پرسش و پاسخ قرآنی

مشخصات کتاب

سرشناسه :مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ،1388

عنوان و نام پديدآور:پرسش و پاسخ قرآنی/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1388.

مشخصات ظاهری :نرم افزار تلفن همراه و رایانه

وضعیت فهرست نویسی :فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص.191.

عنوان گسترده : پرسش و پاسخ قرآنی.

موضوع : قرآن -- پرسش ها و پاسخ ها

عقايد

توحيد

- در خصوص اين جمله که «خدا از رگ گردن به انسان نزديک تر است» توضيح دهيد. آيا خدا مکان خاصى دارد؟

- خداوند داراى مکان خاصى نيست، بلکه مکان آفرين است و نياز به مکان و جا ندارد. «خدا از رگ گردن به انسان نزديک تر است». (1) يک تشبيه محسوس براى نزديک بودن خدا به انسان مى باشد، زيرا حيات جسمانى ما وابسته به رگى است که خون را به طور مرتب از يک سو وارد قلب و از يک سو خارج کرده و به تمام اعضا مى رساند. اگر يک لحظه در عمل آن توقّفى ايجاد شود، فوراً مرگ به سراغ انسان مى آيد.

خداوند از رگ قلب نيز به ما نزديک تر است. اين فقط يک تشبيه است. قرب خداوند از اين هم برتر و بالاتر است. توجه به اين واقعيت انسان را بيدار مى کند و به مسؤليت سنگين او در دادگاه عدل الهى آشنا مى سازد. (2)

نزديکى خداوند به ما (که قرب معنوى است، نه حسّى) از شدت وابستگى ما به او سرچشمه مى گيرد.

هستى تمام موجودات عالم بدون وابستگى و پيوند با ذات او اصلاً مفهوم و وجود و بقايى ندارد و اين نهايت قرب خداوند را به بندگان و قرب اينان را به او نشان مى دهد.

دوست نزديک تر از من به من است *** وين

عجب تر که من از وى دورم

چه کنم با که توان گفت که دوست *** در کنار من و من مهجورم

نزديکى اشياء به خداوند يا به آنها از نوع مکانى نيست، بلکه به اين معنا است که همه چيز نزد خداوند حاضر است و علم الهى نيز تنها از نوع علم حضورى است.

پاورقى:

(1) سوره ى ق (50) آيه ى 16.

(2) مکارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 26، ص 5 - 244.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- رسالت و هدف اصلى قرآن کريم چيست؟ آيا هدايت است؟ در اين صورت هدايت به چه معنايى است؟ آيا هدايت شامل آموزش حکومت دارى، فنون تعليم و تربيت، ساختمان سازى و... مى شود؟

- در پاسخ به چند نکته توجّه فرماييد:

- الف - هدف و رسالت اصلى قرآن کريم: خداوند متعال با نزول وحى و قرآن کريم اهداف متعددى را در نظر داشته که برخى از آنها به صراحت در آيات و بعضى نيز در روايات اسلامى مورد تأکيد و اشاره قرار گرفته اند.

اصلى ترين و برجسته ترين هدف اساسى از نزول قرآن کريم، هدايت و راهنمايى بشر به سوى کمال و نزديک شدن به خداوند متعال است، چنان که قرآن کريم مى فرمايد: {ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ} (بقره،2) «آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مايه ى هدايت پرهيزکاران است.» و باز مى فرمايد: {... تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ * هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ} (نمل،1-2) «... اين آيات قرآن و کتاب مبين است، وسيله ى هدايت و بشارت براى مؤمنان است.» البته در اين راستا هر آنچه مربوط به زندگى اجتماعى اعم از معنوى و مادى مى شود در قرآن آمده است و در واقع قرآن کريم هم برنامه ى

زندگى دنيوى را ارائه مى کند و هم برنامه ريزى جهت آخرت را به انسان نشان مى دهد و در آيات مختلف، قوانين زندگى دنيوى و معنوى که در راستاى هدايت است را ارائه مى فرمايد.

ب - قلمرو و محورهاى هدايت در قرآن کريم:

از جمله محورهاى هدايت عبارتند از:

1. هدايت فطرى و غريزى، چنان که در آيه ى 50 سوره ى طه مورد اشاره قرار گرفته است.

2. هدايت عقلانى؛ که با بخشيدن قوه ى تفکّر به انسان ارزانى شده و در روايات از آن به «رسول باطنى» تعبير مى شود.

3. هدايت برونى؛ که از طريق ارسال پيامبران انجام گرفته که در روايات اسلامى از آن به «رسول ظاهرى» ياد مى شود.

4. توفيق و عنايت رحمانى؛ که ويژه ى بندگان خاص است و در آيه ى شريفه ى 76، سوره ى مريم «و خداوند بر هدايت هدايت يافتگان مى افزايد.» به اين مرتبه از هدايت اشاره شده است.

5. قدرت ايمانى ويژه و فوق العاده؛ که عصمت را به همراه مى آورد و مقصود از هدايت در سوره ى انعام، آيه ى 90، اين مرتبه از هدايت است.

از ميان اقسام مذکور هدايت، سه قسم نخست، فراگير و عام است و شامل تمام انسان هاى مؤمن و کافر مى شود؛ ولى هدايت در مرتبه ى چهارم و پنجم نتيجه شايستگى هاى فردى و عمل صالح بوده و تنها به گروه خاصى از بندگان اختصاص دارد.

مرتبه ى چهارم شامل ساير بندگان خداوند متعال و مرحله ى پنجم که مرحله ى عصمت است، ويژه ى پيامبران و پيشوايان معصوم مى شود.

هدايت در آيات و روايات اسلامى به دو معنا آمده؛ ارائه و نشان دادن طريق و راه و ديگرى ايصال به مطلوب (رساندن به مقصد) است (1) که اولى را هدايت تشريعى مى گويند و بر دومى نيز (ايصال به

مطلوب) هدايت تکوينى اطلاق مى شود.

هدايت تکوينى، به اين معناست که خداوند موجودات را هدايت يافته و راه يافته به مقاصد و نيازهاى شان آفريده است، خداوند متعال يک سلسله عوامل پيشرفت و تکامل در موجودات مختلف جهان اعم از انسان و ساير جانداران حتى موجودات بى جان آفريده، که آنها را به سوى تکامل مى برد، رشد و تکامل جنين در شکم مادر، حرکت کرات مختلف منظومه شمسى در مدار خود و... نمونه هايى از هدايت تکوينى است، اين نوع هدايت مخصوص خداوند است و وسيله ى آن عوامل و اسباب طبيعى و ماوراء طبيعى است؛ چنان که قرآن کريم مى فرمايد: {قالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى} (طه،50) «گفت پروردگار ما کسى است که به هر موجودى آنچه را لازمه ى آفرينش او بوده است، عطا فرموده سپس هدايتش کرده است.»

هدايت تشريعى، هدايتى است که از بيرون متوجه انسان مى گردد و دست او را مى گيرد و از مراحل خطرناک عبور داده و به مقصد مى رساند، اين نوع هدايت بوسيله ى پيامبران و امامان و افراد صالح و مربيان دلسوز انجام مى شود.

البته از هدايت ديگرى به نام هدايت عامه نيز ياد مى کنند که شامل هدايت حيوانات حتى عامّه ى نباتات، براى راه يابى به مقاصد و نياهايشان است مانند آگاهى و بهره گيرى ريشه ى گياه از زمين و يا استفاده ى نوزاد گوسفند از پستان مادرش. (2)

ج - اسباب هدايت در قرآن:

برخى از اسباب هدايت عبارتند از:

1. پرستش خداوند متعال و پيروى از دستورهاى او؛ {وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ} (نحل،9) «و بر خداست که راه راست را (به بندگان) نشان دهد، اما بعضى از راه ها بيراهه

است و اگر خدا بخواهد، همه ى شما را (به اجبار) هدايت مى کند، (ولى اجبار سودى ندارد).»

2. پيروى از پيامبران الهى؛ {وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} (حشر،7) «آنچه را که رسول خدا براى شما آورده، بگيريد (و اجرا کنيد) و از آنچه نهى کرده، خوددارى نماييد.»

3. توسل و تمسّک به قرآن و اجرا و عمل به احکام و قوانين آن؛ {... تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ * هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ} (نمل،1-2) «... اين آيات قرآن و کتاب مبين است، وسيله ى هدايت و بشارت براى مؤمنان است.»

4. انجام واجبات و پرهيزکار بودن؛ {ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ} (بقره،2) «آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مايه ى هدايت پرهيزکاران است.»

5. پيروى از اهل بيت؛ «و آنان را پيشوايانى قرار داديم که به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى کردند...»

و... .

د. برخى از دانشمندان معتقدند که قرآن کريم بيانگر همه چيز است و آيه ى 89، سوره ى نحل را دليلى بر ادعاى خود دانسته اند؛ البته قرآن کريم کتاب تربيت و راهنماى انسان ساز است و يک دايرة المعارف بزرگ نيست که تمام جزئيات علوم مختلف مثل ساختمان سازى، طراحى و نقشه کشى، رياضى، فيزيک، شيمى و... در آن آمده باشد، گرچه قرآن مجيد يک دعوت کلى به کسب تمام علوم و دانش ها کرده است که همه ى دانش ها و علوم مختلف در اين دعوت کلى جمع است.

قرآن کريم، گاهى به تناسب بحث هاى توحيدى و تربيتى پرده از روى قسمت هاى حساسى از علوم و دانش برداشته و برخى جزئيات و ريزه کارى مسائل را بيان کرده، ولى اين بدان معنا نيست که قرآن همه ى

علوم و دانش ها را با ريزه کارى و جزئيات ذکر کند؛ بلکه قرآن کريم به معيارها و کليات مباحث اکتفا کرده است.

نکته ى قابل توجه آن که قرآن که کتاب مبين است بايد تبيين آن نيز به دست امام مبين باشد و اگر مفسّر اين کتاب امام مبين باشد، آن گاه معناى آيه ى 89، سوره ى نحل روشن مى شود.

برخى ديگر از مفسّران عقيده دارند که قرآن بيانگر همه چيز نيست، و چون قرآن براى هدايت انسان نازل گشته و جز اين کار و شأنى ندارد، از اين جهت ظاهراً مراد از «کل شى ء» در سوره ى نحل، آيه ى 89، همه ى آن چيزهايى است که برگشتش به هدايت باشد، مثل: معارف حقيقى مربوط به مبداء و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهى و... .

بنابراين، لزومى ندارد که علوم و دانش هاى مختلفى که ظاهراً به هدايت بشر وابستگى چندانى ندارد، مطرح شود.

از آنچه گذشت روشن مى شود که هدف اصلى قرآن هدايت انسان به سوى کمال است و هدايت خود داراى اقسام و محورهايى است و در اين راستا نيازمند عوامل و اسبابى مى باشد، و هر آنچه که مربوط به هدايت بشر و در راستاى رسيدن به کمال او مى باشد، از قبيل: ايجاد حکومت براى ايجاد عدالت اجتماعى و اجرا و جارى نمودن احکام قرآن و ترويج آن در بين مردم؛ شيوه هاى تعليم و تربيت صحيح از نظر قرآن و اسلام و... در قرآن کريم آمده است، منتهى به اين شرط که تفسير آيات آن و استخراج موضوعات مختلف از آن بايد با توجه به روايات و احاديث و سيره ى امام مبين و رسول گرامى باشد. (3)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 17، ص

167.

(2) ر. ک: تفسير تنسيم، آيت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 470-480، مرکز نشر اسراء، قم.

(3) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 11، ص 361-362، دارالکتب الاسلامية، تهران / الميزان، علامه طباطبايى، ج 12، ص 325، مؤسسه ى اعلمى، بيروت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چه وقت خداوند به خودش آفرين گفت؟

- بنابر آنچه که حقّ سبحانه در قرآن تصريح کرده است آنگاه که انسان را آفريد، بر خود آفرين گفت: {وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ} «همانا ما آدمى را از گِل خالص آفريديم. پس آنگاه او را نطفه گردانيده و در جاى استوار قرار داديم. آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان و پس بر استخوان ها گوشت پوشانديم (و پيکرى کامل کرديم) پس از آن (به دميدن روح پاک مجرّد) خلقتى ديگر انشاء نموديم. آفرين بر قدرت کامل بهترين آفريننده.» (مؤمنون، آيات 12 - 14)

خداوند به خود تبريک گفت چرا که انسانى آفريد که مى تواند جانشين و آئينه ى او شود و موجودى آفريد که قابليت گرايش هاى نيک و پرهيزکارانه داشته و حقيقتى ملکى ملکوتى است و به حق آفرين باد بر خداوندگار يکتاى بى همتا.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور از مکر و حيله ى خداوند چيست؟

- کاربرد «مکر» در مورد خداوند با کاربرد آن در مورد آدميان، کاملاً متفاوت است. مکر در آدميان، نوعاً از موضع ضعف صورت مى گيرد که آنان با ترفندهايى، قصد غلبه و رسيدن به هدف خود را

دارند. ولى در ذات سبحان خداوند، ضعف و قصورى وجود ندارد تا براى رسيدن به اهداف به ترفند متوسل شود. از اين رو معناى مکر و کلمات مشابه آن در قرآن (کيد، استهزا و...)، همان برنامه و سنن الهى در آفرينش است که مکرکنندگان با آن مواجه خواهند شد؛ ولى از آن جهت که جريان اين امور قدرى پيچيده و دور از انظار است، کلمه ى «مکر» درباره ى آن به کار رفته است.

پس معناى آيه ى {لا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ...} آن است که: «تنها زيان کاران خود را از مواجهه با سنّت هاى الهى در امان مى بينند، در حالى که حتى پيامبران و اولياء نيز خود را مصون نمى دانند. معناى جمله ى (لاتمکر بى فى حيلتک) نيز آن است که «مرا مستحق کاربرد مکر خود نگردان» (مانند عذاب و سنن ديگر، نه آن که مرا از مکر خود ايمن نگه دار.)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا به استناد آيه ى {إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ} بايد از (ظالمين) انتظار توبه داشت در صورتى که خداوند آنها را هدايت نمى کند؟

- هدايت بر دو گونه است:

1- هدايتى که خداوند نسبت به همه ى موجودات به ويژه انسان دارد، يعنى آنها را با ابزار و نيروها و استعدادهايى مجهز ساخته که مى توانند نياز خود را برطرف سازند و راه تکامل را بپيمايند. به انسان نيروهاى درونى و حواس مختلف و چشم و گوش و قلب بخشيد تا بتواند درک کند و بفهمد و تفکّر و انديشه داشته باشد و در درونش و فطرتش توانايى تشخيص خوبى و بدى و خير و شر را قرار داد و اين تشخيص و توانايى را با فرستادن پيامبران و راهنمايان آسمانى و اولياى پاکش

کامل نمود و آنان راه صلاح و رشد و سعادت و نيز راه گمراهى و ضلالت را به انسان شناساند.

2- هدايتى که در اثر عمل به دستورات الهى وتعاليم دينى و فطرى شامل انسان مى گردد يعنى با بندگى و اطاعت خداوند زمينه برداشتن گام هاى بعدى به سوى قرب خداوند براى انسان از جانب پروردگار فراهم مى گردد و نورانيت حاصل از عمل به احکام الهى با اين هدايت کاملتر مى گردد و راه بندگى هموارتر مى گردد.

ولى در مورد گمراهى و ضلالت بايد گفت برخلاف هدايت، خداوند هيچ کس را از آغاز گمراه و منحرف نمى سازد، بلکه اعمال بد و آثار سوء اعمال انسان است که زمينه ى گمراهى و انحراف او را فراهم مى سازد و به عبارت ديگر اين انسان است که با دورى از خدا و غفلت از ياد او و فرو رفتن در خواهش هاى ناروا و عصيان و سرکشى و تکبّر، زمينه ى هدايت را که از جانب خداوند براى همه ى انسان ها فراهم گشته ضايع مى کند و از بين مى برد مانند زمينى که آماده ى بهره بردارى و کاشت هر نوع محصول است ولى کشاورز به جاى کاشتن بذر خوب و مناسب، در آن بذر نامناسب مى افشاند.

وقتى بنده اى با رفتار ناشايست و گناه و عصيان، از خداوند محجوب گرديد و روحش تيره و تار شد، خداوند به او فرصت مى دهد و او را به توبه و بازگشت به حقيقت خود و فطرت پاک خود هدايت مى کند. در اين حال گاهى بندگان متوجه اشتباه و خطاى خود مى شوند و بر مى گردند و با اشک ندامت خطاها را مى شويند و جبران مى کنند و آلودگى و تيرگى را از روح خدايى خود مى زدايند

و دوباره به جاده ى بندگى گام مى گذارند ولى عده اى هر دم بر خطاها و گناهان خود مى افزايند و آينه ى شفاف روح خود را که اندکى زنگار گرفته بود به کلى تيره و تار مى سازند به طورى که ديگر آينه ى دل آنها نمى تواند نور حق و حقيقت را منعکس کند و هدايت الهى و موعظه و نصيحت ديگر در آنها اثرى ندارد در اين حال درِ توبه به روى آنها بسته مى شود يعنى خود شان کارى کرده اند که اميدى به بازگشت و بيدارى و توجه آنها نيست و در اين حالت است که مى گويند: خداوند اين بنده را به حال خود رها کرده است و در واقع اين گمراهى کار خود شان و نتيجه ى طبيعى اعمال شان بوده و به خداوند هيچ گونه ربطى ندارد.

با توجه به اين مقدمات، مى توان گفت آيه ى فوق در مورد کسانى است که در اثر انجام پى در پى گناهان و عدم توبه و تنبّه و على رغم مهلت دادن خداوند، همه ى درها را به روى خود بسته و به دل خود مهر زده اند و بنابراين به خاطر اعمال بد شان و زيادى جرم، هدايت الهى در مورد آنها بى اثر است و مراد در آيه ى فوق، هرگونه ظالمى نمى باشد، بلکه ظالمى است که زمينه ى هدايت شان به خاطر اعمال بد شان از بين رفته است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- کدام يک از اصول دين در قرآن کريم، بيشتر مورد اشاره قرار گرفته است؟

- از آيات قرآن کريم بر مى آيد که اصل «توحيد» بيشتر در قرآن کريم مورد تأکيد و اشاره قرار گرفته است؛ زيرا همان طور که «شرک» بزرگترين پليدى و گناه است (لقمان، 13؛ توبه، 28) توحيد و يگانه پرستى درمان شرک است.

قرآن کريم،

افزون بر آن که در آيات فراوانى دعوت به توحيد و پرستش خداوند يکتا کرده، سوره اى را به اين اصل اختصاص داده است؛ چنان که مى فرمايد: {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ} (اخلاص، 1 - 4) «بگو: خداوند يکتا و يگانه است، خداوندى است که همه ى نيازمندان قصد او مى کنند، نزاده و زاده نشد، و براى او هرگز شبيه و مانندى نبوده است.» (1)

پاورقى:

(1) ر. ک: الميزان، علامه طباطبايى، ج 20، ص 387 - 392، انتشارات اسلامى، قم.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- روح القدس کيست؟

- يکى از مسائل مهم فلسفى که همواره ذهن متفکّران و دانشمندان را به خود مشغول کرده، مسأله ى «روح» است که از لحاظ وجودى و ماهوى، کنکاش شده است. درباره ى وجود روح، همه ى فيلسوفان و نيز اديان و مذاهب الهى، اين نکته را مسلّم دانسته اند که غير از اعضا و جوارح و بدن هاى مادى، چيز ديگرى وجود دارد که منشأ احساسات، ادراکات، حرکات و سکنات ارادى و غيرارادى است که آن همان «روح» است. از لحاظ ماهوى، نظريات گوناگونى درباره ى روح از سوى فلاسفه ايراد شده است؛ ولى هيچ کدام اين مسأله را به طور تحقيق حل نکرده اند. (1) از ديدگاه اسلامى، آنچه شخصيت واقعى انسان را تشکيل مى دهد، بدن نيست؛ زيرا بدن در همين جهان به تدريج از بين مى رود. آن چيزى که شخصيت واقعى انسان را تشکيل مى دهد، همان است که در قرآن کريم از آن به «نفس» (2) و احياناً «روح» تعبير شده است. راغب در مفردات، واژه هاى «رَوح» و «رُوح» را در اصل، يکى دانسته، روح را اسمى ديگر

براى نفس مى شمارد. (3) در قرآن کريم، کلمه ى روح 21 بار به کار رفته که مهم ترين معانى آن، قرآن، شريعت و دين، فرشته (جبرئيل) و روح انسانى است. بنا به گفته ى بسيارى از مفسّران، از جمله طبرسى، علامه طباطبايى بنا بر نظر راغب اصفهانى، مراد روح در اين آيه {وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا...}، قرآن کريم است. (4) قرآن کريم همچنين درباره ى نخستين انسان مى فرمايد: {وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى}. (5) بنا به گفته ى بيش تر مفسّران، منظور از «روح القدس» و «روح الامين» که در چند جاى قرآن آمده، فرشته ى وحى يا جبرئيل است که قرآن را بر قلب مبارک پيامبر (ص) فرود آورد. سوره ى نحل آيه ى 102 خداوند در قرآن مى فرمايد: {قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ} (6) «بگو روح القدس، قرآن را بر تو از جانب پروردگارت فرو فرستاد». همچنين مى فرمايد: {نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ} (7) «روح الامين قرآن را بر قلب تو فرو فرستاد». قرآن کريم در ضمن آياتى، روح القدس را مؤيد حضرت عيسى شمرده و فرموده است: {وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ} (8) و {اذْكُرْ نِعْمَتِى عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ} (9) در اين آيات نيز چنان که طبرسى، بيضاوى و ديگر مفسّران گفته اند، منظور از «روح القدس»، فرشته ى وحى، جبرئيل امين است. (10) قول ديگر درباره روح القدس آن است که نيرويى غيبى است که عيسى را تأييد مى کرد و با همان نيروى مرموز الهى، مردگان را به فرمان خداوند زنده مى نمود و اين نيروى غيبى، در اندازه هاى ضعيف تر در همه ى مؤمنان با تفاوت درجات ايمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى

است که انسان را در عمل به وظايف و هنگام مشکلات يارى مى دهد و از گناهان باز مى دارد. (11) برخى مفسّران نيز «روح القدس» را به «انجيل» تفسير کرده اند. (12)

پاورقى:

(1) فرهنگ علوم فلسفى و حکومتى، دکتر سيد جعفر سجادى، ذيل ماده روح، ص 342 انتشارات امير کبير، تهران، چاپ اول،1376).

(2) سوره ى زمر، آيه ى 42.

(3) مفردات راغب ذيل ماده ى روح ص 210.

(4) مرحوم علامه طباطبايى در ج 13 الميزان، ص 196 ذيل آيه ى 84 سوره ى اسراء (دفتر انتشارات اسلامى) مى فرمايند: «منظور از روح در اين آيه همان روح القدس است و مراد از وحى روح، يعنى انزال روح و انزال روح، يعنى انزال قرآن توسط روح القدس (يعنى جبرئيل)».

(5) ص 72.

(6) سوره ى نحل، آيه ى 102.

(7) سوره ى شعرا، آيه ى 193.

(8) سوره ى بقره، آيه ى 87 و 253.

(9) سوره ى مائده، آيه ى 110.

(10) قاموس قرآن، سيد على اکبر قرشى، ج 3، ذيل ماده روح ص 131 (انتشارات دار الکتب الاسلاميه، طهران، 1367). همچنين ر. ک: الکشاف، ج 1، ص 162 و ج 2، ص 435 - 634 (نشر ادب الحوزه)؛ تفسير روح المعانى، علامه آلوسى، ج 1، ص 317 ذيل آيه ى 87 سوره ى بقره (داراحيا التراث العربى، بيروت، لبنان، بيتا).

(11) براى تفصيل بحث درباره ى روح ر. ک: الميزان، علامه طباطبايى، ج 13، ص 195، ذيل آيه ى 84 سوره ى اسراء (دفتر انتشارات اسلامى)، مجموعه آثار، استاد شهيد مطهرى، ج 4، ص 729 مسأله ى روح، (انتشارات صدرا، چاپ اول، 1377). تفسير نمونه، مکارم شيرازى، ج 20، ذيل آيه ى 52، سوره ى شورى.

(12) الکشاف، زمخشرى، ذيل آيه ى 87 سوره ى بقره، ج 1، ص 162 (نشر ادب الحوزه، بى تا - بى جا).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن آياتى هست که درباره ى آفرينش

انسان سخن گفته است. آيا مسأله ى تکامل انواع از اين آيات استفاده مى شود؟

- آيه ى نخست اين است {إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ} «همانا خدا آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داده است».

اگر گفته شود کلمه ى اصطفاء که به معنى برگزيدن است اين را مى رساند که از ميان انسان هايى که موجود هستند خداوند آدم و نوح... را برگزيده و اگر انسان هايى نباشند اصطفاء چه مفهومى خواهد داشت. پاسخ اين است که اولاً در مفهوم برگزيدن شرط نيست که لازم باشد در همان روزگار افرادى باشند تا خدا يک فرد را از ميان آنان برگزيده باشند بلکه مجموع انسان هايى را هم که بعداً مى آيند وقتى در نظر بگيريم صحيح است که گفته شود خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را از آنها برگزيده است.

چنان که مى گوييم پيامبر اسلام (ص) را خداوند از ميان تمام پيامبران برگزيده و او را خاتم پيامبران قرار داده است. با اين که در زمان پيامبر اسلام ديگرى وجود نداشته است. ثانياً مفهوم اصطفاء در آيه به معنى تفضيل و برترى است به قرينه ى اين که پس از آن کلمه ى «على» آمده است و در مفهوم تفضيل و برترى دادن لازم نيست کسانى موجود باشند بلکه مى توان فردى را بر ديگر افرادى که در زمان او نيستند برترى داد. و کلمه ى عالمين به معنى جهانيان است و انسان هاى هر زمانى را شامل مى شود و اختصاصى به زمان خاصى ندارد. بنابراين از اين نمى توان استفاده کرد که در زمان حضرت آدم بايد انسان هايى باشند تا آدم از

آنها برتر باشد، چنان که برخى از نويسندگان خواسته اند استفاده کنند.

آيه ى ديگر: {وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ...} از اين استفاده مى شود که خداوند نخست انسان ها را از چيزى که قبلاً وجود داشته آفريده است پس از مدتى طولانى به آن شکل داده و پس از مدت زمانى ديگر به ملائکه گفته در برابر آدم سجده کنند و اين با اين مسأله سازگار است که پس از گذشتن دوران هايى که از خلقت انسان تحولى در شکل انسان داده شده باشد و پس از آن به فرشتگان گفته شده که در برابر آدم که داراى مرحله ى تفکر و تعقل انسانى است سجده کنند و اين با تکامل انواع سازگار است. پاسخ اين است که با توجه به مفهوم «خلق» و تعبير «ثم» که در آيه بکار رفته، آيه مى تواند بر خلقت حضرت آدم در صورتى که وى مبدأ نسل کنونى باشد از خاک و گل بوده است بنابراين، تعبير خلق کاملاً صحيح است و در تعبير «ثم» که حرف عطف است و دلالت بر تراخى و انفصال دارد لازم نيست که مدت طولانى و بين مراحل مختلف آفرينش انسان ميليون ها سال طول بکشد بلکه همين قدر که بين يک مرحله و مرحله ى ديگر مدتى هر چند غير طولانى فاصله شود، باز تعبير مذکور صحيح است. گواه اين که مراحل مختلف جنين انسان وقتى در آيات قرآن بيان مى شود مانند مرحله ى نطفه و علقه و مضغه تعبير ثم به کار مى رود {وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً...}

بر اين اساس ممکن است منظور از آيه ى مذکور چگونگى آغاز آفرينش نوع انسان باشد و چون حضرت آدم اولين فرد اين نسل است نخست خلقت وى، آنگاه مرحله ى تصوير وى به صورت انسان آنگاه، مسأله ى سجده ى ملائکه نسبت به آدم مطرح شده باشد.

آيه ى ديگر: {الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ...} در اين آيه نيز گفته مى شود با توجه به اين که کلمه ى انسان عام است و «ثم» دلالت بر تراخى دارد بنابراين مى تواند مراحل سير حيات در موجودات زنده را يادآور شده و سپس مرحله ى برخوردارى انسان را از روح الهى و تکامل فکرى و عقلى وى متذکر شده باشد، ولى با توجه به آنچه يادآورى شد که «ثم» دلالت بر ترتيب و انفصال دارد اما بر مدت طولانى هيچ دلالتى ندارد. بايد در معناى آيه تأمل بيشترى کرد آيه ى اول دلالت دارد بر اين که خداوند آفرينش نوع انسان را از گِل آغاز کرد. آفرينش انسان به آفرينش اولين فرد او است بنابراين، معناى اين که آفرينش نوع انسان از گِل آغاز شده اين است که اولين فرد انسان از گل خلق شده است گواه اين که در آيه ى گفته شده و سپس نسل او را از سلاله يى از آب پست قرارداد و اين که در اين آيه سخن از قراردادن انسان از ماء مهين قرارداده شده قرين است. بنابراين آيه ى اول به آفرينش اولين فرد انسان که آغاز آفرينش اين نسل اين است نظر دارد. پس از اين که اولين

مرحله ى آفرينش انسان را يادآور شد به مرحله ى ديگر که تسويه ى او است (قرار دادن هر جزئى بجاى خويش) مى پردازد و نفخ روح را ياد آور مى شود و ظاهر اين است که اين تسويه و نفخ روح مربوط به آفرينش اولين {السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ...} «و براى شما گوش و چشم (که وسيله ى شنوايى و بينايى انسانى هستند) و دل ها قرارداد» بنابراين آيات مذکور هيچ کدام دلالتى بر اصل تکامل ندارند.

يادآورى اين نکته لازم است که در تفسير آيات قرآن بايد از افرادى که تخصص در تفسير قرآن دارند الهام گرفت چه اين که ديگر ممکن است مبتلا به تفسير به رأى بشوند و آيات را از معناى ظاهر آن به معناى ديگر تأويل نمايند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- سجده ى فرشتگان بر آدم آيا براى خدا بود يا آدم؟

- شکى نيست که سجده به معنى پرستش براى خداست، چرا که در جهان هيچ معبودى جز خدا نيست، و معنى توحيد عبادت همين است که غير از خدا را پرستش نکنيم.

بنابراين جاى ترديد نخواهد بود که فرشتگان براى آدم سجده پرستش نکردند، بلکه سجده براى خدا بود ولى به خاطر آفرينش چنين موجود شگرفى سجده براى آدم کردند، اما سجده به معناى خضوع نه پرستش.

امام رضا (ع) در ضمن حديثى مى فرمايند:

سجده ى فرشتگان، پرستش خداوند از يک سو، و اکرام و احترام آدم از سوى ديگر بود، چرا که ما (خاندان پيامبر (ص)) در صلب آدم بوديم.(1)

پاورقى:

(1) نورالثقلين، ج 1، ص 58.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه {قُلْ يا عِبادِى الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا...} چگونه تفسير مى شود؟ آيا خداوند هميشه گناهان انسان را مى بخشايد؟

- خدا در اين آيه راه بازگشت را توأم با اميدوارى

به روى همه ى گناهکاران مى گشايد. با لحنى آکنده از لطف و محبّت آغوش رحمتش را به روى همه ى بندگان باز کرده و فرمان عفو همه ى گناهکاران را صادر نموده است و مى فرمايد: «بگو: اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد که خدا همه ى گناهان را مى آمرزد». اين آيه با اين تعبيرات از اميدوارکننده ترين آيات است که خدا چقدر رحمت و مغفرت خود را بر سر همه ى گناهکاران گسترانيده است و مولا اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد: «در تمام قرآن آيه اى اميدوارکننده تر از اين آيه نيست».(مجمع البيان، تفسير قرطبى و تفسير صافى ذيل آيه ى مورد بحث.)

بعضى از شرايط قبولى توبه:

1- يکى از مسائل در زمينه ى بخشش گناهان اين است که توبه، واجبِ فورى است و در اين مورد خرد بر فوريت آن داورى مى کند، زيرا مرگ هر لحظه انسان را تهديد مى کند و هيچ انسانى نمى تواند بر حيات خود در ساعات آينده يقين داشته باشد.

قرآن به روشنى مى فرمايد: «توبه ى کسانى که مرتکب گناه مى شوند و در لحظات مرگ ابراز ندامت مى نمايند، پذيرفته نيست». (1)

2- طبق نص صريح قرآن توبه ى مشرک پذيرفته نمى شود: «خدا شرک را نمى بخشد و پايين تر از آن را براى هرکس که بخواهد، مى آمرزد و هرکس به خدا شرک ورزد، دروغ بزرگى را مرتکب شده است». مگر اين که از مشرک بودن به درآيد (2).

3- توبه با توجه به موارد گناه، مختلف است:

الف) ترک واجبات دينى مانند روزه، حج و ساير گناهانى که مربوط به حقوق خدا است. در اين موارد انسان بايد علاوه بر توبه، آنها را قضا نمايد و در مثل حج در اولين فرصت به جا آورد.

ب)

گناهانى که در آنها به حقوق مردم تجاوز شده، خواه مال انسانى را تلف کند يا به جان انسانى آسيب برساند يا به آبروى کسى لطمه وارد نمايد. در اين موارد علاوه بر ندامت بايد جبران حقوق ياد شده را بپردازد، مثلاً بايد اصل مال مردم را در صورت موجود بودن و يا مثل يا قيمت آن را ادا نمايد. اگر ضررى جانى رسانده، بايد خود را در معرض قصاص قرار داده و يا اين که رضايت ولى مقتول را جلب نمايد. بنابراين توبه با شرايط خاص خود، مى تواند مؤثر واقع شده و مورد پذيرش الهى واقع شود. (3)

پاورقى:

(1) نساء، آيه ى 18.

(2) نساء، آيه ى 48.

(3) استاد جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 8، ص 244.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- خداوند مى فرمايد: {وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها} و در جاى ديگر مى فرمايد: {يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِى الْعَزِيزُ} آيا ممکن است خداوند به بعضى روزى بدهد؟ اين دو آيه با هم متناقض نيستند؟!

- درباره ى رزق و روزى مخلوقات و نحوه ى روزى رساندن خداوند به آفريده ها بحث هاى دقيق و ظريفى است که بايد مورد دقت قرار گيرد:

اولاً: از قرآن مجيد استفاده مى شود که تمام بندگان خدا و موجودات جاندار، داراى روزى مقدّر هستند و هيچ کس از قلم نيفتاده است و در حدّ بقاى حيات، روزى مى رسد: {قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ}.

ثانياً: نبايد تصور کرد که مقدّر شدن روزى به اين معنا است که روزى به در خانه ى افراد بيايد بلکه به اين معنا است که منابع تأمين روزى جانداران پيش بينى شده است: {وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها} «خداوند روزى جانداران را در جهان به اندازه قرار داد». (1)

انگيزه ى احتياج و

گرسنگى و ميل به بقاى حيات را ضامن اجراى آن مقرّر کرده ولى بر بندگان لازم است با سعى و تلاش خويش به سوى پيدا کردن روزى حرکت کنند و آن را از منابع گسترده ى الهى که در طبيعت قرار داده شده است، به دست آورند.

چنان که فرمود: {وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى} «براى انسان بهره اى جز سعى و کوشش او نيست} (2)

ثالثاً: با اين که خداوند روزى همه را تأمين و تضمين کرده، همه ى افراد بشر در بهره گيرى از مواهب خلقت و نعمت هاى الهى يکسان نيستند، زيرا از نظر نيروهاى انسانى، استعداد، هوش، طرز تفکر، امکانات مادى و اوضاع جغرافيايى يکسان نيستند و اين تفاوت از سنّت هاى الهى و لازمه ى حيات اجتماعى است، چنان که امام على (ع) فرمود: (لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا، فإذا استوا و أهلکوا) (3) «مردم تا زمانى به خير و خوشى خواهند بود که متفاوت باشند. پس اگر زمانى همه در سطح هم قرار گرفتند، نابود خواهند گشت».

و خداوند مى فرمايد: {وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِى ما آتاكُمْ} «اگر خدا مى خواست، همه ى شما را امّت واحده (و يکسان) قرار مى داد، ولى خدا مى خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده است بيازمايد» (4)

البته اين تفاوت ها بى حکمت و حساب نيست بلکه مبتنى بر ضرورت هاى طبيعى و تکوينى است و هيچ ربطى به ارزش هاى معنوى و اخلاقى ندارد، بلکه ممکن است گاهى شخص مؤمن و با فضيلتى در فقر و تنگدستى زندگى کند، چون فاقد امکانات طبيعى است، و به عکس شخص کافر و شيادى به جهت داشتن امکانات طبيعى و تکوينى، واجد ثروت و مکنت

گردد. در هر حال در عرصه ى حيات اين ها نوعى امتحان و آزمايش است براى انسان.

براى پاسخ تفصيلى به اين سؤال مى توانيد تفسير آيات رزق را در الميزان و تفسير نمونه ملاحظه فرماييد. مطالعه ى فصل 21 کتاب نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى نوشته ى آيت الله مهدنى کنى نيز مفيد است.

پاورقى:

(1) فصّلت، آيه ى 10.

(2) نجم، آيه ى 39.

(3) الامالى، شيخ صدوق، ص 531.

(4) مائده، آيه ى 48.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا آيه ى 6 سوره لقمان مربوط به نضربن حارث است؟ او کيست و چه شد؟

- آيه ى {وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِى...} مى فرمايد: «کسانى هستند که سخنانى را که از حق منصرف کرده و به خود مشغول مى سازد، مى خرند». مانند داستان هاى خرافى که انسان را به فساد و گناه مى کشاند و يا سرگرمى به شعر و موسيقى و ديگر آلات لهو تا به اين وسيله مردم را از راه خدا يعنى قرآن و معارف حق، اعتقادات صحيح و دستور عمل هاى زندگى باز دارند و گمراه شان سازند.

شيخ طبرسى (ره) در مجمع البيان و بعضى از مفسّران مى گويند: «آيه در مورد نضر بن حارث بن علقمه بن کلده نازل شده که مردى تاجر بود و به ايران سفر مى کرد و از آن جا اخبار و افسانه ها را از منابعش مى گرفت و براى قريش تعريف مى کرد و مى گفت: محمد (ص) از عاد و ثمود براى شما مى گويد، من از رستم و اسفنديار و اکاسره. مردم هم قصه هاى او را گوش مى دادند و به آيات گوش فرا نمى دادند». (2)

نضر بن حارث بن کلده پسر خاله ى پيامبر (ص) است که از سران کفر و ظلال بود، (3) نيز از توطئه گران متعصب و لجوج عليه مسلمانان و اسلام بود.

سرانجام در جنگ بدر

کشته شد، (4) زيرا يکى از افراد خطرناکى بود که در صورت آزادى از اسارت، مجدداً آتش جنگ را عليه مسلمانان بر مى افروخت. بر همين اساس پيامبر (ص) دستور داد دو نفر از اسيران به نام عقبه بن ابى معيط و نضر بن حارث را به قتل برسانند. (5)

پاورقى:

(1) تفسير الميزان، ج 16، ص 172؛ تفسير نمونه، ج 16، ص 411.

(2) مجمع البيان، ج 8، ص 313؛ الميزان، ج 16، ص 212؛ الدررالمنثور، ج 5، ص 158.

(3) تفسير نمونه، ج 26، ص 262.

(4) ترجمه تفسير الميزان، سيد محمد باقر موسوى، ج 9، ص 109.

(5) تفسير نمونه، ج 7، ص 247.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مراد و تفسير مشهور آيا 27 و 46 روم چيست؟

- در آيه ى 27 که فرمود: {هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ...} با توجه به معناى چند کلمه در اين آيه تفسير آن روشن مى شود. اول کلمه يبدأ که از بدأ است و {بَدَأَ الْخَلْقَ} ايجاد ابتدايى و بدون الگو است. کلمه ى «يعيده» از اعاده به معناى انشاى بعد از انشا است و جمله ى {أَهْوَنُ عَلَيْهِ} يعنى دوباره خلق کردن از خلقت بدون سابقه و الگو بايد بر او آسان تر باشد، يعنى اعاده ى هر چيزى از ايجاد اوليه و بدون الگو آسان تر است.

علت اين امر در جمله بندى يعنى {وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى} روشن مى شود که در حقيقت دليل بر آسان تر بودن اعاده است، به اين معنا که هر صفت کمالى که موجودات به آن متصف مى شوند مانند حيات، قدرت، علم، ملک، کرم، عظمت و مانند آن در حقيقت چيز کمى است که بالاترين رتبه و عالى ترين حدّ آن در خداى سبحان است

زيرا هر موجودى هر اندازه بزرگ باشد چون محدود و متناهى است به قدر ظرفيتش آن صفت را گرفته است، ولى خدا نامحدود و نامتناهى است. بنابراين صفات را در حد اعلا دارا است. حال اعاده اى که متصف به آسانى است (نزد خلق) نزد خدا آسان محض است چون قدرت خدا غيرمتناهى است و هيچ کارى براى او مشقّت ندارد. (1)

قرآن در اين آيه با کوتاه ترين استدلال مسأله ى امکان معاد را اثبات کرده، مى گويد: وقتى شما معتقديد آغاز آفرينش از او است، بازگشت مجدد که آسان تر است، چون در آغاز چيزى نبود و خدا آن را ابداع کرد. در اعاده که لااقل مواد اصلى موجودات و تنها نظام بخشيدن و صورت بندى آن مطرح است، آسان تر خواهد بود.

آيه ى 46 روم مى فرمايد: {وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ...} «يکى از آيات او اين است که بادها را مى فرستد تا مژده ى باران دهند و تا شما را از رحمت خود بچشاند و کشتى ها به امر او به حرکت در آيند و شما به طلب فضل او برخيزيد، شايد شکر بگزاريد».

منظور از اين که بادها را مبشّر خوانده اين است که بادها مژده ى باران مى دهند، چون قبل از آمدن باران باد مى وزد. مراد از چشاندن رحمت، رساندن انواع نعمت ها است که بر وزيدن باد مترتب مى شود، زيرا هنگامى که باد مى وزد از سويى عمل تلقيح در گل ها و گياهان انجام مى گيرد، از سوى ديگر عفونت ها از بين مى رود و جوّ زمين تصفيه مى شود. نعمت هاى ديگر بر وزيدن باد مرتبط است، نيز حرکت کشتى.

پاورقى:

(1) براى توضيح بيشتر به تفسير الميزان و نمونه مراجعه فرماييد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- خداوند در

آيه ى 102 سوره ى آل عمران مى فرمايد: «اى کسانى که ايمان آورده ايد، حقّ تقوا را ادا کنيد و بايد هنگام مرگ مسلمان بميريد.» مگر درجه ى ايمان بالاتر از اسلام نيست؟ مسلمان بايد مؤمن بميرد، نه اين که مؤمن، مسلمان بميرد، لطفاً توضيح دهيد.

- علامه طباطبايى؛ در کتاب تفسير الميزان، در شرح و تفسير آيه: {وَ وَصَّى... فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ} (بقره، 132) «... نميريد مگر آن که مسلمان باشيد.» در تحليلى برگرفته از آيات و روايات، ضمن تعريف اسلام، مراحل اسلام و ايمان را برشمرده مى فرمايند: «اسلام عبارت است از انقياد و تسليم مطلق در مقابل آنچه از خدا مى رسد، چه از قبيل احکام تکوينى و قضا و قدر، يا احکام تشريعى و اوامر و نواهى، به اين خاطر براى «اسلام» مراتبى مى باشد: نخستين مرتبه ى اسلام، قبول کردن ظاهر اوامر و نواهى دينى است که با ذکر شهادتين «اشهد أن لا اله الا الله و اشهد أن محمداً رسول الله» صورت مى گيرد، خواه موافق قلب باشد، يا نه، خداوند مى فرمايد: {قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِى قُلُوبِكُمْ} (حجرات،14) «اعراب گفتند: ايمان آورديم، بگو ايمان نياورده ايد، و ليکن بگوييد اسلام آورده ايم، و هنوز ايمان در دل هايتان داخل نشده است.»

به دنبال اين مرتبه از اسلام، نخستين مرتبه ى ايمان قرار مى گيرد که عبارت است از اعتقاد قلبى به معناى شهادتين و از لوازم و آثار اين ايمان، عمل کردن به بيشتر احکام فرعى (شرعى) اسلام است، پس از اين مرحله از ايمان، مرتبه ى دوم اسلام قرار دارد که عبارت است از تسليم و انقياد قلبى تفصيلى در مقابل بيشتر اعتقادات

حق که لازمه ى آن، انجام اعمال صالح است، اگرچه ممکن است در مواردى، تخلّفى از او سر زند.

خداوند در وصف متقين مى فرمايد:{الَّذِينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ} (زخرف،69) «کسانى که به آيات ما ايمان آوردند و اسلام داشتند...» و در جاى ديگر فرموده {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً...} (بقره،208) «اى ايمان آورندگان! همگى داخل در اسلام (يا صلح) شويد... .» از اين آيات استفاده مى شود که يک مرحله از «اسلام» هست که پس از ايمان قرار دارد و لابد غير از مرحله ى اول اسلام است، که پيش از ايمان قرار مى گيرد... و به همين گونه است مراحل بعدى اسلام و ايمان ... (تفسير الميزان، علامه طباطبايى؛، ترجمه ى آيت اللّه مکارم شيرازى، ج 1، ص 417 - 420، بنياد علمى و فکرى علامه طباطبايى (ره)) آيه ى 102 سوره ى آل عمران که در پرسش به آن اشاره کرده ايد، از همين نمونه است: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ} (آل عمران، 102) اى کسانى که ايمان آورده ايد! آن گونه که حق تقوا و پرهيزگارى است، از خدا بپرهيزيد، و از دنيا نرويد، مگر اين که مسلمان باشيد! بايد گوهر ايمان را تا پايان عمر، حفظ کنيد. در اين آيه، اسلام بعد از مرحله ى ايمان و تقوى مطرح شده و با اسلام مرحله ى ابتدايى که در حدّ گفتن شهادتين است، تفاوت دارد و توصيه به تسليم و انقياد محضى است، که مؤمن با تقوا، بايد تا آخر عمر آن را حفظ کند، و با اين حالت تسليم و عبوديت، به ديدار خدا بشتابد. (1)

پاورقى:

(1) تفسير الميزان، علامه طباطبايى (ره)، ترجمه ى آيت اللّه

مکارم شيرازى، ج 1، ص 417 - 420؛ بنياد علمى و فکرى علامه طباطبايى (ره).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- شناخت و اهميت «توحيد» در کدام سوره و آيه آمده است؟

- نخست در مورد «اهميت توحيد» بايد بدانيم که نه تنها قرآن کريم و اسلام، بلکه تمام اديان الهى، نسبت به موضوع شرک و توحيد، حساسيت فوق العاده داشته اند، به طورى که غالب بحث هاى اين کتاب آسمانى، حول محور توحيد و يگانگى خداوند است، از توحيد ذاتى و صفاتى و عبادى گرفته تا توحيد افعالى که آن هم به نوبه ى خود داراى توحيد در خالقيت، توحيد در ربوبيت و توحيد در مالکيت و توحيد در حاکميت تشريعى و اقسام ديگرى از توحيد خداوند متعال است. خلاصه آن که مى توان گفت که روح حاکم بر قرآن کريم، روح توحيد و يگانگى خداوند است، و آيه اى را به طور مشخص نمى توان براى توحيد بيان کرد بلکه آيات فراوانى در اين مورد است؛ دليل اين حساسيت و اهتمام را مى توان در چند نکته جستجو کرد:

1. مسأله ى توحيد، زير بناى شناخت تمامى صفات خداوند است؛ زيرا يگانگى او، از نامحدود بودن وجود او سرچشمه مى گيرد، و اين وجود است که جامع جميع کمالات و خالى از هرگونه عيب و نقص مى باشد، پس در واقع اگر او را به «توحيد حقيقى» بشناسيم همه ى صفاتش را شناخته ايم.

2. تربيت اخلاقى و پرورش صفات انسانى، در سايه ى توحيد ميسّر است؛ چرا که ريشه ى اخلاق فاضله، همان اخلاص و پاکسازى دل از غير خداست، منحصر ساختن انگيزه هاى عملى به انگيزه ى الهى است، يعنى فقط براى او گام برداشتن و در سبيل او جهاد کردن و از هر انگيزه ى ديگرى پرهيز نمودن

است. پس مسأله ى توحيد، از عقايد گرفته تا اعمال، و از نيات گرفته تا اخلاق، همه را تحت تأثير عميق خود قرار مى دهد. (1)

3. توحيد پايه و خمير مايه ى دعوت همه ى پيامبران الهى است و يکى از اساسى ترين تعليمات انسانى انبياء است؛ تاريخ انبياء نشان مى دهد که همه ى آنان دعوت خويش را از توحيد و نفى شرک و هرگونه بت پرستى آغاز کرده اند و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسّر نيست؛ چرا که وحدت جامعه و همکارى، تعاون، ايثار و فداکارى همه ى امورى هستند که از ريشه ى توحيد معبود سيراب مى شوند، توحيد قطره ى وجود يک فرد را در اقيانوس پهناور جامعه حل مى کند و موّحد چيزى جز يک واحد بزرگ را نمى بيند. اين سخن قرآن کريم است که در مورد دعوت انبياء مى فرمايد: {يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ} (اعراف،59) «اى قوم من! (تنها) خداوند يگانه را پرستش کنيد که معبودى جز او براى شما نيست.» (2)

امّا در مورد «شناخت توحيد» در قرآن: هر آيه اى که متضمن معناى کلمه ى مبارکه ى {لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ} باشد، در واقع در صدد بيان معنايى از توحيد است که اين لفظ در سوره ى صافات، 35 و سوره ى محمّد 9 آيه ى 19 آمده است و در آيات فراوانى مى توان اقسام توحيد را که به مضمون اين کلمه ى شريفه است، جستجو نمود. (3)

شايد بتوان، روشن ترين آيه بر توحيد پروردگار را اين آيه دانست: {شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ} (آل عمران،18) «خداوند، (با ايجاد نظام واحد جهان هستى،) گواهى مى دهد

که معبودى جز او نيست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش، (هر کدام به گونه اى بر اين مطلب،) گواهى مى دهند؛ در حالى که (خداوند در تمام عالم) قيام به عدالت دارد؛ معبودى جز او نيست که هم توانا و هم حکيم است.» (4)

و دسته ى ديگرى از آيات قرآن که توحيد را امرى فطرى بيان مى دارند، نيز از بهترين آيات براى شناخت توحيد است؛ مى فرمايد: «هنگامى که سوار بر کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى کنند)؛ امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند!» (عنکبوت، 65) (5)

اين آيات، توحيد خداوند را امرى فطرى دانسته، به طورى که حتّى مشرکين نيز در مواقعى که قطع اميد از همه جا کرده اند، فقط متوجه او شده و تنها خدا را مى خوانند. (6) بديهى است که اين نوع شناخت از توحيد خداوند، بى نياز از هرگونه استدلالى است. و از ميان سوره هاى قرآن کريم، مهم ترين سوره اى که براى شناخت توحيد خداوند، مفيد است، سوره ى «توحيد» مى باشد که در آياتى کوتاه، بلندترين معارف توحيدى و يگانگى خداوند را توصيف فرموده است و به جهت اهميت آن، اين سوره را در روايات معصومين معادل يک سوم قرآن محسوب کرده اند. (7)

پاورقى:

(1) ر. ک: پيام قرآن، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 3، ص 150، نشر مطبوعاتى هدف / تفسير موضوعى قرآن مجيد، آيت الله جوادى آملى، ج 1، ص 123، مرکز نشر فرهنگى رجاء.

(2) براى آگاهى بيشتر رجوع کنيد به آيات: اعراف، 65 و 73 و 85؛ هود، 14 و 50 و 61 و 84؛ انبياء، 25 و 87 و 108 /

ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 9، ص 129 و ج 12، ص 73 و ج 13، ص 386 و ج 27، ص 445، دارالکتب الاسلامية / تفسير الميزان، علامه طباطبائى، ج 11، ص 277، اسماعيليان.

(3) رجوع کنيد به آيات: يوسف، 110؛ انبياء، 108؛ فصّلت، 6؛ بقره، 163 و 255 / معارف قرآن، آيت الله محمد تقى مصباح يزدى، ج 1-3، ص 48، انتشارات مؤسسه ى آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره).

(4) مفاهيم القرآن، آيت الله جعفر سبحانى، ج 1، ص 244، انتشارات توحيد.

(5) رجوع کنيد به آياتى نظير: روم، 33؛ اسراء، 67؛ يونس، 12 و 22؛ نحل، 53 و 54.

(6) مفاهيم القرآن، همان، ج 1، ص 49 / ر. ک: تفسير الميزان، همان، ج 11، ص 178.

(7) ر. ک: تفسير نمونه، همان، ج 27، ص 430.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- {وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ} (1) آيه ى فوق اين ابهام را دارد که مشيت و اراده ى آدميان محکوم مشيت و اراده خداوند متعال است. اگر خدا بخواهد، در ما خواستى پيدا مى شود و اگر مشيت و خواست او نباشد، ما نخواهيم خواست و کارى انجام نخواهيم داد پس آنچه خواست خداست انجام مى شود و مؤثر اوست و انسان ها افعالى جبرى دارند.

- آيه ى فوق و آيات بسيار ديگر که از اذن خدا و يا قضا و قدر الهى سخن مى گويد، نفى اختيار از انسان نمى کند. زيرا زمانى سبب اراده و اختيار از انسان مى شود که اذن خدا و يا قضا و قدر و نيز مشيت، جانشين اراده و اختيار آدميان شود. ولى اراده ى انسان در طول اراده خداست و کار هر فردى با اراده ى

او رابطه اى علّى و معلولى دارد. و خداوند چنين خواسته و اراده کرده که انسان ها با انتخاب و اراده ى خود فعاليت کنند. و در واقع آيات قضا و قدر و يا مربوط به مشيت و اذن خدا بيان اين مطلب است که انسان با تمام وجود وابسته به خداوند متعال است و هيچ استقلالى از خود ندارد و چنين نينديشد که اراده اى مستقل و در عرض اراده و خواست خداوند دارد. اگر خداوند او را نيافريده بود و به او اراده نداده بود، قدرت انجام فعلى براى او نبود پس انسان و اراده اش متعلق و آويخته به اراده ى خواست خداست.

در سوره ى انعام آيه ى 149 مى فرمايد:

بگو: دليل رسا و قاطع براى خداست و اگر او بخواهد همه ى شما را به (اجبار) هدايت مى کند {فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ}.

اما خداوند اين را نخواسته است، خواست تکوينى خدا اين است که انسان از راه اراده ى خود هدايت شود و به اعمال شايسته روى آورد.

بنابراين کار انبياء و معلمين ثمره اش اين است که انسان ها را آگاه مى کنند تا اگر خواستند (چنانچه که خدا مقدر فرموده) به راه راست روى آورند.

پاورقى:

(1) سوره ى تکوير، آيه ى 29.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- خداوند متعال بارها در قرآن فرموده است: «خداوند هر که را بخواهد هدايت مى کند و هر که را بخواهد، گمراه مى کند، يا نعمت مى دهد و نعمت را مى گيرد؛ مفهوم اين آيات چيست؟ مگر خداوند سعادت و خوشبختى را براى همه نمى خواهد؟

- خداوند براى جهان، نظام و قانون آفريده و نظام الهى در مورد انسان اين است که کارهاى خود را با اراده و قدرت خود انجام بدهد و حضرت حق، چيزى را براى انسان مى خواهد که

خواسته و اراده کرده است. بنابراين، معناى هدايت و ضلالت خداوند اين نيست که او به طور مستقيم انسان را هدايت يا گمراه مى کند، بلکه به اين معنا است که انسان با اراده ى خود راه هدايت يا ضلالت و بدبختى را انتخاب مى کند، سپس خداوند بر مبناى خواسته ى او وسايل و زمينه هاى سعادت و هدايت يا ضلالت و گمراهى و بدبختى را فراهم مى نمايد.

هميشه اعمال و کردار انسان نتايج و بازتاب خاصى دارد، از جمله اين که اگر عمل، خوب و نيک باشد نتيجه ى آن روشن بينى و توفيق و هدايت بيشتر به سوى خدا و انجام اعمال بهتر است. شاهد اين مدّعا، آيه ى {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ} «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از [مخالفت فرمان] خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد؛ [روشن بينى خاصّى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت؛] و گناهان تان را مى پوشاند؛ و شما را مى آمرزد؛ و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است!» (1)

اگر آدمى دنبال زشتى ها و بدى ها برود، تاريکى قلبش افزون شده و به سوى گناه و بدبختى سوق داده مى شود، که گاه تا سر حدّ انکار خدا مى رسد: {ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ} (2)

بنابراين، انسان با اختيار و اراده ى خويش، راه هدايت و خير را با انجام کارهاى نيک، و راه ضلالت و گمراهى را با انجام کارهاى زشت و قبيح انتخاب کرده و کسى او را در اين دو راه اجبار

نکرده است.

خداوند متعال براى انسان همان را اراده مى کند که انسان به اختيار براى خويش برگزيده است؛ اگر راه سعادت را انتخاب کرده باشد، خداوند به او توفيق مى دهد، و اگر راه بدبختى را پيش گرفت، از او سلب توفيق مى کند.

پاورقى:

(1) انفال 8 آيه ى 29.

(2) روم 30 آيه ى 10.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا خداوند مى فرمايد: {يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ}؟

- آياتى وجود دارد که به اين معنا پرداخته است، در سوره ى رعد آمده است: بگو: «خدا هر که را بخواهد گمراه مى کند و هر که باز آيد، او را به سوى خويش هدايت مى کند». (1) استناد اين قضيه به مشيت پروردگار، بر اساس سنّتى است که دائماً جريان داشته و طبق نظام متقن است که خلل نمى پذيرد. مشيت پروردگار بر ضلالت کسى تعلق مى گيرد که از خدا روى گردان باشد و به سوى او بازگشت نکند و زمينه هاى مساعد را از بين ببرد، بدون اين که اجبارى در کار باشد. شايد آيه به اين مطلب اشاره داشته باشد که کمبود اعجاز وجود ندارد چرا که به قدر کافى پيامبر (ص) معجزه ارائه کرده، بلکه کمبود از وجود خودتان است.

لجاجت ها، تعصب ها و گناهانى که سدّ راه توفيق الهى مى شود، مانع ايمان است. بنابراين به سوى خدا بازگرديد و انابه کنيد و پرده هاى جهل و غرور و خودخواهى را از مقابل چشم عقل و فکرتان کنار بزنيد تا جمال حق را به روشنى ببينيد. (2)

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد

کسى که متصف به انابه (توبه) و رجوع به حق باشد و افکار و عقايدش گرفتار زنجير هاى هوس نباشد، خدا او را با قرآن هدايت مى فرمايد.

کسى که افکار و عقايدش آزاد از قيد هواها نباشد، گمراه مى شود، - هر چند آيات روشن باشد - وى از آيات بهره مند نمى گردد، هر چند معجزه باشد، بنابراين جمله: «ان اللَّه يضل بمشيته من لم ينب اليه و يهدى اليه بمشيته من أناب اليه» است؛ يعنى خدا به مشيت خود کسى را که به سوى او رجوع نکند، گمراه مى کند و به مشيت خود کسى را که به سوى او بازگشت نمايد، هدايت مى کنند. (3)

پاورقى:

(1) رعد (13) آيه ى 27.

(2) آيت اللّه مکارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 10، ص 207 - 209، ذيل آيد 27 رعد، با اقتباس و تلخيص.

(3) علامه طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج 11، ص 539 - 543، با اقتباس و تلخيص.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- خداوند در آيه ى 49-50 سوره ى شورى مى فرمايد: «تنها خدا مالک زمين و آسمان ها است، هر چه بخواهد مى آفريند و هر که خواهد فرزند اناث و هر که خواهد فرزند ذکور عطا مى کند...» در حالى الآن با پيشرفت علم، پدر و مادر مى توانند با آزمايش پسر يا دختر خواستن، فرزند مورد علاقه ى خود را انتخاب کنند، لطفاً در اين باره توضيح دهيد.

- بر اساس توحيد افعالى، جهان با همه ى نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسببات، فعل خداوند و ناشى از اراده و خواست اوست. موجودات عالم هم چنان که در ذات استقلال ندارند و همه وابسته به خدا هستند، در مقام تأثير و عليت نيز استقلال ندارند. هر فاعل و سببى، حقيقت خود و وجود خود و تأثير و فاعليت خود را از خدا دارد و قائم به اوست. (ر. ک: جهان بينى، شهيد مطهرى، ص 89، انتشارات صدرا.)

بنابراين مسبب

الاسباب و علت العلل خداوند است و سلسله ى علت ها در طول اراده ى خداوند مى باشند. خداوند علت بعيد است و علت ها همچون دارو، پزشک، پدر و مادر علّت قريب مى باشد. بر اين اساس، افعال را هم مى توان به فاعل قريب نسبت داد و گفت: دارو بيمار را درمان کرد. و هم مى توان به فاعل بعيد نسبت داد و گفت: خداوند بيمار را شفا داد؛ زيرا خداوند، خاصيت شفابخشى را در دارو قرار داده است.

خداوند در قرآن کريم برخى از افعال را هم به خودش نسبت داده و هم به ديگران. {... وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى...} (انفال،17) «... تير پرتاب نکردى، آن گاه که تو تير پرتاب کردى، ولى خدا پرتاب نمود...»

در اين آيه تيراندازى هم به پيامبر نسبت داده شده و هم به خدا؛ چون خداوند فاعل بعيد است و پيامبر فاعل قريب.

در آيات سوره ى شعراء، قرآن کريم از زبان حضرت ابراهيم اين گونه نقل مى کند: {الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقِينِ * وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ} (شعراء، 78-81) «پروردگار جهانيان، آن کسى است که مرا آفريد و هدايت مى کند و کسى که مرا غذا مى دهد و سيراب مى نمايد و هنگامى که بيمار شوم مرا شفا مى دهد و کسى که مرا مى ميراند و سپس زنده مى کند».

نسبت دادن سيرى و شفا به خداوند، به معناى نفى خاصيت سيرى و شفابخشى از غذا و دارو نيست. بلکه چون خداوند علت العلل است و خداوند است که خواص سيرى و شفابخشى را در غذاها و داروها قرار داده، چنين نسبتى به خداوند داده

شده است. خداوند علت بعيد است و دارو و غذا علت قريب. عليت غذا و دارو در طول اراده ى خداوند است. لذا خداوند مى تواند اين عليت را از آنها سلب نمايد. همچنان که در هنگامى که حضرت ابراهيم را در آتش افکندند، خداوند خاصيت سوزندگى را از آتش سلب نمود و آن حضرت، در آتش در سلامتى کامل بود. (انبياء، 69) (1)

در اين جا نيز بر فرض اين که با پيشرفت علم و دانش، پدر و مادر بتوانند، در نطفه ى خود تغييراتى ايجاد کنند و زمينه ى تولد فرزند مورد نظر خود را آماده نمايند ولى اين کار هيچ گونه منافاتى با آيات 49-50 سوره ى شورى ندارد؛ زيرا نقش پدر و مادر - پزشکان و دانشمندان و... - تنها در زمينه سازى و تأمين نطفه يا تغيير در آن است و خلقت و جان بخشى و تأثير بخشى به عوامل به دست خداوند است: {أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ * أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ} (واقعه، 58-59) «آيا آنچه را - که به صورت نطفه - فرو مى ريزيد ديده ايد؟ آيا شما آن را خلق مى کنيد يا ما آفريننده ايم؟»

آيه ى 49-50 سوره ى شورى در حقيقت اشاره به اين واقعيت است که هرگونه نعمت و رحمت در اين عالم از ناحيه ى خداست و کسى از خود چيزى ندارد؛ لذا مى فرمايد: «مالکيت و حاکميت آسمان ها و زمين از آن خداست؛ هر چه را بخواهد مى آفريند؛ به هر کس اراده کند دختر مى بخشد و به هر کس بخواهد پسر.» (2) بنابراين همان طور که اگر گفته شود: «رازق خداست» منافاتى با کار و تلاش و توليد انسان ندارد بلکه اين دو در طول همند، پسر يا دختر

شدن نوزاد توسط انسان نيز منافاتى با اصل فاعليت مطلق خدا ندارد.

پاورقى:

(1) ر. ک: الميزان، علامه طباطبايى، ج 9، صص 191-198، مؤسسه ى الاعلمى للمطبوعات، بيروت / تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 10، ص 163، دارالکتب الاسلامية.

(2) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 20، ص 482، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- امام (ره) در تفسير سوره ى حمد مى فرمايند «اياک نعبد» را بايد از زبان اولياء گفت و به اسم خدا بايد او را حمد کرد در اين رابطه توضيح دهيد.

- مقصود اين است که توحيد واقعى در عبوديت و استعانت را آنان داشته اند و صدور اين سخن از زبان آنان به نمايندگى از سرائر وجود بوده است، بر خلاف ما که اگر اندکى دقيق شويم، در اين گفته لقلقه زبانى بيش نداريم و قلب ما با آن هماهنگى ندارد. بنابراين از زبان آنان بگو، يعنى چنين فرض کن که از ناحيه ى ايشان مى گويى و آنچه را که آنان با همه ى خصوصياتش مى گفتند تکرار مى کنى.

در رابطه با حمد خدا به اسم او، توجّه به اين نکته لازم است که از نظر فلسفى يک وصف داريم و يک اسم، اگر وصف همراه با ذات باشد، اسم اطلاق مى شود، و اگر به تنهايى باشد وصف گفته مى شود، مثل قدرت که صفت است و اگر با ذات شخص ضميمه شود گفته مى شود قدير - اين ها در مقام حکايت از اسم و صفت الفاظى است که اسامى اعتبارى مى باشند. اما در عرفان نظرى صحبت از اسماء و صفات حقيقى است نه اعتبارى. وجودات و حقايق خارجيه که تعينات مى باشند اگر تنها ملاحظه شوند وصف خوانده مى شود،

و اگر از جهت ظهور ذات در آنها و ارتباطى که با ذات حق دارند لحاظ شود، اسم ناميده مى شود. پس اين الفاظِ اسماءِ اعتبارى براى آن اسماء حقيقى اسم الاسما هستند. با اين توضيح تمام حقايقى که در عَالم شهادت و غيب وجود دارد مثل طبيعت، عقل، نفس، فلک، ملک درعرفان نظرى از آن جهت که مظهر هويت مطلقه بوده و او را نشان مى دهند اسماء اللّه هستند چون اسم از «وسم» و به معنى نشانى و علامت است و تمام اين مظاهر آيت و نشانه ى حق تعالى است، لذا تمام اين موجودات اسماء حق تعالى است. پس آنچه را که از موجودات مشاهده مى کنيد يا مظهر اسم جلال است يا جمال و آنچه را که از خوبى مشاهده مى کنيد مدحى است که آن حقيقت خارجيه يعنى آن اسم در بردارد. لذا آنچه که به عنوان مدح و وصف قرار مى گيرد اگر همراه با وجود خارجيه باشد، يعنى اسم حق تعالى است که مدح حق تعالى مى کند. پس خدا با اسماء خود، خود را حمد مى کند و حمدى بدون اسماء معنى ندارد. از طرف ديگر اسم هم با صرف نظر از تعين که عين ذات است، پس حق تعالى خودش، خودش را حمد مى کند که وحدت بين حمد و حامد و محمود است و مراد از آيه ى قرآن که مى فرمايد: {وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها} مراد اسماء حقيقيه ى خارجيه است نه اسماء لفظى و اعتبارى.

پس در کسى که مظهر اسماءاللّه هست (همانند ائمه که فرمودند: «نحن اسماء اللّه») بهترين حمد تحقق مى يابد.

براى توضيح بيشتر در اين زمينه به تفسير الميزان مراجعه شود.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- تفسير اين

آيه {أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ} چيست؟

- در آيه ى {يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ} چند معنا محتمل است:

1- حائل شدن خداوند بين انسان و قلب او، بيان ديگرى از اقتدار و تسلّط کامل خداوند بر آدمى است و هرگاه بخواهد، قلب (مرکز حيات) آدمى را، از او سلب مى کند و او از جان تهى مى گردد. پس بايد به عمل مبادرت ورزيد، قبل از آن که فرصت از دست برود.

2- بدان معنا است که احوال قلبى انسان، به دست او مى باشد و او است که با مشيت قانون مند خويش، حالات قلب را تنظيم مى کند، مثلاً اطمينان يا ترديد، وحشت يا امنيت و... .

3- قلب انسان به جهت حائل بودن و نظارت خداوند بر آن، هيچ گاه نمى تواند حقيقتى را که دريافته است، باطل بپندارد و يا خيرى را که بر بطلان آن اعتقاد پيدا کرده، حق بپندارد.

البته معانى فوق براى آيه با يکديگر منافاتى نداشته و قابل جمع مى باشد. ضمناً «قلب» در آيه، به معناى قلب طبى و ظاهرى نيست؛ بلکه به معناى مرکز وجود و حيات آدمى است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مراد از وجه اللّه چيست؟

- وجه در لغت به معناى چهره و صورت است. (1) پس وجه در مورد اجسام و اشيا به کار مى رود، در حالى که مى دانيم خداوند جسم نيست. پس وجه درباره ى او به چه معنايى است؟

در کتاب هاى تفسيرى، تعبير به معناى ذات است. (2)

نوشته اند: وجه اللّه به معناى صورت جسمانى خداوند نيست - که او صورت جسمانى ندارد - بلکه به معناى ذات پروردگار است. (3)

در جايى ديگر آمده: وجه هر چيزى عبارت است از سطح بيرونى آن از آن جايى که خداى متعال

از جسمانيت و داشتن حجم و سطح منزّه است، معناى اين کلمه در مورد خداى متعال، بعد از حذف محدوديت و نواقص امکانى، عبارت مى شود از: نمود خدا.

نمود خدا صفات کريمه ى او است که بين او و خلقش واسطه اند و برکات و فيض او به وسيله ى آن صفات بر خلقتش نازل مى شود. (4)

وجه، اتجاه و روى آورى به خدا است که مرکز تمام توجّهات عابد است. وجه به معناى مرکز توجهى است که بنده مى بايست به آن رو کند. آن طور که در آيه اشاره شد: {وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ} (5)

وجه ذات خدا است، که توجه فطرت ها را به خود مى طلبد.

خدا در همه جا هست و همه جا وجه خدا است، چه در شرق و چه در غرب؛ چه در شمال و چه در جنوب؛ چه در آسمان و چه در زمين. خداوند همه جا هست، چون او خالق است. پس در همه جا ناظر به مخلوق است. جمله ى امام خمينى (ره) يعنى شهيد عاشق خدا مى شود و جز به او نمى انديشد وجه خدا مرکز توجّه تمام عيار شهيد است. شهيد وقتى دست از بهترين سرمايه اش يعنى جان، مى شويد، حتماً به تجارتى بالاتر رو آورده و توجّه کاملى به خدا داشته است.

پاورقى:

(1) فرهنگ لاروس، ج 2 ص 2164.

(2) تفسير نمونه، ج 1 ص 415.

(3). همان، ج 16 ص 443.

(4) تفسير الميزان، ج 19 ص 201.

(5) بقره 2 آيه ى 115.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا دليل قرآنى بر برهان نظم و برهان امکان و وجوب، وجود دارد؟ توضيح دهيد؟

- گسترده ترين برهانى که قرآن کريم در آيات فراوان و سوره هاى بسيار در

مسأله ى خداشناسى روى آن تکيه کرده است، «برهان نظم» است، به طورى که ساير براهين عملاً در قرآن تحت الشعاع اين برهان قرار گرفته است. از ديدگاه اين کتاب بزرگ آسمانى بهترين و روشن ترين راه براى شناخت خدا و نفى هر گونه شرک مطالعه ى نظام آفرينش و اسرار هستى و آيات «آفاقى» و «انفسى» است.

قرآن کريم و پيشوايان بزرگ اسلام، با بيان هاى مؤکدى، مردم را به مطالعه ى کتاب آفرينش - که سراسر صفحه ها و سطرهاى آن بر نظم و ترتيب، محاسبه و اندازه گيرى و دخالت علم و حکمت در آفرينش آن، گواهى مى دهد - دعوت کرده؛ حتى به اين دعوت کلى اکتفا نکرده، بلکه با بيان نمونه هايى از نظام هاى شگفت انگيز اين جهان، راه مطالعه و بررسى را به روى عموم گشوده اند؛ پس در جهان هستى تا آن جا که عقل و دانش بشر از روى آن پرده برداشته است؛ به جز نظم و دقت، چيزى وجود ندارد و دانشمندان جهان و مکتشفان بزرگ، در بررسى هاى خود اعتراف مى کنند که در سراسر جهان جز محاسبه و اندازه گيرى و نظام ها و تشکيلات شگفت انگيز، چيزى نديده اند و اين نظم و دقت، نيازمند ناظمى دقيق، يعنى همان خداوند متعال است.

برهان نظم، بر دو پايه اصلى قرار گرفته است:

1. نظام دقيق و حساب شده اى بر عالم هستى حاکم است.

2. هر جا نظام دقيق و حساب شده اى است، ممکن نيست زاييده ى رويدادهاى تصادفى باشد، بلکه بايد لزوماً از علم و قدرت عظيمى سرچشمه گيرد.

قرآن کريم، در آيات متعددى به نشانه هاى خداوند در آفرينش و نظم موجود در آنها اشاره کرده است که برخى از آن عبارتند از: روم، 20؛ الم سجده، 6-9؛ مؤمنون،

12-13؛ غافر، 67؛ کهف، 37؛ قيامت، 37-39؛ آل عمران، 190؛ روم، 22؛ رعد، 2؛ يونس، 3؛ بقره، 164 و...

برهان «وجوب و امکان يا غنا و فقر»، اساسش بر اين است که ما هنگامى که به خود و ساير موجودات اين جهان نگاه مى کنيم آنها را سراپا نياز و حاجت مى بينيم، نياز و حاجتى به بيرون وجود خود، اين نياز و فقر عمومى جهان دليل بر وجود يک منبع عظيم غنا و بى نيازى است، ما آن منبع را «خدا» مى ناميم.

يا به تعبير ديگر، هر موجودى را در اين جهان وابسته مى بينيم، اين وابستگى نمى تواند تا بى نهايت پيش رود و جهان مجموعه اى از وابسته ها باشد، اين خود دليل بر اين است که در عالم ذات مستقلى قائم بالذات وجود دارد که همه ى اين «وابسته ها» به او بسته اند و بر او تکيه دارند.

غالباً فلاسفه ى اسلامى، از تقسيم اشياء به واجب و ممکن و ممتنع، وجود خدا را ثابت مى کنند؛ زيرا پديده هايى که در ذهن و انديشه ى ما قرار مى گيرد از سه حالت خارج نيست؛ يا از درون ذات، تقاضاى وجود مى کند و وجود آن از درون آن مى جوشد و به اصطلاح «واجب الوجود» مى باشد و يا از درون تقاضاى عدم مى نمايد و به اصطلاح «ممتنع الوجود» مى باشد و يا نسبت آن به وجود و عدم يکسان است و از درون نه تقاضاى وجود مى کند و نه تقاضاى عدم و به اصطلاح «ممکن الوجود» مى باشد.

بخش نخست، يعنى چيزى که وجود آن از درونش مى جوشد و هستى براى او به صورت يک امر لازم و ضرورى است، از هر نوع علت بى نياز است؛ زيرا مناط «نياز به علت» نداشتن هستى است،

چيزى که هستى بر او لازم و ضرورى است، نيازى به علت نخواهد داشت.

هم چنين است، هر چيزى که در مقام سنجش آن با وجود، پذيراى هستى نباشد و آن را طرد کند، براى چنين چيزى به خاطر «طرد هستى» مسأله ى «علت» مطرح نخواهد بود؛ زيرا چيزى که پذيراى هستى نيست، بحث درباره ى علت هستى آن، بى معنى خواهد بود.

سخن در قسم سوم از تقسيم ياد شده است، چيزى که از درون تقاضاى وجود و عدم ندارد و هر دو براى آن مساوى است، چنين چيزى در صورتى پذيراى هستى مى گردد که عاملى از خارج آن را از حالت تساوى بيرون بياورد و به آن جامه ى هستى بپوشاند و هستى چنين موجودى نشانه ى وجود «هستى بخش» است که به آن هستى بخشيده است و اتفاقاً جهان طبيعت و عالم ماده از قبيل قسم سوم است. اکنون که آنها جامه ى وجود پوشيده اند، طبعاً بايد همه ى حوادث به يک غنى بالذات، و موجود قائم به نفسى برسد که او در تحقق وجود، از همه جا و همه کس بى نياز باشد و آن همان «واجب الوجود» دانا و توانا مى باشد.

آياتى که به برهان نظم اشاره دارند، عبارتند از:

1. {يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِى الْحَمِيدُ} (فاطر،15) «اى مردم! شما (همگى) نيازمندان به خدا هستيد، تنها خداوند است که بى نياز و شايسته ى هرگونه حمد و ستايش است.»

2. {وَ اللَّهُ الْغَنِى وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ} (محمّد،38) و خداوند بى نياز است و شما همه نيازمنديد.»

3. {يَسْئَلُهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ} (الرحمن،29) «تمام کسانى که در آسمان ها و زمين هستند از او تقاضا مى کنند و او

هر روز در شأن و کارى است.»

پاورقى:

(1) ر. ک: پيام قرآن، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 2، ص 44-54؛ ج 3، ص 46-58، دارالکتب الاسلامية / منشور جاويد، آيت اللّه جعفر سبحانى، ج 2، ص 115-117، انتشارات توحيد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- تفسير آيه ى 35 سوره ى نور {اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِى زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّى يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ} چيست؟

- براى دريافت معناى آيه ى مبارکه ى «نور» بايستى به چند مقدمه توجه داشت:

الف) در قرآن مجيد از امورى با عنوان «نور» ياد شده است؛ از جمله:

1- قرآن {قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ} (مائده، آيه ى 15).

2- ايمان {اللَّهُ وَلِى الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ} (بقره، آيه ى 257).

3- هدايت الهى {أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ} (انعام، آيه ى 122).

4- اسلام {وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِى إِسْرائِيلَ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَى مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ * وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ} (صف، آيه ى 6 و 7).

از ملاحظه ى مجموعه موارد کاربرد کلمه ى «نور» در قرآن، چنين برمى آيد که: اين واژه، در مواردى به

کار برده شده که موضوع هدايت و رهايى از ظلمات گمراهى مطرح است. حال گاهى «هدايت کننده ى» نور و سراج توصيف شده است و گاه «هدايت شده» و گاه نيز «وسايل هدايت».

حال به معناى جمله ى {اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ} مى پردازيم: خداوند نور آسمان ها و زمين است؛ يعنى، هدايت بخش و راهنماى همه ى هستى است (در اين معنا نور به معناى منوّر گرفته شده است).

{مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ...}، مثال نور او مانند چراغ دانى است که در آن محل، چراغى فروزان در درون حبابى شيشه اى قرار گرفته باشد و آن شيشه (حباب) همانند ستاره اى بدرخشد؛ چراغى که از روغن درخت زيتونى که شرقى و غربى نباشد (يعنى کاملاً از نور خورشيد بهره برده باشد و بخشى از روز در سايه نباشد) و روغنش از فرط آمادگى براى سوختن، نيازمند آتش نباشد، نورى است بر فراز نور در کمال درخشش و بدون نقطه تاريک و خدا هر کس را که بخواهد، با نور خويش هدايت مى کند و به هر چيز آگاه است.

حال با توجه به آيه ى بعد {فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ}، چنين برمى آيد که مقصود از چراغ پرفروغ و... قلب و اندرون مؤمنانى است که در خانه هايى خاص قرار دارند.

آنان چراغ هايى فروزانند که بدون هيچ ابهامى، مى درخشند و نور ايمان از فطرت آنان مى جوشد (همانند روغنى که براى اشتعال نيازى به جرقّه ندارد).

آنان غرق در نورند و خداوند هر که را بخواهد، به اين نور هدايت مى کند، بنابراين مى توان گفت: اين آيه تمثيلى براى بيان نور هدايت الهى و خانواده هايى است که حامل اين نور هستند (خاندان انبياء و اولياء).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا قرآن در جايى {أنا ربّى} گفته و در

جايى {نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ} گفته مگر در نزول آيات، يار و همکارى داشته است؟

- درست است که خدا يگانه و در افعال و کارهايش يگانه است و هيچ شريکى ندارد اما آوردن ضمير جمع منافاتى با يگانگى خدا ندارد. اين که فرمود: «ما قرآن را نازل کرديم وحافظ آن هستيم» معنايش اين نيست که خدا در نازل کردن قرآن شريکى و يار و کمکى داشته است که همگى در انزال قرآن شريک بوده اند. بلکه اين گونه سخن گفتن دلالت بر عظمت خدا يا عظمت انزال، که بسيار مهم است، دارد. وقتى که مى فرمايد: ما قرآن را نازل کرديم و ما حافظ آن هستيم هم دلالت بر عظمت پروردگار دارد و هم دلالت بر عظمت قرآن پس آوردن ضمير جمع دلالت بر تشريف و تعظيم دارد، نه بر شريک داشتن خدا.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در سوره ى جمعه آيه ى اول گفته: «هر آنچه در روى زمين هست، خداوند را ستايش مى کند.» منظور از ستايش چيست؟ در حالى که مى بينيم حتى بعضى از انسان ها خداوند را ستايش نمى کنند؟

- آيات مختلف قرآن سخن از چهار نوع عبادت همه ى موجودات اين جهان بزرگ مى گويد:

1- تسبيح،

2- تحميد،

3- سجده،

4- صلاة (نماز و دعا).

در آيه ى 15 سوره ى رعد فرمود: {وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ}؛ تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند - از روى اطاعت يا اكراه - و همچنين سايه هايشان، هر صبح و عصر براى خدا سجده مى كنند.

در آيه ى 44 سوره ى اسراء نيز آمده است: {تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ

إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً}؛ آسمان هاى هفت گانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مى گويند؛ و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى گويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد؛ او بردبار و آمرزنده است.

در آيه ى 41 سوره ى نور فرمود: {أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ}؛ آيا نديدى تمام آنان كه در آسمان ها و زمينند براى خدا تسبيح مى كنند، و هم چنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند؟! هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى داند؛ و خداوند به آنچه انجام ميدهند داناست!

در توجيه و تفسير اين که چگونه موجودات عالم هستى، همه تسبيح گوى خداى متعال هستند، دو تفسير قابل ملاحظه است:

1- تمامى ذرّات اين عالم اعم از آنچه که عاقل است يا بى جان و غيرعاقل، همه داراى نوعى درک و شعورند و در عالم خود تسبيح و حمد خدا را مى گويند، هر چند ما قادر به درک آن نيستيم.

جمله ذرات زمين و آسمان *** لشکر حق اند گاه امتحان

2- منظور از تسبيح و حمد همان چيزى است که ما آن را (زبان حال) مى ناميم، يعنى مجموعه ى نظام جهان هستى و اسرار شگفت انگيزى که در هر يک از موجودات اين عالم نهفته است، با زبان بى زبانى، با صراحت و به طور آشکار از قدرت و عظمت خالق خود و علم و حکمت بى انتهاى او سخن مى گويند، چرا که هر موجود بديع و هر اثر شگفت انگيزى حتّى يک تابلوى نفيس نقاشى يا يک قطعه شعر زيبا و نغز، حمد و تسبيح ابداع

کننده ى خود را مى گويد؛ يعنى از يک سو صفات برجسته ى او را بيان مى کند (حمد) و از سوى ديگر عيب و نقص را از او نفى مى کند (تسبيح) تا چه رسد به اين جهان با عظمت و آن هم عجائب و شگفتى هاى بى پايانش. (1)

قرآن مى گويد: عالم هستى يک پارچه زمزمه و غوغا است، هر موجودى به نوعى به حمد و ثناى حق مشغول است و غلغله اى خاموش در پهنه ى عالم هستى طنين افکنده که بى خبران توانايى شنيدن آن را ندارند، امّا انديشمندانى که قلب و جان شان به نور ايمان زنده و روشن است، اين صدا را از هر سو به خوبى به گوش و جان مى شنوند. به گفته ى شاعر:

نطق آب و نطق خاک و نطق گِل *** هست محسوس حواس اهل دل

جمله ى ذرّات در عالم نهان *** با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و با هُشيم *** با شما نامحرمان ما خاموشيم

از جمادى سوى جانِ جان شويد *** غلغل اجزاى عالم بشنويد

فاش تسبيح جمادات آيدت *** وسوسه ى تأويل ها بزدايدت

در تفسير حقيقت اين حمد و تسبيح، درميان دانشمندان و فلاسفه و مفسران اختلاف است. بعضى آن را حمد دانسته اند و بعضى تسبيح. به تعبير ديگر: سجده و تسبيح و تحميد تکوينى و تشريعى داريم. موجوداتى که مانند انسان داراى عقل و اراده هستند سجده و تسبيح و تحميد تشريعى دارند و موجوداتى که اين چنين نيستند، سجده و تسبيح آنها تکوينى و به زبان حال آنها است.

بنابراين تمامى ذرات عالم و از جمله ى آنها ذرات بدن انسان، حتى ذرات و سلول هاى زبان انسان به تسبيح خدا مشغولند. اين که ديده مى شود انسان ها عبادت خدا نمى کنند،

به سجده و تسبيح و تحميد خدا مشغول نيستند، تخلف از سجده و تسبيح و تحميد تشريعى دارند، خداوند متعال به آنان چنين اراده اى داده که بتوانند با اختيار خود عبادت کنند يا عبادت نکنند. (2)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 14 ص 495 به بعد، با تلخيص.

(2) تفسير نمونه، ج 12 ص 138.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مراد از اسماء الهى که خداوند آن را به حضرت آدم تعليم داد چيست؟ آيا تمام انسان ها قادرند اين اسماء را بدانند؟

- علامه طباطبايى (ره) در تفسير خود مى گويد: اطلاع آدم بر اسماء مانند اطلاع ما از نام هاى اشياى مختلف نبوده است وگرنه فرشتگان پس از آن که آدم آنها را شرح داد، مثل او مى شدند و تفاوتى ميان آنها و آدم باقى نمى ماند. به علاوه اين چه فضيلت و احترامى براى آدم بود که خدا الفاظى به او بياموزد، ولى به ملائکه ياد ندهد، درصورتى که اگر به آنها ياد مى داد، مانند او بلکه شايد بالاتر از او بودند. معلوم است چنين کارى براى اثبات فضيلت آدم براى ملائکه قانع کننده نبود. آيا همين که خدا به کسى علم لغت بياموزد، کافى است که با آن در برابر فرشتگان استدلال و مباهات کند که اين است جانشين و خليفه ى من؟ نه شما؟! سپس بگويد اگر شما هم راست مى گوييد و شايستگى خلافت من را داريد، از الفاظ و لغاتى که انسان ها بعد از اين براى فهم مقاصد يکديگر وضع مى کنند، خبردهيد!

از همه گذشته منظور از لغات، فهم مقاصدات و فرشتگان احتياجى به آن ندارد، چه اين که آنها بدون وساطت الفاظ مقاصد را درک مى کنند. پس آنها کمالى دارند مافوق تکلم.

ضمناً از اين بيان

معلوم مى شود علمى را که فرشتگان پس از خبر دادن آدم از اسماء پيدا کردند، با آن علمى که خدا به آدم آموخته بود، تفاوت داشت، زيرا قسمت اوّل براى فرشتگان قابل درک بود، ولى قدرت فراگرفتن قسمت دوم را نداشتند. شايستگى آدم براى مقام خلافت از لحاظ همان حقيقت علم به اسماء بود، نه خبر دادن از آن. لذا فرشتگان در پاسخ خداوند متعال اظهار بى اطلاعى کرده، گفتند: خدايا! منزّهى تو! جز آنچه به ما تعليم کرده اى نمى دانيم.

از بيانات فوق روشن شد که منظور از علم به اسماء تنها نام هاى عده اى از موجودات يعنى آن نام و لفظى که درلغت دارند نبود، بلکه عملى بود که توأم با کشف حقيقت وجود آنها بود؛ يعنى مسماهاى آن اسم ها حقايق خارجى و موجودات مخصوصى بوده اند که در پشت پرده ى غيبت، غيبت آسمان و زمين مخفى بوده و علم به آنها براى يک موجود زمينى مانند آدم امکان داشته است، در حالى که براى فرشته هاى آسمانى امکان نداشته است. از اين گذشته اين علم در احراز مقام خليفه ى الهى دخالت داشته است. (1)

علم به اسماء ملاک خلافت الهى است و هر کس که اين ملاک را دارا باشد، خليفه ى خدا خواهد بود. بنابراين خلافت خدا منحصر به حضرت آدم نيست. علامه طباطبايى مى گويد: معناى تعليم اسماء تعليم به خصوص حضرت آدم نيست، بلکه علم در نوع انسان به وديعه گذارده شده و همواره به تدريج آثارش در سن او ظاهر مى گردد. چنانچه فرزندان آدم در راه هدايت قدم بگذارند، مى توانند آن علم را از قوه به فعليت برسانند. (2) مصداق بارز خليفةاللّه که اسماء الهى را مى داند،

امام معصوم است. در قرآن مى خوانيم: {وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ} (3)

در روايات اين آيه به اميرالمؤمنين و ائمه (عليهم السلام) تطبيق شده است. (4)

پاورقى:

(1) علامه طباطبايى، الميزان، ترجمه، ناصر مکارم شيرازى، ج 1 ص 151- 15.

(2) همان، ص 148.

(3). سوره ى رعد 13 آيه ى 43.

(4) تفسير نورالثقلين، ج 2 ص 521- 524.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- معناى فساد زمين و آسمان در آيه ى شريفه ى {لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا} چيست؟

- مقصود از «لفسدتا» اين نيست که بر اثر تزاحم با يکديگر، عالم را به تباهى مى کشاندند؛ بلکه اين که دو خدا هر يک مالک قسمتى جداگانه از عالم باشند خود به خود فرض محالى است، زيرا؛ وقتى هر دو خدا خواهند بود که هر دو واجب الوجود باشند و هر دو بايد خالق کل هستى بوده؛ چون هيچ جزئى از عالم، جداى از هيچ يک نتواند بود.

از طرف ديگر از نظر فلسفى، استناد معلول به دو علت تامه محال است؛ زيرا استناد آن به هر يک در مقابل ديگر ترجيح بلامرجّح مى باشد. ازاين رو با نگرش دقيق فلسفى با وجود دو خدا، امکان تحقق هيچ چيز وجود نخواهد داشت و در نتيجه تمام عالم تباه و نيست و معدوم خواهد بود.

براى آگاهى بيشتر ر. ک: اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، علامه طباطبايى، شهيد مطهرى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

عدل

- اعتقادات و سير آنها را با تکيه بر اصل عدل در قرآن توضيح دهيد؟

- قرآن کريم در بحث «توحيد»، و اثبات آن از راه هاى مختلفى وارد شده است:

1. عقل: قرآن کريم، «عقل و خرد» انسان را يکى از منابع اصيل معرفت خداوند

متعال شناخته و همگان را به تعقّل و تفکّر بيشتر در همه ى مسائل دعوت مى کند؛ مثلاً مى فرمايد: {إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبابِ} (آل عمران، 190)

2. حواس و تجربه: در آيات فراوانى، به انسان ها دستور داده شده که چشم هاى خود را بگشايند تا نام «الله» را بر پيشانى تک تک موجودات جهان بنگرند؛ عجايب و شگفتى هاى آنها را ببينند و نظام دقيق حاکم بر آنها را تماشا کنند؛ آن گاه از طريق برهان نظم و هدايت موجودات و اسرار خلقت، به ذات خداوند متعال، صفات، توحيد، تدبير، قدرت و علم بى پايان او پى ببرند؛ قرآن مى فرمايد: {أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ} (اعراف، 185)

3. فطرت و دل (کشف و شهود): خداوند متعال مى فرمايد: {فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ} (روم، 30) «روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن؛ اين فطرتى است که خدا انسان ها را بر آن آفريده و دگرگونى در آفرينش خدا نيست.»

مراد از کلمه ى «فطرت» در اين آيه، همان خلقت الهى و آفرينش نخستين و هدايت تکوينى به سوى يک سلسله از حقايق است که از آغاز، در جان انسان به وديعت نهاده شده و يا اين که گاهى براى انسان درک و ديد تازه اى پيدا مى شود، پرده ها کنار مى رود و بعضى از حقايق جهان غيب بر او کشف مى گردد که به آن «شهود باطن» گويند. قرآن کريم مى فرمايد: {كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ} (تکاثر، 5 - 6) «اين گونه نيست که شما مى پنداريد، اگر علم اليقين داشته باشيد،

دوزخ را با چشم خود مى بينيد.»

4. وحى آسمانى (نقل): وحى از نظر خداپرستان، مهم ترين و غنى ترين منبع شناخت محسوب مى شود؛ چون از علم بى پايان خداوند متعال سرچشمه مى گيرد؛ خداوند متعال مى فرمايد: {وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ} (نحل، 89) (1)

در مورد معاد و اعتقاد به جهان آخرت نيز قرآن کريم از سه راه وارد شده است:

الف) امکان معاد؛ خداوند متعال با يادآورى آفرينش نخستين و قدرت مطلقه، مرگ و حيات مکرر در جهان گياهان، تطورات جنين، بازگشت انرژى ها را، گوش زد مى کند که معاد امر محالى نيست؛ مى فرمايد: {وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِى خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْى الْعِظامَ وَ هِى رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ} (يس 78 - 79)

ب) نمونه هاى عينى و تاريخى معاد؛ قرآن کريم در ضمن آياتى به آن اشاره مى کند:

1. داستان عُزير؛ پيامبرى که صد سال مُرد و سپس زنده شد؛ 2. داستان ابراهيم و احياى مرغ هاى چهارگانه ى او؛ 3. داستان اصحاب کهف؛ 4. ماجراى کشته هاى بنى اسرائيل و داستان گاو.

ج) دلايل وقوع معاد و ضرورت آن:

اين دلايل عبارتند از: 1. حکمت؛ 2. عدالت؛ 3. بقاى روح؛ 4. رحمت؛ 5. فطرت؛ 6. حرکت و هدف؛ 7. نفى اختلاف. قرآن کريم براى هر يک از اين دلايل، آياتى آورده مثلاً مى فرمايد: {أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ} (مؤمنون،115)

دلايل نبوت (يکى ديگر از اصول اعتقادى):

برهان حکمت و لطف خداوند متعال ايجاب مى کند که پيامبرانى را ارسال دارد تا مردم را هدايت نموده، به مقصد برسانند؛ قرآن کريم مى فرمايد: {رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ} (نساء، 165)

«پيامبرانى که بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا براى مردم بعد از اين پيامبران، بر خدا حجتى باقى نماند.»

امامت:

همان دلايلى که براى نبوت، وجود «نبى» را ضرورى مى کند، عيناً براى امامت نيز مطرح است. قرآن کريم «امامت» را مکمّل دين و نبوت دانسته، مى فرمايد: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً} (مائده، 3)

عدل:

«عدل الهى» با ديگر صفات الهى تفاوتى ندارد و از آن جا که اين صفت پروردگار مورد اختلاف بعضى از فرق مسلمين بوده، اماميه آن را در کنار اصول ديگر يادآور مى شوند؛ لذا عدالت خداوند متعال جزء مسلّمات عقايد اماميه و عدليه است؛ چنان که قرآن کريم مى فرمايد: {وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً} (کهف، 49) «پروردگارت به هيچ کس ستم نمى کند.»؛ {إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ} (نسأ،40) «خداوند (حتى) به اندازه ى سنگينى ذرّه اى ستم نمى کند.» (2)

پاورقى:

(1) ر. ک: پيام قرآن، همان، ج 1، ص 126 - 295.

(2) ر. ک: پيام قرآن، همان، ج 9، ص 395 / مجموعه ى آثار، استاد شهيد مطهرى، ج 4، انتشارات صدرا.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا خداوند در قرآن فرموده است «هر کس را بخواهم هدايت مى کنم» يعنى خدا بين بندگان تبعيض قائل شده است؟

- هدايت و اضلال الهى بر دو قسم است: ابتدايى و جزايى.

هدايت ابتدايى از اوصاف حضرت حق مى باشد، همان طور که مى فرمايد: «ما راه را به او (انسان) نشان داديم، خواه شاکر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس». خداوند با فرستادگان پيامبران و با در اختيار گذاشتن چراغ عقل براى هدايت انسانى راه راست و مسير صحيح را به انسان نشان مى دهد (1) و به اصطلاح «ارائه طريق» مى کند.

اضلال ابتدايى (گمراه کردن بندگان

از ابتدا) نمى تواند در حق خداوند صحيح باشد، بدين معنا که خدا با وضع قوانين باطل و عدم بيان حقيقت و رها کردن آدمى به حال خود، زمينه گمراهى انسان در طول حياتش را فراهم سازد.

اما قسم دوم از هدايت و ضلالت که آيات مورد سؤال از آن جمله مى باشد، هدايت جزايى (پاداش و کيفرى) است.

هدايت پاداشى آن است که بنده بعد از هدايت ابتدايى که از خداوند دريافت کرد، خود با حُسن اختيار، حق را پذيرفته و به آن عمل کرده و ضمن ايمان به خدا، در مسير بندگى قدم بردارد.

در مورد اين شخص خدا هدايتى ويژه با نام «هدايت پاداشى» دارد که به معناى رساندن به هدف و مقصد نهايى مى باشد.

با اين توضيح منافاتى بين اين نحوه از هدايت الهى و عدل الهى يافت نمى شود. خدا مى فرمايد: «کسى که اهل تقوا و پرهيزگارى باشد و جزاى نيک (الهى) را تصديق کند، ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم». (2) بنابراين هدايت در اينجا، هدايت خاص است براى کسانى که ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، اما انسان هاى کافر و منکر حقيقت از چنين هدايتى محرومند واين معناى هدايت و ضلالت الهى است.

اضلال کيفرى آن است که انسان بعد از هدايت ابتدايى الهى و فرستادن کتب آسمانى و پيامبران و امامان، باز کفر ورزيده و در راه الهى قدم برندارد و به حق رهنمون نشود. در اين صورت با اضلال کيفرى الهى از اين شخص سلب توفيق شده و رحمت خاص الهى که ويژه صالحان است، از او منع مى شود و اين دقيقاً معناى «يضلّ من يشاء» مى باشد. پاورقى:

1. سوره انسان

(76) آيه 3

2. سوره ليل، (92) 5 و 7

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- عدل الهى در قرآن چه جايگاهى دارد؟

- در قرآن كريم، واژه عدل و مشتقات آن هيچ گاه درباره خدا به كار نرفته، بلكه عدل الهى عمدتاً در قالب «نفى ظلم» بيان شده است براى مثال در برخى آيات آمده است كه خداوند در حق هيچ انسانى ظلم روا نمى دارد:

ان الله لا يظلم الناس شيئاً ولكن الناس انفسهم يظلمون (يونس: 44)

خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند، ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى كنند. در برخى از آيات نيز عدل الهى در حوزه گسترده ترى بيان شده است:

و لا يظلم ربك احداً (كهف:49)

و پروردگارت به هيچ كس ستم روا نمى دارد.

و ما الله يريد ظلماً للعالمين (آل عمران:108)

و خداوند هيچ ستمى بر جهانيان نمى خواهد.

مقصود از «عالمين» ممكن است موجودات عاقل مانند انسان ها، اجنه و فرشتگان باشد و اين احتمال نيز وجود دارد كه مقصود از آن تمام موجودات عالم هستى باشد. در هر دو صورت آيه فوق، عدالت ورزى خداوند را در حوزه اى گسترده تر از مجموعه انسان ها ثابت مى كند.

برخى آيات از عدالت تكوينى خداوند حكايت مى كنند:

شهدا الله انه لا اله الا هو الملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط (آل عمران:18).

خدا كه همواره به عدل قيام دارد گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست و فرشتگان و صاحبان دانش نيز گواهى مى دهند.

پاره اى آيات نيز ناظر به عدالت تشريعى خداست:

ولا نكلف نفساً الا وسعها (مومنون:62)

و هيچ كس را جز به قدر توانش تكليف نمى كنيم.

قل امر ربى بالقسط (اعراف: 29)

بگو: پروردگار من به قسط (و عدل) فرمان داده است.

همچنين برخى از آيات را مى توان گواهى بر عدل

جزايى خداوند دانست. براى مثال:

و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس شيئاً (انبياء: 47)

و ترازوهاى عدل را در روز رستاخيز مى نهيم، پس هيچ كس ستمى نمى بيند.

انه يبدا الخلق ثم يعيده ليجزى الذين آمنوا و عملواالصالحات بالقسط (يونس:4)

اوست كه آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به عدالت پاداش دهد.

و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولاً (اسراء:15)

و تا پيامبرى برنيانگيزيم (كسى را) عذاب نمى كنيم.

فما كان ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون (توبه: 70 و روم 9)

خدا بر آن نبود كه به آنان ستم كند ولى آنان بر خود ستم روا مى داشتند.

آيه اخير درباره عذاب هايى است كه دامن گير برخى اقوام طغيانگر و سركش شد و قرآن با ذكر فرجام آنان تأكيد مى كند كه كيفر الهى به هيچ وجه ظلم خداوند بر آنان نيست، بلكه نتيجه قهرى اعمال خودشان است و از اين رو اگر پاى ظلمى در ميان باشد در واقع خود آنان بر خويش ستم كرده اند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نبوت

- منظور از «مقام محمود» که در سوره ى اسراء آيه ى 79 براى پيامبر (ص) مطرح شده، چيست؟

- {وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً} «پاسى از شب از خواب برخيز و قرآن و نماز بخوان و اين يک وظيفه ى اضافى براى تو است، تا پروردگارت تو را به مقامى درخور ستايش برانگيزد.»

معروف بين مفسّران اين است که «مقام محمود» مقام شفاعت کبراى پيامبر اکرم (ص) است.

اين مقام آن قدر بزرگ است که ستايش همه ى اولين و آخرين را متوجه خود مى سازد، چون مقام محمود به طور مطلق ذکر شده است. در

روايات متعددى از جمله عياشى در تفسير خود از حضرت امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) نقل مى کند: منظور از مقام محمود مقام شفاعت است. (1)

اين احتمال نيز وجود دارد که مقام محمود نهايت قرب به پروردگار است که يکى از آثارش شفاعت کبرى مى باشد. (2)

پاورقى:

(1) تفسير عياشى، طبق نقل تفسير نمونه، ج 12، ص 231.

(2) برداشت از تفسير نمونه، ج 12، ص 231 - 232.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اگر رهبرى سياسى و تشکيل حکومت بخشى از وظايف نبوّت است چرا برخى از پيامبران الهى حکومت نداشته اند؟

- چند احتمال در اين جا مطرح است:

يکم: تشکيل حکومت ممکن است در شرايطى خاص براى پيامبرى مقدور نباشد؛ مانند رسول اکرم (ص) که در چند سال اول رسالت خود، از اعمال مقام حکومت معذور بودند.

دوم: ممکن است در عصر پيامبرى بزرگ - که مسؤليت زمامدارى جامعه بر عهده ى او است - و مبناى ديگرى نيز باشند و آنان تنها سِمت تبليغ احکام دين را داشته و حق تشکيل حکومت جدا و مستقل را نداشته باشند؛ مانند حضرت لوط (ع) که نبوّت او زير مجموعه ى نبوّت ابراهيم خليل (ع) بود. قرآن مى فرمايد: {فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ} (عنکبوت، آيه ى 26) و اين هيچ محذورى را به همراه ندارد؛ زيرا نبوّتِ چنين اشخاصى، شعاعى از نبوّت گسترده ى همان پيامبر بزرگ است که زمامدار منطقه ى رسالت خود مى باشد و قرآن مجيد صراحتاً منصوب بودن حضرت ابراهيم (ع) از سوى خدا براى امامت و رهبرى جامعه را بيان کرده است: {إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً} (بقره، آيه ى 124). بنابراين هيچ نبوّتى بدون حکومت نيست؛ خواه به نحو استقلال باشد و خواه به نحو وابسته؛ زيرا در مثال ياد

شده، حضرت لوط (ع) تحت حکومت ابراهيم (ع)، زندگى سياسى و اجتماعى خود و ديگران را در محيط مخصوص خويش اداره مى کرد.

ازاين رو، حضور پيامبران در صحنه ى سياست و اجتماع و زمامدارى آنان، به صورت موجبه ى جزئيه در قرآن کريم آمده است: {وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِى قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ} (آل عمران، آيه ى 146).

حال چنانچه درباره ى حضرت نوح و عيسى (ع) و برخى ديگر از پيامبران الهى به صراحت مطلبى در باب حکومت و سياست در قرآن کريم نيامده باشد، اين عدم تصريح، دليل بر نبودن حکومت نيست؛ بلکه از قبيل {وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ} (نساء، آيه 164) است؛ يعنى، همان گونه که برخى از انبياى الهى در تاريخ بشر بوده اند و نامى از آنان در قرآن نيامده است، تمامى ويژگى هاى پيامبران نام برده شده نيز در قرآن نيز ذکر نشده است. بنابراين هم تشکيل حکومت از سوى پيامبران الهى، امرى ضرورى بوده و هم آنان با توجه به فراهم بودن شرايط و امکانات و توانايى ها به آن اقدام نموده اند.

در جاى جاى قرآن کريم، آيات متعددى يافت مى شود که به اين وظيفه ى مهم تصريح دارد؛ از جمله:

1- {لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ} «به راستى که پيامبران را با پديده هاى روشنگر فرستاديم و همراه آنان کتاب و ميزان نازل کرديم، تا مردم به دادگرى برخيزند و آهن را که در آن نيروى سخت و سودهاى فراوان براى مردم است پديد آورديم» (حديد، آيه ى 25).

2- {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ} «اى مؤمنان براى خدا برخيزيد و به

عدل شهادت دهيد» (مائده، آيه ى 8).

3- {وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ} «و به راستى در هر امتى پيامبرى فرستاديم که خداوند را بندگى کنيد و از بندگى طاغوت دورى جوييد» (نحل، آيه ى 36).

4- {وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً} «چيست شما را که در راه خدا و ضعيف شدگان جامعه، از مردان، زنان و کودکان کارزار نمى کنيد؟! آنان که مى گويند: پروردگارا! ما را از اين قريه (جامعه) بيرون بر و رها ساز که اهلش ستمکار است و قرار ده براى ما از جانب خودت سرپرست و ياورى و قرار ده از نزد خودت يارى کننده اى» (نساء، آيه ى 75).

5- {أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ} «اطاعت کنيد از خدا و پيامبر و صاحبان فرمان از خود تان» (نساء، آيه ى 59).

و آيات متعدد بسيارى که در آنها سخن از کتاب، ميزان، آهن و منافع آن، شهادت به قسط و داد، دورى از طاغوت، جنگ در راه خدا و مستضعفان، نجات محرومان، هجرت در راه خدا و ... از مقوله هاى اجتماعى است که در کتاب الهى آن فرمان داده شده است. البته شرح و تفسير هر کدام از اين آيات و چگونگى اثبات ضرورت تشکيل حکومت به وسيله ى پيامبران و رهبران الهى، نيازمند ارائه ى مباحث طولانى است که در حوصله يک نامه نمى گنجد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چقدر احتمال علمى وجود دارد که خاتم به معناى انگشتر باشد و اساساً منظور ختم

نبوّت نباشد؟ آيا از ميان دانشمندان سنّى و شيعه و ساير فرقه هاى اسلامى، کسى آيه ى 40 سوره ى احزاب، را به معناى انگشتر و نگين فرض کرده است؟

- خاتم از خَتَم و به معناى مُهرکننده و پايان دهنده است و انگشتر را نيز از اين جهت خاتم گفته اند که نامه را با آن ختم و به وسيله ى مهرکردن به پايان مى برند. (1)

بنابراين، خاتم، در آيه ى 40 سوره ى احزاب بر اساس نظر دانشمندان شيعه و سنّى به معناى پايان دهنده و ختم کننده ى پيامبران الهى آمده است. (2)

براى خاتميت نبوّت پيامبر اکرم دلايل عقلى و نقلى وجود دارد.

دلايل نقلى بر خاتميت در قرآن و روايات بسيار است. يک دسته آيات دلالت مى کند که هدف همه ى اديان واحد بوده که با گذشت زمان کامل شده است: {وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ...} (انعام، 115) ترجمه آيه: و کلام پروردگار تو، با صدق و عقل، به حدّ تمام رسيد؛ هيچ کس نمى تواند کلمات او را دگرگون سازد.

دسته ى ديگر آيات، مربوط به خاتميت نبوّت و وحى است: {... وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ...} (احزاب، 40) «... ولى فرستاده ى خدا و خاتم پيامبران است...».

اگر فلسفه ى تجديد نبوّت هاى «تبليغى» و «تشريعى» سابق مشخص گردد، مسأله ى خاتميت، روشن و شفاف مى شود.

برخى از علل تجديد نبوّت ها عبارتند از:

1. عدم رشد و بلوغ فکرى مردم و قادر نبودن آنها به حفظ کتاب آسمانى؛ به همين خاطر اين کتب در معرض تحريف قرار گرفت؛ ولى در زمان نزول قرآن که مقارن با پشت سرگذاشتن دوران کودکى بشر است، اين مشکل از بين رفت و از آن جا که قرآن بر خلاف ساير کتب آسمانى،

خود معجزه است و حفظ آن از سوى خداوند ضمانت شده است، از تحريف مصون است.

2. در دوره هاى پيش، بشر به واسطه ى عدم بلوغ فکرى قادر نبود يک نقشه ى کلى براى مسير خود دريافت کند؛ به همين جهت لازم بود منزل به منزل کسانى او را راهنمايى کنند؛ ولى اين قدرت و بلوغ در دوره ى نزول قرآن حاصل گرديد و باعث منتفى شدن يکى ديگر از علل تجديد نبوّت شد.

3. غالب پيامبران، تبليغى بودند، بعد از ختم نبوّت، مأموريت تبليغ به عهده ى امام معصوم و علماى صالح گذاشته شد و لزومى براى تجديد نبوّت نبود.

4. بشر با دريافت کليات وحى که قرآن به او داده است، از نظر رشد فکرى به جايى رسيده که مى تواند در پرتو اجتهاد، کليات وحى را تفسير و توجيه نمايد و در شرايط مختلف مکانى و متغير زمانى هر موردى را به اصل مربوط ارجاع دهد.

پس معناى ختم نبوّت، اين است که نيازِ به وحى جديد و تجديد نبوّت رفع شده است؛ ولى نياز به دين و تعليمات الهى هميشگى است؛ که اين مهم را دانشمندان دينى از طريق اجتهاد و استنباط انجام مى دهند و نيز با کمى دقت روشن خواهد شد که قرآن به عنوان مجموعه ى دين، جوابگوى همه ى نيازهاى بشر - با همه ى رشد و بلوغى که دارد - خواهد بود؛ چون اولاً: مصادر تشريع، غنى، وسيع و از نوعى انعطاف بهره مند است: {وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ} (حج، 78) «و در دين بر شما سختى قرار نداده است». ثانياً: اسلام به واقعيات توجه دارد؛ نه به صورت و شکل. اسلام، به وسايل خاص يک

عصر نظر ندارد؛ بلکه روش و بيان کليات متناسب با واقعيات را مطرح مى کند: مثلاً در افزايش دادن قدرت نظامى مسلمانان مى فرمايد: {وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...} (انفال، 60) «و هرچه در توان داريد بسيج کنيد...» که اين اصل کلى، همه ى اعصار را پوشش مى دهد.

در ديگر موارد نيز چنين است. بنابراين، اسلام شريعتى کامل، جامع و جاويدان است. براى رويدادها و مسائل متناسب هر زمان، قوانين و اصول کلى دارد و راه به کارگيرى آنها را اجتهاد مى داند. راه اجتهاد هميشگى است و پاسخگوى نيازمندى هاى بشر، متناسب با رشد افکار او در همه ى زمان هاست. (3)

پاورقى:

(1) ر. ک: مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهانى، ص 143، دارالکاتب العربى، بيروت.

