عنوان و نام پديدآور: اصفهان در يك نگاه (گردآوري در سال 1387)/ تهيه كننده: حسين غزالي اصفهاني
مشخصات نشر: اصفهان؛ مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1384.
مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه
موضوع:اماكن -- تاريخي
موضوع:شيعه -- معماري
موضوع:اماكن تاريخي
ص: 1
استان اصفهان با مساحت 106179 كيلومتر مربع، حدود 25 / 6 درصد از مساحت كل كشور را به خود اختصاص داده است. اين استان بين 30 درجه و 42 دقيقه تا 34 درجه و 30 دقيقه عرض شمالي و 49 درجه و 36 دقيقه تا 55 درجه و 32 دقيقه طول شرقي در ايران مركزي قرار دارد، در حالي كه شهر اصفهان با طول جغرافيايي 51 درجه و 39 دقيقه و 40 ثانيه شرقي و عرض جغرافيايي 32 درجه و 38 دقيقه و 30 ثانيه شمالي بعد از تهران و مشهد سومين شهر بزرگ ايران است. استان اصفهان با استانهاي دهگانه همسايگي دارد، از شمال به استانهاي مركزي و سمنان، از جنوب به استانهاي فارس و كهكيلويه و بويراحمد از مشرق با استانهاي يزد و خراسان و از مغرب به استانهاي خوزستان و چهارمحال و بختياري و لرستان محدود مي شود از نظر وسعت، استان اصفهان بعد از استانهاي خراسان، كرمان، سيستان و بلوچستان و فارس حائز مقام پنجم است. استان اصفهان از نقطه نظر تقسيمات كشوري پيوسته در حال تغيير و تحول بوده است به طوري كه از سال 1316 كه تاريخ قانوني شدن تقسيمات كشوري است، به عنوان استان دهم و از دو شهرستان اصفهان و يزد تشكيل شده بود. در طول اين مدت، تغييرات متعددي در تقسيم بنديهاي كشوري به وجود آمده است. چنانچه بر اساس آخرين تقسيمات كشوري استان اصفهان در سال 1375 به 18 شهرستان تقسيم شده كه شامل 67 شهر و 38 بخش و 117 دهستان است. كه تعداد بخشها، دهستانها و شهرهاي موجود در هر يك از شهرستانهاي استان در
ص: 2
سالهاي 1372-1375 را مشاهده مي كنيم. جدول ذيل بيان كننده اين واقعيت است كه واحدهاي اداري اين استان و حتي وسعت آن در حال تغيير است و يا پيوسته بر تعداد شهرهاي استان اضافه مي شود يعني در خلال سالهاي 1372 تا 1375، ده شهر به شهرهاي استان اضافه شده است.
سال 1372 تعداد شهرستان 17 تعداد بخش 36 تعداد دهستان 116 تعداد شهر 57 تعداد آبادي داراي سكنه 2349 مساحت به كيلومترمربع 1061795
سال 1375 تعداد شهرستان 18 تعداد بخش 38 تعداد دهستان 117 تعداد شهر 67 تعداد آبادي داراي سكنه 2349 مساحت به كيلومترمربع 1070036
سال 1385 تعداد شهرستان 21 تعداد بخش 44 تعداد دهستان 122 تعداد شهر 92 تعداد آبادي داراي سكنه 2349 مساحت به كيلومترمربع 1070443
جدول فوق بيان كننده اين واقعيت است كه واحدهاي اداري اين استان و حتي وسعت آن در حال تغيير است و يا پيوسته بر تعداد شهرهاي استان اضافه مي شود يعني در خلال سالهاي 1372 تا 1375، ده شهر به شهرهاي استان اضافه شده است. شهر تاريخي اصفهان مركز استان اصفهان است و اكنون داراي مقام سوم از نظر جمعيت در سطح كشور مي باشد. فاصله اصفهان تا تهران 425 كيلومتر است و در جنوب آن قرار دارد. اي شهر به دليل موقع جغرافيايي بسيار مناسب كه در قلب فلات ايران قرار دارد. پيوسته مورد توجه سلاطين و مديران مملكتي بوده است. اصفهان از سطح عمومي درياها حدود 1580 متر ارتفاع دارد و در شرق سلسله جبال زاگرس واقع شده است. اين شهر در چهارراه شمالي-جنوبي و شرقي-غربي كشور قرار دارد و در طي تاريخ محل رفت و آمد و برخورد اقوام و فرهنگهاي مختلف
ص: 3
بوده است. منطقه بزرگ اصفهان در قسمت شمالي و شرقي به كوير محدود مي گردد و قسمت غربي و جنوبي آن به ارتفاعات زاگرس منتهي مي شود. علت وجودي و پيرايش اين شهر را بايد مديون آبهايي دانست كه از كوههاي زاگرس مرتفع به نام زردكوه بختياري سرچشمه گرفته و زاينده رود را به وجود آورده و در نتيجه شهر زيباي اصفهان در دو طرف زاينده رود قرار گرفته است. شهر اصفهان بر روي دشتي نسبتا" صاف با شيبي حدود 2 درصد و به طرف شمال شرقي بنا گرديده است توسعه ي شهر در طي قرون متمادي به سمت جنوب غربي بوده، زيرا در اين منطقه آب فراوانتر و آلودگي نيز كمتر است. استرابون (معروف آلماني مي گويد: "نام اصفهان در ابتدا (انزان) بوده و سپس به (گابيان) تبديل يافته و از دوره هخامنشيان به بعد به (گي) و بعدها به (جي) تبديل شده است. با مراجعه به منابع و دلائل موجود تاريخي چنين بر مي آيد كه كلمه (آسپادان) به طلميوس و (سپاهان) پهلوي و اصفهان عرب و اصفهان امروز يك لفظ قديمي است و به احتمال قريب به يقين اساسا" كلمه پهلوي است و ريشه قديمتر از پهلوي آن مكشوف نيست. هنگام تصرف اصفهان به دست قواي مهاجم عرب اين شهر (جي) ناميده مي شده و يا جي يكي از روستاهاي بسيار معروف و معتبر شهر بوده كه در آبادي به پاي شهر مي رسيده است. ياقوت حموي اصفهان را شهر سواران ناميده و حمزه اصفهاني كلمه اصفهان يا اسپاهان را مشتق از سپاه مي داند. در كتاب (تقويم البلدان) از ابن حوقل نقل شده است كه اصفهان در آخر كوهستان است از جهت
ص: 4
جنوب و پرنعمت ترين شهرها است. معدن سرمه دارد. از اصفهان بعد به كاشان و قم مي رسند اصل آن (سپاهان) است به معني لشگرها زيرا كه سپاه عجم در وقت بيكاري آنجا جمع بودند.
اصفهان تا ابتداي قرن چهارم هجري در تحت سلطه خلفا باقي بود. در سال 319 هجري مرداويج يا (مرداويز) پسر زيار كه تابع حكمرانان علوي مازندران بوده و بعد علم طغيان برافراشته و خود را مستقل خوانده بود فرمانرواي ري گرديد و پس از زد وخوردهايي كه با ماكان كاكي سردار ديلمي نمود طبرستان را ضميمه قلمرو خود كرد و سه پسر بويه ماهيگير به نام علي و حسن و احمد كه در لشگر ماكان خدمت مي كردند از اين زمان به خدمت مرداويج درآمدند. مرداويج حكومت كرج را به علي داد و در همان سال يعني 319 هجري جبال را فتح نمود بنابراين اصفهان نيز از ايالات جبال بود ضميمه قلمرو او گرديد خليفه عباسي المقتدر حكومت وي را بر نواحي فتح شده به اين شرط پذيرفت كه مرداويج اصفهان را تخليه نمايد ولي كمي بعد خليفه به قتل رسيد و مرداويج اصفهان را در قلمرو خويش نگاهداشت. در سال 322 هجري خليفه عباسي القاهر باله مرداويج را به شرط اينكه اصفهان را ترك گويد بر سر كار خويش باقي گذاشت و مرداويج امر خليفه را اطاعت نموده به برادرش (وشمگير) حاكم اصفهان فرمان داد شهر را به فرستاده خليفه واگذارد لكن در همين ايام القاهرباله از خلافت افتاد و مرداويج بار ديگر اصفهان را در قلمرو خود نگاهداشت. مرداويج قصد داشت ايران را از استيلاي تازيان پاك كند و دوباره دستگاه شاهنشاهي ساسانيان را به جاي خلافت خلفاي بغداد در كنار دجله بگسترد. شكوه و هيبت او را، در دوره هاي اسلامي هيچيك از كشورگشايان ايران نداشتند.
مرداويج پس از تسخير همدان شهر (دينور) را كه در
ص: 5
بيست فرسنگي شمال همدان در كنار رودي به همين نام است فتح كرد و سپس چند تن از سران سپاه خود را با قسمتي از لشگريان خويش به اصفهان فرستاد. آنها چون به اصفهان رسيدند كاخهايي را كه احمد پسر (ابودلف) در آن شهر ساخته و زيباترين ساختمان اصفهان بود براي پذيرايي مرداويج تعمير و آماده كردند.. ابودلف و پسرش احراز كارگزاران معروف دربار بغداد در نواحي مركزي ايران بودند و در اصفهان سراهاي بسيار زيبا ساخته بودند كه مهمترين ساختمانهاي شهر به شمار مي رفت و چون چندي متروك مانده بود حاجت به تعمير داشت و اين كاخها را به اينگونه تعمير كردند تا مرداويج در بازگشت به اصفهان سراي شاهانه اي در اختيار داشته باشد.
همين كه تعمير كاخها به پايان رسيد و گرداگرد آنها بستانهاي زيبا فراهم شد مرداويج با چهل تا پنجاه هزار سپاهيان خود از همدان به راه افتاد و به اصفهان رسيد و در آن كاخها جاي گرفت و لشگريان وي در شهر پراكنده شدند. در سال 323 مرداويز وسيله فراهم مي كرد كه به سوي بغداد رود و تاج و تخت خلفاي تازي را براندازد و خود به جاي شاهنشاهان ساساني در بغداد به تخت بنشيند و قصد او آن بود كه زمستان آن سال بگذرد و پس از آن به اين سفر شگفت آغاز كند. وي پي در پي دستور مي فرستاد كه هر چه زودتر طاق كسري و ايوان مدائن يعني كاخ معروف شاهنشاهان ساساني را در تيسفون تعمير كنند و آن را به صورتيكه در زمان ساسانيان داشته است برگردانند تا چون بغداد را بگيرد و خليفه را
ص: 6
براندازد در زير آن طاق مانند شاهان ساساني بر تخت بنشيند. ولي غافل از آنكه خليفه بيگانه الراضي باله و ناجوانمرداني كه گرد او را گرفته و به طفيل او شكم و كيسه مي انباشتند. سرانجام به حيله و خيانت نخواهد گذاشت وي مقصود خود را عملي كرده و بهار آن سال را به چشم ببيند مرداويز روز 13 بهمن سال 323 در گرمابه به دنبال توطئه اي كه به وسيله سران و غلامان ترك او ترتيب داده شده بود به قتل رسيد.
پس از قتل مرداويج علي پسر بويه ملقب به عمادالدوله برادر خود حسن معروف به ركن الدوله را به تسخير اصفهان فرستاد و حسن پس از فتح اصفهان عازم تسخير همدان و ري و قزوين و قم و كاشان شد. امّا در سال 327 وشمگير زياري اصفهان را از دست حسن بن بويه گرفت و حسن به اصظخر گريخت امير زياري سپس به فتح قلعه الموت نيز نائل آمد و قدرت وشوكتش بالا گرفت و چون ماكان سردار معروف ديلمي كه در حيات مرداويج به دربار اميرنصر ساماني پناه برده بود در سال 328 اميرنصر را ترك گفتند و تحت امر وشمگير درآمده و مأمور گرگان شده بود و اميرنصر سردار معروف خود ابوعلي چغاني را به تسخير گرگان فرستاده بودو وشمگير مجبور شده بود قسمت عمده سپاهيان خود را براي جنگ با ابوعلي به كمك ماكان بفرستند حسن پسر بويه و برادرش علي از فرصت استفاده كرده مجددا اصفهان را در اختيار خود آوردند و جمعي از سران سپاهي وشمگير را دستگير نمودند.. اصفهان از اين زمان به بعد قلمرو آل بويه گرديد و حسن
ص: 7
ركن الدوله در بسط و توسعه آن كوشيد گفته اند روزيكه قمر در برج قوس بود ركن الدوله دستور داد ساختمان باروئي را به دو شهر آغاز كنند.
دور اين بار و 21 هزار گام بوده است. تا چند سال قبل آثاري از باروي فربور و خندق اطراف آن در بيرون دروازه طوقچي تا دروازه جويباره و پايين دروازه باقي بوده است.. در اواخر سال 365 ركن الدوله كه عمرش نزديك به هفتاد رسيده بود مريض شد و در اصفهان در ضيافت بزرگي كه سه پسر او و سران سپاهي ديلم جمع آمده بودند ابوشجاع پناه خسرو عضدالدوله را به وليعهد و وارث ملك خويش معرفي نمود و همدان و ري و قزوين و نواحي مجاور آنها را به پسر ديگر خود ابوالحسن علي فخرالدوله و اصفهان را به پسر سوّم خود ابومنصور بويه (مؤيدالدوله) واگذاشت و به فرزندان دوم و سوم خود توصيه نمود كه از اطاعت عنصرالدوله خارج نشوند. سپس از اصفهان به ري برگشت و در آنجا در محرم 366 درگذشت.. با راه يافتن صاحب اسماعيل بن عباد در دستگاه حكومت مؤيدالدوله و فخرالدوله و وزارت اين دو امير ديلمي اصفهان شهر وسيعي شد. صاحب بن عباد كه از منشيان و بلغاي بسيار معروف زبان عربي است (326-385) مردي كريم و فضل دوست و بخشنده و نسبت به شعرا و بذال و شوق بوده و در ري و اصفهان همه وقت در گرد او جمع كثيري از اهل علم و بحث و شعر و ادبي مي زيسته و به نام او شعر مي گفته و كتاب مي نوشته اند.
دو سال بعد از فوت صاحب بن عباد فخرالدوله نيز وفات يافت و چون
ص: 8
پسران او به حد رشد رسيده بودند زوجه اش سيده خاتون دختر اسپهبد رستم بن مرزبان متصدي امور مملكت شد و او پسر چهار ساله خود ابوطالب رستم را با لقب مجدالدوله نامزد امارت ري و جانشيني شوهر كرد و همدان و كرمانشاه را هم به پسر ديگر خود ابوطاهر شمس الدوله سپرد.
و حكومت اصفهان را به پسر خال خود كه ابوجعفر محمدبن دشمنزيار نام داشت به لقب "علاء الدوله" ملقب گرديد واگذاشت. حكمرانان كاكوي شهر اصفهان را وسعت دادند، علاء الدوله كاكويه حصار شهر را كه طول آن بيش از پانزده هزار گام بود ساخته و شهر در اين موقع دوازده دروازه بزرگ داشت كه از مفرغ مستور بود و از جمله مفاخر و زينت داخلي شهر هزار كوشك و سراي بوده است وكاروانسراهاي عالي و مساجد خوب داشته. هر روز دو هزار گوسفند و صد رأس گاو ذبح مي شده و در محله "كرواآن" پنجاه مسجد بوده است. يكي از محلات امروز اصفهان به نام "پشت بارو" معروف است كه به محله بيدآباد از محلات قديمي و پر جمعيت اصفهان اتصال دارد و چنانكه از اسم آن معلوم مي شود اين قسمت حد خارج باروي علاء الدوله مي باشد. محلات ديگري كه در خارج از اين بارو واقع مي شده اند به ترتيبي كه "مافروخي" در محاسن اصفهان آورده است عبارت بودند از: كي آن-براآن-سنبلان-خرچان-فرسان-باغ عبدالعزيز-كرواآن-اشكهان-لنبان-ويدآباد. شيخ الرئيس ابوعلي سينا فيلسوف شهير ايراني چندي وزارت علاءالدوله را به عهده داشته است و در ضمن اشتغال به شغل وزارت تدريس هم مي كرده، قبه مدرس ابن سينا در باب الدشت "در دشت امروز" هنوز باقي است و مردم آن حدود آن را به نام "علي سينا" مي خوانند.
ص: 9
ر سال 420 هجري مجدالدوله ديلمي كه از شّر لشگريان خويش ايمن نبود به سلطان محمود غزنوي متوسل شد و محمود كه منتظر چنين فرصتي بود. علي حاجب را به ري فرستاد و دستور داد كه مجدالدوله را دستگير نمايد سپس خود او نيز در ربيع الاخر سال 420 به ري رسيد و قريب يك ميليون دينار وجه نقد و پانصد هزار دينار جواهرات مجدالدوله را تصرف خود گرفت. حكومت اصفهان در اين تاريخ با علاء الدوله كاكويه بود و او چون ديد كه محمود به ري و قزوين دست يافته و به ممالك او هم نظر داد، پيشدستي نمود و در اصفهان به نام سلطان محمود غزنوي خطبه خواند. محمود هم معترض او نشد و علاء الدوله همچنان در حكومت ولايت خود باقي ماند. پس از مراجعت محمود پسرش مسعود به اصفهان حمله برد و آنجا را از دست علاأ الدوله بيرون آورد و از جانب خود كسي را به حكومت اصفهان گماشت و به ري برگشت، امّا مردم اصفهان برگماشته مسعود شوريدند و او را كشتند و مسعود بار ديگر از ري به اصفهان آمد و به كشتار مردم اصفهان دست زد و قريب به پنجاه هزار نفر از مردم را كشت و مجددا شهر را تحت امر خود درآورد و علاء الدوله فراري و متواري شد. در اين حمله اصفهان غارت شده و بسياري از عمارات آن نيز خراب گرديده است.
در سال 438 طغرل مؤسس دولت سلجوقي به عزم تسخير اصفهان شهر را در محاصره گرفت امْا قادر به گشودن آنجا نشد و ابومنصور فرامرز كاكويه بنيره علاء الدوله در مقابل سلطان سلجوقي سخت پايداري كرد
ص: 10
عاقبت طغرل خطبه بخواند و از سر فتح اصفهان گذشت.
طغرل بار ديگر در محرم سال 442 اصفهان را محاصره كرد و كسال تمال شهر را محصور نمود و مردم را در زحمت شديد انداخت عاقبت در سال 443 "محرم" به تسخير اصفهان نايل آمده دولت ديالمه كاكويه را از اين شهر برانداخت و ابومنصور فرامرز را از جانب خود به حكومت يزد و ابرقو فرستاد. ناصرخسرو قبادياني (394-481 هجري) شاعر و جهانگرد و معروف ايران در قرن پنجم هجري كه مقارن اين ايام اصفهان را ديده است مي گويد: من در همه ي زمين پارسي گويان شهري نيكوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان نديدم طغرل مؤسس دولت سلجوقي از شوال 429 تا رمضان 455 قريب 26 سال سلطنت كرد و در سن 70 سالگي در ري وفات نمودو وزارت خواجه نظام الملك مورد توّجه پادشاه و وزير او بود...
ملشكاه به هر جهت بزرگترين سلاطين سلجوقي استاد و دولت سلجوقيان در عهد او به منتهاي وسعت و عظمت خود رسيده است. چه از حد چين تا مديترانه و از شمال درياچه خوارزم و دشت قبچاق تا ماوراء يمن به نام او خطبه مي خوانند و امپراتور روم شرقي و امراي عيسوي گرجستان به او خراج و جيزه مي دادند و اصفهان درعهد او و خواجه نظام الملك از مهمترين بلاد دنيا و يكي از آبادترين آنها بوده و اين پادشاه و وزير و عمال و اعيان ديگر سلجوقي به ساختن ابنيه هاي بزرگ پرداختند كه هنوز تعدادي از آنها برجاست. ملكشاه بعد از پدر خود الب ارسلان رسما"اصفهان را به پايتختي خويش انتخاب نمود و عمارتهاي بسيار از كوشكها و
ص: 11
باغها به دستور او به وجود آمد. مانند: باغ كاران، باغ فلاسان و باغ احمد سياه، باغ بكر، قلعه شهر و دز كوه، مهمّترين اين باغها " باغ كاران" بوده است كه دو قصر داشته يكي مشرف بر زاينده رود و ديگري به طرف ميدان شهر و بين آنها قلعه ها و عمارات قرار داشته است.
مي گويند محله خواجوي امروز قسمتي از باغ كاران دوره ملكشاه سلجوقي است. باغ كاران تا قرن هشتم هجري نيز شهرت دوره سلجوقي بوده است. زيرا در سال724 به وسيله استاد سطرالدين هروي در "نسخه فردوس اعلي اصفهان است اصفهان" قصيده اي در وصف اصفهان چنين ياد مي كند: هر كه را بيتي همه لطف است و احسان و كرم هر كجا باشي همه آب است و باغ و بوستان آب حيوان است گويي پيش بستان ارم زنده رود او كه دارد باغ كران بر كران "و حافظ از اصفهان چنين ياد مي كند": گرچه صد رود است در چشمم مدام زنده رود و باغ كاران ياد باد از مهّمترين آثار دوره ملكشاه سلجوقي يكي گنبد خواجه نظام الملك است و ديگري گنبد تاج الملك كه در مسجد جامع اصفهان مي باشد گنبد خواجه نظام الملك در طرف جنوب اصفهان و تاج الملك در شمال مسجد كه هر دو گنبد به شيوه ساختمان آتشكده ها بنا شده است. و كلا" مهّمترين بناي تاريخي ايران از دوره سلاجقه با اضافات و الحاقات سلسه هاي بعد از سلاجقه تا عصر حاضر، مجموعه اي از سبكهاي مختلف معماري و تزئيني چهارده قرن تاريخ اسلامي ايراني است "تحولات خطوط مختلف كوفي انواع خط ثلث، نستعليق و خطوط فراوان بنايي را در الواح و كتيبه هاي اين
ص: 12
مسجد مي توان مطالعه نمود. " و مدرسه خواجه نظام الملك كه اين مدرسه در محله دردشت و نزديك به مسجد جامع بوده است ولي امروزه وجود ندارد.
اصفهان همواره محل زندگي مليتهاي گوناگون و مذاهب و دينهاي مختلف به شمار مي آمده و در مهاجرت هاي معتقدان دينهاي گوناگون نيز جزو شهرهاي بزرگ مهاجرپذير بوده است. بيش از دو هزار و پانصد سال قبل كوروش شاهنشاه هخامنشي با اتخاذ روش و سياست مدارا در برابر ملتهاي مختلف و باورهاي گوناگون آنها، يهوديان را كه به دست بخت النصر (نبوكد نصر) اسير شده و در بين النهرين به اجبار اسكان داده شده بودند رهايي داد كه بخشي از آنان به سرزمين خود بازگشته و عده اي وارد ايران شده و بيشتر آنها در اصفهان اقامت گزيدند. بعدها با ورود اسلام به ايران و قبول آن دين از سوي ايرانيان، در اصفهان نيز معتقدين به اسلام، مسيحيت، يهوديت و پيروان دين زرتشت، در كنار هم مي زيستند.
در قرنهاي بعد، با پديدآمدن فرقه هاي مذهبي مختلف در اسلام، اصفهان باز هم محل زندگي فرقه هاي مذهبي مختلف و متعدد اسلامي بود. در گوشه اي از آن شافعيان، در گوشه اي ديگر حنفيان، در يك قسمت شيعيان و در بخشهايي نيز پيروان مسيح و موسي و زرتشت زندگي مي كردند. در عهد صفويان نيز هنگامي كه شاه عباس اول، ارمنيان مسيحي را از جلفاي ارمنستان به محلي در نزديكي اصفهان كوچ داد، قوم جديدي با دين و فرقه هاي مذهبي ويژه خود در كنار اقوام و اديان قبلي جاي گرفتند. زيرا اين مهاجران تازه نيز پيرو فرقه هاي مختلفي از دين مسيح بودند. بدين ترتيب اصفهان همواره زيستگاه دهها عقيده مذهبي و ديني بوده است. اما در اينجا تنها دينهاي بزرگي كه در اين شهر بوده و هنوز باقي هستند، برشمرده مي شوند.
عمر، خليفه دوم مسلمين
ص: 13
متوجّه شد يزدگرد پس از شكست نهاوند در گوشه و كنار ايران سفر كرده و به مخالفت مي پردازد و در صدد است مقدّمات جنگ مجددي را فراهم كند و به همين منظور وارد اصفهان شده است. عمر به عبدالله بن عتبان فرمان داد تا با قشوني به طرف اصفهان حركت نمايد. در اين موقع اصفهان داراي نيروي عظيمي بود كه تحت فرمان پاذوسپان كه عرب او را «فاذوسفان» مي ناميد، اداره مي شد. فرمانده قواي مدافع اصفهان نيز مردي سالخورده به نام «شهر برازجادويه» بود. او سپاهي جمع آوري نمود و آماده نبرد شد و به رغم پيري و ناتواني با عبدالله عتبان كه مردي شجاع و مبارز بود به جنگ تن به تن پرداخت و كشته شد كه سپاه او راه فرار پيش گرفتند.
به علت اينكه «شهر بُراز» سالخورده بود اعراب او را شيخ مي خواندند، به همين مناسبت محل اين جنگ «رستاق الشيخ» ناميده شد. پس از اين شكست، جي كه در مشرق اصفهان كنوني است و آن روز از مراكز پرجمعيّت و آباد بوده، به محاصره دشمن درآمد. پاذوسفان اصفهان كه حكم شاه را داشت، از شهر خارج شد و به عبدالله پيغام فرستاد كه بهتر آن است كه از سپاه من و تو كسي كشته نشود. تو شخصاً با من مبارزه كن. اگر مرا كشتي اين سپاه تسليم تو خواهد شد و اگر من تو را كشتم آن وقت من دانم و اعراب. عبدالله كه مردي مبارز به شمار مي آمد، اين شرط را قبول كرد. در هنگام مبارزه و حمله اول فاذوسپان اصفهان، عبدالله از اسب به زمين افتاد ولي با سرعت و
ص: 14
در كمال چالاكي باز بر اسب پريد و سوار شد. فاذوسپان هم به او گفت من دليري تو را آزمودم و نخواستم تو را بكشم وگرنه مي توانستم نيزه را به قلب تو فرو ببرم، ولي از كشتن تو دريغ دارم، ما آماده صلح هستيم. بدين گونه سپاه عرب بدون هيچ مانع و جنگ و جدالي وارد اصفهان شد و بدين ترتيب دين اسلام به اصفهان راه يافت.
نويسنده: محمدحسين مظفّر مترجم: سيد محمدباقر حجتي
بسم الله الرحمن الرحيم
پس از آن كه ايران را مسلمين فتح كردند مردم آن، پي در پي وارد اسلام شدند و هنوز فتح ايران به پايان نرسيده بود كه به صورت يكي از اقطار اسلامي در آمد. ايران در آغاز اسلام آوردنِ مردم آن، بلكه حتي تا ايام خلافت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با تشيع آشنايي به هم نرسانده بود؛ زيرا تاريخ مطلبي را ياد نكرده كه شركت ايراني ها در جنگ هاي سه گانه آن حضرت را براي ما بازگو سازد، با اين كه آن حضرت كارگزاران خود در ايران را به ياري خود طلبيده بود؛ چنان كه تاريخ گوياي آن نيست كه ايراني ها در زمان خلافت علي عليه السلام حبّ و ولاي او را اظهار كرده باشند. در ايام نهضت و خلافت امام حسن عليه السلام كه مدتش كوتاه بود اوضاع ايران را در رابطه با تشيع به همين منوال مي بينيم؛ بلكه در تاريخ نيامده است كه جز غلام ترك، هيچ يك از ايرانيان در روز عاشورا با امام حسين عليه السلام همراه بوده است. اين غلام ترك صرفاً براي خدمت با آن حضرت همراه
ص: 15
بوده و براي نصرت و ياري او در كربلا حضور نيافت، با اين كه ايراني ها در آن زمان در حجاز و عراق به طور پراكنده حضور داشتند.
آري، تشيع شانه به شانه با اسلام همگام بود و هر جا كه اسلام وارد مي شد تشيع در كنار آن بدانجا راه مي يافت با اين تفاوت كه گاهي سير و حركت تشيع در پاره اي از سرزمين ها به كُندي انجام مي گرفت؛ چنان كه در ايران در ابتدا، كار چنين بوده است. تشيع در ايران بعد از قرن اول هجري در ايام امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) و همزمان با حكومت بني اميه ظهور كرد. اين دو امام، شيعياني در ايران داشتند كه از طريق مكاتبه مسائلي را با آن حضرت در ميان مي گذاشتند، و حقوق مالي خود را به سوي آن امامان مي بردند و يا مي فرستادند. نخستين مركز ظهور تشيع در ايران را بايد در خراسان جستجو كرد؛ يعني تشيع طلوع خود را در ايران از خراسان آغاز نمود. خراساني ها سنگ زير بناي كاخ حكومت عباسي به شمار مي روند، و پس از آن كه بني عباس بر بلاد اسلامي تسلط يافتند اكثر مردم خراسان پيرو آن ها بوده اند؛ زيرا تشيع در آغاز ظهورش صرفاً عبارت از دوستي علي و اهل البيت (عليهم السلام) بوده است و اعتقاد داشتند اهل البيت فقط بني هاشم هستند، و فرقي ميان علوي و عباسي نمي ديدند، و اين فرق و تفاوت وقتي ظاهر شد و مردم فهميدند كه مقصود از اهل بيت «كه خداوند پليدي ها را از
ص: 16
آن ها سترده، و آنان را پاك و پاكيزه ساخته است» و يكي از ثقلين به شمار مي روند، و پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله (دستور داد كه به آن ها تمسك جويند و بر كشتي نجات آنان در آيند چه كساني هستند، مدتي از حكومت بني عباس گذشته بود؛ اما قبل از آن جز اهل بصيرت و عده اي از خواصّ شيعه نمي دانستند ولاي اهل بيت) عليهم السلام (چيست؟ و «اهل بيت» عبارت از چه كساني هستند. آري! در اينجا فرق آشكاري ميان دو فرقه؛ يعني پيروان بني اميه و پيروان بني هاشم وجود داشت. همه ايراني ها پس از آن كه از بني اميه و واليان آن ها نيّات سوء و شيوه و رفتارهاي نكوهيده اي را مشاهده كردند كه پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله براي از ميان بردن چنان نيات و اعمال سوء از سراسر عالم و بيرون كشيدن و نابود ساختن ريشه هاي آن از پيكر جوامع بشري مبعوث گرديد آري! همه ايراني ها از آن پس، در خود، نسبت به بني اميه احساس كينه مي كردند، و نسبت به بني هاشم وِلا و محبتي را در دل خود داشته و دارند. نهضت ايراني ها با رهبري يحيي بن زيد فقط براي آن نبود كه صرفاً حسيني علوي است؛ بلكه از آنجا ريشه مي گرفت كه وي يك فرد هاشمي است كه با خاندان اموي روياروي شده است. فقط عده قليلي از بينش كافي برخوردار بودند و با يحيي بن زيد به منظور حمايت از اهل البيت عليهم السلام وبا شناخت كافي نسبت به آن ها همراهي مي
ص: 17
كردند؛ زيرا توده مردم ايران در چنان روزگاري اهل البيت) عليهم السلام (را درست نمي شناختند. تشيع با مفهوم خاصّ خود جز پس از آمدن امام رضا عليه السلام به ايران، ظهور نكرد و مأمون از حضور شيعيان نزد امام رضا عليه السلام و تجمع آن ها با آن حضرت ممانعت به عمل نمي آورد؛ بنابراين امكان دسترسي به آن امام وتجمع مردم با او، ومناظره علما با وي در فنون مختلف به دستور مأمون، و محكوم و فلج شدن مناظره كنندگان و ظهور كرامات و مشاهده فضائل آن حضرت نظرهاي اهل بصيرت را به شايستگي فزون تر و صلاحيت بيشتر آن حضرت براي احراز مقام خلافت جلب مي نمود، و اذهان آن ها را متوجه اين حقيقت مي ساخت كه آن حضرت و آبا و اجداد او سرچشمه علم نبوي و گنجوران وحي و امامان به حق مي باشند. در ايام امام رضا عليه السلام بود كه مشعل تشيع در قم براَفراشته شد و اين سرزمين، دوره مهمي را به خود ديده بود كه در آن بزرگان و برجستگاني از علما و رُواتِ موثقي به سر مي بردند. اقامت امام رضا عليه السلام در خراسان از دو سال تجاوز نكرد و عليرغم كوتاهي اين مدت فضائل و كراماتي از آن حضرت به ظهور رسيد كه اعتقاد به امامت او در مردم بارور گرديد. وقتي مأمون بر شناخت و اعتقاد مردم درباره فضائل ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام واقف گشت ترسيد اين حقيقت چهره بگشايد و يكباره با عمل انجام شده اي مواجه گردد و ببيند مردم پيرامون آن حضرت را گرفته و
ص: 18
امامت او را اعلام نمايند؛ لذا درصدد برآمد آن امام را با حيله و نيرنگ مسموم سازد؛ و سرانجام به هدف خود؛ يعني كشتن و از ميان برداشتن آن حضرت دست يافت.
از همين دوره ها بود كه تشيع حركت و انتشار و رواج خود را آغاز كرد؛ لكن مي دانيم كه بني عباس تا چه پايه در رويارويي، درگيري و جنگ با فرزندان علي عليه السلام و شيعيان آن ها موضع انتخاب كرده بودند. سيره و راه و رسم بني عباس با چنان موضع گيري احياناً به صورت مانعي لغزاننده و ركورد آفريني بود كه در سر راه تشيع نهاده مي شد. حكومت ها و فرمانروايي هايي از شيعيان در سرزمين ايران پديد آمد كه دست تشيع را برگرفته و بازو در بازوي او قرار داد، و ايران اساس استوار تشيع را بنياد كرد و اركان آن را بر سر پا ساخت. اين حكومت ها و فرمانروايي ها كه در ايران پديد آمدند عبارتند از امثال: امارت و فرمانروايي طاهريان، دولت علويان، سلطنت آل بويه، حكومت مغول ها و ديگران.
مؤسس و پايه گذار اين فرمانروايي و سرسلسله اين خاندان (و آن كه خاندان مذكور بدو منسوب است) طاهر بن حسين خزاعي ميباشد كه مأمون وي را به هرات و بلاد بزرگ آن، يعني خراسان به سال 205 ه. ق گمارد. و اين سمت را وقتي به طاهر اعطا كرد كه او به فتح بغداد و كشتن برادرش امين، موفق گرديد و حكومت مأمون بر سرزمين هاي اسلامي استقرار يافت و او به پايتخت خلافت بني عباس؛ يعني بغداد بازگشت. از طاهريان
ص: 19
عده اي عهده دار حكومت هرات بودند، و آن ها عبارتند از: طلحه، عبدالله (دو پسر طاهر)، طاهر بن عبدالله بن طاهر و محمد بن طاهر. در ايام حكومت محمد بن طاهر بود كه فرمانروايي طاهريان رو به ضعف نهاد و يعقوب ليث صفّار كه با او نبرد آغاز كرده بود بر وي استيلا يافت و او و خانواده اش را دستگير كرد و با دستگيري او حكومت طاهريان در سال 259 ه. ق به پايان رسيد. پاره اي از نواحي هرات تحت حكومت عده اي از طاهريان قرار داشت از قبيل عبدالله بن طاهر بن عبدالله بن طاهر، سليمان بن عبدالله و جز آن ها. ابن اثير در حوادث سال 250ه. ق راجع به جنگ و نبردي كه ميان حسن بن زيد علوي كه در ديلم ظهور كرد و ميان سليمان بن عبدالله طاهري روي داد مي نويسد: «وقتي ميان آن ها جنگ در گرفت بعضي از فرماندهان حسن بن زيد به سوي ساري، روي نهادند و بر آن در آمدند؛ وقتي سليمان اين خبر را شنيد خود و همراهانش روي به هزيمت گذاشتند و خانواده و فرزندان و باروبنه و اموال خود را در ساري به جاي نهادند، و حسن بن زيد و يارانش بر همه اين اموال و باروبنه و غيره دست يافتند». تا آنجا كه مي نويسد: سليمان با اختيار و اراده و با ميل و رغبت اين هزيمت را پذيرا گشت؛ زيرا طاهريان همگي شيعي بوده اند. وقتي حسن بن زيد به طبرستان آمد سليمان طاهري از جنگ با او خودداري ورزيد چون مي دانست عبدالله از شيعياني استوار در
ص: 20
تشيع مي باشد؛ و لذا سليمان در اين باره مي گويد:
نُبّئتُ خيلَ بن زيد اَقبَلت حيناً
تُريدنا لتحسينا الامرّينا
يا قَومِ ان كانَت الانباءُ صادِقَه فالويلُ لي و جميع الطاهرينا اما انا فاذا اصطفّت كَتائِبُنا أكونُ مِن بنيهم رأسَ المُوالينا فَالعُذرُ عند رسول اللهِ مُنبسط اذا احتسبتُ دِماءَ الفاطميينا (1)
كتب تاريخ سرشار از اخبار طاهريان مي باشد و برجستگي آن ها در شهامت و دلاوري، بر كسي مخفي و نامعلوم نيست و تشيع به دنبال آن ها هر جا كه حركت مي كردند همراه و همگام بوده است.
الف حسن بن زيد چهار تن از علويان بر ديلم حكومت راندند و حسن بن زيد، اولين فرد از آن ها است كه حكومت ديلم را به دست گرفتند. وي در ري مي زيست و به دعوت مردم ديلم، بدان سو روي نهاد و مردم ديلم، كلار (دشت)، چالوس و رويان به اتّفاق هم، صلاح بر آن ديدند كه با وي بيعت كنند؛ لذا همگي با او بيعت نمودند و كارگزاران «ابن اوس» را از اين ديار بيرون راندند و براي جنگ با سليمان بن عبدالله طاهري (به سوي ساري) روي نهادند، مردم جبال طبرستان مانند جبال سمنگان و قادشان و ليث بن قتاده و جماعتي از مردم دامنه اين كوه ها به حسن بن زيد پيوستند، آنگاه بر آمل استيلا يافت و جماعت يارانش پس از استيلاي بر آمل رو به فزوني نهادند. ميان حسن بن زيد و طاهريان جنگ هايي روي داد كه گاهي بر آن ها غلبه مي كرد و احياناً مغلوب آن ها واقع مي شد. سپاهيانش، گاهي بر طبرستان پيروز مي
ص: 21
شدند و احياناً طبرستان را از دست آن ها مي ربودند. سرانجام كار حسن بن زيد بالا گرفته و اقتدار فراواني در خود به هم رسانيد تا بر ري و گرگان نيز پيروز شد(1) وقتي فرمانروايي محمد بن طاهر طاهري رو به ضعف گذارد و يعقوب بن ليث صفّار بر او غلبه كرد شوكت و اقتدار حسن بن زيد علوي فزوني يافت؛ لكن يعقوب نمي خواست حسن بن زيد، بلادي را كه به دست آورد به حكومت خود در آن ها ادامه دهد؛ لذا سپاهي را براي جنگ با حسن بن زيد در سال 260ه. ق تهيه ديد، حسن بن زيد شكست خورد و به ديلم روي نهاد و يعقوب ابن ليث بر آمل و ساري استيلا يافت و براي جستجوي حسن بن زيد به سوي جبال طبرستان حركت كرد؛ ولي با باران و گل و لاي مواجه شد و به سختي از آن نجات يافت. در سال 261ه. ق حسن بن زيد بازگشت و بر طبرستان دست يافت و همواره بر اين سرزمين حكومت مي راند تا آن كه در رجب سال 270ه. ق مرگ او را در ربود. حكومتش مدت نوزده سال و هشت ماه و شش روز به طول انجاميد(2) ب محمد بن زيد علوي آنگاه كه حسن بن زيد از دنيا رفت برادرش، محمد جانشين وي شد. سراسر ايام حكومت محمد بن زيد مواجه با جنگ ها و رويدادهاي سخت بود. گاهي با صفاريان و زماني با اسماعيل بن احمد ساماني نبرد مي كرد، و در يكي از جنگ هاي هولناكي كه ميان او و محمد بن هارون كه از سوي اسماعيل ساماني
ص: 22
به جنگ با او آمد روي داد جراحتي برداشت. در اين جنگ بود كه پسرش زيد اسير شد، آنگاه محمد بن زيد پس از چندي كه جراحت برداشت در سال 287 از دنيا رفت (1) ابن اثير مي گويد: دو نفر براي مرافعه كه نام يكي از آن ها معاويه و نام ديگري علي بود نزد محمد بن زيد آمدند. محمد بن زيد به آن ها گفت: حكم و داوري ميان شما روشن است. معاويه گفت: زير اين دو نام خبري است، محمد بن زيد گفت: اين خبر چيست؟ معاويه گفت: پدر من يكي از شيعيان راستين بود و نام معاويه بر من نهاد تا مرا از شرّ ناصبي ها و دشمنان علي عليه السلام حفظ كند؛ اما پدر علي، ناصبي بوده و از ترس علويان شيعي، نام او را علي نهاد؛ محمد بن زيد تبسمي كرد و به وي نيكي نمود و او را مشمول محبت خود قرار داد.
همين محمد و يا برادر ش حسن بود كه اموال زيادي براي بناي مرقد اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و امام حسين) عليهما السلام) هزينه كرد؛ چنان كه به اين مطلب در گفتارمان راجع به نجف و كربلا اشاره نموديم. ج حسن بن علي اطروش وقتي محمد بن زيد علوي از دنيا رفت حسن بن علي بن حسن بن عمر بن علي بن حسين عليهم السلام معروف به «اطروش» بر ديلم وارد شد و سيزده سال در آن اقامت داشت و مردم را به اسلام دعوت مي كرد. بسياري از مردم ديلم اسلام آوردند و پيرامون او گرد آمدند. حسن بن علي در بلاد ديلم
ص: 23
مساجدي بنا كرد و از مردم ديلم كه در پشت سعيد رود (1) تا ناحيه آمل زندگاني مي كردند به دست او اسلام آورده و پيرو مذهب حسن بن زيد و شيعي بوده اند. علت كري و سنگيني گوش او در شنوايي آن بود. كه در جنگ، محمد بن زيد اطروش، با شمشير ضربه اي بر سرش فرود آورد (2) طبرستان در آن روزگار تحت سلطه سامانيان بود و حسن بن علي درصدد تصرف آن برآمد و پس از جنگي كه ميان او و والي دست نشانده سامانيان در طبرستان روي داد بر سپاه سامانيان پيروز شد و طبرستان را به تصرف در آورد و به «الناصر» نامبردار شد؛ آنگاه سپاهيان ساماني به سال 304ه. ق از خراسان براي جنگ به سوي او تاختند و وي را به قتل رساندند. د حسن بن قاسم داعي پس از حسن بن علي، داماد او حسن بن قاسم علوي، معروف به «الداعي» به پاخاست، و بر ري استيلا يافت و طرفداران سامانيان را از آن بيرون راند؛ سپس قزوين، زنجان، ابهر و قم را به تصرف خود در آورد. در روزگار وي، اسفار بن شيرويه ديلمي سر بر آورد و قدرت و عظمتي به هم رساند و بر طبرستان استيلا پيدا كرد. داعي، در اين زمان در ري به سر مي برد. وقتي گزارش مربوط به اسفار براي وي رسيد به طبرستان بازگشت و ميان آن دو جنگ خونيني در گرفت كه «داعي علوي» در آن كشته شد. اين واقعه در سال 316ه. ق روي داد. انهزام و فرار اكثر ياران و سپاهيان حسن بن قاسم داعي، تعمداً صورت گرفت
ص: 24
علتش آن بود كه «داعي» به ياران خود دستور مي داد درست عمل كنند و آنان را از ظلم به مردم و شرب خمر منع مي كرد! به همين جهت كينه داعي را به دل گرفتند و تصميم داشتند او را با كودتا دستگير كنند، ابوالحسين بن اطروش را به فرماندهي خود انتخاب نمايند و خطبه به نام او بخوانند. وقتي حسن بن قاسم داعي از توطئه و نيّات آن ها، آگاه شد كساني را كه عليه او توطئه كرده بودند به قتل رسانيد. اسفار بن شيرويه، احساس كرد گماشته و مأمور او هارون بن بهرام در صدد دعوت مردم به سوي ابوجعفر علوي بر آمده است؛ لذا او را به سوي خود فراخواند و دستور داد با يكي از خانواده اشراف آمل وصلت كند و ابوجعفر و ساير رؤساي علوي را به مجلس عروسي خود دعوت نمايد و آن ها را در آن مجلس احضار كند. روز خاصّي را معين كرد و اين كار را به انجام رسانيد. اسفار در سر موعدِ معين به آمل رسيد و ناگهان به خانه هارون حمله ور شد، ابوجعفر و ساير رجال برجسته علوي را دستگير كرد و آن ها را به سوي بخارا فرستاد و در آنجا زنداني ساخت، تا آن كه در ايام فتنه ابوزكريا از زندان رها شدند (1) و اوضاع علويان در ديلم و طبرستان متلاشي شد. از رهگذر دعوت علويان، تشيع در پاره اي از سرزمين ايران مقامي ارجمند كسب كرده و رو به رواج و انتشار گذاشت. شيعه و آل بويه (2) در ايران حكومت و اقتدار آل بويه در شيراز آغاز شد؛ آنگاه
ص: 25
نفوذ آن به سراسر ايران و عراق، بلكه به تمام بلاد زير سلطه بني عباس نفوذ كرده و در آن ها گسترش يافت. آل بويه در زمان حكومت خود در سراسر مملكت توأم با تدبير و كارآيي سياسي نفوذ داشتند و خليفه عباسي صرفاً يك سمبل تشريفاتي به شمار مي رفت. اين نكته براي هر كسي كه مقداري از تاريخ مربوطه را به مطالعه و بررسي گرفته باشد كاملاً معلوم و روشن است. ممكن است مطالعه كننده اين كتاب تصور كند ما مي خواهيم فقط راجع به آل بويه و شيعه در ايران مطابق عنواني كه مطرح شد به بحث و گفتگو بپردازيم؛ لكن ما بحث خود را تعميم داده و عراق و جاهاي ديگر را كه سلطه آل بويه آن ها را فرا مي گرفت ياد كرديم. و هدف ما از اختصاص دادن بحث به ايران براي اين است كه در اين فصل درباره ايران به گفتگو نشسته ايم. مذهب اهل سنت در زمان آل بويه اكثر بلاد ايران و عراق را زير پوشش خود داشت و آل بويه عليرغم ظهور و پيدايي آن ها در تشيع و دلبستگي شديد نسبت به آن با تسنن به مخالفت و ستيز بر نخاستند، به عكس، زمامداران سني، با شيعه همانگونه رفتار كردند كه همه ما از آن آگاهيم. آري! آل بويه با اين كه از شوكت و اقتداري شگرف برخوردار بودند و بر خلافت و سرزمين هاي اسلامي كاملاً تسلط داشتند، شيوه و رفتاري نيكو با رعيّت در پيش گرفتند و به خاطر تشيع خود با اهل سنت تعصب آميز عمل نمي كردند؛ بلكه در ايام
ص: 26
حكومت آن ها حوادثي ميان شيعه و سني رخ داد كه فتنه از سوي اهل سنت به هم رسيده بود، از سلطان شيعي حيا نكردند، و سطوت و قدرت سلطان را مدّ نظر قرار ندادند؛ مع هذا آل بويه در مقام دفاع و حمايت از شيعه اهل سنت را به مجازات نگرفتند. با مطالعه حوادث پس از سال 440ه. ق در كتاب «الكامل» به اين نكته پي مي بريم كه چرا سرزمين هاي اسلامي در برابر فرمانروايان بويه كه صاحب قدرت و عطا بودند رام بوده و آنان بدون اين كه با حلّ مشكلات زيادي رو به رو گردند با اقتدار به حكومت خود ادامه مي دادند. آل بويه مانند ساير ملوك و امرايي كه به يكي از مذاهب پايبند بودند در خدمت، به مذهب سرشته شده بودند؛ زيرا آل بويه در مقام دفاع از مذهب به اندازه توانايي و به همان مقداري كه اطلاعات و معلومات آن ها اقتضا مي كرد كوشش خود را مبذول مي داشتند؛ لذا سراسر دوران حكومت آل بويه را بايد دوران سعي و ترويج مذاهب اهل بيت) عليهم السلام (دانست. در تاريخ مي بينيد كه براي دفاع از اين مذهب و بالا بردن مقام عترت پاك رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) از هر راهي بهره مي جسته و آن را در مي نورديدند. روز هيجدهم ذي حجه، روز غديرخم و روزي است كه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله (بر فراز منبري آمد كه مسلمانان آن را از محمل شتران پرداخته بودند، آن حضرت در مقام بيان فضيلت اهل البيت و علي مرتضي عليهم السلام خطبه اي ايراد
ص: 27
فرمود و ضمن آن فرمود: آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر نيستم؟ مسلمين گفتند: آري. وقتي از مردم راجع به اين مطلب اقرار گرفت، فرمود: هر كس كه من مولا و سزاوارتر از خودِ او بر او مي باشم اين علي مولاي اوست، خدايا! دوست بدار آن كه او را دوست مي دارد و دشمن بدار آن كه او را دشمن مي دارد. اين جمله پاره اي از سخنان رسول اكرم صلي الله عليه وآله را تشكيل مي دهد كه درباره ابوالحسن، عليّ مرتضي عليه السلام ايراد فرمود. شيعه به چنين روزي به عنوان يكي از اعياد بزرگ مي نگريست؛ زيرا رسول خدا) صلّي الله عليه و آله (، عليّ مرتضي عليه السلام را به عنوان امام، خليفه و سزاوارتر از مردم نسبت به خودشان منصوب فرمود؛ بنابراين شيعيان سزاوارتر بودند كه اين روز را بزرگ بر شمرده و از آن تجليل به عمل آورند. آل بويه اين روز را سخت گرامي مي داشتند و در تقديس و گرامي داشت آن آشكارا مي كوشيدند و كارهايي در اين روز صورت مي دادند كه در هيچ عيدي جز آن دست به چنان كارهايي نمي زدند، اظهار سرور و شادماني مي كردند، جامه هاي فاخر در بر مي گرفتند و كوشش زيادي در اطعام و گستردن سفره هاي تشريفاتي به كار مي داشتند به طوري كه مطبوع ترين خوراك ها را براي مقيم و مسافر بر روي اين سفره ها آماده مي ساختند و در بخشش و انفاق دست ها را گشاده مي كردند؛ امثال اينگونه كارها كه ولاي و محبت آن ها نسبت
ص: 28
به عليّ مرتضي عليه السلام و تجليل از چنين روزي آنان را به اين كار فرا مي خواند. ملوك و فرمانروايان شيعه، از آل بويه در هر نقطه كه به سر مي بردند پيروي كردند كه از آن جمله فاطميين مصر هستند. يكي از شواهد اين مطلب كه شيعه در چنين روز؛ يعني «غدير» اظهار شادماني مي كردند و آن را به عنوان روز عيد قرار مي دادند گفتار ابن اثير درباره حوادث سال 308ه. ق است. وي مي نويسد: «در اين سال مردم «باب البصرة» كه محله اي در بغداد است در روز بيست و ششم ذي حجه آذين بندي شكوهمندي بر پا كرده و شادماني فراواني نشان مي دهند؛ بدينسان در روز هيجدهم محرم دست به كار اعمالي مي گردند كه شيعيان در روز عاشورا دست اندر كار آن مي شوند؛ علت آن اين است كه شيعيان «كَرخ» (1) در روز هيجدهم ذي حجه كه روز غدير است قبه ها و گنبدها برمي افرازند و جامه هاي فاخر براي زينت در بر خود مي گيرند. همين شيعيان در روز عاشورا در رابطه با سوگواري و نوحه و اظهار غم و اندوه كارهايي انجام مي دهند كه مشهور است. مردم «باب البصرة» در برابر اين كار هشت روز بعد از عيد غدير (2) مانند شيعيان جشن و سرور به پا مي كنند و مي گويند: در اين روز نبيّ اكرم (صلّي الله عليه وآله (و ابوبكر وارد غار شدند. مردم باب البصره هم چنين هشت روز پس از عاشورا را به مانند شيعيان در روز عاشورا ماتم مي گيرند و به عزاداري مي پردازند، و مي
ص: 29
گويند: در اين روز مصعب بن زبير به قتل رسيد (1) اگر روز غار روز عيد، و روز قتل مصعب روز حزن و اندوه باشد براي شيعه مشكلي به وجود نمي آورد. اما آيا روز قتل مصعب را مي توان با روز عاشورا مقايسه كرد؟ آيا روز غدير همان روزي نيست كه بيش از صد هزار مسلمان در آن روز گرد هم آمدند و علي عليه السلام را به خاطر مقام والايش تهنيت گفتند؟ حتي ابوبكر و عمر در مقام تبريك گويي به علي عليه السلام عرض كردند: بخ بخ لك اصبحت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنة»: (2)؛ بنابراين لازم است همه مسلمين در جشن و سرور براي چنين روزي شريك شادي هم باشند. اما روز عاشوراي حسيني، سزاست كه تمام مسلمانان عالم براي چنين روزي افسرده و اندوهگين شوند؛ مگر نه اين است كه حسين عليه السلام سبط رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله)، و ريحانه او، خامس اصحاب كسا، و از زمره اهل بيتي بود كه خداوند پليدي ها را از آن ها سترد؟ آيا حسين عليه السلام سرور اهل بهشت نبوده است؟ آيا نه اين است كه حادثه شهادت او حادثه دردناكي است كه روزگار مانند آنرا به خود نديده است؟ براي اين كه براي حزن و اندوه بر آن حضرت انگيزه اي را ياد كنيم كافي است كه بگوييم: بايد با رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) همدردي نماييم و فرمان او را به اجرا در آوريم؛ زيرا رسول اكرم صلي الله عليه وآله ده ها سال پيش از واقعه عاشورا براي چنين روزي گريست و اندوهگين گشت، و مردم را
ص: 30
به حزن و اندوه و گريستن بر آن حضرت فرمان داد. شيعه همانگونه كه ابن اثير مي گويد: در روز عاشورا جهت سوگواري، نوحه و اظهار غم و اندوه كارهايي انجام مي دهند كه مشهور است؛ لكن آل بويه اين كار را در تمام بلاد تعميم دادند و آن را به شيعه محدود نساختند؛ زيرا معزّالدوله، احمد بن بويه به مردم دستور داد در روز عاشورا دكاكين خود را ببندند، بازار و خريد و فروش را تعطيل نمايند، نوحه و گريستن در پيش گيرند و جامه هايي پشمينه و خشن در بر كننند مردم نيز طبق دستور عمل نمودند). الكامل، در حوادث سال 252ه ق (. مقام و موقعيّت چنين روزي را بايد آنگونه در نظر گرفت كه فرمانروايان آل بويه آن را به عنوان روز حزن و اندوه و گريستن انتخاب كردند و مردم را به ماتم گيري و سوگواري تشويق مي نمودند. با توجه به اين حقيقت چرا نبايد شيعيان در سايه استمرار اين شعائر، نيرومند نشده باشند در حالي كه در اجراي شعائر مزبور، فرمانروايان نيز دست آن ها را به نشانه تأييد مي گرفتند؟ ! اين دو روز (غدير و عاشورا) دو مظهر شيعي بوده است؛ به همين جهت زمامداران شيعي آن دو را تأييد مي نمودند و زعماي اهل سنت با آن دو مخالفت ميورزيدند و «دو روز ديگري» را مقرر كردند و خواستند با مقرر كردن آن دو روز با شيعيان روياروي گردند. حق اين بود و هست كه اهل سنت با شيعه درباره روز غدير و عاشورا به مخالفت بر نمي خاستند؛ چنان كه سزا نبود شيعه راجع
ص: 31
به آن دو روزي كه اهل سنت يكي را روز شادماني و ديگري را روز عزا اعلام كردند با آن ها دم از مخالفت زنند (بلكه سزاست بر سر اين گونه مسائل به توافق برسند) چنان كه مي بينيم هم اكنون اهل سنت در بسياري از مظاهر حزن و سوگواري در روز عاشورا با شيعيان پس از آن كه اين رويارويي نكوهيده را كه ناشي از تعصب كوركورانه است فراموش كردند هم آواز شده و خود را در غم مصيبت آنان با اجراي مراسم عزا، شريك و سهيم اعلام مي كنند. آل بويه در جهت خدمت به مذهب تشيع، صرفاً به مظاهر سرور در روز غدير و شعائر حزن و اندوه در روز عاشورا اكتفا ننمودند؛ بلكه مساعي خويش را به هر وسيله ممكن و به قدر توانايي در خدمت به اهل البيت مصروف مي داشتند؛ آنان علماي شيعه را با تمام وسايل و امكانات گرامي مي داشتند و درباره آن ها از هيچگونه تجليل و ابراز عنايت و بذل اموال فراوان دريغ نمي كردند؛ حتي عضدالدوله با وضع شكوهمندي سوار بر مركب مي شد و به زيارت و ديدار شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان (طاب ثراه) مي رفت. تا آنجا كه ابن اثير در حوادث سال 372ه. ق مي نويسد: عضدالدوله دوستدار علم و اهل علم بوده و به علما ارج مي نهاد، از احسان به آن ها دريغ نمي كرد و با آنان مي نشست تا در مسائل با هم به مناظره بپردازند(1). در ذيل كتاب «التمهيد» باقلاني ضمن شرح حال عضدالدوله (2) آمده است: ابوعبدالله و ديگران گفته اند: عضدالدوله فنا خسرو
ص: 32
بن بويه ديلمي دوستدار علم و علما بوده است، و مجلس او مشحون از شمار زيادي از علما و دانشمندان هر فنّي بود و اكثر آن ها از فقها و متكلمين تشكل مي يافتند، عضدالدوله براي آن ها مجالسي براي مناظره منعقد مي ساخت. دانشمندان از هر شهري آهنگ محضر او مي نمودند و براي او و به نام او كتاب هايي تأليف مي كردند كه از آن جمله «الإيضاح» در نحو، «الحجه في القراءات»، «الملكي» در طب، «التاجي» در تاريخ و جز آن ها است. (1) اين سخن «ابن اثير» گواه و مؤيد آن است كه عضدالدوله نسبت به همه اهل دانش اعمّ از شيعه و سني محبت ميورزيد و احترام و محبت او، به علماي شيعه محدود نبود. همين نكته ما را به سخني كه قبلاً راجع به آل بويه ياد كرديم رهنمون ساخت مبني بر اين كه آل بويه با مذهب اهل سنت در مقام معارضه و ضديّت بر نمي آمدند؛ بلكه علم را از هر مذهب و مكتبي مشمول تأييد و حمايت خود قرار مي دادند. آل بويه شيعيان رادر مشاهدِ مشرّفه اسكان دادند و مقرري هاي منظم و هزينه هايي براي آن ها تعيين نمودند و در عطا و بخشش نسبت به آن ها دستي گشاده داشتند؛ زيرا اين مشاهد، آنگاه كه از نظر زندگاني برخوردار از آسايش و رفاه مي شد مهاجران به سوي آن ها مي كوچيدند و اقامت در آن ها براي زائران امكان پذير و مطبوع مي گشت. آل بويه بناهاي عظيم و شكوهمندي در مشاهد مشرفه بر پا كردند، و گنبدهاي رفيعي بر روي ضريح هاي
ص: 33
مقدس برافراشتند؛ حتي عضدالدوله و سپاهيانش قريب به يكسال براي ساختمان مرقد علوي عليه السلام و تكميل و توسعه آن در نجف اشرف اقامت نموده و آن را در نهايت شكوه و عظمت تكميل كرد، و خانه ها و رباط ها در آنجا بنا نمود، و با دستي باز علويان، علما، مجاوران، نگهبانان و متوليان اين مرقد شريف را از بخشش هاي فراوان خود بهره مند ساخت و قناتي را كه آل اعيَن ايجاد كرده بودند اصلاح و بازسازي كرد. و بدينسان در مشهد حسيني (علي من شرفه و آله و اصحابه ازكي التحيات) به كارهاي جالبي دست زد، و به توسعه و بازسازي و صرف اموال براي زوّار و متوليان و مجاوران مرقد امام حسين (عليه السلام (در كربلا همت گمارد. آل بويه همواره در زمان حيات خود براي زيارت، آهنگ اين مرقدهاي شريف مي نمودند و جنازه هاي آن ها را پس از مرگ به اين مكان هاي مقدس مي بردند تا در جوار آن ها به خاك سپرده شوند. من در صحن مرقد علوي در پشت مرقد كنار در صحن كه به «باب الطوسي» معروف است قبور آن ها را ديدار كردم. خلاصه آن كه: آل بويه در خدمت به مذهب و مكتب اهل البيت عليهم السلام تا توانستند همه مساعي خود را به كار گرفتند و به اندازه استطاعت خويش در مقام احياي تشيع برآمدند؛
حتي پاره اي از مورخين به رواج و انتشار تشيع در زمان حكومت آن ها و فزوني شمار شيعيان در عهد فرمانروايي آنان، زبان به اعتراف گشودند؛ و آثار اين خاندان در ايران و عراق گواه
ص: 34
بر همين سخن است؛ تاريخ نيز اين آثار را جاويدان نگاه داشته است، اگر چه اين آثار رو به ويراني نهادند. كسي كه به تاريخ ايران قبل از حكومت آل بويه و همزمان با آل بويه آشنايي دارد نقش عظيم و مؤثر آل بويه در حفظ تشيع و نشر آن را به خوبي مي شناسد، همين قدر كافي است بگوييم آل بويه به منظور استقرار و انتشار تشيع شخصيتي، مانند صاحب بن عباد (1) را به وزارت برگزيدند. علما و شعراي بي شماري گرد او جمع مي شدند، اجتماعي بي نظير كه جز براي سيف الدوله آل حمدان براي هيچ زعيم و فرمانروايي فراهم نيامده بود. براي او بود كه بابويه (طاب ثراه) كتاب «عيون الاخبار» را نگاشت و ثعالبي كتاب «يتيمه الدهر» را در گزارش احوال او و شعراي او تأليف كرد. ابن خلكان مصنفاتي از صاحب بن عباد ياد مي كند، از آن جمله كتاب «الإمامة» است كه «صاحب» در اين كتاب در تفضيل علي بن ابي طالب عليه السلام و اثبات امامت او بحث كرده است. و ديگري كتاب «المحيط» در لغت. من نسخه اي از اين كتاب را در كتابخانه محمد سماوي در نجف ديدم كه آن را به قلم خود استنساخ كرده بود. اين كتاب، تلخيص كتاب «العين» خليل مي باشد كه شواهد شعري در آن حذف و فصول آن به بهترين وجه تبويب و تنظيم شده است. مقام صاحب بن عباد آن چنان رفيع گشته بود كه «شريف رضي» وي را در حياتش مدح گفته و پس از وفاتش مرثيه اي براي او سروده است. صاحب ابن عباد به سال
ص: 35
326ه. ق زاده شد، و در سال 385 ه. ق از دنيا رفت. كه تشيع او آشكار بود و در راه نشر آن فداكاري مي كرد. اگر بخواهيم سخن را درباره خدمات ديني و مذهبي آل بويه و دفاع و حمايت آن ها از تشيع گسترده سازيم، بحث ما طولاني گشته و از هدف و منظور خود كه ايجاز و اختصار است خارج مي شويم؛ علاوه بر اين، آثار اين خاندان آن چنان فراوان و بي شمار است كه صحيفه هايي اين چنين محدود، گنجايش پذيرفتن و نگاشتن آن ها را ندارد. شيعه و مغول ها (1) در ايران ميان حكومت و فرمانروايي آل بويه و مغول ها علي رغم آن كه از نظر زمان مسافتي طولاني، آن ها را از هم جدا مي سازد دولت و حكومت مهم و قابل ذكري وجود ندارد كه از تشيع حمايت به عمل آورده و از شيعيان دستگيري كرده باشد؛ بلكه احياناً پاره اي از حكومت ها كه داراي قدرت و شوكت بودند به پا خواستند و با شيعه جنگ و ستيز نموده و آن ها را آماج دشمني هاي خود قرار دادند؛ مانند سلجوقيان كه رفتار آن ها در ستيزه گري ودشمني با شيعه در بغداد و جز آن در كتب تاريخ ثبت و ضبط شده است (2) سرانجام دولت و حكومت مغول ها سربلند كرد و هولاكوخان بر ايران استيلا يافت و بار ديگر بر عراق يورش برد، حكومت و خلافت بني عباس را منقرض ساخت و به همه مذاهب آزادي داد؛ از جمله مذهب اهل بيت عليهم السلام در تمام بلادي كه زير نفوذ او به سر
ص: 36
مي بردند.
هولاكوخان به همه اديان و پيروانش احترام مي گذاشت و اهل علم و افراد با لياقت را ارج مي نهاد؛ اگر چه با او هم مسلك نمي بودند؛ به همين جهت آن روزي كه فاتحانه وارد بغداد شد ميان علماي شيعه و اهل سنت گردهمايي و همبستگي به هم رساند. كشتارهاي او در بغداد از آن رو نبوده است كه بغداد يك شهر اسلامي به شمار مي رفت تا بگوييم هولاكوخان در مقام دشمني با اسلام به اين كشتار دست يازيده است؛ بلكه از آن رو بوده است كه بغداد با او روياروي گشته ودر مقابل يورش او مقاومت مي كرد، هولاكو، ذاتاً جنگجو و سفّاك و خونريز بوده و در هر منطقه اي كه در برابر او به جنگ بر مي خاست هر چند مردم هم اگر با او هم مسلك بودند براي غلبه و پيروزي دست به خونريزي مي زد. بنابراين اديان در زمان هولاكوخان آزاد بوده و فرزندان و نواده هاي او نيز به همين منوال مذاهب را آزاد گذاشته بودند). (1) اساساً براي حيات و زندگاني شيعه و حيات و پايداري مذهب اهل بيت عليهم السلام كافي بود صرفاً به آنها آزادي عمل اعطا گردد؛ اما حمايت از شيعه و تشيع و همياري با آن از سوي وزير و يا امير را بايد فوق خواسته ها و ايده مطلوب شيعه و تشيع بر شمرد. وقتي هولاكوخان به اديان و مذاهب از آن جمله به مذهب تشيع آزادي اعطا كرد، و گزند و آسيبي بر مردم حله، كربلا و نجف كه همه مردم اين چند شهر شيعي بودند وارد نساخت
ص: 37
در بعضي اين تصور به وجود آمد كه هولاكوخان اسلام آورده و به مذهب تشيع گردن نهاده است؛ اما يادآور مي شويم: چنين تصوري را بايد پنداري نادرست بر شمرد؛ زيرا صرفاً آسيب نديدن مردم شهرهاي ياد شده را نمي توان دليلي براي اين امر دانست، به ويژه آن كه اين آزادي نسبت به همه مذاهب و اديان گسترش داشت (و اساساً اختصاص به دين اسلام نداشت تا نوبت به مذهب تشيع برسد)؛ اما مصونيت مردم شهرهاي مذكور از آسيب و خونريزي هاي هولاكوخان نتيجه تدبير علما و رجال با فكر شهرهاي ياد شده بوده است؛ زيرا آن ها قبل از فتح بغداد از او امان خواستند و او هم به آن ها قول داد كه آسيبي متوجه آنان نسازد. اين تصور غلط، از آن رو پديد آمد، چون قبل از هولاكوخان بر شيعيان فشار وارد مي شد و شيعيان هم معمولاً وقتي مانعي بر سر راه خود نمي ديدند از اختفا سر بر آورده و قد علم مي كردند. و همين عادتي كه شيعيان بدان خو گرفته بودند باعث مي شد كه دشمنان آن ها تضييقاتي براي آن ها فراهم آورند، و در برابر خواسته هاي آن ها موانعي ايجاد كنند؛ اما نمي دانستند كه مانند هولاكوخان اگر آزادي را از مذهب سلب كرده باشد معقول نبود كه از مذهب تشيع سلب نمايد؛ زيرا بر فرض اگر هولاكوخان بر كفر خويش باقي بود بايد او را دشمن همه مذاهب اسلامي بر شمرد. اما چون اين نكته بر شيعيان مجهول ماند برخي تصور كردند وي اسلام آورده و به تشيع گردن نهاده است. از پادشاهان
ص: 38
مغول چهار تن اسلام آوردند كه عبارتند از: تكودار بن هولاكوخان كه «احمد» ناميده مي شد؛ غازان بن ارغون بن بغا بن هولاكوخان كه «محمود» نام داشت؛ نيكولاوس برادر غازان كه به «سلطان محمد خدابنده» معروف بود و القا آن بهادر خان ابوسعيد پسر محمد خدابنده؛ اما احمد، مدت حكومت او ديري نپاييد؛ زيرا وقتي برادرش اباقاخان بن هولاكوخان از دنيا رفت بر تخت نشست؛ لكن برادرزاده اش ارغون ابن اباقاخان پس از جنگ و گريزي بر وي غلبه كرد. و اما غازان، او آنگاه كه بر «بايدو» پيروز گشت و امر حكومتش استقرار يافت همراه لشگريانش كه به صد هزار تن و يا بيشتر مي رسيد اسلام آورد؛ لكن آيا او پس از آن تشيع را پذيرا شد؟ بايد گفت اين اظهار نظر نمي تواند قاطع باشد؛ ولي بايد توجه داشت امارات و نشانه هايي كه حاكي از تشيع غازان است وجود دارد كه عبارتند از اين كه: وقتي غازان در سال 696ه. ق به عراق آمد در سوي حله روي نهاد و آهنگ مشهد اميرالمؤمنين علي عليه السلام نمود، ضريح مقدس آن حضرت را زيارت كرد و دستورداد كه وجوه و اموال فراواني در اختيار علويان قرار دهند. آنگاه براي زيارت به سوي مشهد حسيني در كربلا عازم گشت و در آنجا همان گونه كه در مشهد علوي كوشيد دستور صادر نمود. همچنين بدينسان در سال 698ه. ق كه بار ديگر به عراق آمده بود عمل كرد (1) غازان به سال 696ه. ق در بغداد خانه هايي براي ضيافت علويان كه مقيم بغداد بودند بنا كرد و آنرا «دورالسيادة» نام نهاد، اموال فراواني براي
ص: 39
بناي آن صرف نمود و املاك و زمين هايي بر آن وقف كرد.
وي سه نهر از فرات حفر كرد: كه يكي از آن ها به شهر كربلا جاري مي شد (1) و امثال اين گونه كارها كه موجب مي شود انسان به ظنّ قوي، او را شيعي بر شمارد؛ زيرا امثال اين كارها را غالباً جز كسي كه خون تشيع در عروق او جريان دارد انجام نمي دهد. و اما نيكولاوس محمد خدابنده، آنگاه كه اسلام آورد اسلام او در آغاز امر بر طبق مذهب حنفي بود. وقتي نظام الدين عبدالملك شافعي كه عالمترين دانشمندان اهل سنت بود بر او در آمد وي را به عنوان «قاضي القضات» همه ممالك خويش منصوب كرد. او در محضر سلطان به مناظره با علماي حنفي مي پرداخت و آنان را در استدلالات خود محكوم مي ساخت. وقتي سلطان، غلبه او را در مناظره مي ديد، و خود او نيز در مقام تحسين از مذهب شافعي براي سلطان بر مي آمد محمد خدابنده از مذهب حنفي به مذهب شافعي در آمد؛ اما هنگامي كه مناظره ميان نظام الدين عبدالملك و علماي حنفي استمرار يافت و هر يك از دو طرف رأي و فتوايي به مذهب طرف ديگر نسبت مي داد كه امثال آن ها در امر دين ناخوش به نظر مي رسيد كدورت و رنجش خاطري در سلطان پديد آمد و سخت متأثر شد؛ و گويند اساساً مدتي آيين اسلام را ترك گفته بود. يكي از امراي مقرّب او، امير طرمطار بن نجوبخشي، شيعي بود؛ وي درصدد برآمد سلطان را به محاسن مذهب اهل البيت عليهم السلام آشنا
ص: 40
ساخته و او را بدان فرا خواند؛ پس از مساعي او، در سلطان گرايشي به اين مذهب پديد آمد. در اين اوان سيد تاج الدين آوي امامي همراه با جماعتي از شيعه نزد سلطان محمد خدابنده آمد؛ ميان سيد تاج الدين و نظام الدين عبدالملك در حضور سلطان مناظراتي در گرفت، آنگاه سلطان پس از اين مناظره به سوي عراق رفت و مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام را در نجف زيارت كرد، خوابي ديد كه از رهگذر آن مذهب اماميه از ديدگاه او قوي تر از مذاهب ديگر مي نمود؛ لذا آن را بر امراي خود عرضه كرد؛ آن دسته از امرايي كه شيعي بودند او را به پذيرفتن مذهب اهل البيت عليهم السلام تشويق كردند. محمد خدابنده دستور داد علما به مجلس او بيايند. علامه حلي، حسن بن يوسف بن مطهر در اين مجلس حضور به هم رسانيد. سلطان به قاضي القضات نظام الدين دستور داد با علامه حلي به مناظره بپردازد. مجلسي را آماده ساخت كه علما و اهل فضل در آن حاضر شدند و مناظره ميان علامه و نظام الدين در مسأله خلافت آغاز شد، و سلطان به اين مناظره گوش فرا مي داد؛ تا سرانجام قاضي القضات نظام الدين مغلوب گشت و علامه حلي بر او پيروز شد. سلطان محمد خدابنده از همان لحظه تشيع خود را اظهار كرد و سپاهيان و اهل مملكت را به تشيع فرا خواند و در سراسر بلاد اسلامي مراسم مذهب امامي را به اجرا در آورد. و سيد تاج الدين محمد آوي را به سمت و عنوان «نقيب الممالك» منصوب و مُعنوَن ساخت. همين مناظره باعث
ص: 41
رواج و انتشار مذهب آل محمد (صلّي الله عليه وآله) در ايران گشت، تا آنجا كه شعاع آن بر سراسر بلاد ايران پرتو افكند؛ اما راجع به پسر سلطان محمد خدابنده يعني بهادرخان ابوسعيد، يادآور مي شويم كه وي از روزي كه زمام حكومت را به دست گرفت بر مذهب اهل البيت عليهم السلام بود، با مرگ او حكومت مغول ها بر سرزمين ايران منقرض گرديد.
خلاصه آن كه: يكي از درخشان ترين عصرهاي تشيع، عصر حكومت مغول ها در ايران بوده است؛ زيرا شيعيان در اين عصر نسيم آزادي را احساس كردند و علماي آن ها علناً به مناظره و مجادله با پيروان مذاهب ديگر مي پرداختند. اين عصر به علماي برجسته اي افتخار مي كند كه نظير آن ها كمتر در عصري ديگر به چشم مي خورد؛ امثال: آل سعيد، كه از جمله آن ها محقق، صاحب «شرايع الاسلام» و علامه حلي و پدر و پسر او مي باشند. آل طاووس، كه از جمله آن ها است: دانشمند نيكوكار مجدالدين و دو سيد بزرگوار: رضي الدين و غياث الدين كه اين دو در عصر مغول ها، نقيب طالبيين در عراق بودند. و خواجه نصيرالدين طوسي، پيشواي فلسفه و كلام، همان كسي كه در زمان هولاكوخان سرپرستي اوقاف را در ممالك مغول ها در اختيار داشت. و دانشمندان فراوان و برجسته ديگري كه در اين دوره در ايران به ثمر رسيدند. شيعه و صفويه) (1) در ايران وقتي حكومت و فرمانروايي مغول ها منقرض شد، سرزمين هاي تحت حكومت آن ها به چند دولت كوچك شيعي تقسيم شد كه هر دولتي، بخشي از ممالك
ص: 42
و سرزمين هاي تحت حكومت مغول ها را به تصرف و اشغال خود در آورده بود، مانند: دولت چوپاني ها كه آذربايجان، عراق عجم، ديار بكر و قسمتي از حدود روم را تصرف كرده بودند؛ و دولت ايلخان ها كه بخشي از ايران از حدود آذربايجان غربي تا عراق عرب و فرات غربي را در تصرف خود داشتند و پس از گذشتن مدتي حكومت آن ها فقط به عراق عرب محدود شد. و حكومت سربداريه كه بر خراسان و سبزوار و جز آن ها حكم مي راندند، و دولت مرعشي ها كه بر آمل و مازندران و بلاد ديگر استيلا يافته بودند. بعد از مغول ها تا وقتي كه شاه اسماعيل صفوي به حكومت رسيد دولت و حكومتي كه بر سراسر بلاد ايران حاكم باشد به وجود نيامد شاه اسماعيل صفوي) (1) به تصرف تمام سرزمين هاي ايران موفق گرديد و عراق عرب را بازگرداند و بر آن استيلا يافت. در زمان شاه اسماعيل، آثار مهمي در اعتاب مقدسه بنا شد، از آن جمله: ساختمان حرم كاظميين عليهما السلام و مسجد بزرگ پشت حرم كه هم اكنون به «مسجد صفويه» معروف است. او نخستين پادشاه صفوي است كه در زمان او به ترويج مذهب اماميه و تشيع در تمام بلادي كه حكومت وي در آن گسترش يافته بود اهتمام و عنايتي مبذول داشت او مبلغين را به سرزمين هايي كه مي خواست آن ها را به تصرف در آورد مي فرستاد تا مردم آن بلاد را به تشيع و مذهب اهل البيت عليهم السلام دعوت كنند. در زمان شاه اسماعيل نسبت به علما و علويان محبت
ص: 43
و دوستي و رفتار مطبوع و خوش آيندي، مبذول مي گرديد، و عده اي از علما و علويان به عنوان «نقيب» و «صدر» منصوب شدند. از علما براي نشر و ترويج مذهب تشيع و تقويت اركان آن استمداد مي شد و به نام ائمه اثني عشر بر منابر خطبه مي خواندند. تشيع در اين زمان براي پيشرفت خود با گردنه هاي سخت و ناهمواري مواجه نگرديد كه سير و حركت آن ها را راكد سازد. در زمان ساير سلاطين صفويه نيز وضع به همين منوال بود؛ زيرا نهر حوالي حله در زمان شاه طهماسب). وي در بيست و هشتم ذي حجه سال 919ه. ق به دنيا آمد و در سال 930ه. ق به سلطنت رسيد و در سال 948ه. ق از دنيا رفت (به وجود آمده بود. و نيز در زمان او بود كه نهري را حفر كردند تا آب آن به نجف برسد؛ لكن علي رغم كوشش هاي عظيمي كه براي آن صرف شد آب به نجف نرسيد؛ چون زمين نجف از مجراي نهر بلندتر بود. در زمان شاه عباس اول) او به سال 979ه. ق زاده شد، و در سال 996ه. ق رسماً به تخت نشست و به سال 1037ه. ق از دنيا رفت (. گام هاي وسيع تري براي نشر مذهب اهل البيت عليهم السلام برداشته شد كه نتايج آن مهم تر از كارهايي بود كه در زمان شاه اسماعيل انجام گرفته بود. در اين زمان يعني در دوران شاه عباس اول آثار مهم و خدمات بزرگي جلب نظر مي كند كه حاكي از مساعي و نصرتي است كه نسبت به تشيع
ص: 44
مبذول مي گرديد. اين مساعي و كارهاي جالب و مهم با رهنمودهاي دو دانشمند بزرگ؛ يعني شيخ محمد بهاءالدين عاملي معروف به «شيخ بهايي» و سيد مير محمد باقر داماد صورت پذيرفت. شاه عباس اول (در مقام جلب توجه مردم شيعي ايران) نسبت به اهل البيت عليهم السلام احترام عجيبي نشان مي داد؛ از جمله: بارها به زيارت امام رضا عليه السلام رفت، در يكي از اين زيارت ها مسافت ميان پايتخت خود؛ يعني اصفهان تا مرقد امام رضا عليه السلام در خراسان را با پاي پياده طي كرد كه بزرگان دولت و حكومت نيز در اين سفر او را همراهي مي كردند، اين مسافت طبق اندازه گيري به يكصد و نود و نه فرسخ مي رسيد. و در زيارت ديگر به سال 1021ه. ق صحن رضوي را توسعه داده و ساختمان هاي بلند و قنات هاي مهمّي در كنار مرقد احداث كرد؛ اما آثار ديگري كه مربوط به همين زمان مي باشد عبارت از سپردن جواهر، تحفه هاي گران بها، قرآن هاي نفيس، كتاب هاي باارزش و امثال آن به خزانه آستان قدس رضوي و خزائن ائمه ديگر در عراق است. از حسنات جاويد وي كه از زمان شاه عباس تاكنون باقي ماند مساجد و مأذنه هاي اصفهان و شهرهاي ديگر و نيز قنوات، ابنيه و كاروانسراها در مسير مسافران مشاهد مقدسه عراق مي باشد. و نيز از آثار جالب اين زمان بناي صحن كنوني مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام است، و همانگونه كه در ميان مردم معروف است و زبان به زبان براي هم بازگو مي كنند صحن مذكور با مهندسي و معماري شيخ
ص: 45
بهايي بنا شد؛ چنان كه بايد چاه هاي وسيع متعددي را كه تا هم اكنون در نجف باقي است و به «شاه عباسيات» معروف مي باشد از آثار مربوط به همين دوره دانست (1) در اين زمان بيش از هر وقت به اهل علم ارج مي نهادند، و از علما قدرداني مي كردند؛ و لذا رواج و رونق بازار علم در اين زمان معروف و از مشخصات آن است. و آنچه در اين دوره در جهت خدمت به علما و علويان وقف شد مطلبي است كه كمتر كسي از آن بي خبر مي باشد به هر حال، ظاهراً نهر معروف به «مُكريه» يا «نهر الشاه» از آثار دوره شاه صفي است، نه شاه عباس اول: زيرا آب از كانال اين نهر در سال 1042ه. ق به نجف جريان يافت و شاه عباس اول در سال 1037ه. ق از دنيا رفته بود. خلاصه آن كه: حكومت صفوي ها صرفاً يك حكومت سياسي نبوده است؛ بلكه اين حكومت در جهت خدمت به دين و ترويج تشيع اهتمام زيادي نشان مي داد، به ويژه در زمان شاه اسماعيل و شاه عباس اول كه آثار خدمات ديني در دوران آن ها چشمگير است. پادشاهان در اين عصر و عصرهاي ماقبل آن به ترويج دين افتخار مي كردند (و در تظاهر به آن سخت پايبند بودند)؛ علت آن نيز جوّ و فضايي بود كه مردم در آن به سر مي بردند؛ چرا كه روح ديني در اين فضا حاكم بوده است و يا اين كه شايد پادشاهان طبعاً به علما احترام مي گذاشتند و سعي بر آن داشتند كه به آن
ص: 46
ها تقرب جسته و از آراي آنان بهره گيرند. اصولاً كار علما، اجراي برنامه ديني و قوانين شريعت در هر دوره اي بوده است. در دوراني كه رأي و نظر علما، اقوال و رهنمودهاي آن ها در حكومت نقش داشت، برنامه دين بر بلاد و سرزمين ها حاكم بود و قوانين ديني رو به رواج و انتشار مي گذاشت و مردم نيز بدان پايبند مي شدند. و اگر در هر زماني يك پادشاه و زمامدار با احكام شريعت به مخالفت بر مي خاست علما در صدد نگاهباني و دفاع از حريم دين و مظاهر ديني بر مي آمدند و به آن زمامدار نسبت به آيين الهي هشدار مي دادند. قوام و دوام نشر و ترويج شريعت در اين دوران رهين همياري زمامداران و علماي ديني بوده است. در هر دوره اي كه مي بينيم بي ديني و مخالفت با شريعت رواج يافت دوره اي است كه زمامداران آن دوره از علماي ديني فاصله گرفته اند و به نصايح آن ها گوش فرا نداده اند و از آرا و دعوت هاي آن ها بهره مند نبوده اند. شيعه و دوران حكومت نادرشاه) (1) در ايران همه ما به فتوحاتي كه براي نادر شاه به هم رسيد آشنا هستيم و مي دانيم كه وي بر ايران، هند، عراق، بحرين، افغان، بخارا و بلاد ديگر طي مدت نسبتاً كوتاهي استيلا يافت. در زمان نادرشاه آنگونه اهتمام كه نسبت به شئون ديني و ترويج از علم و قدرداني از علما كه در زمان صفوي ها مبذول مي شد ديده نمي شود. نادرشاه به علماي ديني اجازه نمي داد در كار
ص: 47
حكومت و دولت دخالت كنند؛ اما در زمان او خدماتي كه در مورد مرقدهاي ائمه و اهل البيت عليهم السلام انجام گرفت كمتر از دوران صفوي ها نيست؛ زيرا بناي گنبد براي مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام كه با روكش طلا مزين شده و پر شدن خزانه مرقد امام حسين عليه السلام از پول ها و جواهر و غيره، كه همگي در دوره نادرشاه پس از بازگشت فاتحانه او از هند انجام گرفت نشان مي دهد كه چه كوشش هاي جالب و خدمات بزرگي در اين دوره مبذول گرديد؛ چنان كه در همين دوره بوده است كه بناي عظيمي در مشهد رضوي ساخته شد كه سنگ هاي مرمر آن را از آذربايجان آورده بودند. نادرشاه براساس شروطي با عثماني ها صلح كرد كه يكي از آن ها اين بود كه بايد دولت عثماني، رسميّت مذهب جعفري را مثل ساير مذاهب چهارگانه اهل سنت اعلان كند. و ديگر ساختن ركن خاصّي براي مذهب جعفري در مكه مكرمه. و سوم، صيانت، حمايت و دفاع از حجاج ايران در راه مكه بود؛ لكن عثماني ها، به هيچ يك از اين شروط به خصوص نسبت به شرط اول و دوم يعني رسميت شناختن مذهب جعفري و ساختن ركن ويژه مذهب جعفري در مكه وفا نكردند. وقتي نادرشاه به عراق آمد دانشمندان شيعي و سني را فراهم آورد و آن ها را به مناظره و وحدت در مذهب واداشت؛ اگر چه در به هم رساندن اين اجتماع و گردهمايي و مناظره و استدلال متقابل آنان موفق بود؛ لكن براي ايجاد وحدت مذهب ناكام ماند؛ اگر چه طي مدت كوتاهي از ترس
ص: 48
سطوت نادرشاه اظهار وحدت مذهبي مي كردند. آنگاه ايران پس از نادرشاه با جنگ ها و فتنه هايي مواجه شد و خاندان افشاريه نتوانستند بيش از چند سالي به حكومت و فرمانروايي خود ادامه دهند. و در اين مدت نيز گرفتار جنگ هاي داخلي و رقابت بوده اند، تا آن كه حكومت زندي ها بر سر كار آمد. در دوره آن ها كارهاي مهمي نسبت به مذهب و شيعيان صورت نگرفت؛ زيرا حكومت زندي ها آنچنان كه بايد، همه بلاد ايران را زير پوشش خود قرار نمي داد؛ علاوه بر اين ها روزگار آن ها به جنگ و ستيز با اولين پادشاه قاجاري ها؛ يعني آغامحمد خان سپري شد. شيعه و دوران حكومت قاجاري ها (1) در ايران آغاز سر بر آوردن قاجاري ها با ايام حكومت نادرشاه مواجه بود، و ايران جز پس از انقراض حكومت زندي ها به دست آغامحمد خان در سال 1202ه. ق براي حكومت قاجارها آمادگي نيافته بود. وقتي قاجارها بر فراز تخت حكومت تكيه زدند نفوذ روحانيت در حكومت اعاده شد و از طرق مختلف نسبت به علما خدماتي صورت گرفت، و پاره اي از پادشاهان اين سلسله در برابر علما نسبتاً از گوش شنوايي برخوردار بودند؛ از قبيل فتحعلي شاه كه ظاهراً براي تقويت سلطه و حكومتش به علما احترام مي گذاشت تا از اين رهگذر قلوب مردم را به خود جلب كرده باشد. عده اي از علما (تحت تأثير اين ظواهر فريبا قرار گرفتند و) كتاب هاي متعددي به نام فتحعلي شاه تأليف كردند؛ از آن جمله علامه اكبر، شيخ جعفر كه كتاب «كشف الغطا» را براي او
ص: 49
تأليف نمود. به هر حال اين پادشاه به تجليل از علم و تقدير از علما و اهتمام به دين تا آنجا (تظاهر مي كرد) و به آن ها وقع مي نهاد كه شيخ جعفر ياد شده در ديباچه كتاب خود به ستايش او پرداخت، همين شاه به منظور خاطر نشان ساختن احترام خود نسبت به علما و تكريم آن ها روزي كه شيخ جعفر از نجف براي ديدار ايران آمده بود با پاي برهنه به استقبال وي شتافت. همچنين ميرزا محمد جعفر استرآبادي (قدس سره) كتاب «نجم الهدايه» و مولي علي اكبر ايجي اصفهاني، كتاب «زبده المعارف» را كه اين كتاب اخير، در اصول دين و اخلاق و معارف است به نام اين شاه تأليف كردند. و نيز كتاب هاي ديگري به نام او تأليف شده است. از جمله كارهاي نيكي كه در زمان سلطنت او به انجام رسيد عبارتند از: روكش طلا بر گنبد و ايوان مرقد امام حسين عليه السلام و نصب پنجره هايي از نقره بر ضريح آن حضرت. بناي گنبد مرقد حضرت عباس عليه السلام پوشش طلا بر گنبد سيده فاطمه (حضرت معصومه) دختر موسي بن جعفر (عليهما السلام) در قم و بناي صحن وسيع براي آن. بناي صحن امام رضا عليه السلام و اهداي قنديل هاي زرّين، براي حرم مقدس او. نصب ضريح نقره بر مرقد حضرت عبدالعظيم). (1)، مدفون در نزديكي تهران (شهر ري). نصب ضريح نقره بر مرقد سيد احمد در شيراز (2) بناي مساجد و مدارس و امثال آن ها كه نشان دهنده اهتمام مردم آن زمان براي خدمت به اهل البيت عليهم السلام و دفاع از مذهب تشيع
ص: 50
است. در اين زمان تنها به ترويج دين و دانش بسنده نشد؛ بلكه ادب نيز به رواج و رونق خود دست يافت؛ به شعرا و ادبا هديه هاي فراواني تقديم مي شد؛ حتي تا آنجا اين قدرداني پيش رفت كه ارباب ادب از ايراني و عرب به ايران روي آوردند و انجمن هاي ادبي بر سر پا گرديد كه در آن ها گفتگوهاي ادبي و نوادر و ظرائف سخن رد و بدل مي شد؛ در نتيجه همزمان با اين دوره، شعراي چيره دست و توانايي پديد آمدند. در زمان ناصرالدين شاه نيز وضع به همين منوال بود. در اين دوره ها عنايت و اهتمامي نسبت به روحانيين در عراق و ايران مبذول مي گرديد و زمامداران نسبت به آن ها ارج مي نهادند و آنان را از عطاياي خود بهره مند مي ساختند در زمان ناصرالدين شاه كارهايي بدين شرح انجام گرفت: پوشش طلا بر گنبد عسكريين (عليهما السلام) در سامرا. پوشش ايوان حرم امام رضا (عليه السلام (در مشهد رضوي با طلا. پوشش طلا بر گنبد حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام در ري. كتاب هاي «مرآت البلدان» و «ناسخ التواريخ» و جز آن ها در زمان اين شاه تأليف شد. خلاصه آن كه: در دوره قاجارها از مذهب اهل البيت عليهم السلام ترويج و حمايت به عمل آمد، آن ها (براي تقويت پايه هاي حكومت خود) به ياري علم و علما بر مي خاستند و ايران در اين دوره از وجود علماي برجسته فراوان، مي درخشيد. عده اي از دانشمندان ايراني نيز در اين دوره از ايران به نجف مهاجرت كرده بودند كه شمار
ص: 51
اين علماي مهاجر به حدود ده هزار نفر مي رسيد؛ لذا بوستان علم در ايران و عراق به خاطر اهتمام و عنايتي كه نسبت به اهل علم مبذول مي گرديد سرشار از مناظري خوش و ميوه هايي مطبوع بود، تا آن كه در زمان محمد علي شاه انقلاب و آشوبي پديد آمد، اهل علم دچار وضع نابساماني شدند و ارتباط ايران با علماي مهاجر عراق قطع شد؛ و لذا ناگزير شدند به ايران مراجعت كنند. در ايام حكومت قاجارها مطابع و چاپخانه هاي چاپ سنگي پديد آمد، از رهگذر آن بسياري از كتب فقهي و ديني و ساير فنون علم انتشار يافت و نفوذ روحانيّت تمام بلاد ايران و سرزمين اين مملكت اعم از شهر و كوه و دشت و بيابان را زير پوشش داشت تا حكومت قاجارها منقرض گشت. خلاصه سخن آن كه: ايران در قرن اول هجري پس از آن كه مسلمين آنرا فتح كردند با ولا و محبت نسبت به اهل البيت عليهم السلام آشنايي نداشت. و در قرن دوم همزمان با حكومت امويان بود كه تشيع در آن ريشه دوانيد و مردم با ولاي اهل البيت عليهم السلام تا حدّي مأنوس شدند. تشيع در اواخر قرن دوم و سوم در ثلث اول دوران حكومت بني عباس و پس از اقامت امام رضا عليه السلام در خراسان ظهور خود را آغاز كرد. و در قرن چهارم و پنجم همزمان با حكومت آل بويه انتشار يافت و طيّ مدتي در عهد سلجوقيان گرفتار ركود و توقف گرديد؛ سرانجام در دوره حكومت مغول ها (از قرن هفتم) دامنه تشيع در ايران رو به گسترش
ص: 52
نهاد تا آن كه شاه اسماعيل صفوي در قرن دهم بر حكومت دست يافت و از همين قرن بود كه تشيع همه سرزمين ايران را زير پوشش خود گرفت؛ البته بايد توجه داشت عده اي از اكراد در اين سرزمين بر مذهب اهل سنّت باقي ماندند (و در كردستان به سر مي برند) و هم چنين عده اي از عرب هاي جنوب (و مردمي از شمال، و نيز گروهي از مردم زاهدان و بلوچستان ايران) پيرو مذهب اهل سنت مي باشند. وقتي چنين واقعيتي براي ما به مدد برهان و وجدان روشن شد به اين نتيجه مي رسيم كه ايراني ها، همان مردمي هستند كه سال ها پس از پيدايش تشيع آن را پذيرا شدند و تشيع پس از قرن ها توانست همه سرزمين ايران را در بر گيرد. و اين تصور كه تشيع از ايران شروع شد را بايد تصوري واهي بر شمرد. آيا صحيح است بگوييم آن پديده اي كه همزمان با حيات نبيّ اكرم (صلّي الله عليه وآله) جوشيد و در عروق گروهي از صحابه برگزيده او جريان يافت منبع آن را در قرن دهم در ايران جستجو كنيم؟ بايد از اين تصور واهي و اشتباه و بهتان بزرگ به خدا پناه برد؛ بلكه عناد و اصرار بر اختلاف، انسان را به آنجا مي كشاند كه دانسته و يا نادانسته وجود آفتاب را در حال طلوعش انكار مي كند و ديدگان او در رؤيت ماهتاب در شب چهارده از كار مي افتد. هدف ما از اين سخن آن است كه اهل بصيرت و پويندگان حق را هشداري باشد تا حقايق را از
ص: 53
جاده اي مستقيم و روشن و نه از طريقي گرفتار انحراف و اعوجاج كه انسان را از صراط مستقيم به دور ساخته و موجب سقوط در چاه وَيل مي گردد جويا گردند.
