سرشناسه : ثقفی، ابراهیم بن محمد، - ق 283
عنوان و نام پدیدآور : الغارات او الاستنفار و الغارات/ لابی اسحاق ابراهیم بن محمدبن سعیدبن هلال المعروف بابن هلال الثقفی؛ حققه و علق علیه عبدالزهراآ الحسینی الخطیب
مشخصات نشر : قم: دار الکتاب الاسلامی، 1411ق. = 1369.
مشخصات ظاهری : ط، 500 ص.نمونه
شابک : 2200ریال
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : کتابنامه: ص. 457 - 455؛ همچنین به صورت زیرنویس
عنوان دیگر : الاستنفار و الغارات
موضوع : علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- جنگلها
موضوع : معاویه بن ابی سفیان. خلیفه اموی، 20 قبل از هجرت - ق 60
موضوع : علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اصحاب
شناسه افزوده : حسینی، عبدالزهرا، مصحح
رده بندی کنگره : BP37/ث 7غ 2
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : م 70-687
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ص: 1
از این کتاب سه هزار نسخه در چاپخانه ی بهمن بطریق افت بچاپ رسید
شماره ی ثبت کتابخانه ملی 717 مورخ2535/5/13
1395 قمری
ص: 2
هفتمین نشریه انجمن اثار ملی در سال 2535 شاهنشاهی
سال برگزاری جشن پنجاهمین سال شاهنشاهی پهلوی
ص: 3
بنام آفریننده دانا و توانا
پوشیده نماند: دوره اول کتاب « الغارات »، پس از چاپ و انتشار
(در شهریورماه سال گذشته ) چنان مورد استقبال قرار گرفت که انجمن آثارملی لازم دید برای پاسخ گویی به نیاز تعداد فراوان خواستاران به چاپ دوم آن مبادرت ورزد بدین لحاظ چاپ دوم دوره کتاب مستطاب نامبرده در سال فرخنده 2535 شاهنشاهی، سال برگزاری پنجاهمین سال شاهنشاهی پهلوی، انجام پذیرفت و اينك با ابراز خرسندی بسیار از اینکه استقبال از اینگونه كتا ها نمودار توجه و آشنائی مردم حقیقت پرست و حقیقت دو ست به مرتبت والای معنوی پیشوای آزاد مردان و مولای متقیان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام ) است چاپ حاضر را همانند چاپ نخستین در دو مجلد و عينا بهمان صورت به محضر شیفتگان اینگونه آثار عرضه میدارد و از پروردگار بزرگ توفیق بیشتر همه دوستداران عالم راستی و خواستاران جهان روشنائی و روشن بینی را در نیل به هدف های عالی خود مسئلت مینماید .
بمنه وكرمه انجمن آثار ملی
ص: 4
سزد که کاتب رضوان برای خلد کند ***سواد نسخه این بربیاض دیده حور
سراغاز
بنام خداوند جان افرین
با عرض سپاس ہی اندازه به درگاه پروردگار جهان درود فراوان بر روان پاک پیمبربزرک اسلام (صل الله علیه و اله ) ، درپرتوعنایات کریمانه ذات خجسته اعلیحضرت همایون محمد رضا شاہ پہلوی شاهنشاه آریامهر کتاب «الغامات»، تالیف ابو اسحاق ابراهیم بن محمدبن سعید ثقفی اصفهانی، متوفی سنہ 283 هجری قمری ، که از جمله اثار و یادگاری های قدیم گران ارز تاریخی و دینی جامعه اسلام بویژه مذهب شریف آئین حنیف شیعه امامیه است به معرض انتشار و استفاده علاقه مندان گذارده میشود و هرچند متن ان به زبان عربی است ، چون موضوع مطالب کتاب با اندیشه و این قاطبه ملت ایران پیوستگی و ارتباط نا گسستنی دارد چاپ ان از لحاظ جمع داشتن بسیاری از حقایق تاریخی سودمند وبمورد نظر می اید
ص: 5
دانشمندان فرزانه بخوبی میدانند که اختران تابناکی از دنیای علم و تقوی همچون فضل بن شاذان (1) وبرقی صاحب«المحاسن» (2) و کلینی (3) وشیخ صدوق و پدرش (4) وشیخ طوسی (5) و ابو الفتوح رازی (6) وشیخ طبرسی (7) و خواجه نصیر الدین طوسی (8) و بسیاری دانشمندان و پژوهندگان والا مرتبت دیگر از مرز و بوم ایران برخاسته و در عالم اسلام منشاخدمات بس گرانقدر شده اند و پایه بلند علمی و مقام ارجمند روحانی و معنوی و خدمتهای ارزنده ایشان به دین مقدس اسلام همچون افتاب جهانتاب پیش همه کس روشن و اشکار و از حقایق غیر قابل انکار بوده و قولی است که جملگی برانند
از طرفی هم چه بسیار گنبد و بارگاهها و مساجد و مشاهد مشرفه و زیارتگاههاو مدرسه های دینی و حسینیهها و فاطمیه ها و تکیه ها و مجموعه های ساختمانهای خیریه و عام المنفعه و دیگر اثار بس ارزنده مذهبی و نفائس تاریخی و هنری و ملی که به خاطر دین و دانش یا بپاس حرمت امامان و امامزادگان بوسیله ی مردم ایران و ازجهت دلبستگی باطنیشان باهل بیت نبوت بوجود امده و درواقع همان عقیده صافی و نیت پاک ایشان است که در مظاهر هنری جلوه گر
ص: 6
و پدیدار شده است به این معنی که استادان رشته های گوناگون هنر از قبیل معمار و کاشیکار و خوشنویسو حجار و اجرتراش و گچبر و ایینه کار و نقاش و درو دگر و منبت کار و زرگر و بافندگان فرش و زری و نظاهر انان در طو ل قرنهای متمادی هنر خود را توام با اخلاص و ایمان بخاندان عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین در ابنیه و اثار هنری بکار بسته اند و بدین ترتیب مردم ایران از هر مقام و طبقه توفیق انجام خدمت به خاندانی را پیدا کرده اند که ;کریمه:«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(1)در شان ایشان نازل شده است
با توجه بدین معانی انجمن اثار ملی چاپ کتاب حاضر را که روشن کننده حقایقی در باره زندگانی و روش اداری و سیاسی و اخلاقی مولای متقیان حصرت علی ابن ابی طالب علیه السلام است و در عین حال سندی بس معتبر از یک دانشمند ایرانی در انچه قاطبه مردم ایران باور دارند بشمار میرود خدمتی در خور فرهنگ اسلامی ایران میشناسد و ازاستاد گرامی اقای میر جلال محدث کمال امتنا نرا دارد که وجود تنهانسخه چنین اثر دینی و فرهنگی مهم و ارزنده را که بسیاری از فهرست نویسان ان را مفقود الاثر و از بین رفته می پنداشتند خوشبختانه به انجمن اطلاع دادند و از طرف انجمن انجام کار های دشواری را که لازمه چاپ
ص: 7
کتاب بصورت حاضر بود برعهده گرفتند
درباره شرح حال مولف کتاب و نسخه مورد استفاد ه توضیح کافی در ضمن مقدمه مفصل عربی و شانزده صفحه پیشگفتار فارسی داده شده است و چون عده صفحات کتاب مجموعا از هزار و دویست بیشتر بود مناسب شمرده شدکه ان در دو جلد صحافی گرددجلد اول مشتمل بر حدود پانصد صفحه حاوی مقدمه فارسی و عربی و بخشی از کتاب (تاصفحه 372، پایان خبر بنی ناجیه)و جلد دوم شامل بقیه کتاب و فهرستها (مجموعا در حدود هفتصدو پنجاه صفحه)
امید میرود که ترجمه فارسی این اثر نغز و کم نظیر هم بطور شایسته و در خور حقایق مرقوم در ان فراهم و مورد استفاده بهتر و بیشتر و اسانتر هم میهنان ارجمند واقع گردد
بمنه و کرمه
انجمن اثار ملی
ص: 8
1 - علم الدین ابو محمد فضل بن شاذان نیشابوری (متوفی در سال 260 ه-)
2- ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد برقی مولف کتاب « المحاسن»متوفی در 274 یا 280 ه-
3- ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی مولف کتاب« الکافی» متوفی بسال 329 ه-
4- ابن بابویه ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین قمی مولف « من لا یحضره الفقیه» متوفی در 381 ه- درگذشت علی پدر ابن بابویه 328ه-
5- ابو جعفر محمدبن الحسن بن علی طوسی مولف تهذیب و استبصار و کتابهای نفیس دیگری متوفی در 460 ه-
6- ابو الفتوح رازی حسین بن علی بن محمد خراعی مولف تفسیر «روض الجنان و روح الجنان » متوفی در حدود 559ه-
7- امین الدین ابو علی فضل بن حسن بن فصل طبرسی مولف تفسیر« مجمع البیان »متوفی بسال 548ه-
8- خواجه نصیر الدین محمد بن الحسن طوسی جهرودی قمی متولد 597و متوفی 672ه-
ص: 9
ماده تاریخ پایان طبع و نشر کتاب
«الغارات»
سروده استاد جلال الدین همائی
باب رحمت فضل دین و دانش است ***«باز باش ای باب رحمت تاابد»
هست دریای کرم درگاه فیض *** «بارگاه ماله کفوا احد»
چون که از اثار ملی انجمن *** یافت «الغارات» طبعی معتمد
کار طبع و نشر ان پایان گرفت *** در هزار و سیصد و پنج و نود
قد بدا کالبدر مکشوف الدجی ***فاعلی خدرته طال الامد
ازمحدث یادگاری تازه ماند***بعد ما قد جدجدا و اجتهد
سر همائی برد در تاریخ و گفت :*** مذهب حق را یکی قاطع سند
1395 هجری
ص: 10
قال علی علیه السلام
یا کُمیلُ ماتَ خُزانُ المالِ وَهُمرا حیاءٌ وَ العُلَماءُ باقُونَ ما بَقَیَ الدَّهرُ اعَیَانُهُم مَفقُودَةٌ وَ اَمثَالُهُم فی القُلوبِ موجودَةٌ
«الغارات»
ص: 11
یارُبَّ حَیٍّ مَیِّتٍ ذِکرُهُ ***وَ مَیِّتٍ یَحیی باَخبارِهُ
لَیسَ بمَیتٍ عِندَ اهلِ النُّهی *** مَن کانَ هذا بعض اثارَهُ
ص: 12
ترجمةالمولف و کلمة حول کتاب الغارات ...1
ماقاله المحدث القمی فی ترجمة المولف ...2
غرض المولف عن تالیف الکتاب ...3
حول اثار المولف...4
کلمات اهل الفن حول نسخة الغارات ...5
ما قاله بروکلمن فیها...5
ماقاله الشیخ اقا بزرگ فی الذریعة...5
ماقاله الدکتور صلاح الدین المنجد...6
صورتان فتو غرافیتان حول تحقیق النسخة فی مکتبة راجه بفیض اباد...7و8
صورة فتو غرافیة عن مکتوب ارسله الی الدکتور صلاح الدین المنجد ...9
ماقاله دکتر صفا خلوصی فی المعلم الجدید حول الغارات ...10
ماقاله عبد الزهراء الحسینی حول نسخة الغارات ...10
بحث عن النسخة التی اشار الیها عبد الزهراء الحسینی ...10
مشکلات تصحیح الکتاب و الاعتذار عن اولی الالباب...11
خصائص النسخة التی هی اساس طبع الکتاب...12
الثناء علی الذین قد نقلوا مافی الغارات فی کتبهم...13
کلمة شکر و دعاء...14
تقدیم و اهداء...15
ماقاله ابن الندیم فی ترجمة المولف...17
ماقاله الشیخ الطوسی فی ترجمة...17
ماقاله النجاشی فی ترجمة ...19
ماقاله العلامة الحلی فی الخلاصة...21
ماقاله ابن داود الحلی فی رجاله ...21
ماقاله الاسترابادی فی نهج المقال...21
ماقاله الطریحی فی جامع المقال ...22
ماقاله المجلسی الاول فی شرح مشیخة من لا یحضره الفقیه...22
ماقاله الوحید البهبهانی فی تعلیقاته...23
ماقاله ابو علی الحائری فی منتهی المقال ...23
ماقاله المیرزا محمد الاخباری فی بعض کتبه...24
ماقاله المحدث النوری فی خاتمة المستدرک...25
ماقاله السید الخوانساری فی روضات الجنات...26
ماقاله المامقانی فی تنقیح المقال...27
ماقاله السید حسین بن رضا فی نخبة المقال ...28
ماقاله السید الصدر فی الشیعة و فنون الاسلام...28
ماقاله ایضا فی تاسیس الشیعة...29
ماقاله المحدث القمی فی الکنی و الالقاب و سفینة البحار...29
ماقاله الشیخ اقابزرگ فی مصفی المقال ...30
ماقاله الامام الخوئی فی معجم رجال الحدیث...30
ذکر ابن ابی حاتم فی الجرح و التعدیل رجلا بعنوان ابراهیم الثقفی غیر المولف...32
ذکر الذهبی من ترجمة ابن ابی حاتم ...33
الاشارة الی سائر المعاجم التی ذکرالمولف فیها...33
احالة شرح کتب الثقفی الی کتب الذریعة...33
شرح حال اهل اصفهان فی عصر المولف و نقل المجلسی روایة فی ذلک عن الخرائج
ص: 13
فی ذمهم و بیانه ایاها...34
ماصرح به صاحب الروضات فی اهل اصفهان...35
ماقال علماء العامة فی ترجمة المولف...35
ماقال ابو نعیم فی تاریخ اصفهان و الاعتراض علیه...35
ترجمة المولف عن الانساب للسمعانی...36
ترجمته عن معجم الادباء لیاقوت الحموی...36
ترجمته عن الوافی بالوفیات للصفدی...37
ماقاله ابن حجر فی لسان المیزان فی ترجمة المولف...38
ترجمة المولف عن معجم المصنفین للتونکی...39
ماقاله الزرکلی فی الاعلام...42
ماقاله عمررضا کحالة فی معجم المولفین...42
الاشارة الی انتهاء سند العلماء الی کتب الثقفی...43
ترجمة احمد بن علویة الاصفهانی عن النجاشی...43
ترجمته عن الشیخ الطوسی فی رجاله و ذکر طریقه الیه و الی کتب الثقفی بواسطته...44
ماقاله ابن شهر اشوب فی ترجمة احمد بن علویة...44
ماقاله الصدوق فی مشیخة الفقیه فی طریقة الی الثقفی...44
شرح عبارة الصدوق عن المحدث النوری فی المستدرک...44
ترجمة احمد بن علویة عن الکنی و الالقاب للقمی...45
قول العلامة الحلی فی الایضاح حول قصیدة ابن علویة...46
ماقاله الثعالبی فی یتیمة الدهر حول اهمیة الادب فی اصفهان ...46
ترجمة ابن علویة عن طبقات الاعلام للشیخ اقابزرگ...47
ترجمة ابن علویة عن کتاب الغدیر للامینی...47
ماقاله السید محسن العاملی فی اعیان الشیعة فی ترجمة ابن علویة و فی قصیدته الالفیة...48
ترجمة ابن علویة عن معجم الادباء لیاقوت ...50
ترجمته عن السیوطی فی بغیة الوعاة...50
ترجمته عن الصفدی فی کتاب الوافی بالوفیات...51
اسرة المولف و ماقاله البلاذری فی جده سعد بن مسعود...51
ماقاله ابن مزاحم فی کتاب صفین حول امارة سعد...52
ما ذکره البلاذری فی انساب الاشراف حول امارة سعد...53
ماذکره الطبری و الیعقوبی فی تاریخیها حول امارته علی المدائن...53
ماذکره المفید فی الارشاد فی نزول الحسن(علیه السلام)علی سعد بالمدائن ...53
ترجمة سعد عن رجال الشیخ...53
ماقاله ابن عبد البر فی الاستیعاب فی ترجمة سعد...53
ترجمة سعد عن الاصابة و اسد الغابة...54
عن تاریخ اصبهان...54
ص: 14
عصر المولف و ضعف الشیعة و شدة التقیة فیه...55
مشایخ المولف الذین روی عنهم فی الغارات ...56
الرواة الذین رووا عن المولف...57
مولد المولف و منشاه و کیفیة تحمله للحدیث...58
وفاته و مدفنه...59
اثاره العلمیة و کتبه...59
اهمیة کتابه«المعرفة»...59
ماقاله ابن طاووس و الشیخ اقابزرگ فیه ...59
من نقل عن کتاب المعرفة...60
نقل ابن طاووس خمسة عشر حدیثا عن کتاب المعرفة...61
فیما نقله الطبرسی فی اعلام الوری عن کتاب المعرفة...62
نقل المجلسی عن اعلام الوری روایة فتح خیبر...63
نقل الخوارزمی روایة فتح خیبر فی المناقب...64
نقل الاربلی فی کشف الغمة و العلامة فی کشف الیقین روایة فتح خیبر عن المناقب...64
نقل ابن طاووس من کتاب الحلال و الحرام للثقفی فی الاقبال ...65
اتحاد سندی کتابی الغارات و الحلال و الحرام ...66
ماقاله الشیخ اقابزرگ فی الذریعة حول کتاب الحلال و الحرام ...66
کتاب مقتل امیر المومنین للثقفی و نقل ابن طاووس عنه فی فرحه الغری...67
مشابهة طریقی الغارات و کتاب مقتل امیر المومنین...67
عنوان الغارات و من صنف کتابا بهذا العنوان ...68
طول باع المولف فی التالیف و تبحره فی العلوم...69
نقل المولف اکثر روایات کتابه عن علماء العامة...69
نقل ابن ابی الحدید مطاوی کتاب الغارات فی شرح نهج البلاغة و ترجیحه ایاه علی سائر الکتب...70
فیمن نقل عن المولف و ذکر اسامیهم و کتبهم...70
کلمات القوم فی اعتبار کتاب الغارات و الوثوق به...72
ماقاله الشیخ اقابزرگ فی الذریعة حول نسخة الغارات ...72
ماقاله المجلسی فی مقدمة البحار حول کتاب الغارات ...72
ماقاله الشیخ الحرفی فوائذ الوسائل فی الوثوق علی الغارات ...73
ماقاله الشیخ الحر فی ترجمة المولف...74
ماقاله الشیخ الحرفی اثبات الهداة و الایقاظ من الهجعة فی توثیق المولف...74
انتقال النسخة التی کانت عند المحدث النوری الی المصحح...75
اعتراض عبد الزهراء الحسینی علی الدکتور صفا خلوصی...75
قیام المصحح بالبحث عن النسخة التی اشار الیها عبد الزهراء الحسینی و عدم الظفر بها...76
البحث عن النسخة التی اشیر الیها فی الذریعة و عدم الحصول علیها...77
ص: 15
اجتماع المصحح مع الدکتور المنجد و طلبه منه البحث عن نسخة الغارات و جوابه بالیاس عنها بعد الفحص...77
اعتراض الشیخ محمد باقر المحمودی علی ارباب الثروة...78
شرح الجملة الواقعة فی اخر النسخة الموجودة...78
مشابهة نسخة تفسیر العیاشی الغارات فی تصرف النساخ...79
مشابهة نسخة مقتل الحسین للخوارزمی الغارات فی التصرف...79
کلام یاقوت فی معجم البلدان فی الاعتراض علی تصرف النساخ...80
المراد م الزیادات و التکرارات و حذفهما...81
نقل المجاسی کتاب بعض تلامیذته حول زیادات التهذیب...82
کلام المحدث النوری فی خاتمة المستدرک حول زیادات التهذیب ...82
نقل ابن ابی الحدید بعض روایات الغارات مسندة و الحال انه محذوف السند فی النسخة...83
نقل ابن ابی الحدید روایات لاتوجد فی الغارات ...83
اختلاف اسلوبی روایات الغارات و بعض مانسبه ابن ابی الحدید الیه...84
نقل ابن ابی الحدید روایات لیست فی النسخة...85
اسقاط الناسح اسانید الروایات فی غالب الموارد...86
الاختلاف فی التعبیر عن اسامی الرواة فی الاسانید...86
تشویش النسخة التی استنسخت منها النسخة الموجودة...86
اختلاف خطوط النسخة و اقلامها...87
النسخة کانت جزءا من مجموعة تشمل علی خمسة کتب ...87
النسخة کانت لاقا میرزا و استظهار انه کان محبا للکتب...87
استظهاران النسخة کتبت فی القرن الحاد یعشر...88
مشابهة خط النسخة نسخة جامع الرواة...88
الذین رووا عن الغارات بلاواسطة...89
الذین رووا عن الغارات بواسطة...89
الاعتذار عن تصحیح النسخة کما هو متوقع...91
فی کیفیة التصحیح...92
نقل المصحح روایات الغارات باجازته عن المشایخ...93
ان التصحیح کان بمعونة الشیخ محمد التبریزی...93
خصوصیات التصحیح...94
صورفتوغرافیة عن نسخة الغارات و جامع الرواة...95
ص: 16
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفی
أما بعد
این چند کلمه پیش گفتار مختصریست در پیرامون کتاب ومؤلف آن .
این دفتر دانش و اختر بینش که گنجی سراسر گھر ودرجی لبالب درر است یکی از نفایس کتب باستانی و مفاخر مهم جاودانی است که از قرن سوم هجری یادگار مانده است ، مؤلف كتاب أبو إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعید بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود ثقفی کوفی است که از مؤلفان نامی و نویسندگان معروف عصر خود بوده و در حدود پنجاه جلد کتاب تألیف نموده است ، نسب وی چنانکه یاد شد به سعد بن مسعود ثقفی عموی مختار بن أبی عبید ثقفی می پیوندد که از طرف أمير المؤمنين علیه السلام والی مداین بوده است . ابراهیم در اوایل عمر زیدی مذهب بوده سپس بمذهب حق اماميه اثنا عشریه گرویده است ، تاریخ ولادت وی در دست نیست لیکن بسال دویست و هشتاد وسه هجری در اصفهان بدرود جهان گفته است ، وسبب انتقال وی از کوفه باصفهان آن بوده که وی کتابی بنام و المعرفة ، در مناقب أهل بيت عصمت و طهارت علیهم السلام ومثالب دشمنان ایشان نوشت برخی از دانشمندان کوفه او را از نشر آن کتاب بجهت اشتمالش بر مثالب دشمنان اهل بیت مذکور منع نمودند لیکن او نظر باعتماد و اطمینان تمام که بأن تأليف خود داشت از نشر آن خود داری نکرد بلکه قدمی فراتر گذاشت و سوگند یاد نمود که آنرا در شهر اصفهان که آن زمان دورتر از عقاید و آراء شیعیان و مخالف تر با مذهب و آئین ایشان بوده است نشر کندپس
ص: 17
به اصفهان کوچیده و در آنجارحل اقامت انداخت و بنشر کتاب خود در آن شهر پرداخت حتی گروهی از علمای بزرگی قم ، از آن جمله احمد بن أبي عبدالله برقی ، از اعاظم علمای شیعه و مؤلف كتاب شریف « المحاسن »، بخدمت وی آمده از او درخواست نمودند که بقم منتقل شودوی نپذیرفت و تا آخر عمر در آنجا بسر برده گروهی از راویان بزرگ اصفهان از قبیل حسن زعفرانی اصفهانی و احمد بن علویه اصفهانی و غیر ایشان از محضرش استفاده نمودند و از این روی اورا «ابراهيم بن سعید اصفهانی» نیز مینامند.
محدث قمی (رحمة الله علیه ) در تتمة المنتهی گفته (ص 270):
«ودر سنه 283 ابراهيم بن محمد ثقفی وفات کرد و این شیخ جليل از أحفاد سعید بن مسعود عم مختار بن أبي عبيد بن مسعود است که أمير المؤمنين علیه السلام اورا والی مداین کرده بود و در زمان حضرت امام حسن علیه السلام نیز والی بود و حضرت امام حسن بعد از آنکه جراح بن سنان در مظلم ساباط مداین (1)آن جناب را زخم زد بر او وارد شد و او جراح آورد و بمعالجه زخم آن جناب مشغول شد.
وبالجمله ابراهيم اولا زیدی مذهب بوده و پس از آن بمذهب امامیه منتقل شد وأصلش کوفی بود لیکن به اصفهان انتقال نمود وسببش آن بود که چون کتاب
«معرفت» را تألیف کرد که مشتمل بود آن کتاب بر مناقب ائمه اطهار عليهم السلام ومثالب أعداء ایشان ،کوفیین تألیف آن کتاب را عظيم شمردند چه وضعش بر خلاف تقیه بوده و باوی گفتند : مصلحت آنست که این کتاب را نقل نکنی و بیرون نیاوری ، فقال : أي البلاد أبعد من الشيعة ؟ پرسید که کدام بلد است که شیعه او کمتر و از شيعه دور تر است ؟- گفتند : اصفهان ، پس ابراهيم قسم یاد کرد که آن کتاب را نقل نکند و روایت ننماید مگر در اصفهان .
پس از کوفه منتقل شد بشهر اصفهان و آن کتاب را که برخلاف تقیه بود
ص: 18
در اصفهان روایت کرد ، پس جماعتی از قمیین مانند أحمد بن محمد بن خالد وغير او به اصفهان رفتند و از او خواهش نمودند که بقم منتقل شود قبول ننمود و در اصفهان اقامت فرمود .
مؤلف گوید : از اینجا معلوم شد که اهل اصفهان در آن أعصار غير امامی بودند بلکه از جای دیگر معلوم شده که در طریق نصب و عناد بودند پس أحادیثی که در مذهت اهل اصفهان وارد شده محمول بر زمانهای سابق است».
آنگاه سه حديث که بر این مدعا دلالت میکند نقل کرده و گفته است :
«احادیث مذکور و امثال اینها تمام مخصوص همان زمانها بوده ولا دراز منه متأخره خصوص از زمانهای سلاطین صفویه تا زمان ما بحمد الله بلده اصفهان قبة الاسلام و محط رحال أهل ایمان وهمیشه مرکز علم و علماء بوده و قبور شریفه بسیاری از اعاظم علما که حصر نتوان نمود در آن بلده است ».
این مختصریست از شرح حال مؤلف که محصل بيانات بزرگان شیعه است ، مانند نجاشی وشیخ طوسی و علامه حلی ، وطالب تفصيل بمقدمه عربی مراجعه نماید. من از مفصل این قصه مجملی گفتم توخودحدیث مفصل بخوان از این مجمل
چون هدف مؤلف در این تألیف آن بوده غار تھائی را که بعد از جنگ نهروان بقلمرو أمير المؤمنين على علیه السلام وسرزمینهای تحت تصرف او از طرف معاویه شده است یاد کند آنرا « الغارات » نامیده است و این نوع تأليف در آن زمان میان ارباب سیر وتواريخ متداول بوده حتی جماعتی مانند کلبی وأبو مخنف ومداینی ونصر بن مزاحم که همه از مشایخ مؤلف هستند نیز هريك کتابی در این موضوع بهمین نام گرد آورده است .
اگرچه غرض أصلی از تألیف این کتاب ذکر غارات بوده لیکن چون مؤلف بسیار با اطلاع و پرمایه بوده و در فن تصنیف و تالیف مهارت و تبحر تمام داشته در مطاری این کتاب ولابلای اوراق آن مطالب بسیار ارزنده تر از اصل موضوع را
ص: 19
که ذکرغارات مذکور باشد گنجانده است بطوریکه خواننده از آن مطالب فرعی وتبعی که بطفیل موضوع اصلی یادشده است بیشتر استفاده میکند ، غالب این مطالب که مؤلف بعنوان پیش گفتار و تمهید مقدمه و زمینه سازی برای دخول دراصل موضوع در اختیار خوانندگان گذارده در پیرامون آنست که مختصری از وضع حیات و چگونگی زندگاني أمير المؤمنين علیه السلام وروش اداری و سیاسی و اخلاقی آنحضرت را که درسی آموزنده و تأمین کننده سعادت جاودانی برای نوع بشر است در دسترس خواننده بگذارد تا وی از روی بصیرت از مطالب کتاب بهره مند شود و بداند که این غارتهاهمانا انگیزه جهل و نادانی و وسیله حق کشی و نابود کردن عدالت و دست آویز تمایلات وأغراض نفسانی وزائیده هوی و هوس مشتی دنیا طلب بوده است تا در نتیجه ظالم و مظلوم خود بخود از همدیگر جدا شده و هريك از حق و باطل روشن و پیدا و آشکار وهویدا گردد .
چنانکه یاد شدمؤلف (رحمة الله علیه ) قریب به پنجاه جلد کتاب تألیف نموده و متأسفانه دستبرد های روز گار و پیش آمدهای ناگوار همه آنها را مانند بسیاری از آثار نفیسه گذشتگان از میان برده ، و بنا بر اطلاعی که از تتبع فهارس كتب موجود برمیآید نشانی از آنها بر روی زمین باقی نمانده است و فقط کتاب « الغارات » حاضر است که از این خطر نابودی جان بدر برده و اکنون بفضل خدا در دسترس فضلا و خوانندگان قرار میگیرد و بدین وسیله نام مؤلف را زنده وروح وی را شاد میگرداند .
این کتاب از زمانهای پیشین وادوار گذشته مورد استفادۂ علمای بزرگ اسلام بوده و دانشمندان نامی و برجسته فریقین مطاری آن را در کتب خود نقل نموده اند تا آنجا که ابن أبي الحديد معتزلی بغدادی در شرح نهج البلاغه بسیاری از قصص و روایات آنرا درج کرده و بر سایر کتب تاریخ مقدم شمرده است تا چه رسد بعلمای شیعه که طبق تصریح علامه مجلسی و شیخ حر عاملی ومحدث نوری و جمعی دیگر
ص: 20
از سایر فحول علمای ما - رضوان الله عليهم - این کتاب مورد قبول واعتماد فرقه حقه امامیه بوده و در عداد کتب معتبره بشمار رفته و احادیث و روایات آن در میان ایشان محل تمسك ومأخذ احكام واقع شده و با این همه متأسفانه نسخ آن نایاب گردیده است .
نظر بانکه نسخة مخطوط کتاب «الغارات» که متعلق بنگارنده وأساس طبع کتاب حاضر است مشوش ومندمج ودرهم و برهم وغير مصحح بود از این روی در صدد بر آمدم که نسخه دیگری را از آن بدست آورم تا در تصحیح کتاب از آن نیز كمك گرفته و از هر دو استفاده کنم متأسفانه تیر این آرزو بهدف مقصود نرسید .
توضیح این اجمال آنکه بعد از مراجعه بفهارس كتب که مظنه ذکر موارد وجود
این قبیل نسخ است معلوم شد که نسخه ای از آن در دسترس نیست .
بروکلمن در تاریخ الادب العربی گفته(1) : ابراهيم بن محمد الثقفي ابتدا از زیدیه بود سپس امامی اثناعشری شد و در سال 283 در اصفهان در گذشت چنانکه در منهج المقال استرابادی صفحه 26 مذکور است ، مجلسی شیخ آقا بزرگ طهرانی (رحمة الله علیه ) در الذریعه گفته: «نسخه ای از الغارات ثقفی نزد مجلسی (رحمة الله علیه) بوده است و در بحار از آن نقل میکند ، و نسخه ای نیز بدست شیخ ما حاجی میرزا حسین نوری (رحمة الله علیه ) رسیده و آن بزرگوار آنرا بخط خودنسخه برداری نموده
ص: 21
چون بقرينه سایر موارد از ، «الذریعه » معلوم است که مراد او ازاین کتابخانه« کتابخانه راجه محمد مهدی» است که در فیض آباد بوده است پس من جریان را به انجمن آثار ملی گزارش نمودم انجمن نیز نامه ای بسفارت کبرای شاهنشاهی در هند نوشته و در خواست تهیه میکرو فیلم آنرا نمود ، همچنین نگارنده این تقاضا را از دوست گرامی خود آقای ایرج افشار مدير کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه نمود ایشان هم نامه ای برایزنی فرهنگی ایران نوشته و تقاضای میکرو فیلم از نسخه هندرا فرمودند رایزن محترم فرهنگی ایران نیز پاسخی برای نامه آقای ایرج افشار فرستادند که صورت آن عینا در صفحه آینده (ص ز - ح) درج میشود .
دکتر صلاح الدين منجد که از رجال این فن و از مردان این میدان اند ، و از خبرت و اطلاع بر نسخ مخطوطه عربی حظی وافر و نصیبی کامل دارند و در کنگره بزرگداشت سیبویه که در اوایل سال جاری (7- 13 اردیبهشت 1353)در شیراز برگزار شد شرف حضور داشتند نگارنده این مطلب را با
«اما در پاسخ پرسشی که نسبت بكتاب «الغارات ثقفی»کرده اید اظهار میدارد : من بفیشهائی که در موضوع نسخه های خطی دارم نگاه کردم و بهمه مظان مخطوطات عربی نیز مراجعه نمودم باین نتیجه رسیدم که کتاب « الغارات ثقفی » از بین رفته است و نسخة مخطوطی از آن در هيچ يك از کتابخانه های جهان طبق فهارسی که در دست است وجود ندارد و خصوصی که از آن کتاب نقل شده است همانا قسمتهائی است که عالم متبحر وثقه ناقد ابن أبي الحديد در شرح معروف خود بكتاب نهج البلاغه نقل نموده است و بس .
( صورت نامه دکتر منجد در صفحه ط درج خواهد شد)
ص: 22
University of Tehran
Central Library and Documentation Center
Avenue Shah Rosa
ahra, IRAN
کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد
*****
2242 ک م
-------------
5/5/5م استاد دانشمند جناب آقای دکتر جلال الدین محدث
احتراما به استحضار می رساند :
عطف به نامه شماره 1588/ك م مورخ53/3/27 از رایزنی فرهنگی ایران درد هلی تقاضا شده بود که از کتاب "الغارات " میکروفیلم تهیه شود تا برای استفاده علمی دراختیار آن استاد دانشمند قرار گیرد ، اينك فتوکپی نامه شماره 389/ف مورخ 53/4/28که از رایزنی مذکور دراین مورد واصل شده است به پیوست به حضور محترم عالی تقدیم می شود .
ایرج افشار
کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد
نامه آقای ایرج افشار
ص: 23
صورة
ص: 24
دکتر صفا خلوصی در مجله « المعلم الجديد » كتاب غارات ابن هلال ثقفی را در عداد کتب از میان رفته معرفی نموده است .
عبدالزهراء حسینی در جلد اول مصادر نهج البلاغه باین سخن پاسخ داده و گفته ( ص259):
«کتاب غارات از میان نرفته زیرا نسخة مخطوطی از آن در کتابخانه آية الله بروجردی در قم هست »
نص عبارت دکتر صفا خلوصی واعتراض عبدالزهراء بر آن را در مقدمه عربی بتفصیل یاد خواهد شد ان شاء الله تعالی
پس نگارنده بقم رفته و از نجل بزرگوار آية الله بروجردی حاجی آقاسید حسن - طال بقاؤه - پرسیدم که آیا چنین نسخه ای در کتابخانه والد مرحوم تان هست یا نه ؟ در صورت وجود آنرا در اختیار من بگذارید تا برای چاپ کتاب از آن نیز استفاده شود ایشان اظهار عدم اطلاع بر وجود چنین نسخه ای کردند لیکن نظر بسوابقی که در میان است وعده فرمودند که در کتابخانه والد مرحوم شان که در اختیار دارند بگردند و درست بررسی و رسیدگی کنند اگر دسترسی بان نسخه یافتند نگارنده را اطلاع بدهند تا از آن نیز استفاده شود و چون خبری نرسید معلوم میشود که نسخه موجودنیست .
پس ناگزیر باین گفتار سعدی :
«کھن جامه خویش پیراستن *** به از جامه عاریت خواستن »
عمل کرده و با نسخه کهنه خود ساختم و بوصله و پینه آن پرداختم و اساس طبع را برهمان نسخه موجود منحصر بفرد گذارده و مطاوی آنرا بكمك گرفتن از موارد نقل مطالب آن تصحيح وطبع کردم تا بتوفيق خدا کار آن بجائی رسید که با تمام مشکلات و مبهماتی که در آن باقی مانده است مصداق این مصراع « بدین شکستگی ارزد بصد هزار درست »گردید .
ص: 25
برصاحبدلان که روی سخن با ایشان است پوشیده نیست که تصحیح و تنقیح کتابهایی که نادر الوجود وقليل النسخه است مانند تصحیح و تنقیح کتابهایی نیست که نسخه های آنها بسیار ، وشایع وسایر در قطار وأمصار است ؛ کتبی که پیوسته در دسترس بوده و علما و فضلا خلفا عن سلف درس و بحث و مقابله و تصحیح و استنساخ واستكتاب آنهارا وجهه همت ساخته و بشرح و بیان و تحشیه و تعلیق و اشاعه ونشر آنها پرداخته اند ، میتوان برای مثال باین قبیل كتب كتب أربعه خاصه وصحاح سته عامه را ذکر نمود ؛ زیرا هر مشکلی که در این قبیل کتابها بوده پیشینیان در این طول زمان راه حل آنرا بقدم جد وجهد پیموده و گره آن مشکل را از روی صدق دل بسر انگشت تحقیق گشوده اند پس در تصحیح و تنقیح این نوع کتابها صلاحیت متصدی و مراجعه بمآخذ در موارد لزوم کافی است بخلاف کتبی که نسخ آنها در دسترس نبوده و از زمان تألیف هرگز مورد مقابله و تصحیح قرار نگرفته و هنوز عالمی بعنوان بررسی و تحقیق با نها دست نیازیده است بلکه بقول معروف تا کنون دست کسی بدامان وصال آنها نرسیده وهنوز بکر است ، پر واضح است که فرق میان این دو تصحیح و دو نوع كتب بسیار بلکه خارج از حد اندازه گیری و قياس است چنانکه شاعر گفته :
میان ماه من تا ماه گردون *** تفاوت از زمین تا آسمان است
بدیهی است که هر چند دایره تنگتر باشد کار سختتر خواهد بود مثلا اگر تألیف قدیمتر باشد و نسخه منحصر بفرد باشد و در عین حال مشوش ومغلوط ودستخورده ؛ الى غير ذلك از مشکلاتی که موجب مزید صعوبت امر میگردد تا کار بجائی رسد که تصحيح ممکن نباشد .
بعد از تمهید این مقدمه میگوئیم :
ص: 26
از بیانات گذشته بخوبی روشن شد که « الغارات ثقفی »، ار کتابهایی است که نسخ آن از قدیم الایام أعز از کبریت أحمر و نایاب تر از سیمرغ و کیمیا بوده است و بر این حال تا کنون باقی است بدلایلی که باد کردیم .
نسخه تاریخ کتابت ندارد لیکن اسلوب كتابت ووضع كاغذ و خط نشان میدهد که در اواخر زمان صفویه نوشته شده باشد و کاتب تصریح کرده که نسخه أصل که مأخذاستنساخ وی بوده است مشوش ودرهم و برهم بوده از این روی نتوانسته مطالب کتاب را درست مرتب کند در یکجا گفته :« در اینجا سقطی هست» و در جای دیگر گفته : « محتمل است که در اینجا سقطی باشد» ، در صورتی که ما بتوفیق خدای تعالی این دو قسمت متوهم السقط ومحتمل السقط رابكمك قراین قویه وامارات قاطعه از لابلای اوراق کتاب پیدا کرده و یاد کردیم که این توهم سقط واحتمال سقط در نتیجه تشویش و پس و پیش شدن اوراق کتاب برای مستنسخ روی داده است و در آخر کتاب نیز گفته :
«ثم کتاب الغارات على حذف الزيادات وتكرارات »
یعنی
کتاب بپایان رسید با توجه باینکه من بتلخيص آن پرداختم و زیادات وتكراراتی را از آن دور انداختم .چون اعتراضاتی که بر این قبیل تصرفات ناروا لازم است در مقدمه عربی شده وخصایص دیگر نسخه نیز در آنجا یاد گردیده است بهتر آنست که برای این امر بانجا مراجعه شود .
پس اهل فن وصاحبان فضل و کمال که مردان این میدان و حریفان این گوی چوگان اند بعد از توجه با مور یاد شده اگر در این کتاب بناهمواریهایی از جهت تصحیح و تنقیح که مربوط بنگارنده میباشد بر خورند بطور قطع وی را معذور خواهند
ص: 27
داشت و خواهند دانست که تصحیح این کتاب باری بوده کمر شکن و کاری بود طاقت فرسا ، و بخوبی خواهند در یافت که چنان نسخه ای را باین صورت در آوردن چه مقدار مؤونه لازم دارد؛ العاقل يكفيه الاشارة ، شاعر نیکو گفته است :
آنکس که ز کوی آشنائیست *** داند که متاع ما کجائیست
******
ناگفته نماند که اگر زحمات دوتن از بزرگان اسلام و علمای اعلام نمی بود من با کمال تهیدستی و بی بضاعتی که دارم هرگز نمیتوانستم با چنین نسخه ای در راه تصحیح این کتاب عظیم الشان قدمی بردارم تا چه رسد که بتصحيح آن همت گمارم و حواشی و تعلیقات بر آن بنگارم پس لازم است که آن دو تن را در اینجا معرفی کنم و از ایشان تشکر و سپاسگزاری نمایم و آن دو تن این ترتیب اند :
1- عالم شهير عالم اسلام عبد الحميد بن أبی الحدید معتزلی بغدادی شارح نهج البلاغه زیرا وی بیشتر مطالب مندرجات کتاب غارات را در شرح نهج البلاغه نقل کرده و در چند مورد نیز برخی از کلمات مشکل را برداشته وبجای آنها کلمات سهلتری گذاشته است و در پاره ای از موارد نیز بتوضيح وشرح آن مطالب پرداخته است .
2۔ غواص بحار أحادیث و اخبار و ناشر آثار ائمه اطهار مولی محمد باقر مجلسی که تمام مطالب غارات را در مجلدات بحار نقل کرده و هیچگونه تغییری در عبارات نداده مگر در مواردی که تلخیص کرده و تصريح بأن نموده است و در موارد مقتضی نیز بشرح و بیان آنها پرداخته است .
و میتوان در دنبال این دو نفر دو نفر دیگر را از علمای شیعه بشمار آورد
باین ترتیب :
1- شیخ بزرگوار و عالم عالیمقدار محمد بن الحسن الحر العاملی صاحب کتاب شریف وسائل الشيعة .
ص: 28
2- حامل لوای حدیث و رجال در قرن چهاردهم هجری حاج میرزا حسین نوری مؤلف مستدرك الوسائل.
زیرا این دو نفر نیز قسمتی از احادیث مربوط بعقائد وأحكام وأخلاق مذکور در کتاب غارات را در کتابهای خود درج نموده اند .
نگارنده در ذیل صفحات بموارد نقل این بزرگان و غیر ایشان از علما نیز اگر نقلی از کتاب «الغارات» کرده باشند با ذکر نام کتاب و باب و صفحه و سطر اشاره نمود تا هر که خواست بمورد نقل از کتاب مذکور مراجعه کند .
نظر بانکه این بزرگان مطالب کتاب را نقل کرده و جاده را صاف نموده اند و من بكمك استفاده از منقولات آنان و در نتیجه استعانت از بیانات و تحقیقات ایشان این کتاب را درست کرده و فواید مربوط بان را از موارد متفرقه گرد آورده و برشته تتسع و تحقیق بهم بسته ام زیبنده و بجاست که دست بدعا بردارم و بدرگاه خدای تعالی عرض کنم :
اللهم تقبل خدمات هؤلاء و ارفع درجاتهم وضاعف حسناتهم و اجزهم عن الاسلام و أهله خير الجزاء انك على كل شيء قدير و بالاجابة جدير .
چون انجمن آثار ملی پیوسته همت خود را بر نشر آثار مفيده باستانی واحياء كتب نفیسه پیشینیان گماشته و پرچم افتخار خدمت بدین و دولت و ملك وملت را بدین وسیله برافراشته است نگارنده طبع و نشر این کتاب را از آن انجمن درخواست نمود اعضای محترم انجمن نیز پیشنهاد این جانب را با آغوش باز پذیرفته ووسائل چاپ آنرا چنانکه شاید و باید فراهم نمودند امید آنکه خدای تعالى بفضل بی منتهای خود امثال این خدمات را بدرجة قبول مقرون فرموده وتوفيقات این قبیل اشخاص را افزون گرداناد بمنه وجوده .
سپاس مرخدای را - به جلت أسماؤه وعمت نعماؤه - که بدستیاری قائد توفيق او گره مشکلات پرپیچ وخم این کتاب شریف را گشودم و بیایمردی رائد تأیید او
ص: 29
عقبات طاقت فرسای مراحل تصحیح و منازل ننفیح این اثر منيف را پیمودم تا سرمنزل مقصودرسیدم و باین نتیجه نانل گردیدم که این خزانه معانی و گنجینه معارف که از دیر باز وسالیان دراز مانند سایر مفاخر بسیار ومآثر بی شمار بازمانده از بیشینیان طبق مضمون مثل معروف « کم خبايا في زوايا » در کنج خفا وزاويه استتار واختفا مستور و نهان و مدفون و پنهان مانده ، وعناكب نسیان بر روی آن تارهای خود را تنیده بود در منظر ومرآی جهانیان جلوه گر گردیدوعروسان معانی آن در دسترس خاطبان قرار گرفت .
فالحمد لله الذي هدانا لهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله .
فحمدا له ثم حمدا له *** على ما كسانا رداء الكرم
وشكرآ له ثم شكرا له *** على ما هدانا لشكر النعم
اللهم اجعله بفضلك العظيم خالصا لوجهك الكريم وانفعنا به في حياتنا وبعد المنون يوم لا ينفع مال ولا بنون إلا من أتى الله بقلب سليم بحق حبيبك محمد و آله الطاهرین صلواتك عليه وعليهم أجمعين .
ختامه مسک وفي ذلك فليننافس المتنافسون
چون این کتاب مشتمل بر أخبار و آثار أقضى الأمة وأبو الأئمة امام المتقين وقائد الغر المحجلين أمير المؤمنین علی بن أبي طالب علیه السلام است و نزدیکترین فرد بان حضرت در این زمان دهمین فرزند او حجت بن الحسن العسکری است که ولى خدا و امام هدى ، ووارث انبیا و خاتم اوصيا ، و كهف الأمان وصاحب الزمان است - أقر الله عيون الشيعة بنورطلعته البهية الباهرة، وشيد أركان الشریعه بظهو: دولته القوية القاهرة - راه و رسم ادب و طریقه و روش خدمتگزاری و وظیفه شناسی اقتضا میکند که باستان ملایك پاسبان آن بزرگوار تقديم و اهدا شود زیرا اگرچه آفتاب طلعت آن حضرت در پس پرده غیبت پنهان است اما وجودش واسطه فیض وجود
ص: 30
است و رابطه غیب و شهود، سبب بقای زمین و آسمان است و وسیله نرول بركات آشکار ونهاں .
امید آنکه این خدمت در آن ساحت با عظمت عزقبول یابد زیرا سجيت صاحب ساحت مانند آباء بزرگوارش کرم است وانعام و عنایت، وسيرتش مانند اجداد والا تبارش تفضل و احسان درعایت .
نو مگو مارا بدان شه بار نیست *** با کریمان کار ها دشوار نیست
24محرم الحرام 1395 هجری = 17 بهمن 1353
میر جلال الدین حسینی ارموی
محدث
ص: 31
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
و الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین.
أما بعد
فهدا مختصر يبحث عن ترجمة المؤلتف والمؤلف ويشرح حالهما ، فنقول والله المستعان وعليه التكلان (1):
اما المؤلف فهو أو اسحاق ابراهيم الثقفي الكوفي الأصبهانی الشیعی الذي صرح بترجمته جماعة من العلماء .
فمنهم الخريب الخبير الناقد الحریر ابو الفرج محمد بن اسحاق المعروف ب- «ابن الندیم» ، في كتابه « الفهرست »، فانه قال فيه في الفن الخامس من المقالة السادسة (وذلك الفن يحتوى على أخبار فقهاء الشيعة وأسماء ما صنعومن الكتب) ما نصه (2)
الثقفي أبو اسحاق إبراهيم من محمد الأصفهاني من الثقات العلماء المصنفین وله من الكتب كتاب أخبار الحسن بن على علیه السلام و منهم شيح الطائفة ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسی - قدس الله روحه القدوسي .. فانه قال في كتاب رجاله في ناب من لم يرو عن الأئمة عليهم السلام ما نصه (3)
ص: 32
«إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي كوفي له كتب ذکرناها في الفهرست »
وقال في الفهرست (1):
إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي - رضي الله عنه - أصله كوفي ، وسعد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عم المختاری ولاه على علیه السلام على المدائن ، وهو الذي لجأ إليه الحسن علیه السلام يوم ساباط ، وانتقل أبو اسحاق إبراهيم من محمد إلى اصفهان وأقام بها ، و كان زیدیا أولا ثم انتقل إلى القول بالامامة ، ويقال : ان جماعة من القمیين كأحمد بن محمد بن خالد وغيره وفدوا عليه إلى اصفهان وسألوه الانتقال إلى قم فأبی .
وله مصنفات كثيرة منها كتاب المغازي ، کتاب السقيفة ، كتاب الردة، کتاب مقتل عثمان ، کتاب الشوری ، کتاب بيعة أمير المؤمنين علیه السلام ، کتاب الجمل ، کتاب صفین ، کتاب الحكمين ، كتاب النهر[وان](2)، کتاب الغارات ، كتاب مقتل أمير المؤمنين علیه السلام ، كتاب رسائل أمير المؤمنين علیه السلام وأخباره وحروبه غیرما تقدم ، کتاب قيام الحسن بن على علیه السلام . کتاب مقتل الحسین علیه السلام ، كتاب التوابین وعين الوردة ، كتاب أخبار المختار ، کتاب فدك ، كتاب الحجة في فعل [ فضل ](3) المكرمين ، كتاب السرائر، كتاب المودة في القربی ، کتاب المعرفة ، كتاب الحوض والشفاعة ، كتاب الجامع الكبير في الفقه ، کتاب الجامع الصغیر، کتاب ما نزل من القرآن في أميرالمؤمنين علیه السلام ، کتاب فضل الكوفة ومن نزلها من الصحابة ، كتاب في الامامة كبير كتاب في الامامة صغير ، کتاب المتعتين ، كتاب الجنائز ، کتاب الوصية.
كتاب المبتدأ ، كتاب أخبار عمر : كتاب أخبار عثمان ، کتاب الدار، کتاب ۔
ص: 33
الأحداث ، كتاب الحروراء ، كتاب الاستنفار والغارات ، كتاب السيرة، کتاب أخبار یرید، کتاب ابن الزبير ، کتاب التفسير ، كتاب التاريخ ، كتاب الرؤيا ، کتاب الأشربة ؛ الكبير والصغير ، کتاب زيد وأخباره ، کتاب محمد و إبراهيم ، كتاب من قتل من آل محمد صل الله علیه و اله ، كتاب الخطب المعربات .
أخبرنا بجميع هذه الكتب أحمد بن عبدون عن علي بن محمد بن الزبير القرشي ، عن عبد الرحمن بن إبراهيم المستملي ، عن أبي إسحاق إبراهيم بن محمدبن سعيد الثقفي .
واخبرنا بكتاب المعرفة ابن أبي جيد القمي عن محمد بن الحسن بن الوليد عن أحمد بن علوية الأمرفی المعروف بابن الأسود عن إبراهيم بن محمد الثقفي ، وأخبرنا به الأجل المرتضی علی بن الحسين الموسوي أدام الله تأيیده و الشيخ أبو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان المفيد - رضي الله عنهم - جميعا عن علي بن حبش (1) الكاتب عن الحسن بن علي بن عبدالكريم الزعفراني ، عن أبي إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد.
ومات إبراهيم بن محمد سنة ثلاث وثمانين ومائتين »
و منهم الشيخ الجليل أبو العباس احمد بن علي بن أحمد بن العباس النجاشی - تغمده الله برحمته وأسكنه فسيح جنته - فانه قال في رجاله ما نصه (2) :
«إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي ، أصله کوفي وسعد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عم المختار ، ولاه أمير المؤمنین علیه السلام المدانن ، وهو الذي لجأ إليه الحسن علیه السلام يوم ساباط ، انتقل أبو اسحاق هذا إلى اصفهان وأقام بها ، و كان زيديا أولا ثم انتقل إلينا ، ويقال : ان جماعة من القميين كأحمد بن محمد بن خالد وفدوا إليه وسألوه الانتقال إلى قم فأبى ، وكان سبب خروجه من الكوفة أنه عمل كتاب المعرفة وفيه المنافب المشهورة والمثالب ؛ فاستعظمه الكوفيون
ص: 34
(مشکل دارد)
واشاروا عليه بان یتر که ولا يخرجه ، فقال : أي البلاد أبعد من الشيعة ؟ فقالوا : اصفهان ؛ فحلف لاأروى هذا الكتاب الابها فانتقل إليها ورواه بهاثلة منه بصحة ما رواه فيه وله نصنيفات كثيرة انتهى الینا منها .
كتاب المبدأ ، كتاب السيرة كتاب معرفة فصل انني كتاب أخبار المختار ، کتاب المغازي ، كتاب السقيفه كتاب الردة كتاب مقتل عثمان ، كتاب الشوری ، کتاب بيعه علي ، کتاب الجمل ، کتاب صفین ، کتاب الحكمين ، کتاب النهر ، کتاب الغارات ، كتاب مقتل أمير المؤمنين علیه السلام ، كتاب رسائله و أخباره، کتاب قيام الحسن علیه السلام ، كتاب مقتل الحسين سلام الله عليه ، کتاب التوابين ، كتاب فدك ، کتاب الحجة في فضل المكرمین ، کتاب السرائر ، کتاب المودة في ذوي القربی ، کتاب المعرفة ، كتاب الحوض والشفاعة ، كتاب الجامع الكبير في الفقه ، کتاب الجامع الصغیر ، کتاب ما نزل من القرآن في أمير المؤمنين علیه السلام، کباب فضل الكوفة ومن بزلها من الصحابة ،كتاب في الامامة كبير ، كتاب في الامامة صغیر کتاب المتعتبن كتاب لحمایر کتاب الوصية، کتاب لدلائل .
أخبرنا محمد بم محمد قال ، حدثنا جعفر بن محمد قال حدثنا القاسم بن محمد. على بن إبراهيم ، قال حدثنا عما بن السندي (1)عن ابراهیم بكتبه
خبرنا الحسين عن محمد بن على بن قال حد نس بن محمد من یعقوب الكسائي قال : حدثنا محمد بن ید الرطاب عن ا.. (در کتاب اصلی چاپ نشده بود )
وأخبرنا علي بن أحمد قال : حدثنا محمد بن الحسين بن محمد بن عامر عن احمد بن علوية الاصفهاني الكاتب المعروف بأبي الأسود عنه بكتبه .
وأخبرنا أحمد بن عبدالواحد قال : حدثنا علي بن محمد القرشي، عن عبدالرحمن ابن إبراهيم المستملي، عن إبراهيم بالمبتدأ، والمغازي، والردة، وأخبار عمر، وأخبار عثمان، و کتاب الدار ، وكتاب الأحداث ، حروب الغارات، السيرة، أخبار یزید لعنه الله ،
ص: 35
مقتل الحسن علیه السلام التوابین، المختار، [ابن] الربير، المعرفة ، جامع الفقه و الأحكام، التفسير، فضل المکرمس، التاريخ، الرؤيا ، السرابر، کتاب الاسربة صغیر و کبر، أخبار ريد ، أخبار محمد و إبراهيم أخبار من قتل من آل أبي طالب عليه السلام ، كتاب الخطب السائره ، الخطب المعر ما. ، کتاب لامامة لكبير والصغر ، کتاب ۔ فضل الكوفة
ومات إبراهيم بن محمد الثقفي سنة ثلاث وثمانين ومائتين»
و منهم حامل لواء الشيعة وحافظ ناموس الشريعة جمال الدين أبومنصور الحسن بن يوسف بن علي بن المطهر الحلي العلامة أعلى الله مقامه فإنه قال في خلاصة الأقوال في معرفة الرجال في القسم الأول منه وهو فيمن اعتمد عليه(1) :
«إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود أبو إسحاق الثقفي أصله كوفي وانتقل إلى اصفهان وأقام بها ، وكان زيدیا أولا وانتقل إلى القول بالامامة وصنف فيها و في غيرها ، ذكرنا كتبه في كتابنا الكبير، و مات سنة ثلاث وثمانين مائتين »
ومنهم تقی الدین الحسن بن على بن داود الحلی - قدس الله روحه ونور ضريحه - فانه قال في رجاله في الجزء الأول الذي هو في ذكر الممدوحین ومن لم يضعفهم الأصحاب فيما علمه :
«إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال [ومنهم من يقول ابن هليل بفتح الهاء و كسر اللام والحق الأول ]ابن عاصم الثقفي ، أصله كوفي يكنى أبا إسحاق قال الشيخ الطوسي : هو ممن لم يروعن الأئمة علیهم السلام كان زیدیا ثم رجع وصنف كتابا في المناقب والمثالب فاستعظمه الكوفيون فقال : أي البلاد أبعد من الشيعة ؟ فقالوا : اصفهان فحلف لايرویه إلا بها»
و منهم الناقد البصيرميرزا محمد الاسترابادی - رحمه الله تعالى - فانه قال في منهج المقال :
ص: 36
«إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي كوفي له كتب ( فنقل كلمات الشيخ الطوسي عن رجاله و فهرسته وكلمات النجاشي والعلامة وقال) وعن الشهيد الثاني: ذكر الشيخ في الفهرست منها [أي من كتبه ] سبعة وأربعين كتابا .
ولا يخفى أن ما ذكر أكثر من ذلك »
و منهم الشيخ الناقد البصير فخر الدين الطریحی ( رحمة الله علیه ) فانه قال في جامع المقال في القسم الثاني عند ذكره ما يمكن أن يتميز به بين من اشترك في الاسم والاب (ص 96 من النسخة المطبوعة) ما نصه :
«إبراهيم بن محمد المشترك بين ثقة وغيره ويمكن استعلام أنه ابن محمد بن سعيد الكبير برواية[ ابن ] إبراهيم المستملي عنه ، ورواية أحمد بن علوية عنه ، ورواية الحسن بن علي بن عبد الكريم عنه ، و رواية العباس بن السري عنه ، و رواية محمد بن زید الرطاب عنه»
ومنهم العالم المحقق البصير المولی محمد تقی المجلسي - أكرم الله مثواه فانه قال في شرح مشيخة الفقيه في شرح هذه العبارة للصدوق (رحمة الله علیه ) : «وما كان فيه عن إبراهيم ابن محمد الثقفي فقد رويته عن أبي - رضي الله عنه - عن عبدالله بن الحسين (1) المودب عن احمد بن علی ااصبهانی عن ابراهیم بن محمد الثقفی و رویته عن محمد بن الحسن - رضی الله عنه - عن احمد بن علویه الاصبهانی عن ابراهیم بن محمد الثقفی (2) ما نصه
« (و ما کان فیه عن ابراهیم بن محمد الثقفی) اصله کوفی و انتقل ابو اسحاق هذا الی اصفهان و اقام بها و کان زیدیا او لا ثم انتقل الینا و یقال ان جماعة من القمیین کاحمد بن محمد بن خالد وفدوا الیه و سالوه الانتقال الی قم فابی و کان سبب خروجه من الکوفة انه عمل کتاب المعرفة و فیه المناقب المشهورة والمثالب فاستعظمه الکوفیون و اشاروا الیه بان یترکه و لا یخرجه فقال ای البلاد ابعد من
ص: 37
الشيعة ؟ - فقالوا : اصفهان ، فحلف لا أروى هذا الكتاب إلا بها ؛ فانتقل إليها ورواه بها، ثقة منه بصحة ما رواه فيه، وله مصنفات كثيرة روى عنه العباس بن السري، ومحمد بن زید الرطاب ، وأحمد بن علوية الأصفهاني المعروف بأبي الأسود ، وعبدالرحمن ابن إبراهيم المستملي ، مات في سنة ثلاث وثمانين ومائتين ؛ قاله النجاشي .
وفي الفهرست للشيخ (رحمة الله علیه) ما يفيد معناه .
( عن عبدالله بن الحسين المؤدب ) أي معلم الأدب والظاهر أنه القطر نلی وكان من خواص سيدنا أبي محمد علیه السلام قرأ على تغلب وكان من وجوه أهل الأدب أي النحو والصرف واللغة قاله النجاشي ، عبدالله بن الحسن المؤدب روی عن أحمد بن علونة كتب الثقفي روى عنه علي بن الحسين بن بابویه قاله الشيخ فيمن لم يرو عن الأئمة من رجاله وكان تبديل الحسين بالحسن من الكتاب .
( عن أحمد بن علي الأصبهاني ) له كتاب الاعتقاد في الأدعية روي عنه محمد بن أحمد بن محمد في النجاشي :المعروف بابن الأسود الكاتب :روی عن إبراهيم بن محمد الثقفي كتبه كلها ، روى عنه الحسين بن محمد بن عامر، وله دعاء الاعتقاد تصنيفه فيمن لم يرو من رجال الشيخ.
وربما كان ذلك دعاء العديلة فالخبر حسن أو قوي مثله ».
و منهم المولى المحقق المدقق الجليل محمد باقر بن محمد أكمل المشتهر بالوحيد البهبهانی - قدس الله رمه وطيب مضجعه - فانه قال في تعليقاته على منهج المقال ما نصه (ص 26):
« قوله (رحمة الله علیه ) : إبراهيم بن محمد بن سعيد ؛ يظهر حسنه من أمور ؛ وفدالقميين إليه ، و سؤال الانتقال إلى قم، واشارة الكوفيين إليه بعدم اخراج كتابه ، و کونه صاحب مصنفات كثيرة ، وملاحظة أسامي كتبه و ما يظهر منها ، وترحم الشيخ عليه ، وقال خالي العلامة (رحمة الله علیه ) : له مدائح كثيرة ووثقه ابن طاووس (انتهى) »
ومنهم الشيخ أبو على محمد بن اسماعيل الحائری - قدس سره - فانه قال في منتهى المقال بعد نقل كلمات الشيخ والنجاشي والعلامة وماذكره الوحيد
ص: 38
البهبهاني في التعليقة ما نصه : « معاملة القميين المذكورة ربما تشير إلى وثاقته، ينبه على ذلك ما يأتي في إبراهيم بن هاشم »
وذكر في إبراهيم بن هاشم ما محصله : « ان أئمة الحديث من القمیين كانوا يقدحون في رواة الحديث بأدني شيء »، فاذا يكون وفد القميين إليه وسؤال الانتقال إلى قم دليلا على وثاقته ». ومنهم العالم الناقد الجليل أبو أحمد محمد بن عبد النبی بن عبد - الصانع الخراساني النيسابوری - تغمده الله بغفرانه - فانه قال في المجلد الثاني من تلخيص أحوال حملة حكمة النبي والإل صلى الله عليه وعليهم على كل حال ، وهو كتاب على أسلوب عزیز و نهج وجيز ما نصه :
«إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال أبو إسحاق الثقفي الكوفي أصلا الأصبهاني مسكنا، عنه النحوي كان زیديا ثم تبصر، وفد إليه جماعة من القميين منهم أحمد بن أبي عبدالله وسألوا عنه الانتقال إلى قم فأبى ، له مصنفات كثيرة، منها كتاب الغارات، ترحم عليه الشيخ في الفهرست مرتين ، ووثقه ابن طاووس في كشف اليقين ، وقال . الشيخ على : يظهر من ابن طاووس في كتاب الاقبال توثيقه ، ولولا تصريحه في كتاب کشف اليقين بأن الأصل في ذلك توثيق ابن النديم في كتاب الفهرست له حيث قال: انه من الثفات العلماء المصنفین ؛ وحاله مجهول لكان قوله نعم الحجة.
وقال الشيخ علي أيضا : .
ونقل مولانا المعاصر محمد باقر دام ظله عن ابن طاووس أنه وثقه انتهى .
و كان سبب خروجه أنه عمل كتاب المعرفة و فيه المناقب المشهورة والمثالب ؛ فاستعظمه الكوفيون وأشاروا عليه بأن يتر که ولا يخرجه ، فقال : أي البلاد أبعد من الشيعة ؟ - فقالوا : اصبهان فحلف أن لاأروي هذا الكتاب إلابها ؛ فانتقل إليها و رواه بها ثقة منه بصحة ما رواه فيه . قال السمعانی : و كان يغلو في الرفض و هو أخو علي بن محمد الثقفي وكان علي قد هجره ، وله مصنفات في التشيع یروي عن أبي نعيم الفضل بن دكين وإسماعيل بن أبان انتهى . وفي الميزان : یروي عن يونس
ص: 39
ابن عبد وأبي الحسن المدائني وغيرهما
اقول : في بالي أن السمعاني قال في ذكر احمد بن ابي إسحاق بطه المدائني: عنه محمد بن إبراهيم الأصبهاني : فالظاهر الذي عبر عنه الذهبي في الميزان بأبي الحسن المدائني هو أحمد بن بطة الذي ذكره السمعاني وهو جد محمد بن جعفر بن أحمد بن بطة القمي المؤدب والله أعلم ، عنه عمر بن حمدان . و قال الصدوق في كتاب عيون أخبار الرضا علیه السلام: عن إبراهيم بن هاشم عن إبراهيم بن محمد الثقفي عن أبي الحسن الرضا عليه السلام . و في نوافل شهر رمضان من التهذيب : أبو جعفر أحمد بن علوية عنه .
وفي موضع آخر :
علي بن عبدالله بن کوشید ، والحسن بن علي بن عبد الكريم الزعفراني وعبدالرحمن بن إبراهيم .
أقول : أحمد بن علوية هو المعروف بابن الأسود الأصبهاني ضعيف عند العامة صحيح عند الخاصة».
و منهم ناشر لواء الحديث والرجال العالم الخبير والناقد البصير الحاج میرزا حسين النوری الطبرسي - أجزل الله له الثواب و أحسن له الماب - فانه قال في خاتمة المستدرك عند البحث عن مشیخة من لا يحضره الفقيه تحت عنوان « طریق الصدوق (رحمة الله علیه) إلى إبراهيم بن محمد الثقفي » بعد الخوض في ترجمة أحمد بن علوية الأصفهاني وعبدالله بن الحسن المؤدب الواقعين في الطريق (ج 3، ص 549 - 550) ما نصه :
«و اما ابراهيم بن محمد الثقفی صاحب کتاب الغارات المعروف الذي اعتمد عليه الاصحاب فهو من أجلاء الرواة المؤلفين كما يظهر من ترجمته ويروي عنه الأجلاء كالصفار وسعد بن عبدالله أحمد بن أبي عبدالله .
و في انساب السمعاني بعد الترجمة : قدم اصبهان وأقام بها ، وكان يغلو في الرفض ، وله مصنفات في التشيع، روي عن أبي نعيم الفضل بن دكين و إسماعيل ابن أبان ، وقال السيد علي بن طاووس في الباب الرابع والأربعين من كتابه الموسوم
ص: 40
باليقين في الباب الرابع والأربعين : فیمانذكره من تسمية مولانا على بأمير المؤمنين عليه السلام سماه به سید المرسلین صلوات الله عليهم أجمعين ، روینا ذلك من كتاب المعرفة تأليف أبي إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي من الجزء الأول منه وقد أثنى عليه محمد بن إسحاق النديم في كتاب الفهرست في... الرابع فقال ماهذا لفظه :
«أبو إسحاق إبراهيم بن محمد الأصفهاني من الثقات العلماء المصنفين »، قال :ان هذا أبا إسحاق إبراهيم بن محمد الثقفي كان من الكوفة ومذهبه مذهب الزيدية ثم رجع إلى اعتقاد الامامية وصنف هذا كتاب المعرفة فقال له الكوفيون : تتر که ولاتخرجه لأجل ما فيه من کشف الأمور فقال لهم : أي البلاد أبعد من مذهب الشيعة ؟ - فقالوا : اصفهان ، فرحل من الكوفة إليها ، وحلف أنه لا يرويه إلا بها فانتقل إلى اصبهان ورواه بها ثقة منه بصحة ما رواه فيه، وكانت وفاته سنة 283 (انتھی) »
و منهم الفاضل المتتبع و العالم المتضلع السيد محمد باقر الموسوي الخوانساری اصفهانی - قدس الله تربته وأعلى في أعلى عليين رتبته - فانه قال في روضات الجنات في أحوال العلماء والسادات ما نصه :
«الشيخ المحدث المروج الصالح السديد أبو إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي الأصفهاني صاحب كتاب الغارات الذي ينقل عنه في البحار كثيرا ، أصله كوفي ، وسعد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عم المختار ولاه أمير المؤمنين علیه السلام المدائن ، وهو الذي لجأ إليه الحسن علیه السلام يوم ساباط .
وكان الشيخ أبو اسحاق المذكور في زمن الغيبة الصغرى ، وله في الحكم والآداب والتفسير والتاريخ والاحداث والخطب والاخبار وغير ذلك نحو من خمسين مؤلفا لطيفا فصلها الرجاليون في فهار سهم المعتبرة.
وذكروا أيضا في شأنه و وجه انتسابه إلى اصفهان أنه كان زیدیا أولا ثم صار امامية فعمل كتاب «المعرفة في المناقب و المثالب » فاستعظمه الكوفيون وأشاروا إليه بتر که وأن لا يخرجه من بلده ، فقال : أي البلاد أبعد من الشيعة ؟
ص: 41
فقالوا : اصفهان ، فحلف أن لا يروى هذا الكتاب إلا بها ، فانتقل إليها ورواه بها وأقام هناك . ثم أن الشيخ أحمد بن أبي عبدالله البرقي صاحب كتاب المحاسن وجماعة من أعاظم القميين وفدوا إليه باصبهان وسألوه الانتقال إلى قم للتزود من بركات أنفاسه الشريفة فأبي؛ والله يعلم ما كان قصده بذلك.
وقد توفي - رحمه الله - في حدود سنة ثلاث وثمانين ومائتين من الهجرة المقدسة النبوية على صادعها ألف صلوۃ وسلام وتحية.
وفي تعليقات سمينا المروج البهبهاني على الرجال الكبير عند ذكره لهذا الرجل :
يظهر حسنه من امور : وفد القميين إليه ، وسؤال الانتقال إلى قم ، واشارة الكوفيين بعدم اخراج كتابه ، وكونه صاحب مصنفات ، وملاحظة أسامي كتبه وما يظهر منها ، وترحم الشيخ عليه . وقال خالی : له مدائح كثيرة ، ووثقه ابن - طاووس رحمة الله عليه (انتھی)»
أقول : مراد الوحيد (رحمة الله علیه) من قوله : « خالي »، العلامة المجلسي (رحمة الله علیه) فانه خال أم الوحيد البهبهاني (رحمة الله علیه) وصرح بذلك في كتب التراجم .
ومنهم العالم المتتبع الحاج الشيخ عبدالله المامقانی (رحمة الله علیه) فانه قال في تنقیح المقال بعد أن عنون الرجل بعنوان « ابراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي» ونقل شيئا من كلمات علماء الرجال في حقه ما نصه :
«وأقول : انتقاله إلينا من الزيدية يكشف عن أن كونه زيديا أولا كان عن اشتباه ، ومن قوة ديانته رجع إلى الحق بمجرد الاهتداء إليه ، وانتقاله إلى اصفهان لاجل نشر المناقب والمثالب يكشف عن تصلبه في التشيع والديانة ، ورواح القميين إليه و طلبهم منه انتقاله إليهم يكشف عن غاية وثاقته كما لا يخفى على العارف بمادة القميين من رد رواية الرجل بما لا يوجب الفسق، وغاية مداقتهم في عدالة الراوي ، ويقوي ذلك كثرة كتبه ، وترضى الشيخ (رحمة الله علیه) عنه في الفهرست في
ص: 42
الابتداء ، وترحمه عليه في الانتهاء ، وقال الفاضل المجلسي (رحمة الله علیه) في الوجيزة : ان مدائحه كثيرة ووثقه ابن طاووس (انتهى) فروايته حينئذ حسن کالصحيح بل هو بالنظر إلى توثيق العدل الأمين ابن طاووس من الصحيح اصطلاحا (إلى آخر ما قال)»
و منهم السيد السند الجليل والمحقق المعتمد النبيل الحسين بن رضا الحسینی - قدس الله روحه ونور ضريحه - في منظومته المسماة بنخبة المقال عند ذكره المسمین بابراهيم ما نصه (ص 7) :
«سبط سعيد ثقة مستبصر *** إذ كان زیدیا جليل خير»
وقال في هامش البيت :
«المراد به إبراهيم بن محمد بن سعید صاحب کتاب المعرفة ، مات سنة ثلاث و ثمانین و مائتين ، عنه عبد الرحمن بن إبراهيم ، والحسن بن علي بن عبدالکریم الزعفراني »
وقال ايضا في قسم المستطرفات الملحق بنخبة المقال في الطبع في باب الکنی عند ذكره المكنين بكنية «أبي اسحاق »، ما نصه ( ص 118):
« أبو اسحاق الثقفي إبراهيم بن محمد بن سعيد »
ومنهم السيد السند البارع الجامع والناقد النحرير البصير السيد حسن الصدر - أعلى الله مقامه - فانه قال في كتاب « الشيعة و فنون الاسلام » تحت عنوان «الصحيفة الرابعة فيمن يزيد على غيره في علم الأخبار والتواريخ و الآ ثار من الشيعة على ما قاله العلماء» ، (ص 108 - 109) :
«و منهم ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي الكوفي كان في أول أمره زيديا ثم انتقل الينا و قال بالامامة ، مات سنة ثلاث و ثمانین و مائتين، كان أمام الأخبار في عصره وله مصنفات كثيرة منها كتاب المغازي ( الى أن قال ) و مات ابراهيم في اصفهان سنة مائتين و ثلاث و ثمانین و كان انتقل من الكوفة الى اصبهان وسکنها ، ولذلك سبب ذكرناه في الأصل في ترجمته فراجع ( إلى آخر ما قال )»
ص: 43
و قال في تأسيس الشيعة لفنون الإسلام في الفصل العاشر تحت عنوان «علم الفقه:» ( ص 300) :
«ابراهيم بن محمد الثقفي؛ و لابراهيم هذا كتاب الفقه و الأحكام مات سنة 283».
و قال أيضا في الفصل الثاني عشر عند ذكره علوم القرآن (ص 330 ):
«و منهم [أي من المصنفين في علوم القرآن ] ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي الكوفي المصنف المكثر المتقدم ذكره، له كتاب التفسير مات سنة ثلاث وثمانين و مائتين »
و منهم المحدث القمي الحاج الشيخ عباس - رحمة الله عليه - فانه قال في کتاب الکنی و الالقاب مانصه :
«الثقفي هو ابراهيم بن محمد بن سعید صاحب کتاب الغارات و کتب كثيرة نحو خمسين مؤلفا ، قالوا : كان زیدیا ثم صار اماميا فعمل كتاب المعرفة و فيه المناقب المشهورة و المثالب ؛ فاستعظمه الكوفيون و أشاروا اليه بترکه و أن لا يخرجه من بلده ، فقال : أي البلاد أبعد من الشيعة؟ فقالوا : اصفهان ، فحلف أن لایروي هذا الكتاب الابها، فانتقل اليها ورواه بها ثقة منه بصحة ما رواه فيه ، وأقام هناك ، و يقال : ان جماعة من القميين كأحمد بن محمد بن خالد و غيره وفدوا اليه و سألوه الانتقال الى قم فأبى ، توفي رحمه الله في حدود سنة 283»
و قال في سفينة البحار في « ب ره م» مانصه :
ا«براهيم بن محمد بن سعيد الثقفي أصله كوفي ثم انتقل الى اصبهان وأقام بها ، و كان زيدیا أولا ثم انتقل الى القول بالامامة ، ويقال : ان جماعة من القميين كأحمد بن محمد بن خالد و غیره وفدوا اليه الى اصفهان وسألوه الانتقال الىقم فأبی ، و له مصنفات كثيرة منها كتاب الغارات الذي اعتمد عليه الأصحاب، و منها كتاب المعرفة ففي المستدرك: قال السيد على بن طاووس (فنقل عبارة المستدرك كمانقلناه)»
أقول : للمحدث القمي (رحمة الله علیه ) أيضا ترجمة للمصنف(رحمة الله علیه و اله) وذكر لتاريخ وفاته في كتبه الفارسية كتحفة الأحباب وطبقات الخلفاء ، وأما تتمة المنتهى فقد نقلنا ما
ص: 44
ذكره فيه من ترجمته فيماسبق (انظر صب) و أما عبارة المجلسي وعبارة الشيخ الحر العاملي فسننقلهما بعد ذلك عند الكلام حول كتاب الغارات ان شاء الله تعالی .
وقال الشيخ آقا بزرگ الطهرانی (رحمة الله علیه ) في مصفى المقال في مصنفی علم ۔
الرجال (ص 8) :
«أبو اسحاق ابراهيم الثقفي الكوفي ابن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي الكوفي نزيل اصفهان کان زيدیا ثم انتقل الى القول بالامامة، ترجمه النجاشي والشيخ في « الفهرست » وهو صاحب کتاب المعرفة ، و ذكروا من تصانيفه قرب خمسين كتابا ؛ منها «كتاب من قتل من آل محمد» و«کتاب فضل الكوفة» و« كتاب أخبار عمر » و غير ذلك .
وروي عنه كتبه كلها أحمد بن علوية الأصبهاني المعروف بابن الأسود الكاتب » .
وقال الامام الخوئی ۔ اطال الله بقاء 5 - في معجم رجال الحديث: (ج1؛ ص 140 ):
«إبراهيم محمد بن سعيد= إبراهيم بن محمد الثقفي (فنقل كلام النجاشي وكلام
الشيخ الطوسي - رحمهما الله - فقال :)
«روي عن أبان بن عثمان وروى عنه إبراهيم بن هاشم . تفسير القمي عند تفسير قوله تعالى : ولقد رآه نزلة أخرى.
وروي عن أبي عبدالله علیه السلام مرفوعا ، وروى عنه أحمد بن علوية الأصفهاني .
كامل الزيارات : باب من اغتسل في الفرات وزار الحسين علیه السلام 75 ، الحديث 6. أقول : وثقه ابن طاووس في كتاب الاقبال (انظر ترجمة إسحاق بن إبراهيم الثقفي ).
وعن فهرست ابن الندیم : «ان الثقفي إبراهيم بن محمد الأصفهاني من الثقات العلماء المصنفین»
وقال العلامة المجلسي : أن له مدائح كثيرة . هذا .
ويكفي في توثيقه وقوعه في اسناد تفسير القمي ، وفي طريق جعفر بن محمد بن
ص: 45
قولویه . وللصدوق إليه طريقان :
أحدهما : أبوه - رضي الله عنه - عن عبدالله بن الحسين المؤدب عن أحمد بن على الأصفهاني عن إبراهيم بن محمد الثقفي .
وثانيهما محمد بن الحسن - رضي الله عنه - عن أحمد بن علونه عن إبراهيم بن محمد الثقفي وهذا الطريق صحيح وإن كان فيه أحمد بن علوية فانه ثقة لوقوعه في طريق جعفر بن محمد بن قولويه في كامل الزيارات .
و طريق الشيخ إليه ضعيف . ولا أقل من جهة جهالة عبد الرحمن بن إبراهيم المستملي .
نعم طريقه إلى خصوص کتاب المعرفة صحيح وقد أغفله الأردبيلي في كتابه جامع الرواة .وكيف كان فقد روى إبراهيم بن محمد بن سعيد أبو إسحاق الثقفي عن علي بن معلی ، وروى عنه أبو جعفر أحمد بن علوية وعلي بن عبدالله بن كوشيد الأصبهاني التهذيب: الجزء 3 ، باب الدعاء بين الركعات، الحدیث 244 - 245 .
وتأتي له روايات بعنوان : إبراهيم بن محمد الثقفي »:
وقال بعد قليل (ص 149) :
«إبراهيم بن محمد الثقفي = إبراهيم بن محمد بن سعيد »
(فخاض في ذكر موارد روایاته ثم قال).
«ثم أن الشيخ روی بطريقه عن محمد بن أحمد بن داود عن أبي بشير بن إبراهيم القمي قال : حدثنا أبو محمد الحسن بن علي الزعفراني قال : حدثنا إبراهيم بن محمد الثقفي قال : كان أبو عبدالله علیه السلام يقول في غسل الزيارة إذا فرغ من الغسل: ( اللهم اجعله لي نورا و طهورا .... ) التهذيب : الجزء 6، باب فضل الغسل للزيارة الحديث 130 .
وعليه فقد يتخيل أن إبراهيم بن محمد الثقفي يطلق على رجلين أحدهما
ص: 46
المعروف وهو المتقدم ، والثاني مجهول ومن أصحاب الصادق علیه السلام
ولكن الظاهر أن إبراهيم بن محمد الثقفي المذكور في الرواية هو المعروف بقرينة رواية الزعفراني عنه وعدم تعرض أحد لترجمة المسمى بهذا الاسم غير من هو المعروف ، إلا أنه بروی عن الصادق علیه السلام مرسلا ، لا أنه سمع الدعاء منه سلام الله عليه ، والذي يدل على ذلك أن جعفر بن محمد بن قولویه روی هذه الرواية بعينها عن إبراهيم بن محمد الثقفي وقال : رفعه إلى أبي عبدالله علیه السلام وتقدمت الرواية في إبراهيم بن محمد بن سعيد .
(إلى أن قال)
وتقدمت ترجمة إبراهيم بن محمد الثقفي بعنوان ( إبراهيم بن محمد بن سعید)»
اقول : قوله دام ظله : « وعدم تعرض أحد لترجمة المسمى بهذا الاسم غير من هوالمعروف» و ان كان المراد به علماء الشيعة فهو صحيح والا فليس في محله فان البخاري قال في التاريخ الكبير ( ج 1، ص 321 ):
«إبراهيم بن محمد الثقفي عن يونس بن عبيد قال لي أحمد بن صالح : حدثنا ابن وهب قال : أخبرني سعيد عن إبراهيم (بن محمد) الثقفي عن هشام بن أبي هشام عن امه عن عائشة عن النبي صل الله علیه و اله قال : من ذکر مصیبته وان قدم عهدها فيسترجع إلا أعطاه الله عز وجل مثل يوم أصيب .
( إلى آخر ما قال )»
«إبراهيم بن محمد الثقفي روی عن يونس بن عبيد عن ابن مسعود ، وروی ابن وهب عن سعيد بن أبي أيوب عن إبراهيم بن تعمل الثقفي عن هشام بن أبي هشام عن امه عن عائشة سمعت أبي وأبازرعة يقولان ذلك.
سمعت أبي يقول : هو مجهول»
ص: 47
«إبراهيم بن محمد الثقفي عن يونس بن عبيد قال ابن أبي حاتم : هو مجهول ، وقال البخاري : لم يصح حديثه.
قلت : یعنی ما رواه ابن وهب: أنبأنا سعيد بن أبي أيوب عن إبراهيم بن محمد عن هشام بن أبي هشام عن امه عن عائشة في الاسترجاع لتذكر المصيبة »
إلى غير ذلك ممن صرح منهم بوجود رجل آخر بعنوان «إبراهيم بن محمد الثقفي،» المتقدم طبقة على صاحب الغارات فالتعدد ثابت إلا أن المنطبق على من نحن بصدده بمعونة القرائن القطعية هو صاحب الغارات فقط كما اختاره دام ظله وحكم به .
1- اذا أحطت خبرا بما نقلناه من أصول كتب الرجال و عمدها کرجال النجاشي و الشيخ و فهرسته وما يتلوتلوها علمت أن كل من دون كتابا في الرجال بعدهم فعليه أن يذكر ما فيها فعلى ذلك لا نطيل الكتاب بالاشارة الى أسماء كتب سائر علمائنا ۔ رضوان الله عليهم - في الرجال فانهم قد ذكروا نظائر ما في كتب المتقدمين و ذلك ككتاب مجمع الرجال للقهبائي و ايجاز المقال للشيخ فرج الله التستري ونقدالرجال للتفرشي واتقان المقال للشيخ طه نجف وملخص ۔ المقال للخوئي وأعيان الشيعة للسيد محسن العاملي،۔ وقاموس الرجال للمحقق التستري أدام الله تأييده الى غير ذلك مما يضاهيه ، و كذلك لم نشر الى ما في كتب المشتركات للرجال و لم ننقل عبارات مؤلفيها للاستغناء عن كلماتهم بما خضنا فيه من البحث والتحقيق .
2- من أراد الاطلاع على خصائص كل واحد من كتب الثقفي فليراجع كتاب الذريعة إلى تصانيف الشيعة فان المقام لا يسع البحث عن حال كل كتاب من الكتب المشار اليها ، أما الذريعة فهو موضوع لذلك الأمر فان أردت الخوض في ذلك فراجعه .
ص: 48
قد استفيد مما تقدم في ترجمة الثقفي أن أهل اصفهان کانوا في ذلك الزمان من أشد الناس بغضا للتشيعة و أكثرهم عداوة لأهل بيت النبي صل الله علیه و اله ومن ثم قالت جماعة من علماء الرجال بعد نقل
ترجمة الثقفي: « فيها ما يدل على أحوال أهل اصفهان في ذلك الزمان ،» فالأولى أن نشير هنا الى شيء مما يدل على ذلك فنقول: قال المجلسى (رحمة الله علیه) في تاسع البحار في باب « معجزات کلامه علیه السلام من اخباره بالغائبات و علمه باللغات » ما نصه ( انظر ص 582 من طبعة أمين الضرب ):
دیج» [ أي في كتاب الخرائج والجرائح للشيخ الامام قطب الدين أبي الحسن سعید بن هبة الله بن الحسن الراوندي قدس الله روحه ] روي عن ابن مسعود قال :
كنت قاعدا عند أمير المؤمنين علیه السلام فی مسجد رسول الله صل الله علیه و اله ازنادی رجل من يدلني على من آخذ منه علما؟ومر ، فقلت : يا هذا هل سمعت قول النبي صل الله علیه و اله : أنامدينة العلم وعلي بابها؟ - فقال : نعم ، قلت : فأين تذهب وهذا علي بن أبي طالب؟! فانصرف الرجل وجثا بين يديه فقال علیه السلام : من أي البلاد أنت ؟ - قال : من اصفهان، قال له : اكتب : أملى علي بن أبي طالب أن أهل اصفهان لايكون فيهم خمس خصال السخاوة والشجاعة والأمانة والغيرة وحبنا أهل البيت ، قال: زدني يا أمير المؤمنین قال علیه السلام بلسان [أهل] اصبهان : اروت این وس ، أي اليوم حسبك هذا.
بيان - كان أهل اصفهان في ذلك الزمان الى أول استيلاء الدولة القاهرة الصفوية - أدام الله بركاتهم - من أشد النواصب ، والحمدلله الذي جعلهم أشد الناس حبا لأهل البيت علیهم السلام- و أطوعهم لأمرهم و أوعاهم لعلمهم و أشدهم انتظارا لفرجهم حتى أنه لا يكاد يوجد من يتهم بالخلاف في البلد ولا في شيء من قراه القريبة أو البعيدة ، و بیركةذلك تبدلت الخصال الأربع أيضا فيهم ، رزقنا الله و سائر أهل هذه البلاد نصر قائم آل محمد صل الله علیه و اله والشهادة تحت لوائه ، وحشرنا معهم في الدنيا و الآخرة »
ص: 49
وصرح بمثله صاحب روضات الجنات فانه (رحمة الله علیه) خاض بعد الفراغ عن ترجمة التقفي في البحث عن بلدة اصبهان ( إلى أن قال ) :
«و أما المرتضوي الوارد في الخرائج وغيره من أن أهلها لا تكون فيهم خمس خصال السخارة و الشجاعة و الأمانة و الغيرة و حب أهل البيت عليهم السلام ( وفي بعض المواضع بدل الأمانة: (الوفاء) وما روي أيضا فيه أو في النبوي المرسل كما في بعض المجاميع المعتبرة أنه قال : ما أحسن أو ما أفلح اصفهانی قط، وكذا ما نقله بعض أعلام العصر من أنهم استمهلوا ولاة عمر بن عبدالعزيز بجعل كثير حتى يتم أربعينهم في سب أمير المؤمنين على علیه السلام بعد ما خبروا برفعه ذلك ومنعه منه ورده فدك إلى أهل البيت علیهم السلام فهي أيضا بتمامها محمولة على اتصافهم بمثل ذلك في زمان نصبهم وعداوتهم لأهل البيت علیهم السلام وا لا فهي في هذا الألوان بيضة أهل الإسلام ومحط رحال أهل الإيمان » هذا .
فمنهم الحافظ أبو نعيم أحمد بن عبدالله الأصبهاني فانه قال في كتاب ذکراخبار اصبهان (ج1 ؛ ص 187) :
«إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي أخو على كان غاليا في الرفض ، يروي عن إسماعيل بن أبان وغيره ، ترك حديثه»
اقول : أن سبب ترك علماء العامة لحديث إبراهيم الثقفي هو كونه شيعيا امامية وذلك دأبهم لزعمهم أن التشيع ذنب لا يغفر ، ومن ارتكبه فقد خرج عن درجة الاعتبار وسقط عن صلاحية أن يؤخذ عنه الأحاديث والأخبار، ويومي إلى ذلك كلماتهم في حقه وكثيرا ما يعبرون عن ذلك الأمر بأنه غال في الرفض وله نظائر كثيرة في كتبهم.
وقال ايضا فيه في ترجمة أخيه علي بن محمد بن سعيد بن هلال الثقفي الكوفي (ج 2، ص 7) :
ص: 50
«كان أخوه إبراهيم أسن منه بروي عن اسماعیل ، بن أبان »
أقول : كان مراده بقوله : « يروی عن اسماعیل بن أبان » أنه قد كان من المعمرين لان إسماعيل بن أبان قد توفی سنة ست عشرة ومائتين ، وسنذكر فيما يأتي أن الثقفي يروي عمن توفي قبل هذا بسنین فانتظر .
« الثقفي بفتح الثاء المثلثة والقاف و الثاء : هذه النسبة إلى ثقيف وهو ثقيف ابن منبه بن بكر بن هوازن بن منصور بن عکرمه مه بن خصفة بن قيس بن عيلان بن مضر، وقيل : ان اسم ثقيف قسي، ونزلت أكثر هذه القبيلة بالطائف ؛ وانتشرت منها في البلاد .
( إلى أن قال عند عده المنسوبين إليها )
و إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال الثقفي الكوفي قدم اصبهان و أقام بها وكان يغلو في الترفض ، هو أخو على بن محمد الثنفى وكان على قد هجره و باینه ، وله مصنفات في التشيع ، يروي عن أبي نعيم الفضل بن دكين وإسماعيل بن أبان »
«إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود بن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقدة بن غبرة بن عوف بن ثقيف الثقفي أصاه كوفي ، وسعد بن مسعود هو أخو [أبي] عبيد بن مسعود صاحب يوم الجسر في أيام عمر بن الخطاب مع الفرس ، وسعد هو عم المختار بن أبي عبيد الثقفي ولاه علی - کرم الله وجهه - المدائن وهو الذي لجأ إليه الحسن يوم ساباط .
وكنية ابراهيم ابو اسحاق ، وكان جبارا من مشهوری الامامية .
ذكره أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي في مصنفى الامامية ، وذكر أنه مات في سنة 283 قال :
وانتقل من الكوفة إلى اصفهان وأقام بها وكان زيديا أولا وانتقل إلى القول بالامامة وله مصنفات كثيرة منها :
ص: 51
کتاب المغازي ، کتاب السقيفة ، كتاب الردة، كتاب مقتل عثمان ، کتاب الشوری ، کتاب بيعة أمير المؤمنین ، کتاب الجمل، کتاب صفین، کتاب الحكمين ، کتاب النهر ، کتاب الغارات ، كتاب مقتل أمير المؤمنين ، كتاب رسائل أمير المؤمنين وأخباره وحروبه غير ما تقدم ، كتاب قيام الحسن بن علي رضي الله عنهما ، کتاب مقتل الحسين ، كتاب التوابين وعين الوردة، كتاب أخبار المختار، کتاب فدك ، كتاب الحجة في فعل(1) المكرمین، کتاب السرائر، کتاب المودة في ذوي القربی، کتاب المعرفة كتاب الحوض والشفاعة، کتاب الجامع الكبير في الفقه ، کتاب الجامع الصغير ، کتاب ما نزل من القرآن في أمير المؤمنین، کتاب فضل الكوفة ومن نزلها من الصحابة، کتاب الامامة کبیر، کتاب الامامة صغیر، کتاب المتعتين، کتاب الجنائز، کتاب الوصية، كتاب المبتدأ، كتاب أخبار عمر، كتاب أخبار عثمان، کتاب الدار، کتاب الأحداث، کتاب الحروري ، كتاب الاستنفار والغارات ، کتاب السير ، کتاب یزید ، کتاب ابن الزبير ، کتاب التفسير ، کتاب التاريخ ، كتاب الرؤيا ، كتاب الأشربة الكبير، والصغير ، کتاب محمد وإبراهيم ، كتاب من قتل من آل محمد، کتاب الخطب »
«الثقفي الرقي إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود صاحب يوم الجسر في ايام عمر بن الخطاب رضي الله عنه مع الفرس ، وسعد هو عم المختار بن أبي عبيد الثقفي أبو اسحاق الثقفي أصله كوفي و كان أخباریا من مشهوري الأمامية ، ذكره أبو جعفر محمد بن الطوسي (2) في مصنفي الأمامية وذكر أنه مات سنة ثلاث وثمانين ومائتين ، وانتقل من الكوفة إلى اصبهان و كان زیدیا أولا وانتقل إلى القول بالامامة وله مصنفات كثيرة منها :
المغازي ، السقيفة ، الردة، مقتل عثمان ، الشورى ، بيعة أمير المؤمنين ،
ص: 52
الجمل، صفین، الحكمين ، النهر، الغارات ، مقتل أمير المؤمنين ، رسائل أمير المؤمنين و أخباره و حروبه غير ما تقدم، قيام الحسن بن علي، مقتل الحسين ، التوابین وعين الوردة ، أخبار المختار ، فدك ، الحجة في فعل(1) المكرمين ، السرائر ، المودة في ذي (2)القربی ، المعرفة ، الحوض والشفاعة ، الجامع الكبير في الفقه ، الجامع الصغير، الجنائز ، الوصية ، ما نزل من القرآن في أميرالمومنين ، فضل الكوفة ومن نزلها من الصحابة ، الامامة كبير ، الامامة صغير ، المبتدأ ، أخبار عمر ، أخبار عثمان ، الدار ، الأحداث ، الحروری ، الاستنفار و الغارات (3)، السير، یزید ، ابن الزبير التعبير(4) التاريخ ، الرؤيا ، الأشربة؛ الكبير و الصغير ، محمد و إبراهيم ، من قتل من آل محمد الخطب ، المتعتين »
«إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد الثقفي ؛ يروي عن إسماعيل بن أبان وغيره . قال أبو نعيم في تاريخ أصبهان : كان غاليا في الرفض؛ ترك حديثه » وذكره الطوسي في رجال الشيعة وقال : كان أو لا زيدتأ ثم صار اماميتا . قال : وكان سبب خروجه من الكوفة إلى اصبهان أنه صنف كتاب المناقب والمثالب فأشار عليه بعض أهل الكوفة أن يخفيه ولا يظهره، فقال : أي البلاد أبعد عن التشبع ؟ فقالوا له : اصبهان، فحلف أن لا يخرجه ويحدث به إلا باصبهان ثقة منه بصحة ما أخرج فيه ، فتحول إلى اصبهان وحدث به فيها .
قال :ومات باصبهان سنة [ثلاث و]ثمانين ومائتين حدث عن أبي نعيم وعباد بن يعقوب والعباس بن بكار وهذه الطبقة ، ومن تصانيفه: کتاب المغازي ، کتاب السقيفة ، كتاب الردة، کتاب الشوری ، کتاب مقتل عثمان ، کتاب صفین ، کتاب الحكمين ،
ص: 53
کتاب النهروان ، کتاب مقتل على ، كتاب مقتل الحسين ، كتاب التوابين ، كتاب أخبار المختار ، کتاب السرائر، کتاب المعرفة ، كتاب الجامع الكبير في الفقه ، کتاب فضل الكوفة ومن نزلها من الصحابة ، كتاب الدلائل ، كتاب من قتل من آل محمد ، کتاب التفسير ، وغير ذلك.
روى عنه أحمد بن على الأصبهاني ، والحسن بن علي بن محمد الزعفراني ، ومحمد بن
زيد الرطال، وآخرون .
وكان أخوه علي قد هجره و باینه بسبب الرفض
قلت : أر خ الطوسي وفاته سنة ثلاث وثمانين و مائتين»
وقال الناقد الجليل الشيخ محمود حسن التونكي في معجم المصنفین تحت عنوان « ابراهيم التقني الأصفهانی » (ج 4، ص 401- 404) :
«الشيخ كبير الشيعة أبو اسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي الكوفي الأصفهاني الشيعي كان من كبراء الشيعة و فضلائهم ، ولد بالكوفة و تشیع وغلا فيه وصار أحد المشاركين في علومهم ثم ارتحل من بلدة الكوفة وقدم اصبهان وتدير بها ، أخرجه ابن النديم البغدادي في فهرست العلماء في أخبار الشيعة منه وقال :
الثقفي أبو اسحاق إبراهيم بن محمد الأصبهاني من الثقات العلماء المصنفین ،
وله من الكتب كتاب أخبار الحسن بن علي علیه السلام ، و كتاب أخبار الحسين بن على عليهما السلام (انتھی) .
وذكره السمعاني في الانساب وقال :
إبراهيم بن سعد بن هلال الثقفي وكان علي قد هجره و باینه ، وله مصنفات في التشيع ، يروي عن أبي نعيم الفضل بن دكين وإسماعيل بن أبان (انتهى) .
قال الحافظ الذهبي في الميزان :
إبراهيم بن محمد الثقفي عن يونس بن عبيد قال ابن أبي حاتم : هو مجهول وقال البخاري : لم يصح حديثه .
ص: 54
قلت : یعنی مارواه ابن وهب (أنا )سعيد بن أبي أيوب عن إبراهيم بن محمد عن هشام بن أبي هشام عن عائشة - رضي الله تعالی عنها - في الاسترجاع لتذكره المصيبة انتهى. فابراهيم هذا الذي ذكره في الميزان غير إبراهيم بن محمد الثقفي المترجم هذا وسميه القادم باصبهان فان هذا الذي ذكره في الميزان مقدم على المترجم وقد ترجم الحافظ ابن حجر في لسان الميزان لكليهما فانه ذكر أولا: إبراهيم بن محمد الثقفي المترجم في الميزان ثم أخرج المترجم بنسبه المذكور وقال : يروى عن اسماعیل بن أبان و غیره . قال أبو نعيم . كان غاليا في مذهبه ترك حديثه ، وذكره الطوسي في رجال الشيعة قال :
وكان زیدیا ثم صار اماميا . قال : وكان سبب خروجه من الكوفة إلى اصبهان أنه صنف کتاب المناقب والمثالب فأشار عليه بعض أهل الكوفة أن يخفيه ولا يظهره فقال : أي البلاد أبعد عن التشيع؟ - فقالواله : اصبهان ، فحلف أن لايخرجه ولايحدث به إلا باصبهان لثقة منه بصحة ما أخرج فيه ، فتحول إلى اصبهان وحدث به فيها ، و مات باصبهان سنة [ثلاث و]ثمانين ومائتين ، حدث عن أبي نعيم وعبادبن يعقوب و العباس بن بکار وهذه الطبقة .
ومن تصانيفه :
كتاب المغازي ، كتاب التسقيفة ، كتاب الردة، کتاب الشوری ، کتاب مقتل عثمان ، کتاب صفین ، کتاب الحكمین ، کتاب مقتل الحسين رضي الله عنه ، کتاب التوابين ، كتاب أخبار المختار ، کتاب النهروان ، کتاب مقتل علي رضي الله عنه ، کتاب السرائر ، کتاب المعرفة ، كتاب الجامع الكبير في الفقه، کتاب فضل الكوفة ومن نزلها من الصحابة ، كتاب الدلائل ، كتاب من قتل من آل محمد ، کتاب التفسير وغير ذلك .
روى عنه أحمد بن علي الأصبهاني ، والحسن بن علي بن محمد الزعفراني،ومحمد بن
زيد الرطال وآخرون .
ص: 55
«كان أخوه على قدهجره و باینه بسبب الغلو ، أرخ الطوسي وفاته سنة ثلاث وثمانين ومائتين (انتھی).
وأخرجه الطوسي في الفهر ست وقال :
سعد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عم المختار ولاه على علیه السلام على المدائن ، وهو الذي لجأ إليه الحسن علیه السلام يوم ساباط ، وانتقل أبو اسحاق هذا إلى اصبهان وأقام بها ، ويقال : ان جماعة من القميين کاحمد بن محمد بن خالد وغيره وفدوا عليه إلى اصفهان وسألوه الانتقال إلى قم ؛ فأبی .
وزاد الطوسي في مصنفاته : کتاب بيعة أمير المؤمنين علیه السلام وأخباره وحروبه ، کتاب قيام الحسن ،علیه السلام کتاب فدك ، كتاب الحجة في فضل المكرمين ، كتاب المودة في زوي القربی ، کتاب الحوض والشفاعة ، كتاب الجامع الصغير في الفقه ، کتاب ما انزل من القرآن في أمير المؤمنين علیه السلام، كتاب في الامامة کبیر ، كتاب في الامامة صغير ، كتاب المتعتين ، کتاب الجنائز ، کتاب الوصية ، كتاب المبتدأ ، كتاب أخبار عمر. كتاب أخبار عثمان ، کتاب الدار ، کتاب الأحداث ، کتاب الجزور ، کتاب الاسفار والغارات ، کتاب السيرة، كتاب أخبار یزید ، کتاب ابن الزبير ، کتاب التفسير ، كتاب التاريخ ، كتاب الرؤيا ، كتاب الأشربة الكبير ، كتاب الأشربة الصغير ، کتاب زيد وأخباره، کتاب محمد وإبراهيم ، کتاب الخطب المعربات .
قال : وأخبرنا بجميع الكتب أحمد بن عبدون عن علي بن محمد بن الزبير القرشي عن عبد الرحمن بن إبراهيم المستملي عن إبراهيم الثقفي .
وأخبرنا بكتاب المعرفة ابن أبي جيد القمي ، عن محمد بن الحسن بن الوليدعن أحمد بن علوية الأصفهاني المعروف بابن الأسود عن إبراهيم .
و أخبرنا به الا جل المرتضى علي بن الحسين الموسوي أدام الله تأييده، والشيخ أبو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان جميعا عن علي بن حبشي الكاتب (قال الشيخ: انه علي بن حبش بغیر یاء) عن الحسن بن علي بن عبدالكريم الزعفراني عن إبراهيم .
ص: 56
مات إبراهيم سنة 283 ثلاث وثمانين ومائتين (انتھی) .
وقد أخرجه یاقوت الحموي في معجم الأدباء وساق نسبه : سعد بن مسعودبن عمرو بن عمیر بن عوف بن عقدة بن غبرة بن عوف بن ثقيف الثقفي ؛ قال : وكنية إبراهيم أبو اسحاق ، و كان جبارا من مشهوري الأمامية ثم ذکر مصنفاته من فهرست الطوسی .
و هذه الكتب للمترجم لم تشتهر ببغداد في القرن الثالث و الرابع و إنما ذكرها الشيخ الطوسي بعد هذا العهد في القرن الخامس فان ابن النديم لم يذكر له سوى الكتابين المذكورين ».
أقول : قوله « و هذه الكتب للمترجم لم تشتهر بغداد في القرن الثالث والرابع » بمعزل عن الصواب وسنشير إلى أسامي جماعة ممن نقلوا عن كتبه هذه في القرنين المذكورين إن شاء الله تعالی .
«إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال الثقفي عالم كان يرى رأي الزيدية ثم انتقل إلى القول بالامامية ، من أهل الكوفة ، انتقل إلى اصفهان فمات فيها ، من كتبه : المغازي ، و الردة، و الشورى ، و مقتل عثمان ، و صفين ، و النهروان ، و الغارات ، ورسائل علي بن أبي طالب وغاراته وحروبه ، والجامع الكبير في فقه الأمامية ، و کتاب الامامة، ومن قتل من آل محمد، والسير ، و كتاب في التاريخ ، و کتابان في الأشربة، و كتاب في الخطب ، وأخبار المختار ، وفضل الكوفة ومن نزلهامن الصحابة» .
أقول : قوله : « وغاراته [أي غارات على علیه السلام] » بمعزل عن الصواب فان علياعلیه السلام لم يغراغارة معاوية على المؤمنين الأبرياء قط ؛ وهذا واضح ، فلعل المراد بها ما كان صادرا من مالك قبل اعزام على علیه السلام اياه على مصر وهي أيضا لم تكن من قبیل غارات معاوية ، كيف لا، وهو من أتباع أمير المؤمنين عليه السلام وعماله ؛ فراجع
«إبراهيم الثقفي المتوفي سنة 283 ه- = 896 م هو إبراهيم بن محمد بن
ص: 57
سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي محدث ، مؤرخ ، فقيه . له مصنفات كثيرة (انظرها في معجم الأدباء) منها المغازي ، الجامع الكبير في الفقه ، فضل الكوفة و من نزلها من الصحابة ، الامامة ، و كتاب التاريخ
ذکر ترجمته الصفدي في الوافي (ج 6، ص 120 من المطبوعة وج 5 ص 80 من المخطوطة المشار إليها في الكتاب و یاقوت في معجم الأدباء (ج1، ص 232 - 234) والطوسي في الفهرست (ص 4 - 6) و آغا بزرك في الذريعة (5 : ص62وص 64 -65) والبغدادي في ايضاح المكنون (ج 2 ص 45 و355 ، وج2 ، ص 290 و 327 و 347) و الخوانساري في روضات الجنات ( ص 2) و العاملي في أعيان الشيعة (ج 5؛ ص 418 - 423)»
لما كان طريق عدة من علمائنا رضوان الله عليهم كابن قولويه و الصدوق الى كتب أبي اسحاق ابراهيم الثقفي - رضي الله عنه - و رواياته منتهيا إلى أحمد بن علویة الأصبهاني و كذلك طريق الشيخ و النجاشي الى كتب الثقفي و رواياته منتهيا اليه و الى الحسن بن علي بن عبدالكريم الزعفراني وقد ذكرنا ترجمة الزعفراني في تعليقات آخر الكتاب لاقتضاء المقام اناه هناك ، وبقي علينا أن نترجم أحمد بن علوية الأصبهاني هنا ليكون القارىء خبيرا بشأنه و بصيرا بعلو مقامه و عظمة مكانته فدونكها :
«أحمد بن علوية الأصفهاني أخبرنا ابن نوح قال : حدثنا محمد بن علي بن أحمد بن هشام أبو جعفر القمي قال : حدثنا محمد بن أحمد بن محمد بن بشیر بن البطال بن بشیر بن الرحال قال : وسمي الرحال لانه رحل خمسين رحلة من حج الى غزو قال : حدثنا أحمد بن علوية بكتابه الاعتقاد في الأدعية»
أقول : و أما انتهاء طريقه الى ابن علوية فقد تقدم في ترجمة ابراهيم الثقفي .
ص: 58
«أحمد بن علوية الأصفهاني المعروف بابن الأسود الكاتب روی عن ابراهيم بن محمد الثقفي كتبه كلها ، روى عنه الحسين بن محمد بن عامر وله دعاء الاعتقاد تصنيفه »
و قال أيضا في حرف العين فيمن لم يرو عنهم عليهم السلام :
«عبدالله بن الحسن المؤدب روی عن أحمد بن علوية كتب الثقفي ، و روی عنه علي بن الحسين بن بابویه (رحمة الله علیه) .
«أحمد بن علوية الأصفهاني ابن الاسود الكاتب، له كتب منها دعاء الاعتقاد، وله النونية المسماة بالألفية والمحبرة وهي ثمانمائة و نيف و ثلاثون بيتا وقد عرضت على أبي حاتم السجستاني فقال : يا أهل البصرة غلبكم والله شاعراصفهان بهذه القصيدة في احكامها و كثرة قوافيها » و عده أيضا في آخر الكتاب من مجاهری شعراء أهل البيت (انظر ص 136 ؛ س 14).
وما كان فيه عن ابراهيم بن محمد الثقفي فقدرويته عن أبي رضي الله عنه عن عبدالله بن الحسن المؤدب عن أحمد بن على الأصبهاني عن ابراهيم بن محمد، الثقفي ورويته عن محمد بن الحسن رضي الله عنه عن أحمد بن علوية الأصبهاني عن ابراهيم بن محمد الثقفي »
و قال المحدث النوری (رحمة الله علیه) في خاتمة المستدرك في شرح العبارة (ج 3، ص 549 ):
«والى ابراهيم بن محمد الثقفي أبوه عن عبدالله بن الحسين المؤدب عن أحمد بن على الأصفهاني ، وعن محمد بن الحسن عن أحمد بن علوية الأصفهاني عنه ، و الظاهر اتحاد الأحمدين والاشتباه في السند الأول لمافي جش(1) : عبدالله بن الحسن المؤدب
ص: 59
روي عن أحمد بن علوية كتب الثقفي روى عنه على بن الحسين بن بابویه ، و في لم من جخ : أحمد بن علوية الأصفهاني المعروف بابن الأسود روي عن ابراهيم بن محمد الثقفي كتبه كلها مع أنه ليس للأول ذكر في كتب الأصحاب . ثم انهم لم يوثقوا أحمد بن علوية صريحا الا أنهم مدحوه بما يقرب من التوثيق ولا أقل من معناه الأعم ففي النجاشي: أن له كتاب الاعتقاد في الأدعية و ذكر طريقه اليه، و في رجال الشيخ فيمن لم يرو عنهم: روى عنه الحسين بن محمد بن عامر وله دعاء الاعتقاد تصنيفه، والحسين هو الأشعري الثقة ويروى عنه ابن الوليد الجليل المعروف حاله في شدة التحرز عن الرواية عن غير الثقة ، وقال ابن شهرآشوب في المعالم في ذكر الطبقة الأولى من شعراء أهل البيت عليهم السلام وهم المجاهرون : الشيخ أحمد بن علوية الأصفهاني و في ايضاح العلامة : أحمد بن علوية الأصبهاني بفتح العين المهملة و فتح اللام و کسر الواو وتشديد الياء المنقطة تحتها نقطتين ، له كتاب الاعتقاد في الأدعية ( الى آخر مامر نقله من معالم العلماء ) ثم قال : وذكره ابن۔ داود في القسم الأول من كتابه وقال : أحمد بن علوية الأصبهاني الرحال بالحاء المهملة و التضعيف نقلا عن رجال الشيخ والكشي: سمي الرحال لأنه رحل خمسين رحلة من حج الى غزو ، و نقله عنه المحقق الكاظمي في عدته ولم يتعرض لما فيه من الاشتباه فان الرحال من ألقاب محمد بن أحمد الراوي عنه دونه ، ففي النجاشي: أحمد بن علوية الأصبهاني أخبرنا ابن نوح قال : حدثنا محمد بن على بن أحمد بن هشام أبو جعفر القمي قال : حدثنا محمد بن أحمد بن بشر البطال بن بشیر الرحال قال : وسمي الرحال لأنه رحل خمسين رحلة من حجة الى غزو ، وقال : حدثنا أحمد بن علوية بكتاب الاعتقاد في الأدعية ؛ وفيه اشتباه آخر من نسبة ذلك الى الكشي دون النجاشي وليس له ذكر في الكشي »
«ابن الأسود الكاتب هو أحمد بن علوية الأصبهاني الكرمانی کان لغويا أديبا كاتبا شاعرا شيعيا راويا للحديث ، نادم الأمراء الكبراء وعمر طويلا ، ذكره الشيخ
ص: 60
فيمن لم يرو عنهم وقال : له دعاء الاعتقاد تصنيفه ، وعن العلامة المجلسي (رحمة الله علیه) أنه احتمل أن يكون المراد بدعاء الاعتقاد دعاء العديلة ؛ ولكن ينافيه تسمية النجاشي له بكتاب الاعتقاد في الأدعية ، وذکره یاقوت في معجم الأدباء وقال في المحكي عنه : له ثمانية كتب في الدعاء من انشائه ، وقال : كان صاحب لغة يتعاطي التأدیب و صار في ندماء أحمد بن عبدالعزيز ، ودلف بن أبي دلف العجلي .
( الى أن قال )
له كتاب الاعتقاد في الأدعية ، وله النونية المسماة بالألفية والمحبرة في مدح أمير المؤمنين علیه السلام وهي ثمانمائة و نيف وثلاثون بيتا ، و قد عرضت على أبي حاتم السجستاني فقال : يا أهل البصرة غلبكم والله شاعر اصبهان في هذه القصيدة في احكامها وكثرة فوائدها (انتھی).
وهذه القصيدة لم توجد لها نسخة في هذه الاعصار الا أبيات مقطعة ( إلى أن قال ) توفي سنة 320 أو 312، وكان قد تجاوز المائة» .
أقول : ما نقله عن محكي الايضاح هو عبارة ابن شهر آشوب في معالم العلماء و العلامة (رحمة الله علیه) قد أخذها من المعالم ، ويستفاد من تعبير السجستاني بقوله : « شاعر اصبهان » أنه قد كان بمقام شامخ من الشهرة في الشعر والأدب .
ويفصح عنه أيضاكلام الثعالبي في يتيمة الدهر فانه قال فيه تحت عنوان «الباب الخامس في محاسن أشعار أهل العصر من اصبهان (ج 3 ص 267 من النسخة المطبوعة بمصر سنة 1354) :
«لم تزل اصبهان مخصوصة من بين البلدان باخراج فضلاء الأدباء و فحولة الكتاب والشعراء ، فلما أخرجت الصاحب أبا القاسم و كثيرا من أصحابه وصنائعه وصارت مرکز عزه ومجمع ندمائه و مطرح زواره استحقت أن تدعى مثابة الفضل و موسم الأدب ، وإذا تصفحت کتاب اصبهان لأبي عبدالله حمزة بن الحسين الأصبهاني وانتهيت إلى ما أورد فيه من ذ کر شعرائها وشعراء الكرخ المقطعة عنها وسياقة عيون
ص: 61
أشعارهم وملح أخبارهم كمنصور بن باذان وأبي دلف العجلي وأخيه معقل بن عیسی و بکر بن عبدالعزيز وأحمد بن علوية (إلى آخر ما قال)»
وسماه ابن النديم في الفهرست تحت عنوان « أسماء الشعراء الكتاب على ماذکره ابن الحاجب النعمان في كتابه » بهذه العبارة : « أحمد بن علوية الأصفهاني الكاتب خمسون ورقة » أي له ديوان في خمسين ورقة ( انظر ص 237 من النسخة المطبوعة بمصر سنة 1348 ه ق ):
وقال الشيخ آقا بزرك الطهرانی (رحمة الله علیه ) في طبقات أعلام الشيعة
(ص 36 من نوابغ الرواة في رابعة المات) :
«أحمد بن علوية الاصفهاني المعروف بابن الأسود الكاتب ؛ روی عن إبراهيم ابن محمد الثقفي كتبه كلها ، ويروي عنه محمد بن الحسن بن الوليد المتوفى سنة 343 كما في الأمالي ، ترجم في معجم الأدباء (ج 4، ص 72) نقلا عن حمزة صاحب کتاب اصفهان و نقل من شعره ما أنشده سنة 310 وله يومئذ ثمان وتسعون سنة ثم شعره الذي أنشده بعد أن أنت عليه مائة سنة و قصيدته التي عرضت على أبي حاتم السجستاني ؛ أولها :
مابال عينك ثرة الانسان *** عبرى اللحاظ سقيمة الأجفان
وتسمى الألفية في مدح الأمير علیه السلام».
وقال الإمینی (رحمة الله علیه) في كتاب « الغدیر ، (ج 3، ص 348) :
«أبو جعفر أحمد بن علوية الأصبهاني الكرماني الشهير بابن الأسود هو أحد مؤلفي الأمامية المطرد ذكرهم في المعاجم ( إلى أن قال ) المترجم من أئمةالحديث ومن صدور حملته ، أخذ عنه مشایخ علماء الأمامية واعتمدوا عليه.
منهم شيخ القميين أبو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد القمي المتوفی سنة 343 المعلوم حاله في الثقة والتحرز عن الرواية عن غيرالثقة وطعنه واخراجه من روی عن الضعفاء من قم فقد روى عنه كتب إبراهيم بن محمد الثقفي المعتمد عليه عند الأصحاب كما في مشيخة الفقيه وفهرست شیخ الطائفة الطوسي .
ص: 62
و منهم فقيه الطائفة وشيخها ووجهها سعد بن عبدالله بن أبي خلف الأشعري المتوفى سنة 299 أو 300 أو 301 كما في المجلس العشرين(1) من مجالس شيخنا الأكبر محمد بن محمد بن النعمان المفيد .
و منهم الحسين بن محمد بن عمران الأشعري القمي الثقة الذي أكثر النقل عنه ثقة الاسلام الكليني في الكافي وابن قولويه في الكامل .
و منهم عبدالله بن الحسين المؤدب أحد مشايخ الصدوق ووالده كما في مشيخة الصدوق.
ويروى عنه كتابه الاعتقاد في الأدعية محمد بن أحمد الرحال كما في فهرست النجاشي ص 64 وأحمد بن يعقوب الأصبهاني كما في تهذيب الشيخ الطوسي ج1 ص 141 في باب الدعاء بين الركعات (إلى أن قال):
وحسب المترجم جلالة أن تكون أخباره مبثوثة في مثل الفقيه و التهذيب والكامل و أمالي الصدوق ومجالس المفيد وأمثالها من عمد كتب أصحابنا رضوان الله عليهم ، وحسبنا آية لثقته اعتماد القمیين عليه مع تسرعهم الى الوقيعة بأدني غميزة في الرجل (إلى آخر ما قال) »
وقال السيد محسن العاملی (رحمة الله علیه) في أعيان الشيعة :
(ص 67 - 83 من الجزء التاسع = المجلد العاشر)
«أحمد بن علوية الأصبهاني الكراني المعروف بأبي الأسود أو بابن الأسودالكاتب (فخاض في ترجمته المبسوطة إلى أن قال ):
«واحتمل المجلسي (رحمة الله علیه) أن يكون المراد بدعاء الاعتقاد دعاء العديلة، وينافيه تسمية النجاشي له بكتاب الاعتقاد في الأدعية فدل على أنه كتاب فيه عدة أدعية و يأتي قول ياقوت : له ثمانية كتب في الدعاء من انشائه ، وقول الشيخ : له دعاء الاعتقاد تصنيفه ، لعل صوابه : کتاب الاعتقاد و توهم بعضهم أن قوله : وسمي الرحال
ص: 63
راجع إلى أحمد بن علوية وليس كذلك .
والظاهر أن كتاب الاعتقاد هو الذي ينقل عنه الشيخ إبراهيم الكفعمي في كبته وجعله في آخر كتابه «البلدالامین» من مصادره فيظهر أنه كان موجود اعنده».
( الى أن قال )
«القصيدة الألفية أو المحبرة - مر عن العلامة في الايضاح أنه قال : له النونية المسماة بالالفية والمحبرة في مدح أمير المؤمنين علیه السلام و هي ثمانمائة و نيف و ثلاثون بيتا ؛ وقد عرضت على أبي حاتم السجستاني فقال : يا أهل البصرة غلبكم والله شاعر اصبهان في هذه القصيدة في أحكامها و كثرة فوائدها .
وفي معجم الأدباء : قال حمزة : له قصيدة على ألف قافية شيعية عرضت على أبی۔ حاتم السجستاني فأعجب بها وقال : يا أهل البصرة غلبكم أهل اصبهان (إلى آخره) وتسميتها بالألفية يدل على أنها ألف بيت وهو صریح قول حمزة، والعلامة مع تسميته لها بالألفية قال : انها ثمانمائة و نيف وثلاثون بيتا كما سمعت ، و كان هذا هو الذي وصل إليه منها ، وحمزة الأصبهاني أعرف بأهل بلده .
وليت شعري أين ذهبت هذه الألفية التي أعجب بها أبو حاتم على جلالته كل هذا الاعجاب حتى لم توجد لها نسخة في هذه الأعصار إلا أبيات مقطعة أوردها ابن شهر آشوب في المناقب و فرقها على أبواب کتابه و فصوله فأورد منها في كل موضع بيتا أو بيتين أوأ كثر مما يناسب المقام فتارة يقول : ابن علوية الأصفهاني، وتارة : ابن علوية ، وتارة : الأصبهاني ، وتارة : ابن الأسود ، وتارة : المحبرة ، وتارة : الألفية ، ونحو ذلك ؛ والمقصود في الجميع واحد وقد جمعنا ما تفرق منها في كتاب المناقب و رتبناه بحسب الامكان و على مقتضى المناسبة فقد يوافق ترتیب ناظمهاوقدیخالفه ، ولعله لايوافقه مطلقا لكن هذا ما أمكننا فبلغ ذلك مائتين وأربعا وعشرين بيتا ، وقد وقع فيها في نسخة المناقب المطبوعة تحريف كثيرأخرج بعض أبياتها عن أن يفهم لها معنى فما تمكنا من اصلاحه بحسب القرائن أصلحناه ، وما استغلق علينا أبقيناه بحاله .
ص: 64
وصاحب الطليعة يقول : انه جمع منها ما يقرب من مائتين وخمسين بيتا ولعله وجد منها في غير المناقب أيضا أو بقي في المناقب شيء لم يقع عليه نظرنا بعد طول التفتيش قال :
ما بال عينك ثرة الانسان *** عبرى اللحاظ سقيمة الأجفان
(فنقل ما جمع من القصيدة وهي 224 بیتا ثم قال ):
هذا ما أمكن جمعه من هذه القصيدة وأنت ترى أن فيها أبياتا كثيرة مستغلفة بسبب التحريف الذي طرأ عليها ولم نتمكن من معرفة صوابها و وضعنا اشارة على قليل منها و أكثرها تركناه بحاله و لعل أحدا يوفق لنسخة صحيحة مخطوطة فيصححها (إلى آخر ما قال)»
وقال ياقوت الحموي في معجم الأدباء (ج 2، ص 3 من الطبعة الثانيةبمصر سنة 1924 م):
«أحمد بن علوية الأصبهاني الكرماني(1) ، قال حمزة : كان صاحب لغة يتعاطی التأديب ، و يقول الشعر الجيد ، و كان من أصحاب أبي على الغذة ثم رفض صناعة التأديب وصار في ندماء أحمد بن عبد العزيز ودلف بن أبي دلف العجلي، وله رسائل مختارة فدونها أبو الحسن أحمد بن سعد في كتابه المصنف في الرسائل ، وله ثمالية كتب في الدعاء من انشائه ،ورسالة في الشيب والخضاب ، وله شعر جيد كثير منه في أحمد بن عبد العزيز العجلي ( فذكر شيئا من أشعاره ثم قال) قال حمزة : و له وأنشدنيها في سنة عشر وثلاثمائة وله تسعون وثمان سنين ( فذكر أبياتا وقال) قال : ولاحمد بن علوية قصيدة على ألف قافية شيعية عرضت على أبي حاتم السجستاني فأعجب بها وقال: يا أهل البصرة غلبكم أهل اصبهان ، وأول هذه القصيدة :
ما بال عينك ثرة الانسان *** عبرى اللحاظ سقيمة الأجفان
(إلى آخر ما قال)»
وقال السيوطي في بغية الوعاة (ج1 ص 336من طبعة سنة 1384ھ ق):
ص: 65
«أحمد بن علونة الأصبهاني الكراني قال ياقوت : كان (فذكر ما في معجم الأدباء ملخصا)»
وقال الصفدي في الوافی بالوفیات (ج 7، ص 253):
«أحمد بن علوية الأصبهاني الكراني قال حمزة : كان صاحب لغة (فذكر نحو ما في معجم الأدباء لياقوت وزاد عليه أبياتا من أشعاره)»
قد كان المؤلف ( رحمة الله علیه ) ترعرع في عشيرة معروفة من قبائل العرب القاطنين بالكوفة و هي قبيلة بني ثقيف وقد خرج منها عدة من أعاظم الرواةمنهم اسرة المؤلف وقد عرفت فيما سبق أن جده الأعلى وهو سعد بن مسعود الثقفي عم المختار كان من أصحاب رسول الله صل الله علیه و اله و أمير المؤمنين علیه السلام ، و كان على رأس سبع من أسباع الكوفة وكان واليا على المدائن من قبل أمير المؤمنين علیه السلام
قال البلاذری فی انساب الاشراف تحت عنوان «خبر حرب الجمل» هما نصه: (انظر ص 235 من طبعة بيروت بتحقيق الشيخ محمد باقر المحمودي سنة 1394 ه ق )
«وقال أبو محنف وغيره : لما دعا الحسن وعمار أهل الكوفة إلى انجادعلی والنهوض إليه سارعوا إلى ذلك ، فنفرمع الحسن عشرة آلاف على راياتهم ؛ ويقال : اثناعشر ألفا، وكانوا يدعون في خلافة عثمان وعلى أسباعا حتى كان زیاد بن أبي سفيان فصیرهم أرباعا .
فكانت همدان وحمير سبعا عليهم سعيد بن قيس الهمداني ويقال : بل أقام سعید بالكوفة وكان على السبع غیره واقامته بالكوفة أثبت، وكانت مذحج والأشعريون سبعا عليهم زیاد بن النضر الحارثي إلا أن عدي بن حاتم كان على طيء مفردا دون صاحب سبع مذحج والأشعريين .
وكانت قيس عيلان وعبد القيس سبعا عليهم سعد بن مسعود عم المختار ابن ابی عبید الثقفي ، وكانت کندة وحضر موت وقضاعة ومهرة سبعا عليهم حجر
ص: 66
ابن عدي الكندي ، وكانت الأزد وبجيلة وخثعم والأنصار سبعا عليهم مخنف بن سليم الأزدي ، وكانت بكر بن وائل وتغلب وسائر ربيعة غير عبد القيس سبعا عليهم وعلة بن محدوح الذهلي، وكانت قريش و كنانة وأسد وتميم وضبة والرباب ومزينة سبعاعليهم معقل بن قيس الرياحي فشهد هؤلاء الجمل وصفين والنهروان وهم هكذا »
و قال نصر بن مزاحم في كتاب صفين عندذ کره استنفار على علیه السلام أهل - البصرة إلى حرب معاوية ص 131 - 132) ما نصه :
«وأجاب الناس إلى المسير ونشطوا وخفوا فاستعمل ابن عباس على البصرةأبا الأسود الدئلي وخرج حتى قدم على علي ومعه رؤوس الأخماس؛ خالد بن معمر السدوسي على بكر بن وائل ، وعمرو بن مرجوم العبدي على عبد القيس ، وصبرة ابن شیمان الأزدي على الأزد ، والأحنف بن قيس على تميم و ضبة والرباب ، وشريك بن الأعور الحارثي على أهل العالية فقدموا على علي علیه السلام بالنخيلة .
و أمر الاسباع من أهل الكوفة سعد بن مسعود الثقفي على فيس وعبد - القيس ، ومعقل بن قيس اليربوعي على تميم وضبة والرباب وقريش و كنانة وأسد ، ومخنف بن سليم على الأزد و بجيلة و خثعم والأنصار وخزاعة ، و حجر بن عدي الكندي على کند ة و حضرموت وقضاعة ومهرة ، وزياد بن النضر على مذحج والأشعريين، وسعيد بن قيس بن مرة الهمداني على همدان ومن معهم من حمير ، وعدي بن حاتم على طيء ويجمعهم الدعوة من مذحج وتختلف الرایتان ؛ راية مذحج مع زياد بن النضر، وراية طيء مع عدي بن حاتم »
وصرح بمثل كلامهما الطبري أيضا في تاريخه ونقلناه في تعليقاتنا على الكتاب (انظر ص 637 - 638)»
وقد قال نصر أيضا فيما سبق (ص 14 - 15) :
«ثم ان عليا علیه السلام أقام بالكوفة واستعمل العمال (إلى أن قال) و بعث سعد ابن مسعود الثقفي على استان الزوابي »
ص: 67
وقال البلاذري في انساب الاشراف (ج 2، ص 158) :
( تحت عنوان « القول فيما كتبه علیه السلام إلى ولاته وغيرهم » )
«و کتب علیه السلام إلى سعد بن مسعود الثقفى عامله على المدائن وجوخا :
أما بعد فقد وفرت على المسلمين فيئهم ، و أطعت ربك ، ونصحت امامك فعل المتنزه العفيف ، فقد حمدت أمرك ، ورضيت هديك ، وأنت رشدك ؛ غفر الله لك والسلام »
وقال اليعقوبي في تاريخه تحت عنوان « کتب علي علیه السلام إلى عماله يستحثهم بالخراج »(الجزء الثاني ص 176 من طبعة النجف سنة 1357 ه ق ، و ص201 من المجلد الثاني من طبعة بيروت دار صادر ) :
«وكتب إلى سعد بن مسعود عم المختار بن أبي عبيد وهو على المدائن : أما بعد فانك قد أديت خراجك ، وأطعت ربك، وأرضيت امامك؛ فعل البر التقي النجيب فغفرالله ذنبك وتقبل سعيك وحسن ما بك »
و قال الطبري عند ذكره حوادث سنة ست و ثلاثنين تحت عنوان «خروج علی بن ابی طالب الى صفين » ما نصه :
«و خرج علي من النخيلة بمن معه فلما دخل المدائن شخص معه من فيها من المقاتلة، وولي على المدائن سعد بن مسعود الثقفي عم المختار بن أبي عبيد »
وقال المفيد: (رحمة الله علیه) في الإرشاد في حديث حمل الحسن علیه السلام بعدما طعن بالرمح في فخذه إلى المدائن ما نصه :
«فا نزل به علیه السلام على سعد بن مسعود الثقفي و كان عامل أمير المؤمنين علیه السلام بهافأقره الحسن علیه السلام على ذلك واشتغل الحسن علیه السلام بنفسه يعالج جرحه (الحديث)،
وعده الشيخ (رحمة الله علیه ) في رجاله من أصحاب أمير المؤمنين علیه السلام بهذه العبارة :
«سعدبن مسعود الثقفي»
وقال ابن عبد البر في الاستيعاب :
«سعد بن مسعود الثقفي عم المختار بن أبي عبيد له صحبة »
ص: 68
وقال ابن حجر في الاصابة : « سعد بن مسعود الثقفي عم المختار بن أبي عبيد ذكره البخاري في الصحابة وقال الطبراني : له صحبة، وذکر أبو مخنف أن عليا ولاه بعض عمله ثم استصحبه معه إلى صفين ، و روى الطبراني من طريق أبي حصين عن عبدالله بن سنان عن سعد بن مسعود الثقفي قال : كان نوح إذا لبس ثوبا حمدالله ، وإذا أكل أو شرب حمدالله ، فلذلك سمي عبدا شكورا»
وفی اسد الغابة قريب مما ذكر.
أقول : ومما تفرد بنقله صاحب روضة الصفاء على ما علمت أن تولية سعد على المدائن كانت من زمن عمر و أبقاه عثمان و علي في ذلك و نص عبارته في ترجمة المختار بن أبي عبيد الثقفي هكذا :
«مختار پسر أبو عبيد بن مسعود الثقفي بود که در زمان عمر سپهسالار لشکر عراق شد و در واقعه جسر در زیر پای فیل کشته شد چنانچه ذکر آن گذشت و چون مداین در تحت تسخير أهل اسلام آمد عمر امارت آن دیار را به سعد بن مسعود که عم مختار بود ارزانی داشت وسعد در أيام خلافت عثمان وأمير المؤمنین علی (رضی الله عنه ) بدستور سابق در مداین حاکم بود (إلى آخر ما قال)»
و نقله عنه القاضی نورالله التستري (رحمة الله عنه ) في مجالس المؤمنين في ترجمة المختار (انظر المجلس الثامن ص 345 من الطبعة الأولى).
وأما المختار وأبوه أبو عبيد الثقفيان فغنيان عن الترجمة وأما جده الأدنى وهو سعيد بن هلال فقدعده الشيخ (رحمة الله عنه ) في رجاله من أصحاب الصادق علیه السلام فقال :
«سعید بن هلال الثقفي الكوفي »
وأما أخوه المشار إليه في ترجمة المؤلف نقلا عن أبي نعيم والسمعاني والعسقلاني
فهو من ذكره أبو نعيم في تاريخ أصبهان وقال فيه ما نصه (ج 2، ص7) :
« علي بن محمد بن سعيد بن هلال الثقفي أبو الحسن کوفی قدم اصبهان وتوفي بها سنة اثنتين وثمانين ومائتين ، يروي عن أحمد بن يونس ومنجاب وعلي بن حکیم .
كان أخوه إبراهيم أسن منه بروي عن إسماعيل بن أبان .
ص: 69
حدثنا أحمد بن جعفر بن معبد حدثنا علي بن محمد بن سعيد الثقفي حدثنا منجاب أخبرنا أبو الأحوص عن سعید بن مسروق عن محارب بن دثار عن جابر قال : أم معاذ بن جبل قوما في صلوة المغرب فمربه غلام من الأنصار وهو يعمل على بعير له فلما رآهم في الصلوة أتاهم فدخل معهم في الصلوة وترك بعيره فطول بهم معاذ فاما رأي الغلام ذلك ترك الصلوة وانطلق في طلب بعيره . قال : فرفع ذلك إلى النبي صلی الله عليه و آله فقال : أفتان یا معاذ؟.! ألا يقرأ أحدكم في المغرب بسبح اسم ربك الأعلى، والشمس وضحاها .
حدثنا عبدالله بن محمد بن محمد حدثنا علي بن محمد بن سعيد الثقفي حدثناأحمد بن عبدالله بن يونس حدثنا علي بن غراب عن ليث بن سعد عن ذوید مولی قریش عن أبي منصور الفارسي قال : قال رسول الله صل الله علیه و اله: الحدة تعتري خيار امتي».
قد كان المؤلف - رحمه الله - يعيش في عصر لعبت فيه أيادي الفوضى والهمجية بالتفرقة بين المسلمين، الشيعة واخوانهم العامة أهل السنة والجماعة ، وكانت الشيعة وقتئذ قليلين مقهورين خائفين مستضعفين ، ومع ذلك كانت الكوفة وقم إذ ذاك معهد علماء الشيعة و مهد عظمائهم يأوي إليهما كل من يبتغي علوم أهل البيت علیهم السلام وسماع أحاديثهم وأخبارهم ونشر رواياتهم وآثارهم ، وبما أن المؤلف (رحمة الله علیه ) كان مولعا بحب أهل البيت و مغرما بيث ما صدر عنهم عليهم السلام أخذ جانبا حياديا في تحمل الأحاديث والروايات فسمع عن كل من عرف بالعلم وشهر بالفضل؛ ومن ثم تری أن أكثر رواياته في هذا الكتاب مأخوذة من رواة أهل السنة والجماعة حتى أنك ترى أن أكثر مشایخه هم الذين نقل عنهم الامام البخاري ومسلم في صحيحيهما .
و إذا أحطت خبرا بذلك و تدبرت فيما ذكر في ترجمته من سبب انتقاله من مولده وموطنه الكوفة إلى اصبهان تبين لك أنه - رضي الله عنه - قد كان رجلا مجاهد ا في سبيل الله ومعدودا في زمرة الذين لا تأخذهم في الله لومة لائم، ويكشف عن ذلك صريحا مامرأيضا أن اصبهان قدكانت حين ذاك أبعد مدينة عن عقائد الشيعة
ص: 70
و آرائهم، ومع ذلك أنه اختار الاقامة فيها و أبي عن الانتقال إلى قم عند وفود جماعة من وجوه علماء قم إليه و التماسهم الانتقال إليها كما مر تفصيله .
الذين روى عنهم في هذا الكتاب
1 - إبراهيم بن العباس البصري الأزدي .
2 - إبراهيم بن عمرو بن المبارك الأزدي .
3 - إبراهيم بن محمد بن میمون.
4- إبراهيم بن يحيى الدوري ( أو : النوري أو : الثوري ) .
5- أحمد بن عمران بن محمد بن أبي ليلى الأنصاري .
6 - أحمد بن معمر الأسدي .
7- إسماعيل بن أبان الاسدي الأزدي .
8- بشير بن خيثمة المرادي .
9- بكر بن بكار القيسي .
10 - الحسين بن هاشم .
11 - الحكم بن سليمان الكندي
12 - عبدالله بن بلج البصري.
13 - عبدالله بن محمد بن أبي شيبة العبسي .
14 - عبدالله بن محمد بن عثمان الثقفي .
15 ۔ عبيد (أو : عبیدالله )بن سليمان النخعي .
16 - عبید بن الصباح .
17 - عبیدالله بن محمد بن عائشة التيمي .
18 - على بن قادم الخزاعي .
19 - علي بن هلال الأحمسي .
ص: 71
20- عمرو بن حماد بن طلحة القناد .
21- عمرو بن على بن محمد (أو : بحر).
22 - الفضل بن دكين أبو نعيم الملائي .
23 - مالك بن إسماعيل أبو غسان النهدي .
24 - محمد بن إسماعيل مولی فریش .
25 - محمد بن عبدالله بن عثمان .
26 - محمد بن أبي عمرو النهدي .
27 - محمد (أو : محرز) بن هشام المرادي .
28 - مخول بن إبراهيم النهدي .
29 - یحیی بن صالح أبو زکريا الحريري .
30 - يوسف بن بهلول السعدي .
31 - يوسف بن كليب المسعودي .
32- ابن الأصفهاني (محمد بن سعيد الكوفي الملقب بحمدان).
وأمامشايخه الذين روى عنهم في غير هذا الكتاب فهم كثيرون لا تحصون عددا .
ومن روى عنه على ما وقفنا عليه في الكتاب وفي غيره
1- إبراهيم بن هاشم القمي .
2 - أحمد بن علوية الأصبهاني الكاتب المعروف بابن الأسود .
3- أحمد بن محمد بن خالد البرقي .
4 - الحسن بن علی بن عبدالكريم أبو محمد الزعفراني .
5- سعد بن عبدالله الأشعري .
6- سلمة بن الخطاب .
7- عباس بن السري (أو: السندي) .
ص: 72
8- عبدالرحمن بن إبراهيم المستملي .
9- علي بن إبراهيم أو أبوه.
10 - علي بن عبدالله بن كوشيد الأصبهاني .
11 - محمد بن الحسن الصفار.
12 - محمد بن زید الرطاب .
مولده رحمه الله كان بالكوفة و نشأ وتربى واستمع الحديث بها زمن كونه زیدیا و بعد استبصاره ، وأدرك فيها جماعة من مشايخ الحديث كا بي نعيم الفضل بن دكين وغيره من مشايخ الكوفيين وقد مر سبب انتقاله إلى اصبهان سابقا، و أما تاریخ ولادته فلايعلم تحقيقا إذ لم يذكره أحد من أرباب التراجم لكن يستفاد من روایات الكتاب أنه أخذالحديث عن جماعة توفوا في العشرة الثانية من المائة الثالثة كعلي بن قادم المتوفى سنة 213 (انظر ص 19 ) و إسماعيل بن أبان الأزدي المتوفى سنة 216 (ص 2) وأحمد بن معمر بن اشكاب الاسدي المتوفى سنة 217 (ص 50) وأبي غسان مالك بن إسماعيل النهدي المتوفى سنة 217 (ص 134)، وأبی نعیم الفضل بن دكين المتوفی سنة 218 (ص 38) ، و يوسف بن بهلول السعدي المتوفى سنة 218(ص107)؛ إلى غير هؤلاء من المتوفين في تلك العشرة فيستكشف من هذا أن المؤلف - رحمه الله - كان في ذلك الزمان صالحا لتحمل الحديث و أهلا لسماعه و قادرا على أخذه من هؤلاء المشايخ العظام، ولايمكن ذلك عادةإلا لمن بلغ الحلم أو أن يراهق، فحينئذ يكون مولده على الحدس والتخمين في حدود المائتين أو قبلها بسنين .
فعلى ذلك انه (رحمة الله علیه ) قد أدرك زمن الأئمة عليهم السلام لكنه لم يرو عنهم حديثا فلعله لكونه في أول أمره زیدیا و كان مقيما بالكوفة وبعد استبصاره قد انتقل إلى اصفهان و بعدت شقته عن الأئمة علیهم السلام فلم يتيسر له التشرف بحضرتهم و استماع الحديث منهم والله العالم بحقيقة الحال .
ص: 73
قد عرفت مما أسلفنا نقله من أصحاب التراجم أن المؤلف - رحمه الله - قد توفي في سنة 283 كما صرح به النجاشي والشيخ وغيرهما وأما التصريح بوفاته باصبهان فقد صرح به ابن حجر في لسان الميزان نقلا عن الطوسي كما مرت عبارته والسيد حسن الصدر أيضا والحق أنه يستفاد من كلام كل من تعرض لترجمته وان لم يصرح به .
قد أحطت خبرة فيما سبق أنه قد كانت للمؤلف رحمه الله تعالی آثار نفيسة كثيرة وكتب قيمة خطيرة ، وجلهالولم يكن كلها في أمير المؤمنين علي وأهل بيته علیهم السلام إلا أنها قد صارت كأكثر تألیفات سائر علماء الإسلام - رضوان الله عليهم - عرضة لحوادث الدهر ولم تحفظ لنا الأيام منها إلا شيئا يسيرا قد نقل عنه العلماء فيما وصل إلينا من تأليفاتهم.
منها كتاب المعرفة وهو في المناقب والمثالب وهو الذي صار تأليفه سببا لترك المؤلف (رحمة الله علیه) موطنه الأصلي و هو الكوفة و انتقاله إلى اصبهان و نشره هناك كما صرح بذلك كل من ذكر ترجمته من علماء الفريقين و تقد مت عباراتهم في ذلك فلنذكر هنا عبارة صاحب الذريعة فانه (رحمة الله علیه ) قال فيه (ج 21 ؛ ص 243) :
«كتاب المعرفة لأبي إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي المتوفى سنة 283 ، أصله كوفي وانتقل إلى اصفهان ( إلى أن قال ) وحكى السيد بن طاووس في كتاب اليقين عن كتاب المعرفةهذا وقال : انه أربعة أجزاء ظاهراانها كتبت في حياة أبي إسحاق المؤلف ( إلى أن قال ) و نقل عنه ثلاثة عشر حديثا في تسمية على علیه السلام بأمير المؤمنين ، ومع ملاحظة تعدد طرق بعضها يصير ستة عشر .
وفي كشف المحجة : أوصى إلى ابنه بالرجوع إليه»
ص: 74
أقول : نص عبارة ابن طاووس (رحمة الله علیه ) في كشف المحجة لثمرة المهجة في الف
السادس والخمسين (ص 48 - 49 من النسخة المطبوعة) هذه :
«قف يا ولدي على الكتب المتضمنة آيات الله جل جلاله ( إلى أن قال ) فانظر في كتاب الحجة وما في معناه من كتاب الكافي لمحمد بن يعقوب الكليني ، و کتاب المعرفة لابي إسحاق إبراهيم الثقفي ، وكتاب الدلائل لمحمد بن جریر بن رستم الطبري الآملي (إلى آخر ما قال)» فتبين أن الكتاب من الآثار النفيسة للمؤلف رضوان الله عليه بل هو أنفس أثر له كما يلوح من التدبر في ترجمته حتى أن شيخ الطائفة (رحمة الله علیه) بعد ما عد طريقه إلى كتبه على سبيل العموم ذكر طريقين إلى كتاب المعرفة مختصين به (انظر ص یط) .
منهم رضي الدين أبو القاسم علی بن طاووس الحسني الحسيني قدس الله تربته فانه قال في كتاب اليقين في الباب الرابع والأربعين مانصه
( انظر ص 38 منطبعة النجف سنة 1369) :
«فيما تذكره من تسمية مولانا على علیه السلام بأمير المؤمنین سماه به سید المرسلين - صلوات الله عليهم أجمعين - روينا ذلك من كتاب المعرفة تأليف أبي إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي من الجزء الأول منه وقد أثنى عليه محمد بن إسحاق النديم في كتاب الفهرست في الرابع فقال ما هذا لفظه :
«الثقفي أبو إسحاق إبراهيم بن محمد الأصفهاني من ثقات العلماء المصنفین فقال [النجاشي ] أن أبا إسحق هذا إبراهيم بن محمل الثقفي من الكوفة و مذهبه مذهب الزيدية ثم رجع إلى اعتقاد الامامية و صنف هذا الكتاب ( المعرفة ) فقال الكوفيون : تتر که ولاتخرجه لاجل ما فيه من کشف الأمور فقال لهم : أي البلاد أبعد من مذهب الشيعة ؟ فقالوا: اصفهان ، فرحل من الكوفة إليها وحلف أنه لايرویه إلا بها فانتقل إلى اصفهان ورواه بها ثقة منه بصحة مارواه فيه.
ص: 75
وكانت وفاته سنة ثلاث وثمانين ومائتين(1)
والذي ننقله عنه من الأحاديث رواها برجال المذاهب الأربعة ليكون أبلغ في الحجة، ووجدنا هذا الكتاب أربعة أجزاء ؛ ظاهرا أنها كتبت في حياة أبي إسحاق إبراهيم الثقفي الأصفهاني، ونرويها بطرقنا التي ذكرناها في كتاب الاجازات لما يخصني من الاجازات ، وننقل ما ذكره في تلك النسخة . فقال إبراهيم الثقفي الأصفهاني في كتاب المعرفة ما هذا لفظه : في تسمية على علیه السلام بأمير المؤمنين على عهد النبي صل الله علیه و اله
حدثنا إبراهيم قال : و أخبرنا إسماعيل بن ایتر [ ابان صح] المقري قال : حدثنا عبدالغفار بن القاسم الأنصاري عن عبدالله بن شريك العامري عن جندب الأزدي عن علي علیه السلام، قال : دخلت (الحديث)»
ثم ذكر عدة أحاديث في هذا المعنى كلها من كتاب المعرفة للثقفي فقال في آخرها (ص 45 ):
«يقول مولانا الصاحب الصدر الكبير (2)العالم الفقيه الكامل العلامة الفاضل العابد الورع المجاهد النقيب الطاهر ذوالمناقب والمفاخر نقیب نقباء آل أبي طالب في الأقارب والأجانب رضي الدين ركن الاسلام والمسلمين جمال العارفین افتخار السادة عمدة أهل بيت النبوة مجد آل الرسول شرف العترة الطاهرة ذوالحسبين أبو القاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن محمد بن طاووس أبلغه الله أمانيه و كبت أعاديه :
هذه خمسه عشر حديثا من رجال المذاهب الأربعة من كتاب المعرفة الذي باهل مؤلفه به علماء اصفهان واحتج به على الارقاب والأجانب وماترك رسول الله صل الله علیه و اله
ص: 76
عذرا لاحد يعتذر به يوم القيامة اليه »
ومنهم أمين الدين أبو علي الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسي تغمده الله بغفرانه وألبسه حلل رحمته ورضوانه في اعلام الوری بأعلام الهدى فانه قال في الفصل الأول من فصول الباب الرابع من الركن الثاني، والفصل المشار إليه في ذكر نبذ من خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام التي لا يشركه فيها غيره مانصه (ص 111 من طبعة طهران سنة 1312):
«ومنها [أي الخصائص المذكورة ] ما قاله النبي صل الله علیه و اله فيه يوم خيبر مما لم يقله في أحد غيره ولا يوازيه انسان ولا يقاربه فيه .
فقد ذكر أبو إسحاق إبراهيم بن سعيد الثقفي في كتاب المعرفة : حدثني الحسن بن الحسين المغربي وكان صالحا، قال : حدثنا كادح بن جعفر البجلي وكان من الأبدال، عن أبي لهيعة ، عن عبدالرحمن بن زیاد؛ عن مسلم بن يسار عن جابر بن عبدالله الأنصاري قال :
لماقدم علي علیه السلام على رسول الله صل الله علیه و اله بفتح خیبر قال له رسول الله صل الله علیه و اله: لولا أن تقول فيك طوائف من أمتي ما قالت النصارى في عیسی بن مریم لقلت فيك اليوم قولا لا تمر بملا. إلا أخذوا من تراب رجليك ومن فضل طهورك فيستشفون به ولكن حسبك أن تكون مني وأنا منك ، ترثني وأرثك ، وأنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي ، وانك تؤدي عني ، وتقاتل على سنتی، وانك في الآخرة غدا أقرب الناس مني، وانك غدا على الحوض خلیفتي، وانك أول من يرد علي الحوض غدا ، وانك أول من یکسی معي، وانك أول من يدخل الجنة من امتی ، وان شيعتك على منابر من نور مبیضة وجوههم حولى ، أشفع لهم ويكونون في الجنة جيراني، وان حربك حربي ، وان سلمك سلمي، وان سرك سري، وان علانيتك علانيتي ، وان سریرة صدرك کسریرة صدري ، وان ولدك ولدي؛ وانك منجز عدتي و ان الحق معك، وان الحق على لسانك و في قلبك و بين عينيك، وان الايمان مخالط لحمك ودمك كما خالط لحمي ودمي، وانه لا يرد على الحوض
ص: 77
مبنض لك ، ولا يغيب عنه محب لك غدا حتى یرد الحوض معك.
فخر على علیه السلام ساجدا ثم قال :
الحمد لله الذي من على بالاسلام، وعلمني القرآن، وحببني إلى خير البرية
خاتم النبيين وسید المرسلین، احسانا منه إلى وفضلا منه على .
فقال له النبي صل الله علیه و اله عند ذلك :
لولا أنت يا علي لم يعرف المؤمنون بعدي .
قال مصنف الكتاب رضي الله عنه :
وهذا الخبر بما تضمنه من مناقب أمير المؤمنين علیه السلام لوقسم على الخلائق كلهم من أول الدهر إلى آخره لاكتفوا به شرفا و مكرمة وفخرا».
وقال العلامة المجلسي (رحمة الله علیه) في تاسع البحار في آخر « باب ما ظهر من فضله صلوات الله عليه في غزوة خيبر» ما نصه (ص 351):
«ومماظهر من فضله صلوات الله عليه في ذلك اليوم مارواه الشيخ الطبرسي (رحمة الله علیه) في كتاب اعلام الوری من كتاب المعرفة لابراهيم بن سعيد الثقفي عن الحسن بن الحسين العرني و كان صالحا عن كادح بن جعفر البجلي وكان من الابدال، عن [أبي] الهيعة عن ( فساق الحديث سند اومتنا نحو ما مر ثم قال :
«لي - الحافظ عن عبد الله بن يزيد عن محمد بن ثواب عن إسحاق بن منصور عن كادح البجلي عن عبدالله بن لهيعة مثله »
أقول : قوله «لي »، رمزجعله في البحار لكتاب الأمالی للصدوق (رحمة الله علیه) ونص عبارة الصدوق فيه في صدر المجلس الحادي والعشرين هكذا :
«حدثنا محمد بن عمر البغدادي الحافظ قال : حدثنا عبد الله بن يزيد قال : حدثنا محمد بن ثواب قال : حدثنا إسحاق بن منصور عن كادح یعنی أبی جعفر البجلي، عن عبدالله بن لهيعة، عن عبدالرحمن يعني ابن زیاد عن سلمة بن يسار ، عن جابر بن عبدالله قال : لماقدم على علیه السلام على رسول الله صلی الله عليه وآله وسلم بفتح خیبر قال له رسول الله صل الله علیه و اله :
ص: 78
لولا أن تقول (الحديث نحوا مما نقله الطبرسي).
ونقله الحافظ أبو المؤيد الموفق بن أحمد بن محمد بن البكري المكي المعروف بين العلماء بأخطب خطباء خوارزم المتوفى سنة 568 في كتاب المناقب في الفصل الحادي عشر الذي هو في بيان رسوخ الايمان في قلب أمير المؤمنين عليه السلام هكذا (ص 75 - 78 طبعة النجف سنة 1385):
«وأخبرني سيد الحفاظ أبو منصور شهردار بن شیرویه بن شهردار الديلمي فيما كتب إلى من همدان أخبرني أبو الفتح عبدوس بن عبدالله بن عبدوس الهمداني كتابة حدثني الشيخ أبو طاهر الحسين بن علي بن سلمة (رضی الله عنه ) عن مسند زیدبن على علیه السلام ، حدثنا الفضل بن عباس حدثنا أبو عبدالله محمد بن سهل حدثنا محمد بن عبدالله البلوي حدثنا إبراهيم بن عبدالله بن العلاء حدثني أبي عن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام عن أبيه عن جده عن علي بن أبي طالب عليه السلام قال :
و قال لي رسول الله صل الله علیه و اله يوم فتحت خیبر:يا على لولا أن تقول فيك طوائف من أمتي ماقالت النصارى في عیسی بن مريم لقلت فيك اليوم (فساق الحديث إلى قوله : يا علي لا يرد الحوض مبغض لك، ولا يغيب عنه محب لك، نحوا مما نقله الطبرسي وقال): قال علي علیه السلام:
فخررت ساجدا لله سبحانه و تعالی، و حمدته على ما أنعم به على من الاسلام والقرآن وحببني إلى خاتم النبین وسید المرسلین صل الله علیه و اله
وقال علي بن عيسى الاربلي - قدس الله تربته ورفع رتبته - في كشف الغمة تحت عنوان «ذکر رسوخ الايمان في قلبه » (ص 83 من الطبعة الأولى) ما نصه :
« نقلت من مناقب الخوارزمي رحمه الله قال علي بن أبي طالب علیه السلام : قال لي رسول الله صل الله علیه و اله يوم فتحت خیبر (الحديث)»
وقال العلامة الحلي - طيب الله مضجعه - في كشف اليقين (ص 21 -22 من النسخة المطبوعة بتبریز سنة 1298) :
ص: 79
ومن كتاب المناقب قال رسول الله صل الله علیه و اله يوم فتح خیبر لعلي :
لولا أن تقول فيك طوائف من أمتي (الحديث)»
وأيضا في كشف اليقين تحت عنوان « التوعد على بغضه » (ص 81) :
«وعن جابر بن عبد الله قال : لما قدم علي بن أبي طالب بفتح خیبر قال له
رسول الله : لولا أن تقول (فساق الحديث نحوا مما نقلناه عن اعلام الوری) .
و زاد عليه بعد قوله صل الله علیه و اله : «لولا أنت يا على ما عرف المؤمنون بعدي »هذه الفقرات :
لقد جعل الله عز وجل نسل كل نبي من صلبه ، وجعل نسلي من صلبك يا علي ، فأنت أعز الخلق وأكرمهم على وأعزهم عندي، ومحبك أكرم من يردعلي من امتي».
أقول : تفصيل البحث عن هذا الحديث الشريف والخوض في شرح رموزه واشاراته ، والكشف عن كنوزه و بشاراته ، وسرد أسامي جماعة من علماء الفريقين الذين سلكوا منهج نقله وروايته ، ووردوا منهل فهمه ودرايته ، وفازوا بشرف حفظه و رعايته ، موکول إلى كتابنا « کشف الكربة في شرح دعاء الندبة » وفقنا الله لاتمامه و طبعه و نشره بحرمة حبيبه محمد وآله الاطهار صلوات الله عليه وعليهم فان هذا المقام لا يقتضي البحث عنه أكثر من ذلك .
وإلى ذلك الحديث يشير من قال بالفارسية وأجاد :
«بوالعجب قومی که منکر میشوند از فضل او **** زان خبر کا یشان روایت روز خییر کرده اند »
نسأل الله تعالى أن يرزقنا زيارة نسخة من هذا الكتاب المعرفة) فانه على ذلك
قدیر و بالاجابة جدير .
و منها كتاب الحلال و الحرام وقد روى عنه السيد علي بن طاووس ۔ رضوان الله عليه - في الاقبال في الباب الرابع فيما يختص بأول ليلة من شهر رمضان المبارك بهذه العبارة (انظر ص 15 من طبعة الحاج الشیخ فضل الله النوري الشهيد (رحمة الله علیه)،
ص: 80
أوص246 من طبعه تبریز سنة 1314) :
«ورأيت في كتاب الحلال والحرام لأبي إسحاق إبراهيم الثقفي من نسخة
عتيقة عندنا الآن مليحة ما هذا لفظه :
أخبرنا أحمد بن عمران بن أبي ليلى قال : حدثنا عاصم بن حميد قال قال لي جعفر بن محمدعدوا : اليوم الذي تصومون فيه وثلاثة أيام بعده وصوموا یوم الخامس فانكم لن تخطأوا.
قال أحمد بن عبدالرحمن : قد ذكرت ذلك للعباس بن موسی بن جعفر فقال :
أنا عليه ما أنظر إلى كلام الناس والرواية .
قال أحمد : وحدثنی غیاث قال : وأظنه ابن أعين عن جعفر بن محمد علیهما السلام مثله »
أقول : يؤيد هذا السند ما وقع في أول حديث من كتاب الغارات وقد
تعرضنا له هناك (انطر ص 4- 5).
ثم أن هذا الكتاب الموسوم بالحلال والحرام و ان لم تعده علماء التراجم
من كتبه إلا أن قول ابن طاووس (رحمة الله علیه) يكفي في ثبوته .
ومن ثم قال الشيخ آقا بزرك الطهرانی (رحمة الله علیه) في الذريعة (ج 7، ص61): كتاب الحلال والحرام لأبي إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي المذكور آنفا، نقل عنه السيد بن طاووس في الاقبال في فصل معرفة أول رمضان قال : « وعندنا منه نسخة عتيقة مليحة » وقد خرج هنا غلط في طبعه الصغير (الاقبال ص 246) فجاء هكذا : « لاسحاق بن إبراهيم الثقفي الثقة » والصحيح ما ذكرناه ».
وصو به الامام الخوئي - أطال الله بقاءه - في معجم رجال الحدیث و نص
عبارته (ج 2، ص 32 - 33) :
أقول : هذه العبارة قد نقلها عن الطبعة بالقطع الصغير لكتاب الاقبال وهي في فصل في أول شهر رمضان ولكن في النسخة غلطا والصحيح :« لا بي إسحاق إبراهيم ابن محمد بن سعيد الثقفي وقد تعرض لذلك في الذريعة (ج 7، ص 61)»
ثم لا يخفى عليك أن من الممكن أن ينطبق کتاب الحلال والحرام المذكور
ص: 81
على أحد كتابي الفقه المذكور اسمه ضمن ما ذكره الرجاليون للثقفي بهذه العبارة :«کتاب الجامع الكبير في الفقه، و کتاب الجامع الصغير» وقدعد السيد الجليل الحسن الصدر (رحمة الله علیه) الثقفي ممن له سهم في تدوين الكتب الفقهية وسابقة قابلة للذكر في ذلك ؛ (انظر ص كط) .
ومنها كتاب مقتل أمير المؤمنين عليه السلام فقد روي عند السيدالجليل عبدالکریم بن طاووس (رحمة الله علیه) في كتاب فرحة الغري ونص عبارته في المقدمة الثانية من الكتاب (ص 10 من طبعة النجف) :
«ولما احضر [ یعنی عبد الرحمن بن ملجم المرادي ] ليقتل قال الثقفي في کتاب مقتل أمير المؤمنين علیه السلام و نقلته من نسخة عتيقة تأريخها سنة خمس وخمسين وثلاثمائة ، وذلك على أحد القولين (الحديث)»
وقال أيضا بعيد ذلك (ص 12) :
«و يدل على الثاني ما ذكره الثقفي في الكتاب المذكور قال : حدثنا إسماعيل بن أبان الأزدي قال : حدثنا عتاب بن کريم التميمي قال : حدثنا الحارث بن حصيرة قال : حفر صاحب شرطة الحجاج حفيرة في الرحبة فاستخرج شيخا أبيض الرأس واللحية فكتب إلى الحجاج اني حفرت فاستخرجت شيخا أبيض الرأس واللحية وهو على بن أبي طالب، فكتب إليه الحجاج : كذبت أعد الرجل من حيث استخرجته فان الحسن بن على حمل أباه من حيث خرج إلى المدينة »
وقال أيضا في الباب السادس (ص 45) ما نصه :
«وذكر الثقفي في مقتل أمير المؤمنين ما صورته : حدثنا محمد قال : حدثني الحسن وقد تقدم ذكرهما قال : حدثنا إبراهيم يعني الثقفي المصنف قال : حدثنا إبراهيم بن يحيى النوري قال : حدثنا صفوان بن مهران الجمال قال : حملت جعفر ابن محمد بن على علیه السلام فلما انتهيت إلى النجف (الحديث)»
أقول : قد نقل ابن طاووس هذا كتاب الثقفي بسند هو عين سند قد نقل کتاب الغارات هذا به ؛ وذلك أن كتاب الغارات قد نقله محمد بن يوسف عن الحسن بن
ص: 82
علی بن عبدالكريم الزعفراني عن إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي (انظر ص 1 -2 من الكتاب الحاضر) فالمراد بقول ابن طاووس (رحمة الله علیه) في عبارته المتقدمة : حدثنا محمد حدثني الحسن وقد تقدم ذكرهما» أن هذين الرجلين قد ذكر في أول كتاب مقتل أمير المؤمنين علیه السلام للثقفي ويدل على ذلك قوله (رحمة الله علیه ) عند نقله عن المقتل «ماصورته» فعلی ذلك يستفاد أن كتاب الغارات و کتاب المقتل قد وصلا إلى علمائنا رضوان الله عليهم بواسطة هذين الرجلين فلعل غير هذين الكتابين للتثقفي أيضا كان بهذا الطريق والله العالم .
ثم لا يخفى أن كلمة « ذكرهما » قدحر فت في النسخ المطبوعة وبدلت بكلمة :«ذكره » والحال أنها في النسخ المخطوطة على ما رأيت كما ذكرناها .
ومنها كتاب الغارات وهو هذا السفر الجليل
لما كان الموضوع الأصلي المقصود بالذكر في هذا التأليف ذکرغارات معاوية على أعمال أمير المؤمنين علىه السلام سماه المؤلف (رحمة الله علیه) بالغارات حتى يطابق اللفظ المعنى ويدل الاسم بلاتكلف على المسمى ، وأجاد في وجه التسمية وأحسن الاختيار فيه لكنه أخذه من كلام مولاه أمير المؤمنين علیه السلام حيث يقول في خطبته الجهادية المعروفة المشهورة:«شنت عليكم الغارات (1)».
وحذا حذو المؤلف في ذلك جماعة من العلماء ممن تقدمه أو تأخر عنه فمنهم
أبو مخنف لوط بن يحيى المتوفى سنة 157 ، وأبو المنذرهشام بن محمدالكلبي المتوفی سنة 202 أو 204 أو 206 ، ونصر بن مزاحم المنقري المتوفی سنة 212 ، وأبو الحسن
ص: 83
علي بن محمد بن عبدالله بن أبي سيف المدائني المتوفى سنة 225 ، و أبو محمد أحمد بن عبد العزيز بن يحيى بن عيسى الجلودي المتوفى سنة 302، وأبو عبد الله أحمد بن محمد بن سيار الكاتب البصري المتوفى سنة 368 ، وأبو القاسم المنذر بن محمد بن المنذر بن المنذر سعيد بن أبي الجهم القابوسي الذي لم أجد تاریخ وفاته، إلى غير ذلك من العلماء فكل واحد من هؤلاء المذكورين ألف كتابا باسم الغارات على ما ذكره أرباب التراجم وهذا أمر سهل ساذج ليس بمهم
وإنما المهم النظر في مطاوي الكتاب ونظم مطالبه وحسن ترتيبه وترصيف مبانیه واتقان ما احتواه فاذا تدبرت في الجهات المشار إليها من الكتاب الحاضر تبين لك أن للمؤأف (رحمة الله علیه) بدأطولی ومنزلة منيعة ودرجة رفيعة في أمر التأليف وفن التصنيف ، ومقاما شامخا يكشف من تضلعه في العلوم و تبحره في الكمالات ومهارته في التاريخ ووثاقته في النقل إلى غير ذلك مما يستخرجه من مطاري كتابه هذا من نظر فيه بعين الانصاف وتجنب الاعتساف ألا ترى الى أن موضوع الكتاب هو ذکرالغارات لكن المؤلف (رحمة الله علیه) مهدله مقدمات و وطأله مباديء فذكر فيها مطالب عالية ومقاصد مهمة و أودعهاماتشتهيه الأنفس وتلذ الأعين بحيث لا يقاس به مان كرفي أصل الموضوع ، وهذا يكشف عن غاية حذاقته ، وأضف إلى ذلك دقته في النقل وعدم اعماله نظره الشخصي في ذكر ما أودعه ما بين الدفتين من كتابه، فانه مع كونه شيعيا مجاهدا مجاهرا بأعلى صوته بذلك بحيث ترك وطنه وهاجر إلى اصبهان في سبيل ترویج مذهبه ومع ذلك لم يذكر في الكتاب شيئا يدل على العصبية بل سلك مسلكا مستقيما كانه لا يعرف عليا ومعاوية حتى يظهر عقيدته فيهما فيذكر ما هو وظيفة المورخ من دون حب لزيد أو بغض لعمرو، وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم .
هنيئا لأرباب النعيم نعيمهم *** وللعاشق المسكين ما يتجرع
ولذلك يروي أحاديث الكتاب جميعها عن الرواة المشهورين عند العامة المذكورين في أسانید کتبهم کالصحاح الست وغيرها حتى أنه (رحمة الله علیه) لم يروفي هذا الكتاب عن الائمة
ص: 84
المعصومين عليهم السلام الا في موارد قليلة لا يتجاوز عدد الأصابع ، وهذا يدل على معرفته بكتب العامة واحاطته بأحوال رواة أحاديثهم .
ومن ثم ترى أن ابن أبي الحديد العالم المعتزلي المعروف ينقل في كتابه شرح نهج البلاغة المقبول عند الفريقين أكثر أحاديث كتاب الغارات و مطالبها مع كون هذه الأحاديث والمطالب موجودة أيضا في سائر الكتب المعتبرة التي كانت بمرأى منه ومسمع إلا أنه لثقته به وسكون نفسه وإطمینان باله إليه يختار النقل منه ويقدمه على غيره ألا تراه كثيرا ما يقول عند نقله الروايات والقصص الموجوده في الغارات وغيره من الكتب المعتمدة : « هذا الأمر ذكره أصحاب السير فقال إبراهيم بن هلال الثقفي» ويكتفي بالنقل عنه وقصاری الکلام أن ابن أبي الحديد عند البحث والتحقيق ممن يستف التراب ولا يخضع لأحد على باب إلا لمن يثق بصدق حديثه واداء امانته فلو لم يكن الثقفي عنده بمكان من الوثاقة ومنزلة من المناعة وعلى درجة رفيعة من الفضل والعلم لم يعامله هذه المعاملة ؛ وهذا واضح عند أهل الفن .
ولأجل ذلك صار كتابه هذا وسائر كتبه مرتعا للشيعة و مشرعا لهم فقلما تجد كتابا معروفا للشيعة يخلو من ذكره و روايته فالأولى أن نشير إلى جماعة ممن يروي عنه أو عن كتبه بلا واسطة أو معها :
فممن يروي عنه أبو جعفر أحمد بن محمد بن خالد البرقي في المحاسن(1) وأبو جعفر محمد بن الحسن الصفار في بصائر الدرجات(2) والكليني في الكافي (3) والصدوق ( رحمة الله علیه ) في
ص: 85
الفقيه وسائر كتبه (1)والمفيد في أماليه ، والشيخ الطوسي في التهذيب وسائر كتبه(2) وعلم الهدى في الشافي(3) ، وعلى بن إبراهيم القمي في تفسيره(4) وابن قولويه في كامل الزيارات(5)،و ابن الشيخ في أماليه كثيرا وابن شهرآشوب في المناقب كثيرا، والطبرسي في اعلام الوری (6)والسيد علي بن طاووس في اليقين(7)والاقبال (8)والسيد عبدالکریم بن طاووس في فرحة الغري(9) و أبي جعفر محمد بن محمد بن على الطبري في بشارة المصطفى (10)والقطب الراوندي في الخرائج و الجرائح(11) والحسن بن سليمان الحلى في مختصر البصائر(12) وهلم جرا إلى أن ينتهي الأمر إلى المتأخرین کالمجلسي في البحار وا - لشيخ الحر العاملي في الوسائل و اثبات الهداة ، والمحدث النوري في المستدرك و نفس الرحمن، والمحدث القمي في سفينة البحار وغيره من كتبه إلى غير هؤلاء من أعاظم علماء الشيعة وأساطينهم وفي ذلك كفاية لمن اكتفى .
ص: 86
قد يظن قويا أن عدة من علمائنا أيضا غير من سميناه قد نقلوا عن الغارات الثقفي وان لم يصرحوا بنقلهم عنه وذلك كالحسن بن على بن شعبة (رحمة الله علیه) في تحف العقول، والشيخ المفيد (رحمة الله علیه) في الارشاد، والشريف الرضي (رحمة الله علیه ) في نهج البلاغة، وأضرابهم ؛ لأن دأبهم في تأليفاتهم المذكورة قد جرى على حذف الأسانيد والطرق والاكتفاء بنقل المتون وقد يظهر ذلك من تدبر في ترتيب نقلهم وسياق عباراتهم وقد أشرنا إلى بعض ذلك، في تعليقاتنا على الكتاب و إنما تعرضنا لهذا البعض لاقتضاء المقام ایناه وتر کنا سائره بحاله .
فمنها ما أشرنا إليه عند قوله علیه السلام: «وهویری لا خيه عفوة » فان السيد (رحمة الله علیه) قد نقل العبارة في نهج البلاغة بعبارة « غفيرة في أهل أو مال » ثم قال : «ویروی عفوة من أهل أو مال ؛ والعفوة الخيار من الشيء يقال : أكلت عفوة الطعام أي خياره »
(انظر ص 80 -81 من الكتاب الحاضر) إلى غير ذلك من نظائره التي أشرنا إليها .
قال الشيخ آقا بزرك الطهرانی (رحمة الله علیه السلام) في الذريعة (ج 16): «کتاب الغارات لأبي إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي نزيل اصفهان المتوفى سنة 283؛ ذكره النجاشي ، وكان نسخة منه عند المجلسي وينقل عنه في البحار، وحصل عند شيخنا النوري فاستنسخه بخطه ، ويو
أقول : عده الشيخ (رحمة الله علیه) أيضا في الفهرست من كتبه .
وأما النسخة التي أشار اليها صاحب الذريعة فهي ما عرفه المجلسى (رحمة الله علیه) نفسه وقال في الفصل الاول من فصول مقدمة البحار وهو الفصل الذي في بيان
ص: 87
الأصول والكتب المأخوذ منها البحار (ج1، ص9؛ س 5) :
«و کتاب الغارات لأبي إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال الثقفي»
وقال في الفصل الثاني الذي في بيان الوثوق على الكتب المذكورة [ في الفصل السابق ] واختلافها في ذلك ما نصه (ص 14؛ س 14) :
«و کتاب الغارات مؤلفه من مشاهير المحدثین و ذکره النجاشي والشيخ وعدا من كتبه كتاب الغارات ومدحاه وقالا : انه كان زیدیا ثم صار اماميا ، وروی السيد بن طاووس أحاديث كثيرة من كتبه وأخبرنا بعض أفاضل المحدثين أنه وجد منه نسخة صحيحة معربة قديمة كتبت قريبا من زمان المصنف وعليها خط جماعة من الفضلاء وأنه استكتبه منها فأخذنا منه نسخة وهو موافق لما أخرج منه ابن أبي الحديد وغيره »
وقال في الفصل الرابع الذي وضعه لبيان ما اصطلح عليه من الرموز
للاختصار في التعبير (ص 23 ؛ س 1) : « الثقفي هو إبراهيم بن محمد» أقول : كان مراد المجلسي (رحمة الله علیه) من « بعض أفاضل المحد ثین » في عبارته السابقة هو الشيخ الحر العاملي طيب الله مضجعه فانه قال في الوسائل في الفائدة الثانية عشرة من فوائد الخاتمة (ج 3 ، ص 526 من طبعة أمیر بهادر ؛ س 28):«إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي كوفي ممدوح کان زیدیا ثم قال بالامامة له كتب قاله الشيخ والنجاشي والعلامة ».
وقال أيضا في خاتمة الوسائل (ج 3، ص 521؛ س 36) :
«الفائدة الرابعة في ذكر الكتب المعتمدة التي نقلت منها أحاديث هذا الكتاب و شهد بصحتها مؤقفوها و غيرهم وقامت القرائن على ثبوتها وتواترت عن مؤلفيها أوعلمت صحة نسبتها إليهم بحيث لم يبق فيها شك ولا ریب کوجودها بخطوط أكابر العلماء و تكرر ذكرها في مصنفاتهم وشهادتهم بنسبتها وموافقة مضامينها لروایات الكتب المتواترة أو نقلها بخبر واحد محفوف بالفرينة وغير ذلك وهي كتاب الكافي تأليف الشيخ الجليل ثقة الاسلام محمد بن يعقوب الكليني - رضي الله عنه - (إلى أن قال
ص: 88
في ص522 بس22) : کتاب الغارات لابراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي»
و قال في هداية الأمة الى أحكام الأئمة من فوائد الخاتمة ما نصه :
« [ الفائدة ] الثانية في ذكر جملة من الكتب التي نقلت منها أحاديث هذا الكتاب وقد ذكرتها كلها أو أكثرها في الكتاب الكبير وفي الفهرست وهي تقارب مائة كتاب ، و أذكر منها هنا ما صنف في زمان ظهور الأئمة عليهم السلام وفي زمان الغيبة الصغرى فانها من جملة زمان ظهورهم علیهم السلام، لوجود السفراء بين الشيعة والامام ولمشاهدة جماعة كثيرين من الشيعة له علیه السلام ولوجود الثقات الذين كانت ترد عليهم التوقيعات من صاحب الزمان ، ولتمكنهم من السؤال عن أحوال الكتب والأحاديث وسائر الأحكام ، فمن تلك الكتب المعتمدة كتاب الكافي لمحمد بن يعقوب الكليني ( إلى أن قال) ومنها كتاب الغارات للثقة الجليل إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي »
و قال في الفائدة الثالثة من الكتاب المذكور وهي في أحوال الكتب المذكورة و مؤلفيها على الترتيب المذكور في الفائدة الثانية في حق الثقفي ما نصه :
«إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي أصله كوفي وانتقل إلى اصفهان و کان زيديا أولا ثم انتقل إلى القول بالامامة وصنف فيهاوفي غيرها ، ويقال: ان جماعة من القميين کأحمد بن محمد بن خالد وغيره وفدوا إليه إلى اصفهان وسألوه الانتقال إلى قم فأبى ، وله مصنفات منها كتاب الغارات ، ذکرذلك النجاشي والعلامة ونحوه الشيخ ووثقه ابن طاووس والشهيد »
و نقل أيضا في كتابه اثبات الهداة في موارد من الغارات و وثقه في
مورد من تلك الموارد صريحا ونص عبارة المورد هكذا (ج 1، ص 274) : «وروى الثقة الجليل ابراهيم بن محمد بن سعيد الثقفی فی کتاب الغارات »
(إلى آخر ما قال ) و أشرنا إلى جميع هذه الموارد في تعليقاتنا على الكتاب .
و قال أيضا في كتاب « الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة »،
في الباب الثاني الذي هو في الاستدلال على صحة الرجعة وامكانها ووقوعها فيما
ص: 89
قال (ص 45) ما نصه :
«و مما يدل على ذلك كثرة المصنفين الذين ردوا أحاديث الرجعة في مصنفات خاصة بها أو شاملة لها و قد عرفت من أسماء الكتب التي نقلنا منها ما يزيد على سبعين كتابا قد صنفها عظماء علماء الامامية كثقة الاسلام الكلینی ورئيس المحد ثین ابن بابویه ورئيس الطائفة أبي جعفر الطوسي والسيد المرتضی والنجاشي والكشي والعياشي (إلى أن قال) وأبي منصور الطبرسي وابراهيم بن محمد الثقفي ومحمد بن العباس بن مروان والبرقي وابن شهر آشوب ( إلى آخر ما قال)»
وأما النسخة التي أشار اليها صاحب الذريعة (رحمة الله علیه) بأنها حصلت عند شيخه الحاج میرزاحسين النوري (رحمة الله علیه) فهي النسخة التي انتقلت إلى وهي الأساس لطبع الكتاب و ستأتي في آخر المقدمة خصائصها ، وأما النسخة التي استنسخها النوري (رحمة الله علیه) بخطه فرأيتها بسنين قبل ذلك قد بیعت وعرضت على ، ولما كانت النسخة الأصيلة عندي لم أرغب في شرائها لكني الآن نادم على عدم شرائهاوذلك أني لم أكن في ذلك الوقت في صدد طبع الكتاب ولم أكن مطلعا على ما في النسخة من التشويش والاضطراب والخلل وإلا لاشتریتهافلما شرعت في تصحيح نسختي الخطية عازما على طبعها بحثت عن تلك النسخة وفحصت عنها ما استطعت فلم أقف منها على عين ولا أثر .
وقال عبدالزهراء الحسيني الخطيب في مصادر نهج البلاغة و اسانیده
(ص 259) ما نصه :
«وللدكتور صفا خلوصي كلمة ضافية حول شرح ابن أبي الحديد نشرتها
مجلة «المعلم الجديد» بعنوان «الكنوز الدفينة في شرح ابن أبي الحديد لنهج البلاغة» نقتطف منها مايلي :
كتاب ولا كالكتب بل بوسعي أن أقول : انه من الكتب القليلة النادرة التي تجمع بين المتعة والفائدة إلى أقصى حدودهما مع نصاعة في الديباجة وحلاوة في اللغة وسلامة في التعبير وسلاسة في البيان فأنت حين تقرأ الكتاب تشعر كأنك تطالع
ص: 90
دائرة معارف تزودك بمعلومات لغوية وأدبية وتاريخية وفلسفية على صعيد واحد ضمن اطار « نهج البلاغة » للامام علي .
و ليس هذا فحسب بل ان كثيرا من الكتب التي أصبحت في عداد التراث
العربي المفقود لا تزال عناوينها ومقتبسات منها محفوظة فيه .
( إلى أن قال )
ولقد ذكرنا في بداية بحثنا هذا أن شرح ابن أبي الحديد يضم أجزاءا من كتب لم يبق لها أثر وهو من هذه الناحية أشبه بمتحف المخطوطات ممزقة قديمة فمن تلك مثلا کتاب صفين لنصر بن مزاحم المنقري و كتاب التاج لابن الراوندي و کتاب العباسية للجاحظ ، والموفقيات لزبير بن بكار و کتاب السقيفة لأحمدبن عبدالعزيز الجوهري، و کتاب وقعة الجمل لأبي مخنف و کتاب الغارات لابن هلال الثقفی و کتاب الجمع بين الغريبين للهروي والجراح لقدامة بن جعفر .
و يلوح أن ما تبقى من كتاب الغارات في مضامیر شرح ابن أبي الحديد
أكثر من غيره من المصادر البائده ».
فقال عبدالزهراء الحسيني المذكور معترضا عليه ما نصه :
«ليس كتاب الغارات من الكتب البائدة ، توجد منه مخطوطة بمكتبة الامام
البروجردي بقم»
أقول : إني لمااطلعت على كلامه هذا سافرت إلى قم ولاقيت السيد المعظم
الحاج آقا حسن - أطال الله بقاءه - نجل آية الله السيد البروجردي - قدس سره - وذكرت له أني اصحح کتاب الغارات للثقفي عازما على طبعه وقلت له ما ذكره الخطيب فان كان الكلام صحيحا والكتاب موجودا فاجعلوه في اختياري حتى أستفيد منه فأباب بأني لست مطلعا على وجوده فيما عندي من كتب والدي رحمه الله ، ومع ذلك أراجع الكتب ؛ فان ظفرت به أكتب إليكم وا خبر کم بوجوده فتستفيدون منه ، فرجعت ولم يكتب إلى شيئا فظهر لي أن ليس من هذا الكتاب أثر في مكتبته .
ص: 91
وأما «نسخة مكتبة راجه فیض آباد الماري2» التي أشار إليها صاحب الذريعة (انظر ص عب) فبحثت عنها و كتبت بواسطة لجنة حفاظة الآ ثارالاهلية « انجمن آثار ملي» ورئاسة المكتبة المركزية لجامعة طهران إلى مشاور الثقافة الايرانية في دهلي أن يبحث عن النسخة المشار إليها و يرسل إليناصورتها الفوتوغرافية حتى نستعين بها على تصحيح الكتاب فأجاب إلينا بواسطة رئاسة المكتبة المركزية ما محصله : ان مكتبة محمد مهدي راجة على ما اطلعنا عليه مع الأسف كانت مكتبة شخصية فبيعت كتبها و تفرقت منذ زمن فلا توجد اليوم بفیض آباد مكتبة بهذا الاسم ، فعلى هذا لا يمكن تحصیل نسخة الغارات حالا حتی تؤخذ صورتها ، ومع ذلك إني أبحث عن النسخة بعد بطرق مختلفة ما استطعت ، فان وجدت إليها سبيلا اخبر کم بحالها ( قد صورنا فيما سبق نص الكتاب انظر ص ح ).
قد اتفق لي أن لاقيت الفاضل المحقق الشهير الدكتور صلاح الدين المنجد في مؤتمر سیبویه بشیر از سنة 1394 فاسبتخبرت منه عن كتاب الغارات فوعد لي أن يبحث عنه بعد رجوعه إلى موطنه ومستقره ويكتب لي ما أدى إليه نظره فأكدت عليه ذلك عند لقائي معه في طهران أيضا فأجابني بارسال مكتوب الى هذا نصه :
«بيروت في 18 مایس 1974 .
حضرة الاخ الاستاذ المحقق الدكتور مير جلال الدین محدث حفظه الله . السلام عليكم ورحمة الله وبركاته .
وبعد فقد كنت مسرورا جدا بالاجتماع بكم في مؤتمر سیبویه بشيراز ، ثم في طهران . وأشكركم على حفاوتكم بي . أما عن سؤالكم بشأن كتاب الغارات فاني بحثت في بطاقاتی وفي جميع مظان المخطوطات العربية فوجدت أن هذا الكتاب مفقود ليس له نسخة خطية معروفة الآن في أي مكثبة من مكتبات العالم ، والنصوص التي نعرفهامنه هي ما نقله العالم الثبت ابن أبي الحديد في شرحه المستفيض لكتاب نهج البلاغة.
ص: 92
هذا وأرجو الله أن يوفقكم في عملكم ويسبغ عليكم الصحة الدائمة والعافية.
المحب صلاح الدين المنجد،»
قال الفاضل المعاصر الشيخ محمد باقر المحمودي المرودشتی الشیرازی في نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغة في الجزء الرابع (ص 25 ) بعد أن ذكر اسم الكتاب ومؤلفه بهذه العبارة :
«قال الثقفي في الغارات : حدثنا محمد بن عبد الله بن عثمان الثقفي ( إلى
آخر ما قال ) مانصه.
«ومما يسود وجوه أرباب الثروة والمكنة مضي ما يقرب من ألف ومائة سنة على عمر هذا الكتاب وهو من يراع بطل من أبطال الاسلام - وهو غير مطبوع بعد، ونحن إنما نقلنا عنه بوساطة المجلسي (رحمة الله علیه) عنه في البحار وابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة والمحقق المدني في الدرجات الرفيعة وقد لخصنا العبارة المحكية عنه بعض التلخيص وزدنا عليها في بعض الموارد مايوضحها »
وقال أيضا في الجزء الخامس بعد أن أورد حديثا في كتابه بوساطة البحار نقلا عن الغارات (ص 371) :
«قبح الله أرباب المكنة والثروة كيف قصرت هممهم عن نشر هذا السفر الجليل وقد مضى عليه ما يقرب من ألف ومائتي سنة ، ونسخته عديمة جدا، ولم نعهد منه على القطع في دار الدنيا غير نسخة واحدة »
يستفاد من هذه العبارة : «تم کتاب الغارات على حذف الزيادات وتكرارات » أن قائلها قد أغار على كتاب الغارات وحذف منه أشياء لزعمه أنهازيادات أو تكرارات غافلا عن أنه أحدث بذلك في قلب الثقفي وقلوب قارئي كتابه هذا قروحا وجراحات وذلك أن الاختصار والتلخيص إن كان في مثل تاريخ الطبري و كامل التواریخ حسنة فليس في مثل الغارات و هذه النسخة بمستحسن قطعا فان الأصل المأخوذ
ص: 93
منه المختصر والمفصل المستخرج منه الملخص في الصورة الأولى وهو تاريخ الطبري بمرءى من الناس ومسمع منهم بخلاف الغارات فانه كما يؤخذ بالتتبع كان من زمن قديم أعز من الكبريت الأحمر والغراب الأعصم ، مضافا إلى أن ابن الأثير كانت أهليته لاختصار تاريخ الطبري وصلاحيته لتلخيص ذلك الأثر معلومة للناس وثابته عندهم كما عبر نفسه في الكامل عن هذا المعني بهذه العبارة :« ولم أكن الخابط في ظلماء الليالي ولا كمن يجمع الحصباء و اللآلي » بخلاف قائل هذه العبارة فانه لم يعرف نفسه ولم يذكر اسمه حتى يخرج عن حد المجهولية فضلا عن أن يثبت أهليته للامر وصلاحيته له مع فروق آخر في البين يعرفها المتدبر الماهر .
وها أنا أذكر نظيرين للأمر حتى يكون الكتاب ثالثا لهما وتعلم أن : ليس
هذا بأول قارورة كسرت في الاسلام .
1- قال ناسخ تفسير العياشي في مقدمته ما نصه :
«إني نظرت في التفسير الذي صنفه أبو النضر فهد بن مسعود بن محمد بن عياش السلمي باسناده و رغبت إلى هذا وطلبت من عنده سماع من المصنف أو غيره فلم أجد في ديارنا من كان عنده سماع أواجازة منه حذفت منه الاسناد و كتبت الباقي على وجهه ليكون أسهل على الكاتب والناظر فيه ...... »
وقال المجلسي (رحمة الله علیه) في أوائل الفصل الثاني من فصول مقدمة البحار معترضا عليه ما نصه (ج 1 ؛ ص12 من الطبعة الأولى) :
«کتاب تفسير العياشي رأينا منه نسختين قديمتين لكن بعض الناسخين
حذف أسانيده للاختصار وذكر في أوله عذرا هو أشنع من جرمه »
2- في آخر نسخة مقتل الحسين لأبي المؤید موفق بن أحمد المكي المعروف
بأخطب خطباء خوارزم ما نصه (ج 2، ص 257 - 258):
«وفرغ من نقله محمد بن الحسين العميدي النجفي الحسيني في سنة تسعمائة - وست وثمانين في قزوين ، و كتب على هذه النسخة محمد المهدي بن علي بن يوسف ابن عبدالوهاب بن محمد علي بن صدر الدین بن مجدالدين بن إسماعيل (فساق نسبه
ص: 94
إلى أن قال) سنة ألف وثلاثمائة وست ، وزادبها أشياء على الأصل ؛ نبه على أكثرها بأنه منه ، وأغفل كثيرا»
و قال الشيخ الفاضل الشيخ على السماوي تغمده الله بغفرانه وألبسه حلل
رحمته ورضوانه بعد ذکر عبارته ما نصه :
«وفرغ من استنساخها ذو المساوي محمد بن الشيخ طاهر السماوي النجفي تاركا ما فيها من الزيادات التي نبه عليها الكاتب الثاني ؛ و بعضا مما لم ينبه عليه وظهرت له الزيادة من الحال »
أقول : لا نحب أن نطيل الكلام بذكر أمثال هذه الامور التي تولم القلوب
و تجرح الأفئدة وإلا فكم له من نظیر .
قال ياقوت في مقدمة معجم البلدان و نعم ما قال :
«ولقد التمس مني الطلاب اختصار هذا الكتاب مرارا ؛ فأبيت ، ولم أجد لي على قصر هممهم أولياء ولا أنصارا ؛ فما انقدت لهم ولا ارعويت ، ولي على ناقل هذا الكتاب والمستفيد منه أن لا يضيع نصبي ؛ ونصب نفسي له ولا تعبي ، بتبديد ما جمعت ، و نشتیت مالفقت ، و تفریق ملتئم محاسنه ، و نفي كل علق نفيس عن معادنه ومكامنه ، باقتضابه واختصاره وتعطيل جيده من حليه وأنواره ، وغصبه اعلان فضله واسراره ، فرب راغب عن كلمة غيره متهالك عليها ، وزاهد في نكتة غيره مشعوف بها ؛ ينضى الركاب إليها ، فان أجبتني فقد بررتني جعلك الله من الأبرار ، وان خالفتني فقد عققتني والله حسيبك في عقبى الدار .
ثم اعلم أن المختصر للكتاب كمن أقدم على خلق سوي فقطع أطرافه فتر که أشل اليدين أبتر الرجلين أعمى العينين أصلم الأذنين أو كمن سلب امرأة حليها فتركها عاطلا ؛ أو كالذي سلب الكمي سلاحه فتر که أعزل راجلا .
وقد حكي عن الجاحظ أنه صنف كتابا و بو به أبوابا فأخذه بعض أهل عصره فحذف منه أشياء و جعله أشلاءا ؛ فأحضره و قال له : يا هذا أن المصنف کالمصور وإني قد صورت في تصنیفی صورة كانت لها عينان فعورتهما ؛ أعمى الله عينيك ، وكان
ص: 95
لها أذنان فصلمتهما ؛ صلم الله اذ نيك ، وكان لها يدان فقطعتهما ؛ قطع الله يديك ، حتی عد أعضاء الصورة فاعتذر إليه الرجل بجهله هذا المقدار و تاب إليه عن المعاودة إلى مثله »
أقول : هذا كلام يليق أن يكتب بالنور على وجنات الحور.
بقى هنا شيء
ينبغی بل يجب أن نشير اليه
إذ هو المقصد الأقصى والغاية القصوى
للناظر في الكتاب المستفيد منه في جميع الفصول والأبواب
وهو بيان أنه ما المراد بقوله « الزيادات وتكرارات »
فنقول : أما « الزيادات »، فيحتمل أن یرید به أحد وجهين هما :
1- أن يكون المراد به ما هو كثير الوقوع في الكتب وهو أن يؤلف المؤلف كتابه على أسلوب ويكتبه ویدو نه مرتبا إلى آخره ثم يبدو له فيريد أن يلحق به أشياء فلا يغير ما رتبه سابقا فيلحقها بالكتاب ثانيا ويعبر عنه بالزيادات ، نظیر الزيادات الواقعة في كتاب التهذيب لشيخ الطائفة - قدس الله سره وأجزل له بره۔ فالأولى أن نذكر نص عبارته وهي قوله في آخر التهذيب بعد کتاب الديات وقبل الخوض في ذكر طرقه : « قال محمد بن الحسن بن على الطوسي: كنا شرطنا في أول هذا الكتاب أن نقتصر على إيراد شرح ما تضمنته الرسالة المقنعة وأن نذكر مسألة مسألة ونورد فيها الاحتجاج من الظواهر والأدلة المفضية إلى العلم ونذكر مع ذلك طرفا من الأخبار التي رواها مخالفو نا ثم نذكر بعد ذلك ما يتعلق بأحاديث أصحابنا ۔ رحمهم الله - ونوردالمختلف في كل مسألة منها والمتفق عليها ؛ ووفينا بهذا الشرط في أكثر ما يحتوي عليه كتاب الطهارة ثم انا رأينا أنه يخرج بهذا البسط عن الغرض و يكون مع هذا الكتاب مبتورا غير مستوفي فعد لنا عن هذه الطريقة إلى إيراد أحاديث أصحابنا ۔ رحمهم الله - المختلف فيه والمتفق عليه، ثم رأينا بعد ذلك أن استيفاء
ص: 96
ما يتعلق بهذا المنهاج أولى من الإطناب في غيره فرجعنا و أوردنا من الزيادات ما كنا أخللنا به (إلى آخر ما قال) »
قال بعض تلامذة المجلسی (رحمة الله علیه ) فی مکتوب كتب اليه ونقله المجلسي (رحمة الله علیه ) في آخر مجلد الاجازات بعنوان : خاتمة فيها مطالب عديدة لبعض أذكياء تلامذتنا تناسب هذا المقام » والمظنون أن المراد به الميرزا عبدالله الأفندي (رحمة الله علیه) صاحب ریاض العلماء و حياض الفضلاء : « و كتاب التهذيب يحتاج إلى تهذیب آخرلاشتمالها على أبواب الزيادات كثيراو لذا أخطأت جماعة منهم الشهيد في الذكري وغيره فحكموا بعدم النص الموجود في غير بابه ( إلى آخر ما قال) »
وقال المحدث النوری (رحمة الله علیه) في الفائدة السادسة من فوائد خاتمة مستدرك الوسائل (ج 3، ص 756) بعد نقل عبارة الشيخ (رحمة الله علیه) ما نصه :
«يظهر منه أن أبواب الزيادات بمنزلة المستدرك لسائر أبواب كتابه استدرك هو على نفسه وجعله جزءا من الأصل على خلاف رسم المصنفين من جعل المستدرك كتابا علیحدة وإن كان المستدرك مؤلف الأصل ولكن للسيد المحدث الجزائري کلاءا في شرح التهذيب لا يخلو من غرابة فانه قال في ذیل حدیث ذكره الشيخ في باب الزيادات مالفظه : وقد كان الأولى ذكر هذا الحديث مع حدیث فارس، وذكره هنا الامناسبة تقتضيه ولكن مثل هذا في هذا الكتاب كثير وكنت كثيرا ما أبحث عن السبب فيه حتى عثرت به وهو أن الشيخ قدس الله سره قد رزق الحظ الأوفر في مصنفاته واشتهارها بين العلماء و اقبال الطلبة على نسخها؛ وكان كل كراس يكتبه تبادر الناس على نسخه وقراءته عليه و تكثير النسخ من ذلك الكراس ثم يطلع بعدذلك الكراس و کتابته على أخبار تناسب الأبواب السابقة ولكنه لم يتمكن من الحاقها بها لسبق الطلبة إلى كتابته وقراء ته فهو تارة يذكر هذا الخبر في أبواب غير مناسبة له ، وتارة أخرى يجعل له با با ویسمسيه باب الزيادات أو النوادر وينقل فيه الاخبار المناسبة للأبواب السابقة (فنقل رحمه الله تعالى كلام السيد إلى آخر موضع الحاجة منه وأجاب عنه بأربعة وجوه فمن أرادهافليراجع المستدرك).
ص: 97
وهذا الاحتمال عندي ضعيف.
2 - أن يكون المراد به أسانيد الأحاديث والأخبار وطرق الروايات والقصص وأنت خبير بأن التعبير عن هذا المعني بهذه العبارة ركيك جدأ عند الخريت الخبير والناقد النحرير إلا أنه محتمل الوقوع بل مظنون الصدور ممن لا يرى لذكر الأسناد والطرق في الكتب المعتبرة فائدة قال الشيخ البهائي (رحمة الله علیه ) في الكشكول (ص17د من طبعة نجم الدولة سنة 1296) :
«کتب بعض الفقهاء حديثا ولم يكتب اسناده فقيل له : هلا كتبت الاسناد ؟ ۔ فقال : إنما كتبته للعمل لا للسوق ، ويقوى الظن بصدور مثل الكلام من مثل من ذكرنا حاله إذا كانت الأسانيد مشتملة على مجاهیل ولو بزعمه وعلى ظنه ؛ ألاتری إلى قول العالم الخبير والناقد البصير الشيخ أبي على (رحمة الله علیه ) في مقدمة منتهى المقال : «ولم أذكر المجاهيل لعدم تعقل فائدة في ذكرهم » ويتأكد الظن إذا عمل هذا العمل في كتاب يستنسخه لنفسه وأظن أن المراد بالزيادات هنا هذا المعنى والله العالم بحقيقة الحال .
ويؤيد هذا الاحتمال أن ابن أبي الحديد قد نقل عدة من أحاديث الكتاب عن الغارات مسندة بأسانيد لم تذكر الأسانيد في النسخة وأشرنا إلى جميع هذه الموارد في تعليقاتنا على الكتاب فراجع إن شئت .
و لولا أن أمرا ينافي هذا الاحتمال لقلت بتعینه وذلك أني وجدت حدیثین قد نقلا عن الغارات والحال أنهما غير موجودين في النسخة فلنشر إليهما هنا حتى يتضح الحال :
قال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة عند ذكره «بعض إخباره علیه السلام بالمغيبات ، في شرح کلام له علیه السلام يجري مجرى الخطبة أوله « فقمت بالأمرحين فشلوا»(ج1 ص 210، س 5):
«روروی إبراهيم في كتاب الغارات عن أحمد بن الحسن الميثمي قال كان الميثم التمار مولی علي بن أبي طالب علیه السلام عبدا لامرأة من بني أسد فاشتراه على علیه السلام
ص: 98
منها وأعتقه (إلى آخر الحديث)»
وقال أيضا ( ص 211؛ س 3 ) : « قال إبراهيم : وحدثني إبراهيم بن العباس النهدي قال حدثني مبارك البجلي عن أبي بكر بن عياش قال : حدثني المجالد عن الشعبي عن زياد بن نصر الحارثي قال : كنت عند زیادوقد أتي برشید الهجري وكان من خواص أصحاب علي علیه السلام ( إلى آخر الحديث )» و نقلهما المجلسي في تاسع البحار في « باب معجزات کلامه من إخباره بالغائبات وعلمه باللغات » (ص 593 - 594) .
و نقلنا هما في تعليقات آخر الكتاب (انظر التعلیقة رقم 48؛ ص797 ۔ 799 )
إلا أن التدبر في مضمون الحديثين يهدي الانسان إلى أن أسلوبهما لايشبه أسلوب المطالب المذكورة في الغارات فانهما في شرح حال ميثم التمارورشیدالهجري على وجه مبسوط وهذا الكتاب موضوع لغير هذا المطلب فيمكن توجيههما بأحد الوجهين، فإما أن يقال ان الحديثين قد أخذا من كتب الثقفي لكن من غير الغارات ووقع اسمه هنا اشتباها، أو أنهما نقلا من كتاب يسمى بالغارات من مؤلف آخروقد ذکر اسم إبراهيم هنا اشتباها ، و كأن السبب لنشأة هذا الاشتباه كثرة انس الناس بكتاب الغارات الابراهيم الثقفي بحيث إذا عبروا عن الغارات بادر إلى أذهانهم اسم الثقفي وإذا عبروا عن إبراهيم الثقفي بادر إليها اسم الغارات حتى كأن بينهما عندهم تلازما هذا ما عندي (وان كان من قبيل الاجتهاد في مقابل النص ) و العلم عند الله .
ونظيرهذين الحديثين ما أورده ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة في أحوال بعض المنحرفين عن علي علیه السلام في شرح کلام له علیه السلام نقله الرضي - رضي الله عنه - في باب المختار من الخطب وصدره : « أما انه سيظهر عليكم رجل رحب البلعوم» (انظر ج1 ؛ ص 370؛ س 6):
«وروی صاحب کتاب الغارات عن عثمان بن أبي شيبة عن الفضل بن دكين عن سفيان الثوري قال : سمعت أبا وائل يقول : شهدت صفین و بئس صفین كانت قال :
ص: 99
وقد روى أبو بكر بن عياش عن عاصم بن أبي النجود قال : كان أبو وائل عثمانيا و كان زر بن حبیش علویا»
أقول : ذكر أيضا هنا أحاديث تدل على بغض عدة لأمير المؤمنين علیه السلام يستظهر من كلامه أنه نقلها عن الغارات ومن ثم نقلناجميعها في مواردها من التعليقات تتميما لعبارة المتن ( انظر ص 559 وما بعدها ) وما ذكره أيضا في ذيل هذا الكلام (ص 372) بقوله : « وقد روی صاحب کتاب الغارات حديث البراءة على غير الوجه المذكور في كتاب نهج البلاغة قال : أخبرنا يوسف بن كليب المسعودي عن یحیی ابن سليمان العبدي عن أبي مريم الأنصاري عن محمد بن على الباقر علیه السلام قال : خطب علي علیه السلام على منبر الكوفة فقال : سيعرض عليكم سبي وستذبحون عليه فان عرض عليكم سبي فسبوني ، وإن عرض عليكم البراءة مني فاني على دين محمد صل الله علیه و اله ولم يقل : فلا تبرأوا مني . وقال أيضا : حدثني أحمد بن مفضل قال: حدثني الحسن ابن صالح عن جعفر بن محمد علیه السلام قال: قال على علیه السلام : والله لتذبحن على سبي، وأشار بيده إلى حلقه ثم قال : فان أمرو کم بسبي فسبوني، و إن أمرو كم أن تبرأوا منی فاني على دين محمد صل الله علیه و اله ؛ ولم ينههم عن اظهار البراءة»
ويمكن أن يقال : ان ابن أبي الحديد قد روى الحديثين عن الثقفي لكن عن غير كتاب الغارات لعدم معهودية رواية الثقفي في هذا الكتاب عن الباقر والصادق علیهما السلام إلا في موارد قليلة جدآ فتدبر .
ونظير هما أيضا ماذكره في شرح النهج في ذیل خطبة صدرها : « أمابعد حمدالله والثناء عليه أيها الناس فاني فقأت عين الفتنة ،» بقوله : « وقد روى ابن هلال صاحب كتاب الغارات أن الحسن علیه السلام كلم أباه في قتال أهل البصرة بكلام أغضبه فرماه ببيضة حديد عقرت ساقه فعولج منها شهرين» (انظر ج 2، ص175) .
لكنه غير موجود في الغارات كما أشرنا إلى ذلك في تعليقاتنا (انظر ص 6)
فكأن ابن أبي الحديد قد نقله عن غير الغارات من كتب الثقفي .
و من خصائص النسخة أن ناسخها كما أشار إليه في آخرها بقوله : « بحذف
ص: 100
الزيادات وتكرارات ،» قد أسقط أسانيد الروايات في أحاديثها التأريخية بأسرها إلا نادرا و بعض أسانيد أحاديثها الأخلاقية كما يظهر ذلك بالنظر في شرح نهج البلاغة عند نقله روايات الثقفي عن كتابه الغارات فانه لما كانت النسخة التي عنده كاملة یورد الأحاديث بأسانيدها كما أشرنا إليه في مطاوي تعليقاتنا على الكتاب عند اشارتنا إلى المأخذ بخلاف الأحاديث التي أوردها في أوائل الكتاب .
ويشير الناسخ في كل حديث ينقله بقوله: «حدثنامحمد ، إلى ما ورد في أول الكتاب بعنوان «محمد بن يوسف، وذكرنا في التعليقة أن المراد به محمد يوسف بن يعقوب الجعفري الدين الزاهد من أصحاب العياشي" ، وبقوله : « حدثنا الحسن،» إلى ما ورد أيضا في سند أول حديث من الكتاب بعنوان «الحسن بن علي بن عبدالكريم الزعفراني » وقد بيناه في التعليقات ، و بقوله :«حدثنا إبراهيم »، إلى ما ورد أيضا في أول الكتاب بعنوان « إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي ، و هو مؤلف هذا الكتاب وقد عرفت ترجمته .
قد ورد في بعض أسانيد الروايات رجل بكنيته فقط وفي بعضها الآخر باسمه واسم أبيه وفي بعضها الآخر بلقبه أو نسبه كقوله : « على بن محمد بن أبی سیف »، أو ابن أبي سيف ، أو المدائنی ، وکیحیی بن صالح و أبي زكريا الحريري ومراده منهما على بن محمد بن أبي سيف المدائني ويحيى بن صالح أبی زکرینا ولهما نظائر يفضي ذكرها إلى طول وقد أشرنا في تلك الموارد إلى ما يعينه بقدر الاستطاعة .
ومنها أيضا أن النسخة التي اخذت و انتسخت نسختنا هذه منها قد كانت مشوشة ممزقة بحيث قد خرجت عن ترتيبها الأصلي ونظامها التأليفي فقدمت أوراق واخرت اخرى فاستنسخ الناسخ نسخته عنها كما كان ولم يتيسر له تحقيقه فوقع صدر حديث في ورقة وذيلها بعد عدة أوراق أو قبلها وفي غير با به فانقطع الربط بين صدر الحديث وذيله ووقع بينهما أحاديث أخر و تفطن الناسخ في بعض الموارد بعدم الارتباط وصرح به بقوله : «قد سقط من الأصل قائمة،» (انظر ص 87؛ س6) و قال في مورد آخر في الهامش : «(هنا) احتمال سقط »(انظر ص 511 ؛ س 5)
ص: 101
فرتبناها بفضل الله تعالی و منه وتوفيقه ودلتنا عليها القرائن الجليلة و الأمارات القاطعة و نبهنا عليها في مواردها من التعليقات .
ومنها أن النسخة قد كانت بأقلام مختلفة وخطوط متفاوتة ومع ذلك كانت في بعض الموارد غير مقروءة جدا بحيث لو لم يكن الاهتداء إليه بتوفيق الله تعالی والاستمداد من كتابي العلمين الجليلين ابن أبي الحديد والمجلسي و هما شرح النهج والبحار لما اهتدينا إليه فالحمدلله الذي هدانا لهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله .
وكانت النسخة جزء مجموعة تشتمل على خمسة كتب هي :
1- مقتل أمير المؤمنين عليه السلام لأبي الحسن البكري شيخ الشهيد الثاني
رحمهما الله تعالی .
2 - الحجة على الذاهب في صحة ايمان أبي طالب للسيد فخار بن معد الموسوي (رحمة الله علیه).
3- الايضاح للشيخ الأجل الفضل بن شاذان النيسابوري (رحمة الله علیه ).
4- الهداية في تاريخ الأئمة عليهم السلام للحسين بن حمدان الحضيني ؛ من وسط أحوال العسكري علیه السلام إلى آخر الكتاب .
5- الغارات لابراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي (رحمة الله علیه) وهو الكتاب الحاضر .وعلى ظهر ورقة مستقلة من المجموعة هذه العبارة :«للحقير آقا میرزا»
ورأيت هذه العبارة على ظهر كتب أخرى لكني إلى الآن لم أعرف « آقامیرزا »المشار إليه نعم يستفاد من تكرر العبارة على ظهر كتب كثيرة قدرأيتهاو بعضها موجود في مكتبتي الآن أنه (رحمة الله علیه) قد كان من أهل العلم ومحبي الكتب وجماعتها ، ويظهر من التدبر في نسخة الغارات أنت كاتبه كان ينتسخها لنفسه لا أن يكون أجيرا في انتساخها لغيره .
هذه الكتب لها بخط نسخ متوسط أو رديء لكاتب واحد بأقلام مختلفة . لم يذكر الكاتب اسمه و تاریخ کتابته لكن ستظهر من القرائن أنها كتبت
ص: 102
في القرن الحاديعشر الهجري وتحتوى نسخة الغارات على مائة وسبع وثمانين صفحة ، وكل صفحة تشتمل على 16 -22 سطرا على اختلاف بينها ، وطول الصفحة 22/5 سم في 17/5 سم ، و طول الخطوط بین 17 -19 سم في 10-13 سم على اختلاف بينها .
هذا وقد يستظهر من تشابه خط نسخة خطية لجامع الرواة عندي وهي التي استعارها مني آية الله البروجردي الفقيد - قدس سره - عند طبعه (رحمة الله علیه ) جامع الرواة للاردبیلی (رحمة الله علیه ) كما أشار إلى ذلك في مقدمة الكتاب ( انظر ص 13 ) وهی مورخة بتاريخ 1100 لخط هذه المجموعة أن كاتبهما واحد وقد صرح باسمه و تاریخ كتابته في آخر جامع الرواة بهذه العبارة . « وفرغ كاتبه العبد المحتاج إلى رحمة الله الملك الغفار ابن محمد یوسف مرتضی قلی افشار في يوم الثلاثاء الثالث من شهر ربيع الثاني من شهور سنة ألف ومائة » فعلى ذلك يتضح الأمر تقريبا وينكشف الغطاء والله العالم بحقيقة الحال .
و سنضع صورة فتوغرافية من صفحتين لجامع الرواة المشار إليه في آخر
المقدمة حتى يقضى فيما استظهرناه كل ذي نظر بنظره.
قد أسلفناسابقا ( انظرص عه ) في هذه المقدمة كما صرحنا بذلك في مقدمة کتاب الايضاح للفضل بن شاذان (رحمة الله علیه )ايضا المطبوع بتحقيقنا أن المجموعة هي التي كانت من متملكات المحدث النوري (رحمة الله ) وهو قد نقل ما نقل في مؤلفاته من هذه الكتب فهو مأخوذ و مستخرج من هذه المجموعة ، فانتقلت المجموعة منه (رحمة الله علیه ) بعد وفاته ورائة إلى صهره الشيخ الشهيد الحاج الشيخ فضل الله النوري: - قدس الله تربته وأعلى في أعلى عليين رتبته ، واشتريته من ورثته حين بيعت كتبه و كانت كلها نفيسة نادرة فرحم الله الوارث المذكور والمورث المزبور وملأ قبريهما نورا و روحيهما سرورا
وسنضع في آخر المقدمة صورا فتوغرافية من أول النسخة المخطوطة وآخرها
وكذا من الصفحتين اللتين أشار المنتسخ فيهما إلى وجود السقط في الكتاب و احتماله فيه حتى يصير القاريء بصيرا بحال النسخة بقدر الامكان ، والله المستعان وعليه التكلان .
ص: 103
أما من روى عن الغارات بلا واسطة
فمنهم ابن أبي الحديد المعتزلي البغدادي المتوفى سنة 655 في شرح نهج
البلاغة كثيرا كما تقدم التصريح بذلك مرارا .
ومنهم الحسن بن سليمان الحلى تلميذ الشهيد - قدس سرهما - في مختصر
البصائر كما أشرنا الى موضع نقله (انظر ص 182).
ومنهم العلامة المجلسي المتوفى سنة 1111 في البحار كثيرا.
ومنهم الشيخ الحر العاملي المتوفى سنة 1104 في الوسائل و إثبات الهداة . ومنهم المحدث النوری المتوفی سنة 1320 في المستدرك و نفس الرحمن .
و منهم المحدث القمی (رحمة الله علیه) في عدة من كتبه ، ومن المحتمل قويا أنه قدنقل ما نقل بواسطة .
وأما من روى عن الغارات بواسطة
فهم كثيرون :
منهم صدر الدين السيد علي خان المدني الشيرازی ( رحمة الله علیه ) فانه قال في الدرجات الرفيعة في ترجمة عقيل بن أبي طالب (ص 155 من طبعة النجف) :«قال إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال الثقفي في كتاب الغارات :
کتاب عقيل بن أبي طالب إلى أخيه ( إلى آخر ما نقل).»
وقال أيضا في ذلك الكتاب في ترجمة قيس بن سعد بن عبادة ( ص 336 ) . «وقال إبراهيم بن سعيد بن هلال التثقفي في كتاب الغارات : كان قیس بن سعد (إلى آخر ما نقل) ثم قال : وقال إبراهيم فكرر ذكره سبع مرات ناقلا عنه في الكتاب إلا أن القرائن تدل على أنه (رحمة الله علیه) قد نقل ما نقل عنه بواسطة شرح نهج - البلاغة لابن أبي الحديد وإن كان الظاهر من كلامه (رحمة الله علیه) خلاف ذلك فتدبر .
ومنهم الحاج میرزا حبیب الله الخوئی (رحمة الله علیه) فانه قد صرح باسم الغارات والثقفي كثيرا في شرحه منهاج البراعة على نهج البلاغة وعلى ما يبالي انه (رحمة الله علیه) قد صرح بنقله عن الغارات بواسطة شرح ابن أبي الحديد أو البحار للمجلسي(رحمة الله علیه).
ص: 104
ومنهم محمد تقی لسان الملك المستوفي في ناسخ التواريخ في المجلد الذي يتعلق بأحوال أمير المؤمنين علیه السلام كثيرا بحيث يمكن أن يقال: لم يترك شيئا مما نقله عنه ابن أبي الحديد في شرح النهج و زاد عليه بعض مانقله المجلسي ولم ينقله ابن أبي الحديد في شرح النهج إلا أنه لم يذكر مأخذ نقله غالبا ومع ذلك صرح بذلك في بعض الموارد ؛ منهاص 830 عند ذكره مبغضي أمير المؤمنين
علیه السلام، ولولا أنه قد أخذ ما أخذ من الكتابين المشار إليهما لكان ينبغي أن نشير إلى موارد نقله أيضا إلاأنا اكتفينا بالاشارة إلى الكتابين واستغنينا بذلك عن الإشارة إليه ومع ذلك أشرنا إلى مورد أو موردين من موارد نقله لما اقتضى المقام ذلك .
ومنهم المحقق المامقانی(رحمة الله علیه) في تنقيح المقال كثيرا ويصرح بواسطته في النقل.
و منهم أحمد زکی صفوت في كتابيه « جمهرة رسائل العرب »، و« جمهرة خطب العرب ،» فانه ينقل ما نقله ابن أبي الحديد عن الغارات لكنه ينسبه إلى ابن أبي الحديد ولا يذكر مأخذ نقله .
ومنهم الامینی (رحمة الله علیه) في كتاب الغدير عندذکره جنایات معاوية فانه (رحمة الله علیه )وإن قال في ج 11، ص 23 ما نصه :
«وفي رواية إبراهيم الثقفي في الغارات في حوادث سنة أربعين : بعث معاوية
بسر بن أبي أرطاة »
فنقل مطالب و كرر اسم الثقفي وصرح بالنقل عنه غير مرة إلا أنه أشار في آخر ما نقل إلى مأخذ نقله بقوله : «شرح ابن أبي الحديد ج1 ؛ ص 116 -121 ،»
و منهم السيد السند الناقد المعاصر مرتضى العسكري - أطال الله بقاءه - فانه نقل في كتاب أحاديث عائشة أحاديث من كتاب الغارات ( انظر صفحات 242 و 245 و 247 و 248 من طبعة طهران سنة 1380).
ومنهم أبو جعفر محمد باقر المحمودي المرودشتي الشيرازي المعاصر أطال الله بقاءه فانه قد أكثر النقل عن الغارات في كتابه « نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغة ،» وصرح بأنه لم ير النسخة و إنما نقل عنه بواسطة فقال في ص25
ص: 105
الجزء الرابع من كتابه ما نصه :
«قال الثقفي في الغارات وهو غير مطبوع بعد ونحن إنما نقلناعنه بوساطة نقل المجلسي (رحمة الله علیه) عنه في البحار وابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة والمحقق المدني في الدرجات الرفيعة وقد لخصنا العبارة المحكية عنه بعض التلخيص وزدنا عليه في بعض الموارد ما يوضحها »
وأشار أيضا في تعليقاته على المجلد الثاني من كتاب أنساب الأشراف للبلاذری
الى كتاب الغارات للتقفي كثيرآ
أقول : من المظنون قوية أن شراح نهج البلاغة كابن میثم (رحمة الله علیه) و غیره قد نقلوا من الكتاب إلا أني لم أراجع الشروح حتى أطلع على حقيقة الأمر فمن أراد فليراجع.
ليس بخفي على أولي الألباب أن تصحيح مثل هذا الكتاب والتحقيق في مطاويه والتعليق عليه والتقدمة له لم يكن بأمر سهل ساذج بل كان صعبا عسيرا ولا سيما على مثلي ممن هو قليل البضاعة و كثير الأضاعة وذلك أنه وإن كان كتابا مهما في موضوعه إلاأنه لا لما يكن بمرأى من العلماء و مسمع منهم كسائر الكتب الموجودة المتعارفة المتداولة بينهم حتی تصیر نسخه کنسخها مهذبة منقحة مصححة بل مشروحة ومبينة بشرح واف و بیان شاف صرفت في تصحيحه وتنقيحه وقتا كثيرا فحداني ذلك إلى أن أطنب في بعض موارد الكتاب بعض الأطناب حتى يستفيد منه أهل التتبع والتحقيق فان وسائل المراجعة للكتب والمآخذليست مهيأة لأغلب الفضلاء المهرة كثر الله أمثالهم في هذا الزمان كسائر الأزمنة فان الزمان متشابه الأجزاء كما عرفه به الحكماء فاذا كان حالهم كذلك فما ظنك بغيرهم من الناس ؟!
مع أن أكثر هذه التعليقات ممايستحسن ويستطاب فينبغي أن أعتذر من أهل
الفضل والكمال وأختم المقال بقول من قال :
ولئن أطلت فقد أطبت فانني *** رجل إذا أصف المعاني أطنب.
ص: 106
1- قال الدكتور عبدالحليم النجار في ترجمته لكتاب بروکلمان في تاريخ الأدب العربي (ج 3، ص 40) :
«إبراهيم بن محمد الثقفي كان في أول أمره زينديأثم صار إماميا وتوفي باصبهان سنة 283 ه- = 896 م ( انظر منهج المقال ص 26 للاستر آبادي) ینقل المجلسي كثيرا عن كتابه الغارات من بين كتبه التاريخية الكثيرة عن رتر )»
2- انا ترجمنا الرجال المذكورين في الاسانید و مطاوي القصص واكتفينا غالبا في تراجمهم و شرح أحوالهم بما في كتب اخواننا العامة أهل السنة والجماعة ولم نتعرض لها في كتب علمائنا معاشر الشيعة وفد منافي أكثر الموارد ما صنف في ذلك الحافظ أحمد بن على بن حجر العسقلاني وكان قد جعل في كتابيه «التقريب والتهذيب» للكتب التي ذكرت أسامي المترجمين فيها رموزا و نحن قد ذكرنا في تعليقاتنا هذه عين عبارته في كل ترجمة ولم نصرح بمايكشف تلك الرموز فعلينا أن ننقل ما ذكره في أول كتاب «تقريب التهذيب »، في بيان الرموز المشار إليها حتى يتبين الأمر في ذلك للناظر في هذا الكتاب فنقول : نص عبارته هكذا :
( انظر ص 7 من طبعة مصر سنة 1380 بتحقيق عبدالوهاب عبداللطيف )
«و قد اكتفيت بالرقم على أول اسم كل راو إشارة إلى من أخرج حديثه من الأئمة فللبخاري في صحيحه خ ، فان كان حديثه عنده معلقا خت ، وللبخاري في الأدب المفرد بخ ، وفي خلق أفعال العباد عخ ، و في جزء القراءة ز وفي رفع الیدین ی ولمسلم م، ولا بي داود د وفي المراسيل له مد ، و في فضائل الانصار صد، وفي الناسخ خد، وفي القدر قد ، وفي التفردف ، وفي المسائل ل، وفي مسندمالك كد والترمذي ت ،وفي الشمائل له تم ، وللنسائی س، وفي مسند على له عسس ، وفي مسندمالك كن، ولابن ماجة ق ، وفي التفسير له فق ، فان كان حديث الرجل في أحد الأصول الستة أكتفي برقمه لو أخرج له في غيرها ، وإذا اجتمعت فالرقم ع ،وأما علامة 4 فهي لهم سوى الشيخين ، ومن
ص: 107
ليست له عندهم رواية مرقوم عليه تمييز إشارة إلى أنه ذكر ليتميز عن غيره ، ومن ليست عليه علامة نبه عليه ، وترجم قبل أو بعد »
3- أني أروي هذا السفر الجليل عن جماعة من المشايخ العظام منهم المحقق النبيل محيي آثار الشيعة و حافظ ناموس الشريعة العالم الرباني الشيخ آقا بزرگ الطهراني مؤلف الذريعة وغيره من الكتب الممتعة النفيسة فانه - قدس الله تربته - قد أجاز لي أن أروي عنه ما يرويه و يسوغ له روايته فأنا أرويه عنه (رحمة الله علیه) بطرقه المعروفة المذكورة في مشيخته إلى أن ينتهي الأمر إلى مؤلف الكتاب أبي إسحاق إبراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال الثقفي رضي الله عنه . 4- لما كان تصحيح هذا الكتاب والتحقيق فيه والتعليق عليه بمعونة الفاضل المتتبع الحاج میرزا محمد التبريزي وجب علي أن أذكر اسمه هنا وأسأل الله تعالی أن يشكر سعيه و یحسن رعیه و يوفقه بتوفيقه و يؤيده بتأييده ويجعله من العلماء العاملين الخادمين للدين الاسلامي الحنيف و المروجين للمذهب الجعفري المنيف بحق حبيبه النبي المختار وعترته الأوصياء الأطهار علیه وعليهم الصلوة والسلام.
5- قال مؤلف تذكرة الأئمة (1) عند ذكره كتب علماء العامة التي فيها
فضائل أمير المؤمنین علیه السلام:
«کتاب المعرفة لابراهيم بن مسعود الثقفي مقبول الطرفين»
6- كان التوفع و الانتظار أن يخرج الكتاب من الطبع أحسن مما هو الآن عليه، وذلك لما كانت المقد مات تقتضيه إلا أن الأمر قد جرى على خلاف ذلك في بعض الموارد فنسأل الله تعالى أن يجزي كلا من الذين سعوا في حسن طبعه كما كان ينبغي ، والذين قصروا في ذلك بعد أن تهيأت أسبابه بما يقتضيه فضله و عدله انه خبير بالأمور و عليم بذات الصدور وهو أحكم الحاکمین .
ص: 108
راعينا في تصحيح الكتاب و التعليق عليه امورا :
1- كل ما نقل عن الكتاب في كتاب آخر أشرنا إلى موضع نقله وذكرناالاختلاف إن كان بينهما .
2 - كل ما احتاج إلى بيان و وجدنا البيان فيه من خبير اكتفينا بنقله ، فان لم يكن البيان كافيا أو كان مشتملا على اشتباه أو إبهام خضنا في البحث عنه والتحقيق فيه بالنقض والابرام حتى يرتفع الاشتباه والابهام فيصير التوضيح كافيا والبيان شافيا وافيا.
3- وجدنا في كتب العلماء - شكر الله سعيهم وأحسن رعيهم - مطالب عالية و مباحث مهمة وفوائد نفيسة مرتبطة بمطاوي الكتاب غاية الارتباط بحيث يمكن أن يقال : ان الربط بينهما ربط المتن والشرح أو ربط الاجمال والتفصيل بل كان عنوان كثير من هذه المطالب والمباحث عبارات الكتاب ، وكانت هوامش الكتاب و حواشيها لا تسعها لكونها مبسوطة طويلة جعلناها تعليقات و نقلناها إلى آخر الكتاب وذكرناها هناك مرتبة بالعددالترتيبي المعين حتى يستفيد منها من أراد .
وكانت أشياء من هذه المقاصد مشروحة مفصلة جدا بحيث كان لا يسعها آخر الكتاب أيضا أشرنا إلى موارد هذا القسم حتى يهتدى القارىء إليها ، ومع ذلك ما نقلناه أو أشرنا إليه لم نستقص فيه جميع الموارد ولم نستوعب الكلام فيهما بل اكتفينا باليسير من الكثير فعلى المتتبع أن يخوض فيه ان أراد فان التتبع له مضمار واسع و مآخذ كثيرة.
4- قد فاتنا بعض المطالب المهمة اللازمة للذكر اما غفلة ونسيانا أو لعدم الاطلاع عليها في ذلك الوقت ووقفنا عليها بعد طبع الكتاب فاستدر کناهاوتعرضنا لذكرها في آخر الكتاب .
ص: 109
5- كل ما لم نجد إلى تصحيحه سبيلا و على تنقيحه دليلا تركناه بحاله وصورنا صورته .
تمت المقدمة بعون الله تعالی
و تتلوها الصور الفتوغرافية الموعود بها في صفحة فح فدونكها :
و كان ذلك ليلة الأربعاء لأربع عشرة ليلة خلون من شهر صفر المظفر من
شهور سنة 1395 الهجریة النبوية = 7 اسفند 1353 .
میر جلال الدين الحسيني الأرموي
المحدث
ص: 110
صورة
ص: 111
صورة
ص: 112
صورة
ص: 113
صورة
ص: 114
صورة
ص: 115
صورة
ص: 116
صورة
ص: 117
قد فاتنا أمران لم نذكرهما في موضعيهما و نستدر کهما هنا تكمیلا للفائدة : 1- أن كلمة «علوية» المذكورة في ترجمة «أحمد بن علوية الأصبهاني المعروف با بن الأسود »، ذكرت في غالب كتب علمائنا رضوان الله عليهم بفتح العين واللام و كسر الواو و تشدیدالياء المفتوحة و آخرها التاء وصرح بذلك العلامة (رحمة الله علیه ) في ایضاح الاشتباه و قال ما نصه : « أحمد بن علوية الأصفهاني بفتح العين المهملة و فتح اللام و کسر الواو وتشديد الياء المنقطة تحتها نقطتين،» و قال الساروی (رحمة الله علیه) في توضیح الاشتباه : «احمد بن علوية بفتحتين و تشدیدالياء ، وقال المامقانی (رحمة الله علیه ) في تنقيح المقال : « أحمد بن علوية الأصفهانی ؛ علوية بفتح العين المهملة واللام و كسر الواو وفتح الياء المثناة التحتانية المشددة بعدها هاء ، إلى غير ذلك لكن ذكرت الكلمة في بعض الكتب مشكولة بفتح العين و اللام المشددة والواو والياء الساكنة والهاء كما في بغية الوعاة للسيوطي ( انظر ص 336 من المجلد الأول من طبعة مصر سنة1384 بتحقيق محمد أبي الفضل ابراهيم ) فعليه تكون الكلمة مركبة من « عل » ( بتشدید اللام ) و ربه التي هي من أسماء الأصوات من قبیل سیبویه و نفطويه و با بویه و تنطبق على والده بأنه قد كان مسمى بعلویه وهذا الوجه وجيه جدا وأقرب للصواب الا أني لم أجد نصا على ذلك في كلمات أهل الفن ولم أظفر بتصريح بهذا الأمر بعد الفحص عنه فيما بأيدينا من المآخذ و المراجع فمن أراد التحقيق فليتحقق.
2- ممن فاتتنا ترجمته من اسرة المؤلف ( رحمة الله علیه ) عمرو بن سعید بن هلال الثقفي عم المؤلف أخو محمد بن سعيد بن هلال فنقول :
قال المامقانی (رحمة الله علیه) في تنقيح المقال: «عمرو بن سعید بن هلال الثقفی،عدالشيخ (رحمة الله علیه) الرجل في رجاله تارة بالعنوان المذكور من أصحاب الباقر (علیه السلام) و اخرى من
ص: 118
أصحاب الصادق (علیه السلام) بقوله : عمرو بن سعید بن هلال الثقفي الكوفی أسند عنه (انتھی) وقد اضطربت فيه كلماتهم ؛ ففي المعتبر في رد رواية له عن أبي جعفر (علیه السلام) في باب البئر: أنه فطحی، وتبعه في ذلك العلامة في المنتهى، وحکی عن المنتهى والمختلف والذكرى متابعته ، و أنت خبير بأن أحدا من علماء الرجال لم يتفوه بكون الرجل فطحيا ، والمظنون أن المحقق (رحمة الله علیه ) قد اشتبه عليه الرجل فزعمه المدائنی و تبعه من تأخر عنه اعتمادا عليه والا فكيف يكون فطحيا ولم يصفه أحد بذلك ولاعده ابن داود في فصل عدالفطحية نسقا . وظاهر الشيخ في عبارتيه المزبورتين عن رجاله كونه اماميا حيث لم يغمز عليه في مذهبه . فالأظهر أن رميه بالفطحية اشتباه ، وقد بنی جمع على جهالة حاله من حيث الثقة و عدمها ، و ربما حكي عن الفاضل المقدس التقى المجلسی (رحمة الله علیه) أن في الموثق ما يدل على توثيقه، وفي الفوائد النجفية : انا قد ظفرنا في بعض الاخبار المعتبرة في الجملة ما يشعر بجلالته .
و أقول : أما الموثق الذي استدل به المقدس التقى على توثيقه فقد أراد بذلك ما رواه الشيخ (رحمة الله علیه ) في باب وقت الظهرين من التهذيب بسند موثق على المشهور کالصحیح على المختار، والطريق : سعد عن أحمد بن محمد، عن محمد بن عبدالجبار عن الحسن بن على بن فضال عن عبدالله بن بكير عن زرارة قال : سألت أباعبدالله (علیه السلام) عن وقت صلوة الظهر في القيظ ؛ فلم يجبني، فلما أن كان بعد ذلك قال لعمرو بن سعید بن هلال: ان زرارة سألني عن وقت صلوة الظهر في القيظ فلم أخبره فحرجت من ذلك فأقراه منی السلام و قل له : اذاكان ظلك مثلك فصل الظهر، واذا كان ظلك مثليك فصل العصر(1)
وجه الدلالة أنه لو لم يكن ثقة لم يجعله الامام عليه السلام واسطة في تبليغ
حكم الله تعالى إلى زرارة ولم يكن ليقبل زرارة منه رسالته .
و أما الصحيح الذي استدل به المحدث البحرانی صاحب الحدائق لجلالته وعلو مرتبته فهو ما رواه الکلینی- رضي الله عنه - في الروضة في الصحيح عن عمرو بن سعید بن
ص: 119
هلال قال : قلت للصادق عليه السلام : اني لاأكاد ألقاك الا في السنين فأوصني بشيء آخذ به قال : اوصيك بتقوى الله ؛ الحديث (1)
فان الفاسق الذي لا يبالي بما قال و بما فعل لايوصيه الامام (علیه السلام) بمثل هذه الوصايا كما هو ظاهر.
فتلخص مما ذكر أن الرجل امامي ثقة والله العالم
تنبيهات
الأول : أن المحقق الوحيد (رحمة الله علیه ) استظهر أن عمرو بن سعید هذا هو ابن سعید بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي وسعد بن مسعود هو أخوأبی عبید عم المختار الذي ولاه أمير المؤمنین علیه السلام المدائن، ولجأ اليه الحسن (علیه السلام) عند ضربة الجراح
ص: 120
فيكون عمرو هذا عم ابراهيم بن محمد بن سعيد الثقفی صاحب کتاب الغارات وقد بر ذكره في بابه .
الثاني - أن الفاضل التفرشی احتمل احتمالا بعيدا أن يكون الرجل هو المدائنی لسابق ، و نقل بعضهم ذلك عن المختلف . و استبعده المولى الوحيد ( رحمة الله علیه ) و استظهر کونه وهما سيما بملاحظة مامر من كون المدائني من أصحاب العسكري عليه السلام.
و أقول : ليته أبدل الاستبعاد والاستظهار بالجزم بالتعدد بل هو من الواضحات
الأولية من جهات عديدة .
الثالث - أنه اقتصر في المشتركات فی تمییزه على روايته عن الصادقين عليهما السلام و أضاف الى ذلك في جامع الرواة رواية عمر بن یزید و زیدالشحام وأبی کهمس عنه».