(2) ر. ک: جامع البيان، محمّد بن جرير الطبرى، ج 22، ص 21، دارالفکر، بيروت / الدرالمنثور، جلال الدين سيوطى، ج 5، ص 204، دارالمعرفة، بيروت.

(3) ر. ک: وحى و نبوّت، استاد شهيد مطهرى، ج 3، ص 40 - 44، انتشارات صدرا / خاتميت از نظر قرآن، حديث و عقل، آية الله جعفر سبحانى، انتشارات توحيد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- الف - منظور از اصلاحات که در قرآن آمده، چيست؟ ب - با اين که از اين موضوع سوء استفاده شده، پيامبران چگونه مى توانستند خود را داعيه دار اصلاحات قرار دهند؟

- الف - «اصلاحات» در قرآن کريم و دين مبين اسلام، يک مقوله ى روشن انسانى، قاطع و دينى است.

در قرآن کريم، با تعبيرهاى گوناگون مثل صلاح، اصلاح، مصلحون و... مطرح شده و رهبران اديان و پيامبران الهى، همواره خويش را مصلح و اصلاح طلب خوانده اند و در راستاى اصلاحات تمام سعى خويش را نموده اند.

خداوند متعال از زبان حضرت شعيب مى فرمايد: {... إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ

الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِى إِلاَّ بِاللَّهِ...} (هود، 88) «... جز اصلاح [شما] هدفى ندارم تا آن جا که در توانم هست، توفيق من تنها به خداست...».

قرآن کريم در جايى ديگر مى فرمايد: «پروردگار تو هيچ قريه اى را که مردمش مصلحان باشند، به ستم نابود نخواهد ساخت». (هود، 117)

«اصلاح طلبان واقعى، سرانجامى نيکو در انتظار آنان است و چيزى از رنج ها و کوشش هاى آنان در راه دشوار اجراى اصلاحات فروگذار نخواهد بود.» (اعراف، 170)

«اصلاحات» مى تواند فوايد فراوانى را در سطح جامعه و افراد داشته باشد از جمله:

1. حاکم شدن صالحان و برقرارى امنيت اجتماعى؛ چنان که خداوند مى فرمايد: {وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً} (نور،55) «خدا به کسانى از شما که دين باوران بودند و کارهاى شايسته کردند وعده داد که زمامدارى زمين را به آنان بسپارد چنان که مردمانى را که پيش از آنان بودند و چون آنان زمينه هاى صلاح و شايستگى را در خويش پديد آورده بودند فرمانروايان زمين کرد و دين شان را - که خود براى شان پسنديده بود - استوار خواهد ساخت و پس از نگرانى ها و بيم ها به امنيت خواهد رساند».

2. برخوردارى از پاداش معنوى و اخروى و جلب رضايت خداوند متعال؛ (بقره، 62)

3. تحقق دو فريضه ى مهم امر به معروف و نهى از منکر و برچيده شدن فساد و گناه از چهره ى جامعه؛ (آل عمران، 114)

و...

همچنين خداوند متعال اصلاح طلبان را به دو قسمت تقسيم مى کند:

1. مصلحان واقعى: آنهايى هستند که بر اساس ايمان، تقوا، خلوص، پاکى و صفاى دل مى خواهند کل جامعه ى

بشرى در مسير حق و حقيقت قرار گيرد و همه با برادرى و برابرى و عدالت زندگى و در مسير تکاملى نظام آفرينش پيش روند؛ (آل عمران،114)

2. مصلحان شعارى و ادعايى: که در واقع به تعبير قرآن اين ها مفسدند نه مصلح (بقره،11 و 12) و اين ها با سوء استفاده از نام اصلاحات و اصلاح طلبى در زمين به فساد مى پردازند همچو مستکبران ستمکار که با الفاظى مانند حقوق بشر و... به اهداف نامشروع خود دست پيدا مى کنند. (1)

گستره ى اصلاحات

اصلاحات از ضرورى ترين و مسلّم ترين تعاليم اسلامى است که به صورت تکليفى فردى و اجتماعى تبيين گشته است و گستره ى آن همه ى امور را در بر مى گيرد؛ مانند مسائل فردى و اصلاح ميان افراد، يا اصلاح مسائل خانوادگى و يا اصلاحات اجتماعى و مسائل گروهى و جمعى. در مسائل اجتماعى نيز اصلاحات اسلامى، همه ى بخش هاى جامعه را فرا مى گيرد. از محيط زيست و مسائل زندگى مردم و شهرها گرفته تا مسائل فرهنگى و تربيتى، اقتصادى، سياسى و غيره، همه در موضوع اصلاحات نهفته است و از نظر انسانى دينى هيچ پديده يا رويداد يا فرد يا گروهى از قلمرو اصلاحات بيرون نيست و تعهد دينى و مسؤليت هاى خدايى، انسان دين باور را بر مى انگيزد تا براى سامان بخشيدن به همه ى بخش هاى حيات انسان بکوشد و براى زدايش هر نابسامانى، ناهنجارى، واپس گرايى و تباهى و فساد تلاش کند و هر کاستى، ناتوانى و نادانى را از دامن فرد، خانواده و جامعه بزدايد و سراسر اجتماع را به سامانى در خور و شايسته برسند و اين سخن والاى پيامبر بزرگوار را راهگشاى زندگى خويش قرار دهد که «اصلح الناس اصلحهم للناس؛ (2)

صالح ترين انسان ها، اصلاح طلب ترين آنان است.»

اهميت اصلاحات در هر بخش يا قلمرو به نسبت نابسامانى يا ضرر و زيانى است که از آن بخش نصيب جامعه يا افراد مى گردد؛ پس پيش از اقدام اصلاحى بايد اين سنجش انجام گيرد و پايه و درجه ى اهميت اصلاحاتى مشخص شود. در اين باره دو قلمرو و دو موضوع در اصلاحات بسيار با اهميت است و ضرورتى حياتى دارد:

الف: اصلاح بينشى و فکرى؛ اصلاح ساختار ادارى و نظام مديريت.

روشن است که سرچشمه و خاستگاه همه ى کژى ها، انحراف ها، ويرانى ها، تباهى ها و نابسامانى ها، نوع بينش و تفکّر و ذهنيت افراد جامعه است. انسان ها بدان گونه که مى انديشند، عمل مى کنند و اگر انديشه ها و بينش ها دچار انحراف هايى اصولى بود، همه ى کارکردها بى نتيجه است و يا نتايجى واژگونه و انحرافى دارد؛ براى نمونه اگر فرد يا افرادى معيارهاى تفکر اقتصادى سرمايه دارى را پذيرفته باشند، عملکرد آنان در خدمت همين تفکر قرار مى گيرد و همه ى مسائل جامعه را به سود سرمايه دارى و بخش خصوصى و به سوى اهداف آن هدايت مى کند. آزادى - اين موهبت بزرگ الهى - را نيز به خدمت مى گيرد و به معناى آزادى در نظام توليد و توزيع و مصرف تفسير مى شود؛ يعنى هرچه را سودآور بود، توليد کند، گرچه ويرانگر محيط زيست و تباهگر نسل انسان باشد و مسائل اين چنينى؛ بنابراين، هرگونه اقدام اصلاحى بايد همراه با بينش لازم و صحيح همراه باشد تا قدمى مؤثر و مثبت در راه اصلاح جامعه برداشته شود. (3)

ب: در يک تبيين کلى بايد دانست که بيشتر واژه هاى مقدس در طول تاريخ به نوعى مورد سوء استفاده قرار گرفته اند؛ واژه هايى مانند اصلاح، خدمت

به خلق، هدايت گرى و ارشاد، امر به معروف و نهى از منکر، خيرخواهى، جهاد و غير اين ها. در چنين مواردى برخورد درست و سياست معقول، رها کردن آن واژه و عنوان نيست، بلکه مبارزه ى صحيح با سوء استفاده کنندگان است. در مورد مفهوم اصلاحات نيز راهکار صحيح تبيين دقيق مفهوم و روشن ساختن حد و مرزهاى آن است تا از اين رهگذر، سودجويان رسوا شوند.

ج - چنان که گذشت، «اصلاحات» مفهومى بسيار وسيع دارد و هر جا پاى اصلاحات کشيده شود، دامنه ى افساد نيز گسترده مى شود؛ بنابراين حد و مرز اصلاح و افساد را بايد در چهارچوب هاى کلى ارائه شده از سوى شريعت مقدس اسلام جستجو کرد.

قرآن کريم راه انبياء را اصلاح معرفى مى کند (هود، 88) و آنچه از سير آنها بيرون باشد يا آنان را در رسيدن به اهداف اصلاحى با کندى روبه رو سازد، مى تواند در مصاديق افساد جاى گيرد. برخى عوامل اصلاح از ديدگاه قرآن عبارتند از جهاد (بقره، 191 و 193)، موعظه (نساء، 34)، نصيحت پذيرى (اعراف، 79)، عدالت در امور اقتصادى (اعراف،85) رهبرى الهى (اعراف، 142)، ايمان به خدا (انفال،1)...

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 1، ص 103 - 105، دارالکتب الاسلامية / کتاب نقد، «اصلاحات»، پاييز 79، شماره 16، مقاله ى «اصلاحات شفاف» محمّد حکيم پور، ص 44 - 68 و مقاله ى اصلاحات علوى، محمّد محمّدى رى شهرى، ص 2 - 32، مؤسسه ى فرهنگى دانش و انديشه معاصر.

(2) بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 77، ص 112.

(3) براى آگاهى بيشتر ر. ک: اصلاحات، محمّد حکيمى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ج اول، تهران، 1382.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن کريم گناهانى به پيامبر اکرم (ص)

نسبت داده شده که خدا آنها را آمرزيده است در آن جا که مى فرمايد: {لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ}. لطفا توضيح دهيد.

- نسبت گناه و عصيان به معصومين (ع) به معنى ارتکاب گناه به معنى مصطلح و متداول نيست، چرا که چنين مطلبى با باور و يقين و رسيدن و لمس کردن حقايق اشياء تنش و ناسازگار است. بنابراين مراد از نسبت ها، گناه تعريف شده نزد ما نيست بلکه ممکن است ترک اولى و ترک مستحبات باشد.

تأويل اين آيه اقوالى است: يکى آن که مقصود گناه امّت است که به شفاعت حضرت آمرزيده شود. و نسبت گناهان امّت به آن حضرت براى اتصالى است که بين آن حضرت و امّت است.

توجيه دوم آن است که سيد مرتضى رضى الله عنه ذکر فرمودند که ذنب مصدر است و جايز است اضافه ى آن به فاعل و به مفعول و در اين جا اضافه به مفعول شده است.

سوم آن که معنى چنين است که اگر گناهى براى تو باشد در قديم يا پس از اين هر آينه آمرزيدم تو را. قضيه ى شرطيه مستلزم صدق و وقوع طرفين است.

چهارم آن که مراد به گناه، ترک مستحب باشد زيرا که واجبات از آن حضرت ترک نشده. و جايز است که به واسطه ى علو قدر و رفعت مقام آن حضرت آنچه از ديگران گناه نيست نسبت به آن حضرت گناه شمرده شود.

پنجم آن که اين آيه براى تعظيم آن حضرت وارد است و در مقام حسن خطاب است چنانچه گويى مثلاً (غفر الله لک).

توجيه ششمى که در حديث شريف از آيه ى مبارکه شده است و حاصل آن است که مراد گناه آن بزرگوار

است در نظر اهل شرک و به زعم فاسد آنها.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- شبى که رسول خدا (ص) به معراج رفت، چه معارف و حقايقى را ديد؟

- قرآن در اين مورد مى فرمايد: «پاک و منزّه است خدايى که بنده اش را در يک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى - که گرداگردش را پر برکت ساخته ايم - برد، تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم، چرا که او شنوا و بيناست». (1)

خروج و فرابُردن و سِيردادن شبانه ى حضرت رسول (ص) به آسمان ها و جسمانى بودن آن از ضروريات دين است که تقريباً مورد اتفاق مذاهب اسلامى است. (2)

سخنان و احاديث زيادى در اين خصوص در کتب و منابع اسلامى وجود دارد. معراج از جمله ى معجزات حضرت (ص) مى باشد. پيامبر اکرم (ص) همراه جبرئيل سفر خود را از مسجد الحرام يا به روايتى از خانه ى امّ هانى، خواهر امام على (ع) آغاز کرد و با مرکبى فضاپيما به نام «بُراق» به سوى مسجد الاقصى (بيت المقدس) روانه گرديد. ايشان از شهرهاى مدينه، طور سينا، بيت اللّحم (زادگاه حضرت مسيح)، منازل انبياء، آثار آنان و مسجد الاقصى ديدن کرد و در برخى منازل نماز گزارد.

حضرت (ص) پس از توقّف کوتاهى در بيت المقدّس به سوى آسمان صعود کرد. در اين بخش از سفر، ستارگان، نظام جهان بالا و آسمان ها را ملاحظه نمود و با ارواح پيامبران الهى (ع) و فرشتگان سخن گفت. هم چنين بهشت، دوزخ و درجات بهشتيان و اشباح دوزخيان را مشاهده فرمود. پيامبر (ص) در ادامه ى سير خود به سِدرة المنتهى رسيد: «نزد سِدرة المنتهى * که جنت المأوى و بهشت هميشگى آن جا است ...

* چطور ممکن است چشم او دچار کژبينى و طغيان شده باشد * با اين که آيات چندى از آيات کبراى پروردگارش را ديده بود؟!» (3)

پيامبر (ص) پس از ديدن شکوه و جلال سِدرة المنتهى، از راهى که عروج نموده بود، بازگشت و در بيت المقدس فرود آمد. آنگاه به سوى مکّه حرکت کرد و سرانجام پيش از طلوع فجر به مکّه بازگشت. هدف از معراج اين بود که پيامبر گرامى (ص) با مشاهده ى اسرار عظمت خداوند در سراسر جهان هستى، مخصوصاً عالم بالا که مجموعه اى است از نشانه هاى عظمت او، درک و ديد تازه اى براى هدايت و رهبرى انسان ها بيابد. (4)

در روايتى امام صادق (ع)، علّت معراج را اين چنين نقل مى کند: «خداوند هرگز مکانى ندارد و زمان بر او جريان نمى گيرد، ليکن او مى خواست فرشتگان و ساکنان آسمانش را با قدم گذاشتن پيامبر (ص) ميان آنها احترام کند. و نيز از شگفتى هاى عظمتش به پيامبر (ص) نشان دهد تا پس از بازگشت براى مردم بازگو کند.» (5)

براى اطلاع بيشتر تفسير الميزان و نمونه ى ذيل آيه ى اول سوره ى اسراء و آيات اول تا هجدهم و فروغ ابديت آيت الله سبحانى، ج 1، ص 379 مراجعه فرماييد.

پاورقى:

(1) اسراء (17) آيه ى 1.

(2) بهاءالدّين خرمشاهى، ترجمه ى قرآن کريم، ذيل آيه ى اول سوره ى اسراء.

(3) نجم (53) آيات 14 - 18.

(4) تلخيص و برداشت از دائرة المعارف فارسى، ج 2، بخش 2، ماده ى معراج، ص 2806؛ بهاء الدّين خرمشاهى، دانشنامه ى قرآن، ج 2، ص 2121 - 2118؛ تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيه ى اول سوره ى اسراء؛ تفسير الميزان، ج 13، ذيل آيه ى اول سوره ى اسراء؛ بحارالانوار، ج 18، باب 3، ص 282 به

بعد، چاپ بيروت [اثبات المعراج].

(5) تفسير برهان، ج 2، ص 400، به نقل از تفسير نمونه، ج 12، ص 17.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- حضرت ابراهيم پس از اتمام کلمات به امامت رسيد و اين نشان دهنده ى اين است که همه ى پيامبران امام نبوده اند و تنها بعضى به امامت رسيده اند. آيا چنين برداشتى صحيح است؟

- صحيح است. همه ى انبيا امام نبوده اند. در خصوص حضرت ابراهيم که از پيامبران اولوالعزم است قرآن کريم در سوره ى بقره آيه ى 124 مى فرمايد: پس از اتمام امتحانات الهى به مقام امامت رسيد که طبيعتاً امامت فوق نبوّت است. امام صادق (ع) در تفسير آيه مى فرمايد: «خداى متعال حضرت ابراهيم (ع) را قبل از آن که پيامبر قرار دهد به مقام عبوديت رسانيد. پس از طى عبوديت رسول شد سپس به مقام خليل بودن رسيد و پس ازاين مرحله و گذرانيدن آزمون هاى سخت به امامت رسيد.» (3)

فخر رازى در تفسير کبيرش از قاضى لاقلانى از عالمان اهل سنّت نقل مى کند: که امتحان حضرت ابراهيم قبل از رسيدن به مقام امامت بود و همين امر سبب تحقق امامت او شد. (4)

بنابراين اکثريت قريب به اتفاق پيامبران به مقام امامت نرسيده بودند لذا مأمور تشکيل حکومت اسلامى نشدند حتى يکى از پيامبران بنى اسرائيل موسوم به اشموئيل طالوت را به عنوان فرمانده ى جنگ و زمامدار معرفى کرد معلوم مى شود که خودش مأمور به اجراى احکام نبود و داوود پيامبر هم قبل از نبوّت زير نظر طالوت بود که جالوت را به قتل رسانيد. در قرآن کريم مى فرمايد: {إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ} «خداوند طالوت را براى شما

برگزيد و قدرت علمى و جسمى به وى داد و به هر کس که بخواهد ملک و قدرت مى بخشد» البته پادشاهى با امامت از نظر مقام و کرامت فرق دارد يعنى نبوّت از اين نوع حاکميت بالاتر است. در هر صورت امام معصوم مأمور تشکيل حکومت و مجرى احکام از پيامبر بالاتر است.

پاورقى:

(1) سوره ى مائده، آيه ى 19.

(2) نهج البلاغه، کلمات قصار 147.

(3) اصول کافى، ج 1، ص 133.

(4) تفسير کبير، ج 4، ص 42.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- بعد از حضرت عيسى و پيش از حضرت محمّد (ص) چه کسى هادى بوده است (چون در قرآن کريم دارد و لکل قوم هاد)؟

يکم - فاصله ى بعد از حضرت عيسى (ع) تا ظهور حضرت محمّد (ص) ششصد سال بوده است قرآن مى فرمايد: {يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ} (1)«اى اهل کتاب؛ رسول - با فترت و فاصله اى از رسولان - به سوى شما آمد تا حقايق را براى شما بيان نمايد» از اين آيه روشن مى شود اين فاصله اختصاص به افول حضرت عيسى ندارد بلکه هم زمان و بعد از حضرت مسيح پيامبران و رسولان ديگرى بوده اند که حواريون و اوصياى حضرت عيسى (ع) هم جزو هاديان است که قبل از ظهور حضرت محمّد (ص) بوده اند ولى در يک برهه ى کوتاهى هيچ کدام از آنها باقى نمانده بودند که حضرت محمّد (ص) مبعوث به رسالت شده به عنوان نمونه حضرت يحيى و ذکريا معاصر حضرت عيسى بودند. جرجيس پيامبر به نقل روضة الصفا از شاگردان حواريون حضرت عيسى بوده و در شهر فلسطين مقيم بوده است. در انجيل متى و لوفا جمعى از حواريون را آورده

است مانند پطرس، اندرياس، يعقوب، يوحنا، يعقوب بن جلفا، شمعون يهودا برادر يعقوب و يهوداى اسخر که اين ها و ده ها پيامبر ديگر هاديان مردم بوده اند. بعضى مردم را به دين عيسى و برخى به آئين ابراهيم خليل دعوت مى کرده اند.

امام على (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: هرگز زمين از حجّت الهى خالى نيست خواه پنهان باشند و يا آشکار.

پاورقى:

(1) سوره مائده، آيه 19

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه اى در اثبات دعوت پيامبر (ص) و ولايت حضرت على (ع) بياوريد.

- در مورد دعوت پيامبر (ص) و رسالت آن حضرت آيات متعددى وجود دارد از جمله: (1) {إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً} (فتح، آيه ى 8 - احزاب، آيه ى 45 و مشابه آن در سوره ى اسراء، آيه ى 105 وجود دارد). (2) {وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ} (سباء، آيه ى 28). (3) {ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ} (احزاب، آيه 40) در رابطه ى با حضرت على (ع) دعوتى وجود ندارد تا آيه اى بر آن نازل شده باشد. زيرا دعوت، فراخوانى پيامبر بر دينى است که از جانب خدا آورده و حضرت على (ع) پيامبر نبودند بلکه وصى و جانشين پيامبر و داراى منصب ولايت پس از آن حضرت بوده اند. در رابطه با منزلت و شأن آن حضرت آيات متعددى وجود دارد. از جمله آيه ى تطهير، آيه ى مباهله، آيه ى اطعام و ... .

پاورقى:

(1) مسائل کلى امامت ابراهيم امينى.

(2) امامت و رهبرى شهيد مطهرى.

(3) رهبرى امام على (ع) در قرآن و سنّت پيامبر علامه سيد شرف الدّين ترجمه ى سيد محمود سياهپوش.

(4) آيه ى تطهير سيد محمّد باقر ابطحى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- توصيف قرآن درباره ى کسانى که به دين مسيحيت و يهوديت

گرويده اند چيست؟

- خداوند متعال مى فرمايد: {إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ} (بقره، 62) «در حقيقت کسانى که به اسلام ايمان آورده، و کسانى که يهودى شده اند، و ترسايان و صابئان، هر کس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و کار شايسته کرد، پس اجر شان را نزد پروردگار شان خواهند داشت، و نه بيمى بر آنان است، و نه اندوهناک خواهند شد.»

بر اساس آيه ى مذکور، برخى از پيروان اديان ديگر و غيرمسلمان، نيز در روز قيامت داراى اجر هستند.

همه کسانى که در عصر خود به پيامبر بر حق و کتاب آسمانى زمان خويش، ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، اهل نجاتند؛ ولى پس از ظهور اسلام و بعثت پيامبر اسلام به عنوان خاتم پيامبران، تمام انسان ها موظفند که از دين اسلام و آيين پيامبر اکرم (ص) پيروى کنند.

اگر اين افراد از اسلام و حقانيت آن آگاه باشند؛ ولى حق را نپذيرند و از روى عناد و لجاجت سر تسليم فرود نياورند، گنهکارند. در واقع جاهل مقصر هستند و در روز قيامت معذور نخواهند بود.

ولى اگر به حقانيت اسلام پى نبرده و جاهل قاصر بوده و يا جزء مستضعفان فکرى باشند، معذور خواهند بود؛ چنان که خداوند متعال در سوره ى نساء، آيات 97 - 99، حسابرسى افراد مستضعف را از ديگران جدا دانسته است.

مستضعفان افرادى هستند که از نظر فکرى يا بدنى يا اقتصادى آن چنان ضعيفند که قادر به شناخت حق از باطل نيستند و يا اين که با تشخيص عقيده ى صحيح، بر

اثر ضعف جسمى يا مالى يا محدوديت هايى که محيط بر آنها تحميل کرده، بر انجام وظايف خود به طور کامل قادر نباشند و مهاجرت نيز براى آن مقدور نباشد، چنين کسانى مصداق استثناى آيه هستند و عفو و مغفرت خداوند متعال شامل حال شان شده، داخل دوزخ نمى شوند؛ بلکه در آن جا امتحان مى شوند و با اين امتحان «شقى و سعيد» از يکديگر شناخته مى شوند، بر اساس عقايد شيعه هر شخصى موظف است بر اساس تحقيق و بر اساس دلايل منطقى و محکم، اصول دين خود را انتخاب کند و تقليد از پدران و آباء و اجداد و يا تحت تأثير قرار گرفتن از محيط جايز نيست.

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 5، ص 48، نشر اسلامى / تفسير نمونه، آية الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 4، ص 83-88، نشر دارالکتب الاسلامية / معاد، حسين ربانى ميانجى، ص 353-365، چاپ علميه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- قاب قوسين او ادنى چيست؟

- قاب به معناى اندازه و مقدار است (1) و قوس به معناى کمان، بنابراين «قاب قوسين» يعنى به مقدار دو طول کمان. (2) بعضى «قوس» را از ماده ى «قياس» و به معناى «مقياس» دانسته اند، بنابراين قاب قوسين به معناى دو ذراع مى شود. در بعضى از کتاب هاى ديگر لغت، قاب به معناى فاصله ى ميان محلى از کمان که به دست گرفته مى شود تا نوک برگشته ى کمان تعريف شده است. (3)

«دنى» مشتق از «دنو» به معناى نزديک و نزديک شدن است. (4)

قاب قوسين اصطلاحى قرآنى است که مأخود از آيه ى قرآن کريم {فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى} است. (5)

مفسّران و قرآن پژوهان در تفسير اين آيه اختلاف نظر دارند. برخى باور دارند

که اين آيه مربوط به نزول جبرئيل بر پيامبر و فاصله ى او با پيامبر در هنگام نزول وحى مى باشد، يعنى هنگامى که جبرئيل نخستين بار بر پيامبر (ص) نازل شد، فاصله ى او با پيامبر به اندازه ى دو کمان و يا کمتر بود: {وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى، ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى} (6) «و او (جبرئيل) در افق بالا بود، پس نزديک شد و فرود آمد تا که (فاصله ى آن ها به قدر) دو کمان شد و يا کمتر.» (7)

برخى ديگر عقيده دارند که اين آيه مربوط به معراج پيامبر بوده و ناظر بر قرب معنوى پيامبر (ص) به خداوند است؛ (8) يعنى هنگامى که پيامبر (ص) به معراج برده شد، فاصله ى او از ساحت مقدس پروردگارش به اندازه ى قوسين يا کمتر بوده و حجاب از برابر ديدگان او برداشته شد. اين تعبير کنايه از شدّت قرب معنوى است وگرنه او با بندگانش فاصله ى مکانى ندارد تا با قوس سنجيده شود. (9)

مرحوم شيخ طوسى از ابن عباس و از پيامبر (ص) گزارش مى کند: "هنگامى که به آسمان عروج کردم، آن چنان به ساحت مقدس پروردگارم نزديک شدم که ميان من و او فاصله قوسين يا کمتر بود".(10)

قاب قوسين در عرفان مقام قرب اسمائى است به اعتبار تقابل بين اسماء در امر الهى که دائرة الوجود نام دارد. (11) اين اصطلاح قرآنى علاوه بر عرفان در ادب فارسى نيز وارد شده است:

عطار گويد:

چون ز قوسش تير پران آمدى *** قاب قوسينش ثنا خوان آمدى (12)

خاقانى گفته است:

تبارک خطبه او کرد و سبحان نوبت او زد *** لعمرک تاج او شد، قاب قوسين جاى او آمد

(13)

عماد الدين نسيمى سروده:

قاب قوسينى که در معراج ديد آن شب رسول *** گر به چشم دل ببينى، هيأت ابروى او است. (14)

پاورقى:

(1) دانشنامه ى قرآن، ج 2، ص 1615.

(2) تفسير نمونه، ج 22، ص 486.

(3) همان.

(4) لغت نامه ى دهخدا، ج 7، ص 9808.

(5) نجم (53) آيه ى 9؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 484 به بعد.

(6) نجم، آيه 7 و 8.

(7) دانشنامه ى قرآن، ج 2، ص 1615.

(8) تفسير نمونه، ج 22، ص 489.

(9) همان، ص 491 - 492.

(10) نورالثقلين، ج 5، ص 149.

(11) اصطلاحات الصوفيه، عبدالرزّاق کاشانى، ص 142.

(12) منطق الطير، ص 213.

(13) ديوان خاقانى، ص 448.

(14) ديوان نسيمى، ص 73.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 81 سوره ى آل عمران، مراد از «وعده ى يارى» چيست؟ و چگونه مى توان اين آيه را دليل بر اثبات رجعت قرار داد؟ لطفاً توضيح دهيد.

- الف - مراد از وعده ى يارى در اين آيه، يک مسأله ى کلى و عمومى است، اگر چه خاتم پيامبران، مصداق بارز آن است. در حقيقت، همان طور که پيامبران و امّت هاى بعدى، نسبت به پيامبران گذشته و آيين آنها، احترام مى گذارند، پيامبران و امّت هاى پيشين نيز، نسبت به پيامبران بعد از خود، چنين وظيفه اى را داشته اند؛ به اين خاطر اگر مى بينيم در رواياتى، تصريح شده که منظور پيامبر گرامى اسلام است، از قبيل تفسير آيه و تطبيق آن بر يک مصداق روشن محسوب مى گردد. نه اين که معناى آن منحصر، باشد. فخر رازى، در تفسير خود، از حضرت على (ع) نقل کرده است هنگامى که خداوند، آدم و ساير انبياء را آفريد، از آنها عهد و پيمان گرفت که هرگاه محمّد مبعوث شد، به او ايمان آورند و ياريش کنند. (1)

ب -

استفاده از آيه، براى اثبات رجعت.

از امام صادق (ع)، روايت شده که فرمود: «از زمان حضرت آدم به بعد، خدا هيچ پيامبرى را برانگيخته نکرد، مگر آن که به دنيا، باز خواهد گشت و اميرمؤمنان را يارى خواهد داد و اين است فرموده ى خداى متعال که: «و به او ايمان بياوريد» يعنى رسول خدا «و به يارى وى برخيزيد» يعنى اميرمؤمنان؛ سپس در عالم ذر، به آنان گفت: «آيا اقرار نموديد و بر آن پيمان بستيد؟»

هنوز تأويل اين آيه، نيامده است.

راوى مى پرسد: «تأويل آن، چه وقت خواهد آمد؟» فرمود: «هنگامى که خدا، پيامبران و مؤمنان را در اطراف على (ع)، گرد آورد تا او را يارى کنند؛ پس در آن زمان است که خداوند، پرچم پيامبرش را به دست على بن ابى طالب (ع) مى دهد و در آن هنگام است که او فرمانرواى همه ى خلايق مى گردد، و اين، تأويل آيه است.

هم چنين فرمود: «شگفتا! و چگونه اظهار شگفتى نکنم، از مردگانى که خدا، آنان را گروه گروه، زنده برمى انگيزد و آنان اجابت نموده و مى گويند: لبيک لبيک...» (2)

طبق اين نظر و روايات، انبياى گذشته براى يارى پيامبر و على (عليهما السلام) نبوده اند. و در رجعت است که آنها برمى گردند و پيامبر گرامى اسلام و اميرالمؤمنين را يارى مى کنند، و اين آيه، اين گونه بر رجعت دلالت دارد.

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، آيت ا... مکارم شيرازى و ديگران، ج 2، ص 487، دارالکتب الاسلامية.

(2) تفسير برهان، ج 1، ص 181 / شيعه و رجعت، آيت ا... ميرشاه ولد، ص 77، دارالنشر اسلام)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور از هفت آيه (معجزه) اى که خداوند به حضرت محمّد داده و در قرآن فرموده: «و ما تو

را اى محمّد با هفت آيت به سوى مردم مى فرستيم» چيست؟

- چنين آيه اى در قرآن نيامده است؛ بلکه قرآن کريم مى فرمايد: {وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ} (حجر،87) مقصود از «سبعاً من المثانى» هفت معجزه نيست، بلکه مقصود از آن سوره ى حمد است؛ چنان که يکى از نام هاى سوره ى حمد، «سبع المثانى» است. سبع به معناى هفت است و اين سوره هفت آيه دارد. در وجه نامگذارى آن گفته اند: چون در هر نماز دوبار خوانده مى شود يا چون دوبار، يکى در مکّه و بار ديگر در مدينه نازل شده است به آن سبع المثانى گفته شده است. (1)

پاورقى:

(1) ر. ک: مجمع البيان، علامه طبرسى، ج 1، ص 47، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 62 بقره {إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ} چرا صابئين را در کنار يهود و نصارا آورده است؟ چرا آن را به ستاره پرستان ترجمه کرده اند و چرا آنان به عنوان يک دين رسمى منظور نمى گردد؟

- در اين مورد عقايد مختلفى ابراز شده است. مرحوم علامه طباطبايى بيان مى دارد که صابئين گروهى هستند که مذهبى مخلوط از مجوسى و يهودى دارند. (1)

البته ممکن است در تاريخ گذشته عقايد مستقل و صحيحى داشته باشند و امروز بر اثر فاصله گرفتن از آغاز پيدايش اين گونه شده باشند.

در تفسير قمى آمده است: صابئون گروهى هستند که نه مجوسى اند و نه يهودى و نه نصرانى و نه مسلمان، آنان گروهى هستند که ستارگان را مى پرستند. (2)

و آنچه در روايات از اهل کتاب

نام برده شده، سه طائفه ى يهود و نصارا و مجوس مى باشند و از صابئين به عنوان اهل کتاب نام برده نشده است. فقها صابئين را اهل کتاب محسوب نمى کنند، مگر اين که صابئين فرقه اى از يکى از سه طائفه ى مذکور باشند. در اين صورت داخل در همان طائفه خواهند بود، مثلاً اگر صابئين گروهى از مجوسيان يا گروهى از نصارا باشند، جزء اهل کتاب محسوب خواهند شد. شايد صابئين گروهى جدا شده از مسيحيت و يهوديت باشند؛ چنان که امروز مسيحى ها فرقه هاى گوناگونى دارند.

ابوريحان بيرونى در آثار الباقيه گفته: شخصى به نام يوذاسف در زمان طهمورث در سرزمين هند خود را پيامبر خواند و کتابى به زبان فارسى به عنوان وحى و دليل نبوّتش آورد و گروهى به او ايمان آوردند. آنان ماه و خورشيد و ستارگان را تعظيم مى کردند و مقدّس مى شمردند تا اين که زردشت به پيامبرى مبعوث شد. (3)

پاورقى:

(1) الميزان، ج 1، ص 196.

(2) همان، ص 194.

(3) الميزان، ج 1، ص 194.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 130 سوره ى انعام: آيا رسولى از جنس جنّ هم مبعوث شده است؟ در آيه به صورت صريح، جن و انس را مخاطب قرار داده که پيامبرانى براى شما مى آيد: {يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِى وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ}. (1)

- از اميرالمؤمنين سؤال شد: آيا خداوند متعال پيامبرى را براى جنيان فرستاده است؟

فرمود: آرى خداوند پيامبرى به نام يوسف بر آنان مبعوث کرد که آنان را به سوى خدا دعوت مى کرد اما او را کشتند. (2)

در برخى از آيات

بدون ترديد به پيامبرانى که از سنخ جن براى جنيان فرستاده شده، اشاره شده است.

مرحوم فيض کاشانى مى فرمايد: بعثت پيامبر به ثقلين (جن و انس) در روايات فراوانى نقل شده است.

آيه ى مذکور نيز دلالت صريح بر اين دارد که خداوند پيامبرانى را بر جنيان مبعوث کرده است.

پاورقى:

(1) انعام، آيه ى 130.

(2) الصافى، ج 2، ص 158.

(3) همان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور موسى از آيه ى 20 سوره ى شعرا {قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ} چيست؟

- «حضرت موسى وقتى که بر فرعون وارد شد، فرعون به او گفت: مگر من نبودم که تو را بزرگ کردم، ولى آن کارهايى که نبايد بکنى، انجام دادى؟! آن مرد قبطى را کشتى و فرار کردى، حالا آمده اى و مى گويى: من پيامبر هستم و از من پيروى کنيد؟!»

حضرت موسى تصديق کرد و گفت: درست است. من بودم که در آن زمان آن مرد را کشتم و من در ضلالت و گمراهى بودم.

در اين جا ضلالت به معناى گمراهى از هدايت نيست، بلکه به معناى جهالت است و کارى که نبايد پيش مى آمد، ولى اتفاق افتاد. اين درست است، چون حضرت قصد کشتن آن مرد قبطى را نداشت، ولى اين طور اتفاق افتاد؛ يعنى قتل، خطايى و اتفاقى بود.

مقصود موسى اين است که اين کار غير عمدى و اتفاقى بود و نبايد صورت مى گرفت، ولى اتفاق افتاد. بنابراين حضرت موسى اقرار به گناه نمى کند تا اشکال شود پيامبران که معصوم از گناه بوده اند، چرا حضرت موسى در اين جا گفته است: من گمراه بودم؟ چون ضلالت به معناى کارى که نبايد اتفاق مى افتاد است، نه به معناى گمراهى از راه حق و حقيقت. (1)

حداکثر اين موضوع ترک اولى

بود و با عصمت منافاتى ندارد.

پاورقى:

(1) الميزان، ج 15، ص 262.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا طبق آيه ى 47 سوره ى 10 {وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِى بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ} مى توان گفت محمّد (ص) خاتم النبيين است نه خاتم المرسلين؟

- چون نبى اعم از رسول است و وقتى حضرت محمّد (ص) خاتم النبين باشد قطعاً خاتم المرسلين نيز هست يعنى انبياء دو قسم اند انبياء مرسل و انبياء غير مرسل، پس وقتى بعد از حضرت رسول نبى يى نيايد حتماً رسولى هم نخواهد آمد. توضيح بيشتر در مفهوم نبى و رسول نهفته است. اين دو واژه هر چند از نظر مفهومى متباينند؛ اما به لحاظ مصداقى بين آنها عموم و خصوص مطلق برقرار است؛ يعنى هر رسولى، نبى هم هست ولى چنين نيست که همه ى انبياء رسول نيز باشند. بر اين اساس، اين سخن که پس از پيامبر اسلام، هيچ نبى يى نخواهد آمد، شامل رسول نيز مى شود. و لذا لازم ختم نبوّت، ختم رسالت است. (چون نفى عام مستلزم نفى خاص است.) (1)

پاروقى:

(1) معارف قرآن، استاد مصباح يزدى، ج 5، ص 181؛ خاتميت، شهيد مطهرى، ص 41.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 95 سوره ى مبارکه ى اسراء {قُلْ لَوْ كانَ فِى الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً} را توضيح دهيد.

- آيه چنين است: {قُلْ لَوْ كانَ فِى الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً} «بگو (حتى) اگر در روى زمين فرشتگانى (زندگى مى کردند) با آرامش گام بر مى داشتند، ما از آسمان فرشته اى را به عنوان رسول بر آنها مى فرستاديم.»

يکى از بهانه جويى هاى مشرکان و منافقان اين بود که چرا رسول از جنس بشر است؟ از روى نادانى گفتند:

چرا خداوند پيامبرش را از جنس بشر قرار داده؟ اين را بهانه و وسيله اى براى انکار پيامبر قرار دادند. خداوند براى مقابله با کج فکرى ها فرمود: «اگر در روى زمين ملائکه هم زندگى مى کردند، ما براى آنان مَلکى را به عنوان پيامبر و راهنما مى فرستاديم.»

اين آيه دليل است بر اين که بايد بين پيامبر و مردم همگونى باشد، زيرا از يک سو مهم ترين بخش تبليغى يک رهبر، تبليغ عملى او است. پيامبر بايد الگو و اسوه ى امّت باشد و اين تنها در صورتى ممکن است که داراى غرائز و احساسات و ساختمان جسمى و روحى باشد، وگرنه فرشته اى که نه شهوت دارد و نه نياز به مسکن و لباس و غذا، نمى تواند سرمشقى براى انسان ها باشد. از سوى ديگر رهبر و امام بايد همه ى دردها و نيازها و خواسته هاى پيروان خود را درک کند. به همين دليل پيامبران از ميان توده ها برخاسته اند و دوران هايى از سخت ترين نوع زندگى را تحمل کرده اند.

بنابراين مضمون و مراد اين آيه با آيه ى قبل گره خورده است و بايد هر دو آيه را مورد توجه قرار داد. پيامبر بايد از جنس امّت باشد. اگر زندگى جمعى مربوط به ملائکه باشد، فرشته اى را براى آنها مى فرستند. اگر از جنيان باشند، پيامبر جنى مى فرستيم. اگر انسان باشند، از جنس آنها، براى اين که صحبت تمام باشد و مردم بهانه اى نداشته باشند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

امامت

- فهرست آيات مربوط به ولايت و امامت را بيان فرماييد؟

- آياتى را که در قرآن، پيرامون امامت و ولايت ائمه اطهار (ع) وارد شده مى توان به دو بخش تقسيم کرد:

الف) آياتى که به صورت مستقيم خلافت و جانشينى آن حضرات را بيان

مى کنند.

ب) آياتى که مناقب و فضايل آن بزرگواران را مطرح مى کنند.

اين گونه آيات به صورت غيرمستقيم مى تواند موضوع ولايت آنان را نيز روشن و اثبات بکند، زيرا با بهره گيرى از يک اصل عقلى و عقلايى به نام قُبح ترجيح مفضول بر فاضل براحتى مى توان امامت آنان را در زمان بعد از رحلت پيامبر (ص) تا زمان وقوع قيامت مطرح و تبيين کرد.

آياتى که به بخش اول مربوط مى شود، توسط عدّه ى کثيرى از دانشمندان اهل سنّت و از طرف همه ى محققان اهل تشيع مورد بررسى و ارزيابى قرار گرفته است. خوشبختانه سخن حق و صواب از زبان و قلم آنها در لا به لاى آثار به جاى مانده از آنها به ثبت رسيده، ولى متأسفانه مسائل سياسى و دنيوى و گاه تعصب مانع از اقدام عملى در اين باره شده است. در بخش اول آيات زير مورد توجه علما قرار گرفته است:

1- آيه ى تبليغ، {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ} «اى پيامبر آنچه را از سوى پروردگارت نازل شده به طور کامل برسان و اگر نکنى رسالت او را انجام نداده اى» (مائده، آيه ى 67).

اين آيه طبق گفته ى بسيارى از دانشمندان اهل سنّت اعم از مفسّرين و محدثين و مورخين در شأن على (ع) نازل شده است. حال اگر دقت کنيم، دو چيز در آيه محل تأمل و فهم است: يکى اين که در آيه ى فوق، مسأله اى با سه ويژگى مهم کاملاً قابل مشاهده است:

1- مسأله اى که براى اسلام جنبه ى حياتى داشته است.

2- مسأله اى که غير از احکام نماز و روزه و امثال آن بوده است.

3- مسأله اى که بيان آن موجب موضع گيرى

سختى از ناحيه ى افراد و حتى باعث بروز خطرات احتمالاتى براى جان پيامبر (ص) مى شده است.

ديگرى واژه ى مولا است که در بيان آن روزِ پيامبر (ص) به کار رفته است. حال مى گوييم، درست است که دوست و يار و ياور يکى از معانى مولا است، ولى قرائن زير ثابت مى کند که معناى سرپرست و رهبر از مولا اراده شده است:

الف) مسأله ى بيان دوستى على (ع) نيازى به متوقف ساختن آن قافله ى عظيم در آن موقعيت ويژه نداشت.

ب) جمله ى پيشين در بيان پيامبر (ص) که {الست اولى بکم من انفسکم} باشد به هيچ وجه تناسبى با بيان يک دوستى ساده ندارد. اين قرينه است که مولا در جمله ى بعدى هم به معناى غيردوستى است.

ج) در متون تبريک هاى صادر شده از سوى عمر و ابوبکر در آن روز، نمى توان تنها مفهوم دوستى را اراده کرد.

د) اشعار به جاى مانده از شعرايى همچون حسان بن ثابت، اراده ى معناى سرپرستى را ثابت مى کند.

2- آيه ى ولايت {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ} «ولى و سرپرست شما تنها خداست و پيامبر او و آنها که ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال رکوع زکات مى پردازند» (مائده، آيه ى 55).

بسيارى از مفسّران و محدثان و مورخان درباره ى شأن نزول اين آيه نيز نقل کرده اند که آيه ى فوق در شأن على (ع) نازل شده است. آنچه که قابل توجّه است، اين است که در آيه ى فوق روى مسأله ى ولى تکيه شده است. مى گوييم، افزون بر مطالب بيان شده در آيه ى پيشين، قراينى در آيه وجود دارد که نشان مى دهد «ولى»

در اين جا به معناى سرپرست است:

الف) اگر «ولى» به معناى ناصر و دوست و ياور بوده باشد شامل همه ى مؤمنان مى شد و حال آن که ولايت در آيه ى مورد بحث منحصر به مورد خاص شمرده شده و آن کسى است که در حال رکوع صدقه داده است و کلمه ى «انما» که دليل بر حصر است همراه آن آمده.

ب) در آيه ى بعد از اين، واژه ى حزب الله به کار رفته است. تعبير به آن مربوط به حکومت اسلامى است نه يک دوستى ساده، چرا که در معنى حزب، يک نوع تشکل و همبستگى اجتماعى براى تأمين اهداف مشترک افتاده است و اين خود مى رساند که «ولى» در آيه ى پيشين به معناى سرپرست مى باشد.

ج) حداقل با در نظر گرفتن آيه ى 6 سوره ى احزاب که دارد: {النَّبِى أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ} به طور يقين مى توان گفت شخص زکات دهنده در حال رکوع و نماز همانند پيامبر (ص) در ولايت تشريعى يعنى حقّ تصرف، حق تدبير، حقّ مديريت و رهبرى جامعه ى اسلامى، مشارکت خواهد داشت.

3- آيه ى اولى الامر، آيه ى 59 سوره ى نساء مى فرمايد: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ} «اى کسانى که به خدا ايمان آورده ايد، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولى الامرى که از خودتانند، فرمان ببريد.»

اگر در موضوع اطاعت از منظر قرآن دقت کنيم، مى بينيم که قرآن در اين آيه اطاعت اولى الامر را بدون هيچ قيد و شرطى واجب مى داند و حال آن که، قرآن موضوع اطاعت را در آيه ى 8 سوره ى عنکبوت که در رابطه با اطاعت از والدين و احسان به آنهاست، مقيد به عدم انحراف آنها مى کند. از

تفاوت بين اين دو آيه به يک نکته ى جالب مى توانيم پى ببريم و آن اين که اگر خدا اطاعت اولى الامر را بى هيچ قيد و شرطى از ما خواسته است، معلوم مى شود اولى الامر بايد از خطا و عصيان معصوم باشد و لذا فرمان به اطاعت مطلقه از اولى الامر کسانى را شامل مى شود که در رديف رسول خدا يعنى جانشينان معصوم او هستند، زيرا اطاعت مطلقه در غيرمعصومان (ع) ممکن نيست.

4- آيه ى صادقين {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ} «اى کسانى که ايمان آورده ايد تقواى الهى داشته باشيد و (هميشه) با صادقان باشيد» (توبه، آيه ى 119). طبق ظاهر آيه همه ى مسلمانان موظفند که در هر عصر و زمانى در خط صادقان و همراه آنان باشند و از آن معلوم مى شود که در هر عصر و زمان صادق يا صادقانى وجود دارند. در اين جا دو نکته ى قابل توجه و فهم است:

الف) آيه ى 15 سوره ى حجرات و آيه ى 177 سوره ى بقره و همين طور آيه ى 8 سوره ى حشر نشانه ى اصلى صادقان را چنين بازگو مى کند: ايمان کامل به همه ى مقدسات و اطاعت فرمان خدا در تمام زمينه ها مخصوصاً نماز، زکات، انفاق و استقامت در جهاد در مقابل مشکلات. از مجموعه ى اين آيات، نتيجه مى گيريم که مسلمانان موظفند با کسانى باشند که از نظر ايمان و تقوا در اعلا درجه، و از نظر علم و عمل و استقامت و جهاد در بالاترين سطح باشند، روشن ترين مصاديق اين معانى همان معصومانند.

ب) از سوى ديگر دستور به همراه بودن با صادقان به طور مطلق و جدا نشدن از آنان بدون هيچ قيد و شرط، قرينه ى ديگرى بر معصوم بودن

آنهاست، زيرا پيروى بدون قيد و شرط جز در مورد معصومان معنى ندارد.

5- آيه ى قربى {قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى} «بگو من هيچ پاداشى از شما بر (اداى) رسالتم درخواست نمى کنم، جز مودّت و دوستى ذوى القربايم را» (شورى، آيه 23).

نکته ى اصلى در مورد آيه اين است که از يک سو قرآن مجيد از بسيارى از پيامبران الهى نقل مى کند که آنها با صراحت نفى اجر از مردم مى کردند مثل آيه ى 109، 127، 145، 164 و 180 سوره ى شعرا و از سوى ديگر آيه ى مورد بحث دوستى خويشاوندان را به عنوان پاداش مطرح مى کند و از سوى سوم در آيه ى 57 سوره ى فرقان اجر مذکور را وسيله ى قرب الهى معرفى مى کند و از سوى چهارم در آيه ى 47 سوره ى سبأ اجر مزبور را به سود مردم ذکر مى کند.

از ضميمه کردن اين آيات چهارگانه به يکديگر به خوبى مى توان نتيجه گرفت که پيامبر اسلام نيز مانند ساير پيامبران الهى اجر و پاداشى براى شخص خود از مردم نخواسته است، بلکه مودّت ذوالقرباى او، راهى به سوى خداست و چيزى صد درصد به نفع خود آنها. چرا که اين مودّت دريچه و روزنه اى است به سوى مسأله ى امامت و خلافت و ادامه ى خط رهبرى رسول خدا در امت و هدايت مردم در پرتو آن.

آياتى که به صورت غيرمستقيم ناظر بر مسأله ى جانشينى پيامبر اسلام است، به شرح ذيل است:

1- آيه ى مباهله، آل عمران / 61

2- آيه ى ليلة المبيت، بقره / 207

3- آيه ى حکمت، بقره / 269

4- آيه ى خيرالبريه، بينه / 7 و 8

5- سوره ى هل اتى

6- آيات نخست سوره ى برائت

7- آيه ى سقاية الحاج، سوره ى

توبه / 19

8- آيه ى و صالح المؤمنين، تحريم / 4

9- آيه ى وزارت، طه / 29 - 32

10- احزاب / 23

11- احزاب / 25

12- آيه ى بينه و شاهد، هود / 17

13- آيه ى صديقون، حديد / 19

14- آيه ى نور، حديد / 27

15- آيه ى انذار، شعرا / 214 و 215

16- آيه ى مرج البحرين، الرحمن / 19 تا 22

17- آيه ى نجوا، مجادله / 12 و 13

18- آيه ى سابقون، واقعه / 10 تا 14

19- آيه ى اذن واعيه، حاقه / 12

20- آيه ى محبت، مريم / 96

21- آيه ى منافقان، محمد (ص) / 30

22- آيه ى ايذاء، احزاب / 57

23- آيه ى انفاق، بقره / 274

24- آيه ى محبت، مائده / 54

25- آيه ى مسؤولون، صافات / 24

براى آگاهى بيشتر ر. ک: آيت الله مکارم شيرازى، پيام قرآن (تفسير موضوعى قرآن مجيد)، ج 9، اين جلد از تفسير عمدتاً پيرامون بررسى مسأله ى امامت در قرآن مجيد است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اثبات ولايت فقيه از طريق قرآن چگونه است؟

- ابتدا، توجه به اين نکته لازم است که گاه گمان مى شود که تنها مدرک اسلامى بودن يک مسأله، مطرح شدن آن به صورت صريح در قرآن کريم است و حال آنکه عقل و سنّت نيز هر يک دليل و مدرک معتبرى در کنار قرآن است و اسلام را مى توان و بلکه بايد از مجموع هر سه منبع (قرآن، سنّت و عقل) شناخت. حال به توضيح اين مسأله مى پردازيم که قرآن کريم که روشن گر راه هدايت است برخى از امور را خود به طور مستقيم و بدون واسطه بيان کرده است مانند کليات بسيارى از احکام؛ و برخى از امور را به طور غيرمستقيم و با واسطه ى پيامبران بيان کرده است ولى خودش به

اين واسطه تصريح کرده است. قرآن کريم تبيين هدايت خود را بر عهده ى پيامبر (ص) مى گذارد. {وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ} «و اين قرآن را به سوى تو فرو فرستاديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى» (نحل، آيه 44) و نيز فرمود: {ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} «آنچه را رسول خدا براى شما آورد بگيريد و آنچه را نهى کرد خوددارى کنيد» (حشر، آيه ى 7). از اين آيات به دست مى آيد که خداوند متعال فرامين رسول خود را نازل منزل و قائم مقام خود کرده است پس هرچه را پيامبر خدا گفت مى توان با استناد به اين آيات سخن غيرمستقيم قرآن دانست درست مانند اين که مالک خانه از دو طريق مى تواند کليد همه ى اتاق هاى خانه را به شخصى بدهد يکى اين که مستقيماً همه ى کليدها را به او بدهد و ديگر اين که کليد يک اتاق را بدهد و کليد اتاق هاى ديگر را در آن اتاق بگذارد و محل آن را نيز به آن شخص بگويد، در هر دو طريق مى توان گفت آن شخص کليد همه ى اتاق ها را از مالک خانه گرفته است. با اين سخن مى توان عمل به همه ى روايات معصومين (ع) را عمل به قرآن و سخن آنان را سخن قرآن دانست، پس ادله ى روايى مسأله ى ولايت مطلقه ى فقيه که در همه ى کتب مربوط به ولايت فقيه آمده است، بيگانه از استناد به قرآن نيست. به هر حال قبل از پاسخ، ذکر دو مقدمه لازم است:

مقدمه ى اول: ولايت مطلقه از سه طريق قابل اثبات است:

الف) دليل عقلى محض: يعنى بدون

استناد به هيچ آيه و روايتى.

ب) دليل نقلى محض: يعنى فقط از آيه و روايت و بدون مدد از دليل عقلى.

ج) دليل تلفيقى: يعنى از مجموع دليل عقلى و نقلى.

هر يک از اين سه طريق به تفصيل در کتب مربوطه مطرح شده است ولى در اين پاسخ فقط بخش قرآنى آن (يعنى استناد ولايت فقيه به قرآن) مطرح مى شود.

مقدمه دوم: در ولايت مطلقه ى فقيه ولايت به معنى زعامت، رهبرى حکومت اسلامى؛ و اطلاق آن بدين معنا است که دايره ى اختيارات در ولايت فقيه اختصاص به يک حوزه ى خاص از مسائل اجتماعى ندارد، بلکه هر حوزه اى را که دخالت حکومت در آن لازم است شامل مى شود، پس فقيه مى تواند در تمامى اين حوزه ها با رعايت ضوابط و قوانينى که اسلام تعيين کرده تصميم گيرى و اجرا کند. ولايت مطلقه ى فقيه هرگز بدين معنا نيست که فقيه در تصميم گيرى و اجرا هيچ قيد و شرطى ندارد و رعايت هيچ ضابطه اى بر او لازم نيست، اين معناى باطل از ولايت مطلقه توسط هيچ فقيهى ابراز نشده، فقط توسط ناآگاهان يا غرض ورزان مطرح شده است. پس اطلاق در ولايت به معناى گستره ى ولايت بر همه ى حوزه هايى است که دخالت حکومت در آن لازم است. بدين معنا اختيارات همه ى حکومت هاى متعارف در سطح جهان امروز مطلقه است زيرا بقاى هيچ حکومتى بدون اجازه و دخالت در همه ى حوزه هاى حکومتى امکان پذير نيست. البته هر حکومتى در جهان براى تصميم گيرى و اجرا، رعايت ضوابطى را بر خود لازم مى داند. در حکومت ولايت فقيه نيز اين ضوابط از سوى دين تعيين شده است. پس از ذکر اين دو مقدمه به اصل پاسخ

مى پردازيم:

براى اثبات ولايت مطلقه ى فقيه از قرآن بايد مسائل زير را از قرآن به دست آورد:

1- اصل حکومت و ولايت در اسلام.

2- اطلاق ولايت.

3- شرايط حاکم يعنى اسلام و ايمان، عدالت، آگاهى به اسلام (فقاهت)، کفايت.

مسأله ى اول، اصل حکومت در اسلام:

لزوم حکومت در هر جامعه اى از بديهيات است و نيازى به دليل ندارد. در اين جا فقط به آياتى که ولايت پيامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) را ثابت مى کند اشاره مى کنيم. {النَّبِى أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ} (احزاب، آيه ى 6) «پيامبر نسبت به مردم از خود آنان سزاوارتر است» پس اگر تصميمى درباره ى آنان گرفته شود اطاعت از آن بر مردم لازم است. {وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ} (احزاب آيه 36) «هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارند هنگامى که خدا و پيامبرش مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر خدا داشته باشند» و مجموع آياتى که امر به اطاعت از پيامبر کرده است (آل عمران، آيه ى 32 و 132)، (مائده، آيه ى 92)، (انفال، آيه ى 20)، (نور، آيه ى 54 و 56)، (محمد، آيه ى 33)، (مجادله، آيه ى 13)، (تغابن، آيه 12) و درباره ولايت امامان معصوم (ع) نيز فرمود: {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ} (مائده، آيه ى 55) «همانا ولى شما خداوند است و پيامبر او و مؤمنانى که نماز را بر پا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند» به اتفاق، همه ى مفسّران (شيعه و سنّى) ذکر کرده اند که اين آيه در حقّ على بن ابيطالب (ع)

نازل شده است. {أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ} (نساء، آيه ى 59) «از خداوند و پيامبر و اولوالامرتان اطاعت کنيد».

مسأله ى دوم، اطلاق ولايت: آياتى که در مسأله ى قبل ذکر شد، هيچ يک اطاعت از پيامبر و اولوالامر را مقيد به مورد خاص يا موضوع خاص نکرده است و آن را به صورت مطلق بيان فرموده است. در آيه ى دوم اطاعت هر حکمى که خدا و رسول کردند بر مردم لازم شمرده شده است. در آياتى که امر به اطاعت از پيامبر و اولوالامر شده است نيز هيچ قيدى براى آن ذکر نشده است. پس، از اين آيات اطلاق در ولايت ثابت مى شود. از آن جا که حکومت در جامعه ى اسلامى از ضروريات است و اختصاص به زمان رسول الله يا زمان حضور معصوم ندارد. از اين آيات مى توان اطلاق ولايت را براى حاکم اسلامى در هر دوره اى ثابت کرد.

مسأله ى سوم، شرايط حاکم و ولى:

شرط اول: اسلام و ايمان. خداوند مى فرمايد: {لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً} «خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان سلطه نمى دهد» (نساء، آيه ى 141) و {لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِى شَيْء} «مؤمنان نبايد کافران را به جاى مؤمنان دوست و ولى خود بگيرند و هر کس چنين کند از لطف و ولايت خدا بى بهره است» (آل عمران، آيه ى 28)

شرط دوم: عدالت در مقابل ظلم است. خداوند حکومت و ولايت ظالمين را نمى پذيرد، پس حاکم و ولى بايد عادل باشد. فرمود: {وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ} «به ستم پيشگان گرايش نيابيد که آتش دوزخ به شما خواهد رسيد»

(هود، آيه ى 113) و اين رکون در روايات به رکون دوستى و اطاعت تفسير شده است. (1) و در شرط امامت به حضرت ابراهيم فرمود: {قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ} (بقره، آيه ى 124) «من تو را پيشواى مردم گماردم، گفت: و از فرزندان من؟ فرمود: عهد من به ستمکاران نمى رسد.»

شرط سوم: فقاهت. حاکم اسلامى بايد عالم به احکام اسلام باشد تا بتواند آنها را اجرا کند. در زمان پيامبر (ص) و امام معصوم (ع) اين علم از سوى خداوند به آنان داده شده است و در زمان غيبت امام معصوم (ع) داناترين مردم به احکام يعنى فقها اين علم را دارند. قرآن درباره ى شرط علم مى فرمايد: {أَ فَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ} «آيا کسى که به راه حق هدايت مى کند سزاوارتر است که از او پيروى شود يا کسى که راه نمى يابد مگر آن که راه برده شود. شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى کنيد؟» (يونس، آيه 35). فقيه کسى است که با تخصصى که سال ها در تحصيل آن کوشش کرده خودش مى تواند احکام اسلام را از قرآن و سنّت و عقل و اجماع به دست آورد و غير فقيه کسى است که اين تخصص را ندارد و بايد احکام اسلام را از فقيه بياموزد. اشکال: غير فقيه مى تواند احکام اسلام را از فقيه بگيرد و حکومت کند پس لازم نيست خودش فقيه باشد. پاسخ: اولاً آگاهى هاى لازم از اسلام براى حکومت اختصاص به فتوا ندارد تا گفته شود غير فقيه از فقيه تقليد مى کند

بلکه در بسيارى از موارد فقيه بايد با توجه به ملاک هاى ترجيح در تزاحم احکام و يا تشخيص موارد مصلحت، حکم حکومتى صادر کند و حکم حکومتى خارج از دايره ى فتوا و تقليد است. صدور حکم حکومتى در تخصص فقيه است. ثانياً آيا غير فقيه، اطاعت از فقيه را در همه ى موارد بر خود لازم مى داند؟ يا فقط در مواردى که خود تشخيص مى دهد از فقيه اطاعت مى کند. در صورت دوم هيچ ضمانتى بر اطاعت از فقيه وجود ندارد و در صورت اول در واقع آن فقيه ولايت دارد و اين شخص مجرى، از سوى او به شمار مى آيد. اين با ولايت فقيه منافاتى ندارد.

منبع:1- نگاهى به مبانى قرآن ولايت فقيه على ذوعلم مؤسسه ى فرهنگى دانش و انديشه ى معاصر، پاييز 79. 2- پيام قرآن ج 10 قرآن مجيد و حکومت اسلامى آيت الله مکارم شيرازى مدرسه ى امام على بن ابى طالب قم 1374.

پاورقى:

(1) تفسير على بن ابراهيم ج، 1 ص، 338.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- شأن نزول آيه ى اکمال الدين و آيه ى ابلاغ را از منظر متفکرين شيعى و اهل سنّت بيان کنيد؟

- نخست در تبيين پرسش و پاسخ آن، نکاتى لازم به ذکر است و آن گاه به نتيجه گيرى و پاسخ نهايى پرداخته مى شود.

نکته ى اول

شأن نزول آيه (اکمال الدين) از منظر روايات و تفاسير شيعى:

1. «ابن جمعه حويزى» از مفسّران شيعه در قرن دوازدهم هجرى قمرى در تفسير نور الثقلين از ابى سعيد خدرى نقل مى کند: هنگامى که آيه ى {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...} (1) نازل شد، رسول گرامى اسلام (ص) فرمود: «اللَّه اکبر! بر اکمال دين و اتمام نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من و ولايت على بن ابيطالب

(ع) بعد از من».

آن گاه در ادامه فرمود: «مَنْ کُنْتُ مولاه فَعلى مولاه اَللّهُمَّ و الِ مَنْ والاه و عادِ مَنْ عاداه و انْصُر مَنْ نَصَرَهُ و اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه؛ من رهبر و سرپرست هر کسى هستم، على بعد از من سرپرست اوست. خدايا دوستدار، کسى را که على را دوست بدارد و دشمن بدار هر کسى را که على را دشمن بدارد و يارى فرما ياران على را و خوار و ذليل گردان کسانى را که در خوارى او بکوشند». (2)

2. «مولى محسن فيض کاشانى» در تفسير الصافى در مورد شأن نزول آيه ى اکمال، از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) روايت مى کند: «آيه ى اکمال دين، بعد از نصب على (ع) به امامت امت توسط پيامبر اکرم (ص) در روز غدير خم نازل گرديد. و در هنگامى بود که رسول اللَّه (ص) از حجةالوداع برمى گشت. در ادامه ى حديث آمده است: فريضه ى ولايت، آخرين حکم الزامى پروردگار متعال بر مسلمانان بود که ديگر، بعد از آن هيچ حکم واجبى از طرف خداوند توسط پيامبر اسلام (ص) بر مسلمانان نازل نگرديد. (3)

نکته ى دوم

شأن نزول آيه ى اکمال از ديدگاه روايات اهل سنّت:

1. «جلال الدين سيوطى» در تفسير الدر المنثور و در ذيل آيه ى {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ} مى نويسد: «ابن مردويه» و «ابن عساکر» به اتفاق، از ابوسعيد خدرى نقل کرده اند: «هنگامى که رسول خدا (ص) در روز غدير خم، على (ع) را به ولايت و مولويت منصوب نمود، جبرئيل نازل شده و آيه ى اکمال دين را آورد».

همين مفسّر در ادامه ى سخن خويش به نقل از «ابن مردويه»، «خطيب» و «ابن عساکر» که همه ى اينها از ابو هريره روايت کرده اند:

«در روز غدير خم که 18 ذيحجه مى باشد، رسول اکرم (ص) فرمود: «کسى که من مولاى او مى باشم، على (ع) مولاى اوست»، در اين هنگام آيه ى اکمال دين نازل شد». (4)

2. «خطيب بغدادى» مورخ و محدث نامدار اهل سنّت در کتاب تاريخ بغداد، به سند خود از ابو هريره روايت کرده است: «کسى که روز 18 ذيحجه را روزه بگيرد، برابر 60 ماه روزه است و آن روز هم زمان با روز غدير خم بوده که رسول اللَّه (ص) دست على بن ابيطالب (ع) را گرفت و خطاب به مسلمانان فرمود: آيا من ولى مؤمنان نيستم؟ گفتند: بلى يا رسول اللَّه! در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «مَنْ کُنْتُ مولاهُ فَعَلى مولاه».

عمر بن خطاب بعد از اين سخن بلند شده و رو به على بن ابيطالب (ع) کرده و گفت: خوشا به حال تو! خوشا به حال تو! اى فرزند ابوطالب! که از اين لحظه به بعد مولاى من و مولاى همه ى مسلمانان گشتى!

در تأييد عمل پيامبر (ص) خداوند متعال آيه ى اکمال را نازل کرد.(5)

نکته ى سوم

شأن نزول آيه ى ابلاغ در روايات و تفاسير شيعه و اهل سنّت:

1. «امين الدين طبرسى» در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ...} ذکر کرده است در روايات مشهورى که از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) وارد شده است که: «خداوند متعال به پيامبر اکرم (ص) وحى نمود که على (ع) را به جانشينى خود انتخاب کند اما پيامبر (ص) مى ترسيد عده اى از اصحاب آن را نپذيرند و بر آنان جانشينى على (ع) ناگوار باشد، به اين جهت خداوند متعال اين آيه را نازل کرد تا قوت قلبى

براى پيامبر (ص) باشد و او بتواند با جرأت و اقتدار تمام دستور الهى را انجام دهد. و معنى آيه اين است که اگر اين فرمان ما را ابلاغ نکنى و پنهان دارى هيچ يک از رسالت هاى پروردگارت را انجام نداده اى.» (6)

مرحوم مُلا محسن فيض در تفسير الصافى همين شأن نزول را بيان کرده است. (7)

2. «فخررازى» در تفسير کبير خود در ذيل آيه ى ابلاغ چنين مى نويسد: «همين وجه از وجوهى که مفسّران در شأن نزول اين آيه يادآور شده اند، اين است که آيه ى تبليغ در فضيلت على بن ابيطالب (ع) نازل شده است و هم زمان با نزول اين آيه، رسول اللَّه (ص) دست على (ع) را گرفته و فرمود: «کسى که من مولاى اويم، على (ع) مولاى اوست. پروردگارا دوست او را دوست، و دشمنش را دشمن بدار و هنگامى که عمر با حضرت على (ع) ملاقات کرد گفت: «هنيئاً لَکَ يابن ابيطالب اَصْبَحْتَ مولاى و مولى کلُّ مومنٍ و مومنةٍ؛ گوارا باد بر تو اى پسر ابوطالب! که مولاى من و مولاى همه ى مردان و زنان مؤمن هستى.»

فخر رازى در ادامه مى گويد: اين وجه در شأن نزول آيه ى ابلاغ از ابن عباس، براء بن عازب و محمد بن على (ع) نقل شده است. (8)

3. «شهاب الدين محمود آلوسى بغدادى» از محدثان و مفسّران معروف اهل سنّت (1217 - 1270) در تفسير روح المعانى، در مورد شأن نزول آيه ى ابلاغ چنين آورده است: علماى شيعه به نقل از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) روايت مى کنند که: «خداوند متعال به حضرت محمد (ص) وحى فرستاد که على (ع) را به عنوان جانشين بعد از

خود به مردم معرفى کند. اما پيامبر (ص) از مخالفت بعضى يارانش مى ترسيد، براى همين، خداى متعال اين آيه را فرستاد تا قوت قلبى باشد براى پيامبر در امر تعيين جانشين خويش و آن حضرت به راحتى بتواند دستور الهى را به اجرا در آورد.

همين مفسّر در ادامه ى تفسير خود، شأن نزول آيه ى فوق را با تعبيرى ديگر از ابن عباس نقل مى کند که: خداوند متعال در مورد اعلان جانشينى على (ع) به مسلمانان، براى رسول اکرم (ص) دستور داده بود، اما پيامبر (ص) از اختلاف مسلمانان مى ترسيد که او را در انتخاب پسر عمويش براى امامتِ مردم مورد شماتت قرار دهند. بنابراين پيامبر (ص) در روز غدير خم اين آيه را از طرف پروردگار متعال دريافت داشت و با اطمينان خاطر در آن روز دست على (ع) را گرفته و خطاب به مسلمانان فرمود: «مَنْ کُنْتُ مولاه فعلى مولاه اللهُمَّ والٍ مَنْ والاهُ و عاد من عاداهُ». آلوسى مى افزايد: جلال الدين سيوطى در الدر المنثور از «ابى حاتم» و «ابن مردويه» و «ابن عساکر» و همه ى آنان از ابى سعيد خدرى نقل کرده اند که: اين آيه در روز غدير خم بر حضرت رسول (ص) نازل شد تا ولايت و جانشينى على (ع) را به مردم ابلاغ کند.

4. نويسنده تفسير روح المعانى بعد از نقل چند حديث ديگر در اين رابطه مى گويد: حديث غدير مهم ترين و محکم ترين دليل شيعيان بر خلافت و جانشينى على (ع) بعد از رحلت پيامبر اکرم (ص) مى باشد و آن گاه بخش هايى از قصيده ى معروف و طولانى اسماعيل بن محمد حميرى را در مورد آيه ى شريفه و حديث متواتر غدير نقل مى کند.

و در آخر به نقل از «ذهبى» مى گويد که: حديث «من کنت مولا فهذا على مولاه متواتر است و انسان يقين مى کند که از پيامبر (ص) صادر شده است». (9)

البته آن چه نقل کرديم به عنوان نمونه هايى بود و اگر کسى اين دو آيه را بررسى کند و سخنان محدثان و مفسّران شيعه و سنّى را از نظر بگذراند متوجّه خواهد شد که نزول اين دو آيه در مورد خلافت على (ع) جاى هيچ گونه شک و ترديد ندارد. و از محکم ترين دلايل شيعيان بر امامت آن حضرت مى باشد. و اين شأن نزول وجه اشتراک ميان تفاسير فريقين مى باشد، گرچه برخى از مفسّران اهل سنّت احتمالات ديگرى را مطرح کرده اند که در جاى خود از جمله در تفسير الميزان، ضعف آن احتمالات بيان شده است و ما به طور اختصار به يکى از آنان اشاره مى کنيم:

گفته اند که: اين آيه در اول بعثت نازل شده است و مربوط به غدير خم نمى شود و مراد از رسالت مجموع دين و احکام آن است.

جواب اين است که: سياق آيه هيچ گونه صلاحيت ندارد که در اول بعثت نازل شده باشد زيرا قول خداوند که مى فرمايد: {وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ} اشاره به يک امر اجتماعى و اختلاف ميان مسلمانان و اتهام سودجويى و شايعات و تهمت ها بر عليه پيامبر (ص) مى باشد. و چنين فرضى در اول بعثت به ذهن نمى آيد زيرا در اول بعثت اختلاف مسلمانان و تهمت به پيامبر از سوى آنان تصور نمى شد. بلکه آن چه به نظر مى آيد اين است که اگر در اول بعثت پيامبر مى ترسيد و خداوند هم به او دلدارى مى داد ترس پيامبر از

کشته شدن خود توسط مشرکين بوده است که اين از مقام آن حضرت که همه چيزش را در راه اسلام داده بود خيلى بعيد است و با مقام رسالت آن حضرت نمى سازد. و همچنين اگر مقصود از رسالت مجموع احکام دين باشد آن وقت جمله {وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ} لغو خواهد شد. و معناى آيه چنين مى شود: مجموع دين را تبليغ کن که اگر مجموع دين را تبليغ نکنى مجموع دين را تبليغ نکرده اى.

بنابر آن چه گفتيم معلوم شد که آيه ى ابلاغ در مورد نصب امير مؤمنان على (ع) در روز غدير خم به خلافت و جانشينى بعد از پيامبر گرامى اسلام نازل شده است و رسول اللَّه (ص) طبق اين آيه مکلف شد تا جانشين بلافصل خود يعنى: على (ع) را براى مردم مسلمان معين کند.

اهميت اين موضوع آن گاه بيشتر جلوه مى کند که خداوند متعال در ادامه ى آيه مى فرمايد: «اگر جانشين خود را به مردم ابلاغ نکنى تمام زحمات رسالت بيهوده خواهد بود». چرا که امامت على (ع) تداوم بخش رسالت حضرت رسول اکرم (ص) مى باشد و در صورت عملى نشدن مسأله ى وصايت و جانشينى و نيز دستاوردهاى رسالت بى نتيجه و ناقص خواهد ماند. (10) و به مرور زمان از دست خواهد رفت.

از آنچه که گفته شد؛ روشن گرديد که بعد از ابلاغ آيه (اکمال الدين) در همان مسأله و در روز غدير نازل گرديده است که مهم ترين دستور الهى و آخرين فريضه واجب بر مسلمانان رسيده و به اين ترتيب دين آنان کامل شده و نعمت رسالت و نبوت به اتمام رسيده است.

پاورقى:

(1) مائده، آيه ى 3.

(2) تفسير نورالثقلين، ذيل آيه ى

سوم در سوره ى مائده.

(3) تفسير الصافى، ج 2، ص 10؛ تفسير نورالثقلين، ذيل همان آيه.

(4) الدرالمنثور، ذيل آيه ى سوم سوره ى مائده.

(5) تاريخ بغداد، ج 8، ص 284. و در مسند احمد، ج 4، ص 281.

(6) تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 223.

(7) تفسير الصافى، ج 2، ص 51.

(8) تفسير فخررازى، در ذيل آيه ى 67 سوره ى مائده.

(9) تفسير روح المعانى، ذيل آيه ى 67 سوره ى مائده.

(10) الميزان، ج 6، ص 50.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 124 سوره ى بقره آمده است: «... ابراهيم گفت: از نسل من نيز کسانى را به امامت برسان؛ خداوند فرمود: عهد من به ستم گران نمى رسد.» با توجه به اين که رسول اکرم و پدرانش و نيز امامان معصوم از نسل حضرت ابراهيم مى باشند، پس چگونه خداوند دعاى آن حضرت را نپذيرفت و فرمود: «عهد من به ستم گران نمى رسد.» و اگر منظور خداوند بعضى از فرزندان آن حضرت است، پس چرا همه ى نسل را ستم گر معرفى کرده است؟

- خداوند متعال با جمله ى {لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ} «پيمان من به ظالمان نمى رسد.»، امامت را از نسل حضرت ابراهيم نفى نکرده است، بلکه نسل آن حضرت را به دو دسته ى ظالم و غيرظالم، تقسيم کرده است، اين که قرآن فرموده است: «ظالمان از فرزندان تو، به مقام امامت نمى رسند» معنايش اين است که پاکان و معصومان از فرزندان تو، به اين مقام مى رسند؛ از اين رو، قرآن کريم در آيات ديگر، از نبوت و امامت بعضى فرزندان حضرت ابراهيم که جزء پاکان بودند، خبر مى دهد: {وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ * وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ

وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ} (انبياء، 72 و 73) «اسحاق و علاوه بر او يعقوب را به وى (ابراهيم) بخشيديم و همه ى آنان را مردانى صالح قرار داديم و آنان را پيشوايانى قرار داديم که به فرمان ما (مردم را) هدايت مى کردند و انجام کارهاى نيک و برپا داشتن نماز و اداى زکات را به آنها وحى کرديم و تنها ما را عبادت مى کردند.»

افزون بر آن، يکى از موهبت هاى الهى آن است که نياکان پيامبر اکرم (ص) همه از موحدان و پاکان بوده اند؛ پيامبر اکرم در اين باره مى فرمايد: «خداوند، همواره مرا از صلب پدران پاک، به رحم مادران پاک منتقل مى ساخت و هرگز مرا به آلودگى هاى دوران جاهليت آلوده نساخت.» (1)

نتيجه آن که خداوند متعال، نسل حضرت ابراهيم را به دو دسته ى ظالم و غيرظالم تقسيم نموده مى فرمايد: «مقام نبوت و امامت به ظالمان از آنها نمى رسد، ولى به غير ظالم هاى از آنها مى رسد»؛ هم چنان که مى بينيم حضرت اسماعيل و اسحاق و... و حتى خود پيامبر اکرم از پيامبران الهى بوده اند که از نسل حضرت ابراهيم به حساب مى آيند.

يادآورى: در فرهنگ قرآن، به افرادى که 1. گناه مى کنند اعم از گناه اعتقادى مانند: شرک، بت پرستى و...، يا گناهان عملى و اخلاقى 2. خطا مى کنند 3. فراموش کارند 4. کارها را به طور کامل در جايگاه خود انجام نمى دهند؛ ظالم گفته مى شود. پيامبر و امام کسى است که هيچ يک از فرضى هاى بالا را دارا نباشد. (2)

پاورقى:

(1) بحارالانوار، مجلسى، ج 15، ص 117: مؤسسة الوفاء.

(2) ر. ک: تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 1، ص 414 - 418، دفتر انتشارات اسلامى / تفسير نمونه، آيت الله

مکارم شيرازى و ديگران، ج 1، ص 442 - 446، دارالکتب الاسلامية؛ همان، ج 5، ص 305 و 306.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا نام ائمه (ع) در قرآن ذکر نشده است؟

- اين گونه موارد در قرآن کم نيست و ناشى از حکمت و مصلحتى است. بهتر است اين سؤال را به گونه اى ديگر مطرح کنيم که: اساساً چرا نام چهارده معصوم (ع) در قرآن نيامده و چرا ...؟ امّا پاسخ: اولاً مگر نام خود پيامبر (ص) در قرآن نيامده است؟ پس چرا بسيارى از کفار و مشرکان تنها آنگاه که مجبور شدند؛ به ظاهر اظهار اسلام نمودند. مگر امروزه حتى در ميان مسلمانان ترديدهايى نسبت به آن حضرت القا نمى کنند؟ آيا بودن نام پيامبر (ص) در قرآن همه ى شبهات را رفع نموده است؟ مسلماً اين چنين نيست. بنابراين تصور نشود اگر فرضاً نام حضرت على (ع) در قرآن مذکور مى شد ديگر اختلافى در کار نبود. ثانياً بناى کار خداوند در قرآن بر بستن همه ى راه هاى شبهه و ترديد نيست. در آيه ى شريفه ى سوره ى انعام مى فرمايد: {وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ} «اگر ما پيامبران را از بين فرشتگان خود نيز انتخاب مى کرديم آنان را به صورت انسانى قرار مى داديم و همان لباس که مردان مى پوشند بر آنان مى پوشانديم». يعنى همواره جاى شبهه باقى است و هنر آن است که از ميان اين همه شبهات و سنگلاخ ها حقيقت ديده شود و راه صحيح طى گردد.

ثالثاً گرچه نام على (ع) در قرآن نيامده است ولى به تصريح مفسّران و دانشمندان شيعه و سنّى در برخى از آيات قرآن آن حضرت با وصف معرفى شده اند مثلاّ آيه:

{إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ}. تنها ولى شما خدا و رسول و مؤمنانى هستند که نماز را به ياد داشته و به فقيران در حال رکوع زکات ميدهند». به تصريح مفسّران، اين آيه در شأن حضرت على (ع) نازل شده است، آنگاه که حضرت انگشترى خود را در رکوع به سائل دادند. آيا همين آيه کافى نيست که ولى مؤمنان مشخص گرديده و تا هنگامى که او باشد نوبت به ديگران نرسد.

براى آگاهى بيشتر ر. ک:

1- آن گاه هدايت شدم، تيجانى

2- امامت و رهبرى، استاد مطهرى

3- رهبرى امام على (ع)، (ترجمه المراجعات) علامه شرف الدّين، مترجم: محمد جعفر امامى

4- بررسى مسائل کلى امامت، ابراهيم امينى

5- شيعه و تهمت هاى ناروا، محمد جواد شرى

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در مورد شأن نزول آيه ى 3 سوره ى مائده مى گويند که پيرامون روز غدير است ولى در ابتداى آيه بحث در مورد حرام بودن برخى چيزهاست. و در ادامه {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ} آمده است. آيه هاى ديگرى نيز وجود دارد که با همان عبارات تحريم شروع شده است مانند آيه ى 173 سوره ى بقره و 115 سوره ى نحل. حال سؤال اين جاست که چگونه مى توان شأن نزول اين قسمت از آيه را در مورد روز غدير دانست و اگر هم شأن نزول همين است چرا در يک آيه ى مجزا نيامده است و در ضمن رابطه ى مفهومى و منطقى بين جملات در اين آيه چيست؟ يعنى آيا ممکن است که با حرام شدن چند چيز دين کامل بشود؟

- همان طور که توجّه کرده ايد اين بخش از آيه نسبت به قبل و بعد خود منقطع است و

ارتباطى با آن احکام و موارد ندارد و مراجعه به شأن نزول آيات فوق و مهم تر از آن مراجعه به تفاسير شيعه و سنّى و رواياتى که از طريق اهل بيت عصمت و طهارت (ع) به دست ما رسيده و همين طور رواياتى که برادران اهل تسنّن از اصحاب و ياران پيامبر (ص) در اين رابطه نقل کرده اند همه حکايت از آن دارد که اين آيات مربوط به حادثه ى روز غدير خم است زيرا با جست و جو و کنکاش در حوادث دوران بعثت پيامبر اکرم (ص) و دوره ى 23 ساله رسالت روزى را که موجب يأس کفار از مسلمانان و دين آنان بشود و روزى که دين کامل و نعمت پروردگار نيز تکميل شده باشد و خداى منّان از دين آنان راضى شده باشد نمى يابيم جز آن روزى که پيامبر عظيم الشأن اسلام رسماً از جانب پروردگار تداوم راه و سيره دين خود را با تعيين جانشين به همه ى مسلمانانى که در سفر حجةالوداع از نقاط مختلف گرد آمده بودند با توجه به شرايط و موقعيت زمان و مکان اعلام کرد و جالب است که مى بينيم پيامبر اکرم (ص) به لحاظ مسائل قومى و قبيله اى که در بين عرب ها ريشه دار بود و به لحاظ مسائل سياسى از اعلام اين مطلب واهمه داشتند که خداوند تبارک و تعالى به پيامبر هشدار مى دهد و مى فرمايد آنچه را از پروردگار به تو رسيده ابلاغ کن و اگر اين مسأله را ابلاغ نکنى مأموريت رسالت را ابلاغ نکرده اى و دل خوش دار که خدا نگهدار تو است و مردم هيچ گزندى نمى توانند به تو برسانند. البته جاى ترديد نيست که

نگرانى پيامبر (ص) براى تشخيص خود و جان خودشان نبوده بلکه با توجه به شناختى که از روحيه ى عرب ها و بغض و کينه ى آنان نسبت به شخص حضرت على (ع) و خاندان خود داشتند طبيعى بود که در مورد کارشکنى ها و مخالفت هاى احتمالى منافقين نگران باشند، زيرا نتيجه ى اين کارشکنى ها و مخالفت ها براى مسلمانان خطرات و زيان هاى غيرقابل جبران مى توانست داشته باشد. بعلاوه اين که خداوند با اين لحن تند با پيامبرش در اواخر مأموريت و رسالتش صحبت مى کند، مسلمانان هوشيار و زيرک را متوجه اهميت موضوع مى کند و وظيفه ى آنان را دو چندان مى نمايد و اين سخن که مى فرمايد: {إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ}.

اگر کسى در اين آيات تدبّر نمايد غير از آن که حاکى از اهميت موضوع و جايگاه خاص آن در احکام اسلامى است گوياى بسيارى از اسرار نهفته و ناگفته و حتى پيش بينى اتفاقات بعدى مى کند، بويژه آن که اين آيات حدوداً 85 روز قبل از رحلت پيامبر (ص) نازل شده است.

بنابراين اولاًً روزى که پيامبر (ص) حضرت على (ع) را به جانشينى تعيين نمودند کفار که انتظار مى کشيدند با رحلت پيامبر (ص) آيين اسلام را از بين ببرند اميدشان به يأس تبديل شد {الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا}.

ثانياً در اين روز بود که آيين اسلام به تکامل خود رسيد زيرا بدون تعيين جانشينى براى پيامبر (ص) و بدون روشن شدن آينده ى مسلمانان اين دين به تکامل نهائى خود نمى رسيد و {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}.

ثالثاً با تعيين جانشينى لايق و صالح در اين روز و با تکميل شدن برنامه هاى اسلام اين دين به عنوان آئين نهائى براى مردم از طرف خداوند پذيرفته شد {أَتْمَمْتُ

عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً}.

حال چرا اين آيات اين چنينى در لابلاى آياتى که ربطى به موضوع ندارد قرار داده شده است. به چند نکته در اين جا اشاره مى کنيم.

الف. فرض کنيم که ما نه شيعه هستيم و نه سنّى، بلکه فردى هستيم که مى خواهيم در مورد دين اسلام و جانشينى پيامبر (ص) تحقيق کنيم. وقتى به اين آيه رسيديم به سراغ تاريخ و سنّت پيامبر (ص) و احاديث مسلمين مى رويم. مى بينيم نه تنها آن فرقه اى که خود را شيعه و طرفدار حضرت على (ع) مى دانند بلکه آن گروه هايى هم که طرفدار اهل بيت (ع) نيستند در معتبرترين کتاب هايشان هنگام بيان شأن نزول اين آيات آنها را مربوط به حادثه ى غدير خم ذکر مى کنند و از طرق مختلف احاديثى را بيان مى کنند.

ب. با توجه به اين که مفهوم آيات حساسيت و حسادت مخالفان را بر مى انگيخت اين آيات در ميان آيات تحريم انواع گوشت هاى مردار قرار گرفت تا از دستبرد تحريف مخالفان محفوظ بماند، هم چنان که براى حفاظت از جواهرات آنها را لابلاى اجناس ديگر قرار دهند تا از دستبرد محفوظ بماند.

ج. اين آيات و نظائر آن (مثل آيه تطهير {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ}) به اعتراف شيعه و سنّى در مورد اهل بيت (ع) نازل شده است و همين طور آيات مربوط به ليلة المبيت و بخشش انگشتر و ده ها آيه ى ديگر که در مورد حضرت على (ع) نازل گرديده، بگونه اى در بين آيات ديگر مطرح شده است تا هم طالبان حق بتوانند به راحتى به آنها دسترسى پيدا کنند و هم اين که اين وضعيت، موجب صيانت قرآن کريم از تحريف لفظى خواهد بود چون توجيهات

ديگرى نيز براى معنا و مفهوم اين آيات وجود خواهد داشت.

براى روشن تر شدن اين واقعيت لازم است تاريخ دوران رسالت پيامير عظيم الشأن اسلام (ص) خصوصاً حوادث پس از رحلت آن حضرت مورد بررسى و تحقيق قرار گيرد تا از ضربات سهمگين که از جانب تحريف واقعيت هاى تاريخى متوجه پيکر اسلام شده است؛ ما را به اين حقيقت رهنمون گردد که قرآن براى مصون ماندن از دست تحريف، راهى جز طرح نمودن اين آيات به همين صورت نداشته است و قرآن کريم به بهترين شيوه توانسته همه ى طالبان حقيقت را به حق رهنمون گرداند و ديگران (منافقين، دشمنان اسلام،...) را غافل گير نمايد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا (اولى الامر) شامل پيشوايان دينى حاضر هم مى شود؟

- (اولى الامر) که خداوند متعال در آيه ى شريفه به اطاعت از آنها امر فرموده شامل فقها و پيشوايان دينى و رهبران جامعه ى اسلامى نمى شود و مقصود از آن تنها ائمه معصومين (عليهم السلام) مى باشد و فقط آنها هستند که بدون هيچ گونه قيد و شرط اطاعتشان واجب است ولى نظر به اين که در زمان غيبت اطاعت از فقها و عالمان دينى در محدوده ى ولايتى که دارند واجب مى باشد لذا فقيه عادل نيز واجب الاطاعه گشته و حکمش در امور نافذ است و اين مانند آن است که در زمان پيغمبر و امام (عليه السلام) افرادى والى و حاکم شهر مى شدند و اطاعت از آنان لازم بود نه بدان جهت که آنها (اولى الامر) بودند بلکه به جهت اين که از طرف (اولى الامر) تعيين و نصب شده بودند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- کدام آيه در شأن حضرت على (ع) به خاطر خوابيدن آن حضرت به جاى پيامبر (ص) نازل شده

است؟

- در موقع بيرون رفتن پيامبر (ص) به سوى غار ثور و هجرت آن حضرت به مدينه على (ع) براى حفظ جان پيامبر (ص) به جاى آن حضرت خوابيد و اين يکى از فضائل درخشان على (ع) است و به همين مناسبت اين آيه در شأن آن حضرت نازل شد: {وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ}

براى آگاهى از تفسير آيه و تفصيل جريان به تفسير نمونه جلد 1 صفحات آخر مراجعه فرمائيد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مقصود از رهنما در آيه ى هفتم سوره ى رعد چيست؟ ظاهراً گويند: حضرت على (ع) است. آيا صحت دارد؟

- روايات متعدّدى از پيامبر (ص) در کتب شيعه و اهل تسنّن در ذيل نقل شده که:«من [مصداق] منذرم و على (ع) مصداق هادى (رهنما) است».

اين معنا را مرحوم کلينى در کافى و صدوق در معانى الاخبار و صفار در بصائر الدّرجات و عياشى و على بن ابراهيم قمى در تفاسير خود، همچنين ديگران به سندهاى مختلف روايت کرده اند، و معناى آن اين است که: من [پيامبر (ص)] مصداق منذرم، چون انذار به معناى هدايت با دعوت است، و على (ع) مصداق هادى است، چون او امام است، و رسالت ندارد، پس هدايت کننده است. مقصود از مصداق بودن اين است که بيم دهندگى منحصر در پيامبر نيست و هدايت گرى منحصر در حضرت على (ع) نيست، زيرا پيامبران گذشته نيز، بيم دهنده بودند و امامان ديگر نيز هدايت گرند. درباره ى تأييد تفسير فوق، به بعضى از روايات در منابع اهل سنّت و شيعه ى امامى اشاره مى کنيم: در تفسير درالمنثور است که ابن جرير، و ابن مردويه، و ابو نعيم، در کتاب المعرفة و ديلمى،

و ابن عساکر، و ابن نجّار، روايت کرده اند که وقتى آيه ى: {... إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ} نازل شد، رسول خدا (ص) دست خود را بر سينه اش نهاد و فرمود: من منذرم، آنگاه دست بر شانه ى حضرت على (ع) نهاد و فرمود: تو هادى هستى، يا على. هدايت يافتگان بعد از من به وسيله ى تو هدايت مى شوند. (1)

روايت ديگرى را حاکم در مستدرک نقل مى کند که رسول خدا (ص) دستور داد آب آوردند، در حالى که على بن ابى طالب (ع) نزد ايشان بود. رسول خدا (ص) بعد از آن که وضو گرفت، دست على (ع) را گرفت و به سينه ى خود چسبانيد و آنگاه آيه ى {إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ} را خواند، و خودش اشاره فرمود، آنگاه دست على (ع) را به سينه ى خود او گذاشت، و آيه ى {وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ} را خواند، سپس به او فرمود: تو مشعل فروزان خلائق، غايت هدايت و امير قوايى. بر اين شهادت مى دهم که تو چنينى. (2)

از طرق اهل سنّت در اين باره روايات بى شمار ديگرى وجود دارد که به همين دو روايت بسنده مى کنيم. ضمناً از باب تيمّن و تکميل جواب به يک روايت از منابع شيعيان اشاره مى کنيم.

در کتاب قيم کافى از ابى بصير روايت مى کند که گفت: به امام صادق (ع) عرض کردم: معناى آيه ى {إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ} چيست؟ امام (ع) فرمود: «رسول خدا (ص) در تفسير آن فرمود: من منذرم و على (ع) هادى (رهنما) است.» حال به نظر تو اى أبا محمد! آيا در امروز هادى وجود دارد؟ عرض کردم: فدايت شوم، همواره از شما هاديانى يکى پس از

ديگرى وجود داشته، تا نوبت به شما رسيده است. امام (ع) فرمود: «خدا رحمتت کند، اى أبا محمد! اگر چنين بود که وقتى آيه اى که در حقّ مردى (امامى) نازل شده، با مردن او مى مُرد، قرآن نيز مى مُرد، ولى قرآن کريم در بازماندگان جارى است، چنان که در گذشتگان جارى بود.»

اين روايت تاييد مى کند که شمول آيه بر حضرت على (ع) از باب مصداق است و بر ديگر امامان، يکى پس از ديگرى تطبيق مى شود. هم چنين از اين آيه ى شريف بر مى آيد که زمين هيچ وقت از هدايت گرى که مردم را به سوى حق هدايت کند، خالى نمى شود: يا بايد پيغمبر باشد و يا هادى (رهنماى) ديگرى که به امر خدا هدايت کند. در زمان نزول آيه، مصداق «منذر» پيامبر اکرم (ص) و مصداق «هاد»، به تعبير پيامبر (ص)، على (ع) بوده است.

پاورقى:

(1) ترجمه ى تفسير الميزان، ج 11، ص 503، چاپ نشر فرهنگى رجاء.

(2) همان، ص 504.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- شأن نزول و ارتباط محتوايى آيه ى {بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ} با وجود حضرت حجة ابن الحسن (عج الله تعالى فرجه) را بيان کنيد؟

- آيه ى مذکور در سوره ى هود به دنبال توصيه ها و امر به معروف و نهى از منکرهايى است که حضرت شعيب به قوم خويش دارد. ابتدا از آنان مى خواهد به وحدانيت خدا در حين عمل و عبادت اعتقاد داشته باشند و در خريد ها و فروش ها و امور اقتصادى، خدا و قوانين حيات بخش او را مدّ نظر قرار دهند تا به هم ريختگى نظام اقتصادى، سرچشمه ى فساد اجتماعى نگردد.

بر اين اساس هر گاه انسان به خاطر جلب رضايت خدا و اطاعت زنان او، به سود حلال

(اگر چه اندک) اکتفا کند، نعمت هاى الهى در دنيا با برکت مى شود و بقا و دوام خواهد داشت. مهم تر اين که فعاليت هاى اقتصادى و غيراقتصادى او همراه ثواب و پاداش هاى معنوى مى گردد که تا ابد باقى خواهد ماند، هرچند دنيا و آنچه در آن است، فانى شود. قيد {إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ} به اين نکته اشاره دارد، که اين واقعيت را تنها کسانى درک مى کنند که ايمان به خدا و حکمت او و فلسفه ى فرمان هايش داشته باشد.

فرد و جامعه اى که به حقيقت، ايمان به خدا دارد و در همه ى عرصه ها او را مى پرستند و اطاعت مى کند، آن گونه مى انديشد و اين گونه عمل مى کند.

درست است که در اين آيه، مخاطب قوم شعيب اند و منظور از «بقية الله» يا دانش هاى معنوى الهى يا سود و سرمايه ى حلال است، ولى هر موجود نافع که از طرف خدا براى بشر باقى مانده و مايه ى خير و سعادت انسان است، بقية الله محسوب مى شود. تمام پيامبران الهى و پيشوايان بزرگ «بقية الله» اند.

در روايات متعددى بقية الله به وجود مبارک امام زمان (ع) و بعضى از امامان تفسير شده است، ولى از آن جا که مهدى موعود آخرين پيشوا و بزرگ ترين رهبر انقلابى پس از قيام پيامبر اسلام (ص) است، يکى از روشن ترين مصاديق بقية الله مى باشد و از همه به اين لقب شايسته تر است.

امام محمد باقر (ع) مى فرمايد: «وقتى امام مهدى (عج) قيام کند، نخستين سخنى که مى گويد، تلاوت آيه ى {بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ} است، سپس مى گويد: أنا بقية الله و حجته و خليفته عليکم فلا يسلم عليه مسلمٌ إلاّ قال: السلام عليک يا بقيه الله فى أرضه؛ منم بقيت و حجت و خليفه ى او ميان شما.

پس از آن هر مسلمانى بر او سلام مى کند و مى گويد: السلام عليک يا بقية الله فى ارضه.»

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 9، ص 203 -204.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 89 از سوره ى نساء مى گويد: {وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً} آيا ما مى توانيم با توجه به اين آيه رأساً اقدام کنيم؟

- همان طورى که مشاهده مى شود اين آيات خطاب به مسلمانان و به تعبير صحيح تر خطاب به امّت اسلامى است، به قرينه ى ضميرهاى جمع (فمالکم، فخذوهم و اقتلوهم) امّت اسلامى بدون امام فرض نمى شود. اگر قرار است با منافقان يا با کفّار جنگ بشود، بايد تحت فرماندهى امام و رئيس امت اسلامى صورت بگيرد. جنگ با کفار و با منافقان مانند امر به معروف و نهى از منکر در موارد جزئى نيست که بتوان آن را گاهى به صورت فردى انجام داد، بلکه جنگ مرحله اى بالاتر از امر به معروف است که بدون حاکميت امام و رهبر دينى انجام آن متصوّر نيست، زيرا تشخيص نفاق از غير نفاق و منافق از غير منافق و کافر از غير کافر و تشخيص زمان و مکان و موقعيت عمليات و برنامه ريزى براى اين کار و مصلحت داشتن جنگ و قتال، همه از مسائلى نيست که هر کس خودسرانه بتواند و بخواهد آن را عملى سازد. لذا بر جامعه ى مسلمانان است که با تبعيت از رهبرى دينى (پيامبر و امام معصوم و فقيه جامع الشرايط) با رعايت مصالح اقدام به اين گونه کارها بشود.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى {أَطِيعُوا اللَّهَ وَ

أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ} اگر مراد از اولوالامر ائمه (ع) هستند، چرا کلمه ى منکم ذکر شده است؟

- بر اساس دلائل عقلى و نقلى و شواهد تاريخى، مسلمانان معتقدند که پيامبران و جانشينان آنان، از بين توده هاى مردم هستند؛ هم چنان که قرآن کريم در آيات بسيارى به اين مسأله تصريح کرده است؛ از جمله:

1- {هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ...}(سوره ى جمعه، آيه 2).

2- {قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَى أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ..} (سوره ى کهف، آيه آخر).

در آيه ى اول اين سوره فرموده است: «خداوند منان از بين مردم اُمّى به رسالت مبعوث فرمود تا آيات الهى را براى آنان بخواند و آنان را تزکيه نمايد و به آنان کتاب و حکمت الهى را بياموزاند». و در آيه ى آخر به پيامبر (ص) مى فرمايد: «بگو من نيز بشر و انسانى هستم مانند شما با اين تفاوت که به من وحى مى شود و جبرئيل بر من نازل مى گردد و ...».

3- آيه ى سوره ى «فصلت» و آيه ى سوره ى ابراهيم نيز در اين زمينه است.

هم چنين در آياتى از قرآن نقل شده است که «مشرکان و کافران ما براى اين که مردم را از اطراف پيامبران پراکنده کنند، به آنان مى گفتند: شماها چرا از کسانى که مانند خود شما هستند و مانند شما خواب و خوراک دارند و در کوچه و بازار تردد مى نمايند، پيروى مى کنيد.» اين مطلب را در آيات زير ميتوانيد ملاحظه فرماييد: آيه ى 15 سوره ى «يس»؛ آيه ى 24 سوره ى «مؤمنون»؛ آيه ى 10 سوره ى مبارکه ى ابراهيم.

پس اولى الامر، از خود مردم و در بين مردم هستند که بايد مردم طبق شرايط و دستوراتى

که خداوند به آنان فرموده است آنان را شناسايى کنند و در امر دين و دنياى خود از آنان پيروى نمايند. به نظر شيعه و بيشتر دانشمندان و محققان، اولى الامر کسى جز اهل بيت پيامبر (ص) (و يا کسانى که بنا بر معرفى آنان داراى اين سمت شوند) کس ديگرى نمى باشد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه {وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً...} ضمير «هُم» به چه کسانى بر مى گردد و مفهوم آيه چيست؟ (24 / سجده)

- ضمير «هم» در آيه ى {وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً...} به کلمه ى «بنى اسرائيل» در آيه ى قبل باز مى گردد؛ يعنى، از ميان بنى اسرائيل «منهم» افرادى را به عنوان امام و پيشوا قرار داديم تا مردم را به امر ما هدايت کنند؛ چون صابر بودند و به آيات ما يقين داشتند.

اين آيه اولاً روشن مى سازد که منصب امامت، منصبى است که واگذارى آن با خداوند است و ثانياً لياقت ها و مجاهدت ها، نقش مهم و اساسى در تعيين امام دارد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مقصود از «اهل ذکر» در آيه ى {فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْر} چيست؟

- خداوند سبحان مى فرمايد: {وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِى إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ} (نحل،43) «و پيش از تو، جز مردانى که به آنها وحى مى کرديم، نفرستاديم! اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد (تا تعجب نکنيد از اين که پيامبر اسلام از ميان همين مردان برانگيخته شده است!».

واژه ى «ذکر» گاه به معناى حفظ و گاه به معناى يادآورى است (اعم از يادآورى زبانى و لفظى و يا درونى و باطنى).(1)

به قرآن مجيد نيز «ذکر» گفته شده (2) زيرا حقايقى را براى انسان بازگو و يادآورى مى کند.

بنابراين «اهل ذکر» از نظر مفهوم لغوى به کسانى

گفته مى شود که داراى آگاهى و اطلاع باشند و بتوانند حقايق را يادآورى و بيان نمايند، و معناى آيه اين است که اگر حقيقت مطلبى را نمى دانيد از اهل اطلاع سؤال کنيد، تا براى شما حقيقت را يادآورى و بازگو نمايند.

اين آيه در واقع بيانگر يک قانون کلى عقلايى در مورد «رجوع جاهل به عالم» است، يعنى هر مسأله در هر زمانى بايد از آگاهان نسبت به آن مسأله پرسيد.

از آن جا که اميرالمؤمنين و پيشوايان معصوم داناترين فرد زمان خود بودند، لذا بهترين و عالى ترين مصداق «اهل ذکر» به شمار مى آيند؛ چنان که در روايات زيادى آمده است که مقصود از «اهل ذکر» امامان معصوم مى باشند، به عنوان نمونه به چند روايت در اين باره اشاره مى کنيم:

1. امام رضا (ع) به کسانى که آيه ى فوق را به دانشمندان يهود و نصارى تفسير مى کردند فرمود: «سبحان الله مگر چنين چيزى ممکن است؟ اگر ما به علماى يهود و نصارى مراجعه کنيم مسلماً ما را به مذهب خود دعوت مى کنند، سپس فرمود: اهل ذکر ما هستيم». (3)

2. امام باقر (ع) در تفسير آيه مى فرمايد: «ذکر» قرآن است، و اهل بيت پيامبر «اهل ذکرند» و از آنها بايد سؤال شود. (4)

3. در روايت آمده است که از اميرالمؤمنين درباره ى اين آيه پرسيده شد، حضرت در جواب فرمود: «به خدا سوگند که اهل ذکر ما هستيم، اهل علم و معدن تأويل و تنزيل (قرآن) ما هستيم، از رسول خدا شنيدم که مى فرمود: من شهر علمم و على درِ آن است...» (5)

پاورقى:

(1) ر. ک: مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، ص 328، دارالقلم و دارالساميه.

(2) ر. ک: ص، 8. انبيأ، 24 و 50 و...

(3)

ر. ک: تفسير نورالثقلين، الحويزى، ج 3، ص 57، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان / تفسير نمونه، همان، ج 11، ص 245.

(4) ر. ک: تفسير نورالثقلين، همان، ص 55.

(5) ر. ک: شواهد التنزيل، الحافظ الحاکم الحسکانى، تحقيق و تعليق شيخ محمد باقر محمودى، ج 1، ص 432-437، مؤسسه الطبع و مجمع الثقافة الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى تطهير به چه معناست و دلالت بر چه افرادى مى کند و چرا زنان پيامبر را شامل نمى شود؟

- آيه ى: {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً} (احزاب، 33) «خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاک و پاکيزه گرداند.»

روايات فراوانى از طريق شيعه و سنّى در شأن نزول اين آيه وارد شده که ثابت مى کند اين آيه فقط شامل پنج تن، يعنى رسول اکرم، على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) است. (1)

اين که «اهل بيت پيامبر تنها همسران پيامبر اکرم باشند، به دليل اين که آيات قبل و بعد اين آيه درباره ى زنان حضرت نازل شده، سخن باطلى است؛ زيرا اولاً ضميرهايى که در آيات قبل و بعد آمده به صورت ضمير «جمع مؤنث» بيان شده، در حالى که ضماير اين قسمت از آيه، همه به صورت «جمع مذکر» آورده شده است. در آغاز اين آيه خداوند متعال همسران پيامبر اکرم را مخاطب ساخته است، لذا تمام شش ضميرى که در اين بخش از آيه آمده، به صورت جمع مؤنث ذکر شده است؛ سپس در بخش دوم آيه (آيه ى تطهير) دو ضمير جمع به کار رفته که هر دو به صورت جمع مذکر آورده شده است. اين خود نشان مى دهد که لحن اين آيه تغيير کرده و

هدف ديگرى را دنبال مى کند.

ثانياً روايات بسيارى که در کتب معتبر اهل تسنّن و تشيع نقل شده، حاکى از آن است که، مخاطب در اين آيه اختصاصاً پيامبر اکرم، على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) هستند نه همسران پيامبر اکرم. (2)

خداوند در سوره ى هود مى فرمايد: {قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ} (هود، 73) «گفتند: از فرمان خدا تعجب مى کنى؛ اين رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است.» ضمير در «اَتَعجَبين» - که البته ضمير يا مستتر است و يا به قولى «ياء» مى باشد، و در هر صورت «ين» ضمير نيست - (3) به مخاطب برمى گردد، که ساره همسر حضرت ابراهيم مى باشد. ضمير موجود در «عليکم» هم باز به او و بستگان - خانواده - او برمى گردد. «اهل البيت» هم منصوب است، يا به اين علت که ندا - يعنى تقدير آن، يا «اهل البيت» مى باشد - و يا به علت اختصاص. (4) در هر صورت اگر گمان مى شود که در اين آيه ى شريف، همسر ابراهيم جزءِ اهل بيت به حساب نيامده است، گمان درستى نيست، زيرا شکى نيست که کلمه «اهل» - از نظر معناى لغوى - شامل همسر هم مى شود، ولى سخن اين است که هيچ مانعى ندارد کسانى جزءِ اهل بيت پيامبرى همچون پيامبر اسلام باشند، ولى بر اثر جدايى مکتبى، از نظر معنوى از اهل بيت خارج شوند، مانند آن که خداوند پسر نوح را از اهل نوح به حساب نمى آرود: {قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ} (هود،46) «فرمود: اى نوح! او از اهل تو نيست؛ او عمل غير صالحى است

فرد ناشايسته اى است.» (5) خلاصه آن که واژه ى «اهل بيت» - از نظر لغوى - شامل همسر يا همسران انسان هم مى شود، ولى در آيه ى 33 سور ى احزاب - آيه ى تطهير - روايات بسيار فراوانى - که از طريق اهل سنّت و شيعه رسيده است - دلالت دارد که اهل بيت در اين آيه، همه ى خاندان پيامبر را شامل نمى شود، بلکه تنها شامل پنج نفر مى گردد: پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) (6)

پاورقى:

(1) ر. ک: الميزان، علامه طباطبايى، ج 16، ص 310 و 317، نشر اسلامى.

(2) ر. ک: تفسير نمونه، آية الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 17، ص 293، دارالکتب الاسلامية.

(3) شرح رضى على الکافيه، رضى الدّين استرآبادى، ج 2، ص 415، نشر مؤسسة الصادق، تهران.

(4) املاء ما من به الرحمن، ابوالبقأ، عکبرى، ج 2، ص 43، نشر دارالکتب الاسلامية.

(5) تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 9، ص 167 - 173، نشر دارالکتب الاسلامية.

(6) تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 17، ص 294، نشر دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- تفسير اهل تسنّن در مورد آيه ى ولايت چيست؟

- اهل سنّت در خصوص تفسير آيه ى ولايت در دو محور بحث نموده اند:

يکم: شأن نزول آيه؛

دوم: پيام ولايت آيه.

بيشتر مفسّران و محدّثان اهل سنّت شأن نزول آيه ى ولايت را درباره ى على (ع) دانسته اند. (1)

اهل سنّت نوشته اند: روزى على (ع) در مسجد مشغول عبادت و نماز بود. هنگامى که به رکوع رفت، سائلى وارد مسجد شد و تقاضاى کمک کرد. على (ع) در حال رکوع انگشتر خود را به سائل نشان داد و سائل آن را از انگشت حضرت خارج نمود و شادمان از مسجد بيرون رفت. اهميت اين

عمل خير به اندازه اى بود که خداوند متعال به خاطر آن، آيه ى {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ} را نازل نمود.

از برخى عبارات و مبانى انديشمندان و قرآن پژوهان اهل سنّت استفاده مى شود که آيه ى ولايت دلالت بر رهبرى و امامت على (ع) ندارد، و حال آن که دانشمندان و قرآن پژوهان شيعى باور دارند که اين آيه دلالت بر رهبرى امام على دارد. (2)

برخى از محدثان و مفسّران اهل سنّت با عبارات و سندهاى مختلف شأن نزول سوره ى مائده آيه ى 55 را بيان کرده اند که اکثر آنها در اين که آيه در مورد على (ع) نازل شده است، اتفاق نظر دارند.

بعضى از آنها به جهت آن که آيه به صورت جمع «الذين» آمده، اين آيه را در مورد حضرت على (ع) چون يک نفر است نمى دانند.

انديشمندان اهل سنّت معتقدند که اين آيه دلالت بر فضيلت على (ع) درباره ى داشته اما درصدد اثبات دوستى و محبّت على (ع) است، يعنى واژه ى «ولى» در اين آيه به معناى دوستى است، نه به معناى ولايت و سرپرستى. اين آيه همگان را به دوستى على (ع) فراخوانده، زيرا على (ع) را دوست همه ى مسلمانان و مؤمنان معرفى کرده است.

پاورقى:

(1) برخى از مفسّران تفسير فخر رازى، ج 12، ص 26، ذيل آيه ولايت؛ ينابيع الموده، ص 51؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 134.

(2) تفسير نمونه، ج 4، ص 422 به بعد، فرائد السمطين، ج 1، ص 191 و 193؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 173؛ الدر المنثور، ج 3، ص 98 - 99؛ الکشاف، ج 1، ص 49، ذيل آيه ى ولايت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيات و احاديثى که مربوط به علم غيب

ائمه است چيست؟

- همه ى موجودات ممکن الوجود، چه در ذات شان و چه در آثار آن، هيچ گونه استقلالى از خود ندارند چرا که هم در اصل وجود خود و هم در خصوصيات آن، محتاج به ذات خداوندند و تنها وجودى که در ذات خود مستقل است خداست. آياتى از قرآن هم بر اين مطلب گواهى مى دهند. از آن جمله است: {وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ} (انعام / 59)، {وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا} (نجم / 44)، {اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها} (زمر / 42) و...، (ر. ک: زمر / 62، جن / 27، آل عمران / 49، مائده / 110، هود / 31، و...).

2. در سوره ى جن، آيه ى 26 آمده است: {عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ} «داناى غيب اوست و هيچ کس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد مگر رسولانى که آنان را برگزيده است» نيز در سوره ى بقره / آيه ى 247 آمده است: {إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ}. گرچه آيه ى اول به طور کلى در مورد پيامبران و آيه ى دوم هم درباره ى يکى از پيامبران (طالوت) است، اما از آن جا که امام هم جانشين پيامبر (ص) است و هم منتخب خدا، بنابراين، علم ربّانى شامل حال آنها هم مى شود. و بدون موهبت الهى، آنان نمى توانستند در جايگاه ويژه و حسّاس خود، ايفاى نقش کنند.