تأليف: محمد حسين مظفر
ترجمه: دكتر سيد محمد باقر حجتي
بسم الله الرحمن الرحيم
شيعه از نظر لغت به معني پيروان و ياران و انصار است، و با همين ساختمانِ لفظي بر مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث بدون نيازي به تغيير قالبِ تعبير آن اطلاق مي گردد، و ريشه آن "مُشايَعَت" به معنيِ مطاوعه و پيروي كردن است. اين واژه اختصاصاً در موردِ فرد و يا افرادي به كار مي رود كه دوستدارِ علي و فرزندانِ او عليهم السلام هستند و به امامت آنها اعتقاد دارند تا آنجا كه اگر واژه "شيعه" بدون قيد و شرطِ اضافي به كار برده شود و قرينه اي در كار نباشد اذهان به چنان افرادي منصرف مي شود كه قائل به امامتِ امامانِ ياد شده هستند. ابن خلدون در مقدمه "العِبَر ص138مي نويسد: " شيعه از لحاظ لغوي به معنيِ ياران و پيروان است، و در اصطلاح فقها و متكلّمين اعم از پسينيان و پيشينيان بر پيروان علي و فرزندانش (رضي الله عنهم) اطلاق مي گردد. سابقه اختصاص عنوان "شيعه" به پيروان ائمه عليهم السلام و روايات مربوط به آن: شايد تصور كنيم عنوان "شيعه" جز پس از گذشتِ مدتي طولاني از زمانِ ظهورِ اسلام به دوستداران و پيروان اهل البيت) عليهم السلام (اختصاص نيافت بدين معني آنگاه كه دوستان اهل البيت) عليهم السلام (رو به فزوني نهادند و در سرزمين هاي مختلف پراكندند اين عنوان بدان ها منسوب گشت تا از
ص: 54
سايرين ممتاز و مشخص شوند، لكن اين تصور درست نيست؛ زيرا اگر در احاديث نبوي به جستجو پردازيم بازمي يابيم كه اختصاص اين عنوان به دوستداران اهل البيت) عليهم السلام (همراه با همان روزي كه اسلام طلوع كرد داراي سابقه مي باشد، و شاخ و برگِ بارورِ آن مربوط به همان دوراني است كه نهالِ آن غرس شد، و نيز به اين نتيجه مي رسيم كه شارع اسلام اين نام و عنوان را خود وضع كرده بود. مطالبي كه از اين پس از نظر مي گذرانيد درخشش هائي از حديث پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله است كه آنها را روياروي تو قرار مي دهيم تا آنها را به سخن واداري و مآلاً اين حقيقت را براي تو گويا گردند. زمخشري در "ربيع الابرار" از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله روايت مي كند كه فرمود: يا علي اذا كان يوم القيامه اخذت بحجزه الله، وانت اخذت بحجزتي، واخذ ولدك بحجزتك وأخذ شيعه ولدك بحجزتك وأخذ شيعه ولدك بحجزهم فنريَ اين يؤمربنا؟ (1) اي علي! وقتي روز قيامت به هم رسد من دامنِ خدا را مي گيرم، و تو دامن و بند كمر مرا، وفرزندان تو دامنِ تو را، و شيعه فرزندان تو دامنِ آنها را؛ آنگاه در انتظارِ آن خواهيم بود كه دستور دهند ما را به كجا برند. حُجْزه بندِ لُنگ و جامه است، آنگاه به خود لُنگ و تن پوشِ پائين تنه، كلمه "حُجْزه" را از باب مجاورت اطلاق كرده اند، و گرفتن دامن و بندِ كمرِ يكديگر كنايه از شدّت نگاهداري يكديگر و مبالغه در پيروي از همديگر است. در "الصَّوَاعق المُحْرِقة" از ابن حجر آمده است: طبراني از علي عليه السلام روايت
ص: 55
مي كند كه فرمود: ان خليلي رسول الله صلي الله عليه وآله قال: يا علي! انك ستقدم علي الله وشيعتُك راضين مرضيّين، ويقدم عليه عدوّك غضَاباً مُقمحين، ثمَّ جمع علي يده يُريهم الاقماح) (1) دوست من رسول خدا) صلي الله عليه وآله) فرمود: اي علي! توبر خدا وارد خواهي شد درحالي كه شيعه تو از خدا راضي و خدا نيز از آن ها راضي است، و دشمن تو بر او در مي آيد در حالي كه ناخشنود و خشمناك و سَرِ آن ها به علّت تنگي غُل در بالا قرار گرفته و يا به دهانِ آن ها لگام زده اند. آنگاه براي اين كه اين حالت را نشان دهد دستش را در گردنش جمع كرد. جاي بسي شگفتي است كه ابن حجر پنداشته منظور از شيعه در اينجا عبارت از اهل سنت هستند! من نمي دانم آيا اين سخنِ ابن حجر از آنرو است كه شيعه و اهل سنت دو لفظِ مترادف به شمار مي روند!، و يا گفتارِ او از وحدتِ اين دو فرقه نشأت گرفته است!، و يا آن كه اهل سنت از لحاظ پيروي و دوستي نسبت به اهل بيت در سطح نمودارتري از شيعه قرار دارند!، يا نمي دانم براي چيست؟ ! ابن حجر همچنين گفته است: حافظ جمال الدين زرندي از ابن عباس آورده است كه وقتي آيه زير نازل شد: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ. ابن حَجَر اين حديث را به دنبال آيه هشتمي كه در فضيلتِ اهل بيت عليهم السلام آورده ياد مي كند، و آن آيه عبارت است از: {وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدي} (2): من آمرزنده كسي هستم كه توبه كند و به سوي من بازگردد و ايمان آورده و
ص: 56
كارشايسته را پيشه خود ساخته، آنگاه راه را بازيابد. و ابن حجر اين آيه را به عنوان يازدهمين آياتي در كتاب خود آورده كه در فضلِ اهل البيت) عليهم السلام (نازل شده است، ابن عباس گفت وقتي آيه مذكور نازل گرديد رسول خدا صلي الله عليه وآله به علي عليه السلام فرمود: هو انت و شيعتك. تأتي أنت و شيعتك يوم القيامه راضين مرضيّين، و يأتي عدوّك غضَاباً مُقْمَحينَ-منظور اين آيه [وخير البريه = بهترين آفريدگان] تو و شيعه تو است. تو با شيعه خود در روز قيامت به پيشگاه خدا مي آييد در حالي كه از خدا خشنود هستيد و خدا نيز از شما خوشنود مي باشد، و دشمن تو بر خدا درمي آيد درحالي كه خشمگين بوده و لگام بردهان دارند و يا سرشان را به خاطر تنگيِ غل به بالا گرفته اند} و نيز پس از دهمين آيه از آياتي كه درباره فضيلت اهل بيت ذكر كرده است ، يعني آيه: {وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضي). (1) پرودگارت آن چنان تو را مشمول عطاياي خود خواهد ساخت كه خشنود گردي. ابن حجر مي گويد: احمد در "المناقب" آورده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله به علي عليه السلام فرمود): آيا دوست نمي داري تو و حسن و حسين با من باشيد، و شيعه و پيروان ما مقامي در سوي راست و چپ ما داشته باشند؟ (2) و همو گفته است: طبراني چنين آورده كه رسول خدا صلي الله عليه وآله به علي عليه السلام فرمود:"انّ اول أربعه يدخلون الجنّه أنا و أنت و الحسن و الحسين، و شيعتنا عن أيماننا و شمائلنا (3) تحقيقاً اولين [گروهِ] چهار نفري كه وارد بهشت مي گردند من و تو و
ص: 57
حسن و حسين هستيم، و شيعيان ما از اطرافِ راست و چپِ ما بر آن در مي آيند. و از همواست مي گفت: طبراني حديثي را ياد كرده است كه رسول خدا) صلي الله عليه وآله) به علي) عليه السلام) فرمود:يا عليُّ! قد غُفرلك ولذريّتك ولشيعتك ومُحبيّ شيعتك علي! براي تو و فرزندانت و شيعيان تو آمرزش و مرحمت الهي منظور شده است). و همچنين گفته است: دارقطني حديثي در كتاب خود آورده كه نبيّ اكرم صلي الله عليه وآله به علي عليه السلام فرمود:ا ابا الحسن! أمّا أنت و شيعتك في الجنه ابوالحسن! امّا تو و شيعه تو در بهشت جاي داريد (1). ونيز دارقطني از ام سَلَمه حديثِ رسول خدا صلي الله عليه وآله را آورده است كه به علي عليه السلام فرمود:انت واصحابك في الجنة، وشيعتك في الجنه تو و يارانت در بهشت جاي داريد، و شيعه تو در بهشت سكني گزينند. (2) ابن اثير جزري در "النهايه في غريب الحديث و الأثر" ضمن مادّه "قمح" چنين ياد كرده است: در حديث علي عليه السلام آمده است كه نبي اكرم صلي الله عليه وآله به او فرمود:ستقدم علي الله انت و شيعتك راضين مرضيين، و يقدم عليك عدوك غضاباً مقمحين، ثم جمع يده الي عنقه يريهم كيف الاقماح تو و شيعه تو قريباً برخدا وارد خواهيد شد درحالي كه خشنود و مورد رضايت خدا هستيد، و دشمنان تو [در روز قيامت] در حالي كه خشمگين و دست هايشان به گردنشان بسته است برتو درآيند. آنگاه رسول خدا دست ها را برگردن فراهم آورد تا به آن ها كيفيت به غل كشيدن را نشان دهد). (3) سيوطي در تفسيرش ضمن تفسير آية: *
ص: 58
(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ) * گفته است: ابن عساكر از جابربن عبدالله حديثي در كتاب خود ياد كرده است كه جابر مي گفت: ما نزد نبيّ اكرم صلي الله عليه وآله بوديم، در اين اثنا علي عليه السلام وارد شد. نبيّ اكرم صلي الله عليه وآله با ديدن علي عليه السلام فرمود: والذي نفسي بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة، ونزلت: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا). (1)... } سوگند به آن كه جانِ من در يَدِ قدرتِ او است اين شخص [يعني علي عليه السلام] و شيعه او در روز قيامت فائز و رستگار و موفق اند، و آية: {إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا} [درباره آنها] نازل شده است. } سيوطي همچنين دراين تفسير گفته است: ابن عَدِيّ حديثي از ابن عباس آورده كه وي مي گفت: وقتي آية: * (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ) * نازل شد رسول خدا صلي الله عليه وآله به علي عليه السلام فرمود: به نام "الدر المنثور في التفسير بالمأثورتاتي انت وشيعتك يوم القيامه راضين مرضيّين). (2) و همو در همان تفسير گفته است: ابن مَرْدَوَيْهْ از علي عليه السلام حديثي آورده كه مي گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله به من فرمود: الم تسمع قول الله: * (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ) * انت وشيعتك، وموعدي وموعدكم الحوض اذا جاءت الاُمم للحساب، تدعون غداً غُرّاً مُحجّلينَ [اي علي!] آيا اين سخنِ خدا را نشنيدي كه فرمود: {إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا... أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ} اينان عبارت از تو و شيعه تو هستند. وعده گاه من و وعده گاه شما كنار حوضِ
ص: 59
[كوثر] است، وقتي كه اُمُّتْ ها براي حساب و بازپرسي مي آيند شما را در فرداي قيامت با عنوانِ "غرِّ محجلين = آبرومندان و روسفيدان" ياد مي كنند. (1) (در كتاب "غايه المرام" از "مغازلي" با اسناد به اَنَس ابن مالك آمده است كه اَنَس مي گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: يدخل من امتي الجنه سبعون الفاً لاحساب (. عليهم، ثم التفت الي علي عليه السلام فقال: هم شيعتك و انت امامهم-از امت من هفتاد هزار نفر وارد بهشت مي گردند كه حساب و بازپرسي در مورد آن ها به عمل نمي آيد، آنگاه رو كرد به علي عليه السلام و فرمود: اينان شيعه تو هستند، و تو امام و رهبر آنها مي باشي. در همان كتاب "غايه المرام" از كثير بن زيد آمده است كه مي گفت: اَعْمَش بر منصور دوانقي در آمد و او براي رسيدگي به شكايات جلوس داشت، وقتي چشمش به اعمش افتاد به او گفت: اي سليمان! بيا صدرِ مجلس بنشين. اعمش گفت: من خود، هرجا بنشينم صَدْرَمْ [صدرنشيني به مكان نيست، بلكه به مكين مربوط است، تا كجا بنشينم و بايد صدر را در جايگاهي كه من نشسته ام جستجو كرد] تا آنجا كه ضمن گفتگويش يادآور شد: حديث كرد مرا رسول خدا صلي الله عليه وآله و فرمود: اتاني جبرائيل عليه السلام انفاً فقال: تختموا بالعقيق؛ فانه اول حجر شهد لله بالوحدانية، ولي بالنبوة، ولعلي بالوصية، ولولده بالامامة، ولشيعته بالجنة- لحظاتي پيش جبرائيل عليه السلام نزد من آمد و گفت انگشتان خود را با انگشتري عقيق بيارائيد؛ زيرا عقيق نخستين سنگي است كه براي خدا به وحدانيت، و براي من به نبوت، و براي علي به وصايت و خلافت، و براي فرزندانش
ص: 60
به امامت، و براي شيعيان علي به بهشت گواهي داده است. (1) و نيز در همان كتاب از موفق بن احمد با ذكر أسناد تا سلمان فارسي آمده: سلمان از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:يا علي! تختم باليمين تكن من المقربين. قال: يا رسول الله! وما المقربون؟ قال: جبرائيل و ميكائيل. قال: فبما اتختم يا رسول الله؟ قال: بالعقيق الاحمر؛ فانه جبل اقرلله بالوحدانية، ولي بالنبوة، ولك بالوصية، ولولدك بالامامة، ولمحبيك بالجنّة، ولشيعه ولدك بالفردوس (2) اي علي! انگشتري را در انگشت دست راستِ خود قرار ده كه از رهگذر آن از زمره مقربين به شمار روي. عرض كرد: يا رسول الله: مقربين چه كساني هستند؟ فرمود: جبرائيل و ميكائيل. عرض كرد با چه انگشتري دستم را بيارايم؟ فرمود با انگشتريِ عقيقِ سرخ؛ زيرا عقيق كوهي است كه براي خدا به وحدانيت، و براي من به نبوت، و براي تو به وصيت و خلافت، و براي فرزندانِ تو به امامت و براي دوستدارانِ تو به بهشت، وبراي شيعيان تو (3) به فردوس و رودباري در بهشت كه در آن از هر گياهي رويد، اقرار كرده است. اين احاديث نمي از يَمّ، و اندكي از بسياري است كه در آنها خودِ رسول اكرم صلي الله عليه وآله دوستان علي و دوستدارانِ اولادش را "شيعه" ناميده است. هدف ما در آگاه ساختن شما بر اين روايات چنان نبود كه حامل بشارت ها و نويدهايي باشيم كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله به شيعه علي و شيعه خاندان او ارائه فرموده و اين نويدها را به آن ها خاطر نشان ساخته است، اگرچه اين بشارت ها
ص: 61
در خورِ حفظ و روايت و نقل است و سزا است شيعه تا روزگار باقي است بدان ها افتخار كند. بلكه هدفِ ما آن بود كه تو [مطالعه كننده عزيز] نسبت به دوستان و پيروان اهل البيت عليهم السلام پايگاهي از انصاف را گزينش كني و خويشتن را به هنگام هم آهنگي با شيعه ارزيابي نمايي. بنابراين در يورش برآن ها به صرف آن كه شيعه آلِ محمد صلي الله عليه وآله هستند شتاب نگيري؛ زيرا اگر خويشتن را به انصاف واداري بازمي يابي آنان داراي مفاخر والايي هستند كه كتاب و سنت مردم را بدان ها فرا مي خوانَدْ، و نيز به اين نتيجه مي رسي كه شتابزدگي و پيش داوريِ تحقيرآميز درباره آن ها ستم راني برآن ها و برخودت مي باشد.
از رهگذر اين احاديث و امثالِ آن ها خواهي دانست واژه "شيعه" را صاحب شريعت اسلام يعني پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله درباره كساني به كار برده است كه دوستدار و پيروِ عترت و خاندان او هستند. پس بنابراين چنانچه اين واژه يا اصطلاح بدون قيد و شرط به كار رود از همان روزگار و همزمانِ با حياتِ رسول اكرم صلي الله عليه وآله از آن استفاده مي شد كه منظور از "شيعه" فرد و يا افرادي هستند كه دل هاي آن ها ولاي علي و فرزندان او عليهم السلام را پذيرا گشته است. و براي تو روشن خواهد شد كه اين اسم و عنوان داراي همين مصاديق و مُسَمَّيَات در همان زمان بوده است.
گزاف نيست اگر بگوييم: دعوت به تشيع از همان روزي آغاز شد كه رهايي بخشِ بزرگِ انسان ها محمد صلي الله عليه وآله در همان روز، بانگ و آوا به كلمه "لا
ص: 62
اله الا الله" در دره ها و كوه هاي مكه برآورد؛ زيرا وقتي آية: {وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَْقْرَبِينَ. { (1) (نازل شد و نبي اكرم صلي الله عليه وآله بني هاشم را گرد آورد و به آن ها هشدار داد و دلِ آنان را از عذاب خدا بيمناك ساخت فرمود: ايكم يؤازرني ليكون اخي ووارثي ووزيري ووصيي وخليفتي فيكم بعدي؟ (2) كداميك از شما مرا ياري مي دهد تا پس از من برادر و وارث و وزير و وصي و خليفه و جانشينم در ميان شما باشد؟ هيچ يك از حاضران به درخواستِ آن حضرت جز علي مرتضي عليه السلام پاسخِ مثبت نداد. رسول خدا به آن ها فرمود:هذا اخي و وارثي و وزيري و وصيي و خليفتي فيكم بعدي فاسمعوا له و اطيعوا اين [يعني علي عليه السلام بعد از من برادر و وارث و وزير و وصي و جانشين من در ميان شما است به امر او گوش فرا دهيد و از او فرمان بريد. (3) بنابراين دعوتِ به تشيع و پيروي از ابي الحسن علي عليه السلام از سوي صاحبِ رسالت، همگام و همزمان با دعوت به شهادتين صورت پذيرفته است؛ به همين جهت ابوذرّ غِفاري شيعه علي عليه السلام بوده و بايد او را چهارمين و يا ششمين فردي به شمار آورد كه به اسلام سبقت جست. سخن محمد كردعلي، ما را از تأييد استدلالمان در جهت اثبات هدف و منظور ما بي نياز ساخته است، چرا كه وي مي گفت: "گروهي از بزرگانِ صحابه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله به ولايت و دوستي نسبت به علي عليه السلام معروف بوده اند، مانند سلمانِ فارسي كه مي گفت: با رسول خدا صلي الله عليه وآله بيعت كرديم مبني بر
ص: 63
اين كه از نصيحت و ارشاد مسلمين دريغ نورزيم و پيرو و دوستدارِ علي بن ابي طالب عليه السلام باشيم. و ابوسعيد خدري كه مي گفت: مردم به پنج امر موظف گشتند، امّا به چهار امر عمل كردند و يك امر را ترك گفتند. وقتي از او راجع به آن چهار امر سؤال كردند پاسخ داد: نماز، زكات، روزه ماهِ رمضان، و حج [كه مردم بدانها عملاً پاي بند بودند]. پرسيدند آن امري را كه مردم به آن بي اعتنايي كردند چيست؟ گفت: ولايتِ علي بن ابي طالب عليه السلام. گفتند: آيا ولايت علي عليه السلام مانند آن چهار امر و در كنار آن ها فرض و واجب است؟ پاسخ داد: آري، همراه آن چهار امر اين امر نيز به سانِ آن ها برخوردار از وجوب و ضرورت است. و ابي ذرّ غفاري، و عماربن ياسر، و حذيفه بن اليمان وذي الشهادتين يعني خزيمه بن ثابت، وابوايوب انصاري، وخالد بن سعيد بن عاص، وقيس بن سعد بن عباده كه همگي به ولايت و تشيع نسبت به علي عليه السلام نامور و معروف بوده اند". آنگاه محمد كردعلي مي گويد: "اما نظريه پاره اي از نويسندگان مبني بر اين كه پديدآمدنِ گروهي به عنوانِ "اهلِ مذهبِ تشيع" از بدعت ها و نوآوري هاي عبدالله بن سبأ، معروف به "ابن السَوْدَاء" مي باشد نظريّه اي نادرست است و از قِلَّتِ معرفتِ اين نويسندگان نسبت به حقيقتِ مكتبِ "اهلِ مذهبِ تشيع" ريشه مي گيرد. اگر كسي راجع به اين مرد. (1) از ديدگاه شيعه اطلاعي كسب كند و از مراتب تنفر شيعه نسبت به او و گفتار و كردارش آگاه گردد، و سخن دانشمندان شيعه را كه بي هيچگونه اختلافي وي را مورد طعن و هدف يورش قرار داده اند مورد مطالعه قرار دهد
ص: 64
به اين نكته پي مي برد كه تا چه حد و مقداري نظريه اينگونه نويسندگان به صواب نزديك است؟ [يعني متوجه خواهد شد نظريه آنان تهي از واقعيت و فاقد صحت است]. بدون ترديد شيعه نخستين بار در حجاز كه بايد آنرا سرزمين تشيع برشمرد پديد آمد ". محمد كردعلي شيعه و يا از مدافعانِ شيعه نيست؛ لكن امانت و تقوايِ علمي موجب گشت وي اين حقيقت را خالص و بدون شائبه غرض ورزي و بدون اين كه تحت تأثير تعصبات مذهبي قرار گيرد، اظهار نمايد، تعصباتي كه حق را ضايع كرده و چهرة حقيقت را دگرگونه ساخته است. محمد كردعلي سپس يادآور مي شود كه پيدايش شيعه در دمشق به قرن اول هجري مي پيوندد". (1) وي با اين سخنِ فشرده و كوتاه و استدلال بر ظهورِ تشيع همزمان با حيات صاحب رسالت اسلام صلي الله عليه وآله ما را از ادامه استدلال بر اين حقيقت بي نياز مي سازد.
بيعت غديرِ خم آخرين زمينه اي بود كه رسول حكمت صلي الله عليه وآله و اصلاح جامعه براي خلافت و جانشيني علي) عليه السلام) پس از خود آماده ساخت. جريان غديرخم حادثه اي بود كه ناگهان مردم با آن مواجه شدند. بركه و غديرخم آب هايش نابهنگام فروكش كرد، در آنجا درختانِ گشن و بزرگ وجود داشت رسول خدا صلي الله عليه وآله از سوي خدا مأمور گشت بر روي خارهاي زير اين درخت توقف كند، صد هزار نفر و يا بيشتر از مسلمين در آن هنگام در چنين مكاني كنار آن حضرت بودند. غدير خم بر سر دو راهي قرار داشت و مردم ممكن بود در آنجا بپراكنند. رسول خدا اين نقطه را محلِ مناسبي براي غنيمت
ص: 65
شمردن فرصت يافت تا به همه حاضران قبل از آن كه پراكنده شوند حقيقت را اعلام و با آنها بيعت كند، و آنان نيز به نوبه خود اين حقيقت را به كساني كه در اين محفل عظيم حضور نداشتند خاطرنشان سازند. آنان كه غايب بودند و در اين جلسه حضور به هم نرساندند اين حقيقت با توجه به كثرت جمعيت از هر بلادي قطعاً به گوش آنها رسيد. آيا در اين صورت مي توان تصور كرد كه فردي از فرزندان اسلام در آن روزها از چنين بيعتي بي خبر مانده باشد؟ ! در همين مكان بود كه قبل از دستور به توقف و تجمعِ مردم آيه زير نازل شد: * (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ) "اي فرستاده [من] آنچه را كه از سوي پروردگارت به تو نازل شد به مردم ابلاغ كن، اگر چنين نكني [بدان] كه رسالت الهي را ابلاغ ننمودي). (1)و چون رساندن سخن به گوش حاضران با چنين شماري عظيم بدون منبر غيرممكن به نظر مي رسيد دستور داد از محمل و هودج شتران منبري درست كردند. و آيه مذكور همانگونه كه براي ما گزارش مي كند بيعت گرفتن براي علي از سوي خدا و به دستور او بوده است اين نكته را نيز خاطر نشان مي سازد كه رسالتِ پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بدون بيعت گرفتن براي علي عليه السلام و منهاي اعلام امامتِ او بر مردم ناتمام بود و با اعلام امامتِ او رسالتِ آن حضرت كامل گرديد. اين نكته براي كسي كه مطلب را تحت تدبر و بررسي مي گيرد كاملاً آشكار است؛ زيرا
ص: 66
رسول اكرم صلي الله عليه وآله عهده دار وظايفِ مختلفِ قانونگذاري و اجرايي و سياسي و ديني و اداري و قضا و شمار زيادي از امور ديگر بود، و همه آن ها را شخصاً رسيدگي مي كرد. امّا اگر مرگ آن حضرت فرا مي رسيد مردم نمي توانستند از مسؤولي براي اداي اين وظايف جز قانونگذاري كه از ويژگي هاي نبيّ است بي نياز باشند. و قيام به اداي وظايف در رابطه با شوؤن ديگر غير از قانونگذاري از كسي جز امام معصوم ساخته نبود، امامي كه علم و رأي خود را از ملأ اعلي استمداد و دريافت مي كرد. شناسائيِ چنين امام و اطلاع از كفايت و لياقتِ او براي مقام رهبري جز براي كسي كه اين امام را به ثمر رسانده، يعني جز براي رسولي كه امينِ بر امت اسلامي مي باشد غير ممكن بود. رسول خدا صلي الله عليه وآله برخاست و برفرازِ منبر آمد، و در لحظه اي از روز كه هوا بسيار گرم بود مردم در اين مكان توقف كردند و ناگزير شدند قسمتي از پيراهن بلندِ خود را بالاي سر وقسمتي ديگر را زير پا قرار دهند تا از تابشِ سوزان خورشيد دچار آفتاب زدگي نشده و از ريگِ داغِ زمين صدمه نبينند. نبي اكرم صلي الله عليه وآله به سخنراني آغاز كرد، و اين سخنراني از ساعات نخستين روز تا هنگام ظهر ادامه يافت، واز مجاهدت هاي خود در راه خدا، و دلسوزي و ارشاد مردم، و انتخاب علي عليه السلام به عنوان امام و راهبرِ الهي بعد از خود سخن به ميان آورد و ضمن خطابه خود فرمود: الست أولي بالمؤمنين من انفسهم آيا من از مؤمنين نسبت به خودشان سزاوارتر و برخوردارتر از ولايت نيستم؟ مردم
ص: 67
گفتند: خدايا [گواه باش كه ما مي گوييم] آري. آنگاه فرمود: من كنت مولاه فهذا علي مولاه آن كه من داراي ولايت نسبت به او هستم، اين علي نيز به سان من داراي ولايت نسبت به او است. بدين طريق براي علي همان مقام و منزلتِ اولويت فراهم آمد كه براي رسول خدا صلي الله عليه وآله به هم رسيد؛ و آن عبارت از مقام خلافت الهي بود. و مردم در همان روز با همين علي عليه السلام بيعت كردند تا آنجا كه ابوبكر و عمر به علي عليه السلام عرض كردند: هنيئاً لك يا ابن ابي طالب اصبحت مولانا و مولي كل مؤمن و مؤمنة.(1) ابن حجر مي گويد: ابوبكر و عمربه علي عليه السلام عرض كردند: "امسيت مولي كل مؤمن ومؤمنة""اين مقام براي تو فرخنده و گوارا باد ايْ علي بن ابي طالب. تو از اين پس مولاي ما و مولاي هر مرد و زن با ايمان خواهي بود". هنوز مردم از هم نپراكندند كه آيه زير نازل شد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِْسْلامَ دِيناً. (2) هم امروز آيينِ شما را برايتان كامل كردم، و نعمت و احسانِ خويش را نسبت به شما بدون هيچگونه نقصي محقق ساختم، و اسلام را به عنوان آيين و شريعتِ پذيرفته و مورد قبول براي شما مقرر و مسجل نمودم". با توجه به اين آيه مي توان گفت از رهگذر امامت و ولايتِ علي عليه السلام بود كه آيين اسلام و نعمتِ الهي به كمال رسيد، و اسلام به عنوان ديني پسنديده و آييني مورد قبول به امت اسلامي اعلام شد. اگر كارِ حكومت و اداره مردم پس
ص: 68
از رسول خدا صلي الله عليه وآله در اختيار علي عليه السلام قرار مي گرفت بعد از چنان بيعت و پس از نزول چنان آيات و ورود چنان روايات كه همگي گوياي فضيلتِ آن حضرت بوده اند همه مردم به جاي فرقه گرايي و پريشاني در مكتب و مذهب، آيين تشيع را مي پذيرفتند؛ اما چون در جهت رسيدنِ علي عليه السلام به خلافت موانعي پديد آمد و مردم ناگهان با جرياناتي كه قبلاً پيش بيني نمي كردند مواجه شدند ديري نپاييد كه ابي بكر به عنوانِ خليفه اداره امور مسلمين را به دست گرفت، با وجود چنين شرايطي كه پديد آمده بود چگونه مي توان انتظار داشت مردم بر ولاء و تشيع نسبت به اهل البيت عليهم السلام باقي مي ماندند، مردمي كه پيرو قدرت و حكومت بودند. آري تنها عده اي از مردم بودند كه در آن زمان اين جريان ناگهاني و حادثه ناب سامان نتوانست ثبات و پايمرديِ آنان را بر ولايت و امامت علي عليه السلام متزلزل سازد. لذا تشيع با انزواي علي عليه السلام دچار انزوا گشت، و انتشار آن پس از اين حادثه پريشان در سرزمين هاي پهناورِ اسلام مانند جنبش مورچه برروي تخته سنگ بي سر و صدا بود و انظار را به خود معطوف نمي ساخت. هيچ قبيله و سرزميني باقي نماند كه تشيع نوزادش را در ميان آنها نهاده باشد و اين نوزاد بتواند در آرامش و آسايش به سربَرَد.
شيعه خلافتِ الهي را براي هيچ كسي جز علي و فرزندانش عليهم السلام معتقد نيست؛ به همين جهت دولت ها و حكومت هاي وقت كمترين مجالي براي رواج و انتشار آن فراهم نمي آوردند، و نمي خواستند اين مذهب، نسيمِ آزاد و هواي پاكيزه اي را استنشاق كند؛
ص: 69
بلكه حكومت هاي زمان تا مي توانستند محيط خفقان آوري براي آن ايجاد مي كردند؛ زيرا با ظهور تشيع و نيرومند شدن آن بيمِ آن مي رفت كه تشكيلات و سازمانِ حكومتِ آنها متزلزل گردد. دنيا عثمان و بني اميه را از ايجاد موانع در برابر ظهور تشيع به خود سرگرم ساخت و اين مكتب به خاطر سرگرم بودن حكومت وقت به دنياپرستي مجالي براي توجه مردم به سوي خود يافت و توانست خاطره روز غديرخم و فضايل علي مرتضي و اهل بيت نبوت را در اذهان تجديد كند. و چون عثمان و اقوام و دارو دسته اش در مورد دارايي مملكت درآمد آنرا به خود اختصاص دادند، و پست ها را در اختيار خود گرفتند، و عثمان با بذل و بخشش ضياع (1) و عقار (2)به اقوام خود و نيز منحصر ساختن خمس و صفايا (3)و اموال گرانبها به آن ها كارهايي را برخلاف راه و رسم سلفِ خود در پيش گرفته بود كه در نتيجه دل هاي مردم از كينه نسبت به آنان سرشار گشت. عثمان تا مي توانست روي خوشي به امثال ابي ذر (رضي الله عنه) نشان نمي داد؛ بلكه با چهره اي متغير و دگرگونه با ابي ذر و افرادي از قبيل او برخورد مي كرد، ابي ذري كه علناً ولايِ علي عليه السلام را به مردم يادآور مي شد، و پيرامون خانه هاي مردمِ مدينه به سان طوفان مي گشت و با صداي بلند بانگ برمي آورد كه: ادّبوا اولادكم علي حب علي، فمن اَبيَ فانظروا في شأن اُمّه. (4) آئين زندگاني را براساس حب و دوستي عليّ به فرزندان خود تعليم دهيد آن كه از اين كار خودداري ورزد درباره مادرش مطالعه به عمل آوريد [يعني حق داريد در طهارتِ مَوْلِدِ چنين فردي ترديد
ص: 70
نماييد]. جابربن عبدالله انصاري نيز همانندِ ابي ذر مردم را به ولاي علي عليه السلام فرا مي خواند. ابي ذر و هم مسلكانِ او تا مي توانستند در مقام انتقاد و اعتراض نسبت به كارهاي نادرست برمي آمدند و تبهكاري ها را به باد يورش مي گرفتند. همين كار ابي ذرّ موجب گشت تا عثمان وي را به شام تبعيد كند. در شام نيز دست از روشِ خود برنداشت و وعده و وعيد نتوانست او را از خط مشي و رسالتش به يكسو نهد. فريادهاي اعتراضِ او در شام به بازدهي مطلوب بارور شد؛ معاويه ترسيد مردم شام عليه او شورش برپا كنند و اگر ابوذر به آواهاي اعتراض آميز خود ادامه دهد و مردم را زير چترِ ولاي علي و خاندانش عليهم السلام قرار دهد آرزوها و خواب هاي خوشِ او را اين آزاديِ عمل ابوذر از ميان مي برد و پريشان حالش مي سازد؛ لذا دستور داد ابي ذر را به مدينه بازگردانند و خشن ترين مركب را براي بازگشت او به مدينه درنظر گرفتند، و آن را به سرعت مي راندند تا آنجا كه گوشت كچاله ران هايش از هم دريده شد. [اما مگر ابي ذر در مدينه آرام گشت؟ ! بلكه زبان خلنده او كه تبهكاران را مي آزرد گوياتر شد] و چون عثمان ديد براي سكوت ابي ذر راه چاره اي وجود ندارد و تبعيد، يا تطميع به مال، و يا سرزنش و سركوفت نمي تواند مانع از اداي وظيفه و انتقادهاي او گردد او را به "ربذه" يعني همان جايي كه قبل از اسلام در آن به سر مي برد تبعيد كرد، و سرانجام در آنجا به علّت گرسنگي از دنيا رفت. (1) الله اكبر، سخن حق را ببينيد كه با انسان چه
ص: 71
مي كند، وچه مصيبت ها و سختي ها است كه به خاطر اداي وظيفه امر به معروف و نهي از منكر عايد انسان مي گردد. شگفت نيست كه ابي ذر دچار چنين سرنوشتي شود، زيرا آن كه. تصميم دارد در راه خدا از سرزنش هيچ ملامتگري هراس به خود راه ندهد، و هيچ سركوفتي او را تحت تأثير خود نگيرد خويشتن را براي تحمل ناخوشي ها و شكنجه ها و صدمه ها آماده ساخته و با آغوش باز از اينگونه ناراحتي ها استقبال مي كند. امّا حقاً چنين پايمردي را بايد در كنار مصائبي ديگر ناچيز دانست: رسول خدا صلي الله عليه وآله قبل از ابي ذر مصائبي سخت تر و دردناك تر را به خود ديد. و امام حسين عليه السلام پس از ابوذر از مصائبي استقبال كرد كه به مراتب سوزناك تر و فجيع تر از مصائب ابي ذر بوده است. و بدين سان هر كه خواهان و مصمم بر احقاق حق و ابطال باطل است خود را براي اينگونه فداكاري ها آماده مي كند. نام اين قهرمانان را جز اينگونه فداكاري ها و جانفشاني هاي پرارزش جاويدان نساخت، اينان بهترين الگوها و افراد نمونه اي به شمار مي روند، به ويژه در چنان دوراني كه عوامل سقوط و گمراهي بر سر مردم سايه افكنده بود؛ اما بايد ديد چه كساني دست اندكار شدند و با پايمردي و استقامت به هيچ وجه تحت تأثير عوامل محيطي قرار نگرفتند. نتيجه آن كه علني شدنِ دعوتِ تشيع از زمان عثمان درخشيدن آغاز كرد و عثمان نتوانست با حربه تبعيدِ ابوذر، و مجازات عمار و درهم شكستن استخوان هاي پَهْلُويش اين دعوت را در محاقِ آن خفه كند و به آن خاتمه داد.
نماز وسيله شستشوي از گناهان و مغفرت و آمرزش
ص: 72
الهي است چرا كه خواه ناخواه انسان را دعوت به توبه و اصلاح گذشته مي كند، لذا در حديثي مي خوانيم كه پيامبر اكرم از يكي از ياران خود سوال كرد: اگر بر در خانه يكي از شما نهري از آب صاف و پاكيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را درآن شستشو بدهيد، آيا چيزي از آلودگي و كثافت در بدن شما مي ماند؟ در پاسخ عرض كرد: نه! فرمود نماز درست همانند اين آب جاري است، هرروز كه انسان نمازي مي خواند گناهاني در بين دو نماز او انجام شده است از بين مي رود. 3-نماز سدي در برابر گناهان آينده است چرا كه روح ايمان را در انسان تقويت مي كند و نهال تقوي را در دل پرورش مي دهد، و مي دانيم ايمان و تقوي نيرومندترين سد در برابر گناه است و اين همان چيزي است كه در آيه فوق به عنوان نهي از فحشا و منكر بيان شده است. در احاديث مختلف مي خوانيم كه افراد گناهكاري بودند كه شرح حال آنها را براي پيشوايان اسلام بيان كردند، پيشوايان فرمودند: غم مخوريد، نماز آنها را اصلاح مي كندو كرد. 4-نماز غفلت زُداست؛ بزرگترين مصيبت براي رهروان راه حق آن است كه هدف از آفرينش خود را فراموش مي كنندو غرق در زندگي مادي و لذايذ زودگذر مي گردند اما نماز به حكم اين كه در فواصل مختلف و در هر شبانه روز پنج مرتبه انجام مي شود، مرتبا انسان را اخطار مي دهدو هدف آفرينش او را به او گوشزد مي كند و اين نعمت بزرگي است كه
ص: 73
خدا در اختيار انسان قرار داده است. 5-نماز خودبيني و كبر را مي شكند چرا كه انسان هفده ركعت در هر شبانه روز و در هر ركعت دوبار پيشاني بر خاك در برابر خدا مي گذارد، خود را ذره اي در برابر عظمت او مي بيند. پرده هاي غرور و خودخواهي را كنار مي گذارد به همين دليل امام علي بعد از ايمان نخستين عبادت را كه نماز است با همين هدف تبيين مي كند و مي فرمايد: خداوند ايمان را براي پاكسازي انسان از شك واجب كرده و نماز را براي پاكسازي از كبر. 6-نماز وسيله پرورش فضايل اخلاقي و تكامل معنوي انسان است، چرا كه انسان را از جهان محدود ماده و چهار ديوار عالم طبيعت بيرون مي برد، به ملكوت آسمانها دعوت مي كندو با فرشتگان هم صدا و هم آواز مي سازد، خود را بدون نياز به هيچ واسطه در برابر خدا مي بيند و با او به گفتگو مي نشيند، تكرار اين عمل در شبانه روز آن هم با تكيه روي صفات خدا، رحمانيت و رحيميت و عظمت او مخصوصا با كمك گرفتن از سوره هاي مختلف قرآن بعدا از حمد كه بهترين دعوت كننده به سوي نيكي ها و پاكي ها است اثر قابل ملاحظه اي در پرورش فضايل اخلاقي در وجود انسان دارد. لذا در حديثي از امام علي عليه السلام مي خوانيم كه در فلسفه نماز فرمودند: نماز وسيله اي براي تقرب هر پرهيزگاري به خدا است. 7-نماز به ساير اعمال انسان ارزش و روح مي دهد چرا كه نماز روح اخلاص را زنده مي كند؛ زيرا
ص: 74
نماز مجموعه اي است از نيت خالص و گفتار پاك و اعمال خالصانه، تكرار اين مجموع در شبانه روز بذر ساير اعمال نيك را در جان انسان مي پاشد و روح اخلاص را تقويت مي كند لذا در حديثي معروف مي خوانيم كه اميرمومنان علي عليه السلام در وصاياي خود بعد از آنكه فرق مباركش با شمشير ابن ملجم جنايتكار شكافته شد فرمودند: خدا را، خدا را، درباره نماز، چرا كه ستون دين شماست.
مي دانيم هنگامي كه عمود خيمه در هم بشكند يا سقوط بكند هرقدر طناب ها و ميخ هاي اطراف محكم باشد اثري ندارد، همچنين هنگامي كه ارتباط بندگان با خدا از طريق نماز از ميان برود اعمال ديگر خود را از دست مي دهد. در حديثي از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: نخستين چيزي كه در قيامت از بندگان حساب مي شود نماز است اگر مقبول افتد ساير اعمالشان قبول مي شود و اگر مردود شد ساير اعمال نيز مردود مي شود. شايد دليل اين سخن آن باشد كه نماز رمز ارتباط خلق با خالق است اگر بطور صحيح انجام گردد قصد قربت و اخلاص كه وسيله قبولي ساير اعمال است در او زنده مي شود و گرنه بقيه اعمال او مشوب وآلوده مي گردد و از درجه اعتبار ساقط مي گردد. 8-نماز قطع نظر از محتواي خودش با توجه به شرايط صحت، دعوت به پاك سازي زندگي مي كند، چرا كه مي دانيم مكان نمازگزار، لباس نمازگزار، فرشي كه بر روي آن نماز مي خواند، آبي كه با آن وضو مي گيردو غسل مي كند، محلي كه در
ص: 75
آنجا وضو و غسل مي كند بايد از هرگونه غصب و تجاوز به حقوق ديگران پاك باشد. كسي كه آلوده به تجاوز و ظلم، ربا، غصب، كم فروشي، رشوه خواري و كسب مال حرام باشد چگونه مي تواند مقدمات نماز را فراهم كند. بنابراين تكرار نماز در پنج نوبت در شبانه روز خود دعوتي به سوي رعايت حقوق ديگران. 9-نماز علاوه بر شرايط صحت، شرايط قبول و شرايط كمال دارد كه رعايت آن ها نيز يك عامل موثر ديگر براي ترك بسياري از گناهان است، در كتب فقهي و منابع حديثي امور زيادي به عنوان موانع قبول نماز ذكر شده است از جمله مساله شرب خمر است كه در روايات آمده است: نماز شراب خوار تا چهل روز مقبول نمي افتد مگر اينكه توبه كند. و در روايات متعددي مي خوانيم از جمله كساني كه نماز آنها قبول نخواهد شد پيشواي ستمگران است. در بعضي از روايات تصريح شده كه نماز كسي كه زكات نمي دهد قبول نخواهد شد. و همچنين روايات ديگري مي گويد: خوردن غذا حرام يا عجب و خود بيني از موانع قبول نماز است. پيداست كه فراهم آوردن اين شرايط قبولي تا چه حد سازنده است. 10-نماز روح انضباط را در انسان تقويت مي كند، چرا كه دقيقا بايد در اوقات معيني انجام گيرد كه تاخير و تقديم آن هردو موجب بطلان نماز است و همچنين آداب و احكام ديگر در مورد نيت و قيام و ركوع و سجود و قعود و مانند اينها كه رعايت آنها، پذيرش انضباط را در برنامه هاي زندگي كاملا آسان مي سازد. 11-حركت انسان بسوي
ص: 76
كارهاي خير و حركت بسوي خير مطلق در اذان و اقامه چهار مرتبه گفته مي شود: بشتاب براي نماز كه بهترين كارهاست.
جامعه اي بسوي معنويات مي گرايد كه در آنها كارهاي خير و عام المنفعه مورد توجه باشد، زيرا انجام آنها نيز محبوب خداوند است و انسان را به خداوند نزديك مي سازد. پيامبر اكرم مي فرمايند: محبوب ترين بندگان نزد خداوند عزوجل كسي است كه نفعش به بندگان خدا بيشتر برسد و حقوق خداوند را بيشتر رعايت كند و كارهاي خير و انجام آنها را در ديدگاه مردم محبوب سازد. 12-خيرخواهي نسبت به ديگران و دعا براي آنها در نماز براي همه انسانها طلب هدايت كرده و را ه راست را از خداوند مي خواهد. 13-ارتباط قلبي انسان با پيامبر صلي الله عليه و اله و مخلصان و صالحان در كل جهان در سلام هاي نماز اعلام همبستگي خويش را با پيامبر اكرم و مخلصان و صالحان جهان مي نماييم. 14-تولي و تبري در نماز با گفتن ((اياك نعبد و اياك نستعين، اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم)) و همچنين سلام ها و... ولايت و دوستي حضرت حق و انبيا و صديقين و شهدا و صالحين را هدف قرار داده و بدان سوي حركت مي نماييم و با گفتن ((غير المغضوب عليهم و لاالضالين)) از راه و روش مغضوبين و رانده شده ها و گمراهان بيزاري و تبري مي جوييم. 15-آرامش قلبي و قدرت روحي قرآن ياد خدا را تنها عامل آرام بخش دلها معرفي كرده است. تاثير توجه به خداوند در ايجاد آرامش قلبي از اين جهت است كه: اولا
ص: 77
خداوند هدف نهايي فطرت انسان است و انسان خود به خود در طلب اين اين مطلوب نهايي در تب و تاب است و تا به آن نرسد آرام و قرار نمي گيرد و راضي نمي شود. ثانيا، كسي كه توجه به خداوند ندارد، طبعا توجه او به دنيا و برخورداري هاي مادي و ظاهري است، چنين فرد هر قدر در جهت كسب نعمتهاي دنيايي تلاش كند و به بهره هاي فراواني دست بيابد هرگز راضي نمي شود و در حسرت چيزهاي است كه ندارد، از طرف ديگر از اين كه نعمتهاي موجودش دستخوش آفات شده و زايل شوند نيز همواره در بيم و هراس است لذا هرگز روي راحتي و آسايش را نمي بيند و دلش آرام و قرار ندارد و در مواجهه با مصائب و مشكلات نيز به سرعت دستخوش اندوه و تالمات روحي مي شود. 16-نورانيت دل و عقل در تعاليم اسلامي از ياد خداوند به عنوان نور دلها و جلا قلوب و حيات دلها تعبير شده است. 17-توجه انسان به روز قيامت و اين كه آن دنيا نتيجه اعمال اين دنيا است. در نماز با گفتن (مالك يوم الدين) انسان به ياد قيامت و عظمت آن روز مي افتد. با اين كه خداوند مالك اين جهان و آن جهان است (مالك يوم الدين) گفته شده است. زيرا در جهان مالكيت خداوند متعال ظهور كامل دارد كه كسي حق كار و حتي سخن گفتن ندارد مگر اينكه به اذن او باشد. همه اينها فوايدي است كه در نماز، قطع نظر از مساله جماعت وجود دارد و اگر ويژگي جماعت را برآن بيافزاييم كه
ص: 78
روح نماز همان جماعت است و بركات بيشمار ديگري دارد.
ممكن است عملي صحيح باشد ولي مورد قبول قرار نگيرد، مثل جنس بي مشتري. در احاديث نماز برخي از افراد را فاقد ارزش و مردود به حساب آورده اند كه به چند نمونه اشاره مي شود. 1-بي تفاوت ها: امام صادق عليه السلام فرمودند: نماز كساني كه نسبت به برهنگان و آوارگان جامعه بي تفاوتند، قبول نيست. 2-حرام خواران: پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله فرمودند: نماز حرام خواران، مثل بناي ساختمان بر ريگ است. 3-بي تعهدان در خانه: رسول خدا صلي الله عليه و اله مي فرمايند: نماز زني كه از درآمد شوهر بهره مند مي شود ولي به مسئوليت الهي خود عمل نمي كند، پذيرفته نيست. 4-تاركان زكات: در قرآن در اكثر موارد پرداخت زكات را در كنار برپاداشتن نماز آورده و در احاديث بسياري آمده كه نماز آنانكه زكات مال خويش را نمي دهند پذيرفته نمي شود. 5-افراد لاابالي: نماز كسي كه اهل تقوا نيست يا ركوع و سجودش را در نماز بطور مطلوب انجام نمي دهد، پذيرفته نيست.
6-حاقن و حاقب: يعني كسي كه بول و غايط خود را نگاه مي دارد و بدينوسيله به خود فشار آورده و دچار ضررهاي جسمي مي شود. 7-پيشنماز غير محجوب: گاهي در مسجدي مردم از يك پيشنماز خوششان نمي آيد ولي او هم حاضر نيست اين مكان را ترك كند، چنين موردي موجب خلوت شدن مسجد مي شود. در روايات نماز چنين كساني مردود شمرده شده است.
در اينجا به نمونه اي از نماز اوليا دين اشاره مي كنيم صداي
ص: 79
اذان براي رسول خدا صلي الله عليه و اله چنان جاذبه داشت و نشاط مي آورد، كه هنگام اذان به بلال مي فرمود: اي بلال ما را از غم و تلخي و اندوه رهايي بخش. و آن حضرت فرمودند كه كسي صداي اذان بشنود و بي تفاوت باشد جفا كرده است. هنگام نماز رنگ چهره علي عليه السلام مي پريد و مي لرزيدو مي فرمودند: وقت نماز رسيده، وقت امانتي كه خدا بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرد، اما آنها از قبول آن دوري كرده و ترسيدند.
به قول حافظ: آسمان بار امانت نتوان كشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند.
امام سجاد عليه السلام همين كه در نماز، به جمله مالك يوم الدين مي رسيد، آنقدر تكرار مي كرد، تا بيننده خيال مي كرد او در آستانه جان دادن است و نيز در سجده غرق در عرق مي شد. امام باقر عليه السلام مي فرمايند: پدرم امام سجاد عليه السلام، در شبانه روز، هزار ركعت نماز مي خواند. رسول خدا هر وقت كه زمان نماز فرا مي رسيد، گويا كه كسي را نمي شناخت و حال معنوي خاصي پيدا مي كرد و مي فرمود: گرسنه از غذا سير و تشنه از آب سير مي شود ولي من از نماز سير مي شوم. علي عليه السلام در جنگ صفين مراقب خورشيد بود و گاهي به آسمان نگاه مي كرد. ابن عباس علت آنرا از ايشان پرسيد فرمودند: براي اينكه نماز اول وقت از دستم نرود. گفت حالا، فرمودند: آري
رعايت نكاتي كه به آداب نماز مربوط مي شود (هچون مسواك،
ص: 80
نظافت و توجه به خداوند و... ) در كمال اين عبادت موثر است. امام باقر عليه السلام فرمودند: در نماز، توجه به خدا داشته باش، زيرا از نماز، آن مقدار قبول مي شود كه با توجه خوانده شود. سپس حضرت مي فرمايد در هنگام نماز با سر، دست و صورت خود بازي نكن، زيرا همه اين كارها، سبب نقص نماز تو مي شود و در حالت كسالت و سنگيني مشغول نماز مشو، زيرا چنين نمازي، ازآن منافقان است. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:گاهي پنجاه سال بر انسان مي گذرد ولي خداوند، حتي يك نماز او را نپذيرفته است. از پيامبر خدا صلي الله عليه و اله نقل شده است: دو ركعت نماز كسي كه مسواك كند، از هفتاد ركعت بدون مسواك بهتر است.
در موارد متعددي از آيات قرآن كه نماز مطرح شده است، در كنار آن فرمان ديگري نيز آمده است مانند زكات، انفاق، امر به معروف و نهي از منكر، قرض دادن به خداوند، كه بصورت وام به محرومان است. اين جامعيت احكام عبادي را مي رساند كه در كنار ارتباط با پروردگار، مسائل اقتصادي و اجتماعي و رسيدگي به نيازمندان و انجام امر به معروف و نهي از منكر هم مطرح است. مي توان به اين آيات، در زمينه هاي فوق مراجعه كرد:بقره83، انفال 3، توبه71، لقمان 17 و مزمل 20 و بسياري از آيات ديگر.
در احاديث از نماز به عنوان معراج مومن ياد شده است، ليكن اين عروج و پرواز نه در فضاي آسمان بلكه در فضاي معنويت و بندگي است و براي رسيدن به قرب پروردگار
ص: 81
است. به نكته هايي كه نماز گزار به آن بر مي خورد توجه كنيد:1-در عبادت و نماز، بيشترين سختي و فشار، غلبه بر هواي نفس و شروع عبادت است. 2-شروع عبادت وقتي باارزش است كه پايان آن سالم و بدون آفت باشد. 3-معراج روحي نمازگزار محتاج توجه خالص و نفي همه عبوديت هاست (لا لبيك). 4-در نماز و بار يافتن به محضر خداوند، قلب سليم لازم است. 5-در نماز همراه ارتباط با خدا ارتباط با مردم نيز لازم مي باشد. در كنار حق الله، حق الناس را هم بايد ادا كرد. 6-مقدمات نماز، اذان، اقامه و ذكرهاي مستحب نيز مقدمه پرواز ملكوتي است. 7-در عبادت، شرك و ريا انسان را به دره سقوط مي افكند. 8-نماز و عبادت طبق دستور است. 9-انسان در كنار نيايش و عبادت، گاهي هم استراحت و لذتهاي مباح دارد. 10-انسان الهي هرچه با عظمت خدا آشنا مي شود غير خدا در نظرش كوچكتر مي شود انگار كه در اوج ملكوت مي باشد.
11-عبادت اوليا الله نيز گرچه نسبت به نماز و بندگي افراد معمولي، همواره در اوج است به قول سعدي: طيران مرغ ديدي؟ تو زپاي بند شهوت بدر آي تا ببيني طيران آدميت
گفتار در فلسفه نماز را با حديثي از امام رضا عليه السلام پايان مي دهيم. امام در پاسخ نامه اي كه درباره فلسفه نماز پرسيده شده است چنين فرمود: علت تشريع نماز اين است كه توجه و اقرار به ربوبيت خداوند است و مبارزه با شرك و بت پرستي و قيام در پيشگاه پروردگار در نهايت تواضع و فروتني و اعتراف به گناهان وتقاضاي بخشش
ص: 82
از معاصي گذشته و نهادن پيشاني بر زمين همه روز براي تعظيم پروردگار و نيز هدف اين است كه انسان هميشه هوشيار و متذكر باشد، گرد وغبار فراموش كاري بر دل او نشيند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد، طالب و علاقه مند افزوني در مواهب دين و دنيا گردد. علاوه براين كه مداومت ذكر خداوند در شب و روز كه در پرتو نماز حاصل مي گردد، سبب مي شود كه انسان مولا، مدبر و خالق خود را فراموش نكند، روح سركشي و طغيان گري بر او غلبه نكند و همين توجه به خداوند و قيام در برابر او انسان را از معاصي باز مي دارد.
احكام و برنامه هاي عبادي اسلام، همه حكمت وفلسفه دارد. اولا بدليل صدها آيه وحديث، كه مردم را به تعقل و و تفكر فرا مي خواند و هيچ مكتبي به اندازه اسلام، به انديشيدن دعوت نكرده است. ثانيا يكي از انتقادهاي شديد قرآن بر مشركان و بت پرستان، تقليد كوركورانه و بي دليل از نياكان است. ثالثا خود قرآن، بارها دركنار بيان احكام و دستورها، بدليل آن هم اشاره كرده است. امامان معصوم نيز در روايات، به بيان اين حكمتها پرداخته و دانشمندان اسلامي، گاهي به تاليف كتابهايي پيرامون اين موضوع اقدام كرده اند. بعلاوه با پيشرفت دانش بشري، روز بروز پرده از اسرار احكام الهي و دستورهاي ديني برداشته مي شود و هرچه از عمر اسلام مي گذرد بر عظمت و جلوه آن افزوده مي شود. با توجه به نكات فوق، يادآور مي شود كه:1-لازم نيست دليل همه احكام را همه مردم در همه زمانها
ص: 83
بدانند. 2-در فلسفه احكام، تنها نبايد نظر به فوايد و آثار مادي آنها داشت و تنها به بعد اقتصادي و بهداشتي و... توجه كرد و از آثار روحي، معنوي و آخرتي آن غافل بود. 3-كسي كه خدا را حكيم و دستورهايش را بر اساس حكمت مي داند، نبايد بخاطر اينكه امروز دليل حكمي را نمي داند از انجام آن تخلف كند. 4-در هر جا از قرآن و حديث، دليل محكمي بر فلسفه حكمي نداريم، بهتر است ساكت باشيم و با يك سري توجيهات و حدسيات، دليل تراشي نكنيم. 5-اگر از بعضي از اسرار جهان هستي آگاه شديم، مغرور نشويم و توقع نداشته باشيم كه دليل همه چيز را بدانيم. 6-از مدار عادي خارج نشويم و به دامن وسوسه ها نيافتيم، در مسائل ديني هم كه به قانون خدا گردن مي نهند، بايد بپذيرند و و عمل كنند. چرا كه خداوند، هم مهربان تر است و هم دانا و حكيم تر، هم آينده را مي داند و هم آثار ظاهر و باطني. 7-اگر گوشه اي از اسرار حكم خدا را شناختيم، نبايد گمان كنيم كه بر همه اسرار واقف گشتيم. آنكه فلسفه حكمي را را بفهمد، نمي تواند خيال كند آنچه فهميده، تمام است و ديگر چيزي جز آن نيست. مگر با عقل و فكر محدود انساني، مي توان به عمق احكامي كه از علم بي انتهاي خدا سرچشمه گرفته، پي برد؟
8-همان عقلي كه ما را به فهميدن فلسفه احكام دعوت مي كند، همان مي گويد: اگر جايي ندانستي، از آگاهان بپرس، اين همان تعبد در برابر اولياي دين است. اما قرآن: درباره نماز
ص: 84
مي گويد: نماز، انسان را از فحشا و منكر باز مي دارد. در جاي ديگر مي گويد:نماز را براي ياد و توجه به من بپا داريد. در جاي ديگر مي گويد: با ياد خدا دلها آرام مي گيرد. درباره روزه مي گويد: روزه بر شما واجب شد، تا آنكه اهل تقوا شويد. چون بيشتر گناهان از فوران غريزه غضب و شهوت است. درباره حج مي گويد: به زيارت حج بروند، تا منافعي فراوان بدست آورند. درباره زكات مي فرمايد: از مردم و اموالشان زكات بگير، تا آنان را (از روح بخل و دنيا پرستي) پاك كني. درباره قمار و شراب مي گويد: شيطان توسط آنها ميان شما دشمني و كينه برقرار مي كند و شما را از ياد خدا دور مي سازد. و قصاص را مايه حيات اجتماع مي داند چرا كه در جامعه، اگر جنايتكار به كيفر نرسد آن جامعه مرده و جنايت پرور مي شود و ايمني از بين مي رود. اينها نمونه اي از آيات الهي قرآن بود كه به آثار و حكمتهاي الهي احكام الهي اشاره داشته است. اما حديث: از ميان انبوه احاديث اين موضوع، تنها يه چند جمله از يكي از سخنان اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه اشاره مي كنيم:
خداوند، ايمان را براي پاكسازي از شرك، واجب ساخت و نماز را براي پاك ساختن از تكبر و زكات را بعنوان سبب سازي براي رزق و روزي و...
فطرت انسان نير به فلسفه برخي از احكام واقف و معترف است. هر انسان در هر شرايطي و زماني، بدي و حرام بودن دروغ، خيانت، تهمت، آدم كشي، دزدي،
ص: 85
ستم، كم فروشي و... را قبول دارد. و خوبي، عدالت، پاكي، خدمت به ديگران و... را خوب و بجا مي داند. اينها از فطريات انسانها و فطرت، برخي از از بدي ها و خوبي ها را درك مي كند و اين، الهام الهي است كه فرموده: (فالهمها فجورها و تقواها).
نبايد غافل بود كه پيشرفت علوم در رشته هاي مختلف، خدماتي به تبيين فلسفه احكام كرده و پرده هاي بسياري را كنار زده است. مثلا وجود كرم كدو و تريشين در گوشت خوك يا زيانهاي مواد الكلي براي كبد و بدن انسان بر كسي پوشيده نيست. اين گوشه اي از فلسفه تحريم گوشت خوك يا شراب را نشان مي دهد. اسلام ادرار در حال ايستادن را نهي كرده وعلم نشان داده كه ايستادن بول كردن باعث مي شود تمام بول به راحتي خارج نشود. يا آنچه درباره غسل است، براي زدودن آثار فعاليت اعصاب سمپاتيك و فشارخون در حال جنابت مي باشد و نيز توجه به خدا براي زدودن حال غفلت از خدواند است. اگر اسلام از خلال كردن با چوب درخت انار نهي كرده است، براي آن است كه لثه ها در مقابل آن حساسيت خاصي دارد. به همين صورت، دستورهاي اسلام درمورد واجبات و محرمات و حتي مستحبات و مكروهات، در زمينه هاي رفتاري و خوراكي، پوشاكي، وسائل ومسائل زندگي، همه و همه حكمتهاي بلند و دقيقي دارد كه درباره آنها كتابهاي زيادي هم توسط دانشمندان بزرگ نوشته شده است. تسليم بزرگترين فلسفه: بدون شك، دستورهاي خدا و احكام شرح داراي فلسفه و دليل است ولي لازم نيست در تمام احكام و
ص: 86
فرمانهاي الهي، در پي يافتن دليل اقتصادي، بهداشتي و علمي آن باشيم. مسلمان بايد در برابر پيام وحي، تسليم باشد و اين روحيه تسليم و پذيرش، كمال آدمي است و برخي از دستورات براي آزمودن روح تسليم و بندگي است. فرمان خداوند به ابراهيم، براي قرباني كردن فرزندش اسماعيل نمونه اي از آن مي باشد. در دستورهاي عبادي و احكام الهي هم، گاهي هدف، تسليم و پذيرش دستور و تمرين براي جلب رضايت معبود و اطاعت محض از آفرديگار مي باشد. هدف عبادت، پرورش روح انسان است، آنگونه كه حركات ورزشي براي تربيت جسم مي باشد. امام سجاد عليه السلام و امام علي عليه السلام مي گويند: خدايا افتخارم همين بس كه بنده تو هستم. در مناجات شعبانيه مي خوانيم: خدايا اگر مرا در دوزخ، به دوزخيان اعلام خواهم كرد كه من تو را دوست دارم!... ((علي عليه السلام اعلام مي دارد كه خدايا، عبادت من نه از روي طمع به بهشت يا ترس از دوزخ است، بلكه تو را شايسته عبادت يافته ام و مي پرستم. )) اوليا خدا از عبادات او لذت مي برند و گناهكاران از شيريني عبادت عبادت و ياد خدا محروم اند. گاهي كسي علاقه به خدمتگزاري به شخصي را دارد. بدون آنكه چشمداشت مالي و هدف اقتصادي داشته باشد. خود خدمت به آن شخصيت والا برايش هدف و ارزشمند است و نه حتي كسب دانش يا كسب وجهه و رسيدن به موقعيت اجتماعي.
با توجه به آنچه گذشت، معلوم مي شود كه كساني هستند كه روحيه تعبد و تسليم ندارند و در پي بهانه اند تا شانه از
ص: 87
بار تكليف و دينداري خالي كنند. از اين رو مساله تحقيق را عنوان مي كنند و براي هر دستور ديني دنبال فلسفه و دليل مي گردندو خيلي هم خود را روشنفكر جا مي زنند. قرآن كريم نسبت به برخي از اينگونه افراد درباره اعتقاد به قيامت مي فرمايد: (گروهي مي خواهند راه گناه را در پيش بگيرند، مي پرسند: روز قيامت كي است؟ ) آنان مثل كودكان بهانه گيري هستند كه هر لحظه بهانه مي گيرند و آن كه انجام شد، بهانه اي ديگر مي گيرند. قرآن درباره چنين كسان مي گويد: (اگر نشانه اي از قدرت خدا و معجزات انبيا مشاهده كنند، اعراض كرده، مي گويند: اين همان سحر و جادوي معمولي و هميشگي است. ) منابع: فلسفه اسرار حكم، نويسنده محمد وحيدي پرتوي از اسرار نماز، محسن قرائتي
فلسفه سجده بر خاك چيست؟ و چرا شيعه بر مهر و تربت كربلا سجده مي كند؟
حقیقت سجده همان خضوع، تذلل، میل و ... است. سجده یکی از واجبات است؛ چرا که در قول خدای متعال آمده است: "ای کسانی که ایمان آورده اید! رکوع کنید و سجود به جا آورید...".
در این جا ضروری است به نکته ای توجه شود و آن این که شیعه بر خاک سجده می کند، نه برای خاک؛ زیرا که سجود برای غیر خدای متعال به اتفاق تمام علمای شیعه شرک است.
گاهی سؤال می شود که چرا فقط بر خاک سجده می کنید؟ جوابش این است که ما در این مسئله از سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) پیروی می کنیم؛ چرا که در
ص: 88
منابع و مصادر معتبر اهل سنت آمده است: سجده بر خاک است و پس از آن، چیزهایی که از خاک می روید. البته، غیر از چیزهایی که به طور عادی از پوشیدنی های و خوراکی ها است. اما در حال اضطرار بر لباس و پوشیدنی ها هم می شود سجده کرد!
در این جا برای هر قسم به ذکر یک روایت اکتفا کرده و تفصیل را به جواب تفصیلی احاله می دهیم.
1. سجده بر خاک: مسلم در کتاب صحیح خود نقل می کند: (خداوند) تمام زمین را برای ما محل سجده و خاکش را برای ما پاک کننده قرار داد، زمانی که آب یافت نشود.
2. سجده بر آنچه که از زمین می روید: بخاری در کتاب صحیح خود چنین نقل می کند: ام سلیم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) درخواست نمود تا به منزلش بیاید و نماز بخواند، تا وی آن جا را مکان همیشگی نمازش قرار دهد! رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) درخواست ام سلیم را اجابت کرد، به منزل او آمد، حصیری را که در خانه اش بود با آب مرطوب نمودم و در آن جا نماز خواند، ام سلیم با پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نماز گذارد و آن جا را مصلای خویش قرار داد.
3. سجده بر لباس در حال اضطرار: بخاری از انس بن مالک نقل می کند: ما (مسلمانان) با پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نماز می خواندیم و به خاطر شدت گرمای مکان سجده، قسمتی از پیراهن خود را مکان سجده گذاشتیم و بر آن
ص: 89
سجده کردیم .
بنابراین، ملاحظه می شود که شیعه بر سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) که در مصادر معتبر اهل سنت آمده تکیه می کند.
پرسشی که در این جا باقی می ماند این است که چرا شیعه به سجده بر تربت امام حسین (علیه السلام) تأکید می کند؟
در جواب این پرسش باید گفت، اولاً: خاک و تربت امام حسین (علیه السلام)؛ مانند سایر تربت ها است و وجهی برای استثنای آن از سایر خاک ها نیست. ثانیاً: سجده بر تربت امام حسین (علیه السلام) واجب نیست، بلکه مستحب است. ثالثاً: اهل بیت (علیهم السلام) بر این مسئله تأکید فرمودند که سجده بر تربت امام حسین (علیه السلام) ثواب دارد.
رابعاً: خاک و تربت امام حسین (علیه السلام) نماد و تابلوی بسیاری از مسائل عقیدتی، مبارزاتی، تاریخی و ... است و از این جهت سزاوار است از آن استفاده کنیم.
در باره فلسفه سجود بر خاک از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است: "سجود خضوع برای خدای متعال است، بنابراین، سزاوار نیست که بر خوردنی ها و پوشیدنی ها باشد، چرا که مردم دنیا، بنده خوردنی ها و پوشیدنی ها هستند، در حالی که سجده کننده در سجود خویش در عبادت و بندگی خدا است، پس سزاوار نیست که پیشانی اش بر معبود بندگان دنیا، کسانی که مغرور و به غرور دنیا شدند، باشد. سجود بر خاک فضیلتش بیشتر است؛ زیرا که سجده این چنینی در تواضع و خضوع برای خدای متعال رساتر و سزاوارتر است.
یکی از مسائل جنجال برانگیز علیه شیعه – از روی جهل یا دشمنی
ص: 90
– که از طرف مخالفان مطرح می شود و از این طریق شیعه را مورد حمله قرار می دهند، مسئله سجده بر خاک است. در حالی که اگر این مسئله از روی حق و انصاف و به دور از هرگونه تعصب بررسی شود، نتیجه آن درست برعکس آن چیزی است که به شیعه نسبت می دهند؛ زیرا که شیعه بر خاک سجده می کند، نه برای خاک؛ چرا که سجده بر دو قسم است؛ یکی سجده برای چیزی و دیگری سجده بر چیزی.
بدون تردید اولی حالتی از حالات شرک است و شیعه این نوع از سجده را حرام می داند؛ برای این که سجود این چنینی برای غیر خدا است و اثباتش نیاز به براهین و تلاش زیاد ندارد، و شما را به فتاوای علمای شیعه در این مسئله ارجاع می دهیم.
برای روشن شدن مسئله و حقیقت موضوع، به تحلیل و بررسی آن در ضمن مباحث آینده می پردازیم.
سجود در لغت به معنای فروتنی، افتادگی و ... آمده است. در شرع مقدس به معنای نهادن مقداری از پیشانی بر زمین یا غیر آن در حالی که چیزی بین پیشانی و چیزی که بر آن سجده می شود، حایل و فاصله نباشد. دلیل آن روایتی است که می گوید: "نگامی که سجده می کنی پیشانی ات را بر زمین بگذار و سریع به زمین نزن؛ (مانند نوک زدن کلاغ بر زمین)". (1)
همچنین در این باره روایت است: "نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از حرارت و گرمی زمین مکه و مدینه در پیشانی و دست هایمان شکایت کردیم و رسول خدا (صلی
ص: 91
الله علیه و آله وسلم) به شکایت ما جواب مثبت نداد". (1)
سجده به اجماع تمام علما و فقها واجب است؛ چرا که خدای متعال می فرماید: "ای کسانی که ایمان آورده اید: رکوع کنید و سجده به جا آورید...". (2)
بدیهی است که این موضوع (سجود) از مسائل فقهی است، نه از مسائل کلامی؛ زیرا که سجده به فعل مکلف تعلق و ارتباط دارد. اختلاف در مسائل فقهی (نزد شیعه و اهل سنت) فراوان است و بهترین دلیل آن، این است که مشاهده می کنیم، مذهب اهل سنت خود به چهار مذهب اصلی تقسیم می شود که این چهار مذهب در بسیاری از مسائل فرعی فقهی با هم اختلاف دارند. (3)
اخبار و روایات وارده در باب سجود را می شود به سه قسم تقسیم نمود:
1. روایاتی که تأکید می کنند به ضرورت سجده بر زمین.
2. روایاتی که اشاره دارند به سجده بر گیاهان؛ مانند حصیر.
3. روایاتی که اشاره دارند به سجده بر پیراهن (پارچه) پنبه ای یا پشمی. (4)
الف. روایاتی که بر سجود روی زمین تأکید می کنند. روایات در این زمینه فراوان است و با تعابیر متفاوت و مختلف در کتاب های روایی نقل شده است که ما در این جا به ذکر چند نمونه اکتفا می کنیم:
1. "جعلت لی الارض مسجداً و طهوراً"؛ زمین برای من محل سجده و پاک کننده قرار داده شد. این روایت در کتاب مسلم این گونه آمده است:
"تمام زمین برای ما محل سجده قرار داده شد و خاکش برای ما پاک کننده (طهور)، در صورتی که آب یافت نشود".
در سنن ترمذی این گونه
ص: 92
آمده است: "تمام زمین برای من مسجد و طهور قرار داده شد".
در کلام بیهقی چنین نقل شده است: "زمین برای من طهور و مسجد قرار داده شد". در کلام بیهقی با این بیان نیز ملاحظه می شود: "زمین برای من پاک و مسجد قرار داده شد و هر کجا که هنگام نماز شد نماز می خوانم هر طور که باشد". (1)
2. اباذر نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: "زمین برای تو محل سجده است. پس هر کجا که وقت نماز شد، نماز بخوان". (2)
3. ابن عباس می گوید: "پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بر سنگ سجده کرد". (3)
4. ابو سعید خدری روایت می کند: "من با چشمان خودم دیدم که بر پیشانی و بینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) اثر خاک و گل بود". (4)
5. جابربن عبدالله می گوید: "من با رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نماز ظهر می خواندم. به خاطر شدت گرما و حرارت، یک تکه سنگ در دست خود گذاشتم تا این که سرد شود و بر آن سجده کنم
6. انس بن مالک می گوید: "ما با پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در گرمای شدید نماز می خواندیم، هر یکی از ما سنگ بر می داشتیم و در دست خود نگه می داشتیم تا این که خنک شود، وقتی سرد شد می گذاشتیم و بر آن سجده می کردیم". (5)
7. عمر بن خطاب می گوید: "در شب بارانی برای نماز صبح خارج شدیم؛ چون زمین گل آلود شده بود، هر یک از ما مقداری سنگ جمع آوری
ص: 93
کردیم و در حیاط مسجد فرش کردیم و بر آن نماز گذاردیم، وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) متوجه این مسئله شد، فرمود: چه چیز خوبی، پس این شروع نماز خواندن با سجده بر سنگ بود". (1)
8. عیاض بن عبدالله قرشی نقل می کند: "چون پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) دید مردی بر عمامه ای که بر سرش است، سجده می کند، اشاره فرمود عمامه ات را به عقب بکش و اشاره فرمود با پیشانی ات سجده کن". (2)
اینها نمونه ای از روایات فراوانی است که بیان می کند، سجود باید بر خاک و زمین باشد. (3) بیهقی می گوید: ... اگر سجود بر پارچه و لباس جایز بود، باید در روایات به آن اشاره می شد؛ چرا که سجده بر آن از برداشتن سنگ و خنک کردن در دست برای سجود راحت بود. (4)
ب. روایاتی که می گویند سجود بر غیر زمین بدون عذر جایز است:
1. انس بن مالک نقل می کند: "جده اش (ملیکه) رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) را برای غذایی که برای آن حضرت پخت، دعوت کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از آن غذا و طعام خورد، سپس فرمود: برخیزید و با من نماز اقامه کنید. انس بن مالک می گوید: پاشدم و حصیری را که بر اثر مرور زمان سیاه شده بود، آبی پاشیدم و نمناکش کردم. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بر آن ایستاد. من پشت سر حضرت و آن پیرزن (جده اش) پشت سر من به نماز ایستادیم. (5)
همچنین از انس روایت دیگری است با این مضمون که می گوید:
ص: 94
"یکی از عمه هایم برای پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) طعامی پخت و خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) گفت: من دوست دارم در منزل من غذا میل کنی و در آن جا نماز بخوانی! انس می گوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آمد، حصیر بزرگی که در منزل بود، دستور داد آن را در گوشه ای از اتاق گذاشتیم و روی آن را آب و جارو کردیم، پس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بر روی آن به نماز ایستاد و ما پشت سر آن حضرت نماز اقامه کردیم". (1)
همچنین از انس بن مالک روایت است که می گوید: "ام سلیم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) درخواست نمود تا به منزلش بیاید و نماز بخواند، تا وی آن جا را مکان همیشگی نمازش قرار دهد! رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) درخواست ام سلیم را اجابت کرد، به منزل او آمد، حصیری را که در خانه اش بود با آب مرطوب نمودم و پیامبر در آن جا نماز خواند، ام سلیم با پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نماز گذارد و آن جا را مصلای خویش قرار داد". (2)
2. ابن عباس نقل می کند: "رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بر حصیر کوچک نماز می گذارد". (3)
3. ابو سعید خدری می گوید: "بر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) وارد شدم، دیدم آن حضرت بر روی حصیر نماز می خواند و بر همان حصیر سجده می کند". (4)
4. میمونه (همسر پیامبر) نقل می کند: "رسول الله در حال نماز
ص: 95
بود و من در کنارش بودم به گونه ای که پیراهنش به من می خورد، هنگامی که به سجود می رفت، و بر حصیر نماز می گذارد". (1)
روایات در این زمینه فراوان است که به جهت اختصار به همین مقدار اکتفا می کنیم.
ج. روایاتی که می گویند سجده بر غیر زمین در حال عذر جایز است:
در این قسمت به بیان حدیث انس بن مالک اکتفا می کنیم. انس می گوید: "ما با رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نماز می خواندیم. هرگاه یکی از ما به جهت شدت گرما، نمی توانستیم پیشانی خود را بر زمین بگذاریم، در حال سجده، پیراهن خود را پهن می کردیم و بر آن سجده می کردیم".
این روایت در منابع مختلف اهل سنت؛ مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم با الفاظ و تعابیر مختلف نقل شده است. (2)
هر محقق و پژوهشگری با تحقیق و جست و جو در این احادیث به روشنی درمی یابد که تمام این روایات متمرکز در این مسئله هستند که اولاً سجده باید بر خاک باشد، پس از آن چیزهایی که از زمین می روید، غیر از خوردنی ها و پوشیدنی ها و در مرحله بعد (در حال اضطرار) بر پیراهن (پارچه) می توان سجده نمود.
بنابراین و طبق این روایات فقها و علما این شاگردان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) به تبعیت از روایات ائمه (علیهم السلام) می گویند: واجب است محل سجده در نماز زمین یا چیزی که از زمین می روید باشد و از چیزهایی که غالباً خوردنی و پوشیدنی نیست باشد. (3)
اما این که چرا ما (شیعه) مقداری از خاک
ص: 96
و گل را خشک می کنیم و به صورت مهر درآورده و بر آن سجده می کنیم؟ این به جهت دلایلی است که بعضی از آنها عبارت اند از:
1. به جهت اطمینان به طهارت و پاک بودن آن است؛ زیرا که یکی از شرایط محل سجده (چیزی که بر آن سجده می شود) آن است که پاک باشد. همچنین برای اطمینان به مباح بودن آن؛ چرا که یکی از شرایط محل سجده مباح بودن آن است.
2. به خاطر این که در زمان ما غالباً کف خانه ها، مساجد و ... با فرش پوشانده شده است و خاک یافت نمی شود، بنابراین، بر روی مهر سجده می کنیم.
در این که چرا شیعه بر تربت امام حسین (ع) سجده می کند؟ باید گفت:
1. در میان فقهای شیعه فقیهی را نمی توان یافت که قایل باشد، سجود بر خاک امام حسین واجب است، بلکه آنان می گویند هر خاکی که پاک و مباح باشد، سجده بر آن صحیح است. چنان که بیان شد. بلی آنان می گویند سجده بر خاک امام حسین (ع) مستحب است. (1)
2. سجود بر تربت حسینی نمونه ای است از نمونه های سجده بر خاک و مسلمانان بر صحت سجده بر خاک و زمین اجماع دارند، پس وجهی برای استثنای تربت حسینی از مطلق زمین و خاک باقی نمی ماند، تا گفته شود چرا شیعه بر تربت امام حسین (علیه السلام) سجده می کند.
3. اهل بیت (ع) تأکید فراوان داشتند بر سجود بر تربت حسینی و امام سجاد (علیه السلام) اولین امامی بود که بر تربت حسینی سجده کرد. تمام
ص: 97
امامان (علیهم السلام) بر خاک امام حسین (علیه السلام) سجده می کردند و بر استحباب آن تأکید داشتند. چنان که امام صادق (علیه السلام) می فرماید: "سجده بر تربت سید الشهداء حجاب های هفت گانه را بر می دارد". (1)
4. وجوه فراوانی بر رجحان داشتن سجود بر تربت سید الشهدا دلالت می کند که بر اهل دانش پوشیده نیست؛ مثلا:
الف. آموزه های اعتقادی: عمر بن سعد، صبح روز عاشورا نماز صبح را با لشکریانش به جماعت خواند، اما در ظهر همان روز امام حسین (علیه السلام) را به شهادت رساند. شیعه با سجده بر تربت حسینی در نماز، اعلان می کند که نماز مرده و بی روح؛ مانند نماز عمر بن سعد و حاکمش یزید و ... نمی خواند، بلکه نماز شیعه؛ مانند نماز امام حسین (علیه السلام)، جدش و پدرش است. این همان چیزی است که مفهوم ولایت اهل بیت (علیهم السلام) را نزد شیعیانش محکم و استوار می کند .
و به همین جهت ائمه (علیه السلام) به سجده بر تربت حسینی تأکید کردند؛ یعنی سجود بر تربت حسینی همان تسلیم و خضوع برای خدا است، با پیروی از راه اولیائش.
ب. آموزه تاریخی: برخی تلاش کردند تا معالم و آموزه های غدیر که در آن با علی (علیه السلام) به عنوان امام و خلیفه بیعت شد و عاشورا که در زمان بنی امیه اتفاق افتاد را خاموش کنند. تربت حسینی سند زنده تاریخی است بر جنایات حکام بنی امیه در روز عاشورا. زمانی که ظالمان در طول تاریخ تا به امروز، تمام امکانات خویش را تجهیز کردند تا تعالیم و آموزه های
ص: 98
غدیر و عاشورا را کم رنگ کنند و از بین ببرند.