و قال المحقق التستري في قاموس الرجال : «عمرو بن سعید بن هلال الثقفي قال : عده الشيخ في رجاله في أصحاب الباقر والصادق عليهما السلام قائلا : الكوفي اسند عنه وحكم المعتبر بعد ذکر خبره في البئر أنه فطحی و تبعه المنتهى والمظنون أنه اشتبه عليه بالمدائنی ويدل على اعتبار خبره خير زرارة : سألت أبا عبدالله عليه السلام عن وقت صلوة الظهر فلم يجبني فلما أن كان بعد ذلك قال لعمرو بن سعید بن هلال : ان زرارة سألني عن وقت صلوة الظهر ( الخبر ) ورواية الروضة عنه قال : قلت للصادق عليه السلام : اني لاأكاد ألقاك الا في السنين فأوصني بشيء (الخبر).
أقول: الظاهر أن وجه توهم المعتبرأن الكشي والشيخ في الفهرست والنجاشی اقتصروا على ذاك والشيخ في رجاله على هذا مع عدم تضاد بين المدائنی والثقفي فظن الاتحاد الا أن اختلاف الطبقة لايبقى مجالا لاحتماله فان ذاك يروى عن مصدق بن صدقة عن عمار السا با طی عن الصادق عليه السلام وهذا يروى عن الصادق عليه السلام بلاواسطة ويروى عنه أصحابه عليه السلام كعمر بن یزید و زیدالشحام وأبی کهمس كما في تطهير مياه التهذيب و ورع الكافی »
ص: 121
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
خبر علی-علیه السلام-و معاویة بن أبی سفیان و أهل الشام بعد حرب الخوارج،و استنفار علی بن أبی طالب-علیه السلام-أهل العراق، و سیره،و أموره،و کلامه،[و غارات معاویة علی أعماله،]بعد النهروان الی حین مقتله علیه الصلاة و السلام (1).
28 حدّثنا أبو علیّ الحسین بن إبراهیم بن عبد اللّٰه بن منصور (2)،قال:حدّثنا محمّد بن یوسف (3)،قال:حدّثنا الحسن بن علیّ بن عبد الکریم الزّعفرانیّ 4،
ص:1
قال:حدّثنا عبد الغفّار بن القاسم بن قیس بن قهد من أصحاب رسول اللّٰه (1) صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم، قال:حدّثنا المنصور بن عمرو (2)،عن زرّ بن حبیش (3)،قال: سمعت أمیر المؤمنین علیّ
ص:3
بن أبی طالب علیه السّلام یخطب...
قال إبراهیم:و أخبرنی أحمد بن عمران بن محمّد بن أبی لیلی الأنصاریّ قال:
حدّثنی أبی قال:حدّثنی ابن أبی لیلی (1) عن المنهال بن عمرو 2 عن زرّ بن حبیش
ص:4
قال: خطب علیّ علیه السّلام بالنّهروان (1) ثمّ اتّفقا یزید أحدهما حرفا و ینقص حرفا و المعنی واحد.
قال:خطب فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
ص:5
و فی حدیث ابن أبی لیلی: لم یکن لیفقأها أحد غیری و لو لم أک فیکم ما قوتل أصحاب الجمل و أهل النّهروان،و أیم اللّٰه لو لا أن تنکلوا (1) و تدعوا العمل لحدّثتکم بما قضی اللّٰه علی لسان نبیّکم صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم لمن قاتلهم مبصرا لضلالتهم عارفا للهدی الّذی نحن علیه.ثمّ قال:سلونی قبل أن تفقدونی (2)إنّی میّت أو مقتول بل قتلا، (3) ما ینتظر أشقاها أن یخضبها من فوقها بدم[و ضرب بیده إلی لحیته (4)]و الّذی نفسی بیده لا تسألونی عن شیء فیما بینکم و بین السّاعة و لا عن فئة تضلّ مائة
ص:7
أو تهدی مائة (1) إلاّ نبّأتکم بناعقها و سائقها.
فقام إلیه رجل فقال:حدّثنا یا أمیر المؤمنین عن البلاء قال:
إنّکم فی زمان إذا سأل سائل فلیعقل،و إذا سئل مسئول فلیثبت،ألا و إنّ من ورائکم أمورا أتتکم جللا مزوّجا (2) و بلاء مکلحا (3) مبلحا (4)،و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة إن لو فقدتمونی و نزلت کرائه (5) الأمور و حقائق البلاء لقد أطرق کثیر من السائلین و فشل کثیر من المسئولین (6) و ذلک إذا قلصت (7) حربکم
ص:8
و شمّرت عن ساق (1) و کانت الدّنیا بلاء علیکم و علی أهل بیتی حتّی یفتح اللّٰه لبقیّة الأبرار،فانصروا قوما (2) کانوا أصحاب رایات یوم بدر و یوم حنین تنصروا و توجروا،و لا تسبقوهم فتصرعکم البلیّة.
فقام إلیه رجل آخر فقال:یا أمیر المؤمنین حدّثنا عن الفتن،قال:
انّ الفتن (3) إذا أقبلت شبّهت (4) و إذا أدبرت نبّهت 5،یشبهن 6 مقبلات و
ص:9
یعرفن مدبرات،انّ الفتن تحوم کالرّیاح یصبن بلدا و یخطئن اخری،ألا انّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی أمیّة،انّها فتنة عمیاء مظلمة مطیّنة (1) عمّت فتنتها و خصّت بلیّتها،و أصاب البلاء من أبصر فیها،و أخطأ البلاء من عمی عنها، یظهر أهل باطلها علی أهل حقّها،حتّی یملأ الأرض عدوانا و ظلما و بدعا،و انّ أوّل من یضع جبروتها و یکسر عمدها و ینزع أوتادها اللّٰه ربّ العالمین،و أیم اللّٰه لتجدنّ بنی أمیّة أرباب سوء لکم بعدی کالنّاب الضّروس (2) تعضّ بفیها و تخبط بیدیها و تضرب برجلیها و تمنع درّها (3)،لا یزالون بکم (4) حتّی لا یترکوا فی مصرکم الاّ تابعا لهم أو غیر ضارّ (5)،و لا یزال بلاؤهم بکم حتّی لا یکون انتصار 6 أحدکم
ص:10
منهم الاّ مثل انتصار العبد من ربّه،إذا رآه أطاعه و إذا تواری عنه شتمه،و أیم- اللّٰه لو فرّقوکم تحت کلّ حجر لجمعکم اللّٰه لشرّ یوم لهم،ألا انّ من بعدی جمّاع (1) شتّی،ألا انّ قبلتکم واحدة،و حجّکم واحد،و عمرتکم واحدة،و القلوب مختلفة؛ثمّ أدخل أصابعه بعضها فی بعض.
فقام رجل فقال:ما هذا یا أمیر المؤمنین؟ قال:هذا هکذا،یقتل هذا هذا،و یقتل هذا هذا،قطعا جاهلیّة لیس فیها هدی و لا علم یری،نحن أهل البیت منها بمنجاة (2) و لسنا فیها بدعاة.
فقام رجل فقال یا أمیر المؤمنین:ما نصنع فی ذلک الزّمان؟ قال:انظروا أهل بیت نبیّکم فان لبدوا فالبدوا (3) و ان استصرخوکم فانصروهم توجروا،و لا تسبقوهم فتصرعکم البلیّة.
فقام رجل آخر فقال:ثمّ ما یکون بعد هذا یا أمیر المؤمنین؟
ص:11
قال:ثمّ انّ اللّٰه تعالی یفرّج الفتن برجل منّا أهل البیت کتفریج الأدیم (1)، بأبی ابن خیرة الإماء (2) یسومهم خسفا (3) و یسقیهم بکأس مصبّرة (4)؛فلا یعطیهم الاّ السّیف هرجا (5) هرجا،یضع السّیف علی عاتقه ثمانیة أشهر؛ودّت قریش (6) عند ذلک بالدّنیا و ما فیها لو یرونی مقاما واحدا قدر حلب شاة أو جزر جزور (7) لأقبل منهم بعض (8) الّذی یرد علیهم حتّی تقول قریش:لو کان هذا من ولد فاطمة لرحمنا،
ص:12
فیغریه (1) اللّٰه ببنی أمیّة فیجعلهم ملعونین أینما ثقفوا أخذوا و قتّلوا تقتیلا (2)*سنّة اللّٰه فی الّذین خلوا من قبل و لن تجد لسنّة اللّٰه تبدیلا (3).
ص:13
42 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:أخبرنی إبراهیم
ص:14
ابن المبارک البجلیّ (1) و إبراهیم بن العبّاس البصریّ الأزدیّ (2) أیّهما حدّثنی بهذا الحدیث عن ابن المبارک (3) قال:حدّثنا بکر بن عیسی (4) قال:حدّثنا إسماعیل بن
ص:15
خالد (1) البجلیّ عن عمرو بن قیس (2) عن المنهال بن عمرو عن زرّ بن حبیش الأسدیّ أنّه قال:سمعت علیّا علیه السّلام یقول:
أنا فقأت عین الفتنة،و لو لا أنا ما قوتل أهل النّهروان و لا أصحاب الجمل، و لو لا أنّی أخشی أن تنکلوا فتدعوا العمل لأخبرتکم بالّذی قضی اللّٰه علی لسان نبیّکم لمن قاتلهم مبصرا بضلالهم عارفا للهدی الّذی نحن علیه (3).
ص:16
سلیمان النّخعیّ (1)قال:حدّثنی سعید الأشعریّ (2) قال: استخلف-علیّ علیه السّلام حین سار إلی النّهروان رجلا من النّخع یقال له:هانئ بن هوذة (3) فکتب إلی علیّ علیه السّلام انّ غنیّا و باهلة فتنوا؛فدعوا اللّٰه علیک أن یظفر بک عدوّک،قال:فکتب إلیه
ص:18
علیّ علیه السّلام:أجلهم (1) من الکوفة و لا تدع منهم أحدا (2).
49 قال عبید اللّٰه (3) بن سلیمان:حدّثنا عبد اللّٰه بن الرّومیّ (4) انّ علیّا علیه السّلام قال:
لا تجاورونی فیها بعد ثلاث (5).
50 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و أخبرنی علیّ بن قادم (6) قال:أخبرنی شریک بن عبد اللّٰه النّخعیّ (7) عن لیث 8 عن أبی یحیی 9 قال:
ص:19
سمعت علیّا علیه السّلام یقول: یا باهلة اغدوا خذوا حقّکم مع النّاس،و اللّٰه یشهد أنّکم تبغضونی و أنّی أبغضکم (1).
51 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:حدّثنی یوسف بن کلیب المسعودیّ (2) قال:حدّثنی معاویة بن هشام 3 عن الصّبّاح بن یحیی
ص:20
المزنیّ (1) عن الحارث بن حصیرة 2 عن أصحابه عن علیّ علیه السّلام أنّه قال: ادعوا لی غنیّا و باهلة و حیّا آخر قد سمّاهم فلیأخذوا أعطیاتهم 3 فو الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة ما لهم فی الإسلام نصیب و انّی لشاهد لهم فی منزلی عند الحوض و عند المقام
ص:21
المحمود أنّهم أعدائی فی الدّنیا و الآخرة (1)و لئن ثبتت قدمای لأردّنّ قبیلة إلی قبیلة (2)،و لابهرجنّ ستّین قبیلة ما لهم (3) فی الإسلام نصیب (4).
54 و عن یوسف بن کلیب عن یحیی بن سالم عن عمرو بن عمیر عن أبیه عنه
ص:22
علیه السّلام مثله (1).
من حرب الخوارج قام فی النّاس بالنّهروان خطیبا فحمد اللّٰه و أثنی علیه بما هو أهله ثمّ قال:
أمّا بعد فإنّ اللّٰه قد أحسن بکم و أعزّ نصرکم فتوجّهوا من فورکم هذا الی عدوّکم من أهل الشّام؛فقاموا الیه فقاموا:یا أمیر المؤمنین نفدت نبالنا،و کلّت سیوفنا،و نصلت (1) أسنّة رماحنا و عاد أکثرها قصدا 2 ارجع بنا الی مصرنا نستعدّ
ص:24
بأحسن عدّتنا،و لعلّ أمیر المؤمنین یزید فی عدّتنا عدّة من هلک منّا فانّه أقوی (1)لنا علی عدوّنا،و کان الّذی ولی (2) کلام النّاس یومئذ الأشعث بن قیس (3).
56 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و حدّثنی البصریّ إبراهیم بن العبّاس (4) قال:حدّثنا ابن المبارک البجلی عن بکر بن عیسی قال:
ص:25
علیه السّلام یقول و نحن بمسکن (1):
یا معشر المهاجرین اُدْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّٰهُ لَکُمْ وَ لاٰ تَرْتَدُّوا عَلیٰ أَدْبٰارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِینَ (2) فتلکّئوا (3) و قالوا:البرد شدید؛و کان غزاتهم فی البرد، فقال علیه السّلام:انّ القوم یجدون البرد کما تجدون.
قال:فلم یفعلوا و أبوا؛فلمّا رأی ذلک منهم قال:
أفّ لکم انّها سنّة جرت علیکم (4).
57 و سمعت أصحابنا عن أبی عوانة (5) عن الأعمش عن المنهال بن عمرو عن قیس بن السّکن قال:قال علیّ علیه السّلام:
ص:27
یا قوم اُدْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّٰهُ لَکُمْ وَ لاٰ تَرْتَدُّوا عَلیٰ أَدْبٰارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِینَ (1) فاعتلّوا علیه فقال:أفّ لکم انّها سنّة جرت (2).
58 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و حدّثنی إبراهیم بن العبّاس البصریّ قال:حدّثنا ابن المبارک البجلیّ عن بکر بن عیسی قال:حدّثنا عمر بن عمیر (3) الهجریّ عن طارق بن شهاب (4)أنّ علیّا علیه السّلام انصرف من حرب النّهروان حتّی إذا کان فی بعض الطّریق نادی فی النّاس فاجتمعوا،فحمد اللّٰه و أثنی علیه و رغّبهم فی الجهاد و دعاهم الی المسیر الی الشّام من وجهه ذلک،فأبوا و شکوا البرد و الجراحات و کان أهل النّهروان قد أکثروا الجراحات فی النّاس فقال:
ص:28
انّ عدوّکم یَأْلَمُونَ کَمٰا تَأْلَمُونَ (1) و یجدون البرد کما تجدون؛فأعیوه و أبوا، فلمّا رأی کراهیتهم (2) رجع الی الکوفة و أقام بها أیّاما و تفرّق عنه ناس کثیر من أصحابه،فمنهم من أقام یری رأی الخوارج،و منهم من أقام شاکّا فی أمره (3).
59 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:أخبرنی محمّد بن إسماعیل،قال:حدّثنا نصر بن مزاحم،قال:حدّثنا عمر بن سعد،عن نمیر بن وعلة،عن أبی الودّاک قال: لمّا کره النّاس المسیر الی الشّام أقبل بهم علیّ علیه السّلام حتّی نزل النّخیلة (4) و أمر النّاس أن یلزموا (5) معسکرهم،و یوطّنوا علی الجهاد أنفسهم،و أن یقلّوا زیارة أبنائهم و نسائهم حتّی یسیروا الی عدوّهم. (6).
ص:29
61 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:حدّثنا محمّد بن إسماعیل،قال:حدّثنا نصر بن مزاحم،قال:حدّثنا عمر بن سعد،عن نمیر العبیسیّ (1) قال:
مرّ[علیّ-علیه السّلام-]علی الشّفار (2) من همدان فاستقبلته قوم (3) فقالوا:أ قتلت المسلمین بغیر جرم،و داهنت فی أمر اللّٰه،و طلبت الملک،و حکّمت الرجال فی دین اللّٰه؟!لا حکم الاّ للّٰه.
فقال علیّ-علیه السّلام-حکم اللّٰه فی رقابکم،ما یحبس أشقاها أن یخضبها من فوقها بدم؛ انّی میّت أو مقتول بل قتلا،ثمّ جاء حتّی دخل القصر (4).
62 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:حدّثنا محمّد بن إسماعیل،قال:أخبرنا نصر بن مزاحم،قال:حدّثنی عمر بن سعد،عن نمیر بن وعلة، عن أبی الودّاک (5) أنّ النّاس أقاموا بالنّخیلة مع علیّ-علیه السّلام-أیّاما ثمّ أخذوا
ص:30
یتسلّلون (1) و یدخلون المصر (2) فنزل و ما معه من النّاس الاّ رجال من وجوههم قلیل و ترک المعسکر خالیا فلا من دخل الکوفة خرج الیه؛و لا من أقام معه صبر،فلمّا رأی ذلک دخل الکوفة (3).
بن قادم قال:حدّثنا شریک،عن شبیب بن غرقدة (1) عن المستظلّ بن حصین (2) قال:
قال علیّ علیه السّلام:
یا أهل الکوفة و اللّٰه لتجدّنّ (3) فی اللّٰه و لتقاتلنّ علی طاعته أو لیسوسنّکم قوم أنتم أقرب الی الحقّ منهم فلیعذبنّکم و لیعذّبنّهم اللّٰه (4).
65 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنی محمّد بن
ص:32
إسماعیل،قال:أخبرنا زید بن معدّل النّمریّ (1) عن نمیر بن وعلة،عن أبی الودّاک؛قال:
لمّا تفرّق النّاس عن علیّ-علیه السّلام-بالنّخیلة و دخل الکوفة جعل یستنفرهم (2)علی جهاد أهل الشّام حتّی بطلت الحرب تلک السنّة (3).
66 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:حدّثنا إبراهیم بن عمرو بن المبارک البجلیّ قال:حدّثنی أبی عن بکر بن عیسی قال:حدّثنی مالک بن أعین (4) عن زید بن وهب 5 أنّ علیّا-علیه السّلام-قال للنّاس و هو أوّل کلام له بعد
ص:33
النّهروان و أمور الخوارج الّتی کانت (1) فقال:
یا أیّها النّاس استعدّوا الی عدوّ فی جهادهم القربة من اللّٰه و طلب الوسیلة
ص:34
الیه،حیاری عن الحقّ (1) لا یبصرونه،و موزعین بالکفر و الجور لا یعدلون به،جفاة عن الکتاب،نکب عن الدّین،یعمهون فی الطّغیان، و یتسکّعون (2) فی غمرة الضّلال، ف أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَیْلِ (3) و توکّلوا علی اللّٰه وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَلِیًّا (4) وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ نَصِیراً (5).
قال:فلم ینفروا و لم ینتشروا،فترکهم أیّاما حتّی أیس من أن یفعلوا، فدعا رءوسهم و وجوههم فسألهم عن رأیهم و ما الّذی یثبّطهم (6)،فمنهم المعتلّ و منهم المنکر (7) و أقلّهم النّشیط فقام فیهم ثانیة فقال:
عباد اللّٰه ما لکم إذا أمرتکم أن تنفروا اِثّٰاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا مِنَ الْآخِرَةِ (8) ثوابا؟!و بالذّلّ و الهوان من العزّ خلفا؟!أو کلّما نادیتکم الی الجهاد
ص:35
دارت أعینکم کأنّکم من الموت فی سکرة (1) یرتج علیکم (2) فتبکمون؛فکأنّ قلوبکم مألوسة (3) فأنتم لا تعقلون،و کأنّ أبصارکم کمه فأنتم لا تبصرون،للّٰه أنتم.!؟ما أنتم الاّ اسود الشّری فی الدّعة و ثعالب روّاغة حین تدعون (4)، ما أنتم برکن یصال به (5)، و لا زوافر عزّ یعتصم الیها،لعمر اللّٰه لبئس حشاش نار الحرب أنتم،انّکم تکادون و لا تکیدون،و تنتقص أطرافکم و لا تتحاشون،و لا ینام عنکم و أنتم فی غفلة ساهون، انّ أخا الحرب الیقظان،أودی من غفل،و یأتی (6) الذّلّ من وادع 7،غلب المتخاذلون 8
ص:36
و المغلوب مقهور و مسلوب (1).
أمّا بعد فانّ لی علیکم حقّا و لکم علیّ حقّ،فأمّا حقّی علیکم فالوفاء بالبیعة و النّصح لی فی المشهد و المغیب،و الاجابة حین أدعوکم،و الطّاعة حین آمرکم،
ص:37
و انّ حقّکم علیّ النّصیحة لکم ما صحبتکم،و التّوفیر (1) علیکم،و تعلیمکم کیلا- تجهلوا،و تأدیبکم کی (2) تعلموا،فان یرد اللّٰه بکم خیرا تنزعوا (3) عمّا أکره و ترجعوا (4)الی ما أحبّ،تنالوا ما تحبّون و تدرکوا ما تأملون (5).
69 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم؛قال:حدّثنا أبو نعیم الفضل بن دکین (6) قال:حدّثنا أبو عاصم الثّقفیّ محمّد بن أبی أیّوب 7 قال:حدّثنا
ص:38
أبو عون الثّقفیّ بن عبید اللّٰه (1) قال: جاءت امرأة من بنی عبس (2) و علیّ-علیه السّلام-علی المنبر فقالت:یا أمیر المؤمنین ثلاث بلبلن القلوب قال:و ما هنّ؟- (3) قالت:رضاک بالقضیّة، و أخذک بالدّنیّة،و جزعک عند البلیّة،قال-علیه السّلام-:ویحک؛انّما أنت امرأة انطلقی فاجلسی علی ذیلک (4)،قالت:لا؛و اللّٰه ما من جلوس الاّ فی ظلال السّیوف (5).
ص:39
71 1- حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا[الحسن]،قال:حدّثنا إبراهیم؛قال:و حدّثنی إبراهیم بن العبّاس،قال:حدّثنا[ابن (1)]المبارک البجلیّ،عن بکر بن عیسی انّ علیّا-علیه السّلام-[کان (2)]یخطب النّاس و یحضّهم علی المسیر الی معاویة و أهل الشّام؛ فجعلوا یتفرّقون عنه و یتثاقلون علیه و یعتلّون بالبرد مرّة و بالحرّ اخری (3)
72 قال بکر بن عیسی:حدّثنا الأعمش عن الحکم بن عتیبة (4) عن قیس بن أبی حازم قال:سمعت علیّا-علیه السّلام-یقول: یا معشر المسلمین یا أبناء المهاجرین انفروا الی أئمّة الکفر و بقیّة الأحزاب و أولیاء الشّیطان،انفروا الی من یقاتل علی دم حمّال- الخطایا،فو الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة انّه لیحمل خطایاهم الی یوم القیامة لا ینقص من أو زارهم شیئا. (5).
ص:40
حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال (1):حدّثنا بهذا الکلام عن قول أمیر المؤمنین.علیه السّلام-غیر واحد من العلماء کتبناه فی غیر هذا الموضع.
73 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم؛قال:أخبرنا
ص:41
إسماعیل بن أبان الأزدیّ،قال:حدّثنا عمرو بن شمر الجعفیّ (1)،عن جابر (2) عن رفیع، عن فرقد البجلیّ (3) قال:سمعت علیّا-علیه السّلام-یقول:
ألا ترون یا معاشر أهل الکوفة و اللّٰه لقد ضربتکم بالدّرّة الّتی أعظ بها السّفهاء؛ فما أراکم تنتهون،و لقد ضربتکم بالسّیاط الّتی أقیم بها الحدود؛فما أراکم ترعوون،
ص:42
فما بقی الاّ سیفی،و انّی لأعلم الّذی یقوّمکم باذن اللّٰه و لکنّی لا أحبّ أن ألی (1)تلک (2) منکم.
و العجب منکم و من أهل الشّام انّ أمیرهم یعصی اللّٰه و هم یطیعونه، و انّ أمیرکم یطیع اللّٰه و أنتم تعصونه..!ان قلت لکم:انفروا الی عدوّکم قلتم:القرّ یمنعنا،أ فترون عدوّکم لا یجدون القرّ کما تجدونه؟و لکنّکم أشبهتم قوما قال لهم رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم-:انفروا فی سبیل اللّٰه فقال کبراؤهم: لاٰ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ [فقال اللّٰه لنبیّه]: قُلْ نٰارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کٰانُوا یَفْقَهُونَ (3)،و اللّٰه لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی أن یبغضنی ما أبغضنی،و لو صببت الدّنیا بحذافیرها علی الکافر ما أحبّنی؛ و ذلک أنّه قضی ما قضی علی لسان النّبیّ الأمّی انّه لا یبغضک مؤمن و لا یحبّک کافر؛ وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً و افتری.
یا معاشر أهل الکوفة (4) و اللّٰه لتصبرنّ علی قتال عدوّکم أو لیسلّطنّ اللّٰه علیکم قوما أنتم أولی بالحقّ منهم،فلیعذبنّکم و لیعذّبنّهم اللّٰه بأیدیکم أو بما شاء من عنده، أ فمن قتلة بالسّیف تحیدون الی موتة علی الفراش؟!فاشهدوا أنّی سمعت رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-[یقول:]موتة علی الفراش أشدّ من ضربة ألف سیف.
أخبرنی به جبرئیل،فهذا جبرئیل یخبر رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم-بما تسمعون.
قال عمرو:عن جابر عن رفیع عن فرقد أنّه سمع هذا الکلام من علیّ-علیه السّلام- علی المنبر (5). .
ص:43
75 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم؛قال:و أخبرنی محرز بن هشام المرادیّ (1) قال:حدّثنا جریر بن عبد الحمید (2) عن المغیرة 3 الضّبّیّ قال: کان
ص:44
أشراف أهل الکوفة غاشّین لعلیّ-علیه السّلام-و کان هواهم مع معاویة و ذلک أنّ علیّا کان لا یعطی أحدا من الفیء أکثر من حقّه،و کان معاویة بن أبی سفیان جعل الشّرف (1)فی العطاء ألفی درهم (2).
77 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:أخبرنی عمرو بن حمّاد بن طلحة الفراز (3) قال:حدّثنا محمّد بن الفضیل بن غزوان 4 عن أبی حیّان 5 التّیمیّ-
ص:45
عن مجمّع (1) انّ علیّا-علیه السّلام-کان یکنس بیت المال کلّ یوم جمعة ثمّ ینضحه بالماء
ص:46
ثمّ یصلّی فیه رکعتین ثمّ یقول:تشهدان لی یوم القیامة (1).
78 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنی شیخ لنا عن إبراهیم بن محمّد[قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم (2)]بن أبی یحیی المدنیّ (3) عن جویبر 4 عن الضّحاک بن مزاحم 5 عن علیّ علیه السّلام قال: کان خلیلی
ص:47
رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم لا یحبس شیئا لغد و کان أبو بکر یفعل،و قد رأی عمر بن الخطّاب فی ذلک أن دوّن الدّواوین و أخّر المال من سنة الی سنة،و أمّا أنا فأصنع کما صنع خلیلی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم.
قال:و کان علیّ علیه السّلام یعطیهم من الجمعة الی الجمعة و کان یقول:
ص:48
هذا جنای و خیاره فیه (1) إذ کلّ جان یده الی فیه (2).
.
79 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنا عمرو بن علیّ بن محمّد (3) قال:حدّثنا یحیی بن سعید (4) قال:حدّثنا أبو حیّان التّیمیّ قال:
حدّثنا مجمّع التّیمیّ أنّ علیّا علیه السّلام کان ینضح (5) بیت المال ثمّ یتنفّل 6 فیه
ص:49
و یقول:اشهد لی یوم القیامة أنّی لم أحبس فیک المال علی المسلمین (1).
حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:حدّثنی أحمد بن معمّر (2) قال حدّثنا محمّد بن فضیل (3) عن أبی حیّان (4) عن مجمّع عن علیّ-علیه السّلام
ص:50
مثله، (1)
80 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و أخبرنا ابن- الأصفهانیّ (2) قال:حدّثنا شقیق بن عیینة (3) عن عاصم بن کلیب (4) عن أبیه قال:
أتی علیّا علیه السّلام مال من أصفهان فقسمه فوجد فیه رغیفا فکسره سبع کسر ثمّ جعل علی کلّ جزء منه کسرة ثمّ دعا أمراء الأسباع فأقرع بینهم أیّهم یعطیه أوّلا و کانت الکوفة یومئذ أسباعا (5).
81 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:حدّثنی البصریّ إبراهیم بن العبّاس قال:حدّثنی ابن المبارک البجلیّ قال:حدّثنی بکر بن عیسی
ص:51
قال:حدّثنی عاصم بن کلیب الجرمیّ (1) عن أبیه أنّه قال:
کنت عند علیّ علیه السّلام فجاءه مال من الجبل فقام و قمنا معه حتّی انتهینا الی خربندجن و جمّالین (2) فاجتمع النّاس الیه حتّی ازدحموا علیه فأخذ حبالا فوصلها بیده و عقد بعضها الی بعض ثمّ أدارها حول المتاع ثمّ قال:لا أحلّ لأحد أن یجاوز هذا الحبل.قال:فقعدنا من وراء الحبل،و دخل علیّ علیه السّلام فقال:أین رءوس
ص:52
الأسباع؟-فدخلوا علیه؛فجعلوا یحملون هذا الجوالق (1) الی هذا الجوالق 2 و هذا الی هذا حتّی قسموه سبعة أجزاء قال: فوجد مع المتاع رغیفا فکسره سبع کسر ثمّ وضع علی کلّ جزء کسرة ثمّ قال:
هذا جنای و خیاره فیه إذ کلّ جان یده الی فیه
قال:ثمّ أقرع علیها؛فجعل کلّ رجل یدعو قومه فیحملون الجوالق (2).
82 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:حدّثنا القزّاز (3).
قال:حدّثنا علیّ بن هاشم (4) عن أبیه 6 قال:حدّثنا یزید 7 عن عبد الرّحمن 8 عن
ص:53
الشّعبیّ (1) قال:
دخلت الرّحبة و أنا غلام فی غلمان،فإذا أنا بأمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام [قائما علی صبرتین (2)]من ذهب و فضّة و معه مخفقة (3) فجعل یطرد النّاس بمخفقته
ص:54
ثمّ یرجع الی المال فیقسمه (1) بین النّاس حتّی لم یبق منه شیء و رجع و لم یحمل الی بیته منه شیئا،فرجعت الی أبی فقلت:لقد رأیت الیوم خیر النّاس أو أحمق النّاس، قال:و من هو یا بنیّ؟قلت:رأیت أمیر المؤمنین علیّا علیه السّلام فقصصت علیه الّذی رأیته یصنع،[فبکی و]قال:یا بنیّ[بل]رأیت خیر النّاس (2).
83 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال[:حدّثنا إبراهیم قال...قال:حدّثنا محمّد بن الفضیل قال (3)]حدّثنا هارون بن عنترة (4) عن زاذان (5) قال: انطلقت مع قنبر الی
ص:55
علیّ علیه السّلام فقال:
قم یا أمیر المؤمنین فقد خبأت خبیئة قال:فما (1) هو؟-قال:قم معی،فقام و انطلق الی بیته فإذا باسنة (2) مملوءة جامات من ذهب و فضّة،فقال:یا أمیر المؤمنین
ص:56
انّک لا تترک شیئا الاّ قسمته فادّخرت هذا لک،قال علیّ علیه السّلام:لقد أحببت أن تدخل بیتی نارا کثیرة (1)،فسلّ سیفه فضربها،فانتثرت من بین إناء مقطوع نصفه أو ثلثه (2).ثمّ قال:اقسموه بالحصص؛ففعلوا،فجعل یقول:
هذا جنای و خیاره فیه إذ کلّ جان یده الی فیه
یا بیضاء[غرّی غیری]،و یا صفراء غرّی غیری (3).
قال:و فی البیت مسال (4) وابر،فقال:أقسموا هذا؛فقالوا:لا حاجة لنا فیه، قال:و کان یأخذ من کلّ عامل ممّا یعمل،فقال 5:و الّذی نفسی بیده لتأخذنّ شرّه
ص:57
مع خیره (1).
85 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:أخبرنی عبد اللّٰه بن محمّد بن أبی شیبة العبسیّ (2) قال:حدّثنا وکیع 3 قال:حدّثنا عبد الرّحمن بن عجلان
ص:58
البرجمیّ (1) عن جدّته قالت:
ص:59
و کذا و کذا (1).
86 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و أخبرنی عبد اللّٰه بن أبی شیبة قال:حدّثنی حفص بن غیاث (2) و عبّاد بن العوّام (3) عن الحجّاج (4) عن جعفر بن
ص:61
أنّ دهقانا بعث الی علیّ علیه السّلام بثوب دیباج منسوج بالذّهب(قال حفص:
موسوم (3))فابتاعه منه عمرو بن حریث بأربعة آلاف درهم الی العطاء (4).
87 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنی أحمد بن
ص:62
معمّر الأسدیّ (1) قال:حدّثنا محمّد بن فضیل عن الأعمش عن مجمّع عن یزید بن محجن التیمیّ (2) قال:
أخرج علیّ علیه السّلام سیفا له فقال:من یشتری سیفی هذا منّی؟فو الّذی نفسی بیده لو أنّ معی ثمن إزار لما بعته (3).
88 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و أخبرنی إبراهیم بن العبّاس قال:حدّثنا ابن المبارک البجلیّ عن بکر بن عیسی قال:حدّثنا أبو حیّان یحیی بن سعید التّیمیّ عن مجمّع عن أبی رجاء (4) أنّ علیّا-علیه السّلام-أخرج سیفا له الی السّوق فقال:من یشتری منّی هذا؟فلو کان معی ثمن إزار ما بعته (5).
قال أبو رجاء فقلت له:یا أمیر المؤمنین أنا أبیعک إزارا و انسئک (6) ثمنه الی
ص:63
عطائک،فبعته إزارا الی عطائه،فلمّا قبض عطاءه أعطانی حقّی (1).
91 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنی یوسف بن کلیب المسعودیّ قال:حدّثنا الحسن بن حمّاد الطّائیّ (2) عن عبد الصّمد البارقیّ (3)عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین (4) علیه السّلام قال:
قدم عقیل علی علیّ-علیه السّلام-و هو جالس فی صحن مسجد الکوفة فقال:السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّٰه،قال:و علیک السّلام یا أبا یزید ثمّ التفت الی الحسن بن علیّ -علیه السّلام-فقال:قم و أنزل عمّک؛فذهب به فأنزله و عاد الیه،فقال له:اشتر له قمیصا جدیدا و رداء جدیدا و إزارا جدیدا و نعلا جدیدا (5)،فغدا علی علیّ-علیه السّلام- فی الثیاب،فقال:السّلام علیک یا أمیر المؤمنین قال:و علیک السّلام یا أبا یزید، قال:یا أمیر المؤمنین ما أراک أصبت من الدّنیا شیئا الاّ هذه الحصباء؟!قال:یا أبا یزید یخرج عطائی فأعطیکاه،فارتحل عن علیّ-علیه السّلام-الی معاویة،فلمّا سمع به معاویة نصب کراسیّه و أجلس جلساءه،فورد علیه،فأمر له بمائة ألف درهم؛فقبضها، فقال له معاویة:أخبرنی عن العسکرین،قال:مررت بعسکر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فإذا لیل کلیل النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و نهار کنهار النّبیّ الاّ أنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم لیس فی القوم،و مررت بعسکرک فاستقبلنی قوم من المنافقین ممّن نفر برسول اللّٰه -صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-لیلة العقبة.ثمّ قال:من هذا الّذی عن یمینک یا معاویة؟-قال:هذا عمرو بن العاص،قال:هذا الّذی اختصم فیه ستّة نفر فغلب علیه جزّارها (6)،فمن الآخر؟-
ص:64
قال:الضّحّاک بن قیس الفهریّ،قال:أما و اللّٰه لقد کان أبوه جیّد الأخذ لعسب (1)التّیس؛فمن هذا الآخر؟-قال:أبو موسی الأشعریّ،قال:هذا ابن المراقة (2)، فلمّا رأی معاویة أنّه قد أغضب جلساءه،قال:یا أبا یزید ما تقول فیّ؟-قال:دع عنک، قال:لتقولنّ،قال:أ تعرف حمامة؟-قال:و من حمامة؟-قال:أخبرتک؛و مضی عقیل،فأرسل معاویة الی النّسّابة؛قال:فدعاه فقال:أخبرنی من حمامة،قال:
أعطنی الأمان علی نفسی و أهلی،فأعطاه،قال:حمامة جدّتک و کانت بغیّة فی الجاهلیّة،لها رایة تؤتی.
قال الشّیخ:قال أبو بکر بن زبین:هی امّ امّ أبی سفیان (3).
ص:65
92 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنی إبراهیم ابن العبّاس قال:حدّثنا ابن المبارک عن بکر بن عیسی قال:حدّثنا هارون بن سعد (1)عن حبیب بن[أبی]الأشرس (2) عن حبیب بن أبی ثابت (3) أنّه قال:
قال عبد اللّٰه بن جعفر بن أبی طالب 4 لعلیّ-علیه السّلام-:یا أمیر المؤمنین لو أمرت
ص:66
لی بمعونة أو نفقة فو اللّٰه ما عندی الاّ أن أبیع بعض علوفتی (1) قال له:لا؛و اللّٰه ما أجد لک شیئا الاّ أن تأمر عمّک أن یسرق فیعطیک (2).
93 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و حدّثنا إبراهیم بن المبارک (3) عن بکر بن عیسی قال:حدّثنا الأعمش عن عبد الملک بن میسرة (4)عن عمارة
ص:67
ابن عمیر (1) أنّه قال:
کان لعلیّ-علیه السّلام-صدیق یکنّی بأبی مریم من أهل المدینة فلمّا سمع بتشتّت النّاس علیه أتاه،فلمّا رآه قال:أبو مریم؟-قال:نعم،قال:ما جاء بک؟-قال:
انّی لم آتک لحاجة و لکنّی أراک لو ولّوک أمر هذه الأمّة أجزأته،قال:یا أبا مریم انّی صاحبک الّذی عهدت،و لکنّی منیت (2) بأخبث قوم علی وجه الأرض،أدعوهم [الی الأمر]فلا یتّبعونی،فإذا تابعتهم علی ما یریدون تفرّقوا عنّی (3).
94 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:حدّثنا إبراهیم بن العبّاس قال:حدّثنا ابن المبارک قال:و حدّثنا بکر بن عیسی قال:کان علیّ-علیه السّلام- یقول:
یا أهل الکوفة إذا أنا خرجت من عندکم بغیر رحلی و راحلتی و غلامی فأنا خائن،و کانت نفقته تأتیه من غلّته بالمدینة من ینبع (4) و کان یطعم النّاس الخبز و اللّحم و یأکل من الثّرید بالزّیت و یکلّلها (5) بالتّمر من العجوة،و کان ذلک طعامه،
ص:68
و زعموا أنّه کان یقسم ما فی بیت المال فلا یأتی الجمعة و فی بیت المال شیء،و یأمر ببیت المال فی کلّ عشیّة خمیس فینضح بالماء ثمّ یصلّی فیه رکعتین.
و زعموا أنّه کان یقول و یضع یده علی بطنه:و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة لا تنطوی ثمیلتی (1) علی قلّة (2) من خیانة،و لأخرجنّ منها خمیصا (3).
95 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنی شیخ لنا،عن إبراهیم بن أبی یحیی المدنیّ (4)،عن عبد اللّٰه بن أبی سلیم (5) عن أبی إسحاق
ص:69
الهمدانیّ (1).
انّ امرأتین أتتا علیّا-علیه السّلام-عند القسمة إحداهما من العرب و الأخری من الموالی؛فأعطی کلّ واحدة خمسة و عشرین درهما و کرّا من الطّعام،فقالت العربیّة:یا أمیر المؤمنین انّی امرأة من العرب و هذه امرأة من العجم؟!فقال علیّ -علیه السّلام-:[انّی]و اللّٰه لا أجد لبنی إسماعیل فی هذا الفیء فضلا علی بنی إسحاق (2).
96 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و حدّثنی عبد اللّٰه بن محمّد بن عثمان الثّقفیّ (3) قال:حدّثنا علیّ بن محمّد بن أبی سیف 4 عن فضیل بن الجعد 5 .
ص:70
عن مولی الأشتر قال:
شکا علیّ-علیه السّلام-الی الأشتر فرار النّاس الی معاویة فقال الأشتر:یا أمیر- المؤمنین انّا قاتلنا أهل البصرة بأهل البصرة و أهل الکوفة؛و الرّأی واحد و قد اختلفوا بعد،و تعادوا و ضعفت النّیّة و قلّ العدل،و أنت تأخذهم بالعدل و تعمل
ص:71
فیهم بالحقّ و تنصف الوضیع من الشّریف[و لیس للشّریف]عندک فضل منزلة علی الوضیع،فضجّت طائفة ممّن معک علی الحقّ إذ عمّوا به،و اغتمّوا (1) من العدل إذ صاروا فیه،و صارت صنائع معاویة عند أهل الغنی و الشّرف؛فتاقت أنفس النّاس إلی الدّنیا و قلّ من النّاس من لیس للدّنیا بصاحب،و أکثرهم من یجتوی (2) الحقّ و یستمری (3)الباطل و یؤثر الدّنیا،فإن تبذل المال یا أمیر المؤمنین تمل إلیک أعناق النّاس و تصف نصیحتهم و تستخلص ودّهم،صنع اللّٰه لک (4) یا أمیر المؤمنین و کبت عدوّک و فضّ جمعهم و أوهن کیدهم و شتّت أمورهم انّه بما یعملون خبیر (5) فأجابه علیّ-علیه السّلام-فحمد اللّٰه و أثنی علیه و قال:
أما ما ذکرت من عملنا و سیرتنا بالعدل؛فانّ اللّٰه یقول: مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَیْهٰا وَ مٰا رَبُّکَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (6)،و أنا من أن أکون مقصّرا فیما ذکرت أخوف.
و أما ما ذکرت من أنّ الحقّ ثقل علیهم ففارقونا لذلک؛فقد علم اللّٰه أنّهم لم یفارقونا من جور،و لم یدعوا[إذ فارقونا (7)]إلی عدل،و لم یلتمسوا إلاّ دنیا زائلة عنهم
ص:72
کأن قد فارقوها، وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ (1):أ للدّنیا (2) أرادوا،أم للّه عملوا؟! و أما ما ذکرت من بذل الأموال و اصطناع الرّجال فإنّا لا یسعنا أن نؤتی امرأ من الفیء أکثر من حقّه و قد قال اللّٰه و قوله الحقّ: کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ مَعَ الصّٰابِرِینَ (3)؛و بعث محمّدا-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-وحده فکثّره بعد القلّة و أعزّ فئته بعد الذّلة،و إن یرد اللّٰه أن یولّینا (4) هذا الأمر یذلّل لنا صعبه (5) و یسهّل لنا حزنه 6،و أنا قابل من رأیک ما کان للّٰه رضی،و أنت من آمن أصحابی و أوثقهم فی نفسی و أنصحهم و أرآهم (6) عندی (7).
ص:73
97 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:حدّثنی محمّد بن عبد اللّٰه بن عثمان (1) قال:حدّثنی علیّ بن[أبی]سیف (2) عن أبی حباب (3) عن ربیعة (4) و
ص:74
عمارة (1).
انّ طائفة من أصحاب علیّ-علیه السّلام-مشوا الیه فقالوا:یا أمیر المؤمنین أعط هذه الأموال و فضّل هؤلاء الاشراف من العرب و قریش علی الموالی و العجم و من تخاف خلافه من النّاس و فراره.
قال:و انّما قالوا له ذلک؛للّذی کان معاویة یصنع من (2) أتاه،فقال لهم علیّ -علیه السّلام-:
أ تأمرونی (3) أن أطلب النّصر بالجور؟!و اللّٰه لا أفعل (4)ما طلعت شمس و ما لاح فی السّماء نجم،و اللّٰه لو کان مالهم لی لواسیت بینهم فکیف و انّما هی أموالهم.
قال:ثمّ أزم (5) طویلا ساکتا (6) ثمّ قال:
ص:75
من کان له مال فإیّاه و الفساد؛فإنّ إعطاء المال فی غیر حقّه تبذیر و إسراف، و هو ذکر لصاحبه فی النّاس و یضعه عند اللّٰه (1)،و لم یضع رجل ماله فی غیر حقّه و عند غیر أهله الاّ حرمه اللّٰه شکرهم و کان لغیره ودّهم،فان بقی معهم من یودّهم و یظهر لهم الشّکر (2) فانّما هو ملق و کذب،و إنّما ینوی (3) أن ینال من صاحبه مثل الّذی کان یأتی إلیه من قبل؛فإن زلّت بصاحبه النّعل (4) فاحتاج (5) إلی معونته و مکافأته فشرّ خلیل و ألأم خدین،و من صنع المعروف فیما آتاه اللّٰه فلیصل به القرابة و لیحسن (6) فیه الضّیافة،و لیفکّ به العانی (7) و لیعن به الغارم و ابن السّبیل و الفقراء
ص:76
و المهاجرین،و لیصبر نفسه (1) علی النّوائب و الخطوب (2)،فانّ الفوز بهذه الخصال شرف مکارم الدّنیا و درک فضائل الآخرة (3).
ص:77
100 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و حدّثنی محمّد بن هشام المرادیّ (1) قال:أخبرنا أبو مالک عمر بن هشام (2) قال:حدّثنا ثابت أبو حمزة (3) عن
ص:78
موسی (1)عن شهر بن حوشب (2) أنّ علیّا-علیه السّلام قال لهم:
انّه لم یهلک من کان قبلکم من الأمم إلاّ بحیث ما أتوا من المعاصی و لم ینههم الرّبّانیّون و الأحبار،فلمّا تمادوا فی المعاصی و لم ینههم الرّبّانیّون و الأحبار عمّهم اللّٰه بعقوبة،فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر قبل أن ینزل بکم مثل الّذی نزل بهم،و اعلموا أنّ الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر لا یقرّبان 3 من أجل
ص:79
و لا ینقصان (1) من رزق، فإنّ الأمر ینزل من السّماء الی الأرض کقطر المطر إلی کلّ نفس بما قدّر اللّٰه لها من زیادة أو نقصان فی نفس أو أهل أو مال،فإذا کان لأحدکم نقصان فی ذلک و هو یری (2) لأخیه عفوة (3) فلا یکوننّ له فتنة فانّ المرء المسلم ما لم یفش (4) دناءة یظهر فیخشع لها إذا ذکرت و تغری بها لئام النّاس کان کالیاسر الفالج ینتظر أوّل فوزة من قداحه یوجب له بها المغنم و یذهب عنه بها المغرم،فذلک المرء المسلم البریء من الخیانة ینتظر احدی الحسنیین إمّا داعی اللّٰه فما عند اللّٰه خیر له،و إمّا رزق من اللّٰه واسع،فإذا هو ذو أهل و مال و معه[دینه و]
ص:80
أمران للّٰه (1) قطّ إلاّ أخذ بأشدّهما،و ما زال عندکم یأکل ممّا عملت یده؛یؤتی به من المدینة،و ان کان لیأخذ السّویق فیجعله فی الجراب ثمّ یختم علیه مخافة أن یزاد فیه من غیره،و من کان أزهد فی الدّنیا من علیّ علیه السّلام؟! (2).
104 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:حدّثنا ابن أبی عمرو النّهدیّ (3) قال:حدّثنی أبی،عن أبی مریم عن (4) عمرو بن مرّة عن سوید بن الحارث (5) قال: أمر علیّ علیه السّلام عمّالا من عمّاله فصنعوا للنّاس طعاما فی[شهر] رمضان فذکروا أنّهم صنعوا خمسة و عشرین جفنة (6) و أتی بقصعة علیها أضلاع[فأخذ
ص:82
ضلعین]و قال:إنّما هما تجزیاننی فإذا فنیتا أخذت مکانهما (1).
105 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال[حدّثنا محمّد بن أبی عمرو النّهدیّ،قال (2)]حدّثنا أبی،عن هارون بن مسلم البجلیّ (3)،عن أبیه قال:
أعطی علیّ-علیه السّلام-النّاس فی عام واحد ثلاثة أعطیة ثمّ قدم علیه خراج أصفهان فقال:
أیّها النّاس اغدوا فخذوا فو اللّٰه ما أنا لکم بخازن،ثم أمر ببیت المال فکنس و نضح؛فصلّی فیه رکعتین ثمّ قال:یا دنیا غرّی غیری،ثمّ خرج فإذا هو بحبال علی باب المسجد فقال:ما هذه الحبال؟-فقیل:جیء بها من أرض کسری؛فقال:
اقسموها بین المسلمین، فکأنّهم ازدروها (4) فنقضها (5) بعضهم،فإذا هی کتّان تعمل فتأسّفوا فیها (6) فبلغ الحبل من آخر النّهار دراهم 7.
ص:83
106 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنا الحکم بن سلیمان (1)،قال:حدّثنا النّضر بن منصور (2)،عن عقبة بن علقمة (3)،قال: دخلت
ص:84
علی علیّ-علیه السّلام-فإذا بین یدیه لبن حامض آذتنی (1) حموضته و کسر یابسة،فقلت:
یا أمیر المؤمنین أ تأکل مثل هذا؟!فقال لی:یا أبا الجنوب رأیت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یأکل أیبس من هذا،و یلبس أخشن من هذا[و أشار إلی ثیابه]،فإن أنا لم آخذ بما أخذ به خفت أن لا ألحق به (2).
107 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنی إبراهیم بن العبّاس،قال:حدّثنا ابن المبارک،عن بکر بن عیسی، قال:حدّثنا جعفر بن محمّد بن علیّ،عن أبیه-علیه السّلام-،قال: کان علیّ-علیه السّلام-یطعم النّاس بالکوفة الخبز و اللّحم،و کان[له]طعام علی حدة،فقال قائل من النّاس:لو نظرنا إلی طعام أمیر المؤمنین ما هو؟فأشرفوا علیه و إذا طعامه ثریدة بزیت مکلّلة بالعجوة، و کان ذلک طعامه،و کانت العجوة تحمل الیه من المدینة. (3).
ص:85
108 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنی أحمد بن معمّر (1) قال:أخبرنی عبد الرّحمن بن مغرا (2) عن عمران بن مسلم (3) عن سوید
ص:86
بن غفلة (1) قال: دخلت علی أمیر المؤمنین-علیه السّلام-القصر (2) فإذا بین یدیه قعب[لبن] أجد ریحه من شدّة حموضته و فی یده رغیف تری قشار الشّعیر علی وجهه و هو یکسره و یستعین أحیانا برکبته و إذا جاریته[فضّة]قائمة[علی رأسه]فقلت لها:یا فضّة أما تتّقون اللّٰه فی هذا الشّیخ؟!لو نخلتم دقیقة،فقالت:انّا نکره أن یؤجر و نأثم؛و قد أخذ علینا أن لا ننخل له دقیقا ما صحبناه،فقال علیّ-علیه السّلام-ما یقول؟- قالت:سله، فقلت له:ما قلت لها:لو ینخلون دقیقک،فبکی ثمّ قال (3).
ص:87
بأبی و أمّی من لم یشبع ثلاثا متوالیة من خبز برّ حتّی فارق الدّنیا و لم ینخل دقیقة،قال:یعنی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم (1).
109 عن عدیّ بن ثابت (2) قال: أتی علیّ-علیه السّلام-بفالوذج فأبی أن یأکله 3.
ص:88
110 عن صالح (1) أنّ جدّته أتت علیّا-علیه السّلام-و معه تمر یحمله فسلّمت و قالت:
أعطنی هذا التّمر أحمله،قال:أبو العیال أحقّ بحمله.قالت:و قال:ألا تأکلین منه؟ قالت:قلت:لا أریده،قالت:فانطلق به الی منزله ثمّ رجع و هو مرتد بتلک الملحفة و فیها قشور التّمر فصلّی بالنّاس فیها الجمعة (2).
ص:89
112 و بحذف الاسناد عن جعفر بن محمّد-علیهما السّلام -أتی علیّ-علیه السّلام-بخبیص (1) فأبی أن یأکله،قالوا:تحرّمه؟-قال:لا؛و لکنّی أخشی أن تتوق الیه نفسی (2) ثمّ تلا:
أَذْهَبْتُمْ (3) طَیِّبٰاتِکُمْ فِی حَیٰاتِکُمُ الدُّنْیٰا (4).
113 و عن بعض أصحاب علیّ-علیه السّلام- أنّه قیل له:کم تصدّق؟!ألا تمسک؟!قال:
ص:90
انّی (1) و اللّٰه لو أعلم أنّ اللّٰه قبل منّی فرضا واحدا لأمسکت،و لکنّی و اللّٰه ما أدری أقبل اللّٰه منّی شیئا أم لا (2).
116 عن عبد اللّٰه بن الحسن[بن الحسن (3)]بن علیّ بن أبی طالب قال:
ص:91
أعتق علیّ-علیه السّلام-ألف أهل بیت بما مجلت یداه (1) و عرق جبینه (2).
117 و عن جعفر بن محمّد-علیهما السّلام-قال:
أعتق علیّ-علیه السّلام-ألف مملوک ممّا عملت یداه و ان کان عندکم انّما حلواه التّمر و اللّبن و ثیابه الکرابیس،و تزوّج-علیه السّلام-لیلی فجعل له حجلة فهتکها و قال:
حسب أهل علیّ ما هم فیه 3.
ص:92
119 عن مغیرة الضّبیّ (1).
قال: لمّا نکح علیّ-علیه السّلام-لیلی بنت مسعود النّهشلیّ قالت:ما زلت أحبّ أن یکون بینی و بینه[سبب (2)]منذ رأیته قام (3) مقاما من رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم.
فذکر أنّه ولدت له عبید اللّٰه بن علیّ فبایع مصعبا یوم المختار (4).
120 عن قدامة بن عتّاب (5) قال: کان علیّ-علیه السّلام-ضخم البطن،ضخم مشاشة
ص:93
المنکب (1)،ضخم عضلة الذّراع دقیق مستدقّها،ضخم عضلة السّاق دقیق مستدقّها، و رأیته یخطبنا فی یوم من أیّام الشّتاء علیه قمیص قهز و إزار فأتاه آت فقال له:
یا أمیر المؤمنین أدرک بنی تمیم قد ضربتها بکر بن وائل بالکناسة؛فقال:ها،ثمّ أقبل فی خطبته،ثمّ أقبل آخر فقال مثل ذلک؛فقال:ها،ثمّ أتاه الثّالث ثمّ الرّابع و قال:أدرک بکر بن وائل قد ضربتها بنو تمیم بالکناسة،فقال:الآن صدقتنی عن بکرک (2)یا شدّاد (3) أدرک بکر بن وائل و بنی تمیم فافرع بینهم (4).
ص:94
123 عن جعفر بن محمّد عن أبیه علیهما السّلام (1)،قال: ابتاع علیّ-علیه السّلام-قمیصا سنبلانیّا (2) بأربعة دراهم،ثمّ دعا الخیّاط فمدّ کمّ القمیص فقطع ما جاوز الأصابع (3).
ص:95
قمیص له إذا مدّه بلغ أطراف أصابعه،و إذا قبّضه تقبّض (1) حتّی یکون الی نصف ساعده (2).
128 عن أبی الأشعث العنزیّ (3) عن أبیه قال:
رأیت علیّ بن أبی طالب-علیه السّلام-و قد اغتسل فی الفرات یوم الجمعة ثمّ ابتاع قمیص کرابیس بثلاثة دراهم؛ فصلّی بالنّاس فیه الجمعة و ما خیط جرّبانه (4)
ص:97
بعد (1).
129 حدّثنا محمّد،حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم؛قال:أخبرنی الحسین بن هاشم (2) عن أبی عثمان الدّوریّ (3) عن أبی إسحاق السّبیعیّ (4) قال:
کنت علی عنق أبی یوم الجمعة و أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب-علیه السّلام- یخطب و هو یتروّح (5) بکمّه فقلت:یا أبه أمیر المؤمنین یجد الحرّ؟-فقال لی:
ص:98
لا یجد حرّا و لا بردا،و لکنّه غسل قمیصه و هو رطب و لا له غیره فهو یتروّح به (1).
130 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال (2):و أخبرنا إبراهیم بن میمون (3) قال:حدّثنی علیّ بن عابس 4 عن أبی إسحاق قال: رفعنی أبی فرأیت
ص:99
علیّا-علیه السّلام-أبیض الرّأس و اللّحیة عریض ما بین المنکبین 1.
131 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم؛قال:أخبرنی عبد اللّٰه
ص:100
بن أبی شیبة (1)،قال:حدّثنا أبو معاویة الضّریر (2)،عن الأعمش،عن المنهال بن عمرو (3)عن عبّاد بن عبد اللّٰه (4) قال:
ص:101
کان علیّ-علیه السّلام-یخطب علی منبر من آجرّ (1).
133 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنا عبد اللّٰه بن أبی شیبة قال (2) شریک بن سریر عن أبیه هو حکیم بن صمیت قال:
رأیت علیّا-علیه السّلام-أبیض الرّأس و اللّحیة (3).
134 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:[حدّثنا إبراهیم قال:]و أخبرنا عبد اللّٰه بن أبی شیبة قال:حدّثنا وکیع (4) عن أبی هلال 5 قال:حدّثنا سوادة بن حنظلة 6
ص:102
قال: رأیت علیّا أصفر اللّحیة (1).
ص:103
عن مختار التّمّار (1)[عن أبی مطر (2)]و کان رجلا من أهل البصرة قال:
کنت أبیت فی مسجد الکوفة و أبول فی الرّحبة و آکل الخبز بزقّ البقّال (3)فخرجت ذات یوم أرید بعض أسواقها فإذا بصوت بی فقال:یا هذا ارفع إزارک فانّه أنقی (4) لثوبک و أتقی لربّک،قلت:من هذا؟فقیل لی:هذا أمیر المؤمنین علیّ بن أبی- طالب علیه السّلام فخرجت أتبعه و هو متوجّه الی سوق الإبل،فلمّا أتاها وقف فی وسط السّوق فقال:یا معشر التّجّار إیّاکم و الیمین الفاجرة فانّها تنفق السّلعة و تمحق البرکة.
ص:105
ثمّ أتی سوق الکرابیس فإذا هو برجل وسیم فقال:یا هذا عندک ثوبان بخمسة دراهم؟فوثب الرّجل فقال:نعم یا أمیر المؤمنین؛فلمّا عرفه مضی عنه و ترکه،فوقف علی غلام فقال له:یا غلام عندک ثوبان بخمسة دراهم؟قال:نعم عندی ثوبان؛أحدهما أخیر (1) من الآخر؛واحد بثلاثة و الآخر بدرهمین،قال:هلمّهما،فقال:یا قنبر خذ الّذی بثلاثة،قال:أنت أولی به یا أمیر المؤمنین؛تصعد المنبر و تخطب النّاس،فقال:یا قنبر أنت شابّ و لک شرّة الشّباب (2) و أنا أستحیی من ربّی أن أتفضّل علیک لأنّی سمعت رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-یقول:ألبسوهم ممّا تلبسون و أطعموهم ممّا تأکلون، ثمّ لبس القمیص و مدّ یده فی ردنه (3) فإذا هو یفضل عن أصابعه فقال:یا غلام اقطع هذا الفضل فقطعه،فقال الغلام:هلمّه أکفّه (4) یا شیخ،فقال:دعه کما هو فانّ الأمر أسرع من ذلک (5).
ص:106
137 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:أخبرنا یوسف بن بهلول السّعدیّ (1) قال:حدّثنا شریک بن عبد اللّٰه (2) عن عثمان الأعشی (3) عن زید بن وهب (4) قال:
ص:107
قدم علی علیّ-علیه السّلام-وفد من أهل البصرة فیهم رجل من رؤساء الخوارج یقال له:الجعدة (1) بن نعجة فقال له فی لباسه:ما یمنعک (2) أن تلبس؟-فقال:هذا أبعد لی من الکبر و أجدر أن یقتدی بی المسلم،فقال له:اتّق اللّٰه فانّک میّت قال:میّت؟! بل و اللّٰه قتلا ضربة علی هذا (3) یخضب هذه،قضاء مقضیّا و عهدا معهودا، وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَریٰ (4).
ص:108
139 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنا عبد اللّٰه بن أبی شیبة (1) قال:حدّثنا جعفر بن عون (2) قال:حدّثنا مسعر (3) عن ابن جحادة 4
ص:109
عن أبی سعید (1) قال:
کان علیّ-علیه السّلام-یأتی السّوق فیقول:یا أهل السّوق اتّقوا اللّٰه،و إیّاکم و الحلف فانّه ینفق السّلعة و یمحق البرکة؛فانّ التّاجر فاجر الاّ من أخذ الحقّ و أعطاه،السّلام علیکم.ثمّ یمکث الأیّام،ثمّ یأتی فیقول مثل مقالته،فکان إذا جاء قالوا:قد جاء المرد شکنبة؛فکان یرجع الی سرّته (2) فیقول:إذا 3 جئت قالوا:قد
ص:110
جاء المرد شکنبة؛فما یعنون بذلک؟قیل له (1):یقولون:قد جاء عظیم البطن،فیقول:
أسفله طعام،و أعلاه علم (2).
140 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنی بشیر بن خیثمة المرادیّ (3)،قال:حدّثنا عبد القدّوس (4)،عن أبی إسحاق (5)،عن الحارث، 6
ص:111
عن علیّ-علیه السّلام- انّه دخل السّوق فقال:
یا معشر اللّحّامین من نفخ منکم فی اللّحم فلیس منّا،فإذا هو برجل مولّیه ظهره؛فقال:کلاّ و الّذی احتجب بالسّبع،فضربه علیّ-علیه السّلام-علی ظهره ثمّ قال:
یا لحّام و من الّذی احتجب بالسّبع؟-قال:ربّ العالمین یا أمیر المؤمنین،فقال له:
أخطأت،ثکلتک امّک،انّ اللّٰه لیس بینه و بین خلقه حجاب لأنّه معهم أینما کانوا، فقال الرّجل:ما کفّارة ما قلت یا أمیر المؤمنین؟-قال:أن تعلم أنّ اللّٰه معک حیث کنت،قال:اطعم المساکین؟-قال:لا،انّما حلفت بغیر ربّک (1).
141 1- حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنا عبد اللّٰه
ص:112
ابن أبی شیبة (1)،قال:حدّثنا أبو معاویة (2)،عن عبد الرّحمن بن إسحاق (3)،عن النّعمان بن سعد (4)،عن علیّ-علیه السّلام،قال:
ص:113
کان یخرج الی السّوق و معه الدّرّة فیقول:انّی (1) أعوذ بک من الفسوق، و من شرّ هذه السّوق (2).
142 قال إبراهیم (3):و سمعت أبا زکریّا الحریریّ (4) یحیی بن صالح عن الثّقات من أصحابه أنّ علیّا-علیه السّلام-کتب:
ص:114
من عبد اللّٰه أمیر المؤمنین الی عوسجة بن شدّاد:
سلام علیک أمّا بعد فانّ جهّال العباد تستفزّ (1) قلوبهم بالاطماع (2) حتّی تستعلق الخدائع فترین (3) بالمنی،عجبت من ابتیاعک المملوکة الّتی أمرتک بابتیاعها (4)من مالکها،و لم تعلمنی (5) حین (6) ابتعتها أنّ لها بعلا،فلمّا أتتنی فسألتها رددتها (7)إلیک مع مولای مثعب (8) فادع الّذی باعک الجاریة و ادع زوجها،فابتع من زوجها
ص:115
بضعها و أخلصها ان رضی،فان أبی و کره بیع بضعها،فاقبض ثمنها و ارددها الی البائع، و السّلام،.کتب (1) عبید اللّٰه بن أبی رافع فی سنة تسع و ثلاثین (2).
143 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنی
ص:116
انّ علیّا-علیه السّلام-قسم قسما فسوّی بین النّاس (1).
145 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنی علیّ بن هلال الاحمسیّ (2) قال:حدّثنا إبراهیم[بن]عاصم بن عامر 3 عن أبی بکر بن
ص:118
عیّاش (1) عن قدم الضّبّی (2) قال.
بعث علیّ-علیه السّلام-الی لبید بن عطارد التّمیمیّ (3) لیجاء به فمرّ بمجلس من
ص:119
مجالس بنی أسد و فیه نعیم بن دجاجة (1) فقام نعیم فخلّص الرّجل،فأتوا أمیر المؤمنین علیّا-علیه السّلام-فقالوا:أخذنا الرّجل فمررنا به علی نعیم بن دجاجة فخلّصه،و کان
ص:120
نعیم من شرطة الخمیس،فقال:علیّ بنعیم،فأمر به أن یضرب ضربا مبرّحا (1) فلمّا ولّوا به قال:یا أمیر المؤمنین انّ المقام معک لذلّ و انّ فراقک لکفر،قال:انّه لکذلک؟ قال:نعم،قال:خلّوا سبیله (2).
أبی لیلی (1) یقول: انّ علیّا-علیه السّلام-رزق شریحا القاضی خمسمائة (2).
148 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنا مخوّل بن إبراهیم (3)،قال:حدّثنا إسرائیل 4،عن عاصم بن سلیمان 5،عن محمّد بن
ص:122
یجتمع أمر النّاس (1).
149 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:حدّثنا إسماعیل بن أبان،قال:حدّثنا عمرو بن شمر (2)،عن سالم الجعفیّ (3)، عن الشّعبیّ (4)،قال:
وجد علیّ-علیه السّلام-درعا له عند نصرانیّ فجاء به الی شریح یخاصمه الیه، فلمّا نظر الیه شریح ذهب یتنحّی فقال:مکانک،و جلس الی جنبه،و قال:یا شریح أما لو کان خصمی مسلما ما جلست الاّ معه و لکنّه نصرانیّ و قال رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-:
إذا کنتم و إیّاهم فی طریق فألجئوهم الی مضایقه و صغّروا بهم کما صغّر اللّٰه بهم فی غیر أن تظلموا.ثمّ قال علیّ-علیه السّلام-:انّ هذه درعی لم أبع و لم أهب،فقال (5)للنّصرانیّ:ما یقول أمیر المؤمنین؟فقال النّصرانیّ:ما الدّرع الاّ درعی،و ما أمیر المؤمنین عندی بکاذب،فالتفت شریح الی علیّ علیه السّلام فقال:یا أمیر المؤمنین
ص:124
هل من بیّنة؟-قال:لا،فقضی بها للنّصرانیّ،فمشی هنیّة (1) ثمّ أقبل فقال:
أمّا أنا فأشهد أنّ هذه أحکام النّبیّین،أمیر المؤمنین یمشی بی الی قاضیه.!و قاضیه یقضی علیه.!أشهد أن لا إله الاّ اللّٰه وحده لا شریک له،و أنّ محمّدا عبده و رسوله، الدّرع و اللّٰه درعک یا أمیر المؤمنین انبعث (2) الجیش و أنت منطلق الی صفّین فخرّت من بعیرک الأورق (3) فقال:أمّا إذا أسلمت فهی لک،و حمله علی فرس.
قال الشعبی:
و أخبرنی من رآه یقاتل مع علیّ-علیه السّلام-الخوارج فی النّهروان (4).
150 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنی
ص:125
یحیی بن صالح الحریریّ،قال:أخبرنا أبو العبّاس الولید بن عمرو و کان ثقة (1) عن عبد الرّحمن بن سلیمان (2) عن جعفر بن محمّد بن علیّ علیهم السّلام قال:
بعث علیّ-علیه السّلام-مصدّقا (3) من الکوفة الی بادیتها،فقال:
علیک یا عبد اللّٰه بتقوی اللّٰه،و لا تؤثرنّ دنیاک علی آخرتک،و کن حافظا لما ائتمنتک علیه (4)،راعیا لحقّ اللّٰه حتّی تأتی نادی بنی فلان (5)،فإذا قدمت علیهم فانزل
ص:126
بفنائهم من غیر أن تخالط أبنیتهم (1) ثمّ امض الیهم بسکینة و وقار حتّی تقوم بینهم فتسلّم علیهم[و لا تخدج (2) بالتّحیّة لهم (3)]فتقول:یا عباد اللّٰه أرسلنی إلیکم ولیّ اللّٰه لآخذ منکم حقّ اللّٰه[فهل للّٰه فی أموالکم من حقّ] (4)فتؤدّوه (5) الی ولیّه؟فان
ص:127
قال قائل منهم:لا،فلا تراجعه،و ان أنعم لک منعم (1) فانطلق معه من غیر أن تخیفه، و لا تعده الاّ خیرا (2) حتّی تأتی (3) ماله (4) فلا تدخله الاّ باذنه،فانّ أکثره له،و قل له:یا عبد اللّٰه أ تأذن لی فی دخول ذلک؟-فان أنعم[فلا تدخله (5)]دخول المسلّط علیه فیه و لا عنیف (6) به،و اصدع المال صدعین فخیّره أیّ الصّدعین شاء،فأیّهما (7) اختار فلا تتعرّض له و اصدع الباقی صدعین (8)،فلا تزال حتّی یبقی حقّ اللّٰه فی ماله فأقبضه، فانّ (9) استقالک فأقله ثمّ أخلطها ثمّ اصنع مثل الّذی صنعت حتّی تأخذ حقّ اللّٰه فی ماله،فإذا قبضته فلا توکل به الاّ ناصحا (10) مسلما مشفقا أمینا حافظا غیر معنف بشیء منها ثمّ احدر (11) ما اجتمع عندک من کلّ ناد إلینا نضعه (12) حیث أمر اللّٰه به، فإذا انحدر بها رسولک فأوعز (13) الیه أن لا یحولنّ بین ناقة و فصیلها و لا یفرّقن
ص:128
بینهما،و لا یمصر (1) لبنها فیضرّ ذلک بفصیلها،و لا یجهدنّها رکوبا و لیعدل بینهنّ فی ذلک،و لیوردها کلّ ماء یمرّ به و لا یعدل بهنّ[عن]نبت الأرض الی جوادّ الطّرق (2) فی السّاعات الّتی تریح و تعنق 3،و لیرفق بهنّ جهده حتّی یأتیننا 4
ص:129
باذن اللّٰه سمانا غیر متعبات و لا مجهدات،فیقسمن (1) علی کتاب اللّٰه و سنّة نبیّه،فانّ ذلک أعظم لأجرک و أقرب لرشدک (2) فینظر اللّٰه الیها و إلیک و الی جهدک و نصیحتک لمن بعثک و بعثت فی حاجته،و انّ رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-قال:ما نظر اللّٰه الی ولیّ یجهد نفسه لإمامه بالطّاعة و النّصیحة الاّ کان معنا فی الرّفیق الأعلی (3).
154 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و أخبرنا ابن
ص:130
الأصفهانیّ (1) قال:حدّثنا سفیان بن عیینة (2) عن عمّار الدّهنیّ (3) عن سالم بن (4) أبی الجعد قال:
فرض علیّ-علیه السّلام-لمن قرأ القرآن ألفین ألفین.
قال:
و کان أبی ممّن قرأ القرآن (5).
ص:131
155 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم قال:و أخبرنی إبراهیم بن یحیی النّوریّ (1) قال:حدّثنا ابو إسحاق بن مهران (2) عن سابق البربریّ (3)قال:
ص:132
رأیت علیّا-علیه السّلام-أسّس مسجد (1) الکوفة الی قریب من طاق الزّیّاتین قدر شبر شبر قال:
و رأیت المحبس و هو خصّ (2) و کان النّاس یفرجونه و یخرجون منه فبناه
ص:133
علیّ-علیه السّلام-بالجصّ و الآجرّ.قال:فسمعته و هو یقول:
ألا (1) ترانی کیّسا مکیّسا (2) بنیت بعد نافع (3) مخیّسا (4).
156 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:أخبرنا أبو غسّان النّهدیّ مالک (5) بن إسماعیل،قال:حدّثنا عبد السّلام بن حرب النّهدیّ 6،عن
ص:134
محمّد بن سوقة (1)،عن العلاء بن عبد الرّحمن 2،قال: قام رجل الی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فسأله عن الایمان فقال علیه السّلام:
الایمان علی أربع دعائم،علی الصّبر و الیقین و العدل و الجهاد،فالصّبر منها
ص:135
علی أربع شعب،علی الشّوق و الشّفق و الزّهادة (1) و التّرقّب،فمن اشتاق الی الجنّة سلا عن الشّهوات،و من أشفق من النّار رجع (2) عن المحرّمات (3)،و من زهد
ص:136
فی الدّنیا تهاون (1) بالمصیبات (2)،و من ارتقب الموت سارع الی (3) الخیرات.
و الیقین منها علی أربع شعب،علی تبصرة الفطنة،و تأوّل الحکمة،و موعظة العبرة،و سنّة الأوّلین،فمن تبصّر[فی (4)]الفطنة تأوّل (5) الحکمة،و من تأوّل 6 الحکمة عرف العبرة،و من عرف العبرة[عرف السّنّة،و من عرف السّنّة (6)]فکأنّما کان (7)فی الأوّلین.
و العدل منها علی أربع شعب،علی غائص (8) الفهم،و غمرة (9) العلم،و زهرة الحکم،و روضة (10) الحلم،فمن فهم فسّر (11) جمل (12) العلم،و من عرف شرائع الحکم (13)[لم یضلّ (14)]،و من حلم لم یفرط[فی (15)]أمره و عاش به (16) فی النّاس حمیدا (17).
و الجهاد منها علی أربع شعب،علی الأمر بالمعروف،و النّهی عن المنکر، و الصّدق فی (18) المواطن،[و شنئان الفاسقین (19)،]فمن أمر بالمعروف شدّ ظهر (20) المؤمنین (21)،
ص:137
و من نهی عن المنکر أرغم (1) أنف (2) المنافقین (3)،و من صدق فی المواطن قضی ما علیه، و من شنأ الفاسقین غضب للّٰه،و من غضب للّٰه (4) غضب اللّٰه له (5).
157 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنا أبو زکریّا بهذا الکلام أکثر من هذا،و رواه عن أهل العلم من أصحابه قال:قال علیّ-علیه السّلام:
أمّا بعد (6) فانّ اللّٰه شرع الإسلام فسهّل شرائعه لمن ورده،و أعزّ أرکانه علی من حاربه (7)،فجعله عزّا لمن تولاّه (8)،و سلما (9) لمن دخله،و هدی لمن ائتمّ به، و زینة لمن تحلّی به،و عدلا (10) لمن انتحله،و عروة (11) لمن اعتصم به،و حبلا لمن استمسک به (12)،و برهانا لمن تکلّم به،[و شرفا لمن عرفه،و حکمة لمن نطق به (13)،]و نورا لمن
ص:138
استضاء (1) به،و شاهدا (2) لمن خاصم به (3)،و فلجا لمن حاجّ به،و علما لمن وعی،و حدیثا لمن روی،و حکما لمن قضی،و حلما لمن حرب (4)،و لبّا لمن تدبّر،و فهما لمن تفطّن (5)،و یقینا لمن علم (6)،و بصیرة لمن عزم،و آیة لمن توسّم،و عبرة لمن اتّعظ،و نجاة لمن صدق (7)،و مودّة من اللّٰه لمن صلح (8)،و زلفی لمن اقترب (9)، و ثقة لمن توکّل،و راحة لمن فوّض (10)،و صبغة لمن أحسن (11)،و خیرا لمن سارع (12)، و جنّة لمن صبر،و لباسا لمن اتّقی،و طهرا (13) لمن رشد،و کتبة لمن آمن (14) و أمنة لمن أسلم،و روحا للصّادقین.
فذلک الحقّ (15)،سبیله الهدی (16)،و صفته الحسنی،و مأثرته المجد (17)،فهو أبلج المنهاج (18)،مشرق (19) المنار،مضیء (20) المصابیح،رفیع الغایة،یسیر المضمار،جامع الحلبة، متنافس السّبقة (21)،ألیم النقصة (22)،قدیم العدّة،کریم الفرسان،فالإیمان
ص:139
منهاجه (1)،و الصّالحات مناره،و العفّة مصابیحه،و الموت غایته،و الدّنیا مضماره، و القیامة حلبته،و الجنّة سبقته (2)،و النّار نقمته،و التّقوی عدّته،و المحسنون فرسانه،فبالاسلام (3) یستدلّ علی الصّالحات،و بالصّالحات یعمر الفقه،و بالفقه یرهب الموت،و بالموت تختم الدّنیا،و بالدّنیا تحذر الآخرة (4)،و بالقیامة تزلف (5) الجنّة، و الجنّة حسرة أهل النّار،و النّار موعظة المتّقین (6)،و التّقوی سنخ الایمان (7).
و الایمان علی أربع دعائم،علی الصّبر و الیقین و العدل و الجهاد.
فالصّبر علی أربع شعب،علی الشّوق و الشّفق (8) و الزّهادة (9) و التّرقّب، فمن اشتاق الی الجنّة سلا عن الشّهوات،و من أشفق من النّار رجع (10) عن المحرّمات (11)، و من زهد فی الدّنیا تهاون (12) بالمصیبات (13)،و من ارتقب الموت سارع فی (14) الخیرات.
و الیقین علی أربع شعب،علی تبصرة الفطنة،و تأویل (15) الحکمة،و موعظة العبرة،و سنّة الأوّلین،فمن تبصّر فی الفطنة تبیّن فی الحکمة،و من تبیّن فی
ص:140
الحکمة (1) عرف العبرة،و من عرف العبرة،[عرف السّنة،و من عرف السّنّة (2)] فکأنّما کان (3) فی الأوّلین.
و العدل علی أربع شعب،علی غائص (4) الفهم،و غمرة (5) العلم،و زهرة الحکم، و روضة الحلم،فمن فهم فسّر (6) جمل (7) العلم،و من علم عرف غرائب الحکم (8)،و من حلم لم یفرط[فی (9)]أمره،و عاش به[فی النّاس حمیدا (10)].
و الجهاد علی أربع شعب،علی الأمر بالمعروف،و النّهی عن المنکر،و الصّدق فی (11) المواطن،و شنئان الفاسقین،فمن أمر بالمعروف شدّ ظهر (12) المؤمنین (13)،و من نهی عن المنکر أرغم (14) أنف (15) الفاسقین (16)،و من صدق فی المواطن قضی ما علیه، و من شنأ الفاسقین غضب للّٰه،و من غضب للّٰه غضب اللّٰه له (17)[فذلک الایمان و دعائمه و شعبه].
ص:141
و الکفر علی أربع دعائم،علی الفسق،و الغلوّ،و الشّکّ،و الشّبهة (1).
فالفسق علی أربع شعب،علی الجفاء،و العمی،و الغفلة،و العتوّ.
فمن جفا حقر الحقّ (2) و مقت الفقهاء،و أصرّ علی الحنث،و من عمی نسی الذّکر و اتّبع الباطل (3) و بارز ربّه (4) و ألحّ علیه الشّیطان،و من غفل جثا علی ظهره (5)،و حسب غیّه رشدا،و غرّته الأمانیّ و أخذته الحسرة إذا انقضی الأمر و انکشف عنه الغطاء و بدا له[من اللّٰه (6)]ما لم یکن یحتسب،و من عتا عن أمر اللّٰه[شکّ، و من شکّ (7)]تعالی اللّٰه علیه ثمّ أذلّه بسلطانه و صغّره بجلاله کما فرط فی جنبه (8)و اغترّ بربّه الکریم.
و الغلوّ علی أربع شعب،علی التّعمّق و التّنازع و الزّیغ و الشّقاق،فمن تعمّق لم ینب (9) الی الحقّ،و لم یزدد (10) الاّ غرقا فی الغمرات،و لم تحسر (11) عنه فتنة الاّ غشیته اخری،و انخرق دینه (12) فهو یهوی فی أمر مریج (13).
ص:142
و من نازع و خاصم قطع بینهم الفشل،و بلی أثرهم (1) من طول اللّجاج،و من زاغ ساءت عنده الحسنة و حسنت عنده السّیّئة،و سکر سکر الضّلال،و من شاقّ وعرت (2) علیه طرقه،و أعضل (3) علیه أمره،و ضاق مخرجه،و حریّ (4) أن ینزع عن رتبته (5) بما لم یتّبع سبیل المؤمنین (6).
و الشّکّ علی أربع شعب،علی المریة (7)،و الهول (8)،و التّردّد،و الاستسلام، فبأیّ آلاء ربّک یتماری الممترون (9).
و من هاله ما بین یدیه نکص علی عقبیه،و من تردّد فی الرّیب (10)سبقه الأوّلون و أدرکه الآخرون (11) و وطئته سنابک الشّیاطین (12) و من استسلم لتهلکة (13) الدّنیا
ص:143
و الآخرة هلک فیهما (1)،و من نجا من ذلک فبفضل الیقین.
و الشّبهة علی أربع شعب،علی إعجاب بالزّینة،و تسویل النّفس،و تأوّل العوج،و لبس الحقّ بالباطل،و ذلک بأنّ الزّینة تأفک (2) عن البیّنة،[و أنّ تسویل (3)] النّفس تقحم الی (4) الشّهوة،و أنّ العوج یمیل[بصاحبه (5)]میلا عظیما،و أنّ اللّبس ظلمات بعضها فوق بعض،و ذلک الکفر و دعائمه و شعبه.
و النّفاق علی أربع دعائم،علی الهوی،و الهوینا،و الحفیظة و الطّمع.
فالهوی[من ذلک (6)]علی أربع شعب،علی البغی،و العدوان،و الشّهوة،و الطّغیان،فمن بغی کثرت غوائله و تخلّی عنه (7) و نصر علیه،و من اعتدی لم تؤمن بوائقه و لم یسلم قلبه،و من لم یعزف (8) نفسه عن الشّهوات خاض فی الحسرات (9)[و سبح فیها (10)]و من طغی (11) ضلّ عمدا بلا عذر و لا حجّة.
ص:144
و الهوینا (1) علی أربع شعب،علی الهیبة و الغرّة و المماطلة و الأمل،و ذلک أنّ الهیبة تردّ عن الحقّ،[و الاغترار بالعاجل تفریط الأجل (2)] و تفریط المماطلة [مورّط (3)]فی العمی (4) حتّی یقدم الأجل (5)،و لو لا الأمل علم الإنسان حساب (6) ما هو فیه،و لو علم حساب 7 ما هو فیه مات خفاتا (7) من الهول و الوجل.
و الحفیظة علی أربع شعب،علی الکبر و الفخر و الحمیّة و العصبیّة،فمن استکبر أدبر،و من فخر فجر،و من حمی أصرّ (8)،و من أخذته العصبیّة جار،فبئس الأمر أمر بین ادبار و فجور و إصرار و جور عن الصّراط.
ص:145
و الطّمع علی أربع شعب،علی الفرح و المرح و اللّجاجة و الکبر (1)،فالفرج مکروه عند اللّٰه،و المرح خیلاء (2)،و اللّجاجة بلاء لمن اضطرّته الی حمل (3)«الآثام (4)»، و الکبر (5) لهو و لعب (6) و شغل و استبدال بالّذی هو أدنی بالّذی هو خیر.
فذلک النّفاق و دعائمه و شعبه.
و اللّٰه قاهر فوق عباده،تعالی جدّه (7) و استوت مرّته (8)،و اشتدّت قوّته،و اصطنعت نفسه (9) و صنع علی عینه،و جلّ وجهه،و أحسن کلّ شیء خلقه،و انبسطت یداه،و وسعت رحمته،و ظهر أمره،و أشرق نوره، و فاضت برکته،و استضاءت حکمته،و هیمن کتابه (10)،و فلجت حجّته،و خلص دینه،و حقّت کلمته،و سبقت حسناته،وصفت نسبته (11)،و أقسطت موازینه،و بلغت رسله (12)،و أحضرت (13) حفظته.
ثمّ جعل السّیّئة ذنبا،و الذّنب فتنة،و الفتنة دنسا،و جعل الحسنی عتبی (14)، و العتبی توبة،و التّوبة طهورا،فمن تاب اهتدی،و من افتتن غوی ما لم ینب (15)
ص:146
الی اللّٰه و یعترف بذنبه و یصدّق بالحسنی،و لا یهلک علی اللّٰه الاّ هالک[فاللّٰه اللّٰه (1)] ما أوسع ما لدیه من التّوبة و الرّحمة و البشری و الحلم العظیم...!و ما (2) أنکر ما عنده (3)من الأنکال و الجحیم و العزّة و القدرة و البطش (4) الشّدید،فمن (5) ظفر بطاعته (6)اجتلب (7) کرامته،و من ذلّ (8) فی معصیته ذاق و بال (9) نقمته،هنالک عقبی الدّار (10).
لا یخشی أهلها غیرها و هنالک خیبة لیس لأهلها اختیار نسأل اللّٰه ذا السّلطان العظیم و الوجه الکریم الخیر، و الخیر عاقبة للمتّقین و الخیر مردّ یوم الدّین (11).
174 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنی أبو زکریّا یحیی بن صالح الحریری.
ص:147
بیدی و أخرجنی الی ناحیة الجبّان (1) فلمّا أصحر (2) تنفّس[الصّعداء (3)]و قال:
یا کمیل انّ هذه القلوب أوعیة فخیرها (4) أوعاها (5)،احفظ عنّی ما أقول:
النّاس ثلاثة،عالم ربّانیّ (6)،و متعلّم علی سبیل نجاة،و همج (7) رعاع (8)،أتباع کلّ ناعق (9)، یمیلون مع کلّ ریح،لم یستضیئوا بنور العلم،و لم یلجئوا الی رکن وثیق (10).
یا کمیل العلم خیر من المال،العلم یحرسک (11) و أنت تحرس المال،و العلم
ص:149
یزکو علی الإنفاق (1)،و المال تنقصه (2) النّفقة،یا کمیل محبّة (3) العلم (4) دین یدان به، تکسبه الطّاعة (5) فی الحیاة،و جمیل الاحدوثة بعد الموت،و منفعة المال تزول 6 بزواله،
ص:150
و العلم حاکم و المال محکوم علیه.
یا کمیل مات خزّان المال (1) و هم أحیاء،و العلماء باقون (2) ما بقی الدّهر،أعیانهم مفقودة و أمثالهم (3) فی القلوب موجودة،ها انّ هاهنا لعلما[جمّا 4]و أومأ 5 الی صدره
ص:151
بیده،لم أصب (1) له حملة (2) بلی أصیب لقنا (3) غیر مأمون[علیه (4)]یستعمل (5) آلة الدّین فی الدّنیا (6) یستظهر (7) بحجج اللّٰه علی أولیائه و بنعم اللّٰه علی معاصیه،أو منقادا لحملة الحقّ لا بصیرة له فی أحنائه (8) یقدح الشکّ فی قلبه بأوّل (9) عارض من شبهة[ألا (10)]
ص:152
لا ذا و لا ذاک،أو منهوما (1) باللّذّة سلس القیاد للشّهوة،أو مغرما (2) بالجمع و الادّخار لیسا من رعاة الدّین فی شیء (3) و لا من ذوی البصائر و الیقین (4)أقرب شیء شبها بهما الأنعام السّائمة،کذلک یموت العلم بموت حاملیه (5).
اللّٰهمّ بلی لا تخلو (6) الأرض من قائم للّٰه بحجّة (7) امّا ظاهرا مشهورا و امّا (8) خائفا مغمورا، لئلاّ تبطل حجج اللّٰه و بیّناته (9) و کم ذا؟!و أین أولئک؟!أولئک و اللّٰه الأقلّون عددا و الأعظمون عند اللّٰه قدرا،بهم یحفظ اللّٰه حججه و بیّناته حتّی یودعوها نظراءهم (10) و یزرعوها فی قلوب أشباههم،هجم بهم العلم علی حقیقة الأمر (11) فباشروا روح الیقین فاستلانوا ما استوعره (12) المترفون،و أنسوا (13) بما استوحش منه الجاهلون،
ص:153
صحبوا الدّنیا بأبدان أرواحها (1) معلّقة بالمحلّ الأعلی،أولئک (2) خلفاء اللّٰه فی أرضه (3)و الدّعاة الی دینه آه آه (4) شوقا الی رؤیتهم،استغفر اللّٰه لی و لک (5) انصرف (6) إذا شئت (7).
ص:154
188 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و حدّثنی أبو زکریّا الحریریّ عن أصحابه قال:
الحمد للّٰه نحمده و نستعینه،و نعوذ باللّٰه من شرور أنفسنا و من سیّئات أعمالنا، من یهد اللّٰه فلا مضلّ له و من یضلل اللّٰه فلا هادی له،و أشهد أن لا إله الاّ اللّٰه وحده
ص:155
لا شریک له،و أنّ محمّدا عبده و رسوله،انتجبه بالولایة و اختصّه بالإکرام و بعثه بالرّسالة،أحبّ خلقه الیه و أکرمهم علیه،فبلّغ رسالات ربّه و نصح لامّته و قضی الّذی علیه،أوصیکم بتقوی اللّٰه فانّ تقوی اللّٰه خیر ما تواصت به العباد،و أقربه من رضوان اللّٰه،و خیره فی عواقب الأمور،فبتقوی اللّٰه أمرتم،و لها خلقتم،فاخشوا اللّٰه خشیة لیست بسمعة و لا تعذیر (1) فانّه لم یخلقکم عبثا و لیس بتارککم سدی،قد أحصی أعمالکم و سمّی آجالکم و کتب آثارکم فلا تغرّنّکم الدّنیا فانّها غرّارة، مغرور من اغترّ بها،و الی فناء ما هی (2) نسأل اللّٰه ربّنا و ربّکم أن یرزقنا و إیّاکم خشیة السّعداء و منازل الشّهداء و مرافقة الأنبیاء فانّما نحن به و له (3).
190 حدّثنا محمّد،قال:حدّثنا الحسن،قال:حدّثنا إبراهیم،قال:و عن أبی زکریّا قال:و له-علیه السّلام-[أیضا]:
الحمد للّٰه نحمده (4) تسبیحا و نمجّده تمجیدا،نکبّر عظمته لعزّ جلال وجهه (5)،
ص:156
و نهلّله تهلیلا موحّدا مخلصا،و نشکره فی مصانعة (1) الحسنی،أهل الحمد و الثّناء الأعلی،و نستغفره للحتّ (2) من الخطایا،و نستعفیه من متح (3) ذنوب (4) البلایا،و نؤمن باللّٰه یقینا فی أمره،و نستهدی بالهدی العاصم المنقذ العازم بعزمات خیر،قدر موجب،فصل عدل،قضاء نافذ نفوذ (5) سابق بسعادة فی کریم مکنون،و نعوذ باللّٰه من مضیق مضایق السّبل علی أهلها بعد اتّساع مناهج الحقّ لطمس آیات منیر الهدی، تلبس ثیابه مضلاّت العمل،و نشهد غیر ارتیاب حال دون یقین مخلص بأنّ اللّٰه واحد موحّد،و فیّ وعده،وثیق عقده،صادق قوله،لا شریک له فی الأمر،و لا ولیّ له من الذّلّ،نکبّره تکبیرا،لا إله الاّ هو العزیز الحکیم،و نشهد أنّ محمّدا صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم بعیث اللّٰه بوحیه (6)،و نبیّه بعینه،و رسوله بنوره،أرسله (7) مجیبا مذکّرا مؤدّیا متّقیا مصابیح شهب ضیاء مبصر،و ماحیا ماحقا مزهقا رسوم أباطیل خوض الخائضین، بدار اشتباک ظلمة کفر دامس،فجلا غواشی الأظلام بلجّیّ راکد بتفصیل آیاته من بعد توصیل قوله،و فصّل فیه القول للذّاکرین بمحکمات منه بیّنات[و]مشتبهات
ص:157
یتّبعها الزّائغ قلبه ابتغاء التّأویل تعرّضا للفتن،و الفتن محیطة بأهلها،و الحقّ نهج مستنیر،من یطع الرّسول یطع اللّٰه،و من یطع اللّٰه یستحقّ الشّکر من اللّٰه بحسن الجزاء،و من یعص اللّٰه و رسوله یعاین عسر الحساب لدی اللّقاء،قضاء (1) بالعدل عند القصاص بالحقّ یوم إفضاء الخلق (2) الی الخالق:
أمّا بعد فمنصت (3) سامع لواعظ نفعه إنصاته،و صامت ذو لبّ شغل قلبه بالفکر فی أمر اللّٰه حتّی أبصر،فعرف فضل طاعته علی معصیة،و شرف نهج (4) ثوابه علی احتلال (5)من عقابه و محیر النّائل (6) رضاه عند المستوجبین غضبه عند تزایل الحساب و شتّی بین الخصلتین و بعید تقارب ما بینهما،أوصیکم بتقوی اللّٰه بادئ الأرواح و فالق الإصباح (7).
191 عن أبی سلام الکندیّ (8) قال:
ص:158
کان علیّ-علیه السّلام-یعلّمنا الصّلاة علی النّبیّ-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-یقول:قولوا (1):
اللّٰهمّ داحی المدحوّات و بارئ (2) المسموکات و جابل (3) القلوب علی فطرتها شقیّها (4) و سعیدها اجعل شرائف صلواتک و نوامی برکاتک و رأفة تحنّنک (5) علی محمّد عبدک و رسولک و نبیّک الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق (6) و المعلن الحقّ بالحقّ[و الدّافع جیشات الأباطیل،و الدّامغ صولات الأضالیل (7)]کما حمّل فاضطلع[قائما (8)]بأمرک لطاعتک،مستوفزا فی مرضاتک غیر نکل عن قدم (9) و لا واه فی عزم 10 واعیا لوحیک،
ص:159
حافظا لعهدک،ماضیا علی نفاذ أمرک،حتّی أوری قبس القابس و أضاء الطّریق للخابط،و هدیت به القلوب بعد خوضات الفتن و الآثام،و أنار (1) موضحات الأعلام و نیّرات الأحکام،فهو أمینک المأمون و خازن علمک المخزون،و شهیدک یوم الدّین (2)، و بعیثک بالحق،و رسولک الی الخلق،اللّٰهمّ فاجزه (3) مضاعفات الخیر من فضلک،اللّٰهمّ أعل علی بناء البانین بناءه،و أکرم مثواه لدیک و منزلته (4) و أتمم له نوره،و اجزه من ابتعاثک له مقبول الشّهادة مرضیّ المقالة،ذا منطق عدل و حظّ (5) فصل (6) و حجّة و برهان عظیم آمین ربّ العالمین (7).
ص:160
193 و بحذف الاسناد عن إبراهیم بن محمّد من ولد علیّ (1)-علیه السّلام-قال:
کان علیّ-علیه السّلام-إذا نعت النّبیّ-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-قال (2):لم یک بالطّویل (3)
ص:161
خاتم النّبیّین،أجود النّاس کفّا،و أجرأ 4 النّاس صدرا،و أصدق النّاس لهجة،
ص:167
[من رآه بدیهة هابه،و من خالطه معرفة أحبّه،یقول ناعته:لم أر قبله و لا بعده مثله 3].
ص:169
207 حدّثنا إبراهیم بن إسماعیل الیشکریّ (1) و کان ثقة أنّ علیّا-علیه السّلام-سئل
ص:170
عن صفة الرّب (1) فقال:
الحمد للّٰه[الواحد (2)]الأحد الصّمد الفرد (3) المتفرّد الّذی لا من شیء کان، و لا من شیء خلق ما کان قدّره (4)،بان من الأشیاء و بانت الأشیاء منه،فلیس (5) له
ص:171
صفة تنال،و لا حدّ یضرب له فیه الأمثال،کلّ دون صفاته تحبیر (1) اللّغات،و ضلّ هنالک (2) تصاریف الصّفات،و حار فی ملکوته عمیقات مذاهب التّفکیر،و انقطع دون الرّسوخ فی علمه جوامع التّفسیر،و حال دون غیبه المکنون حجب من الغیوب، و (3) تاهت فی[أدنی (4)]أدانیها[طامحات 5]العقول[فی لطیفات الأمور 6]،فتبارک [اللّٰه 7]الّذی لا یدرکه (5) بعد الهمم،و لا یناله غوص الفطن،و تعالی (6) الّذی لیس لصفته (7)نعت موجود،و لا وصف محدود،و لا أجل ممدود (8)،و (9) سبحان الّذی لیس له أوّل مبتدأ،و لا غایة منتهی،و لا آخر یفنی،فسبحانه (10)[هو (11)]کما وصف نفسه،و الواصفون لا یبلغون نعته، حدّ الأشیاء[کلّها (12)]عند خلقه إیّاها (13)،ابانة له من شبهها و ابانة لها من شبهه (14)،فلم یحلل فیها،فیقال:هو فیها کائن،و لم یبن (15) عنها (16) فیقال:هو
ص:172
عنها (1) بائن،و لم یخل (2) منها،فیقال له:أین؟ و لکنّه أحاط بها علمه،و أتقنها صنعه، و ذلّلها أمره (3)،و أحصاها حفظه،فلم یعزب عنه خفیّات غیوب المدی (4)،و لا غامض سرائر مکنون الدّجی (5) و لا ما فی السّماوات العلی و لا الأرضین (6) السّفلی،لکلّ شیء منها حافظ و رقیب،و کلّ شیء منها بشیء محیط،و المحیط بما أحاط به (7) منها اللّٰه الواحد الصّمد المبدئ (8) لها لا من شیء،و المنشئ لها لا من شیء،ابتدعها خلقا مبتدئا (9) یجعل (10)لها خلقا آخر بفناء و لم یزل هو کائن 11 تبارک و تعالی لا تغیّره (11) صروف سوالف (12) الأزمان و لم یتکاءده (13) صنع شیء کان،انّما قال لما شاء (14):کن،فکان،بلا ظهیر علیه و لا أعوان (15)،
ص:173
فابتدع (1) ما خلق علی غیر (2) مثال سبق و لا تعب و لا نصب،و کلّ صانع شیء فمن شیء صنع و اللّٰه لا من شیء صنع ما خلق (3)،و کلّ عالم فمن بعد جهل تعلّم،و اللّٰه لم یجهل و لم یتعلّم،أحاط بالأشیاء علما فلم یزدد (4) بتجربته بها خبرا (5)،علمه بها قبل أن یکوّنها کعلمه بها بعد تکوینها،لم یکوّنها لتشدید (6) سلطان و لا لخوف من زوال (7) و لا نقصان،و لا استعانة علی ندّ مکابر و لا ضدّ مثاور (8)،و لا شریک مکاثر (9)لکن خلائق مربوبون،و عباد داخرون، فسبحان من (10) لا یؤوده خلق ما ابتدأ،و لا
ص:174
تدبیر ما برأ،و لا من عجز (1) و لا فتور (2) بما خلق اکتفی،خلق ما علم،و علم ما أراد (3)، لا بتفکیر حادث علم أصاب (4)،و لا شبهة دخلت علیه فیما أراد (5)،و لکن قضاء متقن و علم محکم (6) توحّد فیه و خصّ نفسه بالرّبوبیّة،فحوی الآلهیّة و الرّبوبیّة (7)، و لبس العزّ و الکبریاء (8)،و استخلص الحمد و الثّناء،و استکمل المجد و السّناء (9)، تفرّد بالتّوحید و توحّد بالتّمجید و تکرّم بالتّحمید (10)،و عظم عن الشّبهة (11) و جلّ سبحانه (12) عن اتّخاذ الأبناء،و تطهّر (13) و تقدّس سبحانه عن ملامسة النساء،و عزّ و جلّ سبحانه عن مجاورة الشّرکاء،فلیس له فیما خلق ضدّ،و لا (14) فیما ملک ندّ، و لم یشرکه (15) فی ملکه أحد،کذلک (16) اللّٰه الواحد الأحد الصّمد،المبید للأمد (17)1،و
ص:175
الوارث للأبد (1)،الّذی لا یبید و لا ینفد (2).
فتعالی اللّٰه (3) العلیّ الأعلی،عالم کلّ خفیّة و شاهد کلّ نجوی لا کمشاهدة شیء (4) من الأشیاء علا (5) السّماوات العلی[الی (6)]الأرضین السّفلی و أحاط بجمیع الأشیاء علما،فعلا الّذی دنا و دنا الّذی علا،له المثل الأعلی و الأسماء الحسنی تبارک و تعالی (7).
ص:176
228 عن أبی عمرو الکندیّ (1) قال:
کنّا ذات یوم عند علیّ-علیه السّلام-فوافق النّاس منه طیب نفس و مزاح فقالوا:
یا أمیر المؤمنین حدّثنا عن أصحابک،قال:عن أیّ أصحابی؟ (2) قالوا:عن أصحاب محمّد-صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم-قال:کلّ أصحاب محمّد أصحابی،فعن أیّهم تسألوننی (3)؟ فقالوا:عن الّذین رأیناک تلطّفهم بذکرک و بالصّلاة علیهم دون القوم،قال:عن أیّهم؟قالوا:حدّثنا عن عبد اللّٰه بن مسعود،قال:قرأ القرآن و علم السّنّة (4) و کفی بذلک،قالوا:فو اللّٰه ما درینا بقوله:و کفی بذلک،کفی بقراءة القرآن و علم السّنّة أم کفی بعبد اللّٰه،قال:
فقلنا:حدّثنا عن أبی ذرّ قال:کان یکثر السّؤال فیعطی و یمنع،و کان شحیحا حریصا علی دینه حریصا علی العلم الجزم،قد ملئ فی وعاء له حتّی امتلأ وعاؤه علما عجز فیه،قالوا:فو اللّٰه ما درینا بقوله:عجز فیه،أعجز عن کشفه ما کان عنده أو عجز عن مسألته؟قلنا:حدّثنا عن حذیفة بن الیمان،قال:علم أسماء المنافقین و سأل (5)عن المعضلات حین غفل عنها،و لو سألوه لوجدوه بها عالما،قالوا:فحدّثنا عن سلمان الفارسیّ،قال:من لکم بمثل لقمان[الحکیم (6)]و ذلک امرؤ منّا و إلینا أهل البیت، أدرک العلم الأوّل و أدرک العلم الآخر،و قرأ الکتاب الأوّل و قرأ الکتاب الآخر، بحر لا ینزف (7)،قلنا:فحدّثنا عن عمّار بن یاسر،قال:ذلک امرؤ خالط اللّٰه الایمان
ص:177
بلحمه و دمه و شعره و بشره حیث زال زال معه،و لا ینبغی للنّار أن تأکل منه شیئا.
قلنا:فحدّثنا عن نفسک،قال:مهلا، نهانا اللّٰه عن التّزکیة،قال له رجل:فانّ اللّٰه یقول: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (1)، قال:فانّی أحدّث بنعمة ربّی،کنت و اللّٰه إذا سألت أعطیت،و إذا سکتّ ابتدیت،و انّ تحت الجوانح منّی لعلما جمّا فاسألونی (2).
فقام الیه ابن الکوّاء (3) فقال:یا أمیر المؤمنین،فما قول اللّٰه: وَ الذّٰارِیٰاتِ ذَرْواً؟ قال:الرّیاح،ویلک،قال:فما الحاملات وِقْراً ؟-قال:السّحاب،ویلک،قال:فما الجاریات یُسْراً ؟-قال:السّفن،ویلک،قال:فما المقسمات أَمْراً؟ -قال:
ص:178
الملائکة،ویلک،یقول:ویلک،أی لا تعد الیّ متعنّتا قال،فما اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ- الْحُبُکِ؟- قال:ذات الخلق الحسن،قال:فما السّواد الّذی فی جوف القمر؟قال:
أعمی سأل عن عمیاء،ویلک،سل تفقّها و لا تسأل تعنّتا،ویلک سل عمّا یعنیک و دع ما لا یعنیک،قال:و اللّٰه انّ ما سألتک عنه لیعنینی،قال:انّ اللّٰه عزّ و جلّ یقول:
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنٰا آیَةَ اللَّیْلِ [هو (1)]السّواد الّذی فی جوف القمر.
قال:فما المجرّة؟-قال:یا ویلک سل تفقّها و لا تسأل تعنّتا،یا ویلک سل عمّا یعنیک،قال:فو اللّٰه انّ ما سألتک عنه لیعنینی،قال:انّها شرج (2) السّماء و منها فتحت السّماء بماء منهمر زمن الغرق علی قوم نوح،قال:فما قوس قزح؟ قال:ویلک،لا تقل:قوس قزح،فانّ قزح الشّیطان و لکنّها القوس (3) و هی أمان أهل الأرض فلا غرق بعد قوم نوح 4.
ص:179
قال:فکم بین السّماء و الأرض؟-قال:مدّ البصر و دعوة بذکر اللّٰه فیسمع، لا نقول غیر ذلک فاسمع لا أقول غیر ذلک (1).
قال:فکم بین المشرق و المغرب؟-قال:مسیرة یوم للشّمس،تطلع من مطلعها فتأتی مغربها،من حدّثک غیر ذلک کذبک.
قال (2):فمن الأخسرون أعمالا* اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (3)؟ قال:کفرة أهل الکتاب،فانّ أوّلیهم کانوا فی حقّ فابتدعوا فی دینهم فأشرکوا بربّهم و هم یجتهدون فی العبادة یحسبون أنّهم علی شیء فهم الأخسرون أعمالا*
ص:180
اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً.
ثمّ رفع صوته و قال:و ما أهل النّهروان غدا منهم ببعید.
قال ابن الکوّاء:لا أتّبع سواک،و لا أسأل غیرک (1)،قال:إذا کان الأمر إلیک فافعل.
قال:و انتهی هذا الحدیث عن ابن جریج عن رجل و عن زاذان (2).
233 قال ابن جریج (3):و أخبرنی غیرهما أنّه سأله عن اَلَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ کُفْراً
ص:181
قال:دعهم لغیّهم هم قریش، قال:فما ذو القرنین؟-قال:رجل بعثه اللّٰه الی قومه فکذّبوه و ضربوه علی قرنه فمات،ثمّ أحیاه اللّٰه فبعثه الی قومه فکذّبوه و ضربوه علی قرنه فمات ثمّ أحیاه اللّٰه فهو ذو القرنین و ضربتاه قرناه.
و فی غیر هذا الحدیث:و فیکم مثله (1).
234 عن عامر الشّعبیّ (2)أنّه سأله یعنی ابن الکوّاء فقال:
یا أمیر المؤمنین أیّ خلق اللّٰه أشدّ؟-قال:انّ أشدّ خلق اللّٰه عشرة،الجبال الرّواسی،و الحدید تنحت به الجبال،و النّار تأکل الحدید،و الماء یطفئ النّار، و السّحاب المسخّر بین السّماء و الأرض یحمل الماء،و الرّیح تقلّ السّحاب، و الإنسان یغلب الرّیح،یتّقیها بیدیه و یذهب لحاجته،و السّکر یغلب الإنسان،
ص:182
و النّوم یغلب السّکر،و الهمّ یغلب النّوم،فأشدّ خلق ربّک الهمّ (1).
235 و عن الشّعبیّ قال:
قال علیّ بن أبی طالب-علیه السّلام-: سلونی:فجثا شریح لرکبتیه ثمّ سأله فقال له علیّ-علیه السّلام-:أنت أقضی العرب (2).
236 و عن الأصبغ بن نباتة (3)أنّ رجلا سأل علیّا-علیه السّلام-عن الرّوح قال:لیس
ص:183
هو جبرئیل؟ قال علیّ-علیه السّلام-:
جبرئیل من الملائکة،و الرّوح غیر جبرئیل،و کان الرّجل شاکّا فکبر ذلک علیه فقال:لقد قلت عظیما،ما أحد من النّاس یزعم أنّ الرّوح غیر جبرئیل،قال علیّ-علیه السّلام-:أنت ضالّ تروی عن أهل الضّلال،یقول اللّٰه لنبیّه: أَتیٰ أَمْرُ اللّٰهِ فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (1)* یُنَزِّلُ الْمَلاٰئِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ 2 فالرّوح غیر الملائکة،و قال: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (2)* تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ 4 و قال: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِکَةُ صَفًّا (3) و قال لآدم و جبرئیل یومئذ مع الملائکة: إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ (4)* فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ (5) فسجد جبرئیل مع الملائکة للرّوح.و قال لمریم:
ص:184
فَأَرْسَلْنٰا إِلَیْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِیًّا (1)،و قال لمحمّد-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ [ثم قال (2)] لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ* بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ* وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ (3) و الزّبر الذّکر (4) و الأوّلین رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-منهم،فالرّوح واحدة و الصّور شتّی.
قال سعد (5):فلم یفهم الشّاکّ ما قاله أمیر المؤمنین-علیه السّلام-غیر أنّه قال:
الرّوح غیر جبرئیل.
فسأله عن لیلة القدر فقال:
انّی أراک تذکر لیلة القدر[و (6)]تنزّل الملائکة و الرّوح فیها؟ قال له علیّ علیه السّلام:قد رفرشت نزول الملائکة بمشفرة (7) فان عمی علیک 8 شرحه
ص:185
فسأعطیک ظاهرا منه تکون أعلم أهل بلادک بمعنی لیلة القدر،لیلة القدر،لیلة القدر، (1)قال:قد أنعمت علیّ إذا بنعمة.
قال له علیّ-علیه السّلام-:
انّ اللّٰه فرد یحبّ الوتر،و فرد اصطفی الوتر،فأجری جمیع الأشیاء علی سبعة،فقال عزّ و جلّ: [خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ (2)] و قال: خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً (3)، و قال:جهنم لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ (4)و قال: سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ (5)و قال: سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ 6 و قال: حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ (6)، و قال: سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ، (7) فأبلغ حدیثی أصحابک لعلّ اللّٰه یکون قد جعل فیهم نجیبا إذا هو سمع حدیثنا نفر قلبه الی مودّتنا،و یعلم فضل
ص:186
علمنا،و ما نضرب من الأمثال الّتی لا یعلمها الاّ العالمون بفضلنا (1).
قال السّائل:بیّنها فی أیّ لیلة أقصدها؟-قال:اطلبها فی السّبع الأواخر (2)و اللّٰه لئن عرفت آخر السّبعة لقد عرفت أوّلهنّ،و لئن عرفت أوّلهنّ لقد أصبت لیلة القدر،قال:ما أفقه ما تقول،قال:انّ اللّٰه طبع علی قلوب قوم،فقال:ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا إذا أبدا (3)فأمّا إذ أبیت (4) و أبی علیک أن تفهم فانظر،فإذا مضت لیلة ثلاث و عشرین من شهر رمضان فاطلبها فی أربع و عشرین و هی لیلة السّابع و معرفة السّبعة فانّ من فاز بالسّبعة کمّل الدّین کلّه،و هی الرّحمة للعباد و العذاب علیهم،و هم الأبواب الّتی قال تعالی: لِکُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (5) یهلک عند کلّ باب جزء و عند الولایة کلّ باب (6).
243 عن الأصبغ بن نباتة قال:
کتب صاحب الرّوم الی معاویة یسأله (7) عن عشر خصال فارتطم کما یرتطم الحمار فی الطّین (8) فبعث راکبا الی علیّ-علیه السّلام-و هو فی الرّحبة فقال:السّلام علیک یا أمیر المؤمنین قال علیّ-علیه السّلام-أما انّک لست من رعیّتی (9)؟-قال:أجل أنا رجل من أهل الشّام بعثنی إلیک معاویة لأسألک عن عشر خصال کتب الیه بها صاحب الرّوم فقال:ان أجبتنی فیها حملت إلیک الخراج و الاّ حملت الیّ أنت خراجک،فلم یحسن أن یجیبه فبعثنی إلیک أسألک.
ص:187
قال علی-علیه السّلام-:و ما هی؟ قال:ما أوّل شیء اهتزّ علی وجه الأرض؟و أوّل شیء ضجّ علی الأرض؟و کم بین الحقّ و الباطل؟و کم بین المشرق و المغرب؟و کم بین الأرض و السّماء؟و أین تأوی أرواح المسلمین؟و أین تأوی أرواح المشرکین؟و هذه القوس ما هی؟و هذه المجرّة ما هی؟و الخنثی کیف یقسم لها المیراث؟ فقال له علیّ-علیه السّلام:
أمّا أوّل شیء اهتزّ علی الأرض فهی النّخلة،و مثلها مثل ابن آدم إذا قطع رأسه هلک و إذا قطعت (1) رأس النخلة انّما هی جذع ملقی.و أوّل شیء ضجّ علی الأرض واد بالیمن و هو أوّل واد فار منه الماء.و بین الحقّ و الباطل أربع أصابع، بین أن تقول:رأت عینی،و سمعت ما لم یسمع (2).و بین السّماء و الأرض مدّ البصر، و دعوة المظلوم.و بین المشرق و المغرب یوم طراد للشمس (3).و تأوی أرواح المسلمین عینا فی الجنّة تسمّی سلمی،و تأوی أرواح المشرکین فی جبّ فی النّار تسمّی برهوت.
ص:188
و هذه القوس أمان الأرض کلّها من الغرق،إذا رأوا ذلک فی السّماء.و أمّا هذه المجرّة (1) فأبواب السّماء فتحها اللّٰه علی قوم نوح ثمّ أغلقها فلم یفتحها.و أمّا الخنثی (2)فانّه یبول،فان خرج بوله من ذکره فسنّته سنّة الرّجل،و ان خرج من غیر ذلک فسنّته سنّة المرأة.
فکتب بها معاویة الی صاحب الرّوم فحمل الیه خراجه،و قال:ما خرج هذا الاّ من کتب نبوّة،هذا فیما أنزل اللّٰه من الإنجیل علی عیسی بن مریم علیه السّلام.
ص:189
245 و عن شیخ من فزارة أنّ علیّا-علیه السّلام-قال:
انّ ممّا صنع اللّٰه لکم أنّ عدوّکم یکتب إلیکم فی معالم دینهم (1).
246 عن سعید بن المسیّب (2) أنّ رجلا بالشّام یقال له:ابن الخیبریّ وجد مع امرأته رجلا (3) فقتله فرفع ذلک الی معاویة فکتب الی بعض أصحاب علیّ یسأله،فقال علیّ-علیه السّلام-: انّ هذا شیء ما کان قبلنا،فأخبره أنّ معاویة کتب الیه فقال علیّ -علیه السّلام-:ان لم یجئ بأربعة شهداء یشهدون به (4) أقید به (5).
ص:190
247 قال:حدّثنا أبو حمزة (1)بینما علیّ ذات یوم إذ أقبل رجل فقال:من أین أقبل الرّجل؟قال:من أهل العراق (2) قال:من أیّ العراق؟-قال:من البصرة،قال: أما انّها أوّل القری خرابا إمّا غرقا و إمّا حرقا حتّی یبقی بیت مالها و مسجدها کجؤجؤ سفینة،فأین منزلک منها؟-فقال الرّجل:مکان کذا،قال:علیک بضواحیها (3) علیک بضواحیها 4.
ص:191
249 عن شرحبیل (1) عن علیّ-علیه السّلام-قال:
کیف بکم و امارة الصّبیان من قریش،قوم یکونون فی آخر الزّمان یتّخذون المال دولة و یقتلون الرّجال،فقال الأوس (2) بن حجر الثّمالیّ:إذا نقاتلهم و کتاب
ص:192
اللّٰه،قال:کذبت و کتاب اللّٰه (1).
251 قال:حدّثنا الحسن بن بکر البجلیّ (2) عن أبیه قال:
کنّا عند علیّ-علیه السّلام-فی الرّحبة (3) فأقبل رهط فسلّموا،فلمّا رآهم علیّ -علیه السّلام-أنکرهم،فقال:من أهل الشّام أنتم أم من أهل الجزیرة؟-قالوا:بل من أهل الشّام،مات أبونا و ترک مالا کثیرا و ترک أولادا،رجالا و نساء،و ترک فینا خنثی له حیاء (4) کحیاء المرأة و ذکر کذکر الرّجل،فأراد المیراث کرجل منّا فأبینا علیه،فقال-علیه السّلام-:فأین کنتم عن معاویة؟-فقالوا:قد أتیناه فلم یدر ما یقضی
ص:193
بیننا،فنظر علیّ علیه السّلام یمینا و شمالا و قال:لعن اللّٰه قوما یرضون بقضائنا و یطعنون علینا فی دیننا،انطلقوا بصاحبکم (1) فانظروا الی مسیل (2) البول،فان خرج من ذکره فله میراث الرّجل،و ان خرج من غیر ذلک فورّثوه مع النّساء،فبال من ذکره فورّثه کمیراث الرّجل منهم (3).
252 عن ابن عبّاس قال[قال علیّ علیه السّلام (4)]:
ص:194
أوّل هلاّک أهل الأرض قریش و ربیعة،قالوا:و کیف؟-قال:أمّا قریش فیهلکها الملک،و أمّا ربیعة فتهلکها الحمیّة (1).
254 بحذف الاسناد:قال قال علیّ-علیه السّلام-:
أما و اللّٰه ما قاتلت الاّ مخافة أن ینزو فیها تیس من بنی أمیّة فیتلاعب بدین اللّٰه 2.
255 ان علیا-علیه السّلام-کتب الی معاویة:
من عبد اللّٰه أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب الی معاویة:
انّ اللّٰه تبارک و تعالی ذا الجلال و الاکرام خلق الخلق و اختار خیرة من خلقه، و اصطفی صفوة من عباده،یخلق ما یشاء و یختار،ما کان لهم الخیرة سبحان اللّٰه و تعالی عمّا یشرکون (2) فأمر الأمر و شرع الدّین و قسم القسم علی ذلک،و هو فاعله و جاعله،و هو الخالق و هو المصطفی و هو المشرّع (3) و هو القاسم و هو الفاعل لما یشاء،له الخلق و له الأمر و له الخیرة و المشیّة و الارادة (4) و القدرة و الملک و السّلطان،أرسل رسوله خیرته و صفوته.
ص:195
بالهدی و دین الحقّ،و أنزل علیه کتابه فیه تبیان کلّ شیء (1) من شرائع دینه فبیّنه لقوم یعلمون و فرض فیه الفرائض،و قسم فیه سهاما أحلّ بعضها لبعض و حرّم بعضها لبعض،بیّنها یا معاویة ان کنت تعلم الحجّة،و ضرب أمثالا لا یعقلها (2) الاّ العالمون (3)، فأنا سائلک عنها أو بعضها ان کنت تعلم،و اتّخذ الحجّة بأربعة أشیاء علی العالمین،فما هی یا معاویة؟و لمن هی؟ و اعلم أنّهنّ حجّة لنا أهل البیت علی من خالفنا و نازعنا و فارقنا و بغی علینا،و المستعان اللّٰه،علیه توکّلت،و علیه فلیتوکّل المتوکّلون (4) و کانت (5) جملة تبلیغه رسالة ربّه فیما أمره و شرع و فرض و قسم جملة الدّین (6) یقول اللّٰه: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (7) هی لنا أهل البیت لیست لکم (8) ثمّ نهی عن المنازعة و الفرقة و أمر بالتسلیم و الجماعة فکنتم أنتم القوم الّذین أقررتم للّٰه و لرسوله بذلک (9) فأخبرکم اللّٰه أنّ محمّدا صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم لم یک أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ
ص:196
وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ (1)،و قال عزّ و جلّ: أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (2) فأنت و شرکاؤک یا معاویة القوم الّذین انقلبوا علی أعقابهم و ارتدّوا و نقضوا الأمر و العهد فیما عاهدوا اللّٰه و نکثوا البیعة و لم یضرّوا اللّٰه شیئا (3)،أ لم تعلم یا معاویة أنّ الائمّة منا لیست (4) منکم،و قد أخبرکم اللّٰه أنّ اولی الأمر (5) المستنبطو العلم و أخبرکم أنّ الأمر کلّه (6) الّذی تختلفون فیه یردّ الی اللّٰه و الی الرّسول و الی اولی الأمر المستنبطی العلم (7) فمن أوفی بما عاهد علیه یجد اللّٰه موفیا بعهده (8) یقول اللّٰه: أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیّٰایَ فَارْهَبُونِ (9). و قال عزّ و جلّ: أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ
ص:197
فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (1)، و قال للنّاس بعدهم: فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ فتبوّأ مقعدک من جهنّم وَ کَفیٰ بِجَهَنَّمَ سَعِیراً 2 نحن آل إبراهیم المحسودون و أنت الحاسد لنا.
خلق اللّٰه آدم بیده،و نفخ فیه من روحه،و أسجد له الملائکة،و علّمه الأسماء کلّها،و اصطفاه علی العالمین،فحسده الشّیطان فَکٰانَ (2) مِنَ الْغٰاوِینَ، و نوحا حسده قومه إذ قالوا: مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ (3) ذلک حسدا منهم لنوح أن یقرّوا له بالفضل و هو بشر،و من بعده حسدوا هودا إذ یقول قومه: مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّٰا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمّٰا تَشْرَبُونَ* وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ (4)قالوا:ذلک حسدا أن یفضّل اللّٰه من یشاء،و یختصّ برحمته من یشاء،و من قبل ذلک ابن آدم قابیل قتل هابیل حسدا فکان من الخاسرین (5)،و طائفة من بنی إسرائیل إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنٰا مَلِکاً نُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ (6) فلمّا بعث اللّٰه لهم طالوت ملکا (7) حسدوه و قالوا:أنّی یکون له الملک علینا (8) و زعموا أنّهم أحقّ بالملک منه،کلّ ذلک نقصّ علیک من أنباء ما قد سبق و عندنا تفسیره و عندنا تأویله وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَریٰ (9) و نعرف فیکم شبهه و أمثاله و ما تغنی الآیات و النّذر عن قوم
ص:198
لا یؤمنون (1).
و کان (2) نبیّنا-صلوات اللّٰه علیه-فلمّا جاءهم کفروا به حسدا من عند أنفسهم أن ینزّل اللّٰه من فضله علی من یشاء من عباده (3)حسدا من القوم علی تفضیل بعضنا علی بعض، ألا و نحن أهل البیت آل إبراهیم المحسودون،حسدنا کما حسد آباؤنا من قبلنا سنّة و مثلا،قال (4) اللّٰه:و آل إبراهیم و آل لوط و آل عمران و آل یعقوب و آل موسی و آل هارون و آل داود (5).
فنحن آل نبیّنا محمّد-صلّی اللّٰه علیه و آله-أ لم تعلم یا معاویة إِنَّ أَوْلَی النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا (6)، و نحن أولو الأرحام قال اللّٰه تعالی: اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ،وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ (7)، نحن أهل البیت (8) اختارنا اللّٰه و اصطفانا و جعل النّبوّة فینا و الکتاب لنا و الحکمة و العلم و الایمان و بیت اللّٰه و مسکن إسماعیل و مقام إبراهیم، فالملک لنا ویلک یا معاویة،و نحن أولی بإبراهیم و نحن آله و آل عمران و أولی بعمران، و آل لوط و نحن أولی بلوط،و آل یعقوب و نحن أولی بیعقوب،و آل موسی و آل هارون و آل داود و أولی بهم،و آل محمّد و أولی به.و نحن أهل البیت الّذین أذهب اللّٰه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا (9).
ص:199
و لکلّ نبیّ دعوة فی خاصّة نفسه و ذرّیّته و أهله،و لکلّ نبیّ وصیّة فی آله، أ لم تعلم أنّ إبراهیم أوصی بابنه یعقوب،و یعقوب أوصی بنیه إذ حضره الموت (1) و أنّ محمّدا أوصی الی آله سنّة إبراهیم و النّبیّین اقتداء بهم کما أمره اللّٰه،لیس لک منهم و لا منه سنّة فی النّبیّین و فی هذه الذّرّیة الّتی بعضها من بعض قال اللّٰه لإبراهیم و إسماعیل (2) و هما یرفعان القواعد من البیت (3): رَبَّنٰا وَ اجْعَلْنٰا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ (4) فنحن الأمّة المسلمة،و قالا: رَبَّنٰا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً-مِنْهُمْ-یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ (5)فنحن أهل هذه الدّعوة و رسول اللّٰه منّا و نحن منه بعضنا من بعض و بعضنا أولی ببعض فی الولایة و المیراث ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (6) و علینا نزل الکتاب،و فینا بعث الرّسول،و علینا تلیت الآیات،و نحن المنتحلون للکتاب و الشّهداء علیه و الدّعاة الیه و القوّام به فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (7)؟! أ فغیر اللّٰه یا معاویة تبتغی ربّا؟!أم غیر کتابه کتابا؟!أم غیر الکعبة بیت اللّٰه و مسکن إسماعیل و مقام أبینا إبراهیم تبغی قبلة؟!أم غیر ملّته تبغی دینا؟!أم غیر اللّٰه تبغی ملکا؟!فقد جعل اللّٰه ذلک فینا فقد أبدیت عداوتک لنا و حسدک و بغضک،و نقضک عهد اللّٰه،و تحریفک آیات اللّٰه،و تبدیلک قول اللّٰه،قال اللّٰه لإبراهیم: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ لَکُمُ الدِّینَ
ص:200
(1) أ فترغب عن ملّته و قد اصطفاه اللّٰه فی الدّنیا و هو فی الآخرة من الصّالحین (2)؟! أم غیر الحکم تبغی حکما؟!أم غیر المستحفظ منّا تبغی اماما؟!الإمامة لإبراهیم و ذرّیّته و المؤمنون تبع لهم لا یرغبون عن ملّته،قال: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی (3)، أدعوک یا معاویة الی اللّٰه و رسوله و کتابه و ولیّ أمره الحکیم من آل إبراهیم و الی الّذی أقررت به زعمت الی اللّٰه و الوفاء بعهده و میثاقه الّذی واثقکم به إذ قلتم:سمعنا و أطعنا وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ (4) و لا تکونوا کالّتی نقضت غزلها من بعد قوّة أنکاثا تتّخذون أیمانکم دخلا بینکم أن تکون امّة هی أربی من امّة (5)،فنحن الأمّة الأربی فلا تکونوا کالّذین قالوا:سمعنا و هم لا یسمعون (6)اتّبعنا و اقتدینا فانّ ذلک لنا آل إبراهیم علی العالمین مفترض فانّ الأفئدة من المؤمنین و المسلمین تهوی إلینا (7) و ذلک دعوة المرء المسلم (8) فهل تنقم منّا الاّ أن آمنّا باللّٰه و ما انزل إلینا و اقتدینا و اتّبعنا ملّة إبراهیم صلوات اللّٰه علیه و علی محمّد و آله (9).
ص:201
257 فکتب معاویة من معاویة بن أبی سفیان الی علی بن أبی طالب:
قد انتهی الیّ کتابک فأکثرت فیه ذکر إبراهیم و إسماعیل و آدم و نوح و النّبیّین و ذکر محمّد صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم و قرابتکم منه و منزلتکم و حقّک،و لم ترض بقرابتک من محمّد صلی اللّٰه علیه و آله حتّی انتسبت الی جمیع النّبیّین،ألا و انّما کان محمّد رسولا من الرّسل الی النّاس کافّة فبلّغ رسالات ربّه لا یملک شیئا غیره،ألا و انّ اللّٰه ذکر قوما جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً (1) و قد خفت علیک أن تضارعهم (2)،ألا و انّ اللّٰه أنزل فی کتابه أنّه لم یک یتّخذ ولدا وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ و لا ولیّ من الذّلّ (3)،فأخبرنا:ما فضل قرابتک؟ و ما فضل حقّک؟و أین وجدت اسمک فی کتاب اللّٰه؟و ملکک و إمامتک و فضلک؟ألا و انّما نقتدی بمن کان قبلنا من الأئمّة و الخلفاء الّذین اقتدیت بهم فکنت کمن اختار و رضی و لسنا منکم.
قتل خلیفتنا أمیر المؤمنین عثمان بن عفّان و قال اللّٰه: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِیِّهِ سُلْطٰاناً (4)، فنحن أولی بعثمان و ذرّیّته،و أنتم أخذتموه علی رضی من أنفسکم جعلتموه خلیفة و سمعتم له و أطعتم (5).
ص:202
258 فأجابه علی علیه السّلام أمّا الّذی عیّرتنی به یا معاویة من کتابی و کثرة ذکر آبائی إبراهیم و إسماعیل و النّبیّین فانّه من أحبّ آباءه أکثر ذکرهم،فذکرهم حبّ اللّٰه و رسوله،و أنا اعیّرک ببغضهم،فانّ بغضهم بغض اللّٰه و رسوله،و اعیّرک بحبّک آباءک و کثرة ذکرهم،فانّ حبّهم کفر.
و أمّا الّذی أنکرت من نسبی من إبراهیم و إسماعیل و قرابتی من محمّد صلی اللّٰه علیه و آله و فضلی و حقّی و ملکی و إمامتی فانّک لم تزل منکرا لذلک لم یؤمن به قلبک،ألا و انّما [نحن (1)]أهل البیت کذلک لا یحبّنا کافر و لا یبغضنا مؤمن.
و الّذی أنکرت من قول اللّٰه عزّ و جل: فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (2)فأنکرت أن یکون (3) فینا فقد قال اللّٰه: اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ (4)، و نحن أولی به.
و الّذی أنکرت من امامة محمّد صلی اللّٰه علیه و آله زعمت أنّه کان رسولا و لم یکن اماما فانّ إنکارک علی جمیع النّبیّین الائمّة،و لکنّا نشهد أنّه کان رسولا نبیّا اماما-صلّی اللّٰه علیه و آله-و لسانک دلیل علی ما فی قلبک و قال اللّٰه تعالی: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللّٰهُ أَضْغٰانَهُمْ* وَ لَوْ نَشٰاءُ لَأَرَیْنٰاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمٰاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ أَعْمٰالَکُمْ (5) ألا و قد عرفناک قبل الیوم و عداوتک و حسدک و ما فی قلبک من المرض الّذی أخرجه اللّٰه.
و الّذی أنکرت من قرابتی و حقّی فانّ سهمنا و حقّنا فی کتاب اللّٰه قسمه (6) لنا
ص:203
مع نبیّنا فقال: وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ (1)، و قال: فَآتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ (2)،أ و لیس (3) وجدت سهمنا مع سهم اللّٰه و رسوله و سهمک مع الأبعدین لا سهم لک ان (4) فارقته؟فقد أثبت اللّٰه سهمنا و أسقط سهمک بفراقک.
و أنکرت إمامتی و ملکی فهل تجد فی کتاب اللّٰه قوله لآل إبراهیم:و اصطفاهم (5)، علی العالمین،فهو فضّلنا علی العالمین أو تزعم (6) أنک لست (7) من العالمین أو تزعم أنّا لسنا من آل إبراهیم؟فان أنکرت ذلک لنا فقد أنکرت محمّدا صلی اللّٰه علیه و آله فهو منّا و نحن منه،فان استطعت أن تفرّق بیننا و بین إبراهیم-صلوات اللّٰه علیه-و إسماعیل و محمّد و آله فی کتاب اللّٰه فافعل (8).
ص:204
هو الّذی حرّض المصریّین علی قتل عثمان و ندبهم الیه فلمّا ساروا الی عثمان فحصروه و کان هو حینئذ بمصر وثب علی عبد اللّٰه بن أبی سرح (1) أحد بنی عامر بن لؤیّ و هو عامل عثمان یومئذ علی مصر فطرده منها و صلّی بالنّاس فخرج ابن أبی سرح من مصر و نزل علی تخوم (2) أرض مصر ممّا یلی فلسطین و انتظر ما یکون
ص:206
من أمر عثمان فطلع علیه راکب فقال:یا عبد اللّٰه ما وراءک؟خبّرنا بخبر النّاس،فقال:
اقعد،قتل المسلمون عثمان،فقال ابن أبی سرح: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (1) یا عبد اللّٰه ثمّ صنعوا ما ذا؟قال:بایعوا ابن عمّ رسول اللّٰه علیّ بن أبی طالب-علیه السّلام- قال: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ قال له الرّجل:کأنّ ولایة علیّ عدلت عندک قتل عثمان؟-قال:أجل،فنظر الیه الرّجل فتأمّله فعرفه فقال:کأنّک عبد اللّٰه بن أبی سرح أمیر مصر؟- فقال:أجل،قال له الرّجل:ان کانت لک فی نفسک حاجة فالنّجاء النّجاء (2) فانّ رأی أمیر المؤمنین فیک و فی أصحابک شرّ،ان ظفر بکم (3) قتلکم أو نفاکم عن بلاد المسلمین،و هذا بعدی أمیر یقدم علیکم،قال ابن أبی سرح:و من الأمیر؟-قال:قیس بن سعد بن عبادة الأنصاریّ فقال ابن أبی سرح:أبعد اللّٰه ابن أبی حذیفة فانّه بغی علی ابن عمّه و سعی علیه و قد کان کفله و ربّاه و أحسن الیه فأساء جواره فوثب علی عامله و جهّز الرّجال الیه حتّی قتل.
و خرج ابن أبی سرح حتّی قدم علی معاویة بدمشق (4).
ص:207
و کان قیس بن سعد-رحمه اللّٰه-من مناصحی علی بن أبی طالب علیه السّلام فلما قام علی استعمله علی مصر.
260 عن سهل بن سعد 2 قال:
لمّا قتل عثمان و ولی علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّٰه علیه-دعا قیس بن سعد فقال:سر الی مصر فقد ولّیتکها و اخرج إلی رحلک فاجمع فیه من ثقاتک من 3 أحببت أن یصحبک حتّی تأتیها و معک جند فإنّ ذلک أرهب 4 لعدوّک و أعزّ لولیّک فإذا أنت قدمتها إن شاء اللّٰه فأحسن إلی المحسن،و اشتدّ 5 علی المریب،
ص:208
و ارفق بالخاصّة و العامّة،فان الرّفق یمن.
فقال له قیس بن سعد:رحمک اللّٰه یا أمیر المؤمنین قد فهمت ما ذکرت،أمّا قولک:اخرج الیها بجند،فو اللّٰه إن لم أدخلها بجند آتیها به من المدینة لا أدخلها أبدا،فإذا أدع ذلک الجند لک (1) فإن احتجت إلیهم کانوا منک قریبا،و إن أردت بعثهم إلی وجه من وجوهک کانوا عدّة لک،و لکنّی أسیر إلیها بنفسی و أهل بیتی.
و أمّا ما أوصیتنی به من الرّفق و الإحسان،فإنّ اللّٰه تعالی هو المستعان علی ذلک.
قال:فخرج قیس بن سعد فی سبع نفر من أصحابه (2) حتّی دخل مصر فصعد- المنبر فأمر بکتاب معه فقرئ علی النّاس،فیه:
ص:209
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین إلی من بلغه کتابی هذا من المسلمین،سلام علیکم فإنّی أحمد اللّٰه إلیکم (1) الّذی لا إله إلاّ هو.أمّا بعد فإنّ اللّٰه بحسن صنعه و تقدیره و تدبیره اختار الإسلام دینا لنفسه و ملائکته و رسله،و بعث به الرّسل إلی عباده[و]خصّ من انتجب من خلقه فکان ممّا أکرم اللّٰه عزّ و جلّ به هذه الأمّة و خصّهم[به]من الفضیلة (2) أن بعث محمّدا-صلی اللّٰه علیه و آله-[الیهم] فعلّمهم الکتاب و الحکمة و السّنّة و الفرائض،و أدّبهم لکیما یهتدوا،و جمعهم لکیما[لا] یتفرّقوا،و زکّاهم لکیما یتطهّروا،فلمّا قضی من ذلک ما علیه قبضه اللّٰه[إلیه فعلیه] صلوات اللّٰه و سلامه و رحمته و رضوانه إنّه حمید مجید.
ثمّ إنّ المسلمین من بعده استخلفوا امرأین (3) منهم صالحین عملا بالکتاب و أحسنا (4) السّیرة و لم یتعدّیا (5) السّنّة ثمّ توفّاهما اللّٰه (6) فرحمهما اللّٰه،ثمّ ولّی من.
ص:210
بعدهما وال أحدث أحداثا فوجدت الأمّة علیه مقالا،فقالوا،ثمّ نقموا علیه فغیّروا.
ثمّ جاءونی فبایعونی،فأستهدی اللّٰه الهدی و أستعینه علی التّقوی،ألا و إنّ لکم علینا العمل بکتاب اللّٰه و سنّة رسوله و القیام بحقّه و النّصح لکم بالغیب،و اللّٰه المستعان و حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. و قد بعثت إلیکم قیس بن سعد[الأنصاریّ]أمیرا فوازروه و أعینوه علی الحقّ،و قد أمرته بالإحسان إلی محسنکم و الشّدّة علی مریبکم و الرّفق بعوامّکم و خواصّکم،و هو ممّن أرضی هدیه (1) و أرجو صلاحه و نصیحته،نسأل اللّٰه لنا و لکم عملا زاکیا،و ثوابا جزیلا،و رحمة واسعة،و السّلام علیکم و رحمة اللّٰه و برکاته.
و کتب عبید اللّٰه بن أبی رافع فی صفر سنة ستّ و ثلاثین.
و قال:لمّا فرغ من قراءة الکتاب قام قیس بن سعد خطیبا فحمد اللّٰه و أثنی علیه و قال:الحمد للّٰه الّذی أمات الباطل و أحیی الحقّ (2) و کبت الظّالمین،أیّها النّاس إنّا بایعنا خیر من نعلم بعد نبیّنا-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-فقوموا فبایعوا علی کتاب اللّٰه و سنّة نبیّه، فإن نحن لم نعمل فیکم بکتاب اللّٰه و سنّة رسوله فلا بیعة لنا علیکم، فقام النّاس فبایعوا،
ص:211
و استقامت له مصر و أعمالها فبعث علیها عمّاله إلاّ أنّ قریة منها قد أعظم أهلها قتل (1)عثمان و بها رجل من بنی کنانة یقال له:یزید بن الحارث (2)،فبعث إلی قیس بن سعد:
ألا إنّا لا نأتیک فابعث عمّالک و الأرض أرضک و لکن أقرّنا علی حالنا حتّی ننظر إلی ما یصیر أمر النّاس.قال:و وثب مسلمة بن مخلّد بن صامت الأنصاریّ (3) فنعی عثمان و دعی الی الطّلب بدمه فأرسل إلیه قیس:ویحک أ علیّ تثب؟!و اللّٰه ما أحبّ أنّ لی ملک الشّام إلی مصر و انّی قتلتک[فاحقن دمک]فأرسل إلیه مسلمة أنّی کافّ عنک ما دمت أنت والی مصر.
قال:و کان قیس له حزم و رأی،فبعث إلی الّذین اعتزلوا أنّی لا أکرهکم علی البیعة و لکنّی أدعکم و أکفّ عنکم،فهادنهم و هادن مسلمة بن مخلّد،و جبی الخراج و لیس أحد ینازعه.
قال:و خرج أمیر المؤمنین علیّ-علیه السّلام-إلی الجمل و هو علی مصر،و رجع إلی الکوفة من البصرة و هو بمکانه،فکان أثقل خلق اللّٰه علی معاویة لقربه (4) من الشّام و مخافة أن یقبل الیه علیّ-علیه السّلام-بأهل العراق،و یقبل الیه قیس بأهل مصر (5)
ص:212
فیقع بینهما.
فکتب معاویة إلی قیس بن سعد و علیّ-علیه السّلام-یومئذ بالکوفة قبل أن یسیر إلی صفّین:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،من معاویة بن أبی سفیان إلی قیس بن سعد،سلام علیک فإنّی أحمد إلیک اللّٰه الّذی لا إله الاّ هو،أمّا بعد فإنّکم ان کنتم نقمتم علی عثمان فی أثرة رأیتموها،أو فی ضربة سوط رأیتموه ضربها،أو فی شتمة رجل (1)[أو تعییره واحدا (2)]،أو فی استعماله الفتیان (3) من أهله (4) فإنّکم قد علمتم إن کنتم تعلمون أنّ دمه لم یحلّ لکم[بذلک (5)]فقد رکبتم عظیما من الأمر و جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا (6) فتب إلی ربّک یا قیس إن کنت من المجلبین علی عثمان ان کانت التّوبة من قتل المؤمن (7) تغنی شیئا، و أمّا صاحبک فإنّا قد استیقنّا أنّه أغری النّاس به (8) و حملهم علی قتله حتّی قتلوه،و أنّه لم یسلم من دمه عظم قومک،فإن استطعت یا قیس أن تکون ممّن یطلب بدم عثمان فافعل،و بایعنا علی أمرنا هذا (9)،و لک سلطان العراقین إن أنا ظفرت ما بقیت،و لمن
ص:213
أحببت من أهل بیتک سلطان الحجاز ما دام لی سلطان،و سلنی من غیر هذا ما تحبّ فإنّک لا تسألنی من شیء إلاّ أوتیته و اکتب إلیّ برأیک فیما کتبت[به (1)]إلیک و السّلام.
فلمّا جاء قیسا کتاب معاویة أحبّ أن یدافعه و لا یبدی[له (2)]أمره و لا یعجل له حربه.فکتب الیه:
أمّا بعد فقد وصل الیّ کتابک و فهمت ما ذکرت من قتل عثمان،و ذلک أمر لم أقاربه،و ذکرت أنّ صاحبی هو الّذی أغری النّاس بعثمان و دسّهم الیه حتّی قتلوه، و هذا أمر لم أطّلع علیه،و ذکرت أنّ عظم عشیرتی (3) لم تسلم من دم عثمان،فلعمری انّ أولی النّاس کان فی أمره عشیرتی،و أمّا ما سألتنی من متابعتک[علی الطّلب بدمه (4)] و عرضت علیّ ما عرضت فقد فهمته،و هذا أمر لی فیه نظر و فکر،و لیس هذا ممّا یعجل الیه (5) و أنا کافّ عنک و لیس یأتیک من قبلی شیء تکرهه حتّی تری و نری، و السّلام علیک و رحمة اللّٰه و برکاته.
قال (6):فلمّا قرأ معاویة کتابه لم یره الاّ مقاربا مباعدا و لم یأمن أن یکون له فی ذلک مخادعا (7) مکایدا،فکتب الیه معاویة أیضا:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،أمّا بعد فقد قرأت کتابک فلم أرک تدنو فأعدّک سلما، و لم أرک تتباعد فأعدّک حربا،أنت هاهنا کجمل جرور (8) و لیس مثلی من 9 یصانع
ص:214
بالخدائع (1) و لا یختدع (2) بالمکاید (3) و معه عدد الرّجال و أعنّة (4) الخیل (5)،فان قبلت الّذی عرضت علیک فلک ما أعطیتک،و ان أنت لم تفعل ملأت علیک مصر خیلا و و رجلا و السّلام.
قال:فلمّا قرأ قیس بن سعد کتاب معاویة و[علم (6)]أنّه لا یقبل منه المدافعة و المطاولة (7) أظهر له ما فی قلبه (8)فکتب الیه:
ص:215
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،من قیس بن سعد الی معاویة بن أبی سفیان:أمّا بعد فالعجب من استسقاطک رأیی و اغترارک بی و طمعک فی أن تسومنی (1) لا أبا لغیرک الخروج من طاعة أولی النّاس بالأمر و أقولهم بالحقّ و أهداهم سبیلا و أقربهم من رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله وسیلة،و تأمرنی بالدّخول فی طاعتک طاعة أبعد النّاس من هذا الأمر و أقولهم بالزّور (2) و أضلّهم سبیلا و أبعدهم من رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله (3) وسیلة،و لدیک قوم ضالّون مضلّون طواغیت إبلیس (4)،و أمّا قولک:انّک تملأ علیّ مصر خیلا و رجلا، فلئن لم أشغلک عن ذلک حتّی یکون منک (5) انّک لذو جدّ و السّلام.
فلمّا أتی معاویة کتاب قیس بن سعد أیس منه و ثقل مکانه علیه و کان أن یکون بالمکان الّذی هو به غیره أعجب الیه،و اشتدّ علی معاویة لما یعرف من بأسه و نجدته (6)فأظهر للنّاس[قبله (7)]أنّ قیسا قد بایعکم (8) فادعوا اللّٰه له،و قرأ علیهم کتابه الّذی
ص:216
لان فیه وقار به،و اختلق معاویة کتابا[نسبه الی قیس]فقرأه علی أهل الشّام.
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،الی الأمیر معاویة بن أبی سفیان من قیس بن سعد، أمّا بعد فان قتل عثمان کان حدثا فی الإسلام عظیما و قد نظرت لنفسی و دینی لم أر یسعنی (1) مظاهرة قوم قتلوا امامهم مسلما محرما برّا تقیّا،و نستغفر اللّٰه لذنوبنا، و نسأله العصمة لدیننا،ألا و انّی قد ألقیت إلیک بالسّلم (2) و أجبتک الی قتال قتلة امام الهدی المظلوم فعوّل علیّ فیما (3) أحببت من الأموال و الرّجال أعجّله إلیک ان شاء اللّٰه تعالی و السّلام علیک (4).
قال:فشاع فی أهل الشّام[کلّها (5)]أنّ قیسا صالح معاویة فسرّحت (6) عیون علیّ بن أبی طالب علیه السّلام الیه بذلک،فلمّا أتاه ذلک أعظمه و أکبره و تعجّب له و دعا ابنیه (7) الحسن و الحسین[و ابنه محمّدا (8)]و دعا عبد اللّٰه بن جعفر فأعلمهم بذلک،و قال:
ما رأیکم؟فقال عبد اللّٰه بن جعفر:یا أمیر المؤمنین دع ما یریبک الی ما لا یریبک،اعزل قیس بن سعد عن مصر،فقال لهم:انّی و اللّٰه ما اصدّق (9) بهذا علی قیس فقال له عبد اللّٰه بن جعفر:اعزله یا أمیر المؤمنین،فو اللّٰه ان کان[ما قد قیل (10)]حقّا لا یعتزلک ان عزلته.
ص:217
قال:و انّهم لکذلک (1) إذ أتاهم (2) کتاب من قیس بن سعد فیه:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم أمّا بعد فانّی أخبر أمیر المؤمنین-أکرمه اللّٰه- (3)أنّ قبلی رجالا[معتزلین (4)]سألونی أن أکفّ عنهم و أن أدعهم علی حالهم حتّی یستقیم أمر النّاس فنری و یرون (5) و قد رأیت أن أکفّ عنهم و ألاّ أعجل (6) و أن أتألّفهم فیما بین ذلک لعلّ اللّٰه أن یقبل بقلوبهم و یفرّقهم (7) عن ضلالتهم ان شاء اللّٰه و السّلام.
فقال له عبد اللّٰه بن جعفر:ما أخوفنی یا أمیر المؤمنین أن یکون هذا ممّا اتّهم علیه (8)[انّک ان أطعته فی ترکهم و اعتزالهم استشری (9) الأمر و تفاقمت الفتنة،و قعد عن بیعتک کثیر ممّن تریده علی الدّخول فیها و لکن (10)]مره بقتالهم.
264 فکتب الیه علی-علیه السّلام:
[بسم اللّٰه الرحمن الرحیم (11)] أمّا بعد فسر الی القوم الّذین ذکرت،فان دخلوا فیما دخل فیه المسلمون و الاّ.
ص:218
فناجزهم و السّلام.
فلمّا أتی قیس بن سعد الکتاب فقرأه لم یتمالک أن کتب الی أمیر المؤمنین:
أمّا بعد یا أمیر المؤمنین فالعجب لک تأمرنی بقتال قوم کافّین عنک[و (1)]لم یمدّوا إلیک یدا للفتنة و لا أرصدوا لها (2) فأطعنی یا أمیر المؤمنین و کفّ عنهم فانّ الرّأی ترکهم یا أمیر المؤمنین و السّلام.
فلمّا أتاه هذا الکتاب قال له عبد اللّٰه بن جعفر:یا أمیر المؤمنین ابعث محمّد بن أبی بکر الی مصر یکفک أمرها و اعزل قیسا فو اللّٰه لبلغنی أنّ قیسا یقول:انّ سلطانا لا یتمّ الاّ بقتل مسلمة بن مخلّد لسلطان سوء،و اللّٰه ما أحبّ أنّ لی سلطان الشّام مع سلطان مصر و انّی قتلت ابن مخلّد.و کان عبد اللّٰه بن جعفر أخا لمحمّد بن أبی بکر لأمّه، و کان یحبّ أن یکون له إمرة و سلطان.
و تولیة محمد بن أبی بکر
265 قال: فبعث علیّ بن أبی طالب-علیه السّلام-محمّد بن أبی بکر الی مصر و عزل قیسا (3) و کتب معه الی أهل مصر کتابا فلمّا قدم علی قیس قال له قیس:فما بال أمیر المؤمنین؟ما غیّره؟أدخل أحد بینی و بینه؟-قال:لا،و هذا السّلطان سلطانک و کان بینهما نسب[إذ]کانت تحت قیس قریبة بنت أبی قحافة أخت أبی بکر
ص:219
الصّدّیق (1) فکان قیس زوج عمّته فقال قیس:لا و اللّٰه لا أقیم معک ساعة واحدة و غضب حین عزله علیّ علیه السّلام عنها فخرج منها مقبلا الی المدینة[و لم یمض الی علیّ علیه السّلام بالکوفة (2)].
[و کان قیس مع شجاعته و نجدته جوادا مفضالا (3).]
266 عن هشام بن عروة عن أبیه أنّ قیسا لمّا خرج عن مصر فمرّ بأهل بیت من بلقین (4) فنزل بینهم (5) فنحر لهم صاحب المنزل جزورا فأتاهم بها،قال:دونکم هذه، فلمّا کان الغد نحر لهم أخری، ثم جستهم السّماء الیوم الثّالث فنحر لهم ثالثة فأتاهم فقال:دونکم[هذه]ثمّ انّ السّماء أقلعت فلمّا أراد قیس أن یرتحل-و کان جوادا- وضع عشرین ثوبا من ثیاب مصر و أربعة آلاف درهم عند امرأة الرّجل و قال لها:
ص:220
إذا جاء صاحبک فادفعی هذه الیه،و خرج قیس بن سعد (1) فما أتت علیه إلاّ ساعة حتّی لحقه الرّجل صاحب المنزل علی فرس و معه رمح،و الثّیاب و الدّراهم بین یدیه، فقال:یا هؤلاء خذوا ثیابکم و دراهمکم،فقال قیس:انصرف أیّها الرّجل فإنّا لم نکن لنأخذها،فقال الرّجل:و اللّٰه لتأخذنّها،فعجب قیس منه ثمّ قال:للّٰه أبوک!؟ أ لم تکرمنا و تحسن ضافتنا؟فکافأناک،فلیس بهذا بأس،فقال الرّجل:إنّا لا نأخذ لقری ابن السّبیل و الضّیف ثمنا،و اللّٰه لا أفعل ذلک أبدا،فقال قیس:أمّا إذ أبی [ألاّ یأخذها]فخذوها.فو اللّٰه ما فضلنی رجل من العرب قطّ غیره.
قال:و قال أبو المنذر (2):مرّ قیس[فی طریقه]برجل من بلیّ (3) یقال له:
الأسود (4) فنزل به فأکرمه فلمّا أراد قیس أن یرتحل وضع عند امرأته ثیابا و دراهم، فلمّا جاء الرّجل دفعت إلیه امرأته ذلک فلحقه فقال:ما أنا ببائع ضیافتی،و اللّٰه لتأخذنّها و الاّ طعنتک بالرّمح (5) فقال قیس:ویحکم خذوه (6).
267 ثمّ أقبل قیس حتّی دخل المدینة فجاءه حسّان بن ثابت شامتا به،و کان عثمانیّا فقال له:نزعک علیّ بن أبی طالب و قد قتلت عثمان فبقی علیک الإثم.و لم یحسن لک الشّکر،فزجره قیس و قال له،یا أعمی القلب یا أعمی البصیرة (7)[و اللّٰه]لو لا أن القی بین رهطی و رهطک حربا لضربت عنقک،اخرج عنّی (8).
ص:221
ثمّ إنّ قیسا و سهل بن حنیف (1)[خرجا حتّی قدما علی علیّ الکوفة فخبّره قیس الخبر و ما کان بمصر،فصدّقه (2)]،و شهد هو و سهل بن حنیف مع علیّ-علیه السّلام-صفّین.
و کان قیس بن سعد-رحمه اللّٰه-[طوالا أطول النّاس و أمدّهم قامة و کان سناطا (3)أصلع شیخا (4)]شجاعا مجرّبا مناصحا لعلیّ-و ولده حتّی توفّی رحمه اللّٰه.
268 و بحذف الاسناد (5)-قال: کان قیس بن سعد بن عبادة مع أبی بکر و عمر فی سفر [فی حیاة رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله (6)]فکان ینفق علیهما و علی غیرهما و یتفضّل،فقال له أبو بکر:إنّ هذا لا یقوم[به مال أبیک فأمسک یدک]فلمّا قدموا من سفرهم قال سعد بن عبادة لأبی بکر:أردت أن تبخّل (7) ابنی؟![انّا لقوم لا نستطیع البخل (8)].
و کان قیس یقول[فی دعائه]:اللّهمّ ارزقنی حمدا و مجدا و شکرا فإنّه لأحمد إلاّ بفعال،و لا مجد إلاّ بمال،اللّٰهمّ وسّع علیّ فإن القلیل لا یسعنی و لا أسعه (9).
ص:222
269 قال: کان قیس علی مصر عاملا لعلیّ-علیه السّلام-فجعل معاویة یقول:
لا تسبّوا قیسا فإنّه معنا،فبلغ ذلک علیّا فعزله،و أتی المدینة فجعل النّاس یغرونه (1)و یقولون له:نصحت فعزلک،فلحق بعلیّ علیه السّلام-،و بایعه[و معه (2)]اثنا عشر ألفا علی الموت،و أصیب علیّ-علیه السّلام-و صالح الحسن-علیه السّلام-معاویة فقال لهم قیس:إن شئتم دخلتم فیما دخل فیه النّاس،فبایع من معه معاویة الاّ خثیمة الضّبّیّ، فقال معاویة:دعوا خثیمة.
270 عن هشام بن عروة عن أبیه قال، کان قیس بن سعد بن عبادة مع علیّ بن أبی طالب-علیه السّلام-علی مقدّمته و معه خمسة آلاف قد حلقوا رءوسهم (3).
و ولایته رحمه اللّٰه[علیها]
271 عن الحارث بن کعب (4) عن أبیه قال: کنت مع محمّد بن أبی بکر حیث قدم مصر
ص:223
فلمّا أتاها قرأ علیهم عهده.
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،هذا ما عهد عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین إلی محمّد بن أبی بکر حین ولاّه مصر،أمره بتقوی اللّٰه[و الطّاعة له (1)]فی السّرّ و العلانیة، و خوف اللّٰه فی المغیب و المشهد،و[أمره] باللّین للمسلم (2) و بالغلظة علی الفاجر، و بالعدل علی أهل الذّمّة،و بالإنصاف للمظلوم،و بالشّدّة علی الظّالم،و بالعفو عن النّاس،و بالإحسان ما استطاع،و اللّٰه یجزی المحسنین[و یعذّب المجرمین (3)].
و أمره أن یدعو من قبله إلی الطّاعة و الجماعة،فإنّ لهم فی ذلک من العاقبة (4)
ص:224
و عظیم المثوبة ما لا یقدرون قدره،و لا یعرفون کنهه (1).و أمره أن یجبی خراج الأرض علی ما کانت تجبی علیه من قبل،و لا ینتقص[منه (2)]و لا یبتدع[فیه 3] ثمّ یقسمه بین أهله کما کانوا یقسمونه علیه من قبل (3)،[و أمره]أن یلین لهم جناحه و أن یساوی (4) بینهم فی مجلسه و وجهه،و لیکن (5) القریب و البعید عنده فی الحقّ سواء،و أمره أن یحکم بین النّاس بالحقّ،و أن یقوم (6) بالقسط،و لا یتّبع (7) الهوی، و لا یخاف فی اللّٰه لومة لائم،فإنّ اللّٰه مع من اتّقاه و آثر طاعته علی ما سواه (8)، و السّلام.
و کتبه (9) عبید اللّٰه بن أبی رافع (10) مولی رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله لغرّة شهر رمضان [سنة ستّ و ثلاثین] (11).
ص:225
قال،ثمّ إنّ محمّد بن أبی بکر قام خطیبا فحمد اللّٰه و أثنی علیه و قال:
أمّا بعد.فالحمد للّٰه الّذی هدانا و إیّاکم لما اختلف فیه من الحقّ،و بصّرنا و إیّاکم کثیرا ممّا عمی عنه الجاهلون،ألا إنّ (1) أمیر المؤمنین ولاّنی أمورکم، و عهد إلیّ بما (2) سمعتم[و أوصانی بکثیر منه مشافهة]و لن آلوکم خیرا (3) ما استطعت، و ما توفیقی الاّ باللّٰه علیه توکّلت و الیه أنیب،فان یکن ما ترون من آثاری (4) و أعمالی للّٰه طاعة و تقوی فاحمدوا اللّٰه علی ما کان من ذلک،فانّه هو الهادی له (5)،و ان رأیتم من ذلک عملا بغیر حقّ فادفعوه (6) الیّ و عاتبونی علیه (7)،فانّی بذلک أسعد،و أنتم بذلک جدیرون،وفّقنا اللّٰه و إیّاکم لصالح العمل (8) برحمته (9).ثم نزل 10:
ص:226
272 قال: کتب محمّد بن أبی بکر الی علیّ بن أبی طالب-علیه السّلام-و هو إذ ذاک بمصر عاملها لعلیّ (1) یسأله (2) جوامع من الحرام و الحلال و السّنن و المواعظ، فکتب الیه.
لعبد اللّٰه أمیر المؤمنین من محمّد بن أبی بکر:
سلام علیک فانّی أحمد إلیک اللّٰه الّذی لا إله الاّ هو،أمّا بعد فان رأی أمیر المؤمنین-أرانا اللّٰه و جماعة المسلمین فیه أفضل سرورنا و أملنا فیه-أن یکتب لنا کتابا فیه فرائض و أشیاء ممّا یبتلی به مثلی من القضاء بین النّاس فعل،فانّ اللّٰه یعظم لأمیر المؤمنین الأجر و یحسن له الذّخر.
فکتب الیه علیّ-علیه السّلام (3):
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،من عبد اللّٰه أمیر المؤمنین-علیّ بن أبی طالب الی محمّد بن أبی بکر و أهل مصر،سلام علیکم فانّی أحمد إلیکم اللّٰه الّذی لا إله الاّ هو، أمّا بعد فقد وصل الیّ کتابک فقرأته و فهمت ما سألتنی عنه و أعجبنی (4) اهتمامک
ص:227
بما لا بدّ لک منه و ما لا یصلح المسلمین غیره،و ظننت أنّ الّذی دلّک علیه (1) نیّة صالحة و رأی غیر مدخول و لا خسیس و قد بعثت إلیک أبواب الأقضیة جامعا لک فیها و لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ و حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ.
و کتب الیه عمّا سأله من القضاء،و ذکر الموت،و الحساب،و صفة الجنّة و النّار،و کتب فی الإمامة،و کتب فی الوضوء،و کتب الیه فی مواقیت الصّلاة، و کتب الیه فی الرّکوع و السّجود،و کتب الیه فی الأدب،و کتب الیه فی الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر،و کتب الیه فی[الصّوم و]الاعتکاف،و کتب الیه فی الزّنادقة،و کتب الیه فی نصرانیّ فجر بامرأة مسلمة،و کتب الیه فی أشیاء کثیرة لم یحفظ منها غیر هذه الخصال،و حدّثنا ببعض ما کتب الیه (2).
273 قال إبراهیم:فحدّثنا یحیی بن صالح (3) قال:حدّثنا مالک بن خالد الأسدیّ (4)عن[الحسن بن إبراهیم (5) عن عبد اللّٰه بن الحسن بن (6)]الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام (7)
ص:228
عن عبایة (1).
أنّ علیّا-علیه السّلام-کتب الی محمّد بن أبی بکر و أهل مصر (2):
أمّا بعد فانّی أوصیک (3) بتقوی اللّٰه فی سرّ أمرک و علانیته و علی أیّ حال کنت علیها،و اعلم أنّ الدّنیا دار بلاء و فناء،و الآخرة دار بقاء و جزاء،فان استطعت أن تؤثر ما یبقی علی ما یفنی فافعل،فانّ الآخرة تبقی و انّ الدّنیا تفنی،رزقنا اللّٰه و إیّاک بصرا لما بصّرنا و فهما لما فهّمنا حتّی لا نقصّر عمّا (4) أمرنا[به]و لا نتعدّی الی ما نهانا عنه، [فانّه]لا بدّ لک من نصیبک من الدّنیا و أنت الی نصیبک من الآخرة أحوج،فان عرض لک أمران أحدهما للآخرة و الآخر للدّنیا فابدأ بأمر الآخرة،و لتعظم رغبتک فی الخیر و لتحسن فیه نیّتک فانّ اللّٰه عزّ و جلّ یعطی العبد علی[قدر (5)]نیّته،و إذا أحبّ الخیر و أهله و لم یعمله کان ان شاء اللّٰه کمن عمله،فانّ رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-قال حین
ص:229
رجع من تبوک:لقد کان بالمدینة أقوام (1) ما سرتم من مسیر و لا هبطتم من واد الاّ کانوا معکم،ما حبسهم الاّ المرض یقول:کانت لهم نیّة.
ثمّ اعلم یا محمّد أنّی ولّیتک أعظم أجنادی (2) فی نفسی (3) أهل مصر،و إذ ولّیتک ما ولّیتک من أمر النّاس (4) فأنت (5) محقوق (6) أن تخاف فیه علی نفسک و تحذر فیه علی دینک و لو کان ساعة من نهار،فان استطعت أن لا تسخط فیها ربّک لرضی أحد من خلقه فافعل،فانّ فی اللّٰه خلفا من غیره و لیس فی شیء غیره خلف منه،فاشتدّ علی الظّالم، و لن لأهل الخیر و قرّبهم إلیک و اجعلهم بطانتک و إخوانک[و السّلام].
274 عن الحارث[بن کعب (7)]عن أبیه قال: بعث علیّ-علیه السّلام-محمّد بن أبی بکر أمیرا علی مصر فکتب الی علیّ-علیه السّلام- یسأله عن رجل مسلم فجر بامرأة نصرانیّة، و عن زنادقة فیهم من یعبد الشّمس و القمر،و فیهم (8) من یعبد غیر ذلک،و فیهم مرتدّ
ص:230
عن الإسلام،و کتب یسأله من مکاتب مات و ترک مالا و ولدا.
275 فکتب الیه علی-علیه السّلام-:
أن أقم الحدّ فیهم علی المسلم الّذی فجر بالنّصرانیّة،و ادفع النّصرانیّة الی النّصاری یقضون فیها ما شاءوا،و أمره فی الزّنادقة أن یقتل من کان یدّعی الإسلام و یترک سائرهم یعبدون ما شاءوا،و أمره فی المکاتب ان کان ترک وفاء لمکاتبته فهو غریم بید (1) موالیه یستوفون ما بقی من مکاتبته،و ما بقی فلولده (2).
276 عن عبد اللّٰه بن الحسن عن عبایة قال (3):
ص:231
کتب علیّ-علیه السّلام-الی محمّد و أهل مصر:
ص:232
أمّا بعد فانّی أوصیکم بتقوی اللّٰه و العمل بما أنتم عنه مسئولون فأنتم (1) به رهن و أنتم الیه صائرون،فانّ اللّٰه عزّ و جلّ یقول: کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ (2)، و قال:
ص:233
و یحذّرکم اللّٰه نفسه و الی اللّٰه المصیر (1)،و قال: فو ربّک لنسألنّهم أجمعین عمّا کانوا یعملون (2)فاعلموا عباد اللّٰه أنّ اللّٰه سائلکم (3) عن الصّغیر من أعمالکم و الکبیر فان یعذّب فنحن أظلم (4)،و ان یعف (5) فهو أرحم الرّاحمین،و اعلموا أنّ أقرب ما یکون العبد الی الرّحمة و المغفرة حین یعمل بطاعة اللّٰه و مناصحته فی التّوبة،فعلیکم بتقوی اللّٰه عزّ و جلّ فانّها تجمع من الخیر ما لا یجمع غیرها،و یدرک بها من الخیر ما لا یدرک بغیرها،خیر الدّنیا و خیر الاخرة،یقول اللّٰه: وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قٰالُوا خَیْراً لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا حَسَنَةٌ وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ وَ لَنِعْمَ دٰارُ الْمُتَّقِینَ (6).
ص:234
اعلموا (1) عباد اللّٰه أنّ المؤمن یعمل لثلاث امّا لخیر الدّنیا فانّ اللّٰه یثیبه بعمله فی الدّنیا،قال اللّٰه سبحانه: وَ آتَیْنٰاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّٰالِحِینَ (2)، [فمن عمل للّٰه تعالی أعطاه أجره فی الدّنیا و الآخرة و کفاه المهمّ فیهما،و قد (3)]قال (4):
یا عباد الّذین آمنوا اتّقوا ربّکم للّذین أحسنوا فی هذه الدّنیا حسنة و أرض اللّٰه واسعة إِنَّمٰا یُوَفَّی الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (5) فما أعطاهم[اللّٰه (6)]فی الدّنیا لم یحاسبهم به فی الآخرة قال: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنیٰ وَ زِیٰادَةٌ (7)، فالحسنی هی الجنّة،و الزّیادة هی الدّنیا،و امّا لخیر الآخرة فانّ اللّٰه یکفّر عنه بکلّ حسنة سیّئة،یقول: إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ ذٰلِکَ ذِکْریٰ لِلذّٰاکِرِینَ (8) حتّی إذا کان یوم القیامة حسبت لهم حسناتهم و أعطوا بکلّ واحدة عشر أمثالها الی سبعمائة ضعف،فهو الّذی یقول:
جزاء من ربّک عطاء حسابا (9) و یقول عزّ و جلّ: فَأُولٰئِکَ لَهُمْ جَزٰاءُ الضِّعْفِ بِمٰا عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفٰاتِ آمِنُونَ (10) فارغبوا فیه و اعملوا به و تحاضّوا علیه.
و اعلموا عباد اللّٰه أنّ المؤمنین (11)المتّقین ذهبوا (12) بعاجل الخیر و آجله،شارکوا
ص:235
أهل الدّنیا فی دنیاهم و لم یشارکهم أهل الدّنیا فی آخرتهم یقول اللّٰه عزّ و جلّ: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا خٰالِصَةً یَوْمَ الْقِیٰامَةِ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (1)، سکنوا الدّنیا بأفضل ما سکنت،و أکلوها بأفضل (2) ما اکلت،شارکوا أهل الدّنیا فی دنیاهم،أکلوا من أفضل ما یأکلون،و شربوا من أفضل ما یشربون،و لبسوا من أفضل ما یلبسون،و سکنوا بأفضل ما یسکنون،و تزوّجوا من أفضل ما یتزوّجون،و رکبوا من أفضل ما یرکبون،أصابوا لذّة الدّنیا مع أهل الدّنیا،مع أنّهم غدا من جیران اللّٰه عزّ و جلّ یتمنّون علیه، فیعطیهم ما یتمنّون،لا یردّ لهم دعوة و لا ینقص لهم[نصیب من]لذّة،فإلی هذا یشتاق (3)من کان له عقل،و لا حول و لا قوّة الاّ باللّٰه.
و اعلموا عباد اللّٰه أنّکم ان اتّقیتم ربّکم و حفظتم نبیّکم فی أهل بیته فقد عبدتموه بأفضل ما عبد (4)،و ذکرتموه بأفضل ما ذکر،و شکرتموه بأفضل ما شکر،و أخذتم بأفضل الصّبر،و جاهدتم بأفضل الجهاد (5)،و ان کان غیرکم أطول صلاة منکم و أکثر صیاما،
ص:236
إذ کنتم أتقی للّٰه و أنصح لأولیاء الأمر (1) من آل محمّد و أخشع (2).
و احذروا عباد اللّٰه الموت و نزوله و خذوا له عدّته فانّه یدخل بأمر عظیم،خیر لا یکون معه شرّ أبدا،و شرّ لا یکون معه خیر أبدا،فمن أقرب الی الجنّة من عاملها؟! و من أقرب الی النّار من عاملها؟! (3) انّه لیس أحد من النّاس تفارق روحه جسده حتّی یعلم الی أیّ المنزلین یصیر (4)!الی الجنّة أو الی النّار؟أ عدوّ هو للّٰه أم هو ولیّ له؟ فان کان ولیّا للّٰه فتحت له أبواب الجنّة و شرعت له طرقها و رأی ما أعدّ اللّٰه له (5) فیها ففرغ من کلّ شغل و وضع عنه کلّ ثقل،و ان کان عدّوا للّٰه فتحت له أبواب النّار و شرعت له طرقها و نظر الی ما أعدّ اللّٰه له فیها (6) فاستقبل کلّ مکروه و ترک کلّ سرور، کلّ هذا یکون عند الموت و عنده یکون بیقین (7) قال اللّٰه تعالی: اَلَّذِینَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) و یقول: اَلَّذِینَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ ظٰالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مٰا کُنّٰا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلیٰ إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ* فَادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ (9).
ص:237
و اعلموا عباد اللّٰه أنّ الموت لیس منه فوت فاحذروه قبل وقوعه و أعدّوا له عدّته فانّکم طرداء (1) الموت و جدّوا للثّواب (2)،ان أقمتم له أخذکم،و ان هربتم منه أدرککم، فهو ألزم لکم من ظلّکم،معقود بنواصیکم (3)،و الدّنیا تطوی من خلفکم (4)،فأکثروا ذکر الموت عند ما تنازعکم (5) الیه أنفسکم من الشّهوات،فإنّه کفی بالموت واعظا،و کان رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم کثیرا ما یوصی أصحابه بذکر الموت فیقول:أکثروا
ص:238
ذکر الموت فانّه هادم اللّذّات (1) حائل بینکم و بین الشّهوات.
و اعلموا عباد اللّٰه أنّ ما بعد الموت أشدّ من الموت لمن لم یغفر اللّٰه له و یرحمه، و احذروا القبر و ضمّته و ضیقه و ظلمته و غربته،فانّ القبر یتکلّم کلّ یوم و یقول:
أنا بیت التّراب،و أنا بیت الغربة،و أنا بیت الدّود و الهوامّ،و القبر روضة من ریاض الجنّة أو حفرة من حفر النّار،انّ المسلم (2) إذا دفن قالت له الأرض:مرحبا و أهلا قد کنت ممّن أحبّ أن یمشی (3) علی ظهری فاذ ولیتک فستعلم کیف صنعی (4) بک،فیتّسع له مدّ البصر (5)،و إذا دفن الکافر قالت له الأرض:لا مرحبا و لا أهلا،قد کنت ممّن أبغض ان یمشی (6) علی ظهری فإذا ولیتک فستعلم کیف صنعی (7) بک،فتنضمّ علیه (8) حتّی تلتقی أضلاعه،و اعلموا أنّ المعیشة الضّنک الّتی قال اللّٰه تعالی: فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً (9) هی عذاب القبر،و انّه لیسلّط علی الکافر فی قبره تسعة و تسعین تنّینا (10) تنهش لحمه حتّی (11) یبعث،لو أنّ تنّینا منها نفخ فی الأرض ما أنبتت ریعها (12) أبدا.
ص:239
و اعلموا عباد اللّٰه أنّ أنفسکم و أجسادکم الرّقیقة النّاعمة (1) الّتی یکفیها الیسیر من العقاب ضعیفة عن هذا،فان استطعتم أن ترحموا أنفسکم و أجسادکم (2) ممّا لا طاقة لکم به و لا صبر لکم علیه فتعملوا بما أحبّ اللّٰه سبحانه و تترکوا ما کره (3)،فافعلوا، و لا حول و لا قوّة الاّ باللّٰه (4).
ص:240
و اعلموا عباد اللّٰه أنّ ما بعد القبر أشدّ من القبر یوم (1) یشیب فیه الصّغیر و یسکر فیه الکبیر و یسقط فیه الجنین و تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ (2)، و احذروا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (3) یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (4) أما انّ شرّ ذلک الیوم و فزعه استطار حتّی فزعت منه الملائکة الّذین لیست لهم ذنوب،و السّبع الشّداد،و الجبال الأوتاد،و الأرضون المهاد، وَ انْشَقَّتِ السَّمٰاءُ فَهِیَ یَوْمَئِذٍ وٰاهِیَةٌ (5)و تغیّرت (6)فَکٰانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهٰانِ (7) و کانت الجبال سرابا (8) بعد ما کانت صمّا صلابا یقول اللّٰه سبحانه: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ (9) فکیف بمن یعصیه بالسّمع و البصر و اللّسان و الید و الرّجل و الفرج و البطن ان لم یغفر اللّٰه و یرحم.
و اعلموا عباد اللّٰه أنّ ما بعد ذلک الیوم أشدّ و أدهی علی من لم یغفر اللّٰه له من ذلک الیوم،[فانّه یقضی و یصیر الی غیره،الی]نار قعرها بعید و حرّها شدید و عذابها جدید و شرابها صدید و مقامعها حدید (10) لا یفتر عذابها و لا یموت ساکنها، دار لیست للّٰه سبحانه فیها رحمة و لا یسمع فیها دعوة.
ص:241
و اعلموا عباد اللّٰه أنّ مع هذا رحمة اللّٰه الّتی وسعت کلّ شیء (1) لا تعجز عن العباد و جنّة عرضها کعرض السّماوات و الأرض أعدّت للمتّقین (2) خیر لا یکون معه شرّ أبدا،و شهوة لا تنفد أبدا،و لذّة لا تفنی أبدا،و مجمع لا یتفرّق أبدا،قوم قد جاوروا الرّحمن و قام بین أیدیهم الغلمان بِصِحٰافٍ مِنْ ذَهَبٍ (3)فیها الفاکهة و الرّیحان (4)فقال رجل:یا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم انّی أحبّ الخیل أ فی الجنّة خیل؟-قال:نعم و الّذی نفسی بیده انّ فیها خیلا من یاقوت أحمر علیها یرکبون فتدفّ بهم (5) خلال ورق الجنّة.قال رجل:یا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم انّی یعجبنی الصّوت الحسن،أ فی الجنّة الصّوت الحسن؟-قال:نعم،و الّذی نفسی بیده انّ اللّٰه لیأمر لمن أحبّ ذلک منهم بشجر یسمعه صوتا بالتّسبیح ما سمعت الأذان بأحسن منه قطّ.
ص:242
قال رجل:یا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:انّی أحبّ الإبل-أ فی الجنّة إبل؟قال:
نعم،و الّذی نفسی بیده انّ فیها نجائب من یاقوت أحمر علیها رحال الذّهب قد ألحفت بنمارق الدّیباج یرکبون فتزفّ (1) بهم خلال ورق الجنّة،و انّ فیها صور رجال و نساء یرکبون مراکب أهل الجنّة فإذا أعجب أحدهم الصّورة قال:اجعل صورتی مثل هذه الصّورة،فیجعل صورته علیها،و إذا أعجبته صورة المرأة قال:ربّ اجعل صورة فلانة زوجته مثل هذه الصّورة،فیرجع و قد صارت صورة زوجته علی ما اشتهی (2).
و انّ أهل الجنّة یزورون الجبّار کلّ جمعة فیکون أقربهم منه علی منابر من نور،[و الّذین یلونهم علی منابر من یاقوت (3)]و الّذین یلونهم علی منابر من زبرجد، و الّذین یلونهم علی منابر من مسک (4)،فبینا هم کذلک ینظرون الی نور اللّٰه جلّ جلاله و ینظر اللّٰه فی وجوههم إذ أقبلت سحابة تغشاهم فتمطر علیهم من النّعمة و اللّذّة و السّرور و البهجة ما لا یعلمه الاّ اللّٰه سبحانه.
ثمّ قال:بلی (5) انّ مع هذا ما هو أفضل منه رضوان اللّٰه الأکبر فلو أنّنا لم یخوّفنا الاّ ببعض ما خوّفنا لکنّا محقوقین أن یشتدّ خوفنا ممّا لا طاقة لنا به و لا صبر لنا علیه،و أن یشتدّ شوقنا الی ما لا غنی لنا عنه و لا بدّ لنا منه،فان استطعتم عباد اللّٰه أن یشتدّ خوفکم من ربّکم و یحسن به ظنّکم فافعلوا،فانّ العبد انّما تکون طاعته
ص:243
علی قدر خوفه،انّ أحسن النّاس طاعة للّٰه أشدّهم له خوفا (1).
290 انظر یا محمّد صلاتک کیف تصلّیها فانّما أنت امام ینبغی لک أن تتمّها[و أن تحفظها بالأرکان و لا تخفّفها]و أن تصلّیها لوقتها فانّه لیس من امام یصلّی بقوم فیکون فی صلاتهم (2) نقص (3) الاّ کان إثم ذلک علیه و لا ینقص ذلک من صلاتهم شیئا (4).
ثمّ الوضوء فانّه من تمام الصّلاة (5)،اغسل کفّیک ثلاث مرّات،و تمضمض ثلاث مرّات،و استنشق ثلاث مرّات،و اغسل وجهک ثلاث مرّات،ثمّ یدک الیمنی ثلاث.
ص:244
مرّات الی المرفق،ثمّ یدک الشّمال ثلاث مرّات الی المرفق،ثمّ امسح رأسک، ثمّ اغسل رجلک الیمنی ثلاث مرّات،ثمّ اغسل رجلک الیسری ثلاث مرّات،فانّی رأیت النّبیّ-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-هکذا کان یتوضّأ.قال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم (1):الوضوء نصف الایمان.
انظر صلاة الظّهر فصلّها لوقتها (2)،لا تعجل بها عن الوقت لفراغ،و لا تؤخّرها.
ص:245
عن الوقت لشغل،فانّ رجلا جاء الی رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-فسأله عن وقت الصّلاة، فقال صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:أتانی جبرئیل فأرانی وقت الصّلاة،فصلّی الظّهر حین زالت الشّمس، ثمّ صلّی العصر و هی بیضاء نقیّة،ثمّ صلّی المغرب حین غابت الشّمس،ثمّ صلّی العشاء حین غاب الشّفق،ثمّ صلّی الصّبح فأغلس (1) به و النّجوم مشتبکة (2)،کان النّبیّ -صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-کذا یصلّی قبلک،فان استطعت و لا قوّة الاّ باللّٰه أن تلتزم السّنّة المعروفة و تسلک الطّریق الواضح الّذی أخذوا،فافعل،لعلّک تقدم علیهم غدا (3).
ثمّ انظر رکوعک و سجودک فانّ النّبیّ-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم کان أتمّ النّاس صلاة و أحفظهم لها،و کان إذا رکع قال:سبحان ربّی العظیم و بحمده (4)،ثلاث مرّات،و إذا رفع صلبه قال:سمع اللّٰه لمن حمده،اللّٰهمّ لک الحمد ملء (5) سماواتک و ملء أرضک و ملء ما شئت.
ص:246
من شیء،فإذا سجد قال:سبحان ربّی الأعلی و بحمده،ثلاث مرّات (1).
اعلم یا محمّد أنّ کلّ شیء من عملک یتبع صلاتک (2) و اعلم أنّ من (3) ضیّع الصّلاة فهو لغیرها أضیع (4)،أسأل اللّٰه الّذی یری و لا یری و هو بالمنظر الأعلی أن یجعلنا و إیّاک ممّن یحبّ (5) و یرضی حتّی یبعثنا و إیّاکم (6) علی شکره و ذکره و حسن عبادته و أداء حقّه و علی کلّ شیء اختاره لنا من (7) دنیانا و دیننا و أولانا و أخرانا (8) جعلنا اللّٰه و إیّاکم من المتّقین (9) الذین لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (10).
293 ان استطعتم یا أهل مصر و لا قوّة الاّ باللّٰه أن یصدّق قولکم فعلکم و سرّکم.
ص:247
علانیتکم و لا تخالف ألسنتکم قلوبکم،فافعلوا،[عصمنا اللّٰه و إیّاکم بالهدی و سلک بنا و بکم المحجّة الوسطی (1)،و إیّاکم و دعوة الکذّاب ابن هند و تأمّلوا و اعلموا أنّه (2)] لا سواء امام الهدی و امام الرّدی و وصیّ النّبیّ و عدوّ النّبیّ جعلنا اللّٰه و إیّاکم ممّن یحبّ و یرضی،و قد قال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:انّی لا أخاف علی امّتی مؤمنا و لا مشرکا، أمّا المؤمن فیمنعه اللّٰه بإیمانه،و أمّا المشرک فیخزیه اللّٰه بشرکه،و لکنّی أخاف علیکم کلّ منافق عالم [حلو (3)]اللّسان،یقول ما تعرفون و یعمل ما تنکرون لیس به خفاء (4)، و قال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:من سرّته حسناته و ساءته سیّئاته فذلک المؤمن حقّا (5)،و قد کان یقول:خصلتان لا تجتمعان فی منافق،حسن سمت،و فقه فی سنّة.
اعلم یا محمّد أنّ أفضل الفقه الورع فی دین اللّٰه و العمل بطاعته أعاننا اللّٰه و إیّاک علی شکره و ذکره و أداء حقّه و العمل بطاعته[انّه سمیع قریب].
ثمّ انّی أوصیک بتقوی اللّٰه فی سرّ أمرک و علانیته و علی أیّ حال کنت علیها،جعلنا اللّٰه و إیّاک من المتّقین،ثمّ أوصیک بسبع (6) هنّ جوامع الإسلام اخش 7
ص:248
اللّٰه و لا تخش النّاس فی اللّٰه،فإنّ خیر القول ما صدّقه العمل (1)،و لا تقض فی أمر واحد بقضاءین مختلفین فیتناقض أمرک (2) و تزیغ (3) عن الحق،و أحبّ لعامّة رعیّتک ما تحبّ لنفسک[و أهل بیتک] (4) و اکره لهم ما تکره لنفسک و أهل بیتک،و الزم الحجّة (5) عند اللّٰه، و أصلح أحوال رعیّتک،و خض الغمرات إلی الحقّ،و لا تخف فی اللّٰه لومة لائم،و أنصح لمن استشارک،و اجعل نفسک أسوة لقریب المسلمین و بعیدهم.
شهر رمضان،و عکف فی العام المقبل فی العشر الأوسط من شهر رمضان، فلمّا کان العام الثّالث رجع[من بدر] (1) فقضی اعتکافه فنام فرأی فی منامه لیلة القدر فی العشر الأواخر کأنّه یسجد فی ماء و طین فلمّا استیقظ رجع من لیلته و أزواجه (2)و أناس معه من أصحابه،ثمّ إنّهم مطروا لیلة ثلاث و عشرین فصلّی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم حین أصبح فرأی فی وجه النّبیّ-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-الطّین،فلم یزل یعتکف فی العشر الأواخر من شهر رمضان حتّی توفّاه اللّٰه.
و قال النّبیّ-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-:من صام رمضان ثمّ صام ستّة أیّام من شوّال فکأنّما صام السّنة،جعل اللّٰه خلّتنا و[ودّنا خلّة المتّقین و ودّ المخلصین،و جمع بیننا و بینکم فی دار الرّضوان]إخوانا علی سرر متقابلین[ان شاء اللّٰه (3)]أحسنوا یا أهل مصر مؤازرة محمّد و اثبتوا علی طاعتکم تردوا حوض نبیّکم صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم (4).
ص:250
299 قال إبراهیم:حدّثنی عبد اللّٰه بن محمّد بن عثمان،عن علیّ بن محمّد بن أبی سیف، عن أصحابه أنّ علیّا علیه السّلام لمّا أجاب محمّد بن أبی بکر بهذا الجواب کان ینظر فیه و یتعلّمه و یقضی به، فلمّا ظهر علیه و قتل (1) أخذ عمرو بن العاص کتبه أجمع فبعث بها الی معاویة بن أبی سفیان،و کان معاویة ینظر فی هذا الکتاب و یعجبه،فقال الولید بن عقبة (2) و هو عند معاویة لمّا رأی إعجاب معاویة به،مر بهذه الأحادیث أن تحرق،فقال له معاویة:مه،یا ابن أبی معیط انّه لا رأی لک،فقال له الولید:انّه لا رأی لک،أ فمن الرّأی أن یعلم النّاس أنّ أحادیث أبی تراب عندک؟!تتعلّم منها و تقضی بقضائه؟! فعلام تقاتله؟!فقال معاویة:ویحک أ تأمرنی أن أحرق علما مثل هذا؟!و اللّٰه ما سمعت بعلم أجمع منه و لا أحکم و لا أوضح،فقال الولید:إن کنت تعجب من علمه و قضائه فعلام تقاتله؟- فقال معاویة:لو لا أنّ أبا تراب قتل عثمان ثمّ أفتانا لأخذنا عنه،ثمّ سکت هنیئة (3) ثمّ نظر إلی جلسائه فقال:إنّا لا نقول:إنّ هذه من کتب علیّ بن-
ص:251
أبی طالب و لکنّا نقول:انّ هذه من کتب أبی بکر الصّدّیق کانت عند ابنه محمّد فنحن نقضی بها و نفتی (1).
فلم تزل تلک الکتب فی خزائن بنی أمیّة حتّی ولّی عمر بن عبد العزیز فهو الّذی أظهر أنّها من أحادیث علیّ بن أبی طالب علیه السّلام (2).
فلمّا بلغ علیّ أبی طالب علیه السّلام أنّ ذلک الکتاب صار إلی معاویة اشتدّ ذلک علیه (3).
300 قال أبو إسحاق (4):فحدّثنا بکر بن بکّار (5)،عن قیس بن الرّبیع 6،عن میسرة
ص:252
ابن حبیب (1)،عن عمرو بن مرّة (2)،عن عبد اللّٰه بن سلمة (3)،قال: صلّی بنا علیّ علیه السّلام فلمّا انصرف قال:
لقد عثرت عثرة (4) لا أعتذر سوف أکیس بعدها و أستمرّ
و أجمع الأمر الشّتیت المنتشر (5)
قلنا:[ما بالک]یا أمیر المؤمنین؟-سمعنا منک کذا؟-قال:إنّی استعملت محمّد بن أبی بکر علی مصر فکتب الیّ أنّه لا علم لی (6) بالسّنّة،فکتبت إلیه کتابا فیه
ص:253
السّنّة (1) فقتل و أخذ الکتاب.
303 حدّثنا المدائنیّ (2) عن أصحابه قال:
فلم یلبث ابن أبی بکر شهرا کاملا حتّی بعث إلی أولئک المعتزلین الّذین کان قیس بن سعد مواد عالهم (3) فقال:یا هؤلاء امّا أن تدخلوا فی طاعتنا و إمّا أن تخرجوا من بلادنا.فبعثوا إلیه:إنّا لا نفعل،فدعنا حتّی ننظر إلی ما یصیر إلیه أمر الناس (4) فلا تعجل حربنا (5) فأبی علیهم،فامتنعوا منه و أخذوا حذرهم،ثمّ کانت وقعة صفّین و هم لمحمّد هائبون،فلمّا أتاهم خبر معاویة و أهل الشّام و صارت أمورهم إلی الحکومة،و أنّ علیّا و أهل العراق قد رجعوا (6) عن معاویة و أهل الشّام [إلی عراقهم]اجترءوا علی محمّد بن أبی بکر و أظهروا المنابذة له،فلمّا رأی ذلک محمّد
ص:254
بعث ابن جمهان (1) البلویّ إلیهم و فیهم یزید بن الحارث من بنی کنانة فقاتلهم فقتلوه (2)ثمّ بعث إلیهم رجلا من کلب فقتلوه أیضا (3).
و خرج معاویة بن حدیج (4) السّکسکیّ 5 فدعی الی الطّلب بدم عثمان،فأجابه
ص:255
[القوم]و ناس کثیر آخرون، و فسدت مصر علی محمّد بن أبی بکر،فبلغ علیّا توثّبهم علیه فقال (1):ما لمصر إلاّ أحد الرّجلین:صاحبنا الّذی عزلناه عنها بالأمس
ص:256
یعنی قیس بن سعد،أو مالک بن الحارث[الأشتر].و کان علیّ علیه السّلام حین رجع عن صفّین قد ردّ الأشتر إلی عمله بالجزیرة،و قال لقیس بن سعد:أقم أنت معی علی شرطتی حتّی نفرغ من أمر هذه الحکومة ثمّ اخرج إلی آذربیجان،فکان قیس مقیما علی شرطته،فلمّا انقضی أمر الحکومة کتب علیّ الی مالک الأشتر،و هو یومئذ بنصیبین (1).
ص:257
أمّا بعد،فإنّک ممّن أستظهر به علی إقامة الدین،و أقمع به نخوة الأثیم، و أسدّ به (1) الثّغر المخوف،و قد کنت ولّیت محمّد بن أبی بکر مصر فخرجت علیه[بها] خوارج،و هو غلام حدث السّنّ،لیس بذی تجربة للحروب و لا مجریا للأشیاء (2)، فاقدم علیّ لننظر فیما ینبغی،و استخلف علی عملک أهل الثّقة و النّصیحة[من أصحابک] و السّلام.
فأقبل مالک إلی علیّ علیه السّلام و استخلف علی عمله شبیب بن عامر الأزدیّ-و هو جدّ الکرمانیّ الّذی کان بخراسان صاحب نصر بن سیّار (3)-فلمّا دخل مالک علی علیّ علیه السّلام حدّثه حدیث مصر و خبّره خبر أهلها و قال:لیس لها غیرک فاخرج الیها رحمک اللّٰه
ص:258
فانّی ان لم أوصک اکتفیت (1) برأیک،و استعن باللّٰه علی ما أهمّک،اخلط الشّدّة باللّین،و ارفق ما کان الرّفق أبلغ،و اعتزم علی الشّدّة (2) حین لا یغنی عنک إلاّ الشّدّة.
فخرج الأشتر من عند علیّ علیه السّلام فأتی رحله فتهیّأ للخروج إلی مصر،و أتت معاویة عیونه فأخبروه بولایة الأشتر مصر،فعظم ذلک علیه،و قد کان طمع فی مصر، فعلم أنّ الأشتر ان قدم علیها کان أشدّ علیه من محمّد بن أبی بکر فبعث معاویة إلی رجل (3) من أهل الخراج[یثق به]فقال له:إنّ الأشتر قد ولّی مصر فإن کفیتنیه لم آخذ منک خراجا ما بقیت و بقیت،فاحتل له بما قدرت علیه (4).
فخرج الأشتر من عند علیّ علیه السّلام حتّی أتی القلزم حیث ترکب السّفن من مصر إلی الحجاز فلمّا انتهی إلیه أقام.
304 إنّ أهل مصر کتبوا إلی علیّ علیه السّلام أن یکتب علیهم من یکون علیها؟فبعث إلیهم الأشتر.قال المدائنیّ فی اسناده:انّ الأشتر لمّا أتی القلزم أتی الخراخر (5)الّذی دسّه معاویة فقال:هذا منزل فیه طعام و علف و انّی رجل من أهل الخراج[فأقم و استرح]فنزل به الأشتر فأتاه الدّهقان بعلف و طعام حتّی إذا طعم أتاه بشربة من
ص:259
عسل قد جعل فیها سمّا فسقاه إیّاه فلمّا شربها مات (1).
305 عن جابر و ذکر ذلک[عن]الشّعبیّ عن صعصعة بن صوحان أنّ علیّا-کتب إلیهم:
من عبد اللّٰه علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین الی من بمصر (2) من المسلمین:سلام علیکم فإنّی أحمد إلیکم اللّٰه الّذی لا إله إلاّ هو.أمّا بعد فإنّی قد بعثت إلیکم عبدا من عباد اللّٰه لا ینام أیّام الخوف،و لا ینکل عن الأعداء حذار الدّوائر (3)،لا نأکل عن قدم، و لا واه فی عزم (4)،من أشدّ عباد اللّٰه بأسا و أکرمهم حسبا،أضرّ علی الفجّار من حریق
ص:260
النّار،و أبعد النّاس من دنس أو عار،و هو مالک بن الحارث الأشتر لا نابی الضّریبة و لا کلیل الحدّ (1)،حلیم فی الجدّ (2) رزین فی الحرب.ذو رأی أصیل و صبر جمیل، فاسمعوا له و أطیعوا أمره،فإن أمرکم بالنّفر فانفروا،و إن أمرکم بالمقام فأقیموا، فإنّه لا یقدم و لا یحجم إلاّ بأمری.و قد آثرتکم به علی نفسی نصیحة لکم و شدّة شکیمة علی عدوّکم،عصمکم اللّٰه بالهدی و ثبّتکم بالتّقی،و وفّقنا و إیّاکم لما یحبّ و یرضی،و السّلام علیکم و رحمة اللّٰه و برکاته (3).
ص:261
قال جابر:عن الشّعبیّ:انّه هلک حین أتی عقبة أفیق (1).
308 عن عاصم بن کلیب (2)،عن أبیه: أنّ علیّا علیه السّلام لمّا بعث الأشتر إلی مصر والیا علیها و بلغ معاویة خبره بعث رسولا یتبع الأشتر إلی مصر یأمره باغتیاله فحمل معه مزودین فیهما شراب و صحب الأشتر[فاستسقی الأشتر]یوما فسقاه من أحدهما ثمّ استسقی ثانیة (3) فسقاه من الآخر و فیه سمّ فشربه فمالت (4) عنقه،فطلبوا الرّجل ففاتهم.
ص:262
309 عن مغیرة الضّبیّ (1) أنّ معاویة دسّ للأشتر مولی لآل عمر فلم یزل المولی یذکر للأشتر فضل علیّ و بنی هاشم حتّی اطمأنّ إلیه الأشتر و استأنس[به]فقدّم الأشتر یوما ثقله أو تقدّم ثقله[فاستسقی ماء]فقال له مولی عمر:هل لک-أصلحک اللّٰه-فی شربة سویق؟-فسقاه شربة سویق فیها سمّ فمات.
قال:و قد کان معاویة قال لأهل الشّام لمّا دسّ الیه مولی عمر:ادعوا علی الأشتر، فدعوا علیه،فلمّا بلغه موته قال:ألا ترون کیف استجیب لکم.
و بلغنا من وجه آخر عن بعض العلماء (2) أن الأشتر قتل بمصر بعد قتال شدید و وجه الأمر (3) أنّه سقی السّمّ قبل أن یبلغ مصر.
310 عن علیّ بن محمّد المدائنیّ،عن بعض أصحابه: أنّ معاویة (4) أقبل یقول لأهل الشّام:
ص:263
أیّها النّاس انّ علیّا قد وجّه الأشتر إلی أهل مصر فادعوا اللّٰه أن یکفیکموه، فکانوا[کلّ یوم (1)]یدعون اللّٰه علیه فی دبر کلّ صلاة،و أقبل الّذی سقاه السّمّ إلی معاویة فأخبره بهلاک (2) الأشتر،فقام معاویة فی النّاس خطیبا فقال (3):
أمّا بعد فإنّه کان (4) لعلیّ بن أبی طالب یدان یمینان،فقطعت إحداهما یوم صفّین یعنی (5) عمّار بن یاسر،و قطعت الأخری الیوم و هو (6) مالک الأشتر.
311 عن الشّعبیّ،عن صعصعة بن صوحان قال: فلمّا بلغ (7) علیّا علیه السّلام موت الأشتر قال: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ، و اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ، اللّٰهمّ إنّی أحتسبه عندک، فإنّ موته من مصائب الدّهر،فرحم اللّٰه مالکا فقد وفی بعهده،و قضی نحبه،و لقی ربّه، مع أنّا قد وطّنّا أنفسنا علی أن نصبر علی کلّ مصیبة بعد مصابنا برسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فإنّها أعظم المصائب (8).
312 عن مغیرة الضّبیّ (9) قال: لم یزل أمر علیّ شدیدا حتّی مات الأشتر،و کان
ص:264
الأشتر بالکوفة أسود (1) من الأحنف بالبصرة.
313 عن فضیل بن خدیج (2)،عن أشیاخ النّخع (3) قالوا: دخلنا علی علیّ علیه السّلام حین بلغه موت الأشتر،فجعل (4) یتلهّف و یتأسّف علیه و یقول:للّٰه درّ مالک..!و ما مالک..! لو کان جبلا لکان فندا،و لو کان حجرا لکان صلدا (5)،أما و اللّٰه لیهدّن موتک عالما و لیفرحنّ (6)عالما،علی مثل مالک فلتبک البواکی،و هل موجود کما لک؟! (7).
قال:فقال علقمة بن قیس النّخعیّ (8):فما زال علیّ یتلهّف و یتأسّف حتّی
ص:265
ظننّا أنّه المصاب به دوننا،و قد عرف ذلک فی وجهه أیّاما.
316 عن فضیل بن خدیج،عن مولی الأشتر (1) قال: لمّا هلک الأشتر وجدنا (2) فی ثقله رسالة علیّ إلی أهل مصر:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،من عبد اللّٰه أمیر المؤمنین إلی النّفر من المسلمین الّذین غضبوا للّٰه إذ عصی فی الأرض (3) و ضرب الجور برواقه (4) علی البرّ و الفاجر، فلا حقّ (5) یستراح الیه و لا منکر یتناهی عنه،سلام علیکم فإنّی أحمد إلیکم اللّٰه الّذی لا إله إلاّ هو.
أمّا بعد فقد وجّهت إلیکم عبدا من عباد اللّٰه لا ینام أیّام الخوف،و لا ینکل عن الأعداء حذار الدّوائر (6)،أشدّ علی الکفّار من حریق النّار،و هو مالک بن الحارث
ص:266
الأشتر أخو مذحج (1) فاسمعوا له و أطیعوا،فإنّه سیف من سیوف اللّٰه لا نابی الضّریبة و لا کلیل الحدّ،فإن أمرکم أن تقیموا فأقیموا،و ان أمرکم أن تنفروا فانفروا و إن أمرکم أن تحجموا فأحجموا (2)،فإنّه لا یقدم و لا یحجم إلاّ بأمری،و قد آثرتکم به علی نفسی لنصیحته و شدّة شکیمته علی عدوّه،عصمکم اللّٰه بالحقّ و ثبّتکم بالیقین (3) و السّلام علیکم و رحمة اللّٰه و برکاته (4).
318 و أخبرنی ابن أبی سیف،عن أصحابه (5)، أنّ محمّد بن أبی بکر لمّا بلغه أنّ
ص:267
علیّا علیه السّلام قد وجّه الأشتر إلی مصر شقّ علیه،فکتب علیّ علیه السّلام عند مهلک الأشتر الی محمّد بن أبی بکر[و ذلک حین بلغه موجدة محمّد بن أبی بکر لقدوم الأشتر علیه:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین الی محمّد بن أبی بکر (1)]سلام علیک (2)[أمّا بعد (3)].
فقد بلغنی موجدتک من تسریحی الأشتر إلی عملک،و لم أفعل ذلک استبطاء لک فی الجهاد (4)،و لا استزادة لک منّی (5) فی الجدّ،و لو نزعت ما حوت یداک (6) من سلطانک لولّیتک ما هو أیسر مئونة علیک (7)،و أعجب ولایة إلیک إلاّ 8 أنّ الرّجل الّذی کنت
ص:268
ولّیته مصر کان رجلا لنا مناصحا (1) و علی عدوّنا شدیدا،فرحمة اللّٰه علیه و قد استکمل أیّامه و لاقی حمامه و نحن عنه راضون،فرضی اللّٰه عنه و ضاعف له الثّواب و أحسن له المآب، فأصحر (2) لعدوّک،و شمّر للحرب، و ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة (3)، و أکثر ذکر اللّٰه و الاستعانة به و الخوف منه یکفک ما أهمّک (4) و یعنک علی ما ولاّک، أعاننا اللّٰه و إیّاک علی ما لا ینال إلاّ برحمته،و السّلام.
فکتب إلیه علیه السّلام محمّد بن أبی بکر-رضی اللّٰه عنه-جوابه.
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،لعبد اللّٰه أمیر المؤمنین[علیّ من محمّد بن أبی بکر] سلام علیک فإنّی أحمد إلیک اللّٰه الّذی لا إله إلاّ هو.أمّا بعد.فقد انتهی إلیّ کتاب أمیر المؤمنین و فهمته و عرفت ما فیه و لیس أحد من النّاس أشدّ علی عدوّ أمیر المؤمنین
ص:269
و لا أرأف[و أرقّ] (1) لولیّه منّی (2) و قد خرجت فعسکرت و أمّنت (3) النّاس إلاّ من نصب لنا حربا و أظهر لنا خلافا،و أنا متّبع أمر أمیر المؤمنین و حافظه و لاجئ (4) إلیه و قائم به،و اللّٰه المستعان علی کلّ حال،و السّلام (5).
322 عن عبد اللّٰه بن حوالة الأزدیّ (6) أنّ أهل الشّام لمّا انصرفوا من صفّین کانوا ینتظرون ما یأتی به الحکمان.فلمّا انصرفا و تفرّقا و بایع أهل الشّام معاویة بالخلافة فلم یزدد معاویة إلاّ قوّة،و اختلف أهل العراق (7) علی علیّ علیه السّلام فما کان لمعاویة همّ
ص:270
الاّ مصر،و قد کان لأهلها هائبا (1) لقربهم منه و شدّتهم علی من کان علی رأی عثمان، و قد کان علم أنّ بها قوما قد ساءهم قتل عثمان[و خالفوا (2)]علیّا مع أنّه کان یرجو أن یکون له فیها معاونة إذا ظهر علیها علی حرب علیّ علیه السّلام (3) لعظم (4) خراجها.
قال:فدعا معاویة من کان معه من قریش،عمرو بن العاص السّهمیّ،و حبیب بن مسلمة الفهریّ،و بسر بن أرطاة العامریّ،و الضّحّاک بن قیس الفهریّ،و عبد- الرّحمن بن خالد بن الولید،و دعا من غیر قریش نحو شرحبیل بن السّمط،و أبی الأعور السّلمیّ،و حمزة بن مالک الهمدانیّ،فقال:أ تدرون لما ذا دعوتکم؟قالوا:لا،قال:
فإنّی دعوتکم لأمر هو لی مهم،و أرجو أن یکون اللّٰه قد أعان علیه،فقال له القوم [کلّهم (5)]:أو من قال له منهم:إنّ اللّٰه لم یطلع علی غیبه أحدا،و ما ندری ما ترید؟- فقال له عمرو بن العاص:أری و اللّٰه انّ أمر هذه البلاد لکثرة خراجها و عدد أهلها (6)قد أهمّک،فدعوتنا لتسألنا عن رأینا فی ذلک،فان کنت لذلک دعوتنا و له جمعتنا فاعزم و أصرم (7)،و نعم الرّأی ما رأیت،إنّ فی افتتاحها عزّک و عزّ أصحابک و کبت عدوّک و ذلّ (8) أهل الخلاف علیک.
فقال له معاویة مجیبا:أهمّک یا بن العاص ما أهمّک؟ (9) و ذلک أنّ عمرو بن
ص:271
العاص کان بایع معاویة علی قتال علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و أنّ له مصر طعمة ما بقی (1)، فأقبل معاویة علی أصحابه و قال:إنّ هذا یعنی ابن العاص قد ظنّ و قد حقّق (2) ظنّه، قالوا له: لکنّا لا ندری،و لعلّ أبا عبد اللّٰه قد أصاب.فقال عمرو:و أنا أبو عبد اللّٰه انّ أشبه الظّنون ما شابه الیقین (3).
ثمّ إنّ معاویة حمد اللّٰه و أثنی علیه و قال:
أمّا بعد فقد رأیتم کیف صنع اللّٰه لکم فی حربکم هذه علی عدوّکم،و لقد جاءوکم و هم لا یشکّون أنّهم یستأصلون بیضتکم (4).و یحوزون (5) بلادکم.ما کانوا یرون إلاّ أنّکم فی أیدیهم،فردّهم اللّٰه بغیظهم لم ینالوا خیرا وَ کَفَی اللّٰهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتٰالَ (6) و کفاکم
ص:272
مئونتهم،و حاکمتموهم إلی اللّٰه فحکم لکم علیهم (1) ثمّ جمع لنا کلمتنا،و أصلح ذات- بیننا،و جعلهم أعداء متفرّقین یشهد بعضهم علی بعض بالکفر،و یسفک بعضهم دم بعض، و اللّٰه إنّی لأرجو أن یتمّ اللّٰه لنا هذا الأمر.و قد رأیت أن أحاول حرب مصر فما ذا ترون؟! (2)فقال له عمرو:قد أخبرتک عمّا سألت،و أشرت علیک بما سمعت.
فقال معاویة للقوم:ما ترون؟فقالوا:نری ما رأی عمرو.فقال معاویة:إنّ عمرا قد عزم و صرم بما قال،و لم یفسّر کیف ینبغی أن نصنع (3).
قال عمرو:فإنّی أشیر علیک کیف تصنع،أری أن تبعث جیشا کثیفا،علیهم رجل صارم تأمنه و تثق به،فیأتی مصر فیدخلها فإنّه سیأتیه (4) من کان من أهلها علی مثل رأینا فیظاهره 5 علی من کان بها من عدوّنا،فإن اجتمع بها جندک و من کان بها من شیعتک علی من بها من أهل حربک رجوت أن یعزّ اللّٰه نصرک (5) و یظهر فلجک (6)،قال له معاویة:
هل عندک شیء غیر هذا نعمله (7) فیما بیننا و بینهم[قبل هذا]؟قال:ما أعلمه،قال معاویة:فانّ رأیی غیر هذا،أری أن نکاتب من کان بها من شیعتنا و من کان بها من عدوّنا،فأمّا شیعتنا فنأمرهم بالثّبات علی أمرهم و نمنّیهم قدومنا علیهم،و أمّا من کان بها من عدوّنا فندعوهم الی صلحنا و نمنّیهم شکرنا و نخوّفهم حربنا،فان صلح لنا ما قبلهم بغیر حرب و لا قتال فذلک ما أحببنا،و الاّ فحربهم بین أیدینا (8)،انّک
ص:273
یا ابن العاص لامرؤ بورک لک فی العجلة،و أنا أمرؤ بورک لی فی التّؤدة، (1) قال له عمرو:
فاعمل بما أراک اللّٰه فو اللّٰه ما أری أمرک و أمرهم یصیر الاّ الی الحرب العوان (2).
قال:فکتب معاویة عند ذلک الی مسلمة بن مخلّد (3) الأنصاریّ و إلی معاویة ابن حدیج الکندیّ (4) و کانا قد خالفا علیّا علیه السّلام:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،أمّا بعد فانّ اللّٰه عزّ و جلّ قد ابتعثکما لأمر عظیم أعظم به أجرکما و رفع به ذکرکما و زیّنکما به فی المسلمین،طلبتما بدم الخلیفة المظلوم، و غضبتما للّٰه إذ ترک حکم الکتاب،و جاهدتما أهل الظّلم و العدوان،فأبشرا (5) برضوان اللّٰه و عاجل نصرة أولیاء اللّٰه و المواساة لکما فی دار الدّنیا و سلطاننا حتّی ینتهی ذلک الی ما یرضیکما و یؤدّی به حقّکما، فالزما أمرکما،و جاهدا عدوّکما،و ادعوا المدبرین عنکما الی هداکما (6) فکأنّ الجیش قد أظلّ علیکما فانقشع (7) کلّ ما تکرهان و دام کلّ ما تهویان،و السّلام علیکما.
و بعث بالکتاب مع مولی له یقال له:سبیع (8) فخرج الرّسول بکتابه حتّی
ص:274
قدم به علیهما بمصر و محمّد بن أبی بکر یومئذ أمیرها قد ناصبة هؤلاء النّفر الحرب بها و هم عنه متنحّون یهابون الاقدام علیه،فدفع الکتاب الی مسلمة بن مخلّد فلمّا قرأه قال له:الق به معاویة بن حدیج ثمّ القنی به حتّی أجیب عنّی و عنه،فانطلق[الیه] الرّسول بکتاب معاویة فأقرأه إیّاه ثمّ قال له:انّ مسلمة قد أمرنی أن أردّ الکتاب الیه لکی یجیب معاویة عنک و عنه،قال:قل له:فلیفعل،فأتی مسلمة بالکتاب فکتب مسلمة الجواب عنه و عن معاویة بن حدیج:
الی معاویة بن أبی سفیان:
أمّا بعد فانّ هذا الأمر الّذی قد ندبنا (1) له أنفسنا و ابتعثنا (2) اللّٰه به علی عدوّنا أمر نرجو به ثواب ربّنا،و النّصر علی من خالفنا و تعجیل النّقمة علی من سعی علی امامنا،و طأطأ الرّکض فی جهادنا، و نحن بهذه الأرض قد نفینا من کان بها من أهل البغی، و أنهضنا من کان بها من أهل القسط و العدل،و قد ذکرت مؤازرتک فی سلطانک و ذات- یدک،و باللّٰه انّه لا من أجل مال غضبنا (3) و لا إیّاه أردنا،فان یجمع اللّٰه لنا ما نرید و نطلب و یؤتنا ما نتمنّی (4) فانّ الدّنیا و الآخرة للّٰه ربّ العالمین و قد یؤتیهما اللّٰه[معا (5)] عالما من خلقه کما قال فی کتابه: فَآتٰاهُمُ اللّٰهُ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا وَ حُسْنَ ثَوٰابِ الْآخِرَةِ وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (6) عجّل علینا بخیلک و رجلک فانّ عدوّنا قد کان علینا حربا و کنّا فیهم قلیلا و قد أصبحوا لنا هائبین و أصبحنا لهم منابذین (7) فان یأتنا مدد من قبلک
ص:275
یفتح اللّٰه علیک،و لا قوّة الاّ به و هو حسبنا و نعم الوکیل (1).
قال:فجاء هذا الکتاب معاویة و هو یومئذ بفلسطین،فدعا النّفر الّذین سمّیناهم من قریش و غیرهم و أقرأهم الکتاب و قال لهم:ما ذا ترون؟-قالوا:نری أن تبعث الیهم جندا من قبلک فانّک مفتتحها ان شاء اللّٰه.
قال:معاویة:فتجهّز الیها یا أبا عبد اللّٰه یعنی عمرو بن العاص فبعثه فی ستّة آلاف رجل فخرج یسیر و خرج معه معاویة یودّعه فقال له معاویة عند وداعه إیّاه:أوصیک بتقوی اللّٰه یا عمرو،و بالرّفق فانّه یمن،و بالتّؤدة (2) فانّ العجلة من الشّیطان،و بأن تقبل من (3) أقبل،و أن تعفو عمّن أدبر،أنظره فان تاب و أناب قبلت منه،و ان أبی فانّ السّطوة بعد المعرفة (4) أبلغ فی الحجّة و أحسن فی العاقبة،و ادع النّاس الی الصّلح و الجماعة،فان أنت ظفرت (5) فلیکن أنصارک آثر (6) النّاس عندک،و کلّ النّاس فأول حسنا (7).
323 انّ معاویة لمّا بلغه تفرّق النّاس عن علیّ علیه السّلام و تخاذلهم أرسل عمرو بن العاص الی مصر فی جیش من أهل الشّام فسار حتّی دنا من مصر فتلقّی محمّد بن أبی بکر و کان
ص:276
عامل علیّ علی مصر،فلمّا نزل أدانی مصر اجتمعت الیه العثمانیّة فأقام بها و کتب الی محمّد بن أبی بکر:
أمّا بعد فتنحّ عنّی بدمک یا ابن أبی بکر فانّی لا أحبّ أن یصیبک منّی ظفر و انّ النّاس بهذه البلاد قد اجتمعوا (1) علی خلافک و رفض أمرک،و ندموا علی اتّباعک و هم مسلموک (2) لو قد التقت حلقتا البطان (3)، فَاخْرُجْ منها إِنِّی لَکَ مِنَ النّٰاصِحِینَ (4) و السّلام.
قال:و بعث عمرو أیضا مع هذا الکتاب بکتاب معاویة الیه و فیه (5):
أمّا بعد فانّ غبّ البغی و الظّلم عظیم الوبال،و انّ سفک الدّم الحرام لا یسلم صاحبه من النّقمة فی الدّنیا و التّبعة الموبقة فی الآخرة،و ما نعلم أحدا کان أعظم علی عثمان بغیا و لا أسوأ له عیبا و لا أشدّ علیه خلافا منک،سعیت علیه فی السّاعین، و ساعدت علیه مع المساعدین،و سفکت دمه مع السّافکین،ثمّ أنت تظنّ أنّی عنک نائم،ثمّ تأتی (6) بلدة فتأمن فیها و جلّ أهلها أنصاری،یرون رأیی و یرقبون (7) قولی (8)و یستصرخوننی علیک (9) و قد بعثت إلیک قوما حناقا علیک (10) یستسفکون دمک و یتقرّبون
ص:277
الی اللّٰه بجهادک (1)،قد أعطوا اللّٰه عهدا (2) لیقتلنّک،و لو لم یکن منهم إلیک ما قالوا لقتلک اللّٰه بأیدیهم أو بأیدی غیرهم من أولیائه فاحذّرک (3) و أنذرک و أحبّ أن یقتلوک بظلمک و وقیعتک و عدوانک علی عثمان یوم الدّار تطعن بمشاقصک فیما بین أحشائه و أوداجه و لکنّی أکره أن تقتل و لن یسلمک اللّٰه من القصاص أین کنت و السّلام.
قال:فطوی محمّد بن أبی بکر کتابیهما و بعث بهما الی علیّ علیه السّلام و کتب الیه:
أمّا بعد فان العاصی ابن العاص قد نزل أدانی مصر و اجتمع الیه من أهل البلد کلّ من کان یری رأیهم و قد جاء فی جیش جرّار و قد رأیت ممّن قبلی بعض الفشل، فان کان لک فی أرض مصر حاجة فأمددنی بالأموال و الرّجال،و السّلام (4).
فکتب الیه علیّ علیه السّلام:
أمّا بعد فقد جاءنی رسولک (5) بکتابک تذکر أنّ ابن العاص قد نزل أدانی مصر فی جیش جرّار،و أنّ من کان علی مثل رأیه قد خرج الیه،و خروج من کان یری رأیه خیر (6) لک من إقامته عندک،و ذکرت أنّک قد رأیت ممّن قبلک فشلا،فلا تفشل و ان فشلوا،حصّن قریتک و اضمم إلیک شیعتک و أذک (7) الحرس فی عسکرک،و اندب الی.
ص:278
القوم کنانة بن بشر (1) المعروف بالنّصیحة و التّجربة و البأس،و أنا (2) نادب إلیک النّاس علی الصّعب و الذّلول،فاصبر لعدوّک و امض علی بصیرتک،و قاتلهم علی نیّتک،و جاهدهم محتسبا للّٰه و ان کانت فئتک أقلّ الفئتین،فانّ اللّٰه یعزّ (3) القلیل و یخذل الکثیر،و قد قرأت کتابی الفاجرین المتحابّین علی المعصیة،و المتلائمین (4) علی الضّلالة،و المرتشیین (5)اللّذین استمتعا بخلاقهما (6) فلا یهدّنک 7 إرعادهما و ابراقهما،و أجبهما ان کنت.
ص:279
لم تجبهما بما هما أهله فانّک تجد مقالا ما شئت،و السّلام.
قال: (1) فکتب محمّد بن أبی بکر الی معاویة جواب کتابه:
أمّا بعد فقد أتانی کتابک تذکر من أمر عثمان أمرا لا أعتذر إلیک منه،و تأمرنی بالتّنحّی عنک کأنّک لی ناصح،و تخوّفنی بالمثلة (2) کأنّک علیّ شفیق،و أنا أرجو أن تکون الدّائرة علیکم و أن یهلککم (3) اللّٰه فی الوقعة (4) و أن ینزل بکم الذّلّ و أن تولّوا الدّبر،فان یکن (5) لکم الأمر فی الدّنیا فکم و کم لعمری من ظالم قد نصرتم،و کم من مؤمن قد قتلتم و مثلتم به،و الی اللّٰه المصیر و الیه تردّ الأمور،و هو أرحم الرّاحمین،و اللّٰه المستعان علی ما تصفون (6).
ص:280
قال:و کتب محمّد بن أبی بکر الی عمرو بن العاص جواب کتابه:
أمّا بعد فقد فهمت کتابک و علمت ما ذکرت،و زعمت أنّک لا تحبّ (1) أن یصیبنی منک ظفر فأشهد باللّٰه انّک لمن المبطلین،و زعمت (2) أنّک لی ناصح و اقسم أنّک عندی ظنین،و زعمت (3) أنّ أهل البلد قد رفضونی و ندموا علی اتّباعی فأولئک حزبک و حزب الشّیطان الرّجیم،حسبنا اللّٰه ربّ العالمین[و نعم الوکیل]،و توکّلت علی اللّٰه العزیز الرّحیم،ربّ العرش العظیم (4).
قال:و أقبل عمرو بن العاص (5) فقصد مصر فقام محمّد بن أبی بکر فی النّاس فحمد اللّٰه و أثنی علیه و صلّی علی محمّد صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم ثمّ قال:
أمّا بعد یا معاشر المؤمنین (6) فانّ القوم الّذین کانوا ینتهکون الحرمة و ینعشون الضّلالة (7) و یشبّون نار الفتنة (8) و یستطیلون (9) بالجبریّة قد نصبوا لکم العداوة و ساروا إلیکم بالجنود،فمن أراد الجنّة و المغفرة فلیخرج الی هؤلاء القوم فلیجالد هم (10)
ص:281
فی اللّٰه،انتدبوا الی هؤلاء رحمکم اللّٰه مع کنانة بن بشر و من یجیب معه من کندة، فانتدب معه نحو ألفی رجل،و[خرج]محمّد فی نحو ألفین (1)،و استقبل عمرو کنانة و هو علی مقدّمة محمّد،فأقبل عمرو نحو کنانة فلمّا دنا منه سرّح نحوه الکتائب کتیبة بعد کتیبة،فجعل کنانة لا یأتیه کتیبة من کتائب أهل الشّام الاّ شدّ علیها بمن معه فیضربها حتّی یلحقها بعمرو،ففعل ذلک مرارا،فلمّا رأی عمرو ذلک بعث الی معاویة بن حدیج الکندیّ فأتاه فی مثل الدّهم (2) فلمّا رأی کنانة ذلک الجیش نزل عن فرسه و نزل معه أصحابه،فضاربهم بسیفه و هو یقول: وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ کِتٰاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ (3) ثمّ ضاربهم بسیفه حتّی استشهد،رحمه اللّٰه.
قتل محمد بن أبی بکر رحمة اللّٰه علیه
324 انّ عمرو بن العاص (4) لمّا قتل کنانة أقبل نحو محمّد بن أبی بکر و قد تفرّق عنه أصحابه،فلمّا رأی ذلک محمّد خرج یمضی فی الطّریق (5) حتّی انتهی الی خربة فی [ناحیة]الطّریق فآوی الیها،و جاء عمرو بن العاص حتّی دخل الفسطاط،و خرج
ص:282
معاویة بن حدیج فی طلب محمّد بن أبی بکر حتّی انتهی الی علوج (1) علی قارعة الطّریق فسألهم:هل مرّ بکم أحد تنکرونه؟-قالوا:لا،فقال أحدهم:انّی دخلت تلک الخربة فإذا أنا فیها برجل جالس،فقال ابن حدیج:هو هو و ربّ الکعبة،فانطلقوا یرکضون حتّی دخلوا علیه و استخرجوه و قد کاد یموت عطشا فأقبلوا به نحو الفسطاط.
قال:و وثب أخوه عبد الرّحمن بن أبی بکر الی عمرو بن العاص و کان فی جنده فقال:و اللّٰه لا یقتل أخی صبرا،ابعث الی معاویة بن حدیج فانهه عن قتله،فأرسل عمرو الی معاویة أن ائتنی بمحمّد،فقال معاویة:أ قتلتم کنانة بن بشر ابن عمّی و اخلّی عن محمّد؟!هیهات، أَ کُفّٰارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولٰئِکُمْ أَمْ لَکُمْ بَرٰاءَةٌ فِی الزُّبُرِ (2). فقال محمّد:اسقونی قطرة من الماء،فقال معاویة:لا سقانی اللّٰه ان سقیتک قطرة أبدا،انّکم (3)منعتم عثمان أن یشرب الماء حتّی قتلتموه ظامیا (4) محرما،فسقاه (5) اللّٰه من الرّحیق المختوم،و اللّٰه لأقتلنّک یا ابن أبی بکر و أنت ظمآن فیسقیک اللّٰه من الحمیم و الغسلین (6).
فقال له محمّد بن أبی بکر:یا ابن الیهودیّة النّسّاجة:لیس ذلک (7) إلیک و لا الی من ذکرت (8)،انّما ذلک الی اللّٰه یسقی أولیاءه و یظمئ أعداءه و هم أنت و قرناؤک (9)
ص:283
و من تولاّک[و تولّیته (1)]، و اللّٰه لو کان سیفی فی یدی ما بلغتم منّی ما بلغتم،فقال له معاویة بن حدیج-لعنه اللّٰه-:أ تدری ما أصنع بک؟!أدخلک جوف هذا الحمار (2)المیّت ثمّ أحرقه علیک بالنّار،فقال محمّد:ان فعلتم ذلک بی فطالما فعلتم ذلک بأولیاء اللّٰه، و أیم اللّٰه انّی لأرجو أن یجعل اللّٰه هذه النّار الّتی تخوّفنی بها[علیّ]بردا و سلاما کما جعلها علی إبراهیم خلیله،و أن یجعلها علیک و علی أولیائک کما جعلها علی نمرود (3)و أولیائه،و انّی لأرجو أن یحرقک اللّٰه و امامک یعنی معاویة بن أبی سفیان و هذا و أشار الی عمرو بن العاص بنار تلظّی علیکم کلّما خبت زادها اللّٰه (4) سعیرا، فقال له معاویة:انّی لا أقتلک ظلما،انّما أقتلک بعثمان.فقال له محمّد:و ما أنت و عثمان؟انّ عثمان عمل بغیر الحقّ و بدّل (5) حکم القرآن و قد قال اللّٰه عزّ و جلّ: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْکٰافِرُونَ ، فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ، فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ (6)، فنقمنا علیه أشیاء عملها،فأردنا أن یختلع من عملنا (7) فلم یفعل،فقتله من قتله من- النّاس (8) فغضب معاویة بن حدیج فقدّمه فضرب عنقه ثمّ ألقاه فی جوف حمار و أحرقه بالنّار.
ص:284
فلمّا بلغ ذلک عائشة أمّ المؤمنین جزعت علیه جزعا شدیدا و قنتت فی دبر کلّ صلاة تدعو علی معاویة بن أبی سفیان و عمرو بن العاص و معاویة بن حدیج،و قبضت عیال محمّد أخیها و ولده الیها،فکان القاسم بن محمّد بن أبی بکر فی عیالها (1).
و کان معاویة بن حدیج ملعونا خبیثا،و کان یسبّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.
325 قال:حدّثنا داود بن أبی عوف (2) قال (3): دخل معاویة بن حدیج علی الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام مسجد المدینة فقال له الحسن: ویلک یا معاویة أنت الّذی تسبّ أمیر المؤمنین علیّا علیه السّلام؟!أما و اللّٰه لئن رأیته یوم القیامة و ما ان أظنّک تراه، لترینّه کاشفا عن ساق یضرب وجوه المنافقین ضرب غریبة (4) الإبل (5).
ص:285
326 عن عبد الملک (1) بن عمیر (2)عن عبد اللّٰه بن شدّاد (3) قال: حلفت عائشة لا تأکل شواء أبدا فما أکلت شواء بعد مقتل محمّد حتّی لحقت باللّٰه،و ما عثرت قطّ الاّ قالت:
ص:286
تعس معاویة بن أبی سفیان و عمرو بن العاص و معاویة بن حدیج (1).
328 عن أبی إسحاق: أنّ أسماء بنت عمیس (2) لمّا أتاها نعی محمّد بن أبی بکر و ما صنع به کظمت حزنها (3) و قامت الی مسجدها حتّی تشخّبت دما (4).
ص:287
329 عن أبی إسماعیل کثیر النّوّاء (1): أنّ أبا بکر (2) خرج فی غزاة فرأت أسماء بنت عمیس فی منامها و هی تحته کأنّ أبا بکر مخضّب (3) بالحنّاء رأسه و لحیته و علیه ثیاب بیض فجاءت الی عائشة فأخبرتها،فقالت:ان صدقت رؤیاک فقد قتل أبو بکر،انّ خضابه الدّم،و انّ ثیابه أکفانه ثمّ بکت،فدخل النّبیّ صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم و هی کذلک فقال:ما أبکاها؟- فقالوا:یا رسول اللّٰه ما أبکاها أحد و لکنّ أسماء ذکرت رؤیا رأتها لأبی بکر فأخبر النّبیّ صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم،فقال:لیس کما عبّرت عائشة و لکن یرجع أبو بکر صالحا (4) فیلقی أسماء فتحمل منه أسماء بغلام تسمّیه محمّدا یجعله اللّٰه غیظا علی الکافرین و المنافقین،فکان الغلام محمّد بن أبی بکر-رحمه اللّٰه-قتل یؤمئذ فکان کما أخبر.
330 قال: و کتب (5) عمرو بن العاص الی معاویة بن أبی سفیان عند قتل محمّد بن أبی بکر و کنانة بن بشر:
أمّا بعد فانّا لقینا محمّد بن أبی بکر و کنانة بن بشر فی جموع من أهل مصر
ص:288
فدعوناهم الی الکتاب و السّنّة فعصوا (1) الحقّ و تهوّکوا (2) فی الضّلال،فجاهدناهم فاستنصرنا اللّٰه علیهم،فضرب اللّٰه وجوههم و أدبارهم و منحنا أکتافهم،فقتل محمّد بن أبی بکر و کنانة بن بشر،و الحمد للّٰه ربّ العالمین،و السّلام (3).
و اللّٰه انّی لعند علیّ جالس إذ جاءه عبد اللّٰه بن قعین جدّ کعب یستصرخ من قبل محمّد بن أبی بکر و هو یومئذ أمیر علی مصر،فقام علیّ علیه السّلام فنادی فی النّاس:الصّلاة جامعة فاجتمع النّاس فصعد المنبر فحمد اللّٰه و أثنی علیه و صلّی علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم ثمّ قال:
أمّا بعد فهذا صریخ محمّد بن أبی بکر و إخوانکم من أهل مصر و قد سار الیهم ابن النّابغة عدوّ اللّٰه و عدوّکم،فلا یکوننّ أهل الضّلال الی باطلهم و الرّکون الی سبیل الطّاغوت أشدّ اجتماعا علی باطلهم و ضلالتهم منکم علی حقّکم،فکأنّکم بهم قد (1) بدءوکم و إخوانکم بالغزو فاعجلوا الیهم بالمواساة و النّصر،عباد اللّٰه انّ مصر أعظم من الشّام خیرا (2)،و خیر أهلا فلا تغلبوا علی مصر،فانّ بقاء مصر فی أیدیکم عزّ لکم و کبت لعدوّکم اخرجوا الی الجرعة[و الجرعة بین الکوفة و الحیرة (3)]لنتوافی هناک کلّنا (4) غدا ان شاء اللّٰه.
فلمّا (5) کان الغد (6) خرج یمشی فنزلها بکرة فأقام بها حتّی انتصف النّهار یومه ذلک فلم یوافه منهم مائة رجل (7) فرجع،فلمّا کان العشیّ (8) بعث الی الأشراف،فجمعهم،
ص:290
فدخلوا علیه القصر و هو کئیب حزین فقال (1).
الحمد للّٰه علی ما قضی من أمر (2)،و قدّر من فعل 3،و ابتلانی بکم أیّتها الفرقة الّتی لا تطیع إذا أمرت (3) و لا تجیب إذا دعوت 5 لا أبا لغیرکم (4) ما تنتظرون بنصرکم (5)[ربّکم (6)]،و الجهاد علی حقّکم؟!الموت أو الذّلّ لکم فی هذه الدّنیا فی غیر الحقّ (7)و اللّٰه لئن جاءنی الموت-و لیأتینّی فلیفرّقنّ بینی و بینکم و انّی لصحبتکم لقال (8).
الادین یجمعکم،ألا حمیّة تغضبکم (9)،إذ أنتم سمعتم (10) بعدوّکم ینتقص (11) بلادکم و یشنّ الغارة علیکم،أ و لیس عجبا أنّ معاویة یدعو الجفاة الظّلمة الطغّام (12) فیتّبعونه علی غیر عطاء و لا معونة،فیجیبونه فی السّنة[المرّة و]المرّتین و الثّلاث إلی أیّ
ص:291
وجه شاء،ثمّ إنّی أدعوکم و أنتم أولو النّهی و بقیّة النّاس[علی المعونة و طائفة منکم علی العطاء (1)]فتختلفون و تتفرّقون عنّی و تعصوننی و تخالفون علیّ.
فقام إلیه مالک بن کعب الأرحبیّ (2) فقال:یا أمیر المؤمنین اندب النّاس معی، فانّه لا عطر بعد عروس (3)،لمثل هذا الیوم[کنت 4]أدّخر نفسی،و انّ الأجر لا یأتی
ص:292
إلاّ بالکره (1).
[ثمّ التفت إلی النّاس و قال (2)]:اتّقوا اللّٰه و أجیبوا إمامکم و انصروا دعوته و قاتلوا عدوّکم،و أنا أسیر (3) إلیهم یا أمیر المؤمنین.
قال:فأمر علیّ منادیه سعدا مولاه فنادی:ألا سیروا مع مالک بن کعب الی مصر (4)
ص:293
و کان وجها مکروها،فلم یجتمعوا إلیه شهرا،[فلمّا اجتمع له منهم ما اجتمع خرج بهم مالک بن کعب (1)]فعسکر بظاهر الکوفة (2)،ثمّ إنّه خرج و خرج معه أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام فنظروا فإذا جمیع من خرج معه نحو من ألفی رجل،فقال علیّ علیه السّلام:سیروا علی اسم اللّٰه فو اللّٰه ما إخالکم (3) تدرکون (4) القوم حتّی ینقضی أمرهم.
قال:فخرج مالک بهم و ساربهم خمس لیال.
ثمّ إنّ الحجّاج بن غزیّة الأنصاریّ (5) قدم علی علیّ من مصر،و قدم علیه
ص:294
عبد الرّحمن بن المسیّب (1) الفزاریّ من الشّام،فأمّا الفزاریّ فکان عینه علیه السّلام بالشّام، و أمّا الأنصاریّ فکان مع محمّد بن أبی بکر بمصر فحدّثه الأنصاریّ بما عاین و شهد بهلاک محمّد،و حدّثه الفزاریّ أنّه لم یخرج من الشّام حتّی قدمت البشری من قبل عمرو بن العاص[تتری (2)]یتبع بعضها علی أثر بعض بفتح مصر و قتل محمّد بن أبی بکر و حتّی أذّن معاویة بقتله علی المنبر فقال له:یا أمیر المؤمنین ما رأیت یوما قطّ سرورا بمثل سرور (3) رأیته بالشّام حتّی أتاهم هلاک (4) ابن أبی بکر فقال علیّ علیه السّلام:
أما إنّ حزننا علی قتله علی قدر سرورهم به،لا بل یزید أضعافا.
قال:فسرّح علیّ علیه السّلام عبد الرّحمن بن شریح الشّامیّ (5) إلی مالک بن کعب فردّه (6) من الطّریق.
