لوامع صاحبقرانى

مشخصات کتاب

شماره کتابشناسی ملی : 9961/1/1/1/1

سرشناسه : مجلسی ، محمدتقی بن مقصودعلی ، 1003؟ - ق 1070، شارح

عنوان و نام پديدآور : لوامع صاحبقرانی المشتهر به شرح الفقیه [چاپ سنگی]کاتب عباسقلی کاشانی ، علی الاصفهانی

وضعيت نشر : طهران جمال الدین ابن مولانا الحاج شیخ محمدحسین الخونساری 1331ق . (طهران : مطبعه میرزا علی اصغر)

مشخصات ظاهری : ج . 1 (363، 487 ص .)34x21س م

یادداشت استنساخ : ترجمه و شرح کتاب الطهاره ، الصلوه از کتاب من لایحضره الفقیه موسوم به لوامع صاحبقرانی

ق 1322

مشخصات ظاهري اثر : نستعلیق ، نسخ

مقوائی ، روکش تیماج سیاه رنگ

يادداشت عنوانهاي مرتبط : شرح الفقیه

من لایحضره الفقیه

عنوانهاي گونه گون ديگر : شرح الفقیه

شماره بازیابی : 9961 ث .253975

مقدمه

ترجمه مختصرى از شرح حال مؤلف و مقام والاى أو

مرحوم محدّث قمى (ره) در كتاب شريف فوائد الرضوية در شرح فضائل و مناقب مرحوم علّامه محمد تقى مجلسى چنين درج كرده.

محمد تقى بن المقصود على الملقب بالمجلسي الاول جامع الفنون العقلية و النقلية حاوى الفضائل العلمية و العملية صاحب النفس القدسية و السمات الملكية و المقامات العلية و المنامات الصادقة الروحانية و الإلهامات الربانية ناشر اخبار الدينية المؤيد بالفيض القدسى والد شيخنا العلامة محمد باقر المجلسي قدس اللَّه سرّهما و رفع في الملإ الاعلى ذكرهما.

صاحب حدائق المقربين گفته كه ملا محمد تقى تلميذ ملا عبد اللَّه شوشترى و شيخ بهاء الدين رحمهما اللَّه بوده و در علم فقه و تفسير و حديث و رجال فائق اهل دهر خويش بود و در زهد و تقوى و عبادت و ورع و ترك دنيا تالى تلو استادش ملا عبد اللَّه بوده و پيوسته در ايام حيات خود مشغول به رياضيات و مجاهدات و تهذيب اخلاق و عبادات و ترويج أحاديث و سعى در حوائج مؤمنين و هدايت خلق بوده و به يمن همتش احاديث اهل بيت

عصمت عليهم السلام انتشار يافت و بنور هدايتش جمع بسيارى هدايت يافتند و هم نقل

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 2

فرموده در بعض تأليفات رائقه خويش كه اتفاق افتاد از براى من تشرف به زيارت عتبات عاليات پس زمانى كه وارد نجف اشرف شدم زمستان داخل شد پس من عزم كردم كه طول زمستان را در نجف بمانم پس مالى را كه كرايه كرده بودم رد كردم پس شبى در خواب ديدم حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را كه لطف بسيار با من فرمود و فرمايش كرد كه بعد از اين در اينجا توقف مكن و برو بشهر خودت اصفهان همانا وجود تو نفعش بيشتر است و نيكوتر و چون من بسيار اشتياق داشتم در تشرف به آستان مقدس مبالغه كردم در استدعاء از آن حضرت كه رخصت توقف دهد قبول نفرمود و فرمود كه شاه عباس وفات مى كند در اين سال و مى نشيند شاه صفى به جاى او و حادث مى شود در بلاد شما فتنه هاى سخت و حق تعالى خواست كه تو در مثال اين فتنه در اصفهان باشى و بذل كنى طاقت خود را در هدايت خلق «أنت تريد أن تجي ء إلى باب اللَّه وحدك و اللَّه تعالى يريد أن يجي ء اليه بيمن هدايتك سبعون ألفا فارجع إليهم فانه لا بد لك من الرجوع» «تو مى خواهى تنها بيايى بسوى باب اللَّه و خداوند تعالى اراده كرد به يمن هدايت تو هفتاد هزار نفر بسوى او بيايند پس برگرد به درستى كه چارئى نيست از براى تو جز برگشتن» پس رجوع كردم به اصفهان و حكايت كردم خواب خود را براى بعض خواص خود و او

نقل كردم براى نواب رضوان مكان يعنى شاه صفى و اتفاقا در اين ايام در مدرسه صفويه تشريف داشت پس نگذشت مگر ايام قليلى كه خبر رسيد كه نواب خاقان شاه عباس رضوان مكان در سفر مازندران به رحمت ايزدى پيوست پس شاه صفى به جاى او بر اريكه سلطنت نشست.