اما ائمه و اهل بیت (علیهم السلام) حادثه عاشورای حسینی را از طریق مرثیه، گریه، زیارت و ... در جان و دل مردم و نسل ها رسوخ دادند و بین آنان و قیام عاشورا ارتباط برقرار نمودند. از این رهگذر مسئله اهمیت و تأکید بر تربت حسینی آشکار می شود.
ج. آموزه های جهاد و شهادت: تربت حسینی یکی از چیزهایی است که می تواند انگیزه انقلاب و جهاد را در اکثریت مردم مسلمان تهیج کند و این همان چیزی است که امت اسلامی به آن نیازمند است. به ویژه در دنیایی که امروز ما در آن زندگی می کنیم و جامعه اسلامی مواجه با انواع جنگ ها است. تعامل و ارتباط با تربت حسینی، ارتباط با یک مقدار خاک جامد و بی روح نیست، بلکه تعامل و ارتباط با نیروی متحرک و مفهوم انقلاب و جهاد و ... است.
علاوه بر اینها تربت امام حسین (علیه السلام) دارای آموزه های اخلاقی، سیاسی و عقیدتی – دینی مهم و ... است که مباحث مبسوط در این باره را باید در کتاب های مربوط به نهضت و قیام حسینی جست و جو نمود. (1)
در پایان می گوییم: شیعه چه گناهی کرد؟ هنگامی که تمسک کرد به تعالیم رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) و عمل کرد طبق سنت و راه و روش آن حضرت و به افعال و کردار متیقن پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) متلزم شد و از چیزهای مشکوک در تشریع که یکی از آنها سجود بر پیراهن و فرش
ص: 99
بدون عذر و غیر ضرورت است، دوری کرد.
درباره این موضوع روایات فراوانی وجود دارد که به فلسفه نهی از سجود بر خوردنی ها و پوشیدنی ها اشاره می کند که یکی از آنها روایت هشام بن حکم است:
هشام می گوید به امام صادق (علیه السلام) گفتم: "به ما خبر بده از چیزهایی که سجود بر آنها جایز است و چیزهایی که سجده بر آنها جایز نیست. امام صادق (علیه السلام) فرمود: "جایز نیست سجده مگر بر زمین و آنچه که از زمین می روید، مگر آنچه که خوردنی یا پوشیدنی است.
هشام می گوید: عرض کردم جانم به فدایت، علت این امر چیست؟ امام (علیه السلام) فرمود: زیرا سجده خضوع برای خدا است، پس سزاوار نیست، بر خوردنی یا پوشیدنی باشد؛ چرا که مردم بنده خوردنی ها و پوشیدنی ها هستند، در حالی که سجده کننده در سجود خویش در عبادت و بندگی خدا است، پس سزاوار نیست که پیشانی اش بر معبود بندگان دنیا، کسانی که مغرور و به غرور دنیا شدند، باشد. سجود بر خاک فضیلتش بیشتر است؛ زیرا که سجده این چنینی در تواضع و خضوع برای خدای متعال رساتر و سزاوارتر است. (1)
سرشناسه:سبحاني تبريزي، جعفر، 1308-
عنوان قراردادي:راهنماي حقيقت: پرسش و پاسخ پيرامون عقايد شيعه. برگزيده.
عنوان و نام پديدآور:گزيده راهنماي حقيقت/جعفر سبحاني.
مشخصات نشر:تهران: مشعر، 1386.
مشخصات ظاهري:271 ص.
شابك: 13000 ريال 964-540-29-5
وضعيت فهرست نويسي:فيپا
يادداشت:كتابنامه به صورت زيرنويس.
موضوع:شيعه -- عقايد -- پرسشها و پاسخها.
رده بندي كنگره: BP211/5 /س18ر2015
رده بندي ديويي: 297/4172
شماره كتابشناسي ملي: 1027406
رسول خدا صلّي الله
ص: 100
عليه وآله در طول 23 سال، رسالت خود را به خوبي انجام داد و با هدايت مرحله به مرحله، اسلام را تبيين و به مردم معرفي نمود و در هيجدهم ذيحجه سال دهم هجرت نيز، در غدير خم با معرفي علي ابن ابي طالب عليه السلام به عنوان امام و پيشواي امت اسلامي، رسالت خويش را به پايان برد و چشم از جهان فرو بست. پيامبر صلّي الله عليه وآله پيش از وفات خويش دو گوهر گرانبها؛ يعني قرآن و عترت را در ميان مردم به وديعت نهاد و از آنان خواست با تبعيت و پيروي از آنها به هدايت و كمال دست يافته و از ضلالت و گمراهي نجات يابند. (إني تارك فيكم الثقلين؛ كتاب الله وعترتي ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدي أبداً). ليكن متأسفانه پس از رحلت رسول خدا صلّي الله عليه وآله به دلايلي كه هم اكنون فرصت بيان آن نيست، به وصيت آن حضرت عمل نشد و ميان قرآن و پيروي از عترت جدايي افتاد و رفته رفته با گذشت زمان، مشكلات فراواني براي جامعه اسلامي پديد آمد، اختلافات مذهبي توسعه يافت و دشمنان دين و رسالت با بهره گيري از جهل و ناداني مردم، با فته انگيزي و ايجاد شبهه هاي عقيدتي، مسلمانان را به جان يكديگر انداختند و از اين رهگذر توانستند ذخاير و منابع كشورهاي اسلامي را غارت كنند و ساكنان آنها را در فقر و ناداني و عقب ماندگي نگه دارند. امروز نيز با گذشت بيش از هزار و چهارصد و اندي سال، بار ديگر استثمارگران و غارتگران بين المللي با استفاده از همان حربه به ميدان آمده و در
ص: 101
تعدادي از كشورها همچون عراق و افغانستان با قساوت و بي رحمي هرچه تمام تر و با بهره گيري از بمب و سلاح هاي مخرب، مردان، زنان و كودكان بي گناه را به خاك و خون مي كشند و آنان را قطعه قطعه مي كنند و از اين طريق بهشت را مي جويند! و يك بار ديگر ماجراي خوارج و جنايات آنان در صدر اسلام را در خاطره ها زنده مي كنند. طبيعي است در چنين وضعيتي علما و دانشمندان نقشي بس مهم و ويژه دارند؛ از يك سو بايد حقايق را بيان كرده، شبهات را پاسخ دهند تا با ايجاد معرفت ديني، ريشه اين گونه افكار را در جهان اسلام بخشكانند و از سوي ديگر از تفرقه و شكاف ميان جامعه اسلامي جلوگيري كنند. كتابي كه در پيش روي شما است چنين رسالتي را دنبال مي كند و به قلم استاد و فقيه متفكر و فرزانه حضرت آية الله آقاي حاج شيخ جعفر سبحاني دامت بركاته به رشته تحرير در آمده است. شخصيت زمان شناس و بزرگواري كه عمر خويش را در راه تحقيق و تبيين علوم و معارف اسلامي سپري كرده و آثار گران سنگي در معرفي و دفاع از مكتب اهل بيت عليهم السلام به طالبان و جويندگان حقيقت ارائه كرده اند. از خداوند متعال براي ايشان سلامتي و طول عمر و موفقيت روزافزون مسألت داريم. اين كتاب پيش از اين در 659 صفحه به چاپ رسيد كه با توجه به درخواست هاي مكرر علاقمندان، گزيده آن، به شكل كنوني تقديم مي گردد.
معاون آموزش و پژوهش
بعثه مقام معظم رهبري
20 / 1 / 1386
1تشيع در چه زماني پديد آمده است؟ ! سؤال: درباره پيدايش
ص: 102
شيعه فرضيه ها و نظريات مختلفي مطرح شده است، بفرماييد تشيع از چه زماني پديد آمده است؟ پاسخ: معمولاً اين نوع پرسش ها درباره نحله هاي كلامي و فرقه هاي مذهبي مطرح مي شود كه پس از رحلت پيامبر اسلام پديد آمده اند؛ مثلاً مي گويند: مذهب اشعري چگونه و از چه زماني پديد آمده؟ در پاسخ گفته مي شود: مذهب اشعري مكتبي كلامي است كه ابوالحسن اشعري {260324ه} در آغاز قرن چهارم آن را پي ريزي كرد. در مقابل آن، مذهب معتزله قرار دارد كه آن هم يك مذهب كلامي است و واصل بن عطا{80 130ه} شاگرد حسن بصري {م110ه} آن را بنيان نهاد. در اين موارد، مي توان براي پيدايش مذهب، تاريخ مشخصي تعيين كرد. اين گفته در خصوص مذاهب فقهي نيز صادق است. مذهب حنفي به وسيله ابوحنيفه{80 150ه} و مذهب شافعي به وسيله محمد بن ادريس شافعي{150 204ه} پديد آمد و همچنين ديگر مذاهب فقهي نيز تاريخ پيدايش مشخصي دارند. امّا تشيع يك مذهب كلامي و فقهي نيست كه پس از پيدايش اسلام و درگذشت رسول خدا صلّي الله عليه وآله پديد آمده باشد. تشيع، با اسلام تاريخ يكسان دارد. در واقع تشيع همان اسلامي است كه پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله آورده و يكي از تعاليم آن، استمرار رهبري و امامت به وسيله فردي است كه از جانب خدا تعيين و به وسيله پيامبر صلّي الله عليه وآله معرفي مي شود. اين اصل اساسي كه ضامن بقاي اسلام است و هويت تشيع را تشكيل مي دهد، در زمان خود رسول خدا صلّي الله عليه وآله به وسيله آن حضرت اعلام شد و گروهي از صحابه پيامبر، آن را پذيرفتند و پس
ص: 103
از درگذشت رسول خدا صلّي الله عليه وآله بر همان پيمان باقي ماندند. اينان پيشگامان تشيع در عصر رسول خدا صلّي الله عليه وآله و پس از او بودند. امّا گروهي ديگر، اين اصل را ناديده گرفته و رهبري را از آن ديگري دانستند. تشيّع به اين معني، تاريخي جز اسلام و واقعيتي جز اين آيين ندارد و اين اصل؛ يعني تعيين رهبر و امام از جانب خداوند، جزئي از تعاليم اسلام بوده و در زمان حيات پيامبر صلّي الله عليه وآله اعلام شده است. رويكرد عقلاني در شيوه گزينش رهبر پيش از آن كه صفحات احاديث و تاريخ را ورق بزنيم، نخست درباره شيوه حكومت اسلامي پس از رسول خدا صلّي الله عليه وآله سخن مي گوييم. حاصل سخن اين كه آيا پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله براي زعامت و اداره امور كشور پس از رحلت، فردي را معين كرد، يا اين كه آن را به مهاجرين و انصار واگذار نمود، و به لقاء اللّه پيوست؟ محاسبات اجتماعي به روشني ثابت مي كند كه پيامبر صلّي الله عليه وآله فردي را براي زعامت معين كرد و در اين مورد، به امر الهي، «حكم خداوند» را بر «انتخاب امت» ترجيح داد، زيرا به هنگام رحلت پيامبر صلّي الله عليه وآله سه دشمن قوي و نيرومند، جامعه اسلامي را تهديد مي كرد. از جانب شرق مجوس آتش پرست، از جانب غرب روميان مسيحي و در داخل، ستون پنجم نفاق كه براي خود، قدرت و ريشه هاي اجتماعي داشت، به گواه اين كه آيات فراواني درباره منافقان در سوره هاي مختلف نازل شده است. در چنين وضعيتي، مصلحت جامعه اسلامي ايجاب
ص: 104
مي كرد كه پيامبر فردي نيرومند، عالم، آگاه، زاهد و پارسا را براي زعامت معين كند، تا پس از درگذشت او، اين مسأله خاتمه يافته تلقي شود و همه نيروها تحت فرمان او براي حفظ اسلام و مقابله با مثلث پيش گفته بكوشند. در حالي كه اگر در اين مورد سكوت مي كرد، علاوه بر سه مشكل ياد شده، مشكل ديگري به نام اختلاف در درون مسلمانان پديد مي آمد و چه بسا به جنگ داخلي كشيده مي شد. با توجه به اين حقايق تاريخي، احتمال انتصاب بر انتخاب اولويت مي يابد. و به ديگر سخن، در شيوه حكومت، دو نظر بيش نيست، نظريه «تنصيص» و نظريه «گزينش»، آن هم به وسيله مهاجرين و انصار. در اين مورد، موضع پيامبر را از نزديك بررسي مي كنيم؛ زيرا مسأله از سه فرض بيرون نيست:
1. اصولاً پيامبر درباره شيوه حكومت پس از خويش سخني نگفته باشد. 2. پيامبر صلّي الله عليه وآله درباره شيوه حكومت، موضع گرفته و آن را به شورا واگذارد. 3. فرد لايقي را از ميان تربيت يافتگان خود براي رهبري برگزيند. فرضيه نخست، با كامل بودن دين و استمرار آن تا روز رستاخيز سازگاري ندارد؛ زيرا اسلام يك آيين فردي نيست و تعاليم آن منحصر به عبادات شخصي و نيايش هاي فردي نمي باشد، بلكه يك دكترين جامع است كه بشر را از هرگونه تقنين و تشريع بي نياز مي كند و به صورت خودكفا تا پايان جهان پيش خواهد رفت. آورنده چنين آييني نمي تواند نسبت به مسائل حكومت، كه ضامن بقاي دين است، سكوت اختيار كند و بي تفاوت باشد. و موضع انفعالي به خود بگيرد. نظريه دوم تا حدي نظريه مقبولي
ص: 105
است و آن اين كه پيامبر، موضع مثبت داشته و نسبت به مسائل حكومتي بي تفاوت نبوده، ولي اگر شيوه حكومت بر اساس شورا بود، بايد پيامبر صلّي الله عليه وآله در كلمات خود به اين امر اشاره فرموده، شرايط و ضوابط شورا را به نحو دقيق تبيين نمايد و براي آموزش دادن مسلمانان، آن را در طول زندگي خود به صورت هاي عملي پياده كند تا مسلمانان پس از درگذشت او دچار حيرت و سرگرداني نشوند، در حالي كه در كلمات پيامبر صلّي الله عليه وآله و احاديث و تاريخ زندگاني او، نص صريحي بر اين كه نظام حكومت، نظام شورايي است، ديده نمي شود، حتي بعد از خليفه اوّل شيوه تعيين خليفه، غالباً بر اساس شورا نبوده، بلكه با تعيين خليفه قبلي، فردي زمام امور را به دست مي گرفته است. حكومت در اسلام، فصلي كوتاه و گذرا نيست كه با يك جمله «وَأَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ» (1) پايان پذيرد، بلكه بخش هاي گسترده اي از احكام و امور را دربر مي گيرد، كه عنايت پيامبر را براي تبيين جزئيات و شرايط، مي طلبد. طبعاً نظريه سوم، بيش از دو نظريه ديگر قابل پذيرش است و اتفاقاً احاديث رسول خدا صلّي الله عليه وآله و تاريخ حيات آن حضرت به روشني آن را ثابت مي كند. پس از يك تحليل اجتماعي، اكنون به پاسخ پرسش از نظر حديث و تاريخ مي پردازيم. 1. شيعه در كلمات رسول خدا صلّي الله عليه وآله نامگذاري پيروان علي عليه السلام به شيعه، از زمان خود پيامبر صلّي الله عليه وآله آغاز شده و روايات فراواني حاكي از آن است كه آن حضرت اين نام را بر پيروان علي
ص: 106
عليه السلام نهاده است. محدثان و مفسران نقل مي كنند آنگاه كه آيه «إِنَّ الّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيّة» (1)فرود آمد، پيامبر صلّي الله عليه وآله رو به علي عليه السلام كرد و فرمود: «مقصود از اين عبارت، تو و شيعيانت مي باشيد كه روز قيامت خشنود و پسنديده هستيد». در حديث ديگر فرمود: «تو و پيروانت مقصود هستيد، وعده من و شما در روز قيامت نزد حوض كوثر است. آنگاه كه امت ها براي حسابرسي به آنجا مي آيند، شما را فرا مي خوانند در حالي كه نور از چهره و پيشاني شما تابان است». روايات مربوط به نزول اين آيه در حق شيعيان علي عليه السلام و اين كه پيامبر صلّي الله عليه وآله پيروان علي عليه السلام را شيعه ناميد، در كتاب هاي مختلف وارد شده است، براي نمونه به مدارك زير مراجعه شود. (2). بنابراين، نامگذاري پيروان علي عليه السلام به شيعه، از جانب رسول خدا صلّي الله عليه وآله انجام شده و اين خود مبنايي در تعيين شيوه حكومت پس از پيامبر صلّي الله عليه وآله به شمار مي رود. 2. امامت، همزاد نبوّت شكي نيست كه مقام امامت با مقام نبوت تفاوت دارد. پيامبر گيرنده وحي و پايه گذار دين است، در حالي كه امام نه دريافت كننده وحي است و نه پايه گذار دين، بلكه وظايفي كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله در قلمرو بيان احكام و اجراي آنها برعهده داشت، پس از وي برعهده امام مي باشد. امام مرجع بيان احكام و عقايد اسلامي و مدير امور كشور است. با توجه به اين اصل و بنابر روايات، روزي كه پيامبر صلّي الله عليه وآله نبوت
ص: 107
خود را براي بني هاشم بيان كرد، جانشيني و رهبري علي عليه السلام را نيز اعلام نمود و اين حاكي از آن است كه نبوت و امامت همزاد بوده و دارنده هر دو منصب از جانب خدا به وسيله وحي الهي معين مي شوند. اين مسأله در منابع تاريخي چنين آمده است: پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله سه سال دعوت پنهاني داشت. آنگاه كه خدا او را با آيه «وَأَنْذِرْ عَشيرتَكَ الأَقْرَبين» (1). مخاطب ساخت، او بيش از چهل تن از بستگان خود را كه همگي از شخصيت هاي بني هاشم بودند، براي ضيافت ناهار دعوت كرد و پس از صرف غذا، سخنان خود را اينگونه آغاز كرد: (هيچ كس از مردم براي كسان خود چيزي بهتر از آنچه من براي شما آورده ام، نياورده است. من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام، خدايم به من فرمان داده كه شما را به توحيد و يگانگي وي و رسالت خويش دعوت كنم. چه كسي از شما مرا در اين راه كمك مي كند تا برادر و وصي و جانشين من در ميان شما باشد؟ (آن حضرت اين جمله را گفت و اندكي درنگ كرد تا ببيند كدام يك از آنان به نداي او پاسخ مثبت مي دهند. در آن لحظات، سكوتي مطلق و آميخته با بهت و تحير بر مجلس سايه گسترده بود و همگي سر به زير افكنده و در فكر فرو رفته بودند. ناگهان علي عليه السلام كه سن او در آن روز از 15 سال تجاوز نمي كرد، سكوت را درهم شكست و برخاست و رو به پيامبر كرد و گفت: (اي پيامبر خدا، من تو را در اين
ص: 108
راه ياري مي كنم). آنگاه دست خود را به سوي پيامبر صلّي الله عليه وآله دراز كرد تا دست او را به عنوان پيمان فداكاري بفشارد. در اين هنگام پيامبر صلّي الله عليه وآله دستور داد كه علي عليه السلام بنشيند. بار ديگر پيامبر صلّي الله عليه وآله گفتار خود را تكرار كرد. باز علي برخاست و آمادگي خود را اعلام كرد. اين بار نيز پيامبر صلّي الله عليه وآله به وي دستور داد بنشيند. در مرتبه سوم نيز مانند دفعات پيشين، كسي جز علي عليه السلام برنخاست و تنها او بود كه پشتيباني خود را از اهداف مقدس پيامبر صلّي الله عليه وآله اعلام كرد. پيامبر صلّي الله عليه وآله در اين حال دست خود را بر دست علي عليه السلام زد و جمله تاريخي خود را در مجلس بزرگان بني هاشم درباره او بيان كرد و گفت: (هان! اي خويشان و بستگان من! علي برادر و وصي و خليفه من در ميان شماست) (1)اين حديث به روشني تاريخ تشيع و همزاد بودن نبوت وامامت را به معنايي كه يادآور شديم بيان مي كند. البته اين تنها موردي نيست كه پيامبر صلّي الله عليه وآله رهبر مسلمانان پس از خود را تعيين مي كند، بلكه در موارد ديگري نيز بر اين مطلب تصريح فرمودند كه به صورت گذرا به آنها اشاره مي كنيم. 3. حديث منزلت حديث منزلت از احاديث معروفي است كه محدّثان و تاريخ نگاران نقل كرده اند و اجمال آن چنين است. (إنّ هذا أخي ووصييّ وخليفتي فيكم فاسمعوا له وأطيعوا) (2) " آنگاه كه پيامبر صلّي الله عليه وآله راهي نبرد با روميان در سرزمين تبوك گرديد، علي
ص: 109
عليه السلام را همراه خود نبرد؛ زيرا وجود او در مدينه براي جلوگيري از فتنه گري منافقان، لازم و ضروري بود، ولي دشمنان به شايعه پردازي دست زدند و گفتند: روابط پيامبر صلّي الله عليه وآله با علي عليه السلام به تيرگي گراييده، لذا او را به همراه خود نبرده است. علي عليه السلام خود را به لشگرگاه اسلام رساند و اين شايعه را بازگو نمود. پيامبر صلّي الله عليه وآله در پاسخ فرمود: «آنان دروغ گفته اند. من تو را براي حفظ خانه و خانواده ام جانشين خويش ساخته ام. پس بازگرد و جانشين من در خانواده من و خانواده خودت باش. آيا خوش نداري براي من آن گونه باشي كه هارون براي موسي بود، با يك تفاوت كه پيامبري پس از من نيست؟» 1اين حديث به روشني بيانگر آن است كه علي عليه السلام تمام صلاحيت ها و اختيارات هارون عليه السلام را جز نبوت دارا بوده است. يكي از مناصب هارون، وزارت او براي موسي عليه السلام بوده است، چنان كه مي فرمايد»: وَاجْعَلْ لِي وَزيراً من أَهْلِي * هارُونَ أَخي». «هارون را كه از خاندان من است، وزير من قرار ده «(1) استثناي نبوت در كلام رسول خدا صلّي الله عليه وآله حاكي از آن است كه كليه مسئوليت هاي هارون را علي نيز دارا بود واين جانشيني تنها به جنگ تبوك اختصاص نداشت، بلكه يك ضابطه كلي بود كه جانشيني در غزوه تبوك يكي از مصاديق آن به شمار مي آمد و اگر مقصود جانشيني در خصوص اين سفر بود، نيازي به اين ضابطه كلي و استثناي نبوت نبود.
. 4. حديث غدير از ميان دلايل فراوان كه بيانگر
ص: 110
زعامت علي عليه السلام پس از پيامبر صلّي الله عليه وآله است، در اين بحث به سه دليل بسنده مي كنيم: حديث «يوم الدار» درآغاز رسالت، حديث «منزلت» در اثناي رسالت و حديث غدير در اواخر عمر رسول خدا. اكنون اجمالي از تعيين جانشين در آخرين روزهاي رسالت: پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله در سال دهم هجرت براي انجام فريضه حج و تعليم مناسك آن به مسلمانان، در قالب يك جمعيت ده هزار نفري حركت كرد و در روزهاي عرفه و منا سخنراني هاي جامع و ارزنده اي ايراد فرمود. مراسم حج به پايان رسيد، همگان به قصد وطن، مكه را ترك كردند، چون كاروان ها به نزديك بركه آبي به نام غدير خم رسيدند، پيك وحي فرود آمد و پيامبر صلّي الله عليه وآله را فرمان توقف داد، خدا به رسول گرامي صلّي الله عليه وآله چنين فرمان داده بود: يا أَيُّها الرّسول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالتهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ (1) (اي پيامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده، به مردم برسان و اگر چنين نكني، رسالت خداي را به جا نياورده اي و خداوند تو را از گزند مردم حفظ مي كند (. در اين لحظات حساس طنين اذان سراسر بيابان را فرا گرفت، سپس پيامبر صلّي الله عليه وآله خطبه اي به شرح زير ايراد كرد: «ستايش از آن خداست و به او ايمان داريم. از او ياري مي خواهيم و بر او توكل مي كنيم، و از شر خويشتن و بدي كردارهايمان به خدايي پناه مي بريم كه گمراهان جز او راهنمايي ندارند. خدا هر كس را راهنمايي كند، او
ص: 111
ديگر گمراه نمي شود و گواهي مي دهيم كه خدايي جز او نيست و محمد صلّي الله عليه وآله بنده و فرستاده اوست. هان! اي مردم، نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم. من مسئولم و شما نيز مسئول هستيد... هان! اي مردم، هر كس من مولا و رهبر او هستم، علي نيز مولا و رهبر اوست (مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌ مَوْلاه) ُ» پيامبر صلّي الله عليه وآله جمله آخر را سه بار تكرار كرد و فرمود: «پروردگارا! هر كس علي را دوست دارد، تو او را دوست بدار و هر كس با او دشمني كند تو با او دشمن باش. هر كس او را ياري كند، تو ياور او باش، و هر كس او را تنها گذارد، تو نيز او را تنها گذار. لازم است حاضران به غايبان خبر دهند و آنها را از اين امر آگاه سازند». هنوز اين اجتماع با شكوه پايان نيافته بود كه فرشته وحي فرود آمد و پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله را بشارت داد كه خداوند امروز دين خود را تكميل كرد و نعمت خويش را بر مؤمنان به كمال رسانيد (اَلْيَوْم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً" {مائده / 3}) در اين لحظه صداي تكبير پيامبر صلّي الله عليه وآله بلند شد و فرمود: خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد از رسالت من و ولايت علي عليهم السلام پس از من خشنود شد. پيامبر از جايگاه خود فرود آمد و ياران او گروه گروه به حضرت علي
ص: 112
عليهم السلام تبريك گفتند و او را سرور خود و سرور هر مرد و زن مؤمني خواندند. حديث غدير از احاديث متواتر است. كافي است كه بدانيم 120 صحابي، آن را از پيامبر صلّي الله عليه وآله نقل كرده اند و از تابعان 89 نفر به نقل آن پرداخته اند و در مجموع 14 قرن، 360 تن عالم و دانشمند سنّي آن را روايت كرده اند، و اگر راويان و عالمان شيعي را به آنان ضميمه كنيم خواهيم ديد كه حديث در بالاترين حدّ تواتر قرار مي گيرد (1) شكل گيري تشيع در پرتو اين سفارش ها ما به همين سه حديث قطعي بسنده مي كنيم. اين سفارش ها سبب شد كه در عصر رسول خدا صلّي الله عليه وآله گروهي گرد علي را بگيرند و به پيروي از او مشهور شوند. محقق معروف آقاي محمد كرد علي در كتاب «خطط الشام» مي نويسد: «در زمان خود پيامبر صلّي الله عليه وآله گروهي از بزرگان صحابه به دوستي و موالات علي عليه السلام معروف بودند؛ مانند سلمان فارسي كه مي گفت: ما با پيامبر صلّي الله عليه وآله بيعت كرديم بر دو اصل: خيرخواهي براي مسلمانان و اقتدا به علي بن ابي طالب عليه السلام و ولايت وي. ابوسعيد خدري مي گويد: مردم به پنج چيز دعوت شدند ولي چهار تا را گرفتند و يكي را رها كردند. سؤال شد: آن چهار تا را كه گرفتند چيست؟ گفت: نماز، زكات، روزه ماه رمضان و زيارت خانه خدا. پرسيدند: آن يكي كه رها كردند كدام است؟ گفت: ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام. از وي سؤال شد: آيا ولايت علي همانند آن چهار مورد، لازم و واجب است؟
ص: 113
گفت: آري، به سان آنها لازم و واجب است. و از همين افرادند: ابوذر غفاري، عمار ياسر، حذيفه ابن يمان، ذوالشهادتين خزيمه ابن ثابت، ابوايوب انصاري، خالد بن سعيد و قيس بن سعد بن عباده. (1)
سفارش هاي مؤكد پيامبر صلّي الله عليه وآله كه نمونه هاي آن را يادآور شديم و قسمت مهم آن در كتاب هاي حديث و تفسير وارد شده است سبب شد كه بذر تشيع در سرزمين اسلام پاشيده شود و به تدريج رشد كند. گروهي در عصر رسالت، ولايت علي را به دل بگيرند و به عنوان شيعه علي عليه السلام مشهور شوند و با پايمردي تمام پيمان خود را با امام پس از عصر رسالت نيز حفظ كنند. اين گروه هسته تشيع را در صدر اسلام تشكيل مي دادند. سپس تشيع در طول زمان با توجه به شناخت هاي صحيح از مسأله امامت و جانشيني علي عليه السلام راه خود را باز كرد و پيوسته در حال گسترش بود. تشيع از حجاز آغاز گرديد. سرزمين حجاز زادگاه تشيع است و آنگاه كه امام عليه السلام مقرّ خلافت را به عراق منتقل كرد، تشيع رشد بيشتري يافت و پيوسته در نقاط مختلف جهان گسترده شد. 2 اقليت شيعه و اكثريت سنّي سؤال: اگر شيعه حق است، چرا در اقليّت مي باشد و اكثريت، مذهب تسنّن را پذيرفته اند؟ پاسخ: هيچگاه اكثريت نشانه حقانيت و اقليت نشانه خلاف آن نيست، در طول تبليغ پيامبران، از زمان حضرت نوح عليه السلام تا عصر حضرت خاتم صلّي الله عليه وآله مؤمنان در اقليّت بودند. قرآن آنگاه كه مبارزات پي گير انبيا را ياد مي كند، پيوسته تذكر مي دهد: گروندگان و مؤمنان به
ص: 114
آنان بسيار اندك بودند. درباره نوح كه نهصد و پنجاه سال (. فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَه إِلاّ خَمْسِينَ عامّا" {عنكبوت / 14}) به تبليغ پرداخت، مي فرمايد: «وَما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قليل (1) (جز اندكي به همراه او ايمان نياوردند (. در آيه ديگر مي فرمايد: «وَقَليلٌ مِنْ عِبادي الشَّكُور) اندكي از بندگان من سپاسگزارند) قرآن درباره پيروي از اكثريت، به پيامبر هشدار مي دهد ومي فرمايد: «إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الأَرْض يُضِلّوك عَنْ سَبيلِ اللّه) (انعام / 116) اگر از اكثريت مردم روي زمين پيروي كني، تو را از راه خدا گمراه مي كنند». و باز به پيامبر يادآور مي شود: «وَما أَكْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤمِنين (يوسف / 103) هر چند بكوشي، اكثريت مردم ايمان نمي آورند». بزرگترين جمعيت ها در جهان از آنِ كشورهايي چون چين با حدود يك ميليارد و سيصد ميليون نفر و هند با بيش از يك ميليارد نفر جمعيت است كه اكثريت مردم آنها را مادي گرايان و بت پرست ها تشكيل مي دهند. اگر مجموع جمعيت مسلمانان را كه يك ميليارد و سيصد ميليون تخمين زده مي شود نسبت به جمعيت 6 ميلياردي كره زمين، بسنجيم، از اكثريت برخوردار نيستند. اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام در يكي از سخنان حكيمانه خود، درباره شناخت حق و باطل، بياني دارد كه يادآور مي شويم:در جنگ جمل مردي از اميرمؤمنان سؤال كرد: آيا با طلحه و زبير نبرد مي كني، در حالي كه آنان از برجسته ترين اصحاب پيامبرند؟ امام در پاسخ فرمود: تو در اشتباهي. عظمت و بزرگي اشخاص، نشانه حق و باطل نيست، حق را بشناس تا اهل آن را بشناسي؛ و باطل را بشناس، آنگاه اهل آن را خواهي شناخت (2). گذشته
ص: 115
از اين، شيعه هر چند نسبت به جمعيت كل مسلمانان، در اقليّت است، ولي براي خود، جمعيت عظيمي را در جهان تشكيل مي دهند و لذا در غالب نقاط جهان حضور مؤثر دارند. علاوه بر كشورهاي ايران و عراق و آذربايجان و بحرين و لبنان كه اكثريت آنها را شيعيان تشكيل مي دهند، در تمام كشورهاي اسلامي، اقليت قابل ملاحظه اي از شيعيان وجود دارد كه براي خود مساجد، مؤسسات، مدارس و برنامه هاي فرهنگي دارند. اصولاً بايد توجه كرد كه شيعه به عنوان اپوزيسيون و مخالف نظام حاكم شناخته مي شد و نظام هاي سياسي براي سركوب بلكه ريشه كن كردن آنها، به آنان لقب «روافض» داده بودند. به عنوان نمونه، سلطان محمود غزنوي پس از تسلط بر شرق خراسان، به ريشه كن كردن دو گروه، يكي شيعه و ديگري معتزله همت گمارد، چندان كه آثار علمي و كتابخانه هاي آنان را از بين برد تا اثري از تشيع و معتزله باقي نماند. او پيوسته اهل حديث و كراميه را تقويت مي كرد، و شيعه و معتزله را دشمن اصلي خود مي دانست. (1) صلاح الدين ايوبي، پس از خيانت به فاطميان، تصميم بر قتل عام شيعه گرفت و گروه بي شماري از آنان را كشت (2) در دوران حكومت عثماني، در زمان سلطان سليم به خاطر فتواي يك فقيه حنفي به نام نوح، 40000 شيعه در تركيه فعلي سر بريده شدند (3) در دوران حكومت جزّار در لبنان، در جبل عامل حمام خون به راه افتاد و نسل كشي شيعه صورت گرفت، به گونه اي كه كتاب هاي آنان مدت ها به جاي هيزم در تنور نانوايان مي سوخت. (4) با توجه به اين كشتارهاي دسته جمعي، بقاي شيعه در جهان، آن هم با
ص: 116
يك فرهنگ قوي و جامع و داشتن علما و دانشمندان مبرز در تمام رشته هاي اسلامي و علمي، يكي از معجزات الهي است كه در پرتو عنايتش، مظهر اسلام راستين بدون تحريف تا قرن پانزدهم به جاي مانده و خوشبختانه روز به روز نور آن، راه گروه بيشتري از انسان ها را روشن نموده و پرده هاي جهل و تعصب را از چهره تاريخ كنار مي زند.
سؤال:آيا انبيا و اوليا، علاوه بر قدرت هاي عادي، توان انجام امور خارق العاده را نيز دارند؟ پاسخ: جهان آفرينش، جهان اسباب و مسبّبات و علّت ها و معلول ها است. هر فردي در كار خود از قدرت الهي بهره مي گيرد و اگر پيوند او از آن قدرت لايزال گسسته گردد، عاجز و ناتوان مي شود. بنابراين، اگر اولياي الهي كارهاي خارق العاده اي را انجام مي دهند، همگي از قدرت الهي سرچشمه گرفته و به اذن او مي باشد. اگر اين پيوند قطع شود، هيچ فردي توان كاري را؛ اعم از عادي و غير عادي نخواهد داشت. كارهاي برون از توان عادي معلول تكامل روحي و رواني «وليّ» خداست كه در اثر طي طريق عبوديت و عمل به تعاليم اسلام و پيمودن صراط مستقيم به اين مقام مي رسد. (1) انسان در سايه عبوديت و بندگي خدا و اخلاص در عبادت، براي خود سيري در تكامل باطني دارد كه ربطي به زندگي فردي واجتماعي او ندارد و اين سير از حدود جسم وماده بيرون است و هر فردي در اين سير معنوي خود، به فراخور حال خويش مقاماتي را به دست مي آورد كه چه بسا آنها را در اين جهان و يا پس از مرگ مشاهده نمايد. مقصود از
ص: 117
كمال چيست؟ وقتي مي گوييم خداوند كمال مطلق و نامتناهي است، مقصود از آن، همان «صفات جمال» خدا؛ از قبيل «علم» و «قدرت» و «حيات» و «اراده» است. هرگاه بنده اي در پرتو پيمودن راه اطاعت، گام در درجات كمال مي گذارد و از نردبان كمال بالا مي رود، مقصود اين است كه كمال وجودي بيشتري به دست آورده و علم بيشتر، قدرت زيادتر، اراده اي نافذتر وحياتي جاودانه تر پيدا مي كند. در اين صورت مي تواند از فرشته بالاتر قرار گيرد و از كمالات بيشتري بهره مند گردد. بشر، پيوسته خواهان آن است كه بر جهان تسلط پيدا كند و كاري را كه انسان هاي عادي از انجام آن عاجزند، انجام دهد. به عنوان مثال، گروهي از مرتاضان از طريق رياضت هاي حرام و آزار دهنده به تقويت نفس و روح پرداخته و قدرت هايي را به دست مي آورند. امّا راه صحيح كه موجب سعادت هر دو جهان مي گردد، آن است كه راه «بندگي» و خضوع در برابر خداي جهان را در پيش گيرد و با پيمودن راه بندگي، مقاماتي به دست آورده و سرانجام قدرت بر تصرف در تكوين پيدا كند. پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله در ضمن حديثي به مقامات بلند سالكان راه حق و پويندگان راه عبوديت وبندگي اشاره نموده، سخن پروردگار را چنين نقل مي فرمايد: «هيچ بنده اي به وسيله كاري، نسبت به من تقرب نجسته كه محبوب تر از انجام فرايض بوده باشد. {آنگاه فرمود:} بنده من با گزاردن نمازهاي نافله آنچنان به من نزديك مي شود كه او را دوست مي دارم. وقتي او محبوب من شد، من گوش او مي شوم كه با آن مي شنود، وچشم او مي شوم كه با آن مي بيند
ص: 118
و زبان او مي گردم كه با آن سخن مي گويد، و دست او مي شوم كه با آن حمله مي كند. هرگاه مرا بخواند اجابت مي كنم و اگر چيزي از من بخواهد مي بخشم (1) دقت در اين حديث، ما را به عظمت كمالي كه انسان در سايه انجام فرايض و نوافل پيدا مي كند، به خوبي رهبري مي كند. در اين حالت قدرت دروني انسان به حدّي مي رسد كه با قدرت الهي صداهايي را كه با نيروي عادي نمي شنيد، مي شنود و صور و اشباحي را كه ديدگان عادي را ياراي ديدن آنها نيست، مي بيند. سرانجام خواسته هاي او جامه عمل پوشيده، حاجت هايش برآورده مي شود، در نتيجه دوست خدا مي شود و عمل او، عمل خدايي مي گردد. جاي شك نيست مقصود از اينكه خدا چشم وگوش او مي گردد، اين است كه ديده او در پرتو قدرت الهي، نافذتر و گوش او شنواتر و قدرت او گسترد ه تر مي گردد. آثار بندگي و كمال نفساني يكي از آثار كمال نفس، تصرف در جهان طبيعت به اذن خداست. توضيح اين كه در پرتو عبادت و بندگي، نه تنها حوزه بدن تحت فرمان و محل نفوذ اراده انسان قرار مي گيرد، بلكه جهان طبيعت نيز مطيع انسان مي گردد و آدمي به اذن پروردگار جهان، در پرتو نيرو و قدرتي كه از تقرب به خدا كسب نموده است، در طبيعت تصرف مي كند و مبدأ يك سلسله معجزات و كرامات مي شود و در حقيقت قدرت تصرف و تسلط بر تكوين پيدا مي كند. قرآن و كرامات اوليا: قرآن كراماتي را از انبياي الهي نقل مي كند كه بر اثر كمال نفساني، به اذن خداوند مي توانستند در تكوين تصرف كنند. اكنون به صورتي گذرا به
ص: 119
آنها اشاره مي كنيم:1. تصرف يوسف براي بينايي پدر يعقوب بر اثر مفارقت يوسف، ساليان دراز گريه كرد و در آخر عمر بينايي خود را از دست داد. پس از سال ها، يوسف به فردي مأموريت داد كه به كنعان برود و پيراهن او را بر چهره يعقوب بيفكند تا بينايي خود را باز يابد. مژده رسان آمد و دستور او را عمل كرد و در همان لحظه او بينايي خود را باز يافت. «فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشير أَلقَاهُ علي وَجْههِ فارتدَّ بَصيراً» (يوسف / 96 «) هنگامي كه مژده رسان آمد، پيراهن يوسف را به صورت او افكند او بينايي خود را بازيافت». شكي نيست كه مؤثر واقعي خداست، ولي خدا به «سبب» كه همان خواست يوسف است، اين توان را بخشيده است كه اگر اراده چيزي كند، خواسته اش عملي شود. اين كه او اين كار عظيم را با يك سبب ساده {افكندن پيراهن بر چهره پدر} به انجام رسانيد، نشان از آن دارد كه معجزات و كرامات پيامبران به وسيله امور ساده صورت مي پذيرد تا مردم تصور نكنند كه او از طريق علمي و صنعتي به اين كار دست زده است. 2. قدرت نمايي ياران سليمان همگي مي دانيم كه سليمان ملكه سبأ را احضار كرد، ولي پيش از آن كه وي به حضور سليمان برسد، سليمان به حاضران در مجلس خود چنين گفت: «... يا أَيُّهَا المَلَؤُ أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ (نمل / 38) (اي جماعت كدام يك از شما مي تواند تخت بلقيس را براي من بياورد، پيش از آن كه {بلقيس و همراهان} او مطيعانه وارد شوند؟» (يك نفر از جنّيان گفت:
ص: 120
«... أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِني عَلَيْهِ لَقَويٌّ أَمينٌ (نمل / 39) پيش از آنكه تو از جاي خود برخيزي{مجلس به پايان رسد} من آن را مي آورم و من بر اين كار توانا و امينم». فرد ديگري كه مفسران نام او را «آصف بن برخيا» وزير سليمان وخواهر زاده او مي دانند، اعلام كرد كه در يك چشم به هم زدن مي تواند آن را بياورد، چنانكه خداوند مي فرمايد: «قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبي. (نمل / 40) كسي كه نزد او دانشي از كتاب بود{كه درباره حقيقت اين كتاب بايد در جايي ديگر گفتگو كرد}، چنين گفت: پيش از آنكه تو چشم بر هم بزني، آن را در اين مجلس حاضر مي كنم. وقتي تخت را در برابر خود حاضر ديد، گفت: اين نعمتي است از جانب خدا بر من». بايد در مفاد اين آيات دقت كنيم تا ببينيم عامل اين كارهاي خارق العاده {احضار «تخت بلقيس» از فرسنگ ها فاصله به مجلس سليمان} چيست؟ آيا عامل اين كار خارق العاده مستقيماً خدا است؟ و او است كه اين جهش را در طبيعت انجام مي دهد و «آصف برخيا» و ديگران، نمايشگراني هستند كه كوچك ترين تأثيري در آن كارها ندارند؟ يا اينكه عامل اين كار به سان هزاران كار ديگر كه افراد عادي با قدرت الهي انجام مي دهند خود آنها مي باشند؛ چيزي كه هست آنان اين قدرت را از قرب الهي به دست آورده و با اراده نافذ خود عامل اين نوع كارهاي خارق العاده مي باشند. ظاهر آيات سه گانه نظر دوم
ص: 121
را تأييد مي كند، زيرا:اوّلاً، سليمان از آنان مي خواهد كه اين كار را انجام دهند و آنان را بر اين كار قادر و توانا مي داند. ثانياً، شخصي كه گفت: من تخت بلقيس را، پيش از آنكه سليمان از جاي خود برخيزد حاضر مي كنم، خود را با جمله زير توصيف كرد: «وَإنّي عَلَيهِ لَقَوِي أَمِين»: «من بر اين كار، قادر و توانايم و به خود اطمينان دارم». هرگاه وجود اين شخص و اراده او در اين كار مؤثر نباشد، ديگر دليلي ندارد كه بگويد: «من بر اين كار قادر و امين هستم». ثالثاً، دومي گفت: من آن را در اندك زماني {يك چشم به هم زدن} مي آورم و اين كار خارق العاده را به خود نسبت داد و گفت: «آتيك: مي آورم». اگر بنا بود كه قرآن به اين حقيقت تصريح كند كه نفوس اوليا و اراده و خواست آنان و ديگر شخصيت هاي بزرگ، در ايجاد معجزه ها وكرامات و تمام خارق العاده ها مؤثر است، روشن تر از اين، چگونه بگويد تا شكاكان زمان آن را بپذيرند و تأويل نكنند. رابعاً: خداوند علت توانايي دومي را بر اين كار شگفت آور، آشنايي او به علم كتاب مي داند، دانشي كه از اختيار افراد عادي خارج است و از علومي است كه مخصوص بندگان خدا مي باشد، و ارتباط با چنين دانش هايي محصول قربي است كه اين نوع افراد با خدا دارند، چنانكه فرمود: «قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ...»: «كسي كه در نزد او دانشي از كتاب بود، گفت...». 3. باز هم قدرت نمايي سليمان قرآن مجيد درباره سليمان نبي با صراحت مي فرمايد: باد به فرمان او به هر طرف كه مي خواست جريان پيدا مي كرد.
ص: 122
مسير باد كه جزو نظام آفرينش است، به اراده نافذ سليمان تعيين مي گرديد، چنانكه مي فرمايد: «وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَه تَجْري بِأَمْرِهِ إِلَي الأَرْضِ الّتي بارَكْنا فِيها وَكُنّا بِكُلِّ شَيءٍ عالِمينَ» (انبياء / 81) «باد توفنده و تند را براي سليمان رام كرديم؛ به طوري كه به فرمان وي به سوي سرزميني كه بركت داديم، جريان پيدا مي كرد وما به همه چيز عالم هستيم». نكته قابل توجه اين است كه اين آيه با صراحت هر چه كاملتر، جريان باد و تعيين مسير وسمت آن را معلول امر سليمان {اراده نافذ او} مي داند چنانكه مي فرمايد: «تَجري بأمره»: «به فرمان او جريان داشت)» در آيه ديگر1 مي خوانيم: بادي كه سليمان از آن به عنوان مركب استفاده مي كرد، از صبح تا ظهر مسافت يك ماه و از ظهر تا شب مسافت يك ماه ديگر را طي مي كرد و اين مرد الهي مي توانست مسافتي را كه مركب هاي آن روز تقريباً در ظرف دوماه طي مي كردند، در ظرف يك روز طي كند. درست است كه خداوند باد را براي او رام و مسخّر كرده بود، امّا جمله «تَجْرِي بِأَمْرِهِ» «به فرمان سليمان حركت مي كرد و از حركت باز نمي ايستاد» صراحت دارد كه امر و اراده سليمان در بهره برداري از اين پديده طبيعي، كاملاً مؤثر بوده است؛ مثلاً تعيين وقت حركت ومسير آن و باز ايستادن آن از حركت بستگي به اراده نافذ سليمان داشت. از آيات مربوط به سليمان، نكته ديگري نيز استفاده مي شود و آن اينكه خداوند بسياري از پديده هاي سركش طبيعي را براي او رام كرده بود و او هرگونه كه مي خواست از آنها با كمال سهولت و آساني استفاده
ص: 123
مي كرد؛ مثلاً معدن مس با تمام صلابتي كه دارد، براي او به فرمان خدا به صورت چشمه رواني در مي آيد و هر چه مي خواهد از آنها استفاده مي كند؛ چنانكه مي فرمايد... وَ اَسَلْنا لَهُ عَيْنَ القِطْرِ)... سبأ / 12 (و چشمه مس{مُذاب} را براي او روان كرديم». موجوداتي مانند جن كه با ديدگان عادي ديده نمي شوند، در تسخير وي بودند و آنچه او از آنها مي خواست، انجام مي دادند، چنانكه مي فرمايدوَمِنَ الجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ… (سبأ / 12 (گروهي از جن در برابر او به فرمان خداوند كار مي كردند... براي او آنچه مي خواست انجام مي دادند». ظاهر مجموع آيات اين است كه چگونگي بهره برداري او از باد و غيره يكسان بوده است. درست است كه خداوند بزرگ اين پديده ها را براي او تسخير كرده بود، امّا در عين حال اراده او بي اثر نبود. تا اراده سليمان تعلق نمي گرفت، معدن مس به صورت چشمه آب روان نمي گشت و جن كاري را انجام نمي داد. همه اينها نوعي ولايت بر تكوين است و معني آن اين است: پيامبري بر اثر قربي كه به خدا دارد، منزلتي مي يابد كه طبيعت و حتّي موجودات نامرئي به نام جن، به اذن خدا به فرمان او باشند و از حوزه نفوذ او خارج نشوند. 4. تصرف هاي حضرت مسيح قرآن مجيد بعضي از كارهاي فوق العاده را به حضرت «مسيح» نسبت مي دهد و بيان مي كند كه همه اين كارها از نيروي باطني و اراده خلاق او سرچشمه مي گرفت، چنانكه مي فرمايد: أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَه الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْي الْمَوتي بِإِذْنِ اللّهِ...
ص: 124
(آل عمران / 49. (من براي شما از گِل، شكل مرغي مي سازم و در آن مي دمم كه به اذن خدا پرنده مي شود، كور مادرزاد و پيس را شفا مي دهم ومردگان را به اذن خدا زنده مي كنم». در اين آيات حضرت مسيح، امور زير را به خود نسبت مي دهد:1. ساختن پرنده اي از گِل. 2. دميدن در پرنده و زنده كردن آن. 3. شفاي كور مادر زاد. 4. درمانِ بيماري پيسي. 5. زنده كردن مردگان. حضرت مسيح خود را فاعل اين امور مي داند، نه اينكه او درخواست كند و خدا انجام دهد، بلكه مي گويد: «اين كارها را من به اذن خدا انجام مي دهم». اذن خدا در اين موارد چيست؟ آيا اذن در اين موارد يك اجازه لفظي است؟ به طور مسلم چنين نيست، بلكه مقصود از آن اذن باطني است. به اين معني كه خدا به بنده خود آنچنان كمال و قدرت و نيرو مي بخشد كه وي به انجام چنين اموري توانا مي گردد. گواه اين مدّعا آن است كه بشر نه تنها در امور غير عادي به اذن خدا نيازمند است، بلكه در تمام امور به اذن خدا نياز دارد و هيچ كاري بدون اذن او صورت نمي پذيرد. اذن الهي در تمام موارد، همان برخوردار كردن فاعل از قدرت و رحمت خويش مي باشد. در آيه مورد بحث، حضرت مسيح تحقق امور ياد شده را به خود نسبت مي دهد و در آيه ديگر، خود خدا نيز صريحاً امور مزبور را به خود او نسبت مي دهد و مي گويد: وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَه الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوتي بِإِذْنِي (مائده /
ص: 125
110) هنگامي از گل صورت پرنده اي را به اذن من مي سازي و در آن مي دمي، و به اذن من پرنده مي شود و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مي دهي، و مردگان را زنده مي كني...» در جمله هاي اين آيه دقت بيشتري كنيم تا روشن شود كه از نظر قرآن، فاعل و انجام دهنده اين امور كيست؟ هرگز خدا نمي گويد «من مرغ آفريدم»، «من شفا دادم»، «من زنده كردم» بلكه مي گويد: «إِذْتَخْلُقُ»: تو آفريده اي، «وَتُبْرِئُ»: بهبودي بخشيدي، «إِذْ تُخْرِجُ الْمَوتي»: تو زنده كردي. چه صراحتي بالاتر از اين؟ ولي قرآن كريم در بيان اين كه هيچ بشري در كار ايجاد، استقلال ندارد، و براي ردّ افكار غير صحيح «معتزله» و دوگانه پرستان كه تصور مي كنند بشر در آفرينش خود به خدا نياز دارد، ولي در افعال و كارهاي خود كاملاً مستقل و از خدا بي نياز است؛ در همه اين موارد كارهاي حضرت مسيح را مقيّد به اذن الهي كرده و موضوع توحيد در افعال را، كه از مراتب توحيد به شمار مي رود، رعايت نموده است. ولايت تكويني و مسأله غلو از انديشه هاي باطل در مورد ولايت بر تصرف اين است كه تصور مي شود چنين اعتقادي مايه «غلو» در حقّ پيشوايان است، در صورتي كه چنين اعتقادي ارتباطي به غلو ندارد. «غالي» كسي است كه بندگان خدا را از مقام عبوديت بالا برده و صفات خدا و افعال او را براي آنان ثابت كند؛ مثلاً بگويد: «تدبير نظام آفرينش از آن پيشوايان معصوم است. آنان «خالق»، «رازق»، «محيي» و. «مميت» علي الاطلاق مي باشند». حقيقت غلو اين است كه يا آنها را خدا بدانيم و يا
ص: 126
مبدأ افعال خدايي (1) بشناسيم، در حالي كه هيچ كدام از اين دو ملاك، در ولايت تكويني موجود نيست؛ زيرا نه كسي آنها را خدا مي داند و نه افعال و كارهاي الهي را براي آنها اثبات مي كند، بلكه مي گوييم آنان در پرتو قرب الهي، داراي قدرتي مي شوند كه به اذن خداوند مي توانند در مواردي كه انگيزه ارشاد واصلاح باشد، در جهان آفرينش تصرف كنند. اين دو نوع تفكر، آنچنان با هم فاصله دارند كه به زحمت مي توان شباهتي بين آن دو تصور نمود؛ زيرا هرگاه خداوند بنده خود را به انجام كاري به منظور ارشاد مردم قادر ساخت، چيزي از قدرت او كم نمي شود وبنده صاحب ولايت، گام از مقام عبوديت فراتر نمي گذارد. موقعيت انسان كامل نسبت به خدا، موقعيت فرزندي است كه با سرمايه پدر در تجارتخانه او مشغول بازرگاني است و يا به سان وكيلي است كه با سرمايه موكل خويش، كسب و كار مي كند. تسلط و قدرت فرزند و وكيل، شاخه اي از اراده و خواست پدر و موكل است. از اين جهت، اين نوع قدرت و تسلط هرگز مايه شرك نبوده، بلكه بوي شرك را هم نمي دهد. چه بسا خداوند به فرشته و يا فرشتگاني قدرت بدهد كه سرزمين قوم لوط را سنگ باران و همه را زير و رو كنند، امّا اعتقاد به وجود چنين قدرتي در آنها، هرگز مستلزم شرك و همتايي فرشتگان با خدا نمي گردد. بنابراين، اگر خداوند چنين قدرتي را به بنده و يا بندگاني عنايت كند، اين نيز سبب نمي شود كه گردي بر دامن كبريايي او بنشيند. 2 توسل به اولياي الهي سؤال: آيا توسل به اولياي الهي صحيح و
ص: 127
مشروع است و ريشه در كتاب خدا و سنت پيامبر صلّي الله عليه وآله دارد؟ پاسخ: توسل به اولياي الهي نوعي تمسك به «وسيله» است كه در قرآن به آن دعوت شده است و قرآن پيوسته به جامعه با ايمان و با تقوا دستور مي دهد كه به دنبال وسيله بروند، چنان كه مي فرمايد: «يا أَيُّها الَّذينَ آمَنُوا اتَّقوا اللّه وابتَغُوا إِليهِ الوَسيلَه وجاهِدُوا في سَبيلهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون (مائده / 35) اي افراد با ايمان، تقواي الهي را پيشه كنيد و براي رسيدن به او، وسيله اي فراهم آوريد {توسل جوييد} و در راهش جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد». اكنون بايد ديد مقصود از تحصيل وسيله چيست؟ تدبّر در آيه مي رساند كه مقصود از آن، سبب تقرّب و وسيله نزديكي به خداست. براي تقرّب به خدا وسايل و اسباب گوناگوني هست كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم. 1. انجام فرايض انجام واجبات يكي از اسباب تقرب به درگاه الهي است. اميرمؤمنان عليه السلام در يكي از سخنان خود چنين مي گويد: «بهترين چيزي كه متوسّلان به خدا بدان توسل مي جويند، ايمان به خدا و به رسول و جهاد در راه خدا و به پا داشتن نماز كه اساس طريقت و شريعت است و دادن زكات مي باشد (نهج البلاغه، خطبه 110. 2. ((توسل به اسما و صفات خدا يكي از اقسام توسل، خواندن خداوند به اسما و صفات اوست. اين نوع توسل در روايات، به خصوص در ادعيه اهل بيت عليهم السلام، فوق العاده بارز و چشمگير است. در اين مورد به دو حديث بسنده مي كنيم: الف. ترمذي در سنن خود از «بريده» نقل مي كند، پيامبر صلّي
ص: 128
الله عليه وآله شنيد مردي چنين مي گويد: «خدايا! من از تو درخواست مي كنم به گواهي ام بر اين كه تو آن خدايي هستي كه جز تو خدايي نيست، تو احد و صمد هستي كه نه مي زايد و نه زاييده شده است و نه براي او مانندي يافت مي شود... پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: تو خدا را به وسيله اسم اعظم او خواندي، كه اگر او به آن اسم خوانده شود، اجابت مي كند و اگر از او چيزي خواسته شود، عطا مي نمايد.»(1) ب. در دعايي از امام باقر و صادق عليهما السلام معروف به دعاي سمات} چنين وارد شده است: «خدايا! من از تو سؤال مي كنم به نام بزرگ و بزرگتر، گرامي تر و برترت، نامي كه اگر به آن نام براي باز شدن درهاي بسته آسمان خوانده شوي باز مي شود، واگر به آن نام، بر گشايش درهاي زمين خوانده شوي گشوده مي گردد، و اگر به آن نام براي آساني خوانده شوي آسان گردد». (2) دعاي جوشن كبير نمونه اي بارز از اين نوع توسل است كه در شب هاي قدر مي خوانيم. 3. توسل به قرآن كريم يكي از راه هاي توسل اين است كه انسان قرآن را بخواند و به وسيله آن، از خدا حاجت بطلبد. در حقيقت، اين نوع توسل، توسل به فعل خدا است؛ زيرا قرآن كلام خداست كه بر قلب رسول الله صلّي الله عليه وآله نازل شده است. احمد بن حنبل از عمران بن حصين نقل مي كند كه از پيامبر صلّي الله عليه وآله شنيدم كه مي فرمود: «قرآن را بخوانيد و از خدا به وسيله آن سؤال كنيد، پيش از آنكه گروهي بيايند و به وسيله آن
ص: 129
از مردم سؤال كنند» (1) دقت و امعان نظر در حديث فوق، نكته اي را روشن مي سازد و آن اينكه: توسل به هر موجودي كه نزد خدا منزلت و كرامت داشته باشد جايز است، لذا در شب هاي قدر مستحب است انسان قرآن را باز كند واين دعا را بخواند: «پروردگارا! من از تو به وسيله اين كتابي كه فرو فرستاده اي و آنچه در آن است سؤال مي كنم. پروردگارا! نام بزرگت و اسماي زيبايت در اين كتاب هست...» (2)
4. توسل به دعاي برادر مؤمن يكي از اسباب توسل و جلب مغفرت خدا، اين است كه انسان از برادر مؤمن خود بخواهد در حق او دعا كند و اين نوع توسل مورد اتفاق همه موحدان جهان است و در اين مورد كافي است كه بدانيم حاملان عرش الهي درباره افراد با ايمان، طلب مغفرت مي كنند «يَسْتَغْفِرونَ لِلّذينَ آمَنُوا)». غافر / 7) اين تنها فرشتگان نيستند كه درباره آنان طلب آمرزش مي نمايند، بلكه مؤمنان نيز درباره گذشتگان چنين كاري انجام مي دهند «رَبّنا اغْفِرْ لَنا وَ لإِخوانِنا الَّذين سَبَقُونا بِالإِيمان») حشر / 10) «پروردگارا! بر ما و بر آن برادرانمان كه در ايمان آوردن بر ما پيشي گرفته اند ببخشاي». پيامبر گرامي از امت اسلامي مي خواهد كه در حق او دعا كنند و مي فرمايد: «براي من از خدا وسيله بطلبيد و آن مقامي است در بهشت كه جز بر يكي از بندگان خدا شايسته نيست و اميدوارم كه من همو باشم. هر كس براي من چنين مقامي بطلبد، شفاعت من بر او حلال مي گردد)». مستدرك بحارالأنوار، ج4، ص 61) 5. توسل به دعاي پيامبر صلّي الله عليه وآله در زمان حيات رسول گرامي
ص: 130
صلّي الله عليه وآله شريف ترين و گرامي ترين انساني است كه خدا آفريده است. آيات قرآني به مقام و منزلت پيامبر صلّي الله عليه وآله اشارات فراواني دارند كه نقل آنها در اين مختصر نمي گنجد. در منزلت پيامبر صلّي الله عليه وآله كافي است كه بدانيم خدا او را مايه مصونيت مردم از عذاب مي شمارد و تصريح مي كند كه تا او در ميان مردم است خدا آنان را با نزول عذاب مجازات نمي كند: «وَما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فيهِمْ وَمَا كانَ اللّهُ مُعذِّبَهم وهُمْ يَسْتَغْفرون». (انفال / 33) «تا تو در ميان آنان هستي، خداوند هرگز آنان را مجازات نمي كند، هم چنان كه ايشان را تا زماني كه طلب آمرزش مي كنند، عذاب نمي كند». در عظمت پيامبر صلّي الله عليه وآله كافي است كه خدا نام او را در كنار نام خود و اطاعت او را در كنار اطاعت خويش قرار داده است: «وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوزاً عَظيماً» (احزاب / 71 (اين آيات وآيات ديگر، همگي از كرامت و منزلت آن حضرت حكايت مي كند؛ منزلتي كه براي آن نظيري در عرصه آفرينش نيست. براي همين مقام قدسي پيامبر در پيشگاه خدا، دعاي او رد نمي شود، لذا به گنهكاران دستور داده شده كه به محضر پيامبر بروند و از او درخواست كنند كه در حقّ آنان استغفار كند: فراتر از اين، حتي خودداري از طلب استغفار از پيامبر را نشانه نفاق مي داند1. ) منافقون / 5 «(وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاستَغْفَرُوا اللّه وَاستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِيماً». (نساء / 64. «(هرگاه آنان زماني كه بر خويش ستم كرده اند نزد تو بيايند
ص: 131
و از خدا طلب مغفرت كنند و پيامبر نيز براي آنان طلب مغفرت كند، خدا را توبه پذير و رحيم خواهند يافت». از برخي آيات استفاده مي شود كه امت هاي پيامبران پيشين نيز از آنان درخواست استغفار مي كردند. به عنوان نمونه فرزندان يعقوب آنگاه كه خطاي آنان آشكار گشت به پدر گفتند: «يَا أَبانَا استَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئين * قالَ سَوفَ أسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي إنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحيم». {1 (يوسف / 97 و 98 «(پدرجان! براي مغفرت گناهان ما از خداوند طلب آمرزش كن؛ ما خطاكار بوديم. [يعقوب] گفت: {سوف} از پروردگارم طلب مغفرت خواهم كرد، همانا او آمرزنده و رحيم است». در جواز اين نوع توسل، جاي هيچ بحث و گفتگو نيست و مخالفتي با آن به چشم نمي خورد. چيزي كه مهم است آگاهي از سبب استجابت دعاي پيامبران است و آن، منزلت و جايگاه قدسي آنهاست. 6. توسل به دعاي پيامبر صلّي الله عليه وآله پس از رحلت با توجه به اصول چهارگانه، كه در سؤال مربوط به امكان ارتباط مطرح گرديد، ثابت شد كه انسان هاي والا در جهان برزخ، حي و زنده هستند، و ارتباط ما با آنان برقرار است، در اين صورت درخواست دعا از آنان در هر دو حالت؛ حيات دنيوي و برزخي، كاملاً منطقي خواهد بود و آيه مربوط به درخواست استغفار، هر دو حالت را دربرمي گيرد، آنجا كه مي فرمايد:. «وَلَو أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جاؤوكَ فَاسْتَغفَرُوا اللّه وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُول لَوَجَدُوا اللّه تَوّاباً رَحيماً». (نساء / 64 «(و اگر آنان هنگامي كه بر خود ستم كرده اند به نزد تو بيايند، و خود از خدا آمرزش بخواهند و
ص: 132
پيامبر نيز براي آنان طلب آمرزش كند، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت». مسلّماً ريشه استجابت دعاي پيامبر را بايد در روح پاك و نفس كريم و قرب ايشان نسبت به خداوند جستجو كرد. به پاس اين كرامت معنوي است كه خداوند دعاي او را مي پذيرد؛ زيرا دعاي برخاسته از روح پاك و قلب مملوّ از مهر الهي، بدون چون و چرا به هدف اجابت مي رسد و در اين مورد، فرقي بين حيات مادّي و حيات برزخي نيست. گواه بر اين كه آيه ياد شده اختصاص به زمان حيات رسول خدا صلّي الله عليه وآله ندارد، اين است كه مسلمانان جهان از عصر صحابه و تابعان تا به امروز، عملاً اين باب رحمت را باز مي دانند و زائران روضه مطهّر نيز اكنون پس از تقديم سلام و درود به پيشگاه ارجمند پيامبر، آيه ياد شده را تلاوت مي كنند و ضمن استغفار به درگاه الهي، از پيامبر مي خواهند كه براي آنان طلب آمرزش كند و هر فردي در هر زماني كه به حرم آن حضرت مشرف شود، زائران را در اين حالت مي يابد. اكنون نمونه هايي از گفتار بزرگان اهل سنّت، درباره اين آيه و درخواست دعا و توسّل به آن حضرت، پس از رحلت ايشان را ذكر مي كنيم: 1. محيي الدين نووي كه از محدثان برجسته اهل سنت و شارح صحيح مسلم است، مي نويسد: زائر رو به رسول خدا كند و درباره خويش به او متوسل شود و به وسيله او به سوي خدا شفاعت جويد و از زيباترين چيزها همان است كه ماوردي، قاضي ابوالطيب و ديگر اساتيد ما از عتبي نقل كرده اند.
ص: 133
عتبي مي گويد: روزي كنار قبر رسول خدا صلّي الله عليه وآله بودم، مردي از بيابان آمد و گفت: «السلام عليك يا رسول اللّه سمعت اللّه يقول: «وَلَو أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جاؤكَ فَاسْتَغفروا اللّه وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُول لَوَجَدُوا اللّه تَوّاباً رَحيماً» و قد جئتك مستغفراً من ذنبي مستشفعاً بِكَ إلي ربّي». (نووي، مجموع، شرح مهذب شيرازي و شرح بر صحيح مسلم، ج8، ص 256، چاپ مكتبه الارشاد) «سلام بر تو اي فرستاده خدا. شنيدم كه خداوند مي فرمايد: «هرگاه آنان بر خويش ستم كنند و نزد تو بيايند و از خدا طلب آمرزش كنند و رسول خدا نيز براي آنان درخواست مغفرت كند، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت. اي رسول خدا، اكنون به نزد تو آمدم، از گناهم استغفار مي كنم و تو را شفيع به نزد پروردگارم قرار مي دهم». 2. ابن قدامه حنبلي صاحب كتاب «مغني» در آداب زيارت پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله ضمن طرح اين مطلب كه زيارت آن حضرت مستحب است، از پيامبر صلّي الله عليه وآله نقل مي كند كه فرمود: هر كس به من سلام كند، من پاسخ سلام او را مي گويم. سپس از «عتبي» سرگذشت عرب ياد شده را كه از «نووي» آورديم، نقل مي كند و هدف وي از نقل اين داستان آن است كه زيارت آن حضرت، به اين شيوه مستحبّ است. 3. غزالي {متوفاي 505} در بخش مربوط به فضيلت زيارت مدينه، چگونگي زيارت آن حضرت را به تفصيل آورده و مي گويد: «پس از به پايان رساندن درودها، رو به قبر پيامبر ايستاده، خدا را. حمد و ثنا بگويد و درود فراواني به پيامبر بفرستد.