قال:و حزن علیّ علیه السّلام علی محمّد بن أبی بکر حتّی رئی ذلک فیه و تبیّن فی وجهه،و قام فی النّاس خطیبا فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:ألا و انّ مصر قد افتتحها الفجرة أولیاء الجور و الظّلم الّذین صدّوا عن سبیل اللّٰه و بغوا الإسلام عوجا،ألا و انّ
ص:295
محمّد بن أبی بکر قد استشهد-رحمه اللّٰه-فعند اللّٰه نحتسبه،أما و اللّٰه لقد کان ما علمت (1)[لممّن (2)]ینتظر القضاء و یعمل للجزاء،و یبغض شکل الفاجر و یحبّ هین (3) المؤمن، و انّی و اللّٰه ما ألوم نفسی علی تقصیر و لا عجز و انّی بمقاساة الحرب لجدّ بصیر (4) و انّی لأقدم علی الأمر (5) و أعرف وجه الحزم و أقوم بالرّأی المصیب (6) فأستصرخکم معلنا
ص:296
و أنادیکم نداء المستغیث معربا (1) فلا تسمعون لی قولا و لا تطیعون لی أمرا،تصیّرون الأمور الی عواقب المساءة (2) فأنتم القوم لا یدرک بکم الثّار و لا تنقض بکم الأوتار (3)، دعوتکم الی غیاث (4) إخوانکم منذ بضع و خمسین یوما (5) فجرجرتم (6) علیّ جرجرة- الجمل الأشدق (7) و تثاقلتم الی الأرض تثاقل من لیس له نیّة فی جهاد العدوّ،و لا
ص:297
رأی له فی اکتساب الأجر،ثم خرج الیّ منکم جنید متذائب (1) ضعیف کأنّما یساقون الی الموت و هم ینظرون (2)،فافّ لکم ثمّ نزل[فدخل رحله (3)].
337 قال: کتب علیّ علیه السّلام الی عبد اللّٰه بن العبّاس و هو علی البصرة (4):.
ص:298
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم ،من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین الی عبد اللّٰه بن العبّاس:
سلام علیک و رحمة اللّٰه و برکاته،أمّا بعد فانّ مصر قد افتتحت و قد استشهد محمّد بن أبی بکر فعند اللّٰه عزّ و جلّ نحتسبه.و قد کنت کتبت الی النّاس و تقدّمت الیهم فی بدء الأمر و أمرتهم بإغاثته (1) قبل الوقعة،و دعوتهم سرّا و جهرا،و عودا و بدءا،فمنهم الآتی (2)کارها،و منهم المعتلّ (3) کاذبا،و منهم القاعد خاذلا،أسأل اللّٰه تعالی أن یجعل لی منهم فرجا[و مخرجا]و أن یریحنی منهم عاجلا،فو اللّٰه لو لا طمعی عند لقاء عدوّی فی الشّهادة و توطینی نفسی علی المنیّة لأحببت أن لا أبقی مع هؤلاء یوما واحدا،عزم اللّٰه لنا و لک[علی الرّشد و (4)]علی تقواه و هداه، انّه علی کلّ شیء قدیر،و السّلام (5).
ص:299
فکتب الیه عبد اللّٰه بن عبّاس:[بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم (1)].
لعبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین من عبد اللّٰه بن عبّاس:سلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّٰه و برکاته،أما بعد فقد بلغنی کتابک تذکر فیه افتتاح مصر و هلاک محمّد بن أبی- بکر (2) و أنّک سألت اللّٰه ربّک أن یجعل لک من رعیّتک الّتی ابتلیت بها فرجا و مخرجا، و أنا أسأل اللّٰه أن یعلی کلمتک،و أن یعینک (3) بالملائکة عاجلا،و اعلم أنّ اللّٰه صانع لک [ذلک]و معزّک و مجیب دعوتک و کابت عدوّک،و أخبرک یا أمیر المؤمنین أنّ النّاس ربّما تباطئوا ثمّ نشطوا (4) فارفق بهم یا أمیر المؤمنین و دارهم (5) و منّهم و استعن باللّٰه علیهم کفاک اللّٰه المهمّ (6) و السّلام (7).
قال:و أخبرنی ابن أبی سیف أنّ عبد اللّٰه بن عبّاس قدم علی علیّ علیه السّلام من البصرة فعزّاه بمحمّد (8) بن أبی بکر رحمه اللّٰه.
339 عن مالک بن الجون (9) الحضرمیّ أنّ علیّا علیه السّلام قال:
ص:300
رحم اللّٰه محمّدا،کان غلاما حدثا،أما و اللّٰه لقد کنت أردت أن أولّی المرقال هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص مصر،و اللّٰه لو أنّه ولیها لما خلّی لعمرو بن العاص و أعوانه (1) العرصة، و لما قتل الاّ و سیفه فی یده بلا ذمّ لمحمّد بن أبی بکر فلقد أجهد (2) نفسه و قضی ما علیه.
قال (3): فقیل لعلیّ علیه السّلام:لقد جزعت علی محمّد بن أبی بکر جزعا شدیدا یا أمیر المؤمنین...!قال:و ما یمنعنی؟انّه کان لی ربیبا و کان لبنیّ أخا،و کنت له والدا أعدّه ولدا (4).
ص:301
الی أصحابه بعد مقتل محمد بن أبی بکر(رحمه الله)
341 عن عبد الرّحمن بن جندب (2) عن أبیه جندب قال: دخل عمرو بن الحمق و حجر بن عدیّ و حبّة العرنیّ و الحارث الأعور و عبد اللّٰه بن سبإ علی أمیر المؤمنین علیه السّلام بعد ما افتتحت مصر و هو مغموم حزین فقالوا له:بیّن لنا ما قولک فی أبی بکر و عمر؟-فقال لهم علیّ علیه السّلام:و هل فرغتم لهذا؟و هذه مصر قد افتتحت،و شیعتی بها
ص:302
قد قتلت؟!أنا مخرج إلیکم کتابا أخبرکم فیه عمّا سألتم،و أسألکم أن تحفظوا من حقّی ما ضیّعتم،فاقرءوه علی شیعتی و کونوا علی الحقّ أعوانا،و هذه نسخة الکتاب:
من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین الی من قرأ کتابی هذا من المؤمنین و المسلمین:
السّلام علیکم،فانّی أحمد إلیکم اللّٰه الّذی لا إله الاّ هو.
أمّا بعد فانّ اللّٰه بعث محمّدا صلی اللّٰه علیه و آله نذیرا للعالمین،و أمینا علی التّنزیل،و شهیدا علی هذه الأمّة،و أنتم یا معشر العرب یومئذ علی شرّ دین و فی شرّ دار،منیخون علی حجارة خشن و حیّات (1) صمّ، و شوک مبثوث فی البلاد،تشربون الماء الخبیث،و تأکلون الطّعام الجشیب (2) و تسفکون دماءکم،و تقتلون أولادکم،و تقطعون أرحامکم،و تأکلون أموالکم[بینکم]بالباطل،سبلکم خائفة،و الأصنام فیکم منصوبة،[و الآثام بکم معصوبة (3)]و لا یؤمن أکثرهم باللّٰه الاّ و هم مشرکون (4) فمنّ اللّٰه علیکم بمحمّد صلی اللّٰه علیه و آله فبعثه إلیکم رسولا من أنفسکم،و قال فیما أنزل من کتابه: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (5)، و قال: لَقَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (6)، و قال: لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ (7)، و قال: ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (8). فکان الرّسول إلیکم من أنفسکم بلسانکم،و کنتم أوّل المؤمنین تعرفون وجهه و شیعته
ص:303
و عمارته (1)،فعلّمکم الکتاب و الحکمة (2)،و الفرائض و السّنّة،و أمرکم بصلة أرحامکم و حقن دمائکم،و صلاح ذات البین،و أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا (3)،و أن توفوا بالعهد،و لا تنقضوا الأیمان بعد توکیدها (4) و أمرکم أن تعاطفوا و تبارّوا و تباذلوا و تراحموا،و نهاکم عن التّناهب و التّظالم و التّحاسد و التّقاذف و التّباغی،و عن شرب الخمر و بخس المکیال و نقص المیزان،و تقدّم إلیکم فیما أنزل علیکم:ألاّ تزنوا، و لا تربوا،و لا تأکلوا أموال الیتامی ظلما (5) و أن تؤدّوا الأمانات الی أهلها، وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (6)، وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (7)، و کلّ خیر یدنی الی الجنّة و یباعد من النّار أمرکم به،و کلّ شرّ یباعد من الجنّة و یدنی من النّار نهاکم عنه (8).
فلمّا استکمل مدّته من الدّنیا توفّاه اللّٰه الیه سعیدا حمیدا،فیا لها مصیبة خصّت الأقربین و عمّت جمیع المسلمین،ما أصیبوا بمثلها قبلها،و لن یعاینوا بعد أختها (9).
ص:304
فلمّا مضی لسبیله صلی اللّٰه علیه و آله تنازع المسلمون الأمر بعده (1)،فو اللّٰه ما کان یلقی فی روعی (2)،و لا یخطر علی بالی أنّ العرب تعدل (3) هذا الأمر بعد محمّد صلی اللّٰه علیه و آله عن أهل بیته و لا أنّهم منحّوه (4) عنّی من بعده،فما راعنی (5) الاّ انثیال النّاس علی أبی بکر
ص:305
و إجفالهم (1) الیه لیبایعوه،فأمسکت یدی و رأیت أنّی أحقّ بمقام رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله فی النّاس ممّن تولّی الأمر من بعده فلبثت بذاک ما شاء اللّٰه حتّی رأیت راجعة من النّاس (2) رجعت عن الإسلام یدعون الی محق دین اللّٰه و ملّة محمّد صلی اللّٰه علیه و آله و إبراهیم علیه السّلام فخشیت ان لم أنصر الإسلام و أهله أن أری فیه ثلما و هدما یکون مصیبته (3) أعظم علیّ من فوات ولایة أمورکم (4)الّتی انّما هی متاع أیّام قلائل ثمّ یزول ما کان منها کما یزول السّراب و کما یتقشّع (5) السّحاب،فمشیت عند ذلک الی أبی بکر فبایعته و نهضت فی تلک الأحداث حتّی زاغ (6) الباطل و زهق و کانت «کَلِمَةُ اللّٰهِ هِیَ الْعُلْیٰا (7)»
ص:306
وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (1).
فتولّی أبو بکر تلک الأمور فیسّر و شدّد (2) و قارب و اقتصد،فصحبته مناصحا و أطعته فیما أطاع اللّٰه[فیه]جاهدا،و ما طمعت ان لو حدث به حدث (3) و أنا حیّ أن یردّ الیّ الأمر الّذی نازعته فیه طمع مستیقن و لا یئست منه یأس من لا یرجوه،و لو لا خاصّة ما کان بینه و بین عمر لظننت أنّه (4) لا یدفعها عنّی،فلمّا احتضر بعث الی عمر فولاّه فسمعنا و أطعنا و ناصحنا و تولّی عمر الأمر و کان مرضیّ السّیرة (5) میمون النّقیبة (6) حتّی إذا احتضر قلت فی نفسی:لن یعدلها عنّی فجعلنی سادس ستّة فما کانوا لولایة أحد أشدّ کراهیة منهم لولایتی علیهم،فکانوا یسمعونی عند وفاة الرّسول صلی اللّٰه علیه و آله أحاجّ أبا بکر (7) و أقول:یا معشر قریش انّا أهل البیت أحقّ بهذا الأمر منکم ما کان فینا من یقرأ القرآن و یعرف السّنّة و یدین دین (8) الحقّ فخشی القوم ان أنا ولیت علیهم أن لا یکون لهم فی الأمر نصیب ما بقوا،فأجمعوا إجماعا واحدا، فصرفوا الولایة الی عثمان و أخرجونی منها رجاء أن ینالوها و یتداولوها إذ یئسوا
ص:307
أن ینالوا من (1) قبلی ثمّ قالوا:هلمّ فبایع و الاّ جاهدناک،فبایعت مستکرها و صبرت محتسبا،فقال قائلهم (2):یا ابن أبی طالب انّک علی هذا الأمر لحریص فقلت:أنتم أحرص منّی و أبعد،أ أنا أحرص إذا (3) طلبت تراثی و حقّی الّذی جعلنی اللّٰه و رسوله أولی به؟أم أنتم إذ تضربون وجهی دونه؟و تحولون بینی و بینه؟!فبهتوا (4)،و اللّٰه لا یهدی القوم الظّالمین (5).
اللّهمّ انّی أستعدیک علی قریش (6) فانّهم قطعوا رحمی،و أصغوا 7 إنائی،
ص:308
و صغّروا عظیم منزلتی،و أجمعوا علی منازعتی حقّا کنت أولی به منهم فسلبونیه،ثمّ قالوا:ألا انّ فی الحقّ أن تأخذه و فی الحقّ أن تمنعه،فاصبر کمدا (1) متوخّما (2)أو مت متأسّفا حنقا (3)فنظرت (4) فإذا لیس معی (5) رافد و لا ذابّ و لا مساعد الاّ أهل بیتی
ص:309
فضننت بهم عن الهلاک (1) فأغضیت علی القذی،و تجرّعت (2) ریقی علی الشّجی،و صبرت من کظم الغیظ علی أمرّ من العلقم،و آلم للقلب من حزّ الشّفار.
حتّی إذا نقمتم علی عثمان أتیتموه فقتلتموه ثمّ جئتمونی لتبایعونی،فأبیت علیکم و أمسکت یدی فنازعتمونی و دافعتمونی،و بسطتم یدی فکففتها،و مددتم یدی فقبضتها،و ازدحمتم علیّ حتّی ظننت أنّ بعضکم قاتل بعض أو أنّکم قاتلی،فقلتم:بایعنا لا نجد غیرک و لا نرضی الاّ بک،فبایعنا لا نفترق (3) و لا تختلف کلمتنا،فبایعتکم و دعوت النّاس الی بیعتی،فمن بایع طائعا قبلته منه،و من أبی لم أکرهه (4) و ترکته،فبایعنی فیمن بایعنی طلحة و الزّبیر و لو أبیا ما أکرهتهما کما لم اکره غیرهما،فما لبثنا (5) الاّ یسیرا حتّی بلغنی أن خرجا (6) من مکّة متوجّهین الی البصرة فی جیش (7) ما منهم رجل الاّ
ص:310
بایعنی و أعطانی الطّاعة،فقدما علی عاملی و خزّان بیت مالی و علی أهل مصر کلّهم علی بیعتی و فی طاعتی فشتّتوا کلمتهم و أفسدوا جماعتهم،ثمّ وثبوا علی شیعتی من المسلمین فقتلوا طائفة منهم غدرا،و طائفة صبرا،و طائفة عصّبوا بأسیافهم فضاربوا بها (1)حتّی لقوا اللّٰه صادقین،فو اللّٰه لو لم یصیبوا منهم الاّ رجلا واحدا متعمّدین لقتله (2)[بلا جرم جرّه (3)]لحلّ لی به قتل ذلک الجیش کلّه (4) فدع ما انّهم قد قتلوا من المسلمین أکثر من العدّة الّتی دخلوا بها علیهم و قد أدال اللّٰه منهم (5)فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ (6).
ص:311
ثمّ انّی نظرت فی أهل الشّام (1) فإذا أعراب أحزاب،و أهل طمع جفاة طغام (2)یجتمعون من کلّ أوب (3) و من کان ینبغی ان یؤدّب و یدرّب أو یولّی علیه (4) و یؤخذ علی یدیه (5)،لیسوا من المهاجرین و لا الأنصار،و لا التّابعین بإحسان،فسرت الیهم فدعوتهم الی الطّاعة و الجماعة،فأبوا الاّ شقاقا و نفاقا (6) و نهوضا (7) فی وجوه المسلمین ینضحونهم بالنّبل (8) و یشجرونهم بالرّماح (9)،فهناک نهدت الیهم بالمسلمین (10)فقاتلتهم فلمّا عظّهم (11) السّلاح و وجدوا ألم الجراح رفعوا المصاحف یدعونکم الی ما
ص:312
فیها،فأنبأتکم أنّهم لیسوا بأصحاب دین و لا قرآن،و أنّهم رفعوها غدرا و مکیدة (1)و خدیعة و وهنا و ضعفا،فامضوا علی حقّکم و قتالکم، فأبیتم علیّ و قلتم:اقبل منهم، فان أجابوا الی ما فی الکتاب جامعونا علی ما نحن علیه من الحقّ،و ان أبوا کان أعظم لحجّتنا علیهم،فقبلت منکم (2)،و کففت عنهم إذ أبیتم و ونیتم (3)،و کان الصّلح بینکم و بینهم علی رجلین یحییان ما أحیا القرآن،و یمیتان ما أمات القرآن،فاختلف رأیهما و تفرّق حکمهما و نبذا ما فی القرآن و خالفا ما فی الکتاب فجنّبهما اللّٰه السّداد و دلاّهما فی الضّلال (4) فنبذا حکمهما و کانا أهله (5)،فانخزلت 6 فرقة منّا فترکناهم ما ترکونا
ص:313
حتّی إذا عتوا فی الأرض یقتلون و یفسدون أتیناهم فقلنا:ادفعوا إلینا قتلة إخواننا ثمّ کتاب اللّٰه بیننا و بینکم،قالوا:کلّنا قتلهم،و کلّنا استحلّ دماءهم و دماءکم،و شدّت علینا خیلهم و رجالهم،فصرعهم اللّٰه مصرع (1) الظّالمین.فلمّا کان ذلک من شأنهم أمرتکم أن تمضوا (2) من فورکم ذلک الی عدوّکم فقلتم:کلّت سیوفنا،و نفدت نبالنا (3) و نصلت (4)أسنّة رماحنا،و عاد أکثرها قصدا (5) فارجع بنا الی مصرنا لنستعدّ (6) بأحسن عدّتنا،
ص:314
و إذا رجعت زدت فی مقاتلتنا عدّة من هلک منّا و فارقنا،فانّ ذلک أقوی لنا علی عدوّنا فأقبلت بکم حتّی إذا أطللتم (1) علی الکوفة أمرتکم أن تنزلوا بالنّخیلة،و أن تلزموا معسکرکم،و أن تضمّوا قواضبکم (2)،و أن توطّنوا علی الجهاد أنفسکم،و لا تکثروا زیارة أبنائکم و نسائکم،فانّ أصحاب الحرب المصابروها،و أهل التّشمیر فیها الّذین لا ینوحون (3) من سهر لیلهم و لا ظمأ نهارهم و لا خمص بطونهم و لا نصب أبدانهم،فنزلت طائفة منکم معی معذرة (4)،و دخلت طائفة منکم المصر عاصیة،فلا من بقی منکم ثبت و صبر،و لا من دخل المصر عاد الیّ و رجع،فنظرت الی معسکری و لیس فیه خمسون رجلا،فلمّا رأیت ما أتیتم دخلت إلیکم فما قدرت علی أن تخرجوا معی الی یومنا هذا.
ص:315
فما تنتظرون؟أما ترون[الی]أطرافکم قد انتقصت،و إلی أمصارکم (1) قد افتتحت، و الی شیعتی بها بعد قد قتلت،و الی مسالحکم تعری (2)،و الی بلادکم تغزی،و أنتم ذوو عدد کثیر،و شوکة و بأس شدید (3)، فما بالکم؟للّٰه أنتم!من أین تؤتون؟و ما لکم[أنّی] تؤفکون؟!و أنّی تسحرون؟!و لو أنّکم عزمتم و أجمعتم لم تراموا، ألا انّ القوم قد اجتمعوا (4) و تناشبوا (5) و تناصحوا و أنتم قد ونیتم و تغاششتم و افترقتم،ما أنتم ان أتممتم عندی علی ذی سعداء (6) فأنبهوا نائمکم و اجتمعوا 7 علی حقّکم،و تجرّدوا
ص:316
لحرب عدوّکم،قد بدت (1) الرّغوة عن الصّریح (2) و قد بیّن الصّبح لذی عینین (3) انّما تقاتلون الطّلقاء و أبناء الطّلقاء،و اولی الجفاء و من أسلم کرها،و کان (4) لرسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله أنف (5) الإسلام کلّه حربا،أعداء اللّٰه و السّنّة و القرآن و أهل البدع و الأحداث، و من کانت بوائقه تتّقی،و کان علی الإسلام و أهله مخوفا (6)،و أکلة الرّشا و عبدة الدّنیا،لقد (7) انهی إلیّ أنّ ابن النّابغة لم یبایع حتّی أعطاه[ثمنا (8)]و شرط أن یؤتیه أتیّة هی أعظم ممّا فی یده من سلطانه،ألا صفرت ید هذا البائع دینه بالدّنیا،
ص:317
و خزیت أمانة هذا المشتری نصرة فاسق غادر بأموال المسلمین،و انّ فیهم لمن قد شرب فیکم الخمر و جلد الحدّ فی الإسلام،یعرف بالفساد فی الدّین و الفعل السّیّئ،و انّ فیهم لمن لم یسلم حتّی رضخ له علی الإسلام رضیخة (1).
فهؤلاء قادة القوم،و من ترکت ذکر مساویه من قادتهم مثل من ذکرت منهم بل هو شرّ منهم،و هؤلاء الّذین[ذکرت]لو ولّوا علیکم لأظهروا (2) فیکم الفساد و الکبر
ص:318
و الفجور (1) و التّسلّط بالجبریّة و الفساد فی الأرض،و اتّبعوا الهوی و حکموا بغیر الحقّ،و لأنتم علی ما کان فیکم من تواکل و تخاذل خیر منهم و أهدی سبیلا،فیکم العلماء و الفقهاء و النّجباء و الحکماء،و حملة الکتاب،و المتهجّدون بالأسحار،و عمّار المساجد بتلاوة القرآن أ فلا تسخطون و تهتمّون أن ینازعکم الولایة علیکم سفهاؤکم، و الأشرار الأراذل منکم.
فاسمعوا قولی-هداکم اللّٰه-إذا قلت،و أطیعوا أمری إذا أمرت،فو اللّٰه لئن أطعتمونی لا تغوون،و ان عصیتمونی لا ترشدون،خذوا للحرب أهبتها و أعدّوا لها عدّتها،و أجمعوا الیها فقد شبّت و أوقدت نارها (2) و علا شنارها (3) و تجرّد لکم فیها الفاسقون کی یعذّبوا عباد اللّٰه،و یطفئوا نور اللّٰه.
ألا انّه لیس أولیاء الشّیطان من أهل الطّمع و الجفاء و الکبر (4) بأولی بالجدّ فی غیّهم و ضلالهم و باطلهم من أولیاء اللّٰه،من أهل البرّ و الزّهادة و الإخبات فی حقّهم و طاعة ربّهم و مناصحة إمامهم،انّی و اللّٰه لو لقیتهم فردا (5) و هم ملء الأرض (6) ما بالیت
ص:319
و لا استوحشت (1)،و انّی من ضلالتهم الّتی هم فیها و الهدی الّذی نحن علیه لعلی ثقة و بیّنة و یقین و صبر،و انّی الی لقاء ربّی لمشتاق و لحسن ثواب ربّی (2) لمنتظر،و لکنّ أسفا یعترینی (3)،و حزنا یخامرنی (4) من أن یلی أمر هذه الأمّة سفهاؤها و فجّارها فیتّخذوا مال اللّٰه دولا (5) و عباد اللّٰه خولا (6)[و الصّالحین حربا (7)]و الفاسقین حزبا، و أیم اللّٰه لو لا ذلک (8) ما أکثرت تأنیبکم و تألیبکم (9) و تحریضکم،و لترکتکم إذ ونیتم (10)
ص:320
و أبیتم حتّی ألقاهم بنفسی متی حمّ (1) لی لقاؤهم،فو اللّٰه انّی لعلی الحقّ،و انّی للشّهادة لمحبّ،ف اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (2) و لا تثاقلوا (3) الی الأرض فتقرّوا بالخسف (4) و تبوءوا (5) بالذّلّ و یکن نصیبکم الأخسر (6)،انّ أخا الحرب الیقظان الأرق (7)،و من نام لم ینم عنه (8)،و من
ص:321
ضعف أودی (1)،و من ترک الجهاد[فی اللّٰه]کان کالمغبون المهین.
اللّٰهمّ اجمعنا و إیّاهم علی الهدی،و زهّدنا و إیّاهم فی الدّنیا،و اجعل الآخرة خیرا لنا و لهم من الاولی،و السّلام (2).
364 عن بکر بن عیسی قال: لمّا قتل محمّد بن أبی بکر و ظهر معاویة علی مصر قوی أمره و کثرت أمواله،و ازداد أصحاب علیّ علیه السّلام تفرّقا علیه و کراهیة للقتال،و کان عامل مصر قیس بن سعد بن عبادة-رضی اللّٰه عنه-عزله علیّ و بعث الأشتر-رحمه اللّٰه- [الیها]و قد کان له قبل أن یشخصه الی مصر غارات بالجزیرة،و ذلک أن معاویة بعث الضّحّاک بن قیس (3) علی ما فی سلطانه من أرض الجزیرة و کان فی یدیه حرّان (4)و الرّقّة (5) و الرّهاء (6) و قرقیسیاء، و کان من کان بالکوفة و البصرة من العثمانیّة
ص:322
قد هربوا فنزلوا الجزیرة فی سلطان معاویة (1)فبلغ الأشتر فسار یرید الضّحّاک بحرّان، فلمّا بلغ ذلک الضّحّاک بعث الی أهل الرّقّة و استمدّهم فأمدّوه و کان جلّ من بها عثمانیّة أتوها هرّابا من علیّ علیه السّلام فجاءوا و علیهم سماک بن مخرمة الأسدیّ (2)
ص:323
فأمره أهل الرّقّة فعسکروا جمیعا بمرج مرینا (1) بین حرّان و الرّقّة و أقبل الأشتر الیهم فاقتتلوا قتالا شدیدا و بنو أسد یومئذ یقاتلون بنیّة و بصیرة و فشت فیهم الجراحات[حتّی کان عند المساء (2)]و سرع (3) الأشتر فیهم فلمّا حجز بینهم اللّیل سار الضّحّاک من لیلته حتّی نزل حرّان فلمّا أصبح الأشتر تبعهم فنزل علیهم فحاصرهم بحرّان فأتی الصّریخ معاویة فدعا عبد الرّحمن بن خالد بن الولید فأمره بالمسیر الیهم فلمّا بلغ ذلک الأشتر کتّب کتائبه و عبّأ جنوده و خیله ثمّ ناداهم:ألا انّ الحیّ عزیز،ألا انّ الذّمار منیع،ألا تنزلون أیّها الثّعالب الرّوّاغة الجحر الجحر یا معاشر الضّباب (4)[فنادوا یا عباد اللّٰه أقیموا قلیلا علمتم و اللّٰه أن قد أتیتم] (5) ثمّ مضی
ص:324
حتّی مرّ بالرّقّة فتحصّنوا (1) منه،ثمّ مضی حتّی مرّ علی أهل قرقیسیاء،فتحصّنوا 2و انصرف فبلغ عبد الرّحمن بن خالد منصرفه فأقام (2) فلمّا کان بعد ذلک کاتب (3) أیمن بن خریم بن فاتک (4)[الأسدیّ]معاویة فذکر بلاء قومه یوم مرج مرینا فقال فی ذلک:
من مبلغ عنّی ابن حرب رسالة (5) من عاتبین مساعر أنجاد
منیّتهم ان آثروک مثوبة فرشدت إذ لم توف بالمیعاد
أنسیت إذ فی کلّ یوم (6) غارة فی کلّ ناحیة کرجل (7) جراد
غارات أشتر فی الخیول یریدکم بمعرّة و مضرّة و فساد
وضع المسالح مرصدا لهلاککم ما بین عانات (8) الی سنداد (9)
ص:325
و حوی رساتیق الجزیرة کلّها غصبا بکلّ طمرّة (1) و جواد
لمّا رأی نیران قومی أوقدت و أبو أنیس (2) فاتر الإیقاد
أمضی إلینا خیله و رجاله و أغذّ (3) لا یجری لأمر رشاد
ثرنا الیهم (4) عند ذلک بالقنا و بکلّ أبیض کالعقیقة صاد (5)
فی مرج مرّینا (6) أ لم تسمع بنا نبغی (7) الامام به و فیه نعادی
لو لا مقام عشیرتی و طعانهم و جلادهم بالمرج أیّ جلاد
لأتاک أشتر مذحج (8) لا ینثنی بالجیش ذا حنق علیک و آد (9)
365 عن سلیم (10): لمّا قتل محمّد بن أبی بکر أتیت علیّا علیه السّلام فعزّیته و حدّثته بحدیث
ص:326
حدّثنیه محمّد بن أبی بکر فقال علیّ علیه السّلام:صدق محمّد-رحمه اللّٰه-انّه حیّ یرزق.
ابن عتبة بن ربیعة بن عبد شمس
366 حدّثنا[علیّ بن]محمّد بن أبی سیف (1) أنّ محمّد بن أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة بن عبد شمس
ص:327
أصیب لمّا فتح عمرو بن العاص مصر فبعث به الی معاویة بن أبی سفیان و هو یومئذ بفلسطین،فحبسه معاویة فی سجن له فمکث فیه غیر کثیرا ثمّ انّه هرب و کان ابن خال- معاویة فأری معاویة النّاس أنّه کره انفلاته من السّجن فقال لأهل الشّأم: من یطلبه؟و قد کان معاویة فیما یرون یحبّ أن ینجو،فقال رجل من خثعم یقال له:
عبید اللّٰه (1) بن عمرو بن ظلام و کان شجاعا و کان عثمانیّا:أنا أطلبه،فخرج فی خیله (2)فلحقه[بحوّارین (3) و قد دخل]فی غار هناک (4) فجاءت حمر تدخله و قد أصابها المطر، فلمّا رأت الرّجل فی الغار فزعت منه فنفرت،فقال حمّارون (5) کانوا قریبا من الغار:
و اللّٰه انّ لنفر هذه الحمر من الغار لشأنا،ما نفّرها من هذا الغار الاّ أمر،فذهبوا
ص:328
ینظرون،فاذاهم به فخرجوا،فوافاهم عبید اللّٰه بن عمرو بن ظلام فسألهم عنه و وصفه لهم،فقالوا له:ها هو ذا فی الغار،فجاء حتّی استخرجه و کره أن یحمله (1) الی معاویة فیخلّی سبیله،فضرب عنقه،رحمه اللّٰه تعالی.
سبیلهم،و أمّا النّصاری فخذ منهم الجزیة و خلّ سبیلهم و سبیل عیالاتهم،و أمّا المرتدّون] فأغربهم و بعیالاتهم و أموالهم ثمّ ادعهم الی الإسلام ثلاث مرّات،فان أجابوک و الاّ فاقتل مقاتلیهم و اسب ذراریهم،فلم یجیبوه فقتل مقاتلیهم و سبی ذراریهم،فاشتراهم مصقلة بخمسمائة (1) ألف و أعتقهم و لحق بمعاویة فقال أصحابه (2):یا أمیر المؤمنین فیئنا، قال:انّه قد صار علی غریم من الغرماء فاطلبوه.
قال:لمّا بایع أهل البصرة علیّا علیه السّلام بعد الهزیمة دخلوا فی الطّاعة غیر بنی- ناجیة فانّهم عسکروا،فبعث الیهم علیّ علیه السّلام رجلا من أصحابه فی خیل لیقاتلهم،
ص:330
فأتاهم فقال (1):ما بالکم عسکرتم و قد دخل النّاس فی الطّاعة غیرکم،فافترقوا ثلاث فرق،فرقة قالوا:کنّا نصاری فأسلمنا و دخلنا فیما دخل فیه النّاس من الفتنة و نحن نبایع کما بایع النّاس،فأمرهم فاعتزلوا،و فرقة قالوا:کنّا نصاری و لم نسلم فخرجنا مع القوم الّذین کانوا خرجوا،قهرونا فأخرجونا کرها فخرجنا معهم فهزموا (2) فنحن ندخل فیما دخل فیه النّاس و نعطیکم الجزیة کما أعطیناهم،فقال لهم اعتزلوا، و فرقة قالوا:انّا کنّا نصاری فأسلمنا فلم یعجبنا الإسلام فرجعنا الی النّصرانیّة فنحن نعطیکم الجزیة کما أعطاکم النّصاری،فقال لهم:توبوا و ارجعوا الی الإسلام،فأبوا، فقتل مقاتلتهم (3) و سبی ذراریهم فقدم بهم علی علیّ علیه السّلام (4).
ص:331
فجاء الخرّیت الی علیّ(ع)فی ثلاثین[راکبا (1)]من أصحابه یمشی (2) بینهم حتی قام بین یدی علیّ علیه السّلام فقال له:و اللّٰه لا أطیع أمرک و لا أصلّی خلفک،و انّی غدا لمفارق لک، قال:و ذاک بعد وقعة صفّین و بعد تحکیم الحکمین، فقال له علیّ علیه السّلام: ثکلتک امّک،إذا تنقض عهدک،و تعصی ربّک،و لا تضرّ الاّ نفسک،أخبرنی لم تفعل ذلک؟- قال:لأنّک حکّمت فی الکتاب و ضعفت عن الحقّ إذ جدّ الجدّ،و رکنت الی القوم الّذین ظلموا أنفسهم،فأنا علیک رادّ (3) و علیهم ناقم،و لکم جمیعا مباین.
فقال له علیّ علیه السّلام:ویحک (4) هلمّ الیّ أدارسک[الکتاب (5)]و أناظرک فی السّنن،و أفاتحک أمورا من الحقّ أنا أعلم بها منک،فلعلّک تعرف ما أنت له الآن منکر،و تستبصر (6) ما أنت به الآن عنه عم و به جاهل،فقال الخرّیت:فانّی عائد (7)علیک غدا،فقال له علیّ علیه السّلام:أغد و لا یستهوینّک الشّیطان و لا یتقحّمنّ (8) بک رأی السّوء،و لا یستخفنّک الجهلاء (9) الّذین لا یعلمون،فو اللّٰه لئن استرشدتنی و استنصحتنی و قبلت منّی لأهدینّک سبیل الرّشاد،فخرج الخرّیت من عنده منصرفا الی أهله.
قال عبد اللّٰه بن قعین (10) فعجلت فی أثره مسرعا و کان لی من بنی عمّه صدیق
ص:333
فأردت أن ألقی ابن عمّه فی ذلک فاعلمه بما کان من قوله لأمیر المؤمنین و ما ردّ علیه، و آمر ابن عمّه ذلک أن یشتدّ بلسانه علیه و أن یأمره بطاعة أمیر المؤمنین و مناصحته، و یخبره أنّ ذلک خیر له فی عاجل الدّنیا و آجل الآخرة.
قال:فخرجت حتّی انتهیت الی منزله و قد سبقنی فقمت عند باب داره و فی داره رجال من أصحابه (1) لم یکونوا شهدوا معه دخوله علی علیّ علیه السّلام،فو اللّٰه ما رجع و لا ندم علی ما قال لأمیر المؤمنین و ما ردّ علیه (2) ثمّ قال لهم:یا هؤلاء إنّی قد رأیت أن أفارق هذا الرّجل و قد فارقته علی أن أرجع الیه من غد و لا أرانی الاّ مفارقه (3) فقال أکثر أصحابه:لا تفعل حتّی تأتیه،فان أتاک بأمر تعرفه قبلت منه،و ان کانت الأخری فما أقدرک علی فراقه،فقال لهم:نعم ما رأیتم.
قال:ثمّ استأذنت علیهم فأذنوا لی (4)،فأقبلت علی ابن عمّه و هو مدرک بن الرّیّان النّاجیّ و کان من کبراء العرب فقلت له:انّ لک علیّ حقّا لإخائک و ودّک و لحقّ (5) المسلم علی المسلم،انّ ابن عمّک کان منه ما قد ذکر لک فأخل به و اردد علیه [رأیه (6)]و عظّم علیه ما أتی،و اعلم أنّنی خائف ان فارق أمیر المؤمنین أن یقتلک
ص:334
و نفسه و عشیرته،فقال:جزاک اللّٰه خیرا من أخ[فقد نصحت و أشفقت (1)]ان أراد صاحبی فراق أمیر المؤمنین فارقته و خالفته[و کنت أشدّ النّاس علیه 2]و أنا بعد خال به و مشیر علیه بطاعة أمیر المؤمنین و مناصحته و الاقامة معه و فی ذلک حظّه و رشده،فقمت من عنده و أردت الرّجوع الی علیّ علیه السّلام لأعلمه الّذی کان،ثمّ اطمأننت الی قول صاحبی فرجعت الی منزلی فبتّ به ثمّ أصبحت فلمّا ارتفع النّهار (2) أتیت أمیر المؤمنین علیه السّلام فجلست عنده ساعة و أنا أرید أن احدّثه بالّذی کان من قوله لی علی خلوة فأطلت الجلوس فلم یزدد النّاس الاّ کثرة فدنوت منه فجلست وراءه فأصغی الیّ برأسه (3)فأخبرته بما سمعت من الخرّیت و ما قلت لابن عمّه و ما ردّ علیّ (4) فقال علیه السّلام:دعه فان قبل الحقّ و رجع عرفنا ذلک له و قبلناه منه،و ان أبی طلبناه،فقلت:یا أمیر المؤمنین فلم لا تأخذه الآن فتستوثق منه (5)؟-فقال:انّا لو فعلنا هذا لکلّ من نتّهمه من النّاس ملأنا السّجون منهم،و لا أرانی یسعنی الوثوب علی النّاس و الحبس لهم و عقوبتهم حتّی یظهروا لنا (6) الخلاف.
قال:فسکتّ عنه و تنحّیت فجلست مع أصحابی ثمّ مکثت ما شاء اللّٰه معهم ثمّ قال لی علیّ علیه السّلام:ادن منّی فدنوت منه ثمّ قال لی مسرّا (7):اذهب الی منزل الرّجل
ص:335
فأعلم لی ما فعل؟فانّه قلّ یوم لم یکن یأتینی فیه (1) الاّ قبل هذه السّاعة، قال:فأتیت منزله فإذا لیس فی منزله منهم دیّار،فدرت (2) علی أبواب دور اخری کان فیها طائفة اخری من أصحابه فإذا لیس فیها داع و لا مجیب،فأقبلت الی علیّ علیه السّلام فقال لی حین رآنی:أ أمنوا فقطنوا (3) أم جبنوا فظعنوا؟-قلت:بل ظعنوا،قال:أبعدهم اللّٰه (4)کما بعدت ثمود،أما و اللّٰه لو قد أشرعت لهم الأسنّة و صبّت علی هامهم السّیوف لقد ندموا،انّ الشّیطان قد استهواهم (5) فأضلّهم و هو غدا متبرّئ منهم و مخلّ عنهم.
فقام الیه زیاد بن خصفة (6) فقال:یا أمیر المؤمنین انّه لو لم یکن من مضرّة
ص:336
هؤلاء الاّ فراقهم إیّانا لم یعظم فقدهم علینا فنأسی علیهم فانّهم قلّما یزیدون فی عددنا لو أقاموا معنا و لقلّما ینقصون من عددنا بخروجهم منّا و لکنّا نخاف أن یفسدوا علینا جماعة کثیرة ممّن یقدمون علیهم من أهل طاعتک،فاذن لی فی اتّباعهم حتّی أردّهم علیک ان شاء اللّٰه.
فقال له علیّ علیه السّلام:اخرج فی آثارهم راشدا،فلمّا ذهب لیخرج قال علیه السّلام له:و هل تدری أین توجّه القوم؟-فقال:لا و اللّٰه و لکنّی أخرج فأسأل و أتّبع الأثر، فقال له علیّ علیه السّلام:اخرج-رحمک اللّٰه-حتّی تنزل دیر أبی موسی (1) ثمّ لا تبرحه حتّی یأتیک أمری فانّهم ان کانوا قد خرجوا ظاهرین بارزین للنّاس فی جماعة فانّ عمّالی ستکتب الیّ بذلک،و ان کانوا متفرّقین مستخفین فذلک أخفی لهم،و سأکتب الی من حولی من عمّالی فیهم.
فکتب نسخة واحدة و أخرجها الی العمّال:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین الی من قرأ کتابی
ص:337
هذا من العمّال:
أمّا بعد فانّ رجالا لنا عندهم بیعة (1) خرجوا هرّابا فنظنّهم وجّهوا (2) نحو بلاد البصرة فاسأل عنهم أهل بلادک و اجعل علیهم العیون فی کلّ ناحیة من أرضک (3) ثمّ اکتب الیّ بما ینتهی إلیک عنهم،و السّلام.
فخرج زیاد بن خصفة حتّی أتی داره فجمع أصحابه فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:أمّا بعد یا معشر بکر بن وائل فان أمیر المؤمنین ندبنی لأمر من أموره مهمّ له و أمرنی بالانکماش فیه بالعشیرة حتّی آتی امره و أنتم شیعته و أنصاره و أوثق حیّ من أحیاء العرب فی نفسه،فانتدبوا معی فی هذه السّاعة و عجّلوا.
قال:فو اللّٰه ما کان الاّ ساعة حتّی اجتمع الیه منهم مائة رجل و نیّف و عشرون أو ثلاثون،فقال: اکتفینا،لا نرید أکثر من هؤلاء.
قال:فخرج زیاد حتّی قطع الجسر ثم أتی دیر أبی موسی فنزله فأقام به بقیّة یومه ذلک ینتظر أمر أمیر المؤمنین علیه السّلام.
374 قال (4):حدّثنی ابن أبی سیف،عن أبی الصّلت التّیمیّ 5،عن أبی سعید 6،
ص:338
عن عبد اللّٰه بن و أل التّیمیّ (1) قال: انّی و اللّٰه لعند أمیر المؤمنین علیه السّلام إذ جاءه فیج (2)بکتاب یسعی من قرظة بن کعب بن عمرو الأنصاریّ (3)[و کان أحد عمّاله]فیه:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،لعبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین من قرظة بن کعب:سلام علیک،فانّی أحمد إلیک اللّٰه الّذی لا إله الاّ هو أما بعد فانّی أخبر أمیر المؤمنین أنّ خیلا مرّت بنا من قبل الکوفة متوجّهة[نحو نفّر (4)]و أنّ رجلا من دهاقین
ص:339
أسفل الفرات قد أسلم و صلّی یقال له:زاذان فرّوخ أقبل من قبل إخوان له (1)[بناحیة نفّر (2)]فلقوه (3) فقالوا له:أ مسلم أنت أم کافر؟-قال:بل مسلم،قالوا:
ما قولک فی علیّ بن أبی طالب؟-قال:قولی فیه خیر أقول:انّه أمیر المؤمنین و وصیّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و سیّد البشر،فقالوا له:کفرت یا عدوّ اللّٰه ثمّ حملت علیه عصابة منهم فقطّعوه بأسیافهم و أخذوا (4) معه رجلا من أهل الذّمّة یهودیّا فقالوا له:ما دینک؟- قال:یهودیّ،فقالوا:خلّوا سبیل هذا،لا سبیل لکم علیه،فأقبل إلینا ذلک الذّمّیّ فأخبرنا هذا الخبر و قد سألت عنهم فلم یخبرنی عنهم أحد بشیء فلیکتب الیّ أمیر- المؤمنین فیهم برأیه أنتهی الیه،و السّلام.
فکتب الیه علیّ علیه السّلام، أما بعد فقد فهمت کتابک و ما ذکرت من أمر العصابة الّتی مرّت بعملک فقتلت المرء (5) المسلم و أمن عندهم المخالف المشرک (6) و انّ أولئک قوم استهواهم الشّیطان فضلّوا[و کانوا (7)]کالّذین حسبوا ألاّ تکون فتنة فَعَمُوا وَ صَمُّوا (8)فأسمع بهم و أبصر (9)
ص:340
یوم تختبر (1) أحوالهم،فالزم عملک و أقبل علی خراجک فانّک کما ذکرت فی طاعتک و نصیحتک،و السّلام.
قال (2):و کتب علیّ علیه السّلام الی زیاد بن خصفة:
ص:341
أما بعد فقد کنت أمرتک أن تنزل دیر أبی موسی حتّی یأتیک أمری و ذلک أنّی لم أکن علمت (1) أین توجّه القوم و قد بلغنی أنّهم أخذوا نحو قریة من قری السّواد (2) یقال لها نفّر فاتّبع آثارهم و سل عنهم فانّهم قد قتلوا رجلا مسلما من أهل- السّواد مصلّیا فإذا أنت لحقتهم (3) فارددهم الیّ،فان أبوا فناجزهم و استعن باللّٰه علیهم فانّهم قد فارقوا الحقّ،و سفکوا الدّم الحرام،و أخافوا السّبیل،و السّلام.
قال عبد اللّٰه بن وأل:فأخذت الکتاب منه و خرجت من عنده و أنا یومئذ شابّ حدث فمضیت به غیر بعید فرجعت الیه فقلت:یا أمیر المؤمنین ألا أمضی مع زیاد بن خصفة الی عدوّک إذا دفعت الیه الکتاب؟-فقال:یا ابن أخی افعل،فو اللّٰه انّی لأرجو أن تکون من أعوانی علی الحقّ و أنصاری علی القوم الظّالمین،.فقلت:یا أمیر المؤمنین أنا و اللّٰه کذلک و من أولئک،و أنا و اللّٰه حیث تحبّ.قال ابن وأل:
فو اللّٰه ما أحبّ أنّ لی بمقالة علیّ علیه السّلام حمر النّعم (4).
قال:ثمّ مضیت الی زیاد بکتاب علیّ علیه السّلام و أنا علی فرس لی رائع (5) کریم
ص:342
و علیّ السّلاح،فقال لی زیاد:یا ابن أخی و اللّٰه ما لی عنک من غنی و انّی لاحبّ أن تکون معی فی وجهی هذا،فقلت له:انّی قد استأذنت أمیر المؤمنین فی ذلک فأذن لی، فسر بذلک ثمّ انّا خرجنا حتّی أتینا الموضع الّذی کانوا فیه،فسألنا عنهم (1) فقیل لنا:انّهم قد أخذوا نحو المدائن (2) فلحقناهم و هم نزول بالمدائن 3 و قد أقاموا بها یوما و لیلة و قد استراحوا و أعلفوا دوابّهم فهم جامّون (3) مریحون،و أتیناهم و قد انقطعنا (4)و لغبنا (5) و نصبنا،فلمّا رأونا وثبوا علی خیولهم و استووا علیها و جئنا حتّی انتهینا الیهم فواقفناهم،فنادانا صاحبهم الخرّیت بن راشد:یا عمیان القلوب و الابصار أ مع اللّٰه أنتم و مع کتابه و سنّة نبیّه أم مع القوم الظّالمین؟-فقال له زیاد بن خصفة:لا،بل و اللّٰه نحن مع اللّٰه و کتابه و سنّة رسوله و مع من اللّٰه و رسوله و کتابه آثر عنده من الدنیا ثوابا،و لو أنّها منذ یوم خلقت الی یوم تفنی لآثر اللّٰه علیها،أیّها العمی الابصار و الصّمّ القلوب و الأسماع.
ص:343
فقال لنا الخرّیت:أخبرونی ما تریدون؟-فقال له زیاد و کان مجرّبا رفیقا:
قد تری ما بنا من النّصب و اللّغوب (1) و الّذی جئنا له لا یصلحه الکلام علانیة علی رءوس أصحابک و لکن انزلوا و ننزل ثمّ نخلو جمیعا فنذاکر أمرنا و ننظر فیه، فان رأیت فیما جئنا له حظّا لنفسک قبلته،و ان رأیت فیما أسمع منک أمرا أرجو فیه العافیة لنا و لک لم أردده علیک،فقال له الخرّیت:انزل،فنزل،ثمّ أقبل إلینا زیاد فقال:انزلوا علی هذا الماء فأقبلنا حتّی انتهینا الی الماء فنزلنا به فما هو الا أن نزلنا فتفرّقنا ثمّ تحلّقنا عشرة و تسعة و ثمانیة و هبة یضعون طعامهم بین أیدیهم فیأکلون ثمّ یقومون الی ذلک الماء فیشربون، فقال لنا زیاد:علّقوا علی خیولکم فعلّقنا علیها مخالیها، و وقف زیاد فی خمسة فوارس أحدهم عبد اللّٰه بن وأل فوقف بیننا و بین القوم فانطلق القوم فتنحّوا ناحیة فنزلوا و أقبل إلینا زیاد فلمّا رأی تفرّقنا و تحلّقنا قال:سبحان اللّٰه أنتم أصحاب حرب و اللّٰه لو أنّ هؤلاء القوم جاءوکم السّاعة علی هذه الحال ما أرادوا من غرّتکم أفضل من حالکم التی أنتم علیها،عجّلوا قوموا الی خیولکم،فأسرعنا و تحشحشنا (2) فمنّا من یتوضّأ،و منا من یشرب،و منّا من یسقی فرسه،حتّی إذا فرغنا من ذلک کلّه أتینا زیادا و إذا فی یده عرق ینهش (3) فنهشه نهشتین أو ثلاثا ثمّ أتی بإداوة فیها ماء فشرب منه ثمّ ألقی العرق من یده ثمّ قال:یا هؤلاء إنّا قد لقینا العدوّ و إنّ القوم لفی عدّتکم (4) و لقد حرزتکم (5) و إیّاهم فما أظنّ أحد الفریقین یزید علی
ص:344
الآخر خمسة نفر،و و اللّه إنّی ما أری أمرکم و أمرهم إلاّ یصیر إلی القتال، فان کان ذلک فلا تکونوا أعجز الفریقین.
قال:ثمّ قال لنا:لیأخذ کلّ رجل منکم بعنان فرسه حتّی أدنو منهم و أدعو إلیّ صاحبهم (1) فأکلّمه فان تابعنی علی ما أرید و إلاّ فإذا دعوتکم فاستووا علی متون خیلکم ثمّ أقبلوا إلیّ معا غیر متفرّقین،فاستقدم أمامنا و أنا معه فسمعت رجلا من القوم یقول:جاءکم القوم و هم کالّون (2) معیون و أنتم جامّون مریحون (3) فترکتموهم حتّی نزلوا و أکلوا و شربوا و أراحوا دوابّهم،هذا و اللّٰه سوء الرّأی،[و اللّٰه لا یرجع الأمر بکم و بهم إلاّ إلی القتال فسکتوا و انتهینا إلیهم (4)]و دعا زیاد بن خصفة صاحبهم الخرّیت فقال له:اعتزل فلننظر فی أمرنا فأقبل إلیه فی خمسة نفر،فقلت لزیاد:أدعو لک ثلاثة نفر من أصحابنا حتّی نلقاهم فی عددهم؟فقال:ادع من أحببت منهم،فدعوت له ثلاثة فکنّا خمسة و هم خمسة.فقال له زیاد:ما الّذی نقمت علی أمیر المؤمنین و علینا إذ فارقتنا؟-فقال له الخرّیت:لم أرض بصاحبکم إماما،و لم أرض بسیرتکم سیرة،فرأیت أن أعتزل و أکون مع من یدعو إلی الشّوری من (5) النّاس،فإذا اجتمع النّاس علی رجل[هو]لجمیع الأمّة رضیّ کنت مع النّاس.
فقال له زیاد:ویحک و هل یجتمع النّاس علی رجل منهم یدانی علیّا صاحبک الّذی فارقته علما (6) باللّٰه و بکتابه و سنّة رسوله مع قرابته منه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و سابقته فی
ص:345
الإسلام؟فقال الخرّیت:ذلک ما أقول لک.فقال له زیاد:ففیم قتلت ذلک الرّجل المسلم؟فقال له الخرّیت:ما أنا قتلته إنّما قتلته طائفة من أصحابی،فقال له زیاد:
فادفعهم إلیّ.فقال له الخرّیت:ما إلی ذلک سبیل،فقال له زیاد:و کذلک أنت فاعل؟ قال:هو ما تسمع.
قال:فدعونا أصحابنا،و دعا الخرّیت أصحابه ثمّ اقتتلنا (1) فو اللّٰه ما رأیت قتالا مثله منذ خلقنی اللّٰه،لقد تطاعنّا (2) بالرّماح حتّی لم یبق فی أیدینا رمح،ثمّ اضطربنا بالسّیوف حتّی انحنت،و عقرت عامّة خیلنا و خیلهم،و کثرت الجراح فیما بیننا و بینهم،و قتل منّا رجلان مولی لزیاد کانت معه رایته یدعی سویدا،و رجل من الأبناء یدعی واقد بن بکر،و صرعنا منهم خمسة نفر و حال اللّیل بیننا و بینهم و قد و اللّٰه کرهونا و کرهناهم،و هرّونا و هررناهم (3) و قد جرح زیاد و جرحت (4) ثمّ إنّا بتنا فی جانب و تنحّوا فمکثوا ساعة من اللّیل ثمّ إنّهم مضوا و ذهبوا،فأصبحنا فوجدناهم قد ذهبوا،فو اللّٰه ما کرهنا ذلک،فمضینا حتّی أتینا البصرة و بلغنا أنّهم أتوا الأهواز فنزلوا فی جانب منها فتلاحق بهم ناس من أصحابهم نحو مائتین کانوا معهم بالکوفة و لم یکن معهم من القوّة ما ینهضهم معهم حین (5) نهضوا فاتّبعوهم من بعد فلحقوهم بأرض الأهواز فأقاموا معهم.
قال:و کتب زیاد بن خصفة إلی علیّ علیه السّلام:
أمّا بعد فإنّا لقینا عدوّ اللّٰه النّاجیّ و أصحابه بالمدائن (6)، فدعوناهم إلی الهدی
ص:346
و الحقّ و کلمة السّواء فتولّوا عن الحقّ (1) فأخذتهم العزّة بالإثم (2)وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ (3) فقصدونا و صمدنا صمدهم (4) فاقتتلنا قتالا شدیدا ما بین قائم الظّهیرة (5) إلی أن دلکت الشمس (6) و استشهد منّا رجلان صالحان و أصیب منهم خمسة نفر و خلّوا لنا المعرکة و قد فشت فینا و فیهم الجراح،ثمّ إنّ القوم لمّا ألبسهم (7) اللّیل خرجوا من تحته متنکّرین (8) الی أرض الأهواز و قد بلغنی (9) أنّهم نزلوا منها جانبا،و نحن بالبصرة نداوی جراحنا و ننتظر أمرک-رحمک اللّٰه-و السّلام.
ص:347
قال:فلمّا أتیته بکتابه (1) قرأه علی النّاس فقام الیه معقل بن قیس (2) فقال:أصلحک اللّٰه یا أمیر المؤمنین انّما کان ینبغی أن یکون مکان کلّ رجل من هؤلاء الّذین بعثتهم فی طلبهم عشرة من المسلمین فإذا لحقوهم استأصلوا شأفتهم (3) و قطعوا دابرهم فأمّا أن یلقاهم أعدادهم (4) فلعمری لیصبرنّ لهم فانّهم قوم عرب،و العدّة تصبر للعدّة و تنتصف منها فیقاتلون کلّ القتال.
فقال له علیّ علیه السّلام:تجهّز یا معقل الیهم،و ندب معه ألفین من أهل الکوفة فیهم (5) یزید بن المغفّل (6) و کتب الی عبد اللّٰه بن العبّاس بالبصرة:
ص:348
أمّا بعد فابعث رجلا من قبلک صلیبا شجاعا معروفا بالصّلاح فی ألفی رجل من أهل البصرة فلیتّبع معقل بن قیس فإذا خرج من أرض البصرة فهو أمیر أصحابه حتّی یلقی معقلا،فإذا لقیه فمعقل أمیر الفریقین فلیسمع منه و لیطعه و لا یخالفه،و مر زیاد ابن خصفة فلیقبل إلینا،فنعم المرء زیاد و نعم القبیل قبیله (1)[و السّلام (2)].
قال (3):و کتب علیّ علیه السّلام الی زیاد بن خصفة:
أمّا بعد فقد بلغنی کتابک و فهمت ما ذکرت به النّاجیّ و أصحابه (4)اَلَّذِینَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ (5) وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ (6) فهم حیاری عمون (7)، یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً
ص:349
(1)،و وصفت ما بلغ بک و بهم الأمر،فأمّا أنت و أصحابک فللّه سعیکم و علیه جزاؤکم، و أیسر ثواب اللّٰه للمؤمن خیر له من الدّنیا الّتی یقبل الجاهلون بأنفسهم (2) علیها،ف مٰا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ بٰاقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (3)،و أمّا عدوّکم الّذین لقیتموهم فحسبهم بخروجهم (4) من الهدی و ارتکاسهم فی الضلال و ردّهم الحقّ (5) و جماحهم فی التّیه (6) فذرهم و ما یفترون،و دعهم فی طغیانهم یعمهون (7)،فأسمع بهم و أبصر 8 فکأنّک بهم عن قلیل بین أسیر و قتیل،فأقبل إلینا أنت و أصحابک مأجورین، فقد أطعتم و سمعتم و أحسنتم البلاء،و السّلام.
قال:و نزل النّاجیّ جانبا من الأهواز و اجتمع الیه علوج من أهلها کثیر ممّن أراد کسر الخراج و من اللّصوص و طائفة أخری من الأعراب تری رأیه.
عن عبد اللّٰه بن قعین (8) قال:کنت أنا و أخی کعب بن قعین فی ذلک الجیش مع
ص:350
معقل بن قیس فلمّا أراد الخروج أتی علیّا علیه السّلام یودّعه (1) فقال له علیّ علیه السّلام:یا معقل اتّق اللّٰه ما استطعت فانّها وصیّة اللّٰه للمؤمنین،لا تبغ علی أهل القبلة،و لا تظلم أهل- الذّمّة،و لا تتکبّر فانّ اللّٰه لا یحبّ المتکبّرین،فقال معقل:اللّٰه المستعان،فقال:خیر مستعان. ثمّ قام فخرج و خرجنا معه حتّی نزل (2) الأهواز فأقمنا ننتظر أهل (3) البصرة فأبطئوا علینا، فقام معقل فقال:یا أیّها النّاس انّا قد انتظرنا أهل البصرة و قد أبطئوا علینا و لیس بنا بحمد اللّٰه قلّة و لا وحشة الی النّاس،فسیروا بنا الی هذا العدوّ القلیل الذّلیل،فانّی أرجو أن ینصرکم اللّٰه و أن یهلکهم،فقام الیه أخی کعب بن قعین فقال:أصبت ان شاء اللّٰه،رأینا رأیک و انّی لأرجو أن ینصرنا اللّٰه علیهم،و ان کانت الأخری فانّ فی الموت علی الحقّ لتعزیة عن الدّنیا،فقال:سیروا علی برکة اللّٰه، فسرنا،فو اللّٰه ما زال معقل بن قیس لی مکرما موادّا ما یعدل بی أحدا من الجند.
قال:و لا یزال یقول لأخی (4):کیف قلت:انّ فی الموت علی الحقّ لتعزیة عن الدّنیا،صدقت و اللّٰه و أحسنت و وفّقت-وفّقک اللّٰه-قال:فو اللّٰه ما سرنا یوما و إذا بفیج (5) یشتدّ بصحیفة فی یده من عبد اللّٰه بن عبّاس الی معقل بن قیس:
أمّا بعد فان أدرکک رسولی بالمکان الّذی کنت مقیما به أو أدرکک و قد شخصت منه فلا تبرحنّ من المکان الّذی ینتهی إلیک رسولی فیه (6) حتّی یقدم علیک بعثنا (7) الّذی
ص:351
وجّهناه إلیک و قد وجّهنا إلیک خالد بن معدان الطّائیّ و هو من أهل الدّین و الصّلاح و البأس و النّجدة فاسمع منه،و اعرف ذلک له ان شاء اللّٰه،و السّلام.
قال:فقرأ معقل بن قیس کتابه علی أصحابه فسرّوا به و حمدوا اللّٰه و قد کان ذلک الوجه هالهم.
قال:فأقمنا حتّی قدم الطّائیّ علینا و جاءنا حتّی دخل علی صاحبنا فسلّم علیه بالإمرة و اجتمعا جمیعا فی عسکر واحد،ثمّ خرجنا الی النّاجیّ و أصحابه فأخذوا یرتفعون نحو جبال رامهرمز یریدون قلعة بها حصینة و جاءنا أهل البلد فأخبرونا بذلک،فخرجنا فی آثارهم نتّبعهم فلحقناهم و قد دنوا من الجبل (1) فصففنا لهم ثمّ أقبلنا نحوهم،فجعل معقل علی میمنته یزید بن المغفّل الازدیّ،و علی میسرته منجاب بن راشد الضّبیّ (2) من بنی السّید من أهل البصرة،فوقف الخرّیت بن راشد النّاجیّ فیمن
ص:352
معه من العرب فکانوا میمنة،و جعل أهل البلد و العلوج و من أراد کسر الخراج و جماعة من الأکراد میسرة.
قال:و سار فینا معقل یحرّضنا و یقول لنا:یا عباد اللّٰه لا تبدءوا القوم و غضّوا الأبصار (1)،و أقلّوا الکلام،و وطّنوا أنفسکم علی الطّعن و الضّرب،و أبشروا فی قتالهم بالأجر العظیم،انّما تقاتلون مارقة مرقت[من الدّین (2)]و علوجا منعوا الخراج، و لصوصا و أکرادا،انظرونی (3) فإذا حملت فشدّوا شدّة رجل واحد،قال:فمرّ فی الصّفّ کلّه یقول لهم هذه المقالة حتّی إذا مرّ بالنّاس کلّهم أقبل فوقف وسط الصّفّ فی القلب و نظرنا الیه ما یصنع،فحرّک رایته تحریکتین،ثمّ حمل فی الثّالثة و حملنا معه جمیعا، فو اللّٰه ما صبروا لنا ساعة واحدة حتّی ولّوا و انهزموا،و قتلنا (4) سبعین عربیّا من بنی ناجیة و من بعض من اتّبعه من العرب،و قتلنا نحو ثلاث (5) مائة من العلوج و الأکراد.
قال کعب بن قعین (6):و نظرت[فیمن قتل من العرب]فإذا صدیقی (7) مدرک بن الرّیّان
ص:353
قتیلا،و خرج الخرّیت منهزما حتّی لحق بسیف من أسیاف البحر و بها جماعة من قومه کثیر،فما زال یسیر فیهم و یدعوهم إلی خلاف علیّ علیه السّلام و یزیّن لهم فراقه و یخبرهم أنّ الهدی فی فراقه و حربه و مخالفته حتّی اتّبعه منهم ناس کثیر.
و أقام معقل بن قیس بأرض الأهواز و کتب الی علیّ علیه السّلام معی بالفتح[و کنت أنا الّذی قدم بالکتاب علیه (1)]و کان فی الکتاب:بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،لعبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین من معقل بن قیس،سلام علیک فانّی أحمد إلیک اللّٰه الّذی لا إله إلاّ هو، أمّا بعد فانّا لقینا المارقین و قد استظهروا علینا بالمشرکین فقتلنا منهم ناسا کثیرا (2)و لم نتعدّ فیهم سیرتک،فلم نقتل منهم مدبرا و لا أسیرا،و لم نذفّف (3) منهم علی جریح، و قد نصرک اللّٰه و المسلمین،و الحمد للّٰه ربّ العالمین،و السّلام.
قال:فقدمت بالکتاب فقرأه أمیر المؤمنین علی أصحابه و استشارهم فی الرّأی فاجتمع رأی عامّتهم علی قول واحد فقالوا:یا أمیر المؤمنین نری أن تکتب الی معقل ابن قیس أن یتّبع آثارهم و لا یزال فی طلبهم حتّی یقتلهم أو ینفیهم[من أرض الإسلام (4)] فانّا لا نأمن أن یفسد علیک النّاس،قال:فردّنی الیه و کتب معی:
أمّا بعد فالحمد للّٰه علی تأیید أولیائه و خذلان أعدائه (5) جزاک اللّٰه و المسلمین خیرا،
ص:354
فقد أحسنتم البلاء،و قضیتم ما علیکم،و سل عن أخی بنی ناجیة،فان بلغک أنّه قد استقرّ ببلد من بلاد المسلمین (1) فسر الیه حتّی تقتله أو تنفیه،فانّه لن یزال (2) للمسلمین عدوّا و للقاسطین (3) ولیّا ما بقی،و السّلام.
قال:فسأل معقل عن مسیره و المکان الّذی انتهی الیه فنبّئ بمکانه بالأسیاف (4)أسیاف فارس (5)،و أنّه قد ردّ قومه عن طاعة علیّ و أفسد من قبله من عبد القیس و من والاهم من سائر العرب،و کان قومه قد منعوا الصّدقة عام صفّین و منعوها فی ذلک العام أیضا[فکان علیهم عقالان (6)]فسار الیهم معقل بن قیس فی ذلک الجیش من أهل الکوفة و أهل البصرة فأخذوا علی أرض فارس حتّی انتهوا الی أسیاف البحر، فلمّا سمع الخرّیت بن راشد بمسیره أقبل علی من کان معه من أصحابه ممّن یری رأی الخوارج، فأسرّ الیهم انّی أری رأیکم فانّ علیّا لم ینبغ له (7) أن یحکّم الرّجال فی أمر (8) اللّٰه، و قال للآخرین من أصحابه مسرّا الیهم:انّ علیّا قد حکّم حکما و رضی به فخلعه (9)حکمه الّذی ارتضاه لنفسه فقد رضیت أنا من قضائه و حکمه ما ارتضاه لنفسه،و هذا کان الرّأی الّذی خرج علیه من الکوفة،و قال مسرّا لمن یری رأی عثمان:أنا و اللّٰه علی.
ص:355
رأیکم و قد قتل عثمان مظلوما[معقولا (1)]،و قال لمن منع الصّدقة:شدّوا أیدیکم علی صدقاتکم ثمّ صلوا بها أرحامکم و عودوا بها ان شئتم علی فقرائکم فأرضی کلّ صنف (2)منهم بضرب من القول و أراهم أنّه علی رأیهم.
قال:و کان فیهم نصاری کثیر و قد کانوا أسلموا،فلمّا اختلف النّاس بینهم (3)، قالوا:و اللّٰه لدیننا الّذی خرجنا منه خیر و أهدی من دین هؤلاء الّذین لا ینهاهم دینهم عن سفک الدّماء و اخافة السّبل (4)،فرجعوا الی دینهم.
فلقی الخرّیت أولئک فقال:و یحکم انّه لا ینجیکم من القتل الاّ الصّبر لهؤلاء القوم و قتالهم.أ تدرون ما حکم علیّ فیمن أسلم من النّصاری ثمّ رجع الی النّصرانیّة؟! انّه لا و اللّٰه لا یسمع له (5) قولا، و لا یری له عذرا،و لا یقبل منه توبة،و لا یدعوه الیها، و انّ حکمه فیه لضرب (6) عنقه ساعة یستمکن منه،فما زال حتّی جمعهم و خدعهم، و جاء من کان من بنی ناجیة فی تلک النّاجیة و من غیرهم فاجتمع الیه ناس کثیر.
قال:و حدّثنی ابن أبی سیف عن الحارث بن کعب (7) عن أبی الصّدّیق النّاجیّ (8)
ص:356
قال:ففعل هذا الخرّیت بالنّاس و جمعهم بالخدیعة و المکر و کان منکرا (1) داهیا (2).
فلمّا رجع معقل قرأ علی أصحابه کتابا من علیّ علیه السّلام فیه:.
ص:357
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین الی من قرئ علیه کتابی هذا من المسلمین و المؤمنین و المارقین و النّصاری و المرتدّین،سلام علی من (1) اتّبع الهدی و آمن باللّٰه و رسوله و کتابه و البعث بعد الموت وافیا (2) بعهد اللّٰه و لم یکن من الخائنین.
أما بعد فانّی أدعوکم الی کتاب اللّٰه و سنّة نبیّه،و أن أعمل فیکم بالحقّ و بما أمر اللّٰه تعالی به فی کتابه،فمن رجع منکم الی رحله (3) و کفّ یده و اعتزل هذا المارق الهالک المحارب الّذی حارب (4) اللّٰه و رسوله و المسلمین و سعی فی الأرض فسادا فله الأمان علی ماله و دمه،و من تابعه علی حربنا و الخروج من طاعتنا استعنّا باللّٰه علیه و جعلنا اللّٰه (5)بیننا و بینه و کفی باللّٰه ولیّا (6)،و السّلام.
قال: فأخرج معقل رایة أمان فنصبها و قال:من أتاها من النّاس فهو آمن الاّ الخرّیت و أصحابه الّذین نابذوا (7) أوّل مرّة،فتفرّق عن الخرّیت کلّ (8) من کان معه من غیر قومه،و عبّأ معقل بن قیس أصحابه فجعل علی میمنته یزید بن المغفّل الأزدیّ و علی میسرته المنجاب بن راشد الضّبّیّ ثمّ زحف بهم نحو الخرّیت و عامّة قومه و قد حضر معه جمیع قومه مسلمهم و نصرانیّهم و مانعوا الصّدقة منهم، فجعل مسلمیهم میمنة،و النّصاری و مانعی الصّدقة میسرة.
قال (9):و جعل الخرّیت یومئذ یقول لقومه:امنعوا الیوم حریمکم،و قاتلوا
ص:358
عن نسائکم و أولادکم،فو اللّٰه لئن ظهروا علیکم لیقتلنّکم و لیسبنّکم (1).
فقال له رجل من قومه:هذا و اللّٰه ما جرّته (2) علینا یدک و لسانک،فقال لهم:
قاتلوا،فقد سبق السّیف العذل (3)،[إیها و اللّٰه لقد أصابت قومی داهیة (4)].
قال:و حدّثنا ابن أبی سیف عن الحارث بن کعب عن عبد اللّٰه بن قعین قال:
سار فینا معقل یحرّض النّاس (5) فیما بین المیمنة و المیسرة و یقول:أیّها النّاس [المسلمون (6)]ما تدرون (7) أفضل ممّا سیق إلیکم فی هذا الموقف من الأجر العظیم، إنّ اللّٰه ساقکم إلی قوم منعوا الصّدقة و ارتدّوا عن الإسلام و نکثوا البیعة ظلما و عدوانا،إنّی شهید (8) لمن قتل منکم بالجنّة،و لمن عاش بأنّ اللّٰه یقرّ عینه بالفتح و الغنیمة، ففعل ذلک حتّی مرّ بالنّاس أجمعین،ثمّ إنّه وقف فی القلب برایته، و بعث إلی یزید بن المغفّل و هو فی المیمنة:أن احمل علیهم،فحمل،فثبتوا له
ص:359
فقاتلوا قتالا شدیدا (1)،ثمّ إنّه انصرف حتّی وقف موقفه الّذی کان فیه من المیمنة، ثمّ بعث إلی المنجاب بن راشد الضّبّیّ و هو فی المیسرة:أن احمل علیهم،فحمل، فثبتوا له،فقاتلوا قتالا شدیدا طویلا،ثمّ إنّه رجع حتّی وقف موقفه الّذی کان فیه من المیسرة،ثمّ إنّ معقلا بعث إلی میمنته و میسرته:إذا حملت فاحملوا جمیعا،فحرّک دابّته و ضربها (2) ثمّ حمل و حمل أصحابه جمیعا فصبروا لهم ساعة.
ثمّ إنّ النّعمان بن صهبان (3) الرّاسبیّ (4) بصر بالخرّیت فحمل علیه فضربه
ص:360
فصرعه عن فرسه ثمّ إنّه نزل إلیه و قد جرحه فأثخنه فاختلف بینهما ضربات (1) فقتله النّعمان بن صهبان.و قتل معه فی المعرکة سبعون و مائة،و ذهب الباقون فی الأرض یمینا و شمالا.و بعث معقل الخیل إلی رحالهم،فسبی من أدرک منهم فسبی رجالا و نساء و صبیانا،ثمّ نظر فیهم،فمن کان مسلما فخلاّه و أخذ بیعته و خلّی سبیل (2)عیاله،و من کان ارتدّ عن الإسلام فعرض علیه الرّجوع إلی الإسلام و الاّ القتل (3)، فأسلموا فخلّی سبیلهم و سبیل عیالاتهم الاّ شیخا منهم نصرانیّا یقال له:الرّماجس (4)ابن منصور فإنّه قال: و اللّٰه ما زللت (5) مذ عقلت إلاّ فی خروجی من دینی دین الصّدق إلی دینکم دین السّوء،لا و اللّٰه لا أدع دینی و لا أقرب دینکم (6) ما حییت،فقدّمه معقل بن قیس فضرب عنقه،و جمع النّاس فقال:أدّوا ما علیکم فی هذه السّنین من الصّدقة،فأخذ من المسلمین عقالین (7)،و عمد إلی النّصاری و عیالاتهم فاحتملهم معه مقبلا بهم،و أقبل المسلمون[الّذین کانوا]معهم یشیّعونهم فأمر معقل بردّهم فلمّا ذهبوا لینصرفوا تصایحوا و دعا (8) الرّجال و النّساء بعضهم إلی بعض.
قال:فلقد رحمتهم رحمة ما رحمتها أحدا قبلهم و لا بعدهم.
قال:و کتب معقل إلی علیّ علیه السّلام أمّا بعد،فإنّی أخبر أمیر المؤمنین عن
ص:361
جنده و عن عدوّه،إنّا دفعنا إلی عدوّنا بالأسیاف فوجدنا بها قبائل ذات عدّة و حدّة (1)و جدّ،و قد جمعوا لنا (2) فدعوناهم إلی الطّاعة و الجماعة و إلی حکم الکتاب و السّنّة و قرأنا علیهم کتاب أمیر المؤمنین،و رفعنا لهم رایة أمان،فمالت إلینا منهم طائفة و ثبتت طائفة أخری (3) فقبلنا من (4) الّتی أقبلت،و صمدنا إلی الّتی أدبرت،فضرب اللّٰه وجوههم و نصرنا علیهم،فأمّا من کان مسلما فإنّا مننّا علیه و أخذنا بیعته لأمیر المؤمنین و أخذنا منهم الصّدقة الّتی کانت علیهم، و أمّا من ارتدّ فإنّا عرضنا علیهم الرّجوع إلی الإسلام و إلاّ قتلناهم،فرجعوا إلی الإسلام غیر رجل واحد فقتلناه،و أمّا النّصاری فانّا سبیناهم و أقبلنا بهم لیکونوا نکالا لمن بعدهم من أهل- الذّمّة لکیلا یمنعوا (5) الجزیة،و لکیلا یجترئوا علی قتال أهل القبلة،و انّهم (6) للصّغار و الذّلّة أهل،رحمک اللّٰه یا أمیر المؤمنین و أوجب لک جنّات النّعیم،و السّلام.
ثمّ أقبل بالأساری حتّی مرّ علی مصقلة بن هبیرة الشّیبانیّ و هو عامل لعلیّ علیه السّلام علی أردشیر خرّة (7) و هم خمسمائة إنسان،فبکی الیه النّساء و الصّبیان، و صاح الرّجال:یا أبا الفضل،یا حامل الثّقل (8) و مأوی الضّعیف،و فکّاک العناة (9)
ص:362
امنن علینا فاشترنا و أعتقنا،فقال مصقلة:اقسم باللّٰه لأتصدّقنّ علیهم إِنَّ اللّٰهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ (1)فبلغ قوله معقلا فقال:و اللّٰه لو أنّی أعلم أنّه قالها توجّعا لهم و وجدا و إزراء علیکم (2) لضربت عنقه و لو کان فی ذلک فناء بنی تمیم و بکر بن وائل.
ثمّ إنّ مصقلة بعث ذهل بن الحارث الذّهلیّ (3) إلی معقل فقال:بعنی نصاری بنی ناجیة فقال:نعم أبیعکهم بألف ألف درهم [فأبی علیه،فلم یزل یراوده حتّی باعه إیّاهم بخمسمائة ألف درهم (4)]و دفعهم الیه و قال له:عجّل بالمال إلی أمیر المؤمنین،فقال مصقلة:أنا باعث الآن بصدر (5) منه ثم أبعث بصدر آخر ثمّ
ص:363
کذلک حتّی لا یبقی منه شیء إن شاء اللّٰه.
قال:و أقبل معقل إلی علیّ علیه السّلام فأخبره بما کان منه فی ذلک (1) فقال له علیّ علیه السّلام:أحسنت و أصبت و وفّقت.
قال:و انتظر علیّ علیه السّلام مصقلة أن یبعث إلیه بالمال فأبطأ به فبلغ علیّا علیه السّلام أنّ مصقلة خلّی سبیل الأساری و لم یسألهم أن یعینوه فی فکاک أنفسهم بشیء.فقال:
ما أری مصقلة إلاّ قد حمل حمالة (2) لا أراکم إلاّ سترونه عن قریب مبلدحا (3) ثم کتب إلیه:
أمّا بعد،فإنّ من أعظم الخیانة خیانة الأمّة و أعظم الغشّ علی أهل المصر غشّ الإمام،و عندک من حقّ المسلمین خمسمائة ألف[درهم (4)]فابعث إلیّ بها حین یأتیک رسولی و إلاّ فأقبل إلیّ حین تنظر فی کتابی فإنّی قد تقدّمت إلی رسولی ألاّ یدعک ساعة واحدة تقیم بعد قدومه علیک إلاّ أن تبعث بالمال،و السّلام.
قال:و کان الرّسول أبا حرّة الحنفیّ (5) فقال له أبو حرّة:إن تبعث بهذا المال و إلاّ فاشخص معی إلی أمیر المؤمنین،فلمّا قرأ کتابه أقبل حتّی نزل البصرة، و کان العمّال یحملون المال من کور البصرة إلی ابن عبّاس فیکون ابن عبّاس هو الّذی
ص:364
یبعث به إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال له:نعم أنظرنی أیّاما،ثمّ أقبل من البصرة حتّی أتی علیّا علیه السّلام بالکوفة،فأقرّه علیّ علیه السّلام أیّاما لم یذکر له شیئا ثمّ سأله المال،فأدّی إلیه مائتی ألف درهم،و عجز عن الباقی[فلم یقدر علیه].
قال:حدّثنی ابن أبی سیف عن[أبی]الصّلت عن ذهل بن الحارث قال:دعانی (1)مصقلة إلی رحله فقدّم عشاء فطعمنا منه ثمّ قال:و اللّٰه إنّ أمیر المؤمنین یسألنی هذا (2) المال و و اللّٰه لا أقدر علیه فقلت له:لو شئت لا یمضی علیک جمعة حتّی تجمع هذا المال (3) فقال:و اللّٰه ما کنت لا حمّلها قومی و لا أطلب فیها إلی أحد.
ثم قال:أما و اللّٰه لو أنّ ابن هند یطالبنی بها (4)،أو ابن عفّان لترکها لی، أ لم تر إلی ابن عفّان حیث أطعم (5) الأشعث بن قیس مائة ألف[درهم (6)]من خراج آذربیجان (7) فی کلّ سنة فقلت:انّ هذا لا یری ذلک الرّأی و ما هو بتارک لک شیئا 8
ص:365
فسکت ساعة و سکتّ عنه فما مکث لیلة واحدة (1) بعد هذا الکلام حتّی لحق بمعاویة، فبلغ ذلک علیّا علیه السّلام فقال:
ماله؟!ترّحه (2) اللّٰه،فعل فعل السّیّد،و فرّ فرار العبد،و خان خیانة الفاجر،أما انّه لو أقام فعجز ما زدنا علی حبسه،فان وجدنا له شیئا أخذناه،و ان لم نقدر له علی مال (3) ترکناه،ثمّ سار الی داره فهدمها.
و کان أخوه نعیم بن هبیرة[الشّیبانیّ (4)]شیعیّا و لعلیّ علیه السّلام مناصحا،
ص:366
فکتب الیه مصقلة من الشّام مع رجل من النّصاری[من بنی تغلب (1)]یقال له:حلوان (2).
أمّا بعد فانّی کلّمت معاویة فیک فوعدک الکرامة و منّاک الامارة فأقبل ساعة تلقی رسولی (3) ان شاء اللّٰه،و السّلام.
فلمّا وصل الکوفة علم به علیّ علیه السّلام فأخذ النّصرانیّ (4) فقطع یده فمات.
فکتب نعیم الی أخیه مصقلة جواب کتابه،شعر (5):
لا ترمینّی (6)-هداک اللّٰه-معترضا بالظّنّ منک فما بالی و حلوانا؟
ذاک الحریص علی ما نال من طمع و هو البعید فلا یورثک أحزانا (7)
ص:367
ما ذا أردت إلی إرساله سفها ترجو سقاط امرئ لم یلف (1) و سنانا
عرّضته لعلیّ إنّه أسد یمشی العرضنة (2) من آساد خفّانا
قد کنت فی منظر عن ذا و مستمع (3) تحمی العراق و تدعی خیر شیبانا
ص:368
حتّی تقحّمت أمرا کنت تکرهه للرّاکبین له (1) سرّا و إعلانا
لو کنت أدّیت مال اللّٰه (2) مصطبرا للحقّ أحییت (3) أحیانا و موتانا
لکن لحقت بأهل الشّام ملتمسا فضل ابن هند و ذاک الرّأی أشجانا
فالیوم تقرع سنّ العجز (4) من ندم ما ذا تقول و قد کان الّذی کانا
أصبحت تبغضک الاحیاء قاطبة لم یرفع اللّٰه بالبغضاء (5) إنسانا
فلمّا وقع (6) الکتاب إلیه علم أنّ النّصرانیّ قد هلک،و لم یلبث التّغلبیّون
ص:369
إلاّ قلیلا حتّی بلغهم هلاک صاحبهم،فأتوا مصقلة فقالوا:أنت أهلکت (1) صاحبنا فإمّا أن تحییه،و إمّا أن تدیه،فقال:أمّا أن أحییه،فلا أستطیع (2)،و أمّا أن أدیه،فنعم،فوداه (3).
و حدّثنی (4) ابن أبی سیف عن عبد الرّحمن بن جندب،عن أبیه (5) قال:قیل لعلیّ علیه السّلام حین هرب مصقلة:اردد الّذین سبوا و لم تستوف أثمانهم فی الرّقّ، فقال:لیس ذلک فی القضاء بحقّ قد عتقوا إذ أعتقهم الّذی اشتراهم و صار مالی دینا علی الّذی اشتراهم (6).
و بلغنی أنّ ظبیان بن عمارة (7) أحد بنی سعد بن زید مناة قال فی بنی ناجیة شعرا:
هلاّ صبرت للقراع ناجیا و المرهفات تختلی الهوادیا
ص:370
و الطّعن فی نحورکم توالیا و صائبات الأسهم القواضیا (1)
و بلغنی من حدیث عبد الرّحمن بن جندب عن أبیه قال (2):لمّا بلغ علیّا علیه السّلام مصاب بنی ناجیة و قتل صاحبهم قال:هوت أمّه،ما کان أنقص عقله و أجرأه[علی ربّه] فإنّه جاءنی مرّة فقال لی:إنّ فی أصحابک رجالا قد خشیت أن یفارقوک فما تری فیهم؟فقلت له:إنّی لا آخذ علی التّهمة،و لا أعاقب علی الظّنّ،و لا أقاتل الاّ من خالفنی و ناصبنی و أظهر لی العداوة،ثمّ لست مقاتله حتّی أدعوه و أعذر إلیه (3)،فإن تاب و رجع إلینا قبلنا منه[و هو أخونا (4)]و إن أبی الاّ الاعتزام علی حربنا استعنّا باللّٰه علیه و ناجزناه، فکفّ عنّی ما شاء اللّٰه،ثمّ جاءنی مرّة اخری فقال لی:إنّی
ص:371
خشیت أن یفسد علیک عبد اللّٰه بن وهب (1)،و زید بن حصین الطّائی (2).إنّی سمعتهما یذکر انک بأشیاء لو سمعتها لم تفارقهما علیها حتّی تقتلهما أو توثقهما،فلا یفارقان محبسک أبدا،فقلت:إنّی مستشیرک فیهما،فما ذا تأمرنی به؟-قال:إنّی آمرک أن تدعو بهما فتضرب رقابهما،فعلمت أنّه لا ورع له و لا عقل،فقلت:و اللّٰه ما أظنّ أنّ لک ورعا و لا عقلا نافعا،و اللّٰه کان ینبغی لک أن تعلم أنّی لا أقتل من لم یقاتلنی و لم یظهر لی عداوته،و لم یناصبنی بالّذی کنت أعلمتکه من رأیی حیث جئتنی فی المرّة الاولی و وصفت أصحابک عندی،و لقد کان ینبغی لک لو أردت قتلهم أن تقول لی:
اتّق اللّٰه،لم تستحلّ قتلهم؟!و لم یقتلوا أحدا و لم ینابذوک و لم یخرجوا من طاعتک.
(قال:انقضی خبر بنی ناجیة).
ص:372
بمصر و ظهر علیها دعا عبد اللّٰه بن عامر الخضرمیّ فقال له:سر إلی البصرة فإنّ جلّ
ص:374
أهلها یرون رأینا فی عثمان و یعظّمون قتله و قد قتلوا فی الطّلب بدمه و هم موتورون (1)حنقون (2)لما أصابهم،ودّوا لو یجدون من یدعوهم و یجمعهم و ینهض بهم فی الطّلب بدم عثمان،و احذر ربیعة و انزل فی مضر و تودّد الأزد،فانّ الأزد کلّهم جمیعا معک الاّ قلیلا منهم فإنّهم[إن شاء اللّٰه]غیر مخالفیک،و احذر من تقدم علیه (3)
ص:375
فقال له عبد اللّٰه بن عامر:أنا سهمک (1)فی کنانتک،و أنا من قد جرّبت و عدوّ أهل حربک و ظهیرک علی قتلة عثمان فوجّهنی إلیهم متی شئت،فقال له:اخرج غدا إن شاء اللّٰه،فودّعه و خرج من عنده (2).
فلمّا کان اللّیل جلس معاویة و أصحابه یتحدّثون فقال لهم معاویة:
فی أیّ منزل ینزل القمر اللّیلة؟فقالوا:بسعد الذّابح (3)فکره معاویة ذلک و أرسل إلیه أن:لا تبرح حتّی یأتیک رسولی،فأقام.
و رأی معاویة أن یکتب إلی عمرو بن العاص،و کان عامله یومئذ علی مصر یستطلع رأیه فی ذلک فکتب إلیه (4):
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم ،من عبد اللّٰه معاویة أمیر المؤمنین إلی عمرو بن العاص:
-و قد کان یسمّی بأمیر المؤمنین بعد صفّین و بعد تحکیم الحکمین-سلام علیک، أمّا بعد،فإنّی قد رأیت رأیا هممت بإمضائه و لم یخذلنی عنه الاّ استطلاع رأیک، فإن توافقنی أحمد اللّٰه و امضه،و إن تخالفنی فأستجیر باللّٰه (5)و أستهدیه،إنّی نظرت فی
ص:376
أمر أهل البصرة فوجدت عظم (1)أهلها لنا ولیّا و لعلیّ و شیعته عدوّا،و قد أوقع بهم علیّ الوقعة الّتی علمت، فأحقاد تلک الدّماء ثابتة فی صدورهم لا تبرح و لا تریم (2)،و قد علمت أنّ قتلنا ابن أبی بکر[و وقعتنا بأهل مصر قد]أطفأت نیران أصحاب علیّ فی الآفاق،و رفعت رءوس أشیاعنا أینما کانوا من البلاد.و قد بلغ من کان بالبصرة علی مثل رأینا من ذلک ما بلغ النّاس،و لیس أحد ممّن یری رأینا أکثر عددا و لا أضرّ خلافا علی علیّ من أولئک،فقد رأیت أن أبعث الیهم عبد اللّٰه بن عامر الحضرمیّ فینزل فی مضر،و یتودّد الأزد،و یحذر ربیعة و ینعی (3)دم عثمان بن عفّان و یذکّرهم وقعة علیّ بهم الّتی أهلکت صالحی إخوانهم و آبائهم و أبنائهم فقد رجوت عند ذلک أن یفسدوا علی علیّ و شیعته ذلک الفرج (4)من الأرض،و متی یؤتوا (5)من خلفهم و أمامهم یضلّ سعیهم و یبطل کیدهم،فهذا رأیی فما رأیک؟فلا تحبس رسولی إلاّ قدر مضیّ السّاعة الّتی ینتظر فیها جواب کتابی هذا،أرشدنا اللّٰه و إیّاک،و السّلام علیک و رحمة اللّٰه و برکاته.
فکتب عمرو بن العاص إلی معاویة:
أمّا بعد،فقد بلغنی کتابک،فقرأته و فهمت رأیک الّذی رأیته فعجبت له و قلت:إنّ الّذی ألقاه فی روعک و جعله فی نفسک هو الثّائر لابن عفّان و الطّالب بدمه،و إنّه لم یک منک و لا منّا منذ نهضنا فی هذه الحروب و نادینا أهلها و لا رأی النّاس (6)رأیا أضرّ علی عدوّک و لا أسرّ لولیّک من هذا الأمر الّذی ألهمته فأمض
ص:377
رأیک مسدّدا فقد وجّهت الصّلیب الأریب النّاصح غیر الظّنین،و السّلام.
فلمّا جاءه کتاب عمرو،دعا ابن الحضرمیّ-و قد کان ظنّ حین ترکه معاویة أیّاما لا یأمره بالشّخوص أنّ معاویة قد رجع عن إشخاصه إلی ذلک الوجه (1)فقال له:
یا ابن الحضرمیّ سر علی برکة اللّٰه إلی أهل البصرة فانزل فی مضر،و احذر ربیعة و تودّد الأزد،و انع عثمان بن عفّان و ذکّرهم الوقعة الّتی أهلکتهم،و منّ لمن سمع و أطاع دنیا لا تفنی و أثرة (2) لا یفقدها حتّی یفقدنا أو نفقده.فودّعه:ثمّ خرج من عنده و قد دفع إلیه کتابا و أمره إذا قدم أن یقرأه علی النّاس.
قال عمرو بن محصن:و کنت معه حین خرج.قال:فلمّا خرجنا فسرنا ما شاء اللّٰه أن نسیر،سنح لنا ظبی أعضب (3)عن شمائلنا.قال:فنظرت إلیه فو اللّٰه لرأیت الکراهیة فی وجهه،ثمّ مضینا حتّی نزلنا البصرة فی بنی تمیم،فسمع بقدومنا أهل- البصرة فجاءنا کلّ من یری رأی عثمان بن عفّان،فاجتمع إلینا رءوس أهلها فحمد اللّٰه ابن عامر الحضرمیّ و أثنی علیه ثمّ قال:
أمّا بعد أیّها النّاس فإنّ عثمان إمامکم إمام الهدی قتله علیّ بن أبی طالب ظلما فطلبتم بدمه و قاتلتم من قتله،فجزاکم اللّٰه من أهل مصر خیرا،و قد أصیب منکم
ص:378
الملأ الأخیار و قد جاءکم اللّٰه بإخوان لکم،لهم باس شدید یتّقی،و عدد لا یحصی (1)فلقوا عدوّکم الّذین قتلوکم فبلغوا الغایة الّتی أرادوا صابرین،فرجعوا و قد نالوا ما طلبوا، فمالئوهم و ساعدوهم و تذکّروا ثأرکم تشفوا (2)صدورکم من عدوّکم.
فقام إلیه الضّحّاک بن عبد اللّٰه الهلالیّ (3)فقال:قبّح اللّٰه ما جئتنا به و دعوتنا إلیه،جئتنا و اللّٰه بمثل ما جاء به صاحباک طلحة و الزّبیر،أتیانا و قد بایعنا علیّا علیه السّلام و اجتمعنا له و کلمتنا واحدة و نحن علی سبیل مستقیم فدعوانا إلی الفرقة و قاما فینا بزخرف القول،حتّی ضربنا بعضنا ببعض عدوانا و ظلما،فاقتتلنا علی ذلک، و أیم اللّٰه ما سلمنا من عظیم وبال ذلک و نحن الآن مجتمعون علی بیعة هذا العبد الصّالح الّذی قد أقال العثرة و عفا عن المسیء و أخذ بیعة غائبنا و شاهدنا،أ فتأمرنا الآن أن نختلع (4)أسیافنا من أغمادها ثمّ یضرب بعضنا بعضا (5)لیکون معاویة أمیرا و تکون له وزیرا،و نعدل بهذا الأمر عن علیّ علیه السّلام؟!و اللّٰه لیوم من أیّام علیّ علیه السّلام مع النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله خیر من بلاء معاویة و آل معاویة لو بقوا فی الدّنیا ما الدّنیا باقیة.
فقام عبد اللّٰه بن خازم السّلمیّ (6)فقال للضّحّاک:اسکت فلست بأهل أن
ص:379
تتکلّم فی أمر العامّة ثمّ أقبل علی ابن الحضرمیّ فقال:نحن یدک و أنصارک،و القول
ص:380
ما قلت،و قد فهمنا ما ذکرت فادعنا الی أیّ شیء شئت (1)،فقال له الضّحّاک بن عبد اللّٰه (2):
یا ابن السّواد و اللّٰه لا یعزّ من نصرت و لا یذلّ من خذلت،فتشاتما.
و الضّحّاک هذا (3) هو الّذی یقول:
یا أیّهذا السّائلی عن نسبی بین ثقیف و هلال منصبی
أمّی أسماء و ضحّاک أبی وسیط منّی المجد من معتبی (4)
و هو القائل فی بنی العبّاس:
ما ولدت من ناقة لفحل بجبل (5)نعلمه و سهل
کستّة من بطن امّ الفضل أکرم بها من کهلة و کهل
عمّ النّبیّ المصطفی ذی الفضل و خاتم الأبناء (6)بعد الرّسل
فقام عبد الرّحمن بن عمیر بن عثمان القرشیّ ثمّ التّیمیّ (7)فقال:عباد اللّٰه انّا
ص:381
لم ندعکم الی الاختلاف و الفرقة،و لا نرید أن تقتتلوا و لا أن تتنابذوا،و لکنّا انّما ندعوکم الی أن تجمعوا کلمتکم و توازروا إخوانکم الّذین هم علی رأیکم،و أن تلمّوا
ص:382
شعثکم (1)و تصلحوا ذات بینکم فمهلا مهلا-رحمکم اللّٰه-اسمعوا (2)لهذا الکتاب الّذی (3) یقرأ علیکم،ففضّوا کتاب معاویة و إذا فیه:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم ،من عبد اللّٰه معاویة أمیر المؤمنین الی من قرئ علیه کتابی هذا من المؤمنین و المسلمین من أهل البصرة،سلام علیکم،أمّا بعد فانّ سفک الدّماء بغیر حلّها و قتل النّفس (4)الّتی حرّم اللّٰه قتلها هلاک موبق و خسران مبین لا یقبل اللّٰه ممّن سفکها صرفا و لا عدلا (5) و قد رأیتم-رحمکم اللّٰه-آثار ابن عفّان لا یقبل اللّٰه ممّن سفکها صرفا و لا عدلا 5و قد رأیتم-رحمکم اللّٰه آثار ابن عفّان و سیرته و حبّه للعافیة (6)و معدلته و سدّه للثّغور،و إعطاءه بالحقوق (7)و انصافه للمظلوم و حبّه الضّعیف حتّی وثب الواثبون علیه و تظاهر علیه الظّالمون فقتلوه مسلما محرما ظمآن صائما،لم یسفک فیهم دما و لم یقتل منهم أحدا،و لا یطلبونه بضربة سیف و لا سوط،و إنّما ندعوکم أیّها المسلمون الی الطّلب بدمه و الی قتال من قتله،فانّا
ص:383
و إیّاکم علی أمر هدی واضح و سبیل مستقیم،انّکم ان جامعتمونا طفئت النّائرة، و اجتمعت الکلمة،و استقام أمر هذه الأمّة،و اقرّ الظّالمون المتوثّبون الّذین قتلوا امامهم بغیر حقّ فأخذوا بجرائرهم و ما قدّمت أیدیهم،انّ لکم[علیّ] (1)أن أعمل فیکم بالکتاب و أن أعطیکم فی السّنة عطاءین،و لا أحتمل[فضلا (2)]من فیئکم عنکم أبدا فنازعوا (3)الی ما تدعون الیه-رحمکم اللّٰه-و قد بعثت إلیکم رجلا من النّصاحین (4)و کان من أمناء خلیفتکم المظلوم ابن عفّان و عمّاله و أعوانه علی الهدی و الحقّ-جعلنا اللّٰه و إیّاکم ممّن یجیب الی الحقّ و یعرفه،و ینکر الباطل و یجحده-و السّلام علیکم و رحمة اللّٰه.
فلمّا قرئ علیهم الکتاب قال عظماؤهم (5):سمعنا و أطعنا (6).
عن أبی منقر الشّیبانیّ (7)قال:قال الأحنف بن قیس لمّا قرئ علیهم الکتاب:أمّا أنا فلا ناقة لی فی هذا و لا جمل (8)و اعتزل أمرهم ذلک.
و قال عمرو بن مرجوم (9)من عبد القیس:أیّها النّاس الزموا طاعتکم،و لا تنکثوا .
ص:384
بیعتکم فتقع بکم واقعة و تصیبکم قارعة و لا تکن لکم بعدها بقیّة،ألا إنّی قد نصحت لکم و لکن لا تحبّون النّاصحین (1).
حدّثنا ثعلبة بن عباد (2)أنّ الّذی کان سدّد لمعاویة رأیه فی إرسال ابن- الحضرمیّ کتاب کتبه الیه صحار بن عبّاس العبدیّ (3)و هو ممّن کان یری رأی عثمان و یخالف قومه فی حبّهم علیّا علیه السّلام و نصرتهم (4) إیّاه.
قال:فکتب الی معاویة:
أمّا بعد فقد بلغنا وقعتک بأهل مصر الّذین بغوا علی امامهم و قتلوا خلیفتهم ظلما (5)و بغیا،فقرّت بذلک العیون و شفیت بذلک النّفوس و ثلجت (6)أفئدة أقوام کانوا
ص:385
لقتل عثمان کارهین،و لعدوّه مفارقین،و لکم موالین،و بک راضین،فان رأیت أن تبعث إلینا أمیرا طیّبا زاکیا (1)ذا عفاف و دین یدعو الی الطّلب بدم عثمان فعلت،فانّی لا إخال النّاس الاّ مجمعین (2)علیک فان ابن عبّاس غائب عن النّاس (3)،و السّلام.
فلمّا قرأ معاویة کتابه قال:لا عزمت رأیا سوی ما کتب به الیّ هذا،و کتب الیه جوابه:
أما بعد فقد قرأت (4)کتابک فعرفت نصیحتک،و قبلت مشورتک،فرحمک (5)اللّٰه و سدّدک-اثبت-هداک اللّٰه علی رأیک الرّشید،فکأنّک بالرّجل الّذی سألت قد أتاک،و کأنّک بالجیش قد أطلّ علیک،فسررت و حیّیت (6) و قبلت (7)،و السّلام.
ص:386
قال (1):لمّا نزل ابن الحضرمیّ ببنی تمیم أرسل الی الرّؤوس فأتوه،فقال لهم:أجیبونی الی الحقّ و انصرونی علی هذا الأمر و انّ الأمیر بالبصرة یومئذ زیاد بن عبید (2)قد استخلفه عبد اللّٰه بن عبّاس و قدم علی علیّ علیه السّلام الی الکوفة یعزّیه عن محمّد (3)بن أبی بکر قال:فقال الیه صحار (4)فقال:إی و الّذی له أسعی و إیّاه أخشی لننصرنّک بأسیافنا و أیدینا.
و قام المثنّی بن مخرّبة (5)العبدیّ فقال:لا،و الّذی لا إله الاّ هو لئن لم ترجع الی مکانک الّذی أقبلت منه لنأخذنّک (6)بأسیافنا و أیدینا و نبالنا و أسنّة رماحنا،
ص:387
أ نحن ندع ابن عمّ نبیّنا و سیّد المسلمین و ندخل فی طاعة حزب من الأحزاب طاغ؟! و اللّٰه لا یکون ذلک أبدا حتّی نسیّر کتیبة الی کتیبة و نفلّق الهام بالسّیوف.
قال:فأقبل ابن الحضرمیّ علی صبرة (1)بن شیمان الأزدیّ فقال:یا صبرة أنت رأس قومک و عظیم من عظماء العرب و أحد الطّلبة بدم عثمان،رأینا رأیک و رأیک
ص:388
رأینا،و بلاء القوم عندک فی نفسک و عشیرتک ما قد ذقت و رأیت،فانصرنی و کن من دونی،فقال له:ان أنت أتیت؟ (1) فنزلت فی داری نصرتک و منعتک،فقال:انّ أمیر المؤمنین معاویة أمرنی أن أنزل فی قومه من مضر،فقال:اتّبع ما أمرک به،و انصرف من عنده.
و أقبل النّاس الی ابن الحضرمیّ فکثر تبعه ففزع لذلک زیاد و هاله و هو فی دار الامارة فبعث الی الحضین بن المنذر (2) و مالک بن مسمع (3)فدعاهما فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:أمّا بعد فانّکم أنصار أمیر المؤمنین و شیعته و ثقته و قد جاءکم هذا الرّجل بما قد بلغکم فأجیرونی حتّی یأتینی أمر أمیر المؤمنین و رأیه،فأمّا مالک بن مسمع فقال:هذا أمر لی فیه نظر،فأرجع الی من ورائی و انظر و أستشیر فی ذلک و ألقاک (4)،و أما الحضین بن المنذر فقال: نعم،نحن فاعلون و لن نخذلک و لن نسلمک،فلم یر زیاد من القوم ما یطمئنّ الیه (5).
ص:389
فبعث الی صبرة بن شیمان الأزدیّ فقال:یا ابن شیمان أنت سیّد قومک و أحد- عظماء هذا المصر فان یکن فیه أحد هو أعظم أهله فأنت (1)أ فلا تجیرنی و تمنعی؟ و تمنع بیت مال المسلمین؟-فانّما أنا أمین علیه،فقال:بلی،ان أنت تحمّلت حتّی تنزل فی داری منعتک،فقال له:انّی فاعل فحمله ثمّ ارتحل لیلا (2)حتّی نزل دار صبرة بن شیمان،و کتب الی عبد اللّٰه بن عبّاس (3)و لم یکن معاویة ادّعی زیادا بعد لأنّه انّما ادّعاه بعد وفاة علیّ علیه السّلام:
للأمیر (4) عبد اللّٰه بن عبّاس من زیاد بن عبید:
سلام علیک أمّا بعد فانّ عبد اللّٰه بن عامر الحضرمیّ أقبل من قبل معاویة حتّی نزل فی بنی تمیم و نعی ابن عفّان و دعا الی الحرب فبایعه جلّ أهل البصرة فلمّا رأیت ذلک استجرت بالازد (5)بصبرة بن شیمان و قومه لنفسی و لبیت مال المسلمین، فرحلت من قصر الامارة فنزلت فیهم و انّ الأزد معی،و شیعة أمیر المؤمنین من سائر (6)القبائل تختلف الیّ و شیعة عثمان تختلف الی ابن الحضرمیّ،و القصر خال منّا و منهم،فارفع ذلک الی أمیر المؤمنین لیری فیه رأیه و یعجّل علیّ بالّذی یری (7)أن یکون فیه منه،و السّلام (8).
قال:فرفع ذلک ابن عبّاس الی علیّ علیه السّلام فشاع فی النّاس بالکوفة ما کان
ص:390
من ذلک،و کانت بنو تمیم و قیس و من یری رأی عثمان قد أمروا ابن الحضرمیّ أن یسیر الی قصر الامارة حین خلاّه زیاد،فلمّا تهیّأ لذلک و دعا له أصحابه رکبت الأزد و بعثت الیه و الیهم:انّا و اللّٰه لا ندعکم تأتون القصر،فتنزلون به من لا نرضی و من نحن له کارهون حتّی یأتی رجل لنا و لکم رضی،فأبی أصحاب ابن الحضرمیّ الاّ أن یسیروا الی القصر و أبت الأزد الاّ أن یمنعوهم،فرکب الأحنف فقال لأصحاب ابن الحضرمیّ:انّکم و اللّٰه ما أنتم بأحقّ بقصر الامارة من القوم،و ما لکم أن تؤمّروا علیهم من یکرهونه فانصرفوا عنهم،ففعلوا،ثمّ جاء الی الأزد فقال:انّه لم یکن ما تکرهون و لن یؤتی الاّ ما تحبّون فانصرفوا-رحمکم اللّٰه-،ففعلوا.
و عن الکلبیّ (1)أنّ ابن الحضرمیّ لمّا أتی البصرة و دخلها نزل فی بنی تمیم فی دار سنبیل و دعا بنی تمیم و أخلاط مضر فقال زیاد لأبی الأسود الدّئلی (2):أما تری ما صغی أهل البصرة الی معاویة و ما فی الأزد لی مطمع،فقال:ان کنت ترکتهم لم ینصروک و ان أصبحت فیهم منعوک،فخرج زیاد من لیلته (3)و أتی الأزد و نزل علی صبرة ابن شیمان فأجاره فبات لیلته فلمّا أصبح قال له صبرة:یا زیاد لیس حسنا بنا أن تقوم فینا مختفیا أکثر من یومک هذا،فاتّخذ (4)له منبرا و سریرا فی مسجد الحدّ ان و جعل له شرطا و صلّی بهم الجمعة فی مسجد الحدّان (5).
ص:391
و غلب ابن الحضرمیّ علی ما یلیه من البصرة و جباها،و اجتمعت الأزد علی زیاد فصعد المنبر فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
یا معشر الأزد أنتم (1)کنتم أعدائی فأصبحتم أولیائی و أولی النّاس بی و انّی لو کنت فی بنی تمیم و ابن الحضرمیّ فیکم نازلا لم أطمع فیه أبدا و أنتم دونه،فلا یطمع ابن الحضرمیّ فیّ و أنتم دونی،و لیس ابن آکلة الأکباد فی بقیّة الأحزاب و أولیاء الشّیطان بأدنی الی الغلبة من أمیر المؤمنین علیّ فی المهاجرین و الأنصار و قد أصبحت فیکم مضمونا و أمانة مؤدّاة و قد رأینا وقعتکم یوم الجمل فاصبروا مع الحقّ کصبرکم مع الباطل،فانّکم لا تحمدون الاّ علی النّجدة،و لا تعذرون علی الجبن.
فقام شیمان أبو صبرة و لم یکن شهد یوم الجمل و کان غائبا فقال:
ص:392
یا معشر الأزد ما أبقت عواقب الجمل علیکم الاّ سوء الذّکر (1)و قد کنتم أمس علی علیّ علیه السّلام فکونوا الیوم له،و اعلموا أنّ سلمکم (2)جارکم ذلّ و خذلکم (3)إیّاه عار،و أنتم حیّ مضمارکم الصّبر و عاقبتکم الوفاء (4)،فان سار القوم بصاحبهم فسیروا بصاحبکم،و ان استمدّوا معاویة فاستمدّوا علیّا،و ان و أدعوکم فوادعوهم.
ثمّ قام صبرة بن شیمان فقال:یا معشر الأزد انّا قلنا یوم الجمل:نمنع مصرنا،و نطیع امنّا (5)،و ننصر (6)خلیفتنا المظلوم،فأنعمنا القتال (7)و أقمنا بعد انهزام النّاس حتّی قتل منّا من لا خیر فینا بعده،و هذا زیاد جارکم الیوم و الجار مضمون و لسنا نخاف من علیّ علیه السّلام ما نخاف من معاویة،فهبوا لنا أنفسکم و امنعوا جارکم أو فأبلغوه مأمنه (8)فقالت الأزد:انّما نحن لکم تبع فأجیروه،فضحک زیاد و قال:یا صبرة أ تخشون ألاّ تقوموا لبنی تمیم؟فقال صبرة:ان جاءونا بالأحنف جئناهم بأبی صبرة،و ان جاءونا بالحتات (9)جئتهم أنا،و ان کان فیهم شباب ففینا
ص:393
شباب کثیر فقال زیاد:انّما کنت مازحا (1).
فلمّا رأت بنو تمیم أنّ الأزد قد قاموا دون زیاد بعثت الیهم:أخرجوا صاحبکم و نحن نخرج صاحبنا فأیّ الأمیرین غلب،علیّ أو معاویة دخلنا فی طاعته و لا نهلک عامّتنا،فبعث الیهم أبو صبرة:انّما کان هذا یرجی عندنا قبل أن نجیره، و لعمری ما قتل زیاد (2)]و إخراجه (3)الاّ سواء،و انّکم لتعلمون أنّا لم نجره الاّ تکرّما، فالهوا عن هذا.
عن أبی الکنود (4)أنّ شبث بن ربعی 5قال لعلیّ علیه السّلام:«یا أمیر المؤمنین ابعث
ص:394
الی هذا الحیّ من تمیم فادعهم الی طاعتک و لزوم بیعتک،و لا تسلّط علیهم أزد عمان البعداء البغضاء فانّ واحدا من قومک خیر لک من عشرة من غیرهم،فقال له مخنف بن سلیم الأزدیّ (1):انّ البعید البغیض من عصی اللّٰه و خالف أمیر المؤمنین و هم قومک، و انّ الحبیب القریب من أطاع اللّٰه و نصر أمیر المؤمنین و هم قومی،و أحدهم خیر لأمیر المؤمنین من عشرة من قومک،فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام:مه،تناهوا أیّها النّاس و لیردعکم الإسلام و وقاره عن التّباغی و التّهاذی،و لتجتمع کلمتکم، و الزموا دین اللّٰه الّذی لا یقبل من أحد غیره، و کلمة الإخلاص الّتی هی قوام الدّین، و حجّة اللّٰه علی الکافرین،و اذکروا إذ کنتم قلیلا مشرکین متفرّقین متباغضین فألّف بینکم بالإسلام فکثرتم و اجتمعتم و تحاببتم،فلا تفرّقوا بعد إذ اجتمعتم،و لا تباغضوا بعد إذ تحاببتم (2)،فإذا انفصل النّاس و کانت بینهم الثّائرة فتداعوا (3)الی العشائر
ص:395
و القبائل فاقصدوا لهامهم و وجوههم بالسّیوف،حتّی یفزعوا الی اللّٰه و کتابه و سنّة نبیّه، فأمّا تلک الحمیّة (1)من خطوات (2)الشیطان فانتهوا عنها لا أبا لکم تفلحوا و تنجحوا.
ثمّ انّه علیه السّلام دعا أعین بن ضبیعة المجاشعیّ (3)فقال:یا أعین ما بلغک أنّ قومک وثبوا علی عاملی مع ابن الحضرمیّ بالبصرة یدعون الی فراقی و شقاقی و یساعدون وثبوا علی عاملی ابن الحضرمیّ بالبصرة یدعون الی فراقی و شقاقی و یساعدون الضّلال الفاسقین (4)علیّ؟!فقال:لا تستأ (5)یا أمیر المؤمنین و لا یکن ما تکره، ابعثنی الیهم فأنا لک زعیم بطاعتهم و تفریق جماعتهم و نفی ابن الحضرمیّ من البصرة .
ص:396
أو قتله،قال:فاخرج السّاعة،فخرج من عنده و مضی حتّی قدم (1)البصرة (2).
ثمّ دخل علی زیاد و هو بالأزد (3) مقیم فرحّب به و أجلسه إلی جانبه فأخبره بما قال له علیّ علیه السّلام و بما ردّ علیه،و ما[الّذی علیه]رأیه فقال:فو اللّٰه انّه لیکلّمه و إذا بکتاب من أمیر المؤمنین علیه السّلام إلی زیاد فیه (4):
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،من عبد اللّٰه علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین إلی زیاد بن عبید،سلام علیک،أمّا بعد، فإنّی قد بعثت أعین بن ضبیعة لیفرّق قومه عن ابن الحضرمیّ،فارقب ما یکون منه،فإن فعل و بلغ من ذلک ما یظنّ به و کان فی ذلک تفریق تلک الأوباش فهو ما نحبّ،و إن ترامت الأمور بالقوم (5)إلی الشّقاق
ص:397
و العصیان فانهض بمن (1)أطاعک إلی من عصاک،فجاهدهم فان ظفرت فهو ما ظننت، و إلاّ فطاولهم و ماطلهم ثمّ تسمّع بهم و أبصر (2)فکأنّ کتائب المسلمین قد أظلّت (3)علیک (4)فقتل اللّٰه المفسدین الظّالمین (5)و نصر المؤمنین المحقّین،و السّلام.
فلمّا قرأه زیاد،أقرأه أعین بن ضبیعة،فقال له أعین:إنّی لأرجو أن نکفی (6)هذا الأمر إن شاء اللّٰه،ثمّ خرج من عنده فأتی رحله فجمع الیه رجالا من قومه فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
یا قوم علی م (7)تقتلون أنفسکم و تهریقون (8)دماءکم علی الباطل مع السّفهاء .
ص:398
الأشرار؟!و إنّی و اللّٰه ما جئتکم حتّی عبّیت إلیکم الجنود،فإن تنیبوا إلی الحقّ یقبل منکم و یکفّ عنکم،و إن أبیتم فهو و اللّٰه استئصالکم و بوارکم.
فقالوا:بل نسمع و نطیع،فقال:انهضوا الآن علی برکة اللّٰه،فنهض بهم إلی جماعة ابن الحضرمیّ (1)،فخرجوا إلیه مع ابن الحضرمیّ فصافّوه و واقفهم عامّة یومه (2)یناشدهم اللّٰه و یقول:یا قوم لا تنکثوا بیعتکم،و لا تخالفوا إمامکم،و لا تجعلوا علی أنفسکم سبیلا،فقد رأیتم و جرّبتم کیف صنع اللّٰه بکم عند نکثکم بیعتکم و خلافکم فکفّوا عنه و لم یکن بینه و بینهم قتال و هم فی ذلک یشتمونه و ینالون منه فانصرف عنهم و هو منهم منتصف.
فلمّا أوی (3) إلی رحله تبعه عشرة نفر یظنّ 4أنّهم خوارج فضربوه 5بأسیافهم
ص:399
و هو علی فراشه،و لا یظنّ أنّ الّذی کان یکون،فخرج یشتدّ عریانا فلحقوه فی الطّریق فقتلوه،فأراد زیاد أن یناهض ابن الحضرمیّ حین قتل أعین بجماعة من معه من الأزد و غیرهم من شیعة علیّ علیه السّلام فأرسلت بنو تمیم الی الأزد:و اللّٰه ما عرضنا لجارکم إذ أجرتموه و لا لمال هو له و لا لأحد لیس علی رأینا،فما تریدون الی حربنا و الی جارنا؟-فکأنّ الأزد عند ذلک کرهت قتالهم.
فکتب زیاد الی علیّ علیه السّلام:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،أمّا بعد یا أمیر المؤمنین فانّ أعین بن ضبیعة قدم علینا من قبلک بجدّ و مناصحة و صدق و یقین فجمع الیه من أطاعه من عشیرته فحثّهم علی الطّاعة و الجماعة،و حذّرهم الفرقة و الخلاف،ثمّ نهض بمن أقبل معه الی من أدبر عنه فواقفهم عامّة النّهار، فهال أهل الضّلال مقدمه (1) و تصدّع عن ابن- الحضرمیّ کثیر ممّن کان معه یرید نصرته فکان کذلک حتّی أمسی فأتی رحله فبیّته نفر من أهل هذه (2) الخارجة المارقة فأصیب-رحمه اللّٰه-فأردت أن اناهض ابن- الحضرمیّ (3)عند ذلک فحدث أمر قد أمرت صاحب کتابی هذا أن یذکره لأمیر المؤمنین،
ص:400
و قد رأیت إن رأی أمیر المؤمنین أن یبعث (1)الیهم جاریة بن قدامة فانّه نافذ البصیرة مطاع فی العشیرة شدید علی عدوّ أمیر المؤمنین،فان یقدم یفرّق بینهم باذن اللّٰه، و السّلام علیک و رحمة اللّٰه و برکاته (2).
فلمّا جاء الکتاب و قرأه علیّ علیه السّلام دعا جاریة بن قدامة (3)فقال:یا ابن قدامة.
ص:401
تمنع الأزد عاملی و بیت مالی و تشاقّنی مضر و تنابذنی،و بنا ابتدأها اللّٰه بالکرامة، و عرّفها الهدی،و تدعو (1) الی المعشر الّذین حادّوا اللّٰه و رسوله،و أرادوا إطفاء نور اللّٰه حتّی علت کلمة اللّٰه و هلک الکافرون (2)قال:یا أمیر المؤمنین ابعثنی الیهم و استعن باللّٰه علیهم،قال:قد بعثتک الیهم و استعنت باللّٰه علیهم.
قال کعب بن قعین (3):فخرجت مع جاریة من الکوفة الی البصرة فی خمسین رجلا من بنی تمیم ما کان فیهم یمانیّ غیری و کنت شدید التّشیّع،قال: فقلت لجاریة:ان شئت سرت (4)معک،و ان شئت ملت الی قومی؟فقال:بل سر معی و انزل منزلی،فو اللّٰه لوددت أنّ الطّیر و البهائم تنصرنی علیهم فضلا عن الإنس.
و عن کعب بن قعین أنّ علیّا علیه السّلام کتب مع جاریة بن قدامة کتابا فقال:
اقرأه علی أصحابک قال:فمضینا معه فلمّا دخلنا البصرة بدأ بزیاد فرحّب به و أجلسه الی جانبه،و ناجاه ساعة و ساء له،ثمّ خرج فکان أفضل ما أوصاه به أن قال:احذر علی نفسک و اتّق أن تلقی ما لقی صاحبک القادم قبلک،و خرج جاریة من عنده فقام فی الأزد،فقال:-جزاکم اللّٰه من حیّ خیرا-ما أعظم عناءکم و أحسن بلاءکم، و أطوعکم لأمیرکم،و قد عرفتم الحقّ إذ ضیّعه من أنکره،و دعوتم الی الهدی إذ ترکه من لم یعرفه،ثمّ قرأ علیهم و علی من کان معه من شیعة علیّ علیه السّلام[و غیرهم]
ص:402
کتاب علیّ (1) فإذا فیه:
من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین الی من قرئ علیه کتابی هذا من ساکنی البصرة من المؤمنین و المسلمین:سلام علیکم،أمّا بعد فانّ اللّٰه حلیم ذو أناة لا یعجل بالعقوبة قبل البیّنة،و لا یأخذ المذنب عند أوّل وهلة،و لکنّه یقبل التّوبة و یستدیم الأناة و یرضی بالإنابة (2)لیکون أعظم للحجّة و أبلغ فی المعذرة،و قد کان من شقاق جلّکم (3)أیّها النّاس ما استحققتم أن تعاقبوا علیه فعفوت عن مجرمکم،و رفعت السّیف عن مدبرکم، و قبلت من مقبلکم،و أخذت بیعتکم،فان تفوا ببیعتی،و تقبلوا نصیحتی،و تستقیموا علی طاعتی أعمل فیکم بالکتاب[و السّنّة]و قصد الحقّ و أقم (4)فیکم سبیل الهدی،فو اللّٰه ما أعلم أنّ والیا بعد محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله أعلم بذلک منّی[و لا أعمل (5)]،أقول قولی هذا صادقا غیر ذامّ لمن مضی و لا منتقصا لأعمالهم،فان خطت (6)بکم الأهواء المردیة و سفه الرأی الجائر الی منابذتی تریدون خلافی،فها أنا ذا قرّبت جیادی و رحّلت رکابی،و أیم اللّٰه لئن ألجأتمونی الی المسیر إلیکم لأوقعنّ بکم وقعة لا یکون یوم الجمل عندها الاّ کلعقة
ص:403
لاعق (1)،و انّی لظانّ أن لا تجعلوا ان شاء اللّٰه علی أنفسکم سبیلا (2) و قد قدّمت هذا الکتاب حجّة علیکم،و لن أکتب إلیکم من بعده کتابا ان أنتم استغششتم نصیحتی و نابذتم رسولی حتّی أکون أنا الشّاخص نحوکم ان شاء اللّٰه،و السّلام (3).
فلمّا قرئ الکتاب علی النّاس قام صبرة بن شیمان فقال:سمعنا و أطعنا، و نحن لمن حارب أمیر المؤمنین حرب،و لمن سالم أمیر المؤمنین سلم،ان کفیت یا جاریة قومک بقومک فذاک،و ان أحببت أن ننصرک نصرناک،و قام وجوه النّاس فتکلّموا بمثل ذلک،فلم یأذن لأحد منهم أن یسیر معه و مضی نحو بنی تمیم.
فقام زیاد فی الأزد فقال:
یا معشر الأزد انّ هؤلاء کانوا أمس سلما فأصبحوا الیوم حربا،و انّکم کنتم حربا فأصبحتم الیوم سلما،و انّی و اللّٰه ما اخترتکم الاّ علی التّجربة و لا أقمت فیکم الاّ علی التّأمّل (4)،فما رضیتم أن آجرتمونی حتّی نصبتم لی منبرا و سریرا،و جعلتم لی شرطا و أعوانا،و منادیا و جمعة،فما فقدت بحضرتکم شیئا الاّ هذا الدّرهم لا أجبیه، فان لم أجبه الیوم أجبه غدا ان شاء اللّٰه،و اعلموا أنّ حربکم الیوم معاویة أیسر علیکم فی الدّین و الدّنیا من حربکم أمس علیّا،و قد قدم علیکم جاریة بن قدامة و انّما أرسله علیّ علیه السّلام لیصدع أمر قومه و اللّٰه ما هو بالأمیر المطاع و لا بالمغلوب المستغیث (5)،و لو أدرک أمله فی قومه لرجع الی أمیر المؤمنین أو لکان لی تبعا،و أنتم الهامة العظمی و الجمرة الحامیة فقدّموه الی قومه فان اضطرّ الی نصرکم فسیروا الیه ان رأیتم ذلک (6).
فقام أبو صبرة بن شیمان فقال:
ص:404
یا زیاد انّی و اللّٰه لو شهدت قومی یوم الجمل رجوت أن لا یقاتلوا علیّا و قد مضی الأمر بما فیه،و هو یوم بیوم و أمر بأمر،و اللّٰه الی الجزاء بالإحسان أسرع منه الی الجزاء بالسّیّئ،و التّوبة مع الحقّ و العفو مع النّدم،و لو کانت هذه فتنة لدعونا القوم الی إبطال الدّماء و استئناف الأمور و لکنّها جماعة دماؤها حرام و جروحها قصاص،و نحن معک فقدّم هواک نحبّ لک ما أحببت.
فعجب زیاد من کلامه و قال:ما أظنّ فی النّاس مثل هذا (1)].
ثمّ قام صبرة ابنه فقال:
انّا و اللّٰه ما أصبنا بمصیبة فی دین و لا دنیا کما أصبنا أمس یوم الجمل،و انّا لنرجو الیوم أن نمحّص ذلک بطاعة اللّٰه و طاعة أمیر المؤمنین،و أمّا أنت یا زیاد فو اللّٰه ما أدرکت أملک فینا و لا أدرکنا أملنا فیک دون ردّک الی دارک،و نحن رادّوک الیها غدا ان شاء اللّٰه تعالی،فإذا فعلنا فلا یکن أحد أولی بک منّا فانّک ان لم تفعل تأت ما لا یشبهک (2)و انّا و اللّٰه نخاف من حرب علیّ فی الآخرة ما لا نخاف (3)من حرب معاویة فی الدّنیا،فقدّم هواک و أخّر هوانا،فنحن معک و طوعک.
ثمّ قام جیفر العمانیّ (4)و کان لسان القوم فقال:
ص:405
أیّها الأمیر انّک لو رضیت منّا بما ترضی به من غیرنا لم نرض ذلک و لو رضینا لک
ص:406
قد خنّاک لأنّ لنا عقدا مقدّما و حمدا مذکورا (1)]سر بنا الی القوم ان شئت،و أیم اللّٰه ما لقینا یوما قطّ الاّ اکتفینا بعفونا دون جهدنا الاّ ما کان أمس.
فلمّا أصبحوا أشارت الأزد الی جاریة أن:سر بمن معک،و مضت الأزد بزیاد حتی أدخلوه دار الامارة،و أمّا جاریة فانّه کلّم قومه و صاح فیهم فلم یجیبوه (2)و خرج الیه منهم أوباش فناوشوه بعد أن شتموه و أسمعوه،فأرسل الی زیاد و الأزد یستصرخهم و یأمرهم أن یسیروا الیه،فسارت الأزد بزیاد حتّی أدخلوه دار الامارة،ثمّ ساروا الی ابن الحضرمیّ و خرج الیهم ابن الحضرمیّ و علی خیله عبد اللّٰه بن خازم السّلمیّ (3)فاقتتلوا ساعة فأقبل شریک بن الأعور الحارثیّ (4) و کان من شیعة علیّ علیه السّلام و صدیقا لجاریة بن قدامة (5) فقال:ألا أقاتل معک عدوّک؟فقال:بلی.
قال:فما لبثت بنو تمیم أن هزموهم و اضطرّوهم الی دار سنبیل (6) السّعدیّ
ص:407
فحصروهم ذلک الیوم الی العشیّ فی دار ابن الحضرمیّ و کان ابن خازم معه فجاءت امّه [و هی سوداء حبشیّة اسمها]عجلی فنادته فأشرف علیها،فقالت:یا بنیّ انزل إلیّ،فأبی، فکشفت رأسها و أبدت قناعها و سألته النزول،فقالت:و اللّٰه لئن لم تنزل لأتعرین (1) و أهوت بیدها الی ثیابها،فلمّا رأی ذلک نزل فذهبت به (2)، و أحاط جاریة[و زیاد (3)]بالدّار و قال جاریة:علیّ بالنّار فقالت الأزد:لسنا من الحریق بالنّار فی شیء و هم قومک و أنت أعلم،فحرّق جاریة الدّار علیهم،فهلک ابن الحضرمیّ فی سبعین رجلا أحدهم عبد الرّحمن بن[عمیر بن (4)]عثمان القرشیّ ثمّ التّیمیّ،و سمّی جاریة منذ ذلک الیوم:
محرّقا،فلمّا أحرق ابن الحضرمیّ[و سارت الأزد بزیاد حتّی أوطنوه قصر الامارة و معه بیت المال (5)]قالت له (6):هل بقی علینا من جوارک شیء؟-قال:لا،قالوا:فبرئنا من جوارک؟-قال:نعم،فانصرفوا عنه الی دیارهم،و استقام لزیاد البصرة،و ارتحل ببیت المال حتّی رجع الی القصر.
ص:408
و قال أبو العرندس العوذیّ (1) فی زیاد و تحریق ابن الحضرمیّ:
رددنا زیادا الی داره و جار تمیم ینادی الشّجب
لحا اللّٰه قوما شووا جارهم و للشّاء بالدّرهمین الشّصب (2)
[ینادی الحباق (3) و حمّانها (4) و قد حرّقوا رأسه فالتهب 5]
ص:409
عن محمّد بن قیس (1) عن ظبیان بن عمارة (2) قال:دعانی زیاد فکتب معی الی علی علیه السّلام:
أمّا بعد فانّ جاریة بن قدامة العبد الصّالح قدم من عندک فناهض جمع ابن-
ص:410
الحضرمیّ بمن نصره و أعانه من الأزد ففضّه و اضطرّه الی دار من دور البصرة فی عدد کثیر من أصحابه فلم یخرج حتّی حکم اللّٰه بینهما،فقتل ابن الحضرمیّ و أصحابه،منهم من أحرق بالنّار،و منهم من القی علیه الجدار،و منهم من هدم علیه
ص:411
البیت من أعلاه،و منهم من قتل بالسّیف[و سلم منهم نفر أنابوا و تابوا فصفح عنهم (1)] و بعدا لمن عصی و غوی،و السّلام علی أمیر المؤمنین و رحمة اللّٰه و برکاته (2).
[ (3) فلمّا وصل کتاب زیاد قرأه علیّ علیه السّلام علی النّاس فسرّ بذلک و سرّ أصحابه و أثنی علی جاریة و علی الأزد و ذمّ البصرة فقال:انّها أوّل القری خرابا،إمّا غرقا و إمّا حرقا حتّی یبقی مسجدها کجؤجؤ سفینة،ثمّ قال لظبیان (4):این منزلک منها؟ -فقلت:مکان کذا،فقال:علیک بضواحیها،علیک بضواحیها].
انقضی خبر ابن الحضرمیّ.
ص:412
398 قال:أخبرنا هارون بن خارجة (1) قال قال لی جعفر بن محمّد علیهما السّلام (2):
کم بین منزلک و مسجد الکوفة؟-فأخبرته:فقال:ما بقی ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل و لا عبد صالح الاّ و قد صلّی فیه،فانّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم مرّ به لیلة اسری به فاستأذن فیه،فصلّی فیه رکعتین، و الصّلاة الفریضة فیه ألف صلاة،و النّافلة خمسمائة صلاة،و الجلوس فیه من غیر تلاوة القرآن عبادة،فاته و لو زحفا.
399 عن حبّة العرنیّ (3) و میثم التّمّار 4 قالا: (4) جاء رجل الی علیّ علیه السّلام 6 فقال:یا-
ص:413
أمیر المؤمنین انّی قد تزوّدت زادا و ابتعت راحلة و قضیت شأنی (1) یعنی حوائجی فأرتحل (2)الی بیت المقدس (3) فقال له:کل زادک و بع راحلتک (4) و علیک بهذا المسجد یعنی مسجد الکوفة فانّه أحد المساجد الأربعة،رکعتان فیه تعدل عشرا (5) فیما سواه من المساجد، [و]البرکة منه علی اثنی عشر (6) میلا من حیث ما أتیت (7)،و قد ترک من اسّه ألف ذراع، و فی زاویته (8) فار التّنوّر،و عند الاسطوانة الخامسة صلّی إبراهیم الخلیل علیه السّلام،و قد صلّی فیه ألف نبیّ و ألف وصیّ،و فیه عصا موسی (9) و شجرة یقطین،و فیه هلک یغوث
ص:414
و یعوق،و هو الفاروق،و منه سیّر جبل الأهواز،و فیه مصلّی نوح علیه السّلام،و یحشر منه یوم القیامة سبعون ألفا لا علیهم حساب و لا عذاب (1)،و وسطه علی (2) روضة من ریاض- الجنّة،و فیه ثلاث أعین یزهرن[أنبتت بالضّغث (3)]تذهب الرّجس و تطهّر المؤمنین، عین من لبن،و عین من دهن،و عین من ماء،جانبه الأیمن ذکر و جانبه الأیسر مکر، و لو علم (4) النّاس و ما فیه لأتوه و لو حبوا (5).
ص:415
معاویة لمّا بلغه أنّ علیّا علیه السّلام بعد تحکیم الحکمین (1) تحمّل (2) الیه مقبلا فهاله أمره فخرج من دمشق معسکرا و بعث الی کور الشّام فصاح فیها:أنّ علیّا قد سار إلیکم و کتب الیهم نسخة واحدة فقرئت علی النّاس:
أمّا بعد فانّا کنّا قد کتبنا بیننا و بین علیّ کتابا و شرطنا فیه شروطا،و حکّمنا رجلین یحکمان علینا و علیه بحکم الکتاب لا یعدوانه،و جعلنا عهد اللّٰه و میثاقه علی من نکث العهد و لم یمض الحکم،و انّ حکمی الّذی کنت حکّمته أثبتنی،و انّ حکمه خلعه،و قد أقبل إلیکم ظالما و من نکث فانّما ینکث علی نفسه (3) تجهزّوا للحرب بأحسن الجهاز،و أعدّوا لها آلة القتال (4) و أقبلوا خفافا و ثقالا و کسالی و نشاطا یسّرنا اللّٰه و إیّاکم لصالح الأعمال.
فاجتمع الیه النّاس من کلّ کورة و أرادوا المسیر الی صفّین فاستشارهم و قال:
انّ علیّا قد خرج إلیکم من الکوفة و عهد العاهد به أنّه فارق النّخیلة.
فقال له حبیب بن مسلمة (5):فانّی أری أن نخرج حتّی ننزل منزلنا الّذی کنّا فیه فانّه منزل مبارک قد متّعنا اللّٰه به و أعطانا من عدوّنا فیه النّصف، و قال له عمرو بن العاص:انّی أری لک أن تسیر بالجنود حتّی توغلها فی سلطانهم من أرض الجزیرة فانّ
ص:417
ذلک أقوی لجندک و أذلّ لأهل حربک،فقال معاویة:و اللّٰه انّی لأعرف أنّ الرّأی الّذی تقول،و لکنّ النّاس لا یطیقون ذلک،قال عمرو:انّها أرض رفیعة (1) فقال معاویة و اللّٰه انّ جهد النّاس أن یبلغوا منزلهم الّذی کانوا به یعنی صفّین فمکثوا یجیلون الرّأی یومین أو ثلاثة حتّی قدمت علیهم عیونهم أنّ علیّا اختلف علیه أصحابه ففارقته منهم فرقة أنکرت أمر الحکومة و أنّه قد رجع عنکم الیهم،فکثر سرور النّاس بانصرافه (2)عنهم،و ما ألقی اللّٰه من الخلاف بینهم.
فلم یزل معاویة معسکرا فی مکانه منتظرا لما یکون من علیّ و أصحابه و هل یقبل علیّ بالنّاس أم لا؟فما برح معاویة حتّی جاءه الخبر أنّ علیّا قد قتل تلک الخوارج و أراد بعد قتلهم أن یقبل الیه بالنّاس و أنّهم استنظروه و دافعوه،فسرّ بذلک هو و من قبله من النّاس.
عن عبد الرّحمن بن مسعدة الفزاریّ (3) قال 4:جاءنا کتاب عمارة بن عقبة بن أبی معیط 5
ص:418
من الکوفة (1)و نحن معسکرون مع معاویة نتخوّف أن یفرغ علیّ من خارجته (2) ثمّ یقبل إلینا و نحن نقول:ان أقبل إلینا کان أفضل المکان الّذی نستقبله به مکاننا الّذی لقیناه فیه العام الماضی (3) و کان فی کتاب عمارة:
أمّا بعد فانّ علیّا خرج علیه علیة (4) أصحابه و نسّاکهم فخرج علیهم 5 فقتلهم
ص:419
و قد فسد علیه جنده و أهل مصره و وقعت بینهم العداوة و تفرّقوا أشدّ الفرقة،فأحببت اعلامک لتحمد اللّٰه (1)،و السّلام.
قال:فقرأه معاویة علیّ و علی أخیه (2) و علی أبی الأعور السّلمیّ ثمّ نظر الی أخیه عتبة و الی الولید بن عقبة و قال للولید:لقد رضی أخوک أن یکون لنا عینا،قال:
فضحک الولید و قال:انّ فی ذلک أیضا لنفعا.
و بلغنی أنّ الولید بن عقبة قال لأخیه عمارة بن عقبة بن أبی معیط[یحرّضه (3)]:
فان یک ظنّی بابن امّی صادقا عمارة لا یطلب بذحل و لا وتر (4)
ص:420
یبیت و أوتار ابن عفّان عنده مخیّمة بین الخورنق و القصر
تمشّی (1) رخیّ البال مستشزر القوی کأنّک لم تشعر بقتل أبی عمرو
قال:فعند ذلک دعا معاویة الضّحّاک بن قیس الفهریّ (2) و قال له:سر حتّی تمرّ بناحیة الکوفة و ترتفع عنها ما استطعت،فمن وجدته من الأعراب فی طاعة علیّ فأغر علیه،و ان وجدت له مسلحة أو خیلا فأغر علیهما (3)،و إذا أصبحت فی بلدة فأمس فی اخری،و لا تقیمنّ لخیل بلغک أنّها قد سرّحت إلیک لتلقاها فتقاتلها،فسرّحه فیما بین-
ص:421
ثلاثة آلاف الی أربعة آلاف جریدة خیل (1) قال:
فأقبل الضّحاک یأخذ الأموال و یقتل من لقی من الأعراب حتّی مرّ بالثّعلبیّة (2)فأغار خیله علی الحاجّ (3) فأخذ أمتعتهم،ثمّ أقبل فلقی عمرو بن عمیس بن مسعود الذّهلیّ (4)و هو ابن أخی عبد اللّٰه بن مسعود صاحب رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله فقتله فی طریق الحاجّ عند القطقطانة (5)
ص:422
و قتل معه ناسا من أصحابه.
قال أبو روق (1):فحدّثنی أبی أنّه سمع علیّا علیه السّلام (2) و قد خرج الی النّاس و هو یقول علی المنبر:یا أهل الکوفة اخرجوا الی العبد الصّالح عمرو بن عمیس و الی جیوش لکم قد أصیب منها طرف،اخرجوا فقاتلوا عدوّکم و امنعوا حریمکم ان کنتم فاعلین.
قال:فردّوا علیه ردّا ضعیفا و رأی منهم عجزا و فشلا فقال:
و اللّٰه لوددت أنّ لی بکلّ مائة (3) منکم رجلا منهم،و یحکم اخرجوا معی ثمّ فرّوا عنّی ان بدا لکم (4)،فو اللّٰه ما أکره لقاء ربّی علی نیّتی و بصیرتی و فی ذلک روح لی عظیم و فرج من مناجاتکم (5) و مقاساتکم و مداراتکم مثل ما تداری البکار العمدة و الثّیاب
ص:423
فخرج یمشی حتّی بلغ الغریّین (1) ثمّ دعا حجر بن عدیّ (2) الکندیّ من خیله فعقد له ثمّ رایة علی أربعة آلاف ثمّ سرّحه (3).
ص:425
فخرج حتّی مرّ بالسّماوة (1) و هی أرض کلب فلقی بها إمرأ القیس بن عدیّ بن أوس بن جابر بن کعب بن علیم الکلبیّ أصهار الحسین (2) بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام فکانوا أدلاّءه علی طریقه و علی المیاه (3) فلم یزل مغذا فی أثر الضّحّاک حتّی لقیه بناحیة تدمر (4) فواقفه (5) فاقتتلوا ساعة فقتل من أصحاب الضّحّاک تسعة عشر رجلا و قتل من أصحاب حجر رجلان،عبد الرّحمن و عبد اللّٰه الغامدیّ،و حجز اللّیل بینهم فمضی الضّحّاک فلمّا أصبحوا لم یجدوا له و لأصحابه أثرا،و کان الضّحّاک یقول بعد (6):
أنا الضّحّاک بن قیس*أنا أبو أنیس*أنا قاتل عمرو بن عمیس
405 عن مسعر بن کدام (7) قال:قال علیّ علیه السّلام: لوددت أنّ لی بأهل الکوفة أو قال:
ص:426
بأصحابی ألفا من بنی فراس (1).
ص:427
408 عن زید بن وهب (1) قال:کتب عقیل بن أبی طالب رضی اللّٰه عنه الی علیّ أمیر المؤمنین
ص:428
حین بلغه خذلان أهل الکوفة و عصیانهم إیّاه (1):بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،لعبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین من عقیل بن أبی طالب:سلام علیک فإنّی أحمد إلیک اللّٰه الّذی لا إله إلاّ هو أمّا فإنّ اللّٰه حارسک (2) من کلّ سوء،و عاصمک من کلّ مکروه و علی کلّ حال،انّی خرجت الی مکّة معتمرا فلقیت عبد اللّٰه بن سعد بن أبی سرح (3)فی نحو من أربعین شابّا من أبناء الطّلقاء فعرفت المنکر فی وجوههم فقلت لهم:الی أین یا أبناء الشّانئین؟أ بمعاویة تلحقون؟عداوة و اللّٰه منکم قدیما غیر مستنکرة تریدون بها إطفاء نور اللّٰه و تبدیل أمره؟فأسمعنی القوم و أسمعتهم.فلمّا قدمت مکّة سمعت
ص:429
أهلها یتحدّثون أنّ الضّحّاک بن قیس أغار علی الحیرة فاحتمل من أموالهم (1) ما شاء ثمّ انکفأ راجعا سالما فأف لحیاة فی دهر جرّأ علیک الضّحّاک،و ما الضّحّاک.؟! فقع بقرقر (2) و قد توهّمت حیث بلغنی ذلک أنّ شیعتک و أنصارک خذلوک فاکتب الیّ یا بن أمّی برأیک،فإن کنت الموت ترید تحمّلت إلیک ببنی أخیک و ولد أبیک فعشنا معک ما عشت و متنا معک إذا متّ،فو اللّٰه ما أحبّ أن أبقی فی الدّنیا بعدک فواقا (3)،و و أقسم بالأعزّ الأجلّ (4) انّ عیشا نعیشه بعدک فی الحیاة لغیر هنیء و لامرئ و لا نجیع و السّلام علیک و رحمة اللّٰه و برکاته.
فأجابه علیّ علیه السّلام:.
ص:430
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین الی عقیل بن أبی طالب:
سلام علیک،فانی أحمد إلیک اللّٰه الّذی لا إله الاّ هو،امّا بعد کلأنا اللّٰه و إیّاک کلاءة من یخشاه بالغیب انّه حمید مجید.فقد وصل الیّ کتابک مع عبد الرّحمن بن عبید- الأزدیّ (1) تذکر فیه أنّک لقیت عبد اللّٰه بن سعد بن أبی سرح مقبلا من قدید (2) فی نحو من أربعین شابّا (3) من أبناء الطّلقاء متوجّهین الی المغرب (4) و انّ ابن أبی سرح طالما کاد اللّٰه و رسوله و کتابه و صدّ عن سبیله و بغاها عوجا،فدع ابن أبی سرح و دع عنک قریشا،و خلّهم و ترکاضهم فی الضّلال،و تجوالهم فی الشّقاق،ألا و انّ العرب قد اجتمعت علی حرب أخیک الیوم اجتماعها (5) علی حرب النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم قبل الیوم،فأصبحوا قد جهلوا حقّه و جحدوا فضله،و بادوه العداوة،و نصبوا له الحرب، و جهدوا علیه کلّ الجهد، و جرّوا علیه (6) جیش الأحزاب.اللّٰهمّ فاجز قریشا عنّی الجوازی فقد قطعت رحمی و تظاهرت علیّ،و دفعتنی عن حقّی،و سلبتنی سلطان ابن امّی،و سلّمت ذلک الی من لیس مثلی فی قرابتی من الرّسول و سابقتی فی الإسلام،الاّ أن یدّعی مدّع ما لا أعرفه و لا أظنّ اللّٰه یعرفه،و الحمد للّٰه علی کلّ حال.
و أمّا ما ذکرت من غارة الضّحّاک علی أهل الحیرة فهو أقلّ و أذلّ من أن یلمّ بها أو یدنو منها و لکنّه[قد کان]أقبل فی جریدة خیل فأخذ علی السّماوة حتّی مرّ بواقصة (7)
ص:431
و شراف (1) و القطقطانة (2) فما و الی ذلک الصّقع،فوجّهت الیه جندا کثیفا من المسلمین (3) فلمّا بلغه ذلک فرّ هاربا فلحقوه ببعض الطّریق و قد أمعن،و کان ذلک حین طفلت الشّمس للایاب،فتناوشوا القتال قلیلا کلاولا،فلم یصبر لوقع المشرفیّة و ولّی هاربا،و قتل من أصحابه تسعة عشر رجلا و نجا جریضا بعد ما أخذ منه بالمخنّق[و لم یبق منه غیر الرّمق]فلأیا بلأی ما نجا.
ص:432
و أمّا ما سألتنی أن اکتب إلیک برأیی فیما أنا فیه فإنّ رأیی جهاد المحلّین حتّی ألقی اللّٰه،لا یزیدنی کثرة النّاس معی عزّة،و لا تفرّقهم عنّی وحشة،لأنّی محقّ و اللّٰه مع الحقّ،و و اللّٰه ما أکره الموت علی الحقّ،و ما الخیر کلّه بعد الموت الاّ لمن کان محقّا.
ص:433
و أمّا ما عرضت به علیّ من مسیرک الیّ ببنیک و بنی أبیک،فلا حاجة لی فی ذلک فأقم راشدا محمودا،فو اللّٰه ما أحبّ ان تهلکوا معی ان هلکت،و لا تحسبنّ ابن امّک
ص:434
و لو أسلمه النّاس متخشّعا و لا متضرّعا[و لا مقرّا للضّیم واهنا،و لا سلس الزّمام للقائد و لا وطئ الظّهر للرّاکب المقتعد (1)]انّی لکما قال (2) أخو بنی سلیم:
فان تسألینی کیف أنت فانّنی صبور علی ریب الزّمان صلیب
یعزّ علیّ أن تری بی کآبة فیشمت عاد أو یساء حبیب
.
ص:435
411 عن محمّد بن مخنف قال: (1) انّی لأسمع الضّحّاک بن قیس[بعد ذلک بزمان]
ص:436
علی منبر الکوفة یخطبنا و هو یقول:أنا ابن قیس،و أنا أبو أنیس،و أنا قاتل عمرو بن عمیس،قال:و کان الّذی ظاهره علی ذلک (1) أنّه أخبر أنّ رجالا من الکوفة یظهرون شتم عثمان و البراءة منه قال:فسمعته و هو یقول:بلغنی أنّ رجالا منکم ضلالا یشتمون أئمّة الهدی و یعیبون أسلافنا الصّالحین،أما و الّذی لیس له ندّ و لا شریک لئن لم تنتهوا عمّا بلغنی عنکم لأضعنّ فیکم سیف زیاد ثمّ لا تجدوننی ضعیف السّورة و لا کلیل الشّفرة،أما و اللّٰه انّی لصاحبکم الّذی أغرت علی بلادکم،فکنت أوّل من- غزاها فی الإسلام،فسرت ما بین الثّعلبیّة و شاطئ الفرات (2)،أعاقب من شئت و أعفو عمّن شئت، لقد ذعرت (3) المخبّئات (4) فی خدورهنّ،و ان کانت المرأة لیبکی ابنها فلا ترهبه و لا تسکته الاّ بذکر اسمی،فاتّقوا اللّٰه یا أهل العراق و اعلموا أنّی أنا الضّحّاک بن قیس (5).
فقام إلیه عبد الرّحمن بن عبید (6) فقال:صدق الأمیر و أحسن القول ما أعرفنا و اللّٰه بما ذکرت...!و لقد أتیناک (7) بغربیّ تدمر فوجدناک شجاعا صبورا مجرّبا،ثمّ جلس
ص:437
فقال:أ یفتخر (1) علینا بما صنع فی بلادنا أوّل ما قدم؟!و أیم اللّٰه لأذکّرنّه أبغض مواطنه تلک إلیه.قال:فسکت الضّحّاک قلیلا[فکأنّه خزی و استحیا (2)]ثمّ قال:نعم کان ذلک الیوم بأخرة (3) بکلام ثقیل ثمّ نزل.
فقلت لعبد الرّحمن بن عبید[أو قیل له]:لقد اجترأت حین تذکّره ذلک الیوم (4)و تخبره أنّک کنت فیمن لقیه،فقال:قل لن یصیبنا إلاّ ما کتب اللّٰه لنا (5).
412 قال:و حدّثنی ابن أخی محمّد بن مخنف عن أبیه عن عمّه قال: قال الضّحّاک لعبد- الرّحمن بن مخنف (6)[حین قدم الکوفة]:لقد رأیت منکم بغربیّ تدمر رجلا ما کنت أری فی النّاس مثله رجلا،حمل علینا فما کذّب (7) حتّی ضرب الکتیبة الّتی أنا فیها، فلمّا ذهب لیولّی حملت علیه فطعنته فی قمّته (8) فوقع ثمّ قام فلم یضرّه شیئا فذهب،
ص:438
ثمّ لم یلبث أن حمل علینا فی الکتیبة الّتی أنا فیها فصرع رجلا ثمّ ذهب لینصرف فحملت علیه فضربته علی رأسه بالسّیف فخیّل إلیّ أنّ سیفی قد ثبت فی عظم رأسه قال:فضربنی، فو اللّٰه ما صنع سیفه شیئا ثمّ ذهب،فظننت أنّه لن یعود،فو اللّٰه ما راعنی إلاّ و قد عصّب رأسه بعمامة ثمّ أقبل نحونا،فقلت:ثکلتک أمّک أما نهتک الأولیان (1) عن الإقدام علینا؟قال:و ما تنهیانی و أنا أحتسب هذا فی سبیل اللّٰه؟!قال:ثمّ حمل علینا فطعننی و طعنته فحمل أصحابه علینا فانفصلنا (2) و حال اللّیل بیننا.فقال له عبد الرّحمن بن مخنف:
هذا یوم شهده هذا یعنی ربیعة بن ناجد (3) و هو فارس الحیّ و ما أظنّه هذا الرّجل
ص:439
یخفی علیه فقال له:أ تعرفه؟قال نعم،قال:من هو؟قال:أنا،قال:فأرنی الضّربة الّتی برأسک.قال:فأراه فإذا هی ضربة قد برت العظم منکرة.فقال له:ما رأیک الیوم فینا؟أ هو کرأیک یومئذ؟-قال:رأیی الیوم رأی الجماعة،قال:فما علیکم الیوم من بأس،أنتم آمنون ما لم تظهروا خلافا،و لکنّ العجب کیف نجوت من زیاد؟لم یقتلک فیمن قتل؟أو لم یسیّرک فیمن سیّر؟قال:أمّا التّسییر فقد سیّرنی، و أمّا القتل فقد عافانا اللّٰه منه.
فقال الضّحّاک (1):و اللّٰه لقد أصابنی فی ذلک الطّریق عطش شدید ضلّ جملنا الّذی کان علیه الماء فعطشنا و خفقت برأسی خفقتین لنعاس أصابنی فترکت الطّریق فانتبهت و لیس معی إلاّ نفر[یسیر (2)]من أصحابی لیس فیهم أحد معه ماء فبعثت رجلا منهم فی جانب یلتمس (3) الماء و لا أنیس إذ رأیت (4) جادّة فلزمتها فسمعت قائلا یقول:
ص:440
دعانی الهوی فازددت شوقا و ربّما دعانی الهوی من ساعة فأجیب
و أرّقنی بعد المنام و ربّما أرقت لساری الهمّ حین یؤوب
فان أک قد أحببتکم و رأیتکم فانّی بدارا (1) عامر لغریب
قال:فأشرف علیّ الرّجل فقلت:یا عبد اللّٰه اسقنی ماء فقال:لا و اللّٰه حتی قال:فأشرف علیّ الرّجل فقلت:یا عبد اللّٰه اسقنی ماء فقال:لا و اللّٰه حتی تعطینی ثمنه،قال:قلت:و ما ثمنه؟-قال:دینک،قلت:أما تری علیک من الحقّ أن تقری الضّیف فتسقیه و تطعمه و تکرمه؟!قال:ربّما فعلنا و ربّما بخلنا،قال:قلت:
و اللّٰه ما أراک فعلت خیرا قطّ،اسقنی،قال:ما أطیق،قلت:انّی أحسن إلیک و أکسوک قال:لا و اللّٰه ما أنقصک شربة (2) من مائة دینار،فقلت له:ویحک اسقنی،فقال:ویحک أعطنی قال:قلت:لا و اللّٰه ما هی معی و لکنّک تسقینی ثمّ تنطلق معی أعطیکها،قال:
لا و اللّٰه،قال:قلت:اسقنی ثم أرهنک (3) فرسی حتّی أوفیکها،قال:نعم،فخرج بین یدیّ و اتّبعته فأشرفنا علی أخبیة و ناس علی ماء فقال لی:مکانک حتّی آتیک،
ص:441
فقلت:لا،بل أجیء معک الی النّاس،قال:فساءه حیث رأیت النّاس و الماء،فذهب یشتدّ حتّی دخل بیتا ثمّ جاء بماء فی إناء فقال:اشرب،فقلت:لا حاجة لی فیه،ثمّ دنوت من القوم فقلت:اسقونی ماء،فقال شیخ لابنته:اسقیه،فقامت ابنته و قال:
ما رأیت امراة أجمل منها فجاءتنی بماء و لبن،فقال الرّجل:نجّیتک من العطش و تذهب بحقّی؟!و اللّٰه لا أفارقک حتّی أستوفی منک حقّی،قال:فقلت:اجلس حتّی أوفّیک،فجلس،فنزلت فأخذت الماء و اللّبن من ید الفتاة،فشربته.ثمّ اجتمع الیّ أهل الماء فقلت لهم:هذا ألأم النّاس،فعل لی کذا و کذا،و هذا الشّیخ خیر منه و أسدی استسقیته فلم یکلّفنی شیئا (1) و أمر ابنته فسقتنی،ثمّ هذا یلزمنی بمائة دینار (2)، فشتموه و وقعوا به (3) و لم یکن بأسرع من أن لحقنی قوم من أصحابی فسلّموا علیّ بالإمرة فارتاب الرّجل و اللّٰه و جزع فذهب یرید (4) ان یقوم،فقلت له:و اللّٰه لا تبرح حتّی أوفّیک (5) المائة فأخذ فرسی و جلس لا یدری ما أرید به،فلمّا کثرت أصحابی (6) عندی سرّحت الی ثقلی فأتیت به ثمّ أمرت بالرّجل فجلد مائة جلدة،و دعوت الشّیخ و ابنته فأمرت لهما بمائة دینار و کسوتهما،و کسوت أهل الماء ثوبا ثوبا فحرمته،فقال أهل الماء:کان أیّها الأمیر أهلا لذلک،و کنت أیّها الأمیر لما أتیت به من خیر أهلا (7).
فلمّا رجعت الی معاویة فحدّثته فعجب و قال:لقد لقیت فی سفرک هذا عجبا (8).
ص:442
باللّٰه لتخضبنّ هذه من دم هذا. یعنی لحیته من رأسه (1).
414 قال مازن (2): رأیت علیّا علیه السّلام أخذ بلحیته و هو یقول:
و اللّٰه لیخضبنّها من فوقها بدم فما یحبس أشقاکم (3).
415 عن ثعلبة بن یزید الحمّانیّ (4) قال: شهدت لعلیّ علیه السّلام خطبة فجئت الی أبی
ص:444
فقلت:أسمعت من هذا خطبة آنفا لیستقتلنّ (1)؟قال:و ما ذاک؟-قال:سمعته یقول:
و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة لتخضبنّ هذه من هذا یعنی لحیته من رأسه،قال:
سمعت ذلک (2).
علیّ علیه السّلام من عند معاویة بعد أبی مسلم الخولانیّ (1) یسألانه أن یدفع قتلة عثمان الی معاویة لیقتلهم (2) بعثمان لعلّ الحرب أن تطفأ و یصطلح النّاس و انّما أراد معاویة (3)أن یرجع مثل النّعمان و أبی هریرة من عند علیّ علیه السّلام الی النّاس و هم لمعاویة عاذرون و لعلیّ لائمون و قد علم معاویة أنّ علیّا علیه السّلام لا یدفع قتلة عثمان الیه فأراد أن یکون هذان یشهدان له عند أهل الشّام بذلک و أن یظهر عذره،فقال لهما:ائتیا علیّا فناشداه (4) اللّٰه و سلاه باللّٰه لمّا دفع إلینا قتلة عثمان فانّه قد آواهم و منعهم،ثمّ لا حرب بیننا و بینه،فان أبی فکونوا شهداء اللّٰه علیه و أقبلا الی (5) النّاس فأعلماهم ذلک، فأتیاه فدخلا علیه فقال له أبو هریرة:یا أبا حسن انّ اللّٰه قد جعل لک فی الإسلام فضلا و شرفا، أنت ابن عمّ محمّد رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله (6) و قد بعثنا إلیک ابن عمّک معاویة یسألک أمرا تهدأ به هذه الحرب و یصلح اللّٰه به ذات البین أن تدفع الیه قتلة عثمان ابن عمّه،فیقتلهم به، ثمّ یجمع اللّٰه به أمرک و أمره و یصلح اللّٰه بینکم،و تسلم هذه الأمّة من الفتنة و الفرقة، ثمّ تکلّم النّعمان بنحو من هذا.
ص:446
فقال علیه السّلام لهما:دعا الکلام فی هذا.
حدّثنی عنک یا نعمان أنت أهدی قومک سبیلا[یعنی الأنصار]؟- قال:لا، فقال:کلّ قومک قد اتّبعنی إلاّ شذّ إذا منهم ثلاثة أو أربعة،أ فتکون أنت من الشّذّاذ؟! فقال النّعمان:أصلحک اللّٰه،انّما جئت لأکون معک و ألزمک،و قد کان معاویة سألنی أن أؤدی هذا الکلام و قد کنت رجوت أن یکون لی موقف أجتمع فیه معک و طمعت أن یجری اللّٰه تعالی بینکما صلحا،فإذا کان غیر ذلک رأیک فأنا ملازمک و کائن معک.
و أمّا أبو هریرة فلحق بالشّام فأتی معاویة و خبّره الخبر فأمره أن یخبر النّاس ففعل،و أمّا النّعمان فأقام بعده أشهرا (1) ثمّ خرج فارّا من علیّ علیه السّلام حتّی إذا مرّ بعین التّمر أخذه مالک بن کعب الأرحبیّ و کان عامل علیّ علیه السّلام علیها فأراد حبسه و قال له:
ما مرّ بک هاهنا (2):قال:انّما أنا رسول بلّغت رسالة صاحبی ثمّ انصرفت،فحبسه،ثمّ قال:کما أنت حتّی أکتب الی علیّ فیک،فناشده و عظم علیه أن یکتب الی علیّ علیه السّلام فیه،و قد کان قال لعلیّ علیه السّلام:انّما جئت لاقیم،فأرسل النّعمان الی قرظة بن کعب الأنصاریّ (3) و هو بجانب (4) عین التّمر یجبی خراجها لعلیّ علیه السّلام فجاء مسرعا حتّی [وصل الی]مالک بن کعب فقال له:خلّ سبیل هذا الرّجل (5)-یرحمک اللّٰه-فقال له:
یا قرظة اتّق اللّٰه و لا تتکلّم فی هذا فانّ هذا لو کان من عبّاد الأنصار و نسّاکهم ما هرب من أمیر المؤمنین الی أمیر المنافقین،فلم یزل (6) یقسم علیه حتّی خلّی سبیله،فقال له:
یا هذا لک الأمان الیوم و اللّیلة و غدا ثمّ قال:و اللّٰه لئن أدرکتک بعدها لأضربنّ عنقک
ص:447
فخرج مسرعا لا یلوی علی شیء (1) و ذهبت به راحلته فلم یدر أین یتسکّع (2) من الأرض، و أصبح ثلاثا لا یدری أین هو؟! قال النّعمان:و اللّٰه ما علمت أین أنا حتّی سمعت قائلة تقول و هی تطحن:
شربت مع الجوزاء کأسا رؤیة و اخری مع الشّعری (3) إذا ما استقلّت
معتّقة کانت قریش تصونها فلمّا استحلّوا قتل عثمان حلّت
فعلمت أنّی عند حیّ من أصحاب معاویة و إذا الماء لبنی القین (4) فعلمت عند ذلک
ص:448
أنّی قد انتهیت الی مأمنی.
ثمّ انتهی حتّی قدم علی معاویة فخبّره بما کان و لقی،ثمّ لم یزل مع معاویة مناصحا مجالدا لعلّی (1) و یتتبّع قتلة عثمان حتّی غزا الضّحّاک بن قیس أرض العراق ثمّ انصرف الی معاویة و قد کان معاویة قال قبل ذلک بشهرین أو ثلاثة:أما من رجل أبعث معه بجریدة خیل حتّی یغیر علی شاطئ الفرات فانّ اللّٰه یرعب بها أهل العراق، فقال له النّعمان:ابعثنی فانّ لی فی قتالهم نیّة و هوی،و کان النّعمان عثمانیّا،قال:
فانتدب علی اسم اللّٰه،فانتدب،و ندب معه ألفی رجل،و أوصاه أن یتجنّب المدن و الجماعات، و أن لا یغیر إلاّ علی مسلحة،و أن یعجّل بالرّجوع،فأقبل النّعمان بن بشیر حتّی دنا من عین التّمر و کان بها مالک بن کعب الأرحبیّ الّذی جری له معه ما ذکرناه، و کان معه بها ألف رجل و قد أذن لهم فرجعوا الی الکوفة،فلم یک بقی معه الاّ مائة أو نحوها.
فکتب مالک الی علیّ علیه السّلام:
أمّا بعد فانّ النّعمان بن بشیر قد نزل بی فی جمع کثیف فرمی أنت تری (2)-سدّدک اللّٰه تعالی و ثبّتک-و السّلام.
ص:449
عن عبد الرّحمن بن مخنف قال:کان مخنف بن سلیم (1) علی الصّدقة لعلیّ علیه السّلام فکان علی أرض الفرات الی أرض بکر بن وائل و ما یلیهم،و کان قد بعث مالک بن کعب الأرحبیّ علی العین،فأقبل النّعمان بن بشیر فی ألف رجل حتّی أغار علی العین فاستعان (2) مالک بن کعب مخنف بن سلیم و کان معه ناس کثیر کانوا متفرّقین.
قال عبد اللّٰه بن مخنف:
فندب معی أبی مخنف خمسین رجلا،و لم یوافه یومئذ غیرهم،فبعثنی علیهم فانتهیت الی مالک بن کعب و هو فی مائة و النّعمان و أصحابه قاهرون لمالک،فانتهینا الیه مع الماء،فلمّا رأونی ظنّوا أنّ ورائی جیشا فانحازوا،فالتقیناهم فقاتلناهم و حجز اللّیل بیننا و بینهم و هم یظنّون أنّ لنا مددا فانصرفوا،فقتل من أصحاب مالک بن کعب عبد الرّحمن بن حرم الغامدیّ،و ضرب مسلم بن عمرو الأزدیّ (3) علی قمّته 4
ص:450
فکسر،و انصرف النّعمان.
فبلغ الخبر علیّا علیه السّلام فصعد المنبر فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال (1):
یا أهل الکوفة المنسر من مناسر أهل الشّام (2) إذا أظلّ 3 علیکم أغلقتم أبوابکم.
ص:451
و انجحرتم فی بیوتکم انجحار الضّبّة فی جحرها (1) و الضّبع فی وجارها،الذّلیل و اللّٰه.
ص:452
من نصرتموه،و من رمی بکم رمی بأفوق ناصل (1)،أفّ لکم لقد لقیت منکم ترحا،و یحکم یوما أناجیکم و یوما أنادیکم،فلا أجاب عند النّداء،و لا اخوان صدق عند اللّقاء،أنا و اللّٰه منیت بکم (2)،صمّ لا تسمعون،بکم لا تنطقون،عمی لا تبصرون، فالحمد للّٰه ربّ العالمین،و یحکم اخرجوا (3) الی أخیکم مالک بن کعب فانّ النّعمان بن بشیر قد نزل به فی جمع من أهل الشّام لیس بالکثیر فانهضوا الی إخوانکم لعلّ اللّٰه یقطع بکم من الظّالمین (4) طرفا،ثمّ نزل.
فلم یخرجوا،فأرسل الی وجوههم و کبرائهم فأمرهم أن ینهضوا و یحثّوا النّاس علی المسیر،فلم یصنعوا شیئا (5) فقام عدیّ بن حاتم فتکلّم.
ص:453
قال بکر بن عیسی:فحدّثنی سعد بن مجاهد الطّائیّ (1) عن المحلّ 2 بن خلیفة
ص:454
قال:لمّا دخل علیّ علیه السّلام منزله قام عدیّ بن حاتم فقال:هذا و اللّٰه الخذلان القبیح، هذا و اللّٰه الخذلان غیر الجمیل،ما علی هذا بایعنا أمیر المؤمنین ثمّ دخل علی أمیر- المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فقال:یا أمیر المؤمنین انّ معی ألف رجل من طیِّئ لا یعصوننی فان شئت أن أسیر بهم سرت؟-قال:ما کنت لأعرض قبیلة واحده من قبائل العرب النّاس و لکن اخرج الی النّخیلة فعسکر بهم،فخرج فعسکر،و فرض علیّ علیه السّلام سبعمائة لکلّ رجل (1)[فاجتمع الیه ألف فارس عدا طیِّئا أصحاب عدیّ بن حاتم (2)]فسار بهم علی شاطئ الفرات فأغار فی أدانی الشّام،ثمّ أقبل (3).
ص:455
425 عن عبد اللّٰه بن حوزة الأزدیّ (1) قال: کنت مع مالک بن کعب حین نزل بنا النّعمان بن بشیر و هو فی ألفین و ما نحن الاّ مائة فقال لنا:قاتلوهم فی القریة و اجعلوا الجدر فی ظهورکم و لا تلقوا بأیدیکم الی التّهلکة (2) و اعلموا أنّ اللّٰه تعالی ینصر العشرة علی المائة،و المائة علی الألف،و القلیل علی الکثیر ممّا یفعل اللّٰه ذلک.ثمّ قال:انّ أقرب من هاهنا إلینا من شیعة علیّ علیه السّلام و أنصاره و عمّاله قرظة بن کعب و مخنف بن سلیم فارکض الیهما و أعلمهما حالنا و قل لهما:فلینصرانا بما استطاعا فأقبلت أرکض و قد ترکته و أصحابه و إنّهم لیترامون بالنّبل،فمررت بقرظة بن کعب فاستغثته (3)فقال:انّما أنا صاحب خراج و ما معی أحد اغیثه به (4) فمضیت حتّی أتیت مخنف بن- سلیم فأخبرته الخبر،فسرّح معی عبد الرّحمن بن مخنف فی خمسین رجلا و قاتلهم مالک بن کعب و أصحابه الی العصر فأتیناه و قد کسر هو و أصحابه جفون سیوفهم و استسلموا للموت (5) فلو أبطأنا عنهم هلکوا،فما هو الاّ أن رآنا أهل الشّام قد أقبلنا علیهم أخذوا ینکصون عنهم و یرتفعون،و رآنا مالک و أصحابه فشدّوا علیهم حتّی دفعوهم عن القریة[و استعرضناهم]فصرعنا منهم رجالا ثلاثة و ارتفع القوم عنّا، و ظنّوا أنّ وراءنا مددا،و لو ظنّوا أنّه لیس غیرنا لأقبلوا علینا و أهلکونا،و حال بیننا و بینهم اللّیل[فانصرفوا الی أرضهم (6)].
و کتب مالک بن کعب الی علیّ علیه السّلام:
ص:456
أمّا بعد فقد نزل بنا النّعمان بن بشیر فی جمع من أهل الشّام کالظّاهر علینا و کان عظم أصحابی متفرّقین و کنّا للّذی کان منهم آمنین فخرجنا الیهم رجالا مصلتین فقاتلناهم حتّی المساء و استصرخنا مخنف بن سلیم فبعث إلینا رجالا مصلتین فقاتلناهم حتّی المساء و استصرخنا مخنف بن سلیم رجالا من شیعة أمیر- المؤمنین علیّ علیه السّلام و ولده عند المساء فنعم الفتی و نعم الأنصار کانوا،فحملنا علی عدوّنا و شددنا علیهم فأنزل اللّٰه علینا نصره و هزم عدوّه و أعزّ جنده،و الحمد للّٰه ربّ العالمین، و السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّٰه و برکاته.
قال:لمّا ورد الکتاب علی علیّ علیه السّلام قرأه علی أهل الکوفة فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ نظر الی جلسائه فقال:الحمد للّٰه،و ندم أکثرهم (1).
عن أبی الطّفیل (2) قال علیّ علیه السّلام:یا أهل الکوفة دخلت إلیکم و لیس لی سوط الاّ الدّرّة فرفعتمونی الی السّوط،ثمّ رفعتمونی الی الحجارة أو قال:الحدید، ألبسکم اللّٰه شیعا و أذاق بعضکم بأس بعض (3)،فمن فاز بکم فقد فاز بالقدح الأخیب (4).
ص:457
426 عن زید بن علیّ بن أبی طالب (1) قال:قال علیّ علیه السّلام (2):
أیّها النّاس انّی دعوتکم الی الحقّ فتولّیتم عنّی، و ضربتکم بالدّرّة فأعییتمونی،أما إنّه سیلیکم بعدی ولاة لا یرضون منکم بهذا (3) حتّی یعذّبوکم بالسّیاط و بالحدید،فأمّا أنا فلا اعذّبکم بهما،انّه من عذّب النّاس فی الدّنیا عذّبه اللّٰه فی الآخرة،و آیة ذلک أن یأتیکم صاحب الیمن حتّی یحلّ بین أظهرکم فیأخذ العمّال و عمّال رجل یقال له:یوسف بن عمرو یأتیکم (4) عند ذلک رجل منّا أهل البیت فانصروه فانّه داع الی الحقّ.
[قال:و کان النّاس یتحدّثون أنّ ذلک الرّجل هو زید علیه السّلام (5)].
427 عن أبی صالح الحنفیّ (6) قال: رأیت علیّا علیه السّلام یخطب و قد وضع المصحف علی رأسه حتّی رأیت الورق یتقعقع علی رأسه قال:فقال:اللّٰهمّ قد منعونی ما فیه فأعطنی ما فیه،اللّٰهمّ قد أبغضتهم و أبغضونی،و مللتهم و ملّونی،و حملونی علی غیر خلقی و طبیعتی،
ص:458
و أخلاق لم تکن تعرف لی،اللّٰهمّ فأبدلنی بهم خیرا منهم (1)،و أبدلهم بی شرّا منّی، اللّٰهمّ مث (2) قلوبهم کما یماث الملح فی الماء (3).
428 عن سعد بن إبراهیم (4) قال:سمعت ابن أبی رافع قال: رأیت علیّا علیه السّلام قد ازدحموا علیه حتّی أدموا رجله فقال:اللّٰهمّ قد کرهتهم و کرهونی،فأرحنی منهم و أرحهم منّی.
کلب لم یکونوا فی طاعة علیّ علیه السّلام و لا معاویة و قالوا:نکون علی حالنا حتّی یجتمع النّاس علی امام قال:فذکرهم معاویة مرّة فبعث الیهم مسلم بن عقبة (1) فسألهم
ص:460
الصّدقة و حاصرهم فبلغ ذلک علیّا علیه السّلام و إمرأ القیس بن عدیّ أصهاره (1) فبعث الی مالک بن کعب فقال:استعمل علی عین التّمر رجلا و أقبل الیّ،فولاّها عبد الرّحمن بن عبد اللّٰه بن کعب الأرحبیّ (2) و أقبل الی علیّ علیه السّلام فسرّحه فی ألف فارس فما شعر مسلم بن عقبة الاّ و مالک بن کعب الی جنبه نازلا فتواقفا (3) قلیلا ثمّ انّ النّاس اقتتلوا و طاردوا (4) یومهم ذلک الی اللّیل لم یستفزّ بعضهم من بعض شیئا (5) حتّی إذا کان من الغد صلّی مسلم بأصحابه ثمّ انصرف،و أقام (6) مالک بن کعب فی (7) دومة الجندل یدعوهم الی الصّلح عشرا،فلم یفعلوا فرجع الی علیّ علیه السّلام.
ص:461
و عمرو بن مالک بن العشبة (1) الکلبیّین و جعفر بن عبد اللّٰه الأشجعیّ فبعثهم الی رجل یقال له:زهیر بن مکحول بن کلب من بنی عامر و قد أقبل یصدّق (2) النّاس[فی] السّماوة فاقتتلوا قتالا شدیدا ثمّ انّ زهیر بن مکحول هزم خیل علیّ علیه السّلام فاقتتلوا و رفعوا الجلاس بن عمیر فی إبل کلب (3) فیها رعاة لهم فعرفوه فسقوه من اللّبن و سرّحوه.
و أمّا عمرو بن العشبة فقدم علی علیّ هو و الأشجعیّ و کان قد قال علیه السّلام:إذا
ص:463
اجتمعتم فعلیکم عمرو بن العشبة،فلمّا رأی علیّ عمرا قال:انهزمت؟!و علا رأسه بالدّرّة فسکت،فلمّا خرج لحق بمعاویة،و بعث علیّ علیه السّلام الی داره فهدمها.
و قال عمرو بن العشبة:
لو کنت فینا یوم لاقانا العدی جاشت إلیک النّفس و الأحشاء
و
لقیه أشرس بن حسان البکری و سعید بن قیس
435 عن عبد اللّٰه بن یزید[بن]المغفّل 2 أنّ أبا الکنود 3 حدّثه عن سفیان بن عوف
ص:464
الغامدیّ قال: دعانی معاویة فقال:انّی باعثک فی جیش کثیف[ذی أداة و جلادة (1)]
ص:465
فالزم لی جانب الفرات حتّی تمرّ بهیت (1) فتقطعها،فان وجدت بها جندا فأغر علیهم و الاّ فامض حتّی تغیر علی الأنبار (2)،فان لم تجد بها جندا فامض حتّی تغیر علی المدائن (3)ثمّ أقبل الیّ،و اتّق أن تقرب الکوفة،و اعلم أنّک ان أغرت علی[أهل]الأنبار و أهل المدائن فکأنّک أغرت علی الکوفة،انّ هذه الغارات یا سفیان علی أهل العراق ترهب قلوبهم (4)و تجرّئ (5) کلّ من کان له فینا هویّ[منهم]و یری فراقهم،و تدعو إلینا کلّ من کان
ص:466
یخاف الدّوائر،و خرّب کلّ ما مررت به[من القری (1)]،و اقتل کلّ من لقیت ممّن لیس هو علی رأیک (2)،و احرب (3) الأموال،فانّه (4) شبیه بالقتل و هو أوجع للقلوب.
قال:فخرجت من عنده فعسکرت و قام معاویة فی النّاس[خطیبا (5)]فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
أمّا بعد أیّها النّاس فانتدبوا مع سفیان بن عوف فانّه وجه عظیم فیه أجر عظیم سریعة فیه أوبتکم ان شاء اللّٰه،ثمّ نزل.
قال:فو اللّٰه الّذی لا إله الاّ هو ما مرّت بی ثلاثة حتّی خرجت فی ستّة آلاف ثمّ لزمت شاطئ الفرات فأغذذت (6) السّیر حتّی أمرّ (7) بهیت فبلغهم أنّی قد غشیتهم فقطعوا الفرات فمررت بها و ما بها عریب (8) کأنّها لم تحلل قطّ،فوطئتها حتّی مررت بصندوداء (9) فتنافروا فلم ألق بها أحدا فمضیت (10) حتّی أفتتح الأنبار و قد أنذروا بی، فخرج الیّ صاحب المسلحة فوقف لی فلم أقدم علیه حتّی أخذت غلمانا من أهل القریة فقلت لهم:خبّرونی کم بالأنبار من أصحاب علی علیه السّلام؟قالوا:عدّة رجال المسلحة خمسمائة،و لکنّهم قد تبدّدوا و رجعوا الی الکوفة و لا ندری الّذی یکون فیها،قد یکون مائتی رجل.
ص:467
قال:فنزلت فکتّبت أصحابی کتائب ثمّ أخذت أبعثهم الیه کتیبة بعد کتیبة فیقاتلونهم و اللّٰه و یصبرون لهم و یطاردونهم فی الأزقّة فلمّا رأیت ذلک أنزلت الیهم نحوا من مائتین ثمّ أتبعتهم الخیل فلمّا مشت الیهم الرّجال (1) و حملت علیهم الخیل فلم یکن الاّ قلیلا حتّی تفرّقوا،و قتل صاحبهم فی رجال من أصحابه و أتیناه (2) فی نیّف و ثلاثین رجلا فحملنا ما کان فی الأنبار من أموال أهلها،ثمّ انصرفت.
فو اللّٰه ما غزوت غزوة أسلم (3) و لا أقرّ للعیون و لا أسرّ للنّفوس منها،و بلغنی و اللّٰه أنّها أفزعت النّاس،فلمّا أتیت معاویة فحدّثته الحدیث علی وجهه قال:کنت و اللّٰه عند ظنّی بک لا تنزل فی بلد من بلدانی الاّ قضیت فیه مثل ما یقضی فیه أمیره و ان أحببت تولیته ولیتک،و أنت أمین أینما کنت من سلطانی،و لیس لأحد من خلق اللّٰه علیک أمر دونی (4).
قال:فو اللّٰه ما لبثنا الاّ یسیرا حتّی رأیت رجال أهل العراق یأتوننا علی الإبل هرّابا من قبل (5) علیّ (6).
ص:468
و عن جندب بن عفیف (1) قال:و اللّٰه انّی لفی جند الأنبار مع أشرس بن حسّان البکریّ (2) إذ صبّحنا سفیان بن عوف فی کتائب تلمع الأبصار منها فهالونا و اللّٰه و علمنا إذ رأیناهم أنّه لیس لنا بهم طاقة و لا ید فخرج الیهم صاحبنا و قد تفرّقنا فلم یلقهم نصفنا (3)و أیم اللّٰه لقد قاتلناهم فأحسنّا قتالهم و اللّٰه حتّی کرهونا (4)،ثمّ نزل صاحبنا و هو یتلو قوله تعالی: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً (5) ثمّ قال لنا:من کان لا یرید لقاء اللّٰه و لا یطیب نفسا بالموت فلیخرج عن القریة ما دمنا نقاتلهم،فانّ قتالنا إیّاهم شاغل لهم عن طلب هارب،و من أراد ما عند اللّٰه فما عند اللّٰه خیر للأبرار
ص:469
ثمّ نزل فی ثلاثین رجلا قال:فهممت و اللّٰه بالنّزول معه ثمّ انّ نفسی أبت،و استقدم هو و أصحابه فقاتلوا حتّی قتلوا-رحمهم اللّٰه-فلمّا قتلوا أقبلنا منهزمین.
438 عن محمّد بن مخنف (1) أنّ سفیان بن عوف لمّا أغار علی الأنبار قدم علج من أهلها علی علیّ علیه السّلام فأخبره الخبر فصعد المنبر فقال:أیّها النّاس انّ أخاکم البکریّ قد أصیب بالأنبار و هو معتزّ لا یخاف (2) ما کان،فاختار ما عند اللّٰه علی الدّنیا فانتدبوا الیهم حتی تلاقوهم فان أصبتم منهم طرفا أنکلتموهم (3) عن العراق أبدا ما بقوا،ثمّ سکت عنهم رجاء أن یجیبوه أو یتکلّموا،أو یتکلّم متکلّم منهم بخیر[فلم ینبس أحد منهم بکلمة (4)]فلمّا رأی صمتهم علی ما فی أنفسهم نزل فخرج یمشی راجلا حتّی أتی النّخیلة[و النّاس یمشون خلفه حتّی أحاط به قوم من أشرافهم (5)]فقالوا:ارجع یا أمیر المؤمنین نحن نکفیک،فقال:ما تکفوننی و لا تکفون أنفسکم فلم یزالوا به حتّی صرفوه الی منزله،فرجع و هو واجم کئیب.
و دعا سعید بن قیس (6) الهمدانیّ (7) فبعثه من النّخیلة بثمانیة آلاف و ذلک أنّه أخبر
ص:470
أنّ القوم جاءوا فی جمع کثیف (1) فقال له:انّی قد بعثتک فی ثمانیة آلاف فاتّبع هذا الجیش حتّی تخرجه من أرض العراق فخرج علی شاطئ الفرات فی طلبه حتّی إذا بلغ عانات (2) سرّح أمامه هانئ بن الخطّاب الهمدانیّ (3) فاتّبع آثارهم حتّی إذا بلغ أدانی أرض قنّسرین (4) و قد فاتوه ثمّ انصرف (5).
ص:471
قال:فلبث علیّ علیه السّلام تری فیه الکآبة و الحزن حتّی قدم علیه سعید بن قیس فکتب کتابا و کان فی تلک الأیّام علیلا فلم یطق علی القیام (1) فی النّاس بکلّ ما أراد من القول فجلس بباب السّدّة (2) الّتی تصل الی المسجد و معه الحسن و الحسین علیهما السّلام
ص:472
و عبد اللّٰه بن جعفر بن أبی طالب فدعا سعدا (1) مولاه فدفع الکتاب الیه فأمره أن یقرأه
ص:473
علی النّاس فقام سعد بحیث یسمع علیّ قراءته و ما یردّ علیه النّاس (1) ثمّ قرأ الکتاب:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم ،من عبد اللّٰه علیّ الی من قرئ علیه کتابی من المسلمین؛ سلام علیکم؛أمّا بعد فالحمد للّٰه ربّ العالمین،و سلام علی المرسلین،و لا شریک للّٰه الأحد القیّوم،و صلوات اللّٰه علی محمّد و السّلام علیه فی العالمین.
أمّا بعد فانّی قد عاتبتکم فی رشدکم حتّی سئمت،أرجعتمونی (2) بالهزء من قولکم حتّی برمت،هزء من القول لا یعادیه (3) و خطل لا یعزّ أهله،و لو وجدت بدّا من خطابکم و العتاب إلیکم ما فعلت،و هذا کتابی یقرأ علیکم فردّوا خیرا و افعلوه،و ما أظنّ أن تفعلوا،فاللّٰه (4) المستعان.
أیّها النّاس انّ الجهاد باب من أبواب الجنّة (5)[فتحه اللّٰه لخاصّة أولیائه و هو لباس التّقوی و درع اللّٰه الحصینة و جنّته الوثیقة (6)]فمن (7) ترک الجهاد (8) فی اللّٰه ألبسه اللّٰه ثوب
ص:474
ذلّة (1) و شمله البلاء و ضرب علی قلبه بالشّبهات (2) و دیّث بالصّغار[و القماءة و أدیل الحقّ منه بتضییع الجهاد (3)]و سیم الخسف و منع النّصف،ألا و انّی قد دعوتکم الی جهاد عدوّکم (4) لیلا و نهارا و سرّا و جهرا (5) و قلت لکم:اغزوهم قبل أن یغزوکم،فو اللّٰه ما غزی قوم قطّ فی عقر دارهم الاّ ذلّوا،فتواکلتم و تخاذلتم[و ثقل علیکم قولی فعصیتم و اتّخذتموه وراءکم ظهریّا (6)]حتّی شنّت علیکم الغارات فی بلادکم[و ملّکت علیکم الأوطان (7)]و هذا أخو غامد قد وردت خیله الأنبار فقتل بها أشرس بن حسّان (8) فأزال
ص:475
مسالحکم عن مواضعها (1) و قتل منکم رجالا صالحین (2) و قد بلغنی أنّ الرّجل من أعدائکم کان یدخل بیت المرأة المسلمة و المعاهدة (3) فینتزع خلخالها من ساقها،و رعثها من أذنها (4) فلا تمتنع منه (5)،ثمّ انصرفوا وافرین لم یکلم منهم رجل کلما (6) فلو أنّ امرأ [مسلما]مات من دون هذا أسفا ما کان عندی ملوما بل کان عندی به جدیرا،فیا عجبا عجبا (7)و اللّٰه یمیت القلب و یجلب الهمّ و یسعر الأحزان (8) من اجتماع هؤلاء (9) علی باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم فقبحا لکم و ترحا لقد صیّرتم أنفسکم غرضا یرمی (10)،یغار علیکم و لا تغیرون،و تغزون و لا تغزون،و یعصی اللّٰه و ترضون،و یقضی إلیکم فلا تأنفون، قد ندبتکم إلی جهاد عدوّکم فی الصّیف فقلتم:هذه حمّارة القیظ،أمهلنا حتّی ینسلخ
ص:476
عنّا الحرّ،[و إذا أمرتکم بالسّیر الیهم فی الشّتاء قلتم:هذه صبّارة القرّ؛أمهلنا ینسلخ عنّا البرد (1)]فکلّ هذا فرارا من الحرّ و الصّرّ (2)[فإذا کنتم من الحرّ و البرد تفرّون (3)]فأنتم و اللّٰه من حرّ السّیوف أفرّ،لا و الّذی نفس ابن أبی طالب بیده[عن] السّیف تحیدون (4) فحتّی متی؟!و الی متی؟!یا أشباه الرّجال و لا رجال و یا طغام الأحلام أحلام الأطفال و عقول ربّات الحجال،اللّٰه یعلم لقد سئمت الحیاة بین أظهرکم و لوددت أنّ اللّٰه یقبضنی الی رحمته من بینکم و لیتنی لم أرکم و لم أعرفکم معرفة و اللّٰه جرّت ندما و أعقبت سدما أوغرتم یعلم اللّٰه صدری غیظا و جرّعتمونی جرع (5) التّهمام أنفاسا و أفسدتم علیّ رأیی و خرصی (6) بالعصیان و الخذلان حتّی قالت قریش و غیرها:انّ ابن أبی طالب رجل شجاع و لکن لا علم له بالحرب،للّٰه أبوهم؟!و هل کان منهم:رجل أشدّ مقاساة و تجربة و لا أطول لها مراسا منّی فو اللّٰه لقد نهضت فیها (7) و ما بلغت العشرین فها أنا ذا قد زرّفت (8) علی السّتین و لکن لا رأی لمن لا یطاع (9).
فقام الیه رجل من الأزد یقال له:حبیب (10) بن عفیف آخذا بید ابن أخ له یقال
ص:477
له:عبد الرّحمن بن عبد اللّٰه بن عفیف فأقبل یمشی حتی استقبل أمیر المؤمنین علیه السّلام بباب السّدّة ثمّ جثا علی رکبتیه و قال:یا أمیر المؤمنین ها أنا ذا لا أملک الاّ نفسی و أخی (1)فمرنا بأمرک فو اللّٰه لننفذنّ له و لو حال دون ذلک شوک الهراس و جمر الغضا (2) حتی ننفذ أمرک أو نموت دونه،فدعا لهما بخیر و قال لهما:أین تبلغان ممّا نرید (3)؟
ص:478
ثمّ أمر الحارث الأعور الهمدانیّ (1) فنادی فی النّاس:أین من یشری (2) نفسه لربّه،و یبیع دنیاه بآخرته،أصبحوا غدا بالرّحبة ان شاء اللّٰه،و لا یحضرنا إلاّ صادق النّیّة فی المسیر معنا و الجهاد لعدوّنا،فأصبح بالرّحبة نحو من ثلاثمائة (3) فلمّا عرضهم قال:لو کانوا ألفا کان لی فیهم رأی قال:و أتاه قوم یعتذرون و تخلّف آخرون فقال:و جاء المعذّرون (4) و تخلّف المکذّبون قال:و مکث أمیر المؤمنین أیّاما بادیا حزنه شدید الکآبة ثمّ إنّه نادی فی النّاس فاجتمعوا؛فقام خطیبا فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
أمّا بعد أیّها النّاس فو اللّٰه لأهل مصرکم فی الأمصار أکثر من الأنصار فی العرب (5) و ما کانوا یوم أعطوا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله أن یمنعوه و من معه من المهاجرین حتّی یبلّغ رسالات ربّه الاّ قبیلتین (6) صغیر (7) مولدهما و ما هما بأقدم العرب (8) میلادا و لا بأکثرهم عددا فلمّا آووا النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و أصحابه و نصروا اللّٰه و دینه رمتهم العرب عن قوس واحدة (9)
ص:479
و تحالفت علیهم الیهود (1) و غزتهم الیهود (2) و القبائل قبیلة بعد قبیلة فتجرّدوا لنصرة- دین اللّٰه (3) و قطعوا ما بینهم و بین العرب من الحبائل و ما بینهم و بین الیهود من العهود (4)، و نصبوا لأهل نجد (5) و تهامة و أهل مکّة و الیمامة و أهل الحزن و السّهل[و أقاموا (6)] قناة الدّین،و تصبّروا (7) تحت أحلاس (8) الجلاد حتّی دانت لرسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله العرب و رأی فیهم قرّة العین قبل أن یقبضه اللّٰه الیه،فأنتم فی النّاس أکثر من أولئک فی أهل ذلک الزّمان (9) من العرب.
.
ص:480
فقام الیه رجل آدم طوال (1) فقال:ما أنت بمحمّد و لا نحن بأولئک الّذین ذکرت؛ فلا تکلّفنا ما لا طاقة لنا به،فقال له علیّ علیه السّلام:أحسن سمعا تحسن اجابة (2) ثکلتکم الثّواکل ما تزیدوننی (3) الا غمّا،هل أخبرتکم أنّی محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله و أنّکم الأنصار (4)؟ انّما ضربت لکم مثلا و انّما أرجو أن تأسّوا (5) بهم.
ثمّ قام رجل آخر فقال:ما أحوج أمیر المؤمنین[الیوم (6)]و من معه (7) الی أصحاب النّهروان ثمّ تکلّم النّاس من کلّ ناحیة و لغطوا (8)،فقام رجل فنادی (9) بأعلی صوته:استبان فقد الأشتر علی أهل العراق،و أشهد أن لو کان حیّا لقلّ اللّغط و لعلم کلّ امرئ ما یقول،فقال علیه السّلام لهم:هبلتکم الهوابل (10) لأنا أوجب علیکم حقّا من الأشتر و هل للأشتر علیکم من الحقّ الاّ حقّ المسلم علی المسلم؟!فغضب؛و نزل.
فقام حجر بن عدیّ الکندیّ و سعید بن قیس الهمدانیّ فقالا:
لا یسؤک اللّٰه یا أمیر المؤمنین،مرنا بأمرک نتّبعه فو اللّٰه ما نعظم جزعا علی أموالنا ان نفدت،و لا علی عشائرنا ان قتلت (11) فی طاعتک،فقال لهم:تجهّزوا للمسیر الی عدوّنا.
ص:481
فلمّا دخل منزله و دخل علیه وجوه أصحابه قال لهم:أشیروا علیّ برجل صلیب ناصح یحشر النّاس من السّواد،فقال له سعید بن قیس الهمدانیّ:یا أمیر المؤمنین أشیر علیک بالنّاصح الأریب الشّجاع الصّلیب معقل بن قیس التّمیمیّ،قال:نعم،ثمّ دعاه فوجّهه فسار؛فلم یقدم حتّی أصیب أمیر المؤمنین علیه السّلام (1).
443 عن أبی مسلم قال:سمعت علیّا علیه السّلام یقول: لو لا بقیّة المسلمین لهلکتم (2).
444 عن إسماعیل بن رجاء الزّبیدیّ (3) أنّ علیّا علیه السّلام خطبهم بعد هذا الکلام
ص:482
فقال بعد أن حمد اللّٰه و أثنی علیه (1):
أیّها النّاس المجتمعة أبدانهم المتفرّقة أهواؤهم ما عزّ من دعاکم و لا استراح من قاساکم، کلامکم یوهن (2) الصّمّ الصّلاب،و فعلکم یطمع فیکم عدوّکم (3)،ان قلت لکم:سیروا الیهم فی الحرّ،قلتم:أمهلنا ینسلخ عنّا الحرّ،و ان قلت لکم:
سیروا الیهم فی الشّتاء؛قلتم:[أمهلنا]حتّی ینسلخ عنّا البرد،فعل (4) ذی الدّین المطول،من فاز بکم فاز (5) بالسّهم الأخیب،أصبحت لا أصدّق قولکم،و لا أطمع فی نصرکم،فرّق اللّٰه بینی و بینکم-أیّ دار بعد دارکم تمنعون؟!و مع أیّ امام بعدی تقاتلون؟!أما إنّکم ستلقون بعدی أثرة یتّخذها علیکم الضّلاّل سنّة،[و (6)]فقرا یدخل بیوتکم،و سیفا قاطعا (7)،و تتمنّون عند ذلک أنّکم رأیتمونی و قاتلتم معی و قتلتم دونی،و کأن قد (8).
445 عن الأعمش عن ابن عطیّة قال:قال لهم علیّ علیه السّلام:
ص:483
إنّ بالکوفة مساجد مبارکة و مساجد ملعونة،فأما المبارکة فإنّ منها مسجد غنیّ و هو مسجد مبارک،و اللّٰه إنّ قبلته لقاسطة،و لقد أسّسه رجل مؤمن،و إنّه لفی سرّة (1) الأرض،و إنّ بقعته لطیّبة،و لا تذهب اللّیالی و الأیّام حتّی تنفجر فیه عین (2) و حتی تکون علی جنبیه جنّتان و أهله (3) ملعونون،و هو مسلوب منهم،و مسجد جعفیّ مسجد مبارک و ربّما اجتمع فیه أناس من الغیب یصلّون فیه (4) و مسجد ابن- ظفر (5) مسجد مبارک و اللّٰه إنّ اطباقه لصخرة (6) خضراء ما بعث اللّٰه من نبیّ إلاّ فیها تمثال وجهه و هو مسجد السّهلة، و مسجد الحمراء و هو مسجد یونس بن متّی علیه السّلام و لتنفجرنّ فیه عین تظهر علی السّبخة و ما حوله (7).و أما المساجد الملعونة فمسجد الأشعث بن قیس،و مسجد جریر بن عبد اللّٰه البجلیّ،و مسجد ثقیف،و مسجد سماک بنی علی قبر فرعون من الفراعنة (8).
ص:484
فکانت غارة معاویة فی أدانی الکوفة 1.
ص:485
447 عن بکر بن عیسی أنّهم لمّا أغاروا بالسّواد قام علیّ علیه السّلام فخطب إلیهم فقال:أیّها النّاس ما هذا؟!فو اللّٰه إن کان لیدفع عن القریة بالسّبعة نفر من المؤمنین تکون فیها (1).
448 عن ثعلبة بن یزید الحمّانیّ (2) أنّه قال:
بینما أنا فی السّوق إذ سمعت منادیا ینادی:الصّلاة جامعة؛فجئت أهرول و النّاس یهرعون؛فدخلت[الرّحبة (3)]فإذا علیّ علیه السّلام علی منبر من طین مجصّص و هو غضبان قد بلغه أنّ ناسا قد أغاروا بالسّواد فسمعته یقول:
أما و ربّ السّماء و الأرض،ثمّ ربّ السّماء و الأرض،إنّه لعهد النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله [إلیّ]أنّ الأمّة ستغدر بی (4).
ص:486
449 عن المسیّب بن نجبة الفزاریّ (1) أنّه قال:سمعت علیّا علیه السّلام یقول: إنّی
ص:487
قد خشیت أن یدال هؤلاء القوم علیکم (1) بطاعتهم إمامهم و معصیتکم إمامکم،و بأدائهم الأمانة و خیانتکم،و بصلاحهم فی أرضهم و فسادکم فی أرضکم،و باجتماعهم علی باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم،حتّی تطول دولتهم و حتّی لا یدعوا (2) للّٰه محرّما إلاّ استحلّوه حتّی لا یبقی بیت وبر و لا بیت مدر إلاّ دخله جورهم و ظلمهم حتّی یقوم الباکیان؛ باک یبکی لدینه،و باک یبکی لدنیاه،و حتّی لا یکون منکم إلاّ نافعا لهم أو غیر ضارّ بهم،و حتّی یکون نصرة (3) أحدکم منهم کنصرة العبد من سیّده،إذا شهده أطاعه،
ص:488
و إذا غاب عنه سبّه (1)،فإن أتاکم اللّٰه بالعافیة فاقبلوا،و إن ابتلاکم فاصبروا،ف إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ (2).
456 عن یحیی بن صالح (3) عن أصحابه أنّ علیّا علیه السّلام ندب النّاس عند ما أغاروا علی نواحی السّواد فانتدب لذلک شرطة الخمیس فبعث إلیهم قیس بن سعد بن عبادة الأنصاریّ ثمّ وجّههم فساروا حتّی وردوا تخوم الشّام (4).
و کتب علیّ علیه السّلام إلی معاویة 5:
انّک زعمت أنّ الّذی دعاک إلی ما فعلت الطّلب بدم عثمان فما أبعد قولک من فعلک..!ویحک و ما ذنب أهل الذّمّة فی قتل ابن عفّان؟و بأیّ شیء تستحلّ أخذ فیء المسلمین؟!فانزع و لا تفعل؛و احذر عاقبة البغی و الجور،و إنّما مثلی و مثلک کما قال بلعاء (5)لدرید بن الصّمّة 7:
ص:489
مهلا درید عن التّسرّع إنّنی ماضی الجنان بمن تسرّع مولع
ص:490
مهلا درید عن السّفاهة إنّنی ماض علی رغم العداة سمیدع
مهلا درید لا تکن لاقیتنی یوما درید فکلّ هذا یصنع
و إذا أهانک معشر أکرمهم فتکون حیث تری الهوان و تسمع (1)
.
فأجابه معاویة:
أمّا بعد فإنّ اللّٰه أدخلنی فی أمر عزلک عنه نائیا عن الحقّ فنلت منه أفضل أملی فأنا الخلیفة المجموع علیه،و لم تصب[فی]مثلی و مثلک؛إنّما مثلی و مثلک کما قال بلعاء حین صولح علی دم أخیه ثمّ نکث فعنّفه قومه فأنشأ یقول:
ألا آذنتنا من تدلّلها ملس و قالت:أما بینی و بینک[من]بلس
و قالت ألا تسعی فتدرک ما مضی و ما أهلک الحانون فی القدع و الضرس
أ تأمرنی سعد و لیث و جندع و لست براض بالدّنیّة و الوکس
ص:491
یقولون:خذ عقلا و صالح عشیرة فما یأمرونی بالهموم إذا امسی (1)
458 قال جندب بن عبد اللّٰه الوائلیّ (2):کان علیّ علیه السّلام یقول: أما إنّکم ستلقون بعدی ثلاثا؛ذلاّ شاملا،و سیفا قاتلا،و أثرة یتّخذها الظّالمون علیکم سنّة، فستذکرونی عند تلک الحالات فتمنّون لو رأیتمونی و نصرتمونی و أهرقتم دماءکم دون
ص:492
دمی،فلا یبعد اللّٰه إلاّ من ظلم (1).
و کان جندب بعد ذلک إذا رأی شیئا یکرهه قال:لا یبعد اللّٰه إلا من ظلم (2).
459 عن جندب بن عبد اللّٰه الأزدیّ (3) أنّ علیّا علیه السّلام استنفرهم أیاما فلم ینفروا فقام
ص:493
فی النّاس فقال:
أمّا بعد أیّها النّاس فانّی قد استنفرتکم فلم تنفروا (1)،و نصحت لکم فلم تقبلوا، فأنتم شهود کغیّاب،و صمّ ذوو أسماع،أتلو علیکم الحکمة،و أعظکم بالموعظة الحسنة،و أحثّکم علی جهاد عدوّکم الباغین؛فما آتی علی آخر منطقی حتّی أراکم متفرّقین أیادی سبا،فإذا أنا کففت عنکم عدتم إلی مجالسکم حلقا عزین (2) تضربون الأمثال،و تتناشدون الأشعار،و تسألون عن الأخبار،قد نسیتم الاستعداد للحرب؛ و شغلتم قلوبکم بالأباطیل،تربت أیدیکم اغزوا القوم قبل أن یغزوکم؛فو اللّٰه ما غزی قوم قط فی عقر دیارهم إلاّ ذلّوا،و أیم اللّٰه ما أراکم تفعلون حتّی یفعلوا،و لوددت أنّی لقیتهم علی نیّتی و بصیرتی فاسترحت من مقاساتکم،فما أنتم إلاّ کابل جمّة
ص:494
ضلّ (1) راعیها کلّما ضمّت من جانب انتشرت من جانب آخر،و اللّٰه لکأنّی بکم لو قد حمس الوغا و أحمّ (2) البأس قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج الرّأس و انفراج المرأة عن قبلها.
فقام الیه الأشعث بن قیس فقال له:یا أمیر المؤمنین فهلاّ فعلت کما فعل ابن عفّان (3)فقال له علیّ علیه السّلام:یا عرف النّار (4) ویلک انّ فعل ابن عفّان لمخزاة علی من لا دین له و لا حجّة معه،فکیف و أنا علی بیّنة من ربّی و الحقّ فی یدی،و اللّٰه إنّ امرأ یمکّن عدوّه من نفسه یخذع لحمه (5) و یهشم عظمه و یفری جلده و یسفک دمه لضعیف ما ضمّت علیه جوانح صدره،أنت فکن کذلک (6) إن أحببت،فأمّا أنا فدون أن اعطی
ص:495
ذلک ضرب بالمشرفیّ یطیر منه فراش الهام،و تطیح منه الأکفّ و المعاصم،و یفعل اللّٰه بعد ما یشاء (1).
فقام أبو أیّوب الأنصاریّ خالد بن زید صاحب منزل رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله فقال:
أیّها النّاس إنّ أمیر المؤمنین قد أسمع من کانت له أذن واعیة و قلب حفیظ إنّ اللّٰه قد أکرمکم بکرامة لم تقبلوها حق قبولها،إنّه ترک بین أظهرکم ابن عمّ- نبیّکم،و سیّد المسلمین من بعده،یفقّهکم فی الدّین،و یدعوکم إلی جهاد المحلّین، فکأنّکم صمّ لا تسمعون،أو علی قلوبکم غلف مطبوع علیها؛فأنتم لا تعقلون، أ فلا تستحیون (2)؟! عباد اللّٰه[أ لیس]إنّما عهدکم بالجور و العدوان أمس قد شمل البلاء و شاع
ص:496
فی البلاد فذو حقّ (1) محروم و ملطوم وجهه و موطّأ (2) بطنه و ملقیّ بالعراء تسفی علیه الأعاصیر لا یکنّه من الحرّ و القرّ و صهر الشّمس (3) و الضّحّ (4) إلاّ الأثواب الهامدة (5) و بیوت الشّعر البالیة؛حتّی حباکم (6) اللّٰه بأمیر المؤمنین علیه السّلام فصدع بالحقّ و نشر العدل و عمل بما فی الکتاب،یا قوم فاشکروا نعمة اللّٰه علیکم؛و لا تولّوا مدبرین،و لا تکونوا کالّذین قالوا:سمعنا و هم لا یسمعون (7) اشحذوا السّیوف،
ص:497
و استعدّوا الجهاد عدوّکم،فإذا دعیتم فأجیبوا،و إذا أمرتم فاسمعوا و أطیعوا،و ما قلتم فلیکن ما أضمرتم علیه تکونوا بذلک من الصّادقین (1).
463 عن عبّاد بن عبد اللّٰه الأسدیّ (2) قال: کنت جالسا یوم الجمعة و علیّ علیه السّلام- یخطب علی منبر من آجر و ابن صوحان جالس فجاء الأشعث فجعل یتخطّی النّاس فقال:یا أمیر المؤمنین غلبتنا هذه الحمراء علی وجهک (3) فغضب.فقال ابن صوحان:
لیبیّن (4) الیوم من أمر العرب ما کان یخفی؛ فقال علیّ علیه السّلام:
من یعذرنی (5) من هؤلاء (6) الضّیاطرة یقیل أحدهم یتقلّب علی حشایاه (7)،و یهجّر
ص:498
قوم لذکر اللّٰه؟!فیأمرنی أن أطردهم فأکون من الظّالمین؟و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة لقد سمعت محمّدا صلّی اللّٰه علیه و آله یقول:
لیضربنّکم (1) و اللّٰه علی الدّین عودا کما ضربتموهم علیه بدءا.
467 قال مغیرة (2): کان علیّ علیه السّلام أمیل (3) إلی الموالی و ألطف بهم،و کان عمر أشدّ تباعدا منهم (4).
ص:499
469 عن النّعمان بن سعد (1) قال: رأیت علیّا علیه السّلام علی المنبر یقول:أین الثّمودیّ؟- فطلع الأشعث،فأخذ کفّا من الحصی و ضرب وجهه فأدماه و انجفل (2) و انجفل النّاس
ص:500
معه و یقول:ترحا لهذا الوجه،ترحا لهذا الوجه (1).
472 عن یحیی بن سعید (2) عن أبیه (3) قال:خطب علیّ علیه السّلام فقال:
إنّما أهلک النّاس خصلتان هما أهلکتا من کان قبلکم و هما مهلکتان من یکون بعدکم؛أمل ینسی الآخرة،و هویّ یضلّ عن السّبیل،ثمّ نزل (4).
473 عن الأصبغ بن نباتة (5) قال: خطب علیّ علیه السّلام فحمد اللّٰه و أثنی علیه و ذکر النّبیّ فصلّی علیه ثم قال:
أمّا بعد فإنّی أوصیکم بتقوی اللّٰه الّذی بطاعته ینفع أولیاءه،و بمعصیته یضرّ أعداءه، و انّه لیس لهالک هلک من معذرة فی تعمّد ضلالة حسبها هدیّ و لا ترک حقّ حسبه ضلالة،و انّ أحقّ ما یتعاهد الرّاعی من رعیّته أن یتعاهدهم بالّذی للّٰه علیهم فی وظائف دینهم،و إنّما علینا أن نأمرکم بما أمرکم اللّٰه به،و أن ننهاکم عمّا نهاکم اللّٰه عنه،و أن نقیم أمر اللّٰه فی قریب النّاس و بعیدهم،لا نبالی فیمن جاء الحقّ علیه،و قد علمت أنّ أقواما یتمنّون فی دینهم الأمانیّ و یقولون:نحن نصلّی مع- المصلّین،و نجاهد مع المجاهدین،و نمتحن الهجرة (6)،و نقتل العدوّ،و کلّ ذلک
ص:501
یفعله أقوام.
لیس الایمان بالتّحلّی و لا بالتّمنّی،الصّلاة لها وقت فرضه رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله لا تصلح إلاّ به؛فوقت صلاة الفجر حین یزایل المرء لیله،و یحرم علی الصّائم طعامه و شرابه،و وقت صلاة الظّهر إذا کان القیظ؛حین یکون ظلّک مثلک،و إذا کان الشّتاء؛حین تزول الشّمس من الفلک،و ذلک حین تکون علی حاجبک الأیمن مع شروط اللّٰه فی الرّکوع و السّجود، و وقت العصر[تصلّی (1)]و الشّمس بیضاء نقیّة قدر ما یسلک الرّجل علی الجمل الثّقیل فرسخین قبل غروبها،و وقت المغرب إذا غربت الشّمس و أفطر الصّائم،و وقت صلاة العشاء الآخرة حین یسق اللّیل و تذهب حمرة الأفق إلی ثلث اللّیل،فمن نام عند ذلک فلا أنام اللّٰه عینه؛فهذه مواقیت الصّلاة، إِنَّ الصَّلاٰةَ کٰانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتٰاباً مَوْقُوتاً (2).
و یقول الرّجل:هاجرت؛و لم یهاجر،إنّما المهاجرون الّذین یهجرون السّیّئات و لم یأتوا بها.
ص:502
و یقول الرّجل:جاهدت؛و لم یجاهد،إنّما الجهاد اجتناب المحارم و مجاهدة العدوّ،و قد یقاتل أقوام فیحسنون القتال و لا یریدون إلاّ الذّکر و الأجر،و إنّ الرّجل لیقاتل بطبعه من الشّجاعة فیحمی من یعرف و من لا یعرف،و یجبن بطبیعته من الجبن فیسلم أباه و امّه إلی العدوّ،و إنّما المثال (1) حتف من الحتوف،و کلّ امرئ علی ما قاتل علیه و انّ الکلب لیقاتل دون أهله.
و الصّیام اجتناب المحارم کما یمتنع الرّجل من الطّعام و الشّراب.
و الزّکاة الّتی فرضها النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله طیّبة بها نفسک لا تسنوا (2) علیها سنیها، فافهموا ما توعظون؛فإنّ الحریب (3) من حرب دینه،و السّعید من وعظ بغیره؛ألا و قد وعظتکم فنصحتکم،و لا حجّة لکم علی اللّٰه،أقول قولی هذا و أستغفر اللّٰه لی و لکم (4).
ص:503
و لقیه معقل بن قیس الریاحی رحمة اللّٰه علیه
474 عن جابر بن عمرو بن قعین (2) قال:
دعا معاویة یزید بن شجرة الرّهاویّ فقال:إنّی مسرّ إلیک سرّا فلا تطلعنّ علی سرّی أحدا حتّی تخرج من أرض الشّام (3) کلّها،إنّی باعثک إلی أهل اللّٰه و إلی حرم اللّٰه و أهلی (4) و عشیرتی و بیضتی الّتی انفلقت عنّی،والیها رجل ممّن (5) قتل
ص:504
عثمان و سفک دمه؛و[فی ذلک]شفاء لنا و لک و قربة إلی اللّٰه و زلفی (1)،فسر علی برکة اللّٰه حتّی تنزل مکّة فإنّک الآن تلاقی النّاس هناک بالموسم،فادع النّاس إلی طاعتنا و اتّباعنا؛فإن أجابوک فاکفف عنهم و اقبل منهم،و إن أدبروا عنک فنابذهم و ناجزهم؛و لا تقاتلهم حتّی تبلّغهم أنّی قد أمرتک أن تبلّغ عنّی،فإنّهم (2) الأصل و العشیرة،و إنّی لاستبقائهم محبّ و لاستئصالهم کاره،ثمّ صلّ بالنّاس و تولّ أمر الموسم.
فقال له یزید بن شجرة الرّهاویّ:
إنّی لا أسیر لک فی هذا الوجه حتّی تسمع مقالتی و تشفّعنی (3) بحاجتی.قال:
فإنّ ذلک لک؛فقل ما بدا لک،فقال:
الحمد للّٰه أهل الحمد،و أشهد أن لا إله إلاّ اللّٰه ربّ العالمین،و أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أمّا بعد فإنّک وجّهتنی إلی قوم اللّٰه و مجمع الصّالحین،فإن رضیت أن أسیر إلیهم فأعمل فیهم برأیی و بما أرجو أن یجمعک اللّٰه و إیّاهم به؛سرت إلیهم، و إن کان لا یرضیک عنّی إلاّ الغشم (4) و تجرید السّیف و إخافة البریء و ردّ العذر فلست بصاحب ما هناک؛فاطلب لهذا الأمر امرأ غیری، فقال له:سر راشدا؛لقد
ص:505
رضیت برأیک و سیرتک، و کان رجلا ناسکا یتألّه،و کان عثمانیّا و کان ممّن شهد مع معاویة صفّین،فخرج من دمشق مسرعا و شیّعه رؤساء أهلها فأخذوا یدعون اللّٰه بحسن الصّحابة و یقولون:أین ترید؟فیقول:ما أسرع ما تعلمون ذلک إن شاء اللّٰه، فلمّا أخذوا ما یقبلون عنه قال:سبحان اللّٰه..! خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ (1) کأنّکم قد علمتم إن شاء اللّٰه ثمّ مضی فقال:
اللّٰهمّ إن کنت قد قضیت أن یکون بین هذا الجیش الّذی وجّهت فیه و بین أهل حرمک الّذی وجّهت إلیه قتال فاکفنیه،فإنّی لست أعظم قتال من شرک فی قتل عثمان خلیفتک المظلوم و لا قتال من خذله و لا دخل فی طاعته و انتهک حرمته (2) و لکنّی أعظم القتال فی حرمک الّذی حرّمت (3).
فخرج یسیر و قدّم أمامه الحارث بن نمیر التّنوخیّ (4) علی مقدّمته فأقبلوا
ص:506
حتّی مرّوا بوادی القری (1) ثمّ أخذوا علی الجحفة (2) ثمّ مضوا حتّی قدموا مکّة فی عشر ذی الحجّة.
عن عبّاس بن سعد الأنصاریّ (3) قال:
لمّا سمع قثم بن عبّاس بن عبد المطّلب بدنوّهم منه قبل أن یفصلوا من الجحفة و کان عاملا لعلیّ علیه السّلام علی مکّة فقام فی أهل مکّة و ذلک فی سنة تسع و ثلاثین فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
أمّا بعد فقد وجّه إلیکم جند من الشّام عظیم قد أظلّکم،فإن کنتم علی
ص:507
طاعتکم و بیعتکم فانهضوا إلیهم معی حتّی أناجزهم،و إن کنتم غیر فاعلین فبیّنوا لی ما فی أنفسکم و لا تغرّونی فإنّ الغرور حتف یضلّ معه الرّأی و یصرع معه الرّائی و یصرع به الرّیب (1)فسکت القوم ملیّا لا یتکلّمون،فقال:قد بیّنتم لی ما فی أنفسکم، فذهب لینزل.فقام شیبة بن عثمان (2) فقال له:-رحمک اللّٰه-أیّها الأمیر لا یقبح فینا رأیک و لا یسوؤ بنا ظنّک (3) و نحن علی طاعتنا و بیعتنا،و أنت أمیرنا و ابن عمّ خلیفتنا، فإن تدعنا نجبک،و إن تأمرنا نطعک فیما أطقنا و نقدر علیه،فقرّب دوابّه و حمل متاعه،و أراد التّنحّی من مکّة.
عن عبّاس بن سهل بن سعد قال:
قدم أبو سعید الخدریّ فسأل عن قثم و کان له ودّا و صفیّا،فقیل:قد قدّم دوابّه و حمل متاعه یرید أن یتنحّی عن مکّة؛فجاء فسلّم علیه ثمّ قال له:ما أردت؟-
ص:508
قال له:قد حدث هذا الأمر الّذی بلغک و لیس معی جند أمتنع به فرأیت أن أعتزل عن مکّة؛فإن یأتنی جند أقاتل بهم و إلاّ کنت قد تنحّیت بدمی،قال له:إنّی لم أخرج من المدینة حتّی قدم علینا حاجّ أهل العراق و تجّارهم یخبرون أنّ النّاس بالکوفة قد ندبوا إلیک مع معقل بن قیس الرّیاحیّ. قال:هیهات هیهات یا أبا سعید؛إلی ذلک ما یعیش أولادنا (1) فقال له أبو سعید:رحمک اللّٰه فما عذرک عند ابن عمّک؟و ما عذرک عند العرب ان انهزمت قبل أن تطعن و تضرب؟-فقال:یا با سعید (2) إنّک لا تهزم عدوّک و لا تمنع حریمک بالمواعید و الأمانیّ؛اقرأ کتاب صاحبی؛فقرأه أبو سعید فإذا فیه:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم ،من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین إلی قثم بن العبّاس، سلام علیک،أمّا بعد فإنّ عینی بالمغرب کتب إلیّ یخبرنی أنّه قد وجّه إلی الموسم (3)ناس من العرب من العمی القلوب الصّمّ الأسماع البکم الأبصار الّذین یلبسون الحقّ بالباطل،و یطیعون المخلوقین فی معصیة الخالق،و یجلبون الدّنیا بالدّین،و یتمنّون علی اللّٰه جوار الأبرار،و انّه لا یفوز بالخیر إلاّ عامله،و لا یجزی بالسّیّئ إلاّ فاعله، و قد وجّهت إلیکم جمعا من المسلمین ذوی بسالة و نجدة مع الحسیب الصّلیب الورع التّقیّ معقل بن قیس الرّیاحیّ و قد أمرته باتّباعهم و قصّ آثارهم حتّی ینفیهم من أرض الحجاز فقم علی ما فی یدیک ممّا إلیک مقام الصّلیب الحازم المانع سلطانه النّاصح للامّة،و لا یبلغنی عنک وهن و لا خور و ما تعتذر منه،و وطّن نفسک علی الصّبر فی البأساء و الضّرّاء،و لا تکوننّ فشلا و لا طائشا و لا رعدیدا (4) و السّلام.
فلمّا قرأ أبو سعید الکتاب قال قثم:ما ینفعنی من هذا الکتاب و قد سمعت بأن قد سبقت خیلهم خیله و هل یأتی جیشه حتّی ینقضی أمر الموسم کلّه؟!فقال له أبو سعید:
إنّک ان أجهدت نفسک فی مناصحة إمامک فرأی ذلک لک و عرف ذلک النّاس،فخرجت
ص:509
من اللاّئمة (1) و قضیت الّذی علیک من الحقّ فإنّ القوم قد قدموا و أنت فی الحرم، و الحرم حرم اللّٰه الّذی جعله[آمنا]و قد کنّا فی الجاهلیّة قبل الإسلام نعظّم الحرم؛ فالیوم أحقّ أن نفعل ذلک.
فأقام قثم و جاء یزید بن شجرة الرّهاویّ حتّی دخل مکّة ثمّ أمر منادیا فنادی فی النّاس:ألا انّ النّاس آمنون کلّهم إلاّ من عرض لنا فی عملنا و سلطاننا؛و ذلک قبل التّرویة بیوم،فلمّا کان ذلک مشت قریش و الأنصار و من شهد الموسم من الصّحابة و صلحاء النّاس فیما بینهما و سألتهما أن یصطلحا؛فکلاهما سرّه ذلک الصّلح؛ فأمّا قثم فإنّه لم یثق بأهل مکّة و لا رأی أنّهم یناصحونه،و أمّا یزید فکان رجلا متنسّکا و کان یکره أن یکون منه فی الحرم شرّ.
عن عمرو بن محصن (2) قال:قام یزید بن شجرة فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
أمّا بعد یا أهل الحرم و من حضره فإنّی وجّهت إلیکم لأصلّی بکم و أجمّع (3)و آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر،فقد رأیت والی هذه البلدة کره ما جئنا له و الصّلاة معنا و نحن للصّلوة معه کارهون،فإن شاء اعتزلنا الصّلاة بالنّاس و اعتزلها و ترکنا أهل مکّة یختارون لأنفسهم من أحبّوا حتّی یصلّی بهم،فإن أبی فأنا آبی؛و آبی،و الّذی لا إله غیره لو شئت لصلّیت بالنّاس و أخذته حتّی أردّه إلی الشّام و ما معه و من یمنعه و لکنّی و اللّٰه ما أحبّ أن أستحلّ حرمة هذا البلد الحرام.
قال:ثمّ إنّ یزید بن شجرة أقبل حتّی أتی أبا سعید الخدریّ فقال:رحمک اللّٰه الق هذا الرّجل فقل له:لا ربّ لغیرک اعتزل الصّلاة بالنّاس و أعتزلها و دع أهل مکّة یختارون لأنفسهم من أحبّوا؛فو اللّٰه لو أشاء لبعثتک و إیّاهم و لکن و اللّٰه ما یحملنی
ص:510
علی ما تسمع إلاّ رضوان اللّٰه و التماسه و احترام الحرم،فإنّ ذلک أقرب للتّقوی و خیر فی العاقبة.
قال له أبو سعید:
ما رأیت رجلا من أهل المغرب أصوب مقالا و لا أحسن رأیا منک.
فانطلق أبو سعید إلی قثم فقال:ألا تری ما أحسن ما صنع اللّٰه لک؟!و ذکر له ذلک، فاعتزلا الصّلاة و اختار النّاس شیبة بن عثمان فصلّی بهم،فلمّا قضی النّاس حجّهم رجع یزید إلی الشّام و أقبلت خیل علیّ علیه السّلام فأخبروا بعود أهل الشّام فتبعوهم و علیهم معقل بن قیس فأدرکوهم و قد رحلوا عن وادی القری فظفروا بنفر منهم و أخذوهم أساری و أخذوا ما معهم و رجعوا إلی أمیر المؤمنین،ففادی بهم أساری کانت له علیه السّلام عند معاویة (1)].
قال:قال أمیر المؤمنین لأهل الکوفة (2):ما أری هؤلاء القوم یعنی أهل الشّام إلاّ ظاهرین علیکم قالوا:تعلم بما ذا یا أمیر المؤمنین؟-قال:أری أمورهم قد علت؛ و أری نیرانکم قد خبت،و أراهم جادّین؛و أراکم وانین،و أراهم مجتمعین؛و أراکم متفرّقین،و أراهم لصاحبهم طائعین؛و أراکم لی عاصین،و أیم اللّٰه لئن ظهروا علیکم لتجدنّهم
ص:511
أرباب سوء لکم من بعدی،کأنّی انظر إلیهم قد شارکوکم فی بلادکم و حملوا إلی بلادهم فیئکم،و کأنّی انظر إلیکم یکشّ بعضکم علی بعض کشیش الضّباب لا تمنعون حقّا و لا تمنعون للّٰه حرمة (1) و کأنّی انظر إلیهم یقتلون قرّاءکم،و کأنّی بهم یحرمونکم و یحجبونکم،و یدنون أهل الشّام دونکم،فإذا رأیتم الحرمان و الأثرة و وقع السّیف تندّمتم و تحزّنتم علی تفریطکم فی جهادکم و تذکّرتم ما فیه من الحفظ (2) حین لا ینفعکم التّذکار (3).
ص:512
أنّ فیّ دعابة،و أنّی امرؤ تلعابة،[أعافس و أمارس]إنّه و اللّٰه یعلم لقد قال کذبا و نزغ (1) آثما؛أما یشغله عن ذلک ذکر الموت و خوف اللّٰه و الحساب؟!أما و شرّ القول.
ص:514
الکذب،إنّه لیقول فیکذب،و[یعد فیخلف (1)]و یسأل فیلحف،و یسأل فیبخل، و ینقض العهد و یقطع الإلّ (2) فإذا کان عند البأس فزاجر (3) و آمر ما لم تأخذ السّیوف مآخذها (4) من الهام،فإذا کان ذلک فأکبر (5) مکیدته أن یمرقط (6) و یمنح استه (7)،قبّحه اللّٰه و ترّحه (8).
ص:515
معاویة فقال:و ما المغیرة إنّما کان إسلامه لفجرة (1) و غدرة لمطمئنّین الیه (2)[من قومه فتک بهم]و رکبها منهم فهرب فأتی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم کالعائذ بالإسلام،و اللّٰه ما رأی أحد علیه منذ ادّعی الإسلام خضوعا و لا خشوعا،ألا و إنّه کان من ثقیف فراعنة قبل یوم القیامة یجانبون الحقّ،و یسعرون نیران الحرب و یوازرون الظّالمین،ألا انّ ثقیفا قوم غدر،لا یوفون بعهد یبغضون العرب کأنّهم لیسوا منهم،و لربّ صالح قد کان فیهم،منهم عروة بن مسعود،و أبو عبید بن مسعود المستشهد بقسّ النّاطف (3) علی شاطئ الفرات[و انّ الصّالح فی ثقیف لغریب (4)].
ص:517
تولّوه تجدوه هادیا مهدیّا یسلک بکم الطّریق المستقیم. فقال:
فإن یک قد ضلّ البعیر بحمله فلم یک مهدیّا و لا کان هادیا
فهو من مبغضی علیّ علیه السّلام و أعدائه و أعداء النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله لأنّ أباه قتله النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله بید علیّ صبرا یوم بدر بالصّفراء (1).
483 عن مغیرة الضّبّیّ قال: مرّ ناس بالحسن بن علیّ علیهما السّلام و هم یریدون عیادة
ص:519
الولید بن عقبة و هو فی علّة شدیدة فأتاه الحسن علیه السّلام معهم عائدا،فقال للحسن:
أتوب إلی اللّٰه ممّا کان بینی و بین جمیع النّاس إلاّ ما کان بینی و بین أبیک یقول:أی (1)لا أتوب منه (2).
484 عن زرّ بن حبیش قال:سمعت علیّا علیه السّلام یقول: و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة إنّه لعهد إلیّ النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أنّه:لا یحبّک إلاّ مؤمن و لا یبغضک إلاّ منافق (3).
485 عن حبّة العرنیّ عن علیّ علیه السّلام قال: إنّ اللّٰه أخذ میثاق کلّ مؤمن علی حبّی، و أخذ میثاق کلّ منافق علی بغضی،فلو ضربت وجه المؤمن بالسّیف ما أبغضنی،و لو صببت الدّنیا علی المنافق ما أحبّنی 4.
ص:520
487 عن أبی ذرّ قال:قال رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله: من فارقنی فقد فارق اللّٰه،و من فارق علیّا فقد فارقنی (1).
و کان ممّن فارق علیّا علیه السّلام من أصحابه و لحق بمعاویة یزید بن حجیّة (2)،و وائل بن حجر الحضرمیّ (3)،و مصقلة بن هبیرة الشّیبانیّ، (4) و القعقاع بن شور،و طارق بن عبد اللّٰه،و النّجاشیّ الشّاعر[و غیرهم (5)].
و کان أصحابه لما نزل بقلوبهم من الفتنة و البلاء و الرّکون إلی الدّنیا یغدرون و یختانون مال الخراج و یهربون إلی معاویة.
488 عن الأعمش قال: کان علیّ علیه السّلام یولّیهم الولایات و الأعمال فیأخذون[الأموال] و یهربون إلی معاویة.
ص:521
سائل سراة بنی الجارود أیّ فتی عند الشّفاعة و الباب ابن صوحانا
ما کان إلاّ کأمّ أرضعت ولدا عقّت فلم تجز بالإحسان إحسانا
و کان صعصعة من مناصحیه علیه السّلام
ص:523
492 قال الأسود بن قیس: جاء (1) علیّ بن أبی طالب علیه السّلام عائدا صعصعة فدخل علیه فقال له:یا صعصعة لا تجعلنّ عیادتی إلیک أبّهة علی قومک.فقال:لا و اللّٰه یا أمیر المؤمنین و لکن نعمة و شکرا.فقال له علیّ علیه السّلام:إن کنت لمّا علمت لخفیف المئونة عظیم المعونة،فقال صعصعة:و أنت و اللّٰه یا أمیر المؤمنین إنّک ما علمت بکتاب اللّٰه لعلیم،و انّ اللّٰه فی صدرک لعظیم؛و انّک بالمؤمنین لرءوف رحیم (2).
ص:524
الخراج (1) و احتجن المال (2) لنفسه.فحبسه علیّ و جعل معه مولی له یقال له:سعد (3)فقرّب یزید رکائبه و سعد نائم فلحق بمعاویة و قال فی ذلک شعرا:
و خادعت سعدا و ارتمت بی رکائبی إلی الشّام و اخترت الّذی هو أفضل
و غادرت سعدا نائما فی غیابة (4) و سعد غلام مستهلّ (5) مضلّل
ثمّ خرج حتّی أتی الرّقّة و کذلک کان یصنع النّاس؛من أراد معاویة (6) یبدأ بالرّقّة (7) حتّی یستأذن معاویة فی القدوم علیه،و کانت الرّقّة و قرقیسیاء و الرّها و حرّان من حیّز معاویة؛و علیهم الضّحّاک بن قیس،و کانت هیت و عانات و نصیبین
ص:526
و دارا و آمد و سنجار من حیّز علیّ علیه السّلام و علیها الأشتر قبل أن یهلک؛و کانا یقتتلان فی کلّ شهر.
و قال یزید بن حجیّة و هو بالرّقّة (1) و قد بلغه قول زیاد بن خصفة لعلیّ علیه السّلام:
إن بعثتنی فی أثره رددته إلیک؛فقال فی ذلک:
أبلغ زیادا أنّنی قد کفیته أموری و خلّیت الّذی هو عاتبه (2)
و باب سدید دونه (3) قد فتحته علیک و قد ضاقت علیه (4) مذاهبه
هبلت أما ترجو عتابی (5) و مشهدی إذا الخصم لم یوجد له من یحاربه (6)
فأقسم لو لا أنّ امّک امّنا و أنت موال ما انفلت (7) أعاتبه
و اقسم لو أدرکتنی ما رددتنی کلانا قد اصطفّت إلیه جلاببه
و قال أیضا:
یا هند قومک أسلموک فسلّمی و استبدلی وطنا من الأوطان
ص:527
أرضا مقدّسة و قوما فیهم أهل التّفقّه تابعو الفرقان
أحببت أهل الشّام لمّا جئتهم و بکیت من جزع علی عثمان
و قال أیضا شعرا یذمّ فیه علیّا و یخبره أنّه من أعدائه،لعنه اللّٰه؛فبلغ ذلک علیّا علیه السّلام فدعا علیه و قال لأصحابه:ارفعوا أیدیکم فادعوا علیه،فدعا علیه علیّ علیه السّلام و أمّن أصحابه.
قال أبو الصّلت التّیمیّ:فقال علیّ علیه السّلام:اللّٰهمّ إنّ یزید بن حجیّة هرب بمال المسلمین،و لحق بالقوم الفاسقین (1) فاکفنا مکره و کیده و اجزه جزاء الظّالمین.
قال:و رفع القوم أیدیهم یؤمّنون و فیهم عفاق (2) بن شرحبیل بن أبی رهم التّیمیّ و کان عدوّا للّٰه ممّن کان (3) شهد علی حجر بن عدیّ بعد حتّی قتل،فقال عفاق:علی من یدعو القوم؟-فقیل:علی یزید بن حجیّة،قال:تربت أیدیکم (4)أعلی أشرافنا تدعون؟!فدنوا إلیه فضربوه حتّی کاد یهلک.
و وثب زیاد بن خصفة فقال:دعوا لی ابن عمّی؛و کان من مناصحی علیّ علیه السّلام فقال علیّ علیه السّلام:دعوا للرّجل ابن عمّه،فترکه النّاس،فأخذ زیاد بیده فأخرجه من المسجد فأخذ (5) و هو یمشی معه یمسح التّراب عن وجهه و عفاق یقول:لا و اللّٰه لا أحبّکم ما سعیت و مشیت،و اللّٰه لا أحبّکم ما اختلف الدّرّة و الجرّة (6) و زیاد یقول:.
ص:528
ذاک أضرّ لک ذاک شرّ لک (1).
فقال له زیاد بعد ذلک (2):
دعوت عفاقا للهدی فاستغشنی و ولّی فریّا قوله و هو مغضب
ص:529
و لو لا دفاعی عن عفاق و مشهدی هوت بعفاق عوض عنقاء مغرب (1)
أنبّئه أنّ الهدی فی اتّباعنا فیأبی فیضریه المراء فیشغب (2)
فإن لا یشایعنا (3) عفاق فإنّنا علی الحقّ ما غنّی الحمام المطرّب
سیغنی الإله عن عفاق و سعیه إذا بعثت للنّاس جأواء (4) تحرب
قبائل من حیّ معدّ و مثلها یمانیة لا تنثنی حین تندب
لهم عدد مثل التّراب و طاعة تودّ و بأس فی الوغی لا یؤنّب
فقال له عفاق:لو کنت شاعرا لأجبتک و لکنی أخبرک عن ثلاث خصال کنّ منکم و اللّٰه ما أری أن تصیبوا بعدهنّ شیئا ممّا یسرّکم.
أما واحدة فإنّکم سرتم إلی أهل الشّام حتّی إذا دخلتم علیهم بلادهم
ص:530
قاتلتموهم،فلمّا ظنّ القوم أنّکم لهم قاهرون رفعوا المصاحف؛فسخروا بکم فردّوکم عنهم،فلا و اللّٰه لا تدخلونها بمثل ذلک الحدّ و الجدّ و العدد الّذی دخلتموها أبدا.
و أما الثانیة فإنّکم بعثتم حکما و بعث القوم حکما،فأمّا حکمکم فخلعکم، و أمّا حکمهم فأثبتهم،فرجع صاحبهم یدعی أمیر المؤمنین،[و رجعتم]متلاعنین متباغضین،فو اللّٰه لا یزال القوم فی علاء و لا زلتم منهم فی سفال.
و أما الثالثة فإنّه خالفکم قرّاؤکم و فرسانکم فعدوتم علیهم فذبحتموهم بأیدیکم،فلا و اللّٰه لا زلتم بعدها متضعضعین.
ثمّ قال:لفرسة أحدهم ثمّ مضی فسبّه أصحابه (1).
و کان یمرّ علیهم بعد فیقول:اللّٰهمّ إنّی منهم بریء و لابن عفّان ولیّ.
قال:فیقول التّیمیّ أبو عبد اللّٰه بن وال (2):اللّٰهمّ إنّی لعلیّ ولیّ و من ابن عفّان بریء (3) و منک یا عفاق.