و از براى او مصنفات شريفه نافعه مانند شرح بر من لا يحضره الفقيه به فارسيه و شرح ديگر به عربيه و شرح او بر صحيفه كامله و بر بعض كتاب تهذيب و بر زيارت جامعه و بر حديث همام و حواشى او بر اصول كافى و رساله در افعال

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 3

حج و رساله در رضاع و اجازات كثيره إلى غير ذلك، و اين بزرگوار مؤيد من عند اللَّه و استاد علماء و مربّى فضلاء بوده و آثار او در اسلام بسيار است و اگر نباشد از آثار جز نجل جليل و فرزند نبيلش هر آينه كفايت مى كند تا چه رسد به ساير علماى ديگر كه تلميذ او بوده اند و مصنفات نافعه فائقه اش و نشر دادن او صحيفه كامله را در ميان مردم و غير ذلك.

قال ابنه فى البحار: فى حقه ذريعتي إلى الدرجات العلى و وسيلتى إلى مسالك الهدى بعد ائمة الورى (مرحوم مجلسى در بحار فرموده كه بعد از ائمه معصومين عليهم السلام پدرم سبب و وسيله شد كه من به درجات عاليات و راههاى هدايت رسيدم).

در سن شصت و هفت سنه 1070 به رحمت ايزدى پيوست و در تاريخ او گفته شد (مسجد و منبر از صفا افتاد) و ايضا (صاحب علم رفت از عالم) و ايضا (افسر شرع اوفتاد

و بى سر و پا كشت فضل) قبر شريفش در مسجد جامع اصفهان است چنانكه در ترجمه پسر بزرگوارش به آن اشاره كردم و شايسته است كه در اين جا چند حكايت از منامات صادقه آن جناب نقل شود.

اول شيخ مرحوم ما نور اللَّه مرقده در حكايت 64 نجم ثاقب از شرح من لا يحضره الفقيه ملا محمد تقى مذكور نقل كرده كه در ضمن احوال متوكل بن عمير كه راوى صحيفه كامله است فرموده كه من در اوايل بلوغ طالب بودم مرضات خداوندى را و ساعى بودم در طلب رضاى او و مرا از ذكر جنابش قرارى نبود تا آن كه ديدم در ميان بيدارى و خواب كه صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه ايستاده در مسجد جامع قديم كه در اصفهان است قريب بدر طنابى است كه الآن مدرس من است پس سلام كردم بر آن جناب و قصد كردم كه پاى مباركش را ببوسم پس نگذاشت مرا و گرفت مرا پس بوسيدم دست مباركش را و پرسيدم از آن جناب مسائلى كه مشكل شده بود بر من كه يكى از آنها اين بود

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 4

كه من وسوسه داشتم در نماز خود و مى گفتم كه آنها نيست به نحوى كه از من خواسته اند و من مشغول بودم به قضا و ميسر نبود براى من نماز شب و سؤال كردم از شيخ خود شيخ بهائى عليه الرحمة از حكم آن پس گفت به جاى آر يك نماز ظهر و عصر و مغرب بقصد نماز شب و من چنين مى كردم پس سؤال كردم از حجت عليه السّلام كه من نماز شب بكنم فرمود نماز شب

بكن و به جاى نيار مانند آن نماز مصنوعى كه مى كردى و غير اينها از مسائلى كه در خاطرم نماند آن گاه گفتم اى مولاى من ميسر نمى شود براى من كه برسم به خدمت تو در هر وقتى پس عطا كن بمن كتابى كه هميشه عمل كنم بر آن پس فرمود كه من عطا كردم به جهت تو كتابى به مولى محمد تاج و من در خواب او را مى شناختم پس فرمود برو و بگير آن كتاب را از او پس بيرون رفتم از در مسجدى كه مقابل روى آن جناب بود به سمت دار بطيخ كه محله ايست در اصفهان پس چون رسيدم به آن شخص و مرا ديد گفت ترا صاحب الامر فرستاده نزد من گفتم آرى پس بيرون آورد از بغل خود كتاب كهنه چون باز كردم آن را و ظاهر شد براى من كه آن كتاب دعا است پس بوسيدم آن را و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم از نزد او و متوجه شدم بسوى صاحب الأمر عليه السلام كه بيدار شدم و آن كتاب با من نبود پس شروع كردم در تضرع و گريه و ناله به جهت فوت آن كتاب تا طلوع فجر پس چون فارغ شدم از نماز و تعقيب و در دلم چنين افتاده بود كه مولانا محمد همان شيخ بهائى است و ناميدن حضرت او را به تاج به جهت اشتهار اوست در ميان علماء پس چون رفتم به مدرس او كه در جوار مسجد جامع بود ديدم او را كه مشغول است به مقابله صحيفه كامله و خواننده سيد صالح أمير ذو الفقار گلپايگانى پس ساعتى