ص: 134
سپس آيه «ولو أنَّهم...» را تلاوت كند وبگويد: اللّهم انّا سَمِعْنا قولك وأطَعْنا أمْرَك وقَصَدْنا نبيّك، متشفعين به إليك في ذنوبنا، ومَا أثقل ظهورنا من أوزارنا...» (احياء العلوم:1 / 259، چاپ دارالمعرفه)؛ «پروردگارا، سخن تو را شنيديم و امر تو را اطاعت كرديم و نزد پيامبر تو آمديم، در حالي كه او را شفيع خود نزد تو براي آمرزش گناهانمان قرار داده ايم و پشت ما از بار گناهان سنگين است». علاوه بر عالمان بزرگ اهل سنت كه شيوه زيارت آن حضرت را به نحو ياد شده مورد تأكيد قرار مي دهند، گروهي ديگر نيز در اين مورد، با آنان همصدا مي باشند كه براي رعايت اختصار، از نقل آنها خودداري شد. پرسش هايي درباره توسّل در ميان اعمالي كه مسلمانان در حرم پيامبر صلّي الله عليه وآله و يا نقاط ديگر انجام مي دهند، توسل بيش از همه مورد انتقاد وهابيان قرار مي گيرد. آنان در اين مورد اعتراض هايي دارند كه در اين بخش به تحليل آنها مي پردازيم: 1. آيا درخواست دعا از ميّت، پرستش او نيست؟ آنها بر اين عقيده اند كه: درخواست دعا از انسان زنده كه قادر بر انجام خواسته اوست، جايز است و پرستش نيست، ولي درخواست دعا و يا هر عمل ديگر از فرد درگذشته كه قادر بر انجام آن نيست، نوعي پرستش ميّت به شمار مي رود و طبعاً انجام دهنده آن در شمار مشركان قرار مي گيرد. پاسخ: أوّلاً، هيچگاه حيات و موت و يا زنده و مرده بودن درخواست شونده، ملاك عبادت و پرستش و شرك و توحيد نيست. چگونه ممكن است درخواست دعا از فرد زنده عين توحيد باشد، ولي درخواست همان دعا از
ص: 135
فرد درگذشته عين شرك به شمار رود، در حالي كه ماهيت عمل يكي است، جز اين كه طرف {درخواست شونده} در يكي در قيد حيات است، و در ديگري رخت از جهان بربسته است و هرگز هيچ موحّدي، حيات و موت را ميزان توحيد و شرك معرفي نكرده است. آري، حيات و موت مي تواند در مفيد بودن و نبودن اين درخواست مؤثر باشد، امّا در توحيد و شرك تأثيري ندارد. ثانياً: اساس استدلال كساني كه درخواست دعا از ميت را شرك مي دانند، اين است كه مرگ انبيا و اوليا را پايان زندگاني آنان مي دانند و براي آنان، حيات برزخي قائل نيستند، در حالي كه در سؤال نخست اين فصل به روشني ثابت شد كه شهيدان، انبيا، اوليا و حتّي مجرمان، پس از مرگ در حال حيات اند. ثالثاً: هر نوع دعوت و درخواست هنگامي رنگ شرك به خود مي گيرد كه انسان درباره درخواست شونده، نوعي الوهيت و خداوندگاري و تفويض امور به وي قائل شود، در چنين حالتي است كه درخواست از آن فرد؛ زنده باشد يا مرده، پرستش وي به شمار مي رود، ولي درخواست دعا از يك شخص، با اين عقيده كه او يك انسان وارسته است و خدا پذيراي دعا و درخواست اوست، ارتباطي به شرك ندارد و تمام مسلمانان جهان، در محضر پيامبر صلّي الله عليه وآله او را به اين وصف مي ستايند. 2. آيا درخواست دعا از ميت بي فايده نيست؟ برخي معتقدند كسي كه از دنيا رفته و قادر به اجابت درخواست متوسل نيست، هر نوع توسل و درخواست دعا از او عمل لغو و بيهوده اي مي باشد. پاسخ: منشأ اين سؤال يك نوع جهان بيني
ص: 136
مادّي است كه مرگ اوليا را پايان زندگي دانسته و براي آنان حيات و زندگي برزخي قائل نيست، ولي با توجه به اصولي كه در گذشته يادآور شديم، ثابت شد كه آنان از حيات بالايي برخوردارند، سخن ما را مي شنوند و ارتباط ما با آنان قطع نشده است، بنابراين درخواست دعا امري عقلايي بوده و لغو و بيهوده نيست، امّا اين كه آنان به درخواست ما پاسخ مثبت مي گويند يا نه، به وجود وضعيت درخواست كننده وموضوع درخواست بستگي دارد. 3. آيا ميان ما و كساني كه از دنيا رفته اند، مانعي وجود دارد؟ عده اي بر اين باورند كه ميان ما و افرادي كه از جهان رخت بربسته اند، حائلي وجود دارد كه مانع از ارتباط ما با آنان مي شود، به گواه اين كه قرآن مي فرمايد: «وَمِنْ وَرائهِمْ بَرْزَخٌ إِلي يَوم يُبْعَثُون». ) مؤمنون / 100 «(در پيش روي آنان، تا روز قيامت مانعي وجود دارد». پاسخ: برزخ در لغت عرب به معني حائل و مانع است، ولي اين مانع مربوط به بازگشت مجدد رفتگان، به حيات دنيوي است، نه مانع از ارتباط با آنان، شاهد اين مطلب ما اين آيه است: «حَتّي إِذا جاءَ أَحدهُمُ المَوتُ قَالَ رَبِّ ارجعُون * لعلّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكتُ كَلاّ إِنّها كَلمَه هُوَ قائِلُها» (مؤمنون / 99100 «(تا آنگاه كه مرگ يكي از ايشان فرا رسد مي گويد: پروردگارا! مرا به دنيا بازگردان، باشد كه من در آنچه كه وانهاده ام، كار نيكي. انجام دهم. [خطاب مي رسد:] هرگز چنين نيست، اين سخني است كه او گوينده آن است». با توجه به اين كه گنهكار، خواهان بازگشت به اين دنياست، قرآن در رد درخواست
ص: 137
او مي فرمايد: «وَمِنْ وَرائهِمْ بَرْزَخٌ إِلي يَوم يُبْعَثُون». «پيش روي آنان حائل و مانعي وجود دارد كه از بازگشت به اين دنيا و تحقق آرزوي آنان جلوگيري مي كند». بنابراين، حائل، مانع از بازگشت به دنيا است، نه مانع از آگاهي و ارتباط ميان زندگان و رفتگان. 3 درخواست شفاعت از اولياي الهي سؤال: آيا درخواست شفاعت از اوليا مايه شرك نيست و نوعي پرستش آنان به شمار نمي رود؟ پاسخ: اعتقاد به شفاعت اولياي الهي در روز رستاخيز، از اصولي است كه كسي در آن شك و ترديد ندارد و همه فرق اسلامي به شفاعت پيامبران و به ويژه پيامبر خاتم صلّي الله عليه وآله اعتقاد راسخ دارند. تنها اختلافي كه پس از ظهور ابن تيميه در قرن هشتم و محمد بن عبدالوهاب در نيمه هاي قرن دوازدهم پيش آمد، اين بود كه آيا مي توان در اين جهان نيز از شفيعان واقعي كه شفيع بودن آنها از نظر كتاب و سنت قطعي است، درخواست شفاعت كرد و مثلاً گفت: «اي محبوب درگاه خدا در روز رستاخيز درباره من شفاعت كن»؟ (يا وجيهاً عند اللّه اشفع لنا عند اللّه. ) همه عالمان دين، بر صحت درخواست شفاعت از صاحبان آن، اتفاق نظر دارند، جز دو فرد ياد شده و پيروان آن دو كه مي گويند: «نمي توان از صاحبان شفاعت در اين جهان درخواست شفاعت نمود، بلكه بايد گفت: خدايا! پيامبر را شفيع من قرار ده». اكنون اين مسأله را بر كتاب خدا و سنت پيامبر عرضه مي كنيم تا پرده از چهره حقيقت برداشته شود. حقيقت درخواست شفاعت چيست؟ شفاعت پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله و ديگر شافعان راستين
ص: 138
در روز جزا، جز طلب مغفرت از خدا درباره گنهكاران امت چيز ديگري نيست، در اين صورت، طلب شفاعت، در واقع طلب دعا از آنان خواهد بود و دعاي آنان، در سايه قرب و مقامي كه نزد خدا دارند، به هدف اجابت مي رسد و طبعاً گنهكار مشمول مغفرت خدا مي گردد. از طرفي، درخواست دعا از برادر مؤمن و فراتر از آن، از نبي گرامي كوچك ترين اشكالي ندارد، اگر ما مي گوييم: «يا وجيهاً عند اللّه، اشفع لنا عند اللّه»، يعني «اي كسي كه در پيشگاه خدا جاه و مقامي داري، در نزد خدا درباره ما شفاعت كن {دعا كن خدا گناه ما را ببخشد يا حاجت ما را برآورده كند}». اصولاً «استشفاع» يعني طلب شفاعت، در كتاب هاي حديثي و تفسيري به معني درخواست دعا وارد شده است؛ مثلاً بخاري، محدث معروف اهل سنت در صحيح خود، بابي را با اين عنوان آورده است: «هرگاه مردم در هنگام قحطي از پيشواي خود بخواهند كه براي آنان از خدا باران بطلبد، نبايد درخواست آنان را ردّ كند». با توجه به اين اصل، نبايد درباره درخواست شفاعت كه حقيقت آن درخواست دعاست، شك و ترديد كرد؛ زيرا درخواست دعا از مؤمن از امور پسنديده است، چه رسد به انبيا و اوليا. از اين گذشته، برخي از ياران پيامبر از خود آن حضرت در زمان حيات و يا پس از درگذشت ايشان، درخواست شفاعت مي كردند، اكنون نمونه هايي را يادآور مي شويم: 1. حديث انس بن مالك ترمذي يكي از نويسندگان سنن چهارگانه، از انس بن مالك چنين نقل مي كند: «از پيامبر درخواست كردم كه در روز قيامت درباره من شفاعت كند. وي
ص: 139
پذيرفت و گفت: من اين كار را انجام مي دهم. به پيامبر گفتم: شما را كجا جستجو كنم؟ فرمود: در كنار صراط» سنن ترمذي، ج 4، ص 621، حديث 2433) انس با الهام از فطرت خود كه درخواست شفاعت جز درخواست دعا چيز ديگري نيست، از پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله درخواست شفاعت مي كند، وپيامبر نيز به او قول مساعد مي دهد و هرگز تصور نمي كند كه درخواست شفاعت، نوعي شرك است، و نيز او را از اين درخواست باز نمي دارد. 2. حديث سواد بن قارب سواد بن قارب از ياران رسول خداست. درباره پيامبر صلّي الله عليه وآله اشعاري سروده و از او درخواست شفاعت مي كند و مي گويد: وَكُن لي شَفيعاً يومَ لا ذُو شفاعه بمُغن فَتيلاً عن سوادِ بن قارب (اصابه ابن حجر، ج2، ص 95، شماره ترجمه3583: اين درخواست را با طرق ششگانه نقل كرده است) اي پيامبر گرامي، در روز قيامت شفيع من باش؛ روزي كه شفاعت ديگران به حال سواد بن قارب به مقدار رشته وسط هسته خرما، سودي نمي بخشد. 3. حديث ابوبكر وقتي پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله درگذشت، بدن مبارك او را با پارچه اي پوشانيده، منتظر بودند كه مسلمانان در كنار مسجد گرد آيند تا مراسم «تجهيز» وتغسيل و نماز و تدفين انجام گيرد. در اين هنگام، وقتي ابوبكر وارد خانه پيامبر صلّي الله عليه وآله شد، پارچه را از چهره پيامبر برگرفت، خود را روي پيكرش افكند. او را بوسيد و چنين گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! تو در زندگي و پس از مرگ پاك و پاكيزه هستي. ما را اي محمد نزد خدايت ياد كن
ص: 140
و ما را به خاطر داشته باش. (سيره حلبي، ج3، ص 474، چاپ دارالمعرفه، بيروت) جمله هاي «اذكرنا عند ربّك» جز درخواست شفاعت چيزي نيست. 4. حديث علي عليه السلام محدثان نقل مي كنند آنگاه كه پيامبر صلّي الله عليه وآله درگذشت، علي عليه السلام مشغول تغسيل پيامبر گشت، به هنگام غسل دادن چنين گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد! ما را نزد خدايت ياد كن و ما را به خاطر داشته باش) مجالس مفيد، مجلس12، ص 103؛ نهج البلاغه، خطبه 235» 5. (حديث نوجوان مصعب بن اسلمي نقل مي كند: نوجواني از خاندان ما به سوي پيامبر صلّي الله عليه وآله آمد و به او گفت: من از تو چيزي مي خواهم. پيامبر صلّي الله عليه وآله: آن چيست؟ نوجوان: «از تو مي خواهم مرا از كساني قرار دهي كه در روز قيامت درباره آنان شفاعت مي كني». پيامبر صلّي الله عليه وآله: چه كسي تو را به اين كار راهنمايي كرده است؟ نوجوان: هيچ كس. خودم به اين فكر افتادم. پيامبر صلّي الله عليه وآله: من در روز قيامت در حق تو شفاعت مي كنم (مجمع الزوائد، ج10، ص 369، وي در اين مورد قضاياي زيادي نقل كرده است) نمونه هاي اين نوع قضايا فراوان است كه نقل بيشترين آنها موجب اطاله سخن مي گردد. 4 آيا سوگند دادن خدا به مقام اوليا شرك نيست؟ سؤال: برخي در مقام توسل، مقامات انبيا و اوليا را در نظر گرفته و خدا را به شايستگي هاي آنان، سوگند مي دهند؛ مثلاً مي گويند: خدايا! به حق رسول اعظم صلّي الله عليه وآله بيمار مرا شفا بده، در صورتي كه هيچ كس بر گردن خدا حق ندارد،
ص: 141
تا خدا را به حق آنان سوگند دهيم. پاسخ: مقصود از حق در اين تعبيرها، همان منزلت و مقام والايي است كه آنها نزد خدا دارند، و اگر هم اين منزلت، حق شمرده شود، حقي است كه خدا به آنان داده است و اين مطلب، عين توحيد است؛ زيرا خدا در برخي از موارد، بنده خود را ذي حق و خود را بدهكار معرفي مي كند، مثلاً مي فرمايد: «كانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ المُؤْمِنينَ». (روم / 47 («ياري كردن افراد مؤمن حقي است بر ما». در حديث نبوي وارد شده است كه فرمود: «بر خداست به كسي كه به خاطر حفظ عفت، ازدواج كرده، كمك كند (سيوطي، جامع الصغير، ص 33. (مراجعه به آيات و روايات روشن مي كند كه اين نوع حقوق بندگان بر خدا، امري رايج در كتاب و سنت است. مقصود از اين كه مي گويند كسي بر خدا حقي ندارد، اين است كه هيچ كس بالذات بر خدا حقي ندارد، ولي اين مانع از آن نيست كه خدا از روي تفضل و بزرگواري، افرادي را ذي حق معرفي كند و حتي از آنان وام بخواهد و بگويد: «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسناً». {1 (حديد / 11 «(كيست كه به خدا وام نيكو بدهد؟». در حديث آموزش پيامبر صلّي الله عليه وآله به فرد نابينا در بخش توسل خوانديم كه پيامبر صلّي الله عليه وآله به او آموخت كه بگويد: اللّهمّ انّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمد صلّي الله عليه وآله نبيّ الرحمة. {كلمه بنبيّك متعلق به دو فعل پيشين است: «أسألك» و «أتوجه إليك}» و معني جمله اين است كه خدايا من از تو
ص: 142
به خاطر پيامبرت محمد صلّي الله عليه وآله پيامبر رحمت، درخواست مي كنم و به سوي تو روي مي آورم. پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله هنگام دفن فاطمه بنت اسد در حقّ او چنين دعا كرد: «خدايا! مادرم فاطمه بنت اسد را ببخش و جايگاه او را گسترده و فراخ گردان، به حق پيامبرت و پيامبراني كه پيش از من بودند». (مستدرك حاكم:3 / 108؛ حليه الأولياء:3 / 121؛ استيعاب در حاشيه الاصابه:4 / 382) در صحيفه سجاديه و دعاهايي كه از ائمه اهل بيت به ما رسيده است، اين نوع سوگند دادن به فراواني از آنان نقل شده است، علاقه مندان مي توانند به آنها مراجعه فرمايند.. 5 نذر براي غير خدا سؤال: شيعيان، بلكه گروهي از مسلمانان، براي اولياي الهي نذر مي كنند و مي گويند: اين گوسفند نذر پيامبر صلّي الله عليه وآله و يا حسين بن علي عليه السلام است، در حالي كه نذر براي غير خدا جايز نيست. پاسخ: نذر براي غير خدا دو صورت دارد: 1. نذر كردن براي بندگان خدا به نيّت تقرّب و جلب رضايت آنان {بدون توجه به خشنودي و يا خرسندي خدا}. روشن است چنين رفتاري، نوعي شرك و به منزله بت پرستي است. 2. نذر عملي خداپسندانه به خاطر تقرب به خدا و جلب رضايت او و هديه ثواب آن به يكي از اولياي الهي تا از اين رهگذر خشنودي خدا به دست آيد. بي شك، نذر كردن با چنين قصد و نيت پاك، كاري پسنديده و درخور ستايش است. آنچه موجب سؤال مي شود، و احياناً افراد را به اشتباه مي اندازد، تشابه و يكسان بودن دو تعبير در مقام نذر
ص: 143
است. به حكم اين كه «نذر» يك امر عبادي است، بايد براي تقرب به خدا صورت پذيرد و «ناذر» بگويد: يعني براي كسب رضا و تقرب به خدا تعهد مي كنم: اگر حاجت من برآورده شد، اين گوسفند را براي پيامبر ذبح كنم. صيغه صحيح نذر اين است كه گفته شد، ولي غالباً مردم به خاطر ناآگاهي، يا خلاصه گويي مي گويند: هذا للنبيّ، يا نذرتُ هذا للنبيّ. در هر حال مورد سؤال اين است كه چگونه براي پيامبر نذر مي كنند و مي گويند: للنبي، در حالي كه نذر بايد براي خدا باشد. پاسخ سؤال اين است كه «لام» در جمله «للّه عليّ» براي تقرب است چنان كه قرآن مي فرمايد: «أَنْ تَقُومُوا للّه مَثْني وَفُرادي)» سبأ / 46 «(دو نفر دو نفر يا به تنهايي براي خدا قيام كنيد». در حالي كه «لام» در «للنبي» لام «انتفاع» است چنان كه در برخي آيات مي خوانيم: «إِنّما الصَدقات لِلْفُقراء والمَساكين» (توبه / 60 «(زكات براي تهي دستان و مستمندان است». از اينجا روشن مي شود عمل موحدان با عمل مشركان، تفاوت جوهري دارد؛ آنان قرباني هاي خود را به نام بت ها و براي تقرب به آنان ذبح مي كردند و قرآن در اين مورد مي فرمايد: «وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ ذلِكَ فِسْقٌ» (مائده / 3) «و آنچه براي بت ها ذبح مي شود... اين كار خروج از دين است».. در حالي كه موحدان براي خدا نذر مي كنند و نام او را به زبان مي آورند، اما ثواب كار نيك خود را به اوليا هديه مي كنند و از اين طريق به درگاه الهي تقرب مي جويند. مردي به حضور پيامبر صلّي الله عليه وآله رسيد و عرض كرد: اي پيامبر
ص: 144
خدا، مادرم از دنيا رفته است و مي دانم اگر او زنده بود، صدقه مي داد، اگر از طرف او صدقه بدهم او سودي مي برد؟ رسول گرامي صلّي الله عليه وآله فرمود: آري. آنگاه گفت: كدام يك از صدقه ها سود بيشتري دارد؟ فرمود: آب. در اين هنگام، سؤال كننده چاهي كند و پس از آماده شدن گفت: «هذه لأُمّ سعد»، «ثواب كندن اين چاه براي مادر سعد باشد». لام در «لأُمّ سعد» همان لام «للنبي صلّي الله عليه وآله» است (فرقان القرآن، ص 133 (كه به اصطلاح «لام» انتفاع است نه لام تقرّب. ولي روح نذر اين است كه براي تقرّب به درگاه الهي متعهد شدم حيواني را ذبح كنم و ثواب آن را به پيامبر اهدا كنم تا از اين طريق، به درگاه خداوندي تقرب بجويم شايد خدا بيمارم را شفا دهد.. 6 بزرگداشت مواليد و وفيات اولياي خدا سؤال: بزرگداشت اولياي الهي در سالروز تولد و درگذشت آنها، امر نوظهوري است كه در عصر صحابه نبوده و بعدها پيدا شده است. اكنون چگونه ما آن را انجام دهيم؟ پاسخ: تاريخ گواهي مي دهد كه از زمان هاي دور، مسلمانان جهان، روز ولادت پيامبر گرامي را در هر سال جشن مي گرفتند و خطيبان به ذكر مدايح آن حضرت مي پرداختند. مبدأ اين نوع جشن ها دقيقاً روشن نيست ولي صدها سال است كه اين گونه جشن ها در بلاد اسلامي رواج داشته و دارد. احمد بن محمد، معروف به قسطلاني {متوفاي 92 ه}، از علماي مشهور قرن نهم، درباره جشن هايي كه در ماه ولادت پيامبر انجام مي گيرد، چنين مي گويد: مسلمانان، پيوسته در ماه ميلاد پيامبر جشن مي گيرند. اطعام مي كنند. شب ها به پخش انواع
ص: 145
صدقات مي پردازند. اظهار شادماني كرده و نيكي ها را دو چندان مي كنند. و به قرائت اشعاري در تهنيت ولادت آن حضرت مي پردازند. بركات آن حضرت در هر سال نمايان مي شود. رحمت خدا بر كساني باد كه شب هاي ماه، ميلاد او را عيد گرفته و دردي بر دردهاي كسي كه در قلب او مرض هست، مي افزايند)) المواهب اللدنيه:1 / 27 (حسين بن محمد بن حسن، معروف به «دياربكري» {متوفاي 960ه} نيز، كه از قضات مكه به شمار مي رفت، در تاريخ خود مي نويسد: مسلمانان پيوسته ماه ميلاد پيامبر صلّي الله عليه وآله را جشن مي گيرند. اطعام مي كنند. شب ها صدقه مي دهند. اظهار سرور و شادماني مي كنند. در نيكي به فقيران اصرار مي ورزند. به خواندن مولوديه مي پردازند و كرامات آن حضرت در هر زماني نمايان مي گردد) تاريخ الخميس:1 / 323 (اين دو نصّ تاريخي كه مربوط به قرن دهم است، نشان مي دهد كه بزرگداشت روز ولادت اولياي الهي در تاريخ اسلام، ريشه ديرينه داشته و علما و دانشمندان مسلمان بر اين عمل صحه مي نهاده اند و اين عمل مفهومي جز اظهار مودت به ساحت پيامبر ندارد. با توجه به اين اصل، دليل شرعي اين بزرگداشت را متذكر مي شويم: مهر ورزي و تكريم به پيامبر صلّي الله عليه وآله يكي از اصول اسلام است مودّت و مهر به پيامبر صلّي الله عليه وآله دستور قرآني است و هيچ فردي نمي تواند آن را انكار كند و بزرگداشت ميلاد او تجسّم بخشيدن به اين اصل است و ما در اين مورد به ذكر دو آيه بسنده مي كنيم:1. «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزواجُكُمْ وَعَشيرتكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرفْتُمُوها وَتِجارَه تَخْشَونَ كَسادها وَمَساكِن تَرْضَونَها أَحبَّ إِلَيْكُمْ
ص: 146
مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجهاد فِي سَبيلِهِ فَتَرَبَصُّوا حَتّي يَأْتِي اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لا يَهْدِي الْقَومَ الْفاسِقين)» توبه / 24) «بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالي كه گردآورده ايد و تجارتي كه از كسادي آن بيمناكيد و سراهايي كه مي پسنديد نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وي دوست داشتني تر است، پس منتظر باشيد كه خدا خواسته خود را محقق مي سازد و خدا فاسقان را راهنمايي نمي كند». اين آيه به روشني بيان مي كند كه دوستي پيامبر در كنار دوستي خدا از واجبات الهي است، هر چند اين دوستي مقدمه اي است براي عمل به شريعت و احكام او، ولي در عين حال، عمل به شريعت از گذرگاه مهر پيامبر صلّي الله عليه وآله مي گذرد. 2. در آيه ديگر مؤمنان را چنين توصيف مي كند: «فَالّذِينَ آمَنُوا به وَعَزَّروهُ ونَصَرُوهُ واتَّبَعُوا النُّورَ الّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ المُفْلِحون». (اعراف / 157 «(آنان كه به پيامبر صلّي الله عليه وآله ايمان آورده و به تكريم او پرداخته و او را ياري مي رسانند و از نوري كه همراه وي فرود آمده پيروي مي كنند، آنان همان رستگارانند». اين آيه به مسلمانان، چهار دستور مي دهد: 1. «آمنوا به»: به پيامبر ايمان بياورند. 2. «عزّروه»: به تكريم و تعظيم او بپردازند. 3. «ونصروه»: در سختي ها او را ياري كنند. 4. «واتبعوا النور الّذي أنزل معه»: از قرآني كه با او فرستاده شده، پيروي كنند. با توجه به اين دو آيه كه مهر پيامبر و تكريم او را از فرائض مي داند، اكنون سؤال مي شود، آيا گردهمايي مسلمانان در روز تولد پيامبر تحقق بخشيدن به اين
ص: 147
دو آيه هست يا خير؟ به طور مسلم، آري. و هر فردي كه از اين مجالس ديدن كند، آن را نوعي اظهار مهر و مودّت و تكريم و تعزيز مي داند. بنابراين، عمل مسلمانان ريشه قرآني و اصل آسماني دارد. در اين صورت طبعاً بدعت نخواهد بود. بدعت آن كار نوظهوري است كه در قرآن و سنت براي آن اصل و اساسي نباشد. خدا در سوره «انشراح» يادآور مي شود كه ما پيامبر صلّي الله عليه وآله را بلند آوازه كرديم، چنان كه مي فرمايد: «وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ». ) انشراح / 4 «(آيا ما نامت را بلندآوازه نساختيم؟». اين آيه حاكي است كه ترفيع پيامبر صلّي الله عليه وآله و بلندآوازه كردن او، يكي از نعمت هاي الهي بر پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله است. يكي از ابزار «ترفيع پيامبر»، نكوداشت ميلاد او است و شادماني به دور از هر نوع لهو و گناه در روز ولادت، همگي نوعي ترفيع نبي صلّي الله عليه وآله و بلند آوازه كردن اوست. حضرت مسيح عليه السلام روز نزول مائده سماوي را براي يارانش عيد معرفي مي كند و مي فرمايد: «رَبّنا أَنزْل عَلَيْنا مائده مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لأوّلنا وَآخرنا وآيه مِنْكَ وَارزُقْنا وَأَنْتَ خَيرُ الرّازِقين». (مائده / 114) «پروردگارا! از آسمان خواني براي ما فرود آر تا عيدي براي اول و آخر ما و نشانه اي از جانب تو باشد و به ما روزي ده كه تو بهترين روزي دهندگاني». به راستي اگر روز نزول مائده {كه نعمتي محدود و زودگذر است} استحقاق جشن گرفتن آن روز در تمام سال ها را دارد، چرا و چگونه ولادت پيامبر صلّي الله عليه وآله
ص: 148
يا روز مبعث او {كه نعمت بزرگ و جاويدان الهي براي بشريت است} استحقاق چنين جشن و سروري را نداشته باشد؟ ! بنابراين، هرگاه مسلمانان در هر روز و شبي و هر ماه و سالي مجلسي تشكيل دهند و در آن، فضائل و مناقب پيامبر صلّي الله عليه وآله را يادآور شوند و آياتي كه در حق او وارد شده تلاوت كنند و اشعاري را در مدح او بسرايند، در حقيقت فرمان خدا را در زمينه مهرورزي و تكريم و ترفيع وي به اجرا درآورده اند و علّت اين كه تنها روز ولادت را براي اين كار اختصاص مي دهند، اين است كه وجود او و تولّد او نعمت بزرگي بود. به همين مناسبت در اين روز به آن كار مي پردازند، بدون اين كه جشن در خصوص آن روز را به شرع مقدس نسبت بدهند، بلكه انتخاب آن روز نوعي گزينش است و ارتباطي به شرع ندارد. 7 زيارت قبور پاكان سؤال: آيا زيارت قبور پاكان مستحب است؟ پاسخ: زيارت قبور پاكان، بلكه زيارت وادي خاموشان در هر شهر و روستا، آثار سازنده اي دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم: ديدار از اين وادي، كه نشانگر «عجز ذاتي» انسان و زوال قدرت ها و مكنت هاي مادّي است، آثار سازنده و حيات بخش دارد. انسان هوشمند، با مشاهده اين وضع رقت بار، ناپايداري جهان را از نزديك لمس كرده و در مقام چاره جويي برمي آيد و با درك «هدفداري جهان آفرينش» خود را از گرداب غفلت و خودخواهي بيرون مي كشد و به انديشه تحصيل سعادت اخروي و «حيات جاويد» مي افتد. پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله بر اين نكته تربيتي
ص: 149
انگشت نهاده، مي فرمايد: «به زيارت قبور برويد كه مايه ياد سراي آخرت است)» سنن ابن ماجه:1 / 500، حديث 1569 (و در ديگر سخن خود مي فرمايد: «به زيارت قبور برويد زيرا در آن براي شما درس عبرت است». (كنز العمال:15 / 647، حديث 42558 (آنچه گفته شد درباره زيارت قبور افراد عادي است، ولي بالاتر از آن، زيارت تربت شهيدان است. زيارت تربت مجاهداني كه با خون خويش از شرف و عزّت ملّتي دفاع كرده و در راه پاسداري از آرمان هاي بزرگ انساني و الهي جان باخته اند، مفهومي فراتر از زيارت قبور عادي دارد. حضور بر تربت شهيدان راه حق، علاوه بر آثار سازنده روحي و تربيتي، نوعي پيمان بستن با آنان است. شخص زائر، با اين حضور اعلام مي دارد كه به راه شهيدان وفادار است و آرمان مقدس و ارزشمندشان را پاس مي دارد. براي روشن شدن بيشتر مطلب، به يك مثال زنده توجه مي دهيم: زائر خانه خدا پيش از طواف، «حجر اسود» را استلام مي كند و با گذاردن دست بر آن، با ابراهيم خليل عليه السلام بيعت مي كند كه در «توحيد» ثابت قدم باشد و در نشر آن سعي و تلاش نمايد، ولي چون دست زائر به قهرمان توحيد نمي رسد، به اثر بازمانده از او، دست نهاده و مراسم بيعت را انجام مي دهد. در احاديث اسلامي وارد شده است كه زائر خانه خدا به هنگام استلام حجر چنين بگويد: «امانتي كه بر ذمه ام بود ادا كردم و بيعت خود را تجديد نمودم تا به اداي آن گواهي دهي». (وسائل الشيعه: 10 / 400، باب 12 از ابواب طواف، حديث 1) زيارت قبور شهيدان سرزمين
ص: 150
بدر و اُحد و كربلا و ديگر عزيزان خفته به خون، نيز ترسيم گر اين حقيقت است و زائران اين مَشاهد با حضور در برابر ضريح و قبر آنان و فرستادن درود بر روان پاكشان، تعهد مي كنند كه تداوم بخش راه ايشان باشند. و به ديگر سخن، زيارت قبر شهيد نوعي تكريم واحترام به اوست و از آنجا كه شهيد، كشته آرمان ها و ايده هاي خويش است، هر كس نيز به شهيد
احترام گذارد در حقيقت آرمان او را مقدس شمرده و خود را پيرو راه و مرام وي دانسته است. حضور در حرم پيامبر صلّي الله عليه وآله حضور در حرم رسول اكرم صلّي الله عليه وآله يا جانشينان پاك او عليهم السلام نيز، علاوه بر تقدير و سپاس از فداكاري ها و جانفشاني هاي آنان در هدايت خلق، حكم نوعي بيعت با ايشان را دارد. امام هشتم عليه السلام در يكي از سخنان خود درباره زيارت بارگاه معصومين عليهم السلام چنين فرمود: «هر امامي عهد و ميثاقي بر ذمه دوستان و شيعيان خويش دارد و زيارت قبور امامان، بخشي از عمل به اين تعهّد است». (وسائل الشيعه: 10 / 346، باب 44 از ابواب مزار، حديث2) در واقع، شخص زائر هنگام زيارت قبر پيامبر و امامان عليهم السلام با آنها پيمان مي بندد كه در زندگي، جز راه و رسم آنان، روشي را تعقيب نكند. زائر حرم رسول خدا صلّي الله عليه وآله با زبان حال چنين مي گويد: اي رسول خدا، اگر مهاجر و انصار در حُدَيبيه با تو بيعت كردند كه از حريم رسالت دفاع كنند (لَقَدْ رَضي اللّه عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرة... " {فتح
ص: 151
/ 18}) و اگر زنان با ايمان مكه با تو بيعت كردند كه از شرك و گناه بپرهيزند (إِذا جاءَكَ الْمُؤْمنات يُبايِعنَكَ عَلي أَنْ لا يُشْرِكنَ بِاللّه" {ممتحنه / 12} (و اگر مؤمنان گنهكار دستور يافته اند كه به حضور تو رسيده و از تو درخواست كنند كه در حقّ آنان طلب آمرزش كني، (ولو أَنّهم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسهُمْ جاؤُكَ فاسْتَغْفَروا اللّه واستغفر لهم الرَّسُول لَوَجَدُوا اللّه تَوّاباً رَحيماً" {نساء / 64} (من نيز اي رسول گرامي، و اي شفيع امت، با حضور در حرمت واستلامِ تربتت، با تو بيعت مي كنم كه پاسدار آرمان هايت باشم و از شرك و ديگر گناهان دوري جويم و در ازاي اين عمل، از تو مي خواهم كه برايم از درگاه الهي طلب آمرزش كني. از آنجا كه استحباب زيارت قبور در تمام مذاهب فقهي، امري مستحب است، ديگر به نقل روايات آن نمي پردازيم حتّي خود پيامبر صلّي الله عليه وآله گاهي قصد بقيع مي كرد و هرگاه وارد اين سرزمين مي شد، آنان را چنين خطاب مي نمود: «درود بر شما اي ساكنان خانه افراد با ايمان، خداوند آنچه را به شما وعده داده فردا به شما عطا فرمايد. شما ميان مرگ و رستاخيز به سر مي بريد و ما نيز به شما خواهيم پيوست. پروردگارا! اهل بقيع را بيامرز!». (صحيح مسلم:3 / 63، كتاب جنائز) 8 زنان و زيارت قبور و پاسخ به دو پرسش سؤال: آيا زيارت قبور براي زنان، ممنوع نيست؟ پاسخ: زنان و مردان، در زيارت قبور عزيزان خود و يا اولياي الهي، حكمي يكسان دارند؛ زيرا احكام اسلام درباره زن و مرد يكي است، مگر آنجا كه دليلي بر اختصاص باشد
ص: 152
و در مورد زيارت زنان نه تنها دليلي بر اختصاص نيست، بلكه دليل بر يكسان بودن هر دو جنس وجود دارد. پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله در خطاب خود به جامعه اسلامي مي فرمايد: «به زيارت قبور بشتابيد، زيرا مايه ياد آخرت است». (سنن ابن ماجه: 1 / 500، حديث 1569) و در حديث ديگر مي فرمايد: «به زيارت قبور برويد؛ زيرا در اين عمل براي شما درس عبرت است». (كنز العمال:15 / 647، حديث 42558) درست است كه اين خطاب، به گواهي مذكر بودن صيغه، خطاب متوجه مردان است ولي همان طور كه همگي مي دانند كليه خطاب هاي قرآن و حديث كه به ظاهر متوجه طبقه مرد است، زنان را نيز شامل مي شود، مگر اينكه دليل بر عدم اشتراك باشد و لذا آياتي كه مردم را به نماز و زكات دعوت مي كند، هر چند كه خطاب به مردان است، ولي زنان را نيز شامل مي شود، چنان كه مي فرمايد: «وَأَقِيمُوا الصَّلاه وَآتُوا الزَّكاه وَماتُقَدِّمُوا لأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَاللّه». (بقره / 110) «نماز بپا داريد، زكات بدهيد، آنچه كه قبلاً به عنوان خير براي خويش مي خواستيد، نزد خدا آن را مي يابيد». خطاب در آن آيات از نظر قواعد عربي متوجه مردان است ولي نتيجه حكم از آنِ هر دو گروه است. نتيجه اين كه: خطاب در هر دو حديث به عنوان «زوروا القبور» هر چند متوجه مردان است ولي نتيجه آن همگاني است. گذشته از اين حديث، روايات ديگري بر جايز بودن زيارت براي زنان گواهي مي دهد. اكنون به نقل اين روايات مي پردازيم: 1. مسلم در صحيح خود از پيامبر صلّي الله عليه وآله نقل مي كند: جبرئيل فرود
ص: 153
آمد و به من گفت: پروردگارت فرمان مي دهد به زيارت اهل بقيع بشتابيد و در حق آنان طلب آمرزش بكنيد. پيامبر از رختخواب خود برخاست و به سوي بقيع رفت. عايشه نيز به تعقيب پيامبر صلّي الله عليه وآله پرداخت. در اين هنگام به پيامبر گفت: من چگونه اهل بقيع را زيارت كنم؟ پيامبر فرمود: بگو درود بر اهالي اين سرزمين؛ از مؤمنان و مسلمانان. خدا گذشتگان و آيندگان را رحمت كند (صحيح مسلم:3 / 64، باب "ما يقال عند دخول القبور والدعاء لأهلها"، از كتاب الجنائز) محور استدلال، آموزش كيفيت زيارت بر عايشه است. اگر زيارت قبور براي زنان حرام بود، چگونه پيامبر چگونگي زيارت را بر همسر خود آموخت. گذشته از اين، آنگاه كه عايشه اين سرگذشت را براي زنان ديگر نقل مي كند، تلقي همگان اين است كه زيارت بقيع بر همه آنان جايز است و همسر او و ديگر زنان مؤمن در برابر حكم الهي يكسان مي باشند. 2. فاطمه {عليها السلام} دخت گرامي پيامبر صلّي الله عليه وآله و يكي از آل عبا عليهم السلام پس از درگذشت پدر، به زيارت قبر عموي خود در اُحد مي رفت و در كنار قبر او دو ركعت نماز مي گزارد و گريه مي كرد. حاكم نيشابوري پس از نقل اين روايت مي گويد: راويان اين حديث همگي ثقه و عادل اند و از اين نظر با راويان صحيح بخاري و مسلم فرقي ندارند) مستدرك حاكم:1 / 377، چاپ دارالمعرفة) 3. ترمذي از عبداللّه بن ابي مليكه نقل مي كند: وقتي عبدالرحمان فرزند ابو بكر در نقطه اي به نام «حُبشي» درگذشت، جنازه او را به مكه حمل كرده و در آنجا به
ص: 154
خاك سپردند. بعدها كه خواهر او، عايشه، به مكه آمد به زيارت قبر «عبدالرحمان» رفت و دو شعر، كه حاكي از شدت تأثر او بود، بر سر مزار برادر خواند (سنن ترمذي:3 / 371، ح1055 4. (خاري مي نويسد: پيامبر صلّي الله عليه وآله زني را در كنار قبري ديد كه گريه مي كند، به وي فرمود: خوددار باش و در فراق عزيزان صبر كن) صحيح بخاري:2 / 93، باب "قو ل الرجل للمرأه عند القبر، اصبري"، از كتاب الجنائز (بخاري دنباله حديث را نقل نكرده، ولي ابوداود در سنن خود حديث را اينگونه ادامه داده است: آن زن پيامبر را نشناخت و به او اعتراض كرد و گفت: تو با مصيبت من چه كار داري. در اين هنگام زني كه در كنار او بود، به او گفت: اين مرد را شناختي؟ او پيامبر صلّي الله عليه وآله بود آن زن براي جبران كار خود، به خانه پيامبر صلّي الله عليه وآله رفت و به ايشان عرض كرد: اي رسول گرامي، مرا ببخش، شما را نشناختم. پيامبر به او فرمود: بردباري در مصيبت، شايسته است (سنن ابي داود:3 / 192، ح3123) اگر زيارت قبر عزيزان حرام بود پيامبر به جاي دستور صبر، آشكارا به او مي گفت: كار تو حرام است در حالي كه دستور به صبر در مصيبت داد، نه دوري از قبر. پاسخ به دو پرسش گروهي زيارت را بر زنان تحريم كرده و به دو حديث ياد شده در زير استدلال مي كنند: 1. «خدا زنان زائر قبور را از رحمتش دور كند» (سنن ابن ماجه:1 / 503، حديث 1576؛ سنن أبي داود:3 / 218، حديث
ص: 155
3236 و در دومي به جاي "زوارات"، "زائرات"آمده است (. پاسخ اين حديث فاقد شرط لازم بر استدلال است؛ زيرا به دلايل پيشين بايد آن را منسوخ دانست واتفاقاً برخي از محدثان از اهل سنت آن را منسوخ دانسته اند؛ مثلاً ترمذي ناقل حديث مي گويد: اين حديث مربوط به دوران پيش از تجويز زيارت قبور است و وقتي پيامبر زيارت قبور را بر همگان تجويز كرد، زن و مرد در برابر آن يكسان گشته اند (سنن ترمذي:3 / 371، باب ما جاء من الرخصه في زياره القبور. كه اين واژه صيغه مبالغه است) قرطبي مي گويد: اين حديث مربوط به زناني است كه بيشتر وقت خود را در قبرستان ها گذرانده و از اين طريق حقوق شوهر خود را پايمال مي سازند؛ زيرا پيامبر صلّي الله عليه وآله واژه «زوّارات» به كار برده و همه ما مي دانيم 2. ابن ماجه از علي بن ابي طالب عليه السلام نقل مي كند: پيامبر صلّي الله عليه وآله بيرون آمد و زناني را در حال نشسته مشاهده كرد و فرمود: براي چه نشسته ايد؟ گفتند: منتظر جنازه هستيم. فرمود: غسل خواهيد داد؟ گفتند: نه. فرمود: حمل خواهيد كرد؟ گفتند: نه. فرمود: آن را وارد قبر خواهيد كرد؟ گفتند: نه. فرمود: برگرديد، از گناه كارانيد، نه دارندگان پاداش) فتح الباري: 3 / 148، باب 31، زيارة القبور، حديث 1283 (پاسخ اين حديث از نظر سند و دلالت قابل استدلال نيست؛ زيرا در سند آن، «دينار بن عمرو» وارد شده كه از نظر راوي شناسان، مجهول، كذاب، متروك و خطاكار معرفي شده است. آيا حديثي كه راوي آن تا اين حدّ ضعيف باشد، مي توان به آن استدلال نمود؟
ص: 156
همچنين مضمون آن بر فرض صحت سند ارتباطي به زيارت قبور ندارد؛ زيرا نكوهش پيامبر متوجه زناني بود كه براي انجام فريضه يا مستحبي به قبرستان نمي آمدند واين ارتباطي به زيارت قبور ندارد. نكته اي كه تذكر آن ضروري مي نمايد آن است كه اسلام دين فطرت و دين سهل و سمح است و پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله فرمود: آيين اسلام آيين استواري است و با آن به رفق و مدارا وارد شويد (انّ هذا الدين متين، فأوغل فيه برفق. مسند احمد، ج3، ص 199. 9) مادر مؤمني كه فرزند رشيد خود را از دست داده و جسد او را زير خروارها خاك دفن كرده اند و قلب او سوزان است، تنها چيزي كه مي تواند او را تسلي دهد زيارت قبر فرزند است. در اين صورت بازداشتن مادر از چنين عمل عقلايي كه در همه جهان رواج دارد، مايه فشار روحي وي خواهد بود. آيا ممكن است شريعت اسلام از چنين عملي نهي كند، آنگاه دين را سهل و آسان بنامد؟ ! اصولاً زيارت قبور جنبه عبرت آموزي و يادآوري آخرت دارد و با قرائت قرآن و فاتحه بر عزيزان همراه است، چگونه مي توان زنان را از اين فيض محروم كرد؟ و به ديگر سخن، فلسفه زيارت قبور، كه يادآوري آخرت و مايه عبرت است، قابل تخصيص نيست. البته زيارت قبور بايد از هر نوع گناه و خلاف پيراسته باشد و اگر به فرض، نهي هم در كار بوده، شايد براي اين بوده كه در آن زمان، زنان اين شرايط را رعايت نمي كردند. ساخت بنا بر روي قبور سؤال: آيا بنا، بر روي قبور جايز است؟
ص: 157
پاسخ: مشروعيت بنا بر قبور پاكان را از راه هاي گوناگون مي توان ثابت كرد. اكنون به مواردي از آنها اشاره مي كنيم: 1. سيره سلف صالح در حفظ قبور پيامبران تاريخ گواهي مي دهد كه ساخت و حفظ بنا بر روي قبور اوليا و انبيا سنت ديرينه انساني بوده و قبل از طلوع ستاره اسلام، قبور انبياي بني اسرائيل و غيره، همگي داراي بنا بوده است و روزي كه مسلمانان اين مناطق را در فلسطين و اردن و شام فتح كردند، در حفظ و صيانت آنها كوشيدند و تا به امروز به همان حالت باقي مانده است. مسلمانان نه تنها خدشه اي بر اين بناها وارد نكردند، بلكه در تعمير و نوسازي آنها و گماردن افرادي براي خدمت و حفاظت، اهتمام ورزيدند. 2. حفظ آثار، حفظ اصالت ها است اصولاً در حفظ آثار، به خصوص آثار پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله، مانند مدفن وي و قبر همسران و فرزندان و صحابه و ياران او و خانه هايي كه در آنجا زندگي كرده و مساجدي كه در آنها نماز گزارده، فايده عظيمي است كه طي مقدمه اي به آن اشاره مي كنيم. امروز پس از گذشت بيست قرن از ميلاد مسيح، وجود مسيح عليه السلام و مادر او مريم و كتاب او انجيل و ياران و حواريون او، در غرب به صورت افسانه تاريخي درآمده است كه گروهي از شرق شناسان در وجود چنين مرد آسماني، به نام مسيح كه مادرش مريم و كتاب او انجيل است، تشكيك كرده و آن را افسانه اي به سان «مجنون عامري» و معشوق وي «ليلي»، تلقي مي كنند كه زاييده پندارها و انديشه هاست، چرا؟ به خاطر اين كه يك
ص: 158
اثر واقعي ملموس از مسيح در دست نيست؛ مثلاً به طور مشخص، نقطه اي كه او در آن متولد گرديد و خانه اي كه زندگي كرد و جايي كه در آن به عقيده نصاري به خاك سپرده شد، معلوم و روشن نيست. كتاب آسماني او نيز دستخوش تحريف گرديده و اين اناجيل چهارگانه، كه در آخر هر كدام جريان قتل و دفن عيسي آمده است، به طور مسلم مربوط به او نيست و بي ترديد پس از وي تدوين شده اند. از اين جهت بسياري از محققان آن ها را از آثار ادبي قرن دوم ميلادي دانسته اند. ولي اگر تمام خصوصيات مربوط به او محفوظ مي ماند، به روشني بر اصالت او گواهي مي داد و براي اين خيال بافان و شكاكان، جاي تشكيك باقي نمي گذارد. ولي مسلمانان آشكارا خطاب به مردم جهان مي گويند: هزار و چهارصد سال قبل در سرزمين حجاز مردي براي رهبري جامعه بشري برانگيخته شد و در اين راه موفقيت بزرگي به دست آورد؛ و تمام خصوصيات زندگي او محفوظ است، بي آن كه كوچك ترين ابهامي در زندگي آن بزرگ مرد مشاهده گردد. حتي خانه اي كه او در آن متولد شده مشخص است و اين كوه حرا است كه وحي در آنجا بر او نازل مي گرديد و اين مسجد او است كه در آن نماز مي گزارد و اين خانه اي است كه در آنجا به خاك سپرده شد و اينها خانه هاي فرزندان و همسران و بستگان او است و اين قبور فرزندان و اوصيا و خلفا و همسران او مي باشد و... اكنون اگر همه اين آثار را از ميان ببريم، طبعاً علايم وجود و نشانه هاي اصالت او را از بين
ص: 159
برده ايم و زمينه را براي دشمنان اسلام آماده ساخته ايم. بنابراين ويران كردن آثار رسالت و خاندان عصمت، علاوه بر اين كه نوعي هتك و بي احترامي است، مبارزه با مظاهر اصالت اسلام و اصالت رسالت پيامبر نيز مي باشد. آيين اسلام، آيين ابدي و جاوداني است و تا روز قيامت آيين هدايت براي انسان ها مي باشد. نسل هايي كه پس از هزاران سال مي آيند، بايد به اصالت آن، اذعان كنند. لذا براي تأمين اين هدف، بايد پيوسته تمام آثار و نشانه هاي صاحب رسالت را حفظ كنيم و از اين طريق گامي در راه بقاي دين در اعصار آينده برداريم و كاري نكنيم كه نبوت پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله به سرنوشت آيين حضرت عيسي عليه السلام دچار گردد. 3ترفيع خانه هاي پيامبران قرآن مجيد، در آيه معروف به آيه «نور»، نور خدا را به چراغي پرفروع تشبيه مي كند كه ب سان ستاره فروزان مي درخشد. آنگاه در آيه بعدي جايگاه اين مشعل فروزان را بيوتي مي داند كه در آنها مرداني وارسته، صبح و شام خدا را تسبيح مي گويند، آنجا كه مي فرمايد: «في بُيُوت أَذِنَ اللّه أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيها اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالغُدُوّ وَالآصال)...». نور / 37) «[اين چراغ فروزان] در خانه هايي روشن است كه خدا رخصت. داده كه قدر و منزلت آنها والا گردد و نام او در آنها ياد شود، در آن خانه ها بامدادان و شامگاهان تسبيح خدا مي گويند». اكنون بايد ديد مقصود از آن بيوت چيست؟ مسلّماً بيت غير از مسجد است؛ زيرا بيت از بيتوته، به معني شب را به پايان رساندن» است و اگر به مسكن انسان بيت مي گويند، از آن روست كه انسان در
ص: 160
آنجا شب را به صبح مي رساند. قرآن، هر جا كه درباره معبد و پرستشگاهِ جمعي مسلمانان سخن مي گويد، لفظ «مسجد» يا «مساجد» را به كار مي برد و لذا اين واژه در قرآن 28 بار به صورت جمع و مفرد به كار رفته است، در حالي كه هرگاه قرآن از «مسكن» و «مأوي» سخن به ميان آورد، از واژه «بيت» به صورت جمع يا مفرد بهره مي گيرد. لذا اين واژه 66 بار در قرآن در همين مورد به كار رفته است. نتيجه اين كه در زبان قرآن «بيت» و «مسجد»، مصداقاً يكي نبوده، و يكي شمردن آن دو، مدعايي بي دليل است. به طور مسلّم، مقصود از اين بيوت، بيوت انبيا و اوليا و انسان هاي وارسته است كه در آنها، صبح و شام، خدا را تسبيح مي گويند. جلال الدين سيوطي، از انس بن مالك نقل مي كند: زماني كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله آيه «في بُيُوت أَذِنَ اللّه أَنْ تُرفَعَ» را در مسجد تلاوت كرد، فردي از ياران رسول خدا صلّي الله عليه وآله به پا خاست و پرسيد: مقصود از اين خانه ها چيست؟ پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: خانه هاي پيامبران. در اين هنگام ابوبكر برخاست و گفت: اي پيامبر خدا، اين خانه {اشاره به خانه علي و فاطمه {عليهما السلام} } از همين خانه هاست كه خدا رخصت بر رفعت و بالا بردن منزلت آنها داده است؟ پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: آري از برترين آنهاست». (الدر المنثور:6 / 203) تا اين جا روشن شد كه مقصود از بيوت خانه هاي پيامبران است نه مساجد، اكنون بايد ديد مقصود از رفع چيست؟ در اينجا دو
ص: 161
احتمال است: 1. مقصود از رفع، رفع حسي است. 2. مقصود از رفع، رفع معنوي است. بنابر احتمال اوّل، مقصود، بالا بردن ديوارها و زدن سقف است، چنان كه در آيه مي فرمايد: «رَفَعَ سَمْكَها فَسوّاها (نازعات / 28) ولي چون قرآن درباره بيوتي سخن مي گويند كه ديوار و سقف دارند طبعاً مقصود از «ترفيع»، رفع معنوي است؛ يعني رفعت و منزلت و بزرگداشت آنها و يكي از مظاهر ترفيع اين بيوت آن است كه از هر نوع آلودگي حفظ و به هنگام فرسودگي تعمير شوند. اين ويژگي ها به پاس حضور مردان بزرگي است كه در آن خانه ها به راز و نياز پرداخته و خدا را ياد مي كنند و داد و ستد، آنان را از بر پاداشتن نماز و پرداخت زكات باز نمي دارد. به پاس وجود اين شخصيت ها، خدا اذن داده است كه به اين آثار، از ديده تعظيم و تكريم نگريسته شود و از ويراني و آلودگي صيانت گردد. همگي مي دانيم كه پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله در خانه خود به خاك سپرده شد؛ يعني در آن نقطه اي كه خدا را ياد مي كرد و ستايش مي نمود. خانه وي، به حكم اين آيه، داراي ارج و احترام بوده و هر نوع ايجاد ويراني و تخريب و ايجاد آلودگي در آن، دور از شأن آن و بر خلاف دستور قرآن است. بلكه بخشي از بيوت مدينه مدفن و آرامگاه شخصيت هاي بزرگي است: 2. "سقف آن را برافراشت و آن را منظم ساخت" (نازعات / 28) وبنابر روايت صحيح1، حضرت زهرا {عليها السلام} در خانه خود كه تاكنون نيز موجود است به خاك سپرده شد. حضرت هادي
ص: 162
و حضرت عسكري {عليهما السلام} نيز در خانه هايي كه خدا را پرستش مي كردند به خاك سپرده شدند. در اين صورت اين خانه ها به تصريح آيه، داراي منزلت و رفعت هستند و تخريب آنها با مفاد اين آيه ناسازگار است.
در محله بني هاشم مدينه، تا چندي قبل خانه هاي حسنين و مدرسه امام صادق عليهم السلام برپا بود و نگارنده خود در سال 15ه. ش به زيارت اين بيوت تشرف يافتم، ولي متأسفانه به عنوان توسعه مسجد نبوي همه اين آثار نابود گرديد، در حالي كه توسعه مسجد النبي صلّي الله عليه وآله با حفظ اين آثار منافاتي نداشت. 4. صيانت قبور، نشانه مهر و محبت است دوستي پيامبر صلّي الله عليه وآله و خاندان او از اصول مؤكد اسلام است و آيات و رواياتي بر اين مورد گواهي مي دهد. پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله فرمود: «سه چيز است كه هر كس آن را دارا باشد، مزه شيرين ايمان را مي چشد. يكي از آنها اين است كه خدا و پيامبر او، نزد انسان از همه چيز محبوب تر باشند...». (جامع الاصول:1 / 37، حديث 22{به حديث هاي 20 و 21 نيز مراجعه شود}) مهر ورزيدن به پيامبر صلّي الله عليه وآله روش هاي گوناگوني دارد كه به برخي اشاره مي كنيم: نشر سخنان و برنامه هاي آنها. حفظ و صيانت آثار و يادگارهاي آنان. بناي يادبود بر قبور آنان. همه اين امور، نوعي مهرورزي به آنان شمرده مي شود. ترمذي در سنن خود نقل مي كند كه: «پيامبر صلّي الله عليه وآله دست حسن و حسين {عليهما السلام} را گرفت و فرمود: هر كس مرا و اين دو كودك و پدر
ص: 163
و مادر آنها را دوست بدارد، روز رستاخيز با من هم رتبه خواهد بود». {1 (جامع الاصول:9 / 157، حديث شماره 6706) همگي مي دانيم سبط اكبر پيامبر صلّي الله عليه وآله در سرزمين بقيع و سبط اصغر وي در كربلا به خاك سپرده شده اند و مرقدشان پيوسته زيارتگاه مسلمانان بوده و خواهد بود. ساختن هر نوع سايبان براي حفاظت از تربت پاك آنان نوعي ابراز محبت به دو سبط بزرگوار پيامبر صلّي الله عليه وآله است و اين عمل همان پاداش را خواهد داشت كه پيامبر صلّي الله عليه وآله در روايت فوق متذكر شده است. امروز ملل زنده جهان سعي مي كنند كه ياد شخصيت هاي ملي و مذهبي خويش {سران نظامي، سياسي و اصلاح گران عرصه فرهنگ} را به اشكال گوناگون زنده نگه دارند و بدين خاطر پيكر آنان را با عظمت تشييع مي كنند و در محلي با صفا تحت بناي مجلّلي به خاك مي سپارند تا آيندگان نيز همچون نسل حاضر، شخصيت هاي مزبور را همواره مدنظر داشته و گرامي بدارند، ما مسلمانان نيز بايستي با شيوه هاي گوناگون {ساختن آرامگاه، بناي يادبود و غيره} شخصيت هاي برتر و بي نظير خويش را پاس بداريم. با توجه به اين ادله: الف. سيره سلف صالح در حفظ قبور انبياي پيشين. ب. صيانت آثار، حفظ اصالت ها است.. ج. حفظ ابنيه مربوط به اوليا نوعي ترفيع بيوت آنها است. د. حفظ آثار اوليا مظهر مهر و مودّت آنها است. براي احدي جاي شك و ترديد باقي نمي ماند كه بناي بر قبور، نه تنها مشكل شرعي ندارد، بلكه امري مطلوب و مرغوب است. حديثي از امام صادق عليه السلام در تعمير قبور اوليا امام
ص: 164
صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرش و او از حسين بن علي و او از علي بن أبي طالب عليهم السلام نقل كرد كه پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: اي علي! تو را در سرزمين عراق مي كشند و در آنجا به خاك سپرده مي شوي. علي عليه السلام مي گويد: به پيامبر صلّي الله عليه وآله عرض كردم: كساني كه قبرهاي ما را زيارت كنند و در آبادي آن بكوشند و پيوسته به آنجا رفت و آمد نمايند، چه پاداشي دارند؟ پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: اي اباالحسن! خدا مرقد تو و مرقد فرزندان تو را بخشي از سرزمين بهشت و قسمتي از خاك آن قرار داده است و خدا دل هاي انسان هاي بزرگوار و برگزيده از بندگان خود را به شما علاقه مند ساخته است. آنان اذيت و آزار را در راه شما پذيرا مي شوند. قبور شما را آباد مي كنند و آن هم براي تقرب به خدا و اظهار دوستي به پيامبر صلّي الله عليه وآله (شيخ طوسي تهذيب الاحكام 6 / 22، حديث 5) نماز گزاردن نزد قبور اوليا سؤال: آيا نماز و دعا در كنار قبر انبيا و اوليا مشروع است؟ پاسخ: از جمله مسائلي كه وهابيان به آن حساسيت خاصي دارند، دعا نزد قبور اوليا و نماز خواندن در آن مكان ها است. (وسايل الشيعه: از ابواب مزار، باب 26، حديث1 لطفاً دنباله حديث را مطالعه فرماييد. ) مدتي اين مسأله به عنوان عمل مكروه در ميان آنان تلقي مي شد. اين مسأله به مرور زمان از مرحله مكروه به مرحله ممنوع سپس به مرحله شرك رسيده است. اكنون اين مسأله را بر قرآن
ص: 165
وسيره مسلمين عرضه مي كنيم تا حكم آن روشن شود. 1. قرآن به زائران خانه خدا دستور مي دهد كه در مقام ابراهيم نمازبگزارند و مي فرمايد: «وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَه لِلنَّاسِ وأمْنَاً واتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إبْراهيِمَ مُصَلًّي...». (بقره / 125 «(آنگاه كه كعبه را زيارتگاه مردم و جايگاهي امن قرار داديم، واز مقام ابراهيم، نمازگاهي براي خود برگزينيد». اكنون سئوال مي شود: چرا خدا فرمان مي دهد كه از مقام ابراهيم نمازگاهي براي خود انتخاب كنند. آيا مطلب جز اين است كه مي خواهد. از جاي آن معلّم توحيد، تبرك جوييم؟ در اين صورت آيا ميان مقام ابراهيم و مقام پيامبر اسلام، تفاوتي هست؟ ويا ميان مقام پيامبران و آرامگاه آنان كه اجساد آنان را در برگرفته، فرقي هست؟ 2. طبق احاديث، پيامبر گرامي در شب معراج، در مدينه و طور سينا و بيت لحم فرود آمد و در آنجا نماز خواند جبرئيل به او گفت: اي پيامبر خدا، مي داني كجا نماز خواندي؟ تو در «طيبه» نماز خواندي كه به آنجا هجرت خواهي كرد. و در طور سينا نماز گزاردي كه خدا در آنجا با موسي سخن گفته است؛ و در بيت لحم نماز گزاردي كه عيسي در آنجا متولد شده است (جلال الدين سيوطي، خصائص كبري، 1 / 154 (آيا با توجه به اين حديث مي توان بين زادگاه و آرامگاه تفاوتي قائل شد؟ يا اين كه آن آيه و اين روايت همگي به يك ضابطه كلي اشاره مي كنند و آن اين كه زميني كه با بدن رجال توحيد و مردان خدا در تماس بوده و هست؛ جاي مباركي است و چه بهتر كه انسان در آن نقطه خدا
ص: 166
را عبادت كند و همه مي دانيم، پرستش در اين جايگاه ها، عبادت انسان ها نيست، بلكه پرستش خدا در اماكن متبرك است. گاهي تلاش هاي يك انسان صبور و يك زن باايمان، سبب مي شود كه جاي پاي او، عبادتگاه شود و انسان ها در آن نقطه خدا را پرستش كنند، مانند هاجر مادر اسماعيل كه چون در راه خدا صبر كرد و رنج ها را تحمل نمود، خدا جاي پاي او را محل عبادت قرار داد و فرمان داد كه زائران خانه خدا، بين صفا و مروه سعي كنند، همچنان كه هاجر سعي كرده بود. اگر صبر وبردباري اين بانوي بزرگ سبب شده است كه جايگاه قدم هاي او متبرك و محل عبادت زائران خدا گردد، چرا جايگاهي كه پيكر مطهر نبي اعظم صلّي الله عليه وآله را در برگرفته، مبارك و مقدس نباشد، در حالي كه او بيش از «هاجر» در راه خدا متحمّل مصائب و مشكلات شده است! شگفت اينجاست كه ابن قيم، شاگرد ابن تيميه، ناخود آگاه به اين حقيقت اعتراف كرده است. وي مي گويد: سرانجام، بردباري هاجر و فرزند او بر دوري و تنهايي و آمادگي مادر براي ذبح فرزند، به اينجا منتهي شد كه اثر پاي مادر و فرزند، مركز عبادت مردان و زنان مؤمن قرار گرفت. اين سنت خداست كه به هركس از مخلوقات كه بخواهد رفعت مي بخشد) ابن قيم، زاد المعاد:1 / 17، چاپ قاهره، افست، دارالفكر (3. مسلمانان جهان، چهارده قرن است كه در كنار قبر پيامبر به پرستش خدا مي پردازند. اگر نماز در كنار قبور پيامبران، مكروه و يا حرام و باطل است، پس چرا احدي از صحابه و تابعان و علما
ص: 167
بر اين مطلب اعتراض نكرده اند؟ و اگر كسي در مسجد پيامبر در قسمت صفه نماز بگزارد، قبر پيامبر صلّي الله عليه وآله پيش روي او قرار خواهد گرفت. آيا مي توان گفت: چنين نمازي باطل و يا مكروه است؟ 4. همگي با مقام والاي دخت پيامبر گرامي آشنا هستيم. او بانوي بزرگي است كه پيامبر در حق او فرمود: «فاطمه پاره تن من است، پس كسي كه او را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است». (بخاري، صحيح، ج 5، باب مناقب قرابه رسول اللّه صلَّي اللّه عليه و آله و سلَّم، حديث 3714) همين دخت پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله روزهاي جمعه به زيارت قبر عموي خود حمزه مي رفت، نماز مي گزارد و در كنار قبر او اشك مي ريخت) بيهقي، سنن، 4 / 78، حاكم، مستدرك الصحيحين، 1 / 377 (5. همسر پيامبر صلّي الله عليه وآله عايشه، سالياني دراز پس از آن حضرت زندگي كرد و در حجره اي كه بدن پيامبر را در آن به خاك سپرده بودند، نماز مي گزارد وخدا را عبادت مي كرد واحدي به او چنين اعتراضي نكرد. سمهودي در وفاء الوفا ياد آور مي شود كه عايشه گفت: تا روزي كه عمر را در حجره من به خاك سپردند، فاصله اي ميان من و قبور سه گانه نبود، ولي از آن به بعد، ديواري ميان من و قبور ساخته شد) سمهودي، وفاء الوفا، ج2، ص544) اين مسأله نشان مي دهد كه همسر پيامبر قريب پانزده سال در كنار قبر رسولخدا صلّي الله عليه وآله نماز گزارده و هرگز در هيچ تاريخي ذكر نشده كه وي براي اقامه نماز از حجره خارج
ص: 168
مي شده است. 6. همگي مي دانيم كه «حجر اسماعيل» آرامگاه هاجر و فرزند او، اسماعيل است و هيچ يك از فقها فتوا نداده است كه نماز در حجر اسماعيل مكروه ويا باطل است. اما اين گروه، نه تنها نماز در كنار قبور شهدا را تحريم مي كنند، بلكه معتقدند به هنگام دعا نبايد به حجره پيامبر نگريست، بلكه بايد رو به قبله ايستاد و دعا كرد، درحالي كه ابو جعفر منصور در حرم پيامبر از فقيه مدينه، مالك بن انس پرسيد: آيا من روبه قبله بايستم و دعا كنم، يا به قبر پيامبر صلّي الله عليه وآله رو كنم و خدا را بخوانم؟ مالك در پاسخ گفت: چرا از پيامبر صلّي الله عليه وآله روي مي گرداني، در حالي كه او وسيله نجات تو وپدرت آدم است. به سوي پيامبر رو كن و از او شفاعت بخواه. خدا او را شفيع تو قرار مي دهد (همان، ج4، ص1376) با توجه به اين دلايل ششگانه، ديگر دليلي ندارد كه مشاهد انبيا و اوليا را حتي از زمين هاي موات هم بي ارزش تر بدانيم، در حالي كه نماز در آن اماكن صحيح ومقبول است. 11 سوگواري براي شهيدان سؤال: عزاداري براي شهيدان راه حق چه فلسفه اي دارد؟ پاسخ: فلسفه عزاداري براي شهيدان راه حق، همان بزرگداشت ياد آنان و حفظ مكتب آنها است؛ مكتبي كه اساس آن را فداكاري در راه دين و تن ندادن به ذلّت و خواري تشكيل مي دهد. منطق آنان چنين بوده است كه «مرگ سرخ به از زندگي ننگين است». آنان براي سربلندي دين خدا و عزّت مؤمنان به شهادت رسيده اند. گرامي داشت آنان سبب مي شود كه منطق آنها پا برجا
ص: 169
بماند و ملت ها از آنها درس آموخته و راه آنها را ادامه دهند. شهيد به سان شمعي است كه مي سوزد و پيرامون خود را روشن مي سازد؛ زيرا با ريختن خون و پايان بخشيدن به حيات مادّي، جامعه را از بند بندگي و حكومت ستمگران آزاد مي سازد. آيا بزرگداشت چنين افرادي از نظر منطق و عقل، كاري نكو و پسنديده نيست؟ جايي كه پيامبر براي از دست رفتگان عادي مي گريد و ديگران نيز ناله سر مي دهند، آيا جا ندارد كه براي احياي مكتب شهادت و تكريم از شهيدان، به مناسبت هاي گوناگون، بزرگداشتي انجام گيرد و مجالس تشكيل شود؟ در ميان شهداي راه حق بيشترين مجالس به نام حسين بن علي عليه السلام ابوالشهدا، رهبر آزادگان، منعقد مي گردد؛ زيرا او بيش از ديگر شهيدان راه حق، راه و رسم آزاد زيستن و زير بار ظلم و ستم نرفتن را به جهانيان آموخت. او مرگ شرافتمندانه و جان سپردن زير ضربات شمشير دشمن را بر زندگي ذلّت بار برگزيد و سرانجام در «بستر شهادت» به لقاء اللّه پيوست. او دلباخته ايثار و فداكاري در راه اعلاي كلمه حق بود، از اين جهت با چهره باز و لبي خندان به استقبال شهادت شتافت. نشان مرد مؤمن با تو گويم اگر مرگش رسد خندان بميرد دشمن دست خود را براي امان دادن به سوي او دراز كرد، ولي او دست رد بر سينه نامحرم زد و امان دشمن را نپذيرفت؛ زيرا مي دانست كه در پذيرش امان، ذلت و خواري و مرگ واقعي است. آنچه نگارش يافت، ترجمه مطلبي است كه محقق تاريخ ابن ابي الحديد درباره سرور آزادگان حسين بن علي عليه
ص: 170
السلام دارد. شايسته است با تعبير او آشنا شويم: «سيّد أهل الإباء، الذي علّم الناس الحميّه والموت تحت ظلال السيوف اختياراً له علي الدنيّة، أبو عبد اللّه الحسين ابن علي بن أبي طالب عليه السلام. عرض عليه الأمان فأنف من الذل، وخاف من ابن زياد أن يناله بنوع من الهوان، إن لم يقتله فاختار الموت علي ذلك». (شرح نهج البلاغه:3 / 249) از اين بيان پاسخ دو پرسش ديگر روشن گشت: 1. آيا مذهب شيعه، مذهب اندوه و گريه است؟ 2. چرا براي امام حسين عليه السلام عزاداري مي كنيد، با اين كه او در بهشت است؟ گريه براي اهل بهشت چه ثمري دارد؟ در پاسخ سؤال نخست يادآور مي شويم: مذهب شيعه مذهب حق طلبي و عدالت جويي و جهاد و مبارزه در اين راه است و هرگز مذهب گريه و ناله نيست، ولي در عين حال ب سان پيامبر گرامي و يارانش براي عزيزان از دست رفته متأثر مي شوند و قلوب آنان از عاطفه به اهل بيت عليهم السلام موج مي زند و آثار خود را در زندگي مي گذارد. به تعبيري ديگر، سرودن اشعار مذهبي همراه با اظهار عواطف و تأثر، نوعي همدردي و همراهي با شهيدان راه حق است و از اين طريق، خواهان حفظ مكتب آنهاست؛ مكتبي كه اساس آن را فداكاري در راه دين و تن ندادن به ذلت و خواري تشكيل مي دهد. اگر اين مجالس تعطيل شود و ياد شهدا در هر سال تجديد نگردد، مكتب ايثار و شهادت به فراموشي سپرده مي شود. شيعيان با برپا كردن مجالس سوگواري در ماه هاي محرم و صفر، منطق حسين بن علي عليه السلام را كه منطق همه
ص: 171
شهداست، احيا مي كنند. درباره پرسش دوم خاطر نشان مي سازيم: گريه بر امام حسين عليه السلام نه به خاطر اين است كه اكنون در بهشت به سر مي برد، مسلّماً از اين جهت بايد خوشحال و شادمان باشيم، گريه ما به خاطر آن ظلم ها و ستم هايي است كه بر وي روا داشته شد و دردانه پيامبر صلّي الله عليه وآله با لب تشنه با 72 تن از ياران و خاندانش در كنار نهر آب جان سپرده است. گريه پيامبر بر عموي خويش حمزه، نه به خاطر اين بود كه او با فرشتگان همنشين است، بلكه به خاطر ستم ددمنشانه اي است كه بر او روا داشته بودند و هند جگرخوار، همسر ابوسفيان دستور داده بود شكم او را پاره كنند و جگرش را بيرون آورند تا به دندان خويش آن را بسايد. اكنون دامن سخن را كوتاه مي كنيم. سخن درباره فلسفه شهادت امام حسين عليه السلام كه با آن اسلام را نجات داد، مجال ديگري مي طلبد.
1منزلت و جايگاه قرآن در نزد شيعه سؤال: مي گويند شيعه معتقد است كه قرآن تحريف شده، آيا اين درست است؟ پاسخ: از نظر شيعه، قرآن يگانه كتاب آسماني تحريف نشده است كه هم اكنون به همان صورت اوليه در اختيار همه مسلمانان جهان قرار دارد. قرآن تنها كتابي است كه سراسر آن صحيح است. هيچ كتاب صحيحي جز قرآن در اختيار مسلمانان نيست و غير از آن، همه كتاب ها، بدون استثنا، قابل نقد و بررسي هستند. قرآن سند عقيده و شريعت است كه بايد مسلمانان هر دو را از آن كتاب دريافت كنند. اگر اختلافي در مسأله اي رخ داد، حَكَم و
ص: 172
داور در مورد آن مسأله، قرآن است. در سرتاسر تاريخ، در ميان شيعيان، غير از قرآن كنوني و موجود در تمام اعصار، قرآن ديگري نبوده است و هم اكنون صدها هزار قرآن مخطوط و مطبوع در كتابخانه هاي عمومي و خصوصي و خانه هاي شيعيان موجود است و جز همين قرآنِ موجود در نزد همه مسلمانان، قرآني حتي با اندكي اختلاف در ميان آنان وجود ندارد. نسبت تحريف به شيعه، افترايي ناجوانمردانه است كه از ناآگاهي يا دشمني با شيعه سرچشمه مي گيرد. تنها وجود چند روايت در كتب حديث كه به ظاهر حاكي از تحريف است، دستاويز مخالفان قرار گرفته و شيعه را متّهم كرده اند كه اعتقاد به تحريف دارد، در حالي كه اين روايات به خاطر تضاد با قرآن، فاقد ارزش است و اگر بنا باشد وجود روايات تحريف در كتب حديثي، دليل بر چنين عقيده اي باشد، مذاهب ديگر را نيز بايد به تحريف متهم كرد؛ زيرا در كتاب هاي حديثي آنان روايات تحريف فراوان است و چنان كه بارها گفته ايم، كتاب هاي حديثي، كتاب هاي اعتقادي نيستند و اصول عقيدتي را بايد از منابع قطعي مانند قرآن مجيد، عقل روشن و قاطع و روايات متواتر و متضافر اخذ كرد. در اين بخش كلمات برخي از بزرگان شيعه را درباره عدم تحريف نقل مي كنيم، امّا پيش از آن، به اثبات اصل عدم تحريف مي پردازيم: زمزمه تحريف قرآن مجيد بيشتر از طرف مسيحي ها و يهودي ها ساز شده است. از آنجا كه به شهادت مسلّم تاريخ، كتب آسماني اين دو قوم با گذشت زمان، دستخوش تحريف و تغيير گشته و اعتبار و ارزش اصلي خود را از دست داده است، آنان
ص: 173
كوشش مي كنند كه قرآن كريم را نيز به شائبه تحريف آلوده سازند! تاريخ با قاطعيت گواهي مي دهد كه نسخه هاي «تورات» بارها در جريان حوادث مختلف تاريخي خصوصاً در حمله بخت نصر به بيت المقدس از ميان رفته و عدّه اي از رجال مذهبيِ يهود، آن را بعداً به رشته تحرير درآورده اند. (به كتاب هاي "قاموس كتاب مقدس" و "الهدي الي دين المصطفي" مراجعه شود) به گواهي تاريخ، انجيل هاي چهارگانه نيز سالها پس از حضرت مسيح عليه السلام به وسيله عدّه اي به رشته تحرير درآمده و بدين ترتيب از انجيلي كه به صورت يك كتاب آسماني بر حضرت عيسي عليه السلام نازل شده، نشاني در دست نيست. (به كتاب هاي "قاموس كتاب مقدس" و "الهدي الي دين المصطفي" مراجعه شود (كساني كه تمام معارف و اصول مذهبي خود را بر اساس چنين كتاب هايي بنيان گذاشته اند؛ مايلند قرآن را نيز به همان سرنوشت متهم سازند. از اين رو مدعي شده اند كه قرآن هم با گذشت زمان دستخوش تحريف شده است. در حالي كه نحوه جمع آوري و نگهداري قرآن كريم در تمام ادوار تاريخ اسلامي، اساساً با تاريخ تورات و انجيل در ادوار يهوديّت و مسيحيّت قابل مقايسه نيست. تاريخ نشان مي دهد كه وضع قرآن كريم در هيچ كدام از ادوار اسلامي دچار ابهام و پيچيدگي نبوده است. در اين باب بايد به دو نكته كه پاسخ بسياري از سؤالات را در خود نهفته دارد، توجّه كنيم: 1. قرآن كريم كتابي بود كه در همه شؤون زندگي اجتماعي مسلمانان، انقلابي ايجاد كرد. قرآن زندگي سابق آنها را درهم كوبيد و به جاي آن يك زندگي نوين، بر اساس ايمان و اصول انساني
ص: 174
پديد آورد. بنابراين، قرآن كتابي بود كه با شؤون اصلي زندگي مسلمانان ارتباط داشت و آنها سياست، اقتصاد، قوانين اخلاقي و حتّي آداب و رسوم معاشرت خانوادگي خود را از اين كتاب آسماني مي گرفتند. در شبانه روز پنج بار در نمازها با آن سر و كار داشتند و بالاخره در همه حوادث روزمرّه، اوّل به قرآن و سپس به سنّت و روش پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله مراجعه مي كردند. در اين صورت، كتابي كه تا اين اندازه با زندگي مردم آميخته و تا اين حد مورد مراجعه و استفاده آنها بوده، چگونه ممكن است مورد تحريف واقع شود و افكار عوام يا خواص متوجّه آن نگردد؟ احتمال اين، كه در قرآن تحريف واقع شده و كسي متوجّه آن نگرديده، به مانند اين است كه احتمال دهيم در قانون اساسي ملّت بزرگي، تغييري ايجاد شود، ولي كسي متوجّه آن نگردد. آيا ممكن است موادّ قانون اساسي يك ملّت دستخوش تحريف شود، ولي مردم نفهمند و سر و صداي آن بلند نشود؟ نقش قرآن در زندگي اجتماعي مسلمانان، به مراتب بيش از نقش يك قانون اساسي در زندگي ملّت هاي امروز بوده، و بدين ترتيب آن چنان افكار متوجّه آن بود كه اگر كمترين تحريف در آن رخ مي داد، با عكس العمل شديدي مواجه مي گرديد و اعتراض ها از هر ناحيه شروع مي شد. 2. تاريخ مربوط به جمع آوري قرآن در زمان پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله و اهميّت فوق العاده وويژه اي كه آن حضرت و مسلمانان به حفظ و كتابت قرآن نشان مي دادند، ثابت مي كند كه حتّي كم شدن كلمه اي از قرآن كريم به هيچ وجه امكان نداشته
ص: 175
است. به شهادت تاريخ، در زمان پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله عدّه زيادي از مسلمانان دانشمند كه تعداد آنان را تا چهل و سه نفر نوشته اند (تاريخ القرآن زنجاني، فصل ششم، ص 20 (به دستور آن حضرت هر آيه و يا سوره اي را به محض نزول، مي نوشتند و اين نوشته ها با اهتمام و كوشش هرچه تمام تر در ميان مسلمانان نگهداري مي شد. معروف ترين آنها كه اهتمامشان به نوشتن قرآن به مراتب بيش از ديگران بود، حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام و زيد بن ثابت بودند و بدين ترتيب از قرآن هايي كه به وسيله اين افراد نوشته مي شد، نسخه هاي متعدّدي در ميان مسلمانان وجود داشت كه در قرائت و استفاده از قرآن، مرجع شبانه روزي همه مسلمانان بود. علاوه بر اين، عدّه زيادي از مسلمانان، آيات و سوره هاي قرآن را از بر كرده بودند. اينها در كار حفظ قرآن بسيار دقيق بودند و سعي داشتند حتّي كلمه اي از اين كتاب آسماني را فروگذار نكنند. اين عدّه كه به آنها «قاريان» گفته مي شد، پيوسته مورد مراجعه و استفاده مردم در قرائت قرآن بودند. توجّه مسلمانان و قاريان به حفظ و نگهداري قرآن به حدّي بود كه روزي ميان «اُبيّ بن كعب» و «عثمان» خليفه وقت درباره آيه «وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّه وَلاَ يُنْفِقُونَها فِي سَبيلِ اللّه» اختلافي رخ داد، عثمان مدّعي بود كه وحي الهي «الّذين» است بدون واو و بايد اين كلمه {و} از نسخه هاي قرآن حذف گردد، ولي «ابي» مي گفت ما از رسول خدا اين آيه را همان طور كه در قرآن ها موجود است شنيده ايم. بگو مگو ميان دو نفر درگرفت. ناگهان «اُبي» با
ص: 176
شدّت هر چه تمام تر گفت: «هر كس بخواهد اين حرف را از قرآن بردارد، شمشير بر مي گيرم و خون او را مي ريزم!» پافشاري «اُبي» سبب شد كه خليفه حرف خود را پس بگيرد. { (الدر المنثور:4 / 379) وقتي بحث بر سر تغيير يك حرف از قرآن به چنين ماجرايي منجر شود، آيا مي توان گفت كه قرآن دستخوش تحريف شده و آياتي از آن حذف گرديده است؟ علاوه بر دو مطلب اساسي فوق، بايد توجّه داشت كه در آيات متعدّدي از قرآن كريم، به مسأله عدم تحريف قرآن و اين كه اين كتاب آسماني از تغيير و تبديل مصون خواهد بود، تصريح شده است؛ آنجا كه مي فرمايد: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ». ) سوره حجر، آيه 9 «(ما قرآن را نازل كرديم و به طور قطع نگهدار آنيم!».. علما و دانشمندان اسلامي نيز در كتاب هاي تفسير و كلام تصريح كرده اند كه دانشمندان مسلمان اجماع دارند كه در قرآن تحريفي رخ نداده و اگر احياناً در ميان دانشمندان كسي پيدا شده كه معتقد به موضوع تحريف بوده، بر اثر پاره اي از اخبار مجعول است كه بعضي از مغرضين در كتب احاديث وارد كرده اند. بديهي است اين گونه اخبار از درجه اعتبار ساقط است و يا اخباري بوده كه معني و مفهوم واقعي آن را كشف نكرده اند. 2 مصحف فاطمه {عليها السلام} سؤال: گفته مي شود شيعيان قرآني به نام «مصحف فاطمه {عليها السلام}» دارند، اين مطلب تا چه اندازه صحت دارد؟ پاسخ: واژه «صحف» در قرآن به معناي مطلق كتاب آمده است، چنان كه مي فرمايد: «وَإِذا الصُّحُفُ نُشِرَتْ». (تكوير:10 «(آنگاه كه نامه هاي اعمال منتشر گردد».
ص: 177
«إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الأُولي * صُحُفِ إِبْراهيمَ وَمُوسي». (اعلي:18 و 19) «اين، در صحيفه هاي نخستين، در كتاب ابراهيم و موسي است». و همچنين «مصحف» نيز از همين ماده اخذ شده و به معناي دفتر يا كتاب جلد شده به كار مي رفت و در صدر اسلام حتي پس از درگذشت پيامبر، مصحف» نام قرآن نبود بلكه هر كتاب مجلّدي را مصحف مي ناميدند. ابن ابي داوود سجستاني در باب گردآوري قرآن، در مصحفي از محمد بن سيرين نقل مي كند: وقتي پيامبر صلّي الله عليه وآله درگذشت، علي عليه السلام چنين گفت: «سوگند ياد كرد علي كه ردا بر دوش نيندازد مگر براي نماز جمعه، تا اين كه قرآن را در مجلدي جمع كنم». ونيز ابوالعاليه نقل مي كند: «آنان قرآن را در خلافت ابوبكر در مصحفي جمع كردند». و نيز نقل مي كند: «عمر بن خطاب فرمان به گردآوري قرآن داد و او اول كسي است كه قرآن را در مصحف جمع كرد)». كتاب مصاحف، نگارش حافظ ابوبكر عبداللّه بن ابي داوود سجستاني، ص 10 9 (اين جمله ها حاكي است كه در آن روزگار، مصحف به معناي دفتر بزرگ و يا كتابي مجلد بوده كه اوراق را از پراكنده شدن حفظ مي كرده، سپس به مرور زمان اختصاص به قرآن يافته است. اتفاقاً روايات پيشوايان ما حاكي است كه حتي در زمان آنان، لفظِ مصحف به معناي كتاب و يا دفتر مكتوب بوده است. امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس قرآن را از روي برگ هاي مجلد بخواند، از چشم خود بهره مي گيرد)». اصول كافي:2 / 613) و نيز در حديثي ديگر آمده است: «خواندن قرآن از روي برگ هاي
ص: 178
مجلد، عذاب را از پدر و مادر كم مي كند». (اصول كافي:2 / 613) مورّخان درباره ترجمه خالد بن معدان مي نويسند: «خالد بن معدان دانش خود را در دفتري ضبط كرده بود كه آن دكمه ها و دستگيره داشت». (المصاحف سجستاني، ص134 و135 (خالد بن معدان از تابعين بوده و هفتاد صحابي را درك كرده است. و ابن اثير ترجمه او را در ماده كلاعي آورده است. {2} (اللباب في تهذيب الأنساب، ابن اثير:3 / 62و63 (پس تا اينجا روشن شد كه تا پايان قرن اول، لفظ «مصحف» به معناي كتاب مجلد و يا دفترچه جلد شده بود كه افراد دانش و آگاهي خود را در آن ضبط مي كردند. اگر بعدها قرآن را مصحف گفته اند، چون از ذهن ها بيرون آمد و بر برگ ها نوشته شد و به صورت مجلّد درآمد. با توجه به اين مسأله، نبايد در شگفت باشيم كه دخت گرامي پيامبر داراي مصحفي باشد و دانش و آگاهي هاي خود را، كه از پدر بزرگوارش برگرفته بود، در آن بنويسد و براي فرزندان خود، به صورت بهترين ميراث، به يادگار بگذارد. خوشبختانه فرزندان فاطمه {عليها السلام} حقيقت و واقع اين مصحف را شناسانده وگفته اند: اين مصحف، جز يك رشته آگاهي هايي كه از پدر بزرگوارش شنيده و يا از طريق ديگر به دست آورده، چيز ديگري نيست. اكنون برخي از روايات را مي آوريم: حسن بن علي {عليهما السلام} فرمود: «نزد ما جامعه اي است كه در آن حلال وحرام وارد شده و مصحف فاطمه {عليها السلام} هست در حالي كه در آن كلمه اي از قرآن نيست بلكه املاي رسول خدا صلّي الله عليه وآله و خطّ علي عليه
ص: 179
السلام است و همگي در اختيار ماست». (. بصائر الدرجات، الصفار، ص 157و 158) امام عليه السلام با عنايت كامل يادآور مي شود كه در آن حلال و حرامي نيست تا مبادا تصور شود وحي تشريعي بر دخت پيامبر نازل مي شده است. امام صادق عليه السلام در روايت ديگر در توصيف مصحف فاطمه مي گويد: «به خدا سوگند، كلمه اي از قرآن شما در آن نيست. راوي مي گويد: پرسيدم: آيا در آن دانش است؟ امام در پاسخ مي گويد: بله، ولي نه از دانش هاي معمولي». ) كافي، همان، حديث1 (با توجه به آنچه گفته شد، روشن مي گردد كه مصحف فاطمه {عليها السلام} ارتباطي به قرآن ندارد و كساني كه آن را دستاويزي براي تحريف قرآن قرار داده اند، اگر مغرض نباشند، ناآگاهانه و بدون تحقيق درباره واقعيت آن سخن مي گويند. اكنون واقعيت را براي خوانندگان بيان مي كنيم: «محدّث» در اسلام يكي از معارف مسلم در ميان علماي اسلام، وجود افراد «محدَّث» در ميان مسلمانان است. فرد «محدَث» پيامبر نيست و بر او وحي نازل نمي شود، ولي در عين حال، فرشتگان، با وي سخن مي گويند و سخن آنان را مي شنود، و لذا او «محدَّث» بر وزن اسم مفعول نام گرفته است؛ زيرا كه فرشته با او «حديث» مي گويد. بخاري نقل مي كند كه پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: «در ميان پيشينيان از بني اسرائيل، مرداني بودند كه با آنها از عالم غيب سخن گفته مي شد، بدون اين كه پيامبر باشند. و اگر در ميان امت من چنين فردي باشد، آن عمر بن خطاب است». (بخاري، صحيح، ج2، ص 194، باب مناقب عمر بن الخطاب (روايت درباره «محدّث» در ميان امت اسلامي از
ص: 180
طريق اهل سنت و سخنان آنان در تفسير اين واژه بيش از آن است كه در اين جا نقل شود، و شارحان صحيح بخاري در اين مورد، توضيحات كافي داده اند. (ارشاد الساري بشرح صحيح البخاري، ج6، ص 99 (كليني در كتاب كافي بابي تحت عنوان «إنّ الأَئِمَّه مُحَدَّثُونَ، مُفَهّمُونَ» آورده و رواياتي در اين مورد نقل كرده است. تمام اين روايات حاكي از آن است محدّث به كسي مي گويند كه صوت فرشته را مي شنود، ولي او را نمي بيند. آنگاه اضافه مي كند: ائمه اهل بيت عليهم السلام همگي «محدّث» هستند. (اصول كافي، ج1، ص 325 327) فاطمه «محدَّثه» است دخت گرامي پيامبر صلّي الله عليه وآله به خاطر كمال وجودي، از افراد «محدّث» به شمار مي رود؛ يعني صداي فرشته را مي شنيد، ولي او را نمي ديد و اين جريان، زماني رخ داد كه پدر والامقامش درگذشت. غم و اندوه او را فرا گرفت. در اين هنگام جبرئيل امين به فرمان الهي فرود آمد. اخباري را از آينده، براي او بازگو مي نمود و از اين طريق، مايه تسليت و تسلّي خاطر او را فراهم مي آورد. اكنون ويژگي هاي مصحف فاطمه {عليها السلام} را از زبان فرزندان او بيان مي كنيم: امام صادق عليه السلام مي فرمايد: آنگاه كه خدا پيامبرش را قبض روح كرد، اندوه فراواني فاطمه {عليها السلام} را در برگرفت. خداوند فرشته اي را فرستاد تا او را تسليت بگويد. فاطمه {عليها السلام} امير مؤمنان را از آنچه مي شنيد، آگاه ساخت. علي عليه السلام فرمود: هرگاه صداي فرشته را شنيدي، مرا آگاه كن تا آنچه مي گويد، بنويسم. اين گزارش ها كه از طريق فرشته به فاطمه {عليها السلام} مي رسيد و او
ص: 181
در اختيار علي عليه السلام مي نهاد، در دفتري جمع شد و نام مصحف به خود گرفت، ولي در آن چيزي از حلال و حرام نيست، بلكه تنها گزارش هايي از آينده است. (كافي، ج1، باب فيه ذكر الصحيفه، حديث2) 3 مصحف علي عليه السلام سؤال: آيا علي بن ابي طالب عليه السلام مصحفي جداگانه داشته است؟ پاسخ: اين سؤال به دو شيوه مطرح مي شود: گاهي مي گويند مقصود از مصحف علي عليه السلام چيست؟ گاهي هم گفته مي شود مقصود از كتاب علي عليه السلام چيست؟ مقصود از مصحف علي عليه السلام جمع آوري قرآن به ترتيب نزول است. ابن نديم در «فهرست» مي نويسد: اميرمؤمنان احساس كرد كه مردم درگذشت پيامبر را به فال بد گرفته اند، سوگند ياد كرد كه ردا بر زمين نگذارد، مگر اين كه قرآن را گردآوري كند. او قرآن را در سه روز جمع آوري كرد و به مسجد آورد. (تاريخ القرآن، ص 76، تأليف ابوعبداللّه زنجاني{م1360ه} چاپ قاهره، با مقدمه احمد امين مصري) يعقوبي مي نويسد: علي بن ابي طالب عليه السلام پس از درگذشت پيامبر خدا، قرآن را جمع كرد و آن را بر هفت جزء تقسيم نمود. آنگاه همه اجزاي هفتگانه و سوره هاي وارد در آن را يادآور مي شود. ) تاريخ يعقوبي{ابن واضح اخبار?، ج2، ص126 (دقت در فهرستي كه يعقوبي از قرآن علي عليه السلام ارائه كرده، نشان مي دهد كه كوچك ترين اختلافي در عدد سوره ها با قرآن فعلي ندارد، واگر اختلافي هست در كيفيت جمع سوره هاي قرآن است. اگر چنين مصحفي داراي واقعيت باشد، كوچك ترين منافاتي با صيانت قرآن از تحريف ندارد، اين تنها علي عليه السلام نيست كه قرآن را به شكلي
ص: 182
كه مورد نظرش بود، جمع كرد، بلكه مصحف عبداللّه بن عباس نيز چنين تفاوتي داشت. اكنون وقت آن رسيده است كه به صورت دوم سؤال پاسخ بگوييم: كتاب علي عليه السلام چيزي است كه اميرمؤمنان علي عليه السلام در حال حيات رسول خدا صلّي الله عليه وآله آن را نوشته است وي آنچه از پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله از حلال و حرام و ديگر مطالب مي شنيد، همه را مي نوشت، مجموع احادث مسموع از رسول خدا صلّي الله عليه وآله كه به املاي او و نگارش علي عليه السلام بود، «كتاب علي» نام گرفته است و اين كتاب دست به دست، در خاندان رسالت مي گشت و احياناً امام باقر و امام صادق {عليهما السلام} با مراجعه به آنها احكامي را بيان مي كردند. نجاشي، دانشمند رجالي شيعه، در ترجمه محمد بن عذافر صيرفي از پدرش نقل مي كند: با حكم بن عتيبه نزد امام باقر عليه السلام بودم، حَكَم پيوسته از امام باقر عليه السلام سؤال مي كرد. او نيز پاسخ مي داد، ولي در موردي، ميانشان اختلاف به وجود آمد، امام باقر عليه السلام به فرزندش امام صادق عليه السلام گفت: فرزندم! برخيز و كتاب علي عليه السلام را بياور. او رفت و از درون خانه كتاب بزرگي كه به صورت طومار پيچيده شده بود، آورد، امام عليه السلام نقطه مورد نظر خود را پيدا كرد و به حكم بن عتيبه گفت: اين خط علي عليه السلام و املاي رسول خدا صلّي الله عليه وآله است. آنگاه رو به او كرد و گفت: تو و دوستت سلمه بن كهيل و دوست ديگرت ابوالمقدام، به هر جا رويد، دانشي
ص: 183
استوارتر از دانش كساني كه جبرئيل بر آنها نازل مي شد پيدا نمي كنيد. ) رجال نجاشي، شماره ترجمه 967) از روايات ديگر چنين برمي آيد كه طول اين كتاب هفتاد ذراع و ضخامت آن به اندازه ران شتر و كتاب به صورت طوماري پيچيده شده بود. اميرمؤمنان عليه السلام علاوه بر اين كتاب، كتاب ديگري به نام صحيفه دارد كه احكام ديات در آن جمع شده است و روايات فراواني از اين صحيفه در كتب حديثي آمده است. محقق فرزانه، مرحوم جناب ميرزا علي ميانجي، به گردآوري رواياتي كه از صحيفه در كتاب هاي حديثي وارد شده، همّت گمارده و همه را جمع كرده است. (مكاتيب الرسول، ج1، صص 66 71 (و ما نيز درباره كتاب علي عليه السلام و صحيفه وي، در كتاب «تاريخ الفقه الاسلامي وادواره» به تفصيل سخن گفته ايم. (تاريخ الفقه الإسلامي و أدواره، ص 118) در پايان يادآور مي شويم: امام علي بن ابي طالب عليه السلام و فرزندان و شيعيان او، از نخستين روز درگذشت پيامبر صلّي الله عليه وآله كه كتابت حديث تحريم شد، اقدام به كتابت و يا صيانت حديث رسول خدا صلّي الله عليه وآله كردند و به ممنوعيت هاي سياسي، كه بعد از 100 سال با شكست مواجه شد، اعتنايي نكردند و اين موضوع مستقلي است كه در جاي خود بايد درباره آن گفتگو كنيم. 4 انديشه اهتمام به دعا بيش از قرآن سؤال: چرا شيعه به كتاب هاي دعا بيش از قرآن اهتمام مي ورزد؟ پاسخ: در آموزه هاي ديني، كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است، چنين مطلبي كه به دعا بيش از تلاوت قرآن بايد بها داد،
ص: 184
وجود ندارد. قرآن، معجزه جاودان و آخرين حلقه از كتب آسماني است كه پيوسته بر تارك اعصار مي درخشد و روايات زيادي در تأكيد بر قرائت و حفظ و تلاوت آن با صداي خوش رسيده و در اين مورد كتاب هاي ويژه اي به نگارش درآمده است. كافي است در اين مورد به كتاب «قرآن در روايات اهل بيت عليهم السلام» كه در ايران و مصر منتشر شده است، مراجعه كنيد. مراجعه به اين كتاب، عظمت و اهميت اين كتاب آسماني را نزد پيشوايان به روشني ثابت مي كند. هم اكنون در جمهوري اسلامي ايران، اهتمام فراواني به حفظ قرآن در ميان برادران و خواهران و حتي نونهالان پديد آمده است. تا آنجا كه كودكاني در سن 5 سالگي يا كمي بيشتر، حافظ كل قرآن شده و در مسابقات بين المللي برنده جوايز گشته اند و در داخل كشور نيز همه ساله مسابقات بين المللي برگزار مي شود و با دعوت از داوران بين المللي، برگزيدگان رشته هاي حفظ، ترجمه و تفسير با اعطاي جايزه تشويق مي شوند. و نيز رسانه اي ويژه قرآن تأسيس شده كه 24 ساعته، برنامه هاي قرآني اجرا و پخش مي كند. توجه ويژه به ادعيه در ميان مردم، بيشتر در مورد دعاي كميل و ندبه است كه به صورت دسته جمعي در شب هاي جمعه و صبح جمعه خوانده مي شود و همين سبب شده است اين توهم پيش آيد كه عنايت به دعا بيش از عنايت به قرآن است. از آنجا كه در ميان اهل سنّت چنين ادعيه بليغ و رسا و سازنده اي كمتر وجود دارد، لذا عنايت آنان به دعا بسيار كم است و همين سبب شده است كه عنايت شيعه به
ص: 185
دعا چشمگيرتر به نظر آيد. خواندن «دعا» و راز و نياز با خدا، از والاترين مراتب عبادت و پرستش خدا است كه در حق آن گفته شده است: «الدعاء مخّ العبادة» (سفينه البحار:1، ماده دعا (: «راز و نياز با خدا، مغز عبادت است».