3. روايات فراوانى هم داريم حاکى از اين که علم ويژه اى به ائمه ى اعطا شده است از آن جمله: «کسانى که به سوى ما آمدند، به سوى چشمه هاى صافى آمدند

که آبش به امر خداوند جارى است و تمام و خشک شدنى نيست» (1) امام صادق (ع) مى فرمايد: «نحن راسخون فى العلم» (همان، ص 308). ذيل آيه ى 43 از سوره ى رعد، يعنى آيه ى شريفه: {كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ}. در معانى الاخبار آمده است که پيامبر (ص) فرمود منظور از «من» در آيه ى فوق، برادرم على بن ابى طالب است، (2). مردى از اهل فارس به حضرت ابوالحسن (ع) گفت آيا شما علم غيب مى دانيد؟ امام فرمود: حضرت ابو جعفر (ع) فرموده است: «چون علم الهى به روى ما گشوده شود بدانيم و چون از ما گرفته شود ندانيم» (اصول کافى / ج 1، ص 376). امام صادق (ع) فرمود: «امامى که نداند چه به سرش مى آيد و به سوى چه مى رود، او حجت خدا بر خلقش نيست» (3)

در پايان ذکر نکات زير در مورد علم غيب و علم امام ضرورى به نظر مى رسد:

الف) برخى از علوم مربوط به آينده منحصر به ذات مقدس خداست به طورى که هيچ کس از آن اطلاع ندارد. در خطبه ى 28 نهج البلاغه، فقط اين دسته از علوم، به غيب تعبير شده است. رواياتى هم بر اين مطلب دلالت دارند از جمله: عن فضيل بن يسار قال سمعت ابا جعفر (ع) يقول: «العلم علمان فعلم عندالله مخزون لم يطلع عليه احدا من خلقه و علم علّمه الله ملائکته و رسله فانه سيکون لا يکذّب نفسه و لا ملائکته و لا رسله و علم عنده مخزون يقدّم ما يشاء و يؤخر ما يشاء و يثبت ما يشاء» (4). امور قسم دوم که خداوند به رسل و

ائمه اعطا مى کند به مقدارى است که صلاح بداند و در هر زمان و مکانى که حکمتش اقتضاء کند و مقدارش هم به اندازه ى نياز بشر است.

امام على (ع) در فراز آخر خطبه ى 128 نهج البلاغه به پنج مورد از علوم غيبى که مختص خداوند است و در آيه ى 34 سوره ى لقمان ذکر شده است، اشاره مى کنند.

ب) برخى ديگر از علوم مربوط به آينده است. و اشخاصى از انسان ها با اعلام و تعليم الهى نسبت به آنها با خبر مى شوند. پيامبران و ائمه مسلّماً از جمله افرادى هستند که مشمول اين اعلام الهى اند. در خطبه ى اشاره شده در بند قبل، يکى از موارد اطلاع از آينده و خبر دادن به آن توسط امام على (ع) ذکر شده است.

ج) بشر به برخى از امور غيبى مختص خداوند، که گفته شد، مى تواند با دانش و اطلاعات علمى و بهره گيرى از ابزارهاى پيشرفته اطلاع حاصل کند. اما با وجود اين، بر غيبى بودن اطلاع خداوند از آن ها خللى وارد نمى شود؛ چرا که منظور از علم غيب که در انحصار خداست، عبارت است از علم هاى بدون واسطه. لذا اگر مثلاً به وسيله ى اشعه اى يا وسايل ديگر فهميده شود که جنين پسر است يا دختر، اين علم را نمى توان گفت که علم غيب است.

د) از آياتى نظير احزاب / 33، توبه / 105، نساء / 41 و غيره نيز که در آيه ى اوّل، پيرايش مطلق اهل بيت از هر گونه نقص و پليدى و گناه ذکر شده است و در آيات بعدى به شاهد و گواه بودن پيامبر و ائمه از اعمال امت ها اشاره گرديده است، مى توان بر خطا ناپذيرى علوم

ائمه (ع) استدلال کرد.

ه) جامع بودن شريعت پيامبر، مقتضى آن است که با افاضه ى الهى به ائمه (ع)، آنها بتوانند، جانشين پيامبر (ص) و حجّت خدا بر زمين شوند وگرنه بدون اين افاضه، آن ها قادر نخواهند بود قواى نفسانى و روحى لازم را در عرصه ى پيچيده و دشوار امامت داشته باشند و لذا هدف از رسالت پيامبر، ناتمام خواهد ماند. (5)

پاورقى:

(1) اصول کافى، ج 1، ص 261.

(2) تفسير الميزان، ذيل آيه ى فوق.

(3) اصول کافى، ج 1، ص 383.

(4) اصول کافى / 140 / ص 203.

(5) جهت مطالعه ى بيشتر ر. ک: شرح و تفسير آيات و احاديث مورد استناد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

معاد

- بيت زير مربوط به کدام آيات از قرآن است؟

که را نايد گران امروز رفتن بر ره طاعت *** گران آيد مر آن کس را به روز حَشر ميزان ها (ناصر خسرو)

- بيت مذکور مى تواند اشاره به اين چند آيه باشد:

1. {وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ} (اعراف،8) «وزن کردن (اعمال، و سنجش ارزش آنها) در آن روز، حق است. کسانى که ميزان هاى (عمل) آنها سنگين است، همان رستگارانند.» (1)

2. {وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ} (انبياء،47) «ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت برپا مى کنيم، پس به هيچ کس کمترين ستمى نمى شود؛ و اگر به مقدار سنگينى يک دانه ى خردل (کار نيک و بدى) باشد، ما آن را حاضر مى کنيم، و کافى است که ما حساب کننده باشيم.»

3. {فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ راضِيَةٍ} (قارعه، 6 و 7) «هر که سنجش هايش (اعمالش) سنگين

باشد پس او در زندگى خوشى خواهد بود.»

پاورقى:

(1) تجلّى قرآن و حديث در شعر فارسى، سيد محمد راستگو، ص 145، نشر سمت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا حشر حيوانات مانند حشر انسان ها است؟ آيا مجازات حيوانات مانند مجازات انسان ها است؟

اين مسلّم است که نحوه ى مجازات آنان با نحوه ى مجازات انسان ها متفاوت خواهد بود، زيرا انسان از اختيار و عقل برخوردار است، ولى حيوانات از اين دو عامل قوى محروم هستند. اما اين بدان معنا نيست که حيوانات هيچ نحوه ى شعورى نداشته باشند، بلکه آنان نيز به اندازه ى شعورى که دارند، قابل مجازات هستند. پس اگر در اين آيه از حشر آنها سخن به ميان آمده، بُعدى ندارد. (1)

علّت حشر حيوانات دو چيز مى تواند باشد:

1. پاسخ گويى به تجاوزاتى که به يکديگر کرده اند؛

2. شکايت و دادخواهى از بعضى انسان هايى که به آنها ظلم روا داشته اند.

پاورقى:

(1) الميزان، ج 7 ص 76.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 46 سوره ى اعراف (و على الاعراف رجال ...) منظور از اعراف چيست؟

- درباره ى اعراف اقوال و احتمالات مختلفى وجود دارد:

1. اعراف جايى است که مُشْرِف بر اهل بهشت و اهل جهنم است.

2. ديوارى است ميان بهشت و جهنم.

3. تلّى و بلندى ميان بهشت و جهنم است که بر روى آن عده اى از گناهکاران قرار دارند.

4. ديوارى است که خداوند بين مؤمنان و منافقان در آيه ذکر کرده است. {فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ}

5. معناى اعراف، جايگاه شناسايى بين بهشتيان و جهنميان است.

6. اعراف همان پل صراط است. (1)

درباره ى اهل اعراف يعنى کسانى که بر اعراف قرار دارند، دوازده قول نقل شده است که اصول آنها به سه قول بر مى گردد:

1. اهل اعراف رجالى از اهل منزلت و کرامت هستند، مانند

انبياء و شهدا و فقها.

2. کسانى که اعمال خوب و بد شان مساوى است.

3. عدّه اى از ملائکه هستند.

از سياق آيات استفاده مى شود که قول اوّل درست مى باشد. (2)

بدون شک دو گروه در اعراف حضور دارند:

الف) گروهى مانند ائمه و پيامبران و اوصياى آنها که نظارت بر وضع بهشتيان و دوزخيان دارند.

ب) گروه ديگر گنهکاران از امت هاى پيشين و امت محمّد مى باشند که آنها اميدوارند مورد شفاعت واقع شودند، چون نه کفه ى اعمال خوب آنها مى چربد، نه کفه ى اعمال بد آنها.

پاورقى:

(1) الميزان، ج 8 ص 126.

(2) الميزان، ج 8 ص 129.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور از آيه ى 82 سوره ى نمل،{وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ} چيست؟

- مراد واقع شدن يک واقعه ى عظيم يا عذاب عظيم و يا رخداد بزرگ است. کلمه ى ظرف زمان استقبال است؛ يعنى در آينده واقعه ى عظيمى رخ خواهد داد. مقصود از جنبنده ى زمين روشن نيست که آيا آن جنبنده از حيوانات خواهد بود، يا از انسان ها؟ فقط آنچه معلوم است، اين است که آن جنبنده از زمين خواهد بود و با مردم سخن خواهد گفت. امّا آنچه از روايات به دست مى آيد، اين است که مراد، على (ع) خواهد بود که زنده خواهد شد و زبان اعتراض خواهد گشود که مردم به آيات و معجزات ما يقين نداشتند و توجهى به ما نکردند. از امام صادق (ع) روايت شده است که پيامبر، على را در مسجد ديد که مقدارى از خاک ها را جمع کرده و سرش را روى آنها گذارده بود و به خواب رفته بود. پيامبر او را حرکتى داد، مردى از اصحاب گفت:

يا رسول الله! آيا مى شود کسى از ما به نام دابّةالارض باشد؟ پيامبر فرمود: والله دابّةالارض فقط على است. (1)

در حديثى از حذيفه از پيامبر (ص) در توصيف دابّة الارض چنين آمده است: او به قدرى نيرومند است که هيچ کس به او نمى رسد و کسى از دست او نمى تواند فرار کند. در پيشانى مؤمن علامت مى گذارد و مى نويسد مؤمن، و در پيشانى کافر علامت مى گذارد و مى نويسد کافر. و با عصاى موسى و انگشتر سليمان است. (2)

در روايت على بن ابراهيم از امام صادق (ع) آمده است: مردى به عمّار ياسر گفت: آيه اى در قرآن است که فکر مرا پريشان ساخته و مرا در شک انداخته است. عمّار گفت: کدام آيه؟ گفت: آيه ى {وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ...}. اين کدام جنبنده است؟ عمار گفت: به خدا سوگند! روى زمين نمى نشينم و غذايى نمى خورم تا آن را به تو نشان دهم. سپس همراه آن مرد به خدمت على (ع) آمد، در حالى که غذا مى خورد. هنگامى که چشم امام به عمّار افتاد، فرمود: بيا. عمّار آمد و نشست و با امام غذا خورد. هنگامى که عمّار برخاست و با على خداحافظى کرد، آن مرد رو به عمّار کرد و گفت: مگر تو سوگند ياد نکردى که غذا نخورى تا آن را به من نشان دهى؟ عمّار گفت: من او را به تو نشان دادم، اگر تو مى فهميدى. (3)

بر طبق اين روايات، آيه ى مربوطه به رجعت است که بر اساس عقايد شيعه بعد از ظهور حضرت مهدى (عج) گروهى از انسان ها که قبلاً از دنيا رفته اند، دوباره زنده مى شوند.

مرحوم ابوالفتوح رازى در تفسير خود، ذيل اين آيه

مى نويسد: طبق اخبارى که از طريق اصحاب ما نقل شده، کنايه از حضرت مهدى (عج) است. (4)

پاورقى:

(1) الميزان، ج 15 ص 405.

(2) تفسير نمونه، ج 15 ص 552.

(3) همان، ص 553.

(4) تفسير نمونه، ج 15 ص 554.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مفهوم آيه ى 11 سوره ى غافر {قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ} چيست؟

- درباره ى اين آيه نظرهاى مختلفى ارائه شده است.

1. دو ميراندن، يکى آن وقت که نطفه بود، قبل از ولوج روح، و يکى وقتى که از دنيا رفت و فوت کرد و دوبار زنده کردن؛ يکى وقتى که به انسان روح دميد و به دنيا آورد و يکى زنده شدن بعد از مرگ.

اشکال اين قول اين است که دو ميراندن به نطفه (قبل از ولوج روح) صدق نمى کند، چون جنين يک تکه گوشت بيشتر نيست.

2. حيات اوّل در دنيا و حيات دوم در قبر (حيات برزخى) و مردن اوّل در دنيا و مردم دوم در قبر.

اشکال اين نظريه اين است که زنده شدن براى روز قيامت به حساب نيامده و حال آن که حيات پس از مرگ مراد آيه است.

3. زنده شدن اوّل در عالم ذرّ بوده، سپس در عالم ذرّ مرده، سپس در دنيا زنده شده و سپس مرده است.

اشکال اين قول اين است که اصلاً اشاره اى به حيات پس از مرگ ندارد، در صورتى که بيشترين توجّه آيه به آن است.

4. مراد از اثنتين در دو مورد تکرار است، نه دو مرتبه بودن؛ يعنى خدايا! تو ما را بارها زنده کردى و بارها ميراندى.

5. مراد از دو بار مردن يکى مردن و از دنيا رفتن است و يکى

مردن پس از حيات برزخى و مراد از دوبار زنده شدن يکى زنده شدن در برزخ، پس از مرگ دنيوى است و ديگرى احيا در روز قيامت مى باشد. بنابراين، آيه نظر به زنده شدن در دنيا ندارد، چون مراد از جهنّميان که مى گويند: {رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ...} ميراندن و احيايى است که موجب يقين آنان شده است.

مرحوم علامه طباطبايى اين نظريه را پذيرفته و بقيه ى نظريات را رد کرده و فرموده است: اماته ى اوّل، مردن از دنيا بعد از حيات برزخى در عالم برزخ و سپس مردن برزخى و سپس زنده شدن به شکل واقعى در آخرت (دو احيا و دواماتة) است. محصول آيه اين است که در جهنم فرياد مى زنند: خدايا! دوبار ما را ميراندى و دوبار ما را زنده کردى. پس ما يقين کرديم و اعتراف به گناهانمان مى کنيم. آيا ما را از جهنم بيرون مى کنى؟ جواب داده مى شود: حالا ديگر فايده ندارد و کار از کار گذشته است. اقرار و اعتراف در جهنم ديگر فايده اى ندارد بايستى در دنيا اين کار را مى کرديد.(1)

هنگامى که انسان مى ميرد، نوع ديگرى حيات به عنوان حيات برزخى پيدا مى کند. همان حياتى که شهيدان دارند {بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ}. همان حياتى که پيامبر و امامان دارند و سلام ما را مى شنوند و پاسخ مى دهند. نيز همان حياتى که سرکشان و طاغيانى همچون آل فرعون دارند و صبح و شام به مقتضا مجازات مى شوند. به اين ترتيب ما يک حيات جسمانى داريم و يک حيات برزخى. در پايان عمر از حيات جسمانى مى ميريم و در پايان اين جهان از حيات برزخى مى ميريم و دوباره در روز قيامت

زنده مى شويم. (2)

پاورقى:

(1) الميزان، ج 17 ص 314.

(2) تفسير نمونه، ج 20 ص 43.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 4 سوره ى معراج آمده: «يک روز قيامت معادل پنجاه هزار سال دنيا است». لطفاً اين مطلب را توضيح دهيد.

- تعبير «پنجاه هزار سال» از اين نظر است که آن روز بر حسب مقياس سال هاى دنيا تا اين حد طولانى است و ادامه دارد؛ يعنى اگر فرضاً زمين قيامت حرکت داشته باشد و بخواهد يک بار دور خود بچرخد، به اندازه ى پنجاه هزار سال دنيا طول خواهد کشيد.

علم امروز مى گويد: مقدار روز در هر کره اى از کرات آسمانى با ديگر کرات متفاوت است، زيرا تابع مقدار زمانى است که آن کره، به دور محور خود مى چرخد. لذا روز در کره ى ماه به انداز ى دو هفته در کره ى زمين است.

حتى مى گويند: ممکن است با گذشت زمان کر ه ى زمين از سرعت حرکت وضعى خود بکاهد و مقدار يک روز معادل يک سال يا صد سال شود! البته نمى گوييم وضع قيامت به اين شکل است، بلکه روزى که معادل پنجاه هزار سال باشد حتى با مقياس هاى عالم دنيا، چيز عجيبى نيست. (1)

گفتنى است: در سوره ى سجده ى آيه ى 5 مقدار روز قيامت هزار سال گفته شده است.

در روايات آمده، قيامت پنجاه موقِف دارد و هر موقِف به اندازه ى هزار سال طول مى کشد. بر اين اساس آيه ى چهار سوره ى معارج ناظر به همه ى مواقف است و آيه ى پنج سوره ى سجده ناظر به يک موقِف. امام صادق (ع) فرمود: «روز قيامت پنجاه موقِف دارد و هر موقِفى مثل هزار سال دنيا است».

سپس اين آيه را تلاوت فرمود: {فِى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ}. (2)

برخى احتمال

داده اند عدد «پنجاه هزار، يا هزار» براى تکثير است، نه تعداد؛ يعنى آن روز بسيار طولانى است.

البته طولانى بودن روز قيامت براى مجرمان، ظالمان و کافران است، نه مؤمنان و متّقيان.

لذا در حديثى از «ابو سعيد خدرى» آمده: بعد از نزول آيه ى چهار سوره ى معارج کسى عرض کرد: يا رسول الله! چقدر آن روز طولانى است؟! فرمود: «قسم به کسى که جان محمّد در دست او است! آن روز براى مؤمن سبک و آسان مى شود، آسان تر از يک نماز واجب که در دنيا مى خواند». (3)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 18.

(2) امالى شيخ طوسى، طبق نقل تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 413.

(3) طبرسى، مجمع البيان، ج 10، ص 353، طبق نقل نمونه، ج 25، ص 17.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور تفاسير شيعه از آيه ى {ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ} چيست؟

- سوره ى واقعه بهشت و نعمت هاى زيباى بهشتى را براى اصحاب يمين بر شمرده و جهنم و عذاب هاى اخروى را براى اصحاب شمال معين کرده است.

در قسمت اوّل، اصحاب يمين را گروهى از اولين و گروهى از آخرين دانسته است. درباره ى گروه اولين و آخرين چند قول در تفاسير شيعه به چشم مى خورد:

1- مراد از اولين و آخرين از امّت محمّد (ص) يعنى آنان که در زمان پيامبر (ص) و بعد از او تا مدّت ها از خوبان بودند و گروهى نيز در زمان هاى متأخر در بهشت خواهند بود. نعمت هايى که در آيات قبل آمده براى اينان خواهد بود. در اين صورت از خوبان و اصحاب يمين از امّت هاى سابق سخن به ميان نياورده و نسبت به آنان مسکوت است.

2- مراد از اولين گروهى از خوبان در امّت هاى سابقه

و مراد از آخرين، گروهى از خوبان امّت پيامبر (ص) باشد.

در آيات قبل در وصف سابقون مى فرمايد: {أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِى جَنَّاتِ النَّعِيمِ ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ} نسبت به آخرين تعبير قليل دارد، بنابر تفسير دوم يعنى در امّت هاى سابق و پيش از پيامبر (ص) در مجموع گروه بيشترى از اهل بهشت خواهند بود و از آخرين يعنى بعد از پيامبر (ص) اسلام تا روز قيامت گروه کمترى اهل بهشت و نعمت هاى آن خواهند بود. کمتر بودن آنان شايد به علّت انحرافاتى خواهد بود که با بيشتر شدن مظاهر دنيوى به وقوع خواهد پيوست. احتمال دارد در اين جا نيز هر يک از اولين و آخرين از امّت پيامبر اسلام مراد باشد، يعنى در زمان هاى صدر اسلام گروهى اهل بهشت خواهند بود و نسبت به زمان هاى آخر و به تعبير ديگر آخر الزمان گروه کمترى اهل بهشت خواهند بود.

«ثلّه» به معناى جمعى از مجتمع و به معناى گروه و جماعت به کار رفته است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آياتى درباره ى جهنم و عذاب هاى آن مرقوم فرماييد؟

- جهنم در آيات قرآن تصويرهاى وحشتناکى دارد. قرآن مى فرمايد: «جهنم هفت در دارد و براى هر درش گروه معينى از آنها تقسيم شده اند.» (حجر، 43 و 44)

قرآن درباره ى عذاب هاى جسمانى دوزخيان مى فرمايد:

«گنهکار دوست دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند، و همسر و برادرش را، و قبيله اش را که هميشه از او حمايت مى کردند و تمام مردم روى زمين را، تا مايه ى نجاتش شود.» (معارج، 11 - 14)

«درخت زقّوم [غذاى گنهکاران] است که همانند فلز گداخته در شکم ها مى جوشد - جوششى همچون آب سوزان.» (دخان، 43

- 46)

و در آتش سوزان وارد مى شوند از چشمه اى فوق العاده داغ به آنها مى نوشانند، طعامى جز از ضريع خار خشک تلخ و بدبو ندارند - غذايى که نه آنها را فربه مى کند و نه گرسنگى را فرو مى نشاند.» (غاشيه، 4 - 7)

«ما براى ستمگران آتش آماده کرديم که سراپرده اش، آنها را از هر سو احاطه کرده و اگر تقاضاى آب کنند، آبى براى آنها مى آورند، همچون فلز گداخته که صورت ها را بريان مى کند؛ چه بد نوشيدنى و چه بد محل اجتماعى است.» (کهف، 29)

«کسانى که کافر شدند، لباس هايى از آتش براى آنها بريده مى شود و مايع سوزان وجو شان بر سر آنها فرو مى ريزند؛ آن چنان که هم درون شان را ذوب مى کند و هم برون شان را و بر آنها گرزهايى از آهن است. هر گاه بخواهند از غم و اندوه هاى دوزخ خارج شوند، آنها را به آن باز مى گردانند و به آنها گفته مى شود عذاب سوزان را بچشيد.» (حج، 19- 22)

«شعله هاى آتش همچون شمشير به صورت هاى شان مى خورد.» (مؤمنون، 104)

«در آن هنگام که غل و زنجير ها بر گردن شان قرار گرفته، آنها را مى کشند آنان را در آبى سوزان وارد مى کنند؛ سپس در آتش دوزخ افروخته مى شوند.» (مؤمن، 71 - 72)

اين ها نمونه هايى از عذاب هاى جسمانى دوزخيان بود؛ آيات متعددى نيز خبر از عذاب هاى روحانى جهنميان مى دهد:

«و بهشتيان، دوزخيان را صدا مى زنند که آنچه پروردگارمان به ما وعده داده بود، همه را حق يافتيم. آيا شما هم آنچه را پروردگار تان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟! مى گويند: آرى! در اين هنگام ندا دهنده اى در ميان آنها ندا مى دهد که لعنت خداوند بر ستمگران باد.» (اعراف، 44)

«پروردگارا! هر که را

تو به سبب اعمالش به آتش افکنى، او را خوار و رسوا ساخته اى و اين چنين افراد ستمگر ياورى ندارند.» (آل عمران، 192)

آيات ياد شده، نمونه اى از اوصاف جهنم بود. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه، مى توانيد به کتاب پيام قرآن، (1) مراجعه فرماييد. در اين زمينه کتاب «حق اليقين» (2) نيز که به فارسى نگارش يافته، مفيد است.

پاورقى:

(1) تأليف آيتة الله مکارم شيرازى، ج 6.

(2) تأليف علامه مجلسى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- فکر مى کنم در قرآن درباره ى نعمت هاى بهشت مقدارى مرد سالارى مطرح است، چرا؟

- الف) اين که در قرآن حورى يا کواعب و نظائر آن آمده دليل آن نيست که مخاطبين قرآن تنها مردان هستند. زيرا در قرآن از ولدان و غلمان نيز ياد شده است و هر دو جمع بوده و به معناى پسران است. معمولاً «حورى و غلمان بهشتى» به دنبال هم آورده شده اند. بنابراين اگر در بهشت براى مردان حورى مطرح است غلمان و ولدان نيز براى زن ها مطرح است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن به منکران، وعده ى دخول در آتش داده شده است. آيا هر موحدى با هر دينى، از ورود به آتش در امان خواهد بود؟

- بنابراين نمى توان گفت هر موحدى به بهشت خواهد رفت. بلى اگر شخصى معذور و قاصر باشد، يعنى دسترسى به دريافت حق و حقيقت ندارد، خداوند او را عذاب نمى کند. قرآن از آنان به مستضعف تعبير کرده است: {إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً}

مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه براستى تحت فشار قرار گرفته اند [و حقيقتاً مستضعفند]؛ نه چاره اى دارند، و نه راهى [براى نجات از آن محيط آلوده] مى يابند.(1)

مرحوم علامه

طباطبايى در تفسير الميزان در ذيل اين آيه فرمود: خداوند جهل به امر دين و هر ممنوعيت از اقامه ى شعاير دين را ظلم شمرده است و عفو الهى شامل آن نمى شود، اما مستضعفان که قدرت بر انتقال و تغيير محيط ندارند، استثناء شده اند.

پاورقى:

(1) نساء 4 آيه ى 98.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا قرآن قيامت را نزديک مى داند؟

- آگاهى از زمان وقوع قيامت فقط از آن خداست و کسى ديگر از آن اطلاع ندارد، قرآن کريم مى فرمايد: {يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّى...} (اعراف، 187) «درباره ى قيامت از تو سؤال مى کنند، کى فرا مى رسد؟ بگو: علمش فقط نزد پروردگار من است؛ و هيچ کس جز او (نمى تواند) وقت آن را آشکار سازد. قيام قيامت، حتى در آسمان ها و زمين، سنگين (و بسيار پر اهميت) است، و جز به طور ناگهانى، به سراغ شما نمى آيد. (باز) از تو سؤال مى کنند، چنان که گويى تو از زمان وقوع آن با خبرى؛ بگو: علمش تنها نزد خداست؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند.»

در جاى ديگر نيز مى فرمايد: {وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً} (احزاب، 63) «چه مى دانى شايد قيامت نزديک باشد». بنابراين براى استقبال قيام قيامت بايد هميشه آماده بود، و ممکن است فلسفه ى مخفى بودنش نيز همين باشد که مردم هيچ گاه قيامت را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند، و به اين ترتيب خود را براى نجات در آن آماده سازند، زيرا چنان که قرآن کريم فرموده: {لا تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً} (اعراف، 187) «به طور ناگهانى اتفاق مى افتد.» (1)

افزون بر آن وقت فرا رسيدن قيامت از امورى است که شناخت آن از توانايى انسان خارج است و علم آن

اختصاص به پروردگار دارد. (2) زيرا وقوع آن متوقف بر مقدّراتى است که بايد جامه ى عمل بپوشد، و چون علم به همه ى آن مقدّرات و زمان آنها براى انسان امکان پذير نيست، لذا علم به وقوع رستاخيز نيز برايش امکان ندارد، و در آيات و روايات فقط براى آن علائم و نشانه هايى بيان شده است.

1. شايد مقدار زمانى که تا نزول - از ابتداى آفرينش - گذشته، نسبت به مقدار زمانى که از زمان نزول قرآن تا قيامت مانده است، آن اندازه زياد است که قرآن مى فرمايد: «قيامت نزديک است»؛ براى مثال، اگر از اول آفرينش يک ميليارد سال گذشته باشد و از زمان نزول قرآن تا قيامت، فقط ده هزار سال باقى مانده باشد، صحيح است که قرآن بفرمايد قيامت نزديک است.

2. قيامت هر انسانى عملاً پس از مرگ او شروع مى شود - نه بعد از تمام شدن برزخ - به اين معنا که وقتى انسان از دنيا مى رود تا اندازه ى زيادى دستش از اين نظر که قيامت خود را اصلاح کند، کوتاه مى گردد؛ به اين جهت قيامت هر انسانى بسيار نزديک است، زيرا با پايان عمرش، قيامت او شروع شده است.

3. وقتى حادثه اى بسيار مهم و سرنوشت ساز باشد، هر چند از نظر زمانى نزديک نباشد، ولى به جهت اهميت فوق العاده ى آن، مانند حوادث نزديک از آن ياد مى شود؛ خلاصه آن که اهميت حادثه، در دورى و نزديکى زمانى اثر مى گذارد؛ براى مثال وقتى شما يک سال ديگر، امتحان راهنمايى و رانندگى داشته باشيد، خواهيد گفت: تا زمان امتحان وقت زياد است، ولى اگر در همان زمان، امتحان کنکور داشته باشيد مى گوييد: امتحان نزديک است

و وقت ندارم.

4. مى دانيد که تعداد سال هاى دنيا هر چه هم زياد باشد و ادامه يابد، ولى در مقابل عمر قيامت که ابدى است و هرگز تمام نمى شود، بسيار ناچيز است. اکنون که در سال هاى محدود دنيا واقع شده ايم، وقتى در برابر آمدن يک حادثه اى که عمر ناپايان دارد قرار مى گيريم، آن را بسيار نزديک مى بينيم؛ به همين جهت خداوند قيامت را حادثه اى نزديک خوانده است.

5. وقتى حادثه اى به طور قطع و يقين واقع خواهد شد و هيچ شکّى در وقوع آن نيست، گفته مى شود آن واقعه نزديک است، بلکه به گونه اى از آن سخن مى گويند که گويا اتفاق افتاده است؛ به اين جهت خداوند گاهى اوقات از قيامت، به «ساعت» تعبير مى فرمايد: {أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ} (يوسف،107) «آيا از اين ايمن هستند که عذاب فراگيرى از ناحيه ى خدا به سراغ آنها بيايد - يا ساعت - رستاخيز - ناگهان فرا رسد، در حالى که آنها متوجه نيستند.»

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آية الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 7، ص 42 - 43، دارالکتب الاسلامية.

(2) ر. ک: التفسير الکاشف، محمد جواد مغنيه، ج 3، ص 431، دارالعلم للملايين.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 38 سوره ى انعام مى فرمايد: {وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ} دليل حشر آنها چيست؟ آنها که اعمال اختيارى ندارند.

- در ذيل اين آيه علامه طباطبايى (ره) بحث مفصّلى درباره ى حيوانات و معناى امّت و حشر و نشر آنان دارد. ما به اهمّ مطالب ايشان مى پردازيم:

مى فرمايد: اين که حيوانات زمينى و هوايى گروه هايى مانند انسان ها هستند،

نه به اين معنا است که آنان هم چون انسان ها داراى جامعه واحدى هستند و مانند انسان مدنى بالطبع و اجتماعى باشند. حيوانات نيز مانند انسان ها نحوه اى از زندگانى از قبيل دفاع از خود و تهيه ى غذا و توليد نسل و نگهدارى و غذا دادن به فرزندان دارند و داراى ادراک و شعور هستند، گرچه اين خصايص فطرى و از درون آنها است و به اين نحوه آفريده شده اند.

از طرفى دقّت در رفتار و خصائص حيوانات؛ انسان را به وجود يک نحوه شعور و ادراک در آنها مى رساند، مثلاً دقّت در زندگى مورچه ها و زنبورهاى عسل يا زيرکى و توانايى هايى که در بعضى از حيوانات مشاهده مى شود، دلالت مى کند که آنها از شعور و توانايى هايى برخوردار هستند.

همين طور در مقايسه بين حيوانات مشاهده مى شود مثلاً يک خروس با خروس ديگر يا يک قوچ با قوچ ديگرى داراى خُلق و خوى متفاوت هستند يا مى بينيم بعضى از آنها قساوت و سخت دلى بيشترى از ديگران دارند.

بنابراين اگر حشر و نشرى در روز قيامت براى حيوانات متصور شود، امرى ممکن است و اشکال عقلى بر آن متصوّر نيست.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با توجه به آيه ى 154 سوره ى بقره که مى فرمايد: «شهيدان زنده اند»، آيا شهيدان مرگ را درک نکرده اند. پس رجعت آنان چگونه است؟ آيا آنها زنده شده، مرگ را درک خواهند کرد؟

- به گفته ى قرآن در دو آيه ى 154 سوره ى بقره و 169 سوره ى آل عمران شهيدان زنده اند.

در سور ى بقره مى فرمايد: {وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ} «و به آنها که در راه خدا کشته مى شوند، مرده نگوييد! بلکه آنان زنده اند ولى

شما نمى فهميد.»

در سوره ى آل عمران مى فرمايد: {وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ} «اى پيامبر! هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگار شان روزى داده مى شوند...» پر واضح است که مراد از حيات شهيدان غير از حيات برزخى انسان ها است زيرا در آن صورت حيات شهيدان امتيازى براى آنان نخواهد بود، در صورتى که در اين دو آيه به صورت ويژه، حيات پس از شهادت آنان را متذکر شده است و البته چگونگى آن از نظر ما پنهان است چنان که فرموده است: درک و شعور شما انسان ها از درک کيفيت حيات آنان قاصر است و در سوره ى آل عمران توضيح اندکى در اين باره داده است.

امام باقر نقل (ع) مى کند که شخصى به نزد پيامبر اسلام شرفياب شد و عرض کرد: من مشتاق شرکت در جهادم. آن حضرت پاسخ داد: «فجاهد فى سبيل الله فأنّک ان تُقتل کنت حياً عند الله مرزوقاً و ان مت فقد وقع اجرک على الله...؛ در راه خدا پيکار کن که اگر شهيد شدى نزد خداوند زنده و روزى خوار خواهى بود و اگر مُردى پاداشت بر عهده ى خداوند خواهد بود... .» (1)

مى بينيم که آن حضرت شهادت را در برابر مرگ عادى قرار داده است. آنچه از آيات ياد شده به يقين به دست مى آيد اين است که شهدا از حياتى برخوردارند که ديگران از آن محروم هستند و اين نيز مسلم است که وجود اين حيات براى آنها به اين معنا نيست که جان آنها از کالبد و جسم آنان بيرون نرفته است؛ پس شهدا

از اين جهت که روح آن ها از جسم شان بيرون رفته است، با ديگران که از دنيا رفته اند فرقى ندارند و اين که شما نوشته ايد: «چگونه شهدا زنده اند، در حالى که سرانجام همه بايد بميرند، پس مرگ آنان چگونه است؟» پاسخش روشن است، زيرا آن مرگى که به هر حال، سراغ هر انسانى مى آيد، به معناى جدايى روح از بدن است که درباره ى شهدا هم اتفاق افتاده است - چون همان گونه که گذشت، مقصود خداوند متعال از نمردن شهيدان، اين نيست که روح شان از بدن شان جدا نشده است - آرى؛ مقصود از حيات شهيد، حياتى مخصوص نزد خداوند است - نه از نوع حيات در دنيا - که غير از شهدا کسى ديگر از آن حيات، نصيبى ندارند، و همان گونه که خداوند مى فرمايد، حيات آنان، حيات مخصوصى است که ما قدرت فهم و درک آن را نداريم: {بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ} (بقره،154) «بلکه آنان زنده اند، ولى شما نمى فهميد». پس شهيد با رجعت، مانند ديگران به دنيا بر مى گردد - البته شهيدى که قرار باشد رجعت کند - و مانند ديگران دوباره روحش از کالبدش جدا مى گردد، در نهايت ممکن است آن حيات مخصوصى که براى او به سبب شهادت حاصل شده بود، برايش ادامه داشته باشد.

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير الميزان، ج 1، ص 382 و 383، انتشارات جامعه ى مدرسين.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن آمده است: هر قومى با امام خود وارد صحراى محشر مى شود.(1) ما مسلمانان امام داريم، اما خارجى ها مانند هندى ها و ارمنى ها و پيروان اديان ديگر که امام ندارند، چگونه محشور خواهند شد؟

- امام اهل بهشت، به پيامبران و جانشينان آنان گفته مى شود و

امام اهل آتش، به پيشوايان کفر و ضلالت و گمراهى و طاغوت گفته مى شود.

پاورقى:

(1) اسراء 13 آيه ى 71.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا آيه ى 71 سوره ى مريم {إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها} شامل همه، حتى پرهيزگاران مى شود؟

- مفسّرين در کلمه ى ورود دو نظر دارند. برخى ورود در آيه را به معنى نزديک شدن و اِشراف پيدا کردن مى دانند، يعنى همه ى مردم بدون استثناء براى حسابرسى، يا براى مشاهده ى سرنوشت نهائى بدکاران به کنار جهنّم مى آيند. سپس خوبان مى روند و بدان را وارد جهنم مى کنند.

اين گروه براى تأييد نظريه ى خود به آيه ى 23 سوره ى قصص استدلال مى کنند {وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ ...} يعنى وقتى حضرت موسى (ع) نزديک و کنار آب مدين رسيد.

اکثر مفسرين مى گويند ورود، در اين جا به معنى دخول است. طبق اين معنى، همه ى انسان ها (خوبان و بدان وارد جهنم مى شوند) منتها آتش دوزخ بر خوبان سرد و سالم خواهد بود، همان گونه که آتش نمرود بر ابراهيم (ع) چنين بود. {يا نارُ كُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ}(1) «اى آتش بر ابراهيم (ع) خنک و سلامت باش.»(2)

پاورقى:

(1) انبياء، آيه ى 69.

(2) ج 13، تفسير نمونه، ص 117.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا بيشتر جاهايى که در قرآن نام جنّات برده شده بعد از آن کلمه تجرى من تحت الانهار ذکر شده است؟

- در جواب اين سؤال به چند نکته توجّه کنيد:

1) در چنين آياتى، قرآن در صدد بيان بهشت برين است و همچنين آنچه مايه ى شادى و لذت انسان مى شود.

2) يکى از عواملى که براى انسان مايه ى وجد و نشاط است و غم و اندوه را از انسان مى زدايد، مناظر دلکش و زيباى جريان آب است که هم ديدنش براى چشم نشاط

آور است و هم صداى دلنشين آب، گوش را مى نوازد.

3) نعمت هاى بهشت محدود به باغ و بستان و آب روان نيست؛ بلکه به فرموده ى قرآن: {فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ} «در آن جا هر چه نفوس تمايل کند و هر آنچه که چشم ها را شوق ديدن آن باشد فراهم است» (زخرف، آيه ى 71)

ولى از جمله ى آنها - که تقريباً جنبه ى عمومى دارد و همگان از آن لذت مى برند - باغ و بستان هايى است که از زيردرخت هاى آن و يا از زير خود باغ ها (مانند باغ هاى کوهستانى)، آب جارى مى شود.

بدين ترتيب مى بينيم که قرآن مجيد در بسيارى از موارد - که از بهشت برين سخن به ميان مى آورد - از نهرهاى جارى آن به صورت مخصوص ياد مى کند. در برخى موارد هم (سوره ى محمّد، آيه ى 15) به تفصيل انواع نهرهايى که در بهشت وجود دارد، مى پردازد. براى آگاهى بيشتر ر. ک:

المنار، ج 1، ص 232 (ذيل آيه ى 25 سوره ى بقره)

تفسير کبير فخر رازى، ج 2، ص 128 (ذيل آيه ى مذکور)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- عالَم برزخ چگونه عالمى است؟ اگر کسى در اين دنيا خودکشى کند، آيا بايد در قبر منتظر بنشيند تا زمان مرگش فرا رسد و نکير و منکر از او سؤال نمى کنند تا مرگش فرا رسد؟

- {وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ} (مؤمنون، 100) «و پشت سر آنان برزخى است تا روزى که برانگيخته شوند.» آيات و روايات بطور روشن دلالت دارد که بعد از زندگى دنيا و قبل از قيامت عالمى وجود دارد بنام «عالم برزخ» که روح انسان بعد از مرگ تا برپائى قيامت در آن جا زندگى مى کند.

روح انسان بعد از جدا شدن

از اين جسد خاکى در جسم هاى لطيفى قرار مى گيرد که بسيارى از عوارض ماده را ندارد و چون از هر نظر شبيه اين جسم است به آن «قالب مثالى» و يا «بدن مثالى» مى گويند؛ يعنى بدنى شبيه همين بدن امّا نه به کلى مجرد است و نه مادى محض. (1) از نگاه قرآن و روايات همه ى انسان ها حيات برزخى دارند.

از روايات استفاده مى شود که انسان ها در برزخ به پنج گروه قابل تقسيم اند:

الف: افرادى که در درجه ى اعلاى از ايمان و کمال هستند اين افراد پس از مرگ و پاسخ به سؤالات نکير و منکر روح آنها در قالب مثالى قرار مى گيرد و به بهشت برزخى وارد مى شوند و در آن جا در محضر اميرالمؤمنين (ع) و در بهشت برزخى به انواع نعمت هاى الهى متنعم مى شوند؛ تا برپا شدن قيامت.

ب: افرادى که مؤمن هستند ولى نه در درجه و کمال گروه قبلى، اين افراد پس از سؤال و پاسخ در قبر، درى از بهشت (برزخى) به سوى قبر آنان باز مى شود و قبر به مقدار چشم انداز، وسيع شده و باغى از باغ هاى بهشت مى شود. اين گروه در قبر شان متنعم به نعمت هاى پروردگارند و هميشه دعاى شان اين است که خدايا قيامت را برپا نما و نعمت هاى بهشتى را که به ما وعده داده اى عطا فرما.

ج: مؤمنين معصيت کار که مستحق عذابند، آنها پس از ورود به قبر و سؤال نکير و منکر و عدم توانايى آنها براى پاسخ دادن، فرشتگان با عمودى که در دست دارند بر فرق آنها مى کوبند و قبر شان پر از آتش مى شود. و درى از جهنم (برزخى) به سوى قبر آنان باز مى شود و قبر شان تبديل

به چاهى از چاه هاى جهنم مى گردد و اين گروه در قبر معذبند تا وقتى که گناهان شان بخشوده شود.

د: کسانى که کافر محض هستند، اين ها هم همانند مؤمنين معصيت کار در جهنم برزخى معذبند تا برپا شدن قيامت؛ با اين تفاوت که عذاب کافر، عذاب عقيده و عمل است و کاهش دهنده ى عذاب قيامتش نيست؛ ولى عذاب مؤمن گناهکار، عذاب عمل است و باعث پاک شدن او مى شود و جنبه اصلاح گرانه و رهايش گرانه دارد. (2)

ه_: گروهى که نه اهل ثوابند که مستحق نعمت باشند و نه اهل گناه تا مستحق عذاب گردند اين گروه روح شان (در قالب مثالى) بصورت بى هوش و يله و رها باقى مى ماند تا برپا شدن قيامت. (3)

هنگام مرگ روح انسان از بدن به طور کامل جدا مى شود و به هنگام رستاخيز، خداوند متعال بار ديگر بدن و استخوان هاى پوسيده و خاک شده را حيات مجدد مى دهد و روح، دوباره به آن بر مى گردد. (4)

کسى هم که خودکشى مى کند، زمان مرگش همان موقع است و با بقيه ى افراد تفاوتى نخواهد کرد، البته خودکشى از گناهان بزرگ است و عذاب سختى را در پى دارد. قرآن کريم مى فرمايد: {قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ} (سجده،11) «بگو، فرشته ى مرگ که بر شما مأمور شده، قبض روح شما مى کند، سپس به سوى پروردگار تان باز مى گرديد.»

از اين آيه و آيات ديگر در روايات فهميده مى شود که ستاندن روح انسان ها به دست ملائکه است حال اين ستاندن در هر کسى در يک حالتى است؛ برخى در حال تصادف، برخى سکته و برخى در حالت خودکشى و... . در اين حالات جسم مادى از کار مى افتد؛ ولى

روح از بين نمى رود؛ بلکه آن را ملائکه در همين هنگام از بدن جدا مى نمايند و باقى خواهد ماند.

پاورقى:

(1) اقتباس از تفسير نمونه، آية الله مکارم شيرازى، ج 14، ص 322، دارالکتب الاسلامية.

(2) سيرى در جهان پس از مرگ، حبيب الله طاهرى، ص 328 - 330، دفتر انتشارات اسلامى، با اندکى اضافات.

(3) فروع کافى، ج 3، ص 238، باب المسألة فى القبر و من يسأل و من لايسأل، نشر دارالاصول / جهت آگاهى بيشتر درباره عالم برزخ ر. ک: پيام قرآن، آية الله مکارم شيرازى، ج 5، ص 443 - 478، نشر مدرسه اميرالمؤمنين 7 / عالم برزخ در چند قدمى ما، محمدى اشتهاردى و...

(4) ر. ک: پيام قرآن، آية الله مکارم شيرازى، ج 5، ص 308 - 334، مدرسة الامام اميرالمؤمنين / تفسير نمونه، آية الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 2، ص 307، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مراد از کتاب در آيه ى 29 سوره ى نباء {وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً} و امثال آن آيه چيست؟

- از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود که در عالم قيامت سه نوع کتاب براى انسان ها وجود دارد:

1- يک کتاب براى حساب اعمال همگان «دفتر کل» (1)

2- کتاب مخصوص هر امّت مثلاً امّت اسلام، امّت کفر و نفاق (2)

3- کتابى که براى هر انسان به خصوص گذاشته مى شود. (3)

از بعضى آيات مثل آيه ى 49 سوره ى کهف {وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراًً} برداشت مى شود که فرداى قيامت خود اعمال مجسّم مى شود و جلوى انسان حاضر مى گردد.

با توجه به اين دو دسته آيات، مى توانيم بگوئيم مراد از کتاب، هم کتاب و دفترى است که اعمال انسان در آن ثبت مى شود و هم خود اعمال است. (4)

پاورقى:

(1) وضع الکتاب، 49

کهف.

(2) کل امة تدعى الى کتابها، 28 جاثيه.

(3) و کلّ انسان الزمناة طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامة کتاباً آيه ى 13، سوره ى اسراء.

(4) ج 13، الميزان، ص 550 و ج 12، نمونه 455.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور از آيه ى 94 سوره ى انعام چيست؟ آيا از اين آيه مى توان استفاده کرد اگر انسان ازدواج نکند، بهتر است؟

- ترجمه ى آيه ى مذکور چنين است: و [روز قيامت به آنها گفته مى شود:] همه شما تنها به سوى ما بازگشت نموديد، همان گونه كه روز اوّل شما را آفريديم! و آنچه را به شما بخشيده بوديم، پشت سر گذارديد! و شفيعانى را كه شريك در شفاعت خود مى پنداشتيد، با شما نمى بينيم! پيوندهاى شما بريده شده است؛ و تمام آنچه را تكيه گاه خود تصوّر مى كرديد، از شما دور و گم شده اند!

همان طور که از ترجمه ظاهر مى شود، آيه ربطى به عدم ازدواج ندارد و دلالتى بر اين که اگر ازدواج نکنيم و تنها باشيم بهتر است، ندارد. از اين آيه استفاده مى شود اسباب و عللى از قبيل مال، منال، رفيق، مقام، زن و فرزند که در دنيا همراه انسان بودند و گاهى از آنان کمک و يارى مى جستيم، بعد از مرگ قطع مى شوند و انسان تنها بر خدا وارد مى شود در آن جا با عمل خود همراه است.

آيه مى گويد در قيامت انسان ها تمام تکيه گاه هاى خود را از دست مى دهند و مى فهمند مال و منال و کسانى که تکيه گاه آنها در دنيا بودند، فايده اى ندارند. هر کس گرفتار اعمال و کردار خود مى باشد و نه زن به داد انسان مى رسد و نه پدر و مادر و نه معبودهايى که مى پرستيد. همان گونه که در آيه آمده است خلايق

به همان صورتى که تک تک خلق شده بودند، در قيامت محشور مى شوند و مرگ و قيامت، دوستان را جدا مى سازد.

انسان در قيامت با همسرش محشور نمى شود، بلکه به تنهايى وارد صحنه ى محشر خواهد شد. بنابراين بحث آيه در جواز يا عدم جواز گزينش همسر نيست.

و تأکيدات فراوانى که در قرآن هست، نشان دهنده ى ضرورت ازدواج است. اگر آيه ى فوق، مجرد زندگى کردن را تأييد کند، با آيات و روايات، در تضاد خواهد بود.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- لطفاً آيات {إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ" و "وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ" و "وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ} را ترجمه کرده و شرح دهيد؟

- آيات ياد شده که در سوره ى تکوير قرار دارد. با اشاره هاى کوتاه، و تکان دهنده اى از حوادث هولناک پايان اين جهان و آغاز رستاخيز را خبر مى دهد. تا ما از خواب غفلت بيدار شده و مهياى آن روز باشيم. مجموعاً شش نشانه از اين نشانه ها در اين سوره بازگو شده است.

1. پيچيده شدن خورشيد؛

2. بى فروغ شدن ستارگان؛

3. به حرکت درآمدن کوه ها؛

4. فراموش شدن اموال با ارزش؛

5. جمع شدن حيوانات؛

6. برافروخته شدن درياها؛

پس از اشاره به اين شش نشانه به توضيح و تفسير سه نشانه که در پرسش مطرح کرديد مى پردازيم:

{إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ} (تکوير،1) «در آن هنگام که خورشيد در هم پيچيده شود».

منظور از «کوّرت» در اين جا پيچيده شدن نور خورشيد، تاريک شدن و جمع شدن حجم آن است. خورشيد در حال حاضر کره اى داغ و سوزان است به اندازه اى که همه ى مواد آن به صورت گاز فشرده اى در آمده و در گرداگردش شعله هاى سوزانى زبانه مى کشد که صدها هزار کيلومتر ارتفاع آنها است. اگر کره ى زمين در وسط يکى از اين

شعله ها گرفتار شود از دم خاکستر مى شود. در پايان اين جهان و در آستانه ى قيامت، اين حرارت فرو مى نشيند و آن شعله ها جمع مى شود، روشنايى آن به خاموشى مى گرايد و از حجم آن کاسته مى شود. اين حقيقتى است که در دانش امروز نيز منعکس است و کره ى خورشيد به تدريج رو به تاريکى و خاموشى مى رود.

{وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ} (تکوير،2) «و در آن هنگام که ستارگان بى فروغ مى شوند».

«انکدرت» را هم به «بى فروغ شدن» و هم به «فرو ريختن» معنا کرده اند. هر دو معنا در آستانه ى قيامت براى ستارگان رخ مى دهد؛ آيه اشاره دارد که ستارگان در آستانه ى قيامت هم روشنايى خود را از دست مى دهند و هم پراکنده شده و سقوط مى کنند. به اين دو معنا در آيات سوره هاى (انفطار، 2 و مرسلات، 8) نيز اشاره شده است.

{وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ} (تکوير،3) و در آن هنگام که کوه ها به حرکت در آيند.

از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود که در آستانه ى قيامت کوه ها مراحل مختلفى را به شرح زير طى مى کنند:

1. کوه ها به «حرکت» مى آيند.

{وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً} (طور، 10)

2. از جا کنده شده و سخت در هم کوفته مى گردند.

{وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً} (حاقه، 14)

3. به صورت توده اى از شبنم هاى متراکم در مى آيند.

{يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً} (مزمل، 14)

4. به شکل پشم زده شده در مى آيند که با تند باد حرکت مى کنند.

{وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ} (قارعه، 5)

5. به صورت گرد و غبار در فضا پراکنده مى شود.

{وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا} (واقعه، 5)

{فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا} (واقعه، 6)

6. بالاخره تنها، اثرى از آن باقى مى ماند و همچون «سرابى» از

دور نمايان خواهد شد.

{وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً} (نبأ، 20)

آيه ى 3 سوره ى تکوير به مرحله ى اوّل اين تغييرات درباره ى کوه ها اشاره دارد.

پاورقى:

(1) تفسير جوان (منتخب تفسير نمونه) آيت اللّه مکارم شيرازى، ج 26، ص 132-134، دارالکتب الاسلاميه / تفسير هدايت، سيد محمد تقى مدرسى، ترجمه: احمد آرام، ج، ص، آستان قدس رضوى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- لطفاً آيات {وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ} را توضيح دهيد؟

- {وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ} (تکوير، 12) «و در آن هنگام که دوزخ شعله ور مى گردد.»

طبق اين آيه و آيات ديگر «دوزخ به کافران احاطه دارد»

{وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِى وَ لا تَفْتِنِّى أَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ} (توبه، 49)

جهنم امروز هم موجود است ولى پرده ها و حجاب هاى عالم دنيا مانع از مشاهده ى آن است.

اين جهنمى است که الآن موجود است در روز قيامت با ورود جهنميان افروخته مى شود. آيات هم به اين نکته اشاره دارند که هيزم جهنم خود بدکاران و اعمال آنان است.

{وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ} (تکوير، 13) «در آن هنگام که بهشت نزديک شود.»

آيه اشاره دارد به اين که بهشتى که موجود است براى مؤمنان، هم از نظر زمان و هم مکان نزديک مى شود تا آنان به آسانى وارد آن جا شوند.

از آيه دو نکته استفاده مى شود:

1. بهشت قبل از قيامت آماده است و با ورود بهشتيان به آن، طراوت و زيبايى اش دو چندان مى شود.

2. بهشت را با آن عظمتى که دارد به مؤمنان نزديک مى کنند تا مؤمنان به سختى نيفتند.

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير جوان، (منتخب تفسير نمونه) ج 26، ص، دارالکتب الاسلاميه / الفرقان فى تفسير القرآن، محمد صادقى، ج، ص، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- معناى

کلمه ى «عقاب اللّه» چيست؟

- عقاب به معناى عقوبت و مؤاخذه است و عذاب و جزا در پى گناه را عقاب گويند؛ بنابراين مراد از عقاب اللّه همان عذاب خداوند است که بر سر کافران و گناهکاران فرو مى ريزد. چنان که در آيه ى 11 سوره ى آل عمران آمده است: {كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ} «آيات ما را دروغ شمردند، پس خداوند به سزاى گناه شان گريبان آنان را گرفت و خدا سخت کيفر است.»

پاورقى:

(1) ر. ک: قاموس قرآن، سيد على اکبر قرشى، واژه ى عقاب.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- معناى آيه ى 35 سوره ى رعد چيست؟

- ترجمه ى آيه ى 35 رعد چنين است: «مثل بهشتى که به پرهيزگاران وعده داده شده اين است که از زير درختان آن نهرهاى آب روان است. ميوه هاى آن هميشگى و سايه هايش دائمى است. اين است سرانجام کسانى که پرهيزگارى کردند و سرانجام کافران آتش دوزخ است.»

اين آيه پاداش پرهيزگاران و کيفر کافران را بيان مى کند و بهشتى را که پرهيزگاران در آن جاى خواهند گرفت، توصيف مى نمايد.

از هميشگى بودن ميوه ها و سايه هاى درختان بهشتى، استفاده مى شود، در بهشت فصل خزان وجود ندارد، و تابش نور خورشيد جهان آخرت، هميشگى است.

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 10، ص 230 - 232، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- تفسير آيه ى 49{أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ} سوره ى اعراف را بيان کنيد؟

- آيه ى ياد شده در ادامه ى آيات 46 و 47 و 48 سوره اعراف، درباره اعرافيان و گفتگوى آنان با دوزخيان و بهشتيان است.

در آيه ى 48 «اعرافيان»، دوزخيان را خطاب کرده و ضمن ملامت و سرزنش

به آنان مى گويند که ديديد عاقبت، گردآورى اموال و نفرها در دنيا و نپذيرفتن حق، به شما سودى نداد.

مخاطب در آيه ى 49 تا «برحمة» نيز دوزخيان هستند. اعرافيان به اهل جهنم مى گويند: اين بهشتيان - از چهره شناخته مى شوند ولى هنوز وارد بهشت نشده اند - همان کسانى اند که شما درباره ى آنان قاطعانه مى گفتيد از اين راهى که براى عبوديت برگزيديد، خيرى نمى بينيد و رحمت خداوند شامل حال شما نخواهد شد. پس از پايان مکالمه، اعرافيان و بنابر تفسيرى خداوند خطاب به مؤمنان که به دوزخيان نشان داده شده بودند، ولى هنوز وارد بهشت نشده اند، کرده و مى فرمايد: {ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ} «وارد بهشت شويد نه ترسى بر شما است و نه در آن جا غم و اندوهى داريد...»

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 8، ص 132، جامعه ى مدرسين.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- سوره ها و آياتى که درباره ى تجسم اعمال در قيامت بيان شده است چيست؟

- پاداش و مجازات آخرت، تجسم يافتن عمل انسان است. نعيم و عذاب آن جا، همين اعمال نيک و بد است که وقتى پرده کنار رود، تجسم و تمثل پيدا مى کند. تلاوت قرآن، صورتى زيبا پيدا مى يابد و در کنار انسان قرار مى گيرد. غيبت و رنجانيدن مردم به صورت خورش سگان، جهنم در مى آيد و...

به عبارت ديگر اعمال ما صورتى، مُلکى دارد که فانى و موقت است و آن همان است که در اين جهان، به صورت سخن يا عملى ديگر ظاهر مى شود و صورت و وجهه اى ملکوتى دارد که پس از صدور از ما، هرگز فانى نمى شود و از توابع و لوازم و فرزندان جدا ناشدنى ما است. اعمال

ما از وجه ملکوتى و چهره ى غيبى باقى است و روزى، ما به آن اعمال خواهيم رسيد و آنها را با همان وجه و چهره مشاهده خواهيم کرد. اگر زيبا و لذت بخش است، نعيم ما خواهد بود و اگر زشت و کريه است، آتش و جحيم ما خواهد بود.

در حديث است: که زنى براى مسأله اى به حضور رسول اکرم (ص) مشرّف شد. وى کوتاه قد بود، پس از رفتنش عايشه کوتاه قدى وى را با دست خويش تقليد کرد. رسول اکرم (ص) به وى فرمود: خلال کن، عايشه گفت: مگر چيزى خوردم يا رسول اللّه؟ حضرت فرمود: خلال کن. عايشه خلال کرد و پاره ى گوشتى از دهانش افتاد.

در حقيقت حضرت با تصرف ملکوتى، واقعيت ملکوتى و اخروى غيبت را در همين جهان به عايشه ارائه فرمود. (1)

قرآن کريم درباره ى غيبت مى فرمايد: {وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ} «مسلمانان از يکديگر غيبت نکنند، آيا کسى دوست مى دارد که گوشت برادر خويش را در وقتى که مرده است، بخورد؟ نه، از اين کار تنفر داريد».

آيات ذيل تصريح بر تجسم اعمال دارد: {يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ} (زلزال (99)، آيه 6-8) «در آن روز مردم به صورت گروه هاى مختلف از قبرها خارج مى شوند تا اعمال شان به آنها نشان داده شود پس هر کس به اندازه ى سنگينى ذره اى کار خير انجام داده آن را مى بيند و هر کس به اندازه ى ذره اى کار بد کرده آن را مى بيند».

غير از اين، آيات متعدد ديگرى نيز بر تجسم اعمال اشاره دارند.

(بقره (2)، آيه ى 272؛ کهف (18)، آيه ى 49؛ آل عمران (3)، آيه ى 30 و 180؛ زمر (39)، آيه ى 47 و 70؛ تکوير (81)، آيات 12 - 14)

پاورقى:

(1) بحار الانوار، ج 15، ص 188.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

احكام

- در سوره ى توبه، درباره ى طلا و نقره، چه حکمى آمده است؟

- در آيه ى 34 سوره ى توبه آمده است: {الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ} (توبه،34) «کسانى که طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى سازند و در راه خدا انفاق نمى کنند، به مجازات دردناک بشارت ده.»

آيه با صراحت، ثروت اندوختن و ذخيره کردن مال را حرام کرده، به مسلمانان دستور مى دهد که اموال خويش را در راه خدا و در راه بهره گيرى بندگان خدا به کار اندازند و از ذخيره کردن آن به شدّت پرهيز کنند؛ در غير اين صورت، بايد منتظر عذاب دردناکى باشند. ثروت يکى از نعمت هاى الهى است که انسان بايد مطابق دستور خدا آن را به دست آورد و در راه آسايش خويش و جامعه آن را مصرف کند، اما اگر مال را ذخيره کند و حقوقى که خدا در آن مال قرار داده پرداخت ننمايد، کيفر دردناکى در انتظار او است که خداوند در آيه ى بعد به آن اشاره فرموده است: {يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ} (توبه،35) «روزى فرا خواهد رسيد که اين سکّه ها را در آتشِ سوزان جهنم داغ و گداخته کنند و با آن، صورت ها و پهلوها و پشت هاى شان را داغ مى کنند (و به آنها مى گويند) اين همان

چيزى است که براى خود ذخيره ساختيد، پس بچشيد چيزى را که براى خود اندوخته کرده ايد.» اين آيه، اشاره اى به تجسم اعمال در آخرت دارد و اين که اعمال انسان در اين دنيا از بين نمى رود و در قيامت به صورت حقيقى تجسّم پيدا مى کند.

از آيه استفاده مى شود که ذخيره کردن و احتکار بر نوع مالى که مورد نياز جامعه است، حرام مى باشد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا قرآن کريم به ذکر جزئيات مسائل نپرداخته است و فقط به اصول و کليات معارف و احکام مانند کليت نماز، روزه، زکات، حج و... اکتفا کرده است؟

- 1. قرآن کريم، قانون اساسى براى هدايت بشر است. در قانون اساسى، ساختار کلى بيان مى شود. از اين رو قرآن، غالباً به بيان اصول و کليات پرداخته است. و در عين حال هر چيزى که در مسير هدايت، تربيت و کمال انسان نياز است، در آن آمده است؛ {... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ} (نحل،89) «... و ما اين کتاب (آسمانى) را بر تو نازل کرديم که بيان گر همه چيز است، و مايه هدايت، رحمت و بشارت براى مسلمانان است.»

به همين جهت (که قرآن يک کتاب تربيت و انسان سازى است، و براى تکامل فرد و جامعه در همه ى جنبه هاى معنوى و مادى نازل شده است،) به بيان تمامى کليات پرداخته است. ضرورتى ندارد که مانند دائرة المعارف بزرگ، تمام جزئيات حتى علوم رياضى، جغرافى، شيمى، فيزيک، گياه شناسى و... در آن بيايد؛ هر چند دعوت کلى به کسب همه ى دانش ها نموده است و اگر بنا باشد همه ى جزئيات در يک کتاب جمع شده، آن کتاب بايد به

اندازه ى همه ى کتاب هاى موجود در عالم باشد و در آن صورت نيز همه ى جزئيات ممکن جمع نشده بلکه تنها جزئيات و تفاصيل موجود جمع شده است.

2. اگر چه بيان جزئيات، تفسير و تبيين کليات قرآن، به عهده ى پيامبر اکرم (ص) گذاشته شده است. {وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} (حشر،7) «آنچه پيامبر به شما دستور مى دهد اجرا کنيد و آنچه شما را از آن نهى مى کند باز ايستيد.» اما قرآن کريم در مواردى که ضرورت ايجاب مى کند، وارد فروعات و جزئيات شده است. مانند: احکام نوشتن قراردادهاى تجارتى و اسناد بدهکارى که در طولانى ترين آيه ى قرآن يعنى آيه ى 282 بقره طى 18 حکم بيان شده است.

3. از آن جا که قرآن کريم، آخرين و کامل ترين کتاب آسمانى است، بهترين شيوه براى جاويد ماندن آن، بيان کليات، ضوابط، ملاک ها، ارزش ها، ضد ارزش ها است، تا در هر مقطع از زمان، جامعه، خود را به اين معيارهاى کلى تطبيق دهد. و اين معيارها چيزى نيست که در طول زمان فرسوده شود و از بين برود. مثلاً شعار اصولى قرآن، عدالت، نيکوکارى، رسيدگى به ضعفا امر به معروف، نهى از منکر و.... است. {إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِى الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْى يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ} (نحل،90) «خداوند متعال، فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديکان مى دهد، و از فحشاء و منکر و ظلم و ستم نهى مى کند، خداوند به شما اندرز مى دهد شايد متذکر شويد.» و... (1)

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 11، ص 374، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا در قرآن

کريم از احکام، مانند: احکام نماز، روزه، حج و... صحبت شده است؟

- بخشى از آيات قرآن کريم در مورد احکام فقهى است، که حدود پانصد آيه در اين مورد است. بر همين اساس است که قرآن يکى از منابع فقهى است.

براى تفسير و توضيح آيه هاى مربوط به احکام فقهى شيعه و اهل سنّت کتاب هاى فراوانى در موضوع «آيات الاحکام» نوشته اند، مانند: احکام القرآن، تأليف محمّد بن السائب الکلبى. (م. 146 ق) احکام القرآن، تأليف عباد بن عباس ديلمى (م. 334 ق) فقه القرآن فى شرح آيات الاحکام، تأليف قطب الدين راوندى (م. 573) کنز العرفان فى فقه القرآن، تأليف فاضل مقداد (م. 826 ق) تفسير شاهى، تأليف سيد امير مخدوم حسينى عرب شاهى (م 976 ق) زبدة البيان فى تفسير آيات احکام القرآن، تأليف مقدس اردبيلى (م 993 ق) آيات الاحکام، تأليف کاظم مدير شانه چى؛ فقه القرآن، تأليف محمّد يزدى و...

به اين نکته بايد توجه داشت که بخشى از احکام فقهى در قرآن بيان شده، نه همه ى آن و نيز قرآن بيشتر به احکام کلى پرداخته است، گرچه در مواردى جزئيات را بيان کرده است و خود قرآن فرموده، توضيح و تبيين احکام بر عهده ى پيامبر و معصومان است. (نحل،44) مرورى بر آيات قرآن نشان مى دهد که برخى از احکام کلى درباره ى نماز، روزه، حج و.... در قرآن آمده است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- کدام آيه دلالت بر قصر بودن نماز مسافر دارد؟

- آيه اى که دلالت مى کند در هنگام سفر نماز را قصر بخوانيد آيه ى 101

سوره ى نساء است. {وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِى الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ} «و چون در زمين سفر کرديد گناهى بر شما نيست

که نماز را کوتاه کنيد.»

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- کدام دسته از مسائل شرعى که روزه و نماز را باطل مى کند، در قرآن کريم ذکر شده است؟

- قرآن کريم، آنچه را که براى هدايت آدمى لازم بوده، بيان کرده است؛ ولى تبيين آن را به پيامبر (ص) سپرده است. {وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ} (نحل،44) «و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى، و اميد که آنان بينديشند.»

در قرآن کريم حدود 500 آيه در مورد مسائل شرعى عملى (آيات الاحکام) ذکر شده است. اکثر اين آيات مربوط به کليات فقه است و به مسائل جزئى کمتر پرداخته شده است. (1) وجوب روزه و نماز و برخى از مسائل آنها در قرآن ذکر شده است. مانند سوره ى بقره، آيه هاى 183، 184، 185، 187 - سوره ى نساء، آيه هاى 43، 101، 102، 103 - سوره ى مائده، آيه ى 6 و...

اما چيزهايى که روزه و نماز را باطل مى کند، در قرآن نيامده است.

جزئيات احکام فقهى را بايد در سخنان پيامبر و امامان (عليهم السلام) جست و جو کرد فقيهان و مجتهدان، مسائل شرعى را پس از سال ها تلاش، از آيات قرآن کريم، روايات معصومان (عليهم السلام) و عقل، به دست مى آورند و حاصل آن را در رساله ى توضيح المسائل و پاسخ به مسائل شرعى بيان مى کنند.

براى آشنايى با احکام فقهى ذکر شده در قرآن، مى توان به کتاب آيات الاحکام، تأليف کاظم مدير شانه چى مراجعه کرد.

پاورقى:

(1) ر. ک: آشنايى با علوم اسلامى، شهيد مطهرى، ج 3، ص 20، انتشارات صدرا.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا در قرآن آيه يا آياتى هست

که نشان دهد احکام اسلام جاودانه است؟

- آرى! برخى از آيات عبارتند از:

1. {أُوحِى إِلَى هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ} (انعام،19) «اين قرآن بر من وحى شده، تا شما و تمام کسانى را که اين قرآن به آنها مى رسد، بيم دهم (و از مخالفت فرمان خدا بترسانم)».

جمله ى «ومن بلغ» (هر کس قرآن به او برسد)، همه ى انسان ها تا پايان جهان را شامل مى شود، دليلى بر جهانى و جاودانى بودان احکام قرآن است.

2. {إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ} (فصلت،41-42)، اين کتابى است قطعاً شکست ناپذير که هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد.»

اين آيه مى گويد: «هيچ گونه باطلى به سراغ قرآن نمى آيد، بنابراين احکام آن باطل نخواهد شد و جاودانه خواهد بود؛ و کسى هم نمى تواند آن را باطل کند و از بين ببرد»؛ چنان که در جاى ديگر مى فرمايد: {نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ} (حجر، 9) «ما قرآن را نازل کرديم، و ما به طور قطع نگهدار آنيم!».

3. {تَبارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً} (فرقان،1) «زوال ناپذير و پر برکت است کسى که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بيم دهنده ى جهانيان باشد».

واژه ى «عالمين» که تمام جهانيان را شامل مى شود، با توجه به اين که هيچ قيدى ندارد، هم از نظر مکانى نامحدود است هم از نظر زمانى؛ لذا همه ى مردم تا پايان جهان را شامل مى شود.

پاورقى:

(1) ر. ک: پيام قرآن، ج 8، ص 400-411، دارالکتب الاسلاميه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در چه قسمتى از قرآن از وضو و غسل ياد شده است؟

- آيه ى 6 سوره ى مائده {يا أَيُّهَا الَّذِينَ

آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ} البته به اين موضوع در آيه ى 43 از سوره ى نساء نيز اشاره شده (1) ولى در سوره ى مائده روشن تر بيان شده است.

پاورقى:

(1) الميزان، ج 5، ص 219.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- بر اساس آيات قرآن، گوشت کدام حيوانات، حرام و کدام يک حلال و کدام يک مباح است؟

- براى پاسخ به اين پرسش، توجه به نکات زير، لازم است:

1. اگر اين پرسش فقط، براى اطلاع از مطلب قرآنى است، بسيار مطلوب است، اما اگر براى عمل کردن باشد، بايد توجه داشت که يکى از منابع فقه ما قرآن بوده و تمام احکام عملى در آن بيان نشده و به مسايل کلّى اشاره گرديده است و بيان فروعات، بر عهده ى پيامبر گرامى اسلام و ائمه ى هدى (عليهم السلام): قرار گرفته است؛ از اين رو، براى عمل به يک حکم شرعى، نمى توان تنها سراغ قرآن رفت. مقلّدان بايد براى يقين به تکليف و عمل به آن، به رساله ى عمليه ى مراجع تقليد، که احکام را از قرآن و روايات و... استنباط نموده اند، مراجعه نمايند.

2. مباح که در سؤال آمده به معناى حلال است و احتمالاً منظور شما از مباح، مکروه بوده است.

3. قرآن مجيد در برخى از آيات، از جمله آيه ى سوم سوره ى مائده به اين

مسأله پرداخته است: {حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ} «گوشت مردار و خون و گوشت خوک و حيواناتى که به غير نام خدا ذبح شده اند و حيوانات خفه شده، و به زجر کشته شده، و آنها که بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند، و آنها که به ضرب شاخ حيوان ديگرى مرده باشند، و باقيمانده ى صيد حيوان درنده، مگر آن که آن را سر ببرند و حيواناتى که روى بت ها ذبح شوند، همگى بر شما حرام است.» و همچنين آيات 173 سوره ى بقره و 145 انعام و 115 نحل.

کلياتى که قرآن مجيد و ساير منابع اسلامى، براى حلال بودن گوشت بيان مى کنند عبارت است از:

1. حيواناتى که از گوشت آنها استفاده مى شود، بايد علف خوار باشند، زيرا گوشت حيوانات گوشت خوار، بر اثر خوردن گوشت هاى مردار و آلوده، بيش تر سمّى و سبب انواع بيمارى ها است.

2. حيواناتى که از گوشت شان استفاده مى شود، بايد مورد تنفّر نباشد. و نيز بايد زيانى براى جسم يا روح انسان نداشته باشد.

3. حيواناتى که در مسير شرک و بت پرستى، قربانى مى شوند و مانند آنها، چون از نظر معنوى ناپاکند، تحريم شده اند.

4. بايد يک سلسله دستورهايى که در اسلام براى ذبح حيوانات وارد شده - که هر کدام به نوبه ى خود، داراى اثر بهداشتى يا اخلاقى مى باشد - نيز، رعايت شوند. (1)

حضرت امام مى فرمايند: خوردن گوشت مرغى که مثل شاهين چنگال دارد، حرام است، گوشت پرستو و هدهد، مکروه است؛ همچنين

خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ، مکروه است. (2)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 4، ص 262، دارالکتب الاسلامية.

(2) توضيح المسائل مراجع، ج 2، ص 526-532، دفتر انتشارات اسلامى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چه مطالبى در قرآن کريم، درباره ى حلال و حرام آمده است؟

- برخى چيزهايى که در قرآن کريم حرام شده عبارت است از:

1. خوردن گوشت مردار؛ 2. خون؛ 3. گوشت خوک؛ 4. نزول؛ 5. شرک ورزيدن به خدا؛ 6. کشتن به ناحق انسان ها؛ 7. بى عفتى و بى بند و بارى؛ 8. صيد کردن در حال احرام؛ 9. خوردن گوشتِ حلال گوشت که به هنگام کشتن، نام خدا برده نشده است؛ 10. خوردن شراب؛ 11. دروغ گفتن؛ 12. غيبت کردن؛ 13. تهمت زدن؛ 14. دزدى کردن؛ 15. اعتماد کردن به ظالمان و کافران؛ 16. غنا و موسيقى؛ 17. نگاه به نامحرم؛ 18. اطاعت نکردن از پيامبر و امام و پدر و مادر؛ 19. کشتن فرزند؛ 20. کم فروشى؛ 21. اختلاس؛ 22. حيف و ميل کردن مال يتيم؛ 23. خيانت به امانت؛ 24. اذيت مؤمن؛ 25. ظلم و ستم؛ 26. همکارى در گناه؛ 27. پشتيبانى از خيانت کار؛ 28. شکستن عهد و پيمان؛ 29. رشوه؛ 30. پنهان کردن حق؛ 31. فتنه انگيزى؛ 32. قمار؛ 33. سحر؛ 34. اسراف؛ 35. حکم ناحق؛ 36. فرار از جهاد و...

برخى چيزهايى که در قرآن کريم از حلال ها به حساب آمده است:

1. داد و ستد؛ 2. گوشت حيوان هايى که حلال گوشتند؛ 3. خوردن از نعمت هاى پاک، مانند: ميوه ها، حبوبات، مايعات، مگر چيزهايى که در اسلام حرام شده است. 4. وام و قرض دادن؛ 5. ازدواج و... (1)

پاورقى:

(1) ر. ک: مبانى تعليم و تعلم

در قرآن و احاديث، رضا فرهاديان، ص 396-416، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- الف) قرآن کريم در مورد تقليد چه دستورى داده است؟ ب) واجبات در قرآن چند دسته است؟

- تقليد دو گونه است:

1. تقليد جايز و مشروع 2. تقليد ممنوع و حرام.

اين دو نوع تقليد در روايتى ذيل آيه ى 78 سوره ى بقره توضيح داده شده است. قرآن کريم در اين آيه ى شريفه قوم يهود را مورد مذمّت قرار داده مى فرمايد: {وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِى وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ} (بقره،78) «پاره اى از آنان عوامانى هستند که کتاب خود را جز يک مشت خيالات و آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهاى شان دل بسته اند».

در روايت آمده است که شخصى به امام صادق (ع) عرض کرد: عوام و بى سوادان يهود راهى نداشتند جز اين که از علماى خود پيروى نمايند، اگر تقصيرى هست متوجه علماى آنهاست پس چرا قرآن کريم بى سوادان يهود را به خاطر پيروى از دانشمندان شان مذمّت مى کند. اگر تقليد آنان از علماى شان مذموم است پس تقليد کردن ما هم از علمايمان بايد مذموم باشد (چه تفاوتى بين ما و آنها است).

حضرت فرمود: «عوام و علماى ما و عوام و علماى يهود از يک جهت مثل هم اند؛ و از يک جهت با يکديگر تفاوت دارند؛ از آن جهت که مثل هم مى باشند، خداوند عوام ما را نيز به آن نوع تقليد از علما مذمّت کرده؛ و اما از آن جهت که فرق دارند نه».

آن شخص عرض کرد: يابن رسول الله برايم توضيح دهيد، حضرت فرمود: «عوام يهود علماى خود را ديده بودند که عملاً مرتکب خلاف مى شوند، دروغ مى گويند، احکام خدا را به خاطر

هواهاى نفسانى تغيير مى دهند و...؛ از طرفى نيز به حکم عقل و فطرت خداوندى مى دانستند که هر کس چنين اعمالى داشته باشد نبايد از او پيروى کرد و سخن خدا و پيامبر را از قول او قبول کرد؛ ولى در عين حال (چشم بسته و) بدون توجه به اعمال آنان از آنها پيروى مى کردند».

عوام ما نيز اگر در فقهاى خود اعمال خلاف، فسق و... مشاهده کنند، ولى در عين حال بدون توجه به اين اعمال از آنان پيروى کنند، عيناً مانند عوام يهودند، و مورد مذمت و ملامت کلام خدا (قرآن) خواهند بود، «فاما من کان من الفقهأ صائناً لنفسه حافظاً لدينه...؛ اما هر کدام از فقها که خود نگهدار باشد، دين خود را حفظ کند، مخالف هواهاى نفسانى و مطيع امر الهى باشد بر عوام است که از چنين کسى تقليد کنند».

بعد امام فرمود: «و ذلک لا يکون الا بعض فقهأ الشيعه لا جميعهم...» بعضى از فقهاى شيعه داراى اين فضايل و کمالات هستند نه همه ى آنها. (1)

بنابراين تقليد جاهل از عالِمِ فاسق حرام و ممنوع؛ ولى تقليد جاهل از عالمِ متعبّد و پرهيزکار، جايز و مشروع است.

تقليد جاهل از دانشمند متعهد و پرهيزکار يک امر وجدانى و بديهى است که نياز به دليل ندارد. (2)

و در بين همه ى عقلا مراجعه به متخصص مانند پزشک، مهندس و ساير کارشناسان امرى رايج و عقلايى است و در هر عصر و زمان اگر کسى نسبت به چيزى جاهل باشد به کسى که آگاه در آن مسأله است رجوع مى کند، اين شيوه (چنان که از روايات استفاده مى شود) در زمان پيشوايان معصوم (عليهم السلام) نيز رواج داشته و

مورد تأييد آن بوده است. (3)

برخى از آيات قرآن که اين روش فطرى و عقلايى را تأييد مى کند عبارتند از:

1. آيه ى {فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ} (نحل،43) «اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد».

واژه ى «ذکر» گاه به معناى حفظ و گاه به معناى يادآورى (اعم از زبانى و لفظى يا درونى و باطنى) است. (4)

به قرآن مجيد نيز «ذکر» گفته شده (5) زيرا حقايقى را براى انسان بازگو و يادآورى مى کند؛ بنابراين «اهل ذکر» از نظر مفهوم لغوى به کسانى گفته مى شود که داراى آگاهى و اطلاع باشند و بتوانند حقايق را يادآورى و بيان نمايند، و معناى آيه اين است که اگر مطلبى را نمى دانيد از اهل اطلاع سؤال کنيد، تا براى شما حقيقت را يادآورى و بازگو نمايند.

اين آيه ى شريفه در واقع بيانگر يک قانون کلى عقلايى در مورد «رجوع جاهل به عالم» يعنى همان «تقليد» است. (6)

البته اين نکته نيز لازم به يادآورى است که عالى ترين مصداق «اهل ذکر» چنان که در روايات آمده پيشوايان معصوم (عليهم السلام): هستند. (7) علما و دانشمندان متعهد و پرهيزکار از مصاديق پايين تر آن به شمار مى آيند.

2. آيه ى {وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ} (توبه،122) «شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) کوچ کنند؛ چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى کوچ نمى کنند (و طايفه اى در مدينه بماند)، تا در دين (و معارف و احکام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خوددارى کنند!».

گروهى از علماى اسلامى

به اين آيه بر مسأله ى جواز تقليد استدلال کرده اند، زيرا فراگيرى تعليمات اسلام و رساندن آن به ديگران در مسائل فروع دين، و پيروى شنوندگان از آنها همان تقليد است. البته آيه ى فوق تنها از فروع دين بحث نمى کند و ديگر معارف اسلامى را نيز شامل مى شود، ولى به هر حال فروع دين را نيز در بر دارد.

اشکال مهمّى که اين جا به نظر مى رسد اين است که در زمان پيامبر (ص) سخنى از اجتهاد و تقليد در ميان نبود، و آنها که مسائل اسلامى را فرا مى گرفتند و به ديگران مى رساندند، حکم مسأله گوهاى زمان ما را داشتند نه حکم مجتهدان را؛ يعنى مسأله را از پيامبر (ص) گرفته و عيناً بدون هيچ گونه اظهار نظر براى ديگران نقل مى کردند. (چنان که در علم اصول فقه به اين آيه براى حجيت خبر واحد (قول ثقه) استدلال مى شود).

ولى با توجه به اين که اجتهاد و تقليد، مفهوم وسيعى دارد، مى توان اشکال فوق را پاسخ داد.

توضيح اين که: شکى نيست که علم فقه با وسعتى که امروز دارد در آن زمان وجود نداشت، و مسلمانان به راحتى مسائل را از پيامبر مى آموختند، ولى با اين حال چنان نبوده که همه ى بزرگان اسلام در حکم مسأله گويان زمان ما باشند، زيرا بسيارى از آنها به عنوان قضاوت و يا امارت به نقاط ديگر مى رفتند و طبعاً مسائلى پيش مى آمد که عين آن را از پيامبر نشنيده بودند، ولى در عمومات و اطلاقات آيات قرآن مجيد، وجود داشت، مسلماً آنها را با تطبيق کليات بر جزئيات، و به اصطلاح علمى «ردّ فروع به اصول» و «ردّ اصول به فروع» احکام آنها را درک مى کردند

و اين خود يک نوع اجتهاد (در حد ساده ى آن) است.

اين کار و امثال آن در زمان پيامبر (ص) بوده و به همين دليل ريشه ى اصلى اجتهاد در ميان صحابه و ياران او وجود داشت، هر چند همه ى ياران و اصحاب در اين حد نبودند.

از آن جا که آيه ى فوق يک مفهوم عام دارد، هم قبول گفتار مسأله گويان را شامل مى شود، و هم قبول قول مجتهدان را؛ بنابراين با عموم آيه مى توان بر جواز تقليد استدلال کرد. (8)

واجبات در قرآن به صورت خاصّى دسته بندى نشده است؛ اما بر اساس آيه ى 177 بقره مى توان به سه دسته تقسيم نمود:

1. واجبات اعتقادى؛ يعنى چيزهايى که اعتقاد به آنها لازم است، مانند: ايمان به خدا، قيامت، فرشتگان، کتاب آسمانى، پيامبران و... که در قسمت اول آيه به آنها اشاره شده است: {وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ} (بقره،177)

2. واجبات عملى؛ يعنى امورى که انجام آنها لازم است، مانند: اقامه ى نماز، پرداخت زکات و... {وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ} (بقره،177)

3. واجبات اخلاقى؛ يعنى چيزهايى که لازم است انسان به آنها خوى بگيرد؛ مانند: ملتزم بودن به عهد و پيمان، راست گويى و صبر و شکيبايى و... {وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ...} (بقره،177)

دانشمندان براى واجبات دسته بندى هاى ديگر نيز گفته اند مانند: واجب تعيينى و تخييرى، عينى و کفايى، موسع و مضيق و... که اين جا مجال بيان آنها نيست. (9)

پاورقى:

(1) ر. ک: بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 2، ص 87-88، مؤسسة الوفاء بيروت / تفسير صافى، فيض کاشانى؛ ج 1، ص 147-148، مؤسسه ى الاعلمى للمطبوعات /

ده گفتار، شهيد مطهرى، ص 110-118، نشر صدرا.

(2) کفاية الاصول، آخوند محمّد کاظم الخراسانى، ص 472، نشر مؤسسه آل البيت.

(3) ر. ک: بحارالانوار، همان، ج 2، ص 82 / الاجتهاد و التقليد، رضا الصدر، ص 87، دارالکتاب اللبنانى بيروت.

(4) ر. ک: مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، ص 328، دارالقلم و دارالساميه.

(5) ر. ک: انبياء، 24 و 50، ص 8.

(6) ر. ک: الميزان، علامه طباطبايى، ج 12، ص 271، دارالکتب الاسلامية / تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 11، ص 243-246، دارالکتب الاسلامية.

(7) ر. ک، شواهد التنزيل، الحافظ الحاکم الحسکانى، تحقيق و تعليق شيخ محمّد باقر محمودى، ج 1، ص 432-437، مؤسسه الطبع و النشر و مجمع الثقافة الاسلامية.

(8) تفسير نمونه، همان، ج 8، ص 193-194.) جهت آگاهى بيشتر از چگونگى استدلال به اين دو آيه ى شريفه (محل، 43؛ توبه،122) و رفع شبهات و هم چنين آگاهى از روايت مربوط به جواز تقليد به کتاب: الاجتهاد و التقليد، رضا الصدر؛ ص 84، نشر دارالکتاب اللبنانى بيروت و التنقيح فى شرح العروة الوثقى، الاجتهاد و التقليد، تقريراً لبحث آيت الله العظمى السيد ابوالقاسم الخوئى، تأليف ميرزا على الغروى التبريزى، ص 85-94، نشر دارالهادى للمطبوعات قم؛ مراجعه فرماييد.

(9) ر. ک: اصول فقه، محمّد رضا المظفر، ج 1، ص 81-88، نشر دانش اسلامى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- قرآن کريم درباره ى شراب و قمار چه مى گويد؟

- قرآن کريم از شراب و قمار سخن به ميان مى آورد و مى فرمايد: «اى پيامبر! از تو درباره ى شراب و قمار مى پرسند، بگو: در آن دو، گناهى بزرگ و سودهايى (از نظر مادى) براى مردم است ولى گناه شان از سود شان بيشتر است». (1)

نيز مى فرمايد: «اى مؤمنان! شراب و

قمار و اَنصاب (بت ها) و ازلام (تيرهاى مخصوص تفأل) پليد و عمل شيطانى است. از آن پرهيز کنيد، باشد که رستگار شويد. همانا شيطان مى خواهد با پرداختن به شراب و قمار، بين شما دشمنى و کينه بيندازد و شما را از ياد خداوند و از نماز باز دارد، آيا دست بردار هستيد؟». (2)

مذهب اماميه بر اين است که شراب حرام است و در هيچ شريعتى حلال شمرده نشده است.

مفسّران قرآن مجيد بر آنند که درباره ى شراب چهار آيه در مکه نازل شده است.

ابتدا آيه ى شريفه ى «از ميوه هاى خرما و انگور (شراب) هم مستى آور و هم خوراک نيکو به دست مى آوريد». (3) که مسلمانان همچنان شراب مى خوردند و بر اى شان حلال بود. آنگاه آيه ى شريفه ى «بگو در آنها گناهى بزرگ و نيز سودهايى از نظر مادى هست، ولى زيان آنها بر سود شان مى چربد». (4) نازل شد.

پس از نزول اين آيه، عده اى همچنان شراب مى خوردند و عده اى ترک کردند و بعضى در حال مستى نماز مى خواندند. سپس آيه ى شريفه ى «در حال مستى به نماز نزديک نشويد». (5) نازل شد و کمتر کسى بود که بعد از آن شراب بخورد، تا روزى عتبان بن مالک عدّه اى از جمله سعد بن أبى وقاص را دعوت کرد. چون شراب نوشيدند و مست شدند، بناى مفاخره و شعرخوانى گذاردند تا اين که سعد شعرى خواند که هجو انصار بود. يکى از انصاريان با او درگير شد و او را به شدّت مجروح کرد. سعد به پيامبر (ص) شکايت کرد که آيه ى {إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ} (6) نازل شد.

پاورقى:

(1) بقره (2) آيه ى 219.

(2) مائده (5) آيات 90 -

91.

(3) نحل (16) آيه ى 67.

(4) بقره (2) آيه ى 219.

(5) نساء (4) آيه ى 43.

(6) مائده (5) آيه ى 91.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن کريم به اوقات نماز اشاره شده، آيا از اين آيات پنج وقت جداگانه ى نماز استنباط مى شود يا سه وقت نماز برداشت مى شود؟ اگر پنج وقت استنباط مى شود، خواندن نمازها در سه وعده مجوزى دارد؟ چنانچه سنّت پيامبر اکرم (ص) در سه وعده خواندن هم باشد، آيا سنّت پيامبر اکرم (ص) با صريح آيات قرآن تعارض ندارد؟!

- گرچه خواندن نماز در پنج نوبت (ظهر، عصر، مغرب، عشأ و صبح) امرى مستحب و بهره مندى از ثواب اول وقت و فضيلت وقت خاص را به دنبال دارد؛ ولى خواندن نماز در سه وعده نيز با آيات قرآن کريم تعارض ندارد.

اصولاً آياتى که به اوقات نماز اشاره دارد در هيچ کدام به جزئيات به طور کامل و پنج وعده بودن تصريح نشده است. خداوند متعال مى فرمايد: {أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً} (اسراء،78) «نماز را از زوال خورشيد تا نهايت تاريکى شب (نيمه شب) بر پادار، و همچنين قرآن فجر (نماز صبح) را، چرا که قرآن فجر مورد مشاهده (فرشتگان شب و روز) است.» (1)

در جايى ديگر مى فرمايد: {وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَى النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ} (هود،114) «نماز را در دو طرف روز و اوائل شب بر پادار، چرا که حسنات، سيئات (و آثار آنها را) بر طرف مى سازند، اين تذکرى است براى آنها که اهل تذکرند.» (2) بنابراين، در آيات مذکور که درباره ى اوقات نماز مى باشد، به پنج وعده بودن نماز، تصريحى

نشده است، تا با سنّت پيامبر اکرم (ص) (نماز در سه وعده) تعارضى داشته باشد. ترديدى نيست که جزئيات اوقات نمازهاى پنجگانه، در قرآن بيان نشده؛ بلکه بيان جزئيات و شرح آن به پيامبر اکرم و امامان معصوم (عليهم السلام) سپرده شده است؛ به همين جهت آيات قرآن در کنار رواياتى که از آن بزرگواران به دست ما مى رسد، زمان نمازهاى پنج گانه را به طور دقيق مشخص مى کند. چنان که امام صادق (ع) در ذيل آيه ى 78 سوره ى اسراء مى فرمايد: «خداوند (در آيه ى مذکور) چهار نماز را واجب کرده، در قسمتى از زمان که ابتداء آن اول ظهر و انتهايش نصف شب است، دو نماز از ظهر تا غروب و دو نماز از اول غروب آفتاب تا نصف شب که هر کدام يکى از قبل از ديگرى است.» (3) و فقها و مجتهدان بر اساس آيات و روايات موجود، زمان و اوقات نمازها را بيان مى کنند. (4) در منابع اهل تسنّن هم، خواندن نمازهاى پنج گانه در سه وعده مورد تأييد قرار گرفته است. (5)

پاورقى:

(1) ر. ک: الدرالمنثور، جلال الدّين سيوطى، ج 5، ص 280-282، داراحياء التراث العربى، بيروت.

(2) ر. ک: نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 12، ص 221؛ ج 9، ص 265، دارالکتب الاسلامية، تهران.

(3) ر. ک: مجمع البيان، طبرسى، ج 4، ص 86 - 88، دارالمکتبة الحياة، بيروت.

(4) ر. ک: الميزان، علامه طباطبايى؛ ج 11، ص 58 - 59؛ ج 13، ص 174 - 175، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم / عروة الوثقى، سيدمحمّد کاظم طباطبايى، يزدى، ج 1، باب اوقات نماز، مسأله 2 و 10، انتشارات اسلامى، وابسته

به جامعه ى مدرسين حوزه ى علميه ى قم.

(5) ر. ک: بداية المجتهد و نهاية المقتصد، ابن رشد الحفيد، ج 1، ص 83، دارالفکر، بيروت / المغنى، عبدالله بن قدامه، ج 1، ص 404-405، دراالکتاب العربى، بيروت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مقصود از آيه ى {إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ} چيست؟

- در سوره ى مائده، آيه ى سوم، پس از بيان حرمت گوشت ميت و برخى از مصاديق آن، استثنايى آمده است: {إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ} و اين استثنا به مواردى باز مى گردد که تذکيه پذير هستند؛ يعنى حيوان را پيش از مردن مطابق با حکم شرع ذبح کنند. و شايد منظور اين باشد که اگر حيوان را تذکيه کنيد و سپس حيوانات درنده از آن بخورند، باقى مانده اش حلال است، ولى اگر حيوانات درنده حيوان حلال گوشتى را بگيرند و پاره کنند و از آن بخورند و آن حيوان بدون تذکيه جان دهد، خوردن باقى مانده ى گوشتش حرام است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- ديدگاه قرآن کريم درباره ى احکام اسلام چيست؟ سفارش هاى قرآن کريم را در اين باره توضيح دهيد.

- 1. برخى از آيات قرآن کريم، به صورت کلى ما را به پيروى از احکام شرعى اسلام فرا مى خواند و از مخالفت با آنها نهى مى کند: {اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ} (اعراف،3) «(اى اهل ايمان) از آنچه خداوند به سوى شما فرستاد، پيروى کنيد». روشن است احکام الهى، از جمله راه کارهايى است که خداوند براى ما فرستاده است؛ از اين رو، مطابق با دستور صريح آيه ى ياد شده، پيروى و عمل به آنها لازم است.

2. برخى ديگر از آيات قرآن کريم به گونه اى جزئى تر و با ذکر مورد، ما را به عمل کردن به احکام الهى، فرا خوانده است. نمونه هايى از اين دست آيات،

به قرار زيرند:

الف: {وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ} (اعراف،157) «خوردنى هاى پاکيزه را بر شما حلال و موارد پليد آنها را حرام گردانيد.»

ب: {كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِى} (طه،81) «از روزى هاى پاکيزه که بهره ى شما قرار داده ايم بخوريد و در آنها سرکشى نکنيد که در اين صورت، خشم من بر شما فرو خواهد باريد.»

3. با توجه به آنچه گذشت، قرآن کريم با صراحت، چه با بيانى کلى و چه با ذکر جزئيات و موارد، از ما خواسته است به احکام اسلامى عمل کنيم، به گونه اى که بى توجهى به سفارش مزبور را سبب نزول غضب و خشم الهى دانسته است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا قرآن گوشت خوک را حرام شمرده است؟

- قرآن کريم، انواع غذاها را که براى جسم و روح انسان مفيد بوده و ذائقه ى او را نيز ارضاء کرده حلال شمرده است، و از طرفى انسان را از خوردن غذاهاى مضر و پليد نهى مى کند.

ممنوعيت از غذاهاى غير بهداشتى و تنفرآميز يکى از خدمات اديان الهى به بشريت است، زيرا در شرايطى که ميکروب کشف نشده بود و اثرات غذاهاى پليد در بوجود آوردن بيمارى ها روشن نبود، آنها را ممنوع اعلام کرده و اين خدمت بزرگى در جهت سلامتى انسان ها مى باشد. يکى از حيوان هايى که مصرف گوشت آن در فهرست غذاهاى حرام قرار گرفته است گوشت خوک مى باشد که در قرآن از آن به «لحم خنزير» ياد شده است:

{إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ...} (1) «(خدا)، تنها (خوردن) مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که (به هنگام سربريدن نام) غيرخدا بر

آن بانگ زده شده حرام کرده است.»

که مضمون اين آيه، در چهار سوره ى قرآن آمده است و علت تاکيد قرآن بر اين مطلب، همان اهميت موضوع و خطرات جسمى و روحى مصرف گوشت خوک و نيز آلودگى جامعه ى بشرى به آن است به طورى که هنوز در برخى کشورهاى جهان به ويژه اروپا و آمريکا گوشت خوک جزء غذاهاى رسمى آنها قرار دارد.

حکمت هاى حرام شمردن گوشت خوک:

برخى صاحب نظران در مورد حرمت گوشت خوک به برخى از حکمت هاى قرآن اشاره کرده اند که بعضى از آن موارد را در اين جا مى آوريم و براى آگاهى بيشتر از اين موضوع منابعى را جهت مطالعه معرفى مى کنيم:

در مورد فلسفه ى حرمت گوشت خوک از دو جهت مى توان سخن گفت:

الف. تأثيرات روحى و روانى گوشت خوک:

خوک حتى نزد اروپائيان که از گوشت آن مى خورند سمبل بى غيرتى است. خوک در امور جنسى فوق العاده بى تفاوت و لا أبالى است و علاوه بر تأثير غذا در روحيات که از نظر علمى ثابت شده است، تاثير اين غذا در خصوص لاأبالى گرى در مسائل جنسى مشهود است. (2)

يکى از نويسندگان مى نويسد: خوک غيرت ناموسى ندارد و جفت خود را در معرض خوک هاى نر ديگر قرار مى دهد و حتى از اين کار لذت هم مى برد، که اين صفات در گوشتش هم تاثيراتى دارد از اين جهت اشخاصى که از آن تغذيه مى کند همان صفات و اخلاق رذيله را پيدا مى کنند. (3)

ب. ضررهاى بهداشتى و بيمارى هايى که توسط خوک به انسان منتقل مى شود:

برخى بيمارى ها هستند که از جمله عوامل ابتلاى به آنها گوشت خوک است و استفاده از گوشت خوک در ايجاد آنها موثر است:

1. اسهال

خونى؛

2. يرقان عفونى؛

3. انتاميب هيستولتيک، که انسان را به اسهال آميبى مبتلا مى نمايد؛

4. بيمارى شبه باد سرخ که در انسان به صورت لکه هاى سرخ و دردناک توأم با سوزش شديد روى دست ها ظاهر مى شود؛

5. تصلب شرايين، دردهاى مفصلى و مسموميت ها و علت آن ميزان زياد چربى و اسيد اوريک موجود در گوشت خوک مى باشد. (4)

6. خوک از خوردن چيزهاى پليد حتى مدفوع خودش باکى ندارد لذا معده اش لانه ى اقسام ميکروب هاست که به گوشت و خون و شيرش هم سرايت مى کند. (5)

اما برخى بيمارى ها تنها علت آن، خوردن گوشت خوک است از جمله:

1. «کرم کدوى خوک» که در عضلات و مغز خوک يافت مى شود که انسان را دچار نارسائى هايى در دستگاه گوارش مى کند. (6)

2. «ترى شينوز» اين نيز کرم ديگرى است که باعث خراشيدن و التهاب جداره ى امعاء و پيدايش جوش ها و دمل هاى پراکنده در تمام بدن و درد شديد عضلانى و سختى تنفس و ناتوانى در سخن گفتن و جويدن غذا و... مى شود که تا به حال درمانى برايش پيدا نشده است. (7)

3. استفاده از گوشت خوک، به علت ثقيل الهضم بودن معده را به زحمت مى اندازد.

ناگفته نماند که در کشورهاى اسلامى در اثر مبارزه ى جدى اسلام، گوشت اين حيوان مصرف نمى شود و لذا پيامدهاى آن نيز کمتر به چشم مى آيد، اما در کشورهاى غربى (اروپا، آمريکا) اين ممنوعيت اعمال نمى شود ولى با اين حال بسيارى از مردم از مصرف آن دورى مى گزينند؛ حتى در برخى از کشورها مثل برخى قسمت هاى روسيه در اثر شيوع بيمارى هاى مربوط به گوشت خوک (کرم ترکين يا ترشين) مصرف گوشت آن را ممنوع اعلام کرده اند (8) و همچنين بيمارى

کرم کدوى خوک به صورت گسترده در جهان منتشر شده و در کشورهاى اسلامى که گوشت خوک مصرف نمى کنند به ندرت ديده مى شود.

نتيجه:

حکمت تحريم گوشت خوک را مى توان پيشگيرى از زيان مترتب بر گوشت خوک شمرد ولى اين ضررهاى بهداشتى و اخلاقى فقط مى تواند به عنوان فلسفه و حکمت اين حکم مطرح شود - نه علت انحصارى آن - و هنوز بايد منتظر کشفيات جديد علمى در اين باره باشيم. (9) پس حرام ها و حلال هاى خداوند داراى مصلحت ها و حکمت هايى است که با پيشرفت علوم بدان ها بيشتر پى مى بريم. به عبارت ديگر قرآن به برخى نکات اشاره مى کند که علوم پزشکى و عقل آدميان در صدر اسلام آنها را کشف نکرده بود که نمونه ى آن همين تحريم گوشت خوک است که برخى از مضرات و حکمت هاى آن اشاره شد.

منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. تفاسير قرآن ذيل آيه هاى ياد شده از جمله نمونه، ج 1، ص 586.

2. پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، دکتر محمّد على رضايى اصفهانى.

3. طب در قرآن، دکتر عبدالحميد دياب و دکتر احمد قرقوز.

4. اسلام پزشک بى دارو، احمد امين شيرازى.

5. آموزه هاى تندرستى در قرآن، حسن رضا رضايى.

پاورقى:

(1) بقره / 173، مائده / 3، انعام / 145، نحل / 115.

(2) تفسير نمونه، ج 1، ص 586.

(3) فلسفه ى احکام، احمد اهتمام، ص 162، به نقل از پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، دکتر محمّد على رضايى اصفهانى، ص 321، ج 2.

(4) طب در قرآن، دکتر عبدالحميد دياب و دکتر قرقوز، ص 146 - 147.

(5) فلسفه ى احکام، ص 161 - 162.

(6) طب در قرآن.

(7) همان.

(8) پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ص 320، ج 2.

(9) همان، ص 325.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- به نظر شما چرا

خداوند در آيه ى 6 سوره ى مائده که يک آيه ى کلى است و در مورد وضو گرفتن است و هم مربوط به آقايان است و هم خانم ها، فقط از صفات مذکر استفاده کرده است؟

- اين سؤال شامل اغلب احکامِ مشترک بين زن و مرد مى شود؛ مثلاً در قرآن براى بيان حکم نماز و روزه و زکات و خمس و... خطاب متوجه مردان است: {أَقِيمُوا الصَّلاةَ "، " آتُوا الزَّكاةَ"، "أَتِمُّوا الصِّيامَ"، " ما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ} حتى در غير از احکام نيز اغلب خطاب هاى قرآن بصورت الفاظ مذکر است.

در فرهنگ محاوره ى قرآن چنين الفاظى اعم از زن و مرد هستند. به عبارت ديگر اين الفاظ در مرحله ى معناى صرفى لغتِ عربى داراى ويژگى مذکر و مؤنث هستند، لکن در مرحله ى علمِ معانى و بيانِ لغت عربى (با توجه به قرائن) اعم از زن و مرد مى باشند. مثلاً خداوند در سوره ى آل عمران آيه ى 195 مى فرمايد {أَنِّى لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى} «يعنى من کار هيچ صاحب کارى از شما را ضايع نمى کنم چه زن و چه مرد». اگر آيه را فقط با معناى صرفى آن موردِ توجه قرار دهيم مفهومى کاملاً متناقض خواهد داشت و چنين مى شود: «من کار هيچ مردِ صاحب کارى از شما مردان را ضايع نمى کنم چه مرد باشيد و چه زن» بنابراين عبارت آخر جمله که مى فرمايد «من ذکرٍ أو أنثى» به روشنى دلالت مى کند که امکان ندارد مقصود از کلمه «عامل» و ضمير «منکم» ظاهرِ مذکر آنها باشد، بلکه اين دو لفظ بايد اعم از زن و مرد باشد. آيه ى 97 سوره ى نحل نيز دقيقاً

همين طور است.

اصولاً در فرهنگ محاوره ى قرآن چنين الفاظى شاملِ هر دو صنف مرد و زن مى باشد و فقط در مواقع بخصوصى به دليل اهميت موضوع و براى تأکيد بيشتر اين دو صنف جداگانه ذکر مى شوند. مثلاً براى تأکيد تساوى مرد و زن در بهره مندى از اجر اُخروى در آيه ى 35 سوره ى احزاب مى فرمايد {إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ...} و يا براى تأکيد حکمِ حرمتِ تَمسخر در سوره ى حجرات زنان نيز بطور مجزا از مردان بيان شده اند.

سِرّ استفاده از الفاظ مذکر اين است که انسانيت انسان در موارد پرسش، مدخليت و موضوعيت داشته است نه نژاد يا جنسيت و يا ... . و به بيان اصطلاحى روح و جان موضوع حکم و طرفِ خطاب الهى بوده است. و چون روح وجودى مجرد از جسم و ماده است قابليت تذکير و تأنيث ندارد، و اگر از آن به لفظ مذکر يا مؤنث تعبير مى شود به علت عدم وجود لفظ خنثى در زبان عربى است، چنان که براى ساير مجردات مانند فرشتگان و ذات خداوندى نيز الفاظ مذکر آورده شده است در حاليکه مذکر يا مؤنث بودن در مورد فرشتگان و خدا اصلاً امکان ندارد. و از روح انسان هنگامى که با لفظ «نفس» تعبيرى آورده شده از الفاظ مؤنث استفاده شده است. (1)

پاورقى:

(1) براى آگاهى بيشتر حول پاسخ و همچنين موضوع عدم تذکير و تأنيث روح انسانى رجوع کنيد به زن در آينه ى جلال و جمال نوشته آيت الله جوادى آملى، ص 91 - 103.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- ترجمه و تفسير آيه ى مقابل چيست؟ {وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى

وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ} (1)

- پيش از اين که تفسير و ترجمه ى اين آيه روشن گردد توجّه به مطالب زير ضرورى است:

1. در کتاب هاى لغت نوشته اند: «اَلغَنيمَةُ کُلُّ مَظفُورِ به؛ غنيمت، هر چيزى که انسان به دست بياورد» غنيمت جنگى نيز يکى از اين موارد است نه اين که معناى غنيمت فقط غنيمت جنگى باشد.

2. از روايات استفاده مى شود که منظور از «ذى القربى» اوصياى رسول اکرم على (ع) و يازده فرزند او، هستند.

3. «ابن السبيل» به کسى گفته مى شود که در مسافرت احتياج به مالى پيدا کند، اگر چه در وطن خود ثروتمند باشد.

4. مطابق بر روايات، منظور از «ايتام»، «مساکين» و «ابن السبيل» در اين آيه؛ ايتام، مساکين و ابن السبيل از سادات هستند.

5. مفسّران گفته اند منظور از «يوم الفرقان» و «يوم التقى الجمعان» روز بدر (جنگ بدر) است.

اکنون مى پردازيم به خلاصه ى تفسير و ترجمه؛ ترجمه ى آيه چنين است:

بدانيد که يک پنجم هر چه به دست مى آوريد (همه ى درآمدها) مخصوص خدا، رسول خدا و امامان و يتيمان و فقيران و ابن السبيل (از سادات) است. اگر به خدا و قرآن (آياتى که در روز بدر نازل شده است) ايمان داريد به اين دستور الهى عمل کنيد و خمس را به صاحبان آن برسانيد. خدا بر همه چيز قدرت دارد.

درباره ى خمس، روايات زيادى نقل شده است. فقيهان شيعه با ضميمه کردن اين روايات به اين آيه همه ى احکام خمس را استنباط کرده و در کتاب هاى فقهى خود آورده اند. با اين که فلسفه ى احکام به طور

کامل براى بشر معلوم نيست و وضع آنها از سوى خداى حکيم بر اساس مصالح بشر بوده است، ولى مى توان فلسفه ى تشريع خمس و مسائلى شبيه به آن را تا اندازه اى درک کرد.

در هر اجتماعى وجود حکومت عادل، لازم است و اداره حکومت مستلزم مخارجى است که بايد توسط مردم تأمين شود. يک قسمت از خمس - که در آيه ى مخصوص خدا، رسول خدا و امامان دانسته شده است - براى تأمين چنين مخارجى است. اين قسمت از خمس در زمان غيبت بايد به نايبان امام زمان (عج) داده شود تا براى تبليغات اسلامى و مصالح مسلمانان مصرف شود.

هم چنين در هر اجتماعى عدّه اى نيازمندند و ساير افراد بايد به فکر آنها باشند. اسلام براى رفع نيازمندى هاى مسلمانان فقير، زکات و يک قسمت از خمس را مقرّر فرموده است تا از اختلافات طبقاتى کاسته شود و مردم زندگى سعادت مندانه ى همه جانبه اى داشته باشند. لازم است که يک موضوع تذکر داده شود: خداوند متعال براى احترام به رسول اکرم (ص) حساب خويشاوندان او را از ديگران جدا کرده و زکات را براى عموم افراد و خمس را براى خويشاوندن آن حضرت قرار داده است؛ البته اگر خويشاوندان رسول اکرم (ص) نيازمند نباشند، اين قسمت از خمس نيز در مصالح عمومى مسلمانان مصرف مى شود.

بنابراين نبايد توهّم کرد که تشريع خمس موجب مى شود فرزندان رسول اکرم (ص) هيچ گاه در پى کار و فعّاليت نباشند؛ زيرا اگر کسى - سيد يا غير سيد - بتواند کار کند و از حاصل دسترنج خود، زندگى خود را اداره کند نمى تواند از بيت المال استفاده کند. از مطالب گفته شده چنين نتيجه مى گيريم که

تشريع زکات و خمس براى اداره امور حکومت اسلامى (حکومت پيامبر و امام) و رفع احتياج مردم ضعيف است و اگر گاهى کسانى از اين احکام سوء استفاده مى کنند، ربطى به اين قانون دينى ندارد و قانون، کاملاً موافق مصالح جامع وضع شده است.

پاورقى:

(1) سوره ى انفال، آيه ى 41.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا شرب خمر به طور واضح در قرآن حرام اعلام شده يا فقط عنوان ضرر براى بدن ذکر شده؟

- در قرآن مجيد چندين آيه درباره ى حرمت شراب و مفاسد و مضرات آن نازل شده، لکن با توجه به اين که شرب خمر در بين جزيرةالعرب خيلى رايج بود اسلام براى تحريم اين عامل فساد از روش تدريج و آماده ساختن افکار استفاده نموده در آيه ى 219 بقره فرموده: {يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ} «درباره ى شراب و قمار از تو سؤال مى کنند بگو در آنها گناه بزرگى است» تعبير به گناه بزرگ بيانگر حرمت اين دو عمل و نيز اشاره به ضرر و زيان هاى بزرگى است که بر جسم و روح انسان وارد مى کنند.

در آيه ى 34 نساء فرموده {لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى} «در حال مستى هرگز نزديک نماز و مسجد نرويد.» مفهوم آيه اين نيست که در غير حال نماز نوشيدن شراب جايز بوده، بلکه همان برنامه ى تدريجى و مرحله اى را دنبال مى کند.

قرآن کريم، درباره ى شراب و قمار مى فرمايد: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ} (مائده، 90) «اى کسانى که ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بت ها و تيرهاى قرعه پليدند (و) از عمل شيطانند؛ پس، از آنها دورى گزينيد؛ باشد

که رستگار شويد.»

اين آيه ى مبارک، پيام هاى فراوانى دارد از جمله:

1. ايمان و شراب خوارى با هم سازگار نيستند؛

2. شراب و قمار در رديف بت پرستى است؛

3. دستورها و نهى هاى اسلام بى حکمت نيست؛

4. نه تنها شراب نخوريد، بلکه حتى گِرد آن هم نرويد و به آن نزديک نشويد؛

5. تغذيه ى سالم در سعادت انسان ها مؤثر است؛ (ر. ک: تفسير نور، محسن قرائتى، ج 3، ص 171، مؤسسه ى در راه حق.)

6. در اين آيه و آيه ى بعدى همين سوره، به برخى از زيان هاى آشکار شراب و قمار اشاره شده و مى فرمايد: «شيطان مى خواهد از طريق شراب و قمار در ميان شما بذر عداوت و دشمنى بپاشد و از نماز و ذکر خدا باز دارد و معلوم مى شود که ضررهاى معنوى، مهم تر از زيان هاى جسمى و مادّى است.»