نشستم تا فارغ شد از آن كار و ظاهر آن بود كه كلام ايشان در سند صحيفه بود لكن به جهت غمى كه بر من مستولى بود نفهميدم سخن او و سخن ايشان را و من كريه مى كردم پس رفتم نزد شيخ و خواب خود را به او گفتم

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 5

و گريه مى كردم به جهت فوات كتاب پس شيخ گفت بشارت باد ترا به علوم الهيه و معارف يقينه و تمام آن چه هميشه مى خواستى تا آن كه گفته پس قلبم ساكن نشد و بيرون رفتم با گريه و تفكر تا آن كه در دلم افتاد كه بروم به آن سمتى كه در خواب به آن جا رفتم پس چون رسيدم به محله دار بطيخ پس ديدم مرد صالحى را كه اسمش آقا حسن بود و ملقب به تاج پس چون رسيدم به او و سلام كردم بر او گفت يا فلان كتب وقفيه نزد من است كه هر طلبه كه از آن مى كرد عمل نمى كند به شروط وقف و تو عمل مى كنى به آن بيا و نظر كن باين كتب و هر چه را كه محتاجى به آن بگير پس با او رفتم در كتابخانه او پس اول كتابى كه بمن داد كتابى بود كه در خواب ديده بودم پس شروع كردم در گريه و ناله و گفتم مرا كفايت مى كند و در خاطر ندارم كه خواب را براى او گفتم يا نه و آمدم در نزد شيخ و شروع كردم در مقابله با نسخه او كه جد پدر او نوشته بود از نسخه شهيد ره و شهيد ره نسخه خود را

نوشته بود از نسخه عميد الرؤساء و ابن سكون و مقابله كرده بود با نسخه ابن ادريس بدون واسطه يا به يك واسطه و نسخه كه حضرت صاحب الأمر عليه السّلام بمن عطا فرمود از خط شهيد ره نوشته شده بود و نهايت موافقت داشت با آن نسخه حتى در نسخها كه در حاشيه آن نوشته شده بود و بعد از آن كه فارغ شدم از مقابله شروع كردند مردم در مقابله نزد من و به بركت عطاى حجت عليه السّلام گرديد صحيفه كامله در بلاد مانند آفتاب طالع در هر خانه و سيما در اصفهان زيرا كه براى اكثر مردم صحيفه هاى متعدده است و اكثر ايشان صلحاء و اهل دعا شدند و بسيارى از ايشان مستجاب الدعوة و اين آثار معجزه ايست از حضرت صاحب عليه السّلام و آن چه خداوند عطا فرمود بمن از بركت صحيفه احصاى آن را نمى توانم بكنم.

رؤياى دوم در فضيلت زيارت جامعه و حقانيت أو پس فرمود چون حضرت آفريده گار مرا توفيق زيارت امير المؤمنين

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 6

عليه السّلام كرامت فرمود در حوالى روضه مقدسه مشغول به مجاهدات گشتم و به بركت آن بزرگوار مكاشفات بسيار بر من روى داد كه عقول ضعيفه آن را متحمل نمى تواند شد در آن عالم ديدم بلكه اگر بخواهم مى گويم كه در ميان نوم و يقظه بودم كه ناگاه ديدم كه در سرّ من رأى هستم و مشهد آنجا را در غايت ارتفاع و زينت ديدم و ديدم لباس سبزى از لباسهاى بهشت بر سر قبر امامين همامين عسكريين افكنده بودند كه در دنيا مثل آن را نديده بودم و آقاى ما حضرت

صاحب الأمر صلوات اللَّه عليه را ديدم كه نشسته و بر قبر تكيه كرده و روى آن جناب به جانب در است پس چون آن جناب را ديدم شروع كردم به خواندن زيارت جامعه به صوت بلند مانند مدح گويندگان پس چون تمام كردم آن جناب فرمود كه خوب زيارتى است عرضه كردم كه اى آقاى من روحم به فداى تو باد اين زيارت جد تست و اشاره كردم به جانب قبر مبارك فرمود بلى داخل شود چون داخل شدم نزديك در ايستادم آن جناب فرمود كه پيش بيا عرض كردم كه مى ترسم به سبب ترك ادب كافر شوم آن جناب فرمود كه چون به اذن ما باشد باكى نيست پس اندكى پيش رفتم و حال آن كه ترسناك بودم و مى لرزيدم پس آن جناب فرمود كه پيش بيا بنشين عرض كردم كه مى ترسم پس فرمود كه مترس و بنشين پس چون نشستم مانند نشستن غلامى در نزد آقاى خود آن بزرگوار فرمود استراحت كن و مربع بنشين پس به درستى كه تو زحمت كشيده و پياده و پاى برهنه آمدى بالجمله از آنجا بالنسبة باين بنده الطاف عظيمه و مكالمات لطيفه واقع شد كه اكثر آنها را فراموش نمودم پس از خواب بيدار شدم و همان روز اسباب زيارت فراهم آمد بعد آن كه مدتى بود كه راه مسدود بود پس موانع رفع شد و با پاى برهنه و پياده به زيارت آن جناب شرفياب شدم و شبى در روضه مقدسه مكرر اين زيارت را خواندم و در راه و در روضه كرامات عظيمه و معجزات غريبه ظاهر شد.