1 امامت در قرآن سؤال: اگر امامت از اصول است، چرا قرآن در اين مورد سخن نگفته است؟ پاسخ: در اين كه مديريت جامعه پس از پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله به شخصيت والايي نيازمند است، جاي گفتگو نيست و خرد هر انسان منصفي بر اين اصل داوري مي كند و اتفاقاً قرآن بر خلاف نظر پرسشگر رهبري امّت{امامت} را به صورت كلي مطرح مي كند. آياتي كه امامت را مطرح مي كنند: 1. آيه ولايت 1. «إِنّما وَلِيُّكُمُ اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاه وَيُؤْتُونَ الزَّكاه وَهُمْ راكِعُون». (مائده / 55) «وليّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند؛ همان كساني كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند». شأن نزول آيه را بسياري از مفسران و اهل حديث چنين نقل كرده اند: «سائلي وارد مسجد شد و درخواست كمك كرد. كسي به او چيزي نداد، امام علي عليه السلام در حالي كه در ركوع بود، با انگشت خود كه انگشتري در آن بود به فقير اشاره كرد كه انگشتري را از دست او درآورد و رفع احتياج نمايد. او نيز جلو آمد و انگشتر را از دست امام درآورد و دنبال كار خود رفت». در اين هنگام خبر به پيامبر صلّي الله عليه وآله رسيد. وي از خدا چنين درخواست نمود: «پروردگارا! همان طور
ص: 186
كه براي موسي از خاندانش وزيري معين نمودي، براي من نيز از اهل بيتم وزيري معين فرما». در اين لحظه فرشته وحي فرود آمد و آيه ياد شده را براي پيامبر خواند. اين شأن نزول را علاوه بر علماي شيعه، 66 تن از محدثان و متكلمان بزرگ اهل سنت با مختصر تفاوتي، در كتاب هاي خود آورده اند. محقق فرزانه علاّمه اميني مصادر آن را در كتاب شريف «الغدير» آورده است. (الغدير، ج3، ص 156 تا 162 (اكنون بايد ديد چگونه اين آيه مسأله امامت را مطرح مي كند: توضيح اين كه: «ولي» در آيه ياد شده به معني سرپرست و كسي است كه زمام امور را به دست گيرد، لذا پدر و حاكم را ولي مي خوانند و مي گويند: «الأب وليّ الطفل»، و «الحاكم وليّ القاصر». از آنجا كه محور سخن «ولي مؤمنان» است، طبعاً، مقصود از «وليكم اللّه» امام و حاكم آنها خواهد بود، حتي قرائن موجود در آيه و شأن نزول آن، روشن ترين گواه است كه مراد از «ولي»، امامت و سرپرستي است. اينك قرائن: 1. اگر مقصود از «ولي» در «وليّكم» غير از ولايت و زعامت ديني و مقام سرپرستي باشد، مثلاً گفته شود مقصود از آن «محبّ» و «ناصر» است، در اين صورت منحصر كردن مقام به سه فرد، بي جهت خواهد بود، زيرا همه افراد با ايمان، محب و دوست و ناصر و يار يكديگرند و اختصاص به اين سه نفر ندارد. 2. ظاهر آيه اين است كه تنها اين سه تن بر جامعه مسلمانان ولايت دارند، در اين صورت بايد گروهي كه ولايت دارند، غير از گروهي باشند كه تحت ولايت هستند. اگر
ص: 187
ولي را به معني رهبر و سرپرست امور مسلمانان بگيريم، طبعاً اين دو گروه از هم جدا و متمايز مي شوند، امّا اگر آن را به معني دوست و ياور بگيريم، اين دو گروه، يكي مي شوند؛ زيرا همه افراد، محب و دوست يكديگر و ناصر و ياور هم هستند. 3. هرگاه مقصود دوستي و نصرت باشد، مي بايست تنها به «الّذينَ آمَنُوا» اكتفا شود و ديگر به آوردن اين جمله كه «در حال ركوع زكات مي دهند»، نيازي نباشد، زيرا در جامعه با ايمان، همه افراد با يكديگر دوست و ياور هستند؛ خواه در حالت ركوع زكات بدهند يا نه. از اين رو مفاد آيه، همان است كه پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله، در يكي از سخنانش فرموده است: «اي علي! تو پس از من وليّ هر فرد با ايمان هستي». (مستدرك حاكم، ج3، ص 111؛ مسند احمد، ج4، ص 437) لفظ «بعدي» گواه بر اين است كه مقصود از «ولي» همان مقام رهبري و حكومت و سرپرستي در امور ديني و دنيوي است، نه محبت و دوستي؛ زيرا اگر دوستي بود، به زمان درگذشت پيامبر صلّي الله عليه وآله اختصاص نداشت. 4. آيه «أولوا الامر» آيه پيشين تنها آيه اي نيست كه امامت و ولايت را به صورت يك اصل مطرح مي كند، بلكه آيه اطاعت «اولو الامر» نيز نمونه اي ديگر است، چنان كه مي فرمايد: «يا أَيُّها الّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُول وَأُولي الأمْرِ مِنْكُمْ...». (نساء / 59) «اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و اولياي امر خود فرمان بريد...». «اولو الامر» در آيه كه به معناي «فرمانروايان» است، حاكي از
ص: 188
فرمانروايي گروهي است كه اطاعت آنان در كنار اطاعت خدا و رسول، قرار گرفته است. فخررازي در تفسير خود، بيان شيوايي دارد و مي گويد: از اين كه اولوالامر در كنار خدا و رسول، قرار گرفته، بايد گفت كه صاحبان اين منصب، معصوم از گناه و پيراسته از خطا بودند؛ زيرا {گذشته از اين كه در كنار دو فرد معصوم {خدا و پيامبر}واقع شده اند و بايد با آن دو همگون باشند}، از اين كه اطاعت «اولو الأمر» بدون قيد و شرط لازم شمرده شده، بايد گفت اين فرمانروايان، انسان هاي معصومي هستند كه پيراسته از گناه و خطا مي باشند و اگر غير آن بود، حتماً بايد حدود اطاعت آنها محدود گردد، در حالي كه قرآن، بدون حدّ و مرز اطاعت آنها را لازم شمرده است. (مفاتيح الغيب معروف به تفسير رازي:10 / 144 (اين دو آيه {آيه هاي ولايت و اولو الامر } مسأله امامت را به طور مستقل مطرح مي كند، در حالي كه برخي از آيات هر چند مسأله امامت را مطرح نمي كند ولي شأن نزول آن حاكي است كه در اين مورد نازل شده است، مانند آيه «اكمال». 5. آيه اكمال «اَلْيَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِيناً...». (مائده / 3)
«امروز دين شما را براي شما كامل ساختم و نعمت خويش را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين براي شما پسنديدم...». مفسران و گروهي از محدّثان، نزول اين آيه را در حجه الوداع در روز غدير خم روزي كه علي عليه السلام به مقام امامت منصوب گشت، يادآور شده اند. (1) با توجه به اين سه آيه، پاسخ سؤال
ص: 189
روشن مي شود كه مسأله امامت و ولايت در قرآن مطرح است، و هرگز قرآن آن را ناگفته نگذاشته است. 2 نام امامان در قرآن سؤال: چرا نام امامان دوازده گانه در قرآن مجيد نيامده است؟ پاسخ: روش آموزشي قرآن بيان كليات و اصول عمومي است. تشريح مصاديق و جزئيات غالباً برعهده پيامبر گرامي مي باشد. رسول خدا صلّي الله عليه وآله نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلكه در تبيين آن نيز مأموريت داشت، چنان كه مي فرمايد: «وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْر لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون». (نحل / 44) «قرآن را بر تو فرستاديم تا آنچه براي مردم نازل شده است، براي آنها بيان كني و آشكارسازي، شايد آنان بينديشند». در آيه ياد شده دقت كنيد، مي فرمايد: «لتُبَيّن» و نمي گويد: «لتقرأ» يا «ليتلو» و اين نشانه آن است كه پيامبر صلّي الله عليه وآله علاوه بر تلاوت، بايد حقايق قرآني را روشن كند. بنابراين، انتظار اين كه مصاديق و جزئيات در قرآن بيايد، همانند اين است كه انتظار داشته باشم همه جزئيات در قانون اساسي كشور ذكر شود. اكنون برخي از روش هاي قرآني را در مقام معرفي افراد بيان مي كنيم: 1. معرفي به نام گاهي وضعيت ايجاب مي كند كه فردي را به نام معرفي كند، چنان كه مي فرمايد: «وَمُبَشّراً برَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدي اسْمُهُ أَحْمَد» (صف / 6) «{عيسي مي گويد:} به شما مژده پيامبري را مي دهم كه پس از من مي آيد و نامش احمد است». در اين آيه، حضرت مسيح، پيامبر پس از خويش را به نام معرفي مي كند و قرآن نيز آن را از حضرتش نقل مي نمايد. 2. معرفي با عدد و گاهي موقعيت ايجاب
ص: 190
مي كند كه افرادي را با عدد معرفي كند، چنان كه مي فرمايد: «وَلَقَدْ أَخَذَ اللّه مِيثاقَ بَني إِسرائيلَ وَبَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَي عَشَرَ نَقِيباً...». (مائده / 11) و خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگيختيم». 3. معرفي با صفت بعضي اوقات وضعيت به گونه اي است كه فرد مورد نظر را با اوصاف معرفي كند؛ چنان كه پيامبر خاتم را در تورات و انجيل، با صفاتي معرفي كرده است «الّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُول النّبيَّ الأُمّي الّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدهُمْ فِي التَّوراه وَالإِنْجِيل يَامُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ ويُحِلُّ لَهُمُ الطَّيّبات وَيُحَرّمُ عَلَيْهِمُ الخَبائِث وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ...». (اعراف / 157) «كساني كه از رسول و نبي درس ناخوانده اي پيروي مي كنند كه نام و خصوصيات او را در تورات و انجيل نوشته مي يابند، كه آنان را به نيكي دعوت كرده و از بدي ها بازشان مي دارد، پاكي ها را براي آنان حلال كرده و ناپاكي ها را تحريم مي نمايد و آنان را امر به معروف و نهي از منكر مي كند و بارهاي گران و زنجيرهايي كه بر آنان بود، از ايشان برمي دارد...». با توجه به اين روش، انتظار اين كه اسامي دوازده امام با ذكر نام و اسامي پدر و مادر در قرآن بيايد، انتظاري بي جا است؛ زيرا گاهي مصلحت در معرفي به نام است و گاهي معرفي به عدد و احياناً معرفي با وصف. اگر اين اصل را بپذيريم و بگوييم خداوند بايد كليه مسائل اختلاف آفرين را در قرآن ذكر كند، تا مسلمانان دچار تفرقه نشود؛ در اين صورت بايد صدها مسأله كلامي و عقيدتي و فقهي و تشريعي در قرآن ذكر شده
ص: 191
باشد، مسائلي كه قرن ها مايه جنگ و جدل و خونريزي در ميان مسلمانان شده است، ولي قرآن درباره آنها به طور صريح و قاطع كه ريشه كن كننده نزاع باشد سخن نگفته است، مانند: 1. صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر ذات؟ 2. حقيقت صفات خبري مانند استواي بر عرش چيست؟ 3. قديم يا حادث بودن كلام خدا. 4. جبر و اختيار. اين مسايل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است، ولي آن چنان شفاف و قاطع كه نزاع را يك سره از ميان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حكمت آن در اين است كه قرآن مردم را به تفكر و دقت در مفاد آيات دعوت مي كند، بيان قاطع همه مسائل، به گونه اي كه همه مردم را راضي سازد، بر خلاف اين اصل است. معرفي به نام، برطرف كننده اختلاف نيست پرسشگر تصور مي كند كه اگر نام امام و يا امامان در قرآن مي آمد، اختلاف از بين مي رفت، در حالي كه اين اصل كليت ندارد؛ زيرا در موردي تصريح به نام شده ولي اختلاف نيز حاكم گشته است. بني اسرائيل، از پيامبر خود خواستند فرمانروايي براي آنان از جانب خدا تعيين كند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمين هاي غصب شده خود را بازستانند و اسيران خود را آزاد سازند. آنجا كه گفتند: «إِذْ قالُوا لِنَبِيّ لَهُمُ ابْعَث لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبيلِ اللّه». (بقره / 246) «آنان به يكي از پيامبران خود گفتند: براي ما فرمانرواي معين كن تا به جنگ در راه خدا بپردازيم...». پيامبر آنان، به امر الهي فرمانروا را به نام معرفي كرد و
ص: 192
گفت: «إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلكاً...». {2} (بقره / 247) به راستي كه خدا طالوت را به فرمانروايي شما برگزيده است». با اين كه نام فرمانروا با صراحت گفته شد، آنان زير بار نرفتند و به اشكال تراشي پرداختند و گفتند: «أَنّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤتَ سَعَه مِنَ المالِ...». (بقره / 247) از كجا مي تواند فرمانرواي ما باشد، حال آن كه ما به فرمانروايي از او شايسته تريم، و او توانمندي مالي ندارد؟...». اين امر، دلالت بر آن دارد كه ذكر نام براي رفع اختلاف كافي نيست، بلكه بايد موقعيت جامعه، آماده پذيرايي باشد. چه بسا ذكر اسامي پيشوايان دوازده گانه، سبب مي شد كه آزمندان حكومت و رياست به نسل كشي بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگيري كنند، چنان كه اين مسأله درباره حضرت موسي رخ داد وبه قول معروف: صد هزاران طفل سر ببريده شد تا كليم اللّه موسي زنده شد درباره حضرت مهدي عليه السلام كه اشاره اي به نسب و خاندان ايشان شد، حساسيت هاي فراواني پديد آمد و خانه حضرت عسكري عليه السلام مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندي از او به دنيا نيايد و در صورت تولد، هر چه زودتر به حيات او خاتمه دهند. در پايان يادآور مي شويم: همان طور كه گفته شد، قرآن به سان قانون اساسي است. انتظار اين كه همه چيز در آن آورده شود، كاملاً بي مورد است. نماز و روزه و زكات كه از عالي ترين فرايض اسلام است به طور كلي در قرآن وارد شده و تمام جزئيات آنها از سنت پيامبر صلّي الله عليه وآله گرفته شده است.. 3
ص: 193
زمان اعتقاد به امامت دوازده تن سؤال: آيا اعتقاد به امامت دوازده تن در عهد رسالت وجود داشته يا پس از وفات امام عسكري عليه السلام پيدا شده است؟ پاسخ: اعتقاد به خلافت دوازده تن از قريش يا از بني هاشم در عصر پيامبر مطرح بوده، ولي آشنايي به اسامي و هويت آنان به تدريج انجام گرفته است؛ زيرا هر امامي، وصي و امام بعدي را معين و معرفي مي نمود. توضيح اين كه: دلايل قاطع نشان مي دهد كه پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله امامت و رهبري علي عليه السلام را در مواقع مختلف و به ويژه در روز غدير اعلام كرد و تشيع به معني رهبري علي عليه السلام به صورت يك اصل اعتقادي درآمد، همچنان كه امامت و پيشوايي دو نور ديده خود، حسن و حسين {عليهما السلام} را نيز در عصر خود مطرح كرده و فرموده است: «حسن و حسين هر دو پيشواي امتند، خواه زمام امور را رسماً به دست بگيرند، و خواه خانه نشين باشند». (1) پس از شهادت حسين بن علي {عليهما السلام} و رسوايي خلافت امويان، ديدگان امّت متوجه فرزند وي امام سجاد عليه السلام شد، و پس از وي، امام باقر و امام صادق {عليهما السلام} احياگر سنّت پيامبر صلّي الله عليه وآله و پيشواي محدّثان و فقيهان گشتند و به همين ترتب، هر امامي در عصر خود، با وجود تمامي خفقان ها و تنگناها، وظيفه خود را در حد امكان انجام داد و شيعيان نيز به امامت آنان اعتقاد راسخ داشتند. تصور اين كه اعتقاد به امامت امامان در دوران حضرت عسكري عليه السلام شكل گرفته باشد، ناشي از ناآگاهي
ص: 194
از تاريخ تشيع است و در فصل نخست در اين باره به صورت گسترده سخن گفتيم. علاقه مندان براي آگاهي بيشتر به فصل نخست از اين كتاب مراجعه كنند. 4 وصايت امام علي عليه السلام سؤال: چرا علي عليه السلام را وصي پيامبر مي دانيد؟ پاسخ: امام علي در دو مرحله، وصي پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله بوده است. 1. مرحله تجهيز: پيامبر در روزهاي پاياني زندگاني خود كه در بستر بيماري افتاده بود، به علي عليه السلام سفارش كرد كه مراسم تغسيل و تكفين و دفن او را برعهده بگيرد و بدهي هاي او را بپردازد. لذا اميرمؤمنان عليه السلام پيش از انجام اين اعمال، دست به هيچ كاري نزد. وصايت به اين معني را كسي انكار نكرده و همگان بر آن اتفاق نظريه دارند. (1) جانشيني از جانب پيامبر: پيامبر صلّي الله عليه وآله در مسائل مربوط به زعامت و سرپرستي مسلمين، علي عليه السلام را خليفه و جانشين خود قرار داد و اگر با ديده انصاف و بي طرفي و بدون تعصب بر مسأله بنگريم، خواهيم ديد كه خلافت و جانشيني امام علي عليه السلام از جانب پيامبر، در همان دوره نيز مسأله اي واضح و آشكار بود، تا آنجا كه واژه «وصي» يكي از القاب امام به شمار مي رفت و اين لقب در نظم و نثر آن زمان فراوان به چشم مي خورد. مفسران در تفسير آيه «وَأَنْذِرْ عَشيرَتكَ الأَقْرَبين» (شعراء / 214) و محدثان در بيان شأن نزول آن، چنين نقل مي كنند: وقتي آيه ياد شده كه به پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمان مي دهد تا نزديكان خود را به آيين اسلام دعوت كند نازل گرديد،
ص: 195
پيامبر از بزرگان بني هاشم دعوت به عمل آورد و آيين خود را بر آنها عرضه كرد. آنگاه فرمود: اي فرزندان عبدالمطّلب، من براي شما خوبي هاي دنيا و آخرت را آورده ام. خدايم مرا مأمور كرده كه شماها را به آن دعوت كنم: «كدام از شما مرا در اين امر ياري مي كند تا او وصي و جانشين من در ميان شما باشد». كسي دعوت پيامبر را پاسخ نگفت، جز علي كه كوچك ترين آنها بود. در اين هنگام پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: «او برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و اطاعتش كنيد». اين حديث، به «حديث يوم الدار» معروف است و بسياري از محدثان و سيره نگاران آن را نقل كرده اند (1) دلايل مسأله وصايت امام به آنچه گفته شد منحصر نمي شود، بلكه حديث «ثقلين»، «سفينه» و «غدير» همگي گواه بر وصايت او است كه براي اختصار از ذكر آنها خودداري مي كنيم: امير مؤمنان در يكي از سخنان خود درباره «اهل بيت پيامبر» مي فرمايد: «وَ فِيهِمُ الوَصيّه وَالوِراثَة» (نهج البلاغه، خطبه2) پيامبر درباره آن وصيت نموده و آنان وارثان پيامبر هستند. وصايت بودن امام در شعر شعراي عصر رسالت وصي بودن امام در عصر رسالت و پس از آن، از شهرت بسيار بالايي برخوردار بود، تا آنجا كه شاعران عصر نخست، «وصي» را يكي از القاب امام دانسته و در اشعار خود او را به اين لقب خوانده اند، اكنون چند نمونه از سروده هاي آنان را در اين مورد ذكر مي كنيم:1. عبداللّه بن ابي سفيان وَصِيُّ النّبِيّ المُصْطَفي وَ ابْنُ عَمّهِ فَمَنْ ذا يُدانِيهِ وَمَنْ ذا يُقارِبُهُ او وصي پيامبر برگزيده
ص: 196
و پسر عموي او است كيست كسي كه در رديف او قرار گيرد؟ ! 2. عبدالرحمن جعيل عَلِيّاً وَصِيُّ الْمُصْطَفي وَابنُ عَمّهِ وَ أوّلُ مَنْ صَلّي أَخا الدِّين وَالتُّقي علي وصي {نبي} مصطفي و پسر عموي او است نخستين كسي كه نماز گزارد، ديندار و پرهيزگار است3. ابن التيهان از حاضران در جنگ بدر إِنَّ الوَصيَّ إِمامُنا وَوَلِيُّنا بَرِحَ الخَفاءُ وَباحَتِ الأَسْرارُ وصي، امام و سرپرست ما است آنچه مخفي بود آشكار، و رازها بازگو شد ابن ابي الحديد در اين فصل، اشعار زيادي نقل كرده كه در آنها، شعراي عصر رسالت و پس از وي، امام علي عليه السلام را به عنوان وصي معرفي كرده اند. {1} (1) تنها سخني كه ممكن است مطرح شود، اين است كه اشخاصي به عايشه مراجعه كرده و درباره وصايت امام از وي مي پرسيدند، او در پاسخ مي گفت كه پيامبر در خانه من جان سپرد و به كسي وصيت نكرد(2) مراجعات مكرر به عايشه خود حاكي از اشتهار اين مطلب در آن دوران بود، ولي استدلال كاملاً بي پايه است؛ زيرا به فرض اين كه پيامبر در خانه عايشه و در كنار او جان سپرده و در آن حالت به كسي وصيت نكرده باشد، ولي گفته او دليل بر نفي وصايت نمي شود، چه بسا ممكن است پيامبر در زمان صحت و عافيت و يا اوايل بيماري، كه در خانه ديگران بود، علي را وصي خود قرار داده باشد. آيا ممكن است پيامبر به مردم بگويد: «ما حَقُّ امرئ مُسْلِم لَهُ شَيْءٌ يُوصي فِيهِ يَبيتُ لَيْلَتَين إِلاّ وَ وَصِيّتُهُ مَكْتُوبَه عِنْدَهُ» (3)، ولي خود اصلاً وصيت نكند؟ ! "بر فرد مسلمان شايسته نيست در
ص: 197
موردي كه بايد وصيت كند دو شب بخوابد مگر اين كه وصيت او مكتوب در نزد او باشد". 5 مقصود از اولي الأمر كيست؟ سؤال: چرا «اولي الأمر» در آيه مباركه «يا أَيُّها الّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُول وأُولي الأَمْرِ مِنْكُمْ» (نساء / 59) به افراد خاص تفسير مي شود؟ ! پاسخ: در اين كه مقصود از «اولي الامر» چيست، دو نظريه وجود دارد: 1. مقصود، فرماندهان سپاه اسلام اند. 2. منظور، علما و دانشمندان هستند. گروهي به خاطر ظاهر لفظ «الامر» كه به «فرمان» تفسير مي شود، به معني اوّل گرويده و مي گويند: مقصود فرماندهان نظامي اند؛ در حالي كه اين تفسير به دو جهت صحيح نيست: 1. اوّلاً: احتمال دارد لفظ «الأمر» به معناي «شأن و منزلت» باشد كه در اين صورت با تفسير دوم كاملاً سازگار خواهد بود. 2. آيه مورد بحث، زمينه ساز آيه بعدي است كه متن و ترجمه آن را بعداً مي آوريم و شأن نزول آن، با تفسير نخست سازگار نيست، بلكه قول دوم را تأييد مي كند. مفسران درباره شأن نزول آن مي گويند: فردي به ظاهر مسلمان با يك مرد يهودي بر سر موضوعي اختلاف پيدا كردند، فرد يهودي گفت: موضوع را نزد «محمد» ببريم، گفتني است مرد يهودي مي دانست كه حضرت محمد رشوه نمي پذيرد، امّا مرد به ظاهر مسلمان {منافق} گفت: حَكَم ميان من و شما كعب بن اشرف يهودي باشد؛ زيرا مي دانست كه او رشوه مي گيرد و به نفع رشوه دهنده داوري مي كند (1) در اين ماجرا آيه اولي الامر و آيه پس از آن نازل گرديد. متن اين دو آيه چنين است: «يَا أَيُّها الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولي
ص: 198
الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيء فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولَ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْويلاً». «اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را، اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولي الامر را هرگاه در چيزي نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد [از او داوري بطلبيد] اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين كار براي شما بهتر و عاقبت و پايان آن نيكوتر است». «أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعيداً». «آيا نديدي كساني را كه گمان مي كنند به آنچه [از كتابهاي آسماني] بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده اند ولي مي خواهند براي داوري به نزد طاغوت و حاكمان باطل گرا بروند با اين كه فرمان داده شده اند كه به طاغوت كفر ورزند، اما شيطان مي خواهد آنها را گمراه كند و به بيراهه هاي دوردستي بيفكند». با توجه به آنچه گفته شد، نظريه دوم متعين است؛ زيرا مسائل قضايي مربوط به عالمان ديني است، نه فرماندهان. ولي سخن اين جا است كه آيا مقصود، همه علما و دانشمندان هستند يا گروهي خاص كه خطا بر آنها راه ندارد؟ پاسخ اين سؤال را مي توان از خود آيه استنباط كرد. 1. لفظ «أولي الامر» بر لفظ «الرسول» عطف شده، و عامل نصب در هر دو يك فعل است، چنان كه فرمود: «أَطيعُوا الرسول وأولي الأمر منكم» واين حاكي است كه معطوف {اولي الامر}، در مرحله قضاوت و داوري، قرين «رسول» است؛ يعني همان طور كه رسول
ص: 199
اعظم صلّي الله عليه وآله در قضا و داوري دچار گناه و خطا نمي گردد، «اولي الامر» نيز از اين جهت همانند او هستند. در اين صورت مقصود، عالماني خواهند بود كه از گناه و خطا معصوم باشند. 2. آيه مورد بحث، اطاعت «اولي الامر» را مطلقا و بدون قيد و شرط الزامي مي داند، بدون اين كه آن را محدود سازد و مثلاً بگويد: «اطاعت كنيد، به شرط اين كه امر به گناه و خلاف شرع نكنند يا دچار اشتباه و خطا نشوند». از اين الزام بي قيد و شرط، استنباط مي شود كه قضاوت و داوري آنان هيچ گاه بر خلاف شرع نبوده و آنان هرگز دچار اشتباه نمي شوند و لازمه آن، عصمت اين گروه از هر گناه و خطا است. خداوند اطاعت والدين را محدود ساخته و مي فرمايد: «وَوَصّينا الإِنْسانَ بِوالدَيهِ حُسْناً وإن جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما». (عنكبوت / 8) «به انسان سفارش كرديم كه به پدر و مادر نيكي كند و اگر [آن دو مشرك باشند و] تلاش كنند كه براي من همتايي قائل شوي، در حالي كه به آن علم نداري، از آنها پيروي مكن». اطاعت پدر و مادر در اين آيه مطلق و بي قيد و شرط نيست، در حالي كه اطاعت «اولي الامر» در آيه مورد بحث كاملاً مطلق و فاقد هرگونه قيدي است. از سوي ديگر، مي دانيم كه اطاعت مخلوق در موردي كه فرمان به خلاف شرع دهد، حرام است. رسول گرامي صلّي الله عليه وآله مي فرمايد: «لا طاعَه لِمَخْلُوق فِي مَعْصِيَه الْخالِق» (1) خوشبختانه مفاد اين حديث در قرآن نيز آمده است؛ چنان كه مي فرمايد:
ص: 200
«إِنّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ». {2} (اعراف / 28) با توجه به اين دو مطلب: الف: اطاعت اولي الامر در آيه بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده شده است. ب: اطاعت از هركس آنگاه كه بر خلاف شرع دستور دهد حرام است. نتيجه مي گيريم افرادي كه قرآن از آنها با تعبير «اولي الامر» ياد مي كند، معصوم بوده و هيچ گاه بر خلاف شرع دعوت ننموده و در كار خود مرتكب خطا نمي شوند و جز ائمه اثناعشر، كسي مصداق اولي الامر نيست؛ زيرا به اتفاق همه مسلمانان، جز اين افراد، كسي معصوم نبوده و پيراسته از خطا نمي باشند. علاوه بر مضمون آيه، متجاوز از سي حديث به صورت مسند و مرسل در تفسير «اولي الامر» وارد شده و آن را به امامان معصوم تفسير مي كنند. (1)
6 افسانه خان الأمين سؤال: آيا شيعيان پس از نماز سه بار مي گويند: «خان الأمين»؟ پاسخ: آنچه در سؤال آمده است، حاكي از نوعي افترا و دروغ بر پيروان اهل بيت عليهم السلام است. فردي كه اين نسبت را به شيعه داده و ذهن پرسشگر را آلوده ساخته است از ريشه آن آگاه نيست. توضيح اين كه يهوديان معتقد بودند كه رشته نبوت بايد در خاندان يعقوب پيوسته بماند و از اين خاندان بيرون نرود، ولي آنگاه كه پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله با دلايل قطعي ظاهر شد، به اين فكر افتادند كه جبرئيل را به خيانت متهم كنند و اين شعار را سر دادند: «خان الأمين! خان الأمين! خان الأمين!» يعني او در وحي الهي خيانت ورزيد و به جاي آن كه نبوت را در فرزندان اسحاق ابقا كند،
ص: 201
به فرزندان اسماعيل منتقل كرد و از همين جهت، يهود از دشمنان سر سخت جبرئيل امين هست. فخر رازي در تفسير خود مي نويسد: جامعه يهود، جبرئيل را فرشته عذاب مي نامند، و درباره او مي گفتند: خدا به او دستور داده بود كه نبوت را در سلسله فرزندان اسرائيل قرار دهد ولي وي آن را به فرزندان اسماعيل داد! اتهام جبرئيل به خيانت مربوط به اين گروه است كه او را به خيانت در عوض كردن محل نبوت متهم كرده و به عللي او را دشمن مي شمردند1 و به دوستي ميكائيل تظاهر مي كردند. قرآن در مقام انتقاد از عقيده آنان مي فرمايد: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْريل فانّهُ نَزّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بإذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدي وَبُشْري لِلْمُؤْمِنين». {2} (بقره / 97 (بگو هر كس با جبرئيل دشمن باشد[دشمن خداست] ، و او مأموري بيش نيست كه به اذن خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده، كتاب هاي پيشين را تصديق مي كند، و مؤمنان را هدايت نموده و مايه بشارت است». اكنون ببينيد مطلبي را كه يهود با آن بر ضدّ مسلمانان شعار مي دادند، چگونه برخي از افراد بي تقوا و دشمنان وحدت اسلامي، آن را به شيعه نسبت مي دهند و مي گويند: شيعه معتقد است كه جبرئيل خيانت كرده و به جاي اين كه علي را به مقام نبوت منصوب كند، آن را به پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله عطا كرده است! ميليون ها نفر از شيعيان در جهان نماز مي گزارند، و از ميان آنان حتي يك نفر چنين عبارتي را بر زبان نمي آورد، بلكه همه آنها با بلند كردن دست ها، سه بار «اللّه اكبر» مي گويند و
ص: 202
بسياري از آنان، حتي از اين كه چنين اتهامي بر آنان وارد مي شود، بي خبرند. 7 عصمت امامان سؤال: دليل عصمت امامان شيعه چيست؟ پاسخ: عصمت را به هر معنايي تفسير كنيم، بالذات از آن خداست، او كه در سايه علم گسترده خود، از خطا و اشتباه پيراسته بوده و به خاطر حكمت خويش، از كارهاي ناشايست مبرّاست. اين نكته اختصاص به عصمت ندارد، بلكه ديگر صفات نيز از اين قبيل است. او عالم و قادر و حيّ بالذات است و علم و قدرت و حيات ديگران از آن اوست. به يك تعبير، او غني مطلق و غير او فقير بالذات است، چنان كه مي فرمايد: «يا أَيُّها النّاس أَنْتُمُ الفُقَراءُ إِلي اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الحَميد». (فاطر / 15) «اي مردم! شما همگي به خدا نيازمند هستيد و خدا بي نياز و شايسته هر ستايشي است». و به تعبير شيخ محمود شبستري: سيه رويي ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد واللّه اعلم (1) همين غناي بالذات خدا سبب مي شود كه ديگر ممكنات از غناي او، تحت عنوان تمثيل. بهره گرفته، زنده و دانا و توانا باشند. مسأله عصمت نيز از اين مقوله است كه خدا بنا بر مصلحت، گروهي از بندگان خود را، كه معلمان بشر و هدايتگران انسان ها هستند، به نيرويي مجهّز مي كند كه در عين قدرت بر گناه، از آن بپرهيزند و از خطا و اشتباه مصون بمانند. چه بسا ممكن است اين نيرو كه از آن به «روح القدس» تعبير مي كنند، در درون وجود آنها، يا خارج از آن باشد؛ مثلاً فرشته اي آنان را از لغزش باز بدارد. بنابراين، عصمت در عين
ص: 203
اختصاص به خدا به معناي عصمت ذاتي مانع از آن نيست كه پيامبران نيز پيراسته از گناه و اشتباه باشند، چنان كه همه مسلمانان جهان، پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله را در هر دو مرحله {خلاف و اشتباه} معصوم مي دانند، و ادلّه عصمت پيامبر صلّي الله عليه وآله در كتاب هاي كلامي متكلمان اسلامي؛ اعم از اماميه و اشاعره و معتزله بيان شده است. وامّا عصمت امامان دوازده گانه، از طريق نقل، قطعي است. 1. آنان به حكم حديث ثقلين، عدل و همتاي قرآن اند و لازمه همتايي، همگوني و همساني است. از آنجا كه قرآن، سخن حق است و سر سوزني از واقع و درستي منحرف نمي شود، همتاي آنها نيز بايد چنين باشد؛ زيرا در غير اين صورت، همتاي قرآن نخواهند بود. به ديگر سخن، از آنجا كه پيامبر صلّي الله عليه وآله قرآن و اهل بيت عليهم السلام را تا روز رستاخيز وسيله هدايت معرفي مي كند، تا زماني كه هر دو در كنار حوض كوثر به وي برسند، بايد هر دو از خلاف و اشتباه مصون باشند، زيرا امكان ندارد افرادي كه وسيله هدايت بشر تا روز رستاخيز هستند، خطا و اشتباهي مرتكب شوند. 2. آيه تطهير كه درباره اهل بيت عليهم السلام سخن مي گويد، يادآور مي شود كه اراده تكويني و قطعي خدا بر اين تعلق گرفته است كه آنان را از هر نوع پليدي پاك گرداند. در بخش هاي گذشته به اين مسأله اشاره شد كه اراده تطهير و پاك گردانيدن اهل بيت عليهم السلام به دو معنا مي تواند تفسير شود: 1. اراده تشريعي و قانوني، به اين معنا كه خدا قانوناً مي خواهد آنان از
ص: 204
پليدي ها دور شوند. 2. اراده تكويني، به اين معنا كه تطهير و پاكي با وجود آنان درآميخته و با جان و روان آنان عجين شده است. اراده به معناي نخست، اختصاص به اهل بيت عليهم السلام ندارد بلكه متعلق به همه انسان هاست؛ زيرا در مقام تشريع، خدا مي خواهد همه انسان ها به راه راست بروند و از آن منحرف نشوند، در حالي كه در اين آيه، خطاب خاصّي در مورد اهل بيت پيامبر صلّي الله عليه وآله وارد شده و فرموده است: «إِنّما يُريدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجسَ أَهل البَيْتِ وَيُطَهِّركُمْ تَطهيراً». طبعاً اين اراده، اراده ويژه اي است؛ زيرا در غير اين صورت، اراده گسترده خواهد بود كه بر همگان تعلق گرفته است. از اين جهت بايد بگوييم كه مقصود، اراده تكويني و آفرينشي است كه عوامل پاكي در وجود آنان تعبيه شده، ولي در عين حال قدرت انجام گناه را از آنان سلب نكرده است. مرحوم مفيد، براي تشريح معناي عصمت و اين كه عصمت قدرت انجام گناه را از انسان سلب مي كند، با ذكر يك مثال چنين آورده است: انساني در حال غرق شدن است، طنابي را به سوي او پرتاب مي كنند تا به آن چنگ بزند و ديگران او را از آب بيرون كشند. او در اين حال بين نجات و غرق مخير است، ولي فرد عاقل به آن چنگ مي زند و خود را از غرق شدن نجات مي دهد. دلائل بر عصمت امامان دوازده گانه فراوان است كه براي اختصار از ذكر آنها خودداري مي گردد. 8 ائمه عليهم السلام و آگاهي از غيب سؤال: علم غيب از آن خداست، چگونه پيامبران و حتي امامان
ص: 205
شيعه از غيب آگاهند؟ پاسخ اين پرسش، از جواب پيش نيز روشن مي شود؛ زيرا علم غيب به دو معني اطلاق مي گردد: 1. علم غيب ذاتي؛ دانشي كه از درون موجود سرچشمه گرفته، اكتسابي نيست و براي آن حد و مرزي وجود ندارد. چنين علم غيبي تنها از آن خداست و هيچ مخلوقي در اين نوع علم همتاي او نيست؛ زيرا غير از خدا، آنچه در عالم آفرينش وجود دارد، فقير بالذات بوده، دانش و توانايي را از خدا مي گيرد. در اين قسمت، بين علم به محسوس و غير محسوس تفاوتي نيست. انسان با اراده و قدرت خدا ديده باز مي كند و اشيا را مي بيند و يا امواج صوتي را مي شنود. هرگاه اراده الهي بنا بر مصلحت بر اين تعلق بگيرد كه انسان والايي را در موارد خاصي از پس پرده غيب آگاه سازد، اين امر ممكن و شدني است و براي آن كوچك ترين مانعي نيست. افراد عادي دريچه هاي گوناگوني به جهان غيب دارند، تا چه رسد به انسان هاي والايي مانند انبيا و اوليا. از آنجا كه روي سخن در اين بحث ها با گروهي است كه در برابر آيات قرآن خضوع بيشتري دارند، آياتي را مورد بحث قرار مي دهيم كه آشكارا به آگاهي پيامبران از امور غيبي تصريح مي كند و هيچ فرد مسلماني كه قرآن را وحي آسماني مي داند، پس از شنيدن اين آيات و دقت در مفاد آن، نمي تواند منكر چنين فضيلتي باشد، و بدون علت و دليل آنها را تأويل كند. آياتي كه در اين زمينه وارد شده، دو دسته اند: نخست، آياتي كه به طور كلي آگاهي پيامبران را از غيب تصديق مي كند و
ص: 206
مي فرمايد خداوند پيامبران خويش را از امور پنهان آگاه مي سازد. دوم، آياتي كه به روشني گواهي مي دهند كه پيامبران در موارد مخصوصي از غيب خبر داده اند و به مضمون گروه نخست {خداوند پيامبران خود را از غيب آگاه مي سازد} در اين آيات جامه عمل مي پوشاند. آيات گروه نخست 1. «ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَما كانَ اللّهُ ليُطْلِعَكُمْ عَلي الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ». (سوره آل عمران، آيه 179) خداوند مؤمنان را بر اين حال كه شما هستيد نمي گذارد، تا پليد را از پاك جدا كند، خدا شما را از غيب مطلع نمي سازد، ولي از فرستادگان خويش هر كه را بخواهد برمي گزيند، و اگر ايمان بياوريد و پرهيزگاري كنيد پاداش بزرگ براي شما است». منظور آيه، اين است كه هرگز خداوند اجازه نخواهد داد كه خبيث از طيب؛ و منافق از مؤمن بازشناسي نشوند و براي انجام اين هدف دو كار صورت مي دهد: الف. از طريق امتحان و آزمايش، مؤمنان واقعي را از منافقان مشخص مي سازد و به اين راه با اين جمله اشاره مي كند: «ما كانَ اللّه لِيَذر المُؤمنين علي ما أَنْتُمْ عَلَيه حتّي يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» و بهترين راه براي جداسازي اين گروه، امتحان هاي الهي در ميدان جهاد است. ب. گروهي از رسولان را از پس پرده غيب آگاه مي سازد، تا آنان از اين طريق اين افراد را باز شناسند و به اين مطلب با اين جمله اشاره مي كند: «وَما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلي الْغَيْبِ وَلكِنَّ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاء».
ص: 207
اين جمله حاكي از آن است كه خدا برخي از رسولان را براي آگاه ساختن از غيب برمي گزيند و اين خود دليل بر آگاهي آنان از غيب است. اگر در مفاد آيه دقت كنيم، خواهيم ديد كه اين فضيلت از آن همه پيامبران نيز نيست، بلكه از آن گروه برگزيده اي از آنان مي باشد و لفظ «مِنْ رُسُلهِ» بر اين مطلب گواهي مي دهد؛ زيرا لفظ «مِنْ» در آن به معني تبعيض و انتخاب است. معني جمله «يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ» اين است كه از رسولان خود انتخاب مي كند. 2. «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً». (سوره جن، آيه 26 27) «داناي غيب او است، هيچ كس را از غيب خويش مطلع نمي سازد مگر آن كس كه برگزيند از پيامبر...». مفاد آيه روشن است و در حقيقت علم غيب را از آن خدا مي داند و مي رساند كه هرگز كسي را بر غيب مسلط و مطلع نمي سازد، جز رسول خويش كه با تعليم او از غيب مطلع مي گردد». اكنون وقت آن رسيده است به برخي از مواردي كه پيامبران از غيب خبر داده اند، اشاره اي گذرا داشته باشيم:مواردي كه پيامبران از غيب خبر داده اند با بررسي آياتي كه در مورد آگاهي پيامبران از غيب وارد شده است، مي توان گفت كه پيامبران الهي در مواردي كه مصلحت ايجاب مي كرد، از پس پرده غيب گزارش داده اند كه برخي از آنها را به اختصار بيان مي كنيم: الف: حضرت نوح و آگاهي از غيب نوح فرمود: «ربّ لا تَذَرْ عَلي الأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّاراً * إِنّك إِنْ تَذَرْهُمْ يُضلُّوا
ص: 208
عِبادَك ولا يَلِدُوا إلاّ فاجراً كَفّاراً». (سوره نوح، آيه26 و 27) «پروردگارا! از كافران كسي را روي زمين باقي مگذار؛ زيرا اگر آنان را مجال دهي، بندگان با ايمان تو را گمراه مي سازند و جز بدكار و ناسپاس به بار نمي آورند». اين پيامبر عالي قدر در اين آيه از دو مطلب كاملاً مخفي و پنهان خبر داده است: 1. از اين به بعد، هيچ كس از كافران به وي ايمان نمي آورند.
2. از نسل اين گروه، جز بدكار و ناسپاس، كسي متولّد نخواهد شد. ب: يعقوب و يوسف و خبرهاي غيبي سوره يوسف مالامال از خبرهاي غيبي يعقوب و فرزند عزيز او {يوسف} است و با نگاهي گذرا، آگاهي آنان از اخبار غيبي آشكار مي گردد. كه در اينجا به دو مورد اشاره مي كنيم: يوسف در آخرين ملاقات خويش با برادران، خود را به آنان معرفي كرد وپيراهن خود را به مژده رساني داد تا آن را به يعقوب برسانند. وقتي برادران يوسف و مژده رسان، مصر را ترك كردند، يعقوب بي درنگ گفت: «إِنّي لأجدُ ريحَ يُوسفَ لَولا أَنْ تُفنّدون». (يوسف / 95) «من بوي يوسف را مي شنوم، اگر مرا تخطئه نكنيد». يعقوب عليه السلام از فرسنگ ها فاصله، بوي يوسف را مي شنود و از وصال نزديك خبر مي دهد. همچنين يوسف عليه السلام در زندان عزيز، با دو هم بند رو به رو شد كه هر دو مشرك بودند و خواب خود را براي وي نقل كردند. يوسف پس از دعوت آنان به توحيد، خواب آنان را به درستي تعبير كرد و پرده از روي غيب برداشت و فرمود: «أَمّا أَحَدُكُما فَيَسْقي ربَّهُ خَمراً وأَمّا الآخَرُ فَيُصلَبُ فَتأكُلُ الطَّيرُ
ص: 209
مِنْ رَأسهِ». ) يوسف / 41 («يكي از شما ساقي پادشاه مي شود، ولي ديگري را به دار مي زنند و پرندگان مغز سر او را مي خورند». ج: اين تنها پيامبران الهي نيستند كه به اذن خداوند از غيب خبر مي دهند، مصاحب موسي كه معلم او نيز بود، در سه رويداد از غيب خبر داد: 1. شكستن كشتي. 2. كشتن نوجوان. 3. تعمير ديوار.
(1) د:خبرهاي غيبي حضرت مسيح حضرت مسيح كه آخرين حلقه اتصال ميان پيامبران پيشين و پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله است، از آگاهان به غيب به شمار مي رود. او خويش را با جمله زير توصيف كرده، مي فرمايد: 1. «وأُنبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخرُونَ فِي بُيُوتِكُم». (آل عمران / 49 (من به شما خبر مي دهم كه چه مي خوريد و چه چيزهايي را در خانه ذخيره مي كنيد». واين امر را از معجزات خود برمي شمارد و مي فرمايد: «وَأُبْريءُ الأكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وأُحْي الْمَوتي بِإِذْنِ اللّه وَأُنبئكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ)». صف / 6) «من نابينايان و متبلايان به بيماري پيسي را شفا مي بخشم و مردگان را به اذن خداوند زنده مي كنم و شما را از آنچه مي خوريد و در خانه هاتان ذخيره مي كنيد، خبر مي دهم». شايد همين مقدار از آيات، راه را براي اثبات آگاهي برخي از اوليا از غيب، گشوده باشد. اكنون وقت آن رسيده است كه به برخي از خبرهاي غيبي پيامبر اعظم صلّي الله عليه وآله و امامان دوازه گانه عليهم السلام اشاره كنيم. ه: خبرهاي غيبي پيامبر اعظم صلّي الله عليه وآله 1. خبر شهادت اميرمؤمنان عليه السلام به دست بدبخت ترين انسان ها: پيامبر صلّي الله عليه وآله در حالي كه اشك در ديدگان
ص: 210
او حلقه زده بود، به علي عليه السلام فرمود: در چنين ماهي {ماه رمضان} خون تو حلال شمرده مي شود، من مي بينم كه در حال نماز به دست بدبخت ترين انسان هاي تاريخ كشته مي شوي. او كه همانند پي كننده ناقه صالح سنگدل است، ضربتي بر سرت مي زند و محاسنت را از خون سرت رنگين مي كند. (1) مرگ ابوذر در تنهايي: ابوذر در يكي از جنگ ها از ارتش اسلام عقب ماند، هر چه بر مركب خود فشار آورد كه از جاي برخيزد، سودي نبخشيد، شتر را رها كرد و اثاث سفر را بر پشت خود نهاد و به راه افتاد تا هر چه زودتر به مسلمانان برسد. ارتش اسلام در نقطه اي به دستور پيامبر صلّي الله عليه وآله منزل كرده و به استراحت پرداخته بودند، ناگهان سياهي شخصي كه با بار گران پياده مي آمد، از دور نمايان شد. يكي از ياران رسول خدا صلّي الله عليه وآله از دور او را شناخت و به پيامبر گفت: اين مرد كه تنها مي آيد، ابوذر است، در اين لحظه پيامبر صلّي الله عليه وآله گفت: «خدا ابوذر را رحمت كند كه تنها راه مي رود، تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود». (2) آينده نشان داد كه خبر پيامبر صلّي الله عليه وآله عين واقع بود؛ زيرا وي در بيابان «ربذه» در تبعيد، دور از اجتماع در كنار دختر خويش با وضعي رقّت بار جان سپرد. اين دو، نمونه اي از خبرهاي غيبي پيامبر گرامي است كه مطرح گرديد و گرنه ذكر خبرهاي غيبي پيامبر صلّي الله عليه وآله خود به كتابي مستقل نياز دارد. بر اين اساس، اولياي الهي بر اثر صفاي باطن، به اذن الهي
ص: 211
از آينده خبر مي دهند و چه بسا به خاطر محدَّث بودن، پرده از چهره غيب بردارند. خبرهاي غيبي اميرمؤمنان عليه السلام اميرمؤمنان و امامان يازده گانه عليهم السلام به خاطر محدّث بودن، گزارش هايي از غيب داده اند كه به ذكر چند نمونه از آنها اكتفا مي كنيم: 1. شهر بصره غرق مي شود در جنگ جمل بصره فتح شد و سپاه دشمن تار و مار گرديد و طلحه و زبير كشته شدند، امام عليه السلام وارد مسجد شد و روي منبر قرار گرفت، پس از مقدمه اي، رو به مردم كرده، گفت: «به خدا سوگند شهر شما غرق خواهد شد و مسجد شما به سان سينه كشتي {كه بدنه آن در آب فرو مي رود، و تنها سينه آن روي آب ظاهر مي گردد} ديده مي شود. خداوند عذاب خود را از بالا و پايين به اين شهر خواهد فرستاد». (1) ابن ابي الحديد مي گويد: «بصره تاكنون دوبار در آب غرق شده است، يك بار در زمان «القادر باللّه» و بار ديگر در زمان «القائم باللّه» طغيان آب هاي خليج فارس و باران هاي سيل آسا اين شهر را در آب فرو برد و از ميان آن همه ساختمان تنها كنگره هاي مسجد جامع كه در بلندي قرار داشت، به سان سينه كشتي يا سينه مرغ در دريا ديده مي شد». (2) معاويه بر سرزمين عراق مسلط مي گردد اميرمؤمنان عليه السلام از مرگ خود، قبل از مرگ معاويه، خبر داد و اعلام كرد كه معاويه پس از آن حضرت بر اهل عراق مسلط مي گردد. البته ايشان از معاويه نام نمي برد، ولي صفات او را متذكر مي گردد كه جز معاويه كسي نيست، سپس مي فرمايد: «از شما مي خواهد كه به من
ص: 212
ناسزا بگوييد و از من بيزاري بجوييد اگر از شما بخواهند از من بدگويي كنيد، بدگويي بنماييد؛ زيرا آن مايه پاكي من و نجات شما است، ولي هرگز در باطن از من بيزاري نجوييد؛ زيرا من بر فطرت اسلام چشم به جهان گشوده ام و قبل از همه اسلام آورده ام و به رسول خدا در مدينه پيوسته ام». (1)ده نفر از خوارج جان به سلامت نمي برند و از يارانم ده نفر كشته نمي شود در نبردي كه ميان امام و خوارج در سرزمين نهروان رخ داد، امام پس از اتمام حجت و بازگشت گروهي از خوارج به صفوف امام، رو به ياران خود كرد و چنين فرمود: «قتلگاه آنان كنار آب نهروان است سوگند به خدا از گروه خوارج ده نفر جان به سلامت نمي برند و از شما هم ده تن كشته نمي شود». {1} (نهج البلاغه، خطبه 58) ابن ابي الحديد مي گويد: «اين خبر غيبي، يكي از كرامات امام است و صحت آن به طور تواتر نقل شده است و در نبردي كه ميان سربازان امام و خوارج نهروان رخ داد، نه نفر جان به سلامت بردند و از ميان ياران علي تنها هشت تن به شهادت رسيدند».
1 در نظر شيعه اهل بيت چه كساني هستند؟ سؤال: قرآن از تعلق اراده خدا بر تطهير اهل بيت از رذائل و پليدي ها سخن مي گويد. در اين جا اين سؤال مطرح مي شود كه مصاديق اهل بيت عليهم السلام از نظر شيعه چه كساني هستند؟ پاسخ: نظر سائل به آيه مباركه است كه مي فرمايد: «إِنّما يُريدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَيْتِ وَيُطهّركُمْ تَطْهيراً». (احزاب / 33) «خداوند مي خواهد پليدي ها را
ص: 213
تنها از شما خانواده دور كند و شما را كاملاً پاك گرداند». براي بررسي آيه «تطهير» لازم است دو مطلب مورد بحث قرار گيرد: 1. مفهوم «اهل بيت» چيست و عرب اين واژه را در چه موردي به كار مي برد؟ 2. اين آيه در مورد چه كساني نازل شده است؟ تبيين مفهوم «اهل بيت» واژه «اهل بيت» مركب از دو كلمه است: 1. اهل. 2. بيت. مفهوم هر دو كلمه واضح و آشكار است و براي تشريح آن، به نقل سخنان فرهنگ نويسان عرب نيازي نيست؛ زيرا واژه «اهل» هر چند عربي است، ولي به خاطر ورود آن به زبان پارسي و اُنس ما با اين لفظ در طول چند قرن، آن را در رديف كلمات فارسي درآورده است و از مجموع استعمالات آن به صورت مضاف مي توان مفهوم آن را چنين توضيح داد: اهل امر: زمامداران. اهل انجيل: پيروان انجيل. اهل كتاب: پيروان كتاب هاي آسماني. اهل اسلام: پيروان اسلام. اهل الرجل: كساني كه با مردي پيوند خويشاوندي دارند. اهل بيت: كساني كه در سايه پيوند خويشاوندي، در خانه اي به صورت مشترك زندگي مي كنند. اهل الماء: موجوداتي كه در آب دريا يا كنار آن زندگي مي كنند. با توجه به موارد استعمال اين كلمه مي توان مفهوم اين لفظ را به شرح زير تحديد كرد: هر انساني كه نسبت به موضوعي {مضاف اليه} يك نوع انتساب يا اختصاص و الفت و انسي دارد، به آن «اهل آن شيء» مي گويند، از اين رو «ابن منظور» در «لسان العرب» مي گويد: «أهلُ الرجل أخصّ الناس به»؛ «وخِصّيصان هر مردي، اهل اوست». به ديگر سخن، هرگاه گفته شود «اهل الرجل» مقصود كساني هستند كه
ص: 214
به او وابسته بوده، و از اتباع و متعلقان او به شمار مي روند و بر اساس اين بيان، بايد گفت: اهل بيت مفهوم وسيعي دارد كه فرزندان و همسران انسان را نيز دربرمي گيرد، لذا قرآن به روشني آن را در مورد همسر ابراهيم به كار برده و آورده است كه فرشتگان خطاب به او گفتند: «رَحْمَه اللّهِ وَبَرَكاتهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ البَيْت». (هود / 74) «رحمت و بركات الهي بر شما خاندان باد». مقصود از «اهل بيت» چه كساني هستند؟ اكنون وقت آن رسيده است كه مقصود از اهل بيت در آيه تطهير روشن شود. هرگاه دليلي بر انحصار اين مفهوم بر همسر و همسران يا خصوص فرزندان اقامه نشود، بايد آن را بر همان معني وسيع حمل كرد، ولي قرائن قاطع نشان مي دهد كه مقصود، پيامبر صلّي الله عليه وآله، علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام هستند و ديگر افراد را شامل نيست. شواهد و قرائن اين گفته عبارت اند از: 1. «البيت» به بيت معيني اشاره دارد. «ال» در واژه «البيت»، ال جنس يا استغراق نيست بلكه اشاره به يك بيت معهود است كه مورد عنايت آيه است؛ زيرا اگر مقصود آيه خانه هاي همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله بود، بايد مي گفت: «أهل البيوت»، و لذا آنجا كه درباره آنان سخن مي گويد، صيغه جمع به كار مي برد، نه صيغه مفرد و مي فرمايد: «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهِليّه الأُولي». (احزاب / 33) «در خانه هاي خود قرار گيريد و مانند دوران جاهليت نخست، زيبايي هاي خود را آشكار نكنيد». در اين آيه هر اتاقي از اتاق هاي زنان رسول خدا بيتي محسوب شده كه متعلق به
ص: 215
يكي از همسران او بود، در حالي كه در آيه، يك بيت مشخص مطرح است و طبعاً بايد اين يك بيت را معين كنيم، نمي توان گفت اين «بيت» يكي از بيت هاي متعلق به همسران رسول خدا صلّي الله عليه وآله است؛ زيرا در اين صورت مفهوم آيه كاملاً در ابهام فرو رفته و مجمل خواهد بود، گذشته از اين دليلي ندارد كه يكي از بيت ها را بر هشت بيت ديگر ترجيح دهيم. از اين جهت بايد اين بيت، جدا از بيوت ازواج رسول خدا باشد و آن بيت چيزي جز بيت فاطمه {عليها السلام} نيست كه در عين تعلق به وي، به پيامبر نيز تعلق داشت و در آن چهار نفر مشتركاً زندگي مي كردند. مؤيد اين مطلب حديثي است كه سيوطي در تفسير آيه «في بُيُوت أَذِنَ اللّه أَنْ تُرفَعَ» (نور / 36) آورده است. او مي نويسد: وقتي اين آيه نازل شد و پيامبر صلّي الله عليه وآله آن را در مسجد تلاوت كرد، فردي برخاست و از رسول خدا پرسيد: اين بيوت با عظمت از آن كيست؟ پيامبر فرمود: «بيوت انبيا و پيامبران است». در اين هنگام ابوبكر برخاست و در حالي كه به خانه فاطمه و علي {عليهما السلام} اشاره كرد، گفت: آيا اين خانه نيز از آن خانه هاست؟ پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: «نعم من أفاضلها» (1) آري! از برترين آنهاست». 2. مذكر بودن ضماير قرآن در سوره احزاب از آيه بيست و نهم تا آيه سي و چهارم درباره همسران پيامبر بحث و گفتگو مي كند و در تمام آيات، ضماير مربوط به همسران پيامبر را مطابق قواعد ادبي مؤنث مي آورد، در
ص: 216
اين مورد متجاوز از بيست ضمير مؤنث به كار مي برد و مي فرمايد: «كُنْتُنَّ * فَتَعالَينَ * أُمَتِّعْكُنَّ * أُسَرِّحْكُنَّ * تُرِدْنَ * لَسْتُنَّ *اتَّقَيْتُنَّ * فَلا تَخْضَعْنَ * قلنَ * قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ * تَبَرَّجْنَ * آتَِيْنَ * أَطِعْنَ * وَاذْكُرْنَ * و...». ولي هنگامي كه به آيه مورد بحث كه در ذيل آيه سي و سه قرار دارد مي رسد، لحن سخن دگرگون مي شود و مخاطب عوض مي گردد، ضماير را مذكر مي آورد و مي گويد: «عَنْكُمُ الرِّجْسَ» و «يُطَهِّرَكُمْ». در اين صورت بايد دقت كرد كه هدف از اين دگرگوني چيست؟ اين دگرگوني جز اين نيست كه آيه درباره غير اين گروه {زنان} نازل شده، هر چند در سياق آيات مربوط به آنها آمده است. اين كه علت «تداخل» چيست و چرا در اثناي گفتگوي با همسران، ناگهان طرف خطاب دگرگون مي شود ومطلب مربوط به غير آنان به ميان مي آيد و آنگاه، بار ديگر به بحث پيرامون همسران باز مي گردد و... را در جاي ديگري مورد بحث قرار خواهيم داد. 3. اهل بيت عليهم السلام در لسان پيامبر صلّي الله عليه وآله روايات متضافر بلكه متواتر از پيامبر صلّي الله عليه وآله نشان مي دهد كه در اين آيه، جز خود پيامبر صلّي الله عليه وآله و ساكنان خانه فاطمه، احدي مقصود نيست و اين روايات را گروهي از صحابه از پيامبر صلّي الله عليه وآله نقل كرده اند كه برخي از آنها عبارت اند از: 1. ابوسعيد خدري 2. انس بن مالك 3 . ابواسحاق 4. واثله بن الاسقع 5. ابوهريره 6. ابوالحمراء 7. سعد بن أبي وقاص 8. عايشه 9. امّ سلمه 10. ابن عباس. مضمون احاديث حاكي
ص: 217
است كه پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله براي روشن كردن مقصود از اهل بيت، دو كار معين انجام داده است كه هركدام در نوع خود قابل توجه است: 1. كسا و عبا و يا قطيفه اي بر سر پنج تن افكند و امّ سلمه را كه قصد ورود به زير كسا را داشت، از دخول تحت كِسا بازداشت و اين جمله را گفت: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند، پروردگارا! پليدي را از آنان دور ساز!». 2. به مدت هشت ماه و يا بيشتر، موقع رفتن به مسجد براي گزاردن نماز صبح، به خانه زهرا مي رفت و آنان را براي نماز دعوت مي كرد و آيه مذكور را تلاوت مي نمود. بنابر اين، پيامبر صلّي الله عليه وآله با اين دو عمل، كاملاً مصاديق آيه را تعيين فرموده است. اكنون به صورت فشرده به ترجمه و نقل برخي از احاديث مي پردازيم: 1. ابو سعيد خدري مي گويد: «رسول اللّه صلّي الله عليه وآله فرمود: اين آيه درباره من و علي و فاطمه و حسن و حسين فرود آمده است». امّ سلمه مي گويد: اين آيه در خانه من نازل گرديد. همان روز زهرا عليها السلام غذايي به حضور پيامبر آورد. پيامبر فرمود: برو پسر عمويت علي و دو فرزند خود را بياور. زهرا در حالي كه دست فرزندان خود را گرفته بود و علي نيز پشت سر او حركت مي كرد، وارد محضر رسول خدا شدند. پيامبر صلّي الله عليه وآله حسنين را در آغوش گرفت و علي عليه السلام در سمت راست پيامبر و دخت او در سمت چپ او نشستند و هر پنج نفر مشغول خوردن غذايي شدند كه
ص: 218
دخت گرامي پيامبر آماده كرده و به حضور پيامبر آورده بود. ناگهان فرشته وحي نازل شد و آيه تطهير را فرود آورد. در اين هنگام پيامبر كسايي را كه شبها آن را به روي خود مي كشيد، برداشت و همه را زير آن كسا قرار داد و دست خود را از زير كسا بيرون آورد و به آسمان اشاره كرد و سه بار فرمود: من با شنيدن اين جمله خواستم زير كِسا درآيم و مشمول چنين فضيلتي گردم. از اين جهت گوشه كسا را بالا زدم تا به آنان ملحق شوم. پيامبر آن را از دست من كشيد. گفتم: اي رسول خدا، آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ ! پيامبر بدون اين كه يكي از دو طرف قضيه را تصديق كند فرمود: «تو زن نيكي هستي و از همسران پيامبر مي باشي». مضمون حديث كه در كتاب هاي حديث و تفسير نقل شده، همگي بيانگر آن است كه مفاد آيه از خصايص اين پنج نفر است و غير آن پنج تن، حتي بهترين و پاكترين همسران او در اين فضيلت شركت ندارند. رسول گرامي صلّي الله عليه وآله به روايتي چهل روز و به روايت ديگر هشت ماه و به روايت سوم، نُه ماه، هنگامي كه براي گزاردن نماز صبح به مسجد مي رفت، به در خانه علي عليه السلام مي آمد و مي گفت:الصَّلاةُ، الصَّلاةُ، «إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُم تَطْهيراً». (1) آيا با توجه به اين روايات باز مي توان براي آيه، تفسير ديگري جست؟ شگفت از سر دبير مجله «ترجمان الحديث» لاهور پاكستان «احسان الهي ظهير» است كه خود را مترجم و سخن گوي احاديث نبوي مي داند؛
ص: 219
امّا با بي پروايي خاصي اين همه احاديث را كه نشانگر اختصاص تطهير به اين گروه است ناديده گرفته و در كتاب «الشيعه واهل البيت» به روايت {عكرمه} خارجي اعتماد كرده و مي گويد: مقصود همسران پيامبر است و مي افزايد كه فرزندان او نيز مجازاً در آن داخل اند. تنها سؤالي كه باقي مي ماند اين است كه چرا آيه تطهير در لابلاي آيات مربوط به همسران پيامبر آمده است؟ پاسخ آن اين است كه گاهي قرآن در حالي كه درباره موضوعي سخن مي گويد، آن را رها كرده و به موضوعي ديگر مي پردازد و اندكي بعد، ديگر بار به همان موضوع نخست برمي گردد كه يك نمونه از آن رامي آوريم: در داستان يوسف، آنگاه كه پرده از خيانت همسر عزيز برافتاد و شوهرش از جريان آگاه شد، عزيز رو به همسر خود كرد و گفت: «قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدَِكُنَّ إِنَّ كَيدَكُنَّ عَظيم». (يوسف / 28) «گفت: اين كار مكر شما زنان است و حيله هاي شما بزرگ است». در حالي كه با همسر خود سخن مي گويد ناگهان خطاب را به يوسف متوجه مي كند و مي گويد: «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَاسْتَغْفِري لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الخاطِئين». (يوسف / 29) «يوسف از او درگذر، و تو اي زليخا! نيز از گناهي كه انجام داده اي استغفار كن، تو از خطاكاران بوده اي». وامّا در اين مورد كه چرا در لابلاي گفتگو درباره زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله مسأله اهل بيت عليهم السلام آمده است، از دو علت مي توان ياد كرد: 1. خدا در حالي كه درباره زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله سخن مي گويد، گاهي آنها را تهديد مي كند و مي گويد: «يا نِساءَ النَّبي
ص: 220
مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَه مُبَيّنَه يُضاعَف لَها العَذاب ضِعْفَين وَكانَ ذلِكَ عَلي اللّهِ يَسيراً». (احزاب / 30) «اي زنان پيامبر، هر يك از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود، عذاب او دو چندان خواهد شد، واين براي خدا سهل و آسان است». در اين وضعيت، با مطرح كردن اهل بيت و كمالات آنان، مي خواهد برساند كه اين خاندان براي شما بهترين الگو هستند، چه بهتر زندگي آنان، سرخط زندگي شما باشد. 2. بسياري از مسلمانان صدر اسلام درباره علي عليه السلام و خاندان او كاملاً حساسيت داشتند. هيچ قبيله و عشيره اي نبود كه فردي از آنان به دست امام در غزوه هاي اسلامي كشته نشده باشد. براي همين بسياري از آنان از امام سخت دل آزرده و ناراحت بودند و اين نوع بغض و كينه، پس از درگذشت پيامبر آشكار شد و گروه هاي زيادي به نوعي از امام و خانواده او انتقام گرفتند. به خاطر چنين حساسيتي پيامبر صلّي الله عليه وآله به فرمان خدا آيه مربوط به طهارت و عصمت اين خاندان را در لابلاي آيات مربوط به همسران پيامبر قرار داد تا تجلي زيادي نداشته باشد. آنگاه براي اين كه ايجاد اشتباه نكند، از طريق سنّت و حديث به توضيح مفاد اين آيه پرداخت و پرده از مقصد حقيقي آيه برداشت. اين جريان درست مانند اين است كه افراد خردمند و با تجربه اشياي بسيار قيمتي و گرانبها را در درون خانه در ميان اشيايي قرار مي دهند كه براي بيگانه چندان جلب توجه نكند، هر چند خود اهل خانه از درون آن آگاه هستند. اين بحث را با نقل روايتي از سعد بن
ص: 221
ابي وقاص به پايان مي رسانيم: ترمذي در صحيح خود از سعد وقاص نقل مي كند كه در ماجراي مباهله، پيامبر، علي و فاطمه، حسن و حسين را خواست و گفت: «اَللّهُمَّ هؤلاءِ أَهْلِي». وي در بخش ديگري از صحيح خود آورده است كه پيامبر صلّي الله عليه وآله حسن وحسين و علي و فاطمه عليهم السلام را با پارچه پوشانيد و فرمود: «خدايا! آنان اهل بيت من هستند. خدايا! پليدي را از آنان دور ساز و آنان را به نحو خوبي، پاكيزه گردان! امّ سلمه عرضه داشت: اي پيامبر خدا، من هم از آنان هستم؟ فرمود: تو بر جاي خود باش {وارد كسا مشو} تو زن خوبي هستي». (1) سخن گفتن فرشته با فاطمه زهرا {عليها السلام} سؤال: سخن گفتن فرشته با دخت گرامي پيامبر، فاطمه زهرا {عليها السلام} چگونه قابل توجيه است؟ ترديدي نيست كه فرشته وحي و يا ديگر فرشتگان با انبيا و اوليا سخن مي گويند و وحي الهي را در اختيار آنان مي گذارند، ولي سخن گفتن آنان به پيامبران اختصاص ندارد، بلكه با انسان هاي والا هر چند نبي نباشند نيز سخن مي گويند و گروهي را كه فرشتگان در برابر آنها متمثل مي شوند و با آنان سخن مي گويند، «محدَّث» مي نامند. در احاديث فريقين گروهي به نام محدّث معرفي مي شوند و آنها كساني هستند كه فرشته با ايشان به گفتگو مي پردازد. فرد محدَّث از نظر كمال بايد به پايه اي برسد كه بتواند اصوات برزخي را با گوش دنيوي بشنود. جهان، پر از صور و اصوات برزخي است كه اغلب انسان ها را به خاطر نداشتن توانمندي، ياراي ديدن و شنيدن آنها نيست، امّا گروهي كه از نردبان
ص: 222
كمال و فضيلت بالا رفته اند، مي توانند اين اصوات و صور برزخي را بشنوند و درك كنند، تا آنجا كه فرشته والامقامي چون «روح الأمين» با آنها سخن مي گويد و آنها سخن او را مي شنوند. از اين جهت، در روايات، دخت گرامي پيامبر صلّي الله عليه وآله محدّثه (1) معرفي شده كه خود حاكي از كمال برتر است. كوته نظران، سخن گفتن فرشته با غير پيامبران را دور از واقعيت مي شمارند، در حالي كه قرآن كريم يادآور سخن گفتن فرشته با مادر مسيح، حضرت مريم است، آنجا كه مي فرمايد: «وَإِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَه يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَرَّكِ وَاصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمين». (نساء / 42) «آن گاه كه ملائكه به مريم گفتند: خدا تو را برگزيده و از آلودگي پاك كرده و تو را بر زنان جهان برتري بخشيده است». سخن گفتن فرشتگان با فرد، نشانه نبوت و رسالت او نيست، بلكه نشانه ارتقاي مخاطب به قلّه كمال است كه به او توان شنيدن صداي فرشتگان را مي دهد. از اين گذشته، قرآن كريم، سخن گفتن فرشتگان را با همسر حضرت ابراهيم، هاجر يادآور مي شود و مي فرمايد: «قالُوا أَتَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمتُ اللّه وبَركاته عَلَيْكُمْ أَهل البَيْت إنّه حَميدٌ مَجيد». (هود / 73) «آيا از فرمان و اراده خدا در شگفت هستي، رحمت و بركات او بر شما خاندان[نبوت] باد...» مسأله الهام و فتوحات غيبي در مورد اولياي الهي مسأله گسترده كلامي و فلسفي است كه در اين مختصر، مجال بازگويي آن نيست، ولي به طور فشرده مي توان گفت كه عصر نبوت و رسالت به معني رهبري انسان ها از طريق وحي تشريعي سپري شده است و پس از
ص: 223
رسول خاتم صلّي الله عليه وآله نبي و رسولي نخواهد آمد، ولي هرگز باب فتوحات و شكوفايي معرفتي انسان به روي او بسته نشده است. چه بسا انسان هايي با ديد برزخي و هوش برتر، آنچه را كه ديگران نمي بينند و نمي شنوند، ببينند و بشنوند. قرآن مجيد مي فرمايد: «يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» (انفال / 29) «اي افراد با ايمان اگر از گناه پرهيز كنيد، خدا قوه و نوري به شما مي دهد كه از درون حق را از باطل جدا مي سازيد». امير مؤمنان درباره انسان هاي وارسته، كه از طريق تقوا و پرهيزكاري كسب كمال نموده اند، چنين مي فرمايد: «عقل خود را زنده ساخته و شهوتش را ميرانده است تا آن جا كه تنش به لاغري گراييده و تندخويي او به نرمي تبديل شده است. برقي پرنور در وجودش درخشيده و راه هدايت را براي او روشن ساخته و در راه خدا او را به پيش برده است. پيوسته در مسير تكامل از دري به دري ديگر راه يافته و در جايگاه امنيت و آسايش پاي نهاده و آرام گرفته است». (نهج البلاغه، خطبه 22) گفتني است، در پاسخ برخي از اين پرسش ها به تفصيل درباره افراد «محدَّث» در اسلام سخن گفته ايم. 3 كيفيت صلوات بر پيامبر صلّي الله عليه وآله سؤال: چگونه بر پيامبر صلّي الله عليه وآله صلوات مي فرستيد؟ پاسخ: فرستادن درود بر والاترين انسان ها، عملي خدا پسندانه است كه خداوند، خود بر اين كار سبقت گرفته و فرشتگان و مؤمنان را فرمان داده است كه بر او درود بفرستند؛ چنان كه مي فرمايد: «إِنَّ اللّهَ وَملائِكتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَبِيّ يا أَيُّها
ص: 224
الّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَليهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً». (احزاب / 56) «خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مي فرستند. اي كساني كه ايمان آورديد بر او صلوات و سلام بفرستيد». ذكر صلوات در هر زمان و در تمام حالات، امري مستحب است و آيه مباركه بدون آن كه زمان و مكان خاصي براي آن تعيين كند، به آن فرمان مي دهد، به خصوص هنگامي كه انسان به هنگام اذان و يا خواندن قرآن نام او را بشنود يا بر زبانش جاري گردد. كيفيت صلوات بر پيامبر صلّي الله عليه وآله، در حديث عبدالرحمان بن ابي ليلي، از كعب بن عجزه، از نبي مكرَّم اسلام وارد و در اصح كتب حديثي از نظر اهل سنت نقل شده است كه به ترجمه بخشي از آن مي پردازيم: كعب بن عجزه خطاب به عبدالرحمان: آماده اي حديثي را كه از پيامبر صلّي الله عليه وآله شنيده ام به عنوان هديه اي به تو اهدا كنم؟ عبدالرحمان: حاضر و آماده ام. كعب بن عجزه: به پيامبر صلّي الله عليه وآله عرض كرديم، بر شما اهل بيت چگونه درود بفرستيم، در حالي كه از كيفيت دادن سلام آگاهيم. پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله: بگوييد: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَعَلي آلِ مُحَمَّد، كَما صَلَّيْتَ عَلي إِبْراهيمَ وَعَلي آلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَميدٌ مَجِيدٌ، اللّهُمَّ بارِكْ عَلي مُحَمَّد وَعَلي آلِ مُحَمَّد كَما بارَكْتَ عَلي إِبْراهيمَ وَآلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ». (1) از اين بيان روشن مي شود كه در موقع فرستادن صلوات، بايد آل محمد را نيز ذكر كنيم تا صلوات كامل شود و اين كه عده اي امروزه در سخنراني ها و نوشته ها، تنها بر پيامبر درود مي فرستند و مي گويند: «صلّي اللّه عليه وسلم»، كاملاً بر
ص: 225
خلاف دستور رسول خدا است. ابن حجر هيثمي {899 - 974} از پيامبر صلّي الله عليه وآله نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: «براي من درود مقطوع و بريده نفرستيد، عرض شد مقصود چيست؟ فرمود: نگوييد: اللهمّ صلّ علي محمّد، وسكوت كنيد، بلكه لازم است بگوييد: اللّهمّ صلّ علي محمّد وعلي آل محمّد.» (1) از اين رو صلوات شيعه، صلوات كامل و مطابق است با روايت صحيح بخاري كه اصح كتب حديثي اهل سنت است. البته شايسته است كه پس از ذكر صلوات، جمله «كَما صَلَّيْتَ عَلي إِبْراهيمَ وَآلِ إِبْراهيم» گفته شود، ولي گاهي به جهت اختصار اين جمله ترك مي شود، چنان كه خود پيامبر صلّي الله عليه وآله در روايت دوم به آن بسنده كرد. گذشته از اين، مي توان گفت جمله «كَما صَلَّيْتَ عَلي إِبْراهيمَ وَآلِ إِبْراهيم» جزء صلوات نيست، بلكه تعبيري است براي تعليم آن؛ يعني همان طور كه بر ابراهيم و آل او صلوات مي فرستيد بر محمّد و آل او نيز صلوات بفرستيد، و اين دو را از هم جدا نسازيد و شگفت آن كه در صحيحين و ديگر كتاب ها، نامي از صحابه به ميان نيامده، در صورتي كه اهل سنت به هنگام فرستادن درود كامل، صحابه را بر آل عطف مي كنند و مي گويند: «وعلي آله وصحابه». 4 غلوّ درباره اهل بيت عليهم السلام سؤال:آيا عقيده شيعه درباره اهل بيت»،
غلو آميز نيست؟ پاسخ: «غلو» در فرهنگ عربي به معناي «تجاوز از حد و مرز» است؛ مثلاً پزشك عمومي، به عنوان متخصص قلب و عروق معرفي شود، يا در ستايش زيبايي هاي ظاهري و معنوي فردي، بيش از
ص: 226
حدّ سخن گفته شود. و از آنجا كه غلو يك امر نكوهيده است، خداوند اهل كتاب را پند مي دهد كه در دين خود زياده روي نكنند؛ چنان كه مي فرمايد: «يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغلُوْا فِي دِينِكُم». (نساء / 171، مائده / 77) «اي اهل كتاب، در دين خود غلو و زياده روي نكنيد»، {چه غلوي بالاتر از اين كه بشر را خدا و فرزند خدا بدانند}. اميرمؤمنان، رفتار و گفتار اهل بيت پيامبر را حد و مرز شريعت و عقيده معرفي مي كند و مي فرمايد: «ما جايگاه ميانه و حد وسط هستيم. عقب ماندگان بايد به ما ملحق شوند و تندروانِ غلو كننده، بايد به سوي ما بازگردند». (نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 109) متهم كردن پيروان اهل بيت به غلو، انديشه باطلي است كه بر اثر ناآگاهي از عقايد آنان و يا مباني و دلايل آنها پديد مي آيد. در قلمرو توحيد، غالي كسي است كه امامان را از مقام عبوديت وبندگي فراتر ببرد و آنها را خدا و يا مصدر افعال خدا بپندارد؛ مثلاً بگويد: آنان خالق زمين و آسمانند{شرك در خالقيت}يا معتقد باشد كه تدبير نظام آفرينش پس از ايجاد به دست آنها است و آنها «رازق»، «محيي» و «مميت» مي باشند. {شرك در تدبير}. يا بگويد: امر تشريع به آنان واگذار شده و تحريم و تحليل در دست آنها است {شرك در تقنين}. پيروان اهل بيت در تمام مراتب توحيد كه برخي را يادآور شديم، ذرّه اي از مرز توحيد حقيقي تجاوز نكرده، تنها خدا را خالق، مدبر و مشرّع مي دانند و امامان را انسان هاي برتر و والا مي شمارند. به عقيده شيعيان، اگر در يك
ص: 227
مورد خاص و در پرتو دعاي آنان، تحوّلي در جهان آفرينش رخ دهد و يا بيماري شفا پيدا كند، همگي به اذن خدا بوده و شبيه كارهاي معجزه آساي حضرت مسيح عليه السلام مي باشد. شفاعت آنان در روز رستاخيز هم به اذن خدا است و توسل به آنان، به خاطر موقعيتي است كه آنان نزد خدا دارند. ذكر فضايل و مناقب آنان نيز نوعي اظهار مهر و مودت به خاندان رسالت است كه مورد تأكيد قرآن و سنت پيامبر مي باشد. حب عترت و مودت ذوي القربي از اصولي است كه قرآن و سنت بر آن تأكيد دارند. (1) اعتقاد به آگاهي آنان از غيب نيز به معناي آن است كه آنان به اذن الهي و تعليم وي از غيب خبر مي دهند. اميرمؤمنان پس از فتح بصره برفراز منبر رفت و از رويدادهاي بزرگي كه در آينده در شهر بصره رخ خواهد داد، خبر داد. فردي از ياران گفت: «قد اُعطِيَت عِلمَ الغيب؟»: آيا به شما علم غيب داده شده؟ امام خنديد و فرمود: آنچه گزارش مي دهم علم غيب نيست، بلكه آموزشي از صاحب علم {پيامبر} است. (نهج البلاغه، خطبه 128) بنابراين «علم غيب» ذاتي، {نه اكتسابي و آموزشي} از آنِ خدا است و آگاهي ديگران از غيب به صورت اكتسابي و آموزشي مي باشد. اگر قرآن، علم غيب را از آن خدا دانسته و مي فرمايد: «قُلْ لا يَعْلَمُ الْغَيب فِي السَّماواتِ وَالأَرْض إِلاّ اللّه». (نمل / 65) «بگو كساني كه در آسمان ها و زمين هستند، غيب را نمي دانند، جز خدا». مقصود، علم غيب ذاتي و نامحدود است كه از آنِ آفريدگار هستي است و غير او، در
ص: 228
همه چيز نيازمند او مي باشند. بنابراين، به هيچ عنوان نمي توان اين عقايد را نشانه غلو و زياده روي درباره آنان دانست. امامان ما پيوسته از غاليان تبرّي جسته و آنان را از ساحت خود طرد مي كردند. امام هشتم عليه السلام، در يكي از دعاهاي خويش، از غاليان زمان خود تبرّي و دوري مي گزيند. آن حضرت در اين دعا از عقيده غاليان، كه خلقت جهان و روزي دادن بندگان را به دست امامان مي دانستند، تبرّي مي جويد. اين دعا حاكي است كه برخي از كوته نظران با مشاهده امور خارق العاده از آنان، انديشه هاي ناروا و غير صحيحي را به خود راه مي دادند لذا امام براي تبرّي از انديشه هاي باطل، دعايي به شرح زير دارد: «پروردگارا! من از گفتار كساني كه در حق ما مطالبي را مي گويند كه ما نگفته ايم، تبرّي مي جويم. پروردگارا! خلقت جهان و روزي بندگان از آن تو است. تو را مي پرستيم و از تو كمك مي طلبيم...». «بارالها! تو آفريدگار ما و آفريدگار پدران و فرزندان ما هستي. پروردگارا! ربوبيت و الوهيت شايسته تو است، از كساني كه تصور مي كنند كه ما پروردگار آنها هستيم و يا مي انديشند كه خالق و رازق آنها هستيم، برائت و بيزاري مي جوييم. بارالها! ما اين سخنان را به آنان نگفته ايم، ما را به گفتار آنان مؤاخذه نكن!». (1) امام با اين راز و نياز، به انتقاد از آن انديشه هاي باطل برخاسته و از كساني كه معتقدند سرپرستي و قيمومت جهان هستي به پيامبر و امامان تفويض شده و آنان از جانب خداوند، آفريننده زمين و آسمان، روزي دهنده بندگان و زنده كننده و ميراننده آنان در جهان و روز رستاخيز مي باشند،
ص: 229
بيزاري جسته است. امامان و بهره گيري از اسباب طبيعي هيچ يك از افراد بشر، هر چند كه در مقام بالا قرار داشته باشد، جانشين هيچ يك از واسطه هاي فيض نمي گردد، بلكه خود او فيض را از همان واسطه ها مي گيرد، اشعه خورشيد، ريزش برف و باران و شكفته شدن غنچه ها، همگي تأمين كننده زندگي پيامبران و پيشوايان معصوم واولياي الهي است، همچنانكه وحي را فرشته به پيامبر مي رساند و جان او را ملك الموت مي گيرد (1). و از روز نخست حافظان و نگهبانان براي حفاظت جان او و تكميل ملكات و فضايل اخلاقي او گمارده مي شوند. (2). بنابراين، تمام افراد بشر، حتي انسان هاي كامل، از نظام علّي و معلولي گيتي بهره مند بوده و هرگز جانشين هيچ يك از وسايط فيض مادي و معنوي نمي گردند، ولي اين حقيقت، مانع از آن نيست كه آنان گاهي بنا بر مصلحت و به دور از هوي و هوس، مبدأ كرامات و تصرفاتي در جهان گردند و به اشاره غيبي، در جهان خلقت، تصرفاتي انجام دهند.
1 امام زمان عليه السلام و تولد او سؤال:آيا امام مهدي عليه السلام متولد شده است؟ و اصولاً آيا امام حسن عسكري عليه السلام فرزندي داشته است؟ پاسخ: تمامي علماي شيعه اتفاق دارند كه آن حضرت در شب نيمه شعبان سال 255ق. و به قولي 256 از مادري به نام نرجس خاتون در سامرّا و در خانه امام حسن عسكري عليه السلام ديده به جهان گشود و در اين مورد، روايات زيادي از پدر ارجمندش حضرت عسكري عليه السلام وارد شده كه با نقل آنها سخن به درازا مي كشد. از آنجا كه تولد حضرت مهدي عليه السلام
ص: 230
زنگ خطري براي تمام نظام هاي فاسد آن روز بود، پيوسته عباسيان در صدد بودند كه از تولد او جلوگيري كرده و در صورت تولد، به حياتش خاتمه دهند. يكي از علل اين كه حضرت عسكري عليه السلام را در سامرّا تحت نظر گرفته بودند، اين بود كه از تولد فرزند او آگاه شوند. تولد او مانند تولد موسي عليه السلام اعجاز آميز بود. با مراقبت هاي پياپي مأموران حكومت عباسي، خدا آخرين وصي خود را از نسل امام عسكري عليه السلام پيش از تولد و پس از آن، از گزند دشمنان محفوظ نگاه داشت. اسامي برخي از كساني كه در زمان تولد آن حضرت حضور داشته و يا آن حضرت را پس از تولد مشاهده نموده اند، از اين قرار است: حكيمه خاتون دختر امام محمد تقي و عمه امام حسن عسكري {عليهما السلام} است. او مي گويد: روزي به خانه امام حسن عليه السلام مشرف شدم. مي خواستم شبانگاه نيمه شعبان سال 255 به منزل بازگردم كه امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: عمه جان! امشب در خانه ما باش؛ زيرا ولي خدا و جانشين من در اين شب متولد خواهد شد، پرسيدم از كدام يك از كنيزانت؟ فرمود: از سوسن. من هر چه جستجو كردم اثري از بارداري در وي نديدم، بعد از افطار با سوسن در يك اتاق خوابيدم، طولي نكشيد كه بيدار شدم، به فرمايش امام حسن عليه السلام مي انديشيدم. مشغول نماز شب شدم. سوسن هم از خواب برخاست و به نماز شب پرداخت. حتي نزديك سپيده دم، باز هم اثري از وضع حمل نبود. نزديك بود درباره سخن امام عليه السلام به شك و
ص: 231
ترديد دچار شوم كه صداي امام عليه السلام از اتاق ديگر آمد كه فرمود: عمه جان! ترديد نداشته باش، تولد فرزندم نزديك شده است. لحظاتي بعد وليّ خدا پاك و پاكيزه به دنيا آمد، ... كودك را نزد امام بردم... (1) به خاطر مراقبت هاي عباسيان، كمتر كسي موفق شد در حيات حضرت عسكري عليه السلام امام را از نزديك ببيند، ولي در عين حال گروهي از افراد بسيار نزديك و مورد اعتماد به زيارت آن حضرت در حيات والدش موفق شدند. اكنون به ذكر اسامي شمار اندكي از آنان مي پردازيم:1. ابوغانم خادم مي گويد: فرزندي براي امام حسن عليه السلام متولد شد كه او را «محمد» ناميدند. روز سوم آن كودك را به اصحابش نشان داد و فرمود: اين فرزندم پس از من صاحب و امام شماست و اين همان قائمي است كه همه در انتظارش مي باشند. (2) 2. حسن بن حسين بن علوي مي گويد: در سامرّا خدمت امام عسكري عليه السلام رسيدم، تولد فرزندش را تبريك گفتم. (3) 3. حسن بن منذر مي گويد: روزي حمزه بن ابي فتح نزد من آمد و گفت: بشارت باد كه ديشب خدا به امام حسن عليه السلام فرزندي عطا كرد، ليكن دستور داد كه امرش مخفي باشد. نامش را پرسيدم، گفت: نامش «محمد» است. (4) 4. احمد بن اسحاق مي گويد: روزي خدمت امام حسن عسكري عليه السلام رسيدم. قصد داشتم از جانشينش سؤال كنم. آن جناب، خود سخن آغاز كرد و فرمود: اي احمد بن اسحاق! خداوند متعال از هنگامي كه آدم عليه السلام را آفريد تا قيامت، زمين را هرگز از حجت خالي نگذاشته و نمي گذارد، به بركت وجود حجت خداست كه
ص: 232
بلا از زمين دفع مي شود و باران نازل مي گردد و زمين بركاتش را بيرون مي دهد. عرض كردم: يا ابن رسول اللّه! بعد از شما، امام و جانشين شما كيست؟ آن جناب به درون خانه رفت و كودك سه ساله اي را با خود بيرون آورد كه از زيبايي مانند ماه شب چهاردهم بود. او را بر دوش گرفته بود. فرمود: احمد! اگر تو نزد خدا و امامان گرامي نبودي، فرزندم را به تو نشان نمي دادم. بدان كه اين كودك هم نام وهم كنيه رسول خداست؛ همان كسي است كه زمين را پر از عدل و داد مي كند. (1) اينها برخي از شخصيت هاي برجسته شيعيان بودند كه توفيق زيارت امام را در زمان حيات امام عسكري عليه السلام به دست آوردند، هر چند اين توفيق منحصر به ايشان نبود و گروه بيشتري آن حضرت را در زمان زندگي پدرش در خانه وي ملاقات كردند. (2) در پايان يادآور مي شويم كه گروهي از بزرگان اهل سنت به ولادت او تصريح كرده اند. در اين مورد به كتاب منتخب الاثر، چاپ جديد، ص 71 تا 92 مراجعه شود. مؤلف اين كتاب 68 نفر از اهل سنت را نام برده است كه در كتاب هاي خود، به ولادت آن حضرت از حضرت عسكري عليه السلام تصريح نموده اند، علاقمندان مي توانند به آن مراجعه فرمايند. 2 علت غيبت امام عليه السلام سؤال: علّت غيبت حضرت مهدي چيست و چرا مانند ديگر ائمه در ميان مردم حضور ندارد؟ پاسخ: غيبت حضرت ولي عصر عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف يكي از رازهاي الهي بوده و ممكن است ما نتوانيم به كُنْهِ آن پي ببريم. غيبت موقت رهبران الهي از
ص: 233
ميان مردم، در امت هاي پيشين نيز سابقه داشته است؛ چنان كه موسي بن عمران عليه السلام چهل روز از امت خود غايب شد و در ميقات به سر برد. ) اعراف / 142) حضرت مسيح عليه السلام به مشيت الهي از ديدگاه امت خويش پنهان گرديد و دشمنان قادر به كشتن او نگشتند. (نساء / 158) حضرت يونس عليه السلام نيز مدتي از قوم خود غايب گشت. (صافات / 140) اصولاً هرگاه مطلبي از طريق نقل متواتر ثابت شود ولي انسان نتواند به راز آن كاملاً پي ببرد، نبايد آن را مورد ترديد يا انكار قرار دهد؛ زيرا در اين صورت بخش عظيمي از احكام الهي، كه از مسلّمات و ضروريات دين اسلام به شمار مي رود، مورد ترديد قرار مي گيرد. غيبت حضرت ولي عصر عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف نيز از اين قاعده مستثني نيست وعدم اطلاع از سرّ يا اسرار حقيقي آن، مجوّز ترديد يا انكار آن نمي تواند باشد. با اين همه، مي توان راز غيبت را در حد انديشه بشر دريافت. حضرت مهدي عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف آخرين حجت معصوم الهي است كه براي تحقق آرماني بزرگ {گسترش عدل فراگير و به اهتزاز درآوردن پرچم توحيد در جهان} در نظر گرفته شده است و اين آرمان نياز به گذشت زمان و شكوفايي عقل و دانش بشر و آمادگي روحي بشريت دارد، تا جهان به استقبال موكب آن امام عدل وآزادي رود. ظهور زود هنگام آن حضرت، قيام كلي و گسترده اي را به دنبال نخواهد داشت؛ زيرا اگر ايشان پيش از فراهم شدن مقدمات در ميان مردم ظاهر شود، سرنوشتي چونان ديگر حجت هاي الهي
ص: 234
{شهادت} يافته و قبل از تحقق آن آرمان بزرگ، ديده از جهان برخواهد بست. پيشوايان معصوم در روايات نيز به اين حكمت اشاره كرده اند. امام باقر عليه السلام فرمود: براي حضرت قائم عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف غيبتي است قبل از ظهور. راوي از علت آن پرسيد. امام فرمود: «براي جلوگيري از كشته شدن (1) گذشته از اين، در برخي روايات مسأله امتحان و آزمودن خلق مطرح شده است؛ بدين معني كه مردم در عصر غيبت در بوته آزمايش الهي قرار مي گيرند و مراتب استواري آنان در ايمان واعتقاد سنجيده مي شود (2) اجمال سخن اين كه حضرت مهدي آخرين وصي از اوصياي الهي است كه براي تكامل همه جانبه بشر و ايجاد حكومت واحد الهي آفريده شده است. اين ايده و آرزو هنگامي تحقق مي پذيرد كه در جامعه بشري، آمادگي براي پذيرش چنين حجتي وجود داشته باشد و در غير اين صورت، ظهور جز كشته شدن و نابودي نتيجه اي نخواهد داشت و آن هدف عالي تحقق نخواهد يافت. از اين جهت وجود حضرت، در پس پرده غيبت به سر مي برد و در حالي كه در ميان مردم زندگي مي كند و مردم او را مي بينند، ولي نمي شناسند و از اين طريق از گزند دشمنان حق و عدالت مصون مي ماند. از اين گذشته، از آنجا كه حكومت وي حكومت جهاني خواهد بود و تحقق اين امر در گرو ايجاد شرايطي است كه در هنگام تولد، وجود نداشته است. اين شرايط به مرور زمان تحقق پيدا كرده و يا در حال پيدايش است و ما اين شرايط را در پاسخ به پرسش ششم توضيح خواهيم داد. 3 بهره مردم در
ص: 235
زمان غيبت سؤال: مردم از حضرت مهدي عليه السلام در زمان غيبت چه بهره اي مي برند؟ پاسخ: از نظر قرآن كريم، اولياي الهي دو دسته اند: وليّ ظاهر، كه مردم وي را مي شناسند و وليّ غايب از انظار، كه مردم او را نمي شناسند، گرچه او در ميان آنها بوده و از حال آنان باخبر است. در سوره كهف، وجود هر دو وليّ، به طور همزمان بيان شده است: يكي موسي بن عمران و ديگري مصاحب موقّت او در سفر دريايي و زميني كه به نام خضر معروف است. اين ولي الهي به گونه اي بود كه حتي موسي با او آشنا نبود و تنها به راهنمايي خدا او را شناخت و از علمش بهره گرفت؛ چنانكه مي فرمايد:«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَه مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً * قالَ لَهُ مُوسي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً». «موسي و همراهش بنده اي از بندگان ما را {در لب دريا} يافتند كه وي را مشمول رحمت خود قرار داده و از جانب خويش به او علمي آموخته بوديم. موسي به وي گفت: آيا اجازه مي دهي همراه تو باشم تا از علوم رشد آفرين خويش به من بياموزي؟» (كهف / 6566) قرآن سپس شرحي از كارهاي مفيد و سودمند آن ولي الهي بيان مي كند و نشان مي دهد كه مردم او را نمي شناخته، ولي از آثار و بركاتش بهره مند بوده اند. (سوره كهف، آيات: 71 82) حضرت ولي عصر عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف نيز به سان مصاحب موسي، وليّ ناشناخته اي است و در عين حال مبدأ كارهاي سودمندي براي امت مي باشد. بدين ترتيب، غيبت امام به معني انفصال و
ص: 236
جدايي او از جامعه نيست، بلكه او همان گونه كه در روايات معصومين عليهم السلام نيز وارد شده به سان خورشيد در پشت ابر است كه ديدگان آن را نمي بينند، امّا به اهل زمين نور و گرمي مي بخشد. (1) پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله فرمود: «آري سوگند به خدايي كه مرا به نبوت برگزيد، مردم از او سود مي برند و از نور ولايتش در دوران غيبت، بهره مي گيرند؛ چنان كه از خورشيد به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها بهره مي برند». (2) اشعه معنوي وجود امام عليه السلام در حالي كه در پشت ابرهاي غيبت نهان است، داراي آثار قابل ملاحظه اي است كه علي رغم تعطيل مسأله تعليم و تربيت و رهبري مستقيم، حكمت وجودش را آشكار مي سازد. در اين جا به بيان برخي از اين آثار مي پردازيم: الف} پاسداري از آيين الهي با گذشت زمان و آميختن سليقه ها و افكار شخصي به مسائل مذهبي و گرايش هاي مختلف به مكتب هاي انحرافي و دراز شدن دست مَفسده جويان به سوي مفاهيم آسماني، اصالت پاره اي از اين قوانين از دست مي رود و دست خوش تغييرات زيان بخشي مي گردد. اين آب زلال كه از آسمان وحي نازل شده، با عبور از مغزهاي اين و آن، به تدريج تيره و تار گشته، صفاي نخستين خود را از دست مي دهد. اين نور پرفروغ، با عبور از شيشه هاي ظلماني افكار تاريك، كم رنگ تر مي گردد. خلاصه با آرايش ها و پيرايش هاي كوته بينانه افراد و افزودن شاخ و برگ هاي تازه به آن، چنان مي شود كه گاهي انسان در بازشناسي مسائل اصلي، دچار اشكال مي گردد. آن شاعر، خطاب به پيامبر صلّي الله عليه وآله مي گويد: شرع تو را در پي آرايشند
ص: 237
دين تو را از پي پيرايشند بسْ كه فزودند بر آن برگ و بر گر تو ببيني نشناسي دگر با اين حال، آيا ضروري نيست كه در ميان جمع مسلمانان كسي باشد كه مفاهيم فناناپذير تعاليم اسلامي را به شكل اصلي اش حفظ و براي آيندگان نگه داري كند؟ مي دانيم در هر مؤسسه مهمي، صندوق نسوزي وجود دارد كه اسناد مهم را در آن نگه داري مي كنند تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند و در صورت آتش سوزي، از خطر حريق مصون باشد؛ چرا كه اعتبار و حيثيت آن مؤسسه در گرو حفظ آن اسناد و مدارك دارد. سينه امام و روح بلند او، صندوقچه حفظ اسناد آيين الهي است كه همه اصالت هاي نخستين و ويژگي هاي آسماني اين تعليمات را در خود نگاه داري مي كند، «تا دلايل الهي و نشانه هاي روشن پروردگار باطل نگردد و به خاموشي نگرايد» ؛ و اين يكي ديگر از آثار وجود او است. ب} تربيت منتظران آگاه بر خلاف آنچه بعضي مي پندارند، رابطه امام در زمان غيبت به كلي از مردم بريده نيست، بلكه آن گونه كه از روايات اسلامي برمي آيد، شمار اندكي از آماده ترين افراد كه سري پر شور از عشق خدا و دلي پر ايمان و اخلاص فوق العاده براي تحقّق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند با حضرتش در ارتباط اند. معناي غيبت امام عليه السلام، اين نيست كه آن حضرت به شكل روح نامرئي و يا شعاعي ناپيدا در مي آيد، بلكه او از يك زندگي طبيعي و آرام برخوردار است؛ به طور ناشناخته در ميان همين انسان ها رفت و آمد دارد. دل هاي بسيار آماده را برمي گزيند و در اختيار مي گيرد و
ص: 238
آنها را بيش از پيش آماده مي كند و مي سازد. افراد مستعد، به تفاوت ميزان استعداد و شايستگي خود، توفيق درك اين سعادت را پيدا مي كنند. بعضي از آنان چند لحظه و برخي چند ساعت يا چند روز و جمعي سال ها با حضرت بقيه الله عليه السلام در تماس بوده اند. آنان كساني هستند كه آن چنان بر بال و پرِ دانش و تقوا قرار گرفته و بالا رفته اند كه همچون مسافران هواپيماهاي دور پرواز، بر فراز ابرها قرار مي گيرند، آن جا كه هيچ گاه حجاب و مانعي بر سر راه تابش جهان بخش آفتاب نيست، در حالي كه ديگران در زير ابرها و در تاريكي و نور ضعيف به سر مي برند. به درستي حساب صحيح نيز همين است. كسي انتظار داشته باشد كه آفتاب را به پايين ابرها فرود آورد تا چهره آن را ببيند. چنين انتظاري، اشتباهي بزرگ و پنداري باطل بيش نيست. اين ما هستيم كه بايد بالاتر از ابرها پرواز كنيم، تا شعاع جاودانه آفتاب را جرعه جرعه بنوشيم و سيراب گرديم. به هر حال، تربيت اين گروه منتظر، يكي ديگر از حكمت هاي نهفته در غيبت آن حضرت است. ج} نفوذ روحاني و نا پيدا چنان كه مي دانيم، خورشيد يك پرتو مرئي دارد كه از تجزيه آن ها، هفت رنگ معروف پيدا مي شود؛ و يك سلسله اشعه نامرئي نيز دارد كه «اشعه ماوراء بنفش» و «اشعه مادون قرمز» ناميده شده است. هم چنين يك رهبر بزرگ آسماني، خواه پيامبر باشد يا امام، علاوه بر تربيت تشريعي كه از طريق گفتار و رفتار و تعليم و تربيت عادي صورت مي گيرد تربيت روحاني دارد كه از راه نفوذ معنوي
ص: 239
در دل ها و فكرها اعمال مي شود و مي توان آن را تربيت تكويني نام گذاشت. در آن جا الفاظ و كلمات و گفتار و كردار به كار نمي آيد، بلكه تنها جاذبه و كشش دروني مؤثر است. وجود مبارك امام عليه السلام در پشت ابرهاي غيبت نيز، اين اثر را دارد كه از طريق شعاع نيرومند و پردامنه «نفوذ شخصيت» خود، دل هاي آماده را در نزديك و دور، تحت تأثير جذبه مخصوص قرار داده، به تربيت و تكامل آن ها مي پردازد و از آنان انسان هايي كامل تر مي سازد. ما قطب هاي مغناطيسي زمين را با چشم خود نمي بينيم، ولي اثر آن ها روي عقربه هاي قطب نما، در درياها، راهنماي كشتي هاست و در صحراها و آسمان ها، راهنماي هواپيماها ووسائل ديگر است. در سرتاسر كره زمين، از بركت اين امواج، ميليون ها مسافر راه خود را به سوي مقصد پيدا مي كنند. وسائل نقليه بزرگ و كوچك به فرمان همين عقربه ظاهراً كوچك از سرگرداني رهايي مي يابند. آيا تعجب دارد اگر وجود مبارك امام عليه السلام در زمان غيبت، با امواج جاذبه معنوي خود، افكار و جان هاي زيادي را كه در دور يا نزديك قرار دارند، هدايت كند و از سرگرداني رهايي بخشد؟ البته نبايد فراموش كرد كه امواج مغناطيسي زمين، روي هر آهن پاره بي ارزش اثر نمي گذارد، بلكه تنها بر عقربه هاي ظريف و حساسي كه خاصيت آهن ربايي يافته اند و يك نوع سنخيت و شباهت با قطب فرستنده امواج مغناطيسي پيدا كرده اند، اثر مي گذارد. بدين ترتيب دل هايي كه ارتباطي با امام عليه السلام دارند و شباهتي را در خود ايجاد نموده اند، تحت تأثير آن جذبه روحاني قرار مي گيرند. آثار وجودي و بركات آن حضرت در زمان
ص: 240
غيبت بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، از اين رو به همين مختصر بسنده مي كنيم. خوشبختانه محققان اسلامي در اين باره به نگارش و شرح و بسط پرداخته اند كه مطالعه آنها را به علاقمندان توصيه مي كنيم. 4 امام زمان و عمر طولاني سؤال: حضرت مهدي عليه السلام در سال 255ق. ديده به جهان گشوده است و اكنون از تولد او بيش از 1000 سال مي گذرد. چگونه بشر مي تواند چنين عمر طولاني داشته باشد؟ پاسخ: اين سؤال را از دو راه مي توان پاسخ گفت: 1. روش غيبي با توجه به آنچه كه قرآن مجيد و روايات از طولاني بودن عمر گروهي گزارش مي دهد كه هرگز با مقياس هاي ما تطبيق نمي كند. مي توان به اين سؤال پاسخ داد. قرآن درباره نوح عليه السلام مي فرمايد: «فَلَبِثَ فِيِهِ أَلْفَ سَنَه إِلاّ خَمْسينَ عاماً». (عنكبوت / 14) «او در ميان قوم خود 950 سال زيست». اين آيه تنها به دوران تبليغ آن حضرت اشاره دارد. امّا اين كه پس از طوفان چه مقدار عمر كرد و يا قبل از تبليغ چه مقدار عمر كرده بود، آيه متذكر آن نيست. دهمچنين قرآن درباره يونس عليه السلام يادآور مي شود كه اگر او در شكم ماهي خدا را تسبيح نمي گفت، تا روز رستاخيز در شكم آن ماهي مي ماند: «وَلَوْلا انّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلي يَومِ يُبْعَثُون». (صافات / 143 144) «اگر از تسبيح گويان نبود، تا روز رستاخيز در شكم آن مي ماند». بنابراين، همان خدايي كه اين دو ولي را تا اين حد زنده نگاه داشته يا مي توانست زنده نگاه دارد، چرا آخرين وصي و ذخيره خود
ص: 241
را تحت عنايات خود، زنده نگاه ندارد؟ در اين مورد به آيه شريفه توجه كنيد: «وَما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ». (انعام / 91) «آنها خدا را چنان كه شايسته اوست نشناختند». مسأله طول عمر حضرت ولي عصر، مسأله عنايات الهي است و اگر عنايات او نبود، رويدادهاي بي شمار و مصائب روزگار و پيامدهاي بد در كمين آن حضرت بود. خداست كه او را از اين حوادث حفظ كرده و عمر طولاني بخشيده است و به قول شاعر: خدايي كه جهان پاينده دارد تواند حجتي را زنده دارد 2. روش طبيعي از آنجا كه در علم طب و زيست شناسي، براي عمر انسان حدي معين نشده كه تجاوز از آن امكان نداشته باشد، مي توان با يافتن علل پيري و مرگ زودرس و مقابله با آنها، طول عمر بشر را افزايش داد، چنان كه هم اكنون بر اثر پيشرفت هاي علم طب و بهداشت عمومي در كشورهاي پيشرفته، متوسط طول عمر انسان ها افزايش يافته است، مثلاً در آمريكا در سال 1901، عمر متوسط مردان 23 / 48سال و زنان 80 / 51سال بوده، ولي در سال 1944 عمر متوسط مردان به 50 / 63 و زنان به 95 / 68سال رسيده است. اين افزايش بيشتر شامل وضع تغذيه و بهداشت در دوران كودكي و بهبود وضع درمان و پيشگيري مخصوصاً در بيماري هاي واگيردار است ولي در بيماري هاي استحاله اي مانند تصلب شرايين هنوز پيشرفت چنداني حاصل نشده است. (1) اين آمار مربوط به اعصار پيشين است، ولي اكنون وسايل بهداشت و درمان و تغذيه بهبود يافته و حتي در ايران، ميانگين عمر بالا رفته است. طول عمر بيشتر به وراثت،
ص: 242
محيط زيست، نوع كار و شغل از نظر فشار روحي و عصبي و نيز تغذيه صحيح بستگي دارد. افزايش طول عمر به خودي خود علت مرگ نيست، بلكه بر اثر بيماري ها و عادات مضر، اعضاي اصلي بدن فرسوده شده و از كار مي افتند. هم اكنون عمر بالاي صد سال فراوان ديده مي شود و در كشورهايي نظير تركيه و قفقاز و كشورهاي بالكان، به علت شرايط زيست محيطي و تغذيه طبيعي و سالم، افراد بالاي صد سال فراوان ديده مي شوند. در تاريخ زندگي انسان، افراد معمّر فراوان ديده شده اند، حتي كتاب هايي تحت عنوان «المعمّرون» نوشته شده است.. 5 تأخير در ظهور سؤال: چرا حضرت مهدي عليه السلام ظهور نمي كند؟ پاسخ: برنامه حضرت مهدي عليه السلام با برنامه پيامبران و ساير پيشوايان يك تفاوت كلي دارد و آن اين كه برنامه وي قانونگذاري نيست، بلكه يك برنامه به تمام معني اجرايي در تمام جهان است. به اين معني كه او مأموريت دارد تمام اصول تعاليم اسلام را در جهان پياده كند و اصول عدالت و دادگري و حق و حقيقت را در ميان جامعه بشري بگستراند. روشن است كه پياده شدن چنين برنامه انقلابي جهاني، كه به وسيله آن اصول عدالت و دادگري و حقّ و حقيقت در ميان همه مردم جهان گسترش يابد، به شرايط و مقدّماتي نياز دارد كه تحقق آنها جز با مرور و تكامل همه جانبه اجتماع ممكن نيست؛ برخي از آن مقدمات عبارتند از: 1. آمادگي روحي در درجه نخست بايد مردم جهان براي اجراي اين اصول، تشنه و آماده گردند و تا زماني كه در مردم جهان تقاضايي نباشد، «عرضه» هر
ص: 243
نوع برنامه مادّي و معنوي مؤثر نخواهد بود. قانون عرضه و تقاضا نه تنها در نظام زندگي اقتصادي حكمفرماست، بلكه مشابه اين نظام در عرضه برنامه هاي معنوي و اصول اخلاقي و مكتب هاي سياسي و انقلابي نيز حاكم مي باشد و تا در اعماق دل مردم براي اين نوع امور تقاضا و درخواستي نباشد، عرضه آن با شكست رو به رو شده و كاري از پيش نخواهد رفت. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: «روزي كه قائم آل محمّد صلّي الله عليه وآله قيام كند، خدا دست خود را بر سر بندگان مي گذارد، در پرتو آن خردها را جمع مي گرداند و شعور آنان به حد كمال مي رسد». (1) البتّه گذشت زمان و شكست قوانين مادّي و پديد آمدن بن بست هاي جهاني و كشيده شدن بشريّت بر لب پرتگاه جنگ، مردم جهان را به تنگ آورده و آنان را به اين حقيقت واقف خواهد ساخت كه اصول و قوانين مادّي و سازمان هاي به اصطلاح بين المللي، نه تنها نمي توانند مشكلات زندگي را حل كنند و عدالت را در جهان حكمفرما سازند، بلكه همين خستگي و يأس، مردم دنيا را براي پذيرش يك انقلاب بنيادي مهيّا و آماده مي سازد و مي دانيم كه اين موضوع نياز به گذشت زمان دارد تا تجربه هاي تلخ زندگي ثابت كند كه تمام نظامات مادّي و سازمان هاي بشري در اجراي اصول عدالت و احقاق حق و برقراري امنيّت و آرامش، عاجز و ناتوان مي باشند و سرانجام بايد بر اثر يأس و نوميدي، اين تقاضا در مردم گيتي براي تحقّق چنان آرمان الهي پديد آيد و زمينه براي عرضه يك انقلاب جهاني به وسيله يك مرد الهي و آسماني،
ص: 244
از هر نظر مساعد گردد. (1). 2. تكامل علوم و فرهنگ هاي انساني از سوي ديگر براي برقرار ساختن يك حكومت جهاني بر اساس عدل و داد، نياز فراوان به پيشرفت علوم و دانش ها و فرهنگ هاي اجتماعي و مردمي است كه آن نيز بدون پيشرفت فكري و گذشت زمان، ممكن و ميسّر نمي گردد. برقراري حكومت جهاني كه در پرتو آن، در سراسر جهان عدل و داد و قانون حكومت كند و همه مردم جهان از كليه مزاياي فردي و اجتماعي اسلامي بهره مند گردند بدون وجود يك فرهنگ پيشرفته در كليّه شؤون بشري امكان پذير نيست و هرگز بدون يك فرهنگ كامل، جامه عمل به خود نمي پوشد. اين نيز احتياج به گذشت زمان دارد. 3. تكامل وسايل ارتباط جمعي از سوي ديگر، چنين حكومتي به وجود وسايل كامل ارتباط جمعي نياز دارد تا در پرتو آن بتواند مقرّرات و احكام و اصول انساني را از طرق مختلف در مدّت كوتاهي به مردم جهان اعلام كند. اين امر نيز بدون تكامل صنايع انساني و گذشت زمان محقق نمي شود. 4. پرورش نيروي انساني از همه اينها گذشته، پيشبرد چنين هدفي و پي ريزي چنان انقلابي، به يك نيروي فعّال و سازنده انساني نياز دارد كه در واقع ارتش انقلاب جهاني را تشكيل مي دهد. تشكيل چنين ارتشي و به وجود آمدن چنين افراد پاكباخته و فداكاري، كه در راه هدف و حقيقت از همه چيز بگذرند، به گذشت زمان نياز دارد. اگر در برخي از روايات مي خوانيم كه فلسفه طولاني شدن غيبت امام زمان، همان امتحان و آزمايش مردم است، ممكن است ناظر به همين نكته باشد؛ زيرا امتحان و آزمايش در
ص: 245
منطق اسلام به معني آزمون هاي معمولي و كشف امور پنهاني نيست؛ بلكه مقصود از آن پرورش روحيّات پاك و پديد آوردن حداكثر ورزيدگي در افراد مي باشد. مجموع اين جهات چهارگانه (1) ؛ و آمادگي روحي و فكري براي پذيرش حكومت جهاني بر اساس حقّ و عدالت در مردم پديد آيد؛ آنگاه اين برنامه با وسايل و امكانات خاصّي در سطح جهاني وسيله حضرت مهدي عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف پياده گردد و اين است گوشه اي از فلسفه غيبت طولاني امام عليه السلام.. تمام آزمونهاي الهي كه درباره پيامبران و اولياي وي انجام مي گيرد براي همين منظور است. اگر خدا ابراهيم را با تكاليف و وظايف سنگيني آزمود، چنان كه مي فرمايد: "وَإِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلماتٍٍ فَأَتَمَّهُنَّ" (سوره بقره، آيه 124) براي همين هدف بوده است تا اين رادمرد الهي به قدري در كوران حوادث قرار گيرد كه در صلابت و استقامت به صورت فولاد آب ديده درآيد..