افزون بر اين، دانشمندان و محققان، زيان هاى فراوانى را براى نوشابه هاى الکلى ذکر کرده اند که به برخى از اظهارات آنها اشاره مى شود:

يکى از دانشمندان مشهور غربى ثابت کرده است که جوان هاى بيست ساله که احتمال دارد پنجاه سال عمر کنند در اثر نوشيدن الکل بيشتر از 35 سال عمر نمى کنند. در شخص معتاد به شراب و الکل، عاطفه ى خانوادگى و ميزان محبت به زن و فرزند ضعيف است؛ به طورى که مکرر اتفاق افتاده است که مثلاً پدرى در حال مستى فرزندان خود را با دست خود کشته است. مشروبات الکلى، عقل و هوش انسان را از بين مى برد. به موجب آمارى که از تيمارستان هاى آمريکا به دست آمده است، 85 درصد از بيماران روانى آنها، مبتلايان به الکل هستند.

يکى ديگر از دانشمندان انگليسى مى نويسد: مشروبات الکلى در کشورهاى شمالى، انسان را کودن و

ابله و در کشورهاى جنوبى ديوانه مى کند؛ سپس مى گويد: آيين اسلام، تمام انواع نوشابه هاى الکلى را تحريم کرده و اين يکى از امتيازات اسلام است.

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، ج 5، ص 70 - 76 و ج 1، ص 124 - 126.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 24 سوره ى نساء فرموده: وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً. آيا با چنين زنى که همسرى دارد، گرچه زن آزاده نيست، مى توان ازدواج کرد؟

- در اين آيه آمده که: ازدواج با زنان شوهردار جائز نيست، مگر در صورتى که آن زنان را در جنگ از کفار و مشرکان به اسارت گرفتيد. در اين صورت گرچه اين زنان شوهر داشته اند، ولى وقتى به دست مسلمانان اسير شدند، در حکم طلاق محسوب مى شود و بعد از استبراء يا بعد از وضع حمل - در صورتى که حامله باشند - بر کسى که او را خريده يا اسير کرده، حلال است.

ابو سعيد خُدرى مى گويد: اين آيه درباره ى زنان اسير جنگ أوطاس نازل شده است. وقتى که مسلمانان زنان ِمشرکان را به اسارت گرفتند و آن زنان شوهر داشتند، منادى پيامبر فرياد زد. زنانى که حامله هستند، حلال نيستند تا وقتى که وضع حمل کنند و غير حامله ها بعد از استبراء حلال مى شوند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيات حجاب زنان کدام هستند، آيا به چادر اشاره شده است؟

- آيات مربوط به حجاب و پوشش بانوان در دو سوره آمده است، يکى

سوره ى نور و ديگرى سوره ى احزاب.

در سوره ى نور آيه ى مربوط به حجاب، آيه ى 31 مى باشد. چند آيه قبل از آن وظيفه ى اجازه خواستن براى ورودِ در خانه ها بيان شده است که ترجمه ى آيه «به زنان با ايمان بگو: چشم هاى خود را فرو گيرند و دامان خويش را حفظ کنند و زينت خود را جز آن مقدار که ظاهر است، آشکار ننمايند و اطراف روسرى هاى خود را آشکار نسازند مگر براى شوهران شان يا پدر شوهران شان».

قرآن در اين آيه به حجاب که از ويژگى زنان است، ضمن سه جمله اشاره فرموده:

1- آن ها نبايد زينت خود را آشکار سازند، جز آن مقدار که طبيعتاً ظاهر است:

{وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها} بنابراين زنان حق ندارند زينت هايى را که معمولاً پنهانى است، آشکار سازند، هر چند اندام شان نمايان نشود. به اين ترتيب آشکار کردن لباس هاى زينتى مخصوصى که زير لباس عادى يا چادرى پوشند، مجاز نيست، چرا که قرآن از ظاهر ساختن چنين زينت هايى نهى کرده است.

2- دومين حکمى که در آيه بيان شده، اين است که «آن ها بايد خمارهاى خود را بر سينه هاى خود بيفکنيد» {وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ}. خمر جمع خمار (بر وزن حجاب) در اصل به معناى پوشش است، ولى معمولاً به چيزى گفته مى شود که زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى) و جيوب جمع جيب (بر وزن غيب) به معناى يقه ى پيراهن است که از آن تعبير به گريبان مى شود. گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مى گردد.

از اين جمله استفاده مى شود که زنان قبل از نزول آيه، دامنه ى روسرى خود را به شانه ها يا

پشت سر مى افکندند، به طورى که گردن و کمى از سينه ى آن ها نمايان مى شد. قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفکنند، تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه که بيرون است، مستعد و پنهان گردد.

3- در سومين حکم، مواردى را بيان مى کند که زنان مى توانند در آن جا حجاب خود را برگيرند و زينت پنهان خود را آشکار سازند که دوازده مورد است. (1)

آيه ى ديگر آيه ى 59 و 60 سوره ى احزاب است که ترجمه ى آن را در ذيل مى آوريم:

«اى پيغمبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو که جلباب ها (روسرى يا چادرهاى) خويش را به خود نزديک تر سازند. اين کار براى اين که شناخته شوند و مورد اذيت قرار نگيرند، نزديک تر است و خدا آمرزنده و مهربان است».

بحثى که در اين آيه مطرح است، راجع به مفهوم جلبابى است که به چه نوع لباس مى گويند.

کلمات مفسّران و لغويين مختلف است و به دست آوردن معناى صحيح کلمه دشوار است.

در المنجد مى نويسد: جلباب پيراهن يا لباس گشاد است. در مفردات راغب مى نويسد: «الجلابيب: القُمُص و الخُمُر؛ يعنى پيراهن و روسرى». (2)

قاموس مى نويسد: «جلباب عبارت است از پيراهن و يک جامه ى گشاد و بزرگ، کوچک تر از ملحفه و يا خود ملحفه (چادر مانند) که زن به وسيله ى آن تمام جامه هاى خويش را مى پوشد يا روسرى. (3)

تفسير مجمع البيان مى گويد: «جلباب عبارت است از روسرى که در موقع خروج از منزل به کار برده مى شود و سر و صورت را با آن مى پوشانند». (4)

بنابراين معناى جلباب از نظر مفسّران روشن نيست. آنچه صحيح تر به نظر مى رسد، اين است که در اصل لغت، کلمه ى

جلباب شامل هر جامه ى وسيع مى شد، ولى غالباً در مورد روسرى هايى که از روسرى بزرگ تر و از ردا کوچک تر بوده، به کار رفته است.

برخى آن را مانند چادر امروزى معنا کرده اند.

ظاهراً دو نوع روسرى براى زنان بوده است: يک نوع روسرى هاى کوچک که آن ها را «خمار» يا مقنعه مى ناميده و معمولاً در داخل خانه از آن ها استفاده مى کرده اند.

نوع ديگر روسرى هاى بزرگ که مخصوص خارج منزل بوده و اين معنا با رواياتى که در آن ها لفظ جلباب ذکر شده سازگار است، مانند روايت عبداللَّه حلبى که مضمونش اين است که در مورد زنان سالخورده جايز است خمار و جلباب را کنار بگذارند و نگاه به موى آن ها مانعى ندارد. از اين جمله فهميده مى شود که جلباب وسيله ى پوشانيدن موى سر بوده است.

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 14، ص 438.

(2) مفردات راغب، ص 93، چ دارالکتب العلميه، قم.

(3) قاموس المحيط، فيروزآبادى، چ بيروت، ج 1، ص 173.

(4) مجمع البيان، طبرسى، ج 8، ص 181.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با توجه به حرف الى در کلمه ى {إِلَى الْمَرافِقِ} در آيه ى 6 سوره ى مبارکه ى مائده در وضو بايد از سر انگشتان تا آرنج شسته شود. پس چرا ما از آرنج به پائين مى شوريم؟

- کلمه ى {إِلَى الْمَرافِقِ} در آيه ى شريفه ى (1) قيد است براى {فَاغْسِلُوا}، يعنى حدّ و مقدار شستن را بيان مى کند، نه کيفيت شستن را. توضيح؛ از شانه تا سر انگشتان، دست (يد) گفته مى شود و از آرنج (مرفق) تا سر انگشتان هم دست گفته مى شود. براى اين که مشخص شود در وضو تنها شستن تا مچ دست کافى نيست و نيز لازم نيست تا شانه شسته شود، قيد الى المرافق آورده شده است

تا روشن شود چه مقدار از دست بايد شسته شود. اما چگونگى شستن در آيه ى شريفه ذکر نشده، بلکه در سنّت پيامبر (ص) که وسيله اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده، آمده است و آن شستن از آرنج است به طرف پائين. (2) اين که کيفيت شستن دست در آيه نيامده است، شايد به خاطر وضوح مطلب باشد، همان طور در شستن صورت فقط فرمود صورت را بشوريد و کيفيت شستن به عرف واگذار شده است که همه ى صورت را از بالا به پائين مى شوييد. دست ها هم همانند صورت و ساير اعضاى بدن است که از بالا به پائين شسته مى شود، مثلاً صرف نظر از حکم وضو اگر به کسى گفته شود، دست هايت را تا آرنج و پاهايت را تا زانو بشور، آيا اصلاً به نظرش مى رسد شستن را از سر انگشتان دست و پا شروع کند؟ و يا آنچه از اين جمله مى فهمد اين است که مقدارى که لازم است شسته شود، تا آرنج و پاها تا زانوا است. اگر کسى دستش شکسته باشد و دکتر به او بگويد لازم است تا آرنج گچ گرفته شود او از گفته ى دکتر مى فهمد هنگام گچ گرفتن بايد از طرف انگشتان شروع و به آرنج ختم شود؟ مسلماً نه، بلکه مى فهمد بالاتر از آرنج لازم نيست و کمتر از آن هم فايده ندارد.

پاورقى:

(1) مائده، آيه ى 6.

(2) محمّد حسين طباطبائى - تفسير الميزان، ج 5 ص ؟، با تفسير نمونه، ج 4 ص 287.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا در قرآن به طور صريح آيه اى در خصوص حرمت غنا و موسيقى آمده است؟

- تحريم غنا در قرآن به عنوان «لهوالحديث» و «قول الزور»

آمده است. در تفسير آيه ى {وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ} (1) «بعضى از مردم گفتارهاى بيهوده را مى خرند تا مردم را گمراه کنند» و آيه ى {وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ} (2) «از گفتارهاى بيهوده دورى کنيد» يکى از مصاديق «گفتار لهو» و «گفتار نابجا» غنا است.

واژه ى «لهو الحديث» مفهوم گسترده اى دارد که هر گونه سخنان يا آهنگ هاى سرگرم کننده و غفلت زا که انسان را به بيهودگى يا گمراهى مى کشاند، در بر مى گيرد، خواه از قبيل غنا و الحان و آهنگ هاى شهوت انگيز باشد و خواه سخنانى که از طريق محتوا، انسان را به بيهودگى و فساد سوق دهد، مانند کتاب هاى افسانه اى و داستان هاى خرافى و تصنيف ها و اشعار عاشقانه يا سخنان مسخره آميز که انسان را از مسير اصلى زندگى و صراط مستقيم انسانيت منحرف مى کند. (3)

در روايات نيز به گستردگى لهو الحديث اشاره شده است. در حديثى از امام صادق (ع) مى خوانيم: (الغنا مجلسٌ لا ينظر الله إلى أهله و هو ممّا قال الله عزّ و جلّ)، (و مِن الناس مَن يشترى لهوالحديث ليضلّ عن سبيل الله) «مجلس غنا و خوانندگى لهو و باطل، مجلسى است که خدا به اهل آن نمى نگرد و آنها را مشمول لطف خود قرار نمى دهد، که مصداق اين آيه است: «بعضى از مردم سخنان بيهوده خريدارى مى کنند تا مردم را از راه خدا گمراه سازند». (4)

در حديث ديگر از امام صادق (ع) مى خوانيم که در تفسير آيه ى {وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ} فرمود: «سخن باطل غنا است». (5)

البته غنا از مقوله ى خواندن و خوانندگى و سخن با آواز است، که مناسب با مجالس لهو و لعب و

خوش گذرانى و عياشى و باطل باشد، ولى موسيقى از مقوله ى صوت موزون است. درباره ى صداهاى موزون (موسيقى) در قرآن آيه اى نيامده است، ولى بزرگان اسلام و ائمه ى اهل بيت (ع) موسيقى و آلات موسيقى را در ضمن «قول زور» و لغو و «لهو الحديث» آورده اند.

پاورقى:

(1) لقمان، آيه ى 6.

(2) حج، آيه ى 30.

(3) تفسير نمونه، ج 17، ص 15.

(4) همان، ص 15.

(5) همان، به نقل از بحارالانوار، ج 76، ص 239 به بعد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيات قرآن مثلاً آيه ى 31 سوره ى نور از موى سر و پوشش آن سخن نياورده و تأکيدى ننموده است. پس پوشش موى سر از کجا آمده است؟

- با دقت در جمله ى {وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ} «و بايد روپوش هاى شان را به گريبان ها کنند». اين معنا کاملاً واضح است زيرا خمر جمع خمار است و خمار چانه اى است که زنان سر خود را با آن مى پيچند و زايد بر آن را بر سينه مى آويزند. در آيه دستور داده شده مقنعه را بر سينه انداخته و آن را بپوشانند؛ يعنى پوشاندن سر قطعى است. روايات نيز آن را بيان کرده است، که با مراجعه به تفاسير و کتب فقهى روشن خواهد شد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا به جز آيات 17 و 18 سوره ى روم آيات ديگرى مشتمل بر ذکر وجوب همه ى نمازهاى پنج گانه وجود دارد؟

- در قرآن مجيد آيات زيادى راجع به نماز هست که هر يک به نوعى بر آن تأکيد دارند. بعضى از آيات مجمل است و بعضى مفسّر که نوع دوم نوع اول را تبيين مى کند. مثلاً آيه ى {وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ} (بقره، 43) مجمل است و آيه ى {فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ} (روم،

17) به اجماع مفسّران، مفسّر است زيرا نمازهاى پنج گانه را تفسير و تبيين مى کند چون کلمات «حين تمسون» يعنى مغرب و عشا و «حين تصبحون» يعنى صبح و «عشياً» يعنى عصر و «حين تظهرون» يعنى ظهر. (1)

آياتى که بر نمازهاى پنج گانه دلالت دارد:

1- آيه ى 78 اسراء: {أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً}.

2- آيه ى 114 هود: {وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَى النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ}.

3- آيات 17 و 18 روم: {فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ}.

4- آيه ى 130 طه: {فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى}.

5- آيات 39 و 40 ق: {وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ}. (2)

توضيح و تبيين و نحوه ى دلالت اين آيات در کتاب هاى تفسير و فقه استدلالى بيان شده است. در صورت تمايل مى توانيد به کتب مزبور از جمله «مسالک الافهام» شيخ جواد کاظمى مراجعه کنيد.

پاورقى:

(1) فقه القرآن، القطب الراوندى، ج 1، ص 7.

(2) امسالک الافهام، الى آيات الاحکام، العلامه الفاضل الجواد الکاظمى، المکتبه الرتضويه، ج 1، ص 141.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 92 سوره ى نساء مى فرمايد: اگر مقتول از قومى است که با شما محاربند، قاتل ديه ندهد، بلکه مؤمنى را آزاد کند. آيا اين قوم محارب از غير مسلمانان است؟ در اين صورت مؤمنى که آزاد شود، سودى براى قوم مقتول ندارد و اگر قوم محارب

از مسلمانان است، چطور مى شود ديه نداشته باشد؟

- در اين آيه سه مطلب بحث شده است:

1. اگر مسلمانى به دست مسلمان ديگر اشتباهاً کشته شد، بايد ديه ى مقتول را به اهلش (ورّاث او) بپردازد و کفّاره نيز بدهد. کفّاره ى قتل خطايى، آزاد کردن يک بنده ى مؤمن در راه خدا است و اگر نتوانست، دو ماه پى در پى روزه گرفتن.

2. اگر مسلمانى که در بين کفّار حربى (کفّارى که در حال جنگ با مسلمانان است) بود و به دست مسلمانى اشتباهاً کشته شد، بايد قاتل کفاره ى قتل را پرداخت کند و ديه بر او واجب نيست، زيرا فرض اين است که آن مسلمان در بين قوم کفّار است و وارث مسلمانى ندارد، تا به او ديه ى ارث داده شود، چون کافر از مسلمان ارث نمى برد.

3. اگر مسلمانى در بين کفّارى است که بين آنان و مسلمانان معاهده ى صلح و عدم جنگ بسته شده و آن مسلمان به مسلمان ديگرى اشتباهاً کشته شود، ديه به وارث او پرداخت مى شود، چه به خاطر عهد و پيمانى که با مسلمانان بسته بودند، و کفاره ى قتل خطايى نيز پرداخت مى شود. (1)

پاورقى:

(1) با استفاده از تفسير صافى، ج 1 ص 482 الميزان، ج 5 ص 38 مجمع البيان، ج 3 ص 139.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- فلسفه ى تدريجى آمدن حکم شراب و ربا و غيره در اسلام چيست؟ اگر آ يات و تفسير در اين زمينه وجود دارد به صورت استدلالى توضيح داده شود. اصولاً چه معنا دارد که اگر شراب ممنوع بوده است از آغاز به صراحت نيايد مگر چه فرقى با محرماتى که از ابتدا آمده وجود دارد؟

- بى شک مجموعه بايدها و نبايدهاى دينى و

اسلامى راهنماى تکامل و سعادت بشر است و از آن جايى که اين دستورها در ميدان عمل و کاربرد يکسان نبوده و نيستند و نظير درمان ها و داروها برخى تلخ برخى شيرين و برخى با مزه هاى ديگر در ذايقه ها مختلف ظهور و بروز دارند و از آن جائى که بعضى از فرمان ها در راستاى ريشه کنى و از بين بردن بيمارى مزمن و ريشه دارى با سابقه ى طولانى مى باشد، ضروريست گام به گام و آرام آرام به موفقيت نهايى دست يافت در غير اين صورت با عکس العمل بيمار و عدم پذيرش آن مواجه خواهيم شد. بنابراين چون احکام و مقررات دينى براى عمل و بکارگيرى صادر شده است و برخى از بايدها و نبايدها در مقام عمل بستر لازمى و موقعيت مناسبى را نداشته اند از اين رو برخى از مقررات تدريجى و گام به گام به بشر عرضه گرديده است تا در مراحل اوليه بستر ممنوعيت را فراهم سازد، نظير حکم ممنوعيت ربا و شراب که در عصر نزول آيات قرآن عادت روزمره و بيمارى مزمنى بوده، ريشه کنى آن مراحل مختلف درمان مى طلبيده است.

استاد علامه طباطبائى در اين باره فرموده اند:

از آن جايى که مردم به اقتضاى قريحه ى حيوانى هميشه مايل به لذائذ مادى هستند و به التذاذات حيوانى خو گرفته اند و اعمال شهوانى بيش از امور عقلانى و پيروى از حق و حقيقت و جستجوى کمال و سعادت در ميان جامعه هاى بشرى رواج دارد و ترک عادت ديرينه و تبعيت از احکام و عقل و نواميس انسانى براى شان سخت است لذا ايزد متعال براى رعايت رفق و مدارا، مقررات دينى و احکام مذهبى و قدغن ها و جلوگيرى هايى را که از کارهاى زشت و ناپسند نموده بتدريج براى

مردم بيان کرده است و از جمله عادات زشتى که ميان مردم رايج بوده و اسلام بتدريج آن را بکلى قدغن کرده باده نوشى است چنان که از تدبر در آياتى که مربوط به آن است بر مى آيد. (1)

پاورقى:

(1) ترجمه ى تفسير الميزان ج 2 ص 275.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اخلاق

- لطفاً منظور از آيه ى 15 سوره ى «حج» را بيان کنيد؟

- {مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ} (حج،15) غالب مفسّران معتقدند ضمير «هُ» در کلمه ى «لَّن ينصُرَه» به پيامبر اکرم (ص) بر مى گردد و مراد از «مَن کَان يظُن» مشرکانند.

طبق اين برداشت، معنا چنين مى شود: همانا آن کسى که بر حضرت محمد (ص) و آنچه از جانب خدا آورده است کينه مى ورزد و يا در پيامبرى او شک مى کند و اعتقاد ندارد که خدا يارى دهنده ى به او در دنيا و آخرت است، هر چه مى تواند بکوشد و براى مقصود خود هر حيله اى را بيازمايد حتى اگر اين کار مستلزم آن باشد که ريسمانى از بالا آسمان يا سقف خانه بياويزد و خود را با آن به دار زند، سپس بنگرد که آيا مى تواند با جلوگيرى از پيامبر خدا يا جلوگيرى از رسالت او در برابر اراده ى خدا بستيزد و بدين گونه کينه و گمان بد خود را شفا بخشد؟ (1)

نتيجه اين که: کفّار هر حيله اى که مى خواهند، حتى خودکشى را - همانند کسى که خودکشى را آخرين راه براى به زانو درآوردن طرف مقابل و فرونشاندن خشم برخاسته از نادانى خود مى دانند - به کار گيرند، باز هم نخواهند توانست مقابل اراده ى خدا در يارى

رساندن به پيامبرش، مقاومت کنند.

برخى از نکاتى که اين آيه به ما گوشزد مى کند عبارتند از:

1. لزوم اميد بستن به خداوند، در دشوارى ها، تنگدستى ها و ناملايمات زندگى؛

2. دنيا و آخرت، تنها در اختيار خداوند است؛

3. بى دينان و نااميدان از نصرت الهى، گرفتار بن بستى گريزناپذير در زندگى هستند؛

4. دين دارى و خوش بينى به تأييدات خداوند، در دل گرمى به ادامه ى زندگى و رهايى از پوچى و بن بست در زندگى، نقش به سزايى دارند؛

5. خودکشى، تلاشى بى ثمر در جهت رهايى از سرخوردگى و بن بست در زندگى است. (2)

پاورقى:

(1) تفسير هدايت، سيد محمد تقى مدرسى، ترجمه: پرويز اتابکى، ج 8، ص 37، آستان قدس رضوى / تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 16، ص 352، مؤسسه ى الاعلمى للمطبوعات.

(2) تفسير راهنما، اکبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان مرکز فرهنگ و معارف قرآن، ج 11، ص 532، دفتر تبليغات اسلامى حوزه ى علميه ى قم.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- پيام آيه ى شريفه ى {كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ.... فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ...} چيست؟

- خداوند متعال در آيه ى مذکور مى فرمايد: (سرانجام همگى نابود شدند و) چه بسيار باغ ها و چشمه ها که از خود به جاى گذاشتند، و زراعت ها و قصرهاى زيبا و گران قيمت، و نعمت هاى فراوان ديگر که در آن (غرق) بودند! اين چنين بود ماجراى آنان! و ما (اموال و حکومت) اينها را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم! نه آسمان بر آنان گريست و نه زمين و نه به آنها مهلتى داده شده!». (دخان / 25-29)

برخى از پيام هاى آيات مذکور عبارتند از:

1. دنيا محل گذر و ناپايدار است و سراى باقى جاودانه مى باشد.

2. انسان ها مال و ثروت، مرکب، باغ ها، کاخ ها، گنج ها، زراعت ها، قصرها و...

که در تمام عمر براى بدست آوردن آنها تلاش کرده اند را رها کرده و همه را در دنيا به جا گذاشته و به سراى آخرت مى روند.

3. انسان بايد از نعمت هاى دنيا که در اختيار دارد در راستاى آباد کردن سراى آخرت کوشش کند.

4. انسان ها نبايد به گونه اى به دنيا و زرق و برق آن دل ببندند که چنان زندگى کنند که گويا تا ابد در آن باقى مى مانند.

5. در مرگ انسان هاى تبهکار، ناسپاس و گناهکار نه چشم گريان و نه خاطر خورشيد پژمان مى شود.

6. عذاب خداوند انسان هاى ناسپاس را بالاخره مى گيرد.

7. سرپيچى از فرمان هاى پيامبران الهى، عاقبت دردناکى دارد.

8. انسان هايى که تبهکار و ناسپاس هستند، همواره در سختى ها، بدون ياور و يار مانده و هيچ کس به آنها توجهى ندارد.

9. در فراق و مرگ انسان ها درستکار و پرهيزکار و اولياء الهى، عالَم و هستى گريان و غمگين مى شوند.(1)

پاورقى:

(1) ر. ک: نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 21، ص 173-181، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى {نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ} (حشر،19) به چه معنا است؟

- آيه ى فوق ظاهراً نظر به منافقان يا بنى نضير دارد که در آيات قبل به آنها اشاره شده بود. قرآن کريم در اين آيه صريحاً مى فرمايد: فراموش کردنِ خدا سبب «خود فراموشى» مى شود، زيرا از يک سو فراموشى پروردگار، سبب مى شود که انسان در لذات مادى و شهوات حيوانى فرو رود و هدف آفرينش خود را به دست فراموشى بسپارد و در نتيجه از ذخيره لازم براى فرداى قيامت غافل شود.

از سوى ديگر فراموش کردن خدا همراه با فراموش کردن صفات پاک او است که هستى مطلق و علم بى پايان و غناى بى انتها از آن

اوست و هرچه غير او است وابسته به او و نيازمند به ذات پاک او است، همين امر سبب مى شود که انسان خود را مستقل و غنى و بى نياز ببيند و به اين ترتيب واقعيت و هويت انسانى خويش را فراموش کند و خيال مى کند که حيات، قدرت و علم و ساير کمالاتى که در خود سراغ دارد از خودش است. خداوند متعال در آيه ى فوق مى فرمايد: «همچون کسانى نباشيد که خدا را فراموش کردند و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد»، چنين کسى خودش را هم فراموش مى کند، زيرا او از خودش تصورى دارد که او نيست، او خود را موجود مستقل الوجود و مالک کمالات ظاهر خود و مستقل در تدبير امور خود مى داند، موجودى مى پندارد که از اسباب طبيعى عالم کمک گرفته، خود را اداره مى کند، در حالى که انسان اين نيست، بلکه موجودى وابسته است و سراپا جهل، عجز، ذلت و فقر و امثال آنها است و آنچه از کمال از قبيل وجود، علم، قدرت، عزت، غنا و امثال آن دارد، کمال خودش نيست، بلکه کمال پروردگارش است. (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 23، ص 540، دارالکتب الاسلامية، تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، ج 19، ص 449، نشر بنياد علمى و فکرى علامه طباطبايى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور آيه ى 46 سوره ى سبأ {أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ} چيست؟ راه هاى رسيدن به آن کدام است؟

- در آيه ى مزبور مى فرمايد: براى خدا قيام کنيد و هدف تان جز حفظ حرمت خدا نباشد؛ همچنين {مَثْنى وَ فُرادى} يعنى دوتا دوتا و يکى يکى. اين تعبير، کنايه از تفرق و دورى

از اجتماع بر پا کردن غوغاست؛ چون در غوغا و هياهو غالباً فکر و انديشه ى افراد کمتر به کار مى افتد و از عمق کمترى برخوردار خواهد بود؛ بلکه مردم بايد به صورت تک نفرى و يا حداکثر دونفر دونفر قيام کنند و فکر و انديشه خود را به کار گيرند؛ به خصوص اين که هنگام جنجال و غوغا عوامل خودخواهى و تعصب در راه دفاع از اعتقاد خود در حضور جمع بيشتر پيدا مى شود. وقتى عوامل ياد شده پيدا شد غالباً حق را مى ميراند و باطل را زنده مى کند. اين پيام، دعوتى است در همه ى زمان ها و براى همه ى نسل ها. در زمان ما نيز کسى که مى خواهد به حقانيت چيزى برسد، بايد به دور از درگيرى هاى حزبى و جناحى و تعصبات نژادى عمل کند؛ در محيطى آرام و دور از هياهو و جنجال به فکر فرو رود و با آرامش کامل و با انديشه اى نيرومند به حقايق دست يابد. (1)

چون در آيه ى شريفه {قيام للّه} به معناى اخلاص در انديشيدن و انگيزه ى الهى در تفکّر است. بنابراين برخى از امور که سبب زياد شدن اخلاص در انسان مى شود، عبارتند از:

1. زياد کردن يقين؛ در روايتى از اميرالمؤمنين على (ع) مى خوانيم: «سبب الاخلاص اليقين، آنچه سبب زياد شدن اخلاص مى شود يقين است.» (2) يقين نقطه ى مقابل شک است و طبق آنچه از اخبار و روايات استفاده مى شود به مرحله ى عالى ايمان «يقين» گفته مى شود. امام باقر (ع) مى فرمايد: «ايمان، يک درجه از اسلام بالاتر است و تقوى يک درجه از ايمان بالاتر و يقين يک درجه برتر از تقوا است». سپس افزود «در ميان مردم چيزى کمتر

از يقين تقسيم نشده است.» راوى سؤال کرد: «يقين چيست؟» فرمود: «حقيقت يقين، توکّل بر خدا و تسليم در برابر ذات پاک او و رضا به قضاى الهى و واگذارى تمام کارهاى خويش به خداوند است» (3)

2. کم کردن آرزوها: در روايتى از اميرالمؤمنين على (ع) مى خوانيم: «کم کردن آمال و آرزو اعمال را براى تو خالص مى کند.» (4) در قرآن کريم نيز درباره ى آن مى فرمايد: {أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى} (نجم، 24) «آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد.» در بسيارى اوقات آرزوهاى انسان کاذب است و مايه ى غفلت و بى خبرى و تخدير و عقب ماندگى است؛ مثل آرزوى در اختيار گرفتن تمام اموال و ثروت هاى روى زمين!

3. يأس و نااميدى از آنچه در دست ديگران است. از اميرالمؤمنين على (ع) نقل شده است: «اصل اخلاص، يعنى يأس و نااميدى از آنچه ديگران دارند (چشم طمع به ثروت ديگران نداشتن) (5) بنابراين با توجه به مطالب فوق بايد در دو زمينه تحصيل معرفت و تمرين خلوص کار کرد.

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير الميزان، علامه طباطبايى؛ ترجمة سيد محمد باقر موسوى همدانى، ج 16، ص 608، مرکز نشر فرهنگى رجاء / تفسير نمونه آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 18، ص 134 - 142، دارالکتب الاسلامية.

(2) ر. ک: ميزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج 3، ص 65، ح 4792، نشر مکتب الاعلام الاسلامى.

(3) ر. ک: بحارالانوار، ج 7، ص 148، ح 4، داراحيأ التراث العربى.

(4) ر. ک: ميزان الحکمة، همان، ح 4799.

(5) ر. ک: همان، ح 4801.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور از «رجال» در آيه ى 37 سوره ى نور {رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ...} چيست؟

- منظور

از «رجال» در اين آيه «همه ى کسانى هستند که از دين و ياد خدا پاسدارى مى کنند و در طول روز به تسبيح خدا مشغولند و جاذبه هاى دنياى فريبنده آنان را از حق غافل نمى سازد.»

در روايات مصاديق بارز اين افراد مشخص شده است. از جمله:

1. انبياء و پيشوايان معصوم (عليهم السلام) (1)

2. تاجرانى که تجارت، آنان را از ياد خدا غافل نمى سازد. هنگامى که وقت نماز داخل مى شود حق آن را اَدا مى کنند. (2)

پاورقى:

(1) ر. ک: نورالثقلين، علامه حويزى، ج 5، ص 162، مؤسسه ى التاريخ العربى.

(2) همان / ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى، ج 15، ص 483 و 486، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- سوره ى حشر مى گويد اگر قرآن را بر کوه نازل مى کرديم خاشع مى شد حال چگونه است که انسان خاشع نمى شود؟

- علت عمده ى تأثير ناپذيرى انسان غرق شدن در گرداب گرايش هاى مادى و حيوانى است. بنابراين هر قدر انسان بيشتر در نفسانيت و حيوانيت فرو رود، کمتر سخن حق را مى شنود و در برابر آن تسليم مى گردد و هر اندازه فطرت الهى خويش نزديک تر شود و فضايل و ملکات عاليه اخلاقى را در خود زنده و از آلودگى ها و رذايل پيراسته گردد، حق بينى و حق شنوى او بيشتر خواهد شد و با عشق و علاقه تسليم مطلق حق تعالى و کلام روح پرور او خواهد گشت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مراد از آيه ى 102 سوره ى توبه: «بعضى عمل صالح و گناه را با هم مخلوط کرده اند» چيست؟

- آيه ى 102 سوره ى توبه درباره ى مسلمانانى سخن مى گويد که مرتکب گناه و خطا گرديده، پشيمان شده اند. شأن نزول آيه به اين صورت است که سه نفر از انصار از شرکت در جنگ تبوک خوددارى

کردند و براى مبارزه با کفار همراه رسول خدا حرکت نکردند؛ سپس شنيدند خداوند آياتى در سرزنش کسانى که در جنگ شرکت نکرده اند نازل فرموده است؛ آنها از اين خبر به شدت ناراحت شدند؛ از اين رو خود را به ستون هاى مسجد النبى بستند و سوگند ياد کردند که خود را باز نکنند، مگر پس از پذيرش توبه ى آنان؛ آنها به همين حال بودند تا پيامبر اکرم (ص) تشريف آوردند و از حال آنها جويا شدند؛ آنها جريان را براى آن حضرت تعريف کردند، پيامبر اکرم (ص) فرمود: «من نيز منتظر مى مانم تا از جانب خدا دستورى برسد»، در اين موقع بود که اين آيه نازل شد: {وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ}؛ «و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف کردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود که خداوند توبه ى آنها را بپذيرد، خداوند غفور و رحيم است.» در آيه با صراحت گفته نشده که خداوند توبه ى آنها را مى پذيرد، بلکه به (عسى) تعبير شده است. علامه طباطبايى در اين باره فرموده اند: تعبير بيانگر اين است که هم اميد و هم خوف و ترس را در دل آنها قرار دهد و نااميدى را از دل آنها ببرد، سپس براى اين که جانب اميد را ترجيح دهد، مى فرمايد: {إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ} (1) اين آيه به آنان نويد مى دهد که با ارتکاب گناه، گرچه بزرگ باشد، نبايد از رحمت خدا مأيوس گشت، زيرا خدا به بندگان خويش خيلى لطف دارد. مخالفت از شرکت در جهاد، آن هم در جنگى که خود

رسول خدا شرکت دارد، گناه بزرگى است، لکن توبه و بازگشت به سوى خدا، گناه را پاک مى کند، چون بخشش خدا خيلى بزرگ است. بعضى گفته اند: آيه ى بالا، اميدبخش ترين آيات قرآن است، که درها را به روى گناهکاران گشوده، توبه کاران را به سوى خود دعوت مى فرمايد. (2)

پاورقى:

(1) تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 9، ص 397، نشر دارالکتب الاسلامية.

(2) تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 8، ص 116، نشر دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قسمتى از آيه ى 52 سوره ى احزاب خطاب به پيامبر (ص) آمده است: «... و نمى توانى همسرانت را به همسران ديگر تبديل کنى. اگر چه زيبايى آنان تو را به شگفت درآورد؟ پرسش اين است که مگر پيامبر به زنان نامحرم هم نگاه مى کرد که از جمال او به شگفت آيد؟»

- پيش از پاسخ دو نکته شايان توجه است:

1. يکى از احکام ازدواج، جواز نگاه بدون قصد شهوت و لذّت، به زنى است که مردى مى خواهد با او ازدواج کند. فلسفه ى اين حکم، انتخاب همسر آينده از روى آگاهى است. اين امر از پشيمانى و فروپاشى زندگى زناشويى جلوگيرى مى کند. (1)

2. بنابر قواعد ادبيات عرب، يکى از معانى «لو» شرطيه، و وصليه است. اين قسم از «لو» براى فرض و تقدير استفاده مى شود به اين معنا که ثبوت جزا مشروط به وجود فرضى شرط است. اگر شرط تحقق يافت جزا نيز ثابت خواهد شد وگرنه تحققش، فرضى بيش نيست در آيه، از ازدواج پيامبر (ص) با همسر ديگرى نهى شده، اگر چه پيامبر (ص) از او خوشش بيايد.

از نکات بالا استفاده مى شود که پيامبر (ص) هم مانند ديگران اجازه داشتند به زنى

که با او قصد ازدواج دارند، نگاه کنند.

اما موقعى که از ازدواج به کلى ممنوع شدند، اين شرط نيز (خوش آمدن به هنگام نگاه به قصد ازدواج) منتفى خواهد شد؛ بنابراين، جمله ى {وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ} شرطى فرضى بيش نيست و معنايش اين است که اى پيامبر (ص) اگر مى خواستى ازدواج کنى و بر فرض آن زن، تو را به شگفت مى آورد، باز هم حق ازدواج ندارى. (2)

پاورقى:

(1) ر. ک: وسايل الشيعه، ج 20، باب جواز نگاه به همسرى که قصد ازدواج با او است.

(2) ر. ک: الفرقان فى تفسير القرآن، آيت اللّه دکتر صادقى، ج 21 - 22، ص 186، انتشارات فرهنگ اسلامى / تحرير و التنوير، ابن عاشور، ج 21، ص 1204، مؤسسه التاريخ / تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 22، ص 394، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- قرآن آثار «خود گرامى داشتن» را چه مى داند؟

- بر اساس معارف قرآن کريم، کرامت نفس بدنبال خود، مناعت طبع و لطافت روح دارد که از آن تعبير به «عزّت نفس» شده است. اگر انسان به اين مقام رسيد، هم فرشتگان در برابر او خاضع ند و هم شياطين در مقابل او قدرت نفوذ ندارند، و اين مطلب را مى توان از آيه ى 62، سوره ى اسراء استفاده کرد؛ آن جا که مى فرمايد: {... هذَا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَى...} «يعنى اين موجودى را که بر من گرامى داشتى و امر کردى، که او را سجده کنم، من در برابر اين امر تمرّد کردم و مشمول قهر تو شدم»، از آيه چنين بر مى آيد، که آن مُکرّم تنها شخص آدم نيست بلکه مقام انسانيت است، که مسجود فرشتگان است، و هر کسى به اين

مقام رسيد گرامى است.

بر اساس معارف قرآن، انسان در بين راه مکث نمى کند، چيزى او را متوقف نمى کند، دائماً در سير است و اگر چنانچه مُکرّم نبود، مثل خود شيطان اهانت مى شود، تنها راه کرامت او هم، راه اطاعت است و اگر کسى از اطاعت سرپيچى کرد، مورد تکريم خدا نيست، و اگر کسى مورد تکريم خدا نبود اهانت مى شود چرا که چنين کس از مقام انسانيت سقوط کرده و حيوان شده، و خدا براى حيوان، کرامتى قائل نيست. لذا کرامت نفس، انسان را نزد خدا عزيز مى کند و از طرفى در مقابل شياطين نفوذ ناپذير مى گردد چرا که: {وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ} «عزت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است.» پس اگر انسان کرامت خويش را در پرتو سير الهى فراهم نکرد هيچ عاملى براى او کرامت به بار نمى آورد، لذا گرفتار اهانت ابدى خواهد شد، و اين که فرمود «بهشت جاى مکرّمين است» بدان معناست که عصاره ى انسانيت در بهشت ظهور مى کند. وقتى خداى سبحان از بهشتيان ياد مى کند مى فرمايد: {أُولئِكَ فِى جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ} (معارج،35) معنى آن اين نيست، که ما آنان را از آن جا گرامى مى داريم، بلکه گرامى بودن اينان و اثر کرامت اينان در بهشت ظهور مى کند.

خداى سبحان وقتى اوصاف کرام، را در قرآن بيان مى کند، مى فرمايد: اينها اگر کسى را هم اطعام مى کنند، مى گويند: {إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ} (انسان،9) اگر انسانى «لوجه الله» کار کرد مظهر اين وصف خواهد بود، که اولاً زوال ناپذير شده و دائمى و ابدى مى گردد، چرا که {كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ} و ثانياً منشأ و مظهر

برکت مى شود، لذا خداوند درباره ى نمونه هايى از اين افراد (مثل عيساى مسيح) مى فرمايد: {وَ جَعَلَنِى مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ} (مريم،31) يعنى خداوند مرا منشأ برکت قرار داد هر جا که باشم، يعنى اين گونه نفوس کامله، وقتى وارد برزخ هم مى شوند، براى اهل برزخ برکتند، وقتى وارد بهشت مى شوند، براى اهل بهشت نيز، منشاء کرامت و برکت هستند، چون کار اين گونه از انسان ها، خالصاً «لوجه الله» است. اگر ما انسانى کريم شويم، قهراً عبادات ما، رنگ کرامت مى گيرد، و کريمانه عبادت مى کنيم، نه سوداگرانه و آزمندانه، آن که «خوفاً من النار يا شوقاً الى الجنه» عبادت مى کند کريم نيست، کريم غرضش اکرام است نه اطعام {إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً} (انسان،9).

نمى خواهد ديگرى را فقط سير کند، مى خواهد به ديگرى کرامت برسد، چه بسا کسى فقط در محدوده ى فکر خود شخص گرسنه اى را سير مى کند، و کارى به حيثيت او ندارد، اما انسان کريم هم گرسنگى او را برطرف مى کند و هم کرامت او را حفظ مى کند.

و اما کرامت نفس از ديدگاه روايات:

حضرت على (ع) مى فرمايند: «کريم آبرويش را با مال حفظ مى کند، لئيم مالش را با آبرو حفظ مى کند» (1) اين مطلب معيارى است که اگر خواستيم بفهميم کريم هستيم يا لئيم، بتوانيم خود را با آن، ارزيابى کنيم، فرمود اگر آبرويت را با مال حفظ مى کنى اين کرامت است، اما اگر مال را با آبرويت حفظ مى کنى، اين لئامت است.

در حديث ديگرى فرمود: «انسان کريم از چيزيى که لئيم به آن فخر مى کند منزجر است» (2) و در جاى ديگر فرمود: «اگر کسى خود را کريم نکند سرانجام فرومايه خواهد

شد.» و در جمله ى ديگرى چنين فرمود: «مَن کَرُمَت نفسُه صغُرت الدنيا فى عينه؛ هر کس نفس خويش را گرامى بدارد، دنيا در برابر او پست و حقير خواهد بود.» (3) يعنى انسان کريم هرگز غصه ى دنيا را نمى خورد و از حوادث ناگوار آن رنج نمى برد و از اين که متاع دنيا، در دست او نيست ناراحت نمى شود و قهراً از حسادت و بسيارى از بيمارى هاى اخلاقى و اجتماعى نجات مى يابد، اما ديگران از فراق دنيا غمگين شده و هميشه در زحمتند. و باز نمونه اى ديگر از فرمايشات حضرت على (ع) که مى فرمايد: «من کرّمت عليه نفسه هانت عليه شهواتُه؛ (نهج البلاغه، حکمت 449) آن که براى نفس خود، احساس کرامت و شرافت داشته باشد، شهوات در نظرش خوار است». و از طرفى امام هادى (ع) مى فرمايند: «من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره» (4) يعنى بترس از آدمى که خودش براى خودش قيمت ندارد، آدمى که احساس شرافت و کرامت در خود نمى کند، از شرّ او ايمن مباش و از او بترس. (5)

پاورقى:

(1) غررالحکم، ج 1، حديث 1323، ص 349، چاپ دانشگاه.

(2) همان، ج 2، ص 44، ح 177.

(3) بحار، ج 75، ص 452.

(4) تحف العقول (با ترجمه)، ص 512، ح 14.

(5) ر. ک: کرامت در قرآن، آيت الله جوادى آملى، ص 96، مرکز نشر فرهنگى رجاء / براى مطالعه ى بيشتر مى توانيد به کتاب تعليم و تربيت شهيد مطهرى، ص 200 و بحث کرامت نفس در قرآن، ص 210، مراجعه کنيد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 39 سوره ى نور {وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً} منظور از «سراب» چيست؟

- سراب به معناى

شى ء بى حقيقت و چيز کاذب است و به زمين شوره زار که در آفتاب مى درخشد و از دور به آب مى ماند نيز سراب مى گويند. (1)

سراب در آيه ى 39 سوره ى نور به همان معناى کاذب و بى حقيقت بودن اعمال کافران در مقابل مؤمنان است. در اين آيه تلاش کافران همانند تلاش براى رسيدن به سراب دانسته شده است. کافرانِ بى ايمان در بيابان خشک زندگى به جاى آب دنبال سراب مى روند و اعمال شان چون غايت و هدفى ندارد به سراب مى ماند. (2)

در مقابل مؤمنان چون اعمال شان برگرفته از نور خدا و ايمان در پرتو آن هدايت يافته به هدف شان مى رسند.

نکاتى که از اين تشبيه به دست مى آيد عبارتند از:

1. اعمال و رفتار کفرپيشگان، همانند سراب است.

2. اعمال و رفتار کفرپيشگان، پوچ و بى ارزش است.

3. اعمال و رفتار کفرپيشگان، چون سراب فريبنده است.

4. يأس و نااميدى کافران از دست يابى به اهداف و آرمان هاى خود.

5. اعمال نيکى که جهت خدايى (حسن فاعلى) ندارد، بى ثمر و فاقد ارزش است. (3)

پاورقى:

(1) قاموس قرآن، سيد على اکبر قرشى، واژه ى «سراب».

(2) الميزان، علامه طباطبائى - رحمةالله عليه -، ج 15، ص 130، جامعه ى مدرسين.

(3) تفسير راهنما، اکبر هاشمى رفسنجانى، و جمعى از محققان مرکز فرهنگ و معارف قرآن، ج 12، ص 286، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- لطفاً درباره ى آيه ى {فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ} (بقره،10) توضيح دهيد؟

- خداوند متعال از آيه ى 8 - 20 سوره ى بقره درباره ى منافقان و احوالات شان، سخن مى گويد. يکى از ويژگى هايى که در آيه ى مورد بحث درباره ى آنها بيان مى کند اين است که «منافقان»، قلب مريضى دارند؛ زيرا نفاق يک نوع

بيمارى است. انسان سالم يک چهره بيشتر ندارد، هماهنگى کامل در ميان روح و جسم او حکم فرماست، چرا که ظاهر، باطن، روح و جسم همه مکمّل يکديگرند؛ اگر مؤمن است، تمام وجود او فرياد ايمان مى کند و اگر منحرف شود، باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده ى انحراف است، اين دوگانگى جسم و روح درد تازه و بيمارى اضافى است، اين يک نوع تضاد و ناهماهنگى و از هم گسستگى است که حاکم بر وجود انسان مى شود.

اما منافق، با اختيار خود کارى مى کند که ظاهرش با باطنش متفاوت باشد؛ يعنى در واقع خودش سبب ايجاد بيمارى نفاق مى شود.

و از آن جا که در نظام آفرينش، هر کس در مسيرى قرار گرفت، و وسائل آن را فراهم ساخت، در همان مسير، رو به جلو مى رود، و يا به تعبير ديگر، تراکم اعمال و افکار انسان در يک مسير، آن را پر رنگ تر و راسخ تر مى سازد، لذا آيه مى فرمايد: {فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً} «خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد». يعنى چون منافقان با اختيار خود اين مسير انحرافى را در پيش گرفتند، خداوند الطاف هدايت گرى خود را از آنها مى گيرد، و منافقان خود را از اين الطاف محروم مى کنند؛ و هر کس لطف خدا شامل حالش نشود، هر چه در آن مسير بيشتر قدم بگذارد انحرافش نيز بيشتر مى شود.

و از آن جا که سرمايه ى اصلى منافقان، دروغ است و تا بتوانند، تناقضى ها را که در زندگى شان ديده مى شود با آن توجيه کنند، در پايان آيه مى فرمايد: «براى آنها عذاب اليمى است به خاطر دروغ هايى که مى گفتند.» (1)

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج، ص -92، دارالکتب الاسلاميه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

-

منظور از عروة الوثقى - ريسمان محکم - در قرآن چيست؟

- اين واژه در قرآن مجيد، دو بار به کار رفته است:

1.{فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى} (بقره،256) «کسى که به طاغوت (بت و شيطان و هر موجود طغيانگر) کافر شود و به خدا ايمان آورد، به «دستگيره ى محکمى چنگ زده است.»

2. {وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى} (لقمان،22) «کسى که روى خود را تسليم خدا کند، در حالى که نيکوکار باشد، به (دستگيره ى محکمى) چنگ زده (و به تکيه گاه مطمئنّى تکيه کرده است).»

در آيه ى اول «ايمان به خدا» و در آيه ى دوم «توجّه به خدا»، عروة الوثقى، ناميده شده است. «عروة الوثقى» از نظر لغوى به معناى «دستگيره ى محکم» است. خداوند خواسته است از باب «تشبيه معقول به محسوس» چيزهايى که با حواس ظاهرى حس نمى شوند را به چيزى که با حواس ظاهرى ما درک مى شود، تشبيه کند. اين جا نيز خداوند مى خواهد به ما بفهماند که چطور وقتى به دستگيره و ريسمان محکمى تمسّک کردى، سقوط نمى کنى ايمان به خدا و توجه به سوى او هم از افتادن و سقوط در ورطه ى کفر و الحاد و انحراف حفظ مى کند. (1)

البته از امام صادق (ع) روايت شده است که: «منظور از «عروة الوثقى» ايمان به خداوند واحدى است که شريک ندارد.» و از امام باقر (ع) روايت شده است که: «مقصود از آن دوستى ما اهل بيت است.» (2) در حديثى نيز که اهل سنّت آن را نقل کرده اند و نيز امام رضا (ع) از پيامبر (ص) نقل کرده اند که: «بعد از من (يعنى

پيامبر) فتنه اى تاريک و ظلمانى خواهد بود؛ تنها کسانى از آن رهايى مى يابند که به عروة الوثقى چنگ زنند» عرض شد: اى رسول خدا! عروة الوثقى چيست؟ فرمود: «ولايت سيد اوصياء است.» عرض شد: يا رسول اللّه! سيد اوصياء کيست؟ فرمود: «اميرمؤمنان». عرض شد: اميرمؤمنان کيست؟ فرمود: «مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من». باز براى اين که پاسخ صريح ترى بگيرند عرض کردند او کيست؟ فرمود: «برادرم على بن ابيطالب»، البته تفسير عروة الوثقى به ايمان به خدا، ولايت، دوستى اهل بيت، على و غيره، هيچ منافاتى با هم ندارند؛ زيرا اينها از باب ذکر مصداق است؛ و همه ى اينها داراى اين ويژگى هستند که اگر به آنها تمسّک کنى، همواره در طريق هدايت باقى خواهى ماند و گمراه نمى شوى.» (3)

پاورقى:

(1) تفسير مجمع البيان مرحوم طبرسى، ج 1-2، ص 631، نشر دارالمعرفة.

(2) تفسير صافى، فيض کاشانى، ج 1، ص 284، نشر اعلمى.

(3) تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 17، ص 68 - 69، نشر دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مراد از آيه ى {إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ} را بيان نماييد.

- قرآن مجيد، خداى متعال را در چند جا به اين صفت خوانده است که او توبه پذير مهربان است.

توبه در اصل به معناى رجوع است. وقتى مى گوييم: بنده توبه کرده است؛ يعنى از گناه بازگشت کرده نادم و پشيمان شده است. وقتى اين لفظ به خدا اطلاق مى شود؛ يعنى رجوع خدا به بنده و بازگشت او به رحمت بدين معنا که رحمتى که به خاطر ارتکاب گناه، از بنده سلب کرده بود، بعد از بازگشت او به مسير اطاعت و بندگى، به او باز مى گردد؛ به همين خاطر در مورد

خدا، توّاب (بسيار بازگشت کننده به رحمت) استعمال شده است.

توبه ى بنده، عمل نيکى است که به قوّه و توان و توفيق الهى، محتاج است و همه ى قوّه ها از آن خدا است که اسباب و توفيق توبه را براى بنده، مهيا نموده زمينه را اول آماده مى کند، تا بنده توبه نمايد، و بعد از توبه، او را مشمول رحمت مى کند، که اين توبه اى ديگر است؛ از اين رو يک توبه ى بنده، به دو توبه خدا محفوف است که از رحمت او ناشى مى شود.

قرآن مى فرمايد: {ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا} (توبه،118) اين توبه ى اول است. در جاى ديگر مى فرمايد: {فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ} (بقره،160) و اين توبه ى دوم است و بين اين دو توبه ى الهى، توبه ى بنده قرار دارد.

و تناسب آن با رحمت، نيز روشن شد که توبه ى الهى، يعنى رجوع ذات اقدسش، با رحمت به سوى بنده؛ به اين خاطر، خدا هم توّاب و هم رحيم است و بنده، فقط توبه مى کند و ديگر رحمت براى بنده، مطرح نيست.

پاورقى:

(1) الميزان، علامه طباطبائى، ج 4، ص 238، جامعه مدرسين / تفسير نمونه، آيت ا... مکارم شيرازى و ديگران، ج 2، ص 196، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- تفسير آيه ى 119 سوره ى توبه {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ} چيست؟

- خداوند سبحان در اين آيه مى فرمايد: «اى کسانى که ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.»

خداوند سبحان در اين آيه به مؤمنان دو دستور مى دهد:

1. رعايت تقوا و پرهيزگارى؛

2. همراه شدن با صادقان (راستگويان)؛ چرا که اگر کسى بخواهد راه پر پيچ و خم تقوا را، بدور از انحراف و اشتباه بپيمايد، بدون همراهى آنان امکان پذير

نيست.

اما اين که مقصود از «صادقان» چه کسانى هستند؟

قرآن مجيد در آيات ديگر صادقان را با بيان اوصاف شان معرفى کرده است، از آن جمله در آيه ى 177 سوره ى بقره، بعد از آن که حقيقت نيکوکارى را در ايمان به خدا، قيامت، فرشتگان، کتب آسمانى، پيامبران، و همچنين انفاق مال در راه خدا و در طريق نجات مستضعفان و بردگان، و نيز بر پا داشتن نماز، دادن زکات، وفاى به عهد، صبر و شکيبايى و استقامت در برابر مشکلات و در هنگام جهاد، ذکر مى کند، مى فرمايد: {أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا} (اين افراد که داراى چنين صفاتى هستند، صادقانند).

در جاى ديگر نيز مى فرمايد: {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ} (حجرات،15) «مؤمنان واقعى تنها کسانى هستند که به خدا و رسولش ايمان آورده اند، پس هرگز شک و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد کرده اند، آنها راستگويانند».

بنابراين صادقان (راستگويان)، کسانى هستند که تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند، ترديدى به خود راه نمى دهند، از انبوه مشکلات نمى هراسند، و با انواع فداکارى ها صدق ايمان خود را ثابت مى کنند و...؛ البته اين صفات مراتبى دارد، برخى افراد در سطح بالايى از آن قرار دارند، همچون انبياء و ائمه معصومين (عليهم السلام)، و برخى هم در مراحل پايين تر از آن قرار گرفته اند، مانند مؤمنان ديگر.

اما از آن جا که آيه ى شريفه ى {كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ}(با صادقان همراه شويد)، به طور مطلق و بدون هيچ قيد و شرطى دستور به همراه بودن با صادقان داده، معلوم مى شود که

مقصود از صادقان در آيه ى مذکور (توبه، 119)، تنها معصومانند؛ زيرا پيروى و همراه بودن بى قيد و شرط جز در مورد معصومان، در مورد افراد ديگر معنا ندارد. (1)

افزون بر آن، در روايات فراوانى از شيعه و اهل سنّت، «صادقان» در آيه ى شريفه، بر على بن ابيطالب (ع)، و اهل بيت (عليهم السلام) تطبيق شده است.

به عنوان نمونه، مفسّر معروف، سيوطى در الدرالمنثور در تفسير آيه ى مذکور از ابن عباس نقل مى کند که {كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ} يعنى «مع على بى ابيطالب» (با صادقين باشيد يعنى با على بن ابيطالب باشيد). (2)

چنان که در روايات ديگرى از امام باقر و امام رضا (عليهم السلام) آمده است که مقصود از صادقان در آيه «ائمه اهل بيت» مى باشند. (3)

پاورقى:

(1) ر. ک: پيام قرآن، آيت الله مکارم شيرازى، ج 9، ص 49 و 50، مدرسة الامام اميرالمؤمنين.

(2) ر. ک: الدرالمنثور فى تفسير المأثور، السيوطى، ج 3، ص 517، دارالکتب العلميه / تفسير نور الثقلين، الحويزى، ج 2، ص 280 و 281، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.

(3) ر. ک: ينابيع الموده لذوى القربى، سيلمان القندوزى الحنفى، تحقيق سيد جمال الشرف الحسينى، ج 1، ص 358، دارالاسوه / شواهد التنزيل، الحافظ الحاکم الحسکانى، تحقيق الشيخ محمد باقر المحمودى، ج 1، ص 341 - 345 / پيام قرآن، همان، ج 9، ص 221 - 223.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در سوره ى «الرحمن» تعليم قرآن قبل از آفرينش انسان آمده است؟

- در آيات اول سوره ى الرحمن مى فرمايد: {الرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ} «خداوند گسترده مهر به انسان آموزش قرآن داد و انسان را آفريد به او بيان آموخت.»

بايد به طور طبيعى مى فرمود: خدا انسان را خلق کرد بعد

به او بيان را آموزش داد و بعد قرآن را به او آموخت. ولى در اين جا ترتيب طبيعى به هم خورده؛ که در اين باره مفسّرين مى گويند: علت به هم خوردن ترتيب طبيعى اين آيات اين است که خداوند مى خواسته عظمت آموزش قرآن را يادآورى کند که اين قدر مهم است که قبل از نعمت خلقت انسان به آن اشاره شده است.

آرى ارزش انسان به تعليم قرآن است، و به عبارت ديگر ارزش انسان به ارتباط او با وحى بستگى دارد.

و مى دانيم که قرآن هم از جهت اصل آموزش و تعليم و تربيت مهم است، و هم از جهت محتوا، و بديهى است که آموزش قرآن، مقدمه ى معرفت به قرآن و عمل به محتواى آن است.

يادآورى: قابل توجه است که در اين آيات «عطف ترتيبى» نيامده چنانچه برخى پنداشته اند، و نفرموده، «علم القرآن فخلق الانسان» يا «وخلق الانسان» تا ترتيب را برساند و تقدم و تأخرى را ثابت کند؛ بلکه چينش اين جملات، به خاطر اهميت قرآن، مقدم و مؤخر شده، و شايد خداوند ترتيبى خاص را اراده نکرده باشد.

پاورقى:

(1) «الرحمن» يکى از نام هاى نيک الهى است، و دلالت بر رحمت عام خداوند مى کند، و نام خاصّ خداوند است. لذا نام «رحمن» براى افراد به کار نمى رود و معمولاً «عبدالرحمن» مى گذارند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- نکته هاى اخلاقى سوره ى ناس چيست؟

- برخى از نکات اخلاقى که از اين سوره مى آموزيم عبارتند از:

1. انسان هر قدر مقام معنوى والايى هم داشته باشد، باز هم نياز دارد از شرّ وسوسه ها به خداوند پناهنده شود، چنان که اين سوره به پيامبر که بالاترين مقام انسان کامل است، مى گويد به خدا پناهنده شود؛ بنابراين اگر ما بخواهيم

در راه راست حرکت کنيم و در خودسازى و تهذيب نفس موفق باشيم، بايد هميشه از شرّ وسوسه هاى شياطين به خداوند متعال پناهنده شويم.

2. در اين سوره در مورد پناهنده شدن به خداوند سه صفت «رب»، «مَلِک» و «اله» ذکر شده است، در حقيقت اين اوصاف سه گانه سه درس تربيتى، سه برنامه پيشگيرى و سه وسيله ى نجات از شرّ وسوسه گران است و انسان را در مقابل آنها بيمه مى کند.

مؤمنان با گفتن {أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ} اعتراف به ربوبيت پروردگار مى کنند، و خود را تحت تربيت او قرار مى دهند. با گفتن {مَلِكِ النَّاسِ} خود را ملک او مى دانند و بنده ى مطيع او مى شوند، و با گفتن {إِلهِ النَّاسِ} در راه عبوديت او گام مى نهند، و از عبادت غير او پرهيز مى کنند، بدون شک کسى که به اين صفات سه گانه معتقد باشد، و خود را با هر سه هماهنگ سازد از شر وسوسه گران در امان خواهد بود.

3. از آوردن اين سه صفت مى فهميم که پناهندگى لفظى و زبانى چندان مؤثر نيست، بلکه بايد با فکر، عقيده و عمل، خود را در پناه خدا قرار داد تا از برنامه ها، افکار و تبليغات شياطين در امان ماند.

4. شياطين و وسوسه گران تنها در ميان يک قشر و گروه نيستند، بلکه در ميان جن و انس پراکنده اند و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند، بايد مراقب همه ى آنها بود، و بايد از شرّ همه ى آنها به خدا پناه برد.{مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ}. (ناس، 6) (1)

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 27، ص 468 - 476، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در مورد حمايت از حيوانات،

چه آياتى در قرآن، بيان شده است؟

- قرآن مجيد، درباره ى حيوانات و منافع آنان، براى انسان ها، آيات زيادى دارد. قرآن مى فرمايد: {وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ * وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ} (نحل 5-6) «چهارپايان را آفريد در حالى که براى شما در آنها وسيله ى پوشش و منافع ديگر است و از گوشت آنها مى خوريد و براى تان زينت و شکوه است.»

و از منظر روايات، چهارپايان، برکت ناميده شده اند. (1)

منافع حيوانات براى انسان خيلى بيشتر از اينهاست که در (2) آيات ديگر به برخى از آنها اشاره شده است.

ضمن آن که قرآن براى برخى از حيوانات، حشر را نيز قايل است. (تکوير / 5)

از طرف ديگر، انسان ها، در مقابل همه ى اعمال خويش، مسؤلند و از ديدگاه قرآن، کوچک ترين عمل انسان، مورد سؤال قرار مى گيرد، لذا يکى از اين حوزه ها، نحوه برخورد او با حيوانات است که داراى حق اند، و انسان مسلمان، نمى تواند اهل ظلم باشد.

تعدّى به حقوق حيوانات، از مصاديق ظلم است که اسلام پيروان خود را از آن نهى مى کند و اسوه ى مؤمنان حضرت على (ع) مى فرمايد: اگر آسمان هاى هفت گانه و آنچه تحت آن است (تمام هستى) را به من دهند تا تعدى به يک مورچه کنم و به ظلم دانه اى را از او بستانم اين کار را نمى کنم. (3)

قرآن مجيد، مسلمانان را از ظلم، و تعدى و اسراف نهى مى کند و مى فرمايد: «خدا ظالمان را دوست ندارد.» (آل عمران / 140)

و اميرمؤمنان (ع) ظلم در حقّ مورچه اى را به قيمت آسمان ها و زمين هم حاضر نيست انجام دهد.

پيامبر اکرم (ص) فرمود: «حيوان حقوقى بر صاحب خود

دارد از جمله: علوفه و آب، برايش آماده کند، جز در مواقع نياز، آن را نزند و بيشتر از تحملش، بار و فشار بر او تحميل نکند و در حرکت نيز بيشتر از توانش نخواهد.» (4)

هم چنين فرمود: «صورت حيوان را داغ نکنيد و بر صورتش تازيانه نزنيد. کسى حق ندارد حيوانى را بدون جهت و بدون منفعت بکشد، يا پاره پاره کند»، پيامبر (ص) فرمود: «زنى را خدا به خاطر اين که گربه اى را حبس کرده بود تا مرد، گرفتار عذاب نمود». اين نمونه اى از حمايت از حيوانات است که در روايات ما به چشم مى خورد و ائمه خود معلّم و الگوى حمايت از حيوانات بوده اند چنان که نقل شده، امام سجاد (ع) چهل حج با شترى انجام داد و حتى يک تازيانه بر او نزد. (5)

پاورقى:

(1) بحارالانوار، ج 14، ص 686.

(2) تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى، ج 11، ص 165، دارالکتب الاسلاميه.

(3) نهج البلاغه، خ 224.

(4) ميزان الحکمة، ج 2، ص 557.

(5) همان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- «عشق واقعى» از نظر قرآن کريم چيست؟ توضيح دهيد.

- واژه ى «عشق» و مشتقات آن، در قرآن نيامده؛ اما کلمه ى محبت (دوست داشتن) مورد عنايت و توجّه خاص قرآن کريم قرار گرفته است تا آن جا که واژه ى «حُب» (دوستى) و مشتقات آن بيش از صد بار در قرآن کريم به کار رفته و هر جا که لازم بوده از معناى عشق (شدت دوستى) تعبير شود، از مادّه ى حب با قرينه ى لفظى يا معنوى استفاده شده است؛ مانند: {وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...} (بقره، 165) «و کسانى که ايمان آورده اند، محبت بيشترى به خدا دارند...» {... قَدْ شَغَفَها حُبًّا...} (يوسف،30) «سخت خاطرخواه او شده

است.» {وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا} (فجر، 20) «و مال را دوست داريد، دوست داشتنى بسيار.»

در قرآن کريم، دو نوع عشق مورد توجه قرار گرفته است:

الف) عشق صحيح يا آسمانى و حقيقى؛ ب) عشق باطل يا زمينى و مجازى.

آنچه بيشتر مورد توجه و عنايت قرآن است و آيات زيادى به آن اختصاص يافته، عشق در راه خداست. قرآن کريم، نمونه اى از اين عشق خدايى را در سوره ى طه، در داستان حضرت موسى نقل مى کند و مى فرمايد: {وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى * قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِى وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى} (طه،83 و 84) «و اى موسى! چه چيز تو را (دور) از قوم خودت، به شتاب واداشته است؟ گفت: اينان در پى منند، و من (اى پروردگارم!) به سويت شتافتم تا خشنود شوى.»

آنان که از مسأله ى جاذبه ى عشق به خدا بى خبرند، ممکن است از گفتار موسى، در پاسخ سؤال پروردگار در مورد عجله ى او در شتافتن به ميعادگاه خداوند، شگفت زده شوند؛ اما آنان که با تمام وجود اين حقيقت را درک کرده اند که هرچه وعده ى وصل نزديک شود، آتش عشق، تيزتر مى گردد، بخوبى مى دانند که چه نيروى مرموزى موسى را به سوى ميعادگاه «اللّه» مى کشيد و آن چنان با سرعت مى رفت که حتى قومى را که با او بودند، پشت سر گذاشت و مى دانست که تمام جهان، ارزش يک لحظه از اين مناجات را ندارد.

آرى، اين است راه و رسم آنان که از عشق مجازى گذشته اند و به مرحله ى عشق حقيقى، يعنى عشق معبود جاودانه گام نهاده اند؛ عشق خداوندى که هرگز فنا در ذات پاکش راه ندارد و کمال مطلق است و آنچه خوبان

همه دارند، او تنها دارد. (1)

امام صادق (ع) فرمود: «عاشق بى قرار نه به غذا ميل پيدا مى کند و نه از نوشيدنى گوارا لذت مى برد. نه خواب آسوده دارد نه با دوستى انس مى گيرد و نه در خانه اى آرام خواهد داشت...؛ بلکه شب و روز خدا را بندگى مى کند؛ به اين اميد که به محبوبش «اللّه» برسد...؛ آن چنان که خداوند از موسى بن عمران درباره ى ميعاد پروردگار نقل مى کند» {وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى} (2) بنابراين، آنچه که برخى آن را عشق مجازى مى نامند، در واقع عشق نيست؛ بلکه يک تمايل نفسانى و شهوانى است.

صاحب تفسير روح المعانى براى محبت و دوست داشتن، مراحلى را ذکر مى کند و مى گويد: نخستين مراتب محبّت «هوى» (به معنى تمايل) است؛ سپس «علاقه»، يعنى محبتى که ملازم قلب است و بعد از آن «کَلَف» به معنى محبت شديد و سپس «عشق» و بعد از آن «شعف» (يعنى حالتى که قلب در آتش عشق مى سوزد و از اين سوزش احساس لذّت مى کند) و بعد از آن «لوعه» (اندوهناک شدن و سوختن قلب) و سپس «شغف» يعنى مرحله اى که عشق به تمام زواياى دل نفوذ مى کند و سپس «تَدَلُّه» و آن مرحله اى است که عشق، عقل انسان را مى ربايد و آخرين مرحله، «هَيوم» و آن مرحله ى بى قرارى مطلق است که شخص عاشق را بى اختيار به هر سو مى کشاند. (3)

در پايان شايسته است بگوييم:

«محبت» بين خداوند متعال و بندگانش طرفينى است. همان طور که بندگان براى کسب کمالات در پى محبوب واقعى (خداوند) هستند خداوند نيز براى تربيت و رشد بندگان خود توجه و عنايت محبت آميز دارد. {قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ

وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ} (آل عمران، 31) «بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى کنيد تا خدا (هم) شما را دوست بدارد و گناهان تان را ببخشد و خدا آمرزنده ى مهربان است.» به همين جهت خداوند اساس دينش را بر پايه ى «محبت» قرار داده است. امام صادق (ع) مى فرمايد: «هل الدين الاّ الحب» دين چيزى جز محبت نيست (4) لذا در آيات بسيارى اظهار محبت از سوى خداوند کاملاً مشهود است: «خداوند نيکوکاران را دوست مى دارد» (بقره،190) «خداوند توبه کنندگان را دوست مى دارد» (بقره، 222) «خداوند تقوا پيشگان، صابران، توکّل کنندگان، جهاد کنندگان در راه خدا و... را دوست مى دارد» (آل عمران، 76؛ آل عمران، 146؛ آل عمران، 159؛ صف،4)

هنگامى که ايمانِ انسان رو به کمال رود و ترقّياتى در اين زمينه نصيب وى گردد، دل او مجذوب تفکّر درباره ى خدا و توجّه به اسماء و صفات عاليه ى حق که از هر نقصى منزه و مبرّا است، مى گردد. اين حالت جذبه روز به روز شديدتر و توجّه او به خدا عميق تر مى شود تا به آن جا مى رسد که خدا را چنان عبادت مى کند که گويا او را مى بيند؛ همواره جلوه ى او را در تجليات جذبه و شوق و توجه مشاهده مى کند؛ در اين هنگام، محبت و شوق او روزافزون مى گردد، زيرا عشق به کمال و جمال، جزء فطرت انسان و خميره ى او است. قرآن مى فرمايد: {وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ} (بقره،165) «افراد با ايمان، محبت شان به خدا از همه بيش تر است.» همين امر او را وادار به پيروى از پيامبر اکرم (ص) در تمام افعال و حرکات مى کند، زيرا عشق به چيزى، مستلزم عشق

به آثار آن است.

اگر آتش اين شوق و محبت تيزتر گردد، به جايى مى رسد که از همه چيز صرف نظر کرده و تمام توجهش به ذات او مى شود؛ فقط او را دوست مى دارد، دلش تنها براى او خاضع است، چرا چنين نباشد؟ او هر جمال و کمالى را در جايى مشاهده مى کند، نمونه اى از آن کمال ِ بى پايان و جمال بى مثال و حُسن بى حد و انتها مى بيند. او مى داند هر کمال و جمالى مال او و هرکس هرچه دارد از او است. زيرا همه، آيات و نشانه هاى او هستند و استقلالى از خود ندارند و از ذات او حکايت مى کنند. شوق و محبت، تمام دل او را احاطه کرده، جز عشق و محبت چيزى بر دل او حکومت نمى کند. خلاصه اين که عشق و علاقه ى خويش را از همه چيز بر مى گيرد و براى او قرار مى دهد و هيچ چيز را جز براى خدا دوست نمى دارد. (5) اگر شخص به اين معنا (که خدا داراى صفات کماليه و منشاء همه ى جمال ها و خوبى ها است و هرچيز دوست داشتنى در او هست) توجه پيدا کند، در دل وى محبت پيدا مى شود.

اگر کسى حقيقت وجود را بيابد، هر موجودى را به لحاظ وجود و درجه ى وجودش دوست مى دارد. شايد بتوان گفت آيه ى شريفه ى: {الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ} به اين حقيقت اشاره دارد که خلقت با حُسن، توأم است.

هر موجودى به اندازه اى که از خلقت الهى و از وجود بهره مند باشد، از آن جهت و به همان اندازه زيبا خواهد بود، و هر موجودى کامل تر باشد و بهره ى بيش ترى از وجود داشته باشد، در بينش عرفانى و شهودى شخص

عارف، زيباتر جلوه مى کند و طبعاً، دوست داشتنى تر خواهد بود. اکنون، اگر اين مراتب را در نظر بگيريم، خواهيم ديد که پايين ترين مرتبه ى وجود؛ يعنى، اَعراض محسوس و خطوط و رنگ ها و وضع و حالت ظاهرى چهره ى انسان تا چه اندازه مى تواند کشش ايجاد کند و دل هايى را متوجه خويش، بلکه کسانى را واله و شيدا کند و وقتى ادنى مرتبه اين گونه است، مى توان حدس زد که مراتب بسيار عالى تر، تا چه اندازه مى تواند جاذبه داشته باشد؛ البته براى موجودى که درست آنها را درک کند، تا به عالى ترين موجود که وجودش بى نهايت است و موجودات ديگر به هر اندازه بتوانند او را درک کنند و به معرفت وى نائل آيند، مجذوب وى خواهند شد. (6)

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 13، ص 275.

(2) نورالثقلين، العروسى الحويزى، ج 3، ص 388، نشر اسماعيليان.

(3) ر. ک: روح المعانى، محمود آلوسى، ج 7، ص 341، دارالفکر، بيروت.

(4) بحارالانوار، علامه مجلسى؛، ج 27، ص 95، چ الوفاء - بيروت.

(5) الميزان، علامه طباطبايى، ج 1، ص 526 و 527، ترجمه ى آيت اللّه مکارم شيرازى، بنياد علمى و فکرى علامه طباطبايى.

(6) اخلاق در قرآن، آيت اللّه مصباح يزدى، ج 1، ص 358 و 361 و 362، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 15 سوره ى بقره جمله ى {اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ} آيا جمله ى خبرى است يا انشائى؟

- آيه ى 15 سوره ى بقره در ارتباط با آيه ى قبل است که: «منافقان به دوستانِ شيطان صفتِ خود مى گويند: اگر مى بينيد که ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مى کنيم، اين واقعى نيست. ما آنان را مسخره مى کنيم {إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ}. آن گاه

قرآن مى فرمايد: {اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ} «خدا آنها را استهزا مى کند و آنها را در طغيان شان فرو مى گذارد تا به کلى سرگردان شوند».

اين تعبير نفرين نيست؛ بلکه خداى سبحان خبر مى دهد که ما جزاى استهزاى آنها را بدين کيفيت خواهيم داد؛ يعنى در برابر سخره اى که مى کنند، آنان را دچار خفت و خوارى خواهيم ساخت، که برخى جمله ى دوم را تفسير و بيان يستهزيء گرفته اند. بنابراين استهزاى خداوند درباره ى آنها، همين است که آنان را در طغيان شان وا مى گذارد تا همچنان سرگشته و حيران بمانند.

البته اين جمله، بدان معنا نيست که خداى سبحان تا ابد چنين معامله اى با آنها خواهد داشت؛ بلکه بدين منظوراست که تا ما دامى که آنها اين روند و رفتار را دارند، چنين جزايى در انتظار شان است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- کاربرد نفس در قرآن چگونه است؟

- درباره ى نفس يادآور مى شويم که نفس در قرآن مجيد موصوف به اوصافى آورده شده است يکى در اين آيه ى کريمه: {إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّى} ترجمه بدرستى که نفس هر آينه بسيار به بدى امر مى کند مگر آنچه پروردگارم رحم کند. در اين آيه، نفس امّاره که همواره انسان ها را به بدى و شرور بودن و گناهان دعوت مى کند مطرح شده است. در آيه ى ديگر نفس لوّامه آمده: {وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ} ترجمه: سوگند به نفس ملامت گر که آنرا به وجدان اخلاقى که انسان را در برابر زشتى ها سرزنش مى کند، تفسير کرده اند. در آيه ى ديگر نفس مطمئنه و راضيه و مرضيه آمده است: {يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً} آمده است: {يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ *

ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبادِى وَ ادْخُلِى جَنَّتِى} ترجمه: «اى نفس مطمئن و آرام به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که تو خوشنود و خشنود گرديده اى (خدا از تو خشنود است) پس در زمره ى بندگان و در بهشتم داخل شو و آن نفسى که انسان با او بايد مبارزه کند همان نفس اماره است که در آيه ى اول مطرح گرديد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- ويژگى افراد خردمند از نظر قرآن چيست؟

- برخى از ويژگى هاى افراد خردمند عبارت است از:

1. در جميع حالات خود، به ياد پديد آورنده اين نظام و اسرار شگرف آن مى باشند: {... لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...} (آل عمران، 190 - 191) «... نشانه هاى (روشنى) براى صاحبان خرد و عقل است. همان ها که خدا را در حال ايستادن و نشستن و آنگاه که بر پهلو خوابيده اند، ياد مى کنند و در اسرار آفرينش آسمان ها و زمين ميانديشند...».

2. اعتراف دارند که جهان بيهوده آفريده نشده: {رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً} (آل عمران،191) (و مى گويند) بار الها اين را بيهوده نيافريده اى».

3. مى فهمند، انسان که ميوه ى اين جهان هستى است، بيهوده آفريده نشده است، بلکه سراى ديگرى در پيش است، که در آن جا پاداش و کيفر اعمال در برابر او قرار مى گيرد: {سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ} (آل عمران، 191) «منزهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه دار».

4. بيش از آن که از آتش دوزخ مى ترسند، از رسوايى وحشت دارند: {رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ} (آل عمران، 192) «پروردگارا! هر که را تو (به خاطر اعمالش) به آتش افکنى، او را خوار و

رسوا ساخته هاى.»

5. اعتقاد دارند که تنها وسيله ى پيروزى و نجات انسان اعمال و کردار اوست: {ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ} (آل عمران، 192) «اين چنين افراد ستمگر ياورى ندارند.»

6. به نبوّت پيامبران الهى اعتقاد دارند: {رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِى لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا} (آل عمران، 193) «پروردگارا! ما صداى منادى توحيد را شنيديم، که دعوت مى کرد به پروردگار خود ايمان بياوريد و ما ايمان آورديم.»

7. از خداى خود درخواست مى نمايند، نه تنها حيات و زندگى آنها با نيکان و پاکان باشد، بلکه مرگ آنها، نيز در راه خدا و در جمع نيکان و با راه و رسم آنها صورت گيرد: {رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ} (آل عمران، 193) «پروردگارا! گناهان ما را ببخش و ما را با نيکان (و در مسير آنها) بميران.»

8. به عهد الهى وفا مى کنند و پيمان نمى شکنند: {إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ * الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ} (رعد، 19 - 20) «تنها صاحبان انديشه متذکر مى شوند! آنها که به عهد الهى وفا مى کنند و پيمان را نمى شکنند.»

9. همه ى پيوندها را محترم مى شمارند و حقّ همه را ادا مى کنند: {وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ} (رعد،21) «و آنها که پيوندهايى را که خدا به آن امر کرده است، برقرار مى دارند.»

10. در برابر تمام مشکلاتى که در مسير اطاعت، ترک گناه، جهاد با دشمن و مبارزه ى با ظلم و فساد وجود دارد، استقامت مى کنند: {وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ} (رعد، 22) «و آنها که به خاطر ذات (پاک) پروردگار شان شکيبايى مى کنند.»

11. نماز را اقامه مى کنند: {وَ أَقامُوا الصَّلاةَ} (رعد، 22)

«و نماز را بر پا مى دارند.»

12. از آنچه به آنها روزى شده، انفاق مى کنند: {وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً} (رعد، 22) «و از آنچه به آنها روزى داده ايم، در پنهان و آشکار، انفاق مى کنند.»

13. به هنگام ارتکاب گناه، تنها به استغفار قناعت نمى کنند، بلکه عملاً در مقام جبران بر مى آيند: {وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ} (رعد، 22) «و با حسنات، سيئات را از ميان مى برند.» (1)

پاورقى:

1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 3، ص 213 - 219؛ ج 10، ص 182- 192، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در زمينه ى روابط زن و مرد در ذيل آيه ى {وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ} در تفسير الميزان آمده که اصل روابط زن و مرد قاعده ى معروف است و ديگر فروع بايد از اين اصل گرفته شود، لطفاً در مورد اين اصل (معروف) توضيحاتى ارائه دهيد؟

- علامه طباطبايى (ره) در ذيل آيه ى 19 سوره ى نساء در مورد جمله ى {وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ...} مى فرمايند: اين يک اصل آسمانى قرآنى براى زندگانى اجتماعى زن مى باشد.

معروف، به معناى شناخته شده است و از آن کار نيک بر اساس فطرت قصد مى شود. (1) علامه طباطبايى در ذيل اين آيه و آيه ى 228 سوره ى بقره مى فرمايند: «معروف آن است که مردم با فروق مکتب از حيات اجتماعى متداول آن را مى دانند... معروف آن است که مردم آن را به فطرت سليم مى دانند».

اسلام، بر خلاف دوران جاهليت - که زن موجودى طفيلى و ناقص و خارج از جامعه دانسته مى شد - دستور مى دهد که با زن به «معروف» رفتار شود.

رفتار به معروف از نظر فطرت سليم و عقلانى افراد هر جامعه اى اين است که افراد جامعه

- زن، مرد، مسؤل و غيرمسؤل - از نظر مسؤليت و استفاده از قانون مساوى بوده و هر کدام در حدّ اجتماعى خود مسؤليت داشته باشند. اين تساوى در صورتى برقرار مى شود که حقوق افراد در حدّ وزن اجتماعى ايشان و به اندازه ى تأثيرى که در کمال و شؤون اجتماعى دارند، محفوظ باشد؛ يعنى هر فردى در جامعه در برابر مسوليتى که دارد، حقوق نيز داشته باشد.

زن نيز، از افراد جامعه است، همان گونه که مسؤلان، معلمان، پزشکان، مردان جامعه در برابر مسؤليتى که در جامعه دارند، داراى حقوقى نيز مى باشند زن نيز در برابر مسؤليتى که در اجتماع دارد، بايد حقوقى براى او در نظر گرفته شود و نبايد او را طفيلى و خارج از چارچوب جامعه دانست.

اين نکته (رفتار با معروف و داشتن حقوق مساوى نه متشابه) يکى از قوانين کلى و عمومى اسلام درباره ى زن و ارتباط او با جامعه است که از آن فرع هاى زيادى، مانند اصل حضور و حضور نيافتن وى در جامعه، چگونگى حضور وى، و ... استنباط مى شود.

پاورقى:

(1) قاموس قرآن، سيد على اکبر قرشى، مدخل «عرف».

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با توجه به اهميت عمل صالح، لطف فرماييد با استناد به آيات قرآن مجيد، مفهوم عميق عمل صالح، مراتب و مصاديق آنها در رابطه با افراد مختلف نظير انبياء مردم عامى و... توضيح دهيد.

- عمل صالح مفهوم وسيع و گسترده اى دارد، به گونه اى که تمام فعاليت هاى مثبت و مفيد و سازنده را در همه ى زمينه هاى علمى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى، و مانند آن، شامل مى شود. اين مفهوم وسيع از بزرگ ترين کارها يعنى رسالت انبياء، تا کوچک ترين امور مانند برداشتن سنگى کوچک از ميانه ى راهى،

همه را در بر مى گيرد. اگر نکته ى مهم در مورد عمل صالح، نيت خالص است. و نيت خالص بدون ايمان به خداوند کريم و منّان، محقق نمى گردد. اما ريشه هاى عمل صالح به آب توحيد و ايمان به خداى يکتا سيراب گردد، کمتر دچار آفاتى چون عُجب، ريا، تظاهر، خودبينى، تقلب و منّت گذارى و مانند آن، مى گردد. از اين رو قرآن کريم در اکثر موارد، ايمان و عمل صالح را با هم ذکر کرده، ميان شان پيوند برقرار مى کند. قرآن کريم مى فرمايد: «هر کس عمل صالحى انجام دهد در حالى که مؤمن باشد، خواه مرد باشد يا زن، به او حيات طيبه مى بخشيم، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى که انجام دادند، خواهيم داد.» (1)

آيه ى 177 از سوره ى بقره، اين معنا و مفهوم را به طور کامل ترى مورد بررسى همه جانبه قرار مى دهد، و اصولى را مورد تأکيد قرار مى دهد، که در شناخت عمل صالح و مصاديق آن بسيار حائز اهميت است.

قرآن مى فرمايد: {... وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِى الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ} يعنى «... بلکه نيکوکار کسانى هستند که به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و کتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند، و مال خود را با وجود علاقه اى که به آن دارند، به خويشان و يتيمان و مسکينان و واماندگان در راه و

سائلان و بردگان انفاق مى کنند، نماز را بر پا مى دارند، و زکات را مى پردازند، و به عهد خود، به هنگامى که عهد بستند، وفا مى کنند. در برابر محروميت ها و بيمارى ها و در ميدان جنگ، استقامات به خرج مى دهند، اينها کسانى هستند که راست مى گويند (گفتار و رفتار و اعتقاد شان با هم هماهنگ است و اينان پرهيزگاران هستند.» (2)

طبق اين آيه ى شريفه، نخستين پايه ى همه نيکى ها (عمل صالح)، ايمان به مبدأ و معاد، و برنامه هاى الهى و پيامبران که مأمور ابلاغ و اجراى اين برنامه ها، مى باشند، و نيز فرشتگان که واسطه ى ابلاغ اين دعوتند، محسوب مى گردد. اين نوع ايمان تمام وجود انسان را روشن کرده، انگيزه ى نيرومندى براى حرکت به سوى برنامه هاى سازنده و اعمال صالحه است. پس از مسأله ى ايمان، به موضوع انفاق و ايثار، و بخشش هاى مالى اشاره مى کند، و مى فرمايد: «مال خود را با تمام علاقه اى که به آن دارند، به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مى کنند.» در خصوص انفاق به نيازمندان، ابتدا بستگان و خويشاوندان آبرومند، و آنگاه يتيمان و مستمندان، و بعد به آنان که نياز شان موقّتى است، مانند واماندگان در راه، و سپس سائلان، و سرانجام به بردگان اشاره مى کند. سومين اصل در اين آيه ى شريفه، در بيان اصول نيکى ها، برپا داشتن نماز است. نمازى که با تمام شرايط و حدودش اقامه شود، انسان را از هر گناهى باز مى دارد، و به خير و سعادت رهنمون مى سازد. اقامه ى نماز خود عمل صالح است، که انجام آن مقدمه اى است براى توفيق در انجام اعمال صالحه ى ديگر. چهارمين اصل، اداء زکات و حقوق

واجب مالى است. هستند افرادى که حاضرند به مستمندان کمک کنند، ولى از اداء حقوق واجب ابا دارند و بلعکس. آيه ى فوق هم انفاق که نوعى ايثار است، و هم اداى حقوق واجب را شرط نيکوکارى مى داند. پنجمين ويژگى وفاى به عهد است. چرا که سرمايه ى زندگى اجتماعى، اعتماد متقابل افراد جامعه است. و ترک وفاى به عهد، از جمله گناهانى است که باعث سلب اعتماد و اطمينان ميان افراد مى گردد. طبق روايات اسلامى، مسلمانان وظيفه دارند سه اصل را در مورد همه ى افراد، خواه مسلمان يا کافر، نيکوکار و يا بدکار، رعايت کنند؛ و آنها عبارتند از: «وفاى به عهد، اداى امانت، و احترام به والدين.» و آخرين اصل از اين اصول، استقامت در محروميت ها، فقر، درد، بيمارى، و به هنگام جنگ در برابر دشمن است. سپس مى افزايد: اين گروه که داراى چنين خصايصى هستند، کسانى اند که سخن راست مى گويند، و هم اينان پرهيزگارند، هماهنگى ميان اعمال و رفتار و اعتقاد و ايمان، از نشانه هاى راستگويى است. بدين ترتيب در اين آيه ى شريفه، به تمام پايه هاى اصلى اصول اعتقادى اشاره گرديده است. (3)

به جهت پيوند ميان عمل صالح و ايمان کامل، «پندار، گفتار و کردار پيامبران الهى»، تجلى گاه واقعى عمل صالح است. چرا که به جهت مقام و موقعيت والا و شامخى که در هر عصر و زمانى در ميان انسان ها داشتند، مى بايست همواره از هر حيث، مصداق کامل بِرّ و تقوى باشند. و گرنه سفارش و تأکيد خداوند منّان در مورد اقتدا و تأسّى به آنها نعوذ بالله، مهمل و بى فايده بود. بلکه پيامبران الهى همگى عاملين به حق و عمل صالح بوده اند.

از اين روست که اعمال رسولان الهى و ائمه، معيار و ميزان سنجش اعمال ساير مردم محسوب مى گردد؛ چرا که نوع عمل آنها در هر موردى، عين حق و حقيقت است. مردم عادى به تناسب درجه ى ايمان و تقوايى که در دنيا کسب کرده اند، به همان اندازه مى توانند اهل عمل صالح باشند. بنابراين هر چه عمل انسان به راه و روش انبياء و ائمه (نزديک تر باشد، در روز حساب ارزش افزون ترى خواهد داشت، و هر اندازه انسان خلاف روش و منش آنها رفتار کند، خُسران و تباهى بيشترى در پى خواهد داشت.

ناگفته نماند، افرادى که به خدا و قيامت ايمان ندارند، و احياناً براى خدا شريک قائلند، اعمال خير و نيک آنها موجب تخفيف و احياناً رفع عذاب آنها خواهد بود، هر چند که اين افراد داخل بهشت هم نمى شوند.

پاورقى:

(1) سوره ى مبارکه ى نحل / آيه ى 97.

(2) سوره ى مبارکه ى بقره / آيه 177.

(3) تفسير نمونه، جلد 1 عدل الهى، شهيد مطهرى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن چند بار کلمه ى تقوا به معناى پرهيزکارى آمده است؟ لطفاً بگوييد براى داشتن تقواى الهى چه شرايطى لازم است؟

- بر اساس فهرست کتاب معجم المفهرس الفاظ قرآن، لفظ تقوا و مشتقات آن مانند: اتقوا، تتقوا، تتقون، يتق، يتقون، اتقى، اتقاکم، متقين و... 242 بار آمده است. (1)

در قرآن توصيه به ايمان در مسائل اعتقادى و توصيه به تقوا در مسائل عملى بيان شده است. راه هاى تقويت تقوا در قرآن عبارتند از:

1. دورى از گناهان (غافر، 9)؛ 2. احسان کردن (آل عمران، 172)؛ 3. صبر و شکيبايى (آل عمران، 120)؛ 4. اصلاح امور (نساء، 129)؛ 5. عبادت و بندگى خدا (بقره، 21)؛ 6. گرفتن و ياد هداياى الهى

(بقره، 63)؛ 7. اجراى احکام الهى (قصاص؛ بقره، 179)؛ 8. روزه گرفتن در ماه رمضان و غير آن (بقره، 183)؛ 9. ولى و شفيع قرار ندادن غير خدا براى خود (انعام، 51)؛ 10. تذکر به حساب (انعام، 69)؛ 11. ايستادگى در عهد و پيمان (انفال، 56)؛ 12. تقويت ايمان (نمل، 53)؛ 13. عفو و بخشش (بقره، 237)؛ 14. عدالت پيشگى (مائده، 8)؛ 15. بزرگ داشتن شعائر الهى (حج، 32)؛ 16. صداقت (بقره، 177)؛ 17. اقامه نماز و نيز موارد ديگرى يادآورى شده است.

براى حسن ختام مى گوييم: انسان با دو بال 1. ايمان در بُعد تفکّر و انديشه و اعتقاد، 2. و تقوا در بُعد عمل به کمال مى رسد.

پاورقى:

(1) براى آگاهى بيشتر ر. ک: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکريم، محمد فؤاد عبدالباقى، ص 758 - 761، نشر پرتو (اسماعيليان) تهران.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اگر هدف اصلى رسيدن به کمال، قرب الهى است، پس چرا در قرآن مکرراً نتيجه ى اعمال صالح را بهشت بيان مى کند و نمى فرمايد نتيجه ى اعمال رسيدن به خداوند است؟

- به نظر برخى از دانشمندان، قرآن مجيد بر اساس تيپ شناسى دقيق اجتماعى؛ سخنان خود را به تناسب حال مخاطبين به گونه اى تنظيم فرموده که عوام از آن مطلب خود را به وضوح و روشنى دريابند و خواص با رمز و کنايه، و حتى در ميان خواص نيز درجاتى است و هر قدر فرد در رتبه ى بالاترى قرار گيرد به کنه بيشترى مى رسد و پرتو افزون ترى را بر مى گيرد. در مورد بهشت نيز گاه سخن از بهشت صالحان مؤمنان و پارسايان عادى است پس در آن حور است و قصور. اما جايگاه برترى را قرآن اشاره کرده که مخصوص

بندگان خاص و مخلص خداوند است که اخلاص آنان به معناى ريا نکردن نيست. بلکه معناى آن از هر چه غير خدايى است خود را تهى کردن، اصلاً خود را نديدن و يکسره فانى در رب گشتن است. چنين کسانى را قرآن «عبادى» معرفى نموده و جايگاه آنان «جنتى» است. يعنى بهشتى که انتساب به ذات حق تعالى دارد (جنت ذات) و اين مقام جايگاه نفس مطمئنه است که مصداق بارز آن حضرت اباعبدا... (ع) مى باشد و لذا مفسّران فرموده اند اين آيه در شأن آن حضرت نازل شده است: {يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِى فِى عِبادِى وَ ادْخُلِى جَنَّتِى} (سوره ى فجر). نيز در جاى ديگرى قرآن پس از وعده به بهشت فرموده است: {وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ}. در اين آيه مقام رضوان الهى را بالاتر از حور و قصور و ... خوانده و چون چنين چيزى فوق درک عوام مؤمنين است و تنها خالصان درگاهش عظمت آن را مى يابند فرموده است: {لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ}.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا آيه ى 23 سوره ى توبه {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ} با دستور امام صادق (ع) در مورد نيکى به پدر و مادر از هر نوع در تضاد نيست؟

- قرآن کريم در مورد والدين و در رابطه با برخورد اخلاقى با آنها، دو بحث مطرح کرده است: 1. احسان؛ 2. اطاعت.

در رابطه با احسان، خداى متعال در آيات 83 سوره ى بقره، 36 سوره ى نساء، 151 سوره ى انعام و 23 سوره ى اسراء با عبارت {وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً} سفارش اکيد نموده است

که به پدر مادر خويش نيکويى کنند. امام صادق (ع) در تفسير احسان به پدر و مادر فرموده است: «برخوردت با آنها نيکو باشد، آنان را مجبور نسازى که از تو چيزى طلب کنند و قبل از اين که اظهار کنند، حاجت آنها را برآورى. به آنان اهانت نکنى، با آنها سخن کريمانه بگويى و براى شان طلب غفران کنى. با رحمت و رأفت به چهره ى آنان بنگرى و صدايت را بر آنها بلند مسازى. دستت را بالاتر از دست آنان مگيرى و در راه رفتن از آنها، جلوتر راه نروى.» اين مورد که وظيفه ى احسان به پدر و مادر است، مطلق است و مقيد به مؤمن بودن آنان نيست؛ يعنى، شخصى - اگر چه پدر و مادرش کافر باشند - باز موظف است با احسان و نيکوئى با ايشان رفتار کند و حق هيچ گونه برخورد خشن با آنان را ندارد. اطاعت از پدر و مادر نيز واجب و وظيفه است؛ به شرط اين که آنان، فرزند خود را به شرک و کفر نخوانند و در اين زمينه تلاشى نداشته باشند. قرآن مى فرمايد: «و توصيه نموديم انسان را تا نسبت به پدر و مادر خويش نيکوکار باشد و البته چنانچه تلاش کنند که تو نسبت به من شرک بورزى، چيزى که به آن علم ندارى، از آنها اطاعت مکن».

در آيه ى مورد سؤال (آيه ى 23 سوره ى توبه) نيز بحث اطاعت مطرح است و محتواى آن، مربوط به بحث احسان، دوست داشتن و محبت نيست. در اين آيه خداى - تبارک و تعالى - مى فرمايد: «اى اهل ايمان! پدران و برادران خويش را در صورتى که کافر باشند، سرپرست خويش

قرار ندهيد و از آنان اطاعت نکنيد. کسانى که چنين کنند، از گروه ستمکاران خواهند بود.» مرحوم مجلسى درباره ى اين آيه نوشته است: «مؤمن در امر دين نمى تواند کافر را سرپرست خويش قرار دهد؛ اگر چه آن کافر پدر و مادر يا برادر باشد. البته روايات فراوانى در تأويل اين آيه ى مبارکه وارد شده است که مراد از «کفر» در اين آيه، نفى ولايت و خلافت اميرالمؤمنين (ع) و قبول ولايت خلفاى سه گانه است و مراد از «ايمان»، قبول ولايت و خلافت بلا فصل اميرالمؤمنين (ع) مى باشد». امام باقر (ع) فرموده است: «فان الايمان ولاية على بن ابى طالب (ع) همانا ايمان، قبول ولايت حضرت على بن ابى طالب (ع) است».

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- خداى متعال در قرآن درباره ى نيکوکاران و بدکاران چه مى فرمايد؟

- الف - نيکوکاران

برخى مطالبى که خداوند متعال در قرآن کريم درباره ى نيکوکاران مى فرمايد عبارت اند از:

1. خداوند نيکوکاران را دوست دارد: {إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ}. (مائده،13)

2. خداوند اجر نيکوکاران را ضايع نمى کند: {فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ}. (هود،115)

3. خداوند با محسنان است: {وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ}. (عنکبوت،69)

4. آيات قرآن، هدايت و رحمت براى نيکوکاران است: {تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ * هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ}. (لقمان،2-3)

5. قرآن براى نيکوکاران بشارت است: {وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ}. (احقاف،12)

6. نيکوکاران هر چه بخواهند نزد پروردگار براى شان وجود دارد: {لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ}. (زمر،34)

7. رحمت خدا به نيکوکاران نزديک است: {إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ}. (اعراف،56)

8. پاداش نيکوکاران بهشت است: {ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ}. (مائده،85)

9. خداوند خطاى نيکوکاران را مى بخشد: {نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ}. (بقره،58)

10. نيکوکاران مؤاخذه نمى شوند: {ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ}. (توبه،91)

11. خداوند براى زنان نيکوکار اجر

عظيمى آماده کرده است: {فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً}. (احزاب،29)

12. نيکوکاران به خود شان نيکى مى کنند: {إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ}. (اسراء،7)

ب - بدکاران

برخى مطالبى که خداوند متعال در قرآن کريم درباره ى بدکاران مى فرمايد عبارت اند از:

1. بدکاران به خود شان ظلم مى کنند: {وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ}. (اعراف،177)

2. بدکاران گمان مى کنند بر قدرت خدا چيره شده اند: {أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا}. (عنکبوت،4)

3. خداوند براى بدکاران عذاب شديدى آماده کرده است: {أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً}. (مجادله،15)

4. بدکاران به خود بد مى کنند: {وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها}. (فصّلت،46)

5. عاقبت بدکاران، تکذيب آيات الهى است: {ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ}. (روم،10)

6. بدکاران جاهل توبه شان قبول است: {إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ}. (نساء،17)

7. بدکاران بدى هاى خود را خوبى مى بينند: {أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً}. (فاطر،8)

8. بدکارانى که بدى، سراسر وجود شان را پوشانده براى هميشه در آتش دوزخند. (بقره،81)

9. بدکاران به اندازه ى بدى شان مجازات مى شوند نه بيشتر: {فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها}. (انعام،160)

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در قرآن کريم، تعليم و تزکيه همراه هم آمده اند؟ چرا در برخى موارد تزکيه بر تعليم مقدم شده است؟

- قرآن کريم مشتقات دو واژه ى «تعليم» و «تزکيه» را به کار برده است که مى توان از آنها تعبير به آموزش و پرورش کرد. با توضيح اين دو واژه به ديدگاه اسلام در مورد آموزش و پرورش مى پردازيم.

تعليم

«تعليم» مصدر باب «تفعيل» و از ماده ى «علم» مشتق شده است و در لغت به معناى آموختن و آموزش دادن مى باشد. در مفردات راغب آمده است، تعليم اختصاص به امورى دارد که با تکرار و فراوانى همراه باشد به گونه اى که در

آن اثرى در ذهن متعلم به وجود مى آيد و برخى در بيان معناى تعليم گفته اند: تعليم آگاه کردن نفس براى تصور معانى است و تعلّم آگاه شدن نفس بر آن است. (1)

کاربرد «تعليم» در قرآن بيشتر ناظر به وجه ذهنى و انتزاعى مى باشد ولى گاهى شامل مصاديق عينى و حسى نيز مى شود مانند {وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ} (انبياء،80) «و ساختن زره را به خاطر شما به او تعليم داديم، تا شما را در جنگ هاى تان حفظ کند؛ آيا شکرگزار (اين نعمت هاى خدا) هستيد؟».

تزکيه

«تزکيه» در اصل لغت به معناى «افزودن و نمو دادن» است؛ ولى رشدى که ملازم با خير و برکت باشد؛ چنان که علامه طباطبايى در ذيل آيه ى دوم سوره ى جمعه مى فرمايند: کلمه ى «تزکيه» که مصدر «يزکيهم» است مصدر باب تفعيل است و مصدر ثلاثى مجرد آن زکات است که معناى نمو صالح را مى دهد، نموى که ملازم خير و برکت باشد.

از گفته ى ايشان برداشت مى شود که تزکيه نوع خاصى از تربيت است. در حقيقت تربيتى است که با قيد «صالح بودن» تخصيص خورده باشد.

در همين جا شايان توجه است که در عرف، معمولاً واژه ى «تعليم» را در کنار «تربيت» به کار مى برند؛ اما همان گونه که اشاره شد قرآن به جاى «تربيت» از مشتقات تزکيه استفاد مى کند.

در قرآن مواردى که از مشتقات «تربيت» استفاده شده؛ مقصود از آن تربيت و رشد جسمانى است نه تربيت اخلاقى و پرورش معنوى افراد، آن گونه که الان در عرف متداول است. (2)

پس از توضيح واژه ها درباره ى نگاه اسلام به آموزش و پرورش نکاتى قابل ذکر است؛ اولاً از احاديث و متون دينى چنين استفاده

مى شود که آموزش تنها آموزش مذهبى و دينى نيست. احاديثى نظير «حکمت، گمشده ى مؤمن است» و يا «علم را بجوييد اگر چه در چين» به مطلق علم و حکمت نظر دارد؛ چنان که آيه ى 80 سوره انبياء نيز به اين مطلب اشاره دارد.

ثانياً؛ فلسفه ى آموزش و پرورش (تعليم و تزکيه) کشورها مطابق آن چيزهايى است که ايدلوژى هاى خود ساخته شان اقتضا مى کند و به دنبال «دست پرورده سازى انسان ها و اهلى کردن آنان» تحت عناوين مختلف هستند.

در مقابل، اسلام، از آموزش و پرورش انسان ها، مقصودى جز رويش خصلت هاى زيباى انسانى در وجود آنان، ندارد اسلام آموزش مى دهد تا انسان ابزارهاى رسيدن به رضايت اصيل را که در وجودش نهاده شده، بيرون بکشد، آنها را بشناسد و توانايى استفاده از آنها را کسب کند. از اين رو است که در آيات متعددى (جمعه، 2 و بقره،151) تزکيه بر تعليم مقدم شده است. از اين تقدم فهميده مى شود که هدف اصلى در نظام آموزشى اسلام همان تزکيه است و آموزش مقدمه ى آن مى باشد. حتى به قول برخى قبل از تعليم و آموزش بايد تزکيه شد، سپس به تعليم پرداخت؛ چرا که اگر ظرف وجودى انسان از آلودگى ها و رذالت ها پاک نشود، تعليم و آموزش به او همچون پر کردن ظرفى آلوده و پر ميکروب از شير است؛ هم چنان که ظرف آلوده، شير سالم و پاک را فاسد و غير قابل استفاده مى کند، علم هم در وجود انسان تزکيه نشده به مُفسِد شدن او مى انجامد. (3)

حضرت امام خمينى (ره) در موارد متعددى به اين نظام آموزشى و پرورشى اسلام اشاره کرده اند از جمله مى فرمايند: فرق بين مکتب هاى توحيدى که بزرگ ترينش اسلام است

و ساير مکتب ها، اين است که اسلام در همين طبيعت يک معناى ديگرى را مى خواهد. در همين طب يک معناى ديگرى را مى خواهد. در همين ستاره شناسى يک معناى ديگرى را مى خواهد. کسى که مطالعه کند در قرآن شريف، اين معنا را مى بيند که جميع علوم طبيعى جنبه معنوى آن در قرآن مطرح است.

در جاى ديگر مى فرمايند: تعليمات اسلام، تعليمات طبيعى نيست، تعليمات رياضى نيست، همه را دارد، تعليمات طب نيست، همه ى اينها را دارد، لکن اينها مهار شده به توحيد است. (4)

در چهار آيه از قرآن مجيد، مسأله تعليم و تزکيه ذکر شده و آن دو را هدف انبيا شمرده است. در سه مورد، تزکيه بر تعليم مقدّم شده است؛ (بقره، 151؛ آل عمران، 164؛ جمعه، 2) و تنها در آية 129 سورة بقره، تعليم بر تزکيه مقدّم شده است.

آن جا که تعليم مقدّم شده، اشاره به وضع طبيعى است؛ يعنى تا تعليمى نباشد، تزکيه اى صورت نمى گيرد، و در سه موردى که تزکيه مقدّم شده، گويا به مسأله ى هدف بودن آن اشاره دارد؛ چون هدف اصلى، تزکيه است و ديگر صفات مقدّمه آن است. (5) پس تزکيه، از نظر مقامى و رتبى، مقدّم بر تعليم است؛ هر چند از نظر زمانى، متأخر از آن است؛ يعنى تعليم مقدم بر تزکيه است.

علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى فرمايند: آن جا که تزکيه مقدّم شده، در مقام بيان اين مطلب است که چگونه رسول خدا مؤمنان امّت را تربيت کند. و در مقام تربيت، تزکيه بر تعليم مقدّم است؛ اما در دعاى حضرت ابراهيم (بقره، 129) مقام، مقام تربيت نبود؛ تنها دعا و درخواست بود و از خدا مى خواست که

«تزکيه» و «تعليم کتاب و حکمت» را به نسلش عطا کند و چون تزکيه از ناحيه ى عمل و اخلاق حاصل مى شود، اول بايد به اعمال صالح عالم شد و به آنها عمل کرد تا به تدريج تزکيه به دست آيد. (6)

پاورقى:

(1) مفردات راغب، زير ماده علم.

(2) ر. ک: قاموس قرآن، سيد على اکبر قرشى، ماده رَبَوَ.

(3) ر. ک: شيوه هاى تعلم در قرآن و سنّت، مهدى برومند، ص 22-44، انتشارات کتاب مبين / مسؤليت و سازندگى، على صفائى حائرى.

(4) تعليم و تربيت از ديدگاه امام خمينى، ص 31، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى.

(5) تفسير نمونه، آيت الله مکارم و ديگران، ج 1، ص 457 و 458، دار الکتب الاسلامية.

(6) ر. ک: الميزان، علامه طباطبايى، مترجم: موسوى همدانى، ج 19، ص 535، بنياد علمى و فکرى علامه طباطبايى / تفسير نور، محسن قرائتى، ج 1، ص 263، مؤسسه ى در راه حق.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- الف - چرا در قرآن کريم از انفاق به قرض دادن به خدا تعبير شده است؟

ب - در آيه ى 216 سوره ى بقره آمده است: «کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند همانند بذرى است که هفت خوشه بروياند که در هر خوشه، يکصد دانه باشد...» در حالى که مهندسان و کشاورزان مى گويند: اگر زمينى با همه ى شرايط مناسب آب و هوايى داشته باشيم و آفتى به زراعت نرسد از يک خروار گندم حداکثر چهل خروار گندم برداشت مى کنيم نه هفتصد خروار. لطفاً در اين باره توضيح دهيد؟

- الف. قرض در اصطلاح، مالى است که به ديگرى داده مى شود به اين قصد که عوض آن بازگردانده شود. در آيات متعددى (بقره، 245، مائده،12 و...)

انفاق، قرض دادن به خدا خوانده شده است. وجه آن اين است که اولاً انفاق مصرف مال در راه خدا است. ثانياً همانند قرض از طرف خداوند به نحوى برگردانده خواهد شد. (1)

ب. خداوند متعال مى فرمايد: {مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ} (بقره، 261) «مَثَل (صدقات) کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنند، مانند دانه اى است که هفت خوشه بروياند که در هر خوشه اى صد دانه باشد و خداوند براى هر کس که بخواهد (آن را) چند برابر مى کند و خداوند گشايش گر داناست.»

1. در اين آيه، هيچ اسمى از «گندم» يا دانه ى ديگرى برده نشده و صرفاً کلمه «حبّه» که به معناى دانه مى باشد، ذکر شده است.

2. در اين جا، خداوند، انفاق را به دانه تشبيه کرده و در تشيبه دو چيز به يکديگر، براى «مشبه»، امتيازى قائل مى شوند که در «مشبه به» نيست؛ گرچه در اصل موضوع با هم شباهت دارند؛ مثلاً مى گويند: آفتابى است که غروب ندارد يا اين که او همچون سرو خرامان راه مى رود. با اين که خورشيد نيز غروب دارد و در عالَم نمى توان سروى پيدا کرد که راه برود.

بنابراين، منظور از اين گونه تشبيه ها اين است که مثلاً قامت او مزاياى سرو را دارد؛ با اين امتياز که او خرامان است؛ ولى سرو خرامان نيست. در قرآن کريم از اين گونه تشبيهات فراوان است؛ مثلاً قرآن کريم براى سخنان پاکيزه و نيکو مثالى مى زند و مى فرمايد: {تُؤْتِى أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها} (ابراهيم، 25) «ميوه اش را هر دم به اذن پروردگارش

مى دهد.» حال، درختى که در تمام سال ميوه بدهد، شايد وجود نداشته باشد؛ پس منظور اين است که اين درخت، امتيازى بر ساير درخت ها دارد و آن اين که خزان و محدوديت وقت ميوه دادن براى آن نيست.

اين گونه موارد، مثَل هاى فرضى و خيالى است و براى فهماندن به مخاطب مى باشد؛ همان گونه که بعضى از مفسّران گفته اند: در مثل لازم نيست که مضمونش در خارج موجود باشد و مثل هاى تخيلى و فرضى بى شمار است.

تعدادى از مفسّران نيز تصريح کرده اند: دانه اى که هفت خوشه بروياند و خوشه ها هفتصد دانه داشته باشد محال عقلى و حتى محال وقوعى نيست. ممکن است چنين امرى تحقق يابد مانند دانه هاى ارزن که اين تعداد در آنها ديده شده است. (2)

هم چنين در تفسير نمونه آمده است: اين امر در دانه هاى گندم نيز ديده شده است. عبارت تفسير نمونه چنين است: جالب توجه اين که چند سال پيش که سال پر بارانى بود در مطبوعات اين خبر انتشار يافت که در نواحى شهرستان «بوشهر» در پاره اى مزارع بوته هاى گندمى بسيار بلند و پرخوشه که گاهى در يک بوته در حدود چهار هزار دانه گندم وجود داشت و اين خود مى رساند که تشبيه قرآن يک تشبيه کاملاً واقعى است.» (3)

علاوه بر اين که وقتى يک خروار گندم بر زمين پاشيده مى شود همه ى دانه ها شرايط مساوى ندارند و از شرايط مناسب برخوردار نيستند. بلى اگر شما يک خروار گندم مناسب را در زمينى مناسب افشانديد و تمامى بوته ها کمتر از هفت خوشه شدند و تمامى خوشه ها نيز کمتر از صد دانه داشتند مى توانيد در مثال قرآن خدشه کنيد، در صورتى که کم نخواهيد يافت دانه هايى را که بيشتر

از هفت خوشه داشته و خوشه هايى را که بيش از يکصد دانه دارند. مى توانيد تجربه کنيد.

پاورقى:

(1) ر. ک: قاموس قرآن، سيد على اکبر قرشى، مدخل «قرض».

(2) تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 2، ص 387، جامعه مدرسين.