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 7

و رؤياى

ديگرى براى مؤلف نقل كرده داده كه در مقدمه شرح فقيه به فارسى و عربى ذكر شده و چون در اين مقدمه بنا بر اختصار بود خوانندگان گرامى مى توانند به كتابهاى تراجم مثل لؤلؤة البحرين مرحوم بحرانى و أمل الآمل مرحوم شيخ حرّ عاملى و كتاب روضات الجنات و كتاب بهجة الآمال و ساير كتب رجال شيعه مراجعه نمايد و در خاتمه اميد است كه اين حقير بى بضاعت را هم از دعاى خير فراموش نفرمايند.

«محمد التفرشى- ش- دورودى»

[تشكر از بانى نشر]

بسمه تعالى أشكركم للّه اشكركم للناس تشكر و تقدير علماء و جامعه روحانيت شيعه با كمال تشكر از خدمات ارزنده جناب خير الحاج ابو القاسم سالك تهرانى زيد فى توفيقاته اقدام معظّم له را در طبع كتاب شريف «لوامع صاحب قرانيه» تأليف علّامه بزرگوار فقيه اهل بيت عصمت و طهارت مرحوم محمد تقى مجلسى كه در شرح كتاب من لا يحضره الفقيه شيخ بزرگوار صدوق مى باشد ارج و احترام نموده اند و همگان خواهان توفيقات خيريه ايشان در طبع آثار علما و محدثين اعلى اللَّه مقامهم اجمعين مى باشند كتابهائى كه از نفقه مشروعه مشار اليه تا كنون به طبع رسيده و در دسترس حوزه علميه و ديگران قرار گرفته بشرح ذيل است.

1- تفسير شريف برهان در 5 مجلد.

2- كتاب حلية الابرار در 2 مجلد.

3- كتاب اللوامع النورانية در 1 مجلد.

4- كتاب ينابيع المعاجز در 1 مجلد.

5- كتاب انصاف فى النص على الاشراف در 1 مجلد كه مجموع اين پنج كتاب از تاليفات ارزنده مرحوم علامه سيد هاشم بحرانى مى باشد.

6- تفسير شريف نور الثقلين مرحوم علامه خبير عبد على بن

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 9

جمعة العروسى الحويزى در 5 مجلد.

7-

كتاب اثبات الهداة در 7 مجلد عربى، ترجمه فارسى فى النصوص و المعجزات.

8- كتاب فوائد الطوسية در 1 مجلد.

9- كتاب ايقاظ الهجعة فى اثبات الرجعة عربى، ترجمه فارسى در 1 مجلد.

10- كتاب اثنا عشريه فى الرد على الصوفية در 1 مجلد كه مجموع اين چهار كتاب از تأليفات مرحوم محدّث عالى مقام شيخ محمد حسن حرّ عاملى مى باشد.

11- تفسير عياشى از تاليفات محمد بن مسعود عياشى است در 2 مجلد.

12- كتاب شريف من لا يحضره الفقيه مرحوم شيخ المحدثين صدوق ره جلد رحلى در 1 مجلد.

13- كتاب اربعين علامه مجلسى ره در 1 مجلد.

14- صحيفه سجاديه ع در 1 مجلد.

15- كتاب ميراث الائمه مرحوم شيخ محمد رضا تهرانى با چند كتاب ديگر از تاليفات ايشان.

16- كتاب قانون الاسلام مرحوم سيد حسين عرب باغى.

17- كتاب البكاء مرحوم سيد ميرجهانى.

18- كتاب درر الأشعار مرحوم شيخ محمد رضا دوروديان تفرشى و ساير خدمات پر ارزش ايشان از قبيل بيمارستان امير المؤمنين (ع) در جنوب تهران و بناء مساجد و احسان و انعام به مستضعفين كه تمامى سبب دعا گويى و مزيد تشكر جامعه مسلمين گرديده وفقه اللَّه لجميع مرضاته بحق محمد و آله (ص).

جلد اول

شرح واقعه مشرف شدن

مرحوم شارح اعلى اللَّه مقامه خدمت حضرات خمسة النجباء و حضرت سيّد السجاد سلام اللَّه عليهم اجمعين كه به قلم مبارك خود در حشو اين كتاب مبارك نگاشته اند.