1 كيفيت شستن دست ها سؤال: چرا شيعيان دست ها را از بالا به پايين مي شويند در حالي كه ديگران از پايين به بالا مي شويند؟ ! پاسخ: همگي مي دانيم كه وضو يكي از مقدمات نماز است. در سوره مباركه مائده مي خوانيم: «يا أَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاه فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيديَكُمْ إِلَي المَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ». (مائده / 6) «اي افراد با ايمان هرگاه براي نماز به پا خاستيد، صورت و دست هاي خود را تا آرنج بشوييد و سر و پاها را تا كعبين{دو برآمدگي} مسح كنيد». در جمله نخست «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيديَكُمْ إِلَي المَرافِق» لفظ «أيدي» به كار رفته كه جمع «يد» به معني
ص: 246
دست است و با در نظر گرفتن دو مطلب روشن مي شود كه چرا بايد دست ها را از بالا به پايين شست. 1. كلمه «يد» در زبان عربي استعمالات مختلفي دارد و گاه صرفاً به انگشتان دست، گاه به انگشتان تا مچ، گاه به انگشتان تا آرنج، و بالأخره. گاه به كلّ دست از سر انگشتان تا كتف، اطلاق مي شود. 2. مقدار واجب از شستن دست در وضو فاصله ميان مرفق تا سر انگشتان است، لذا قرآن لفظ «إِلَي المَرافِق» را به كار برده تا مقدار واجب را بيان كند. نتيجه مي گيريم: چون لفظ «يد» كاربردهاي گوناگوني دارد، كلمه «إلي» در «إِلَي المَرافِق» بيانگر مقداري از اجزاء عضو است كه بايد شسته شود يعني بايد دستها تا آرنج شسته شود نه كمتر و نه بيشتر و هرگز ناظر به «كيفيت» غَسل و شستشوي دست {كه مثلاً از بالا به پايين صورت گيرد يا از پايين به بالا} نيست، اما كيفيت شستشو چگونه است؟ آن مربوط به عرف وعادت است و معمولاً از بالا به پايين مي شويند. في المثل اگر پزشك دستور دهد پاي بيمار را تا زانو بشوييد، پاي وي را از بالا به پايين مي شويند، نه بالعكس يا اگر انساني به رنگ كاري بگويد اين اتاق را تا سقف رنگ كن، هيچ گاه از پايين ديوار آغاز نمي كند، بلكه از بالا شروع كرده تا به پايين برسد. از اين رو، شيعه اماميه معتقد است كه در هنگام وضو، صورت و دست ها را بايستي از بالا به پايين شست و خلاف آن را صحيح نمي داند. زيرا كلمه «تا» در زبان فارسي، و يا «إلي» در زبان عربي، در اين
ص: 247
موارد، ناظر به بيان مقدار محل عمل است نه كيفيت انجام آن. گذشته از اين، سيره ائمه اهل بيت، كه عِدل قرآنند، بيانگر كيفيت شستن است و آنان دست ها را از بالا به پايين مي شستند. 2 مسح پا به جاي شستن سؤال: چرا شيعيان به جاي شستن، پاها را مسح مي كنند؟ پاسخ: مسح پاها در وضو پشتوانه قرآني و حديثي دارد، اكنون هر دو را به صورت موجز بيان مي كنيم: ظاهر آيه ششم سوره مائده حاكي از آن است كه انسان نمازگزار به هنگام وضو دو وظيفه دارد: يكي شستن {در مورد صورت و دست} و ديگري مسح {در مورد سر و پاها}. اين مطلب از تقارن و مقايسه دو جمله زير روشن مي شود: 1. «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيديَكُمْ إِلَي المَرافِق» ؛ 2. «وَ امْسَحُوا بِرُؤسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الكَعْبَيْنِ». چنانچه ما اين دو جمله را به فرد عرب زباني كه ذهن او مسبوق به اختلافات فقهي نباشد ارائه كنيم، بي ترديد خواهد گفت كه طبق اين آيه وظيفه ما نسبت به صورت و دست، شستن؛ و نسبت به سر و پاها، مسح است. از نظر قواعد ادبي، لفظ «أرجلكم» بايد عطف بر كلمه «رؤسكم» باشد كه نتيجه آن همان مسح پاهاست، و نمي توان آن را بر لفظ پيشين «وأيديكم» عطف كرد كه نتيجه آن شستن پاها مي باشد؛ زيرا لازمه آن اين است كه ميان معطوف «وَأرجلكم» و معطوفٌ عليه «وأيديكم» جمله معترضه اي «فامسحوا برؤسكم» قرار گيرد، كه از نظر قواعد عربي صحيح نيست و گذشته از اين مايه اشتباه در مقصود مي باشد. ضمناً در اين قسمت {مسح كردن پاها} فرقي ميان قرائت جرّ و قرائت نصب
ص: 248
وجود ندارد و برمبناي هر دو قرائت، كلمه «أرجلكم» عطف بر كلمه «رؤسكم» است؛ با اين تفاوت كه اگر بر ظاهر رؤسكم عطف شود مجرور، و اگر بر محلّ آن عطف شود منصوب خواهد بود. علماي اماميه در تحقيق مفاد آيه وضو بحث هاي گسترده اي دارند كه طبرسي در مجمع البيان به برخي از آنها اشاره كرده است. (1) ريشه اختلاف بي ترديد ظاهر آيه، حاكي از آن است كه وظيفه نمازگزار به هنگام وضو، مسح پاهاست، و مفاد آيه، دو كلمه بيش نيست: 1. غسلتان: شستن دستها و صورت. 2. مسحتان: مسح بر سر و پاها. هرگاه از ابن عباس در مورد كيفيت وضو مي پرسيدند، او در پاسخ مي گفت: نزلَ القرآنُ بالمسح: وحي الهي بر مسح بر پا وارد شده است. و نيز مي گفت: «مردم اصرار بر شستن كردند، در حالي كه مسح فرمان داده است». (2) ولي بايد ديد چگونه اين اختلاف با ظهور آيه در مسح پديد آمد، ؛ الانصاف في مسائل دام فيها الخلاف:1 / 1040. از بررسي روايات و تاريخ تشريع وضو به دست مي آيد كه دو عامل سبب پيدايش انحراف از ظاهر آيه شده است: 1. سلطه ها و حكومت ها سلطه ها و حكومت ها بيشترين تأثير را در تغيير حكم مسح پاها داشتند، بالاخص حجاج بن يوسف كه اصرار مي ورزيد بايد پاها شسته شود، زيرا آلودگي پاهاي نمازگزاران كه غالباً پا برهنه بودند، بسيار ناراحت كننده بود. انس بن مالك، از اصحاب پيامبر صلّي الله عليه وآله كه عمري طولاني داشت، مدتي در كوفه زندگي مي كرد. به وي خبر دادند كه حجاج مي گويد: فاغسِلوا بطونَهما وظهورَهما: ظاهر و باطن، پاها را بشويند، وقتي وي
ص: 249
اين جمله را شنيد، سخت شوريد و گفت: صَدَق اللّهُ وكَذِبَ الحجّاجُ قال اللّه تعالي: «وَامْسَحُوا بِرُؤسِكُمْ وَأَرْجُلَكُم». (1) دعوت مردم بر شستن پا از طرف اموي ها بسيار جدي و سرسختانه بود به گونه اي كه فقيهان معاصر، جرأت مخالفت نداشتند. احمد بن حنبل از اصحاب رسول خدا صلّي الله عليه وآله از ابومالك اشعري نقل مي كند كه وي به بستگان خود گفت: همديگر را خبر كنيد تا من نماز رسول خدا را براي شما بخوانم، وقتي همگان گرد آمدند، وي گفت: در ميان شما بيگانه اي نيست؟ گفتند: خير، وي ظرف آبي طلبيد، پس از شستن دهان و بيني، سه بار صورت و دست ها را شست، آنگاه بر سر و روي پا مسح كشيد و نماز گزارد. (2) 2. تقديم مصلحت انديشي بر ظهور آيه تقديم مصلحت بر نص قرآني وحديث پيامبر، اساس بسياري از بدعت ها است و ما به قسمتي از آنها در كتاب خاصي به نام «بدعت» اشاره كرده ايم، اتفاقاً همين نظريه، انگيزه عدول از مسح و روي آوردن به غسل شده است. ابوبكر رازي، معروف به جصاص{ 05 70} در كتاب «احكام القرآن» مي نويسد: آيه وضو از نظر وجوب مسح يا غسل، مجمل است، لازمه احتياط اين است كه پاها شسته شود؛ زيرا در اين صورت، هر دو احتمال انجام مي گيرد. (3) ادعاي اجمال در آيه با هدف آن كه در مقام بيان وظيفه است، سازگار نيست؛ به علاوه اگر بنا بر احتياط باشد، بايد دوباره وضو گرفته شود، زيرا ماهيت مسح با غسل متفاوت است. مؤلف «المنار» از جمله كساني است كه ظهور آيه در لزوم مسح بر پا را انكار نمي كند، ولي از طرف ديگر
ص: 250
مي گويد: تر كردن پاهاي كثيف و آلوده چه سودي دارد؟ ! (1) او از يك نكته غفلت كرده كه آيه وضو تنها از آنِ بدوي ها و انسان هاي غير نظيف نيست، بلكه وحي الهي شهري و بدوي را همزمان شامل مي شود و اين نور الهي تا روز رستاخيز تابنده است. جا دارد از مؤلف المنار بپرسيم: مسح بر سر، با يك انگشت {كه شافعي آن را كافي مي داند}، چه سودي دارد؟ به چه دليل يكي از آن دو، جايز و عقلاني و ديگري نامشروع معرفي مي شود؟ گذشته از اين، وضو تنها نظافت نيست بلكه آميخته با عبادت است، نظيف ترين افراد بايد براي نماز وضو بگيرند، و انسان غير نظيف هم بايد ابتدا پاها را بشويد و سپس وضو بگيرد. تا اين جا گفتگوي ما مربوط به آيه اي از قرآن بود، اكنون دلايل مسح را در روايات مطرح مي كنيم: روايات مسح از پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله شايد برخي تصور كنند كه در كتب اهل سنت، روايتي از پيامبر درباره لزوم مسح بر پا وارد نشده است، در حالي كه با يك بررسي، بيش از سي روايت يافتيم كه بسياري از آنها بيانگر وضوي رسول خدا و اصحاب او است. دلالت روشن آيه وضو بر لزوم مسح و روايات چشم گير در اين مورد، ايجاب مي كند كه فقيهان اهل سنت در اين مسأله تجديد نظر كنند و از اين طريق گامي به سوي وحدت در رفتار بردارند و در اين مورد از گروه كثيري از بزرگان صحابه و تابعان كه وضوي آنان بر اساس مسح برپا بود، پيروي كنند، اكنون اسامي برخي از آنان را در اين
ص: 251
جا مي آوريم: 1. امام علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: «رَأيتُ رَسُولَ اللّهَ يمسَحَ ظاهَرهما.» (1) 2. جابر بن عبداللّه گويد: امام محمد بن علي بن الحسين عليه السلام معروف به باقرالعلوم كه عظمت و جلالت علمي و فقاهت او مورد اتفاق همگان است (2) به من فرمود: «اِمسَح عَلي رَأْسِكَ وَقَدَمَيكَ»، «بر سر و پاهايت مسح بكش.» (3) 3. بسر بن سعيد مي گويد: عثمان وضو گرفت و بر سر و پاها سه بار مسح كشيد و گفت: رسول خدا اين چنين وضو مي گرفت. (4) 4. حمران بن أبان غلام عثمان از او نقل مي كند: پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله پس از شستن صورت و دست، بر سر و پاها مسح مي كشيد. (5) 5. عبداللّه بن زيد مازني، معروف به ابن عماره مي گويد: پيامبر وضو گرفت و «مسح رأسه ورجليه» ؛ سر و پاهايش را مسح كشيد. (6) 6. عبداللّه بن عباس، پيوسته مي گفت: إنّ الوضوء غسلتان و مسحتان. (7) 7. عامر الشعبي، مي گفت: اساس وضو را دو شستن و دو مسح كشيدن تشكيل مي دهد و لذا در تيمم بدل از وضو، مواضع شستن براي تيمم محفوظ مانده و جايگاه مسح الغاء شده است. (8)8. رفاعه بن رافع از اصحاب رسول خدا صلّي الله عليه وآله، از آن حضرت چنين نقل مي كند: پيامبر بر سر و پاها، تا دو برآمادگي مسح مي كشيد. (9) 9. ابو مالك اشعري، صحابي رسول خدا، به عشيره خود وضوي رسول خدا را آموزش داد و در پايان بر روي پاها مسح كشيد. (10) 10. رفاعه بن رافع، صحابي رسول خدا صلّي الله عليه وآله، از آن حضرت نقل مي كند كه فرمود: «نماز هيچ يك از شما پذيرفته نمي شود تا
ص: 252
وضوي كامل بگيرد، صورت و دست ها را بشويد و سر و پاها را تا دو برآمادگي مسح كند». (1) ما از ميان اعلام صحابه و تابعان به ذكر ده نفر اكتفا كرديم، اسامي شخصيت هايي كه مسح بر سر را از پيامبر صلّي الله عليه وآله و بزرگان صحابه و تابعان نقل كرده اند، در كتاب «الانصاف في مسائل دام فيها الخلاف»، ج1، ص 56 95 وارد شده است. 3 «حَيَّ عَلي خير العمل» در اذان سؤال: چرا شيعيان در اذان و اقامه، ذكر «حَيَّ عَلي خير العمل» را اضافه مي كنند؟ ! پاسخ: در اذان شيعه، پس از «حيّ عَلي الفلاح»، دوبار «حَيّ عَلي خير العمل» گفته مي شود. در روايات ائمه اهل بيت عليهم السلام اين جمله جزو اذان معرفي شده است، در حالي كه در اذان كنوني اهل سنت چنين جمله اي نيست. اكنون بايد ديد ريشه اين اختلاف كجا است و چگونه اين جمله از اذان حذف شده است. يادآور مي شويم كه در عصر خليفه دوم، «مصلحت انديشي» رواج بيشتري داشت، چه بسا مصلحت انديشي، بر حكم خدا در قرآن و سنت مقدم شمرده مي شد. از باب نمونه، در عصر پيامبر صلّي الله عليه وآله و عصر خليفه نخست و حتي بخشي از خلافت خليفه دوم، سه طلاق در يك مجلس، تنها يك طلاق محسوب مي شد، امّا در نيمه دوم خلافت خليفه دوم اين حكم دگرگون گشت و سه طلاقه كردن زن در يك مجلس، سه طلاق واقعي تلقي گرديد و هر نوع حق رجوع از شوهر سلب شد. (2) در ادامه ثابت خواهيم كرد كه حذف «حَيَّ عَلي خير العمل» از فصول اذان، در عصر خليفه دوم رخ
ص: 253
داده است. بررسي تاريخ اذان و اقامه به روشني ثابت مي كند كه جمله «حَيَّ عَلي خير العمل» از فصول قطعي اذان بوده است و مؤذنان در عصر پيامبر صلّي الله عليه وآله و مدتي پس از آن حضرت، اين جمله را ضمن فصول ديگر مي گفتند. سپس به علت و يا عللي از اذان حذف گرديد. الف. سيد مرتضي مي گويد: علماي اهل سنت نقل كرده اند كه در برخي سال هاي رسالت، جمله «حَيّ عَلي خير العمل»، گفته مي شد ولي بعداً نسخ شده است. (1) ". ب. ابن عربي در فتوحات مي گويد: در جنگ خندق، آنگاه كه صحابه پيامبر خندق مي كندند، چون وقت نماز فرا رسيد، يك نفر از آنان ندا سر داد: «حَيَّ علي خير العمل» و از آن زمان سنت حسنه شد. (2) ج. شرف الدين معروف به سياغي {متوفاي 1221} در كتاب «الروض النضير» مي گويد: صحيح آن است كه اذان با «حَيَّ عَلي خير العمل» تشريع شده است، گذشته بر اين همگان اتفاق نظر دارند بر اين كه در روز خندق، اين جمله جزو اذان بوده است. (3) د. سه طايفه بزرگ اماميه، زيديه و اسماعيليه كه پيرو مكتب اهل بيت هستند، آن را جزو اذان مي دانند. (4) اكنون به برخي از روايات در اين مورد اشاره مي كنيم: 1. متقي هندي در كنزالعمال از معجم طبراني نقل مي كند: كان بلال يؤذن بالصبح فيقول: «حَيّ عَلي خير العمل» (5) بلال در اذان صبح «حيّ عَلي خير العمل» مي گفت. 2. حافظ علوي زيدي {367 445} در رساله خاص خود به نام «الأذان بحيّ علي خير العمل» به طور مسند از «ابي محذوره» صحابي رسول خدا صلّي الله عليه وآله نقل مي كند كه
ص: 254
پيامبر به وي اذان آموخت و يكي از فصول آن «حَيّ عَلي خير العمل» بود. (1) و سيره نويسان اتفاق نظر دارند كه پيامبر صلّي الله عليه وآله اذان را پس از بازگشت از جنگ «حنين» به وي آموخت. (2) و غزوه حنين در اواخر سال هشتم هجري، پس از فتح مكه رخ داد و اين حاكي است كه اين فصل از اذان تا آن روز، جزو اين فريضه الهي بوده است. اين دو نمونه از رواياتي است كه بيانگر وجود اين فصل از اذان در عصر رسول خدا صلّي الله عليه وآله بوده است. در دو رساله بسيار محققانه كه به قلم فاضلانه دو عالم زيدي نگارش يافته است به نام هاي الأذان بحي علي خير العمل، نگارش حافظ علوي زيد{ 72 445}. الاعتصام بحبل اللّه، تأليف امام قاسم بن محمد الزيدي {م1029}؛ از شخصيت هاي بزرگي از صحابه و تابعان نقل شده كه همگي در اذان و اقامه خود ملتزم به گفتن اين فصل از اذان بودند. ذكر اسامي و گفته هاي آنان، در اين مختصر نمي گنجد و محققان مي توانند به اين دو كتاب مراجعه فرمايند. بنابراين، نبايد در اصل مشروعيت اين فصل از اذان شك كرد. در واقع كساني كه آن را از فصول اذان حذف كرده اند، بايد علت آن را بيان كنند. متأسفانه اين كار جز «مصلحت انديشي شخصي» دليل ديگري نداشته است. حافظ علوي در كتاب «الأذان بحيّ عَلي خير العمل» به سندي از «حسن بن يحيي بن الحسين بن زيد بن علي» نقل مي كند كه آل رسول خدا صلّي الله عليه وآله بر وجود آن در اذان اتفاق نظر دارند و مؤذنان در عصر ابوبكر
ص: 255
نيز به همين شيوه اذان مي گفتند، امّا وقتي عمر زمام خلافت را به دست گرفت، گفت: «دعوا حيّ عَلي خير العمل لئلا يشتغل الناس عن الجهاد فكان أوّل من تركها «(1)» گفتن حيّ علي خير العمل را ترك كنيد تا مردم به بهانه اين كه نماز بهترين عمل است، جهاد را ترك نكنند». او{عمر} نخستين فردي بود كه اين فصل از اذان را ترك كرد». محقق شهير، سعدالدين تفتازاني {71279 } در شرح مقاصد؛ و متكلم معروف اشعري به نام علاء الدين قوشجي {متوفاي 879} مي گويند: عمر بن خطاب نسبت به سه چيز هشدار داد و گفت: «سه چيز در عهد رسول خدا صلّي الله عليه وآله رسميت داشت و من از آنها باز مي دارم، و انجام دهنده آن را مؤاخذه مي نمايم: 1. متعه زنان، 2. متعه حج، 3. گفتن حَيّ عَلي خَير العمل (2)» مصحلت انديشي خليفه، علاوه بر اين كه نوعي اجتهاد در مقابل نص به شمار مي آيد، تنها مي تواند براي خود او حجت باشد نه براي ديگران و آيندگان. اگر آيندگان از حقيقت امر آگاه شدند، بايد سنت را بر بدعت مقدم بدارند، به ويژه آن كه ملاك دگرگون گرديده است و ديگر جهادي بر ضد كفر و شرك نيست. از آنجا كه تثبيت چنين بدعتي كار آساني نبود، تني چند از بزرگان بر اين نهي ارزش قائل نشده و همچنان به هنگام اذان اين جمله را مي گفتند. برهان الدين حلبي {975 1044} در سيره خود مي نويسد: عبداللّه ابن عمر و علي بن الحسين در اذان پس از «حَيّ علي الفلاح» جمله «حيّ علي خير العمل» مي گفتند (3) و از آنجا كه گفتن اين جمله نوعي
ص: 256
شعار مخالفت بود، پيوسته در طول تاريخ، موافق و مخالف از آن بهره مي گرفتند. در انتفاضه حسني ها، آنگاه كه حسين بن علي بن حسن {صاحب فخ} بر مدينه مسلط شد، عبد اللّه بن حسن أفطس بر بالاي مناره اي كه روي مرقد پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله است، قرار گرفت و به مؤذن گفت: بگو: «حي علي خير العمل» مؤذن نيز اين جمله را به زبان راند. (1) و نيز در دولت آل بويه كه تمايلات شيعي داشتند، شعار شيعيان بغداد در اذانها جمله «حَيّ عَلي خير العمل» بود، آنگاه كه سلجوقي ها روي كار آمدند اين شعار ممنوع گرديد، و شگفت اين است كه فرمان دادند در اذان صبح، جمله «الصلاه خير من النوم» را بگويند، و اين جريان در سال 448 رخ داد. (2) 4 شهادت به ولايت علي عليه السلام سؤال: چرا شيعيان در اذان بر ولايت علي عليه السلام شهادت مي دهند؟ پاسخ: شيعيان در اذان پس از شهادت بر رسالت پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله، بر ولايت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام گواهي مي دهند، و اين مسأله در تمام بلاد شيعي مشاهده مي شود، در اين باره توضيح چند نكته ضروري است: 1. تمامي فقهاي شيعه بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه شهادت ثالثه «شهادت بر ولايت علي عليه السلام» جزو اذان نيست و لذا هنگامي كه فصول اذان را مي شمارند، آن را هجده فصل بيشتر نمي دانند كه عبارتند از: 4 تكبير، 2 بار شهادت بر وحدانيت خدا، 2 بار شهادت بر رسالت پيامبر صلّي الله عليه وآله، 2 بار «حيّ علي الصلاة»، 2 بار «حي علي الفلاح»، 2 بار «حيّ
ص: 257
علي خير العمل»، 2 تكبير و 2بار تهليل و اين سخني است كه فقهاي شيعه جملگي بر آنند. 2. اگر فردي شهادت سوم را به عنوان جزئي از اذان بگويد، كار حرامي مرتكب شده و گناه كرده است. 3. شهادت سوم در اذان، بدون قصد جزئيت جايز و يا مستحب است و اين استحباب، دو مبنا دارد: الف: علي عليه السلام به حكم قرآن و حديث رسول گرامي صلّي الله عليه وآله، وليّ خداست. ب: امام صادق عليه السلام فرمود: هر گاه به رسالت پيامبر صلّي الله عليه وآله شهادت داديد، بر ولايت علي عليه السلام نيز گواهي دهيد. در اثبات اصل نخست و اين كه علي عليه السلام ولي خداست، گذشته از حديث متواتر غدير و روايات متواتر كه پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله كراراً فرموده است: يا عليّ أنت وليّ كلّ مؤمن بعدي، (1) قرآن مجيد نيز بر ولايت علي عليه السلام تصريح كرده است، آنجا كه مي فرمايد: «إِنّما وليُّكُم اللّهُ ورسولُه وَالّذينَ آمَنُوا الّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاه وَيُؤْتُونَ الزَّكاه وَهُمْ راكِعُون * وَمَنْ يَتَوَّلَ اللّه وَرَسُولهُ وَالّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزبَ اللّه هُمُ الْغالِبُون.» (مائده / 5556) «تنها ولي و سرپرست شما خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همانها كه نماز را برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند و كساني كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند، حزب و جمعيت خدا پيروز است». مفسران اتفاق نظر دارند كه اين آيه در حقّ اميرمؤمنان علي عليه السلام وارد شده است، آنگاه كه فقيري وارد مسجد شد و از مردم درخواست كمك كرد و حضرت كه
ص: 258
در حال ركوع بود، با انگشت خود به فقير اشاره كرد كه انگشتر را از دست او برگيرد و در آن هنگام دو آيه ياد شده فرود آمد. مدارك نزول اين حديث فزونتر از آن است كه در اينجا ذكر شود، امّا به عنوان نمونه به چند مورد در پاورقي اشاره مي كنيم. (1) بدين ترتيب، با توجه به آيه مذكور و آيات و روايات متعدد ديگر، آشكار مي گردد كه اميرمؤمنان عليه السلام ولي و سرپرست مؤمنان از جانب خدا است. در خصوص نكته دوم نيز قاسم بن معاويه، از اصحاب امام صادق و كاظم {عليهما السلام}، از آن حضرت چنين نقل كرده است: «هر گاه كسي از شما به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر گواهي داد، براي تكميل شهادت به ولايت علي عليه السلام نيز گواهي دهد». (2) بنابر آنچه گفته شد، احدي از شيعيان آن را به عنوان جزئي از اذان نمي گويد وحتي برخي در اقامه براي اينكه از ديگر اجزا تميز داده شود، فقط يك بار آن را مي گويند و در اين صورت مشكلي در اين مورد نخواهد بود. 5شيعيان و نماز با دست باز سؤال: چرا شيعيان با دست باز نماز مي خوانند؟ پاسخ: قرار دادن دست راست بر روي دست چپ در نماز {دست بسته نماز خواندن} از اموري است كه استحباب آن بين فقهاي سه مذهب از مذاهب چهارگانه اهل سنّت مشهور است: حنفي ها مي گويند:روي هم گذاشتن دست ها در نماز، سنّت است وواجب نيست، و براي مرد بهتر است كه كف دست راستش را بر پشت دست چپ، زير ناف قرار دهد، و زن دست ها را بر سينه اش بگذارد. شافعي ها مي گويند: گذاشتن دست
ص: 259
روي يكديگر، در نماز، براي مرد و زن سنّت است و بهتر است كه كف دست راست را بر پشت دست چپ زير سينه و بالاي ناف به سمت چپ قرار دهد. حنبلي ها مي گويند: گذاشتن دست ها روي هم، سنّت است و بهتر است كه كف دست راست را بر پشت دست چپ نهاده، زير ناف قرار دهند. فرقه مالكيّه بر خلاف سه مذهب فوق مي گويند: آويختنِ دست ها در نمازهاي واجب، مستحب است، قبل از مالكي ها نيز جماعتي همين قول را گفته اند كه از آن جمله اند: عبداللّه بن زبير، سعيد بن مسيّب، سعيد بن جبير، عطاء، ابن جريح، نخعي، حسن بصري، ابن سيرين و جماعتي از فقها. از امام اوزاعي منقول است كه نمازگزار، بين آويختن دست ها يا روي هم قرار دادن آنها مخير است. (1) امّا مشهور بين شيعه اماميّه آن است كه قرار دادن دست ها روي يكديگر در نماز، حرام، و موجب بطلان نماز است و به ندرت از فقهاي شيعه كسي قائل به كراهت شده، مانند ابو الصلاح حلبي در كافي. (2) كيفيت نماز پيامبر صلّي الله عليه وآله با اين كه به جز مالكي ها، مذاهب ديگر اهل سنّت، قرار دادن دست چپ بر دست راست در نماز را جايز شمرده اند و درباره اين مسأله سخن بسيار گفته اند، با اين حال دليل قانع كننده اي حتّي بر جواز آن ندارند، چه رسد بر استحباب. بلكه مي توان ادّعا كرد كه دلايلي بر خلاف ادعاي آنان وجود دارد و رواياتي كه از فريقين {شيعه و سنّي} بيانگر طريقه نماز گزاردن رسول اكرم صلّي الله عليه وآله است، از گذاشتن دست ها بر يكديگر سخني به ميان نياورده است و
ص: 260
امكان ندارد كه پيامبر صلّي الله عليه وآله امر مستحبّي را در طول حيات خود{يا بخشي از آن} ترك نمايد. اكنون سه نمونه از اين روايات، دو مورد از طريق اهل سنّت و ديگري از طريق شيعه اماميّه را ذكر مي كنيم كه هر دو روايت، چگونگي نماز پيامبر صلّي الله عليه وآله را بيان مي كند و در هيچ يك كو چكترين اشاره اي به روي هم قرار دادن دست نشده، چه رسد به چگونگي آن: الف: حديث ابي حُميد ساعدي حديث ابي حُميد ساعدي را برخي از محدّثان {سنّي} روايت كرده اند و ما از كتاب سنن بيهقي نقل مي كنيم كه گفت: او رو به اصحاب پيامبر كرد و گفت: من داناترين شما به نماز رسول خدا صلّي الله عليه وآله هستم. گفتند: به چه سبب؟ زيرا تو نه بيش از ما پيرو آن حضرت بوده اي و نه افزونتر از ما مصاحبتش كرده اي. گفت: چرا، گفتند: پس {كيفيّت نماز آن حضرت را} بر ما عرضه كن. ابوحُميد گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله هرگاه مي خواست به نماز بايستد، دست ها را تا برابر شانه هايش بالا مي بُرد، سپس تكبير مي گفت و هنگامي كه همه اعضايش به حال اعتدال در جاي خود قرار مي گرفت به قرائت مي پرداخت، آنگاه تكبير مي گفت و دست ها را تا برابر شانه بالا مي بُرد، پس از آن به ركوع مي رفت و دو كف دست را بر زانوها مي گذاشت و در حال اعتدال كه نه سرش را بالا مي گرفت و نه پايين مي انداخت، ركوع را انجام مي داد. سپس از ركوع سر بلند مي كرد{مي ايستاد} و مي گفت: سمع اللّه لمن حمده. آنگاه دست ها را تا برابر شانه ها بالا مي بُرد و
ص: 261
تكبير مي گفت، سپس {براي سجده} متوجّه زمين شده و دست هايش را {در سجده} از پهلوهايش جدا مي گرفت، آنگاه سر از سجده برمي داشت و پاي چپش را خم مي كرد و بر آن مي نشست. انگشتان پاهايش را در سجده باز مي نمود و سجده دوم را نيز همين گونه انجام مي داد و پس از سجده، تكبير مي گفت، سپس پايش را خم كرده بر آن مي نشست در حالي كه هر عضوي به حال اعتدال قرار مي گرفت. ركعت بعدي را هم به همين كيفيّت انجام مي داد و پس از دو ركعت در حال قيام تكبير مي گفت و دست هايش را تا برابر شانه ها بالا مي برد همانگونه كه تكبير افتتاحيّه را انجام مي داد و در بقيّه نمازش نيز همين طور عمل مي كرد تا به سجده آخر. پس از آن سلام مي گفت، پاي چپ را عقب قرار مي داد و بر سمت چپ بر وَرِك (1) مي نشست.
همه گفتند: ابوحميد راست گفت، رسول خدا صلّي الله عليه وآله بدين گونه نماز مي گزارد. (2) اين بود حديثي در مقام بيان كيفيّت نماز رسول خدا صلّي الله عليه وآله كه از طريق اهل سنّت روايت شده كه وجه دلالت آن را دانستيم. اكنون به حديثي كه شيعه اماميه روايت كرده توجه كنيد: ب: حديث حمّاد بن عيسي حمّاد بن عيسي از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: چه قدر ناپسند است براي مردي كه 60 يا 70 سال از عمرش بگذرد و يك نماز با شرايط كامل انجام نداده باشد. حمّاد گفت: از اين سخن امام عليه السلام } در دلم احساس حقارت كردم و عرض كردم: فدايت شوم، نماز را {با شرايط كامل}
ص: 262
به من تعليم فرما. پس ابوعبداللّه عليه السلام جعفر بن محمّد {عليهما السلام} } راست قامت رو به قبله ايستاد و دست هايش را با انگشتان بسته بر روي رانهايش انداخت و پاهايش را نزديك به هم به فاصله سه انگشت باز قرار داد و انگشتان پاهايش همه رو به قبله بود و آنها را از قبله منحرف نمي كرد و با خشوع و فروتني تمام بود، پس تكبير گفت و سوره حمد و قل هو اللّه احد را با ترتيل قرائت كرد، سپس به اندازه نفس كشيدني در حال قيام صبر كرد و پس از آن تكبير گفت در حالي كه هنوز ايستاده بود، آنگاه به ركوع رفت و دو كف دستش را با انگشتان باز روي كاسه زانوهايش قرار داد و زانوها را به عقب داد تا پشتش صاف شد به طوري كه اگر قطره اي آب يا روغن بر پشتش ريخته مي شد به واسطه راست بودن پشتش به هيچ طرف مايل نمي گشت، امام گردنش را {در ركوع} راست گرفت و چشمانش را بست و سه مرتبه با ترتيل تسبيح {سبحان رَبّي العظيم وبحمده} گفت، سپس راست قامت ايستاد و چون كاملاً به حال قيام درآمد، گفت: «سمع اللّه لمن حمده» و بعد از آن در همان حال قيام، تكبير گفت و دستها را تا مقابل صورت بالا آورد، و آنگاه به سجده رفت و دستهايش را قبل از زانوها بر زمين گذاشت و سه مرتبه گفت: سبحان ربّي الأعلي وبحمده، و {در سجده} عضوي از بدنش را بر عضو ديگر نگذاشت و بر هشت موضع سجده كرد: پيشاني، دو كف دست، دو كاسه زانو، دو
ص: 263
انگشت ابهام پا، و بيني،
{ گذاشتن هفت موضع در سجده بر زمين واجب و گذاشتن بيني بر خاك سنّت است كه اِرغام ناميده مي شود}. سپس سر از سجده برداشت و هنگامي كه راست نشست، تكبير گفت و ساق پاي چپ را خم كرده، روي آن نشست و پشت پاي راستش را بر كف پاي چپش گذاشت و گفت: «أستغفر اللّه ربّي و أتوب إليه»، و در همان حال نشسته تكبير گفت و بعد سجده دوم را مانند سجده اوّل بجا آورد و همان ذكر تسبيح را در سجده دوم نيز گفت و از عضوي از بدنش براي عضو ديگر در ركوع و سجود كمك نگرفت و در حال سجده دست هايش را به صورت بال از بدنش جدا گرفت و ذراعِ دستها را بر زمين نگذاشت و بدين ترتيب دو ركعت نماز بجا آورد. سپس فرمود: اي حمّاد، اين گونه نماز بخوان، و در نماز به هيچ سويي التفات مكن و با دست ها و انگشتانت بازي مكن و آب دهان به راست و چپ يا پيش رويت مينداز. (1) چنان كه ملاحظه مي شود هر دو روايت در صدد بيان كيفيّت نماز واجب است و در هيچكدام كوچكترين اشاره اي به روي هم گذاشتن دست ها نشده است، زيرا اگر گرفتن دست سنّت بود، امام صادق عليه السلام در بيان خود آن را ترك نمي كرد و حال اين كه آن حضرت با عمل خود، نماز رسول خدا صلّي الله عليه وآله را براي ما مجسّم مي كرد، چون او از پدرش امام باقر عليه السلام و امام باقر عليه السلام از پدرانش و آنها از اميرمؤمنان عليه السلام و
ص: 264
او از رسول اعظم صلوات اللّه عليهم اجمعين گرفته اند. بنابراين، دست روي دست گذاشتن در نماز بدعت است؛ زيرا گرفتن دست در واقع داخل كردن چيزي است در شريعت كه از شريعت نيست. ج. آموزش نماز به كسي كه نماز صحيح نمي خواند در ميان محدثان اهل سنت حديثي است به نام «حديث المسيء صلاتُه» يعني حديث كسي كه نماز خود را صحيح نمي خواند، در اين حديث چنين آمده است: ابوهريره مي گويد: پيامبر وارد مسجد شد، مردي نيز وارد مسجد شد و نماز گزارد، سپس به حضور پيامبر آمد و سلام كرد. پيامبر سلام او را پاسخ گفت و فرمود: برگرد و دو مرتبه نماز بخوان، رفت و نماز گزارد و به سوي پيامبر بازگشت، پيامبر نيز فرمود: برگرد باز نماز بگزار، اين كار سه بار تكرار شد، سرانجام آن مرد عرض كرد: سوگند به خدايي كه تو را به حق مبعوث كرده است، من جز آنچه انجام مي دهم، چيزي نمي دانم، چه بهتر كه نماز را به من بياموزي. در اين هنگام پيامبر فرمود: هرگاه به نماز ايستادي تكبير بگو، سپس آنچه از آيات قرآن مي داني، بخوان، سپس ركوع كن به گونه اي كه بدنت آرام گردد، آنگاه پيامبر ديگر اجزا و شروط نماز را به او مي آموخت (1) و هيچ اشاره اي به گذاردن دست راست بر دست چپ نمي كند، در حالي كه اگر اين كار واجب و يا مستحب مؤكد بود، از گفتن آن خودداري نمي كرد. نظر ائمّه اهل بيت عليهم السلام با توجه به آنچه تاكنون گفته شد، روشن گرديد كه سنت بودن دست روي دست گذاشتن در نماز ثابت نشده است، بدين جهت مي بينيم كه
ص: 265
ائمّه اهل بيت عليهم السلام از اين عمل {گرفتن دست در نماز}، احتراز مي كردند و آن را از افعال مجوس در مقابل پادشاه مي دانستند. محمّد بن مسلم از امام جعفر صادق يا امام محمّد باقر {عليهما السلام} روايت كرده، مي گويد: به آن حضرت عرض كردم: حكم كسي كه دستش را در نماز بر دست ديگر مي گذارد، چيست؟ فرمود: اين عمل، تكفير است و نبايد انجام شود. {تكفير به معني تعظيم در مقابل پادشاهان است}. زراره از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: بر تو باد توجه به نماز، و در نماز تكفير مكن{دستهايت را بر هم مگذار}، زيرا مجوس اين عمل را انجام مي دهند. صدوق به سندي از امير مؤمنان علي عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: مسلمان دستهايش را در نماز جمع نمي كند و در حالي كه در مقابل خداي عزّ وجلّ ايستاده است، تشبّه به اهل كفر {يعني مجوس} نمي ورزد. (1) در خاتمه يادآوري مي كنيم كه آقاي دكتر علي سالوس بعد از نقل نظريات و فتاواي فقهاي شيعه و سنّي، {در مورد نهادن دست ها بر يكديگر در حال نماز} به كساني كه دست روي دست گذاشتن را حرام مي دانند حمله كرده و مي گويد: «كساني كه قائل به حرمت و مبطل بودن اين عمل هستند يا تنها آن را حرام مي دانند، به واسطه تعصب مذهبي، بين مسلمين اختلاف و تفرقه ايجاد مي كنند». (2) جا دارد از ايشان پرسيده شود: اگر تلاش و بررسي وتحقيق در كتاب و سنّت، شيعه را به اين نتيجه رسانده كه گرفتن دست در نماز، امري است كه بعد از نبي اكرم صلّي الله عليه وآله
ص: 266
پيدا شده و مردم در زمان خلفا به آن امر مي شدند، گناه شيعه چيست؟ و در اين صورت هر كس گمان كند كه آن عمل جزئي از نماز است چه واجب باشد يا مستحب، تحقيقاً در دين امري را بدعت نهاده كه از دين نيست. آيا جزاي كسي كه در كتاب و سنّت اجتهاد و تحقيق نمايد اين است كه با تير اتّهام به تعصّب مذهبي و ايجاد اختلاف، مورد هدف قرار گيرد؟ اگر اين اتّهام بجا باشد، آيا امام مالك را نيز مي توان اين گونه متّهم كرد؟ زيرا او گرفتن دست را مطلقاً، يا در نمازِ واجب، مكروه مي داند. آيا مي توان امام دارالهجره را به تعصّب مذهبي و ايجاد خلاف متّهم كرد؟ به چه دليل دست بسته نماز خواندن را نشانه تعصّب مذهبي و ميل به اختلاف بين مسلمين نمي دانيد؟ قضاوت با شماست. 6 سجده بر تربت سؤال: چرا شيعه اماميه، در نماز، بر تربت سجده مي كند؟ پاسخ: از نظر شريعت مقدس اسلام، سجده فقط براي خدا شايسته و جايز است، و بر غير او نمي توان پيشاني بر زمين ساييد، و اين سخني است كه همه فقهاي اسلام بر آن اتفاق نظريه دارند. اگر اختلافي وجود دارد، به مورد ديگر مربوط مي شود و آن اين كه از نظر فقه شيعي فقط مي توان بر دو چيز سجده كرد: 1. زمين، مانند خاك و سنگ و مانند آن دو. 2. چيزي كه از زمين مي رويد، مشروط بر اين كه پوشيدني و خوردني نباشد. از نظر فقه سني، دايره حكم وسيع تر است، آنها سجده بر منسوجاتي از پشم و پنبه و مو را جايز مي دانند، تنها شافعي
ص: 267
است كه مي گويد: بر گوشه دستار و اطراف جامه و آستين پيراهن سجده جايز نيست. (1) اكنون بايد ديد رواياتي كه از پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله در قلمرو گفتار و رفتار وي وارد شده است، كدام يك از دو نظريه را تأييد مي كند. مسلماً پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله به حكم قرآن، «اسوه و الگو» است و هيچ فردي نمي تواند رأي خود را بر گفتار و رفتار او مقدم بدارد. بررسي احاديث اسلامي كه در صحاح و سنن وارد شده، اين مطلب را ثابت مي كند كه حكم نهايي سجدگاه و به تعبير فقيهان «ما يصحّ عليه السجود»، در سه مرحله بيان گرديده است. در مرحله نخست فقط سجده بر زمين تشريع گرديد و سجده بر غير آن جايز نبود، و هر چه هم ياران پيامبر از گرمي سنگريزه هاي مسجد نبوي شكايت مي كردند رسول گرامي صلّي الله عليه وآله به شكايت آنان ترتيب اثر نمي داد، وحتي اگر شخصي بر گوشه دستار خود سجده مي كرد، رسول گرامي صلّي الله عليه وآله آن را از زير پيشاني او مي كشيد و كراراً مي فرمود: «ترّب!» يعني صورت خود را خاك آلود كن. به خاطر الزامي بودن سجده بر زمين، ياران رسول خدا صلّي الله عليه وآله براي پرهيز از گرما، سنگريزه ها را در دست خود نگاه مي داشتند تا مقداري خنك شود آنگاه به هنگام فرود براي سجده، بر آنها سجده مي كردند. در اين مرحله فقط و فقط سجده بر زمين، آن هم به صورت طبيعي جايز بود. در مرحله دوم، وحي الهي بنابر مصلحت، موضوع را توسعه داد و سجده بر حصير و بوريا نيز تشريع شد، و
ص: 268
همگي مي دانيم كه حصير و بوريا از روييدني ها است و از اين جهت گشايشي در امر سجده پديد آمد. در مرحله سوم اجازه داده شد كه به هنگام ضرورت و ناچاري، مانند گرماي شديد و غيره، بر گوشه دستار و مانند آن سجده كنند، و در غير ضرورت از سجده كردن بر غير زمين و روييدني ها بپرهيزند. اين مراحل سه گانه تشريع در موضوع سجده است. فلسفه سجده بر خاك در بيانات پيامبر صلّي الله عليه وآله نكته لازم به ذكر آن است كه شخص رسول گرامي صلّي الله عليه وآله فلسفه سجده بر خاك را در حديثي بيان كرده است و به روشني مي رساند كه اصرار تشريع اسلامي بر سجده بر زمين، جنبه تربيتي داشته است. حضرتش فرمود: «هرگاه كسي از شما نماز گزارد، پيشاني و بيني خود را بر زمين قرار دهد تا ذلت وخضوع خود را آشكار سازد». } (1) هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام فلسفه سجده بر زمين را پرسيد. امام در پاسخ او چنين فرمود: زيرا سجده، خضوع و فروتني در برابر خدا است و هرگز شايسته نيست انسان پرستشگر، بر خوردني ها و پوشيدني ها سجده كند؛ زيرا معبود دنياپرستان خوراك و پوشاك است. بنابراين نبايد بر آنچه معبود دنيا پرستان است سجده كرد، در حالي كه سجده بر خاك و زمين، بالاترين و برترين مظهر فروتني و خضوع در برابر خداست. (2) از آنجا كه سجده بر خاك مظهر كامل عبوديت و اظهار بندگي است، عمر بن عبدالعزيز بر حصير تنها اكتفا نمي كرد، بلكه مقداري خاك بر حصير مي ريخت و بر آن سجده مي نمود. ابن حجر در شرح صحيح بخاري
ص: 269
مي گويد: كانَ عُمَرُ بْنُ عَبد العَزيز الخَليفَه الأَموَي لا يكتَفي بالخَمرَة، بَلْ كانَ يَضَعُ عَلَيْها التُّرابَ وَيسجُد عَلَيه. (1) حتّي عروه بن زبير نيز جز بر زمين بر چيز ديگر سجده نمي كرد. (2) مسروق كه يكي از تابعان است، به هنگام سفر، خشتي را با خود برمي داشت تا در كشتي بر آن سجده كند. (3) ابن ابي شيبه، شيخ بخاري مي گويد: نماز بر «طنفسه» {كه نوعي فرش كرك دار است} امري است جديد؛ و از رسول خدا به سند صحيح روايت شده است كه بدترين امور، امر بي سابقه است و هر امر بي سابقه بدعت است. (4) سجده بر تربت امام حسين عليه السلام در اينجا سؤالي مطرح است كه چرا شيعيان از ميان سرزمين هاي جهان، خاك كربلا را برگزيده اند و ترجيح مي دهند به هنگام نماز بر آن سجده نمايند و چرا قطعه هايي از تربت ياد شده را در مساجد و خانه هاي خود يا به هنگام مسافرت با خويش به همراه دارند؟ پاسخ اين پرسش روشن است و آن اين كه سجدگاه بايد از هر آلودگي پاك باشد، و چون در همه شرايط سجده بر زمين پاك امكان پذير نيست، به پيروي از تابعي بزرگ «مسروق بن أجدع» بخشي از خاك پاك را به صورت قطعه درآورده و همراه دارند تا در همه جا سجده بر خاك پاك امكان پذير باشد، درست مانند كساني كه در حال سفر، مقداري خاك همراه خود مي برند كه اگر نيازي به تيمم پيدا كردند، بر آن تيمم كنند وامّا اينكه چرا از ميان خاك ها، تربت كربلا را انتخاب كرده اند، علت آن است كه وقتي نمازگزار پيشاني خود را بر آن خاك مقدس مي گذارد، فداكاري هاي بي نظير بزرگ مرد تاريخ از خاندان رسالت را به ياد مي آورد كه جان و مال و فرزندان خود را در راه اعتلاي اسلام فدا نمود و زير بار ظلم و ستم نرفت و درس آزادگي و حميت و غيرت ديني به جهانيان آموخت. سجده بر تربت حسين عليه السلام نه تنها انسان را از مسير توحيد خارج نمي سازد، بلكه به سجود او اخلاص مي بخشد و او را براي فداكاري در راه دين كه نماز جزئي از آن است آماده مي سازد. علي بن عبداللّه بن عباس كه از تابعان است به «رزين» نوشت: أَن ابْعَثْ إِلَيّ بِلَوح مِنْ أَحجارِ المَروَه أَسْجُدُ عَلَيْهِ (5) «قطعه سنگي از سنگ هاي كوه مروه را براي من بفرست تا بر آن سجده كنم.» چراكه كوه مروه شاهد فداكاري هاي زن با ايماني است كه براي تهيه آب، هفت بار ميان دوكوه دويد، ودر راه خدا، سختي ها تحمل نمود. شيخ طوسي با سند خود از معاويه بن عمار نقل مي كند امام صادق عليه السلام كيسه زرد رنگي از جنس «ديبا» داشت كه مقداري از تربت امام حسين عليه السلام در آن كيسه بود، به هنگام نماز آن را بر روي سجاده خود مي ريخت و بر آن سجده مي كرد. (6) كساني كه سجده بر تربت كربلا را نوعي پرستش انسان تلقي مي كنند، «مسجود له» را از «مسجود عليه» باز نشناخته اند، در تمام احوال سجده براي خدا است و او «مسجود له» است، و چيزي كه پيشاني بر آن مي نهيم مسجود عليه» است؛ خاك باشد يا فرش، خاك كربلا باشد، يا خاك مدينه و يا سنگ مروه. 7 جمع بين دو نماز سؤال: چرا شيعيان نمازهاي پنجگانه را در سه وقت مي خوانند؟ پاسخ: مسأله» جمع بين الصلاتين» از مسائل مهم فقهي و حساس است كه اخيراً از طرف دانشمندان محقق شيعه مورد بحث و بررسي قرار گرفته است؛ زيرا برخي تصور مي كنند كه جمع بين دو نماز نوعي خواندن نماز در غير وقت شرعي است، براي روشن شدن موضوع ابتدا نكاتي را يادآور مي شويم: (7) 1. همه گروه هاي اسلامي در اين مسأله اتفاق نظر دارند كه در» عرفات» مي توان هر دو نماز ظهر و عصر را در وقت ظهر، با هم و بدون فاصله ادا كرد، و در «مزدلفه» نيز جايز است نماز مغرب و عشا را در وقت عشا بجا آورد. 2. حنفي ها مي گويند: جمع بين نماز ظهر و عصر در يك وقت، و نماز مغرب و عشا در يك وقت، تنها در همان دو مورد» عرفه» و» مزدلفه» جايز است و در ساير موارد، جايز نيست. 3. حنبلي ها، مالكي ها و شافعي ها مي گويند: جمع بين نماز ظهر و عصر و يا جمع ميان نماز مغرب و عشا در يك وقت خاص، علاوه بر دو مورد ياد شده، در حال سفر نيز جايز است. برخي از اين گروه ها، با هم خواندن دو نماز را در موارد اضطراري؛ مانند زماني كه باران ببارد و يا نمازگزار بيمار يا در هراس از دشمن باشد، جايز مي دانند. (8) 4. شيعه بر آن است كه هر يك از نمازهاي ظهر و عصر و نمازهاي مغرب و عشا، يك «وقت خاص» دارند و يك «وقت مشترك» ؛الف. وقت خاص نماز ظهر، از آغاز ظهر شرعي{وقت زوال} است تا مقدار زماني كه چهار ركعت نماز خوانده مي شود، در اين مدّت محدود، تنها نماز ظهر را مي توان بجا آورد. ب. وقت خاصّ نماز عصر، زماني است كه از آن لحظه تا وقت غروب، تنها به اندازه مدّت خواندن نماز عصر، فرصت باشد. ج. وقت مشترك بين دو نماز ظهر و عصر، از انتهاي وقت خاص نماز ظهر، تا ابتداي وقت خاص نماز عصر است. سخن شيعه آن است كه در تمام اين وقت مشترك، مي توان نماز ظهر و عصر را با هم و بدون فاصله خواند. اهل سنت به خاطر ديدگاه خاصي كه در تقسيم وقت {از زوال تا غروب} دارند، هيچ گاه به وقت مشترك ميان ظهر و عصر مثلاً قائل نيستند، زيرا معتقدند كه از اوّل زوال تا سايه شاخص به اندازه آن گردد، وقت مختص نماز ظهر است و نمي توان نماز عصر را در اين وقت به جا آورد، از آن به بعد وقت نماز عصر آغاز مي گردد تا غروب، و مختص به آن مي باشد با چنين ديدگاهي هرگز نمي توان بين دو نماز جمع كرد، زيرا لازمه آن اين است كه انجام يكي از آن در غير وقت خود باشد. شيعيان معتقدند كه اين تقسيم بندي، مربوط به وقت فضيلت هر دو نماز است، نه وقت اجزاء، يعني بهتر است نماز عصر را موقعي خواند كه سايه شاخص به اندازه آن باشد، ولي اگر كسي قبل از آن هم بخواند مجزي است، دقت فرماييد. از طرف ديگر روايات زيادي حاكي است كه رسول خدا، در سفر و احياناً در حضر بدون كوچك ترين عذر، ميان دو نماز جمع نموده است و آنان براي حفظ ديدگاه خود در تقسيم وقت ناچار شدند كه اين روايات را به نحو بسيار بعيد از واقع توجيه كنند، به تفسير اين روايات از ديدگاه شيعيان و اهل سنت توجه كنيد:الف. شيعه بر آن است كه بر مبناي اين روايات، پس از اتمام نماز ظهر، مي توان نماز عصر را بجا آورد و همچنين پس از خواندن نماز مغرب، مي توان نماز عشا را ادا نمود و اين مسأله به زمان يا مكان يا شرايط خاصّي بستگي ندارد، بلكه در همه جا و همه وقت، جايز است. ب. ديگران به خاطر نفي وقت مشترك و منحصر كردن وقت به وقت اجزاء مي گويند: مقصود روايت اين است كه نماز ظهر، در آخر وقت آن، و نماز عصر در اوّل وقت آن بجا آورده شود. دقت در فلسفه جمع بين دو نماز، بي پايگي اين تفسير را روشن مي سازد، زيرا علت تجويز جمع بين الصلاتين، ايجاد سهولت بر امت اسلامي است كه بتوانند در تمام حالات هر دو نماز ظهر و عصر را مثلاً در يك زمان بخوانند و اين در صورتي تحقق پيدا مي كند كه جز به مقدار چهار ركعت از اوّل و چهار ركعت از آخر، بقيه زمان ها «وقت مشترك» هر دو نماز باشد. امّا اگر جمع بين دو نماز را مطابق با نظر اهل سنت تفسير كنيم و بگوييم پيامبر صلّي الله عليه وآله ظهر را در وقتي بجا آورد كه با پايان آن، سايه شاخص به اندازه خود آن شود و سپس بلافاصله نماز عصر را بخواند، در اين صورت به جاي تسهيل، كار را مشكل و پيچيده تر كرده ايم، زيرا شناخت اول وقت و آخر آن در تمام اعصار، خصوصاً در مناطقي كه ابزار و ادوات دقيق موجود نباشد، بسيار كار مشكلي است. 8 خمس در غير غنائم جنگي سؤال: فقيهان سني خمس را فقط در غنائم جنگي واجب مي دانند، چرا فقيهان شيعه آن را توسعه داده اند؟ پاسخ: خمس، همان گونه كه در غنائم جنگي واجب است، در ديگر درآمدهاي مشروع نيز، با شرايطي كه فقها در كتاب خمس گفته اند، واجب و لازم است. اكنون مسأله را بر قرآن و سنت پيامبر صلّي الله عليه وآله عرضه مي كنيم. قرآن كريم مي فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُربي وَالْيَتامي وَالْمَساكِينِ و ابنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَما أَنْزَلْنا عَلي عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرقانِ يَوْمَ التَقَي الْجَمْعانِ وَاللّهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» (انفال / 41) «بدانيد هرگونه غنيمتي كه به دست آورديد، يك پنجم آن براي خدا و پيامبر و نزديكان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه است، اگر به خدا و آنچه كه بر بنده خود در روز جدايي حق از باطل و روز درگيري دو گروه نازل كرده، ايمان داريد، خداوند بر هر كاري تواناست آيا آيه مباركه تنها ناظر به غنائم جنگي است، يا مدلول وسيع و گسترده دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش، بايد مادّه «غنم» از نظر لغت مورد بررسي قرار گيرد. در كتاب هاي فقهي هرگاه كه لفظ غنيمت به كار رود، ، معمولاً مورد آن، غنائم جنگي است، ولي اين سبب نمي شود كه ما دلالت آيه را محدود به درآمدهاي جنگي كنيم، بلكه اطلاق آيه كه هر درآمدي را شامل است، براي ما حجت مي باشد. لغت نويسان عرب براي لفظ غنيمت معني وسيعي ذكر مي كنند كه اختصاص به غنائم جنگي ندارد. برخي را يادآور مي شويم:1. خليل بن احمد فراهيدي {م170ه} مي گويد: «هر چه را كه انسان بدون رنج به دست آورد، غنيمت است». (9) 2. ازهري مي گويد: «غنم به دست آوردن چيزي است و اغتنام، بهره برداري از غنيمت است». (10) 3. ابن فارس مي نويسد: «غنم يك ريشه بيش نيست كه حاكي از به دست آوردن چيزي است كه پيش تر داراي آن نبوده است و بعد، در مورد غنائم جنگي به كار مي رود». (11) در اين جا به همين مقدار از گفتار بزرگان ادب اكتفا مي كنيم، با ذكر اين نكته كه تفسير غنيمت به مطلق «درآمد»، در اغلب لغتنامه هاي عربي وارد شده است. (12) اتفاقاً قرآن اين واژه را در مطلق «سود بردن» به كار مي برد، آنجا كه مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلا تَقُولُوا لِمَنِ أَلْقي إِلَيْكُمُ السَّلام لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياه الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ كَثِيرَه (نساء / 894) اي افراد با ايمان، هنگامي كه در راه خدا گام مي زنيد براي جهاد سفر مي كنيد تحقيق كنيد. و به كسي كه بر شما سلام مي كند نگوييد مؤمن نيستي، تا بخواهيد از اين راه به كالاهاي دنيوي دست يابيد، زيرا نزد خداوند بهره هاي فراواني است». جمله «فعند اللّه مغانم» در اين آيه، پاداش هاي دنيوي و اخروي را شامل مي شود، هر چند مربوط به درآمدهاي جنگي نباشد، بلكه مي توان گفت مراد از آن، پاداش اخروي است، در مقابل «عَرَضَ الْحَياه الدُّنيا»، «كالاهاي زندگي دنيوي». ابن ماجه در سنن خود، از رسول خدا صلّي الله عليه وآله نقل مي كند كه پيامبر صلّي الله عليه وآله به هنگام دريافت زكات مي فرمود: «خداوندا! اين زكات را براي پردازنده آن سود و پاداش قرار ده و آن را ضرر و زيان قرار مده». (13) احمد بن حنبل از رسول خدا صلّي الله عليه وآله نقل مي كند: «سود مجالسِ ياد خدا، بهشت است» (14) حضرتش ماه رمضان را چنين توصيف مي كند: «غنم للجنّة» (15) (سودي براي بهشت است». روشن ترين گواه بر اين كه آيه هر چند در مورد غنائم جنگي نازل شده است، ولي حكم آن اختصاص به مورد نزول ندارد، اين است كه فقهاي چهار مذهب اهل سنّت، در مواردي كه مال به دست آمده از غنائم جنگي نبوده است، پرداخت خمس را لازم دانسته و با آيه شريفه استدلال نموده اند. خمس در معادن خمس در معادن يكي از ماليات هاي اسلامي است كه اسلام آن را واجب كرده است و فقيهان حنفي به هنگام استدلال بر وجوب خمس در معادن با دو چيز استدلال كرده اند:1. آيه غنيمت {كه پيش تر آن را ذكر كرديم. }2. حديث پيامبر صلّي الله عليه وآله: «وفي الرِّكازِ الْخُمُسُ» (16) «در چيزهاي زير خاكي معدن و گنج خمس واجب است». بررسي كتب حديث بيانگر آن است كه در روايات متعددي جمله ياد شده از پيامبر صلّي الله عليه وآله وارد شده است. خمس درآمد كسب و كار از نظر شيعه به كليه درآمدهاي كسبي يك فرد، پس از كسر هزينه سال، خمس تعلق مي گيرد. البته در اين مسأله شرايط ديگري لازم است كه اينجا مجال بيان آن نيست، بلكه هدف اين است كه نشان دهيم قول اماميه در اين جا با رواياتي كه اهل سنّت از پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله نقل مي كنند، كاملاً موافق است. از آنجا كه در اين مختصر نمي توانيم همه آنچه را كه در اين مسأله آمده است، نقل كنيم، به نقل برخي از آنها بسنده مي كنيم:1. هيئت اعزامي «عبدالقيس» قبيله عبدالقيس در منطقه شرق عربستان زندگي مي كردند، و امروز نيز مردم قطيف و احساء و حتي بحرين منتسب به همين قبيله مي باشند. رئيس قبيله به نام عبدالقيس به حضور پيامبر صلّي الله عليه وآله رسيد و گفت: ميان ما و شما، قبايلي زندگي مي كنند كه مشرك هستند و اجازه نمي دهند ما، جز در ماه هاي حرام، به حضور شما برسيم. از شما مي خواهيم آموزش هاي لازم را به ما بدهيد و ما نيز آنها را به ديگران منتقل كنيم، پيامبر صلّي الله عليه وآله فرمود: «من شما را به چهار كار فرمان مي دهم و از چهار كار باز مي دارم: 1. فرمان مي دهم به ايمان به خدا و مي دانيد ايمان به خدا چيست؟ شهادت به يگانگي او، 2. به برپايي نماز، 3. پرداخت زكات، 4. پرداخت خمس از غنيمت». (17) بايد دقت شود كه مقصود از مغنم چيست؟ در اينجا دو احتمال وجود دارد:أ. غنائم جنگي. ب. درآمدهاي حلال. مسلّماً احتمال نخست منفي است، زيرا هيئت عبدالقيسي آشكارا مي گفتند كه ما توان ملاقات با شما را جز در ماه هاي حرام نداريم؛ زيرا خروج ما از منطقه و عبور از ميان قبايل، مايه خطر و خونريزي است. چنين مردمي چگونه مي توانستند به جنگ با دشمن بپردازند و از آنها غنيمت بگيرند؟ ! از اين گذشته جهاد با دشمن بدون اذن پيامبر و جانشين او جايز نيست. ممكن است تصوّر شود كه مقصود، شبيخون زدن و غارت كردن است. اين احتمال نيز صحيح نيست، زيرا پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله از هر نوع غارت نهي كرده و سخن ايشان در كتب حديث وارد شده است كه: «نهي النبيّ عن النهب...»؛
صحيح بخاري(1)127.فتوح البلدان، ج1، ص 81، باب يمن؛ سيره ابن هشام، ج4، ص 265(2)128.الوثائق السياسية، ص 265، شماره 157
1 صلح امام حسن عليه السلام سؤال: آيا صلح امام حسن عليه السلام با معاويه نشان دهنده حسن روابط اهل بيت با معاويه نبود؟ پاسخ: صلح امام حسن از رويدادهاي تاريخي صدر اسلام است كه محققان درباره آن زياد سخن گفته و كتاب ها و رساله ها نوشته اند و حقايقي را روشن ساخته اند. همه آنها به اين نتيجه رسيده اند كه امام عليه السلام از روز نخست آماده قيام و دفاع از حريم خلافت بود و هرگز صلح و سازش در برنامه او نبود، لذا وقتي خبر حركت معاويه از شام به كوفه رسيد، دستور داد كه در مسجد جمع شوند، آنگاه خطبه اي آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاي معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگي در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكاري و تحمل دشواريها ر ا گوشزد كرد. امام عليه السلام با اطلاعي كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را اجابت نكنند. اتفاقاً همين طور شد و پس از پايان خطبه مهيّج حضرت، همه سكوت كردند و احدي سخنان آن حضرت را تأييد نكرد! اين صحنه به قدري اسف انگيز و تكان دهنده بود كه يكي از ياران دلير و شجاع اميرمؤمنان عليه السلام كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستي و افسردگي به شدت توبيخ كرد و آنها را قهرمانان دروغين و مردمي ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام براي جنگ با اهل شام آماده گردند. (1)
ص: 272
اين سند تاريخي نشان مي دهد كه مردم عراق تا چه حد به سستي و بي حالي گراييده بودند و آتش شور و سلحشوري و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند. سرانجام پس از فعاليت ها و سخنراني هاي عده اي از ياران بزرگ حضرت مجتبي به منظور بسيج نيروها و تحريك مردم براي جنگ، امام عليه السلام با عده كمي كوفه را ترك كرد و محلي در نزديكي كوفه به نام «نُخيْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخيله» به انتظار رسيدن قواي تازه، جمعا «چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه و جدّي تري جهت گردآوري سپاه به عمل آورد (1) خستگي مردم عراق پس از سه جنگ جمل، صفين و نهروان از يك طرف و وجود عناصر متضاد در سپاه امام از طرف ديگر و خيانت فرماندهان او از طرف سوم سبب شد كه صلح بر امام تحميل شود. اين حقيقت را امام در يكي از سخنان خود بيان كرده و مي فرمايد: من به اين علت حكومت و زمامداري را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و ياراني براي جنگ با وي نداشتم. اگر ياراني داشتم، شبانه روز با او مي جنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مي شناسم و بارها آنها را امتحان كرده ام. آنها مردمان فاسدي هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پيمان هاي خود پايبندند و نه دو نفر از آنان با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مي كنند، ولي در عمل با دشمنان ما همراهند. پيشواي دوم كه از سستي و عدم همكاري ياران خود به شدت ناراحت و متأثّر بود، روزي خطبه اي ايراد فرمود و در آن چنين گفت: درشگفتم از مردمي كه نه دين دارند و نه شرم و حيا. واي برشما! معاويه به هيچ يك از وعده هايي كه در برابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من با معاويه بيعت كنم، وظايف شخصي خود را بهتر از امروز مي توانم انجام بدهم، ولي اگر كار به دست معاويه بيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم. به خدا سوگند {به علت سستي و بي وفايي شما} ناگزير شدم زمامداري مسلمانان را به معاويه واگذار كنم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بني اميه هرگز روي خوش و شادماني نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيت ها و آزارها خواهيد شد. اكنون گويي به چشم خود مي بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد؛ آب و ناني كه از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را براي آنها قرار داده است، ولي بني اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت». آنگاه امام افزود: «اگر ياراني داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكاري مي كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمي كردم، زيرا خلافت بر بني اميه حرام است (2) اين بيان، پرده از چهره اين رويداد تاريخي برمي دارد و نشان مي دهد كه:اوّلاً، امام خواهان صلح نبود، بلكه به خاطر فقدان ياور و سستي مردم كوفه و ديگر عواملي كه به آنها اشاره شد، صلح را پذيرا شد. ثانياً، صلح حضرت نشانه حسن روابط با معاويه و پيروان او نبوده است. 2 ازدواج امّ كلثوم سؤال: آيا ازدواج عمر با ام كلثوم دختر علي عليه السلام گواه بر حسن روابط نيست؟ پاسخ: پرسش ياد شده، يك سؤال تاريخي محض نيست بلكه پيوند ناگسستني با عقايد و انديشه هاي شيعي درباره خلفا دارد. ما در گذشته در پاسخ برخي از پرسش ها به روشني ثابت كرده ايم كه پس از درگذشت پيامبر صلّي الله عليه وآله، خانه حضرت زهرا {عليها السلام}، مورد تجاوز قرار گرفت؛ به گونه اي كه خليفه نخست، در آخرين روزهاي زندگي، آرزو مي كرد كه اي كاش، به خانه وحي تجاوز نمي كرد. خليفه دوم نيز با آتش در برابر خانه دخت گرامي پيامبر صلّي الله عليه وآله حاضر شد... با اين شرايط چگونه مي توان، به آساني پذيرفت كه فرد متجاوز، از دختر زهرا {عليها السلام} خواستگاري كرده و پدر و كسان دختر با دست و دل باز، دسته گل زهرا را به وي اهدا كرده باشند؟ !از اين جهت چنين مسائلي به خاطر تعدد ابعاد، بيش از هزار سال مورد بحث و بررسي قرار گرفته است و چون صفحات كتاب محدود است، تنها نظريات گوناگون پي افكنان كلام و حديث شيعي را در اينجا مي آوريم:1. نظريه شيخ مفيد شيخ مفيد {336 413}، در رساله ويژه اي كه در اين موضوع نوشته، در صحت آن تشكيك كرده و مي گويد: خبر تزويج از طريق زبير بن بكار نقل شده و او مورد اعتماد نيست، به خصوص كه او از دشمنان علي عليه السلام بود، طبعاً نقل وي، به ويژه آنچه مربوط به بني هاشم است، قابل پذيرش نخواهد بود. آنچه مايه انتشار اين خبر گرديد، اين است كه ابومحمد، حسن بن يحيي علوي آن را در كتاب «النسب» خود نقل كرده و از آنجا كه فردي علوي آن را نقل كرده است، گروهي آن را پذيرفتند. آنگاه شيخ مفيد، استاد عقايد شيعه، به وجود تناقض ها و اختلاف هاي عجيب و غريب در نقل اين قطعه از تاريخ اشاره مي كند و مي گويد: نقل هاي مختلفي در اين باره وجود دارد، از جمله اين كه: 1. علي عليه السلام او را به عقد عمر درآورد. 2. اين كار به وسيله عباس عموي علي عليه السلام صورت پذيرفت. 3. اين كار از روي تهديد انجام گرفت. 4. عروسي صورت پذيرفت و عمر از او داراي فرزندي به نام «زيد» شد. 5. خليفه پيش از مراسم عروسي كشته شد. 6. زيد نيز داراي فرزندي بود. 7. او كشته شد و وارثي نداشت. 8. او و مادرش در يك روز كشته شدند. 9. مادرش پس از وي زنده بود(3).. 10 مهريه او چهل هزار درهم بود. 11. مهريه او چهار هزار درهم بود. 12. مهريه او پانصد درهم بود. اين اختلاف ها شك و ترديد را در ذهن انسان زنده كرده و اصل تزويج را زير سؤال مي برد. (4) 2. امّ كلثوم ربيبه امام عليه السلام بود برخي از نويسندگان معتقدند امّ كلثومي كه به تزويج خليفه درآمد، ربيبه امام علي عليه السلام بود، نه دختر صلبي او؛ زيرا اسماء بنت عميس پس از درگذشت جعفر بن ابي طالب، با ابوبكر ازدواج كرد و از اين ازدواج دختري به نام امّ كلثوم متولد شد. پس از درگذشت خليفه نخست، اسماء با علي عليه السلام ازدواج كرد و دختر خود را به عنوان ربيبه به خانه امام آورد، سپس همين ربيبه به عقد عمر بن خطاب درآمد. اين نظريه چندان استوار نيست؛ زيرا درست است كه ابوبكر دختري به نام امّ كلثوم داشت، ولي مادر او «حبيبه» دختر يكي از انصار، به نام زيد بن خارجه بود. امّ كلثوم دختر ابي بكر را طلحه بن عبيداللّه تزويج كرد و از او فرزنداني به نام هاي محمد و زكريا و عايشه به دنيا آمدند. پس از كشته شدن طلحه، عبدالرحمن بن عبداللّه وي را تزويج كرد. خلاصه اين كه اسماء بنت عميس با ازدواج با ابي بكر، جز يك فرزند به نام «محمد» به دنيا نياورد. بنابراين، نمي توان گفت امّ كلثوم مورد گفتگو، دختر اسماء بنت عميس است؛ زيرا اصلاً اسماء دختري از ابو بكر نداشت و امّ كلثوم كه دختر ابو بكر بود، از مادري به نام «قتيله» (. متولد شده و او هم با طلحه بن عبيداللّه {نه عمر ابن خطاب} ازدواج كرد (5) 3. واكنش هاي مختلف در برابر خواستگاري خليفه انگيزه ظاهري خليفه براي ازدواج، حديثي بود كه از پيامبر نقل مي كرد: هر نوع پيوند نسبي و سببي روز قيامت از هم گسسته مي شود، جز پيوند با من از طريق نسب يا سبب (6) آنگاه خليفه افزود: من با پيامبر مدّت ها زندگي كرده ام، مي خواهم اين كار انجام بگيرد. ولي در باطن انگيزه ديگري در كار بود و آن اين كه از اين طريق مي خواست بر اعمال گذشته خود سرپوش بگذارد و با آن پيوند خويشاوندي، گذشته به فراموشي سپرده شود. آنگاه كه خواستگاري انجام گرفت، اميرمؤمنان به صورت هاي مختلف عذر خواست كه اين كار انجام نگيرد: الف. فرمود: دخترم كوچك است {فعلاً هنگام ازدواج او نيست}. خليفه پاسخ داد: به خدا سوگند منظور تو آن نيست، ما مي دانيم منظور تو چيست، تو خواستي از اين كار جلوگيري كني. (7) ب. بار ديگر عمر بر خواستگاري اصرار كرد، حضرت اين بار عذر ديگري آورد. با توجه به آنچه در كتاب هاي فريقين وارد شده، ازدواج رخ داده و متصدي آن عموي امام، عباس بن عبدالمطلب بوده است، ولي سخن اين جا است كه آيا اين پيوند، با طيب خاطر انجام گرفته و يا فشارهايي از خارج و داخل در آن مؤثر بوده است. شما با يك محاسبه كوتاه و داوري وجدان مي توانيد پايه اين ازدواج را از منظر طيب نفس و طوع و رغبت به دست بياوريد. 1. شكي نيست كه روابط خاندان رسالت با خليفه وقت كاملاً تيره و تار بود ويورش به خانه وحي و هتك حرمت دخت گرامي پيامبر صلّي الله عليه وآله چيزي نيست كه بتوان آن را انكار نمود و ما مدارك آن را در پاسخ به يكي از پرسش ها ارائه كرديم. 2. عمر فردي خشن و تندخو بود، هنگامي كه خليفه او را بر خلافت برگزيد، گروهي از صحابه بر اين امر اعتراض كردند و گفتند: يك فرد خشن و تندخو را بر ما مسلط كردي؟ 3. طبري مي نويسد: خليفه، نخست از دختر ابوبكر به نام «ام كلثوم» خواستگاري كرد ولي دختر ابوبكر به خاطر تندي اخلاق خليفه، دست رد بر اين خواستگاري زد. (8) بنابراين نمي توان اين ازدواج را نشانه حسن روابط دانست. آنچه از مدارك شيعي استفاده مي شود، تنها عقدي بوده و بس. و امّا اين كه مراسم ديگري انجام گرفته يا نه، چندان روشن نيست. حتي امام صادق عليه السلام مي فرمايد: روزي كه عمر بن خطاب درگذشت، اميرمؤمنان، دخترش ام كلثوم را به خانه خود آورد. (9) مسعودي مي نويسد: عمر از اين ازدواج طرفي نبست و ثمره اي به نام فرزند نداشت. (10)، مي گويد: عاصم و عبيداللّه وزيد از يك مادر متولد شده اند در حالي كه ديگران مي گويند: زيد از ام كلثوم متولد شده است. در كنار اين حادثه، بسياري از مورخان و رجال نويسان مطالبي را متذكر شده اند كه هيچگاه قابل پذيرش نيست و با كرامت و عفت خاندان رسالت سازگار نمي باشد. از اين گذشته اسانيد آنها نيز مخدوش و مردود است، و لذا از آوردن آنها خودداري مي كنيم.