(3) تفسير نمونه، ج 2، ص 235.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- علت دسته بندى افراد به کافر و منافق و مؤمن در قرآن چيست؟ اگر نشانه هاى نفاق در من باشد آيا به عذاب آنان گرفتار مى شوم؟

- قرآن در واقع با اين تقسيم بندى ها به دنبال کشف حقيقت هر يک و القاء آن به مخاطبان خود است، زيرا با ذکر اوصاف مؤمنان مى خواهد عنصر تسليم را معرفى بکند و با بيان صفات کافران، مى خواهد مسأله ى عناد و لجاجت را عرضه بکند و با معرفى مشخصات منافقان، هم مى خواهد دو چهره بودن برخى افراد جامعه را بشناساند. ضمن اين که از انسان ها مى خواهد خودشان را به اوصاف مؤمنان متصف کنند و از اوصاف کافران و فاسقان و منافقان پرهيز کنند.

ناگفته نماند که در بسيارى از آيات قرآن که به معرفى گروه هاى سه گانه ى اجتماع بر اساس ايمان و کفر و نفاق مى پردازد، بر اساس ويژگى هاى افراد شاخص و سردمداران آن گروه ها مى باشد که هر کدام نماد و تجسم عينى ايده و رفتار گروه خود مى باشند. بنابراين در آياتى که از ويژگى هاى مؤمنان سخن به ميان آمده است، منظور ويژگى هاى مؤمنان کاملى مانند امام على (ع) مى باشد و در آياتى که به معرفى کافران پرداخته است، صفات افرادى مانند ابوجهل ها را به اطلاع رسانده است. در آياتى که به شناسايى منافقان اشاره دارد، در پى معرفى چهره ى دوگانه ى افرادى مانند «عبدالله ابن ابى» به مردم مى باشد.

اما بديهى است که در هر

گروهى افراد بسيارى وجود دارد که نسبت به آن صفات داراى شدت و ضعف مى باشند و حتى چه بسا در برخى افراد نشانه هايى از دو گروه وجود داشته باشد که تعيين وضعيت و نوع مجازات هاى آنها در دنيا و آخرت متفاوت خواهد بود. به ويژه اگر برخى صفات به صورت مقطعى و موردى از انسان بروز کند که در اصطلاح علم اخلاق به آن «حال» مى گويند. اما اگر اين «حال» به صفت ثابت و شناسه ى اصلى (فصل مقوّم) آدمى تبديل گردد. طبيعى است که سزاوار ثواب ها و يا کيفرهاى ياد شده در قرآن مجيد خواهد بود. در نتيجه اگر انسان در مواردى برخى اوصاف غيرمؤمنان را در خود مشاهده کند، نبايد مأيوس شود و از خدا نااميد باشد زيرا بيشتر اين اوصاف سطحى و مقطعى بوده ودر قلب انسان رسوخ ندارند و بدون شک همه ى اينها را مى توان در پرتو انجام اعمال خوب به مرور زمان از خود دور کرد و از لطف رحمت و توفيقات الهى بهره مند گردد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با توجه به آيه ى 70 سوره ى فرقان که مى فرمايد: سيئات توبه کاران تبديل به حسنه مى شود آيا گناهکارِ توبه کار آرزو نمى کند کاش گناهان بيشترى مى کردم؟!

- از جمله تعاليم اسلامى، بلکه تمام شرايع آسمانى، باز بودن در توبه به روى بندگان گنهکار است. توبه تجلّى رأفت و رحمت الهى نسبت به عاصيان است.

يکى از دو رکن توبه، پشيمانى از گناه است. زمانى که گنهکار از کار زشتى که انجام داده، نادم شد، فضاى روح او را توجه به خدا و تضرع به درگاه او پر مى سازد، و از صميم قلب تصميم مى گيرد ديگر گِرد عمل ناروا نگردد. خداوند

مهربان نير توبه ى او را با شرايطى که در کتاب هاى کلامى و تفسيرى و اخلاقى بيان شده است مى پذيرد.

توبه اساس دين را تشکيل مى دهد چرا که دين و مذهب انسان را به جدا شدن از بدى ها و بازگشت به خيرات دعوت مى کند، و توبه بازگشت از زشتى ها و شقاوت به سوى خداى مهربان و پيوستن به جرگه ى عبادالرحمن است، از اين رو بسيارى از علماى اخلاق نخستين گام براى تهذيب اخلاق و سير الى الله را توبه شمرده اند، که قلب را از آلودگى ها پاک کند و تيرگى ها را مبدّل به روشنايى سازد و پشت انسان را از بار سنگين سبک کند، تا به راحتى بتواند طريق به سوى خدا را بپيمايد. شهيد مطهرى در اين مورد مى فرمايد: اولين منزل سلوک به خداوند توبه است. توبه يعنى چه؟ ماهيت توبه از نظر روانى براى انسان چه حالتى است و از نظر معنوى براى انسان چه اثرى دارد؟ در نظر بسيارى از ما توبه يک امر بسيار ساده است است. هيچ وقت به اين فکر نيفتاده ايم که توبه را از نظر روانى تحليل کنيم. اساساً توبه يکى از مشخصات انسان نسبت به حيوانات است؛ يعنى انسان استعدادهاى عالى دارد که هيچ کدام در حيوانات وجود ندارد. يکى از اين استعدادهاى عالى در انسان همين توبه است. توبه يک حالت روانى و روحى و بلکه يک انقلاب روحى در انسان است که لفظ «أستغفرالله ربى و أتوب اليه» بيان اين حالت است، نه خود توبه. اين که ما روزى چندين بار مى گوييم: «استغفرالله...» نبايد خيال کنيم که روزى چند بار توبه مى کنيم. ما اگر روزى يک بار توبه ى واقعى بکنيم، مسلّماً

مراحل و منازلى از قرب به پروردگار را تحصيل مى کنيم.

توبه براى انسان تغيير مسير دادن است. توبه عبارت است از يک نوع انقلاب درونى، نوعى قيام، نوعى انقلاب از ناحيه ى خود انسان عليه خود انسان. اين جهت از مختصات انسان است. گياه و حيوان تغيير مسير مى دهند، ولى بر ضد خود شان قيام نمى کنند. در انسان استعداد شگفت انگيزترى هست و آن اين که از درون خودش بر عليه خودش قيام مى کند. مگر مى شود يک شخص عليه خودش قيام کند؟ بله مى شود. علتش اين است که انسان بر خلاف آنچه که خودش خيال مى کند، يک شخص نيست. يک شخص واحد است اما يک شخص مرکّب نه بسيط؛ يعنى ما که اين جا نشسته ايم، به همان تعبيرى که در حديث آمده است، يک شيء جامد اين جا نشسته است. يک گياه هم اين جا نشسته است. يک حيوان شهوانى هم اين جا نشسته است. يک سبع و درنده هم اين جا نشسته است. يک شيطان هم اين جا نشسته است، و يک فرشته هم در همين حال اين جا نشسته است؛ يعنى يک انسان به قول شُعرا، طرفه ى معجونى است که همه ى خصايص در وجود او جمع است. انسان گناه کار آن انسانى است که حيوان وجودش بر وجودش مسلط است، يا شيطان وجودش بر او مسلط است، يا آن درنده ى وجودش بر او مسلط است. يک فرشته يک قواى عالى هم در وجود او محبوس و گرفتار هستند. توبه يعنى آن قيام درونى، اين که مقامات عالى وجود انسان عليه مقامات دانى او که زمام امور اين کشور داخلى را در دست گرفته اند، يک مرتبه انقلاب مى کنند، همه ى آنها را مى گيرند و به زندان مى اندازند و

خود شان با قوا و لشکريان خود زمام امور را در دست مى گيرند.

رکن دوم توبه اين است که توبه کار تصميم جدى بگيرد که ديگر گناه را تکرار نکند، و عمل ناشايست را انجام ندهد و خدا را به خشم نياورد.

پس توبه؛ دو تا رکن دارد که با وجود اين دو رکن توبه قبول است:

رکن اول ندامت، حسرت، اشتغال درونى، انقلاب مقدس در روح، ناراحتى از گذشته، پشيمانى کامل از گناه است و رکن دوم: تصميم قاطع و جدّى براى تکرار نکردن گناه.

وقتى اين دو رکن اساسى توبه محقق شد، شرايط ديگر توبه را خود به خود به دنبال دارد، چون توبه ى واقعى يک انقلاب است که فطرت خداشناسى و خدا پرستى انسان در وجود او مى کند. چنين انقلاب مقدسى توأم با اصلاح است. انقلاب مقدس آثار شوم گذشته را از بين مى برد. از اين رو قرآن کريم مى فرمايد: {فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ} (1) آن که بعد از ظلمش توبه کند و اصلاح نمايد».

در واقع حقيقت توبه يک قيام اصلاحى است و غير از اين چيزى نيست. توبه تطهير کننده و شوينده و پاک کننده است. قرآن مى فرمايد: {إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ} (2) «خدا توبه کنندگان و شستشو گران را دوست دارد».

هنگامى که توبه محقق شد آثار و برکات بسيار مهمى بر آن مترتب مى شود، از جمله:

1- گناهان را محو و نابود مى کند،

2- توبه کار را محبوب خدا مى کند،

3- موجب مى شود برکات زمين و آسمان بر توبه کننده نازل شود،

4- باعث مى شود سيئات مبدّل به حسنه شوند. (3)

با توجه به اين آثار سعادت آفرين و ساير ثمرات خوب توبه سؤال مى شود: آيا بار شدن اين برکات بر

توبه خصوصاً «تبديل سيئه به حسنه» سبب اين نمى شود که گناهکارِ موفق به توبه آرزو کند کاش گناهان بيشترى انجام مى داد، در نتيجه حسنات بيشترى نصيبم مى شد؟!

بايد گفته شود توبه کننده در کجا اين آرزو را ممکن است بکند؟ در دنيا يا آخرت؟ مسلّماً مراد آخرت است، زيرا در دنيا اين آرزو براى توبه کار پيدا نمى شود، چرا که با عنايت به معناى توبه و دو رکن اساسى آن (پشيمانى و تصميم بر عدم تکرار گناه) توبه کار زشتى گناه را درک کرده و آن را ضد ارزش و ضد انسانيت دانسته و آن را مخالف قرب پروردگار شناخته است؛ قربى که همه ى تلاش اولياءالله است که به مقام قرب نايل آيند. از سوى ديگر انسان تا در دنيا است به طور قاطع عاقبتِ کار خود را نمى داند و نمى داند در لحظات آخر زندگى چه اعمالى را با خود خواهد برد. عاقبت بعضى از مجاهدان صدر اسلام و شمشير زنان در رکاب رسول خدا (ص) و مهاجران الى الله مانند طلحه و زبير به کجا ختم شد؟ پس انسان تا در دنيا است، به طور يقين پايان کار خود را نمى داند. حتى پيامبر (ص) فرمود: «من نمى دانم خدا چه کار با من خواهد کرد.»

در روايات اسلامى تصريح شده که افراد با ايمان همواره ميان خوف و رجا قرار دارند و تنها مجرمان زيانکارند که خود را ايمن از مکر و عذاب الهى مى دانند. قرآن مى فرمايد: «از مکر و مجازات خدا جز زيانکاران ايمن نخواهند بود». (4) خداوند به اشرف مخلوقات يعنى رسول الله (ص) مى فرمايد: «بگو من مى ترسم اگر نافرمانى پروردگارم کنم، گرفتار عذاب روز بزرگى شوم». (5)

بنابراين

همان گونه که اصل باز بودن در توبه و اميد به شفاعت شفيعان روز جزا انسان ها را تشويق به گناه نمى کند. ثمرات نشاط آفرين توبه هم سبب آرزوى گناهان بيشتر نمى گردد.

اما در آخرت که روز آشکار شدن نهان ها و بروز حقايق است، اولاً زشتى گناه و مخالفت خدا و عواقب زيان بارش چنان ظاهر خواهد شد که نه تنها فکر و آرزوى گناه را از حاضران صحنه قيامت سلب مى کند بلکه مجرم آروز مى کند که اى کاش بين او و جرمش فاصله ى زيادى وجود داشت. (6)

گناه براى شخصى که به باطن و واقعيت معصيت آگاه باشد مانند نجاست انسان، و آب هاى کثيف و آلوده ى جوى هاى شهر است. آيا کسى به فکرش خطور مى کند اى کاش نجاست مى خورد؟!

ثانياً: بر فرض تحقق چنين آروزيى يعنى در قيامت توبه کارى که سيئاتش مبدل به حسنه شده، آروز کند (7) که کاش در دنيا گناهان بيشترى مى کردم، مشکلى ايجاد نمى کند زيرا در آن جا هيچ اثرى بر اين آرزو مترتب نيست، چون جاى عمل نيست و همان گونه که در آخرت کفار هم موحدند ولى در قيامت موحد شدن فايده ندارد. با چنين آرزويى نه از آرزو کننده و نه از کس ديگر که موقعيت اين توبه کار را مى بيند صدور گناه امکان ندارد. پس اين آرزو در قيامت هيچ اثر عملى مانند تشويق به گناه ندارد، تا اشکالى توليد شود. بنابراين چنين آرزويى در دنيا براى توبه کار به وجود نمى آيد چرا که آرزوى گناه حاکى از جنّت باطن است در حالى که فرض اين است که توبه کار انقلاب روحى پيدا کرده و به زشتى عملش پى برده و چنين آرزويى حاکى از واقعى نبودن توبه

مى باشد. در آخرت هم کار از کار گذشته و اين آرزو بر فرض تحققش هيچ اثر ندارد، از اين رو هيچ اشکالى را توليد نمى کند.

اينک پاسخى ديگر:

اولاً؛ منظور از تبديل ممکن است دگرگونى و تحول باشد، نه تعويض و اين که معادل هر گناهى حسنه اى نوشته شود.

دگرگونى و تحولى که پس از توبه انجام مى شود به اين معنى است که گناه صفحه ى قلب را سياه مى کند و توبه ى آن سياهى را از بين برده و تبديل به نورانيت مى کند. در برابر ندامت و اشک و آه و جبران گناه، خداوند بر اساس رحمت و تفضلى که دارد، حسناتى در نامه ى عمل ثبت مى کند.

ثانياً؛ به فرض اين که با تحقق توبه از گناهان خدا معادل هر گناهى حسنه اى اعطا نمايد، باز اشکال وارد نيست. زيرا کسى که گناه را ترک کند، خدا حسناتى را به او اعطا مى کند و در برابر هر کار نيکى که انجام دهد، به حکم {فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها} ده حسنه تفضل مى کند.

از اين رو قابل مقايسه با گناهکارى که توبه کرده باشد نيست، چرا که گنهکار قلبش مانند ظرف چينى شکسته است که بايد با توبه ى نصوح ترميم نمايد. اما انسانى که از گناه پرهيز کرده، از روح و قلب سليمى برخوردار مى باشد و دارنده ى حسنات فراوانى است، حتى معادل ترک هر گناهى حسنه و کراماتى به دست آورده است.

گناه در طول زمان انسان از فيوضات ايام متبرکه محروم ساخته که هرگز قابل جبران نيست مانند شب ها و ليالى مقدسه، در صورتى که آدم مطيع فضيلت هاى برخى از ايام را درک کرده است مانند ليالى قدر و ايام ماه مبارک رمضان.

وانگهى بعضى از گناهان موجب

عدم قبولى عبادات بلکه حبط اعمال حسنه است که حتى با توبه بر نمى گردد. توبه تنها عوارض گناه را براى آينده محو مى کند و جلوى بى توفيقى ها را در آينده مى گيرد.

گيريم معادل توبه در برابر هر گناهى حسنه اى نير بدهند و يا گناهان را تبديل به حسنه کنند. اولاً؛ قبولى توبه ى گنهکار معلوم نيست تا بگويد «اى کاش هزار گناه انجام مى دادم.» ثانياً فرصت هاى بسيار و حسنات بى شمارى را در سايه ى عصيان از دست داده، هرگز نمى تواند به دست آورد و حسرت مى برد اى کاش گناه نمى کردم، چنان که کسانى که گناهانى مانند او نداشته اند توانسته اند از اين گونه فرصت ها بهره ببرند. ثالثاً؛ بعضى از گناهان به وسيله ى عذاب جهنم بخشيده مى شود و برخى از گناهان پس از گذشت زمان طولانى در قيامت به وسيله ى شفاعت بخشيده خواهد شد. رابعاً؛ توبه لقلقه ى زبان نيست. توبه تحمّل مشکلاتى را مى طلبد و اشک و آه بسيارى را.

بعضى تا چهل روز روزه مى گرفتند تا توبه شان مقبول درگاه احديت قرار گيرد. گنهکار تا در دنيا هست، بين خوف و رجا است و نمى داند خداوند توبه ى او را پذيرفته است يا خير.

در قيامت نه تنها آرزو نمى کند اى کاش به جاى صد گناه، هزار گناه مى کردم، بلکه حسرت و اندوه مى کشد اى کاش يک گناه هم انجام نمى دادم تا به مقامات متقيان و مطيعان مى رسيدم.

(8)

پاورقى:

(1) مائده (5) آيه ى 39.

(2) بقره (2) آيه ى 222..

(3) مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص 108 و 110 و 112 و 150 و 156.

(4) اعراف (7) آيه ى 99.

(5) انعام (60) آيه ى 15.

(6) آل عمران (3) آيه ى 30.

(7) منهج الصادقين، ج 6، ص 421، تفسير ابوالفتوح رازى، ج 4، ص 108.

(8) ناصر

مکارم شيرازى، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 217؛ مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص 108.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- از نظر قرآن، چگونه بفهميم، هنگامى که با خداوند صحبت مى کنيم، ابليس به سخنان ما گوش نداده و از آن سوءاستفاده نمى کند؟

- در اين باره چند نکته قابل توجه است:

1. قرآن کريم، تصريح فرموده که شيطان و همکارانش، انسان را مى بيند؛ مى فرمايد: {يا بَنِى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ.... إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ} (اعراف،27) «اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد... چه اين که او و همکارانش شما را مى بينند و شما آنها را نمى بينيد.» آرى شيطان بعد از رانده شدنش از دستگاه خداوند و درخواست عمر طولانى، خود چنين مى گويد: «اکنون که مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو کمين مى کنم * سپس از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ شان مى روم و بيشتر آنان را شکرگزار نخواهى يافت.» (اعراف، 16-17) (1) که همه ى اين تعبيرها، کنايه از اين است که شيطان، بيشتر انسان ها را محاصره کرده و به هر وسيله اى براى گمراهى و وسوسه ى او آنها مى کوشد.

2. از ظاهر آيات قرآن، استفاده مى شود که هر چند وسوسه ى شيطان، جنبه ى عمومى داشته و در هر حالى همگى بندگان را در بر مى گيرد {الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ} (ناس، 5) «آن که در درون سينه ى انسان ها وسوسه مى کند.» ولى گمراه کردن اغواى او دامن مخلصان را نمى گيرد. خداوند مى فرمايد: «(شيطان) گفت: به عزتت سوگند، همه ى آنان را گمراه خواهم کرد * مگر بندگان خالص تو، از ميان آنها.» (ص، 82 و 83). بنابراين آنچه که گذشت، شيطان علاوه

بر اين که ما را مى بيند و از صحبت ما با پروردگار، با خبر است، کار مهّم او اغواگرى، وسوسه کردن و خلاصه، بازداشتن و يا غفلت از ياد خدا، حتى به هنگام مناجات ما با خداوند متعال است. ملاحظه کنيد: (انعام، 68)؛ (مائده، 91)؛ (عنکبوت، 38) خداوند مى فرمايد: «هنگامى که قرآن مى خوانى، از شرّ شيطان رانده شده، به خدا پناه بر.» (نحل، 98)؛ اين خود بيان گر اين است که شيطان، حتى به هنگام تلاوت قرآن، از نوعى ارتباط با خدا است، از سوءاستفاده و وسوسه گرى و آلوده کردن عقل و قلب انسان، دست نمى کشد.

3. اعمال انسان ها باعث مى شود که زمينه هاى نفوذ شيطان فراهم شود و اِلاّ از او جز دعوت و تشويق به اعمال زشت، کار ديگرى بر نمى آيد، همان گونه که خود در روز قيامت چنين مى گويد: «من بر شما تسلطى نداشتم، جز اين که دعوت تان کردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد؛ بنابراين، مرا سرزنش نکنيد، خود را سرزنش کنيد.» (ابراهيم، 22)

اگر راه هاى نفوذ شيطان را، نسبت به قلب و اعمال خويش، ببنديم، ديگر راهى براى سوءاستفاده و وسوسه گرى شيطان باقى نمى ماند. برخى راه هاى نفوذ او به هنگام مناجات با خدا، از اين قرار است:

ريا: اگر انسان در ميان مردم، به مناجات با حق بپردازد، شيطان مى کوشد تا او را با «ريا» که خود نوعى شرک است، وادار نمايد؛ خداوند متعال، يکى از ويژگى هاى منافقان را، که ريشه ى شيطانى دارد، همين دانسته و مى فرمايد: {وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً} (نساء، 142) «و هنگامى که به نماز بر مى خيزند، با کسالت بر پا شده و در برابر مردم

ريا مى کنند و خدا را جز اندکى ياد نمى نمايند.» بنابراين آيه، افزون بر «ريا»، «کسالت» و تنبلى در اقامه ى نماز و «کم کردن ياد خدا» نيز دو علامت نفوذ شيطان شمرده شده است.

عُجب: اين که به هنگام عبادت، انسان عمل خود را در برابر خداوند، خيلى بزرگ پندارد و به آن مغرور شود.

يأس: نااميدى از اجابت خداوند در هنگام مناجات حق يکى از حيله هاى شيطانى است؛ خداوند مى فرمايد: «از رحمت خدا مأيوس نشويد که تنها گروه کافران، از رحمت خدا مأيوس مى شوند.» (يوسف،87)

بسنده کردن به الفاظ: غفلت از روح دعا و اکتفا به کارهاى ظاهرى و بى روح و با بى توجهى با خداوند مناجات کردن، يکى ديگر از شيوه هاى شيطانى است.

چکيده ى سخن اين است که: با مسدود کردن اين راه ها، مى توان فهميد که ديگر راهى براى سوءاستفاده شيطان باقى نمانده؛ البته همه ى اينها، با پناه بردن (استعاذه) واقعى به حق، از شرّ شيطان، ميسّر است است، نه اين که تنها به ذکر «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اکتفا کنيم. (2) در روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز بر راه هاى نفوذ شيطان، به طور کلى، اشاره شده است. (3)

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 6، ص 109 و ص 137، دارالکتب الاسلامية.

(2) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 11، ص 396 و ج 7، ص 61، دارالکتب الاسلامية.

(3) ر. ک: ميزان الحکمة، محمد محمدى رى شهرى، ترجمه ى حميد رضا شيخى، ج 6، ص 2755، ح 9401، دارالحديث.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- الف) چرا در قرآن کريم، از وسوسه هاى شيطان، کم بحث شده است؟ ب) آيا در ميان مردم، غيبت بيشتر رواج دارد يا وسوسه؟

- الف)

با توجه به عنايت قرآن کريم به «هدايت بشر»، که به همين منظور انبياء الهى را فرستاده و کتب آسمانى را نازل فرموده است و به کمک «عقل» از درون، تمام زمينه هاى هدايت را فراهم آورده است؛ بحث از «شيطان» و وسوسه هاى او به عنوان سنبل ضلالت و گمراهى و دور شدن انسان از هدايت، به همان ميزان مورد توجه قرآن است که بحث از هدايت و رشد و کمال انسان ها.

به همين جهت در آيات فراوانى بحث از شيطان مطرح شده که به قسمتى از آن اشاره مى شود:

در مورد خلقت او مى فرمايد: «هنگامى که به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده کنيد: آنها همگى سجده کردند جز ابليس - که از جنّ بود - و از فرمان پروردگارش بيرون شد.» (کهف، 50) در آياتى سخن از سرپيچى او از فرمان الهى به ميان آمده، امرى که باعث لعنت او از سوى خداوند گرديد. (1)

و از آن جا که شيطان براى اغوا و گمراه کردن بشر، برنامه هاى مختلفى دارد، قرآن به راه هاى وسوسه و اغواى او نيز تصريح فرموده که از جمله آنها است:

1. زينت دادن کارهاى زشت؛ مى فرمايد: «شيطان اعمال شان را براى آنان آراسته کرده، از اين رو آنان را از راه (خدا) بازداشت در حالى که بينا بودند.» (عنکبوت، 38)

2. آرزوهاى طولانى؛ مى فرمايد: {الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ} (محمّد، 25) «شيطان اعمال زشت شان را در نظر شان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است.» (نساء، 119)

3. وعده ى فقر و تهيدستى؛ «شيطان، شما را (به هنگام انفاق) وعده ى فقر و تهيدستى مى دهد و به فحشا (و زشتى ها) امر مى کند.» (بقره، 268).

4. ايجاد کينه و دشمنى؛ مى فرمايد:

«شيطان مى خواهد به وسيله ى شراب و قمار، در ميان شما عداوت و کينه ايجاد کند و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد.» (مائده، 91)

5. ايجاد ترس و وحشت؛ مى فرمايد: «اين فقط شيطان است که پيروان خود را (با سخنان و شايعات بى اساس) مى ترساند. از آنها نترسيد و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد.» (آل عمران، 175)

6. خلف وعده؛ شيطان خود در قيامت به پيروان خود مى گويد: «خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده (باطل) دادم و تخلّف کردم. من بر شما تسلطى نداشتم، جز اين که دعوت تان کردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد». (ابراهيم، 22) و از آن جا که از نظر قرآن کريم، شيطان دشمن آشکار انسان است که براى ضلالت انسان ها قسم خورده است، خداوند در برابر چنين دشمن گمراه کننده اى، وظايفى را براى انسان مشخص کرده است که از جمله آنها است: عدم پيروى از گام هاى او (بقره، 208)؛ دشمنى و عداوت با او (فاطر، 6)؛ عدم پرستش او (يس، 60)؛ پناه بردن به خداوند متعال، که مى فرمايد: «و هرگاه وسوسه هايى از شيطان متوجه تو گردد، از خدا پناه بخواه که او شنونده و داناست» (فصّلت، 36) و اين همه بخشى از آيات در مورد حيله ها و راهکارهاى مقابله با آن بود. (2)

ب) نکته ى پايانى اين که، هيچ معصيتى از هيچ کس سر نمى زند، مگر آن که اغوا و وسوسه ى شيطان در آن نقش دارد و در حقيقت شيطان ريشه ى هر فسادى است که برگشت هر معصيتى به اوست در نتيجه همه ى وبال ها به همان ميزان که به خود گنهکاران متوجه مى شود، به شيطان نيز بر مى گردد و در واقع

غيبت نيز يکى از معاصى است که ريشه ى آن وسوسه ى شيطان است. (3)

پاورقى:

(1) ر. ک: حجر، 35؛ بقره، 34.

(2) براى آگاهى بيشتر رجوع کنيد به: معارف قرآن، آيت الله مصباح يزدى، ج 3 -1، ص 300، مؤسسه ى آموزشى و پژوهشى امام خمينى / تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ذيل آيات فوق.

(3) ر. ک: تفسير الميزان، علامه طباطبائى، ج 12، ص 159، انتشارات اسماعيليان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن کريم در مورد حسن خلق چه آياتى ذکر گرديده است؟

- 1. قرآن کريم براى اخلاق و تهذيب نفس اهميت فراوانى قائل است به گونه اى که سعادت و رستگارى انسان را در گرو تزکيه نفس مى داند؛ لذا بعد از ياد کردن يازده سوگند در سوره ى شمس، مى فرمايد: {قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها} (شمس، 9 - 10) «هر کس نفس خود را پاک و تزکيه کرده، رستگار شده؛ و آن کس که نفس خويش را آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است!»

2. در قرآن کريم از پيامبر اکرم (ص) به عنوان مجسمه ى اخلاق و داراترين درجه ى اخلاق اسلامى ياد شده، و به عنوان بهترين الگو به مسلمانان معرفى شده است: {وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ} (قلم، 4)؛ «تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى»؛ {لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ} (احزاب، 21) «مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيکويى بود».

3. قرآن کريم در آيات فراوانى مسائل ارزشى و ضد ارزشى را بيان نموده، و به مبادى، مراحل و اصول ارزش هاى اسلامى اشاره نموده است، جهت آگاهى از آن مى توانيد به کتاب هاى مفصّلى که در اين زمينه نوشته شده مانند: «اخلاق در قرآن، آيت الله

مکارم شيرازى و ديگران، نشر مدرسه ى الامام على بن ابى طالب»؛ «تفسير موضوعى قرآن کريم، مبادى و مراحل اخلاق در قرآن، آيت الله جوادى آملى، ج 10 و 11، نشر اسراء»؛ «اخلاق در قرآن، آيت الله مصباح يزدى، تحقيق و نگارش محمد حسين اسکندرى، نشر مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى»؛ «ارزش ها و ضد ارزشها در قرآن، ابوطالب تجليل، نشر دفتر انتشارات اسلامى» مراجعه فرماييد. برخى از اين آيات عبارتند از: حجرات، 1 - 18؛ فرقان، 63 - 74؛ بقره، 177؛ اعراف، 31 - 33؛ نحل، 90 - 92.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- قرآن، «خجالت» را چگونه تعريف مى کند؟

- از ريشه ى «خجل» در قرآن، کلمه اى نيامده است؛ بنابراين، براى يافتن معناى واقعى آن، بايد از کتب لغت و روانشناسى کمک گرفت. غير از معانى گوناگونى که براى خجالت شده، «کم رويى» بهترين معادلى است که مى توان براى اين کلمه در نظر گرفت؛ چنان که بيشتر کتاب هاى روانشناسى از اين منظر به آن نگاه کردند؛ از اين رو ما نيز با اين ديد، درباره ى آن بحث مى کنيم.

کم رويى، توجهى غير عادى و مضطربانه به خويشتن، در يک موقعيت اجتماعى است که در نتيجه ى آن، فرد دچار نوعى تنش روانى - عضلانى شده، شرايط شناختى و عاطفى اش متأثر مى گردد و زمينه ى بروز رفتارهاى خام و ناسنجيده و واکنش هاى نامناسب در وى فراهم مى شود.

به سخن ديگر، کم رويى عبارتست از «خود توجهى» فوق العاده و ترس از مواجه شدن با ديگران.

پى آمدهاى کم رويى:

1. رو به رو شدن با افراد جديد، براى فرد نگران کننده و دشوار است.

2. وارد شدن به مکان هاى جديد و کسب و کار و تجارت تازه، براى فرد سخت است؛

3. کم رويى، سبب مخفى شدن از انظار و احساس عجز در عين

توان مندى مى شود.

تفاوت «حيا» با «کم رويى»:

برخى کم رويى را مترادف با «حيا» گرفته اند و آن را در دختران تأييد، تمجيد و تشويق مى کنند.

اين برداشت، صحيح نبوده و آن دو با هم مترادف نيستند؛ چون «حيا» يکى از برجسته ترين صفات انسان هاى متعالى بوده، شاخص ايمان و بيانگر رشد شخصيت است؛ به بيان ديگر، قدرت خويشتن دارى، که در حيا وجود دارد، ارادى و ارزشمند است، و در روايات و آيات، از آن به خوبى ياد شده است. (قصص، 25)

در مقابل، کم رويى، پديده اى کاملاً غير ارادى، ناخوشايند و حکايت گر ناتوانى و معلوليت اجتماعى است.

ديدگاه اسلام درباره ى «کم رويى»:

از نوع وظايف فردى و اجتماعى و توصيه هاى اسلام درباره ى پذيرش مسؤليت ها فهميده مى شود که اسلام با کم رويى مخالف است.

پر واضح است که پذيرش مسؤليت هاى اجتماعى و انجام وظايف انسانى و اسلامى، بدون خمير مايه ى شجاعت ممکن نيست؛ مثلاً فريضه ى امر به معروف و نهى از منکر که در قرآن، بسيار به آن تأکيد شده (آل عمران، 104)، نيازمند شجاعت اخلاقى و توانايى برقرارى رابطه ى مفيد و مؤثر است.

در اين مختصر، به طور کلى، تعريف کم رويى و ديدگاه اسلام درباره ى آن روشن شد و بيان عوامل و راه هاى از بين بردن آن، مجال بيشترى را مى طلبد. (1)

پاورقى:

(1) ر. ک روانشناسى کم رويى، غلامعلى افروز، دفتر نشر فرهنگ اسلامى / نجات از کم رويى، محمدحسين حق جو، مرکز فرهنگى انصارى المهدى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- انسان کامل در قرآن چگونه معرفى شده است؟

- قرآن کريم از انسان هاى کامل با عناوين مختلفى همچون: «متقين» (ر. ک: بقره، 2 - 5.)، «مؤمنان حقيقى» (انفال، 1 - 4)، «عبادالرحمن» (فرقان، 63 - 76)؛ «مقربون» (واقعه،11)؛ «مخلَصين» (حجر،40.) و...، ياد کرده، و نشانه ها و اوصاف آنان را در

آيات مختلفى بيان نموده است، از آن جمله:

1 - «کسى که به خدا، روز رستاخيز، فرشتگان، کتاب (آسمانى) و پيامبران، ايمان آورده؛ و مال (خود) را، با همه ى علاقه اى که به آن دارد به خويشاوندان، يتيمان، مسکينان، واماندگان در راه، سائلان و بردگان، انفاق مى کند، نماز را برپا مى دارند و زکات را مى پردازند، و (هم چنين) کسانى که به عهد خود - به هنگامى که عهد بستند - وفا مى کنند، و در برابر محروميت ها و بيمارى ها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مى دهند...» (بقره،177).

2 - «کسانى که با آرامش و بى تکبّر بر زمين راه مى روند، و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند)؛ کسانى که شبانگاه براى پرروردگارشان سجده و قيام مى کنند؛... و کسانى که هر گاه انفاق کنند، نه اسراف مى نمايند و نه سختگيرى، بلکه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى دارند... و کسانى که شهادت به باطل نمى دهند (و در مجالس باطل شرکت نمى کنند)؛ و هنگامى که با لغو و بيهودگى برخورد کنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند. و کسانى که هرگاه آيات پروردگار شان به آنان گوش زد شود، کر و کور روى آن نمى افتند و...» (فرقان،63 - 76).

پيامبران و امامان (عليهم السلام) نمونه هايى از انسان کاملند، که به طور کامل متصف به اوصاف مذکور مى باشند، و بهترين الگو براى انسان هاى طالب کمالند، بنابراين براى اين که متوجه شويم درجه ى کمال مان چه قدر است، خود را بايد با آنان بسنجيم، ببينيم چه مقدار عقايد، اخلاق، رفتار، و گفتارمان به آنان نزديک است، هر مقدار در اوصاف و عمل به آنان نزديک تر باشيم

به همان مقدار کامل خواهيم بود.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا در قرآن در مورد قهر کردن و عواقب آن آياتى آمده است؟

- قرآن، در عين حال که بيان کننده ى همه چيز است، اما کليات در آن آمده است و خداوند، تبيين و تفسير جزئيات را، بر عهده ى پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام) گذاشته است. (1) در مورد قهر کردن نيز، در قرآن، مطالبى کلّى آمده است.

قرآن، با تعابيرى مانند هجرة، يقطعون، اعراض و نشوز، بحث قهر کردن را مطرح کرده است. در زير، به برخى از موارد اشاره مى شود.

1. در آيه ى 25 از سوره ى رعد آمده است: {وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ...} از مصاديق اين قطع رابطه، قطع رابطه با خويشان است. در همين آيه، چنين عملى را، از مفاسد در زمين مى داند.

در روايت است، وقتى، شخص مى پرسد: يا رسول الله! پدر و مادر، به من ظلم مى کنند، آيا مى توانم آن دو را ترک کرده و قهر کنم؟ حضرت گفتند: «اگر اين کار را کنى، خدا نيز از تو دورى مى کند. از آن دو، دور نشو، تا خداوند، يار و ياورت باشد». (2)

2. در آيه ى 224 از سوره ى بقره، به اصلاح ميان افرادى که با هم قهر کرده اند، سفارش شده است. در آن جا آمده است: «و خدا را دستاويز سوگندهاى خود قرار مدهيد تا (بدين بهانه) از نيکوکارى و پرهيزگارى و سازش و اصلاح ميان مردم (باز ايستيد) و خدا، شنواى دانا است.»

3. در آيه ى 1 از سوره ى انفال نيز به اصلاح دادن ميان خويشان، توصيه کرده است و اين کار را، از ايمان و تقوا مى داند. از اين آيه، معلوم مى شود که قهر کردن، از ايمان و

تقوا نيست.

4. در مورد قهر کردن شوهر از همسر خود، به زنان سفارش شده تا مى توانيد، ميان خود، تفاهم و صلح برقرار کنيد. (نساء، 128)

ناگفته نماند که در قرآن و روايت، قطع رحم - که ممکن است در اثر قهر کردن باشد - بسيار مذّمت شده، و اين افراد، مورد لعنت خدا قرار مى گيرند. آيه ى 23 از سوره ى محمّد يکى از اين آيه ها است.

پاورقى:

(1) جهت اطلاع بيشتر مى توانيد به اصول کافى، کتاب ايمان و کفر، باب هجرة (قهر کردن) آمده، مراجعه کنيد.

(2) اصول کافى، کتاب ايمان و کفر، ج 1، ص 157، چ بيروت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- قرآن مجيد، در چه مواردى به کوچ سفارش نموده است؟

- قرآن مجيد، در مواردى مسلمانان را به هجرت سفارش کرده است که به برخى از آنها، اشاره مى کنيم:

الف - هجرت براى تحصيل علم و تفّقه در دين: در آيه ى 122 سوره ى مبارکه ى توبه، مؤمنان را به هجرت براى تحصيل علم و تفقّه در دين، سفارش کرده است: «چرا از هر گروهى، طايفه اى از آنان کوچ نمى کند تا در دين آگاهى پيدا کنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را انذار نمايند تا بترسند و خوددارى کنند.» (1) البته آيه ى فوق، تفسير ديگرى نيز دارد که در جواب پرسش نخست گذشت.

ب - هجرت براى جهاد: از ديگر مواردى که قرآن مجيد، مؤمنان را به هجرت کردن سفارش فرموده. جهاد در راه خداست. در آيه ى 41 سوره ى مبارکه ى توبه آمده است: {انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ} «(همگى به سوى ميدان جهاد) حرکت کنيد، چه سبک بار باشيد چه سنگين بار، و با اموال و جان هاى

خود، در راه خدا جهاد کنيد.» سنگين و سبک، مفهوم جامعى دارد که همه ى حالات انسان را شامل مى شود؛ اين که شخص جوان باشد يا پير، مجرّد باشد يا متأهل، کم عائله باشد يا پر عائله، غنى باشد يا فقير،... در هر صورت، حرکت بسوى جهاد، بر همگان لازم است. (2)

هم چنين کسانى که به بهانه هاى گوناگون از هجرت در مسير جهاد، سرباز زده اند سرزنش مى کند و مى فرمايد: {إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً} (توبه،39) «اگر به سوى ميدان جنگ کوچ نکنيد، خدا به عذاب دردناکى، مجازات تان خواهد کرد.»

ج - هجرت براى حفظ تفکّر دينى: آياتى از قرآن مجيد، مؤمنان را سفارش مى کند که اگر محيط و منطقه اى نامساعد بود، براى حفظ تفکّر دينى و عقايد خود هجرت کنند تا بتوانند در سرزمين ديگرى، با حفظ عقيده، زندگى کنند: {قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها} (نساء، 97) «آنها گفتند: ما در سرزمين خود تحت فشار بوديم، فرشتگان گفتند: مگر سرزمين خدا پهناور نبود که مهاجرت کنيد.» بر اساس اين آيه و آيات فراوان ديگر، قرآن با صراحت، دستور مى دهد که اگر در محيطى به خاطر عواملى نتوانستيد آنچه وظيفه داريد انجام دهيد، به محيط و منطقه اى ديگر هجرت نماييد، زيرا با گستردگى جهان هستى، نتوان مرد به ذلّت که در اين جا زادم! (3)

د - هجرت به سوى خدا و رسول که اين هجرت درونى است و انسان از رذايل اخلاقى و شرک و تاريکى ها به منبع نور و خداى متعال، حرکت مى کند.

اصولاً در اسلام، پيش از آن که هجرت مکانى و خارجى، تحقق يابد، هجرت درونى لازم است و به فرموده ى

اميرمؤمنان (ع)» انما المهاجرون الذين يهَجرون السيئات و لم يأتوا بها؛ مهاجر واقعى آنهايند که از گناه هجرت مى کنند و مرتکب آن نمى شوند.» (4)

پاورقى:

(1) تفسير الميزان، علامه طباطبايى (ره)، ج 9، ص 404، انتشارات جامعه مدرسين.

(2) تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و همکاران، ج 7، ص 424، دارالکتب الاسلاميه.

(3) تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و همکاران، ج 4، ص 90، دارالکتب الاسلاميه.

(4) سفينة البحار، ماده هجر، به نقل از تفسير نمونه، ج 4، ص 93.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با توجه به آيه ى 215 سوره ى مبارکه بقره که به گروهى از مستحقان انفاق اشاره فرموده، آيا اين استحقاق، حتى در صورتى است که گروه مزبور، به دستورهاى اسلام، مانند نماز، روزه و... پاى بند نباشد مى رسد؟ اولويت انفاق با کدام يک از اشخاص بيان شده در آيه ى مزبور است؟

- 1. افزون بر آيه مطرح شده در پرسش، قرآن کريم در آيات 261 - 274 سوره ى بقره نيز، به تفصيل به موضوع انفاق پرداخته که مراجعه به آنها در روشن تر شدن مطلب، بسيار مؤثر است؛ در اين آيات، ضمن تشويق به انفاق، به شرايط آن نيز اشاره شده که مهم ترين آنها، اخلاص در انفاق و ريا نکردن در آن منّت نگذاشتن پس از انفاق به نيازمند و پرداخت آن به صورت آشکار و مخفى است.

2. در ميان آيات مزبور، آيه ى 272 سوره بقره، با پرسش شما بيشتر متناسب است؛ از اين رو، درباره ى آن، توضيحاتى داده مى شود. در اين آيه ى شريف آمده است: {لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّه...} «هدايت آنها به طور اجبار بر تو

لازم نيست از اين رو ترک انفاق به غير مسلمانان، براى اجبار شان به اسلام صحيح نمى باشد، ولى خداوند هر کس را بخواهد و شايسته باشد هدايت مى کند، و آنچه را از خوبى ها انفاق مى کنيد، براى خود تان است، (ولى) جز براى رضاى خدا انفاق نکنيد». درباره ى اين قسمت از آيه نکاتى قابل تأمل است:

الف - اين آيه، موضوع جواز انفاق به غير مسلمانان را بيان مى فرمايد، بدين توضيح که فشار وارد کردن بر غير مسلمانان فقير به منظور انتخاب اسلام صحيح نيست؛ از اين رو همان گونه که بخشش هاى الهى و نعمت هاى او در اين جهان، صرف نظر از عقيده و آيين، شامل حال همه ى انسان ها مى شود، مؤمنان نيز بايد، هنگام انفاق هاى مستحبى و رفع نيازمندى هاى بينوايان، در مواقع لزوم حال غير مسلمانان را رعايت کنند؛ البته اين رويکرد، در صورتى است که انفاق بر غير مسلمانان، به منظور انجام کمکى انسانى بوده، موجب تقويت کفر و پيش برد نقشه هاى شوم دشمنان دين نشود، بلکه آنها را به روح انسان دوستى اسلام آگاه سازد (1) و سبب جلب و جذب آنان به اين دين گردد. در فقه اسلام از چنين کمک هايى، به «مؤلفة قلوبهم»؛ يعنى تأليف و جذب قلوب غيرمسلمانان به اسلام ياد شده است.

ب - عبارت {وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّه} يعنى مسلمانان تنها براى خدا و طلب خشنودى او، از اموال خود انفاق مى کنند. آيه مورد بحث، مطلق است، از اين رو، انفاق بر غيرمسلمان، چنان چه در راه خدا و جلب خشنودى او باشد، شامل اطلاق آيه شده، چنين انفاقى اشکالى نخواهد داشت. (2) البته همان گونه که يادآورى شد، نبايد موجب تقويت آنها در کفر شود،

بلکه سبب عظمت اسلام، ترويج آن و يا سوق دادن آنان به اسلام گردد، با توجه به اين نکته، هر چند صرف پاى بند نبودن به دستورهاى اسلام، مانند نماز، روزه و...، سبب نمى شود که چنين اشخاصى در گروه غير مسلمان قرار گيرند، ولى با اين وجود، اگر انفاق به گروهى که در آيه مورد پرسش بدان ها اشاره شده، در شرايط مزبور، يعنى بى توجهى به واجبات دينى، موجب تقويت اين عملکرد اشتباه آنان شود، بى ترديد مشمول انفاق نبوده، اولويت در انفاق، با مسلمانان پاى بند به واجبات و تکاليف دينى خواهد بود؛ البته، اگر قرار باشد به هر دليلى، تنها به همين گروه ناپاى بند به واجبات دينى انفاق شود، بديهى است که گروه ياد شده در آيه، اولويت خواهند داشت.

3. افزون بر پرداخت هاى مالى مستحب، انفاق در مفهوم کلى خود، شامل پرداخت هاى مالى واجب، مانند خمس، زکات، کفاره هاى مالى و... نيز مى شود (3) که از جمله ى آنها، وجوب پرداخت نفقه بر افراد تحت تکفّل و سرپرستى؛ در اين صورت در مقايسه با نفقه ى ساير بستگان از جمله پدر و مادر نفقه ى زن داراى امتيازهاى ويژه اى است، ولى در هر صورت، نفقه ى پدر و مادر نيز بر فرزندان واجب است. امتيازهاى ياد شده درباره ى نفقه ى همسر، و هم چنين شرايط لزوم پرداخت نفقه بر پدر و مادر و ساير بستگان در مواد 1195 - 1206 قانون مدنى کشور بيان شده است. براى آگاهى بيشتر، مى توانيد بدان ها رجوع کنيد.

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 2، ص 259، دارالکتب الاسلامية.

(2) الميزان فى تفسير القرآن، علامه طباطبايى، ج 2، ص 405، مؤسسه ى الاعلمى للمطبوعات.

(3) همان، ص 383.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- از ديدگاه

قرآن، چه افرادى صفت {لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ} بقره، 38 را دارند؟

- نخست شايسته است به معناى خوف و حزن و تفاوتى که بين آنها وجود دارد اشاره شود. خوف (ترس) انتظار کشيدن امرى مکروه و ناپسند، از روى علائم قطعى، يا ظنّى و احتمالى است، چنانچه اميد و انتظار امرى پسنديده و مورد علاقه ى انسان است، از علائم قطعى يا ظنّى (1) و حزن به معناى غصه و اندوه مى باشد. تفاوت اين دو در اين است که خوف نسبت به امور آينده است؛ انسان مى ترسد در آينده مشکلى براى او پيش بيايد، اما حزن و اندوه نسبت به حوادث گذشته است. (2) در قيامت اغلب مردم، ترس و حزن دارند؛ کسانى که به طور قطعى مى دانند عمل نيکى ندارند و جزء اشرار و فسّاق هستند و گرفتار حزن و غصه شديد مى باشند و از عذابى که در انتظار آنها است مى ترسند. کسانى که سرنوشت آنها به طور دقيق معلوم نيست ترس دارند که چه بسا گرفتار عذاب شوند، اما از قرآن استفاده مى شود از افرادى در آن روز خوف و حزن ندارند و آنها عبارتند از:

1. کسانى که وقتى هدايت الهى به آنها برسد، دستورهاى خدا را پيروى کنند. (بقره، 38)

2. افرادى که به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند. (بقره، 62)

3. اشخاصى که تسليم ذات الهى باشند؛ آرى کسى که روى خود را تسليم خدا کند و نيکوکار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است، نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مى شوند. (بقره، 112)

4. عده اى که اموال خود را در راه خدا

انفاق مى کنند و هرگز بر فقير منّت نمى گذارند. (بقره، 262)

5. کسانى که اموال خود را شب و روز، پنهان و آشکار انفاق مى کنند. (بقره، 274)

6. گروهى که به خدا ايمان آورده و عمل صالح مى کنند و نماز را به پا مى دارند و زکات مى پردازند. (بقره، 277)

7. مجاهدان و کسانى که به شهادت رسيده اند. آنها به خاطر نعمت هايى که خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند و به خاطر کسانى که هنوز به آنها ملحق نشده اند (مجاهدان و شهيدان آينده) خوش وقتند، زيرا مقامات برجسته ى آنها را در آن جهان مى بينند و مى دانند که نه ترسى بر آنها است و نه غمى. (آل عمران، 169 - 170)

8. افرادى که به خدا و روز قيامت ايمان بياورند و به دنبال آن عمل صالح انجام دهند. (مائده 69)

9. عده اى که دعوت پيامبران الهى را قبول کنند و خود را اصلاح نمايند: «ما پيامبران را جز (به عنوان) بشارت دهنده و بيم دهنده نمى فرستيم، آنها که ايمان بياورند و (خويشتن را) اصلاح کنند نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مى شوند.» (انعام،48)

10. اشخاصى که دوستان خدا هستند: {أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ} (يونس، 62)

11. پرهيزکاران و کسانى که از هر گناهى در دنيا دورى کرده اند، خداوند در روز قيامت آنها را مورد خطاب قرار داده مى فرمايد: {لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ} که پيش از اين خطاب آمده است: {الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ} «دوستان در آن روز دشمن همديگرند مگر متقين و پرهيزکاران».

12. افرادى که در برابر شدايد و سختى ها استقامت مى کنند: {إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا

فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ} (احقاف، 13) «کسانى که گفتند: پروردگار ما اللّه است، سپس استقامت کردند، نه ترسى براى آنان است و نه اندوهگين مى شوند.»

پاورقى:

(1) مفردات راغب، واژه ى خوف، ص 161.

(2) تقسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 2، ص 227، نشر مکتب الاسلاميه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- درباره ى مجاهدين و قاعدين که در قرآن ذکر شده، توضيح دهيد؟

- خداوند درباره ى مجاهدان در راه خدا مى فرمايد: «مؤمنان خانه نشين که زيان ديده نيستند با آن مجاهدانى که با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى کنند، يکسان نمى باشند. خداوند کسانى را که با مال و جان خود جهاد مى کنند به درجه اى بر خانه نشينان مزيت بخشيده، و همه را خدا وعده ى پاداش نيکو داده، ولى مجاهدان را بر خانه نشينان به پاداشى بزرگ، برترى بخشيده است؛ پاداش بزرگى که به عنوان درجات و آمرزش و رحمتى از جانب او نصيب آنان مى شود، و خدا آمرزنده ى مهربان است.» (نساء، 95 و 96)

مجاهدان کسانى هستند در جهاد در راه خدا شرکت مى کنند و قاعدين کسانى هستند از شرکت در جهاد باز مى مانند.

کسانى که مسلمان هستند و به اصول اسلام ايمان دارند، ولى در جهاد شرکت نمى کنند، چند علّت دارد:

1. کسانى که از نظر جسمانى توان شرکت ندارند، مانند کسانى که نقص عضو دارند.

2. کسانى که بر اثر نداشتن همّت کافى شرکت نمى کنند.

3. کسانى هم ممکن است از روى نفاق و دشمنى با اسلام در جهاد حضور نيابند و سرچشمه ى حضور نيافتن آنان، ايمان نداشتن به خدا در روز رستاخيز است، بدين جهت از پيامبر اجازه مى خواستند تا به جهاد نروند (توبه، 45 و 46) چنين افرادى نه تنها پاداشى ندارند،

بلکه بنابر آنچه قرآن فرموده، از ستمکاران مى باشند (توبه، 47) و به عذاب دردناک دچار خواهند شد. (توبه، 90)

کسانى که بر اثر عذر؛ مانند: بيمارى، نقص عضو، نيافتن ابزار جنگ، به جهاد نمى روند، و به خدا و پيامبر و رستاخيز ايمان دارند و خيرخواه پيامبر مى باشند، مورد آمرزش و رحمت خدا قرار مى گيرند و از پاداش الهى برخوردار مى شوند. (توبه، 91)

در صورتى که جهاد، واجب کفايى (واجب کفايى، واجبى که بر همه ى مکلفان واجب است، ولى اگر برخى انجام دادند از ديگران تکليف برداشته مى شود، مانند غسل و دفن ميت. واجب عينى، واجبى است که بر همه ى مکلفان واجب است و همه بايد انجام دهند و با انجام برخى تکليف از ديگران برداشته نمى شود، مانند نمازهاى يوميه) باشد و به حدّ وجوب عينى نرسد، مؤمنانى که به اصول اسلام ايمان دارند، ولى بر اثر کم همّتى به جهاد نرفته اند، بى پاداش خواهند ماند. قرآن در سوره ى نساء، 95 از اين افراد به {الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِى الضَّرَرِ} تعبير کرده است.

در همين صورت، کسانى که با مال و جان در راه خدا جهاد نموده اند، پاداشى بسيار برتر از قاعدين دارند. (نساء، 96)

بنابر آنچه گفته شده، قاعدين (کسانى که در جهاد شرکت نمى کنند) اقسامى دارند و شرکت نکردن آنان علّت هاى متفاوتى دارد. (1)

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 5، ص 45 - 47، دفتر انتشارات اسلامى، قم / تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 4، ص 76 - 82، دار الکتب اسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- قرآن کريم چه کسانى را از حيوان بدتر معرّفى کرده است؟

- کافرانى که با لجاجت و يک دندگى حق را نمى پذيرند، با

اين که حق را يافته اند و به حقانيت آن پى برده اند، از ديدگاه قرآن از دوّاب و چهار پايان پست تر معرّفى شده اند.

{إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ} (1) «بدترين جنبندگان نزد خدا کسانى اند که کافراند و ايمان نمى آورند».

{إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ} (2) «همانا بدترين جنبندگان نزد خدا آنان اند که تعقّل نمى کنند و حق را مانند کران و لالان نمى فهمند».

{وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ} (3) «ما جهنم را براى بسيارى از جن و انس آماده کرده ايم. آنان که قلب دارند، اما نمى فهمند و چشم دارند، اما نمى بينند و گوش دارند اما نمى شنوند. اينان مانند چهار پايان اند، بلکه گمراه ترند. اينان همان غافلانند». غفلت از خدا، دورى قلب از ياد خدا که عوامل بسيارى دارد از جمله دلبستگى هاى زياد به دنيا به پول و مال و مقام و دورى انسان از نماز و دعا و راز و نياز و کم کم انسان را به مرحله اى مى رساند که هر چه او را نصيحت کنند، ديگر فائده اى ندارد. مانند ابوجهل و قارون که چشم و گوش و قلب شان را بر پذيرش حق بسته اند اينان براى پست و مقام و پول و مال و منال دنيا، دست از خدا و دين و ايمان بر مى دارند کم کم مسير خود را از خداپرستان دور مى کنند و به جايى مى رسند که در آخرت در زمره کفّار محشور مى شوند.

پاورقى:

1- انفال، آيه 55

2- انفال، آيه 22

3- فرقان، آيه 33

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

-

چرا در سوره ى الانشراح مى فرمايد: {فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً}؟

- در تفسيرى که ذيل اين آيات شده است آمده: که خداى سبحان مهم ترين بشارت را به پيامبر اکرم (ص) مى دهد و انوار اميد را بر قلب پاکش مى پاشد و مى فرمايد: «بنابراين مسلّماً با (هر) سختى آسانى است». و باز تأکيد مى کند: «مسلّما با (هر) سختى آسانى است». اى پيامبر غم مخور مشکلات و سختى ها به اين صورت باقى نمى ماند، کار شکنى هاى دشمنان براى هميشه ادامه نخواهد يافت و محروميت هاى مادّى و مشکلات اقتصادى و فقر مسلمين به همين صورت ادامه نمى يابد. آن کس که تحمّل مشکلات کند و در برابر طوفان ها ايستادگى به خرج دهد روزى ميوه ى شيرين آن را مى چشد، روزى که فرياد دشمنان خاموش، کار شکنى ها، بى رنگ، جاده هاى پيشرفت و تکامل، صاف و پيمودن مسير حق آسان خواهد شد. گرچه بعضى از مفسّران اين آيات را اشاره به فقر مالى عمومى مسلمانان در آغاز ظهور اسلام شمرده اند، ولى گستردگى مفهوم آيات، همه ى مشکلات را شامل مى شود، اين دو آيه به صورتى مطرح شده که اختصاص به شخص پيامبر اکرم (ص) و زمان آن حضرت نيز ندارد، بلکه به صورت يک قاعده ى کلّى و به عنوان تعليلى بر مباحث سابق مطرح است و به همه ى انسان هاى مؤمن مخلص و تلاش گر نويد مى دهد که هميشه در کنار سختى ها آسانى است. آرى چنين است که با هر مشکلى، آسانى آميخته و با هر صعوبتى، سهولتى همراه است و اين دو هميشه با هم بوده و با هم خواهند بود. اين نويد و وعده ى الهى است که دل را نور و صفا

مى بخشد و به پيروزى ها اميدوار مى کند و گرد و غبار يأس و نوميدى را از صفحه ى روح انسان مى زدايد. (1) در حديثى آمده است که پيامبر اکرم (ص) فرمود: «و اعلم انّ مع العسر يسراً و انّ مع الصّبر ألنّصر و انّ الفرج مع الکرب» يعنى «پيروزى و موفقيت همراه بردبارى و گشايش همراه گرفتارى و با هر سختى آسانى است». و در حديثى از اميرمؤمنان على (ع) مى خوانيم: «زنى شکايت همسرش را نزد آن حضرت برد که او چيزى بر من انفاق نمى کند در حالى که همسرش واقعاً تنگدست بود، على (ع) از اين که همسر او را به زندان بيفکند، خوددارى فرمود و در جواب فرمود: {إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً}»؛ (او را به صبر و شکيبايى دعوت کرد). (2)

پاورقى:

(1) آيت الله مکارم شيرازى، تفسير نمونه ج 27 ص 127- 128.

(2) تفسير نورالثقلين، ص 64 ج 11 و 13.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- حد و حدود رابطه ى انسان ها با يکديگر، على الخصوص مرد و زن در اجتماع از ديدگاه قرآن کريم چگونه است؟

- از ديد قرآن؛ زن و مرد در انجام اعمال خوب يا بد مساوى اند همان طور که از بدها فرموده و مثال زده زن لوط را و در حسن و کمال مثال زده حضرت مريم را و در ميان مردان پيامبران را و در موارد سوء، قارون و فرعون را. از اين بيان قرآن {مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ} پس ملاک تنها دو چيز است براى رسيدن به نتيجه و هدف که همان زنده شدن به وسيله ى زندگى پاکيزه و جزا داده شدن به اجرى که

بيشتر از کارى است که فرد انجام داده.

ملاک ها تنها دو چيز است 1- عمل صالح 2- ايمان.

و در اين ميان نص صريح قرآن دارد که فرقى ميان زن و مرد نيست (من ذکر او انثى). ولى در اين ميان چون تفاوت هاى وجودى بين اين دو و جنس موجودات (البته تفاوت نه تبعيض) لذا احکام اين دو با هم در بعضى موارد متعدد است من جمله به واسطه ى دلايلى خاصه روابط اين دو بايد در چهارچوب خاصى قرار گيرد.

قرآن منعى از رفتارهاى اجتماعى زنان ندارد ولى اين رفتار اجتماعى را محصور به قيوداتى مى کند. من جمله در قرآن آمده که {وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ} يعنى زن به گونه اى خارج نشود که خود نمائى باشد و ظاهرفروشى داشته باشد مثل زمان جاهليت. به عبارت ديگر زن با انسانيتش در اجتماع حضور يابد نه با جنسيتش. و يا در آيات ديگر که نحوه ى پرستش او را گو ش زد کرده است.

به طور معمول، نهى از کارهاى اجتماعى زن نيست ولى آنچه که از قرآن و روايات و سيره ى عملى اهل بيت (عليهم السلام) بر مى آيد آن است که زن بايد حدود شرعى را حافظ باشد. اولاً: از اختلاط بپرهيزد. ثانياً: در کارهايى مشارکت داشته باشد که ضررى به روح و جنس او و بنيان خانواده نزند. علاوه بر آن با احساسات او و فلسفه ى وجودى جسمى اش سازگار باشد. علاوه بر آن خود را ايمن بدارد لذا از تداخلات بپرهيزيد و مسائلى از اين قبيل ... . علاوه بر آن دقت کند که کار اجتماع را به قيمت فدا کردن محيط خانواده نگاه ندارد که او وظايفى اهم بر مسائل اجتماعى

دارد.

و ديگر سخن اين که روابط زن و مرد از ديدگاه قرآن بسيار شفاف بيان شده است.

- در بين موارد ضرورت تداخلى نباشد.

- انجام کارهاى جمعى مانع و مخل حجاب و روابط خاصه نباشد.

- به هتک حرمت و پرده درى نينجامد.

- حتى المقدور نيت سوء و ناپاک را به دنبال نداشته باشد.

- وجود خانم در اجتماع مانع از استحکام خانواده نشود.

- شک و شبهه و اتهام به هر دو وارد نشود.

- در تمام موارد رعايت حجاب کامل (ظاهرى، لسانى و عملى) حافظ باشد.

- در نگاه دقت خاص داشته باشند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در قرآن کريم گاهى مال و فرزندان را زينت زندگى معرفى کرده و گاهى نيز آنها را فتنه ناميده است؟

- اين دو با يکديگر منافاتى ندارد؛ مال و فرزندان زينت زندگى دنيايى هستند؛ يعنى، بدون آنها زندگى دنيا جلوه اى ندارد و وجود آنها است که چرخه ى زندگى را به گردش در مى آورد و آن را گرم نگه مى دارد. ولى همين زن و فرزند و تعلقات ديگر نيز، زمينه ى ابتلا و آزمايش و بروز شخصيت افراد هستند؛ که آيا اولاً حقوق آنها رعايت مى شود يا نه و ثانياً آيا به خاطر آنها مرتکب گناه مى شوند يا نه؟ بنابراين اموال و فرزندان از يک سو زينت دنيا و نعمت پروردگار هستند و از سوى ديگر، ابزارى براى ابتلا و امتحان.

فراموش نکردن هدف اصلى از زندگى - که همان تقرّب به خداوند در پرتو عبوديت او است - محور اصلى براى مصون ماندن از خطر فتنه مال و فرزند است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا خداوند در يک مورد بدى ها را به نفس انسان نسبت مى دهد و در جايى ديگر همه ى خوبى ها را به خودش نسبت

مى دهد؟

- آيات اشاره شده بيانگر دو گونه انتساب عمل است و با يکديگر تنافى ندارند. توضيح اين که:

الف) آن جا که حسنات را به خداوند نسبت مى دهد، اشاره به اين است که تلاشهاى فرد به تنهايى در اين زمينه ها راه به جايى نمى برد و بدون لطف و عنايت حق تعالى همه ى کوشش ها و تکاپوها بى ثمر و آب در هاون کوبيدن است.

ب) اين که مى فرمايد سيئات به نفس تو باز مى گردد، به معناى آن است که خداوند ابتدائاً شر و بدى براى بندگان نخواسته است، لذا ناملايماتى که به آنان مى رسد جنبه بازتابى و انعکاسى دارد؛ يعنى برخاسته از نوعى قصور يا تقصير فردى و اجتماعى است. البته مقصود از اين آيه همه ى شرور و ناملايمات نيست، بلکه مسائلى مانند شکست درجنگ و امثال آن مى باشد.

ج) آن جا که همه چيز را به خدا منتسب مى کند، به اين نکته اشاره دارد که در عين حال هيچ چيز از گردونه ى قدرت و مشيت الهى بيرون نيست. حتى اگر رفتار سوءِآدمى موجب بازگشت شر و بدى به سوى او مى شود، آن هم تابع سنّت و قانون حکيمانه اى در نظام هستى است. بنابراين در قسمت اول، اراده ى ابتدايى شر از ناحيه ى خدا سلب شده، و در بخش دوم به نحو ثانوى و انعکاسى به خدا نسبت داده شده است. ژرف کاوى هاى دقيق فلسفى نشان مى دهد که اين دو آيه از شاهکارهاى بزرگ قرآن و معجزه اى در حلّ مشکل اعتقادى جبر و اختيار است، چه در آن هم اختيار آدمى اثبات مى شود و هم توحيد افعالى. به عبارت ديگر اين آيه به خوبى مى نماياند که اختيار مستلزم نفى توحيد افعالى نيست و توحيد افعالى نيز

نافى اختيار، اراده و مسؤليت انسان نمى باشد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 27 سوره ى بقره مراد از {وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ} چيست؟

- در آيه ى 27 سوره ى بقره آمده است: {الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ} «همانانى که عهد الهى را پس از بستن پيمان مى شکنند و آنچه را خدا به پيوستن آن امر فرموده، مى گسلند و در زمين به فساد مى پردازند، آنان در حقيقت زيانکارانند. منظور از {يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ} در آيه ى مذکور، مجموعه پيوندهايى است که خداى سبحان دستور داده برقرار بماند که اين پيوندها شامل: پيوند خويشاوندى، دوستى، پيوندهاى اجتماعى، پيوند با رهبران و رابطه با خداست. بنابراين مسأله ى قطع رحم و بريدن رابطه ى خويشاوندى، يکى از مصاديق اين آيه است؛ هم چنان که رابطه ى با اميرالمؤمنين و ائمه (ع) نيز از مصاديق اين آيه مى باشد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه اى از قرآن آمده است با توبه، تمامى گناهان بخشيده مى شود و در جايى گفته هر کس ذره اى خوبى و بدى انجام داد مجازاتش را مى بيند. جمع اين دو آيه چگونه است؟

- خداوند در آيات سوره ى زلزال مى فرمايد اعمالى را که انسان انجام مى دهد در قيامت مى بيند. اما اين در صورتى است که اعمال خوب يا بد بماند تا هنگامه ى قيامت، اما اگر با توبه و انجام حسنات و شرکت در جهاد، اعمال بد انسان محو شود و يا به جهت غيبت و ظلم اعمال خوب انسان محو شود چيزى باقى نمى ماند که در هنگامه ى قيامت آن را ببيند. (1) و در علم اخلاق گفته شده

است که اعمال انسان گاهى به صورت (حال) و ناپايدار است. و گاهى به صورت (ملکه) و پايدار است و گاهى به حد (فصل مقوم) و شاخص انسان مى رسد. آنچه در قيامت مورد بازخواست قرار مى گيرد آن ويژگى هاى آدمى و اعمال پايدار اوست. اما آنچه به طور گذرى و مقطعى انجام شده و اصرارى بر آن نداشته بلکه از انجام آن پشيمان شده است آثار آن در صحيفه ى اعمال و صفحه ى دل او پاک مى شود. و به لطف خداوند ناديده گرفته مى شود و در قيامت مورد بازخواست و حسابرسى قرار نخواهد گرفت. از اين رو گفته شده است توبه عمل خيرى است که تائب جزاى آن راخواهد ديد و يک شاخه از جزاى آن، محو خطاها و جرايم است. شهادت انسان در راه خدا نيز چنين است؛ يعنى، علاوه بر اين که جزا و پاداش بزرگى به شهيد عطا خواهد شد، خداى سبحان گناهان او را مورد مغفرت خويش قرار خواهد داد. بنابراين هم گناه عمل است و هم توبه عمل است. گاه نيز يک عمل به اندازه اى تأثير دارد که در مجموع همه ى خطاها را جبران مى کند (مانند شهادت در راه خدا).

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير الميزان ج 20 سوره ى زلزال.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- راه برطرف کردن اختلاف ها ميان مردم که با يکديگر رقابت ناسالم دارند، چيست؟

- از جمله مسائلى که اسلام اهميت فراوانى به آن داده، وحدت بين مسلمانان است. قرآن مجيد به همه ى مسلمانان دستور مى دهد که از اختلاف پرهيز کنند و برادرى را ميان خود ايجاد نمايند: {وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ

بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً} (آل عمران، 103) «به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله ى وحدت) چنگ زنيد و پراکنده نشويد و نعمت بزرگ خدا را بر خود ياد آريد که چگونه دشمن يکديگر بوديد و او ميان دل هاى شما الفت ايجاد کرد و به برکت او برادر شديد.» اسلام به موضوع وحدت بين مسلمانان تا آن جا اهميت داده که اگر مسجدى هم عامل اختلاف شود، دستور ويرانى آن را صادر مى کند؛ از اين رو، وقتى جمعى از منافقان، مسجد ضرار را ساختند، اين آيه نازل شد: {لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً...} (توبه، 108) «هرگز در اين مسجد اقامه نماز نکن.» سپس رسول اکرم (ص) دستور داد آن مسجد را ويران نمايند، چون عامل اختلاف بين مسلمانان بود. عظمت و توانايى و سربلندى يک ملّت، تنها در سايه ى تفاهم و وحدت ممکن است؛ هواهاى نفسانى، ريشه ى اختلاف است که بايد با آن مبارزه کرد.

اصلاح ميان دو نفر و ايجاد تفاهم و از بين بردن کدورت ها و دشمنى ها و تبديل آن به دوستى و صميميت، از جمله ى دستورهاى مهم اسلام است، و قرآن به همه ى مسلمانان دستور مى دهد که در اين باره کوشش کنند و بين افراد و قبايلى که با همديگر اختلاف دارند، برادرى را برقرار سازند، قرآن در اين باره مى فرمايد: {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ} (حجرات، 10) «مؤمنان برادر يکديگرند؛ بنابراين، ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد و تقواى الهى پيشه کنيد تا مشمول رحمت او شويد.»

براى توفيق در اصلاح ميان دو نفر و حل اختلاف بين افراد، رعايت نکات زير مؤثر است:

1. ابتدا لازم است ريشه هاى اختلاف و نفاق، شناسايى شود؛

تا انسان ريشه ها را نشناسد، درمان مشکل است، انسان پس از شناسايى ريشه و عوامل اختلاف، به راحتى مى تواند مشکل را برطرف کند.

2. فرد صلح دهنده بايد خود را بى طرف نشان دهد و نسبت به هر دو فرد يا گروه، اظهار علاقه و محبّت کند، هرگونه جانب دارى و حمايت از يک طرف، او را از رسيدن به مقصود باز مى دارد.

3. در بعضى موارد، اصلاح کننده بايد از خود نوعى فداکارى به خرج دهد؛ براى مثال اگر اختلاف درباره ى مسائل مالى است شخص براى حل مشکل، مبلغى در اين راه خرج کند، از بهترين انفاق هاى در راه خدا محسوب مى شود.

4. اصلاح کردن، نياز به صبر و حوصله دارد، شخصِ مُصلح بايد با حوصله و گام به گام پيش برود؛ پيچيده ترين اختلاف ها را مى توان با صبر و شکيبايى و تفکّر حل کرد؛ بنابراين، اگر فرد در يک مرحله، ناکام گردد نبايد مأيوس شد، بلکه بايد پيش رفت تا به نتيجه رسيد. (1)

5. موعظه و پند با استناد به آيات قرآن و سخنان ائمه اطهار (عليهم السلام) و بيان پيامدهاى زشت و بدى که از نفاق و اختلاف سرچشمه مى گيرد، و مبغوضيتى که دو طرف در صورت اصلاح نکردن در پيشگاه الهى دارند، عامل مهمى است که مى تواند احساس هاى مذهبى آنها را تحريک کند تا به رفع اختلاف حاضر شوند.

6. در حل اختلاف بين افراد بايد از افراد ديگر به خصوص کسانى که داراى نفوذ کلام هستند، کمک گرفت؛ ممکن است يک يا دو نفر نتوانند اختلاف را رفع کنند، ولى اگر افراد بيشترى به اين امر بپردازند، موفق شوند؛ بديهى است اصلاح بين دو نفر، يک واجب کفايى است و

وظيفه ى هر فرد مؤمنى که احتمال مى دهد بتواند در اين امر موفق باشد، آن است که در اين مورد کمک کند.

پيامبر اکرم (ص) در اين باره مى فرمايد: «کسى که در راه اصلاح ميان دو نفر گام بردارد، فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند تا زمانى که بازگردد و ثواب شب قدر به او داده مى شود.» (2)

على (ع) در آخرين وصيت خود به فرزندانش امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) سفارش مى فرمايد: «اصلاح ذات البين را ترک نکنيد، من از جدّ تان رسول خدا شنيدم، اصلاح در ميان مردم از تمام نمازها و روزه ها برتر است.» (3)

در پايان توجه به اين نکته لازم است که در حل اختلاف بين دسته ها و احزاب و يا بين دو روستايى که در يک منطقه هستند نيز بايد همين شيوه ها را به کار برد، به خصوص در اين موارد بايد به سفارش و تأکيد اسلام به وحدت و هماهنگى و ثمراتى که در بر دارد تکيه نمود، و پيامدهاى بدى که بر اثر اختلاف بين دو گروه از مسلمانان پديد مى آيد و بهره بردارى که دشمنان اسلام از اين نوع اختلاف ها مى برند را گوش زد نموده تا شايد دو طرف به اين وسيله، از اختلاف خود دست بردارند.

پاورقى:

(1) ر. ک: اخلاق در قرآن، آيت الله مکارم شيرازى، ج 2، ص 317.

(2) وسائل الشيعه، حرّ عاملى، ج 13، ص 163.

(3) نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه ى 47، ص 968.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 4 سوره ى نساء، توصيه به زدنِ زنان شده است، توضيح دهيد.

- «مردان سرپرست زنانند، به خاطر برترى هايى که خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاق هايى که مردان براى زنان شان

مى کنند. پس زنان صالح، آنها هستند که متواضع اند و در غياب شوهر شان اسرار و حقوق او را حفظ مى کنند، و اما آن دسته از زنان را که از طغيان و مخالفت شان بيم داريد، پند و اندرز دهيد (و اگر مؤثر واقع نشد) در بستر از آنها دورى کنيد (و اگر آن هم مؤثر نشد) آنان را تنبيه کنيد و اگر از شما پيروى کردند، به آن تعدّى نکنيد و بدانيد خداوند بلند مرتبه است». در اين آيه بحث شده که اداره ى خانواده و مسؤليت آن بر دوش مرد است. البته مسؤليت و رياست به معناى اداره کردن خانه و زن و فرزندان است. خانه که يک واحد کوچک اجتماعى است، همانند يک جامعه، احتياج به سرپرست (رئيس) و نظارت دارد.

قرآن در اين جا تصريح مى کند که سرپرستى و مسؤليت خانواده بر عهده ى مرد است. اين موقعيت به خاطر وجود خصوصياتى است که در مرد هست، مانند قوت و قدرت جسمانى و فکرى و غلبه بر احساسات و عواطف، به عکس خانم ها که از نيروى عاطفى بيشترى برخوردارند. به علاوه تعهد او در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزينه هاى زندگى و پرداخت مهر دليل بر وظيفه ى سختِ سرپرستى و قيمومت است.

البته ممکن است زنانى در جهات فوق بر شوهران شان امتياز داشته باشند، ولى قوانين هميشه به صورت کلى و نوعى وضع مى شود و به تک تک افراد نظر ندارد. شکى نيست که از نظر کلى، مردان نسبت به زنان براى اين کار آمادگى بيشترى دارند، اگر چه زنان مى توانند نيز وظائفى به عهده بگيرند که اهميت آن مورد ترديد نيست. ناگفته نماند که سپردن اين وظيفه

به مردان، به دليل بالاتر بودن شخصيت تکوينى آنها است و نه سبب امتياز و برترى مردان از زنان در جهان ديگر، زيرا امتيازات اخروى بستگى به مقدار تقوا و پرهيزگارى دارد {إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ}.

پس در قسمت اول اين آيه به خاطر امتيازات تکوينى (قوت جسم و فکر) که مردان دارند، مسؤليت به آنان واگذار شده است. اما در ناحيه ى زنان، آيه آنها را به دو قسم تقسيم کرده است:

1- خانم هايى که صالحات و قانتات هستند؛ يعنى درست کار و خاضع و متعهد در برابر نظام خانواده هستند. اين گونه زنان مورد احترام مردان شان هستند و بايد مردان نهايت احترام و حق شناسى را نسبت به آنان انجام دهند.

2- خانم ها و زنان متخلفى که وظايف خود را به درستى انجام نمى دهند و نسبت به شوهر شان خاضع نيستند. مردان در برابر اين گونه زنان وظائف و مسؤليت هايى دارند که بايد مرحله به مرحله انجام دهند.

مرحله ى اول موعظه و نصيحت است.

مرحله ى دوم در صورتى که اندرزهاى مرد سودى نداشت بايد در بستر از او دورى کند و نسبت به او در هم خوابى؛ بى اعتنايى کند و عدم رضايت خود را از رفتار او آشکار سازد تا با همين واکنش خفيف، در روح او تأثير بگذارد.

در صورتى که سرکشى کنند و وظايف خود را انجام ندهند و از خود سرسختى نشان دهند و راهى جزء شدت عمل باقى نماند، براى وادار کردن آنها به انجام تعهدها و مسؤليت ها، از طريق تنبيه بدنى وارد شود. (1)

در اين جا ممکن است ايراد شود که چگونه اسلام به مردان اجازه داده که متوسل به تنبيه بدنى شوند؟

پاسخ اين که: اولاً تنبيه بدنى در مورد زنانِ وظيفه نشناسى مجاز

شمرده شده است که هيچ وسيله ى ديگرى براى آنان مفيد واقع نشود. اين موضوع تازه اى نيست و در تمام قوانين دنيا هنگامى که طرق مسالمت آميز براى وادار کردن افراد به انجام وظيفه، مؤثر واقع نشود، متوسل به خشونت مى شوند.

ثانياً: تنبيه بدنى بايد ملايم و سبک باشد، به طورى که موجب کبود يا مجروح شدن نشود.

ثالثاً: زدن جنبه انتقام جويى ندارد، بلکه يک نحوه ى درمان است. (2)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 3، ص 371.

(2) همان، با تغييرات و اضافات.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 228 بقره به برترى مرد بر زن اشاره دارد. مقصود از اين برترى چيست؟

- نظر به اين که دين اسلام بر اساس فطرت است، ناچار کلمه ى «دَرَجَةٌ» در اين آيه به معناى کارى خواهد بود که شايستگى مرد و زن را داشته باشد و متناسب با وضع جسمى و روحى آن دو باشد. بديهى است اگر وظائف سنگينى که بر دوش مردان است، بر دوش زنان گذاشته مى شد، بر خلاف فطرت بود.

در اسلام، احکام مربوط به زنان، اين معنا را رعايت کرده؛ يعنى در برابر مسؤليتى که براى زنان قرار داده، به همان اندازه حقوق براى او در نظر گرفته است. هر جا وظيفه اى وجود دارد، در کنار آن حقّ متناسب با آن ثابت است. مثلاً پدر و مادر وظائفى در برابر فرزندان خود دارند و به تناسب وظائف شان، حقى بر گردن فرزند دارند. در آيه ى مورد بحث به همان اندازه که زنان وظائفى دارند، حقوقى براى آنها قرار داده شده است. با در نظر گرفتن اوضاع جسمانى و روانى مرد و زن وظائف متفاوت بر دوش آنان قرار داه شده و حقوق متفاوت نيز متناسب با آن وظائف

به آنها داده شده است. زيرا اگر بر دوش شخصى وظيفه ى سنگينى قرار داديم، حقّ بيشترى را بايد به او بدهيم. در مورد مرد و زن به مقتضاى وضع جسمى و روحى و قوّت و ضعف آن دو وظائف متناسبى بر عهده ى آنان آمده و متناسب با وظيفه، هر کدام حقّى خواهند داشت. اگر وظيفه ى جهاد، برقرارى امنيت، کار و تلاش و نان آورى، اداره ى زن و فرزندان بر دوش مرد است، حقّ بيشترى خواهد داشت و اين عين عدالت است، نه تبعيض. بنابراين؛ به معناى اين که وظيفه ى سنگين ترى بر دوش دارند. پس حقّ بيشترى خواهند داشت. (1)

پاورقى:

(1) با استفاده از تفسير الميزان و نمونه، ج 2 ذيل آيه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- قرآن مى فرمايد: «خداوند به شيطان فرمود: {وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِى الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً} «هر كدام از آنها را مى توانى با صدايت تحريك كن! و لشكر سواره و پياده ات را بر آنها گسيل دار! و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى! و آنان را با وعده ها سرگرم كن! - ولى شيطان، جز فريب و دروغ، وعده اى به آنها نمى دهد.» (1) شريک بودن شيطان در مال و فرزند انسان به چه صورت است؟

- نوعاً، هر چيزى را که انسان تحصيل مى کند و به دست مى آورد، غرض و هدفش استفاده و انتفاع از آن است، به عنوان مثال، اگر مالى به دست مى آورد و يا فرزندى به وجود مى آورد، هدفش منتفع شدن و بهره مندى از آن است. اگر غرض از مال و فرزند استفاده نبود، هرگز ماليتى براى مال و اختصاصى

براى فرزند قايل نمى شد.

بر اين اساس مفهوم شريک بودن شيطان در مال و فرزند انسان، اين است که در آنها سهم و حصه اى دارد.

مثلاً اگر آدمى را وادار کند مالى از راه حرام تحصيل کند و يا از طريق حلال به دست بياورد، ليکن در معصيت به کار بزند، هم آدمى از آن مال منتفع مى شود و به غرض طبيعى خود نايل مى گردد، و هم شيطان به غرض خود (اغوا) رسيده است، يا آن که وادارش مى کند از راه حرام فرزندى به دنيا آورد يا از راه حلال به دنيا بيايد، ليکن مؤدب به آداب خدايى و دينى نشده باشد. در اين جا هم براى والدين سهمى وجود دارد و از آن استفاده مى کنند و هم براى شيطان، چون موفق شده آنان را اضلال کرده و اغوا نمايد. (2)

پاورقى:

(1) اسراء (17) آيه ى 64.

(2) علامه طباطبايى، الميزان، ج 13 ص 246 ذيل آيه ى 64 سوره ى اسراء (17).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- علت اصلى تکرار بعضى آيات مثل {فَبِأَى آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ} چيست؟

- {فَبِأَى آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ} يعنى «کدام يک از نعمت هاى پروردگار تان را تکذيب مى کنيد؟» اين استفهام تقريرى است که در مقام اقرار گرفتن است.

به بيان ديگر: خداوند نعمت هاى دوازده گانه (قرآن، خلقت انسان، تعليم بيان، حساب منظم زمان، آفرينش گياهان و انواع درختان، آفرينش آسمان، حاکميت قوانين، آفرينش زمين با ويژگى هايش، خلقت ميوه ها و نخل و حبوبات و گل ها و گياهان معطر) را با برخى جزئيات و ريزه کارى ها و اسرارى که در هر يک نهفته است، بيان فرموده و سپس مى خواهد جن و انس درباره ى نعمت هايى که يکى از ديگرى گران بهاتر و پر ارزش تر است، بينديشند. بعد وجدان درونى و عقل انسانى

را مخاطب قرار مى دهد و سؤال مى کند که «آيا هيچ يک از اين نعمت هاى الهى قابل انکار است» و اگر نيست، چرا ولى نعمت خود را نمى شناسيد؟

چرا شکر منعم را به جا نمى آوريد؟ چرا در آستان مقدسش سر تعظيم فرود نمى آوريد؟

تکرار آيه (31 بار) به اين دليل است که مى خواهد حس شکرگزارى را در انسان برانگيزد و او را به دنبال عرفان و شناخت مبدأ نعمت ها بفرستد.

اين تکرار به آن مى ماند که پدرى فرزند فراموش کارش را مخاطب ساخته و مى گويد: آيا فراموش کردى کودکى ناتوان بودى؟ چه خون جگرها براى پرورش تو خوردم! آيا فراموش کردى بيمار شدى و بهترين دکترها را براى تو حاضر ساخته و براى دارو و درمانت چه زحمت ها که نکشيدم؟ آيا فراموش کردى هنگامى که به سن جوانى رسيدى و نياز به همسر داشتى، همسر براى تو انتخاب کردم؟ آيا فراموش کردى آن زمان که نياز به خانه و زندگى و وسايل داشتى، همه چيز را براى تو فراهم ساختم و آيا ... . پس اين همه سرکشى و طغيان و بى مهرى و ناشکرى براى چيست؟ (1)

خداوند منّان نيز نعمت هاى گوناگونش را به بشر فراموشکار ياد آور مى شود و به دنبال ذکر هر نعمتى از او سؤال مى کند تا به اين وسيله فطرت خفته و وجدان غبار گرفته ى او را بيدار سازد، تا با شکر گزارى و اطاعت فرمان خدا، بنده تکامل و پيشرفت کند و رحمت خويش را بيشتر از پيش نصيب او سازد.

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 113 - 114.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن کريم، درباره ى فقرا و مسکينان و کمک به آنان چه آمده است؟

- يکى از

مشکلاتى که جوامع را تهديد مى کند و دل هر منصفى را مى آزارد، اختلاف طبقاتى جامعه است. قرآن کريم و روايات، افزون بر مبارزه ى با اين اختلاف، براى رفع تبعيض، ايجاد هم دلى و هم زيستى با فقرا و احترام به آنان توصيه کرده اند.

در شأن نزول آيه ى 52 سوره ى انعام آمده است: عده اى از مؤمنان تهيدست، به نام اصحاب صفّه، در مدينه زندگى مى کردند و رسول خدا خود به آنان رسيدگى مى کرد و مقرّب شان مى داشت و در کنار شان مى نشست و با آنان دمخور بود. افراد ثروتمند و غرق در ناز و نعمت بر اين کار پيامبر (ص) خرده مى گرفتند و مى گفتند: آنان را از خود بران، روزى که يکى از همين اصحاب صفّه به پيامبر (ص) چسبيده بود و با ايشان صحبت مى کرد، مردى از انصار به حضرت گفت: اينان را از خودت بران و دور کن در اين هنگام آيه ى 52 سوره ى انعام نازل شد. (1)

در اين آيه خداوند فرموده است: «کسانى را که پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان مى خوانند - در حالى که خشنودى او را مى خواهند - مران. از حساب آنان چيزى بر عهده ى تو نيست و از حساب تو (نيز) چيزى بر عهده ى آنان نيست. تا ايشان را برانى و از ستم کاران باشى.»

مشابه همين دستور در آيه ى 28 سوره ى کهف نيز آمده است. در اين آيه به طور مستقيم به پيامبر (ص) دستور داده شده است که هرگز چشم هاى خود را از فقراى با ايمان برنگير و هميشه در کنار آنان باش.

مرورى به روايات نيز اين امر را روشن مى سازد. در روايات بر انفاق به فقرا و احترام به آنان تأکيد شده است.

در روايتى از حضرت امام صادق (ع) آمده است: هر کس مؤمن مستمندى را تحقير کند، خداوند همواره با او با ديده ى حقارت و خشم بنگرد تا اين که از نظر تحقيرآميز خود نسبت به آن مؤمن، دست بردارد.

همچنين حضرت امام رضا (ع) مى فرمايند: هر کس با مسلمانى فقير رو به رو شود و به او سلامى متفاوت با سلامى کند که به ثروتمند مى کند، روز قيامت خداى عزّوجل را ديدار کند در حالى که خدا از او در خشم است. (2)

احسان به فقرا

در مورد «احسان» در قرآن آيات فراوانى هست. قرآن کريم در مورد انفاق کردن مى فرمايد: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِى يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ} (بقره،254) «اى کسانى که ايمان آورده ايد، از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق کنيد، پيش از آن که روزى فرا رسد که در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى و کافران خود ستمکارانند».

آيات 261 تا 274 سوره ى بقره پيرامون صدقه و انفاق به فقرا است. در اين آيات نکات فراوانى است، که به بخشى از آنها اشاره مى شود:

1. خداوند پاداش چيزى که در راه خدا انفاق مى شود هفت صد برابر مى کند؛

2. انفاق در راه خدا در صورتى در پيشگاه الهى مورد قبول است که در پى آن منّت و چيزى که موجب آزار و رنجش نيازمندان مى شود، نباشد؛

3. بايد از اموال پاکيزه و خوب انفاق کرد، نه از چيزهاى ناپاک؛

4. يکى از عوامل انفاق نکردن، وعده ى شيطان به فقر است؛

5. صدقه پنهانى، موجب کفاره ى گناهان است. (3)

پاورقى:

(1) بحارالانوار، علامه

مجلسى، ج 72، ص 38، مؤسسه ى الوفاء.

(2) ر. ک: ميزان الحکمه، احاديث شماره ى 64 و 16061.

(3) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 2، ص 232-268، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور از «وامى نيکو» در آيه ى 17 سوره ى تغابن چيست که مى فرمايد: «اگر خدا را وامى نيکو دهيد آن را براى تان افزون کند و شما را بيامرزد؟» آيا همه ى اعمال خوب انسان را شامل مى شود؟

- دستور پرداخت قرض الحسنه به خداوند علاوه بر اين که در سوره ى تغابن ذکر شده، در سوره هاى ديگر مثل بقره، (1)؛ مائده، (2)؛ حديد، (3) و مزمل (4) نيز آمده است.

مفسّران قرآن، همه ى آيات مربوط به پرداخت وام نيکو يا قرض الحسنه را در مورد انفاق «مال» در راه خدا ذکر کرده اند. از مصاديق بارز انفاق فى سبيل الله، کمک به جبهه هاى جنگ و جهاد در راه خدا است و آيه ى 245 بقره، و 12 حديد، پرداخت وام نيکو به خداوند را در زمينه ى تجهيز مجاهدان و رزمندگان قرار داده است.

ليکن انفاق مال در راه خدا عام است و به گواهى آيات ديگرى که پرداخت قرض الحسنه به خداوند را ذکر کرده اند، - مثل آيه ى 12 مائده و 18 حديد - شامل صدقات مستحبّى و انفاق مال براى دستگيرى از فقرا، ضعفا، مستمندان و نيازمندان نيز مى شود.

البته انفاق مفهوم وسيعى دارد و بر حسب روايات انفاق مال، علم، هدايت و آبروى اجتماعى و بالاخره سرمايه هاى مادى و معنوى را شامل مى گردد. ولى پرداخت «قرض الحسنه» در تمامى آيات به انفاق مال تفسير شده است.

پاورقى:

(1) آيه ى 245.

(2) آيه ى 12.

(3) آيه ى 11 و 18.

(4) آيه ى 20.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در خصوص اين که قرآن، کشتن يک نفر بى گناه را مانند

کشتن همه ى انسان ها مى داند، توضيح دهيد. مگر همه ى انسان ها در يک نفر خلاصه مى شوند؟

- قرآن در سوره ى مائده آيه ى 4، همان گونه که کشتن يک انسان را مساوى با کشتن تمام انسان ها دانسته، زنده کردن يک انسان را مساوى با زنده کردن تمام انسان ها دانسته است.

اما چگونه قتل يک انسان مساوى است با قتل همه ى انسان ها و نجات يک انسان مساوى است با نجات همه ى انسان ها؟ بعد از ذکر مقدمه اى به اصل پاسخ مى رسيم.

علما در اين باره پاسخ هاى فراوانى داده اند، اما شايسته ى ذکر است که در ابتدا مى بايست به سراغ ريشه ى وجودى بشر، يعنى انسانيت انسان برويم که بدان سبب در ابتداى آفرينش، موجودى ممتاز و شايسته ى تعظيم و تکريم شد. وجود انسان که بى هيچ واسطه اى با نفخه ى الهى جان گرفت، به همين دليل تمامى ملائک مأمور به سجده بر او شدند. اين تکريم و تعظيم مختص حضرت آدم نبود. اصل انسانيت و شرافت و برترى اش نسبت به تمام موجودات و به جهت جوهر وجودى و شرافت ذاتى در نهاد آدم بود که شايسته ى تکريم شد. سجده مخصوص خداوند است و هنگام خلقت انسان، بر او نيز سجده شد، چون انسان از روح خدا آفريده شده. همه در آغاز خلقت بهره اى مساوى از نفس انسانى دارند که البته نفس با ابزار درست يا نادرست، شکوفا يا عقيم مى شود.

يک قطره ى آب تمام خواص آب را دارا مى باشد و همان يک قطره مى تواند در رفع تشنگى مؤثر باشد. يک اقيانوس آب نيز آب است و متراکم از قطرات بسيار مى باشد.

انسان جزئى از يک کلّ است که تمام شرافت هاى تعريف شده را در خود دارد، پس اگر ضربه اى متوجّه اش شود،

گويا متوجه همه ى افراد ديگر شده است، يعنى در واقع کشتن يک انسان بى گناه، کشتن انسانيت و جوهر وجودى است که در نهاد هر انسانى قرار داده شده است.

بعضى از مفسّران علت مسأله را چنين مى نويسند:

قرآن در اين آيه يک حقيقت اجتماعى و تربيتى را بازگو مى کند، زيرا اولاً کسى که دست به خون انسان بى گناهى مى آلايد، در حقيقت چنين آمادگى را دارد که انسان هاى بى گناه ديگرى را که با مقتول از نظر انسانى و بى گناهى برابرند، مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند. او در حقيقت يک قابل است و طعمه ى او انسان بى گناه، و مى دانيم تفاوتى ميان انسان هاى بى گناه از اين نظر نيست. هم چنين کسى که به خاطر نوع دوستى و عاطفه انسانى. ديگرى را از مرگ نجات بخشيد، اين آمادگى را دارد که اين برنامه ى انسانى را در مورد هر بشر ديگرى انجام دهد. او علاقمند به نجات انسان هاى بى گناه است و از اين نظر براى او اين انسان و آن انسان تفاوت نمى کند و با توجه به اين که قرآن مى گويد: {فَكَأَنَّما...} استفاده مى شود که مرگ و حيات يک نفر اگر چه مساوى با مرگ و حيات اجتماع نيست، اما شباهتى به آن دارد.

ثانياً: جامعه ى انسانى در حقيقت يک واحد بيش نيست و افراد آن همانند اعضاى يک پيکرند. هر لطمه اى به عضوى از اعضاى اين پيکر برسد، اثر آن کم و بيش در سائر اعضا آشکار مى گردد، زيرا يک جامعه ى بزرگ از افراد تشکيل شده و فقدان يک فرد، خواه ناخواه ضربه اى به همه ى جامعه ى بزرگ انسانى است. فقدان او سبب مى شود که به تناسب شعاع تأثير وجودش در اجتماع،

محلّى خالى بماند و زيانى از اين رهگذر دامن همه را بگيرد. هم چنين احياى يک نفس سبب احياى سائر اعضاى اين پيکر است، زيرا هر کسى به اندازه ى وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانى و رفع نيازمندى هاى آن اثر دارد؛ بعضى بيشتر و بعضى کمتر.

البته مى توان از آيه ى شريفه تفسير و تأويل ديگرى نيز برداشت کرد که مراد از کشتن يا زنده نگاه داشتن؛ اين معنا باشد که اگر کسى شخصى را از راه راست منحرف کرد، گويا جامعه اى را منحرف کرده يا اگر کسى را به راه راست هدايت کرد، مثل اين که مردم يک اجتماع را زنده کرده است. يعنى مقصود از مرگ و زندگى، مرگ و زندگى معنوى باشد.

قابل توجه اين که در روايات متعددى وارد شده است که آيه اگر چه مفهوم ظاهرش مرگ و حيات مادى است، اما از آن مهمتر مرگ و حيات معنوى يعنى گمراه ساختن يک نفر يا نجات او از گمراهى است. کسى از امام صادق (ع) تفسير اين آيه را پرسيد. امام فرمود: «... تأويل اعظم و مفهوم بزرگتر آيه اين است که ديگرى را دعوت به سوى راه حق يا باطل کند و او دعوتش را بپذيرد».

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مگر نه اين که قرآن کتاب آسمانى جهت راهنمايى و زندگى روزمره ى ما انسان هاست پس چگونه است که در بيشتر موارد ما قادر به تطبيق کردن قرآن با زندگى روزمره مان نيستيم؟

- اگر با دقت به قرآن مراجعه کنيد و قرآن را فقط قرائت نکيند که آن را تلاوت کنيد و يا بالاتر؛ آن را اقامه کنيد قطعاً به نتايجى مى رسيد که با نظر فعلى شما متفاوت است. خواندن طرق

مختلفى دارد گاه انسان فقط مى خواند براى اين که اطلاعى يابد مثل من و شما که روزنامه مى خوانيم که اگر بگويند اين ستون از روزنامه چه مى گفت شايد از 100 سطر بتوانيم 2 يا 3 سطر آن هم به طور بسيار چکيده از مطالب آن حرفى بزنيم، اين قرائت است.

گاه داستان و رمان مى خوانيم، يک رمان 200 صفحه اى مى خوانيم و بعد آن را در 10 صفحه خلاصه مى کنيم البته کليات مطالب را بيان کرديم و مطالب را رسانده ايم ولى نه همه ى آن را اين تلاوت است. و گاه تمام کلمات او را حفظ داريم و مثل کنفرانسى او را ارائه مى کنيم، اين اقامه است. خوب مى شد اگر قرائت قرآن به تلاوت و حتى بالاتر به اقامه مى رسيد. آن وقت از دل هر کلمه چيزهايى شکافته مى شد که تا کنون مبهم مانده.

دل هر ذره را که بشکافى *** آفتابش در ميان بينى (1)

در قرآن مى توانم به جرأت بيان کنم تمامى شيوه هاى زندگى من و تو را گفته است البته بايد يا خودت اهل فن باشى که بفهمى (به نحو اقامه) و يا اگر اهل فن نيستى از اهل فن بپرسى. وقتى بيان مى کند که {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ} مى گويد مؤمنان برادران هم اند. که همه از يک خانواده ى بزرگيم پس به بيان ديگر «کلکم راع و کلکم مسؤل عن رعيته» «همه ى شما نسبت به همديگر مسؤليت داريد» پس دامن پس مکش تا تنها خود را از خطرات دور کنى. پس شعار عيسى به دين خود و موسى به دين خود را واگذار. و چون در هر خانواده اى رکن اساسى محبّت است پس برادران مؤمن! مهربان باشيد

و مسؤل.

از آن طرف مى فرمايد: {فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ} «اگر هم ديديد که بين دو نفرى (غير از شما) اختلافى افتاد بين آنها را اصلاح کنيد تا با هم مهربان باشند.» يا در جايى ديگر وقتى مى گويد {الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا} مال و فرزند، زينت زندگى دنيا هستند. پس يعنى در حفظ و نگهدارى آنها بکوشيد و يا در جايى ديگر مى فرمايد {قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً} يعنى مواظبت تو از ديگران بايد مثل مواظبت تو از خودت باشد پس ديگران جزئى از وجود تواَند. و يا هزاران آيه ى ديگر که هر کدام مفاهيمى زيبا و در خور شأن دارند.

در بسيارى از آيات نحوه ى حرف زدن به ما مى آموزد و در بسيارى نحوه ى آرامش بخشيدن، هديه دادن، تلاش کردن و ... و چيزى را محتاج نشدم مگر در قرآن يافتم.

به قرآن تنها به چشم کتابى که خواندنش ثواب دارد نگاه نکنيد به چشمى نگاه کنيد که هست {لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ} که خداوند مى فرمايد: «ما قرآن را به صورت الفاظ در آورديم و آسانش کرديم تا مردم به ياد آورند چيزهايى را که مى دانستند ولى به خاطر غفلت ها شان فراموش کردند، و نيز بدانيد که هر آيه داراى تفسير و تأويل است» و به فرموده ى ائمه ى معصومين (عليهم السلام) هر آيه 70 بطن دارد، يعنى راه هاى زيادى براى بدست آوردن معنى آن وجود دارد که چنانچه گفته شد ما چون اهل فن نيستيم فقط ظاهر قرآن را نگاه مى کنيم ولى اگر به گفتار ائمه (ع) که مفسّران حقيقى قرآن هستند مراجعه کنيم مى بينيم فراتر از آنچه ما فهميده ايم سخن گفته اند.

پس قرآن را انيس تنهايى ها

بدانيم و همدم نيکى ها.

پاورقى:

(1) هاتف اصفهانى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا قرآن غيبت ديگران را به خوردن گوشت برادر مرده تشبيه کرده است؟

- قرآن کريم در سوره ى حجرات مى فرمايد: {وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ} (1) «نبايد برخى از شما ديگرى را غيبت کند، آيا دوست دارد يکى از شما گوشت برادر خود را بخورد در حالى که مرده باشد؟! مسلّماً آن را بد مى داريد».

در خصوص اين آيه دو احتمال وجود دارد:

1- اين آيه در مقام کيفيت عذاب آخرتى غيبت کننده باشد، به اين ترتيب که غيبت، در آخرت به صورت خوردن گوشت مرده ى غيبت شده مجسم مى شود، يعنى تجسم عمل غيبت در جهان آخرت، به صورت خوردن گوشت آنان مرده و گنديده است. شاهد اين احتمال روايت شريفى است که از پيغمبر (ص) نقل شده: «در شب معراج گروهى را در آتش ديدم در حالى که مردار مى خوردند، از جبرئيل پرسيدم اينها چه کسانى هستند؟ گفت: کسانى هستند که در دنيا گوشت مردم را مى خورند. يعنى غيبت مردم را مى کردند».

2- قرآن کريم براى بيان زشتى فوق العاده غيبت و عظيم بودن اين گناه، اين تشبيه را کرده، چون آبروى برادر مسلمان هم چون گوشت تن او است و ريختن آبرو به وسيله ى غيبت و افشاى اسرار پنهانى هم چون خوردن گوشت تن او است، تعبير به مرده به خاطر آن است که غيبت در غياب افراد صورت مى گيرد که هم چون مردگان قادر بر دفاع از خويش نيستند.

غيبت ناجوانمردانه ترين ستمى است که ممکن است انسان درباره ى برادر خود روا دارد. (2)

اين مثال قرآن کريم شاهدى بر زشتى عمل غيبت و زمينه ترک اين صفت زشت مى باشد.

پاورقى:

(1)

حجرات (49)، آيه ى 12.

(2) آثار الصادقين، ج 16، ص 120.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 90 - 92 هود آمده است، خداوند متعال، نخست امر به استغفار فرموده، سپس فرمان توبه و بازگشت داده است؛ منظور از استغفار چه نوع ذکرى است و آيا نوع ذکرهايى که براى اين دو بايد گفت فرق دارد؟ فرق توبه با استغفار چيست؟

- در آيه ى مذکور نخست حضرت شعيب از قوم خود مى خواهد که از خداوند طلب آمرزش کنند تا از گناهان پاک شوند و ظرف وجود خود را پاک سازند، پس از پاکى از گناه به سوى خداوند باز گردند، به عبارت ديگر توبه ى حقيقى بنده ى محفوف، به دو عنايت خداوند است، ابتدا لطف و عنايت خداوند لازم است که انسان توفيق توبه پيدا کند (اين مرحله استغفار است) پس از آن که خداوند توفيق توبه داد بنده بايد با توبه حقيقى به سوى خداوند بازگردد، در اين حال خداوند تواب او را مى پذيرد. (1)

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، ج 9، ص 211.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- قرآن در مورد افسردگى و مبتلا نشدن به آن، چه راهکارهايى دارد؟

- افسردگى از جمله بيمارى هاى روانى است که در جوامع مختلف شيوع دارد. اين اختلال روانى در قرن اخير يکى از مشکلات مهم و نگران کننده جوامع و از جمله عوامل تهديد کننده ى وضعيت اقتصادى کشورها به شمار مى رود و از اين رو مورد توجه بسيارى از صاحب نظران و سياست گزاران امور بهداشتى کشورها و سازمان جهانى بهداشت قرار گرفته است. (1)

قبل از پاسخ لازم است علت هاى بروز اين حالت روانى بيان شود لذا در سبب شناسى اين پديده روانى گفته شده عواملى که در ايجاد آن موثر هستند عبارتند از:(2)

1.

عوامل زيست شناختى: که شامل آمادگى هاى ژنتيکى، پيام رسانى هاى عصبى، نور و آندوکرين و عوامل ديگر مى شود که اين عوامل با اعتقادات مذهبى ارتباطى نداشته و يا ارتباط آن ضعيف است.

2. عوامل روان شناختى: شامل ديدگاه هاى روان پويايى، شناختى، رفتارى است که در سبب شناسى افسردگى نقش زيادى دارند. توضيح اين که:

2 - 1. ديدگاه هاى روان پويايى: از نظردانشمندان روان شناسى، از دست دادن فرد مورد علاقه و يا هر شيء دوست داشتنى، باعث ايجاد اضطراب و تنش هاى درونى مى گردد، که در صورت درون فکنى آن باعث بروز افسردگى مى شود.

2 - 2. ديدگاه هاى شناختى: آقاى Beek مثلث شناختى منفى را در سبب شناسى افسردگى به صورت ذيل مطرح مى نمايد:

نگرش منفى نسبت به خويشتن: اين نوع نگرش باعث «بروز احساس حقارت» در انسان مى شود.

نگرش منفى نسبت به تجربيات گذشته: اين نوع نگرش موجب بروز «احساس بدبينى» در انسان مى گردد.

نگرش منفى نسبت به حوادث آينده: که باعث «احساس نااميدى» در انسان مى شود.

بروز اين گونه احساسات باعث ايجاد افسردگى در فرد مى شود.

2 - 3. ديدگاه هاى رفتارى (يادگيرى): رفتارگرايان معتقدند که تجربه ى مستمر ناراحتى، ناکامى و درماندگى را به دنبال دارد که خود باعث ايجاد افسردگى مى گردد.

3. عوامل جامعه شناختى: جامعه شناسان عوامل زير را موجب بروز افسردگى مى دانند:

3 - 1. حوادث تنش زاى زندگى

3 - 2. تجرد و خانواده ى از هم گسسته: براساس بررسى هاى همه گيرشناسى بيمارى هاى روانى، افسردگى در افراد مجرد و به ويژه در افرادى که با طلاق از هم جدا شده اند و خانواده هاى گسسته، شيوع بيشترى دارد.

3 - 3. احساس تنهايى و انزوا از عوامل افسردگى به شمار مى رود.

3 - 4. فقر اجتماعى.

آنچه گفته شد عواملى بود که صاحب نظران براى بروز افسردگى برشمرده اند. گر

چه موارد ديگرى نيز در بروز اين بيمارى وجود دارد که در روايات اسلامى به آنها اشاره شده است. بخشى از اين روايات در بحث روايى آورده مى شود.

راه درمان:

قرآن کريم به عنوان تنها منبع وحيانى مورد اعتماد؛ با نگاهى جامع به انسان، و نيازهاى او و ظرفيت وجوديش، دستورالعمل هايى را براى سالم ماندن از حمله هاى عصبى، افسردگى و هر بيمارى ديگر صادر کرده است.

قرآن کريم با علم به اين که انسان موجودى است که از دو عنصر روح و جسم تشکيل شده است پيش بينى بُروز اين مشکلات را کرده و به بيان راه حل هايى اساسى اقدام کرده است. با توجه به عوامل ذکر شده براى جلوگيرى از ايجاد افسردگى، قرآن کريم چنين مى فرمايد:

«مؤمنان کسانى هستند که هرگاه مصيبتى به آنان برسد متوجه خداوند شده و مى گويند: {إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ} (3) در حقيقت ما از خداييم و در واقع ما فقط به سوى او باز مى گرديم.»

قرآن کريم با بيان و القاء اين دستورالعمل، انسان مصيبت زده را از افتادن به ورطه ى اضطراب و افسردگى نجات مى دهد و در صورت بروز اضطراب با بيان {أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ}(4)، او را به آرامش و دور شدن از اضطراب دعوت مى کند. چرا که شخصى که معتقد به نيرويى فراتر از ماده باشد هيچ گاه از دست دادن چيزى از امور دنيوى او را افسرده و غمگين نمى کند.

همان طور که گذشت، طبق بيان ديدگاه هاى شناختى نيز، سه نگرش منفى وجود دارد که باعث بروز افسردگى در انسان مى گردد. ولى خداوند در مقابله با اين عوامل مى فرمايد:

{وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ} (5) لذا شخصى که خود را عزيز بداند

و به اين نسخه ى شفا بخش توجه کند دچار احساس حقارت نمى گردد. در جاى ديگر از احساس بدبينى نهى کرده و آن را گناهى بزرگ شمرده و مى فرمايد:

{يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ} (6) «اى کسانى که ايمان آورده ايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ چرا که بعضى از گمان ها گناه است.»

آرى کسى که به آيات الهى مؤمن است تلاش مى کند نسبت به ديگران بدگمانى نداشته باشد يا بد گمانى خود را کنترل کند و کسى که چنين باشد از افسردگى و افسرده شدن نجات يافته است.

در رابطه با عامل ديگر ايجاد افسردگى که احساس نوميدى در انسان است قرآن کريم به شدت نهى کرده و طبق روايات نااميد شدن از رحمت خدا از گناهان کبيره دانسته شده است و قرآن کريم در اين باره مى فرمايد:

{وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ} (7) «و از (گشايش و) رحمت خدا نااميد نشويد؛ (چرا) که جز گروه کافران، (کسى) از رحمت خدا نااميد نمى شود.»

و در جاى ديگر مى فرمايد:

{قُلْ يا عِبادِى الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ} (8) «بگو: اى بندگان من که در مورد خود تان زياده روى کرده ايد، از رحمت خدا نااميد نشويد، (چرا) که خدا تمام آثار (گناهان) را مى آمرزد؛ که تنها او بسيار آمرزنده (و) مهرورز است.

از جمله عوامل ديگر افسردگى، تجربه ى مستمر ناراحتى بوده، قرآن کريم راه نفوذ برخى ناراحتى ها را که ممکن است عواملى مانند: نوع نگاه شخص به وقايع اطراف باشد مسدود کرده است و مى فرمايد:

{وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً

وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ} (9) «و چه بسا چيزى را اکراه داريد و آن براى شما خوب است؛ و چه بسا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما بد است. و خدا مى داند، و شما نمى دانيد.»

در زندگى روزمره، حوادثى اتفاق مى افتد که ممکن است باعث ناراحتى انسان شود. خداوند مى فرمايد: در رابطه با اين امور ناراحتى به خود راه ندهيد چه بسا همين امر که به ظاهر موجب ناراحتى شما شده است، مصلحت شما در آن باشد. از آن جا که اين بيان عام مى باشد، لذا فرد مؤمن نسبت به هر امر به ظاهر ناراحت کننده با ديده ى مثبت نگريسته و از گرفتار شدن در کمند غمگينى شديد رهايى مى يابد.

عوامل جامعه شناختى مطرح شده نيز، از نگاه قرآن مخفى نمانده و با بياناتى شيوا انسان را از وارد شدن به آن محدوده باز داشته است و مى فرمايد:

{وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ} (10)

خداوند در اين آيه عوامل امتحان بشر را باز مى شمارد. عواملى که در صورت عدم ايمان شخص، باعث تنش در زندگى او شده و فرد را به کام افسردگى فرو مى برد، اما خداوند با تذکر به اين نکته که اين موارد براى امتحان و آشکار شدن افراد صابر مى باشد، جامعه ى اسلامى را از ورود به اضطراب و افسردگى نجات مى دهد.

از عوامل ديگر جامعه شناختى در بروز افسردگى بحث تجرد و خانواده هاى از هم گسسته است. موضوعى که در اسلام عزيز مورد غفلت واقع نشده و با

اهتمام هرچه بيشتر به آن پرداخته شده است. قرآن کريم علاوه بر آن که به امر ازدواج ترغيب و تشويق مى کند آن را عامل ثبات روانى و دور شدن از اضطراب مى داند و مى فرمايد:

{وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ} (11) «و از نشانه هاى او اين است که همسرانى از (جنس) خود تان براى شما آفريد، تا بدان ها آرامش يابيد، و در بين شما دوستى و رحمت قرارداد؛ قطعاً در آن(ها) نشانه هايى است براى گروهى که تفکّر مى کنند».

در آيه؛ آفرينش موجودى از جنس بشر که به عنوان همسر معرفى شده را مايه ى سکون و آرامش دانسته و با اين فرايند، جامعه ى اسلامى را که به اين آيه عمل کنند از ورود به وادى اضطراب و تشنج روانى دور نگه مى دارد.