قال:فأخذ لا یقلع، فدعوا رجلا منهم له سجاعة[کسجاعة الکهّان]فقالوا:
ویحک؛أما تکفینا بسجعک و خطبتک هذا؟قال کفیتم،قال:فمرّ عفاق علیهم فقال مثل ما کان یقول و لم یمهله (4) أن قال له؛اللّٰهمّ اقتل عفاقا فإنّه أسرّ نفاقا،و أظهر شقاقا،و بیّن فراقا،و تلوّن أخلاقا،فقال عفاق:ویحکم،من سلّط هذا علیّ؟قال:
ص:531
اللّٰه بعثنی إلیک و سلّطنی علیک لأقطع لسانک،و أنصل سنانک،و أطرد سلطانک (1) قال:
فلم یک یمرّ علیهم بعد،إنّما یمرّ علی بنی مزینة (2).
الهجنع عبد اللّٰه بن عبد الرحمن
495 قال: کان عبد اللّٰه بن عبد الرّحمن بن مسعود بن أوس بن أویس (3) بن مغیث الثّقفیّ شهد مع علیّ علیه السّلام صفّین،و کان فی أوّل أمره مع معاویة ثمّ صار إلی علیّ ثمّ رجع بعد إلی معاویة ثمّ سمّاه علیّ علیه السّلام الهجنّع؛و الهجنّع الطّویل.
علیّ علیه السّلام: تسألونی المال؟!و قد استعملت القعقاع بن شور علی کسکر (1) فأصدق امرأة بمائة ألف[درهم]،و أیم اللّٰه لو کان کفوا ما أصدقها ذلک (2).
الأسدیّ (1) و هو قاعد بفناء داره فقال له:أین ترید؟.قال:أرید الکناسة.قال:
ص:534
هل لک فی رءوس و ألیات قد وضعت فی التّنّور من أوّل اللّیل فأصبحت قد أینعت و تهرّأت؟ قال:ویحک فی أوّل یوم من رمضان؟!قال:دعنا ممّا لا نعرف (1) قال:ثمّ مه؟قال:
ثمّ أسقیک من شراب کالورس یطیّب النّفس (2) و یجری فی العرق و یزید فی الطّرق یهضم الطّعام و یسهّل للفدم (3) الکلام.فنزل فتغدّیا ثمّ أتاه بنبیذ فشرباه فلمّا کان من آخر النّهار علت أصواتهما و لهما جار یتشیّع من أصحاب علیّ علیه السّلام،فأتی علیّا علیه السّلام فأخبره بقصّتهما،فأرسل إلیهما قوما فأحاطوا بالدّار،فأمّا أبو سمّال فوثب إلی دور بنی أسد فأفلت،و أمّا النّجاشی فأتی به علیّا علیه السّلام فلمّا أصبح أقامه فی
ص:535
سراویل فضربه ثمانین ثمّ زاده عشرین سوطا فقال:یا أمیر المؤمنین[أمّا الحدّ فقد عرفته]فما هذه العلاوة الّتی لا تعرف؟قال:لجرأتک علی ربّک و إفطارک فی شهر رمضان (1). ثمّ أقامه فی سراویله للنّاس فجعل الصّبیان یصیحون به:خری النّجاشی؛ فجعل یقول:کلاّ و اللّٰه إنّها یمانیة[وکاؤها شعر (2)]و مرّ به هند بن عاصم السّلولی (3)فطرح علیه مطرفا (4) ثمّ جعل النّاس یمرّون به فیطرحون علیه المطارف حتّی اجتمعت
ص:536
علیه مطارف کثیرة ثم أنشأ یقول (1):
إذا اللّٰه حیّا (2) صالحا من عباده تقیّا فحیّا اللّٰه هند بن عاصم
و کلّ سلولیّ إذا ما دعوته سریع إلی داعی العلی و المکارم
ثمّ لحق بمعاویة و هجا علیّا علیه السّلام فقال:
ألا من مبلغ عنّی علیّا بأنّی قد أمنت فلا أخاف (3)
عمدت لمستقرّ الحقّ لمّا رأیت قضیّة فیها اختلاف (4)
.
عن أبی الزّناد (5) قال:دخل النّجاشی علی معاویة و قد أذن معاویة للنّاس عامّة فقال لحاجبه:ادع النّجاشی،قال:و النّجاشی بین یدیه و لکن اقتحمته عینه،
ص:537
فقال:ها أنا ذا النّجاشی بین یدیک یا أمیر المؤمنین،إنّ الرّجال لیست بأجسامها إنّما لک من الرّجل أصغراه (1) قلبه و لسانه،قال:ویحک أنت القائل (2):
و نجّی ابن حرب سابح ذو علالة أجشّ هزیم و الرّماح دوان
إذا قلت:أطراف الرّماح تنوشه مرته له السّاقان و القدمان (3)
ص:538
ثمّ ضرب بیده إلی ثدیه و قال:ویحک إنّما مثلی لا تعدو به الخیل،فقال:
[یا أمیر المؤمنین]إنّی لم أقل هذا لک إنّما قلته لعتبة بن أبی سفیان.
و لمّا حدّ علیّ علیه السّلام النّجاشی غضب لذلک من کان مع علیّ[من الیمانیة] و کان أخصّهم به طارق بن عبد اللّٰه بن کعب بن اسامة النّهدیّ فدخل علی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال:یا أمیر المؤمنین ما کنّا نری أنّ أهل المعصیة و الطّاعة و أهل الفرقة و الجماعة عند ولاة العدل و معادن الفضل سیّان فی الجزاء،حتّی رأیت ما کان من صنیعک بأخی الحارث،فأوغرت صدورنا،و شتّت أمورنا،و حملتنا علی الجادّة الّتی کنّا نری أنّ سبیل من رکبها النّار.فقال علیّ علیه السّلام: إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ (1). یا أخا بنی نهد (2) و هل هو إلاّ رجل من المسلمین انتهک حرمة[من حرم اللّٰه فأقمنا علیه حدّا کان کفّارته]إنّ اللّٰه تعالی یقول: وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلیٰ أَلاّٰ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ (3).
قال:فخرج طارق من عند علیّ و هو مظهر بعذره قابل له.فلقیه الأشتر النّخعیّ -رحمه اللّٰه-فقال له:یا طارق أنت القائل لأمیر المؤمنین:إنّک أوغرت صدورنا
ص:539
و شتّتّ أمورنا؟- قال طارق:نعم؛أنا قائلها.قال له الأشتر:و اللّٰه ما ذاک کما قلت؛ و إنّ صدورنا له لسامعة،و إنّ أمورنا له لجامعة.قال:فغضب طارق و قال:ستعلم یا أشتر أنّه غیر ما قلت،فلمّا جنّه اللّیل همس هو و النّجاشی[إلی معاویة،فلمّا قدما علیه دخل آذنه فأخبره بقدومهما و عنده] (1)وجوه أهل الشّام منهم عمرو بن مرّة الجهنیّ (2) و عمرو بن صیفی (3) و غیرهما.قال:فدخلا علیه،فلمّا نظر معاویة إلیه (4)قال:مرحبا بالمورق غصنه،المعرق أصله (5)،المسوّد غیر المسود،فی أرومة لا ترام و محلّ یقصر عنه الرّامی،من رجل کانت منه هفوة و نبوة باتّباعه صاحب الفتنة و رأس الضّلالة و الشّبهة الّتی اغترز فی رکاب الفتنة حتّی استوی علی رحلها (6) ثمّ أوجف فی عشوة ظلمتها و تیه ضلالتها،و اتّبعه رجرجة (7) من النّاس و هنون (8) من الحثالة،أما و اللّٰه ما لهم أفئدة أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (9)فقام طارق فقال:یا معاویة إنّی متکلّم فلا یسخطک أوّل دون آخر ثمّ قال
ص:540
و هو متّکئ علی سیفه:إنّ المحمود علی کلّ حال ربّ علا فوق عباده فهم منه بمنظر و مسمع،بعث فیهم رسولا منهم لم یکن یتلو من قبله کتابا و لا یخطّه بیمینه إِذاً لاَرْتٰابَ الْمُبْطِلُونَ (1) فعلیه السّلام من رسول کان بالمؤمنین[برّا]رحیما.
أما بعد فإنّا (2) کنّا نوضع[فیما أوضعنا فیه بین یدی إمام تقیّ عادل (3)]فی رجال (4) من أصحاب رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله أتقیاء مرشدین،ما زالوا منارا للهدی و معلما (5)للدّین خلفا عن سلف مهتدین (6) أهل دین لا دنیا،و أهل الآخرة کلّ الخیر فیهم، و اتّبعهم من النّاس ملوک و أقیال (7) و أهل بیوتات و شرف،لیسوا بناکثین و لا قاسطین، فلم تک رغبة من رغب عنهم و عن صحبتهم (8) إلاّ لمرارة الحقّ حیث جرّعوها،و لو عورته حیث سلکوها،و غلبت علیهم دنیا مؤثرة و هوی متّبع وَ کٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ قَدَراً مَقْدُوراً (9)
ص:541
[و قد فارق الإسلام قبلنا جبلة بن الأیهم فرارا من الضّیم و أنفا من الذّلّة (1)]فلا تفخرنّ یا معاویة أن قد شددنا إلیک الرّحال و أوضعنا نحوک الرّکاب،فتعلم و تنکر (2)[أقول قولی هذا و أستغفر اللّٰه العظیم لی و لجمیع المسلمین] (3).
ثمّ التفت إلی النّجاشی و قال:لیس بعشّک فادرجی (4) فشقّ علی معاویة ذلک [و غضب و لکنّه أمسک] فقال:یا عبد اللّٰه ما أردنا أن نوردک مشرع ظماء،و لا أن نصدرک عن مکرع رواء (5) و لکنّ القول قد یجری ألمعیّه (6) الی غیر الّذی ینطوی علیه من الفعل، ثمّ أجلسه معه علی سریره و دعا له بمقطّعات و برود فصبّها (7) علیه ثمّ أقبل علیه بوجهه یحدّثه حتّی قام.
فلمّا قام طارق خرج و خرج معه عمرو بن مرّة و عمرو بن صیفی الجهنیّان
ص:542
فأقبلا علیه یلومانه فی خطبته إیّاه و فیما عرّض لمعاویة (1).
فقال طارق لهما:و اللّٰه ما قمت[بما سمعتماه]حتّی خیّل لی أنّ بطن الأرض أحبّ إلیّ (2) من ظهرها عند إظهاره (3) ما أظهر من البغی و العیب و النّقص لأصحاب محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله و لمن هو خیر منه فی العاجلة و الآجلة[و ما زهت به نفسه و ملکه عجبه و عاب أصحاب رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و استنقصهم (4)]و لقد قمت مقاما عنده أوجب اللّٰه علیّ فیه أن لا أقول إلاّ حقّا،و أیّ خیر فیمن لا ینظر ما یصیر إلیه غدا؟!و أنشأ یتمثّل بشعر لبید بن عطارد التّمیمیّ (5).
لا تکونوا علی الخطیب مع الدّهر فانّی فیما مضی لخطیب
أصدع النّاس فی المحافل بالخطبة یعیی بها الخطیب الأریب
و إذا قالت الملوک من الحاسم للدّاء؟قیل:ذاک الطّبیب
غیر أنّی إذ قمت کاربنی الکربة (6) لا یستطیعها المکروب
و کذاک الفجور (7) یصرعه البغی و فی النّاس مخطئ و مصیب
و خطیب النّبیّ أقول بالحقّ و ما فی مقاله عرقوب (8)
.
ص:543
إنّ من جرّب الأمور من النّاس و قد ینفع الفتی التّجریب
لحقیق (1) بأن یکون هواه و تقاه فیما إلیه یؤوب
فبلغ علیّا علیه السّلام مقالة طارق و ما قال لمعاویةفقال:لو قتل أخو بنی نهد یومئذ لقتل شهیدا.
و زعم بعض النّاس أنّ طارق بن عبد اللّٰه رجع إلی علیّ علیه السّلام و معه النّجاشی.
و عمل معاویة فی إطراء طارق و تعظیم أمره حتّی تسلّل (2) ما کان فی نفسه.
و طارق فیما بلغنا هو القائل (3):
هل الدّهر إلاّ لیلة و صباحها و إلاّ طلوع الشّمس ثمّ رواحها
یقرّب ما ینأی و یبعد ما دنا إلی أجل یفضی إلیه انسراحها
و یسعی الفتی فیها و لیس بمدرک هواه سوی ما ضرّ نفسا طماحها
ص:544
و من یسع منّا فی هوی النّفس یلقها سریعا إلی الغیّ المقیم جماحها
و عاذلة قامت تلوم مدلّة علیّ فلم یرجع قتیلا (1) صیاحها
و تزعم أنّ اللّوم منها نصیحة و حرّم فی الدّنیا علیّ انتصاحها
إذا کان أمر العاذلات ملامة فأولی أمور العاذلات اطّراحها
و قد حنّکتنی السّن و اشتدّ حنکتی و جانبنی لهو الغوانی و راحها
و قد کنت ذا نفس تراح إلی الصّبی فأضحت إلی غیر التّصابی ارتیاحها
و انّی لمن قوم بنی المجد فیهم بیوتا فأمست ما تنال براحها
مطاعیم فی القحط الجدیب زمانهم إذا أقوت الأنواء هاجت ریاحها
و أخلف إیماض البروق و عطّلت بها الشّول و استولت و قلّ فصاحها
و قرّ قرار الأرض أمّا ملوکهم و ساداتهم ما بلّ عشبا نصاحها
و بلغنا أنّ معاویة قال لهیثم بن الأسود أبی العریان (2) و کان عثمانیّا،و کانت امرأته علویّة تحبّ علیّا علیه السّلام و تکتب بأخبار معاویة فی أعنّة الخیل فتدفعها الی عسکر علیّ بصفّین فیدفعونها الیه فقال معاویة[بعد التّحکیم (3)]:یا هیثم أهل العراق
ص:545
کانوا أنصح لعلیّ أم أهل[الشّام]لی؟-فقال:أهل العراق قبل أن یضربوا بالبلاء کانوا أنصح لصاحبهم من أهل الشّام.قال:و لم ذلک؟قال:لأنّ القوم ناصحوا علیّا علیه السّلام علی الدّین؛و ناصحک أهل الشّام علی الدّنیا،و أهل الدّین أصبروهم أهل- بصیرة و بصر (1) و أهل الدّنیا أهل بأس و طمع،ثمّ و اللّٰه ما لبث أهل العراق أن نبذوا الدّین وراء ظهورهم و نظروا إلی الدّنیا فی یدک فما أصابها منهم إلاّ الّذی لحق بک.
قال معاویة:فما منع الأشعث بن قیس أن یقدم علینا و یطلب ما قبلنا؟قال:
أکرم نفسه أن یکون رأسا فی العار و ذنبا فی الطّمع. (2) قال:هل کانت امرأتک تکتب بالأخبار إلی علیّ فی أعنّة الخیل فتباع؟-قال:نعم،فغضب الهیثم و قد کان معاویة یمنّیه کثیرا و یعده بالصّلة فقال (3):
و تاللّٰه لو لا اللّٰه لا شیء غیره و انّی علی أمر من الحقّ مهتدی
لغیّر قلبی ما سمعت و إنّه لیملأ صدری بعض هذا التّهدّد
و لکنّنی راجعت نفسا شحیحة علی دینها لیست بذات تردّد
فأوردتها من منهل الحقّ منهلا و کان ورود الحقّ أفضل مورد
وعدت عدات یا بن حرب کأنّها لما کنت أرجو من وفائک فی یدی
فلم تک فی دار الاقامة واصلا و لا أنت عند الظّنّ أنجزت موعدی
فلو کان لی بالغیب علم لردّنی مقالک دعنی انّ حظّک فی غد
ص:546
499 عن محارب بن ساعدة الإیادیّ (1) قال: کنت عند معاویة بن أبی سفیان و عنده أهل الشّام لیس فیهم غیرهم إذ قال:یا أهل الشّام قد عرفتم حبّی لکم و سیرتی فیکم و قد بلغکم صنیع علیّ بالعراق و تسویته بین الشّریف و بین من لا یعرف قدره،فقال رجل منهم:لا یهدّ اللّٰه رکنک،و لا یهیض جناحک (2)،و لا یعدمک ولدک،و لا یرینا فقدک 3.فقال:فما تقولون
ص:547
فی أبی تراب؟-قال:فقال کلّ رجل منهم ما أراد؛و معاویة ساکت و عنده عمرو بن العاص و مروان بن الحکم فتذاکرا علیّا علیه السّلام بغیر الحقّ.
فوثب رجل من آخر المجلس من أهل الکوفة[و کان قد]دخل مع القوم فقال:یا معاویة تسأل أقواما فی طغیانهم یعمهون (1) اختاروا الدّنیا علی الاخرة و اللّٰه لو سألتهم عن السّنّة ما أقاموها (2) فکیف یعرفون علیّا و فضله؟!أقبل علیّ أخبرک ثمّ لا تقدر أن تنکر أنت و لا من عن یمینک یعنی عمرا (3):
هو و اللّٰه الرّفیع جاره،الطّویل عماده،دمّر اللّٰه به الفساد،و أبار (4) به الشّرک، و وضع به الشّیطان و أولیاءه،و ضعضع به الجور،و أظهر به العدل،و أنطق (5) زعیم الدّین،و أطاب المورد،و أضحی (6) الدّاجی،و انتصر به المظلوم،و هدم به بنیان النّفاق و انتقم به من الظّالمین،و أعزّ به المسلمین،العلم المرفوع،و الکهف للعوّاذ، ربیع الرّوح،و کنف (7) المستطیل،ولیّ الهارب (8)،کریح رحمة أثارت سحابا متفرّقا بعضها إلی بعض حتّی التحم و استحکم فاستغلظ فاستوی ثمّ تجاوبت نواتقه،و تلألأت
ص:548
بوارقه،و استرعد خریر مائه فأسقی و أروی عطشانه،و تداعت جنانه،و استقلّت به أرکانه و استکثرت (1) وابله،و دام رذاذه (2)،و تتابع مهطوله،فرویت البلاد و اخضرّت و أزهرت، ذلک علیّ بن أبی طالب،سیّد العرب،إمام الأمّة و أفضلها و أعلمها و أجملها (3) و أحکمها، أوضح للنّاس سیرة الهدی بعد السّعی فی الرّدی،فهو و اللّٰه إذا اشتبهت الأمور،و هاب الجسور،و احمرّت الحدق،و انبعث القلق،و أبرقت البواتر استربط عند ذلک جأشه،و عرف بأسه و لاذ به الجبان الهلوع؛فنفّس کربته و حمی حمایته،عند الخیول النّکراء و الدّاهیة الدّهیاء (4) مستغن برأیه عن مشورة ذوی الألباب برأی صلیب و حلم أریب مجیب للصّواب مصیب،فأمسکت (5) القوم جمیعا.و أمر معاویة بإخراجه؛فاخرج، و هو یقول:قد (6)جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ إِنَّ الْبٰاطِلَ کٰانَ زَهُوقاً (7)قال:و کان معاویة تعجبه الفصاحة و یصغی للمتکلّم حتّی یفرغ من کلامه.
عقیل بن ابی طالب
500 ذکر الشّیخ عن أبی عمرو بن العلاء (8) أنّ عقیل بن أبی طالب لمّا قدم علی
ص:549
علیّ علیه السّلام بالکوفة یسترفده عرض علیه عطاءه،فقال:إنّما أرید أن تعطینی من بیت- المال (1) فقال:تقیم إلی یوم الجمعة فأقام،فلمّا صلّی أمیر المؤمنین علیه السّلام الجمعة قال لعقیل:ما تقول فیمن خان هؤلاء أجمعین؟-قال:بئس الرّجل ذاک،قال:فأنت تأمرنی أن أخون هؤلاء و أعطیک.فلمّا خرج من عنده أتی (2) معاویة. فأمر له[یوم قدومه] بمائة ألف درهم و قال له:یا أبا یزید أنا خیر لک أم علی؟-قال عقیل:وجدت علیّا
ص:550
انظر لنفسه منه لی،و وجدتک انظر لی منک لنفسک (1).
قال:و ذکر أبو عمرو:أنّ معاویة قال لعقیل:إنّ فیکم یا بنی هاشم لخصلة لا تعجبنی،قال:و ما تلک الخصلة؟-قال:اللّین.قال:و ما ذلک اللّین؟قال:هو ما أقول لک.قال:أجل؛یا معاویة إن فینا للینا فی غیر ضعف،و عزّا فی غیر عنف (2) فإنّ لینکم یا ابن صخر غدر و سلمکم کفر،فقال معاویة:ما أردنا کلّ هذا یا بایزید (3).
فقال عقیل:
لذی الحلم قبل الیوم ما تقرع العصا و ما علّم الإنسان إلاّ لیعلما (4)
ص:551
إنّ السفاهة طیش من خلائقکم لا قدّس اللّٰه أخلاق الملاعین (1)
فأراد معاویة أن یقطع کلامه فقال:ما معنی هذه الکلمة«طه»؟ فقال عقیل:
نحن أهله و علینا نزل؛لا علی أبیک و لا علی أهل بیتک؛طه بالعبرانیّة یا رجل.
و ذکر عن أبی عمرو أنّ الولید (2) قال لعقیل:یا أبا یزید غلبک أخوک علی الثّروة قال:نعم و سبقنی و إیّاک إلی الجنّة،قال:أما و اللّٰه إنّ شدقیه لمضمومان من دم عثمان قال:و ما أنت و قریش؟و اللّٰه ما أنت فینا إلاّ کنطیح التّیس،فغضب الولید من قوله و قال:و اللّٰه لو أنّ أهل الأرض اشترکوا فی قتله لأرهقوا صعودا (3)،و انّ أخاک لأشدّ هذه الأمّة عذابا.فقال عقیل:صه (4) و اللّٰه إنّا لنرغب بعبد من عبیده عن صحبة
ص:552
أبیک عقبة بن أبی معیط.
501 و ذکر أبو عمرو بن العلاء قال: قال معاویة یوما و عنده عمرو بن العاص (1) و قد أقبل عقیل:لاضحکنّک من عقیل.فلمّا سلّم قال له معاویة:مرحبا برجل عمّه أبو لهب.
فقال له عقیل:أهلا برجل عمّته حمّالة الحطب فی جیدها حبل من مسد (2) و هی عمّة معاویة و هی امّ جمیل بنت حرب امرأة أبی لهب.قال معاویة:یا أبا یزید ما ظنّک بأبی لهب؟قال:یا معاویة إذا دخلت النّار فخذ علی یسارک تجده مفترشا عمّتک حمّالة الحطب،أ فناکح فی النّار خیر أم منکوح؟-قال:کلاهما سواء شرّ و اللّٰه (3).
حنظلة الکاتب
502 عن مغیرة الضّبیّ قال: خرج عدیّ بن حاتم و جریر بن عبد اللّٰه البجلیّ و حنظلة الکاتب من الکوفة إلی قرقیساء قالوا: لا نقیم (4) ببلدة یعاب فیها عثمان.
ص:553
و لحق بمعاویة من أصحاب علیّ علیه السّلام ابن العشبة (1) و وائل بن حجر الحضرمیّ، و خبره فی قصّة بسر بن أبی أرطاة لعنه اللّٰه (2).
503 عن بکر بن عیسی قال (3): لمّا بلغ معاویة تفرّق أصحاب علیّ علیه السّلام و تخاذلهم و ترکهم إیّاه،و أنّه بلغ من أمرهم أنّه یندبهم إلی السّواد فیأبون أرسل بسر بن أبی- أرطاة إلی المدینة فی جیش من أهل الشّام،فسار حتّی قدمهم فدعی النّاس إلی البیعة فأجابوه و حرّق بها دورا من دور الأنصار و غیرهم من شیعة علیّ ثمّ سار إلی مکّة ثمّ توجّه إلی الیمن لا یمرّ بقوم یری أنّ لهم لعلیّ رأیا إلاّ قتلهم و استباح أموالهم، و بلغ ذلک علیّا علیه السّلام فقام و خطب و حمد اللّٰه و أثنی علیه و صلّی علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و ذکر مسیر بسر بن أبی أرطاة لعنه اللّٰه إلی الیمن،و ذکر تخاذل أصحابه و ترکهم الحقّ و البلیّة الّتی دخلت علیهم و قال:
لو تطیعونی فی الحقّ کما یطیع عدوّکم صاحبهم فی الباطل ما ظهروا علیکم.
و قد کان النّاس کرهوا علیّا و دخلهم الشّکّ و الفتنة و رکنوا الی الدّنیا و قلّ مناصحوه،فکان أهل البصرة علی خلافه و البغض له،و جلّ أهل الکوفة و قرّاؤهم،و أهل الشّام و قریش کلّها.
504 عن أبی فاختة (4) مولی أمّ هانئ (5) قال: کنت عند علیّ علیه السّلام قاعدا 6 فأتاه
ص:554
رجل علیه ثیاب السّفر (1) فقال:یا أمیر المؤمنین انّی أتیتک من بلد ما ترکت به لک محبّا (2) قال:من أین أتیت؟قال:من البصرة،قال:أما لو أنّهم یستطیعون (3) أن یحبّونی لأحبّونی،إنّی و شیعتی فی میثاق اللّٰه لا یزاد فینا رجل و لا ینقص الی یوم القیامة (4).
ص:555
505 و کان من عبّادهم مطرف (1) بن عبد اللّٰه بن الشّخّیر (2) و کان یبغض علیّا و یخذل عنه (3).
عن ابن (4) سیرین 5 قال:دخل عمّار بن یاسر علی ابن مسعود أو أبی مسعود 6 و عنده
ص:556
ابن الشّخّیر (1) فذکر علیّا علیه السّلام بما لا یجوز أن یذکر به (2) فقال له عمّار:یا فاسق انّک لههنا (3) فقال أبو مسعود:أنشدک اللّٰه و أذکّرک اللّٰه یا أبا الیقظان (4) فی ضیفی (5).
قال:کان أبو مسعود الجریریّ (6) یقول:کان ثلاثة من أهل البصرة یتواصلون
ص:557
علی بغض علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و هم (1)مطرّف بن عبد اللّٰه بن الشّخّیر،و العلاء بن زیاد (2)،و عبد اللّٰه بن شقیق (3).
506 قال أبو غسّان البصریّ (4): بنی عبید اللّٰه بن زیاد-لعنه اللّٰه-مساجد بالبصرة تقوم علی بغض علیّ علیه السّلام و الوقیعة فیه؛مسجد بنی عدیّ،و مسجد بنی مجاشع، و مسجد کان فی العلاّفین علی فرضة البصرة (5)،و مسجد فی الأزد (6).
قال: و کان بالکوفة (7) من فقهائها أهل عداوة له و بغض قد خذلوا عنه و خرجوا
ص:558
من طاعته[مع غلبة التّشیّع علی الکوفة (1)]فمنهم مرّة الهمدانیّ،و مسروق بن- الأجدع،و الأسود بن یزید،و أبو وائل شقیق بن سلمة،و شریح بن الحارث القاضی، و أبو بردة بن أبی موسی الأشعریّ،و اسمه عامر بن عبد اللّٰه بن قیس،و عبد اللّٰه بن قیس قد هرب إلی مکّة یخذل النّاس عنه،و أبو عبد الرّحمن السّلمیّ،و عبد اللّٰه بن عکیم (2)،
ص:559
عن فطر بن خلیفة (1) قال:سمعت مرّة (2) یقول:لأن یکون علیّ جملا یستقی علیه أهله خیر له ممّا کان علیه (3).
و کان مرّة یقول:أمّا علیّ فسبقنا بحسناته،و ابتلینا 4 نحن 5 بسیّئاته.
ص:561
الأسود بن یزید و مسروق بن الأجدع
510 عن یحیی بن سلمة بن کهیل (1) عن أبیه قال: کان الأسود 2 و مسروق 3 یمشیان
ص:562
إلی عائشة فیقعان عندها فی علیّ علیه السّلام فأمّا الأسود فمات علی ذلک،و أمّا مسروق فلم یمت حتّی صلّی علی علیّ فی زوایا بیته (1).
511 و عن یحیی أیضا[عن أبیه]قال: دخلت أنا و زبید الایامیّ (2) علی قمیر 3 امرأة مسروق بعد
ص:563
موته فحدّثتنا قالت:کان مسروق و الأسود بن یزید یفرطان فی سبّ علیّ علیه السّلام فما مات مسروق حتّی ما یصلّی للّٰه صلاة فی بیته الاّ و یصلّی فیها علی علیّ-رضی اللّٰه عنه-قلت (1):و لم ذلک؟-قالت:لشیء (2) سمعه من عائشة ترویه عن النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله فیمن
ص:564
أصاب الخوارج.قالت:و أمّا الأسود فمضی علی شأنه (1).
یاسر:أنت قتلت عمّارا؟-قال:نعم،قال:ابسط یدک؛فقبّلها ثمّ قال:لا تمسّک النّار أبدا (1).
فلم یصبک و لا أهل بیتک منه شیء (1)؟-قال:أمّا إذا أنشدتنی باللّٰه فلقد کان ذلک (2).
514 عن سعد بن عبیدة (3) قال: کان بین حیّان و بین أبی عبد الرّحمن السّلمیّ شیء فی أمر علیّ علیه السّلام فأقبل أبو عبد الرّحمن علی حیّان فقال:هل تدری ما جرّأ صاحبک علی الدّماء؟یعنی علیّا علیه السّلام قال:و ما جرّأه لا أبا لغیرک؟-قال:حدّثنا أنّ النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم
ص:568
قال لأصحاب بدر:اعملوا ما شئتم فقد غفر لکم؛.أو کلاما (1) هذا معناه (2).
و کان بالحجاز[من مبغضیه]أبو هریرة،و عبد اللّٰه بن عمر،و عبد اللّٰه بن الزّبیر، و زید بن ثابت،و قبیصة بن ذؤیب،و عروة بن الزّبیر،و سعید بن المسیّب.
و کانت قریش کلّها علی خلافه مع بنی أمیّة (3)
515 فذکر ابن عائشة التّیمیّ (4) قال:حدّثنا أبو زید القرویّ (5) عن أبی إبراهیم
ص:569
بن عثمان (1) عن فراس (2) عن الشّعبیّ عن شریح بن هانئ قال (3):قال علیّ علیه السّلام:
اللّٰهمّ إنّی أستعدیک علی قریش فإنّهم قطعوا رحمی،و أصغوا إنائی 4،و صغّروا عظیم منزلتی،
ص:570
و أجمعوا علی منازعتی.
518 و عن المسیّب بن نجبة الفزاریّ (1) عن علیّ علیه السّلام قال: من وجدتموه من بنی أمیّة فغطّوا علی صماخه و هو فی ماء حتّی یدخل الماء فی فیه (2).
519 عن المسور بن مخرمة (3) قال: لقی عمر بن الخطّاب عبد الرّحمن بن عوف فقال:
ص:571
أ لیس کنّا نقرأ (1):قاتلوهم فی آخر الأمر کما قاتلتموهم فی أول الأمر؟قال:[بلی] ذلک إذا کان الأمراء بنی أمیّة و الوزراء بنی مخزوم (2).
520 عن أبی البختریّ (3) قال: قدم علی علیّ علیه السّلام رجل من مکّة فقال له علیّ علیه السّلام:
.
ص:572
کیف ترکت قریشا و النّاس؟-قال:ترکت قریشا یلعبون بالأکرة (1) بین الصّفا و المروة.فقال:و اللّٰه لوددت أن النّفس الی[أن]یدل اللّٰه قریشا و یجزیها قبلها قتلت.یعنی نفسه (2).
521 عن عبد اللّٰه بن الزّبیر قال:سمعت علیّ بن الحسین (3) یقول: ما بمکّة و لا بالمدینة عشرون رجلا یحبّنا (4).
ص:573
قبیصة بن ذؤیب
522 عن عمران بن[أبی]کثیر (2) قال: قدمت الشّام فلقیت قبیصة بن ذؤیب فإذا هو قد جاء برجل من أهل العراق فأدخله علی عبد الملک بن مروان (3) فحدّثه عن أبیه عن المغیرة عن النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله أنّه قال:الخلیفة لا یناشد،.فکسی و حبی و اعطی قال:فقدمت المدینة.فلقیت سعید بن المسیّب فی مسجد رسول اللّٰه(ص)فقلت:یا أبا محمّدإنّ قبیصة بن ذؤیب جاء برجل من أهل العراق فأدخله علی عبد الملک بن مروان فحدّثه
ص:574
عن أبیه عن المغیرة بن شعبة أنّ النّبیّ(ص)قال:الخلیفة لا یناشد،.فرفع سعید یدیه فضرب بها علی الأخری فقال:قاتل اللّٰه قبیصة کیف باع دینه بدنیا فانیة..!؟و اللّٰه ما من امرأة من خزاعة قعیدة فی بیتها إلاّ و قد حفظت قول عمرو بن[سالم]الخزاعیّ لرسول اللّٰه(ص) (1):
لا همّ إنّی ناشد محمّدا حلف أبینا و أبیه الأتلدا
أ فیناشد النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و لا یناشد الخلیفة؟!قاتل اللّٰه قبیصة کیف باع دینه بدنیا فانیة!؟ (2).
عروة بن الزبیر
ص:575
524 عن یحیی بن عروة بن الزّبیر عن أبیه (1) قال: کان عروة 2 إذا ذکر علیّا نال
ص:576
منه (1) و یقول:یا بنیّ و اللّٰه ما أحجم النّاس عنه إلاّ کان یخالف أمرا نهی عنه (2) و لقد بعث إلیه اسامة بن زید (3) أن ابعث إلیّ بعطائی فو اللّٰه لتعلم أنّک لو کنت فی فم أسد لدخلت معک فکتب إلیه:إنّ هذا المال لمن جاهد علیه و لکن هذا مالی بالمدینة فأصب منه ما شئت (4).
الزهری
525 عن محمّد بن شیبة 6 قال: شهدت مسجد المدینة فإذا الزّهریّ و عروة بن الزّبیر
ص:577
قد جلسا فذکرا علیّا فنالا منه فبلغ ذلک علیّ بن الحسین علیهما السّلام فجاء حتّی وقف علیهما فقال:أمّا أنت یا عروة فانّ أبی حاکم أباک[إلی اللّٰه (1)]فحکم اللّٰه لأبی علی أبیک، و أمّا أنت یا زهریّ فلو کنت أنا و أنت بمکّة لأریتک کنّ (2) أبیک (3).
ص:578
ابن أبی طالب علیهما السّلام فقال له سعید:یا ابن أخی ما أراک تکثر غشیان مسجد رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم کما یفعل إخوتک و بنو عمّک (1)؟- فقال عمر:یا ابن المسیّب أ کلّما دخلت فأجیء فأشهدک؟فقال سعید:ما أحبّ أن تغضب؛سمعت والدک (2) علیّا یقول:و اللّٰه إنّ لی من اللّٰه مقاما لهو خیر لبنی عبد المطّلب ممّا علی الأرض من شیء.فقال عمر:سمعت والدی 3 یقول:ما کلمة حکمة فی قلب منافق فیخرج من الدّنیا حتّی یتکلّم بها [فقال سعید:یا ابن أخی جعلتنی منافقا؟ (3)]قال:ذلک ما أقول لک قال:ثمّ انصرف.
و کان أهل الشّام أعداء اللّٰه و کتابه و رسوله و أهل بیته أجلافا (4) جفاة غواة أعوان الظّالمین و أولیاء الشّیطان الرّجیم.
527 عن میسرة (5) قال:قال علیّ علیه السّلام. قاتلوا أهل الشّام مع کلّ إمام بعدی (6).
ص:580
برسول (1)اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله لیلة العقبة فالعنوه.قال:فیلعنه أهل تلک القریة ثمّ یسیر إلی القریة الأخری فیأمرهم بمثل ذلک.[و کان فی أیّام معاویة (2)].
بغضا لعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام فلم أزل به حتّی لان و سکن (1).
530 عن عبد الرّحمن بن أبی بکرة (2) قال: سمعت علیّا علیه السّلام و هو یقول:ما لقی أحد من النّاس ما لقیت،ثمّ بکی 3.
ص:583
531 قال:حدّثنا فرات بن أحنف (1) قال: إنّ علیّا علیه السّلام خطب النّاس فقال:
یا معشر النّاس أنا أنف الهدی و عیناه و أشار بیده إلی وجهه؛یا معشر النّاس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله (2) فإنّ النّاس اجتمعوا علی مائدة شبعها قصیر و جوعها طویل و اللّٰه المستعان،یا معشر النّاس إنّما یجمع النّاس الرّضا و السّخط،ألا و إنّما
ص:584
عقر ناقة ثمود رجل واحد فأصابهم العذاب بنیّاتهم فی عقرها (1) قال اللّٰه تعالی: فَنٰادَوْا صٰاحِبَهُمْ فَتَعٰاطیٰ فَعَقَرَ (2). فقال لهم نبیّ اللّٰه عن قول اللّٰه: نٰاقَةَ اللّٰهِ وَ سُقْیٰاهٰا؛ فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهٰا (3). یا معشر النّاس ألا فمن ساءل (4) عن قاتلی فزعم أنّه مؤمن فقد قتلنی،[یا معشر النّاس من سلک الطّریق ورد الماء (5)]یا معشر النّاس ألا أخبرکم بحاجبی الضّلالة؟ تبدو مخازیها فی آخر الزّمان (6).
533 عن أبی عقیل (7) عن علیّ علیه السّلام قال: اختلفت النّصاری علی کذا و کذا،و اختلفت الیهود علی کذا و کذا،و لا أراکم أیّتها الأمّة إلاّ ستختلفون کما اختلفوا،و تزیدون علیهم فرقة،ألا و إنّ الفرق کلّها ضالّة إلاّ أنا و من اتّبعنی (8).
534 عن حبیش بن المعتمر (9) قال: دخلت علی علیّ علیه السّلام فی صحن مسجد الکوفة فقلت:
ص:585
کیف أمسیت یا أمیر المؤمنین؟قال:أمسیت محبّا لمحبّنا و مبغضا لمبغضنا فأمسی محبّنا مغتبطا بحبّنا برحمة من اللّٰه ینتظرها،و أمسی عدوّنا یؤسّس بُنْیٰانَهُ عَلیٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ فکأنّ ذلک الشّفا قد أنهار به فی نار جهنّم، (1)و کأنّ أبواب الجنّة قد فتحت لأهلها،فهنیئا لأهل الرّحمة رحمتهم،و التّعس لأهل النّار،و من سرّه أن یعلم أ محبّنا أو مبغضنا فلیمتحن قلبه بحبّنا،إنّه لیس عبد یحبّنا إلاّ من خیّره اللّٰه علی حبّنا (2) و لیس من عبد یبغضنا إلاّ من خیّره علی بغضنا،نحن النّجباء و أفراطنا أفراط الأنبیاء،و أنا وصیّ الأوصیاء،و أنا من حزب اللّٰه و حزب رسوله،و الفئة الظّالمة حزب الشّیطان و الشّیطان منهم (3).
535 عن الحسن بن علیّ قال:سمعت علیّا علیه السّلام (4) یقول:سمعت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول:
یرد علیّ أهل بیتی و من أحبّهم من أمّتی هکذا-و قرن بین السّبّابتین-لیس
ص:586
بینهما فصل (1).
536 عن أبی الجحّاف (2) عن رجل قد سمّاه قال: دخلوا علی علیّ علیه السّلام و هو فی الرّحبة و هو علی سریر قصیر (3) قال:ما جاء بکم؟قالوا:حبّک و حدیثک یا أمیر المؤمنین، قال:و اللّٰه؟قالوا:و اللّٰه،قال:أما انّه من أحبّنی رآنی حیث یحبّ أن یرانی،و من أبغضنی رآنی حیث یبغض أن یرانی.ثمّ قال:ما عبد اللّٰه أحد قبلی مع نبیّه،إنّ أبا طالب هجم علیّ و علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و أنا و هو ساجدان ثمّ قال:أ فعلتموها؟ثمّ قال لی:انصره انصره،فأخذ یحثّنی علی نصرته و علی معونته (4).
ص:587
538 عن حبّة (1) عن علیّ علیه السّلام قال: لو صمت الدّهر کلّه و قمت اللّیل کلّه و قتلت بین الرّکن و المقام بعثک اللّٰه مع هواک بالغا ما بلغ؛ان فی جنّة ففی جنّة،و ان فی نار ففی نار (2).
539 و عنه علیه السّلام: من أحبّنا أهل البیت فلیستعدّ عدّة للبلاء (3).
540 و قال علیه السّلام: یهلک فیّ محبّ مفرط و مبغض مفتر (4).
ص:588
545 و قال علیه السّلام: یهلک فیّ ثلاثة،و ینجو فیّ ثلاثة،یهلک اللاّعن و المستمع المقرّ،و الحامل للوزر؛و هو الملک المترف یتقرّب الیه بلعنی،و یبرأ عنده من دینی،و ینتقص عنده حسبی؛و انّما حسبی حسب النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله،و دینی دینه، و ینجو فیّ ثلاثة؛المحبّ الموالی،و المعادی من عادانی،و المحبّ من أحبّنی، فإذا أحبّنی عبد أحبّ محبّی و أبغض مبغضی و شایعنی، فلیمتحن الرّجل قلبه،إنّ اللّٰه لم یجعل لرجل من قلبین فی جوفه؛فیحبّ بهذا و یبغض بهذا،فمن اشرب قلبه حبّ غیرنا فألّب علینا فلیعلم أنّ اللّٰه عدوّه و جبریل و میکال و اللّٰه عدوّ للکافرین (1).
546 عن ربیعة بن ناجد (2) عن علیّ علیه السّلام قال: دعانی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فقال لی:
یا علیّ إنّ فیک من عیسی مثلا (3)؛أبغضته الیهود حتّی بهتوا امّه،و أحبّته النّصاری حتّی أنزلوه بالمنزلة التی لیست له (4).
ص:589
549 و قال علیّ علیه السّلام: إنّه یهلک فیّ محبّ مطر یقرّ ظنی بما لیس فیّ،و مبغض مفتر یحمله شنئانی علی أن یبهتنی (1)؛ألا و إنّی لست نبیّا و لا یوحی الیّ و لکنّی أعمل بکتاب اللّٰه ما استطعت،فما أمرتکم به من طاعة اللّٰه فحقّ علیکم طاعتی فیما أحببتم و فیما کرهتم،و ما أمرتکم به أو غیری من معصیة اللّٰه فلا طاعة فی المعصیة،الطّاعة فی المعروف، الطّاعة فی المعروف؛ثلاثا (2).
550 عن محمّد بن الحنفیّة قال: من أحبّنا نفعه اللّٰه بحبّنا و لو کان أسیرا بالدّیلم (3).
ص:590
الحجاز و الیمن أنّ قوما بصنعاء کانوا من شیعة عثمان یعظّمون قتله لم یکن لهم نظام و لا رأس فبایعوا لعلیّ علیه السّلام علی ما فی أنفسهم،و عامل علیّ علیه السّلام یومئذ علی صنعاء عبید اللّٰه بن العبّاس،و عامله علی الجند (1) سعید بن نمران (2)،فلمّا اختلف النّاس علی علیّ
ص:593
علیه السّلام بالعراق و قتل محمّد بن أبی بکر بمصر و کثرت غارات أهل الشّام تکلّموا و دعوا الی الطّلب بدم عثمان[و منعوا الصّدقات و أظهروا الخلاف (1)]فبلغ ذلک عبید اللّٰه بن العبّاس فأرسل الی ناس من وجوههم فقال:ما هذا الّذی بلغنی عنکم؟-قالوا:انّا لم نزل ننکر قتل عثمان و نری مجاهدة من سعی علیه؛فحبسهم،فکتبوا الی من بالجند من أصحابهم فثاروا بسعید بن نمران فأخرجوه من الجند و أظهروا أمرهم و خرج الیهم من کان بصنعاء،و انضمّ الیهم کلّ من کان علی رأیهم،و لحق بهم قوم لم یکونوا علی رأیهم ارادة أن یمنعوا الصّدقة.
فذکر من حدیث أبی روق قال:
و التقی عبید اللّٰه و سعید بن نمران و معهما شیعة علی فقال ابن عبّاس لابن نمران:
و اللّٰه لقد اجتمع هؤلاء و إنّهم لنا لمقاربون و لئن قاتلناهم لا نعلم علی من تکون الدّائرة فهلمّ فلنکتب الی أمیر المؤمنین علیه السّلام بخبرهم و عددهم و بمنزلهم الّذی هم به فکتبا الی علیّ علیه السّلام:
أمّا بعد،فانّا نخبر أمیر المؤمنین أنّ شیعة عثمان وثبوا بنا و أظهروا أنّ معاویة قد شیّد أمره (2) و اتّسق له أکثر النّاس و انّا سرنا الیهم بشیعة أمیر المؤمنین و من کان علی طاعته و انّ ذلک أحمشهم و ألّبهم فتعبّوا لنا و تداعوا علینا من کل أوب، و نصرهم علینا من لم یکن له رأی فیهم ممّن سعی إلینا ارادة أن یمنع حقّ اللّٰه المفروض علیه،و قد کانوا لا یمنعون حقّا علیهم و لا یؤخذ منهم الاّ الحقّ[فاستحوذ علیهم] الشّیطان فنحن فی خیر و هم منک فی قفزة و لیس یمنعنا من مناجزتهم الاّ انتظار الأمر من مولانا أمیر المؤمنین أدام اللّٰه عزّه و أیّده و قضی بالاقدار الصّالحة فی جمیع أموره و السّلام.
ص:594
فلمّا وصل کتابهما ساء علیّا علیه السّلام و أغضبه فکتب الیهما:
من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین الی عبید اللّٰه بن العبّاس و سعید بن نمران،سلام علیکما (1) فإنّی أحمد الیکما اللّٰه الّذی لا إله الاّ هو؛أمّا بعد فانّه أتانی کتابکما تذکران فیه خروج هذه الخارجة و تعظّمان من شأنها صغیرا،و تکثّران من عددها قلیلا،و قد علمت أنّ نخب أفئدتکما (2) و صغر أنفسکما و شتات رأیکما و سوء- تدبیرکما هو الّذی أفسد علیکما من لم یکن عنکما نائما (3) و جرّأ علیکما من کان عن لقائکما جبانا،فإذا قدم رسولی علیکما فامضیا الی القوم حتّی تقرءا علیهم کتابی الیهم و تدعواهم الی حظّهم و تقوی ربّهم،فان أجابوا حمدنا اللّٰه و قبلنا منهم (4)،و ان حاربوا استعنّا علیهم باللّٰه و نبذناهم (5) علی سواء،انّ اللّٰه لا یحبّ الخائنین و السّلام علیکما.
555 عن الکلبیّ (6) أنّ علیّا علیه السّلام قال لیزید بن قیس الأرحبیّ:ألا تری الی ما صنع (7) قومک؟فقال:إنّ ظنّی یا أمیر المؤمنین بقومی لحسن فی طاعتک فإن شئت خرجت إلیهم فکفیتهم،و إن شئت فکتبت الیهم فتنظر ما یجیبونک،فکتب الیهم علیّ علیه السّلام:
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم ،من عبد اللّٰه علیّ أمیر المؤمنین الی من شاقّ و غدر من أهل الجند و صنعاء،أمّا بعد فانّی أحمد إلیکم اللّٰه الّذی لا إله الاّ هو الّذی لا یعقّب.
ص:595
له حکم (1) و لا یردّ له قضاء و لا یردّ بأسه عن القوم المجرمین،و قد بلغنی تحزّبکم (2)و شقاقکم و إعراضکم عن دینکم و توثّبکم بعد الطّاعة و إعطاء البیعة و الألفة فسألت أهل الحجی و الدّین الخالص و الورع الصّادق و اللّب الرّاجح عن بدء مخرجکم (3) و ما نویتم به و ما أحمشکم (4) له فحدّثت عن ذلک بما لم أر لکم فی شیء منه عذرا مبینا و لا مقالا جمیلا، و لا حجّة ظاهرة،فإذا أتاکم رسولی فتفرّقوا و انصرفوا الی رحالکم أعف عنکم و اتّقوا اللّٰه و ارجعوا الی الطّاعة أصفح عن جاهلکم و أحفظ عن قاصیکم (5) و أقوم (6) فیکم بالقسط و أعمل فیکم بکتاب اللّٰه،و ان أبیتم و لم تفعلوا فاستعدّوا لقدوم جیش (7) جمّ الفرسان عریض (8)الأرکان،یقصد لمن طغی و عصی فتطحنوا طحنا کطحن الرّحی،فمن أحسن (9) فلنفسه وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَیْهٰا وَ مٰا رَبُّکَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (10) ألا فلا یحمد حامد الاّ ربّه،و لا یلم لائم الاّ نفسه، و السّلام علیکم.
.
ص:596
[و وجّه الکتاب مع رجل من همدان (1)]فقدم رسول علیّ علیه السّلام بالکتاب فلم یجیبوه إلی حین (2).فقال لهم:إنّی ترکت أمیر المؤمنین یرید أن یوجّه إلیکم یزید بن قیس فی جیش کثیف فلم یمنعه إلاّ انتظار ما یأتیه من قبلکم،فشاع ذلک فی شیعة عثمان فقالوا:نحن سامعون مطیعون إن عزل عنّا هذین الرّجلین عبید اللّٰه و سعیدا.
قال:فرجع الرّسول من عندهم (3) إلی علیّ علیه السّلام فأخبره خبر القوم.
و جاء علی بقیّة ذلک (4) أنّ معاویة قد سرّح بسر بن أبی أرطاة لعنه اللّٰه.
قال عبد اللّٰه بن عاصم (5) حدّثت:أنّ تلک العصابة حین بلغهم أنّ علیّا یوجّه إلیهم یزید بن قیس بعثوا إلی معاویة یخبرونه و کتبوا إلیه کتابا فیه:
معاوی إلاّ تسرع السّیر نحونا نبایع علیّا أو یزید الیمانیا (6)
ص:597
فلمّا قدم الکتاب إلی معاویة دعا بسر بن أبی أرطاة[و کان قاسی القلب، سفّاکا للدّماء،لا رأفة عنده و لا رحمة (1)]فوجّهه إلی الیمن و أمره أن یأخذ طریق الحجاز و المدینة و مکّة[حتّی ینتهی إلی الیمن]و قال له:لا تنزل علی بلد أهله علی طاعة علیّ إلاّ بسطت علیهم لسانک حتّی یروا أنّهم لا نجاة (2) لهم[منک]و أنّک محیط بهم،ثمّ اکفف عنهم و ادعهم إلی البیعة لی،فمن أبی فأقتله،و اقتل شیعة علیّ حیث کانوا.
559 و من وجه آخر (3) عن یزید بن جابر الأزدیّ (4) قال:سمعت عبد الرّحمن بن
ص:598
مسعدة الفزاریّ (1) یحدّث فی خلافة عبد الملک بن مروان قال: لمّا دخلت سنة أربعین تحدّث النّاس بالشّام أنّ علیا علیه السّلام یستنفر النّاس بالعراق فلا ینفرون معه،و تذاکروا أن قد اختلفت أهواؤهم و وقعت الفرقة بینهم.قال:فقمت فی نفر من أهل الشّام إلی الولید بن عقبة فقلنا له:إنّ النّاس لا یشکّون فی اختلاف النّاس علی علیّ بالعراق، فادخل إلی صاحبک فمره فلیسر بنا إلیهم قبل أن یجتمعوا بعد تفرّقهم أو یصلح لصاحبهم منهم ما قد فسد علیه من أمرهم.قال:فقال:بلی لقد قاولته علی ذلک و راجعته و عاتبته حتّی لقد برم بی و استثقل طلعتی،و أیم اللّٰه علی ذلک ما أدع أن ابلّغه ما مشیتم به إلیّ.
فدخل علیه فخبّره بمجیئنا إلیه و مقالتنا له،فأذن لنا،فدخلنا علیه فقال:
ما هذا الخبر الّذی جاءنی به عنکم الولید؟فقلنا:هذا خبر فی النّاس سائر،فشمّر للحرب،و ناهض الأعداء،و اهتبل الفرصة،و اغتنم الغرّة،فانّک لا تدری متی تقدر من عدوّک علی مثل حالهم الّتی هم علیها،و أن تسیر الی عدوّک أعزّ لک من أن یسیروا إلیک،و اعلم و اللّٰه أنّه لو لا تفرّق النّاس عن صاحبک لقد نهض إلیک، فقال لنا:
ما أستغنی عن رأیکم و مشورتکم و متی أحتج الی ذلک منکم أدعکم،انّ هؤلاء الّذین تذکرون تفرّقهم علی صاحبهم و اختلاف أهوائهم لم یبلغ ذلک عندی بهم أن أکون أطمع فی استئصالهم و اجتیاحهم الی أن أسیر الیهم مخاطرا بجندی لا أدری علیّ تکون الدّائرة أم لی؟فإیّاکم و استبطائی فانّی آخذ بهم فی وجه هو أرفق بکم و أبلغ فی هلاکهم قد شننت علیهم الغارات فی کلّ جانب،فخیلی مرّة بالجزیرة و مرّة بالحجاز و قد فتح اللّٰه فیما بین ذلک مصر،فأعزّ بفتحها ولیّنا و أذلّ به عدوّنا،فأشراف أهل العراق لما یرون من حسن صنیع اللّٰه لنا یأتوننا علی قلائصهم (2) فی کلّ یوم،و هذا ممّا یزیدکم اللّٰه به و ینقصهم،و یقوّیکم و یضعّفهم،و یعزّکم و یذلّهم،فاصبروا و لا تعجلوا،فانّی لو رأیت فرصتی لاهتبلتها.
ص:599
فخرجنا من عنده و نحن نعرف الفضل فیما ذکر فجلسنا ناحیة و بعث معاویة عند مخرجنا من عنده الی بسر بن أبی أرطاة من بنی عامر بن لؤیّ فبعثه فی ثلاثة آلاف و قال:سر حتّی تمرّ بالمدینة فاطرد النّاس و أخف من مررت به،و انهب أموال کلّ من أصبت له مالا ممّن لم یکن یدخل فی طاعتنا، فإذا دخلت المدینة فأرهم أنّک ترید أنفسهم و أخبرهم أنّه لا براءة لهم عندک و لا عذر حتّی إذا ظنّوا أنّک موقع بهم فاکفف عنهم ثمّ سر حتّی تدخل مکّة و لا تعرّض فیها لأحد،و أرهب النّاس فیما بین المدینة و مکّة؛و اجعلهم شردات (1) حتّی تأتی صنعاء و الجند (2) فانّ لنا بهما شیعة و قد جاءنی کتابهم.
فخرج بسر بن أبی أرطاة فی ذلک البعث حتّی أتی دیر مرّان (3) فعرضهم (4) فسقط منهم أربعمائة و مضی فی ألفین و ستّمائة،فقال الولید بن عقبة:أرینا معاویة برأینا أن
ص:600
یسیر الی الکوفة فبعث الجیش الی المدینة فمثلنا و مثله کما قال الأوّل:أریها السّها و ترینی القمر (1) فبلغ ذلک معاویة فغضب علیه و قال:و اللّٰه لقد هممت بمساءة (2) هذا الأحمق الّذی لا یحسن التّدبیر و لا یدری سیاسة الأمور ثم إنّه کفّ عنه (3).
ص:601
ثمّ سار بسر بن أبی أرطاة (1)[بمن تخلّف معه من جیشه (2)]و کانوا إذا وردوا ماء أخذوا إبل أهل ذلک الماء فرکبوها (3) و قادوا خیولهم حتّی یردوا الماء الآخر فیردّون تلک الإبل فیرکبون إبل هؤلاء (4) فلم یزل یصنع ذلک حتّی قرب من المدینة.
[قال:و قد روی أنّ قضاعة استقبلتهم ینحرون لهم الجزر حتّی دخلوا المدینة (5)].
و عامل علیّ علیه السّلام علی المدینة یومئذ أبو أیّوب الأنصاریّ فخرج عنها هاربا و دخل بسر المدینة فخطب النّاس و شتمهم و تهدّدهم یومئذ و توعّدهم و قال:شاهت الوجوه؛إن اللّٰه ضرب مَثَلاً قَرْیَةً کٰانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهٰا رِزْقُهٰا رَغَداً (الآیة) (6) و قد
ص:602
أوقع اللّٰه ذلک المثل بکم و جعلکم أهله،کان بلدکم مهاجر النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و منزله و فیه قبره و منازل الخلفاء من بعده،فلم تشکروا نعمة ربّکم و لم ترعوا حقّ أئمّتکم (1)و قتل خلیفة اللّٰه بین أظهرکم فکنتم بین قاتل و خاذل و شامت و متربّص،ان کانت للمؤمنین قلتم:أ لم نکن معکم،و ان کان للکافرین نصیب قلتم:أ لم نستحوذ علیکم و نمنعکم من المؤمنین (2) ثمّ شتم الأنصار فقال:یا معاشر الیهود و أبناء العبید بنی زریق (3)و بنی النّجّار و بنی سالم و بنی عبد الأشهل (4) أما و اللّٰه لأوقعنّ بکم وقعة تشفی غلیل صدور المؤمنین و آل عثمان،أما و اللّٰه لأدعنّکم أحادیث کالأمم السّالفة؛ فتهدّدهم حتّی خاف النّاس أن یوقع بهم ففزعوا الی حویطب بن عبد العزّی (5) و یقال:انّه زوج أمّه فصعد الیه المنبر فناشده و قال:عشیرتک و أنصار رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و لیسوا بقتلة عثمان فلم یزل به حتّی سکن فدعا النّاس الی بیعة معاویة فبایعوا،و نزل بسر فأحرق دورا؛أحرق دار (6) زرارة بن جرول أحد بنی عمرو بن عوف (7)؛و دار رفاعة بن رافع
ص:603
الزّرقیّ (1)،و دار أبی أیّوب الأنصاریّ (2) و فقد جابر بن عبد اللّٰه فقال: ما لی لا أری جابرا یا بنی سلمة؟- (3) لا أمان لکم عندی أو تأتونی بجابر 4 بن عبد اللّٰه الأنصاریّ فعاذ جابر
ص:604
بأمّ سلمة-رضی اللّٰه عنها-فأرسلت الی بسر بن[أبی]أرطاة،فقال:لا أؤمّنه حتّی یبایع؛ فقالت له امّ سلمة:اذهب؛فبایع،و قالت لابنها عمر (1):اذهب؛فبایع،فذهبا فبایعا.
ص:605
561 عن وهب بن کیسان (1) قال:سمعت جابر بن عبد اللّٰه یقول: بعث معاویة بسر بن أبی أرطاة الی المدینة لیبایع أهلها علی رایاتهم و قبائلهم فجاءته بنو سلمة فقال:أ فیهم جابر؟-قالوا:لا،قال:فلیرجعوا فانّی لست مبایعهم حتّی یحضر جابر،قال:
فأتانی قومی فقالوا:ننشدک اللّٰه لمّا انطلقت معنا؛فبایعت،فحقنت دمک و دماء قومک فان لم تفعل ذلک قتلت مقاتلینا و سبیت ذرّیّتنا،قال:فاستنظرتهم اللّیل (2) فأتیت أمّ سلمة زوجة النّبیّ فأخبرتها الخبر،فقالت:یا بنیّ (3) انطلق فبایع[احقن دمک و دماء قومک فانّی قد أمرت ابن أخی أن یذهب فیبایع (4)]و إنّی لأعلم أنّها بیعة ضلالة.
قال:فأقام بسر أیاما (5) ثمّ قال لهم:إنّی قد عفوت عنکم و[ان (6)]لم تکونوا لذلک بأهل،ما قوم قتل امامهم بین ظهرانیهم (7) بأهل أن یکفّ عنهم العذاب،و لئن
ص:606
نالکم العفو منّی فی الدّنیا فانّی لأرجو أن لا تنالکم رحمة اللّٰه فی الآخرة،و قد استخلفت علیکم أبا هریرة فإیّاکم و خلافه،ثمّ خرج الی مکّة (1).
562 عن الولید بن هشام (2) قال (3): بعث بسر بن أبی أرطاة أحد بنی عامر بن لؤیّ لقتل من کان علی رأی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فأقبل من الشّام حتّی قدم المدینة فصعد منبر النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله فقال:[یا أهل المدینة]أخضبتم لحاکم و قتلتم[عثمان]مخضوبا (4)و اللّٰه لا أدع فی المسجد مخضوبا 5 الاّ قتلته ثمّ قال لأصحابه:خذوا بأبواب المسجد
ص:607
و هو یرید أن یستعرضهم (1) فقام الیه عبد اللّٰه بن الزّبیر و أبو قیس رجل من بنی عامر بن لؤیّ فطلبا الیه حتّی کفّ عنهم و خرج من المدینة فأتی مکّة فلما قرب منها هرب قثم بن العبّاس و کان عامل (2) علیّ علیه السّلام و دخل بسر مکّة فشتمهم و أنّبهم ثمّ خرج من مکّة و استعمل علیها شیبة بن عثمان الحجبیّ (3).
563 عن الکلبیّ (4) أنّ بسرا لمّا خرج من المدینة الی مکّة فقتل فی طریقه رجالا و أخذ أموالا و بلغ أهل مکّة خبره فتنحّی عنها عامّة أهلها و تراضی النّاس بشیبة بن- عثمان أمیرا لمّا خرج قثم بن العبّاس عنها،فخرج الی بسر قوم من قریش فتلقّوه فشتمهم ثمّ قال:أما و اللّٰه لو ترکت و رأیی فیکم لما خلّیت فیکم روحا تمشی (5) علی الأرض فقالوا:ننشدک اللّٰه فی أهلک (6) و عشیرتک (7) فسکت،ثمّ دخل فطاف بالبیت و صلّی رکعتین ثمّ خطبهم فقال:
الحمد للّٰه الّذی أعزّ دعوتنا،و جمع ألفتنا،و أذلّ عدوّنا بالقتل و التّشرید، .
ص:608
هذا ابن أبی طالب بناحیة العراق فی ضنک و ضیق،قد ابتلاه اللّٰه بخطیئته،و أسلمه بجریرته،فتفرّق عنه أصحابه ناقمین علیه و ولّی الأمر معاویة الطّالب بدم عثمان فبایعوا و لا تجعلوا علی أنفسکم سبیلا؛فبایعوا،و فقد (1) سعید بن العاص (2) فطلبه فلم یجده و أقام أیّاما ثمّ خطبهم فقال:
یا أهل مکّة إنّی قد صفحت عنکم فإیّاکم و الخلاف،فو اللّٰه لئن فعلتم لأقصدنّ منکم الی الّتی تبیر الأصل،و تحرب المال،و تخرب الدّیار.
و خرج بسر الی الطّائف فلقیه المغیرة بن شعبة فسأله.
و بلغنی من غیر هذا[الوجه (3)]أنّ المغیرة بن شعبة کتب الی بسر حین خرج من مکّة متوجّها الی الطّائف:
أمّا بعد فقد بلغنی مسیرک الی الحجاز،و نزولک مکّة،و شدّتک علی المریب، و عفوک عن المسیء،و إکرامک لأولی النّهی،فحمدت رأیک فی ذلک؛فدم علی صالح ما أنت (4) علیه،فانّ اللّٰه لن یزید بالخیر[أهله (5)]الاّ خیرا،جعلنا اللّٰه و إیّاک (6) من الآمرین بالمعروف،و القاصدین الی الحقّ،و الذّاکرین اللّٰه کثیرا.
ص:609
ثمّ لقیه بسر فقال (1):یا مغیرة إنّی أرید أن أستعرض قومک؟قال المغیرة:
انّی أعیذک باللّٰه من ذلک،إنّه لم یزل یبلغنا منذ خرجت شدّتک علی عدوّ أمیر المؤمنین عثمان فکنت بذلک محمود الرّأی،فإذا کنت علی عدوّک و ولیّک سواء أثمت ربّک (2)و تغری بک عدوّک.
و وجّه رجلا من قریش إلی تبالة (3) و بها قوم من شیعة علیّ علیه السّلام و أمره بقتلهم فأخذهم و کلّم فیهم فقیل له:هؤلاء قومک فکفّ عنهم حتّی نأتیک بکتاب من بسر بأمانهم فخرج منیع (4) الباهلیّ الی الطّائف و استشفع الی بسر فیهم و تحمّل بقوم من الطّائف علیه فکلّموه فیهم و سألوه الکتاب بإطلاقهم فأنعم لهم (5) و مطلهم بالکتاب حتّی ظنّ أنّهم قد قتلوا،و أنّ کتابه لا یصل الیهم حتّی یقتلوا؛فکتب الیهم،فأتی منیع منزله و قد کان نزل علی امرأة بالطّائف و رحله عندها فلم یجدها فی منزلها فتوطّأ علی ناقته بردائه و رکب فسار یوم الجمعة و لیلة السّبت لم ینزل عن راحلته قطّ فأتاهم ضحوة و قد اخرج القوم لیقتلوا[و استبطئ کتاب بسر فیهم]فقدّم رجل منهم فضربه رجل من أهل الشّام فانقطع سیفه فقال الشّامیّون بعضهم لبعض:شمّسوا سیوفکم حتّی تلین؛فهزّوها،فتبصّر منیع بریق السّیوف فلوّح بثوبه (6)فقال القوم:هذا
ص:610
راکب عنده خبر فکفّوا و قام به بعیره (1) فنزل عنه و جاء یشتدّ علی رجلیه فدفع الکتاب الیهم،و کان الرّجل المقدّم الّذی ضرب بالسّیف فانقطع السّیف أخاه و امر بتخلیتهم.
564 عن سنان بن أبی سنان (2) أنّ أهل مکّة لمّا بلغهم ما صنع بسر خافوا و هربوا و خرج ابنا عبید اللّٰه سلیمان و داود و امّهما جویریة (3) امّ حکیم ابنة خالد بن قارظ الکنانیّة و هم حلفاء بنی زهرة و هما غلامان مع أهل مکّة فأضلّوهما عند بئر میمون (4)و میمون هذا ابن الحضرمیّ أخو العلاء بن الحضرمیّ (5) و هجم علیهما بسر فأخذهما
ص:611
فذبحهما فقالت امّهما (1):
ص:612
ها من أحسّ بنّییّ (1) الّذین هما*کالدّرّتین تشظّی عنهما الصّدف (2)ها من أحسّ بنّییّ الّذین هما سمعی و قلبی فقلبی الیوم مختطف
ها من أحسّ بنّییّ الّذین هما مخّ العظام فمخّی الیوم مزدهف
نبّئت بسرا و ما صدّقت ما زعموا من قتلهم و من الافک الّذی اقترفوا
أنحی علی ودجی ابنیّ مرهفة مشحوذة و کذاک الإثم یقترف
من ذلّ والهة حرّی مسلّبة علی صبیّین ضلاّ إذ مضی السّلف
ص:613
قال (1):و لمّا دخل بسر الطّائف و کلّمه المغیرة قال له:صدقتنی و نصحتنی،فبات فیها ثمّ خرج منها،و خرج المغیرة فشیّعه ساعة ثمّ ودّعه و انصرف عنه، فخرج حتّی مرّ ببنی کنانة و فیهم ابنا عبید اللّٰه بن العبّاس عبد الرّحمن و قثم و امّهما جویریة بنت قارظ (2) الکنانیّة و قارظ من حلفاء بنی زهرة،و کان عبید اللّٰه قد جعل ابنیه عند رجل من بنی کنانة فلمّا انتهی بسر إلیهما أراد أن یقتلهما فلمّا رأی ذلک الکنانیّ دخل بیته و أخذ السّیف و خرج إلیه فقال له بسر:ثکلتک امّک و اللّٰه ما کنّا أردنا قتلک فلم عرّضت نفسک للقتل؟-قال:نعم اقتل (3) دون جاری أعذر لی عند اللّٰه و النّاس،ثمّ شدّ علیهم بالسّیف حاسرا و هو یقول:
آلیت لا یمنع حافات الدّار و لا یموت مصلتا دون الجار
إلاّ فتی أروع غیر غدّار
فضارب بسیفه حتّی قتل،و قدّم الغلامین فقتلهما (4)،فخرج نسوة من بنی کنانة .
ص:614
فقالت امرأة منهنّ:هذه الرّجال تقتلها فعلام تقتل الولدان (1)؟و اللّٰه ما کانوا یقتلون فی الجاهلیّة و لا فی الإسلام،و اللّٰه إنّ سلطانا لا یشتدّ إلاّ بقتل الضّرع (2) الضّعیف و المدرهم (3) الکبیر و رفع الرّحمة و قطع (4) الأرحام لسلطان سوء فقال بسر:و اللّٰه لهممت
ص:615
أن أضع فیکنّ السّیف،قالت:و اللّٰه إنّه لأحبّ إلیّ إن فعلته،و قالت جویریة أبیاتها.
ها من أحسّ بنیّیّ الّذین هما کالدّرّتین تشظّی عنهما الصّدف
الّتی کتبناها،و یقال:إنّه ذبحهما علی درج (1) صنعاء؛لا رحم اللّٰه بسرا.
565 عن الکنانیّ (2) قال: و خرج بسر من الطّائف فأتی نجران (3)فقتل عبد اللّٰه
ص:616
الأصغر بن عبد المدان (1) و کان یقال له:عبد الحجر،و ابنه مالکا،و قال بعضهم:انّه لم یقتل عبد اللّٰه و قتل مالکا و رجلا آخر من بنی عبد المدان،فبکاهما شاعر قریش فقال:
و لو لا أن تعنّفنی قریش بکیت علی بنی عبد المدان
لهم أبوان قد علمت معدّ علی أبنائهم متفضّلان
و بلغنا أنّ عبد اللّٰه بن عبد المدان کان صهرا لعبید اللّٰه بن العبّاس فأخذه بسر و قتله، و دعا ابنه مالکا و کان أدنی لأبیه (2) فی الشّرف،و کان یدعی لمالک بالیمن فضرب عنقه، ثمّ جمعهم و قام فیهم یتهدّد أهل نجران فقال:یا معاشر النّصاری و إخوان القرود أما و اللّٰه لئن بلغنی عنکم ما أکره لأعودنّ علیکم بالّتی تقطع النّسل،و تهلک الحرث، و تخرب الدّیار فمهلا مهلا، و سار (3) حتّی أتی أرحب (4) فقتل أبا کرب (5) و کان یتشیّع؛
ص:617
و یقال:انّه کان سیّد من بالبادیة من همدان فقدّمه و قتله قتلا ذریعا،و أتی صنعاء و قد خرج عنها عبید اللّٰه بن العبّاس و سعید بن نمران،و قد استخلف عبید اللّٰه علیها عمرو ابن أراکة بن عبد[اللّٰه بن]الحارث بن حبیب الثّقفیّ (1) فمنع بسرا من دخول صنعاء
ص:618
و قاتله فقتله بسر و دخل صنعاء فقتل فیها قوما و أتاه وفد مأرب فقتلهم فلم ینج منهم الاّ رجل واحد رجع الی قومه فقال لهم: أنعی قتلانا شیوخا و شبّانا.
و بلغنی من حدیث عبد الملک بن نوفل (1) عن أبیه (2) أنّ بسرا لمّا صمد صمد عبید اللّٰه ابن العبّاس بصنعاء فأقبل نحوهم فاجتمعت شیعة عثمان فأقبلوا نحو صنعاء.
566 و ذکر عن أبی الودّاک (3) قال: کنت عند علیّ علیه السّلام حین قدم علیه سعید بن- نمران الکوفة فعتب علیه و علی عبید اللّٰه أن لا یکونا قاتلا بسرا فقال سعید:و اللّٰه قاتلت و لکنّ ابن عبّاس خذلنی و أبی أن یقاتل،و لقد خلوت به حین دنا منّا بسر فقلت:انّ ابن عمّک لا یرضی منّی و لا منک الاّ بالجدّ فی قتالهم؛و ما نعذر،قال:لا و اللّٰه ما لنا بهم طاقة و لا یدان،فقمت فی النّاس و حمدت اللّٰه و أثنیت علیه ثمّ قلت:یا أهل الیمن من کان
ص:619
فی طاعتنا و علی بیعة أمیر المؤمنین (1) فالیّ الیّ فأجابنی منهم عصابة فاستقدمت بهم فقاتلت قتالا ضعیفا و تفرّق النّاس عنّی و انصرفت و وجّهت الی صاحبی فحذّرته موجدة صاحبه علیه و أمرته أن یتمسّک بالحصن و یبعث الی صاحبنا و یسأله المدد فانّه أجمل بنا و أعذر لنا،فقال:لا طاقة لنا بمن جاءنا،و أخاف تلک.
و زحف الیهم بسر فاستقبلهم سعید بن نمران فحملوا علیه فقاتل قتالا کلاولا ثمّ انصرف هو و أصحابه الی عبید اللّٰه و حضر صنعاء ثمّ خرج منها حتّی لقی أهل جیشان (2)و هم شیعة لعلیّ علیه السّلام فقاتلهم و هزمهم و قتلهم قتلا ذریعا و تحصّنوا منه ثمّ انّه رجع الی صنعاء.
567 عن الولید بن هشام قال: خرج بسر من مکّة (3)و استعمل علیها شیبة بن عثمان
ص:620
ثمّ مضی یرید الیمن فلمّا جاوز مکّة رجع قثم بن العبّاس الی مکّة فغلب علیها،و کان بسر إذا قرب من منزل تقدّم رجل من أصحابه حتّی یأتی أهل الماء فیسلّم فیقول:
ما تقولون فی هذا المقتول بالأمس عثمان؟-قال:ان قالوا:قتل مظلوما لم یعرض لهم (1)،و ان قالوا:کان مستوجبا للقتل قال:ضعوا السّلاح فیهم؛فلم یزل علی ذلک حتی دخل صنعاء،فهرب منه عبید اللّٰه بن العبّاس و کان والیا لعلیّ علیه السّلام علیها،و استخلف عمرو (2)ابن أراکة فأخذه بسر فضرب عنقه،و أخذ ابنی عبید اللّٰه فذبحهما علی درج صنعاء،و ذبح فی آثارهما مائة شیخ من أبناء فارس،و ذلک أنّ الغلامین کانا فی منزل امّ النّعمان بنت بزرج امرأة من الأبناء.
قدم علی علیّ (1) علیه السّلام فأخبره بخروج بسر فندب علیّ علیه السّلام النّاس فتثاقلوا عنه فقال:
أ تریدون أن أخرج بنفسی فی کتیبة تتبع کتیبة فی الفیافی و الجبال؟!ذهب و اللّٰه منکم أولو النّهی و الفضل الّذین کانوا یدعون فیجیبون،و یؤمرون فیطیعون،لقد هممت أن أخرج عنکم فلا أطلب بنصرکم ما اختلف الجدیدان.
فقام جاریة بن قدامة فقال:أنا أکفیکهم یا أمیر المؤمنین فقال:أنت لعمری لمیمون النّقیبة (2) حسن النّیّة صالح العشیرة، و ندب معه ألفین و قال بعضهم:ألفا،و أمره أن یأتی البصرة فیضمّ الیه مثلهم،فشخص جاریة و خرج معه یشیّعه فلمّا ودّعه قال:
ص:623
اتّق اللّٰه الّذی الیه تصیر،و لا تحتقر مسلما و لا معاهدا،و لا تغصبنّ مالا و لا ولدا و لا دابّة و ان حفیت و ترجّلت،و صلّ الصّلاة لوقتها.
فقدم جاریة البصرة فضمّ الیه مثل الّذی معه ثمّ أخذ طریق الحجاز حتّی قدم الیمن،لم یغصب أحدا و لم یقتل أحدا الاّ قوما ارتدّوا بالیمن فقتلهم و حرقهم و سأل عن طریق بسر فقالوا:أخذ علی بلاد بنی تمیم فقال:أخذ فی دیار قوم یمنعون أنفسهم، فانصرف جاریة فأقام بجرش (1).
569 حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:و من حدیث الکوفیّین عن نمیر بن وعلة عن أبی ودّاک (2) الشّاذیّ (3) قال: قدم زرارة بن قیس الشّاذیّ فخبّر علیّا علیه السّلام بالعدّة (4) التی خرج فیها بسر فصعد المنبر فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
أمّا بعد أیّها النّاس فانّ أوّل فرقتکم و بدء نقصکم ذهاب اولی النّهی و أهل- الرّأی منکم الّذین کانوا یلقون فیصدقون،و یقولون فیعدلون،و یدعون فیجیبون، و أنا و اللّٰه قد دعوتکم عودا و بدءا و سرّا و جهارا و فی اللّیل و النّهار و الغدوّ و الآصال فما- یزیدکم دعائی الاّ فرارا و إدبارا؛أما تنفعکم العظة و الدّعاء الی الهدی و الحکمة
ص:624
و انّی لعالم بما یصلحکم و یقیم أودکم و لکنّی و اللّٰه لا أصلحکم بإفساد نفسی (1) و لکن أمهلونی قلیلا فکأنّکم و اللّٰه بإمرئ قد جاءکم یحرمکم و یعذّبکم فیعذّبه اللّٰه کما یعذّبکم،انّ من ذلّ المسلمین و هلاک الدّین أنّ ابن أبی سفیان یدعو الأراذل و الأشرار فیجاب،و أدعوکم و أنتم الأفضلون الأخیار فتراوغون (2) و تدافعون،ما هذا بفعل المتّقین،انّ بسر بن أبی أرطاة وجّه الی الحجاز و ما بسر؟!لعنه اللّٰه لینتدب الیه منکم عصابة حتّی تردّوه عن شنّته (3) فانّما خرج فی ستّ مائة أو یزیدون.
قال:فسکت (4) النّاس ملیّا لا ینطقون،فقال:ما لکم أ مخرسون أنتم لا تتکلّمون؟ فذکر عن الحارث بن حصیرة (5) عن مسافر بن عفیف (6) قال:قام أبو بردة بن عوف الأزدیّ (7)
ص:625
فقال (1):ان سرت یا أمیر المؤمنین سرنا معک فقال:اللّٰهمّ ما لکم؟!لا سدّدتم لمقال- الرّشد،أ فی مثل هذا ینبغی لی أن أخرج؟!انّما یخرج فی مثل هذا رجل ممّن ترضون من فرسانکم و شجعانکم،و لا ینبغی لی أن أدع الجند و المصر و بیت المال و جبایة الأرض
ص:626
و القضاء بین المسلمین و النّظر فی حقوق النّاس ثمّ أخرج فی کتیبة أتبع اخری فی الفلوات و شعف (1) الجبال هذا و اللّٰه الرّأی السّوء، و اللّٰه لو لا رجائی عند لقائهم لو قد حمّ لی لقاؤهم لقرّبت رکابی ثمّ لشخصت عنکم فلا أطلبکم ما اختلف جنوب و شمال،فو اللّٰه انّ[فی]فراقکم لراحة للنّفس و البدن.
فقام الیه جاریة بن قدامة السّعدیّ-رحمه اللّٰه-فقال:یا أمیر المؤمنین لا أعدمنا اللّٰه نفسک،و لا أرانا اللّٰه فراقک،أنا لهؤلاء القوم فسرّحنی الیهم،قال:فتجهّز فانّک ما علمت میمون النّقیبة،و قام الیه وهب بن مسعود الخثعمیّ (2) فقال:أنا أنتدب الیهم یا أمیر المؤمنین؟-قال:فانتدب بارک اللّٰه فیک و نزل.
فدعا جاریة بن قدامة فأمره أن یسیر الی البصرة فخرج منها فی ألفین و ندب مع الخثعمیّ من الکوفة ألفین فقال لهما:اخرجا فی طلب بسر بن أبی أرطاة حتّی تلحقاه فأینما لحقتماه فناجزاه فإذا التقیتما فجاریة بن قدامة علی النّاس،فخرجا فی طلب بسر فخرج وهب بن مسعود من الکوفة و مضی جاریة الی البصرة فخرج من أرض- البصرة فالتقیا بأرض الحجاز فذهبا فی طلب بسر.
576 و عن الحارث بن حصیرة،عن عبد الرّحمن بن عبید (3) قال (4):
ص:627
لمّا بلغ علیّا علیه السّلام دخول بسر أرض الحجاز و قتله ابنی عبید اللّٰه بن العبّاس و قتله عبد اللّٰه بن عبد المدان و مالک بن عبد اللّٰه بعثنی بکتاب فی اثر جاریة بن قدامة قبل أن یبلغه أنّ بسرا ظهر علی صنعاء و أخرج عبید اللّٰه منها و ابن نمران،فخرجت بالکتاب حتّی لحقت به جاریة ففضّه فإذا فیه.
أمّا بعد فانّی بعثتک فی وجهک الّذی وجّهت له،و قد أوصیتک بتقوی اللّٰه،و تقوی ربّنا جماع (1) کلّ خیر و رأس کلّ أمر،و ترکت أن اسمّی لک الأشیاء بأعیانها و انّی (2) أفسّرها حتّی تعرفها،سر علی برکة اللّٰه حتّی تلقی عدوّک،و لا تحتقرنّ من خلق اللّٰه أحدا،و لا تسخّرن (3) بعیرا و لا حمارا و ان ترجّلت و حفیت،و لا تستأثرنّ علی أهل المیاه بمیاههم،و لا تشربنّ من میاههم إلاّ بطیب أنفسهم،و لا تسبّ (4) مسلما و لا مسلمة،و لا تظلم معاهدا و لا معاهدة،و صلّ الصّلاة لوقتها،و اذکر اللّٰه باللّیل و النّهار،و احملوا راجلکم،و تآسوا علی ذات أیدیکم (5)،و أغذّ (6) السّیر حتّی تلحق بعدوّک،فتجلیهم عن بلاد الیمن و تردّهم صاغرین إن شاء اللّٰه،و السّلام علیک و رحمة اللّٰه و برکاته.
ص:628
وائل بن حجر الحضرمیّ
577 عن الضّحّاک و عوانة عن الکلبیّ (2) أنّ وائل بن حجر کتب إلی بسر أنّ نصف حضرموت شیعة عثمان فاقدم فلیس بها أحد یمنعک،فخرج بسر إلی حضرموت فلمّا قرب منها تلقّاه[وائل بن]حجر بحملان و کسوة،و قال له وائل:ما ترید أن تصنع بأهل حضرموت؟قال:أرید أن أقتل ربعهم قال له وائل:[إن کنت ترید ذلک]فاقتل عبد اللّٰه بن ثوابة فاستنسر (3) و هو آمن للقتل (4) فقتله،و بلغ بسرا مسیر جاریة و أنّه أخذ
ص:629
طریق الحجاز،فخرج بسر من الیمن فانحدر إلی الیمامة.
578 و أمّا من ذکر عن فضیل بن خدیج (1) قال (2): کان وائل بن حجر عند علیّ علیه السّلام بالکوفة و کان یری رأی عثمان؛فقال لعلیّ علیه السّلام:إن رأیت أن تأذن لی بالخروج إلی بلادی و أصلح مالی هناک،ثمّ لا ألبث إلاّ قلیلا إن شاء اللّٰه حتّی أرجع إلیک.
فأذن له علیّ علیه السّلام و ظنّ أنّ ذلک مثل ما ذکره.فخرج إلی بلاد قومه و کان قیلا من أقیالهم (3) عظیم الشّأن فیهم،و کان النّاس بها أحزابا و شیعا؛فشیعة تری رأی عثمان و أخری تری رأی علیّ علیه السّلام،فکان وائل بن حجر هناک حتّی دخل بسر صنعاء.
فکتب إلیه:أمّا بعد فإنّ شیعة عثمان ببلادنا شطر أهلها فاقدم علینا فإنّه لیس بحضرموت أحد یردّک عنها و لا ینصب لک (4) فیها،فأقبل إلیها بسر بمن معه حتّی
ص:630
دخلها فزعم أنّ وائلا استقبل بسر بن أبی أرطاة بشنوءة (1) فأعطاه عشرة آلاف،و أنّه کلّمه فی حضرموت فقال له:ما ترید؟قال:أرید أن أقتل ربع حضرموت قال:إن کنت ترید أن تقتل ربع حضرموت فاقتل عبد اللّٰه بن ثوابة،انّه لرجل فیهم و کان (2) من المقاولة (3)العظام و کان له عدوّا فی رأیه مخالفا،فجاءه بسر حتّی أحاط بحصنه،و هو حصن ممّا کان الحبش بنته أوّل ما قدمت،و کان بناء معجبا لم یر فی ذلک الزّمان مثله، فدعاه إلیه فنزل،و کان للقتل آمنا،فلمّا نزل أتاه فقال:اضربوا عنقه،قال له:
أ ترید قتلی؟-قال:نعم،قال:فدعنی أتوضّأ و أصلّی رکعتین،قال:افعل ما أحببت، فاغتسل و توضّأ و لبس ثیابا بیضا (4) و صلّی رکعتین ثمّ قدّم لیقتله فقال:اللّٰهمّ إنّک عالم بأمری،فقدّم فضرب عنقه و أخذ ماله و أخذ له مائة و خمسین عینا و کان له أخت و کان ذلک المال بینهما؛و کان لها منه الثّلث،فلمّا قتل و أخذ ماله قالت أخته:من بقی القتیل و یبکع الدّیة (5) أی و یعطی الدّیة؛و هذه لغتهم،فبلغ قولها معاویة فردّ علیها ثلث المال.
و بلغ علیّا علیه السّلام مظاهرة وائل بن حجر شیعة عثمان علی شیعته و مکاتبته بسرا فحبس ولدیه عنده.
ص:631
579 عن عبد الرّحمن بن عبید (1) أنّ جاریة بن قدامة أغذّ السّیر (2) فی طلب بسر بن- أبی أرطاة ما یلتفت إلی مدینة مرّ بها و لا أهل حصن و لا یعرّج (3) علی شیء إلاّ أن یرمل (4) بعض أصحابه من الزّاد فیأمر أصحابه بمواساته، أو یسقط بعیر رجل أو تحفی دابّته (5) فیأمر أصحابه فیعقبونه (6).قال:فمضی حتّی انتهی إلی بلاد الیمن فهربت شیعة- عثمان فلحقوا بالجبال و اتّبعتهم عند ذلک شیعة علیّ علیه السّلام و تداعت علیهم (7) من کلّ جانب و أصابوا منهم،و خرج جاریة فی أثر القوم و ترک المدائن أن یدخلها و مضی نحو بسر فمضی بسر من حضرموت حین بلغه أنّ الجیش قد أقبل و أخذ طریقا علی الجوف (8)و ترک الطّریق الّذی أقبل منه،و بلغ ذلک جاریة فاتّبعه حتّی أخرجه من الیمن
ص:632
کلّها،و واقعه فی أرض الحجاز،فلمّا فعل ذلک به أقام بجرش نحوا من شهر حتّی استراح و أراح أصحابه.
علی علی علیه السّلام بالکوفة
580 عن عبد الرّحمن بن نعیم (1) عن أشیاخ من قومه أنّ علیّا علیه السّلام کان کثیرا ما یقول فی خطبته (2):
أیّها النّاس إنّ الدّنیا قد أدبرت و آذنت أهلها بوداع،و إنّ الاخرة قد أقبلت و آذنت باطّلاع،ألا و إنّ المضمار الیوم و السّباق غدا،ألا و انّ السّبق (3) الجنّة و الغایة
ص:633
النّار (1)؛ألا و إنّکم فی أیّام مهل من ورائه أجل یحثه عجل،فمن عمل فی أیّام مهلة قبل حضور أجله نفعه عمله و لم یضرّه أمله،ألا و إنّ الأمل یسهی القلب و یکذب الوعد و یکثر الغفلة و یورث الحسرة،فاعزبوا عن الدّنیا کأشدّ ما أنتم عن شیء
ص:634
تعزبون،فإنّها غرور و صاحبها منها فی غطاء معنی (1) و أفزعوا إلی قوام دینکم بإقامة الصّلاة لوقتها،و أداء الزّکاة لحلّها،و التّضرّع إلی اللّٰه و الخشوع له،و صلة الرّحم، و خوف المعاد،و إعطاء السّائل،و إکرام الضّیف،و تعلّموا القرآن و اعملوا به،و اصدقوا الحدیث و آثروه،و أوفوا بالعهد إذا عاهدتم،و أدّوا الأمانة إذا ائتمنتم،و ارغبوا فی ثواب اللّٰه و خافوا عقابه؛فإنّی لم أر کالجنّة نام طالبها و لم أر کالنّار نام هاربها،فتزوّدوا فی الدّنیا من الدّنیا ما تحرزون به أنفسکم غدا من النّار،و اعملوا بالخیر تجزوا بالخیر یوم یفوز أهل الخیر بالخیر.
583 عن القاسم بن الولید (2) أنّ عبید اللّٰه بن العبّاس و سعید بن نمران قدما علی علیّ علیه السّلام و کان عبید اللّٰه عامله علی صنعاء،و سعید بن نمران عامله علی الجند، خرجا هاربین من بسر بن أبی أرطاة و أصاب ابنی عبید اللّٰه بن العبّاس لم یدرکا الحنث (3)فقتلهما.
قال:و کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یجلس کلّ یوم فی موضع من المسجد الأعظم یسبّح فیه بعد الغداة إلی طلوع الشّمس،فلمّا طلعت الشّمس نهض إلی المنبر فضرب بإصبعیه (4) علی راحته و هو یقول:.
ص:635
ما هی الاّ الکوفة أقبضها و أبسطها.
لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنی علی وضر من ذا الإناء قلیل
.
و من حدیث بعضهم أنّه قال:لو لم تکونی إلاّ أنت تهبّ أعاصیرک فقبّحک اللّٰه.ثمّ رجع إلی الحدیث ثم قال:أیّها النّاس ألا إنّ بسرا قد اطّلع الیمن و هذا عبید اللّٰه بن عبّاس و سعید بن نمران قدما علیّ هاربین،و لا أری هؤلاء القوم إلاّ ظاهرین علیکم لاجتماعهم علی باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم،و طاعتهم لإمامهم و معصیتکم لإمامکم،و بأدائهم الأمانة إلی صاحبهم و خیانتکم إیّای،إنّی ولّیت فلانا فخان و غدر، و احتمل فیء المسلمین إلی معاویة (1)،و ولّیت فلانا فخان و غدر و فعل مثله،فصرت لا آتمنکم علی علاقة سوط،و إن ندبتکم إلی عدوّکم فی الصّیف قلتم:أمهلنا ینسلخ الحرّ عنّا،و إن ندبتکم فی الشّتاء قلتم:أمهلنا ینسلخ القرّ عنّا،اللّٰهمّ إنّی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی،فأبدلنی بهم من هو خیر لی منهم،و أبدلهم بی من هو شرّ لهم منّی،اللّٰهمّ مث قلوبهم میث الملح فی الماء،ثم نزل (2).
584 عن عبد اللّٰه بن الحارث بن سلیمان (3) عن أبیه قال:قال علیّ علیه السّلام: لا أری هؤلاء القوم (4) إلاّ ظاهرین علیکم بتفرّقکم عن حقّکم و اجتماعهم علی باطلهم*و انّ الامام لیس یساق شعره و أنّه یخطئ و یصیب* (5)،فإذا کان علیکم إمام یعدل فی
ص:636
الرّعیّة،و یقسم بالسّویّة،فاسمعوا له و أطیعوا،فإنّ النّاس لا یصلحهم إلاّ إمام برّ أو فاجر،فإن کان برّا فللراعی و الرّعیّة،و إن کان فاجرا عبد المؤمن ربّه فیها و عمل فیها الفاجر إلی أجله،و إنّکم ستعرضون بعدی علی سبّی و البراءة منّی فمن سبّنی فهو فی حلّ من سبّی،و لا تتبرّءوا منّی،فانّ دینی الإسلام.
585 عن أبی عبد الرّحمن السّلمیّ (1)انّ النّاس تلاقوا و تلاوموا (2) و مشت الشّیعة بعضها إلی بعض،و لقی أشراف النّاس بعضهم بعضا فدخلوا علی علیّ علیه السّلام فقالوا:
یا أمیر المؤمنین اختر منّا رجلا ثمّ ابعث معه إلی هذا الرّجل جندا حتّی یکفیک أمره،و مرنا بأمرک فیما سوی ذلک فإنّک لن تری منّا شیئا تکرهه ما صحبتنا.قال علیه السّلام:
فإنّی قد بعثت رجلا إلی هذا الرّجل لا یرجع أبدا حتّی یقتل أحدهما صاحبه أو ینفیه، و لکن استقیموا لی فیما آمرکم به و أدعوکم إلیه من غزو الشّام و أهله.
فقام إلیه سعید بن قیس الهمدانیّ فقال:یا أمیر المؤمنین و اللّٰه لو أمرتنا بالمسیر إلی قسطنطینیّة (3) و رومیّة مشاة حفاة علی غیر عطاء و لا قوّة ما خالفتک أنا و لا رجل من قومی،قال:فصدقتم جزاکم اللّٰه خیرا.
ثمّ قام زیاد بن خصفة و وعلة بن مخدوع (4) فقالا:نحن شیعتک یا أمیر المؤمنین
ص:637
الّتی لا نعصیک و لا نخالفک فقال:أجل أنتم کذلک؛فتجهّزوا إلی غزو الشّام (1)،فقال النّاس:سمعا و طاعة؛قال:فأشیروا علیّ برجل یحشر النّاس من السّواد و من القری و من محشرهم (2).فقال سعید بن قیس:أما و اللّٰه أشیر علیک بفارس العرب النّاصح الشّدید علی عدوّک.قال له:من؟قال:معقل بن قیس الرّیاحیّ.قال:أجل، فدعاه فسرّحه فی حشر النّاس من السّواد إلی الکوفة فلم یقدم حتّی أصیب أمیر المؤمنین صلوات اللّٰه علیه و سلامه.
586 رجع إلی حدیث جاریة بن قدامة و بسر قال:
و لمّا قدم جاریة أقام بجرش شهرا فاستراح و أراح أصحابه (3) و سأل عن بسر بن- أبی أرطاة فقیل:إنّه بمکّة فسار نحوه،و وثب النّاس ببسر[فی طریقه]حین انصرف لسوء سیرته و اجتنبه النّاس بمیاه الطّریق و فرّ النّاس عنه لغشمه و ظلمه،و أقبل جاریة حتّی دخل مکّة و خرج بسر منها یمضی قبل الیمامة فقام جاریة علی منبر مکّة فقال:یا أهل مکة ما رأیکم و مع من أنتم؟ قالوا:کان رأینا معکم و کانت بیعتنا لکم؛
ص:638
فجاء هؤلاء القوم فدخلوا علینا فلم نستطع منهم و لم نقم لهم و کانت بیعتکم قبلهم و لکنّهم قهرونا،قال:إنما مثلکم مثل الذین إِذٰا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا:آمَنّٰا؛ وَ إِذٰا خَلَوْا إِلیٰ شَیٰاطِینِهِمْ قٰالُوا:إِنّٰا مَعَکُمْ إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (1)، قوموا فبایعوا، قالوا:لمن نبایع رحمک اللّٰه و قد هلک أمیر المؤمنین علیّ-رحمة اللّٰه علیه-و لا ندری ما صنع النّاس بعد؟قال:و ما عسی أن یصنعوا الاّ أن یبایعوا الحسن بن علیّ؛قوموا فبایعوا ثمّ اجتمعت علیه شیعة علیّ علیه السّلام فبایعوا.
و خرج منها فجاء و دخل المدینة و قد اصطلحوا علی أبی هریرة یصلّی بالنّاس فلمّا بلغهم مجیء جاریة تواری أبو هریرة و جاء جاریة حتّی دخل المدینة فصعد منبرها فحمد اللّٰه و أثنی علیه و ذکر رسول اللّٰه فصلّی علیه ثمّ قال:
أیّها النّاس انّ علیّا-رحمه اللّٰه-یوم ولد و یوم توفّاه اللّٰه و یوم یبعث حیّا کان عبدا من عباد اللّٰه الصّالحین عاش بقدر و مات بأجل فلا یهنأ الشّامتین هلک سیّد المسلمین و أفضل المهاجرین و ابن عمّ النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أما و الّذی لا إله الاّ هو لو أعلم الشّامت منکم لتقرّبت الی اللّٰه عزّ و جلّ بسفک دمه و تعجیله الی النّار، قوموا فبایعوا الحسن بن- علیّ،فقام النّاس فبایعوا،و أقام یومه ذلک ثمّ غدا منها منصرفا الی الکوفة و غدا أبو هریرة یصلّی بالنّاس و رجع بسر فأخذ علی طریق السّماوة حتّی أتی الشّام فقدم علی معاویة فقال:یا أمیر المؤمنین احمد اللّٰه فانّی سرت فی هذا الجیش أقتل عدوّک ذاهبا و راجعا (2) لم ینکب رجل 3 منهم نکبة فقال معاویة:اللّٰه فعل ذلک لا أنت و کان الّذی
ص:639
قتل بسر فی وجهه ذاهبا و راجعا ثلاثین ألفا،و حرّق قوما بالنّار و قال الشّاعر و هو ابن مفرّغ (1):
الی حیث سار المرء بسر بجیشه فقتّل بسر ما استطاع و حرّقا
قال:و لمّا قدم جاریة بن قدامة الجرش بلغه بها قتل أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب -صلوات اللّٰه علیه و سلامه-فقدم مکّة فقال:بایعتم معاویة؟قالوا:أکرهنا،قال جاریة:
أخاف أن تکونوا من الّذین قال اللّٰه فیهم: وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا:آمَنّٰا ؛الآیة ثمّ خرج حتّی أتی المدینة فقال:*انّی لا أعلم أنّ فیکم أمیر المؤمنین و لو أعرفه لبدأت به (2)* فبایعوا الحسن بن علیّ علیه السّلام.
و قد کان علیّ علیه السّلام دعا قبل موته علی بسر بن أبی أرطاة-لعنه اللّٰه-فیما بلغنا فقال:اللّٰهمّ انّ بسرا باع دینه بدنیاه (3) و انتهک محارمک و کانت طاعة مخلوق فاجر آثر عنده ممّا عندک،اللّٰهمّ فلا تمته حتّی تسلبه عقله،فما لبث بعد وفاة علیّ علیه السّلام الاّ یسیرا حتّی وسوس[و ذهب عقله (4)].
ص:640
عن علیّ بن محمّد بن أبی سیف قال:قال علیّ علیه السّلام:اللّٰهمّ العن معاویة و عمرا
ص:641
و بسرا؛أما یخاف هؤلاء المعاد؟. (1) فاختلط بسر بعد ذلک فکان یهذی و یدعو بالسّیف فاتّخذ له سیف من خشب فإذا دعا بالسّیف أعطی السّیف الخشب فیضرب به حتّی یغشی علیه فإذا أفاق طلبه فیدفع الیه فیصنع به مثل ذلک حتّی مات لا رحمه اللّٰه.
و فی حدیث آخر:
أنّه ذکر عنده علیه السّلام بسر فقال:اللّٰهمّ العن بسرا و عمرا[و معاویة]اللّٰهمّ لیحلّ علیهم غضبک،و لتنزل بهم نقمتک و لیصبهم بأسک و رجزک الّذی لا تردّه عن القوم المجرمین،.قال:فلم یزل بسر الاّ قلیلا حتّی وسوس و ذلک بعد صلح الحسن بن علیّ معاویة،فکان یهذی فیقول:أعطونی السّیف أقتل به حتّی جعل له سیف من عیدان و کانوا یدنون به الی المرفقة فلا یزال یضربها حتّی یغشی علیه فما زال کذلک حتّی مات لا رحمه اللّٰه (2).
ص:642
قال:و أقبل جاریة (1) حتّی دخل علی الحسن بن علیّ علیهما السّلام فضرب علی یده فبایعه و عزّاه و قال:ما یجلسک؟سر یرحمک اللّٰه،سر بنا الی عدوّک قبل أن یسار إلیک، فقال:لو کان النّاس کلّهم مثلک سرت بهم* (2) و لم یحمل علیّ الرّأی شطرهم أو عشرهم*.
قال:و کان بسر مضی حتّی مرّ بأرض الیمامة فنزل بالماء و لم یکن أهل الیمامة دخلوا فی طاعة أحد بعد عثمان و کانوا معتزلین أمر النّاس مع القاسم بن وبرة أمیرهم الّذی ولّی علیهم،فلمّا مرّ بهم بسر و أراد مواقعتهم أتی ابن مجّاعة بن مرارة فقال له:
دع قومی لا تعرّض لهم؛اخرج بی الی معاویة حتّی أصالحه علی قومی،فأخذه معه و ذهب به الی معاویة فصالحه و کاتبه عن قومه (3).
ص:643
ثم انّ معاویة لمّا أقبل علی الحسن بن علیّ علیهما السّلام و صالحه عبید اللّٰه بن العبّاس بمسکن (1) و دخل فی طاعة معاویة فأکرمه معاویة و أدناه و أوفی له بصلحه و ما ضمن له من المال (2)فلمّا قدم معاویة النّخیلة فبایعه الحسن و بسر صاحب مقدّمته فی ذلک کلّه حتّی
ص:644
انتهی الی النّخیلة (1)فلمّا بایعه الحسن تفرّغ معاویة لاستعمال العمّال،فبعث المغیرة ابن شعبة علی الکوفة و کان قدم علیه بعد ذلک باثنی عشر لیلة من الطّائف،و بعث عتبة بن أبی سفیان علی البصرة (2) فقام الیه عبد اللّٰه بن عامر (3) و قال:یا أمیر المؤمنین انّ
ص:645
عثمان هلک و أنا عامل البصرة عزلنی علیّ فجعلت مالی ودائع عند النّاس،فان أنت لم تولّنی البصرة ذهب مالی الّذی فی أیدی النّاس،فولاّه عند ذلک البصرة؛فخرج الیها،و سرّح معاویة[معه]بسر بن أبی أرطاة فی جیش فأقبل حتّی دخل البصرة فصعد المنبر فقال:
الحمد للّٰه الّذی أصلح أمر الأمّة و جمع الکلمة و أدرک لنا بثأرنا،و کفانا مؤنة عدوّنا،ألا انّ النّاس آمنون،لیس فی صدورنا علی أحد ضغینة و لا نأخذ أحدا بأخیه.
ثمّ انّ بسرا صعد درجتین من المنبر ثمّ نادی بأعلی صوته:ألا انّ ذمّة اللّٰه بریئة ممّن لم یخرج فیبایع،ألا انّ اللّٰه طلب بدم عثمان؛فقتل قاتلیه و ردّ الأمر الی أهله فأقبل النّاس یبایعون من کلّ مکان.
و قد کان زیاد عاملا لعلیّ علیه السّلام علی فارس و قد کان فیما بلغنا أنّ معاویة کتب الیه فی عهد علیّ علیه السّلام یدعوه و یهدّده؛فکتب الیه زیاد فیما ذکر بعض البصریّین.
ص:646
و کان کتاب معاویة:
أمّا بعد فقد بلغنی کتابک و أیم اللّٰه لئن بقیت لک لأکافئنّک.
و کان کتاب زیاد بن عبید الی معاویة بن أبی سفیان (1):
ص:647
أمّا بعد فقد بلغنی کتابک یا بن بقیّة الأحزاب،و ابن عمود النّفاق،و یا بن آکلة الأکباد؛أ تهدّدنی و بینی و بینک ابن عمّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله فی سبعین ألفا،قواطع سیوفهم،و أیم اللّٰه لئن رمیت ذلک منّی لتجدنّی أحمر ضرّابا بالسّیف.
و رجع الی الحدیث:
و لمّا بلغ زیادا قدوم عبد اللّٰه بن عامر أمیرا أقبل الی قلعة بفارس فنزلها و هی الیوم تدعی قلعة زیاد (1) و وثب بسر علی بنی زیاد عبید اللّٰه و سالم و محمّد فأوقفهم فخرج عمّهم أبو بکرة من البصرة حتّی قدم علی معاویة فقال له:یا معاویة (2) ما جاء بأبی بکرة الاّ أمر أخیه زیاد.
ص:648
فقال:و من حدیث آخر (1).
لمّا دخل علی معاویة قال:السّلام علیک یا أمیر الفاسقین و لا رحمة اللّٰه و برکاته اتّق اللّٰه یا معاویة و اعلم أنّک فی کلّ یوم یزول عنک و لیلة تأتی علیک لا تزداد من الدّنیا الاّ بعدا و من الآخرة الاّ قربا،و علی أثرک طالب لا تفوته قد نصب لک علما لا تجوزه، فما أسرع ما تبلغ العلم،و ما أوشک ما یلحقک الطّالب (2)،انّ ما نحن و أنت فیه زائل و انّ الّذی نحن الیه صائرون باق (3) ان خیر و ان شرّ (4) فنسأل اللّٰه الخیر و نعوذ به من الشّرّ،ثمّ انّه جلس ساعة لا یتکلّم فقال له:یا أبا بکرة أ زیارتنا أشخصتک أم حاجة حدثت لک قبلنا؟قال:لا و اللّٰه لا أقول باطلا و لکنّها حاجة بدت لی قبلک قال:فهات حاجتک فما أحبّ إلینا ممّا سرّک (5) قال:أرید أن تؤمّن أخی زیادا،قال:
ص:649
هو آمن علی نفسه و لکن فی یده مال فارس،و ذلک فیء المسلمین و لیس له مترک، إذ لا ینبغی لحقّ المسلمین أن یترک عند قریب و لا بعید.قال أبو بکرة:انّه لا یطلب صلحک،و یزعم أنّه یدفع ما کان فی یده من حقوق المسلمین،و یزعم أنّه لا یستحلّ أموالهم.قال:و کم هذا المال؟-قال:خمسة آلاف،قال:فقد أمّنته و رضیت بهذا منه، قال:فاکتب الی بسر فلیخلّ سبیل بنی أخی فانّه قد حبسهم فکتب الیه:
أمّا بعد فانّ أبا بکرة أتانی و التمس لأخیه الأمان علی ما أحدث و الصّلح علی ما فی یدیه؛فخلّ سبیل بنی أخیه حین یقدم علیک؛و السّلام.
حدّثنا محمّد قال:حدّثنا الحسن قال:حدّثنا إبراهیم قال:فأمّا[محمّد بن]عبد اللّٰه ابن عثمان (1) فحدّثنا قال:حدّثنا الولید بن هشام (2):أنّ بسرا أقبل بشرقیّ بلاد العرب حتّی عبر البحر إلی فارس فأراد زیادا فتحصّن منه،و قد قتل علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فانحدر إلی البصرة فدخلها فقام علی المنبر فذکر علیّا فقال:أنشدکم باللّٰه أ تعلمون أن علیّا کان کافرا منافقا؟فسکت النّاس،فردّ علیهم القول؛و قال:أ لا ترون أناشدکم؟! فقام أبو بکرة فقال:أمّا إذ ناشدتنا (3) فلا نعلم أنّه کان کافرا و لا منافقا،فأمر به
ص:650
فطوی حتّی کادوا أن یقتلوه،فوثب بنو السیّد من بنی ضبّة (1) فاستنقذوه من أیدیهم (2).
و کتب بسر إلی زیاد أن أقدم علیّ و إلاّ قتلت ولدک،فکتب إلیه زیاد:أنّی .
ص:651
لا أقدم و اللّٰه لا أمکّنک من نفسی و لو قتلت ولدی صبیة لا ذنب لهم فأبعد لا و اللّٰه (1).
و رکب أبو بکرة علی برذون له و أتی الکوفة و بها معاویة فدخل علیه و قال:
یا معاویة أعلی هذا بایعناک علی أن تقتل الأطفال؟قال:فما ذلک یا أبا بکرة؟قال:
هذا بسر یرید أن یقتل بنی زیاد، فکتب إلی بسر:لا تقتل بنی زیاد و لا تعرّض لهم، فرجع أبو بکرة فلمّا سار (2) بالمربد (3) نفق (4) برذونه و کان سار فی ذهابه و مجیئه ثلاثة (5)أیّام،فرفع أبو بکرة کتاب معاویة إلی بسر و قد أمر بسر بخشب فنصب لهم و لم یصلبوا بعد؛فکفّ عنهم (6).
ص:652
قال:و أقبل بسر یتتبّع (1) کلّ من کان له بلاء مع علیّ علیه السّلام أو کان من أصحابه و کلّ من أبطأ عن البیعة،فأقبل یحرق دورهم و یخرجها و ینهب أموالهم.
ص:653
ففی مسیر بسر و قتله و حرقة یقول یزید بن ربیعة بن مفرّغ (1) حیث یقول (2):
تعلّق من أسماء ما قد تعلّقا و مثل الّذی لاقی من الشّوق أرّقا (3)
ص:654
فقصرک من أسماء بین و إنّها إذا ذکرت هاجت فؤادا مشوّقا (1)
سقی هزم الارعاد منبجس الکلی منازلها من مسرقان فسرّقا (2)
الی الشّرف الأعلی الی رامهرمز الی قریات الشّیح من نهر أربقا (3)
الی دشت بارین الی الشّطّ کلّه الی مجمع السّلاّن من بطن دورقا (4)
ص:655
فرام بنی سرح عشیبا جنابه (1) فدجلة أسقاها السّحاب المطبّقا (2)
الی حیث ترقی من دجیل سفینة الی مجمع النّهرین حیث تفرّقا (3)
الی حیث سار المرء بسر بجیشه فقتّل بسر ما استطاع و حرّقا (4)
خیال لبنت الفارسیّ یشوقنی علی النّار تسقینی شرابا مروّقا (5)
قال:و اجتمع الی معاویة بالنّخیلة أشیاعه و من کان یهوی هواه فأتاه أبو بکرة من البصرة،و أتاه أبو هریرة من الحجاز،و المغیرة بن شعبة من الطّائف،و عبد اللّٰه بن قیس الأشعریّ من مکّة.
قال:لمّا قدم معاویة النّخیلة أتاه أبو موسی و علیه جبّة سوداء و برنس أسود و معه عصا سوداء.
عن محمّد بن عبد اللّٰه بن قارب (6) قال:انّی عند معاویة لجالس 7 إذ جاء أبو موسی
ص:656
فقال:السّلام علیک یا أمیر المؤمنین قال:و علیک السّلام،فلمّا تولّی قال:و اللّٰه لا یلی هذا علی اثنین حتّی یموت.
589 و کان أبو بکرة لمّا قدم علیّ (1) علیه السّلام البصرة لقی الحسن بن أبی الحسن (2) و هو متوجّه نحو علیّ علیه السّلام،فقال:الی أین؟-قال:الی علیّ علیه السّلام قال:سمعت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول:ستکون بعدی فتنة النّائم فیها خیر من القاعد،و القاعد فیها خیر من النّائم؛فلزمت بیتی.
فلمّا کان بعد ذلک لقیت جاریة بن عبد اللّٰه و أبا سعید فقالا (3):این کنت أمس؟ فحدّثتهما بما قال أبو بکرة فقالا:لعن اللّٰه أبا بکرة؛أساء سمعا فأساء جابة (4) انّما
ص:657
قال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم لأبی موسی:تکون بعدی فتنة أنت فیها نائم خیر منک قاعد (1)،و أنت فیها قاعد خیر منک ساع 2.
قال:لمّا دخل معاویة الکوفة (2) دخل أبو هریرة المسجد فکان یحدّث و یقول:
ص:658
قال رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم،و قال أبو القاسم،و قال خلیلی،فجاءه شابّ من الأنصار یتخطّی النّاس حتّی دنا منه فقال:یا أبا هریرة حدیث أسألک عنه فان کنت سمعته من النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فحدّثنیه،أنشدک باللّٰه سمعت النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول لعلیّ:من کنت مولاه فعلیّ مولاه؛اللّٰهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟قال أبو هریرة:نعم؛و الّذی لا إله إلاّ هو لسمعته من النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول لعلیّ:من کنت مولاه فعلیّ مولاه؛اللّٰهمّ وال من والاه و عاد من عاداه،فقال له الفتی:لقد و اللّٰه والیت عدوّه و عادیت ولیّه،.فتناول بعض النّاس الشّابّ بالحصی،و خرج أبو هریرة فلم یعد الی المسجد حتّی خرج من الکوفة (1).
ص:659
و أمّا خبر زیاد فانّه لحق معاویة فأتمّ له صلحه ثمّ انصرف بعد أن ادّعاه معاویة (1)و ألحقه بأبی سفیان ثمّ ولاّه بعد المغیرة بن شعبة الکوفة.
ص:660
ثمّ أقام بسر بالبصرة الی أن استوفی أموال عبد اللّٰه بن عامر و أقبل الی معاویة و اجتمع ذات یوم هو و عبید اللّٰه بن العبّاس عند معاویة (1) بعد صلح الحسن علیه السّلام فقال ابن عبّاس لمعاویة:أنت أمرت هذا القاطع البعید الرّحم القلیل الرّحم بقتل ابنیّ؟-
ص:661
فقال معاویة:ما أمرته بذلک و لا هویت (1) فغضب بسر و رمی بسیفه و قال:قلّدتنی هذا السّیف و قلت:اخبط به (2) النّاس حتّی إذا بلغت ما بلغت قلت:ما هویت و لا أمرت،فقال معاویة:خذ سیفک؛فلعمری انّک لعاجز حین تلقی سیفک بین یدی رجل من بنی- عبد مناف و قد قتلت ابنیه أمس،فقال عبید اللّٰه بن عبّاس (3):أ ترانی کنت قاتله بهما؟-
ص:662
فقال ابن لعبید اللّٰه:ما کنّا نقتل بهما الاّ یزید و عبد اللّٰه ابنی معاویة،فضحک معاویة و قال:
و ما ذنب یزید و عبد اللّٰه؟! قال:عبید اللّٰه أصغر من أخیه عبد اللّٰه.
تمّ کتاب الغارات علی حذف الزّیادات و تکرارات (1).
و الحمد للّٰه وحده و صلّی اللّٰه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین (2).
انتهی النصف الأخر من کتاب الغارات لأبی إسحاق إبراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال الثّقفیّ الکوفیّ رضی اللّٰه عنه و بتمامه تم الکتاب و تلیه التعلیقات ان شاء اللّٰه تعالی
ص:663
ص:664
و هی سبعون تعلیقة
ص:665
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
(ص 1)
أبو علی الحسین بن إبراهیم بن عبد اللّٰه بن منصور
قال الشیخ الجلیل أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی الملقب بالصدوق-رضی اللّٰه عنه-فی کمال الدین فی باب غیبة موسی علیه السّلام (انظر ص 154 من طبعة مکتبة الصّدوق بطهران سنة 1390):
«و حدّثنا أبو العبّاس محمّد بن إبراهیم بن إسحاق المکتّب رضی اللّٰه عنه،قال:
حدثنا الحسین بن إبراهیم بن عبد اللّٰه بن منصور،قال:حدّثنا محمّد بن هارون الهاشمیّ،قال:حدّثنا أحمد بن عیسی،قال:حدّثنا أبو الحسین أحمد بن سلیمان الرّهاویّ،قال:حدّثنا معاویة بن هشام،عن إبراهیم بن محمّد بن الحنفیّة،عن أبیه محمّد،عن أبیه أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام قال:قال رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله:المهدیّ منّا أهل البیت یصلح اللّٰه له أمره فی لیلة،و فی روایة اخری:یصلحه اللّٰه فی لیلة».
قال الوحید البهبهانی قدس سره فی تعلیقاته علی منهج المقال ما نصه:
«محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطّالقانیّ قد أکثر الصّدوق(رحمه الله)من الرّوایة عنه مترضّیا مترحّما و منه یظهر حسن حاله بل جلالة شأنه،و یحتمل أن یکون
ص:666
من مشایخه(رحمه الله)و سیجیء عن المفید(رحمه الله)عند ذکر طریق الصّدوق الی أحمد بن محمّد بن سعید أنّه روی عن الحسین بن روح(رضی الله عنه)ما ینبئ عن کونه مقبولا عندهم، هذا و الظّاهر أنّ کنیته أبو العبّاس و یلقّب بالمکتّب علی ما یظهر من غیبة- الصّدوق(رحمه الله)»و قال الناقد البصیر أبو علی محمد بن إسماعیل رحمه اللّٰه فی منتهی المقال بعد نقله عبارة الوحید عن تعلیقاته:«أقول:جزم جدّه(رحمه الله)فی حواشی النّقد بأنّه من مشایخه(رحمهم الله)»و قال المحقق الحاج الشیخ عبد اللّٰه المامقانی(رحمه الله)فی تنقیح المقال بعد نقله عبارة الوحید(رحمه الله):«و علیه فالرّجل من الحسان و جزم جدّه المجلسیّ الأوّل فی حواشی النّقد بأنّه من مشایخ الصّدوق(رحمه الله) بل ذلک مما تحقق عندی أیضا و علیه فیجری علیه حکم الثقة و یکون حدیثه صحیحا لما مرّ فی المقدّمة من غنی مشایخ الاجازة من التّنصیص علیهم بالتّوثیق مضافا الی رضایة الصّدوق(رحمه الله)عنه فیما رواه عنه فی العلل من أنّه کان عند الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح فسأل الحسین بن روح رجل:کیف سلّط اللّٰه علی الحسین علیه السّلام قاتله و هو عدوّ اللّٰه و الحسین ولیّ اللّٰه؟(ثمّ قال فی آخر الحدیث) قال محمّد بن إبراهیم بن إسحاق-رضی اللّٰه عنه-فعدت الی الحسین بن روح-قدّس اللّٰه روحه-من الغد و أنا أقول فی نفسی:أ تراه ذکر ما ذکر لنا بالأمس من عند نفسه فابتدأنی فقال:یا محمّد بن إبراهیم لأن أخرّ من السّماء فتخطفنی الطّیر أو أهوی بالرّیح فی مکان سحیق (1) أحبّ الیّ من أن أقول فی دین اللّٰه تعالی برأیی و من عند نفسی بل ذلک من الأصل و مسموع من الحجّة».
أقول:لمّا کان الحدیث المشار الیه فی کلام المحقّق المامقانیّ(رحمه الله)دالاّ علی جلالة الرّجل فانّه صریح فی أنّ محمّدا المذکور کان من خصّیصی أبی القاسم الحسین بن روح(رحمه الله)و کان ممّن یتردّد الی منزله و معروفا عنده،و التّدبّر فی مضمونه یدلّ النّاظر علی هذا الأمر فلذا نشیر الی موضعه؛رواه الصدوق(رحمه الله)فی علل الشرائع فی«باب العلّة الّتی من أجلها لم یجعل اللّٰه عزّ و جلّ الأنبیاء و الأئمّة علیهم السّلام فی جمیع
ص:667
أحوالهم غالبین»و اکتفی به(انظر ص 91 من طبعة طهران سنة 1311)و نقله أیضا فی کمال الدین فی باب ذکر التّوقیعات الواردة عن القائم علیه السّلام(انظر ص 278-279 من طبعة طهران سنة 1310)و لو لا أنّ المقام لا یسع ذکر الحدیث لذکرته هنا لکثرة فائدته و الحقّ أنّ الرّجل من أجلاّء المحدّثین المعتنی بهم حتّی أنّ الصدوق(رحمه الله)نقل عنه فی کمال الدّین فقط أحادیث تبلغ زهاء أربعین موردا فإذا روایة مثله عن الحسین بن إبراهیم بن عبد اللّٰه بن منصور یدرج الرجل فی عداد الحسان المعتبرین لو لم یدخله فی الثقات إذ من المعلوم أنّ مثله لا یروی الاّ عمّن هو معروف عنده و مقبول لدیه بحیث قد کان یعبأ بقوله و یعتنی بنقله و هذا المقدار کاف فی إثبات اعتباره.
و قال الشیخ آقا بزرگ الطهرانی(رحمه الله)فی نوابغ الرواة من طبقات أعلام الشیعة(ص 228):
«محمّد بن إبراهیم بن إسحاق أبو العبّاس المکتّب الطّالقانی من مشایخ الصّدوق القمیّ لقّبه فی کمال الدّین بالمکتّب و کنّاه فیه و فی الأبواب الثّلاثة من الخصال بأبی العبّاس الطّالقانیّ و کذا فی الأمالی،و فی الخصال انّه یروی عن محمّد بن جریر الطّبری الامامیّ صاحب کتاب المسترشد فی الإمامة الحدیث الموجود بعینه فی المسترشد (الی آخر ما قال من کلامه المبسوط)».
و أما محمد بن هارون الهاشمی الّذی روی عنه الحسین بن إبراهیم فی روایة کمال الدّین فقال الشیخ آقا بزرگ فی نوابغ الرواة من الطبقات ما نصه:
«محمّد بن هارون الهاشمیّ یروی عنه الحسین بن إبراهیم الّذی هو من مشایخ أبی العبّاس أحمد بن علیّ بن نوح السّیرافیّ ذکره النّجاشی فی الطّبقة الاولی فی عبد اللّٰه الحرّ الجعفی(الی آخر ما قال)».
و منه یظهر أیضا أنّ الحسین بن إبراهیم الّذی نحن بصدد ترجمته هو من مشایخ أحمد بن علیّ بن نوح السّیرافیّ فمن أراد التّحقیق فی ذلک فلیخض فیه فانّ المقام لا یسع أکثر من ذلک.
ص:668
(ص 2)
أبو محمد الحسن بن علی بن عبد الکریم الزعفرانیّ
قال ابن حجر فی لسان المیزان فی ترجمة مصنف الکتاب إبراهیم الثقفی(رحمه الله):
«روی عنه أحمد بن علیّ (1)الأصبهانیّ و الحسین بن علیّ بن محمّد الزّعفرانیّ و محمّد بن الرّطّال و آخرون».
أقول:قوله:«و الحسین بن علیّ بن محمّد الزّعفرانی»اشتباه و غلط و الصّحیح:
«و الحسن بن علیّ أبو محمّد الزعفرانیّ»و انّما صحّحنا العبارة لما فی جامع الرّواة فانّ فیه:«إبراهیم بن محمّد الثّقفیّ روی أبو محمّد الحسن بن علیّ الزّعفرانیّ عنه عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام فی التّهذیب فی باب فضل الغسل للزّیارة أی زیارة أبی عبد اللّٰه الحسین بن علیّ علیهما السّلام و فی تهذیب التهذیب فی ترجمة أبی نعیم الفضل بن دکین الّذی هو من مشایخ الثّقفیّ مصنّف الکتاب:«روی عنه الحسن الزّعفرانیّ» و قال الذهبی فی میزان الاعتدال:(فی ترجمة إبراهیم بن محمّد الآمدیّ الخوّاص):
«روی عن الحسن الزّعفرانیّ حدیثا باطلا».
أقول:الحسن الزّعفرانیّ قد وقع کثیرا ما فی طرق روایات نقلت عن أبی- إسحاق إبراهیم بن محمّد بن سعید الثّقفیّ(رحمه الله)بحیث یفضی الخوض فی استقصاء موارد نقله الی الاطناب المملّ و یکفی فی إثبات هذا المدّعی الرّجوع الی أمالی ابن- الشیخ(رحمه الله)فانّه(رحمه الله)قال فی الجزء الثّالث منه(ص 43 من طبعة إیران سنة 1313) ما نصّه:«و عنه عن شیخه أبی علیّ الحسن بن محمّد الطّوسیّ(رحمه الله)عن الشّیخ السّعید الوالد-رضی اللّٰه عنه-قال:أخبرنا محمّد بن محمّد[و یرید به المفید(رحمه الله)]قال:
أخبرنا أبو الحسن علیّ بن محمّد الکاتب[و یرید بن ابن حبیش المتقدّم ذکره فی طرق
ص:669
الشّیخ الطّوسیّ(رحمه الله)الی الثّقفیّ(رحمه الله)]قال:أخبرنی الحسن بن علیّ بن عبد الکریم الزّعفرانیّ قال:حدّثنا أبو إسحاق إبراهیم بن محمّد الثّقفیّ قال:أخبرنا إسماعیل- بن أبان عن عمرو بن شمر(إلی آخر السّند)»و نقل فی الکتاب عنه أحادیث لعلّها تبلغ زهاء خمسین موردا.و کذا نقل الشیخ الأجل المفید(رحمه الله)فی مجالسه روایات کثیرة فی طرقها الزعفرانیّ المذکور منها ما فی المجلس الخامس و الثلاثین(ص 173)و نصّ عبارة السّند هناک هکذا:«قال:أخبرنی أبو الحسن علیّ بن محمّد الکاتب[و هو ابن حبیش]قال:أخبرنی الحسن بن علیّ بن عبد الکریم الزّعفرانیّ قال:حدّثنا أبو إسحاق إبراهیم بن محمّد الثّقفیّ قال:أخبرنا إسماعیل- بن أبان عن عمرو بن شمر(الی آخر السّند)».و لخص المجلسی(رحمه الله)فی ثامن- البحار فی باب بیعة أمیر المؤمنین و ما جری بعدها(ص 413)کما هو دأبه فی ذکر الأسانید روما للاختصار کما صرّح به فی مقدّمة البحار هذا السّند المذکور المشار- إلیه فی الکتابین بقوله:«جاما-المفید عن الکاتب عن الزّعفرانیّ عن الثّقفیّ عن إسماعیل بن أبان عن عمرو بن شمر(الی آخر السّند»و جری علی ذلک عند نقله نظائر السّند و التّعبیر عن الحسن المذکور بالزّعفرانیّ فی جمیع مجلّدات البحار فاتّضح ممّا ذکرنا أنّ قوله عند بیان ما اصطلح علیه فی تلخیص أسامی الرّواة و التّعبیر عنهم بما هو مختصر بهذه العبارة(انظر الفصل الرّابع من فصول مقدّمة البحار(ص 22؛س 8):«الزّعفرانیّ هو أبو جعفر محمّد بن علیّ بن عبد الکریم» و هو اشتباه من النّسّاخ و تحریف منهم أو سهو من قلمه الشّریف فکأنّه کان یرید:
«الزّعفرانیّ هو أبو محمّد الحسن بن علیّ بن عبد الکریم».
تکملة-یظهر من کتب التّراجم أنّ فی رواة هذه الطّبقة رجلا آخر مسمّی بالحسین مصغّرا ابن علیّ الزّعفرانیّ ففی نوابغ الرواة للشیخ آقا بزرگ الطهرانی(ص 116):
«الحسین بن علیّ الزّعفرانیّ أبو عبد اللّٰه من مشایخ أبی القاسم جعفر بن قولویه المتوفّی 369 ذکر فی کامل الزّیارات بأنّه حدّثه بالرّیّ»و فی معجم رجال
ص:670
الحدیث للزّعیم الرّوحانیّ الامام الخوئیّ(ج 6؛ص 157):«الحسین بن علیّ الزّعفرانیّ من مشایخ جعفر بن محمّد بن قولویه حدّثه بالرّیّ روی عن یحیی بن سلیمان؛کامل الزّیارات،الباب الرّابع عشر فی حبّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله الحسن و الحسین علیهما السّلام،الحدیث الحاد یعشر»انظر کامل الزّیارات ص 52 و لا یحتمل الاتّحاد لاختلاف کنیتیهما و الرّاوی و المرویّ عنهما لکنّ الظّاهر أنّهما کانا أخوین.
(ص 3)
قیس بن قهد الصحابی
و حفیده
أبو مریم عبد الغفار بن القاسم الأنصاری
قال ابن عبد البر فی الاستیعاب:«قیس بن قهد الأنصاریّ من بنی مالک بن النّجّار هو قیس بن قهد بن قیس بن عبید بن ثعلبة بن غنم بن مالک بن النّجّار قال مصعب الزبیری:هو جدّ یحیی بن سعید الأنصاریّ[الخزرجیّ]قال:
و لم یکن قیس بن قهد بالمحمود فی أصحاب رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم قال ابن أبی خیثمة:
هذا و هم من أبی عبید اللّٰه و إنّما جدّ یحیی بن سعید قیس بن عمرو،و قال:قیس بن قهد هو جد أبی مریم عبد الغفار بن القاسم الأنصاری الکوفی.قال أبو عمرو:
هو کما قال ابن أبی خیثمة و قد غلط فیه مصعب و کلّهم خطّأه فی قوله هذا»و قال ابن الأثیر فی أسد الغابة بعد ذکره هذا الکلام:«و قال الأمیر أبو نصر:
و أما قهد بالقاف فهو قیس بن قهد له صحبة روی عنه قیس بن أبی حازم و ابنه سلیم بن قیس شهد بدرا و ما بعدها،توفّی فی خلافة عثمان».و قال ابن حجر فی الاصابة:«قیس بن قهد بالقاف الأنصاریّ تقدّم ذکره فی قیس بن عمرو،قال
ص:671
أبو نصر بن ماکولا:له صحبة و روی عنه قیس بن أبی حازم و ابنه سلیم بن قیس، شهد بدرا،و قال ابن أبی خیثمة:زعم مصعب الزّبیریّ أنّه جدّ یحیی بن سعید و أخطأ فی ذلک فانّما هو جدّ أبی مریم عبد الغفّار بن قاسم الأنصاریّ(الی آخر ما قال)»و فی المشتبه للذهبی و فی تبصیر المنتبه للعسقلانی(ص 1085):
«فهد جماعة؛و بقاف قیس بن قهد له صحبة روی عنه قیس بن أبی حازم»و قال الطریحی فی مجمع البحرین فی کتاب الدّال فی باب ما أوّله القاف:«قیس بن قهد بالفتح فالسّکون و الدّال المهملة رجل من رواة الحدیث».
و أما أبو مریم الأنصاری عبد الغفار بن القاسم المذکور فهو من ثقات رواة الشّیعة کما مرّت الإشارة إلیه فی موضعه من ذیل السّند و ذکره أیضا علماء العامة فی کتبهم فقال الذهبی فی میزان الاعتدال:«عبد الغفّار بن القاسم أبو مریم الأنصاریّ رافضیّ لیس بثقة،قال علیّ بن المدینیّ:کان یضع الحدیث و یقال:کان من رءوس الشیعة،و روی عبّاس عن یحیی:لیس بشیء،و قال البخاریّ:عبد الغفّار بن القاسم بن قیس بن قهد لیس بالقویّ عندهم،أحمد بن صالح حدّثنا الحسین بن الحسن الفزاریّ،حدّثنا عبد الغفّار بن القاسم حدّثنی عدیّ بن ثابت عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس قال:حدّثنی بریدة قال:قال رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:
علیّ مولی من کنت مولاه،.أبو داود:سمعت شعبة:سمعت سمّاکا الحنفیّ یقول لأبی مریم فی شیء ذکره:کذبت و اللّٰه،أبو داود:حدّثنا عبد الواحد بن زیاد:سمعت أبا مریم یروی عن الحکم عن مجاهد فی قوله تعالی: لَرٰادُّکَ إِلیٰ مَعٰادٍ [آیة 85 سورة القصص]قال:یردّ محمّدا صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم الی الدّنیا حتّی یری عمل امّته،قال عبد الواحد فقلت له:کذبت،قال:اتّق اللّٰه تکذّبنی؟!قال أبو داود:و أنا أشهد أنّ أبا مریم کذّاب لأنّی قد لقیته و سمعت منه و اسمه عبد الغفّار بن القاسم،و قال أحمد بن حنبل:
کان أبو عبیدة إذا حدّثنا عن أبی مریم یصیح النّاس یقولون:لا نریده.قال أحمد:
کان أبو مریم یحدّث ببلایا فی عثمان.و قال أبو حاتم و النّسائیّ و غیرهما:متروک- الحدیث قلت:بقی الی قریب السّتّین و مائة فانّ عفّان أدرکه و أبی أن یأخذ عنه.
ص:672
حدّث عن نافع و عطاء بن أبی رباح و جماعة و کان ذا اعتناء بالعلم و الرّجال و قد أخذ عنه شعبة و لمّا تبیّن له أنّه لیس بثقة ترکه»و فی لسان المیزان بعد أن نقل ما فی میزان الاعتدال فی حقّه ما نصه:«و قال الآجریّ:سألت أبا داود عنه فقال:کان یضع الحدیث،و قال شعبة:لم أر أحفظ منه،قال أبو داود:و غلط فی أمره شعبة.و قال الدّار الدّارقطنیّ:متروک و هو شیخ شعبة أثنی علیه شعبة و خفی علی شعبة أمره فبقی بعد شعبة فخلط.قلت:فهذا یصرّح بأنّه تأخّر بعد السّتّین لأنّ شعبة مات بعدها.
و ذکره السّاجیّ و العقیلیّ و ابن الجارود و ابن شاهین فی الضّعفاء و قال ابن- عدیّ:سمعت ابن عقدة یثنی علی أبی مریم و یطریه و تجاوز الحدّ فی مدحه حتّی قال:لو ظهر علی أبی مریم ما اجتمع النّاس الی شعبة؛قال:و أنّما مال الیه ابن عقدة هذا المیل لافراطه فی التّشیّع».
أقول:من أراد البسط فی ترجمته فلیراجع المفصّلات من کتب الفریقین فانّ المقام لا یسع أکثر من ذلک و فیما نقلناه کفایة للمکتفی ان شاء اللّٰه تعالی.
(ص 4)
ابو مریم زر بن حبیش الأسدی الکوفی
فی تقریب التهذیب:«زرّ بکسر أوّله و تشدید الرّاء ابن حبیش بمهملة و موحّدة و معجمة مصغّرا ابن حباشة بضمّ المهملة بعدها موحّدة ثمّ معجمة الأسدیّ الکوفیّ أبو مریم ثقة جلیل مخضرم مات سنة احدی أو اثنتین أو ثلاث و ثمانین و هو ابن مائة و سبع و عشرین سنة/ع»و فی تهذیب التهذیب فی ترجمته المبسوطة:
«روی عن علیّ علیه السّلام و روی عنه المنهال بن عمرو»و فیها أیضا:«و قال عاصم:کان أبو وائل عثمانیّا و کان زرّ علویّا و کان مصلاّهما فی مسجد واحد و کان
ص:673
أبو وائل معظّما لزرّ»و فی تذکرة الحفاظ للذهبی(ص 57):«زرّ بن حبیش الامام القدوة أبو مریم الأسدیّ الکوفیّ عاش مائة و عشرین سنة و حدّث عن عمر و أبیّ و عبد اللّٰه و علیّ و حذیفة،و عنه عاصم بن بهدلة و قرأ علیه القرآن و أثنی علیه و قال:کان زرّ من أعرب النّاس کان ابن مسعود یسأله عن العربیّة و روی عنه أیضا عبدة بن أبی لبابة و ابن أبی خالد و عدیّ بن ثابت و أبو إسحاق الشّیبانیّ و الأعمش و عدّة؛مات سنة اثنتین و ثمانین رحمه اللّٰه تعالی».
و فی تهذیب الأسماء للنووی(ج 1؛ص 196):«زرّ بن حبیش بکسر الزّای مذکور فی المهذّب فی کتاب السّیر فی مسائل الأمان هو أبو مریم و قیل:
أبو مطرف زرّ بن حبیش بضمّ الحاء المهملة ابن حباشة بضمّها أیضا ابن أوس....بن- أسد بن خزیمة الأسدیّ الکوفیّ التابعیّ الکبیر المخضرم أدرک الجاهلیّة و سمع عمرو و عثمان و علیّا و ابن مسعود و آخرین من کبار الصّحابة،روی عنه جماعات من التّابعین منهم الشّعبیّ و النّخعیّ و عدیّ بن ثابت و اتّفقوا علی توثیقه و جلالته توفّی سنة اثنتین و ثمانین و هو ابن مائة و عشرین سنة،و قیل:مائة و ثنتین و عشرین سنة، و قیل:مائة و سبع و عشرین سنة».
و فی الاستیعاب:«زرّ بن حبیش بن حباشة(الی أن قال)و هو من جلّة التّابعین من کبار أصحاب ابن مسعود أدرک أبا بکر و عمر،و روی عن عمر و علیّ رضی اللّٰه عنهم،و روی عنه الشّعبیّ و إبراهیم النّخعیّ و کان عالما بالقرآن قارئا فاضلا (الی أن قال)روی أبو بکر بن عیّاش عن عاصم بن بهدلة قال:کان زرّ بن حبیش أکبر من أبی وائل فکانا إذا جلسا جمیعا لم یحدّث أبو وائل مع زرّ(الی آخر ما قال)».
أقول:ترجمته مذکورة فی کتب الفریقین فمن أراد البسط فلیراجع و مضی أیضا فی أواخر الکتاب أنّه من محبّی أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام.
ص:674
(ص 6)
تحقیق حول کلمتی«أما بعد»
قال الطریحی فی مجمع البحرین:«و قد تکرّر فی کلام الفصحاء:أمّا بعد،و هی کلمة تسمّی فصل الخطاب،یستعملها المتکلّم إذا أراد الانتقال من کلام الی آخر،قیل:أول من تکلّم بها داود علیه السّلام،و الیه الإشارة بقوله تعالی: وَ آتَیْنٰاهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطٰابِ؛ یعنی أمّا بعد،و قیل:أراد بفصل الخطاب البیّنة علی المدّعی و الیمین علی المنکر،و قیل:أوّل من قالها علیّ علیه السّلام لأنّها أوّل ما عرفت من کلامه و خطبه، و قیل:قسّ بن ساعدة الإیادیّ حکیم العرب لقوله:
لقد علم الحیّ الیمانون أنّنی إذا قلت:أمّا بعد؛أنّی خطیبها
أی خطیب أمّا بعد،و معناها مهما یکن من شیء بعد کذا فکذا».و فی لسان العرب:و قولهم فی الخطابة أمّا بعد انّما یریدون بعد دعائی لک فإذا قلت:
أمّا بعد فانّک لا تضیفه الی شیء و لکنّک تجعلها غایة نقیضا لقبل،و فی حدیث زید بن أرقم أنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله خطبهم فقال:أمّا بعد تقدیر الکلام أمّا بعد حمد اللّٰه فکذا و کذا،و زعموا أنّ داود علیه السّلام أوّل من قالها،و یقال:هی فصل الخطاب و لذلک قال جلّ و عزّ: وَ آتَیْنٰاهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطٰابِ، و زعم ثعلب أنّ أوّل من قالها کعب بن لؤیّ».
و فی محیط المحیط للمعلم بطرس البستانی:«و قولهم:أمّا بعد؛أی بعد دعائی لک،أو بعد البسملة و الحمد له و التّصلیة،و یقال له فصل الخطاب؛لأنّه یفصل بین الکلامین،و قیل:أوّل من قاله داود،و قیل:کعب بن لؤیّ،و قیل:قسّ بن ساعدة الإیادی».
و فی تاج العروس:«[و أمّا بعد]فقد کان کذا[أی]انّما یریدون امّا
ص:675
[بعد دعائی لک]فإذا قلت:أمّا بعد فانّک لا تضیفه إلی شیء و لکنّک تجعله غایة نقیضا لقبل،و فی حدیث زید بن أرقم أنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم خطبهم فقال:أمّا بعد،تقدیر الکلام أمّا بعد حمد اللّٰه[و أوّل من قاله داود علیه السّلام]کذا فی اولیات ابن عساکر و نقله غیر واحد من الائمّة و قالوا:أخرجه ابن أبی حاتم و الدّیلمیّ عن أبی موسی الأشعریّ مرفوعا،و یقال:هی فصل الخطاب و لذلک قال عزّ و جلّ: وَ آتَیْنٰاهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطٰابِ [أو کعب بن لؤیّ]زعمه ثعلب و فی الوسائل الی معرفة الأوائل:أوّل من قال«أمّا بعد»داود علیه السّلام لحدیث أبی موسی الأشعریّ مرفوعا،و قیل:یعقوب علیه السّلام لأثر فی أفراد الدّارقطنیّ،و قیل:قسّ بن ساعدة کما للکلبیّ،و قیل:
یعرب بن قحطان،و قیل:کعب بن لؤیّ»و فی معیار اللغة:«و أمّا بعد أی بعد دعائی و حمدی و ثنائی لک».
(ص 13)
خطبة أمیر المؤمنین(ع)من البحار و شرح النهج
قال المجلسی(رحمه الله)فی ثامن البحار فی باب سائر ما جری من الفتن من غارات أصحاب معاویة علی أعمال علی(ع)(ص 693)ما نصه:
«فی نهج البلاغة؛أمّا بعد أیّها النّاس فأنا فقأت عین الفتنة و لم یکن لیجترئ علیها أحد غیری بعد أن ماج غیهبها و اشتدّ کلبها فاسألونی قبل أن تفقدونی فو الّذی نفسی بیده لا تسألوننی عن شیء فیما بینکم و بین السّاعة،و لا عن فئة تهدی مائة و تضلّ مائة الاّ أنبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ رکابها و محطّ رحالها،و من یقتل من أهلها قتلا و من یموت منهم موتا،و لو قد فقدتمونی و نزلت کرائه الأمور و حوازب الخطوب لأطرق کثیر من السّائلین و فشل کثیر من المسئولین و ذلک إذا قلصت حربکم و شمّرت عن ساق و ضاقت الدّنیا علیکم ضیقا تستطیلون أیّام البلاء علیکم حتّی
ص:676
یفتح اللّٰه لبقیّة الأبرار منکم،ألا انّ الفتن إذا أقبلت شبّهت،و إذا أدبرت نبّهت، ینکرن مقبلات و یعرفن مدبرات،یحمن حوم الرّیاح،یصبن بلدا و یخطئن بلدا، ألا انّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی أمیّة فانّها فتنة عمیاء مظلمة عمّت خطّتها و خصّت بلیّتها،و أصاب البلاء من أبصر فیها،و أخطأ البلاء من عمی عنها،و أیم اللّٰه لتجدنّ بنی أمیّة لکم أرباب سوء بعدی کالنّاب الضّروس تعذم بفیها و تخبط بیدها و تزبن برجلها و تمنع درّها،لا یزالون بکم حتّی لا یترکوا منکم الاّ نافعا لهم أو غیر ضائر بهم و لا یزال بلاؤهم عنکم حتّی لا یکون انتصار أحدکم منهم الاّ مثل انتصار العبد من ربّه و الصّاحب من مستصحبه،ترد علیکم فتنتهم شوهاء مخشیّة و قطعا جاهلیّة لیس فیها منار هدی و لا علم یری،نحن أهل البیت منها بمنجاة و لسنا فیها بدعاة ثمّ یفرّجها اللّٰه عنکم کتفریج الأدیم بمن یسومهم خسفا و یسوقهم عنفا، و یسقیهم بکأس مصبّرة،لا یعطیهم الاّ السّیف و لا یحلسهم الاّ الخوف فعند ذلک تودّ قریش بالدّنیا و ما فیها لو یروننی مقاما واحدا و لو قدر جزر جزور لأقبل منهم ما أطلب الیوم بعضه فلا یعطوننی.
إیضاح-قال ابن أبی الحدید:
هذه الخطبة ذکرها جماعة من أصحاب السّیرة و هی متداولة منقولة مستفیضة خطب بها علیّ علیه السّلام بعد انقضاء أمر النّهروان و فیها ألفاظ لم یوردها الرّضیّ رحمه اللّٰه ثمّ ذکر بعض الألفاظ المتروکة.
منهاقوله علیه السّلام:و لم یکن لیجترئ علیها غیری،و لو لم أک فیکم ما قوتل أهل- الجمل و النّهروان و أیم اللّٰه لو لا أن تنکلوا فتدعوا العمل لحدّثتکم بما قضی اللّٰه عزّ و جلّ علی لسان نبیّکم لمن قاتلهم مبصرا لضلالتهم عارفا للهدی الّذی نحن علیه،سلونی قبل أن تفقدونی فانّی میّت عن قریب أو مقتول بل قتلا ما ینتظر أشقاها أن یخضب هذه بدم هذه،و ضرب بیده علی لحیته.
و منها فی ذکر بنی أمیّة:
یظهر أهل باطلها علی أهل حقّها حتّی تملأ الأرض ظلما و عدوانا و بدعا
ص:677
الی أن یضع اللّٰه عزّ و جلّ جبروتها و یکسر عمدها و ینزع أوتادها،ألا و انّکم مدرکوها فانصروا قوما کانوا أصحاب رایات بدر و حنین توجروا،و لا تمالئوا علیهم عدوّهم فتصرعکم البلیّة و یحلّ بکم النّقمة.
و منها:الاّ مثل انتصار العبد من مولاه إذا رآه أطاعه،و إذا تواری عنه شتمه، و أیم اللّٰه لو فرّقوکم تحت کلّ حجر لجمعکم اللّٰه لشرّ یوم لهم.
و منها:فانظروا أهل بیت نبیّکم فان لبدوا فالبدوا،و ان استنصروکم فانصروهم فلیفرّجنّ اللّٰه الفتنة برجل منّا أهل البیت،بأبی ابن خیرة الإماء لا یعطیهم الاّ السّیف هرجا هرجا موضوعا علی عاتقه ثمانیة أشهر حتّی تقول قریش:لو کان هذا من ولد فاطمة لرحمنا،یغریه اللّٰه ببنی أمیّة حتی یجعلهم حطاما و رفاتا،ملعونین أینما ثقفوا أخذوا و قتّلوا تقتیلا،سنّة اللّٰه فی الّذین خلوا من قبل و لن تجد لسنّة اللّٰه تبدیلا.
ثمّ قال:
فان قیل:فمن هذا الرّجل الموعود به؟-قیل:أمّا الإمامیّة فیزعمون أنّه امامهم الثّانی عشر و أنّه ابن أمة اسمها نرجس،و أمّا أصحابنا فیزعمون أنّه فاطمیّ یولد فی مستقبل الزّمان لأمّ ولد و لیس بموجود الآن.
فان قیل:فمن یکون من بنی أمیّة فی ذلک الوقت موجودا حتّی ینتقم منهم؟ قیل:أمّا الإمامیّة فتقول بالرّجعة و یزعمون أنّه سیعاد قوم بأعیانهم من بنی أمیّة و غیرهم إذا ظهر امامهم المنتظر و أنّه یقطع أیدی أقوام و أرجلهم و یسمل عیون بعضهم و یصلب قوما آخرین و ینتقم من أعداء آل محمّد علیهم السّلام المتقدّمین و المتأخّرین، و أمّا أصحابنا فیزعمون أنّه سیخلق اللّٰه تعالی فی آخر الزّمان رجلا من ولد فاطمة علیها السّلام یستولی علی السّفیانیّ و أشیاعه من بنی أمیّة.
ثمّ قال:
فان قیل:لما ذا خصّ أهل الجمل و أهل النّهروان بالذّکر و لم یذکر صفّین؟ قیل:لأنّ الشّبهة کانت فی أهل الجمل و أهل النّهروان ظاهرة الالتباس و أمّا
ص:678
أهل الجمل لحسن ظنّهم بطلحة و الزّبیر و کون عائشة زوجة الرّسول صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم معهم و أمّا أهل النّهروان فکانوا أهل قرآن و عبادة و اجتهاد و عزوف عن الدّنیا و هم کانوا قرّاء العراق و زهّادها،و أمّا معاویة فکان فاسقا مشهورا بقلّة الدّین و الانحراف عن الإسلام و کذلک ناصره و مظاهره علی أمره عمرو بن العاص و من اتّبعهما من طغام أهل الشّام و أجلافهم و جهّال الأعراب فلم یکن أمرهم خافیا فی جواز قتالهم و محاربتهم (انتهی)».
أقول:ما نقله المجلسی(رحمه الله)تلخیص من کلام ابن أبی الحدید و الاّ فکلامه أبسط من ذلک فمن أراد البسط فلیراجع شرح النّهج لابن أبی الحدید.
ثم لا یخفی أن لابن أبی الحدید فی شرح الخطبة کلاما آخر یعجبنی نقله هناک و هو قوله(ج 2،ص 175):
«و اعلم أنّه علیه السّلام قد أقسم فی هذا الفصل باللّٰه الّذی نفسه بیده أنّهم لا یسألونه عن أمر یحدث بینهم و بین القیامة الاّ أخبرهم به و أنّه ما صحّ من طائفة من النّاس تهتدی بها مائة و تضلّ بها مائة الاّ و هو مخبر لهم ان سألوه برعاتها و قائدها و سائقها و مواضع نزول رکابها و خیولها و من یقتل منها قتلا و من یموت منها موتا،و هذه الدّعوی لیست منه علیه السّلام ادّعاء الرّبوبیّة و لا ادّعاء النّبوّة و لکنّه کان یقول:انّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أخبره بذلک و لقد امتحنّا أخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلک علی صدق الدّعوی المذکورة کاخباره عن الضّربة الّتی تضرب فی رأسه فتخضب لحیته، و اخباره عن قتل الحسین ابنه علیهما السّلام،و ما قاله فی کربلا حیث مرّ بها،و اخباره بملک معاویة الأمر من بعده،و اخباره عن الحجّاج و عن یوسف بن عمر،و ما أخبر به من أمر الخوارج بالنّهروان،و ما قدّمه الی أصحابه من اخباره بقتل من یقتل منهم و صلب من یصلب،و اخباره بقتال النّاکثین و القاسطین و المارقین،و اخباره بعدّة الجیش الوارد من الکوفة لمّا شخص علیه السّلام الی البصرة لحرب أهلها،و اخباره عن عبد اللّٰه بن الزّبیر، و قوله فیه:خبّ صبّ یروم أمرا و لا یدرکه،ینصب حبالة الدّین لاصطیاد الدّنیا و هو بعد مصلوب قریش،و کاخباره عن هلاک البصرة بالغرق،و هلاکها تارة اخری بالزّنج،
ص:679
و هو الّذی صحّفه قوم فقالوا:بالرّیح،و کاخباره عن ظهور الرّایات السّود من خراسان،و تنصیصه علی قوم من أهلها یعرفون ببنی رزیق بتقدیم المهملة و هم آل مصعب الّذین منهم طاهر بن الحسین و ولده و إسحاق بن إبراهیم و کانوا هم و سلفهم دعاة الدّولة العبّاسیّة،و کاخباره عن الائمّة الّذین ظهروا من ولده بطبرستان کالنّاصر و الدّاعی و غیرهمافی قوله علیه السّلام:و انّ لآل محمّد بالطّالقان لکنزا سیظهره اللّٰه إذا شاء، دعاؤه حقّ یقوم باذن اللّٰه فیدعو الی دین اللّٰه،.و کاخباره عن مقتل النّفس الزّکیّة بالمدینة، و قوله:انّه یقتل عند أحجار الزّیت،.و کقوله:عن أخیه إبراهیم المقتول بباخمری یقتل بعد أن یظهر،و یقهر بعد أن یقهر،.و قوله فیه أیضا:یأتیه سهم غرب یکون فیه منیّته فیا بؤسا للرّامی شلّت یده و وهن عضده،.و کاخباره عن قتلی وجّ و قوله فیهم:
هم خیر أهل الأرض،.و کاخباره عن المملکة العلویّة بالغرب،و تصریحه بذکر کتامة و هم الّذین نصروا أبا عبد اللّٰه الدّاعی المعلّم،و کقوله و هو یشیر الی أبی عبد اللّٰه المهدیّ و هو أوّلهم ثمّ یظهر صاحب القیروان الغضّ النّضّ ذو النّسب المحض المنتخب من سلالة ذی البداء المسجّی بالرّداء و کان عبید اللّٰه المهدیّ أبیض مترفا مشربا بحمرة رخص البدن تارّ الأطراف،و ذو البداء. إسماعیل بن جعفر بن محمّد علیهما السّلام و هو المسجّی بالرّداء لأنّ أباه أبا عبد اللّٰه جعفرا سجّاه بردائه لمّا مات،و أدخل الیه وجوه الشّیعة یشاهدونه لیعلموا موته و تزول عنهم الشّبهة فی أمره،و کاخباره عن بنی بویه و قوله فیهم:و یخرج من دیلمان بنو الصّیّاد؛.اشارة الیهم و کان أبوهم صیّاد السّمک یصید منه بیده ما یتقوّت هو و عیاله بثمنه،فأخرج اللّٰه تعالی من ولده لصلبه ملوکا ثلاثة و نشر ذرّیّتهم حتّی ضربت الأمثال بملکهم،و کقوله علیه السّلام فیهم:ثمّ یستشری أمرهم حتّی یملکوا الزّوراء و یخلعوا الخلفاء،فقال له قائل:فکم مدّتهم یا أمیر المؤمنین؟-فقال:مائة أو تزید قلیلا،.و کقوله فیهم:و المترف بن الأجذم یقتله ابن عمّه علی دجلة،.و هو اشارة الی عزّ الدّولة بختیار بن معزّ الدّولة أبی الحسین، و کان معزّ الدّولة أقطع الید قطعت یده النّکوص فی الحرب و کان ابنه عزّ الدّولة بختیار مترفا صاحب لهو و طرب،و قتله عضد الدّولة فنّاخسرو ابن عمّه بقصر الجصّ
ص:680
علی دجلة فی الحرب و سلبه ملکه،فأمّا خلعهم للخلفاء فانّ معزّ الدّولة خلع المستکفی و رتّب عوضه المطیع،و بهاء الدّولة أبا نصر بن عضد الدّولة خلع الطّائع و رتّب عوضه القادر،و کانت مدّة ملکهم کما أخبر به علیه السّلام،و کاخباره علیه السّلام لعبد اللّٰه بن العبّاس رحمة اللّٰه تعالی عن انتقال الأمر الی أولاده فانّ علیّ بن عبد اللّٰه لمّا ولد أخرجه أبوه عبد اللّٰه الی علیّ علیه السّلام فأخذه و تفل فی فیه و حنّکه بتمرة قد لاکها،و دفعه الیه و قال:
خذ إلیک أبا الاملاک،.هکذا الرّوایة الصّحیحة و هی التی ذکرها أبو العباس المبرد فی کتاب الکامل و لیست الرّوایة الّتی یذکر فیها العدد بصحیحة و لا منقولة من کتاب معتمد علیه،و کم له من الاخبار عن الغیوب الجاریة هذا المجری ممّا لو أردنا استقصاءه لکسرنا له کراریس کثیرة و کتب السیر تشتمل علیها مشروحة.
فان قلت:لما ذا غلا النّاس فی أمیر المؤمنین علیه السّلام فادّعوا فیه الإلهیّة لإخباره عن الغیوب الّتی شاهدوا صدقها عیانا و لم یغلوا فی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله فیدّعوا له الإلهیّة و اخباره عن الغیوب الصّادقة قد سمعوها و علموها یقینا و هو کان أولی بذلک لأنّه الأصل المتبوع و معجزاته أعظم و اخباره عن الغیوب أکثر؟ قلت:انّ الّذین صحبوا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و شاهدوا معجزاته و سمعوا اخباره عن الغیوب الصّادقة عیانا کانوا أشدّ آراء و أعظم أحلاما و أوفر عقولا من تلک الطّائفة الضّعیفة العقول السّخیفة الأحلام الّذین رأوا أمیر المؤمنین علیه السّلام فی آخر أیّامه کعبد اللّٰه ابن سبإ و أصحابه فانّهم کانوا من رکاکة البصائر و ضعفها علی حال مشهورة فلا عجب عن مثلهم أن تستخفّهم المعجزات فیعتقدوا فی صاحبها أن الجوهر الإلهیّ قد حلّه لاعتقادهم أنّه لا یصحّ من البشر هذا الاّ بالحلول.
و قد قیل:انّ جماعة من هؤلاء کانوا من نسل النّصاری و الیهود و قد کانوا سمعوا من آبائهم و سلفهم القول بالحلول فی أنبیائهم و رؤسائهم فاعتقدوا فیه علیه السّلام مثل ذلک،و یجوز أن یکون أصل هذه المقالة من قوم ملحدین أرادوا إدخال الإلحاد فی دین الإسلام فذهبوا الی ذلک،و لو کانوا فی أیّام رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم لقالوا فیه مثل هذه المقالة اضلالا لأهل الإسلام و قصدا لإیقاع الشّبهة فی قلوبهم و لم یکن فی الصّحابة مثل
ص:681
هؤلاء و لکن قد کان فیهم منافقون و زنادقة و لم یهتدوا الی هذه الفتنة و لا خطر لهم مثل هذه المکیدة.
و ممّا ینقدح لی فی الفرق بین هؤلاء القوم و بین العرب الّذین عاصروا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أنّ هؤلاء من العراق و ساکنی الکوفة،و طینة العراق ما زالت تنبت أرباب الأهواء و أصحاب النّحل العجیبة و المذاهب البدیعة،و أهل هذا الإقلیم أهل بصر و تدقیق و نظر و بحث عن الآراء و العقائد و شبه معترضة فی المذاهب و قد کان منهم فی أیّام الأکاسرة مثل مانی و دیصان و مزدک و غیرهم،و لیست طینة الحجاز هذه الطّینة،و لا أذهان أهل الحجاز هذه الأذهان،و الغالب علی أهل الحجاز الجفاء و العجرفیّة و خشونة الطّبع، و من سکن المدن منهم کأهل مکّة و المدینة و الطّائف فطباعهم قریبة من طباع أهل البادیة بالمجاورة و لم یکن فیهم من قبل حکیم و لا فیلسوف و لا صاحب نظر و جدل و لا موقع شبهة و لا مبتدع نحلة و لهذا نجد مقالة الغلاة طارئة و ناشئة من حیث سکن علیّ علیه السّلام بالعراق و الکوفة لا فی أیّام مقامه بالمدینة و هی أکثر عمره فهذا ما لاح لی من الفرق بین الرّجلین فی المعنی المقدّم ذکره».
قال العالم الخریت الخبیر و الناقد النحریر البصیر الحاج السید حبیب اللّٰه الهاشمی العلویّ الاذربیجانی الخوئی-قدس اللّٰه تربته و أعلی فی أعلی علیین رتبته-فی منهاج البراعة بعد أن شرح ما اختاره السّیّد الرّضیّ-رضی اللّٰه عنه-فی نهج البلاغة من هذه الخطبة تحت عنوان«و من خطبة له علیه السّلام و هی الثّانیة و التّسعون من المختار فی باب الخطب خطب بها بعد انقضاء أمر النّهروان و هی من خطبه المشهورة رواها غیر واحد حسبما تطلع علیه فی ضمن فصلین ما نصّه(انظر المجلّد الثّالث من الطّبعة الاولی ص 146-147):
«تکملة-اعلم أنّ هذه الخطبة الشّریفة ملتقطة من خطبة طویلة أوردها فی البحار بزیادة و اختلاف کثیر لما أورده السّیّد(رحمه الله)فی الکتاب أحببت أن أورد تمامها توضیحا للمرام و غیرة علی ما أسقطه السّیّد(رحمه الله)اختصارا أو اقتصارا من عقائل الکلام فأقول:
روی المحدث العلامة المجلسی(رحمه الله)من کتاب الغارات لإبراهیم بن محمد
ص:682
الثقفی عن إسماعیل بن أبان عن عبد الغفّار بن القاسم عن المنصور بن عمر عن زرّ بن حبیش،و عن أحمد بن عمران بن محمّد بن أبی لیلی عن أبیه عن ابن أبی لیلی عن المنهال بن عمرو عن زرّ بن حبیش قال:خطب علیّ علیه السّلام بالنّهروان فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
أمّا بعد أنا فقأت عین الفتنة لم یکن أحد لیجترئ علیها غیری(فساق الخطبة الی آخرها و هو هذه الفقرة من کتاب اللّٰه تعالی:و لن تجد لسنّة اللّٰه تبدیلا).ثمّ قال:
بیان-و رواه فی البحار أیضا من کتاب سلیم بن قیس الهلالی نحو ما رواه من کتاب الغارات مع زیادات کثیرة فی آخره و لا حاجة لنا الی إیرادها و انّما المهمّ تفسیر بعض الألفاظ الغریبة فی تلک الرّوایة فأقول:
الجلل بالضّمّ جمع جلّی وزان ربّی و هو الأمر العظیم و مزوجا فی النسخة بالزاء المعجمة و الظاهر أنه تصحیف و الصحیح مروجا من:راج الرّیح اختلطت و لا یدری من أین تجیء،و یمکن تصحیحه بجعله من:زاج بینهم یزوج زوجا إذا أفسد بینهم و حرّش، و کلح کلوحا تکشّر فی عبوس کتکلّح،و دهر کالح شدید،و طان الرجل البیت و السطح یطینه من باب باع طلاه بالطّین،و طیّنه بالتّثقیل مبالغة و تکثیر و المطینة فاعل منه،و فی روایة سلیم بن قیس بدلها مطبّقة.و جماع الناس کرمّان أخلاطهم من قبائل شتّی؛و من کلّ شیء مجتمع أصله و کلّ ما تجمّع و انضمّ بعضه الی بعض،و لبد بالمکان من باب نصر و فرح لبدا و لبودا أقام و لزق.و قوله علیه السّلام:
بأبی ابن خیرة الإماء؛.اشارة الی أیّام زمان الغائب المنتظر-عجّل اللّٰه فرجه و سهّل مخرجه-و هرجا هرجا منصوبان علی المصدر قال فی القاموس:هرج الناس یهرجون وقعوا فی فتنة و اختلاط و قتل.و فی روایة سلیم بن قیس حتی یقولوا:ما هذا من قریش لو کان هذا من قریش و من ولد فاطمة رحمنا.و غری بالشیء غری من باب تعب اولع به من حیث لا یحمله علیه حامل،و أغریته به اغراءا».
أقول:انّما نقلنا هذا الکلام لما فیه من الفوائد لأهل النّظر و التّحقیق.
ص:683
(ص 23)
تحقیق
حول قوله علیه السّلام فی غنی و باهلة
نقل المجلسی(رحمه الله)هذا الحدیث مضافا الی ما أشرنا الی مورد نقله فی ص 22 فی سادس البحار فی باب قریش و سائر القبائل(ص 747؛س 4)عن أمالی ابن- الشیخ(رحمه الله)هکذا:«المفید عن علیّ بن محمّد الکاتب عن الحسن بن علیّ الزّعفرانیّ عن إبراهیم بن محمّد الثّقفیّ عن یوسف بن کلیب(فذکر السّند و الحدیث بهذه الزّیادة:«لآخذنّ غنیّا أخذة تضرط باهلة»).قائلا بعده:«بیان-تضرط باهلة لعلّه کنایة عن شدّة الخوف کما هو المعروف أی تخاف من تلک الأخذة قبیلة باهلة،و یمکن أن یقرأ«بأهله»بإضافة الأهل الی الضّمیر،و یقال:بهرج دمه أی أبطله».
أقول:الحدیث موجود فی أواخر الجزء الرّابع من الأمالی(انظر ص 72 من طبعة إیران)و نقله أیضا فی ثامن البحار فی باب علّة عدم تغییر أمیر المؤمنین علیه السّلام بعض البدع عن مجالس المفید(ص 704؛س 33)بهذا السّند:«الکاتب عن الزّعفرانیّ عن الثّقفیّ عن یوسف بن کلیب عن معاویة بن هشام عن الصّبّاح ابن یحیی المنقریّ[کذا و الصّحیح المزنیّ]عن الحارث بن حصیرة قال حدّثنی جماعة من أصحاب أمیر المؤمنین(فذکر الحدیث)»قائلا بعده:«بیان-البهرج الباطل و بهرجة أی جعل دمه هدرا».
أقول:الحدیث موجود فی المجلس الأربعین من مجالس المفید المطبوع بالنّجف (ص 200-201)الاّ أنّ فیه بدل کلمة:«یضرط»لفظة«یفرط»بالفاء و قال
ص:684
أیضا فی المجلد التاسع من البحار فی باب علمه و أنّ النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم علّمه ألف باب نقلا عن بصائر الدّرجات للصّفّار(ص 458؛س 34):«ابن یزید عن إبراهیم ابن محمّد النّوفلیّ عن الحسین بن المختار عن عبد اللّٰه بن سنان عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال قال أمیر المؤمنین علیه السّلام:عندی صحیفة من رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم بخاتمه فیها سبعون قبیلة بهرجة لیس لها فی الإسلام نصیب منهم غنیّ و باهلة و قال:یا معشر غنیّ و باهلة أعیدوا علی عطایاکم حتّی أشهد لکم عند المقام المحمود أنّکم لا تحبّونی و لا أحبّکم أبدا،و قال:لآخذنّ غنیّا أخذة تضطرب منها باهلة و قال:أخذ فی بیت المال مال من مهور البغایا فقال:اقسموه بین غنیّ و باهلة.بیان-قال الفیروزآبادی:البهرج الباطل و الرّدیّ و المباح،و البهرجة أن تعدل بالشّیء عن الجادّة القاصدة الی غیرها».
و نقل المجلسی(رحمه الله)فی المجلد الثالث عشر من البحار فی باب سیر القائم- عجّل اللّٰه فرجه-و أخلاقه عن غیبة النّعمانیّ حدیثا عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام فیه أنّ غنیّا و باهلة من الطّوائف الّتی تحارب القائم علیه السّلام عند ظهوره(انظر ص 193 من طبعة أمین الضّرب).
قال المحدث القمی الحاج الشیخ عباس(رحمه الله)فی الکنی و الألقاب ضمن ترجمة ابن قتیبة أبی محمد عبد اللّٰه بن مسلم بن عمرو الباهلی الدینَوَریّ المروزی الکاتب ما نصه:
«الباهلیّ نسبة الی باهلة و کانت العرب تستنکف من الانتساب الی هذه القبیلة حتّی قال الشّاعر:
و ما ینفع الأصل من هاشم إذا کانت النّفس من باهلة
و قال الآخر:
و لو قیل للکلب یا باهلی عوی الکلب من لؤم هذا النّسب
و روی الخطیب فی تاریخ بغداد عن سعید بن سلم بن قتیبة قال:
خرجت حاجّا و معی قباب و کنائس فدخلت البادیة فتقدّمت القباب و الکنائس علی حمیر لی فمررت بأعرابیّ محتب علی باب خیمة له و إذا هو یرمق القباب
ص:685
و الکنائس فسلّمت علیه فقال:لمن هذه القباب و الکنائس؟-قال:قلت:لرجل من باهلة،قال:تاللّٰه ما أظنّ اللّٰه یعطی الباهلیّ کلّ هذا،قال:فلمّا رأیت ازراءه بالباهلیّة دنوت منه فقلت:یا أعرابیّ أ تحبّ أن تکون لک هذه القباب و الکنائس و أنت رجل من باهلة؟-فقال:لا ها اللّٰه،قال:فقلت:أ تحبّ أن تکون أمیر المؤمنین و أنت رجل من باهلة؟-قال:لاها اللّٰه،قال:قلت:أ تحبّ أن تکون من أهل- الجنّة و أنت رجل من باهلة؟-قال:بشرط،قال:قلت:و ما ذاک الشّرط؟- قال:لا یعلم أهل الجنّة أنّی باهلیّ،قال:و معی صرّة دراهم؛قال:فرمیت بها الیه فأخذها و قال:لقد وافقت منّی حاجة قال:قلت له لمّا أن ضمّها الیه:أنا رجل من باهلة،قال:فرمی بها الیّ و قال:لا حاجة لی فیها،قال:فقلت:خذها إلیک یا مسکین فقد ذکرت من نفسک الحاجة،فقال:لا أحبّ أن ألقی اللّٰه و للباهلیّ عندی ید،قال:فقدمت فدخلت علی المأمون فحدّثته بحدیث الأعرابیّ فضحک حتّی استلقی علی قفاه و قال لی:یا أبا محمّد ما أصبرک..!؟و أجازنی بمائة ألف.
أقول:روی عن کتاب الغارات عن أمیر المؤمنین(ع)أنّه قال:ادعوا لی غنیّا و باهلة و حیّا آخر قد سمّاهم فلیأخذوا عطایاهم فو الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة ما لهم فی الإسلام نصیب و انّی لشاهد لهم فی منزلی عند الحوض و عند المقام المحمود أنّهم أعدائی فی الدّنیا و الآخرة؛.الخبر».
أقول:القصّة مذکورة بعینها فی تاریخ بغداد فی ترجمة أبی محمّد سعید بن سلم ابن قتیبة بن مسلم بن عمرو بن الحصین بن ربیعة بن خالد بن أسید الخیر بن قضاعی بن هلال بن سلامة بن ثعلبة بن وائل بن معن بن مالک بن أعصر بن سعد بن قیس بن عیلان بن مضر بن نزار بن معدّ بن عدنان الباهلیّ(انظر ج 9؛ص 74).
ص:686
(ص 23)
نصر بن مزاحم المنقری
فی میزان الاعتدال:«نصر بن مزاحم الکوفیّ عن قیس بن الرّبیع و طبقته رافضیّ جلد ترکوه مات سنة اثنتی عشرة و مائتین حدّث عنه نوح بن حبیب و أبو سعید الأشجّ و جماعة قال العقیلیّ:شیعیّ فی حدیثه اضطراب و خطأ کثیر و قال أبو خیثمة:
کان کذّابا و قال أبو حاتم:واهی الحدیث متروک و قال الدّار الدّارقطنیّ:ضعیف،قلت:
و روی أیضا عن شعبة»و فی لسان المیزان:(زاد علی عبارته):«و ذکره ابن حبان فی الثّقات فقال:یروی عن الثّوریّ و عنه إبراهیم بن یوسف المدلجیّ من أهل خراسان و قال العجلیّ:کان رافضیّا غالیا(إلی آخر ما قال)».و فی الفهرست لابن الندیم فی الفن الأول من المقالة الثالثة:«نصر بن مزاحم أبو الفضل من طبقة أبی مخنف من بنی منقر و کان عطّارا و مزاحم بن سیّار المنقریّ و توفّی و له من الکتب کتاب- الغارات،کتاب صفّین،کتاب الجمل،کتاب مقتل حجر بن عدیّ،کتاب مقتل الحسین ابن علیّ علیهما السّلام»و قال النجاشی:«نصر بن مزاحم المنقریّ العطّار أبو المفضّل کوفیّ مستقیم الطّریقة صالح الأمر غیر أنّه یروی عن الضّعفاء کتبه حسان منها کتاب الجمل(الی أن قال بعد عدّ کتبه و ذکر طرقه الیها)فأمّا طریقنا الیه من جهة القمیّین فانّه أخبرنا علیّ بن أحمد قال:حدّثنا محمّد بن الحسن قال:حدّثنا أحمد بن محمّد بن أبی- علیّ البرقیّ قال:حدّثنا أبو سمینة عنه بکتابه».
أقول:المراد بأبی سمینة هو محمّد بن إسماعیل مولی قریش کما مرّ ذکره و ترجمته موجودة فی کتب الفریقین الاّ أنّ الصّحاح السّتّ خالیة عن روایته و فی الکافی فی باب ما یفصل به بین دعوی المحقّ و المبطل فی أمر الإمامة روایته عن عمر بن سعد».
ص:687
(ص 35)
کلام لابن أبی الحدید حول فقرات من کلامه علیه السّلام
حیث انّ هذا الجزء من ذلک الکلام الشّریف مذکور فی نهج البلاغة تحت عنوان«و من کلام له علیه السّلام فی الخوارج لمّا أنکروا تحکیم الرّجال و یذمّ فیه أصحابه فی التحکیم»أحببت أن أذکر الجزء المشار الیه هنا و هو:«استعدّوا للمسیر الی قوم حیاری عن الحقّ لا یبصرونه،و موزعین بالجور لا یعدلون به،جفاة عن الکتاب،نکب عن الطّریق،ما أنتم بوثیقة یعلق بها،و لا زوافر عزّ یعتصم الیها،لبئس حشّاش نار الحرب أنتم».
قال ابن أبی الحدید فی شرحه(ج 2؛ص 304-305):«أمرهم بالاستعداد للمسیر الی حرب أهل الشّام و ذکر أنّهم موزعون بالجور أی ملهمون قال تعالی: رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ أی ألهمنی؛أوزعته بکذا و هو موزع به و الاسم و المصدر جمیعا الوزع بالفتح؛و استوزعت الیه تعالی شکره فأوزعنی أی استلهمته فألهمنی،و لا یعدلون عنه لا یترکونه الی غیره و روی:لا یعدلون به أی لا یعدلون بالجور شیئا آخر أی لا یرضون الاّ بالظّلم و لا یختارون علیهما غیرهما،قوله:جفاة عن الکتاب جمع جاف و هو النّابی عن الشّیء أی قد نبوا عن الکتاب لا یلائمهم و لا یناسبونه تقول:جفا السّرج عن ظهر الفرس إذا نبا و ارتفع و أجفیته أنا،و یجوز ان یرید أنّهم أعراب جفاة أی أجلاف لا أفهام لهم،قوله:نکب عن الطریق أی عادلون جمع ناکب من نکب ینکب عن السّبیل بضمّ الکاف نکوبا»و قال المجلسی(رحمه الله)فی شرح تلک الفقرات بعد نقل جمیع ذلک الکلام فی ثامن البحار فی باب قتال الخوارج(ص 607،س 24):
«قوله(ع):موزعین بالجور قال الجوهریّ أوزعته بالشّیء أغریته به، لا یعدلون عنه أی لا یترکونه الی غیره،و الجفاء البعد عن الشّیء و نکب عن الطّریق ینکب نکوبا عدل».و فی النّهایة:«الجفاء البعد عن الشّیء یقال:جفاه إذا بعد عنه
ص:688
و أجفاه إذا أبعده و منه الحدیث:اقرءوا القرآن و لا تجفوا عنه أی تعاهدوه و لا تبعدوا عن تلاوته،و الحدیث الآخر غیر الجافی عنه و لا الغالی فیه،و الجفاء أیضا ترک الصّلة و البرّ و منه الحدیث:البذاء من الجفاء؛البذاء بالذّال المعجمة الفطش من القول و الحدیث الآخر:من بدا جفا بالدّال المهملة خرج البادیة أی من سکن البادیة غلظ طبعه لقلّة مخالطة النّاس،و الجفاء غلظ الطّبع».
(ص 36)
شرح حول بعض فقرات الخطبة
و نقلها عن تاریخ الطبری
قوله علیه السّلام:«ما أنتم الاّ أسود الشّری و ثعالب روّاغة حین تدعون».و فی شرح النّهج:«حین البأس انّما یرید علیه السّلام به أنّ مثلکم مثل من یدّعی فی الرّخاء أنّه من آساد غاب الوغی و من فرسان یوم الهیجاء فإذا حان القتال فتحیدون عن الحرب و تروغون عنها روغان الثّعلب»فیکون الکلام نظیر ما قاله فیهم فی کلام آخر:
«کلامکم یوهی الصّمّ الصّلاب و فعلکم یطمع فیکم الأعداء تقولون فی المجالس کیت و کیت فإذا جاء القتال قلتم حیدی حیاد»و انّما شبّه فرارهم عن الزّحف بروغان الثّعلب کتشبیههم بالثّعالب لکون الثّعلب معروفا بالخدعة و الاحتیال؛ففی القاموس:«راغ الرّجل و الثّعلب روغا و روغانا مال و حاد عن الشّیء و الاسم کسحاب و کشدّاد الثّعلب» و فی الأساس:«هو ثعلب روّاغ و هم ثعالب روّاغة و هو یروغ روغان الثّعلب،و من المجاز:فلان یروغ عن الحقّ و طریق زائغ رائغ و ما لی أراک زائغا عن المنهج رائغا عن الحقّ الأبلج؟!و لا یقال:راغ عن کذا الاّ إذا کان عدوله عنه فی خفیة،و أراغت العقاب الصّید إذا ذهب الصّید هکذا و هکذا و هی تتبعه»و فی مجمع البحرین:«قوله تعالی: فَرٰاغَ إِلیٰ آلِهَتِهِمْ أی مال الیهم فی خفاء و لا یکون الرّوغ الاّ کذلک،و مثله
ص:689
قوله: فَرٰاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ و قیل:أقبل،و راغ الثّعلب من باب قال یروغ روغا و روغانا ذهب یمنة و یسرة فی سرعة خدیعة فهو لا یستقرّ فی جهة و الرّواغ بالفتح اسم منه»و فی تاج العروس بعد قول صاحب القاموس:«و الرّوّاغ کشدّاد الثّعلب»:
«و منه قول معاویة لعبد اللّٰه بن الزّبیر:انّما أنت ثعلب روّاغ کلّما خرجت من جحر انجحرت فی جحر»و فیه أیضا:«و فی المثل أروغ من ثعلب؛قال طرفة بن العبد لعمرو بن هند یلوم أصحابه فی خذلانهم:
کلّ خلیل کنت خاللته لا ترک اللّٰه له واضحه
کلّهم أروغ من ثعلب ما أشبه اللّیلة بالبارحه
(الی آخر ما قال) قال المیدانی فی مجمع الأمثال أروغ من ثعالة و من ذنب الثّعلب قال طرفة (فذکر البیتین کما نقلناهما عن التّاج)فاتّضح وجه هذا التّشبیه کما یرتضیه النّبیه؛ و الحمد للّٰه رب العالمین.
قال ابن أبی الحدید فی شرحه:«قوله:و لا زوافر عزّ جمع زافرة و زافرة الرّجل أنصاره و عشیرته،و یجوز أن یکون زوافر عزّ أی حوامل عزّ[من]زفرت الجمل أزفره زفرا أی حملته»و قال فی موضع آخر:أی فی شرح ما نقلنا من عبارة- النّهج قبیل ذلک:«و الزّوافر العشیرة و الأنصار یقال:هم زافرتهم عند السّلطان للّذین یقومون بأمرهم عنده،و قوله:یعتصم الیها أی بها فأناب«الی»مناب الباء کقول طرفة:
و ان تلتق الحیّ الجمیع تلاقنی الی ذروة البیت الرّفیع المصمّد».
و قال أیضا:«حشاش النّار ما تحشّ به أی توقد قال الشّاعر:
أف أن أحشّ الحرب فیمن یهشّها ألام و فی أن لا اقرّ المخازیا
و روی حشاش بالفتح کالشّیاع و هو الحطب الّذی یلقی فی النّار قبل الجزل، و روی حشّاش بضمّ الحاء و تشدید الشّین جمع حاشّ و هو الموقد للنّار»:«و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون»و قال أیضا:«أی فلا تأنفون و لا تغیظون».
أقول:لمّا کان ما نقله الطّبریّ فی تاریخه موافقا لما ذکره المصنّف(رحمه الله)
ص:690
فی الأبواب الثّلاثة(باب قدوم علیّ الی الکوفة،و دخوله الکوفة،و استنفاره علیه السّلام النّاس)أحببت أن أنقل کلامه هنا حتّی یکون بین یدی القارئین فنقول:
قال الطبری فی تاریخه ضمن ذکره وقائع سنة سبع و ثلاثین ما نصه:
(ج 6 من الطبعة الاولی؛ص 51-52).
«قال أبو مخنف عن نمیر بن وعلة السّاعی عن أبی درداء (1) قال:کان علیّ لمّا فرغ من أهل النّهروان حمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:انّ اللّٰه قد أحسن بکم و أعزّ نصرکم فتوجّهوا من فورکم هذا الی عدوّکم،.قالوا:یا أمیر المؤمنین نفدت نبالنا و کلّت سیوفنا و نصلت أسنّة رماحنا و عاد أکثرها قصدا فارجع بنا الی مصرنا فلنستعدّ بأحسن عدّتنا، و لعلّ أمیر المؤمنین یزید فی عدّتنا عدّة من هلک منّا فانّه أوفی لنا علی عدوّنا، و کان الّذی تولّی ذلک الکلام الأشعث بن قیس،فأقبل حتّی نزل النّخیلة فأمر- النّاس أن یلزموا عسکرهم،و یوطّنوا علی الجهاد أنفسهم و أن یقلّوا زیارة نسائهم و أبنائهم حتّی یسیروا الی عدوّهم،فأقاموا فیه أیّاما ثمّ تسلّلوا من معسکرهم؛فدخلوا الاّ رجالا من وجوه النّاس قلیلا و ترک العسکر خالیا فلمّا رأی ذلک دخل الکوفة و انکسر علیه رأیه فی المسیر.
قال أبو مخنف عمن ذکره عن زید بن وهب ان علیا قال للناس و هو أول کلام قال لهم بعد النهر:
أیّها النّاس استعدّوا للمسیر الی عدوّ فی جهاده القربة الی اللّٰه و درک الوسیلة عنده،حیاری فی الحقّ،جفاة عن الکتاب نکب عن الدّین،یعمهون فی الطّغیان و یعکسون فی غمرة الضّلال،ف أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَیْلِ ، و توکلوا علی اللّٰه و کفی باللّٰه وکیلا و کفی باللّٰه نصیرا.
قال:فلا هم نفروا و لا تیسّروا،فترکهم أیّاما حتّی إذا أیس من أن یفعلوا دعا رؤساءهم و وجوههم،فسألهم عن رأیهم و ما الّذی ینظرهم فمنهم المعتلّ و منهم المتکرّه و أقلّهم من نشط.
فقام فیهم خطیبا فقال:
ص:691
عباد اللّٰه ما لکم إذا أمرتکم أن تنفروا اثّاقلتم الی الأرض أ رضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة و بالذّلّ و الهوان من العزّ؟!أو کلّما ندبتکم الی الجهاد دارت أعینکم کأنّکم من الموت فی سکرة،و کأنّ قلوبکم مألوسة فأنتم لا تعقلون،و کأنّ أبصارکم کمه فأنتم لا تبصرون للّٰه أنتم ما أنتم..!الاّ أسود الشّری فی الدّعة و ثعالب روّاغة حین تدعون الی البأس،ما أنتم لی بثقة سجیس اللّیالی،ما أنتم برکب یصال بکم و لا ذوی عزّ یعتصم الیه،لعمر اللّٰه لبئس حشّاش الحرب أنتم،انّکم تکادون و لا تکیدون و یتنقّص أطرافکم و لا تتحاشون،و لا ینام عنکم و أنتم فی غفلة ساهون،انّ أخا- الحرب الیقظان ذو عقل،و بات لذلّ من وداع،و غلب المتجادلون و المغلوب مقهور و مسلوب.
ثم قال:
أمّا بعد فانّ لی علیکم حقّا،و انّ لکم علیّ حقّا،فأمّا حقّکم علیّ فالنّصیحة لکم ما صحبتکم،و توفیر فیئکم علیکم،و تعلیمکم کیما لا تجهلوا، و تأدیبکم کی تعلموا،و أمّا حقّی علیکم فالوفاء بالبیعة و النّصح لی فی المغیب و المشهد،و الاجابة حین أدعوکم،و الطّاعة حین آمرکم،فان یرد اللّٰه بکم خیرا تنتزعوا عمّا أکره،و تراجعوا الی ما أحبّ تنالوا ما تطلبون و تدرکوا ما تأملون.
و کان غیر أبی مخنف یقول:کانت الوقعة بین علیّ و أهل النّهر سنة ثمان و ثلاثین،و هذا القول علیه أکثر أهل السّیر».
(ص 49)
فی شرح قوله(ع):«هذا جنای و خیاره فیه».
قال ابن الأثیر فی النهایة نقلا عن غریب الحدیث للهرویّ:«و فی حدیث علیّ-رضی اللّٰه عنه-:
هذا جنای و خیاره فیه إذ کلّ جان یده الی فیه
.
ص:692
هذا مثل أوّل من قاله عمرو ابن أخت جذیمة الأبرش کان یجنی الکمأة مع أصحاب له فکانوا إذا وجدوا خیار الکمأة أکلوها،و إذا وجدها عمرو جعلها فی کمّه حتّی یأتی بها خاله و قال هذه الکلمة فصارت مثلا.
و أراد علیّ-رضی اللّٰه عنه-بقولها أنّه لم یتلطّخ بشیء من فیء المسلمین بل وضعه مواضعه».
و قال السّیوطیّ فی الدّرّ النّثیر فی تلخیص نهایة ابن الأثیر:
«و قال علیّ:
هذا جنای و خیاره فیه إذ کلّ جان یده الی فیه
.
أراد أنّی لم أستأثر بشیء من فیء المسلمین و أصل هذا المثل أنّ جذیمة أرسل عمرو ابن أخته مع جماعة یجنون له الکمأة فکانوا إذا وجدوا جیّدة أکلوها و لم یفعل ذلک عمرو فجاءه خاله فقال ذلک».
قال المیدانی فی مجمع الأمثال:«هذا جنای و خیاره فیه،الجنی المجنیّ و یروی:هذا جنای و هجانه فیه،و الهجان البیض و هو أحسن البیاض و أعتقه، یقال:جمل هجان و ناقة هجان،و أوّل من تکلّم بهذا المثل عمرو بن عدیّ ابن أخت جذیمة و ذلک أنّ جذیمة خرج مبتدیا بأهله و ولده فی سنة مکلئة و ضربت له أبنیة فی زهر و روضة فأقبل ولده یجتنون الکمأة فإذا أصاب بعضهم کمأة جیّدة أکلها و إذا أصابها عمرو خبأها فی حجزته،فأقبلوا یتعادون الی جذیمة و عمرو یقول و هو صغیر:
هذا جنای و هجانه فیه إذ کلّ جان یده الی فیه
فضمّه جذیمة إلیه و التزمه و سرّ بقوله و فعله و أمر أن یصاغ له طوق فکان أوّل عربیّ طوّق و کان یقال له:عمرو ذو الطّوق و هو الّذی قیل فیه المثل المشهور:
کبر عمرو عن الطّوق؛و قد مرّ ذکره قبل.
و تقدیر المثل:هذا ما أجتنیه،و لم آخذ لنفسی خیر ما فیه،إذ کلّ جان یده الی فیه؛یأکله».
ص:693
(ص 67)
عبد اللّٰه بن جعفر بن أبی طالب
فی الجرح و التعدیل لابن أبی حاتم الرازیّ:«عبد اللّٰه بن جعفر بن أبی طالب الهاشمیّ أبو جعفر روی عن النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله،روی عنه ابناه(الی آخر ما قال)» و فی الاستیعاب:«عبد اللّٰه بن جعفر بن أبی طالب القرشیّ الهاشمیّ یکنّی أبا جعفر ولدته امّه أسماء بنت عمیس بأرض الحبشة و هو أوّل مولود ولد فی الإسلام بأرض- الحبشة و قدم مع أبیه المدینة و حفظ عن رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و روی عنه(الی أن قال) و کان عبد اللّٰه بن جعفر کریما جوادا ظریفا خلیقا عفیفا سخیّا یسمّی بحر الجود و یقال:انّه لم یکن فی الإسلام أسخی منه(الی آخر ما قال)»و فی تهذیب- التهذیب فی ترجمته:«روی ابن عساکر فی تاریخه عن عبد الملک بن مروان قال:
سمعت أبی قال:سمعت معاویة یقول:رجل بنی هاشم عبد اللّٰه بن جعفر و هو أهل لکلّ شرف لا و اللّٰه ما سابقه أحد الی شرف إلاّ و سبقه»و فی سفینة البحار:«عبد اللّٰه بن جعفر بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-کان جلیلا قلیل الرّوایة،یروی عنه سلیم بن قیس و امّه أسماء بنت عمیس و زوجته زینب بنت عمّه أمیر المؤمنین،و فضائله کثیرة مشهورةروی أنّ النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله مرّ به و هو یصنع شیئا من طین من لعب الصّبیان فقال صلّی اللّٰه علیه و آله له:ما تصنع بهذا؟-قال:أبیعه،قال:ما تصنع بثمنه؟-قال:أشتری رطبا فآکله فقال له النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله:اللّٰهمّ بارک له فی صفقة یمینه.فکان یقال:ما اشتری شیئا قطّ إلاّ ربح فیه فصار أمره إلی أن یمثّل به فقالوا:عبد اللّٰه بن جعفر الجواد، و کان أهل المدینة یتداینون بعضهم من بعض إلی أن یأتی عطاء عبد اللّٰه بن جعفر (الی أن قال)ما حکی عن جود عبد اللّٰه بن جعفر فهو أکثر من أن یذکر و به یضرب المثل قال صاحب نسمة السحر:سمّی عبد اللّٰه بن جعفر ولده معاویة لأنّه جاء البشیر بولادته من احدی جواریه و کان بالشّام عند معاویة فبلغه ذلک فاستدعی
ص:694
عبد اللّٰه و قال:سمّه باسمی و لک مائة ألف درهم ففعل لحاجته و أعطاه معاویة المال فوهبه عبد اللّٰه للّذی بشّره به(الی آخر ما مرّ من ترجمته المشتملة علی فضائله الجمّة)» و قال ابن الأثیر عند ذکره مقتل الحسین فی سنة احدی و ستّین من تاریخه الکامل ما نصه:«و لمّا بلغ عبد اللّٰه بن جعفر قتل ابنیه مع الحسین(ع)دخل علیه بعض موالیه یعزّیه و النّاس یعزّونه فقال مولاه:هذا ما لقیناه من الحسین فحذفه ابن جعفر بنعله و قال:یا ابن اللّخناء أ للحسین تقول هذا؟!و اللّٰه لو شهدته لأحببت أن لا أفارقه حتّی اقتل معه،و اللّٰه انّه لممّا یسخی بنفسی عنهما و یهوّن علیّ المصاب بهما أنّهما أصیبا مع أخی و ابن عمّی مواسیین له صابرین معه ثمّ قال:ان لم تکن آست الحسین یدی فقد آساه ولدی»و نقل السید علی خان فی الدرجات الرفیعة عن المدائنی نحوه و زاد فی آخره:«ثمّ أقبل علی جلسائه فقال:الحمد للّٰه،عزّ علیّ مصرع الحسین؛ان لا أکن واسیت حسینا بیدی فقد واساه ولدای»و سمّی مولاه القائل:هذا ما لقینا من الحسین بأبی السّلاسل(انظر ترجمته المبسوطة ص 168 -184)»فی تنقیح المقال فی ترجمته عن الخصال للصدوق(رحمه الله)باسناده عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام:«قال:انّ رجلا مرّ بعثمان بن عفّان و هو قاعد علی باب المسجد فسأله فأمر له بخمسة دراهم فقال له الرّجل:أرشدنی فقال:دونک الفتیة الّذین تری،و أومی بیده الی ناحیة المسجد و فیها الحسن و الحسین و عبد اللّٰه بن جعفر علیهم السّلام فمضی الرّجل نحوهم حتّی سلّم علیهم و سألهم فقال له الحسن علیه السّلام:یا هذا انّ المسألة لا تحلّ إلاّ فی أحدی ثلاثة؛دم مفجع،أو دین مفزع،أو فقر مدقع، ففی أیّها تسأل؟-فقال فی واحدة من هذه الثّلاثة،فأمر له الحسن علیه السّلام بخمسین دینارا،و أمر له الحسین علیه السّلام بتسعة و أربعین دینارا،و أمر له عبد اللّٰه بثمان و أربعین دینارا،.فانصرف الرّجل و مرّ بعثمان فقال له:ما صنعت؟-قال:مررت بک فسألتک فأمرت لی بما أمرت فلم تسألنی فیما أسال و انّ صاحب الوفرة قال لی:
فیم تسأل؟-ثمّ ذکر السّؤال و الجواب(إلی أن قال)فقال عثمان:فمن لک بمثل أولئک؟!فطمّوا العلم و حازوا الخیر و الحکمة»و فی کتب کثیرة منها الدرجات
ص:695
الرفیعة فی ترجمة عبد اللّٰه بن جعفر:«خرج الحسنان علیهما السّلام و عبد اللّٰه بن جعفر رضی اللّٰه عنه و أبو حبّة الأنصاریّ من مکّة الی المدینة فأصابهم مطر فرجعوا الی خباء أعرابیّ فأقاموا عنده ثلاثا حتّی سکنت السّماء و ذبح لهم فلمّا ارتحلوا قال له عبد اللّٰه:ان قدمت المدینة فاسأل عنّا،فاحتاج الأعرابیّ بعد السّنین فقال امرأته:
لو أتیت المدینة فلقیت أولئک الفتیان فقال:قد نسیت أسماءهم فقالت:سل عن ابن- الطّیّار فأتاه فقال:الق سیّدنا الحسن فلقیه فأمر له بمائة ناقة بفحولها و رعاتها، ثمّ أتی الحسین علیه السّلام فقال:کفانا أبو محمّد مئونة الإبل،.فأمر له بألف شاة،ثمّ أتی عبد اللّٰه-رضی اللّٰه عنه-فقال:کفانی أخوای الإبل و الشّاة،فأمر له بمائة ألف درهم،ثمّ أتی أبا حبّة فقال:و اللّٰه ما عندی مثل ما أعطوک و لکن جئنی بإبلک فأوقرها لک تمرا فلم یزل الیسار فی أعقاب الأعرابیّ».
أقول:ذکر علی بن عیسی الإربلی(رحمه الله)هذه القصّة فی کشف الغمّة بنحو آخر و نصّ عبارته عند ذکره جود الحسن علیه السّلام ما نصّه(ص 167 من الطّبعة القدیمة أی سنة 1294 بطهران):
«و منها ما رواه أبو الحسن المدائنیّ قال:خرج الحسن و الحسین و عبد اللّٰه بن جعفر علیهم السّلام حجّاجا ففاتهم أثقالهم فجاعوا و عطشوا،فمرّوا بعجوز فی خباء لها فقالوا:
هل من شراب؟-فقالت:نعم،فأناخوا بها و لیس لها إلاّ شویهة فی کسر الخیمة فقالت:أحلبوها و امتذقوا لبنها؛ففعلوا ذلک،و قالوا لها:هل من طعام؟-قالت:
لا الاّ هذه الشّاة فلیذبحنّها أحدکم حتّی أهیّئ لکم شیئا تأکلون فقام الیها أحدهم فذبحها و کشطها ثمّ هیّأت لهم طعاما فأکلوا ثمّ أقاموا حتّی أبردوا فلمّا ارتحلوا قالوا لها:نحن نفر من قریش نرید هذا الوجه فإذا رجعنا سالمین فألمّی بنا فانّا صانعون إلیک خیرا؛ثمّ ارتحلوا،و أقبل زوجها و أخبرته عن القوم و الشّاة فغضب الرّجل فقال:و یحک تذبحین شاتی لأقوام لا تعرفینهم ثمّ تقولین:نفر من قریش؟! ثمّ بعد مدّة ألجأتهما الحاجة الی دخول المدینة فدخلاها و جعلا ینقلان البعر و یبیعانه و یعیشان منه،فمرّت العجوز فی بعض سکک المدینة فإذا الحسن علیه السّلام علی باب داره
ص:696
جالس فعرف العجوز و هی له منکرة فبعث غلامه فردّها و قال لها:یا أمة اللّٰه تعرفیننی؟ -فقالت:لا،قال:أنا ضیفک یوم کذا و کذا،فقالت العجوز:بأبی أنت و أمّی فأمر الحسن علیه السّلام فاشتری لها من شاء الصّدقة ألف شاة و أمر لها بألف دینار،و بعث بها مع غلامه الی أخیه الحسین علیه السّلام فقال:بکم وصلک أخی الحسن؟-فقالت:بألف- شاة و ألف دینار،فأمر لها بمثل ذلک،ثمّ بعث بها مع غلامه الی عبد اللّٰه بن جعفر، فقال:بکم وصلک الحسن و الحسین علیهما السّلام؟-فقالت بألفی دینار و ألفی شاة فأمر لها عبد اللّٰه بألفی شاة و ألفی دینار و قال:لو بدأت بی لأتعبتهما فرجعت العجوز الی زوجها بذلک.
قلت:هذه القصّة مشهورة و فی دواوین جودهم مسطورة و عنهم علیهم السّلام مأثورة، و کنت نقلتها علی غیر هذه الرّوایة و أنّه کان معهم رجل آخر من أهل المدینة و أنّها أتت عبد اللّٰه بن جعفر فقال:ابدأ بسیّدیّ الحسن و الحسین فأتت الحسن فأمر لها بمائة بعیر و أعطاها الحسین ألف شاة فعادت الی عبد اللّٰه فسألها فأخبرته فقال:کفانی سیّد ای أمر الإبل و الشّاة و أمر لها بمائة ألف درهم و قصدت المدنیّ الّذی کان معهم فقال لها:أنا لا اجاری أولئک الأجواد فی مدی و لا أبلغ عشر عشیرهم فی النّدی و لکن أعطیک شیئا من دقیق و زبیب فأخذت و انصرفت».
و فی تاریخ ابن عساکر فی ترجمة عبد اللّٰه بن جعفر(ج 7؛ص 335):
«خرج حسین بن علیّ و عبد اللّٰه بن جعفر و سعید بن العاص فی حجّ أو عمرة فلمّا قفلوا اشتاقوا الی المدینة فرکبوا صدور رواحلهم بأبدانهم و خلّفوا أثقالهم و کان ذلک فی الشّتاء فلمّا بلغوا المنجنین قرب اللّیل أصابهم مطر و اشتدّ علیهم البرد فاحتاجوا الی مبیت و کنّ فنظروا الی نار تلوح لهم عن ناحیة من الطّریق فأمّوها فإذا هی نار لإنسان من مزینة فسألوه المبیت و القری فأنزلهم و أدخلهم خباءه و حجز بینهم و بین امرأته و صبیانه بکساء ثمّ قال الی شاة فذبحها و سلخها ثمّ قرّبها الیهم و أضرم لهم نارا عظیمة فباتوا علیها،فدخل علی امرأته و هو یظنّ أنّهم قد ناموا فقالت له: ویحک ما صنعت بأصبیتک فجعتهم بشویهتهم لم یکن لهم غیرها یصیبون من لبنها لقوم مرّوا بک کسحابة فرّغت ما فیها ثم استقلّت لا خیر عندهم،فقال لها: ویحک و اللّٰه لقد رأیت أوجها
ص:697
صباحا لا تسلمهم الاّ الی خیر فباتوا عنده،فلمّا أصبحوا أرادوا المضیّ فقالوا:یا أخا مزینة هل عندک من صحیفة و دواة؟-قال:لا و اللّٰه هذا شیء ما اتّخذته قطّ فکتبوا أسماءهم بخرقة بحممة ثمّ قالوا:احتفظ بها،قال:فأکنّها المزنیّ و أیس من خیرهم فلبث بذلک ما شاء اللّٰه ثمّ انّه نزل قوم من أهل المدینة قریبا منه فذهب الیهم بالخرقة فقال لهم:تعرفون هؤلاء بأبی أنتم؟-قالوا:ویلک من أین لک هؤلاء؟-فأخبرهم بقصّتهم فقالوا له:انطلق معنا فانطلق المزنیّ مع المدنیّین حتّی قدم المدینة فغدا الی سعید و هو أمیر المدینة یومئذ فلمّا رآه رحّب به و قال:أنت المزنیّ؟-قال:
نعم،قال:هل جئت واحدا من صاحبیّ؟-قال:لا،قال:یا کعب اذهب فأعطه ألف شاة و رعاتها،فلمّا خرج به کعب قال له:انّ الأمیر قد أمر لک بما قد سمعت فان شئت اشترینا لک و ان شئت أعطیناک الثّمن بأغلی القیمة؟-قال:لا بل الثّمن أحبّ إلیّ فأعطاه الثّمن ثمّ صار الی حسین،فلمّا رآه رحّب به ثمّ قال:أ مزنیّا؟-قال:نعم بأبی أنت و امّی فقال له:هل جئت واحدا من صاحبیّ؟-قال:نعم سعیدا،قال:فما صنع بک؟-قال:
أعطانی ألف شاة و رعاتها،فقال لقیّمه:اذهب فأعطه ألف شاة و رعاتها و زده عشرة آلاف درهم ثمّ قال له:ان شئت ثمن الالف و ان شئت اشتریناه لک؟فاختار الثّمن، ثمّ ذهب الی عبد اللّٰه بن جعفر فقال له:مرحبا أ مزنیّا؟-قال:نعم بأبی أنت و أمّی، قال:هل جئت أحدا من صاحبیّ فأخبره بسعید و بالحسین و بما أعطیاه فقال عبد اللّٰه لخازنه:اذهب و أعطه ألف شاة و رعاتها و سجّل له ببیع أرض کذا لأرض فیها عین عظیمة الخطر تغلّ مالا کثیرا فکان المزنیّون الّذین یسکنون الحلح میاسیر الی زمن بعید لأجل ذلک.
و خرج عبد اللّٰه بن جعفر حاجّا فلمّا کان ببعض الطّریق تقدّم ثقله علی راحلة له فانتهی الی أعرابیّة جالسة علی باب الخیمة فنزل عن راحلته ینتظر أصحابه فلمّا رأته قد نزل قامت الیه فقالت:الیّ بوّأک اللّٰه مساکن الأبرار فأعجب بمنطقها فتحوّل الی باب الخیمة فألقت له وسادة من أدم فجلس علیها ثمّ قامت الی عنیزة فی قعر الخیمة فما شعر حتّی قدّمت منها عضوا فجعل ینهش و أقبل أصحابه فلمّا رأوه نزلوا فأتتهم
ص:698
بالّذی بقی عندها من العنز فطعموا و أخرجوا سفرهم فقال عبد اللّٰه:ما بنا الی طعامکم حاجة سائر الیوم فلمّا أراد أن یرتحل دعا مولاه الّذی کان یلی نفقته فقال:هل معک من نفقتنا شیء؟-قال:نعم،قال:کم هو؟-قال:ألف دینار،قال:أعطها خمسمائة و احتبس لنفقتک باقیها،فدفع المال الیها فأبت أن تقبل،فلم یزل عبد اللّٰه یکلّمها و هی تقول:ای و اللّٰه أکره عذل بعلی فطلب الیها عبد اللّٰه حتّی قبلت فودّعها و ارتحل هو و أصحابه فلم یلبث أن استقبله أعرابیّ یسوق إبلا له فقال عبد اللّٰه:ما أراه الاّ المحذور فلو انطلق بعضکم فعلم لنا علمه ثمّ لحقنا،فانطلق بعض أصحابه راجعا متنکّرا حتّی نزل قریبا منه فلمّا أبصرت المرأة الأعرابیّ مقبلا قامت الیه تتفدّاه و تقول:بأبی أنت و أمّی:
توسّمته لمّا رأیت مهابة علیه فقلت المرء من آل هاشم
و الاّ فمن آل المرار فانّهم ملوک ملوک من ملوک أعاظم
فقمت الی عنز بقیّة أعنز لأذبحها فعل امرئ غیر نادم
فعوّضنی منها غناء و لم یکن یساوی لحیم العنز خمس دراهم
بخمس مئین من دنانیر عوّضت من العنز ما جادت به کفّ آدمی
ثمّ أظهرت الدّنانیر له و قصّت علیه القصّة فقال:بئس لعمر اللّٰه معقل الأضیاف کنت،أ بعت معروفک بما أری من الأحجار؟!قالت:انّی و اللّٰه قد کرهت ذلک و خفت العذل،قال:و هذه لم تخافی العار و خفت العذل؟!کیف أخذ الرّکب فأشارت له الی الطّریق قال:و هذا یعنی الرّجل الّذی أرسله عبد اللّٰه؟فقال:اسرجی لی فرسی قالت:تصنع ما ذا؟-قال:ألحق القوم فان سلّموا الیّ معروفی و الاّ حاربتهم قالت:
أنشدک اللّٰه أن تفعل فتسوأهم فأقبل علیها ضربا و قال:رکنت الی امحاق المعروف، فرکب فرسه و أخذ رمحه،فجعل الرّجل صاحب عبد اللّٰه یسیر معه و یقول له:ما أراک تدرک القوم فقال:و اللّٰه لآتینّهم و لو بلغوا کذا و کذا فلمّا رأی الرّجل أنّه غیر منته قال:علی رسلک أدرک لک القوم و أخبرهم خبرک،فتقدّم الرّجل فأخبر ابن جعفر و قصّ علیه القصّة فقال عبد اللّٰه:قد کانت المرأة حذرة من الشّؤم ثمّ لحقهم الأعرابیّ
ص:699
فسلّم علیه ابن جعفر و أخبره بحسن صنیع المرأة فقال:و اللّٰه ما رأیت ذلک بتمامه فلم یزل یکلّمه و یسأله و الأعرابیّ یأبی الاّ ردّ الدّراهم،فلمّا رأی عبد اللّٰه منه الجد قال له:انظر فی أمرک و ما نحبّ أن یرجع إلینا شیء قد أمضیناه فتنحّی الاعرابیّ من بین یدیه فصلّی رکعتین ثمّ قام فرکب فرسه و أخرج قوسه و نبله،فقال له عبد اللّٰه:
ما هاتان الرّکعتان؟-قال:استخرت فیهما ربّی عزّ و جلّ فی محاربتکم فقال:علی ما عزم لک من ذلک؟-قال،عزم لی رشدا أو ترجعون أحجارکم و تسلّمون لنا معروفنا؟-فقال عبد اللّٰه:نفعل،فأمر بالدّنانیر فقبضت فولّی الأعرابیّ منصرفا،فقال له عبد اللّٰه:
ألا نزوّدک طعاما؟-فقال:الحیّ قریب؛فهل من حاجة؟-قال:نعم،قال:و ما هی؟- قال:المرأة[لا]تحرّها بسوء فعلک،فاستضحک الأعرابیّ و ولّی منصرفا.
ثمّ انّ عبد اللّٰه حکی لیزید تلک القصّة فقال یزید:ما سمعت بأعجب من هذا».
و قال أیضا(فی ص 333):
«و کان الحسین یقول:علّمنا ابن جعفر السّخاء».
و فیها أیضا:
«و عاتبه بعض أصحابه علی السّخاء فقال:یا هؤلاء انّی عوّدت اللّٰه عادة و عوّدنی عادة و انّی أخاف ان قطعتها قطعنی».
أقول:قصص جود عبد اللّٰه بن جعفر و کرمه و سخائه أکثر من أن تحصی،و الکتب الموضوعة لذکر الأجواد و الکرماء و الأسخیاء قد کفتنا مئونة الخوض فیها و انّما ذکرنا شیئا منها هنا لنتبرّک بذکرها فی هذه التّعلیقات.
(ص 68)
تحقیق حول کلمة«ینبع»
فی النهایة:«ینبع بفتح الیاء و سکون النّون و ضمّ الباء الموحّدة قریة کبیرة
ص:700
بها حصن علی سبع مراحل من المدینة من جهة البحر»و فی مجمع البحرین بعد ذکر مثله:«قیل:انّه لمّا قسم رسول اللّٰه الفیء أصاب علیّ علیه السّلام أرضا فاحتفر عینا فخرج منها ماء ینبع فی الماء کهیئة عنق البعیر فسمّاها عین ینبع»قال المجلسی(رحمه الله) فی الجزء الأوّل من أجزاء المجلّد الخامس عشر(ص 44)بعد نقل شطر من کلمات اللّغویّین:«و هو من أوقاف أمیر المؤمنین علیه السّلام أجری عینه کما یظهر من الأخبار» و قال فی المجلد التاسع(ص 515)نقلا عن المناقب:«و أخرج علیه السّلام ماء عین بینبع جعلها للحجیج و هو باق الی یومنا هذا»و فی القاموس:«و ینبع کینصر حصن له عیون و نخیل و زروع بطریق حاجّ مصر»قال الزبیدی ضمن ما قال فی شرحه:«قلت:و هو الآن صقع کبیر بین الحرمین الشّریفین،و أما العیون فانّه لم یبق منها الاّ الآثار» و فی الأساس:«و قد نبع ینبع(بفتح الباء)و ینبع(بضمّها)و منه نقل اسم«ینبع»لکثرة ینابیعها سمعت الشّریف سلمة بن عیّاش الینبعیّ:کانت له مائة و سبعون عینا فوّارة و کان عینه ینبوع».
و قال یاقوت فی معجم البلدان بعد ضبط ینبع ما نصه:
«قال عرام بن الأصبغ السلمیّ:هی عن یمین رضوی لمن کان منحدرا من المدینة الی البحر علی لیلة من رضوی من المدینة علی سبع مراحل و هی لبنی حسن بن علیّ و کان یسکنها الأنصار و جهینة و لیث،و فیها عیون عذاب غزیرة و وادیها یلیل و بها منبر و هی قریة غنّاء و وادیها یصبّ فی غیقة.و قال غیره:ینبع حصن به نخیل و ماء و زروع و بها وقوف لعلیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-یتولاّها ولده.و قال ابن- درید:ینبع بین مکّة و المدینة.و قال غیره:ینبع من أرض تهامة غزاها النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله فلم یلق کیدا و هی قریبة من طریق الحاجّ الشّامیّ أخذ اسمه من الفعل المضارع لکثرة ینابیعها،و قال الشّریف بن سلمة بن عیّاش الینبعیّ:عددت بها مائة و سبعین عینا (الی آخر ما قال)».
ص:701
(ص 70)
أبو إسحاق السبیعی الهمدانیّ
فی تقریب التهذیب:«عمرو بن عبد اللّٰه الهمدانیّ أبو إسحاق السّبیعیّ بفتح- المهملة و کسر الموحّدة مکثر ثقة عابد من الثّالثة اختلط بآخره مات سنة تسع و عشرین و مائة،و قیل:قبل ذلک/ع»و فی تهذیب التهذیب فی ترجمته:«روی عن علیّ بن أبی طالب(الی أن قال)و قال أبو إسحاق الجوزجانیّ،کان قوم من أهل الکوفة لا تحمد مذاهبهم یعنی التّشیّع هم رءوس محدّثی الکوفة مثل أبی إسحاق و الأعمش و منصور و زبید و غیرهم من أقرانه احتملهم النّاس علی صدق ألسنتهم فی الحدیث و وقفوا عند ما أرسلوا لما خافوا أن لا تکون مخارجها صحیحة،فأمّا أبو إسحاق فروی عن قوم لا یعرفون و لم ینتشر عنهم عند أهل العلم إلاّ ما حکی أبو إسحاق عنهم فإذا روی تلک الأشیاء عنهم کان التّوقیف فی ذلک عندی الصّواب»و فی وفیات الأعیان لابن خلکان(ج 1 من طبعة بولاق ص 485):«أبو إسحاق عمرو بن عبد اللّٰه بن علیّ بن أحمد بن محمّد ابن السّبیعیّ الهمدانیّ الکوفیّ من أعیان التّابعین رأی علیّا و ابن عبّاس و ابن عمر و غیرهم من الصّحابة رضی اللّٰه عنهم،و روی عنه الأعمش و شعبة و الثّوریّ و غیرهم رضی اللّٰه عنهم،و کان کثیر الرّوایة ولد لثلاث سنین بقین من خلافة عثمان،و توفّی سنة سبع و عشرین و قیل ثمان و عشرین و قیل:
تسع و عشرین و مائة و قال یحیی بن معین و المدائنیّ:مات سنة اثنتین و ثلاثین و مائة و اللّٰه أعلم.
و السبیعی بفتح السّین المهملة و کسر الباء الموحّدة و سکون الیاء المثنّاة من تحتها و بعدها عین مهملة؛هذه النّسبة إلی سبیع و هو بطن من همدان و تقدّم الکلام علی همدان و کان أبو إسحاق المذکور یقول:رفعنی أبی حتّی رأیت علیّ بن أبی طالب رضی اللّٰه عنه یخطب و هو أبیض الرّأس و اللّحیة»أقول:تقدّم هذا
ص:702
الحدیث فی الکتاب فی باب سیرة علیّ علیه السّلام فی نفسه(ص 99)عن علیّ بن عابس عن أبی إسحاق قال:رفعنی(الحدیث)و زاد فی آخره:«عریض ما بین المنکبین».
و قال ابن الأثیر فی اللباب:«السبیعی بفتح السّین المهملة و کسر الباء الموحّدة و بعدها یاء معجمة باثنتین من تحتها ساکنة و فی آخرها عین مهملة؛هذه النّسبة إلی سبیع و هو بطن من همدان(الی أن قال)و المشهور بهذه النّسبة جماعة منهم أبو إسحاق عمرو بن عبد اللّٰه بن علیّ السّبیعیّ ولد سنة تسع و عشرین فی خلافة عثمان رأی علیّا و ابن- عبّاس و البراء بن عازب و غیرهم من الصّحابة روی عنه الأعمش و منصور و الثّوریّ مات سنة سبع و عشرین و مائة»قال الفیروزآبادی فی القاموس:فی مادّة«سبع»:
«و کأمیر السّبیع بن سبع أبو بطن من همدان منهم الامام أبو إسحاق عمر[و]بن عبد اللّٰه،و محلّة بالکوفة منسوبة الیهم أیضا»و فی الاشتقاق لابن درید عند ذکره ولد مالک بن زید بن کهلان(ص 427):«و من بطونهم بنو سبع و بنو السّبیع و بنو حوث،و السّبیع مثل المسبوع سواء و هو الّذی قد أکل السّبع غنمه و هو المسبع أیضا و لهم جبّانة السّبیع بالکوفة منهم أبو إسحاق الفقیه الّذی یقال له السّبیعیّ»و نقل المامقانی(رحمه الله)فی تنقیح المقال عن البحار فی باب أحوال السّجّاد علیه السّلام روایة عن الاختصاص للمفید(رحمه الله)تدلّ علی وثاقته و جلالته بما لا مزید علیه فراجع.
(ص 87)
سوید بن غفلة
فی تقریب التهذیب:«سوید بن غفلة بفتح المعجمة و الفاء أبو أمیّة الجعفیّ مخضرم من کبار التّابعین قدم المدینة یوم دفن النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و کان مسلما فی حیاته ثمّ نزل الکوفة و مات سنة ثمانین و له مائة و ثلاثون سنة/ع»و فی تهذیب التهذیب فی ترجمته:«روی عن أبی بکر،و عمر،و عثمان،و علیّ
ص:703
(الی آخر ما قال)»و نظیره فی الخلاصة للخزرجی،و فی جامع الرواة نقلا عن رجال البرقیّ(رحمه الله):«أنّه عدّ سوید بن غفلة الجعفیّ فی الأولیاء من أصحاب علیّ علیه السّلام(فأشار الی موارد نقل روایاته)»و قال ابن داود فی رجاله:«سوید ابن عفلة بالعین المهملة و الفاء المفتوحتین من أصحاب علیّ و الحسن علیهما السّلام ذکره الشّیخ فی رجاله و کذا العقیقیّ من الأولیاء»و قال الساروی فی توضیح- الاشتباه:«سوید بن عفلة بالعین و الفاء المفتوحتین و ضبطها بعضهم بالمعجمة و هو الأکثر و نقل عن التّقریب:سوید بن غفلة بفتح المعجمة و الفاء قال البرقیّ:انّه من أولیاء أمیر المؤمنین علیه السّلام»و قال الطریحی(رحمه الله)فی مجمع البحرین:
«سوید بن غفلة بالغین المعجمة من رواة الحدیث و شهد مع علیّ علیه السّلام فی صفّین و تزوّج و هو ابن مائة سنة و ستّة عشر سنة فافتضّها و کان یختلف الیها و قد أتت علیه سبع و عشرون و مائة سنة سکن الکوفة و مات فی زمن الحجّاج»و قال المامقانی(رحمه الله)فی تنقیح المقال:«سوید بن غفلة،المشهور أنّ غفلة بالغین المعجمة و الفاء نصّ علی ذلک جمع منهم صاحبا المنهج و مجمع البحرین،قیل:و هو المضبوط فی کتب الرّجال للشّیخ(رحمه الله)بخطّ ابن طاووس و رجال البرقیّ،و قال ابن- داود:سوید بن عفلة بالعین المهملة و الفاء المفتوحتین،و کافّة الضّابطین من العامّة و الخاصّة علی خلافه فانّهم بین مغفل لضبط غفلة کالعلاّمة و بین ناصّ علی کونه بالغین المعجمة(الی أن قال)و قد وثقه الذهبی فی مختصره حیث قال:«ولد عام الفیل أو بعده بعامین و أسلم و قد شاخ فقدم المدینة و قد فرغوا من دفن المصطفی صلّی اللّٰه علیه و آله (الی أن قال)و کان ثقة نبیلا عابدا زاهدا قانعا بالیسیر کبیر الشّأن-رحمه اللّٰه- یکنی أبا أمیّة(الی أن قال)و قال المقدسی:سوید بن غفلة بن عوسجة بن عامر الجعفیّ العراقیّ أدرک زمان النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله،ولد عام الفیل،سمع علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، روی عنه الشّعبیّ و غیره،قال عمرو بن علیّ:مات سوید بن غفلة سنة اثنتین و ثمانین و هو ابن عشر و مائة سنة(انتهی)و قال المیر الداماد(رحمه الله):انّه من أولیاء أمیر المؤمنین علیه السّلام و خلّص أصحابه و من أصحاب أبی محمّد الحسن علیه السّلام،و عدّه العلاّمة فی الخلاصة
ص:704
فی العبارة المتقدّم نقلها فی القائدة الثّانیة عشر نقلا عن البرقیّ من أولیاء أمیر المؤمنین علیه السّلام،و عدّه ابن عبد البرّ و أبو مندة و أبو نعیم من أصحاب رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله،و عدّه الشّیخ(رحمه الله)فی رجاله تارة من أصحاب أمیر المؤمنین و اخری من أصحاب الحسن» أقول:نقلت کلامه بتغییر یسیر فی التّرتیب لا فی الألفاظ.و قال المحدث القمی(رحمه الله) فی سفینة البحار:«قال الفضل بن شاذان:قد أجمع أهل الآثار علی أنّه[أی سوید ابن غفلة]کان کثیر الغلط(الی أن قال بعد الخوض فی ترجمته)قلت:و هو الّذی أتی بحروف المعجم من بدنه ثلاثا فی محضر عبد الملک بن مروان»و فی الاشتقاق لابن درید عند ذکره قبائل جعفی(ص 408):«و من رجالهم سوید بن غفلة ابن عوسجة الفقیه أدرک النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و رحل الیه فقدم المدینة و قد قبض علیه السّلام و صحب أبا بکر و عمر و عثمان و علیّا-رضوان اللّٰه علیهم-و اشتقاق«غفلة»من قولهم:
غفلت الشّیء إذا سترت عنه و ناقة غفل لا آثار بها،و صحراء غفل لا علم بها» و قال ابن سعد فی الطبقات عند ذکره الطبقة الاولی من أهل الکوفة ممّن روی عن الخلفاء الأربعة و عبد اللّٰه بن مسعود و غیرهم ما نصّه(ص 45؛ج 6 من طبعة اروبا):«سوید بن غفلة بن عوسجة بن عامر....بن جعفیّ بن سعد العشیرة من مذحج أدرک النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و وفد علیه فوجده و قد قبض فصحب أبا بکر و عمر و عثمان و علیّا،و شهد مع علیّ صفّین،و سمع من عبد اللّٰه بن مسعود و لم یسمع من عثمان شیئا و کان یکنّی أبا أمیّة(الی أن قال)أخبرنا الفضل بن دکین،قال:حدّثنا حنش بن الحارث،عن علیّ بن مدرک:أنّ سوید بن غفلة کان یؤذّن بالهاجرة فسمعه الحجّاج و هو بالدّیر فقال:ایتونی بهذا المؤذّن فأتی سوید بن غفلة فقال:
ما حملک علی الصّلاة بالهاجرة؟-فقال:صلّیتها مع أبی بکر و عمر فقال:لا تؤذّن لقومک و لا تؤمّهم،و کان أبو بکر بن عیّاش یروی هذا الحدیث أیضا عن أبی حصین عن سوید و یزید فیه«و عثمان»قال:فقال الحجّاج:اطّرحوه عن الأذان و عن الأمّ»(الی أن قال)أخبرنا عبد الرّحمن بن محمّد المحاربیّ عن لیث عن خیثمة قال:
أوصی سوید بن غفلة قال:إذا متّ فلا تؤذنوا بی أحدا و لا تقرّبوا قبری جصّا
ص:705
و لا آجرّا و لا عودا،و لا تصحبنی امرأة،و لا تکفّنونی إلاّ فی ثوبیّ.
قال:أخبرنا محمّد بن عمر قال:توفّی سوید بن غفلة بالکوفة سنة احدی أو اثنتین و ثمانین فی خلافة عبد الملک بن مروان،قال:أخبرنا الفضل بن دکین قال:مات سوید بن غفلة و هو ابن مائة و ثمان و عشرین سنة».
(ص 88)
حول دلالة الروایة علی زهده(ع)
قال ابن أبی الحدید فی شرح النهج(ج 1؛ص 181؛س 30)ما نصه:
«و روی عمران بن مسلمة عن سوید بن علقمة قال:دخلت علی علیّ علیه السّلام بالکوفة فإذا بین یدیه قعب لبن أجد ریحه من شدّة حموضته(الحدیث)»و نقله المجلسی(رحمه الله)عنه فی تاسع البحار فی باب جوامع مکارم أخلاقه علیه السّلام (ص 540؛س 24)أقول:و ان لم یذکر ابن أبی الحدید هنا مأخذ نقل الحدیث إلاّ أنّ سیاق نقله الأحادیث مرتّبة من جهة الأسانید و المتون کما فی المتن دلیل علی أنّه مأخوذ من کتاب الغارات فتفطّن.
قال أخطب خطباء خوارزم أبو المؤید الموفق بن أحمد المکیّ الحنفی فی کتابه«المناقب»فی الفصل العاشر الّذی فی بیان زهده[أی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام]فی الدّنیا(ص 67-68 من طبعة النّجف سنة 1385:) «أخبرنا الشّیخ الزّاهد الحافظ أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ الخوارزمیّ، أخبرنی القاضی الامام شیخ القضاة إسماعیل بن أحمد الواعظ،أخبرنی والدی أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقیّ،أخبرنی أبو عبد اللّٰه الحافظ،أخبرنی أبو بکر بن أبی نصر الدّابرویّ بمرو،حدّثنی موسی بن یوسف،حدّثنی الحسین بن عیسی بن میسرة،حدّثنی عبد الرّحمن بن مغرا،حدّثنی أبو سعید البقّال،عن عمران بن مسلم، عن سوید بن غفلة قال:
ص:706
دخلت علی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام القصر فوجدته جالسا و بین یدیه صحفة فیها لبن حازر أجد ریحه من شدّة حموضته و فی یدیه رغیف أری آثار قشار الشّعیر فی وجهه و هو یکسره بیده أحیانا فإذا أعیی علیه کسره برکبته و طرحه فی اللّبن فقال:ادن فأصب من طعامنا هذا،فقلت:انّی صائم فقال:سمعت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول:من منعه الصّیام من طعام یشتهیه کان حقّا علی اللّٰه أن یطعمه من طعام الجنّة و یسقیه من شرابها،قال:فقلت لجاریته و هی قائمة بقرب منه:و یحک یا فضّة ألا تتّقین اللّٰه فی هذا الشّیخ؟!ألا تنخلون له طعاما ممّا أری فیه من النّخالة؟!فقالت:
لقد تقدّم إلینا أن لا ننخل له طعاما،قال لی:ما قلت لها؟-فأخبرته فقال:بأبی و أمّی من لم ینخل له طعام،و لم یشبع من خبز البرّ ثلاثة أیام حتّی قبضه اللّٰه عزّ و جلّ.
قال المصنف(رضی الله عنه):الحازر اللّبن الحامض جدّا؛و فی المثل:عدی القارص فحرز أی جاوز القارص حدّه،فحذف المفعول؛یضرب فی تفاقم الأمر لأنّ القارص بحذاء اللّسان و الحازر فوقه؛قال العجّاج:
یا عمر بن معمر لا منتظر بعد الّذی عدی القروص فحزر من أمر قوم خالفوا هذا البشر
أراد حروریّا جاوز قدره».
قال العالم الخرّیت الخبیر و النّاقد النّحریر البصیر علی بن عیسی الإربلی قدّس- اللّٰه روحه و نوّر ضریحه فی کشف الغمة فی معرفة الائمّة عند ذکره زهد أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام فی الدّنیا تحت عنوان«وصف زهده فی الدنیا»بعد نقل الحدیث من مناقب الخوارزمی کما نقلناه ما نصه(انظر ص 47 من طبعة طهران سنة 1294):
«انظر هداک اللّٰه و إیّانا الی شدّة زهده و قناعته فانّ إیراده الحدیث و قوله علیه السّلام من منع نفسه من طعام یشتهیه؛.دلیل علی رضاه بطعامه و کونه عنده طعاما مشتهی یرغب فیه من یراه،و ما ذاک لأنّه علیه السّلام لا یهتدی الی الأطعمة المتخیّرة و الألوان المعجبة و لکنّه اقتدی برسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و وطّن نفسه الشّریفة علی الصّبر علی جشوبة المأکل و خشونة الملبس رجاء ما عند اللّٰه و تأسیّا برسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فصار ذلک له ملکة و طبیعة،و من عرف ما یطلب هان علیه ما یبذل».
ص:707
(ص 95)
شرح حول بعض کلمات الحدیث
فی النهایة:«و فیه أنّ جاریتین جاءتا تشتدّان الی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و هو یصلّی فأخذتا برکبتیه ففرع بینهما أی حجز و فرّق یقال:فرع و فرّع،یفرع و یفرّع و منه حدیث ابن عبّاس:اختصم عنده بنو أبی لهب فقام یفرع بینهم،و حدیث علقمة:کان یفرع بین الغنم ای یفرّق و ذکره الهرویّ فی القاف قال أبو موسی:و هو من هفواته» و فی لسان العرب:«فرع بین القوم یفرع فرعا[کمنع یمنع منعا]حجز و أصلح،و فی الحدیث أنّ جاریتین جاءتا تشتدّان الی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و هو یصلّی فأخذتا برکبتیه ففرع بینهما أی حجز و فرّق و یقال منه فرّع یفرّع[تفریعا]أیضا و فرّع بین القوم و فرّق بمعنی واحد،و فی الحدیث عن أبی الطّفیل قال:کنت عند ابن عبّاس فجاء بنو أبی لهب یختصمون فی شیء بینهم فاقتتلوا عنده فی البیت فقام یفرّع بینهم أی یحجز بینهم،و فی حدیث علقمة:کان یفرّع بین الغنم أی یفرّق قال ابن الأثیر:و ذکره الهرویّ فی القاف و قال:قال أبو موسی:و هو من هفواته» و فی القاموس و معیار اللغة:«المفارع الّذین یکفّون بین النّاس؛الواحد کمنبر» و فی تاج العروس:«یکفّون أی یصلحون یقال،رجل مفرع من قوم مفارع[أی کمنابر]».
و أماقوله(ع):«صدقنی سن بکرة».فقال أبو عبید القاسم بن سلام الهروی فی غریب الحدیث تحت عنوان«أحادیث علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-(ج 3؛ص 361):
«قال أبو عبید:فی حدیثه علیه السّلام أنّ رجلا أتاه و علیه ثوب من قهز فقال:انّ بنی فلان ضربوا بنی فلان بالکناسة فقال علیّ:صدقنی سنّ بکرة.
ص:708
قال الأصمعی و غیره:هذا مثل تضربه العرب للرّجل یأتی بالخبر علی وجهه یصدق فیه،و یقال:انّ أصل هذا أنّ الرّجل ربّما باع بعیره فیسأله المشتری عن سنّه فیکذبه فعرض رجل بکرا له فصدق فی سنّه فقال الآخر:صدقنی سنّ بکرة؛فصار مثلا لمن أخبر بصدق.و قوله:«ثوب من قهز»یقال:هی ثیاب بیض أحسبها یخالطها الحریر قال أبو عبید(یعنی به نفسه):و لا أری هذه الکلمة عربیّة(فخاض فی بیان مدّعاه)».
و قال الزمخشریّ فی الفائق فی(ق ه ز)«عن علیّ-رضی اللّٰه تعالی عنه-فذکر مثل ما نقله الهرویّ ثمّ قال:«القهز ضرب من الثّیاب یتّخذ من صوف کالمرعزیّ ربّما خالطه الحریر صدّقه علیّ-رضی اللّٰه تعالی عنه-و هو مثل یضرب لمن یأتی بالخبر علی وجهه و أصله مذکور فی مستقصی الأمثال»و قال فی مستقصی الأمثال فی حرف الصاد مع الدال(ج 2؛ص 140):«صدقنی سنّ بکرة أی فی سنّه فحذف الجارّ و أوصل الفعل کقولهم:صدقت الحدیث و أصله أنّ رجلا ساوم رجلا ببعیر و سأله عن سنّه فزعم أنّه بازل فبینما هما کذلک نفر فدعاه:هدع هدع؛فسکن،و هی کلمة تسکّن بها صغار الإبل فقال المشتری ذلک،یرید أنّه صدق فی سنّه الآن لمّا دعاه بتلک الکلمة و قد کان کاذبا».
و قال فی أساس البلاغة:«صدقته الحدیث و فی مثل:صدقنی سنّ بکرة» و قال الدمیری فی حیاة الحیوان(فی ب ک ر):«و فی حدیث علیّ علیه السّلام:
صدقنی سنّ بکرة؛.و هو مثل تضربه العرب للصّادق فی خبره و یقوله الإنسان علی نفسه و ان کان ضارّا له،و أصله أنّ رجلا ساوم رجلا فی بکر یشتریه فسأل صاحبه عن سنّه فأخبره بالحقّ فقال المشتری:صدقنی سنّ بکرة»و قال ابن الأثیر فی النهایة فی ص د ق:«و فی حدیث علیّ-رضی اللّٰه عنه-:صدقنی سنّ بکرة؛.هذا مثل یضرب للصّادق فی خبره و قد تقدّم فی حرف السّین»و قال فی حرف السین:«و فی حدیث علیّ:صدقنی سنّ بکرة،.هذا مثل یضرب للصّادق فی خبره و یقوله الإنسان علی نفسه و ان کان ضارّا له،و أصله أنّ رجلا ساوم رجلا فی بکر لیشتریه فسأل صاحبه عن سنّه فأخبره بالحقّ،فقال المشتری:صدقنی سنّ بکرة»و قال فی
ص:709
«قهز»ما نصه:«فی حدیث علیّ:انّ رجلا أتاه و علیه ثوب من قهز:القهز بالکسر ثیاب بیض یخالطها حریر و لیست بعربیّة محضة و قال الزّمخشریّ:القهز و القهز[أی بالفتح و الکسر]ضرب من الثّیاب یتّخذ من صوف کالمرعزیّ،و ربّما خالطه الحریر».
و قال المیدانی فی مجمع الأمثال(ص 350 من طبعة إیران):
«صدقنی سنّ بکرة،.البکرة الفتیّ من الإبل و یقال:صدقته الحدیث و فی الحدیث؛یضرب مثلا فی الصّدق و أصله أنّ رجلا ساوم رجلا فی بکر فقال:ما سنّه؟- فقال صاحبه:بازل ثمّ نفر البکر فقال له صاحبه:هدع هدع؛و هذه لفظة تسکّن بها الصّغار من الإبل فلمّا سمع المشتری هذه الکلمة قال:صدقنی سنّ بکرة،و نصب سنّ علی معنی عرّفنی سنّ،و یجوز أن یقال:أراد صدقنی خبر سنّ ثمّ حذف المضاف، و یروی:صدقنی سنّ،بالرّفع،جعل الصّدق للسّنّ توسّعا.
قال أبو عبید:و هذا المثل یروی عن علی علیه السّلام:
أنّه اتی فقیل له:انّ بنی فلان و بنی فلان اقتتلوا فغلب بنو فلان؛فأنکر ذلک،ثمّ أتاه آت فقال:بل غلب بنو فلان القبیلة الأخری فقال علیّ علیه السّلام:صدقنی سنّ بکرة.