ص: 273
1 روايات صحابي سؤال: چرا شيعه روايات صحابه را نمي پذيرد؟ پاسخ: رواياتي كه از پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله به وسيله راويان نقل مي شود، بر سه دسته اند:1. خبر متواتر. 2. خبر مقرون به قرائن مفيد علم. 3. خبر واحد. همه عقلاي جهان به دو قسم نخست عمل مي كنند و هرگز به وضع راوي و شرايط او نمي نگرند؛ زيرا خبر از نظر قوت و قدرت، به حدي است كه علم آفرين بوده و هر نوع شك و ترديد را از بين مي برد. امّا خبر متواتر چيست و چه شرايطي دارد و يا خبر مقرون به قرائن كه علم آفرين است، كدام است؟ در كتاب هاي علم اصول و به ويژه علم درايه درباره آنها سخن گفته شده و شيعه هم به عنوان گروهي از عقلاي جهان بر اين دو دسته از روايات عمل مي كند. سخن درباره دسته سوم از روايات است:از آنجا كه در مسائل اعتقادي، هدف ايمان و اعتقاد است و خبر واحد در اين عرصه فاقد ارزش است؛ زيرا نتيجه مطلوب از آن حاصل نمي شود، ولي اگر خبر مربوط به احكام و مسائل عملي باشد، هرگاه سلسله سند، همگي عادل و پاكدامن و پرهيزگار باشند، شيعه به اين حديث عمل مي كند و در اين مورد، فرقي ميان تابعي و صحابي قائل نيست. ولي اگر يكي از راويان، مخدوش و ضعيف باشد، چنين خبري حجت نبوده و قابل احتجاج نيست، همين ضابطه در رواياتي كه به وسيله راويان از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل مي شود نيز حاكم و صادق است. خوشبختانه قسمتي از روايات پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله از طرق صحيح در اختيار ماست، بخشي از آنها از طريق امامان اهل بيت عليهم السلام از پيامبر صلّي الله عليه وآله نقل شده و برخي ديگر از طريق راويان معتبر و با تقوا، و شيعه به همه اينها عمل مي كند. آنچه در سؤال آمده، خيالي بيش نيست. برخي از رواياتي كه مورد عمل فقيهان شيعه است، در صحيح بخاري و مسلم و ديگر سنن نيز آمده است، ولي مهم اين است كه سند پيراسته از نقد و جرح باشد. در پايان يادآوري مي كنيم كه از نظر فقه ما، كساني كه ناصبي هستند و بغض اهل بيت عليهم السلام را در دل دارند، كافر و غير قابل اعتمادند، ولي متأسفانه اين ميزان در برخي از كتاب هاي حديثي ناديده گرفته شده، مثلاً عمران بن حطّان، كه در رأس خوارج قرار دارد، در سلسله سندهاي صحيح بخاري و غيره وجود دارد كه از نظر ما قابل اعتماد نمي باشد. 2 انتقاد از صحابه سؤال: با انتقاد از صحابه، دين متزلزل مي شود، چون دين به وسيله آنها به ما رسيده است؟ ! پاسخ: چنين سخني بر پايه و اساس پذيرفته نشده اي استوار است و آن اين كه روايات همه صحابه پيامبر، مردود و غير مقبول است؛ در حالي كه اين اصل، صحت ندارد.
ص: 274
در گذشته يادآور شديم كه ياران پيامبر نيز همانند تابعان، به صالح و ناصالح؛ و مقبول و غير مقبول تقسيم مي شوند و نپذيرفتن روايات صنف دوم، دليل بر اين نيست كه همه روايات صحابه پيامبر از درجه اعتبار ساقط است. از اين گذشته، روايات پيامبر صلّي الله عليه وآله از طريق پيشوايان معصوم عليهم السلام يعني علي بن أبي طالب عليه السلام و خاندان رسالت، كه خود از برترين صحابه بوده اند، در اختيار ما قرار گرفته است و نپذيرفتن روايات انسان هاي ضعيف يا مجهول و مبهم دليل بر نفي كلي نيست و سبب تزلزل دين نمي گردد، زيرا پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله دو حجّت گرانبها از خود به يادگار نهاده و امّت اسلامي با تمسك به اين دو، از هر مرجعي بي نياز خواهند بود. اصولاً اين پرسش شگفت آور است، سؤال كننده به جاي اين كه پايه هاي دين را محكم و استوار سازد، مي گويد: اگر صحابه نقد پذير باشند، دين متزلزل مي شود، در حالي كه ديني كه اساس آن به وسيله خداوند متعال و پيامبر گرامي صلّي الله عليه وآله گذاشته شده و با وعده الهي تا روز قيامت باقي است، «با نقد چند نفر» هرگز متزلزل نخواهد شد. 3 امام علي عليه السلام و تأييد خلفا سؤال: امام علي عليه السلام خلفا را تأييد مي كرد، به چه دليل شما شيعيان خلافت آنان را نمي پذيريد؟ پاسخ: رفتار امام علي عليه السلام با خلفا را بايد در دو زمينه مورد بررسي قرار داد:1. به رسميت شناختن خلافت آنان. 2. همكاري امام با دستگاه خلفا در حل معضلات ديني و مشكلات سياسي. و اين دو مطلب بايد از يكديگر تفكيك شود. با قطع و يقين مي گوييم كه موضع امام در مورد اوّل كاملاً منفي بود و در مورد دوم مثبت. در مورد دلايل منفي بودن موضع امام در مورد نخست بايد گفت:اوّلاً: علي عليه السلام چگونه مي تواند خلافت ديگران را به رسميت بشناسد، در حالي كه وي از جانب خدا در مواضع مختلف و به ويژه روز غدير، به عنوان ولي مسلمانان و سرپرست آنان معرفي شده است؟ ولايت امام، يك حكم آسماني بود كه جز خدا، هيچ فردي نمي تواند آن را دگرگون سازد، چنان كه مي فرمايد: «وَما كانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَه إِذا قَضَي اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الخيره مِنْ أَمرِهِم». (احزاب / 36) «هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبر او درباره امري حكمي كنند، اختياري {در برابر فرمان خدا} داشته باشد». امامت امام حق شخصي وي نبود كه از آن چشم پوشي كند، بلكه حكم الهي بود كه كسي قادر بر تغيير آن نيست، امّا اگر شرايط براي اجراي اين حكم فراهم نباشد، مصلحت ايجاب مي كند كه درباره آن سكوت كند، نه اين كه ديگري را جاي خود بنشاند. ثانياً: تاريخ سقيفه و بررسي زندگي امام عليه السلام حاكي است كه آن حضرت با وجود شديدترين فشارها، دست بيعت به سوي خلفا دراز نكرد. معاويه در يكي از نامه هاي خود به علي عليه السلام مي نويسد: «تو همان كسي هستي كه به سان شتر افسار زده به سوي بيعت كشيدند» ؛ و اين جمله بيانگر آن است كه فشار براي بيعت به حدي بود كه امام را به زور از خانه خود بيرون كردند و به مسجد بردند. امام عليه السلام در پاسخ نامه معاويه، اين بي حرمتي را انكار نمي كند، ولي تصريح مي كند كه اين نشانه مظلوميت اوست، آنجا كه مي فرمايد: «گفتي كه همچون شتر، افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم، عجبا! به خدا سوگند خواستي مذمت كني ولي ناخود آگاه ستودي. خواستي رسوا كني ولي رسوا شدي. براي يك مسلمان نقص نيست كه مظلوم واقع شود، مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شك نكند. (نهج البلاغه، نامه 28) ثالثاً:بخاري، كه كتاب حديثي خود را بر وفق سياست حاكم بر عصر خويش نوشته، در كتاب «مغازي» به سندي از عايشه چنين نقل مي كند:فاطمه دخت پيامبر كسي را به نزد ابوبكر فرستاد تا سه چيز را برگرداند:الف. ميراث او از رسول خدا صلّي الله عليه وآله. ب. فدك. ج. آنچه از خمس غنايم خيبر مانده است. ابوبكر در پاسخ
ص: 275
گفت: از پيامبر شنيده است: «لا نُوَرث، ما تركناه صدقة»: «ما ارث نمي گذاريم، آنچه از ما باقي مي ماند، صدقه است» و زندگي آل محمد صلّي الله عليه وآله از همين مال تأمين مي شود. تا اين كه مي گويد: فاطمه از موضع گيري منفي ابوبكر خشمگين شد. او را ترك كرد و ديگر با او سخن نگفت و پس از پيامبر شش ماه زنده بود. (1) وقتي فاطمه {عليها السلام} درگذشت، شوهرش علي عليه السلام او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از درگذشت او آگاه نساخت و تا فاطمه زنده بود، علي با ابو بكر بيعت نكرد. (2) حديث ياد شده حاكي است كه امام و همسرش، مدت شش ماه از بيعت با او سرباز زدند. اگر خلافت ابو بكر، شرعي و به اصطلاح جامع الشرايط بود، چرا دختر گرامي پيامبر، فاطمه {عليها السلام} در حالي كه بر او خشمگين بود، جهان را وداع كرد و همسر او نيز تا شش ماه با او دست بيعت نداد؟ در اين جا نوعي تناقض از نظر اصول اهل سنت وجود دارد؛ زيرا مورخان بر اين نظريه اند كه دخت گرامي پيامبر، با خليفه بيعت نكرد و تا آخرين لحظه زندگي، با او سخن نگفت. حتي مي گويند مادام كه دخت گرامي پيامبر در قيد حيات بود، علي عليه السلام با ابوبكر بيعت نكرد، بلكه پس از گذشتن شش ماه از حادثه سقيفه با او بيعت نمود. (3) از طرفي در صحاح و مسانيد نقل مي كنند كه هر كس با امام زمان خود بيعت نكند، مرگ او مرگ جاهليت است. مسلم در صحيح خود چنين نقل مي كند: «هر كس بميرد و در گردن او بيعت [امامي] نباشد، با مرگ جاهليت از جهان رفته است». (4) و نيز احمد بن حنبل در مسند خود نقل مي كند: «هركس بدون شناخت امام خود بميرد، مرگ او به سان مرگ افراد در جاهليت است». (5) اكنون اين دو گزاره را چگونه تصديق كنيم؟ از يك طرف، رضايت وخشنودي زهرا {عليها السلام} ملاك خشنودي خدا و خشم او نشانه خشم خداست، و نيز وي از سروران زنان جهان است. (6) طبعاً يك چنين فردي، پاك و معصوم خواهد بود. از طرف ديگر او با خليفه بيعت نكرد و به همان حالت به لقاء اللّه پيوست. اكنون بايد اين تعارض را به يكي از دو طريق حل كرد: الف. مرگ زهراي اطهر {عليها السلام} كه محور رضا و خشم الهي و سرور زنان بهشت بود، بر اثر عدم بيعت با امام عصر خود نعوذ باللّه مرگ جاهليت بوده است. ب. خليفه وقت، امام زمان خود نبوده و بدون جهت منصب خلافت را اشغال كرده است و امام همان فردي بود كه در سرزمين غدير، بر خلافت او تنصيص شد و زهرا {عليها السلام} از روز نخست با او بيعت كرده و تا جان بر لب و توان در بدن داشت، از ياري او باز نايستاد. رابعاً: كلمات امام در موارد مختلف حاكي از آن است كه او تا آخرين لحظات زندگي، خود را شايسته خلافت مي دانست و اين كه خلافت حق مسلم او بود و از وي گرفته شد. در اين مورد، علاوه بر خطبه «شقشقيه» كه همه با او آشنا هستيم، سخنان ديگر او حاكي از غصب خلافت و عقب زدن او است كه ما در اين جا به برخي از سخنان آن حضرت اشاره مي كنيم:الف. «به خدا سوگند از روزي كه خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است». (نهج البلاغه، خطبه 6) ب: «شخصي در حضور جمعي به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حريصي؛ به او گفتم: «بلكه شما حريص تر و از پيغمبر دورتريد و من از نظر روحي و جسمي نزديك ترم. من حق خود را طلب كردم و شما مي خواهيد ميان من و حق خاص من حائل و مانع شويد و مرا از آن منصرف سازيد. آيا آن كه حق خويش را مي خواهد حريص تر است يا آن كه به حق ديگران چشم دوخته است؟ همين كه او را در برابر حاضران با نيروي استدلال كوبيدم به خود آمد و نمي دانست در جواب من چه بگويد».
ص: 276
(نهج البلاغه، خ172) معلوم نيست اعتراض كننده چه كسي بوده و اين اعتراض در چه وقت مطرح شده است. ابن ابي الحديد مي گويد: اعتراض كننده سعد وقاص بوده، آن هم در روز شورا. سپس مي گويد: ولي اماميه معتقدند كه اعتراض كننده ابوعبيده جراح بوده و در روز سقيفه چنين اعتراض كرده است. حضرت در ادامه مي فرمايد: «خدايا! از ظلم قريش و همدستان آنها به تو شكايت مي كنم. اينها با من قطع رحم كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير نمودند. اتفاق كردند در مورد امري كه حق خاص من بود، بر ضدّ من قيام كنند». (1) تا اين جا روشن گرديد كه امام هرگز در مسأله خلافت و امامت با خلفا مصالحه نكرد و پيوسته از مظلوميت خود سخن مي گفت و نسل ها را از حقايق آگاه مي ساخت. نكته دوم، همكاري امام با خلافت در مسائل ديني و سياسي و حل مشكلات خلفا است كه موضع امام در اين مورد كاملاً مثبت بود. ايشان در يكي از نامه هاي خود، علت همكاري با دستگاه خلافت را به روشني بيان مي كند. اكنون ترجمه نامه امام را در اين جا مي آوريم: «به خدا سوگند هرگز فكر نمي كردم و به خاطرم خطور نمي كرد كه عرب بعد از پيامبر؛ امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگردانند {و در جاي ديگر قرار دهند و باور نمي كردم} آنها آن را از من دور سازند! تنها چيزي كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود كه با او بيعت كنند. دست بر روي دست گذاردم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد صلّي الله عليه وآله را نابود سازند. {در اين جا بود} كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نكنم، شاهد نابودي و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براي من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما بزرگ تر بود؛ چرا كه اين بهره دوران كوتاه زندگي دنيا است كه زايل و تمام مي شود. همان طور كه «سراب» تمام مي شود و يا همچون ابرهايي كه از هم مي پاشند. پس براي دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پا برجا و محكم گرديد». (نهج البلاغه نامه 62) اين نامه به روشني بيان مي كند كه امام در عين انتقاد از خلافت، براي صيانت اسلام تا آنجا كه امكان داشت با آنان همكاري كرد و معضلات علمي و سياسي آنان را به نحو احسن، حل و فصل نمود.
ص: 277
پس از اينكه مردم اصفهان دين مبين اسلام را پذيرفتند، با فرهنگ و هنر غني خود دست به تصفيه آن زدند. آنچه را كه به صورت خرافات و ملحقات وارد مكتب اصلي شده بود، زدودند. مراكز مهم و زيبايي به نام حوزه، مدرسه و مسجد جهت نشر افكار و عقايد و آيين اسلام بنا كردند. استادان و دانشمندان مبرز ايراني و اصفهاني به تدريس و تأليف و ترجمه پرداختند و حاصل زحمات خود را به نام آثار اسلامي در جهان منتشر ساختند. اگرچه بيشتر اهالي اصفهان تا ديرزماني پيرو اهل سنت و جماعت بودند اما از دوران حكومت صفويه كه مذهب شيعه اثني عشري در اصفهان رواج كامل يافت حوزه ها و مدرسه ها و مساجد، مركز تعليم و نشر كتب و آيين شيعه گرديد و اكثر سلاطين صفويه نه تنها در توسعه و رواج تشيّع تلاش و فعاليّت داشتند بلكه دوران تازه اي در اختلافهاي مذهبي پديد آوردند و اين بار بر خلاف قبل كفه اين ترازو به نفع تشيع سنگين شد.
تعصبات مذهبي به حدي بود كه تحمل ديدن مردم و ملتهاي غيرشيعه براي آنها غير ممكن مي نمود. جنگهاي طولاني و پرتلفات ايران و عثماني در زمان صفويه بيشتر ريشه مذهبي داشت. همچنين در اصفهان دو گروه معروف حيدري و نعمتي سالها با هم به جدال و كش مكش پرداختند. نعمتي ها در محلّه هاي خواجو، باغ كاران، ترواسگان، شيخ يوسف، پاقلعه، كرپان، احمدآباد، يزدآباد، دارالبطيخ، ميدان ميرِ گلبهار، ميدان كهنه، جويباره، لتور، گود مقصود بيك، چنار سوخته، بيرون دروازه، سيد احمديان و شهشهان زندگي مي كردند و حيدريها در محلاّت دردشت، جماله، نيم آورد، مسجد حكيم، باغ همايون، دروازه نو، بيدآباد، شيش، محله نو، چهارسو، شمس آباد و لنبان ساكن بودند. اين محله ها دايماً با يكديگر در حال دشمني به سر مي بردند و آتش جنگهاي مذهبي ميان آنها روشن بود.
ص: 278
در كتاب «تاريخ اصفهان و ري» در مورد اولين مسجد در اصفهان چنين آمده: در زمان خلافت حضرت امير عليه السلام در محلّه گلبهار، آنجا كه مرقد شيعا و مقبره امام زاده اسماعيل است، مسجد بزرگي ساخته شده كه بر پنجره آن به خط نسخ نوشته شده: اسمعيل بن زيد بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب. اين مسجد سه هزار متر مساحت داشته و داراي كاشيهاي معرّق و نقاشيهاي منقّح و درهاي منبّت چوبي كه روي آنها فولادكاري بود و ضريح آن از فولاد طلاكوب ساخته شده و بسيار نفيس و زيبا بود. اين قطعات گرانبهاي فولاد در سال 1336 شمسي به سرقت رفت و بقيه در سالهاي بعد تاراج شد. شبهاي جمعه در امام زاده اسماعيل شمعهاي كافوري بلند در شمعدانهاي طلا روشن مي كردند. اين شمعها به قدري بلند بوده كه جهت روشن كردن آنها از نردبان بالا مي رفتند. اما اولين مسجد را اكثر مورخين در اصفهان مسجد جامع دانسته اند كه از قديمي ترين بناهاي تاريخي اصفهان به شمار مي رود و كتابخانه اي معظم و ايوانها و حجره هاي متعدّدي دارد و ابتدا از معابد و آتشگاههاي زرتشتيان بوده است. در دوره صفويه بنا به نوشته شاردن، سيّاح فرانسوي تعداد مدارس مذهبي در اصفهان 57 باب ذكر شده، كتاب تاريخچه وقف، تعداد مساجد را 180 باب آورده است. همه اين مدارس و مساجد و حوزوه هاي علميه كتابخانه داشته و مدرسين دانشمند و بزرگي در آنجا تدريس مي نمودند و به وعظ و خطابه مي پرداختند.
بيشتر آنها داراي موقوفاتي بودند كه مخارج آنها را تأمين مي كرده است. بعضي از آنها داراي اطاقهاي متعدّدي بوده كه طلاب علوم ديني در آنجا به صورت شبانه روزي زندگي مي كردند. اهم دانشمندان و فضلا و عرفايي كه در اين مراكز ديني به تدريس اشتغال داشتند عبارت اند از: علي بن سهل متوفي به سال 280 هجري، ابوالفرج اصفهاني متوفي به سال 360 قمري، حمزه اصفهاني متوفي به سال 360 قمري، حافظ ابونعيم متوفي در ابتداي قرن چهارم، ابوعبدالله معصومي متوفي در نيمه اول قرن پنجم، راغب اصفهاني متوفي به سال 565 قمري، ابوعلي مسكويه متوفي به سال 240 هجري، مفضل بن سعد بن حسين مافروخي، صاحب بن عبّاد و محقّق كركي معروف به محقق ثاني. علاوه بر اينها بسياري از دانشمندان معروف ديگر از جمله: ابن سينا، ملاصدرا، علاّمه مجلسي، ميرداماد، ميرفندرسكي، شيخ بهايي و در اين اواخر نيز آيت الله حاج آقا رحيم ارباب و استاد جلال همايي، در حوزه هاي علميه اصفهان به تدريس علوم اشتغال داشته اند. از بانوان فاضل و دانشمند، سركار حاجيه خانم امين مجتهده مشهور و حاجيه خانم همايوني كه از مؤسسين مكتب فاطمه در اصفهان بوده اند نيز از مدرسين عاليقدر و فاضل معاصر اصفهان به شمار مي آيند. اصفهان به بركت وجود بسياري از علما و فضلا و عرفا و شعرا و دانشمندان به دارالعلم شهرت داشته است. بيشتر دانش پژوهان و طلاّب علوم ديني به اين شهر مي آمدند و از درياي بي كران علوم دانشمندان اصفهاني كسب فيض مي كردند و خود به درجات علمي و فقهي نايل آمده جهت تعليم و تدريس به ممالك و شهرهاي خود باز مي گشتند.
ص: 279
در اصفهان امام زاده هاي متعددي وجود دارد كه شجره نامه برخي از آنها را مشكوك دانسته اند. معروفترين امام زاده هاي اصفهان كه به شاهزاده هم شهرت دارند، عبارت اند از: 1-امامزاده احمد 2-امامزاده اسماعيل 3-امامزاده هارونيه 4-امامزاده شاهزيد 5-امامزاده باقر 6-امام زاده درب امام 7-امام زاده (شاهزاده) ابراهيم 8-امام زاده شاه اميرحمزه 9-امام زاده سيد علي 10-امام زاده جعفريه 11-امام زاده زينبيّه 12-امام زاده ستي فاطمه 13-امام زاده شوري 14-امام زاده دوقلو 15-امام زاده موسي 16-امام زاده محسن 17-امام زاده (شاهزاده) محمد 18-امام زاده اسحق.
ص: 280
اقليتهاي ديني و مذهبي در اصفهان قديم هر چه در جمله آفاق در اينجا حاضر مؤمن و صائبي و گبر و نصارا و يهود البته گفتني است كه در اصفهان علاوه بر زرتشتيان و يهوديان و عيسويان و مسلمانان اقليتهاي مذهبي ديگري نيز وجود داشته اند كه بعضي از آنها بقاياي اديان قديم بوده اند و برخي نيز از شقوق اديان چهارگانه اصلي پديد آمده اند. آنچه به نام بقاياي اديان گذشته ياد شد، نخست بت پرستان بودند كه پيروان دين زرتشت بت هاي آنها را از پرستشگاه كوه آتشگاه بيرون ريختند و در آنجا آتشدان نهادند و به آتشكده تبديل گرديد. از اقليتهاي ديني ديگر اصفهان صابئين بوده اند. اعتقادات اين گروه برخلاف دينهاي يهود و نصاري و اسلام بوده و به زرتشتيان نزديكتر بوده. برخي، آنها را به پرستيدن ماه و ستاره و خورشيد مي شناسند. همچنين بعضي از فرقه هاي مختلف دين مسيح نيز ميان مسيحيان ارمني جلفا، به صورت اقليت وجود داشته اند و از فرقه هاي دين اسلام هم چندين فرقه در اصفهان بوده اند. قبل از اينكه در زمان صفويه، مذهب رسمي ايران شيعه اثني عشري شود، بيشتر مسلمانان اصفهاني پيرو اهل سنت بوده اند كه هر چهار فرقه حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي از اهل تسنن، پيرواني در اصفهان داشته اند.
ص: 281
دين مسيح داراي سه فرقه بزرگ كاتوليك، ارتدكس و پروتستان مي باشد. قسمت اعظم ارمنيان جلفاي اصفهان تابع فرقه ارتدكس مي باشند، ولي چون توسط حضرت «گريگور منوّر»، دين مسيح را پذيرفته اند آنها را «گريگوريان» و يا «جرجيسيان» مي گويند كه «جرجيس» معرب همان گريگور است. ارمنيان اصفهان ابتدا در ارمنستان زندگي مي كردند كه پيوسته با دولت عثماني يعني تركيه كنوني در جنگ و جدال بودند و در سال هجري از ارمنستان و نزديك رودخانه ارس به اصفهان كوچانده شدند و در قصبه «جلفا» ساكن شدند. ارمنيان خود، جلفا را «جوغا» مي گويند. اين اسم در منابع فارسي، «جولاهه» آمده است. بافت جلفا مانند قصبه ارمنيان در ارمنستان مي باشد كه به دستور شاه عباس اول ساخته و به همان نام ناميده شده است. پس از كوچ ارمنيان، شاه عباس براي آنها حقوق و امتيازات خاصّي تعيين نمود. چنانكه مي توانستند برخلاف عيسويان ديگر ويهوديان براي خود خانه بخرند و قاضي وكلانتر انتخاب نمايند و در اجراي مراسم سنّتي و مذهبي خود آزادي عمل داشته باشند. هيچ مسلماني حق نداشت در جلفا ساكن باشد و اگر مسلماني نسبت به ارمنيان بدرفتاري مي نمود، به كيفرمي رسيد. در ماه شوال سال 1028 هجري، شاه عباس طي فرماني تمام زمينهايي را كه ارمنيان در آن براي خود خانه ساخته بودند به آنها بخشيد و در سال 1023 هجري دستور ساختن كليساي بزرگ و مهمّي را جهت پيروان دين مسيح و توجّه به مسائل سياسي در جلفاي اصفهان صادر نمود. كوچاندن ارمنيان ارمنستان به اصفهان چند علت داشت: 1-شاه عباس مي خواست با استقرار ارمنيان در جلفا از حملات عشاير بختياري به اصفهان جلوگيري كند. 2-نظر به اينكه ارمنيان تجّار با تجربه اي بودند و با هندوستان و ملل ديگر رابطه اي تجاري داشتند، شاه عباس جهت تقويت قدرت و بنيه تجاري كشور به وجود آنها نياز داشت. 3-نظر به اطلاع ارمنيان در امور كشاورزي و سخت كوشي آنان در اين رشته، وجود آنها جهت آبادي و عمران و همچنين دام داري، شايان كمال اهميّت بود. همه اين عوامل موجب كوچاندن آنها از ارمنستان به پايتخت كشور ايران در زمان صفويه گرديد و ديري نپاييد كه ثروتمندان زيادي بين ارمنيان پيدا شدند كه منشاء و باني آبادانيهاي زيادي گرديدند، از جمله ساختن ابنيه تاريخي همچون كليساي معروف «وانك» كه تمام مخارج سنگين آن، اعم از معماري و نقاشي و تزئينات را خود به عهده گرفتند. احداث خيابانها از جمله خيابان نظر كه به همت و پول يك ارمني به نام «خواجه نظر» يا «خواجه نازار» احداث گرديد. عده زيادي از ارمنيان جلفا كه روستايي بودند جهت كشاورزي و دامداري به فريدن اصفهان كوچ كردند و قريب چهل قريه را محل سكونت خود قرار داده، به آبادي و كشاورزي و دامپروري پرداختند. در دوران قاجاريه محدوديتهايي براي ارمنيان قايل شدند، تا آنجايي كه ارمنيان حق ورود به بازار و مراكز پرجمعيّت را نداشتند، بخصوص در روزهاي باراني، زيرا بعضي از علماي ديني اسلامي معتقد بودند مسلمانان بر اثر تماس با آنها نجس خواهند شد. اكثر زنهاي ارمني در خانه هاي خود زنداني بودند و چنانچه قصد بيرون رفتن داشتند، بايستي چادر به سر مي كردند. به همين مناسبت گروه زيادي از ارمنيان راهي هندوستان شدند. در زمان شاه سلطان حسين نيز ارمنيان جلفا زيانهاي فراواني ديدند. به خصوص در زمان حمله افغان به اصفهان، ارمنيان به علت نفوذ روحانيون در دستگاه شاه سلطان حسين هم از طرف دستگاه سلطنت زيان فراواني متحمّل شدند و هم به وسيله گروه متجاوز افغان مال و ناموس و زندگي شان مورد دستبر و هجوم وحشيانه قرار گرفت. تا آنجا كه دستور قتل عام آنها صادر شد و پس از گريه و زاري و اثبات بي گناهي، به تومان محكوم گرديدند. ولي چون چنين مبلغ سنگيني را نداشتند افغانيان به خانه هاي آنها هجوم آورده و طلا و جواهرات و اثاثيه شان را به يغما بردند. جلفا فعلاً از هشت محلّه تشكيل شده است: 1-ميدان بزرگ 2-ميدان كوچك 3-محلّه چهارسوق جلفا 4-محلّه هاكوپ جان 5-محلّه قاراكل 6-محلّه سنگتراشها 7-محلّه تبريزيها 8-محلّه ايروان. در ايران براي ارمنيان سه خليفه گري وجود دارد. يكي در تهران، ديگري در آذربايجان و سومي در جلفاي اصفهان، در محلّ كليساي وانك. ارمنيان در ايران چهار دير، يعني كليساي بزرگ دارند كه دو دير در آذربايجان غربي و دو دير ديگر در جلفاي اصفهان قرار دارند. ديرهاي اصفهان يكي به نام دير شفادهنده همگان است كه همان كليساي معظم وانك مي باشد و دوم دير سياه پوشان كه مربوط به راهبه ها و دختران تارك دنياست. ولي از سال 1954 ميلادي به بعد، ديگر راهبه اي در آن وجود ندارد. تا اوايل قرن پنجم، انجيل، كتاب مقدّس مسيحيان، به زبان يوناني و اشوري در كليساها خوانده مي شد، اما از اين تاريخ شخصي به نام «مسرپ» از ارمنيان، به فكر اختراع خط ارمني افتاد و در سال 406 ميلادي، الفباي ارمني را با 36 حرف اختراع نمود كه بعداً دو حرف ديگر به آن اضافه شد و شامل 38 حرف گرديد. اين خط از چپ به راست نوشته مي شود، داراي حروف بزرگ و كوچك است و هيچ ارتباطي با خطوط اروپايي ندارد. اولين كتاب در ايران و خاورميانه در سال 1638 ميلادي به زبان ارمني، توسط خليفه «خاچاتورگساراتسي» در جلفاي اصفهان به چاپ رسيد، كه چند سال قبل سيصد و پنجاهمين سالگرد چاپ آن كتاب را جشن گرفتند. از اين دستگاه چاپ هنوز حروفي موجود و قابل استفاده است. اولين مدرسه پسرانه ارمنيان جلفا در قرن نوزدهم تأسيس گرديد. اين مدرسه به نام «هارطون ابكاريان» بود كه درمحوّطه كليساي حضرت مريم تشكيل مي شد. مدرسه «هاراتونيان» نيز در محوّطه كليساي «ميناس» و مدرسه «ماركارسوكياسيان» در محوّطه كليساي «استپانوس» قرار داشت. اين مدارس در سال 1880 در يك جا متمركز و به نام مدارس ملّي مركزي ناميده شد. اولين مدرسه ملّي دخترانه ارمنيان جلفا در سال 1858 ميلادي، به وسيله «مانوك هوردانيان» تأسيس شد. اين مدرسه در سال 1892 ميلادي به مدرسه پسرانه ملحق گشت و به نام مدرسه مختلط ارمنيان جلفا ناميده شد. معظم دي از آن – حدود 50 دارد و تعداد نسخه – نسخه هاي زبانهاي گوناگون خطّي بسيار نفيس است. در حدود 25 هزار جلد كتاب از انتشارات مختلف و موزه اين كليسا بيش از 500 قطعه اشياء (عتيقه ترين كتابخانه ارمنيان جلفا، كتابخانه كليساي وانك مي باشد) نفيس و تابلوهاي نقاشي اصيل، از گذشته هاي دور وجود دارد كه به نحو احسن از آنها نگهداري شده است. جلفا در گذشته كه جمعيّت بيشتري در آن ساكن بودند، داراي 24 كليسا بوده اما بر اثر مرور زمان بعضي از آنها رو به ويراني نهاده است و اكنون فقط داراي 13 كليسا مي باشد كه مربوط به ارمنيان گريگوري است. بعد از كليساي وانك مجلّل ترين كليساي جلفا كليساي «بيدخهم» (بيت الحم) مي باشد كه «بيدخم» نيز مي گويند و مانند كليساي وانك ديوارها و سقف آن منقّش و مزيّن به تصاوير زيباي مذهبي است و داراي گنبد عظيم دوپوش مي باشد. اولين كليسا در جلفاي اصفهان، بنا به فرمان شاه عباس و در محلي كه او تعيين كرده بود، به نحو شايسته اي ساخته شد.
فرمان شاه بدين شرح است:
«فرمان همايون شد آنكه كشيشان و رهبانان و ملكان و ريش سفيدان و كدخدايان و رعاياي ارمنيان ساكنين دارالسلطنه اصفهان به عنايت بي غايت شاهانه و شفقت و مرحمت بي نهايت پادشاهانه مفتخر و سرافراز و مستحضر و اميدوار بوده بدانند كه چون ميانه نواب كامياب همايون و حضرات سلاطين رفيع الشأن مسيحيّه خصوصاً سلطنت و شوكت پناه قره السلاطين العيسويه كمال محبّت و دوستي است و در ميانه ما و طوايف مسيحيّه يگانگي است و اصلاً جدايي نيست و توجّه خاطر اشرف به آن متعلق است كه هميشه طوايف مسيحيّه از اطراف و جوانب بدين ديار آمد و شد نمايند و چون دار السلطنه اصفهان پايتخت همايون و از هر طبقه و طوايف مردم هر ملت در آنجا هستند، مي خواهيم كه جهت مردم مسيحيّه در دارالسلطنه مذكوره كليساي عالي در كمال رفعت و زينت ترتيب دهيم كه معبد ايشان بوده و جميع مردم مسيحيّه در آنجا به كيش و آيين خود عبادت نمايند و كس نزد حضرت پاپا خواهيم فرستاد كه از كشيشان و رهبانان ملت مسيحي بدارالسلطنه صفاهان فرستد كه در آن كليسا به آداب عبادت قيام نموده، طوايف مسيحيّه را به طاعت ترغيب نمايند و نيز از ثواب آن عبادت بهره مند باشيم. و چون چند عدد سنگ بزرگ در اوج كليساي ايروان بوده و عمارت آن كليسا منهدم گشته، خرابي تمام به آن راه يافته، ديگر شايستگي تعمير نداشت و كشيش آنجا استخوانهاي پيغمبران را كه در آن مكان مدفون بودند، از آنجا بيرون آورده به جماعت نصارا و ترسايان فروخته، آن مقام را از شرافت و عزّت انداخته بود. بنابراين آن سنگهاي مذكور را از آنجا بيرون آورده روانه دارالسلطنه اصفهان فرموديم كه در كليساي عالي كه در آنجا ترتيب دهيم نصب فرماييم. مي بايد چون سنگهاي مذكور را بدانجا آوردند، همگي طوايف مسيحيّه را جمع نموده از روي تعظيم و احترام تمام استقبال كرده سنگها را آورده به اتفاق سيادت و وزارت پناه شمساً للوارث العليا وزير دارالسلطنه اصفهان و رفعت پناه كمال الرفعه، محب علي بيك آنها را در جايي كه مناسب دانند، بگذارند و به اتفاق يكديگر معماران خاصّه شريفه را همراه برده در پشت باغ زرشگ در زميني كه جهت كليسا قرار داده بوديم، طرح يك كليساي عالي كه كشيشان و پادريان عظام قرار دهند، انداخته، طرح در تخته و كاغذ كشيده به خدمت اشرف فرستاده كه ملاحظه نماييم و بعد از ملاحظه امر فرماييم كه استادان شروع در كار كرده به اتمام رسانند در اين باب اهتمام لازم دانسته، به همه جهتي به شفقت بي دريغ خسروانه مبذول باشند.» «شهر شعبان المعظم 1023»
1-كليساي هاكوب: واقع در ميدان بزرگ، در محوّطه كليساي مريم. زمان ساخت: سال 1607 ميلادي. 2-كليساي گي وُرك: واقع در ميدان كوچك در خيابان حكيم نظامي. زمان ساخت: سال 1611 ميلادي. 3-كليساي مريم: واقع در ميدان بزرگ معروف به ميدان جلفا. زمان ساخت: سال 1613 ميلادي. 4-كليساي اتپانوس: واقع در كوچه يعقوب جان. زمان ساخت: سال 1714 ميلادي. 5-كليساي يوحنّا: واقع در محلّه چهار سوق جلفا. زمان ساخت: سال 1621 ميلادي. 6-كليساي كاتارينه: واقع در محلّه چهار سوق جلفا. زمان ساخت: سال 1623 ميلادي. 7-كليساي بيدخم: واقع در ميدان بزرگ در خيابان نظر. زمان ساخت: سال 1628 ميلادي. 8-كليساي نيكو غايوس: واقع در محلّه قاراكل. زمان ساخت: سال 1630 ميلادي. 9-كليساي گريكور: واقع در ميدان كوچك. زمان ساخت: سال 1633 ميلادي. 10-كليساي ميناس: واقع در محلّه تبريزيهاي جلفا. زمان ساخت: سال 1659 ميلادي. 11-كليساي سركيس: واقع در محلّه سنگتراشها. زمان ساخت: سال 1659 ميلادي. 12-كليساي نرسس: واقع در محلّه سنگتراشها. زمان ساخت: سال 1666 ميلادي.
در جنوب اصفهان و در دامنه كوه صفه واقع شده كه حجّاران زبردست ارمني سنگهاي زيبايي براي قبور آن تراشيده اند. از قديمي ترين قبور اين گورستان قبر «رودلف» ساعت ساز فرانسوي است كه از مبارزان ديني بوده و در اين راه شهيد شده است. ضمناً قبر زاهد ديرنشيني در اين محل وجود دارد كه زيارتگاه ارمنيان است. هنوز هم قبوري از زمان صفويه به چشم مي خورد كه متأسفانه بر اثر مخالفت علماي مذهبي بسياري از سنگهاي پر نقوش و خوش خط آن در زمان شاه سلطان حسين شكسته شده است.
ص: 282
از سالهاي 741 تا 720 قبل از ميلاد، جنگهاي دامنه داري بين آشوريها و قوم يهود واقع گرديد و بالاخره اين جنگهاي دامنه دار به نفع دولت آشور به اتمام رسيد و عده زيادي از يهوديان به اسارت آشوريان درآمدند. زمانيكه بخت النصر به استقلال قوم يهود خاتمه داد و عده اي از آنان را از اورشليم بيرون كرده به بابل برد، در بين اسراي يهود مردماني فاضل و دانشمند وجود داشت كه بعدها نظر كوروش كبير شاهنشاه ايران و شاهان بعد از او را به خود جلب كردند. كوروش بعد از فتح بابل، در سال 538 قبل از ميلاد به اسارت قوم يهود پايان داد كه اين سال را سال آزادي قوم يهود ناميدند. كورش يهوديان را به بازگشت به وطن تشويق نمود كه عده اي به وطن بازگشتند و برخي در بابل ماندند و به شغل تجارت پرداختند. بين سالهاي 535 تا 524 قبل از ميلاد مهاجرتهاي بزرگي از جنوب بابل به شوش و اهواز و پاسارگاد و اكباتان صورت گرفت و چون پادشاه ايران پيوسته از قوم يهود طرفداري مي كرد اين قوم بيشتر در نزديكي هاي مقرّ حكومت شاهان ايران زندگي مي نمودند، مانند استان فارس، استان همدان و حوالي تخت جمشيد كه در دوران هخامنشيان پايتخت ايران بوده و به احتمال قوي يهوديان اصفهان نيز از همين مناطق به اصفهان آمده اند. به مناسبت خدماتي كه كورش پادشاه بزرگ ايران زمين به قوم يهود كرده در تورات كه كتاب آسماني است از كورش به نيكي ياد شده. ابن حوقل مي نويسدك «اصفهان اصلي در همين محلّي كه به نام يهوديه شهرت دارد، قرار گرفته بود و يهوديان به هنگام خروج از سرزمين خود مقداري از آب و خاك شهر خود را همراه داشتند تا محلي را كه از نظر آب و هوا و خاك شباهتي به سرزمين خود داشته باشد جهت سكونت انتخاب نمايند و در محل يهوديه اصفهان فرود آمدند و محلي را به نام اشگهان برگزيدند. اشگهان واژه عبري است و به معناي «در اينجامي نشينيم». شايد «اشكاوند». كه در مشرق اصفهان واقع است تغيير يافته همين واژه باشد. منطقه اي كه يهوديان در آن مستقر شدند به «يهوديه» يا «دار اليهود» معرف گرديد. از قرن پنجم هجري به نام «جويباره» يا «جوباره» تغيير نام يافت و فعلاً يكي از پر جمعيّت ترين محلاّت اصفهان به شمار مي رود. از قديمترين مدارك باستانشناسي كه دالِّ بر قدمت ورود يهوديان به منطقه اصفهان است، زيارتگاه «استرخاتون» در 25 كيلومتري جنوب غربي اصفهان، واقع در آبادي پير بكران مي باشد. يهوديان اين قبرستان و زيارتگاه را زيارتگاه «سارابت آشر» مي گويند كه داراي قبرستان بزرگي است و محل دفن اموات يهوديان است. چنانكه در تورات و همچنين در تاريخ آمده است «استر» همسر يهودي تبار خشايارشاه هخامنشي است كه بسيار مورد علاقه شاه بوده و بر اثر نفوذي كه داشته يهوديان را مورد حمايت قرار داده و مسبب برخوردهاي مذهبي خونيني ميان يهوديان و ايرانيان بوده و نزد يهوديان مقدس است. در اين قبرستان سنگ نوشته اي به طول عصر سلاجقه كه اصفهان پايتخت بوده يهوديان از آزادي بيشتري برخوردار بودند ولي پيدايش فرقه اسماعيليه نهضت جديدي عليه يهوديان بود كه روي كار آمد و در زمان حمله تيمور و مغول نيز گروه زيادي از يهوديان كشته شدند. در دوران صفويه نيز يهوديان مورد بي مهري سلاطين صفوي قرار داشتند تا آنجا كه يهوديان مجبور شدند علامتي به لباس خود الصاق نمايند تا از مسلمانان متمايز باشند كلاه و جوراب آنها نيز با مسلمانان متفاوت بود. در زمان شاه عباس دوم و نفوذ روحانيّت اسلام در دستگاه سلطنت، آزار و اذيت يهوديان به اوج خود رسيد به طوريكه به منازل آنها حمله مي كردند و كنيسه هاي آنها را آتش مي زدند كه بعضي از آثار آن هنوز باقي است. به همين مناسبت و از ترس مسلمانان افراطي در زمان صفويه وقاجاريه عده اي از يهوديان، مسلمان شدند و به همين علت بعدها اختلاف نژادي در اصفهان پديد آمد چون مشخصّات نژادي يهوديان با ايرانيان اصفهاني متفاوت بود. محلّه يهودي نشين اصفهان يعني جويباره در شمال شرقي اصفهان واقع شده و از 9 محلّه كوچك به نامهاي ميدان مير، دار البطيخ (يا بازار خربزه)، سيد احمديان، درب دريچه يا درب درچه، گود مقصود، سلطان سنجر، با شاخ، يازده پيچ و لت فر يا لتور تشكيل يافته است. وجه تسميه جويباره اينكه، دركنار جوي آبي قرار داشته. جويباره ابتدا شهري بوده با جمعيّت زياد و از چندين محلّه بزرگ تشكيل مي شده، يكي از انها محله در دشت بوده كه آن را بابلدشت نيز مي گفتند. صاحب بن عبّاد، وزير دانشمند پادشاهان ديلمي كه گويند چهارصد شتر كتابهاي او را حمل مي كرده و در علم و دانش و سياست و تدبير سرآمد علماي زمان بوده، در همين محل در دشت دفن است. جوباره يكي از كثيف ترين محلاّت اصفهان به شمار مي رود، كوچه هاي آن تنگ وتاريك و پرپيچ و خم است. خانه هاي آن گود، حياطهاي آن محقّر و از قلوه سنگ فرش شده است. در هر خانه كوچك چند خانواده و هر خانواده در يك اطاق محقّر زندگي مي كنند وبيشتر آنها به مشاغلي مانند پارچه فروشي، عتيقه فروشي، تجارت و طبابت اشتغال دارند. در زمان صفويه به وسيله يكي از روحانيون عصر به نام محمدتقي مجلسي مقرّرات ويژه اي جهت زندگي آنها وضع گرديد و به مورد اجرا درآمد كه جهت اطلاع به شرح آن مقررات مي پردازيم: 1-يهوديان حق ساختن عمارت زيبا را ندارند 2-يهوديان نبايد اطاقهاي خود را به رنگ سفيد درآورند 3-خانه هاي يهوديان بايد كوتاه تر از خانه مسلمانان باشد 4-خانه هاي يهوديان نبايد سر در داشته باشد 5-در ورودي خانه يهوديان بايد كوتاه تر از در خانه مسلمانان باشد 6-يهوديان حق بازكردن دكان و مغازه در بازار و خيابان را ندارند 7-ماليات جداگانه اي به نام جزيه بايد از يهوديان دريافت شود 8-يهوديان اجازه ساختن كنيسه هاي زيبا ندارند 9-يهوديان بايد در محلّه مشخّص و معينّي زندگي كنند 10-مسلمانان حق ندارند خانه هاي خود را به يهوديان بفروشند 11-ساختن كنيسه هاي جديد ممنوع است يهوديان فقط حق دارند كنيسه هاي قديمي خود را تعمير نمايند.
يهوديان امروز اصفهان داراي 21 كنيسه و زيارتگاه مي باشند كه در نقاط مختلف شهر پراكنده است. زيرا از ابتداي دوران پهلوي يهوديان آزادي بيشتري پيدا كردند و در همه مناطق اصفهان مي توانستند سكونت اختيار كرده و شغل داشته باشند. از ميان 21 كنيسه يهوديان، 16 كنيسه آن در جويباره، 2 كنيسه در محلّه دردشت و يك كنيسه در كوچه گلبهار و يك كنيسه در دبيرستان اتّحاد و يك كنيسه هم در چهارراه شاه عباس (فلسطين كنوني) قرار دارد. يهوديان غير از قبرستان معروف استراخاتون در پيربكران قبرستان ديگري نيز در 5 كيلومتري مشرق اصفهان دارند كه در دهكده اي به نام «گركون» از محلاّت قهّاب واقع شده و قبرستان نيز به همين نام است. يهوديان يك حمّام اختصاصي در محلّه جويباره و در كوچه پير پاره دوز دارند كه سه روز در هفته داير است و بقيه روزها از حمّامهاي عمومي و حمّامهاي منازل خود استفاده مي كنند.
ص: 283
الف –دين زرتشت
از قديمي ترين دينهايي كه مردم را به ستايش خداوند يكتا دعوت نموده و از بت پرستي منع كرد، دين زرتشت است. دين زرتشت از قديمي ترين دينهاي رسمي ايرانيان بوده است. بنيان گذار اين دين، زرتشت يا زردشت است كه در اوستا «زره توشتره» نيز آمده است. پدرش «پوروشسب» و مادرش «دغدوا»، از خانواده «سپيتمنه» بوده است. او در زمان شهرياري گشتاسب در خوارزم (بلخ) مي زيسته. عده اي او را اهل آذربايجان و گروهي اهل ري مي دانند. وي در سن سي سالگي به پيغمبري رسيد و از سن چهل سالگي به تبليغ پرداخت. تاريخ تولّد زرتشت دقيقاً مشخّص نيست. برخي تولّد او را 628 قبل از ميلاد و درگذشت او را سال 558 قبل از ميلاد مي معتقدند در سن 77 سالگي در جنگ با تورانيان كه به بلخ حمله كرده بودند كشته شده است. گروهي زندگي زرتشت را به 1000 قبل از ميلاد مي دانند و يعني قبل از تشكيل دولت ماد نسبت مي دهند.
پرستشگاههاي زرتشتيان را آتشگاه مي گويند كه مهمترين آنها در اصفهان در كوه آتشگاه بوده است. اين كوه در 8 كيلومتري غرب اصفهان و در سه كيلومتري جنوب سِدِه است. شهرت سده نيز به واسطه همين كوه آتشگاه است. اين كوه در حقيقت تپه اي است به ارتفاع هزار متر كه در منطقه حاصلخيز ماربين اصفهان قرار دارد. مسعودي در كتاب «مروج الذهب» درباره كوه آتشگاه نوشته است كه؛ اين كوه يكي از هفت پرسشتگاه بت پرستان بوده است به اين معني كه در معبدي كه بر روي اين كوه ساخته بودند، بت هايي وجود داشته و مورد ستايش و پرستش قرار مي گرفته است. حافظ ابونعيم در كتاب «ذكر تاريخ اصفهان» از هفت شهر در منطقه اصفهان ياد مي كند كه يكي از انها به نام «مهرين» تا ظهور اسلام نيز وجود داشته و در كنار اين كوه بوده است. در زمان ساسانيان اين معبد پرستش بت را خراب كردند و لوازم و آلات آن را بيرون ريخته و اردشير بابكان آن را با تغييراتي تبديل به آتشگاههاي اصفهان به نمود. اين آتشكده به صورت قلعه هشت گوشه، با خشتهاي بزرگ، روي سنگهاي طبيعي ساخته شده است. مدخلها هلالي شكل و كف ساختمان، در وسط برآمدگي داشته كه آتشدان بر روي آن ساخته شده بود و به نام «آتش مجوس» شهرت داشت.
به غير از آتشكده كوه آتشگاه، در اصفهان آتشكده هاي ديگر نيز وجود داشته كه عبارت اند از: 1-مسجد جامع اصفهان كه ابتدا آتشگاه بوده و پس از هجوم و تسلط اعراب به اصفهان با تغييراتي تبديل به مسجد شده است. 2-آتشدان سنگي سميرم كه مربوط به دوران هخامنشيان است. 3-آتشكده «زُروان» كه بناي آن متعلق به زمان ساسانيان است. 4-آتشكده «مهر» در زمان اردشير ساخته شده و در منطقه اردستان قرار دارد. 5-آتشكده «رستاق» كه در «انار آباد» قرار دارد و گشتاسب كياني آن را بنا نهاده است. 6-آتشكده شاپور ذوالاكتاف نيز در دهكده «جروان» جي قرار دارد و به نام آتشكده «سروش آذران» شهرت داشته است. همچنين چندين آتشكده ديگر كه بر اثر مرور زمان و يورش بيگانگان ومخالفان نابود، يا از اهميّت و اعتبار افتاده است. از جمله، آتشكده «قلعه بزي» كه در زمان ملكشاه جز حصار اطراف آن بقيه را خراب كردند. همچنين آتشكده اي در قريه «دارك» يا «ارزنان» كه خراب شده است. زرتشتيان به روح اعتقا دارند و آن را «فَرَوَشي» مي نامند و براي فَرَوشيهاي اجداد خود نماز و دعا مي خوانند و قرباني مي كنند. هر موجود مرده را نجس مي دانند و براي اينكه خاك و آب آلوده نشود مردگان خود را در محفظه سرباز قرار مي دهند تا طعمه پرندگان شوند. مگس و مورچه و كرم و حشرات موزي را كه مردگان را مي خورند، پليد مي دانند و آنها را مانند شيطان «انگره مينو» مي نامند و پيوسته از سحر و جادو و بت، دوري مي جويند. به كشت وزرع، به خصوص كاشتن گندم بسيار علاقه دارند و معتقدند «هر كس گندم مي كارد، نيكي مي افشاند.» بزرگترين گناه را دروغ مي دانند. بازار را محل دروغ و تزويرمي انگارند و سعي مي كنند بچه ها را از بازار دور نگه دارند و مدارس آنها نزديك بازار نباشد.
براي روشن كردن آتشكده ابتدا موبد حمّام كرده، خود را شست و شو مي دهد. سپس لباس سپيد مي پوشد. قطعات چوب صندل را كه قبلاً تراشيده شده بر روي آتشدان قرار مي دهد و بدون دخالت دست، با قاشق بلند مخصوصي كه روزني در وسط آن هست، براده هاي چوب صندل خوشبو را روي چوبها مي ريزد و در حاليكه دعاي مخصوص را مي خواند، آتشدان را روشن مي كند. براي اين كه آتش را با دَم (تنفس) خود آلوده نكنند، جلو دهان و بيني را با پارچه سفيد 16 آتشگاه مي دانند، مهمترين روز مقدّس ترين آتش را، آتش نيايش را نوروز مي شمارند. پس از و نازكي مي پوشانند. انجام نيايش و دعا و نماز، موبد به عنوان تيمّن و تبرّك مقدار كمي از خاكستر آتشدان را به نمازگزاران مي دهد و آنها اندكي از اين خاكستر را جهت كسب فيض و بركت به صورت خود مي مالند.
ص: 284
شرح كوتاهي از سرگذشت خارجيان مدفون در اصفهان ويليام بل، عامل شركت هند شرقي در اصفهان، به سال 1616 در جهت حمل نخستين محموله شركت مزبور، با كشتي بادباني جيمز به ايران عزيمت كرد و نخستين سرنشيني بود كه پس از لنگرگيري، در بندر جاسك به احل رسيد. بنا به استناد گزارش شركت هند شرقي. بل در پي گذشت 7 شب ملاقاتهاي رسمي آزار دهنده در حال سوزش تب در گذشت. در طي مراسم تشييع جنازه اش اتباع هلند، فرانك هاي مقيم، كوليا ناظر، رؤساي ارامنه، تمامي پيروان كليسا… و حداقل به تعداد 5000 تن از دودمان جلفائيان و ديگر مسيحيان غير بومي شركت كردند. انگيزه شركت اين جمعيت كثير در مراسم، همزماني با مراسم به خاكسپاري ژوهان نورتمبر، سفير انگلستان نيز مي تواند باشد. 1658 وي برت بيوكنز، متخصص الماس، شاغل در شركت هند شرقي هلند، مستقر در ايران 1660 ميخائيل ماسبروم، بازرگان و زرگر 1665 ويلهم لوكنيس لون، مدير شركت هند شرقي هلند 1682 سيمون سعيد داويد ساهيدر، ترجمه سنگ قبر وي عنوان مي نمايد: از سوي شاه فرانسه در كشور پاريس در شركت هلندي هند شري به مدت 34 سال و بسيار كاتوليك متعصب بود. 1686 تئادر ميرانويچ، به قرار اطلاع سفير لهستان به دربار صفويه، سنگ قبر او بر خلاف ديگر قبور نصب گرديده و در پاي آرامگاه وي قبور آوارگان لهستاني جنگ جهاني دوم به چشم مي خورد. 1697 فرانكوس كاستلوجن، مدير شركت هند شرقي 1702 پير پاژت دوس، بر سنگ قبر وي درج گرديده است. فراموش نكنيد كه شما هم مي ميريد. دكتر پاژت دوس فارغ التحصيل كالج كمبريج در الهيات و رياضيات، تمام دنيا خوشحال بودند. مردم در پي چنين ها بودند. دكتر پاژت مشهور بود. تلاش مي كرد تا اين دنيا زيباتر شود. به مدت 50 سال در اصفهان زندگي كرد در حاليكه ميل داشتند به كشورش بازگردد. 1703 ادوارد پاگيت، كشيش دكتر پاگيت دانشجوي ممتاز كالج كمبريج در طي سالهاي 2-1671 عضو آكادمي كالج كمبريج 1679 عضو انجمن سلطنتي 1682، استاد رياضيات، از اعضاء هيئت امناء بيمارستان حضرت مسيح 95-1682، كشيش شخصي سرويليام نوريس Sir William Norris مأموريت به دربار اورنگ زيب Aurznezeb 1702، 1699 و سرانجام بر سر راه بازگشت از هندوستان به موطنش، در اصفهان در گذشت. 1703 ساراژاكوبا، همسر فرانكوس كاستلوجن مدير شركت هند شرقي هلند 1721 فرانسيكو ساهيد، مترجم شركت هلند به مدت 45 سال 1722 ژوليانا ميدون، در خدمت آقاي نيكلاس اسخارور، به نظر مي رسد اسخارور نويسنده باشد. در متن سرگذشت ماتيوس فن لايپزيگ به نام وي اشاره شده است. 1821 كلوديوس جيمس، نماينده شركت هند شرقي در بغداد در طي مسير راه بمبئي و در شهر شيراز، بر اثر ابتلا به بيماري وبا در گذشت. مقارن تخريب گورستان شيراز بنا به درخواست دوست مهربانش كلنل جي، مكدونالد كينير J. Macdonald Kinneir جنازه اش به اصفهان انتقال يافت. در كتاب انگليسيان در ايران، به جاي جيمس اشتباهاً كلمه ريچ آمده است! از تعريف مندرج در صفحه 150، نويسنده بودن جيمس استنباط مي شود، و در رابطه با چگونگي نحوه در گذشتش در صفحه 91 عين گزارش روزانه اش اندكي پيش از شيوع بيماري در شيراز آثاري از ترس را نشان مي دهد.
ص: 285
اخباري از بوشهر؛ وبا در آنجا شايع شده و روزانه سي نفر را مي كشد. در سراسر گرمسير چنين است. آقاي استوري در سر راهش از برازجان به بوشهر همه جا با اجساد مردگان روبرو شده. كشتي ليورپول كه در بوشهر لنگر انداخته در پانزده ساعت سه نفر از سرنشينانش را از دست داده. شنيده شد كه جراح و عده زيادي از خدمه هم مرده اند. 1822 جان تيلور، پزشك ابوابجمعي مؤسسه پزشكي بمبئي، در سال 1822 در شيراز درگذشت و در همان شهر به خاك سپرده شد. به دليل تخريب گورستان محل دفنش، در سال 1826 جنازه وي به اصفهان انتقال يافت. 1838 پير مارتين بوتان، بر سنگ وي درج گرديده است: دانشمندي كه قرباني علم خود شد. از اين متوفي دانشمند، جعبه كوچكي حاوي دهها شيشه آزمايشگاهي بجا مانده است. 1871 جان استانلي هيوز، كارمند اداره تلگراف 1873 اولين گردون بروس، دختر عاليجناب رابرت بروس، ميسيونر انجمن كليسا سي. ام. اس. در كتاب انگليسيان در ايران با پدر و مادر وي آمده است كه هيئت مرسلين مسيحي لندن كه مهمترين وسيله تبليغات مسيحي انگليسيان در ايران شد، نخستين قدم محتاطانه را در 1896 برداشت و آن هنگامي بود كه يكي از مبلغان خود را به نام عاليجناب رابرت بروس به اصفهان فرستاد تا براي ياد گرفتن زبان فارسي و اصلاح ترجمه انجيل مارتين دو سال در آن شهر بماند. بروس ايرلندي دراز، لاغر و فاضلي بود، كه چند سالي را در خدمت هيئت مرسلين مسيحي در هند گذرانده بود و اقامتش در اصفهان با شيوع قحطي و وبا در اين شهر مصادف شد. (71-1870). او و همسرش رهبري امور دستگيري مردم، مخصوصاً ارمنيان را بر عهده گرفتند. آنان اعتباراتي را كه مردم انگليس سخاوتمندانه در اختيار بنياد كمك به ايرانيان مي گذاشتند، در اختيار داشتند. بروس به عنوان بخشي از اين كار ايجاد پرورشگاه و مدرسه فني را براي كودكان ارمني و مسلمان آغاز كرد و به زودي مجبور شد به طور ثابت در ايران بماند. هيئت مرسلين در لندن با اين كار موافقت كرد به شرط اينكه كارش را در زمينه اصلاح انجيل دنبال كند و به ترجمه باقي كتاب مقدس هم بپردازد. بروس اين وظيفه را پذيرفت و تا 1875 در حاليكه بيشتر از درآمد خودش زندگي مي كرد كار خود را ادامه داد تا اينكه هيئت مرسلين تصميم گرفت تسهيلاتي براي هيئت مرسلين در اصفهان فراهم آورد. در 1880 نخستين دستيار بروس به اصفهان رسيد و او پزشكي فارغ التحصيل ادينبرو به نام هورنل E. F. Hoernle بود. پيش از آن تنها بروس و همسرش كارها را اداره مي كردند در ميان ارمنيان جلفا، يعني در محل زندگي
ص: 286
خودشان به فعاليت مشغول بودند. آقا و خانم بروس با كمك معلمان ارمني در جلفا يك مدرسه پسرانه و يك دخترانه تأسيس كردند. در 1872 عليرغم مخالفتهاي محلي بروس زمين وسيعي خريد و تا سي سال بعد كه مقر هيئت به شهر اصفهان انتقال يافت تأسيسات خود را در آنجا مستقر ساخت. 1898 جسبرت ويل بو، نكته شايان توجه در كنار سنگ قبر وي به چشم مي خورد! اعضاء خانواده ودوستانش نام خود را بر روي سنگ ديگر در كنار سنگش درج كرده اند. 1914 سزارين شارلين براسور، بر سنگ وي نوشته است: پيرو مذهب ژوزف و با طي 32 سال زندگي ويژه مذهبي. 1914 پاسكال آراكليان، بر روي سنگ وي كه خط ارمني نيز به چشم مي خورد اين جمله ديده مي شود: 50 سال در ايران خدمت كرده است. 1917 فردريك ناكس هريس، كنسول يار انگلستان در اصفهان 1921 كاترين مري ايرون سايد، پزشك ميسيو ن سي. ام. اس، دختر ادمون و مري ايرون سايد كه از سال 1905 در ايران به سر برد و بر اثر ابتلا به بيماري ذات الريه درگذشت. نظر به آنكه محل خدمت وي در ميان ارامنه بود در جهت احترام و محبت، او را در كليساي جامع به خاك سپردند. 1931 اميلي كاتلين هوپ، همسر نماينده انجمن بريتانيايي كتب مقدسه؟ 1940 ماريا الياس، به قرار اطلاع بر اثر اعمال فشار حكومت نازيها بر يهوديان در آلمان به ايران مهاجرت مي كند. مدتي در سازمان نابينايان كريستوفل بكار مي پردازد و در بين كاركنان هم به شوخي به دوشيزه روباه مشهور مي گردد! پس از ترك سازمان از دنيا مي رود! 1943 هيلدا نايتينگل، از انجمن سي. ام. اس، به قرار اطلاع سمت سرپرست بخش پرستاري بيمارستان مسيحي اصفهان (عيسي ابن مريم فعلي) را عهده دار بوده است و در اثر ابتلا به بيماري حصبه از دنيا مي رود. 1961 ويتچ كوفلر، به قرار اطلاع مهندس كارخانه بوده است و همسرش نيز در آموزشگاه دخترانه نابينايان نور آئين اصفهان (فاطمه زهرا فعلي) به خدمت اشتغال داشت. 1965 ليديا توماتور، به قرار اطلاع از پدري روسي ومادري آلماني متولد شد. همسرش را در جنگ جهاني دوم از دست داد. نامبرده در خدمت سازمان نابينايان كريستوفل به سر مي برد. 1972 ايان تاماس، پزشك شاغل در بيمارستان مسيحي اصفهان (عيسي ابن مريم فعلي) در طي سفري كه به شهرهاي اطراف اصفهان در جهت درمان بيماران عزيمت كرده بود، با خودرويي كه خود رانندگي آن را بعهده داشت با كاميوني تصادف كرد. بر اثر شدت جراحات وارده وي و دو پرستار در دم جان سپرده و دو تن ديگر به شدت زخمي مي شوند. نامبرده داراي همسر و دو فرزند بود و بنا به درخواست همسرش در اصفهان به خاك سپرده شد. 1974 آدريان روبرت ميكائيل هلدن، متولد شهر بت BATH انگلستان، جهانگردي كه طي يك تصادف برون شهري درگذشت و بنا به درخواست همراهانش در اصفهان به خاك سپرده شد. همچنين فرد ديگري به نام هارن سون كه گويا از اتباع آفريقاي جنوبي مي باشد در تصادف بين راه شيراز و اصفهان جان سپرد و در قبري كه تاكنون هم فاقد سنگ است به خاك سپرده شد. 1974 ديويد گرني، كشيش انجمن سي. ام. اس، كه به مدت 38 سال در كليساهاي دائره اسقفي ايران خدمت كرد. 1982 گابريله منتظم، متخصص و جراح مشهور مغز و اعصاب. نامبرده در حاليكه 5 ماهه باردار بود بضرب گلوله از پاي درآمد و در تكيه همدانيان آرامگاه تخت فولاد به خاك سپرده شد.
ص: 287
يليام بل، عامل شركت هند شرقي در اصفان، به سال 1616 در جهت حمل نخستين محموله شركت مزبور، با كشتي بادباني جيمز به ايران عزميت كرد و نخستين سرنشيني بود كه پس از لنگرگيري، در بند جاسك به ساحل رسيد. بنا به استناد گزارش شركت هند شرقي. بل در پي گذشت 7 شب ملاقاتهاي رسمي آزار دهنده در حال سوزش تب در گذشت. در طي مراسم تشييع جنازه اش اتباع هلند، فرانك هاي مقيم، كوليا ناظر، رؤساي ارامنه، تمامي پيروان كليسا… و حداقل به تعداد 5000 تن از دودمان جلفائيان و ديگر مسيحيان غير بومي شركت داشتند. انگيزه شركت اين جمعيت كثير در مراسم، همزماني با مراسم به خاكسپاري ژوهان نورتمبر، سفير انگلستان نيز مي تواند باشد.
1658 وي برت بيوكنز، متخصص الماس، شاغل در شركت هند شرقي هلند، مستقر در ايران--
1660 ميخائيل ماسبروم، بازرگان و زرگر--
1665 ويلهم لوكنيس لون، مدير شركت هند شرقي هلند--
1682 سيمون سعيد داويد ساهيدر، ترجمه سنگ قبر وي عنوان مي نمايد: از سوي شاه فرانسه در كشور پاريس در شركت هلندي هند شري به مدت 34 سال و بسيار كاتوليك متعصب بود. --
1686 تئادر ميرانويچ، به قرار اطلاع سفير لهستان به دربار صفويه، سنگ قبر او بر خلاف ديگر قبور نصب گرديده و در پاي آرامگاه وي قبور آوارگان لهستاني جنگ جهاني دوم به چشم مي خورد. --
1697 فرانكوس كاستلوجن، مدير شركت هند شرقي--
ص: 288
1702 پير پاژت دوس، بر سنگ قبر وي درج گرديده است. فراموش نكنيد كه شما هم مي ميريد. دكتر پاژت دوس فارغ التحصيل كالج كمبريج در الهيات و رياضيات، تمام دنيا خوشحال بودند. مردم در پي چنين ها بودند. دكتر پاژت مشهور بود. تلاش مي كرد تا اين دنيا زيباتر شود. به مدت 50 سال در اصفهان زندگي كرد در حاليكه ميل داشتند به كشورش بازگردد. 1703 ادوارد پاگيت، كشيش دكتر پاگيت دانشجوي ممتاز كالج كمبريج در طي سالهاي 2-1671 عضو آكادمي كالج كمبريج 1679 عضو انجمن سلطنتي 1682، استاد رياضيات، از اعضاء هيئت امناء بيمارستان حضرت مسيح 95-1682، كشيش شخصي سرويليام نوريس Sir William Norris مأموريت به دربار اورنگ زيب Aurznezeb 1702، 1699 و سرانجام بر سر راه بازگشت از هندوستان به موطنش، در اصفهان در گذشت. --
1703 ساراژاكوبا، همسر فرانكوس كاستلوجن مدير شركت هند شرقي هلند--
1721 فرانسيكو ساهيد، مترجم شركت هلند به مدت 45 سال--
1722 ژوليانا ميدون، در خدمت آقاي نيكلاس اسخارور، به نظر مي رسد اسخارور نويسنده باشد. در متن سرگذشت ماتيوس فن لايپزيگ به نام وي اشاره شده است. --
1821 كلوديوس جيمس، نماينده شركت هند شرقي در بغداد در طي مسير راه بمبئي و در شهر شيراز، بر اثر ابتلا به بيماري وبا در گذشت. مقارن تخريب گورستان شيراز بنا به درخواست دوست مهربانش كلنل جي، مكدونالد كينير J. Macdonald Kinneir جنازه اش به اصفهان انتقال يافت. در كتاب انگليسيان در ايران، به جاي جيمس اشتباهاً كلمه ريچ آمده است! از تعريف مندرج در صفحه 150، نويسنده بودن جيمس استنباط مي شود، و در رابطه با چگونگي نحوه درگذشتش در صفحه 91 عين گزارش روزانه اش اندكي پيش از شيوع بيماري در شيراز آثاري از ترس را نشان مي دهد. اخباري از بوشهر؛ وبا در آنجا شايع شده و روزانه سي نفر را مي كشد. در سراسر گرمسير چنين است. آقاي استوري در سر راهش از برازجان به بوشهر همه جا با اجساد مردگان روبرو شده. كشتي ليورپول كه در بوشهر لنگر انداخته در پانزده ساعت سه نفر از سرنشينانش را از دست داده. شنيده شد كه جراح و عده زيادي از خدمه هم مرده اند. --
1822 جان تيلور، پزشك ابوابجمعي مؤسسه پزشكي بمبئي، در سال 1822 در شيراز درگذشت و در همان شهر به خاك سپرده شد. به دليل تخريب گورستان محل دفنش، در سال 1826 جنازه وي به اصفهان انتقال يافت. --
1838 پير مارتين بوتان، بر سنگ وي درج گرديده است: دانشمندي كه قرباني علم خود شد. از اين متوفي دانشمند، جعبه كوچكي حاوي دهها شيشه آزمايشگاهي بجا مانده است. --
1871 جان استانلي هيوز، كارمند اداره تلگراف--
ص: 289
1873 اولين گردون بروس، دختر عاليجناب رابرت بروس، ميسيونر انجمن كليسا سي. ام. اس. در كتاب انگليسيان در ايران با پدر و مادر وي آمده است كه هيئت مرسلين مسيحي لندن كه مهمترين وسيله تبليغات مسيحي انگليسيان در ايران شد، نخستين قدم محتاطانه را در 1896 برداشت و آن هنگامي بود كه يكي از مبلغان خود را به نام عاليجناب رابرت بروس به اصفهان فرستاد تا براي ياد گرفتن زبان فارسي و اصلاح ترجمه انجيل مارتين دو سال در آن شهر بماند. بروس ايرلندي دراز، لاغر و فاضلي بود، كه چند سالي را در خدمت هيئت مرسلين مسيحي در هند گذرانده بود و اقامتش در اصفهان با شيوع قحطي و وبا در اين شهر مصادف شد. (71-1870). او و همسرش رهبري امور دستگيري مردم، مخصوصاً ارمنيان را بر عهده گرفتند. آنان اعتباراتي را كه مردم انگليس سخاوتمندانه در اختيار بنياد كمك به ايرانيان مي گذاشتند، در اختيار داشتند. بروس به عنوان بخشي از اين كار ايجاد پرورشگاه و مدرسه فني را براي كودكان ارمني و مسلمان آغاز كرد و به زودي مجبور شد به طور ثابت در ايران بماند. هيئت مرسلين در لندن با اين كار موافقت كرد به شرط اينكه كارش را در زمينه اصلاح انجيل دنبال كند و به ترجمه باقي كتاب مقدس هم بپردازد. بروس اين وظيفه را پذيرفت و تا 1875 در حاليكه بيشتر از درآمد خودش زندگي مي كرد كار خود را ادامه داد تا اينكه هيئت مرسلين تصميم گرفت تسهيلاتي براي هيئت مرسلين در اصفهان فراهم آورد. در 1880 نخستين دستيار بروس به اصفهان رسيد و او پزشكي فارغ التحصيل ادينبرو به نام هورنل E. F. Hoernle بود. پيش از آن تنها بروس و همسرش كارها را اداره مي كردند در ميان ارمنيان جلفا، يعني در محل زندگي خودشان به فعاليت مشغول بودند. آقا و خانم بروس با كمك معلمان ارمني در جلفا يك مدرسه پسرانه و يك دخترانه تأسيس كردند. در 1872 عليرغم مخالفتهاي محلي بروس زمين وسيعي خريد و تا سي سال بعد كه مقر هيئت به شهر اصفهان انتقال يافت تأسيسات خود را در آنجا مستقر ساخت. --
1898 جسبرت ويل بو، نكته شايان توجه در كنار سنگ قبر وي به چشم مي خورد! اعضاء خانواده ودوستانش نام خود را بر روي سنگ ديگر در كنار سنگش درج كرده اند. --
1914 سزارين شارلين براسور، بر سنگ وي نوشته است: پيرو مذهب ژوزف و با طي 32 سال زندگي ويژه مذهبي. --
1914 پاسكال آراكليان، بر روي سنگ وي كه خط ارمني نيز به چشم مي خورد اين جمله ديده مي شود: 50 سال در ايران خدمت كرده است. --
1917 فردريك ناكس هريس، كنسول يار انگلستان در اصفهان--
1921 كاترين مري ايرون سايد، پزشك ميسيون سي. ام. اس، دختر ادمون و مري ايرون سايد كه از سال 1905 در ايران به سر برد و بر اثر ابتلا به بيماري ذات الريه درگذشت. نظر به آنكه محل خدمت وي در ميان ارامنه بود در جهت احترام و محبت، او را در كليساي جامع به خاك سپردند.
1931 اميلي كاتلين هوپ، همسر نماينده انجمن بريتانيايي كتب مقدسه؟ --
1940 ماريا الياس، به قرار اطلاع بر اثر اعمال فشار حكومت نازيها بر يهوديان در آلمان به ايران مهاجرت مي كند. مدتي در سازمان نابينايان كريستوفل بكار مي پردازد و در بين كاركنان هم به شوخي به دوشيزه روباه مشهور مي گردد! پس از ترك سازمان از دنيا مي رود!
1943 هيلدا نايتينگل، از انجمن سي. ام. اس، به قرار اطلاع سمت سرپرست بخش پرستاري بيمارستان مسيحي اصفهان (عيسي ابن مريم فعلي) را عهده دار بوده است و در اثر ابتلا به بيماري حصبه از دنيا مي رود. --
ص: 290
1961 ويتچ كوفلر، به قرار اطلاع مهندس كارخانه بوده است و همسرش نيز در آموزشگاه دخترانه نابينايان نور آئين اصفهان (فاطمه زهرا فعلي) به خدمت اشتغال داشت.
1965 ليديا توماتور، به قرار اطلاع از پدري روسي ومادري آلماني متولد شد. همسرش را در جنگ جهاني دوم از دست داد. نامبرده در خدمت سازمان نابينايان كريستوفل به سر مي برد. --
1972 ايان تاماس، پزشك شاغل در بيمارستان مسيحي اصفهان(عيسي ابن مريم فعلي) در طي سفري كه به شهرهاي اطراف اصفهان در جهت درمان بيماران عزيمت كرده بود، با خودرويي كه خود رانندگي آن را بعهده داشت با كاميوني تصادف كرد. بر اثر شدت جراحات وارده وي و دو پرستار در دم جان سپرده و دو تن ديگر به شدت زخمي مي شوند. نامبرده داراي همسر و دو فرزند بود و بنا به درخواست همسرش در اصفهان به خاك سپرده شد. --
1974 آدريان روبرت ميكائيل هلدن، متولد شهر بتBATH انگلستان، جهانگردي كه طي يك تصادف برون شهري درگذشت و بنا به درخواست همراهانش در اصفهان به خاك سپرده شد.