بدان كه چون غرض از كتاب اول رضاى الهى بود و بسيار خائف بودم و بسيارى از فضلا مبالغه مى نمودند تا عاقبت حضرت سيّد المرسلين را و حضرت امير المؤمنين و سيده نساء اهل الجنة اجمعين و سيّدي شباب اهل الجنّة و سيّد الساجدين سلام اللَّه عليهم

اجمعين را در واقعه طويلى ديدم در حالتى كه بيمارى عظيمى روى داده بود و اطبّاء مأيوس شده بودند به بركت آن واقعه شفا يافتم و حضرت سيّد المرسلين (ص) چند چيزى عطا فرمودند از طعام و ميوه بهشت از آن جمله سه سيخ طلا كه كباب بود و هر لذتى كه تصوّر نكرده بودم در آن بود و بهر كس مى دادم چيزى كم نمى شد و من به حضار مجلس مى گفتم كه من مكرر به شما نمى گفتم كه طعام بهشت صد هزار مزه دارد و هر چه مى خورند عوض آن بهم مى رسد، و ميوه كرامت فرمودند شبيه به هندوانه و از آن نيز مى خوردم و صد هزار مزه داشت و به ايشان مى گفتم و مى دادم و ايشان ملتذ مى شدند و تصديق مى نمودند و اين هندوانه در نهايت سفيدى بود و ورق ورق از او جدا مى شد به شكل جوارش و چون دأب بنده است كه در هر مرتبه كه در واقعه به خدمت يكى از حضرات معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين مى رسم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 4

مداحى ايشان بلسان حال مى كنم و ايشان تصديق مى فرمايند در اين واقعه نيز عرض مى نمودم كه توئى كه مظهر كمالات الهى توئى كه مخزن اسرار الهى و توئى كه مقصودى از خلق كونين و آن حضرت تصديق مى فرمودند.

بعد از آن عرض نمودم كه يا رسول اللَّه اقرب طريق بجناب أقدس الهى كدام است فرمودند كه آن چه مى دانى عرض كردم كه از كدام طريق بروم فرمودند به همين راهى كه مى روى و شفقت بسيارى از اين شش معصوم به بنده خودشان واقع شده و بعد از صحت شروع در روضة

المتقين شد و به اندك زمانى به اتمام رسيد و باز شروع در اين شرح شد و تا غايت كه قريب يك سال است با اشغال بسيار قريب به صد هزار بيت نوشته شده و شرح صحيفه كامله و تفسير مجمع البحرين نيز شروع شده است اميد از فضل الهى دارد كه همه تمام شود، و از فوايد اين دو شرح اين است كه هر كه داشته باشد عمل تواند كرد در حيات و ممات اين بنده چون اكثر مطالب به نحوى واضح مى شود كه جاى شبهه نمى ماند و در كتب حديث تصحيفات بسيار شده بود و سهوها شده بود همه را تصحيح شد بدون آن كه اظهار غلط از كسى بكنم چون دغدغه خبث مى شود و نقد رجال و اسانيد حديث به نحوى شده است كه اغلاط غالطين ظاهر شده است بى تسميه و تا كسى نهايت تبحّر و تتبع نداشته باشد و نكرده باشد نمى يابد كه من چه كرده ام.

و غرض از ذكر اين حاشيه اين است كه اخوان دين و خلان يقين زود بزود در مقام بحث و اعتراض در نيايند و سهو و نسيان از لوازم بشريت است إلّا من عصمه اللَّه تعالى اگر بعد از تامل بر سهوى مطلع شوند مستدعى آن است كه قلم عفو بر آن كشيده اصلاح فرمايند، و بر همه كس إلّا من شذّ ظاهر است كه اين بنده عمر عزيز را صرف اين علم نمودم و حال چنان شده است كه هر كس سواد داشته باشد بر همه احاديث اطلاع تواند بهم رسانيد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 5

و در واقعه ديده ام كه عالم گير خواهد شد كه در

جميع بلاد و اهل ايمان منتشر شود كه اين شكسته را ياد كنيد به دعاى خيرى حيّا و ميتا و من خود لا شى ءام و هر چه از من واقع شده است از فضل الهى است و الحمد للّه ربّ العالمين.

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «1» حمدى كه به اقلام اشجار و مداد بحار بر صفحات ليل و نهار شرح شطرى از آن نتوان نگاشتن سزاوار فايض الانوارى است كه مقربان بارگاه جلالش به قدم عجز «لا أحصي ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك» طى وادى نامتناهى ثنايش نموده اند، و شكرى كه طومار امكان گنجايش برخى از آن نداشته باشد، مالك الرقابى را رواست كه خسروان با ابهت و جلال، و سلاطين با شوكت و اقبال، جبين عبوديّت و انكسار بر آستان كمالش سوده، زبان نياز به اعتراف اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «2» گشوده اند كريمى از محض فضل بى نهايت ازلى و عنايت بى غايت لم يزلى ماهيّات ممكنات را از بطن عدم و مشيمه قابليت را به عرصه وجود و ساحت ظهور رسانيده، و بنى نوع انسان را به تشريف وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ «3» مشرف ساخته منشور عزت شان را به طغراى عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ «4» موشح گردانيد، ذو الجلالى كه مقيمان حريم احديت، و ساكنان سرادق صمديّت را زبان عجز و قصور جز به نواى سُبْحانَكَ ما عَرفَناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ نگشوده، و صدر نشينان ايوان جبروت و بار يافته گان رواق ملكوت را تسبيح و تحميد جز سُبْحانَكَ ما عَبَدناكَ حَقَ