و قال أبو عمرو:دخل الأحنف علی معاویة بعد ما مضی علیّ علیه السّلام فعاتبه معاویة و قال له:أما انّی لم أنس و لم أجهل اعتزالک یوم الجمل ببنی سعد و نزولک بهم سفوان و قریش تذبح بناحیة البصرة ذبح الحیران،و لم أنس طلبک الی ابن أبی- طالب أن یدخلک فی الحکومة لتزیل عنّی أمرا جعله اللّٰه لی و قضاه،و لم أنس تحضیضک بنی تمیم یوم صفّین علی نصرة علیّ کلّ یبکّته،قال:فخرج الأحنف من عنده فقیل له:ما صنع بک؟و ما قال لک؟-قال:صدقنی سنّ بکرة؛أی خبّرنی بما فی نفسه و ما انطوت علیه ضلوعه».
و قال أبو هلال العسکری فی جمهرة الأمثال(ص 130 من طبعة بمبئی):
«قولهم:صدقنی سنّ بکرة؛متعدّ الی مفعولین،یضرب مثلا للرّجل یکذب صاحبه فی الأمر فیدلّ بعض أحواله علی الصّدق،و أصله أنّ رجلا ساوم رجلا ببعیر
ص:710
و سأل عن سنّه فأخبره أنّه بکر ففرّ عنه فوجده هرما فقال:صدقنی سنّ بکرة، و البکر الفتیّ من الإبل بمنزلة الفتی من النّاس و الجمع أبکار،و الأنثی بکرة و الجمع بکرات»و فی الصحاح:«الصّدق خلاف الکذب و قد صدق فی الحدیث و یقال:صدقه الحدیث و فی المثل:صدقنی سن بکرة؛و ذلک أنّه لمّا نفر قال له:
هدع،و هی کلمة تسکّن بها صغار الإبل إذا نفرت،و صدقوهم القتال»و قد قال فیما سبق:«هدع بکسر الهاء و فتح الدّال و تسکین العین کلمة تسکّن بها صغار الإبل إذا نفرت»و فی القاموس:«صدقنی سنّ بکرة،فی ه د ع»و قال فی ه د ع:«هدع بکسر الهاء ساکنة العین و بسکون الدّال مکسورة العین کلمة تسکّن بها صغار الإبل عن نفارها»فقال الزبیدی فی تاج العروس:«هکذا فی سائر النّسخ الموجودة و لم یذکر فیها ذلک و انّما تعرّض له«فی ب ک ر»فکأنّه سها و قلّد ما فی العباب فانّه أحاله علی هدع و لکن احالة العباب صحیحة و احالة المصنّف غیر صحیحة»و أما قول صاحب القاموس فی ب ک ر فهو:«و صدقنی سنّ بکرة؛برفع سنّ و نصبه،أی خبّرنی بما فی نفسه و ما انطوت علیه ضلوعه،و أصله أنّ رجلا ساوم فی بکر[بفتح فسکون]فقال:ما سنّه؟-فقال:بازل،ثم نفّر البکر فقال صاحبه له:هدع هدع؛و هذه لفظة یسکّن بها الصّغار[من ولد النّاقة] فلمّا سمعه المشتری قال:صدقنی سنّ بکرة،و نصبه علی معنی عرّفنی أو ارادة خبر سنّ أو فی سنّ فحذف المضاف أو الجارّ،و رفعه علی أنّه جعل الصّدق للسّنّ توسّعا».
و قال الزبیدی فی تاج العروس:«قولهم هذا من الأمثال المشهورة»و قال فی شرح کلمة«هدع»:«قال اللّیث:و لا یقال ذلک لجلّتها و لا لمسانّها قال:و زعموا أنّ رجلا ساوم رجلا ببکر علی أن یشتریه منه فقال له البائع:هذا جمل بازل أرید بیعه ببکر فقال له له المشتری:هذا بکر فقال له البائع:هو مسنّ فبینما هما کذلک إذ نفر البکر فقال صاحب البکر یسکّن نفاره:هدع هدع؛فقال المشتری صدقنی سنّ بکرة،و انّما یقال:هدع للبکر لیسکّن».و فی لسان العرب:
«و فی المثل:صدقنی سنّ بکرة؛و أصله أنّ رجلا أراد بیع بکر له فقال للمشتری:
ص:711
انّه جمل فقال المشتری:بل هو بکر فبینما هما کذلک إذ ندّ البکر فصاح به صاحبه:
هدع،و هذه کلمة یسکّن بها صغار الإبل إذا نفرت،و قیل:یسکّن بها البکارة خاصّة فقال المشتری:صدقنی سنّ بکرة؛و فی حدیث علی-رضی اللّٰه عنه-:
صدقنی سن بکرة،و هو مثل یضرب للصّادق فی خبره».
و فی معیار اللغة:«صدق فی الحدیث کنصر و فی المثل:صدقنی سنّ بکرة.من الباب المذکور برفع سنّ و نصبها؛أی خبّرنی ما فی نفسه و ما انطوت علیه ضلوعه،و البکر بالموحّدة و الکاف و الرّاء المهملة کفلس ولد النّاقة أو الفتیّ من الإبل و أصله أنّ رجلا ساوم فی بکر فقال:ما سنّه؟-فقال:بازل،ثمّ نفر البکر فقال له صاحبه:هدع،هدع، بکسر الهاء و فتح الدّال و سکون العین المهملة فیهما،و هی کلمة تسکّن بها صغار الإبل؛ فلمّا سمعه المشتری قال:صدقنی سنّ بکرة،و نصبها علی معنی عرّفنی[بتشدید الرّاء] أو ارادة خبر سنّ أو فی سنّ؛فحذف المضاف أو الجارّ،و رفعها علی أنّه جعل الصّدق للسّنّ توسّعا»و فی محیط المحیط للبستانی:«قال أبو عبیدة:البکر من الإبل بمنزلة الفتی من النّاس و البکرة بمنزلة الفتاة؛و صدقنی سنّ بکرة برفع سنّ و نصبه أی خبّرنی بما فی نفسه و ما انطوت علیه ضلوعه،قیل:أصله أنّ رجلا ساوم فی بکر فقال له:ما سنّه؟-فقال صاحبه:بازل فنفّر[بتشدید الفاء الثّانیة]المساوم البکر فقال صاحبه له:هدع هدع؛و هذه لفظة تسکّن بها الصّغار فلمّا سمعه المشتری قال:صدقنی سنّ بکرة،و نصبه علی معنی عرّفنی[بتشدید الرّاء]أو معنی صدقنی خبر سنّ بکرة فحذف المضاف کما فی قولهم:صدیقک من صدقک لا من صدّقک،و رفعه علی أنّه جعل الصّدق للسّنّ مجازا».
ثم ان الخوارزمی قال فی المناقب فی باب بیان زهده علیه السّلام فی الدّنیا(ص 69 من طبعة النّجف)ما نصّه:«أخبرنا الشّیخ الزّاهد الحافظ أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ الخوارزمیّ،أخبرنی القاضی الامام شیخ القضاة إسماعیل بن أحمد الواعظ، أخبرنی والدی أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقیّ،أخبرنی أبو عبد اللّٰه،حدّثنی أبو العبّاس عن یحیی،حدّثنی القاسم بن مالک؛عن إسماعیل بن سمیع عن أبی رزین
ص:712
قال:انّ أفضل ثوب رأیته علی علیّ علیه السّلام القمیص من قهر و بردین قطریّین.
قال[أبو]العبّاس:کلّ ثوب یضرب الی السّواد من ثیاب الیمن یسمّی قطریّا.
قال-رضی اللّٰه-:«القهر ضرب من الثّیاب یتّخذ من صوف،هکذا ذکره فی دیوان الأدب و المهذّب و قال الغوری:القهر بکسر القاف و هو ثیاب بیض، و قطر بلد تنسب الیه البرود،و قال أبو النّجم:و هبطوا السنة بجنبی قطرا».
(ص 106)
نقل حدیث فیه زیادات علی حدیث المتن
عن المناقب للخوارزمی
قال الخوارزمی فی الفصل العاشر من کتاب المناقب ما نصه:
(ص 70 من طبعة النّجف سنة 1385 ه ق) «أخبرنا الشّیخ الزّاهد الحافظ أبو الحسن علیّ بن أحمد العاصمیّ الخوارزمی، أخبرنی القاضی الامام شیخ القضاة إسماعیل بن أحمد الواعظ،أخبرنی والدی أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقیّ أخبرنی أبو عبد اللّٰه الحافظ و أبو بکر أحمد بن الحسین القاضی قالا:حدّثنا أبو العبّاس محمّد بن یعقوب،حدّثنا العبّاس بن محمّد،حدّثنی محمّد بن عبید،حدّثنی المختار و هو ابن نافع عن أبی مطر قال:
خرجت من المسجد فإذا رجل ینادی من خلفی:ارفع إزارک فانّه أبقی لثوبک و أنقی لک و خذ من رأسک ان کنت مسلما،فمشیت خلفه و هو متّزر بإزار و مرتد برداء و معه الدّرّة کأنّه أعرابیّ بدویّ فقلت:من هذا؟-فقال لی رجل أراک غریبا بهذا البلد؟قلت:أجل؛رجل من أهل البصرة،قال:هذا علیّ أمیر المؤمنین فسار حتّی انتهی الی دار أبی معیط و هو سوق الإبل فقال:بیعوا و لا تحلفوا فإنّ الیمین تنفق السّلعة و تمحق البرکة،ثمّ أتی أصحاب التّمر فإذا خادمة تبکی فقال:
ص:713
ما یبکیک؟قالت:باعنی هذا الرّجل تمرا بدرهم فردّه مولای و أبی البائع أن یقبله، فقال له:خذ تمرک و أعطها درهما فانّها خادمة لیس لها أمر؛فدفعه البائع،فقلت:
أ تدری من هذا؟-قال:لا،قلت:هذا علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین،فصبّ تمره و أعطاها درهمها و قال له:یا مولای أحبّ أن ترضی عنّی،قال:ما أرضانی عنک..! إذا وفیت النّاس حقوقهم.
ثمّ مرّ مجتازا بأصحاب التّمر فقال:یا أصحاب التّمر أطعموا المساکین فیربو کسبکم.
ثمّ مرّ مجتازا و معه المسلمون حتّی أتی أصحاب السّمک فقال:لا یباع فی سوقنا طافی.
ثمّ أتی دار فرات و هو سوق الکرابیس فقال[لرجل]:یا شیخ أحسن بیعی فی قمیص بثلاثة دراهم فلمّا عرفه لم یشتر منه شیئا،ثمّ أتی آخر فلمّا عرفه لم یشتر منه شیئا،فأتی غلاما حدثا فاشتری منه قمیصا بثلاثة دراهم و لبسه ما بین الرّسغین الی الکعبین فقال حین لبسه:الحمد للّٰه الّذی رزقنی من الرّیاش ما أتجمّل به فی النّاس و اواری به عورتی،فقیل له:یا أمیر المؤمنین هذا شیء ترویه عن نفسک أو شیء سمعته عن رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله؟-قال:بل شیء سمعته من رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله یقوله عند الکسوة، فجاء أبو الغلام صاحب الثّوب فقیل له:یا فلان قد باع ابنک الیوم من أمیر المؤمنین قمیصا بثلاثة دراهم،قال لابنه:أ فلا أخذت منه درهمین،فأخذ أبوه درهما و جاء به الی أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو جالس علی باب الرّحبة و معه المسلمون فقال:أمسک هذا الدّرهم یا أمیر المؤمنین،فقال:ما شأن هذا الدّرهم؟-قال:کان ثمن القمیص درهمین،قال:باعنی برضای و أخذه برضاه».
ص:714
(ص 110)
أبو سعید دینار التیمی الملقب بعقیصا
وصفه ابن سعد فی الطّبقات بصفة«بیّاع الکرابیس»(انظر ص 27 من جلد 3 من طبعة بیروت)و لنذکر عبارته بالنّسبة الی تمام الحدیث و سنده و هی:«قال:أخبرنا عمرو بن عاصم قال:أخبرنا همّام بن یحیی عن محمّد بن جحادة قال:حدّثنی أبو سعید بیّاع الکرابیس أنّ علیّا کان یأتی السّوق فی الأیّام فیسلّم علیهم فإذا رأوه قالوا:
بوذا شکنب آمذ؛قیل له:انّهم یقولون:انّک ضخم البطن فقال:انّ أعلاه علم و أسفله طعام».و قال أیضا(فی المجلد السادس من طبعة اروبا؛ص 167):«أبو سعید الثّوریّ و هو عقیصا روی عن علیّ علیه السّلام قال:أخبرنا محمّد بن عبید قال:حدّثنا عبیدة عن أبی سعید الثّوریّ قال:سمعت علیّا علیه السّلام یقول:التّاجر فاجر إلاّ من أخذ الحقّ و أعطاه».و قال الفیروزآبادی فی القاموس:«عقیصی مقصورا لقب أبی سعید التّیمیّ التّابعیّ»و قال فی تاج العروس:«اسم أبی سعید دینار و هو مشهور».
قال الذهبی فی میزان الاعتدال:«عقیصا أبو سعید التّیمیّ؛عن علیّ یقال:اسمه دینار شیعیّ ترکه الدّارقطنیّ و قال الجوزجانیّ:غیر ثقة،و روی عنه الأعمش،و الحارث بن حصیرة،و قال ابن معین:رشید الهجریّ سیّئ المذهب؛ و عقیصا شرّ منه»و قال فی حرف الدال منه:«دینار أبو سعید عقیصا،عن علیّ یعدّ فی موالی بنی تیم قال النّسائیّ:لیس بالقویّ،و قال الدّار الدّارقطنیّ:متروک الحدیث،و قال السّعدیّ:غیر ثقة»و فی لسان المیزان:«دینار أبو سعید عقیصا؛ عن علیّ-رضی اللّٰه عنه-یعدّ فی موالی بنی تیم،قال النّسائیّ:لیس بالقویّ،و قال الدّارقطنیّ:متروک الحدیث،و قال السّعدیّ:غیر ثقة(انتهی)و قال النّسائیّ فیما نقله ابن عدیّ:لیس بثقة،و قال البخاریّ:یتکلّمون فیه،و قال ابن عدیّ:
لیس له روایة یعتمد علیها عن الصّحابة و انّما له قصص یحکیها و هو کوفیّ من جملة
ص:715
شیعتهم،و قال ابن معین:لیس بشیء؛شرّ من رشید الهجریّ و حبّة العرنیّ و أصبغ بن نباتة،و ذکره ابن حبّان فی الثّقات فی عقیصا؛فقال:صاحب الکرابیسیّ روی عن علیّ و عمّار و عنه محمّد بن جحادة و قد أخرج له الحاکم فی المستدرک و قال:
ثقة مأمون و لم یتعقّبه المؤلّف فی تلخیص المستدرک،و قال أبو حاتم:هو لیّن و هو أحبّ الیّ من أصبغ بن نباتة»و قال فی باب الکنی منه:«أبو سعید عقیصا؛قال الجوزجانیّ:غیر ثقة و قد ذکر فی حرف العین(انتهی)و قد ذکره أیضا فی الدّال لابن عدیّ سمّاه فی الکامل دینارا».
و فی الجرح و التعدیل لابن أبی حاتم الرازیّ:«دینار أبو سعید عقیصا کوفیّ تیمیّ روی عن علیّ-رضی اللّٰه عنه-روی عنه الأعمش و محمّد بن جحادة و فطر و محمّد بن بشر سمعت أبی یقول ذلک،حدّثنا عبد الرّحمن قال:سألت أبی عنه فقال:
هو لیّن و هو أحبّ الیّ من أصبغ بن نباتة،حدّثنا عبد الرّحمن قال:قرئ علی العبّاس بن محمّد الدّوریّ عن یحیی بن معین أنّه قال:أبو سعید عقیصا لیس بشیء شرّ من رشید الهجریّ و حبّة العرنیّ و أصبغ بن نباتة»الی غیر ذلک من کتب العامّة.
أما کتب الشیعة ففی کتاب صفین لنصر بن مزاحم(ص 303 من طبعة القاهرة سنة 1365 ه):«و قتل المسیّب بن خداش من تیم الرّباب و دینار عقیصا مولاه»و قال عبد السّلام محمّد هارون فی هامش الکتاب:«عقیصا لقب لدینار و البصریّون یوجبون الإضافة فی مثل هذا و الکوفیّون یجیزون الاتباع و القطع الی النّصب و الی الرّفع»و أیضا فی کتاب نصر بن مزاحم(ص 161):«نصر بن عبد العزیز بن- سیاه عن حبیب بن أبی ثابت قال أبو سعید التّیمیّ المعروف بعقیصا قال:کنّا مع علیّ فی مسیره الی الشّام حتّی إذا کنّا بظهر الکوفة من جانب هذا السّواد(الی آخر حدیث ماء الدّیر)»و فی رجال البرقی عند ذکره أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام:
«أبو سعید عقیصان من بنی تیم اللّٰه بن ثعلبة(انظر ص 5 من النّسخة المطبوعة بتحقیقنا)»و فی توضیح الاشتباه للساروی:«عقیصا بفتح العین و کسر القاف و بعد الیاء صاد مهملة مقصورا أبو سعید من خواصّ علیّ علیه السّلام و فی الخلاصة:
ص:716
أبو سعید عقیصان بزیادة النّون،قال ابن داود:عقیصان بضمّ العین ثمّ القاف و الأصحّ الأوّل»و فی تنقیح المقال:«دینار یکنّی أبا سعید و لقبه عقیصا و انّما لقّب بذلک لشعر قاله،هذا کلام الشّیخ(رحمه الله)فی باب أصحاب علیّ علیه السّلام من رجاله و قال فی باب أصحاب الحسین علیه السّلام:عقیصا یکنّی أبا سعید و ظاهره کونه امامیّا و یکشف عن ذلک أیضاروایته فی مناقب علیّ علیه السّلام الّتی رواها الصّدوق(رحمه الله)فی أمالیه بسنده الی سعد بن علاقة عن أبی سعید عقیصا عن الحسین عن أبیه عن الرّسول صلّی اللّٰه علیه و آله أنّه قال:یا علیّ أنت أخی و أنا أخوک،أنا المصطفی للنّبوّة و أنت المصطفی للامامة،و أنا صاحب التّنزیل و أنت صاحب التّأویل،و أنا و أنت أبوا هذه الأمّة،أنت وصیّی و خلیفتی و وزیری و وارثی و أبو ولدی،شیعتک شیعتی،.الحدیث(الی أن قال)ثمّ انّ فی آخر القسم الأوّل من الخلاصة عن البرقیّ أنّ من أصحاب علیّ علیه السّلام من ربیعة أبو سعید عقیصان بفتح العین و القاف قبل الیاء المنقّطة تحتها نقطتین و الصّاد المهملة و النّون من بنی تیم اللّٰه بن ثعلبة(انتهی)لکنّ الموجود فی أکثر النّسخ الرّجالیّة من رجال الشّیخ فی البابین و غیره:عقیصا و هو الأصحّ لما فی التّاج من قولهما:و عقیصا مقصورا لقب أبی سعید دینار التّیمیّ التّابعیّ مشهور(انتهی) و حکی عن الخرائج و الجرائح التّنصیص علیه»و قال فی جامع الرواة:انّ فی الکافی فی باب المیاه المنهیّ عنها فی کتاب الاشربة روایة عنه بهذا السند:«محمّد بن سنان عن أبی الجارود عن أبی سعید عقیصا التّیمیّ قال:مررت بالحسن و الحسین علیهما السّلام» الی غیر ذلک و یؤیّد المدّعی أنّ أبا الصّلت التّیمیّ الرّاوی عن أبی سعید المذکور فی المتن یروی عن أشیاخ بنی تیم ففی کتاب صفّین لنصر بن مزاحم أیضا(ص 326):
«نصر عن عمر قال:حدّثنی الصّلت بن یزید بن أبی الصّلت التّیمیّ قال:سمعت أشیاخ الحیّ من بنی تیم اللّٰه بن ثعلبة یقولون(الحدیث)»و الظّاهر أنّ«الصّلت ابن یزید»فی هذا السّند من طغیان قلم النّساخ و اللّٰه العالم بحقیقة الأمر فانقدح من هذه العبارات أنّ«العقیلیّ»محرّفة من«عقیصی»و اللاّم من الإضافات بعد التّحریف عملا بالقیاس للزوم المطابقة بین الصّفة و الموصوف کما هو ظاهر لمن تدبّر.
ص:717
(ص 111-112)
الحارث الأعور الهمدانیّ
قال ابن سعد فی الطبقات عند ذکره الطبقة الاولی من الکوفیین الّذین رووا عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و عبد اللّٰه بن مسعود(ص 116 ج 6 من طبعة اروبا):«الحارث الأعور بن عبد اللّٰه بن کعب بن أسد بن خالد بن حوت و اسمه عبد اللّٰه بن سبع بن صعب بن معاویة بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد بن خیران بن نوف بن همدان و حوت هو أخو السّبیع رهط أبی إسحاق السّبیعیّ و قد روی الحارث عن علیّ و عبد اللّٰه بن مسعود و کان له قول سوء و هو ضعیف فی روایته قال:أخبرنا مسلم بن إبراهیم قال:حدّثنا المنذر بن ثعلبة قال:حدّثنا علباء بن أحمرأنّ علیّ بن أبی طالب خطب النّاس فقال:من یشتری علما بدرهم،فاشتری الحارث الأعور صحفا بدرهم ثمّ جاء بها علیّا فکتب له علما کثیرا.ثمّ انّ علیّا خطب النّاس بعد فقال:
یا أهل الکوفة غلبکم نصف رجل.قال:أخبرنا الفضل بن دکین،قال:حدّثنا شریک،عن جابر،عن عامر قال:لقد رأیت الحسن و الحسین یسألان الحارث الأعور عن حدیث علیّ.و قد روی جریر عن مغیرة،عن الشّعبیّ قال:حدّثنی الحارث الأعور و کان کذوبا.قال:أخبرنا الفضل بن دکین قال:حدّثنا زهیر عن أبی- إسحاق قال:کان یقال:لیس بالکوفة أحد أعلم بفریضة من عبیدة و الحارث الأعور.
قال:أخبرنا الفضل بن دکین،قال:حدّثنا زهیر بن معاویة عن أبی إسحاق أنّه کان یصلّی خلف الحارث الأعور و کان امام قومه و کان یصلّی علی جنائزهم فکان یسلّم إذا صلّی علی الجنازة عن یمینه مرّة واحدة.
قال:أخبرنا وکیع عن إسرائیل عن أبی إسحاق عن الحارث الأعور أنّه أوصی أن یصلّی علیه عبد اللّٰه بن یزید الأنصاریّ(الی أن قال)قال:أخبرنا وکیع بن الجرّاح عن سفیان عن أبی إسحاق قال:شهدت جنازة الحارث فاستلّ من قبل رجلیه-
ص:718
قال محمّد بن عمرو غیره:و کانت وفاة الحارث الأعور بالکوفة أیّام عبد اللّٰه بن الزّبیر و کان عبد اللّٰه بن یزید الأنصاریّ الخطمیّ عاملا یومئذ لعبد اللّٰه بن الزّبیر علی الکوفة».
و فی تقریب التهذیب:«الحارث بن عبد اللّٰه الأعور الهمدانیّ بسکون- المیم الحوتیّ بضمّ المهملة و بالمثنّاة فوق الکوفیّ أبو زهیر صاحب علیّ کذّبه الشّعبیّ فی رأیه و رمی بالرّفض و فی حدیثه ضعف و لیس له عند النّسائی سوی حدیثین،مات فی خلافة ابن الزّبیر4/»و قال عبد الوهاب عبد اللطیف فی ذیل قول ابن حجر:
«فی حدیثه ضعف»ما نصه:«الحارث الأعور و یقال:الخارفیّ نسبة الی بطن من همدان و یقال:الحوتیّ نسبة الی الحوت بضمّ الحاء بطن من همدان أیضا و کان الحارث فقیها فرضیّا و یفضّل علیّا علی أبی بکر متشیّعا غالیا،و العلّة عند من ردّه التّشیّع و قد وثّقه ابن معین و النّسائیّ و أحمد بن صالح و ابن أبی داود و غیرهم و تکلّم فیه الثّوریّ و ابن المدینیّ و أبو زرعة و ابن عدیّ و الدّارقطنیّ و أبو سعد و أبو حاتم و غیرهم،و من جرحه امّا لتشیّعه و امّا لغیر ذلک غیر مفسّر لجرحه و الصّحیح عند أرباب الصّناعة أنّ التّشیّع وحده لیس بجرح فی الرّوایة و المدار علی الظّنّ بصدق الرّاوی أو کذبه،و الجرح الّذی لم یفسّر لا یقبل؛و لذا حمل قول من کذّبه علی الکذب فی الرّأی و العقیدة،و لذا قال الذّهبیّ:و الجمهور علی توهینه مع روایتهم لحدیثه فی الأبواب،قال:و الظّاهر أنّ الشّعبیّ یکذّب حکایاته لا فی الحدیث و قد بسطت القول فیه فی التّکملة فی تواریخ العلماء و النّقلة و هو ذیل لکتابی المختصر فی علم رجال الأثر».انتهی کلامه و لقد أجاد و أنصف.
و فی تهذیب التهذیب فی ترجمته:«روی عنه أبو إسحاق السّبیعیّ» و قال الخزرجی فی خلاصته:«الحارث بن عبد اللّٰه الهمدانیّ الحوتیّ بضمّ المهملة و بالمثنّاة أبو زهیر الکوفیّ الأعور أحد کبار الشّیعة عن علیّ و ابن مسعود و عنه الشّعبیّ و عمرو بن مرّة و أبو إسحاق،سمع منه أربعة أحادیث(الی آخر ما قال)» و فی الفهرست للشّیخ الطّوسیّ(رحمه الله)فی ترجمة عمرو بن میمون عند ذکر طریقه الی
ص:719
کتاب المسائل الّتی أخبر بها أمیر المؤمنین الیهودیّ:«عن أبی إسحاق السّبیعیّ عن الحارث الهمدانیّ عن أمیر المؤمنین»و فی جامع الرواة فی ترجمته:«أبو إسحاق السّبیعیّ عن الحارث الأعور عن أمیر المؤمنین علیه السّلام فی التهذیب فی باب اختیار الأزواج،و فی الکافی فی باب جوامع التوحید،و فی باب حبّ الدّنیا،و فی باب فضل نساء قریش».
أقول:الرّجل عند الشّیعة من أولیاء أمیر المؤمنین و خواصّه و هو المخاطب بقول أمیر المؤمنین:«یا حار همدان من یمت یرنی»و لا یسع المقام نقل عبارات علمائهم فی حقّه فانّها تستلزم تألیف رسالة مستقلّة فمن أراد ترجمته فلیراجع المفصّلات.
(ص 121)
الحسن بن صالح بن حی
فی تقریب التهذیب:«الحسن بن حیّ هو ابن صالح یأتی»و قال هناک:
«الحسن بن صالح بن حیّ و هو حیّان بن شفیّ بضمّ المعجمة و الفاء مصغّرا الهمدانیّ بسکون المیم الثّوریّ ثقة فقیه عابد رمی بالتّشیّع من السّابعة،مات سنة تسع و تسعین [و مائة]و کان مولده سنة مائة/بخ م 4»و فی تهذیب التّهذیب فی ترجمته المبسوطة:
«روی عنه أبو نعیم(الی أن قال)قال أبو نعیم:حدّثنا الحسن بن صالح و ما کان دون الثّوریّ فی الورع و الفقه و قال ابن أبی الحسین:سمعت أبا غسّان یقول:
الحسن بن صالح خیر من شریک؛من هنا الی خراسان،و قال ابن نمیر:کان أبو نعیم یقول:ما رأیت أحدا إلاّ و قد غلط فی شیء غیر الحسن بن صالح،و قال أبو نعیم أیضا:
کتبت عن ثمانمائة محدّث فما رأیت أفضل من الحسن بن صالح(الی أن قال)و قال ابن سعد:کان ناسکا عابدا فقیها حجّة صحیح الحدیث کثیره و کان متشیّعا (الی أن قال)و قال السّاجیّ:الحسن بن صالح صدوق و کان یتشیّع،و کان وکیع یحدّث عنه و یقدّمه،و کان یحیی بن سعید یقول:لیس فی السّکّة مثله(الی أن قال)
ص:720
حکی عن یحیی بن معین أنّه قال:هو ثقة ثقة(الی أن قال)و قال أبو غسّان:
مالک بن إسماعیل النّهدیّ:عجبت لأقوام قدّموا سفیان الثّوریّ علی الحسن».
و قال ابن الندیم فی فهرسته:«الحسن بن صالح بن حیّ،ولد سنة مائة و مات متخفّیا سنة ثمان و ستّین و مائة،و کان من کبار الشّیعة الزّیدیّة و عظمائهم و علمائهم و کان فقیها متکلّما و له من الکتب کتاب التّوحید،کتاب امامة ولد- علیّ من فاطمة،کتاب الجامع فی الفقه،و للحسن أخوان؛أحدهما علیّ بن صالح و الآخر صالح بن صالح،هؤلاء علی مذهب أخیهم الحسن،و کان علیّ متکلّما.
قال محمّد بن إسحاق:أکثر علماء المحدّثین زیدیّة و کذلک قوم من الفقهاء المحدّثین مثل سفیان بن عیینة و سفیان الثّوریّ و جلّة المحدّثین».
و فی تنقیح المقال:«الحسن بن حیّ؛نقل فی جامع الرّواة روایة الحسن بن محبوب عنه عن أبی عبد اللّٰه فی باب دیة الجراحات و الشّجاج من الفقیه و نقل روایة ابن محبوب تلک بعینها عن الحسن بن صالح،و استصوب کون من روی عنه ابن محبوب هو الحسن بن صالح الثّوریّ الآتی ان شاء اللّٰه.و أقول:لا یخفی علیک أنّ کتاب الحسن هذا لم یروه عنه غیر ابن محبوب و هو یروی تارة عن الحسن بن حیّ کما فی باب أنّ الکافر لا یرث المسلم و المسلم یرث الکافر من الکافی و الفقیه،و اخری عن الحسن بن صالح کما فی ثبوت القتل بالإقرار منهما،و ثالثة عن الحسن بن صالح الثّوریّ کما فی باب دیة الجراحات و الشّجاج،و بالجملة فاتّحاد الحسن بن حیّ و الحسن بن صالح بن حیّ و الحسن الثّوریّ ممّا لا ینبغی الشّبهة فیه»
ص:721
(ص 125)
تخاصم علی(ع)مع النصرانی
عند شریح قاضیه بالکوفة
قال ابن عساکر فی تاریخه فی ترجمة شریح القاضی(ج 6؛ص 306):
روی البیهقیّ و الحافظ عن الشّعبیّ قال:
خرج علیّ-رضی اللّٰه عنه-الی السّوق فإذا هو بنصرانیّ یبیع درعا فعرف علیّ الدّرع فقال له:هذه درعی،بینی و بینک قاضی المسلمین،و کان علیّ استقضی شریحا فلمّا رأی شریح أمیر المؤمنین قام من مجلس القضاء و أجلس علیّا فی مجلسه و جلس شریح قدّامه الی جانب النّصرانیّ فقال علیّ:أما یا شریح لو کان خصمی مسلما لقعدت معه مجلس الخصم و لکنّی سمعت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه[و آله]و سلّم یقول:لا تصافحوهم و لا تبدءوهم بالسّلام و لا تعودوا مرضاهم و لا تصلّوا علیهم و ألجئوهم الی مضایق الطّریق و صغّروهم کما صغّرهم اللّٰه،اقض بینی و بینه یا شریح،فقال:
ما تقول یا أمیر المؤمنین؟-فقال علیّ:هذه درعی ذهبت منّی منذ زمان فقال شریح:
ما تقول یا نصرانیّ؟-فقال:ما اکذّب أمیر المؤمنین،الدّرع درعی،فقال شریح:
ما أری أن تخرج من یده فهل لک بیّنة؟-فقال علیّ:صدق شریح،فقال النّصرانیّ:
أمّا أنا فأشهد أنّ هذه أحکام الأنبیاء،أمیر المؤمنین یجیء الی قاضیه،و قاضیه یقضی علیه هی و اللّٰه یا أمیر المؤمنین درعک،اتّبعتک مع الجیش و قد زالت عن جملک الأورق فأخذتها فانّی أشهد أن لا إله إلاّ اللّٰه،و أنّ محمّد رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه[و آله]و سلّم، فقال علیّ:أمّا إذا أسلمت فهی لک و حمله علی فرس عتیق.
قال الشّعبیّ:لقد رأیته یقاتل المشرکین.
و فی روایة:أنّه فرض له ألفین و قتل معه یوم صفّین.
ص:722
و فی روایة:أنّ المخاصم کان یهودیّا،و أنّ شریحا لمّا طلب البیّنة جاءه بابنه الحسن و غلامه قنبر فقال شریح:زدنی شاهدا مکان الحسن،فقال:أ تردّ شهادة الحسن؟-فقال:لا،و لکنّی حفظت أنّک قلت:لا تجوز شهادة الولد لوالده،فقال علیّ:الحق بنا نقیّا».
(ص 130)
تحقیق حول کلامه(ع)لمصدقه
أی عامل الصدقة و آخذها
قال المجلسی(رحمه الله)فی ثامن البحار فی باب کتب أمیر المؤمنین علیه السّلام و وصایاه الی عمّاله(ص 641-642)بعد ما نقل عن نهج البلاغة وصیّة له علیه السّلام صدّرها السیّد الرّضیّ(رحمه الله)بهذه العبارة«من وصیّة له علیه السّلام کان یکتبها لمن یستعمله علی الصّدقات،و انّما ذکرنا هنا جملا منها لیعلم بها أنّه علیه السّلام کان یقیم عماد الحقّ و یشرع أمثلة العدل فی صغیر الأمور و کبیرها و دقیقها و جلیلها»و بعد إیراد بیان لتفسیر مشکلاتها و توضیح معضلاتها:«أقول:أخرجته من الکافی فی کتاب أحواله بتغییر ما.
رواه فی کتاب الغارات عن یحیی بن صالح عن الولید بن عمرو عن عبد الرّحمن ابن سلیمان عن جعفر بن محمّد قال:بعث علیّ علیه السّلام مصدّقا من الکوفة الی بادیتها فقال:علیک یا عبد اللّٰه بتقوی اللّٰه،و لا تؤثرنّ دنیاک علی آخرتک،و کن حافظا لما ائتمنتک علیه راعیا لحقّ اللّٰه حتّی تأتی نادی بنی فلان فإذا قدمت علیهم فانزل بفنائهم من غیر أن تخالط أبیاتهم(ثمّ ساق الحدیث نحوا ممّا مرّ فی الکتاب الی قوله علیه السّلام):إلاّ کان معنا فی الرّفیق الأعلی».
و قال أیضا فی کتاب الزکاة من البحار و هو المجلّد العشرون فی باب أدب المصدّق بعد نقل الوصیّة المشار الیها عن نهج البلاغة ما نصّه(انظر ص 24):
«کتاب الغارات لإبراهیم بن محمّد الثّقفیّ عن یحیی بن صالح الجریریّ قال:
ص:723
أخبرنا أبو العبّاس الولید بن عمرو و کان ثقة عن عبد الرّحمن بن سلیمان عن جعفر- ابن محمّد قال:بعث علیّ علیه السّلام مصدّقا من الکوفة الی بادیتها فقال:یا عبد اللّٰه علیک بتقوی اللّٰه.(و ساق الحدیث نحو ما مرّ بأدنی تغییر)».
أقول:الوصیّة موجودة فی نهج البلاغة فی باب المختار من کتبه علیه السّلام و شرحه ابن أبی الحدید علی سبیل التّفصیل فان شئت فراجع شرح النّهج له(ج 3،434).
ثم ان قول المجلسی(رحمه الله):«أخرجته من الکافی فی کتاب أحواله بتغییر ما»احالة علی المجلّد الثّالث فانّه(رحمه الله)أورد فی ذلک المجلّد فی«باب جوامع مکارم أخلاقه و آدابه و سننه و عدله و حسن سیاسته»الحدیث المشار الیه نقلا عن الکافی مع بیان مختصر لبعض فقراته ثمّ قال:«أقول:رواه فی نهج البلاغة بتغییر و أوردته فی کتاب الفتن» (انظر ص 537-538).
ثم ان فی الکافی ذیلا للحدیث و هو هکذا:
«قال:ثمّ بکی أبو عبد اللّٰه علیه السّلام ثمّ قال:یا برید لا و اللّٰه ما بقیت للّٰه حرمة إلاّ انتهکت و لا عمل بکتاب اللّٰه و سنّة نبیّه فی هذا العالم و لا أقیم فی هذا الخلق حدّ منذ قبض اللّٰه أمیر المؤمنین علیه السّلام و لا عمل بشیء من الحقّ إلی یوم النّاس هذا ثم قال:
أما و اللّٰه لا تذهب الأیّام و اللّیالی حتّی یحیی اللّٰه الموتی و یمیت الأحیاء و یردّ اللّٰه الحقّ إلی أهله،و یقیم دینه الّذی ارتضاه لنفسه و نبیّه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فابشروا ثمّ ابشروا ثمّ ابشروا،فو اللّٰه ما الحقّ إلاّ فی أیدیکم».
و الحدیث مذکور فی الکافی فی کتاب الزکاة فی باب أدب المصدّق بهذا السّند«علیّ بن إبراهیم عن أبیه عن حمّاد بن عیسی عن حریز عن برید بن معاویة قال:سمعت أبا عبد اللّٰه علیه السّلام یقول:بعث أمیر المؤمنین علیه السّلام مصدّقا من الکوفة إلی بادیتها(الحدیث)».(انظر مرآة العقول؛ج 3؛ص 192).
و نقله المحدث النوری(رحمه الله)فی المستدرک فی کتاب الزکاة فی باب ما یستحبّ للمصدّق و العامل استعماله من الآداب(ج 1؛ص 516؛س 4).
ص:724
(ص 131)
أبو معاویة عمار بن معاویة الدهنی
قال البخاری فی التاریخ الکبیر(ج 7؛ص 28):«عمّار بن معاویة أبو معاویة الدّهنیّ،و دهن قبیلة من بجیلة الکوفیّ سمع أبا الطّفیل و سعید بن جبیر روی عنه ابن عیینة،قال وکیع:عن سفیان عن عمّار بن معاویة،و قال أحمد بن یونس عن زهیر عن عمّار بن أبی معاویة و تابعه یعلی عن الأجلح عن عمّار بن أبی معاویة،و قال أبو صخر- حمید و أبو مودود:عمّار أبو معاویة و ابنه معاویة بن عمّار و قال نعیم:عن ابن المبارک عن عنبسة بن سعید عن عمّار بن أبی معاویة».
و قال ابن أبی حاتم فی الجرح و التعدیل(ج 6؛ص 390):
«عمّار الدّهنیّ و هو عمّار بن أبی معاویة أبو معاویة البجلیّ و هی قبیلة من بجیلة کوفیّ،روی عن سعید بن جبیر،روی عنه الأجلح و سفیان الثّوریّ و زهیر ابن معاویة و عنبسة بن سعید قاضی الرّیّ و أبو صخر حمید بن زیاد،و أبو مودود، سمعت أبی یقول ذلک.قال أبو محمّد:و روی عنه سفیان بن عیینة حدّثنا عبد الرّحمن أخبرنا عبد اللّٰه بن أحمد بن محمّد بن حنبل فیما کتب إلیّ قال:سمعت أبی یقول:عمّار بن أبی معاویة هو عمّار الدّهنیّ و هو ثقة،حدّثنا عبد الرّحمن قال:ذکره أبی عن إسحاق ابن منصور عن یحیی بن معین أنّه قال:عمّار الدّهنیّ ثقة.حدّثنا عبد الرّحمن قال:سألت أبی عن عمّار الدّهنیّ فقال:ثقة».
و فی تقریب التهذیب:«عمّار بن معاویة الدّهنیّ بضمّ أوّله و سکون الهاء بعدها نون أبو معاویة البجلیّ الکوفیّ صدوق یتشیّع،من الخامسة/م 4»و فی تهذیب- التهذیب فی ترجمته:«روی عن سالم بن أبی الجعد و أبی جعفر الباقر(إلی أن قال) و عنه ابنه معاویة و شعبة و السّفیانان(إلی أن قال)و قال ابن المدینیّ عن سفیان:قطع بشر بن مروان عرقوبیه فی التّشیّع(إلی آخر ما قال)»و فی اللباب:«الدّهنیّ
ص:725
بضمّ الدّال المهملة و سکون الهاء و فی آخرها نون،هذه النّسبة إلی دهن بن معاویة ابن أسلم بن أحمس بن الغوث بن أنمار و هو بطن من بجیلة منهم عمّار بن معاویة الدّهنیّ (إلی آخر ما قال)».
أقول:الرّجل مذکور فی کتب تراجم الشّیعة و روایاتهم بعناوین متعدّدة فتارة بعنوان«عمّار بن خبّاب»و اخری بعنوان«عمّار بن معاویة»و ثالثة بعنوان «عمّار الدّهنیّ»و المراد بالعناوین رجل واحد و هو أبو«معاویة بن عمّار»المعروف بین رواة الشّیعة ففی تنقیح المقال عن المقدسی:«عمّار بن أبی معاویة و یقال:ابن- معاویة و یقال:ابن خبّاب،و یقال:ابن صالح الدّهنیّ البجلیّ الکوفیّ مولی الحکم بن عقیل(انتهی)»و ذکر فی جامع الرواة روایة سفیان بن عیینة عنه عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام فی الکافی فی باب الشّکر.
(ص 134)
تحقیق حول قوله علیه السّلام:ألا ترانی کیسا مکیسا
قال ابن الأثیر فی النهایة:«و فی حدیث علیّ:أنّه بنی سجنا و سمّاه المخیّس و قال:
بنیت بعد نافع مخیّسا بابا حصینا و أمینا کیّسا
.
نافع اسم حبس کان له من قصب هرب منه طائفة من المحبّسین فبنی هذا من مدر و سمّاه المخیّس و تفتح یاؤه و تکسر یقال:خاس الشّیء یخیس إذا فسد و تغیّر، و التّخییس التّذلیل،و الإنسان یخیّس فی الحبس أی یذلّ و یهان و المخیّس بالفتح موضع التّخییس و بالکسر فاعله،و منه الحدیث انّ رجلا سار معه علی جمل قد نوّقه و خیّسه أی راضه و ذلّله بالرّکوب،و فی حدیث معاویة انّه کتب إلی الحسین بن علیّ:إنّی لم أکسک و لم أخسک أی لم اذلّک،و لم اهنک أو لم أخلفک وعدا».
و قال الجوهری:«خیّسه تخییسا أی ذلّله و منه المخیّس و هو اسم سجن
ص:726
کان بالعراق أی موضع التّذلیل و قال:
أما ترانی کیّسا مکیّسا بنیت بعد نافع مخیّسا
و کلّ سجن مخیّس و مخیّس أیضا قال الفرزدق:
فلم یبق الاّ داخر فی مخیّس و منجحر فی غیر أرضک فی جحر».
قال ابن منظور فی لسان العرب:«و فی الحدیث انّ رجلا سار معه علی جمل قد نوّقه و خیّسه أی راضه و ذلّله بالرّکوب،و فی حدیث معاویة:انّه کتب إلی الحسین بن علیّ رضوان اللّٰه علیه:انّی لم أکسک و لم أخسک أی لم أذلّک و لم اهنک و لم أخلفک وعدا و منه المخیّس و هو سجن کان بالعراق،قال ابن سیدة:
و المخیّس السّجن لانّه یخیّس المحبوسین و هو موضع التّذلیل و به سمّی سجن الحجّاج مخیّسا؛و قیل:هو سجن بالکوفة بناه أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب رضوان اللّٰه علیه،و فی حدیث علیّ:انّه بنی حبسا و سمّاه المخیّس و قال:
أما ترانی کیّسا مکیّسا بنیت بعد نافع مخیّسا بابا کبیرا و أمینا کیّسا
.
نافع سجن بالکوفة و کان غیر مستوثق البناء و کان من قصب فکان المحبوسون یهربون منه و قیل:انّه نقب و أفلت منه المحبّسون فهدمه علیّ رضی اللّٰه عنه و بنی المخیّس لهم من مدر و کلّ سجن مخیّس و مخیَّس أیضا».
و قال الفیروزآبادی فی القاموس:«و المخیّس کمعظّم و محدّث السّجن و سجن بناه علیّ-رضی اللّٰه عنه-و کان أوّلا جعله من قصب و سمّاه نافعا فنقبه اللّصوص فقال:
أما ترانی کیّسا مکیّسا بنیت بعد نافع مخیّسا
بابا حصینا و أمینا کیّسا
و قال الزبیدی فی تاج العروس بعد شرحه بنظیر ما مرّ نقله عن سائر اللّغویّین:قال شیخنا تبعا للبدر:و هذا ینافی ما سیأتی له فی«ودق»أنّه لم یثبت عنه أنّه قال شعرا إلی آخره فتأمّل.قلت:و یمکن أن یجاب:أنّ هذا رجز و لا یعدّ من الشّعر عند جماعة،و قد تقدّم البحث فی ذلک فی«ر ج ز»فراجعه».
ص:727
(ص 156)
نقل الخطبة بروایة نصر بن مزاحم
ذکر نصر بن مزاحم فی کتاب صفّین الخطبة المذکورة فی المتن باختلاف یسیر فی بعض الکلمات أحببت أن أذکرها هنا لکثرة فوائدها و هذا نصّ تعبیره(ص 7 طبعة إیران،و ص 13 طبعة مصر):«حدّثنا نصر عن أبی عبد اللّٰه سیف بن عمر عن الولید ابن عبد اللّٰه عن أبی طیبة عن أبیه قال:أتمّ علیّ الصّلاة یوم دخل الکوفة فلمّا کانت الجمعة و حضرت الصّلاة صلّی بهم و خطب خطبة.
نصر-قال أبو عبد اللّٰه عن سلیمان بن المغیرة عن علیّ بن الحسین خطبة علیّ بن أبی طالب فی الجمعة بالکوفة و المدینة أن:
الحمد للّٰه،أحمده و أستعینه و أستهدیه،و أعوذ باللّٰه من الضّلالة،من یهد اللّٰه فلا مضلّ له و من یضلل فلا هادی له،و أشهد أن لا إله إلاّ اللّٰه وحده لا شریک له،و أنّ محمّد أعبده و رسوله،انتجبه لأمره و اختصّه بالنّبوّة،أکرم خلقه علیه،و أحبّهم إلیه فبلّغ رسالة ربّه و نصح لامّته و أدّی الّذی علیه،و أوصیکم بتقوی اللّٰه فانّ تقوی اللّٰه خیر ما تواصی به عباد اللّٰه،و أقربه لرضوان اللّٰه،و خیره فی عواقب الأمور عند اللّٰه، و بتقوی اللّٰه أمرتم،و للإحسان و الطّاعة خلقتم،فاحذروا من اللّٰه ما حذّرکم من نفسه فانّه حذّر بأسا شدیدا،و اخشوا اللّٰه خشیة لیست بتعذیر،و اعملوا فی غیر ریاء و لا- سمعة؛فانّه من عمل لغیر اللّٰه و کله اللّٰه إلی ما عمل له،و من عمل اللّٰه خالصا تولّی اللّٰه أجره،و أشفقوا من عذاب اللّٰه فانّه لم یخلقکم عبثا،و لم یترک شیئا من أمرکم سدیّ، قد سمّی آثارکم،و علم أعمالکم،و کتب آجالکم،فلا تغترّوا بالدّنیا فانّها غرّارة بأهلها،مغرور من اغترّ بها،و إلی فناء ما هی،انّ الآخرة هی دار الحیوان لو کانوا یعلمون،أسأل اللّٰه منازل الشّهداء،و مرافقة الأنبیاء،و معیشة السّعداء،فإنّما نحن به و له.ثمّ انّ علیّا علیه السّلام أقام بالکوفة و استعمل العمّال».
ص:728
(ص 171)
أقوال العلماء حول الحدیث و عظمته
قال أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه الصدوق رضی اللّٰه عنه فی کتاب التوحید فی باب التوحید و نفی التشبیه(انظر الحدیث الثالث):
«حدّثنا علیّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقّاق رحمه اللّٰه قال:حدّثنا محمّد بن أبی عبد اللّٰه الکوفیّ و أحمد بن یحیی بن زکریّا القطّان عن بکر بن عبد اللّٰه بن حبیب عن تمیم بن بهلول عن أبیه عن أبی معاویة عن الحسین بن عبد الرّحمن عن أبیه عن أبی عبد اللّٰه عن أبیه عن جدّه علیهم السّلام أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام استنهض النّاس فی حرب معاویة فی المرّة الثّانیة فلمّا حشد النّاس قام خطیبا فقال الحمد للّٰه(الحدیث باختلاف یسیر فی آخره ثمّ قال):
و حدّثنا بهذه الخطبة أحمد بن محمّد بن الصّقر الصّائغ قال:حدّثنا محمّد بن العبّاس ابن بسّام قال:حدّثنی أبو زید سعید بن محمّد البصریّ قال:حدّثتنی عمرة بنت أوس قالت:حدّثنی جدّی الحصین بن عبد الرّحمن عن أبیه عن أبی عبد اللّٰه جعفر بن محمّد عن أبیه عن جدّه علیهم السّلام أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام خطب بهذه الخطبة لمّا استنهض النّاس فی حرب معاویة فی المرّة الثّانیة».
و قال الکلینی-قدّس اللّٰه روحه و نوّر ضریحه-فی باب جوامع التوحید من أصول الکافی(ج 1 مرآة العقول،ص 91-93):«محمّد بن أبی عبد اللّٰه و محمّد ابن یحیی جمیعا رفعاه إلی أبی عبد اللّٰه علیه السّلام أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام استنهض النّاس فی حرب معاویة فی المرّة الثّانیة فلمّا حشد النّاس قام خطیبا فقال:الحمد للّٰه الواحد الأحد الصّمد.(و بعد أن نقل الخطبة إلی آخرها قال):و هذه الخطبة من مشهورات خطبه علیه السّلام حتّی لقد ابتذلها العامّة و هی کافیة لمن طلب علم التّوحید إذا تدبّرها و فهم ما فیها؛فلو اجتمعت ألسنة الجنّ و الانس لیس فیها لسان نبیّ علی أن یبیّنوا
ص:729
التّوحید بمثل ما أتی به بأبی و أمّی علیه السّلام ما قدروا علیه،و لو لا إبانته علیه السّلام ما علم النّاس کیف یسلکون سبیل التّوحید،ألا ترون إلی قوله:«لا من شیء کان،و لا من شیء خلق ما کان».فنفی بقوله علیه السّلام:«لا من شیء کان».معنی الحدوث، و کیف أوقع علی ما أحدثه صفة الخلق و الاختراع بلا أصل و لا مثال؛نفیا لقول من قال:«انّ الأشیاء کلّها محدثة بعضها من بعض»و إبطالا لقول الثّنویة الّذین زعموا «أنّه لا یحدث شیئا إلاّ من أصل و لا یدبّر إلاّ باحتذاء مثال»فدفع علیه السّلام بقوله:
«لا من شیء خلق ما کان»،جمیع حجج الثّنویّة و شبههم لأنّ أکثر ما یعتمد الثّنویّة فی حدوث العالم أن یقولوا:لا یخلو من أن یکون الخالق خلق الأشیاء من شیء أو لا من شیء؛فقولهم؛من شیء خطأ،و قولهم:من لا شیء؛مناقضة و احالة،لأنّ من یوجب شیئا و لا شیء ینفیه فأخرج أمیر المؤمنین علیه السّلام هذه اللّفظة علی أبلغ الألفاظ و أصحّهافقال علیه السّلام:لا من شیء خلق ما کان؛.فنفی(من)إذ کانت توجب شیئا،و نفی(الشّیء)إذ کان کلّ شیء مخلوقا محدثا لا من أصل أحدثه الخالق کما قالت الثّنویّة:انّه خلق من أصل قدیم فلا یکون تدبیر إلاّ باحتذاء مثال.
ثم قوله علیه السّلام:«لیست له صفة تنال و لا حدّ تضرب له فیه الأمثال،کلّ دون صفاته تحبیر اللّغات».فنفی علیه السّلام أقاویل المشبّهة حین شبّهوه بالسّبیکة و البلّورة و غیر- ذلک من أقاویلهم من الطّول و الاستواء،و قولهم:متی لم تعقد القلوب منه علی کیفیّة و لم ترجع إلی إثبات هیئة لم تعقل شیئا فلم تثبت صانعا؛ففسر أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه واحد بلا کیفیّة،و أنّ القلوب تعرفه بلا تصویر و لا احاطة.
ثم قوله علیه السّلام:«لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن فتعالی الّذی لیس له وقت معدود و لا أجل ممدود و لا نعت محدود».
ثم قوله علیه السّلام«لم یحلل فی الأشیاء فیقال:هو فیها کائن و لم ینأ عنها؛ فیقال:هو منها بائن».فنفی علیه السّلام بهاتین الکلمتین صفة الأعراض و الأجسام لأنّ من صفة الأجسام التّباعد و المباینة،و من صفة الأعراض الکون فی الأجسام بالحلول علی غیر مماسّة،و مباینة الأجسام علی تراخی المسافة.
ص:730
ثم قال علیه السّلام:«لکن أحاط بها علمه و أتقنها صنعه».أی هو فی الأشیاء بالاحاطة و التّدبیر و علی غیر الملامسة».
و قال الحکیم الشهیر المولی صدر الشیرازی-رحمه اللّٰه تعالی-فی شرحه علی أصول الکافی بعد ذکر الخطبة و تفسیر لغاتها ما نصه(ص 339):
«اعلم أنّ هذه الخطبة من خطب أمیر المؤمنین و سیّد الموحّدین و إمام الحکماء الإلهیّین و العلماء الرّاسخین و قدوة الأولیاء الواصلین و العرفاء الشّامخین و أعلم الخلائق باللّٰه و توحیده ما خلا خاتم النّبیّین صلوات اللّٰه علیهما و آلهما الهادین المهدیّین مشتملة علی مباحث شریفة إلهیّة و معارف نفیسة ربّانیّة و مسائل عویصة حکمیّة و مطالب علیّة عقلیّة لم یوجد مثلها فی زبر الأوّلین و الآخرین و لم یسمح بنظیرها عقول الحکماء السّابقین و اللاّحقین مع قطع النّظر عن جودة الألفاظ و العبارات و فصاحة البیان و الاستعارات الّتی فاق بها علی مصاقع البلغاء و أعاظم الأدباء و فحول الخطباء، و إذ هی واقعة علی ترتیب طبیعیّ فلنعقد لبیانها و شرحها عدّة فصول».
فخاض فی شرحها ببیان مبسوط مستوفی فی عشرین فصلا(راجع ص 339-354) ثمّ قال(ص 352):«و لمّا وصف علیه السّلام ربّه بهذه المحامد الشّریفة و التّماجید العظیمة و التّوحیدات القدسیّة و الصّفات الأحدیّة و النّعوت الصّمدیّة الّتی لم یسبقه إلیها بمثلها أحد و لا یلحق شأوه حامد لأنّه قدوة الموحّدین و إمام العارفین أراد أن ینبّه علیها تنویها بشأنها و ابتهاجا و تبجّحا بالذّات المعروف بهافقال:بذلک أصف ربّی فلا إله إلاّ اللّٰه من عظیم ما أعظمه...!و من جلیل ما أجلّه..!و من عزیز ما أعزّه...! و تعالی عمّا یقول الظّالمون علوّا کبیرا.
قال الشّیخ الجلیل عمدة المحدّثین ثقة الإسلام و المسلمین صاحب کتاب الکافی -عظّم اللّٰه قدره و ضاعف أجره-:و هذه الخطبة من مشهورات خطبه(الخطبة)».
أقول:انّ الخطبة لمّا کانت فی الکافی فکلّ من شرح الکتاب شرحها مضافا إلی أنّ الخطبة منقولة فی کتاب التّوحید للصّدوق(رحمه الله)فکلّ من شرح الکتاب المذکور شرحها فلها شروح کثیرة و شرحها المولی محسن الفیض(رحمه الله)فی الوافی
ص:731
(انظر باب جوامع التّوحید ص 67-68 من الطّبعة الثّانیة من المجلّدة الاولی)و العلاّمة المجلسیّ(رحمه الله)فی المجلّد الثّانی من البحار فی باب جوامع- التّوحید(ص 191-192)فمن ثمّ لا نخوض فی تفسیر لغاتها و توضیح مشکلاتها لکن نشیر إلی بعض المهمّات الّتی تفید النّاظرین فی الکتاب ان شاء اللّٰه تعالی.
ثم لا یخفی أنّ هذه الخطبة بناء علی روایة الکلینیّ(رحمه الله)و الصّدوق(رحمه الله) أوردها أمیر المؤمنین علیه السّلام فی استنهاض النّاس للجهاد و حثّهم و تحریضهم علی القتال لکن مضامینها تأبی عن ذلک و لا تساعد هذه النّسبة بوجه من الوجوه لعدم ذکر کلمة فیها مربوطة بالجهاد فضلا عن وجود فقرة دالّة علیه لکنّها بناء علی ما ذکره صاحب الغارات من«أنّه علیه السّلام قد أجاب بها عن قول سائل سأله عن صفة الرّب» أوفق للمقام و أنسب للمرام و بها تحصل مطابقة تامّة بین السّؤال و الجواب،و هذا ظاهر لمن تدبّر.
(ص 171)
أقوال العلماء حول کلمة«قدرة»أو«بقدرة»
قال المحدث النوری(رحمه الله)فی خاتمة المستدرک فی ترجمة الحکیم المتألّه الفاضل محمّد بن إبراهیم الشّیرازی الشّهیر بملاّ صدرا(رحمه الله)ما نصّه(ج 3؛ص 422 -424):
«و من تصانیفه شرح أصول الکافی(إلی أن قال)و فیه منه أوهام عجیبة بل فی کتاب التّوحید منه و هم لم یسبقه إلی مثله أحد و لم یلحقه أحد؛ففی أوّل باب جوامع التّوحید:
«محمّد بن أبی عبد اللّٰه و محمّد بن یحیی جمیعا رفعا إلی أبی عبد اللّٰه علیه السّلام أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام استنهض النّاس فی حرب معاویة فی المرّة الثّانیة فلمّا حشر(ظ:حشد) النّاس قام خطیبا فقال:
الحمد للّٰه الواحد الأحد الصّمد المتفرّد الّذی لا من شیء کان و لا من شیء
ص:732
خلق ما کان،قدرة بان بها من الأشیاء و بانت الأشیاء منه،فلیست له صفة تنال و لا حدّ یضرب فیه الأمثال.(الخطبة)».
و المضبوط فیما رأینا من النّسخ الصّحیحة و علیه مبنی شروح الکافی من غیره «القدرة»بالقاف بمعناها المعروف المناسب فی المقام:
قال تلمیذه فی الوافی فی البیان:
«و لا من شیء خلق ما کان؛.تحقیق لمعنی الإبداع الّذی هو تأییس الأیس من اللّیس المطلق لا من مادّة و لا بمدّة،و هذا فی کلّ الوجود أو علی ما هو التّحقیق عند العارفین،و إن کان فی الکائنات تکوین من موادّها المخلوقة ابداعا لا من شیء عند الجماهیر،قدرة منصوب علی التّمییز أو بنزع الخافض یعنی و لکن خلق الأشیاء قدرة أو بقدرة،أو مرفوع أی له قدرة،أو هو قدرة فانّ صفته عین ذاته(انتهی)».
و قال الحکیم المتأله الآمیرزا رفیع الدین النائینی فی شرحه:
«و قوله علیه السّلام:قدرة بان بها من الأشیاء؛.أی له قدرة بان بهذه القدرة من الأشیاء فلا یحتاج أن یکون الصّدور و الحدوث عنه فی مادّة بأن یؤثّر فی مادّة فینقلها من حالة إلی حالة کغیره سبحانه؛فانّ التّأثیر من غیره لا یکون إلاّ فی مادّة بل إیجادا لا من شیء بأمر کن،و بانت الأشیاء منه سبحانه بعجزها عن التّأثیر لا فی مادّة فلیست له صفة تنال».
و قال المولی محمد صالح الطبرسی فی شرحه:
و لا من شیء خلق ما کان،قدرة،.الظّاهر أنّ کان تامّة بمعنی وجد،و قدرة بالنّصب علی التّمیز أو بنزع الخافض و إن کان شاذّا فی مثله،و فی بعض نسخ هذا الکتاب و فی کتاب التّوحید للصّدوق:بقدرة؛و هو یؤیّد الثّانی؛أی لم یخلق ما وجد من الممکنات بقدرته الکاملة من مثال سابق یکون أصلا له و دلیلا علیه لا من مادّة أزلیّة کما زعمت الفلاسفة من أنّ الأجسام لها أصل أزلیّ هی المادّة، بل هو المخترع للممکنات بما فیها من المقادیر و الأشکال و النّهایات:و المخترع للمخلوقات بما لها من الهیئات و الآجال و الغایات بمحض القدرة علی وفق الارادة
ص:733
و الحکمة،و یحتمل أن یقرأ:قدرة،بالرّفع علی الابتداء،أی له قدرة بان بها، أی بتلک القدرة الکاملة الّتی لا یتأبّی منها شیء من الأشیاء،و بانت الأشیاء منه لتحقّق تلک القدرة له لا لغیره(انتهی).
و قال العلامة المجلسی(رحمه الله)فی مرآة العقول:
قوله علیه السّلام قدرة؛أی له قدرة أو هو عین القدرة بناء علی عینیّة الصّفات، و قیل:نصب علی التّمییز أو علی أنّها منزوع الخافض أی و لکن خلق الأشیاء قدرة أو بقدرة و فی التوحید:قدرته؛فهو مبتدأ و بان بها خبره أو خبره کافیة فکانت جملة استینافیّة فکأنّ سائلا سأل و قال:کیف خلق لا من شیء؟فأجاب بأنّ قدرته کافیة.
إلی غیر ذلک من کلماتهم الّتی یشبه بعضها بعضا فی شرح الفقرة المذکورة و اتّفاقهم علی کون الکلمة«قدرة»بالقاف.
و أمّا المولی المذکور فقرأها:فدرة،بالفاء و هی کما فی القاموس و غیره قطعة من اللّحم و من اللّیل و من الجبل،و لم یقنع بذلک حتّی جعلها أصلا و رتّب علیه ما لا ربط له بالفقرة المذکورة فقال بعد مدح الخطبة و توصیفها بما هی أهلها:
فلنعقد لبیانها و شرحها عدّة فصول(إلی أن قال):
الفصل الثّالث فی نفی التّرکیب عنه تعالی:
قوله علیه السّلام:ما کان فدرة بان بها من الأشیاء و بانت الأشیاء منه.یعنی أنّه بسیط الذّات أحدیّ الحقیقة،بذاته یمتاز عن الأشیاء و تمتاز الأشیاء عنه بذواتها لا ببعض من الذّات و إنّما یقع الامتیاز بفصل ذاتیّ بین الأمور الّتی کان اشتراکها بالذّات أو بأمر مقوّم للذّات کالإنسان و الفرس فانّهما لمّا اشترکا فی أمر ذاتیّ کالحیوانیّة فلا بدّ أن یفترقا أیضا بأمر ذاتیّ و بعض من الذّات سواء کان محسوسا أو معقولا؛ففی الإنسان بعض به امتاز عن الفرس و بان منه و هو معنی النّاطقیّة،و کذا الفرس بان من الإنسان ببعض منه کالصّاهلیّة أو بسلب النّطق کالعجم،و الخطّ الطّویل و الخطّ الصّغیر مثلا تقع البینونة بینهما بعد اشتراکهما فی طبیعة الخطّیّة
ص:734
بقطعة من الخطّ بان بها الطّویل من القصیر و بان القصیر من الطّویل بوجودها فی أحدهما و عدمها فی الآخر فعبّر عن الفصل الممیّز للشّیء عمّا عداه من الأشیاء بالفدرة و هی القطعة تمثیلا و تشبیها لمطلق الذّاتیّ سواء کان فی المعانی و المعقولات أو فی الصّور و المحسوسات و سواء کان فی المقادیر أو فی غیرها بالقطعة من الشّیء المتکمّم الّتی تقع بها البینونة و الاختلاف بینه و بین متکمّم آخر من جنسه،فالباری جلّ اسمه إذ لیس فی ذاته ترکیب بوجه من الوجوه سواء کان عقلیّا أو خارجیّا،و لا أیضا موصوف بالتّقدیر و الکمّیّة فلیس امتیازه عن الأشیاء و امتیاز الأشیاء عنه إلاّ بنفس ذاته المقدّسة،و لیس کمثله شیء بوجه من الوجوه(انتهی).
و أنت خبیر بأنّ«ما»موصولة و جملة«ما کان»متعلّقة ب«خلق»و«لا» نافیة کما علیه بناء کلامه و یکون ابتداء الجملة،و یصیر قوله علیه السّلام:خلق؛بلا- متعلّق،ثمّ انّ استعمال هذه الکلمة الغریبة الوحشیّة الغیر المعهودة فی کلماتهم علیهم السّلام خصوصا فی هذه الخطبة البلیغة الّتی صرّح بأنّها فی أعلی درجة الفصاحة ما لا یخفی.
مع أنّ فی التّعبیر عن الفصل الممیّز بقطعة من اللّحم من البرودة و البشاعة ما لا یحصی؛بل علی ما فسّره فاللاّزم أن یکون الکلام هکذا:ما کان له فدرة؛ أی فصل یمیّزه عمّا عداه،و علی ما ذکره فی آخر کلامه من أنّ امتیازه عن الأشیاء و امتیازها عنه تعالی بنفس ذاته المقدّسة فالمناسب حینئذ أن یکون«ما کان»متعلّقا بالسّابق و یکون«الفدرة»خبرا للمحذوف أی هو تعالی فدرة بان بها من الأشیاء و بانت الأشیاء منه،و هذا أحسن من نفیها عنه کما لا یخفی».
ص:735
(ص 178)
الإشارة الی موارد نقل الحدیث
قال المجلسی(رحمه الله)فی ثامن البحار فی باب ذکر أصحاب النّبیّ(ص)و أمیر- المؤمنین(ع)(ص 733؛س 26):«کتاب الغارات عن أبی عمرو الکندیّ قال:کنّا (فساق الحدیث إلی قوله:«فقام إلیه ابن الکوّاء)»فقال:«فسأله عن مسائل أوردناها فی محالّها»و قال المحدث النوری(رحمه الله)فی نفس الرحمن فی فضائل سلمان فی أوائل الباب الخامس الّذی فی غزارة علمه و حکمته:«و عن کتاب الغارات للشّیخ الثّقة الجلیل إبراهیم بن محمّد الثّقفیّ مرسلا عن أبی عمرو الکندیّ قال:کنّا ذات یوم عند علیّ علیه السّلام فوافق النّاس منه طیب نفس و مزاح(فساق الحدیث إلی هنا أی إلی قوله:فاسألونی.ثمّ قال:)الخبر،و رواه القرمانیّ فی کتاب أخبار الدّول إلاّ أنّه لتأسّیه بسلفه ممّن حرّف الکلم عن مواضعه ساق الخبر إلی قوله:قلنا:فحدّثنا، و حذف آخره ممّا یتعلّق بفضله علیه السّلام»و أشار إلی ذلک أیضا فی أوائل الباب الثّانی:«و نقل فی البحار عن کتاب الغارات لإبراهیم بن محمد الثقفی فی حدیث طویل یأتی عن أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه قال لمّا سألوه عن سلمان الفارسیّ:من لکم بمثل لقمان؟! ذلک امرؤ منّا و إلینا أهل البیت.و رواه الصدوق فی الأمالی بسند یأتی و القرمانیّ من العامّة فی أخبار الدّول مع اختلاف سنشیر إلیه».
أقول:نقله أیضا ابن عساکر فی تاریخه فی ترجمة ابن الکواء(ج 7؛ ص 300)و نص عبارته:
«و أخرج الحافظ عن النّزال بن سبرة الهلالیّ قال:وافقنا من علیّ بن أبی- طالب ذات یوم طیب نفس و مزاح فقلنا له:حدّثنا عن نفسک فقال:قد نهی اللّٰه عن التّزکیة،فقلنا:انّ اللّٰه یقول: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ، قال:کنت امرأ أبتدئ فاعطی و أسکت فابتدئ و انّ تحت الجوانح منّی لعلما جمّا؛سلونی،فقام ابن الکوّاء
ص:736
فقال له:ما السّماء ذات الحبک؟.(فساق الحدیث إلی آخره قریبا ممّا فی المتن)».
و قال أیضا هناک لکن قبل ما نقلناه(ص 299)«و روی الحافظ عن علیّ بن ربیعةأنّ ابن الکوّاء سأل علیّا:ما اَلذّٰارِیٰاتِ ذَرْواً؟ -قال:الرّیح،قال:فما الحاملات وِقْراً؟ قال:السّحاب،قال:فما الجاریات یُسْراً؟ قال:السّفن،قال:فما المقسمات أَمْراً؟ قال:الملائکة،قال:ما هذه اللّطمة فی القمر؟قال:قال اللّٰه عزّ و جلّ:
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنٰا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنٰا آیَةَ النَّهٰارِ مُبْصِرَةً، یا ابن- الکوّاء أما و اللّٰه ما العلم أردت و لکنّک أردت العنت،فکیف بقولک ثکلتک امّک لو تعنت؟،یا ابن الکوّاء من ربّ النّاس؟قال:اللّٰه،قال:فمن مولی النّاس؟قال:
اللّٰه،قال:کذبت،اللّٰه مولی الّذین آمنوا و انّ الکافرین لا مولی لهم».
(ص 178)
ابن الکواء عبد اللّٰه بن أوفی
قال ابن الندیم فی الفهرست فی الفن الأول من المقالة الثالثة:
«ابن الکوّاء و اسمه عبد اللّٰه بن عمرو من بنی یشکر کان ناسبا عالما و کان من الشّیعة من أصحاب علیّ علیه السّلام قال[أی الیزیدیّ]و احتجّوا بأنّ ابن الکوّاء کان ناسبا بقول مسکین الدّارمیّ:
هلمّ إلی بنی الکوّاء تقضوا بحکمهم بأنساب الرّجال»
و قال ابن درید فی الاشتقاق عند ذکره بنی یشکر من بکر بن وائل (ص 340):
«و منهم عبد اللّٰه بن عمرو و هو الّذی یقال له:ابن الکوّاء و کان خارجیّا و کان کثیر المساءلة لعلیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-کان یسأله تعنّتا»و قال ابن قتیبة فی المعارف تحت عنوان«النّسّابون و أصحاب الأخبار»ما نصّه:
«و منهم ابن الکوّاء النّاسب و هو عبد اللّٰه بن عمرو من بنی یشکر،و کان ناسبا
ص:737
عالما کبیرا و فیه یقول مسکین الدّارمیّ:
هلمّ إلی بنی الکوّاء تقضوا بحکمهم بأنساب الرّجال
و قیل لأبیه«الکوّاء»لأنّه کوی فی الجاهلیّة»:
و قال الفیروزآبادی:«الکوّاء کشدّاد الخبیث الشّتّام،و أبو الکوّاء من کناهم»و فی تاج العروس:و إنّما قیل للخبیث الشّتّام:الکوّاء،لأنّه یکوی النّاس بلسانه کیّا،و ابن الکوّاء تابعیّ روی عن علیّ رضی اللّٰه تعالی عنه».
و قال ابن عساکر فی تاریخه(ج 7؛ص 297):«عبد اللّٰه بن أوفی و یقال:
عبد اللّٰه بن عمرو بن النّعمان بن ظالم بن مالک أبو الکوّاء الیشکریّ المعروف بابن الکوّاء سمع علیّا و معاویة(فخاض فی ترجمته علی سبیل البسط و التّفصیل»)و فی ثامن البحار فی باب قتال الخوارج(ص 600؛س 25):«قال[أی ابن أبی الحدید فی شرح النّهج]:
و روی أنس بن عیاض المدنیّ عن جعفر بن محمّد عن أبیه عن جدّه علیهم السّلام أنّ علیّا علیه السّلام کان یوما یؤمّ النّاس و هو یجهر بالقراءة فجهر ابن الکوّاء من خلفه: وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِینَ، فلمّا جهر ابن الکوّاء من خلفه بها سکت علیّ علیه السّلام فلمّا أنهاها ابن الکوّاء عاد علیّ علیه السّلام فأتمّ قراءته،فلمّا شرع علیّ علیه السّلام فی القراءة أعاد ابن الکوّاء الجهر بتلک الآیة فسکت علیّ علیه السّلام،فلم یزالا کذلک؛یسکت هذا و یقرأ ذاک؛مرارا،حتّی قرأ علیّ علیه السّلام: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ وَ لاٰ یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لاٰ یُوقِنُونَ، فسکت ابن- الکوّاء و عاد علیّ علیه السّلام إلی قراءته»و أیضا فی ثامن البحار فی باب ما جری بینه علیه السّلام و بین ابن الکوّاء(ص 620؛س 44)نقلا عن تفسیر علیّ بن إبراهیم القمیّ(رحمه الله):
کان علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یصلّی و ابن الکوّاء خلفه و أمیر المؤمنین علیه السّلام یقرأ فقال ابن الکوّاء(فذکر نحوا ممّا نقله عن ابن أبی الحدید)».و أشار المحدث القمی(رحمه الله)فی الکنی و الألقاب إلی ذلک و أشار فی سفینة البحار إلیه و إلی موارد أسئلته عن علیّ علیه السّلام و قال ابن سعد فی الطبقات فی ترجمة طلحة بن عبید اللّٰه؛ ج 3 من طبعة بیروت؛ص 224):«قال:أخبرنا عبد اللّٰه بن نمیر عن طلحة بن یحیی
ص:738
قال:أخبرنی أبو حبیبة قال:جاء عمران بن طلحة إلی علیّ فقال:تعال هاهنا یا ابن- أخی فأجلسه علی طنفسته فقال:و اللّٰه إنّی لأرجو أن أکون أنا و أبو هذا ممّن قال اللّٰه: «وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ، فقال له ابن- الکوّاء:اللّٰه أعدل من ذلک،فقام إلیه بدرّته فضربه و قال:أنت لا أمّ لک و أصحابک تنکرون هذا؟».و فی المجلد الثامن منه فی ترجمة فاطمة الزّهراء بنت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله (ص 25):«أخبرنا عفّان بن مسلم،حدّثنا حمّاد بن سلمة،أخبرنا عطاء بن السّائب، عن أبیه،عن علیّ أنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم لمّا زوّجه فاطمة بعث معها بخملة و وسادة- أدم حشوها لیف و رحاءین و سقاء و جرّتین قال:فقال علیّ لفاطمة ذات یوم:و اللّٰه لقد سنوت حتّی قد اشتکیت صدری و قد جاء اللّٰه أباک بسبی فاذهبی فاستخدمیه، فقالت:و أنا و اللّٰه لقد طحنت حتّی مجلت یدای فأتت النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فقال:ما جاء بک یا بنیّة؟-قالت:جئت لاسلّم علیک و استحیت أن تسأله و رجعت،فقال:ما فعلت؟-قالت:استحییت أن أسأله فأتیاه جمیعا فقال علیّ:و اللّٰه یا رسول اللّٰه لقد سنوت حتّی اشتکیت صدری و قالت فاطمة:قد طحنت حتّی مجلت یدای و قد أتی اللّٰه بسبی و سعة فأخدمنا قال:و اللّٰه لا اعطیکما و أدع أهل الصّفّة تطوی بطونهم لا أجد ما أنفق علیهم و لکنّی أبیعهم و أنفق علیهم أثمانهم،فرجعا فأتاهما النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و قد دخلا فی قطیفتهما إذا غطّیا رءوسهما تکشّفت أقدامها،و إذا غطّیا أقدامهما تکشّفت رءوسهما فثارا،فقال:مکانکما ألا أخبر کما بخیر ممّا سألتمانی؟-فقالا:
بلی،فقال:کلمات علّمنیهنّ جبرئیل تسبّحان فی دبر کلّ صلاة عشرا،و تحمدان عشرا،و تکبّران عشرا،و إذا أویتما إلی فراشکما فسبّحا ثلاثا و ثلاثین،و احمدا ثلاثا و ثلاثین،و کبّرا أربعا و ثلاثین،قال:فو اللّٰه ما ترکتهنّ منذ علّمنیهنّ رسول اللّٰه فقال له ابن الکوّاء:و لا لیلة صفّین؟-فقال:قاتلکم اللّٰه یا أهل العراق و لا لیلة صفّین».
ص:739
(ص 182)
تحقیق حول حدیث ذی القرنین
نقل الصدوق(رحمه الله)فی کمال الدین فی الباب الثامن و الثلاثین تحت عنوان«ما روی من حدیث ذی القرنین»أحادیث منهاما رواه باسناده عن الأصبغ- بن نباتة قال:قام ابن الکوّاء إلی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و هو علی المنبر فقال له:یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن ذی القرنین نبیّا کان أو ملکا؟ و أخبرنی عن قرنیه أذهبا کان أو فضّة؟-فقال له علیه السّلام:لم یکن نبیّا و لا ملکا و لا کان قرناه من ذهب و لا فضّة و لکنّه کان عبدا أحبّ اللّٰه فأحبّه اللّٰه و نصح اللّٰه فنصحه اللّٰه،و إنّما سمّی ذا القرنین لأنّه دعا قومه فضربوه علی قرنه فغاب عنهم حینا ثمّ عاد إلیهم فضرب علی قرنه الآخر؛و فیکم مثله».و نقله ابن عساکر فی تاریخه(ج 7؛ص 300)بهذه العبارة:«فقال ابن الکوّاء لعلیّ:أ فرأیت ذا القرنین نبیّا کان أم ملکا؟-قال:لم یکن واحدا منهما و لکنّه کان عبدا صالحا أحبّ اللّٰه فأحبّه،و ناصح اللّٰه فنصحه،و دعا قومه إلی الهدی فضربوه علی قرنه فانطلق فمکث ما شاء اللّٰه أن یمکث،فدعاهم إلی الهدی فضربوه علی قرنه الآخر فسمّی ذا القرنین و لم یکن له قرنان کقرنی الثّور».و فی المجلد الخامس من البحار (ص 160)نقلا عن تفسیر علی بن إبراهیم باسناده عن أبی بصیر عن أبی- عبد اللّٰه علیه السّلام قال:سألته عن قول اللّٰه تعالی: یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً قال:انّ ذا القرنین بعثه اللّٰه تعالی إلی قومه فضرب علی قرنه الأیمن فأماته اللّٰه خمسمائة عام ثمّ بعثه إلیهم بعد ذلک فملّکه مشارق الأرض و مغاربها من حیث تطلع الشّمس إلی حیث تغرب فهو قوله: حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهٰا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ (إلی أن قال)و سئل أمیر المؤمنین(ع)عن ذی القرنین أ نبیّا کان أم ملکا؟-فقال:لا نبیّا و لا ملکا بل عبدا أحبّ اللّٰه فأحبّه
ص:740
اللّٰه و نصح للّٰه فنصح له فبعثه اللّٰه إلی قومه فضربوه علی قرنه الأیمن فغاب عنهم ما شاء اللّٰه أن یغیب،ثمّ بعثه اللّٰه الثّانیة فضربوه علی قرنه الأیسر فغاب عنهم ما شاء اللّٰه أن یغیب،ثمّ بعثه اللّٰه الثّالثة فمکّن اللّٰه له فی الأرض؛و فیکم مثله یعنی نفسه،ف بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ ف وَجَدَهٰا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ». و قال محمد بن علی بن شهرآشوب قدس اللّٰه سره فی کتاب المناقب فی فصل فی أنّه الشّاهد و الشّهید و ذو القرنین (ص 63 جزء 3 من طبعة بمبئی سنة 1313):«أبو عبید فی غریب الحدیث:انّ النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله قال لأمیر المؤمنین:انّ لک بیتا فی الجنّة و انّک لذو قرنیها،سوید ابن غفلة و أبو الطّفیل قالا:قال أمیر المؤمنین:انّ ذا القرنین کان ملکا عادلا فأحبّه اللّٰه و ناصح اللّٰه فنصحه اللّٰه،أمر قومه بتقوی اللّٰه فضربوه علی قرنه بالسّیف، فغاب عنهم ما شاء اللّٰه،ثمّ رجع إلیهم فدعاهم إلی اللّٰه فضربوه علی قرنه الآخر بالسّیف فذلک قرناه؛و فیکم مثله.یعنی نفسه،لأنّه ضرب علی رأسه ضربتین؛إحداهما یوم الخندق، و الثّانیة ضربة ابن ملجم».
أقول:نقله أبو النضر محمد بن مسعود بن عیاش السلمی السمرقندی العیاشی(رحمه الله)فی تفسیره فی تفسیر آیة: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ و أحمد بن أبی طالب الطبرسی(رحمه الله)فی کتاب الاحتجاج و غیرهما فی غیرهما فلا نطیل الکلام بذکر أسامی ناقلیه و أسامی کتبهم بل نخوض فی بیان معناه بما ذکره و فسره به أهل الفن و الخبرة فنقول:
قال أبو عبید القاسم بن سلام الهروی المتوفی سنة 224 فی کتابه غریب الحدیث(ج 3؛ص 78-79)ما نصه:
«قال أبو عبید:فی حدیث النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أنّه قال لعلیّ علیه السّلام:انّ لک بیتا فی الجنّة و انّک لذو قرنیها.
قال أبو عبید:قد کان بعض أهل العلم یتأوّل هذا الحدیث أنّه ذو قرنی الجنّة یرید طرفیها،و إنّما یأوّل ذلک لذکره الجنّة فی أوّل الحدیث،و أمّا أنا فلا أحسبه أراد ذلک و اللّٰه أعلم و لکنّه أراد أنّک ذو قرنی هذه الأمّة،فأضمره الأمّة و إن کان
ص:741
لم یذکرها؛و هذا سائر کثیر فی القرآن و فی کلام العرب و أشعارها أن یکنّوا عن الاسم، من ذلک قول اللّٰه تعالی: وَ لَوْ یُؤٰاخِذُ اللّٰهُ النّٰاسَ بِمٰا کَسَبُوا مٰا تَرَکَ عَلیٰ ظَهْرِهٰا مِنْ دَابَّةٍ [سورة 35؛آیة 45]و فی موضع آخر: مٰا تَرَکَ عَلَیْهٰا مِنْ دَابَّةٍ [سورة 16؛ آیة 61]فمعناه عند النّاس الأرض و هو لم یذکرها،و کذلک قوله تعالی: إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتّٰی تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ [سورة 38 آیة 32]یفسّرون أنّه أراد الشّمس فأضمرها،و قد یقول القائل:ما بها أعلم من فلان؛یعنی القریة و المدینة و البلدة و نحو ذلک،و قال حاتم طیِّئ[الطّویل]:
أ ماویّ ما یغنی الثّراء عن الفتی
إذا حشرجت یوما و ضاق بها الصّدر
أراد النّفس فأضمرها.
و إنّما اخترت هذا التّفسیر علی الأوّل لحدیث عن علیّ نفسه هو عندی مفسّر له و لنا و ذلک أنّه ذکر ذا القرنین فقال:
دعا قومه إلی عبادة اللّٰه فضربوه علی قرنیه ضربتین؛و فیکم مثله،فنری أنّه أراد بقوله هذا نفسه یعنی أنّی أدعو إلی الحقّ حتّی أضرب علی رأسی ضربتین یکون فیهما قتلی».
و قال الزمخشریّ فی الفائق فی قرن(ج 2؛ص 327):
«قال صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم لعلیّ رضی اللّٰه تعالی عنه:انّ لک بیتا فی الجنّة و انّک لذو قرنیها،.
الضّمیر للامّة و تفسیره فیما یروی عن علیّ رضی اللّٰه تعالی عنه أنّه ذکر ذا القرنین فقال:دعا قومه إلی عبادة اللّٰه فضربوه علی قرنیه ضربتین؛و فیکم مثله؛.یعنی نفسه الطّاهرة لأنّه ضرب علی رأسه ضربتین،إحداهما یوم الخندق،و الثّانیة ضربة ابن ملجم».
و قال ابن الأثیر فی النهایة فی«ق ر ن»ما نصه:
«(س ه):و فیه:أنّه قال لعلیّ:انّ لک بیتا فی الجنّة و انّک ذو قرنیها،.أی طرفی الجنّة و جانبیها،قال أبو عبید:و أنا أحسب أنّه أراد أنّه ذو قرنی الأمّة فأضمر،
ص:742
و قیل:أراد الحسن و الحسین[و فی الهرویّ]و منه حدیث علیّ و ذکر قصّة ذی- القرنین ثمّ قال:و فیکم مثله. فیری أنّه إنّما عنی نفسه لأنّه ضرب علی رأسه ضربتین إحداهما یوم الخندق،و الأخری ضربة ابن ملجم».
و قال ابن منظور فی لسان العرب(فی قرن)ما نصه:
«و قوله صلّی اللّٰه علیه[و آله]و سلّم لعلیّ:انّ لک بیتا فی الجنّة و انّک لذو قرنیها.أی طرفیها،قال أبو عبید:و لا أحسبه أراد(فنقل کلامه بتلخیص یسیر و زاد علیه بعد قوله:«یکون فیهما قتلی»قوله هذا):«لأنّه ضرب علی رأسه ضربتین إحداهما یوم الخندق،و الأخری ضربة ابن ملجم».
و قال الزبیدی فی تاج العروس مازجا کلامه بکلام صاحب القاموس:
«(ذو القرنین)المذکور فی التّنزیل هو(إسکندر الرّومیّ)نقله ابن هشام فی سیرته و استبعده السّهیلیّ و جعلهما اثنین،و فی معجم یاقوت:هو ابن الفیلسوف قتل کثیرا من الملوک و قهرهم و وطئ البلدان إلی أقصی الصّین،و قد أوسع الکلام فیه الحافظ فی کتاب التّدویر و التّربیع و نقل کلامه الثّعالبیّ فی ثمار القلوب،و جزم طائفة بأنّه من الأذواء من التّبابعة من ملوک حمیر ملوک الیمن و اسمه الصّعب بن الحرث الرّائس و ذو المنار هو ابن ذی القرنین نقله شیخنا.قلت:و قیل اسمه مرزبان ابن مرویة و قال ابن هشام:مرزبی بن مرویة،و قیل:هرمس،و قیل:هردیس،قال ابن- الجوانی فی المقدّمة:و روی عن ابن عبّاس رضی اللّٰه تعالی عنهما أنّه قال:ذو القرنین عبد اللّٰه بن الضّحّاک بن معدّ بن عدنان(الی آخره)و اختلفوا فی سبب تلقیبه فقیل:(لأنّه لمّا دعاهم إلی اللّٰه عزّ و جلّ ضربوه علی قرنه فمات فأحیاه اللّٰه تعالی ثمّ دعاهم فضربوه علی قرنه الآخر فمات ثمّ أحیاه اللّٰه تعالی)و هذا غریب و الّذی نقله غیر واحد أنّه ضرب علی رأسه ضربتین و یقال:انّه لمّا دعا قومه إلی العبادة قرنوه أی ضربوه علی قرنی رأسه،و فی سیاق المصنّف رحمه اللّٰه تعالی تطویل مخلّ(أو لانّه بلغ قطری الأرض)مشرقها و مغربها نقله السّمعانی(أو لضفیرتین له)و العرب تسمّی الخصلة من الشّعر قرنا حکاه الامام السّهیلیّ،أو لأنّ صفحتی رأسه کانتا من نحاس
ص:743
أو کان له قرنان صغیران تواریهما العمامة نقلهما السّمعانیّ،أو لأنّه رأی فی المنام أنّه أخذ بقرنی الشّمس فکان تأویله أنّه بلغ المشرق و المغرب حکاه السّهیلیّ،أو لانقراض قرنین فی زمانه،أو کان لتاجه قرنان،أو لکرم أبیه و أمّه أی کریم الطّرفین نقله شیخنا؛و قیل غیر ذلک.قال:و أمّا ذو القرنین صاحب أرسطو فهو غیر هذا کما بسطه فی العنایة،و قیل کان فی عهد إبراهیم علیه السّلام و هو صاحب الخضر لمّا طلب عین الحیاة قاله السّهیلیّ فی التّاریخ،و لقد أجاد القائل فی التّوریة:کم لامنی فیک ذو القرنین یا خضر،و فی الحدیث:لا أدری أ ذو القرنین نبیّا کان أم لا.
(إلی أن قال) (و)ذو القرنین لقب(علیّ بن أبی طالب کرّم اللّٰه تعالی وجهه)و رضی عنه (لقوله صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:انّ لک فی الجنّة بیتا،ویروی کنزا،و انّک لذو قرنیها،.أی ذو طرفی الجنّة و ملکها الأعظم تسلک ملک جمیع الجنّة کما سلک ذو القرنین جمیع الأرض) و استضعف أبو عبید هذا التّفسیر(أو ذو قرنی الأمّة فأضمرت و إن لم یتقدّم ذکرها) کقوله تعالی: حَتّٰی تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ أراد الشّمس و لا ذکر لها قال أبو عبید:و أنا أختار هذا التفسیر الأخیر علی الأوّل لحدیث یروی عن علیّ رضی اللّٰه تعالی عنه و ذلک أنّه ذکر ذا القرنین فقال:دعا قومه إلی عبادة اللّٰه تعالی فضربوه علی قرنه ضربتین و فیکم مثله.فنری أنه أراد نفسه یعنی أدعو إلی الحقّ حتّی یضرب رأسی ضربتین یکون فیهما قتلی(أو ذو جبلیها للحسن و الحسین)رضی اللّٰه تعالی عنهما، روی ذلک عن ثعلب(أو ذو شجّتین فی قرنی رأسه إحداهما من عمرو بن عبد ودّ)یوم الخندق(و الثّانیة من ابن ملجم لعنه اللّٰه)و هذا أصحّ ما قیل و هو تتمّة من قول أبی- عبید المتقدّم ذکره».
قال العالم المتضلع البارع أبو الکمال السید أحمد عاصم-حشره اللّٰه مع من یتولاه-فی الاوقیانوس البسیط فی ترجمة القاموس المحیط بعد ذکره معنی قول النبی-صلی اللّٰه علیه و آله-فی حق علی علیه السّلام ما محصله:
«یقول المترجم:انّ تحت هذا المعنی أسرارا کثیرة علیّة تقرب قوله الآخر
ص:744
المسلّم الصّدور عنه:«أنت منّی بمنزلة هارون من موسی».ما کلّ ما یعلم یقال، و أیضاقال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-له-کرّم اللّٰه وجهه-:أنا و أنت أبوا هذه الأمّة،.فبناء علی ذلک یطلق علی علیّ المرتضی علی سبیل الحقیقة و بیان الصّدق انّه آدم الأولیاء و هارون الأصفیاء و ذو القرنین الأتقیاء».
أقول:هذا المطلب ممّا أطلعنی علیه الفقیه الجلیل و النّبیه النّبیل الحاجّ میرزا یحیی إمام الجمعة الخوئیّ-قدّس اللّٰه تربته-و کان یعجبه الکلام غایة الاعجاب و کان کلّما ذکره یبتهج به نهایة الابتهاج.
أما الخوض فی تعیین ذی القرنین و البحث عن وجه تسمیته فتکلّم علیهما الطّریحیّ(رحمه الله)فی مجمع البحرین فی«ق ر ن»و المجلسیّ(رحمه الله)فی خامس البحار فی ترجمة ذی القرنین و غیرهما من العلماء فی کتب التّفاسیر و السّیر فمن أراد البسط و التّفصیل فیهما فلیراجعها فانّ المقام لا یسع أکثر من ذلک.
(ص 205)
«محمد بن السائب الکلبی،و ابنه هشام بن محمد»
فی تقریب التهذیب فی باب الأنساب:«الکلبیّ محمّد بن السّائب»و فی ترجمته:
«محمّد بن السّائب بن بشر الکلبیّ أبو النّضر الکوفیّ النّسّابة المفسّر متّهم بالکذب و رمی بالرّفض من السّادسة مات سنة ستّ و أربعین[و مائة]/ت فق»و فی تهذیب التهذیب فی ترجمته:«روی عنه أبو عوانة(إلی أن قال)و قال الدّوریّ عن یحیی ابن یعلی المحاربیّ قال:قیل لزائدة:ثلاثة لا تروی عنهم؛ابن أبی لیلی،و جابر الجعفیّ،و الکلبیّ؟-قال:أمّا ابن أبی لیلی فلست أذکره،و أمّا جابر فکان و اللّٰه کذّابا یؤمن بالرّجعة،و أمّا الکلبیّ و کنت أختلف إلیه فسمعته یقول:مرضت مرضة فنسیت ما کنت أحفظ فأتیت آل محمّد فتفلوا فی فیّ فحفظت ما کنت نسیته؛فترکته، و قال الأصمعیّ عن أبی عوانة:سمعت الکلبیّ یتکلّم بشیء من تکلّم به کفر فسألته
ص:745
عنه فجحده(إلی أن قال)و قال السّاجیّ:متروک الحدیث و کان ضعیفا جدّا لفرطه فی التّشیّع و قد اتّفق ثقات أهل النّقل علی ذمّه و ترک الرّوایة عنه فی الأحکام و الفروع» و فی میزان الاعتدال أیضا نظائر لما فی التّهذیب.
و أما ابن هشام فقال المحدث القمی(رحمه الله)فی الکنی و الألقاب:«الکلبیّ النّسّابة و یقال له:ابن الکلبیّ أیضا أبو المنذر هشام بن أبی النّضر محمّد بن السّائب بن بشر الکلبیّ الکوفیّ کان من أعلم النّاس بعلم الأنساب و قد أخذ بعض الأنساب عن أبیه أبی- النّضر محمّد بن السّائب الّذی کان من أصحاب الباقر و الصّادق علیهما السّلام،و أخذ أبو النّضر نسب قریش عن أبی صالح عن عقیل بن أبی طالب(رحمه الله)،قال ابن قتیبة:و کان جدّه بشر و بنوه السّائب و عبید و عبد الرّحمن شهدوا الجمل و صفّین مع علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و قتل السّائب مع مصعب بن الزّبیر،و شهد محمّد بن السّائب الکلبیّ الجماجم مع ابن الأشعث،و کان نسّابا عالما بالتّفسیر،و توفّی بالکوفة سنة 126(قمو)انتهی.
أقول:قال أبو الحسن أحمد بن محمّد بن إبراهیم الأشعریّ و الکاتب الچلبیّ:
انّ علم الأنساب علم عظیم النّفع جلیل القدر أشار الکتاب العظیم فی آیة: وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا؛ إلی تفهّمه و قد صنّف النّاس فی هذا الفنّ کتبا مختصرة و مطوّلة و مجملة و مفصّلة،و اجتهدوا غایة الاجتهاد و بحثوا عن الآباء و الأجداد امتثالا للحدیث النّبویّ المنقول:تعلّموا من أنسابکم ما تصلون به أرحامکم فانّ صلة الرّحم منساة للأجل،محبّبة فی الأهل،مثراة فی المال،و الّذی فتح هذا الباب و ضبط علم- الأنساب هو الامام النّسّابة هشام بن محمّد بن السّائب الکلبیّ و له فی هذا العلم خمسة کتب؛المنزلة،و الجمهرة،و الوجیز،و الفرید،و الملوکیّ کتبه لجعفر البرمکیّ ثمّ اقتفی أثره جماعة.قلت:نشأ أبو المنذر هشام الکلبیّ بالکوفة و کان عالما بأخبار- العرب و أیّامها و مثالبها و وقائعها؛و أخذ عن أبیه،و کان أبوه محمّد من علماء الکوفة عالما بالتّفسیر و الأخبار و أیّام النّاس معدودا بین المفسّرین و النّسّابین توفّی و لم یخلّف إلاّ کتابا فی تفسیر القرآن،و أمّا ابنه هشام فخلّف نحو مائة کتاب.
ص:746
و عن ابن الندیم قال:انّ سلیمان بن علیّ(هو عمّ السّفّاح و المنصور)أقدم محمّد بن السّائب من الکوفة إلی البصرة و أجلسه فی داره فجعل یملی علی النّاس القرآن حتّی بلغ إلی آیة فی سورة براءة ففسّرها علی خلاف ما یعرف فقالوا:لا نکتب هذا التّفسیر فقال:و اللّٰه لا أملیت حرفا حتّی یکتب تفسیر هذه الآیة علی ما أنزله اللّٰه،فرفع ذلک إلی سلیمان بن علیّ فقال:اکتبوا ما یقول و دعوا ما سوی ذلک(انتهی)و عن السمعانی أنه قال فی ترجمة محمّد بن السّائب:انّه صاحب التّفسیر کان من أهل الکوفة قائلا بالرّجعة،و ابنه هشام ذا نسب عال و فی التّشیع غال.و فی الرجال الکبیر:
هشام بن محمّد بن السّائب أبو المنذر النّاسب العالم المشهور بالفضل و العلم العارف- بالأیّام کان مختصّا بمذهبنا قال:اعتللت علّة عظیمة نسیت علمی فجئت إلی جعفر ابن محمّد علیه السّلام فسقانی العلم فی کأس فعاد إلیّ علمی،و کان أبو عبد اللّٰه علیه السّلام یقرّبه و یدنیه و ینشّطه(صه)قلت:حکی السّمعانیّ و غیره عن قوّة حفظه أنّه حفظ القرآن فی ثلاثة أیّام و أنا أقول:لا بدع فی ذلک فانّ من سقاه الصّادق علیه السّلام العلم فی کأس یحفظ القرآن فی أقلّ من ثلاثة أیّام،توفّی سنة 206 أو 204(إلی آخر ما قال)».
(ص 206)
محمد بن أبی حذیفة القرشی العبشمی
قال فی جامع الرواة:«محمّد بن أبی حذیفة مشکور فی الخلاصة و کان عامل- علیّ علیه السّلام علی مصر و فی رجال الکشی بعد ما تقدّم فی محمّد بن أبی بکر:أخبرنی بعض رواة العامّة عن محمّد بن إسحاق قال:حدّثنی رجل من أهل الشّام قال:کان محمّد بن أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة مع علیّ بن أبی طالب و من أنصاره و من أشیاعه و کان ابن خال معاویة و کان رجلا من خیار المسلمین فلمّا توفّی علیّ أخذه معاویة و أراد قتله(إلی آخر القصّة و سننقلها عن قریب إن شاء اللّٰه تعالی)».
و فی کتاب نصر بن مزاحم المنقری فی وقعة صفین(ص 42):
ص:747
«فلمّا دخل علیه[أی عمرو بن العاص علی معاویة]قال:یا أبا عبد اللّٰه طرقتنا فی لیلتنا هذه ثلاثة أخبار لیس منها ورد و لا صدر قال:و ما ذاک؟قال:ذاک أنّ محمّد ابن أبی حذیفة قد کسر سجن مصر فخرج هو و أصحابه و هو من آفات هذا الدّین» و قال أیضا بعید ذلک(ص 49)و کلا الموردین من النّسخة المطبوعة بمصر سنة 1365 قمریّة بتحقیق و شرح عبد السّلام محمّد هارون):«قال نصر:محمّد بن عبید اللّٰه عن الجرجانیّ قال؛لمّا بات عمرو عند معاویة و أصبح أعطاه مصر طعمة له و کتب له بها کتابا و قال:ما تری؟قال:أمض الرّأی الأوّل فبعث مالک بن هبیرة الکندیّ فی طلب محمّد بن أبی حذیفة فأدرکه فقتله».
أقول:بین ما نقله الکشّیّ و نصر بن مزاحم تباین و تعارض لا یمکن التّوفیق بینهما بوجه؛فمن أراد التّحقیق فی ذلک فلیخض فیه بنفسه.
قال ابن الأثیر فی أسد الغابة:«محمّد بن أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف القرشیّ العبشمیّ کنیته أبو القاسم ولد بأرض الحبشة علی عهد رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و أمّه سهلة بنت سهیل بن عمرو العامریّة و هو ابن خال معاویة ابن أبی سفیان،و لمّا قتل أبوه أبو حذیفة أخذ عثمان بن عفّان محمّدا إلیه فکفله إلی أن کبر ثمّ صار إلی مصر فصار من أشدّ النّاس تألیبا علی عثمان.قال أبو نعیم:
هو أحد من دخل علی عثمان حین حوصر فقتل،و أخذ محمّد بجبل الخلیل جبل لبنان فقتل.قال خلیفة:ولاّه علیّ بن أبی طالب علی مصر ثمّ عزله و استعمل قیس بن سعد بن عبادة ثمّ عزله و الصّحیح أنّ محمّدا کان بمصر لمّا قتل عثمان و هو الّذی ألّب أهل مصر علی عثمان حتّی ساروا إلیه فلمّا ساروا إلیه کان عبد اللّٰه بن سعد أمیر مصر لعثمان قد سار عنها و استخلف علیها خلیفة له فثار محمّد علی الوالی بمصر لعبد اللّٰه فأخرجه و استولی علی مصر فلمّا قتل عثمان أرسل علیّ إلی مصر قیس بن سعد أمیرا و عزل محمّدا.و لمّا استولی معاویة علی مصر أخذ محمّدا فی الرّهن فحبسه فهرب من السّجن فظفر به رشدین مولی معاویة فقتله».
و قال ابن عبد البر فی الاستیعاب(ص 233 من طبعة الهند):
ص:748
«محمّد بن أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بن عبد مناف القرشیّ العبشمیّ أبو القاسم ولد بأرض الحبشة علی عهد رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم،امّه سهلة بنت سهیل بن عمرو العامریّة.قال خلیفة بن خیاط:ولّی علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-مصر محمّد بن أبی حذیفة ثمّ عزله و ولّی قیس بن سعد بن عبادة ثمّ عزله و ولّی الأشتر مالک بن الحارث النّخعیّ فمات قبل أن یصل إلیها،فولّی محمّد بن أبی بکر فقتل بها و غلب عمرو بن العاص علی مصر.
و کان محمّد بن أبی حذیفة أشدّ النّاس تألیبا علی عثمان،و کذلک کان عمرو بن- العاص مذ عزله عن مصر یعمل حیله فی التّألیب و الطّعن علی عثمان،و کان عثمان قد کفل محمّد بن أبی حذیفة بعد موت أبیه أبی حذیفة،و لم یزل فی کفالته و نفقته سنین،فلمّا قاموا علی عثمان کان محمّد بن أبی حذیفة أحد من أعان علیه و ألّب و حرّض أهل مصر، فلمّا قتل عثمان هرب إلی الشّام فوجده رشدین مولی معاویة فقتله،و قال أهل النّسب:
انقرض ولد أبی حذیفة و ولد أبیه عتبة إلاّ من قبل الولید بن عتبة فانّ منهم طائفة بالشّام،قال الواقدیّ:کان محمّد بن الحنفیّة و محمّد بن أبی حذیفة و محمّد بن الأشعث یکنّون أبا القاسم».
و قال فی ترجمة عبد اللّٰه بن سعد بن أبی سرح(ص 382):
«حدّثنا خلف بن قاسم،حدّثنا الحسن بن رشیق،حدّثنا الدّولابیّ، حدّثنا أبو بکر الوجیهیّ عن أبیه عن صالح بن الوجیه قال:و فی سنة خمس و عشرین انتقضت الاسکندریّة فافتتحها عمرو بن العاص و قتل المقاتلة و سبی الذّریّة فأمر عثمان برّد السّبی الّذین سبوا من القری إلی مواضعهم للعهد الّذی کان لهم و لم یصحّ عنده نقضهم،و عزل عمرو بن العاص و ولّی عبد اللّٰه بن سعد بن أبی سرح،و کان ذلک بدأ الشّرّ بین عثمان و عمرو بن العاص،و أمّا عبد اللّٰه بن سعد بن أبی سرح فافتتح إفریقیة من مصر سنة سبع و عشرین و غزا منها الأساود من أرض النّوبة سنة إحدی و ثلاثین و هو هادنهم الهدنة الباقیة إلی الیوم،و غزا الصّواری من أرض الرّوم سنة أربع و ثلاثین،ثمّ قدم علی عثمان و استخلف علی مصر السّائب بن هشام بن عمرو العامریّ
ص:749
فانتزا علیه محمّد بن أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة فخلع السّائب و تأمّر علی مصر،و رجع عبد اللّٰه بن سعد من وفادته فمنعه ابن أبی حذیفة من دخول الفسطاط فمضی إلی عسقلان فأقام بها حتّی قتل عثمان».
و قال المامقانی(رحمه الله)فی تنقیح المقال:
«محمّد بن أبی حذیفة القرشیّ العبشمیّ عدّه جماعة من أصحاب رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و قالوا:انّه ولد بالحبشة علی عهد رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله،و لمّا قتل أبوه أبو حذیفة أخذه عثمان ابن عفّان فکفله إلی أن کبر، ثمّ صار إلی مصر فصار من أشدّ النّاس تألیبا علی عثمان.
و عن أبی نعیم:أنّه أحد من دخل علی عثمان حین حوصر فقتل.و قال خلیفة:انّ علیّ بن أبی طالب ولاّه علی مصر ثمّ عزله.و الصّحیح عند أهل السّیر أنّ محمّدا عند قتل عثمان کان بمصر و هو الّذی ألّب أهل مصر علی عثمان حتّی صاروا إلیه؛فلمّا صاروا إلیه کان عبد اللّٰه بن أبی سرح أمیر مصر لعثمان و قد سار عنها و استخلف علیها خلیفة له فثار محمّد علی الوالی بمصر لعبد اللّٰه فاستخرجه و استولی علی مصر،فلمّا قتل عثمان أرسل علیّ علیه السّلام إلی مصر قیس بن سعد أمیرا و عزل محمّدا،و لمّا استولی معاویة علی مصر أخذ محمّدا فی الرّهن و حبسه فهرب من السّجن فظفر به رشدین مولی معاویة فقتله.
هذا ما ذکره علماء العامّة فی ترجمة الرّجل.
و أما أصحابنا فقد عد الشیخ(رحمه الله)فی رجاله محمّد بن أبی حذیفة من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام و زاد علی ذلک قوله:و کان عامله علی مصر؛انتهی.
و فی التحریر الطاووسیّ و القسم الأول من الخلاصة:انّه مشکور.و فی رجال ابن داود:محمّد بن أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة المذکور عدّه الشّیخ(رحمه الله)فی رجاله من أصحاب علیّ علیه السّلام و قال:کان عامله علی مصر و قال الکشّیّ(رحمه الله):کان من أنصاره علیه السّلام مات فی سجن معاویة علی البراءة من أمیر المؤمنین علیه السّلام و سبّه و لم یفعل و قابله بالعظائم و لم تأخذه فی اللّٰه لومة لائم.انتهی.و قال الکشی بعد عنوانه ما لفظه:أخبرنی بعض رواة العامّة عن محمّد بن إسحاق قال حدّثنی رجل من أهل
ص:750
الشّام قال:کان محمّد بن أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة مع علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و من أنصاره و أشیاعه،و کان ابن خال معاویة و کان رجلا من خیار المسلمین فلمّا توفّی علیّ علیه السّلام أخذه معاویة و أراد قتله فحبسه فی السّجن دهرا ثم قال معاویة ذات یوم:ألا نرسل إلی هذا السّفیه محمّد بن أبی حذیفة فنبکته و نخبره بضلالته و نأمره أن یقوم فیسبّ علیّا علیه السّلام؟قالوا:نعم.قال:فبعث إلیه معاویة و أخرجه من السّجن فقال له معاویة:یا محمّد بن[أبی]حذیفة أ لم یأن لک أن تبصّر ما کنت علیه من الضّلالة بنصرتک علیّ بن أبی طالب الکذّاب؟أ لم تعلم أنّ عثمان قتل مظلوما،و أنّ عائشة و طلحة و الزّبیر خرجوا یطلبون بدمه،و أنّ علیّا هو الّذی دسّ فی قتله و نحن الیوم نطلب بدمه؟قال محمّد بن أبی حذیفة:انّک لتعلم أنّی أمسّ القوم بک رحما و أعرفهم بک؟قال:أجل.قال فو اللّٰه الّذی لا إله غیره ما أعلم أحدا شرک فی دم عثمان و ألّب النّاس علیه غیرک لما استعملک و من کان مثلک فسأله المهاجرون و الأنصار أن یعزلک فأبی ففعلوا به ما بلغک؛و و اللّٰه ما أحد اشترک فی قتله بدءا و أخیرا إلاّ طلحة و الزّبیر و عائشة فهم الّذین شهدوا علیه بالعظیمة و ألّبوا علیه النّاس و شرکهم فی ذلک عبد الرّحمن ابن عوف و ابن مسعود و عمّار و الأنصار جمیعا.قال:قد کان ذلک.قال:فو اللّٰه إنّی لأشهد أنّک مذ عرفتک فی الجاهلیّة و الإسلام لعلی خلق واحد؛ما زاد فیک الإسلام قلیلا و لا کثیرا؛و انّ علامة ذاک فیک لبیّنة تلومنی علی حبّ علیّ علیه السّلام؛خرج مع علیّ علیه السّلام کلّ صوّام قوّام مهاجریّ و أنصاریّ،و خرج معک أبناء المنافقین و الطّلقاء و العتقاء خدعتهم عن دینهم و خدعوک عن دنیاک؛و اللّٰه ما خفی علیک ما صنعت، و ما خفی علیهم ما صنعوا،إذ أحلّوا أنفسهم لسخط اللّٰه فی طاعتک؛و اللّٰه لا أزال أحبّ علیّا علیه السّلام للّٰه و لرسوله و أبغضک فی اللّٰه و رسوله أبدا ما بقیت.قال معاویة:و إنّی أراک علی ضلالک بعد،ردّوه؛فردّوه و هو یقرأ فی السّجن:ربّ السّجن أحبّ إلیّ ممّا یدعوننی إلیه.فمات فی السّجن.
و نقل ابن أبی الحدید عن کتاب الغارات:أنّه هرب من السّجن فأری معاویة أنّه کره انفلاته و کان یحبّ أن ینجو فقال لأهل الشّام:من یطلبه؟فابتدر
ص:751
إلیه رجل من خثعم لطلبه و کان عثمانیّا فأصابه فی غار فاستخرجه و کره أن یصیر به إلی معاویة فیخلّی سبیله فضرب عنقه.و قد مرّت فی ترجمة محمّد بن أبی بکر روایته أعنی الکشّیّ عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام مدحه،کما مرّت فی أواخر التّرجمة روایته عن أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه قال:المحامدة تأبی أن یعصی اللّٰه عزّ و جلّ.و عدّ منهم محمّد بن أبی حذیفة و قد نبّهنا هناک علی أنّ ذلک منه علیه السّلام تعدیل لهم فیجری هنا ما أسبقناه هناک من ضعف عدّه فی الحسان کما صدر من الفاضلین المجلسیّ و الجزائریّ هناک و هنا أیضا،و تبعهما فی المقامین فی البلغة،و انّی لا أشکّ فی وثاقته».
(ص 265)
الأحنف بن قیس
هو الضحاک بن قیس التمیمی ففی تاریخ ابن عساکر(ج 7؛ص 10):
«الضّحّاک بن قیس بن معاویة بن حصین و هو مقاعس ابن عبادة بن النّزال بن مرّة بن عبید بن الحارث بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناة بن تمیم أبو بحر التّمیمیّ،أدرک عصر النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و لم یره و روی عن عمر بن الخطّاب و عثمان و علیّ و العبّاس و ابن مسعود و أبی ذرّ الغفاریّ-رضی اللّٰه عنهم-و روی عنه الحسن البصریّ و عروة بن الزّبیر و غیرهما و شهد صفّین مع علیّ أمیرا،و قدم دمشق و رأی بها أبا ذرّ و قدم علی معاویة فی خلافته أیضا و هو المعروف بالأحنف و کان سیّد أهل البصرة(إلی أن ذکر قصّة تشتمل علی مساءلة کانت بین هشام بن عبد الملک و خالد بن صفوان و أنّه سأل عن خالد و قال:أخبرنی عن الأحنف(إلی أن قال):أنا أذکر أیّامه السّالفة.(فذکر یوم خراسان ثمّ قال):
و هذا أوّل یوم من أیّامه،و الیوم الثّانی:
أنّ علیّا ظهر علی أهل البصرة یوم الجمل فأتاه الأشتر و أهل الکوفة بعد ما اطمأنّ به المنزل و أنجز فی القتل فقالوا:أعطنا،إن کنّا قاتلنا أهل البصرة حین
ص:752
قاتلناهم و هم مؤمنون فقد رکبنا حوبا کبیرا،و إن کنّا قاتلناهم کفّارا و ظهرنا علیهم عنوة فقد حلّت لنا غنیمة أموالهم و سبی ذراریهم،و ذلک حکم اللّٰه و حکم نبیّه فی الکفّار إذا ظهر علیهم،فقال علیّ:إنّه لا حاجة بکم أن تهیجوا حرب إخوانکم،و سأرسل إلی رجل منهم فانّه سیطلع رأیهم و حجّتهم فیما قلتم،فأرسل إلی الأحنف فی رهط فأخبرهم بما قال أهل الکوفة،فلم ینطق أحد غیر الأحنف فانّه قال:یا أمیر المؤمنین لما ذا أرسلت إلینا؟فو اللّٰه إنّ الجواب عنّا لعندک،و لا- نتّبع الحقّ إلاّ بک،و لا علمنا العلم إلاّ منک،فقال:أحببت أن یکون الجواب عنکم منکم،لیکون أثبت للحجّة،و أقطع للتّهمة؛فقل،فقال:إنّهم قد أخطأوا و خالفوا کتاب اللّٰه و سنّة نبیّهم صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم،إنّما کان السّبی و الغنیمة علی الکفّار الّذین دارهم دار کفر،و الکفر لهم جامع و لذراریهم؛و لسنا کذلک،و انّما دارنا دار- ایمان ینادی فیها بالتّوحید و شهادة الحقّ و اقام الصّلاة،و إنّما بغت طائفة أسماؤهم معلومة أسماء أهل البغی،و الثّانیة حجّتنا أنّا لم نستجمع علی ذلک البغی فانّه قد کان من أنصارک من أثبتهم بصیرة فی حقّک،و أعظمهم غناء عنک طائفة من أهل- البصرة فأتی أولئک یجهل حقّه و نسی قرابته،انّ هذا الّذی أتاک به الأشتر و أصحابه قول متعلّمة أهل الکوفة،و أیم اللّٰه لئن تعرّضوا لها لنکرهنّ عاقبتها،و لا تکون الآخرة کالأولی،فقال علیّ:ما قلت إلاّ ما نعرف،فهل من شیء تخصّون به إخوانکم بما قاسوا من الحرب؟قال:نعم أعطیاتنا فی بیت المال و لم نکن لنصرفها فی عذلک عنّا،فقد صنّا عنها أنفسنا فی هذا العام فاقسمها فیهم،فدعاهم علیّ فأخبرهم بحجج القوم و بما قالوا و بموافقتهم إیّاه ثمّ قسم المال بینهم خمسمائة لکل رجل،.
فهذا الیوم الثّانی من أیّام الأحنف(إلی آخر ترجمته المبسوطة جدّا؛انظر ص 10-24)».
و قال المحدث القمی(رحمه الله)فی سفینة البحار:
«الأحنف بن قیس کنیته أبو بحر و اسمه الضّحّاک من أعاظم أهل البصرة أحد السّادات الطّلس و هم الأحنف و ابن الزّبیر و قیس بن سعد و شریح القاضی، و هو الّذی یضرب به المثل فی الحلم و یقال:أحلم من الأحنف،و له فی ذلک أخبار
ص:753
مأثورة،و حکی من جلالته أنّه إذا دخل المسجد الجامع بالبصرة یوم الجمعة لا تبقی حبوة إلاّ حلّت إعظاما له.و عن أسد الغابة:أنّه کان أحد الحکماء الدّهاة العقلاء (انتهی)توفّی سنة 67 سز بالکوفة و شیّعه مصعب بن الزّبیر و دفن بالثّویّة و تقدّم فی ثوی و سیأتی فی صعصع شکایته إلی صعصعة وجعا فی بطنه و جواب صعصعة إیّاه و هو خبر شریف فراجعه.
قب:[یرید مناقب ابن شهرآشوب]بعث الأحنف إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فی وقعة الجمل ان شئت أتیتک فی مائتی فارس فکنت معک،و إن شئت اعتزلت ببنی سعد فکففت عنک ستّة آلاف سیف فاختار علیه السّلام اعتزاله(إلی أن قال)کش[یرید رجال الکشّی]روی أنّ الأحنف بن قیس وفد الی معاویة و حارثة بن قدامة و الحباب بن یزید فقال معاویة للأحنف:أنت السّاعی علی أمیر المؤمنین عثمان و خاذل امّ المؤمنین عائشة و الوارد الماء علی علیّ بصفّین؟فقال:یا أمیر المؤمنین من ذاک ما أعرف و منه ما أنکر أما أمیر المؤمنین فأنتم معشر قریش حضرتموه بالمدینة و الدّار منّا عنه نازحة و قد حضره المهاجرون،و الأنصار عنه بمعزل و کنتم بین خاذل و قاتل،و أما عائشة فانّی خذلتها فی طول باع و رحب سرب و ذلک أنّی لم أجد فی کتاب اللّٰه إلاّ أن تقرّ فی بیتها،و أما ورودی الماء بصفین فانّی وردت حین أردت أن تقطع رقابنا عطشا،فقام معاویة و تفرّق النّاس ثمّ أمر معاویة للأحنف بخمسین ألف درهم و لأصحابه بصلة.فقال للأحنف حین ودّعه:حاجتک؟-قال:تدرّ علی النّاس عطیّاتهم و أرزاقهم،و ان سألت المدد أتاک منّا رجال سلیمة الطّاعة شدیدة النّکایة.
و قیل:انّه کان یری رأی العلویّة،و وصل الحباب بثلاثین ألف درهم و کان یری رأی الامویّة فصار الحباب إلی معاویة و قال:یا أمیر المؤمنین تعطی الأحنف و رأیه رأیه خمسین ألف درهم و تعطینی و رأیی رأیی ثلاثین ألف درهم؟!فقال:
یا حباب إنّی اشتریت بها دینه،فقال الحباب:یا أمیر المؤمنین تشتری منّی أیضا دینی فأتمّها له و ألحقه بالأحنف،فلم یأت علی الحباب أسبوع حتّی مات و ردّ المال بعینه إلی معاویة(إلی أن قال):
ص:754
بیان-طول باعه کنایة عن الاقتدار و الشّوکة،و الرّحب بالضّمّ السّعة،و السّرب الطّریق أی انّی لم أخذ لها و هی محتاجة إلی الانتصار بل خذلتها و هی فی طول باع و رحب سرب أی فی مندوحة و فسحة عن القتال و تجهیز الجیش بأن تقرّ فی بیتها موقّرة مکرّمة رخیّة البال لأنّها لم تکن مأمورة بالمسیر إلی البصرة و تجهیز الجیش و مقاتلة علیّ بن أبی طالب(إلی أن قال)و فی خبر آخر:انّ حارثة أیضا قال:اشتر منّی دینی یا معاویة و قد تقدّم فی حرث(إلی آخر ما قال)».
و أمّا ما أشار إلیه من قصّة شکایة وجع له فی بطنه إلی عمّه صعصعة فهو هکذا (ج 2؛ص 32):
«قال الأحنف:شکوت إلی عمّی صعصعة وجعا فی بطنی فنحرنی ثمّ قال:یا ابن أخی إذا نزل بک شیء فلا تشکه إلی أحد مثلک فانّ النّاس رجلان صدیق یسوءه و عدوّ یسرّه،و الّذی بک لا تشکه إلی مخلوق مثلک لا یقدر علی دفع مثله عن نفسه و لکن إلی من ابتلاک به فهو قادر أن یفرّج عنک،یا بن أخی احدی عینیّ هاتین ما أبصر بها سهلا و لا جبلا منذ أربعین سنة و ما اطّلع علی ذلک امرأتی و لا أحد من أهلی(و القصّة مذکورة فی البحار ج 9؛ص 638).
ثمّ قال:صعصعة عمّ الأحنف لیس بابن صوحان بل هو صعصعة بن معاویة کما فی مروج الذّهب للمسعودیّ».
أقول:و فی آخر ترجمة الأحنف من رجال الکشّیّ(ص 92 من طبعة جامعة مشهد)ما نصه:
«و روت بعض العامّة عن الحسن البصریّ قال:حدّثنی الأحنف أنّ علیّا علیه السّلام کان یأذن لبنی هاشم و کان یأذن لی معهم،قال:فلمّا کتب إلیه معاویة ان کنت ترید الصّلح فامح عنک اسم الخلافة فاستشار بنی هاشم فقال له رجل منهم:انزح هذا الاسم نزحه اللّٰه،قالوا:فانّ کفّار قریش لمّا کان بین رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و بینهم ما کان کتب:هذا ما قضی علیه محمّد رسول اللّٰه أهل مکّة؛کرهوا ذلک و قالوا:
لو نعلم أنّک رسول اللّٰه ما منعناک أن تطوف بالبیت قال:فکیف إذا؟قالوا:اکتب:.
ص:755
هذا ما قاضی علیه محمّد بن عبد اللّٰه و أهل مکّة؛.فرضی.
فقلت لذلک الرّجل.کلمة فیها غلظة،و قلت لعلی:أیّها الرّجل و اللّٰه مالک ما قال رسول اللّٰه انّا ما حابیناک فی بیعتنا،و لو نعلم أحدا فی الأرض الیوم أحقّ بهذا الأمر منک لبایعناه و لقاتلناک معه اقسم باللّٰه ان محوت عنک هذا الاسم الّذی دعوت النّاس إلیه و بایعتهم علیه لا یرجع إلیک أبدا».
(ص 287)
مقتل محمد بن أبی بکر رضی اللّٰه عنه
قال الدمیری فی حیاة الحیوان تحت عنوان«الحمار»ما نصه:
و ذکر ابن خلکان و غیره أنّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام ولّی محمّد بن أبی بکر الصّدّیق مصر فدخلها سنة سبع و ثلاثین و أقام بها إلی أن بعث معاویة بن أبی سفیان عمرو بن العاص فی جیوش أهل الشّام و معه معاویة بن حدیج بحاء مهملة مضمومة و دال مهملة مفتوحة و بالجیم فی آخره کذا ضبطه ابن السّمعانیّ فی الأنساب و ابن عبد البرّ و ابن قتیبة و غیرهم،و وقع فی کثیر من نسخ تاریخ ابن خلّکان:معاویة بن خدیج بخاء معجمة و دال مکسورة و آخره جیم و هو غلط و الصّواب ما تقدّم و أصحابه أی أصحاب معاویة بن حدیج فاقتتلوا و انهزم محمّد بن أبی بکر و اختبأ فی بیت مجنونة فمرّ أصحاب معاویة بن حدیج بالمجنونة و هی قاعدة علی الطّریق و کان لها أخ فی الجیش فقالت:أ ترید قتل أخی؟-قال؛لا ما أقتله،قالت:فهذا محمّد بن أبی بکر داخل بیتی فأمر معاویة أصحابه فدخلوا إلیه و ربطوه بالحبال و جرّوه علی الأرض و أتوا به معاویة فقال له محمّد:احفظنی لأبی بکر فقال له:قتلت من قومی فی قضیّة عثمان ثمانین رجلا و أترکک و أنت صاحبه؟!،لا و اللّٰه،فقتله فی صفر سنة ثمان و ثلاثین،و أمر معاویة أن یجرّ فی الطّریق و یمرّ به علی دار عمرو بن العاص لما یعلم من کراهته لقتله و أمر به أن یحرق بالنّار فی جیفة حمار.
ص:756
و قال غیره:بل وضعه حیّا فی جیفة حمار و أحرقه بالنّار.و کان سبب ذلک دعوة أخته عائشة علیه لمّا أدخل یده فی هودجها یوم وقعة الجمل و هی لا تعرفه فظنّته أجنبیّا فقالت:من هذا الّذی یتعرّض لحرم رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم؟أحرقه اللّٰه بالنّار،فقال:یا أختاه قولی:بنار الدّنیا،فقالت:بنار الدّنیا،و قد تقدّم هذا فی باب- الجیم فی الکلام علی لفظ الجمل و دفن فی الموضع الّذی قتل فیه،فلمّا کان بعد سنة من دفنه أتی غلامه و حفر قبره فلم یجد فیه سوی الرّأس؛فأخرجه و دفنه فی المسجد تحت المنارة،و یقال:انّ الرّأس فی القبلة.
قال:و کانت عائشة قد أنفذت أخاها عبد الرّحمن إلی عمرو بن العاص فی شأن محمّد فاعتذر بأنّ الأمر لمعاویة بن حدیج و لمّا قتل و وصل خبره إلی المدینة مع مولاه سالم و معه قمیصه و دخل به داره اجتمع رجال و نساء فأمرت أمّ حبیبة بنت أبی سفیان زوج النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم بکبش فشوی و بعثت به إلی عائشة و قالت:هکذا قد شوی أخوک فلم تأکل عائشة بعد ذلک شواء حتّی ماتت،و قالت هند بنت شمر الحضرمیّة:
رأیت نائلة امرأة عثمان بن عفّان تقبّل رجل معاویة بن حدیج و تقول:بک أدرکت ثأری،و لمّا سمعت أمّه أسماء بنت عمیس بقتله کظمت الغیظ حتّی شخبت ثدیاها دما.
و وجد علیه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام وجدا عظیماو قال:کان لی ربیبا و کنت أعدّه ولدا و لبنیّ أخا،.و ذلک لأنّ علیّا علیه السّلام قد تزوّج امّه أسماء بنت عمیس بعد وفاة الصّدّیق و ربّاه کما تقدّم».
و قال ابن عبد البر فی الاستیعاب ضمن ترجمة محمد بن أبی بکر:
«کان فی حجر علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-إذ تزوّج امّه أسماء- بنت عمیس و کان علی الرّجّالة یوم الجمل و شهد معه صفّین ثمّ ولاّه مصر فقتل بها، قتله معاویة بن حدیج صبرا،و ذلک فی سنة ثمان و ثلاثین.
و من خبره أنّ علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-ولّی فی هذه السّنة مالک ابن الحارث الأشتر النّخعیّ مصر فمات بالقلزم قبل أن یصل إلیها؛سمّ فی زبد
ص:757
و عسل قدّم بین یدیه فأکل منه فمات فولّی علیّ محمّد بن أبی بکر فسار إلیه عمرو بن العاص فاقتتلوا فانهزم محمّد بن أبی بکر فدخل فی خربة فیها حمار میّت فدخل فی جوفه فأحرق فی جوف الحمار،و قیل:بل قتله معاویة بن حدیج فی المعرکة ثمّ أحرق فی جوف الحمار بعد و یقال:إنّه اتی به عمرو بن العاص فقتله صبرا،روی شعبة و ابن عیینة عن عمرو بن دینار قال:اتی عمرو بن العاص بمحمّد أبی بکر أسیرا فقال:هل معک عهد؟هل معک عقد من أحد؟-قال:لا؛فامر به فقتل.
و کان علیّ بن أبی طالب یثنی علی محمّد بن أبی بکر و یفضّله لأنّه کانت له عبادة و اجتهاد،و کان ممّن حضر قتل عثمان(إلی آخر ما قال)».
و قال ابن حجر فی الاصابة ضمن ترجمته:
«و شهد محمّد مع علیّ الجمل و صفّین ثمّ أرسله إلی مصر أمیرا فدخلها فی شهر رمضان سنة سبع و ثلاثین فولّی عمارتها لعلیّ ثمّ جهّز معاویة عمرو بن العاص فی عسکر إلی مصر فقاتلهم محمّد و انهزم ثمّ قتل فی صفر سنة ثمان،حکاه ابن یونس و قال:انّه اختفی لمّا انهزم فی بیت امرأة فأخذ من بیتها فقتل،و قال ابن عبد البرّ:
کان علیّ یثنی علیه و یفضّله و کانت له عبادة و اجتهاد و لمّا بلغ عائشة قتله حزنت علیه جدّا و تولّت تربیة ولده القاسم فنشأ فی حجرها فکان من أفضل أهل زمانه».
و قال ابن الأثیر فی أسد الغابة ضمن ترجمته:
«تزوّج علیّ بأمّه أسماء بنت عمیس بعد وفاة أبی بکر و کان أبو بکر تزوّجها بعد قتل جعفر بن أبی طالب و کان ربیبه فی حجره و شهد مع علیّ الجمل و کان علی الرّجّالة و شهد معه صفّین ثمّ ولاّه مصر فقتل بها،و کان ممّن حصر عثمان بن عفّان و دخل علیه لیقتله فقال له عثمان:لو رآک أبوک لساءه فعلک فترکه و خرج،و لمّا ولّی مصر سار إلیه عمرو بن العاص فاقتتلوا،فانهزم محمّد و دخل خربة فاخرج منها و قتل و أحرق فی جوف حمار میّت.قیل:قتله معاویة بن حدیج السّکونیّ، و قیل:قتله عمرو بن العاص صبرا.و لمّا بلغ عائشة قتله اشتدّ علیها و قالت:کنت أعدّه ولدا و أخا،و مذ أحرق لم تأکل عائشة لحما مشویّا،و کان له فضل و عبادة
ص:758
و کان علیّ یثنی علیه و هو أخو عبد اللّٰه بن جعفر لامّه و أخو یحیی بن علیّ لامّه؛ أخرجه الثّلاثة».
(ص 288)
کثیر النواء
قال الزبیدی فی تاج العروس:«و النّوّاء کشدّاد من یبیع نوی التّمر، و اشتهر به جماعة من المحدّثین کعلیّ بن محمّد بن الفضل النّوّاء،روی عنه أبو القاسم السّهمیّ»و قال السمعانی فی الأنساب:«و النّوّاء بفتح النّون و تشدید الواو، هذه النّسبة إلی بیع النّواة و جرت عادة أهل المدینة أنّهم یبیعون النّواة و یعلفون بها،و المشهور بهذه النّسبة کثیر النّوّاء مولی تیم اللّٰه؛و کنیته أبو إسماعیل،یروی عن عطیّة،روی عنه الکوفیّون».
و قال ابن الأثیر فی اللباب:«النّوّاء بفتح النّون و الواو المشدّدة و بعدها ألف،هذه النّسبة إلی بیع النّوی،و أهل المدینة یبیعونه و یعلفونه جمالهم،و المشهور بهذه النّسبة کثیر النّوّاء أبو إسماعیل،یروی عن عطیّة،و روی عنه الکوفیّون».
و قال المامقانی(رحمه الله)فی تنقیح المقال:«کثیر النّوّاء بفتح النّون و الواو المشدّدة و الألف و الهمزة نسبة إلی بیع النّواة کما ستسمع نطق الرّوایة بذلک،و قد جرت عادة أهل المدینة بل جملة من البلاد ببیع النّوی المبتلّ الرّطب لأجل علف- المواشی الإبل و المعز و هو متعارف إلی الآن فی المدینة المشرّفة و أغلب البلاد الّتی یکثر فیها التّمر،و قد کان المتعارف فی النّجف الأشرف سابقا شراءها لأجل الإحراق فی کورة تبیّض الصّفر،و عن السّمعانیّ أنّ المشهور بهذه النّسبة هو مولی تیم اللّٰه، و کنیته أبو إسماعیل روی عنه الکوفیّون.
و کیف کان فقد عده الشیخ(رحمه الله)فی رجاله تارة من أصحاب الباقر علیه السّلام
ص:759
بقوله:کثیر النّوّاء بتریّ،و اخری من أصحاب الصّادق علیه السّلام بقوله:کثیر بن قاروند أبو إسماعیل النّوّاء الکوفیّ انتهی،و ظاهره اتّحاده مع کثیر بن قاروند المتقدّم الّذی أبدل ابن داود القاف فیه بالکاف،و فی رجال البرقی أنّه من أصحاب الصّادق علیه السّلام عامّی،و فی القسم الثّانی من الخلاصة:کثیر النّوّاء بتریّ قاله الشّیخ الطّوسیّ و الکشّیّ-رحمهما اللّٰه-و قال البرقیّ:إنّه عامّیّ المذهب(انتهی) و ضعّفه فی الوجیزة و غیرها أیضا».
و قال الکشی(رحمه الله)فی رجاله تحت عنوان«ما ورد فی أمّ خالد و کثیر النّوّاء و أبی المقدام»ما نصّه:«علیّ بن الحسن قال:حدّثنی العبّاس بن عامر و جعفر بن محمّد عن أبان بن عثمان عن أبی بصیر قال:سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:انّ الحکم بن عتیبة،و سلمة،و کثیرا النّوّاء و أبا المقدام و التّمّار یعنی سالما أضلّوا کثیرا ممّن ضلّ من هؤلاء،و انّهم ممّن قال اللّٰه عزّ و جلّ[فیهم]: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ، علیّ بن محمّد قال:حدّثنی أحمد بن محمّد عن علیّ بن.
الحکم عن سیف بن عمیرة عن أبی بکر الحضرمیّ قال:قال:أبو عبد اللّٰه علیه السّلام:اللّٰهمّ إنّی إلیک من کثیر النّوّاء بریء فی الدّنیا و الآخرة.(الی أن قال)و روی عن محمّد ابن یحیی قال:قلت لکثیر النّوّاء:ما أشدّ استخفافک بأبی جعفر علیه السّلام؟قال:لأنّی سمعت منه شیئا لا أحبّه أبدا،سمعته یقول:انّ الأرض السّبع تفتح بمحمّد و عترته».
و أیضا فی تنقیح المقال فی ترجمة کثیر المذکور:و روی فی الخرائج عن جابر قال:کنّا عند الباقر علیه السّلام نحوا من خمسین رجلا إذ دخل علیه کثیر النّوّاء و کان من المغیریّة فسلّم و جلس ثمّ قال:انّ المغیرة بن عمران عندنا بالکوفة یزعم أنّ معک ملکا یعرّفک الکافر من المؤمن و شیعتک من أعدائک،قال:
ما حرفتک؟-قال:أبیع الحنطة،قال:کذبت،قال:و ربّما أبیع الشّعیر،قال:لیس کما قلت بل تبیع النّوی،قال:من أخبرک بهذا؟-قال:الملک الّذی یعرّفنی شیعتی من عدوّی،لست تموت إلاّ تائها.قال جابر الجعفی:فلمّا انصرفنا إلی الکوفة ذهبت فی جماعة نسأل عنه فدللنا علی عجوز فقالت:مات تائها منذ ثلاثة أیّام.
ص:760
بیان-یطلب تفسیر المغیریّة من مقباس الهدایة،و التائه الذّاهب العقل، و یحتمل أن یراد به المتحیّر فی الدّین،قاله الفاضل المجلسیّ قدّس سرّه.و روی فی الخرائج أنّ کثیرا النّوّاء لمّا خرج من عند أبی جعفر علیه السّلام قال:ما هو إلاّ خبیث- الولادة. قال:و سمع الکلام هذا جماعة من أهل الکوفة.قالوا:ذهبنا نسأل عن کثیر فمضینا إلی الحیّ الّذی هو فیهم،فدللنا علی عجوز صالحة فقلنا لها:نسألک عن أبی إسماعیل،قالت:کثیر؟-فقلنا:نعم،قالت:تریدون أن تزوّجوه؟-قلنا:نعم، قالت:لا تفعلوا،فانّ أمّه قد وضعته فی ذلک البیت رابع أربعة من الزّنا،و أشارت إلی بیت من بیوت الدّار.
و روی فی السرائر عن أبان بن تغلب عن محمّد بن علیّ عن حنان بن سدیر قال:کنت عند أبی عبد اللّٰه علیه السّلام أنا و جماعة(و ساق نحو الحدیث المذکور إلاّ أنّ فیه)قال:ان سألتم عنه وجدتموه لغیة ثمّ ذکروا حدیث العجوز الّتی أتی علیها ستّون سنة فقالت:ولد فی ذلک البیت،ولدته أمّه سادس ستّة من الزّنا.
ثمّ انّه قد روی الکشّیّ فیه روایات(فخاض فی نقل الرّوایات و تکمیل التّرجمة بما أحبّ ذکره،فمن أراد ما قال فلیراجع تنقیح المقال)».
و قال المحدث القمی(رحمه الله)فی سفینة البحار(ج 2،ص 470):
«کثیر النّوّاء بفتح النّون و الواو المشدّدة بتریّ عامّیّ و ورد فیه و فی الحکم ابن عتیبة و سلمة و أبی المقدام و سالم التّمّار أنّهم أضلّوا کثیرا ممّن ضلّ من هؤلاء و أنّهم ممّن قال اللّٰه عزّ و جلّ: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ. فی سر[یعنی السّرائر]أنه لغیّة ولدته أمّه سادس ستّة من الزّنا، قال ابن إدریس ینسب البتریّة من الزّیدیّة إلیه لأنّه کان أبتر الید یالج 208 روی أنّه جاء کثیر النّوّاء فبایع زید بن علیّ ثمّ رجع فاستقال فأقاله ثمّ قال(أی زید):
للحرب أقوام لها خلقوا و للتّجارة و السّلطان أقوام
خیر البریّة من أمسی تجارته تقوی الآله و ضرب یجتلی الهام
یایا 50 کان کثیر النّوّاء من المغیریّة وأخبره الباقر علیه السّلام:أنّه
ص:761
یموت تائها فمات کذلک.71،وأخبر علیه السّلام عنه أنّه خبیث الولادة فسئل عن ذلک فکان کذلک».
أقول:قال المجلسی(رحمه الله)فی عاشر البحار بعد نقل حدیث الخرائج ما نصه:
«بیان-المغیریّة أصحاب المغیرة بن سعید العجلیّ الّذی ادّعی أنّ الإمامة بعد محمّد بن علیّ بن الحسین علیهم السّلام لمحمّد بن عبد اللّٰه بن الحسن و زعم أنّه حیّ لم یمت، و قال الشّیخ و الکشّیّ:إنّ کثیرا کان من البتریّة،و قال البرقیّ:انّه کان عامّیّا و الظّاهر أنّ المراد بالتّائه الذّاهب العقل،و یحتمل أن یکون المراد به المتحیّر فی الدّین».
و أراد المحدّث القمی(رحمه الله)بقوله:و ورد فیه و فی الحکم(إلی آخره)روایة نقلها الکشّیّ(رحمه الله)فی رجاله و العیّاشی(رحمه الله)فی تفسیره عن الباقر علیه السّلام فمن أرادها فلیراجع الکتابین أو تنقیح المقال للمامقانی(رحمه الله)فانّه أوردها فی التّنقیح فی ترجمة کثیر النّوّاء.
و لنشر الی شیء من کتب رجال العامة فإنهم أیضا ذکروا الرجل فی کتبهم.
قال الذّهبیّ فی میزان الاعتدال:
«کثیر بن إسماعیل النّوّاء أبو إسماعیل؛عن عطیّة العوفیّ و غیره،و عنه ابن فضیل و جماعة شیعیّ جلد،ضعّفه أبو حاتم و النّسائیّ،و قال ابن عدیّ:مفرط فی التّشیّع و قال السّعدیّ:زائغ.منصور بن أبی الأسود حدّثنا کثیر النّوّاء عن عبد اللّٰه بن ملیل سمعت علیّا یقول:قال رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:انّ لکلّ نبیّ سبعة نجباء...الحدیث.أبو عقیل یحیی بن المتوکل حدّثنا کثیر النّوّاء عن إبراهیم ابن الحسن عن أبیه عن جدّه مرفوعا قال:یکون بعدی قوم من أمّتی یسمّون الرّافضة یرفضون الإسلام».
قال ابن حجر فی تقریب التهذیب:«کثیر بن إسماعیل أو ابن نافع النّوّاء بالتّشدید أبو إسماعیل التّمیمیّ[کذا و الظّاهر:التّیمیّ]الکوفیّ ضعیف من
ص:762
السّادسة/ت(أی أخرج حدیثه الترمذیّ)»و قال أیضا:«کثیر بن قاروند بقاف و نون ساکنة قبلها و أو مفتوحة کوفیّ نزل البصرة أبو إسماعیل مقبول من السّابعة/س (أی أخرج حدیثه النّسائیّ)».
و قال فی تهذیب التهذیب:«کثیر بن إسماعیل و یقال:ابن نافع النّوّاء أبو إسماعیل التّیمیّ مولی بنی تیم اللّٰه الکوفیّ روی عن أبی جعفر و عطیّة العوفیّ و أبی إدریس المرهبیّ و جمیع بن عمیر و محمّد بن بشر الهمدانیّ و فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب و جماعة.و عنه فطر بن خلیفة و یزید بن عبد العزیز بن سیاه و المسعودیّ و قیس بن الرّبیع و أبو شهاب عبد ربّه بن نافع و أبو عقیل یحیی بن المتوکّل و شریک و ابن عیینة و علیّ بن عابس و علیّ بن هاشم بن البرید و عمر بن شبیب المسلیّ و غیرهم.
قال أبو حاتم:ضعیف الحدیث بابه سعد بن طریف،و قال الجوزجانیّ:زائغ و قال النّسائیّ:ضعیف،و قال فی موضع آخر:فیه نظر،و قال ابن عدیّ:کان غالیا فی التّشیّع مفرطا فیه،و ذکره ابن حبّان فی الثّقات.قلت:و قال العجلیّ:لا بأس به و روی عن محمّد بن بشر العبدیّ أنّه قال:لم یمت کثیر النّوّاء حتّی رجع عن التّشیّع.و سیأتی له ذکر فی ابن قاروند».و قال فی ابن قاروند ما نصه:«کثیر ابن قاروند کوفیّ سکن البصرة روی عن سالم بن عبد اللّٰه ابن عمر،و عدیّ بن ثابت، و عون بن أبی جحیفة،و أبی جعفر و عطیّة،و عنه یزید بن ذریع و یوسف بن خالد السّمتیّ و الفضیل بن سلیمان و النّضر بن شمیّل:ذکره ابن حبان فی الثقات.روی له النّسائیّ حدیثا واحدا فی صلاة السّفر قلت:ذکر ابن حبّان أنّه یکنّی أبا إسماعیل.
و قال الخطیب:کثیر أبو إسماعیل الّذی روی عن إبراهیم بن الحسن هو کثیر النواء و هو کثیر بن قاروند؛کذا قال و قال ابن القطان:لا یعرف حاله.
و أورد ابن عدیّ فی ترجمة فضیل بن سلیمان من طریق فضیل عن کثیر عن عون بن أبی جحیفة عن أبیه:حججت مع رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فما زلنا نصلّی رکعتین رکعتین حتّی رجعنا؛فقال:لم یروه عن کثیر إلاّ فضیل،و کثیر غزیر الحدیث».
ص:763
و قال الشهرستانی فی کتاب الملل و النحل عند ذکره طوائف الزیدیة:
«الصّالحیّة أصحاب الحسن بن صالح بن حیّ،و البتریّة أصحاب کثیر النّوّاء الأبتر».
أقول:قال الفیروزآبادی فی«ب ت ر»من القاموس عند ذکره معانی«الأبتر»:
«و الأبتر لقب المغیرة بن سعد،و البتریّة من الزّیدیّة بالضمّ تنسب إلیه».
و قال الطریحی(رحمه الله)فی مجمع البحرین فی مادة«ب ت ر»:
«و البتریّة بضمّ الموحّدة فالسّکون فرق من الزّیدیّة؛قیل:نسبوا إلی المغیرة بن سعد و لقبه الأبتر،و قیل:البتریّة هم أصحاب کثیر النّوّاء[و]الحسن بن أبی صالح و سالم بن أبی حفصة و الحکم ابن عیینة و سلمة بن کهیل و أبی المقدام ثابت بن،الحدّاد، و هم الّذین دعوا إلی ولایة علیّ علیه السّلام فخلطوها بولایة أبی بکر و عمر،و یثبتون لهم الإمامة و یبغضون عثمان و طلحة و الزّبیر و عائشة،و یرون الخروج مع ولد علیّ علیه السّلام».
(ص 299)
کتاب علی علیه السّلام
الی عبد اللّٰه بن عباس بعبارة النهج
قال الشّریف الرّضیّ-رضی اللّٰه عنه-فی کتابه نهج البلاغة فی باب المختار من کتب أمیر المؤمنین علیه السّلام ما نصّه:
«و من کتاب له علیه السّلام إلی عبد اللّٰه بن العبّاس بعد مقتل محمّد بن أبی بکر:
أمّا بعد فانّ مصر قد افتتحت،و محمّد بن أبی بکر-رحمه اللّٰه-قد استشهد، فعند اللّٰه نحتسبه ولدا ناصحا و عاملا کادحا و سیفا قاطعا و رکنا دافعا،و قد کنت حثثت النّاس علی لحاقه و أمرتهم بغیاثه قبل الوقعة و دعوتهم سرّا و جهرا و عودا و بدءا؛ فمنهم الآتی کارها،و منهم المعتلّ کاذبا،و منهم القاعد خاذلا،أسأل اللّٰه تعالی أن
ص:764
یجعل لی منهم فرجا عاجلا،فو اللّٰه لو لا طمعی عند لقائی عدوّی فی الشّهادة و توطینی نفسی علی المنیّة لأحببت أن لا أبقی مع هؤلاء یوما واحدا و لا ألتقی بهم أبدا».
قال ابن أبی الحدید فی شرح الکتاب ما نصه(ج 4؛ص 54-55):
«انظر الی الفصاحة کیف تعطی هذا الرّجل قیادها و تملّکه زمامها،و اعجب لهذه الألفاظ المنصوبة یتلو بعضها بعضا کیف تواتیه و تطاوعه سلسة سهلة تتدفّق من غیر تعسّف و لا تکلّف حتّی انتهی إلی آخر الفصل فقال:یوما واحدا،و لا ألتقی بهم أبدا.
و أنت و غیرک من الفصحاء إذا شرعوا فی کتاب أو خطبة جاءت القرائن و الفواصل تارة مرفوعة،و تارة مجرورة،و تارة منصوبة،فان أرادوا قسرها باعراب واحد ظهر منها فی التّکلّف أثر بیّن و علامة واضحة،و هذا الصّنف من البیان أحد أنواع الإعجاز فی القرآن؛ذکره عبد القاهر قال:انظر إلی سورة النّساء و بعدها سورة المائدة؛الاولی منصوبة الفواصل،و الثّانیة لیس فیها منصوب أصلا،و لو مزجت إحدی السّورتین بالأخری لم تمتزجا و ظهر أثر التّرکیب و التّألیف بینهما،ثمّ انّ فواصل کلّ واحدة منهما تنساق سیاقة بمقتضی البیان الطّبیعیّ لا الصّناعة التّکلّفیّة.
ثمّ انظر إلی الصّفات و الموصوفات فی هذا الفصل کیف قال:«ولدا ناصحا، و عاملا کادحا،و سیفا قاطعا،و رکنا دافعا»لو قال:ولدا کادحا و عاملا ناصحا و کذلک ما بعده لما کان صوابا و لا فی الموقع واقعا فسبحان اللّٰه من منح هذا الرّجل هذه المزایا النّفیسة و الخصائص الشّریفة؟!أن یکون غلام من أبناء عرب مکّة ینشأ بین أهله لم یخالط الحکماء و خرج أعرف بالحکمة و دقائق العلوم الإلهیّة من أفلاطون و أرسطو، و لم یعاشر أرباب الحکم الخلقیّة و الآداب النّفسانیّة لأنّ قریشا لم یکن أحد منهم مشهورا بمثل ذلک و خرج أعرف بهذا الباب من سقراط،و لم یربّ بین الشّجعان لأنّ أهل مکّة کانوا ذوی تجارة و لم یکونوا ذوی حرب و خرج أشجع من کل بشر مشی علی الأرض،قیل لخلف الأحمر:أیّما أشجع؟عنبسة و بسطام أم علیّ بن- أبی طالب؟-فقال:إنّما یذکر عنبسة و بسطام مع البشر و النّاس؛لا مع من یرتفع عن
ص:765
هذه الطّبقة،فقیل له:فعلی کلّ حال؟-قال:و اللّٰه لو صاح فی وجوههما لماتا قبل أن یحمل علیهما:و خرج أفصح من سحبان و قس و لم تکن قریش بأفصح العرب، کان غیرها أفصح منها؛قالوا:أفصح العرب جرهم و ان لم تکن لهم نباهة،و خرج أزهد الناس فی الدنیا و أعفهم مع أنّ قریشا ذوو حرص و محبّة للدّنیا،و لا غرو فیمن کان محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله مربّیه و مخرجه،و العنایة الإلهیّة تمدّه و ترفده أن یکون منه ما کان.
ثم قال:
یقال:احتسب ولده؛إذا مات کبیرا،و افترط ولده؛إذا مات صغیرا.قوله:
فمنهم الآتی؛قسم جنده أقساما فمنهم من أجابه و خرج کارها للخروج کما قال تعالی: کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ ،و منهم من قعد و اعتلّ بعلّة کاذبة کما قال تعالی: یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنٰا عَوْرَةٌ وَ مٰا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاّٰ فِرٰاراً ،و منهم من تأخّر و صرّح بالقعود و الخذلان کما قال تعالی: فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ ،و المعنی أنّ حاله کانت مناسبة لحال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم،و من تذکّر و تدبّر أحوالهما و سیرتهما و ما جری لهما إلی أن قبضا علم تحقیق ذلک.
ثمّ أقسم أنّه لو لا طمعه فی الشّهادة لما أقام مع أهل العراق و لا صحبهم.
فان قلت:فهلاّ خرج إلی معاویة وحده من غیر جیش ان کان یرید الشّهادة؟ قلت:ذلک لا یجوز لأنّه إلقاء النّفس الی التّهلکة،و للشّهادة شروط متی فقدت فقدت؛فلا یجوز أن تحمل احدی الحالتین علی الأخری».
ص:766
(ص 308)
کلام لابن أبی الحدید فی شرح
کلام له علیه السّلام قد تقدم فی الکتاب
قال الشریف الرضی-رضی اللّٰه عنه-فی باب الخطب من نهج البلاغة (ص 495 من ج 2 شرح النّهج لابن أبی الحدید):«و من خطبة له علیه السّلام:
الحمد للّٰه الّذی لا تواری عنه سماء سماء و لا أرض أرضا(منها)و قد قال قائل:
انّک علی هذا الأمر یا ابن أبی طالب لحریص فقلت:بل أنتم و اللّٰه لأحرص و أبعد؛ و أنا أخصّ و أقرب،و إنّما طلبت حقّا لی و أنتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه، فلمّا قرعته بالحجّة فی الملاء الحاضرین هبّ کأنّه بهت لا یدری ما یجیبنی به،اللّٰهمّ إنّی أستعدیک علی قریش و من أعانهم؛فانّهم قطعوا رحمی،و صغّروا عظیم منزلتی، و أجمعوا علی منازعتی أمرا هو لی،ثمّ قالوا:ألا انّ فی الحقّ أن تأخذه،و فی الحقّ أن تترکه».
قال ابن أبی الحدید فی شرحه:
«هذا من خطبة یذکر فیها علیه السّلام ما جری یوم الشّوری بعد مقتل عمر،و الّذی قال له؛انّک علی هذا الأمر لحریص؛سعد بن أبی وقّاص مع روایته فیه:«أنت منّی بمنزلة هارون من موسی».و هذا عجیب،فقال لهم:بل أنتم و اللّٰه أحرص و أبعد؛.
الکلام المذکور و قد رواه النّاس کافّة.و قالت الإمامیة:
هذا الکلام المذکور یوم السّقیفة،و الّذی قال له:انّک علی هذا الأمر لحریص؛أبو عبیدة بن الجرّاح،و الرّوایة الاولی أظهر و أشهر،و روی«فلمّا قرعته» أی صدمته بها،و روی هب لا یدری ما یجیبنی کما تقول:استیقظ و انتبه کأنّه کان غافلا ذاهلا عن الحجّة فهبّ لمّا ذکّرتها.أستعدیک أطلب أن تعدینی علیهم
ص:767
و أن تنتصف لی منهم.قطعوا رحمی؛لم یرعوا قربه من رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم.و صغروا عظیم منزلتی لم یقفوا مع النّصوص الواردة فیه.و أجمعوا علی منازعتی أمرا هو لی أی بالأفضلیّة أی أنا أحقّ به منهم؛هکذا ینبغی أن یتأوّل کلامه،و کذلک قوله:إنّما أطلب حقّا لی و أنتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه.قال ثم:
قالوا:ألا ان فی الحق أن تأخذه و فی الحق أن تترکه قال:لم یقتصروا علی أخذ حقّی ساکتین عن الدّعوی و لکنّهم أخذوه و ادّعوا أنّ الحقّ لهم و أنّه یجب علیّ أن أترک المنازعة فیه؛فلیتهم أخذوه معترفین بأنّه حقّی فکانت المصیبة به أخفّ و أهون.
و اعلم أنه قد تواترت الاخبار عنه علیه السّلام بنحو من هذا القول نحوقوله:ما زلت مظلوما منذ قبض اللّٰه رسوله حتّی یوم النّاس هذا.و قوله:
اللّٰهمّ أجز قریشا فانّها منعتنی حقّی و غصبتنی أمری.و قوله:فجزی قریشا عنّی الجوازی فانّهم ظلمونی حقّی،و اغتصبونی سلطان ابن امّی.و قوله و قد سمع صارخا ینادی:أنا مظلوم،فقال:هلمّ فلنصرخ معا فانّی ما زلت مظلوما.و قوله:
و انّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحی.و قوله:أری تراثی نهبا.
و قوله:أصغیا بانائنا،و حملا النّاس علی رقابنا.و قوله:انّ لنا حقّا ان نعطه نأخذه و ان نمنعه نرکب أعجاز الإبل و ان طال السّری.و قوله:ما زلت مستأثرا علیّ مذعوفا عمّا أستحقّه و أستوجبه.
و أصحابنا یحملون ذلک کلّه علی ادّعائه الأمر بالأفضلیة و الأحقّیّة و هو الحقّ و الصّواب فانّ حمله علی الاستحقاق بالنّصّ تکفیر أو تفسیق لوجوه المهاجرین و الأنصار و لکن الإمامیة و الزیدیة حملوا هذه الأقوال علی ظواهرها و ارتکبوا بها مرکبا صعبا.و لعمری انّ هذه الألفاظ موهمة مغلبة علی الظّنّ ما یقوله القوم لکن تصفّح الأقوال یبطل ذلک الظّنّ و یدرأ ذلک الوهم فوجب أن یجری مجری الآیات المتشابهات الموهمة ما لا یجوز علی الباری فانّه لا نعمل بها و لا نعوّل علی ظواهرها لأنّا لمّا تصفّحنا أدلّة العقول اقتضت العدول عن ظاهر اللّفظ و أن تحمل علی التّأویلات
ص:768
المذکورة فی الکتب.
و حدّثنی یحیی بن سعید بن علیّ الحنبلیّ المعروف بابن عالیة من ساکنی- قطفتا (1) بالجانب الغربیّ من بغداد و أحد الشّهود المعدّلین بها؛قال:کنت حاضرا عند- الفخر إسماعیل بن علیّ الفقیه الحنبلیّ المعروف بغلام بن المنی و کان الفخر إسماعیل ابن علیّ هذا مقدّم الحنابلة ببغداد فی الفقه و الخلاف و یشتغل بشیء من علم المنطق و کان حلو العبارة و قد رأیته أنا و حضرت عنده و سمعت کلامه و توفّی سنة عشرة و ستّمائة،قال ابن عالیة:و نحن عنده نتحدّث إذ دخل شخص من الحنابلة قد کان له دین علی بعض أهل الکوفة فانحدر إلیه یطالبه به و اتّفق أن حضرت زیارة یوم الغدیر و الحنبلیّ المذکور بالکوفة و هذه الزّیارة هی الیوم الثّامن عشر من ذی الحجّة و یجتمع بمشهد أمیر المؤمنین علیه السّلام من الخلائق جموع عظیمة تتجاوز حدّ الإحصاء، قال ابن عالیة:فجعل الشّیخ الفخر یسائل ذلک الشّخص:ما فعلت؟ما رأیت؟هل وصل مالک إلیک؟هل بقی لک منه بقیّة عند غریمک؟و ذلک الشّخص یجاوبه حتّی قال له:یا سیّدی لو شاهدت یوم الزّیارة یوم الغدیر و ما یجری عند قبر علیّ بن أبی طالب من الفضائح و الأقوال الشّنیعة و سبّ الصّحابة جهارا بأصوات مرتفعة من غیر- مراقبة و لا خیفة.! فقال إسماعیل:أیّ ذنب لهم؟و اللّٰه ما جرّأهم علی ذلک و لا فتح لهم هذا الباب إلاّ صاحب ذلک القبر،فقال ذلک الشّخص:و من صاحب القبر؟قال:علیّ بن أبی طالب علیه السّلام،قال:یا سیّدی هو الّذی سنّ لهم ذلک و علّمهم إیّاه و طرّقهم إلیه؟قال:
نعم و اللّٰه،قال:یا سیّدی فان کان محقّا فما لنا نتولّی فلانا و فلانا؟!و إن کان
ص:769
مبطلا فما لنا نتولاّه؟!ینبغی أن نبرأ امّا منه أو منهما؟ قال ابن عالیة:فقام إسماعیل مسرعا فلبس نعلیه؛و قال:لعن اللّٰه إسماعیل الفاعل ابن الفاعل إن کان یعرف جواب هذه المسألة،فدخل دار حرمه و قمنا نحن و انصرفنا.
(ص 300)
ما یتعلق بخبر بنی ناجیة
قال المجلسی رحمه اللّٰه تعالی فی ثامن البحار فی باب ما جری من الفتن من غارات أصحاب معاویة(ص 677)نقلا عن نهج البلاغة:«من کلام له علیه السّلام لمّا هرب مصقلة بن هبیرة الشّیبانیّ إلی معاویة و کان قد ابتاع سبی بنی ناجیة من عامل أمیر المؤمنین و أعتقه فلمّا طالبه بالمال خاس به و هرب إلی الشّام:
قبّح اللّٰه مصقلة فعل فعل السّادة و فرّ فرار العبید؛فما أنطق مادحه حتّی أسکته و لا صدّق واصفه حتّی بکّته،و لو أقام لأخذنا میسوره و انتظرنا له وفوره».
بیان-أقول:قد مضی (1) هذا الکلام و مضت قصّته فی أبواب أحوال الخوارج.
و قال الشراح:بنو ناجیة ینسبون أنفسهم الی قریش و قریش تدفعهم عنه و ینسبونهم الی ناجیة و هی أمهم و قد عدّوا من المبغضین لعلیّ علیه السّلام و اختلفت الرّوایة فی سبیهم ففی بعضها أنّه لمّا انقضی أمر الجمل دخل أهل البصرة فی الطّاعة غیر بنی ناجیة فبعث إلیهم علیّ علیه السّلام رجلا من الصّحابة فی خیل لیقاتلهم؛فأتاهم و قال لهم:ما لکم عسکرتم و قد دخل فی الطّاعة غیرکم؟-فافترقوا ثلاث فرق؛فرقة قالوا:کنّا نصاری فأسلمنا و نبایع؛فأمرهم فاعتزلوا،و فرقة قالوا:کنّا نصاری فلم نسلم و خرجنا مع القوم الّذین کانوا خرجوا؛قهرونا فأخرجونا کرها فخرجنا معهم فهزموا فنحن ندخل فیما دخل النّاس فیه و نعطیکم الجزیة کما أعطیناهم؛فقال:
ص:770
اعتزلوا؛فاعتزلوا،و فرقة قالوا:کنّا نصاری فأسلمنا و لم یعجبنا الإسلام؛فرجعنا؛ فنعطیکم الجزیة کالنّصاری فقال لهم:توبوا و ارجعوا إلی الإسلام فأبوا؛فقاتل مقاتلتهم و سبی ذراریهم فقدم بهم علی أمیر المؤمنین علیه السّلام،و فی بعضها انّ الأمیر من قبل علیّ علیه السّلام کان معقل بن قیس و لمّا انقضی أمر الحرب لم یقتل من المرتدّین من بنی ناجیة إلاّ رجلا واحدا و رجع الباقون إلی الإسلام و استرقّ من النّصاری منهم الّذین ساعدوا فی الحرب و شهروا السّیف علی جیش الامام ثمّ أقبل بالأساری حتّی مرّ علی مصقلة بن هبیرة الشّیبانیّ و هو عامل لعلیّ علیه السّلام علی أردشیرخرّه و هم خمسمائة إنسان فبکت إلیه النّساء و الصّبیان و تصایح الرّجال و سألوه أن یشتریهم و یعتقهم؛فابتاعهم بخمسمائة ألف درهم،فأرسل إلیه أمیر المؤمنین أبا حرّة الحنفیّ لیأخذ منه المال فأدّی إلیه مائتی ألف درهم و عجز عن الباقی فهرب إلی معاویة،فقیل له علیه السّلام:اردد الأساری فی الرّقّ فقال:لیس ذلک فی القضاء بحقّ،قد عتقوا إذ أعتقهم الّذی اشتراهم و صار مالی دینا علیه.
أقول:فعلی الرّوایة الاولی کانوا من المرتدّین عن الإسلام و لا یجوز سبی ذراریهم عندنا و عند الجمهور أیضا إلاّ أنّ أبا حنیفة قال بجواز استرقاق المرأة المرتدّة إذا لحقت بدار الحرب،و أیضا ما فیها من أنّه قدم بالأساری إلی علیّ علیه السّلام یخالف المشهور من اشتراء مصقلة عن عرض الطّریق و قد قال بعض الأصحاب بجواز سبی البغاة إلاّ أنّ الظّاهر أنّه مع إظهار الکفر و الارتداد لا یبقی حکم البغی،و الصّحیح ما فی الرّوایة الثّانیة من أنّ الأساری کانت من النّصاری».
أقول:فخاض فی بیان لغات کلام نقله عن النّهج فمن أراده فلیراجع البحار.
و ممّن خاض من شرّاح نهج البلاغة فی بیان نسب بنی ناجیة ابن أبی الحدید فی شرح کلامه علیه السّلام فی حقّ مصقلة بن هبیرة(شرح النّهج ج 1؛ص 262)و کذا فی جمع الرّوایتین المتعارضتین المشار إلیهما فی کلام المجلسیّ رحمه اللّٰه تعالی(انظر ص 272 من الجزء الأوّل).
و قال العالم الجلیل الحاج میرزا حبیب اللّٰه الخوئی-قدّس اللّٰه تربته-
ص:771
فی منهاج البراعة فی شرح الکلام المذکور(ج 2؛ص 63):«و أما قصة بنی ناجیة و سبب هرب مصقلة فعلی ما ذکره فی البحار و شرح المعتزلی من کتاب الغارات لإبراهیم بن محمد الثقفی بتلخیص منّا هو أنّ الخرّیت بن راشد النّاجی أحد- بنی ناجیة قد شهد مع علیّ صفّین ثمّ استهواه الشّیطان؛فنقل القصّة بطولها مع تلخیص لها کما صرّح به فمن أراد فلیراجع المنهاج(ج 2؛ص 63-66 من الطبعة الاولی).
و فی الاشتقاق لابن درید عند ذکره سامة بن لؤیّ(ص 109):
«فمن بنی سامة الخرّیت بن راشد و هو الّذی خرج علی علیّ بن أبی طالب صلوات اللّٰه علیه ناحیة أسیاف البحر فبعث إلیه علیّ رضی اللّٰه عنه معقل بن قیس الرّیاحیّ فقتله و هزم أصحابه،و لهم حدیث،و الخرّیت_الدّلیل الحاذق،و اشتقاقه من خرت الابرة أی أنّه من حذاقته یدخل فی خرت الابرة،أی یدخل فی ثقبها» و قال أبو الفرج الأصبهانی فی الأغانی فی ترجمة علی بن الجهم ما نصه:
(ص 99-100 من ج 9 من طبعة ساسی) «هو علیّ بن الجهم بن بدر بن الجهم بن مسعود بن أسید بن أذینة بن کراز ابن کعب بن مالک بن عیینة بن جابر بن عبد البیت بن الحارث بن سامة بن لؤیّ بن غالب،هکذا یدّعون و قریش تدفعهم عن النّسب و تسمّیهم بنی ناجیة ینسبون إلی امّهم ناجیة و هی امرأة سامة بن لؤیّ و کان سامة فیما یقال خرج إلی ناحیة البحرین مغاضبا لأخیه کعب بن لؤیّ فی مماظّة کانت بینهما فطأطأت ناقته رأسها إلی الأرض لتأخذ شیئا من العشب فعلق بمشفرها أفعی فعطفته علی قتبها فحکّته به فدبّ الأفعی علی القتب حتّی نهش ساق سامة فقتله فقال أخوه یرثیه:
عین جودی لسامة بن لؤیّ علقت ساق سامة العلاقة
ربّ کأس هرقتها ابن لؤیّ حذر الموت لم تکن مهراقة
و قال من یدفع بنی سامة من نسّابی قریش:(و کانت معه امرأته ناجیة)فلمّا مات تزوّجت رجلا من أهل البحرین فولدت منه الحارث و مات أبوه و هو صغیر فلما ترعرع طمعت امّه فی أن تلحقه بقریش فأخبرته أنّه ابن سامة فرحل من أهل-
ص:772
البحرین إلی عمّه کعب و أخبره أنّه ابن أخیه فعرف کعب امّه و ظنّه صادقا فی دعواه و مکث عنده مدّة حتّی قدم مکّة رکب من أهل البحرین فرأوا الحارث فسلّموا علیه و حادثوه ساعة فسألهم عنه کعب بن لؤیّ و من أین یعرفونه؟فقالوا له:هذا ابن رجل من أهل بلدنا یقال له:فلان و شرحوا له خبره فنفاه کعب و نفی امّه فرجعا إلی البحرین فکانا هناک،و تزوّج الحارث و أعقب هذا العقب،و روی عن النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أنّه قال:
عمّی سامة لم یعقب.
و کان بنو ناجیة ارتدّوا عن الإسلام و لمّا ولّی علیّ بن أبی طالب رضی اللّٰه عنه الخلافة دعاهم إلی الإسلام فأسلم بعضهم و أقام الباقون علی الرّدّة فسباهم و استرقّهم فاشتراهم مصقلة بن هبیرة منه و أدّی ثلث ثمنهم و أشهد بالباقی علی نفسه ثمّ أعتقهم و هرب من تحت لیله إلی معاویة فصاروا أحرارا و لزمه الثّمن فشعث علیّ بن أبی طالب شیئا من داره،و قیل:بل هدمها؛فلم یدخل مصقلة الکوفة حتّی قتل علیّ بن أبی طالب رضی اللّٰه عنه.
و زعم ابن الکلبیّ أنّ سامة بن لؤیّ ولد غالب بن سامة و امّه ناجیة ثمّ هلک سامة فخلّف علیها ابنه الحارث بن سامة ثمّ هلک ابن سامة و لم یعقبا و أنّ قوما من بنی ناجیة بن جرم بن أبان بن علاف ادّعوا أنّهم بنو سامة بن لؤیّ و أنّ أمّهم ناجیة هذه و نسبوها هذا النّسب و انتموا إلی الحارث بن سامة و هم الّذین باعهم علیّ ابن أبی طالب إلی مصقلة قال:و دلیل ذلک و أنّ هؤلاء بنو ناجیة بنت جرم قول علقمة الخصیّ التّمیمیّ أحد بنی ربیعة بن مالک:
زعمتم أنّ ناجی بنت جرم عجوز بعد ما بلی السّنام
فان کانت کذاک فألبسوها فانّ الحلی للأنثی تمام
و هذا أیضا قول الهیثم بن عدیّ فأما الزّبیر بن بکّار فانّه أدخلهم فی قریش و قال:هم قریش العازبة و إنّما سمّوا«العازبة»لأنّهم عزبوا عن قومهم فنسبوا إلی امّهم ناجیة بنت جرم بن أبان و هو علاف و هو أوّل من اتّخذ الرّجال العلافیّة فنسبت إلیه،و اسم ناجیة لیلی،و إنّما سمّیت ناجیة لأنّها سارت فی مفازة معه فعطشت
ص:773
فاستسقته ماء فقال لها:الماء بین یدیک و هو یریها السّراب حتّی جاءت الماء فشربت و سمّیت ناجیة،و للزّبیر فی إدخالهم فی قریش مذهب و هو مخالفة فعل أمیر المؤمنین علیّ رضی اللّٰه عنه و میله إلیهم لإجماعهم علی بغضه رضی اللّٰه عنه حسب المشهور المأثور من مذهب الزّبیر فی ذلک».
و نقل ابن أبی الحدید کلّ هذه الکلمات فی شرح النّهج عن الاغانی.
أقول:لابن أبی الحدید فی هذه المسألة أی استرقاق بنی ناجیة و اعتاقهم تحقیق ینبغی ان یراجع إلیها فانّه لا یخلو عن فائدة و لو لا خوف الاطناب لنقلناه فراجع ان شئت شرح النّهج(ج 1؛ص 271-272 من الطّبعة الاولی بمصر).
(ص 339)
عبد اللّٰه بن وأل التیمی
هذا الرّجل غیر مذکور فی کتب الرّجال إلاّ أنّه من وجوه التّوّابین الّذین قاموا بطلب ثأر الحسین علیه السّلام بعد وقعة الطّفّ قال الطّبریّ فی تأریخه عند ذکره أحداث السّنة الرّابعة و السّتّین(ج 7؛ص 47 من الطّبعة الاولی بمصر):
«قال أبو جعفر:و فی هذه السّنة تحرّکت الشّیعة بالکوفة و اتّعدوا الاجتماع بالنّخیلة فی سنة 65 للمسیر إلی أهل الشّام للطّلب بدم الحسین بن علیّ و تکاتبوا فی ذلک.
قال هشام بن محمّد:حدّثنا أبو مخنف قال:حدّثنی یوسف بن یزید عن عبد اللّٰه بن عوف ابن الأحمر الأزدیّ قال:لمّا قتل الحسین بن علیّ و رجع ابن زیاد من معسکره بالنّخیلة فدخل الکوفة تلاقت الشّیعة بالتّلاوم و التّندّم و رأت أنّها قد أخطأت خطاء کبیرا بدعائهم الحسین إلی النّصرة و ترکهم اجابته و مقتله إلی جانبهم لم ینصروه و رأوا أنّه لا یغسل عارهم و الإثم عنهم فی مقتله إلاّ بقتل من قتله أو القتل فیه ففزعوا بالکوفة إلی خمسة نفر من رءوس الشّیعة؛إلی سلیمان بن صرد الخزاعیّ و کانت له صحبة مع النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم،و الی المسیّب بن نجبة الفزاریّ و کان من أصحاب علیّ
ص:774
و خیارهم،و إلی عبد اللّٰه بن سعد بن نفیل الأزدیّ،و إلی عبد اللّٰه بن وأل التّیمیّ،و إلی رفاعة بن شدّاد البجلیّ ثمّ انّ هؤلاء النّفر الخمسة اجتمعوا فی منزل سلیمان بن صرد و کانوا من خیار أصحاب علیّ(فساق القضیّة بطولها)و قال أیضا بعد مقتل هؤلاء الخمسة(ص 80)قال هشام:قال أبو مخنف عن عبد الرّحمن بن یزید بن جابر عن أدهم بن محرز الباهلیّ:أنّه أتی عبد الملک بن مروان ببشارة الفتح قال:فصعد المنبر فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:أمّا بعد فانّ اللّٰه قد أهلک من رءوس أهل العراق ملقح فتنة و رأس ضلالة سلیمان بن صرد،ألا و انّ السّیوف ترکت رأس المسیّب بن نجبة خذاریف،ألا و قد قتل اللّٰه من رءوسهم رأسین عظیمین ضالّین مضلّین عبد اللّٰه بن سعد أخا الأزد و عبد اللّٰه بن وأل أخا بکر بن وائل فلم یبق بعد هؤلاء أحد عنده دفاع و لا امتناع».
أقول:قد تعرّض لذکر الرّجل و کونه من رؤساء الشّیعة بالکوفة کلّ من تعرّض لذکر التّوّابین فمنهم المجلسیّ(رحمه الله)فی عاشر البحار(ص 284-288).
و غیره فی غیره،و من تدبّر فی أحوال الرّجل ظهر له ما یدلّ علی جلالته فراجع.
(ص 339)
قرظة بن کعب الأنصاری
فی القاموس:«قرظة بن کعب محرّکة صحابیّ»و قال الزبیدی فی شرحه:«جدّ عمرو و هو من الأنصار-رضی اللّٰه عنه-کما فی العباب،و الّذی فی المعجم لابن فهد:قرظة بن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ الخزرجیّ من فضلاء الصّحابة شهد أحدا و ولّی الکوفة لعلیّ و قد شهد فتح الرّیّ زمن عمر»و فی تقریب التهذیب:
«قرظة بمعجمة و فتحات بن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ صحابیّ شهد الفتوح بالعراق، و مات فی حدود الخمسین علی الصّحیح/س ق»و فی توضیح الاشتباه للساروی:
«قرظة بالقاف و الرّاء و الظّاء المعجمة محرّکة بن کعب الأنصاریّ».
ص:775
و قال الشیخ الحر العاملی(رحمه الله)فی رسالته فی معرفة الصحابة:«قرظة ابن کعب الأنصاریّ عدّه الشّیخ الطّوسیّ(رحمه الله)فی رجاله من أصحاب علیّ علیه السّلام، و ذکره أیضا فی أصحاب الحسین علیه السّلام،و فی تقریب ابن حجر:قرظة بمعجمة و فتحات ابن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ صحابیّ و فی مختصر الذّهبیّ:و قد ولّی الکوفة لعلیّ علیه السّلام و سیأتی فی الکنی أنّ علیّا علیه السّلام دفع یوم خروجه إلی صفّین رایة الأنصار إلی قرظة بن کعب».
و فی تنقیح المقال للمامقانی(رحمه الله):«قرظة بن کعب عدّه الشّیخ(رحمه الله) تارة من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام و اخری بضمّ الأنصاریّ من أصحاب الحسین علیه السّلام، و ثالثة فی باب الکنی من باب أصحاب علیّ علیه السّلام عند تعداد الّذین دفع إلیهم الرّایات یوم خروجه من الکوفة إلی صفّین بقوله:و دفع رایة الأنصار إلی قرظة بن کعب (انتهی)و أقول:أولا:انّ قرظة هذا قد أثبته الشّیخ(رحمه الله)فی المواضع الثّلاثة بالطّاء المهملة و هو سهو منه أو من النّاسخ و إنّما هو بالظّاء المعجمة کما نصّ علی ذلک ابن حجر حیث قال:قرظة بمعجمة و فتحات ثلاث ابن کعب بن ثعلبة الأنصاریّ صحابیّ(انتهی) و قد وجدناه بالمعجمة فی کتب السّیر و التّواریخ فی ترجمة ابنه عمرو،و کذا فی زیارة النّاحیة المقدّسة فاهمال الطّاء اشتباه جزما.و ثانیا:ان غرض الشّیخ(رحمه الله)بکون الرّجل من أصحاب الحسین علیه السّلام هو کونه من أصحابه فی زمان إمامته لا فی وقعة الطّفّ ضرورة وفاة الرّجل فی سنة احدی و خمسین علی ما نصّ علی ذلک نصر بن مزاحم المنقریّ و غیره من أهل السّیر؛و وقعة الطّفّ فی سنة السّتّین؛نعم ابنه عمرو من شهداء الطّفّ کما مرّ فی ترجمته و کیف کان فالرّجل کان من أصحاب النّبیّ و شهد أحدا و ما بعده ثمّ کان من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام و نزل الکوفة و أدرک حروبه الثّلاثة و أعطاه الأمیر علیه السّلام رایة الأنصار فی صفّین،و ولاّه أمیر المؤمنین علیه السّلام فارس،و فی تسلیم أمیر المؤمنین الرّایة إلیه بصفّین دلالة علی عدالته،و کذا فی تأمیره إیّاه علی فارس.و قال فی أسد الغابة:انّه توفّی فی خلافة علیّ علیه السّلام فی داره بالکوفة و صلّی علیه علیّ علیه السّلام و قیل:بل توفّی فی أوّل امارة المغیرة بن شعبة علی الکوفة
ص:776
أوّل أیّام معاویة،و الأوّل أصحّ و هو أوّل من نیح علیه بالکوفة».
و قال ابن عبد البر فی الاستیعاب:
«قرظة بن کعب بن ثعلبة بن عمرو بن کعب بن الإطنابة الأنصاریّ الخزرجیّ من بنی الحارث بن الخزرج حلیف بنی عبد الأشهل یکنّی أبا عمرو شهد أحدا و ما بعدها من المشاهد ثمّ فتح اللّٰه علی یدیه الرّیّ فی زمن عمر-رضی اللّٰه عنه-سنة ثلاث و عشرین و هو أحد العشرة الّذین وجّههم عمر-رضی اللّٰه عنه-إلی الکوفة من الأنصار و کان فاضلا،ولاّه علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-علی الکوفة فلمّا خرج علیّ إلی صفّین حمله معه و ولاّها أبا مسعود البدریّ.و روی زکریّا بن أبی زائدة عن ابن إسحاق عن عامر بن سعد قال:دخلت علی أبی مسعود الأنصاریّ و قرظة بن کعب و ثابت بن زید و هم فی عرس لهم و جوار یتغنّین فقلت:أ تسمعون هذا و أنتم أصحاب محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم؟!فقالوا؛انّه قد رخّص لنا فی الغناء فی العرس و البکاء علی المیّت من غیر نوح.
شهد قرظة بن کعب مع علیّ-رضی اللّٰه عنه-مشاهده کلّها،و توفّی فی خلافته فی دار ابتناها بالکوفة،و صلّی علیه علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-،و قیل:بل توفّی فی إمارة المغیرة بن شعبة بالکوفة فی صدر أیّام معاویة، و الأوّل أصحّ ان شاء اللّٰه تعالی».
و قال ابن حجر فی الاصابة:«قرظة بفتحتین و ظاء مشالة بن کعب بن ثعلبة ابن عمرو بن کعب بن الإطنابة مالک الأنصاریّ الخزرجیّ و یقال(إلی آخر ترجمته المبسوطة فمن أرادها فلیراجع الاصابة»).
(ص 342)
شرح حول کلمة«السواد»
قال الطریحی(رحمه الله)فی مجمع البحرین:«سواد الکوفة نخیلها و أشجارها، و مثله سواد العراق،سمّی بذلک لکثرة أشجاره و زرعه،و حدّ طولا من حدیثة-
ص:777
الموصل إلی عبّادان،و عرضا من العذیب إلی حلوان،و هو الّذی فتح علی عهد عمر،و هو أطول من العراق بخمسة و ثلاثین فرسخا؛کذا نقلا عن المغرب».
و قال یاقوت فی معجم البلدان:«السّواد موضعان أحدهما نواحی قرب البلقاء سمّیت بذلک لسواد حجارتها فیما أحسب و الثّانی یراد به رستاق العراق و ضیاعها الّتی افتتحها المسلمون علی عهد عمر بن الخطّاب رضی اللّٰه عنه،سمّی بذلک لسواده بالزّروع و النّخیل و الأشجار لأنّه حین تاخم جزیرة العرب الّتی لا زرع فیها و لا شجر کانوا إذا خرجوا من أرضهم ظهرت لهم خضرة الزّرع و الأشجار فیسمّونه سوادا کما إذا رأیت شیئا من بعد قلت:ما ذلک السّواد؟و هم یسمّون الأخضر سوادا و السّواد أخضر...کما قال الفضل بن العبّاس بن عتبة بن أبی لهب و کان أسود..فقال:
و أنا الأخضر من یعرفنی أخضر الجلدة من نسل العرب
فسمّوه سوادا لخضرته بالزّروع و الأشجار...
و حدّ السواد من حدیثة الموصل طولا إلی عبّادان،و من العذیب بالقادسیّة إلی حلوان عرضا،فیکون طوله مائة و ستّین فرسخا.
و أمّا العراق فی العرف فطوله یقصر عن طول السّواد و عرضه مستوعب لعرض- السّواد لأنّ أوّل العراق فی شرقیّ دجلة العلث علی حدّ طسوج بزرجسابور و هی قریة تناوح حربی موقوفة علی العلویّة و فی غربیّ دجلة حربی ثمّ تمتدّ إلی آخر أعمال البصرة من جزیرة عبّادان،و کانت تعرف بمیان روذان(معناه بین الأنهر)و هی من کورة بهمن أردشیر فیکون طوله مائة و خمسة و عشرین فرسخا یقصر عن طول السّواد بخمسة و ثلاثین فرسخا و عرضه کالسّواد ثمانون فرسخا.
(الی أن قال) و قال الأصمعیّ:السّواد سوادان؛سواد البصرة دستمیسان و الأهواز و فارس، و سواد الکوفة کسکر إلی الزّاب و حلوان إلی القادسیّة..و قال أبو معشر:
انّ الکلدانیّین هم الّذین کانوا ینزلون بابل فی الزّمن الأوّل،و یقال:انّ أوّل من سکنها و عمرها نوح علیه السّلام حین نزلها عقیب الطّوفان طلبا للرّفاء فأقام بها
ص:778
و تناسلوا فیها و کثروا من بعد نوح و ملّکوا علیهم ملوکا و ابتنوا بها المدائن و اتّصلت مساکنهم بدجلة و الفرات إلی أن بلغوا من دجلة إلی أسفل کسکر،و من الفرات إلی ما وراء الکوفة؛و موضعهم هذا هو الّذی یقال له:السّواد،و کانت ملوکهم تنزل بابل و کان الکلدانیّون جنودهم فلم تزل مملکتهم قائمة إلی أن قتل دارا و هو آخر ملوکهم،ثمّ قتل منهم خلق کثیر فذلّوا و انقطع ملکهم،و قد ذکرت بابل فی موضعها.
و قال یزید بن عمر الفارسی:
کانت ملوک فارس تعد السّواد اثنی عشر استانا و تحسبه ستّین طسوجا و تفسیر الأستان اجارة،و ترجمة الطّسوج ناحیة،و کان الملک منهم إذا عنی بناحیة من الأرض عمرها و سمّاها باسمه و کانوا ینزلون السواد لما جمع اللّٰه فی أرضه من مرافق الخیرات و ما یوجد فیها من غضارة العیش و خصب المحلّ و طیب المستقرّ و سعة میرها من أطعمتها و أودیتها و عطرها و لطیف صناعتها..و کانوا یشبهون السواد بالقلب و سائر الدنیا بالبدن و لذلک سمّوه«دل ایرانشهر أی قلب ایرانشهر»و ایرانشهر الإقلیم المتوسّط بجمیع الأقالیم.
قال:و انّما شبّهوه بذلک لأنّ الآراء تشعّبت عن أهله بصحّة الفکر و الرّویّة کما تتشعّب عن القلب بدقائق العلوم و لطائف الآداب و الأحکام.
فأمّا من حولها فأهلها یستعملون أطرافهم بمباشرة العلاج و خصب بلاد ایرانشهر بسهولة لا عوائق فیها و لا شواهق تشبیها و لا مفاوز موحشة و لا براری منقطعة عن تواصل العمارة و الأنهار المطّردة من رساتیقها و بین قراها مع قلّة جبالها و آکامها و تکاثف عمارتها و کثرة أنواع غلاّتها و ثمارها و التفاف أشجارها و عذوبة مائها و صفاء هوائها و طیب تربتها مع اعتدال طینتها و توسّط مزاجها و کثرة أجناس الطّیر و الصّید فی ظلال شجرها من طائر بجناح و ماش علی ظلف و سابح فی بحر قد أمنت ممّا تخافه البلدان من غارات الأعداء و بوائق المخالفین مع ما خصّت به من الرّافدین؛دجلة و الفرات،إذ قد اکتنفاها لا ینقطعان شتاء و لا صیفا علی بعد
ص:779
منافعهما فی غیرها فانّه لا ینتفع منهما بکثیر فائدة حتی یدخلاها فتسیر میاههما فی جنباتها و تنبطح فی رساتیقها فیأخذون صفوه هنیئا و یرسلون کدرة و آجنه إلی البحر لأنّهما یشتغلان عن جمیع الأراضی الّتی یمرّان بها و لا ینتفع بهما فی غیر السّواد إلاّ بالدّوالی و الدّوالیب بمشقّة و عناء...
و کانت غلاّت السّواد(إلی آخر ما فیه من المطالب المفیدة و الفوائد النّفیسة؛ و لو لا خوف الاطالة لأوردت جمیعه هنا فمن أراده فلیطلبه من هناک)».
و قال نصر بن مزاحم فی أوائل کتاب صفین(ص 17-18 من النّسخة المطبوعة بالقاهرة سنة 1365):
«نصر:عبد اللّٰه بن کردم بن مرثد قال:
لمّا قدم علیّ علیه السّلام حشر أهل السّواد فلمّا اجتمعوا أذن لهم فلمّا رأی کثرتهم قال:إنّی لا أطیق کلامکم و لا أفقه عنکم؛فأسندوا أمرکم إلی أرضاکم فی أنفسکم، و أعمّه نصیحة لکم.قالوا:نرسا؛ما رضی فقد رضیناه و ما سخط فقد سخطناه.
فتقدّم فجلس إلیه فقال:أخبرنی عن ملوک أرض فارس؛کم کانوا؟-قال:کانت ملوکهم فی هذه المملکة الآخرة اثنین و ثلاثین ملکا.قال:فکیف کانت سیرتهم؟ قال:ما زالت سیرتهم فی عظم أمرهم واحدة،حتّی ملکنا کسری بن هرمز؛فاستأثر بالمال و الأعمال و خالف أوّلینا و أخرب الّذی للنّاس و عمر الّذی له و استخفّ بالنّاس؛فأوغر نفوس فارس حتّی ثاروا علیه فقتلوه؛فأرملت نساؤه و یتم أولاده.
فقال:یا نرسا؛ إنّ اللّٰه عزّ و جلّ خلق الخلق بالحقّ،و لا یرضی من أحد إلاّ بالحقّ،و فی سلطان اللّٰه تذکرة ممّا خوّل اللّٰه،و إنّها لا تقوم مملکة إلاّ بتدبیر،و لا بدّ من إمارة،و لا یزال أمرنا متماسکا ما لم یشتم آخرنا أوّلنا،فإذا خالف آخرنا أوّلنا و أفسدوا؛هلکوا و أهلکوا.
ثمّ أمّر علیهم امراءهم».
قال عبد السّلام محمد هارون و هو الّذی علّق علی الکتاب و حقّقه و شرحه
ص:780
فی ذیل قوله:«اثنین و ثلاثین ملکا»ما نصّه:
«جعلهم المسعودیّ فی التّنبیه و الاشراف 87».
و قال أیضا نصر بن مزاحم فی کتاب صفین(ص 161-162):
«نصر:عبد العزیز بن سیاه،عن حبیب بن أبی ثابت،قال أبو سعید التّیمیّ المعروف بعقیصا؛قال:
کنّا مع علیّ فی مسیره الی الشّام حتّی إذا کنّا بظهر الکوفة من جانب هذا السّواد-قال:عطش النّاس و احتاجوا الی الماء؛فانطلق بنا علیّ حتّی أتی بنا علی صخرة ضرس من الأرض کأنّها ربضة عنز،فأمرنا فاقتلعناها فخرج لنا ماء، فشرب النّاس منه و ارتووا.قال:ثمّ أمرنا فأکفأناها علیه.
قال:و سار النّاس حتّی إذا مضینا قلیلا قال علیّ:منکم أحد یعلم مکان هذا الماء الّذی شربتم منه؟-قالوا:نعم یا أمیر المؤمنین،قال:فانطلقوا إلیه؛قال:
فانطلق منّا رجال رکبانا و مشاة فاقتصصنا الطّریق[إلیه]حتّی أتینا إلی المکان الّذی نری أنّه فیه؛قال:فطلبناها فلم نقدر علی شیء حتّی إذا عیل علینا انطلقنا إلی دیر قریب منّا فسألناهم.أین الماء الّذی هو عندکم؟-قالوا:ما قربنا ماء.قالوا:
بلی؛انّا شربنا منه،قالوا:أنتم شربتم منه؟!قلنا:نعم.
قال صاحب الدّیر:ما بنی هذا الدّیر إلاّ بذلک الماء؛و ما استخرجه إلاّ نبیّ أو وصیّ نبیّ».
أقول:هذه المعجزة معروفة قد روتها حملة الاخبار و ذکرتها نقله الآثار، و نقلتها العلماء و نظمتها الشّعراء و أشرنا إلی شیء من موارد نقلها فی بعض مثالب- النّواصب فی نقض بعض فضائح الرّوافض المعروف بکتاب النّقض(انظر ص 241- 244)و کذا فی جلاء الأذهان و جلاء الأحزان المعروف بتفسیر گازر(انظر ج 7؛ ص 170-171).
ص:781
(ص 348)
معقل بن قیس الریاحی
فی تنقیح المقال:«معقل[بفتح المیم و سکون العین و کسر القاف]ابن قیس عده الشیخ(رحمه الله)فی رجاله من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام و أقول:هو معقل بن قیس الرّیاحیّ التّمیمیّ من ولد ریاح بن یربوع بن حنظلة بن مالک بن زید مناة ابن تمیم قال ابن أبی الحدید:کان معقل بن قیس من رجال الکوفة و أبطالها و له ریاسة و قدم،أوفده عمّار بن یاسر إلی عمر بن الخطّاب مع الهرمزان بفتح تستر و کان من شیعة علیّ علیه السّلام و وجّهه إلی بنی ناجیة فقتل منهم و سبی و حارب المستورد ابن علفة الخارجیّ من تیم الرّباب فقتل کلّ منهما صاحبه بدجلة(انتهی)و أقول:
ما أشار إلیه من توجیهه إلی بنی ناجیة یظهر منه علیه السّلام ثقته به و أنّه من خواصّه و خلّص شیعته و ذلک أنّه لمّا خرج الخرّیت بن راشد النّاجیّ بالأهواز و معه بنو ناجیة و أهل البلد و العلوج و خلق کثیر من الأکراد أرسله علیّ علیه السّلام إلیه فی ألفین و کتب إلی عبد اللّٰه بن العبّاس و هو والیه علی البصرة:أمّا بعد فابعث(فنقل الکتاب المذکور فی المتن و قال:ذکر ذلک ابن هلال الثّقفیّ فی کتاب الغارات).
و لا یخفی أنّ تأمیر أمیر المؤمنین علیه السّلام إیّاه علی الجیش و تفویض حرب- أعدائه إلیه یدلّ علی اعتقاد عدالته و عدم صدور الخیانة منه،و إذا کان علیه السّلام یأمر ابن عبّاس أن یمدّه برجل معروف بالصّلاح فأولی له أن لا یرسل إلاّ معروفا بذلک، و ذکر فی الکتاب المذکورأنّ علیّا لمّا أراد الرّجعة إلی صفّین بعد غارة الغامدیّ علی الأنبار قال لوجوه أصحابه:أشیروا علیّ برجل صلیب ناصح یحشر النّاس من السّواد فقال له سعید بن قیس:یا أمیر المؤمنین أشیر علیک بالنّاصح الأریب الشّجاع الصّلیب معقل بن قیس التّمیمیّ قال:نعم ثمّ دعاه فوجّهه إلی ذلک و أنفذه
ص:782
إلی الشّام فی ثلاثة آلاف مقدّمة له.و أوصاه بوصیّة ذکرها فی نهج البلاغة.
و لا یخفی أنّ تقریره سعیدا بنصحه و إنفاذه إیّاه مقدّمة له فی ثلاثة آلاف دلیل علی ما قلناه من وثاقته.
بقی هنا شیء و هو ما أشیر إلیه من حربه للمستورد الخارجیّ أحد بنی سعد- بن زید مناة و کان ناسکا مجتهدا و ذلک أنّ المستورد کان ممّن نجا من سیف علیّ یوم النّخیلة و فی النّهروان و ترأّس علی الخوارج فی أیّام علیّ فخرج بعد مدّة علی المغیرة بن شعبة و هو والی الکوفة فبارزه معقل هذا فاختلفا بضربتین فخرّ کلّ منهما میّتا؛ذکر ذلک أبو العباس المبرد فی الکامل.و من هذا ظهر أنّه لم یدرک زمان سیّد الشّهداء علیه السّلام ضرورة أنّ ولایة المغیرة کانت فی حیاة الحسن علیه السّلام و معاویة فلا وجه لما اختلج ببعض الأذهان من التّوقّف فی أمر الرّجل لعدم حضوره وقعة الطّفّ مع أنّ هذا الأشکال سیّال فی جمع کثیر و قد أجبنا عنه فی مقدّمة الکتاب مستوفی فلاحظ» و قال ابن درید فی الاشتقاق عند عدّه رجال بطون تیم بن عبد مناف (ص 186):«و من رجالهم هلال و مستورد ابنا علّفة،و هلال قتل رستم رأس الأعاجم یوم القادسیّة،و کان المستورد من رجالهم،و کانت له نجدة،و لقی معقل بن قیس الرّیاحیّ،و کان معقل علی شرطة علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-فقتل کلّ واحد منهما صاحبه،و أخته[أی المستورد]قطام و هی الّتی تزوّجت ابن ملجم -لعنه اللّٰه-و اشترطت علیه أن یقتل علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-».
و قال المحدث القمی(رحمه الله)فی سفینة البحار:«معقل بن قیس التمیمی کان عامل علیّ علیه السّلام،و لمّا وجّه معاویة سفیان بن عوف الغامدیّ إلی الأنبار للغارة فأراد أمیر المؤمنین علیه السّلام أن یرسل إلی العدوّ رجلا کافیا قال لأصحابه:أشیروا علیّ برجل صلیب ناصح یحشر النّاس من السّواد فقال سعید بن قیس:علیک یا أمیر المؤمنین بالنّاصح الأریب الشّجاع الصّلیب معقل بن قیس التّمیمیّ قال:نعم ثمّ دعاه فوجّهه و سار و لم یعد حتّی أصیب أمیر المؤمنین صلوات اللّٰه علیه.(انظر ج 8 من البحار،باب
ص:783
74؛ص 700)و هو الّذی قاتل الخوارج و قتل الخرّیت النّاجیّ(انظر ج 8 من البحار، باب 57،ص 617».
أقول:تقدّم التّصریح بما نقله هذا المحدّث فی هذا الکتاب نفسه(ص 482 و 638) فلا حاجة إلی الاطناب فی ترجمته،نعم بقی شیء و هو أن نصر بن مزاحم ذکر فی کتابه وقعة صفّین فی موارد کثیرة الرّجل و یستفاد من جمیع هذه الموارد أنّه کان من شیعة أمیر المؤمنین الخلّصین و رجلا شجاعا کافیا صلیبا حتّی أنّ أمیر المؤمنین أمّره علی الجیش فی موارد من وقعة صفّین فراجع ان شئت.
(ص 384)
عمرو بن مرجوم العصری
قال الفیروزآبادی فی«رجم»بالجیم:«و مرجوم العصریّ من أشراف عبد القیس»و شرحه الزبیدی بقوله:«فی الجاهلیّة و اسمه عامر بن مرّ بن عبد- قیس بن شهاب و قال أبو عبید فی أنسابه:انّه من بنی لکیز ثمّ من بنی جذیمة بن عوف و کان المتلمّس قد مدح مرجوما.قلت:و هو من بنی عصر بن عوف بن عمرو بن عوف بن جذیمة المذکور و قد أسقط المدائنیّ و ابن الکلبیّ جذیمة بین عوفین قال الحافظ:و ولده عمرو بن مرجوم الّذی ساق یوم الجمل فی أربعة آلاف فصار مع علیّ-رضی اللّٰه تعالی عنه-و قد تقدّم له ذکر فی(ع ص ر)»و قال فی(ع ص ر)فی شرح هذا القول:«و بنو عصر محرّکة قبیلة من عبد القیس منهم المرجوم العصریّ»من القاموس ما نصّه:«[المرجوم]بالجیم و اسمه عامر بن مرّ بن عبد قیس بن شهاب و کان من أشراف عبد القیس فی الجاهلیّة قاله الحافظ و قال ابن الکلبی:
و کان المتلمّس قد مدح مرجوما.قلت:و ابنه عمرو بن مرجوم أحد الأشراف ساق یوم الجمل فی أربعة آلاف فصار مع علیّ-رضی اللّٰه عنه-و فی معجم الصحابة لابن فهد:عمرو بن المرجوم العبدیّ قدم فی وفد عبد القیس قاله ابن سعد،و اسم أبیه
ص:784
عبد قیس بن عمرو،فانظر هذا مع کلام الحافظ.و فی أنساب ابن الکلبیّ:أنّ عمرو بن مرجوم هذا من بنی جذیمة بن عوف بن بکر بن عوف بن أنمار بن عمرو بن ودیعة ابن لکیز بن أفصی بن عبد القیس»و نص عبارة ابن حجر فی الاصابة هذا«عمرو ابن المرجوم العبدیّ قال ابن سعد:قدم فی وفد عبد القیس.قلت:و قد تقدّم ذکره فی عمرو بن عبد قیس،و ذکر الخطیب فی المؤتلف أنّه نقل من دیوان المسیّب بن علس صنّفه ثعلب النّحویّ أن المسیب مدح مرجوما(بالجیم)بن عبد مرّ بن قیس بن شهاب بن رباح بن عبد اللّٰه بن زیاد بن عصر و کان من أشراف عبد القیس و رؤسائها فی الجاهلیّة و کان ابنه عمرو بن مرجوم سیّدا شریفا فی الإسلام و هو الّذی جاء یوم- الجمل فی أربعة آلاف فصار مع علیّ و لم یقف الخطیب علی ما نقله ابن سعد من وفادته و إسلامه»و قد قال فیما سبق:«عمرو بن عبد قیس القیسیّ الضّبیّ ابن- أخت أشجّ عبد القیس و زوج ابنته ذکره ابن سعد و أنّه أسلم قبل الهجرة و قد تقدّم خبره فی ذلک فی ترجمة صحار بن العبّاس فی الصّاد المهملة و یقال:انّه الّذی یقال له عمرو بن المرجوم» أقول:من أراد خبره المشار إلیه المذکور فی ترجمة صحار بن العبّاس فلیراجع التّرجمة المذکورة و فی الاشتقاق لابن درید تحت عنوان«أسماء بنی ربیعة و قبائلهم»(ص 333):
«و منهم مرجوم و اسمه شهاب بن عبد القیس و إنّما سمّی مرجوما لأنّه نافر رجلا إلی النّعمان فقال له النّعمان:قد رجمتک بالشّرف فسمّی مرجوما»و قال عبد السّلام محمد هارون فی هامشه:«فی المحکم لابن سیده:مرجوم لقب رجل من العرب کان سیّدا ففاخر رجلا من قومه إلی بعض ملوک الحیرة فقال له:لقد رجمتک بالشّرف فسمّی مرجوما قال لبید:
و قبیل من لکیز شاهد رهط مرجوم و رهط ابن المعلّ
و روایة من رواه بالحاء خطأ و أراد ابن المعلّی و هو جدّ الجارود بن بشیر ابن عمرو بن المعلّی»و قال ابن الأثیر فی اللباب:«العصریّ بفتح العین و الصّاد
ص:785
فی آخرها راء؛هذه النّسبة إلی عصر و هو بطن من عبد القیس و هو عصر بن عوف بن عمرو بن عوف بن جذیمة بن عوف بن بکر بن عوف بن أنمار بن عمرو بن ودیعة بن لکیز بن أفصی بن عبد القیس ینسب إلیه کثیر،منهم المنذر بن عائذ بن الحارث المعروف بالأشجّ العصریّ،روی عن النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم،و روی عنه عبد الرّحمن بن أبی بکرة».
أقول:ذکر ابن الأثیر فی أسد الغابة ترجمة المنذر بن عائذ والد عمرو بن المرجوم فمن أراد أن یلاحظها فلیراجع الکتاب المذکور فانّ المقام لا یسع أکثر من ذلک و إنّما أطنبنا الکلام هنا لخفاء ترجمة الرّجل علی أکثر النّاس.
(ص 385)
صحار بن العباس العبدیّ
فی الطبقات لابن سعد عند ذکره من نزل البصرة من أصحاب رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم ما نصّه(ج 7 من طبعة اروبا؛ص 61):
«صحار بن العبّاس العبدیّ من بنی مرّة بن ظفر بن الدّیل و یکنّی أبا عبد الرّحمن و کان فی وفد عبد القیس(ن)قال:أخبرنا سعید بن سلیمان قال:حدّثنا ملازم بن عمرو قال:حدّثنا سراج بن عقبة عن عمّته خلدة بنت طلق قالت:قال لنا أبی:جلسنا عند رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فجاء صحار بن عبد القیس فقال:یا رسول اللّٰه ما تری فی شراب نصنعه من ثمارنا؟فأعرض عنه النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم حتّی سأله ثلاث مرّات،قال:فصلّی بنا فلمّا قضی الصّلاة قال:من السّائل عن المسکر؟تسألنی عن المسکر لا تشربه و لا تسقه أخاک فو الّذی نفس محمّد بیده ما شربه رجل قطّ ابتغاء لذّة سکر فیسقیه الخمر یوم القیامة. قال:و کان صحار فیمن طلب بدم عثمان(ن)» و فی الاشتقاق لابن درید تحت عنوان«أسماء بنی ربیعة و قبائلهم»(ص 333):
«و منهم صحار بن عیّاش کان ممّن وفد علی النّبیّ(ص)و کان عثمانی الرّأی مخالفا
ص:786
لقومه،و الصّحار عرق الحمّی فی عقبها»و فی القاموس:«و صحار کغراب عرق الخیل أو حمّاها و رجل من عبد القیس»و فی الصحاح:«و صحار بالضّمّ اسم رجل من عبد القیس» و فی الاصابة:«صحار بن العبّاس و یقال بتحتانیّة و شین معجمة و یقال:عابس حکاهما أبو نعیم و یقال:ابن صخر بن شراحیل بن منقذ بن عمرو بن مرّة العبدیّ؛قال البخاریّ:
له صحبة،و قال ابن السّکن:له صحبة،حدیثه فی البصریّین،و کان یکنّی أبا عبد الرّحمن بابنه،و قال ابن حبّان:صحار بن صخر و یقال له:صحار بن العبّاس له صحبة سکن البصرة و مات بها(إلی أن قال)و لصحار أخبار حسان و کان بلیغا مفوّها(إلی أن قال) و قال الرّشاطیّ:ذکر أبو عبیدة أنّ معاویة قال لصحار:یا أزرق قال:القطامیّ أزرق، قال،یا أحمر قال،الذّهب أحمر قال؛ما هذه البلاغة فیکم؟-قال:شیء یختلج فی صدورنا فنقذفه کما یقذف البحر بزبده،قال:فما البلاغة؟-قال:أن تقول فلا تبطئ و تصیب فلا تخطیء.و قال محمد بن إسحاق بن النّدیم فی الفهرست(إلی أن قال)و قال الرّشاطیّ:کان ممّن طلب بدم عثمان إلی آخر ما قال(و فیه روایة مفصّلة فی وفوده علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و إسلامه)و فیه أیضا:و بعثه الحکم بن عمرو الثّعلبیّ بشیرا بفتح مکران فسأله عمر عنها فقال:سهلها جبل و ماؤها و شل و تمرها دقل و عدوّها بطل فقال:لا یغزوها جیش ما غربت شمس أو طلعت»و سنورد هذه القصّة عن الطّبریّ بروایة مفصلة.» و ذکر الجاحظ فی کتابی الحیوان و البیان أنّ صحار بن عبّاس کان بلیغا سجّاعا و نقل عنه ما یدلّ علی ذلک،و قال ابن قتیبة فی المعارف:«صحار بن العبّاس العبدیّ وفد علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و أسلم و کان من أخطب النّاس و أبینهم و کان أحمر أزرق و قال له معاویة یوما یا:أزرق،قال،البازی أزرق،قال:یا أحمر،قال:الذّهب أحمر، و کان عثمانیّا و کانت عبد القیس تتشیّع فخالفها؛و هو جدّ جعفر بن زید،و کان خیّرا فاضلا مجتهدا عابدا.و قد روی صحار عن النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم حدیثین أو ثلاثة».
و قال أیضا فیه عند ذکره أنساب العرب:«و أمّا أنمار فمنهم عصر رهط الأشجّ العبدیّ،و منهم ظفر رهط صحار العبدیّ»و فی أسد الغابة:«صحار بن
ص:787
عیّاش و قیل:عبّاس و قیل:صحار بن صخر بن شراحیل بن منقذ بن حارثة من بنی- ظفر بن الدّیل بن عمرو بن ودیعة بن لکیز بن أفصی بن عبد القیس العبدیّ الدّیلیّ، روی عنه ابناه عبد الرّحمن و جعفر و منصور بن أبی منصور(إلی آخر ما قال)».
و فی الاستیعاب:«صحار العبدیّ و هو صحار بن صخر و یقال:صحار بن عبّاس بن شراحیل العبدیّ من عبد القیس یکنّی أبا عبد الرّحمن له صحبة و روایة،یعدّ فی أهل البصرة و کان بلیغا لسنا مطبوع البلاغة مشهورا بذلک(إلی آخر ما قال)».
و قال ابن الندیم فی الفهرست:«صحار العبدیّ و کان خارجیّا و هو صحار بن العبّاس أحد النّسّابین و الخطباء فی أیّام معاویة بن أبی سفیان و له مع دغفل أخبار، و کان صحار عثمانیّا من عبد القیس،روی عن النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم حدیثین أو ثلاثة و له من الکتب کتاب الأمثال».
و قال الطبری فی تاریخه فیما قال فی حوادث سنة ثلاث و عشرین تحت عنوان «فتح مکران»ما نصه:
«و کتب الحکم إلی عمر بالفتح و کتب بالأخماس مع صحار العبدیّ و استأمره فی الفیلة فقدم صحار علی عمر بالخبر و المغانم،فسأله عمر عن مکران و کان لا یأتیه أحد إلاّ ساءه عن الوجه الّذی یجیء منه،فقال:یا أمیر المؤمنین أرض سهلها جبل،و ماؤها و شل،و ثمرها دقل،و عدوّها بطل،و خیرها قلیل و شرّها طویل، و الکثیر بها قلیل و القلیل بها ضائع،و ما وراءها شرّ منها،فقال عمر:أ سجاع أنت أم مخبر؟-قال:لا،بل مخبر،قال:لا و اللّٰه لا یغزوها جیش لی ما أطعت،و کتب إلی الحکم بن عمرو و الی سهیل:أن لا یجوزنّ مکران أحد من جنودکما(إلی آخر ما قال)».و فی البیان و التبیین للجاحظ فی باب البلاغة(ص 94 من الطبعة الثانیة بمصر سنة 1351 ه ق):
«و شأن عبد القیس عجیب و ذلک أنّهم بعد محاربة إیاد تفرّقوا فرقتین ففرقة وقعت بعمان و شقّ عمان و فیهم خطباء العرب،و فرقة وقعت إلی البحرین و شقّ بحرین و هم من أشعر قبیلة فی العرب و لم یکونوا کذلک حین کانوا فی سرّة البادیة و فی
ص:788
معدن الفصاحة؛و هذا عجب،و من خطبائهم المشهورین صعصعة بن صوحان و زید بن صوحان و سیحان بن صوحان،و منهم صحار بن عیّاش و صحار من شیعة عثمان، و بنو صوحان من شیعة علیّ».
(ص 389)
الحضین بن المنذر الرقاشیّ
فی تقریب التهذیب:«حضین بضاد معجمة مصغّرا ابن المنذر بن الحارث الرّقاشیّ بتخفیف القاف و بالمعجمة أبو ساسان بمهملتین و هو لقب و کنیته أبو محمّد کان من أمراء علیّ بصفّین و هو ثقة من الثّانیة مات علی رأس المائة/م»و فی توضیح الاشتباه:«الحضین بالحاء المهملة المضمومة و الضّاد المعجمة کزبیر و قال فی الخلاصة:بالصّاد المهملة-و لعلّه تصحیف-ابن المنذر أبو ساسان الرّقاشیّ بفتح الرّاء المهملة نسبة الی رقاش کقطام اسم امرأة ینسبون إلیها،و هو اسم صاحب رایة علیّ علیه السّلام،و روی أنّه لم یعرف حقّ أمیر المؤمنین علیه السّلام إلاّ سبعة منهم أبو ساسان.
و فی تنقیح المقال بعد أن ذکر اسم الرّجل بالصّاد المهملة و خاض فی ترجمته قال ما نصه:«ثمّ لا یخفی علیک أنّا إنّما عنونّا الرّجل بالصّاد المهملة تبعا للشّیخ و غیره من أصحابنا و إلاّ فلا شکّ فی أنّ ابن المنذر المکنّی بأبی ساسان هو الحضین بالضّاد المعجمة و قد أثبته المؤلّفون فی السّیر بالضّاد و نقل عن حواشی صحیح البخاریّ أنّه لیس فی الرّواة حضین بالضّاد المعجمة إلاّ الحضین بن المنذر أبو ساسان الرّقاشیّ و یروی عن علیّ بن أبی طالب-کرّم اللّٰه وجهه و رضی عنه(انتهی)».
و فی المؤتلف و المختلف للآمدی(ص 120):«و منهم الحضین بالضّاد معجمة و هو الحضین بن المنذر أحد بنی عمرو بن شیبان بن ذهل قال أبو الیقظان:هو هذیل بن المنذر بن الحارث بن وعلة بن المجالد بن یثربیّ بن زبّان بن الحارث بن مالک بن شیبان بن ذهل أحد بنی رقاش شاعر فارس و هو القائل لابنه غیّاظ:
ص:789
و سمّیت غیّاظا و لست بغائظ عدوّا و لکنّ الصّدیق تغیظ
عدوّک مسرور و ذو الودّ بالّذی یری منک من غیظ علیک کظیظ
و له فی کتاب بنی ذهل بن ثعلبة مقطّعات حسان،و کانت معه رایة علیّ بن- أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-یوم صفّین،دفعها إلیه و هو ابن تسع عشرة سنة و فیه قال الشّاعر:
لمن رایة سوداء یخفق ظلّها إذا قیل:قدّمها حضین؛تقدّما
و یوردها للطّعن حتّی یزیرها حیاض المنایا تقطر الموت و الدّما»
و فی کتاب صفین لنصر بن مزاحم(ص 325):
«نصر-عن عمرو بن شمر قال:أقبل الحضین بن المنذر و هو یومئذ غلام یزحف برایته؛قال السّدّیّ:و کانت حمراء فأعجب علیّا زحفه و ثباته فقال:
لمن رایة حمراء یخفق ظلّها إذا قیل:قدّمها حضین؛تقدّما
فیدنو بها فی الصّفّ حتّی یدیرها حمام المنایا تقطر الموت و الدّما
تراه إذا ما کان یوم عظیمة أبی فیه إلاّ عزّة و تکرّما
جزی اللّٰه قوما صابروا فی لقائهم لدی البأس حرّا ما أعفّ و أکرما
و أحزم صبرا حین تدعی الی الوغی إذا کان أصوات الکماة تغمغما
ربیعة أعنی انّهم أهل نجدة و بأس إذا لاقوا خمیسا عرمرما
و قد صبرت عکّ و لخم و حمیر لمذحج حتّی لم یفارق دم دما
و نادت جذام یا لمذحج ویلکم جزی اللّٰه شرّا أیّنا کان أظلما
أما تتّقون اللّٰه فی حرماتکم و ما قرّب الرّحمن منّا و عظّما
أذقنا ابن حرب طعننا و ضرابنا بأسیافنا حتّی تولّی و أحجما
و فرّ ینادی الزّبرقان و ظالما و نادی کلاعا و الکریب و أنعما
و عمرا و سفیانا و جهما و مالکا و حوشب و الغاوی شریحا و أظلما
و کرز بن تیهان و عمرو بن جحدر و صبّاحا القینیّ یدعو و أسلما
نصر-عن عمر قال:حدّثنی الصّلت بن یزید بن أبی الصّلت التّیمیّ قال:
ص:790
سمعت أشیاخ الحیّ من بنی تیم اللّٰه بن ثعلبة یقولون:کانت رایة ربیعة کوفیّتها و بصریّتها مع خالد بن معمّر من أهل البصرة قال:و سمعتهم یقولون:انّ خالد بن المعمّر و سعید بن ثور السّدوسیّ اصطلحا أن یولیا رایة بکر بن وائل من أهل البصرة الحضین بن المنذر قالوا:و تنافسا فی الرّایة قالا:هذا فتی له حسب و نجعلها له حتّی نری من رأینا.
و قال ابن أبی الحدید فی شرح النهج فی شرح کلام لأمیر المؤمنین علیه السّلام أورده السّیّد الرّضی-رضی اللّٰه عنه-فی باب المختار من الخطب تحت عنوان:
«من کلام له علیه السّلام کان یقوله لأصحابه فی بعض أیّام صفّین»:
«معاشر المسلمین استشعروا الخشیة(الکلام)».(ج 1؛ص 495):
«قال نصر:و حدّثنا عمرو قال:حدّثنی یزید بن أبی الصّلت التّیمیّ قال:
سمعت أشیاخ الحیّ من بنی تیم بن ثعلبة یقولون؛کانت رایة ربیعة کلّها کوفیّتها و بصریّتها مع خالد بن معمّر السّدوسیّ من ربیعة البصرة ثمّ نافسه فی الرّایة شقیق ابن ثور من بکر بن وائل من أهل الکوفة فاصطلحا علی أن یولیا الرّایة لحضین بن المنذر الرّقاشیّ و هو من أهل البصرة أیضا و قالوا:هذا فتی له حسب نعطیه الرّایة إلی أن نری رأینا،و کان الحضین یومئذ شابّا حدث السّنّ،قال نصر:حدّثنا عمرو بن شمر قال:أقبل الحضین بن المنذر یومئذ و هو غلام یزحف برایة ربیعة و کانت حمراء فأعجب علیّا علیه السّلام زحفه و ثباته فقال:فذکر الأبیات السّابقة کلّها ثمّ قال:
قلت:هکذا روی نصر بن مزاحم،و سائر الرّواة رووا له علیه السّلام الأبیات السّتّة الاولی و رووا باقی الأبیات من قوله:«و قد صبرت عکّ»للحضین بن المنذر صاحب الرّایة».
و قال الطبری فی تاریخه فی حوادث سنة سبع و ثلاثین(ج 6؛ص 20):
«قال أبو مخنف:حدّثنی ابن أخی غیاث بن لقیط البکریّ:أنّ علیّا حیث انتهی إلی ربیعة تنادت ربیعة بینها فقالوا:ان أصیب علیّ فیکم و قد لجأ إلی رایتکم
ص:791
افتضحتم و قال لهم شقیق بن ثور:یا معشر ربیعة لا عذر لکم فی العرب ان وصل إلی علیّ فیکم و فیکم رجل حیّ،و ان منعتموه فمجد الحیاة اکتسبتموه؛فقاتلوا قتالا شدیدا حین جاءهم علیّ لم یکونوا قاتلوا مثله،ففی ذلک قال علیّ:
لمن رایة سوداء یخفق ظلّها إذا قیل:قدّمها حضین؛تقدّما
یقدّمها فی الموت حتّی یزیرها حیاض المنایا تقطر الموت و الدّما
أذقنا ابن حرب طعننا و ضرابنا بأسیافنا حتّی تولّی و أحجما
جزی اللّٰه قوما صابروا فی لقائهم لدی الموت قوما ما أعفّ و أکرما
و أطیب أخبارا و أکرم شیمة إذا کان أصوات الرّجال تغمغما
ربیعة أعنی انّهم أهل نجدة و بأس إذا لاقوا خمیسا عرمرما»
.
و قال ابن الأثیر فی کامل التواریخ فی أحداث سنة سبع و ثلاثین:
(ج 3 ص 118؛من الطّبعة الاولی) «فلمّا وصل[علیّ علیه السّلام]إلی ربیعة نادی بصوت عال کغیر المکترث لما فیه النّاس:لمن هذه الرّایات؟-قالوا:رایات ربیعة،قال:بل رایات عصم اللّٰه أهلها؛ فصبّرهم و ثبّت أقدامهم،و قال للحضین بن المنذر:یا فتی أ لا تدنی رایتک هذه ذراعا؟ قال:بلی و اللّٰه و عشرة أذرع،فأدناها حتّی قال:حسبک مکانک،و لمّا انتهی علیّ إلی ربیعة تنادوا بینهم:یا ربیعة ان أصیب فیکم أمیر المؤمنین و فیکم رجل حیّ افتضحتم فی العرب،فقاتلوا قتالا شدیدا ما قاتلوا مثله فلذلک قال علیّ:لمن رایة سوداء،.
(الأبیات السّتّة الّتی نقلناها عن تاریخ الطّبریّ،و قال فی آخر القصّة):
«الحضین بضمّ الحاء المهملة و فتح الضّاد المعجمة».
و فی الدیوان المنسوب الی أمیر المؤمنین علیه السّلام:
لنا الرّایة السّوداء یخفق ظلّها إذا قیل:قدّمها حضین؛تقدّما
فیوردها فی الصّفّ حتّی یزیرها حیاض المنایا تقطر الموت و الدّما
تراه إذا ما کان یوم کریهة أبی فیه إلاّ عزّة و تکرّما
و أجمل صبرا حین یدعی إلی الوغی إذا کان أصوات الرّجال تغمغما
ص:792
و قد صبرت عکّ و لخم و حمیر لمذحج حتّی أورثوها تندّما
و نادت جذام یا لمذحج ویحکم جزی اللّٰه شرّا أیّنا کان أظلما
أ ما تتّقون اللّٰه فی حرماتنا و ما قرّب الرّحمن منّا و عظّما
جزی اللّٰه قوما قاتلوا فی لقائهم لدی الموت قدما ما أعزّ و أکرما
ربیعة أعنی انّهم أهل نجدة و بأس إذا لاقوا خمیسا عرمرما
أذقنا ابن هند طعننا و ضرابنا و أسیافنا حتّی تولّی و أحجما
و ولّی ینادی زبرقان بن ظالم و ذا کلع یدعو کریبا و أنعما
و عمرا و نعمانا و بسرا و مالکا و حوشب و الدّاعی معاوی و أظلما
و کرز بن نبهان و ابنی محرّق و حرثا و قینیّا عبیدا و سلّما
.
و قال المیبدی فی شرح الدیوان(ص 416 من النّسخة المطبوعة):
«حضین بضمّ الحاء و فتح الضّاد أبو ساسان بن المنذر من قبیلة ربیعة».
(ص 407)
شریک بن الأعور الحارثی
فی تنقیح المقال:«شریک بن الأعور الحارثیّ الهمدانیّ من خواصّ أمیر المؤمنین علیه السّلام شهد معه الجمل و صفّین و کان ردءا لجاریة بن قدامة السّعدیّ فی محاربة ابن الحضرمیّ بالبصرة و لمعقل بن قیس الرّیاحیّ فی محاربة الخوارج بالکوفة و هو فی ثلاثة آلاف مقاتل من أهل البصرة أشخصه زیاد من البصرة معه لمّا قدم الکوفة فنزل دار هانئ بن عروة و فیها مسلم بن عقیل فمرض أو تمارض لیعوده ابن زیاد و قال لمسلم:انّه عائدی و انّی لمطاوله الحدیث فاخرج إلیه فأقتله و الآیة بینی و بینک أن أقول:اسقونی ماء فأجابه مسلم إلی ذلک و لم یفعل لأنّه حیل بینه و بین ذلک بقضاء اللّٰه؛قاله ابن شهرآشوب و لکنّه وصف شریکا بالهمدانیّ،و قال أبو الفرج فی المقاتل:شریک بن الأعور کان کریما علی ابن زیاد و کان شدید
ص:793
التّشیّع مرض و هو فی دار هانئ بن عروة فقال لمسلم:انّ هذا الفاجر عائدی فأقتله ثمّ اقعد فی القصر فلیس أحد یحول بینک و بینه و إذا أنا برئت من وجعی سرت إلی البصرة و کفیتک أمرها فلمّا لم یقتله مسلم قال له شریک:لو قتلته لقتلت فاسقا فاجرا کافرا غادرا(انتهی ملخّصا)و فی ذلک کلّه دلالة علی قوّة إیمانه و صلابة یقینه مضافا إلی تصریح أبی الفرج بشدّة تشیّعه و أدلّ منه علی ذلک ما جری بینه و بین معاویة عام- الصّلح و هو ما ذکره کثیر من أصحابنا منهم ابن شهرآشوب حیث روی عن أبان بن الأحمر أنّ شریک بن الأعور دخل علی معاویة فقال له:و اللّٰه انّک لشریک و لیس للّٰه شریک،و انّک لابن الأعور و البصیر خیر من الأعور،و انّک لدمیم و الجیّد خیر من الدّمیم؛فکیف سدت قومک؟!قال:انّک لمعاویة و ما معاویة إلاّ کلبة عوت و استعوت، و انّک لابن صخر؛و السّهل خیر من الصّخر،و انّک لابن حرب؛و السّلم خیر من الحرب،و انّک لابن أمیّة و ما أمیّة إلاّ أمّة صغّرت فاستصغرت،فکیف صرت أمیر المؤمنین؟!فغضب معاویة و خرج شریک و هو یقول:
أ یشتمنی معاویة بن صخر و سیفی صارم و معی لسانی
و حولی من ذوی یمن لیوث ضراغمة تهشّ إلی الطّعان
فلا تبسط علینا یا بن هند لسانک ان بلغت ذری الأمانی
و ان تک للشّقاء لنا أمیرا فانّا لا نقرّ علی الهوان
و ان تک من أمیّة فی ذراها فانّا فی ذری عبد المدان»
فخاض فی تذییل للتّرجمة فمن أراده فلیطلبه من هناک.
(ص 413)
حبة العرنی و میثم التمار
فی تقریب التهذیب:«حبة بفتح أوّله ثمّ موحّدة ثقیلة بن جوین بجیم مصغّرا العرنیّ بضمّ المهملة و فتح الرّاء بعدها نون أبو قدامة الکوفیّ صدوق له أغلاط
ص:794
و کان غالیا فی التّشیّع من الثّانیة و أخطأ من زعم أنّ له صحبة،مات سنة ستّ و قیل:تسع و سبعین/عس».و فی الطبقات لابن سعد(ج 6 من طبعة اروبا؛ ص 123):«حبّة بن جوین العرنیّ من بجیلة روی عن علیّ و عبد اللّٰه،و توفّی سنة ستّ و سبعین فی أوّل خلافة عبد الملک بن مروان و له أحادیث و هو ضعیف».
و فی الجرح و التعدیل:«حبّة العرنیّ و هو ابن جوین من بجیلة یکنّی أبا قدامة، روی عن علیّ و ابن مسعود،روی عنه سلمة بن کهیل و الحکم بن عتیبة و مسلم الأعور سمعت أبی یقول ذلک،حدّثنا عبد الرّحمن قال:قرئ علی العبّاس بن محمّد الدّوریّ عن یحیی بن معین أنّه قال:حبّة العرنیّ لیس بشیء».و فی الطبقات لابن الخیاط(ص 344):«حبّة بن الجوین بن علیّ بن نهم بن مالک بن غانم بن مالک بن هوازن بن عرینة بن یزید بن قیس و هو مالک بن عبقر بن أنمار بن أراش بن عمرو بن الغوث بن نبت بن مالک بن بجیلة بنت صعب بن سعد العشیرة هی امّهم نسبوا الیها،مات فی أوّل مقدم الحجّاج العراق»و فی الاشتقاق لابن درید عند ذکره قبائل بجیلة و رجالها(ص 518):«و من رجالهم:حبّة بن جوین بن علیّ بن نهم،کان من أصحاب علیّ بن أبی طالب-رضوان اللّٰه علیه-و شهد مشاهده».
و فی لسان المیزان فی المتفرّقات(ج 6؛ص 524):«حبّة بن جوین العرنیّ أبو قدامة الکوفیّ»و فی الخلاصة للخزرجی:«حبّة بفتح أوّله و الموحّدة بن جوین العرنیّ بضمّ المهملة الاولی أبو قدامة الکوفیّ عن علیّ،و عنه سلمة بن کهیل و الحکم بن عتیبة قال العجلیّ:ثقة،قال ابن سعد:مات سنة ستّ و سبعین».
و فی توضیح الاشتباه للساروی:«حبّة بفتح الحاء المهملة و تشدید الباء الموحّدة بن جوین بالجیم مصغّرا العرنیّ بضمّ العین المهملة و فتح الرّاء المهملة و بعدها نون،أبو قدامة بالقاف المضمومة الکوفیّ».
أقول:حبّة هذا من مشاهیر أصحاب أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام و تصدّی لترجمته علماء الفریقین إلاّ من فی قلبه مرض أعاذنا اللّٰه من عمی القلب.
ص:795
و أما میثم التمار قال ابن حجر فی الاصابة:«میثم التّمّار الأسدیّ..نزل الکوفة،و له بها ذرّیّة ذکره المؤیّد بن النّعمان الرّافضیّ فی مناقب علیّ رضی اللّٰه عنه،و قال:کان میثم التّمّار عبدا لامرأة من بنی أسد فاشتراه علیّ منها و أعتقه و قال له:ما اسمک؟ قال:سالم،قال:اخبرنی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم انّ اسمک الّذی سمّاک به أبواک فی العجم میثم قال:صدق اللّٰه و رسوله و أمیر المؤمنین و اللّٰه انّه لاسمی قال:فارجع الی اسمک الّذی سمّاک به رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و دع سالما فرجع میثم و اکتنی بأبی سالم فقال له علیّ ذات یوم:إنّک تؤخذ بعدی فتصلب و تطعن بحربة فإذا جاء الیوم الثّالث ابتدر منخراک و فوک دما فتخضب لحیتک و تصلب علی باب عمرو بن حریث عاشر عشرة، و أنت أقصرهم خشبة،و أقربهم من المطهرة،و امض حتّی أریک النّخلة الّتی تصلب علی جذعها،فأراه إیّاها،.و کان میثم یأتیها فیصلّی عندها و یقول:بورکت من نخلة لک خلقت،و لی غذیت،فلم یزل یتعاهدها حتّی قطعت،ثمّ کان یلقی عمرو بن حریث فیقول له:إنّی مجاورک فأحسن جواری فیقول له عمرو:أ ترید أن تشتری دار ابن مسعود أو دار ابن حکیم؟و هو لا یعلم ما یرید،ثمّ حجّ فی السّنة الّتی قتل فیها فدخل علی أمّ سلمة أمّ المؤمنین فقالت له:من أنت؟قال:أنا میثم فقالت:
و اللّٰه لربّما سمعت من رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یذکرک و یوصی بک علیّا،فسألها عن الحسین فقالت:هو فی حائط له فقال:أخبریه أنّی قد أحببت السّلام علیه فلم أجده،و نحن ملتقون عند ربّ العرش ان شاء اللّٰه تعالی،فدعت أمّ سلمة بطیب فطیّبت لحیته فقالت له:أما انّها ستخضب بدم،فقدم الکوفة فأخذه عبید اللّٰه بن زیاد،فأدخل علیه فقیل له:هذا کان آثر النّاس عند علیّ قال:و یحکم هذا الأعجمیّ؟!فقیل له:
نعم،فقال له:أین ربّک؟قال:بالمرصاد للظّلمة و أنت منهم،قال:إنّک علی أعجمیّتک لتبلغ الّذی ترید؟أخبرنی ما الّذی أخبرک صاحبک أنّی فاعل بک؟قال:أخبرنی أنّک تصلبنی عاشر عشرة،و أنا أقصرهم خشبة،و أقربهم من المطهرة،قال:لنخالفنّه
ص:796
قال:کیف تخالفه؟و اللّٰه ما أخبرنی إلاّ عن النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله عن جبرئیل عن اللّٰه،و لقد عرفت الموضع الّذی أصلب فیه،و أنّی أوّل خلق اللّٰه ألجم فی الإسلام،فحبسه و حبس معه المختار بن أبی عبید،فقال میثم للمختار:إنّک ستفلت و تخرج ثائرا بدم الحسین فتقتل هذا الّذی یرید أن یقتلک،فلمّا أراد عبید اللّٰه أن یقتل المختار وصل برید من یزید یأمره بتخلیة سبیله فخلاّه،و أمر بمیثم أن یصلب فلمّا رفع علی الخشبة عند باب عمرو بن حریث قال عمرو:قد کان و اللّٰه یقول لی:إنّی مجاورک،فجعل میثم یحدّث بفضائل بنی هاشم،فقیل لابن زیاد:قد فضحکم هذا العبد،قال:ألجموه فکان أوّل من ألجم فی الإسلام،فلمّا کان الیوم الثّالث من صلبه طعن بالحربة فکبّر، ثمّ انبعث فی آخر النّهار فمه و أنفه دما،و کان ذلک قبل مقدم الحسین العراق بعشرة أیّام».
و قال ابن أبی الحدید فی شرح النهج(ج 1،ص 210) و روی إبراهیم فی کتاب الغارات عن أحمد بن الحسن المیثمیّ قال:کان میثم التّمّار مولی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام عبدا لامرأة من بنی أسد فاشتراه علیّ علیه السّلام منها و أعتقه و قال له:ما اسمک؟فقال:سالم.فقال:إنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله أخبرنی أنّ اسمک الّذی سمّاک به أبوک فی العجم میثم،فقال:صدق اللّٰه و رسوله و صدقت یا أمیر المؤمنین فهو و اللّٰه اسمی.قال:فارجع إلی اسمک و دع سالما فنحن نکنّیک به فکنّاه أبا سالم.
قال:و قد کان أطلعه علیّ علیه السّلام علی علم کثیر و أسرار خفیّة من أسرار الوصیّة فکان میثم یحدّث ببعض ذلک فیشکّ فیه قوم من أهل الکوفة و ینسبون علیّا علیه السّلام فی ذلک إلی المخرفة و الإیهام و التّدلیس حتّی قال له یوما بمحضر من خلق کثیر من أصحابه و فیهم الشّاکّ و المخلص:یا میثم انّک تؤخذ بعدی و تصلب فإذا کان الیوم الثّانی ابتدر منخراک و فمک دما حتّی یخضب لحیتک فإذا کان الیوم الثّالث طعنت بحربة یقضی علیک فانتظر ذلک،و الموضع الّذی تصلب فیه علی باب دار عمرو بن حریث انّک لعاشر عشرة أنت أقصرهم خشبة و أقربهم من
ص:797
المطهرة یعنی الأرض و لارینّک النّخلة الّتی تصلب علی جذعها.ثمّ أراه إیّاها بعد ذلک بیومین.و کان میثم یأتیها فیصلّی عندها و یقول:بورکت من نخلة لک خلقت ولی نبتّ،فلم یزل یتعاهدها بعد قتل علیّ علیه السّلام حتّی قطعت فکان یرصد جذعها و یتعاهده و یتردّد الیه و یبصره،و کان یلقی عمرو بن حریث فیقول له:انّی مجاورک فأحسن جواری فلا یعلم عمرو ما یرید فیقول له:أ ترید أن تشتری دار ابن مسعود أم دار ابن حکیم؟ قال:و حجّ فی السّنة الّتی قتل فیها فدخل علی أمّ سلمة-رضی اللّٰه عنها- فقالت له:من أنت؟قال:عراقیّ.فاستنسبته فذکر لها أنّه مولی علیّ بن أبی طالب.