اسلام از رهبانيت و انزوا طلبى و فرار از ازدواج نهى کرده و در مقابل، ازدواج را دريچه اى براى ورود به وادى آرامش و سلامت روانى معرفى کرده است. و از طرفى در اسلام، طلاق تا زمانى که مجبور به انجام آن نشويم - امرى ناپسند معرفى شده است. گرچه آموزه هاى قرآنى، طلاق را در صورت ضرورت وسيله اى براى رهايى و فرار از فشارهاى روانى ناشى از اختلافات خانواده مى داند ولى براى آن شرايطى را توصيه مى کند که در آن صورت فشار روانى حاصل از اين جدايى را به حداقل مى رساند:

{وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ}(12) «و هنگامى که زنان را طلاق داديد، و به (روزهاى پايانى) سرآمدِ (عدّه) شان رسيدند، پس بطور پسنديده نگاه شان داريد، يا بطور

پسنديده آزاد شان سازيد؛ و بخاطر زيان رساندن نگاه شان نداريد»

موضوع اين آيه طلاق و جدايى همسران است. ولى با ظرافتى که مخصوص قرآن است مى فرمايد: «در اين هنگام که عده ى زن در حال تمام شدن است، يا به بهترين وجه رجوع کرده، و زندگى را ادامه دهيد، و يا با بهترين وجه که هيچ گونه آشفتگى روحى را به همراه نياورد جدا شويد». پيشنهاد رجوع مجدد به زوج، از طرف خداوند نشان از اهميت پيوند و استمرار زندگى در اجتماع دارد و تأکيد به جدايى همراه با زيبايى و خوبى که هم شرع و هم عرف و عقل آن را تاييد کند (13) نشان از احتمال بروز حمله هاى روانى در اين حالت دارد، که با اين گونه برخورد زوج، اين حمله ها به حداقل مى رسد.

در آيه ى بعد، از اين که، از ازدواج مجدد همسر جلوگيرى شود - که در گذشته رسم بود - نهى شده و ازدواج همراه با نيکى را مورد تاکيد قرار مى دهد. که خود دليل ديگرى بر اهميت دادن قرآن به ازدواج و اکراه از تجرد است.

به طور خلاصه نظر قرآن در اين باره چنين است:

1. سفارش به ازدواج.

2. نکوهش طلاق، هر چند آن را دريچه ى خروج از بن بست هاى تفاهم مى داند.

3. توصيه به تحکيم روابط عاطفى خانوادگى از ديگر آموزه هاى قرآن است.

چنانچه گذشت، نه تنها اسلام از رهبانيت و انزوا طلبى نهى کرده بلکه قرآن کريم به رجوع به جمع و همکارى جمعى سفارش مى کند و مى فرمايد:{وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا} (14) «و همگى به ريسمان خدا، تمسّک جوييد، و پراکنده نشويد»؛

و در آيه ى ديگر مى فرمايد: {تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى} (15) «و

بر(اى) نيکوکارى و (خود نگهدارى و) پارسايى با يکديگر همکارى کنيد»؛

با اين راهکار افسردگى در جامعه ى اسلامى به حداقل مى رسد.

افسردگى در آيينه ى روايات

عواملى که در پيدايش و يا تشديد افسردگى نقش دارند فراوانند. در احاديث اهل بيت (ع) - که خود مفسّر واقعى قرآن مى باشند - عوامل شناختى، عاطفى و رفتارى متعددى براى اين موضوع شمرده شده است که در اين جا به بخشى از اين روايات اشاره مى شود:

الف. وابستگى

وابستگى از جمله عواملى است که در روايات متعدد از آن به عنوان عامل افسردگى نام برده شده است. از آن جا که انسان نمى تواند در زندگى به تمام تمايلات و خواست هاى خود برسد اين ناکامى باعث مى شود فرد دچار غمگينى شديد و افسردگى شود. از رسول اکرم (ص) حکايت شده: «انا رعيم بثلاث عن اکب على الدنيا بفقر لاغناء له و بشغل لافراغ له و بهمّ حزنٍ لا انقطاع له؛ کسى که علاقه و وابستگى زياد به دنيا داشته باشد به طور قطع سه چيز را در پى دارد: نيازمندى، که هيچ گاه به بى نيازى نمى انجامد؛ گرفتارى، که هرگز از آن خلاصى نيست؛ و افسردگى و غمگينى، که جزو وجودش مى شود و از او جدا نمى گردد. (16)

ب. دورى از معنويت

از جمله عوامل افسردگى که در روايات اسلامى به آن اشاره شده است عامل دورى از معنويت و پيروى از هواهاى نفسانى، شهوت رانى و امورى از اين قبيل مى باشد. از حضرت على (ع) نقل شده: «من غضب على من لايقدر ان يضره طال حزنه و عذب نفسه؛ هر که به ناحق بر کسى خشم گيرد که توان آسيب رساندن به وى را ندارد، اندوهش دراز گردد و خود

را عذاب دهد.» (17)

اين عامل از آن رهگذر منجر به افسردگى مى شود چه بسا اين کار که بدون در نظر گرفتن فرامين دين و نداى عقل انجام گرفته در نهايت به خاطر احساس گناه و دورى از پروردگار به سرزنش عقل و وجدان منجر مى شود و احساس بى ارزشى و نواميدى او را به افسردگى مى کشاند.

ج. منفى نگرى

در روايات، منفى نگرى در محورهايى مانند: ترديد نسبت به الطاف خداوند، نارضايتى از خداوند و ناخشنودى از زندگى، نپذيرفتن واقعيت و خيال پردازى، برآورده نشدن انتظارات و نگرش منفى نسبت به اطرافيان و امورى اين چنين تجلى پيدا کرده. که اين نيز عاملى براى پيدايش افسردگى معرفى شده است. از امام صادق (ع) حکايت شده که مى فرمايد: «ان الله - بعد له و حکمته و علمه - جعل الرَوح و الفرح فى اليقين و الرضا عن الله و جهل الهمّ والحزن فى الشک والسخط؛ خداوند بر اساس عدالت و حکمت و علم خود، آرامش و شادابى را در معرفت يقينى و رضايت (از آنچه به او و به ديگر بندگان عطا کرده) قرارداده است و اندوهگينى و افسردگى را در شک و ترديد و عدم رضايت قرار داده است.» (18)

د. ضعف انگيزه و اراده

در روايات اسلامى ضعف انگيزه و اراده در موضوعاتى مانند: کوتاهى در انجام فعاليت و عدم دستيابى به موفقيت ها تجلى کرده است و به عنوان عاملى براى افسردگى معرفى شده است.

از اين روى از حضرت على (ع) حکايت شده که مى فرمايد: «من قصر فى العمل ابتلى بالهمّ؛ هر کس در انجام تکاليف و فعاليت هاى خود کوتاهى کند به اندوه و افسردگى مبتلا مى شود.» (19)

ه_. آرزوهاى دور

و دراز (طول امل)

در منابع اسلامى آرزوهاى طولانى داشتن و در قبال آنها خيال پردازى کردن را مايه ى افسردگى مى داند و از اميرالمومنين حکايت شده «اياک و الاغترار بالامل... فعظم الحزن و زاد الشغل و اشتدت التعب ... و زدتَ به فى الهم و الحزن؛ از اين که آرزوهاى دور و دراز داشته باشى و فريب آنها را بخورى برحذر باش! که تو را ناراحت و اندوهناک مى سازد و به تدريج اندوهگينى ات بزرگ مى شود و فکر تو را مشغول مى سازد و ناراحتى ات را افزايش مى دهد.» (20)

بررسى هاى تجربى در «رابطه ى بين اعتقادات مذهبى و افسردگى»:

در اين جا مواردى از بررسى هاى صورت گرفته در مورد «رابطه ى ميان افسردگى و امور مذهبى» را براى عينيت بخشى به موارد بيان شده ذکر مى کنيم:

طبق آمار و داده هاى تجربى ميان ميزان افسردگى و عقايد مذهبى همبستگى منفى وجود دارد. (21)

نتايج يک مطالعه با نمونه بردارى تصادفى در گروه هاى مشابه نشان داد که همبستگى مثبتى بين خواندن نماز و بهبودى افسردگى و اضطراب و افزايش اعتماد به نفس وجود دارد. در اين زمينه «ازالى»، «هاسانچ»، «آمينا» و «سابرامانيام» در مطالعه ى ميان 130 بيمار مبتلا به اضطراب، و 100 بيمار مبتلا به افسردگى، در دو گروه متمايز با شرايط فرهنگى مذهبى قوى و ضعيف به اين نتيجه رسيدند که: «گروه داراى اعتقادات مذهبى، بعد از شش ماه روان درمانى، بهبود بيشترى يافتند.» (22)

آزمايش در مورد اين «ارتباط» به صورت مکرر صورت گرفته که بخشى از آنها در کتاب اسلام و بهداشت روان آمده است.

نتيجه گيرى:

قرآن کريم نسبت به انسان و حالات روحى او علم کامل داشته و زمينه هاى منجر به افسردگى را بيان و راه درمان آن

را تجويز کرده است. در اين نوشتار، اول به بررسى علل مطرح شده در مکاتب مختلف روان شناسى در مورد افسردگى پرداخته شد و در مرحله ى بعد پاسخ هاى قرآنى آن داده شد و در ضمن اين موضوع را نيز در آيينه ى روايات نظاره کرديم در نهايت نيز نمونه اى از بررسى هاى صورت گرفته در مورد «ارتباط دين و افسردگى» ارائه گرديد.

پاورقى:

(1) اسلام و بهداشت روان (مجموعه مقالات)، ج 1، ص 15، مقاله (شواهد پژوهشى در رابطه بين وابستگى مذهبى و افسردگى)، دکتر احمدعلى نوربالا.

(2) همان.

(3) بقره / 156.

(4) رعد / 28.

(5) منافقون / 8.

(6) حجرات / 12.

(7) يوسف / 87.

(8) زمر / 53.

(9) بقره / 216.

(10) بقره / 155.

(11) روم / 21.

(12) بقره / 231.

(13) محقق اردبيلى، زبدة البيان فى براهين القرآن، ص 740، انتشارات مؤمنين.

(14) آل عمران / 103.

(15) مائده / 2.

(16) علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 116، ح 11.

(17) ابن شيبه، تحف العقول، ص 99.

(18) محمد مهدى رى شهرى، ميزان الحکمه، ج 3، ترجمه سيد رضا شيخى، ش 3783.

(19) نهج البلاغه، حکمت 127.

(20) بحارالانوار، ج 73، ص 112، ح 109.

(21) اسلام و بهداشت روان (1)، ص 27 و 28.

(22) همان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا آيه اى در مورد نماز اول وقت نازل شده است؟

- دين مبين اسلام، براى نماز اهميت ويژه اى قائل شده است، و اين نکته از آيات و روايات بى شمارى استفاده مى شود. در آيات بسيارى به مسأله ى نماز پرداخته شده است. دسته اى از آيات به تشريع نماز تصريح کرده اند؛ مانند: {فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً} (1) نماز را به پا داريد، زيرا بر مؤمنان نماز به عنوان وظيفه ثابت شده است.

برخى آيات به

تمجيد نمازگزاران و تأکيد بر رستگارى آنان پرداخته، مانند: {قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ} (2) «مؤمنان همانا رستگار شدند، آنان که در نماز خويش فروتن و خاشع اند»

در برخى آيات به فلسفه ى نماز اشاره شده، مانند: {أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِى} (3) «نماز را براى ياد کردن من بپا داريد.» و نيز آياتى که براى مذمّت کردن کسانى که نسبت به نماز دچار غفلت شده اند نازل شده است: {فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ} (4) «پس واى بر نمازگزاران آنان که از نماز خويش غفلت کنند»

دسته اى از آيات، به وقت نماز اشاره کرده که در برخى، به وقت يک نماز (ظهر) {حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى} (5) «(بر نمازها و نماز ميانه) مواظبت کنيد،» و در برخى آيات ديگر به وقت سه نماز (صبح، مغرب، عشأ) اشاره شده است: {وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَى النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ} (6) «در دو طرف روز، و اوايل شب، نماز را برپا داريد، چرا که حسنات، سيئات (و آثار آن را) از بين مى برد،» اين تذکرى است براى آنان که اهل تذکرند، و در برخى آيات به پنج نماز اشاره شده است: {اَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْر} (7) «به پاى دار نماز را از بازگشتگان خورشيد تا تاريکى شب و خواندنى بامداد بپا دار»

از ميان آيات وارد درباره ى وقت نماز، فقيهان آيه ى مذکور را، دليل بر اقامه ى نماز در اول وقت مى دانند. (8) ايشان در وجوب نماز اول وقت به نحو موسع، فرموده است: افضل، تقديم در اول وقت است و در اين فتوا به آيه ى {أَقِمِ

الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ} (9) استناد کرده و امر شارع را در اين آيه، مقتضى وجوب نزد شيعه و دليل بر فورى بودن آن دانسته است. (10)

از امام صادق (ع) در تفسير آيه ى {فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ} (11) آمده مى فرمايد: «تأخير الصلاة عن اول وقتها لغير عذر؛ مراد از بى اعتنايى به نماز، تأخير از اول وقت بدون عذر است.» (12)

پس مى توان گفت از اين دو آيه استفاده ى اول وقت شده است، گرچه احاديث و سيره ى پيامبر (ص) و ائمه (ع) بر اقامه ى نماز در اول وقت به عنوان فضيلت بوده است و اين سيره ى همه ى عالمان و مؤمنان است.

پاورقى:

(1) سوره ى نساء، آيه ى 103.

(2) سوره ى مؤمنون، آيه ى 2-1.

(3) سوره ى طه، آيه ى 14.

(4) سوره ى ماعون، آيه ى 5 و 4.

(5) سوره ى بقره، آيه ى 238.

(6) سوره ى هود، آيه ى 114.

(7) سوره ى اسراء، آيه ى 78.

(8) کتاب الحلّاف، شيخ طوسى، ج 1، ص 292.

(9) سوره ى اسراء، آيه ى 78.

(10) همان.

(11) سوره ى ماعون، آيه 5-4.

(12) بحارالانوار، ج 83، ص 6.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا در قران کريم در باب مقام معلم آياتى آمده است؟

- قرآن کريم، با اشاره به داستان حضرت موسى و حضرت خضر و در آيات 60 تا 82 سوره ى کهف، رابطه ى بين معلم و شاگرد و همچنين مقام معلم را بيان کرده است. چنان که مى فرمايد: «موسى به او گفت: آيا با تو بيايم تا آنچه به تو آموخته شده است به من بياموزى؟ گفت تو را هرگز صبر و شکيبايى همراهى با من نيست... که از جانب من معذور باشى.» (کهف، 66-76)

قرآن کريم در جايى ديگر خداوند متعال را معلم معرفى کرده و مى فرمايد: {وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى

الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِى بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ} (بقره،31) «سپس علم اسماء (علم اسرار و آفرينش و نام گذارى موجودات) را همگى به آدم آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد اسامى اينها را به من خبر دهيد!»

و باز مى فرمايد: {خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَيانَ} (رحمان،3-4) «انسان را آفريد و به او «بيان» را آموخت» و در آيه اى ديگر مى فرمايد: {الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ} (علق، 4-5) «همان کسى که بوسيله ى قلم تعليم نمود و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.»

و...

بنابراين، آيات مذکور؛ خداوند عليم را معلم انسان ها و جهان هستى مى داند و اين خود نشان گر عظمت و شکوه مقام معلم در قاموس هستى است. خداوند متعال رسالت پيامبران را تعليم و معلمى معرفى مى کند و مى فرمايد: {هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ} (جمعه،2) «و کسى که در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولى از خود شان برانگيخت که آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزکيه مى کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مى آموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشکارى بودند.» و اين خود حکايت گر اهميت جايگاه و مقام معلم مى باشد.

در روايات اسلامى نيز جايگاه معلم از اهميت ويژه اى برخوردار است. (1)

حتى در قول مشهورى آمده که برخى آن را به حضرت على (ع) نسبت مى دهند که مى فرمايد: «من علمنى حرفاً فقد صيرنى عبداً؛ هر کس يک حرف را به من بياموزد، همانا مرا عبد خودش کرده است.» (2)

در روايتى ديگر پيامبر اکرم

(ص) مى فرمايد: «علما و دانشمندان (که معلم جامعه هستند) وارثان پيامبران الهى هستند.» (3)

پاورقى:

(1) ر. ک: ميزان الحکمه، محمد محمدى رى شهرى، ج 6، ص 487-488، مکتب الاعلام الاسلامى، قم.

(2) ر. ک: تحريرات فى الاصول، سيد مصطفى خمينى، ج 1، ص 89، مطبعه ى مؤسسه ى العروج، تهران.

(3) ر. ک: ميزان الحکمه، همان، ص 456.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 4 احزاب، {ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِ} مرادش از دو قلب چيست؟

- علامه طباطبائى مى نويسد: اين جمله کنايه از اين است که ممکن نيست کسى بين دو اعتقاد متنافى و دو رأى متناقض جمع کند.

آيه مى گويد: انسان يک قلب بيشتر ندارد و در اين قلب جز عشق يک معبود نمى گنجد، زيرا شخصيت انسان واحد است و داراى خط فکرى واحد. از اين رو ظاهر و باطن و فکر و عمل او بايد يکى باشد و هر گونه نفاق و دوگانگى بر خلاف طبيعت او است.

در حديثى از اميرمؤمنان على (ع) در تفسير اين آيه آمده است: «دوستى ما و دوستى دشمن ما در يک قلب نمى گنجد چرا که خدا براى انسان دو قلب قرار نداده است که با يکى دوست بدارد و با ديگرى دشمن. دوستان، در دوستى با ما خالصند همان گونه که طلا در کوره خالص مى شود. هر کس مى خواهد اين حقيقت را بداند قلب خود را آزمايش کند. اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است، از ما نيست...». (1)

پاورقى:

(1) التفسير الصافى، ج 4؛ الفيض الکاشانى، ص 162؛ تفسير نورالثقلين، الشيخ الحويزى، ج 4، ص 235.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چگونه مى توان به توصيه ى آيه ى 27 سوره ى انفال {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ...}

در حال حاضر عمل کرد؟

- {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ} (انفال،27) «اى کسانى که ايمان آورده ايد، به خدا و پيامبر (او) خيانت مکنيد و (نيز) در امانت هاى خود خيانت نورزيد و خود مى دانيد (که نبايد خيانت کرد).

شأن نزول آيه ى ياد شده، اگر چه درباره ى ماجراى «ابولبابه» و «بنى قريظه» است ولى آيه مفهومى کلى دارد و توصيه اى عمومى براى همه ى مسلمانان مى کند که به خدا و پيامبرش و در امانت هاى خود خيانت نکنيد.

مفسّران، در ذيل آيه فرموده اند: خيانت به خدا و پيامبر آن است که اسرار نظامى مسلمانان را در اختيار ديگران بگذارند و يا دشمنان رادر مبارزه ى خود تقويت کنند و يا به طور کلى واجبات و محرمات و برنامه هاى الهى را پشت سر بيفکنند. به همين خاطر از ابن عبّاس نقل شده که هر کسى چيزى از برنامه هاى اسلامى را ترک کند يک نوع خيانت نسبت به خدا و پيامبر (ص) مرتکب شده است.

امانت نيز در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد و افزون بر تعهدهاى مالى، تمام امور زندگى اجتماعى، سياسى و اخلاقى را در بر مى گيرد. (1)

تا حدودى از نکات ياد شده و پيام هاى آيه که در ذيل مى آيد وظيفه ى هر مسلمانى در هر زمانى روشن مى شود برخى اين پيام ها عبارتند از:

1. افشاى اسرار نظامى، خيانتى زشت است.

2. انفال، زکات، خمس. همه ى اموال ديگران در دست ما، امانت است. همه ى نعمت ها، مانند مکتب، رهبرى، قرآن، فرزند، آب و خاک، امانت هاى الهى اند.

3. اهل بيت پيامبر (عليهم السلام)، امانت الهى اند.

4. جلو افتادن ناصالحان بر صالحان در مسؤليت هاى اجتماعى - به ويژه هنگام انتخابات - خيانت

به خدا و رسول و مسلمانان است.

5. افشاى اسرار جامعه و قرار دادن آنها در اختيار بيگانگان، خيانت به خدا، رسول اکرم (ص) و مؤمنان است.

6. از امام محمّد باقر (ع) درباره ى آيه ى شريفه روايت شده است: «خيانت درباره ى خدا و رسول نافرمانى ايشان است. و اما خيانت در امانت، تضييع فرائض است، زيرا هر انسانى امين بر فرائضى (واجباتى) است که خداوند بر او واجب کرده است.» (2)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 7، ص 136.

(2) نورالثقلين، محدث عروسى حويزى، ج 2، ص 144، ح 66، مؤسسه اسماعيليان. ر. ک: تفسير نور، حجة الاسلام قرائتى، ج، ص 318، انتشارات در راه حق؛ تفسير راهنما، آيت الله هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان مرکز فرهنگ و معارف قرآن، ج 6، ص 464، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دانستني ها

خطابات قرآن

- چرا قرآن، افراد مختلفى را مخاطب قرار داده و در خطاب معين، آيات قرآن نسبت به غير مخاطبان، بلا استفاده خواهد بود؟ براى مثال وقتى زنان بهشتى را توصيف مى کند، آيا براى ساير زنان بلااستفاده است؟

- با توجه به اين که قرآن مجيد براى هدايت همه ى انسان ها نازل شده، مخاطبين آن نيز افراد و گروه هاى مختلفى هستند که به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:

1. خطاب عام که همه ى انسان ها از مسلمان و غير مسلمان، از هر نژاد و طايفه اى که باشند در بر مى گيرد، مانند: {يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ} (حجرات،13) «اى مردم! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم، و تيره ها و قبيله ها

قرار داديم، تا يکديگر را بشناسيد، ولى گرامى ترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست.»

2. خطاب مختص به گروهى خاص، مانند: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ} (تحريم،6) «اى کسانى که ايمان آورده ايد! خود و خانواده ى خويش را از آتشى که هيزم آن انسان ها و سنگ ها است نگاه داريد.» در اين جا گرچه مخاطب مؤمنان هستند، لکن مراد عام است و همه ى مردم موظّف هستند با ايمان به خدا و پيروى از دستورات او، خود را از آتش جهنّم حفظ کنند.

3. مخاطب، فرد خاص و مراد از آن نيز خاص است، مانند: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ} (مائده،67) «اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، (به مردم) ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنى، رسالت او را انجام نداده اى.»

در اين آيه مخاطب، شخص پيامبر (ص) است و او موظف است حکم الهى در اين مورد را به مردم ابلاغ کند که اين آيه به اتّفاق همه ى مفسّران شيعه و جمعى از مفسّران اهل سنّت، در روز غيد غدير نازل شده است و آنچه پيامبر اکرم (ص) مأمور شد ابلاغ کند، موضوع ولايت و جانشينى على بعد از رسول خداست.

4. مخاطب، فرد خاص بوده، لکن مراد عام است، مانند: {يا أَيُّهَا النَّبِى إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ} (طلاق،1) «اى پيامبر! هر زمان خواستيد زنان را طلاق دهيد، در زمان عدّه طلاق دهيد. (زمانى که از عادت ماهانه پاک شده و با همسر شان نزديکى نکرده باشند).» در اين جا مخاطب گرچه شخص رسول خداست، لکن مراد از حکم، عام

است و همه ى مسلمانان وظيفه دارند که آن را اجرا کنند.

نکته اى که توجّه به آن لازم است آن که قرآن مجيد هيچ گاه پيامبر اکرم را با اسم (يا محمّد) مخاطب قرار نداده، بلکه در همه ى موارد با عنوان {يا أَيُّهَا النَّبِى}، {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ} مورد خطاب قرار گرفته که احترامى به پيامبر اکرم (ص) مى باشد و درسى است که قرآن به مسلمانان مى دهد که هيچ گاه پيامبر را با اسم، خطاب نکنند، چون خلاف ادب است.

بنابراين، در خطابات معين و خاص نيز چنين نيست که حکم، تنها شامل همان مورد خاص باشد، بلکه اغلب مى توان از آن استفاده عموم کرد؛ براى مثال در آن جا که قرآن به زنان پيامبر خطاب مى کند: {يا نِساءَ النَّبِى مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ} (احزاب،30) «اى همسران پيامبر! هر کدام از شما گناه آشکار و فاحشى مرتکب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود.» در اين جا گرچه مخاطب، همسران رسول خدا هستند، لکن اين حکم، عام است؛ هر فردى چه زن و چه مرد که داراى موقعيت اجتماعى باشد، و مردم به ديدِ الگو به او نگاه کنند، اگر مرتکب گناه آشکار شود، کيفر شديدترى در انتظار او است، زيرا ضررى که از گناه اين فرد به جامعه مى رسد، به مراتب بيش تر است از زيانى که از يک فرد عادى پديد مى آيد و روايات نيز اين نکته را به خوبى تأييد مى کند.

امّا توصيفى که قرآن از فرد يا گروهى نموده، مانند توصيفى که از زنان بهشتى فرموده است شامل زنان دنيايى نمى شود؛ فرق است بين توصيف و طرف خطاب قرار گرفتن. وصف، مشخصه فرد يا گروه است،

اما مورد خطاب ممکن است فرد يا گروه خاص باشد، لکن حکم، تعميم داشته باشد و براى همه باشد، لکن بايد توجّه داشت توصيفى که قرآن از نظر زيبايى و جهات ديگر از زنان بهشتى مى نمايد، به اين معنا نيست که حوران بهشتى بر زنان دنيا که بهشتى باشند، برترى دارند. از روايات استفاده مى شود که زن مؤمن بهشتى، به مراتب از حوران بهشتى برتر وبالاترند.

در پايان يادآور مى شود مجموع خطابات قرآن به نظر بعضى پانزده و به عقيده برخى سى مورد است. خطابات قرآن، گاهى به عنوان مدح يا تکريم، و گاهى به عنوان ذم يا توبيخ آمده است.

پاورقى:

(1) ر. ک: دانشنامه قران، بهأالدين خرم شاهى، ج 1، ص 990، انتشارات دوستان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در آيه ى 32 سوره ى احزاب، تنها زنان پيامبر را اين گونه مورد خطاب قرار داده است که چون مقام تان بالاتر از ساير زنان است، نازک و نرم، با مردان صحبت نکنيد و اگر مقام حضرت زهرا بالاتر از زنان پيامبر و ديگر زنان است، چرا در اين گونه آيات، به آن اشاره اى نشده است؟

- براى روشن شدن اين پرسش نکته هايى لازم است مورد توجّه قرار گيرد:

الف - شأن نزول و همچنين مخاطب آيه، سبب تخصيص آيه قرآن نمى شود و بى شک، حکم مذکور، نه تنها براى زنان پيامبر، بلکه براى همه است و تکيه آيه ها، بر زنان پيامبر، براى تأکيد بيش تر است، مانند آن که به شخص دانشمند گفته شود دروغ نگو؛ مفهوم اين سخن اين نيست که دروغ براى ديگران جايز است.

افزون بر آن ذيل آيات فوق، اين نکته را تقويت مى کند. امر به نماز و زکات و اطاعت از خدا و رسول، مخصوص

زنان پيامبر نيست، بلکه اين حکم کلّى است. (1)

ب) موقعيت خاص زنان پيامبر که در آيه طرح شده، نيز از ناحيه انتساب شان به پيامبر و ارتباط شان با مرکز وحى است. قرآن، در اين باره مى فرمايد: {يا نِساءَ النَّبِى لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ} (احزاب،32) «اى زنان پيامبر هم چون زنان معمولى نيستيد، اگر تقوا پيشه کنيد،... خدا و رسولش را اطاعت نماييد... و آنچه را در خانه هاى شما از آيات خدا خوانده مى شود، ياد کنيد.» «شما به خاطر انتساب تان به پيامبر از يک سو، و قرار گرفتن در کانون وحى و شنيدن آيات قرآن و تعليمات اسلامى، از سوى ديگر، داراى موقعيت خاصّى هستيد.» (2)

ج) موقعيت خاص و ممتاز اهل بيت و حضرت زهرا و عظمت و فضيلت آن بزرگواران نيز در ادامه ى آيه، بيان و معرفى شده است. در آيه ى تطهير آمده است عصمت و طهارت، منحصر در اهل بيت است و اين اراده ى تکوينى الهى، مبنى بر پاکى و عصمت آنها تعلّق گرفته است، و پر واضح است که تعبير «اهل البيت»، به اتفاق همه ى علماى اسلام و مفسّران، اشاره به اهل بيت پيامبر دارد. (3) بر اساس شواهد و قراين موجود در خود آيه و همچنين روايات شيعه و سنّى، اين تعبير مخصوص پنج نفر از جمله حضرت زهرا (س) است. (4)

با توجّه به اين نکات، روشن مى شود که موقعيت زنان پيامبر، نه از شخصيت ذاتى شان، بلکه به خاطر انتساب شان به اهل بيت و کانون وحى است، که از جمله آنان حضرت زهرا (س) است و عظمت جايگاهى آنان نيز وام دار عصمت حضرت زهرا (س) است؛ ديگر آن که آيه گرچه براى زنان پيامبر

امتيازى اعتبارى، نسبت به زنان عادّى قائل است، اما آنها را موعظه و نصيحت به تقوا و پاکدامنى مى کند که حتى اين احتمال هم از اهل بيت و حضرت زهرا (س) منتفى است و در مورد او جاى اين توصيه نيز وجود ندارد و آن مقام شامخ، فراتر از آن است که در مظنّه ى خطا، قرار بگيرد و آيه ى تطهير، موقعيت ممتاز و حقيقى و ذاتى حضرت زهرا (س) را بيان مى کند؛ بنابراين - با وجود عصمت زهرا (س) - اين توصيه ها و مانند آن درباره اش، تحصيل حاصل و بى فايده خواهد بود.

در آيه ى 30 سوره ى احزاب آمده است: «اى همسران پيامبر! هر کدام از شما، گناه آشکار و فاحشى مرتکب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود.»

از اين گونه خطاب ها، تفاوت «اهل البيت» و حضرت زهرا (س) با بقيه ى زنان پيامبر، مشخص شده جايگاه ممتاز صدّيقه ى طاهره، به خوبى روشن مى گردد.

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 17، ص 290، دارالکتب الاسلامية.

(2) همان، ص 288.

(3) همان، ص 293.

(4) همان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در کدامين آيه از سوره هاى قرآن کريم به طور ظاهرى استنباط مى شود که پروردگار عالم به صورت بازخواست و تندى با پيامبر اکرم (ص) صحبت مى نمايد.

- خطاب هاى قرآن کريم، به پيامبر اکرم (ص) دو نوع است:

1. خطاب خاص با مراد خاص، چنان که خداوند متعال مى فرمايد: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ} (مائده، آيه ى 67).

در اين عبارت قرآنى لفظ رسول مخاطب خاص است و تکليف ابلاغ حکم اين آيه تنها بر عهده ى او است.

2. خطاب خاص با مراد عام. در اين گونه خطاب ها گرچه مخاطب شخص پيامبر اکرم (ص) است اما مراد از اين

خطاب عموم مسلمانان است. بسيارى از آياتى که به ظاهر با عتاب پيامبر اکرم (ص) را مخاطب قرار داده است از اين قسم است. از جمله اين آيات، آيه ى 65 سوره زمر، و... است.

در واقع اين خطاب ها از قبيل ضرب المثل معروف عرب است: «اياک اعنى و اسمعى يا جاره؛ منظورم تويى ولى اى همسايه تو بشنو».

درباره ى شيوه ى اخير بايد به نکاتى توجه کرد:

1. خطاب هاى قرآن در مورد مرد و زن يکسان است؛ گرچه صيغه هاى آن مذکر است. اين مسأله به جهت قاعده ى ادبى «تغليب» است. در زبان هايى مانند عربى که براى مرد و زن، دو گونه فعل وجود دارد (مذکر و مؤنث)، در مواردى که جمع مورد نظر باشد، صيغه ى مذکر به کار مى رود. بنابراين {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا} هم شامل زنان مى شود و هم مردان. از اين رو تا کنون هيچ مفسّر و يا آشنا به زبان و ادبيات، نگفته است که مجموعه خطاب هاى قرآن اختصاص به مردان دارد.

2. اين گونه سخن گفتن در ميان انسان ها معمول است و اختصاصى به قرآن ندارد؛ به خصوص در مقام قانون گذارى از الفاظ و ضماير مذکر استفاده مى شود، ولى معناى عموم اراده مى گردد.

3. سخن گفتن قرآن با زنان، برخاسته از نگرش آن به ارزش هاى انسانى و رعايت حرمت زنان است. طبيعى است که مؤدبانه و عفيفانه سخن گفتن با زنان، يکى از راه هاى حفظ حرمت آنان است. اين به معناى عقب نگه داشتن نيمى از انسان ها نيست؛ زيرا اين گونه سخن گفتن، نشانگر نوعى احترام و ارج نهادن به مقام شامخ آنان است؛ چنان که همين شيوه براى احترام به بزرگ تر در ميان انسان ها معمول است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با توجه به آيه ى 207 سوره ى

بقره {وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ...} که در شأن حضرت على (ع) است و ايشان اولين کسى است که به پيامبر (ص) ايمان آوردند پس چرا خطاب آيه کلى و عمومى است؟

- شيوه ى قرآن مجيد در رابطه با ائمه هدى (ع) به ويژه اميرالمومنين (ع) و خانواده ى آن حضرت اين است که به معرفى «شخصيت» ممتاز و برجستگى هاى آنان بپردازد نه به معرفى «شخص». اين شيوه حکمت هاى متعددى دارد که برخى از آنها به اختصار بيان خواهد شد. از جمله:

1. انگشت گذاردن روى اشخاص به طور اساسى چندان نقشى در روشنگرى ندارد بلکه نهايتاً به نوعى تبعيت و پيروى کورکورانه مى کشاند و البته اين مانع آن نيست که در مورد لزوم افراد نيز معرفى شوند ولى اساساً معرفى شخصيت معرفى الگوهاست و در نتيجه جامعه را به جاى گرايشات متعصب آميز جاهلانه به سمت تعقل و ژرف انديشى و توجّه به ملاک ها و فضايل و امتيازات واقعى سوق مى دهد.

2. معرفى شخصيت زمينه ساز پذيرش معقول است در حالى که معرفى شخص در مواردى موجب دافعه مى شود. اين روش بويژه در شرايطى که شخص از جهاتى تحت تبليغات سو قرار گرفته باشد يا جامعه به هر دليلى آمادگى پذيرش وى را نداشته باشد بهترين روش است. و اين مسأله دقيقاً در مورد اميرالمومنين (ع) و اهل بيت (ع) وجود داشته است. براى شناخت درست اين مسأله لازم است ابتدا شرايط و ويژگى هاى جامعه ى اسلامى زمان نزول قرآن را در نظرگيريم تا در پرتو جامعه شناسى آن زمان و روانشناسى اجتماعى خاص آن جامعه بتوانيم به درک صحيحى از مسأله نايل آييم. واقعيت آن است به استثناى اندکى

از مؤمنان برجسته اکثريت جامعه ى صدر اسلام نسبت به اهل بيت (ع) به ويژه اميرالمومنين (ع) پذيرش نداشتند و پيامبر (ص) نيز در مقاطع مختلف با دشوارى هاى زيادى آن حضرت را مطرح مى ساختند و در هر مورد با نوعى واکنش منفى و مقاومت روبه رو مى شدند دلايل اين امر متعدد است از جمله:

الف) بسيارى از آنان کسانى بودند که تا چند صباحى قبل در صف معارضين اسلام قرار داشتند و روياروى خود شمشير على (ع) را ديده و از همان جا کينه وى را به دل گرفته بودند چنان که حضرت فاطمه زهرا (س) نيز يکى از علل رويگردانى مردم از آن حضرت را همين نکته بيان فرمودند.

ب) تفکرات و سنن غلط جاهلى هنوز بر انديشه ى مردم حاکم بود و امورى مانند سن و ... را در امور سياسى دخيل مى دانستند و لذا به خاطر جوان بودن حضرت على (ع) وى را چندان شايسته براى رهبرى جامعه نمى دانستند.

ج) اين تفکر خطرناک در سطح جامعه رايج بود و توسط کسانى تبليغ مى شد که پيامبر (ص) درصدد آن است که خويشان خود را براى هميشه بر مسند قدرت و حکومت بنشاند و در اين راستا خدمات ارزنده پيامبر را نيز نوعى بازى سياسى تفسير مى کردند که براى چنگ اندازى به حکومت براى خود و اهل بيتش انجام داده است. اين مسأله چنان بالا گرفته بود که روز غدير پس از معرفى اميرالمومنين (ع) يکى از حاضران صدا زد: خدايا! ما را گفت که از سوى خدا آمده و کتاب الهى آورده ام و ما پذيرفتيم و اکنون مى خواهد داماد و پسر عمش را بر ما حاکم و مستولى سازد. اگر او

راست مى گويد سنگى از آسمان ببار و مرا بکش!! اکنون اين سؤال پديد مى آيد که آيا در چنين وضعيتى تا چه اندازه صلاح بوده است نام آن حضرت و يا ائمه (ع) بعد از ايشان در قرآن به صراحت ذکر شود؟ ممکن است کسى با خود بينديشد که اگر چنين شده بود ريشه ى اختلافات از بن کنده مى شد و امّت اسلامى يکپارچه و هم آوا مى شدند و راه هدايت را پيشه مى ساختند زيرا قرآن مورد قبول همه است و بر آن اختلافى نيست. اما آيا واقعيت چنين است؟ خير. زيرا اين خطر به طور جدى وجود داشت که بر سر مسأله ى اميرالمومنين (ع) حتى اساس اسلام و قرآن به خطر افتد و اگر نام آن حضرت به صراحت در قرآن مى آمد اين مشکل وجود داشت که طيف عظيمى که در جامعه، پايگاه تبليغاتى وسيعى داشتند و در صدر اطرافيان پيامبر نيز بودند اساساً رسالت آن حضرت و قرآن و... را يکسره نفى و انکار کنند و خطر جدى براى اساس اسلام و قرآن بيافرينند. شايد اين مسأله ابتدا اغراق آميز جلوه نمايد در حالى که رخدادهاى مهم تاريخى به خوبى از اين نکته پرده برگرفته اند. در اين جا به ذکر دو نمونه که در منابع تاريخى مهم اهل تسنّن به تکرار آمده و از مسلّمات تاريخى است اکتفا مى شود:

همه ى مورخان برجسته آورده اند که چون پيامبر لحظات آخر عمر خويش را مى گذراندند درخواست قلم و لوحى نمودند تا سندى براى امّت به يادگار نهند که هيچ گاه به انحراف و ضلالت گرفتار نگردند. اين درخواست براى اطرافيان کاملاً روشن بود و هدف از آن با توجه به موضع گيرى هاى پيشين

پيامبر واضح بود. در اين هنگام عمر صدا زد: ان الرجل ليهجو؛ همانا اين مرد بر اثر شدت تب هذيان مى گويد!!. شگفتا پيامبرى که خداوند در وصفش فرموده است {وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْى يُوحى...} در خانه اش و نزد عزيزترين و بهترين حاميانش اين چنين جسارت آميز مورد طعن قرار گيرد و کار به جايى مى رسد که آن حضرت از تصميم خود منصرف مى شود! زيرا جداً خوف آن وجود دارد که پايدارى برآن موجب انکار رسالت شود و مسلماً کسانى که چنين در خانه ى پيامبر خدا با وى برخورد مى کنند خود را مستظهر به پشتيبانى وسيع اجتماعى مى بينند و گرنه هرگز جرأت چنين جسارتى به خود نمى دادند. از همين جا روشن مى شود که سر شيوه قرآن چيست. يعنى قرآن هم براى اهل فهم و درک و تعقل حرف خود را زده است و هم کارى کرده کرده که فاقدان چنان خصوصيتى يک سره از اصل دين جدا نشوند و انگيزه هاى سياسى خاصى باعث نشود که به طور کلى مردم را از اصل دين و ديانت جدا سازند. جالب آن است که علاوه بر آياتى که به گونه هاى مختلف مسأله ى ولايت اميرالمومنين (ع) را مطرح ساخته اند سومين آيه اى که در آغاز اين نگاشته آورده ايم بسيار روشن اين پيام را داده و همراه با بيان امتيازات خاص آن حضرت مسأله ولايت و رهبرى امت گوش زد ساخته است. در اين جا يک سؤال باقى مى ماند و آن اين که خداوند فرموده است: {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ} بنابراين با توجه به اين آيه از آن خطرات چه باک؟ پاسخ آن است که حافظ بودن

خداوند براى قرآن از راه اسباب و علل خاص آن است و يکى از آنها بکارگيرى همين شيوه است که انگيزه کنار زدن قرآن را بخاطر يکسرى اهداف خاص از بين مى برد.

براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ک:

1- فروغ ابديت جعفر سبحانى.

2- رهبرى امام على (ع) از ديدگاه قرآن و پيامبر (ص)، ترجمه ى سيد محمود سياهپوش.

3- نقش عايشه در تاريخ اسلام علامه سيد مرتضى عسکرى.

4- بررسى مسائل کلى امامت ابراهيم امينى.

5- خاطرات مدرسه ى سيد جواد مهرى.

6- معالم المدرستين علامه سيد مرتضى عسکرى.

7- اجتهاد در مقابل نص علامه سيد شرف الدين.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- هشدارهاى خداوند متعال در قرآن کريم به نبى اکرم يا ساير پيامبران الهى به چه معناست؟

- هشدارهايى که خداوند متعال در قرآن کريم به پيامبران الهى داده ممکن است يا از باب ضرب المثل «به در مى گويم که ديوار بشنود» «اياک اعنى و اسمعى يا جاره» است، به اين معنا که خداوند متعال گر چه ممکن است به ظاهر مورد خطاب پيامبران الهى باشند، ولى در واقع منظور و مورد خطاب اصلى ساير مردم هستند و به اصطلاح قرآن به در گفته تا ديوار بشنود. حضرت امام صادق (ع) مى فرمايد: «ان الله بعث نبيه باياک اعنى و اسمعى يا جاره؛ خداوند پيامبر خود را بر اساس ضرب المثل (به در مى گويم که ديوار بشنود) مبعوث کرده است». (1)

حضرت امام رضا (ع) درباره ى آيه ى {عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ} (توبه، 43) «خدا تو را ببخشد، چرا به آنها اجازه دادى». مى فرمايد: «اين از جمله آياتى است که بر اساس ضرب المثل (به در مى گويم که ديوار بشنود) نازل شده است.» و نيز آيات 65،

زمر و 74، اسراء از همين باب است (ر. ک: ميزان الحکمة، همان.) و يا جنبه ى هشدار و تذکر واقعى به خود پيامبران الهى دارد، چنان که مى فرمايد: {يا أَيُّهَا النَّبِى اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً} (احزاب،1) «اى پيامبر تقواى الهى پيشه کن و از کافران و منافقان اطاعت منما، خداوند عالم و حکيم است.»

پيامبران و رهبران الهى، از آن جا که وظيفه ى بسيار بزرگ و حساس را بر عهده دارند، همواره نيازمند هشدار و هدايت هاى لازم از طريق وحى و خداوند متعال هستند، بر همين اساس، خداوند متعال نيز گاهى به آنها بشارت و زمانى به آنها هشدار مى دهد. (2)

پاورقى:

(1) ر. ک: ميزان الحکمة، محمد محمدى رى شهرى، ج 8، ص 101، مکتب الاعلام الاسلامى، قم.

(2) ر. ک: نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 17، ص 187 - 190، دار الکتب الاسلاميه، تهران.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در قرآن کريم وقتى خداوند مى فرمايد: {يا أَيُّهَا الْمُؤْمِنِينَ} با اين که صيغه ى جمع است ولى مخاطب آن مردان هستند؟

- خطاب هاى قرآن کريم در مواجهه با زنان و مردان، به سه صورت انجام يافته است:

صورت اول: خطاب به مردان و زنان به طور جداگانه و هر کدام با صيغه ى مخصوص خود؛ مانند: {قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ...} (1) و {إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتات...} (2)

صورت دوم: با الفاظى چون «الانسان» يا «الناس» جمع مردان و زنان منظور شده اند؛ مانند: {يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى....} (3) و {يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ} (4) {يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً

فَمُلاقِيهِ} (5) و بسيارى آيات ديگر. پيداست که در زبان عربى همچون زبان فارسى واژه ى انسان و ناس و مانند آنها، مشترک بين زن و مرد است و به کار بردن آنها در هر دو صنف صحيح است. در اين موارد استفاده از ضماير مذکر مانند «کُم» در خلقناکم و «ک» در غرَّک و يا صيغه هاى مذکر مانند «غَرَّ» و اسم فاعل مذکر مانند «کاَدِح» به تناسب دو کلمه ى انسان و ناس است که مذکر مى باشند.

صورت سوم: در خطاب به جامعه اسلامى که متشکل از زنان و مردان است از ضماير و افعال مذکر استفاده شده است. مانند: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ...} (6) حال در اين که چرا قرآن کريم به جاى اکتفا به ياايهاالذين امنوا، خطاب به زنان را نيز به آن نيفزوده است دو نکته قابل ذکر است:

الف) شيوه ى متداول عرب در گذشته و حال، همان است که قرآن کريم اتخاذ فرموده است. قرآن، با زبان مردم و آنچه عرف ادبى آنان اقتضا مى کند سخن گفته، زيرا مخاطب آن مردم هستند و سخن گفتن به روش غير معمول و غير مفهوم، شيوه ى قرآن کريم نبوده و حتّى بخشى از اعجاز آن در ساده گويى و بيان قابل فهم براى همه مى باشد.

ب) در پاره اى از خطاب هائى که متوجه جامعه ى اسلامى است، همچون آيه ى {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا....} (7) و آيه ى {الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ....} (8) گر چه خطاب به جامعه ى متشکل از مردان و زنان است، لکن تکليف خواسته شده، بيشتر متوجه مردان مى باشد زيرا در اکثر جوامع و اغلب

موارد، قوام و اداره ى امور مهم جامعه بر دوش مردان بوده و امروز هم حتى در پيشرفته ترين جوامع، نقش عمده ى آنان در کارهاى حساس غير قابل انکار بوده و اصولاً سياست گزارى و اجراى سيستم هاى مختلف سياسى و اقتصادى و فرهنگى جهان با انديشه و دست مردان سامان مى گيرد. به همين لحاظ بخشى از اين گونه خطاب ها به لحاظ جنبه ى اجرائى و اجتماعى آن، لازم است با صيغه ى مذکر عنوان شود. هر چند زنان نيز مى توانند در آن داخل باشند، لکن در استفاده از صيغه ى مذکر، جنبه ى غالب مورد عنايت بوده است.

پاورقى ها:

1) سوره نور، آيه 31.

2) سوره احزاب، آيه 35.

3) سوره حجرات، آيه 13.

4) سوره انفطار، آيه 6.

5) سوره انشقاق، آيه 6.

6) سوره ممتحنه، آيه 1.

7) سوره حجرات، آيه 6.

8) سوره نور، آيه 2.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با اين که قرآن براى هدايت جنس انسان «مذکر و مؤنث» آمده، چرا اکثر خطابات آن متوجه مذکر است؟ آيا اين نشانه بى عدالتى نيست؟

- خطابات قرآن که بعضى جاها به صورت مذکّر آمده، از باب تغليب است چون مردها در جامعه ى بيرونى از خانه حضور دارند خطابات قرآنى که غالباً مربوط به اجتماعات است، به ظاهر به مردها خطاب کرد، ولى اين عيبى ندارد و نقصى به حساب نمى آيد.

اشکال:«خدا يک لفظى را انتخاب مى کرد که نه مذکر بود و نه مؤنث» خوب جوابش اين است که ديگر قرآن به زبان عربى مرسوم که الفاظ يا مذکر يا مؤنث است، نبود و در دنيا هيچ زبانى نيست که غير از ضمير مذکر و مؤنث يک شقّ سومى هم داشته باشند.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

قسم هاي قران

- مى دانيم که خداوند متعال گاهى براى تأکيد و اهميت موضوعى قسم مى خورد؛ الف) آيا

قسم خوردن خداوند در اصل موضوع تفاوتى ايجاد مى کند؟ در حالى که قول خداوند براى مؤمن چه با قسم چه بدون قسم کافى است، و براى کافران يا اهميتى ندارد يا آن را از روى موضع ضعف تلقى مى کنند؛ ب) با توجه به اين که قسم خوردن کار آدميان است پس چرا خداوند به فعل مخلوقات خود رفتار مى کند؟

الف) قسم خوردن خداوند بر اساس علل و حکمت هايى است که به برخى از آنها اشاره مى کنيم:

1- تأثيرگذارى بيشتر؛ موضوعى که داراى اهميت و عظمت است، با جديت و قاطعيت بيشتر بيان مى شود، تا تأثير بيشترى داشته باشد و اين اختصاص به قرآن ندارد؛ بلکه در ميان مردم نيز هرگاه گوينده سخن خود را قاطعانه بيان کند، از نظر روانى تأثير بيشترى در قلب شنونده مى گذارد.

2. دقت، تأمل و انديشه ى بيشتر؛ تأکيد به واسطه ى سوگند، سبب انديشه ى هرچه بيشتر مخاطب در موضوع مورد قسم مى شود.

مثلاً: از مهم ترين امورى که قرآن به سبب آن قسم ياد کرده، معاد و رستاخيز است. قسم هاى مکرر درباره ى معاد هر انسانى را به انديشه وا مى دارد.

3. بيان شرافت؛ اگرچه همه چيز مخلوق خدا است؛ اما برخى مخلوقات از شرافت بيشترى برخوردارند؛ مانند: کعبه، مسجدالحرام، ماه رمضان و... يکى از اهداف سوگند، بيان شرافت بيشتر مواردى است که به آن سوگند ياد شده است.

4. قسم خوردن خداوند سبب تقويت اهل ايمان و دل گرمى آنان مى شود و...

ب) علت اين که خداوند همانند مخلوقات خود قسم مى خورد آن است که، به زبان قوم (مردم) حرف مى زند. به تعبير ديگر چون هدف خداوند در مقام بيان معارف، احکام و تشريعات به بندگان خود مى باشد، لذا به زبان

قوم سخن مى گويد تا مردم در درک و فهم، مشکلى نداشته باشند. مثلاً در عرف مردم هر جا سوگندى به زبان مى آيد، همه مى فهمند مطلب بسيار با اهميت است. خداوند نيز همين کار را در امور مهم با بندگانش دارد تا اين پيام در امورى که بسيار مهم است، منتقل شود. {وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ...} (ابراهيم،4) «ما هيچ پيامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستاديم؛ تا (حقايق را) براى آنها آشکار سازد.» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 17، ص 192، دارالکتب الاسلاميه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در قرآن، اين قدر قسم وجود دارد؟

- در واقع برگشت اين سؤال به اين است که فلسفه و حکمت سوگندهاى قرآن چيست؟ و يا به عبارتى با وجود بى نيازى خداوند به سوگند چرا در قرآن اين همه قسم خورده شده است؟ قبل از پاسخ به سؤال پيش زمينه هائى مطرح مى گردد.

الف) سوگندهاى قرآن:

در چهل و چهار سوره ى قرآن، ضمن صد و چهار آيه، صد و هيجده مورد سوگند در قرآن آمده که در سى و سه سوره ى قرآن، نود و پنج مورد سوگندهاى آفريدگار جهان است که در بيست و سه سوره ى آغاز سوره با سوگند مى باشد، و دو مورد سوگندهائى است که از زبان رسول خدا (ص) در اثبات وقوع روز قيامت و محاسبه ى اعمال و جزاء در آن روز آمده، چهار مورد قسمى است که از برادران حضرت يوسف (ع) آمده است و يک مورد، سوگندى است که ساحران براى فرعون ياد کرده اند که بر موسى غالب خواهند شد. و يک مورد نيز سوگندى است که شيطان در اغواء بندگان غير

مخلص ياد کرده و پانزده مورد نيز مربوط به مشرکين و منافقين و منکرين روز قيامت مى باشد. (1)

پس سوگندهاى قرآنى

1. سوگندهاى الهى

2. سوگندهاى مردمى

2-1. سوگندهاى پيامبران

2-2. سوگندهاى مردمان

2-2-1- برادران يوسف

2-2-2- سحره

2-2-3- مشرکين

2-2-4- منافقين

2-2-5- منکرين

3. سوگند ابليس

آنچه از موارد ذکر شده مورد سؤال است، همان قسم اوّل يعنى سوگندهاى الهى است که عمده ى سوگندهاى در قرآن را نيز شامل مى شود.

ب) پيشينه ى تاريخى سوگند

آثار به جاى مانده از فرهنگ و تمدن بشرى نشان مى دهد که سوگند خوردن اختصاص به ملّت و زبان خاصى نداشته و در تمام اعصار گذشته به مثابه ى يک سنّت در ميان اقوام و ملل مختلف جريان داشته است و به قطع مى توان گفت تاريخچه ى قسم به تاريخ و زبان بشر بر مى گردد و گواه بر اين مطلب معتبرترين منبع تاريخ انسان، قرآن کريم است. که سوگند خوردن انسان ها را در اعصار مختلف چون سوگند خوردن حضرت ابراهيم (ع) (انبياء، 21:57).

فرزندان حضرت يعقوب (ع) (يوسف؛ 12:91).

ساحران درباره ى فرعون (شعراء،26:44).

و مقدم تر از همه، قسم خوردن شيطان در مقابل آدم و حوا (اعراف، 7:21)

را نقل مى کند.

ج) تعريف سوگند

سوگند (sawgand) در اصل «سوکنته» (Saokenta).

به معنى گوگرد و سوگند خوردن به معنى خوردن گوگرد است که نوعى آزمايش براى تشخيص گناهکار از بى گناه بوده، در قديم مقدارى آب آميخته به گوگرد به متهم مى خورانيدند و از تأثير آن در وجود وى گناهکار بودن يا بى گناه بودن او را تعيين مى کردند، بعدها به معنى قسم بکار رفته است؛ (فرهنگ عميد، ج 2، ص 1485) که اقرار و اعترافى است که شخص بر روى شرف و ناموس خود مى کند و خدا، يا بزرگى را شاهد گيرد، مانند قسم (به خدا،

رسول، امامان و بزرگان). (2)

واژه ى «قسم» در زبان عربى و تمام اشتقاقات آن مترادف کلمه ى «سوگند» در زبان فارسى است و قسم را از اين جهت قسم گفته اند که کلام را دو قسم کرده، قسم صواب و صحيح را از قسم خطا و اشتباه بيرون مى برد. و در اصطلاح قسم جمله اى است که بواسطه ى آن جمله ى ديگرى تأکيد مى شود. (3)

مرحوم طبرسى مى گويد: قسم عبارت است از قسمتى از کلام که بواسطه ى آن خبر تأکيد مى شود به نحوى که آن را به صورت حق و درست جلوه داده و از خلاف واقع مبرّا مى سازد. (4)

د) ارکان سوگند

سوگند از هر نوعى که باشد داراى ارکانى مى باشد که عبارتند از:

1. مُقسِم؛ يعنى فردى که سوگند ياد مى کند، همان طور که گفته شد سوگندهاى قرآن اگر چه گاهى از زبان انبياء، مردم عادى و شيطان نيز سوگند نقل شده است، لکن غالب سوگندها از ناحيه ى ذات مقدس پروردگار مى باشد.

2. مُقسَم له؛ يا مخاطب سوگند، فرد يا افرادى است که به خاطر آنها سوگند ياد مى شود، در قرآن مجيد اگر چه برخى سوگندها مخاطب خاص دارد لکن غالب آنها براى عموم انسان ها اعم از مؤمن و کافر ياد شده اند.

3. مُقْسَم به؛ يعنى آنچه بدان سوگند ياد مى شود مثل خدا، پيامبر و ساير مقدّسات، در قرآن حدود چهل موضوع مورد سوگند واقع شده که مى توان همه ى آنها را در شش گروه طبقه بندى کرد. (لازم به ذکر است که مفسّران و مؤلفان علوم قرآنى طبقه بندى هاى متفاوتى براى موضوعات سوگندهاى قرآنى ذکر کرده اند. که اين طبقه بندى به نقل از تفسير سوره ى طور حاصل کار گروهى محققان موسويان، کاويان، سليمى، فيروزى، حسينى، سلطانى مهاجر

مى باشد).

الف) اسماء ذات و صفات مقدس خداوند متعال.

ب) انبياء بزرگوار چون محمد (ص)، ابراهيم و اسماعيل (ع).

ج) انسان، نفس و وجدان و اعمال نيک و ابعاد معنوى او.

د) مجردات، مقدّسات، فرشتگان، کتب آسمانى، معانى و مفاهيم عاليه و ماوراى طبيعت.

ه) آسمان، کرات و ديگر موجودات آسمانى.

و) زمين، دريا و موجودات آنها.

4. ادات قسم يا الفاظ سوگند؛ واژه هايى هستند که بوسيله ى آنها جملات ساده به جمله قسم تبديل مى شود در زبان عربى الفاظ زيادى براى سوگند بکار مى رود لکن در قرآن کريم تنها چهار لفظ «ياء»، «تاء»، «واو» و «عَمْر» بکار رفته است. (سوگند با «باء» أنعام؛ 6: 109 - نحل؛ 16: 38 - توبه؛ 9:42 و 74)

5. جواب قسم يا مقسم عليه عبارت است از آن کار يا مطلبى که براى آن سوگند ياد مى شود.

ه) انگيزه هاى سوگندهاى قرآنى

همان طور که سوگندهاى قرآن را به سه قسم کلى تقسيم نموديم، به طبع انگيزه هاى آن را نيز مى توان به سه قسم کلى تقسيم نمود. (الف) سوءتعبير به (انگيزه) در مورد سوگندهاى الهى مسامحه اى مى باشد چون (انگيزه) از لوازم نياز است و چين تعبيرى نسبت به خداوند بى نياز معنا و مفهوم ندارد لکن به اعتبار نياز قابل است که سوگند براى او به کار رفته.

سوگندهاى خدا که به ذات ربوبى خويش و يا به پديده هاى نظام آفرينش اعم از حيات پاک پيامبر اسلام و يا ديگر موجودات آفرينش مى باشد. براى تأکيد {وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِى وَ رَبِّى إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ} «از تو مى پرسند آيا آن (وعده ى مجازات الهى) حقّ است؟ بگو: آرى، به پروردگارم سوگند، قطعا حق است، و شما نمى توانيد از آن

جلوگيرى کند.» (يونس؛ 10:53).

چون قبلاً در آيات ديگر وقوع قيامت و مسأله ى حقانيت قرآن و رسالت و وقوع ثواب و عقاب آمده اين جا در واقع تأکيدش بر آن همراه با قسم بوده است چون اين عرف اعراب بود که در تأکيد ماجراها و شنيده ها متوسل به قسم مى شدند و خداوند هم پيامبرش را به همين روش مى خواند. (5)

و يا براى تعظيم و تفخيم مقسم به مى باشد يس و القرآن الحکيم (6)

و يا براى اتمام حجت است {فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ...} «به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود...» (نساء؛ 4:65)

و يا آيه ى {فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ} «به پروردگارت سوگند، (در قيامت) از همه ى آنها سؤال خواهيم کرد» (البته بخاطر اضافه ى (رب) به کاف ضمير خطاب که بازگشت به شخص پيامبر مى نمايد بعضى آن دو آيه را علاوه بر اتمام حجت شاهد بر تعظيم و تکريم حجر؛ 92:15).

و يا براى تشريف شخصيت پيامبر نيز آورده اند که مربوط به مورد قبل مى شود.

و يا براى اثبات مقسم عليه و بيان واقعيتى که مورد ترديد مردم واقع گرديده {وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا * فَالزَّاجِراتِ زَجْراً * فَالتَّالِياتِ ذِكْراً * إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ...} «سوگند به (فرشتگان) صف کشيده (و منظم)، و به نهى کنندگان (و باز دارندگان)، و تلاوت کنندگان پياپى آيات الهى، که معبود شما يگانه است» (الصافات؛ 37:1 تا 5) (7)

و يا براى توبيخ، کفار و مشرکين {وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ} «آنان براى بت هايى که هيچ گونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنان روزى داده ايم قرار مى دهند، به خدا سوگند، (در دادگاه قيامت) از

اين افتراها که مى بنديد، بازپرسى خواهيد شد! (نحل، 16: 56).

ب) سوگندهاى مردمى که اين سوگندها بيان زبان حال بندگان است، که خداوند به نقل و ذکر سوگندهاى آنان اقدام نموده است، چون سوگند برادران يوسف {قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِى الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ} «به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم که در اين سرزمين فساد کنيم، و ما هرگز دزد نبوده ايم!» (يوسف، 12:73).

و يا سوگند نفاق گونه ى فراريان از جهاد: {... وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا...} «... و به زودى به خدا سوگند ياد مى کنند که اگر توانايى داشتيم همانا براى سفر آماده مى شديم...» (توبه، 9:42).

و آيات بسيارى ديگر که عمده ى اين گونه سوگندها به انگيزه ى اثبات مطلب خود بوده است.

ج) سوگندهاى ابليس که اين نوع سوگندها به انگيزه ى فريب و تهديد و يا عناد ورزى توسط ابليس صورت پذيرفته {وَ قاسَمَهُما إِنِّى لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ} «و (ابليس) براى آنها سوگند ياد کرد که من براى شما از خيرخواهانم» (اعراف، 7:21).

و همچنين {قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ} «گفت: به عزتت سوگند، همه ى آنان را گمراه خواهم کرد» (که اين سوگند به انگيزه ى عناد ورزى مى باشد. ص، 38: 82).

و) تفاوت سوگندهاى الهى با سوگندهاى غير سوگندهاى الهى يا سوگندهاى متعارف ميان مردم تفاوت هاى قابل توجهى دارد، مردم معمولاً به چيزهايى سوگند ياد مى کنند که در نظر شان مقدس و يا بسيار عزيز است و در تمام آنها نگران مؤاخذه و يا صدمه، در صورت دروغ گويى هستند مثلاً وقتى کسى به خدا، پيامبر، امام و قرآن به دروغ سوگند مى خورد نگران است که آنان آسيبى به وى رسانده يا روز قيامت مؤاخذه کنند و هرگاه به

جان خود، فرزند، آشنا، دوست و رفيق خود سوگند ياد مى کند خوف آن دارد که صدمه اى متوجه آنان گردد. علاوه بر اين که هدف اصلى از سوگند مردم اثبات مطلب است، وقتى گوينده اى احتمال مى دهد که شنوندگان سخن او را باور نکنند با سوگند خوردن سعى مى کند آنان را وادار به قبول نموده شک و ترديد را برطرف سازد. و اين در حالى است که هيچ يک از اين مطالب در سوگندهاى قرآن نيست، زيرا خداوند نه از کسى يا چيزى ترس دارد و نه فقدان چيزى برايش ضرر مى رساند تا سوگند ياد کند، از طرف ديگر درباره ى سخن خدا مؤمن نياز به سوگند ندارد و براى کافر و معاند سوگند سودى ندارد و نکته ى سوم اين که در قرآن به موجوداتى سوگند ياد شده که برخى از آنها در نظر مردم از تقدّس و عزّت خاصى برخوردار نيستند، بنابراين آنچه که مفسّرين در ابتدا اعتقاد دارند آن است که سوگند در کلام الهى غير از سوگندى است که در مباحث فقهى و يا کتاب هاى لغت از آن ياد مى شود. از ديدگاه فقهاء کاربرد سوگند موقعى است که در محاکم قضائى بعلت فقدان شهود به قسم متوسل شوند و يا در نذرها يا عهدهاى مردمى براى اثبات يا اسقاط حقى به آن متوسل شوند که در هر حال به عنوان يک حجت و دليل شرعى که آثار حقوقى و تکليفى و وضعى بر آن مترتب مى شود قلمداد شده است. لکن در نظر مفسّرين، سوگندهاى قرآن داراى چنين مشخصه اى نيست. پس اين سؤال مطرح مى شود که حکمت و فلسفه ى سوگندهاى الهى قرآن چيست؟

حکمت و فلسفه ى سوگندهاى قرآن (مطالب اين

بخش با استفاده از منابع زير تدوين شده است): قطعاً خداوند از سوگندهائى که در قرآن ياد نموده، مقصودى داشته است و داراى حکمتى است اگر چه خداوند نيازى به سوگند ندارد، ولى سوگندهاى قرآن فوائدى را دارا مى باشد، که به برخى از آنها مى پردازيم؛

1. براى تأکيد و بيان اهميت امورى که خداوند براى آنها سوگند ياد کرده (جواب هاى قسم) تا مردم در آنها نيک بينديشند و به آنها اهميت ويژه قائل شوند.

2. براى متوجه کردن انسان به منافع و فوائد فراوان چيزهايى که به آنها سوگند ياد شده است. مانند خورشيد و ماه و ستارگان و شب و روز و حتى مثل انجير و زيتون که آنها وسيله ى رحمت و نعمتند. و نشانه هائى بر يگانگى و وحدانيت خداوند و آثار قدرت نامتناهيش در آنها نمودار است.

3. براى بيان واقعيت داشتن امورى که مورد انکار يا شک و ترديد مردم مى باشد مانند سوگند به قيامت و فرشتگان و وجدان انسان و امثال آنها، محمد عبده در اين زمينه مى گويد: وقتى به همه ى چيزهائى که مورد سوگند قرآن قرار گرفته دقت مى کنى مى بينى که بعضى از مردم آن را انکار مى کرده اند و يا در اثر بى اطلاعى از فايده اش مورد تحقير قرار مى دادند و خلاصه آن که از حکمت در آفرينش آنها غافل بوده اند، که اين سوگندها به همه ى آنها پاسخ داده و مردم را از شک و ترديد و وهم و غفلت بيرون آورده و موفقيت هر کدام از موجودات را به درستى نشان داده و حقايق امور را آشکار ساخته است.

4. براى تعظيم و تکريم اعمال خير و شايسته تا مردم به انجام آنها تشويق و

ترغيب شوند، مانند سوگند به اسبان مجاهدان و اوقات فريضه ى حج و امثال آن.

مرحوم طبرسى از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) نقل مى کند که آن دو امام فرموده اند: «خداوند به آفريده هاى خود سوگند ياد مى کند تا انسان را به جايى که بايد عبرت و پند گيرد آگاه سازد، چون قسم به عظمت و بزرگى آنچه به آن سوگند ياد شده، دلالت دارد.» (8)

پس آن طورى که از آيات قرآن و بيانات ائمه (ع) و پژوهشگران اسلامى استفاده مى شود، سوگندهاى قرآن عالى ترين وسيله ى جهت گرايش افکار انسان به تحقيق در ژرفاى مسائل و موجودات جهان است تا از رهگذر اين کوشش ها و دقت ها درهاى علوم و دانش ها را به سوى جامعه ى انسانى بگشايند. و بقول طنطاوى، سوگندهاى قرآن کليد دانش ها است. (9)

پاورقى:

(1) شناخت سوره هاى قرآن، هاشم هاشم زاده هريسى، انتشارات کتابخانه صدر، تاريخ 1373 ه_. ش، ص 23 و 24 - تفسير کبير بصائر.

(2) فرهنگ فارسى معين، دکتر محمد معين، ج 2، ص 1956.

(3) مغنى اللبيب ابن هشام، ص 56.

(4) مجمع البيان، امين الاسلام طبرسى، ج 9، ص 375.

(5) تفسير کبير، فخر رازى، 32 جلدى، چاپ اول، ج 17، ص 111.

(6) و آياتى چون قلم؛ 68:1 - واقعه؛ 56: 57 - شمس؛ 91: 1 تا 7 - بلد؛ 90: 1 تا 3 - و... نيز مشعر به همين بحث ياسين مى باشد؛ 36:1 و 2. براى توضيح بيشتر به تفسير فى ظلال القرآن، ج 6، ص 3375، 3654، 3908، 3915.

(7) براى توضيح بيشتر به مجمع البيان، ج 6، ص 533 - تفسير کبى، فخر رازى، ج 21، ص 241.

(8) طبرسى امين الاسلام، مجمع البيان، ج 10، ص 254.

(9) الجواهر طنطاوى، ج

25، ص 258 به نقل از سوگندهاى قرآن ابوالقاسم رزاقى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اولين سوگند قرآن به چه چيزى بود؟

- بر اساس ترتيب نزول سوره ها، اولين آياتى که بر پيامبر اکرم (ص) نازل شد، آيات سوره ى علق بود. پس از آن، سوره ى «قلم» به پيامبر اکرم (ص) نازل شد. در اين سوره خداوند به «قلم» و «آنچه را با قلم مى نويسند» سوگند ياد کرده است؛ {ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ} بنابراين اولين سوگند خداوند به «قلم» مى باشد.

اين سوگند يکى از سوگندهاى با عظمت قرآن، در محيطى است که ارباب قلم و نويسنده اى در آن محيط يافت نمى شد. با اين سوگند، خداوند به اهميت قلم و نويسندگى اشاره کرده و همانند سوره ى علق - اولين آيات نازل شده - مقام والاى قلم و سطور را به مخاطبان گوش زد کرده است. چرا که قلم و نويسندگى، سرچشمه ى پيدايش تمام تمدن هاى انسانى، پيشرفت و تکامل علوم، بيدارى انديشه ها، شکل گرفتن مذهب ها و سرچشمه ى هدايت و آگاهى بشر است (1)

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 24، ص 368، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- معناى سوگند چيست؟ چه سوره هايى از قرآن با سوگند شروع مى شود؟

- سوگند همان «قسم» است. گاهى افراد براى اثبات مطلبى يا تهديد و... از آن استفاده مى کنند.

سوگندهاى قرآن اغلب دو هدف را تعقيب مى کند: يکى اهميت و تأکيد موضوعى است که به سبب آن قسم ياد شده و ديگرى بيان عظمت آنچه بدان سوگند ياد شده است.

سوره هاى ذيل با سوگند آغاز شده است:

صافات، ذاريات، طور، نجم، مرسلات، نازعات، بروج، طارق، فجر، شمس، ليل، ضحى، تين، عاديات، عصر.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

كتابت قرآن

- چرا حرف الف در خط عثمان طه به

سرقت رفته و به جاى آن علامت صداى کشيده گذاشته شده است؟ (با توجه به اين که الف در مثل اسم فاعل، جمع مکسر، جمع مؤنث سالم، ناى متکلم مع الغير و جز اينها، جزء کلمه است و نقش ايفا مى کند) آيا احتمال داده نمى شود در آينده اين بلا بر سر ديگر حروف نيز بيايد؟ آيا قاعده ى «العلامة لاتغير و لاتحذف» دروغ است؟ اگر اشکال ندارد شما هم بعد از اين بنويسيد: «دفتر تبليغ_َت اسل_َمى و َحد پ_َسخ به سؤال_َت»

- ابتدا بايد توجه داشت که قرآن با کتابت، بر پيامبر نازل نشده است؛ بلکه قرائت آن بر پيامبر فرود آمده است. (1) و اين الفاظ با قرائت نازل شده که پيامبر آن را براى مردم قرائت فرمود. ممکن است در هر زمان و مکانى به صورتى متفاوت بر صفحه ى کاغذ تحرير شود. در صدر اسلام قرآن را با خط کوفى مى نوشتند. خط کوفى از خط سريانى متولد شد و در خط سريانى مرسوم نبوده الف وسط کلمه را بنويسند و آن را مى انداختند. قرآن نيز چون ابتدا با خط کوفى نگاشته مى شد، الف هاى وسط کلمه، مانند «سماوات» از آنها اسقاط مى شد «سمَوَت». بعدها که علامت هاى مشخص کننده ايجاد و ابداع شد، الف را صرفاً با علامت الف کوتاه در بالاى کلمه مشخص مى کردند. (2) ضعف هاى رسم الخط اوليه ى قرآن به همين جا ختم نمى شد، بلکه مشکلات ديگرى نيز داشت؛ براى مثال کلمه در آن رسم الخط به گونه اى نوشته مى شد که ممکن است به چند شکل خوانده شود؛ مثلاً نون آخر کلمه را به شکلى مى نوشتند که با «ر» فرقى نداشت و نيز شکل «و» و «ى»

يکسان بود. چه بسا «م» آخر کلمه را به شکل «و» و «د» را به شکل کاف کوفى مى نوشتند. گاهى «ى» را از کلمه جدا مى کردند؛ مانند «يسْتَحى ى» و «نُحى ى» و جز اينها که برخى از اين رسم الخط ها هنوز هم در رسم الخط قرآنى موجود است. (3) از اين بالاتر، گاه به علت ناتوانى برخى نويسندگان و کاتبان قرآن يک کلمه در دو جاى قرآن به دو گونه نوشته مى شد که به همان شکل باقى مانده است؛ براى مثال «بَسْطَة» و در آيه ى 247 سوره ى بقره با سين و در آيه ى 69 سوره ى اعراف با صاد نوشته شده است.

کلمه ى «سمعوا» در سوره ى حج با الف و در سوره ى سباء بدون الف نوشته شده است؛ همين طور کلمه ى «عَتَوا» که در همه جا با الف و در سوره ى فرقان بدون الف است. در برخى موارد نيز الف زيادى گذاشته شده است. (4)

با وجود اين مشکلات در رسم الخط، قرائت اوليه ى قرآن هم چنان سينه به سينه باقى مانده است و اين از اين رو است که قرائت قرآن بر اساس نوشته نبوده است، بلکه قاريان قرآن قرائت را از استاد خود و به صورت شفاهى اخذ مى کردند و اين گونه مشکلات و نارسايى هاى مربوط به رسم الخط هيچ گاه نمى تواند موجب از بين رفتن يک قرائت شود. (5)

البته برخى قاريان در دهه ها و سده هاى بعد از نزول قرآن بر اثر برخى نارسايى هاى کتابت قرآن دچار برخى اختلافات در قرائت شدند، ولى هيچ گاه اين اختلافات نتوانست در جايگاه قرائت مشهورى که سينه به سينه از پيامبر (ص) گرفته شده بود و مردم به آن التزام داشتند، قرار گيرد و شهرتى به سان آن به

دست آورد. (6)

کاتبان قرآن و از جمله عثمان طه، قرآن را در طول تاريخ اسلام، مطابق با همان رسم الخط گذشته نوشته اند و تلاش کرده اند رسم الخط را به همان شکل - هر چند کاستى هايى داشته باشد - حفظ کنند تا هيچ گونه دست خوردگى و تصرف از سوى هيچ کس و به هيچ بهانه اى رخ ندهد.

اگر منظور از «قاعدة العلامة لا تغير و لا تحذف» در حوزه ى قرائت قرآن باشد، قطعاً چنين است؛ زيرا هيچ قارى مجاز نيست به دلخواه خويش در قرائت سماعى قرآن تغيير دهد، هر چند در حدّ تغيير يک حرکت که به اختلاف معنا نيز نينجامد، باشد و اساساً بايد دانست که قرائت قرآن - چنان که اشاره شد - بايد از قاريان گذشته گرفته شود؛ يعنى سماعى است و قارى نمى تواند قرائتى نو پديد آورد.

پاورقى:

(1) براى آگاهى بيشتر ر. ک: روش شناسى تفسير قرآن، على اکبر بابايى و همکاران، ص 70، پژوهشکده ى حوزه و دانشگاه و انتشارات سمت، چ اول، تهران، 1379.

(2) ر. ک: علوم قرآنى، محمد هادى معرفت، ص 188، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى التمهيد، چ اول، قم، 1378.

(3) همان، ص 184-185.

(4) براى آگاهى بيشتر ر. ک: همان، ص 158-160.

(5) براى آگاهى بيشتر ر. ک: همان، ص 246-247.

(6) ر. ک: همان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- فرق بين باسمه تعالى و بسمه تعالى چيست؟ و چرا در بسم الله بدون الف آمده است؟ آيا کدام صحيح است؟

- در نوشته هاى ادبى آمده است که همزه ى اسم با هر پيشوندى که بر سر آن آيد بايد حفظ شود. اين قاعده تنها در بسم الله الرحمن الرحيم استثناء شده است. بنابراين «باسمه تعالى» صحيح مى باشد و «بسمه تعالى» غلط مشهور است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا اختلاف قرائتى که در

قرآن موجود است، دليل بر تحريف قرآن است؟ (مثلاً ننشزها را ننشرها نيز خوانده اند و يا بالعکس)؛ چرا که وجود اختلاف قرائت در قرآن ذهن را متمايل مى کند به اين که قرآن هم مى تواند دستخوش تغيير واقع شود؟

- 1- خير، اختلاف قرائات نه از ديدگاه شيعيان و نه از ديدگاه اهل سنّت موجب تحريف قرآن نيست و دلايل متعددى بر آن دلالت دارد؛ از جمله:

1. اخبار و اختلاف قرائات آحاد است و قرآن با تواتر اثبات مى شود نه با خبر واحد.

2. خبرهاى واحد که قرائت هاى مختلف را گزارش مى کنند، دليل بر تحريف نيستند؛ زيرا قرآن و قرائت هاى ياد شده در حقيقت متمايزند؛ به عبارت ديگر، حقيقت قرآن سواى قرائت هاست و قرائت ها نمى تواند در نص قرآنى تأثير گذار باشد.

توضيح اين که: قرآن کريم سخن خداوند و آخرين کتاب آسمانى است و از صدر اسلام تاکنون مورد اهتمام جدى مسلمانان بوده است. پيامبر گرامى اسلام نسبت به قرائت حفظ و جمع آورى آن، سفارش هاى اکيد داشته، مسلمانان آن را محور اساس دين خود تلقى کرده و قرائت آن را از وظايف روزمره ى دينى خود دانستند. متن قرآن در طول تاريخ اسلام، سينه به سينه و دست به دست، از نسلى به نسل بعد منتقل مى شده و به اين دليل، همواره قاريان و حافظان فراوانى از صدر اسلام تا کنون، در بين مسلمانان وجود داشته، از ارج و منزلت والايى برخوردار بوده اند. از امور ياد شده و بررسى مصاحف بر جاى مانده از گذشته هاى دور، به اين نتيجه مى رسيم که قرآن با همان الفاظ و قرائت رسول خدا در طول تاريخ رواج داشته است و عواملى از قبيل ابتدايى بودن خط

در زمان کتابت قرآن و خالى بودن از نقطه و اعراب و اختلاف لهجه هاى قبايل عرب و احياناً اجتهادات شخص و مسايل اش، خللى در قرائت رايج ايجاد نکرده و تنها برخى قرائت هاى شخصى و نادر اشتباهاتى به وجود آورده که مورد اعتناى جامعه اسلامى نبوده است. عثمان هم براى عدم رواج اين قرائت هاى «شاذ» و حفظ قرائت رايج، پس از مشورت با اميرالمؤمنين على به جمع آورى مصاحف و تکثير نسخه واحد مورد پذيرش مسلمانان، اقدام کرد و همين پذيرش عمومى خود دليل بر هماهنگى نسخه ى تکثير شده با قرائت رايج مردم است. مطابقت قرآن موجود که سينه به سينه توسط انبوهى از جمعيت مسلمان نقل شده و فوق تواتر است، با قرائت عاصم نيز از آن جهت است که قرائت عاصم با قرائت مشهور ثبت شده در قرآن موجود، موافق بوده است، نه اين که قرآن موجود طبق قرائت عاصم نوشته شده باشد.

در نتيجه در موارد اختلاف قرائت، قرائت صحيح تنها همين قرائت کنونى است که با اعراب و حروف فعلى قرآن کريم موافق است. (1)

در پايان دو نکته را يادآور مى شويم:

الف - بسيارى از دانشمندان اهل سنّت با استناد به روايات «سبعه احرف» اختلاف قرائت ها را جايز مى شمارند و آن را به وحى مستند مى کنند؛ بنابراين، از ديدگاه کسانى که قائل به احاديث سبعه احرف هستند، اساساً بحث تحريف در مسأله ى اختلاف قرائات جايى ندارد.

ب - اختلاف قرائات بسيار است (حدود يک چهارم قرآن)، ولى جز موارد اندک (حدود سى مورد) بقيه اختلاف قرائت ها در معنا تأثيرى ندارد. سى مورد ياد شده نيز در برابر قرائت موجود در قرآن کنونى، از جايگاه رفيعى برخوردار نيستند

و چنان که پيش تر نيز گذشت، قرائت هاى متفاوت با قرائت کنونى و رايج توان برابر با آن را ندارد و به باور برخى از دانشمندان علوم قرآن، همه ى آنها در مرتبه ى پايين ترى قرار دارند. (2)

پاورقى:

(1) ر. ک: مصونيت قرآن از تحريف، محمد هادى معرفت، ترجمه ى محمد شهرابى، ص 215 - 217، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى / التمهيد فى علوم القرآن، محمد هادى معرفت، ج 2، ص 79، انتشارات جامعه مدرسين / الاء الرحمن فى تفسير القرآن، محمد جواد بلاغى، ج 1، ص 29، بيروت، داراحيأ التراث العربى / اطيب البيان، سيد عبدالحسين طيب، ج 1، ص 31 و 32، کتابفروشى اسلامى، تهران / روش شناسى تفسير قرآن، على اکبر بابايى و...، ص 74 - 75، پژوهشکده ى حوزه و دانشگاه و سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انسانى دانشگاه ها (سمت)، ج اول، قم 1379.

(2) ر. ک: التمهيد فى علوم القرآن، ج 1 و 2.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با توجه به فرمايش حضرت على و امام صادق (عليهما السلام) که فرموده اند حرف «سين» بسم اللّه بايد به صورت دندانه دار باشد، لطفاً اين مطلب را در پاسخ هاى خود مراعات کنيد؟

- شايان ذکر است در ذيل حديث، «بسم اللّه الرحمن الرحيم را با بهترين خط خود بنويس و باء آن را مکش تا سين آن را برآورى». مرحوم شيخ محمد باقر کمره اى مترجم اصول کافى تعليقه اى را از مرحوم علامه مجلسى؛ و ايشان از فاضل استرآبادى به اين عبارت نقل کرده اند: استحباب برآوردن سين پيش از کشيدن باء ممکن است مخصوص به خط کوفى باشد.(1)

بر اساس اين تعليقه، مراد حضرت صادق (ع) نگارش صحيح بسم اللّه به خط کوفى بوده است که در زمان

حضرت رايج بوده، نه خطوط ديگر، از جمله نسخ و نستعليق که در حال حاضر مرسوم است.

پاورقى:

(1) اصول کافى، کلينى، ترجمه: محمد باقر کمره اى، ج 6، ص 594، انتشارات اسوه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در مورد برخى از کلمات قرآن که در صدر اسلام به صورت غلط املايى نوشته شده اند، تکليف چيست؟

- وضع خط، براى رساندن مفهوم و تعبير معنايى است که آن معنا به وسيله ى همان لفظ که بدان تکلم مى شود، اراده مى شود. در واقع کتابت و نوشتن نماينده ى لفظى است که بيان کننده ى معنا و مفهوم مورد نظر است؛ بنابراين لازم است که کتابت به طور کامل با لفظى که بدان تکلم مى شود، مطابقت داشته باشد و عين آنچه گفته مى شود نوشته شود تا خط بدون هيچ کاستى و زيادى مقياس براى لفظ باشد.

از طرف ديگر، روش هاى انشاء و روش نوشتن و کتابت، با اين قاعده کاملاً منطبق نيست؛ ولى مادام که اين مواردِ اختلاف مصطلح است و همگان طبق آن عمل مى کنند، اشکالى به وجود نمى آيد و در بيان مقصود خللى رخ نمى دهد.

ولى رسم الخط مصحف عثمانى، بر خلاف مصطلحات عمومى است و داراى غلط هاى املايى و تناقض هاى فراوان، در نحوه ى نوشتن کلمات مى باشد، به طورى که اگر قرآن از طريق شنيدن و تواتر در قرائت ضبط نمى شد و مسلمانان اين روش را از پيشينيان خود به ارث نمى گرفتند و با دقت و توجه تمام به حفظ آن نمى کوشيدند، قرائت صحيح بسيارى از کلمات، محال بود. علت اين امر هم، عدم آشنايى عرب به فنون خط و روش هاى کتابت، در آن زمان بوده است.

البته وجود غلط هاى املايى در مصحف، در اساس و کرامت قرآن خللى ايجاد نمى کند؛

1.

زيرا واقعِ قرآن آن است که خوانده مى شود، نه آنچه نوشته شده است، کتابت به هر روشى باشد، مادام که قرائت صحيح و درست به نحوى که در زمان پيامبر گرامى و صحابه او متداول بوده، باقى باشد، موجب هيچ ضرر و زيانى نخواهد شد.

ترديدى نيست که مسلمانان از صدر اول تا امروز، نص قرآن را به طور صحيح، حفظ کرده اند.

2. تخطئه ى کتابت قرآن، ايرادى به نويسندگان ابتدايى از نظر جهل و يا سهل انگارى آنان است و به خود کتاب ايرادى وارد نيست {لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ} (فصلت،42) «که هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت رو، به سراغ آن نمى آيد، چرا که از سوى خداوند حکيم و شايسته ى ستايش نازل شده است.» (1)

3. غلط هاى املايى در مصحف همچنان باقى بود و تغيير داده نشد و مسلمانان از عدم تغيير اين غلط ها به سلامت کتاب و عدم تحريف آن در طى قرن ها، استناد مى کردند، غلط هاى املايى شأنى و تأثيرى ندارد و تصحيح آنها سزاوار بود، ولى براى حفظ حرمت نويسندگان پيشين به آنها دست نزدند.

بنابراين، وجود برخى غلط هاى املايى در خواندن و معناى قرآن مشکلى ايجاد نمى کند و ما وظيفه داريم که قرآن را بر اساس قرائت و تلاوت مشهور بخوانيم. (2)

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 20، ص 295-300، دارالکتب الاسلامية، تهران.

(2) ر. ک: تاريخ قرآن، آيت اللّه معرفت، ص 122-127، انتشارات سمت، تهران.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در آيه ى 88 سوره ى انبياء حرف «نون» کلمه ى «ننجى» جداگانه و به صورت «ن_ن _جى» نوشته شده است؟

- تذکر چند نکته در

اين باره به جا است:

1 - نگارش قرآن به خط عثمانى (در بعضى کلمات) با رسم الخط کنونى و رايج عربى متفاوت است.

2 - در خود نگارش قرآنى برخى از کلمات مشابه، گاه حتى در يک سوره نيز متفاوت نوشته شده اند. مثلاً: نعمت در آيه ى {وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ}، در سوره ى ابراهيم آيه ى 34 نعمت و در سوره ى نحل آيه ى 18 نعمة نوشته شده است که دومى موافق رسم الخط صحيح عربى است.

هم چنين «قال يبنؤم» در سوره ى طه آيه ى 94 بدون همزه ى وصل و با واو نوشته شده است، اما در سوره ى اعراف آيه ى 150 «قال ابن اُم» مطابق رسم الخط صحيح عربى نوشته شده است. يا «و يمْح اللّه» در سوره ى شورى آيه ى 24 بدون واو و در سوره ى رعد آيه ى 39 مطابق رسم الخط صحيح عربى: «يمحوا اللّه» نوشته شده است. گرچه در همين آيه نيز الف زائده بر واو اصل کلمه آمده که بر خلاف رسم الخط صحيح عربى است.

هم چنين در سوره ى مؤمنون آيه ى 24 «فقال الملؤا» نوشته شده است در حالى که در همين سوره آيه ى 33 به صورت رسم الخط صحيح عربى «و قال الملأ» نوشته شده است.

هم چنان که «ننجى» در آيه ى 88 سوره ى انبياء به صورت «ن_ن _جى» و در آيه ى 103 سوره ى يونس به صورت «ننج المؤمنين» نوشته شده است.

قرآن هايى که عثمان طه نوشته است؛ چون برگرفته و هماهنگ با نگارش مصاحف عثمانى است اين نکات را رعايت کرده است و همانند آن مصاحف قرآن را نگارش کرده است. اما خوش نويسان ديگر کلمات را يکسان سازى کرده و کلمه ى «ننجى» را در همه جا به يک صورت نوشتند. (1)

افزون بر آن گفته شده است که چون «ن»

دوم ننجى اخفا مى شود. نويسندگان پيشين اخفا را هم در لفظ و هم در کتابت نشان دادند و «ن» را حذف کردند و به خاطر اين که معلوم باشد که «ن» در اين جا حذف شده «ن» جداگانه نوشته شده است، اما اين نکته در همه جا مراعات نشده است.

پاورقى:

(1) ر. ک: التمهيد، ج 1، ص 365-397، جامعه مدرسين.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- خط استاندارد قرآن کريم کدام است و چه ويژگى هايى نسبت به ساير خط ها دارد؟

- قرآن کريم از صدر اول، به خصوص از ناحيه ى کتابت و زيبايى خط، با گذشت زمان سير تکاملى داشته است.

خطاطان تا اواخر قرن سوم هجرى مصحف ها را با خط کوفى مى نوشتند، در اوايل قرن چهارم، خط زيباى نسخ جاى خط کوفى را گرفت. و در قرن هفتم هجرى قمرى خط نسخ عربى به حدّ اعلاى کمال خود رسيد.

در سال 1342 هجرى قمرى کشور مصر قرآنى را با خط نسخ چاپ کرد که مورد اقبال جهان اسلام قرار گرفت، و در سال 1370 هجرى قمرى به بعد نيز چاپ هاى ديگرى از قرآن توسط برخى از کشورهاى اسلامى صورت گرفت.

همچنين قرآن ديگرى از خطاطى سورى به نام «عثمان طه» رواج يافت، که به شيوه ى خط نسخ مى باشد.

بنابراين، قرآن کريم غالباً بر اساس خط نسخ کتابت شده، گرچه ممکن است در کتابت قرآن از خط هاى ديگرى مانند نستعليق و... بهره گرفته باشند.

پاورقى:

(1) ر. ک: علوم قرآنى، آيت الله محمد هادى معرفت، ص 175 - 180، مؤسسه ى فرهنگى انتشاراتى «التمهيد».

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- ويژگى هاى خط عثمان طه چيست؟ و چرا اين خط معروف شد؟

- عثمان طه، خطّاط مشهور معاصر، اهل سوريه است که قرآن را به خط زيباى نسخ نوشته، که به

تصديق اهل فن، از نظر خوشنويسى، استحکام دست، قلم، چشم نوازى و يک دستى، در ميان قرآن هاى خوش نوشته ى قديم و جديد نظير ندارد. نخستين چاپ آن در حدود سال 1400 قمرى از سوى «الدار الشاميه للمعارف» با همکارى مؤسسه ى علوم قرآن و با تأييد و همکارى علمى چند کشور اسلامى در دمشق انتشار يافت. هر صفحه ى آن پانزده سطر و با اول يک آيه آغاز شده و به آخر يک آيه ختم مى گردد، و هر جزء از سى جزء قرآن در حدود بيست صفحه نوشته شده و مجموع قرآن در 604 صفحه تدوين شده است. (1)

و تاکنون خطى جايگزينى با اين تفاصيل، پيدا نشده است لذا مورد استقبال قرّاء قرآن قرار گرفته است.

پاورقى:

(1) دانشنامه ى قرآن و قرآن پژوهى، بهاء الدّين خرّمشاهى، ج 2، ص 1438، انتشارات دوستان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در قرآن در بعضى کلمات که «ص» دارند روى حرف «ص» حرف «س» به صورت کوچک گذاشته مى شود علت اين امر چيست؟

- 1. {وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ} (بقره،245) «خداوند که (روزى بندگان را) محدود يا گسترده مى سازد.»

2. {وَ زادَكُمْ فِى الْخَلْقِ بَصْطَةً} (اعراف،69) «و شما را از جهت خلقت جسمانى گسترش و قدرت داد.»

در دو آيه ى بالا روى حرف «صاد» در کلمه ى «يبصط» و «بصطة» حرف «س» مى گذارند.

و معنايش اين است که قرائت با صاد صحيح است ولى قرائت به سين مشهورتر است.

1. {أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ} (طور،37) «آيا خزائن پروردگارت نزد آنهاست يا بر همه چيزِ عالم سيطره دارند؟»

2. {لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ} (غاشيه،22) «تو سلطه گر به آنان نيستى که (بر ايمان) مجبور شان کنى.»

در اين دو آيه ى زير حرف «صاد» در کلمه ى

«مصيطرون» و «بمصيطر» حرف «س» مى گذارند؛ و معناى آن اين است که قرائت با سين صحيح است ولى قرائت به صاد قوى تر است.

پاورقى:

(1) ر. ک: حلية القرآن سطح (2) سيد محسن موسوى، ص 149، نشر سازمان تبليغات اسلامى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در رسم الخط بعضى از قرآن ها (خط عثمان طه) در آيات ابتداى قرآن، هر جا که نام حضرت ابراهيم ذکر شده آن را به صورت {إِبْراهمَ} (بقره،124) و در جاهاى ديگر قرآن، آن را به صورت {إِبْراهِيمَ} (نحل،120) آيا اين امر دليل خاصى دارد؟

- آنچه در حال حاضر در ايران يافت مى شود سه نوع کتابت مشهور است که عبارتند از:

الف: کتابت به خط عثمان طه (به رسم الخط عربى): اين رسم الخط علاوه بر زيبايى، محسّنات و ويژگى هايى دارد که توجه قاريان قرآن را به خود جلب کرده است.

ب: کتابت به رسم الخط فارسى: در اين نوع کتابت، الف هاى کوتاه به صورت ممدود نوشته مى شود؛ مثلاً «کتب» به صورت «کتاب» و «انزلنَه»، «انزلناه» تحرير مى شود.

ج: رسم الخط پاکستانى: اين نوع کتابت از نظر محتوايى، با رسم الخط عربى فرقى نمى کند و تفاوت آن، شکلى است.

در خصوص اختلاف رسم الخط در کلمه ى «ابراهيم» اين نکته لازم است تذکر داده شود که: در اين کلمه دو حرف «الف» و «ياء» به کار رفته است که به مبحث: «حروفى که نوشته نمى شود ولى خوانده مى شوند» مربوط مى شوند که آن حروف اکثراً سه حرف «ا، و، ى» مى باشند که براى آن - يعنى اين که چرا با آن که خوانده مى شوند، امّا نوشته نمى شوند - دلايلى ذکر کرده اند از جمله دليل «اختصار» است. يعنى براى رعايت اختصار در خيلى از موارد اين سه حرف را حذف و به جاى آنها از

علايم کوچکى که خارج از حروف کلمه قرار دارند استفاده مى کنند، مانند الف کوچک روى حرفى که «الف» بعد از آن حذف شده است مثل «ابر َهيم». و ياء کوچک براى «ياء» محذوف مثل «ابر َهم» و امثال اينها، که البته رعايت اين اختصار الزامى نيست؛ به همين جهت گاهى اختصار را رعايت کرده و گاهى هم اصل حروف را مى آورند. (1)

پاورقى:

(1) راهنماى تدريس روخوانى قرآن کريم، على حبيبى، ص 112-114، نشر دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا لام در کلمه ى «الليل» در قرآن هاى به خط عثمان طه افتاده است؟

- رسم الخط عثمان طه بر اساس رسم الخط مصاحف عثمانى است که در سده ى اول هجرى نگاشته شده است. اين رسم الخط به خاطر ابتدايى بودن خط و يا ناوارد بودن کاتبان، نارسايى هايى داشته است که در طول تاريخ براى حفظ مصحف از هر گونه تغيير، همچنان به شکل اوليه باقى مانده و قرآن پژوهان اين مسأله را دليلى بر سلامت قرآن از تغيير و تحريف دانسته اند.

افزون بر اين، رسم الخط برخى واژه ها در گذر زمان تغيير کرده و تکامل يافته و در دوران معاصر به گونه اى ديگر نگاشته شده است؛ براى مثال، «اليل» به صورت «اللّيل»، «الذان» (نساء،16) به صورت «اللذان»، «فأُو» (بقره،226) به صورت «فاؤا»، «أبنؤا» (مائده،18) به صورت «أبنأ»، «الّتى» (نسأ،23) به صورت «الاتى» نوشته مى شود و بسيارى موارد ديگر.

به گفتة برخى قرآن پژوهان اين گونه نارسايى ها در رسم الخط عثمانى و نيز اختلاف رسم الخط عثمانى و رسم الخط معاصر بالغ بر هزاران مورد است. بيشتر دانشمندان مسلمان در حفظ رسم الخط عثمانى به دليل حفظ قرآن از هر گونه تغيير، اصرار مى ورزند و در مقابل برخى نيز بازنويسى

قرآن را بر اساس رسم الخط معاصر بر مبناى قرائت مشهور قرآن، پيشنهاد کرده اند. (1)

در هر صورت، بايد توجه داشت که اختلاف در رسم الخط و يا نقصان آن هيچ ضررى براى کتاب خدا ندارد؛ چرا که ملاک تلاوت قرآن نسل در نسل قرائت قرأ بوده و قرائت مشهور آن توسط عموم مردم سينه به سينه به ما منتقل شده است و بر فرض واژه اى به شکل نادرستى نوشته شده باشد، قارى آن را به شکل صحيح قرائت مى کند و اساساً محور رسم الخط نيست، بلکه قرائت مستند و صحيح است.

پاورقى:

(1) براى آگاهى بيشتر ر. ک: علوم قرآنى، محمدهادى معرفت، ص 154-169، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى التمهيد، چ اول، قم، 1378 / آموزش علوم قرآن (ترجمة التمهيد فى علوم القرآن، محمدهادى معرفت، مترجم: ابومحمد وکيلى، ج 1، ص 449-479، مرکز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى، چ اول، قم 1371 ش.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

قصص قرآن

- در مورد شکست اصحاب فيل توضيح دهيد. آيا درست است که سنگ هاى موجود در پنجه يا در منقار پرندگان سنگ نبود، بلکه نوعى مواد منفجره (اورانيوم) بود؟!

- درباره ى شأن نزول اين سوره در روايت آمده است: وقتى قريش فهميدند که پيامبر مبعوث به رسالت براى همه ى انسان ها شده است، زبان اعتراض گشودند و به ابوطالب گفتند: به پسر برادرت بگو: اگر اين حرف را اهل فارس و روم بفهمند و بشنوند، ما را از سرزمين مان مى ربايند و سنگ هاى خانه ى کعبه را قطعه قطعه مى کنند (قصص، 57). در اين مورد سوره ى فيل نازل شد و به قريش گوش زد کرد: کسى نمى تواند شما را بربايد و کعبه را قطعه قطعه کند. همان طورى که ابرهه خواست اين خانه را خراب کند، اما

نتوانست.

اصحاب فيل:

حاکم يمن که دست نشانده ى حاکم روم بود، براى اين که اثبات کند خدمت گزار خوبى براى او است، کليساى بسيار زيبا و مهمى در يمن بر پا کرد و تصميم گرفت مردم جزيره ى عربستان را به جاى کعبه به سوى آن فرا خواند و کم کم آن جا کانون حج اعراب شود و مکّه از مرکزيت بيافتد. براى همين منظور مبلّغان بسيارى به اطراف و ميان قبايل عرب در سرزمين حجاز فرستاد. اعراب که سخت به مکّه و کعبه علاقه داشتند و آن را از آثار ابراهيم خليل مى دانستند، احساس خطر کردند. سپس ابرهه با لشکرعظيمى عازم مکّه شد. هنگامى که نزديک مکه رسيد، کسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل مکه را غارت کنند. در اين ميان دويست شتر از عبدالمطلب غارت کردند. ابرهه کسى را فرستاد که با بزرگ مکه ملاقات کند و به او بگويد که ما براى جنگ نيامده ايم؛ تنها آمده ايم که خانه ى کعبه را خراب کنيم. اگر مقاومت نکنيد، ما کارى به شما نداريم.

فرستاده ى ابرهه با عبدالمطلب گفتگو کرد و سپس با يکديگر نزد ابرهه آمدند. وقتى ابرهه، عبدالمطلب را ديد، تحت تأثير شخصيت او قرار گرفت و به او احترام کرد. ابرهه گفت: ما آمده ايم کعبه را ويران کنيم. شما اگر حاجتى داريد بگوييد. عبدالمطلب گفت: دستور دهيد شتران مرا که غارت کرده اند، به من بدهند. ابره با تعجب گفت: درباره ى کعبه هيچ نمى گويى؟! عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران هستم و کعبه صاحبى دارد که خود مانع خراب شدن آن مى شود.

عبدالمطلب شترانش را گرفت و به مکّه آمد و به مردم دستور داد به کوه هاى اطراف پراکنده شويد. سپاه ابرهه

که سوار بر فيل بودند، حرکت کردند. عبدالمطلب حلقه ى در کعبه را گرفت و گفت: خداوندا! هر کس از خانه ى خود دفاع مى کند. تو خانه ات را حفظ کن. هرگز مباد روزى که صليب آنها و قدرت شان بر نيروهاى تو غلبه کند و ساکنان حرم اسير آنان شوند. خداوندا! ساکنان حرم را بر مسيحيان و صليبيان پيروز گردان! ناگهان ديدند ابرى سياه از ناحيه ى درياى احمر به چشم مى خورد که به سوى مکّه در حرکت است. در اين هنگام پرندگانى شبيه چلچله و پرستو از سوى دريا رسيدند و هر يک سه عدد سنگ ريزه با خود همراه داشت. يکى به منقار و دو تا در پنجه ها. سنگ ريزه ها به اندازه ى نخود بودند. آنها را بر سر سپاه فرو ريختند. به هر کدام از آنها که اصابت مى کرد، هلاک مى شد. در اين هنگام وحشت عجيبى بر لشکر ابرهه سايه افکند. تعدادى هلاک شدند و برخى فرار کردند. (1) معلوم نيست آن سنگ ريزه ها از چه جنسى بود.

پاورقى:

(1) با استفاده از تفسير نمونه، ج 27، ص 352.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 102 بقره، هاروت و ماروت که تعليم سحر و جادو مى دادند، آيا از طرف خدا آمده بودند؟ چگونه گفته شده که بين همسران به اذن خدا جدايى مى انداختند، ولى به کسى زيان نمى رساندند؟! آيا اين جدايى زيان محسوب نمى گردد؟ آيا سحر و جادو از خرافات نيست؟

- اين آيه مى فرمايد: شياطين کافر شدند و به مردم سحر مى آموختند و آنچه را که از هاروت و ماروت از سحر آموخته بودند، به مردم مى آموختند، در حالى که هاروت و ماروت دو ملکى بودند. وقتى که سحر مى آموختند، به آنان گوش زد مى کردند که سحر

چيز خطرناکى است و ممکن است شما را به بيراهه بکشاند و کافر شويد، ولى مردم از هاروت و ماروت سحر را آموختند و از آن سوء استفاده کردند و بين مردان و همسران شان جدايى مى انداختند.

بعد مى فرمايد: {وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ}.

اين جمله مى خواهد بگويد سوء استفاده از سحر کارى نبود که از حيطه قدرت خدا خارج باشد، بلکه سحر يکى از سنّت هاى الهى است که به اذن خدا کارايى دارد، چه در جهت خوب به کار رود و چه در جهت بد. مانند اسلحه اگر از آن بجا و مناسب استفاده کنند، خوب است و خدا اين کارايى را به اسلحه داده و اگر از آن سوءاستفاده کنند باز کارايى آن از خدا است.

در حقيقت اين جمله از آيه، استقلال ساحران را نفى مى کند و مى گويد که حتى ساحران که کارهاى عجيب، چه خوب و چه بد مى کنند، از تحت قدرت خدا خارج نيستند. (1)

پاورقى:

(1) برگرفته از الميزان، ج 1 ص 233.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- داستان ذبح گاوى که در آيه ى 67 سوره ى بقره آمده چيست؟

- اين داستان آن گونه که از قرآن و تفاسير بر مى آيد، چنين بود که يک نفر از بنى اسرائيل به طرز مرموزى کشته مى شود، در حالى که قاتل معلوم نيست، به همين جهت در بين قبايل و اسباط بنى اسرائيل درگيرى مى شود. هر يک آن را به طايفه و افراد قبيله ى ديگر نسبت مى دهد و خويش را تبرئه مى کند. داورى را براى فصل خصومت نزد حضرت موسى (ع) مى بَرَند و حلّ مشکل را از او خواستار مى شوند، و چون از طُرُق عادى حلّ اين قضيه ممکن نبود، و از طرفى

ادامه ى کشمکش ممکن بود منجر به فتنه ى عظيمى ميان بنى اسرائيل گردد، حضرت موسى (ع) با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجازآميزى به حلّ اين مشکل، آن چنان که در آيات بعد از اين آيه در قرآن مى خوانيد مى پردازد. دستور داده مى شود که گاوى را سر ببرند، که مادّه باشد؛ نه پير و از کار افتاده و نه بِکر و جوان، بلکه ميان اين دو باشد. بنى اسرائيل دست از پرگويى برنداشتند و گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما روشن کند که رنگ آن بايد چگونه باشد؟! حضرت موسى (ع) گفت: «خداوند مى فرمايد: زرد رنگ و يکدست که رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد». هر بار با بهانه جويى کار را مشکل تر ساختند. مجدداً حضرت موسى (ع) گفت: «خدا مى فرمايد: گاوى باشد که براى شخم زدن، رام نشده و براى زراعت آبکشى نکند و از هر عيبى برکنار باشد، حتى رنگ ديگرى در آن نباشد». در اين جا بنى اسرائيل گفتند: حالا حقّ مطلب را ادا کردى!. سپس گاو را با هر زحمتى بود، به دست آوردند و آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند اين کار را انجام دهند! به آنها دستور داده شد: قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد تا زنده شود و قاتل را معرفى کند.

قرآن مجيد مى فرمايد: {كَذلِكَ يُحْى اللَّهُ الْمَوْتى} «خداوند اين گونه، مردگان را زنده مى کند و اين گونه آيات خود را به شما نشان مى دهد تا تعقل کنيد». قرآن کريم در آخرين آيه به مسأله ى قساوت و سنگ دلى بنى اسرائيل مى پردازد. مى توانيد در اين باره به ترجمه ى تفسير الميزان، ج اول، ص 262 به بعد و تفسير نمونه، ج اول، ص 300 به بعد مراجعه بفرمايد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

-

اصحاب مدين که در قرآن به آن اشاره شده در کجا ساکن بوده اند؟

- مدين و اصحاب مدين که در چند جاى قرآن مجيد به آن اشاره شده است عرب بودند و در سرزمينى از طرف شام مى زيستند. مدين نام قريه ى شعيب و قبيله ى او است و موقعيت جغرافيايى اين شهر در شرق عقبه است. مردم مدين از عرب و اولاد اسماعيل بوده اند و با مردم فلسطين و لبنان و مصر روابط بازرگانى داشته اند. مورخين مسافت جزيره ى سينا تا حدود فرات را مدين مى نامند. (1)

اهل مدين کافر و مشرک بودند و بيشه اى را که درختان خرّم و نهال هاى سبز و صفا داشت مى پرستيدند و در داد و ستد غش و خيانت مى کردند، چون کالايى از کسى مى خريدند با سنگ وکِيل تمام دريافت مى داشتند و چون چيزى مى فروختند از کِيل و وزن آن مى کاستند. چون کار شرک و فساد و کفر و عناد قوم فزونى يافت، پروردگار متعال حضرت شعيب را به سوى ايشان فرستاد و به آيات و معجزات الهى خويش تأييد فرمود. حضرت شعيب قوم مدين را به عبارت خداى يکتا و به عدل و داد دعوت کرد و از عاقبت حق شکنى و خيانت در معامله و ظلم و فساد تهديد نمود و نعمت هاى الهى و برکاتى را که خدا به مال و اولاد شان بخشيده يادآورى کرد و ايشان را از انتقام و عذاب الهى بر حذر داشت، ولى متأسفانه کار و نصيحت حضرت شعيب کارساز نشد، تا جايى که بر شعيب حمله بردند و او را به دروغ گويى و ساحرى و شعبده بازى متهم کردند و گفتند: اگردر اعاى خود صادقى، صاعقه و عذاب بر

ما فرو فرست. پس خداى تعالى دعاى شعيب را مستجاب کرد و قوم را به گرماى شديد مبتلا کرد، به طورى که آب تشنگى شان را فرو نمى نشاند و سايه ى درختان از حرارت شان نمى کاست و سرداب هاى شان را از رحمت گرما آسوده نمى داشت. قوم به ناچار از شهر و ديار خود فرار کردند تا در بيابان قطعه ى ابرى بالاى سر شان پديدار شد که از ديدنش خوشحال شدند و زير سايه اش گرد آمدند تا از رنج گرما آسايش پيدا کنند، پس چون همه در يک جا مجتمع گشتند، شراره ها و شهاب ها از ابر بباريد و غريوى از آن برخاست و زمين لرزه اى سخت احساس کردند و تا خواستند راه خلاصى بجويند به طوفان هلاک در افتادند. (2)

پاورقى:

(1) صدرالدين بلاغى، فرهنگ قصص قرآن، ص 407.

(2) صدرالدين بلاغى، قصص قرآن ص 123- 120 (با تلخيص).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- عاقبت قوم حضرت لوط (ع) به کجا رسيد؟ آيا حضرت لوط (ع) نيز به عذاب قومش گرفتار شد؟

- قوم سرکش و منحرف حضرت لوط (ع) از دستورهاى خداوند و هشدارهاى پيامبر شان سرپيچى کردند. خداوند متعال نيز آنها را به شدت مورد عذاب قرار داد، به اين ترتيب که فرشتگانى را نزد حضرت لوط فرستاد که گفتند: «اى لوط! ما رسولان و پروردگار توايم، آنها (قوم منحرف) هرگز به تو دسترسى پيدا نخواهند کرد، در دل شب با خانواده ات (از اين شهر) حرکت کن و هيچ يک از شما پشت سرش را نگاه نکند، مگر همسر تو که او هم به همان بلايى که آنها گرفتار مى شوند، گرفتار خواهد شد. موعد آنها صبح است، آيا صبح نزديک نيست؟! هنگامى که فرمان ما فرا رسيد آن (شهر و ديار) را زير و

رو کرديم، و بارانى از سنگ (گِل هاى متحجر و خشک شده) متراکم بر روى هم، بر آنها نازل نموديم؛ (سنگ هايى که) نزد پروردگارت نشان دار بود؛ و آن، از (ساير) ستمگران دور نيست!» (هود،81-83)

از آيه ى مذکور بر مى آيد که قوم حضرت لوط عاقبت دچار عذاب خداوند گشته و نابود شدند و حضرت لوط (ع) به اتفاق خانواده اش (به استثناء همسرش که دچار عذاب شد) نجات پيدا کردند؛ {إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ} (حجر،59-60) «مگر خاندان لوط که همگى آنها را نجات خواهيم داد (داديم) به جز همسرش که مقدر داشتيم در شهر بماند و هلاک شود.»

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 6، ص 243-246؛ ج 22، ص 357، دارالکتب الاسلامية، تهران.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در چند سوره ى قرآن، داستان هايى از حيوانات آمده است، لطفاً چند داستان را بيان کنيد؟

- سوره هايى که به گونه اى، داستان حيوانات در آنها بيان شده، به قرار زير است:

1. بقره: در اين سوره، داستان گاو بنى اسرائيل نقل شده که خلاصه ى آن اين است: فردى از بنى اسرائيل، به طور مرموزى کشته مى شود، و هر قبيله، قتل را به گردن قبيله ى ديگر مى اندازد و براى اين که اين مسأله، سبب آشوب نشود، موسى از خدا خواست که معجزه آسا قاتل را معين کند.

از طرف خداوند فرمان آمد که گاوى را بکشيد. با آمدن اين فرمان، بنى اسرائيل - براى فرار از انجام فرمان الهى - با بهانه جويى هاى مکرّر، نسبت به مشخصات گاو، کار را بر خود سخت کردند. خداوند به درخواست آنان عمل کرد و مشخصات دقيق گاو را به آنان فرمود، و آنان نيز مجبور

شدند گاوى با آن مشخصات معين را به سختى پيدا کنند و با قيمت گزافى بخرند و آن را سر ببرند. بعد از آن دستور آمد که دم گاو را به مقتول بزنند تا قاتل مشخص شود.