همچنين فرد ديگري به نام هارن سون كه گويا از اتباع آفريقاي جنوبي مي باشد در تصادف بين راه شيراز و اصفهان جان سپرد و در قبري كه تاكنون هم فاقد سنگ است به خاك سپرده شد. --
1974 ديويد گرني، كشيش انجمن سي. ام. اس، كه به مدت 38 سال در كليساهاي دائره اسقفي ايران خدمت كرد. --
1982 گابريله منتظم، متخصص و جراح مشهور مغز و اعصاب. نامبرده در حاليكه 5 ماهه باردار بود بضرب گلوله از پاي درآمد و در تكيه همدانيان آرامگاه تخت فولاد به خاك سپرده شد--
ص: 291
ژوهان نرتمبر Johan north umber 1591-1624انگليس آرامگاه ارامنه****
وليوام بل William Bell 1591-1624انگليس****
رودلف اشتدلر Rodolf stadlor 1609-1637 سوئيس****
دومينيكوس بابيلون سيز Dominicus de babilion siis 1639****
پير ديما دلا كريكسPere dim dela croix639****
گيوسن ارل الون Gewesen Arl Aelvan 1640 فرانسه****
جوهانس مالوم (پزشك) Johannes Malom 1606-1646فرانسه****
ابراهيم دبلايلون Ebrahim de babilon 1649****
كريستينا بيت Christianan Biit 1652****
جانا دادري Jeanna de Roy 1657****
هوي برت بيوكنز Huy bert Buekens 1658 هلند****
لوسي دبابيلونLucis de Bablylone 1659****
لوسينا ماترونا ببيلون Lusina Mtrona Babilon 1659****
نيكلاس پانتالون Nicolaus Pantaleone1634-1659****
جاني دپو Janiie D. Pove 1659
الكساندر د ورود Alexandre de Rhodes1593-1660فرانسه****
ميخائلي ماسبروم Michael Masbrum1660 فرانسه****
ديونيسي اكورا اسپي نيفا Dionyse Acoroa spinifa 1605-1661****
پاتريس دانيال پاما Patris Daniol Pommre 1661****
ماركوس پانتالو Marcus Pantaleo 1653-1662****
آنا يووريدا Anna Ioverida 1663****
ابداله يووريدا Abdallah Ioverida1664****
چارلز دواير Charles Duvoyer 1664 فرانسه****
ماريا گمز د بابيلون Maria Gomez de Babilon 1587-1664****
ويلهم لوكينس لون Wilhem Lokins Leven 1665هلند آرامگاه ارامنه****
ولتسن دانگرز Velentin Dangers1599-1665****
ويليام لوك William Lok 1665****
پيريكا بابيلون Perica Babilons 1666****
لارنس دولتوال Laurens De Lestoile فرانسه****
الكساندر دولتوال Alexander De Lestoile1666فرانسه****
ماريا دولتوال Maria De Lestoile 1666 فرانسه****
ماركوس دولتوال MaRCUS De Lestoile 1667 فرانسه****
ايزاك بوته دولتوال Isaac Boute De Lestoile 1591-1667 فرانسه****
ماريا دولتوال Maria De Lestoile 1668فرانسه****
كلارد موزن Claude Muzen 1668 فرانسه****
ژاكوب كميل Jacobus Kemel 1670 هلند****
پترو petro 1671****
ص: 292
مي ان برنارد Mie An Bernard 1671 فرانسه****
كاترين دولتوال Caterine De Lesoile 1671 فرانسه****
فردريك بيودونس Fredrick boudwyns 1673****
مانوئل ردريگوز لوسيتا Manuel Rodrecuiz Luista 1673****
مايكل بوري سوزيل Michael Bourri 1673****
ماركوس دمارز Marcus De Marez 1673فرانسه****
لويي روپر (زرگر) Louis Rouper 1673 فرانسه****
ميشل روبرت لراين (زرگر)Michel Roupert Lorrain 1673سوئيس****
كلريك ج س مرشير Cleric J. C Mercier1643-1674فرانسه****
جورج ويلمسون Georgh Wilmson 1675****
ماريا وكسوري پتكي اوبان Maria vxor petki oban 1679****
نيكونو موزن Innoceno Muzen****
مارگريت موزن Margueritte Muzen 1680****
جورج يوري Georgi Ioveri 1681****
يگناتا مانوئل رد ريگوز Ignatia Manuel Rodrigioz 1681 آرامگاه ارامنه****
ج ب كازامون ويس اپو J. B. Casamon Vis. APO 1682فرانسه****
سيمون سعيد داويد ساهيدر Simon Said David Sahidor 1684فرانسه****
جان باپتيست كاسمن John Baptist Casmon 1685****
ماريا روبين Maria Robin 1686****
ماريا بابيلونس Maria Babilions1686****
ماريا بابيلونس Maria Babilions 1686****
تئادر ميرانويچ Theador Miranovich 1686 لهستان****
بوريس دانيلوف Boris Daniloff 1686****
ديميتريوس تئودور شوستوو Demetrius heodore Shustoff 1686****
ميخائيل يكناتيوس تلينوكوف Michael Ignatius Telyanikoff 1695****
رافائيل دومان Raphael du Mans 1696فرانسه حوالي مسجد جامع****
فرانكوس كاستلوجن Francois Castelujn 1697هلند آرامگاه ارامنه****
ماريا دگوتيرم Maria De Guitherme 1700****
ص: 293
لويي گيلهرم دولتوال Lous Guelherme de Lestoile 1701فرانسه****
پير پاژت دوس Pierre Paget doc 1702انگليس****
انيم اسپاهان Enim Spahan 1702****
ادوارد پاگيت Edward Paget 1653-1703 انگليس****
سارا ژاكوبا چاندلير Sara Jacoba chandelier 1703 هلند****
تابراهام موز وسنيك Tabraha Mvs wisnick 1703****
سارا نومين Sara Nomine 1704****
كارلوس درمانو Carluos Dv Romano 1715****
فرانسيسكو ساهيد Franciscus Sahid 1721 كليسا وانك****
ژوليانا ميدون Juliana Meiduan 1722 هلند آرامگاه ارامنه****
ژاكوب شورو Jacob Schorer 1727 هلند****
آنتوني هرمت (پزشك) Antoni Hermeet1664-1729فرانسه كليسا قديم كاتوليك****
ماريا جوديت فن لايپزيگ Maria Judithe von lepzig 1730 هلند آرامگاه ارامنه****
هلنا ساهيد Gelena Sahid 1730****
اگوب وليچ Akob Vlij 1731****
آنتون فن لايپزيگ Anton Von Lepizig 1730-1731 هلند****
يروفي ياكا وكوف ل واشوف Eropnei Yakavicff Levashoff 1732 كليسا قديم كاتوليك****
ژوزف سعيد (ترجم) Josefh Said1696-1735 آرامگاه ارامنه****
كلارا وارنيل Clara Varenel 1737****
هيلي گلت دلكت Hiligiet Delqtq 1737****
تازوس Tassus 1738****
ماتيوس فن لايپزيگ Matheus Van Leipzig 1739 هلند****
مندين انديگي لن Menden and Belegen 1739****
آنژلا سعيد Angela Said1694-1744 كليسا قديم كاتوليك****
آندره دولتوال Andre De Lestoile1745فرانسه آرامگاه ارامنه****
اليزابت ماري ست (راهبه) Elisabeth Marisset 1751 كليسا قديم كاتوليك****
ژاكوب روسو Jacob Roussean1699-1753فرانسه آرامگاه ارامنه****
ماريا سعيد Maria Said1691-1774 كليسا قديم كاتوليك****
ص: 294
كلوديوس جيمس Claudius James 1821انگليس كليسا وانك
اندرو جوكس Andrew Jukes 1778-1821 انگليس
جان تيلور John Taylor 1822 انگليس
جورج ملاكولم George Malcolm1805-1826انگلس
چارلز دارنلي استوارت Charles Darnley Stuart1805-1826انگليس
آرتور استاك (سرگرد) Arther Stock 1776-1831انگليس
پير مارتين بوتان Pierre Marthin botan1793-1838فرانسه كليسا قديم كاتوليك
بروفسكي ايذيدر Borwsky Isidore 1838فرانسه
خاوير هومايوهل Xavier Hommair Hell1631-1848فرانسه آرامگاه ارامنه
كارلوس دواير Carus Duvoyer 1849
پير دردريان Pere Darderian 1852
د ج ترتريان D. J. Terterian 1852
استوارت كومينگ مكدنالد Stuart Cumming Mcdonald1867-1868انگليس كليسا وانك
جان آفورد John A. DR. Ford 1850-1869 انگليس
فردريك وليام وادل Fredrick William WaDDELL1871 1871 انگليس
جان استانلي هيوز John Staley Huhes 1843-1871 انگليس
منتيل ساكردس Monteil Sacerdos 1873 فرانسه آرامگاه ارامنه
اولين گردون بروس Eveline Gordon Bruce 1872-1873انگليس كليسا وانك
باريارا هولتسر Barbara Heltzer 1877-1877آلمان آرامگاه ارامنه
ئي م هولتسر E. M Hoeltzer 1877 آلمان
ص: 295
جيمز ويليام James William 1877-1877 آلمان
ا‘. و هولتسر O. W Hoeltzer 1875-1878آلمان
اليزابت ويكتوريا Elizabet Victoria 1881-1882
جورج الن هراتيور George Allen Horatio1877-1882
اليزا ه سي ويتينس باخ Eliza H. C. Whittinc back 1856-1883
امانوئل دويگنيو Emanuel Duvigneau1884 هلند
ويلم برنارد كلي گنن Whilem Bernard Colignon 1885 كليسا قديم كاتوليك
ايزابل فوبر Isabl Fwbr…? 1886 آرامگاه ارامنه
آني فلورا Annie Flora1886-1887
اريك باگالي Eric Baggaley 1888-1888 انگليس
گريگوريس خولتسر Gregoris Holtzer 1887-1888 آلمان
هربرت باگالي Herbert baggaley 1891-1892 انگليس
نيكلا هولتسر Nicola Hoeltzer 1870-1892 آلمان
ادرچيلد اريكتد Odorechild erected 1892
رزي Rosie 1893-1893
هلن بلود Helen Beloved 1851-1894 آرامگاه ارامنه
هيرت لميرودن Hierruth Lmerioden… 1894
جسبرت ويل بو Gysber Willemboom1865-1898
ي ه پ گلوور E. H. P Glover 1842-1898 انگليس
كاتجدنيسان اونزينلي Cedachtenisaan Onzencelie 1865-1899
ص: 296
جورج پاپكو George Papkow 1904
جوآنس ب توافيس Joannhs B. Tfapphsis 1904
ژوزف الياس Joseph Elias 1905 كليسا قديم كاتوليك
آلبرت سيملر Albert Simler 1884-1907 آرامگاه ارامنه
مارك ميوچان Mark Mevchan 1908
ارنست هولتسر Ernest Hoeltzer1835-1911 آلمان
مارتا هولتسر Martha Hoeltzer1835-1911 آلمان
اگننز هولتسر Eghnenz Hoeltzer1835-1911 آلمان
سامبار گلوور Sambar Glover 1842-1912 انگليس
سزارين براسور Cesarine Brassevr 1860-1914فرانسهكليسا قديم كاتوليك
پاسكال آراكليان Pascal Arakelian 1914لبنان
بوريس پردبراگنسكي Boris Predbragensky 1870 1914روس كليسا وانك
الكساندر دكاور Alexandre Dekaver 1915 روس
فردريك ناكس هريس Fredrick Knox Harris 1889-1917 انگليس
چارلي ل ارتر Charleh L. Arter1857-1919 انگليس آرامگاه ارامنه
مريم هيلدز Mariam Hildza 1843-1919
ويليام فولچر William Fulcher1864-1919
كاترين مري ايرون سايد Catrine Mary Ironsid1872-1921 انگليس كليسا وانك
پطر ارابل Peter Marrable 1922-1922 آرامگاه ارامنه
پال نيومن Paul Neumann1888-1926
ص: 297
ارنست چارلي Ernest Charles 1882-1927
لوسيندا جان اپكار Locinda Jane Epcar 1892-1927
ژوزفين بيدات استد (راهبه) Josephine Bidat sathet 1927فرانسه كليسا قديم كاتوليك
توماس هلتن برنز Thomas Hilton Burns1894-1929 آرامگاه ارامنه
اميلي كاتلين هوپ Emily Kathalecn Hope 1931 انگليس
پير توزاگ Pierre Taussag 1933فرانسه
جيمز ل گارلند James L. Garland 1872-1934 انگليس
فريدل ورم باخ (شفر) Rridel Wurm Bach 1899-1934 آلمان
فرادل ورمداچ Fridel Wurmdach 1892-1934
هنريك استارك Henrich Starke1896-1936
كارل برگن Karl Bergne1911-1937
لئونار دوگلاس Leonard Douglas1899-1937
روت زينگور Ruth Zingor19121937
فيليكس پويايوبرا (كشيش) Felix Puyaubreau 1938 فرانسه
جورج (گئورگ) همر George Hemeer 1901-1940 آلمان
ماريا الياس Maria Elias1920-1940 آلمان
هامبار سوم هارتونيان HambarsoumHaroutunian 1940
آر. سي اسكيپورث هريسR. C Skipworth Harris 1907-1942 انگليس
لسلي گريفيتس Leslie Griffiths1899-1942 استراليا
جان گريفيتس Jan Griffiths 1930-1942استراليا
كريستيانا بارسكا Krystyna Barska 1926-1942لهستان
ايزابلا استفانكا Izabela Stefanska 1931-1942لهستان
دانوتا بتله جمسكا Danuta Betle Jemska 1932-1943
استناليسلاو مازور Stanislawa Mazur 1927-1943
هلنا اولچان ويز Helena Olechnowiez 1927-1943 لهستان
هيلدا نايتينگل Hilda Nightingale1897-1943انگليس
ميكالينا تربكا Michalina Terbeka 1887-1943 لهستان
زوفيا اسموتر Zofia Wierzbicka1905-1943
كرنلا كوزيروسكا Kornela Koszyrocska 1944 لهستان آرامگاه ارامنه
جان مازور Jan Mazur 1931-1944 لهستان
اگنيزسكا جانيكا Agnieszka Janicka 1879-1944
پلسكي زمارل Polski Zmarl 1944
جوآنا پوزانسكا Joanna Pozanska 1875-1945لهستان
پي پل كوونيك P. Pulkownik 1883-1945
داريدو Daridow (nntv)18761946
اميلي لاموروكس (راهبه) Emilie Lamauroux 1946 فرانسه
اليزابت مارگات روبين Elizabeth Margaret Rubin1950-1950
جان هال پاكستن John Hall Paxton 1899-1952
امي فلورنس همينگ Amy Florence Hemming 1907-1954
ارنست ج كريستوفل Ernest J Christoffel1876-1955آلمان
هلن ريچاردس Helen Richards 1958
ص: 298
وين سنت آپكارين رز (كشيش)Vincent Apcarian Rose 1960
داتل ايزدانيون Datl? Is Danion1896-1961
ويتيچ كوفلر Voytiech Kuffler1894-1965آلمان
ليدياتوماتور Lydia Tomator 1879-1965 روس آلمان
فرنس زينگور Frnc Zingor 1903-1966
فلوراپات هويويان Flora Pat Hovyvian1908-1966
آرتوراپهام پوپ Arthur Upham Pope 1881-1969 آمريكا شرق پل خواجو
پير عزيزيان Piere Azizian 1903-1972 آرامگاه ارامنه
ايان تاماس Lan Thomas 1937-1972 استراليا آرامگاه كليس اسقفي
آدريان روبرت ميكائيل اولدن Adrian Rpbrt Michael Olden 1950-1974انگليس
هارن سون Harn Son
ديويد گرني David Gurney 1909-1974استراليا
تومي هگلوور Tommy H. Glover1915-1975 انگليس آرامگاه ارامنه
يلونا بكيز اديكنك Ilona Bekes Edikenk 1890-1975 آرامگاه ارامنه
فيليس اكرمن Phyllis Ackeman 1977آمريكا شرق پل خواجو
آرمنوهي آيدين Armenouhi Aidin 1891-1981 انگليس آرامگاه كليسا اسقفي
گابريله منتظم Gabriele Montazem 1946-1982آلمان آرامگاه تخت فولاد
مري آيزاك Mary Isaac1910-1986 انگليس و سپس ايران آرامگاه كليسا اسقفي
اليزابت مارگات روبين Elizabeth Margaret Rubin1950-1950
جان هال پاكستن John Hall Paxton 1899-1952
امي فلورنس همينگ Amy Florence Hemming 1907-1954
ارنست ج كريستوفل Ernest J Christoffel1876-1955آلمان
هلن ريچاردس Helen Richards 1958
وين سنت آپكارين رز (كشيش)Vincent Apcarian Rose 1960
ويتيچ كوفلر Voytiech Kuffler 1894-1965 آلمان
ليدياتوماتور Lydia Tomator 1879-1965 روس آلمان
فرنس زينگور Frnc Zingor 1903-1966
فلوراپات هويويان Flora Pat Hovyvian 1908-1966
آرتوراپهام پوپ Arthur Upham Pope 1881-1969 آمريكا شرق پل خواجو
پير عزيزيان Piere Azizian 1903-1972 آرامگاه ارامنه
ايان تاماس Lan Thomas 1937-1972 استراليا آرامگاه كليس اسقفي
آدريان روبرت ميكائيل اولدن Adrian Rpbrt Michael Olden 1950-1974 انگليس
هارن سون Harn Son
ديويد گرني David Gurney 1909-1974 استراليا
تومي هگلوور Tommy H. Glover1915-1975 انگليس آرامگاه ارامنه
يلونا بكيز اديكنك Ilona Bekes Edikenk 1890-1975 آرامگاه ارامنه
فيليس اكرمن Phyllis Ackeman 1977 آمريكا شرق پل خواجو
آرمنوهي آيدين Armenouhi Aidin 1891-1981 انگليس آرامگاه كليسا اسقفي
گابريله منتظم Gabriele Montazem 1946-1982آلمان آرامگاه تخت فولاد
مري آيزاك Mary Isaac1910-1986انگليس و سپس ايران آرامگاه كليسا اسقفي
ص: 299
شهر اصفهان، مركز شهرستان استان اصفهان، با پهنه اي حدود دويست و پنجاه كيلومترمربع، در دل فلات ايران قرار دارد. شهر اصفهان از روزگاران كهن تا كنون به نامهاي: آپادانا، آصف هان، اسباهان، اسبهان، اسپاتنا، اسپادنا، اسپاهان، آسپدان، اسپدانه، اسپهان، اسپينر، اسفاهان، اسفهان، اصباهان، اصبهان، اصپدانه، اصفاهان، اصفهان، اصفهانك، انزان، بسفاهان، پارتاك، پارك، پاري، پاريتاكن، پرتيكان، جي، داراليهودي، رشورجي، سپاهان، سپانه، شهرستان، صفاهان، صفاهون، گابا، گابيان، گابيه، گبي، گي، نصف جهان و يهوديه سرشناس بوده است. بيشتر نويسندگان بر اين باورند كه چون اين ناحيه پيش از اسلام، به ويژه در دوران ساسانيان، مركز گردآمدن سپاه بود و سپاهيان مناطق جنوبي ايران، مانند: كرمان، فارس، خوزستان، سيستان و... در اين ناحيه گرد آمده و به سوي محل نبرد حركت مي كردند، آنجا را «اسپهان» گفته، سپس عربي شده و به صورت «اصفهان» درآمده است. اين شهر داراي واژگان كهنتري است كه با نام كنوني آن، هيچ گونه پيوندي ندارد، مانند:انزان، گابيان، گابيه، جي، گبي، گي، گابا. ياقوت حموي، مي نويسد: «اصفهان يا اسپهان از كليه اسباه است كه به معني سپاه و سگ مي باشد.» استاد پورداود، مي گويد: «ارزش اين وجه اشتقاق فقط در اين است كه مي رساند در لهجه قديم اصفهاني، اسباه به معني سگ نيز بوده است» پورداود يادآور شده است كه بطلميوس، جغرافيا نگار سده دوم ميلادي، نام اين شهر را «اسپدان» نگاشته، سپس مي گويد واژه اصفهان روي اسپاهان قرار گرفته كه خود شامل سپاه به معني ارتش و هان اسم مكان، يعني جاي سپاه است. نويسنده كتاب حدود العالم از اين شهر به نام «سپاهان» ياد كرده، مي گويد: «سپاهان شهري عظيم است و آن دو شهر
ص: 300
است: يكي را جهودان خوانند و يكي را شهرستان و در هر دو منبر نهاده اند...» محمد حسين بن خلف تبريزي، درباره نام اصفهان، نوشته است: «اصباهان، معرب اسپاهان است و آن شهري است مشهور در عراق و نام اصلي او اين است. و نام مقامي است از جمله دوازده مقام موسيقي و آن را اصفهانك نيز خوانند.» در كتيبه هاي پارسي هخامنشي، انزان شامل ناحيه اصفهان بوده و پيش از كورش، مركز قدرت هخامنشيان در اين ناحيه بوده و پس از كورش انزان به گابيان تبديل يافته و استرابن هم آن را به همين نام خوانده است و گابيان رفته رفته به جي تغيير يافت. هرتسفلد نگاشته است: اصفهان نام بلوكي از ولايت پريت كان و نام شهر «گبي» بوده است. گبي بعدها «گي» و سپس عربي شد و به «جي» تبديل يافت. در سده 2 ميلادي، نام گبي و اسپدانا در نقشه بطلميوس ديده مي شود. وي «اسپدانا» ي پارسي زمان هخامنشي را از كتاب ارتستنس، مدير كتابخانه اسكندر مقدوني برداشته بود. در يك نقشه جهان نما كه 100 سال پيش از بطلميوس ترسيم شده است، اين نام به صورت ساساني «سپانه» يعني سپاهان نگاشته شده و معني آن، جاي لشكريان است. اسكندر مقدوني هنگام دنبال كردن داريوش هخامنشي به پارتاك يا پارك ياگي آمد و آن را گشود و اكسازر را كه والي شوش بود به حكومت پارتاك گمارد. تاريخ نگاران پيشين، پارتاك را پاريتاكن ناميده اند كه به پارسي آن روزي پرتيكان مي گفتند و امروز فريدن مي خوانند. پرتيكان به تمامي ناحيه اصفهان اطلاق مي شده است. مفضل سعدبن حسين مافروخي اصفهاني، نويسنده كتاب محاسن اصفهان درباره
ص: 301
نام اصفهان، مي نويسد: «... و همچنين گفته اند كه اصل لفظ نام اصفهان، اسفاهان بود، چرا كه در ايام فرس، گودرزبن گشواد بر آن مستولي و مالك بود و هر وقت كه پاي اقتدار در ركاب استظهار آوردي هشتاد پسر صلبي او با او سوار گشتند، همه سواران جنگي فرزانه و جملگي دلاوران فرهنگي مردانه زيارت بر احفاد و اشياع و عباد و اتباع چون سوار مي شدند مردم مي گفتند اسفاهان، يعني لشكر، تداول كلام، عوام اصفهان را بدان نام نهاد.» مافروخي بار ديگر سخن از سپاه و سپاهيگيري به ميان آورده، مي گويد: «... در روايت است كه اردشير بابكان گفت هرگز هيچ ملكي بر غلبه و استيلا هيج ملك قدرت نداشت تا اصفهانيان مدد بنمودند و پرويز گفت كار ملك بر ما قرار نگرفت الا به معاونت مدد اهل اصفهان و انوشيروان لشكر و سپاه اصفهان را بر تماميت لشكرهاي جهان تفصيل داد و از ميان ايشان اهل فريدن را اختيار كرد.» ابن اثير در كتاب اللباب مي نويسد: «اصفهان به كسر اول يا فتح آن شهر بلاد جبال است و آن را از آن جهت اصفهان گفته اند كه معرف سپاهان است و سپاه به معني لشكر و هان علامت جمع است و اينجا محل تجمع سپاه اكاسره بوده است.» حمزه اصفهاني بر اين باور بود كه واژه اصفهان يا اسپاهان از سپاه گرفته شده كه در فارسي به معني قشون و سگ است. لاكهارت نيز بر اين باور بود كه از روزگار پارتها، واژه اسپاهان به اين ناحيه اطلاق شده است. گفتار بالا مي رساند كه اين نام با سپاه و سپاهيگري بستگي داشته است و شايد
ص: 302
چنين نقشي را «جي» به عهده داشته است نه «يهوديه» كه گسترش آن، اصفهان كنوني را به وجود آورده است. واژه سپاه در پارسي باستان به معني اسب نيز آمده است، زيرا اسب جزو كار سپاه بوده است چنانكه ياقوت حموي، مي گويد سپاه برابر اسب است و همين اصفهان را جايگاه سپاهيان دانسته است. در نزد آرياييها باارزش و محترم بوده است و بسياري از بزرگران و نام آوران ايراني به نام اسب نامگذاري مي شده اند، مانند: گشتاسب، لهراسب و جاماسب، كه همه اين نامها واژه اسب دارند. اصفهان در زمان خلافت عمر به دست عربها افتاد و تا دو سه سده حاكماني از سوي خلفا در آن فرمانروايي مي كردند. در دوران آل بويه و سلجوقيان پايتخت بود. پس از سلجوقيان تا دوران صفويه نيز پايتخت ايران بود، ولي در اواخر دوران صفوي دستخوش كشتار، چپاول و خرابي شد. اصفهان در حمله مغول و تيمورلنگ خسارتهاي زيادي ديد. تيمور لنگ از هفتاد هزار سربريده مردم اين شهر، مناره اي برپا كرد و به گفته نويسنده كتاب حبيب السير، در اصفهان جز زنده رود، كسي زنده نماند. از دوران افشاريه و زنديه در اصفهان آثار مهمي نمانده است، ولي در زمان قاجاريه به كوشش مردان خير چند بناي قابل توجه ايجاد شد.
جمعيت اصفهان در گذر زمان ابتداي حكومت مغول سال 602 جمعيت 000/100 مأخذ:معجم البلدان ياقوت حموي صفويه (شاه عباس) سال 988 جمعيت 000/600 مأخذ:سفرنامه شاردن
فتحعلي شاه قاجار سال 1195 جمعيت 000/250 مأخذ:الاصفهان، محمد مهدي ارباب ناصرالدين شاه قاجار سال 1250 جمعيت 000/50 مأخذ: الاصفهان، محمد مهدي ارباب
مظفر الدين شاه قاجار سال 1256 جمعيت 860/64 مأخذ:الاصفهان، مير سيد علي جناب دوره حكومت پهلوي سال 1280 جمعيت 000/70 مأخذ: سفرنامه هانري رنه آلماني
سال 1302 جمعيت 850/89 مأخذ:الاصفهان، مير سيد علي جناب سال 1319 جمعيت 598/240 مأخذ:اداره كل آمار ايران سال 1322 جمعيت 000/250 مأخذ:تاريخ اصفهان شيخ جابر انصاري
سال 1335 جمعيت 876/254 مأخذ:مركز آمار ايران سال 1345 جمعيت 045/424 سال 1355 جمعيت 510/671 دوره جمهوري اسلامي سال 1365 جمعيت 753/986
سال 1368 جمعيت 850/119/1 سال 1370 جمعيت 030/127/1 سال 1375 جمعيت 072/266/1 سال 1385 جمعيت 315/963/1
ص: 303
1- آرامگاه ارامنه اصفهان، ميراث كم نظير تاريخ مدفن... 2 - آرامگاه خارجيان اصفهان 3 - آرامگاه خارجيان اصفهان، سرگذشت دهها تن از خارجيان 4 - افسانه اصفهان آبي 5 - اقتصاد جابه جا گري و پژوهشي در راههاي استان اصفهان 6 - الاصفهان 7 - انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك (شرح مبارزات... 8 - اولويت بندي مسائل اجتماعي و فرهنگي استان اصفهان 9 - اصفهان موزه هميشه زنده 10 - ايتاليا و اصفهان 11 - ايران در يكصد و سيزده سال پيش با شرح و تصوير 12 - بازار بزرگ اصفهان 13 - برج هاي كبوتر اصفهان 14 - بررسي اوضاع و ويژگي هاي فرهنگ عمومي استان اصفهان 15 - بررسي گورستان تخت فولاد اصفهان 16 - پژوهشي درباره سقا خانه ها و سنگابهاي اصفهان 17 - پوشش گياهي منطقه اصفهان 18 - پيش در آمد اصفهان: تصنيف نوع بشر 19 - تاريخ اجتماعي اصفهان در عصر ظل السلطان 20 - تاريخ ارمنيان جلفاي اصفهان در يك صدوچهل سال اخير 21 - تاريخ اصفهان 22 - تاريخ اصفهان مجلد ابنيه و آثار (تتبه ابنيه و آثار 23 - تاريخ تشيع اصفهان (از قرن اول تا پايان قرن دهم) 24 - تاريخ تئاتر در اصفهان 25 - تاريخ جلفاي اصفهان 26 - A short history of the historical building at I 27 - تاريخچه مطبوعات اصفهان 28 - تجربه اي نوين در مرمت شهر ها 29 - تجلي فضائل ياد نامه استاد حبيب اله فضائلي 30 - تذكرت القبور، به ضميمه اشعار و مثنويات 31 - تذكرت شعرا استان اصفهان از قرن پنجم تا
ص: 304
عصر حاضر 32 - تربت پاك، راهنماي تخت فولاد اصفهان 33 - ترجمه محاسن اصفهان (مفصل ابن سعد ابن حسين ما فروخي 34 - تكثير و پرورش آبزيان در اصفهان وتاكيد بر ترويج آن 35 - اصفهان، تهران، شيراز 36 - جغرافياي استان اصفهان (كتابهاي درسي) 37 - جغرافياي اصفهان 38 - جلوه هاي هنر در اصفهان 39 - جنبش وطن پرستان اصفهان و بختياري (تاريخ مشروطه... 40 - چكيده پايان نامه هاي دوره تحصيلات تكميلي دانشگاه 41 - چكيده پايان نامه هاي تحصيلات تكميلي دانشگاه اصفهان 42 - چهار مضراب بيداد، چهار مضراب اصفهان 43 - چهار مضراب چهارگاه؛ چهار مضراب بيات اصفهان 44 - چهره افروختگان خطه زنده رود؛ يادي از فرهيختگان 45 - چهره نگاران اصفهان (گوشه اي از تاريخ عكاسي ايران 46 - الحركه الفكريه العربيه في الا صفهان في القرون ال 47 - حكايت پارسايي؛ شرح زندگاني و انديشه هاي... 48 - حياط در حياط؛ حياط در خانه هاي سنتي ايران... 49 - خاندان شيخ الاسلام اصفهان در طول چهارصد سال... 50 - خدمات دولتي اصفهان به انضمام فهرست تغييرات اسامي 51 - خريده القصد و جريد العصر في ذكر فضلاء اهل اصفهان 52 - خانه هاي اصفهان 53 - خلبانان؛ خاطراتي از خلبانان هوانيروز اصفهان... 54 - خوشنويسي در كتيبه هاي اصفهان 55 - دارا و سارا در اصفهان 56 - دانشمندان و بزرگان اصفهان 57 - دخترك ژوليده برگزيده آثار بزرگان موسيقي ايران... 58 - در جستجوي هويت شهري اصفهان 59 - درگه اهل هنر (زندگي و آثار برگزيدگان هنرهاي سنتي 60 - ديدني هاي اصفهان 61 -
ص: 305
ذكر اخبار اصفهان 62 - راز هندسه پنهان در نما و معماري پل خواجوي اصفهان 63 - راهنماي تلفن اصفهان 64 - راهنماي جامع آموزشي دانشگاه علوم پزشكي اصفهان 65 - راهنماي سفر به استان اصفهان 66 - راهنماي سياحتي شهر بزرگ اصفهان به همراه نقشه جامع 67 - سفر نامه به سوي اصفهان Vers Isfahan 68 - سفر نامه شاردن: بخش اصفهان 69 - سقوط اصفهان به روايت كروسينسكي 70 - سقوط اصفهان؛ گزارشهاي گيلاننتز درباره حمله... 71 - سه طرح پيشنهادي درباره افزايش اشتغال و... 72 - سيماي اجتماعي استان اصفهان 73 - سيماي سلامت دانشگاه علوم پزشكي وخدمات بهداشتي... 74 - شاردن و ايران 75 - شرح درد فراق 76 - شعراي اصفهاني شبه قاره 77 - شعر گلپايگان شعر اصفهان 78 - شكايت معشوق 79 - شناخت استان اصفهان 80 - صحنه خاطره اصفهان 81 - طرح ملي بررسي پديده خشونت خانگي عليه زنان... 82 - طرح وبافت تهران قديم و... 83 - عطر ياس 84 - علما الاسره در نظيم في رسم تحيه و تسليم 85 - عملكرد دولت اصلاحات در دولت اصفهان 86 - عملكرد 8 ساله دانشگاه علوم پزشكي وخدمات درماني است 87 - غذاهاي سنتي اصفهان به همراه نكاتي برجسته از بزرگان 88 - غزل مردان اصفهان از ديروز تا امروز 89 - فارغ التحصيلان دانشگاه صنعتي اصفهان از... 90 - فوائد الفوائد في احوال مدارس و المساجد 91 - فرهنگ پستي آباديهاي استان اصفهان 92 - فرهنگ جامع نام ها و آباديهاي كهن اصفهان 93 - فرهنگ و زيست 94 - فرهيختگان 95 - سالنامه آماري
ص: 306
استان اصفهان 1380 96 - سرشماري اجتماعي –اقتصادي عشاير كوچنده 1366... 97 - سرشماري عمومي صنعت و معدن... 98 - سرشماري عمومي كار گاهي 1381... 99 - سرشماري عمومي كشاورزي 1367... 100 - سرشماري عمومي نفوس ومسكن - 1375 101 - سرو قامتان جاودانه يادواره فرماندهان و مديران... 102 - سفر اصفهان؛ گزارش از سفر رياست جمهوري، ... 103 - سفر اصفهان؛ گزارشي از سفر رياست محترم جمهوري... 104 - عنوان: سفر اصفهان؛ گزارشي از سفر رياست محترم... 105 - سفر نامه اصفهان 106 - سفر نامه اصفهان و شيراز 107 - راهنماي مشاغل گنجينه 1365 108 - راهنماي مطبوعات، فهرست نشريات موجود در... 109 - راه هاي باستاني ناحيه اصفهان و بناها ي وابسته... 110 - رجال اصفهان در علم و ادب و هنر 111 - رضا عباسي اصلاح گر سركش 112 - رفتارهاي فرهنگي ايرانيان (موج اول)يافته هاي... 113 - روز شمار انقلاب اسلامي به روايت اسناد و مدارك... 114 - روشهاي تخمين تابع تقاضاي برق خانگي 115 - ريسايكلينگ اينداستريال اين اصفهان Recycling indust 116 - زمين آسماني 117 - سازمان مديريت و برنامه ريزي استان اصفهان، ... 118 - سفرنامه ابن بطوطه 119 - از هند به ايران 120 - سفر به شمال و مركز ايران 121 - نصف جهان في تعريف الاصفهان 122 - سفرنامه ونيزيان در ايران 123 - يك ماه مسافرت در اصفهان 124 - سفرنامه اوئن اوژن 125 - ايران سرزمين ائمه 126 - سفرنامه بارنز 127 - يكسال در ميان ايرانيان 128 - عبور از ايران از خليج فارس 129 - سفر هيئت سلطنتي پروس به
ص: 307
ايران در سال 1860 و 1861 130 - سفرنامه موريس برونو 131 - سفرنامه كروني بروني 132 - سفر نامه كورني بروني در شرق 133 - در زير آسمان ايران 134 - دون زوان ايراني 135 - سفر نامه گرجستان - ايران – ارمنستان 136 - سفر نامه پولاك 137 - ملاحظات دهلي – ديدار اصفهان 138 - سفر نامه حاجي پير زاده 139 - سفر نامه تاورنيه 140 - اصفهان نصف جهان 141 - سفري از هندوستان به انگلستان از طريق ايران 142 - ايران در گذشته وحال 143 - سفر در ايران 144 - رساله ي سياح فرهنگي موسوم به بصيرت نامه 145 - يك سفر پائيزي در غرب ايران 146 - سفر نامه پيترودولا واله 147 - سفر نامه مادام ديو لافوا 148 - سفر به ايران 149 - از خراسان تا بختياري 150 - سفر به ايران 151 - كشور صوفي بزرگ 152 - دولت صفويه وسفر نويسان اروپائي 153 - ايران در سياحت نامه ها 154 - سفر نامه فرد ريچاردز 155 - سفر به ارمنستان و ايران 156 - سفر نامه سانسون 157 - نظريات سياحان و جغرافي دانان درباره اصفهان از... 158 - سفر نامه سيف الدوله 159 - سفر نامه شاردن 160 - سياحت نامه ژان شاردن 161 - ايران صفوي از ديد گاه اروپائيان... 162 - سياحت در ايران و اثر آن در انديشه فرانسه قرن هجدهم 163 - سفر نامه شرلي 164 - آثار و افكار حكماء و عرفاي مشهور اصفهان 165 - اطلس شهر اصفهان مقياس 700 و 12: 1 166 - اصفهاني هاي
ص: 308
شوخ و حاضر جواب 167 - اصفهان و توسعه 168 - اصفهان نهان دل من 169 - آشنايي با بازيگران تئاتر، سينما، و تلويزيون اصفهان 170 - اصفهان نگين سرزمين ايران 171 - اصفهان نگين جهان 172 - آشنائي با زندگي و شخصيت و شهادت دلباخته امام زمان 173 - آشنائي با شهر تاريخي اصفهان 174 - اصفهان نصف جهان 175 - اصفهان موزه هميشه زنده 176 - آشنائي با منابع طبيعي استان اصفهان 177 - آشنائي با نظام آموزش هنرستان موسيقي پسران اصفهان 178 - مشتمل بر چهار فصل. تاريخ، جغرافيا، ابنيه و آثار... 179 - ايتاليا و اصفهان 180 - آشيانه مهر 181 - آمارنامه استان اصفهان 182 - اصفهان قلب سياسي ايران معاصر 183 - اصفهان قديم از ديدگاه سياحان و خاور شناسان جهان 184 - اصفهان شهر صنعت و هنر 185 - اصفهان شهر چهره هاي جهاني 186 - اصفهان، شكوه سالها 187 - اصفهان (زادگاه جمال و كمال) 188 - اصفهان در انقلاب: دوره بحران 189 - اصفهان تصوير بهشت 190 - اصفهان بهشتي كوچك اما زميني 191 - اصفهان پيش از اسلام (دوره ساماني) 192 - اصفهان بهانه بود ايرانم آرزوست 193 - اصفهان از نگاهي ديگر 194 - اصفهان از ديد سياحان خارجي 195 - Isfahan GH 196 - اسوه هاي شهادت در اصفهان 197 - استان اصفهان 198 - اشك قلم، مجموعه خط، دريچه اي به باغ هنر اصفهان 199 - اسامي كارشناسان رسمي داد گستري استان اصفهان و... 200 - آشنائي با شهر تاريخي اصفهان 201 - از مكتب خانه تا دانشگاه: شتاب دگرگوني هاي مردم
ص: 309
اص 202 - آئين فرزانگي 203 - آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
علي بن حسين بن هيثم:(284 – 356 ق) مورخ، محدث، اديب، شاعر و موسيقيدان، در اصفهان متولد شد و در بغداد نشو و نما يافت ابوالفرج در ادبيات، لغت، تاريخ، سير، انساب، طب، نجوم و حديث متبحر بود و شعر را نيكو مي گفت. وي در بغداد درگذشت و همان جا دفن شد. مهمترين اثرش كه او را جاودانه ساخته كتاب «الاغاني» است.
ابوالقاسم حسين بن محمد بن مفضل بن محمد، معروف به راغب اصفهاني، از استادان لغت، حديث و شعر و نويسندگي و اخلاق و حكمت و كلام و از دانشمندان بزرگ قرن پنجم و ششم اسلام و ايران است در اوايل قرن ششم هجري وفات نموده است. راغب داراي تأليفات مهمي بوده كه از جمله آنها: تفسير قرآن كريم، تفصيل النشأتين و تحصيل السعادتين، الذريعه الي مكارم الشريعه، المفردات في هزيب القرآن، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء را مي توان نام برد.
شاعر نام آور قرن ششم و از قصيده سرايان معروف ايران است. وي بيشتر عمر خود را در اصفهان گذرانده جمال الدين از معاصران خاقاني و نظامي است و مراسلات نظم و نثر او با خاقاني زينت افزاي اوراق است. جمال الدين غير از سخنوري و بصيرت در حكمت و رياضي در صنعت زرگري و نقاشي هم ماهر بوده است.
خلاق المعاني از شاعران و قصيده سرايان بزرگ سبك عراقي. در قرن هفتم هجري قمري بشمار مي رود. وي روزگار را در مدح اكابر اصفهان و شاهان معاصر خود گذرانيد. كمال الدين دوره وحشتناك حمله مغول را به تمامي درك كرد وي به استادي و مهارت درآوردن معاني دقيق و التزامات دشوار، شهرت وافر دارد و در قصايدش، توجه خاصي نسبت به زادگاهش اصفهان ديده مي شود. به سال 653 ه. ق بدست مغولي به قتل رسيد.
ابوعلي / ابوعبدالله احمد بن محمدبن يعقوب (وف 421ق) فيلسوف، اديب، نويسنده و منشي آل بويه. ملقب به خازن. در خانواده اي زرتشتي در ري متولد شد. ليكن بعد اسلام آورد. ابن مسكويه چهره برجسته اي در حيات عقلي و فرهنگي زمان خود بود. در رشته هاي گوناگون، تاريخ، علم كلام، فلسفه و پزشكي تبحر داشت. به كيمياگري و علوم غريبه سخت علاقه مند بود. برداشت وي از دين بيشتر فلسفي و تا حدي عقلاني بود. از آثار مهم او «تجارب الالم و عواقب الهمم» در تاريخ است از ديگر آثار بزرگ وي: «تذهيب الاخلاق وتطهير الاعراق». در فلسفه اخلاق است.
ابوعبدالله حمزه بن حسن اصفهاني از مورخين و اديبان بزرگ و برجسته، در حدود سال 270 هجري قمري در اصفهان متولد گرديده است، از جمله آثار وي، كتاب مشهور تاريخ سني الملوك الارض و الانبياء مي باشد كه به لحاظ اشتمال آن بر اطلاعات كثير راجع به ايران، داراي اهميت فراوان است. از ديگر كتاب هاي منسوب به وي، از كتاب التصحيف و كتاب كبارالبشر مي توان ياد كرد. حمزه، قبل از سنه سيصد و شصت هجري قمري وفات نموده است.
از مشاهير شعرا و عرفاي دوره افشاريان و زنديان است. تحصيلات وي در رياضي حكمت و طب بوده و غالباً بين سه شهر اصفهان، كاشان و قم سفر مي كرده است. آخر عمر در قم سكني مي گزيند. او به هر دو زبان فارسي و عربي شعر مي سروده و ديوانش مركب از قصايد، غزليات، مقطعات و رباعيات مي باشد. عمده شهرت هاتف به واسطه ترجيع بند عرفاني اوست.
ميرزا محمدعلي، پسر ميرزا عبدالرحيم است كه به امر شاه عباس اول از تبريز كوچيده و در محله عباس آباد اصفهان متوطن شد. صائب در اصفهان متولد شده در اين شهر نشو و نما كرده و شهرت يافت. وي از گويندگان معتبر شعر دوره صفوي به شمار مي رفته است. در سخن سرائي سبكي خاص داشته است. از طرف شاه عباس ثاني به لقب ملك الشعرايي مفتخر شدصائب دواوين متعدده دارد، مجموعه آثارش قريب به يكصد و بيست هزار بيت است كه بيشتر غزل است ولي قصيده و مثنوي هم دارد.
(ت. 966 ه. ق / م. 1037 ه. ق)حكيم شرف الدين حسن بن حكيم ملا اصفهاني مشهور به شفايي، از عالمان و پزشكان مشهور زمان شاه عباس صفوي است. وي از عالمان و پزشكان مشهور زمان شاه عباس صفوي و طبيب خاص و نديم وي بوده است. او علاوه بر مقام شامخ طبابت در حكمت و شعر و ادب نيز مقامي عالي داشته است. در انواع نظم از قصيده و غزل و مثنوي طبع آزمايي كرده است. كليات آثار وي در حدود پانزده هزار بيت است. از مهمترين تأليفات وي: بيست باب در طب، مثنوي ديده بيدار، مثنوي مهر و محبت و نمكدان را مي توان نام برد.
(ت قرن دوازدهم ه. ق / م 1181 ه. ق)آقا محمد خياط اصفهاني در يكي از مدارس اصفهان حجره داشته و در آنجا به شغل خياطي مي پرداخته است. از علوم رستميه بهره اي داشته، در فن شعر به استادي مسلم بوده است داراي قناعت طبع عالي بوده و قبول صله و انعام از كسي نمي نموده است. بياض و قلمداني نزد خود داشته و هر گاه شعري وارد خاطرش مي شده، چيزي را كه در دست داشته كنار نهاده و به نوشتن آن مي پرداخته است. ديوان غزليات او به ده هزار بيت رسيده و در آنها از مضامين عاشقانه مدد جسته است.
(ت 1258 ه. ش قريه دستگرد / م 1321 ه. ش، امامزاده عبدالله تهران)حسن فرزند قاسم، از محققان بزرگ و ادباء و شعراي معروف اصفهان، تحصيلاتش را در رشته ادبيات فارسي، عربي، فقه و حكمت، در نزد اساتيد بزرگ اصفهان به پايان رسانيد. در آغاز مشروطيت به جرگه آزاديخواهان پيوست. در سال 1298 ه. ش مجله ادبي ارمغان را در تهران تاسيس كرد كه مدت 22 سال منتشر گرديد. كتابهاي بسياري را تصحيح، خشيه و چاپ كرد. از مهمترين تاليفات وي: انقلاب ادبي، ره آورد وحيد، سرگذشت اردشير، سفينه بهترين اشعار و … است.
(ت 673 ه. ق، مراغه / م 738 ه. ق مراغه)از عارفان مشهور عصر خويش بوده است. زندگاني اوحدي در روزگاران نخست از حيات وي در مراغه سپري شد. آن گاه چندي به سياحت پرداخت و چند سالي در اصفهان زادگاه پدرش سكونت گزيد، سپس به آذربايجان بازگشته و در آن جا سرگرم ارشاد و نيز نظم اشعار عارفانه خود شد. وي در آغاز «صاني» تخلص مي كرد ولي بعدها بر اثر ارادتش به شيخ اوحد الدين كرماني، آن را به اوحدي تغيير داد. آثار وي شامل ديوان قصايد و ترجيعات و غزليات بالغ هشت هزار بيت، مثنوي ده نامه ي منطق العشاق و مثنوي «جام جم» مي باشد.
(ت 1228 ه. ق سده اصفهان / م. 1285 ه. ق تهران)شمس الشعراء از جواني كسب كمال و معرفت كرد و استعداد فطري بروز داد. در شهرهاي ايران به مسافرت پرداخته و مدتي در تبريز اقامت گزيد. سروش قسمتي از عهد فتحعليشاه تمام دوره محمد شاه، و حدود بيست سال از پادشاهي ناصرالدين شاه قاجار درك كرد. وي در موقع جلوس ناصرالدين شاه به سلطنت از مخصوصين او بود و در اعياد و مجالس سلطنتي، اشعار تهنيت به عهده بود. سروش گذشته از ديوان قصايد و غزليات و قطعات … آثار ديگري از جمله: روضه الانوار، شمس المناقب، شصت بند و … دارد. يكي از علل معروفيت او از دست ندادن جاذبه طبيعي شاعرانه و آلوده نكردن سادگي ذاتي جذاب خود به تلقينات ساختگي كتابها بود.
(ت قرن سيزدهم ه. ق اصفهان / م 1219 ه. ق: نجف)مرحوم معتمد الدوله تحصيلات خود مانند طب و غيره را در اصفهان تكميل نمود. زبان تركي، عربي و فارسي را خوب مي دانسته و به هر سه زبان نظم و نثر و مسائل منستيانه با اسلوب آن زمان مي نوشته است. زماني كه مهارت او در فن انشاء و خوش خطي به گوش فتحعليشاه رسيد به تهران احضارش نموده و منصب رسائل خود را به او واگذار نمود. نشاط در تربيت فضلا و معرفي آنها به پادشاه وقت اهتمام تام به جا مي آورد و كتابي دارد به نام «گنجينه نشاط» كه لهالي منشات و اشعار خود را در آن جمع نموده است.
يكي از مشاهير صحابه پيغمبر و از شخصيت هاي بسيار بزرگ اسلام؛ وي دهقان زاده اي از ناحيه «جي» اصفهان بوده. وي به دليل تمايل به دين عيسوي، عليرغم مخالفت پدر، به سمت شام مي رود. در آنجا از ظهور پيامبر اسلام آگاه شده و چون گفته ها و علايم و نشانه هايي كه از كشيش مراد خود شنيده بود در پيغمبر بديد، به زودي اسلام آورد. پس از وفات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در خلافت عمربن الخطاب، به حكومت مدائن منسوب شد. وفات وي به سال 35 يا 36 ه. ق اتفاق افتاده است.
(م. 1041 ه / 1631 م. )مير محمد باقر بن مير شمس الدين محمد حسيني، استرآبادي، فيلسوف، حكيم، عالم در علوم معقول و منقول، فقيه، متكلم، شاعر، مادرش دختر محقق كركي و پدرش ملقب به داماد با شيخ بهايي دوست و همتا بود و هر دو نزد شاه عباس تقرب داشتند. از آثارش: قبسات، عيون المسائل، مرآه الزمان، حبل المتين، السبع الشداد و ديوان شعرايشان مي باشد.
شيخ بهاءالدين محمدبن حسين بن عبدالصمد عاملي (ت: 953 ه. ق: بعلبك / م. 1030 ه. ق: مشهد) معروف به شيخ بهايي فقيه، حكيم، منجم، شاعر و مورخ در خردسالگي به همراه پدر و خانواده اش به ايران آمد. در محضر پدر و بعضي از عالمان تربيت يافت. در اصفهان ملازم درگاه شاه عباس و از مقربان او بود. از شاخص ترين اقدامات وي در اصفهان، احداث حمام معروف به شيخ بهايي، طراحي و نقشه كشي مسجد امام و نيز تنظيم طومار آب زنده رود است از جمله مهمترين تأليفات وي، جامع عباسي، مفتاح الفلاح اربعين، تشريع الافلاك، خلاصه الحساب، كشكول... را مي توان نام برد. بهاءالدين به تازي و به پارسي شعر مي سرود و در شعر بهايي تخلص مي كرد.
از حكما و عرفاي معروف عصر شاه عباس كبير و شاه صفي صفوي است. در كليه علوم عقلي، يگانه زمان و در عرفان داراي مقامي رفيع بوده است. وي غالباً به مصاحبت فقراء و اهل حال مي پرداخته و از معاشرت با صاحبان جاه احتراز مي نموده و بيشتر لباس فرومايه و پشمينه مي پوشيده است. معروفترين تأليفات ميرفندرسكي عبارتند از: تاريخ الصفويه، تحقيق المزله و رساله صناعيه. ميرفندرسكي در سال 1050 ه. ق درگذشته و در تخت فولاد در تكيه مير به خاك سپرده شده است.
مولي محمد اسماعيل بن محمد حسين بن محمدرضا بن علاءالدين محمد مازندراني، وي از آيات علم و فلسفه و از اكابر فقها و متكلمين اسلام كه در حكمت و فلسفه و كلام و فقه و حديث و رجال بسيار متبحر و مخصوصاً در حكمت استاد مسلم بوده است. وي داراي خط خوشي بوده و علاوه بر مراتب علميه و مكارم ظاهره، داراي مقامات روحاني نيز بوده است. تأليفات او در فقه و رجال و كلام و عرفان و غيره بسيار مي باشد. وفات او را در يازدهم شعبان 1173 / 1177 ضبط كرده اند و قبر او در تخت فولاد نزديك قبر فاضل هندي است.
در سال 1264 قمري در قريه درچه لنجان متولد گرديد. در عصر خود از مراجع بزرگ شناخته مي شده بطوري كه بسياري از او تقليد مي نموده اند. وي در شب جمعه 28 ماه ربيع الاخر 1342 در حمام درچه ناگهان وفات نمود. مرحوم درچه اي داراي تأليفاتي بوده است كه از جمله مهمترين آنها، يك حوزه فقه و اصول در شانزده جلد و نيز حاشيه بر متاجر را مي توان نام برد.
فرزند سيد محمد عالم، مجتهد و مرجع اعلاي شيعه، اصلاً از سادات موسوي بهبهان بود. در يكي از روستاهاي لنجان اصفهان به نام مديسه به دنيا آمد. در سال 1355ق مرجعيت شيعه به صورت تمام به وي محول شد و تنها مرجع مسلم شيعه گشت، در سن 88 سالگي بدرود حيات گفت و در نجف در كنار استادش، آيت الله آخوند خراساني به خاك سپرده شد. از آثارش: «وسيله النجاه» و ترجمه هاي فارسي آن «صراط النجاه » و «ذريعه الحياه»؛ «ذخيره العباد ليوم المعاد»؛ «ذخيره الصالحين»، » «حاشيه تبصره علامه»؛ «منتخب الرسائل»؛ «انيس المقلدين»؛ «مناسك»؛ «تحفه العوام»، مجموعه فتاوي به زبان اردو.
حكيم و عارف فرزانه و فقيه و اديب عاليقدر آيه الله آقاي حاج آقا رحيم ارباب يكي از چهره هاي درخشان حكمت و فلسفه و فقه و ديگر معارف اسلامي است در سال 1297 قمري در يكي از توابع اصفهان متولد گرديد.
سيد حسن مدرس (ت 1287 ه. ق: روستاي سرابه كچو / ش 1356 ه. ق: كاشمر) روحاني مبارز عصر مشروطيت و دوران رضاخاني، پس از اتمام تحصيلات مقدماتي، عازم عتبات عاليات گشته، نزد اساتيد بزرگ آن زمان به درجه اجتهاد نائل آمد. در دوره دوم مجلس شوراي ملي از طرف تمامي مراجع شيعه، به عنوان عالم طراز اول، و در دوره سوم از جانب مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد. پس از چند سال حبس و تبعيد، بنابر قول مشهور، در كاشمر به دست عوامل پهلوي شهيد گرديد.
(1308 – 1405 ق) عالم و مجتهده آمنه بيگم حاجيه نصرت خانم، فرزند حاج سيد محمدعلي امين التجار اصفهاني، از كودكي به تحصيل پرداخت و پس از فراگيري مقدمات فقه و اصول و علوم معقول و منقول و حكمت و كلام به مرتبه استنباط رسيد.. وي آثار خود را تحت نام «يك بانوي ايراني» منتشر مي كرد. از جمله آثارش: «الاربعين الهاشميه »، «شرح چهل حديث»، «سير و سلوك»؛ «روش خوشبختي و توصيه به خواهران» «سير و سلوك» در روش اوليء الله، «مخزن العرفان» و «كنزالعرفان» در علوم قرآن، «تفسير قرآن»، در پانزده جلد؛ «معاد يا آخرين سير بشر»، «النفحات الرحمانيه في الواردات القلبيه» حاوي كشفيات و مشاهدات معارف؛ «مخزن اللئالي في فضايل مولي الموالي»
حكيم بزرگوار و عارف فرزانه دل، آقا محمد بيدآبادي، فرزند ملا محمدرفيع گيلاني از مشاهير حكماي قرن دوازدهم هجري است. وي در حكمت و فلسفه و عرفان از استادان مسلم و در سير و سلوك و رياضت و تقوي و تهذيب نفس، ضرب المثل زمان خود بوده است. آقا محمد بيدآبادي تعليقاتي بر كتب محققين از حكماء و فقها نوشته و در علم كيميا كه نوعي از علم شيمي است نيز وارد بوده است و حتي به آزمايش نيز مي پرداخته است. وي در سال 1197 ه. ق وفات يافته و در تخت پولاد جنب قبر پدرش پشت تكيه خوانساري ها دفن گرديد.
در سال 1180 هجري در اصفهان متولد گرديد. داراي مؤلفات و حواشي و رسائل زيادي است كه از جمله مهمترين آنها، اشارات الاصول، ايقاضات، شوارع الهدايه و منهاج الهدايه را مي توان نام برد. در سال 1261 وفات يافت مدفن او در بقعه مقابل درب مسجد حكيم است.
احمدبن عبدالله / عبيدالله (334 / 336 – 430ق)، محدث، عارف و مورخ، معروف به حافظ اصفهاني. به گفته صاحب «رياض العلماء » ابونعيم نياي بزرگ علامه مجلسي است. وي فقه و تصوف را با حديث توأم ساخت. در اصفهان متولد شد. بيش از چهار صد و سي عالم حديث به او اجازه روايت دادند كه براي بعضي از آنان وي تنها راوي شناخته شده است. از جمله آثارش: «منقبه المطهرين و مرتبه الطيبين»؛ «ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين عليه السلام»؛ «حليه الاولياء و طبقات الاصفياء»؛ «تاريخ اصفهان» يا «ذكر اخبار اصفهان» در دو مجلد؛)؛ «فضايل الصحابه»؛ «النفاق»؛ «علوم الحديث»؛ «طب النبي» «كتاب الطب» يا «الشفا في الطب» «رياضه المتعلم» «معجم الشيوخ» «حرمه المساجد».
بهاءالدين محمد ملقب به فاضل هندي، متولد 1062 هجري در اوايل زندگاني در هندوستان بسر مي برده، از اين روي به فاضل هندي معروف شده است. وي از علماي بنام و فقهاي عالي مقام است بطوري كه به «تاج الفقها» نيز معروف گرديده است. از جمله مهمترين تصنيفات او، كتاب معروف» كشف اللثام عن قواعد الاحكام » است. فوت او در فتنه افغان و در 25 رمضان 1137 در اصفهان اتفاق افتاد و در تخت فولاد مدفون گرديد.
جهانگير خان فرزند مرحوم محمدخان قشقايي دره شوري، از اعاظم حكما و اجله دانشمندان اصفهان است كه در سال 1243 ه. ق متولد شد. در ابتدا عمر تحصيل اندكي كرد ولي در چهل سالگي ناگهان شوق به تحصيل علوم و دانش او را به سوي اصفهان كشانده به گونه اي كه پس از چندي در حكمت و اصول و رياضي و هيئت استاد مسلم گرديد. در سال 1328 قمري در اصفهان فوت شد و در تكيه سيد محمد ترك تخت فولاد مدفون گرديد.
ملا محمدباقر بن ملا محمد تقي مجلسي (ره) (ت. 1037 ه. ق: اصفهان / م. 1111 يا 1110 ه. ق: اصفهان) از بزرگترين و معروفترين علماي شيعه در عهد صفويه است. در اواخر عهد شاه سليمان و قسمت عمده دوران شاه سلطان حسين داراي رتبه شيخ الاسلامي و امام جمعه و صاحب اختيار امور ديني كل كشور بود. مجموع تأليفات وي متجاوز از 60 مجلد است كه معروفتر از همه، كتاب بحارالانوار مي باشد از ديگر تأليفات مهم وي: حق اليقين، حليه المتقين، حيات القلوب و... است.
سيد محمدباقر بن تقي موسوي در سال 1180 ه. ق در قريه شفت گيلان متولد گرديد. وي از اعاظم علماي اواخر اماميه و در فقه و اصول و رجال و روايت و هيئت و علوم اديبه و فنون عربيه از مشاهير زمان و در مراحل اخلاقيه وحيد روزگار و در عبادت و مناجات و سخاوت و عطايا و اقامه حدود او، نوادر بسياري منقول گرديده است. مصنفات حجه الاسلام، بيشتر كتب فقهي و اصول و آيات و احكام و يك عده نيز در رجال و نحو و ادب است و از تمام آنها مشهورتر كتاب «مطالع الانوار» است.
سيد عطاء الله درب امامي حسيني فرزند آقا سيد محمد، عالم پرهيزگار، از سادات درب امامي كه نسبت ايشان به امامزاده درب امام منتهي مي شود. وي نزد علماي بزرگي چون آخوند كاشي و شيخ محمد رضا نجفي كسب علم نمود.
مجسمه سازي، جهانگير آيتي، قلمزني برجسته، محمد اسكندري، قلمزني، محمدحسين عباس پور، قلمزني، منصور حافظ پرست، قلمزني، سيدمهدي علمداري اليادراني، قلمزني، علي حافظي قلمزن، قلمزني، محمد علي فرشيد، ميناسازي، مرتضي حسيني سربازي، ميناسازي، غلامرضا فيض الهي، ميناسازي، غلامعلي فيض الهي
ميناسازي، اصغر فولادگر، ميناسازي، مرتضي اسماعيلي، نگارگري ايراني، رضا بدر السماء، نگارگري ايراني، محمدرضا شريفي، نگارگري ايراني، سيد جعفر فتاحي، نگارگري و تذهيب، مهرداد صدري شهرضايي، نگارگري سنتي زهره، فيض الهي، نقاشي، طلعت صابري، نقاشي، سيد رضا فتاحي
نقاشي، ضياء الدين امامي نجفي دهكردي، نقاشي، عباسعلي پور صفا، نقاشي آبرنگ و رنگ روغن، بهمن منوچهري، نقاشي خط، غلامرضا راه پيما، نقاشي و عكاسي، امان الله طريقي، خوشنويسي و نقاشي خط، محمدعلي شادمان، خوشنويس، محمدعلي جعفري، معرق كاشي، حسين علي مصدق زاده، معرق كاري، مهدي ملك زاده
معرق سنگ و شيشه، حميد سلمان زاده، سوخت معرق و طلا كوبي و خوشنويسي، علي خوشنويس زاده اصفهاني، كاريكاتوريست، مهدي تميزي، كاريكاتوريست، امير رضا خرد آزاد ريال، شعر كلاسيك، خورشيد رخشان، كاريكاتوريست، افشين شمس قهفرخي، فرش دستباف، فيض الله صفدرزاده حقيقي
طراحي فرش، اكبر مهدي ئي، سينما، اكبر خامين، عكاس، غلامحسين عرب، پژوهشگر، سيد مهدي سجادي نائيني، خاتم كاري، اسداله شاه ميوه اصفهاني
علي بن حسين بن هيثم:(284 – 356 ق) مورخ، محدث، اديب، شاعر و موسيقيدان، در اصفهان متولد شد و در بغداد نشو و نما يافت ابوالفرج در ادبيات، لغت، تاريخ، سير، انساب، طب، نجوم و حديث متبحر بود و شعر را نيكو مي گفت. وي در بغداد درگذشت و همان جا دفن شد. مهمترين اثرش كه او را جاودانه ساخته كتاب «الاغاني» است.
ابوالقاسم حسين بن محمد بن مفضل بن محمد، معروف به راغب اصفهاني، از استادان لغت، حديث و شعر و نويسندگي و اخلاق و حكمت و كلام و از دانشمندان بزرگ قرن پنجم و ششم اسلام و ايران است در اوايل قرن ششم هجري وفات نموده است. راغب داراي تأليفات مهمي بوده كه از جمله آنها: تفسير قرآن كريم، تفصيل النشأتين و تحصيل السعادتين، الذريعه الي مكارم الشريعه، المفردات في هزيب القرآن، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء را مي توان نام برد.
شاعر نام آور قرن ششم و از قصيده سرايان معروف ايران است. وي بيشتر عمر خود را در اصفهان گذرانده جمال الدين از معاصران خاقاني و نظامي است و مراسلات نظم و نثر او با خاقاني زينت افزاي اوراق است. جمال الدين غير از سخنوري و بصيرت در حكمت و رياضي در صنعت زرگري و نقاشي هم ماهر بوده است.
خلاق المعاني از شاعران و قصيده سرايان بزرگ سبك عراقي. در قرن هفتم هجري قمري بشمار مي رود. وي روزگار را در مدح اكابر اصفهان و شاهان معاصر خود گذرانيد. كمال الدين دوره وحشتناك حمله مغول را به تمامي درك كرد وي به استادي و مهارت درآوردن معاني دقيق و التزامات
ص: 310
دشوار، شهرت وافر دارد و در قصايدش، توجه خاصي نسبت به زادگاهش اصفهان ديده مي شود. به سال 653 ه. ق بدست مغولي به قتل رسيد.
ابوعلي / ابوعبدالله احمد بن محمدبن يعقوب (وف 421ق) فيلسوف، اديب، نويسنده و منشي آل بويه. ملقب به خازن. در خانواده اي زرتشتي در ري متولد شد. ليكن بعد اسلام آورد. ابن مسكويه چهره برجسته اي در حيات عقلي و فرهنگي زمان خود بود. در رشته هاي گوناگون، تاريخ، علم كلام، فلسفه و پزشكي تبحر داشت. به كيمياگري و علوم غريبه سخت علاقه مند بود. برداشت وي از دين بيشتر فلسفي و تا حدي عقلاني بود. از آثار مهم او «تجارب الالم و عواقب الهمم» در تاريخ است از ديگر آثار بزرگ وي: «تذهيب الاخلاق وتطهير الاعراق». در فلسفه اخلاق است.
ابوعبدالله حمزه بن حسن اصفهاني از مورخين و اديبان بزرگ و برجسته، در حدود سال 270 هجري قمري در اصفهان متولد گرديده است، از جمله آثار وي، كتاب مشهور تاريخ سني الملوك الارض و الانبياء مي باشد كه به لحاظ اشتمال آن بر اطلاعات كثير راجع به ايران، داراي اهميت فراوان است. از ديگر كتاب هاي منسوب به وي، از كتاب التصحيف و كتاب كبارالبشر مي توان ياد كرد. حمزه، قبل از سنه سيصد و شصت هجري قمري وفات نموده است.
از مشاهير شعرا و عرفاي دوره افشاريان و زنديان است. تحصيلات وي در رياضي حكمت و طب بوده و غالباً بين سه شهر اصفهان، كاشان و قم سفر مي كرده است. آخر عمر در قم سكني مي گزيند. او به هر دو زبان فارسي و عربي شعر مي سروده و ديوانش مركب از قصايد، غزليات،
ص: 311
مقطعات و رباعيات مي باشد. عمده شهرت هاتف به واسطه ترجيع بند عرفاني اوست.
ميرزا محمدعلي، پسر ميرزا عبدالرحيم است كه به امر شاه عباس اول از تبريز كوچيده و در محله عباس آباد اصفهان متوطن شد. صائب در اصفهان متولد شده در اين شهر نشو و نما كرده و شهرت يافت. وي از گويندگان معتبر شعر دوره صفوي به شمار مي رفته است. در سخن سرائي سبكي خاص داشته است. از طرف شاه عباس ثاني به لقب ملك الشعرايي مفتخر شدصائب دواوين متعدده دارد، مجموعه آثارش قريب به يكصد و بيست هزار بيت است كه بيشتر غزل است ولي قصيده و مثنوي هم دارد.
(ت. 966 ه. ق / م. 1037 ه. ق)حكيم شرف الدين حسن بن حكيم ملا اصفهاني مشهور به شفايي، از عالمان و پزشكان مشهور زمان شاه عباس صفوي است. وي از عالمان و پزشكان مشهور زمان شاه عباس صفوي و طبيب خاص و نديم وي بوده است. او علاوه بر مقام شامخ طبابت در حكمت و شعر و ادب نيز مقامي عالي داشته است. در انواع نظم از قصيده و غزل و مثنوي طبع آزمايي كرده است. كليات آثار وي در حدود پانزده هزار بيت است. از مهمترين تأليفات وي: بيست باب در طب، مثنوي ديده بيدار، مثنوي مهر و محبت و نمكدان را مي توان نام برد.
(ت قرن دوازدهم ه. ق / م 1181 ه. ق)آقا محمد خياط اصفهاني در يكي از مدارس اصفهان حجره داشته و در آنجا به شغل خياطي مي پرداخته است. از علوم رستميه بهره اي داشته، در فن شعر به استادي مسلم بوده است
ص: 312
داراي قناعت طبع عالي بوده و قبول صله و انعام از كسي نمي نموده است. بياض و قلمداني نزد خود داشته و هر گاه شعري وارد خاطرش مي شده، چيزي را كه در دست داشته كنار نهاده و به نوشتن آن مي پرداخته است. ديوان غزليات او به ده هزار بيت رسيده و در آنها از مضامين عاشقانه مدد جسته است.
(ت 1258 ه. ش قريه دستگرد / م 1321 ه. ش، امامزاده عبدالله تهران)حسن فرزند قاسم، از محققان بزرگ و ادباء و شعراي معروف اصفهان، تحصيلاتش را در رشته ادبيات فارسي، عربي، فقه و حكمت، در نزد اساتيد بزرگ اصفهان به پايان رسانيد. در آغاز مشروطيت به جرگه آزاديخواهان پيوست. در سال 1298 ه. ش مجله ادبي ارمغان را در تهران تاسيس كرد كه مدت 22 سال منتشر گرديد. كتابهاي بسياري را تصحيح، خشيه و چاپ كرد. از مهمترين تاليفات وي: انقلاب ادبي، ره آورد وحيد، سرگذشت اردشير، سفينه بهترين اشعار و … است.
(ت 673 ه. ق، مراغه / م 738 ه. ق مراغه)از عارفان مشهور عصر خويش بوده است. زندگاني اوحدي در روزگاران نخست از حيات وي در مراغه سپري شد. آن گاه چندي به سياحت پرداخت و چند سالي در اصفهان زادگاه پدرش سكونت گزيد، سپس به آذربايجان بازگشته و در آن جا سرگرم ارشاد و نيز نظم اشعار عارفانه خود شد. وي در آغاز «صاني» تخلص مي كرد ولي بعدها بر اثر ارادتش به شيخ اوحد الدين كرماني، آن را به اوحدي تغيير داد. آثار وي شامل ديوان قصايد و ترجيعات و غزليات بالغ هشت هزار بيت، مثنوي
ص: 313
ده نامه ي منطق العشاق و مثنوي «جام جم» مي باشد.
(ت 1228 ه. ق سده اصفهان / م. 1285 ه. ق تهران)شمس الشعراء از جواني كسب كمال و معرفت كرد و استعداد فطري بروز داد. در شهرهاي ايران به مسافرت پرداخته و مدتي در تبريز اقامت گزيد. سروش قسمتي از عهد فتحعليشاه تمام دوره محمد شاه، و حدود بيست سال از پادشاهي ناصرالدين شاه قاجار درك كرد. وي در موقع جلوس ناصرالدين شاه به سلطنت از مخصوصين او بود و در اعياد و مجالس سلطنتي، اشعار تهنيت به عهده بود. سروش گذشته از ديوان قصايد و غزليات و قطعات … آثار ديگري از جمله: روضه الانوار، شمس المناقب، شصت بند و … دارد. يكي از علل معروفيت او از دست ندادن جاذبه طبيعي شاعرانه و آلوده نكردن سادگي ذاتي جذاب خود به تلقينات ساختگي كتابها بود.
(ت قرن سيزدهم ه. ق اصفهان / م 1219 ه. ق: نجف)مرحوم معتمد الدوله تحصيلات خود مانند طب و غيره را در اصفهان تكميل نمود. زبان تركي، عربي و فارسي را خوب مي دانسته و به هر سه زبان نظم و نثر و مسائل منستيانه با اسلوب آن زمان مي نوشته است. زماني كه مهارت او در فن انشاء و خوش خطي به گوش فتحعليشاه رسيد به تهران احضارش نموده و منصب رسائل خود را به او واگذار نمود. نشاط در تربيت فضلا و معرفي آنها به پادشاه وقت اهتمام تام به جا مي آورد و كتابي دارد به نام «گنجينه نشاط» كه لهالي منشات و اشعار خود را در آن جمع نموده است.
يكي
ص: 314
از مشاهير صحابه پيغمبر و از شخصيت هاي بسيار بزرگ اسلام؛ وي دهقان زاده اي از ناحيه «جي» اصفهان بوده. وي به دليل تمايل به دين عيسوي، عليرغم مخالفت پدر، به سمت شام مي رود. در آنجا از ظهور پيامبر اسلام آگاه شده و چون گفته ها و علايم و نشانه هايي كه از كشيش مراد خود شنيده بود در پيغمبر بديد، به زودي اسلام آورد. پس از وفات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در خلافت عمربن الخطاب، به حكومت مدائن منسوب شد. وفات وي به سال 35 يا 36 ه. ق اتفاق افتاده است.
(م. 1041 ه / 1631 م. )مير محمد باقر بن مير شمس الدين محمد حسيني، استرآبادي، فيلسوف، حكيم، عالم در علوم معقول و منقول، فقيه، متكلم، شاعر، مادرش دختر محقق كركي و پدرش ملقب به داماد با شيخ بهايي دوست و همتا بود و هر دو نزد شاه عباس تقرب داشتند. از آثارش: قبسات، عيون المسائل، مرآه الزمان، حبل المتين، السبع الشداد و ديوان شعرايشان مي باشد.
شيخ بهاءالدين محمدبن حسين بن عبدالصمد عاملي (ت: 953 ه. ق: بعلبك / م. 1030 ه. ق: مشهد) معروف به شيخ بهايي فقيه، حكيم، منجم، شاعر و مورخ در خردسالگي به همراه پدر و خانواده اش به ايران آمد. در محضر پدر و بعضي از عالمان تربيت يافت. در اصفهان ملازم درگاه شاه عباس و از مقربان او بود. از شاخص ترين اقدامات وي در اصفهان، احداث حمام معروف به شيخ بهايي، طراحي و نقشه كشي مسجد امام و نيز تنظيم طومار آب زنده رود است از جمله مهمترين تأليفات وي، جامع عباسي، مفتاح الفلاح اربعين، تشريع الافلاك،
ص: 315
خلاصه الحساب، كشكول... را مي توان نام برد. بهاءالدين به تازي و به پارسي شعر مي سرود و در شعر بهايي تخلص مي كرد.
از حكما و عرفاي معروف عصر شاه عباس كبير و شاه صفي صفوي است. در كليه علوم عقلي، يگانه زمان و در عرفان داراي مقامي رفيع بوده است. وي غالباً به مصاحبت فقراء و اهل حال مي پرداخته و از معاشرت با صاحبان جاه احتراز مي نموده و بيشتر لباس فرومايه و پشمينه مي پوشيده است. معروفترين تأليفات ميرفندرسكي عبارتند از: تاريخ الصفويه، تحقيق المزله و رساله صناعيه. ميرفندرسكي در سال 1050 ه. ق درگذشته و در تخت فولاد در تكيه مير به خاك سپرده شده است.
مولي محمد اسماعيل بن محمد حسين بن محمدرضا بن علاءالدين محمد مازندراني، وي از آيات علم و فلسفه و از اكابر فقها و متكلمين اسلام كه در حكمت و فلسفه و كلام و فقه و حديث و رجال بسيار متبحر و مخصوصاً در حكمت استاد مسلم بوده است. وي داراي خط خوشي بوده و علاوه بر مراتب علميه و مكارم ظاهره، داراي مقامات روحاني نيز بوده است. تأليفات او در فقه و رجال و كلام و عرفان و غيره بسيار مي باشد. وفات او را در يازدهم شعبان 1173 / 1177 ضبط كرده اند و قبر او در تخت فولاد نزديك قبر فاضل هندي است.
در سال 1264 قمري در قريه درچه لنجان متولد گرديد. در عصر خود از مراجع بزرگ شناخته مي شده بطوري كه بسياري از او تقليد مي نموده اند. وي در شب جمعه 28 ماه ربيع الاخر 1342 در حمام درچه ناگهان وفات نمود. مرحوم درچه اي داراي تأليفاتي
ص: 316
بوده است كه از جمله مهمترين آنها، يك حوزه فقه و اصول در شانزده جلد و نيز حاشيه بر متاجر را مي توان نام برد.
فرزند سيد محمد عالم، مجتهد و مرجع اعلاي شيعه، اصلاً از سادات موسوي بهبهان بود. در يكي از روستاهاي لنجان اصفهان به نام مديسه به دنيا آمد. در سال 1355ق مرجعيت شيعه به صورت تمام به وي محول شد و تنها مرجع مسلم شيعه گشت، در سن 88 سالگي بدرود حيات گفت و در نجف در كنار استادش، آيت الله آخوند خراساني به خاك سپرده شد. از آثارش: «وسيله النجاه» و ترجمه هاي فارسي آن «صراط النجاه » و «ذريعه الحياه»؛ «ذخيره العباد ليوم المعاد»؛ «ذخيره الصالحين»، » «حاشيه تبصره علامه»؛ «منتخب الرسائل»؛ «انيس المقلدين»؛ «مناسك»؛ «تحفه العوام»، مجموعه فتاوي به زبان اردو.
حكيم و عارف فرزانه و فقيه و اديب عاليقدر آيه الله آقاي حاج آقا رحيم ارباب يكي از چهره هاي درخشان حكمت و فلسفه و فقه و ديگر معارف اسلامي است در سال 1297 قمري در يكي از توابع اصفهان متولد گرديد.
سيد حسن مدرس (ت 1287 ه. ق: روستاي سرابه كچو / ش 1356 ه. ق: كاشمر) روحاني مبارز عصر مشروطيت و دوران رضاخاني، پس از اتمام تحصيلات مقدماتي، عازم عتبات عاليات گشته، نزد اساتيد بزرگ آن زمان به درجه اجتهاد نائل آمد. در دوره دوم مجلس شوراي ملي از طرف تمامي مراجع شيعه، به عنوان عالم طراز اول، و در دوره سوم از جانب مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد. پس از چند سال حبس و تبعيد، بنابر قول مشهور، در كاشمر به دست عوامل پهلوي شهيد
ص: 317
گرديد.
(1308 – 1405 ق) عالم و مجتهده آمنه بيگم حاجيه نصرت خانم، فرزند حاج سيد محمدعلي امين التجار اصفهاني، از كودكي به تحصيل پرداخت و پس از فراگيري مقدمات فقه و اصول و علوم معقول و منقول و حكمت و كلام به مرتبه استنباط رسيد.. وي آثار خود را تحت نام «يك بانوي ايراني» منتشر مي كرد. از جمله آثارش: «الاربعين الهاشميه »، «شرح چهل حديث»، «سير و سلوك»؛ «روش خوشبختي و توصيه به خواهران» «سير و سلوك» در روش اوليء الله، «مخزن العرفان» و «كنزالعرفان» در علوم قرآن، «تفسير قرآن»، در پانزده جلد؛ «معاد يا آخرين سير بشر»، «النفحات الرحمانيه في الواردات القلبيه» حاوي كشفيات و مشاهدات معارف؛ «مخزن اللئالي في فضايل مولي الموالي»
حكيم بزرگوار و عارف فرزانه دل، آقا محمد بيدآبادي، فرزند ملا محمدرفيع گيلاني از مشاهير حكماي قرن دوازدهم هجري است. وي در حكمت و فلسفه و عرفان از استادان مسلم و در سير و سلوك و رياضت و تقوي و تهذيب نفس، ضرب المثل زمان خود بوده است. آقا محمد بيدآبادي تعليقاتي بر كتب محققين از حكماء و فقها نوشته و در علم كيميا كه نوعي از علم شيمي است نيز وارد بوده است و حتي به آزمايش نيز مي پرداخته است. وي در سال 1197 ه. ق وفات يافته و در تخت پولاد جنب قبر پدرش پشت تكيه خوانساري ها دفن گرديد.
در سال 1180 هجري در اصفهان متولد گرديد. داراي مؤلفات و حواشي و رسائل زيادي است كه از جمله مهمترين آنها، اشارات الاصول، ايقاضات، شوارع الهدايه و منهاج الهدايه را مي توان نام برد. در سال 1261 وفات يافت
ص: 318
مدفن او در بقعه مقابل درب مسجد حكيم است.
احمدبن عبدالله / عبيدالله (334 / 336 – 430ق)، محدث، عارف و مورخ، معروف به حافظ اصفهاني. به گفته صاحب «رياض العلماء » ابونعيم نياي بزرگ علامه مجلسي است. وي فقه و تصوف را با حديث توأم ساخت. در اصفهان متولد شد. بيش از چهار صد و سي عالم حديث به او اجازه روايت دادند كه براي بعضي از آنان وي تنها راوي شناخته شده است. از جمله آثارش: «منقبه المطهرين و مرتبه الطيبين»؛ «ما نزل من القرآن في اميرالمؤمنين عليه السلام»؛ «حليه الاولياء و طبقات الاصفياء»؛ «تاريخ اصفهان» يا «ذكر اخبار اصفهان» در دو مجلد؛)؛ «فضايل الصحابه»؛ «النفاق»؛ «علوم الحديث»؛ «طب النبي» «كتاب الطب» يا «الشفا في الطب» «رياضه المتعلم» «معجم الشيوخ» «حرمه المساجد».
بهاءالدين محمد ملقب به فاضل هندي، متولد 1062 هجري در اوايل زندگاني در هندوستان بسر مي برده، از اين روي به فاضل هندي معروف شده است. وي از علماي بنام و فقهاي عالي مقام است بطوري كه به «تاج الفقها» نيز معروف گرديده است. از جمله مهمترين تصنيفات او، كتاب معروف» كشف اللثام عن قواعد الاحكام » است. فوت او در فتنه افغان و در 25 رمضان 1137 در اصفهان اتفاق افتاد و در تخت فولاد مدفون گرديد.
جهانگير خان فرزند مرحوم محمدخان قشقايي دره شوري، از اعاظم حكما و اجله دانشمندان اصفهان است كه در سال 1243 ه. ق متولد شد. در ابتدا عمر تحصيل اندكي كرد ولي در چهل سالگي ناگهان شوق به تحصيل علوم و دانش او را به سوي اصفهان كشانده به گونه اي كه پس از
ص: 319
چندي در حكمت و اصول و رياضي و هيئت استاد مسلم گرديد. در سال 1328 قمري در اصفهان فوت شد و در تكيه سيد محمد ترك تخت فولاد مدفون گرديد.
ملا محمدباقر بن ملا محمد تقي مجلسي (ره) (ت. 1037 ه. ق: اصفهان / م. 1111 يا 1110 ه. ق: اصفهان) از بزرگترين و معروفترين علماي شيعه در عهد صفويه است. در اواخر عهد شاه سليمان و قسمت عمده دوران شاه سلطان حسين داراي رتبه شيخ الاسلامي و امام جمعه و صاحب اختيار امور ديني كل كشور بود. مجموع تأليفات وي متجاوز از 60 مجلد است كه معروفتر از همه، كتاب بحارالانوار مي باشد از ديگر تأليفات مهم وي: حق اليقين، حليه المتقين، حيات القلوب و... است.
سيد محمدباقر بن تقي موسوي در سال 1180 ه. ق در قريه شفت گيلان متولد گرديد. وي از اعاظم علماي اواخر اماميه و در فقه و اصول و رجال و روايت و هيئت و علوم اديبه و فنون عربيه از مشاهير زمان و در مراحل اخلاقيه وحيد روزگار و در عبادت و مناجات و سخاوت و عطايا و اقامه حدود او، نوادر بسياري منقول گرديده است. مصنفات حجه الاسلام، بيشتر كتب فقهي و اصول و آيات و احكام و يك عده نيز در رجال و نحو و ادب است و از تمام آنها مشهورتر كتاب «مطالع الانوار» است.
سيد عطاء الله درب امامي حسيني فرزند آقا سيد محمد، عالم پرهيزگار، از سادات درب امامي كه نسبت ايشان به امامزاده درب امام منتهي مي شود. وي نزد علماي بزرگي چون آخوند كاشي و شيخ محمد رضا نجفي
ص: 320
كسب علم نمود.
مجسمه سازي، جهانگير آيتي، قلمزني برجسته، محمد اسكندري، قلمزني، محمدحسين عباس پور، قلمزني، منصور حافظ پرست، قلمزني، سيدمهدي علمداري اليادراني، قلمزني، علي حافظي قلمزن، قلمزني، محمد علي فرشيد، ميناسازي، مرتضي حسيني سربازي، ميناسازي، غلامرضا فيض الهي، ميناسازي، غلامعلي فيض الهي
ميناسازي، اصغر فولادگر، ميناسازي، مرتضي اسماعيلي، نگارگري ايراني، رضا بدر السماء، نگارگري ايراني، محمدرضا شريفي، نگارگري ايراني، سيد جعفر فتاحي، نگارگري و تذهيب، مهرداد صدري شهرضايي، نگارگري سنتي زهره، فيض الهي، نقاشي، طلعت صابري، نقاشي، سيد رضا فتاحي
نقاشي، ضياء الدين امامي نجفي دهكردي، نقاشي، عباسعلي پور صفا، نقاشي آبرنگ و رنگ روغن، بهمن منوچهري، نقاشي خط، غلامرضا راه پيما، نقاشي و عكاسي، امان الله طريقي، خوشنويسي و نقاشي خط، محمدعلي شادمان، خوشنويس، محمدعلي جعفري، معرق كاشي، حسين علي مصدق زاده، معرق كاري، مهدي ملك زاده
معرق سنگ و شيشه، حميد سلمان زاده، سوخت معرق و طلا كوبي و خوشنويسي، علي خوشنويس زاده اصفهاني، كاريكاتوريست، مهدي تميزي، كاريكاتوريست، امير رضا خرد آزاد ريال، شعر كلاسيك، خورشيد رخشان، كاريكاتوريست، افشين شمس قهفرخي، فرش دستباف، فيض الله صفدرزاده حقيقي
طراحي فرش، اكبر مهدي ئي، سينما، اكبر خامين، عكاس، غلامحسين عرب، پژوهشگر، سيد مهدي سجادي نائيني، خاتم كاري، اسداله شاه ميوه اصفهاني
ص: 321
اين محور كه در اصل از قديمي ترين بخشهاي محور فرهنگي تاريخي بازار مي باشد از بازارچه چهارسوق مقصود شروع و از طريق بازارچه حسن آباد به دروازه حسن آباد كه به نقل از شاردن سياح معروف فرانسوي از قديمي ترين دروازه هاي اصفهان مي باشد و مدخل قصرشاه حسن بوده است و از آنجا به چهارسوق نقاشي و مكينه خواجو رسيده و از طريق چهارباغ خواجو به پل خواجو و از آنجا از طريق چهارباغ صدر به اراضي تخت فولاد منتهي مي گردد. قبرستان تخت فولاد كه قدمتش به دوره هاي قبل از اسلام مي رسد كه از دوره صفويه به بعد از مهمترين قبرستان شهر اصفهان محسوب مي شده است.
محله جويباره اصلي ترين هسته اوليه شهر اصفهان است كه منشأ آن به اوايل حكومت هخامنشي و مهاجرت يهوديان به دستور كوروش برمي گردد. نقطه اي كه يهوديان در آن رحل اقامت افكندند تا قرن پنج هجري به دار اليهوده معروف بوده است.
اما بعدها تغيير نام داد و به جهانباره يا جويباره معروف شد. جويباره در دوره هاي بعد از اسلام يكي از محله هاي شهر اصفهان شد و در دوران سلجوقي مركزيتي براي شهر پيدا كرد كه وجود آثار تاريخي كهن همچون منار ساربان و منار چهل دختران روشنگر اين موضوع است. صفويان و قاجاريان با بي اعتنايي به اين محله آن را به دست فرسودگي سپردند و حكومت پهلوي با كشيدن چند خيابان پيكر بافت قديم را تكه تكه كرد و به اين ترتيب محله جويباره اصفهان مورد بي مهري قرار گرفت و عملاً متروك رها ماند. اكنون
ص: 322
اين محله با طرح هاي بهسازي در دست اقدام مركزيت مكاني خود را در ساختار شهر تا حدودي به دست آورده است. محدوده مزبور از ميدان عتيق اصفهان (ميدان قيام فعلي) و بازار غاز شروع و با عبور از محله جويباره به مجموعه كنيسه ها، مقبره كمال الدين، دو منار دارالضيافه و نهايتاً به خيابان كمال رسيده و از طريق پارك كمال به منار ساربان و بازارچه ميرزا باقر و از آنجا به منار چهل دختران منتهي مي گردد. اين محور يكي از محورهاي دسترسي مركز شهر سلجوقي به دروازه اصفهان قديم بوده و از لحاظ قدمت از قديمي ترين محورهاي موجود است.
، بازار غاز، مناره باغ قوشخانه، مسجد مصري، مسجد جامع دشتي، بازار و حمام و خانه شاه اسداله، مناره چهل دختران، امامزاده اسماعيل، مسجد جامع كاج، حمام زعفران، دو مناره دارالضيافه، بقعه جعفريه، مسجد درب جويباره، دروازه طوقچي، مناره ساربان، مقبره خواجه سيد حسن، مسجد سلطان ابوسعيد بهادرخان، خانه هاي يهودي، مقبره كمال الدين اسماعيل، مسجد شعيا
وجه تسميه جويباره اينكه، دركنار جوي آبي قرار داشته. محله جويباره در شمال شرقي اصفهان فعلي واقع شده است كه از جنوب به خيابان ولي عصر (عج) و از غرب به خيابان هاتف و از شمال به خيابان سروش محدود است و در حقيقت به شكل مثلثي از قديمي ترين هسته هاي مركزي شهر اصفهان جلب توجه مي كند. زندگي مجتمع يهوديان ايران در يك نقطه از شهر و به عبارت ديگر در يك محله ي معين ريشه هاي كهن دارد. زندگي دسته جمعي يهوديان در ممالك اسلامي از زمان عمربن الخطاب شدت پيدا كرد، زيرا به دستور وي محدوديتهايي نسبت به
ص: 323
يهوديان به عمل آمد و از آزادي آنها به شدت جلوگيري شد. يكي از محدوديتهاي مهم براي قوم يهود در آن دوره، زندگي مجتمع آنان در محله ي شخص و معيني بوده است. البته بايد متذكر شد كه در مورد يهوديان اصفهان چنين امري صادق نيست. زيرا يهوديان اصفهان خود ساكنين قديمي شهر اصفهان را تشكيل مي دادند و پيوسته در محله اي كه از زمان قديم ايجاد شده بود زندگي مي كردند، به طوري كه قدمت اين محله ي كهن را بايد با قدمت شهر اصفهان فعلي يكسان دانست. اين محور تاريخي با توجه به اسناد و مدارك و نقشه هاي تاريخي يك محور شهري بوده است، كه مساجد، بازارچه ها، كسبه ها، حمام، كاروانسراها و... از عملكردها و عناصر مهم در حاشيه اين محور تاريخي قرار داشته است. با توجه به اينكه جويباره يك محله يهودي نشين بوده اما امروزه نمي توان اين محله را كاملا" يهودي نشين پنداشت. قديمي ترين قسمت آن، كه در گذشته "داراليهود" ناميده مي شد و در مركز اين محله قرار داشت، هنوز يهودي نشين است. درباره ي وجه تسميه جويباره بايد گفت كه به معني جاري شدن نهر كوچك است، زيرا جو به معني نهر كوچك و باره جاري و روان شدنش مي باشد. البته لغت باره را به معني ديوار شهر هم مي دانيم كه از همان بارو آمده است. وجه تسميه اين محل به علت اين بوده كه محله ي مزبور متصل به جوي و گذرگاه آب بوده است كه از حصار شهر مي گذشت و جويباره بر اثر كثرت استعمال و مرور زمان به جوباره تبديل شده است. ميرزا حسين خان تحويلدار اصفهاني مي نويسد: "... و اصل جويباره اول شهر بوده و هست،
ص: 324
نه محله ي بزرگ داشته است. بعد كه شهر اصفهان بزرگ شده تمام جويباره يك محله ي آن حساب مي شد. حال كه جويباره خراب شده همين دو محله ي مزبور يعني جويباره و دردشت از آن باقي است. محله جويباره از قديم الايام دانشمندان و علماء و شعراي بسياري را در خود پرورش داده از جمله: 1-محدث بزرگ ابوبكر محمدبن علي بن الحسين اسماء الجوباري "وفات 465 ه-ق" 2-ابوالحسين، احمدبن ابراهيم بن صالح بن منذري جوباري، راوي حديث و فقيه بزرگ قرن پنجم ه-ق 3-شاعر مشهور، جمال الدين عبدالرزاق "وفات 585 ه-ق" 4-شاعر گرانقدر كمال الدين اسماعيل بن جمال الدين عبدالرزاق "وفات 635 ه-ق"
در ساحل جنوبي زاينده رود از مشرق به مغرب در بلوك براآن جنوبي، دو بناي تاريخي از قرن هشتم هجري مسجد جامع دشتي و مسجد از يران بر جاي مانده است.
كاج در چند كيلومتري شرق اصفهان در شمال بستر زاينده رود واقع شده و جزء بلوك (براآن شمالي) مي باشند.
در يكي از كوچه هاي محله جويباره مسجد محقر و ساده اي واقع شده كه آن را مسجد جويباره و يا مسجد "پيرپينه دوز" نيز مي نامند. وجه تسميه آن به جويباره به علت آنكه در محله جويباره واقع شده واضح است ولي وجه تسميه دوم آن سابقه و جنبه تاريخي ندارد. بناي مسجد داراي هيچگونه اهميت معماري نيست ولي سر در آن در قديم داراي تزئينات جالبي بوده است كه كليه آنها به باغ چهلستون انتقال يافته و بر يكي از ديوارهاي ضلع جنوبي باغ نصب شده است از كتيبه سر در اين مسجد استنباط مي شود در دوره سلطنت شاه طهماسب اول "مهتر محمد علي" ساخته شده كه با خط ثلث با كاشي سفيد معرق بر زمينه لاجوردي كه نام خطاط آن"شيخ محمدبابر" و به
ص: 325
سال 955 هجري مي باشد.
متصل به مناره باغ قوشخانه تا اواخر قرن سيزدهم هجري يكي از مساجد تاريخي اصفهان از قرن هشتم وجود داشته است. مسجد مزبور به طوريكه از سفرنامه ها و تصاوير سياحان خارجي كه در قرن سيزدهم هجري اصفهان را ديده اند و از اين مسجد نيز توصيف نموده اند استنباط مي شود از يك سر در كارشيكاري و يك گنبد كاشيكاري با دو مناره كوچك در طرفين ايوان آن و يك صحن متناسب تشكيل مي شده و مناره فعلي باغ قوشخانه جنب سردر آن قرار داشته است. مؤلف كتاب (نصف جهان-في تعريف الاصفهان) از اين مسجد به نام مسجد سلطان ابوسعيد بهادرخان نام مي برد و چنين مي نويسد:"... و بعضي امكنه آباد قديم نيز درج از حد مذكور حال بوده چنانچه طرف شمال مشرقي مسجد سلطان ابوسعيدبهادر خان كه تا اين اوقات باقي بوده و در اين عصر خراب نمودند و اكنون مناره اي از آن باقي است حكايت آن را مي نمايد.
وجه تسميه مرقدي كه فعلا" به نام (شعيا) آنرا زيارت مي كنند بر ما معلوم نيست. ساختمان مرقد فعلي هم خيلي قديمي نيست و بناي آجري منشوري شكلي است كه روي آن را با گچ اندود نموده اند. ارتفاع مرقد در حدود70 / 1 متر و عرض آن 1 متر است. در دوره رواج مذهب اسلام در اصفهان ظاهرا" در همين محل كه به نام (خوشينان) معروف بوده مسجدي بنا شده كه هيچ اثري از آن باقي نمانده است. صاحب مجمل التواريخ و القصص در كتاب خود مي نويسد: "جامع خوشينان نخستين مسجد بود كه باصفهان كردند در اسلام و بناي آن ابوخناس مولي اميرالمؤمنين عمربي خطاب كرد در خلافت علي بن ابيطالب عليه السلام، بر
ص: 326
جانب شمالي مرقد شعيا كتيبه اي به خط نستعليق برجسته از دوره شاه سلطان حسين صفوي موجود است" كه اولين مسجد بزرگي را كه در اصفهان ساخته شده به نام (مسجد شعيا) معرفي مي كند و نيز حكايت دارد از اينكه مسجد مزبور را ابوعباس مفتي در دوره خلافت علي بن ابيطالب عليه السلام بنا كرده و الب ارسلان آن را تعمير كرده است. متن كتيبه به خط علي نقي امامي و مورخ به سال هزار و صد و دوازده هجري است.
در شمال ناحيه جويباره و نزديك قبرستان شور در كوچه مصري مسجد به نام "مسجد مصري" به طول پنجاه و عرض چهل متر واقع شده كه در دوره شاه عباس دوم بنا شده است و چون باني آن به موجب كتيبه يك لوح سنگي مرمري كه در داخل مسجد نصب شده است شخصي به نام حاجي ميرزا خان مشهور به تاجر مصري بوده، مسجد به نام "مسجد مصري" معروف شده است. سر در مسجد، كاشيكاري شده ولي داخل آن با گچ پوشيده شده و فاقد تزئينات است. در داخل محراب مهتابي مسجد لوح سنگي از مرمر به طول 118 / 1 متر و عرض 64 سانتيمتر نصب شده كه نام باني آن حاجي ميرزاخان در سال بناي آن (1061 هجري) و نام نويسنده كتيبه آن محمدرضا امامي را به خط نستعليق برجسته در بر دارد. كتيبه سر در مسجد به خط ثلث سفيد بر زمينه كاشي خشت لاجوردي در دو سطر و به قلم جعفرابن عبدالله مورخ به سال هزار و صد و شانزده هجري مي باشد.
در حاشيه شرقي خياباني كه به نام هاتف معروف است و در
ص: 327
قديميترين قسمت شهر اصفهان كشيده شده مجموعه اي نفيس از معماري و تزئينات عهد سلجوقي و صفوي ديده مي شود كه به نام امامزاده اسماعيل شهرت دارد. اين مجموعه عالي شامل يك مسجد بسيار قديمي به نام مسجد شليا و مقبره امامزاده اسماعيل و رواق و سردر و صحن آن و يك گنبد بزرگ زيباي آجري از نوع گنبدهاي چهارسوهاي اصفهان برفراز سردر آنست كه هر يك از آنها در زمان معيني ساخته شده است.
بقعه جعفريه از بناهاي برج مانند قرن هشتم هجري و از دوره حكمراني ايلخانان مسلمان مغول است كه در حاشيه غربي خيابان هاتف اصفهان و مقابل كوچه امامزاده اسماعيل واقع شده است. اين بنا سابقا" در وسط صحن وسيعي قرار داشته ولي اكنون قسمتهايي از اطراف آن به صورت خانه هاي مسكوني درآمده است. گنبد جعفريه نمونه كاملي از مقابر دوره حكمرانان مغول محسوب مي شود و نظاير آن در آذربايجان و بعضي ديگر از نقاط ايران ديده مي شود شكل بقعه در قسمت پايين هشت ضلعي و سطح آن كوتاه و مسطح مي باشد و چنين به نظر مي رسد كه گنبد هرمي شكل بوده كه بعدها خراب شده است. گنبد فعلي تزئينات مختصري از كاشي دارد.
در مقابل مسجد مصري مقبره خواجه سيدحسن واقع شده كه در كتب تاريخ و تذكره نامي از او برده نشده ولي با توجه به كتيبه سنگ قبر او اينگونه حكايت مي كند كه وي از عرفاي نامي نميه دوم قرن هشتم هجري بوده است. كتيبه سنگ قبر، از سنگ سياه و به صورت سكوي بزرگي است نيز حركت محسوس و مشهود مي شود.
كمال الدين اسماعيل بن جمال الدين عبدالرزاق ملقب به"خلاق المعاني" از
ص: 328
شاعران و قصيده سرايان بزرگ سبك عراقي در قرن هفتم ه-ق وي روزگار را در مدح اكابر اصفهان و شاهان معاصر خود گذرانيد. كمال الدين دوره ي وحشتناك حمله مغول را به تمامي درك كرد و قتل و عام مغول را "633 ه-ق" در اصفهان به چشم خود ديد. وي به استادي و مهارت خلق كردن معاني دقيق معروف و در قصايدش توجه خاصي نسبت به زادگاهش اصفهان را دارد. كمال الدين اسماعيل در سال 653 ه-ق در گوشه اي بيرون از شهر به زهد و رياضت زندگي مي كرد كه به دست مغولي كشته شد. مقبره اين شاعر گرانقدر در محله جويباره در نزديكي مناره ساربان مي باشد.
در منتهي اليه شمالي محله جويباره و در يك محله خارج شهر سابق كه امروزه جزء شهر شده ا