فقالت:أنت هیثم؟قال:بل أنا میثم.فقالت:سبحان اللّٰه،و اللّٰه لربّما سمعت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله یوصی بک علیّا فی جوف اللّیل.فسألها عن الحسین بن علیّ،فقالت:هو فی حائط له.قال:أخبریه أنّی قد أحببت السّلام علیه،و نحن ملتقون عند ربّ العالمین ان شاء اللّٰه و لا أقدر الیوم علی لقائه و أرید الرّجوع.فدعت بطیب فطیّبت لحیته، فقال لها:أما انّها ستخضب بدم.فقالت:من أنبأک هذا؟-قال:أنبأنی سیّدی.
فبکت أمّ سلمة و قالت له:انّه لیس بسیّدک وحدک،و هو سیّدی و سیّد المسلمین.
ثمّ ودّعته فقدم الکوفة فأخذ و أدخل علی عبید اللّٰه بن زیاد و قیل له:هذا کان من آثر النّاس عند أبی تراب.قال:و یحکم هذا الأعجمیّ؟قالوا:نعم.فقال له عبید اللّٰه:أین ربّک؟قال:بالمرصاد.قال:قد بلغنی اختصاص أبی تراب لک؟- قال:قد کان بعض ذلک؛فما ترید؟-قال:و انّه لیقال:انّه قد أخبرک بما سیلقاک؟ قال:نعم انّه أخبرنی.قال:ما الّذی أخبرک أنّی صانع بک؟-قال:أخبرنی أنّک تصلبنی عاشر عشرة و أنا أقصرهم خشبة و أقربهم من المطهرة.قال:لأخالفنّه.
قال:و یحک کیف تخالفه انّما أخبر عن رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و أخبر رسول اللّٰه عن جبرائیل و أخبر جبرائیل عن اللّٰه؛فکیف تخالف هؤلاء؟أما و اللّٰه لقد عرفت الموضع الّذی أصلب فیه أین هو من الکوفة،و انّی لأوّل خلق اللّٰه ألجم فی الإسلام بلجام
ص:798
کما یلجم الخیل.فحبسه و حبس معه المختار بن أبی عبید الثّقفیّ فقال میثم للمختار و هما فی حبس ابن زیاد:انّک تفلت و تخرج ثائرا بدم الحسین علیه السّلام فتقتل هذا الجبّار الّذی نحن فی حبسه و تطأ بقدمک هذا علی جبهته و خدّیه.
فلمّا دعا عبید اللّٰه بن زیاد بالمختار لیقتله طلع البرید بکتاب یزید بن معاویة الی عبید اللّٰه بن زیاد یأمره بتخلیة سبیله،و ذاک انّ أخته کانت تحت عبد اللّٰه بن عمرو بن الخطّاب فسألت بعلها أن یشفع فیه الی یزید فشفع فأمضی شفاعته و کتب بتخلیة سبیل المختار علی البرید فوافی البرید و قد أخرج لیضرب عنقه فأطلق.و أمّا میثم فأخرج بعده لیصلب و قال عبید اللّٰه:لأمضینّ حکم أبی تراب فیه.فلقیه رجل فقال له:
ما کان أغناک عن هذا یا میثم.فتبسّم و قال:لها خلقت و لی غذیت.فلمّا رفع علی الخشبة اجتمع النّاس حوله علی باب عمرو بن حریث فقال عمرو:لقد کان یقول لی:إنّی مجاورک.فکان یأمر جاریته کلّ عشیّة أن تکنس تحت خشبته و ترشّه و تجمر بالمجمر تحته،فجعل میثم یحدّث بفضائل بنی هاشم و مخازی بنی أمیّة و هو مصلوب علی الخشبة.فقیل لابن زیاد:قد فضحکم هذا العبد.فقال:ألجموه.
فألجم فکان أوّل خلق اللّٰه ألجم فی الإسلام.
فلمّا کان فی الیوم الثّانی فاضت منخراه و فمه دما فلمّا کان فی الیوم الثّالث طعن بحربة فمات و کان قتل میثم قبل قدوم الحسین علیه السّلام العراق بعشرة أیّام.
قال إبراهیم:و حدّثنی إبراهیم بن العبّاس النّهدیّ قال:حدّثنی[ابن]مبارک البجلیّ عن أبی بکر بن عیّاش قال:حدّثنی المجالد عن الشّعبیّ عن زیاد بن النّضر الحارثیّ قال:کنت عند زیاد و قد أتی برشید الهجریّ و کان من خواصّ أصحاب علیّ علیه السّلام فقال له زیاد:ما قال خلیلک لک انّا فاعلون بک؟-قال:تقطعون یدی و رجلی و تصلبوننی.فقال زیاد:أما و اللّٰه لأکذبنّ حدیثه خلّوا سبیله فلمّا أراد أن یخرج قال:ردّوه لا نجد شیئا أصلح ممّا قال لک صاحبک.انّک لا تزال تبغی لنا سوءا إن بقیت.اقطعوا یدیه و رجلیه فقطعوا یدیه و رجلیه و هو یتکلّم،فقال:
اصلبوه خنقا فی عنقه.فقال رشید:قد بقی لی عندکم شیء ما أراکم فعلتموه.فقال
ص:799
زیاد:اقطعوا لسانه.فلمّا أخرجوا لسانه لیقطع قال:نفّسوا عنّی أتکلّم کلمة واحدة.
فنفّسوا عنه فقال:هذا و اللّٰه تصدیق خبر أمیر المؤمنین،أخبرنی بقطع لسانی.فقطعوا لسانه و صلبوه.
(ص 414)
حول حدیث فضل مسجد الکوفة
قال العلامة المجلسی(رحمه الله)فی مزار البحار(و هو المجلّد الثّانی و العشرون) فی باب فضل الکوفة و مسجدها الأعظم و أعماله(ص 87-88):
«قال مؤلف المزار الکبیر:أخبرنی السّیّد الأجلّ عبد الحمید بن التّقیّ عن عبد اللّٰه بن اسامة الحسینیّ فی ذی القعدة من سنة ثمانین و خمسمائة قراءة علیه بحلّة الجامعین قال:أخبرنا الشّیخ أبو الفرج أحمد القرشیّ عن أبی الغنائم محمّد بن علیّ الحسن[کذا]العلویّ عن أبی تمّام عبد اللّٰه بن أحمد الأنصاریّ عن عبید اللّٰه بن کثیر العامریّ عن محمّد بن إسماعیل الأحمسیّ عن محمّد بن فضیل الضّبّیّ عن محمّد بن سوقة عن إبراهیم النّخعیّ عن علقمة بن الأسود عن عبد اللّٰه بن مسعود قال قال رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:یا بن مسعود لما اسری بی الی السّماء الدّنیا أریت مسجد کوفان فقلت:یا جبرئیل ما هذا؟-قال:مسجد مبارک کثیر الخیر و البرکة اختاره اللّٰه لأهله و هو یشفع لهم یوم القیامة.(و ذکر الحدیث بطوله فی مسجد الکوفة).
و بالإسناد عن علیّ بن عبد الرّحمن بن أبی السّریّ،عن محمّد بن عبد اللّٰه الحضرمیّ،عن العلاء بن سعید الکندیّ،عن طلحة بن عیسی،عن الفضل بن میمون البجلیّ،عن القاسم بن الولید الهمدانیّ،عن حبّة العرنیّ و میثم الکنانیّ قالا:
أتی رجل علیّا علیه السّلام فقال:یا أمیر المؤمنین انّی تزوّدت زادا(فنقل الحدیث إلی قوله:و لو علم النّاس ما فیه من الفضل لأتوه؛فقال:)حدّثنا محمّد بن الحسین النّخّاس قال:و لو حبوا.کتاب الغارات عن حبة و میثم مثله».
ص:800
(و فی النّسخة المطبوعة فی تبریز بعد قوله علیه السّلام:«و لو حبوا»ما نصّه:«کتاب الغارات؛ رفعه عن حبّة و میثم مثله»(انظر ص 190)و فی طبعة أمین الضّرب(ج 22؛ص 88)بعد قوله علیه السّلام:«و لو حبوا»:«کتاب الغارات»و اکتفی به و أسقط عبارة«عن حبّة و میثم مثله»و طبعة تبریز صحیحة و ذلک لأنّ العبارة مضافا إلی أنّ سیاق الکلام یقتضیها موجودة فی النّسخ المخطوطة المصحّحة؛فراجع ان شئت).
و قال المحدث النوری(رحمه الله)فی مستدرک الوسائل فی باب استحباب اختیار الاقامة فی مسجد الکوفة(ج 1؛ص 235):
«إبراهیم بن محمّد الثّقفیّ فی کتاب الغارات عن حبّة العرنیّ و میثم التّمار (الحدیث إلی قوله و لو حبوا)ثم قال:الشیخ محمد بن المشهدی فی المزار باسناده المتقدم عن علیّ بن عبد الرّحمن عن محمّد بن عبد اللّٰه الحضرمیّ عن العلاء بن سعید الکندیّ عن طلحة بن عیسی عن الفضل بن میمون البجلیّ عن القاسم بن الولید الهمدانیّ عن حبّة العرنیّ و میثم الکنانیّ و ذکرا مثله بأدنی تغییر،و فیه بعد قوله:عصا موسی:«و خاتم سلیمان»،و بعد قوله:عین من لبن:«انبثّت من ضغث تذهب».و قال فی الهامش:«لعلّ فی قوله:یزهرن»تصحیفا و الصّواب:یظهرن».
و نقله المجلسی(رحمه الله)أیضا فی المجلد الثامن عشر من البحار فی کتاب الصّلاة فی باب فضل المساجد(ص 130؛س 19)قائلا بعده:
«بیان-فیما سواه أی من المساجد المبارکة کمسجد الأقصی و مسجد السّهلة فلا ینافی الألف،أو الاختلاف باعتبار اختلاف الصّلوات و المصلّین،و لعلّ التّخصیص بالألف لکونهم من أعاظم الأنبیاء و الأوصیاء،أوهم الأوصیاء الّذین صلّوا فیه ظاهرا بحیث اطّلع علیه النّاس و شاهدوهم،و أمّا سائرهم فصلّوا فیه کما صلّی فیه نبیّنا صلّی اللّٰه علیه و آله و علیهم،و لعل المراد بکون عصا موسی(ع) فیه کونها مدفونة فیه فی الأزمان السّالفة حتّی وصل إلی أئمّتنا علیهم السّلام لئلاّ ینافی الأخبار الّتی مضت فی کتاب الإمامة أنّها عندهم علیهم السّلام مع سائر آثار الأنبیاء، و یحتمل أن تکون مودعة هناک و هی تحت أیدیهم کلّما أرادوا أخذوها،و أما
ص:801
شجرة یقطین فیمکن أن یکون هناک منبتها إذ یظهر من بعض الأخبار أنّه خرج من الفرات،و تسییر جبل الأهواز لم أره فی غیر هذا الخبر.قوله(ع):و یحشر منه أی من جنبه یعنی الغریّ کما صرّح به فی غیره،و الظّاهر أنّ الأعین یظهرن فی زمن القائم-عجّل اللّٰه فرجه-و کون جانبه الأیسر مکرا؛لأنّ فیه کانت منازل الخلفاء و الظّلمة کما قال الصّدوق(رحمه الله)فی الفقیه یعنی منازل الشّیاطین و قال فی النهایة:الحبو أن یمشی علی یدیه و رکبتیه أو استه».
أقول:مفاد الحدیث مشهور معروف بین حملة الأخبار و نقلة الآثار عن الأئمّة الاطهار علیهم السّلام،فلنشر إلی بعض موارده فمنها ما نقله الکلینی-(رضی الله عنه)- فی کتاب الکافی فی باب فضل المسجد الأعظم بالکوفة و فضل الصّلاة فیه بقوله (ج 3 مرآة العقول؛ص 183):
«عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد عن أبی یوسف یعقوب بن عبد اللّٰه من ولد أبی فاطمة عن إسماعیل بن زید مولی عبد اللّٰه بن یحیی الکاهلیّ عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:جاء رجل إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو فی مسجد الکوفة فقال:السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّٰه و برکاته؛فردّ علیه،فقال:جعلت فداک إنّی أردت المسجد الأقصی فأردت أن اسلّم علیک و اودّعک فقال له:و أیّ شیء أردت بذلک؟فقال:
الفضل جعلت فداک،قال:فبع راحلتک و کل زادک و صلّ فی هذا المسجد فانّ الصّلاة المکتوبة فیه حجّة مبرورة و النّافلة عمرة مبرورة،و البرکة فیه علی اثنی عشر میلا یمینه یمن و یساره مکر،و فی وسطه عین من دهن و عین من لبن و عین من ماء شراب للمؤمنین،و عین من ماء طهور للمؤمنین،منه سارت سفینة نوح و کان فیه نسر و یغوث و یعوق،و صلّی فیه سبعون نبیّا و سبعون وصیّا أنا أحدهم و قال بیده فی صدره،ما دعا فیه مکروب بمسألة فی حاجة من الحوائج الاّ أجابه اللّٰه و فرّج عنه کربته».
فقال المجلسی(رحمه الله)فی شرحه:«قوله(ع):و یساره مکر،.لعلّه کان فی میسرته بیوت الخلفاء الجائرین و غیرهم من الظّالمین و قیل:المراد به البصرة
ص:802
و لا یخفی بعده.قوله(ع):فی وسطه عین. أی مکنون و یظهر فی زمن القائم علیه السّلام؛أو المراد سیکون،و یحتمل أن یکون أجساما لطیفة تنتفع بها المؤمنون فی أجسادهم المثالیّة و لا تظهر لحسّنا.قوله(ع):و کان فیه نسر؛.یدلّ علی أنّ هذه الأصنام کانت فی زمن نوح علیه السّلام کما ذکره المفسّرون و ذکروا أنّه لمّا کان زمن الطّوفان طمّها الطّوفان فلم تزل مدفونة حتّی أخرجها الشّیطان لمشرکی العرب و الغرض من ذکر ذلک بیان قدم المسجد إذ لا یصیر کونها فیه علّة لشرفه و لعلّ التّخصیص بالسّبعین ذکر لأعاظمهم أو لمن صلّی فیه ظاهرا بحیث اطّلع علیه النّاس».
و قال أبو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه القمی-رضوان اللّٰه علیه- فی کتاب کامل الزیارات فی الباب الثامن فی فضل الصلاة فی مسجد الکوفة (ص 32 من النّسخة المطبوعة):«حدّثنی أبی-رحمه اللّٰه-عن سعد بن عبد اللّٰه عن أحمد بن محمّد بن عیسی قال:حدّثنی أبو یوسف یعقوب بن عبد اللّٰه من ولد أبی فاطمة (إلی آخر الحدیث المذکور عن الکافی سندا و متنا)»و نقلا أیضا أحادیث أخر تفید هذا المعنی.و قال الصدوق(رحمه الله)فی من لا یحضره الفقیه:فی باب فضل المساجد:
«و قال أبو بصیر:سمعت أبا عبد اللّٰه علیه السّلام یقول:نعم المسجد مسجد الکوفة صلّی فیه ألف نبیّ و ألف وصیّ،و منه فار التّنوّر و فیه مخرت السّفینة،میمنته رضوان اللّٰه، و وسطه روضة من ریاض الجنّة،و میسرته مکر.یعنی منازل الشّیاطین».
و قال فی ثواب الأعمال فی باب ثواب الصلاة فی مسجد الکوفة:«حدّثنی محمّد بن الحسن-رضی اللّٰه عنه-قال:حدّثنی أحمد بن إدریس عن محمّد بن أحمد عن أبی عبد اللّٰه الرّازیّ عن الحسن بن علیّ بن أبی حمزة عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:سمعته یقول:نعم المسجد(إلی قوله مکر)ثمّ قال:فقلت لأبی:ما المعنی بقوله:
مکر؟-قال:یعنی منازل الشّیطان».
و قال المحدث النوری(رحمه الله)فی مستدرک الوسائل فی باب تأکّد استحباب قصد المسجد الأعظم بالکوفة(ج 1؛ص 234):«جامع الأخبار:عن أبی بصیر
ص:803
عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:سمعته یقول:نعم المسجد؛.الحدیث نحو ما مرّ عن من لا یحضره- الفقیه و ثواب الأعمال فقال:قلت:بأبی أنت ما معنی ما تقول:مکر؟-قال:یعنی منازل السّلطان».
ثم ان المجلسی(رحمه الله)فی مجلد صلاة البحار و مجلد المزار منه و المحدث النوری(رحمه الله)فی المستدرک فی أبواب أحکام المساجد قد نقلا أحادیث فی هذا المعنی عن العیّاشیّ و الکشّیّ و جامع الأخبار و أمالی المفید و عیون الاخبار و المزار الکبیر و غیرها من الکتب المعتبرة فراجع أن شئت.
تکملة-قال القزوینی فی آثار البلاد عند ذکره الکوفة(ص 250 من طبعة بیروت):
«و لمسجدها فضائل کثیرة منهاما روی حبّة العرنیّ قال:
کنت جالسا عند علیّ فجاءه رجل فقال:هذا زادی و هذه راحلتی أرید زیارة بیت المقدس فقال له:کل زادک و بع راحلتک و علیک بهذا المسجد؛یرید مسجد الکوفة،ففی زاویته فار التّنوّر،و عند الأسطوانة الخامسة صلّی إبراهیم،و فیه عصا موسی،و شجرة الیقطین،و مصلّی نوح علیه السّلام و وسطه علی روضة من ریاض الجنّة،و فیه ثلاث أعین من الجنّة،لو علم النّاس ما فیه من الفضل لأتوه حبوا».
أقول:و ذکر بعده فضل مسجد السّهلة نقلا عن أبی حمزة الثّمالیّ عن أبی عبد اللّٰه جعفر الصّادق علیه السّلام فمن أراده فلیراجع الکتاب.
(ص 420)
تحقیق حول أشعار الولید بن عقبة لأخیه عمارة
لمّا کان غرض المصنّف-رضوان اللّٰه علیه-متعلّقا فی نقل أشعار الولید بالإشارة إلی تحریضه علی القیام بطلب دم عثمان اکتفی بالأبیات الثّلاثة و إلاّ لکان یلزم علیه أن یذکر البیت الرّابع أیضا و هو:
ص:804
ألا انّ خیر النّاس بعد ثلاثة قتیل التّجیبیّ الّذی جاء من مصر
و ذلک أنّ ابن أبی الحدید قال ضمن نقل القصّة هنا من شرح النّهج ما نصّه:
«و روی أبو جعفر الطّبریّ قال:کان عمارة مقیما بالکوفة بعد قتل عثمان لم یهجه علیّ علیه السّلام و لم یذعره،و کان یکتب إلی معاویة بالأخبار سرّا؛و من شعر الولید لأخیه عمارة یحرّضه(فبعد أن نقل الأبیات الأربعة المذکورة قال:)قال:
فأجابه الفضل بن العبّاس بن عبد المطّلب:
أ تطلب ثأرا لست منه و لا له و ما لابن ذکوان الصّفوریّ و الوتر
کما افتخرت بنت الحمار بأمّها و تنسی أباها إذ تسامی أولو الفخر
ألا انّ خیر النّاس بعد نبیّهم وصیّ النّبیّ المصطفی عند ذی الذّکر
و أوّل من صلّی و صنو نبیّه و أوّل من أردی الغواة لدی بدر
أمّا معنی قوله:«و ما لابن ذکوان الصّفوریّ»فانّ الولید هو ابن عقبة بن أبی معیط بن أبی عمرو و اسمه ذکوان بن أمیّة بن عبد شمس،و قد ذکر جماعة من النّسّابین أنّ ذکوان کان مولی لامیّة بن عبد شمس فتبنّاه و کنّاه أبا عمرو،فبنوه موال و لیسو من بنی أمیّة لصلبه،و الصّفوریّ منسوب إلی صفوریة قریة من قری الرّوم.قال إبراهیم بن هلال الثقفی:فعند ذلک(القصّة)».
أقول:نقل الطّبریّ الأبیات بعد ذکر قتل عثمان بن عفّان تحت عنوان «ذکر ما رثی به من الأشعار»و هناک بعد قوله«و أوّل من صلّی(إلی آخره)» هذان البیتان:
فلو رأت الأنصار ظلم ابن عمّکم لکانوا له من ظلمه حاضری النّصر
کفی ذاک عیبا أن یشیروا بقتله و أن یسلموه للأحابیش من مصر
و نقل ابن الأثیر الأبیات فی الکامل بعد ذکر«مقتل عثمان»کما نقله الطّبریّ ثمّ قال:«قوله:«و أین ابن ذکوان»فانّ الولید بن عقبة بن أبی معیط ابن أبی عمرو و اسمه ذکوان ابن أمیّة بن عبد شمس و یذکر جماعة من النّسّابین أنّ ذکوان مولی لامیّة فتبنّاه و کنّاه أبا عمرو و یعنی أنّک مولی و لست من بنی أمیّة
ص:805
حتّی تکون ممّن یطلب بثأر عثمان»(فبین ما نقله ابن أبی الحدید و ما نقله الطّبریّ و ابن الأثیر اختلاف فی العدد و التّرتیب و الألفاظ).
و لیعلم أیضا أنّ الصّحیح ما نقلناه فی البیت الرّابع من أبیات الولید«قتیل التّجیبیّ»لا:«قتیل التّجوبیّ»و ذلک لما صرّح به ابن منظور فی لسان العرب بقوله:
«و تجوب قبیلة من حمیر حلفاء لمراد منهم ابن ملجم لعنه اللّٰه؛قال الکمیت:
ألا انّ خیر النّاس بعد ثلاثة قتیل التّجوبیّ الّذی جاء من مصر
هذا قول الجوهریّ قال ابن برّی (1):البیت للولید بن عقبة و لیس للکمیت کما ذکر و صواب إنشاده:قتیل التّجیبیّ الّذی جاء من مصر؛و إنّما غلّطه فی ذلک أنّه ظنّ أنّ الثّلاثة أبو بکر و عمر و عثمان-رضوان اللّٰه علیهم-فظنّ أنّه فی علیّ -رضی اللّٰه عنه-فقال:«التّجوبیّ»بالواو و إنّما الثّلاثة سیّدنا رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم -و أبو بکر و عمر-رضی اللّٰه عنهما-لأنّ الولید رثی بهذا الشّعر عثمان بن عفّان -رضی اللّٰه عنه-و قاتله کنانة بن بشر التّجیبیّ،و أمّا قاتل علیّ-رضی اللّٰه عنه- فهو التّجوبیّ و رأیت فی حاشیة ما مثاله:أنشد أبو عبید البکریّ-رحمه اللّٰه-فی کتابه فصل المقال فی شرح کتاب الأمثال:هذا البیت الّذی هو: «ألا انّ خیر النّاس بعد
ثلاثة»
لنائلة بنت الفرافصة بن الأحوص الکلبیّة زوج عثمان-رضی اللّٰه عنه- ترثیه و بعده:
و ما لی لا أبکی و تبکی قرابتی و قد حجبت عنّا فضول أبی عمرو»
و صرح المسعودی أیضا فی مروج الذهب بأنّ البیتین لنائلة زوجة عثمان و نصّ عبارته فیه بعد ذکر مقتل عثمان:«و فی مقتله تقول زوجته نائلة بنت الفرافصة:
«ألا انّ خیر النّاس(إلی آخر البیتین)إلاّ أنّه نقل مکان:«حجبت»:و قد غیّبوا» و أبو عمرو أشهر کنیتی عثمان کما قال ابن عبد البرّ فی الاستیعاب فی ترجمته:«یکنّی أبا عبد اللّٰه و أبا عمرو کنیتان مشهورتان له،و أبو عمرو أشهرهما».
أقول:إنّما أطنبنا الکلام هنا لکثیر فائدته و عظیم عائدته.
ص:806
أمّا قوله:«بذحل و لا وتر»ففی الصحاح:«الوتر بالکسر الفرد،و الوتر بالفتح الذّحل،هذه لغة أهل العالیة و أمّا أهل الحجاز فبالضّدّ منهم و أما تمیم فبالکسر فیهما (إلی أن قال)و الموتور الّذی قتل له قتیل فلم یدرک بدمه تقول منه:وتره یتره وترا وترة» و فی مجمع البحرین:«الوتر بالکسر الفرد،و بالفتح الذّحل أعنی الثّار (إلی أن قال)و الأوتار جمع وتر بالکسر و هی الجنایة و منه طلبوا الأوتار،وفی حدیث علیّ علیه السّلام:و أدرکت أوتار ما طلبوا،.و الوتیرة طلب الثّار،و الموتور الّذی قتل له قتیل فلم یدرک بدمه و منه الحدیث:أنا الموتور. أی صاحب الوتر الطّالب بالثّار» و فی النهایة فی«و ت ر»:«الوتر الجنایة الّتی یجنیها الرّجل علی غیره من قتل أو نهب أو سبی،(إلی أن قال)و منه حدیث محمّد بن مسلمة:أنا الموتور الثّائر.أی صاحب الوتر الطّالب بالثّار،و الموتور المفعول إلی أن قال)و منه حدیث (علیّ یصف أبا بکر:فأدرکت أوتار ما طلبوا.(إلی آخر ما قال)».
و أمّا قوله:«مخیّمة بین الخورنق و القصر».
ففی کتاب معجم البلدان لیاقوت الحموی:«الخورنق بفتح أوّله و ثانیه و راء ساکنة و نون مفتوحة و آخره قاف؛قرأت فی کتاب النّوّادر الممتّعة لأبی الفتح ابن جنّیّ:أخبرنا أبو صالح السّلیل بن أحمد عن أبی عبد اللّٰه محمّد بن العبّاس الیزیدیّ قال:قال الأصمعیّ:سألت الخلیل بن أحمد عن الخورنق فقال:ینبغی أن یکون مشتقّا من الخرنق الصّغیر من الأرانب قال الأصمعیّ:و لم یصنع شیئا إنّما هو من الخورنقاه بضمّ الخاء و سکون الواو و فتح الرّاء و سکون النّون و القاف یعنی موضع الأکل و الشّرب بالفارسیّة فعرّبته العرب فقالت:الخورنق ردّته إلی وزن السّفرجل،قال ابن جنّیّ:و لم یؤت الخلیل من قبل الصّنعة لأنّه أجاب علی أنّ الخورنق کلمة عربیّة و لو کان عربیّا لوجب أن تکون الواو فیه زائدة کما ذکر لأنّ الواو لا تجیء أصلا فی ذوات الخمسة علی هذا الحدّ فجری مجری الواو کذلک و إنّما أتی من قبل السّماع،و لو تحقّق ما تحقّقه الأصمعیّ لما صرف الکلمة أنّی؟ و سیبویه احدی حسناته(إلی أن قال بعد ذکر موضعین بهذا الاسم):
ص:807
أما الخورنق الّذی ذکرته العرب فی أشعارها و ضربت به الأمثال فی أخبارها فلیس بأحد هذین إنّما هو موضع بالکوفة...و الّذی علیه أهل الأثر و الأخبار أنّ الخورنق قصر کان بظهر الحیرة و قد اختلفوا فی بإنیة(إلی آخر ما قال)».
و أمّا القصر ففی معجم البلدان أیضا:
«المراد بالقصر البناء المشیّد العالی المشرف مشتقّ[من القصر بمعنی]الحبس و المنع(إلی أن قال)و قصر أبی الخصیب بظاهر الکوفة قریب من السّدیر بینه و بین السّدیر دیارات الأساقف و هو أحد المتنزّهات یشرف علی النّجف(إلی أن قال) و فی قصر أبی الخصیب یقول بعضهم:
یا دار غیّر رسمها مرّ الشّمال مع الجنوب
بین الخورنق و السّدیر فبطن قصر أبی الخصیب
فالدّیر فالنّجف الأشمّ جبال أرباب الصّلیب»
و أبو عمرو کما مرّ عن الاستیعاب أشهر کنیتی عثمان بن عفّان فتبیّن أنّ الولید بن- عقبة یعاتب أخاه عمارة لسکونه و قعوده و عدم قیامه بطلب ثأر عثمان الخلیفة المقتول فیکون معنی الأشعار هکذا:
انّ أخی عمارة لیس ممّن یطلب بدم عثمان و الحال أنّه مقیم بالکوفة الّتی بین الخورنق و القصر بین قتلة عثمان فارغا باله فکأنّه لا یدری أنّ الخلیفة قد قتل فمحصّل الأبیات أنّه یعیّر أخاه و یحرّضه علی لحوقه بمعاویة و القیام معه بطلب دمه فهو نظیر قول لیلی بنت طریف الثّعلبیّة فی أبیات لها:
أیا شجر الخابور مالک مورقا کأنّک لم تجزع علی ابن طریف
أقول:قد مرّ فی ص 806 أنّ بعض هذه الأبیات ممّا رثت به نائلة بنت الفرافصة عثمان زوجها.
ص:808
(ص 425)
حجر بن عدی الکندی
قال ابن سعد فی الطبقات فی الطّبقة الاولی من أهل الکوفة ممّن روی عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام(ج 6 ص 151 طبعة اروبا،و ج 6،ص 217 من طبعة بیروت):
«حجر بن عدیّ بن جبلة بن عدیّ بن ربیعة بن معاویة الأکرمین بن الحارث ابن معاویة بن الحارث بن معاویة بن ثور بن مرتّع بن کندیّ،و هو حجر الخیر و أبوه عدیّ الأدبر طعن مولّیا فسمّی الأدبر،و کان حجر بن عدیّ جاهلیّا اسلامیّا قال:و ذکر بعض رواة العلم أنّه وفد الی النّبیّ(ص)مع أخیه هانئ بن عدیّ، و شهد حجر القادسیّة،و هو الّذی افتتح مرج عذری و کان فی ألفین و خمسمائة من العطاء،و کان من أصحاب علیّ بن أبی طالب،و شهد معه الجمل و صفّین،فلمّا قدم زیاد بن أبی سفیان والیا علی الکوفة دعا بحجر بن عدیّ فقال:تعلم أنّی أعرفک، و قد کنت أنا و إیّاک علی ما قد علمت؛یعنی من حبّ علیّ بن أبی طالب،و أنّه قد جاء غیر ذلک و انّی أنشدک اللّٰه أن تقطر لی من دمک قطرة فأستفرغه کلّه أملک علیک لسانک و لیسعک منزلک،و هذا سریری فهو مجلسک و حوائجک مقضیّة لدیّ فاکفنی نفسک فانّی أعرف عجلتک فأنشدک اللّٰه یا أبا عبد الرّحمن فی نفسک،و إیّاک و هذه السّفلة هؤلاء أن یستزلّوک عن رأیک فانّک لوهنت علیّ أو استخففت بحقّک لم أخصّک بهذا من نفسی.فقال حجر:قد فهمت ثمّ انصرف إلی منزله فأتاه إخوانه من الشّیعة فقالوا:
ما قال لک الأمیر؟قال:قال لی:کذا و کذا.قالوا:ما نصح لک،فأقام و فیه بعض الاعتراض،و کانت الشّیعة یختلفون إلیه و یقولون:إنّک شیخنا و أحقّ النّاس بإنکار هذا الأمر،و کان إذا جاء إلی المسجد مشوا معه،فأرسل إلیه عمرو بن حریث و هو یومئذ خلیفة زیاد علی الکوفة و زیاد بالبصرة:أبا عبد الرّحمن ما هذه الجماعة و قد
ص:809
أعطیت الأمیر من نفسک ما قد علمت؟فقال للرّسول:تنکرون ما أنتم فیه؟!إلیک؛وراءک أوسع لک.
فکتب عمرو بن حریث بذلک إلی زیاد و کتب إلیه:إن کانت لک حاجة بالکوفة فالعجل،فأغذّ زیاد السّیر حتّی قدم الکوفة،فأرسل إلی عدیّ بن حاتم و جریر بن عبد اللّٰه البجلیّ،و خالد بن عرفطة العذریّ حلیف بنی زهرة،و إلی عدّة من أشراف أهل الکوفة فأرسلهم إلی حجر بن عدیّ لیعذر إلیه و ینهاه عن هذه الجماعة و أن یکفّ لسانه عمّا یتکلّم به،فأتوه فلم یجبهم إلی شیء و لم یکلّم أحدا منهم، و جعل یقول:یا غلام اعلف البکر.قال:و بکر فی ناحیة الدّار فقال له عدیّ بن حاتم:
أ مجنون أنت؟أکلّمک بما أکلّمک به و أنت تقول:یا غلام اعلف البکر؟.فقال عدیّ لأصحابه:ما کنت أظنّ هذا البائس بلغ به الضّعف کلّ ما أری،فنهض القوم عنه و أتوا زیادا فأخبروه ببعض و خزنوا بعضا و حسّنوا أمره،و سألوا زیادا الرّفق به، فقال:لست إذا لابی سفیان،فأرسل إلیه الشّرط و البخاریّة فقاتلهم بمن معه ثمّ انفضّوا عنه و أتی به زیاد و بأصحابه فقال له:ویلک مالک؟فقال:إنّی علی بیعتی لمعاویة لا أقیلها و لا أستقیلها،فجمع زیاد سبعین من وجوه أهل الکوفة فقال:اکتبوا شهادتکم علی حجر و أصحابه؛ففعلوا.ثمّ وفّدهم علی معاویة و بعث بحجر و أصحابه إلیه، و بلغ عائشة الخبر فبعثت عبد الرّحمن بن الحارث بن هشام المخزومیّ إلی معاویة تسأله أن یخلّی سبیلهم،فقال عبد الرّحمن بن عثمان الثّقفیّ:یا أمیر المؤمنین جدادها جدادها لا تعنّ بعد العام أبرا.فقال معاویة:لا أحبّ أن أراهم و لکن اعرضوا علیّ کتاب زیاد فقرئ علیه الکتاب و جاء الشّهود فشهدوا،فقال معاویة بن أبی سفیان:
أخرجوهم إلی عذری فاقتلوهم هنالک،قال:فحملوا إلیها،فقال حجر:ما هذه القریة؟قالوا:عذراء،قال:الحمد للّٰه،أما و اللّٰه إنّی لأوّل مسلم نبّح کلابها فی سبیل اللّٰه ثمّ أتی بی الیوم إلیها مصفودا،و دفع کلّ رجل منهم إلی رجل من أهل الشّام لیقتله،و دفع حجر إلی رجل من حمیر فقدّمه لیقتله فقال:یا هؤلاء دعونی أصلّی رکعتین،فترکوه فتوضّأ و صلّی رکعتین فطوّل فیهما،فقیل له:طوّلت؛أ جزعت؟
ص:810
فانصرف فقال:ما توضّأت قطّ الاّ صلّیت؛و ما صلّیت صلاة قطّ أخفّ من هذه،و لئن جزعت لقد رأیت سیفا مشهورا و کفنا منشورا،و قبرا محفورا،و کانت عشائرهم جاءوا بالأکفان و حفروا لهم القبور،و یقال:بل معاویة الّذی حفر لهم القبور و بعث إلیهم بالأکفان و قال حجر:اللّٰهمّ انّا نستعدیک علی أمّتنا فانّ أهل العراق شهدوا علینا؛و انّ أهل الشّام قتلونا،قال:و قیل لحجر:مدّ عنقک فقال:إنّ ذاک لدم،ما کنت لاعین علیه فقدّم فضربت عنقه،و کان معاویة قد بعث رجلا من بنی سلامان بن سعد یقال له:هدبة بن فیّاض؛فقتلهم،و کان أعور فنظر إلیه رجل منهم من خثعم فقال:إن صدقت الطّیر قتل نصفنا و نجا نصفنا،قال:فلمّا قتل سبعة أردف معاویة برسول بعافیتهم جمیعا فقتل سبعة و نجا ستّة أو قتل ستّة و نجا سبعة قال:و کانوا ثلاثة عشر رجلا و قدم عبد الرّحمن بن الحارث بن هشام علی معاویة برسالة عائشة و قد قتلوا فقال:یا أمیر المؤمنین أین عزب عنک حلم أبی سفیان؟فقال:غیبة مثلک عنّی من قومی، و قد کانت هند بنت زید بن مخرّبة الأنصاریّة،و کانت شیعیّة قالت حین سیّر بحجر إلی معاویة:
ترفّع أیّها القمر المنیر ترفّع هل تری حجرا یسیر
یسیر الی معاویة بن حرب لیقتله کما زعم الخبیر
تجبّرت الجبابر بعد حجر و طاب لها الخورنق و السّدیر
و أصبحت البلاد له محولا کأن لم یحیها یوما مطیر
ألا یا حجر حجر بنی عدیّ تلقّتک السّلامة و السّرور
أخاف علیک ما أردی عدیّا و شیخا فی دمشق له زئیر
فان تهلک فکلّ عمید قوم الی هلک من الدّنیا یصیر
قال:أخبرنا حمّاد بن مسعدة،عن ابن عون،عن محمّد قال:لمّا أتی بحجر فأمر بقتله قال:ادفنونی فی ثیابی فانّی أبعث مخاصما(ن).قال:أخبرنا یحیی بن عبّاد،قال:حدّثنا یونس بن أبی إسحاق،قال:حدّثنا عمیر بن قمیم،قال حدّثنی غلام لحجر بن عدیّ الکندیّ قال:قلت لحجر:انّی رأیت ابنک دخل الخلاء و لم یتوضّأ قال:ناولنی
ص:811
الصّحیفة من الکوّة؛فقرأ:بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم،هذا ما سمعت علیّ بن أبی طالب یذکر أنّ الطّهور نصف الایمان،.و کان ثقة معروفا و لم یرو عن غیر علیّ شیئا(ن)».
و فی الاصابة فی القسم الأوّل:«حجر بضمّ أوّله و سکون الجیم ابن عدیّ بن معاویة بن جبلة بن عدیّ بن ربیعة بن معاویة الأکرمین الکندیّ المعروف بحجر ابن الأدبر حجر الخیر و ذکر ابن سعد و مصعب الزّبیریّ فیما رواه الحاکم عنه أنّه وفد علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم هو و أخوه هانئ بن عدیّ،و أنّ حجر بن عدیّ شهد القادسیّة و أنّه شهد بعد ذلک الجمل و صفّین و صحب علیّا فکان من شیعته،و قتل بمرج عذراء بأمر معاویة،و کان حجر هو الّذی افتتحها فقدّر أن قتل بها.
و قد ذکر ابن الکلبی جمیع ذلک،و ذکره یعقوب بن سفیان فی أمراء علیّ یوم صفّین،و روی ابن السّکن و غیره من طریق إبراهیم بن الأشتر عن أبیه:أنّه شهد هو و حجر بن الأدبر موت أبی ذرّ بالرّبذة،و أمّا البخاریّ و ابن أبی حاتم عن أبیه و خلیفة بن خیّاط و ابن حبّان فذکروه فی التّابعین(إلی أن قال)و روی أحمد فی الزّهد،و الحاکم فی المستدرک من طریق ابن سیرین قال:أطال زیاد الخطبة فقال حجر:الصّلاة؛فمضی فی خطبته فحصبه حجر و النّاس،فنزل زیاد فکتب إلی معاویة[فکتب معاویة إلیه]أن سرّح به إلیّ فلمّا قدم قال:السّلام علیک یا أمیر المؤمنین فقال:أو أمیر المؤمنین أنا؟قال:نعم؛فأمر بقتله،فقال:لا تطلقوا عنّی حدیدا و لا تغسلوا عنّی دما فانّی لاق معاویة بالجادّة و إنّی مخاصم.و روی الرّویانیّ و الطّبرانیّ و الحاکم من طریق أبی إسحاق قال:رأیت حجر بن عدیّ و هو یقول:ألا انّی علی بیعتی لا أقیلها و لا أستقیلها،و روی ابن أبی الدّنیا و الحاکم و عمر بن شبّة من طریق ابن عون عن نافع قال:لمّا انطلق بحجر بن عدیّ کان ابن عمر یتخبّر عنه فأخبر بقتله و هو بالسّوق فأطلق حبوته و ولّی و هو یبکی.
و روی یعقوب بن سفیان فی تاریخه عن أبی الأسود قال:دخل معاویة علی عائشة فعاتبته فی قتل حجر و أصحابه و قالت:سمعت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول:یقتل بعدی أناس یغضب اللّٰه لهم و أهل السّماء؛.فی سنده انقطاع.و روی إبراهیم بن الجنید فی
ص:812
کتاب الأولیاء بسند منقطع:أنّ حجر بن عدیّ أصابته جنابة فقال للموکّل به:
أعطنی شرابی أ تطهّر به و لا تعطنی غدا شیئا فقال:أخاف أن تموت عطشا فیقتلنی معاویة.قال فدعا اللّٰه فانسکبت له سحابة بالماء فأخذ منها الّذی احتاج إلیه فقال له أصحابه:ادع اللّٰه أن یخلّصنا فقال:اللّٰهمّ خر لنا قال:فقتل هو و طائفة منهم.
قال خلیفة و أبو عبید و غیر واحد:قتل سنة احدی و خمسین.و قال یعقوب بن إبراهیم بن سعد:کان قتله سنة ثلاث و خمسین.قال ابن الکلبیّ:و کان لحجر بن عدیّ ولدان عبد اللّٰه و عبد الرّحمن قتلا مع المختار لمّا غلب علیه مصعب و هرب ابن- عمّهما معاذ بن هانئ بن عدیّ إلی الشّام،و ابن عمّهم هانئ بن الجعد بن عدیّ کان من أشراف الکوفة».
و فی أسد الغابة:«حجر بن عدیّ بن معاویة بن جبلة بن عدیّ بن ربیعة بن معاویة الأکرمین بن الحارث بن معاویة بن الحارث بن معاویة بن ثور مرتّع بن معاویة بن کندة الکندیّ و هو المعروف بحجر الخیر،و هو ابن الأدبر و انّما قیل لأبیه:عدیّ الأدبر لانّه طعن علی الیته مولّیا فسمّی الأدبر،وفد علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و سلّم هو و أخوه هانئ،و شهد القادسیّة،و کان من فضلاء الصّحابة،و کان علی کندة بصفّین و علی المیسرة یوم النّهروان،و شهد الجمل أیضا مع علیّ،و کان من أعیان أصحابه،و لمّا ولّی زیاد العراق و أظهر من الغلظة و سوء السّیرة ما أظهر خلعه حجر و لم یخلع معاویة؛و تابعه جماعة من شیعة علیّ رضی اللّٰه عنه،و حصبه یوما فی تأخیر الصّلاة هو و أصحابه،فکتب فیه زیاد إلی معاویة فأمره أن یبعث به و بأصحابه إلیه فبعث بهم مع وائل بن حجر الحضرمیّ و معه جماعة،فلمّا أشرف علی مرج عذراء قال:إنّی لأوّل المسلمین کبّر فی نواحیها،فأنزل هو و أصحابه عذراء و هی قریة عند دمشق فأمر معاویة بقتلهم فشفع أصحابه فی بعضهم فشفّعهم،ثمّ قتل حجر و ستّة معه و أطلق ستّة،و لمّا أرادوا قتله صلّی رکعتین ثمّ قال:لو لا أن تظنّوا بی غیر الّذی بی لأطلتهما،و قال:لا تنزعوا عنّی حدیدا و لا تغسلوا عنّی دما فإنّی لاق معاویة علی الجادّة،و لمّا بلغ فعل زیاد بحجر إلی عائشة بعثت عبد الرّحمن بن
ص:813
الحارث بن هشام إلی معاویة تقول:اللّٰه اللّٰه فی حجر و أصحابه،فوجده عبد الرّحمن قد قتل فقال لمعاویة:أین عزب عنک حلم أبی سفیان فی حجر و أصحابه؟ألاّ حبستهم فی السّجون و عرّضتهم للطّاعون؟قال:حین غاب عنّی مثلک من قومی،قال:و اللّٰه لا تعدّ لک العرب حلما بعدها و لا رأیا،قتلت قوما بعث بهم أساری من المسلمین؟! قال:فما أصنع؟کتب الیّ زیاد فیهم یشدّد أمرهم و یذکر أنّهم سیفتقون فتقا لا یرقع،و لمّا قدم معاویة المدینة دخل علی عائشة رضی اللّٰه عنها فکان أوّل ما قالت له فی قتل حجر فی کلام طویل،فقال معاویة:دعینی و حجرا حتّی نلتقی عند ربّنا، قال نافع:کان ابن عمر فی السّوق فنعی إلیه حجر فأطلق حبوته و قام و قد غلبه النّحیب،و سئل محمّد بن سیرین عن الرّکعتین عند القتل فقال:صلاّهما خبیب و حجر و هما فاضلان،و کان الحسن البصریّ یعظّم قتل حجر و أصحابه،و لمّا بلغ الرّبیع بن زیاد الحارثیّ و کان عاملا لمعاویة علی خراسان قتل حجر دعا اللّٰه عزّ و جلّ و قال:
اللّٰهمّ ان کان للرّبیع عندک خیر فأقبضه إلیک و عجّل،فلم یبرح من مجلسه حتّی مات.و کان حجر فی ألفین و خمسمائة من العطاء،و کان قتله سنة احدی و خمسین، و قبره مشهور بعذراء،و کان مجاب الدّعوة؛أخرجه أبو عمرو و أبو موسی».
و أورد فی الاستیعاب قریبا مما ذکر.
و قال ابن عساکر فی المجلد الرابع من تاریخه(ص 84):
«حجر(بضمّ الحاء المهملة و سکون الجیم و یجوز ضمّها قاله ابن ماکولا)ابن عدیّ الأدبر بن معاویة بن جبلة بن عدیّ یتّصل نسبه بکهلان بن سبإ و سمّی أبوه الأدبر لأنّه طعن رجلا و هو هارب مولّ فسمّی بالأدبر،و حجر هذا هو الکندیّ من أهل الکوفة وفد علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و کان مع الجیش الّذی فتح الشّام،و شهد صفّین مع علیّ بن أبی طالب،و قتل بعذراء (1) من قری دمشق و[هنا]مسجد قبره بها معروف(أقول:ذلک المسجد
ص:814
و القبر لم یزالا معروفین إلی الآن)الی أن قال:و کتب معاویة إلی المغیرة بن شعبة:
إنّی قد احتجت إلی مال فأمدّنی بالمال،فجهّز المغیرة إلیه عیرا تحمل مالا فلمّا فصلت العیر بلغ حجرا و أصحابه فجاء حتّی أخذ بالقطار فحبس العیر و قال:
و اللّٰه لا تذهب حتّی تعطی کلّ ذی حقّ حقّه فبلغ المغیرة ذلک فقال شباب ثقیف:
ائذن لنا حتّی نأتیک برأسه السّاعة فقال:لا و اللّٰه ما کنت لأقتل حجرا أبدا؛فبلغ ذلک معاویة فعزله و استعمل زیادا(فکان من أمر زیاد معه ما کان حتّی أرسله إلی معاویة فقتله هو و أصحابه فی مرج عذراء من أرض الشّام و قبره فی مسجدها معروف إلی الیوم،و قد قدّمنا خبر مقتله فی ترجمة أرقم بن عبد اللّٰه الکندیّ فی أواخر المجلّد الثّانی بما أغنانا عن إعادته هنا،و القصّة طویلة فلیراجعها من أحبّ الاطّلاع علیها) الی أن قال:
و روی أیضا انّ علیّا-رضی اللّٰه عنه-قال:یا أهل الکوفة سیقتل فیکم سبعة نفر هم من خیارکم بعذراء؛مثلهم کمثل أصحاب الأخدود.و رواه البیهقیّ أیضا و الطّبریّ،و لمّا قتل اجتمع شیعته فقال بعضهم:أسأل اللّٰه أن یجعل قتله علی أیدینا فقال بعضهم:مه؛انّ القتل کفّارة و لکنّنا نسأله تعالی أن یمیته علی فراشه،و قال معاویة:ما قتلت أحدا إلاّ و أنا أعرف فیم قتلته ما خلا حجرا فانّی لا أعرف بأیّ ذنب قتلته،و کان قتله له سنة احدی و خمسین؛و قیل:سنة ثلاث و خمسین(إلی آخر ما قال)».
(ص 426)
تحقیق حول کلمة«الاصهار»
فی المصباح المنیر:«الصّهر جمعه أصهار قال الخلیل:الصّهر أهل بیت- المرأة،قال:و من العرب من یجعل الأحماء و الأختان جمیعا أصهارا،و قال الأزهریّ:
الصّهر یشتمل علی قرابات النّساء ذوی المحارم و ذوات المحارم کالأبوین و الاخوة
ص:815
و أولادهم و الأعمام و الأخوال و الخالات فهؤلاء أصهار زوج المرأة،و من کان من قبل الزّوج من ذوی قرابته المحارم فهم أصهار المرأة أیضا.و قال ابن السّکّیت:کلّ من کان من قبل الزّوج من أبیه أو أخیه أو عمّه فهم الأحماء،و من کان من قبل المرأة فهم الأختان و یجمع الصّنفین الأصهار،و صاهرت إلیهم إذا تزوّجت منهم».
و وجه کونهم أصهار الحسین ما ذکره علماء التّراجم و السّیر فی کتبهم.
قال ابن حجر فی الاصابة:«امرؤ القیس بن عدیّ بن أوس بن جابر بن کعب ابن علیم....الکلبیّ،و روی عن أمالی ثعلب باسناده عن عوف بن خارجة قال:إنّی و اللّٰه لعند عمر فی خلافته إذ أقبل رجل أمعر یتخطّی رقاب النّاس حتّی قام بین یدی عمر فحیّاه بتحیّة الخلافة فقال:من أنت؟-قال امرؤ نصرانیّ و أنا امرؤ القیس بن عدیّ الکلبیّ فلم یعرفه عمر فقال له رجل:هذا صاحب بکر بن وائل الّذی أغار علیهم فی الجاهلیّة قال:فما ترید؟-قال:أرید الإسلام فعرضه علیه فقبله ثمّ دعا له برمح فعقد له علی من أسلم من قضاعة فأدبر الشّیخ و اللّواء یهتزّ علی رأسه قال عوف:
ما رأیت رجلا لم یصلّ صلاة امّر علی جماعة من المسلمین قبله،قال:و نهض علیّ و ابناه حتّی أدرکه فقال له:أنا علیّ بن أبی طالب ابن عمّ النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و هذان ابنای من ابنته و قد رغبنا فی صهرک فأنکحنا،قال:قد أنکحتک یا علیّ المحیّاة ابنة امرئ القیس، و أنکحتک یا حسن سلمی بنت امرئ القیس،و أنکحتک یا حسین الرّباب بنت امرئ القیس قال:و هی امّ سکینة و فیها یقول الحسین:
لعمرک انّنی لاحبّ دارا تحلّ بها سکینة و الرّباب
.
و هی الّتی أقامت علی قبر الحسین حولا ثمّ أنشد.
إلی الحول ثمّ اسم السّلام علیکما
و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر».
أقول:نقل أبو الفرج الأصبهانی فی کتاب الأغانی تحت عنوان«ذکر الحسین و نسبه»(ج 14؛ص 163-164)ما نقله صاحب الاصابة باختلاف یسیر.
ص:816
ثم لیعلم أنّ نظیر قوله:«أصهار الحسین»ما نقل فی اعلام الوری و سیرة ابن هشام و غیرهما من أنّ النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم سبی الرّجال و النّساء و الذّراریّ و النّعم و الشّاء فلمّا بلغ النّاس أنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم تزوّج جویریة بنت الحارث قالوا:
أصهار رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فأرسلوا ما کان فی أیدیهم من بنی المصطلق».
و قال ابن عساکر فی تاریخه(ج 6؛ص 315)فی ترجمة شریح القاضی ما نصه:«و أما قول زینب لشریح:«هذه ختنک»فقد تکلّم فی هذا قوم من الفقهاء و اللّغویّین،و حاجة الفقهاء إلی معرفة ذلک بیّنة إذ قد یوصی المرء لأصهار فلان و أختانه، و قد یحلف لا یکلّم أصهار فلان و أختانه،فقال قوم:الأختان من قبل الرّجل،و الأصهار، من قبل المرأة،و ذهب قوم فی هذا إلی التّداخل و الاشتراک؛و هذا أصحّ المذهبین عندی، و قد قال أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب-کرّم اللّٰه وجهه-:
محمّد النّبیّ أخی و صهری أحبّ النّاس کلّهم الیّا
.
و النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أبو زوجته و یدلّک علی هذا قولهم:قد أصهر فلان الی فلان و بین القوم مصاهرة و صهر؛فجری مجری النّسب و المصاهرة فی اجرائهما علی الطّرفین و العبارتین بهما علی الجهتین،و قد قال اللّٰه عزّ و جلّ: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً، و قد جاء عن أهل التّأویل فی قول اللّٰه تعالی: وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً،وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً؛ أقوال،قال بعضهم:هم الأصهار، و قال بعضهم:هم الأختان،و ظاهر هذا العمل علی اختلاف المعنیین بحسب ما ذهب إلیه من قدّمنا الحکایة عنه و جائز أن یکون عبّر باللّفظین عن معنی واحد».
(ص 430)
حول قولهم:«فقع بقرقر»
فی أساس البلاغة للزمخشری:«و یقال:انّک لأذلّ من فقع القاع».
و فی النهایة لابن الأثیر:«و فی حدیث عاتکة قالت لابن جرموز:یا ابن فقع
ص:817
القردد،القردد،الفقع ضرب من أردإ الکمأة،و القردد أرض مرتفعة إلی جنب وهدة».
و فی لسان العرب:«الفقع و الفقع بالفتح و بالکسر الأبیض الرّخو من الکمأة و هو أردؤها قال الرّاعی:
بلاد یبزّ الفقع فیها قناعة کما ابیضّ شیخ من رفاعة أجلح
و جمع الفقع بالفتح فقعة مثل جبء و جبأة،و جمع الفقع بالکسر فقعة أیضا مثل قرد و قردة،و فی حدیث عاتکة(فنقل کلام ابن الأثیر کما نقلناه)و قال أبو حنیفة:
الفقع یطلع من الأرض فیظهر أبیض و هو ردیء،و الجیّد ما حفر عنه و استخرج(إلی أن قال)و یشبّه به الرّجل الذّلیل فیقال:هو فقع قرقر و یقال أیضا:أذلّ من فقع بقرقر لأن الدّوابّ تنجله بأرجلها؛قال النّابغة یهجو النّعمان بن المنذر:
حدّثونی بنی الشّقیقة ما یمنع فقعا بقرقر أن یزولا (إلی آخر ما قال)».
و قال الزمخشریّ فی مستقصی الأمثال(ج 1؛ص 134):«أذل من فقع بقاع؛ هو الکمأة البیضاء،و منه حمام فقیع أی أبیض،و الأنثی فقیعة،و ذله أنّه لا یمتنع علی من اجتناه،و قیل:انّه یداس دائما بالأرجل،و قیل:انّه لا أصل له و لا أغصان؛ قال الکمیت(الکامل):
هل أنت إلاّ الفقع فقع القاع للحجل النّوافر.
[و أیضا من أمثالهم] أذل من فقع بقرقر؛هو الأرض المستویة السّهلة؛قال أبو جندب الهذلیّ:
(الطّویل) فلا تحسبوا جاری لدی ظلّ مرخة و لا تحسبوه فقع قاع بقرقر
و قال آخر(البسیط):
لن یستطیع امتناعا فقع قرقرة بین الطّریقة بالبید الأمالیس».
قال الفیروزآبادی:«الفقع و یکسر البیضاء الرّخوة من الکمأة ج کعنبة و یقال للذّلیل:هو أذلّ من فقع بقرقرة لأنّه لا یمتنع علی من اجتناه،أو لأنّه
ص:818
یوطأ بالأرجل».
و قال أبو هلال العسکری فی جمهرة الأمثال:«و أذلّ من فقع بقرقرة، و الفقع ضرب من الکمأة أبیض؛یظهر علی وجه الأرض فیوطأ،و الکمأة السّوداء تستتر فی الأرض،و قیل:حمام فقیع لبیاضه،و یقال للّذی لا أصل له:فقع،لأنّ الفقع لا أصول له أی لا عروق».
و قال المیدانی فی مجمع الأمثال:«أذلّ من فقع بقرقرة لأنّه لا یمتنع علی من اجتناه و یقال:لا؛بل لأنّه یوطأ بالأرجل،و الفقع الکمأة البیضاء؛و الجمع فقعة مثل جبء و جبئة،و یقال:حمام فقیع إذا کان أبیض،و یشبّه الرّجل الذّلیل بالفقع فیقال:هو فقع قرقر؛لأنّ الدّوابّ تنجله بأرجلها،قال النّابغة یهجو النّعمان ابن المنذر:
حدّثونی بنی الشّقیقة ما یمنع فقعا بقرقر أن یزولا لأنّ الفقعة لا أصول لها و لا أغصان،و یقال:فلان فقعة القاع کما یقال فی مولّد الأمثال لمن کان کذلک:هو کشوث الشّجر لأنّ الکشوث نبت یتعلّق بأغصان الشّجر من غیر أن یضرب بعرق فی الأرض؛قال الشّاعر:
هو الکشوث فلا أصل و لا ورق و لا نسیم و لا ظلّ و لا ثمر»
أقول:نقل المجلسی(رحمه الله)فی ثامن البحار(ص 673)فی بیان له(رحمه الله) لبعض فقرات کتاب عقیل(رضی الله عنه)إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام عبارة الجوهریّ عن الصّحاح فی معنی هذه الفقرة کما نقلناها عنه فی مورده(انظر ص 433).
(ص 478)
اشارة الی موارد نقل الخطبة الجهادیة
فلیعلم أنّ هذه الخطبة من الخطب المشهورة المعروفة جدّا فقال المجلسیّ(رحمه الله)
ص:819
فی ثامن البحار ص 682 بعد نقلها عن النّهج:«نقلها الکلینیّ(رحمه الله)فی الکافی عن أحمد ابن محمّد بن سعید عن جعفر بن عبد اللّٰه العلویّ و أحمد بن محمّد الکوفیّ عن علیّ بن العبّاس عن إسماعیل بن إسحاق جمیعا عن فرج بن قرّة عن مسعدة بن صدقة عن ابن أبی لیلی عن أبی عبد الرّحمن السّلمیّ عنه علیه السّلام مثله بیان-قال ابن میثم و غیره:هذه الخطبة مشهورة ذکرها أبو العباس المبرد و غیره و السّبب المشهور أنّه ورد علیه علج من الأنبار فأخبره أنّ سفیان بن عوف الغامدیّ قد ورد فی خیل معاویة إلی الأنبار و قتل عامله حسّان بن حسّان البکریّ فصعد علیه السّلام المنبر و خطب النّاس و قال:انّ أخاکم البکریّ(إلی آخر ما تقدّم ذکره فی الکتاب الحاضر).
و قال المحقق البارع الجامع الحاج میرزا حبیب اللّٰه الخوئی قدس اللّٰه سره فی منهاج البراعة(ج 1 من الطبعة الاولی؛(ص 415)فی حقّ الخطبة:
«و هذه من مشاهیر خطبه و صدرها مرویّة فی الوسائل من الکافی عن أحمد بن محمّد بن سعید(إلی آخر ما مرّ من السّند)و رواها المبرّد فی أوائل الکامل و العلاّمة المجلسیّ(رحمه الله)فی البحار من معانی الأخبار للصّدوق بزیادة و نقصان(إلی آخر ما قال)و قال أیضا(ص 417):اعلم أنّ الخطبة الشّریفة ممّا خطب بها فی أواخر عمره الشّریف و ذلک بعد ما انقضی وقعة صفّین و استولی معاویة علی البلاد و أکثر القتل و الغارة فی الأطراف و أمر سفیان بن عوف الغامدیّ بالمسیر إلی الأنبار و قتل أهلها و تفصیله هو ما رواه الشارح المعتزلی من کتاب الغارات لإبراهیم بن محمد الثقفی عن أبی الکنود قال:حدّثنی سفیان بن عوف الغامدیّ(الحدیث)»و قال أیضا (ص 421):«قد أشرنا سابقا إلی أنّ هذه الخطبة من خطبه المشهورة و أنّها ممّا رواها جماعة من العامّة و الخاصّة،و لمّا کانت روایة الصّدوق(رحمه الله)مخالفة لروایة السیّد -رضی اللّٰه عنه-فی بعض فقراتها أحببنا إیرادها بسند الصّدوق أیضا ازدیادا للبصیرة فأقول:روی فی البحار و الوسائل من کتاب معانی الأخبار للصّدوق(رحمه الله)عن محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطّالقانیّ عن عبد العزیز بن یحیی الجلودیّ عن هشام بن علیّ و محمّد بن زکریّا الجوهریّ عن ابن عائشة باسناد ذکره أنّ علیّا علیه السّلام انتهی إلیه
ص:820
أنّ خیلا لمعاویة ورد الأنبار(الحدیث)».
أقول:لمّا کان الاختلاف فی کلمات الخطبة و فقراتها فی الکتب المشار إلیها کثیرا بحیث لا یسع المقام استقصاءه و الإشارة إلی جمیعها اکتفینا بذکر بعضها،و أیضا لم نتعرّض لتفسیر الکلمات المشکلة و الفقرات المحتاجة إلی البیان اکتفاء بما فی الشّروح المشار إلیها من شرحها بما لا مزید علیه فمن أراد فلیراجع،و أمّا موارد نقل الرّوایة ففی الکافی(انظر أوائل کتاب الجهاد ج 3 مرآة العقول ص 366-367)و فی معانی الأخبار (انظر ص 89 من الطبعة الاولی سنة 1310 بطهران أو ص 309-312 من طبعة مکتبة الصّدوق سنة 1379)و فی الوسائل و قد نقله عن الکافی و الفقیه و التّهذیب(ص 416 من ج 2 من طبعة أمیر بهادر)أمّا البحار فقد أشرنا إلی موارد نقل الخطبة فیه إلاّ مورد نقلها عن معانی الاخبار فهو فی المجلّد الثّامن فی باب سائر ما جری من غارات- أصحاب معاویة(ص 699-700).
(ص 500)
توضیح حول کلمة«الموالی»
قال العالم البصیر و الناقد الخبیر الحاج الشیخ عباس القمی(رحمه الله)فی سفینة البحار فی«و ل ی»(ج 2؛ص 692):«بیان مدح الموالی أی الأعاجم و أنّهم المراد من قوله تعالی. وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا [یا معشر العرب] یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ یعنی الموالی و أنّهم خیرا منهم،معانی الاخبار عن ما جیلویه بالإسناد قال:قال رجل لأبی عبد اللّٰه علیه السّلام:انّ النّاس یقولون:من لم یکن عربیّا صلبا أو مولی صریحا فهو سفلیّ فقال:و أیّ شیء المولی الصّریح؟-فقال له الرّجل:من ملک أبواه،قال:و لم قالوا هذا؟-قال:لقول رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:مولی القوم من أنفسهم، فقال:سبحان اللّٰه..!أما بلغک أنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم قال:أنا مولی من لا مولی له، أنا مولی کلّ مسلم عربیّها و عجمیّها،فمن والی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أ لیس یکون
ص:821
من نفس رسول اللّٰه؟!ثمّ قال:أیّهما أشرف؟من کان من نفس رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أو من کان من نفس أعرابیّ جلف بائل علی عقبیه؟ثمّ قال:من دخل فی الإسلام رغبة خیر ممّن دخل رهبة و دخل المنافقون رهبة و الموالی دخلوا رغبة،.و عن علی بن جعفر عن أخیه موسی بن جعفر(ع)قال:انّما شیعتنا المعادن و الأشراف و أهل البیوتات و من مولده طیّب قال علیّ بن جعفر:فسألته عن تفسیر ذلک فقال:
المعادن من قریش،و الأشراف من العرب،و أهل البیوتات من الموالی،و من مولده طیّب من أهل السّواد،.قال المجلسیّ(رحمه الله):بیان-أهل السّواد أهل العراق لأنّ أصلهم کانوا من العجم ثمّ اختلط العرب بهم بعد بناء الکوفة فلا یعدّون من العرب و لا من العجم.و عن تفسیر العیّاشیّ عن رجل عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:سألته عن هذه الآیة: فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکٰافِرِینَ؟ قال علیه السّلام:الموالی،.و قال المجلسیّ(رحمه الله):الموالی العجم ففی کتاب الغارات عن عباد بن عبد اللّٰه الأسدی(فنقل الحدیث مع بیان المجلسیّ(رحمه الله)الّذی قدّمنا نقله)».
أقول:ما نقله(رحمه الله)موجود فی الجزء الأوّل من المجلّد الخامس عشر من- البحار فی باب أصناف النّاس فی الایمان(ص 45-48).و فیه زیادات تدلّ علی ما ذکره فراجع ان شئت.
قال الفضل بن شاذان تغمّده اللّٰه بغفرانه و ألبسه حلل رحمته و رضوانه فی کتاب الإیضاح مخاطبا لإخوانه من المسلمین من أهل السّنّة و الجماعة ما نصّه(ص 280-286):
«ثمّ رویتم علی عمر أنّه نهی أن یتزوّج العجم فی العرب و قال:لأمنعنّ فروجهنّ إلاّ من الأکفاء،و قد زوّج رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم العربیّات من الموالی و قد قال اللّٰه تبارک و تعالی: اَلْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبٰاتُ وَ طَعٰامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعٰامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذٰا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسٰافِحِینَ وَ لاٰ مُتَّخِذِی أَخْدٰانٍ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِینَ فکلّ ما أحلّه اللّٰه و أمر به
ص:822
فهو من الایمان،فرویتم علی عمر أنّه نهی عمّا أحلّه اللّٰه و قد قال اللّٰه تعالی: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ وَ بَنٰاتُکُمْ وَ أَخَوٰاتُکُمْ وَ عَمّٰاتُکُمْ (إلی قوله) وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوٰالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسٰافِحِینَ ،فأحلّ اللّٰه ما وراء ذلک ممّا سمّاه أنّه حرمة فاعترضتم أمره فنهیتم النّاس عمّا أحلّ اللّٰه ثمّ نسبتموه إلی عمر فقلتم:
هی سنّة عمر و ما سنّة عمر فهو حقّ و ان خالف قول اللّٰه و سنّة رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فصرتم تفرّقون بین العرب و الموالی بلا کتاب و سنّة،و قلتم:انّ عمر قال:تزوّجوا فیهم و لا تزوّجوهم،فصیّرتم الموالی بمنزلة أهل الکتاب من الیهود و النّصاری الّذین یحلّ لنا أن نتزوّج فیهم و لا یتهیّأ لنا أن نزوّجهم،و نسبتم ذلک الی عمر فأیّ وقیعة أشدّ من وقیعتکم علی عمر و ما تروون علیه؟!».
قال المفید(رحمه الله)فی الاختصاص(ص 341 من طبعة مکتبة الصدوق):
«بلغنا أنّ سلمان الفارسیّ-رضی اللّٰه عنه-دخل مسجد رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله ذات یوم فعظّموه و قدّموه و صدّروه إجلالا لحقّه و إعظاما لشیبته و اختصاصه بالمصطفی صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فدخل عمر فنظر الیه فقال:من هذا العجمیّ المتصدّر فیما بین العرب؟! فصعد رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم المنبر فخطب فقال:انّ النّاس من عهد آدم الی یومنا هذا مثل أسنان المشط لا فضل للعربیّ علی العجمیّ و لا للأحمر علی الأسود إلاّ بالتّقوی، سلمان بحر لا ینزف و کنز لا ینفد،سلمان منّا أهل البیت،سلسال یمنح الحکمة و یؤتی البرهان».
قال الکلینی(رحمه الله)فی الکافی فی آخر باب النوادر من کتاب المعیشة (ج 3 مرآة العقول،ص 441):
«أحمد بن محمّد العاصمیّ عن محمّد بن أحمد النّهدیّ عن محمّد بن علیّ عن شریف بن سابق عن الفضل بن أبی قرّة عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:أتت الموالی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقالوا:نشکو إلیک هؤلاء العرب انّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم کان یعطینا معهم العطایا بالسّویّة، و زوّج سلمان و بلالا و صهیبا و أبوا علینا هؤلاء؛و قالوا:لا نفعل،فذهب الیهم أمیر المؤمنین علیه السّلام فکلّمهم فیهم؛فصاح الأعاریب:أبینا ذلک یا أبا الحسن أبینا ذلک،فخرج و هو مغضب یجرّ رداءه و هو یقول:یا معشر الموالی انّ هؤلاء قد
ص:823
صیّروکم بمنزلة الیهود و النّصاری؛یتزوّجون إلیکم و لا یزوّجونکم،و لا یعطونکم مثل ما یأخذون؛فاتّجروا بارک اللّٰه لکم فانّی قد سمعت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول:
الرّزق عشرة أجزاء تسعة أجزاء فی التّجارة و واحدة فی غیرها».
نقله المجلسی(رحمه الله)فی تاسع البحار فی باب أحوال سائر أصحابه(ص 638 من طبعة أمین الضّرب)و لم یورد له بیانا لکنّه قال فی مرآة العقول فی شرح الحدیث ما نصّه:«و قال المطرّزیّ فی المغرب:انّ الموالی بمعنی العتقاء لمّا کانت غیر عرب فی الأکثر غلّبت علی العجم حتّی قالوا:الموالی أکفاء بعضها لبعض و العرب أکفاء بعضها لبعض،و قال عبد الملک فی الحسن البصریّ:أ مولیّ هو أم عربیّ؟فاستعملوهما استعمال الاسمین المتقابلین(انتهی)».
و قال سلیم بن قیس الهلالی فی کتابه ضمن کتاب کتبه معاویة الی زیاد بن سمیة ما نصه(ص 102-104 من طبعة النجف):
«و انظر الی الموالی و من أسلم من الأعاجم فخذهم بسنّة عمر بن الخطّاب فانّ فی ذلک خزیهم و ذلّهم،أن تنکح العرب فیهم و لا ینحکونهم،و أن ترثهم العرب و لا یرثونهم،و أن تقصّر بهم فی عطائهم و أرزاقهم،و أن یقدّموا فی المغازی یصلحون الطّریق و یقطعون الشّجر،و لا یؤمّ أحد منهم العرب فی صلاة،و لا یتقدّم أحد منهم فی الصّفّ الأوّل إذا حضرت العرب إلاّ أن یتمّوا الصّفّ،و لا تولّ أحدا منهم ثغرا من ثغور المسلمین و لا مصرا من أمصارهم،و لا یلی أحد منهم قضاء المسلمین و لا أحکامهم فانّ هذه سنّة عمر فیهم و سیرته-جزاه اللّٰه عن امّة محمّد و عن بنی أمیّة خاصّة أفضل الجزاء-(الی أن قال)فإذا جاءک کتابی هذا فأذلّ العجم و أهنهم، و أقصهم،و لا تستعن بأحد منهم،و لا تقض لهم حاجة(الی آخر ما قال)».
و نقله المجلسی(رحمه الله)فی ثامن البحار فی باب نوادر الاحتجاج علی معاویة (ص 580-581).و نقل المحدّث النّوریّ(رحمه الله)فی کتاب نفس الرّحمن فی أحوال سلمان بعض هذه الأحادیث مع أحادیث کثیرة اخری فی فضائل العجم و انّما همّنا هاهنا شرح قول المصنّف(رحمه الله):«قال مغیرة:کان علیّ علیه السّلام أمیل الی الموالی
ص:824
و ألطف بهم،و کان عمر أشدّ تباعدا منهم»لا ذکر فضائل العجم و إلاّ لذکرنا شیئا کثیرا.
قال المجلسی(رحمه الله)فی المجلد الحادی عشر من البحار فی باب تاریخ أحوال سیّد السّاجدین علیّ بن الحسین علیهما السّلام(ص 6؛س 5):
د-[أی العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیّة للشّیخ الفقیه رضیّ الدّین علیّ بن یوسف بن المطهّر الحلّیّ(رحمه الله)]قال أبو جعفر محمّد بن جریر بن رستم الطّبریّ لیس التّاریخیّ:
لمّا ورد سبی الفرس الی المدینة أراد عمر بن الخطّاب بیع النّساء و أن یجعل الرّجال عبیدا،فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام:انّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله قال:أکرموا کریم کلّ قوم،فقال عمر:قد سمعته یقول:إذا أتاکم کریم قوم فأکرموه و ان خالفکم، فقال له أمیر المؤمنین:هؤلاء قوم قد ألقوا إلیکم السّلام و رغبوا فی الإسلام و لا بدّ أن یکون لهم فیهم ذرّیّة و أنا اشهد اللّٰه و أشهدکم أنّی قد أعتقت نصیبی منهم لوجه اللّٰه تعالی؛فقال جمیع بنی هاشم:قد وهبنا حقّنا أیضا لک؛فقال:اللّٰهمّ اشهد أنّی قد أعتقت ما وهبوا لی لوجه اللّٰه،فقال المهاجرون و الأنصار:و قد وهبنا حقّنا لک یا أخا رسول اللّٰه؛فقال:اللّٰهمّ اشهد أنّهم قد وهبوا لی حقّهم و قبلته؛و أشهدک أنّی قد أعتقتهم لوجهک،فقال عمر:لم نقضت علیّ عزمی فی الأعاجم و ما الّذی رغّبک عن رأیی فیهم؟-فأعاد علیه ما قال رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فی إکرام الکرماء،فقال عمر:قد وهبت للّٰه و لک یا أبا الحسن ما یخصّنی و سائر ما لم یوهب لک،فقال أمیر المؤمنین:اللّٰهمّ اشهد علی ما قالوه و علی عتقی إیّاهم،فرغب جماعة من قریش فی أن یستنکحوا النّساء فقال أمیر المؤمنین:هنّ لا یکرهن علی ذلک و لکن یخیّرن؛ما اخترنه عمل به،فأشار جماعة إلی شهر بانویه بنت کسری فخیّرت و خوطبت من وراء الحجاب و الجمع حضور فقیل لها:من تختارین من خطّابک؟و هل أنت ممّن تریدین بعلا؟-فسکتت، فقال أمیر المؤمنین:قد أرادت و بقی الاختیار،فقال عمر:و ما علمک بإرادتها البعل؟- فقال أمیر المؤمنین:انّ رسول اللّٰه کان إذا أتته کریمة قوم لا ولیّ لها و قد خطبت
ص:825
یأمر أن یقال لها:أنت راضیة بالبعل؟فان استحیت و سکتت جعلت اذنها صماتها و أمر بتزویجها،و ان قالت:لا،لم یکره علی ما تختاره،و انّ شهر بانویه أریت الخطّاب فأومأت بیدها و اختارت الحسین بن علیّ علیهما السّلام؛فأعید القول علیها فی التّخییر فأشارت بیدها و قالت:هذا؛ان کنت مخیّرة،و جعلت أمیر المؤمنین ولیّها و تکلّم حذیفة بالخطبة،فقال أمیر المؤمنین:ما اسمک؟-فقالت:شاه زنان بنت کسری، قال أمیر المؤمنین:أنت شهربانویه و أختک مروارید بنت کسری؟-قالت:
آریه (1)».
و قال(رحمه الله)أیضا فی المجلد الحادی و العشرین من البحار فی باب کیفیّة قسمة الغنائم(ص 107؛س 3):
«و محمّد بن جریر الطّبریّ غیر التّاریخیّ قال:لمّا ورد سبی الفرس(الحدیث)».
و قال المحدث النوری(رحمه الله)فی مستدرک الوسائل فی باب أنّه یکفی فی استئذان البکر سکوتها من کتاب النّکاح(ج 2؛ص 563)ما نصّه.
البحار نقلا عن العدد القویة لأخی العلاّمة عن محمّد بن جریر الطّبریّ الشّیعیّ قال:لمّا ورد سبی الفرس إلی المدینة(الحدیث)».
أقول:الحدیث موجود فی دلائل الإمامة لمحمّد بن جریر بن رستم الطّبریّ(رحمه الله) فی أحوال أبی محمّد علیّ بن الحسین علیهما السّلام تحت عنوان«خبر امّه و السّبب فی تزویجها» بهذا السّند(ص 81-82 من طبعة النّجف):
«أخبرنی أبو الحسین محمّد بن هارون قال:حدّثنی أبی قال:حدّثنی أبو الحسین محمّد بن أحمد بن محمّد بن مخزوم المقرئ مولی بنی هاشم قال:حدّثنا عبید بن کثیر بن عبد الواحد العامریّ التّمّار بالکوفة قال:حدّثنا یحیی بن الحسن بن فرات قال:
حدّثنا عمرو بن أبی المقدام عن سلمة بن کهیل عن المسیّب بن نجبة قال:لمّا ورد سبی الفرس(فذکر الحدیث إلاّ أنّ فیه زیادات منها بعد قوله«و أن یجعل الرّجال عبیدا»هذه العبارة:«للعرب و أن یرسم علیهم أن یحملوا العلیل و الضّعیف
ص:826
و الشّیخ الکبیر فی الطّواف علی ظهورهم حول الکعبة»و منها فی آخر الحدیث بعد قوله:«و قال علیّ لها:ما اسمک؟قالت:شاه زنان»هذه العبارة:«فقال:نه،شاه زنان نیست مگر دختر محمّد؛و هی سیّده النّساء و أنت شهر بانویه».و خیّرت أختها مروارید؛فاختارت الحسن بن علیّ».
و قال ابن شهرآشوب فی المناقب فی باب امامة أبی عبد اللّٰه الحسین(ع) (الجزء الرابع من طبعة بمبئی؛ص 67):
«لمّا ورد بسبی الفرس إلی المدینة أراد عمر أن یبیع النّساء و أن یجعل الرّجال عبید العرب و عزم علی أن یحمّل العلیل و الضّعیف و الشّیخ الکبیر فی الطّواف و حول البیت علی ظهورهم(الحدیث قریبا ممّا فی دلائل الإمامة)».
و نقله المجلسی(رحمه الله)فی المجلد العاشر من البحار فی باب عدد أولاد الحسین ابن علیّ علیهما السّلام(ص 277).
قال المفید(رحمه الله)فی مجالسه(ص 95 من طبعة النجف سنة 1351):
«حدّثنی أبو الحسن علیّ بن بلال المهلّبیّ قال:حدّثنا محمّد بن عبد اللّٰه بن راشد الأصفهانیّ قال:حدّثنا إبراهیم بن محمّد الثّقفیّ قال:حدّثنا علیّ بن عبد اللّٰه بن عثمان قال:حدّثنی علیّ بن سیف عن علیّ بن أبی حباب عن ربیعة و عمارة و غیرهما أنّ طائفة من أصحاب أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام مشوا إلیه عند تفرّق النّاس عنه و فرار کثیر منهم إلی معاویة طلبا لما فی یدیه من الدّنیا فقالوا له:یا أمیر المؤمنین أعط هذه الأموال و فضّل هؤلاء الأشراف من العرب و قریش علی الموالی و العجم و من یخاف خلافه علیک من النّاس و فراره إلی معاویة فقال لهم أمیر المؤمنین علیه السّلام:أ تأمرونّی أن أطلب النّصر بالجور؟!لا و اللّٰه لا أفعل ما طلعت شمس و لاح فی السّماء نجم.(الحدیث)».
و قال الطبری فی المسترشد(ص 142 من طبعة النجف):
«و ممّا نقموا علیه[أی علی عمر]ما أحدث فی الفروج و قوله:لا امتّعنّ فروج ذوات الأحساب إلاّ من الأکفاء فمضت السّنّة بذلک إلی الیوم و جری الحکم
ص:827
بالحکمیّة و العصبیّة،و الکتاب ینطق بخلاف ذلک و السّنّة جاءت بإجماع الأمّة علی أنّ رسول اللّٰه عمل فی ذلک بخلاف ما عمله الثّانی و سنّه».
و فی کتاب الاستغاثة(ص 53-54 من طبعة النجف):
«و من بدعة(أی عمر)فی النّکاح أنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم جعل المسلمین أکفاء بعضهم لبعض فی النّکاح من غیر أن یمیّز فی ذلک قرشیّا و لا عربیّا و لا عجمیّا و لا مولی و قال فیما نقل عنه بإجماع:من جاءکم خاطبا ترضون دینه و أمانته فزوّجوه، ان لا تفعلوا تکن فتنة فی الأرض و فساد کبیر،و قال فی حجة الوداع:المؤمنون إخوة تتکافأ دماؤهم،و یسعی بذمّتهم أدناهم،و هم ید واحدة علی من سواهم،.و قوله هذا صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم موافق لقول اللّٰه تعالی: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ، و لم یمیّز اللّٰه و رسوله(ص)بین المؤمنین فی حال من الأحوال بوجه من الوجوه و سبب من الأسباب فمیّزهم عمر فأطلق تزویج قریش فی سائر العرب و العجم،و تزویج العرب فی سائر العجم،و منع العرب من التّزویج فی قریش،و منع العجم من التّزویج فی العرب،فأنزل العرب فی قریش منزلة الیهود و النّصاری،و أنزل العجم فی سائر العرب کذلک إذ أطلق اللّٰه تعالی للمسلمین التّزویج فی أهل الکتاب و لم یطلق تزویج أهل الکتاب فی المسلمین و قد زوّج رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم ضباعة بنت الزّبیر بن عبد المطّلب من المقداد بن الأسود الکندیّ و کان مولی لبنی کندة ثمّ قال صلّی اللّٰه علیه و آله:أ تعلمون لم زوّجت ضباعة بنت عمّی من المقداد؟-قالوا:لا؛قال صلّی اللّٰه علیه و آله:لیتّضع النّکاح فیناله کلّ مسلم و لتعلموا أنّ أکرمکم عند اللّٰه أتقاکم،.فمن یرغب بعد هذا عن فعل الرّسول فقد رغب عن سنّة الرّسول،و قال صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:من رغب عن سنّتی فلیس منّی.و قیل لأمیر المؤمنین علیه السّلام:أ یجوز تزویج الموالی بالعربیّات؟-فقال:تتکافأ دماؤکم و لا تتکافأ فروجکم.؟!».
و قال المجلسی(رحمه الله)فی ثامن البحار(ص 302 من طبعة أمین الضرب):
«روی أنّ عمر أطلق تزویج قریش فی سائر العرب و العجم،و تزویج العرب فی سائر العجم،و منع العرب من التّزویج فی قریش،و منع العجم من التّزویج فی العرب،
ص:828
فأنزل العرب مع قریش و العجم مع العرب منزلة الیهود و النّصاری،إذ أطلق تعالی التّزویج فی أهل الکتاب(فساق الکلام نحو ما نقلناه من الاستغاثة حرفا بحرف)».
و قال المبرد فی الکامل(ص 53 من الجزء الثانی المطبوعة بمصر سنة 1339 و ص 116-117 من ج 2 من تهذیب الکامل للسباعی بیومی):
«و تزعم الرّواة أنّ ما أنفت منه جلّة الموالی هذا البیت یعنی قول جریر:
«بیعوا الموالی و استحیوا من العرب»
لأنّه حطّهم و وضعهم و رأی أنّ الإساءة إلیهم غیر محسوبة عیبا،و مثل ذلک قول المنتجع لرجل من الأشراف:ما علّمت ولدک؟- قال:الفرائض،قال:ذلک علم الموالی لا أبا لک علّمهم الرّجز فانّه یهرّث أشداقهم، و من ذلک قول الشّعبیّ و مرّ بقوم من الموالی یتذاکرون النّحو فقال:لئن أصلحتموه انّکم لأوّل من أفسده،و من ذلک قول عنترة:
فما وجدونا بالفروق اشابة و لا کشفا و لا دعینا موالیا
و من ذلک قول الآخر:
یسمّوننا الأعراب و العرب اسمنا و أسماؤهم فینا رقاب المزاود
یرید:أسماؤهم عندنا الحمراء،و قول العرب:ما یخفی ذلک علی الأسود و الأحمر یرید العربیّ و العجمیّ،و قال المختار لإبراهیم بن الأشتر یوم خازر و هو الیوم الّذی قتل فیه عبید اللّٰه بن زیاد:انّ عامّة جندک هؤلاء الحمراء و انّ الحرب ان ضرّستهم هربوا،فاحمل العرب علی متون الخیل،و أرجل الحمراء أمامهم.
و من ذلک قول الأشعث بن قیس لعلیّ بن أبی طالب رحمه اللّٰه و أتاه یتخطّی رقاب النّاس و علیّ علی المنبر فقال:یا أمیر المؤمنین غلبتنا هذه الحمراء علی قربک، قال:فرکض علیّ المنبر برجله فقال صعصعة بن صوحان العبدیّ:ما لنا و لهذا یعنی الأشعث لیقولنّ أمیر المؤمنین الیوم فی العرب قولا لا یزال یذکر،فقال علیّ:من یعذرنی من هذه الضّیاطرة یتمرّغ أحدهم علی فراشه تمرّغ الحمار؛و یهجّر قوم للذّکر،فیأمرنی أن أطردهم؛ما کنت لأطردهم فأکون من الجاهلین،و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة لیضربنّکم علی الدّین عودا کما ضربتموهم علیه بدءا.
ص:829
قوله:الضّیاطرة واحدهم ضیطر و ضیطار و هو الأحمر العضل الفاحش قال خداش بن زهیر:
و ترکب خیل لا هوادة بینها و تشقی الرّماح بالضّیاطرة الحمر»
أقول:مما یقضی منه العجب أنّ المبرّد جعل الضّیاطرة فی کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام صفة للموالی و الحال أنّ سیاق کلامه علیه السّلام یأباه لظهوره بل صراحته فی أنّه علیه السّلام جعلها صفة للعرب الشّاکین له علیه السّلام من الموالی،و یدلّ علیه أیضا صدر الکلام و هو قول صعصعة:«لیقولنّ الیوم فی العرب»و ذیله و هو«لیضربنّکم (إلی آخره)».
و أعجب من ذلک عدم تفطن سید بن علی المرصفی بهذا الاشتباه فی شرحه الموسوم ب«رغبة الآمل من کتاب الکامل»فلیتدبّر أهل النّظر فیه کما هو حقّه و لیقض فیه بما أدّی إلیه نظره الصّائب الخالی عن الأغراض.
قال المرصفی فی شرحه المذکور(ج 4؛ص 194):
قوله:(یرید:أسماؤهم عندنا الحمراء)علی سبیل الکنایة و العرب تلقّب الموالی و سائر العجم من الفرس و الرّوم و من صاقبهم بالحمراء لغلبة البیاض علی ألوانهم، و المزاود جمع المزادة و هی الظرف الّذی یحمل فیه الماء یفأم بجلد ثالث بین الجلدین لیتّسع سمّیت بذلک لمکان الزّیادة،و عن أبی منصور:المزادة مفعلة من الزّاد یتزوّد فیها الماء»و فی الصحاح و لسان العرب:«و العرب تلقّب العجم برقاب المزاود لأنّهم حمر»و فی أساس البلاغة:«و من أنتم یا رقاب المزاود؟یا عجم لحمرتهم و أنشد الأصمعیّ:
یسمّوننا الأعراب و العرب اسمنا و أسماؤهم فینا رقاب المزاود»
و فی تاج العروس:«و من المجاز قولهم:من أنتم یا رقاب المزاود أی یا عجم،و العرب تلقّب العجم برقاب المزاود لأنّهم حمر»و فی محیط المحیط:
«و العرب تسمّی العجم رقاب المزاود لأنّهم حمر الألوان».
أقول:لا یسع المقام البحث عن هذا الموضوع أکثر من ذلک فانّ علماء-
ص:830
الإسلام-جزاهم اللّٰه عن الإسلام و أهله خیر الجزاء-قد خاضوا فی تنقیح هذا المبحث فی مواضعه من کتب اللّغة و الکلام و الفقه و غیرها و انّما أشرنا إلی قلیل من کثیر.
(ص 504)
یزید بن شجرة الرهاوی
4-قال ابن الأثیر فی الکامل بعد ذکره قصّة مسیر یزید بن شجرة إلی مکّة:
«الرّهاویّ منسوب إلی الرّهاء قبیلة من العرب و قد ضبطه عبد الغنیّ بن سعید بفتح الرّاء قبیلة مشهورة،و أمّا المدینة فبضمّ الرّاء».
أقول:هذا علی خلاف المشهور فقال الجوهری:«رهاء بالضّمّ حیّ من مذحج،و الرّهاویّ منسوب إلیه».
و قال یاقوت فی معجم البلدان:«الرّهاء بضمّ أوّله و المدّ و القصر مدینة بالجزیرة بین الموصل و الشّام بینهما ستّة فراسخ سمّیت باسم الّذی استحدثها و هو الرّهاء بن البلندی بن مالک بن دعر(إلی أن قال)و النّسبة إلیها رهاویّ و کذلک النّسبة إلی رهاء قبیلة من مذحج».
و قال ابن منظور فی لسان العرب:«و الرّها بلد بالجزیرة ینسب إلیه ورق المصاحف و النّسبة إلیها رهاویّ،و بنو رهاء بالضّمّ قبیلة من مذحج،و النّسبة إلیهم رهاویّ».
و قال ابن درید فی الاشتقاق ص 405:«و من قبائل مذحج بنو رهاء ممدود بطن و هو فعال من قولهم:عیش راه أی ناعم ساکن و یقولون:أره علی نفسک أی ارفق بها».
و قال ابن الأثیر فی اللباب:«الرّهاویّ بفتح الرّاء و الهاء و بعد الالف واو، هذه النّسبة إلی رهاء و هو بطن من مذحج ینسب إلیه جماعة من الصّحابة و غیرهم
ص:831
(إلی آخر ما قال)»و قال أیضا:«الرّهاویّ بضمّ الرّاء و فتح الهاء و فی آخرها واو،هذه النّسبة إلی الرّها و هی مدینة من بلاد الجزیرة ینسب إلیها کثیر من العلماء(فخاض فی سرد أسمائهم)».
و قال الفیروزآبادی:«و رهاء کسماء حیّ من مذحج منهم مالک بن مرارة، و یزید بن شجرة الصّحابیّان و عمیرة بن عبد المؤمن الرهاویّون و کهدی بلد منه یزید ابن أبی أنیسة و یزید بن سنان و الحافظ عبد القادر الرّهاویّون».
و قال الزبیدی فی تاج العروس فی شرح عبارة القاموس:
«قال الحافظ:قرأت بخطّ الامام رضیّ الدّین الشّاطبیّ علی حاشیة کتاب ابن السّمعانیّ فی ترجمة الرّهاویّ بالفتح:قیّده جماعة بالضّمّ و لم أر أحدا ذکره بالفتح إلاّ عبد الغنیّ بن سعید،قلت:و قد انفرد به و إیّاه تبع المصنّف و لم أر أحدا من أئمّة اللّغة تابعه فانّ الجوهریّ ضبطه بالضمّ و کذلک ابن درید و الکلبیّ و غیرهم ثمّ اختلف فی نسبه فقیل:هو الرّهاء بن منبّه بن حرب بن عبد اللّٰه،بن خالد بن مالک و مالک جمّاع مذحج و قیل:هو رهاء بن یزید بن حرب بن عبد اللّٰه،و هذا قول ابن الأثیر یجتمع مع النّخع فی خالد(إلی آخر ما قال)».
قال ابن حجر فی الاصابة:«یزید بن شجرة بن أبی شجرة الرّهاویّ مختلف فی صحبته(إلی أن قال):و کان من رها و کان معاویة یستعمله علی الجیوش(إلی أن قال)و ذکره ابن سعد فی الطّبقة الاولی من أهل الشّام مع بعض الصّحابة و قال:
مات سنة ثمان و خمسین فی أواخر خلافة معاویة و فیها أرّخه الواقدیّ و أبو عبید و خلیفة و قال:کان معاویة أمّره علی مکّة سنة تسع و ثلاثین فنازع قثم بن العبّاس و کان علیها من قبل علیّ فسفر بینهما أبو سعید فاصطلحا علی أنّ شیبة الحجبیّ یقیم للنّاس الحجّ تلک السّنة،و ذکر المفضل العلائی نحوه».
ص:832
(ص 517)
غدرة المغیرة بن شعبة و فجرته
قال الطبری فی تاریخه عند ذکره حوادث السنة السادسة من الهجرة فی قصة عمرة النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم الّتی صدّه المشرکون فیها عن البیت و هی قصّة الحدیبیّة (ج 1؛ص 1537 من طبعة اروبا)ضمن کلام جری بین المغیرة بن شعبة و عروة بن مسعود بن معتّب ما نصّه:«فرفع عروة رأسه فقال:من هذا؟-قالوا:المغیرة بن شعبة قال:
أی غدر أ لست أسعی فی غدرتک؟و کان المغیرة بن شعبة صحب قوما فی الجاهلیّة فقتلهم و أخذ أموالهم ثمّ جاء فأسلم فقال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أمّا الإسلام فقد قبلنا،و أمّا المال فانّه مال غدر لا حاجة لنا فیه.(إلی آخر ما قال)».
و ذکر ابن الأثیر فی کامل التواریخ هذه القصة هکذا(ج 2؛ص 76):
«فقال[أی عروة]:من هذا؟-قال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:هذا ابن أخیک المغیرة فقال:أی غدر و هل غسلت سوأتک بالأمس؟و کان المغیرة قد قتل ثلاثة عشر رجلا من بنی مالک و هرب فتهایج الحیّان بنو مالک رهط المقتولین و الأحلاف رهط المغیرة؛ فودی عروة للمقتولین ثلاث عشر دیة و أصلح ذلک الأمر.(إلی آخر ما قال)».
و قال ابن هشام فی السّیرة عند ذکره أمر الحدیبیّة(ج 2،من طبعة مصر سنة 1375 ه ق؛ص 313)مشیرا إلی القصّة:
«فقال له عروة:من هذا یا محمّد؟-قال:هذا ابن أخیک المغیرة بن شعبة قال:أی غدر و هل غسلت سوأتک إلاّ بالأمس؟.قال ابن هشام:أراد عروة بقوله هذا أنّ المغیرة بن شعبة قبل إسلامه قتل ثلاثة عشر رجلا من بنی مالک من ثقیف فتهایج الحیّان من ثقیف بنو مالک رهط المقتولین و الأحلاف رهط المغیرة فودی عروة المقتولین ثلاث عشرة دیة و أصلح ذلک الأمر».
و قال المجلسی(رحمه الله)فی سادس البحار عند ذکره غزوة الحدیبیّة فی ذیل روایة نقلها عن الکافی و فیها(ص 565؛س 14):«فقال:اسکت حتّی تأخذ[خ ل:
ص:833
حتّی نأخذ]من محمّد ولثا فأرسلوا إلیه عروة بن مسعود و قد کان جاء إلی قریش فی القوم الّذین أصابهم المغیرة بن شعبة و کان خرج معهم من الطّائف و کانوا تجّارا فقتلهم و جاء بأموالهم إلی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فأبی رسول اللّٰه أن یقبلها و قال:هذا غدر و لا حاجة لنا فیه (إلی أن قال)فقال:من هذا یا محمّد؟-فقال هذا ابن أخیک المغیرة فقال:یا غدر و اللّٰه ما جئت إلاّ فی غسل سلحتک.(الحدیث)».
فقال المجلسی(رحمه الله)فی بیانه للحدیث:«الولث العهد بین القوم من غیر قصد أو یکون غیر مؤکّد.قوله:«و قد کان جاء»کانت هذه القصة علی ما ذکره الواقدی أنّه ذهب المغیرة مع ثلاثة عشر رجلا من بنی مالک إلی مقوقس سلطان الاسکندریّة و فضّل مقوقس بنی مالک علی المغیرة فی العطاء فلمّا رجعوا و کانوا فی الطّریق شرب بنو مالک ذات لیلة خمرا و سکروا فقتلهم المغیرة حسدا و أخذ أموالهم و أتی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و أسلم فقبل صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم إسلامه و لم یقبل من ماله شیئا و لم یأخذ منه الخمس لغدره(إلی أن قال)قوله:الا فی غسل سلحتک قال فی المغرب:السلح التغوّط».
أقول:نصّ عبارة الواقدیّ فی کتابه المغازی تحت عنوان«غزوة الحدیبیّة» (ج 2؛ص 595)هکذا:
«فلمّا أکثر علیه غضب عروة فقال:لیت شعری من أنت،یا محمّد من هذا الّذی أری من بین أصحابک؟فقال رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:هذا ابن أخیک المغیرة بن شعبة قال:
و أنت بذلک یا غدر؟و اللّٰه ما غسلت عنک عذرتک إلاّ بعلابط أمس لقد أورثتنا العداوة من ثقیف إلی آخر الدّهر،یا محمّد أ تدری کیف صنع هذا؟انّه خرج فی رکب من قومه فلمّا کانوا بیننا (1) و ناموا فطرقهم فقتلهم و أخذ حرائبهم و فرّ منهم،و کان المغیرة خرج مع نفر من بنی مالک بن حطیط بن جشم بن قسیّ و المغیرة أحد الأحلام و مع المغیرة حلیفان له یقال لأحدهما:دمّون رجل من کندة و الآخر الشّرید و إنّما کان اسمه عمرو فلمّا صنع المغیرة بأصحابه ما صنع شرّده فسمّی الشّرید،و خرجوا إلی المقوقس صاحب الاسکندریّة فجاء بنی مالک و آثرهم علی المغیرة فأقبلوا راجعین
ص:834
حتّی إذا کانوا ییسان (1) شربوا خمرا فکفّ المغیرة عن بعض الشّراب و أمسک نفسه و شربت بنو مالک حتّی سکروا؛فوثب علیهم المغیرة فقتلهم و کانوا ثلاثة عشر رجلا،فلمّا قتلهم و نظر إلیهم دمّون تغیّب عنهم و ظنّ أنّ المغیرة انّما حمله علی قتلهم السّکر فجعل المغیرة یطلب دمّون و یصیح به فلم یأت و یقلّب القتلی فلا یراه فبکی،فلمّا رأی ذلک دمّون خرج الیه فقال المغیرة:ما غیّبک؟-قال:خشیت أن تقتلنی کما قتلت القوم،فقال المغیرة:انّما قتلت بنی مالک بما صنع بهم المقوقس،قال:و أخذ المغیرة أمتعتهم و أموالهم و لحق بالنّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فقال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:لا أخمّسه؛هذا غدر،.
و ذلک حین أخبر النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم خبرهم،و أسلم المغیرة،و أقبل الشّرید فقدم مکّة فأخبر أبا سفیان بن حرب بما صنع المغیرة ببنی مالک فبعث أبو سفیان معاویة بن أبی سفیان الی عروة بن مسعود یخبره الخبر.
(و هو المغیرة بن شعبة بن أبی عامر بن مسعود بن معتّب) فقال معاویة:خرجت حتّی إذا کنت بنعمان (2) قلت فی نفسی:أین أسلک، ذا عفار (3) فهی أبعد و أسهل،و ان سلکت ذا العلق (4) فهی أغلظ و أقرب؛فسلکت ذا عفار فطرقت عروة بن مسعود بن عمرو المالکیّ،فو اللّٰه ما کلّمته منذ عشر سنین و اللّیلة أکلّمه.
قال:فخرجنا الی مسعود فناداه عروة فقال:من هذا؟-فقال:عروة،فأقبل
ص:835
مسعود إلینا و هو یقول:أطرقت عراهیه (1) أم طرقت بداهیة؟بل طرقت بداهیة؛ أقتل رکبهم رکبنا أم قتل رکبنا رکبهم؟لو قتل رکبنا رکبهم ما طرقنی عروة بن مسعود، فقال عروة:أصبت؛قتل رکبی رکبک؛یا مسعود انظر ما أنت فاعل؟-فقال مسعود:انّی عالم بحدّة بنی مالک و سرعتهم الی الحرب فهبنی صمتا قال:فانصرفنا عنه فلمّا أصبح غدا مسعود فقال:بنی مالک انّه قد کان من أمر المغیرة بن شعبة أنّه قتل إخوانکم بنی مالک فأطیعونی و خذوا الدّیة؛أقبلوا من بنی عمّکم و قومکم،قالوا:لا یکون ذلک أبدا و اللّٰه لا تقرّک الاحلاف أبدا حین تقبلها،قال:أطیعونی و أقبلوا ما قلت لکم فو اللّٰه لکأنّی بکنانة بن عبد یالیل قد أقبل تضرب درعه روحتی رجلیه لا یعانق رجلا إلاّ صرعة(إلی أن قال)فبرز مسعود بن عمرو فقال:یا عروة بن مسعود اخرج الیّ؛فخرج الیه،فلمّا التقیا بین الصّفّین قال:علیک ثلاث عشرة دیة فانّ المغیرة قد قتل ثلاثة عشر رجلا فاحمل بدیاتهم،قال عروة:حملت بها؛هی علیّ قال:فاصطلح النّاس؛قال الأعشی أخو بنی بکر بن وائل:
تحمّل عروة الأحلاف لمّا رأی أمرا تضیق به الصّدور
ثلاث مئین عادیة و ألفا کذلک یفعل الجلد الصّبور
ص:836
(ص 519)
رسالة
الدلائل البرهانیة فی تصحیح الحضرة الغرویة
للعلاّمة (1)جمال الدّین أبی منصور الحسن بن المطهّر الحلّی قدّس اللّٰه تربته بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم الحمد للّٰه مظهر الحقّ و مبدیه،و مدحض الباطل و مدجیه (2)، و مسدّد الصّواب و مسدیه،و مشیّد بنائه و معلیه،و صلواته علی سیّدنا محمّد المصطفی و علی آله المقتفین هدیه فیما یذر و یبدیه.
أمّا بعد فانّی وقفت علی کتاب (3) السّیّد النّقیب الحسیب فرید عصره و وحید دهره غیاث الملّة و الحقّ و الدّین أبی المظفّر عبد الکریم بن أحمد بن طاووس الحسینیّ قدّس اللّٰه نفسه و طیّب رمسه المتضمّن للأدلّة القاطعة علی موضع مضجع (4) مولانا أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فاخترت منه معظمه بحذف أسانیده و مکرّراته
ص:837
و سمّیته«الدّلائل البرهانیّة فی تصحیح الحضرة الغرویّة»علی ساکنها الصّلاة و السّلام،و قد رتّبت الکتاب علی مقدّمتین و خمسة عشر بابا.
ففی الدلیل علی أنه علیه السّلام فی الغری حسب ما یوجبه النظر.
الّذی یدلّ علی ذلک اطباق المنتمین إلی ولاء أهل البیت علیهم السّلام و یروون ذلک خلفا عن سلف و هم ممّن یستحیل حصرهم أو یتطرّق علیهم المواطأة،و هذه قضیّة التّواتر المفید للعلم،و أنّ ذلک ثبت عندهم حسب ما دلّهم علیه الأئمّة الطّاهرون الّذین هم العمدة فی الأحکام الشّرعیّة و الأمور الدّینیّة،و مهما قال مخالفنا فی هذه المقالة من ثبوت معجزات النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و أنّها معلومة فهو جوابنا فی هذا الموضع حذو النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة.
و لا یقال:لو کان الأمر کما تقولون لحصل العلم لنا کما حصل لکم.
لأنا نقول:لا خلاف بیننا و بینکم أنّه علیه السّلام دفن سرّا و حینئذ أهل بیته أعلم بسرّه من غیرهم،و التّواتر الّذی حصل لنا منهم و ممّا دلّوا علیه و أشاروا ببنان- البیان إلیه،و لو کان الأمر کما یزعم مخالفنا لتطرّق إلیهم اللّوم من وجه آخر و ذلک أنّه إذا کان عنده أنّه علیه السّلام مدفون فی قصر الامارة،أو فی رحبة مسجد الکوفة، أو فی البقیع،أو فی کوخ زادوه (1) کان یتعیّن أن یزوره فیها أو فی واحد منها،و من المعلوم أنّ هذه الأقاویل لیست لواحد فکان کلّ قائل بواحد منها یزوره من ذلک الموضع کما یزور معروفا الکرخیّ و الجنید و سریّا السّقطیّ و الشّبلیّ،و أیضا لا شکّ أنّ عترته و شیعته متّفقون مجمعون علی أنّ هذا الموضع قبره علیه السّلام لا یرتابون فیه أصلا،و یرون عنده آثارا تدلّ علی صدق قولهم و هی کالحجّة علی المنکر.
ص:838
و أعجب الأشیاء أنّه لو وقف إنسان علی قبر مجهول و قال:هذا قبر أبی رجع فیه إلیه،و یقول أهل بیته المعصومون:انّ هذا قبر والدنا و لا یقبل منهم؟!و یکون الأجانب الأباعد المناوون أعلم به؟!انّ هذا من غریب القول،فأهله و أعیان خواصّه أولی بالمعرفة و أدری و هو أوضح،و الأئمّة المعصومون علیهم السّلام لو أشاروا إلی قبر أجنبیّ لقلّدوا فیه و کیف لا!؟و هم الأئمّة و الأولاد فلهم أرجحیّة من جهتین.
و هذا القدر کاف فانّ ما قلّ و دلّ أولی ممّا کثر فملّ.
ففی السبب الموجب لا خفاء قبره علیه السّلام.
قد تحقّق و علم ما کان قد جری لأمیر المؤمنین علیه السّلام من الوقائع العظیمة الموجبة للشّحناء،و العداوة الشّدیدة و البغضاء،و الحقّ مرّ و ذلک فی أیّام النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و من حیث قتل عثمان یوم الغدیر سنة خمس و ثلاثین أوّلها الجمل و ثانیها صفّین و ثالثها النّهروان و أدّی ذلک إلی خروج أهل النّهروان علیه و تدیّنهم بمحاربته و بغضه و سبّه و قتل من ینتمی إلیه کما جری لعبد اللّٰه بن خبّاب بن الأرتّ و زوجته و هؤلاء یعلمونه تدیّنا حتّی أنّهم سبّوا عثمان من جهة تغییره فی السّنین السّتّ من ولایته فاقتضی ذلک عندهم سبّه و سبّ علیّ علیه السّلام لتحکیمه،و عذره فی ذلک عذر النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله فی یوم قریظة،فقتله عبد الرّحمن بن عمرو بن یحیی بن عمرو بن ملجم لعنه اللّٰه و القصّة مشهورة،و لمّا احضر لیقتل قال عبد اللّٰه بن جعفر الطّیّار (1):دعونی أشفی بعض ما فی نفسی علیه،فدفع إلیه فأمر بمسمار فاحمی بالنّار ثمّ کحله به فجعل ابن ملجم -لعنه اللّٰه-یقول:تبارک الخالق الإنسان من علق؛یا ابن أخی انّک لتکحل بمرود
ص:839
مضّ (1) ثمّ أمر بقطع یدیه و رجلیه فقطعتا؛و لم یتکلّم،ثمّ أمر بقطع لسانه فجزع فقال له بعض النّاس:یا عدوّ اللّٰه کحلت عیناک بالنّار و قطعت یداک و رجلاک فلم تجزع و جزعت من قطع لسانک؟!فقال له:یا جاهل أما و اللّٰه ما جزعت لقطع لسانی و لکنّی أکره أن أعیش فی الدّنیا فواقا لا أذکر اللّٰه فیه فلمّا قطع لسانه أحرق بالنّار،فمن هذه حاله و حال أمثاله فی التّدیّن بذلک کیف لا یخفی قبره حذار نبشه حتّی أنّه لمّا جیء بابن ملجم-لعنه اللّٰه-إلی الحسن علیه السّلام قال له:إنّی أرید أن أسارّک بکلمة فأبی الحسن علیه السّلام و قال:انّک ترید أن تعضّ أذنی،فقال ابن ملجم-لعنه اللّٰه و عذّبه عذابا ألیما إلی یوم القیامة-:و اللّٰه لو أمکننی منها لأخذتها من صماخها.
فإذا کان هذا فعاله فی الحال الّتی هو علیها مترقّبا للقتل و حقده إلی هذه الغایة فکیف یکون من هو مخلّی الرّابطة؟..! فهذه حال الخوارج الّذین یقضون بذلک حقّ أنفسهم فکیف یکون حال أصحاب معاویة و بنی أمیّة-لعنهم اللّٰه-و الملک لهم و الدّولة بیدهم؟.
و یدلّ علی الأوّل ما ذکر عبد الحمید بن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة فقال:قال أبو جعفر الاسکافیّ:انّ معاویة-لعنه اللّٰه-بذل لسمرة بن جندب مائة ألف درهم حتّی یروی أنّ هذه الآیة نزلت فی علیّ بن أبی طالب: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ یُشْهِدُ اللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ * وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْفَسٰادَ، و أنّ الآیة الثّانیة نزلت فی ابن ملجم الملعون و هی: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ
ص:840
فلم یقبل فبذل له مائتی ألف؛فلم یقبل،فبذل له ثلاثمائة ألف؛فلم یقبل،فبذل له أربعمائة ألف؛فقبل.
و یدل علی الثانی ما روی (1) أنّ صاحب شرطة الحجّاج حفر حفیرا فی الرّحبة فاستخرج منه شیخا أبیض اللّحیة و الرّأس و قال:هذا علیّ بن أبی طالب،و کتب إلی الحجّاج بذلک،فکتب إلیه الحجّاج کذبت؛أعد الرّجل مکانه فانّ الحسن حمل أباه لمّا خرج إلی المدینة،و هذا غیر صحیح منه لأنّ نبش المیّت لا یجوز فکیف یفعل ما لا یجوز؟!و هذا کاف فی بطلان قوله و لو ترجّح فی خاطره أنّه هو لأظهر المخبیّات فلا اعتبار به و لا بما ورد من أمثاله انّه فی قصر الامارة،و لا أنّه فی الرّحبة فیما یلی أبواب کندة،و لا أنّه بالبقیع،و لا أنّه بالخیف،و لا أنّه بمشهد کوخ زاروه (2)قریبا من النّعمانیّة،و لا أنّ طیِّئا نبشوه فتوهّموه مالا؛لأنّها أقوال مبنیّة علی الرّجم بالغیب،و الّذی بنی مشهد الکوخ الحاجب شباشی مولی شرف الدّولة بن عضد الدّولة (3).
ص:841
قال هشام بن الکلبیّ قال:إنّی أدرکت بنی أود و هم یعلّمون أبناءهم و حرمهم سبّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و فیهم رجل دخل علی الحجّاج فکلّمه بکلام فأغلظ علیه الحجّاج فی الجواب فقال:لا تقل هذا أیّها الأمیر فما لقریش و لا لثقیف منقبة یعتدّون بها إلاّ و نحن نعتدّ بمثلها،قال:و ما مناقبکم؟-قال:ما ینقّص عثمان و لا یذکر بسوء فی نادینا قطّ؛قال:هذه منقبة.قال:و لا رئی منّا خارجیّ
ص:842
قطّ؛قال:منقبة.قال:و ما شهد منّا مع أبی تراب مشاهده إلاّ رجل فأسقطه ذلک عندنا؛قال:منقبة.قال:و ما أراد رجل منّا قطّ أن یتزوّج امرأة إلاّ سأل عنها:
هل تحبّ أبا تراب أو تذکره بخیر؟فان قیل:انّها تفعل ذلک اجتنبها؛قال:منقبة.
قال:و لا ولد فینا ذکر فسمّی علیّا و لا حسنا و لا حسینا،و لا ولدت فینا جاریة فسمّیت فاطمة؛قال:منقبة.قال:و نذرت امرأة منّا إن قتل الحسین أن تنحر عشر جزور فلمّا قتل وفت بنذرها.قال:منقبة.قال:و دعی رجل منّا إلی البراءة من علیّ و لعنه؛فقال:نعم و أزیدکم حسنا و حسینا؛قال؛منقبة و اللّٰه.
و قد کان معاویة لعنه اللّٰه یسبّ علیّا و یتتبّع أصحابه مثل میثم التّمّار و عمرو ابن الحمق و جویریة بن مسهر و قیس بن سعد و رشید الهجریّ و یقنت بسبّه فی الصّلاة و یسبّ ابن عبّاس و قیس بن سعد و الحسن و الحسین علیهما السّلام و لم ینکر ذلک علیه أحد.
و کان خالد بن عبد اللّٰه القسریّ-لعنه اللّٰه-یقول علی المنبر:العنوا علیّ بن أبی طالب فانّه لصّ بن لصّ(بضمّ اللاّم)فقام إلیه أعرابیّ فقال:و اللّٰه ما أعلم من أیّ شیء أعجب؟من سبّک علیّ بن أبی طالب؟!أم من معرفتک بالعربیّة؟! (1)قال الکراجکیّ:مسجد الذّکر بمصر معروف فی موضع یعرف بسوق وردان و إنّما سمّی مسجد الذّکر لأنّ الخطیب سها یوم الجمعة عن سبّ علیّ علی المنبر فلمّا وصل إلی موضع المسجد المذکور ذکر أنّه لم یسبّه فوقف و سبّه هناک قضاء لما نسیه؛فبنی الموضع و سمّی بذلک.
فاقتضی ذلک أن أوصی بدفنه علیه السّلام سرّا خوفا من بنی أمیّة و أعوانهم و الخوارج و أمثالهم فربّما لو نبشوه مع علمهم بمکانه حمل ذلک بنی هاشم علی المحاربة و المشاقّة الّتی أغضی عنها علیه السّلام فی حال حیاته فکیف لا یوصی بترک ما فیه مادّة النّزاع بعد وفاته؟! و قد کان فی إخفاء قبره عدّة فوائد غیر معلومة لنا بالتّفصیل و قد عرفت قصّة الحسن علیه السّلام فی دفنه بالبقیع حیث أوصی بذلک ان جری نزاع فی دفنه عند جدّه
ص:843
طلبا لقطع موادّ الشّرّ،فلمّا علم أهل بیته أنّه متی ظهر و عرف لم یتوجّه إلیه إلاّ التّعظیم و التّبجیل و اثابة الزّائرین أظهروه و دلّوا علیه،
فیما ورد عن رسول اللّٰه(ص)
رأیت کتابا عن الحسن بن الحسین بن طحّال المقدادیّ قال:و روی الخلف عن السّلف عن ابن عبّاس أنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم قال لعلیّ علیه السّلام:یا علیّ انّ اللّٰه عرض مودّتنا أهل البیت علی السّماوات و الأرض فأوّل من أجاب منها السّماء السّابعة فزیّنها بالعرش و الکرسیّ،ثمّ السّماء الرّابعة فزیّنها بالبیت المعمور،ثمّ سماء الدّنیا فزیّنها بالنّجوم،ثمّ أرض الحجاز (1) فشرّفها بالبیت الحرام،ثمّ أرض الشّام فشرّفها ببیت المقدّس،ثمّ أرض طیبة فشرّفها بقبری،ثمّ أرض کوفان فشرّفها بقبرک یا علیّ فقال:أ قبر بکوفان العراق؟-فقال له:نعم؛تقبر بظاهرها فتلا بین الغریّین و الذّکوات البیض (2)،یقتلک أشقی هذه الأمّة عبد الرّحمن بن ملجم أدنی أهل النّیران لعنه اللّٰه فو الّذی بعثنی بالحقّ نبیّا ما عاقر ناقة صالح بأعظم عقابا منه،یا علیّ ینصرک من العراق مائة ألف سیف.
ص:844
فیما ورد عن أمیر المؤمنین علیه السّلام فی ذلک
روی محمّد بن علیّ الحسنیّ فی کتاب فضل الکوفة قال:
اشتری أمیر المؤمنین علیه السّلام ما بین الخورنق إلی الحیرة إلی الکوفة،و فی روایة اخری:ما بین النّجف إلی الحیرة إلی الکوفة من الدّهاقین بأربعین ألف درهم و أشهد علی شرائه،فقیل له فی ذلک؟فقال:سمعت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول:کوفان یردّ أوّلها علی آخرها (1)،یحشر من ظهرها سبعون ألفا یدخلون الجنّة بغیر حساب،فاشتهیت أن یحشروا من ملکی.
أقول:هذا الحدیث فیه إیناس بما نحن بصدده و ذلک أنّ فی ذکره ظهر الکوفة اشارة إلی ما خرج عن الخندق لأنّه اشتری ما خرج عن الکوفة الممصّرة لیدفن فی ملکه و یدفن النّاس عنده،و کیف یدفن بالجامع؛و لا یجوز؟أو بالقصر و هو عمارة الظّلمة؟! و عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:
لمّا أصیب أمیر المؤمنین علیه السّلام قال للحسن و الحسین علیهما السّلام:
غسّلانی و کفّنانی و حنّطانی و احملانی علی سریری و احملا مؤخّره تکفیان مقدّمه فانّکما تنتهیان إلی قبر محفور و لحد ملحود و لبن موضوع فألحدانی و أشرجا علیّ اللّبن و ارفعا لبنة ممّا عند رأسی و انظرا ما تسمعان،فأخذا اللّبنة من عند الرّأس بعد ما أشرجا علیه اللّبن فإذا لیس فی القبر شیء و إذا هاتف یقول:أمیر المؤمنین کان عبدا صالحا فألحقه اللّٰه بنبیّه و کذلک یفعل بالأوصیاء بعد الأنبیاء حتّی لو أنّ نبیّا مات فی الشّرق و مات وصیّه فی الغرب الحق الوصیّ بالنّبیّ.
ص:845
و روی أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أمر ابنه الحسن أن یحفر له أربع قبور؛فی المسجد و فی الرّحبة و فی الغریّ و فی دار جعدة بن هبیرة،.و إنّما أراد بهذا إخفاء قبره.
أقول:و هذا الکلام کان سرّا و إلاّ لو ظهر ذلک لطلبوه منها و الوجه ما ذکرته أوّلا.
و عن أبی عبد اللّٰه الجدلیّ قال:
استنفر علیّ علیه السّلام لقتال معاویة-لعنه اللّٰه-و قال:یا بنیّ إنّی میّت من لیلتی هذه؛فإذا متّ فغسّلنی و کفّنّی و حنّطنی بحنوط جدّک صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و ضعنی علی سریری و لا یقربنّ أحد مقدّم السّریر فانّکم تکفونه،فإذا حمل المقدّم فاحملوا المؤخّر فإذا وضع المقدّم فضعوا المؤخّر،ثمّ صلّ علیّ فکبّر سبعا فانّها لا تحلّ لأحد من بعدی إلاّ لرجل من ولدی یخرج فی آخر الزّمان یقیم اعوجاج الحقّ؛فإذا صلّیت فخطّ حول سریری ثمّ احفر لی قبرا فی موضعه إلی منتهی کذا و کذا،ثمّ شقّ لحدا فانّک تقع علی ساجة منقورة ادّخرها لی أبی نوح علیه السّلام فضعنی فی السّاجة ثمّ ضع علیّ سبع لبنات ثم ارقب هنیئة ثمّ انظر فانّک لن ترانی فی لحدی.
و عن امّ کلثوم بنت علیّ علیه السّلام(و ساقت الخبر کما ذکرنا ثمّ قالت):فأخذ الحسن علیه السّلام المعول فضرب ضربة فانشقّ القبر عن ضریح فإذا هو بساجة مکتوب علیها بالسّریانیّة«هذا قبر قبره نوح النّبیّ علیه السّلام لعلیّ(ع)وصیّ محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم قبل الطّوفان بسبع مائة عام»قالت:فانشقّ القبر فلا أدری اندسّ أبی فی القبر أم أسری به إلی السّماء،و سمعت ناطقا یقول:أحسن اللّٰه لکم العزاء فی سیّدکم و حجّة اللّٰه علی خلقه.
فیما ورد فی ذلک عن الحسن و الحسین علیهما السّلام
روی أنّه لمّا حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام الوفاة قال للحسن و الحسین علیهما السّلام:
إذا أنا متّ فاحملانی علی سریری ثمّ أخرجانی و احملا مؤخّر السّریر فانّکما تکفیان مقدّمه ثمّ ائتیا بی الغریّین فانّکما ستریان صخرة بیضاء فاحتفرا فیها فانّکما ستجدان
ص:846
فیها ساجة فادفنانی فیها،فلمّا فعلا ما أمرهما و وجدا السّاجة مکتوبا فیها:«هذا ما ادّخر نوح علیه السّلام لعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام»فدفنّاه فیها و انصرفنا و نحن مسرورون بإکرام اللّٰه-تعالی-لأمیر المؤمنین علیه السّلام،فلحقنا قوم من الشّیعة لم یشهدوا الصّلاة علیه؛فأخبرناهم بما جری فقالوا:نحبّ أن نعاین من أمرها ما عاینتم.فقلنا لهم:
انّ الموضع قد عفی أثره لوصیّة منه علیه السّلام،فمضوا و عادوا و قالوا:انّهم احتفروا فلم یروا شیئا.
و أخبرنی الوزیر السّعید خاتم العلماء نصیر الدّین محمّد بن محمّد بن الحسن الطّوسی -طیّب اللّٰه مضجعه-عن والده یرفعه إلی أبی مطر قال:لمّا ضرب ابن ملجم لعنه اللّٰه أمیر المؤمنین علیه السّلام قال له الحسن علیه السّلام:أقتله؟قال:لا و لکن احبسه فإذا متّ فاقتلوه.فإذا متّ فادفنونی فی هذا الظّهر فی قبر أخویّ هود و صالح.
و عن أبی طالب قال:سألت الحسن علیه السّلام:أین دفنتم أمیر المؤمنین؟-قال:
علی شفیر الجرف و مررنا به لیلا علی مسجد الأشعث و قال:ادفنونی فی قبر أخی هود.
و عن الحسین الخلاّل عن جدّه قال:قلت للحسن علیه السّلام:أین دفنتم أمیر المؤمنین؟- قال:خرجنا به لیلا حتّی مررنا به علی مسجد الأشعث حتّی خرجنا به إلی الظّهر فدفنّاه بجنب الغریّ.
فیما ورد عن زین العابدین علیه السّلام
أخبرنی الوزیر رئیس المحقّقین نصیر الدّین محمّد عن أبیه یرفعه إلی جابر بن یزید الجعفیّ قال:قال أبو جعفر علیه السّلام:مضی أبی إلی قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام بالمجاز و هو من ناحیة الکوفة فوقف علیه ثمّ بکی و قال:السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّٰه و برکاته؛السّلام علیک یا أمین اللّٰه فی أرضه و حجّته علی عباده؛أشهد أنّک جاهدت فی اللّٰه حقّ جهاده و عملت بکتابه و اتّبعت سنن نبیّه حتّی دعاک اللّٰه الی جواره و قبضک إلیه باختیاره،و ألزم أعداءک الحجّة مع مالک من الحجج البالغة علی جمیع خلقه.
اللّٰهمّ فاجعل نفسی مطمئنّة بقدرک راضیة بقضائک،مولعة بذکرک و دعائک؛محبّة
ص:847
لصفوة أولیائک؛محبوبة فی أرضک و سمائک؛صابرة علی نزول بلائک،شاکرة لفواضل نعمائک،ذاکرة لسوابغ آلائک،مشتاقة إلی فرحة لقائک،متزوّدة التّقوی لیوم جزائک،مستنّة بسنن أولیائک،مفارقة لأخلاق أعدائک،مشغولة عن الدّنیا بحمدک و ثنائک.
ثمّ وضع خدّه علی القبر و قال:اللّٰهمّ إنّ قلوب المخبتین إلیک والهة،و سبل الرّاغبین إلیک شارعة،و أعلام القاصدین إلیک واضحة،و أفئدة العارفین إلیک فازعة، و أصوات الدّاعین إلیک صاعدة،و أبواب الإجابة لهم مفتّحة،و دعوة من ناجاک مستجابة،و توبة من أناب إلیک مقبولة،و عبرة من بکی من خوفک مرحومة، و الاغاثة لمن استغاث بک مبذولة،و عداتک لعبادک منجزة،و زلل من استقالک مقالة، و أعمال العاملین لدیک محفوظة،و أرزاقک إلی الخلائق من لدنک نازلة،و عوائد المزید إلیهم واصلة،و ذنوب المستغفرین مغفورة،و حوائج خلقک عندک مقضیّة،و جوائز السّائلین عندک موفّرة،و عوائد المزید متواترة،و موائد المستطعمین معدّة،و مناهل الظّماء مترعة.اللّٰهمّ فاستجب دعائی؛و اقبل ثنائی،و اجمع بینی و بین أولیائی،بحقّ محمّد و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین آبائی،إنّک ولیّ نعمائی و منتهی منای،و غایة رجائی فی منقلبی و مثوای.
قال الباقر علیه السّلام:ما قاله أحد من شیعتنا عند قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام أو عند أحد من الأئمّة علیهم السّلام إلاّ رفع فی درج من نور و طبع علیه بطابع محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم حتّی یسلّم إلی القائم علیه السّلام فیتلقّی صاحبه بالبشری و التّحیّة و الکرامة ان شاء اللّٰه تعالی.
و روی عن علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام قال:حدّثنی أبی عن أبیه عن أبی جعفر علیهم السّلام قال:زار أبی علیّ بن الحسین علیه السّلام.و ذکر زیارته هذه لأمیر المؤمنین.
و عن جابر بن یزید الجعفیّ عن الباقر علیه السّلام قال:کان أبی قد اتّخذ منزله من بعد قتل أبیه الحسین علیه السّلام بیتا من شعر و أقام بالبادیة فلبث بها عدّة سنین کراهیة لمخالطة النّاس و ملابستهم،و کان یصیر من البادیة إلی العراق زائرا لأبیه و جدّه علیهما السّلام و لا یشعر أحد بذلک؛و ذکر تلک الزّیارة المتقدّمة أیضا.
ص:848
أقول:إذا کان الزّائر علویّا فاطمیّا جاز أن یقول:آبائی،و إلاّ فلیقل:
ساداتی،و لم یرو عن الطّوسیّ هذه اللّفظة فی مصباحه.
و ذکر الحسن بن الحسین بن طحّال المقدادیّ-رضی اللّٰه عنه-:انّ زین العابدین علیه السّلام ورد إلی الکوفة و دخل مسجدها و به أبو حمزة الثّمالیّ-و کان من زهّاد الکوفة و مشایخها-فصلّی رکعتین.قال أبو حمزة:فما سمعت أطیب من لهجته فدنوت منه لأسمع ما یقول؛فسمعته یقول:إلهی إن کان قد عصیتک فانّی قد أطعتک فی أحبّ الأشیاء إلیک الإقرار بوحدانیتک؛منّا منک علیّ،لا منّا منّی علیک.و الدّعاء معروف؛ ثمّ نهض،فقلت:یا ابن رسول اللّٰه ما أقدمک إلینا؟-قال:ما رأیت؛و لو علم النّاس ما فیه من الفضل لأتوه و لو حبوا؛هل لک أن تزور معی قبر جدّی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام؟- قلت:أجل،فسرنا حتّی أتینا الغریّین و هی بقعة بیضاء تلمع نورا فنزل و مرّغ خدّیه علیها،و قال:هذا قبر جدّی علیّ علیه السّلام.ثمّ زاره بزیارة أوّلها:«السّلام علی اسم اللّٰه الرّضیّ و نور وجهه المضیّ»ثمّ ودّعه و مضی إلی المدینة،و رجعت أنا إلی الکوفة.
فیما ورد عن محمد الباقر علیه السّلام
أخبرنی والدی عن الفقیه محمّد بن نما عن الفقیه محمّد بن إدریس یرفعه إلی أبی بصیر قال:سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام قال:انّه دفن مع أبیه نوح علیه السّلام فی قبره.قلت:جعلت فداک من تولّی دفنه؟-قال:رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم مع الکرام الکاتبین.
و عن عبد الرّحیم القصیر قال:سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال:مدفون فی قبر نوح.قلت:و من نوح؟-قال:نوح النّبیّ علیه السّلام.قلت:
و کیف صار هکذا؟-فقال:إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام صدّیق هیّأ اللّٰه له مضجعه فی مضجع صدّیق،یا عبد الرّحیم انّ النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أخبرنا بموته و بموضع قبره.
ص:849
و أخبرنی الفقیه نجم الدّین أبو القاسم جعفر بن سعید-قدّس اللّٰه روحه- یرفعه إلی جابر بن یزید قال:سألت أبا جعفر الباقر علیه السّلام:أین دفن أمیر المؤمنین علیه السّلام؟-قال:دفن بناحیة الغریّین قبل طلوع الفجر،و دخل قبره الحسن و الحسین و محمّد بنو علیّ و عبد اللّٰه بن جعفر علیهم السّلام.
و عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّٰه جعفر بن محمّد الصّادق علیه السّلام،و عن حبیب السّجستانیّ عن أبی جعفر الباقر علیه السّلام قالا:مضی أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو ابن خمس و ستّین سنة أربعین،و دفن بالغریّ.
أقول:من رجال هذه الرّوایة عبد الصّمد بن أحمد بن أبی الجیش،و أبو الفرج ابن الجوزیّ،و عبد اللّٰه بن أحمد بن الخشّاب و کلّهم حنابلة.
فیما ورد عن جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام
من طریق العامة و الخاصة
و روی عن عبد اللّٰه بن عبید قال:رأیت جعفر بن محمّد و عبد اللّٰه بن الحسن بالغریّ عند قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام فأذّن عبد اللّٰه و أقام الصّلاة و صلّی مع جعفر(ع)؛و سمعت جعفرا یقول:هذا قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام.
و عن صفوان الجمّال (1) قال:حملت جعفر بن محمّد علیهما السّلام فلمّا انتهیت الی النّجف قال:
یا صفوان:تیاسر حتّی نجوز الحیرة فنأتی القائم (2).قال:فبلغت الموضع الّذی وصف لی
ص:850
فنزل فتوضّأ ثمّ تقدّم هو و عبد اللّٰه بن الحسن فصلّیا عند قبر فلمّا فرغا قلت:جعلت فداک،أیّ موضع هذا القبر؟-قال:هذا قبر علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و هو القبر الّذی یأتیه النّاس هناک.
و عن أبی الفرج السّندیّ قال:کنت مع أبی عبد اللّٰه جعفر بن محمّد علیهما السّلام حین قدم الی الحیرة فقال لیلة:أسرجوا لی البغلة؛فرکب و أنا معه حتّی انتهینا الی الظّهر،فنزل و صلّی رکعتین ثمّ تنحّی فصلّی رکعتین ثمّ تنحّی و صلّی رکعتین، فقلت:جعلت فداک انّی رأیتک صلّیت فی ثلاث مواضع؟-فقال:أمّا الأوّل فموضع قبر أمیر المؤمنین،و الثّانی موضع رأس الحسین،و الثّالث موضع منبر القائم علیه السّلام.
أقول:هذه الرّوایات من طریق الجمهور.
و قد روی عن أبان بن تغلب قال:کنت مع الصّادق علیه السّلام فمرّ بظهر الکوفة فنزل و صلّی رکعتین ثمّ سار قلیلا فنزل فصلّی رکعتین ثمّ تقدّم قلیلا فصلّی رکعتین ثمّ قال:هذا موضع قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام.قلت:جعلت فداک،الموضعین الّذین صلّیت فیهما؟-قال:موضع رأس الحسین،و موضع منبر القائم علیه السّلام.
و أخبرنی الوزیر خاتم العلماء نصیر الدّین محمّد بن محمّد الطّوسیّ عن والده عن فضل اللّٰه الرّاوندیّ یرفعه عن مبارک الخبّاز قال:قال لی أبو عبد اللّٰه علیه السّلام:أسرج البغل و الحمار و هو بالحیرة؛فرکب و رکبت حتّی دخل الجرف ثمّ نزل فصلّی رکعتین ثمّ تقدّم قلیلا فصلّی رکعتین ثمّ سار قلیلا فنزل و صلّی رکعتین فسألته عن ذلک فقال:الرّکعتین الأوّلتین موضع قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام،و الرّکعتین الثّانیتین موضع رأس الحسین علیه السّلام،و الرّکعتین الثّالثتین موضع منبر القائم علیه السّلام (1).
و عن المعلّی بن خنیس قال:کنت مع أبی عبد اللّٰه علیه السّلام بالحیرة فقال:
ص:851
افرشوا لی فی الصّحراء،ففعل ذلک.ثمّ قال:یا معلّی،قلت:لبّیک،قال:ما تری النّجوم ما أحسنها؟!انّها أمان لأهل السّماء فإذا ذهبت جاء أهل السّماء ما یوعدون، و نحن أمان لأهل الأرض فإذا ذهبنا جاء أهل الأرض ما یوعدون.قل لهم:یسرجوا البغل و الحمار ثمّ قال:ارکب البغل؟قال:فرکبت و رکب الحمار،و قال:أمامک، فجئنا الغریّین فقال:هما هما؟قلت:نعم.قال:خذ یسرة.فمضینا حتّی انتهینا الی موضع فقال لی:انزل:و نزل،و قال:هذا قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام فصلّی و صلّیت.
و عن صفوان الجمّال قال:کنت أنا و عامر بن عبد اللّٰه عند أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:فقال له عامر:انّ النّاس یزعمون أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام دفن بالرّحبة.قال:
کذبوا.قال:فأین دفن؟-قال:بالغریّ بین ذکوات بیض.
و عن زید بن طلحة قال:قال لی أبو عبد اللّٰه علیه السّلام و هو بالحیرة:أما ترید ما وعدتک؟-قال:قلت بلی؛یعنی الذّهاب الی قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام.قال:فرکب و رکب ابنه إسماعیل و أنا حتّی إذا جاز الثّویّة (1) و کان بین الحیرة و النّجف عند ذکوات بیض نزل و نزل إسماعیل و نزلت؛فصلّی و صلّی إسماعیل و صلّیت،فقال لإسماعیل:قم فسلّم علی جدّک الحسین علیه السّلام،فقلت:جعلت فداک أ لیس الحسین بکربلاء؟-فقال:نعم و لکن لمّا حمل رأسه الی الشّام سرقه مولی لنا فدفنه بجنب أمیر المؤمنین علیه السّلام.
و عن عمر بن عبد اللّٰه النّهدیّ عن أبیه قال:دخلت علی أبی عبد اللّٰه علیه السّلام فقام و رکب و رکبنا معه حتّی انتهینا الی الغریّ فصلّی فأتی موضعا فصلّی ثمّ قال لإسماعیل:قم فصلّ عند رأس أبیک الحسین علیه السّلام.قلت:أ لیس قد ذهب برأسه الی الشّام؟-قال:بلی و لکن فلان هو مولی لنا سرقه و جاء به فدفنه هاهنا.
ص:852
و عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:قبر علیّ علیه السّلام فی الغریّ ما بین صدر نوح و مفرق رأسه ممّا یلی القبلة.
و عن الصّادق علیه السّلام قال:أربع مواضع أو مواقع أو بقاع ضجّت الی اللّٰه تعالی أیّام الطّوفان؛البیت المعمور فرفعه اللّٰه تعالی،و الغریّ،و کربلاء،و طوس.
و عنه علیه السّلام قال:لمّا کنت بالحیرة عند أبی العبّاس کنت آتی قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام لیلا و هو بناحیة بجنب الحیرة (1) إلی جانب غریّ النّعمان فأصلّی عنده صلاة اللّیل و أنصرف قبل الفجر.
و عن المفضّل بن عمر الجعفیّ قال:دخلت علی أبی عبد اللّٰه علیه السّلام فقلت له:
إنّی أشتاق إلی الغریّ.قال:فما شوقک إلیه؟-فقلت:إنّی أحبّ أن أزور أمیر المؤمنین علیه السّلام.فقال:هل تعرف فضل زیارته؟-فقلت:لا یا ابن رسول اللّٰه إلاّ أن تعرّفنی.قال:فإذا أردت زیارة قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام فاعلم أنّک زائر عظام آدم و بدن نوح و جسم علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام.فقلت:انّ آدم علیه السّلام هبط بسر ندیب و زعموا أنّ عظامه فی بیت اللّٰه الحرام فکیف صارت عظامه بالکوفة؟-قال:
انّ اللّٰه تعالی أوحی إلی نوح(ع)و هو فی السّفینة أن یطوف بالبیت أسبوعا فطاف،ثمّ نزل فی الماء إلی رکبتیه فاستخرج تابوتا فیه عظام آدم علیه السّلام فحمله فی جوف السّفینة حتّی طاف ما شاء اللّٰه أن یطوف ثمّ ورد إلی باب الکوفة فی وسط مسجدها ففیها قال اللّٰه -تبارک و تعالی-للأرض: اِبْلَعِی مٰاءَکِ؛ فبلعت ماءها من مسجد الکوفة کما بدأ الماء منه و تفرّق من کان مع نوح فی السّفینة،فأخذ نوح التابوت فدفنه فی الغریّ و هو قطعة من الجبل الّذی کلّم اللّٰه تعالی علیه موسی تکلیما،و قدّس علیه عیسی تقدیسا، و اتّخذ علیه إبراهیم خلیلا.و اتّخذ محمّدا صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم علیه حبیبا،و جعله للنّبیّین مسکنا، و اللّٰه ما سکن فیه بعد أبویه الطّیّبین آدم و نوح أکرم من أمیر المؤمنین علیه السّلام فإذا
ص:853
زرت جانب النّجف فزر عظام آدم و بدن نوح و جسم علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام فانّک زائر الآباء الأوّلین و محمّدا خاتم النّبیین و علیّا سیّد الوصیّین،فانّ زائره تفتّح له أبواب السّماء عند دعوته،فلا تکن عن الخیر نوّاما.
و عن یونس القصریّ قال:دخلت المدینة فأتیت أبا عبد اللّٰه علیه السّلام فقال:
بئس ما صنعت،لو لا أنّک من شیعتنا ما نظرت إلیک؛ألاّ تزور من یزوره اللّٰه مع الملائکة، و یزوره الأنبیاء و المؤمنون.قلت:جعلت فداک ما علمت ذلک.قال:فاعلم أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أفضل من الأئمّة کلّهم و له ثواب أعمالهم،و علی قدر أعمالهم فضّلوا.
عن الحسین بن إسماعیل الصّیرفیّ عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:
من زار أمیر المؤمنین علیه السّلام ماشیا کتب اللّٰه له بکلّ خطوة حجّة و عمرة،فإذا رجع ماشیا کتب اللّٰه له بکلّ خطوة حجّتین و عمرتین.
و عن الصادق علیه السّلام:من زار أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام عارفا بحقّه کتب له بکلّ خطوة حجّة مقبولة و عمرة مبرورة،و اللّٰه ما یطعم اللّٰه النّار قدما تغبّرت فی زیارة أمیر المؤمنین علیه السّلام ماشیا کان أو راکبا.
یا ابن مارد اکتب هذا الحدیث بماء الذّهب (1).
هذا الخبر و أمثاله و ان لم یذکر فیه موضع القبر فقوله:«تغبّرت قدماه فی زیارته»یدلّ علی علمهم بحاله و موضعه.
و عن أبی عامر البنانیّ واعظ أهل الحجاز قال:أتیت أبا عبد اللّٰه جعفر بن محمّد علیه السّلام فقلت له:یا ابن رسول اللّٰه ما لمن زار قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام و عمر (2) تربته؟-
ص:854
قال:یا أبا عامر حدّثنی أبی عن أبیه عن جدّه عن علیّ عن رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله أنّه قال له:
و اللّٰه لتقتلنّ بأرض العراق و تدفن بها.قلت:یا رسول اللّٰه ما لمن زار قبورنا و عمرها و تعاهدها؟-قال:انّ اللّٰه تعالی جعل قبرک و قبر ولدک بقاعا من بقاع الجنّة و عرصة من عرصاتها،و انّ اللّٰه جعل قلوب نجباء من خلقه و صفوة من عباده تحن إلیکم، و تحتمل المذلّة و الأذی فیکم،فیعمرون قبورکم تقرّبا منهم الی اللّٰه تعالی و مودّة منهم لرسوله.أولئک یا علیّ المخصوصون بشفاعتی،الواردون حوضی،و هم زوّاری غدا فی الجنّة.یا علیّ من عمر قبورکم و تعاهدها فکأنّما أعان سلیمان بن داود علی بناء بیت المقدّس،و من زار قبورکم عدل له ذلک ثواب سبعین حجّة بعد حجّة- الإسلام،و خرج من ذنوبه حتّی یرجع من زیارتکم کیوم ولدته امّه،فأبشر و بشّر أولیائک و محبّیک من النّعیم و قرّة العین بما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر،و لکن حثالة من النّاس یعیّرون زوّار قبورکم بزیارتکم کما تعیّر الزّانیة بزنائها،أولئک شرار أمّتی،لا أنالهم اللّٰه شفاعتی،و لا یردون حوضی.
و عن عبد الرّحمن بن کثیر نحوه.
و عن عمر بن عبد اللّٰه النّهدیّ عن أبیه قال:دخلت علی أبی عبد اللّٰه علیه السّلام فقال:
یا عبد اللّٰه أ تأتون قبر أبی حسین علیه السّلام کلّ سنة؟-قلت:بلی جعلت فداک.قال:
تأتونه کلّ جمعة؟-قلت:لا،قال:أ تأتونه کلّ شهر؟-قلت:لا.قال:ما أجفاکم؟! انّ زیارته تعدل حجّة و عمرة؛و زیارة أبیه علیه السّلام تعدل حجّتین و عمرتین.
و عن المفضّل بن عمر عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:أحبّ لک و لکلّ مؤمن أن یتختّم بخمسة خواتیم:بالیاقوت و هو أفخرها،و بالعقیق و هو أخلصها للّٰه و لنا، و بالفیروزج و هو نزهة النّاظر و الحدید الصّینیّ و ما أحبّ التختّم به و لا أکره لبسه عند لقاء أهل الشّرّ لیطفئ شرّهم و أحبّ اتّخاذه فانّه یردّ المردة من الجنّ و ما یظهره اللّٰه-عزّ و جلّ-بالذّکوات البیض بالغریّین.قلت:و ما فیه من الفضل؟- قال:من تختّم به و نظر الیه کتب اللّٰه له بکلّ نظرة زورة أجرها أجر النّبیّین و الصّالحین،و لو لا رحمة اللّٰه لشیعتنا لبلغ الفصّ منه ما لا یوجد بالثّمن و لکنّ اللّٰه
ص:855
رخّصه علیهم لیتختّم به غنیّهم و فقیرهم.
و عن هشام بن سالم قال:حدّثنی صفوان الجمّال قال:لمّا وافیت مع جعفر الصّادق علیه السّلام الکوفة یرید المنصور قال لی:یا صفوان أنخ الرّاحلة فهذا قبر جدّی أمیر المؤمنین علیه السّلام فأنختها ثمّ نزل فاغتسل و غیّر ثوبه و تحفّی و قال لی:افعل ما أفعل.ثمّ أخذ نحو الذّکوات و قال لی:قصّر خطاک و ألق ذقنک الأرض فانّه یکتب لک بکلّ خطوة مائة ألف حسنة،و یمحی عنک مائة ألف سیّئة،و یرفع لک مائة ألف درجة،و یقضی لک مائة ألف حاجة،و یکتب لک ثواب کلّ صدّیق و شهید مات أو قتل.
ثمّ مشی و مشیت معه و علینا السّکینة و الوقار نسبّح و نقدّس و نهلّل إلی أن بلغنا الذّکوات فوقف و نظر یمنة و یسرة و خطّ بعکازته و قال:اطلب؛فطلبت فإذا أثر- القبر فی الخطّ ثمّ أرسل دموعه علی خدّه و قال: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ، و قال:
السّلام علیک أیّها الوصیّ البرّ التّقیّ؛إلی آخرها.ثمّ قام و صلّی،ثمّ قال:یا صفوان من زار أمیر المؤمنین علیه السّلام بهذه الزّیارة و صلّی بهذه الصّلاة رجع إلی أهله مغفورا له و کتب له مثل ثواب کلّ من زار من الملائکة کلّ لیلة سبعون قبیلة.قلت کم القبیلة؟ قال:مائة ألف.ثمّ خرج من عنده القهقری و هو یقول:یا جدّاه یا سیّداه لا جعله اللّٰه آخر العهد منک،و رزقنی العود إلیک،و المقام فی حرمک،و الکون معک،و مع الأبرار من ولدک،صلّی اللّٰه علیک و علی الملائکة المحدقین بک.قلت:یا سیّدی أ تأذن لی أن أخبر أصحابنا من أهل الکوفة به فقال:نعم؛و أعطانی دراهم فأصلحت القبر.
و عن صفوان عن الصّادق علیه السّلام قال:سار و أنا معه فی القادسیّة حتّی أشرف علی النّجف فقال:هذا هو الجبل الّذی اعتصم به ابن نوح علیه السّلام فقال: سَآوِی إِلیٰ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمٰاءِ فأوحی اللّٰه إلیه:أ یعتصم بک أحد منّی فغار (1) فی الأرض و تقطّع إلی الشّام.
ثمّ قال علیه السّلام:اعدل بنا.ففعلت،فلم یزل سائرا حتّی أتی الغریّ فوقف علی القبر فساق السّلام من آدم علی نبیّ نبیّ علیهم السّلام و أنا أسوق السّلام معه حتّی وصل الی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم ثمّ خرّ علی القبر فسلّم علیه و علا نحیبه،ثمّ قام فصلّی أربع رکعات
ص:856
(و فی خبر آخر ستّ رکعات)و دعوت و صلّیت معه و قلت:ما هذا القبر؟قال:هذا قبر جدّی علیّ علیه السّلام.
فیما ورد عن موسی بن جعفر علیهما السّلام
ذکر أبو علیّ بن همّام فی الأنوار أنّ موسی بن جعفر علیه السّلام أحد الأئمّة الّذین دلّوا علی مشهده،و أشار به إلی هذا الموضع الّذی هو الآن.
و عن الحسن بن الجهم قال:ذکرت لأبی الحسن علیه السّلام أنّی أزور أمیر المؤمنین علیه السّلام فی الغریّ قریبا من الذّکوات البیض و الثنیّة أمامه فذلک قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام و أنا آتیه کثیرا،و من أصحابنا من لا یری ذلک و یقول:هو فی المسجد، و بعضهم یقول:هو فی القصر،فأردّ علیهم فأیّنا أصوب؟-قال:أنت أصوب منهم؛انّ اللّٰه موفّق من یشاء فاحمده علیه.
فیما ورد عن مولانا علی بن موسی الرضا علیهما السّلام
أخبرنی الوزیر السّعید نصیر الدّین-قدّس اللّٰه روحه-یرفعه إلی أبی شعیب الخراسانیّ قال:قلت لأبی الحسن الرّضا علیه السّلام:أیّما أفضل؟زیارة قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام أو زیارة قبر الحسین علیه السّلام؟-قال:انّ الحسین علیه السّلام قتل مکروبا فحق علی اللّٰه-جلّ ذکره-أن لا یأتیه مکروب إلاّ فرّج اللّٰه کربه،و فضل زیارة قبر أمیر- المؤمنین علی زیارة قبر الحسین کفضل أمیر المؤمنین علیه السّلام علی الحسین علیه السّلام،ثمّ قال لی:أین تسکن؟-قلت:الکوفة.قال:إنّ مسجد الکوفة بیت نوح علیه السّلام لو دخله رجل مائة مرّة لکتب اللّٰه له مائة مغفرة لأنّ فیه اجابة دعوة نوح علیه السّلام حیث قال: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً.
قال:فقلت له:من المعنیّ بوالدیه؟قال:آدم و حوّاء علیهما السّلام.
قال المصنّف-قدّس اللّٰه روحه-:و إنّما لم یزر الرّضا علیه السّلام مولانا
ص:857
أمیر المؤمنین علیه السّلام لأنّه لمّا طلبه المأمون من خراسان توجّه من المدینة إلی البصرة و لم یصل الکوفة و منها توجّه الی الأهواز (1) ثمّ إلی قم و دخلها و تلقّاه أهلها و تخاصموا فیمن یکون ضیفه منهم،فذکر أنّ الناقة مأمورة فما زالت حتّی نزلت علی باب و صاحب ذلک الباب رأی فی منامه أنّ الرّضا یکون ضیفه فی غد فما بقی إلاّ یسیر حتّی صار ذلک الموضع مقاما عظیما شامخا و هو الیوم مدرسة معروفة.و وصل إلی مرو،و عاد إلی سناباد فثوی بها،و لم یر الکوفة أصلا فلذلک لم یزره علیه السّلام.
و ذکر ابن همّام فی الأنوار أنّه أمر شیعته بزیارته و دلّ علی أنّه بالغریّین بظاهر الکوفة.
و أخبرنی الشّیخ المقتدی نجیب الدّین یحیی بن سعید یرفعه إلی أحمد بن أبی نصر قال:کنّا عند الرّضا علیه السّلام و المجلس غاصّ بأهله فتذاکروا یوم الغدیر،فأنکر بعض النّاس فقال الرّضا علیه السّلام:حدّثنی أبی عن أبیه علیهم السّلام قال:إنّ یوم الغدیر فی السّماء أشهر منه فی الأرض؛انّ للّٰه فی الفردوس الأعلی قصرا لبنة منه من فضّة و لبنة من ذهب،فیه مائة ألف قبّة من یاقوتة حمراء،و مائة ألف خیمة من یاقوت أخضر، ترابه المسک و العنبر،فیه أربعة أنهار؛نهر من خمر و نهر من ماء و نهر من لبن و نهر من عسل،حوالیه أشجار جمیع الفواکه،و علیه طیور أبدانها من لؤلؤ و أجنحتها من یاقوت،تصوت بألوان الأصوات،إذا کان یوم الغدیر ورد إلی ذلک القصر أهل- السّماوات یسبّحون للّٰه و یهلّلونه فتطایر تلک الطّیور فتقع فی الماء و تمرّغ إلی ذلک المسک و العنبر،فإذا اجتمعت الملائکة طارت فنفض ذلک علیهم و انّهم فی ذلک الیوم لیتهادون نثار فاطمة علیها السّلام فإذا کان آخر الیوم نودوا:انصرفوا إلی مراتبکم فقد أمنتم الخطأ و الزّلل إلی قابل مثل هذا الیوم تکرمة لمحمّد صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و علیّ.
ثمّ قال:یا ابن أبی نصر أینما کنت فاحضر یوم الغدیر عند أمیر المؤمنین علیه السّلام فانّ اللّٰه یغفر لکلّ مؤمن و مؤمنة و مسلم و مسلمة ذنوب ستّین سنة،و یعتق من النّار
ص:858
ضعف ما أعتق فی شهر رمضان و لیلة القدر و لیلة الفطر،و الدّرهم فیه بألف درهم لإخوانک العارفین و أفضل علی إخوانک فی هذا الیوم،و سرّ فیه کلّ مؤمن و مؤمنة.
ثمّ قال:یا أهل الکوفة لقد أعطیتم خیرا کثیرا و أنتم لممّن امتحن اللّٰه قلبه للایمان مستذلّون مقهورون ممتحنون،لیصبّ البلاء علیکم صبّا ثمّ یکشفه کاشف الکرب العظیم.و اللّٰه لو عرف النّاس فضل هذا الیوم بحقیقته لصافحتهم الملائکة فی کلّ یوم عشر مرّات.و لو لا التّطویل لذکرت فی فضل هذا الیوم ما لا یحصی.
قال المصنّف(رحمه الله):و إنّما ذکر أهل الکوفة ترغیبا لهم فی الزّیارة و لو لم یکن [القبر]ظاهرا مشهورا لما أمرهم بالزّیارة و لم یظهر و لا یعرف إلاّ فی هذا الموضع.
فیما ورد عن محمد الجواد علیه السّلام
ذکر أبو علیّ بن همّام فی کتاب الأنوار أنّ مولانا محمّد بن علیّ علیه السّلام أحد الأئمّة الّذین دلّوا علی مشهده و أشار إلی هذا الموضع الّذی یزار الآن.و مات أبو علیّ المذکور سنة ستّ و ثلاثین و ثلاثمائة و مولده سنة ثمان و خمسین و مائتین (1).
ص:859
فیما ورد عن علی بن محمد علیهما السّلام
روی عن أبی الحسن الثّالث علیه السّلام قال:تقول:السّلام علیک یا ولیّ اللّٰه أنت أوّل مظلوم و من غصب حقّه؛.إلی آخر الزّیارة.
و روی عن الحسن بن علیّ العسکریّ عن أبیه علیهما السّلام أنّه(ع)زار بها یوم الغدیر فی السّنة الّتی أشخصه فیها المعتصم و هی:السّلام علی رسول اللّٰه خاتم النّبیّین؛ إلی آخرها.
فیما ورد عن الحسن العسکری علیه السّلام
ذکر أبو علیّ بن همّام فی کتاب الأنوار أنّ مولانا الحسن بن علیّ أحد الأئمّة الّذین دلّوا علی قبره و مشهده،و أشار إلی هذا الموضع الّذی یزار الآن کما قدّمناه آنفا.
فیما ورد عن زید بن علی علیه السّلام
عن أبی قرّة قال:انطلقت أنا و زید بن علیّ نحو الجبّانة فصلّی لیلا طویلا ثمّ قال:یا أبا قرّة أ تدری أیّ موضع هذا؟-قال:قلت:لا.قال:نحن قرب قبر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام،یا أبا قرّة نحن فی روضة من ریاض الجنّة.
و عن أبی حمزة الثّمالی قال:کنت أزور علیّ بن الحسین علیه السّلام فی کلّ سنة مرّة فی وقت الحجّ فأتیته سنة و إذا علی فخذه صبیّ فقام الصّبیّ فوقع علی عتبة الباب فانشجّ رأسه فوثب إلیه علیّ بن الحسین علیه السّلام مهر و لا فجعل ینشف دمه بثوبه و یقول له:یا بنیّ أعیذک باللّٰه أن تکون المصلوب فی الکناسة!قلت:بأبی أنت و أمّی أیّ کناسة؟-قال:کناسة الکوفة.قلت:جعلت فداک و یکون ذلک؟-قال:ای و اللّٰه
ص:860
إن عشت بعدی لترینّ هذا الغلام فی ناحیة من نواحی الکوفة مقتولا مدفونا منبوشا مسلوبا مسحوبا مصلوبا فی الکناسة ثمّ ینزل فیحرق و یدقّ و یذری فی البرّ.
قلت:جعلت فداک و ما اسم هذا الغلام؟-قال:زید.ثم دمعت عیناه،ثمّ قال:
ألا أحدّثک بحدیث ابنی هذا،بینما أنا لیلة ساجد و راکع ذهب بی النّوم فرأیت کأنّی فی الجنّة،و کأنّ رسول اللّٰه و علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین -صلوات اللّٰه علیهم أجمعین-قد زوّجونی جاریة من الحور العین فواقعتها و اغتسلت عند سدرة المنتهی و ولّیت و هاتف یهتف بی:لیهنک زید،لیهنک زید،لیهنک زید.
فاستیقظت فأصبت جنابة فقمت فتطهّرت و صلّیت صلاة الفجر فدقّ الباب و قیل لی:
علی الباب رجل یطلبک.فخرجت فإذا أنا برجل معه جاریة ملفوف کمّها علی یده مخمّرة بخمار فقلت:ما حاجتک؟فقال:أرید علیّ بن الحسین.فقلت:أنا علیّ بن الحسین.قال:أنا رسول المختار بن أبی عبید الثّقفیّ و هو یقرئک السّلام و یقول:
وقعت هذه الجاریة فی ناحیتنا فاشتریتها بستّمائة دینار و هذه ستّمائة دینار فاستعن بها علی دهرک.و دفع إلیّ کتابا.فأدخلت الرّجل و الجاریة و کتبت له جواب- کتابه؛و قلت للجاریة:ما اسمک؟-قالت:حوراء.فهیّؤوها لی و بتّ بها عروسا فعلقت بهذا الغلام فسمّیته زیدا؛و هو هذا،و سریّ ما قلت لک.
قال أبو حمزة:فما لبثت إلاّ برهة حتّی رأیت زیدا بالکوفة فی دار معاویة بن إسحاق فسلّمت علیه.ثمّ قلت:جعلت فداک ما أقدمک هذا البلد؟-قال:الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر.فکنت أختلف إلیه فجئته لیلة النّصف من شعبان فسلّمت علیه و جلست عنده.فقال:یا أبا حمزة تقوم حتّی تزور قبر أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام؟-قلت:نعم جعلت فداک.
ثمّ ساق أبو حمزة الحدیث حتّی قال:
أتینا الذّکوات البیض فقال:هذا قبر علیّ بن أبی طالب علیه السّلام ثمّ رجعنا فکان من أمره ما کان.فو اللّٰه لقد رأیته مقتولا مدفونا منبوشا مسلوبا مسحوبا مصلوبا بالکناسة ثمّ أحرق و دقّ و ذری فی الهواء.
ص:861
فیما ورد عن المنصور و عن الرشید و عمن زاره من الخلفاء
وجدت بخطّ الشّریف الفاضل أبی یعلی الجعفریّ ما صورته:
قال أحمد بن محمّد بن سهل:کنت عند الحسن بن یحیی فجاءه أحمد بن عیسی بن یحیی ابن أخیه فقال له:تعرف فی حدیث قبر علیّ علیه السّلام غیر حدیث صفوان الجمّال؟فقال:
نعم،أخبرنی مولی لنا عن مولی لبنی العبّاس قال:قال لی أبو جعفر المنصور:خذ معولا و زنبیلا و امض معی.قال:فأخذتهما و ذهبت معه لیلا حتّی ورد الغریّ و إذا بقبر فقال:
احفر؛فحفرت حتّی بلغت اللّحد فقلت:هذا لحد قد ظهر،فقال:طمّ،ویلک هذا قبر علیّ علیه السّلام إنّما أردت أن أعلم هذا،لأنّ المنصور سمع بذلک عن أهل بیته علیهم السّلام فأراد أن یعرف الحال و قد اتّضحت له.
أخبرنی الشّیخ المقتدی نجیب الدّین یحیی بن سعید یرفعه إلی عبد اللّٰه بن حازم قال:خرجنا یوما مع الرّشید من الکوفة و هو یتصیّد فصرنا إلی ناحیة الغریّین و الثّویّة فرأینا ظباء فأرسلنا علیها الصّقور و الکلاب؛فحاولتها ساعة ثمّ لجأت الظّباء إلی أکمة فوقفت علیها فرجعت الصّقور ناحیة من الأکمة و رجعت الکلاب؛فتعجّب الرّشید.ثمّ انّ الظّباء هبطت من الأکمة فسقطت الصّقور و الکلاب فرجعت الظّباء إلی الأکمة فتراجعت عنها الکلاب و الصّقور؛ففعلت ذلک ثلاثا،فقال هارون:
ارکضوا فمن لقیتموه فآتونی به فأتیناه بشیخ من بنی أسد فقال له الرّشید:ما هذه الأکمة؟قال:إن جعلت لی الأمان أخبرتک،فأعطاه الأمان،قال:حدّثنی أبی عن آبائه أنّ هذه الأکمة قبر علیّ بن أبی طالب علیه السّلام جعله اللّٰه حرما لا یأوی إلیه شیء إلاّ أمن.
فنزل هارون فتوضّأ و صلّی عند الأکمة و تمرّغ علیها و جعل یبکی ثمّ انصرفنا.
و عن یاسر قال:قال لی الرّشید لیلة و نحن بالکوفة:یا یاسر قل لعیسی بن جعفر:یرکب،فرکبا و رکبت معهما حتّی صرنا إلی الغریّین فأمّا عیسی فطرح
ص:862
نفسه فنام؛و أمّا الرّشید فجاء إلی أکمة فصلّی عندها و دعا و بکی و تمرّغ علی الأکمة ثمّ قال:یا ابن العمّ أنا و اللّٰه أعرف فضلک و سابقتک،و بک و اللّٰه جلست مجلسی الّذی أنا فیه،و أنت أنت و لکن ولدک یؤذوننی و یخرجون علیّ،ثمّ یقوم فیصلّی و یدعو و یبکی حتّی إذا کان وقت السّحر قال:یا یاسر أقم عیسی فأقمته فقال:یا عیسی قم فصلّ عند قبر ابن عمّک،قال له:و أیّ بنی عمومتی هذا؟-قال:هذا قبر علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.فتوضّأ عیسی و صلّی فلم یزالا کذلک حتّی بان الفجر فرکبنا و رجعنا إلی الکوفة.
فقال یاسر:یا أمیر المؤمنین أ تفعل هذا بقبر علیّ و تحبس ولده؟.!فقال:
ویلک انّهم یؤذوننی و یحوجوننی إلی ما أفعل بهم.انظر إلی من فی الحبس[و أحصهم]؛ فأحصینا من فی الحبس منهم ببغداد و بالرّقّة؛فکانوا مقدار خمسین رجلا،فقال:ادفع إلی کلّ واحد منهم ألف درهم و ثلاثة أثواب و أطلقهم.
قال یاسر:ففعلت ذلک،فما لی عند اللّٰه حسنة أکبر منها.
و قد زاره الخلیفة المقتفی مرارا،و کذلک الخلیفة المستنصر و عمل الضّریح الشّریف و بالغ فیه،و کذلک الخلیفة المستعصم و فرّق الأموال الجلیلة عنده،و الحال فی ذلک أظهر من أن یخفی.
و ذکر ابن طحّال أنّ الرّشید بنی علیه بنیانا بآجرّ أبیض أصغر من هذا الضّریح[الّذی هو]الیوم من کلّ جانب بذراع،و أمر أن یبنی علیه قبّة فبنیت من طین أحمر و طرح علی رأسها جرّة خضراء هی فی الخزانة إلی الیوم و السّلام.
فیما روی عن جماعة من أعیان العلماء
اعلم أنّه لمّا کان القصد بدفنه علیه السّلام سرّا ستر الحال عن غیر أهله قلّ العارفون به من الأجانب،و ان عرف بعضهم فاستناد معرفته إلیهم و قد قال کثیر من العلماء:لا یدری موضع قبره تحقیقا؛لجهالتهم،و من لا یدری لا ینازع من یقول:
ص:863
إنّی (1) أدری،فلیس خصما حینئذ.و أمّا مدّعی العلم فقدّمنا جوابه و لمّا کان هذا الأمر خفیّا لا جرم أنّه کثر اختصاص الخواصّ به.
و قد أخبرنی المقرئ عبد الصّمد بن أحمد الحنبلیّ عن الحافظ أبی الفرج بن الجوزیّ یرفعه إلی هشام بن محمّد الکلبیّ قال:قال لی أبو بکر بن عیّاش:سألت أبا حصین و عاصم بن بهدلة و الأعمش و غیرهم فقلت:أخبرکم أحد أنّه صلّی علی علیّ علیه السّلام أو شهد دفنه؟-قالوا:لا،فسألت أباک محمّد بن السّائب فقال:اخرج به لیلا و خرج الحسن و الحسین و محمّد بن الحنفیّة علیهم السّلام و عبد اللّٰه بن جعفر(رضی الله عنه)و عدّة من أهل بیته فدفن فی ظهر الکوفة.فقلت لأبیک:لم فعل به ذلک؟-قال:مخافة أن تنبشه الخوارج و غیرهم.
و ذکر عبد الحمید بن أبی الحدید فی کتاب شرح نهج البلاغة حکایة حسنة (2)قال:حدّثنی یحیی بن سعید الحنبلیّ المعروف بابن عالیة قال:کنت عند الفخر إسماعیل و کان مقدّم الحنابلة ببغداد فی الفقه و الخلاف و المنطق.قال ابن عالیة:
و نحن عنده نتحدّث إذ دخل شخص من الحنابلة کان له دین علی بعض أهل الکوفة فانحدر الیه یطالبه به فاتّفق أن حضرت زیارة یوم الغدیر و الحنبلیّ المذکور بالکوفة فاجتمع بالمشهد من الخلائق جموع تتجاوز حدّ الحصر و العدّ قال ابن عالیة:فجعل الفخر یسأل ذلک الشّخص ما فعلت؟و ما رأیت؟فقال:یا سیّدی لو شاهدت یوم الزّیارة و یوم الغدیر و ما یجری عند قبر علیّ بن أبی طالب من الفضائح و الأقوال الشّنیعة و سبّ الصّحابة جهارا بأصوات مرتفعة.فقال إسماعیل:أیّ ذنب لهم؟و اللّٰه ما جرّأهم علی ذلک و ما فتح لهم هذا الباب إلاّ صاحب ذلک القبر.
فقال له ذلک الشّخص:و من صاحب ذلک القبر یا سیّدی-؟فقال:علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.قال:یا سیّدی هو الّذی سنّ لهم ذلک و علّمهم إیّاه و طرّقهم الیه؟-قال:نعم و اللّٰه.فقال:یا سیّدی ان کان محقّا فما لنا نتولّی فلانا و فلانا؟ و ان کان مبطلا فما لنا نتولاّه؟فیجب أن نتبرّأ منه أو منهما.
ص:864
قال ابن عالیة فقام الفخر إسماعیل مسرعا فلبس نعلیه و قال:لعن اللّٰه إسماعیل الفاعل بن الفاعل ان کان یعرف جواب هذه المسألة،و دخل داره و قمنا نحن فانصرفنا.
و الغرض من إیراد هذه الحکایة أنّ هذا شیخ الحنابلة ذکر انّه صاحب هذا القبر الّذی نحن بصدد تقریره و لم یقل:انّه فی غیره و لم ینکر علیه قوله.
و ذکر أحمد بن أعثم الکوفیّ[فی الفتوح]:أنّه دفن لیلا فی الغریّ.
و قال أبو الفرج بن الجوزی فی المنتظم:قال:أنبأنا شیخنا أبو بکر بن عبد الباقی قال:سمعت أبا الغنائم بن النّرسیّ (1) یقول:ما لنا بالکوفة أحد من أهل السّنّة
ص:865
و الحدیث إلاّ أنا،و کان یقول:توفّی فی الکوفة ثلاثمائة و ثلاثة عشر من الصّحابة لا یدری أین قبر أحد منهم إلاّ قبر علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.
و قال:جاء جعفر الصّادق و أبوه محمّد بن علیّ علیهم السّلام فزارا الموضع من قبر أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام و لم یکن إذ ذاک القبر،و ما کان إلاّ الأرض حتّی جاء محمّد بن زید الدّاعی (1) فأظهر القبر؛و هذا محمّد ملک بعد أخیه الحسن و هو الّذی بنی المشهد الشّریف الغرویّ أیّام المعتضد،و قتل فی أیّام وقعة أصحاب السّلطان، و قبره بجرجان.ملک طبرستان عشرین سنة.
و قال ابن طحّال:انّ عضد الدّولة تولّی عمارته و أرسل الأموال العظیمة.
و ذکر إبراهیم بن علیّ الدّینوریّ فی کتاب نهایة الطّلب و غایة السّؤل فی مناقب آل الرّسول:
و قد اختلفت الرّوایات فی قبر أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام و الصّحیح أنّه فی الموضع الشّریف الّذی علی النّجف الآن و یقصد و یزار،و ما ظهر لذلک من الآیات و الآثار و الکرامات فأکثر من أن تحصی،و قد أجمع النّاس علیه علی اختلاف مذاهبهم و تباین أقوالهم،و لقد کنت فی النّجف لیلة الأربعاء ثالث عشر ذی الحجّة سنة سبع
ص:866
و تسعین و خمس مائة و نحن متوجّهون نحو الکوفة بعد أن فارقنا الحاجّ بأرض النّجف و کانت لیلة مضحیة کالنّهار و کان ثلث اللّیل فظهر نور دخل القمر فی ضمنه و لم یبق له أثر فتأمّلت فی سبب ذلک و إذا علی قبر أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام عمود من النّور یکون عرضه فی رأی العین نحو ذراع و طوله نحو عشرین ذراعا و قد نزل من السّماء و بقی علی ذلک حدود ساعتین ثمّ ما زال یتلاشی علی القبّة حتّی اختفی عنّی و عاد نور القمر کما کان،فکلّمت جندیّا کان الی جانبی فوجدته قد ثقل لسانه و ارتعش فلم أزل به حتّی عاد الی ما کان علیه و أخبرنی أنّه شاهد مثل ذلک.
قال:و هذا باب متّسع لو ذهبنا إلی جمیع ما قیل فیه ضاق الوقت عنه و ظهر العجز عن الحصر فلیس ذلک بموقوف علی أحد دون آخر فانّ هذه الأشیاء الخارقة لم تزل تظهر هناک مع طول الزّمان،و من تدبّر ذلک وجده مشاهدة و اخبارا،و من أحقّ بذلک منه علیه السّلام و أولی و هو الّذی اشتری الآخرة بطلاق الأولی،و فیما أظهرنا اللّٰه علیه من خصائصه کفایة لمن کان له نظر و درایة،و اللّٰه الموفّق لمن کان له قلب و أراد الهدایة.و هذا آخر کلامه.
یقول عبد الرّحمن بن محمّد بن العتائقیّ-عفا اللّٰه عنه- (1):و أنا کنت جالسا
ص:867
فی حسن الأدب مقابل باب الحضرة المقدّسة فجاء رجلان یرید أحدهما یحلّف الآخر بباب الحضرة الشّریفة فقال له:و السّاعة لا بدّ لک أن تحلّفنی و أنت تعلم أنّی مظلوم و أنّک لیس لک قبلی شیء،و أنّک تفعل ذلک بی عنادا،قال له:لا بدّ من ذلک،فقال:
اللّٰهمّ بحقّ صاحب هذا الضّریح من کان المعتدی علی الآخر منّا یغمی و یموت فی الحال؛و حلّفه،فلمّا فرغ من الیمین غشی علی الّذی حلّفه فحمل الی بیته فمات فی الحال.
و قال فی کتاب الوصیّة (1) لمحمّد بن علیّ الشّلمغانیّ:أنّه علیه السّلام دفن بظهر الکوفة و قد کان فیما أوصی إلی ولده الحسن علیه السّلام أن یحفر حیث تقف الجنازة فانّک تجد خشبة محفورة؛کان نوح علیه السّلام حفرها له فیدفنه فیها.
و ذکر یاقوت الحمویّ-و کان من أعیان الجمهور-فی ترجمة الغریّین فی معجم البلدان:
و الغریّان طربالان و هما بناءان کالصّومعتین کانتا فی ظهر الکوفة قرب قبر- علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.
ص:868
و ذکر ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة:أنّ قبره علیه السّلام بالغریّ،و ما یدّعیه أصحاب الحدیث من الاختلاف فی قبره و أنّه حمل إلی المدینة،أو أنّه دفن فی رحبة الجامع،أو عند باب قصر الامارة (1) باطل کلّه لا حقیقة له؛و أولاده أعرف بقبره، و هذا القبر[هو]الّذی زاره بنوه لمّا قدموا العراق کالباقر و الصادق علیهما السّلام و غیرهما.
قال الشّیخ ابن علیان الخازن:وجد بخطّ محمّد بن السّریّ المعروف بابن النّرسیّ:
کانت زیارة عضد الدّولة للمشهدین الشّریفین المقدّسین المنوّرین الغرویّ و الحائریّ فی شهر جمادی الاولی من سنة احدی و سبعین و ثلاثمائة،و زار مشهد الحسین علیه السّلام لبضع بقین من جمادی و تصدّق و أعطی النّاس علی اختلاف طبقاتهم،و جعل فی الصّندوق دراهم ففرّقت علی العلویّین فأصاب کلّ واحد منهم اثنان و ثلاثون درهما؛و کان عددهم ألفین و مائتی اسم،و وهب العوامّ و المجاورین عشرة آلاف درهم،و فرّق علی أهل المشهد من الدّقیق و التّمر مائة ألف رطل،و من الثّیاب خمسمائة قطعة،و أعطی النّاظر علیهم ألف درهم و خرج و توجّه إلی الکوفة لخمس بقین من جمادی المذکور و دخلها و توجّه إلی المشهد الشّریف ثانی یوم وروده و زار الحرم الشّریف و طرح فی الصّندوق دراهم فأصاب کلّ واحد منهم أحدا و عشرین درهما؛و کان عدد العلویّین ألف اسم و سبع مائة اسم،و فرقّ علی المجاورین خمسمائة ألف درهم و علی القرّاء (2) و الفقهاء ثلاثة آلاف درهم.
و توفّی عضد الدّولة فنّا خسرو-رحمه اللّٰه-سنة اثنتین و سبعین و ثلاثمائة.
و أخبرنی والدی عن السّیّد فخّار بن معدّ عن محمّد بن علیّ بن شهرآشوب فی کتاب المناقب قال:قال الغزّالی:ذهب النّاس إلی أنّ علیّا علیه السّلام دفن فی النّجف و أنّهم حملوه
ص:869
علی ناقة فسارت حتّی انتهت إلی موضع قبره فبرکت فضربت حتّی تنهض فلم تنهض فدفنوه فیه.
و لو أخذنا فی ذکر من زاره و عمره لأطلنا.و لقد أحسن الصّاحب عطا ملک بن الجوینیّ صاحب دیوان الدّولة الایلخانیّة-رضی اللّٰه عنه-حیث عمل الرّباط به، و کان وضع أساسه فی سنة سبعین و ستّمائة،و ابتداء حفر القناة إلیه سنة اثنتین و سبعین و ستّمائة،و أجری الماء فی النّجف سنة ستّ و سبعین و ستّمائة،و قد کان سنجر ابن ملک شاه اجتهد فی ذلک من قبل فلم یتّفق له.
فی بعض ما ظهر عند الضریح المقدس من الکرامات
مما هو کالبرهان علی المنکر
عن أبی الحسن علیّ بن الحسن بن الحجّاج قال:کنّا جلوسا فی مجلس ابن عمّی أبی عبد اللّٰه محمّد بن عمران بن الحجّاج و فیه جماعة من أهل الکوفة من المشایخ فبینا هم یتحدّثون إذ حضر المجلس إسماعیل بن عیسی العبّاسیّ فلمّا نظرت الجماعة إلیه أحجمت عمّا کانت فیه و أطال إسماعیل الجلوس فلمّا نظر إلیهم قال لأصحابنا:
أعزّکم اللّٰه لعلّی قطعت علیکم حدیثکم بمجیئی؟-فقال أبو الحسن علیّ بن یحیی السّلیمانیّ و کان شیخ الجماعة:لا و اللّٰه أعزّک اللّٰه.فقال یا أصحابنا:اعلموا أنّ اللّٰه مسائلی عمّا أقول لکم و ما أعتقده من المذهب حتّی حلف بعتق کلّ جاریة له و مملوک و حبس دوابّه أنّه ما یعتقد إلاّ ولایة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و السّادة من الأئمّة-صلوات اللّٰه علیهم-و عدّهم واحدا واحدا فانبسطت الجماعة ثمّ قال:
رجعنا یوم جمعة من الجامع مع عمّی داود فلمّا کان قبل دخول منزله قال:
أینما کنتم قبل الغروب من الشّمس فصیروا إلیّ و کان جمرة بنی هاشم فصرنا إلیه آخر النّهار فقال:صیحوا بفلان و فلان من الفعلة فجاءوا برجلین و معهما آلتهما و التفت إلینا فقال:اجتمعوا کلّکم فارکبوا و خذوا معکم الجمل یعنی غلاما کان له أسود؛و کان لو حمل هذا الغلام علی سکر دجلة لسکرها من شدّته و بأسه،و امضوا إلی هذا القبر
ص:870
الّذی قد افتتن به النّاس و یقولون:انّه قبر علیّ علیه السّلام حتّی تنبشوه و تجیئونی بأقصی ما فیه،فمضینا إلی الموضع و قلنا:دونکم و ما أمر به.فحفر الحفّارون و هم یقولون:
لا حول و لا قوّة إلاّ باللّٰه العلیّ العظیم؛حتّی نزلوا خمسة أذرع،فلمّا بلغوا الصّلابة قالوا:لا یقوی بنقره منّا أحد،فأنزلوا الحبشیّ فأخذ المنقار فضرب ضربة سمعنا لها طنینا شدیدا فی البرّیّة،ثمّ ضرب ثانیة فسمعنا طنینا أشدّ،ثمّ ضرب الثّالثة فسمعنا طنینا أشدّ ممّا تقدّم،ثمّ صاح الغلام صیحة فقمنا فأشرفنا علیه فسألناه فلم یجبنا و هو یستغیث فشدّوه و أخرجوه بالحبل فإذا علی یده من أطراف أصابعه إلی مرفقه دم و هو یستغیث،و لا یکلّمنا فحملناه علی بغل و رجعنا طائرین و لم یزل لحم الغلام ینشر من عضده و جنبه و سائر شقّه الأیمن حتّی انتهینا إلی عمّی.فقال:أیّ شیء (1) وراءکم؟فقلنا:ما تری.و حدّثنا بالصّورة فالتفت إلی القبلة و تاب ممّا هو علیه و رجع عن مذهبه و تولّی و تبرّأ،و رکب إلی علیّ بن مصعب و سأله أن یعمل علی القبر صندوقا و لم یخبره بشیء ممّا جری و وجّه بمن طمّ القبر،و عمل الصّندوق علیه،و مات الغلام الأسود من وقته.
قال أبو الحسن بن حجّاج:رأینا هذا الصّندوق و کان لطیفا.و ذلک قبل أن یبنی علیه الحائط الّذی بناه الحسن بن زید بن محمّد بن إسماعیل بن الحسن بن زید ابن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام المعروف بالدّاعی الخارج بطبرستان.
نقلته من خطّ الشّیخ الطّوسیّ(رحمه الله).
و قال الفقیه صفیّ الدّین ابن معدّ:قد رأیت هذا الحدیث بخطّ أبی یعلی محمّد بن حمزة الجعفریّ صهر الشّیخ المفید و الجالس بعد وفاته مجلسه.
و عن أبی الحسن محمّد بن أحمد الجوالیقیّ قال:أخبرنی أبی قال:أخبرنی جدّی أبو أمّی محمّد بن علیّ بن دحیم قال:مضیت أنا و والدی و عمّی حسین و أنا صبیّ فی سنة اثنتین (2) و ستّین و مائتین باللّیل و معنا جماعة متخفّین إلی الغریّ لزیارة قبر مولانا
ص:871
أمیر المؤمنین علیه السّلام فلمّا جئنا إلی القبر و کان یومئذ قبر حوله حجارة سود و لا بناء عنده،و لیس فی طریقه غیر قائم الغریّ فبینا نحن عنده؛بعضنا یصلّی و بعضنا یقرأ و بعضنا یزور إذ نحن بأسد یقبل نحونا فلمّا قرب منّا مقدار رمح قال بعضنا لبعض:ابعدوا عن القبر حتّی ننظر ما یرید فابعدنا عنه و جاء الأسد إلی القبر و جعل یتمرّغ ذراعیه علی القبر،فمضی رجل منّا فشاهده و عاد فأعلمنا فزال الرّعب عنّا و جئنا بأجمعنا حتّی شاهدناه یمرّغ ذراعیه علی القبر و فیه جرح فلم یزل یمرّغه ساعة ثم انزاح عن القبر و مضی،فعدنا لما کنّا علیه.
و من محاسن القصص ما قرأته بخطّ والدی قال:سمعت شهاب الدّین بندار بن ملک دار القمّیّ یقول:حدّثنی کمال الدّین شرف المعالی بن عنان(غیاث خ ل) (1)القمیّ قال:
دخلت إلی حضرة مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام فزرته و تحوّلت إلی موضع المسألة و دعوت ثمّ قمت فعلق مسمار من الضّریح المقدّس فی قبائی فمزّقه فقلت مخاطبا لأمیر المؤمنین علیه السّلام:ما أعرف عوض هذا إلاّ منک،و کان إلی جانبی رجل رأیه غیر رأیی فقال مستهزئا:ما یعطیک عوضه إلاّ قباء وردیّا،فانفصلنا من الزّیارة و جئنا إلی الحلّة و کان جمال الدّین قشتمر النّاصریّ-رحمه اللّٰه-قد هیّأ لشخص یرید أن ینفذه إلی بغداد یقال له«ابن مایست»قباء و قلنسوة و أمر له بهما فخرج الخادم علی لسان قشتمر و قال:هاتوا کمال الدّین القمیّ المذکور.فأخذ بیدی و دخل إلی الخزانة و خلع علیّ قباء ملکیّا و ردیّا،فخرجت و دخلت حتّی أسلّم علی قشتمر و أشکر له فنظر إلیّ نظرا عرفت الکراهیة فی وجهه،و التفت إلی الخادم مغضبا و قال:
طلبت فلانا یعنی ابن مایست.فقال الخادم:إنّما قلت:کمال الدّین القمیّ و شهد الجماعة الّذین کانوا جلوسا عنده أنّه أمر بإحضار کمال الدّین القمیّ.
فقلت:أیّها الأمیر أنت ما خلعت علیّ هذه الخلعة إنّما خلعها علیّ أمیر المؤمنین علیه السّلام،فالتمس منّی الحکایة فحکیتها له،فخرّ ساجدا و قال:الحمد للّٰه
ص:872
کیف کانت الخلعة علی یدی.
و روی ذلک محمّد بن شرف شاه الحسینیّ عن شهاب الدّین بندار أیضا.
و عن حسین بن عبد الکریم الغرویّ قال:وفد الی المشهد الشّریف الغرویّ رجل أعمی من أهل تکریت و کان قد عمی علی کبر و عیناه ناتئتان علی خدّه و کان یقعد عن المسألة و یخاطب الجناب الأشرف بخطاب غیر حسن مثل:کیف یلیق بی أجیء و أمشی أعمی و یشتفی بک من لا یحبّک؛و أشباهه،و کنت أهمّ بالإنکار علیه ثمّ أصفح عنه، فبینما أنا فی بعض الأیّام قد فتحت الخزانة إذ سمعت صیحة عظیمة فخرجت ألتمس الخبر فقیل لی:هاهنا أعمی قد ردّ بصره،فإذا هو ذلک الأعمی بعینه،و عیناه کأحسن ما یکون،فشکرت اللّٰه علی ذلک.
و عن الحسین بن عبد الکریم الغرویّ قال:کان بالحلّة ایلغازی أمیرا و کان قد أنفذ سریّة إلی العرب فلمّا رجعت السّریّة نزلوا حول سور المشهد الشّریف الغرویّ-علی الحالّ به أفضل الصّلاة و السّلام-قال الشّیخ حسین:فخرجت بعد رحیلهم إلی ذلک الموضع الّذی کانوا فیه نزولا لأمر عرض لی فوجدت کلاّبی سربوش ملقاة فی الرّمل فأخذتهما فلمّا صارا فی یدی ندمت و قلت:تعلّقت ذمّتی بما لیس فیه راحة،فلمّا کان بعد مدّة اتّفق انّه مات بالمشهد امرأة علویّة فصلّینا علیها و خرجت معها إلی المقبرة و إذا برجل ترکیّ قائم یفتّش موضعا لقیت الکلاّبین فقلت لأصحابی:
هذا التّرکیّ یفتّش علی کلاّبی سربوش و هما معی فی جیبی و جئت أنا و أصحابی و قلنا له:علی ما تفتّش؟قال:أفتّش کلاّبین ضاعتا منّی منذ سنة،قلنا:سبحان اللّٰه!یضیع منک منذ سنة و تطلبهما الیوم؟-قال:نعم أعلم أنّی لمّا دخلت السّریّة ضاعتا فلمّا وصلنا إلی خندق الکوفة ذکرتهما فقلت:یا علیّ هما فی ضمانک لأنّهما فی حرمک و أنا أعلم أنّهما لا یصیبهما شیء.فقلت له:الآن ما حفظ اللّٰه علیک شیئا غیرهما ثمّ ناولته إیّاهما.
و عن الشّیخ حسن بن حسین بن طحّال المقدادیّ قال:أخبرنی أبی عن أبیه عن جدّه أنّه أتاه رجل ملیح الصّورة نقیّ الأثواب دفع إلیه دینارین و قال له:
ص:873
أغلق علیّ القبّة و ذرنی،فأخذهما منه و أغلق باب القبّة و نام،فرأی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فی منامه و هو یقول:اقعد أخرجه عنّی فانّه نصرانیّ.فنهض علیّ بن طحّال و أخذ حبلا فوضعه فی عنق الرّجل و قال له:اخرج تخدعنی بالدّینارین و أنت نصرانیّ؟-قال:لست بنصرانیّ قال:بلی انّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أتانی فی المنام و أخبرنی أنّک نصرانیّ و قال لی:أخرجه.فقال:امدد یدک و أسلم؛و قال:ما علم أحد بخروجی من الشّام؛و لا عرفنی أحد من أهل العراق،ثمّ حسن إسلامه.
و حکی أیضا أنّ عمران بن شاهین من أهل العراق عصی علی عضد الدّولة فطلبه طلبا شدیدا فهرب منه إلی المشهد متخفّیا فرأی أمیر المؤمنین علیه السّلام لیلة فی منامه و هو یقول:یا عمران انّ فی غد یأتی فنّا خسرو إلی هاهنا فیخرجون کلّ من کان فی هذا المکان فتقف أنت هاهنا و أشار إلی زاویة من زوایا القبّة فانّهم لا یرونک فسیدخل و یزور و یصلّی و یبتهل فی الدّعاء و القسم بمحمّد صلّی اللّٰه علیه و آله أن یظفر بک،فادن منه و قل له:أیّها الملک من هذا الّذی قد ألححت بالقسم بمحمّد و آله أن یظفرک به؟-فسیقول:رجل عصانی و نازعنی فی سلطانی.فقل له:ما لمن یظفرک به؟- فیقول:ان حتم علیّ بالعفو عنه لعفوت عنه فأعلمه بنفسک فانّک تجد منه ما ترید،فکان کما قال،فقال له:أنا عمران.قال:من أوقفک هنا؟-قال:هذا مولانا قال لی فی منامی:
غدا یحضر فنّاخسرو إلی هاهنا،و أعاد علیه القول،فقال له:بحقّه قال لک فنّاخسرو؟- فقلت:إی و حقّه،فقال عضد الدّولة:ما عرف أحد أنّ اسمی فنّاخسرو إلاّ أمّی و القابلة و أنا.ثمّ خلع علیه الوزارة و طلع بین یدیه إلی الکوفة،و کان عمران قد نذر علیه أنّه متی عفا عنه عضد الدّولة أتی إلی زیارة أمیر المؤمنین حافیا حاسرا،فلمّا جنّه اللّیل خرج من الکوفة وحده.
فرأی جدّی علیّ بن طحّال مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام فی منامه یقول له:
افتح لولیّی عمران بن شاهین فقعد و فتح الباب و إذا بالشّیخ قد أقبل فلمّا وصل قال له:بسم اللّٰه یا مولانا.فقال:و من أنا؟-قال:عمران بن شاهین.قال:لست بعمران ابن شاهین.فقال:بلی انّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أتانی فی منامی و قال لی:أقعد افتح
ص:874
لولیّی عمران بن شاهین الباب.قال له:بحقّه هو قال لک؟-قال:إی و حقّه هو قال لی.فوقع علی العتبة یقبّلها و أحاله علی ضامن السّمک بستّین دینارا و کانت له زواریق تعمل فی الماء فی صید السّمک.
أقول:و بنی الرّواق المعروف برواق عمران فی المشهدین الشّریفین الغروی و الحائریّ علی مشرّفهما السّلام (1).
و فی سنة إحدی و خمسمائة بیع الخبز بالمشهد الشّریف کلّ رطل بقیراط و بقی أربعین یوما فمضی القوّام من الضّرّ علی وجوههم إلی القری،و کان من القوّام رجل یقال له أبو البقاء بن شویته (2) و کان له من العمر مائة و عشر سنین،فلم یبق من القوّام سواه فأضرّ به الحال فقالت له زوجته و بناته:هلکنا؛امض کما مضی القوّام فلعلّ اللّٰه یفتح بشیء،فعزم علی المضیّ فدخل القبّة الشّریفة و زار و صلّی و جلس عند رأسه الکریم و قال:یا أمیر المؤمنین لی فی خدمتک مائة سنة ما فارقتک و ما رأیت الحلّة و لا رأیت السّکون و قد أضرّ بی و بأطفالی من الجوع أمر عظیم،و ها أنا مفارقک و یعزّ علیّ فراقک،أستودعک اللّٰه هذا فراق بینی و بینک.ثمّ خرج و مضی مع المکاریة یرید الوقف و سوراء و فی صحبته و هبان السّلمیّ و أبو کروان فلمّا وصلوا إلی أبی هبیش نزلوا و نام أبو البقاء فرأی فی منامه أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو یقول:
یا أبا البقاء فارقتنی بعد طول هذه المدّة؟..!عد الی حیث کنت.فانتبه باکیا فقیل:
ما یبکیک؟فقصّ علیهم المنام و رجع،فحیث رأته زوجته و بناته صرخن فی وجهه فقصّ علیهنّ القصّة و أخذ مفتاح القبّة من الخازن بن شهریار القمّیّ و قعد علی عادته ففی الیوم الثّالث أقبل رجل و بین کتفیه مخلاة و أخرج منها ثیابا و لبسها و دخل إلی القبّة الشّریفة و زار و صلّی و دفع إلیّ خفیفا (3) و قال:آتنا بطعام نتغذّی.فمضی أبو البقاء و أتی بخبز و لبن و تمر،فقال له:ما یؤکل لی هذا،امض به الی أولادک یأکلوه؛و خذ هذا الدّینار و اشتر لنا دجاجا و خبزا،ففعلت ذلک فلمّا صلّی الظّهرین
ص:875
أتی الی داری فأحضرت الطّعام و أکلنا و قال لی:آتنی بأوزان الذّهب.فطلع أبو البقاء الی زید بن واقصة و هو صائغ علی باب دار التّقیّ بن أسامة العلویّ النّسّابة فأخذ منه الصّینیّة و فیها أوزانها کلّها فجمع الرّجل جمیع الأوزان فوضعها فی الکفّة و أخرج کیسا مملوءا ذهبا و ترک منه بحذاء الأوزان و صبّه فی حجر القیّم و نهض و شدّ ما تخلّف و أخذ مداسه،فقال له القیّم:یا سیّدی ما أصنع بهذا؟-قال:هو لک، الّذی قال لک:ارجع الی حیث کنت قال لی:أعطه حذاء الأوزان الّتی یأتی بها، فوقع القیّم مغشیّا علیه و مضی الرّجل و قام القیّم فزوّج بناته و عمر داره و حسنت حاله.
و قال:إنّ فی سنة خمس و سبعین و خمسمائة کان الأمیر مجاهد الدّین سنقر قد وقع بینه و بین بنی خفاجة شیء فما کان أحد منهم یأتی المشهد و لا غیره إلاّ و له طلیعة،فأتی فارسان فدخل أحدهما المشهد و بقی الآخر طلیعة فطلع سنقر من مطلع الرّهیمی و أتی مع السّور فلمّا بصر به الفارس نادی:جاءت العجم.فأفلت و منعوا الآخر أن یخرج من الباب و اقتحموا وراءه فدخل راکبا ثمّ نزل من فرسه قدّام باب السّلام و مضت الفرس و دخلت دار ابن عبد الحمید و دخل البدویّ الی الضّریح الشّریف فقال سنقر:آتونی به فجاءت الممالیک یجذبونه من علی الضّریح الشّریف و قد لزم البدویّ برّمانة الضّریح و هو یقول:یا أبا الحسن أنت عربیّ و أنا عربیّ و عادة العرب الدّخول و قد دخلت علیک یا أبا الحسن دخیلک دخیلک و هم یفکّون أصابعه عن الرّمّانة و هو یقول:لا تخفر ذمامک.فأخذوه و مضوا به فأراد أن یقتله فقطع علی نفسه مائتی دینار و فرسا فکفله ابن بطن الحق و مضی لیأتی المال و الفرس،فلمّا کان اللّیل و أنا نائم مع والدی محمّد بن طحّال بالحضرة و إذا بالباب یطرق ففتح الباب و إذا أبو البقاء و البدویّ معه و علیه جبّة حمراء و عمامة زرقاء و مملوک علی رأسه منشفة مکوّرة فدخلوا القبّة الشّریفة حین فتحت و وقفوا قدّام الشّباک و قال:یا أمیر المؤمنین عبدک سنقر یسلّم علیک و یقول لک:الی اللّٰه و إلیک المعذرة و التّوبة و هذا دخیلک،هذا کفّارة ما صنعت.فقال له والدی:ما سبب هذا؟-قال:انّه رأی أمیر المؤمنین علیه السّلام فی منامه و بیده حربة و هو یقول:و اللّٰه لئن لم تخلّ سبیل دخیلی لأنزعنّ نفسک
ص:876
علی هذه الحربة و قد خلع علیه و أرسله و معه خمسة عشر رطلا فضّة بعینی رأیتها و هی سروج و کیزان و رءوس أعلام و صفائح فضّة فعملت ثلاث طاسات علی الضّریح الشّریف-صلوات اللّٰه علی مشرّفه.
و أمّا البدویّ ابن بطن الحقّ فرأی أمیر المؤمنین علیه السّلام فی منامه فی البرّیّة و هو یقول:ارجع الی سنقر فقد خلّی سبیل الّذی کان قد أخذه فرجع الی المشهد الشّریف و اجتمع بالأمیر المطلق.
هذا رأیته سنة خمس و سبعین و خمسمائة.
و قال فی سنة أربع و ثمانین و خمسمائة فی شهر رمضان المبارک کان یأتون مشایخ زیدیّة من الکوفة کلّ لیلة یزورون و کان فیهم رجل یقال له عبّاس الأمعص و کانت تلک اللّیلة نوبة الخدمة علیّ فجاءوا علی العادة و طرقوا الباب ففتحته لهم و فتحت باب القبّة الشّریفة و بید عبّاس سیف،فقال لی:أین أطرح هذا السّیف؟- فقلت له:اطرحه فی هذه الزّاویة.و کان شریکی فی الخدمة شیخ کبیر یقال له بقاء بن عنقود فوضعه و دخلت فأشعلت لهم شمعة و حرّکت القنادیل و زاروا و صلّوا و طلعوا،و طلب عبّاس السّیف فلم یجده فسألنی عنه فقلت له:مکانه.فقال:ما هو هاهنا فطلبه ما وجده؛و عادتنا أن لا نخلّی أحدا ینام بالحضرة سوی أصحاب النّوبة، فلمّا یئس منه دخل و قعد عند الرّأس و قال:یا أمیر المؤمنین أنا ولیّک عبّاس و الیوم لی خمسون سنة أزورک فی کلّ لیلة من رجب و شعبان و شهر رمضان و السّیف الّذی معی عاریة و حقّک ان لم تردّه علیّ ان رجعت ما زرتک أبدا،و هذا فراق بینی و بینک أبدا؛و مضی،فأصبحت و أخبرت السّیّد النّقیب السّعید شمس الدّین علیّ بن المختار فضجر علیّ و قال:أ لم أنهکم أن ینام أحد بالمشهد سواکم؟فأحضرت الختمة الشّریفة و أقسمت بها أنّنی فتّشت المواضع و قلّبت الحصر و ما ترکت أحدا عندنا؛فوجد من ذلک أمرا عظیما و صعب علیه،فلمّا کان بعد ثلاث لیال و إذا أصواتهم بالتّکبیر و التّهلیل فقمت و فتحت لهم علی جاری عادتی و إذا بعبّاس الأمعص و السّیف معه فقال:یا حسن هذا السّیف فالزمه فقلت:أخبرنی خبره؛قال:رأیت
ص:877
مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام فی منامی و قد أتی الیّ و قال:یا عبّاس لا تغضب،امض الی دار فلان بن فلان اصعد الغرفة الّتی فیها التّبن؛خذ السّیف،و بحیاتی علیک لا تفضحه و لا تعلم به أحدا.و مضیت الی النّقیب المذکور فأعلمته بذلک فطلع فی السّحر الی الحضرة و أخذ السّیف منه و حکی له ذلک،فقال له:لا أعطیک السّیف حتّی تعلمنی من کان أخذه.فقال له عبّاس:یا سیّدی یقول لی جدّک:بحیاتی علیک لا تفضحه و لا تعلم به أحدا.و لم یعلمه و مات و لم یعلم أحدا من الآخذ السّیف.
و هذه الحکایة أخبرنا بمعناها المذکور القاضی العالم الفاضل المدرّس عفیف- الدّین ربیع بن محمّد الکوفیّ (1) عن القاضی الزّاهد علیّ بن بدر الهمدانیّ عن عبّاس المذکور یوم الثّلاثاء خامس عشر شهر ربیع الآخر سنة ثمان و ثمانین و ستّمائة.
ص:878
قصة قال:و فی سنة سبع و ثمانین و خمسمائة کانت نوبتی أنا و شیخ یقال له صبّاح بن حوبا،فمضی إلی داره و بقیت وحدی و عندی رجل یقال له:أبو الغنائم بن کدونا و قد أغلقت الحضرة الشّریفة-صلوات اللّٰه علی صاحبها-وقع فی مسامعی صوت أحد أبواب القبّة فارتعت لذلک و قمت و فتحت الباب الأوّل و دخلت إلی باب الوداع فلمست الأقفال فوجدتها علی ما هی و الأغلاق کذلک و مشیت علی الأبواب أجمع فوجدتها بحالها و کنت أقول:و اللّٰه لو وجدت أحدا للزمته،فلمّا رجعت طالعا وصلت إلی الشّبّاک الشّریف و إذا برجل ظهر الضّریح أحقّقه فی ضوء القنادیل فحین رأیته أخذتنی القعقعة و الرّعدة العظیمة و ربا لسانی فی فمی إلی أن صعد إلی سقف حلقی فلزمت بکلتا یدیّ عمود الشّبّاک و ألصقت منکبی الأیمن فی رکنه و غاب و جدی عنّی ساعة و إذا همهمة الرّجل و مشیه علی فرش الصّحن بالقبّة و تحریک الختمة الشّریفة بالزّاویة من القبّة،و بعد ساعة ردّ روعی و سکن قلبی فنظرت فلم أره فرجعت حتّی أطلع فوجدت الباب المقابل باب الحضرة قد فتح منه بقدر شبر فرجعت إلی باب الوداع و فتحت الأقفال و الأغلاق؛و دخلت و أغلقته من داخل.فهذا ما رأیته و شاهدته.
قصة أخری و قال أیضا:إنّ رجلا یقال له:أبو جعفر الکناسیّ سأله رجل أن یدفع إلیه بضاعة فلمّا ألحّ علیه أخرج ستّین دینارا و قال له:أشهد لی أمیر المؤمنین بذلک.
فأشهده علیه بالقبض و التّسلیم؛ففعل ذلک،فلمّا قبض المبلغ بقی ثلاثة سنین ما أعطاه
ص:879
شیئا و کان بالمشهد رجل ذو صلاح یقال له:مفرّح فرأی فی المنام کأنّ الرّجل الّذی قبض المبلغ قد مات و قد جاءوا به علی جاری العادة لیدخلونه علی الحضرة الشّریفة فلمّا وصلوا إلی الباب طلع أمیر المؤمنین علیه السّلام إلی العتبة و قال:لا یدخل هذا إلینا و لا یصلّی أحد علیه فتقدّم ولد له یقال له:یحیی،فقال:یا أمیر المؤمنین ولیّک.
قال:صدقت و لکن أشهدنی علیه لأبی جعفر الکناسیّ بمال ما أوصله إلیه.فأصبح ابن مفرّح فأخبرنا بذلک فدعینا أبا جعفر فقلنا له:أیّ شیء لک عند فلان؟-قال:
ما لی عنده شیء.فقلنا له:ویلک شاهدک إمام.قال:و من شاهدی؟فقلنا له:
أمیر المؤمنین علیه السّلام.فوقع علی وجهه یبکی فأرسلنا إلی الرّجل الّذی قبض المال فقلنا له:أنت هالک فأخبرناه بالمنام فبکی و مضی فأحضر أربعین دینارا فسلّمها إلی أبی جعفر و أعطاه الباقی.
قصة أخری و حکی علیّ بن مظفّر النّجّار قال؛کان لی حصّة فی ضیعة فقبضت غصبا فدخلت إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام شاکیا و قلت:یا أمیر المؤمنین ان ردّت هذه الحصّة علیّ عملت هذا المجلس من مالی،فردّت الحصّة علیه فغفل مدّة فرأی أمیر المؤمنین علیه السّلام فی منامه و هو قائم فی زاویة القبّة الشّریفة و قد قبض علی یده و طلع حتّی وقف علی باب الوداع البرّانیّ و أشار إلی المجلس و قال:یا علیّ یوفون بالنّذر.فقلت:حبّا و کرامة یا أمیر المؤمنین.و أصبح فاشتغل فی صورة ما کانت فی الأصل عمله.
و الحمد للّٰه ربّ العالمین صورة خطّ کاتب النّسخة قد وفّقت بکتابة هذه النّسخة الشّریفة الموسومة بالدّلائل البرهانیّة فی تصحیح الحضرة الغرویّة فی یوم الاثنین غرّة شهر ذی القعدة سنة 1019 أنا العبد الجانی الفقیر الحقیر میرزا محمّد بن المغفور المبرور إلی ربّه القدیر محمّد نظیر عفی عنّی و عن والدیّ فی الیوم الأخیر
ص:880
تکملة إذا أحطت خبرا بذلک فاعلم أنّ الشّیعة الإمامیّة الاثنی عشریّة متّفقون علی ما أفصحت عنه الرّسالة و ذلک و إن کان من الوضوح بمکان إلاّ أنّه ینبغی أن نؤیّد المدّعی و نؤکّده بقول المجلسیّ(رحمه الله)و بما صرّح به صاحب عمدة الطّالب فنقول:
قال العلامة المجلسی-قدس اللّٰه روحه و نور صریحه-فی تاسع البحار فی آخر«باب ما ظهر عند الضریح المقدس من المعجزات و الکرامات» و هو آخر المجلد التاسع(ص 686 من طبعة أمین الضرب)ما نصه:
تذنیب-اعلم أنّه کان فی بعض الأزمان بین المخالفین اختلاف فی موضع قبره الشّریف فذهب جماعة من المخالفین إلی أنّه علیه السّلام دفن فی رحبة مسجد الکوفة،و قیل:
انّه دفن فی قصر الامارة،و قیل:أخرجه ابنه الحسن و حمله معه إلی المدینة و دفنه بالبقیع،و کان بعض جهلة الشّیعة یزورونه بمشهد فی الکرخ.
و قد أجمعت الشّیعة علی أنّه علیه السّلام مدفون بالغریّ فی الموضع المعروف عند الخاصّ و العامّ و هو عندهم من المتواترات رووه خلفا عن سلف إلی أئمّة الدّین -صلوات اللّٰه علیهم أجمعین-و کان السّبب فی هذا الاختلاف إخفاء قبره خوفا من الخوارج و المنافقین،و کان لا یعرف ذلک إلاّ خاصّ الخاصّ من الشّیعة إلی أن ورد الصّادق علیه السّلام الحیرة فی زمن السّفّاح فأظهره لشیعته،و من هذا الیوم إلی الآن یزوره کافّة الشّیعة فی هذا المکان و قد کتب السّیّد عبد الکریم بن أحمد بن طاووس(رحمه الله) کتابا فی تعیین موضع قبره علیه السّلام و ردّ أقوال المخالفین و سمّاه«فرحة الغریّ» و ذکر فیه أخبارا متواترة فرّقناها علی الأبواب.
و قال ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة (1):
«قال أبو الفرج الأصفهانیّ:حدّثنی أحمد بن عیسی عن الحسین بن نصر عن زید بن المعدّل (2) عن یحیی بن شعیب عن أبی مخنف عن فضیل بن حدیج عن الأسود
ص:881
الکندیّ و الأجلح قالا:توفّی علیّ علیه السّلام و هو ابن أربع و ستّین سنة فی عام أربعین من الهجرة لیلة الأحد لإحدی و عشرین لیلة مضت من شهر رمضان،و ولی غسله ابنه الحسن و عبد اللّٰه بن العبّاس،و کفّن فی ثلاثة أثواب لیس فیها قمیص،و صلّی علیه ابنه الحسن و کبّر علیه خمس تکبیرات و دفن فی الرّحبة ممّا یلی أبواب کندة عند صلاة الصّبح؛هذه روایة أبی مخنف.
قال أبو الفرج (1):و حدّثنی أحمد بن سعید عن یحیی بن الحسن العلویّ عن یعقوب بن یزید عن ابن أبی عمیر عن الحسن بن علیّ الخلاّل عن جدّه قال:قلت للحسین بن علیّ (2) علیه السّلام:أین دفنتم أمیر المؤمنین علیه السّلام؟-قال:خرجنا به لیلا من منزله حتّی مررنا به علی منزل الأشعث حتّی خرجنا به الی الظّهر بجنب الغریّ.
قلت:و هذه الرّوایة هی الحقّ و علیها العمل،و قد قلنا فیما تقدّم أنّ أبناء- النّاس أعرف بقبور آبائهم من غیرهم من الأجانب،و هذا القبر الّذی بالغریّ هو الّذی کان بنو علیّ یزورونه قدیما و حدیثا و یقولون:هذا قبر أبینا لا یشکّ فی ذلک أحد من الشّیعة و لا من غیرهم أعنی بنی علیّ من ظهر الحسن و الحسین و غیرهما من سلالته المتقدّمین منهم و المتأخّرین ما زاروا و لا وقفوا الاّ علی هذا القبر بعینه.
و قد روی أبو الفرج علیّ بن عبد الرّحمن الجوزیّ عن أبی الغنائم قال:
مات بالکوفة ثلاثمائة صحابیّ لیس قبر أحد منهم معروفا إلاّ قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو هذا القبر الّذی تزوره النّاس الآن،جاء جعفر بن محمّد و أبوه محمّد بن علیّ بن الحسین علیهم السّلام الیه فزاراه و لم یکن إذ ذاک قبر ظاهر و إنّما کان به سرح- عضاه حتّی جاء محمّد بن زید الدّاعی صاحب الدّیلم فأظهر القبّة(انتهی کلامه).
و سیأتی تمام القول فی ذلک فی کتاب المزار».
فقال(رحمه الله)فی کتاب المزار من البحار و هو المجلد الثانی و العشرون فی باب موضع قبره صلوات اللّٰه علیه(ص 41)ما نصه:
«تذنیب-اعلم أنّه کان اختلاف بین النّاس سابقا فی موضع قبر أمیر المؤمنین
ص:882
علیه السّلام؛فبعضهم کانوا یقولون:انّه دفن فی بیته،و بعضهم یقولون:انّه دفن فی رحبة المسجد،و بعضهم کانوا یقولون:انّه دفن فی کرخ بغداد (1) لکن اتّفقت الشّیعة سلفا و خلفا نقلا عن أئمّتهم صلوات اللّٰه علیهم أنّه صلوات اللّٰه علیه لم یدفن إلاّ فی الغریّ فی الموضع المعروف الآن،و الأخبار فی ذلک متواترة،و قد کتب السّیّد[عبد الکریم] بن طاووس رضی اللّٰه عنه فی ذلک کتابا سمّاه«فرحة الغریّ»و نقل الأخبار و القصص الکثیرة الدّالّة علی المذهب المنصور،و قد قدّمنا بعض القول فی ذلک فی أبواب شهادته صلوات اللّٰه علیه،و الأمر أوضح من أن یحتاج الی البیان».
(إلی أن قال) «تتمیم-قال الدیلمیّ(رحمه الله)فی إرشاد القلوب:
و أما الدّلیل الواضح و البرهان اللاّئح علی أنّ قبره الشّریف-صلوات اللّٰه علیه- موجود بالغریّ فمن وجوه:
الأوّل-تواتر الإمامیّة الاثنی عشریّة یرویه خلف عن سلف.
الثّانی-اجماع الشّیعة و الإجماع حجّة.
الثّالث-ما حصل عنده من الأسرار و الآیات و ظهور المعجزات کقیام الزّمن و ردّ بصر الأعمی و غیرها فمنها(فخاض فی نقل ذلک)».
و قال النسابة الشهیر جمال الدین أحمد بن عنبة(رضی الله عنه)فی عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب بعد ذکر مقتل أمیر المؤمنین علی علیه السّلام ما نصه:
«و قد اختلف النّاس فی موضع قبره و الصّحیح أنّه فی الموضع المشهور الّذی یزار فیه الیوم فقد روی أنّ عبد اللّٰه بن جعفر سئل:أین دفنتم أمیر المؤمنین؟- قال:خرجنا به حتّی إذا کنّا بظهر النّجف دفنّاه هناک.
ص:883
و قد ثبت أنّ زین العابدین و جعفرا الصّادق و ابنه موسی علیهم السّلام زاروه فی هذا المکان،و لم یزل القبر مستورا لا یعرفه إلاّ خواصّ أولاده و من یثقون به بوصیّة کانت منه علیه السّلام لما علمه من دولة بنی أمیّة من بعده و اعتقادهم فی عداوته و ما ینتهون إلیه فیه من قبح الفعال و المقال بما تمکّنوا من ذلک،فلم یزل قبره علیه السّلام مخفیّا حتّی کان زمن الرّشید هارون بن محمّد بن عبد اللّٰه العبّاسیّ فانّه خرج ذات یوم إلی ظاهر الکوفة یتصیّد و هناک حمر وحشیّة و غزلان فکان کلّما ألقی الصّقور و الکلاب علیها لجأت إلی کثیب رمل هناک فترجع عنها الصّقور و الکلاب فتعجّب الرّشید من ذلک و رجع إلی الکوفة و طلب من له علم بذلک فأخبره بعض شیوخ الکوفة أنّه قبر أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام.
فیحکی أنّه خرج لیلا إلی هناک و معه علیّ بن عیسی الهاشمیّ و أبعد أصحابه عنه و قام یصلّی عند الکثیب و یبکی و یقول:و اللّٰه یا ابن عمّ انّی لأعرف حقّک و لا أنکر فضلک و لکن ولدک یخرجون علیّ و یقصدون قتلی و سلب ملکی إلی أن قرب الفجر و علیّ بن عیسی نائم فلمّا قرب الفجر أیقظه هارون و قال:قم فصلّ عند قبر- ابن عمّک قال:و أیّ ابن عمّ هو؟-قال:أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب،فقام علیّ بن عیسی فتوضّأ و صلّی و زار القبر.
ثمّ انّ هارون أمر فبنی علیه قبّة و أخذ النّاس فی زیارته و الدّفن لموتاهم حوله إلی أن کان زمن عضد الدّولة فنّا خسرو بن بویه الدّیلمیّ فعمره عمارة عظیمة و أخرج علی ذلک أموالا جزیلة و عیّن له أوقافا.
و لم تزل عمارته باقیة إلی سنة ثلاث و خمسین و سبعمائة و کان قد ستر الحیطان بخشب السّاج المنقوش فاحترقت تلک العمارة و جدّدت عمارة المشهد علی ما هی علیه الآن و قد بقی من عمارة عضد الدّولة قلیل و قبور آل بویه هناک ظاهرة مشهورة لم تحترق».
أقول:کانت وفاة جمال الدّین أحمد بن عنبة فی سنة ثمان و عشرین و ثمانمائة.
ص:884
(ص 524)
الأعور الشنی
«بشر بن منقذ»
قال الفیروزآبادی فی القاموس:«شنّ بن أفصی أبو حیّ و المثل المشهور فی ط ب ق،منهم الأعور الشّنّیّ»و شرحه الزّبیدیّ بقوله:«شنّ بن أفصی بن عبد القیس ابن أفصی بن دعمیّ بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار(أبو حیّ و المثل المشهور) وافق شنّ طبقة،تقدّم مفصّلا(فی ط ب ق) (1) قال الجوهریّ و(منهم الأعور الشّنّیّ)
ص:885
الشّاعر و هو أبو منقذ بشر بن منقذ کان مع علیّ-رضی اللّٰه تعالی عنه-یوم الجمل».
و قال الجوهری فی الصحاح:«و شنّ حیّ من عبد القیس و هو شنّ بن أفصی بن عبد القیس بن أفصی بن دعمیّ بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار،منهم الأعور الشّنّیّ و فی المثل وافق شنّ طبقة».و فی لسان العرب:«و شنّ قبیلة و فی المثل:وافق شنّ طبقة،و فی الصّحاح:و شنّ حیّ من عبد القیس و منهم الأعور الشّنّیّ قال ابن السّکّیت:
هو شنّ بن أفصی بن عبد القیس(إلی آخر ما فی الصّحاح)».
و قال السمعانی فی الأنساب:«الشّنّیّ بفتح الشّین المعجمة و کسر النّون المشدّدة هذه النّسبة إلی شنّ و هو بطن من عبد القیس و هو شنّ بن أفصی بن دعمیّ بن جدیلة ابن أسد بن ربیعة بن نزار؛ذکره ابن ماکولا،و المشهور بهذه النّسبة الصّلت(إلی أن قال)و الأعور الشّنّیّ الشّاعر و هو أبو منقذ بشر بن منقذ کان مع علیّ یوم الجمل»و قال الآمدی فی المؤتلف و المختلف فیمن یقال له الأعور(ص 45):
«منهم الأعور الشّنّیّ و هو بشر بن منقذ و یکنّی أبا منقذ أحد بنی شنّ بن أفصی بن عبد القیس بن أفصی بن دعمیّ بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار،شاعر خبیث.و کان مع علیّ رضی اللّٰه عنه یوم الجمل و هو القائل:
فمن یر صفّینا غداة تلاقیا یقل جبلا جیلان ینتطحان
قتلنا و أفنینا و ما کلّ ما تری بکفّ المذریّ تأکل الرّحیان
بکت عین من یبکی ابن فعلان بعد ما نفی ورق الفرقان کلّ مکان
و هو القائل فی قصیدة جیّدة:
ص:886
إذا ما المرء قصّر ثمّ مرّت علیه الأربعون عن الرّجال
و لم یلحق بصالحهم فدعه فلیس بلاحق أخری اللّیالی
و هو القائل:
ان تنظروا شزرا إلیّ فانّنی أنا الأعور الشّنّیّ قید الأوابد»
و فی سمط اللآلی لأبی عبید البکری الاونبی(ص 826):
«و أنشد أبو علیّ للأعور الشّنّیّ:
لقد علمت عمیرة أنّ جاری إذا ضنّ المثمّر من عیالی
هذا الأعور اسمه بشر بن منقذ بن عبد القیس؛و شنّ منهم،شاعر اسلامیّ مجید و له ابنان شاعران أیضا یقال لهما جهم[و جهیم](إلی آخر ما قال)».
أقول:نقل البحتری قطعات من أشعاره فی حماسته(انظر صفحات 71، 103،144،171،179،235).
(ص 524)
صعصعة بن صوحان العبدیّ
قال ابن درید فی الاشتقاق عند عده رجال بنی ربیعة بن نزار ما نصه:
(ص 329) «و من رجالهم صعصعة و زید و سیحان بنو صوحان بن حجر بن الحارث بن الهجرس،و سیحان فعلان من السّیح من:ساح الماء یسیح سیحا؛و الجمع السّیوح و ثوب مسیّح مخطّط،و صوحان فعلان من قولهم سوّح البقل إذا اصفرّ و یبس، و الصّوّاح قالوا:عرق الخیل خاصّة،و الصّعصعة،من قولهم:تصعصع القوم إذا تفرّقوا، و الهجرس الصّغیر من ولد الثّعالب و الجمع هجارس،و کانت لبنی صوحان صحبة لعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام و خطابة،و قتل زید یوم الجمل».
و قال الکشی(رحمه الله)فی رجاله:«صعصعة بن صوحان:
محمّد بن مسعود قال:حدّثنی أبو جعفر حمدان بن أحمد قال:حدّثنی معاویة بن
ص:887
حکیم عن أحمد بن أبی نصر قال:کنت عند أبی الحسن الثّانی علیه السّلام قال:و لا أعلم إلاّ قام و نفض الفراش بیده ثمّ قال لی:یا أحمد انّ أمیر المؤمنین علیه السّلام عاد صعصعة بن صوحان فی مرضه فقال:یا صعصعة لا تتّخذ عیادتی لک أبّهة علی قومک،قال:فلمّا قال أمیر- المؤمنین لصعصعة هذه المقالة قال صعصعة:بلی و اللّٰه أعدّها منّة من اللّٰه علیّ و فضلا قال:فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام:ان کنت ما علمتک لخفیف المئونة حسن المعونة،قال:
فقال صعصعة:و أنت و اللّٰه یا أمیر المؤمنین ما علمتک إلاّ باللّٰه علیما،و بالمؤمنین رءوفا رحیما.
محمّد بن مسعود قال:حدّثنی علیّ بن محمّد قال:حدّثنی محمّد بن أحمد بن یحیی عن العبّاس بن معروف عن أبی محمّد الحجّال عن داود بن أبی یزید قال:قال أبو عبد اللّٰه علیه السّلام:ما کان مع أمیر المؤمنین علیه السّلام من یعرف حقّه إلاّ صعصعة و أصحابه.
محمّد بن مسعود قال:حدّثنی أبو الحسن علیّ بن أبی علیّ الخزاعیّ قال:
حدّثنا محمّد بن علیّ بن خالد العطّار قال:حدّثنی عمرو بن عبد الغفّار عن أبی بکر بن عیّاش عن عاصم بن أبی النّجود عمّن شهد ذلک أنّ معاوید حین قدم الکوفة دخل علیه رجال من أصحاب علیّ علیه السّلام،و کان الحسن علیه السّلام قد أخذ الأمان لرجال منهم مسمّین بأسمائهم و أسماء آبائهم و کان فیهم صعصعة؛فلمّا دخل علیه صعصعة قال معاویة لصعصعة:أما و اللّٰه إنّی کنت لأبغض أن تدخل فی أمانی،قال:و أنا و اللّٰه أبغض أن اسمّیک بهذا الاسم،ثمّ سلّم علیه بالخلافة،قال:فقال معاویة:ان کنت صادقا فاصعد المنبر فالعن علیّا،قال:فصعد المنبر و حمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:أیّها النّاس أتیتکم من عند رجل قدّم شرّه و أخّر خیره،و انّه أمرنی أن ألعن علیّا فالعنوه لعنه اللّٰه،فضجّ أهل المسجد بآمین،فلمّا رجع إلیه فأخبره بما قال،قال:لا و اللّٰه ما عنیت غیری؛ارجع حتّی تسمّیه باسمه،فرجع و صعد المنبر ثمّ قال:أیّها النّاس انّ أمیر المؤمنین أمرنی أن ألعن علیّ بن أبی طالب فالعنوا من لعن علیّ بن أبی طالب، قال:فضجّوا بآمین،قال:فلمّا خبّر معاویة قال:و اللّٰه ما عنی غیری،أخرجوه لا یساکننی فی بلد؛فأخرجوه».
ص:888
و قال(رحمه الله)أیضا فی ترجمة أحمد بن محمد بن أبی نصر البزنطی ما نصه:
«وجدت بخطّ جبرئیل بن أحمد الفاریابیّ:حدّثنی محمّد بن عبد اللّٰه بن مهران قال:أخبرنی أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:دخلت علی أبی الحسن علیه السّلام أنا و صفوان ابن یحیی و محمّد بن سنان و أظنّه قال:عبد اللّٰه بن المغیرة أو عبد اللّٰه بن جندب و هو بصریّ قال:فجلسنا عنده ساعة ثمّ قمنا،فقال لی:أمّا أنت یا أحمد فاجلس؛فجلست، فأقبل یحدّثنی فأسأله فیجیبنی حتّی ذهب عامّة اللّیل،فلمّا أردت الانصراف قال لی:
یا أحمد تنصرف أو تبیت؟-قلت:جعلت فداک ذلک إلیک ان أمرت بالانصراف انصرفت و ان أمرت بالقیام أقمت،قال:أقم فهذا الحرس و قد هدأ النّاس و ناموا؛فقام و انصرف، فلمّا ظننت أنّه قد دخل خررت للّٰه ساجدا فقلت:الحمد للّٰه حجّة اللّٰه و وارث علم- النّبیّین أنس بی من بین إخوانی و حبّبنی فأنا فی سجدتی و شکری فما علمت إلاّ و قد رفسنی برجله ثمّ قمت فأخذ بیدی فغمزها ثمّ قال:یا أحمد انّ أمیر المؤمنین علیه السّلام عاد صعصعة بن صوحان فی مرضه فلمّا قام من عنده قال له:یا صعصعة لا تفتخرنّ علی إخوانک بعیادتی إیّاک،و اتّق اللّٰه،ثمّ انصرف عنّی.
محمّد بن الحسن البراثیّ و عثمان بن حامد الکشّیّان قالا:حدّثنا محمّد بن یزداد، قال:حدّثنا أبو زکریّا عن إسماعیل بن مهران:قال محمّد بن یزداد:و حدّثنا الحسن ابن علیّ بن النّعمان عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:
کنت عند الرّضا علیه السّلام فأمسیت عنده قال:فقلت:أنصرف؟-فقال لی:
لا تنصرف فقد أمسیت،قال:فأقمت عنده؛قال:فقال لجاریته:هاتی مضربتی و وسادتی فافرشی لأحمد فی ذلک البیت،قال:فلمّا صیّرت فی البیت دخلنی شیء فجعل یخطر ببالی:من مثلی؟فی بیت ولیّ اللّٰه و علی مهاده؟..! فنادانی:یا أحمد انّ أمیر المؤمنین علیه السّلام عاد صعصعة بن صوحان فقال:یا صعصعة لا تجعل عیادتی إیّاک فخرا علی قومک.و تواضع للّٰه یرفعک اللّٰه».
و قال النجاشی فی رجاله:«صعصعة بن صوحان العبدیّ روی عهد مالک بن الحارث الأشتر،قال ابن نوح(إلی آخر ما نقلناه عن البحار عن النّجاشی،انظر ص 261)».
ص:889
و قال الحمیری فی قرب الاسناد(ص 167 من الطبعة الحجریة بطهران سنة 1370):
«أحمد بن محمّد بن عیسی قال:قال البزنطیّ:بعث إلیّ الرّضا علیه السّلام بحمار له فجئت إلی صرنا فمکثت عامّة اللّیل معه ثمّ أتیت بعشاء ثمّ قال:افرشوا له.ثمّ أتیت بوسادة طبریّة و مرادع و کساء قیاصریّ و ملحفة مرویّ فلمّا أصبت من العشاء قال لی:ما ترید أن تنام؟قلت:بلی؛جعلت فداک.فطرح علیّ الملحفة و الکساء ثمّ قال:
بیّتک اللّٰه فی عافیة،و کنّا علی سطح فلمّا نزل من عندی قلت فی نفسی:قد نلت من هذا الرّجل کرامة ما نالها أحد قطّ،فإذا هاتف یهتف بی:یا أحمد،و لم أعرف الصّوت حتّی جاءنی مولی له فقال:أجب مولای.فنزلت فإذا هو مقبل إلیّ فقال:
کفّک؛فناولته کفّی؛فعصرها،ثمّ قال:انّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أتی صعصعة بن صوحان عائدا له فلمّا أراد أن یقوم من عنده قال:یا صعصعة بن صوحان لا تفتخر بعیادتی إیّاک،و انظر لنفسک فکأنّ الأمر قد وصل إلیک و لا یلهینّک الأمل،أستودعک اللّٰه و أقرأ علیک السّلام کثیرا».
أقول:نقله المجلسیّ(رحمه الله)فی المجلد الثّانی عشر من بحار الأنوار فی باب أحوال أصحاب الرّضا علیه السّلام و أهل زمانه(ص 79-80)قائلا بعده:«عیون أخبار الرّضا:
ابن الولید عن الصّفّار عن ابن عیسی مثله.بیان:قال الفیروزآبادی:ثوب مردوع.
مزعفر و رادع و مردّع کمعظّم فیه أثر طیب».
ثمّ انّ ما ذکره المجلسیّ(رحمه الله)من أنّ الحدیث موجود فی عیون الأخبار فلیس فی محلّه فانّ المذکور فی حدیث عیون الأخبار أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قد عاد زید بن صوحان و نصّ عبارة حدیث عیون أخبار الرّضا علیه السّلام فی الباب السّادس و الأربعین منه و هو«باب دلالة الرّضا علیه السّلام هکذا:«انّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أتی زید بن صوحان فی مرضه الّذی یعوده(الحدیث)».
و قال الشریف الرضی-رضی اللّٰه عنه-فی نهج البلاغة تحت عنوان«و من کلامه علیه السّلام المتضمّن ألفاظا من الغریب یحتاج إلی تفسیر»ما نصّه:«و فی حدیثه علیه السّلام:
هذا الخطیب الشّحشح،.قال:یرید الماهر بالخطبة الماضی فیها،و کلّ ماض فی کلام
ص:890
أوسیر فهو شحشح،و الشّحیح فی غیر هذا الموضع هو البخیل الممسک».
قال ابن أبی الحدید فی شرحه ما نصه(ج 4؛ص 355):
«قد جاء الشّحشح بمعنی الغیور،و الشّحشح بمعنی الشّجاع،و الشّحشح بمعنی المواظب علی الشّیء الملازم له،و الشّحشح الحادی،و مثله الشّحشحان،و هذه الکلمة قالها علیّ علیه السّلام لصعصعة بن صوحان العبدیّ-رحمه اللّٰه-و کفی صعصعة بها فخرا أن یکون مثل علیّ علیه السّلام یثنی علیه بالمهارة و فصاحة اللّسان،و کان صعصعة من أفصح النّاس،ذکر ذلک شیخنا أبو عثمان الجاحظ»و صرّح الزّبیدیّ فی التّاج بمثله.
و قال العلامة الحلی-أعلی اللّٰه مقامه-فی القسم الأول من الخلاصة:
«صعصعة بالصّاد المهملة المفتوحة قبل العین المهملة و بعدها الصّاد ثمّ العین المهملتان و الهاء ابن صوحان بضمّ الصّاد المهملة و إسکان الواو،عظیم القدر من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام،روی عن الصّادق علیه السّلام قال:ما کان مع أمیر المؤمنین من یعرف حقّه الاّ صعصعة و أصحابه».
و قال ابن سعد فی الطبقات عند ذکره الطّبقة الاولی من أهل الکوفة ممّن روی عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام(ج 6 من طبعة اروبا؛ص 154)ما نصه:
«صعصعة بن صوحان بن حجر بن الحارث بن الهجرس بن صبرة بن حدرجان ابن عساس بن لیث بن حداد بن ظالم بن ذهل بن عجل بن عمرو بن ودیعة بن أفصی بن عبد القیس من ربیعة،و کان صعصعة أخا زید بن صوحان لأبیه و امّه،و کان صعصعة یکنّی أبا طلحة،و کان من أصحاب الخطط بالکوفة،و کان خطیبا،و کان من أصحاب علیّ بن أبی طالب،و شهد معه الجمل هو و أخواه زید و سیحان ابنا صوحان،و کان سیحان الخطیب قبل صعصعة و کانت الرّایة یوم الجمل فی یده فقتل؛فأخذها زید،فقتل؛ فأخذها صعصعة.و قد روی صعصعة عن علیّ بن أبی طالب قال:قلت لعلیّ:انهنا عمّا نهانا عنه رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم،و روی صعصعة أیضا عن عبد اللّٰه بن عبّاس،و توفّی صعصعة بالکوفة فی خلافة معاویة بن أبی سفیان،و کان ثقة قلیل الحدیث».
و فی الجرح و التعدیل لابن أبی حاتم الرازیّ:
ص:891
«صعصعة بن صوحان العبدیّ،روی عن علیّ رضی اللّٰه عنه،روی عنه أبو إسحاق الهمدانیّ و مالک بن عمیر؛سمعت أبی یقول ذلک».
و قال ابن حجر فی الاصابة فی القسم الثالث(ج 2؛ص 200):
«صعصعة بن صوحان العبدیّ...تقدّم ذکر أخویه سیحان و زید،قال أبو عمر:
کان مسلما فی عهد رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و لم یره.قلت:و له روایة عن عثمان و علیّ و شهد صفّین مع علیّ،و کان خطیبا فصیحا،و له مع معاویة مواقف،و قال الشّعبیّ:
کنت أتعلّم منه الخطب.
و روی عنه أیضا أبو إسحاق السّبیعیّ و المنهال بن عمرو و عبد اللّٰه بن بریدة و غیرهم،مات بالکوفة فی خلافة معاویة،و قیل:بعدها.
و ذکر العلائی فی أخبار زیاد بن المغیرة:نفی صعصعة بأمر معاویة من الکوفة إلی الجزیرة أو إلی البحرین و قیل:إلی جزیرة ابن کافان فمات بها،و أنشد له المرزبانیّ:
هلاّ سألت بنی الجارود أیّ فتی عند الشّفاعة و البان ابن صوحانا
کنّا و کانوا کأمّ أرضعت ولدا عقّ و لم نجز بالإحسان إحسانا»
و قال أبو الفرج الأصبهانی فی مقاتل الطالبیین عند ذکره مقتل أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام(ص 14 من طبعة طهران سنة 1307):
«قال أبو مخنف:و حدّثنی معروف بن خرّبوذ عن أبی الطّفیل أنّ صعصعة بن صوحان استأذن علی أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام و أتاه عائدا فلم یکن له علیه اذن فقال صعصعة للآذن:قل له:یرحمک اللّٰه یا أمیر المؤمنین حیّا و میّتا فو اللّٰه لقد کان اللّٰه فی صدرک عظیما،و لقد کنت بذات اللّٰه علیما،فأبلغه الآذن مقالة صعصعة فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام:قل له:و أنت یرحمک اللّٰه فلقد کنت خفیف المئونة کثیر المعونة».
و قال العلامة المجلسی(رحمه الله)فی سابع البحار فی«باب أنّهم علیهم السّلام آیات اللّٰه و بیّناته و کتابه»(ص 43؛س 4):«کنز-محمّد بن العبّاس عن أحمد بن محمّد النّوفلیّ عن محمّد بن حمّاد الشّاشیّ عن الحسین بن أسد عن علیّ بن إسماعیل المیثمیّ عن عبّاس
ص:892
الصّائغ عن ابن طریف عن ابن نباتة:
قال:خرجنا مع أمیر المؤمنین علیه السّلام حتّی انتهینا إلی صعصعة بن صوحان فإذا هو علی فراشه فلمّا رأی علیّا علیه السّلام خفّ له فقال له علیّ علیه السّلام:لا تتّخذنّ زیارتنا إیّاک فخرا علی قومک،قال:لا؛یا أمیر المؤمنین و لکن ذخرا و أجرا،فقال له:
و اللّٰه ما کنت[علمتک]إلاّ خفیف المئونة کثیر المعونة،فقال صعصعة:و أنت و اللّٰه یا أمیر المؤمنین ما علمتک إلاّ أنّک باللّٰه لعلیم،و انّ اللّٰه فی عینک لعظیم،و انّک فی کتاب اللّٰه لعلیّ حکیم،و انّک بالمؤمنین رءوف رحیم».