جالب است که بنى اسرائيل، عاقبت گاو مشخص شده را نزد جوانى که به پدرش احترام زياد مى گذاشت پيدا کردند و چون پسر نمى خواست گاوش را بفروشد و بنى اسرائيل هم چاره اى جز خريدن آن نداشتند، از اين رو با قيمت زياد آن را خريدند. به اين طريق از احترام آن جوان به پدرش قدردانى نمود. اين سوره، به مناسبت اين داستان، بقره (گاو ماده) ناميده شد.

2. سوره هاى «اعراف، شعرأ، هود، قمر و شمس»: در اين سوره ها به داستان ناقه ى صالح (ماده شترى که معجزه ى حضرت صالح، بود و به آن «ناقة الله» گفته مى شد) اشاره شده است. (اعراف / 73) قوم صالح، بر خلاف فرمان الهى، شتر را مى کشند و به عذاب الهى دچار مى شوند. اين داستان، به طور مفصّل در سوره ى «هود» آمده است.

3. سوره ى کهف: ماجراى اصحاب کهف و سگ آنان در اين سوره آمده است.

4. سوره ى نمل: 1 - ماجراى سليمان، در وادى مورچگان: تا (سليمان و لشکريان او) به سرزمين مورچگان رسيدند، مورچه اى گفت: اى مورچگان؛ به لانه هاى خود برويد تا سليمان و لشکرش شما را پايمال نکنند، در حالى که نمى فهمند!، (سليمان) از سخن او تبسّمى کرد و خنديد و گفت: {حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ؛ [آنها حركت كردند] تا به سرزمين مورچگان رسيدند؛ مورچه اى گفت: (به لانه هاى

خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند!)}{فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَى وَ عَلى والِدَى وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبادِكَ الصَّالِحِينَ؛ سليمان از سخن او تبسّمى كرد و خنديد و گفت: (پروردگارا! شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام كن، و توفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!)} (نمل / 18-19)

2. ماجراى سليمان و ناپديد شدن هدهد و خبرآوردن او از ملکه ى سبا: هدهد پس از غيبتى نه چندان طولانى - که باعث شد حضرت سليمان او را به طور جدّى مورد بازخواست قرار بدهد - برگشت و از وجود کشورى وسيع به نام «سبا» و پادشاه آن - که يک زن بود و تختى عظيم داشت - خبر داد. سليمان نيز، با نامه نوشتن به ملکه ى آنان، سرانجام هدايت آنان را - که خورشيد پرست بودند - فراهم کرد.

5. سوره ى فيل: در اين سوره ى کوتاه، به لشکرکشى ابرهه (فرمانده ى سپاه حبشه) با تعدادى فيل به خانه ى کعبه اشاره شده است. ماجرا از اين قرار بود که ابرهه از اهميت دادن مردم به خانه ى کعبه، سخت به خشم آمده بود، زيرا مى ديد مردم به جاى آن که به معبد زيبايى که او درست کرده بود روى آورده اند، به خانه ى کعبه که بسيار ساده و از سنگ و گِل درست شده بود - روى آورند؛ به همين جهت، تصميم گرفت کعبه را نابود کند. و

با لشکريان فيل سوارش، تا نزديک مکّه آمد، ولى به اذن خداوند متعال، فيل ها از نزديک شدن به کعبه امتناع کردند و تلاش لشکر نيز براى به فرمان آوردن فيل ها، بى نتيجه ماند؛ افزون بر آن، براى گوش مالى و عبرت ديگران خداوند پرندگانى را - که از سمت دريا آمدند - به سوى آنان فرستاد که هر کدام سه سنگ ريزه - يکى به منقار و دو تا به چنگال - همراه داشتند. پرندگانى که «ابابيل» نام داشتند، به لشکر حمله کردند و سنگ ريزه ها را بر سر لشکر ريختند. هر کدام از سنگ ريزه ها که به کسى اصابت مى کرد، بدن او را سوراخ کرده از طرف ديگر بدن او خارج مى شد. ابرهه نيز با همين سنگ ريزه ها مجروح و عاقبت هلاک شد. پيامبر در همين سال متولد شد و آن سال را «عام الفيل» نام نهادند.

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، سوره هاى بقره، اعراف، هود، کهف، نمل و فيل، نشر دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- داستان دو فرزند حضرت آدم (ع) در چه سوره و چه آيه اى آمده است؟

- درباره ى اين قصّه در آيات 27 تا 32 سوره ى مائده مطالبى بيان شده است. از روايات امامان معصوم (عليهم السلام) نيز استفاده مى شود که علت قربانى کردن فرزندان حضرت آدم (ع) و سبب قتل «هابيل»، مسأله ى وصايت و جانشينى حضرت آدم (ع) بود؛ چون قابيل ديد پدرش حضرت آدم (ع) برادرش هابيل را به اين منصب مفتخر ساخت، به وى حسادت برد تا آن جا که در صدد قتل او برآمد. در روايتى از امام صادق (ع) در اين باره چنين مى خوانيم:

«خداوند متعال به آدم (ع) وحى فرمود: «اسم اعظم

من و ميراث نبوّت و اسمايى را که به تو تعليم کرده ام و هر آنچه مردم بدان نياز دارند، به هابيل بسپار.» حضرت آدم (ع) نيز اين کار را کرد و چون قابيل مطلع شد، خشمناک شد؛ به نزد حضرت آدم (ع) آمد و گفت: پدرجان! مگر من از وى بزرگ تر نبودم و بدين منصب شايسته تر از او نيستم؟ حضرت آدم (ع) فرمود: اى فرزند! اين کار به دست خداست و او هر که را بخواهد به اين منصب مى رساند و خداوند او را به اين منصب مخصوص فرموده است؛ اگر چه تو از وى بزرگ تر هستى و اگر مى خواهى صدق گفتار مرا بدانيد، هر کدام قربانى به درگاه خدا ببريد و قربانى هر يک از شما قبول شد، او شايسته تر از ديگرى است. قابيل و هابيل، قربانى آوردند؛ به اين ترتيب که قابيل، چون داراى زراعت بود، براى قربانى خويش مقدارى از گندم هاى بى ارزش و نامرغوب خود را جدا کرد و به درگاه خدا برد و هابيل که گوسفنددار بود، يکى از بهترين قوچ ها و گوسفندان چاق و فربه خود را جدا کرده، براى قربانى برد...».

در روايت ديگرى از امام سجاد (ع) درباره ى پذيرفته شدن قربانى و ماجراى قتل هابيل چنين بيان شده است:

«... قربانى صاحب گوسفند، يعنى هابيل پذيرفته شد و از ديگرى (قابيل) قبول نشد. قابيل غضبناک شده به هابيل گفت: به خدا تو را خواهم کشت! هابيل گفت: خدا تنها از پرهيزکاران قبول مى کند، اگر تو دستت را به سوى من بگشايى که مرا بکشى، من هرگز براى کشتن تو دست به سويت نمى گشايم، من از خدا، پروردگار جهانيان مى ترسم؛ من

مى خواهم تو زير بار گناه من و خود باشى و از دوزخيان شوى و اين پاداش ستمگر است.(و بدين صورت) «دلش» کشتن برادر را برايش جلوه داد، ولى او نفهميد چگونه او را بکشد تا «ابليس» آمد و به او ياد داد و گفت: سرش را ميان دو سنگ بگذار و آن گاه سرش را بشکن! وقتى او را کشت، نفهميد با او چه کند، دو زاغ آمدند و با هم شروع به زد و خورد کردند و کم کم جنگ سختى نمودند. تا يکى ديگرى را کشت و آنگاه آن که به جا ماند، با چنگال خود گودالى حفر کرد و آن زاغ ديگر را در آن دفن نمود. قابيل گفت: اى واى! آيا ناتوان بودم که چون اين زاغ باشم و جسد برادر را پنهان کنم؟ و از پشيمانان شد، گودالى کند و او را در آن دفن کرد (و بدين صورت) قانون دفن مرده ها از آن جا شروع شد.

پاورقى:

(1) ر. ک: بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسى، ج 11، ص 655 - 656، ح 28 - 31، داراحيأالتراث العربى، بيروت / تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج، ص 297 - 325، نشر اسلامى / قصص قرآن يا تاريخ انبياء، سيد هاشم رسولى محلاتى، ج 1، ص 22 - 30، انتشارات علميه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- بلعم باعورا کيست و آيا در قرآن به او اشاره شده است؟

- بلعم باعورا، عالِمى از بنى اسرائيل است که اسم اعظم را مى دانست؛ ولى مورد فريب فرعون قرار گرفت و با حضرت موسى به دشمنى پرداخت. در سوره ى اعراف، آيه ى 175 و 176 به وى اشاره شده است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با توجه به آيات قرآن آيا موسى

صداى خدا را اصالتاً شنيد؟ آيا موسى چنان که مى گويند در گفتار زبانى مشکلى داشته است؟ خيلى به اين مسأله اشاره شده است و حتى از خداوند مى خواهد براى نرمى کلام کمکش کند يا هارون به همراهش باشد.

- اين سؤال در حقيقت چند سؤال جداگانه درباره ى حضرت موسى است.

1. آيا حضرت موسى صداى خدا را اصالتاً شنيد؟

وقتى حضرت موسى مدتش در مدين تمام شد، از آن جا همراه با زنش به سوى مصر حرکت کرد و چون مردى با غيرت بود و نمى خواست نامحرمى چهره ى زنش را ببيند، زنش را سوار بر الاغى کرد و همراه با گوسفندانش و با مقدارى از اثاثيه ى زندگى به راه افتاد، ولى از جاده منحرف شد و راه را گم کرد. چون هوا تاريک شد و شب زمستانى و سرد بود و تعدادى از گوسفندانش متفرق شدند، کار بر او مشکل شد. ناگاه از دور آتشى را مشاهده کرد. به زنش گفت: اين جا بمان تا من بروم و مقدارى آتش بياورم تا گرم شويم. موسى حرکت کرد. وقتى نزديک آتش رسيد، احساس کرد درختى است نورانى. به اشتباه پندار مى کرد که آتش است. از آن درخت صدايى و ندايى شنيد: {فَلَمَّا أَتاها نُودِى مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ}

هنگامى كه به سراغ آتش آمد، از كرانه راست درّه، در آن سرزمين پر بركت، از ميان يك درخت ندا داده شد كه: (اى موسى! منم خداوند، پروردگار جهانيان!

موسى به اطراف نگاه کرد، کسى را نيافت. موسى گفت: تو کيستى که من صداى تو را مى شنوم؟ او گفت: من بالاى توام؛ با

توام؛ جلوى توام؛ عقب توام و از تو به تو نزديک ترم. حضرت موسى فهميد که معجزه اى رخ داده است و خدا با او سخن مى گويد. از آن درخت صداى تسبيح بر مى آمد و نور عظيمى از آن مى تابيد.

بنابراين صدايى که حضرت موسى از ناحيه ى آن درخت شنيد، وحى الهى و تکلّم خدا با موسى بود.

بدين جهت است که موسى را کليم الله مى نامند، اما تکلّم و کلام خدا به صورت تجلّى کلمات در چيزى مانند درخت يا چيز ديگرى بوده است. به تعبير ديگر ايجاد صوت و کلام در درخت بوده است. (1)

اما سؤال دوم: آيا موسى در سخن گفتن مشکلى داشته است؟

پاسخ اين است که: از آيه استفاده مى شود عقده و گره و مشکلى در سخن گفتن داشته و در اداى بعضى از حروف مشکل داشته و از فصاحت لازم برخوردار نبوده است. از اين جهت از خدا مى خواهد برادرش هارون را که فصيح تر و گوياتر بود، وزير و همراه او قرار دهد. گويند علّت و ناگويايى بعضى از حروف اين بوده که در کودکى هنگامى که ريش فرعون را چنگ گرفت، فرعون ناراحت شد و دستور داد موسى را بکشند. آسيه زن فرعون گفت: اين بچّه چيزى نمى فهمد و از اين کار قصدى نداشته است. مى توانى او را بيازمايى. فرعون ظرفى را که پر از آتش بود، نزديک موسى آورد و موسى دست برد و آتشى را برداشت و بر دهان گذاشت و زبانش سوخت و از آن جهت لکنت زبان داشت. (2)

پاورقى:

(1) با استفاده از تفسير مجمع البيان، ج 7 ص 9 الميزان، ج 14 ص 138.

(2) با استفاده از تفسير مجمع البيان، ج

7 ص 14 الميزان، ج 14 ص 146.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- يسع و ذالکفل که در سوره ى ص آيه ى 48 از آنها نام برده شده آيا پيامبران الهى اند؟

- خداى سبحان نام اين دو بزرگوار را در قرآن ذکر کرده و آن دو را از انبياء شمرده و برايشان دو ثنا خوانده و از اخيار شان معرفى فرموده است، چرا که در آيه ى 48 سوره ى ص مى فرمايد: {وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ}

و به خاطر بياور (اسماعيل) و (اليسع) و (ذا الكفل) را كه همه از نيكان بودند!

در روايات و منابع تاريخ شيعيان نامى از اين دو پيغمبر ديده مى شود؛ در کتاب بحارالانوار از کتاب احتجاج مرحوم طبرسى او هم از کتاب توحيد و عيون اخبار الرضا تأليف شيخ صدوق در ضمن خبرى طولانى که حسن بن محمد نوفلى آن را از امام رضا (ع) نقل کرده، آمده است که آن جناب در ضمن احتجاج عليه جاقليق مسيحى نصارى به اين جا رسيد که فرمود: «يسع همان کارهايى را مى کرد که حضرت عيسى مى کرد؛ يعنى او نيز روى آب راه مى رفت و مردگان را زنده مى کرد و کور مادر زاد و بيمار برصى را شفا مى داد با اين تفاوت که امّت او قائل به خدايى او نشدند و شما قائل به خدايى مسيح شديد. و نيز از کتاب قصص انبياء نقل شده که از صدوق و او هم از دقاق و او هم از سدى و او هم از سهل و او از عبدالعظيم حسنى که در تهران مدفون است روايت کرده که فرمود: نامه اى به امام جواد (ع) نوشتم و در آن از ذى الکفل

پرسيدم که نامش چه بود؟ آيا از مرسلين بود يا خير؟ امام جواد (ع) در جوابم نوشت: «خداى متعال يکصد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد که سيصد و سيزده نفر آنان مرسل بودند و ذى الکفل يکى از مرسلين است که بعد از سليمان بن داوود مى زيست و ميان مردم به مثل حضرت داوود قضاوت مى کرد و جز براى خداى سبحان خشم نکرد و نام شريفش عويديا بود و او همان است که خداى سبحان در کتاب عزيزش نامش را برده است که شرح آن گذشت» البته درباره ى اين دو بزرگوار روايات متفرقه ى ديگرى درباره ى گوشه هايى از زندگانى آنهاست که چون مجال بيان نيست از ذکر آنها خوددارى مى کنيم. (1)

پاورقى:

(1) ترجمه ى تفسير الميزان، ج 17 ص 342 و تفسير نمونه جزء 23 ج 19 ص 311 و 312.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- باردار شدن حضرت مريم (ع) به چه صورت بوده است؟ در تفسير آمده که جبرئيل در پيراهن يا در دهان او دميده است. آيا همين مقدار براى باردارى حضرت مريم کفايت مى کند يا اين که جبرئيل به صورت انسان بر مريم وارد شده است؟ لطفاً توضيح دهيد.

- در چند جاى قرآن داستان باردارى و حمل حضرت مريم آمده است، از جمله:

1- «گفت: (ملک): پروردگار تو اين چنين است. براى من (ملک روح) آسان است. ما آن پسر را براى مردم آيتى و بخشايشى کنيم و اين کارى است که بدان حکم رانده اند. پس به او آبستن شد و او را با خود به مکانى دور افتاده برد». (1)

2- «و آن زن (حضرت مريم) را ياد کن که شرمگاه خود را نگاه داشت و ما از روح خود

در او دميديم و او و فرزندش را براى جهانيان عبرتى گردانيديم». (2)

3- «و مريم دختر عمران را که شرمگاه خويش را از زنا نگه داشت و ما از روح خود در آن دميديم». (3)

خداوند متعال براى نشان دادن قدرت خود دست به کارهاى خارق العاده مى زند و مسأله ى باردارى حضرت مريم به صراحت معناى آيه از اين قبيل است. وقتى خداوند متعال مى فرمايد: ما از روح خود در او دميديم، معلوم مى شود مسأله ى حاملگى حضرت مريم از طريق عادى و تماس با هم نوع انسانى صورت نگرفته است و خداوند متعال به قدرت خود چنين کارى را انجام داده و واسطه ى چنين بشارت و پيامى روح (جبرئيل) فرشته ى اعظم خدا بود که به صورت انسانى مجسم و بدون تماس مستقيم با حضرت مريم (ع) مأموريت خداوند را انجام داده است، آن گونه که در قرآن بدان اشاره شده است: «ميان خود و آنان پرده اى کشيد و ما روح خود را نزدش فرستاديم و چون انسانى تمام (کمال) بر او نمودار شد». (4)

البته در کتاب هاى تفسير چنين آمده است که فرشته ى اعظم (جبرئيل) در تمثّل انسانى قرار گرفته است، نه اين که واقعاً از حالت فرشته بودن خارج شده و ماهيت انسانى پيدا کرده باشد.

مرحوم علامه طباطبايى در تفسير آيه ى {فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا} مى فرمايد: از ظاهر سياق بر مى آيد که فاعل کلمه ى تمثّل ضميرى است که به روح بر مى گردد. پس روحى که به سوى مريم فرستاده شده بود، به صورت بشر ممثّل شد. معناى تمثل و تجسم به صورت بشر اين است که در حواس بينايى مريم به اين صورت محسوس شود و

گرنه در واقع باز همان روح است، نه بشر. (5)

در ادامه مى فرمايد: بنابراين معناى تمثل جبرئيل براى مريم به صورت بشر اين است که در ادراک مريم به آن صورت محسوس شد، نه اين که واقعاً به آن صورت در آمده باشد، بلکه در خارج از ادراک وى، صورتى غير از صورت بشر داشت. (6)

البته نزد خداوند انجام هر کارى آسان است، آن گونه که خود فرمود: {إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ} «چون خدا بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است که مى گويد: موجود شو پس موجود مى شود» (7) و اما گاهى موجود با اسباب عادى موجود مى شود و گاهى با سبب غير عادى که در نزد خدا هر دو آسان است.

پاورقى:

(1) مريم (19) آيه ى 21 و 22.

(2) انبياء (21) آيه ى 916.

(3) تحريم (66) آيه ى 12.

(4) مريم (19) آيه ى 17.

(5) ترجمه ى فارسى الميزان، ج 14، ص 50.

(6) همان، ص 52.

(7) يس (26) آيه ى 82.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اصحاب سبت چه کسانى هستند؟

- سبت در لغت به معناى تعطيل عمل است براى استراحت.

اين که قرآن در سوره نباء آيه ى 10 مى فرمايد: (خواب را ما راحتى شما قرار داديم) به همين موضوع اشاره دارد. روز شنبه را از اين جهت يوم السبت گويند که آنها کسب و کار خود را براى استراحت در اين روز تعطيل مى کردند. اصحاب سبت، جمعى از بنى اسرائيل بودند که در ساحل يکى از درياها - ظاهراً درياى احمر بوده - در بندرى به نام ايله (که امروز به بندر ايلات معروف است) زندگى مى کردند و از طرف خداوند به عنوان امتحان، دستورى به آنها داده شد که صيد ماهى را در روز شنبه تعطيل

کنند، اما ايشان با آن دستور مخالفت کردند و گرفتار مجازات دردناکى شدند و همه به صورت ميمون در آمدند. قرآن مى فرمايد: «هنگامى که در برابر فرمانى که به آنها داده شده بود سرکشى نمودند به آنها گفتيم به شکل ميمون در آييد و طرد شويد.». (1)

البته اين جمعيت هنگامى که در برابر آزمايش بزرگ الهى که آميخته با زندگى آنان بود قرار گرفتند به سه گروه تقسيم شدند، شرح تفصيلى ماجرا را مى توانيد در کتب معتبر از جمله تفسير وزين الميزان، ج 8، از ص 431 و تفسير نمونه، ج 6، از ص 418 استفاده نماييد.

پاورقى:

(1) اعراف، آيه ى 166، {فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ}.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- بر طبق آيه ى 12 سوره ى نمل حضرت موسى نُه معجزه داشتند که در بسيارى از کتب آنها را عبارت از «عصا، يد بيضا، ملخ، قمّل، ضفدع، خون، شکافتن دريا و کوه و طوفان» مى دانند. لطفاً براى هر کدام توضيح دهيد که چه بود و به چه علّت بود؟

- در آيه ى 101 سوره ى اسراء آمده است: {لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ...} «به موسى معجزات نه گانه ى روشن گرى بخشيديم».

معجزات حضرت موسى (ع) را به طور خلاصه توضيح مى دهيم:

1- عصا: يکى از معجزات حضرت موسى (ع)، عصاى حضرت بود. در حالى که ساحران به دستور فرعون، مارهايى را درآوردند که شروع به خزيدن کردند و مردم از بيم جان خود فرار مى کردند، به موسى (ع) امر شد که آنچه در دست دارى بينداز. حضرت عصاى خود را انداخت به امر خداوند تبديل به اژدهايى شد که تمام مارها و آنچه را که ساحران ايجاد کرده بودند بلعيد. اين

اژدها آن چنان رعب و وحشتى در دل مردم ايجاد کرد که مردم از خوف جان فرار مى کردند و برخى از ترس جان باختند و مردم و ساحران فهميدند که اين کار عادى نيست بلکه يک امر الهى و آسمانى است. (1)

2- يد بيضاء: يد بيضاء از جمله معجزاتى است که خداوند به موسى (ع) براى هدايت فرعون و قومش عطا فرموده است: «دستت را در گريبانت کن، تا سپيد و درخشان بدون هيچ بيمارى بيرون آيد، و بازوى خود را از ترس جمع کن. بدان که اين دو، دو برهان از سوى پروردگارت هستند براى فرعون و بزرگان قومش، که ايشان قومى نافرمان هستند». (2)

حضرت موسى (ع) براى اين که معجزه ى خود را به فرعون و ساحران نشان دهد، دستش را از گريبان خود بيرون آورد و به ناگاه نورى مانند نور آفتاب از بين انگشتانش مى درخشيد که بين آسمان و زمين را روشن مى کرد. (3) اين معجزه اى بود که حضرت موسى (ع) به امر خداوند ارائه کرد تا فرعون و ساحران ايمان بياورند.

3- ملخ (جراد): بعد از بلاياى زيادى که بنى اسرائيل متحمّل شده بود، حضرت موسى (ع) و هارون نزد فرعون رفتند و از او رخصت مهاجرت خواستند اما فرعون اجازه نداد. بعد فرعون به حضرت موسى (ع) گفت: چه کسانى مى خواهند مهاجرت کنند؟ موسى (ع) گفت: تمام بنى اسرائيل با زن و فرزند و هر چه دارند و قابل انتقال است مهاجرت مى کنند. فرعون گفت: فقط مردان بروند و زنان، اطفال و جوانان نبايد بيرون بروند. حضرت موسى (ع) مأيوس شد و عصاى خود را بر زمين زد و بادى از جانب مشرق وزيدن گرفت

و ملخ هاى گوناگونى را به همراه آورد تا هوا تاريک شد و زمين در زير انبوه ملخ ها ناپديد گرديد. ملخ ها هر چه را مى يافتند مى خوردند و نابود مى کردند. مردم از ترس قحطى و هلاکت با يک ديگر به نزاع پرداختند. فرعون وقتى وضع را اين گونه ديد، به هراس افتاد و به حضرت موسى (ع) گفت: من چندين بار خلاف عهد کرده ام. اينک اين ملخ ها را بران و دور کن و هر کجا که مى خواهى با قوم خود مسافرت کن. حضرت موسى (ع) از خداوند خواست و بادى از مغرب وزيدن گرفت و ملخ ها را برد و به درياى قلزم ريخت چنان که يک ملخ به جاى باقى نماند. (4)

4- قمّل (شپش): حضرت موسى (ع) نزد فرعون رفت و گفت: اگر اجازه ندهى با قوم خود مهاجرت کنم باز حيوانات موذى بر شما مسلط مى شود، و بى درنگ عصا را بر زمين زد که تمام ذرات آن به صورت شپش درآمده و از سر و صورت مردم بالا مى رفتند. تمام گوسفندان و احشام پر از شپش شدند. هفت روز گذشت و مردم به ستوه آمده، به فرعون شکايت کردند. فرعون نزد موسى (ع) رفت و از او درخواست کرد که اين بلا را رفع کند. حضرت موسى (ع) دعا کرد و خداوند دعاى او را اجابت کرد.

5- ضفدع (قورباغه): حضرت موسى (ع) نزد فرعون رفت و از او خواست به وعده ى خود مبنى بر مهاجرت بنى اسرائيل وفا کند اما فرعون به وعده ى خود وفا نکرد و با مهاجرت بنى اسرائيل مخالفت نمود. حضرت موسى عصاى خود را را به رود نيل زد که قورباغه ها از رود نيل بيرون ريختند

و شهر را فرا گرفته و از سر و روى مردم بالا مى رفتند، به طورى که مردم به ستوه آمدند. فرعون نزد حضرت موسى رفت گفت: اگر قورباغه ها را برگردانى اجازه مى دهم بنى اسرائيل را کوچ دهى. حضرت موسى دعا کرد. هفت روز طول کشيد تا همه ى قورباغه ها از شهر به دريا ريختند و بلا مرتفع شد. اما باز فرعون تحت تأثير نظر ساحران به وعده ى خود وفا نکرد و با مهاجرت بنى اسرائيل مخالفت نمود. (5)

6- خون (باران خون): زمانى که فرعون با مهاجرت قوم بنى اسرائيل به همراه حضرت موسى (ع) مخالفت نمود، آن حضرت، فرعون را از عذاب الهى ترساند و باران خون باريدن گرفت و ترس و وحشت همه جا حاکم شد. فرعون با ديدن عذال الهى، به ظاهر با مهاجرت بنى اسرائيل موافقت نمود اما بعد از دفع عذاب، دوباره به وعده ى خود وفا نکرد.

7- شکافته شدن دريا: زمانى که حضرت موسى (ع) و قوم بنى اسرائيل از دست فرعون فرار کردند، به دريا رسيدند و فرعون در مقام بازگرداندن آنها و انتقام گرفتن بود. راه فرار منحصر به دريا شد. خداوند به حضرت موسى (ع) خطاب کرد که عصاى خود را به دريا بزن تا شکافته شود و راهى براى عبور موحدين باز کند. (6) حضرت موسى عصاى خود را به دريا زد و آب دريا شکافت و راهى عريض و خشک باز شد. حضرت موسى (ع) و قوم بنى اسرائيل ظرف مدت کوتاهى از دريا به امر الهى عبور کردند و فرعون و همراهانش در دريا غرق شدند و به هلاکت رسيدند. فرعون دم آخر عمر وقتى به هلاکت خود يقين نمود گفت: ايمان

آوردم و حال آن که وى را سودى نبخشيد و در دريا غرق شد. (7)

8- کوه طور و از هم پاشيدن آن: بعد از خلاصى حضرت موسى (ع) و قومش از اسارت فرعون، آنها زندگى نوينى را آغاز کردند و (موسيع) از پروردگار خواهش کرد تا کتابى به او عطا کند که در پرتوش هدايت جويند. (8) خداوند موسى را فرمان داد تا مدت سى روز بدن را پاک و پاکيزه سازد و به طور سينا رود و فرمان خدا را در کتاب که مدار احکام بنى اسرائيل باشد دريافت کند. حضرت موسى (ع) هفتاد تن از قوم خود را برگزيد و همراه خويش به کوه طور برد تا بر جريان مکالمه اش با خدا و گرفتن الواح از جانب او شاهد باشند و بنى اسرائيل صدور الواح را از جانب خدا تکذيب نکنند. چون به کوه طور رسيد از جانب خدا ده شب ديگر بر آن سى شب افزوده شد. در اربعين حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از همراهانش که به کوه طور رفته بودند، چون از مکالمه ى موسى (ع) با خدا آگاه شدند، از وى خواستند خدا را به ايشان نشان دهد. چون آن جماعت در خواهش خود اصرار نمودند ناچار موسى (ع) عرضه داشت: پروردگارا! خويش را به من نشان ده تا تو را بنگرم. پروردگار فرمود: «هرگز مرا نخواهى ديد، ولى به جانب کوه طور بنگر، پس اگر کوه بر جاى ماند مرا خواهى ديد». موسى به سوى کوه متوجه شد و چون تجلّى خدا در کوه آشکار شد، ناگهان کوه از هم پاشيد و اجزايش از يکديگر فرو ريخت و پايه هايش به زمين فرو

رفت. موسى از هول آن منظره غش کرد و بر خاک افتاد و خداوند بر حال او رحمت کرد و او را مورد لطف و عنايت قرار داد تا به هوش آمد و به تسبيح و تکريم خدا پرداخت. (9) موسى (ع) ديد که شيوخ بنى اسرائيل که همراه او بودند گرفتار ارتعاشى شديد شده اند و از شدت آن يکى يکى جان سپردند. از اين رو، در پيشگاه خدا به گريه و زارى در آمد و عرضه داشت: خدايا! اگر اين هفتاد نفر زنده نشوند و بنى اسرائيل مرا به قتل ايشان متهم سازند، در جواب چه بگويم؟ خداوند بر اثر تضرع و دعاى حضرت موسى (ع) آن جماعت را زنده کرد تا بر آن معجزه ى الهى شهادت بدهند. (10)

9- طوفان: زمانى که حضرت موسى (ع) فرعون را با مهاجرت قوم بنى اسرائيل ديد، دست به دعا برداشت و خداوند طوفان را نازل کرد و همه چيز و همه کس در معرض نيست و نابودى قرار گرفت و مردم دچار خوف و وحشت شدند. کار بر فرعون سخت شد و به دنبال حضرت موسى فرستاد و گفت: اجازه مى دهم که قوم خود را بردارى و بيرون بروى. دعا کن اين بلا دفع شود. حضرت دعا کرد و طوفان دفع شد. (11) برخى از مفسّران معجزات حضرت موسى (ع) را بيشتر از نُه فقره دانسته اند. بر اساس روايتى از پيامبر اکرم (ص) تسع آيات مندرج در آيه ى 101 سوره ى اسراء نُه فرمان از سوى خداوند به موسى و قوم او بوده است. (12)

پاورقى:

(1) عماد الدين حسين اصفهانى، قصص الانبياء، ص 519 و 520.

(2) قصص (28) آيه ى 32.

(3) بهاءالدين

خرمشاهى، دانشنامه ى قرآن و قرآن پژوهى، ص 2370 و 2371.

(4) عماد الدين حسين اصفهانى، قصص الانبياء از آدم تا خاتم، ص 523 و 524.

(5) عمادالدين حسين اصفهانى، قصص الانبياء، ص 521.

(6) همان، ص 530.

(7) همان، ص 531.

(8) صدرالدين بلاغى، قصص قرآن، ص 148.

(9) صدرالدين بلاغى، قصص قرآن، ص 150.

(10) همان.

(11) عماد الدين حسين اصفهانى، قصص الانبياء، ص 524.

(12) شيخ طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 444.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيات 16 تا 26 سوره ى مبارکه (ص) راجع به آزمايش حضرت داوود (ع) است. چه رابطه اى ميان مفاهيم آيات فوق و قصّه داوود (ع) و زن اوريا وجود دارد؟

- آنچه از قرآن در آيات مزبور استفاده مى شود، اين است که دو برادر به عنوان دادخواهى از ديوار محراب داوود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند. او نخست وحشت کرد و ترسيد. آن دو که نزاع کرده بودند نزد داوود آمدند تا حضرت رفع خصومت کند. شاکى گفت: برادر من 99 گوسفند دارد، ولى من يک گوسفند. با اين حال او از من مى خواهد اين يک گوسفند را به او بدهم. حضرت داوود با شنيدن شکايت شاکى فوراً حکم کرد که حق با تو است و برادر تو حقى ندارد. آنان رفتند. حضرت داوود به فکر فرو رفت و پيش خود فکر کرد که اين چه قضاوتى بود که کردم، بدون اين که سخنان آن يکى ديگر را بشنوم. فوراً حق را به جانب اين دادم! وى اين نوع قضاوت را ظلم دانست و سپس از کار خود پشيمان گشت و از خداوند تقاضاى عفو کرد و خدا او را بخشيد.

در اين جا دو مطلبِ قابل بحث هست: خداوند داوود

را به آزمايشى در مورد قضاوت مبتلا کرد.

دوم؛ داوود استغفار و توبه نمود.

در تورات داستانى که با داستان قرآن کم و بيش ارتباط دارد، در مورد حضرت داوود آورده شده است که در آن داستان حضرت داوود متهم به عشق به زن شوهر دار شده و شوهر او را فريب داده تا به زنش رسد. جملاتى زشت در آن داستان وجود دارد که نمى توان به قلم آورد. (1)

از ديدگاه ما مسلمانان مخصوصاً شيعيان حضرت داوود معصوم بوده و از خلافکارى هايى که در تورات به او نسبت داده شده، مبرّا بوده است. استغفار حضرت ربطى به اين قصّه ندارد. اين قصّه را تورات تحريف شده نقل کرده و برخى از مسلمانان آن را از تورات نقل کرده اند.

خداوند خطاب به داوود مى گويد: {يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ} «اى داوود! ما تو را خليفه ى خود روى زمين قرار داديم». در روايات اسلامى داستانى خرافى تورات به شدت تکذيب شده است. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «هر کس را نزد من آورند که بگويد داوود با همسر اوريا ازدواج کرد، دو حد بر او جارى مى کنم: حدّى براى نبوّت و حدّى براى اسلام». (2)

در حديث ديگر امام على بن موسى الرّضا (ع) دست بر پيشانى خود زد و فرمود: {إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ} «شما پيامبرى از پيامبران خدا را به سستى در نمازش نسبت داديد تا آن جا که هم چون کودکان به دنبال پرنده به پشت بام رفت! سپس او را به فحشا و بعد از آن به قتل انسان بى گناهى متهم ساختيد؟!». (3)

بنابراين از ديدگاه ما اين آيات ربطى به قصّه ى ساخته و پرداخته ى تورات و

داستان زن اوريا ندارد و حضرت داوود فردى پاک و پيامبر و خليفه ى خدا بوده است.

پاورقى:

(1) تورات، کتاب دوم اشموئيل، فصل يازده.

(2) تفسير نمونه، ج 19، ص 254 به بعد، به نقل از امالى صدوق و نورالثقلين، ج 4، ص 446.

(3) همان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا ذوالقرنين در سوره ى کهف، همان کوروش پادشاه هخامنشى است؟

- بحث بر سر اين که ذوالقرنين که بود و مصداقش کيست بسيار است.

خداوند مى فرمايد: (آن گروه به او) گفتند اى ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى کنند آيا ممکن است ما هزينه اى براى تو قرار دهيم که ميان ما و آنها سدّى ايجاد کنى!. (1)

ذوالقرنين کيست؟ مورخين و مفسّرين درباره ى شخص ذوالقرنين اقوال گوناگونى دارند که به سه قول قوى اشاره مى شود:

1. بعضى معتقدند ذوالقرنين کسى جز از اين رو بعضى او را به نام اسکندر ذوالقرنين مى خوانند و معتقدند که او بعد از مرگ پدرش بر کشورهاى روم و مغرب و مصر تسلّط يافت و شهر اسکندريه را بنا کرد...؛

2. جمعى از مورخين معتقدند، ذوالقرنين يکى از پادشاهان يمن بوده؛

3. دانشمند معروف اسلامى، که روزى وزير فرهنگ کشور هند بود، در کتاب محققانه اى که در اين باره نگاشته، آورده است: ذوالقرنين همان پاداش هخامنشى است.

از آن جا که نظريه ى اول و دوم هيچ مدرک قابل ملاحظه تارخى ندارد و از آن گذشته نه اسکندر مقدونى داراى صفاتى است که قرآن براى ذوالقرنين شمرده و نه هيچ يک از پادشاهان عين ... به همين دليل بحث را بيشتر روى نظريه ى سوم تمرکز مى کنيم. (2) که ذوالقرنين به احتمال بسيار زياد با کورش پادشاه سلسله ى هخامنشى، تطابق دارد.

علامه طباطبايى نيز در يکى از تطبيق ها، ذوالقرنين

را همان کورش مى داند. (3)

پاورقى:

(1) کهف، آيه ى 94.

(2) تفسير نمونه، ج 12 ص 542.

(3) ترجمه ى تفسير الميزان، ج 13 ص 658.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- مقصود از آيه ى 40 سوره ى نمل (کسى که به علم کتاب الهى دانا بود) کيست؟ آصف برخيا، حضرت سليمان (ع) و يا حضرت خضر؟ آصف برخيا که بود؟

- مراد از آيه ى {قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ} (1) به حسب رواياتى که از ائمه (ع) وارد شده آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان (ع) و وصى او است. بعضى گفته اند مراد حضرت خضر بود و بعضى ديگر حضرت سليمان (ع) و برخى ديگر جبزئيل را مراد آيه دانسته اند. اين وجوهى است که بر هيچ يک از آنها دليلى اقامه نشده است. (2)

آيه ى مورد بحث درباره ى کسى است که تخت ملکه سبا را در کمترين مدت نزد حضرت سليمان (ع) آورد و از او به عنوان {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ} (کسى که بخشى از علم کتاب را دارا بود) تعبير شده است.

آصف بن برخيا وزير يا کاتب يا نديم حضرت سليمان (ع) بود. وى شخصيتى تاريخى است که در بيشتر روايات و داستان هاى حضرت سليمان (ع) از او نام برده شده، از جمله سوره ى نمل آيه ى 40. (3)

به نقلى آصف وزير خواهر زاده ى سليمان (ع) و صديق بود و اسم اعظم خدا را (که چون او را بدان بخوانند اجابت فرمايد) مى دانست و اسم اعظم به قولى «الله» و پس از آن «رحمن» و به قولى «يا حى يا قيوم» و يا لفظ «ذوالجلال والاکرام» است.

اما آن کتاب که قرآن کريم مى فرمايد آصف بهره اى از علم آن داشته است، به نقلى لوح محفوظ

و به قولى جنس کلى کتب آسمانى که بر انبياء فرود آمده است. به قول ديگر مراد نامه ى سليمان به بلقيس بود که آصف از آن خبر داشت. (4)

پاورقى:

(1) نمل، آيه ى 40.

(2) علامه سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه ى موسوى همدانى، ج 15.

(3) بهاءالدين خرمشاهى، دانشنامه ى قرآن و قرآن پژوهى، ج 1، ص 39.

(4) سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج 1، ص 95.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- از واژه ى (ابويه) در آيه ى 99 سوره ى يوسف، استفاده مى شود که مادر حضرت يوسف زنده بودند. پرسش اين است که چرا از گريه و شيون ايشان، مانند حضرت يعقوب، حرفى به ميان نيامده است؟

- در اين که آيا مادر حضرت يوسف زنده بودند يا خير دو ديدگاه بين مفسّران به چشم مى خورد:

برخى معتقدند مادر ايشان زنده بود، و همراه همسر و فرزندانش به مصر آمده،

ولى برخى ديگر مى گويند: راحيل، مادر حضرت يوسف از دنيا چشم فرو بسته بوده و اين خاله ى حضرت يوسف بود که به مصر آمد و به جاى مادر محسوب مى شد. (1)

بر فرض زنده بودن مادر حضرت يوسف، سبب ياد نشدن از ايشان، آن است که قرآن کريم، کتاب تربيتى و انسان سازى است و اگر از نام برخى از افراد و شخصيت ها در اين کتاب، ياد شده بيشتر به قصد آموزش و پرورش و هشدار به مردم و عبرت گرفتن از آنها بوده است.

بنابراين، اگر نام و زندگى يک عدّه آثار تربيتى و عبرت آموزى بيشترى داشته، از آنها ياد شده است و اگر نام تمام پيامبران يا معاصران برخى از آنان در قرآن نيامده، به خاطر آن است که قرآن، کتاب تاريخى نيست که در آن

به همه ى موارد تاريخ و از همه ى شخصيت هاى تاريخى و جزئيات آن سخن به ميان آمده باشد.

از نکات بالا معلوم شد که ياد کردن از حضرت يعقوب، پدر حضرت يوسف، به خاطر شأن والا و مقام نبوّت ايشان بوده است و در برخورد ايشان با قضيه ى حضرت يوسف نکته هاى تربيتى مهمى وجود دارد که در تفاسير به آن پرداخته شده است.

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 10، ص 85، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اصحاب الاخدود چه کسانى هستند؟

- اخدود به گودال ها و خندق هاى بزرگ گويند. منظور آيات 4 - 8 سوره بروج و خندق هاى عظيمى است که مملو از آتش بود تا شکنجه گران مؤمنان را در آن بيفکنند و بسوزانند.

معروف اين است که ذونواس آخرين پادشاه حمير (حمير يکى از قبايل معروف يمن بود) به دين يهود در آمد و گروه حمير نيز از او پيروى کردند و يهودى شدند. مدتى بر اين منوال گذشت تا به او خبر دادند که در سرزمين نجران (در شمال يمن) هنوز گروهى بر آيين نصرانيت باقى هستند، يهوديان ذونواس را تحريک کردند تا اهل نجران را وادار به پذيرش آيين يهود کند.

ذونواس وارد نجران شد ساکنان آن جا را جمع و دين يهود را بر آنان عرضه کرد، اما آنها زير بار نرفتند، حاضر شدند بميرند، ولى از دين خود بر نگردند. ذونواس دستور داد خندق بزرگى حفر کنند، آن را پر از هيزم کردند و آتش زدند گروهى از نصارا را زنده زنده در آتش انداختند و سوزاند و گروهى را با شمشير کشتند و قطعه قطعه کردند. (1)

پاورقى:

(1) ماجراى فوق به صورت هاى مختلف در بسيارى

از کتب تفسير و تاريخ آمده است از جمله کتاب مجمع البيان؛ تفسير ابوالفتوح؛ تفسير کبير فخر رازى، تفسير قرطبى و ابن هشام در سيره ج 1، ص 35 و ج 26، ص 337.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- قوم «يأجوج و مأجوج» که بودند و آيا جن بودند يا انسان، و کى ظهور مى کنند؟

- در قرآن کريم دو بار از «يأجوج و مأجوج» سخن به ميان آمده: يکى در آيه ى 94 سوره ى کهف و ديگرى در آيه ى 96 سوره ى انبياء.

از کلام مفسّرين و مباحث تاريخى روشن مى شود که «يأجوج و مأجوج» دو قبيله ى وحشى بودند که در قسمت هاى شمال آسيا زندگى مى کردند و مزاحم مردم اطراف خود شان مى شدند.

برخى مفسّران نوشته اند: اينها گروهى بودند که حدود 500 سال قبل از ميلاد در عصر کورش زندگى مى کردند و به سرزمين هاى ايران نيز هجوم آوردند که با اتحاد حکومت «ماد» و «فارس» شکست خوردند و حتى مردم «قفقاز» از «کورش» خواستند که در مقابل اينها سدّى بنا کند. (1)

در قرآن آمده که «ذو القرنين» در آن جا سدّى آهنين بنا کرد تا مردم آن منطقه از شرّ «يأجوج و مأجوج» در امان باشند. (2)

در آيه ى 94 سوره ى کهف مى فرمايد: {قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا} «(آنها به او) گفتند: اى ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى کنند آيا ممکن است ما هزينه اى براى تو قرار دهيم که ميان ما و آنها سدّى ايجاد کنى.»

و در آيه ى 96 و 97 مى فرمايد: «(ذوالقرنين گفت:) قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد (و آنها را روى هم بچينيد) تا وقتى که

کاملاً ميان دو کوه را بپوشانيد، (او) گفت: (در اطراف آن آتش افروزيد، و) در آن بدميد. (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد، گفت: اکنون مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم. (سرانجام چنان سد نيرومندى ساخت) که آنها (طايفه ى يأجوج و مأجوج) قادر نبودند از آن بالا روند؛ و نمى توانستند نقبى در آن ايجاد کنند.»

جنس يأجوج و مأجوج و زمان خروج آنها: آن چيزى که از ظاهر قرآن استفاده مى شود اين است که اينها، از جنس غيرانسان شمرده نشدند بنابراين دليلى نداريم که اينها را از جنيان بدانيم؛ بلکه آنچه از روايات و نظر مفسّرين به دست مى آيد آنها قومى وحشى بودند که ديگران را اذيت مى کردند، و در آن موقع سرکوب شده اند.

در مورد قيام آنها در سوره ى انبياء آيه ى 96 مى فرمايد: «تا آن زمان که «يأجوج و مأجوج» گشوده شوند و آنها از هر محل مرتفعى به سرعت عبور کنند.»

آيا منظور از گشوده شدن اين دو طايفه، شکسته شدن سدّ آنها و نفوذ شان از اين طريق به مناطق ديگر جهان است؟ يا منظور نفوذ آنها به طور کلى در کره ى زمين از هر سو و هر ناحيه مى باشد؟

آيه ى فوق صريحاً در اين باره سخن نگفته، تنها از انتشار و پراکندگى آنها در کره ى زمين به عنوان يک نشانه ى پايان جهان و مقدمه ى رستاخيز و قيامت ياد کرده است. (3)

پاورقى:

(1) در مورد اين که آيا «ذى القرنين» همان کورش بوده يا نه، نظرهاى متفاوتى مطرح است. (ر. ک: نمونه، ج 12، ص 542)

(2) برخى اين سد را بر ديوار چين منطبق دانسته اند و بعضى گفته اند: اين سد همان سدّ «مأرب»

در سرزمين يمن مى باشد. البته معلوم است که اين دو، مصالحش از آهن و مس نيست بلکه از مصالح ساختمانى معمولى ساخته شده است. (همان)

(3) نمونه، ج 13، ص 503.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اصحاب رقيم که در سوره ى کهف آمده به چه معنا است؟

- مرحوم علامه طباطبايى درباره ى کلمه ى رقيم مى فرمايد: رقيم از رقم است که به معناى نوشتن و خط است. رقيم در اصل مرقوم بوده است و از ظاهر داستان بر مى آيد اصحاب کهف و رقيم، جماعتى بوده اند که اصحاب کهف و اصحاب رقيم ناميده شده اند، به خاطر اين که در کهف (غار) منزل کردند، و اصحاب رقيم شان ناميدند، براى اين که داستان وسرگذشت شان در سنگ نبشته اى در آن ناحيه پيدا شده يا در موزه ى سلاطين ديده شده است.

بعضى ديگر گفته اند: رقيم نام کوهى در آن ناحيه بوده که غار مزبور در آن قرار داشته است، يا نام شهرى بوده که کوه نام برده در آن جا بوده است و اصحاب کهف اهل آن شهر بوده اند. (1)

قول اول مؤيد دارد و در جايى ديگر درباره ى رقيم تفسير کرده اند: در اصل از ماده ى رقم به معناى نوشتن است و به عقيده ى غالب مفسّران نام ديگرى است براى اصحاب کهف، چرا که نام آنها را بر لوحه اى نوشته و بر در غار نصب کردند. (2)

در تفسير مجمع البيان نيز، رقيم به معناى کتابت و نوشته است. (3)

پس چنين استنباط مى شود که اصحاب رقيم به معناى اصحابى است که حکايت يا اسامى ايشان بر سنگى نوشته شده و بر در غار نهاده و يا داستان آنها بر الواحى حک شده و در مکان هايى نگهدارى شده است.

پاورقى:

(1) ترجمه ى تفسير الميزان، ج 13 ص

411 با تلخيص.

(2) تفسير نمونه، ج 12 ص 355 با تلخيص.

(3) مجمع البيان، ج 5 و 6 ص 450.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا اصحاب رقيم همان اصحاب کهف هستند؟

- رقيم در اصل از ماده ى رقم به معناى نوشتن است و به عقيده ى غالب مفسّران نام ديگرى است که براى اصحاب کهف، بعضى آن را نام کوهى مى دانند که غار در آن واقع است. برخى آن را نام سرزمينى مى دانند که آن کوه در آن قرار دارد و گروهى نيز آن را نام شهر و ديارى مى دانند که اصحاب کهف از آن شهر بيرون آمده اند. البته بعضى احتمال داده اند که اينها غير از اصحاب کهف هستند و در ذيل آيه ى 9 سوره ى کهف (آيا گمان کردى اصحاب کهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟) روايات معروفى در امور سه نفر که در غارى گرفتار شدند ذکر کردند، که هر يک خدا را به عمل خالصى که انجام داده بودند خواندند و در نهايت از آن تنگنا رهايى يافتند. (1) البته اين احتمال با ظاهر آيه هماهنگى ندارد.

ظاهر آيه اين است که اصحاب کهف و رقيم يک گروه بودند {أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً} لذا بعد از ذکر اين دو عنوان در آيه تنها به بيان داستان اصحاب کهف مى پردازد و هيچ گونه سخنى از غير آن به ميان نمى آورد.

بديهى است که اگر دو گروه بودند حتماً لازم بود در مورد هر دو توضيح داده شود. (2)

پاورقى:

(1) تفسير نورالثقلين، ذيل آيه ى 9، سوره ى کهف.

(2) تفسير نمونه، ج 12، ص 355.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور قرآن از سيصد و نه (309) سال خواب اصحاب کهف، سال شمسى است

يا قمرى؟

- در قرآن زمانى که اصحاب کهف، در کهف خواب بودند اين طور مطرح فرموده است. پس مى فرمايد: {وَ لَبِثُوا فِى كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً}

آنها در غارشان سيصد سال درنگ كردند، و نه سال [نيز] بر آن افزودند. پس، از نظر قرآن که قديمى ترين منبع و اصلى ترين منبع اين جريان است، سيصد سال قطعى است، اما مقدار اضافه ى بر آن را خدا مى داند. گرچه بعضى 309 سال مطرح کرده اند. قرآن با اين جمله مى خواهد بفهماند اين مقدار قطعى نيست، بلکه خدا بهتر مى داند که چه مقدار است.

مدت اقامت آنان در غار 309 سال قيد شده است، در صورتى که اهل کتاب سيصد سال تعيين کرده اند. بعضى از مفسّرين، اين اختلاف را تفاوت سال هاى قمرى اسلامى با سال هاى شمسى مسيحى مى دانند. (1)

در بيشتر روايات آمده است که همان سيصد و نه سال که قرآن کريم فرموده، مدت خواب شان بوده و در بعضى ديگر آمده که 9 سال را اهل کتاب (مسيحى ها) اضافه کرده اند و سيصد سال درست بوده است. (2)

پاورقى:

(1) تاريخ انبياء، ص 768.

(2) ترجمه ى تفسير الميزان، ج 13 ص 479.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در مورد کلمه ى «اسباط» توضيح دهيد؟

- مراد از «اسباط» تيره هاى بنى اسرائيل است که هر کدام از يک فرزند حضرت يعقوب، منشعب شده بودند (1) و دوازده نفر بودند.

نام اسباط دوازده گانه عبارتند از: 1. بنى رؤبين؛ 2. بنى شمعون؛ 3. بنى جاد؛ 4. بنى يهودا؛ 5. بنى يساکار؛ 6. بنى زبولون؛ 7. بنى يوسف؛ 8. بنى بنيامين؛ 9. بنى اشير؛ 10. بنى دان؛ 11. بنى نفتالى؛ 12. لاويان. (2)

پاورقى:

(1) نمونه، ج 1، ص 272 و ص 6، ص 411.

(2) اعلام قرآن، خزائلى، ص 121.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- لطفاً آيه ى {رُدُّوها عَلَى فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ} (ص،33)

که درباره ى حضرت سليمان (ع) است را توضيح دهيد.

- ما ابتدا ترجمه و تفسير ديگرى از آيه که به نظر بسيارى از مفسّران قابل قبول بوده و با ظاهر آيه هم آهنگ است، ارائه مى دهيم آنگاه به سراغ تفسيرهاى نادرست مى رويم و به اجمال به بحث و بررسى آنها مى پردازيم.

ترجمه ى آيه: «(به خاطر بياور) هنگامى را که عصرگاهان اسبان چابک تندرو را بر او عرضه داشتند، گفت: من اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم (و مى خواهم از آنها در جهاد استفاده کنم. او هم چنان به آنها نگاه مى کرد) تا از ديدگانش پنهان شدند. آنها به قدرى جالب بودند که (گفت: بار ديگر آنها را نزد من بازگردانيد و دست به ساق ها و گردن هاى آنها کشيد) و آنها را نوازش کرد.» (ص، 31 - 33)

عبارت {فَقالَ إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّى} از اين رو است که کسى گمان نکند علاقه ى حضرت سليمان به اسب هاى پر قدرت، جنبه ى دنيا پرستى دارد.

حضرت سليمان (ع) که از مشاهده ى اين اسب هاى چابک و آماده براى جهاد و پيکار با دشمن خرسند شده بود، هم چنان آنها را نگاه مى کرد و چشم به آنها دوخته بود تا از ديدگانش پنهان شوند. (حتى توارت بالحجاب.)

صحنه آن قدر جالب و زيبا و براى يک فرمانده بزرگ هم چون سليمان (ع) نشاط آور بود که دستور داد: «بار ديگر اين اسب ها را براى من بازگردانيد» (ردّوها على) هنگامى که مأمورانش اين فرمان را اطاعت کردند و اسب ها را بازگرداندند، سليمان شخصاً آنها را نوازش کرد {فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ} «و دست به ساق ها و گردن هاى آنها کشيد.» و بدين وسيله هم مربيان آنها

را تشويق کرد و هم از آنها قدردانى نمود، زيرا معمول است هنگامى که مى خواهند از مرکبى قدردانى کنند، دست بر سر و صورت و يال و گردن يا بر پايش مى کشند و چنين ابراز علاقه اى در برابر وسيله ى مؤثرى که انسان را در هدف هاى والايش کمک مى کند از پيامبر بزرگى همچون سليمان تعجب آور نيست.

اين تفسير مختار مفسّران بزرگى از شيعى و سنّى است، در مقابل آنچه گذشت. برخى ديگر از مفسّران گويند: ضمير در جمله هاى «توارت» و «ردّوها»، هر دو به «شمس» (خورشيد) باز مى گردد که در عبارت مذکور نيست، ولى از تعبير «عشى» (عصرگاهان) در آيات مورد بحث استخراج شده است؛ بدين ترتيب مفهوم آيات چنين مى شود: سليمان غرق تماشاى اسب ها بود که خورشيد سر به افق مغرب نهاد و در حجاب پنهان شد! سليمان که به خاطر از دست رفتن نماز عصرش سخت ناراحت شده بود، صدا زد: اى فرشتگان پروردگار! خورشيد را براى من باز گردانيد! اين تقاضاى سليمان (ع) انجام يافت و «رد شمس» شد؛ آنگاه سليمان وضو گرفت {فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ} «و نماز به جاى آورد».

پاورقى:

(1) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 19، ص 270 - 277، دارالکتب الاسلامية / تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 17، ص 214، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا درباره ى حضرت يوسف (ع)، مطالب فراوانى در قرآن کريم آمده است؟

- اين تعبير درست نيست که قرآن درباره ى حضرت يوسف (ع) مطالب فراوانى آورده است زيرا خداوند فقط يک داستان حضرت يوسف (ع) - آن هم در سوره ى يوسف - بيان مى فرمايد؛ بلى! خداوند اين داستان را با جزئيات بيشترى بيان فرموده

است؛ به هر ترتيب، قرآن کريم اين داستان را «احسن القصص» ناميده است: {نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ} (يوسف،3) «ما بهترين سرگذشت ها را بر تو بازگو کرديم.»

شايد وجود جهات متنوع در اين داستان، يکى از علل اهميت آن است که براى نمونه به برخى از آن جهات اشاره مى کنيم:

1. بيان مطالبى درباره ى انبياء، فرشتگان، صالحان، شياطين، جن، انس، نعمت ها، پرندگان و...؛

2. آداب ملوک و ممالک، آداب سياست و حُسن معاشرت و تدبير معاش...؛

3. اشاره به تجّار، عاقلان، جاهلان، مکر و حيله ى زنان...؛

4. بيان توحيد، فقه و تعبير خواب...؛

5. اشاره به صفت هاى حسد، صبر، عفو و پارسايى و... .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا در قرآن به جز داستان پيامبران و اصحاب کهف، داستان هاى ديگرى نيز آمده است؟

- قرآن براى هدايت انسان نازل شده است و هدف از آن، داستان سرايى و افسانه پردازى نيست؛ از اين رو قرآن، فقط داستان هايى - يا بخش ها و جنبه هايى از يک داستان - را مطرح مى کند که براى هدايت بشر لازم است. با توجه به اين نکته، مى توان به طور تقريبى، داستان هاى قرآن (در مورد غير پيامبران) را به پنج گروه تقسيم کرد:

الف - داستان هايى که در قرآن تکرار شده و صريح هستند. مثل داستان سرپيچى شيطان از فرمان خدا (بقره، 34؛ اعراف، 11؛ حجر، 30؛ اسراء، 61؛ کهف، 50؛ طه، 116 و...) و قصّه ى ماهى گيرى بنى اسرائيل در روز شنبه (بقره، 65؛ نساء، 154؛ اعراف، 163) و... . شايد علّت تکرار اين داستان ها، اهميت آنها در هدايت انسان باشد.

ب - داستان هايى که يک بار، امّا به طور صريح در قرآن آمده است، مثل داستان ملاقات خضر و موسى (کهف،82-86)؛ اصحاب فيل، قارون (قصص، 76 - 83)؛

گاو بنى اسرائيل (بقره، 67 - 73).

ج - داستان هايى که توضيح کمى در آيات براى آنها موجود است و داستان آنها، توسط روايات، به طور کامل بيان شده است، مثل اصحاب الاخدود (سوره ى بروج)؛ يأجوج و مأجوج (انبياء، 96)؛ هاروت و ماروت (بقره، 102)؛ ذوالقرنين (کهف، 83 - 98)؛ حبيب نجّار (يس، 20)؛ بلعم باعورا (اعراف، 175)... قرآن از اين داستان ها، فقط به جنبه ى مورد نظر خود اکتفا کرده است.

د - داستان هايى که در آنها برخى کليات گفته شده است، مثل قصّه ى گفت وگوى دو نفر که يکى از آنها فريفته ى مال دنيا شده بود و... (کهف، 31 - 41) و داستان کسانى که از ترس مرگ، محل زندگى شان را ترک گفتند... (بقره، 242)

ه - در برخى آيات، اشاره هاى مبهم، يا نکاتى، بدون اشاره به مورد خاصى بيان شده است، و در ظاهر آيه، هيچ داستانى وجود ندارد، اما آن مطلب، داراى داستانى به صورت شأن نزول، در تفاسير مى باشد، مثل آيه ى صدقه دادن در حال رکوع (مائده، 55) و همچنين سوره ى انسان، (آيه ى 5-11) که مربوط به حضرت على و اهل بيت (عليهم السلام) است.

بدين ترتيب مشخص مى شود که گرچه بخش عظيمى از قرآن، به صورت داستان و مَثَل است، اما قرآن، کتاب قصّه نيست و معيارهاى يک کتاب قصّه را ندارد؛ در نتيجه نمى توان طبق يک معيار يکنواخت، ليستى از کليه ى داستان هاى قرآن ارائه داد.

در عين حال، کتاب هايى وجود دارد که تا حدّى، قصّه هاى قرآن را جمع آورى کرده است:

1. قصّه هاى قرآنى، گروهى از نويسندگان، نشر اخوت، قم، 1376 ش.

2. قصّه هاى قرآنى، سيد ابوتراب صفائى آملى، نشر اميدى، تهران.

3. قصّه هاى قرآنى (1 و 2)، صحفى، نشر

اهل بيت، قم، 1361.

4. ترجمه و قصّه هاى قرآن، يحيى مهدوى و ديگران، تهران، 1359.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا قرآن درباره ى داستان يا رمان به چيزى اشاره کرده است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ آيه و سوره اى آن را ذکر کنيد.

- به چند نکته توجه فرماييد:

1. در قرآن کريم به داستان هاى مختلفى اشاره شده و خداوند متعال سرگذشت برخى از پيامبران و اقوام مختلف را نقل کرده است؛ ولى هدف اصلى از نزول قرآن کريم هدايت، راهنمايى، تعليم و تربيت بشر به سوى کمال است و نقل داستان ها و سرگذشت هاى مختلف نيز در همين راستا مى باشد.

در قرآن مجيد به جز موارد اندک که سرگذشت فرد يا قومى به طور تقريباً مفصّل و کامل ذکر شده، مثل داستان حضرت يوسف و موسى و قوم بنى اسرائيل و...، در ساير موارد، قصّه هاى قرآنى تنها گوشه يا گوشه هايى از کل يک سرگذشت را روشن مى سازد... و آنچه را که مى تواند حاصل پيام دين و در بردارنده ى يک موعظه، هدايت، عبرت و ارشاد باشد، بيان مى کند و در نقل يک واقعه هم آنچه که بيشتر به اين هدف کمک کرده و از برجستگى خاصى برخوردار است، مطرح مى شود. (1)

2. قرآن کريم با نقل داستان و سرگذشت افراد و اقوام مختلف به دنبال اهداف هدايتى و تربيتى عميقى است که برخى از آن اهداف عبارتند از:

الف - عبرت گيرى؛ شايد مهم ترين هدف در ميان قصص و داستان هاى گذشتگان عبرت و درس گيرى براى آيندگان است؛ {لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ} (يوسف،111) «در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود...». {إِنَّ فِى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى} (نازعات،26) «در اين (داستان حضرت موسى و فرعون و

عاقبت آن) عبرتى است براى کسى که (از خدا) بترسد.»

ب - گسترش قدرت تفکر؛ {فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ} (اعراف،176) «اين داستان ها را (براى آنها) بازگو کن، شايد بينديشند (و بيدار شوند)!»

ج - تثبيت و دل گرمى پيامبر اسلام؛ قرآن کريم مى فرمايد: {وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً} (فرقان،32) «چرا قرآن يکجا بر او نازل نمى شود؟! اين به خاطر آن است که قلب تو را به وسيله ى آن محکم داريم، و (از اين رو) آن را به تدريج بر تو خوانديم.» در جايى ديگر مى فرمايد: {وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ} (هود،120) «و هر يک از سرگذشت هاى پيامبران (خود) را که بر تو حکايت مى کنيم چيزى است که دلت را بدان استوار مى گردانيم و در اينها حقيقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذکرى است.»

د - بيان خبرهاى غيبى؛ يکى از ابعاد اعجاز قرآن کريم اشتمال آن بر اخبار غيبى است؛ قرآن کريم بعد از آن که ماجراى حضرت نوح را ذکر مى کند، مى فرمايد: {تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ} (هود،49) «اينها از خبرهاى غيب است که به تو (اى پيامبر) وحى مى کنيم، نه تو، و نه قومت، اينها را پيش از اين نمى دانستيد! بنابراين، صبر و استقامت کن، که عاقبت از آنِ پرهيزگاران است.»

س - آشنايى با سيره ى انبياء و پيامبران؛ (انبياء، 25؛ زخرف، 28)

ط - آشنايى با قوانين و سنن ثابت الهى؛ (احزاب، 62؛

انبياء، 105؛ رعد، 11)

ع - ارائه ى دعوت دينى؛ (انبياء، 92؛ نوح، 2 - 20)

م - بيان قدرت الهى؛ (انفال، 17؛ فجر، 6 - 13) و...

رمان و داستان هاى تخيلى و افسانه اى در قرآن نيامده است. يک رمان ممکن است گاهى آثار تخريبى و منحرف کننده اى نيز داشته باشد که قرآن کريم از رمان و داستان هاى تخيلى و افسانه اى به دور است. (2)

پاورقى:

(1) ر. ک: هنر در قلمرو مکتب، جواد محدثى، ص 239، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، حوزه علميه، قم.

(2) براى آگاهى بيشتر ر. ک: قصّه و نکات تربيتى آن در قرآن، سيد سعيد مهدوى، انتشارات بوستان کتاب، دفتر تبليغات اسلامى، حوزه علميه قم.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در قرآن داستان پيامبران تکرار شده است، خصوصاً داستان حضرت موسى (ع)؟

- بى ترديد قرآن کتاب داستان و قصّه نيست، بلکه کتاب هدايت و تعليم و تربيت است. (1)

بنابراين آنچه در تأمين سعادت دنيا و آخرت انسان ها نقش دارد، در قرآن بيان شده است. (2)

قرآن براى ارائه ى برنامه ها و آموزه هاى دينى از شيوه هاى مختلف استفاده کرده است.

يکى از شيوه هاى بسيار موفق، بيان معارف قرآن در قالب سرگذشت پيامبران و اقوام آنها ظهور کرده است. در آيات متعدد به علل بازگويى سرگذشت پيامبران وسايل مربوط به آنان اشاره شده است.(3) تأکيد قرآن به بيان سرگذشت پيامبران در راستاى آثار و فوايد آن است. در يکى از آيات مى خوانيم: «ما هر يک از سرگذشت هاى انبياء را براى تو (پيامبر (ص)) بازگو کرديم تا قلبت آرام (و اراده ات قوى) گردد و در اين (اخبار و سرگذشت ها) حق و موعظه و تذکر براى مؤمنان آمده است». (4)

از اين آيه و آيات ديگر استفاده مى شود که يکى از

علل مهم بيان سرگذشت پيامبران و اقوام آنان عبرت آموزى است: {لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ} (يوسف، آيه ى 111)

قرآن با بيان سرگذشت پيامبران و اقوام، بر آن است که داستان هاى عبرت آموز را تشريح و تحليل کند تا براى ديگران عبرت باشد. در بيان اخبار گذشتگان حقايقى وجود دارد که عبرت آموزى از آنها در شکست و موفقيت زندگى تأثيرگزار است، زيرا جوامع بشر در بيشتر امور اشتراک داشته و تاريخ قابل تکرار است.

از سوى ديگر بيان سرگذشت ديگران اثبات مى کند که سنّت هاى الهى قابل تغيير نيست. (5) و سرنوشت انسان ها و جوامع به دست خود آنها تعيين مى شود. (6)

تکرار داستان زندگى پيامبران و اقوام آنها بدان جهت است که عبرت آموزى از سرنوشت آنان بسيار اهميت دارد. بازگو کردن سرنوشت پيامبران در جاى جاى قرآن، هشدارى است براى ديگران که بايد با دقت زندگى آنان را خوانده و از عوامل موفقيت و شکست گذشتگان بهره گيرند؛ (7) مضافاً بر اين که در قرآن يک موضوع خاصى از سرگذشت پيامبران در چند جاى قرآن تکرار نشده است؛ بلکه زندگى آنان داراى ابعاد گسترده بوده و اين ابعاد در جاهاى متعدد قرآن آمده است؛ مثلاً يکى از ابعاد زندگى پيامبران در يک سوره آمده است و يکى ديگر در سوره ى ديگر مطرح شده است. بيان ابعاد زندگى پيامبران در جاهاى متعدد قرآن تکرار محسوب نمى گردد.

علت تأکيد و عنايت قرآن بر ماجراى حضرت موسى (ع) بر همين اساس مى باشد. قوم يهود از اقوامى بودند که خداوند پيامبران فراوانى ميان آنان فرستاد و نعمت هاى زيادى در اختيار آنان گذاشت، حتى آنان را از سفرهاى بهشتى و آسمانى بهره مند ساخت و

براى رسولان خود جهت اتمام حجت و هدايت اين قوم، معجزات گوناگون عطا کرد و چند بار آنها را از ظلم نجات داد، مانند ماجراى طالوت و جالوت که در آيات 246 - 251 سوره ى بقره آمده است و ماجراهاى حضرت موسى (ع). اما اين قوم از سر لجاجت و جهالت، با نعمت هدايت خداوند برخورد کردند و نه تنها هدايت را نپذيرفتند، بلکه در برخى از موارد به پيامبران الهى اهانت کردند و آنان را به قتل رساندند و از دستورهاى خداوند سرپيچى کردند. به اين جهت، بيشتر عبرت ها و درس ها براى بشر را به خصوص امّت اسلام، در سرگذشت قوم حضرت موسى (ع) مى توان يافت؛ زيرا بنى اسرائيل سرپيچى هاى فراوانى داشتند و بيشترين عبرت و درس آموزى در سرنوشت اين قوم است، خداوند در جاى جاى قرآن کريم به ماجراى اين قوم پرداخته است. (8)

پاورقى:

(1) اسراء (17) آيه ى 9.

(2) انعام (6) آيه ى 59.

(3) تفسير نمونه، ج 15، ص 88 و ج 21، ص 150 و ج 12، ص 477.

(4) هود (11) آيه ى 120؛ تفسير نمونه، ج 9، ص 283 به بعد.

(5) فاطر (35) آيه ى 43؛ منشور جاويد، ج 1، ص 355.

(6) رعد (13) آيه ى 11.

(7) منشور جاويد، ج 1، ص 374.

(8) تفسير نمونه، تفسير آيات 75 تا 95 يونس؛ تفسير مجمع البيان، ج 8، ص 520.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- ميان داستان هاى قرآن و ديگر داستان ها، چه تفاوت هايى وجود دارد؟

- قرآن کريم، درباره ى داستان هاى اين کتاب مقدس مى فرمايد: {نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ} (يوسف،3) «ما به وسيله ى اين قرآن - که به تو وحى کرديم - بهترين سرگذشت ها را

به تو باز مى گوييم، هر چند مسلماً پيش از اين از آنها خبرى نداشتى.» اين که در آيه ى شريفه آمده است، روش داستان سرايى قرآن، زيباترين شيوه هاست؛ بدان جهت است که انسان را با بهترين ره توشه ى زندگى، آشنا مى کند و نيز به عالى ترين مقصد مى رساند. از نگاه قرآن کريم، عالى ترين مقصد توحيد، و بهترين ره توشه ى آن، تقواست. (1) چنين خصوصيتى، در داستان هاى معمولى وجود ندارد.

2. همان گونه که در آيه آمده است، قرآن کريم از داستان هاى خود به عنوان «قصّه» ياد مى کند. اصل واژه ى قصّه، به معناى قطع است که هنگام به کار رفتن با يک اثر، مانند قصّه ى يوسف، به معناى دنبال کردن آن است و قصص، به معناى خبر ايراد شده است؛ (2) از اين رو، قصّه نوعاً به بازآفرينى رويدادهاى مذهبى اطلاق مى شود... قصّه با اسطوره و افسانه، فرق زيربنايى دارد؛ به اين صورت که قصّه برگرفته شده از واقعيت است، در حالى که اسطوره، بيانگر تفکرات ابتدايى و احياناً غلط، ناروا و خرافه بوده و افسانه، زاييده ى قدرت ابداع و تخيل نويسنده يا بهتر است گفته شود سازنده ى آن مى باشد. جنبه ى واقع گرايى در قصّه، با آنچه امروزه به بعضى نويسندگان رئاليست و واقع گرا نسبت داده مى شود، تفاوت اساسى دارد. داستان هاى امروزى را اگرچه واقعى مى گويند؛ امّا منظور اين نيست که عيناً در واقعيت روى داداند، بلکه نظر اين است که داستان ها، ماجراها و حوادث محتمل مى باشند و ما عقلاً مى پذيريم که اين گونه وقايع، امکان رويداد شان وجود دارد، در حالى که بسيارى از اوقات، قصّه در اصل، همان تاريخ است؛ با اين تفاوت که از نقل آن، هدف و مقصود خاصّى در کار است و مانند مورخان، صرفاً

جنبه ى ضبط وقايع، مورد نظر نيست. در اصل، از همان آغاز نگارش، هدف، روشن و مشخص است و خواننده مى داند که در نهايت، با اندرزى الهى - اخلاقى مواجه است. (3)

3. برخى از مهم ترين ويژگى قصّه هاى قرآنى عبارتند از: گزينشى و کوتاه بودن، داراى پراکندگى و تکرار، پيام دارى، واقعيت گرايى، شخصيت پردازى، تقطيع و توصيف عينى حوادث نيز برخى از اهداف قصّه در قرآن عبارتند از: عبرت آموزى، گسترش قدرت تفکّر، بيان خبرهاى غيبى، آشنايى با سيره ى انبياء، آشنايى با قوانين و سنن ثابت الهى، ارائه ى دعوت دينى، بيان قدرت الهى و سرانجام محورهاى زير، بيانگر برخى از نکات تربيتى قصّه هاى قرآنى مى باشند: خدا محورى، هدايت الهى، اصلاح، بيدارى وجدان، عزت نفس، طغيان و مبارزه با طغيان گرى خودبينى و انحصارطلبى، رمز توقف، غرور و تکبّر، آفات هدايت، تربيت عقلانى، امر به معروف و نهى از منکر، توجه دادن به معاد، تحريک ايمان، معرفى الگوهاى سازنده، بيم و اميد، صميميت و محبت، بررسى عوامل بازدارنده از تأثير محيط (آگاهى، هجرت، اصلاح وضع، جهاد) و تثبيت ارزش هاى اخلاقى.(4)

پاورقى:

(1) تفسير موضوعى قرآن مجيد، آيت اللّه جوادى آملى، ج 7، ص 142، مرکز نشر فرهنگى رجا.

(2) تهذيب اللسان، ج 2، ص 389 / مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهانى، ص 419، دارالکتب العلمية.

(3) راه و روش داستان نويسى، داريوش نوروزى، ص 21-22، به نقل از قصّه و نکات تربيتى آن در قرآن، سعيد مهدوى، ص 21، بوستان کتاب، قم.

(4) همان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن چند داستان از پيامبران و چند داستان از مردان و زنان خدا که خيلى مقيد بودند، آمده است؟

- قرآن کريم کتاب هدايت و راهنماى بشر به سعادت واقعى است، (بقره،185) نه کتاب تاريخ يا

داستان سرايى؛ ولى يکى از چيزهايى که در هدايت و راهنمايى انسان ها نقش دارد، توجه به تاريخ پيشينيان و از سرنوشت نيک و بد آنان عبرت گرفتن و خوبان را الگوى خود قرار دادن است.

از همين رو، قرآن کريم بخشى از داستان هاى پيامبران و ديگران را که در هدايت انسان ها نقش دارد، بيان کرده است.

پيامبرانى که بخشى از زندگانى آنان در قرآن آمده عبارتند از:

حضرت آدم، نوح، ادريس، صالح، هود، ابراهيم، اسماعيل فرزند ابراهيم، اسماعيل صادق الوعد پسر خرقيل، اسحاق، يوسف، لوط، يعقوب، موسى، هارون، شعيب، زکريا، يحيى، عيسى، داوود، سليمان، الياس، اليسع، ذوالکفل، ايوب، يونس، عزير، اشموئيل، ارميا، يوشع، خضر و محمّد.

مردان و زنان الهى که قرآن به بخشى از زندگانى آنان اشاره کرده است عبارتند از:

1. ذوالقرنين؛ 2. لقمان؛ 3. طالوت؛ 4. مؤمن آل فرعون؛ 5. حبيب نجار؛ 6. زيد بن حارثه؛ 7. مريم مادر حضرت موسى؛ 8. آسيه بنت مزاحم زن فرعون.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن سرگذشت بسيارى از پيامبران و اقوام به طور خلاصه و مکرّر آورده شده؛ چرا اين سرگذشت ها به طور کامل و منظم ذکر نشده است؟

- قرآن کتاب نور و هدايت است و نشان دهنده ى راه مستقيم براى رسيدن به تکامل و لقاى الهى است و اگر داستان هايى از پيامبران در آن آمده، صرفاً در اين راستا است.

هدف قرآن از داستان يوسف و موسى و ابراهيم و ديگر پيامبران، داستان سرايى يا تاريخ نويسى نيست تا به دنبال نگارش داستان از ابتدا تا انتها باشيم و از خواندن آن لذّت ببريم، بلکه بيشتر جنبه هاى هدايتى که در تربيت انسان ها نقش دارد، بيان شده است.

البته به برکت وجود امامان نکات مبهمى که در بعضى داستان ها است،

بيان شده و تقريباً داستان هاى قرآن تکميل شده است.

در آياتى از قرآن مقصود از بيان قصّه هاى قرآنى، تفکر و پندگيرى از آنان قلمداد شده است: {وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ}

و اگر مى خواستيم، [مقام] او را با اين آيات [و علوم و دانش ها] بالا مى برديم؛ [اما اجبار، بر خلاف سنت ماست؛ پس او را به حال خود رها كرديم] و او به پستى گراييد، و از هواى نفس پيروى كرد! مثل او همچون سگ [هار] است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را برون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند؛ [گويى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سيراب نمى شود! [اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستانها را [براى آنها] بازگو كن، شايد بينديشند [و بيدار شوند]! (1).

در جاى ديگر مى فرمايد: {وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ}

ما از هر يك از سرگذشتهاى انبيا براى تو بازگو كرديم، تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم؛ و اراده ات قوّى گردد. و در اين [اخبار و سرگذشتها،] براى تو حقّ، و براى مؤمنان موعظه و تذكّر آمده است.(2)

پاورقى:

(1) اعراف (7) آيه ى 176.

(2) هود (11) آيه ى 120.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- داستان هاى قرآن را به چند دسته مى توان تقسيم کرد؟

- قصّه هاى قرآن از جهت هاى گوناگون، تقسيم پذير است که به برخى از آنها اشاره

مى شود:

الف - از جهت فردى که محور و اساس قصّه قرار گرفته، به دو دسته تقسيم مى شود: 1. قصّه هاى انبياء 2. قصّه هاى غير انبياء.

ب - از جهت اجمالى و تفصيلى: برخى از قصّه هاى قرآن، کوتاه است که در ضمن يک يا دو آيه، بيان شده، مانند داستان عُزير که در آيه ى 259 بقره آمده است، و برخى طولانى است که در آيات فراوانى بيان شده است، مانند داستان حضرت عيسى و موسى.

ج - از جهت بيان داستان در يکجا و يا موارد مختلف: برخى از قصّه هاى قرآن از ابتدا تا آخر، در يک سوره و بعضى ديگر از داستان ها در سوره هاى مختلف آمده است؛ براى مثال داستان حضرت يوسف، تنها در سوره ى يوسف آمده است.

د - از جهت تکرار و نبود تکرار: برخى از قصّه هاى قرآن، تکرار نشده که بخش عظيمى از داستان هاى انبياء و غير انبياء را شامل مى شود، اما بعضى از قصّه ها تکرار شده است، مانند داستان حضرت موسى البته بايد توجه داشت که تکرار داستان در قرآن، چنان با اصول بلاغت تنظيم شده که در هر مورد، عبرت و حکمت و نکته اى خاص از آن استفاده مى شود.

و - از جهت موضوع: بعضى از داستان هاى قرآن را به چهار دسته تقسيم کرده اند: 1. تاريخى؛ 2. تمثيلى؛ 3. واقعى؛ 4. غيبى.

قصّه ى تاريخى آن است که رويدادها و شخصيت هايش، وجود واقعى در تاريخ دارند، مانند داستان اقوام گذشته.

قصّه ى تمثيلى نمونه هايى از رويدادها و شخصيت ها را بيان مى کند که چه بسا وجود خارجى نداشته باشند؛ مانند: شيخ محمود شلتوت و رشيد رضا و محمد عبده و دکتر تهامى نقره، که بعضى قائل به وجود قصّه تمثيلى

در قرآن مى باشند، ولى حق اين است که در قرآن داستان تمثيلى نيست، زيرا نمونه اى از داستان تمثيلى، داستان صاحب دو باغ است که در آيه ى 33 سوره ى کهف بيان شده و اين صِرف مَثَل نيست، بلکه موضوعى است واقعى که در خارج تحقق پيدا کرده است.

قصّه ى واقعى به قصّه اى مى گويند که حوادث روزگار پيامبر اکرم (ص) را بازگو نمايد.

قصّه ى غيبى به داستانى است که حوادث غيبى روزگاران گذشته يا معاصر را حکايت کند، مانند داستان خلق آدم و فرزندان او و صحنه هاى قيامت. (1)

انصاف اين است که تفاوت چندانى بين داستان تاريخى با واقعى و غيبى نمى توان قائل شد. در داستان هاى تاريخى، حوادث غيبى آمده، چنانچه آنها نيز بيان گر امور واقعى در امم گذشته هستند.

در پايان، توجّه به اين جهت لازم است که داستان هاى قرآن، اهداف فراوانى را تعقيب مى کنند که مهم ترين آنها عبارتند از:

1. تعليم و تربيت و خودسازى.

2. تفکّر و تدبّر در احوال امّت هاى گذشته و پيمودن مسيرى که صالحان و نيکان امّت هاى پيشين پيمودند و دورى از کردار و رفتار بدى که جنايت کاران آنها داشتند؛ از اين رو قرآن مى فرمايد: {فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ} (اعراف،176)

3. عبرت گرفتن و پند آموختن: {لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ} (يوسف،111) «در سرگذشت هاى آنها (پيامبران الهى)، درس عبرتى براى صاحبان انديشه است.»

4. تثبيت قلب پيامبر و آرامش او: {وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ} (هود،120) «ما هر يک از سرگذشت هاى انبياء را براى تو بازگو کرديم تا قلبت آرام و قوى گردد.»

خداوند با بيان داستان پيامبران گذشته و اذيت و آزارى که آنها در راه تبليغ دين الهى متحمّل شدند،

قلب پيامبر اکرم و ياران او را قوى و محکم مى فرمايد تا بدانند که تنها اينها نيستند که زير شکنجه و اذيت و آزار قرار مى گيرند، بلکه انبياى گذشته و ياران آنها نيز به اين سختى ها گرفتار بودند.

پاورقى:

(1) مبانى هنرى قصّه هاى قرآن، سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)، ص 66 به بعد، نشر: انتشارات پارسايان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بقيه

- در کجاى قرآن آمده که بايد پوشش سر (روسرى و يا مقنعه) تا جلوى پيشانى باشد و عقب تر نرود؟ و يا حجاب ساير قسمت هاى بدن در کجاى قرآن آمده؟

- در طول تاريخ با توجه به فرهنگ و رسوم قبايل و ملت ها به گونه هاى مختلف رعايت مى شده، زيرا زنان به عنوان ناموس خانواده هميشه مورد حمايت و حفاظت بوده اند. آنچه اسلام به آن پرداخته حجاب کامل تر و برتر مى باشد که براى توضيح بيشتر به نکاتى اشاره مى کنيم:

1- به نظر مى رسد حکم ايجاب حجاب در سال ششم هجرت تشريع گرديد. شاهد بر آن، آيات سوره ى نور است که داستان معروف افک در آن آمده است. در همين زمان بود که منافقين و اراذل و اوباش در صدد برآمدند با ايجاد شايعه درباره ى زنان پيامبر (ص) و با درست کردن مزاحمت هاى راهى براى زنان آزاده به بهانه ى کنيز انگاشتن آنها قلوب پيامبر و مسلمانان را جريحه دار بکنند. به دنبال اين اوضاع و شرايط بود که خداوند آيات مربوط به پوشش را براى بازگويى به امّت نازل فرمود.

2- آيات مربوط به حجاب در دو سوره از قرآن (نور و احزاب) آمده است. سوره ى نور، آيه ى 30 و 31 کيفيت پوشش را بيان مى کند. ابتدا مى فرمايد: بگو (اى پيامبر) براى مؤمنين و مؤمنات که نگاه هاى شان را

کوتاه کنند يعنى هنگام نگاه به يکديگر به صورت خيره به هم نگاه نکنند. از نگاه به گونه ى وراندازى و استقلالى پرهيز کنند. آنگاه به زنان مؤمن خطاب کرده و مى فرمايد: {وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ} «مى بايد روسرى خود را بر روى سينه و گريبان خويش قرار دهند» (احزاب، آيه ى 59) هم به اين مطلب اشاره دارد. در اين آيه چنين آمده است: «اى پيغمبر... به زنان مؤمن بگو که جلباب هاى (روسرى) خويش را به خود نزديک سازند».

روشن است که وقتى به زن بگويند روسريت را به خود نزديک کن مقصود اين است آن را رها نکن، آن را جمع و جور کن و خود را با آن بپوشان. اطلاعات بيشتر درباره ى کيفيت خاص پوشش را از همان آيه ى 31 سوره ى نور که گذشت بهتر مى توان استنباط کرد.

در اين باره از منابع ذيل استفاده نماييد:

1- پاسداران حجاب محمّد مهدى تاج لنگرودى

2- فلسفه ى حجاب شهيد مطهرى

3- حجاب از ديدگاه قرآن و سنت فتحيه فتاحى زاده

4- حجاب محمّد مهريزى

5- حجاب بيانگر شخصيت زن مهدى اشتهاردى

6- مسأله حجاب محمّدى آشنانى

7- حجاب در اديان الهى محمّدى آشنانى

8- حجاب غنچه ها، ج 1 - 4 (کودکان) رضا شيرازى

9- حجاب ميوه شناخت سيد مسعود آقايى

10- حجاب و کشف حجاب در ايران فاطمه استاد ملک

11- مرواريد عفاف - فرهنگ حجاب جعفر شيخ الاسلامى

12- واقعه ى کشف حجاب مطالعات تاريخ معاصر ايران

13- واقعه ى کشف حجاب سازمان مدارک انقلاب اسلامى

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در قرآن آمده است که بعضى انسان ها از حيوانات سالم گمراه ترند با توجه به اين که حيوان اختيار ندارد و به مقتضاى غريزه عمل مى کند آيا چنين مقايسه اى صحيح است؟

- شناخت و رفتار حيوان در محدوده ى غرايز است و به ابزارى

فراتر از آن مجهّز نيست. در نتيجه ى قياس با انسان در رتبه ى پايين ترى قرار دارد. حيوان همتش خوراک و لذت است: «انّ البهائم همّها بطونها» (1). اين ضلالت در حيوان نسبى است و از آن هدف معين شده تخطّى نمى کند و مورد مذمّت هم قرار نمى گيرد؛ ولى انسان به سرمايه ى عقل مجهز است. حال چنانچه او گوش، چشم و جوارحش را در حدّ يک حيوان به کار گرفت و از اهداف بلند و سعادتى که در پرتو عقل بايد کسب کند باز ماند، از حيوان هم عقب تر خواهد بود. پس چنين انسانى مستحق مذمّت است. با اين بيان ضلالت در اين جا، به معناى نقص و عقب ماندگى است؛ ليکن اين نقيصه در حيوانات تکوينى است و مذمتى به همراه ندارد؛ ولى در انسان تشريعى بوده و سزاوار سرزنش است.

پاورقى:

(1) نهج البلاغه، خطبه 153.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در سوره ى انعام آيه ى 130 خداوند مى فرمايد: اى گروه جن و انس! آيا براى هدايت شما رسولانى از جنس شما نفرستاديم که آيات ما را بر شما بخوانند و شما را از عاقبت امر انذار کنند؟ در اين آيه به پيامبرانى از جنس جن اشاره شده است. آيا اين امر حقيقت دارد؟

- در آيه خصوص اين که آيا پيامبران جن از جنس خود آن ها است يا از جنس انسان، بين مفسّران اختلاف است. ظهور آيات در اين است که پيامبران از جنس جنيان مبعوث شده است.

اما آنچه از آيات سوره ى جن به خوبى استفاده مى شود، اين است که قرآن و اسلام براى همه، حتى آن ها نازل شده و پيامبر اکرم (ص) مبعوث بر جن و انس بوده است. بنابراين مى توان گفت: پيامبر جنيان رسول اکرم

(ص) است که از جنس بشر مى باشد.

مانعى ندارد که رسولان و نمايندگانى از جنيان از طرف پيامبر (ص) مأمور دعوت آنان بوده و به زبان جنيان مسلط بوده است. به علاوه گفتنى است کلمه ى «منکم» در آيه ى 130 سوره ى انعام دليل بر آن است که پيامبران هر دسته (جن و انس) از جنس آن ها خواهند بود، زيرا هنگامى که به گروهى گفته شود: «نفراتى از شما...» اين نفرات ممکن است از يک طايفه يا از همه ى طوايف باشد. (1) البته مانعى ندارد که مقصود از «منکم» جنس باشد و از هر کدام، پيامبرانى مبعوث شده باشند.

پاورقى:

(1) مکارم شيرازى و جمعى از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 5، ص 443.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در سوره ى انبياء، يأجوج و مأجوج در عصر ذى القرنين بوده اند. منظور از اين دو، در آيه ى 95 تا 97 چيست؟

- متن آيات را ذکر مى کنيم و بعد ترجمه و تفسير مى کنيم: {قالَ ما مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً * آتُونِى زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً * فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً}

داستان سدّ ذوالقرنين در مقابل ظلم هاى قوم يأجوج و مأجوج در سوره ى کهف آمده، و يکى از علامت هاى نزديک شدن قيامت باز شدن آن سد خواهد بود و راه آنان باز خواهد شد و آن دو قوم بر مردم مسلط خواهند شد و ظلم را روا خواهند داشت.

با توجه به اين توضيح، آيات مى گويد: همواره اين أمر (عدم بازگشت اقوامى که به هلاکت رسيده اند) ادامه خواهد داشت تا زمانى که سدّ يأجوج و

مأجوج باز شود و راه شان به سوى مردم گشوده شود و هنگامى که آن وعده ى حق محقّق شود، آن سد شکسته شود و وعده ى الهى حق است و در صور دميده شود و روز قيامت بر پا شود. خلاصه اين که آنان که هلاک شده اند، ديگر تا روز قيامت بر نمى گردند. (1)

پاورقى:

(1) با استفاده از تفسير صافى، ج 3 ص 355 مجمع البيان، ج 7 ص 101 الميزان، ج 14 ص 326.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چه کارهايى موجب شرح صدر مى شود؟

- «صدر» تعبيرى قرآنى و به معناى ظرف و جايگاه قلب است. با اين خصوصيت که اگر قلب، مادى باشد صدر هم مادى است ولى در قلب معنوى، طبعاً صدر هم به تناسب آن يک ظرف غير جسمانى خواهد بود؛ يعنى براى قلب ظرف گونه اى در نظر گرفته شده است که محيطى وسيع تر از قلب دارد طورى که قلب را در بر مى گيرد. در امور معنوى هم چنين چيزى تقدير شده که روح انسان ظرف قلب اوست. پس منظور از صدر، روح است و «ضيق صدر» و «شرح صدر» به خاطر همين است که روح، احساس تنگى يا انبساط مى کند وگرنه به معناى مادى آن گشاد و تنگ نمى شود. بنابراين آنچه به افزايش ظرفيت روحى انسان کمک کند، عاملى براى «شرح صدر» تلقى مى گردد. اين عوامل عبارت است از:

1. کسب معرفت و شناخت: که خود به دو شاخه ى معرفت حصولى و معرفت حضورى تقسيم مى شود.

معرفت حصولى آن است که انسان با درس و بحث نسبت به يک موضوع علم کسب کند و با تکرار و تمرين آن را در ذهن خود تثبيت نمايد. معرفت حضورى آن است که آدمى با پاک سازى درون

از آلودگى ها، حقايق را از درون کشف کند. اين نوع معرفت با پاکى نهاد، ارتباط تمامى دارد هر چه درون از عوامل مخالف تهى شود، دريافت حقايق و معانى قوى تر و مؤثر خواهد بود.

2. اسلام؛ پيروى از شريعت اسلام عامل مهمى در «شرح صدر» محسوب مى شود (انعام، آيه ى 125). شاهد اين ادعا، تحول روحى و معنوى است که در خصوص تازه مسلمانان صدر اسلام ديده مى شود.

3. ايمان؛ ايمان که با واژه هاى «امن» و «امنيت» هم خانواده است، در فرهنگ قرآن اصلى ترين عامل در افزايش گنجايش و ظرفيت درونى به شمار مى آيد. طورى که زيربنا و بنيان تمام فضايل و ارزش هاى انسانى، ايمان معرفى گرديده است.

ممکن است در ظاهر اسلام و ايمان، امورى ساده تلقى شود ولى ريشه يابى اين دو واژه در قرآن و حديث، ما را با اهميت اين دو عنوان و مقتضيات هر يک بيشتر آشنا خواهد کرد.

درباره ى ايمان به يک مورد اشاره مى کنيم. ايمان همچون درختى پر شاخ و برگ است که اعمال صالح و شايسته شاخ و برگ و ميوه هاى آن محسوب مى شوند.

وقتى سحره فرعون به حقانيت موسى پى بردند، آن چنان ايمان در جان شان رسوخ کرد که تسليم محض شدند. فرعون ايشان را تهديد کرد که به سختى مجازات شان کند ولى آنها با تأکيد بسيار گفتند: «سوگند به آن کسى که ما را آفريده، هرگز تو را بر اعتقاد روشنى که به دست آورده ايم مقدم نخواهيم داشت. هر کارى مى توانى بکن! ما به پروردگارمان ايمان آورده ايم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحميل کرده اى ببخشايد، خدا بهتر و پايدارتر است».

به دنبال اين قضيه قرآن شريف با يک برداشت تربيتى، مردم

را پند مى دهد که: «هر کس در محضر پروردگارش خطاکار حاضر شود، آتش دوزخ براى اوست و هر کس با ايمان نزد او آيد و اعمال صالح را انجام داده باشد، چنين کسانى درجات عالى دارند» (طه، آيات 70 تا 76).

4. اعمال شايسته (که قبلا اشاره کرديم از ايمان نشأت مى گيرند) عبادت ها و تکاليف فردى همچون نماز، روزه، تلاوت قرآن و... و نيز تکاليف اجتماعى نظير صله ى رحم، انفاق، تعاون و همکارى و... در شرح صدر تأثير چشمگيرى دارند.

مطالعه کنيد: قرائتى، تفسير سوره ى اسراء.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- خشوع در قرآن مربوط به کدام سوره از قرآن است؟ آيا در آياتى که به خاشعان اشاره شده، همگى بر اين آيه دلالت دارند؟

- خشوع به معناى تواضع است و ضدّ آن تکبّر و خودپسندى است. (قاموس قرآن، سيد على اکبر قرشى، ماده ى خشع، دار الکتب الاسلاميه.)

خشوع و ساخت هاى مختلف از آن (خشعت، تخشع، خشوعا، خاشعون و...) در آيات متعددى به کار رفته است؛ مانند:

{أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ...} (حديد، 16)

«آيا وقت آن نرسيده است دل هاى مؤمنان در برابر خدا و آنچه از حق نازل کرده است، خاشع گردد؟!»

{قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ} (مؤمنون، 1 و 2)

«مؤمنان رستگار شدند، آنها که در نماز شان خشوع دارند.»

{وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً} (اسراء، 109)

«آنها بى اختيار به زمين مى افتند و گريه مى کنند و تلاوت اين آيات، همواره بر خشوع شان مى افزايد.»

{خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ...} (قلم، 43)

«اين در حالى است که چشم هاى شان از شدت شرمسارى به زير افتاده و ذلّت و خوارى وجود شان را فرا گرفته...»

{قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ * أَبْصارُها خاشِعَةٌ} (نازعات، 8 و 9)

«دل هايى

در آن روز قيامت سخت مضطرب است و چشم هاى آنان از شدت ترس فرو افتاده است.»

همچنين رجوع شود به طه، 108 و حشر، 21، و بقره، 45، آل عمران،199، انبياء، 90 و احزاب،35 و...

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- درباره ى ذى القرنين که داستان و کارهاى او در قرآن آمده، چه احتمالاتى داده شده، او چه کسى است و کداميک به واقعيت نزديکتر است؟

- صحبت درباره ى ذى القرنين و داستان و کارهاى او و اختلافاتى که در اين خصوص وجود دارد، فراوان و در اندازه ى يک کتاب مى باشد، اما فشرده، آنچه را که در لابلاى کتاب ها و تفاسير سوره ى کهف به دست مى آيد، اين است:

1- خداوند او را مُلک بخشيد و اسباب فرمانروايى را براى وى آماده کرد.

2- اعمال بزرگى در جنگل هاى عظيم انجام داد که شامل اين امور مى باشد:

1) از بلاد خود به سوى غرب متوجّه گرديد و در آن جا خورشيد را يافته که گويى در چشمه اى فرو مى رود.

2) هم چنان پيش رفت تا به سرزمينى رسيد که آباد نبود و در آن قبايل بدى سکونت داشته اند.

3) به جايگاهى رسيد که در آن، تنگناى کوهى وجود داشته و از پشت کوه، يأجوج و مأجوج ساکن بودند که بر اهالى اين سرزمين، مى تاختند و به غارت مى پرداختند.

4- ذى القرنين در تنگناى کوه براى حفظ مردم از غارت يأجوج و مأجوج، سدّى بنيان نهاده اين سد تنها از سنگ و آجر ساخته نشد، بلکه در آن آهن و مس نيز به کار رفت، به گونه اى که غارت گران از دستبرد به آن عاجز آمدند.

5- به خدا و آخرت ايمان داشت.

6- دادگر بود و نسبت به رعيت عطوفت داشت، و هنگام کشورگشايى و غلبه، قتل و کينه ورزى

را اجازه نمى داد.

7- به مال و ثروت آزمند نبود، زيرا هنگامى که براى پى افکندن سد مردم خواستند به گرد آورى مال بپردازند، از قبول آن امتناع کرد و گفت: مرا به قوّت بازو يارى دهيد و آنچه را که خدا به من ارزانى داشته، مرا از اموال شما بى نياز مى کند.

8- وى پيغمبر نبود ولى بنده ى شايسته ى خدا بود و قوم خود را به خداپرستى و تقوا امر مى کرد. او را ضربتى بر يک سوى سرش زدند. مدّتى پنهان شد و سپس بازگشت. ضربتى ديگر بر طرف ديگر سرش زدند، از اين رو او را ذى القرنين خواندند.

9- شهر اسکندريه را بنا نمود. مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان، مراد از ذى القرنين را به احتمال قوى و با شواهدى که وجود دارد کوروش، يکى از ملوک هخامنشى در فارس مى داند که در سال هاى 539 - 560 ق. م مى زيسته و امپراتورى ايران را تأسيس کرد و ميان مملکت فارس و ماد جمع نمود. تفسير نمونه نيز آن را به کوروش تطبيق مى کند و آن سد را در تنگه ى داريال که در نقشه هاى موجود ميان شهر تفليس در قفقاز و ولادى کيوکز مى دانند.

براى اطلاع بيشتر به ترجمه ى تفسير الميزان، جلد سيزدهم، صفحه 608 به بعد و تفسير نمونه، ج 12، ص 523 به بعد و کتاب ذوالقرنين يا کورش کبير و فرهنگ قصص قرآن مراجعه بفرماييد. تفسير نمونه، ج 17، ص 418، به نقل از مجمع البيان، ذيل آيه ى 56 احزاب.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- معناى آيه ى {الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى} از نظر شيعه چيست؟

- عرش در لغت به معنى چيزى است که داراى سقف باشد، گاهى به سقف عرش گفته مى شود، گاهى به

معناى تخت هاى بلند همانند تخت سلاطين آمده است، چنان که در داستان سليمان مى خوانيم که مى گويد: «کدام يک از شما مى توانيد (عرش) تخت او (بلقيس) را براى من حاضر کنيد».

هنگامى که در مورد خدا به کار مى رود و گفته مى شود: عرش خدا، منظور مجموعه ى جهان هستى است که تخت حکومت پروردگار محسوب مى شود.

اصولاً جمله ى {اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ} کنايه از تسلط زمامدار بر امور کشور است، همان ط ور که جمله ى (ثل عرشه) (تختش فرو ريخت) به معنى از دست دادن قدرت مى باشد. در فارسى نيز اين تعبير کنايى زياد به کار مى رود، مثلاً مى گوييم در فلان کشور جمعى شورش کردند و زمامدار شان را از تخت فرو کشيدند، در حالى که ممکن است اصلاً تختى نداشته باشد، يا جمعى به هواخواهى فلانى برخاستند و او را بر تخت نشاندند. همه ى اين ها کنايه از قدرت يافتن يا از قدرت افتادن است. بنابراين جمله ى {ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ} کنايه از احاطه ى کامل پروردگار و تسلطش بر تدبير امور آسمان ها و زمين بعد از خلقت آنها است، به طورى که هيچ موجود کوچک و بزرگى از قلم تدبيرش ساقط نمى شود.

عرش معنى ديگرى نيز دارد، و آن در مواردى است که در مقابل «کرسى» قرار گيرد. در اين گونه موارد کرسى (که معمولاً به تخت هاى پايه کوتاه گفته مى شود) ممکن است کنايه از جهان ماده باشد و عرش کنايه از جهان ما فوق ماده (عالم ارواح و فرشتگان).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- در آيه ى 94 سوره ى بقره منظور از {قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ...} چيست؟

- در آيه ى 94 سوره ى بقره آمده است: {قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ...} که خطاب به يهود است، چون يهود مدعى بود

که: نحن ابناء اللّه و احباؤه؛ ما فرزندان خدا و دوستان خاص اوييم. در آيه ى 111 آمده است که آنها مى گفتند: {لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى} «کسى در بهشت داخل نمى شود مگر اين که يهودى يا نصرانى باشد. و در آيه ى 80 نيز آمده است: {وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً} «آتش دوزخ جز چند روزى به ما اصابت خواهد کرد».

اين ادعاها، آنها را دچار غرور ساخته و دعوت به ظلم و جنايت مى کرد. قرآن مجيد به آنها پاسخ دندان شکنى داده، مى فرمايد: «اگر سراى آخرت نزد خدا مخصوص شما است، پس آرزوى مرگ کنيد؟ اگر چنين نعمت و ارزش هايى در خود سراغ داريد، بهتر اين است که آرزوى مرگ کنيد تا نعمت هاى بى پايان بهشت، نصيبتان شود؟» در آيه ى بعد خود، جواب مى فرمايد که: {وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً...} «و هرگز چنين آرزويى نخواهند کرد؛ چون خود شان مى دانند که چه رفتار زشتى داشته اند.»

به هر حال قرآن پرده از تزوير و دروغ آنها برداشته است؛ زيرا يهود به هيچ وجه حاضر به ترک زندگى دنيوى نيست و اين خود دليل کذب آنها است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- دلايل فرو ريختن کوه ها و متلاشى شدن آنها در قرآن چيست؟

- اگر مراد شما متلاشى شدن کوه ها در مواقع خاص باشد آيات زير

بعضى از موارد است:

1. «موسى (ع) درخواست ديدن خداوند را مى کند، خداوند مى فرمايد:

هرگز مرا نخواهى ديد، به کوه نگاه کن اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد وقتى خداوند بر کوه تجلى کرد کوه مانند خاک شد.» (اعراف، آيه ى 143)

2. «و از تو درباره ى کوه ها سؤال مى کنند بگو: پروردگار؛ آن ها را متلاشى مى کند و بر باد مى دهد»

(طه، آيه ى 105)

3. سوره ى معارج آيه ى 9، سوره ى مزمل آيه ى 14 و سوره ى مرسلات آيه ى 10، همه راجع به متلاشى شدن کوه ها است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- دليل قرآنى خمس چيست؟

- نخست بايد دانست که زکات گاهى به معناى عام است که شامل تمام انفاق ها و از آن جمله پرداخت خمس مى شود و گاهى زکات به معناى خاص مى باشد و شامل پرداخت درصدى از اقلام نُه گانه مى باشد که در اين صورت با خمس تفاوت دارد.

جهت توضيح بيشتر توجه شما را به مطالب زير جلب مى کنيم:

يکى از واجبات مهم مالى در اسلام «خمس» است که از فروع دين و جزء عبادات شمرده مى شود. از اين رو بايد با قصد قربت انجام گيرد. تمام مذاهب اسلامى (شيعه و سنّى) در اصل وجوب خمس، اتفاق نظر دارند. تنها اختلاف ميان آنان، موارد و مصارف آن است؛ لذا بيشتر اهل سنّت بر اين باورند که تنها به غنايم جنگى و گنج خمس تعلق مى گيرد. (1)

امّا فقيهان شيعى معتقدند: خمس در هفت چيز واجب است: 1. غنايم جنگى، 2. غوّاصى (اشيايى که با فرورفتن در آب درياها به دست مى آيد)، 3. گنج، 4. معدن، 5. سود تجارت، 6. مال حلال مخلوط به حرام، 7. زمينى که کافر ذمى از مسلمان بخرد. پنج قسم اول مورد اتفاق شيعه و دو قسم اخير نظر مشهور آنان مى باشد.

آنچه که اکنون مورد بحث و پژوهش است، خمس، سود و درآمد کسب مى باشد. خداوند متعال مى فرمايد: {وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ...} متن کامل آيه با ترجمه در پرسش 3 ذکر شده است. اين آيه - که به آيه ى خمس معروف است -

به نظر فقيهان شيعى نه تنها بر وجوب خمس غنايم جنگى دلالت مى کند؛ بلکه شامل هر گونه درآمد کسب نيز مى باشد. واژه ى «غنيمت» از نظر لغت معناى گسترده اى دارد و به هرگونه درآمد و فايده اى که به انسان مى رسد، گفته مى شود. (2)

غنيمت جنگى و سود تجارت، هر دو غنيمت شمرده مى شوند و مشمول آيه مى گردند. البته هر چند شأن نزول آيه در مورد غنايم جنگى است، ولى اين سخن معروف است که شأن نزول، هيچ گاه مخصوص نيست و نمى تواند آيه را به آن محدود کند. در تقريرات درس حضرت آيت الله بروجردى چنين آمده است:

درست است که آيه در مورد خاص نازل شده است؛ ولى هيچ گاه مورد، مخصوص نيست و دانشمندان اهل سنّت هم - که خمس را در غير غنايم جنگى انکار نموده اند - در اين آيه، مورد را تخصيص دهنده و محدود کننده ندانسته اند، در حالى که آيه در غزوه ى بدر نازل شده، آن را شامل تمامى جنگ ها شمرده اند و اگر قرار بود مورد خاص، در آيه ى مخصوص باشد، بايد آن را محدود به جنگ بدر بدانند. (3)

گذشته از همه ى اينها، در روايت معتبرى (معروف به صحيحه على بن مهزيار)، امام جواد (ع) غنيمت در آيه را به معناى گسترده اى در نظر گرفته و آن را به درآمد کسب تفسير نموده است. در بخشى از آن آمده است: «فاما الغنائم و الفوائد فهى واجبة عليهم فى کل عام قال الله تعالى: و اعلموا انما غنمتم من شيء فان لله خمسه...». (4)

در اين حديث امام (ع) واژه ى «الفوائد» را در کنار «الغنائم» جاى داده و هر دو را مصداق آيه قلمداد نموده است و ترديدى

نيست که منظور از «فوايد» هر گونه سود و درآمدى است که به انسان مى رسد. بنابراين از مجموع موارد و قراين ياد شده، به دست مى آيد که خمس درآمد در قرآن، به صراحت از آن ياد شده و بر وجوب آن دلالت مى کند؛ به ويژه آن که حضرت (ع) نيز از آن معناى وسيعى را دريافته و براى ما تبيين و تفسير کرده است. چنانچه کسى در تمام آنچه که بيان شد، اشکال کند و آيه را در خمس غنايم جنگى منحصر کند، در پاسخ خواهيم گفت: به جز قرآن، روايات متعددى از ائمه (ع) وارد شده است که به خوبى بر وجوب خمس درآمد دلالت مى کند. (5) و تمامى فقيهان شيعى نيز به آنها استناد جسته و در کتاب هاى فقهى خود ذکر کرده اند.

گفتنى است که از سويى اکثر اهل سنّت، خمس در غير غنايم جنگى را انکار نموده اند و از ديگر سوى، دسترسى به صندوق زکات بر سادات بنى هاشم حرام شمرده اند در حالى که در بين اين دسته نيز، همانند سايرين، يتيم و مسکين به چشم مى خورند. اکنون اين سؤال پيش مى آيد، که فقراى سادات بنى هاشم، از چه بودجه اى امرار معاش کنند؟ با اين اعتقاد که جنگ در تمام دوران زندگى و در همه ى جوامع پا برجا و هميشگى نيست که بتوانند از خمس غنايم جنگى ارتزاق کنند. (6) ترديدى نيست که آيه ى خمس، در عصر رسالت نازل شده و پيامبر اکرم (ص) اين فريضه را به اجرا درآورده اند و آنچه مسلّم است اين که حضرت رسول (ص) خمس غنايم جنگى را اخذ مى کرد. اما خمس سود تجارت بنا به ضرورت و مصالحى تا عصر امامان

(ع) به تأخير افتاد. شايد اين ضرورت را بتوان در چند امر خلاصه کرد:

1. خمس با زکات اين تفاوت را دارد که منفعت زکات به عموم مسلمانان بر مى گردد؛ ولى موضوع خمس به شخص پيامبر اکرم (ص) و خويشان او اختصاص دارد؛ لذا مصلحتى بر اجراى آن نمى ديدند. (7)

2. در عصر رسالت، فقر عمومى بر جامعه حاکم بود و مسلمانان به جهت تنگدستى، قدرت پرداخت خمس را نداشتند. از اين رو پيامبر گرامى (ص) از بيان و جمع آورى خمس درآمد صرف نظر کردند.

3. رويکرد سياسى مهم ترين عاملى بود که نگذاشت، ائمه ى معصومين تا زمان امام باقر (ع) به بعد، اين فريضه ى الهى را به اجرا درآورند، زيرا جلب و جمع اموال، از وظايف سلطان بوده و هر کس با آنان رقابت مى کرد، به عنوان فرد متمرد از قانون و مخالف حاکميت و به اتهام جمع آورى سلاح و توطئه ى عليه رژيم، تحت تعقيب قرار مى گرفت. اما پس از برقرارى آزادى نسبى در عصر عباسيان و شرايط موجود بر ائمه ( ع) اين امکان را داد تا به طور غيرعلنى خمس را از مسلمانان دريافت کنند. (8)

4- پيامبر اسلام ( ص) از يک سو به جهت ارتباطش با غيب مى دانستند که در آينده نه چندان دور، امر خلافت و حکومت از مسير اصلى خود - که شايسته ى آنان است - منحرف شده و به دست نا اهلان و غاصبان زورگو مى افتد و از ديگر سوى خمس «وجه الامارة» است و بايد به دست حاکم و سلطان سپرده شود و اگر حضرت رسول ( ص) وجوب خمس درآمد کسب را بيان و آشکار مى کردند؛ اين امر فرصتى را براى حاکمان جور

پيش مى آورد تا با دستاويز شرعى، اموال مسلمانان را به غارت برند و بر ظلم و ستم خود بيفزايند. اين پيش بينى و تيزبينى حضرت ( ص) باعث شد که اين حکم الهى در پرده ى خفا پنهان بماند. (9)

آنچه بيان مى شود، تنها بر اساس فهم ما از کتاب و سنّت است و چه بسا وجوب خمس، حکمت و علل زيادى داشته باشد که از ديد ما مخفى مانده است:

1. ترديدى نيست که اسلام به صورت يک مکتب اخلاقى، فلسفى و يا اعتقادى محض ظهور نکرد؛ بلکه به عنوان يک آيين جامع - که تمام نيازمندى هاى مادى و معنوى در آن پيش بينى شده - پا به عرصه ظهور گذاشت. از سوى ديگر، اين مکتب از همان عصر پيامبر اسلام ( ص) با تأسيس حکومت همراه بود؛ در نتيجه براى اداره ى آن نياز به يک پشتوانه ى مالى غنى و منظم داشت که بتواند در سايه ى تشکيل حکومت اسلامى از بينوايان، بيماران، بى سرپرستان، معلولان و يتيمان جامعه دستگيرى نمايد و اين خلأ اقتصادى را پر کند. خداوند متعال با نزول آيات زکات، دست يارى و رحمت بى پايانش را به کمک نبى اکرم ( ص) فرستاد و با واجب ساختن زکات، اين نقص و کاستى را برطرف کرد. اين فريضه ى الهى از ماليات هايى است که در حقيقت جزو اموال عمومى جامعه ى اسلامى محسوب مى شود و نيز به غير بنى هاشم (سادات) اختصاص دارد و لذا مصارف آن عموماً موارد ياد شده است. ولى امام ( ع) به عنوان رئيس حکومت نيز هزينه هايى دارد که بايد تأمين شود. او براى پيشبرد نظام اسلامى و اداره ى جامعه، به بودجه ى فراوانى نياز دارد. فريضه ى خمس براى تأمين اين

منظور، بر متمکنان جامعه واجب گرديده است. (10)

2. خداوند متعال براى حفظ کرامت و عزت پيامبر اسلام (ص)، محل تأمين بودجه فقرا از بنى هاشم و منسوبان به آن حضرت را از خمس قرار داد و سهم آنان را قرين سهم خود و رسول فرمود تا زمينه ى تحقير نسبت به آنان را از بين ببرد؛ چون ممکن است برخى از مردم در پرداخت زکات به فقيران، يک نوع برترى براى خود و حقارتى نسبت به گيرنده احساس کنند. در حالى که در پرداخت خمس و آنچه که به عنوان «وجه الاماره» تلقى مى شود، قضيه عکس آن است و برترى براى گيرنده مى باشد. (11)

3. خمس براى تأمين بودجه ى هر کار خيرى است که امام بخواهد انجام دهد و براى هر موردى که صلاح بداند، مصرف کند. (فما کان للّه فهو لرسوله يضعه حيث شاء) «آنچه خاصّ خدا است، براى پيامبر اسلام (ص) است، هر جا صلاح بداند قرار مى دهد» (12)

4. خمس وسيله اى براى رشد و کمال انسان محسوب مى شود. هم چنان که هر فرد با انجام دادن هر وظيفه اى، مرحله اى از کمال را مى پيمايد؛ با اداى خمس به قصد قربت و بريدن از دنيا نيز وظيفه اش را انجام داده و خود را از گناهان پاک نموده و به سوى کمال ترقى مى کند. در مکاتبه ى امام رضا (ع) به يکى از يارانش آمده است: «ان اخراجه (خمس) مفتاح رزقکم و تمحيص ذنوبکم؛ «پرداخت خمس کليد جلب روزى و وسيله آمرزش گناهان است» (13)

5. تحقق احياى دين خدا و پياده کردن حکومت اسلامى - که هدف اصلى اين مکتب است - در همان مکاتبه آمده است «انّ الخمس عوننا على

ديننا؛ «خمس، کمک ما در پياده کردن دين خداست». (14) نياز به بودجه ى مستقل و جداى از بودجه ى زکات دارد. خمس ثروت بسيار عظيمى براى تأمين هزينه هاى يک انقلاب جهت رسيدن به حکومت عدل الهى است.