أقول:ینبغی أن تعلم یا أخی وفّقک اللّٰه للسّداد و هداک و إیّانا إلی طریق- الرّشاد أنّ المراد بکلمة«کنز»لیس کتاب کنز الفوائد للکراجکیّ(رحمه الله)بل المراد به کتاب«کنز جامع الفوائد»و هو مختصر من کتاب«تأویل الآیات الظّاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة»للسّیّد شرف الدّین علیّ الحسینیّ الأسترابادیّ(رحمه الله)الّذی عرّف المجلسیّ(رحمه الله)فی الفصل الأوّل من مقدّمة البحار عند ذکره مآخذ البحار المؤلّف و المؤلّف بهذه العبارة(ج 1؛ص 7):«و کتاب تأویل الآیات الظّاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة للسّیّد الفاضل العلاّمة الزّکیّ شرف الدّین علیّ الحسینیّ الأسترابادیّ المتوطّن فی الغریّ مؤلّف کتاب«الغرویّة فی شرح الجعفریّة»تلمیذ الشّیخ الأجلّ نور الدّین علیّ بن عبد العالی الکرکیّ،و أکثره من تفسیر الشّیخ الجلیل محمّد بن العبّاس بن علیّ بن مروان بن الماهیار،و ذکر النّجاشی بعد توثیقه:أنّ له کتاب ما نزل من القرآن فی أهل البیت،و کان معاصرا للکلینیّ،و«کتاب کنز جامع الفوائد»و هو مختصر من کتاب تأویل الآیات،له أو لبعض من تأخّر عنه،و رأیت فی بعض نسخه ما یدلّ علی أنّ مؤلّفه الشّیخ علیّ بن سیف بن منصور».
و قال(رحمه الله)فی الفصل الثانی من فصول المقدمة و هو فی بیان الوثوق علی الکتب المذکورة فی الفصل الأوّل مشیرا إلی الکتابین بقوله(ص 13،س 6):
«و کتاب تأویل الآیات و کتاب کنز جامع الفوائد رأیت جمعا من المتأخّرین رووا عنهما؛و مؤلّفهما فی غایة الفضل و الدّیانة».
ص:893
أقول:عندی من کتاب تأویل الآیات المذکور نسختان أنقل عبارة مؤلفه بنصها حتی یطمئن الیه الناظر فی الکتاب و هی:
«سورة الزّخرف و ما فیها من الآیات فی الأئمّة الهداة منها قوله تعالی: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ ،اعلم أنّ الضّمیر فی«انّه»یعود إلی علیّ علیه السّلام لما یأتی فی التّأویل و ان لم تجد له ذکرا و جاء ذلک کثیرا فی القرآن و غیره و یسمّی ذلک التفاتا مثل قوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ و قوله تعالی: حَتّٰی تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ و من التّأویل ما رواه الحسن بن الحسن الدّیلمیّ(رحمه الله)باسناده عن رجاله إلی حمّاد السّندیّ عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام و قد سأله سائل عن قول اللّٰه عزّ و جلّ: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ؟ -قال:هو أمیر المؤمنین علیه السّلام و یؤیده ما رواه محمّد بن العبّاس(رحمه الله)عن أحمد بن إدریس عن عبد اللّٰه بن محمّد عن عیسی عن موسی بن القاسم عن محمّد بن علیّ بن جعفر قال:سمعت الرّضا علیه السّلام یقول:قال أبی علیه السّلام و قد تلا هذه الآیة وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ قال:هو علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.
و قال أیضا:
حدّثنا أحمد بن محمّد النّوفلیّ عن محمّد بن حمّاد الشّاسیّ عن الحسین بن أسد الطّفاریّ عن علیّ بن إسماعیل المیثمیّ عن عبّاس الصّائغ عن سعد الإسکاف عن الأصبغ بن نباتة قال:خرجنا مع أمیر المؤمنین علیه السّلام حتّی انتهینا إلی صعصعة بن صوحان(الحدیث)و قال أیضا:حدّثنا أحمد بن إدریس عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن إبراهیم بن هاشم عن علیّ بن سعید عن واصل بن سلیمان عن عبد اللّٰه بن سنان عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام قال:لمّا صرع زید بن صوحان یوم الجمل جاء أمیر المؤمنین علیه السّلام حتّی جلس عند رأسه فقال:رحمک اللّٰه یا زید قد کنت خفیف المئونة عظیم المعونة، فرفع زید رأسه إلیه فقال:و أنت جزاک اللّٰه خیرا یا أمیر المؤمنین فو اللّٰه ما علمتک إلاّ باللّٰه علیما و فی امّ الکتاب علیّا حکیما و اللّٰه فی صدرک عظیما.و جاء فی دعاء یوم الغدیر:و أشهد أنّه الامام الهادی الرّشید أمیر المؤمنین الّذی ذکرته فی کتابک فانّک قلت: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ».
ص:894
أقول:نقل المجلسیّ(رحمه الله)بعد نقل الحدیث الّذی أشرنا إلی نقله فی سابع- البحار الحدیث الثّانی و عبارة الزّیارة من«کنز جامع الفوائد»المشار إلیه.
فلیعلم أنّ هذا الکتاب نفیس جدّا ممتّع یلیق أن یطبع و یستفاد منه إلاّ أنّ العالم المتبحّر الجلیل الشّیخ محمّد تقیّ الأصفهانیّ رحمه اللّٰه تعالی قد صنّف کتابا فارسیّا بهذا الاسم و قد طبع،فلمّا راجعته وجدته ترجمة لذلک الکتاب الشّریف فکأنّه قد نسی أن یذکر فی أوّل الکتاب أو فی آخره أنّ کتابه ترجمة من کتاب آخر قد صنّف بمئات قبل ولادته،فمن رأی الکتابین و تدبّر فیه تیقّن أنّ هذا الأمر لیس ممّا قد یتّفق أن یکون من باب التّوارد بمعنی أنّ کلّ واحد قد قال مقاله و ألّف تألیفه من دون أن یأخذ أحدهما من الآخر إلاّ أنّ ما سبق إلی فکر کلّ واحد منهما معنی واحد بل علم بالقطع و الیقین أنّ المؤلّف اللاّحق قد وضع الکتاب السّابق بین یدیه و نقل ما فیه حتّی ما فی المقدّمة و ذکر سبب التّألیف و غیرهما نعم کأنّه أضاف إلی آخره أحادیث فی فضل أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو لا ربط له بأصل الغرض من التّألیف،و لو لا أنّ الخوض فی إثبات ذلک و نقل عبارتی الکتابین فی مقدّمتیهما و وجه تسمیتهما کتابیهما و الورود فی بیان کلّ منهما إلی مقصده یفضی إلی طول لخضت فیه إلاّ أنّ العاقل یکفیه الإشارة.
إذا أحطت خبرا بذلک فلا بأس بنقل عبارته الفارسیّة الّتی ذکرها فی تأویل الآیة المشار إلیها و هی هذه:
«سورۀ زخرف و آن چه در آنست از آیاتی که در شأن أئمّه صلوات اللّٰه علیهم نازل گردیده:
از جملۀ آیات خداوند عزّ و جلّ: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ بدان به درستی که بنا بر آن چه از أخبار مستفاد می شود ضمیر«إنّه»در این آیه راجع بسوی أمیر المؤمنین علیه السّلام است و دلیل بر این مطلب حدیثی است که از حمّاد سندی روایت شده که گفت:
شخصی سؤال کرد از امام جعفر صادق علیه السّلام از تفسیر قول خدای تعالی:
ص:895
وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ ،فرمودند:مقصود أمیر المؤمنین علیه السّلام است.
و مؤید این تأویل حدیثی است که از امام ثامن علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام روایت شده که آن حضرت فرمودند:پدرم امام موسی کاظم علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ ،بعد از آن فرمود:مقصود علیّ بن أبی طالب علیه السّلام است.
و در حدیث دیگر از أصبغ بن نباته(رحمه الله)روایت شده که گفت:
روزی با مولای خود أمیر المؤمنین علیه السّلام بمنزل صعصعة بن صوحان رفتیم در حالتی که أو در بستر خود خوابیده بود چون چشم صعصعة بر جمال أمیر المؤمنین علیه السّلام افتاد از جای برخاست و إظهار بهبودی نمود و مرض أو سبک گردید پس آن جناب به او فرمود:ای صعصعة زیارت کردن ما را برای خود مایۀ فخر و افتخار بر قوم خود مشمار،صعصعة عرض کرد:نه یا أمیر المؤمنین لیکن آن را ذخیره و أجر می شمارم برای خود،پس أمیر المؤمنین فرمود:به خدا قسم که من گمان نداشتم در حقّ تو مگر خفّت مئونت و کثرت معونت را،صعصعة عرض کرد:یا أمیر المؤمنین به خدا قسم که من اعتقاد ندارم در حقّ تو مگر این را که عالم هستی به خدا،و به درستی که خدای تعالی در نظر تو عظیم است،و به درستی که تو در کتاب خدا علیّ حکیم هستی یعنی خدای تعالی در حقّ تو فرموده: إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ ،و به درستی که تو نسبت به مؤمنان رءوف و رحیم هستی.
و در حدیث دیگر عبد اللّٰه بن سنان از حضرت أبی عبد اللّٰه علیه السّلام روایت نموده که آن جناب فرمودند:
زمانی که زید بن صوحان در جنگ جمل به زمین افتاد أمیر المؤمنین علیه السّلام بسوی أو روانه گردید تا آن که به بالین سرش نشست پس به أو فرمود:یا زید خدا ترا رحمت کند؛بتحقیق که بودی تو خفیف المئونة و کثیر المعونة،چون زید آواز آن حضرت را شنید سر خود را بلند نمود و بجانب آن حضرت نظر افکند و عرض کرد:
یا أمیر المؤمنین خدا ترا جزای خیر دهد به خدا قسم که من عالم نبودم ترا مگر آن که
ص:896
عالم هستی به خدای تعالی،و در کتاب خدا نامیده شدی علیّ حکیم،و به درستی که خدا در سینۀ تو عظیم و بزرگ است».
و قال الیعقوبی أحمد بن أبی یعقوب المعروف بابن واضح الاخباری فی تاریخه عند ذکره ما کتب أمیر المؤمنین علیه السّلام الی عماله(ج 2؛ ص 179-180):
«و کتب إلی المنذر بن الجارود و هو علی إصطخر:
أمّا بعد فان صلاح أبیک غرّنی منک فإذا أنت لا تدع انقیادا لهواک؛أزری ذلک بک،بلغنی أنّک تدع عملک کثیرا و تخرج لاهیا متنزّها؛تطلب الصّید و تلعب بالکلاب، و اقسم لئن کان حقّا لنثیبنّک فعلک،و جاهل أهلک خیر منک،فأقبل إلیّ حین تنظر فی کتابی و السّلام.
فأقبل؛فعزله و أغرمه ثلاثین ألفا ثمّ ترکها لصعصعة بن صوحان بعد أن أحلفه علیها فحلف و ذلک أنّ علیّا علیه السّلام دخل علی صعصعة یعوده فلمّا رآه علیّ قال:
انّک ما علمت حسن المعونة خفیف المئونة،فقال صعصعة:و أنت و اللّٰه یا أمیر المؤمنین علیم،و انّ اللّٰه فی صدرک عظیم،فقال له علیّ:لا تجعلها أبّهة علی قومک ان عادک امامک، قال:لا؛یا أمیر المؤمنین و لکنّه منّ من اللّٰه علیّ أن عادنی.....أهل البیت و ابن عمّ رسول ربّ العالمین:
قال غیاث:فقال له صعصعة:یا أمیر المؤمنین هذه ابنة الجارود تعصر عینیها کلّ یوم لحبسک أخاها المنذر فأخرجه و أنا أضمن ما علیه من أعطیات ربیعة فقال له علیّ:و لم تضمنها و زعم لنا أنّه لم یأخذها؟فلیحلف و نخرجه،فقال له صعصعة:
أراه و اللّٰه سیحلف،قال:و أنا و اللّٰه أظنّ ذلک.
و قال علیّ:أما انّه نظّار فی عطفیه،مختال فی بردیه،تفّال فی شراکیه، فلیحلف بعد أو لیدع؛فحلف فخلّی سبیله».
و قال الشریف الرضی-رضی اللّٰه عنه-فی نهج البلاغة فی باب المختار من الکتب(انظر ج 4 من شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید؛ص 230)ما نصه:
ص:897
«ومن کتاب له علیه السّلام إلی المنذر بن الجارود العبدیّ و قد کان استعمله علی بعض النّواحی فخان الأمانة فی بعض ما ولاّه من أعماله:
أمّا بعد فانّ صلاح أبیک غرّنی منک،و ظننت أنّک تتّبع هدیه و تسلک سبیله فإذا أنت فیما رقّی إلیّ عنک لا تدع لهواک انقیادا و لا تبقی لآخرتک عتادا،تعمر دنیاک بخراب آخرتک،و تصل عشیرتک بقطیعة دینک،و لئن کان ما بلغنی عنک حقّا لجمل أهلک و شسع نعلک خیر منک و ممّن بصفتک؛فلیس بأهل أن یسدّ به ثغر،أو ینفذ به أمر،أو یعلی له قدر،أو یشرک فی أمانة،أو یؤمن علی جبایة؛فأقبل إلیّ حین یصل إلیک کتابی هذا ان شاء اللّٰه.
قال الرّضیّ-رحمه اللّٰه تعالی-:
المنذر هذا هو الّذی قال فیه أمیر المؤمنین علیه السّلام:
انّه لنظّار فی عطفیه،مختال فی بردیه،تفّال فی شراکیه».
و قال ابن أبی الحدید فی شرحه:
«هو المنذر بن الجارود و اسم الجارود بشر بن خنیس بن المعلّی و هو الحارث ابن زید بن حارثة بن معاویة بن ثعلبة بن جذیمة بن عوف بن أنمار بن عمرو بن ودیعة بن لکیز بن أفصی بن عبد القیس بن أفصی بن دعمیّ بن جدیلة بن أسد بن ربیعة ابن نزار بن معدّ بن عدنان.بیتهم بیت الشّرف فی عبد القیس،و إنّما سمّی الجارود لبیت قاله بعض الشّعراء فیه فی آخره:«کما جرّد الجارود بکر بن وائل».
(الی أن قال) فأمّا الکلمات الّتی ذکرها الرّضی عنه علیه السّلام فی أمر المنذر فهی دالّة علی أنّه نسبه إلی التّیه و العجب فقال:نظار فی عطفیه؛أی جانبیه ینظر تارة هکذا و تارة هکذا،ینظر لنفسه و یستحسن هیأته و لبسته و ینظر:هل عنده نقص فی ذلک أو عیب؟ فیستدرک بإزالته کما یفعل أرباب الزّهو و من یدّعی لنفسه الحسن و الملاحة.
قال:مختال فی بردیه یمشی الخیلاء عجبا؛قال محمّد بن واسع لابن له و قد
ص:898
رآه یختال فی برد له:ادن؛فدنا،فقال له:من أین جاءتک هذه الخیلاء؟!ویلک، أمّا امّک[فهی]أمة ابتعتها بمائتی درهم،و أمّا أبوک فلا أکثر اللّٰه فی النّاس أمثاله، قوله:تفّال فی شراکیه،الشّراک السّیر الّذی یکون فی النّعل علی ظهر القدم، و التّفل بالسّکون مصدر تفل أی بصق،و التّفل محرّکا البصاق نفسه.
و انما یفعله المعجب و التائه فی شراکیه لیذهب عنهما الغبار و الوسخ یتفل فیهما و یمسحهما لیعودا کالجدیدین».
أقول:قد خاض ابن أبی الحدید فی شرح الکتاب فمن أراده فلیطلبه من کتابه.
(ص 532)
القعقاع بن شور
القعقاع بفتح القاف علی زنة صلصال بن شور بالشّین المعجمة و سکون الواو و فی آخره راء مهملة ففی القاموس:«و القعقاع بن شور تابعیّ یضرب به المثل فی حسن المجاورة»و فی الصحاح و لسان العرب:«و القعقاع بن شور رجل من بنی عمرو ابن شیبان بن ذهل بن ثعلبة»و فی تاج العروس:«هو السّخیّ المعروف الّذی کان جلیس معاویة».
و فی مجمع الأمثال:«لا یشقی بقعقاع جلیس؛یقال:هذا القعقاع بن عمرو؛و الصّحیح قعقاع بن شور و هو ممّن جری مجری کعب بن مامة فی حسن المجاورة فضرب به المثل،و کان إذا جاوره رجل أو جالسه فعرفه بالقصد إلیه جعل له نصیبا من ماله و أعانه علی عدوّه و شفع له فی حاجته و غدا إلیه بعد ذلک شاکرا له فقال فیه الشّاعر:
و کنت جلیس قعقاع بن شور و لا یشقی بقعقاع جلیس»
و قال ابن درید فی الاشتقاق عند ذکره رجال بنی ثعلبة بن عکابة ما نصه:
(ص 351) «و من رجالهم القعقاع بن شور الّذی یقول فیه الشّاعر:
ص:899
و کنت جلیس قعقاع بن شور و لا یشقی بقعقاع جلیس
و شور مصدر شرت البعیر أشوره شورا و الموضع مشوار إذا أجری البعیر المشور، و شرت الخشبة أشورها شورا إذا قطعتها بالمیشار بلغة من قال بالیاء».
و فی المعارف لابن قتیبة عند ذکره بکر بن وائل(ص 99 من الطّبعة الثّانیة بمصر سنة 1388):«و من عمرو بن شیبان القعقاع بن شور الّذی یقول فیه الشاعر:
و کنت جلیس قعقاع بن شور و لا یشقی بقعقاع جلیس»
و قال المبرد فی الکامل(ج 1 ص 120):«و کان القعقاع بن شور أحد بنی عمرو بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علیّ بن بکر بن وائل إذا جالسه جلیس فعرفه بالقصد إلیه جعل له نصیبا فی ماله،و أعانه علی عدوّه،و شفع له فی حاجته،و غدا إلیه بعد المجالسة شاکرا له حتّی شهر بذلک و فیه یقول القائل:
و کنت جلیس قعقاع بن شور و لا یشقی بقعقاع جلیس
ضحوک السّنّ ان أمروا بخیر و عند السّوء مطراق عبوس
و حدّثنی التّوزیّ أنّ رجلا جالس قوما من بنی مخزوم بن یقظة بن مرّة بن کعب بن لؤیّ بن غالب بن فهر بن مالک بن النّضر بن کنانة فأساءوا عشرته و سعوا به إلی معاویة فقال:
شقیت بکم و کنت لکم جلیسا فلست جلیس قعقاع بن شور
و من جهل أبو جهل أخوکم غزا بدرا بمجمرة و تور»
و فی میزان الاعتدال:«القعقاع بن شور قال أبو حاتم:ضعیف الحدیث».
و فی الجرح و التعدیل لابن أبی حاتم:«قعقاع بن شور روی عن...حدّثنا عبد الرّحمن قال:سألت أبی عنه و قلت:انّ البخاریّ أدخل اسمه فیمن یسمّی القعقاع؟ فقال:لا یعلم للقعقاع بن شور روایة،و الّذی یحدّث یقال له:عبد الملک ابن أخی- القعقاع بن شور».
و قال ابن الخیاط فی الطبقات:«و من ربیعة بن نزار بن معدّ بن عدنان القعقاع بن شور بن نعمان بن غفال بن حارثة بن عبّاد بن امرئ القیس بن عمرو بن
ص:900
شیبان بن ذهل».
أقول:الرّجل مذکور فی غالب کتب الأدب و غیرها.
(ص 533)
النجاشی الشاعر
قال ابن درید فی الاشتقاق و هو یذکر رجال سعد العشیرة(ص 400):
«و منهم بنو الحماس و قد مرّ،منهم النجاشی الشاعر و اسمه قیس بن عمرو، و أخوه خدیج کان شاعرا،و النّجاشی اسم ملک الحبشة فان جعلته عربیّا فهو من النّجش و النّجش کشفک الشّیء و بحثک عنه و رجل منجش و نجّاش إذا کان یکشف عن أمور النّاس»و قال الفیروزآبادی:«و النّجاشیّ بتشدید الیاء و بتخفیفها أفصح،و تکسر نونها أو هو أفصح أصحمة ملک الحبشة و النّجاشی الحارثیّ راجز».
و من أراد شرح العبارة فلیراجع تاج العروس.
و قال ابن حجر فی الاصابة(فی القسم الثالث):
«النّجاشی الشّاعر الحارثیّ اسمه قیس بن عمرو بن مالک بن معاویة بن خدیج بن حماس بن ربیعة بن کعب بن الحارث بن کعب یکنّی أبا الحارث و أبا محاسن و له ادراک،و کان فی عسکر علیّ بصفّین،و وفد علی عمر بن الخطّاب،و لازم علیّ بن أبی طالب و کان یمدحه فجلده فی الخمر ففرّ إلی معاویة(إلی أن قال):
و ترجمه ابن العدیم فی تاریخ حلب فی حرف النون فقال:نجاشیّ بن الحارث بن کعب الحارثیّ؛ذکر أبو أحمد العسکری فی ربیع الآداب:أنّ النّجاشیّ الشّاعر مرّ بأبی سماک الأسدیّ فی رمضان فدعاه إلی الشّرب فأجابه فبلغ علیّا فهرب أبو سماک و أخذ النّجاشی فجلده علیّ فطرح علیه هند بن عاصم نفسه،و رمی علیه جماعة من وجوه الکوفة أربعین مطرفا؛و جعل بعضهم یقول:هذا من قدر اللّٰه،فقال النّجاشیّ:
ضربونی ثمّ قالوا:قدر قدّر اللّٰه لهم شرّ القدر
ثمّ هرب إلی الشّام.
ص:901
و قال المرزبانی:النّجاشیّ قدم علی عهد عمر فی جماعة من قومه و کان مع علیّ فی حروبه یناضل عنه أهل الشّام،و ذکر أنّ علیّا جلده ثمانین ثمّ زاده عشرین،فقال له:ما هذه العلاوة؟فقال:لجرأتک علی اللّٰه فی شهر رمضان و صبیاننا صیام،.فهرب إلی معاویة و هجا علیّا.
(الی أن قال) و قال ابن قتیبة فی المعارف:کان النّجاشیّ رقیق الدّین؛فذکر القصّة فی شرب الخمر فی رمضان و إنّما قیل له النّجاشیّ لانّه کان یشبه لون الحبشة،وحکی ابن الکلبیّ أنّ جماعة من بنی الحارث وفدوا علی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فقال:من هؤلاء الّذین کأنّهم من الهند؟!».
أقول:قوله:«قال ابن قتیبة فی المعارف»اشتباه و سهو منه و ذلک أن القصّة غیر مذکورة فیه بل هی مذکورة فی کتاب الشعر و الشعراء لابن قتیبة و نص عبارته فیه بالنسبة الی القصة هذه(ص 246-247 من طبعة بیروت):
«النّجاشی الحارثیّ هو قیس بن عمرو بن مالک من بنی الحارث بن کعب و کان فاسقا رقیق الإسلام،و خرج فی شهر رمضان علی فرس له بالکوفة یرید الکناسة فمرّ بأبی سمّال الاسدیّ فوقف علیه فقال:هل لک فی رءوس حملان فی کرش فی تنّور من أوّل اللّیل إلی آخره قد أینعت و تهرّأت؟-فقال له:ویحک؛أ فی شهر رمضان تقول هذا؟!قال:ما شهر رمضان و شوّال إلاّ واحد،قال:فما تسقینی علیها؟- قال:شرابا کالورس،یطیّب النّفس،و یجری فی العرق،و یکثر الطّرق،و یشدّ العظام،و یسهّل للفدم الکلام،فثنی رجله فنزل فأکلا و شربا فلمّا أخذ فیهما الشّراب تفاخرا؛فعلت أصواتهما،فسمع ذلک جار لهما فأتی علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه- فأخبره؛فبعث فی طلبهما،فأمّا أبو سمّال فشقّ الخصّ و نفذ إلی جیرانه فهرب، فأخذ النّجاشیّ فأتی به علیّ بن أبی طالب فقال له:ویحک ولداننا صیام و أنت مفطر؟!فضربه ثمانین سوطا و زاده عشرین سوطا فقال له:ما هذه العلاوة یا أبا الحسن؟- فقال:هذه لجرأتک علی اللّٰه فی شهر رمضان ثمّ وقفه للنّاس لیروه فی تبّان.فهجا أهل- الکوفة فقال:
ص:902
إذا سقی اللّٰه قوما صوب غادیة فلا سقی اللّٰه أهل الکوفة المطرا
التّارکین علی طهر نساءهم و النّاکحین بشطّی دجلة البقرا
و السّارقین إذا ما جنّ لیلهم و الطّالبین إذا ما أصبحوا السّورا
و قال:
ضربونی ثمّ قالوا:قدر قدّر اللّٰه لهم شرّ القدر
(إلی آخر ما قال)» و قال الوزیر أبو عبید عبد اللّٰه بن عبد العزیز البکری الاونبی فی سمط اللآلی:(ج 2؛ص 890) «و أنشد أبو علیّ(2:260-256)للنّجاشیّ:
إذا حیّة أعیا الرّقاة دواؤها بعثنا لها تحت الظّلام ابن ملجم
النّجاشیّ هو قیس بن عمرو بن مالک أحد بنی الحارث بن کعب،قال الطّبریّ:
نسب إلی امّه و کانت من الحبشة،و کان النّجاشی من أشراف العرب إلاّ أنّه کان فاسقا و هو الّذی اتی به علیّ و هو سکران فی شهر رمضان،فضربه ثمانین؛و زاد عشرین، فقال:ما هذه العلاوة یا أبا حسن؟-قال:لجرأتک علی اللّٰه و شربک فی رمضان،و لأنّ ولداننا صیام و أنت مفطر،و وقّفه للنّاس فی تبّان،.فلذلک قال هذا الشّعر و هجا أهل الکوفة فقال:
إذا سقی اللّٰه أرضا صوب غادیة فلا سقی اللّٰه أهل الکوفة المطرا
التّارکین علی طهر نساءهم و النّاکحین بشطّی (1) دجلة البقرا
و السّارقین إذا ما جنّ لیلهم و الدّارسین إذا ما أصبحوا السّورا»
و قال عبد القادر بن عمر البغدادی فی خزانة الأدب بعد ذکر اسمه فی قصة:
(ج 4 ص 76 من طبعة القاهرة بتحقیق عبد السّلام محمّد هارون سنة 1389) «و النّجاشی اسمه قیس بن عمرو من رهط الحارث بن کعب؛و کان فیما روی ضعیف الدّین،ذکر أنّه شرب الخمر فی رمضان،و ثبت عند علیّ علیه السّلام،فجلده مائة سوط،فلمّا رآه قد زاد علی الثّمانین صاح به:ما هذه العلاوة یا أبا الحسن؟
ص:903
فقال علیّ رضی اللّٰه عنه:لجرأتک علی اللّٰه فی رمضان».
و قال یاقوت فی معجم البلدان فی«الکوفة»بعد أن وصفها بما وصف:
«و قال سفیان بن عیینة:خذوا المناسک عن أهل مکّة،و خذوا القراءة عن أهل المدینة،و خذوا الحلال و الحرام عن أهل الکوفة.
و مع ما قدّمنا من صفاتها الحمیدة فلن تخلوا الحسناء من ذامّ،قال النّجاشی یهجو أهلها فذکر الأشعار الثّلاثة و زاد علیها هذا البیت:
«ألق العداوة و البغضاء بینهم حتّی یکونوا لمن عاداهم جزرا».
فلیعلم أن النّجاشی هذا قد ورد ذکره فی تاریخ الطبری و کتاب صفین لنصر بن مزاحم و نظائرهما و فی کتب اللّغة و الأدب،و الخوض فی ذکر أسمائها یفضی إلی طول لا یسعه المقام.
و عده ابن شهرآشوب فی معالم العلماء تحت عنوان«الشّعراء المادحین لأهل البیت»من الصّحابة و التّابعین،و فی الذریعة الی تصانیف الشیعة(ج 9:1173):
«دیوان النّجاشی أو شعره،عدّه ابن شهرآشوب فی المعالم(ص 139)من شعراء أهل- البیت فی التّابعین».
(ص 537)
أبو الزناد
عبد اللّٰه بن ذکوان
قال البخاری فی تاریخه الکبیر:«عبد اللّٰه بن ذکوان أبو الزّناد،قال علیّ عن ابن عیینة:کان کنیته أبو عبد الرّحمن،کان یحدّث عن أبی الزّناد المدینی مولی آل عثمان،سمع أبا سلمة و الأعرج،روی عنه مالک و عبد اللّٰه بن أبی بکر و الأعمش و الثّوریّ و ابنه عبد الرّحمن.
قال یحیی بن بکیر:مات فی رمضان سنة احدی و ثلاثین،القرشیّ نسبه الاویسیّ
ص:904
محمّد بن عبادة حدّثنا یعقوب بن محمّد عن الدّراوردیّ:رأیت أبا الزّناد و هو مولی بنت شیبة بن ربیعة».
و قال ابن أبی حاتم الرازیّ فی الجرح و التعدیل:«عبد اللّٰه بن ذکوان أبو الزّناد روی عن أنس،مرسل،و عن عبد اللّٰه بن جعفر و أبی سلمة بن عبد الرّحمن و الأعرج،روی عنه مالک و الثّوریّ و ابن عیینة و ابنه عبد الرّحمن سمعت أبی یقول ذلک.أخبرنا عبد الرّحمن أخبرنا حرب بن إسماعیل[الکرمانیّ]فیما کتب إلیّ قال:قال أبو عبد اللّٰه یعنی أحمد بن حنبل:کان[سفیان]یسمّی أبا الزّناد أمیر المؤمنین فی الحدیث،قال أحمد:و هو فوق العلاء بن عبد الرّحمن و فوق سهیل بن أبی صالح و فوق محمّد بن عمرو.أخبرنا عبد الرّحمن أخبرنا عبد اللّٰه بن أحمد[بن حنبل]فیما کتب إلیّ قال:قال أبی:أبو الزّناد ثقة.
[ذکره أبی عن إسحاق بن منصور عن یحیی بن معین أنّه قال:أبو الزّناد ثقة].أخبرنا عبد الرّحمن قال سألت أبی عن أبی الزّناد،فقال:ثقة صالح الحدیث.
أخبرنا عبد الرّحمن قال:سئل أبی عن أبی الزّناد فقال:ثقة فقیه،صاحب سنّة و هو ممّن تقوم به الحجّة إذا روی عنه الثّقات.أخبرنا عبد الرّحمن أخبرنا محمّد بن أحمد ابن البراء قال:قال علیّ بن المدینی:لم یکن بالمدینة بعد کبار التّابعین أعلم من ابن شهاب و یحیی بن سعید الأنصاریّ و أبی الزّناد و بکیر بن الأشجّ.أخبرنا عبد الرّحمن قال أخبرنا[علیّ]بن الحسن الهسنجانیّ أخبرنا سعید بن الحکم بن أبی مریم قال:
أخبرنا اللّیث بن سعد عن عبد ربّه یعنی ابن سعید قال:رأیت أبا الزّناد دخل مسجد النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و معه من الأتباع[مثل]ما مع السّلطان،فبین سائل عن فریضة،و بین سائل عن الحساب،و بین سائل عن الحدیث،و بین سائل عن معضلة».
و فی تقریب التهذیب فی باب الکنی:«أبو الزّناد هو عبد اللّٰه بن ذکوان».
و قال فی ترجمته:«عبد اللّٰه بن ذکوان القرشیّ أبو عبد الرّحمن المدنیّ المعروف بأبی- الزّناد ثقة فقیه من الخامسة مات سنة ثلاثین و مائة و قیل:بعدها/ع»و أیضا فی باب- الکنی منه«ابن أبی الزّناد هو عبد الرّحمن»و فی ترجمته:«عبد الرّحمن بن أبی الزّناد
ص:905
عبد اللّٰه بن ذکوان المدنیّ مولی قریش صدوق تغیّر حفظه لمّا قدم بغداد،و کان فقیها من السّابعة،ولّی خراج المدینة فحمد،مات سنة أربع و سبعین[و مائة]و له أربع و سبعون سنة/خت م 4».
و قال ابن قتیبة فی المعارف تحت عنوان«التابعون و من بعدهم» (ص 204 من طبعة مصر سنة 1353 ه).
«أبو الزناد هو عبد اللّٰه بن ذکوان مولی رملة بنت شیبة بن ربیعة و کانت رملة تحت عثمان بن عفّان،و کان أبو الزّناد یکنّی أبا عبد الرّحمن فغلّب علیه أبو الزّناد و حدّثنی سهل بن محمّد عن الأصمعیّ عن أبی الزّناد أنّه قال:أصلنا من همدان،و کان عمر بن عبد العزیز ولاّه خراج العراق مع عبد الحمید بن عبد الرّحمن بن زید بن- الخطّاب،و مات أبو الزّناد فجأة فی مغتسله فی شهر رمضان سنة ثلاثین و مائة،و هو ابن ستّ و ستّین سنة.
و ابنه عبد الرحمن بن أبی الزناد یکنّی أبا محمّد ولّی خراج المدینة و قدم بغداد و مات بها سنة أربع و سبعین و مائة و هو ابن أربع و سبعین سنة.
و أخوه أبو القاسم بن أبی الزناد قد روی عنه،و ابنه محمّد بن عبد الرّحمن کان بینه و بین أبیه فی السّنّ سبع عشرة سنة،و فی الوفاة إحدی و عشرون سنة،و کان قد لقی رجال أبیه و لم یحدّث عنهم حتّی مات أبوه،و مات ببغداد أیضا و دفن هو و أبوه ببغداد فی مقابر باب التّبن».
و فی تاج العروس:«أبو الزّناد[بکسر الزّای]من أتباع التّابعین،و الزّناد اسم».
(ص 563)
الأسود بن یزید و مسروق بن الأجدع
فی تقریب التهذیب:«الأسود بن یزید بن قیس النّخعیّ أبو عمرو أو أبو عبد الرّحمن مخضرم ثقة مکثر فقیه،من الثّانیة مات سنة أربع أو خمس
ص:906
و سبعین[کذا و الظّاهر:خمسین؛کما یأتی عن الخزرجی]/ع».
و قال الأستاذ عبد الوهاب عبد اللطیف فی تعلیقاته علی الکتاب:
«النّخعیّ نسبة إلی قبیلة من مذحج بفتح النّون و الخاء کما فی اللّباب».
و فی الخلاصة للخزرجی:«الأسود بن یزید بن قیس النّخعیّ أبو عمرو أو أبو عبد الرّحمن الکوفیّ مخضرم فقیه؛عن أبی مسعود و عائشة و أبی موسی و طائفة و عنه إبراهیم النّخعیّ و ابنه عبد الرّحمن و أبو إسحاق و عمّار بن عمیر و طائفة،وثّقه ابن معین و النّاس[کذا]قال إبراهیم:کان یختم فی کلّ لیلتین،و روی أنّه حجّ ثمانین حجّة،توفّی سنة أربع أو خمس و خمسین».
و قال ابن عبد البر فی الاستیعاب:«الأسود بن یزید بن قیس النّخعیّ أدرک النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم مسلما و لم یره.روی شعبة عن الأعمش عن إبراهیم عن الأسود قال:قضی فینا معاذ بن جبل بالیمن و رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله حیّ فی رجل ترک ابنته و أخته فأعطی الابنة النّصف،و أعطی الأخت النّصف،و روی شعبة أیضا عن أشعث بن أبی الشّعثاء عن الأسود بن یزید مثله،و لم یقل:و رسول اللّٰه حیّ،و الأسود بن یزید هذا هو صاحب ابن مسعود أدرک الجاهلیّة و هو معدود فی کبار التّابعین من الکوفیّین روی عن أبی بکر و عمر،و کان فاضلا عابدا سکن الکوفة».
و قال ابن الأثیر فی أسد الغابة:«الأسود بن یزید بن قیس بن عبد اللّٰه بن مالک بن علقمة بن سلامان بن کهل بن بکر بن عوف بن النّخع النّخعیّ،أدرک النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله مسلما و لم یره،روی عنه أنّه قال:قضی فینا معاذ فی الیمن و رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم حیّ فی رجل ترک ابنته و أخته فأعطی الابنة النّصف و الأخت النّصف،و الأسود هذا هو صاحب ابن مسعود و هو أخو عبد الرّحمن بن یزید و ابن أخی علقمة بن قیس،و کان أکبر من علقمة،و هو خال إبراهیم بن یزید،أمّه ملیکة بنت یزید النّخعیّ،روی عن عمر و ابن مسعود و عائشة،و هو من فقهاء الکوفة و أعیانهم،توفّی سنة خمس و أربعین،أخرجه أبو عمرو و أبو موسی».
و أما مسروق ففی تقریب التهذیب:«مسروق بن الأجدع بن مالک الهمدانیّ
ص:907
الوادعیّ أبو عائشة الکوفیّ،ثقة فقیه عابد مخضرم من الثّانیة،مات سنة اثنتین و یقال:سنة ثلاث و ستّین/ع»أی أخرج حدیثه أصحاب الأصول السّتّ.
و فی الخلاصة للخزرجی:«مسروق بن الأجدع الهمدانیّ أبو عائشة الکوفیّ الامام القدوة،عن أبی بکر و عمر و علیّ و معاذ و طائفة،و عنه زوجته قمیر و أبو وائل و الشّعبیّ و خلق،و أرسل عنه مکحول،قال ابن معین:ثقة لا یسأل عن مثله قال ابن سعد:توفّی سنة ثلاث و ستّین».
و قال محمود عبد الوهاب الفائد فی تعلیقته علی الکتاب فی وجه تسمیته:
«قال أبو سعید السمعانی:سمّی مسروقا لأنّه سرقه إنسان فی صغره ثمّ وجد، و غیّر عمر اسم أبیه إلی عبد الرّحمن فأثبت فی الدّیوان مسروق بن عبد الرّحمن».
و قال النووی فی تهذیب الأسماء:«مسروق التّابعیّ هو أبو عائشة مسروق ابن الأجدع بالجیم و دال مهملة بن مالک بن أمیّة بن عبد اللّٰه الهمدانیّ الکوفیّ المخضرم(إلی أن قال)و اتّفقوا علی جلالته و توثیقه و فضیلته و إمامته،قال الشّعبی:
ما علمت أحدا کان أطلب للعلم من مسروق،و قال مرّة:ما ولدت همدانیّة مثل- مسروق،و قال علیّ بن المدینیّ:لا أقدّم علی مسروق أحدا من أصحاب ابن مسعود، و صلّی خلف أبی بکر و لقی عمر و علیّا و لم یروعن عثمان شیئا،و قال أبو داود:کان أبو مسروق أفرس فارس بالیمن و هو ابن أخت عمرو بن معدیکرب و قال عمر بن الخطّاب لمسروق:ما اسمک؟قال:مسروق بن الأجدع فقال:سمعت النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول:الأجدع شیطان؛أنت مسروق بن عبد الرّحمن.قال الشّعبیّ:فرأیته فی الدّیوان مسروق بن عبد الرّحمن(إلی آخر ما قال)».
و فی تهذیب التهذیب فی ترجمته المبسوطة:«قال وکیع و غیره:
لم یتخلّف مسروق عن حروب علیّ و ذکره ابن حبّان فی الثّقات و قال:کان من عبّاد أهل الکوفة ولاّه زیاد علی السّلسلة و مات بها سنة اثنتین أو ثلاث و ستّین».
و قال الزبیدی فی تاج العروس فی شرح قول صاحب القاموس:«مسروق ابن الأجدع تابعیّ»:«هو أبو عائشة بن مالک الهمدانیّ کبیر،و الأجدع اسمه
ص:908
عبد الرّحمن من أهل الکوفة رأی مسروق أبا بکر و عمر،و روی عن عبد اللّٰه و عائشة.
و کان من عباد أهل الکوفة روی عنه أهلها ولاّه زیاد علی السّلسلة و مات بها سنة ثلاث و ستّین،روی عنه الشّعبیّ و النّخعیّ،قاله ابن حبّان».
و قال المامقانی(رحمه الله)فی تنقیح المقال:«مسروق بن الأجدع بن مالک الهمدانیّ الکوفیّ عنونه فی جامع الأصول و کنّاه بأبی عائشة و قال:أسلم قبل وفاة- النّبیّ و أدرک الصّدر الأوّل من الصّحابة کأبی بکر و عمر و عثمان و علیّ و ابن مسعود و لم یرو عن عثمان شیئا،و کان أحد الأعلام و الفقهاء،و هو ابن أخت عمرو بن معدیکرب- ،و کانت عائشة تبنّت مسروقا فسمّی ابنته عائشة و کنّی بها،و شهد مع علیّ علیه السّلام حرب الخوارج،روی عنه الشّعبیّ و إبراهیم النّخعیّ و أبو وائل شقیق، و مات بالکوفة سنة أربع و ستّین و قیل:اثنتین و ستّین(انتهی)لم أتحقّق حاله و إن کان شهوده مع أمیر المؤمنین حرب الخوارج ربّما یوجب حسن حاله و اللّٰه العالم».
أقول:قد عنون المامقانیّ(رحمه الله)لمسروق بن الأجدع عنوانین لتوهّمه تعدّدهما و أنّ مسروق بن الأجدع الّذی هو أحد الزّهّاد الثّمانیة و کان عشّارا لمعاویة غیر مسروق بن الأجدع الهمدانیّ الکوفیّ الّذی کان مع أمیر المؤمنین فی حرب الخوارج لکنّ التّأمّل فیما ذکره أصحاب التّراجم یفضی إلی القطع باتّحادهما،و روایة الفضل بن شاذان الّتی رواها الکشّیّ فی رجاله بعنوان«الزّهّاد الثّمانیة»لا تنافی کونه مع أمیر المؤمنین فی حرب الخوارج و سائر حروبه کما مرّ ذکره و هذا نصّ عبارة الفضل:«سئل أبو محمّد الفضل بن شاذان عن الزّهّاد الثّمانیة فقال:الرّبیع بن خثیم و هرم بن حیّان و أویس القرنیّ و عامر بن عبد قیس و کانوا مع علیّ علیه السّلام و من أصحابه و کانوا زهّادا أتقیاء،و أمّا أبو مسلم فانّه کان فاجرا مرائیا(إلی أن قال) و أمّا مسروق فانّه کان عشّارا لمعاویة و مات فی عمله ذلک بموضع أسفل من واسط علی دجلة یقال له الرّصافة و قبره هناک(الحدیث)».
أقول:إنّما أطنبنا الکلام فی ترجمة الرّجل لکثرة فائدته و اختلاف الرّوایات فیه.
ص:909
(ص 586)
حول حدیث:
«نحن النجباء و أفراطنا أفراط الأنبیاء»
قال المجلسی(رحمه الله)فی سابع البحار فی باب«ثواب حبّ الأئمّة و نصرهم» (ص 375؛س 7):«أمالی ابن الشیخ-المفید عن ابن قولویه عن أبیه عن سعد بن عبد اللّٰه عن ابن عیسی عن صفوان بن یحیی عن یعقوب بن شعیب عن صالح بن میثم التّمّار-رحمه اللّٰه-قال:وجدت فی کتاب میثم-رضی اللّٰه عنه-یقول:تمسّینا لیلة عند أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فقال:لیس من عبد امتحن اللّٰه قلبه بالایمان إلاّ أصبح یجد مودّتنا علی قلبه،و لا أصبح عبد سخط اللّٰه علیه إلاّ یجد بغضنا علی قلبه،فأصبحنا نفرح بحبّ المحبّ لنا و نعرف بغض المبغض لنا،و أصبح محبّنا مغتبطا بحبّنا برحمة من اللّٰه ینتظرها کلّ یوم،و أصبح مبغضنا یؤسّس بنیانه عَلیٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ فکأنّ ذلک الشّفا قد انهار به فی نار جهنّم،و کأنّ أبواب- الرّحمة قد فتحت لأصحاب أهل الرّحمة فهنیئا لأصحاب الرّحمة رحمتهم،و تعسا لأصحاب النّار مثواهم،انّ عبدا لن یقصّر فی حبّنا لخیر جعله اللّٰه فی قلبه،و لن یحبّنا من یحبّ مبغضنا،انّ ذلک لا یجتمع فی قلب واحد ما جعل اللّٰه لرجل من قلبین؛یحبّ بهذا قوما و یحبّ بالآخر عدوّهم،و الّذی یحبّنا فهو یخلص حبّنا کما یخلص الذّهب لا غشّ فیه،نحن النّجباء و أفراطنا أفراط الأنبیاء،و أنا وصیّ الأوصیاء و أنا حزب اللّٰه و رسوله،و الفئة الباغیة حزب الشّیطان،فمن أحبّ أن یعلم حاله فی حبّنا فلیمتحن قلبه،فان وجد فیه حبّ من ألّب علینا فلیعلم أنّ اللّٰه عدوّه و جبرئیل و میکائیل و اللّٰه عدوّ الکافرین.
کنز الفوائد للکراجکی(رحمه الله)-محمّد بن عیّاش باسناده عن أبی الجارود
ص:910
عن أبی عبد اللّٰه علیه السّلام عن أمیر المؤمنین صلوات اللّٰه علیه مثله.
کتاب الغارات لإبراهیم بن محمد الثقفی باسناده عن حبیش بن المعتمر عنه(ع)مثله.
إیضاح-قوله:«و أفراطنا»قال الفیروزآبادی:فرط سبق و تقدّم،و ولدا ماتوا له صغارا،و إلیه رسوله قدّمه و أرسله،و القوم تقدّمهم إلی الورد لإصلاح الحوض و الدّلاء،و الفرط الاسم من الإفراط،و العلم المستقیم یهتدی به،و بالتّحریک المتقدّم إلی الماء للواحد و الجمع و ما تقدّمک من أجر أو عمل،و ما لم یدرک من الولد (انتهی).
أقول:فیحتمل أن یکون المراد أولاد الأنبیاء أو الشّفیع المتقدّم منّا فی الآخرة یشفع للأنبیاء کماقال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم:أنا فرطکم علی الحوض،أو الامام المقتدی منّا هو مقتدی الأنبیاء.قوله:ألب علینا بتشدید اللاّم أی جمع علینا النّاس و حرّضهم علی الإضرار بنا،قال الفیروزآبادی:ألّب إلیه القوم أتوه من کلّ جانب و جمع و اجتمع و أسرع و عاد،و الألب بالفتح التّدبیر علی العدوّ من حیث لا یعلم، و الطّرد الشّدید و هم علیه ألب،و إلب واحد مجتمعون علیه بالظّلم و العداوة، و التّألیب التّحریض و الإفساد».
و قد قال(رحمه الله)أیضا قبیل ذلک بعد نقل حدیث عن مجالس المفید و مجالس ابن الشیخ و فی آخره:(ص 474):«قال الحارث الأعور:دخلت علی علیّ بن أبی طالب فقال:ما جاء بک یا أعور؟قال:قلت:حبّک یا أمیر المؤمنین، قال:اللّٰه؟قلت:اللّٰه،فناشدنی ثلاثا ثمّ قال:أما انّه لیس عبد من عباد اللّٰه ممّن امتحن اللّٰه قلبه بالایمان إلاّ و هو یجد مودّتنا علی قلبه فهو یحبّنا،و لیس عبد من عباد اللّٰه ممّن سخط اللّٰه علیه إلاّ و هو یجد بغضنا علی قلبه فهو یبغضنا،فأصبح محبّنا ینتظر الرّحمة فکأنّ أبواب الرّحمة قد فتحت له،و أصبح مبغضنا عَلیٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ فَانْهٰارَ بِهِ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ فهنیئا لأهل الرّحمة رحمتهم،و تعسا لأهل النّار مثواهم.
بشارة المصطفی للطبری الحسن بن الحسین بن بابویه عن شیخ الطّائفة
ص:911
عن المفید مثله.کشف الغمة للإربلی من کفایة الطّالب باسناده عن السّبیعیّ مثله.
بیان-قال الجوهریّ:التّعس الهلاک و أصله الکبت و هو ضدّ الانتعاش یقال:
تعسا لفلان أی ألزمه اللّٰه هلاکا،و قال الطّبرسیّ-رحمه اللّٰه-:التّعس الانحطاط و العثار و الازلال و الإدحاض بمعنی و هو العثار الّذی لا یستقال صاحبه،و إذا سقط السّاقط فأرید به الانتعاش و الاستقامة قیل:لعا له،و إذا لم یرد ذلک قیل:تعسا له(انتهی).
أقول:قوله:مثواهم منصوب علی الظّرفیّة أی فی مثواهم،أو بنزع الخافض أی لمثواهم».
و قال أیضا فی بیان لهذه العبارة فی ذلک المجلّد:«فتعسا لأهل النّار مثواهم» (انظر ص 409؛س 16):«مثواهم أی فی مثواهم أو بدل اشتمال لأهل النّار»وقال أیضا فی تاسع البحار بعد نقل حدیث عن أمالی ابن الشّیخ باسناده«عن حبّة العرنی:
قال:سمعت علیّا علیه السّلام یقول:نحن النّجباء،و أفراطنا أفراط الأنبیاء،حزبنا حزب اللّٰه و الفئة الباغیة حزب الشّیطان،من ساوی بیننا و بین عدوّنا فلیس منّا.
بیان-الفرط بالتحریک الّذی یتقدّم الواردة و منه قیل للطّفل إذا مات:انّه فرط؛فالمعنی أنّ أولادنا أولاد الأنبیاء،أو المعنی أنّ من یموت منّا یتقدّم الأنبیاء و یسبقهم إلی المراتب العالیة کماقال النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله:أنا فرطکم علی الحوض».
و قال أیضا فی المجلد الخامس عشر من البحار فی الجزء الأول فی باب فضائل الشیعة:(ص 112؛س 10):«جا[یرید به مجالس المفید]عن ابن قولویه عن أبیه عن سعد عن ابن عیسی عن ابن فضّال عن عاصم بن حمید عن الثّمالیّ.
عن حبیش بن المعتمر قال:دخلت علی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب و هو فی الرّحبة متّکئا فقلت:السّلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّٰه و برکاته کیف أصبحت؟قال:فرفع رأسه و ردّ علیّ و قال:أصبحت محبّا لمحبّنا مبغضا لمن یبغضنا، انّ محبّنا ینتظر الرّوح و الفرج فی کلّ یوم و لیلة و انّ مبغضنا بنی بناء فأسّس
ص:912
بنیانه علی شفا جرف هار فانهار به فی نار جهنّم،یا أبا المعتمر انّ محبّنا لا یستطیع أن یبغضنا قال:و مبغضنا لا یستطیع أن یحبّنا،انّ اللّٰه تبارک و تعالی جبل قلوب العباد علی حبّنا،و خذل من یبغضنا فلن یستطیع محبّنا بغضنا،و لن یستطیع مبغضنا حبّنا، و لن یجتمع حبّنا و حبّ عدوّنا فی قلب أحد،ما جعل اللّٰه لرجل من قلبین فی جوفه؛ یحبّ بهذا قوما و یحبّ بالآخر أعداءهم.
توضیح-قال الرّاغب:شفا البئر و النّهر طرفه و یضرب به المثل فی القرب من الهلکة قال تعالی:شفا جرف هار و قال:یقال للمکان الّذی یأکله السّیل فیجرفه أی یذهب به جرف و یقال:هار البناء یهور إذا سقط نحو انهار قال تعالی: عَلیٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ فَانْهٰارَ بِهِ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ و قرئ هارّ و یقال:بئر هارّ و هارّ و هائر،و منهار،و یقال:انهار فلان إذا سقط من مکان عال،و رجل هار و هائر ضعیف فی أمره تشبیها بالبئر الهائر،ما جعل اللّٰه لرجل من قلبین.
الخبر یدل علی أن المراد بعدم القلبین عدم أمرین متضادّین فی إنسان واحد کالایمان و الکفر و حبّ رجل و بغضه أو ما یستلزم بغضه.
قال فی المجمع فی سیاق معانی الآیة:و قیل:هو ردّ علی المنافقین و المعنی لیس لأحد قلبان یؤمن بأحدهما و یکفر بالآخر ثمّ قال:و قیل:یتّصل بما قبله و المعنی أنّه لا یمکن الجمع بین اتّباعین متضادّین؛بین اتّباع الوحی و القرآن و اتّباع أهل الکفر و الطّغیان فکنّی عن ذلک بذکر القلبین لأنّ الاتّباع یصدر عن الاعتقاد، و الاعتقاد من أفعال القلوب فکما لا یجتمع قلبان فی جوف واحد لا یجتمع اعتقادان متضادّان فی قلب واحد،وقال أبو عبد اللّٰه علیه السّلام:ما جعل اللّٰه لرجل قلبین یحبّ بهذا قوما و یحبّ بهذا أعداءه.
أقول:و سیأتی تمام القول فیه فی باب القلب ان شاء اللّٰه تعالی».
ص:913
(ص 592)
بسر بن أبی أرطاة العامری
قال ابن الأثیر فی أسد الغابة:«بسر هو بضمّ الباء و سکون السّین ابن أرطاة و قیل:ابن أبی أرطاة-و اسمه عمرو بن عویمر(إلی أن قال)قال أبو عمر:
کان یحیی بن معین یقول:لا تصحّ له صحبة،و کان یقول:هو رجل سوء و ذلک لما رکبه فی الإسلام من الأمور العظام،منها ما نقله أهل الأخبار و أهل الحدیث أیضا من ذبحه عبد الرّحمن و قثم ابنی عبید اللّٰه بن العبّاس بن عبد المطّلب و هما صغیران بین یدی امّهما و کان معاویة سیّره إلی الحجاز و الیمن لیقتل شیعة علیّ و یأخذ البیعة له فسار إلی المدینة ففعل بها أفعالا شنیعة،و سار الی الیمن و کان الأمیر علی الیمن عبید اللّٰه بن العبّاس عاملا لعلیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-فهرب عبید اللّٰه فنزلها بسر،ففعل فیها هذا،و قیل:انّه قتلهما بالمدینة و الأوّل أکثر قال:
و قال الدّارقطنیّ:بسر بن أرطاة له صحبة و لم تکن له استقامة بعد النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و لمّا قتل ابنی عبید اللّٰه أصاب أمّهما عائشة بنت المدان من ذلک حزن عظیم فأنشأت تقول:
ها من أحسّ بنیّی اللّذین هما کالدّرّتین تشظّی عنهما الصّدف
الأبیات؛و هی مشهورة ثمّ وسوست فکانت تقف فی الموسم تنشد هذا الشّعر ثمّ تهیم علی وجهها،ذکر هذا ابن الانباریّ و المبرّد و الطّبریّ و ابن الکلبیّ،و دخل المدینة فهرب منه کثیر من أهلها منهم جابر بن عبد اللّٰه و أبو أیّوب الأنصاریّ و غیرهما و قتل فیها کثیرا و أغار علی همدان بالیمن و سبی نساءهم فکنّ أوّل مسلمات سبین فی الإسلام،و هدم بالمدینة دورا و قد ذکرت الحادثة فی التّواریخ فلا حاجة إلی الاطالة بذکرها(إلی أن قال)و کان قد خرف فی آخر عمره»فالأولی أن نشیر هنا إلی جملة من الکتب الّتی فیها ترجمته أو نبذة من أموره الشّنیعة و أفعاله القبیحة فمنها الکامل
ص:914
للمبرّد(ج 2 من طبعة مصر سنة 1339 ه ق؛ص 256-257)،و منها شرح الکامل للمرصفیّ(ج 8؛ص 156-159)،و منها میزان الاعتدال(ج 1؛ص 309)،و منها مروج الذّهب للمسعودیّ(ج 2؛ص 66 من طبعة مصر سنة 1346)و منها تاریخ ابن عساکر(ج 4؛ص 220-225)و منها الاستیعاب فی ترجمته تحت عنوان «بسر»(ص 64-67 من ج 1 من الطّبعة الثّانیة حیدراباد اباد سنة 1336)،و منها الاصابة لابن حجر فی القسم الأوّل من حرف الباء،و منها تاریخ بغداد(ج 1؛ ص 210-211)،و منها تاریخ ابن الوردیّ(ج 1؛ص 218 من طبعة النّجف) و منها الأغانی لأبی الفرج الأصبهانیّ(ج 15؛ص 44-48 من طبعة بولاق)،و منها البدایة و النّهایة لابن کثیر(ج 7،ص 321-322)إلی غیر ذلک من الکتب الّتی أشرنا إلیها فیما تقدّم فی أثناء القصّة من تعلیقاتنا.
(ص 617)
عبد اللّٰه بن عبد المدان
فی القاموس:«المدان کسحاب صنم»و قال الزبیدی فی شرحه:«و به سمّی عبد المدان و هو أبو قبیلة من بنی الحارث منهم علیّ بن الرّبیع بن عبد اللّٰه بن عبد المدان الحارثیّ المدانیّ ولی صنعاء أیّام السّفّاح.
و عبد المدان اسمه عمرو،و عبد اللّٰه ابنه هذا کان یسمّی عبد الحجر،له وفادة فسمّاه النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم عبد اللّٰه».
و قال ابن درید فی الاشتقاق تحت عنوان:«رجال سعد العشیرة»فیما قال(ص 398):«و من رجالهم عبد المدان و عبد الحجر بن عبد المدان و لابن الکلبیّ فی المدان خبر لیس هذا موضعه و هو البیت و قد وفد علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و أحسب أنّ المدان صنم(إلی أن قال)فمن رجالهم الرّبیع بن عبید اللّٰه بن عبد اللّٰه بن عبد المدان قتله بسر بن أبی أرطاة لمّا بعثه معاویة إلی الیمن و له حدیث».
ص:915
و قال عبد السّلام محمد هارون:«صوابه:«فمن رجالهم الرّبیع بن زیاد و عبید اللّٰه(إلی آخره)و قال أیضا:اشتبه الأمر علی ابن درید فی نسبته القتل إلی الرّبیع المذکور فانّ الّذی قتله بسر فی قول ابن الکلبیّ هو عبد اللّٰه بن عبد المدان الوافد علی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و کان اسمه عبد الحجر فسمّاه رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم عبد اللّٰه و قتل بسر أیضا ابنه مالکا».
و قال أیضا ابن درید فی الاشتقاق بعید ما نقلناه:«و بنو عبد المدان أحد بیوتات العرب الثّلاثة و هم بیت زرارة بن عدس فی بنی تمیم،و بیت حذیفة بن بدر فی فزارة،و بیت عبد المدان فی بنی الحارث».
و فی الاصابة:«عبد اللّٰه بن عبد المدان و اسمه عمرو بن الدّیّان و اسمه یزید ابن قطن بن الحارث بن مالک بن ربیعة بن کعب بن الحارث الحارثیّ،قال ابن حبّان:
له صحبة،و قال ابن سعد و الطّبریّ:وفد علی النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و قال ابن الکلبیّ:
کان اسمه عبد الحجر فغیّره النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و ذکر وثیمة:أنّه قام فی قومه بعد النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله فنهاهم عن الرّدّة و یقال:انّه عاش إلی خلافة علیّ فقتله بسر بن أبی أرطاة لمّا غزا الیمن من قبل معاویة،و ذکره المرزبانیّ و قال:کان هو و ابنه مالک بن عبد اللّٰه صدیقین لعبد اللّٰه بن جعفر و کان عبید اللّٰه بن العبّاس بن عبد المطّلب لمّا صاهر عبد اللّٰه علی ابنته و استعانة علی الیمن لمّا أمّره علیّ علیه السّلام علیها،و لمّا بلغه مسیر بسر بن أرطاة من قبل معاویة إلی الیمن خرج عنها عبید اللّٰه و استخلف صهره هذا،فقدم بسر فقتل عبد اللّٰه و ابنه مالکا و ولدی عبید اللّٰه بن العبّاس ابنی أخت مالک، فلمّا بلغ ذلک عبد اللّٰه بن جعفر بن أبی طالب قال یرثیهم من أبیات یقول فیها:
و لو لا أن تعنّفنی قریش بکیت علی بنی عبد المدان
فانّهم أشدّ النّاس فجعا و کلّهم لبیت المجد بان
لهم أبوان قد علمت یمان علی آبائهم متقدّمان
و کذا ذکر ابن الکلبیّ أنّ بسرا قتل مالکا و أباه عبد اللّٰه».
ص:916
ثم ذکر رجلا آخر بهذا الاسم و قال ما نصه:
«عبد اللّٰه بن عبد المدان أخو الّذی قبله و کان الأکبر،فرّق بینهما ابن الکلبیّ و قال فی هذا:کان شاعرا رئیسا و سیأتی له ذکر فی قیس،أسلم بنو الحارث فأوفدهم خالد بن الولید و منهم قیس بن الحصین و یزید بن عبد المدان و عبد اللّٰه بن عبد المدان (إلی أن قال)و ذکرها ابن إسحاق فی المغازی بغیر هذا السّیاق کما سیأتی فی ترجمة یزید بن عبد المدان».
و قال هناک ضمن قصة طویلة:«و زاد الواقدیّ فیهم أی فی الوافدین علی.
النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم عبد اللّٰه بن عبد المدان».
و ذکر ابن عبد البر فی الاستیعاب بعد ذکر نسبه و وفوده علی النّبیّ(ص):
«و کانت ابنته عائشة عند عبید اللّٰه بن العبّاس و هی الّتی قتل ولدیها بسر بن أرطاة».
و فی أسد الغابة فی ترجمته:«قتله بسر بن أبی أرطاة لمّا سیّره معاویة إلی الحجاز و الیمن لیقتل شیعة علیّ و کان عبید اللّٰه بن العبّاس أمیرا لعلیّ علیه السّلام علی الیمن و هو زوج ابنة عبد اللّٰه فقتله(أخرجه أبو عمرو)».
أقول:القصّة معروفة مذکورة فی غیر ما أشرنا إلیه من الکتب أیضا إلاّ أنّ المقام لا یسع أکثر من ذلک فمن أراد البسط فی ذلک فلیراجع مظانّه.
ثمّ لا یخفی أنّ قول ابن حجر فی الاصابة نقلا عن الکلبیّ:«و کان الأکبر و فرّق بینهما ابن الکلبیّ»یدلّ علی أنّ المذکور فی المتن و هو الّذی قتله بسر کان هو عبد اللّٰه بن عبد المدان الأخ الأصغر کما صرّح به فی المتن.
(ص 658)
کلمة
حول حدیث«تکون بعدی فتنة....»
قال الطّبریّ عند ذکره أحداث سنة 36 تحت عنوان:«ذکر الخبر عن مسیر
ص:917
علیّ بن أبی طالب نحو البصرة»ما نصّه(ص 187 ج 5 من الطّبعة الأولی بمصر):
«و لمّا قدم محمّد و محمّد علی الکوفة و أتیا أبا موسی بکتاب أمیر المؤمنین و قاما فی النّاس بأمره فلم یجابا إلی شیء فلمّا أمسوا دخل ناس من أهل الحجی علی أبی موسی فقالوا:
ما تری فی الخروج؟فقال:کان الرّأی بالأمس لیس بالیوم انّ الّذی تهاونتم به فیما مضی هو الّذی جرّ علیکم ما ترون و ما بقی إنّما هما أمران القعود سبیل الآخرة و الخروج سبیل الدّنیا؛فاختاروا،فلم ینفر إلیه أحد فغضب الرّجلان و أغلظا لأبی موسی فقال أبو موسی:و اللّٰه انّ بیعة عثمان-رضی اللّٰه عنه-لفی عنقی و عنق صاحبکما فان لم یکن بدّ من قتال لا نقاتل أحدا حتّی نفرغ من قتلة عثمان حیث کانوا؛فانطلقا إلی علیّ فوافیاه بذی قار و أخبراه الخبر و قد خرج مع الأشتر و قد کان یعجل إلی الکوفة فقال علیّ:یا اشتر أنت صاحبنا فی أبی موسی و المعترض فی کلّ شیء اذهب أنت و عبد اللّٰه بن عبّاس فأصلح ما أفسدت.فخرج عبد اللّٰه بن عبّاس و معه الأشتر فقدما الکوفة و کلّما أبا موسی و استعانا علیه بأناس من الکوفة فقال للکوفیّین:
أنا صاحبکم یوم الجرعة،و أنا صاحبکم الیوم،فجمع النّاس فخطبهم و قال:
یا أیّها النّاس انّ أصحاب النّبیّ صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم الّذین صحبوه فی المواطن أعلم باللّٰه جلّ و عزّ و برسوله صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم ممّن لم یصحبه،و انّ لکم علینا حقّا فأنا مؤدّیه إلیکم،کان الرّأی ألاّ تستخفّوا بسلطان اللّٰه عزّ و جلّ و لا تجترءوا علی اللّٰه عزّ و جلّ،و کان الرّأی الثّانی أن تأخذوا من قدم علیکم من المدینة فتردّوهم إلیها حتّی یجتمعوا و هم أعلم بمن تصلح له الإمامة منکم،و لا تکلّفوا الدّخول فی هذا فأمّا إذ کان ما کان فانّها فتنة صمّاء؛النّائم فیها خیر من الیقظان،و الیقظان فیها خیر من القاعد،و القاعد خیر من القائم،و القائم خیر من الرّاکب،فکونوا جرثومة من جراثیم العرب فأغمدوا السّیوف و انصلوا الأسنّة و اقطعوا الأوتار و آووا المظلوم و المضطهد حتّی یلتئم هذا الأمر و تنجلی هذه الفتنة.
کتب الی السری عن شعیب عن سیف عن محمّد و طلحة قالا:و لمّا رجع ابن عبّاس إلی علیّ بالخبر
ص:918
دعا الحسن بن علیّ فأرسله فأرسل معه عمّار بن یاسر فقال له:انطلق فأصلح ما أفسدت.فأقبلا حتّی دخلا المسجد فکان أوّل من أتاهما مسروق بن الأجدع فسلّم علیهما و أقبل علی عمّار فقال:یا أبا الیقظان علام قتلتم عثمان-رضی اللّٰه عنه-؟ قال:علی شتم أعراضنا و ضرب أبشارنا.فقال:و اللّٰه ما عاقبتم بمثل ما عوقبتم به،و لئن صبرتم لکان خیرا للصّابرین.فخرج أبو موسی فلقی الحسن فضمّه إلیه و أقبل علی عمّار فقال:یا أبا الیقظان أ عدوت فیمن عدا علی أمیر المؤمنین فأحللت نفسک مع الفجّار؟فقال:لم أفعل و لم تسؤنی،و قطع علیهما الحسن فأقبل علی أبی- موسی فقال:یا أبا موسی لم تثبّط النّاس عنّا؟فو اللّٰه ما أردنا إلاّ الإصلاح و لا مثل أمیر المؤمنین یخاف علی شیء.فقال:صدقت بأبی أنت و امّی و لکنّ المستشار مؤتمن سمعت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول:انّها ستکون فتنة؛القاعد فیها خیر من القائم،و القائم خیر من الماشی،و الماشی خیر من الرّاکب.و قد جعلنا اللّٰه عزّ و جلّ إخوانا و حرّم علینا أموالنا و دماءنا و قال: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِکُمْ رَحِیماً ؛و قال جلّ و عزّ: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ (الآیة)فغضب عمّار و ساءه و قام و قال:یا أیّها النّاس إنّما قال له خاصّة:أنت فیها قاعدا خیر منک قائما.و قام رجل من بنی تمیم فقال لعمّار:
اسکت أیّها العبد أنت أمس مع الغوغاء و الیوم تسافه أمیرنا!و ثار زید بن صوحان و طبقته و ثار النّاس و جعل أبو موسی یکفکف النّاس ثمّ انطلق حتّی أتی المنبر و سکّن النّاس و أقبل زید علی حمار حتّی وقف بباب المسجد و معه الکتابان من عائشة -رضی اللّٰه عنها-إلیه و إلی أهل الکوفة و قد کان طلب کتاب العامّة فضمّه إلی کتابه فأقبل بهما و معه کتاب الخاصّة و کتاب العامّة:أمّا بعد فثبّطوا أیّها النّاس و اجلسوا فی بیوتکم إلاّ عن قتلة عثمان بن عفّان-رضی اللّٰه عنه-فلمّا فرغ من الکتاب قال:أمرت بأمر و أمرنا بأمر،أمرت أن تقرّ فی بیتها و أمرنا أن نقاتل حتّی لا تکون فتنة؛فأمرتنا بما أمرت به و رکبت ما أمرنا به،فقام إلیه شبث بن ربعیّ فقال:
یا عمانیّ،و زید من عبد القیس عمان و لیس من أهل البحرین،سرقت بجلولاء فقطعک اللّٰه
ص:919
و عصیت أمّ المؤمنین فقتلک اللّٰه،ما أمرت إلاّ بما أمر اللّٰه عزّ و جلّ به بالإصلاح بین النّاس،فقلت:و ربّ الکعبة؛و تهاوی النّاس،و قام أبو موسی فقال:أیّها النّاس أطیعونی تکونوا جرثومة من جراثیم العرب یأوی إلیکم المظلوم،و یأمن فیکم الخائف،انّا أصحاب محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أعلم بما سمعنا،انّ الفتنة إذا أقبلت شبّهت و إذا أدبرت بیّنت،و انّ هذه الفتنة باقرة کداء البطن تجری بها الشّمال و الجنوب و الصّبا و الدّبور فتسکن أحیانا فلا یدری من أین تؤتی،تذر الحلیم کابن أمس،شیموا سیوفکم و قصّدوا رماحکم و أرسلوا سهامکم و اقطعوا أوتارکم و الزموا بیوتکم،خلّوا قریشا إذا أبوا إلاّ الخروج من دار الهجرة و فراق أهل العلم بالإمرة ترتق فتقها و تشعب صدعها، فان فعلت فلأنفسها سعت،و ان أبت فعلی أنفسها منت،سمنها تهریق فی أدیمها، استنصحونی و لا تستغشّونی و أطیعونی یسلم لکم دینکم و دنیاکم،و یشقی بحرّ هذه الفتنة من جناها.فقام زید فشال یده المقطوعة فقال:یا عبد اللّٰه بن قیس ردّ الفرات عن دراجة اردده من حیث یجیء حتّی یعود کما بدأ فان قدرت علی ذلک فستقدر علی ما ترید؛فدع عنک ما لست مدرکة ثمّ قرأ: الم* أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا (إلی آخر الآیتین)سیروا إلی أمیر المؤمنین و سیّد المسلمین و انفروا إلیه أجمعین تصیبوا الحقّ.فقام القعقاع بن عمرو فقال:إنّی لکم ناصح و علیکم شفیق أحبّ أن ترشدوا،و لأقولنّ لکم قولا هو الحقّ،أمّا ما قال الأمیر فهو الأمر لو أنّ إلیه سبیلا، و أمّا ما قال زید فزید فی هذا الأمر فلا تستنصحوه فانّه لا ینتزع أحد من الفتنة طعن فیها و جری إلیها،و القول الّذی هو القول:انّه لا بدّ من امارة تنظم النّاس و تزع الظّالم و تعزّ المظلوم،و هذا علیّ یلی بما ولی و قد أنصف فی الدّعاء و إنّما یدعوا إلی الإصلاح فانفروا و کونوا من هذا الأمر بمرأی و مسمع.و قال سیحان:أیّها النّاس انّه لا بدّ لهذا الأمر و هؤلاء النّاس من وال یدفع الظّالم و یعزّ المظلوم و یجمع النّاس و هذا والیکم یدعوکم لینظر فیما بینه و بین صاحبیه و هو المأمون علی الأمّة الفقیه فی الدّین؛فمن نهض إلیه فانّا سائرون معه،و لان عمّار بعد نزوته الأولی فلمّا فرغ سیحان من خطبته تکلّم عمّار فقال:هذا ابن عمّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یستنفرکم إلی
ص:920
زوجة رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و إلی طلحة و الزّبیر و انّی أشهد أنّها زوجته فی الدّنیا و الآخرة، فانظروا ثمّ انظروا فی الحقّ فقاتلوا معه.فقال رجل:یا أبا الیقظان لهو مع من شهدت له بالجنّة علی من لم تشهد له،فقال الحسن:اکفف عنّا یا عمّار فانّ للإصلاح أهلا (إلی أن قال):و فیما ذکر نصر بن مزاحم العطّار عن عمر بن سعد عن أسد بن عبد اللّٰه عمّن أدرک من أهل العلم انّ عبد خیر الخیوانیّ قام إلی أبی موسی فقال:یا أبا موسی هل کان هذان الرّجلان یعنی طلحة و الزّبیر ممّن بایع علیّا؟-قال:نعم؛قال:هل أحدث حدثا یحلّ به نقض بیعته؟قال:لا أدری؛قال:لا دریت فانّا تارکوک حتّی تدری،یا أبا موسی هل تعلم أحدا خارجا من هذه الفتنة الّتی تزعم انّها هی فتنة، إنّما بقی أربع فرق؛علیّ بظهر الکوفة،و طلحة و الزّبیر بالبصرة،و معاویة بالشّام، و فرقة أخری بالحجاز لا یجبی بها فیء و لا یقاتل بها عدوّ.فقال له أبو موسی:
أولئک خیر النّاس و هی فتنة.فقال له عبد خیر:یا أبا موسی غلب علیک غشّک.
قال:و قد کان الأشتر قام إلی علیّ فقال:یا أمیر المؤمنین إنّی قد بعثت إلی أهل الکوفة رجلا قبل هذین فلم أره أحکم شیئا و لا قدر علیه و هذان أخلق من بعثت أن ینشب بهم الأمر علی ما تحبّ و لست أدری ما یکون فان رأیت أکرمک اللّٰه یا أمیر المؤمنین أن تبعثنی فی أثرهم فانّ أهل المصر أحسن شیء لی طاعة و ان قدمت علیهم رجوت أن لا یخالفنی منهم أحد.فقال له علیّ:الحق بهم.فأقبل الأشتر حتّی دخل الکوفة و قد اجتمع النّاس فی المسجد الأعظم فجعل لا یمرّ بقبیلة یری فیها جماعة فی مجلس أو مسجد إلاّ دعاهم و یقول:اتّبعونی إلی القصر؛فانتهی إلی القصر فی جماعة من النّاس،فاقتحم القصر فدخله و أبو موسی قائم فی المسجد یخطب النّاس و یثبّطهم،یقول:أیّها النّاس انّ هذه فتنة عمیاء صمّاء تطأ خطامها، النّائم فیها خیر من القاعد،و القاعد فیها خیر من القائم،و القائم فیها خیر من الماشی، و الماشی فیها خیر من السّاعی،و السّاعی فیها خیر من الرّاکب،انّها فتنة باقرة کداء البطن أتتکم من قبل مأمنکم تدع الحلیم فیها حیران کابن أمس،انّا معاشر أصحاب محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم أعلم بالفتنة؛انّها إذا أقبلت شبّهت و إذا أدبرت أسفرت،و عمّار
ص:921
یخاطبه و الحسن یقول له:اعتزل عملنا لا أمّ لک و تنحّ عن منبرنا.و قال له عمّار:
أنت سمعت هذا من رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم؟فقال أبو موسی:هذه یدی بما قلت.فقال له عمّار:إنّما قال لک رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم هذا خاصّة فقال:أنت فیها قاعدا خیر منک قائما.
ثمّ قال عمّار:غلب اللّٰه من غالبة و جاحده.
قال نصر بن مزاحم:حدّثنا عمر بن سعد قال حدّثنی رجل عن نعیم عن أبی مریم الثّقفیّ قال:و اللّٰه إنّی لفی المسجد یومئذ و عمّار یخاطب أبا موسی و یقول له ذلک القول إذ خرج علینا غلمان لأبی موسی یشتدّون،ینادون:یا أبا موسی هذا الأشتر قد دخل القصر فضربنا و أخرجنا،فنزل أبو موسی فدخل القصر فصاح به الأشتر:
اخرج من قصرنا لا أمّ لک،أخرج اللّٰه نفسک فو اللّٰه انّک لمن المنافقین قدیما.قال:
أجّلنی هذه العشیّة فقال:هی لک و لا تبیتنّ فی القصر اللّیلة و دخل النّاس ینتهبون متاع أبی موسی فمنعهم الأشتر و أخرجهم من القصر و قال:إنّی قد أخرجته فکفّ النّاس عنه».
و قال ابن کثیر فی البدایة و النهایة عند ذکره وقائع سنة ست و ثلاثین من الهجرة تحت عنوان«ابتداء وقعة الجمل»فیما قال ما نصه(ج 7؛ ص 235-236):
«و أقام علیّ بذی قار ینتظر جواب ما کتب به مع محمّد بن أبی بکر و صاحبه محمّد بن جعفر و کانا قد قدما بکتابه علی أبی موسی و قاما فی النّاس بأمره فلم یجابا فی شیء فلمّا أمسوا دخل أناس من ذوی الحجی علی أبی موسی یعرضون علیه الطّاعة لعلیّ فقال:کان هذا بالأمس فغضب محمّد و محمّد فقالا له قولا غلیظا،فقال لهما:
و اللّٰه انّ بیعة عثمان لفی عنقی و عنق صاحبکما،فان لم یکن بد من قتال فلا نقاتل أحدا حتّی نفرغ من قتلة عثمان حیث کانوا و من کانوا،فانطلقا إلی علیّ فأخبراه الخبر و هو بذی قار فقال للأشتر:أنت صاحب أبی موسی و المعرض فی کلّ شیء فاذهب أنت و ابن عبّاس فأصلح ما أفسدت،فخرجا و قدما الکوفة و کلّما أبا موسی و استعانا علیه بنفر من الکوفة فقام فی النّاس فقال:
ص:922
أیّها النّاس انّ أصحاب محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله الّذین صحبوه أعلم باللّٰه و رسوله ممّن لم یصحبه،و انّ لکم علینا حقّا و أنا مؤدّ إلیکم نصیحة،کان الرّأی أن لا تستخفّوا بسلطان اللّٰه و أن لا تجترءوا علی أمره،و هذه فتنة؛النّائم فیها خیر من الیقظان، و الیقظان خیر من القاعد،و القاعد خیر من القائم،و القائم خیر من الرّاکب، و الرّاکب خیر من السّاعی،فأغمدوا السّیوف،و انصلوا الأسنّة،و اقطعوا الأوتار، و آووا المضطهد و المظلوم[حتّی]یلتئم هذا الأمر و تنجلی هذه الفتنة.
فرجع ابن عبّاس و الأشتر إلی علیّ فأخبراه الخبر،فأرسل الحسن و عمّار بن یاسر و قال لعمّار:انطلق فأصلح ما أفسدت،فانطلقا حتّی دخلا المسجد،فکان أوّل من سلّم علیهما مسروق بن الأجدع فقال لعمّار:علی ما قتلتم عثمان؟فقال:علی شتم أعراضنا و ضرب أبشارنا،فقال:و اللّٰه ما عاقبتم بمثل ما عوقبتم به،و لو صبرتم لکان خیرا للصّابرین.
قال:فخرج أبو موسی فلقی الحسن بن علیّ(ع)فضمّه إلیه فقال لعمّار:
یا أبا الیقظان أ عدوت علی أمیر المؤمنین عثمان قتلته؟فقال:لم أفعل و لم یسؤنی ذلک، فقطع علیهما الحسن بن علیّ فقال لأبی موسی:لم تثبّط النّاس عنّا؟فو اللّٰه ما أردنا إلاّ الإصلاح،و لا مثل أمیر المؤمنین یخاف علی شیء،فقال:صدقت بأبی[أنت] و أمّی و لکنّ المستشار مؤتمن،سمعت من النّبی صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم یقول:انّها ستکون فتنة؛ القاعد فیها خیر من القائم،و القائم خیر من الماشی،و الماشی خیر من الرّاکب؛و قد جعلنا اللّٰه إخوانا و حرّم علینا دماءنا و أموالنا.فغضب عمّار و سبّه و قال:یا أیّها النّاس إنّما قال له رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم وحده:أنت فیها قاعدا خیر منک قائما.فغضب رجل من بنی تمیم لأبی موسی و نال من عمّار،و ثار آخرون و جعل أبو موسی یکفکف النّاس و کثر اللّغط و ارتفعت الأصوات و قال أبو موسی:أیّها النّاس أطیعونی و کونوا خیر قوم من خیر أمم العرب یأوی إلیهم المظلوم و یأمن فیهم الخائف،و انّ الفتنة إذا أقبلت شبّهت و إذا أدبرت تبیّنت،ثمّ أمر النّاس بکفّ أیدیهم و لزوم بیوتهم.فقام زید بن صوحان فقال:أیّها النّاس سیروا إلی أمیر المؤمنین و سیّد-
ص:923
المسلمین سیروا إلیه أجمعون،فقام القعقاع بن عمرو فقال:انّ الحقّ ما قاله الأمیر و لکن لا بدّ للنّاس من أمیر یردع الظّالم و یعدی المظلوم و ینتظم به شمل النّاس،و أمیر المؤمنین علیّ یلی بما ولی و قد أنصف بالدّعاء و إنّما یرید الإصلاح فانفروا إلیه.و قام عبد خیر فقال:النّاس أربع فرق؛علیّ بمن معه فی ظاهر الکوفة،و طلحة و الزّبیر بالبصرة،و معاویة بالشّام،و فرقة بالحجاز لا تقاتل و لا عناء بها.فقال أبو موسی:أولئک خیر الفرق، و هذه فتنة.ثمّ تراسل النّاس فی الکلام ثمّ قام عمّار و الحسن بن علیّ فی النّاس علی المنبر یدعوان النّاس إلی النّفیر إلی أمیر المؤمنین فانّه إنّما یرید الإصلاح بین النّاس.و سمع عمّار رجلا یسبّ عائشة فقال:اسکت مقبوحا منبوحا و اللّٰه انّها لزوجة رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فی الدّنیا و الآخرة و لکنّ اللّٰه ابتلاکم بها لیعلم أ تطیعونه أو إیّاها،رواه البخاریّ.و قام حجر بن عدیّ فقال:أیّها النّاس سیروا إلی أمیر المؤمنین انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا فی سبیل اللّٰه بأموالکم و أنفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون.و جعل النّاس کلّما قام رجل فحرّض النّاس علی النّفیر یثبّطهم أبو موسی من فوق المنبر و عمّار و الحسن معه علی المنبر حتّی قال له الحسن بن علیّ:ویحک اعتزلنا لا أمّ لک و دع منبرنا.و یقال:انّ علیّا بعث الأشتر فعزل أبا موسی عن الکوفة و أخرجه من قصر الامارة من تلک اللّیلة(الی آخر ما قال)».
أقول:قد عقد ابن کثیر فی البدایة و النهایة فی ترجمة رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم بابا بعنوان«ذکر إخباره صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم عن الفتن الواقعة فی آخر أیّام عثمان بن عفّان و فی خلافة علیّ بن أبی طالب»و أورد فیه أحادیث بأسانید مختلفة فی هذا المعنی(انظر ج 6؛ص 208-215)و هذه الأحادیث مذکورة فی مسند أحمد بن حنبل،و سنن أبی داود،و صحیح مسلم،و المناقب،و سنن التّرمذیّ و غیرها من کتب الأحادیث إلاّ أنّ المقام لا یسع أکثر من ذلک.
ص:924
(ص 660)
قصة استلحاق معاویة زیادا
قال الرضی-رضوان اللّٰه علیه-فی نهج البلاغة فی باب المختار من کتبه علیه السّلام(انظر شرح النّهج الحدیدیّ ج 4؛ص 66)ما نصّه:
«و من کتاب له علیه السّلام الی زیاد بن أبیه و قد بلغه أنّ معاویة کتب إلیه یرید خدیعته باستلحاقه:
(و قد عرفت أنّ معاویة کتب إلیک یستزلّ لبّک،و یستفلّ غربک،فاحذره فانّما هو الشّیطان یأتی المرء من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله لیقتحم غفلته و یستلب غرّته،و قد کان من أبی سفیان فی زمن عمر بن الخطّاب فلتة من حدیث النّفس،و نزعة من نزعات الشّیطان لا یثبت بها نسب،و لا یستحقّ بها إرث و المتعلّق بها کالواغل المدفّع و النّوط المذبذب).
فلمّا قرأ زیاد الکتاب قال:شهد بها و ربّ الکعبة،و لم تزل فی نفسه حتّی ادّعاه معاویة».
و قال ابن أبی الحدید فی شرحه بعد تفسیر جملاته ما لفظه:
«فأمّا زیاد فهو زیاد بن عبید فمن النّاس من یقول عبید بن فلان و ینسبه إلی ثقیف،و الأکثرون یقولون:انّ عبیدا کان عبدا و انّه بقی إلی أیّام زیاد فابتاعه و أعتقه،و سنذکر ما ورد فی ذلک.و نسبة زیاد لغیر أبیه لخمول أبیه و الدّعوة الّتی استلحق بها،فقیل تارة:زیاد بن سمیّة و هی أمّه،و کانت أمة للحارث بن کلدة بن عمرو بن علاج الثّقفیّ طبیب العرب و کانت تحت عبید،و قیل تارة:زیاد بن أبیه، و قیل تارة:زیاد بن أمّه،و لمّا استلحق قال له أکثر النّاس:زیاد بن أبی سفیان، لأنّ النّاس مع الملوک الّذین هم مظنّة الرّهبة و الرّغبة،و لیس أتباع الدّین بالنّسبة
ص:925
إلی أتباع الملوک إلاّ کالقطرة فی البحر المحیط.فأمّا ما کان یدعی به قبل الاستلحاق فزیاد بن عبید و لا یشکّ فی ذلک أحد.
و روی أبو عمر بن عبد البر فی کتاب الاستیعاب عن هشام بن محمّد بن السّائب الکلبیّ عن أبیه عن أبی صالح عن ابن عبّاس:أنّ عمر بعث زیادا فی إصلاح فساد واقع بالیمن فلمّا رجع من وجهه خطب عند عمر خطبة لم یسمع مثلها و أبو سفیان حاضر و علیّ علیه السّلام و عمرو بن العاص،فقال عمرو بن العاص:للّٰه أبو هذا الغلام لو کان قرشیّا لساق العرب بعصاه،فقال أبو سفیان:انّه لقرشیّ و إنّی لأعرف الّذی وضعه فی رحم أمّه.فقال علیّ علیه السّلام:و من هو؟قال:أنا.فقال:مهلا یا أبا سفیان.
فقال أبو سفیان:
أما و اللّٰه لو لا خوف شخص یرانی یا علیّ من الأعادی
لأظهر أمره صخر بن حرب و لم یخف المقالة فی زیاد
و قد طالت مجاملتی ثقیفا و ترکی فیهم ثمر الفؤاد
.
عنی بقوله:«لو لا خوف شخص»عمر بن الخطّاب.
و روی أحمد بن یحیی البلاذری قال:تکلّم زیاد و هو غلام حدث بحضرة عمر کلاما أعجب الحاضرین فقال عمرو بن العاص:للّٰه أبوه لو کان قرشیّا لساق العرب بعصاه،فقال أبو سفیان:أما و اللّٰه انّه لقرشیّ و لو عرفته لعرفت أنّه خیر من أهلک، فقال:و من أبوه؟-قال:أنا و اللّٰه وضعته فی رحم أمّه.فقال:فهلاّ تستلحقه؟- قال:أخاف هذا العیر الجالس أن یخرق علیّ إهابی.
و روی محمد بن عمر الواقدی قال:قال أبو سفیان و هو جالس عند عمر و علیّ هناک و قد تکلّم زیاد فأحسن:أبت المناقب إلاّ أن تظهر فی شمائل زیاد فقال علیّ علیه السّلام:من أیّ بنی عبد مناف هو؟-قال:ابنی.قال:کیف؟-قال:أتیت أمّه فی الجاهلیّة سفاحا،فقال علیّ علیه السّلام:مه یا أبا سفیان فانّ عمر إلی المساءة سریع.قال:فعرف زیاد ما دار بینهما فکانت فی نفسه.
و روی علی بن محمد المدائنی قال:لمّا کان زمن علیّ علیه السّلام ولّی زیادا
ص:926
فارس أو بعض أعمال فارس فضبطها ضبطا صالحا،و جبا خراجها و حماها،و عرف ذلک معاویة فکتب إلیه:
أمّا بعد فانّه غرّتک قلاع تأوی إلیها لیلا کما تأوی الطّیر إلی وکرها، و أیم اللّٰه لو لا انتظاری بک ما اللّٰه أعلم به لکان لک منّی ما قال العبد الصّالح:
فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لاٰ قِبَلَ لَهُمْ (الآیة)و کتب فی أسفل الکتاب شعرا من جملته:
تنسی أباک و قد شالت نعامته إذ یخطب النّاس و الوالی لهم عمر
فلمّا ورد الکتاب علی زیاد قام فخطب النّاس و قال:العجب من ابن آکلة- الأکباد و رأس النّفاق یهدّدنی و بینی و بینه ابن عمّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم،و زوج سیّدة نساء العالمین،و أبو السّبطین،و صاحب الولایة و المنزلة و الإخاء فی مائة ألف من المهاجرین و الأنصار و التّابعین لهم بإحسان.أما و اللّٰه لو تخطّی هؤلاء أجمعین إلیّ لوجدنی أحمر محبّا ضرّابا بالسّیف.ثمّ کتب إلی علیّ علیه السّلام،و بعث بکتاب- معاویة فی کتابه.
فکتب إلیه علیّ علیه السّلام و بعث بکتابه:
أمّا بعد،فانّی قد ولّیتک ما ولّیتک و أنا أراک لذلک أهلا،و انّه کانت من أبی سفیان فلتة فی أیّام عمر من أمانی التّیه و کذب النّفس لم تستوجب بها میراثا و لم تستحقّ بها نسبا،و انّ معاویة کالشّیطان الرّجیم یأتی المرء من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله،فاحذره،ثمّ احذره،ثمّ احذره،و السّلام.
و روی أبو جعفر محمد بن حبیب قال:کان علیّ علیه السّلام قد ولّی زیادا قطعة من أعمال فارس و اصطنعه لنفسه،فلمّا قتل علیّ علیه السّلام بقی زیاد فی عمله،و خاف معاویة جانبه و علم صعوبة ناحیته و أشفق من ممالأته الحسن بن علیّ علیه السّلام، فکتب إلیه.
من أمیر المؤمنین معاویة بن أبی سفیان إلی زیاد بن عبید أمّا بعد فانّک عبد قد کفرت النّعمة و استدعیت النّقمة،و لقد کان الشّکر أولی بک من الکفر،و انّ الشّجرة لتضرب بعرقها و تتفرّع من أصلها،انّک لا أمّ لک بل لا أب لک قد هلکت
ص:927
و أهلکت،و ظننت أنّک تخرج من قبضتی،و لا ینالک سلطانی؟هیهات ما کلّ ذی- لبّ یصیب رأیه،و لا کلّ ذی رأی ینصح فی مشورته،أمس عبد و الیوم أمیر؟..!خطّة ما ارتقاها مثلک یا ابن سمیّة،و إذا أتاک کتابی هذا فخذ النّاس بالطّاعة و البیعة و أسرع الإجابة فانّک ان تفعل فدمک حقنت و نفسک تدارکت،و إلاّ اختطفتک بأضعف ریش،و نلتک بأهون سعی،و اقسم قسما مبرورا أن لا أوتی بک إلاّ فی زمّارة،تمشی حافیا من أرض فارس إلی الشّام حتّی اقیمک فی السّوق و أبیعک عبدا و أردّک إلی حیث کنت فیه و خرجت منه،و السّلام.
فلمّا ورد الکتاب علی زیاد غضب غضبا شدیدا،و جمع النّاس و صعد المنبر فحمد اللّٰه ثمّ قال:
ابن آکلة الأکباد،و قاتلة أسد اللّٰه،و مظهر الخلاف،و مسرّ النّفاق،و رئیس- الأحزاب،و من أنفق ماله فی إطفاء نور اللّٰه کتب إلیّ یرعد و یبرق عن سحابة جفل لا ماء فیها،و عمّا قلیل تصیّرها الرّیاح قزعا،و الّذی یدلّنی علی ضعفه تهدّده قبل القدرة أ فمن اشفاق علیّ تنذر و تعذر کلاّ و لکن ذهب إلی غیر مذهب،و قعقع لمن روی بین صواعق تهامة،کیف أرهبه؟و بینی و بینه ابن بنت رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و ابن ابن عمّه فی مائة ألف من المهاجرین و الأنصار،و اللّٰه لو أذن لی فیه أو ندبنی إلیه لارینّه الکواکب نهارا و لأسعطنّه ماء الخردل دونه،الکلام الیوم و الجمع غدا؛و المشورة بعد ذلک ان شاء اللّٰه،ثمّ نزل،و کتب إلی معاویة.
أمّا بعد فقد وصل إلیّ کتابک یا معاویة و فهمت ما فیه فوجدتک کالغریق یغطّیه الموج فیتشبّث بالطّحلب،و یتعلّق بأرجل الضّفادع طمعا فی الحیاة،إنّما یکفر النّعم و یستدعی النّقم من حادّ اللّٰه و رسوله و سعی فی الأرض فسادا،فأمّا سبّک لی فلو لا حلم ینهانی عنک و خوفی أن ادعی سفیها لأثرت لک مخازی لا یغسلها الماء، و أمّا تعییرک لی بسمیّة فان کنت ابن سمیّة فأنت ابن جماعة،و أمّا زعمک أنّک تختطفنی بأضعف ریش و تتناولنی بأهون سعی فهل رأیت بازیا یفزعه صغیر القنابر؟! أم هل سمعت بذئب أکله خروف؟!فامض الآن لطیّتک و اجتهد جهدک فلست أنزل إلاّ بحیث
ص:928
تکره،و لا أجتهد إلاّ فیما یسوءک،و ستعلم أیّنا الخاضع لصاحبه:الطّالع إلیه.و السّلام.
فلمّا ورد کتاب زیاد علی معاویة غمّه و أحزنه،و بعث إلی المغیرة بن شعبة فخلا به و قال:یا مغیرة إنّی أرید مشاورتک فی أمر أهمّنی فانصحنی فیه و أشر علیّ برأی المجتهد،و کن لی أکن لک،فقد خصصتک بسرّی و آثرتک علی ولدی،قال المغیرة:فما ذاک؟و اللّٰه لتجدنّی فی طاعتک أمضی من الماء فی الحدور من ذی الرّونق فی کفّ البطل الشّجاع،قال:یا مغیرة إنّ زیادا قد أقام بفارس یکشّ لنا کشیش- الأفاعی،و هو رجل ثاقب الرّأی ماضی العزیمة جوّال الفکر مصیب إذا رمی،و قد خفت منه الآن ما کنت آمنه إذ کان صاحبه حیّا،و أخشی ممالأته حسنا فکیف السّبیل إلیه؟و ما الحیلة فی إصلاح رأیه؟-قال المغیرة:أنا له ان لم أمت،انّ زیادا رجل یحبّ الشّرف و الذّکر و صعود المنابر فلو لا طفته المسألة و ألنت له الکتاب لکان لک أمیل و بک أوثق،فاکتب إلیه و أنا الرّسول.
فکتب معاویة إلیه:
من أمیر المؤمنین معاویة بن أبی سفیان إلی زیاد بن أبی سفیان:
أمّا بعد فانّ المرء ربّما طرحه الهوی فی مطارح العطب و انّک للمرء المضروب به المثل قاطع الرّحم و واصل العدوّ،و حملک سوء ظنّک بی و بغضک لی علی أن عققت قرابتی و قطعت رحمی و بتّت نسبی و حرمتی حتّی کأنّک لست أخی و لیس صخر بن حرب أباک و أبی،و شتّان ما بینی و بینک أطلب بدم ابن أبی العاص و أنت تقاتلنی، و لکن أدرکک عرق الرّخاوة من قبل النّساء،فکنت کتارکة بیضها بالعراء و ملحفة بیض أخری جناحا
و قد رأیت أن أعطف علیک و لا أؤاخذک بسوء سعیک و أن أصل رحمک، و أبتغی الثّواب فی أمرک.فاعلم أبا المغیرة أنّک لو خضت البحر فی طاعة القوم فتضرب بالسّیف حتّی ینقطع متنه لما ازددت منهم الاّ بعدا فانّ بنی عبد شمس أبغض إلی بنی هاشم من الشّفرة إلی الثّور الصّریع و قد أوثق للذّبح.فارجع رحمک اللّٰه إلی أصلک و اتّصل بقومک و لا تکن کالموصول یطیر بریش غیره،فقد أصبحت ضالّ-
ص:929
النّسب،و لعمری ما فعل بک ذلک إلاّ اللّجاج؛فدعه عنک فقد أصبحت علی بیّنة من أمرک و وضوح من حجّتک،فان أحببت جانبی و وثقت بی فإمرة بإمرة،و ان کرهت جانبی و لم تثق بقولی ففعل جمیل لا علیّ و لا لی،و السّلام.
فرحل المغیرة بالکتاب حتّی قدم فارس فلمّا رآه زیاد قرّبه و أدناه و لطف به فدفع إلیه الکتاب فجعل یتأمّله و یضحک.فلمّا فرغ من قراءته وضعه تحت قدمه.
ثمّ قال:حسبک یا مغیرة فانّی أطّلع علی ما فی ضمیرک و قد قدمت من سفرة بعیدة فقم و أرح رکابک.قال:أجل فدع عنک اللّجاج یرحمک اللّٰه و ارجع إلی قومک وصل أخاک و انظر لنفسک و لا تقطع رحمک.قال زیاد:إنّی رجل صاحب أناة ولی فی أمری رویّة فلا تعجل علیّ و لا تبدأنی بشیء حتّی أبدأک،ثمّ جمع النّاس بعد یومین أو ثلاثة فصعد المنبر فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
أیّها النّاس ادفعوا البلاء ما اندفع عنکم،و ارغبوا إلی اللّٰه فی دوام العافیة لکم فقد نظرت فی أمور النّاس منذ قتل عثمان و فکّرت فیهم فوجدتهم کالأضاحی فی کلّ عید یذبحون،و لقد أفنی هذان الیومان یوم الجمل و صفّین ما ینیف علی مائة ألف کلّهم یزعم أنّه طالب حقّ و تابع إمام و علی بصیرة من أمره،فان کان الأمر هکذا فالقاتل و المقتول فی الجنّة،کلاّ لیس کذلک و لکن أشکل الأمر و التبس علی القوم، و إنّی لخائف أن یرجع الأمر کما بدأ فکیف لامرئ بسلامة دینه...!و قد نظرت فی أمر النّاس فوجدت أحمد العاقبتین العافیة،و سأعمل فی أمورکم ما تحمدون عاقبته و مغبّته، فقد حمدت طاعتکم إن شاء اللّٰه ثمّ نزل.
و کتب جواب الکتاب:أمّا بعد فقد وصل کتابک یا معاویة مع المغیرة بن شعبة و فهمت ما فیه،فالحمد للّٰه الّذی عرّفک الحقّ و ردّک إلی الصّلة،و لست ممّن یجهل معروفا و لا یغفل حسبا،و لو أردت أن أجیبک بما أوجبته الحجّة و احتمله الجواب لطال الکتاب و کثر الخطاب و لکنّک ان کتبت کتابک هذا عن عقد صحیح و نیّة حسنة و أردت بذلک برّا فستزرع فی قلبی مودّة و قبولا،و ان کنت إنّما أردت مکیدة و مکرا و فساد نیّة فانّ النّفس تأبی ما فیه العطب،و لقد قمت یوم قرأت
ص:930
کتابک مقاما یعبأ به الخطیب المدرة،فترکت من حضر لا أهل ورد و لا صدر کالمتحیّرین بمهمه ضلّ بهم الدّلیل و أنا علی أمثال ذلک قدیر.
و کتب فی أسفل الکتاب:
إذا معشری لم ینصفونی وجدتنی أدافع عنّی الضّیم ما دمت باقیا
و کم معشر أعیت قناتی علیهم فلاموا و ألفونی لدی العزم ماضیا
و همّ به ضاقت صدور فرجته و کنت بطبّی للرّجال مداویا
أدافع بالحلم الجهول مکیدة و أخفی له تحت العضاة الدّواهیا
فان تدن منّی أدن منک و ان تبن تجدنی إذا لم تدن منّی نائیا
فأعطاه معاویة جمیع ما سأله و کتب إلیه بخطّ یده ما وثق به فدخل إلیه الشّام فقرّبه و أدناه،و أقرّه علی ولایته ثمّ استعمله علی العراق.
و روی علی بن محمد المدائنی قال:لمّا أراد معاویة استلحاق زیاد و قد قدم علیه الشّام جمع النّاس و صعد المنبر و أصعد زیادا معه فأجلسه بین یدیه علی المرقاة الّتی تحت مرقاته و حمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
أیّها النّاس إنّی قد عرفت نسبنا أهل البیت فی زیاد فمن کان عنده شهادة فلیقم بها؛فقام ناس فشهدوا أنّه ابن أبی سفیان و أنّهم سمعوا ما أقرّبه قبل موته،فقام أبو مریم السّلولیّ فکان خمّارا فی الجاهلیّة فقال:أشهد یا أمیر المؤمنین أنّ أبا سفیان قدم علینا بالطّائف فأتانی فاشتریت له لحما و خمرا و طعاما،فلمّا أکل قال:یا أبا مریم أصب لی بغیّا فخرجت فأتیت بسمیّة فقلت لها:انّ أبا سفیان ممّن قد عرفت شرفه وجوده و قد أمرنی أن أصیب له بغیّا فهل لک؟فقالت:نعم یجیء الآن عبید بغنمه و کان راعیا فإذا تعشّی و وضع رأسه أتیته،فرجعت إلی أبی سفیان فأعلمته فلم تلبث أن جاءت تجرّ ذیلها فدخلت معه فلم تزل عنده حتّی أصبحت فقلت له لمّا انصرفت:کیف رأیت صاحبتک؟قال:خیر صاحبة لو لا ذفر فی إبطیها،فقال زیاد من فوق المنبر:یا أبا مریم لا تشتم امّهات الرّجال؛فتشتم امّک، فلمّا انقضی کلام معاویة و مناشدته قام زیاد و أنصت النّاس فحمد اللّٰه و أثنی علیه ثمّ قال:
ص:931
أیّها النّاس انّ معاویة و الشّهود قد قالوا ما سمعتم،و لست أدری حقّ هذا من باطله و هو و الشّهود أعلم بما قالوا و إنّما عبید أب مبرور و وال مشکور، ثمّ نزل.
و روی شیخنا أبو عثمان:أنّ زیادا مرّ و هو والی البصرة بأبی العریان العدویّ و کان شیخا مکفوفا ذا لسن و عارضة شدیدة.فقال أبو العریان:ما هذه الجلبة؟-قالوا:زیاد بن أبی سفیان.قال:و اللّٰه ما ترک أبو سفیان إلاّ یزید و معاویة و عتبة و عنبسة و حنظلة و محمّدا فمن أین جاء زیاد؟!فبلغ الکلام زیادا و قال له قائل:
لو سددت عنک فم هذا الکلب،فأرسل الیه بمائتی دینار.فقال له رسول زیاد:انّ ابن- عمّک زیادا الأمیر قد أرسل إلیک مائتی دینار لتنفقها؛فقال:وصلته رحم ای و اللّٰه ابن عمّی حقّا،ثمّ مرّ به زیاد من الغد فی موکبه فوقف علیه فسلّم و بکی أبو العریان فقیل له:ما یبکیک؟قال:عرفت صوت أبی سفیان فی صوت زیاد فبلغ ذلک معاویة فکتب إلی أبی العریان:
ما ألبثتک الدّنانیر الّتی بعثت أن لوّنتک أبا العریان ألوانا
أمسی إلیک زیاد فی أرومته نکرا فأصبح ما أنکرت عرفانا
للّٰه درّ زیاد لو تعجّلها کانت له دون ما یخشاه قربانا
فلمّا قرئ کتاب معاویة علی أبی العریان قال:اکتب جوابه یا غلام:
أحدث لنا صلة تحیا النّفوس بها قد کدت یا ابن أبی سفیان تنسانا
أمّا زیاد فقد صحّت مناسبه عندی فلا أبتغی فی الحقّ بهتانا
من یسد خیرا یصبه حین یفعله أو یسد شرّا یصبه حیثما کانا
و روی أبو عثمان أیضا قال:کتب زیاد إلی معاویة لیستأذنه فی الحجّ فکتب إلیه أنّی قد أذنت لک و استعملتک علی الموسم و أجزتک بألف ألف درهم.فبینا هو یتجهّز إذ بلغ ذلک أبا بکرة أخاه و کان مصارما له منذ لجلج فی الشّهادة علی المغیرة ابن شعبة أیّام عمر لا یکلّمه،قد لزمته أیمان عظیمة أن لا یکلّمه أبدا،فأقبل أبو بکرة یدخل القصر یرید زیادا فبصر به الحاجب فأسرع إلی زیاد قائلا:أیّها الأمیر هذا
ص:932
أخوک أبو بکرة قد دخل القصر قال:ویحک أنت رأیته؟-قال:ها هو ذا قد طلع و فی حجر زیاد بنیّ یلاعبه و جاء أبو بکرة حتّی وقف علیه فقال للغلام:کیف أنت یا غلام؟انّ أباک رکب فی الإسلام عظیما زنّی أمّه و انتفی من أبیه و لا و اللّٰه ما علمت سمیّة رأت أبا سفیان قطّ،ثمّ أبوک یرید أن یرکب ما هو أعظم من ذلک یوافی الموسم غدا و یوافی أمّ حبیبة بنت أبی سفیان و هی من أمّهات المؤمنین فان جاء أن یستأذن علیها فأذنت له فأعظم بها فریة علی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم و مصیبة،و ان هی منعته فأعظم بها علی أبیک فضیحة،ثمّ انصرف.فقال:جزاک اللّٰه یا أخی عن النّصیحة خیرا ساخطا کنت أو راضیا،ثمّ کتب إلی معاویة:انّی قد اعتللت عن الموسم فلیوجّه إلیه أمیر المؤمنین من أحبّ،فوجّه عتبة بن أبی سفیان.
و أما أبو عمر بن عبد البر فإنه قال فی کتاب الاستیعاب:
لمّا ادّعی معاویة زیادا فی سنة أربع و أربعین و ألحقه به أخا زوّج ابنته من ابنه محمّد بن زیاد لیؤکّد بذلک صحّة الاستلحاق،و کان أبو بکرة أخا زیاد لأمّه،أمّهما جمیعا سمیّة فحلف أن لا یکلّم زیادا أبدا،و قال:هذا زنّی أمّه و انتفی من أبیه و لا و اللّٰه ما علمت سمیّة رأت أبا سفیان قطّ،ویله ما یصنع بأمّ حبیبة أ یرید أن یراها؟فان حجبته فضحته،و ان رآها فیا لها مصیبة تهتک من رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله حرمة عظیمة.
و حجّ زیاد مع معاویة و دخل المدینة فأراد الدّخول علی أمّ حبیبة ثمّ ذکر قول أبی بکرة فانصرف عن ذلک،و قیل:انّ أمّ حبیبة حجبته و لم تأذن له فی الدّخول علیها،و قیل:انّه حجّ و لم یرد المدینة من أجل قول أبی بکرة،و انّه قال:جزی اللّٰه أبا بکرة خیرا فما یدع النّصیحة فی حال علیّ».
أقول:قال ابن خلکان فی وفیات الأعیان فی ترجمة یزید بن مفرغ:
«قلت:و قد تکرّر فی هذه التّرجمة حدیث زیاد و بنیه و سمیّة و أبی سفیان و معاویة و هذه الأشعار الّتی قالها یزید بن مفرّغ فیهم،و من لا یعرف هذه الأسباب قد یتشوّف إلی الاطّلاع علیها فنورد منها شیئا مختصرا فأقول».
فخاض فی ترجمة زیاد و بنیه علی سبیل التّفصیل و نقلنا کلامه مع طوله
ص:933
فی تعلیقاتنا علی کتاب الإیضاح للفضل بن شاذان(رحمه الله)لکثرة فائدته،فمن أراده فلیراجع الوفیات ج 2؛ص 388 من طبعة بولاق،أو الإیضاح(ص 544-555).
(ص 663)
استدراک لما فات
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 7؛س 4:
«إنّی میّت أو مقتول(إلی آخره)».
و قلنا فی ذیله:«تأتی هذه القطعة من الرّوایة فی موردین آخرین من الکتاب» و أشرنا إلی موردیهما لکنّا غفلنا عن أن نشیر إلی قول المصنّف(رحمه الله)فی مورد آخر أیضا من الکتاب(ص 443-445)فانّه(رحمه الله)عقد هنالک لقوله علیه السّلام فی قتله بابا و أورد فیه أحادیث قریبة ممّا رواه هنا.
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 23؛س 6:
«انّ علیّ بن أبی طالب لمّا فرغ من حرب الخوارج قام فی النّاس بالنّهروان و ان خطیبا».
قال ابن کثیر فی«البدایة و النهایة»عند ذکره مسیر أمیر المؤمنین علی-رضی اللّٰه عنه-الی الخوارج(ج 7؛ص 306):
«قال الهیثم بن عدیّ فی کتابه الّذی جمعه فی الخوارج و هو من أحسن ما صنّف فی ذلک قال:و ذکر عیسی بن دأب قال:
لمّا انصرف علیّ-رضی اللّٰه عنه-من النّهروان قام فی النّاس خطیبا فقال بعد حمد اللّٰه و الثّناء علیه و الصّلاة علی رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله:
أمّا بعد فانّ اللّٰه قد أعزّ نصرکم فتوجّهوا من فورکم هذا إلی عدوّکم (فذکر الخطبة کما فی المتن و قال)فبایعهم و أقبل بالنّاس حتّی نزل النّخیلة و أمرهم
ص:934
أن یلزموا معسکرهم(إلی آخر ما فی ص 29 من المتن)و قال:فأقاموا معه أیّاما متمسّکین برأیه و قوله ثمّ تسلّلوا حتّی لم یبق منهم أحد إلاّ رءوس أصحابه فقام علیّ فیهم خطیبا فقال:الحمد للّٰه(فذکر خطبة طویلة فی ذیلها:«أمّا بعد فانّ الدّنیا قد أدبرت و آذنت بوداع»إلی آخر ما فی المتن؛انظر ص 633)».
و قال فی آخرها:«و هذه خطبة بلیغة نافعة جامعة للخیر ناهیة عن الشّرّ و قد روی لها شواهد من وجوه اخر متّصلة،و للّٰه الحمد و المنّة».
أقول:قد أورد ابن کثیر هذا فی المجلّد السّابع من تاریخه«البدایة و النّهایة» فی أحوال أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام أکثر أحادیث کتاب الغارات هذا و قصصه،و فاتنا أن نشیر فی ذیل الأحادیث و القصص إلی مواردها لعدم علمنا بذلک إذ ذاک،فعلی الطّالب أن یراجعه فانّه فی أغلب الموارد کالنّسخة الثّانیة للمتن.
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 54؛س 5:
«قال:قدم عقیل علی علیّ علیه السّلام(إلی أن قال):هذا ابن المراقة(إلی أن قال)حمامة جدّتک و کانت بغیّة».
و قلنا فی ذیل الصّفحة:«لم أتحقّق معنی ابن المراقة».
فنقول:
قال ابن الشیخ(رحمه الله)فی أمالیه فی المجلد الثانی فی مجلس یوم الجمعة الثّالث و العشرین من ذی الحجّة سنة سبع و خمسین و أربعمائة(ص 89 من الطّبعة القدیمة الحجریّة بطهران سنة 1313،و ص 334 من طبعة النّجف سنة 1384):
«و عنه[أی عن أبیه أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علیّ بن الحسن الطّوسیّ -رضی اللّٰه عنه-]قال:أخبرنا أحمد بن محمّد بن الصّلت قال:أخبرنا أحمد بن محمّد بن سعید الهمدانیّ قال:حدّثنا أحمد بن القاسم أبو جعفر الأکفانیّ من أصل کتابه قال:حدّثنا عبّاد بن یعقوب قال:حدّثنا أبو معاذ زیاد بن رستم بیّاع الأدم عن [عبد]الصّمد عن جعفر بن محمّد علیهما السّلام قال:
ص:935
قلت:یا أبا عبد اللّٰه حدّثنا حدیث عقیل قال:نعم؛جاء عقیل إلیکم بالکوفة و کان علیّ علیه السّلام جالسا فی صحن المسجد و علیه قمیص سنبلانیّ قال:فسأله فقال:
أکتب لک إلی ینبع؟-قال:لیس غیر هذا؟-قال:لا،فبینما هو کذلک إذ أقبل الحسن علیه السّلام فقال علیه السّلام:اشتر لعمّک ثوبین؛فاشتری له،قال:یا بن أخی ما هذا؟- قال:هذه کسوة أمیر المؤمنین ثمّ أقبل حتّی انتهی إلی علیّ علیه السّلام فجلس؛فجعل یضرب یده علی الثّوبین و یقول:ما ألین هذا الثّوب یا أبا یزید...!قال:یا حسن أخدم عمّک قال:و اللّٰه لا أملک درهما و لا دینارا؛قال:فاکسه بعض ثیابک،قال عقیل:یا أمیر المؤمنین ائذن لی إلی معاویة قال:فی حلّ محلّل،فانطلق نحوه؛ و بلغ ذلک معاویة فقال:ارکبوا أفره دوابّکم و البسوا من أحسن ثیابکم،فانّ عقیلا قد أقبل نحوکم و أبرز معاویة سریره،فلمّا انتهی إلیه عقیل قال معاویة:مرحبا بک یا أبا یزید؛ما نزع بک؟-قال:طلب الدّنیا من مظانّها،قال:وفّقت و أصبت؛ قد أمرنا لک بمائة ألف،فأعطاه المائة الألف.
ثمّ قال:أخبرنی عن العسکرین الّذین مررت بهما قبل؛عسکری و عسکر- علیّ،قال:فی الجماعة أخبرک أو فی الوحدة؟-قال:لا؛بل فی الجماعة،قال:مررت علی عسکر علیّ فإذا لیل کلیل النّبیّ و نهار کنهار النّبیّ إلاّ أنّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم لیس فیهم،و مررت علی عسکرک فإذا أوّل من استقبلنی أبو الأعور و طائفة من المنافقین و المنفّرین برسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم إلاّ أنّ أبا سفیان لیس فیهم؛فکفّ عنه حتّی إذا ذهب النّاس قال له.یا أبا یزید أیش (1) صنعت بی؟..!قال:أ لم أقل لک:فی الجماعة أو فی الوحدة؛فأبیت علیّ؟!قال:أمّا الآن فاشفنی من عدوّی،قال:ذلک عند الرّحیل.
فلمّا کان من الغد شدّ غرائره و رواحله و أقبل نحو معاویة و قد جمع معاویة حوله فلمّا انتهی الیه قال:من ذا عن یمینک؟-قال عمرو بن العاص؛فتضاحک ثمّ قال [هذا الّذی اختصم فیه ستّة نفر فغلب علیه جزّارها،فمن الآخر؟-قال:الضّحاک-
ص:936
بن قیس الفهریّ،فتضاحک ثمّ قال (1):]لقد علمت قریش أنّه لم یکن أخصی لتیوسها من أبیه،ثمّ قال:من هذا؟-قال:هذا أبو موسی؛فتضاحک ثمّ قال:لقد علمت قریش بالمدینة أنّه لم یکن بها امرأة أطیب ریحا من قبّ أمّه.
ثمّ قال:أخبرنی عن نفسی یا أبا یزید قال:تعرف حمامة؟ثمّ سار.فالقی فی خلد معاویة قال:امّ من أمّهاتی لست أعرفها؛فدعا بنسّابین من أهل الشّام فقال:
أخبرانی من أمّ من امّهاتی یقال لها:حمامة لست أعرفها؛فقالا:نسألک باللّٰه لا تسألنا عنه الیوم،قال:أخبرانی أو لأضربنّ أعناقکما؛و لکما الأمان،قالا:فانّ حمامة جدّة- أبی سفیان السّابعة،و کانت بغیا و کان لها بیت تؤتی فیه.
قال جعفر بن محمّد علیهما السّلام:کان عقیل من أنسب النّاس».
و قال المجلسی(رحمه الله)بعد نقله فی تاسع البحار«فی باب إخوان أمیر المؤمنین و عشائره صلوات اللّٰه علیه»(ص 626 من طبعة أمین الضّرب)من أمالی ابن الشّیخ(رحمه الله) ما نصه:
«بیان-أخدیته أی أعطیته،و القبّ بالکسر العظم النّاتئ بین الألیتین».
ثمّ قال المجلسی(رحمه الله):«أقول:قال عبد الحمید بن أبی الحدید:رووا أنّ عقیلا- رحمه اللّٰه-قدم علی أمیر المؤمنین علیه السّلام فوجده جالسا فی صحن المسجد بالکوفة فقال:
السّلام علیک یا أمیر المؤمنین(فنقل حدیث الغارات من دون نسبة الی الکتاب،و کذا حدیث الغارات المذکور فی ص 549،و زاد علیهما أشیاء،فمن أراد التّفصیل فی ترجمة عقیل فلیراجع الباب المشار الیه من المجلّد التّاسع)».
و قال(رحمه الله)أیضا فی ثامن البحار فی باب«ما ورد فی...معاویة و عمرو بن العاص»(ص 566)ما نصه:
«قال مؤلّف الزام النّواصب و العلاّمة-رحمه اللّٰه-فی کشف الحقّ:روی أبو المنذر هشام بن محمّد بن السّائب الکلبیّ فی کتاب المثالب:کان معاویة لعمارة بن
ص:937
الولید المخزومیّ و لمسافر بن أبی عمرو و لأبی سفیان و لرجل آخر سمّاه،و کانت هند أمّه من المعلمات و کان أحبّ الرّجال الیها السّودان،و کانت إذا ولدت أسود دفنته،و کانت حمامة احدی جدات معاویة لها رایة فی ذی المجاز(الی آخر ما قال)».
فی ترجمة أبی موسی الأشعری فیما قال:
«أقول:الّذی یظهر من تاریخ أحوال أبی موسی أنّه کان لغیر رشده و یشهد لذلک تعبیر معاویة عنه بدعیّ الأشعریّین،و فی الخبر الوارد فی ورود عقیل علی معاویة و سؤاله عن الجماعة الّذین کانوا حوله:قال لمعاویة:من ذا عن یمینک؟قال:عمرو بن العاص فتضاحک،ثمّ قال:لقد علمت قریش أنّه لم یکن أخصی لتیوسها من أبیه.
ثمّ قال:من هذا؟قال أبو موسی،فتضاحک ثمّ قال:لقد علمت قریش بالمدینة أنّه لم یکن بها امرأة أطیب ریحا من قبّ امّه.
و فی خبر آخر أو مجلس آخر:
لمّا سأل عقیل معاویة:من هذا الّذی عن یمینک؟فأجاب بأنّه عمرو بن العاص قال عقیل:هذا الّذی اختصم فیه ستّة نفر فغلب علیه جزّارها،فمن الآخر؟قال:
أبو موسی الأشعریّ قال:هذا ابن المراقة.
قلت:الظّاهر أنّ المراد من«المراقة»کثرة النّتن فانّ المرق کما فی القاموس الإهاب المنتن و لعلّها لدفع النّتن کانت تستعمل الطّیب و تحمله معها کما یحکی نظیر ذلک عن ابن زیاد.
و یحتمل أن یکون«المراغة»بالغین المعجمة کما قال ذلک عبد الملک بن مروان لجریر الشّاعر لمّا سمع قوله فی أبیات هجا بها الأخطل التّغلبیّ الشاعر:
ص:938
انّ الّذی حرم المکارم تغلبا جعل النّبوّة و الخلافة فینا
مضر أبی و أبو الملوک فهل لکم یا خزر تغلب من أب کأبینا
هذا ابن عمّی فی دمشق خلیفة لو شئت ساقکم إلیّ قطینا
[قطینا أی خدما]قال:فلمّا بلغ عبد الملک بن مروان قوله قال:ما زاد ابن- المراغة علی أن جعلنی شرطیّا،أما انّه لو قال:«لو شاء ساقکم الیّ قطینا»لسقتهم الیه کما قال.
قوله:«جعل الخلافة و النّبوّة فینا»انّما قال ذلک لأنّ جریرا تمیمیّ النّسب،و تمیم ترجع الی مضر بن نزار بن عدنان جدّ رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله».
أقول:یؤیّد ما قاله ما فی روایة ابن الشّیخ(رحمه الله)کما نقلناها و التّدبّر فیما ذکره أهل اللّغة ففی القاموس و تاج العروس:«المراغة(کسحابة)متمرّغ الدّابّة کالمراغ (أی موضع تمرّغها)و فی صفة الجنّة:مراغ دوابّها المسک،و قال أبو النّجم یصف ناقة:
یجفلها کلّ سنام مجفل لأیا بلأی فی المراغ المسهل
(و)قال ابن عبّاد:المراغة(الأتان لا تمنع الفحولة)و عبارة اللّیث:لا تمتنع من الفحول(و)المراغة(امّ جریر)الشّاعر(لقّبتها الفرزدق لا الأخطل،و وهم الجوهریّ أی مراغة للرّجال)أی یتمرّغ علیها الرّجال(أو لقّبت لأنّ أمّه ولدت فی مراغة الإبل و هذا قول الغوریّ و قال ابن درید:فأمّا قول الفرزدق لجریر:یا بن المراغة؛فانّما یعیّره ببنی کلیب لأنّهم أصحاب حمیر،و قال ابن عبّاد:و قیل:هی شرب النّاقة الّتی أرسلها جریر فجعل لها قسما من الماء و لأهل الماء قسمین قال الفرزدق یهجو جریرا:
یا ابن المراغة أین خالک انّنی خالی حبیش ذو الفعال الأفضل
و قال الجوهریّ:المراغة أمّ جریر لقّبها به الأخطل حیث یقول:
و ابن المراغة حابس أعیاره قذف الغریبة ما تذوق ملالا
أراد امّه کانت مراغة للرّجال،و یروی رمی الغریبة؛و نقل الصّاغانیّ هذا القول فی التّکملة ثمّ قال:و الّذی قاله الجوهریّ حزر و قیاس و القول ما قالت حذام».
ص:939
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 83؛س 3:
«عن هارون بن مسلم البجلیّ عن أبیه قال:أعطی علیّ علیه السّلام».
و قلنا فی ذیله:«من المحتمل أن یکون«البجلیّ»محرّف«العجلیّ» و ذکرنا ترجمته عن التّقریب و التّهذیب و وصفه فی الأوّل منهما بقوله:«انّه من التّاسعة»و أنت خبیر بأنّه لا یمکن روایته حینئذ بواسطة أبیه عن علیّ علیه السّلام لبعد الطّبقة».
لکن ذکر ابن أبی حاتم فی الجرح و التّعدیل رجلا بهذا العنوان:«مسلم العجلیّ روی عن علیّ بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-و سمرة بن جندب،روی عنه ابنه هارون بن مسلم«صاحب الحنّاء»سمعت أبی یقول ذلک و یقول:قلت لأبی الظّفر عبد السّلام بن مطهّر:مسلم العجلیّ لقی علیّا-رضی اللّٰه عنه؟-قال:کذا یقولون، قال أبو محمّد:کان البخاریّ جعلهما اسمین؛مسلم العجلیّ عن علیّ علی حدة؛و مسلم العجلیّ عن سمرة علی حدة،فقال أبی:هما واحد و جعل راویة أحدهما عنه سلیمان فقال أبی:هو هارون بن مسلم».
و قال البخاری فی تاریخه الکبیر(ص 275 من ج 7):
«مسلم بن هرمز عن علیّ روی عنه ابنه هارون»و قال أیضا فی ص 269:
«مسلم العجلیّ سمع سمرة روی عنه ابنه سلیمان و أصله کوفیّ»:
و قیل فی هامشه:«قال ابن أبی حاتم:مسلم العجلیّ روی عن علیّ بن أبی طالب(إلی آخر ما نقلناه ثمّ قال).
أقول:لیس عندنا فی الأصلین إلاّ واحد روی عن سمرة وحده نعم سیأتی فی باب الهاء:مسلم بن هرمز و ننظر فیه»و قال أیضا فی ذیل قول البخاریّ:مرّ قریبا قول أبی حاتم:انّ سلیمان خطأ و الصّواب هارون و أراه و هم فی ذلک فقد تقدّم فی باب سلیمان«سلیمان بن مسلم أبو المعلّی العجلیّ سمع أباه أصله کوفیّ سمع منه موسی حدّثنی عمرو بن علیّ حدّثنی سلیمان بن مسلم أبو المعلّی العجلیّ أخو هارون
ص:940
رأی الشّعبیّ و ابن أشوع یقضیان»و قد ذکره ابن أبی حاتم فقال:سلیمان بن مسلم أبو المعلّی الخزاعیّ العجلیّ کوفیّ الأصل بصریّ الدّار و هو أخو هارون بن مسلم روی عن الشّعبیّ و ابن أشوع،و روی عن أبیه عن سمرة بن جندب(إلی آخر ما قال)».
فعلی ما ذکرنا یکون قول ابن حجر فی تقریب التّهذیب:«انّه من التّاسعة» صادرا عن اشتباه و لا یبقی مجال للشّکّ فی صحّة سند الکتاب.
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 99،س 2:
«و أخبرنا إبراهیم بن میمون».
و قد قلنا فی تعلیقاتنا:
«الظاهر وقوع السّقط فی السّند لعدم إمکان روایة الثّقفیّ عنه بلا واسطة».
و قلنا أیضا:
«من المحتمل قویّا أن نسبة إبراهیم هنا إلی الجدّ».
و وقفنا بعد ما کتبنا هذه التّعلیقة علی روایة نقلها المفید(رحمه الله)و غیره عن الثّقفیّ عن إبراهیم بن محمّد بن میمون فعلی ذلک یتعیّن الاحتمال و یرتفع الإبهام و الاجمال.
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 102؛س 3:
«قال شریک بن سریر عن أبیه هو حکیم بن صمیت قال:رأیت(الحدیث)».
و قلنا فی ذیله ما قلنا ثمّ تفطنّا بعد بما ینبغی أن ننبّه علیه هنا و هو:
من المحتمل أن یکون السند مستقیما باحتمال تحریف و حذف فعلیه یکون الطّریق هکذا:«شریک بن سدیر عن أبیه عن جدّه و هو حکیم بن صهیب»فقال النّجاشی(رحمه الله) «حنان بن سدیر بن حکیم بن صهیب أبو الفضل الصّیرفیّ کوفیّ روی عن أبی عبد اللّٰه
ص:941
و أبی الحسن علیهما السّلام،له کتاب فی صفة الجنّة و النّار»و ذکر الشّیخ(رحمه الله)فی الفهرست نحوه،فعلیه یکون«شریک»الواقع فی السند أخا لحنان و ان أهمل ذکره فی کتب الرّجال.
ثم ان ابن سعد قال فی الطبقات عند ذکره صفة علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فی المجلّد الثّالث من طبعة اروبا(ص 16)ما نصّه:
«أخبرنا الفضل بن دکین قال؛حدّثنا شریک عن جابر عن عامر قال:کان علیّ یطردنا من الرّحبة و نحن صبیان أبیض الرّأس و اللّحیة،فیمکن أن ینطبق شریک هذا علی من هو مذکور فی الطّریق و اللّٰه العالم بحقیقة الأمر.
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 106؛س 8:
«ثمّ لبس القمیص و مدّ یده فی ردنه فإذا هو یفضل عن أصابعه».
قال علی بن عیسی الإربلی-قدس اللّٰه روحه و نور ضریحه-فی کشف الغمة عند وصفه زهد علی(ع)فی الدنیا(ص 47-48 من الطبعة الاولی):
«و نقلت من کتاب الیواقیت لأبی عمر الزاهد:قال أمیر المؤمنین علیه السّلام و قد أمر بکنس بیت المال و رشّه فقال:یا صفراء غرّی غیری،یا بیضاء غرّی غیری، ثمّ تمثّل شعرا.
هذا جنای و خیاره فیه إذ کلّ جان یده إلی فیه
.
و منه قال ابن الأعرابیّ:انّ علیّا دخل السّوق و هو أمیر المؤمنین فاشتری قمیصا بثلاثة دراهم و نصف فلبسه فی السّوق فطال أصابعه فقال للخیّاط:قصّه؛قال:
فقصّه،و قال الخیّاط:أخوصه یا أمیر المؤمنین؟-قال:لا؛و مشی و الدّرّة علی کتفه و هو یقول:
شرعک ما بلّغک المحلّ شرعک ما بلّغک المحلّ
.
الخوص الخیاطة،و شرعک_حسبک أی کفاک».
و قال الزمخشریّ فی مستقصی الأمثال؛ «شرعک ما بلّغک المحلّ أی حسبک
.
ص:942
ما أوصلک إلی الغرض المطلوب».
و قال فی الفائق: «شرعک ما بلّغک المحلاّ؛
.أی حسبک،و أشرعنی کذا أی أحسبنی،و کأنّ معناه الکفایة الظّاهرة المکشوفة من:شرع الدّین شرعا؛إذا أظهره و بیّنه».
و فی معیار اللغة:«و فی حدیث علیّ علیه السّلام:شرعک ما بلّغک المحلّ.
بالفتح؛أی حسبک من الزّاد ما بلّغک مقصدک و کفاک،یضرب فی التّبلّغ و الاکتفاء بالیسیر».
و فی الصحاح و القاموس و اللسان:«و فی المثل:شرعک ما بلّغک المحلّ أی حسبک و کافیک من الزّاد ما بلّغک مقصدک؛یضرب فی التّبلّغ بالیسیر»و فی تاج- العروس:«هو مصراع بیت و الرّوایة: شرعک ما بلّغک المحلاّ»
.و فی النهایة:
«و فی حدیث علیّ: شرعک ما بلّغک المحلاّ؛
.أی حسبک و کافیک و هو مثل یضرب فی التّبلّغ بالیسیر و منه حدیث ابن مغفّل سأله غزوان عمّا حرّم من الشّراب فعرّفه قال:
فقلت:شرعی أی حسبی».
و فی مجمع الأمثال للمیدانی:«شرعک ما بلّغک المحلّ أی حسبک من الزّاد ما بلّغک مقصدک و منه قول الرّاجز:
من شاء أن یکثر أو یقلاّ یکفیه ما بلّغه المحلاّ»
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 107؛س 1:
«أخبرنا یوسف بن بهلول السّعدیّ قال:حدّثنا شریک(إلی قوله): وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَریٰ»:
قال ابن کثیر فی البدایة و النهایة(ج 6؛ص 218)تحت عنوان إخباره صلّی اللّٰه علیه و آله بمقتل علیّ بن أبی طالب علیه السّلام فکان کما أخبر»ما نصه:
«قال أبو داود الطّیالسیّ:حدّثنا شریک عن عثمان بن المغیرة عن زید بن
ص:943
وهب قال:جاء رأس الخوارج إلی علیّ فقال له:اتّق اللّٰه فانّک میّت،فقال:لا؛ و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة و لکن مقتول من ضربة علی هذه تخضب هذه،و أشار بیده إلی لحیته عهد معهود و قضاء مقضیّ وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَریٰ».
ثمّ ذکر روایات اخری تدلّ علی هذا المعنی.
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 148؛س 1:
«حدّثنی الثّقة عن کمیل بن زیاد(إلی قوله):انّ هذه القلوب أوعیة فخیرها أوعاها.(الحدیث)».
قال ابن کثیر فی البدایة و النهایة فی ترجمة کمیل بن زیاد(ج 9؛ ص 46)ما نصه:
«کمیل بن زیاد بن نهیک بن خیثم النّخعیّ الکوفیّ روی عن عمر و عثمان و علیّ و ابن مسعود و أبی هریرة و شهد مع علیّ صفّین و کان شجاعا فاتکا و زاهدا عابدا قتله الحجّاج فی هذه السّنة(سنة 82)و قد عاش مائة سنة قتله صبرا بین یدیه، و إنّما نقم علیه لأنّه طلب من عثمان بن عفّان القصاص من لطمة لطمها إیّاه فلمّا أمکنه عثمان من نفسه عفا عنه فقال له الحجّاج:أو مثلک یسأل من أمیر المؤمنین القصاص؟! ثمّ أمر فضربت عنقه.قالوا:و ذکر الحجّاج علیّا فی غضون ذلک (1) فنال منه و صلّی علیه کمیل فقال له الحجّاج:و اللّٰه لأبعثنّ إلیک من یبغض علیّا أکثر ممّا تحبّه أنت؛فأرسل إلیه ابن أدهم و کان من أهل حمص و یقال:أبا الجهم بن کنانة فضرب عنقه.
و قد روی عن کمیل جماعة کثیرة من التّابعین و له الأثر المشهور عن علیّ بن أبی طالب الّذی أوّله:«القلوب أوعیة فخیرها أوعاها».و هو طویل قد رواه جماعة من الحفّاظ الثّقات،و فیه مواعظ و کلام حسن،رضی اللّٰه عن قائله».
ص:944
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 191؛س 1:
«حدّثنا أبو حمزة بینما علیّ ذات یوم(الحدیث)».
و قلنا فی شرحه:«فی الأصل:أبو حیرة لکن فی البحار أبو حمزة...».
فنقول:الصّحیح:«أبو حبرة»ففی القاموس:حبرة کعنبة أبو حبرة تابعیّ» و قال الزبیدی فی شرحه:«هو شیحة بن عبد اللّٰه بن قیس الضّبعیّ من أصحاب علیّ -رضی اللّٰه عنه-روی عنه أهل البصرة شبل بن عزرة و غیره؛ذکره ابن حبّان».
و فی الطبقات لابن سعد عند ذکره الطّبقة الثّانیة من أهل البصرة فی الجزء الأوّل من المجلّد السّابع(ص 159 من طبعة اروبا،و ص 219 من المجلّد السّابع من طبعة بیروت):«أبو حبرة الضّبعیّ و اسمه شیحة بن عبد اللّٰه،روی عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و کان قلیل الحدیث».
و فی الإکمال لابن ماکولا(ج 5؛ص 231):«الضّبعیّ بضاد معجمة مضمومة و باء مفتوحة و عین مهملة نسبة إلی ضبیعة بن قیس بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علیّ بن بکر بن وائل بن قاسط بن هنب بن أفصی بن دعمیّ بن جدیلة بن أسد بن ربیعة بن نزار بن معدّ بن عدنان منهم أبو حبرة شیحة بن عبد اللّٰه الضّبعیّ سمع علیّ بن أبی طالب رضی اللّٰه عنه روی عنه المثنّی بن سعید».
و فی أنساب السمعانی مثله.
و فی الجرح و التعدیل لابن أبی حاتم(ج 4؛ص 379):
«شیحة بن عبد اللّٰه أبو حبرة الضّبعیّ روی عن علیّ و ابن عبّاس،روی عنه شبیل ابن عزرة و جعفر بن سلیمان و امّ جعفر بن سلیمان و أخت أبی حبرة؛سمعت أبی یقول ذلک».
و فی المعارف لابن قتیبة(ص 467 من الطّبعة الثّانیة بمصر):
«أبو حبرة هو شیحة بن عبد اللّٰه بن قیس من ضبیعة بن ربیعة بن نزار و کان من أصحاب علیّ بن أبی طالب رضی اللّٰه عنه و مات بالبصرة هرما و لا عقب له».
و فی المشتبه للذهبی(ص 132):«و حبرة باسم البرد حبرة بن لخم و أبو حبرة
ص:945
عن علیّ»(و ص 373):شیحة بشین عن علیّ-رضی اللّٰه عنه-».
و فی تبصیر المنتبه لابن حجر(ص 237):«حبرة بالکسر ثمّ الفتح باسم البرد حبرة بن لخم و أبو حبرة شیحة بن عبد اللّٰه عن علیّ»(و فی ص 697):«و شیحة بالشّین المعجمة و الیاء و الحاء المهملة أبو حبرة روی عن علیّ».
و فی تهذیب التهذیب له:«شیحة الضّبعیّ بکسر أوّله ثمّ یاء مثنّاة من تحت ثمّ حاء مهملة أبو حبرة بمهملة ثمّ موحّدة مشهور بکنیته یأتی فی الکنی» أقول:لکنّه فاته ذکره فی الکنی فراجع ان شئت.
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 443؛س 2:
«عن أبی حمزة عن أبیه(إلی آخر الباب)».
و قلنا فی ص 444:«لم نجد الرّوایة فی شرح النّهج و البحار»و فاتتنا الإشارة إلی أنّ الشّیخ الحرّ العاملیّ(رحمه الله)نقلها فی إثبات الهداة(المجلّد الخامس؛ص 20) لکنّا أشرنا إلی نقله(رحمه الله)إیّاها فی ذیل ص 14 فراجع.
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 520؛س 4:
«عن زرّ بن حبیش قال:سمعت(إلی قوله)و لا یبغضک إلاّ منافق».
قال ابن کثیر فی البدایة و النهایة(ج 7؛ص 354)تحت عنوان«ذکر شیء من فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب-رضی اللّٰه عنه-»:
«قال عبد الرّزّاق:أخبرنا الثّوریّ عن الأعمش عن عدیّ بن ثابت عن زرّ بن حبیش قال:سمعت علیّا علیه السّلام یقول:و الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة انّه لعهد النّبیّ إلیّ أنّه لا یحبّک إلاّ مؤمن و لا یبغضک إلاّ منافق.
و رواه أحمد عن ابن عمیر و وکیع عن الأعمش،و کذلک رواه أبو معاویة و محمّد بن فضیل و عبد اللّٰه بن داود الحربیّ و عبید اللّٰه بن موسی و محاضر بن المورع و یحیی بن عیسی الرّملیّ عن الأعمش به،و أخرجه مسلم فی صحیحه عن[سعد]و رواه غسّان ابن حسّان عن شعبة عن عدیّ بن ثابت عن علیّ فذکره.و قد روی من غیر وجه
ص:946
عن علیّ،و هذا الّذی أوردناه هو الصّحیح من ذلک و اللّٰه أعلم».
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 558؛س 6:
«و کان بالکوفة من فقهائها»و عدّ نفرا علی سبیل الاجمال أوّلا ثمّ خاض فی تراجمهم،و شرح حالهم فأورد فی حقّ کلّ منهم ما یتعلّق به إلاّ نفرا یسیرا.
و أشرنا إلی ما یتعلّق بهم فی تعلیقاتنا(انظر ص 559 و ما بعدها)و فاتنا ما یتعلّق بشریح و أبی وائل و هو ما قاله ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة بهذه العبارة (انظر ج 1؛ص 370؛س 1):
«و روی الأعمش عن إبراهیم التّمیمیّ قال:قال علیّ علیه السّلام لشریح و قد قضی قضیّة نقم علیه أمرها:و اللّٰه لأنفینّک إلی مانیقیا شهرین تقضی بین الیهود.
قال:ثمّ قتل علیّ علیه السّلام و مضی دهر فلمّا قام المختار بن أبی عبید قال لشریح:
ما قال لک أمیر المؤمنین یوم کذا؟-قال:انّه قال لی کذا،قال:فلا و اللّٰه لا تقعد حتّی تخرج إلی مانیقیا تقضی بین الیهود؛فسیّره إلیها،فقضی بین الیهود شهرین».
و قال أیضا بلا فاصلة:
«و منهم أبو وائل شقیق بن سلمة کان عثمانیّا یقع فی علیّ علیه السّلام و یقال:
انّه کان یری رأی الخوارج و لم یختلف فی أنّه خرج معهم و أنّه عاد إلی علیّ علیه السّلام منیبا مقلعا؛روی خلف بن خلیفة قال أبو وائل:خرجنا أربعة آلاف فخرج إلینا علیّ فما زال یکلّمنا حتّی رجع منّا ألفان.و روی صاحب کتاب الغارات عن عثمان ابن أبی شیبة عن الفضل بن دکین عن سفیان الثّوریّ قال:سمعت أبا وائل یقول:
شهدت صفّین و بئس صفّین کانت،قال:و قد روی أبو بکر بن عیّاش عن عاصم بن أبی النّجود قال:کان أبو وائل عثمانیّا و کان زرّ بن حبیش علویّا».
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 571؛س 4:
«عن المسور بن مخرمة قال:لقی عمر بن الخطّاب(إلی قوله)و الوزراء بنی مخزوم».
هذه الرّوایة نقلها السّیوطیّ فی الدّرّ المنثور فی تفسیر قوله تعالی: وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ (ج 4؛ص 371)بهذه العبارة:«أخرج ابن مردویه عن عبد الرّحمن بن
ص:947
عوف قال قال لی عمر:أ لسنا کنّا نقرأ فیما نقرأ: وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ فی آخر الزّمان کما جاهدتم فی أوّله؟-قلت:بلی؛فمتی هذا یا أمیر المؤمنین؟قال:إذا کانت بنو أمیّة الأمراء و بنو المغیرة الوزراء.و أخرجه البیهقیّ فی الدّلائل عن المسور ابن مخرمة قال قال عمر لعبد الرّحمن بن عوف فذکره».و نقلها ابن کثیر فی البدایة و النهایة(ج 6؛ص 215)فی باب ذکر إخباره صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم عن الفتن الواقعة فی آخر أیّام عثمان و فی خلافة علیّ بن أبی طالب بهذه العبارة:«و قال عبد الرّزّاق أخبرنا ابن عیینة أخبرنی عمرو بن دینار عن أبی ملیکة عن المسور بن مخرمة قال:قال عمر لعبد الرّحمن بن عوف:أما علمت أنّا کنّا نقرأ: وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ فی آخر الزّمان کما جاهدتم فی أوّله؟فقال عبد الرّحمن بن عوف:فمتی ذلک یا أمیر المؤمنین؟- قال:إذا کان بنو أمیّة الأمراء،و بنو المغیرة الوزراء؛ذکره البیهقیّ هاهنا».
قول المصنف(رحمه الله)فی ص 589؛س 8:
«عن ربیعة بن ناجد:عن علیّ علیه السّلام قال:دعانی النّبیّ.(الحدیث)».
قال ابن کثیر فی البدایة و النهایة(ج 7؛ص 355)تحت عنوان«باب ذکر شیء من فضائل أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب رضی اللّٰه عنه»:
و روی غیر واحد عن الحارث بن حصیرة عن أبی صادق عن ربیعة بن ناجد عن علیّ قال:دعانی رسول اللّٰه(الحدیث إلی قوله)فیما أحببتم و کرهتم».
تمّت التّعلیقات و الحمد للّٰه ربّ العالمین و کان الفراغ منها یوم الثّلاثاء منتصف شهر محرّم الحرام من السّنة الخامسة و التّسعین بعد ألف و ثلاثمائة من الهجرة النّبویّة.
(8 بهمن 1353) میر جلال الدّین الحسینیّ الارمویّ المحدّث
ص:948
نذکر هنا فائدتین
و ان لم تکونا من مستدرکات هذا الکتاب الاولی-تتعلّق بکتاب الإیضاح للشّیخ الأجلّ الأقدم أبی محمّد الفضل بن شاذان النّیسابوریّ تغمّده اللّٰه بغفرانه و ألبسه حلل رحمته و رضوانه و ذلک أنّ الکتاب المذکور قد طبع و نشر ضمن«نشریّات جامعة طهران»سنة 1392 ه ق،و کنت أنا المتصدّی لتحقیق الکتاب و تصحیحه و التّعلیق علیه و التّقدمة له ففاتنی ذکر فائدة جلیلة مهمّة کان ینبغی أن تذکر فی مقدّمة ذلک الکتاب،و کان سبب الفوات عدم اطّلاعی علیها حین اشتغالی بتحریر المقدّمة فاطّلعت علیها بعد طبع الکتاب و نشره فأحببت أن أذکرها هنا لینتفع بها أولو الألباب فانّها ممّا یتهالک علیه أهل الفنّ و هی:
قال کمال الدّین أبو الفضل عبد الرّزّاق بن تاج الدّین أحمد المعروف بابن الفوطیّ الشّیبانیّ الحنبلیّ المتولّد سنة 642 و المتوفّی سنة 723 ه ق فی کتابه النّفیس«تلخیص مجمع الآداب فی معجم الألقاب»فی القسم الأوّل من الجزء الرّابع(ص 609)تحت رقم«888»ما نصّه:
«علم الدّین الفضل بن شاذان بن الخلیل النّیسابوریّ الفقیه،کان من الفقهاء العلماء،و له کتاب الإیضاح فی الإمامة».
فقال المحقّق الفاضل الفقید الدّکتور مصطفی جواد(رحمه الله)فی تعلیقه علی الکتاب بالنّسبة إلی المؤلّف ما نصّه:
«ذکره أبو عمرو محمّد بن عمر الکشّیّ فی رجاله ص 333 و النّجاشیّ و أبو علیّ و غیرهم،کان من کبار طائفة الإمامیّة و أعیان متکلّمیهم،أدرک الامام علیّ بن موسی
ص:949
الرّضا و من بعده،و توفّی سنة 260».
و قال بالنّسبة إلی الکتاب ما نصّه:
«[هذا الکتاب]فی الرّدّ علی سائر الفرق،ذکره الفاضل الشّیخ آغا بزرک الطّهرانیّ فی«الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة»ج 2 ص 490 و قد رأی منه نسخا عدّة أوّله:الحمد للّٰه الّذی خلق السّماوات و الأرض».
أقول:یؤخذ من عبارة ابن الفوطیّ أنّ الفضل بن شاذان(رحمه الله)قد کان ملقّبا بلقب«علم الدّین»،و أنّ الإیضاح قد کان من أشهر مؤلّفاته.
و یقرب من هذه الفائدة ما ذکره الشّیخ الحرّ العاملیّ-نوّر اللّٰه مرقده- فی الفائدة الثّانیة من فوائد خاتمة کتابه«هدایة الأمّة إلی أحکام الأئمّة»فانّه قال فیه بعد ذکره الکتب الّتی صنّفت فی زمان ظهور الأئمّة علیهم السّلام أو فی زمان الغیبة الصّغری فیما قال ما نصّه:
«تتمّة-قد وصلت إلینا أیضا کتب کثیرة قد الّفت و جمعت فی زمانهم علیهم السّلام نذکرها هنا؛و هی ثلاثة أقسام:
الأوّل-ما هو عندنا معتمد ثابت و لم ننقل منه لقلّة ما فیه من نصوص الأحکام الفرعیّة النّظریّة؛فمنها الصّحیفة الکاملة عن مولانا علیّ بن الحسین علیه السّلام فقد کتبها الباقر علیه السّلام و أخوه زید بخطّهما و قوبلت؛و أسانیدها مشهورة.
(إلی أن قال بعد عدّه کتبا) «و منها رسالة الفضل بن شاذان فی الرّجعة،و منها رسالة أبی غالب الزّراریّ (إلی آخر ما قال)».
و یستفاد منها أنّ کتاب الإیضاح المذکور قد کان موجودا عنده.
لا یقال:لا ینطبق رسالة الرّجعة علی کتاب الإیضاح.
فانّه یقال:التّعبیر عن الإیضاح برسالة الرّجعة لاشتماله علی إثبات الرّجعة و الاستدلال علی إمکانها و ذکر واقعات تدلّ علیها(انظر ص 381-431 من النّسخة
ص:950
المطبوعة المشار إلیها فیما سبق).
الثانیة-ما یتعلّق بکتاب«الفردوس»لعلاء الملک الحسینیّ المرعشیّ الشّوشتریّ و لمّا کان الکتاب باللّغة الفارسیّة ینبغی أن نخوض فی بیان الاستدراک بهذه اللّغة فنقول:
چون در سال گذشته کتاب فردوس تألیف علاء الملک حسینی شوشتری مرعشی(رحمه الله) به وسیلۀ«انجمن آثار ملّی»و بتصدّی نگارنده بتصحیح و تنقیح آن طبع و نشر شد نگارنده نسبت به کلمۀ«استالف»که در صفحۀ 108 آن کتاب ضمن مندرجات رقعه ای در طیّ این عبارت:«بسیر استالف شتافتم»بکار رفته است به کلمۀ«کذا»که مشعر بعدم اطّلاع بر معنی کلمه است إظهار تردّد نموده است بعد از چاپ معلوم شد که کلمه صحیح،و تردّد بی مورد است اینک بعد از تمثّل باین بیت:
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران
دلیل مدّعا را در اینجا درج می کنم.
عارف معروف حاجّ زین العابدین شیروانی(رحمه الله)در حدائق السّیاحة گفته:
(ص 109) «استالف-بکسر همزه و سکون سین مهملة،وی در هشت فرسخی دار الملک کابل و سمت شمال وی واقع است و طرف غربی وی کوه عظیم گرفته و سایر اطرافش واسع است،جائی بغایت دلگشا و محلّی بهجت فزاست،آبش گوارنده و هوایش فرخنده؛از إقلیم چهارم،أکثر فواکه سردسیریش ممتاز،علی الخصوص شفتالو و امرود و به بامتیاز است،قرب پانصد باب خانه در اوست،و چند پاره قریۀ معتبره مضافات اوست، باغات بسیار دارد و سیرگاه أهل کابل است،فصل بهار رشگ گلستان کشمیر و قندهار است،و خلقش حنفی مذهب و بغایت متعصّب و بی ادبند؛امّا هم کیشان و مسافران را دوست دارند».
ناگفته نماند که این استدراک اگر چه مانند استدراک أوّل مهمّ و لازم-
ص:951
الذّکر نبود زیرا چندان اهمیّتی در نظر أهل فضل و کمال ندارد تا در چنین موردی استدراک شود لیکن چون نگارنده نظر بتقصیری که در تتّبع کرده و در نتیجه إظهار تردّد در أمری نموده بود که جای تردّد نیست هر موقع که این مطلب را میدید و بلکه از خاطرش می گذشت پیش خود منفعل و خجلت زده بود که چرا مسامحه کرده و دچار چنین إظهار تردّد بی مورد گردیده است از این روی از زعمای علم و أدب و علمای دین و مذهب با تمثّل باین بیت:
«در محضر شیخ أر نفسی سرد برآمد معذور بدارید که دل در خفقان است»
معذرت خواسته تعلیقات خود را خاتمه می دهد.
امید آن که ایشان نیز نظر بکرم و بزرگواری که دارند خرده نگیرند و این معذرت را بپذیرند کیف لا؛و العذر عند کرام النّاس مقبول و السّلام علی من اتّبع الهدی.
میر جلال الدّین حسینی ارموی محدّث
ص:952
لا یخفی علی أرباب الفضل أنّا بعد ما فرغنا من طبع الکتاب عثرنا علی کتاب «أنساب الأشراف»للمورّخ النّسّابة الشّهیر أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ المطبوع بتحقیق الفاضل المعاصر الشّیخ محمّد باقر المحمودیّ-دام تأییده-فوجدنا ما ذکر فیه تحت عنوان:«قبسات من ترجمة أمیر المؤمنین و غرر مناقبه»(انظر ص 89 إلی ص 509 و هی آخر الکتاب)منطبقا فی أکثر موارد روایاته و قصصه التّاریخیّة علی کتاب الغارات الحاضر،و بما أنّ مؤلّفه قد کان معاصرا للثّقفیّ(فانّه توفّی سنة 279)کان بعض أسانید کتابه متّحدا مع أسانید کتاب الغارات إلاّ أنّه یروی بعض الأحادیث بواسطة واحدة عن مشایخ الثّقفیّ و کیف کان،إنّا نتأسّف علی أنّ الکتاب لم یکن مطبوعا حین اشتغالنا بطبع الغارات لکی نستعین به علی تصحیحه و کان علینا أن نلفت نظر القارئین إلی هذه النّکتة حتّی لا یفوتهم الانتفاع به أیضا فانّه کالنّسخة الثّانیة لکتابنا و لا سیّما ما ذکره تحت عنوان«أمر الغارات بین علیّ و معاویة»إلی آخر الکتاب،جزی اللّٰه مصحّحه عن الإسلام و أهله خیر الجزاء.
ص:953
فهرس الفهارس
1-فهرس الموضوعات.
2-فهرس الایات.
3-فهرس الاعلام.
4-فهرس القبائل و المذاهب.
5-فهرس الامکنة و البقاع.
6-فهرس الکتب.
7-فهرس القوافی.
8-مصادر التحقیق.
ص:954
خطبة علیّ علیه السّلام بالنّهروان و هی تشتمل علی أخباره بالمغیبات و الفتن 1-16.
ذمّ علیّ علیه السّلام غنیّا و باهلة 17-22.
قدوم علیّ علیه السّلام إلی الکوفة عن حرب الخوارج و خطبته بمسکن 23-27.
استنفار علیّ علیه السّلام النّاس للمسیر إلی الشّام و کراهیتهم له 28-29.
دخول علیّ علیه السّلام الکوفة 29-31.
استنفار علیّ علیه السّلام النّاس للجهاد و تثبّطهم عنه 31-35.
ذمّ علیّ علیه السّلام أهل الکوفة لتثاقلهم عن الجهاد 35-38.
کلام علیّ علیه السّلام لامرأة من بنی عبس 39.
لوم علیّ علیه السّلام أهل الکوفة لتقاعدهم عن الجهاد 40-44.
سیرة علیّ علیه السّلام فی المال و تعجیله فی قسمته بین المسلمین و عدم ادّخاره شیئا منه لنفسه 45-64.
قدوم عقیل علی علیّ علیه السّلام بالکوفة 64-65.
کلام علیّ علیه السّلام لعبد اللّه بن جعفر عند استعطائه منه علیه السّلام 66-67.
کلام علیّ علیه السّلام لأبی مریم عند مجیئه إلیه 68.
زهد علیّ علیه السّلام فی مأکله 68-69.
تسویة علیّ علیه السّلام فی قسمة بیت المال 70.
شکایة علیّ علیه السّلام إلی الأشتر فرار النّاس عنه 71-73.
کلام علیّ علیه السّلام لأصحابه عند سؤالهم عنه تفضیل العرب علی غیرهم فی القسمة 74-77.
تحریض علیّ علیه السّلام أصحابه علی الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر 78-81.
سیرة علیّ علیه السّلام فی نفسه و زهده علیه السّلام فی مأکله و ملبسه 81-107.
ص:955
کلام علیّ علیه السّلام لجعدة بن نعجة إذا اعترض علیه فی ملبسه 108.
کلام علیّ علیه السّلام لأهل السّوق و نهیه ایّاهم عن الحلف 110-114.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی عوسجة بن شدّاد و ذمّه ایّاه فی أمر 114-116.
أمر علیّ علیه السّلام بضرب نعیم لتخلیصه لبید بن عطارد 117-121.
فی عمّال علیّ علیه السّلام و اموره 121-123.
فی تخاصم علیّ علیه السّلام مع نصرانیّ عند شریح القاضی 124-125.
بعث علیّ علیه السّلام مصدّقه الی البادیة و تعلیمه إیّاه آداب أخذ الصّدقة 126-130.
فرض علیّ علیه السّلام لمن قرأ القرآن ألفین ألفین 131.
بناء علیّ علیه السّلام سجن الکوفة بالجصّ و الآجر 132-134.
کلام علیّ علیه السّلام فی دعائم الایمان و الکفر و شعبهما 134-147.
کلام علیّ علیه السّلام لکمیل فی فضیلة العلم و ذکره أصناف العلماء 148-154.
خطبة لعلیّ علیه السّلام فی التّوحید و الموعظة 155-168.
تعلیم علیّ علیه السّلام للنّاس الصّلوة علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلم 159-160.
نعت علیّ علیه السّلام النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلم و ذکره لأوصافه الخلقیّة 161-169.
خطبة علیّ علیه السّلام فی التّوحید المعروفة و هی تجمع ما لا یجمعه غیرها 170-176.
کلام علیّ علیه السّلام فی وصف جماعة من أصحاب النّبیّ و جوابه لأسئلة ابن الکوّاء 177-183.
کلام علیّ علیه السّلام لرجل سأله عن الرّوح و لیلة القدر 183-187.
جواب علیّ علیه السّلام عن مسائل کتبها صاحب الرّوم إلی معاویة 187-190.
کلام علیّ علیه السّلام فی ذمّ البصرة 191.
کلام علیّ علیه السّلام فی امارة الصّبیان من قریش 192.
کلام علیّ علیه السّلام فی میراث الخنثی 193-194.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی معاویة 195-201.
کتاب معاویة إلی علیّ علیه السّلام 202.
ص:956
جواب علیّ علیه السّلام عن کتاب معاویة 203-204.
خبر مصر و إخراج محمّد بن أبی حذیفة عبد اللّه بن أبی سرح عنها 205-207.
ولایة قیس بن سعد مصر 208-209.
کتاب علیّ علیه السّلام مع قیس إلی أهل مصر 210-211.
خطبة قیس بن سعد لأهل مصر 211-212.
کتاب معاویة إلی قیس بن سعد 213.
جواب قیس لکتاب معاویة 214.
کتاب آخر لمعاویة إلی قیس بن سعد 214-215.
جواب قیس عن کتاب معاویة 216.
اختلاق معاویة کتابا له عن قیس و قراءته لأهل الشّام 217.
کتاب قیس إلی علیّ علیه السّلام 218.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی قیس 218.
کتاب آخر لقیس إلی علیّ علیه السّلام 219.
عزل علیّ علیه السّلام قیس بن سعد عن مصر و تولیة محمّد بن أبی بکر إیّاها 219-220.
مرور قیس ببلقین و نزوله عندهم وجوده علیهم 220-221.
قدوم قیس و سهل بن حنیف علی علیّ علیه السّلام الکوفة 222.
قدوم محمّد بن أبی بکر إلی مصر 223.
عهد علیّ علیه السّلام إلی محمّد بن أبی بکر 224-225.
خطبة محمّد بن أبی بکر بمصر 226.
کتاب محمّد بن أبی بکر إلی علیّ علیه السّلام 227.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی محمّد بن أبی بکر و أهل مصر و هی تشتمل علی أبواب کثیرة 227-250.
اعجاب معاویة بکتاب علیّ علیه السّلام و قضاؤه به 251-252.
تأسّف علیّ علیه السّلام علی ظفر معاویة بهذا الکتاب 253-254.
ص:957
قصّة محمّد بن أبی بکر و خروج جماعة من أهل مصر علیه 254-257.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی مالک الأشتر و إحضاره إلیه و تولیته مصر 258.
خروج الأشتر إلی مصر 259.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی أهل مصر مع الأشتر 260-261.
دسّ معاویة لقتل الأشتر و کیفیّة قتله 262-264.
تأسّف علیّ علیه السّلام علی قتل الأشتر 264-266.
کتاب علیّ علیه السّلام الی محمّد بن أبی بکر عند مهلک الأشتر 267-269.
کتاب محمّد بن أبی بکر إلی علیّ علیه السّلام 269-270.
استشارة معاویة أصحابه فی أمر مصر 271-273.
کتاب معاویة إلی مسلمة بن مخلّد و معاویة بن حدیج 274.
کتاب مسلمة و معاویة بن حدیج إلی معاویة 275-276.
توجیه معاویة عمرو بن العاص إلی مصر 276.
کتاب معاویة و عمرو إلی محمّد بن أبی بکر 277-278.
بعث محمّد بن أبی بکر کتابی معاویة و عمرو إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام 278.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی محمّد بن أبی بکر و أمره إیّاه بالثّبات 278-279.
کتاب محمّد بن أبی بکر إلی معاویة 280.
کتاب محمّد بن أبی بکر إلی عمرو بن العاص 281.
قتل عمرو بن العاص کنانة بن بشر 282.
قتل محمّد بن أبی بکر 282-284.
بلوغ قتل محمّد بن أبی بکر عائشة و جزعها علیه 285.
دخول معاویة بن حدیج علی الحسن علیه السّلام و کلام الحسن له 285.
دعاء عائشة علی معاویة و عمرو بن العاص و معاویة بن حدیج 286-287.
رؤیا أسماء بنت عمیس و تعبیر النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم إیّاها 288.
کتاب عمرو بن العاص إلی معاویة و اخباره بقتل محمّد بن أبی بکر 288-289.
ص:958
ورود قتل محمّد بن أبی بکر علی علیّ علیه السّلام 290.
خطبة علیّ علیه السّلام و عذله أهل الکوفة 290-292.
بعث علیّ علیه السّلام مالک بن کعب إلی مصر 293-295.
حزن علیّ علیه السّلام علی محمّد بن أبی بکر و اخباره النّاس بقتله 295-298.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی عبد اللّه بن العبّاس و اخباره له بشهادة ابن أبی بکر 298-299.
کتاب عبد اللّه بن العبّاس إلی علیّ علیه السّلام و تعزیته له 300.
جزع علیّ علیه السّلام علی محمّد بن أبی بکر 301.
رسالة علیّ علیه السّلام إلی أصحابه و فیها ما جری له بعد وفاة النّبیّ(ص)302-322.
تولیة الأشتر الجزیرة و غاراته علی الضّحّاک بن قیس 322-326.
کیفیّة قتل محمّد بن أبی حذیفة 327-328.
خبر بنی ناجیة و خروجهم علی علیّ علیه السّلام 329-336.
خروج زیاد بن خصفة فی أثر بنی ناجیة 337.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی عمّا له فی الاستطلاع علی بنی ناجیة 337-338.
کتاب قرظة بن کعب إلی علیّ علیه السّلام و اخباره له عن بنی ناجیة 339-340.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی زیاد بن خصفة 341-342.
مسیر زیاد بن خصفة فی أثر بنی ناجیة 343.
مقاتلة زیاد بن خصفة بنی ناجیة 344-346.
کتاب زیاد بن خصفة إلی علیّ علیه السّلام و اخباره عن أمر بنی ناجیة 347.
ارسال علیّ علیه السّلام معقل بن قیس إلی البصرة 348-349.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی زیاد بن خصفة 349-350.
عهد علیّ علیه السّلام إلی معقل بن قیس 351.
کتاب عبد اللّه بن العبّاس الی معقل و ارساله خالد بن معدان الیه 352.
تحریض معقل بن قیس أصحابه علی قتال بنی ناجیة 353.
کتاب معقل إلی علیّ علیه السّلام و اخباره بالفتح 354.
ص:959
کتاب علیّ علیه السّلام إلی معقل بن قیس و أمره ایّاه بتعقیب بنی ناجیة 354-355.
تمویه الخرّیت علی أصحابه الأمر و تحریضهم علی قتال علیّ علیه السّلام 355-357.
قراءة معقل کتاب علیّ علیه السّلام علی بنی ناجیة و نصبه رایة امان 358.
قتال معقل بنی ناجیة 359-361.
کتاب معقل إلی علیّ علیه السّلام و اخباره بالفتح 362-363.
مرور معقل باساری بنی ناجیة علی مصقلة بن هبیرة 362.
شراء مصقلة الاساری و اعتاقه إیّاهم 363.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی مصقلة بن هبیره و احضاره إلیه و مطالبته بالثمن 364-365.
فرار مصقلة و لحوقه بمعاویة 366.
کتاب مصقلة إلی أخیه نعیم 367.
جواب نعیم عن کتاب مصقلة 367-370.
کلام علیّ علیه السّلام فی الخرّیت حین بلوغ مصابه إلیه 371-372.
خبر عبد اللّه بن عامر الحضرمیّ 373.
ارسال معاویة عبد اللّه بن عامر إلی البصرة و توصیته إیّاه 374-375.
کتاب معاویة إلی عمرو بن العاص و مشاورته إیّاه فی أمر البصرة 376.
کتاب عمرو بن العاص إلی معاویة 377-378.
خطبة عبد اللّه بن عامر بالبصرة و اعتراض جماعة من أهل البصرة علیه 378-382.
کتاب معاویة إلی أهل البصرة 373-374.
کتاب صحار بن عبّاس العبدیّ إلی معاویة 385-386.
نزول ابن الحضرمیّ ببنی تمیم و ارساله إلی الرّؤوس 387-388.
فزع زیاد إلی الأزد و بعثه إلی الحضین بن منذر و استعانته به 389.
کتاب زیاد إلی عبد اللّه بن العبّاس 390-391.
استیلاء ابن الحضرمیّ علی البصرة و اجتماع الأزد علی زیاد 392-396.
بعث علیّ علیه السّلام أعین بن ضبیعة الی البصرة 396.
ص:960
کتاب علیّ علیه السّلام إلی زیاد 397-398.
شهادة أعین غیلة 399-400.
کتاب زیاد إلی علیّ علیه السّلام و أخباره بقتل أعین 400-401.
إرسال علیّ علیه السّلام جاریة بن قدامة إلی البصرة 402.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی أهل البصرة مع جاریة 403.
خطبة زیاد فی الأزد 404.
کلام صبرة بن شیمان لزیاد 405.
کلام جیفر العمانیّ لزیاد 406.
مسیر جاریة إلی ابن الحضرمیّ و احراقه ایّاه 407-409.
کتاب زیاد إلی علیّ علیه السّلام و اخباره بفتح جاریة 410-412.
قول علیّ علیه السّلام فی فضل مسجد الکوفة 413-415.
غارة الضّحّاک بن قیس علی العراق 416-420.
تسییر معاویة الضّحّاک إلی ناحیة الکوفة 421.
قتل الضّحّاک عمرو بن عمیس فی طریق الحاجّ 422.
خطبة علیّ علیه السّلام و استنفاره النّاس إلی قتال الضّحّاک 423-424.
ارسال علیّ علیه السّلام حجر بن عدیّ فی أثر الضّحّاک 425-427.
کتاب عقیل إلی علیّ علیه السّلام عند غارة الضّحّاک 328-330.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی عقیل 431-435.
خطبة الضّحّاک علی منبر الکوفة و اعتراض عبد الرّحمن بن عبید علیه 437-440.
قصّة الضّحّاک مع رجل عند رجوعه إلی الشّام 441-442.
قول علیّ علیه السّلام فی قتله 443-445.
إرسال معاویة النّعمان بن بشیر و أبا هریرة إلی علیّ علیه السّلام 446-448.
فرار النّعمان إلی معاویة و إرسال معاویة إیّاه للغارة علی عین التّمر 449.
استعانة مالک بن کعب بمخنف بن سلیم 450.
ص:961
خطبة علیّ علیه السّلام عند غارة النّعمان 451-455.
مقاتلة مالک بن کعب النّعمان بن بشیر و انهزام النّعمان 456.
کتاب مالک بن کعب إلی علیّ علیه السّلام و اخباره بالفتح 457-456.
بعث معاویة مسلم بن عقبة إلی دومة الجندل 460-461.
بعث علیّ علیه السّلام الجلاس بن عمیر إلی زهیر بن مکحول 462-464.
بعث معاویة سفیان بن عوف إلی الأنبار 465-468.
غارة سفیان علی الأنبار و قتله أشرس بن حسّان البکریّ 469-470.
بعث علیّ علیه السّلام سعید بن قیس فی طلب سفیان 471.
قراءة سعد مولی أمیر المؤمنین علیه السّلام کتابه(و هو خطبته الجهادیّة)علی النّاس 472-482.
خطبة علیّ علیه السّلام فی ذمّ أهل الکوفة 482-483.
کلام علیّ علیه السّلام حول مساجد الکوفة 484-485.
کلام علیّ علیه السّلام فی ذمّ أصحابه و أخباره عن بعض المغیبات 486-489.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی معاویة 489-491.
کتاب معاویة إلی علیّ علیه السّلام 491.
کلام علیّ علیه السّلام لأهل الکوفة و ذمّه إیّاهم 492-498.
کلام علیّ علیه السّلام فی الموالی عند اعتراض الأشعث علیه 499.
کلام علیّ علیه السّلام فی الأشعث بن قیس 500.
خطبة علیّ علیه السّلام فی الموعظة 501-503.
ارسال معاویة یزید بن شجرة إلی أهل مکّة 504-506.
خطبة قثم بن العبّاس فی أهل مکّة 507-508.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی قثم بن العبّاس 509.
دخول یزید بن شجرة مکّة 510.
اختیار النّاس شیبة بن عثمان الحجبیّ للصّلوة 511.
ص:962
کلام علیّ علیه السّلام فی ذمّ أهل الکوفة 511-512.
فیمن انتقص علیّا علیه السّلام و عاداه 513.
کلام علیّ علیه السّلام فی عمرو بن العاص 513-515.
کلام علیّ علیه السّلام فی المغیرة بن شعبة 516-517.
عیادة الحسن علیه السّلام الولید بن عقبة و ما جری بینهما 518-520.
فیمن فارق علیّا علیه السّلام 521.
حبس علیّ علیه السّلام المنذر بن الجارود و شفاعة صعصعة فیه 522-523.
کلام علیّ علیه السّلام فی صعصعة بن صوحان 524.
قصّة یزید بن حجیّة و فراره عن علیّ علیه السّلام 525-530.
کلام عفاق لأهل الکوفة و تعییره ایّاهم 531.
کلام علیّ علیه السّلام فی الهجنّع و القعقاع بن شور 532.
شرب النّجاشیّ الخمر و حدّ علیّ علیه السّلام ایّاه 533-536.
فرار النّجاشیّ عن علیّ علیه السّلام و لحوقة بمعاویة 537.
ما جری بین معاویة و النّجاشیّ 538.
کلام علیّ علیه السّلام لطارق عبد اللّه النّهدیّ 539.
کلام طارق عند معاویة فی علیّ علیه السّلام 540-545.
کلام معاویة لهیثم بن الأسود 545-546.
کلام رجل من أهل الکوفة فی مجلس معاویة فی فضل علیّ علیه السّلام 547-549.
قدوم عقیل علی علیّ علیه السّلام بالکوفة و استرفاده منه علیه السّلام 550.
وفود عقیل علی معاویة و ما جری بینهما 551-553.
خروج عدّة من أصحاب علیّ علیه السّلام و لحوقهم بمعاویة 553-554.
کلام علیّ علیه السّلام فی أهل البصرة 555.
تقاعد عدّة من أهل البصرة عن نصرة علیّ علیه السّلام 556-557.
کلام علیّ علیه السّلام فی مساجد البصرة 558.
ص:963
بغض عدّة من فقهاء الکوفة لعلیّ علیه السّلام 559-568.
بغض قریش و عدّة من أهل الحجاز لعلیّ علیه السّلام 569.
کلام علیّ علیه السّلام فی قریش 570-578.
قول عمر بن علیّ لسعید بن المسیّب 579-580.
بغض عمر بن ثابت لعلیّ علیه السّلام و تحریضه النّاس علی لعنه 581-582.
شکایة علیّ علیه السّلام من النّاس 583.
خطبة علیّ علیه السّلام فی ذمّ الدّنیا 584-585.
کلام علیّ علیه السّلام فی المحبّ و المبغض 586-590.
غارة بسر بن أبی أرطاة علی المسلمین و أهل الذّمّة 591-594.
کتاب عبید اللّه بن العبّاس و سعید بن نمران إلی علیّ علیه السّلام 594.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی عبید اللّه بن العبّاس و سعید بن نمران 595.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی أهل الجند و صنعاء 595-596.
کتاب أهل الجند و صنعاء إلی معاویة 597.
توجیه معاویة بسر بن أبی أرطاة إلی الیمن 598.
دخول الولید بن عقبة علی معاویة و تحریضه إیّاه علی قتال علیّ علیه السّلام 599.
خروج بسر من الشّام و مسیره إلی المدینة 600-601.
دخول بسر المدینة و خطبته فیها و احراقه دور جماعة من الأنصار 602-604.
اختفاء جابر عن بسر،و التجاؤه إلی امّ سلمة و ما جری بینهما 604-606.
خروج بسر من المدینة و توجّهه إلی مکّة 607.
استقبال قوم من قریش بسر بن أبی أرطاة و شتمه ایّاهم 608.
خطبة بسر فی المسجد الحرام و تهدیده أهل مکّة 608-609.
خروج بسر متوجّها إلی الطّائف 609.
استقبال المغیرة بسر بن أبی أرطاة و ما جری بینهما 610.
خروج ابنی عبید اللّه بن العبّاس و امّهما من مکّة فرارا من بسر 611.
ص:964
ذبح بسر ابنی عبید اللّه و رثاء امّهما لهما 612-613.
دخول بسر الطّائف و کلامه مع المغیرة 614.
خروج نسوة من بنی کنانة و ذمّهنّ بسرا لقتله الصّبیان 615-616.
دخول بسر نجران و قتله عبد اللّه بن عبد المدان و مالکا و تهدیده أهل نجران 617.
دخول بسر صنعاء و قتله عمرو بن أراکة الثّقفیّ 618-619.
قدوم سعید بن نمران علی علیّ علیه السّلام بالکوفة و عتابه علیه 619-620.
خروج بسر من صنعاء و قتله أهل جیشان 620.
توجّه بسر إلی الیمن و رجوع قثم إلی مکّة 621.
إرسال علیّ علیه السّلام جاریة بن قدامة لقتال بسر و ذمّه أهل الکوفة 622-623.
قدوم جاریة الیمن و احراقه المرتدّین بالیمن 624.
خطبة علیّ علیه السّلام و لومه أهل الکوفة لتثبّطهم عن الجهاد 625-627.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی جاریة بن قدامة 628.
قصّة وائل بن حجر الحضرمیّ مع بسر 629-630.
قتل بسر عبد اللّه بن ثوابة 631.
خروج جاریة فی اثر بسر و فرار بسر منه 632.
خطبة لعلیّ علیه السّلام فی ذمّ الدّنیا 633-635.
خطبة علیّ علیه السّلام فی ذمّ أصحابه لخیانتهم و غدرهم 636.
بعث علیّ علیه السّلام معقل بن قیس لحشر النّاس من السّواد 637-638.
دخول جاریة مکّة و فرار بسر منها 638-639.
دخول جاریة المدینة و خطبته فیها 639.
بلوغ شهادة علیّ علیه السّلام جاریة بجرش 640.
لعن علیّ علیه السّلام معاویة و عمرا و بسرا 641-642.
دخول جاریة علی الحسن علیه السّلام و بیعته له و تحریضه ایّاه علی الجهاد 643.
دخول عبید اللّه بن العبّاس فی طاعة معاویة و اکرام معاویة ایّاه 644.
ص:965
دخول معاویة النّخیلة و صلح الحسن علیه السّلام معه 645.
خطبة بسر بالبصرة و تهدیده أهل البصرة و طلبه منهم البیعة لمعاویة 646.
کتاب معاویة إلی زیاد بن عبید و تهدیده ایّاه 647.
کتاب زیاد بن عبید إلی معاویة و شتمه ایّاه 648.
فرار زیاد من البصرة و حبس بسر بنیه 648.
دخول أبی بکرة علی معاویة و شفاعته لولد زیاد 649-650.
خطبة بسر علی منبر البصرة و اعتراض أبی بکرة علیه 650-651.
کتاب معاویة إلی بسر فی إطلاقه لولد زیاد 652.
احراق بسر دور من کان مع علیّ علیه السّلام و نهب أموالهم 653.
أبیات من قصیدة لابن مفرّغ فی مسیر بسر و قتله و احراقه 654-656.
قدوم معاویة النّخیلة و إجتماع أصحابه حوله 656-658.
تحدیث أبی هریرة فی مسجد الکوفة و اعتراض شابّ من الأنصار علیه و تبکیته و افحامه ایّاه 659.
استلحاق معاویة زیادا و تولیته ایّاه الکوفة 660.
اجتماع عبید اللّه بن العبّاس و بسر عند معاویة و ما جری بینهم 661-663.
ترجمة أبی علیّ الحسین بن إبراهیم بن عبد اللّه بن منصور 666-668.
ترجمة أبی محمّد الحسن بن علیّ بن عبد الکریم الزّعفرانیّ 669-671.
ترجمة قیس بن قهد الصّحابیّ و حفیده أبی مریم عبد الغفّار بن القاسم الأنصاریّ 671-673.
ترجمة أبی مریم زرّ بن حبیش الأسدیّ الکوفیّ 673-674.
تحقیق حول کلمتی«أمّا بعد»675-676.
حول خطبة أمیر المؤمنین علیه السّلام و فیها مطالب نفیسة جدّا 676-683.
حول قول علیّ علیه السّلام فی قبیلتی غنیّ و باهلة 684-686.
ترجمة نصر بن مزاحم المنقریّ صاحب کتاب صفّین 687.
ص:966
کلام لابن أبی الحدید حول فقرات من کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام 688-689.
شرح حول بعض فقرات خطبة لعلیّ علیه السّلام و نقلها عن الطّبریّ 689-692.
فی شرح قول علیّ علیه السّلام:«هذا جنای و خیاره فیه»692-693.
ترجمة عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب-رضی اللّه عنه-694-700.
تحقیق حول کلمة«ینبع»701-702.
ترجمة أبی إسحاق عمرو بن عبد اللّه السّبیعیّ الهمدانیّ 702-703.
ترجمة سوید بن غفلة 703-706.
حول حدیث یدلّ علی غایة زهد علیّ علیه السّلام فی مأکله 706-707.
شرح حول بعض کلمات حدیث منها:صدقنی سنّ بکره 708-713.
نقل حدیث فیه زیادات علی حدیث فی المتن 713-714.
ترجمة أبی سعید دینار التّیمیّ الملقّب بعقیصا 715-717.
ترجمة الحارث الأعور الهمدانیّ 718-720.
ترجمة الحسن بن صالح بن حیّ 720-721.
تخاصم علیّ علیه السّلام مع نصرانیّ عند شریح قاضیه بالکوفة 752-723.
تحقیق حول کلام علیّ علیه السّلام لمصدّقه أی عامل الصّدقة من قبله 723-724.
ترجمة أبی معاویة عمّار بن معاویة الدّهنیّ 725-726.
تحقیق حول قول علیّ علیه السّلام:«أما ترانی کیّسا مکیّسا»726-727.
نقل خطبة رواها الثّقفیّ بروایة نصر بن مزاحم 728.
حول حدیث شریف فی التّوحید و أقوال العلماء-رضوان اللّه علیهم-فی عظمته،و فیه ما تشتهی الأنفس و تلذّ الأعین 729-732.
أقوال العلماء حول کلمة«قدرة»أو«بقدرة»732-735.
الاشارة إلی موارد نقل حدیث فی فضل سلمان 736-737.
ترجمة ابن الکوّاء عبد اللّه بن أوفی 737-739.
تحقیق حول حدیث ذی القرنین 740-745.
ص:967
ترجمة محمّد بن السّائب الکلبیّ و ابنه هشام 745-747.
ترجمة محمّد بن أبی حذیفة القرشیّ 747-752.
ترجمة الأحنف الضّحّاک بن قیس التّمیمیّ 752-756.
مقتل محمّد بن أبی بکر 756-758.
ترجمة کثیر النّوّاء 759-764.
کتاب علیّ علیه السّلام إلی عبد اللّه بن العبّاس فی شهادة محمّد بن أبی بکر 764-766.
کلام ابن أبی الحدید فی شرح قول علیّ علیه السّلام 767-770.
حول خبر بنی ناجیة 770-774.
ترجمة عبد اللّه بن وأل التّمیمیّ 774-775.
ترجمة قرظة بن کعب الأنصاریّ 775-777.
شرح حول کلمة السّواد 777-781.
ترجمة معقل بن قیس الرّیاحیّ 782-784.
ترجمة عمرو بن مرجوم العصریّ 784-786.
ترجمة صحار بن عبّاس العبدیّ 786-789.
ترجمة الحضین بن المنذر الرّقاشیّ 789-793.
ترجمة شریک بن الأعور الحارثیّ 793-794.
ترجمة حبّة العرنیّ و میثم التّمّار 794-800.
حول حدیث فضل مسجد الکوفة 800-804.
تحقیق حول أشعار الولید بن عقبة 804-808.
ترجمة حجر بن عدیّ الکندیّ 809-815.
تحقیق حول کلمة«الأصهار»815-817.
حول قولهم«فقع بقرقر»817-819.
الاشارة إلی موارد نقل الخطبة الجهادیّة 819-821.
توضیح حول کلمة«الموالی»821-831.
ص:968
ترجمة یزید بن شجرة الرّهاویّ 831-832.
ترجمة المغیرة بن شعبة 833-836.
رسالة«الدّلائل البرهانیّة فی تصحیح الحضرة الغرویّة»837-880.
تکملة حول قبر أمیر المؤمنین علیه السّلام 881-884.
ترجمة الأعور الشّنّیّ بشر بن المنقذ 885-887.
ترجمة صعصعة بن صوحان العبدی 887-899.
ترجمة القعقاع بن شور 899-900.
ترجمة النّجاشی الشّاعر 901-904.
ترجمة أبی الزّناد عبد اللّه بن ذکوان 904-906.
ترجمة الأسود بن یزید و مسروق بن الأجدع 906-909.
حول حدیث«نحن النّجباء و أفراطنا....»910-913.
ترجمة بسر بن أبی أرطاة العامریّ 914-915.
ترجمة عبد اللّه بن عبد المدان 915-917.
حول حدیث«تکون بعدی فتنة»917-924.
قصّة استلحاق معاویة زیادا 925-934.
استدراک لما فات 934-948.
لفت نظر لاستدراک کتاب الایضاح للفضل بن شاذان بن خلیل النّیسابوریّ،و کتاب الفردوس لعلاء الملک المرعشیّ التّستریّ 949-952.
تنبیه علی ما فی کتاب«أنساب الأشراف»للبلاذریّ 953.
فهرس الفهارس 954.
ص:969
أَتیٰ أَمْرُ اللّٰهِ فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحٰانَهُ.... 184.
اُدْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ.... 27.
إِذاً لاَرْتٰابَ الْمُبْطِلُونَ 541.
إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنٰا مَلِکاً 198.
أَذْهَبْتُمْ طَیِّبٰاتِکُمْ فِی حَیٰاتِکُمُ الدُّنْیٰا 90.
أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ 350.
أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ 196.
أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ... 35.
أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ... 197.
أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ... 540.
أَ کُفّٰارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولٰئِکُمْ أَمْ لَکُمْ... 283.
اَلَّذِینَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ طَیِّبِینَ 237.
اَلَّذِینَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ ظٰالِمِی أَنْفُسِهِمْ 237.
اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا... 180،181.
اَلَّذِینَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ 349.
أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ... 603.
أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ... 603.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ... 203.
أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ... 197.
ص:970
إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ 207،264.
أَنّٰی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنٰا 198.
إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدیٰ فَلَنْ یَهْتَدُوا... 187.
إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ 235.
إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ لَکُمُ الدِّینَ 200.
إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ 539.
إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذٰا... 184.
أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ... 197.
فَأُولٰئِکَ لَهُمْ جَزٰاءُ الضِّعْفِ بِمٰا عَمِلُوا وَ هُمْ... 235.
تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهٰا بِإِذْنِ... 184.
جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ... 549.
جَزٰاءً مِنْ رَبِّکَ عَطٰاءً حِسٰاباً 235.
لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ... 186.
حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ 186.
حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ فِی جِیدِهٰا حَبْلٌ... 553.
خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ... 506.
خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً... 186.
خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ... 186.
ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ... 303.
رَبَّنٰا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ... 200.
رَبَّنٰا وَ اجْعَلْنٰا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنٰا... 200.
سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ... 186.
سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ... 186.
سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ 186.
ص:971
فَآتٰاهُمُ اللّٰهُ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا وَ حُسْنَ... 275.
فَآتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ... 204.
فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النّٰاصِحِینَ 277.
فَأَرْسَلْنٰا إِلَیْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا... 185.
اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً وَ جٰاهِدُوا... 321.
إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ 489.
فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً... 239.
فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ 311.
وَ رَدَّ اللّٰهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنٰالُوا خَیْراً... 272.
فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ... 203.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ... 198.
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ... 469.
فَنٰادَوْا صٰاحِبَهُمْ فَتَعٰاطیٰ فَعَقَرَ 585.
فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ... 234.
قَرْیَةً کٰانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً... 602.
قُلْ لَنْ یُصِیبَنٰا إِلاّٰ مٰا کَتَبَ اللّٰهُ... 438.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ... 236.
قُلْ نٰارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا 43.
کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ... 289.
کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ 233.
کَلِمَةُ اللّٰهِ هِیَ الْعُلْیٰا... 306.
کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً... 73.
لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ 157.
لاٰ أَمْلِکُ إِلاّٰ نَفْسِی وَ أَخِی 478.
ص:972
لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ... 201.
لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ... 185.
لَقَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ... 303.
لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ... 303.
لِکُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ 187.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنیٰ وَ زِیٰادَةٌ 235.
لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ 184.
مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّٰا... 198.
مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ 198.
مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرٰارِ 469.
مٰا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ بٰاقٍ 350.
مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ... 72.
نٰاقَةَ اللّٰهِ وَ سُقْیٰاهٰا فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهٰا 585.
اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ... 199،203.
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ... 185.
نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لٰکِنْ لاٰ تُحِبُّونَ النّٰاصِحِینَ 385.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ... 303.
وَ آتَیْنٰاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ... 235.
وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا... 639،640.
وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ 264،289.
وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ... 204.
أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا 304.
وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ 308.
وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ 280.
ص:973
وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ... 479.
وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ... 242.
وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ... 347.
وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَریٰ 108،198.
وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً 43.
وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا مٰا ذٰا أَنْزَلَ... 234.
وَ کٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ قَدَراً مَقْدُوراً 541.
وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ نَصِیراً 35.
وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً 35.
وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ 304.
وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ 304.
وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهٰا... 201.
وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا... 201.
وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ قٰالُوا سَمِعْنٰا... 497.
وَ لاٰ تَنْقُضُوا الْأَیْمٰانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهٰا 304.
وَ مٰا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ 303.
وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلیٰ... 539.
وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ 596.
وَ مٰا تُغْنِی الْآیٰاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ... 198.
وَ مٰا رَبُّکَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ 596.
وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ... 282.
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ... 284.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ... 241.
وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ وَ... 234.
ص:974
یٰا عِبٰادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا... 235.
یٰا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ... 28.
یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً 349.
یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ یَخْتٰارُ مٰا کٰانَ... 195.
یُنَزِّلُ الْمَلاٰئِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ 184.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِکَةُ صَفًّا 184.
ص:975
الآجرّیّ 444،672.
آدم علیه السّلام 57،184،188،198، 202،204،463،833،853،854، 856،857.
الشّیخ آغا بزرگ الطّهرانیّ 1،668، 670،950.
ابن آکلة الاکباد-معاویة بن أبی سفیان.
الآمدیّ 119،120،491،534،618، 789،886.
أبان بن تغلب 126،761،851.
أبان بن عثمان 760،794.
أبان بن أبی عمرو أبو معیط 251،419.
ابراهیم علیه السّلام 198،199،200،201، 202،203،204،284،306،414، 416،744،804،853.
ابراهیم بن اسحاق 119.
ابراهیم بن اسماعیل الیشکریّ 170.
ابراهیم التّیمیّ 79،660،947.
ابراهیم بن الجنید 812.
ابراهیم الحربیّ 119،462.
ابراهیم بن الحسن 762،763.
ابراهیم الحسنیّ المقتول بباخمری 680.
ابراهیم بن أبی خالد 86.
ابراهیم بن سلیمان بن حاتم 96.
ابراهیم بن سلیمان الخزّاز 42.
ابراهیم بن طهمان 111.
ابراهیم بن عاصم بن عامر 118.
ابراهیم بن العبّاس البصریّ الازدیّ 15، 25،27،28،40،51،63،66،68، 85،799.
ابراهیم بن عبید الطّنافسیّ 26.
ابراهیم بن عثمان العبسیّ 569،570.
ابراهیم بن علیّ الدّینوریّ 866.
ابراهیم بن عمرو بن المبارک البجلیّ 14،15،33،423.
ابراهیم بن قادم-علیّ بن قادم
ابراهیم قولة 59.
ابراهیم بن مالک الأشتر 812،829.
ابراهیم بن المبارک-ابراهیم بن عمرو ابن المبارک.
ابراهیم بن محمّد الآمدیّ الخوّاص 669.
ابراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال الثّقفیّ (مؤلّف الکتاب)
2،3،4،6،13،14،17،19،20،21 23،25،28،29،30،31،32،33،37
ص:976
38،39،40،41،44،45،47،49،50 51،53،55،58،61،62،63،64،66 67،68،69،70،71،74،77،78،81 82،83،84،85،86،90،98،99، 100،102،103،107،109،111، 112،114،116،118،121،122، 124،125،126،130،132،134، 138،147،154،155،156،161، 176،179،180،181،182،189، 191،195،196،205،208،220، 222،225،228،231،232،233، 244،245،248،249،250،251، 252،254،257،258،261،262، 263،264،265،266،267،270، 281،282،285،286،287،288، 289،298،302،327،329،330، 332،338،350،365،370،371، 372،373،374،385،387،391، 397،402،413،416،419،423، 436،440،454،464،465،469، 475،477،478،479،482،485، 486،487،488،491،493،515، 517،521،525،527،534،546، 555،556،558،559،561،568، 577،593،598،602،606، 607،608،611،612،616،618، 620،621،623،624،642،650، 661،663،669،670،682،683، 684،690،723،732،736،772، 782،797،799،801،805،820، 827،839،841،850،911،941، 947 953.
ابراهیم بن محمّد بن طلحة 91.
ابراهیم بن محمّد بن علیّ بن أبی طالب الهاشمیّ 161،168،180،666.
ابراهیم بن محمّد بن میمون 99،100، 330،370،941.
ابراهیم بن محمّد النّوفلیّ 685.
ابراهیم بن محمّد بن أبی یحیی المدنیّ 47،69.
ابراهیم بن میمون-ابراهیم بن محمّد بن میمون
ابراهیم النّخعیّ 45،59،93،674، 800،907،909.
ابراهیم بن هاشم القمّیّ 485،894.
ابراهیم بن یحیی الدّوریّ(الثّوریّ) (النّوریّ)98،132،850.
ابراهیم بن یحیی الیزیدیّ 878.
ص:977
ابراهیم بن یوسف المدلجیّ 687.
ابیّ بن کعب 674.
ابن الأثیر الجزریّ 8،11،16،17،25، 30،57،59،71،95،107،114، 119،134،145،159،167،168، 169،170،190،191،207،210، 242،256،258،260،265،269، 287،288،294،298،309،330، 339،352،354،360،361،367، 371،373،374،379،380،382، 385،387،394،396،408،409، 421،451،459،462،463،469، 472،488،497،498،499،506، 508،512،517،547،553،563، 567،571،604،612،613،614، 615،622،623،642،644،651، 653،671،692،693،695،703، 708،709،726،742،748،758، 759،785،986،792،805،806، 817،818،831،833،836،840، 852،907،914.
الأجدع عبد الرّحمن الهمدانیّ 908،909.
أجلح بن عبد اللّه بن حجیّة أبو حجیّة 525،725.
الأجلح الکندیّ 79،97،184.
أحمد 653.
أحمد بن ادریس 485،803،894.
أحمد بن اشکاب-أحمد بن معمّر بن اشکاب
أحمد بن أعثم الکوفیّ 592،598،626، 640،642،647،651،865.
أحمد بن الحارث الخزّاز 622.
أحمد بن الحسن المیثمیّ 797.
أحمد بن الحسین البیهقیّ 706،712، 713.
أحمد بن الحسین القاضی 713.
أحمد بن حمید أبو طالب 110.
أحمد بن حنبل 3،32،88،89،93،108، 110،113،454،558،672،812، 842،905،924،946.
أحمد بن خیثمة 71.
أبو أحمد الزبیریّ 22.
أحمد زکی صفوت 330،367،369، 376،384،386،387،390،401، 404،412،429،465.
أحمد بن سعید 882.
أحمد بن سلیمان الرّهاویّ 666.
أحمد بن سیّار المروزی 48.
أحمد بن شمر 90.
ص:978
أحمد بن صالح 672،719.
أحمد بن أبی طالب الطّبرسیّ-الطّبرسیّ.
أحمد بن عاصم 744.
أحمد بن عبد اللّه بن اشکاب-أحمد بن معمّر بن اشکاب
أحمد بن عبدون 2،622.
أبو أحمد العسکریّ 163،401،406،901.
أحمد بن عصام الاصفهانیّ 2،
أحمد بن علیّ بن نوح السّیرافیّ 668.
أحمد بن علویّة الاصفهانیّ المعروف بابن الاسود 2،669.
أحمد بن عمران بن محمّد بن أبی لیلی الانصاریّ 4،5،14،683.
أحمد بن عنبة جمال الدّین النّسّابة 148، 883،884.
أحمد بن عیسی 1،668،884.
أحمد بن عیسی بن یحیی 862.
أحمد بن القاسم أبو جعفر الأکفانیّ 935.
أحمد بن کامل أبو بکر القاضی 622.
أحمد بن محمّد بن إبراهیم الأشعریّ 746.
أحمد بن محمّد بن خالد البرقیّ 56،87،118 131،229،204،439،687،704، 705،716،717،760،762.
أحمد بن محمّد بن سعید بن عقدة 34،667، 673،760،820،935.
أحمد بن محمّد بن سهل 862.
أحمد بن محمّد بن الصّقر الصّائغ 729.
أحمد بن محمّد بن الصّلت 935.
أحمد بن محمّد العاصمیّ 823.
أحمد بن محمّد بن عیسی 802،803،890، 910،912.
أحمد بن محمّد الکوفیّ 820.
أحمد بن محمّد بن موسی 34.
أحمد بن محمّد بن موسی الجرّاح الجندیّ 859.
أحمد بن محمّد بن أبی نصر البزنطیّ 858، 888،889،890.
أحمد بن محمّد النّوفلیّ 892،894.
أحمد بن محمّد بن یعقوب بن قفرجل الوزّان القطفتیّ 769.
أحمد بن المعتصم باللّه 878.
أحمد بن معمّر بن اشکاب الاسدیّ 50، 51،62،63،86.
أحمد بن منصور الرّمادیّ 74.
أحمد بن نصر بن طالب أبو طالب 104.
أحمد بن النّضر 536.
أحمد بن یحیی البلاذریّ 926،953.
أحمد بن یحیی بن زکریّا القطّان 176،
ص:979
729.
أحمد بن یحیی الصّوفیّ 117.
أحمد بن یونس 66،725.
ابن أحمر 328.
الأحنف-ضحّاک بن قیس.
أبو الأحوص 32،58،193،588،590.
احیحة بن الجلاح 4.
الأخطل التّغلبیّ 938،939.
الأخفش 341،399.
الأخنس بن شریق الثّقفیّ 658.
ادد 367.
ابن إدریس 113.
أبو إدریس 487.
ابن إدریس الحلّیّ 761.
أبو إدریس المرهبیّ 763.
ابن أدهم 944.
أدهم بن محرز الباهلیّ 775.
أراکة بن عبد اللّه بن سفیان بن الحارث الثّقفیّ 618.
الإربلیّ-علیّ بن عیسی.
الأردبیلیّ(صاحب جامع الرّواة)1،3، 23،109،394،395،567،570.
أردشیر بن بهمن بن اسفندیار 655.
أرسطو 744،765.
أرقم بن عبد اللّه الکندیّ 815.
أروی بنت کریز بن ربیعة 251.
الأزدیّ 411،482،590.
الأزهریّ 193،210،215،295،313، 392،422،466،607،815،836.
أبو أسامة 79،660.
اسامة بن زید 577.
أسباط بن محمّد 104.
الأسترابادیّ 130.
إسحاق 115.
ابن إسحاق 86،135،393،418،777، 917.
إسحاق بن إبراهیم من آل مصعب 680.
إسحاق بن أبی إسرائیل 111.
أبو إسحاق الجوزجانیّ 372،702.
أبو إسحاق الدّوسیّ مولی بنی هاشم 287.
أبو إسحاق السّبیعیّ(عمرو بن عبد اللّه الهمدانیّ)16،69،70،79،98،99، 101،103،104،111،117،118، 232،233،244،245،253،287 565،578،702،703؛718،719، 720،812،892،907،912.
إسحاق بن سعد بن الحارث 113.
أبو إسحاق الشّیبانیّ-سلیمان بن
ص:980
أبی سلیمان.
إسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة 191.
إسحاق بن منصور 148،458،568،725، 905.
أبو إسحاق بن مهران 132.
إسحاق بن یسار النّصیبیّ 487.
أسد بن عبد اللّه 921.
إسرائیل 718.
إسرائیل بن یونس بن أبی إسحاق السّبیعیّ 110،122،123،353،454.
أسعد بن مالک أبو کرب الحمیریّ 617،618.
إسکندر الرّومیّ 743.
أسلم أبو رافع 116.
أسماء امّ الضّحاک بن عبد اللّه 381.
أسماء بنت الأعنق 654،655.
أسماء بنت عبد اللّه 292.
أسماء بنت عمیس 287،288،289،694، 757،758.
أسماء بنت مخرمة 387.
أسماء بنت یزید بن السّکن 79.
إسماعیل علیه السّلام 199،200،202،203، 204.
إسماعیل بن أبان الورّاق الأزدیّ الاسدیّ 1،2،3،14،42،124،670، 683،841.
إسماعیل بن أحمد البیهقیّ الواعظ 706، 712،713.
أبو إسماعیل الأزدیّ 619.
إسماعیل بن إسحاق 820.
إسماعیل بن بهرام 561.
إسماعیل بن جعفر بن محمّد علیهما السّلام 680، 852.
إسماعیل بن حکیم 558.
إسماعیل بن حمّاد بن أبی سلیمان 135.
إسماعیل بن خالد-إسماعیل بن أبی خالد.
إسماعیل بن أبی خالد البجلیّ 15،16، 17،100،325،560،562،674.
إسماعیل بن رجاء بن ربیعة الزّبیدیّ 482، 493.
إسماعیل بن زیاد 482.
إسماعیل بن زید مولی عبد اللّه بن یحیی الکاهلیّ 802.
إسماعیل السّدّیّ 472،473،538.
إسماعیل بن سلمان الأزرق 104.
إسماعیل بن سمیع 712.
إسماعیل بن سمّویة 252.
إسماعیل بن صبیح 485،486.
ص:981
إسماعیل الفخر بن علیّ الحنبلیّ المعروف بغلام ابن المنی 769،770،864،865.
إسماعیل بن عیسی العبّاسیّ 870.
إسماعیل بن محمّد 561.
إسماعیل بن موسی الفزاریّ 155.
إسماعیل بن مهران 889.
إسماعیل بن یونس 538.
ابن اسفندیار 866.
الأسود(رجل من بلی)221.
أبو الأسود 508،812.
أبو الأسود الدّئلیّ 388،391،550.
الأسود الکندیّ 882.
الأسود بن هلال المحاربیّ أبو سلاّم الکوفیّ 158،159،161.
الأسود بن یزید بن قیس 385،524،559، 562،563،564،565،906،907.
ابن أبی أسید 459.
الأشتر-مالک بن الحارث النّخعیّ.
الأشجعیّ 544.
أشرس بن حسّان البکریّ 464،465، 468،469،472،475،820.
الأشعث 26.
ابن الأشعث 746.
أشعث بن أبی الشّعثاء 115،116،907.
أبو الأشعث العنزیّ 97.
الأشعث بن قیس الکندیّ 25،113،324، 365،484،495،498،499،500، 501،691،829،847،882.
ابن أشوع 941.
أبو الأشهب 74.
أشهل بن حاتم 252.
الأصبغ بن الفرج 116.
الأصبغ بن نباتة 22،183،184،186، 189،501،716،740،893،894،896.
أصحمة النّجاشی ملک الحبشة 901.
ابن الاصفهانیّ-عبد الرّحمن بن عبد اللّه، محمّد بن سعید بن سلیمان،محمّد بن سلیمان.
الأصمعیّ عبد الملک بن قریب 164،332، 432،462،494،537،550،551، 709،745،778،807،830،835، 906.
الأضبط بن قریع السّعدیّ 107.
أطحل بن عبد مناف بن أدّ 660.
ابن الأعرابیّ 296،529،942.
الأعرج 91،904،905.
الأعشی 836.
أعصر بن سعد 17.
الأعمش(سلیمان بن مهران)3،19،23،
ص:982
26،27،34،40،41،42،63،67،68 79،86،89،101،118،122،454، 483،485،521،545،568،579، 647،659،660،674،702،703، 715،716،864،904،907،946، 947.
الأعنق 654.
أبو الأعور السّلمیّ 271،285،420، 936.
الأعور الشّنّیّ-بشر بن المنقد.
أعین بن ضبیعة المجاشعیّ 374،396،397 398،400،401.
أفلاطون 765.
الأفندی مؤلّف ریاض العلماء 867.
ابن الأکوع(سلمة)125.
الامام الخوئیّ دام ظلّه(السیّد أبو القاسم) 132،671.
أبو أمامة 437.
أمامة بنت النّعمان 522.
امرؤ القیس بن عدیّ بن أوس بن جابر بن کعب بن علیم 324،326،399،417،426، 461،816.
امیّة بن خلف الجمحیّ 514.
امیّة بن خلف الهذلیّ 598.
امیّة بن عبد شمس 805.
أمیر بهادر 14،53،69،70،194،399، 485،536،821.
أمیر مجاهد الدّین سنقر 876،877.
أمین الضّرب 801،824،828،937.
أناهید بنت الأعنق 654.
ابن الأنباریّ 914.
أنس بن سهل بن عمرو 658.
أنس بن عیاض المدنیّ 738.
أنس بن مالک 48،79،100،110،115، 119،161،191،192،443،550، 661،905.
أبو أنیس-ضحّاک بن قیس الفهریّ.
أود بن معن 17.
الأوزاعیّ 133.
أوس(أبو قبیلة)4،192،479.
أوس بن إدریس بن معتّب 532.
أوس بن حجر الثّمالیّ 192.
أوس الحدّانیّ 391.
أوس بن قیلة 192.
أوس بن مغرا 86.
أبو أویس 15.
أویس القرنیّ 909.
إیاد بن سود بن الحجر بن عمّار بن عمرو 547.
ص:983
إیاد بن نزار بن مضر 547.
ایلغازی 873.
أیمن بن خریم بن فاتک الأسدیّ 325.
أیمن بن زنیم 20.
أیّوب علیه السّلام 415.
أیّوب 589.
أبو أیّوب الأنصاریّ-خالد بن یزید.
الباقر علیه السّلام-محمّد بن علیّ بن الحسین علیهم السّلام.
باهلة بن أعصر 17،18،684،685،686.
البحتریّ 177،492،887.
أبو البحتریّ-سعید بن فیروز.
السّیّد البحرانیّ 242.
بحیر الصّریمیّ 380.
البخاریّ(محمّد بن إسماعیل)3،6،21،39، 42،48،50،59،94،102،107، 109،114،115،135،193، 253،255،256،357،444،450، 462،463،487،545،569،574، 618،672،715،725،787،789، 812،900،904،924،940.
بخت نصّر 466.
بختیار بن معزّ الدّولة الدّیلمیّ 680.
البدر 727.
بدر بن الخلیل 286.
البراء 26.
البراء بن عازب 65،89،703.
أبو بردة 52.
أبو بردة بن عوف الأزدیّ 625،626.
أبو بردة بن أبی موسی الأشعریّ-عامر بن عبد اللّه بن قیس.
البرقیّ-أحمد بن محمّد بن خالد البرقیّ.
ابن البرقیّ 570.
البرمکیّ 865.
ابن برّی محمّد بن عبد اللّه 332،420،806.
برید(بن معاویة)724.
بریدة 672.
البزّار 657.
بزرج(رجل من أبناء فارس)620،621.
البستانیّ(المعلّم بطرس)363،414،417، 422،479،675،712،840،944.
بسر بن أبی أرطاة العامریّ 272،401، 460،482،521،554،591،592، 593،597،598،600،602،603، 604،605،606،607،608،609، 610،611،612،613،614،615، 616،617،618،619،620،621، 623،624،625،627،628،629،
ص:984
630،631،632،635،636،638، 639،640،641،642،643،644، 645،646،648،650،651،652، 653،654،656،661،662،793، 914،915،916،917.
بسر بن سعید 116.
بسر بن عبید اللّه 649.
بسطام 765.
بشر بن سلیم البجلیّ 193.
بشر بن عامر-الحتات.
بشر بن عطارد الاسدیّ-لبید بن عطارد.
بشر بن عمرو بن حبیش العبدیّ-المنذر بن الجارود.
بشر الکلبیّ 746.
بشر بن مروان 94،117،725.
بشر بن المنقذ الأعور الشّنّیّ 522،523، 524،885،886،887.
بشیر بن خیثمة المرادیّ 111.
أبو بصیر 179،740،760،803،849،850.
ابن بطریق 108.
ابن بطن الحقّ 876،877.
البغویّ 256،418،463.
أبو البقاء 341.
أبو البقاء بن شویته 875،876.
بقاء بن عنقود 877.
بکر بن بکّار القیسیّ 252،253.
أبو بکر الحضرمیّ 760.
أبو بکر الدّوریّ 622.
أبو بکر بن زبین 65.
أبو بکر بن عبد الباقی 865.
أبو بکر بن عبد اللّه بن أبی اویس 95.
بکر بن عبد اللّه بن حبیب 176،729.
أبو بکر بن عثمان 585.
بکر بن عمرو الهمدانیّ 461.
أبو بکر بن عمرو بن حزم 91.
بکر بن عمرو أبو الصّدّیق النّاجیّ 356، 357،358.
بکر بن عیسی الرّاسبیّ 15،25،28،33، 40،51،63،66،67،68،85،322، 423،454،486،554.
أبو بکر بن عیّاش 50،66،104،118،119 184،674،705،799،864،888، 947.
أبو بکر بن أبی قحافة 28،48،94،96، 100،122،219،220،222،252، 288،302،305،306،307،457، 472،499،547،593،612،643، 660،674،703،705،719،757،
ص:985
758،764،806،807،907،908، 909.
أبو بکر بن قفرجل 769.
بکر بن قیس النّاجیّ-بکر بن عمرو النّاجیّ.
أبو بکر بن أبی نصر الدّابرویّ 706.
بکر بن وائل 94،336،338،388،450، 462،471،737،816،900.
أبو بکر الوجیهیّ 749.
أبو بکرة(نفیع بن الحارث)481،516، 583،648،649،650،651،652، 653،656،657،932،933.
ابن أبی بکرة(عبید اللّه)570.
البکریّ الأونبیّ(عبد اللّه بن عبد العزیز) 654،887،903.
بکیر بن الأشجّ 116،905.
بلال الحبشیّ 823.
بلعاء بن قیس الکنانیّ 489،491،492.
بندار بن ملکدار شهاب الدّین القمیّ 872،873.
بهاء الدّولة بن عضد الدّولة أبو نصر 681، 842.
البهائیّ-محمّد بن عبد الصّمد.
البهبهانیّ(الوحید)99،666،667.
البیضاویّ 341،596.
البیهقیّ 167،170،722،815،948.
تأبّط شرّا 369.
التّجوبیّ-عبد الرّحمن بن ملجم.
التّجیبیّ-کنانة بن بشر.
التّرمذیّ 167،385،763،924.
التّستریّ(صاحب قاموس الرّجال)181
تغلب 307،367،428،506،623.
التّقیّ بن اسامة العلویّ 876.
تمیم بن بهلول 176،729.
تنوخ 507.
التّنوخیّ 507،865.
توبة بن الخلیل 413.
التّوزیّ 900.
التّهامیّ الشّاعر 145.
أبو التّیّاح 556.
ابن التّیّهان-أبو الهیثم.
ثابت البنانیّ 184،191،357.
ثابت بن الحدّاد أبو المقدام 760،761، 764.
ثابت بن دینار أبو حمزة الثّمالیّ 78،79، 155،302،485،804،849،860،
ص:986
861،912.
ثابت بن زید 777.
ثابت بن عبید 578.
ثابت بن عجلان 285.
الثّعالبیّ أبو منصور 324،743.
ثعلب النّحویّ 150،552،675،676، 744،785،816.
ثعلبة بن عبّاد العبدیّ 385.
ثعلبة بن یزید الحمّانیّ 444،486،487.
ثقیف 517،518.
ثمود 284،584،585.
الثّمودیّ-الأشعث بن قیس.
الثّوریّ-سفیان الثّوریّ.
ثویر بن أبی فاختة 555.
جئاوة بن معن 17.
جابر 48،260،261،262،450،536، 570،942.
جابر الجعفیّ(ابن یزید)20،42،43،44، 100،124،450،451،588،590، 622،718،745،760،847،848، 850.
جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ 102،355، 360،604،605،606،914.
جابر بن عمرو بن قعین 504.
جابر بن وهب الرّاسبیّ 394.
الجاحظ أبو عثمان 465،604،787،788، 891،932.
ابن الجارود 673.
أبو الجارود 487،717،910.
الجارود بن بشر بن عمرو بن المعلّی 785.
الجارود العبدیّ أبو المنذر 522،897، 898.
جاریة بن عبد اللّه 657.
جاریة بن قدامة السّعدیّ 192،396، 401،402،404،407،408،410، 412،621،623،624،627،628، 629،632،638،639،640،641، 643،793.
الجایستار 259.
جبر بن نوف-أبو ودّاک.
جبرئیل(الرّوح الأمین)43،184،185، 246،589،797،798،800،910.
جبرئیل بن أحمد الفاریابیّ 889.
جبلة بن الأیهم 542.
جبلة بن مسروق 285.
جبیر بن مطعم 254.
جبیر بن نفیر 270.
ص:987
أبو الجحّاف-داود بن أبی عوف.
أبو الجحّاف-رؤبة بن الحجّاج.
أبو جحیفة 563.
جدیع بن شبیب بن عامر بن براری بن صنیم الکرمانیّ 258.
جدیلة 18.
جذیمة بن الأبرش 693.
الجرجانیّ 748.
ابن جرموز 817.
جرول بن مالک بن عزیز الأوسیّ 604.
ابن جریج-عبد الملک بن عبد العزیز.
جریح(جریج)181،182.
جریر بن عبد الحمید بن قرط الضّبّیّ 44، 45،157،263،264،520،532، 533،578،579،718.
جریر بن عبد اللّه البجلیّ 324،484،553، 810.
جریر بن عطیّة الخطفیّ الشّاعر 86،408، 410،829،938،939.
جزء بن العلاء-أبو عمرو بن العلاء.
الجزائریّ 752.
الجزریّ-ابن الأثیر.
جسّاس بن مرّة 384.
جشم 491.
الجعد بن عبد الرّحمن 96.
جعدة بن کعب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة 108.
جعدة بن نعجة 108.
جعدة بن هبیرة المخزومیّ 519،846.
أبو جعفر علیه السّلام-محمّد بن علیّ بن الحسین علیهم السّلام.
جعفر بن الأحمر 588.
أبو جعفر الاسکافیّ 516،559،561،562، 569،604،659،660،774،840.
جعفر البرمکیّ 746.
جعفر بن بشیر 429.
جعفر بن زید بن صحار 787،788.
جعفر بن سعید نجم الدّین أبو القاسم 850.
جعفر بن سلیمان 945.
جعفر بن أبی طالب الطّیّار 660،758، 759،
جعفر بن عبد اللّه الأشجعیّ 462،463.
جعفر بن عبد اللّه العلویّ 820.
جعفر بن عمرو بن حریث 61،62.
جعفر بن عون بن جعفر بن عمرو بن حریث 109.
أبو جعفر الکناسیّ 879،880.
جعفر بن محمّد 96.
ص:988
جعفر بن محمّد الصّادق علیه السّلام 3،5،15،16، 20،21،23،33،42،48،54،61،64، 66،67،78،81،85،90،91،92،95، 96،99،117،121،123،126،135، 176،179،220،228،240،253، 285،399،413،455،562،590، 621،622،625،633،635،669، 680،685،695،721،723،724، 729،732،738،740،746،747، 752،760،761،802،803،804، 721،822،823،845،850،851، 852،853،854،855،856،864، 865،866،869،881،882،884، 888،891،894،895،896،911، 913،935،936،937،941.
جعفر بن محمّد بن قولویه 670،671،803، 910،912.
جعفر بن محمّد الورّاق 612،661.
أبو جعفر المنصور-المنصور الدّوانیقیّ.
الجلاس بن عمیر الکلبیّ 462،463.
الجلاس بن محمّد-الجلاس بن عمیر.
الجلندی العمانیّ 406.
أبو جمرة الضّبعیّ-نصر بن عمران بن عصام.
الجمل(غلام أسود)870،871.
جمیع بن عمیر 763.
جمیع بن عناق 21.
أمّ جمیل بنت حرب(حمّالة الحطب)553.
أبو جناب 463.
جندب بن جنادة أبو ذرّ الغفاریّ 30،177، 178،191،255،521،556،563، 752،812.
جندب بن زهیر الأزدیّ 224،469.
جندب بن عبد اللّه الأزدیّ أبو وائل 289، 416،469،483،492،493،516، 517،518.
جندب بن عفیف الأزدیّ 469،474، 477.
جندب بن کعب الأزدیّ 224،302، 370،371،469.
أبو جندب الهذلیّ 818.
جندع بن لیث 491،492.
ابن جنّیّ أبو الفتح 366،807.
الجنید 838.
الجوالیقیّ 326.
ابن الجوّانیّ 743.
الجوزجانیّ 2،42،53،715،716،763.
ابن الجوزیّ(علیّ بن عبد الرّحمن)46، 103،104،444،838،841،842،
ص:989
850،864،865.
ابن جون السّکسکیّ 566،567.
الجوهریّ 46،60،149،150،164، 165،179،230،267،279،314، 315،317،322،341،347،366، 422،433،434،435،448،475، 476،480،494،507،529،547، 551،552،607،613،630،632، 635،726،806،819،831،832، 840،865،885،886،912،939.
جویبر(ابن سعید)47،48.
جویریة بنت الحارث 817.
جویریة بنت خالد بن قارظ امّ الحکم 611، 614،616.
جویریة بن مسهر 843.
أبو جهضم الأزدیّ الأسدیّ 270.
أبو جهل بن هشام 282،347،354، 900.
أبو الجهم 111.
جهم 790.
جهم بن الأعور الشّنّی 887.
جهم بن بشر بن عمرو العبدیّ 523.
أبو الجهم بن کنانة 944.
جهیم بن الأعور الشّنّی 887.
جهیم بن بشر بن عمرو العبدیّ 523.
ابن أبی جید القمیّ 2.
جیفر بن الجلندی العمانیّ 405،406.
أبو حاتم الرّازیّ 5،16،46،50،59،71، 84،88،89،103،113،114،117، 133،161،184،252،382،455، 462،584،622،672،687،716، 719،762،763،900،940.
ابن أبی حاتم الرّازیّ عبد الرّحمن 1،18، 19،50،59،66،70،74،78،84،86، 91،93،105،107،110،131،136، 161،191،255،300،323،357، 385،389،411،450،568،574، 585،656،676،694،716،725، 795،812،891،900،905،940، 941،945.
أبو حاتم السّجستانیّ 534.
حاتم بن إسماعیل المدنیّ 96.
حاتم الطّائیّ 742.
حاجب بن زرارة التّمیمیّ 120.
حاجب شباشی مولی شرف الدّولة 841، 842.
الحارث بن الأزمغ 94.
ص:990
الحارث بن أبی اسامة 71.
أبو الحارث بن أبی الأسود 550.
الحارث بن جمهان البلویّ 255.
الحارث بن الحصیرة الازدیّ 21،22،100، 395،493،625،627،684،715، 841،948.
الحارث بن الخزرج 205.
الحارث بن زیاد 450،451.
الحارث بن سامة 772،773.
الحارث بن عبّاد 384.
الحارث بن عبد اللّه الأعور الهمدانیّ 111، 112،302،474،479،718،719، 720،911.
الحارث بن کعب الأزدیّ 223،224، 230،289،329،332،350،356، 358،359.
الحارث بن کلدة الثّقفیّ 925.
الحارث بن نفیر بن عبد الحارث الیربوعیّ 120.
الحارث بن نمیر التّنوخیّ 506.
الحارث بن وعلة الذّهلیّ 552.
الحارث بن هشام 318.
حارثة بن بدر 408.
حارثة بن عامر بن عمرو 59.
حارثة بن قدامة 754،755.
أبو حازم الأشجعیّ 110.
أبو أبی حاضر 394.
الحاکم(صاحب المستدرک)3،26،42، 380،464،716،812.
أبو حباب-سعید بن یسار.
الحباب بن یزید 754.
الحباق(أبو قبیلة)409.
ابن حبّان 19،26،32،42،48،58،59، 78،79،86،102،103،107،113، 114،117،121،122،133،148، 161،184،206،252،385،411، 418،440،444،454،455،458، 462،556،572،574،578،580، 584،687،716،763،787،812، 908،909،916،945.
أبو حبّة الأنصاریّ 696.
حبّة بن جوین العرنیّ 302،413،415، 520،588،716،794،795،800، 801،804،912.
أبو حبرة شیحة بن عبد اللّه الضّبعیّ 945، 946.
حبش بن المغیرة-حبیش بن المعتمر.
حبیب بن أبی الأشرس 66.
ص:991
میرزا حبیب اللّه الخوئیّ 682،771،820.
حبیب بن أبی ثابت 66،444،487،716، 781.
حبیب السّجستانیّ 850.
حبیب بن عبد اللّه-جندب بن عبد اللّه الأزدیّ.
حبیب بن عفیف-جندب بن عفیف الأزدیّ.
حبیب بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
حبیب بن مسلمة الفهریّ 271،417.
أبو حبیبة 739.
امّ حبیبة بنت أبی سفیان 757،933.
حبیش خال الفرزدق 939.
حبیش بن المعتمر 585،586،911،912، 913.
الحتات بن عمرو 393.
الحتات بن بشر بن یزید المجاشعیّ 393، 394.
حجّاج بن أرطاة النّخعیّ 61،78.
حجّاج بن عمرو بن غزیّة الأنصاریّ 294، 295.
حجّاج بن یوسف الثّقفیّ 56،69،122، 148،287،529،530،559،601، 679،704،705،727،795،841، 842،944.
حجر بن ربیعة 425.
حجر بن زید 425.
حجر بن عدیّ الکندیّ 120،124،302، 416،425،426،440،481،528، 545،565،593،638،687،809، 810،811،812،813،814،815، 924.
ابن حجر العسقلانیّ 3،6،33،44،86، 94،102،105،119،123،159، 212،220،223،252،270،323، 352،380،382،388،463،488، 523،524،554،556،559،560، 564،573،584،593،612،614، 616،618،644،656،669،671، 672،719،758،762،776،777، 785،796،816،832،892،901، 915،917،941،946.
حجر بن النّعمان 425.
حدّان بن عبد شمس 392.
حدّان بن قریع 391.
ابن أبی الحدید-عبد الحمید بن أبی الحدید.
حذافة بن غانم 46.
ص:992
حذام 929.
أبو حذیفة 748،749،750.
حذیفة بن بدر الفزاریّ 916.
حذیفة بن الیمان 11،28،55،165،177، 178،458،674،826.
حرب بن إسماعیل الکرمانیّ 905.
ابن حرب-معاویة بن أبی سفیان.
حرب بن امیّة بن عبد شمس 611.
الحرّ 331.
الحرّ العاملیّ-محمّد بن الحسن.
الحرّ بن نوف بن عبید الهمدانیّ 592.
أبو حرّة الحنفیّ 364،771.
حریز 724.
ابن حزم 385.
حسّان بن ثابت 221،336،514.
حسّان بن حسّان البکریّ-أشرس ابن حسّان.
الحسن بن إبراهیم بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب 228، 231،249.
الحسن بن بشر البجلیّ 193.
الحسن بن بکر البجلیّ-الحسن بن بشر.
الحسن بن الجهم 857.
الحسن بن حدّان 392.
الحسن بن الحسن الدّیلمیّ 894.
الحسن بن أبی الحسن البصریّ 25،33، 360،389،540،556،608،618، 656،752،755،814،824.
الحسن بن الحسین بن بابویه أبو محمّد 232، 911.
الحسن بن الحسین بن طحّال المقدادیّ 844،849،863،866،873.
الحسن بن حمّاد الطّائیّ 64.
الحسن بن رشیق 749.
الحسن بن زید بن محمّد الدّاعی 866،871.
الحسن بن سفیان 16.
الحسن بن سلیمان الحلّیّ 182.
الحسن السّندوسیّ 465.
الحسن بن صالح بن حیّ 109،121،122، 561،720،721،764.
الحسن بن عبد اللّه بن سعید-أبو أحمد العسکریّ.
الحسن بن عبد اللّه بن سهل أبو هلال العسکریّ 293.
الحسن بن علیل العنزیّ 533.
الحسن بن علیّ الحلوانیّ 252.
الحسن بن علیّ بن أبی حمزة 803.
الحسن بن علیّ الخلاّل 882.
ص:993
الحسن بن علی بن شعبة 226،227،229، 242.
الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام 6،64، 79،217،223،229،285،286، 323،337،425،428،472،473، 487،519،520،553،572،580، 586،612،617،622،637،639، 640،641،642،643،644،645، 646،647،648،651،653،661، 671،695،696،597،701،704، 705،717،718،723،743،744، 783،816،827،840،841،843، 845،846،847،848،850،861، 864،868،881،882،888،919، 921،922،923،924،927،929، 936.
الحسن بن علیّ بن عبد الکریم الزّعفرانیّ 1،2،14،17،19،20،21،23،25،28، 29،30،31،32،33،38،39،40،41، 44،45،49،50،51،53،55،58،61، 62،63،64،66،67،68،69،70،74، 78،81،82،83،84،85،86،98،99، 100،102،107،109،111،112، 114،116،118،121،122،124، 125،130،132،134،138،147، 155،156،232،244،245،257، 373،482،485،486،493،612، 621،624،650،661،669،670، 684،850.
الحسن بن علیّ بن عبد اللّه 323.
الحسن بن علیّ العسکریّ علیهما السّلام 566، 860.
الحسن بن علیّ بن فضّال 912.
الحسن بن علیّ بن النّعمان 889.
أبو الحسن القطّان 26.
الحسن بن محبوب 12،721.
الحسن بن محمّد بن الحسن الطّوسیّ(ابن الشّیخ)37،74،148،150،169، 229،230،232،233،236،239، 240،242،244،245،250،413، 479،482،483،484،485،487، 492،493،515،521،572،576، 612،613،662،669،684،910، 911،912،935،937،939.
الحسن بن محمّد بن عثمان النّسویّ 116.
الحسن بن نصیر الدّین 878.
الحسن بن یحیی 862.
ابن أبی الحسین 720.
ص:994
الحسین بن إبراهیم بن عبد اللّه بن منصور 1، 666،668.
الحسین بن أسد الطّفاریّ 892،894.
الحسین بن إسماعیل الصّیرفیّ 854.
الحسین بن ثویر بن أبی فاختة 555.
الحسین بن الحرّ بن الحکم الجعفیّ 582، 583.
الحسین بن الحسن الفزاریّ 672.
الحسین بن حفص 136.
الحسین الحلاّل 847.
الحسین بن دحیم 871.
الحسین بن روح 667.
الحسین بن عبد الرّحمن 729.
الحسین بن عبد الکریم الغرویّ 873.
الحسین بن عبید اللّه 622.
الحسین بن علیّ بن الحسن العلویّ 96.
الحسین بن علیّ الزّعفرانیّ 670،671.
الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام 5،66، 217،339،375،386،395،411، 425،426،428،461،472،473، 488،572،610،622،626،651، 667،669،671،679،687،695، 696،697،698،700،717،718، 736،737،743،744،774،776، 783،796،797،798،799،816، 817،826،837،843،845،846، 848،850،851،852،855،857، 861،864،869،882.
الحسین بن عیسی بن میسرة 706.
الحسین بن المختار 685.
الحسین بن نصر 881.
الحسین بن نعیم 633.
الحسین بن هاشم المکاری 98.
أبو حصین 864.
أبو حصین-عثمان بن عاصم بن حصین الأسدیّ.
الحصین بن عبد الرّحمن 176،568،729.
الحصین بن المنذر الرّقاشیّ 389،789، 790،791،792،793.
أبو حفص بن شاهین 769.
حفص بن عبید اللّه بن أنس 119.
حفص بن عمر بن موسی بن عبید اللّه بن معمر التّیمیّ 569.
حفص بن غیاث 51،61،79،113.
الحکم 672.
الحکم بن سلیمان الکندیّ 84.
الحکم بن الصّلت 327.
الحکم بن عتیبة الکندیّ 40،41،66،
ص:995
760،761،762،764،795.
الحکم بن عتیبة بن النّهاس 40.
الحکم بن عقیل 725.
الحکم بن عمرو الثّعلبیّ 787،788.
الحکم بن موسی 168.
الحکیم(محشّی السّیوطیّ)6.
ابن حکیم 796،798.
حکیم بن جبلة العبدیّ 311.
حکیم بن جبیر 487.
حکیم بن حزام 318.
حکیم بن شریک بن نملة الکوفیّ 102.
حکیم بن صمیت-حکیم بن شریک.
حکیم بن صهیب 941.
حکیم بن معاویة الدّهنیّ 81.
الحلبیّ 120.
حلوان بن عمران 367.
حلوان النّصرانیّ 367.
حمّاد(أبو عمرو)16،66.
حمّاد بن زید 33،74،444،550،583.
حمّاد بن سلمة 74،739.
حمّاد بن أبی سلیمان النّهدیّ 134،135.
حمّاد السّندیّ 894،895.
حمّاد بن صالح 589،590.
حمّاد بن عیسی 724.
حمّاد بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
حمّاد بن مسعدة 811.
حمّالة الحطب-امّ جمیل بنت حرب.
حمامة امّ امّ أبی سفیان 65،935،937، 938.
حمّان بن عبد العزّی 409،410.
الحمانة بنت الأعنق 654.
حمدان بن أحمد 887.
حمدویه بن نصیر 33،121.
حمران بن أبان 651،652.
حمران بن مالک الهمدانیّ 593.
حمزة-مثعب.
أبو حمزة 14،485،945،946.
حمزة بن ثابت أبی حمزة الثّمالیّ 78.
حمزة الزّیّات 252.
أبو حمزة القصّاب-عمران بن أبی عطاء.
حمزة بن مالک الهمدانیّ 271.
حمید 115.
ابن حمید 304.
حمید(ابن زیاد)42،96،725.
حمید بن ثور 441.
الحمیریّ 590،890.
حنان بن سدیر 761،941،942.
حنش بن الحارث 705.
ص:996
حنظلة بن أبی سفیان 932.
حنظلة بن صفوان 530.
حنظلة الکاتب 553.
ابن الحنفیّة-محمّد بن علی بن أبی طالب(رض)
أبو حنیفة 4،114،132،133،660،771، 818.
حوّاء علیها السّلام 857.
حوراء امّ زید بن علیّ بن الحسین 861.
حوشب 791،793.
حویطب بن عبد العزّی العامریّ 603.
حیّان 568.
أبو حیّان التّیمیّ-یحیی بن سعید.
حیّان بن هوذة النّخعیّ-هانئ بن هوذة.
خارجة بن الصّلت 411.
خارجة بن مصعب 578.
الخازن بن شهریار القمیّ 875.
امّ خالد 760.
ابن أبی خالد-إسماعیل بن أبی خالد.
أبو خالد الأحمر 86.
خالد بن أسید 654.
خالد بن جنبة 95.
خالد بن الحارث 44.
أبو خالد الّدالانیّ 110.
خالد بن صفوان 752.
خالد بن عبد اللّه القسریّ 96،843.
خالد بن عرعرة 485،486.
خالد بن عرفطة العذریّ 810.
خالد بن عقبة بن أبی معیط 419.
خالد بن معدان الطّائیّ 351.
خالد بن المعمّر السّدوسیّ 388،791.
خالد بن نزار 136.
خالد بن الولید 28،251،917.
خالد بن یزید أبو أیّوب الأنصاریّ 184، 496،581،582،602،604،914.
خبیب 814.
خداش بن زهیر 830.
خداش بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
خدیج خصیّ معاویة 418.
خدیج بن عمر 901.
الخراخر 259.
الخرّیت بن راشد النّاجیّ 329،330، 332،333،335،337،338،342، 344،345،346،349،350،352، 354،355،356،357،358،360، 465،772،782،784.
خریم بن فاتک بن الأخرم الأسدیّ 325.
خریم بن نوفل الهمدانیّ 359.
ص:997
الخزرج 479.
الخزرجیّ 32،33،50،89،93،96،253، 270،357،439،454،540،550، 556،562،564،568،569،576، 704،719،795،907،908.
خزیمة بن ثابت 89.
الخضر علیه السّلام 744.
الخطّابیّ 126،836.
الخطیب البغدادیّ 15،56،116،136، 183،287،462،685،763،785.
أبو خلدة 352.
خلدة بنت طلق 786.
أبو خلف 133.
خلف الأحمر 765.
خلف بن خلیفة 947.
خلف بن قاسم 749.
ابن خلّکان 101،181،654،702،756، 933.
خلیفة بن الخیّاط أبو عمرو 52،117،148، 206،504،508،522،603،644، 748،749،750،795،812،813، 732،900.
خلیل بن أحمد النّحویّ 73،210،268، 807.
الخوارزمیّ 63،88،89،97،105،106، 706،707،712،713.
الخوئیّ شارح النّهج-حبیب اللّه.
ابن الخیبریّ 190.
ابن أبی خیثمة 26،357،593،671،672.
أبو خیثمة الجعفیّ 193،497،687.
خیثمة الضّبّیّ 223،705.
خیثمة بن عبد الرّحمن الجعفیّ 87.
ابن خیرة الاماء-صاحب الزّمان المهدیّ علیه السّلام.
دارا بن دارا 442،779.
الدّارقطنیّ 3،88،89،353،380،622، 633،673،676،687،715،719، 914.
دارم بن مالک بن حنظلة 396.
الدّاعی 680.
داود علیه السّلام 199،675،676.
ابن داود(الحسن بن علیّ الحلّی)4،91، 96،360،423،704،717،750،868.
أبو داود 28،584،672،673،908،924.
ابن أبی داود 719.
أبو داود الإیادیّ 547.
أبو داود الطّیالسیّ 104،252،444،
ص:998
564،943.
داود بن عبید اللّه بن العبّاس 611.
داود بن أبی عوف أبو الجحّاف البرجمیّ التّمیمیّ 28،286،587،612،661.
أبو داود الهمدانیّ-نفیع بن الحارث.
داود بن أبی یزید،79،888.
دجاجة بنت أسماء بن الصّلت 645.
الدّراوردیّ 905.
دراع بن بدر أخو حارثة 408.
أبو الدّرداء 25،473،497.
ابن درید 4،17،33،63،107،148،206، 224،256،258،279،332،348، 352،376،388،392،401،409، 459،360،469،489،490،491، 492،498،528،547،575،623، 644،651،654،701،703،705، 737،772،783،785،786،795، 831،832،879،887،899،901، 915،916،939.
درید بن الصّمّة 489،490،491.
الدّشتکیّ 380.
دعبل الخزاعیّ 76.
دغفل 33،788.
دمّون 834،835.
الدّمیری 287،709،756.
ابن أبی الدّنیا 812.
الدّوریّ 745.
الدّولابیّ 749.
دوم بن إسماعیل بن إبراهیم 459.
دومة بنت وهب بن عمر بن معتب 517.
دهن بن معاویة بن أسلم 725.
دیصان 682.
الدّیلمیّ 676،883.
دینار التّیمیّ أبو سعید عقیصا 110،111، 338،339،341،349،706،715، 716،717،781.
دینار أبو صفیّة الثّمالیّ 79.
ذؤاب بن أسماء بن زید بن قارب 491.
أبو ذرّ الغفاریّ-جندب بن جنادة.
ذکوان بن امیّة بن عبد شمس بن عبد مناف أبو عمرو 251،419،805.
ذو الثّدیّة 16.
ذو حدّان بن شراحیل 392.
ذوحدّان بن شمس 392.
ذو الرّمّة 311.
ذو الفقار بن معبد أبو الصّمصام المروزیّ 859.
ص:999
ذو القرنین 782.
الذّهبیّ 18،20،71،99،111،133، 135،148،184،220،252،323، 406،440،462،487،535،669، 672،674،704،715،819،762، 776،865،945.
ذهل بن الحارث الذّهلیّ 363،365.
أبو الذّیّال 374.
ابن ذی یزن-سیف بن ذی یزن.
راسب بن الخزرج 360.
راسب بن الحارث بن عبد اللّه بن الأزد 15.
راسب بن میدغان 360.
الرّاعی 818.
الرّاغب الاصفهانیّ 480،630،913.
رافع أبو الجعد الأشجعیّ 131.
رافع بن خدیج 71.
الرّاوندیّ(القطب)238،318،428، 434،435.
رباب بنت امرئ القیس 816.
الرّبیع بن خثیم 909.
الرّبیع بن زیاد 916.
الرّبیع بن زیاد الحارثیّ 814.
الرّبیع بن عبید اللّه بن عبد المدان 915.
الرّبیع بن محمّد الکوفیّ 878.
ربیعة 74،77،195،789،891،792، 793،827.
ربیعة بن کعب بن سعد 409.
ربیعة بن مالک 773.
ربیعة بن مکرم 427.
ربیعة بن[ناجد أو]ناجذ الأزدیّ الأسدیّ 74،439،440،482،589،590،948.
ربیعة بن یزید 382.
أبو رجاء 550.
أبو رجاء-یزید بن محجن التّیمیّ.
أبو رزین 712.
رستم رأس الأعاجم 783.
الرّشاطیّ 787.
رشدین مولی معاویة 748،849،750.
رشید الهجریّ 715،716،799،843.
الرّضیّ الشّریف أبو الحسن(محمّد بن الحسین مؤلّف نهج البلاغة)12،13،14، 36،38،77،80،81،138،144، 147،159،161،233،248،258، 265،266،267،291،298،299، 301،302،305،306،308،309، 310،316،317،318،319،320، 329،335،350،373،403،412،
ص:1000
424،426،427،432،433،451، 452،454،459،464،469،474، 483،488،493،494،500،512، 570،584،588،589،592،605، 625،626،633،634،635،648، 677،682،723،764،767،791، 820،890،897،925.
رفاعة بن رافع الزّرقیّ 603،604.
رفاعة بن شدّاد البجلیّ 775.
رفیع[بن مهران]42،43،44.
رفیع بن فرقد-رفیع بن مهران.
میرزا رفیع الدّین النّائینیّ 733.
رقبة بن مصقلة 136.
الرّماجس بن منصور 361.
رملة بنت شیبة بن ربیعة 906.
رؤبة بن الحجّاج أبو الجحّاف 587.
رؤبة بن العجّاج 332.
رؤبة بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
أبو روق-عطیّة بن الحارث.
الرّویانیّ 812.
الرّها بن البلندی 831.
الرّها بن منبّه 832.
ریاح بن یربوع بن حنظلة 782.
الرّیان بن حمزة بن هوذة بن علیّ الحنفی 513.
زائدة 52،87،93.
زاذان أبو عمر الکندیّ 55،56،79،87، 177،180،181.
زاذان فرّوخ 340.
زبان بن العلاء-أبو عمرو بن العلاء.
زبرقان بن ظالم 790،793.
أبو زبید-أبو زید.
زبید بن الحارث الایامیّ 79،563،564، 578،702.
الزّبیدیّ(شارح القاموس)24،33،46، 57،59،60،80،104،115،120، 150،161،192،193،313،323، 339،356،360،376،387،388، 393،406،410،432،439،448، 462،466،476،505،517،528، 535،552،556،563،566،613، 631،643،651،654،701،711، 727،743،759،775،784،832، 885،891،908،915،945.
زبیر 4،24،85،274،310.
زبیر بن بکّار 71،773،774.
زبیر بن العوّام 379،410،497،626، 645،646،679،751،764،921،
ص:1001
524.
أبو الزّبیر المکّیّ 81،253.
الزّجّاج 341،530.
زحر بن قیس 626.
زرّ بن حبیش الأسدیّ 3،4،14،16،17، 21،26،520،673،674،683،946، 947.
زرارة بن أعین 34.
زرارة بن جرول بن مالک الأوسیّ 603، 604.
زرارة بن عدس التّمیمیّ 916.
زرارة بن قیس الشّاذیّ 622،623،624.
أبو زرعة الدّمشقیّ 74،86،105،115، 161،357،719.
أبو زکریّا 889.
أبو زکریّا الحریریّ-یحیی بن صالح الحریریّ.
زکریّا بن أبی زائدة 777.
الزّمخشریّ 60،134،292،298،479، 514،529،542،571،582،601، 657،709،710،742،817،818، 836،942.
أبو الزّناد-عبد اللّه بن ذکوان.
ابن أبی الزّناد-عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن ذکوان.
زنباع بن روح 369.
زنباع بن مخراق 368.
زهران بن کعب 258،388،392.
الزّهریّ 191،256،406،560،574، 576،577،578،579.
أبو زهیر 384،387.
زهیر بن أبی سلمی 76.
زهیر بن معاویة 34،435،583،718، 725.
زهیر بن مکحول العامریّ 462،463.
زیاد بن رستم 935.
زیاد بن خصفة التّیمیّ 336،338،341، 342،343،344،345،346،349، 352،374،387،388،389،390، 391،392،393،394،397،398، 400،401،402،404،405،407، 408،409،410،412،421،525، 527،528،529،637.
زیاد بن عبید(أو:ابن أبیه)27،165،192، 440،565،593،618،646،647، 648،649،650،651،652،653، 654،660،799،800،809،810، 812،813،814،815،824،908،
ص:1002
909،925،926،927،928،929، 930،931،932،933.
زیاد بن النّضر الحارثیّ 799.
أبو زید 267،279،368،369،550، 645.
زید بن أرقم 113،253،675،676.
زید بن أبی أنیسة 26،89،110.
زید بن ثابت 294،569،582.
زید بن الحباب 360.
زید بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام 52.
زید بن حصین الطّائیّ 372.
زید بن صوحان العبدیّ 789،887،890، 891،892،894،896،919،920.
زید بن طلحة 852.
زید بن عروة 498.
زید بن علیّ بن الحسین علیهم السّلام 22،46،87، 337،458،761،860،861،950.
زید بن علیّ بن أبی طالب 458.
زید العمّیّ 357.
أبو زید القرویّ-سعید بن الرّبیع العامریّ.
زید بن کهلان 256،279.
زید بن الکیّس النّمریّ-زید بن معدّل النّمریّ.
زید بن معدّل النّمری 33،482،493، 881.
زید بن واقصة الصّائغ 876.
زید بن هلال بن قطبة الکندیّ 462،463.
زید بن یزید بن جابر 419.
الزّیدیّ 866.
زینب بنت أمیر المؤمنین علیه السّلام 67،694.
زینب زوجة شریح 817.
أبو زینب بن عروة 349.
زین العابدین الشّیروانیّ 951.
السّائب بن بشر الکلبیّ 746.
السّائب بن هشام بن عمرو العامریّ 749، 750.
سابق البربریّ 132،133.
سابور ذو الاکتاف 466.
السّاجیّ 462،673،720،746.
السّارویّ 3،22،118،183،360،375، 396،422،425،439،587،704، 716،775،795.
سالم-میثم التّمّار.
سالم الّتمّار 760،761.
سالم بن أبی الجعد 79،131،725.
ص:1003
سالم الجعفیّ 124،323،487.
سالم بن أبی حفصة 764.
سالم بن زیاد بن عبید 648.
سالم بن عبد اللّه بن عمر 763.
سالم بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
سالم مولی محمّد بن أبی بکر 757.
سامة بن لؤیّ 772،773.
السّباعیّ بیومی 829.
سبیع بن یزید الهمدانیّ مولی معاویة 274.
سجاح 306،395.
السّجّاد-علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام.
سحبان بن وائل 6،766.
الّسدّیّ 568،790.
سراج بن عقبة بن طلق 786.
الّسریّ 918.
الّسریّ الّسقطیّ 838.
ابن أبی الّسریّ(محمّد)622.
سعد 498،946.
ابن سعد(محمّد کاتب الواقدی)15،28،32، 56،61،63،68،78،91،93،94،95، 96،97،101،103،104،109،110، 111،117،122،131،135،148، 161،164،168،170،206،220، 256،339،357،382،388،406، 410،460،522،532،556،568، 570،574،582،490،603،645، 705،715،718،720،738،784، 785،786،795،809،812،832، 891،908،916،942،945.
سعد بن إبراهیم 459.
سعد الاسکاف-سعد بن طریف.
سعد الأنصار 107.
سعد بن بکر بن هوازن السّعدیّ 107.
سعد تمیم-سعد بن زید مناة.
سعد بن الحارث الخزاعیّ مولی أمیر- المؤمنین علیه السّلام 292،473،474، 526.
سعد بن زید مناة 107،370،401،409.
سعد بن طریف الاسکاف 893،895،896.
سعد بن عبادة الأنصاریّ 222.
سعد بن عبد اللّه 910،912.
سعد بن عبد اللّه الأشعریّ 803.
سعد بن عبیدة السّلمیّ 568.
سعد بن علاقة 717.
سعد بن قیس عیلان 17.
سعد بن لیث 491،492.
ص:1004
سعد بن مجاهد الّطائیّ 454،455.
سعد بن مسعود الّثقفیّ 517،638.
سعد مولی أمیر المؤمنین علیه السّلام-سعد بن الحارث.
سعد بن أبی وقّاص 54،107،767.
سعد بن یزید الّطائیّ-سعد بن مجاهد.
سعدان 454.
الّسعدیّ 715،762.
ابن سعید 380.
أبو سعید 163،451.
سعید الأزرق 380.
أبو سعید الأشجّ 84،687.
أبو سعید بن الأعرابیّ 118.
سعید بن إیاس أبو مسعود الجریریّ 556، 557،558.
سعید بن أبی بردة الأشعریّ 18.
سعید بن ثور الّسدوسیّ 791،792.
سعید بن جبیر 66،118،136،672،725.
سعید بن جمهان(أو:حمران)-سعید بن علاقة.
سعید بن الحارث 82.
سعید بن حدّان 392.
سعید بن الحکم 905.
سعید بن حیّان الّتیمیّ 501.
أبو سعید الخدریّ 28،101،357،508، 509،510،511،512،513،657، 832.
سعید بن الرّبیع العامریّ أبو زید القرویّ 569.
سعید بن زید 619.
سعید بن سلم بن قتیبة 685،686.
سعید بن سلیمان 786.
أبو سعید الّشامیّ-عبد القدّوس بن حبیب.
سعید بن العاص 290،609،697،698.
سعید بن عبد العزیز 114.
سعید بن عثمان 381.
أبو سعید عقیصا-دینار الّتیمیّ.
سعید بن علاقة أبو فاختة الهاشمیّ مولی- امّ هانی 554،555.
سعید بن عمران-سعید بن فیروز.
سعید بن فیروز أبو البختریّ 572،573.
سعید بن قیس الهمدانیّ 464،469،472، 481،482،637،638،782،783.
سعید بن محمّد أبو زید البصریّ 729.
سعید بن مرجانة 74.
سعید بن مخنف بن سلیم الأزدیّ الغامدیّ 436.
سعید بن مسلم-سعید بن قیس.
ص:1005
سعید بن المسیّب 50،185،190،191، 569،574،575،579،580،605.
سعید بن منصور 168.
سعید بن نمران 593،594،595،597، 618،619،620،628،633،635، 636.
سعید بن یسار أبو حباب 74،77،827.
سعیر بن الخمس 101.
سفّاح العبّاسیّ 747،881.
أبو الّسفر الهمدانیّ 372.
سفیان 3،20،63،584،718.
أبو سفیان(صخر بن حرب)65،514،621، 660،810،811،814،835،925، 926،927،929،931،932،933، 936،937،938.
سفیان الّثوریّ 20،32،46،52،59،79، 93،109،110،111،136،252، 450،451،658،660،661،687، 702،703،719،721،725،904، 905،946،947.
سفیان بن عوف الغامدیّ 25،102،289، 349،395،452،464،465،466، 467،469،470،471،472،475، 478،638،782،783،790،820.
سفیان بن عیینة 32،44،52،109،131، 136،325،619،721،725،726، 758،763،904،905،948.
سقراط 765.
سکسک بن أشرس بن ثور 256.
سکسک بن واثلة 256.
ابن السّکن 382،787،812.
ابن الّسکیّت 207،296،307،466،623، 816،886.
سکینة بنت الحسین علیه السّلام 816.
أبو الّسلاسل مولی عبد اللّه بن جعفر 695.
أبو سّلام الکندیّ-الأسود بن هلال المحاربیّ.
سلامة بن مخربة بن جندل 387.
سلمی بنت امرئ القیس 816.
سلمی بنت عمیس الخثعمیّة 94،287.
سلمان الفارسیّ 21،28،55،78،177، 178،487،736،823،824.
امّ سلمة(امّ المؤمنین)605،606،619، 796،798.
سلمة بن سعد بن علیّ 604.
أبو سلمة بن عبد الّرحمن 904،905.
سلمة بن عثمان 653.
سلمة بن عیّاش الینبعیّ 701.
ص:1006
سلمة بن کهیل 79،301،562،563،760، 761،764،795،826.
الّسلمیّ 88.
سلول بنت ذهل 117.
الّسلیل بن أحمد أبو صالح 807.
سلیم(أبو قبیلة)427،433،435.
سلیم بن أسود أبو الّشعثاء المحاربیّ 326.
سلیم بن بلج الفزاریّ 326.
سلیم بن قیس بن قهد 671،672.
سلیم بن قیس الهلالیّ 7،13،14،326،683، 694،824.
سلیمان(ابن داود)علیهما السّلام 414،801، 855.
سلیمان 136،451.
سلیمان بن بلال 95،115.
سلیمان بن حرب 103.
سلیمان بن أبی راشد 402،429.
سلیمان بن سماعة بن سلیمان 123.
سلیمان بن أبی سلیمان أبو اسحاق الّشیبانیّ 532،533،674.
سلیمان بن أبی سیج 593.
سلیمان بن أبی شیخ 26.
سلیمان بن صرد الخزاعیّ 387،488، 774،775.
سلیمان بن عبد الملک 68،530.
سلیمان بن عبید اللّه بن العبّاس 611.
سلیمان بن علیّ(عمّ السفّاح)747.
سلیمان بن مسلم البجلیّ 940،941.
سلیمان بن المغیرة 728.
سلیمان بن مهران-الأعمش.
الّسلیمانیّ 42،79.
سماک بن حرب 323.
سمّاک الحنفیّ 672.
سماک بن مخرمة الأسدیّ 323،324، 484.
أبو سمّال الأسدیّ سمعان بن هبیرة 533، 534،535،901،902.
سمّال بن سمعان بن هبیرة 534.
سمرة بن جندب 385،840،940،941.
سمعان بن هبیرة-أبو سمّال الأسدیّ.
سمعان أبو یحیی المدنیّ 48.
الّسمعانیّ 19،392،406،507،719، 743،744،747،756،759،832، 886،908،945.
سمیّة امّ زیاد 925،928،931،933.
أبو سمینة-محمّد بن إسماعیل مولی قریش.
ابن أبی سمینة-محمّد بن إسماعیل مولی قریش،
ص:1007
سنان بن أبی سنان الّدئلیّ 611.
سنبیل الّسعدیّ 391،401،407،408.
سنجر بن ملکشاه الّسلجوقیّ 870.
سوادة بن حنظلة القشیریّ 102،103، 104.
سوید بن عبد العزیز 285.
سوید بن غفلة أبو امیّة الجعفیّ 86،87، 580،703،704،705،706،741.
سوید مولی زیاد بن خصفة 346.
سوید بن نجیح أبو قطبة 411.
سهل بن حنیف 222،605.
سهل بن زنجلة 86.
سهل بن سعد الأنصاریّ 208،209.
سهل بن محمّد 906.
سهلة بنت سهیل بن عمرو العامریّة 748، 749.
سهم بن طریف 559،560.
سهم بن منجاب بن راشد الّضبّیّ 352،353.
سهیل بن أبی صالح 905.
سهیل بن عمرو 318،658،748،749، 788.
الّسهیلیّ(صاحب الرّوض الأنف)170، 743،744.
سیبویه 73،267،341،398،807،879.
سیحان بن صوحان العبدیّ 789،887، 891،892،920.
ابن الّسیّد(صاحب کتاب الفرق)313.
سیّد بن علیّ المرصفیّ 830،915.
ابن سیدة 476،529،727،785.
سیّد الّشهداء-الحسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام.
ابن سیرین-محمّد بن سیرین.
سیف بن ذی یزن 386،526.
سیف بن عمر 352،728.
سیف بن عمیرة 760،918.
الّسیوطیّ 6،164،167،170،340،693، 865،879،947.
الّشاطبیّ 832.
شاه زنان بنت کسری-شهربانویه.
ابن شاهین 88،352،584،673.
شبابة بن سوّار 583.
شبث بن ربعیّ 324،394،395،919.
شبل بن عزرة 945.
الّشبلیّ 838.
شبیب الخارجیّ 363.
شبیب بن عامر الأزدیّ جدّ الکرمانیّ 258.
ص:1008
شبیب بن غرقدة الّسلمیّ 32،131.
شجاع بن الولید 133.
ابن الّشجریّ 538.
الّشدّاخ 492.
شدّاد بن الازمغ 94.
شدّاد بن الهاد الّلیثیّ 94.
الّشرتونیّ 479.
شرحبیل بن سعد المدنیّ 192.
شرحبیل بن الّسمط 271.
شرف الّدولة بن عضد الّدولة 841،842.
شرف المعالی بن عنان(أو:غیاث)872.
شرقیّ بن قطامی أبو المثنّی الکلبیّ 462، 885.
شریک 118،119.
شریک بن الأعور الحارثیّ 407،408، 793،794.
شریک بن سدیر 941،942.
شریک بن سریر-صعب بن حکیم بن شریک.
شریک بن سلمة المرادیّ 567.
شریک بن شدّاد 425.
شریک بن عبد اللّه الّنخعیّ 19،20،32، 107،108،110،718،720،943.
شریک القاضی 15،19،50،79،193،579، 763.
شریح القاضی 122،123،124،183،559، 561،565،722،723،753،790، 817،947.
شریح بن هانی بن یزید الحارثیّ المذحجیّ 570.
شعبة 32،87،93،252،253،444،550، 672،673،687،702،725،758، 907،946.
أبو شعبة-یونس بن عثمان.
شعبة بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
الّشعبیّ(عامر بن شراحیل)5،24،54، 79،93،111،124،125،182،183، 260،261،262،264،267،325، 560،564،565،566،570،647، 648،674،704،718،719،722، 799،829،892،908،909،941.
شعیب 918.
أبو شعیب الخراسانیّ 857.
شقیق بن ثور-سعید بن ثور الّسدوسی.
شقیق بن سلمة أبو وائل 24،559،673، 674،908،909،947.
شقیق بن عیینة أبو لیث 51.
الّشمّاخ 366.
ص:1009
شمر 95،332.
شمس بن عبد مناف 71.
شنّ بن أفصی بن عبد القیس 885،886، 887.
شهاب(أبو قبیلة)431.
ابن شهاب 905.
ابن شهر اشوب(محمّد بن علیّ)162،486، 521،572،741،754،793،794، 827،869،904.
شهر بن حوشب الأشعریّ 79.
شهربانویة بنت کسری 825،826،827.
الّشهرستانیّ 764.
الّشهید الأوّل-محمّد بن مکّیّ.
الّشهید الثّانیّ 4.
شیبة بن عثمان العبدریّ الحجبیّ 508،511، 512،513،608،620،832.
شیحة بن عبد اللّه الّضبعیّ-أبو حبرة.
شیخ الأباطح-أبو طالب بن عبد المطّلب.
الّشیخ البهائیّ-محمّد بن عبد الّصمد.
الّشیخ الحرّ العاملیّ-محمّد بن الحسن العاملیّ الحرّ.
شیخ الّطائفة-محمّد بن الحسن الّطوسیّ.
الّشیخ الطّوسیّ-محمّد بن الحسن الّطوسی.
ابن الشیخ الّطوسیّ-الحسن بن محمّد بن الحسن الّطوسیّ.
شیمان بن عکیف بن کیّوم الأزدیّ أبو- صبرة 388،392،393،394،404.
صاحب الأمر-المهدیّ القائم علیه السّلام.
الصّاحب عطاملک الجوینیّ 870،878.
صاحب الغارات-إبراهیم بن محمّد بن سعید الثّقفیّ.
الّصادق-جعفر بن محمّد علیهما السّلام.
أبو صادق 93،493،590،948.
أبو صادق الأزدیّ(أخو ربیعة)439،440، 517،561.
الّصاغانیّ 885،939.
صالح علیه السّلام 847.
أبو صالح 660،746،926.
صالح بن أبی الأسود 487.
أبو صالح باذان 110.
صالح بّیاع الأکسیة 89،90.
أبو صالح الحنفیّ-عبد الّرحمن بن قیس.
صالح بن صالح بن حیّ 721.
صالح بن میثم 910.
صالح بن الوجیه 749.
صالح بن یزید الخراسانیّ 429.
ص:1010
صبّاح بن حوبا 879.
صبّاح القینیّ 790.
صبّاح بن یحیی المزنیّ 20،21،22،684.
أبو صبرة-شیمان بن عکیف الأزدیّ.
صبرة بن شیمان الحدّانیّ الأزدیّ 388، 389،390،391،393،394،404، 405.
صحار بن عبّاس العبدیّ 385،387،785، 786،787،788،789.
صحار بن عیّاش(أو:عابس)(أو:صخر)- صحار ابن عبّاس.
الّصدوق-محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه الّقّمیّ.
أبو الّصدّیق الّناجیّ-بکر بن عمرو.
صعب بن الحارث الّرائس 743.
صعب بن حکیم بن شریک 102.
صعب بن سعد العشیرة 28.
صعصعة بن صوحان العبدیّ 260،261، 262،264،267،498،500،521، 522،523،524،789،829،830، 887،888،889،890،891،892، 893،894،896،897.
صعصعة بن معاویة عمّ الأحنف 754،755.
الّصعق بن زهیر 622.
صفوان بن غسّان 253.
صفوان بن مهران الجمّال 850،852، 856،862.
صفوان بن یحیی 889،910.
صفیّة بنت أبی جهل 658.
أبو الّصلت الأعور الّتیمیّ 338،339، 341،349،365،525،528،531.
الّصلت بن زهیر 348.
الّصلت بن یزید بن أبی الّصلت الّتیمیّ 717، 790،791.
صنبیل-سنبیل الّسعدیّ.
الّصولیّ 549.
صهبان بن سعد بن مالک بن الّنخع 148.
صهیب 823.
صیفی بن أکثم بن صیفی 425،540.
صیمون الأقرن 550.
ضباعة بنت الّزبیر بن عبد المطّلب 828.
ضبّة بن أدّ 63،359.
ضبیعة بن قیس بن ثعلبة 444.
الضّحّاک 18،19،621.
الضّحّاک بن خلیفة-محلّ بن خلیفة.
الّضحّاک بن عبد اللّه الهلالیّ 379،381.
الّضحّاک بن قیس الأحنف 44،265،384،
ص:1011
388،391،393،566،568،710، 752،753،754،755.
الّضحّاک بن قیس الفهریّ أبو أنیس 65، 271،322،323،324،326،416، 421،422،424،426،430،431، 433،436،437،438،440،443، 449،526،936،937.
الّضحّاک بن مزاحم الهلالیّ 47،48.
طارق بن شهاب البجلیّ 28،545.
طارق بن أبی ظبیان الأزدیّ 626.
طارق بن عبد اللّه 521،539،540،542، 543،544.
طاهر بن الحسین 680.
أبو طالب 847.
أبو طالب بن عبد المطّلب علیهما السّلام 433،434، 587،588،883.
طالوت 198.
ابن طاووس 92،704.
ابن طاووس-عبد الکریم بن طاووس.
الّطبرانیّ 812.
الّطبرسیّ(أحمد بن أبی طالب)179،181، 493،515،516،741.
الّطبرسیّ(الفضل بن الحسن)912.
الّطبریّ-محمّد بن جریر بن رستم الّشیعیّ.
الّطبریّ-محمّد بن أبی القاسم محمّد بن علیّ.
الّطبریّ(صاحب الّتاریخ)16،18،24، 25،29،31،35،36،37،38،69، 120،136،205،206،208،212، 213،214،215،216،217،218، 219،221،224،225،226،227، 255،256،258،259،260،263، 264،266،267،268،269،270، 271،272،273،274،275،276، 277،278،279،280،281،282، 283،284،285،289،290،291، 292،293،294،295،296،297، 299،300،301،327،328،329، 331،333،334،335،336،338، 439،340،341،343،344،345، 346،347،348،349،350،351، 353،354،355،356،358،359،360، 361،362،363،364،365،366، 367،368،369،370،371،372، 373،374،379،389،390،394، 395،397،398،400،401،408، 409،410،411،418،419،420، 451،454،455،465،469،471،
ص:1012
513،517،525،615،616،617، 618،622،623،626،627،637، 642،645،647،648،649،651، 652،653،689،690،691،774، 787،788،791،792،805،806، 815،827،833،865،903،904، 914،916،917.
طبقة امرأة شنّ 885،886.
طرفة بن العبد 690.
الّطریحیّ(صاحب مجمع البحرین)63، 92،129،145،191،202،210، 238،243،340،342،363،499، 672،675،704،745،764،777.
ابن طریف-سعد بن طریف.
الّطفاوة 17.
أبو الّطفیل-عامر بن واثلة.
طلحة 379.
طلحة(ابن عبد اللّه)85،310،645،646، 679،751،764،921،924.
طلحة بن عبید اللّه 738.
طلحة بن عیسی 800،801.
طلحة بن مصرّف 136،564،633.
طلحة بن یحیی 738.
طلیحة 535،626.
طلیحة بن خویلد 306.
طلیق بن قیس الجرمیّ 458.
الّطوسی-محمّد بن الحسن أبو جعفر الّطوسیّ أبو طیبة 728.
ظبیان بن عمارة 192،370،371،410، 411،412.
ظلیم بن حنظلة بن مالک 59.
عاتکة 817،818.
أبو العادیة الجهنیّ(الفزاریّ)566،567.
أبو العادیة المزنیّ 567.
العاص بن وائل الّسهمیّ 514.
عاصم بن بهدلة 104،673،674،864.
عاصم بن حمید 155،912.
عاصم بن سلیمان الأحول 122،123،357.
عاصم بن شنتم-عاصم بن کلیب.
عاصم بن ضمرة الّسلولیّ 117،118،536.
عاصم بن أبی عامر البجلیّ 577.
عاصم بن کلیب الجرمیّ 51،52،262.
أبو عاصم الّنبیل 252.
عاصم بن أبی الّنجود 888،947.
عالیة بنت عبید اللّه بن العبّاس 614.
عامر 441،942.
ص:1013
عامر الأحول 357.
أبو عامر البنانیّ واعظ أهل العراق 754، 855.
عامر بن حفص 576.
عامر بن سعد 777.
عامر بن شراحیل-الشّعبیّ.
عامر الّضرب 551.
عامر بن عبد اللّه 852.
عامر بن عبد اللّه بن قیس الأشعریّ(أبو بردة ابن أبی موسی)559،565،566،567.
عامر بن عبد قیس 909.
عامر بن لؤیّ 206.
عامر بن مخنف بن سلیم 436.
عامر بن مرّ بن عبد شمس بن شهاب مرجوم العبدیّ 784،785.
عامر بن واثلة أبو الّطفیل 100،286، 331،457،492،513،557،570، 708،718،725،741،892.
عائشة بنت أبی بکر(امّ المؤمنین)29، 31،284،285،286،288،357،388، 547،563،564،585،626،645، 679،751،754،757،758،764، 810،811،812،813،814،907، 909،919،920،921،924.
ابن عائشة الّتیمیّ-عبد اللّه بن محمّد بن حفص.
عائشة بنت طلحة 569.
عائشة بنت عبد اللّه بن عبد المدان 614،616، 914،917.
ابن عبّاد 939.
عبّاد بن زیاد بن أبیه 653.
عبّاد بن عبد اللّه الأسدیّ 101،102،498، 822.
عبّاد بن العوّام 58،61.
عبّاد بن یعقوب 101،261،935.
عبادة بن الّصامت 440.
عبّاس 584،672.
أبو العبّاس(الأصمّ)-محمّد بن یعقوب.
عبّاس الأمعص 877،878.
عبّاس بن ذریح 148.
أبو العبّاس الّسفّاح 466.
العبّاس بن سهل بن سعد الّسعدیّ 205، 206،209،507،508.
عبّاس الصّائغ 892،894.
العبّاس بن صحار-صحار بن العبّاس العبدیّ.
العبّاس بن عامر 760.
العبّاس بن عبد المطّلب(عمّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و سلّم)
ص:1014
42،47،316،508،618،752.
العبّاس بن عبید اللّه بن العبّاس 614.
أبو العبّاس المبرّد-محمّد بن یزید.
العبّاس بن محمّد 713.
العبّاس بن محمّد الّدوریّ 716،795.
العبّاس بن معروف 888.
العبّاس بن الولید الخّلال 114.
عبایة بن ربعیّ الأسدیّ 229.
عبایة بن رفاعة بن رافع الّزرقیّ 26،229، 231،248،249.
عبد بن الجلندی العمانیّ 405،406.
عبدان 406.
عبد الأعلی الّتیمیّ 105.
ابن عبد البرّ أبو عمر(یوسف بن عبد اللّه صاحب الاستیعاب)103،104،119، 381،382،401،405،406،418، 419،421،566،575،593،605، 609،612،614،644،671،705، 748،756،757،758،777،806، 892،907،917،927،933.
عبدة بن أبی لبابة 674.
عبد الحجر-عبد اللّه بن عبد المدان.
عبد الحقّ 436.
عبد الحمید بن الّتقیّ 800،859.
ابن عبد الحمید 876.
عبد الحمید بن أبی الحدید عزّ الّدین المعتزلیّ البغدادیّ شارح نهج البلاغة 6،8،9،10،12،14،15،18،22، 24،25،27،29،31،35،36،37، 38،40،41،44،47،53،54،55، 56،57،58،60،61،65،67،69،70، 71،73،74،75،77،81،82،85،88، 90،91،92،95،127،128،129، 130،145،147،150،151،154، 155،159،161،171،174،188، 192،208،220،223،225،227، 230،231،232،233،234،238، 242،252،254،258،260،261، 262،263،264،265،266،267، 269،270،271،276،281،282، 286،287،288،289،297،298، 300،301،302،305،308،309، 310،311،312،318،319،322، 327،329،330،332،335،336، 338،348،350،365،367،370، 371،373،374،376،379،384، 385،386،387،390،391،397، 401،402،403،404،409،412،
ص:1015
414،416،419،423،424،425، 427،428،432،433،434،436، 438،440،441،443،445،446، 451،452،453،454،458،459، 460،464،465،468،469،474، 475،477،478،481،482،483، 488،494،495،496،512،514، 515،516،517،518،520،525، 532،533،534،537،546،551، 552،553،554،555،557،558، 559،560،561،563،565،566، 567،568،569،570،571،572، 573،575،576،577،578،579، 580،581،582،583،584،587، 588،589،590،592،595،598، 601،602،604،606،607،608، 611،613،616،618،619، 620،623،626،629،632،633، 636،639،642،643،644،647، 648،650،654،658،659،661، 662،677،679،688،690،706، 724،738،751،765،767،771، 774،782،791،797،805،806، 820،840،864،869،881،891، 897،898،899،925،937،947.
عبد الحمید بن عبد الّرحمن الحمّانی 107.
عبد الحمید بن عبد الّرحمن بن زید بن الخطّاب 906.
عبد خیر الخیوانیّ 921،924.
عبد ربّه بن سعید 905.
عبد ربّه بن نافع أبو شهاب 763.
عبد الّرحمن 53.
عبد الّرحمن-الأجدع.
عبد الّرحمن بن إبراهیم المستملی 2.
عبد الّرحمن بن إسحاق الواسطیّ 113،114.
عبد الّرحمن بن الاسود الّنخعی 579،907.
عبد الّرحمن بن بشر الکلبیّ 746.
عبد الّرحمن بن أبی بکر 282،757.
عبد الّرحمن بن أبی بکرة 557،583،584، 786.
عبد الّرحمن بن جندب 148،155،302، 370،371،459،565.
عبد الّرحمن بن الحارث بن هشام المخزومیّ 810،811،813،814.
عبد الّرحمن بن حجر بن عدیّ 813.
عبد الّرحمن بن حرم الغامدیّ 450.
عبد الّرحمن بن الحکم 538،539.
عبد الّرحمن بن امّ الحکم 421.
ص:1016
عبد الّرحمن بن خالد بن الولید 271،324، 325.
عبد الّرحمن بن أبی الزّناد عبد اللّه بن ذکوان 904،905،906.
عبد الّرحمن بن زیاد 148.
عبد الّرحمن بن زیاد بن أبیه 653.
أبو عبد الّرحمن الّسلمیّ القاری عبد اللّه ابن حبیب 559،567،568،637، 820.
عبد الّرحمن بن سلیمان 126،331،723، 724.
عبد الّرحمن بن سمرة القرشیّ 71.
عبد الّرحمن بن شبیب الفزاریّ-عبد الرّحمن ابن المسّیب الفزاریّ.
عبد الّرحمن بن شریح الّشامیّ 295.
عبد الّرحمن بن شریک بن عبد اللّه الّنخعیّ 20.
عبد الّرحمن بن صحار العبدیّ 385،788.
عبد الّرحمن بن عبد اللّه الاصفهانیّ 51.
عبد الّرحمن بن عبد اللّه بن عفیف الأزدیّ 474،477،478.
عبد الّرحمن بن عبد اللّه بن کعب الأرحبیّ 461.
عبد الّرحمن بن عبد القاری 406.
عبد الّرحمن بن عبید أبو الکنود الوائلیّ الازدیّ 394،395،429،431،437، 438،464،465،545،627،632، 638،820.
عبد الّرحمن بن عبید اللّه بن العبّاس 613، 614،615،914.
عبد الّرحمن بن عثمان الّثقفیّ 810.
عبد الّرحمن بن عجلان البرجمیّ 58،59.
عبد الّرحمن بن عطیّة 568.
عبد الّرحمن بن عمیر بن عثمان القرشیّ الّتیمیّ 381،382،408.
عبد الّرحمن بن عوف 571،614،751، 947،948.
عبد الّرحمن الغامدیّ 426.
عبد الّرحمن بن الغسیل 3.
عبد الّرحمن بن القاسم 658،661.
عبد الّرحمن بن قیس أبو صالح الحنفیّ 458.
عبد الّرحمن بن کثیر 855.
عبد الّرحمن بن أبی لیلی 4،5،7،14،122، 559،683،745،820.
عبد الّرحمن بن محمّد بن الأشعث 465.
عبد الّرحمن بن محمّد العتائقیّ 867،868.
عبد الّرحمن بن محمّد المحاربیّ 705.
عبد الّرحمن بن مخنف 349.
ص:1017
عبد الّرحمن بن مخنف بن سلیم الأزدیّ 438، 439،450،456.
عبد الّرحمن بن مسعدة الفزاریّ 418،419، 420،598.
عبد الّرحمن المسعودیّ 567.
عبد الّرحمن بن المسیّب الفزاریّ 295.
عبد الّرحمن بن معاویة بن حدیج 255.
عبد الّرحمن بن مغر الّدوسیّ 86،87،622، 706.
عبد الّرحمن بن ملجم المرادیّ التجوبیّ 741،742،743،783،806،839، 840،844،847.
عبد الّرحمن بن نعیم بن قریش 633.
عبد الّرحمن بن وائل بن حجر 136.
عبد الّرحمن بن هرمز الأعرج 116.
عبد الّرحمن بن یزید بن جابر 775.
عبد الّرحمن بن یزید الّنخعیّ 907.
عبد الّرحیم بن سلیمان 50.
عبد الّرحیم القصیر 849.
عبد الّرزّاق 451،946،948.
عبد الّرزّاق بن أحمد بن الغوطیّ 842،878، 949،950.
عبد الّسلام بن حرب الّنهدیّ 50،134، 135،563.
عبد الّسلام محمّد هارون 20،23،324،326، 348،401،411،452،716،748، 780،785،903،916.
عبد الّسلام بن مطهّر أبو الّظفر 940.
عبد الّصمد 935.
عبد الّصمد بن أحمد بن أبی الجیش 850،864.
عبد الّصمد البارقیّ 64.
عبد العزّی(حمّان)409.
عبد العزیز بن سیاه 781.
عبد العزیز بن عبد اللّه بن أبی سلمة الماجشون 134.
عبد العزیز بن معمّر 389.
عبد العزیز بن منبّه 122.
عبد العزیز بن یحیی الجلودیّ 820.
عبد الغفّار بن القاسم بن قهد 3،14،671- 673،683.
عبد الغنیّ بن سعید 831،832.
عبد القادر الّرهاویّ 832.
عبد القادر بن عمر البغدادیّ 903.
عبد القاهر الجرجانیّ 765.
عبد القدّوس بن حبیب الکلاعیّ 111.
عبد الکریم بن أحمد بن طاووس 837،865- 868،881،883.
عبد اللّه 108،451.
ص:1018
عبد اللّه بن عبد المطّلب(والد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله) 433.
أبو عبد اللّه علیه السّلام-جعفر بن محمّد الّصادق علیه السّلام.
عبد اللّه بن ابیّ 498.
عبد اللّه بن أحمد 113.
عبد اللّه بن أحمد أبو تمّام الأنصاریّ 800.
عبد اللّه بن أحمد بن حنبل 905.
عبد اللّه بن أحمد الخشّاب 850.
عبد اللّه بن أحمد بن شبّویه المروزیّ 451.
عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن حنبل 725.
عبد اللّه بن إدریس 107.
عبد اللّه بن أراکة الّثقفیّ 618.
عبد اللّه بن الأزرق 612.
عبد اللّه بن الأزرق الّشیبانیّ 661.
عبد اللّه بن اسامة الحسینیّ 800.
عبد اللّه بن إسحاق الحضرمیّ 550.
عبد اللّه بن أوفی-ابن الکوّاء.
عبد اللّه بن بریدة 892.
عبد اللّه بن أبی بکرة 904.
عبد اللّه بن بلج البصریّ 87،804.
عبد اللّه بن ثوابة 629،631.
عبد اللّه بن ثوب أبو مسلم الخولانی 446،909.
عبد اللّه بن جذعان الّتیمیّ 514.
عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب رضی اللّه عنه 66،67،91،217،218-473،694- 700،759،839،850،764،883، 905،916.
عبد اللّه بن جندب 889.
عبد اللّه بن الحارث بن سلیمان 636.
عبد اللّه بن حارث بن نوفل 69.
عبد اللّه بن حازم 862.
أبو عبد اللّه الحافظ 706،712،713.
عبد اللّه بن حبیب-أبو عبد الّرحمن الّسلمیّ.
عبد اللّه بن حجر بن عدیّ 813.
عبد اللّه بن الحرّ الجعفیّ 668.
عبد اللّه بن الحسن 850،851.
عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب 91،92،228،231،248، 249.
عبد اللّه بن حوالة الأزدیّ 270،456.
عبد اللّه بن حوزة الأزدیّ-عبد اللّه بن حوالة.
عبد اللّه بن خازم الّسلمیّ 379،380،381، 407،408.
عبد اللّه بن خبّاب بن الأرت 839.
عبد اللّه الّداناج 389.
ص:1019
عبد اللّه بن داود الحربیّ 946.
عبد اللّه بن ذکوان أبو الّزناد 537،904، 905،906.
أبو عبد اللّه الّرازیّ 803.
عبد اللّه بن راسب 372.
عبد اللّه بن رزین بن أبی عمرو الهلالیّ 379.
عبد اللّه بن الّرومیّ 18،19.
عبد اللّه بن الّزبیر 206،380،419،421، 460،569،571،572،573،608، 646،679،690،719،753.
عبد اللّه بن الّزبیر الحمیدیّ 136.
عبد اللّه بن زمعة 605.
عبد اللّه بن سبأ 302،681.
عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح 205،206، 207،327،429،431،748،749، 750.
عبد اللّه بن سعد بن نفیل الأزدیّ 775.
عبد اللّه بن أبی سلمة الّتیمیّ الماجشون 70.
عبد اللّه بن سلمة المرادیّ 253.
عبد اللّه بن أبی سلیم 69.
عبد اللّه بن سنان 685،894،896.
عبد اللّه بن سوادة بن حنظلة 103.
عبد اللّه بن شبرمة 4،564.
عبد اللّه بن الّشخّیر 557.
عبد اللّه بن شدّاد بن الهاد الّلیثیّ 286،287.
عبد اللّه بن شعیب 572.
عبد اللّه بن شقیق العقیلیّ 558.
عبد اللّه بن الّصمّة 491.
عبد اللّه بن الّضحّاک 257.
عبد اللّه بن الضّحّاک بن معدّ بن عدنان 743.
عبد اللّه بن عاصم الحمّانیّ 597.
عبد اللّه بن عامر بن حبشیّ أبو الکنود الأزدیّ 465.
عبد اللّه بن عامر الحضرمیّ 192،370، 373،374،376،377،378،380، 382،385،387-392،394،396- 401،407-412،793.
عبد اللّه بن عامر بن کریز 645،646،648، 652،661.
عبد اللّه بن العباس بن عبد المطّلب 28،118، 194،272،298،299،300،315، 348،351،364،374،379،386، 387،388،390،443،444،579، 647،663،672،674،681،702، 703،708،743،764،782،843، 844،882،891،918،922،923، 926،945.
عبد اللّه بن عبد الّرحمن الهجنّع الّثقفیّ
ص:1020
532.
عبد اللّه بن عبد اللّه بن عمر 70.
عبد اللّه بن عبد المدان 614،616،617، 628،915،916،917.
عبد اللّه بن عبد المدان الاکبر 917.
عبد اللّه بن عبید 850.
عبد اللّه بن عروة بن الزّبیر 220.
عبد اللّه بن عکیم 559.
أبو عبد اللّه العلویّ 865.
عبد اللّه بن علیّ بن أبی طالب 343.
عبد اللّه بن علیّ المدینیّ 48.
عبد اللّه بن عماد أبو العلاء الحضرمیّ 611، 612.
عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب 18،19،21، 36،70،156،215،265،312،357، 417،443،462،469،521،545، 568،569،579،633،702،799، 812،814.
عبد اللّه بن عمرو 133،160.
عبد اللّه بن عمرو بن الأسود 584.
عبد اللّه بن عمرو بن حرام الّسلمیّ 604.
عبد اللّه بن عمرو بن الحضرمیّ-عبد اللّه بن عامر الحضرمیّ.
عبد اللّه بن عمیر-عبد الملک بن عمیر.
عبد اللّه بن عوف 52.
عبد اللّه بن عوف بن الأحمر الأزدیّ 774.
عبد اللّه بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
عبد اللّه بن عیسی بن أبی لیلی 5،122.
عبد اللّه الغامدیّ 426.
عبد اللّه بن فیروز الّدیلمیّ-عبد اللّه بن الّرومی.
عبد اللّه بن قارب 656.
عبد اللّه بن قعین(أو:فقیم)عمّ الحارث بن کعب 289،290،329،332،333،350، 351،359.
عبد اللّه بن قیس-أبو موسی الأشعریّ.
عبد اللّه بن کردم بن مرثد 780.
عبد اللّه بن المبارک 20،466.
عبد اللّه بن محمّد 429،894.
عبد اللّه بن محمّد بن حفص بن عائشة الّتیمیّ 288،569،820.
عبد اللّه بن محمّد بن أبی شیبة العبسیّ 58،59، 61،99-103،109،112.
عبد اللّه بن محمّد بن عثمان الّثقفیّ 70،74، 232،244،245،251،254،650.
عبد اللّه بن محمّد بن عطاء 252.
عبد اللّه بن محمّد بن علیّ بن عبد اللّه بن العبّاس 12.
ص:1021
عبد اللّه بن مخنف بن سلیم الأزدیّ 436، 450.
عبد اللّه بن مسعدة بن مسعود الفزاریّ-عبد الّرحمن بن مسعدة.
عبد اللّه بن مسعود 26،55،56،93،94، 101،120،131،132،177،211، 251،354،422،440،556،674، 705،718،719،751،752،795، 796،798،800،907،908،909، 944.
عبد اللّه بن مسعود 81.
عبد اللّه بن مسکان 850.
عبد اللّه بن مسلم-ابن قتیبة الدّینوریّ.
عبد اللّه بن أبی معاویة 451.
عبد اللّه بن معاویة بن أبی سفیان 662،663.
عبد اللّه بن المعتزّ 533.
عبد اللّه بن المغفّل الأزدیّ 348،349، 464،465.
عبد اللّه بن المغیرة 889.
عبد اللّه بن ملیل 762.
عبد اللّه بن المنذر الّتنوخیّ 411.
عبد اللّه بن میسرة 580.
عبد اللّه بن میمون المکّیّ مولی بنی مخزوم 90.
عبد اللّه بن نمیر 97،104،561،738.
عبد اللّه بن و أل الّتیمیّ 338،339،342، 344،531،774،775.
عبد اللّه بن وائل 136.
عبد اللّه بن وهب الّراسبیّ 360،372.
عبد اللّه بن أبی الهذیل 96،97.
عبد اللّه بن یحیی الکاهلیّ 802.
عبد اللّه بن یزید الأنصاریّ 718،719.
عبد اللّه بن یزید الخطمیّ 89.
عبد اللّه بن یزید القسریّ 519.
عبد المدان 794،915،916.
عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف جدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم 86،433.
عبد الملک 86.
عبد الملک بن سعید بن حاب 331.
عبد الملک بن أبی سلیمان 79،93.
عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج 181، 182.
عبد الملک بن عبد اللّه بن فیروز الّرومیّ 19.
عبد الملک بن عمرو أبو عامر العقدیّ 32.
عبد الملک بن عمیر بن سوید الّلخمیّ 286، 582.
عبد الملک بن قریب-الأصمعیّ.
عبد الملک بن أخی القعقاع 900.
ص:1022
عبد الملک بن مروان 574،599،605، 694،705،706،775،795،824، 938،939.
عبد الملک بن میسرة الهلالیّ 67.
عبد الملک بن نوفل بن مساحق 614،619.
عبد مناف 647.
عبد المنعم نظام الّدین البندنیجیّ 878.
عبد الواحد 621.
عبد الواحد بن زیاد 113،584،672.
عبد الوهّاب بن سلیمان بن الغسیل 134.
عبد الوهّاب عبد الّلطیف 555،719،907.
أبو عبد الوهّاب الغنویّ 95.
عبید بن(فلان الثّقفیّ)925،931،932.
أبو عبید الآجریّ 622.
عبید بن بشر الکلبیّ 746.
أبو عبید البکریّ 806.
عبید بن سلیمان الباهلیّ-عبید بن سلیمان النّخعیّ.
عبید بن سلیمان النّخعیّ 17،19.
عبید بن الصّبّاح 117.
عبید بن کثیر بن عبد الواحد الّتمّار 826.
عبید بن مالک بن شراحیل بن الکیّس 33.
أبو عبید بن مسعود الّثقفیّ والد المختار 517.
عبید اللّه بن أبی بکرة 570.
عبید اللّه بن أبی رافع مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم 116،211،225،459.
عبید اللّه بن زیاد بن سمیّة 380،522،558، 626،648،653،774،793،796- 799،829،938.
عبید اللّه بن العبّاس 465،591،593،594، 595،597،611-621،628،633، 635،636،641،644،645،661، 662،663،914،916،917.
عبید اللّه العلویّ 879.
عبید اللّه بن علیّ بن أبی طالب 93.
عبید اللّه بن عمرو بن ظلام الخثعمی 328، 329.
عبید اللّه بن عمر 471.
عبید اللّه بن کثیر العامریّ 800.
أبو عبید اللّه الکوفیّ 422،671.
عبید اللّه بن محمّد بن حفص-ابن عائشة الّتیمیّ.
عبید اللّه بن موسی 79،946.
عبیدة 123،715،718.
أبو عبیدة 81.
أبو عبیدة بن الجرّاح 767.
أبو عبیدة بن عبد اللّه 100.
ص:1023
عبیس بن هشام 323.
عتّاب بن کریم الّتمیمیّ 841.
عتبة بن ربیعة 749.
عتبة بن أبی سفیان 420،539،645،932، 933.
عتبة بن الّنحّاس العجلیّ 533.
عثمان بن حامد الکشّیّ 889.
عثمان بن حنیف الأنصاریّ 619،645.
أبو عثمان الدّوریّ-إبراهیم بن یحیی الّدوریّ.
عثمان بن سعید 110.
عثمان بن أبی شیبة العبسیّ 59،61،101، 109،947.
عثمان بن أبی العاص 646.
عثمان بن عاصم بن حصین أبو حصین الأسدیّ 104،120،705.
عثمان بن عبد اللّه بن محمّد بن بلج البصریّ أبو عمرو 104.
عثمان بن عروة بن الّزبیر 220.
عثمان بن عفّان 28،34،41،71،95،202، 205-209،212،213،214،217، 221،251،255،257،271،274، 277-280،283،284،290،307، 310،326،327،355،356،365، 374-378،383-386،388-391، 395،400،421،436،437،446، 448،449،489،495،496،505، 506،528،531،534،552،553، 556،559،560،571،580،591- 594،597،602،603،604،607، 609،610،617،618،619،621، 629-632،643،645،646،652، 660،671،672،674،695،703، 705،748-752،756،757،758، 764،786،787،789،804،805، 706،808،839،842،892،908، 909،918،919،922،923،924، 930،944،948.
عثمان بن المغیرة الّثقفیّ 301.
عثمان بن المغیرة أبی زرعة الأعشی 107، 108،943.
أبو عثمان الّنهدیّ 557.
العجّاج 707.
عجلی امّ عبد اللّه بن خازم 380،408.
العجلیّ 26،48،56،59،61،88،89،93، 148،161،253،286،287،325، 385،440،501،562،564،570، 584،687،763،795.
ص:1024
ابن عدیّ 2،21،22،56،86،101،122، 133،184،444،579،622،673، 715،716،719،762،763.
عدیّ بن ثابت الأنصاریّ 88،89،253، 672،674،763،946.
عدیّ بن جبلة الأدبر 809،813.
عدیّ بن حاتم الّطائیّ 453،454،455، 553،810.
ابن العدیم 643،901.
عرام بن الاصبغ الّسلمیّ 701.
عرقوب بن معبد 543،544.
عروة 508.
عروة البارقیّ 32.
عروة بن الّزبیر بن العوّام القرشیّ 220، 223،569،575-579،605،752.
عروة بن العشبة الکلبیّ-عمرو بن العشبة.
عروة بن مسعود الّثقفیّ 517،833-836.
عروس 292،293.
العریان بن العلاء-أبو عمرو بن العلاء.
أبو العریان العودیّ 932.
العریان بن الهیثم بن الأسود 545.
ابن العزّ 601.
أبو عزرة بن شهاب 28.
عزیز بن مالک الأوسیّ 604.
ابن عساکر 91،119،125،133،164، 168،170،177،183،380،460، 506،522،523،524،614،641، 676،694،697،736،738،740، 752،814،817،915.
العسقلانیّ-ابن حجر العسقلانیّ.
العّشاریّ 865.
ابن العشبة-عمرو بن مالک بن العشبة الکلبیّ.
ابن عضاه الأشعریّ 419.
عطاء 343.
عطاء بن أبی الأسود الّدئلیّ 550.
عطاء بن أبی ریاح 672.
عطاء بن الّسائب 56،110،287،567، 580،616،739.
عطارد بن حاجب الّتمیمیّ 119.
عطارد بن عمیر بن عطارد 120.
عطاملک الجوینیّ الّصاحب 870،878.
عطیّة 101،288،352،759.
ابن عطیّة 483،485.
عطیّة بن الحارث أبو روق الحارثیّ 34،422، 592،594.
عطیّة بن سعد 253.
عطیّة العوفیّ 762،763.
ص:1025
عفاق بن شرحبیل بن أبی رهم الّتیمیّ 528- 531.
عفّان 672.
عفّان بن مسلم 94،103،739.
عقبة بن عامر الجهنیّ 567.
عقبة بن علقمة أبو الجنوب الیشکریّ 84، 85.
عقبة بن أبی معیط 518،553،602.
ابن عقدة 285.
العقیقیّ 704.
أبو عقیل(مولی بنی زریق)585.
عقیل بن أبی طالب أبو یزید 64،428،429، 431،432،433،443،514،549- 553،746،899،935-938.
العقیلیّ 21،110،122،184،215،579، 622،673،687.
عکرمة 16،91،111.
أبو العلاء-یزید بن عبد اللّه.
العلاء بن الحضرمیّ 611،612.
العلاء بن زیاد بن مطر العدویّ 558.
العلاء بن سعید الکندیّ 800،801.
العلاء بر صالح 102.
العلاء بن عبد الّرحمن 135،136،905.
العلاء بن عبد الکریم الایامیّ 563.
العلاء بن المسیّب 100.
علاء الملک الحسینیّ المرعشیّ التّستریّ 951.
العلائیّ 892.
العلاّمة(الحسن بن المطهّر)1،108، 439،473،519،555،704،837، 867،868،891،937.
علباء بن أحمر 718.
علقمة 708.
علقمة بن أبی جمرة 444.
علقمة الخصیّ الّتمیمیّ 773.
علقمة بن فراس(جذل الّطعان)427.
علقمة بن قیس الّنخعیّ 265،800،907.
علقمة بن مرثد 568،578.
علم الهدی-الّشریف المرتضی علیّ بن الحسین.
علیّ 653،904.
أبو علیّ 903.
علیّ بن إبراهیم بن هاشم القمّیّ 485،724، 738،740.
علیّ بن أحمد 687.
علیّ بن أحمد بن إبراهیم البزّاز 116.
علیّ بن أحمد بن حاتم 261.
علیّ بن أحمد العاصمیّ الخوارزمیّ 706،
ص:1026
712،713.
علیّ بن أحمد بن محمّد بن عمران الّدقّاق 176، 729.
علیّ بن إسماعیل المیثمیّ 892،894.
أبو علیّ الأشعریّ 536.
علیّ بن بلال المهلّبیّ 77،827.
علیّ بن جدیع بن شبیب بن عامر الأزدیّ 258.
علیّ بن الجعد 111.
علیّ بن جعفر 822.
علیّ بن الجهم 772.
علیّ بن أبی حباب-سعید بن یسار.
علیّ بن محمّد بن حبیش الکاتب 2،21،232، 244،245،257،482،485،493، 612،661،669،670،684.
علیّ بن حزور 184،485،486.
علیّ بن الحسن 760.
علیّ بن الحسن الأزدیّ 331.
علیّ بن الحسن بن الحجّاج 870،871.
علیّ بن الحسن الهسنجانیّ 905.
علیّ بن الحسین بن سفیان 261.
علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب الّسجّاد علیهم السّلام 5،48،54،66،78، 161،190،224،573،578،703، 726،728،825،826،847،848، 849،860،861،884،950.
علیّ بن الحسین الموسویّ السّیّد المرتضی- علم الهدی 2،488.
علیّ الحسینی شرف الّدین 893.
علیّ بن الحکم 760.
علیّ بن حکیم الأودیّ 108.
الّسّید علیّ خان مؤلّف«الّدرجات- الّرفیعة»695.
علیّ بن رباح 255.
علیّ بن ربیعة 560،737.
علیّ بن زید 382.
علیّ بن سعید 894.
علیّ بن سوید بن منجوف 389.
علیّ بن سیف بن منصور 893.
أبو علیّ(محمّد بن إسماعیل صاحب کتاب الرّجال)99،667،949.
علیّ بن صالح بن حیّ 721.
علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین علیه السّلام 1، 3-14،16-34،36-52،54-58، 60،62-64،66-68،70-72،74، 75،77،79،81-85،87،98-100- 106،108،110-127،129،131، 133-136،138،145،147،148،
ص:1027
154-156،158-161،167،170، 171،176،177،178،180-195، 198،202-205،207-213،217- 227،229-233،240،244،245، 248،249،251-272،274،276، 277،278،285،286،287،289- 295،297-303،308،309،311، 314،316،318،322،323،326، 327،329-342،345-349،351، 354-358،360-375،377-379، 385،387-390،392-397،400- 405،407،410-413،415-419، 421-423،425-433،436،438، 439،440،443-447،449-451، 453-465،467،468،470-475، 477-479،481-483،485-489، 492-504،506-509،511،512، 513،515-528،531-539،544- 551،554-573،576-595،597- 599،601،602،604،605،607- 610،612،616،618-623،625- 643،646-648،650،651، 657-661،666،670،672-677، 679،681-686،691-694،701- 720،722-724،726-732، 734-747،750-759،762، 764،765،767-777،780-785، 789-793،795-800،802-807، 809،812-817،819،820،823- 830،832،837-884،886- 898،901-904،908،909،911- 914،916-927،934-937، 940،942-948.
علیّ بن طحّال 874.
علیّ بن عابس 99،100،101،703، 763.
علیّ بن العبّاس 820.
علیّ بن عبد الّرحمن بن أبی الّسریّ 800، 801.
علیّ بن عبد العالی الکرکیّ 893.
علیّ بن عبد اللّه بن أسد 77.
علیّ بن عبد اللّه بن العبّاس 681.
علیّ بن أبی علیّ الخزاعیّ 888.
علیّ بن عیسی الاربلیّ 696،707،942.
علیّ بن عیسی الهاشمیّ 884.
علیّ بن قادم الخزاعیّ 19،31.
علیّ بن قرین 463.
علیّ بن مجاهد 611.
ص:1028
علی بن محمّد 651،760،888.
علی محمّد البجاویّ 99.
علیّ بن محمّد بن الّزبیر القرشیّ 2.
علیّ بن محمّد بن أبی سعید-علیّ بن محمّد بن أبی سیف.
علیّ بن محمّد بن سلیمان 69.
علیّ بن محمّد ششدیو المکاری 52.
علی بن محمّد بن أبی سیف المداینیّ 70،71، 74،77،208،220،222،232،244، 245،251،254،259،263،265، 266،267،270،281،282،286، 288،289،298،300،327،338، 350،356،358،365،370،373، 374،384،385،387،391،402، 419،451،622،641،661،695، 696،702،784،827،926،913.
علیّ بن محمّد بن علیّ الهادی علیهم السّلام 119، 860.
علیّ بن محمّد بن الفضل الّنوّاء 759.
علیّ بن محمّد بن فیروزان القمّیّ 34.
علیّ بن محمّد بن مخلّد الجعفیّ الّدهّان 487.
علیّ بن المختار الّنقیب 877،878.
علیّ بن مدرک 705.
علیّ بن المدینی 3،672،905،908.
علیّ بن مسهر 113.
علیّ بن مصعب 871.
علیّ بن مظفّر الّنجّار 880.
علیّ بن موسی بن جعفر الّرضا علیهم السّلام 119، 516،848،857،858،888،889، 890،894،896،949.
علیّ بن مهزیار 625.
علیّ بن الّنعمان الأعلم الّنخعیّ 516.
علیّ بن هاشم بن البرید 53،54،89،285، 763.
علیّ بن هبة اللّه أبو نصر ابن ماکولا 357، 671،672،814،945.
علیّ بن هلال الأحمسیّ 118،119.
أبو علیّ بن همّام 857،858،859،860.
علیّ بن الهمدانیّ 878.
علیّ بن یحیی الّسلیمانیّ 870.
علیّ بن یوسف بن المطهّر أخو العّلامة 825،826.
ابن علیان الخازن 869.
ابن العماد 865.
ابن عمّار 111،148.
عمّار بن خبّاب-عمّار بن معاویة الّدهنیّ.
عمّار بن سعید الجعفیّ 487.
عمّار بن معاویة الّدهنیّ 81،131،330،
ص:1029
331،370،725،726.
عمّار بن یاسر 96،177،178،184،211، 264،556،557،566،567،604، 637،716،751،782،919-924.
عمارة 75،77،827.
عمارة بن عقبة بن أبی معیط 418،419،420، 804،805،808.
عمارة بن عمیر الّتیمیّ 67،68،907.
عمارة بن الولید المخزومیّ 937.
ابن عمر-عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب.
أبو عمر-ابن عبد البرّ.
عمر بن الخطّاب 28،32،34،44،48،52، 55،96،100،102،119،120،122، 124،192،206،220،222،253، 263،265،289،296،302،307، 318،339،369،372،377،385، 472،516،517،522،529،556، 570،571،572،603،612،619، 645،657،660،674،703،705، 752،764،767،775،777،778، 782،787،788،806،816،822- 825،827،828،901،902،907، 908،909،925،926،927،932، 944،947،948.
عمر بن ذرّ 252،657.
أبو عمر الّزاهد 942.
عمر بن سعد(شیخ نصر بن مزاحم)20،23، 29،30،34،302،329،337،348، 411،538،647،651،687،717، 790،921،922.
عمر بن امّ سلمة المخزومیّ 605.
عمر بن شبّة 374،538،812.
عمر بن شبیب المسلّی 763.
أبو عمر الّضریر 568.
عمر بن عبد العزیز 91،132،252،548، 600،906.
عمر بن عبد الغفّار 658،661.
عمر بن عبد اللّه بن فیروز 19.
عمر بن عبد اللّه بن کعب الأزدیّ الغامدیّ 464.
عمر بن عبد اللّه الّنهدیّ 852،855.
عمر بن علیّ بن أبی طالب 579،580.
عمر بن علیّ المقدمیّ 79.
عمر بن أبی معمر 707.
عمر مولی غفرة 161،168،180.
أبو عمر الّنهدیّ 82،83،573.
عمر بن هبیرة 568.
أبو عمرو 401،405،424،671،710،
ص:1030
814،914.
عمرو بن أراکة الّثقفیّ 618،621.
عمرو بن أرطاة العامریّ 651،652.
أبو عمرو البّزاز 104.
عمرو بن ثابت 34،261،565،581،582.
عمرو بن جحدر 790.
عمرو بن الحارث 116.
عمرو بن الحارث الخولانیّ 567.
عمرو بن حریث المخزومیّ 62،192،286، 545،796-799،809،810.
عمرو بن حسّان 451.
عمرو بن حمّاد بن زهیر 38.
عمرو بن حمّاد بن طلحة القنّاد 45،53،285.
عمرو بن الحمق 302،843.
عمرو بن حممة الّدوسیّ 551،552.
عمرو بن حنظلة بن مالک 59.
عمرو بن خالد 337.
عمرو بن دینار 131،572،758،948.
عمرو بن سالم الخزاعیّ 575.
عمرو بن سعد الأشرق 298.
عمرو بن سعد بن زید مناة 101.
عمرو بن سلمة الأرحبیّ 292.
عمرو بن شعیب 406.
عمرو بن شمر الجعفیّ 42،43،44،124، 536،538،670،790،791.
عمرو بن صیفیّ 540،542.
عمرو بن العاص 64،65،205،251، 271-274،276،277،278، 281-285،287-290،295، 301،314،317،318،327،328، 374،376،377،378،405،406، 417،513-516،531،548، 553،567،641،642،659،679، 748،749،756،757،758،790، 793،926،936،937،938.
عمرو بن عاصم 715.
عمرو بن عبد الغفّار 888.
عمرو بن عبد اللّه الجهنیّ-أبو مطر البصریّ.
عمرو بن عبد اللّه الهمدانیّ-أبو إسحاق الّسبیعیّ.
عمرو بن عبدودّ 744.
عمرو بن عثمان 485.
عمرو بن عدیّ ابن اخت جذیمة الابرش 693.
عمرو بن العرندس العودیّ 408،409.
عمرو بن أبی عطاء الأسدیّ 443،444.
أبو عمرو بن العلاء المازنیّ النّحویّ
ص:1031
القاری 549-553.
عمرو بن علیّ 556،940.
عمرو بن علیّ بن بحر 49،704.
عمرو بن علیّ بن محمّد-عمرو بن علیّ بن بحر
عمرو بن أبی عمرو 133.
عمرو بن عمیر بن محجن 22،23،28.
عمرو بن عمیس بن مسعود الّذهلیّ 422، 423،426،437.
عمرو بن القاسم بن حبیب الّتمّار 330، 370.
عمرو بن قرظة بن کعب 775،776.
عمرو بن قعین 504.
عمرو بن قیس 16،17،89.
عمرو بن قیس الملائیّ 110.
أبو عمرو الکندیّ 177،736
عمرو بن مالک 551.
عمرو بن مالک بن العشبة الکلبیّ 459،462، 463،464،554.
عمرو بن المبارک-ابن المبارک البجلیّ.
عمرو بن محصن 373-375،378، 510.
عمرو بن مرّة الجملیّ المرادیّ 253.
عمرو بن مرّة الجهنیّ أبو مریم 82،117، 255،536،540،542.
عمرو بن مرّة الهمدانیّ 561،578،719.
عمرو بن مرجوم العبدیّ العصریّ 384، 388،784،785،786.
عمرو بن أبی المقدام 34،826.
عمرو مولی المغیرة بن شعبة 834،835.
عمرو بن میمون 719.
عمرو بن الولید الکرابیسیّ 487.
عمرو بن هاشم أبو مالک 17،78.
عمرو بن هند 690.
عمران بن أبی جمرة 444.
عمران بن حصین 579.
عمران بن شاهین 874،875.
عمران بن طلحة 739.
عمران بن أبی کثیر 574.
عمران بن محمّد بن أبی لیلی 4،5،683.
عمران بن مسلم الجعفیّ 86،87،706.
عمرة بنت أوس 729.
ابن عمیر 946.
ابن أبی عمیر-محمّد بن زیاد.
عمیر بن قمیم 811.
عمیر بن محجن 22.
عمیرة بن عبد المؤمن الّرهاویّ 832.
عنبسة 765.
عنبسة بن سعید 725.
ص:1032
عنبسة بن أبی سفیان 932.
عنبسة العابد 92.
عنترة 829.
عوّام بن حوشب 93.
عوانة بن الحکم الأخباریّ 418،451، 471،533،534،602،608،621، 629.
أبو عوانة الیشکریّ(الوضّاح)27،94، 110،444،568،578،745.
عوذ بن سود بن الحجر 409.
عوف بن خارجة 816.
عوف بن سعد بن ثعلب 33.
عوف بن سعد بن الخزرج 33.
ابن عون(عبد اللّه)110،252،436،811، 812.
عون بن أبی جحیفة 16،763.
عیّاش بن أبی ربیعة 497.
أبو عیّاش المنتوف 567.
العیّاشیّ 1،179،741،762،804،822.
عیسی 894.
عیسی بن جعفر العبّاسیّ 862،863.
عیسی بن دأب 934.
عیسی بن طلحة بن عبید اللّه 576.
عیسی بن طهمان 117.
عیسی بن عبد الرّحمن بن أبی لیلی 5،122، 134.
عیسی بن عمر الّثقفیّ 550
عیسی بن مریم علیه السّلام 189،414،581، 589،853.
عیسی بن المسیّب 252.
عیسی بن موسی 69.
عیسی بن یونس 168.
عیلان 17.
ابن عیینة-سفیان بن عیینة.
غالب بن حنظلة بن مالک 59.
أبو غالب الّزراریّ 950.
غالب بن عثمان 392.
أخو غامد-سفیان بن عوف الغامدیّ.
الغزّالیّ 869.
غزوان 943.
أبو غسّان-مالک بن إسماعیل الّنهدیّ.
أبو غسّان البصریّ-یحیی بن کثیر العنبریّ.
غسّان بن حسّان 946.
أبو غسّان دماذ 654.
ابن الغضائریّ 21،413.
الغضبان بن یزید 567.
ص:1033
غطفان(أبو قبیلة)17،491.
الغلابیّ أبو زکریّا 136.
أبو الغنائم بن کدونا 879.
أبو الغنائم الّنرسیّ 882.
غنیّ(أبو قبیلة)17،18،684-686.
الغوریّ 713،939.
غیاث 897.
ابن أخی غیاث بن لقیط البکریّ 791.
غیّاظ بن هذیل 789،790.
أبو فاختة-سعید بن علاقة.
ابن فارس 430.
فاطمة(بنت رسول اللّه)علیها السّلام 12،13،67، 92،101،344،418،473،518، 677،683،721،739،827،843، 848،858،761،927.
فاطمة بنت أسد علیها السّلام 434.
فاطمة بنت الحسین علیه السّلام 91.
فاطمة بنت علیّ بن أبی طالب علیه السّلام 763.
فاطمة بنت عمرو 433.
فخّار بن معدّ الموسویّ 859،869،871.
الفرّاء 268،607.
فرات بن أحنف 584.
أبو فراس الحمدانیّ 489،515.
فراس بن غنم 427،428.
فراس بن یحیی الهمدانیّ الخارفیّ 570.
أبو الفرج أحمد القرشیّ 800.
أبو الفرج الاصفهانیّ 120،429،465، 469،538،654،772،793،794، 816،881،882،892،915.
أبو الفرج الّسندیّ 851.
فرج بن قرّة 820.
فرزدق 380،393،550،727،939.
فرقد البجلیّ 42-44.
فروة بنت أبان 613.
امّ فروة بنت أبی قحافة 220.
فزارة 451.
فضّة جاریة أمیر المؤمنین علیه السّلام 87، 707.
ابن فضل 93.
امّ الفضل(زوجة عبید اللّه بن العبّاس)381.
الفضل بن دکین أبو نعیم 32،38،39،40، 56،79،103،121،122،135،487، 561،563،565،567،605،609، 669،705،706،818،720،942، 947.
الفضل بن شاذان النّیسابوریّ 470،487، 705،822،909،934،949،950.
ص:1034
الفضل بن العبّاس بن عبد المطّلب 805.
الفضل بن العبّاس بن عتبة بن أبی لهب 778.
الفضل بن أبی قرّة 823.
فضل اللّه الرّاوندیّ 851،859.
الفضل بن محمّد بن یعلی الضّبّیّ 651.
الفضل بن میمون البجلیّ 800،801.
أبو الفضل بن ناصر 611.
أبو فضیل 44.
فضیل بن الجعد-فضیل بن خدیج.
فضیل بن خدیج 70،71،148،155،232، 244،245،265،266،630،881.
فضیل بن سلیمان 763.
فضیل بن عیاض 578.
فضیل بن مرزوق 101،253.
فطر بن خلیفة 184،252،487،561، 568،763.
ابن الفقیه 459.
فنّاخسرو عضد الّدولة الّدیلمیّ 680، 869،874،884.
ابن الفوطیّ-عبد الّرزّاق بن أحمد.
ابن فهد 775،784.
فهم 18.
الفیروزابادی 24،25،33،95،120،149، 179،193،314،321،339،361، 364،462،466،515،517،525، 535،551،556،563،564،566، 578،587،616،624،632،685، 703،715،727،738،743،764، 784،818،832،851،885،890، 901،908،911.
الفیّومیّ 60،62،106،193،268،269، 342،347،364،370،399،463 556،582.
القائم(ع)-المهدیّ صاحب الزّمان(عج).
قابیل بن آدم 198.
القادر باللّه(الخلیفة العبّاسیّ)681.
قارظ بن عتبة بن خالد الکنانیّ 614.
قاسط بن هنب 33.
أبو القاسم 466.
أبو القاسم البلخیّ 488،518،520.
القاسم بن جندب 100.
القاسم بن زکریّا 101.
أبو القاسم بن أبی الّزناد 906.
القاسم بن سّلام أبو عبید الهرویّ 8،57، 74،126،163،164،170،215، 307،388،497،499،500،530، 547،654،692،708-710،
ص:1035
712،741-744،784،813، 832.
أبو القاسم السّهمیّ 759.
القاسم بن عبد الّرحمن 285.
القاسم أبو عبد الّرحمن 382.
القاسم بن مالک 712.
القاسم بن محمّد بن أبی بکر 284،285.
القاسم بن معاویة بن عمّار الدّهنیّ 81.
القاسم بن وبرة 643.
القاسم بن الولید الهمدانیّ الکوفیّ 635، 800،801.
ابن قانع 58.
قبیصة 59،132.
قبیصة بن ذؤیب 569،574،575.
قبیصة بن صنیعة(کذا و الّصحیح«ضبیعة» بالضّاد المعجمة کما فی الأغانی و غیره)العبسیّ 425.
قتادة 50،132،191،357،556.
أبو قتادة 343،448.
قتیبة 17.
ابن قتیبة الدّینوریّ 20،322،415،428، 460،463،522،524،538،661، 685،737،746،756،787،900، 902،906،945.
قثم بن العبّاس بن عبد المطّلب 428،507- 513،608،621،832.
قثم بن عبید اللّه بن العبّاس 613،614، 615،914.
أبو قدامة الّسرخسیّ 48.
قدامة بن عتّاب 93،94.
قدم الّضبّیّ-مقسم الّضّبیّ
أبو قرّة 860.
قرّة بن خالد 252.
قرّة المزنیّ 97.
قرظة بن کعب بن عمرو الأنصاریّ 339، 447،456،775-777.
القرمانیّ 736.
قریبة بنت أبی قحافة 219،220.
القزوینیّ(مؤلّف آثار البلاد و أخبار العباد)804.
قسّ بن ساعدة الإیادیّ 547،675،676، 766.
القسطلانیّ 6.
قشمر النّاصریّ 872.
قسطنطین ملک الّروم 637.
القصریّ 854.
قصیّ بن کلاب 46،47.
قطام بنت علّفة 783.
ص:1036
القطّان-یحیی بن سعید.
ابن القطّان-یحیی بن سعید.
القعقاع 93.
القعقاع بن شور 521،532،533،899، 900.
القعقاع بن ضرار بن عطارد 120.
القعقاع بن عمرو 920،924.
قعنب بن امّ صاحب 424.
القلاخ 615.
القلقشندیّ 33،406.
قمیر بنت عمر امرأة مسروق 563،564، 908.
القنّاد(القزّاز)-عمرو بن حمّاد بن طلحة.
قنبر مولی أمیر المؤمنین علیه السّلام 55،106، 723.
قیس(أبو الضّحّاک الفهریّ)443.
أبو قیس(رجل من بنی عامر بن لؤیّ) 608.
قیس بن أبی حازم البجلیّ 40،41،559، 560،671،672.
قیس بن الحصین 917.
قیس بن حنظلة بن مالک 59.
قیس بن خالد 551.
قیس بن الّربیع الأسدیّ 117،252، 253،286،687،763.
قیس بن سعد بن عبادة الأنصاریّ 205، 207-209،211-223،254،257، 301،322،327،489،748-850، 753،843.
قیس بن الّسکن 26،27.
قیس بن عمرو 671.
قیس بن قهد 671،672.
القین 448.
الکاتب الچلبیّ 746.
الکازرونیّ 164،168،169.
ابن کثیر 636،649،842،915،922، 924،934،935،943،944،946، 948.
کثیر الّنوّاء أبو إسماعیل 288،759- 764.
کثیر بن قاروند-کثیر الّنوّاء.
الکراجکیّ 629،843،893،910.
کرّام 425.
أبو کرب-أسعد بن مالک.
کرز بن تیهان(أو:نبهان)790،793.
کرز الحارثیّ 105.
کریب 790.
ص:1037
أبو کریب 84.
الکسائیّ 82،230،332.
کسری بن هرمز 120،780.
الکشّیّ(محمّد بن عمر)33،61،62،66، 121،190،425،487،622،747، 748،750،752،754،755،760- 762،804،887،909،949.
کعب 431،698.
کعب الأزدیّ 223،224،230،290.
کعب بن زهیر 544.
کعب القرظیّ 37.
کعب بن قعین 350،351،353،402.
کعب بن لؤیّ 386،675،676،772، 773.
کعب بن مالک 497.
کعب بن مامة 899.
کلاع 790.
الکلبیّ-محمّد بن السّائب و هشام بن محمّد بن السّائب.
ابن الکلبیّ-هشام بن محمّد.
امّ کلثوم بنت علیّ علیه السّلام 846.
کلفة بن حنظلة بن مالک 59.
کلیب بن شهاب الجرمیّ 52،262.
کلیب بن عامر الّنهدیّ 135.
الکلینیّ-محمّد بن یعقوب.
الکمیت 434،571،806،818.
کمیل بن زیاد الّنخعیّ 148-151،154، 155،302،472،944.
ابن کناسة 376.
کنانة بن بشر الّتجیبیّ 279،282،283، 285،288،289،805،806.
کنانة بن خزیمة 492.
کنانة بن عبدیالیل 836.
الکنانیّ 614،615.
أبو الکنود الوائلیّ-عبد الرّحمن بن عبید
ابن الکوّاء(عبد اللّه بن أوفی)108،178- 181،372،736-740.
کهمس 589.
الکیدریّ 435.
أبو لؤلؤة الّضبّیّ 651.
لبید بن أزنم الغطفانیّ 120.
لبید بن ربیعة بن مالک 120.
لبید بن عطارد الّتمیمیّ 119-121،543
اللّحیانیّ 529.
لقمان الحکیم 177،178.
لقیط بن عطارد-لبید بن عطارد.
لوط علیه السّلام 999.
ص:1038
لوط بن یحیی الأزدیّ أبو مخنف 16،22، 25،34،37،38،71،205،209، 224،255،257،266،267،270، 280،285،289،329،338،341، 349،358،365،371،429،436، 602،619،622،623،626،687، 691،692،774،775،791،881، 882،892.
أبو لهب 46.
أبو لهب بن عبد المطّلب 514،553.
ابن لهیعة 508.
الّلیث 55،491،492،705،939.
الّلیث بن سعد 572،905.
الّلیث بن سلیم-الّلیث بن أبی سلیم.
الّلیث بن أبی سلیم 19،20،100،563.
أبو لیلی 637.
ابن أبی لیلی-عبد الّرحمن بن أبی لیلی.
لیلی بنت طریف الثعلبیّة(لعلّ الصّحیح:
التّغلبیّة)808.
لیلی بنت مسعود الّنهشلیّة 92،93.
ابن ماجة 439،440.
ماجیلویه 821.
ابن مارد 454.
مازن بن حنظلة 444.
مازن بن مالک 651.
ماعز 840.
ابن ماکولا-علیّ بن هبة اللّه أبو نصر.
ابن مالک 6،198.
أبو مالک-عمرو بن هاشم.
مالک 790،793.
مالک بن إسماعیل أبو غسّان الّنهدیّ 134، 135،222،587،590،520،721.
مالک بن أعین الجهنیّ 33،34.
مالک بن أنس 74،126،904،905.
مالک بن الجون(الجوین)الحضرمیّ 300، 301.
مالک بن الحارث الأشتر الّنخعیّ 18،44، 71،74،252،257-268،305،316، 320،322-326،411،430،481، 527،539،540،636،749،753، 757،889،918،921-924.
مالک بن خالد الأسدیّ 228،231،248، 249.
مالک بن زید بن کهلان 703.
مالک بن عبد اللّه بن عبد المدان 617،628، 916.
مالک بن عجلان 604.
ص:1039
مالک بن عمرو الّسبیعیّ 471.
مالک بن عمیر 892.
مالک بن کعب الأرحبیّ 292-295، 297،367،445،447،449-451، 453،454،456،461.
مالک بن مرارة 832.
مالک بن مسمع 389.
مالک بن وهب 464.
مالک بن هبیرة الکندیّ 748.
المامقانی(مؤلّف تنقیح المقال)1،4،5، 16،20،23،48،91،109،124، 126،190،285،292،375،394، 396،421،439،475،525،561، 565،566،578،579،583،587، 644،667،703،704،750،759، 762،776،909.
المأمون(الخلیفة العبّاسیّ)581،686، 858.
مانی 682.
ماهان الّزاهد 46.
المؤیّد بن الّنعمان الّرافضیّ 796.
ابن مایست 872.
ابن المبارک 107،725.
ابن المبارک البجلیّ(إبراهیم بن عمرو)15، 25،27،28،33،40،51،63،66- 68،85،799.
مبارک الخبّاز 851.
المبرّد-محمّد بن یزید.
المتلمّس 551،552،784.
المتنبّی 549.
مثعب الّسلمیّ المحاربیّ 115،116.
المثنّی بن سعید 945.
أبو المثنّی الکلبیّ-شرقیّ بن قطامی.
المثنّی بن مخربة العبدیّ 387.
مجاشع بن دارم بن مالک بن حنظلة 396.
مجاشع بن مسعود 389.
مجاعة بن مرارة 643،644.
مجالد بن سعید الهمدانیّ 565،617،622، 799.
مجاهد 521،672.
ابن مجاهد 550.
مجدی بن عمرو 307.
المجلسیّ(المولی محمّد باقر بن المولی محمّد تقیّ)مؤلّف کتاب بحار الانوار 7-10،12، 13،15،16،19،20،22،25،27-33، 38-40،43،45،47،49-51،53- 58،62-64،67-70،73،74،76، 77،80-85،88-95،97-99،101،
ص:1040
102،106،108،111،112،114، 117،121،122،124،125،127- 130،132،134،147،151،154، 156،158،160،163،164،166- 170،173،176،178-183، 187-190،192-197،201،202، 204،207،208،217،223،226- 231،233،234،236-238،240، 242،244-247،249،250،254، 257،260-267،276،279،281، 282،285،288،289،292،296، 298،300-302،305-309،312، 314،316،317،319-323،331، 332،338،347،348،350،357، 361،364،367،370،371،374، 397،402،412،413،416،419، 423،425،427،428،433،446، 449،452-454،457-459،465، 469،474،475،477-484،486، 488،489،493-495،497-499، 501-503،509،511-513،515- 522،524،525،532-534،536، 547،548،551-555،558-561، 565،566،568،569،573،576، 577،580،582-590،593،595، 596،598،600،607،612،613، 620،623-628،630-639،642، 643،645-647،657،658،661، 667،670،676،679،682،684، 685،688،701،706،723،724، 732،734،736،745،752،761، 762،770،771،775،800،801، 802،804،819،820،822،824، 825،827،828،833،734،840، 744،845،850،851،854،868، 881،890،892،893،895،910، 937.
مجمّع الّتیمیّ 46،47،49،50،51،63.
مجمّع بن یسار-مجمّع الّتیمیّ.
محارب 18.
محارب بن ساعدة الإیادیّ 547.
محاضر بن المورّع 946.
المحدّث القمّیّ(الشّیخ عبّاس)19،26، 323،324،460،488،518،550، 565،575،578،622،685،705، 738،746،753،761،762،783، 784،821،867،938.
المحدّث الّنوریّ(الحاجّ میرزا حسین)34،
ص:1041
45،58،77،92،103،106،108- 112،117،125،178،187،189، 191،194،231،244،246-249، 364،370،413،414،485،486، 504،534،536،724،732،736، 801،803،804،824،826.
محرز 425.
محرز بن الّصحصح 471.
محرز بن هشام المرادیّ-محمّد بن هشام المروزیّ.
المحرّق-جاریة بن قدامة.
الّسیّد محسن العاملیّ 523،524.
المولی محسن فیض الکاشانیّ 731.
محصن بن وحوح 375.
محلّ بن خلیفة الطّائیّ 445،454،455، 629.
محمّد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم 3،7،13،16،21،22، 28،32،37،43،47،58،64،67،73، 76،86،88،92،93،94،97،100، 101،102،106،107،115،116، 118،119،121،122،124،125، 130،157،159،161-170،177، 178،180،184،185،191،192، 195،196،197،199-204،206، 207،209-211،216،222،225، 229،236،238،242،243،245، 246،248-251،253،254،260، 264،281،286،288،290،302، 304-308،310،417،339،340، 343-345،349،352،353، 373،375،378-382،388،393، 396،402،403،405،406،413، 418،422،425،428،431،433، 434،436،444،446،450،457، 460،461،463،464،473،474، 479،480،481،486،487،496- 503،505،514،516-522،524، 525،532-534،539-541، 543،547،551-556،558- 560،562-564،568،569، 570،573-575،577،579، 580،582-584،586-590، 602-605،607،612،618، 622،639،644،647،648،657- 661،663،666،671،672،675، 676،678-682،685،694،701، 703،704،705،707،708،714، 717،722،724،728،731،736
ص:1042
739،741-745،748-750، 852،753،755-757،762، 763،766،768،773،774، 776،777،786-788،796- 798،800،801،805،806،809، 812-814،816،817،821- 825،827،828،833-835، 837-839،843-846،848، 849،853-856،858،860، 861،874،891،892،897،902، 905،907-909،911،912،915- 924،933،934،936،939،946، 948.
محمّد 115،811.
میرزا محمّد(صاحب الرّجال الکبیر)1،100، 473.
أبو محمّد 74،940.
محمّد بن إبراهیم بن أبان الجیرانیّ 252.
محمّد بن إبراهیم بن إسحاق المکتّب 1،666- 668،820.
محمّد بن إبراهیم الّشیرازیّ الملاّصدرا 731، 732.
محمّد بن أحمد 485،803.
محمّد بن أحمد بن إبراهیم 96.
محمّد بن أحمد بن البراء 905.
محمّد بن أحمد الجوالیقیّ 871.
محمّد بن أحمد بن علیّ 100.
محمّد بن أحمد بن محمّد المقری مولی بنی هاشم 826.
محمّد بن أحمد الّنهدیّ 823.
محمّد بن أحمد بن یحیی 888،894.
محمّد بن إدریس الحلّیّ 129،849.
محمّد بن إدریس الحنظلیّ الّرازی 155.
محمّد بن إسحاق 574،747،750.
محمّد بن إسحاق بن سعید الّسعدیّ 155، 161.
محمّد بن إسماعیل الأحمسیّ 800.
محمّد بن إسماعیل مولی قریش أبو سمینة 23، 29،30،32،482،493،687.
محمّد بن الأشعث 287،749.
محمّد بن أبی أیّوب أبو عاصم الّثقفیّ 38،39، 40.
محمّد باقر المحمودیّ 491،953.
محمّد بن بشر 716.
محمّد بن بشر الهمدانیّ 763.
محمّد بن أبی بکر بن أبی قحافة 44،82،91، 205،208،212،219،223-227، 229،230-233،240،242،244،
ص:1043
245،247،248،250-259،267- 269،275-278،280-290،292، 295-297،299-302،322،326، 327،328،373،374،377،387، 594،747،749،752،756-758، 764،918،922.
محمّد بن أبی بکر بن همّام بن سهیل الکاتب الاسکافیّ-أبو علیّ بن همّام.
الشّیخ محمّد تقیّ الاصفهانیّ(آغانجفی)895.
محمّد تقیّ المستوفی لسان الملک سپهر 492.
محمّد بن جحادة 56،109،110،715،716.
محمّد بن جریر بن رستم الّطبریّ الّشیعیّ 148،668،825،826.
محمّد بن جعفر 413.
محمّد بن جعفر بن أبی طالب 918،922.
محمّد بن حبیب 927.
أبو محمّد الحجّال 888.
محمّد بن أبی حذیفة بن عتبة بن ربیعة 205، 207،208،301،327،328،747- 752.
أبو محمّد بن حزم 26.
محمّد بن الحسن 413،485،687،803.
محمّد بن الحسن البراثیّ 889.
محمّد بن الحسن الصّفّار 685،890.
محمّد بن الحسن شیخ الطّائفة الّطوسیّ 1-5، 15،16،20،21،23-25،28،33،34، 42،48،56،61،62،64،66،67،77، 79،91،96،99،116،118،119، 121-124،126،135،161،209، 220،224،228،229،232،245، 255،285،289،302،323،348، 360،372،374،394-396، 411،413،439،444،455،461، 470،473،485،487،488،536، 555،561،562،570،580،585، 586،604،605،610،621،622، 669،670،704،805،717،719، 750،759،760،762،776،782، 789،849،871،911،935،942.
محمّد بن الحسن الّطوسیّ خواجه نصیر الدّین 847،848،851،857.
محمّد بن الحسن العاملیّ الشیخ الحرّ 14،47، 49،50،51،53،69،70،84،112، 118،154،194-197،425،485، 486،536،658،776،946،950.
محمّد بن الحسن بن علیّ القمّیّ أبو سعید 155.
محمّد بن الحسن بن الولید 2،890.
ص:1044
محمّد بن الحسین الّنحّاس 800.
محمّد بن الحکم الأنصاریّ 418.
محمّد بن حمّاد الّشاشیّ 892،894.
محمّد بن حمزة الجعفریّ 871.
محمّد بن حمّویّة بن الحسن 110.
محمّد بن الحنفیّة-محمّد بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.
محمّد بن خازم أبو معاویة الّضریر 58،101، 113،176،578،946.
محمّد بن خالد 119.
میرزا محمّد خلیل(مصحّح البحار)321.
محمّد خلیل هراس(المعلّق علی الخصائص الکبری للسّیوطیّ)168.
محمّد بن الّرطّال 669.
محمّد بن زکریّا 257،820.
محمّد بن زیاد بن أبیه 648،933.
محمّد بن زیاد أبی عمیر 314،625،882.
محمّد بن زید الّداعی 865،866،882.
محمّد بن الّسائب الکلبیّ 48،205،206، 208،391،608،622،623،629، 676،745-747،864.
محمّد بن أبی الّسریّ 622.
محمّد بن الّسریّ المعروف بابن النّرسیّ 869.
محمّد بن سعد-ابن سعد کاتب الواقدیّ.
محمّد بن سعید بن سلیمان الاصفهانیّ 51، 131.
محمّد بن أبی سفیان 932.
محمّد بن سّلام الجمحیّ 91.
محمّد بن سلمة بن کهیل 562.
محمّد بن سلیم أبو هلال الرّاسبیّ 59،102، 103.
محمّد بن سلیمان 69.
محمّد بن سلیمان الاصفهانی 51.
محمّد بن سماعة 582.
محمّد الّسماویّ 524.
محمّد بن سنان 717،889.
محمّد بن سوقة الغنویّ 135،136،800.
محمّد بن سیرین 122-124،354،550، 556،557،564،812،814.
محمّد بن شرفشاه 873.
محمّد ششدیو المکاری 52.
محمّد بن شیبة الّضبّیّ 577-579.
محمّد صالح الّطبرسیّ المازندرانیّ 733.
محمّد بن الّصلت 590.
محمّد بن طحّال 876.
محمّد بن طلحة 56.
محمّد بن طلحة بن مصرّف 564.
محمّد بن عبادة 905.
ص:1045
محمّد بن العبّاس 892.
محمّد بن العبّاس بن بسّام 729.
محمّد بن العبّاس بن علیّ بن الماهیار 893، 894.
محمّد بن العبّاس الهرویّ 155.
محمّد بن العبّاس الیزیدیّ 429،807.
محمّد بن عبد الحمید 304.
محمّد بن عبد الرّحمن بن أبی الّزناد 906.
محمّد بن عبد الرّحمن بن أبی لیلی 4،5،122.
محمّد بن عبد الّصمد العاملیّ الّشیخ البهائیّ 149-151،240،245.
محمّد بن عبد اللّه بن الحسن 762.
محمّد بن عبد اللّه الحضرمیّ 800،801.
محمّد بن عبد اللّه بن راشد الاصفهانیّ 827.
محمّد بن عبد اللّه بن عثمان 70،74،77،208، 263،265-267،270،281، 282،286،288،289،298،327، 329،338،350،373،384،385، 387،391،402،621،650،827.
محمّد بن عبد اللّه بن قارب 656،657.
محمّد بن عبد اللّه الکنانیّ 616.
محمّد بن أبی عبد اللّه الکوفیّ 176،729،733.
محمّد بن عبد اللّه بن مهران 889.
محمّد بن عبد الوهّاب 413.
محمّد بن عبید 411،713،715.
محمّد بن عبید الّطنافسیّ 136.
محمّد بن عبید الّنحّاس 16،50.
محمّد بن عبید اللّه 748.
محمّد بن عبید اللّه أبو عون الّثقفیّ 39.
محمّد بن عثمان بن أبی بهلول 487.
محمّد بن عثمان بن أبی شیبة 100.
محمّد بن عذافر 485.
محمّد بن عروة بن الّزبیر 220،576.
میرزا محمّد العسکریّ الّطهرانیّ 231.
محمّد بن علیّ 761،823.
محمّد بن علیّ بن جعفر 894.
محمّد بن علیّ الجواد علیهما السّلام 859.
محمّد بن علیّ بن الجهم الحلّیّ الّربعیّ 859.
محمّد بن علیّ بن الحسن أبو الغنائم 800.
محمّد بن علیّ الحسنیّ 845.
محمّد بن علیّ بن الحسین الباقر علیهم السّلام 3،5، 16،20،21،33،42،61،66،78،79، 90،91،109،116،117،126،135، 304،323،484،485،725،746، 759-763،847-850،865،866، 869،882،950.
محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه الّصدوق القمّیّ 1،89،123،155،163،170،
ص:1046
171،176،313،413،465،469، 475،485،536،666-668، 717،729،731-733،736،740، 802،803،820،821،823.
محمّد بن علیّ بن خالد العّطار 888.
محمّد بن علیّ بن دحیم 871.
محمّد بن علیّ الّشلمغانیّ 868.
محمّد بن علیّ بن أبی طالب(ابن الحنفیّة)26، 104،161،217،428،443،590، 666،749،850،864.
محمّد بن علیّ الکوفیّ 413.
محمّد بن علیّ بن محبوب 485.
محمّد بن علیّ بن میمون أبو الغنائم الّنرسیّ 865.
محمّد بن عمر 532.
محمّد بن عمر الجعابیّ 78،91.
محمّد بن عمر الحنفیّ 26،325،706.
محمّد بن عمرو 905.
محمّد بن عمرو بن علقمة 576.
محمّد بن أبی عمرو الّنهدیّ 82،83.
محمّد بن عمران بن الحجّاج 870.
محمّد بن عمیر 120.
محمّد بن أبی عمیر-محمّد بن زیاد.
محمّد بن عیّاش 910.
محمّد بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
محمّد بن عیسی 121.
محمّد بن عیینة 578.
محمّد بن فرات الجرمیّ 458.
محمّد أبو الفضل إبراهیم 60،441،443، 536.
محمّد بن الفضیل الّضبّیّ 800.
محمّد بن الفضیل بن غزوان 20،45،46،50، 51،55،63،91،113،762،946.
محمّد بن القاسم الأسدیّ 598.
محمّد بن أبی القاسم محمّد بن علیّ الّطبریّ 148، 232،237،493،645،911.
محمّد بن القاسم الّنهمیّ 413.
محمّد بن قدامة 372.
محمّد بن قیس المرهبیّ 410.
محمّد بن قیس الیشکریّ 410.
محمّد بن کعب 52.
محمّد بن محمّد نظیر 880.
محمّد بن محمّد بن الّنعمان المفید 2،20،37،74، 76،77،90،119،148،155،229، 230،232،236،237،239،242، 244،245،250،257،258،260، 267،482،485،493،495- 497،511،566،585،586،612،
ص:1047
613،625،634،661،662،667، 669،670،684،695،703،804، 823،827،871،910،911،912، 941.
محمّد محیی الدّین عبد الحمید 641.
محمّد بن مخنف بن سلیم 436،438،470.
ابن أخی محمّد بن مخنف 438.
محمّد بن مسعود 887،888.
محمّد بن مسلم 74،484،485.
محمّد بن مسلمة 807.
محمّد بن المشهدیّ مؤلّف المزار الکبیر 414، 800،801.
محمّد بن المظفّر 2.
محمّد بن معاویة بن عمّار الّدهنیّ 81.
محمّد بن مکّی الّشهید الأوّل 182،425، 867.
محمّد بن موسی بن حمّاد 622.
محمّد بن نما 849.
محمّد بن واسع 898.
محمّد بن هارون الهاشمیّ 1،666،668، 826.
محمّد بن هشام بن عون التّیمیّ 44.
محمّد بن هشام المرادیّ(المروزیّ)44،78، 263،264.
محمّد بن یحیی 323،729،732،760.
محمّد بن یحیی بن محمّد شفیع القزوینیّ مترجم القاموس بالفارسیّة 98.
محمّد بن یزداد 889،
محمّد بن یزید أبو العبّاس المبرّد 170،313، 380،388،464،469،475،476، 478،681،783،820،829،830، 900،914،915.
محمّد بن یعقوب الأصمّ أبو العبّاس 712، 713.
محمّد بن یعقوب الکلینیّ 7،8،132،171، 176،426،465،485،536،729، 731،732،802،820،823،893.
محمّد بن یوسف بن ثابت الأنصاریّ الخزرجیّ 205،206،209،280،282،445.
محمّد بن یوسف بن یعقوب الّزاهد 1،2،14، 17،19،20،23،25،28-33،38،40، 41،44،45،49-51،53،55،58، 61-64،66-70،74،78،81-86، 98-100،102،107،109،111، 112،114،116،118،121،122، 124،125،130،134،138،147، 155،156،373،621،624،650، 850.
ص:1048
محمود عبد الوهّاب الفائد(مصحّح الخلاصة للخزرجیّ)908.
محمود بن محمّد بن ملکشاه الّسلجوقیّ 879.
محیّاة بنت امرئ القیس 816.
مختار بن أبی عبید الّثقفیّ 93،387،395، 469،517،797،799،813،829، 861،947.
مختار بن نافع الّتمّار 105،713.
محزبة بن عدیّ 387.
محزمة بن نوفل 572.
أبو مخنف-لوط بن یحیی الأخباریّ الأزدیّ.
مخنف بن سلیم الأزدیّ 395،436،450، 456،457،622،638.
مخوّل بن إبراهیم بن مخوّل الّنهدیّ 122.
مخوّل بن راشد 123.
المدائنیّ-علیّ بن محمّد بن أبی سیف.
المدائنیّ 148،533،538.
مدرک بن حوط 387.
مدرک بن الّریّان النّاجیّ 334،353.
ابن المدینیّ 96،102،190،287،385، 563،719،725.
مذحج بن یحابر 17،267.
مرارة بن سلمی الیمامیّ 643.
مرّة 184،622،908.
مرّة بن شراحیل الهمدانیّ 559،561، 562،565.
مرّة بن صعصعة 117.
مرّة بن عوف 460.
مرجوم العبدیّ-عامر بن مرّ بن عبد شمس.
ابن مردویه(الحافظ أحمد بن موسی)947.
مرزبان بن مرویة 743.
المرزبانیّ 523،534،545،644،892، 902.
المرزوقیّ شارح الحماسة 294.
المرصفیّ-سیّد بن علیّ.
مروارید بنت کسری 826،827.
مروان بن الحکم 325،419،421،539، 548،572،618.
ابن مروان الّسدّیّ 473.
مروان بن محمّد 12.
مریم(بنت عمران)علیها السّلام 184،213،398.
أبو مریم 82.
أبو مریم الّثقفیّ 922.
أبو مریم الّسلولیّ 931.
أبو مریم صدیق أمیر المؤمنین علیه السّلام 68.
مزاحم بن سیّار المنقریّ 687.
ص:1049
مزدک 682.
المزّیّ 357.
مسافر بن عفیف 625.
مسافر بن أبی عمرو 938.
المستظلّ بن الحصین 32.
المستعصم العبّاسیّ 863.
المستکفی باللّه العبّاسیّ 681.
المستنصر العبّاسیّ 863.
المستورد بن علّفة الخارجیّ 782،783.
مسدّد بن یعقوب البصریّ 487.
مسروق بن الأجدع 559،561-565، 906-909،919،923.
مسعدة بن صدقة 820.
مسعر(ابن کدام)3،89،109،110،252، 426،578.
ابن مسعود-عبد اللّه بن مسعود.
أبو مسعود البدریّ 777.
أبو مسعود الجریریّ-سعید بن ایاس.
مسعود بن الحکم 70.
مسعود بن عمرو 835،836.
مسعود بن ملکشاه الّسلجوقیّ 879.
المسعودیّ-یوسف بن کلیب.
المسعودیّ(صاحب التّاریخ)88،279، 460،641،763،781،706،915.
مسکین الّدارمیّ 737.
أبو مسلم 482.
مسلم بن إبراهیم 718.
مسلم الأعور 588،793،794.
أبو مسلم الخراسانیّ 258.
أبو مسلم الخولانیّ-عبد اللّه بن ثوب.
مسلم صاحب المسند 26،59،104،290 457،570،946.
مسلم العجلیّ 940.
مسلم بن عقبة المرّیّ 460،461،640.
مسلم بن عقیل بن أبی طالب 793،794.
مسلم بن عمرو الأزدیّ 450،451.
مسلم بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
مسلمة بن محارب 652.
مسلمة بن مخلّد بن صامت الأنصاریّ 212، 219،274،275.
مسور بن مخرمة بن نوفل الّزهریّ 571، 572،947،498.
مسیّب بن خداش الّتیمیّ 716.
مسیّب بن علس 785.
مسیّب بن نجبة الفزاریّ 419،487،488، 571،774،775،826.
مسیلمة الکذّاب 306.
مصطفی البابیّ الحلبیّ 428.
ص:1050
مصطفی جواد(الدّکتور)878،949.
مصعب(ابن الّزبیر)93،380،381،593، 746،754،773،812،813.
مصعب الّزبیریّ 464،671،672.
مصقلة بن هبیرة الّشیبانیّ 329-331، 362-365،367،369-371،521، 770،771.
ابن مضاهم الکلبیّ 255،257.
مضر(أبو قبیلة)18.
أبو مطر البصریّ 105،713،847.
المطرّزیّ 824.
مطرّف 133،357.
مطرّف بن عبد اللّه بن الّشخّیر 556-558.
مطرّف بن عیّاش-أبو بکر بن عیّاش.
مطیّن 107،562.
أبو معاذ 65.
معاذ بن جبل 907،908.
معاذ بن جبلة 253.
معاذ بن الجموح 347.
معاذ بن هانئ بن عدیّ 813.
معافی بن عمران الموصلیّ 193.
أبو معاویة 729.
معاویة بن إسحاق 861.
معاویة بن ثعلبة 612،661.
معاویة بن حدیج الّسکسکیّ الکندیّ 255-257،274،275،282-287، 289،327،756-758.
معاویة بن حکیم 888.
معاویة بن أبی سفیان 1،9،29،31،41،44، 45،64-66،71،74،75،82، 176،186،189-191،193- 197،199-205،207،208، 212-217،223،248،251،252، 254-256،259،262-265،270- 277،280،284-289،291،295، 318،321-326،328-331،365- 367،369،373-379،382،383، 386،388-391،393،394،396، 401،402،405،417-422،428، 442،443،445-449،459،460، 462،464،465،467،468، 471-473،482،485،486،489، 491،504،506،511-513، 517،521،525،526،532-534، 537-540،542-554،565، 571،572،582،592-594، 597،598،600،601،603،604، 606،607،609،612،615،616،
ص:1051
625،629،631،636،639-649، 651-653،656،658-663، 676،679،690،694،695،710، 726،727،729،732،738،747، 748،750-752،754-756، 758،766،770،771،773، 777،783،787،788،790-794، 805،808،810-815،820،821، 824،827،832،735،840،843، 746،888،891،892،900- 902،909،914-917،921،924، 925،927-933،936-938.
معاویة الّضبّیّ-مغیرة بن مقسم الّضبیّ.
أبو معاویة الّضریر-محمّد بن خازم.
معاویة بن العبّاس-معاویة بن هشام.
معاویة بن عبد اللّه بن جعفر 694.
معاویة بن عمّار الدّهنیّ 81،82،725.
معاویة بن هشام 20،21،666،684.
معاویة بن یزید بن معاویة 381،421.
امّ معبد 162،529.
المعتصم العبّاسیّ 135،860.
المعتضد العبّاسیّ 866.
معروف بن خرّبوذ 892.
معروف الکرخیّ 769،838.
معزّ الدّولة الّدیلمیّ 680،681.
أبو معشر 778.
معقل بن قیس الّریاحیّ 331،332،348، 349،351-355،357-361،363، 364،482،504،506،509،511، 513،638،771،772،782،783، 793.
المعلّی بن خنیس 851،852.
المعمّر بن المثنّی أبو عبیدة 18،81،463، 514،538،550،654،672،787.
معن بن أعصر بن سعد 17.
ابن معین-یحیی بن معین.
ابن المغازلیّ 844.
ابن المغفّل 943.
المغیرة 26.
المغیرة بن سعید العجلیّ 762،764.
المغیرة بن شعبة 113،166،473،516، 517،574،575،609،610،614، 645،656،659،660،776،777، 783،815،833-836،852،929، 930،932.
المغیرة بن عمران 760.
المغیرة بن مقسم الّضبّیّ 44،45،91،93، 94،119،263،264،499،519،
ص:1052
520،534،553،718،824.
مفرّح 880.
المفضّل 292،658.
أبو المفضّل الّشیبانیّ 96،487.
المفضّل العلائیّ 832.
المفضّل بن عمر الجعفیّ 853،855.
المفید-محمّد بن محمّد بن الّنعمان.
أبو مقاتل الّضریر 866.
المقتفی العبّاسیّ 863.
المقداد بن الأسود الکندیّ 371،828.
المقدام بن شریح 117،564.
المقدسیّ 89،704،726.
المقدمیّ 252.
مقسم الضّبّیّ 119.
مقوقس 834،835.
مکحول الّشامیّ 111،133،270،582، 583،598،908.
ملازم بن عمرو 786.
أبو ملیکة 948.
ابن أبی ملیکة 572.
ملیکة ابنة أخی عبد اللّه بن یزید بن مغفّل الأزدیّ 465.
ملیکة بنت یزید الّنخعیّ 907.
المنتجع 829.
منجاب بن الحارث 533.
منجاب بن راشد الّضبّی 352،353،358، 360.
ابن مندة 605،609.
أبو مندة 705.
أبو المنذر-هشام بن محمّد الکلبیّ.
المنذر بن ثعلبة 718.
المنذر بن الجارود العبدیّ 522-524، 897،898.
المنذر بن عائذ العصریّ 786.
أبو منصور 830.
منصور 136،568،660.
منصور بن أبی الأسود 762.
منصور بن ثابت أبی حمزة الّثمالیّ 78.
أبو منصور الجهنیّ 34.
المنصور الّدوانیقیّ أبو جعفر العبّاسیّ 4، 69،79،91،462،532،611،747، 853،856،862.
منصور بن عمرو 3،14،683.
المنصور بن المعتمر الّسلمیّ 3،26،702، 703.
المنصور بن أبی منصور 788.
ابن منظور 95،210،366،407،475- 529،727،743،804،831.
ص:1053
أبو منقر الّشیبانیّ 384،550.
المنهال بن عمرو 3-5،14،16،17،21،26، 27،101،102،120،673،683، 892.
منیع بن رقاد الباهلیّ 610.
ابن المواق 385.
أبو مودود 725.
موسی(ابن عمران)علیه السّلام 199،414، 416،478،581،666،745،767، 801،853.
موسی 940.
موسی بن إسماعیل الّتبوذکیّ 19.
أبو موسی الأشعریّ(عبد اللّه بن قیس)28، 65،178،191،290،314،469، 645،646،656،658،676،852، 918-924،937،938.
موسی بن جعفر أبو الحسن علیهما السّلام 78،81، 822،841،857،884،796،942.
موسی الجهنیّ 559.
موسی بن خلف 74.
أبو موسی صاحب المسند 32،352،353، 405،406،463،583،708،814، 907.
موسی بن طریف 229.
موسی بن عبد اللّه بن الحسن 91.
موسی بن القاسم 894.
موسی بن قریش 115.
موسی بن المسیّب الّثقفیّ 79.
موسی بن یوسف 706.
المولی صدر الّشیرازیّ-محمّد بن ابراهیم الحکیم المتألّه المعروف.
مهاجر بن قنفذ 389.
المهدیّ صاحب الزّمان عجّل اللّه فرجه 12، 14،666،668،677،678،683، 685،802،803،845،848،851.
المهدیّ العبّاسی 69،462،581،680.
المهلّب 366.
ابن المهندس 356.
مهلهل 407.
ابن میّادة 429.
المیبدیّ 793.
ابن میثم البحرانیّ(شارح النّهج)127، 234،236،298،428،435،478، 820،867.
میثم الّتمّار 62،413،794،796-801، 843،910.
المیدانیّ 292،309،317،359،384، 529،530،542،552،571،658،
ص:1054
690،593،710،819،943.
المیر الدّاماد 704.
میسرة 21.
میسرة بن حبیب النّهدیّ 252،253.
میسرة بن أبی صالح 580.
میسرة بن یعقوب الّطهویّ 580.
میکائیل(علیه السّلام)589،910.
میمون بن خالد الحضرمیّ 611،612.
میمون بن مهران البربریّ 132.
میمونة بنت الحارث 94.
نائلة بنت الفرافصة 279،757،806،808.
الّنابغة 818،819.
الّنابغة الجعدیّ 108،433.
الّنابغة امّ عمرو بن العاص 514.
الّناجیّ-الخرّیت بن راشد.
أخی بنی ناجیة-الخرّیت بن راشد.
ناجیة بنت جرم 770،772-774.
الّناصر 680.
ابن ناصر 865.
نافع 389،672،812،814.
نبیشة بن حبیب 427.
الّنجاشیّ(أحمد بن العبّاس)15،16،21، 23،42،61،78،81،96،123،135، 261،267،413،555،622،633، 668،687،859،889،893،941، 949.
الّنجاشی الشّاعر(قیس بن عمرو)521، 533-540،542،544،901-904.
الّنجاشی ملک الحبشة 406،901.
أبو الّنجم 713،939.
ابن النّدیم(محمّد بن إسحاق)4،59،71، 182،462،533،581،582،622، 687،721،737،747،787،788.
نرجس(امّ القائم)علیهما السّلام 678.
نرسا 780.
نزال بن سبرة 736.
الّنسائی 52،59،84،88،89،184،252، 430،440،444،445،564،568، 577،672،715،719،762،763.
نصر 525.
نصر بن الأزد 224،469.
نصر بن سیّار 258.
نصر بن عبد العزیز بن سیاه 716.
نصر بن عمران أبو جمرة الّضبعیّ 443،444.
أبو نصر بن ماکولا-علیّ بن هبة اللّه.
نصر بن مزاحم المنقریّ 18-20،23،24، 29-31،34،37،40،156،255،
ص:1055
274،302،323،324،326،329، 337،339،348،388،394،411، 436،471،525،538،566،625، 627،630،647،687،716،717، 728،747،848،776،780،781، 784،790،791،904،921،922.
الّنضر بن شمّیل 763.
الّنضر بن منصور 84،85.
الّنضر بن هشام الاصفهانیّ 136.
أبو نضرة العبدیّ 557.
أبو نعامة 374.
نعمان 793.
امّ النّعمان بنت بزرج 620،621.
النّعمان بشیر الأنصاریّ 212،292،297، 424،436،438،445-451،453، 454،456،457.
النّعمان بن سعد بن حبتة 113،114،500.
النّعمان بن صهبان الّراسبیّ 360،361.
النّعمان بن عجلان الزّرقیّ 605.
النّعمان بن أبی عیّاش الّزرقیّ 70.
النّعمان بن المنذر 422،433،434،785، 818،819،852،853.
الّنعمانیّ(صاحب کتاب الغیبة)685.
نعیم 725،922.
أبو نعیم 450،705،748،750،787.
أبو نعیم الاصفهانیّ 2،16،47،59،100، 252،380.
نعیم بن دجاجة الأسدیّ 120،121.
نعیم بن هبیرة الّشیبانیّ 366،367.
الّنفس الزّکیّة 680.
النّفیسیّ(صاحب شرح الموجز)60.
نفیع بن الحارث الّثقفیّ-أبو بکرة.
نفیع بن الحارث أبو داود الهمدانیّ 579.
ابن نما 517،572.
نمرود 284.
ابن نمیر 584،720.
نمیر بن عامر 24.
نمیر بن وعلة العبسیّ 23-25،29،30،33، 619،624،691.
نوح علیه السّلام 30،179،198،202،204، 415،416،778،779،802-804، 846،847،849،853،854،856، 857،868.
ابن نوح 261،889.
نوح بن ثابت أبی حمزة الّثمالیّ 78.
نوح بن حبیب 687.
نوح الّراسبیّ أبو شعبة 360.
نوفل 292.
ص:1056
نوفل بن مساحق القرشیّ 619.
الّنوویّ(صاحب تهذیب الأسماء)348، 571،574،604،611،674،908.
نویرة بن خالد الحارثیّ 538.
ابن نهیک 135.
وائل بن حجر الحضرمیّ 342،521،541، 553،554،629-631،813.
وائل بن معن 17.
ابن واسع 556.
واصل بن سلیمان 894.
الواقد بن بکر 346.
الواقدیّ(محمّد بن عمر)7،96،206،270، 285،287،327،397،459،460، 581،582،622،749،832،834، 917،926.
وثیمة 916.
وحاضة بن سعد بن عوف 114.
أبو ودّاک(جبر بن نوف)23،24،29،30، 33،619،624،691.
ابن الوردیّ 915.
وطبة بن العلاء الطّوریّ 262.
وعلة بن مخدوع 637،638.
وکیع بن الجرّاح الّرؤاسیّ 58،59،79، 102،103،114،454،560،718، 720،725،908،946.
وکیع بن الدّورقیّة 380.
الولید بن الحارث الکوفیّ 621.
الولید بن الحضین-شرقیّ بن قطامی أبو المثنی الکلبیّ.
الولید بن عبد اللّه 728.
الولید بن عبد الملک 206،576.
الولید بن عتبة 749.
الولید بن عقبة بن أبی معیط 251،279، 318،419،420،518-520،552، 599-602،609،619،804-806، 808.
الولید بن عمرو أبو العبّاس 126،723، 724.
الولید بن کثیر 606.
الولید بن مسلم العنبریّ 357،381.
الولید بن هشام 607،620،650.
ابن وهب 116.
وهب بن کیسان 606.
وهب بن مسعود الخثعمیّ 627.
وهبان الّسلمیّ 875.
هابیل علیه السّلام 198.
ص:1057
هارون علیه السّلام 119،434،745،767.
هارون بن خارجة 413.
هارون الّرشید(محمّد بن عبد اللّه)61،862، 863،884.
هارون بن سعد العجلیّ 66.
هارون بن سعید الایلیّ 136.
هارون بن عنترة الّشیبانیّ 55.
هارون بن مسلم العجلیّ 83،940،941.
هاشم(جدّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم)18،685.
الّسید هاشم البحرانیّ 179،233،234.
هاشم بن البرید 54،285،287.
هاشم بن عتبة بن أبی وقّاص المرقال 301.
هاشم بن محمّد الخزاعیّ 654.
هانئ بن الجعد بن عدیّ 813.
هانئ بن الخطّاب الهمدانیّ 471.
هانئ بن عدیّ 809،812،813.
هانئ بن عروة 793،794.
ابن هانئ المغربیّ 434.
هانئ بن هوذة 18.
الهجنّع عبد اللّه بن عبد الّرحمن 532.
هذیل بن المنذر 789.
هردیس 743.
هرم بن حیّان 909.
هرمزان 783.
هرمس 743.
الهرویّ-أبو عبید القاسم بن سّلام.
أبو هریرة الّدوسیّ 116،167،192، 297،445-447،449،536،556، 569،598،607،639،656،658- 661،944.
هشام 625.
ابن هشام(صاحب الّسیرة النّبویّة)170، 393،575،743،816،833.
ابن هشام(صاحب مغنی الّلبیب)73،294.
هشام بن بشر 132.
هشام بن حسّان 557.
هشام بن الحکم 314.
هشام بن سالم 856.
هشام بن عبد الملک 752.
هشام بن عروة 53،96،220،223.
هشام بن علیّ 720.
هشام بن محمّد بن الّسائب أبو المنذر الکلبیّ 33،170،205،206،209،221، 224،255،257،289،327،329، 388،393،436،507،530،533، 534،545،595،597،602،604، 514،622،654،745،746،773- 775،784،785،812،813،832،
ص:1058
842،864،902،914-917،926، 937.
هشام بن المغیرة المخزومیّ 514،567.
هشیم 578.
أبو هلال الّراسبیّ-محمّد بن سلیم.
أبو هلال العسکریّ 453،542،601، 710،819.
هلال بن علّفة 783.
هلال بن قطبة الکندیّ 463.
همّام 103،425.
همّام بن یحیی 51،74،409،715.
همدان(أبو قبیلة)17.
ابن هند-معاویة بن أبی سفیان.
هند بنت زید بن مخربة الأنصاریّ 811.
هند بن عاصم السّلولیّ 536،537،901.
هند بنت عمر الحضرمیّة 757.
هند بن فیّاض 811.
هند امّ معاویة 938.
هوازن 491.
هود علیه السّلام 198،235،848.
هیت البندریّ(البلندی)466.
الهیثم 109،206،565.
أبو الهیثم 317.
الهیثم بن الأسود أبو العریان 545،546.
أبو الهیثم بن الّتیّهان 604.
الهیثم بن عدیّ 372،773،934.
الهیثم بن عوف 485،486.
أبو الهیجاء بختکین الجرجانیّ 842.
یاسر الخادم 862،863.
یاسین العجلیّ 161.
یاقوت الحمویّ 29،415،422،466، 507،611،624،632،701،743، 769،778،807،831،868،904.
یام بن أصبی 563،564.
یحیی 3،712،880.
أبو یحیی 19.
میرزا یحیی الخوئیّ امام الجمعة 745.
یحیی بن بکیر 904.
یحیی بن الحسن العلویّ 882.
یحیی بن الحسن بن فرات 826.
یحیی بن سالم العبدیّ 21-23.
یحیی بن سعید 3.
یحیی بن سعید أبو حیّان الّتیمیّ 45-47، 49-51،63،105،501،588.
یحیی بن سعید الحنبلیّ ابن عالیة القطفتیّ 769،770،858،862،864،865.
یحیی بن سعید القطّان 26،48،49،89،
ص:1059
123،135،385،436،578،671، 672،720،721،763،905.
یحیی بن سلمة بن کهیل 562.
یحیی بن سلیمان 671.
یحیی بن شعیب 881.
یحیی بن صالح أبو زکریّا الحریریّ 114، 115،126،138،147،154-156، 228،231،248،249،489،491، 493،723.
یحیی بن صالح الّطیالسیّ 482.
یحیی بن عبّاد 811.
یحیی بن عبد اللّه بن الحسن 91.
یحیی بن عروة بن الزّبیر 220،576،577.
یحیی بن العلاء-أبو عمر بن العلاء.
یحیی بن علیّ بن أبی طالب 759.
یحیی بن عیسی الّرملیّ 946.
یحیی بن کثیر العنبریّ أبو غسّان البصریّ 558.
یحیی بن المتوکّل أبو عقیل 762،763.
أبو یحیی المدنیّ-إبراهیم بن أبی یحیی.
یحیی بن مساور 485،486.
یحیی بن معین 22،26،34،42،47،52، 59،88،89،110،136،148،184، 252،253،357،455،458،550، 562،568،572،584،622،672، 702،715،716،719،725،795، 905،907،908،914.
یحیی بن المغیرة الّرازیّ 91.
یحیی بن هانئ المرادیّ 120.
یحیی بن یعلی المحاربیّ 745.
یحیی بن یعمر 550.
یزدجرد ملک الفرس 646.
ابن یزید 685.
یزید بن أرقم 555.
یزید بن أنس الأرحبیّ-یزید بن قیس.
یزید بن أبی أنیسة 832.
یزید بن جابر الأزدیّ 598.
یزید بن الحارث الکنانیّ 212،255.
یزید بن حارثة الأزدیّ 373.
یزید بن حجیّة 521،525،527،528.
یزید الّرشک 556.
یزید بن زریع 23،763.
یزید بن أبی زیاد 26.
یزید بن أبی سفیان 932.
یزید بن الّسکن 79.
یزید بن سنان الّرهاویّ 832.
یزید بن شجرة الّرهاویّ 504-506، 508،510-513،831،832.
ص:1060
یزید بن ظبیان الهمدانیّ 255،257.
یزید بن عبد ربّه 114.
یزید بن عبد العزیز بن سیاه 763.
یزید بن عبد اللّه بن الّشخّیر أبو العلاء 556، 557.
یزید بن عبد المدان 917.
یزید بن عمر الفارسیّ 779.
یزید بن قیس الأرحبیّ 292،591،592، 595،597.
یزید بن کیسان الیشکریّ 53،54.
یزید بن محجن(نحجر)أبو رجاء الّتیمیّ 63.
یزید بن معاویة 256،381،389،401، 419،421،445،446،460،522، 626،640،662،663،700،797، 799.
یزید بن المغفّل الأزدیّ 348،349،352، 358،359.
یزید بن مفرّغ 640،654،655،933.
یزید بن المهلّب 540.
یزید بن هارون 79.
یزید بن هلال-زید بن هلال بن قطبة.
الیزیدیّ 737.
یسار بن أبی کرب 618.
یشکر بن بکر 170.
یشکر بن وائل 170.
یعرب بن قحطان 676.
یعقوب علیه السّلام 199،200،676.
یعقوب 60.
یعقوب بن إبراهیم بن سعد 813.
یعقوب بن اسحاق 110.
یعقوب بن أبی إسحاق 372،811.
یعقوب بن سفیان 59،116،206،255، 508،522،564،812.
یعقوب بن شعیب 910.
یعقوب بن شیبة 562.
یعقوب بن عبد اللّه 802،803.
یعقوب بن عوف-عبد اللّه بن ثوب أبو مسلم الخولانیّ.
یعقوب بن محمّد 905.
یعقوب بن یزید 882.
یعقوب بن یوسف بن زیاد الّضبّیّ 34.
الیعقوبی(أحمد بن أبی یعقوب صاحب التاریخ) 641،647،648،897.
أبو یعلی الجعفریّ 862.
یعلی بن عبید 59،79،97،725.
أبو الیقظان-عمّار بن یاسر.
أبو الیقظان 789.
ص:1061
یوسف علیه السّلام 126،302،363.
أبو یوسف 660.
یوسف بن بهلول السّعدیّ 107،943.
یوسف بن خالد الّسمتیّ 763.
یوسف بن عمر الّثقفیّ 458،679.
یوسف بن کلیب المسعودیّ 20-22،64، 81،561،684.
یوسف بن محمّد بن ثابت-محمّد بن یوسف بن ثابت.
یوسف بن موسی 86.
یوسف بن یزید 774.
یوسف بن یعقوب 90،186.
الیوسفیّ 462.
یونس علیه السّلام 199،235،484،485.
یونس 854.
ابن یونس 50،255،758.
یونس بن أرقم 555.
یونس بن بکیر 105.
یونس بن عثمان أبو شعبة 115.
یونس بن میسرة 382.
ص:1062
(الالف) آل إبراهیم 198-200،203،204.
آل بویه 884.
آل جعدة بن هبیرة المخزومیّ 519.
آل داود 199.
آل سنسن 34.
آل أبی طالب 883.
آل عمر 44.
آل عمران 199-201،204،234،242، 275،282،303،395.
آل لوط 199.
آل المرار 699.
آل مصعب 680.
آل موسی 199.
آل المهلّب 78.
آل الّنبیّ(علیهم السّلام)76،199،200،237، 678،680،745،866.
آل هارون 199.
آل هاشم 699.
آل یعقوب 199.
الأحبار 79.
الأحزاب 35،199،203،272،388، 392،431،469،541،560،606، 647،648،928.
أرحب(قبیلة من همدان)461،597.
الأزد 15،192،224،257،348،360، 374،375،377،378،388،390- 395،397،400،402،404،406- 412،436،450،464،469،477، 622،631،638،775.
الأشعریّون 638،938.
أصحاب الائمّة علیهم السّلام 26.
أصحاب الباقر علیه السّلام 5،16،20،33،42، 61،66،91،117،124،126،746، 759.
أصحاب التّراجم 1،644،909.
أصحاب الجمل 7،16،310،678،679.
أصحاب الحدیث 240،869.
أصحاب الحسن علیه السّلام 229،337،425، 487،612،622،704،705.
أصحاب الحسین علیه السّلام 5،461،610، 622،626،717،776.
أصحاب رایات بدر و حنین 9،678.
أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم 3،22،58،67،
ص:1063
86،107،121،122،125،177، 178،209،238،339،382،473، 499،501،516-521،524،525، 532-534،541،543،551-553، 555،558-560،562،568،569، 572،573،577،579،580،582- 584،604،605،657،658،671، 705،736،750،776،777،786، 834،918،920،921،923.
أصحاب الّرضا علیه السّلام 119،516،890.
أصحاب الّسجّاد علیه السّلام 5،48،66،161، 224.
أصحاب الّسیرة 14،595،677.
أصحاب الّصادق علیه السّلام 3،5،15،16،20، 21،23،33،42،54،61،64،66،67، 91،96،99،117،123،220،228، 253،285،413،455،562،621، 633،635،746،760.
أصحاب علیّ علیه السّلام 18،22،24،25،28، 37،56،58،62،66،67،75،79،87، 90،118،121،122،125،148، 177،178،183،190،209،223، 229،253،255،289،302،322، 330،335،337،348،354،360، 370،372-374،377،394-396، 401،407،411،412،418،419، 424،425،436،439،444،450، 452،455،462،467،470،472، 473،482،487،499،501،516، 517،519-521،524،525،528، 532-535،551-555،558-562، 568،569،573،577،579،580، 582-586،593،604،605،609، 622،623،635،657،658،684، 704،705،716،717،736،737، 750،774-776،782،783،791، 795،897،809،813،827،843، 888،891،909،935،945.
أصحاب الفتیا 66.
أصحاب معاویة 212،274،330،375، 376،402،416،443،448،459، 512،592،593،676،756،770، 840.
الأکراد 353،652.
الامامیّة 678،767،768،881،883.
الامویّة 754.
الأنصار 100،192،212،267،294، 312،339،378،392،428،447،
ص:1064
460،478،479،481،482،510، 554،576،603،605،617،646، 648،705،751،754،768،775، 776،825،927،928.
أنمار 638.
الأوس 4،192،339،479،603.
أهل البیت علیهم السّلام 9،11،12،14،20،22، 177،178،196،199،203،305، 307-309،458،552،580،586، 588،666،677،678،736،823، 838،839،844،864،897،904.
أهل البصرة 6،19،71،105،108،329، 330،349،351،352،355،374، 377،378،383،387،388،390، 391،401،403،407،412،554، 557،569،651،679،713،752، 753،770،788،791،793،945.
أهل الجزیرة 193،194.
أهل خیبر 57.
أهل الّذمّة 224،340،351،362،489، 591.
أهل الّردّة 306،612.
أهل الّرقّة 323،324.
أهل الشّام 1،3،24،33،35،38،40،43، 44،187،191،193،194،217، 254،263،270،276،282،292، 312،318،328،369،411،421، 424،446،451-453،456،457، 461،465،472،493،494،504- 507،511،-513،516،528،530، 540،546،547،554،580،592، 594،599،605،610،626،627، 637،641،679،688،747،750، 751،756،774،810،811،832، 902،937.
أهل الّضلال 184،290،400.
أهل العراق 1،191،212،254،270، 371،416،437،449،466،468، 481،509،545،546،574،599، 627،739،766،775،811،822، 874.
أهل القبلة 351،362.
أهل الکتاب 180،289،823.
أهل الکوفة 3،4،28،29،32،42-45، 68،71،110،119،148،290،348، 352،353،355،410،422،423، 426،429،436،451،457،511، 532،548،554،567-570،627،
ص:1065
702،705،718،747،752،753، 761،769،791،797،809،810، 814،815،856،859،864،870، 891،902-904،908،909،919، 921.
أهل المدینة 68،280،288،294،388، 460،569،581،605،607،645، 694،697،698،759،904،914.
أهل مصر 212،227،229-231،247، 248،250،257،259،260،264، 266،273،288،290،305،316، 320،385،507،748-750.
أهل الّنسب 65،443،614،749.
أهل الّنهروان 7،16،17،25،28،181، 416،677-679،691،692،839.
إیاد 547،788،885.
إیام 563،564.
(ب) باهلة 17-21،684،686.
البتریّة 762،764.
بجیلة 638،725،726،795.
البصریّون 22،357،392،618،646، 716،787.
البغدادیّون 15،659.
بکر بن وائل 94،336،338،363،462، 471،490،638،737،775،791، 816،836،900.
بنو آدم 500.
بنو إسحاق 70.
بنو أسد 21،120،121،294،323-325، 432،434،448،534،535،633، 638،796،797،862.
بنو إسرائیل 197،198.
بنو أسلم 581.
بنو إسماعیل 70.
بنو امیّة 4،10،12-14،104،195،252، 287،389،518،519،533،559، 571،572،612،677،678،794، 799،805،824،840،843،884، 948.
بنو أود 110،842.
بنو إیام 563.
بنو بویه 680.
بنو تجیب 279.
بنو تغلب 367،506.
بنو تمیم 94،107،119،120،263،363، 374،378،380،387،388،390- 397،400-402،404،407-410،
ص:1066
624،638،710،715،807،916، 919،923،939.
بنو تیم بن عبد مناف 783.
بنو تیم اللّه بن ثعلبة 525،715-817،763، 791.
بنو ثعلبة بن عکابة 899.
بنو ثقیف 381.
بنو الجارم 352.
بنو الجارود 523.
بنو جذیمة 784،785.
بنو جشم 491.
بنو جعدة 108.
بنو جندب بن لیث 492.
بنو الحارث بن الخزرج 339،777.
بنو الحارث بن کعب 902،903،915- 917.
بنو الحدّان 391،392.
بنو الحسن بن علیّ 701.
بنو الحماس 901.
بنو الحمّان 409،410.
بنو حنظلة بن مالک 59.
بنو حنیفة 643،644.
بنو حوث 703.
بنو خزیمة 135.
بنو خفاجة 876.
بنو الّدیل 332.
بنو ذبیان 603.
بنو ذهل 352،363،790.
بنو الرّائس 183.
بنو راسب 15،103،360،373.
بنو ربیعة بن نزار 887،900.
بنو رحب 597.
بنو رزیق 680.
بنو رقاش 789.
بنو رهاء 831.
بنو ریاح بن یربوع 782.
بنو زریق 585،603.
بنو زهرة 611،614،810.
بنو زید بن کهلان 279،703.
بنو سالم 603.
بنو سامة بن لؤیّ 332،772،773.
بنو سبیع 703.
بنو سعد 107،710.
بنو سعد بن زید مناة 37،392،401،409، 783.
بنو سعد بن لیث 492.
بنو سلامان بن سعد 811.
بنو سلجوق 879.
ص:1067
بنو سلمة 604-606.
بنو الّسید بن مالک 352،651.
بنو سلیط 529.
بنو سلیم 427،433،435.
بنو الّشدّاخ 490.
بنو شنّ بن أفصی 886.
بنو شهاب 431.
بنو شیبان 120.
بنو صهبان 147.
بنو الّصیّاد 480.
بنو ضبّة بن أدّ 63،352،388،651،652،
بنو ظبیان 469.
بنو ظفر 484،485.
بنو ظفر بن الّدیل 788.
بنو عائذة 352.
بنو عامر 441،463.
بنو عامر بن لؤیّ 206،593،600،607، 608،658.
بنو العبّاس 4،12،381،862.
بنو عبد الأشهل 339،603،777.
بنو عبد شمس 929.
بنو عبد المدان 916.
بنو عبد المطّلب 490،580.
بنو عبد مناف 662،926.
بنو عبس 39،576.
بنو عدیّ 286،811.
بنو عزیز بن مالک 604.
بنو عصر 523،784،786.
بنو عمرو بن الحارث بن تمیم 835.
بنو عمرو بن سعد بن زید مناة بن تمیم 101.
بنو عمرو بن شیبان 789،899،900.
بنو عوذ بن سود 409.
بنو عوف بن سعد 33.
بنو غالب بن عثمان 392.
بنو غزیّة 491.
بنو فراس بن غنم 427،428.
بنو فزارة 418،451.
بنو قاسط بن هنب 33.
بنو قتیرة 279.
بنو القین 448.
بنو کعب 431،575.
بنو کلیب 939.
بنو کنانة بن خزیمة 212،255،490، 492،613،614،616،638.
بنو کندة 463،828.
بنو لکیز 784.
بنو أبی لهب 708.
بنو لیث 492.
ص:1068
بنو مالک بن أسد 123،833-836.
بنو مالک بن الّنجّار 671.
بنو مخزوم 572،947.
بنو مخزوم بن یقظة 900.
بنو مدلج 212.
بنو مذحج 504.
بنو مرّة بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن 117.
بنو مرّة بن ظفر 786.
بنو مزینة 532،638.
بنو المصطلق 251،817.
بنو المغیرة 948.
بنو منبّه بن حرب بن علّة 504.
بنو منقر 687.
بنو ناجیة 329-331،338،353،355، 356،363،365،370-372،521، 770-774،782.
بنو الّنجّار 603.
بنو نصر بن الأزد 469.
بنو نهد 539،544.
بنو والبة 224،469.
بنو هاشم 23،44،263،287،490،551، 555،662،694،755،797،799، 825،826،843،870،929.
بنو هلال 381.
بنو هلال بن عامر 379.
بنو هند 536.
بنو یشکر 737.
(ت) التّرابیّون 462.
تغلب 428،638،939.
التّغلبیّون 369.
تنوخ 507.
الّتوّابون 339،387،411،488،774، 775.
تیم الّرباب 353،388،638،782.
تیم اللّه 336.
(ث) ثقیف 517،518،815،833،834،842، 925.
الّثنویّة 730.
(ج) جذام 790،793.
جعفیّ 705.
جهینة 566،701.
(ح) الحبش 631.
حضرموت 471.
ص:1069
الحروریّة 116،372.
الحکماء 238،540،731،754.
حمیر 597،617،630،631،654،743، 790،793،806.
الحنابلة 769،850،864،865.
حواری علیّ بن الحسین علیهما السّلام 190.
(خ) الخاصّة 1،190،704،820،850.
خثعم 638،752،811.
خزاعة 498،575،641.
الخزرج 192،479.
الخطباء 6،731.
الخوارج 1،5،7،10،13،16،20،23، 24،29،31،34،37،38،108،116، 125،129،180،314،332،335، 338،348،355،360،370،372، 395،399،400،417،419،493، 565،568،608،679،688،738، 770،783،784،793،840،843، 864،881،909،934،944،947.
خواصّ أمیر المؤمنین علیه السّلام 112،183، 229،473،555،573،716،720، 793،799.
(د) دهن(قبیلة من بجیلة)725،726.
الّدیلم 19،20،590،882.
(ر) الرّبّانیّون 79.
ربیعة 374،375،377،378،773،785، 786،790-893،897.
الّرسّ 530.
الّروافض(الّرافضة)42،79،781.
الّروم 428،471،498،526،637،830.
(ز) الّزنج 679.
زهران بن کعب 388،392.
الّزیدیّة 721،761،764،768،877.
(س) الّسابقون 34.
سبیع 702،703.
سعد العشیرة 901،915.
(ش) الّشامیّون 512،610.
شرطة الخمیس 121،489.
شنّ 885،886.
الّشیعة 5،14،20،21،26،40،42،66، 78،88،89،98،99،117،148،181، 224،228،229،253،255،285-
ص:1070
287،289،311،316،377،387، 389،390،395،400،402،407، 423،430،456،457،516،523، 524،536،554،555،561،562، 573،584،587،588،592،597، 598،604،610،612،620،622، 626،635،637،639،641،662، 668،672،680،716،719-721، 726،737،774،775،782،784، 789،809،812،813،822،838، 848،855،858،881-883،904، 912،914،917،950.
(ص) الّصالحیّة 764.
الّصحابة 19،32،42،116،119،212، 256،352،367،372،380،382، 401،406،418،425،450،457، 510،543،562،563،571،574، 577،581،583،593،594،604، 605،609،659،660،674،681، 702،715،769،770،775،776، 784،813،831،832،864-866، 904،909.
(ط) الّطالبیّون 91،892.
طیئ 455،519،841.
(ع) العامّة 1،123،181،190،245،421، 436،450،583،704،729،736، 747،750،755،762،820،850.
العبّاسیّة 680.
عبد الّدار 508.
عبد القیس 355،522،523،784-788، 886،898،919.
عبد المدان(ارید به القبیلة)794.
العثمانیّة 277،322،323.
العجم(الأعاجم)499،500،796،821، 822،824،825،827-830.
عکّ 790،791،793.
علماء الاسلام 170،831.
علماء الّرجال 16،24،64،74،123، 455.
علماء العربیّة 549.
علماء اللّغة 6.
العلویّة و العلویّون 680،754،778،869.
العلوج 353.
(غ) غطفان 17،556.
ص:1071
غنیّ 17،18،21،684-686.
(ف) الفراعنة 484،517،592.
الفرس 466،517،620،621،825- 827،830.
فزارة 556.
الفلاسفة 733.
(ق) القاسطون 184،355،396،541،679.
القرّاء 4،287،550،554،869.
قریش 12،46،75،192،195،271، 276،282،307-309،382،431- 433،460،510،552،554،569- 573،575،576،608-610،617، 619،637،646،677-679،683، 684،687،696،710،720،746، 754،755،765-768،770،772- 774،822،825،827-829،834، 842،906،916،920،937،938.
قضاعة 566.
القمّیّون 687.
قوم نوح 179.
قیس 379،391،638.
(ک) کلب 426،459،462،463.
الکلدانیّون 778،779.
کندة 279،282،813.
الکوفیّون 2،16،20،22،48،78،94، 117،129،135،136،288،533، 560،624،716،718،759،907، 918.
(ل) لخم 790،793.
الّلغویّون 19،60،62،67،151،234، 399،701،727،817،843.
لیث 491.
(م) المارقون 184،353،354،358،400، 679.
المتکلّمون 41،560.
المحدّثون 520،604،668،721،759.
مذحج 17،267،326،504،545،638، 705،790،831،832،907.
مراد 806.
مرّة بن عوف 460.
المصریّون 205،206،208،256،327.
مضر 18،374،375،377،378،389، 391،397،555.
معدّ 530،547،617.
المغیریّة 760-762.
ص:1072
الموالی 499،500،821-824،827- 830.
المورّخون 124،644.
المهاجرون 27،77،206،312،372، 392،428،460،479،648،751، 754،768،825،927،928.
(ن) الّناکثون 184،541،679.
الّنحاة 422،550،649.
الّنحویّون 238،476،604.
الّنخع 18،19،148،265،832.
الّنصاری 231،289،330،331،356، 358،361-363،365،367،585، 589،617،681،770،823،824، 828،829.
(و) ولد علیّ علیه السّلام 93،161،168،764، 863،884.
ولد فاطمة علیها السّلام 12،678،683.
(ه) همدان 17،30،470،471،563،564، 592،597،617،618،622،623، 641،702،703،719،720،906، 914.
هذیل 835.
(ی) الیهود 289،480،585،589،603،681، 823،824،828،829،947.
ص:1073
(الالف) آذربیجان 257،365،366،473.
آلوس 325،471.
آمد 526،527.
الأبلاء 466.
الأبواء 466.
أبو هبیش 875.
احد 312،457،560،775-777.
أربق 655.
أرحب 617.
أردشیر خرّة 362،365،771.
اردنّ 230،262،270.
أرمینیّة 417.
أروبا 15،32،56،63،68،78،94،96، 101،109،110،117،122،295، 339،351،382،410،532،568، 645،705،715،718،786،795، 809،833،791،942،945.
استالف 951.
الاسکندریّة 749،834.
اصبهان 2،45،51،83،252،436،450.
اصطخر 522-524،652،897.
اصطنبول 637،878.
الأعظمیّة 879.
افریقیّة 749.
أقرن 507.
الأنبار 29،102،464-472،475،783، 820،821.
الأهواز 337،346،347،350،351، 354،397،415،416،654،655، 778،782،802،858.
ایران 73،78،232،483،492،526، 558،578،658،669،684،710، 728،837،841،853،868.
ایرانشهر 779.
(ب) بابل 466،778،779.
باخمری 680.
بئرمیمون 611،612.
البحرین 328،441،507،522،605، 612،772،773،778،892،919.
بخارا 49.
ص:1074
بدر 9،250،325،354،519،559،602، 604،671،672،678،805.
البربر 132،133.
بزرجسابور 778.
البصرة 6،15،19،44،71،105،108، 116،124،191،192،212،265، 298،300،310،311،322،323، 329،330،338،343،346-349، 351،352،355،364،365،373، 374،377،378،380،383،387، 388،390-393،396،397،401- 403،406-408،411،412،436، 533،554،555،557،558،569، 618،623،625،627،645،646، 648،650-652،654،656،657، 661،679،710،713،747،752- 755،763،770،778،782،786- 788،791،793،794،802،809، 858،918،921،924،932.
بغداد 2،5،15،61،71،78،116،367، 466،487،581،685،686،769، 842،858،863-865،872،878، 883،906،915،945.
البقیع 838،841،842،881.
بلخ 48،49.
البلد الحرام-مکّة المکرمّة.
البلقاء 328،778.
بلقینة 220.
بمبئی 710،741،827.
بنا 220.
البوب 220.
بولاق 654،655،915،934.
بهمن شیر 778.
بیت اللّه الحرام 422،506،508،608، 827،844،855.
البیت المعمور 844،853.
بیت المقدّس 382،414،416،804،844، 855،845.
بیروت 94،95،97،103،168،170، 522،715،738،804،809،902، 945.
بیسان 835،838.
(ت) تبالة 610.
تبریز 511،634،801،838.
تبوک 230،353.
تدمر 328،426،437،438.
تستر 655،782.
ص:1075
تکریت 873.
تّنیس 487.
تهامة 480،701.
تیماء 507.
(ث) الّثعلبیّة 422،437.
الّثنیّة 857.
ثور 659،660.
الّثویّة 519،754،852،862.
(ج) الجابیة 55.
الجبل 52.
الجحفة 507.
جرجان 866.
جرجرایا 343.
جرش 624،633،638،640.
الجرعة 290.
الجرف 641،847،851.
الجزیرة 132،193،195،257،322، 323،326،417،506،526،599، 831،832،892.
جزیرة ابن کافان 892.
جزیرة العرب 778.
الجسر(جسر الکوفة)338.
جسر منبج 421.
جلولاء 919.
الجند 592-595،597،600،635.
الجوسق 29.
جیشان 620.
(ح) الحبشة 605،694،748-750،901،903.
الحجاز 214،259،263،440،509، 529،559،593،598،599، 609،612،615،622-625،627، 628،630،633،640،656،662، 682،807،844،854،914،921، 924.
الحجون 572.
الحدیبیة 343،503،833،834.
حرّان 322-324،526.
حربی 778.
الحرّة 418،460،640.
الحرم(حرم اللّه)510،511.
حضرموت 183،593،629-632.
حلب 426،471،643،865،901.
الحلّة 872،873،875.
حلّة ابن مزید 865.
حلّة الجامعین 800.
ص:1076
حلوان 778.
حمص 230،328،445،944.
حنین 9،254،316،318،603،678.
حوارین 328.
حوران 262،328.
حیدرآباد 301،915.
الحیرة 290،324،326،430،431،519، 785،808،845،850-853،881.
حیوضة 644.
(خ) خابور 322.
خراسان 12،258،380،381،443، 622،646،680،687،720،752، 814،858.
خربتا 255،257.
خفّان 368.
الخندق 94،165،604،741-744.
الخورنق 421،807،808،811،845.
خوزستان 655،656.
خولان 814.
خیبر 57،405،406،507.
الخیف 841.
(د) دارا 506،526،527.
دارا عامر 441.
دار سنبیل 398،401،407،408.
دار الّندوة 46.
دجلة 680،681،769،778،779،782، 870،879،903،909.
دستبی 525.
دستمیسان 778.
دشت بارین 655.
دمشق 207،230،270،328،382،417، 418،421،425،506،574،583، 600،752،811،813،814،865، 939.
دورق 655،656.
دومة الجندل 459،461.
دیر أبی موسی 337،338،342.
دیر الجماجم 465.
دیر مرّان 600،607.
دیلمان 680(و راجع أیضا«الّدیلم» فی الّطوائف).
(ذ) ذاعفار 835.
ذوعلق 835.
ذو الحلیفة(مسجد الشّجرة)507.
ذی قار 647،922.
ذی المجاز 938.
ص:1077
(ر) رامهرمز 352،655.
الّربذة 812.
الّرحبة 479،486،487،519،587، 852،942.
الّرصافة 909.
رضوی 519،701.
الّرقّة 132،133،322-345،421، 526،527،863.
الّرملة 865.
الّروم 95،203،417،418،504،749، 805.
رومیّة 637.
الّرها 322،323،526،831،832.
الّرهیمة 422.
الّریّ 44،45،86،232،525،670، 671،725،775،777.
(ز) الّزاب 778.
زبالة 431.
الّزوراء 680.
(س) ساحل الجار 507.
سالوس 325،471.
سجستان 570،646.
سدرة المنتهی 861.
سدیر 808،811.
سرّق 454،655،656.
سرندیب 853.
سفوان 710.
الّسکون 875.
الّسلسلة 909.
الّسماوة 422،426،431،462،463، 639.
سمرقند 49.
سناباد 858.
سنجار 526،527.
الّسند 522.
سنداد 325.
الّسواد(سواد الکوفة)482،638،777- 783،822.
الّسوس 654.
سوق وردان 843.
(ش) شاطیء الفرات 437،449،455،466، 467،471،517،526.
الّشام 1،3،24،28،29،33،35،36،38، 40،43،44،82،187،190-193،
ص:1078
212،217،219،230،254،263، 270،276،282،290،292،295، 312،318،328،329،369،382، 411،417،421،422،424،426، 445-447،449،451-453،455- 457،461،465،472،489،493، 494،504،506،507،510-513، 516،526،528،530،540،546، 547،554،574،580،581،591، 592،594،599،602،605،607، 610،619،622،626،627،637- 639،641،645،679،688،694، 716،747،749،751،756،770، 774،781،810،811،813-815، 831،832،844،852،856،874، 901،902،921،924،928،931، 937.
شراف 432،434.
شفاثا 445.
شنوءة 631.
(ص) صرنا 890.
الّصفا 573.
الّصفراء 519.
صفوریة 805.
صفّین 7،20،23،24،34،116،125، 148،156،212،213،222،254، 255،257،264،270،294،302، 314،323-326،332،333،337، 338،348،355،375،376،388، 394،395،411،417،418،430، 436،450،452،460،471،506، 515،525،532،533،535،538، 545،566،604،609،625-627، 630،645-647،678،704،705، 716،717،722،728،739،746، 747،752،754،757،758،772، 776،777،780-782،784،789- 791،793،809،812-814،820، 839،892،901،904،930،944، 947.
صندوداء 467.
صنعاء 591،593-595،597،600،613، 616،618-621،628،630،635، 641،915.
الّصوائف 464.
الّصواری 749.
الّصین 743.
ص:1079
(ط) الّطائف 583،609،610،614،616، 645،656،682،834،835،931.
طبس 380.
طبرستان 441،680،866،871.
الّطفّ 339،389،422،470،774،776، 783.
طوس 853.
طهران 184،155،170،298،482، 487،492،516،662،666،668، 696،707،821،839،859،890، 892،935.
(ظ) ظفار 617.
(ع) عانات 325،471،526.
عبّادان 778.
العذیب 325،778.
العراق 1،29،96،191،212،213،254، 270،367،368،371،379،416، 437،449،466،468،471،481، 509،545-547،568،574،594، 599،609،622،626،627،640،641، 659،679،682،727،739،766، 775،777،778،795،797،799، 811،813،822،837،844،848، 855،869،874،906،931.
عرفات(عرفة)436،631،646،835.
العریش 327.
عسقلان 750.
العقبة 64،582.
عقبة أفیق 262.
العلث 778.
عمان 328،405،406،788،919.
عین الّتمر 292،297،422،445-447، 449-451،454،461.
عین الوردة 395،450،488.
(غ) غدیر(خمّ)507،658،769،839،858، 860،764،894.
الغریّ(الغریّان)425،519،802، 837،838،844-847،849،850، 852،853،855-858،862،865، 867-869،871،872،881-883، 893.
غزّة 646.
الغوطة 814.
غیقة 701.
ص:1080
(ف) فارس 355،362،522،605،622،646- 648،650،652،655،776،778- 780،927-930.
فدک 101.
الفرات 322،325،340،436،437،445، 450،466،467،779،802،920.
الفرعاء 431،432.
الفسطاط 282،283.
فلسطین 206،230،276،328.
الفیّوم 422.
(ق) القادسیّة 422،545،778،783،809، 812،813،856.
القاهرة 120،170،302،326،337، 348،367،411،436،538،542، 625،647،716،780،882،903.
قدید 439،431.
قرقیسیاء 322،323،325،472،526، 553.
قریّات 422.
قسطنطینة 637.
قسّ الّناطف 517،
القصر(قصر الکوفة)30،291،421،707، 794،807،808،838،841،845، 869،881،921،922،924.
قصر أبی الخصیب 808.
قصر الجصّ 680.
قصر مقاتل 422.
قطر 713.
قطفتا 769.
قطقطانة 422،432،434.
القلزم 259،260،507،757.
قلعة زیاد 648.
قمّ 858.
قندهار 951.
قنّسرین 230،471.
القیروان 680.
(ک) کابل 951.
کربلاء 473،679،852،853.
کرمان 60،258،648.
الکرمة 431.
کسکر 533،778،779.
کشمیر 951.
الکعبة 200،283،508،512،920، 925.
کفرطاب 600.
ص:1081
کناسة الکوفة 94،519،534،860، 861،902.
کوخ زاروه(ودربه)838،841،842،881.
الکوفة 3،4،7،19،22،23،27-29، 31-33،37،41-45،48،51،56، 61،64،66-68،71،85،87،90، 94،95،105،107،110،119،122، 124،126،133،136،148،159، 183،193،194،212،213،220، 222،251،265،287،290،292، 294،302،314،315،322،323، 325،335،337،339،342،346، 348،352،353،355،363،365، 367،368،372،374،387،390، 395،402،410،412،413،415- 417،419،421-423،425،426، 429،434،436-438،443،445، 450،451،457،462،466،469، 473،484-487،504،509،511، 516-518،532-534،548،550- 552،554،558-560،564،567- 570،579،585،593،601،602، 609،619،622،625-627،629، 630،633،536-639،644،645، 648،649،652،653،658-161، 679،682،691،702-706،716، 718،719،722-724،727،728، 746،747،752-754،760،761، 769،773-779،781-783، 791،793،796-798،800-805، 808-810،813-815،822،826، 844-846،849،851-853،856- 870،873،874،877،881،882، 884،888،891،892،901-904، 907-909،918،919،921،922، 924،936،937،947.
(ل) لبنان 748.
(م) ماردین 441،526.
مانیقیا 947.
المجاز 847.
المدائن 71،337،343،346،466،471.
المدینة الّطیّبة(یثرب)68،82،94، 209،220،221،223،230،285، 288،294،388،428،459-461، 500،507،509،518،519،554، 569،571،573-577،581،598،
ص:1082
600-602،604-809،619،639- 641،645،646،660،661،680، 682،694،696-698،701،703- 705،728،754،757،759،814، 825-827،841،844،849،754، 858،869،881،904-906،914، 918،933،937،938.
المذار 343،346.
مذحج 267.
المربد 652.
مرج راهط 322،421.
مرج عذراء 809،810،812-815.
مرج مرینا 324-326.
مرو 49،858.
المروة 573.
مسجد الأشعث 324،484.
المسجد الأقصی 801،802.
مسجد البصرة 754.
مسجد ثقیف 484.
مسجد جریر 324،484.
مسجد جعفیّ 484.
مسجد الحدّان 391،394.
مسجد الحمراء 484،485.
مسجد الّذکر 843.
مسجد بنی ذهل 363.
مسجد زیاد 558.
مسجد الّسهلة 484،485،801،804.
مسجد سماک 323،324،484.
مسجد شبث بن ربعی 324.
مسجد ابن ظفر 484،485.
مسجد بنی عدیّ 558.
مسجد العّلافین 558.
مسجد غنیّ 484.
مسجد الکوفة 413-416،472،473، 484،485،519،585،635،659، 800-804،838،845،846،849، 853،857،881،883،919،921- 923.
مسجد بنی مجاشع 558.
مسجد المدینة 574،577،579،580، 604،823.
مسجد یونس بن متّی-مسجد الحمراء.
مسرقان 654،655.
مسکن 27،644.
المسنّاة 285.
مشارف 434.
مشهد(مشهد الرّضا علیه السّلام)755.
مشهد أمیر المؤمنین-الّنجف.
ص:1083
مصر 44،50،71،82،91،120،170، 205-209،212،215-217،219، 220،222-227،229-233،247، 248،250،252،253،255-264، 266-269،271-279،281،282، 285،288-290،292-295،299- 302،305،316،320،322،324، 327-329،363،374،376،377، 379،385،388،428،451،465، 490،507،513،522،526،558، 566،574،575،578،599،627، 654،701،728،747-850،856- 758،764،774،788،805،806، 829،833،843،900،906،915، 918،945.
المعرّة 600.
المغرب 133،212،255،431،509، 511،530.
مقابر باب الّتبن 906.
مکّة المکرّمة 46،122،192،206،215، 310،379،422،429،431،460، 473،480،504-510،512-514، 517،538،554،559،569،571- 573،575،578،598،600،603، 606-609،611،612،616،620، 621،624،631،638،640،646، 656،658،682،696،701،755، 756،765،773،831،832،835، 842،904.
مکران 787،788.
مناذر 654.
الموصل 526،778،831.
میان روذان 778.
میسان 343.
(ن) ناووس 325،471.
نجد 480.
نجران 616،617.
الّنجف 78،97،105،148،155،232، 233،237،257،487،488،493، 519،641،647،661،684،706، 712،713،759،808،824،826- 828،837،839،841،844،845، 850،852-854،856،859،866- 870،871-877،883،915،935.
الّنخیلة 29،30،33،315،417،455، 464،465،470،472،475،644، 649،656،691،774،783،934.
ص:1084
نصیبین 257،441،526.
نعمان 815.
النّعمانیّة 641.
نفّر 339،340،342،143.
الّنوبة 749.
نهر البرسیّ 339.
نهر عیسی 669.
الّنهروان(الّنهر)1،5،7،14،16- 18،24،25،28،34،38،116،125، 181،287،337،360،372،416، 443،481،626،677-679،682، 683،691،692،770،783،813، 839،934.
نیسابور 646.
(و) وادی القری 328،507،511،513.
واسط 5،343،533،570،841،862، 909.
واقصة 431،432،434.
وجّ 680.
ودّان 835.
(ه) هجر 183.
هرات 388.
همدان 525.
الهند 522،622،748،902.
هیت 421،422،464،466،467،471، 472،526.
(ی) الیرموک 593.
یلیل 701.
الیمامة 430،431،480،630،638، 641،643،644،835.
الیمن 115،256،267،425،458،460، 464،547،554،563،591-593، 598،598،600،610،613،615- 617،619-621،623،624،626، 628-632،636،640،641،741، 907،908،914،916،917،926.
ینبع 68،519،700،701،936.
ص:1085
(الالف) آثار البلاد للقزوینیّ 804.
اثبات الهداة للحرّ العاملیّ 14،154،195، 196،658،946.
الاحتجاج للّطبرسیّ 163،179،181، 493،514-516،741.
الأحداث للمدائنیّ 71.
أخبار الخوارج لمحمّد بن قدامة 372.
أخبار الّدول للقرمانیّ 736.
الاختصاص لّلشیخ المفید 258،566،703، 823.
الارشاد لّلشیخ المفید 511،512،634.
ارشاد القلوب للّدیلمیّ 883.
أساس البلاغة للّزمخشریّ 36،39،60، 72،97،134،215،271،298،311، 368،375،386،424،448،479، 571،582،613،689،701،709، 817،830.
الاستبصار للّشیخ الّطوسیّ 48.
الاستغاثة 828،829.
الاستیعاب لأبی عمر بن عبد البرّ 103، 115،119،251،294،401،405، 406،419،421،566،575،605، 612،614،618،644،671،674، 694،748،857،777،788،806، 814،907،915،917،926،933،
اسد الغابة لابن الأثیر الجزریّ 32،119، 289،352،380،382،401،405، 421،463،469،553،567،609، 612،618،644،671،748،754، 758،776،786،787،813،907، 914،917.
الاشتقاق لابن درید 4،15،17،33،63، 107،148،206،224،256،258، 279،332،348،352،376،388، 392،401،409،460،469،489، 491،492،498،528،575،603، 623،644،651،654،703،705، 737،772،783،785،786،795، 831،887،899،901،915،916.
الإصابة لابن حجر العسقلانیّ 26،116، 212،220،256،294،325،372، 380،382،388،401،405،418، 431،436،460،463-465،
ص:1086
469،508،522،523،534،545، 593،603،604،612،614،618، 643،644،646،656،671،757، 777،784،787،796،812،816، 832،892،901،915-917.
إعلام الوری 289،817.
أعیان الّشیعة للسّیّد محسن العاملیّ 523.
الأغانی لابی الفرج الاصفهانیّ 120، 429-431،435،465،469،490، 538،613،654-656،772،774، 816،915.
الاقبال للّسیّد علیّ بن طاووس 92.
أقرب الموارد 480،600،601،630.
الاوقیانوس لأحمد عاصم 744.
الاکمال لابن ماکولا 357،945.
الزام الّناصب 938.
الألفیّة لابن مالک 6.
الأمالی للّشیخ الّصدوق 413،668،717، 736.
الأمالی للّشیخ المفید(ره)21،37،74، 76-78،90،148،154،155،229، 230،232،236،237،239،240، 244،245،249،250،257، 258،261،267،495-498،585، 586،612،613،625،661،662، 670،684،804،827،911،912.
الأمالی للّشیخ الّطوسی 37،74،77،78، 148،150،169،229،230،232، 236،239،240،242،244،245، 249،250،413،479،482-485، 487،492،493،515،516،572، 576،582،613،662،669،670، 684،910-912،935،937.
الامامة و الّسیاسة لابن قتیبة 321،428- 431،435،460.
امامة ولد علیّ من فاطمة للحسن بن صالح 721.
الأنساب لأبی سعد الّسمعانیّ 19،392، 406،507،756،759،886،945.
الأنساب لأبی عبید 784.
الأنساب لابن المثنّی 514.
أنساب الأشراف للبلاذریّ 953.
الأنوار لأبی علیّ بن همّام 857-860.
الأولیات لابن عساکر 676.
أیّام العرب 490.
الایضاح للفضل بن شاذان النّیسابوری 822، 934،949،950.
ص:1087
(ب) بحار الانوار للمجلسی 7-13،15،16،19، 22،25،27-33،38-40،43،45، 47،49-58،60-65،67-77،80- 85،87-95،97-99،101-106، 108،111،112،114-117،121، 122،124،125،127،129-134، 146،147،156-160،163،164، 166-170،173،176-183،186- 196،199،201-204،207،409- 223،225-237،239،240،242- 255،259-265،267-271،277- 285،288-293،295-321،323، 324،330-333،338،341،342، 347،348،350،354-356،358، 359،361-364،366،367،370، 371،373،374،395،397،398، 402،403،408،412-419،422، 423،425،427-431،433،435، 444-446،449،452-459،461، 465،467-470،472،474،475، 477-486،488،489،491-493، 495-499،501-505،511،512، 515-521،524،526،532-534، 541،546-556،558-562،565، 566،568،569،573،576،577، 579،580،582-590،593-598، 607،612،613،620،621،623- 630،632،640،642،643،645، 647،657،658،661،662،670، 675،682،684،685،688،701، 706،723،732،736،738،740، 745،755،762،770،775،783، 784،800،801،804،819،820، 822،824-828،833،740،844، 845،850،851،854،868،875، 881،890،892،893،895،910، 912،937،946.
بحر الجواهر 60.
البدایة و الّنهایة لابن کثیر 636،649، 842،915،922،924،934،935، 943،944،946،948.
بشارة المصطفی للّطبریّ الّشیعیّ 148، 232،237،427،493،645،911.
بصائر الّدرجات للّصفّار 92،685.
بغیة الوعاة للّسیوطیّ 879.
البلغة 21،752.
البهجة المرضیّة للّسیوطیّ 6.
البیان و التبیّین للجاحظ 465،787،788.
ص:1088
(ت) تاج العروس للّزبیدیّ 5،15،24،27، 29،46،50،60،63،80،86،97، 104،115،120،132،145،150، 162،164،182،192،193،215، 220،265،292،294،313،323، 324،328،360،367،369،376، 388،393،407،409،419،424، 439،444،473،476،505،507، 508،528،540،547،552،556، 563،590،597،598،606،613، 617،623،631،651،654،662، 675،690،701،708،711،717، 727،738،743،759،775،784، 830،832،885،886،899،901، 906،908،915،939،943.
الّتاریخ لابن خلّکان-وفیات الأعیان.
الّتاریخ لابن أبی شببة 59.
الّتاریخ لعوانة 533.
الّتاریخ لابن الوردیّ 915.
الّتاریخ للیعقوبیّ 641،647،649،897.
تاریخ اصبهان لأبی نعیم 2،252.
تاریخ بغداد للخطیب البغدادیّ 2،15، 116،487،685،686،915.
تاریخ حلب لابن العدیم 901.
تاریخ الّشام لابن عساکر 91،125،133، 164،168،170،177،183،380، 506،523،614،641،694،697، 722،736،738،840،752،814، 817،915.
تاریخ طبرستان لابن اسفندیار 866.
الّتاریخ الکبیر للبخاریّ 574،725،904، 940
تاریخ الملوک و الامم للّطبریّ 16،18،24، 25،29،31،34-38،69،120، 205،208،212-219،224-227، 255،256،258-260،263،264، 266-285،289-297،299-301، 327-329،331،333-336،338- 341،343-351،353-356،358- 374،379،387،389،390،394، 397،398،400،401،409-411، 415،419،420،451،454،455، 465،469،471،513،517،525، 605،615-617،626،627،637، 642،645،647-649،651-653، 689-691،774،787،788،791، 792،805،833،904،917.
ص:1089
الّتاریخ و المغازی للواقدیّ 582.
تأویل الایات للاسترابادیّ 893،894.
تبصیر المنتبه لابن حجر العسقلانیّ 323، 672،946.
تجرید أسماء الّصحابة للذّهبیّ 220، 406.
الّتحریر للعّلامة الحلّیّ 536.
الّتحریر الّطاووسیّ 750.
تحف العقول لابن شعبة 136-147،150، 152-154،224-229،232،235- 237،242،244،247-250.
تذکرة الحفّاظ للّذهبیّ 674،865.
تعلیقة منهج المقال للوحید البهبهانیّ 666، 667.
الّتفسیر لابن أبی شیبة 59.
تفسیر أنوار الّتنزیل للبیضاویّ 341.
تفسیر البرهان للّسیّد هاشم البحرانیّ 179.
تفسیر الّتبیان فی اعراب القرآن لأبی- البقاء 341.
تفسیر الجلالین للّسیوطیّ 340،341.
تفسیر الدّرّ المنثور للّسیوطیّ 947.
الّتفسیر الّصغیر للضّحّاک بن مزاحم 49.
تفسیر العیّاشیّ لمحمّد بن مسعود العیّاشی 179،741،762،804.
تفسیر القمّیّ لعلیّ بن إبراهیم 738،740.
الّتفسیر الکبیر للّضحّاک بن مزاحم 49.
تفسیر الکشّاف للّزمخشریّ 149.
تفسیر گازر للجرجانیّ 781.
تفسیر مجمع البیان للطّبرسیّ 149،913.
تقریب الّتهذیب لابن حجر العسقلانیّ 2-5، 15،16،18-24،26-28،32-34، 38-42،44-46،48،49،51-54، 58،59،61،62،66-68،74،78،79، 81-84،86،88،89،91،93،96، 100،101،103-105،107،109، 110،113،117،118،120،122، 123،126،131،132،134،135، 148،159،161،170،181،190، 206،209،212،220،225،229، 253،255،265،270،285،286، 294،321،325،357،379،385، 395،401،410،417،421،423، 426،436،440،443-446،450، 451،454،455،457،458،465، 482،488،501،508،532،540، 545،549،554-562،564،567- 572،574،576،578،579،581-
ص:1090
583،587،597،606،611،619، 629،633،643،657،673،702، 703،719،720،725،745،762، 775،789،794،905-907،940، 941.
الّتکملة للّصاغانیّ 939.
تلخیص الّشافی للّشیخ الّطوسیّ 488.
تلخیص مجمع الآداب لابن الفوطیّ 842،878،949.
تلخیص المستدرک للّذهبیّ 716.
الّتنبیه و الاشراف للمسعودیّ 781.
تنقیح المقال للمامقانیّ 4،5،15،16،20، 21،23،25،28،32-34،42، 48،53،54،56،61،62،64،66،67، 79،85،89،91،96،99،109،118، 121-124،126،131،132،135، 158،190،209،212،220،224، 228،229،255،285،287،289، 292،294،302،336،360،372، 375،394،396،406،411،413، 421،422،436،439،444،445، 455،461،470،473،475،487، 522،540،555،561،565،567، 575،578،579،581،582،584، 585،587،593،597،604،605، 609،610،621،644،667،695، 703،704،717،721،726،750، 759-762،776،782،789،793، 909.
الّتوحید للحسن بن صالح 721.
الّتوحید للّصدوق 171-176،729، 731،733،734.
توضیح الاشتباه للّسارویّ 3،22،85،118، 183،255،360،375،396،423، 425،439،450،587،704،716، 775،789،795.
الّتهذیب للّشیخ الّطوسیّ 48،56،118، 119،123،132،135،323،484، 485،536،570،669،720،821.
تهذیب الاسماء للّنوویّ 348،571،574، 606،611،674،908.
تهذیب الّتهذیب لابن حجر العسقلانیّ 2، 3،5،16،19،20،22،23،26،28، 32-34،39-41،45-54،56،58، 59،61،62،70،79،81،83،84،87- 89،91،94،96،100-105،107، 109،110،113،114،117-120، 122،123،131،134-136،148،
ص:1091
161،193،206،209،220،253، 256،287،294،385،440،443، 444،451،454،455،458،501، 527،532،545،557-560،562- 564،568،570،572-574،576، 578-581،583،606،619،633، 669،673،694،702،703،719، 720،725،745،763،908،940، 946.
تهذیب الکامل للّسباعیّ بیومی 829.
(ث) الّثقات 356.
ثواب الأعمال للّصدوق 803.
(ج) الجامع فی الفقه للحسن بن صالح 721.
جامع الأخبار للّصدوق 803،804.
جامع الاصول فی أحادیث الّرسول لابن الأثیر الجزریّ 7،909.
جامع الّرواة للاردبیلیّ 3،15،16،20- 23،28،33،34،48،53،54،56،61، 62،64،66،67،79،91،109،118، 119،122-124،126،131،132، 135،209،220،228،229،289، 302،360،372،394،411،423، 444،567،570،584،586،597، 610،621،669،704،717،720، 721،726،747.
الجرح و الّتعدیل لابن أبی حاتم الّرازیّ 2، 18،19،50،66،70،74،78،84،86، 91،93،105،107،110،115،117، 131،136،161،191،255،292، 300،323،357،385،389،411، 450،568،574،585،693،716، 725،795،891،900،905،940، 945.
الجعفریّات(الأشعثیّات)191.
الجمل لابن أبی شیبة 59.
الجمل لابن أبی سیف المدائنیّ 71.
الجمل لنصر بن مزاحم 687.
الجمهرة لابن الکلبیّ 746.
جمهرة الامثال لأبی هلال العسکریّ 293، 453،542،601،710،819.
جمهرة أنساب العرب للاندلسیّ 490.
جمهرة خطب العرب لاحمد زکی صفوت 465.
جمهرة رسائل العرب لاحمد زکی صفوت 330، 367،369،376،384،386،387،
ص:1092
390،397،404-412،429.
جمهرة اللّغة لابن درید 490.
الجنّة و النّار لحنان بن سدیر 942.
(ح) حاشیة السّیوطی للحکیم 6.
الحاوی فی الرّجال 21.
حدائق السّیاحة للشّیروانیّ 951.
حلیة الأولیاء لأبی نعیم 16،47،100.
الحماسة للبحتریّ 492،887.
الحماسة لابن الشّجریّ 538.
حواشی النّقد للمجلسیّ الأوّل 667.
حیاة الحیوان للدّمیریّ 287،709، 756.
الحیوان للجاحظ 787.
(خ) الخرائج و الجرائح 56،62،92،717، 760-762.
خزانة الأدب لعبد القادر البغدادیّ 903.
الخصال للصّدوق 62،155،485،668، 695.
خصائص أمیر المؤمنین للنّسائیّ 439، 440،444.
الخصائص الکبری للسّیوطیّ 164،167، 170.
الخلاصة للعّلامة 3،4،360،423،425، 439،473،555،716،717،750، 760،789،795،891.
خلاصة تذهیب تهذیب الکمال للخزرجیّ 16،22،26،32،33،50-52،62، 84،89،93،96،113،114،253، 255،270،357،439،454،540، 550،556،562،564،568،569، 576،704،719،795،907،908.
الخوارج لابن أبی سیف المدائنیّ 71.
الخوارج لهیثم بن عدیّ 934.
الخیل لأبی عبیدة 538.
(د) دار السّلام للمحدّث النّوریّ 249، 250.
الدّرجات الرّفیعة للسّیّد علی خان 695، 696.
الدّر النّثیر للسّیوطیّ 693.
دعائم الاسلام 194.
دلائل الإمامة لابن جریر الطّبریّ 826.
الدّلائل البرهانیّة فی تصحیح الحضرة الغرویّة للعلاّمة الحلّیّ 837،838،867، 868،880،881،883.
دلائل النّبوّة للبیهقیّ 170،948.
ص:1093
دیوان الأدب 713.
دیوان الحماسة لأبی تمّام 490.
الدّیوان المنسوب الی أمیر المؤمنین علیه السّلام 792.
(ذ) الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة للشّیخ آغا بزرگ الطّهرانیّ 837،904، 950.
ذوب النّضار فی شرح بوار الفجّار لابن نما 517.
(ر) ربیع الآداب لأبی أحمد العسکریّ 901.
ربیع الأبرار للّزمخشریّ 514.
الرّجال للّشیخ الطوسیّ 1،3-5،15،16، 20،23-25،28،33،34،54،56،61، 62،64،66،67،79،91،99،118، 121-124،126،135،161،209، 220،224،228،229،255،289، 302،348،360،372،374،395، 396،411،413،439،444،455، 461،470،473،487،555،562، 580،585،586،604،605،610، 621،704،705،717،750،759، 776،782.
رجال البرقیّ 56،87،118،439،573، 704،705،716،717،760.
رجال ابن داود 4،91،96،360،423،704، 750،868.
رجال ابن الغضائریّ 21.
الرّجال الکبیر لمیرزا محمّد 473،747.
رجال الکشّیّ 33،61،62،66،121، 122،425،487،747،750،752، 755،760،762،804،887،909، 949.
رجال النّجاشیّ 15،16،21،23،42، 61،78،81،96،123،135،260، 267،555،633،668،687،889، 941،949.
الرّدّة لأبی مخنف 622.
الرّدّة لابن أبی سیف المدائنیّ 71.
رسالة الرّجعة-الایضاح للفضل بن شاذان.
الرّسالة الزّراریّة 950.
رسالة معرفة الصّحابة للشّیخ الحرّ العاملیّ 425،776.
رغبة الآمل للمرصفیّ 830،915.
الرّوض الانف للسّهیلیّ 170.
ریاض العلماء للأفندیّ 867.
ص:1094
(ز) الزّهد و التّقوی للطّبریّ 232،237.
(س) السّرائر لابن إدریس الحلّیّ 129،155، 761.
سفینة البحار للمحدّث القّمیّ 25،323، 460،488،498،518،550،565، 572،575،578،579،694،705، 753،761،783،721،867.
سمط اللّئالی للأونبیّ البکریّ 887، 903.
السّنن فی الفقه لابن أبی شیبة 59.
السّنن للتّرمذیّ 924.
السّنن لأبی داود 7،924.
السّنن لابن ماجة 439،440.
سیرة معاویة و بنی امیّة لعوانة 533.
السّیرة النّبویّة لابن هشام 170،575، 743،817،833.
(ش) الشّافی للسّیّد المرتضی 488.
شذرات الذّهب لابن العماد الحنبلیّ 865.
شرح اصول الکافی لمّلا صدرا الشّیرازیّ 731،732.
شرح بیان کتاب سیبویه و المفصّل 878، 879.
شرح الحماسة للمرزوقیّ 294.
شرح الدّیوان المنسوب الی أمیر المؤمنین علیه السّلام للمیبدیّ 793.
شرح صحیح البخاریّ للعسقلانیّ 6.
شرح صحیح البخاریّ للقسطلانیّ 6.
شرح صحیح البخاریّ للکرمانیّ 109.
شرح القاموس بالفارسیّة 58،60،98.
شرح کامل المبرّد للمرصفیّ-رغبة الآمل.
شرح الکعبیّة لابن هشام 294.
شرح الموجز للنّفیسیّ 60.
شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 6،8- 10،12،18،22،24،25،27،29،31، 35-37،39،40،43،44،47،52- 58،60،61،65،67،69-75،77، 80-72،85-88،90-92،94،95، 126،128،130،147،150،151، 155،159،161،171،174،188، 192،208-223،225-228،321، 233-237،239،243،244،247- 255،258-291،293-322،327، 330،332-336،338،340-343، 345،347-351،354-356، 358-371،373،375-379،381،
ص:1095
383-387،389-398،400-405، 407-411،413،415-420،423- 432،434-447،449،452-459، 464،466-470،472،475،479- 483،488،494،495،499،512، 514-518،520،525-529،531- 537،539-543،545،546،550- 573،576-580،582-584،587- 590،592،593،595،598،600- 603،606-611،913-620،623- 626،629،632،633،636،639، 640،643-645،647،648،650، 654-656،658،659،661،662، 675،679،688-690،706،724، 738،765،767،771،774،791، 797،805،840،864،869،881، 882،891،897،925،946،947.
شرح النّهج لابن العتائقیّ 867.
شرح نهج البلاغة لابن میثم البحرانیّ 126، 234،298،428،435،478،867.
الشّعر و الشّعراء لابن قتیبة 522،524، 538،902.
الشّعراء للآمدیّ 119.
(ص) صحاح اللّغة للجوهریّ 4،17،27،30،31، 35،46،53،57،60،62،77،97، 106،107،128،129،134،145، 186،215،221،238،262،264، 267،268،277،294-298،312، 315،320،326،328،332،341، 363،368،375،376،392،398، 417،419،422،423،430،435، 438،448،449،467،475،479، 480،495،505،509،510،520، 535،601،608،610،611،615، 622،627-629،632،651،654، 656،711،787،806،807،819، 830،886،899،943.
الصّحیح للبخاریّ 6،789.
الصّحیح لمسلم 7،924.
الصّحیفة السّجّادیّة 950.
صفة الصّفوة لابن الجوزیّ 46،103.
صفّین لابن أبی شیبة 59.
صفّین للواقدیّ 7.
صفّین لنصر بن مزاحم 18،19،23،24،30، 34،156،255،274،302،323- 325،337،339،348،388،394،
ص:1096
411،436،471،525،538،566، 625-627،630،647،687،716، 717،828،747،780،781،784، 790،904.
(ط) الطّبقات لابن سعد 15،28،32،56،63، 68،78،93-97،101،103،104، 109-111،117،122،131،135، 161،164،168،170،339،357، 382،410،460،522،532،568، 570،574،603،645،705،715، 718،738،739،786،795،809، 832،891،942،945.
الطّبقات لابی عمر و خلیفة بن الخّیاط 117، 504،603،644،795،900.
طبقات أعلام الشّیعة للشّیخ آغا بزرگ الطّهرانیّ 1.
طبقات الحفّاظ للسّیوطیّ 865.
الطّلیعة من شعراء الشّیعة للّشیخ محمّد السّماویّ 524.
(ع) العباب 294،356،775،885.
العبر فی خبر من غبر للذّهبیّ 865.
العدد القویّة لاخی العّلامة 825،826.
علل الشّرائع للصّدوق 62،667.
العمدة لابن بطریق 108.
عمدة الطّالب لأحمد بن عنبة 57،866،881، 883.
عوالی اللّئالی 191.
عیون أخبار الرّضا علیه السّلام 804،890.
(غ) الغارات للثّقفیّ 6،7،13،14،25،50، 56،57،82،85،103،111،126، 127،147،154،161،163،169، 176،178-182،189-192،196، 197،208،220،226،231،233، 245،248-250،262،267،297، 301،302،329،330،332،365، 372-374،381،397،413،414، 416،422،444-446،454،464، 469،475،477-479،482،484- 488،491،493،513،515،517، 521،525،532،534،536،546، 555،556،558-560،562،568، 569،577،579،593،598،607، 620،623،641،661،663،682، 683،686،706،723،732،736، 751،782،797،800،801،820،
ص:1097
822،911،935،937،947.
الغارات لابن أبی سیف المدائنیّ 71.
الغارات لنصر بن مزاحم 687.
غایة المسؤول للدّینوریّ 866.
الغرویّة فی شرح الجعفریّة 893.
غریب الحدیث للهرویّ 8،75،163،499، 500،547،692،708،741،743.
الغیبة للصّدوق 667.
الغیبة للنّعمانیّ 685.
(ف) الفائق للّزمخشریّ 709،742،943.
الفتوح لابن أعثم الکوفیّ 591،598، 626،640-642،647،651، 865.
الفتوح لابن أبی شیبة 59.
الفرائض لابن أبی لیلی 4،5.
فرحة الغریّ للسّیّد عبد الکریم بن طاووس 837-841،844،850،851،853، 854،858،859،865-869،871، 875،881،883.
الفردوس للمرعشیّ 951.
الفرق لابن السّیّد 313.
الفرید لهشام بن محمّد الکلبیّ 746.
الفصول الفخریّة لأحمد بن عنبة 148،866.
فصل المقال لأبی عبید البکریّ 806.
فضل الکوفة لمحمّد بن علیّ الحسنیّ 845.
الفهرست للشّیخ الطّوسیّ 2،16،21،34، 42،61،96،116،135،622،719.
الفهرست لابن النّدیم 4،59،71،182، 462،533،581،622،687،721، 737،787،788.
(ق) قاموس الرّجال للتّستریّ 181.
القاموس المحیط للفیروزآبادیّ 4،5،15،24، 27،29،31،33،39،50،53،56،57، 59،60،62،63،65،69،86،88،97، 104،106،108،115،120،126، 132،150،162،188،192،193، 215،218،256،264،279،288، 293،294،296،298،312،315، 316،320،323،324،326،328، 332،347،348،356،357،360، 363،367،368،375،376،378، 386،388،391،393،406،409، 410،414،419،422،424،425، 430،432،435،438،441،444، 448،480،495،497،505،507،
ص:1098
525،535-537،547،556،563، 564،573،583،590،593،596، 597،600،606،608،610،611، 615،617،622،631،632،643، 644،651،652،654،662،683، 689،690،701،703،708،711، 715،727،734،743،744،764، 775،784،787،832،840،885، 889،908،915،939،943،945.
القرآن الکریم 247،249،251،284، 304،307،313،314،317،319، 343،345،350،358،362،396، 403،463،478،489،518،524، 540،550،572،580،590،596، 602،606،743،746،747،753، 754،765،823،828،847،893، 894،896.
قرب الاسناد للحمیریّ 890.
قضایا أمیر المؤمنین لابن أبی رافع 116.
قلائد الجمان للقلقشندیّ 33،406.
(ک) الکافی للکلینیّ 3،22،48،56،77،79،92، 118،126،128،129،132،135، 166،167،171-176،427،465، 475،476،478،485،536،687، 717،720،721،723،724،726، 729،731-733،802،820،821، 823،833.
کامل التّواریخ لابن الاثیر 16،330،360، 366-371،373،374،379،381، 385،387،389،394،400،408، 451،462،463،472،506،512، 517،605،613-616،642،651، 653،695،792،805،831،833.
کامل الزّیارات لابن قولویه 670،671، 803،845.
الکامل للمبرّد 380،388،464،469، 475-478،681،783،829،900، 914.
کتاب سلیم بن قیس الهلالیّ 13،15،683، 824.
کتاب میثم التّمّار 910.
الکتاب العزیز-القرآن الکریم.
کشف الحقّ للعلاّمة الحلّیّ 937.
کشف الظّنون 878.
کشف الغمّة للاربلیّ 92،696،707، 911،942.
کفایة الطّالب 911.
ص:1099
کمال الدّین للصّدوق 1،155،666، 668،740.
الکنی لابن المهندس 356.
الکنی و الالقاب للشّیخ عبّاس القمّیّ 19،26، 550،565،622،685،738،746، 867،938.
کنز جامع الفوائد 892،893،895.
کنز الفوائد للکراجکیّ 629،893، 910.
(ل) اللّباب فی تهذیب الانساب لابن الأثیر 17، 59،71،103،107،114،132،170، 256،258،288،360،396،409، 508،547،563،604،623،703، 725،759،785،831.
لسان العرب لابن منظور 31،46،54،57، 58،60،68،86،95،162،185،193، 210،296،332،366،369،392، 407،417،419،421،424،435، 437،452،473،476،505،529، 530،543،551،608،613،615، 675،708،711،727،743،806، 818،830،831،886،899،943.
لسان المیزان لابن حجر العسقلانیّ 3،21، 23،24،33،39،42،44،56،66،79، 84،102،110،111،114،117،118، 121،122،133،223،228،229، 252،255،289،302،372،411، 450،451،462،533،574،579، 584،593،598،616،622،633، 669،673،687،715،795.
(م) المؤتلف للخطیب 785.
المؤتلف و المختلف للآمدیّ 120،490، 491،534،618،633،789،886.
مجمع الأمثال للمیدانیّ 76،309،317، 359،384،481،529،530،542، 552،571،658،690،693،710، 819،899،943.
مجمع البحرین للّطریحیّ 13،31،35، 54،57،63،69،75،77،90،97، 106،125،129،133،143،145، 162-168،186،191،193،202، 206،210،211،238،243،246، 267،313،315،340،342،344، 347،355،363،364،375،383، 386،398،414،420،430،448، 452،472،480،499،573،601،
ص:1100
607،672،675،689،701،704، 745،764،777،807.
المحاسن للبرقیّ 155،304.
المحبّر 490.
المحکم لابن سیدة 785.
محیط المحیط للبطرس البستانیّ 82،363، 414،417،422،479،675،712، 830،840،944.
المختصر للذّهبیّ 135،704،776.
مختصر البصائر للشّیخ حسن بن سلیمان الحلّیّ 182.
المختصر فی علم رجال الأثر لعبد الوهّاب عبد اللّطیف البجاویّ 719.
مرآة العقول للمجلسیّ 128-130،166، 167،176،485،536،724،729، 734،802،821،823،824.
مراصد الاطلاع 262،322،325،328، 339،343،362،422،425،426، 431،432،445،466،467،471، 519،525،526،533،593،600، 610،616،617،620،631،637، 645،652.
مروج الذّهب للمسعودیّ 279،460، 641،755،806،915.
المزار الکبیر لمحمّد بن المشهدیّ 414، 415،485،800،801،804.
المسائل الّتی أخبر بها أمیر المؤمنین علیه السّلام الیهودیّ لعمرو بن میمون 720.
المستدرک للصّحیحین للحاکم النّیشابوری 716،812.
مستدرک الوسائل للمحدّث النّوری 34، 45،57،58،74،77،92،103-106، 108-112،115،117،125-130، 186،187،189،191،194،230، 231،244-250،365،370،413- 415،485،486،502،504،534، 536،724،732،801،802،804، 826.
المسترشد للطّبریّ الشّیعیّ 668،827.
مستقصی الأمثال للزّمخشریّ 529،542، 601،657،709،818،942.
المسند لابن حنبل 108،924.
المسند فی الحدیث لابن أبی شیبة 59.
المشتبة للذّهبیّ 18،71،132،133، 323،535،672،945.
المشترکاتین 21.
المصباح المنیر للفیّومیّ 13،30،57،60، 62،77،150،165،193،263،267-
ص:1101
269،283،294-296،315،351، 355،363،370،378،398،430، 437،438،488،452،500،503، 510،537،556،582،599،600، 610،615،621،628،632،652، 653،662،815.
المعارف لابن قتیبة 490،522،661،737، 787،900،902،906،945.
معالم الزّلفی للبحرانیّ 233،234،242.
معالم العلماء لابن شهر آشوب 904.
معانی الأخبار للصّدوق 163،170،465، 469،475-478،538،541،820، 821.
المعجم للمرزبانیّ 534،535،545.
معجم البلدان لیاقوت الحمویّ 29،220، 256،290،365،367،368،392، 422،426،441،459،466،507، 611،624،632،654-656،701، 769،778،807،808،814،831، 835،851،852،868،903،904.
معجم رجال الحدیث للامام الخوئیّ 132، 670.
معجم الصّحابة لابن فهد 775،784.
معجم ما استعجم للبکریّ 654-656.
المعجم الوسیط 936،944.
المعرفة للثّقفیّ 2.
معیار اللّغة 24،47،58،98،145،296، 420،422،654،676،708،712، 943.
المغازی لأبی إسحاق 917.
المغازی للواقدیّ 834.
المغرب 778.
مغنی اللّبیب لابن هشام 73.
مقاتل الطالبیّین لأبی الفرج 793،882، 892.
مقباس الهدایة للمامقانیّ 761.
مقتل أمیر المؤمنین للثّقفیّ 839،841، 850.
مقتل حجر بن عدیّ لنصر بن مزاحم 687.
مقتل الحسین علیه السّلام لنصر بن مزاحم 687.
مقتل عثمان لابن أبی سیف المدائنیّ 71.
المقصورة لابن درید 879.
ملحقات الصّراح 48.
الملل و النّحل الشّهرستانیّ 764.
الملوکیّ لهشام بن محمّد الکلبیّ 746.
المناقب للخوارزمیّ 63،88،89،97، 105،106،706،707،712،713،924.
المناقب لابن شهر آشوب 162،486،521،
ص:1102
572،741،754،827،869.
المناقب لابن المغازلیّ 844.
المنتطم لابن الجوزیّ 838،841،842، 865.
المنتقی للکازرونیّ 164،169.
منتهی الارب 58،60،98.
منتهی المقال لأبی علیّ 99،667،949.
المنزلة لهشام بن محمّد الکلبیّ 746.
من لا یحضره الفقیه للصّدوق 89،100،133، 536،721،802،803،821.
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة للخوئیّ 478،682،772،820.
المهذّب 713.
المهذّب فی کتاب السّیر 673.
میزان الاعتدال للذّهبیّ 2،20-24،26، 27،33،34،42،47،51،56،66،71، 84-89،99-101،110،111،113، 117،122،133،148،184،229، 252،372،411،436،440،444، 450،462،472،487،558،574، 579،622،669،672،687،715، 746،762،900،915.
(ن) ناسخ التّواریخ للمستوفی لسان الملک سپهر 492.
النّجوم الزاهرة 865.
نسمّه السّحر 694.
نفس الرّحمن للمحدّث النّوریّ 178، 736،824.
نفس المهموم 488.
النّقض لعبد الجلیل القزوینیّ 781.
نقض کتب العثمانیّة لأبی عثمان الجاحظ 604.
نوابع الرّواة للشّیخ آغا بزرگ الطّهرانیّ 1،668،670.
النّوادر الممّتعة لابن جنّی 807.
النّهایة لابن الأثیر 8،11،12،25،30،31، 33،36،37،39،49،54،57،65،69، 72،75،76،83،92،97،98،125- 130،133،134،144،146،156، 157،159،160،162-168،190، 191،207،210،211،215،222، 238،242،246،254،260،265، 269،272،282،287،289،294، 296،298،304،307،309،312، 316،318-321،339،342-344، 347،348،353-355،362، 364،371،377،378،383،385، 430،435،437،448،459،463،
ص:1103
472،497-500،503،512،514، 526،536،540،541،547،571، 577،578،590،595،607،608، 628،635،688،692،693،700، 708،709،726،742،802،807، 817،836،840،852،943.
نهایة الطّلب للدّینوریّ 866.
نهج البلاغة للسّیّد الرّضیّ 6،8-10،12، 13،35،36،38،77،80،81،128، 130،136-144،147،150-154، 159-161،171،172،174،188، 230،233،234،239،244،247، 248،258-261،265-269،291، 297،299،301،303،305،306، 308-311،316-321،329،335، 336،350،373،403،412،424، 426،427،432،433،435،452، 453،459،464،469،474-478، 483،488،493،494،500،512، 514،515،570،584،585،588، 589،605،625،626،633،635، 648،675،682،688،690،723، 724،764،767،770،771،783، 791،820،890،897،925.
نهج السّعادة للشّیخ محمّد باقر المحمودیّ 491.
النّهروان لابن أبی سیف المدائنیّ 71.
(و) الوافی للفیض الکاشانیّ 731،733.
الوجیز لهشام بن محمّد الکلبیّ 746.
الوجیزة 21،760.
وسائل الشّیعة للشّیخ الحرّ العاملیّ 14، 45،47،49-53،68-70،77،83، 84،112،118،194-196،230، 231،399،485،486،536،820، 821.
الوصیّة للشّلمغانیّ 867.
وفیات الاعیان لابن خلّکان 101،123، 181،654،702،756،933،934.
(ه) هدایة الامّة للحرّ العاملیّ 950.
(ی) الیواقیت لأبی عمر الزّاهد 942.
ص:1104
لو کنت فینا یوم لاقانا العدی جاشت إلیک النّفس و الأحشاء
464 هل الدّهر إلاّ لیلة و صباحها و إلاّ طلوع الشّمس ثمّ رواحها
(مع 12 بیتا آخر)544-545 رددنا زیادا إلی داره و جار تمیم ینادی الشّجب
(مع بیتین آخرین)409 دعوت عفاقا للهدی فاستغشّنی و ولّی فریّا قوله و هو مغضب
(مع 6 أبیات اخری)529-530 دعانی الهوی فازددت شوقا و ربّما دعانی الهوی من ساعة فاجیب
(مع بیتین آخرین)441 لا تکونوا علی الخطیب مع الدّهر فانّی فیما مضی لخطیب
(مع 7 أبیات اخری)543-544 فان تسألینی کیف أنت فانّنی صبور علی ریب الزّمان صلیب
(مع بیت آخر)435 شربت مع الجوزاء کأسا رویّة و اخری مع الشّعری إذا ما استقلّت
(مع بیت آخر)448 من مبلغ عنّی ابن حرب رسالة من عاتبین مساعر أنجاد
(مع 11 بیتا آخر)325-326 لا همّ إنّی ناشد محمّدا حلف أبینا و أبیه الأتلدا
575
ص:1105
آلیت لا یمنع حافات الدّار و لا یموت مصلتا دون الجار
إلاّ فتی أروع غیر غدّار
614 فان یک ظنّی بابن عمّی صادقا عمارة لا یطلب بذحل و لا وتر
(مع بیتین آخرین)420-421 لقد عثرت عثرة لا أعتذر سوف أکیس بعدها و أستمر
و أجمع الأمر الشّتیت المنتشر
253 ألا آذنتنا من تدلّلها ملس و قالت أما بینی و بینک من بلس
(مع 3 أبیات اخری)491-492 ألا ترانی کیّسا مکیّسا بنیت بعد نافع مخیّسا
134 أنا الضّحّاک بن قیس أنا أبو أنیس أنا قاتل عمرو بن عمیس
426
مهلا درید عن التّسرّع انّنی ماضی الجنان بمن تسرّع مولع
(مع 3 أبیات اخری)490-491 ألا من مبلغ عنّی علیّا بأنّی قد أمنت فلا أخاف
(مع بیت آخر)537 ها من أحسّ بنیّی الّذین هما کالدّرّتین تشظّی عنهما الصّدف
(مع 5 أبیات اخری)613 و 616 تعلّق من أسماء ما قد تعلّقا و مثل الّذی لاقی من الشّوق أرّقا
(مع 8 أبیات اخری)654-656 الی حیث سار المرء بسر بجیشه فقتّل بسر ما استطاع و حرّقا
640
و خادعت سعدا و ارتمت بی رکائبی إلی الشّام و اخترت الّذی هو أفضل
(مع بیت آخر)526
ص:1106
ما ولدت من ناقة لفحل بجبل نعلمه و سهل
(مع بیتین آخرین)381 لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنی علی و ضر من ذا الاناء قلیل
636 إذا اللّه حیّا صالحا من عباده تقیّا فحیّا اللّه هند بن عاصم
(مع بیت آخر)537
لذی الحلم قبل الیوم ما تقرع العصا و ما علّم الانسان إلاّ لیعلما
(مع بیت آخر)551-552 سائل سراة بنی الجارود أیّ فتی عند الشّفاعة و الباب ابن صوحانا
(مع بیت آخر)523 و لولا أن تعنّفنی قریش بکیت علی بنی عبد المدان
(مع بیت آخر)617 یا هند قومک أسلموک فسلّمی و استبدلی وطنا من الأوطان
(مع بیتین آخرین)527-528 و نجّی ابن حرب سابح ذو علالة أجشّ هزیم و الرّماح دوان
(مع بیت آخر)538 لا ترمیّنی هداک اللّه معترضا بالظّنّ منک فما بالی و حلوانا
(مع 9 أبیات اخری)367-369 أبلغ زیادا أنّنی قد کفیته اموری و خلّیت الّذی هو عاتبه
(مع 4 أبیات اخری)527 هذا جنای و خیاره فیه إذ کلّ جان یده إلی فیه
49 و 53 و 57 یا أیّهذا السّائلی عن نسبی بین ثقیف و هلال منصبی
(مع بیت آخر)381
ص:1107
فان یک قد ضلّ البعیر بحمله فلم یک مهدیّا و لا کان هادیا
519
هلاّ صبرت للقراع ناجیا و المرهفات تختلی الهوادیا
(مع بیت آخر)370-371 و تاللّه لولا اللّه لا شیء غیره و إنّی علی أمر من الحقّ مهتدی
(مع 6 أبیات اخری)546 معاویّ إلاّ تسرع السّیر نحونا نبایع علیّا أو یزید الیمانیا
597
ص:1108
القرآن الکریم.
آثار البلاد و أخبار العباد لزکریّا بن محمّد القزوینیّ،طبعة بیروت سنة 1380.
إثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات للشّیخ الحرّ العاملیّ(ره)،طبعة قم سنة 1380.
الاحتجاج علی أهل اللّجاج لأبی منصور أحمد بن علیّ بن أبی طالب الطّبرسیّ،الطّبعة الحجریّة بطهران سنة 1302.
الاختصاص للشّیخ الأجلّ محمّد بن محمّد بن النّعمان المفید،طبعة مکتبة الصّدوق بطهران سنة 1379.
الارشاد له أیضا،طبعة تبریز سنة 1308.
أساس البلاغة لأبی القاسم جار اللّه محمود بن عمر الزّمخشریّ،طبعة القاهرة سنة 1341.
الاستغاثة لأبی القاسم علیّ بن أحمد العلویّ طبعة النّجف.
الاستیعاب لأبی عمر ابن عبد البرّ القرطبیّ،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1336.
اسد الغابة فی معرفة الصّحابة لابن الأثیر الجزریّ المطبوع سنة 1280.
الاشتقاق لأبی بکر محمّد بن الحسن بن درید بتحقیق عبد السّلام محمّد هارون،طبعة مصر سنة 1378.
الإصابة فی تمییز الصّحابة لابن حجر العسقلانیّ،طبعة مصر سنة 1328.
إعلام الوری بأعلام الهدی لأمین الاسلام الفضل بن الحسن الطّبرسیّ،طبعة طهران سنة 1379.
الأعلام لخیر الدّین الزّرکلیّ،طبعة مصر سنة 1345،و طبعة بیروت سنة 1389.
أعیان الشّیعة للسّیّد محسن العاملیّ،طبعة دمشق.
الأغانی لأبی الفرج الاصبهانیّ،طبعة ساسی بمصر سنة 1323.
ص:1109
الاقبال بصالح الأعمال للّسیّد الأجلّ علیّ بن طاووس،طبعة طهران بتصحیح الحاجّ الشّیخ فضل اللّه النّوریّ الشّهید،و طبعة تبریز سنة 1314.
أقرب الموارد فی فصح العربیّة و الشّوارد لسعید الخوریّ الشّرتونیّ اللّبنانیّ،طبعة بیروت سنة 1889 م.
الاوقیانوس البسیط فی شرح القاموس المحیط لأبی الکمال السّیّد أحمد عاصم،طبعة بولاق سنة 1250.
الاکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الأسماء و الکنی و الأنساب لأبی نصر علیّ بن هبة اللّه الشّهیر بابن ماکولا،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1383.
الأمالی للشّیخ الأجلّ أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النّعمان المفید،طبعة النّجف سنة 1351.
الأمالی للشّیخ أبی جعفر محمّد بن الحسن الطّوسیّ،طبعة طهران سنة 1313.
الأمالی لابن الشّیخ أبی علیّ الحسن بن محمّد الطّوسیّ،طبعة طهران سنة 1313.
الامامة و السّیاسة لأبی محمّد عبد اللّه بن مسلم الدّینوریّ،طبعة مصر سنة 1388.
الأنساب لأبی سعد عبد الکریم بن محمّد السّمعانیّ المروزیّ،الطّبعة الاولی القدیمة الفتوغرافیّة سنة 1912 م،و الطّبعة الحدیثة بحیدراباد الدّکن سنة 1383.
أنساب الأشراف للبلاذریّ(ج 2)بتحقیق الشّیخ محمّد باقر المحمودیّ،طبعة بیروت سنة 1394.
الایضاح للفضل بن شاذان بن خلیل الأزدیّ النّیسابوریّ،طبعة جامعة طهران بتحقیقنا سنة 1392.
الایقاظ من الهجعة بالبرهان علی الرّجعة للشّیخ الحرّ العاملیّ،طبعة مطبعة العلمیّة بقم سنة 1371.
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار للعلاّمة المولی محمّد باقر المجلسیّ،طبعة أمین الضّرب،و طبعة تبریز،و الطّبعة الحدیثة بطهران و النّسخ المخطوطة الّتی عندی.
ص:1110
البدایة و النّهایة للحافظ ابن کثیر الدّمشقیّ،طبعة مصر سنة 1351.
بشارة المصطفی لشیعة المرتضی لأبی جعفر محمّد بن أبی القاسم الطّبریّ،طبعة النّجف سنة 1369.
بصائر الدّرجات لأبی جعفر محمّد بن الحسن الصّفّار،طبعة تبریز سنة 1381.
بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویّین و النّحاة للحافظ جلال الدّین السّیوطیّ،طبعة مصر بتحقیق محمّد أبی الفضل إبراهیم سنة 1384.
البهجة المرضیّة فی شرح الألفیّة لجلال الدّین السّیوطیّ.
البیان و التّبیین للجاحظ،طبعة مصر سنة 1351 بتحقیق حسن السّندوسیّ.
تاج العروس فی شرح القاموس لمحبّ الدّین محمّد مرتضی الزّبیدیّ،طبعة مصر سنة 1306.
تاریخ ابن الوردیّ،طبعة النّجف.
تاریخ الیعقوبیّ،طبعة النّجف سنة 1385،و طبعة بیروت.
تاریخ اصبهان للحافظ أبی نعیم،طبعة لیدن سنة 1934 م.
تاریخ بغداد للحافظ الخطیب أبی بکر البغدادیّ،الطّبعة الاولی سنة 1349.
تاریخ الشّام للحافظ أبی القاسم بن عساکر،طبعة الشّام سنة 1332.
تاریخ طبرستان لبهاء الدّین محمّد بن الحسن بن اسفندیار،طبعة طهران سنة 1360 بتحقیق الاستاذ عبّاس اقبال.
التّاریخ الکبیر للامام البخاریّ.
تاریخ الملوک و الامم لأبی جعفر محمّد بن جریر الطّبریّ،الطّبعة الاولی بمصر، و طبعة اروبا.
تأسیس الشّیعة الکرام لعلوم الاسلام للسّیّد حسن الصّدر طبعة بغداد.
تأویل الآیات الظّاهرة فی فضائل العترة الطّاهرة للسّیّد شرف الدّین علیّ الحسینیّ الاسترابادیّ من نسختین خطّیتین عندی.
تبصیر المنتبه بتحریر المشتبه للحافظ ابن حجر العسقلانیّ،طبعة مصر سنة 1383
ص:1111
بتحقیق علی محمّد البجاویّ.
تجرید أسماء الصّحابة للحافظ أبی عبد اللّه الذّهبیّ،طبعة بمبئی سنة 1389 بتحقیق عبد الحکیم شرف الدّین.
تحف العقول عن آل الرّسول للشّیخ أبی محمّد الحسن بن علیّ بن شعبة،طبعة طهران بتحقیق علی أکبر الغفّاریّ سنة 1376.
تذکرة الحفّاظ للذّهبیّ،طبعة بیروت سنة 1374.
تعلیقات منهج المقال للوحید البهبهانیّ،طبعة طهران سنة 1306.
تفسیر البیضاویّ«أنوار التّنزیل و أسرار التّأویل»طبعة طهران سنة 1282.
تفسیر البرهان للسّیّد هاشم البحرانیّ،طبعة طهران سنة 1302.
تفسیر التّبیان فی إعراب القرآن لأبی البقاء النّحویّ،طبعة طهران سنة 1276.
تفسیر الجلالین للسّیوطیّ المطبوع بهامش التّبیان لأبی البقاء،طبعة طهران سنة 1276.
تفسیر الدّرّ المنثور للسّیوطیّ طبعة مصر سنة 1314.
تفسیر العیّاشیّ لأبی النّضر محمّد بن مسعود بن عیّاش السّمرقندیّ،طبعة قم سنة 1380 بتحقیق السّیّد هاشم الرّسولیّ المحّلاتی.
تفسیر الکشّاف لجار اللّه الزّمخشریّ.
تفسیر جلاء الأذهان و جلاء الأحزان المعروف بتفسیر گازر لأبی المحاسن الجرجانیّ المطبوع بتحقیقنا،طبعة طهران سنة 1382.
تقریب التّهذیب للحافظ ابن حجر العسقلانیّ،طبعة مصر بتحقیق عبد الوهّاب عبد اللّطیف سنة 1380.
تلخیص أحوال حملة حکمة النّبیّ و الآل لأبی أحمد محمّد بن عبد النّبیّ بن عبد الصّانع النّیسابوریّ،نسخة مخطوطة عندی.
تلخیص الشّافی للشّیخ الطّوسیّ،طبعة النّجف سنة 1383.
تلخیص مجمع الآداب فی معجم الألقاب لکمال الدّین ابن الفوطیّ الشّیبانیّ،طبعة
ص:1112
الهندسة 1359 بتحقیق محمّد عبد القدوّس،و طبعة بغداد سنة 1382 بتحقیق الدّکتور مصطفی جواد.
تنقیح المقال فی أحوال الرّجال للحاجّ الشّیخ عبد اللّه المامقانیّ،طبعة النّجف سنة 1352.
التّوحید لابن بابویه أبی جعفر محمّد الصّدوق،طبعة طهران سنة 1387 بتحقیق السّیّد هاشم الحسینیّ الطّهرانیّ.
توضیح الاشتباه و الاشکال فی ضبط أسامی الرّواة و ألقاب الرّجال للسّارویّ،طبعة طهران سنة 1386 بتصحیح السّیّد کاظم الموسویّ و اشرافنا سنة 1345.
تهذیب الأسماء و اللّغات للحافظ أبی زکریّا النّوویّ،طبعة مصر.
تهذیب التّهذیب للحافظ ابن حجر العسقلانیّ،طبعة حیدراباد سنة 1325.
تهذیب الکامل للسّباعیّ بیومی،طبعة مصر سنة 1339.
ثواب الأعمال لابن بابویه أبی جعفر محمّد الصّدوق،طبعة طهران سنة 1391 بتحقیق علی أکبر الغفّاریّ.
جامع الرّواة لمحمّد بن علیّ الاردبیلیّ،طبعة طهران بتصحیح أبی الحسن الشّعرانیّ سنة 1334 ه ش.
جامع المقال للشّیخ فخر الدّین الطّریحیّ،طبعة طهران.
الجرح و التّعدیل للحافظ ابن أبی حاتم الرّازیّ،طبعة حیدراباد سنة 1271.
جمهرة الأمثال لأبی هلال العسکریّ،طبعة القاهرة بتحقیق محمّد أبی الفضل إبراهیم سنة 1384.
جمهرة أنساب العرب لابن حزم الاندلسیّ،طبعة مصر بتحقیق عبد السّلام محمّد هارون سنة 1382.
جمهرة خطب العرب لأحمد زکی صفوت،طبعة مصر سنة 1352.
جمهرة رسائل العرب لأحمد زکی صفوت،طبعة مصر سنة 1356.
جمهرة اللّغة لابن درید،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1345.
ص:1113
حدائق السّیاحة للحاجّ زین العابدین الشّیروانیّ،طبعة طهران سنة 1389.
حلیة الأولیاء للحافظ أبی نعیم،طبعة مصر سنة 1354.
الحماسة للبحتریّ،طبعة بیروت 1387.
الحماسة لابن الشّجریّ،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1383.
حواشی نقد الرّجال للمولی محمّد تقیّ المجلسیّ،نسخة مخطوطة عندی.
حیاة الحیوان للدّمیریّ،طبعة بولاق سنة 1284.
الحیوان للجاحظ،طبعة بیروت سنة 1378.
الخرائج و الجرائح لسعید بن هبة اللّه القطب الرّاوندیّ،طبعة بمبئی سنة 1301.
خزانة الأدب لعبد القادر بن عمر البغدادیّ،طبعة القاهرة بتحقیق عبد السّلام محمّد هارون سنة 1389.
الخصال لأبی جعفر محمّد بن بابویه الصّدوق،طبعة طهران سنة 1302.
الخصائص الکبری للسّیوطیّ بتحقیق الدّکتور محمّد خلیل هراس،طبعة مصر سنة 1386.
خلاصة الأقوال فی معرفة الرّجال للعلاّمة الحلّیّ،طبعة طهران سنة 1312.
خلاصة تذهیب تهذیب الکمال للحافظ أحمد بن عبد اللّه الخزرجیّ بتحقیق محمود عبد الوهّاب فاید،طبعة مصر سنة 1391.
دار السّلام فیما یتعلّق بالرّؤیا و المنام للمحدّث النّوریّ،طبعة طهران سنة 1305.
الدّرجات الرّفیعة فی طبقات الشّیعة لصدر الدّین السّیّد علی خان الشّیرازیّ،طبعة النّجف سنة 1381.
الدّرّ النّثیر فی تلخیص نهایة ابن الأثیر لجلال الدّین السّیوطیّ،طبعة مصر بهامش نهایة ابن الأثیر سنة 1318.
دلائل الامامة لأبی جعفر محمّد بن جریر بن رستم الطّبریّ الشّیعیّ،طبعة النّجف سنة 1369.
الدّلائل البرهانیّة فی تصحیح الحضرة الغرویّة للعلاّمة الحلّیّ،نسخة مخطوطة کانت فی مکتبتی.
ص:1114
دلائل النّبوّة للحافظ أبی بکر أحمد بن الحسین البیهقیّ،طبعة مصر سنة 1389.
الدّیوان المنسوب إلی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.
الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة للشّیخ آغا بزرگ الطّهرانیّ.
الرّجال للشّیخ أبی جعفر الطّوسیّ بتحقیق السّیّد محمّد صادق آل بحر العلوم،طبعة النّجف سنة 1381.
الرّجال لأبی جعفر أحمد بن أبی عبد اللّه البرقیّ،طبعة طهران بتحقیق السّیّد کاظم الموسویّ و اهتمامنا و اشرافنا،سنة 1383.
الرّجال لتقیّ الدّین الحسن بن علیّ بن داود الحلّیّ،المطبوع بتصحیح الموسویّ و اشرافنا بطهران سنة 1383.
الرّجال لأبی عمرو الکشّیّ(و هو اختیار الشّیخ الطّوسیّ من رجال الکشّیّ) طبعة النّجف بتقدمة السّیّد أحمد الحسینیّ،و طبعة جامعة مشهد الرّضا علیه السّلام بتصحیح الحسن المصطفویّ سنة 1389.
الرّجال لأبی العبّاس أحمد بن علیّ النّجاشیّ،طبعة بمبئی سنة 1317.
رسالة معرفة الصّحابة للشّیخ الحرّ(محمّد بن الحسن)العاملیّ،طبعة طهران باهتمامنا و تصحیح السید کاظم الموسویّ سنة 1386.
الرّوض الانف للسّهیلیّ،طبعة القاهرة سنة 1389.
رغبة الآمل من کتاب الکامل لسیّد بن علیّ المرصفیّ،طبعة مصر سنة 1348.
روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السّادات للسّیّد محمّد باقر الخوانساریّ بتحقیق السّیّد محمّد علیّ الرّوضاتیّ،طبعة اصفهان سنة 1382،و الطّبعة الاولی سنة 1352.
روضة الصّفاء للمیر خواند،طبعة بمبئی سنة 1271.
سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار للمحدّث الحاجّ الشّیخ عبّاس القمّیّ،طبعة النّجف سنة 1355.
سمط اللّئالی لأبی عبید البکریّ الأونبیّ،طبعة القاهرة سنة 1354.
السّیرة النّبویّة لابن هشام،طبعة مصر سنة 1375.
ص:1115
الشّافی للسّیّد الأجلّ المرتضی علم الهدی،طبعة طهران سنة 1301.
شذرات الذّهب فی أخبار من ذهب لابن العماد الحنبلیّ،طبعة مصر سنة 1350.
شرح الدّیوان المنسوب إلی أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام للحسین بن معین الدّین المیبدیّ،المطبوع بایران سنة 1285.
شرح القاموس لمحمّد یحیی بن محمّد شفیع القزوینیّ،طبعة طهران سنة 1273.
شرح مشیخة الفقیه للمولی محمّد تقیّ المجلسیّ عن نسخة مخطوطة فی مکتبتی.
شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید طبعة مطبعة المیمنیّة بمصر سنة 1329،و طبعة مصر أیضا بتحقیق محمّد أبی الفضل إبراهیم سنة 1382،و طبعة طهران سنة 1271.
شرح نهج البلاغة لکمال الدّین میثم بن علیّ بن میثم البحرانیّ،طبعة طهران سنة 1276.
الشّعر و الشّعراء لابن قتیبة الدّینوریّ،طبعة بیروت سنة 1964 م.
الشّیعة و فنون الاسلام للسّیّد الحسن الصّدر،طبعة صیدا سنة 1331.
صحاح اللّغة للجوهریّ،طبعة ایران سنة 1270.
صفة الصّفوة لأبی الفرج ابن الجوزیّ،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1355.
صفّین لنصر بن مزاحم المنقریّ،طبعة القاهرة بتحقیق عبد السّلام محمّد هارون سنة 1365.
الطّبقات لأبی عمرو خلیفة بن خیّاط بتحقیق سهیل زکّار،طبعة دمشق سنة 1966 م.
الطّبقات الکبیر لمحمّد بن سعد کاتب الواقدیّ،طبعة لیدن سنة 1325،و طبعة بیروت سنة 1377.
طبقات أعلام الشّیعة(نوابغ الرّواة فی رابعة المآت)للشّیخ آغا بزرگ الطّهرانیّ، طبعة بیروت سنة 1390.
طبقات الحفّاظ لجلال الدّین عبد الرّحمن السّیوطیّ،طبعة القاهرة بتحقیق علی محمّد عمر سنة 1393.
العبر فی خبر من غبر للحافظ محمّد بن أحمد بن عثمان الذّهبیّ،طبعة الکویت سنة 1963.
علل الشّرائع لأبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه،طبعة طهران سنة 1311.
ص:1116
عمدة الطّالب فی أنساب آل أبی طالب لجمال الدّین أحمد بن عنبة،طبعة النّجف سنة 1358.
عیون أخبار الرّضا لأبی جعفر محمّد بن بابویه الصّدوق،طبعة ایران سنة 1275.
الغدیر فی الکتاب و السّنّة و الأدب للشّیخ عبد الحسین الأمینیّ،طبعة طهران سنة 1372.
غریب الحدیث لأبی عبید القاسم بن سلاّم الهرویّ،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1387.
الفائق فی غریب الحدیث لجار اللّه الزّمخشریّ،طبعة القاهرة بتحقیق علی محمّد البجاویّ و محمّد أبی الفضل إبراهیم سنة 1387.
الفتوح لأبی محمّد أحمد بن أعثم الکوفیّ،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1389.
فرحة الغریّ لصرحة القریّ للسّیّد عبد الکریم بن أحمد بن طاووس،طبعة النّجف سنة 1368.
الفردوس فی تاریخ تستر و مشاهیرها لعلاء الملک الحسینیّ التستریّ المرعشیّ،طبعة طهران بتحقیقنا سنة 1393.
الفصول الفخریّة فی اصول البریّة لجمال الدّین أحمد بن عنبة،طبعة طهران بتحقیق السید کاظم الموسویّ و اهتمامنا سنة 1387.
الفهرست لأبی الفرج محمّد بن إسحاق النّدیم،طبعة مطبعة الرّحمانیّة بمصر سنة 1348، و طبعة مطبعة الاستقامة بالقاهرة.
الفهرست للشّیخ أبی جعفر الطّوسیّ،طبعة النّجف سنة 1356.
قاموس الرّجال فی تحقیق رواة الشّیعة و محدّثیهم للشّیخ محمّد تقی التّستریّ،طبعة طهران سنة 1388.
القاموس المحیط لأبی طاهر محمّد بن یعقوب الفیروزابادیّ،طبعة طهران سنة 1271.
قلائد الجمان للقلقشندیّ،طبعة القاهرة سنة 1383.
الکافی لثقة الاسلام محمّد بن یعقوب الکلینیّ.
ص:1117
کامل التّواریخ لابن الأثیر الجزریّ،الطبعة الاولی بمصر سنة 1300.
کامل الزّیارات لأبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه،طبعة النّجف سنة 1356.
الکامل لأبی العبّاس محمّد بن یزید المبرّد،طبعة مصر سنة 1339.
کشف الغمّة لعلیّ بن عیسی الاربلیّ،طبعة طهران سنة 1294.
کشف المحجّة لثمرة المهجة للسّیّد علیّ بن طاووس،طبعة طهران سنة 1360.
کشف الیقین للعلاّمة الحسن بن المطهّر الحلّیّ،طبعة تبریز سنة 1298.
کمال الدّین و تمام النّعمة للشّیخ أبی جعفر محمّد الصّدوق،طبعة طهران بتحقیق علی اکبر الغفّاریّ سنة 1390.
کنز جامع الفوائد من نسختین مخطوطتین فی مکتبتی.
کنز الفوائد لأبی الفتح محمّد بن علیّ الکراجکیّ طبعة تبریز سنة 1322.
الکنی و الألقاب للشّیخ عبّاس القمّیّ،طبعة صیدا سنة 1358.
اللّباب فی تهذیب الأنساب لابن الأثیر الجزریّ،طبعة القاهرة سنة 1357.
لسان العرب لجمال الدّین محمّد بن مکرّم بن منظور،طبعة بولاق سنة 1300.
لسان المیزان للحافظ أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانیّ،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1331.
المؤتلف و المختلف لأبی القاسم الحسن بن بشر الآمدیّ،طبعة القاهرة بتحقیق عبد السّتّار أحمد فراج سنة 1371.
مجالس المؤمنین للقاضی نور اللّه التّستریّ،الطّبعة الاولی بطهران سنة 1268.
مجمع الأمثال للمیدانیّ،طبعة طهران سنة 1290.
مجمع البحرین للطّریحیّ،طبعة طهران 1272،و طبعة النّجف سنة 1376.
المحاسن لأبی جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقیّ،طبعة طهران بتحقیقنا سنة 1370.
محیط المحیط للمعلّم بطرس البستانیّ،طبعة بیروت سنة 1286.
مختصر البصائر للحسن بن سلیمان الحلّیّ،طبعة النّجف سنة 1370.
مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرّسول للمولی محمّد باقر المجلسیّ،الطّبعة الاولی
ص:1118
بطهران سنة 1325.
مراصد الاطلاع علی أسماء الأمکنة و البقاع لعبد المؤمن بن عبد الحقّ البغدادیّ، طبعة مصر بتحقیق علی محمّد البجاویّ سنة 1374،و طبعة ایران سنة 1310.
مروج الذّهب و معادن الجوهر لعلیّ بن الحسین المسعودیّ،طبعة مصر بتحقیق محمّد محیی الدّین عبد الحمید سنة 1377.
مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل للحاجّ میرزا حسین النّوریّ،طبعة طهران سنة 1321.
المسترشد فی امامة علیّ بن أبی طالب لأبی جعفر محمّد بن جریر بن رستم الطّبریّ الشّیعیّ،طبعة النّجف.
المستقصی فی أمثال العرب لجار اللّه الزّمخشریّ،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1381.
المشتبه فی الرّجال للحافظ أبی عبد اللّه الذّهبیّ،طبعة مصر بتحقیق علی محمّد البجاویّ سنة 1381.
المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر لأحمد بن محمّد الفیّومیّ،طبعة مصر سنة 1313.
مصفّی المقال فی مصنّفی علم الرّجال للشّیخ آغا بزرگ الطّهرانیّ،طبعة طهران سنة 1378.
المعارف لابن قتیبة الدّینوریّ،طبعة مصر بتحقیق ثروت عکاشة سنة 1388.
معالم الزّلفی فی معالم الدّنیا و الاخری للسّیّد هاشم البحرانیّ،طبعة طهران سنة 1288.
معالم العلماء لابن شهراشوب السّرویّ،بتصحیح عبّاس اقبال،طبعة طهران سنة 1353.
معانی الأخبار لأبی جعفر محمّد الصّدوق،طبعة طهران سنة 1310.
معجم الادباء لیاقوت الحمویّ،طبعة مصر سنة 1924 م.
معجم البلدان لیاقوت الحمویّ،طبعة مصر سنة 1323.
معجم رجال الحدیث للامام الخوئیّ،طبعة النّجف سنة 1390.
معجم ما استعجم لأبی عبید البکریّ الاندلسیّ،طبعة القاهرة بتحقیق مصطفی السّقّاء
ص:1119
سنة 1364.
معجم المؤلّفین لعمر رضا کحّالة،طبعة دمشق سنة 1376.
معجم المصنّفین للشّیخ محمود حسن التّونکیّ،طبعة بیروت سنة 1344.
المعجم الوسیط لابراهیم مصطفی و أحمد حسن الزّیّات و حامد عبد القادر و محمّد علیّ النّجّار،طبعة مصر سنة 1380.
معیار اللّغة للمیرزا محمّد علیّ الشّیرازیّ،طبعة طهران سنة 1311.
مغنی اللّبیب عن کتب الأعاریب لابن هشام جمال الدّین عبد اللّه بن یوسف النّحویّ،طبعة تبریز سنة 1300.
مقاتل الطّالبیّین لأبی الفرج الاصبهانیّ،طبعة طهران سنة 1307.
الملل و النّحل لأبی الفتح محمّد بن عبد الکریم الشّهرستانیّ،طبعة القاهرة بتحقیق أحمد فهمی محمّد سنة 1368.
المناقب للحافظ موفّق بن أحمد الخوارزمیّ،طبعة النّجف سنة 1385.
المناقب لابن شهر اشوب السّرویّ،طبعة طهران سنة 1316،و طبعة بمبئی سنة 1313.
المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم لأبی الفرج ابن الجوزیّ،طبعة حیدراباد الدّکن سنة 1357.
منتهی الأرب فی لغة العرب لعبد الرّحیم بن عبد الکریم صفی پوری،طبعة طهران سنة 1298.
منتهی المقال فی أحوال الرّجال لأبی علیّ محمّد بن إسماعیل،طبعة طهران سنة 1302.
من لا یحضره الفقیه لأبی جعفر محمّد بن علیّ الصّدوق،طبعة بمبئی سنة 1307.
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة للسّیّد حبیب اللّه الخوئیّ،طبعة تبریز سنة 1356.
منهج المقال فی تحقیق أحوال الرّجال للمیرزا محمّد الأسترابادیّ،طبعة طهران سنة 1306.
میزان الاعتدال فی نقد الرّجال للحافظ أبی عبد اللّه الذّهبیّ،طبعة مصر بتحقیق علی محمّد البجاویّ سنة 1382.
ص:1120
ناسخ التّواریخ للسان الملک محمّد تقیّ المستوفی الشّهیر بسپهر،الطّبعة الاولی بطهران.
نخبة المقال فی علم الرّجال للسّیّد حسین بن رضا الحسینیّ،طبعة طهران سنة 1313.
نفس الرّحمن فی فضائل سلمان للحاجّ میرزا حسین النّوریّ،طبعة طهران سنة 1285.
النّقض(بعض مثالب النّواصب فی نقض بعض فضائح الرّوافض)للشّیخ عبد الجلیل القزوینیّ الرّازیّ،طبعة طهران بتحقیقنا سنة 1371.
النّهایة فی غریب الحدیث و الأثر لابن الأثیر الجزریّ،طبعة مصر سنة 1318، و أیضا طبعة مصر بتحقیق طاهر أحمد الزّاویّ و محمود محمّد الطّناحیّ سنة 1383.
نهج البلاغة للشّریف الرّضیّ.
نهج السّعادة فی مستدرک نهج البلاغة للشّیخ محمّد باقر المحمودیّ،طبعة النّجف سنة 1385.
الوافی للمولی محسن الفیض الکاشانیّ،طبعة طهران سنة 1311.
الوافی بالوفیات لصلاح الدّین خلیل بن ایبک الصّفدیّ،طبعة بیروت.
وسائل الشّیعة(تفصیل وسائل الشّیعة)فی تحصیل أحکام الشّریعة للشّیخ الحرّ العاملیّ،طبعة أمیر بهادر سنة 1323.
وفیات الأعیان لابن خلّکان،طبعة بولاق سنة 1299.
یتیمة الدّهر لأبی منصور عبد الملک الثّعالبیّ،طبعة مصر سنة 1354.
الیقین للسّیّد علیّ بن طاووس،طبعة النّجف سنة 1369.
ص:1121
لتصحیحه و تنقیحه و طبعه و نشره
1-الایضاح فی الکلام لابی محمد الفضل بن شاذان النّیسابوری(ره)المتوفی سنة 260.
2-المحاسن لابی جعفر أحمد بن محمد بن خالد البرقی المتوفی سنة 274(أو 280).
3-بعض مثالب النّواصب فی نقض بعض فضائح الروافض المعروف بالنقض للشیخ عبد الجلیل الرازی القزوینی المتوفی بعد 560 ه ق.
4-الصوارم المهرقة فی نقد الصواعق المحرقة للقاضی نور اللّه المرعشی التستری الشهید سنة 1019.
5-جلاء الاذهان و جلاء الاحزان فی تفسیر القرآن لابی المحاسن الحسین بن الحسن الجرجانی(11 مجلدا).
6-تفسیر بهاء الدّین محمد بن الشیخ علی الشریف اللاهیجی(ج 1 و 2).
7-شرح شهاب الاخبار(فارسی ألف فی حدود القرن السادس).
8-الرسالة العلیة فی الاحادیث النّبویة تألیف الحسین الواعظ الکاشفی المتوفی سنة 910.
9-شرح جمال الدّین محمد الخوانساری علی غرر الحکم و درر الکلم للامدی فی سبع مجلدات.
10-شرح کمال الدّین میثم بن علی بن میثم البحرانی علی المائة کلمة لامیر المؤمنین علیه السلام مع شرحین آخرین أحدهما لرشید الدّین الوطواط،و الاخر لعالم من المتأخرین یسمی عبد الوهاب.
11-رجال الحسن بن علی بن داود،و رجال أبی جعفر أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی(فی مجلد واحد).
12-الفصول الفخریة فی أصول البریة لجمال الدّین أحمد بن عنبة النّسابة المتوفی سنة 828.
13-دیوان السید فضل اللّه الراوندی من علماء القرن السادس الهجری.
14-دیوان بدر الدّین القوامی الرازی من شعراء القرن السادس الهجری.
15-الاصول الاصیلة للمولی محمد محسن الفیض القاسانی.
16-نسائم الاسحار عن لطائم الاخبار لناصر الدین المنشی الکرمانی.
17-آثار الوزراء لسیف الدین العقیلی.
18-فهرس کتاب التدوین لعبد الکریم الرافعی القزوینی المتوفی سنة 625.
19-دیوان الحاج میرزا أبی الفضل الطهرانی مؤلف«شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور».
20-شرح مصباح الشریعة لعبد الرزاق اللاهیجی.
ص:1122
عثرنا علیهما بعد الفراغ من طبعه:
1-أن النّسخة الّتی استنسخها المحدّث النّوریّ(ره)عن نسختنا الّتی هی الأساس لطبع الکتاب و قد مرّ تفصیل البحث عنها فی المقدّمة(ص 5-ه و 72-عب و 75-عه)موجودة فی بلدة قم عند أحد ممّن یبیع الکتب المخطوطة القدیمة و الأشیاء النّفیسة العتیقة المشهور عند من یعرفه من أهل البلد ب«عبد اللّهی» جعله اللّه منتفعا بها کما یحبّ و یرضی-فلمّا تبیّنت الأمر و علمت بوجود النّسخة عنده ذهبت إلیه و التمست منه أن یرینی النّسخة حتّی أذکر خصائصها المهمّة هنا حتّی یتّضح الحال لمن اطّلع علی ما ذکرناه من أمر النّسخة فنقول:
هی فی 143 ورقة بقطع صغیر،و کلّ صفحة منها تشتمل علی 14 سطرا إلاّ الصّفحة الاولی و الأخیرة فالاولی قلیلة الأسطر و الأخیرة تشتمل علی 17 سطرا،و صدّر العالم المذکور النّسخة بقوله:«کتاب الغارات للشّیخ الثّقة الجلیل إبراهیم بن محمّد».
و کتب فی صدر کلّ صفحة«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»و کتب فی هامش قوله:
«قد سقط من الأصل قائمة»ما نصّه:«أی سقط من أصل النّسخة ورقة»(انظر الورقة الخامسة عشر منها ان ظفرت بها)و لمّا بلغ قوله:«ألا تری ما أحسن صنع اللّه بک»و قد کتب فی الصّفحة أربعة أسطر ترک باقیها(و هو موضع عشرة أسطر)بیاضا، و کتب فی أوّل الصفحة الآتیة:«هذا الرّجل ینتقصه عند أهل الشّام فصعد المنبر و أثنی علیه»و إنّما فعل ذلک لیصیر الأمر دلیلا علی السّقط عند من رأی النّسخة و یؤدّی حقّ الامانة فانّ فی هامش الموضع من النّسخة المنتسخة منها نسخته و هی نسختنا:«احتمال سقط»(انظر ص 110 من النّسخة ان ظفرت بها).
و کتب فی آخر النّسخة ما نصّه:«تمّ کتاب الغارات علی حذف الزّیادات و التّکرارات؛و الحمد للّه کذا فی المنتسخة منها المشحونة من الأغلاط.
و کتب بیمناه الدّاثرة العبد المذنب المسیء حسین بن محمّد تقیّ النّوریّ الطّبرسیّ فی عصر الأربعاء الحادیعشر من شهر ذی القعدة من سنة 1293 فی بلد سرّ من رأی مولد حجّة اللّه فی الأرضین عجّل اللّه فرجه».
ص:1123
فتبیّن أنّ النّسخة لو کانت عندنا حین الطّبع لکنّا لا نستفید منها فی التّصحیح فائدة یعتنی بها،نعم زیارة خطّ العالم المشار إلیه-قدّس اللّه تربته و أعلی فی أعلی علّیّین رتبته-فی حدّ نفسها برکة عظیمة؛کیف لا و قد کتب نفسه علی ظهر نسخة کانت بخطّ العّلامة الحلّی(ره)ما یؤدّی معناه:«لا یدخل الفقر بیتا کانت هذه النّسخة فیه».
2-قال امتیاز علیخان العرشیّ فی رسالة«استناد نهج البلاغة»ضمن البحث عن خطبة الشّقشقیّة ما نصّه(ص 20):«و روی هذه الخطبة عدّة[من]العلماء فی کتبهم منهم:
1-أبو جعفر أحمد[بن محمّد]بن خالد البرقیّ الشّیعیّ المتوفّی 274 ه[887 م] فی کتاب المحاسن و الآداب.
2-إبراهیم بن محمّد الثّقفیّ الکوفیّ المتوفّی 283 ه[896 م]فی کتاب الغارات».
أقول:لیس فی کتاب الغارات من خطبة الشّقشقیّة عین و لا أثر و لم ینسبها أحد من العلماء علی ما یکشف عنه الفحص الدّقیق و البحث العمیق إلی کتاب الغارات حتّی أنّ ابن أبی الحدید و العّلامة المجلسیّ و أضرابهما ممّن کان فی مقام الرّدّ و القبول و النّقض و الابرام لهذه الخطبة مع کونها أکثر الخطب عرضه للنّقد و الایراد فی نهج البلاغة لم یذکرا أنّ خطبة الشّقشقیّة مذکورة فی الغارات فکلامه علی سبیل التّحقیق غفلة عن حقیقة الحال و اشتباه من دون توقّف و تردّد.
و أظن أنّ منشأ الاشتباه وجود رسالة فی الغارات کتبها أمیر المؤمنین علیه السّلام إلی أصحابه(انظر ص 302-322)فانّ مضامینها تشبه مضامین خطبة الشّقشقیّة.
هذا بالنّسبة إلی کتاب الغارات.
أمّا ما نسبه إلی المحاسن للبرقیّ(ره)من وجود خطبة الشّقشقیّة فیه فهو أیضا کذلک فانّی لا عهد لی بوجودها فیه مع أنّی قد طبعته و نشرته سنة 1370 ه، و صرفت برهة من عمری فی تحقیق ما فیه و قدّمت له مقدّمة بذلت و سعی فیها إّلا أنّ الموجود من المحاسن فی أیدینا ما کان موجودا فی زمان المجلسیّ و الشّیخ الحرّ العاملیّ-رحمهما اللّه تعالی-و هو ثلاثة عشر کتابا من مجموعة المحاسن مع أنّها قد کانت تقرب من مائة کتاب،و امتیاز علیخان نقل ما نقل فی الرّسالة من نسخة مخطوطة فی رامبور فلعلّ نسخة رامبور تشتمل علی ما لم یصل إلینا من الکتب فلیتحقّق من أراد التّحقیق،و السّلام علی من اتّبع الهدی.
ص:1124