«قدرت» موجوديت دينى تشيع و زنده ماندن اين مکتب در طول عصر حضور و غيبت، بر اساس خمس استوار بوده است و به اهل بيت ( ع) و علما - که وارثان آنان هستند - اين توانايى را داد تا با فشار و اختناق دستگاه ظلم در راه خدا ايستادگى کنند.

پاورقى:

(1) ر. ک: مغنيه، محمّد جواد، الفقه على المذاهب الخمسة، ص 186 و خويى، سيد ابوالقاسم، مستند العروة الوثقى، کتاب الخمس، ص 197.

(2) ر. ک: مجمع البحرين، لسان العرب، تاج العروس، ماده «غنم».

(3) زبدة المقال، ص 5.

(4) وسائل الشيعه، ج 6، باب 8، ابواب ما يجب فيه الخمس، ح 5.

(5) ر. ک: وسائل الشيعه، ابواب ما يجب فيه الخمس و ابواب الانفال.

(6) مستند العروةالوثقى، کتاب الخمس، ص 343.

(7) خويى، سيد ابوالقاسم، مستند العروة الوثقى، کتاب الخمس، ص 196.

(8) مدرسى، محمّد تقى، احکام الخمس، ص 16.

(9) هاشمى شاهرودى، سيد محمود، کتاب الخمس، ج 2.

(10) مکارم شيرازى، ناصر، يک صد و هشتاد پرسش و پاسخ، ص 423 - 425 و تعليقات على العروة، کتاب الخمس، ص 392. لذا در روايت از خمس به عنوان «وجه الاماره» ياد شده است. ر. ک: وسائل الشيعه، ج 6، کتاب الخمس، باب 2، ح 12.

(11) ر. ک: وسائل الشيعه، ج 6، ابواب قسمة الخمس، باب 1، ح 4 و 8.

(12) همان، ابواب الانفال، باب 1، ح 12.

(13) همان، ابواب الانفال، باب 3، ح 2.

(14) همان، ابواب الانفال، باب 3، ح

2.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- دورى از شيطان در کدام آيات قرآن بيشتر مورد تأکيد قرار گرفته است؟

- از جمله آياتى که بر دورى از شيطان و پيروى نکردن از او تأکيد بيشترى دارند عبارت اند از:

1. سوره ى بقره، آيات 168 - 169: {يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ} «اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاکيزه بخوريد و از گام هاى شيطان، پيروى نکنيد، چه اين که او دشمن آشکار شماست. او شما را فقط به بدى ها و کار زشت فرمان مى دهد، (و نيز دستور مى دهد) آنچه را که نمى دانيد، به خدا نسبت دهيد.»

خداوند متعال در اين آيات، با بيان چند نکته، بر دورى از شيطان اين چنين تأکيد مى فرمايد:

1. به همه ى انسان ها دستور مى دهد که از شيطان بپرهيزند، نه فقط به مؤمنان.

2. پيروى از گام هاى شيطان مطرح است که حتّى همراهى يک گام هم با شيطان جايز نيست.

3. تصريح به اين مطلب که چرا نبايد از شيطان پيروى کرد، زيرا او به کارهاى بد و فحشا فرمان مى دهد.

4. يکى از زشت ترين دستوارت شيطان، نسبت دادن چيزى است به خداوند، که نمى دانيم که تأکيد فراوانى بر اين مسأله شده است. مشابه اين آيه، آيه هاى 208 - 209 سوره ى بقره و آيه ى 21 سوره ى نور مى باشد که بر دورى از پيروى شيطان تأکيد دارند.

2. سوره ى مائده، آيات 90 و 91: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ

يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ} «اى کسانى که ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بت ها و ازلام، (=نوعى بخت آزمايى) پليد و از عمل شيطان است، از آنها دورى کنيد تا رستگار شويد. شيطان مى خواهد به وسيله ى شراب و قمار، در ميان شما، عداوت و کينه ايجاد کند، و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد. آيا (با اين همه زيان و فساد، و با اين نهى اکيد،) خوددارى خواهيد کرد؟»

خداوند متعال در اين آيه ها، با بيان آثار زيان بار پيروى از شيطان و اعمال او، بر دورى از او، تأکيد مى فرمايد و رستگارى انسان را در گرو دورى انسان از شيطان مى داند. در اين آيات، برخى از وسايلى که شيطان به وسيله ى آن ا، انسان را از راه رستگارى دور مى کند، يکى يکى بيان شده است: شراب، قمار، بت پرستى و... اگر انسان مى خواهد از شيطان دورى کند، بايد از اينها اجتناب کند، زيرا اينها انسان را به شيطان نزديک و از خدا دور مى کند.

3. سوره ى فاطر، آيات 5 و 6: {يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ * إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ} «اى مردم! وعدة خداوند حق است، مبادا زندگى دنيا شما را فريب دهد، و مبادا شيطان شما را فريب دهد و به (کَرَم) خدا مغرور سازد! البته شيطان، دشمن شماست، پس او را دشمن داريد؛ او فقط حزب خود را به اين دعوت مى کند که اهل آتش سوزان (جهنم)

باشند.» در اين آيات، خداوند، شيطان را دشمن انسان معرفى مى فرمايد؛ به همين جهت دستور مى دهد که انسان نيز او رادشمن خود بداند؛ پس چنان که انسان از دشمن خود دورى کرده با او مبارزه مى کند، با شيطان نيز بايد چنين باشد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- رسالت و هدف اصلى قرآن کريم چيست؟ آيا هدايت است؟ در اين صورت هدايت به چه معنايى است؟ آيا هدايت شامل آموزش حکومت دارى، فنون تعليم و تربيت، ساختمان سازى و... مى شود؟

- در پاسخ به چند نکته توجّه فرماييد:

- الف - هدف و رسالت اصلى قرآن کريم: خداوند متعال با نزول وحى و قرآن کريم اهداف متعددى را در نظر داشته که برخى از آنها به صراحت در آيات و بعضى نيز در روايات اسلامى مورد تأکيد و اشاره قرار گرفته اند.

اصلى ترين و برجسته ترين هدف اساسى از نزول قرآن کريم، هدايت و راهنمايى بشر به سوى کمال و نزديک شدن به خداوند متعال است، چنان که قرآن کريم مى فرمايد: {ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ} (بقره،2) «آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مايه ى هدايت پرهيزکاران است.» و باز مى فرمايد: {... تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ * هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ} (نمل،1-2) «... اين آيات قرآن و کتاب مبين است، وسيله ى هدايت و بشارت براى مؤمنان است.» البته در اين راستا هر آنچه مربوط به زندگى اجتماعى اعم از معنوى و مادى مى شود در قرآن آمده است و در واقع قرآن کريم هم برنامه ى زندگى دنيوى را ارائه مى کند و هم برنامه ريزى جهت آخرت را به انسان نشان مى دهد و در آيات مختلف، قوانين زندگى دنيوى و معنوى که در

راستاى هدايت است را ارائه مى فرمايد.

ب - قلمرو و محورهاى هدايت در قرآن کريم:

از جمله محورهاى هدايت عبارتند از:

1. هدايت فطرى و غريزى، چنان که در آيه ى 50 سوره ى طه مورد اشاره قرار گرفته است.

2. هدايت عقلانى؛ که با بخشيدن قوه ى تفکّر به انسان ارزانى شده و در روايات از آن به «رسول باطنى» تعبير مى شود.

3. هدايت برونى؛ که از طريق ارسال پيامبران انجام گرفته که در روايات اسلامى از آن به «رسول ظاهرى» ياد مى شود.

4. توفيق و عنايت رحمانى؛ که ويژه ى بندگان خاص است و در آيه ى شريفه ى 76، سوره ى مريم «و خداوند بر هدايت هدايت يافتگان مى افزايد.» به اين مرتبه از هدايت اشاره شده است.

5. قدرت ايمانى ويژه و فوق العاده؛ که عصمت را به همراه مى آورد و مقصود از هدايت در سوره ى انعام، آيه ى 90، اين مرتبه از هدايت است.

از ميان اقسام مذکور هدايت، سه قسم نخست، فراگير و عام است و شامل تمام انسان هاى مؤمن و کافر مى شود؛ ولى هدايت در مرتبه ى چهارم و پنجم نتيجه شايستگى هاى فردى و عمل صالح بوده و تنها به گروه خاصى از بندگان اختصاص دارد.

مرتبه ى چهارم شامل ساير بندگان خداوند متعال و مرحله ى پنجم که مرحله ى عصمت است، ويژه ى پيامبران و پيشوايان معصوم مى شود.

هدايت در آيات و روايات اسلامى به دو معنا آمده؛ ارائه و نشان دادن طريق و راه و ديگرى ايصال به مطلوب (رساندن به مقصد) است (1) که اولى را هدايت تشريعى مى گويند و بر دومى نيز (ايصال به مطلوب) هدايت تکوينى اطلاق مى شود.

هدايت تکوينى، به اين معناست که خداوند موجودات را هدايت يافته و راه يافته به مقاصد و نيازهاى شان آفريده است، خداوند متعال

يک سلسله عوامل پيشرفت و تکامل در موجودات مختلف جهان اعم از انسان و ساير جانداران حتى موجودات بى جان آفريده، که آنها را به سوى تکامل مى برد، رشد و تکامل جنين در شکم مادر، حرکت کرات مختلف منظومه شمسى در مدار خود و... نمونه هايى از هدايت تکوينى است، اين نوع هدايت مخصوص خداوند است و وسيله ى آن عوامل و اسباب طبيعى و ماوراء طبيعى است؛ چنان که قرآن کريم مى فرمايد: {قالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى} (طه،50) «گفت پروردگار ما کسى است که به هر موجودى آنچه را لازمه ى آفرينش او بوده است، عطا فرموده سپس هدايتش کرده است.»

هدايت تشريعى، هدايتى است که از بيرون متوجه انسان مى گردد و دست او را مى گيرد و از مراحل خطرناک عبور داده و به مقصد مى رساند، اين نوع هدايت بوسيله ى پيامبران و امامان و افراد صالح و مربيان دلسوز انجام مى شود.

البته از هدايت ديگرى به نام هدايت عامه نيز ياد مى کنند که شامل هدايت حيوانات حتى عامّه ى نباتات، براى راه يابى به مقاصد و نياهايشان است مانند آگاهى و بهره گيرى ريشه ى گياه از زمين و يا استفاده ى نوزاد گوسفند از پستان مادرش. (2)

ج - اسباب هدايت در قرآن:

برخى از اسباب هدايت عبارتند از:

1. پرستش خداوند متعال و پيروى از دستورهاى او؛ {وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ} (نحل،9) «و بر خداست که راه راست را (به بندگان) نشان دهد، اما بعضى از راه ها بيراهه است و اگر خدا بخواهد، همه ى شما را (به اجبار) هدايت مى کند، (ولى اجبار سودى ندارد).»

2. پيروى از پيامبران الهى؛ {وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ

ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} (حشر،7) «آنچه را که رسول خدا براى شما آورده، بگيريد (و اجرا کنيد) و از آنچه نهى کرده، خوددارى نماييد.»

3. توسل و تمسّک به قرآن و اجرا و عمل به احکام و قوانين آن؛ {... تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ * هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ} (نمل،1-2) «... اين آيات قرآن و کتاب مبين است، وسيله ى هدايت و بشارت براى مؤمنان است.»

4. انجام واجبات و پرهيزکار بودن؛ {ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ} (بقره،2) «آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مايه ى هدايت پرهيزکاران است.»

5. پيروى از اهل بيت؛ «و آنان را پيشوايانى قرار داديم که به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى کردند...»

و... .

د. برخى از دانشمندان معتقدند که قرآن کريم بيانگر همه چيز است و آيه ى 89، سوره ى نحل را دليلى بر ادعاى خود دانسته اند؛ البته قرآن کريم کتاب تربيت و راهنماى انسان ساز است و يک دايرة المعارف بزرگ نيست که تمام جزئيات علوم مختلف مثل ساختمان سازى، طراحى و نقشه کشى، رياضى، فيزيک، شيمى و... در آن آمده باشد، گرچه قرآن مجيد يک دعوت کلى به کسب تمام علوم و دانش ها کرده است که همه ى دانش ها و علوم مختلف در اين دعوت کلى جمع است.

قرآن کريم، گاهى به تناسب بحث هاى توحيدى و تربيتى پرده از روى قسمت هاى حساسى از علوم و دانش برداشته و برخى جزئيات و ريزه کارى مسائل را بيان کرده، ولى اين بدان معنا نيست که قرآن همه ى علوم و دانش ها را با ريزه کارى و جزئيات ذکر کند؛ بلکه قرآن کريم به معيارها و کليات مباحث اکتفا کرده است.

نکته ى قابل توجه آن که قرآن که

کتاب مبين است بايد تبيين آن نيز به دست امام مبين باشد و اگر مفسّر اين کتاب امام مبين باشد، آن گاه معناى آيه ى 89، سوره ى نحل روشن مى شود.

برخى ديگر از مفسّران عقيده دارند که قرآن بيانگر همه چيز نيست، و چون قرآن براى هدايت انسان نازل گشته و جز اين کار و شأنى ندارد، از اين جهت ظاهراً مراد از «کل شى ء» در سوره ى نحل، آيه ى 89، همه ى آن چيزهايى است که برگشتش به هدايت باشد، مثل: معارف حقيقى مربوط به مبداء و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهى و... .

بنابراين، لزومى ندارد که علوم و دانش هاى مختلفى که ظاهراً به هدايت بشر وابستگى چندانى ندارد، مطرح شود.

از آنچه گذشت روشن مى شود که هدف اصلى قرآن هدايت انسان به سوى کمال است و هدايت خود داراى اقسام و محورهايى است و در اين راستا نيازمند عوامل و اسبابى مى باشد، و هر آنچه که مربوط به هدايت بشر و در راستاى رسيدن به کمال او مى باشد، از قبيل: ايجاد حکومت براى ايجاد عدالت اجتماعى و اجرا و جارى نمودن احکام قرآن و ترويج آن در بين مردم؛ شيوه هاى تعليم و تربيت صحيح از نظر قرآن و اسلام و... در قرآن کريم آمده است، منتهى به اين شرط که تفسير آيات آن و استخراج موضوعات مختلف از آن بايد با توجه به روايات و احاديث و سيره ى امام مبين و رسول گرامى باشد. (3)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 17، ص 167.

(2) ر. ک: تفسير تنسيم، آيت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 470-480، مرکز نشر اسراء، قم.

(3) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج

11، ص 361-362، دارالکتب الاسلامية، تهران / الميزان، علامه طباطبايى، ج 12، ص 325، مؤسسه ى اعلمى، بيروت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- فهرستى از آيات قرآن که در شأن اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده، مرقوم فرماييد؟

- در قرآن آياتى وجود دارد که به گفته ى شيعه و اعتراف اهل تسنّن درباره ى امامان: نازل شده است؛ از آن جمله مى توان به آيات زير اشاره کرد:

1. آيه ى اکمال دين: اين آيه، در سوره ى مائده، آيه ى 3 آمده است و مى فرمايد: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً...} «امروز، دين شما را برايتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گرداندم، و اسلام را براى شما (به عنوان) آيينى برگزيدم.»

منظور از روز، همان روز غدير خم است که پيامبر اکرم (ص)، اميرمؤمنان (ع) را به طور رسمى براى جانشينى خود تعيين کرد و در اين روز بود که آيين اسلام به تکامل نهايى خود رسيد و نعمت خدا با تعيين رهبرى شايسته، همچون على بن ابى طالب (ع) براى آينده ى مردم تکامل يافت. (1)

2. آيه ى تبليغ: اين آيه، آيه ى 67 از سوره ى مائده است که مى فرمايد: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...} «اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنى، پيامش را نرسانده اى...» خداوند متعال به پيامبر دستور مى دهد که اين مسأله ى مهم (تعيين جانشينى براى پيامبر و سرنوشت آينده ى اسلام و مسلمانان) را به مردم ابلاغ کند. (2)

3. آيه ى تطهير: اين آيه ى مبارک، در سوره ى احزاب (آيه ى 33) آمده است که مى فرمايد: {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ

أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً} «حقيقتاً خداوند مى خواهد آلودگى را از شما خاندان (پيامبر) بزدايد و شما را پاک و پاکيزه گرداند.»

اين آيه، درباره ى پنج تن «آل عبا»، يعنى پيامبر اکرم، على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام)، وارد شده و عصمت (معصوم بودن) اين پنج تن را ثابت مى کند و به «آيه ى تطهير» معروف است. (3)

4. آيه ى ولايت: اين آيه در سوره ى مائده، آيه ى 55 آمده که مى فرمايد: {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ} «ولى شما، تنها خدا و پيامبر او و کسانى هستند که ايمان آورده اند؛ همان کسانى که نماز را برپا مى دارند و در حال رکوع، زکات مى دهند.» ابوذر غفارى نقل مى کند که روزى با رسول خدا (ص) در مسجد نماز مى خوانديم. نيازمندى به مسجد آمد و تقاضاى کمک کرد؛ اما کسى چيزى به او نداد. سائل گفت: خدايا! تو شاهد باش که در مسجد رسول خدا کسى به من کمک نکرد؛ در همين حال، حضرت على انگشتر خود را در حال رکوع به او داد. پيامبر اکرم (ص)، متوجه اين مسأله شدند، فرمودند: «... خداوندا! من محمّد، پيامبر و برگزيده ى تو هستم. سينه ى مرا گشاده کن و کارها را بر من آسان ساز. از خاندانم على را وزير من گردان تا به وسيله ى او، پشتم قوى و محکم گردد.» هنوز دعاى پيامبر تمام نشده بود که جبرئيل اين آيه را بر پيامبر نازل کرد. (4)

5. آيه ى اطعام: اين آيه، در سوره ى مبارک انسان، آيه ى 8 آمده است: {وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً} «و به (پاس) دوستى (خدا)،

بينوا و يتيم و اسير را خوراک مى دهند.» شأن نزول اين آيه هم درباره ى اهل بيت (عليهم السلام) است. (5)

6. آيه ى مباهله: اين آيه، در سوره ى آل عمران (آيه ى 61) آمده است. مفسّران گفته اند: اين آيه، درباره ى هيأت نجرانى و همراهان آنها نازل شده که پيامبر (ص)، آنها را به مباهله دعوت کرد. آنها تا فرداى آن روز از حضرت مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصيت هاى نجران، اسقف (روحانى بزرگشان) به آنها گفت: شما فردا به محمّد نگاه کنيد. اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمده بود، از مباهله با او بترسيد و اگر با يارانش آمد، با او مباهله کنيد. فرداى آن روز، پيامبر آمد، در حالى که دست على بن ابى طالب (ع) را گرفته و حسن و حسين (عليهما السلام) پيش روى او راه مى رفتند و فاطمه (س) پشت سرش بود. نصارا نيز بيرون آمدند؛ در حالى که اسقف آنها پيشاپيش آنان قرار داشت. درباره ى همراهان پيامبر (ص) سؤال کرد، به او گفتند: اين، پسر عمو و دامادش و محبوب ترين خلق خدا نزد اوست و اين دو پسر، فرزندان دختر او از على هستند و آن بانوى جوان، دخترش فاطمه، عزيزترين مردم نزد او و نزديک ترين افراد به قلب اوست... . اسقف گفت: من مردى را مى بينم که در مباهله با کمال جرأت اقدام مى کند و گمان مى کنم راستگو باشد که در اين صورت، به خدا قسم، يک سال بيشتر بر ما نخواهد گذشت؛ در حالى که در تمام دنيا، حتى يک نصرانى هم وجود نداشته باشد که آب بنوشد، و عرض کرد: اى ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمى کنيم؛ بلکه مصالحه

مى نماييم و پيامبر با آنها مصالحه کرد. (6)

7. سوره ى شورى، آيه ى 23: {قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى} «بگو: اى پيامبر، من از شما بر زحمت پيامبرى خود پاداشى جز مهر ورزيدن به خويشاوندانم نمى خواهم.»

8. سوره ى آل عمران، آيه ى 103: {وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا} «به ريسمان محکم الَهى چنگ زنيد و پراکنده نگرديد.»

9. سوره ى توبه، آيه ى 119: {وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ} «با راستگويان باشيد.»

10. سوره ى نساء، آيه ى 59: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ} «اى کسانى که ايمان آورده ايد! از خداوند اطاعت کنيد و از پيامبر و اولياى امر خود نيز اطاعت کنيد.»

11. سوره ى نحل، آيه ى 43 و سوره ى انبياء، آيه ى 7: {فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ} «اگر نمى دانيد از اهل ذکر بپرسيد.»

12. سوره ى نساء، آيه ى 115: {وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً} «و هر کس پس از آن که راه هدايت براى او آشکار شد و با پيامبر به مخالفت بر خيزد و راهى غير از راه مؤمنان در پيش گيرد وى را بدان چه روى خود را بدان سو کرده واگذاريم و به دوزخش کشانيم و چه بازگشت گاه بدى است.»

13. سوره ى رعد، آيه ى 7: {إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ} «تو تنها بيم دهنده اى و براى هر گروهى راهنمايى وجود دارد.»

14. سوره ى فاتحه، آيه ى 7: {صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ...) «ما را به راه آنها که برخوردارشان کرده اى - هدايت کن - نه کسانى که در خور خشم اند و نه گمراهان.»

15. سوره ى

تکاثر، آيه ى 8: {ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ} «سپس - در روز قيامت - از نعمت پرسيده خواهيد شد.»

16. سوره ى بينه، آيه ى 7: {إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ} «در حقيقت کسانى که ايمان آورده و کارهاى شايسته کرده اند آنانند که بهترين آفريدگانند.»

و آيات فراوان ديگر که از بيان آنها دست مى کشيم و علاقه مندان را به کتاب «المراجعات» که به عنوان «رهبرى امام على از ديدگاه قرآن و پيامبر» ترجمه شده است تأليف سيد شرف الدّين، نامه ى 12 و کتاب احقاق الحق، نوشته ى قاضى نورالله شوشترى و کتاب عبقات الانوار، نوشته ى مير حامد حسين هندى و کتاب ثم اهتديت (که به «آنگاه که هدايت شدم» ترجمه شده است) تأليف محمّد التيجانى و کتاب «و رکبت السفينه»، ص 423 - 442، تأليف مروان خليفات ارجاع مى دهيم تا سند احاديث مربوطه را نيز ببينيد.

پاورقى:

(1) ر. ک: الدرالمنثور، جلال الدّين سيوطى، ج 3، ص 21، داراحيأ التراث العربى، بيروت / احقاق الحق، قاضى نورالله شوشترى، ج 3.

(2) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 5، ص 4 - 23.

(3) ر. ک: الميزان، علامه طباطبايى؛، ج 16، ص 311، مؤسسه اعلمى، بيروت.

(4) برگرفته از تفسير نمونه، همان، ج 4، ص 421 و 422 / تفسير البرهان، علامه بحرانى، ج 1، ص 315-327، مؤسسه بعثت قم.

(5) جهت اطلاع بيشتر ر. ک: تفسير نمونه، همان، ج 25، ص 343 و 344.

(6) برگرفته از تفسير نمونه، همان، ج 2، ص 578 - 579 / جهت اطلاع بيشتر ر. ک: احقاق الحق، قاضى نورالله شوشترى؛ / پيام قرآن، آيت الله مکارم شيرازى و همکاران، ج 9، انتشارات مدرسه الامام اميرالمؤمنين /

غاية المرام، محدث بحرينى؛ و... .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چند مثال از مواردى که خداوند داستان ها را به صورت قطعه قطعه بيان کرده، و از آنها نتايجى خاص را دنبال کرده، بيان بفرماييد؟

- به عنوان مثال در سوره ى بقره از آيه ى 30 به بعد مباحث مربوط به حضرت آدم (ع) و سجده ى فرشتگان را مطرح مى کند؛ از آيه ى 39 گفتار فرشتگان را مطرح مى کند که چرا خليفه اى قرار مى دهى که در زمين فساد کند؛ بعد داستان عرضه ى اسماء نقل شده؛ در ادامه سجده ى فرشتگان و سجده نکردن ابليس مطرح مى شود؛ و بالاخره داستان خروج و هبوط حضرت آدم (ع) از بهشت نقل مى شود.

همين داستان در سوره ى اعراف از آيه ى 11 به بعد آمده ولى آن جا داستان سجده ى فرشتگان و سرکشى آدم خيلى مختصر، در آيه ى 11 مطرح شده، و از آيه ى 12 به بعد به اين بحث مى پردازد که چرا شيطان سجده نکرد؟ و در ادامه ى بحث برترى جوئى شيطان، و در حقيقت اين که شيطان نژاد پرست بود که گفت: «مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاک آفريدى من از او برترم» (1) و بعد اين که ابليس از درگاه الهى بخاطر اين تکبر و نژاد پرستى رانده شد، و گفت که تا روز قيامت من در راه مستقيم الهى مى مانم و انسان ها را فريب مى دهم.

همان طور که ملاحظه مى شود بيشتر بحث در اين جا در رابطه با شيطان و تکبّر شيطان است، و از آن طرف معرفى شيطان و اين که شيطان اقواگرى و وسوسه گرى مى کند و انسان ها را فريب مى دهد و منحرف مى سازد.

در حقيقت عناصر اصلى داستان واحد است ولى از دو ديدگاه و دو دريچه ى متفاوت به داستان نظاره شده

که هر کدام اهداف ويژه ى خود را دنبال مى کند.

مثالى ديگر: داستان حضرت موسى از آيه ى 40 سوره ى بقره شروع مى شود و در اين آيات به برخورد بنى اسرائيل با حضرت موسى مى پردازد و بيشتر به بهانه جويى هاى بنى اسرائيل، و گوساله پرستى بنى اسرائيل مى پردازد.

و همين داستان حضرت موسى (ع) در سوره ى طه آيه ى 9 به بعد نيز آمده ولى در اين آيات برانگيخته شدن حضرت موسى (ع) به نبوّت و ماجراهايى که در پى آن مى آيد و انتخاب شدن هارون به وزيرى او و برخورد آنها با فرعون و معرفى معجزات حضرت موسى (ع) مطرح مى شود.

لذا مى بينيم که به داستان حضرت موسى پرداخته شده ولى از دو زاويه ى متفاوت. و جالب اين که در سوره ى قصص داستان حضرت موسى از تولد تا رشد در کاخ فرعون و جوانى و مبارزات او و خروج از شهر و آشنايى او با حضرت شعيب و ... همه ى اين مجموعه به دنبال هم مطرح شده است که اهداف تربيتى خود را دنبال مى کند.

پاورقى:

(1) اعراف / 12. {قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ}

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- لطفاً آياتى را که در قرآن درباره ى احترام و احسان به ديگران آمده بيان فرماييد.

- قرآن مجيد همه ى مؤمنان را برادر يکديگر دانسته، مى فرمايد: {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ} (حجرات،10) از کلمه ى «انما» حصر استفاده مى شود؛ يعنى جز اين نيست که مؤمنان با هم ديگر برادرند. از اين آيه، پيوند محکمى که اسلام بين مؤمنان برقرار کرده و نيز حقوق فراوانى که مؤمنان به هم ديگر دارند و احترامى که بايد نسبت به هم ديگر داشته باشند، به خوبى استفاده مى شود.

در آيه ى ديگر مى خوانيم: {إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ

الْإِحْسانِ} (نحل،90) «خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد.» اين آيه عموميت دارد و تنها درباره ى مؤمنان و مسلمانان نيست؛ مسلمانان وظيفه دارند حتى با کفّار نيز به طور عدل و احسان رفتار کنند.

در سوره ى بقره پس از آن که به عبادت و پرستش ذات الهى فرمان مى دهد، از چند طايفه نام برده مى فرمايد: {وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً} (بقره،83) «به پدر و مادر نيکى کنيد و نيز به نزديکان و يتيمان و بينوايان نيکى کنيد، و به مردم کلام نيک گوييد.»

علامه طباطبايى، در اين باره فرموده اند: در اين آيه، موارد احسان، از اهم و اقرب، به مهم و اَبعد، بيان شده، ابتدا دستور احسان و احترام به پدر و مادر که اصل هستند و وجود انسان وابسته به آنهاست مى دهد، بعد به خويشان انسان که از ديگران به انسان نزديک ترند، از خويشان که بگذريم، ايتام از همه سزاوارترند براى احسان و نيکى به آنها، به خاطر صغير بودن و از دست دادن پدر، بعد از آن بينوايان و محرومان، سپس دستور مى دهد که با مردم به نيکى سخن گوييد و اين کنايه از حسن معاشرت با مردم است چه کافر باشند چه مؤمن. (1)

در سوره ى نساء شبيه اين آيه آمده و به احسان به چند طايفه ى ديگر اشاره فرموده مى فرمايد: {وَ الْجارِ ذِى الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً} (نساء، 36) «و احسان کنيد به همسايگان نزديک و همسايگان دور و کسانى که با انسان دوستى و محبّت دارند و کسانى

که در سفر درمانده اند، و بندگان؛ همانا خداوند انسان هاى متکبّر و فخرفروش را دوست نمى دارد.»

از اين آيه هم حقوقى که همسايه بر انسان دارد، حتّى همسايگان دور که بر اساس بعضى روايات تا چهل خانه از هر طرف همسايه محسوب مى شوند و نيز حقى که همسفر و هر کسى که به نوعى با انسان در ارتباط است و حقى که درمانده در سفر و بندگان بر انسان دارد، به خوبى استفاده مى شود و انسان وظيفه دارد به آنها احسان و محبت کند.

ذيل آيه بيان کننده ى اين معنا است که هر کس بر اثر تکبّر، به ديگران احترام ننمايد، محبوب خدا نيست.

در سوره ى حجر آمده است: {وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ} (حجر، 88) «بال هاى خود را براى مؤمنان بگستر و پايين بياور.» اين تعبير کنايه از تواضع و محبّت و ملاطفت است، همان گونه که پرندگان زمانى که مى خواهند به جوجه هاى خود اظهار محبت کنند، آنها را زير بال خود مى گيرند. (2) گرچه اين خطاب به پيامبر اکرم (ص) است، ولى ترديدى نيست که اين حکم شامل همه ى مؤمنان مى باشد. مؤمن در برابر مؤمن وظيفه دارد کمال تواضع و فروتنى را انجام دهد. وقتى پيامبر اکرم (ص) با آن عظمت و مقام موظف باشد که در برابر مؤمنان متواضع و فروتن باشد، وظيفه ى پيروان او مشخص است. قرآن مجيد سرّ پيشرفت و گسترش دين اسلام را همين تواضع و نرمى و محبّت پيامبر (ص) نسبت به مردم مى داند: {فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ} (آل عمران،159) «از پرتو رحمت الهى، در برابر آنها نرم و مهربان شدى، و اگر تندخو

و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مى شدند.»

قرآن مجيد يکى از صفات بندگان خاص خدا را، برخورد خوب همراه با حلم و بردبارى آنان در برابر افراد جاهل و نادان مى داند: {وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً} (فرقان، 63) «بندگان خاص خدا کسانى هستند که با آرامش و بى تکبّر روى زمين راه مى روند و هنگامى که جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند در پاسخ آنها سلام مى گويند.» البته آياتى که در مورد احسان و محبّت به ديگران در قرآن آمده، بيش از اين است که ما نمونه اى از آياتى که صراحت و ظهور بيشترى در اين معنا داشت در اين جا آورديم.

پاورقى:

(1) تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 1، ص 219، نشر مؤسسه اعلمى، بيروت.

(2) تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 11، ص 132.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- بر طبق آيه ى 70 تا 72 سوره ى مريم، آيا همه ى مردم ابتدا به جهنم مى روند و بعد صالحات نجات مى يابند؟

- ترجمه ى آيات چنين است: تمامى شما وارد جهنم مى شويد. اين مطلب حتمى است. سپس مؤمنان و با تقوايان را نجات مى دهيم و ظالمان در جهنم مى مانند.

درباره ى ورود به جهنم سه احتمال وجود دارد:

1. ورود به جهنم به معناى داخل شدن در حوزه ى استحفاظى جهنم است، نه داخل شدن در خود جهنم، مانند اين که مى گوييم. در اين جا ورود به آب فلانى نه به اين معنا باشد که داخل آب رفته باشد، بلکه به معناى داخل شدن در ملک و حوزه استحفاظى ملکيت او مى باشد.

2. ورود به جهنم معناى داخل شدن در جهنم داشته باشد، اما آتش نسبت به آنان سوزندگى نداشته باشد،

مانند اين که حضرت ابراهيم داخل آتش شد، ولى آتش بر او سرد و مطبوع شد.

3. ورود به جهنم به معناى عبور از روى پل صراط که بر روى جهنم است باشد. هر کس صالح و با تقوا باشد، عبور مى کند و نجات مى يابد و هر کس گناهکار و مجرم باشد، به جهنم سقوط مى کند.

مرحوم فيض کاشانى (ره) مى فرمايد: ورود به جهنم به هر سه معنا صحيح است و با هم منافاتى ندارد. (1)

پاورقى:

(1) تفسير صافى، ج 3 ص 290.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور از آيه ى 11 سوره ى مجادله چيست و احترام به چه کسانى را توصيه مى کند؟

- جمعى از مفسّران در شأن نزول اين آيه نقل کرده اند که پيامبر (ص) در يکى از روزهاى جمعه، روى صُفه (سکوى بزرگى که در کنار مسجد قرار داشت) نشسته بود و گروهى نزد حضرت حاضر بودند. در اين هنگام گروهى از مجاهدان جنگ بدر وارد شدند، ولى هيچ کس براى جا دادن به آنها از جاى خود تکان نخورد. اين امر بر پيامبر (ص) که پيش کسوتان در ايمان و حضور در جبهه هاى جهاد را مورد احترام خاصى قرار مى داد، گران آمد و از اين کار ناراحت شد. به بعضى که اطراف حضرت نشسته بودند، فرمود: برخيزيد. چند نفر را از جا بلند کرد تا تازه واردها بنشينند. عمل پيامبر (ع) بر آن چند نفر که از جا برخاسته بودند، ناگوار آمد و منافقان هم که از هر فرصتى براى تحريک افراد و شوراندن آنان عليه پيامبر (ص) استفاده مى کردند، به بهانه ى دل جويى و همراهى خواستند آنان را نسبت به پيامبر (ص) بدبين کنند. در اين جا آيه ى 11 مجادل نازل شد فرمود:

«اى کسانى که ايمان آورده ايد! هرگاه به شما گفته مى شود به مجلس وسعت بخشيد و جا باز کنيد و به تازه واردها جا دهيد، اطاعت کنيد، تا خداوند جاى شما را در بهشت وسعت بخشد و هنگامى که گفته مى شود از جاى خود برخيزيد، برخيزيد که اگر چنين کنيد خداوند آنها را که ايمان آورده اند و کسانى را که از علم بهره دارند، درجات عظيمى مى بخشد».

اين آيه يکى از آداب نشستن در مجالس را براى اهل ايمان تشريح مى کند. به مفاد اين آيه مؤمن وقتى در مجلسى، صف نماز جماعت و هر جاى ديگرى نشسته بايد جمع تر بنشيند و به تازه واردها جا دهد. اگر جا نبود، به احترام بزرگترها و پيش کسوت ها به خصوص کسانى که در ايمان و تقوا و دانش پيشتازند و بر ديگران سبقت دارند، از جا بلند شود و جاى خود را به آنان دهد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- منظور از شنبه در آيه ى 65 بقره چيست؟

- منظور از شنبه اولين روز هفته نزد مسلمانان است و آخرين روز هفته نزد يهودى ها.

منظور از «اصحاب السبت» يهودى ها هستند که به علت تخلّف و گناهى که در آن روز شنبه مرتکب شدند، و مورد لعنت خدا قرار گرفتند.

ماجرا چنين بود: خداوند به يهود دستور داد شنبه را تعطيل کنند. گروهى از آنان که کنار دريا مى زيستند، به عنوان آزمايش دستور يافتند از دريا در آن روز ماهى نگيرند، ولى از قضا روزهاى شنبه، ماهيان فراوانى روى آب ظاهر مى شدند. آنها به فکر افتادند و با نيرنگ و کلاه شرعى - به اصطلاح - روز شنبه از آب ماهى گرفتند. خداوند آنان را به جرم نافرمانى مجازات

کرد و چهره شان را از صورت انسان به حيوان دگرگون ساخت.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- کدام قسمت از آيات در مورد پوشش زن است؟

- در دو آيه به موضع پوشش زن اشاره شده است. مورد اول آيه ى 31 نور. در اين آيه مى فرمايد: «به زنان با ايمان بگو: چشم هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند و دامان خويش را حفظ کنند و زينت خود را جز آن مقدار که ظاهر است، آشکار ننمايد و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سينه ى خويش افکنند «تا گردن و سينه با آن پوشانده شود ...».

مورد دوم: آيه ى 59 احزاب که خداوند مى فرمايد: «اى پيامبر، به زنان و دختران خود و زنان مؤمن بگو که: خويشتن را با لباسى بلند (1) بپوشانند و اين براى آن که (به عفت و آزادگى) شناخته شوند، بهتر است تا مورد تعرض و آزار قرار نگيرند و خداوند آمرزنده و مهربان است».

پاورقى:

(1) در برخى از ترجمه و تفاسير قرآن، لباس بلند به چادر ترجمه شده، زيرا کلمه ى «جلباب» در برخى لغت ها به معناى پارچه اى که از سر تا پاى انسان را بپوشاند، آمده است.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اين که در قرآن آمده است مردان بر زنان برترى دارند اين برترى از چه جنبه هايى است و چگونه تفسير مى شود و ديگر اين که آيا يک مرد لاابالى که در خيابان ها پرسه مى زند و يا يک مرد عادى در مقايسه با زنى که تمام احکام الهى را رعايت مى کند برترى دارد؟ پس در اين صورت آيه ى شريفه ى {إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ} چه معنايى دارد و تناقض ظاهرى اين دو آيه را چگونه مى توان توجيه کرد. البته در نهج البلاغه خوانده ام که اين مسأله مربوط به

دوران قاعدگى زنان است و اين مورد در اختيار زن نيست و از اراده ى او خارج است و چرا فطرت در پذيرش اين موضوع ابا مى کند و در غير اين صورت آيا زن در مواقع ديگر مى تواند اين کمبود را جبران کند و به مرتبه ى مرد برسد؟

- درباره ى آيه ى شريفه ى {الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ}» بايد معناى آن را به درستى فهم نمود.

ابتدا معناى اجمالى آيه را ذکر مى کنيم سپس توضيح و تفصيل آن را بيان مى نماييم. در اين رابطه بايد ابتدا درک درستى از «قوام» بودن مرد و دايره ى شمول آن داشت، تا بتوان به دليل و فلسفه ى آن راه يافت. بنابراين در اين جا سه نکته بايد روشن شود: معنا، گستره و حکمت.

الف) در رابطه با معناى کلمه «قوام» آمده است: «القوام من القيام و هو اداره المعاش»؛ يعنى، «قوام» مشتق شده از «قيام» و آن به معناى اداره ى امور زندگى است، (1)

ب) گستره ى اين حکم محدود به روابط خانوادگى است. به عبارت ديگر اين آيه، بيانگر برترى مطلق مرد نسبت به زن نيست و تنها مسؤليت مرد در سرپرستى کانون خانواده را بيان نموده و به دنبال آن، به برخى از توابع اين مسؤليت (مانند لزوم تأمين نيازهاى اقتصادى خانواده) اشاره مى کند.

ج) فلسفه ى اين حکم آن است که به طور طبيعى مرد، توانايى بهترى براى اداره خانواده و تأمين نيازمندى هاى آن دارد. از طرف ديگر زن نيازمند محيطى امن همراه با آسايش کافى است تا در پرتو آن، بتواند به انجام وظايف ديگرى که در نظام آفرينش بر عهده ى او قرار داده شده است (مانند حمل، رشد و تربيت فرزند و...) بپردازد. بنابراين رياست

و مسؤليت مرد و در راستاى آن تلاش براى اداره و تأمين نيازهاى خانواده، نه تنها امرى شرعى؛ بلکه حقيقتى تکوينى و متناسب با نظام خلقت زن و مرد است.

د) در همين آيه دو فلسفه براى مديريت و سرپرستى مرد نسبت به زن بيان شده است:

1- {بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ} به دليل امتيازهايى که خداوند براى برخى از بندگانش قرار داده است.

2- {وَ بِما أَنْفَقُوا} به جهت اين که مخارج زندگى زن و نفقه او به عهده ى مرد است.

ه_) تجربه نشان داده است که زن با صورت فطرى، به گونه اى آفريده شده که نيازمند تکيه نمودن بر مرد و اتکاء به مديريت اوست. امروزه حتى زنان غربى از جابجايى مسؤليت هاى زن و مرد و پذيرش اداره ى زندگى و شکستن حقوق مرد در روابط خانوادگى و بى اعتنايى به مسؤليت مرد در سرپرستى و اداره ى کانون خانواده، به ستوه آمده اند.

اسلام با سپردن مديريت و سپردن خانواده به مردان، تمامى مناسبات ميان مرد و زن و تفاوت در روحيات و آفرينش آنان را رعايت کرده است.

البته اين مسأله يک تکليف و مسؤليت بر عهده ى مردان است تا وسايل رفاه و امکانات زندگى بهتر را براى خانواده فراهم کنند. گرچه انسان اعم از زن يا مرد با سوءاستفاده از حقوقى که براى آنان مقرر شده است احياناً به ديگران ستم روا مى دارند اما در اسلام مکانيسم هايى تعبير شده است که مانع اين رفتار شوند از جمله آن:

1. توصيه ى اخلاقى و نهايت سفارش همسران را به مردان مبنى بر رعايت حقوق خانواده مخصوصاً حقوق همسر.

2. ساز و کار حقوقى و حکومتى به تأديب همسران که ستم روا مى دارند از

جمله طلاق زن از سوى حاکم شرع به دليل ناسازگارى و بد اخلاقى شوهر.

به اين نکته نيز توجه داشته باشيد اگر حقوق و قوانين را بدون توجه به اخلاق و فضايل اخلاقى بخواهيد در نظر بگيريد بايد تنها ترس و عذاب و عقاب دولت حاکم باشد و در اين صورت خانواده بى روح و رمق خواهد بود و حيات و طراوت خود را از دست خواهد داد. در خانواده افراد بايد با عشق و علاقه و محبّت حقوق يکديگر را رعايت کنند نه از ترس قدرت و حکومت و قانون.

براى توضيح بيشتر توجه شما را به مطلب زير جلب مى کنيم: در رابطه با خطبه ى 8 نهج البلاغه «ان النساء نواقص العقول، نواقص الايمان، نواقص الحظوظ ...» که پس از فراغ از جنگ جمل بيان شده، توجه به چند نکته ضرورى است:

اولاً: اين روايت به فرض صدور هرگز در مقام تحقير و پايين آوردن مقام و حيثيت زن و منافى تساوى زن و مرد در کمالات انسانى نيست. آنچه با دقت و ژرف کاوى در متن روايت به دست مى آيد نفى تشابه (Similarity) آن دو در همه ى زمينه ها است. توضيح آن که از ديدگاه اسلام زن و مرد هر دو در گوهر شريف انسانيت همتا و داراى مراتب کمالى واحدى هستند. در عين حال نظام زيباى آفرينش هر يک از اين دو را با ابزارهاى ويژه اى مجهز ساخته و به تناسب آن رسالت و مسؤليت خاصى نيز بر دوش هر کدام نهاده است. تجهيز هر يک از دو صنف فوق به گونه اى است که از ترکيب شان شرايط و بستر مطبوع و دلپذيرى براى ايجاد خانواده و کانونى فعال و پر

مهر و صفا پديد مى آيد. هر يک در کنار ديگرى مى تواند آرامش، سکون و شرايط استکمال را بيابد. هم چنين زمينه ى مناسبى براى رشد و تربيت فرزند سالم به وجود مى آيد. در اين تقسيم طبيعى آنچه معمولاً در مرد ظهور و بروز بيشترى دارد، قدرت و توانايى بيشتر براى انجام کارهاى سخت و طاقت فرسا و نيز زيرکى و حساب گرى در امورى است که به تيزبينى و کياست نيازمند است و آنچه در زن نمود و پيدايى بيشتر دارد؛ لطافت، زيبايى، مهر، عاطفه، شور و احساس قلبى است. اين نکته اولاً به معناى بيخردى زن يا بى عاطفگى مرد نيست و ثانياً به معناى آن نيست که هر زنى کم انديش تر از هر مردى و هر مردى کم عاطفه تر از هر زنى است؛ بلکه مى توان گفت که به طور متوسط وجه غالب کنش هاى مرد، رفتارهاى حساب گرانه، و وجه غالب کنش هاى زن کردارهاى مهرانگيز و عاطفى است.

ثانياً: اين دو گونه حرکت هر يک در جاى خود بسيار ضرورى است و اين تقسيم تکوينى به هيچ روى نشان گر برترى مرد بر زن و فرومايگى زن نيست؛ بلکه هر يک جلوه اى خاص از اسماى حسناى الهى است. به قول سعدى:

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست *** که هر چيزش به جاى خويش نيکوست

ثالثاً: عقل بر دو قسم است:

1- عقلى که معيار کمال و قرب الهى است: «العقل ماعبد به الرحمان واکتسب به الجنان» اين عقل همان «عقال» و زانوبند هواها و اميال نفسانى است. در چنين عقلى مرد بر زن فزونى ندارد.

2- عقل حساب گر، ابزارى و اينتسترومنتال (Instrumental Reason) که کاربرد آن بيشتر در تنظيم معاش و سياسات است.

در اين زمينه هر چند به طور معمول مرد از زن پيشى مى گيرد؛ ولى اين معيار کمال نيست و چنان که گفته شد نوعى تقسيم کار طبيعى و تکوينى است و در مقابل آن زن نيز از مهر و عاطفه ى افزون ترى برخوردار است.

از توضيح ياد شده روشن مى شود که تعبير امير مؤمنان (ع) تحقير کننده ى زن نيست؛ بلکه هشدار به کسانى است که در هر مسأله اى انتظار حرکتى مردگونه از زنان دارند. سخن آن حضرت در واقع تفطّن دادن به اين نکته است که زن موجودى سراپا شور و احساس و عاطفه است و در برخورد با او نبايد انتظار حساب گرى هاى مردانه را داشت؛ بلکه بايد دقيقاً روان شناسى او را به دست آورد و به تناسب آن با وى روبه رو شد.

تعبير «نواقص الايمان» نيز با تبيينى که با اشاره به ترک عباداتى چون نماز و روزه در ايام عادت در بر دارد، بيان گر تذکر مهمى به زنان است.

اين فراز در واقع مشتمل بر نوعى مقايسه ى فقهى بين کسى است که در چنين ايامى به حکم الهى ترک عبادت مى کند و کسى که از عادت خارج است و به حکم الهى عبادات واجب را انجام مى دهد. در اين جا هر دو به حکم الهى عمل مى کنند و احکام شرعى مربوط به هر کدام نيز مبتنى بر مصالح و مفاسد نفس الامرى و مقتضيات تکوينى خاصى است که دست ما از آنها کوتاه است و علم ما به آنها راه ندارد؛ ليکن در هر صورت اين مسأله را به عنوان يک واقعيت وجدانى و انکار ناپذير بايد پذيرفت که تأثير هر يک از اين دو عمل - که هر دو

هم اطاعت از فرمان پروردگار است - بر نفس انسان متفاوت است. به عنوان مثال کسى که در ماه مبارک رمضان در سفر است و به حکم الهى روزه مى خورد هرگز نورانيت و معنويتى را که در شرايط ديگر؛ يعنى، موقعى که در حضر است و به فرمان خدا روزه مى گيرد، احساس نمى کند و از نظر قوت ايمانى و ظهور جلوه هاى زيبا و نورانى آن در وضعيت فروترى قرار مى گيرد.

بنابراين آنچه حضرت در اين فراز فرموده اند بيان يک حالت طبيعى است.

اشکال در اين رابطه اين است که با فرض پذيرش چنين تفاوتى، شارع مقدس مى توانست دستور ديگرى صادر کند و مثلاً اگر عبادات زن را دو برابر قرار مى داد، ايمان زن نيز دو برابر مى شد. در پاسخ به اين اشکال توجه به چند نکته ضرورى است:

اولاً: اين اشکال مبتنى بر اين پيش فرض است که زن در ايام عادت مى تواند همه ى کمالات نهفته در نماز و روزه را با انجام آن استيفا نمايد و تنها مانع وى حکم شارع است. همين مطلب نيز مبتنى بر پيش فرض ديگرى است و آن اين است که «عادت» از نظر تکوينى هيچ گونه تأثيرى در مقرّبيت و عدم مقرّبيت و در مناطات احکام شرعى نداشته باشد. در حالى که اناطه ى احکام الهى بر مصالح و مفاسد نفس الامرى چنين فرضى را باطل مى کند؛ يعنى، اگر حقيقتاً و تکويناً نماز و روزه در ايام عادت موجب مقرّبيت بود خداوند از آن نهى نمى کرد، مگر آن که نهى شارع صرفاً داراى جنبه ى تسهيلى باشد.

ثانياً: شارع مقدس در حد امکان راه هاى ديگرى براى نقص خلأ ياد شده وضع نموده است؛ چنان که در رساله هاى عمليه آمده است

که مستحب است زن در مواقع نماز وضو بگيرد و در محل عبادت رو به قبله بنشيند و به ياد خدا باشد؛ ليکن چون غالب زنان از اين کار دورى مى کنند، سخن امير مؤمنان (ع) نسبت به آنها به گونه اى که بيان شد صدق مى کند.

ثالثاً: اگر زنان در ايام عادت از برخى عبادات محرومند، از سوى ديگر زودتر به سن بلوغ مى رسند و عبادات بيشترى انجام مى دهند. بنابراين سخن امير مؤمنان (ع) به معناى آن نخواهد بود که در مجموع ايمان زن از مرد کمتر است و در نتيجه کمالات انسانى وى فروتر خواهد بود؛ بلکه چنان که اشاره شد، اين مطلب مقايسه اى است مربوط به زمان هاى خاص مانند ايام عادت، نه نتيجه گيرى کلى از تمام دوران زندگى.

رابعاً: حکمت سخن اميرالمؤمنين (ع) و نقش تربيتى آن اين است که به جامعه ى زنان هشدار مى دهد که در دوران عادت شان گرفتار چنين وضعيتى مى شوند، لذا از آن غافل نشده و بکوشند از راه هاى ديگرى که در شرع مقرر گرديده اين خلأ را هر چند که موقتى است، پر نمايند و پيوسته به ساحت مقدس کبريايى تقرب جويند. بنابراين اين فراز نيز در مقام تحقير زن نمى باشد.

تعبير «نواقص الحظوظ» بيان يک مسأله ى حقوقى است و با کاوش دقيق روشن مى شود که اگر سهم و بهره ى مالى زن در برخى اَشکال آن کمتر از مرد است، کاستى آن به شکل ديگرى جبران شده است. لذا اين سخن نيز چون فرازهاى ياد شده، بيانگر «ناهمانندى» (Dissimilarity) و تفاوت هاى شکلى (Formal) است، نه «عدم تساوى» (unequality).

توجه به ساختار کلى اقتصادى خانواده نشان مى دهد که اسلام بار مالى خانواده را تماماً بر عهده ى

مرد نهاده و تأمين نيازهاى اقتصادى زن را اعم از تهيه ى مسکن، خوراک و پوشاک وظيفه ى مرد دانسته است. هم چنين حقوق ديگرى براى زن مانند مهريه قرار داده است. بنابراين اگر زن نصف مرد ارث مى برد، مى تواند همه ى آن را براى خود محفوظ بدارد و هرگونه دوست دارد خرج يا ذخيره نمايد و مرد کوچکترين حقى بر دارايى زن ندارد؛ ليکن مرد بايد نيازهاى زن را تأمين کند و بخش عظيمى از آنچه را که به عنوان سهم الارث يا اَشکال ديگر به چنگ مى آورد بايد براى زن خرج نمايد. افزون بر آن در مواردى نيز ارث زن مساوى با مرد است؛ مثلاً پدر و مادر ميت در صورتى که ميت داراى فرزند باشد هر کدام «يک ششم» ارث مى برند. هم چنين برادر و خواهر مادرى ميت ارث مساوى دارند. از مجموع قواعد حقوقى ياد شده مى توان نتيجه گرفت که بهره ى اقتصادى زن در اين زمينه اگر بيشتر از مرد نباشد، کمتر نيست و سخن امير مؤمنان (ع) ناظر به بخش خاصى از احکام حقوقى است.

مسأله ى نابرابرى شهادت زن و مرد نيز حکمت هايى دارد که اگر حجاب انديشه هاى فمينستى و مشابه انگارى زن و مرد کنار رفته و با ژرف کاويهاى دقيق روان شناختى به مسأله نگاه شود، پرده از عظمت احکام نورانى اسلام و اتقان زايدالوصف آن برمى دارد. آنچه در اين جا به طور مختصر مى توان اشاره کرد اين است که:

اولاً: اين نابرابرى در همه ى موارد نيست و در برخى از امور شهادت زن به تنهايى کافى است.

ثانياً: برابرى شهادت دو زن با شهادت يک مرد در امورى مانند قتل و زنا کاملاً متناسب با روان شناسى زن مى باشد، زيرا:

1) زن

نسبت به مرد بسيار با حياتر است و به خاطر حجب و حيايى که دارد در برخورد با صحنه هايى چون زنا معمولاً رو برمى گرداند و خيره نمى شود، برخلاف مرد که حساسيت و تجسس در او تحريک مى شود. شيوه ى مواجهه ى زن با چنين منظره هايى نقصى براى او نيست ولى به طور طبيعى امکان اشتباه در تشخيص افراد و چگونگى مسأله در او بيشتر است و افزون شدن تعداد شاهد از احتمال خطا مى کاهد.

2) همان طور که گفته شد، زن عاطفى تر از مرد است و اين براى او نه تنها نقص نيست، که کمال او در آن است؛ ليکن اين ويژگى که در جاى خود ضرورت دارد توابع و آثار وضعى خاصى نيز دارد که بايد نسبت به آن هوشيار بود. برخى از برآيندهاى طبيعى اين ويژگى در مسأله ى شهادت از قرار زير است:

الف) زن در برخورد با صحنه هاى دل آزارى چون قتل به شدت متأثر مى شود و از دقت در ديدن صحنه خوددارى مى کند، از همين رو ممکن است به درستى قاتل و چگونگى انجام قتل را نشناسد و شهادت وى از دقت کمترى برخوردار باشد و با ضميمه شدن شاهد ديگر احتمال خطا کاهش مى يابد.

ب) در روان شناسى شناخت (psychology Of Rnowledge) اين ديدگاه وجود دارد که عواطف و احساسات آدمى در شناخت هاى وى تأثير مى گذارند، لاجرم هر اندازه موجودى عاطفى تر و احساسى تر باشد، ممکن است قواى ادراکى اش بيشتر دستخوش تخيلات و پندارهاى نادرست شود.

ج) آسيب پذيرى زن به لحاظ عاطفى بودن در شهادت هايى که آثار مهم حقوقى (مانند اعدام و...) دارد، بيشتر است. در اين جا اين سؤال رخ مى نمايد که اگر حکم برابرى شهادت يک زن با شهادت دو

مرد به لحاظ تناسب روان شناختى وضع گرديده است، پس چرا حضرت على (ع) اين مسأله را در رابطه با «نقصان عقل» مطرح کرده اند؟

پاسخ آن است که: همان طور که يادآورى شد، مقصود از عقل در اين جا عقل مقرب و کمال بخش نيست، تا نقصان آن ضربه اى به شخصيت و منزلت زن بزند.

در اسلام، شهادت زن همچون شهادت مرد، به عنوان يک اصل، پذيرفته شده است؛ اگرچه در برخى موارد ميزان اثبات شهادت مرد و زن متفاوت است. گاه فقط گواهى و شهادت زن پذيرفته شده و گاه فقط گواهى مرد. و در بسيارى موارد نيز شهادت هر دو، يا به طور مستقل يا به طور مرکب و به هم آميخته قبول مى شود.

براى دستيابى به گوشه اى از اسرار و حکمت هاى «شهادت» در آيين دادرسى اسلام، بهتر است به نکاتى چند توجه نماييد:

يکم. شهادت اصولاً حق نيست؛ بلکه تکليفى است بر عهده ى شاهد و کسى که تحمّل شهادت مى کند، نمى تواند آن را کتمان نمايد. خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: «هر کس شهادت را کتمان کند گناهکار است» (بقره (2)، آيه ى 283). بنابراين شهادت به عنوان حقى از حقوق نيست تا گفته شود، چرا در برخى موارد اين حق از زن ها دريغ شده و يا تبعيض ايجاد شده است؛ بلکه به عنوان تکليف، مقرر گشته است. پس معلوم مى شود در مواردى که شهادت زن پذيرفته نيست، او معاف از تکليف بوده و در نتيجه وظيفه اش نسبت به مرد، سبک تر است، (2)

دوم: از نظر اصول جرم شناسى و دادرسى کيفرى، (3) و روان شناسى، اظهار آگاهى از هر واقعه اى و بيان شکل و خصوصيات هر رويداد مورد مشاهده - به حسب آن که

شاهد آن زن باشد يا مرد؛ عاطفى باشد يا خوددار، طفل باشد يا بزرگسال؛ با طرف هاى آن قضيه نسبت فاميلى داشته باشد يا نه و... اختلاف زيادى پيدا مى کند.

تجربه نشان داده که شهادت اشخاص احساسى و عاطفى - که طبعاً نيروى تخيلى قوى تر دارند و نيروى تخيل آنان ناخودآگاه در اصل واقعه و نقل آن تصرفاتى مى کند و قسمتى از آن را تغيير مى دهد - از دقت و صحت کمترى برخوردار است و زن نيز از آن حيث که بعد عاطفى و احساسى اش غلبه دارد، طبيعى است که بايد شهادتش درباره ى امورى که اهميت زياد دارد (مثل قتل و...) همراه با تأييد بيشترى باشد.

سوم. اگر قبول شهادت مرد و عدم قبول آن از زن در برخى موارد، دليل بر نقصان و تبعيض باشد، آن طرف قضيه هم بايد صادق باشد که در مواردى اصلاً شهادت مرد چيزى را اثبات نمى کند و شهادت زن است که ارزشمند شمرده شده است، (اثبات ولادت، اثبات باکره بودن، اثبات عيب هاى زنانگى در موارد مورد اختلاف و ادّعا و...) در حالى که هيچ کدام دليل به فضيلت و نقصان نيست؛ بلکه براى بيان حقايق و روشن شدن آنها است.

پس ما مى توانيم با مطالعه ى همه جانبه و پيوسته در متون اسلامى، به اسرار و حکمت هاى احکام پى ببريم و شبهات را از ذهن خود بزداييم.

پاورقى:

(1) تفسير الميزان، ج 4، ص 215.

(2) خسروشاهى، قدرت الله و مصطفى دانش پژوه، فلسفه ى حقوق، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى؛ ج 3، 1378، قم.

(3) مدنى، جلال الدين، آيين دادرسى مدنى، گنج دانش، چ سوم تهران، ج 2، ص 486).

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- وجه تسميه آيه ى {أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ...} چيست و در مورد چه

گروهى نازل شده است؟

- آيه ى {أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ} (نمل،62) «يا (کيست) آن کس که درمانده را - چون وى را بخواند - اجابت مى کند، و گرفتارى را برطرف مى گرداند و شما را جانشينان اين زمين قرار مى دهد؟ آيا معبودى با خداست؟ چه کم پند مى پذيريد.»

اين آيه ى شريفه را «آيه ى امن يجيب» مى نامند، چون در آغاز آن، کلمه ى امن يجيب قرار دارد.

اين آيه در ضمن پنج آيه آمده است، که آن پنج آيه با پنج سؤال حساب شده، شروع مى شوند و مشرکان مورد محاکمه قرار داده، روشن ترين دلايل توحيد را با اشاره به دوازده نمونه از مواهب بزرگ خداوند بيان مى کنند.

آيه ى شريفه در مورد مضطر است؛ يعنى انسانى که از جهان اسباب چشم برگرفته، تمام قلب و روحش را در اختيار خدا قرار داده است و همه چيز را از او دانسته و حل هر مشکلى را به دست او مى بيند.

آيه، کلى است و هر مضطرى را در بر مى گيرد، ولى در روايات آيه بر اهل بيت و امام زمان تطبيق شده است.

اين روايات مصداق اکمل مضطر را بيان مى کنند.

در يک روايت مى خوانيم «... هذا لنا خاصة اهل البيت...» (1) ... اين آيه ى مخصوص ما اهل بيت است...»

در روايت ديگر مى خوانيم امام صادق (ع) مى فرمايد: «اين آيه در مورد حضرت مهدى (عج) نازل شده است و ايشان همان مضطر است...» (2)

پاورقى:

(1) علامه مجلسى، بحارالانوار، مؤسسه ى الوفاء، بيروت، ج 33، ص 157.

(2) ر. ک: همان، ج 51، ص 48؛ ج 52، ص 59، 315، 341، 362 / ر. ک: الميزان، علامه

طباطبايى، ج 15، ص 391 / تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 15، ص 521، دارالکتب الاسلامية.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيا در قرآن از صفات خوب سخنى به ميان آمده است؟

- يکى از موضوعاتى که در قرآن بدان اشاره شده، انتخاب دوست و ويژگى هاى آن است. شايد طرح موضوع دوست يابى در قرآن توجه به نياز انسان ها باشد. انسان در تمام ادوار زندگى، از ايام کودکى و جوانى تا دوران کهولت، همواره نيازمند رفاقت و دوستى است. سقراط مى گويد: هر کس آرزو و آرمانى دارد ... يکى پولى مى خواهد ... ولى من ترجيح مى دهم به جاى اين همه چيز، يک دوست خوب داشته باشيم.

طى اين مرحله بى همرهى خضر مکن *** ظلمات است بترس از خطر تنهايى

در روايات نيز به اهميت نقش دوست معيارهاى دوست پرداخته شده است. امام على (ع) فرمود: «غريب کسى است که او را دوست نباشد».

يکى از ويژگى هاى دوست از منظر قرآن راستگو بودن است: «اى مؤمنان تقوا پيشه سازيد و با صادقان همراه باشيد».

در روايات نيز سفارش شده است از دوستى و معاشرت با دروغگويان پرهيز شود.

«از دوستى با دروغگو خوددارى کن، چون او همانند سراب است؛ دور را براى تو نزديک و نزديک را براى تو دور جلوه مى دهد».

در قرآن يکى از ويژگى هاى بهترين دوستان، صالح بودن است.

معاشرت با افراد غير صالح موجب شد که فرزند نوح از اهل نوح به حساب نيايد: {يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ...} «اى نوح! فرزندت از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است».

پسر نوح با بدان بنشست *** خاندان نبوّتش گم شد.

در قرآن از زبان کسى که دوست غير صالح

و بد بر او تأثير گذاشته آمده است: «اى واى بر من! کاش فلان (شخص گمراه) را دوست انتخاب نکرده بودم».

از آيات فوق استفاده مى شود که يک دوست بايد ويژگى هايى مانند راست گويى و صالح بودن داشته باشد. البته صالح بودن مصاديق متعددى مانند تقوا، وفاى به عهد و امانت دارى دارد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيات مربوط به امام على (ع) کدام است؟

- آيات فروانى درباره ى خلافت و ولايت و فضائل اميرالمؤمنين وجود دارد که بررسى و رسيدگى به يکايک آنها احتياج به نوشتن چند جلد کتاب دارد. ما فقط تعداد آن آيات را فهرست وار نام مى بريم:

1- آيه ى مباهله (61 سوره ى آل عمران).

2- سوره ى هل أتى.

3- آيات برائت ابتداى سوره ى برائت و سقاية الحاج آيه ى 19 سوره ى برائت).

4- {وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ} در آيه ى 4 سوره ى تحريم که مراد از صالح المؤمنين، على (ع) است.

5- آيه ى {وَ اجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى} در سوره ى طه، آيه ى 29.

6- آيات 23-25 سوره ى احزاب.

7- آيه ى بينه و شاهد، آيه ى 17 سوره ى هود.

8- آيه ى 19 سوره ى حديد، معروف به آيه ى صديقون.

9- آيه ى 27 سوره ى حديد، معروف به آيه ى نور.

10- آيه ى 214-215 سوره ى شعرا، معروف به آيه ى انذار.

11- آيه ى 19 تا 22 سوره ى الرحمن، معروف به آيه ى مرج البحرين.

12- آيه ى نجوى در سوره ى مجادله.

13- آيه ى سابقون در سوره ى واقعه.

14- آيه ى 12 سوره ى حاقه، معروف به اذن وايحه.

15- آيه ى 3(منافقان) در سوره ى محمد (ص).

16- آيه ى 57 سوره ى احزاب (آيه ى ايذاء).

17- آيه ى 274 سوره ى بقره.

18- آيه ى 54 سوره ى مائده.

19- آيه ى 24 سوره ى صافات.

20- آيه ى ولايت 55 سوره ى مائده.

21- آيه ى صراط مستقيم.(1)

پاورقى:

(1) ناصر مکارم، پيامبر قرآن، ج 9.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آياتى را که صراحتاً ولايت على (ع) بيان مى کند، ذکر کنيد.

-

اولين آيه اى که صراحتاً ولايت على (ع) را بيان مى کند، آيه ى 55 سوره ى مائده است:

1- {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ} «ولى شما فقط خدا و رسول و کسانى که ايمان آورده و نماز به پا دارند و در حال رکوع زکات مى دهند مى باشند». اين آيه اشاره است به واقعه ى اعطاى انگشتر به فقير در نماز توسط حضرت على (ع) است که شيعه و سنّى به اتفاق آن را نقل کرده اند و منظور از ذيل آيه کسى جز حضرت على (ع) نيست.

کتاب احقاق الحق، ج 2، ص 399 از 85 کتاب اهل سنّت در تفسير و حديث نزول اين آيه را درباره ى على (ع) نقل کرده است.

2- {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...} (مائده، آيه ى 67). در حجة الوداع در ميان کوير غدير خم پيامبر اکرم (ص) طبق آيه ى مزبور که به آيه ى ابلاغ يا تبليغ امامت و ولايت معروف است، على (ع) را در برابر انبوه مسلمانان و مهاجران و انصار به امامت و رهبرى منصوب کرد. تمامى حاضران و حتى ابوبکر و عمر نيز به على (ع) بر اين امارت تبريک گفته و با او بيعت کردند (شرح اين واقعه به ضميمه تقديم مى گردد).

3- {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ} (نساء، آيه ى 59). اين آيه صاحبان امر را در رديف خدا و رسول قرار داده و اطاعت شان را واجب نموده است. معلوم مى شود افرادى در ميان مسلمانان هستند که اداره ى امور مردم در دست آنها است حاکم و زمامدار مى باشند و به اصطلاح

قرآن اولوالامر و صاحبان امر هستند. آنها کسانى هستند که منصب زمامدارى و صاحب الامرى مخصوص رسول خدا به آنها رسيده است. پيامبر (ص) که آورنده ى احکام و قوانين شريعت است هميشه در بين سپر باقى نمى ماند تا ضامن اجراء و حافظ احکام باشد، بدين جهت خداوند حکم افراد مخصوص را براى زمامدارى ملت و حفظ و اجراى احکام تعيين مى کند. آن افراد بايد صد در صد مورد اطمينان باشند. کليه ى احکام و قوانين دين را بدانند و از عصيان و گناه بيمه شده باشند؛ يعنى، معصوم باشند. قرآن شريف اين افراد را به عنوان اولوالامر معرفى نموده است و آنها را در رديف خدا و رسول قرار داده و اطاعت شان را واجب کرده است و اينها همان ائمه (ع) است و در رأس شان على بن ابيطالب (ع) قرار دارد.

براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ک:

1- بررسى مسائل کلى امامت؛ ابراهيم امينى

2- امامت و رهبرى شهيد مطهرى، انتشارات صدرا

3- رهبرى امام على (ع) از ديدگاه قرآن و پيامبر (ص)، «ترجمه المراجعات»، ترجمه: سيد محمود سياه پوش

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 5 سوره ى تکوير در مورد محشور شدن حيوانات مى باشد، در حالى که طبق شنيده هاى بنده حيوانات محشور نمى شوند، لطفاً تفسير آيه مربوطه را ذکر کنيد.

- قرآن در سوره ى تکوير مى فرمايد: {وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ} (تکوير آيه 5) بسيارى از مفسّران معتقدند که آيه ى فوق اشاره به حشر حيوانات در دادگاه قيامت است که آن ها نيز در عالم خود و در حدود آگاهى خويش مسؤليت هايى دارند، و اگر ظلم و ستمى به يکديگر کرده باشند (البته ظلم و ستم به معناى خاص در عالم حيوانات) در آن جا قصاص مى شوند.

مرحوم علامه

طباطبايى در ذيل آيه ى مذکور مى فرمايد: ظاهر آيه از اين جهت که در سياق آياتى قرار دارد که روز قيامت را توصيف مى کند، اين است که حيوانات هم در روز قيامت مانند انسان ها محشور مى شوند. (1)

پاورقى:

(1) تفسير الميزان، (ترجمه) ج 20، ص 520.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- آيه ى 71 سوره ى مريم {وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها} چگونه تفسير مى شود؟ آيا همه ى مؤمنان وارد جهنم مى شوند؟

- آيه ى فوق مى فرمايد: «همه ى شما وارد جهنم مى شويد و اين امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از پروردگار تان». اما در اين که منظور از ورود چيست؟ بين مفسّران اختلاف نظر وجود دارد. بعضى ورود را به معنى نزديک شدن گرفته اند، يعنى همه ى مردم بدون استثنا به کنار جهنم مى آيند. نظير اين معنى در آيه ى ديگر به کار رفته است: {وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ} «هنگامى که موسى کنار آب مدين رسيد» بعضى ديگر گفته اند: ورود به معنى (قصص (28) آيه 23)

دخول است، يعنى همه ى انسان ها وارد جهنم مى شوند و آيه ى بعد را که مى فرمايد: «پرهيزگاران را نجات مى دهيم» قرينه بر اين معنى گرفته اند. علامه طباطبايى مى گويد: حق مطلب اين است که ورود بر بيش از حضور اشراف دلالت ندارد. (1)

از کتب لغت معنايى بيش از اين استفاده نمى شود و نجات دادن متقين دلالت ندارد بر اين که آنان نيز با ظالمان داخل آتش باشند، چون نجات دادن بدون داخل بودن نيز فرض دارد، مثل اين که در شرف دخول باشند و نجات يابند. بنابراين معناى اين دو آيه چنين مى شود که: هيچ يک از شما (متقيان و ظالمان) نيست مگر آن که به زودى در لبه ى پرتگاه آتش قرار مى گيرد. اين قرار دادن شما در پرتگاه آتش،

واجبى حتمى بر پروردگار شده، آن گاه کسانى را که تقوا داشته اند، نجات داده، ظالمان را در آن باقى مى گذاريم.

علامه طباطبايى، الميزان، ترجمه موسوى همدانى، ج 14، ص 137 - 136، با تلخيص.

در هر صورت، جمله {وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها} اطلاق دارد و از آن استفاده مى شود که تمام افراد بشر بدون استثناء (اعم از کافران، مؤمنان و منافقان) وارد جهنم مى شوند و يا به کنار جهنم مى آيند، اما اگر به کنار جهنم آيند، بديهى است که جهنم کارى به آن ها ندارد. اگر به معنى دخول به جهنم باشد، باز مؤمنان آسيبى نخواهند ديد، چنان که از رسول گرامى اسلام ( ص) نقل شده که: «هيچ نيکوکار و بدکارى نيست مگر اين که داخل جهنم مى شود. آتش در برابر مؤمنان سرد و سالم خواهد بود، همان گونه که بر ابراهيم سرد بود، تا آن جا که آتش از شدت سردى فرياد مى کشد.» (2)

در حديث ديگرى از پيامبر (ص) مى خوانيم: «آتش به فرد با ايمان روز قيامت مى گويد: زودتر از من بگذر که نورت، شعله ى مرا خاموش کرد.» (3)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 13، ص 118.

(2) تفسير نمونه، ج 13، ص 119.

(3) همان.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- از طرفى در توصيف قرآن آمده «و نازل کرديم بر تو اين کتاب را که بيان گر همه چيز است»، (1) و از طرفى شيئيت بر خداوند صادق نيست. با توجه بر اين، مى توان گفت: قرآن بيان کننده ى خداوند نيز مى باشد؟

- اولاً: گفته است شيئيت بر خداوند صادق نيست. در حالى که خود خدا درباره ى خود، فرموده است {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ} «همانند او شيء نيست.» (2) ثانياً قرآن با اوصاف متعددى ذات احديت را بيان کرده است. به عنوان

مثال خوب است به آيات 22 و 23 و 24 سوره ى حشر مراجعه فرمائيد.

پاورقى:

(1) {وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء} (آيه ى 89، سوره ى نحل)

(2) سوره ى شورى آيه ى 11.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا اين جمله در بين آيات مربوط به زنان پيامبر (ص) آمده است؟

- بنا به مصلحت، اين جمله در بين آيات مربوط به زنان پيامبر (ص) گنجانده شده است و اين کار به دستور پيامبر (ص) بوده يا بعد از پيامبر (ص) وقتى که مى خواستند آيات را جمع آورى کنند، در آن جا گنجانده شده، چون در جمله هاى قبل و بعد ضمير «کنّ» که مربوط به زنان پيامبر (ص) است آمده، ولى در اين جمله کلمه ى «عنکم» آمده است. بنابراين سياق اين جمله ى معترضه با جملات قبلى و بعد فرق دارد. البته قرائن ديگر از قبيل کلمه ى «يريد» که دال بر اراده ى تکوينى و تشريعى است و کلمه ى {لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ} که دلالت بر عصمت دارد، دلالت دارد بر اين که اين جمله مربوط به زنان پيامبر (ص) نيست.

علّت اين که اين جمله در بين آيات مربوط به زنان پيامبر (ص) آمده همانند آيه ى {الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً} است که در بين آيات حرمت ميته و گوشت خوک و ... قرار داده شده است، در حالى که به قرائن فراوان اين آيه مربوط به نصبت والى و حاکم بعد از رسول خدا (ص) در غدير خم است.

علامه طباطبايى در تفسير الميزان فرموده: در اين دو مورد بنا به مصلحتى اين دو آيه به عنوان جمله ى معترضه بين آياتى که هيچ ربطى

به آن ها ندارد، واقع شده است.(1)

مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: اين اولين بار نيست که در آيات قرآن به آياتى برخورد مى کنيم که کنار هم قرار دارند ولى از موضوعات مختلفى سخن مى گويند. قرآن پر است از اين گونه بحث ها، همچنين در کلام فصحاى عرب و شعرا نيز نمونه هاى فراوانى براى اين موضوع موجود است.(2)

مفسّران اهل سنّت از اين آيه به سادگى گذشته اند و به همين که، اين آيه در ضمن آيات مربوط به زنان پيامبر (ص) ذکر شده است، آن را مربوط به زنان پيامبر (ص) دانسته اند. البته على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را نيز داخل اهل بيت دانسته اند.(3)

پاورقى:

(1) ................

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اعتقاد قرآن به مساوات چگونه با خطابات قرآنى و مخصوصاً آيه ى 228 بقره {لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ} جمع مى شود؟

- خطاب هاى قرآن در مورد مرد و زن يکسان است گرچه صيغه هاى آن مذکر است اين مسأله به جهت قاعده ى ادبى تغليب مى شود در زبان هايى مانند عربى که براى مرد و زن دو گونه فعل وجود دارد (مذکر و مؤنث) در مواردى که جمع مورد نظر باشد صيغه ى مذکر به کار مى رود. بنابراين {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا} هم شامل زن ها مى شود و هم مردها از اين رو تا کنون هيچ مفسّر و يا آشناى به ادبيات و زبان عربى نگفته است که مجموعه خطاب هاى قرآن اختصاص به مردها دارد. و اما راجع به آيه ى {وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ} درجه ى اين جمله از آيه در حقيقت متمم جمله ى قبل از آن است که مى فرمايد: {وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ}. يعنى براى زنان همانند وظائفى که بر دوش آن ها است حقوق شايسته اى قرار داده شده و

مردان بر آنها برترى دارند.

در اين آيه خداوند مى فرمايد زنان هم چنان که وظائفى در قبال شوهر دارند از حقوقى نيز برخوردار هستند به همين جهت اجراى عدالت شده است. و قانون عدالت در حق زن به مانند مردان رعايت شده ولى آيا لازم است در کليه ى وظايف و به دنبالش کليه ى حقوق صد در صد مساوى باشند؟

با در نظر گرفتن اختلاف دامنه دارى که بين نيروهاى جسمى و روحى زن و مرد وجود دارد پاسخ اين سؤال روشن مى شود. زن چون وظيفه ى حساس مادرى و پرورش نسل هاى برومند اجتماع به عهده ى اوست از عواطف و احساسات بيشترى برخوردار است و همين برترى در احساسات سبب مى شود که اگر بخواهيم عدالت را اجرا کرده باشيم بايد پاره اى از وظايف اجتماعى که نياز بيشترى به نيروى فکر دارد و از هر گونه احساسات و تأثير عاطفه بايد خالى باشد مانند حکومت، قضاوت، سرپرستى کانون خانواده به عهده ى مرد قرار گيرد و مرد در اين مرتبه مرحله ى عالى تر را داشته باشد و البته اين مانع از آن نخواهد بود که عده اى از زنان در پرتو دانش و تقوا در مرحله اى عالى تر از بسيارى از مردان قرار گيرند.

اگر اين برنامه اجرا نشد يعنى خواستيم در کليه ى حقوق و شئون يکسان حکم کنيم نه تنها به قانون کلى {الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ} عمل نکرده ايم بلکه به همين قانون {وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيْهِنَّ} که عبارت از عدالت است نيز عمل نشده زيرا لازمه ى اين که هر کس بايد به حق خود برسد اين است که هر يک از زن و مرد طبق استعداد و نيروها و غرائز و ساختمان ويژه ى خود وظيفه ى خويش

را انجام دهند در کارهائى که از زن ساخته نيست مرد به حمايت او برخيزد و در کارهائى که از مرد ساخته نيست زن به او کمک کند و از آن جا که قانون مديريت اقتضا مى کند که افراد عاطفى تحت سرپرستى افراد فکورتر درآيند سرپرستى خانواده و تصميم گيرى در مسائل خانواده بايد بر عهده ى مرد باشد. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه ذيل همين آيه و آيه ى 34 نساء {الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ} مراجعه کنيد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا قرآن در اين جا تعبير به «شجر اخضر» (درخت سبز) کرده است؟ در حالى که آتش افروختن با چوبِ تر مشکل است، بهتر بود به جاى آن «شجر اليابس» (چوب خشک) مى فرمود، تا با آتش سازگار باشد!

- تنها درختان سبزند که مى توانند عمل کربن گيرى و ذخيره ى نور آفتاب را انجام دهند، درختان خشک اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گيرند ذره اى به ذخيره ى انرژى حرارتى آنها افزوده نمى شود، تنها موقعى قادر بر اين کار مهم هستند که سبز و زنده باشند. و در اين صورت رستاخيز انرژى ها بهتر روشن مى شود. (1)

اما شايد تعبير به «شجر اخضر» از جهت بعيد بودن ايجاد آتش از درخت سبز نيز باشد چرا که انسان آتش افروختن با درخت سبز را بعيد مى داند و خداوند مى خواهد بفرمايد که آنچه را که به نظر شما بعيد است او انجام مى دهد و در درخت سبز آتش قرار داده است پس او مى تواند مرده ها را زنده کند و به آنها دوباره حيات بدهد.

اين تفسير يکى از شگفتى هاى علمى قرآن است که بدون شک اين معنى در زمان نزول آيه براى مردم روشن نبود، آرى آيات قرآن

داراى معانى عميقى است، که در سطوح مختلف و براى استعدادهاى متفاوت بيان شده است. آنها از اين آيه چيزى مى فهميدند، و امروزه چيزى بيشتر فهميده مى شود، و شايد آيندگان از اين هم فراتر روند و بيشتر کشف کنند و در عين حال جمع بين اين معانى مانعى ندارد و مى تواند همه ى موارد صحيح باشد.

معرفى منابع براى مطالعه ى بيشتر:

1. تفسير نمونه؛ ج 18؛ ص 461 - 465 ذيل آيه ى 80، سوره ى يس.

2. تفسير من هدى القرآن؛ سيد محمد تقى مدرسى؛ ج 11، ص 177، ذيل آيه ى 80، سوره ى يس.

3. تفسير الميزان؛ ج 17 ص 116، ذيل آيه ى 80، سوره ى يس (به زبان فارسى ترجمه شده است)

4. تفسير مجمع البيان؛ ج 4؛ ص 95، ذيل آيه ى 80، سوره ى يس (به زبان فارسى ترجمه شده است)

5. تفسير طنطاوى (الجواهر)؛ ذيل آيه ى 80، سوره ى يس (در اين تفسير از نظر علمى بحث مفصل کرده است)

6. الکاشف؛ محمد جواد مغنيه، ج 6 ص 326، ذيل آيه ى 80، سوره ى يس.

7. براى مبحث معاد رجوع شود به تفاسير موضوعى مانند: تفسير موضوعى آيت اللّه جوادى آملى (مد ظله)؛ منشور جاويد آيت الله سبحانى (مد ظله)؛ کتاب معاد شهيد مطهرى (ره).

8. در مورد مطالب علمى به کتاب هاى زيست شناسى مبحث (عمل فتوسنتز گياهان) مراجعه نماييد.

پاورقى:

(1) آيت الله ناصر مکارم شيرازى، تفسير نمونه، (دارالکتب الاسلاميه، تهران، 1353 - 1366 ه_. ش) ج 18، ص 461 - 465.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- اين که در قرآن از دو فرشته به نام هاى هاروت و ماروت که در بال نازل شدند، نام برده، مراد چيست؟ اين دو در زمان کدام پيامبر و کدام قوم بودند؟ براى چه به زمين آمدند و عاقبت آنان چه

شد؟

- در سوره ى بقره آيه ى 102 دو فرشته به نام هاى هاروت و ماروت آمده: {وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ}

و [يهود] از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى كردند. سليمان هرگز [دست به سحر نيالود؛ و] كافر نشد؛ ولى شياطين كفر ورزيدند؛ و به مردم سحر آموختند. و [نيز يهود] از آنچه بر دو فرشته بابل (هاروت) و (ماروت)، نازل شد پيروى كردند. [آن دو، راه سحر كردن را، براى آشنايى با طرز ابطال آن، به مردم ياد مى دادند. و] به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند، مگر اينكه از پيش به او مى گفتند: (ما وسيله ى آزمايشيم كافر نشو! [و از اين تعليمات، سوء استفاده نكن!]) ولى آنها از آن دو فرشته، مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن، ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند؛ ولى هيچ گاه نمى توانند بدون اجازه خداوند، به انسانى زيان برسانند. آنها قسمت هايى را فرامى گرفتند كه به آنان زيان مى رسانيد و نفعى نمى داد. و مسلما مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد، در آخرت بهره اى نخواهد داشت. و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را

به آن فروختند، اگر مى دانستند!!

در زمان حضرت سليمان سحر و ساحرى به شدّت رواج داشت، به طورى که حضرت سليمان دستور داد تمامى نوشته و ورق هاى ساحران را جمع آورى کردند، تا جلوى سحر گرفته شد، ولى بعد از فوت حضرت سليمان دوباره عدّه اى از آنها سوءاستفاده کرده و سحر و ساحرى رواج يافت. حتى منکر پيامبرى حضرت سليمان شدند و گفتند او کافر بوده است! قرآن اين مطلب را به عنوان يکى از کارهاى اشتباه يهود مطرح فرموده.

بعد از حضرت سلميان سحر و مفاسدى که بر آن مترتب بود، رواج يافت. در اين موقع خداوند براى باطل کردن سحر ساحران، دو ملک به نام هاى هاروت و ماروت بر مردم نازل کرد که به مردم راه باطل کردن سحر را بياموزند، لکن باز عده اى که از اين دو ملک سحر را آموختند، از آن سوءاستفاده کردند. عوض اين که با اين علم، سحر ساحران را باطل کنند، خود نيز به جرگه ى سحر کردن افتادند و باعث جدايى بين زن و شوهرها شدند.

هاروت و ماروت دو نفر از ساکنان شهر بابل بودند که به صورت آدمى زاد جلوه کردند، ولى در اصل از ملائکه بودند.

مسلّماً اين جريان بعد از وفات حضرت سليمان بوده است، اما پيامبر آن زمان چه کسى بوده و عاقبت هاروت و ماروت چه شد؟ معلوم نيست.

علامه طباطبايى در تفسير الميزان اين آيه را از آيات عجيب قرآن دانسته و گفته: احتمالاتى که در اين آيه است، در هيچ آيه اى نيست. (1)

پاورقى:

(1) تفسير الميزان، ج 1 ذيل آيه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- با توجه به آيه ى 23 سوره ى حج زينت برتر، در آخرت طلا است يا نقره؟ چرا؟

- يکى از نعمت هاى بهشتيان،

زينت آنان به طلا و نقره است. آرايش و زينتى که در اين دنيا از آن مردان، به عللى - از جمله غرور و غفلت - محروم بودند در آن دنيا مجاز است. در بيشتر آياتى که به نوع زينت بهشتيان، اشاره شده، از طلا براى زينت نام برده شده است: (1) تنها در يک مورد در آيه ى 21 سوره ى «دهر» از دست بند نقره براى زينت بهشتيان ياد شده است.

البته، در قرآن از زينت هاى ديگرى نيز، مانند: مرواريد، دُّر و... آمده است. همه ى اين ها نشانه ى آن است که بهشتيان در بهشت از انواع زينت ها بهره مند مى باشند.

شايان ذکر است، قرآن کريم در اين گونه مسائل با زبان ما سخن مى گويد: به طور حتم زينت هاى اهل بهشت، حتى زينت هاى مادى آنان، فراتر از آن است که به فکر اهل دنيا بگنجد. مثلاً در مورد همين نقره آمده است که چنان زيبا و جذاب و لطيف است که مانند شيشه طرف ديگرش نمايان است. (2) با توجه به تفاوت اساسى جهان آخرت با دنيا و نبودن چشم و هم چشمى در آن جا، برترى يک زينت به ديگرى براساس معيارهاى ويژه ى آن عالم است. زينت هاى آن عالم متناسب با عملى است که انسان ها در اين دنيا انجام داده اند. بهشتيان به نسبت جايگاه و مقامى که دارند از زينت هاى بهشتى بهره مى برند. هم چنان که در تفسير آيات سوره ى «الرحمن» درباره ى باغ هاى بهشتى در حديثى از پيامبر اکرم مى خوانيم: «دو باغ بهشتى از طلا براى مقربان و دو باغ بهشتى از نقره براى اصحاب يمين است» (3) روشن است که تعبير به طلا و نقره با توجه به تفاوت مرتبه در

بهشت مى باشد.

پاورقى:

(1) ر. ک: کهف، 3؛ حج، 23؛ فاطر، 33.

(2) ر. ک: پيام قرآن، آيت اللّه مکارم شيرازى و ديگران، ج 6، ص 258، دارالکتب الاسلامية.

(3) تفسير الدرالمنثور، سيوطى، ج 27، ص 624، داراحيأ التراث العربى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا آيه ى تطهير (آيه 33 احزاب) درباره ى زنان پيغمبر (ص) نيست، در حالى که اهل سنّت بر آن معتقدند؟

- آيه ى شريفه ى {إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً} گرچه در بين آيات مربوط به زنان پيامبر (ص) قرار گرفته ولى به قرينه ى روايات فراوان (بيش از 70 مورد که از طريق اهل سنّت (40 مورد) و شيعه (متجاوز از 30 مورد وارد شده است) اختصاص به پيامبر (ص) و على و فاطمه و حسن و حسين (ع) دارد و مراد از اهل البيت، اينان هستند، حتى وقتى که «امّ سلمه» خواست با آنان باشد پيامبر (ص) او را منع کرد و فرمود: تو از اهل بيت نيستى، ليکن بر خير و خوبى هستى.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا برخى از آيات و داستان هاى قرآن مانند داستان حضرت موسى بسيار تکرار شده است؟

- الف - تکرار يک آيه، از دو جهت مى تواند مورد توجه قرار گيرد. ابتدا آن که تکرار يک آيه در يک سوره چه حکمتى دارد و فايده ى آن چيست؛ سپس اين که چرا فلان آيه در يک سوره تکرار شده؛ ولى در سوره ى ديگر تکرار نشده است؟

تکرار يک آيه مى تواند به جهت مبالغه و تأکيد باشد. بعضى از مفسّران بر اين اعتقادند که يک آيه در هر بار تکرار، معناى ويژه اى را القاء مى کند. (1)

امّا اين که چرا يک آيه در يک سوره تکرار شده و در سوره ى ديگر تکرار نشده

است، به دو مطلب بر مى گردد: اول اين که مفاهيم يک سوره گاه اقتضاى تأکيد بيشترى دارد و گاه چنين اقتضايى ندارد؛ به عنوان مثال در مقام استفهام تقريرى جاى تأکيد بيشترى است تا مقام اخبار؛ لذا در سوره ى الرحمن تأکيد فراوان است و سوره ى مرسلات در مرحله ى پايين تر و همين طور در مراحل و مراتب ديگر قرار دارد.

احتمال ديگر لحاظ شأن نزول و شرايط و اوضاع زمانى و مکانى نزول آيات است، که گاه با توجه به اوضاع و احوال مردم، هنگام نزول آيات و قرآن، وعده، وعيد، مبالغه، تمثيل، تکرار و ديگر وجوه بلاغى لحاظ مى شود؛ در نتيجه ممکن است تکرار آيات مورد سؤال بى ارتباط با مطلب مذکور نباشد.

ب - قرآن کريم کتاب راهنما و هدايت بشر است و انسان را از ذلّت و مادى گرايى به سوى عزّت و يکتا گرايى دعوت مى کند. قرآن کريم با نقل جريان اقوام مختلف بر آن است که داستان هاى عبرت آميز را تشريح و تحليل کند و سرگذشت و عاقبت اقوام لجوج يا پندآموز را فرا روى انسان ها قرار دهد. علت تأکيد و عنايت قرآن بر ماجراى حضرت موسى همين است.

قوم يهود از اقوامى بودند که خداوند، پيامبران فراوانى ميان آنان فرستاد و نعمت هاى زيادى در اختيار آنان گذاشت و حتى آنان را از سفره هاى بهشتى و آسمانى، بهره مند ساخت و به رسولان خود جهت اتمام حجت و هدايت اين قوم، معجزات گوناگونى عطا کرد و چند بار آنها را از ظلم نجات داد. (مانند ماجراى طالوت و جالوت که در آيات 246-251 از سوره ى بقره آمده است و ماجراهاى حضرت موسى و...) اما اين قوم از سر لجاجت و

جهالت، با نعمت هدايت خداوند، برخورد کردند و نه تنها هدايت را نپذيرفتند، بلکه در برخى موارد به پيامبران الهى اهانت کردند و آنها را به قتل رساندند و از دستورهاى خداوند تخلف و سرپيچى نمودند. به اين جهت، بيشترين عبرت ها و درس ها براى بشر و به خصوص امّت اسلام، در سرگذشت قوم حضرت موسى مى توان يافت. بنابراين، چون بنى اسرائيل سرپيچى هاى فراوانى داشتند و بيشترين عبرت و درس آموزى در سرنوشت اين قوم است، خداوند در جاى جاى قرآن کريم به ماجراى اين قوم پرداخته است. (2)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 431.

(2) ر. ک: تفسير نمونه، آيت اللّه مکارم شيرازى، تفسير آيات 75 تا 95 يونس، 9 تا 101 طه، 3 تا 43 و 81 قصص، غافر، 23 - 24؛ همان، ج 16، ص 159 و 173؛ تفسير مجمع البيان، طبرسى، ج 8، ص 520، کتابفروشى اسلاميه؛ قاموس قرآن، ج 5، ص 310 - 312.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا پيامبر (ص) «أذن» بوده است که خداى متعال فرمود: {وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِى وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ}؟

- در سوره ى توبه (61) درباره ى منافقان که پيامبر را اذيت مى کردند مى فرمايد: {وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِى وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ} «پيامبر را اذيت مى رساندند و مى گفتند: محمّد همه اش سراپا گوش است». مقصود شان اين بود که هر چه به پيامبر (ص) گفته مى شود، پيامبر گوش مى کرد: {قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ} «بگو: پيامبر اگر سراپا گوش باشد، براى شما بهتر است و به نفع شما خواهد بود». {يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ} «پيامبر

ايمان به خدا و ايمان به مؤمنان دارد»؛ يعنى اعتقاد به مؤمنان دارد. منافقان که مى ديدند پيامبر به حرف مؤمنان گوش مى دهد، اين اتهام را به پيامبر مى زدند که پيامبر همه اش گوش است. خداوند متعال در جواب آنان مى فرمايد: «اگر پيامبر گوش است، به نفع شما است و باعث رحمت براى مؤمنان است.» {وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ} «آنان که پيامبر را با اين حرف ها اذيت مى کنند، عذاب أليم و دردناک در انتظار آنان است».

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا خطاب آيات قرآن، بيشتر به مردان است؟

- در پاسخ به نکات زير اشاره مى کنيم:

1- از نظر قرآن، زن و مرد از ارزش معنوى و شخصيت يکسانى برخوردارند؛ زيرا آيات قرآنى، آن دو را در پيشگاه خدا و در رسيدن به مقامات معنوى، يکسان مى شمارد. از باب نمونه مى توان به آيه ى 40 سوره ى غافر، آيه ى 97 سوره ى نحل، آيه ى 95 سوره ى آل عمران و آيه ى 5 سوره ى فتح اشاره کرد، (1)

2- قرآن پژوهان، خطاب هاى قرآن را به دو دسته تقسيم نموده اند:

الف) خطاب ويژه ى مرد يا زن، (2)

ب) خطاب مشترک، (ر. ک: نساء، آيه ى 3، 4 و 32)

خطاب هاى مشترک در قرآن دو گونه است: گاهى با عنوان فراگيرى مانند واژه ى «ناس» و «انسان» و «مَنْ» موصول عموم انسان ها را خطاب مى کند، (3) و گاهى در ظاهر از لفظ مذکر استفاده مى کند، ولى عموم را - اعم از زن و مرد - خطاب مى نمايد؛ مثل {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا} (نساء، آيه ى 136) و {يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ} (نساء، آيه ى 47) و {لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ} (احزاب، آيه ى 21) و...

درباره ى شيوه ى اخير بايد به نکاتى توجه

کرد:

1- روشن است که اين گونه سخن گفتن در ميان انسان ها معمول است و اختصاصى به قرآن ندارد؛ به خصوص در مقام قانون گذارى از الفاظ و ضماير مذکر استفاده مى شود، ولى معناى عموم اراده مى گردد.

2- سخن گفتن قرآن با زنان، برخاسته از نگرش آن به ارزش هاى انسانى و رعايت حرمت زنان مى باشد. طبيعى است که مؤدبانه و عفيفانه سخن گفتن با زنان، يکى از راه هاى حفظ حرمت آنان مى باشد. اين به معناى عقب نگه داشتن نيمى از انسان ها نيست؛ زيرا اين گونه سخن گفتن، حاکى از نوعى احترام و ارج نهادن به مقام شامخ آنها است، چنان که همين شيوه براى احترام به بزرگتر در ميان انسان ها معمول است.

سخن آخر اين که، تعبير به «اخوان» در پايان آيه حاکى از روح محبت و دوستى و صفا و برادرى است که بايد در کل جامعه ى اسلامى حاکم باشد؛ از اين رو، واژه ى «اخوان» اختصاص به مردان ندارد. (4)

پاورقى:

(1) ر. ک: علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 2، ص 285.

(2) ر. ک: بقره، آيه ى 233 و نساء، آيه ى 15 و 23 و... .

(3) ر. ک: بقره، آيه ى 21 و نساء، آيه ى 1 و... .

(4) علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 19، ص 238.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا در قرآن نفس اللوامه با الف و لام قسم آمده است؟

- خداوند سبحان در قرآن کريم براى انسان سه نفس را نام برده است:

1- نفس امّاره: نفسى است که انسان را به گناه فرمان مى دهد و به هر سو مى کشاند خداوند در سوره ى يوسف مى فرمايد: {وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ} «من هرگز نفس خود را تبرئه نمى کنم چرا که نفس سرکش همواره به بدى ها فرمان مى دهد»

2- نفس مطمئنه:

آن نفسى است که بر اثر اطاعت و بندگى خداوند سبحان بدست مى آيد که در واقع انسان کنترل غرائز خويش در دست گرفته و به آرامش و سکينه ى درونى رسيده است و قرآن مجيد در اين مورد مى فرمايد: {يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً} «اى نفس مطمئنه بسوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از آن خشنودى و هم او از تو» (1)

3- نفس لوّامه: انسان بر اثر طغيان غرائز گاهى دچار اشتباه مى شود اما با اندک تأمل پشيمان گشته و از درون خويش با ملامت و سرزنش روبرو مى گردد که از اين ملامتگر درونى انسان به نفس لوامّه تعبير گرديده است و قرآن از آن به ظمت ياد نموده و به آن قسم مى خورد {لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ} «سوگند به روز رستاخيز و سوگند به نفس سرزنشگر» (2)

گر چه در قرآن کريم خداوند به نفس لوّامه قسم ياد نموده است اما الف و لامى که بر نفس در آمده است الف و لام قسم نمى باشد بلکه براى تعظيم است و نشانگر بزرگى و عظمت نفس مى باشد زيرا اين نفس يکى از نعمت هاى الهى و الطاف خداوند مى باشد و قسم خداوند به نفس لوّامه با کلمه ى لااقسم است. (3)

بنابراين نفس لوّامه نفسى است که انسان را در دنيا بر معصيت ملامت مى کند و قسم خداوند به اين نفس از کلمه ى لااقسم بدست مى آيد، جهت بزرگى اين نعمت الهى است.

پاورقى:

(1) تفسير نمونه آيت الله مکارم شيرازى ج 25 سوره ى قيامت چاپ دارالکتب الاسلاميه 1374.

(2) تفسير مجمع البيان ج 10 ص 193 سوره ى قيامت چاپ مؤسسه اعلمى بيروت 415.

(3) تفسير

روح البيان بروسى ج 10 ص 243-44 چاپ الاحيأ التراث العربى 1405، تفسير الميزان علامه طباطبائى ج 20 ص 113 چاپ مؤسسه اعلمى بيروت طبع اولى 1411.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- چرا عده اى از صحابه ى نبى اکرم (ص) با آن همه عبادت، به انحراف کشيده شدند؟ چرا قلب تغيير مى کند؟ براى ثبات قلب چه کنيم؟ چرا قرآن عملکرد گروه حق را بر پايه ى ظن مطرح مى کنند؟

- در پاسخ به پرسش هاى شما نکاتى تقديم مى گردد:

1. انسان ترکيبى است از جسم و روح و اين دو، تأثير متقابل در يکديگر دارند. اگر روح به شايستگى تغذيه شود و از طريق جسم، غذاهاى حرام به بدن نرسد، قلب به نورانيت و مراتب معنوى بالايى خواهد رسيد؛ در غير اين صورت ثبات خود را از دست خواهد داد.

2. علت تغيير قلب آدمى، آثار گفتار و کردار و تغذيه است که اگر در مسير حق نباشد، قلب را با اضطراب و مشکلاتى مواجه خواهد کرد.

3. اگر در قرآن محبّت از ظنّ در داستان برخورد سپاه طالوت با سپاه جالوت آمده (1) شايد به اين جهت است که وجود ظن و گمان را در شجاعت و شهامت بيان کند؛ يعنى اگر ظن و گمان به قيامت و ملاقات حضرت سبحان باشد، انسان جان را در کف اخلاص مى گذارد و مردانه با باطل مبارزه مى کند؛ به همين جهت علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى فرمايد: مظنه و گمان به قيام، براى کنترل فرد و جامعه و ايجاد مدينه ى فاضله کافى است. (2)

پاورقى:

(1) بقره (2) آيه ى 249.

(2) تفسير الميزان، ذيل آيه ى اول سوره ى مطففين.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- از کدام آيه ى قرآن کريم، حکم وجوب نماز استفاده مى شود؟ به چه نحو مى توان

از حکم وجوب نماز اطلاع حاصل نمود؟

- 1. «نماز» از واجباتى است که در قرآن کريم و روايات اسلامى بيشترين تأکيد و سفارش بر آن شده و تنها واجبى است که مکلّف، - حتى در حال مرگ - بايد آن را به جاى آورد و با هيچ شرايطى نبايد ترک شود و توصيه ى تمام انبياى الهى به امّت هاى شان بوده و در روز حسابرسى نيز اگر نماز قبول شود، ساير اعمال نيز مقبول مى افتد.

خداوند متعال مى فرمايد: {قُلْ لِعِبادِى الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ...} (ابراهيم، 31) «به آن بندگانم که ايمان آورده اند بگو: نماز را به پا دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم، پنهان و آشکار انفاق کنند... .» در جايى ديگر مى فرمايد: {إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً} (نساء، 103) «نماز را (به طور معمول) انجام دهيد؛ زيرا نماز، وظيفه ى ثابت و معينى براى مؤمنان است.»

پيامبر اکرم (ص) مى فرمايد: «اولين نگاه در روز قيامت به پرونده ى اعمال، نگاه به نماز است. اگر نماز بنده پذيرفته شد، به بقيه اعمال نيز توجه مى شود؛ اما اگر نماز مورد قبول قرار نگرفت، به ساير اعمال نيز توجهى نخواهد شد.» (1)

امام على فرمود: «اوصيکم بالصّلوَة و حفظها فإنّها خير العمل و هى عمود دينکم» «شما را به نماز و محافظت از آن توصيه مى کنم. همانا بهترين عمل، نماز و ستون دين شماست.» (2)

2. خداوند در آيه هاى مختلف قرآن، بر وجوب نماز تصريح فرموده: {وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ} (نور، 56) «و نماز را به پا داريد و زکات بدهيد و پيامبر (خدا) را فرمان بريد تا مورد رحمت

قرار گيريد». «اقيموا» صيغه ى امر است و امر نيز بر وجوب دلالت مى کند. و... .

3. درباره ى علت وجوب نماز هم، مطالبى در روايات اسلامى آمده است؛ از جمله امام رضا (ع) فرمود: «علت تشريع نماز توجه و اقرار به ربوبيت پروردگار، و مبارزه با شرک و بت پرستى و قيام در پيشگاه پروردگار در نهايت خضوع و تواضع، و اعتراف به گناهان و تقاضاى بخشش از معاصى گذشته و نهادن پيشانى بر زمين همه روز براى تعظيم خداوند است، و نيز اين که انسان همواره هوشيار و متذکّر باشد که گرد و غبار فراموشى بر دل او ننشيند و مغرور نشود. خاشع و خاضع باشد، و همين توجّه به خداوند متعال و قيام در برابر او، انسان را از معاصى باز مى دارد و از انواع فساد جلوگيرى مى کند.» (3)

4. درباره ى تأثير و نتايج نماز در دنيا و آخرت، آيات و روايات زيادى وارد شده؛ از جمله خداوند مى فرمايد: {إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ} (عنکبوت، 45) «همانا نماز (انسان را در دنيا) از زشتى ها و گناه باز مى دارد.»

پيامبر اکرم (ص) مى فرمايد: «اگر بر در خانه ى يکى از شما نهرى از آب صاف و پاکيزه باشد و در هر روز پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد، آيا چيزى از آلودگى و کثافت در بدن او مى ماند؟» در پاسخ عرض کردند: خير؛ فرمود: «نماز، همانند اين آب جارى است. هر زمانى که انسان نمازى مى خواند، گناهانى که در ميان دو نماز انجام شده، از ميان مى رود.» (4) بنابراين نماز گناهان انسان را پاک مى کند».

هم چنين نماز، غفلت زا بوده و خودبينى و کبر را از بين مى برد و

پرده هاى غرور و خودخواهى را کنار مى زند و وسيله ى پرورش فضايل اخلاقى و تکامل معنوى انسان است. (5)

اگر منظور از آيات مربوط به نماز، آيه هايى باشد که هنگام انجام اين فريضه بزرگ خوانده مى شود، بايد گفت: از آن جا که شرح و تفسير اين سوره ها و آيات، از حوصله ى اين نوشتار کوتاه خارج است، فقط به نام سوره ها اشاره مى شود. در تمام نمازهاى واجب يوميه خواندن سوره ى حمد - که داراى هفت آيه است - واجب است و بعد از سوره ى حمد يکى ديگر از سوره هاى قرآن مانند سوره ى اخلاص، قدر، ناس و... خوانده مى شود. (6)

اما شخصى که {... وَ أَقامُوا الصَّلاةَ...} (بقره،277) «و نماز را بر پا داشته»، را به «ذکر قلبى» تفسير مى کند، در واقع بدون هيچ مجوّزى، کلام خداوند متعال را بر فهم ناقص خود - بدون رجوع به روايات پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام) و حتى بدون رجوع به خود آيات قرآن - حمل مى کند، که اين گونه تفسير را تفسير به رأى مى گويند و صاحب چنين تفسيرى بر اساس روايات، بر خدا دروغ بسته و به خداوند متعال کفر ورزيده است. (7) البته شکّى نيست که نماز، هم ذکر خداست و هم سبب مى شود انسان به ياد خدا باشد. در سوره طه آيه ى 14 آمده است که براى ياد من - ذکر خدا - نماز بخوانيد. پس نماز وسيله اى براى ايجاد ذکر خدا است، نه آن که نماز همان به ياد خدا بودن در قلب باشد. آيا پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام) تنها در قلب خود به ياد خدا بودند يا اين که نماز را به پا مى داشتند؟ اين که قرآن کريم مى فرمايد:

معاملات را رها کنيد و براى اقامه ى نماز به مسجد بشتابيد، آيا مقصود آن است که به مسجد برويم و بنشينيم و در قلب خود به ياد خدا باشيم: {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِى لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ} (جمعه،9) «هنگامى که براى نمازِ روز جمعه اذان گفته مى شود، به سوى ذکر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها کنيد که اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.» اگر نماز ذکر قلبى است، آيا منافات دارد شخصى در حالى که معامله مى کند قلبش به ياد خدا باشد؟ آن جا که خداوند در نماز مجاهدان جنگ مى فرمايد: «و اگر بترسيد (نماز را) پياده يا سواره انجام دهيد». (بقره، 239.) اگر نماز جز توجّه قلبى به خدا نيست، در جنگ و غيرجنگ تفاوتى ندارد. قرآن در اين باره مى فرمايد: «هنگامى که سفر مى کنيد، گناهى بر شما نيست که نماز را کوتاه کنيد، اگر از فتنه (و خطر) کافران بترسيد، زيرا کافران براى شما دشمن آشکارى هستند.) (نساء، 101)

اگر نماز به معناى احساس خدا در قلب باشد، مگر اندازه دارد که آن را در سفر کوتاه کنيم و يا مگر کفار از آن اطلاع مى يابند که از آنان به جهت نماز بترسيم؟ زندگى چهارده معصوم (عليهم السلام) و اعتراف و عمل اصحاب آنان و تمام مسلمانان، از صدر اسلام تا امروز همه ى اين سخن - که نماز، همان احساس خدا در قلب بدون رکوع و سجود و قيام است - را رد مى کنند. بله، آياتى که خداوند متعال از کلمه ى «اقاموا» يا شبيه به آن -

از ريشه ى قيام - براى نماز استفاده کرده، به ايستادگى باطنى در نماز اشاره دارد؛ يعنى اقامه ى نماز غير از خواندن آن است؛ خواندن نماز و تداوم بر آن عملى واجب بوده و در قرآن کريم از اوصاف مؤمنان شمرده شده است. (مؤمنون، آيه ى 9) اما مهم تر از آن اقامه و بر پا داشتن نماز است که از اوصاف تقوا پيشگانه به شمار آمده و آن بر پا داشتن حقيقت نماز مى باشد. بر پا شدن حقيقت و روح نماز به اين است که گذشته از تلفظ ذکرهاى قرائت و ذکر رکوع و سجود و تشهد و مانند آن و صرف نظر از هيئت هاى خاص، مانند نشستن و برخاستن و... و حتى قطع نظر از تصوير مفاهيم ذکرهاى آن در ذهن، پيام اصلى آن از وجود لفظى و ذهنى بيرون آيد و به وجود عينى برسد و در محدوده ى روح نمازگزار انعکاس پيدا کند و سپس با سنّت و سيرت مستمر او در جامعه جلوه نمايد و با تبليغ و تعليم و تزکيه ى نفوس مستعد ديگران، آنها نيز به عنوان روح متمثل نماز، پرورش يابند، تا حقيقت چيزى که در قرآن مجيد، به عنوان ناهى از فحشا و منکر (عنکبوت، 45) علاج و شفاى درد (معارج، 19 - 35) هلوع و جزوع، و منوع بودن انسان طبيعى است، در متن جامعه ى بشرى منعکس شود. (8)

پاورقى:

(1) ميزان الحکمة، محمّد محمّدى رى شهرى، ج 5، ص 374، دارالکتب الاسلامية.

(2) همان، ص 368.

(3) وسايل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج 4، ص 8 و 9، مؤسسه ى آل البيت.

(4) همان، ص 12.

(5) ر. ک: تفسير نمونه، آيت الله مکارم شيرازى و ديگران، ج 16، ص 289-294، انتشارات

دارالکتب الاسلامية.

(6) جهت اطلاع بيشتر ر. ک: تفسيرنمونه، همان، ج 1، ابتداى تفسير سوره ى حمد.

(7) تفسير تسنيم، آيت الله جوادى آملى، ج 1، ص 177، نشر اسرأ.

(8) تفسير تسنيم، آيت الله جوادى آملى، ص 165 - 166، نشر اسراء.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109