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 6

عِبادَتِكَ نبوده حليمى كه حيرت زدگان وادى تكليف را گاهى به نواى غم زداى نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي

أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «1» اميدوار ساخته و گاهى به تازيانه وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ «2» شعاع خورشيد عزتش بر بصائر ارباب عرفان غبار حيرت بيخته و شهباز عقل در پرواز اولين پايه قصر توصيف صدر نشينان رواق قربش پر و بال ريخته، داغ بندگيش زيب چهره عزت و رفعت است، و محبت مقربان درگاهش مورث فيروزى دنيا و آخرت.

سست جولان ز عزّ ذاتش وهم تنگ ميدان ز كنه وصفش فهم

پاك ز آنها كه غافلان گفتند پاك تر ز آن چه عاقلان گفتند

و درودى بى انتها و صلوات بى عدد و احصاء نثار بارگاه شهباز بلند پرواز فضاى سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى «3» مسند نشين ايوان دَنا فَتَدَلَّى «4» محرم حريم فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى

«5» مشرف به تشريف وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى «6» سلطان سرير نبوت و رسالت، مهر سپهر فتوت و جلال عالم علوم ازل و ابد، خازن اسرار ملك احد بلند قدرى كه خيل انبياء مقدمة الجيش عسكر هداية اويند، و ملائكه سبع طباق در ربقه تسخير و اطاعت او سلطانى كه كريم ذو الجلال يرليغ نبوتش را به طغراى وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ «7» موشح ساخته و فرمان عزتش به خاتم وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ «8» مزين گردانيده، اگر نه در بدو ايجاد بشارت معراج او بر گوش افلاك خواندند چرا پيوسته در وجد و اهتزازند، و اگر نه حرفى از ديوان وقارش بر جبين ارضين نوشتند چرا هميشه با سكون دمسازند، رفيع قدرى كه عرش اعلى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 7

نخستين مايه معراج قدر او است، و سدرة المنتهى پست ترين درجه منبر عندليبان گلشن لغت او، رشته انديشه

را به كنگره قصر توصيفش نارسا و متاع دعا بى زينت صلوات بر او و بر آل اخيارش در بازار قبول ناروا.

اى واقف از حقيقت اشيا بهر لباس نفس تو را عقول مجرد بود حواس

بيرون ز روشنايى خورشيد شرع تو گردد به رنگ شبپره پروانه قياس

و صلوات ناميات و تحيات زاكيات بر آل اطهار و أهل بيت اخيارش كه سوره كريمه هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ سطريست از كتابه پيش طاق ايوان جلالشان، و جفر جامع علوم ما كان و ما يكون حرفى چند از مصحف علم و كمالشان خازنان علوم ربانى و واقفان اسرار سبحانى شهسواران ميدان شجاعت و شموس فلك امامت و خلافت، زهى مقربان بارگاه احديت كه جز بنور ولايشان ملكوتيين ملأ أعلى را سلوك طرق سماوات ميسر نيست، و گروه رسل و انبياء را بدون عزم بر تولّيشان حلل سعادات در بر نه خصوصا شهسوار عرصه ولايت، و صدر نشين ايوان خلافت، سلطان ممالك وجود باعث ايجاد هر موجود، او رنگ نشين مسند مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَليُّ مَوْلاهُ معنى آيه كريمه يَدُ اللَّهِ مظهر قدرت ربانى مخزن اسرار فرقانى قبلة العارفين و امام المتقين و يعسوب الموحدين و قائد المحجلين اسد اللَّه الغالب، و سيف اللَّه الضارب، و شهاب اللَّه الثاقب أمير المؤمنين على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه و عليهم ما دامت الاحكام مستنبطة من متون الأخبار و الأحاديث مأثورة عن الائمة الاطهار و بعد شكسته خامه مستمد فيوض قدسى «محمد تقى بن علىّ الملقّب بالمجلسي» بر ضمائر صافيه و خواطر زاكيه سالكان شوارع نجات، و متعطشان مناهل سعادات چنين تقرير و تصوير مى نمايد: كه از پرتو اشراق حديث معتبر كه

از مشرق امامت و ولايت درخشيده، و جويبار سندش به بحر موّاج حقايق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 8

امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق صلوات اللَّه عليه ما دامت المشارق و المغارب متصل گرديده كه اذا ارادَ اللَّهُ عَزَّ و جَلَّ بِرَعِيَّتِه خَيْراً جَعَلَ لَها سُلطاناً رَحيماً وَ قَيَّضَ لَهُ وَزِيراً عادِلًا بسى روشن و لايح است كه چون اراده كريم لا يزال جلّ شانه و عظم سلطانه به مقتضاى حكمتهاى نامتناهى به صلاح و خيريت و رفاه و امنيت جمعى از عباد تعلق گيرد تاج سرورى ايشان بر تارك فرمان فرمائى نهد كه مطمح نظر انديشه اش جز صلاح حال عباد و بلاد نباشد و از خلعت خانه تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «1» تشريف شريف صاحب قرانى بر قامت شهريارى درست كند كه نصب العين خاطر خورشيد ناظرش بسط بساط رأفت و عدالت و خفض جناح ترحم و مكرمت بوده باشد، و زمام حل و عقد مصالح دولت و رتق و فتق امور مملكت او را در كف كفايت وزراى نصفت شعار و خوانين عدالت آثار سپارد، مصداق اين مقال و مصدّق اين حال احوال خير مآل سكّان ايران جنّت نشان است كه كافه اهل اين ديار در ظلّ ظليل رأفت و عدالت و حصن حصين شوكت و بسالت «2» شهريار عادل كامل باذل، گردون بارگاه ملايك سپاه، جمشيد حشمت، فريدون سيرت سكندر شأن، دارا دربان گلدسته گلستان مصطفوى، نوباوه بوستان مرتضوى، ثمره شجره نبوت و رسالت غصن دوحه امامت و ولايت، ابر فياض سخا بحر موّاج عطا مهر سپهر گيتى ستانى، مركز دايره جهان بانى رافع لواى دين و دولت، مؤسس أساس ملك و ملت قطب

فلك اقتدار مركز آسمان عدالت و وقار محيى مراسم ملت و دين مروّج مذهب ائمه طاهرين در اطاعت شريعت غراى مصطفوى از عالميان ممتاز و به سعادت برافراشتن لواى والاى طريقت مرتضوى سر افراز، أعني السّلطان الأعظم و الخاقان الأفخم مالك رقاب العرب و العجم سمىّ جده، الأمير

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 9

الاعدل الاكرم محرز ممالك الدّنيا مظهر كلمات اللَّه العليا باسط بساط الامن و الامان رافع رايات العدل و الاحسان السّلطان بن السّلطان بن السّلطان و الخاقان بن الخاقان ابن الخاقان ابو المظفّر ابو المكارم و المفاخر شاه عبّاس الحسينى الموسوىّ الصّفويّ صاحب قران بهادر خان.

شاه خورشيد منزلت عباس پاسبان جهان و مرشد ناس

آسمان سبز كرده جاهش ابر فراش دور خرگاهش

مذهبش پيشواى مذهبها مشربش پادشان مشربها

خصم رو به صفت گرفتارش شير حق يار و حق نگهدارش

طبق طرز او به جامه هنر از ارسطو گرفت اسكندر

لا زالت رايات دولته مرفوعة منصورة و آيات مدحته مذكورة مشهورة به بفراغ بال و رفاه حال در مهد سلامت و فرش استراحت آرميده اند، على الخصوص طبقه عليّه علماى دين مبين كه به ميامن توجهات شاهنشاهى و عنايات بى غايات ظل اللّهي در ترويج شريعت غرّا يد بيضا نموده پيوسته در عرق سعى غوطه خورده، و از بحر انديشه جواهر حقايق و لآلى دقايق برآورده اند، و آن چه از آن جمله بهره اين بى بضاعت گرديده آنست كه چون علم اخبار اهل بيت رسالت كه مشكاة انوار علوم ربانى و مخزن حكم و اسرار فرقانى اند، اشرف علوم حقيقيه، و ارفع سعادات ابديه است. و به جهت استيلاى سلاطين جور و ائمه ضلال اين علم شريف متروك و منسوخ گرديده بود، و سلف صالحان

رضوان اللَّه عليهم اجمعين از اين جهت حلّ مشكلات و تبيين معضلات آن كما هو حقه نگرديده بودند، و اين فقير برهنمونى هدايت بى غايت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 10

يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ «1» بذل جهد خويشتن در احياء مراسم و تبيين معالم آن به نحوى نمودم كه اكنون بحمد اللَّه ناسخ جميع علوم گرديده و اكثر علماء زمان متوجه ترويج و تحصيلش گرديده اند الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ و بسيارى از اخبار بود كه هيچ يك از علما إلى يومنا هذا پيرامون حلّش نگرديده و پرده خفا از رخش نكشيده بودند و حلّ اشكال و تفصيل اجمالش از خزانه ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ «2» نامزد اين كمترين گم نام گرديده بود و چون جريان عين الحيوان زندگانى به اوايل خيابان عشر هفتم رسيده ضعف و ناتوانى بر اكثر قواى بدنيه مستولى گرديده بود بر انديشيدم كه مبادا بعد از انقضاء حيات مستعار خورشيد اين علم حقايق انوار در سحاب جهل مستور، و بر مثال سابق متروك و مهجور گردد بنا بر اين متوجه شرح اخبار و كشف استار از وجوه آثار آل اطهار سلام اللَّه عليهم گرديده كتاب مستطاب «من لا يحضره الفقيه» را كه از سواد ليالى متنش صبح صادق حقايق لامع است، و از بياض صبح حاشيه اش خورشيد معارف لامع و از ميان كتب حديث به اجتماع كثرت فوايد و حسن اختصار ممتاز است عنوان ساختم و اكثر احاديث اخبار مشكله كتب ديگر را به تقريبات مذكور ساخته در غايت وضوح مشروح گردانيدم، و بحمد اللَّه به مساعدت توفيقات يزدانى و اقبال

حضرت صاحب قرانى بر وجه كمال به اتمام رسيده مقبول طبايع خواص و عوام گرديد.

و چون امرى است مقرر كه نهال هنر هر چند برومند باشد بى آفتاب مكرمت سپهر اقتدارى، و بى سحاب مرحمت شهريار كامكارى سر به اوج رفعت نمى سايد و شهرت تمام و قبول كافه أنا مرا نمى شايد و شهرتش موجب ازدياد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 11

دعا گويى دوام دولت قاهره و انتظام سلطنت باهره مى گرديد لهذا آن را تحفه مجلس سامى شاهى و هديه خزانه عامره ظلّ اللّهى گردانيد و بحمد اللَّه تعالى نظير قصه سليمان و مور و خليفه و آب شور بظهور آمده مقبول طبع اشرف ملازمان آستان كيوان پاسبان گرديد مدّ اللَّه تبارك و تعالى على رءوسنا و رءوس ساير أهل الفضل ظلال جلاله بحقّ محمّد و آله و چون پيوسته شيمه پادشاهان دنيا و دين كه سايه مرحمت جهان آفرينند آنست كه جميع برايا و عموم رعايا را كنفس واحدة اخذ نموده صلاح حال هر يك را حسب المقدور منظور نظر اشرف داشته، در خور قابليتش بهره وافى و نصيب كافى برسانند، و اكثر ساكنان اين ديار را تكلم بلغت فارسى واقع مى شود و هر يك از ايشان را تتبع و تعلم لغت عرب ممكن نيست، و به سبب اين بسيارى از اين گروه از مطالعه كتب حديث و شرح مذكور بى بهره بودند، بنا بر اين خورشيد فرمان قضا جريان، و حكم نافذ واجب الاذعان از افق شهريارى و جهاندارى ساطع و لامع گرديد، كه اين فقير كتاب مسطور را به فارسى ترجمه نمايم، و در ترجمه آن اين طريق مسلوك باشد كه أولا حلّ تحت اللفظ عبارت حديث نموده بعد

از طى آن اختلافى كه علماء سلف را در اين باب شده مشروحا بنويسم، و بعد از آن آن چه اين فقير را در اين مسأله بخاطر فاتر رسيده در سلك بيان منسلك سازم، و چون غرض كلى انتفاع عموم خلايق است فارسى آن را قريب به فهم ايراد نموده متوجه عبارات مغلق، و استعارات مشكل نكردم، از ورود فرمان واجب الاذعان مضمون إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ «1» از زبان جان شنيدم، و حسب الأمر الأعلى متوجّه انفاذ فرمان والا نشان گرديدم، و چون از بركات توجهات سلطانى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 12

و عنايات اعلى حضرت خاقانى باين شغل گرامى كه مورث ازدياد دعا گويى، و ثناخوانى نواب اشرف اعلى است سر افراز گرديدم آن را «به لوامع صاحب قرانى» ناميدم امّيد كه اين نام و اين كتاب إلى يوم القيام با دولت أبد قرين مقرون بوده باشد به محمد آله الطاهرين از فضل واهب متعال و كريم لا يزال رجاء واثق و أمل صادق است كه: اين شرح نيز بإتمام رسيده مقبول طبع اشرف گردد «انّه على كلّ شى ء قدير و بالإجابة جدير»

[مقدمه ]

اشاره

و چون ذكر بعضى از أمور قبل از شروع در مقصود ضرور بود مصدر به مقدمه گرديد و مقدمه را مشتمل بر دوازده فايده گردانيدم.

فائدة أولى در فضيلت علم و علماست

و آن زياده از آنست كه در مختصرات گنجد و ليكن اشاره به مجملى از آن مى شود خداوند عالميان مى فرمايد كه يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ «1» يعنى اللَّه تعالى بلند مى فرمايد درجات و مراتب آن جماعتى را كه ايمان آورده اند و آن جماعتى را كه ايشان را بفضل خود علم كرامت نموده است و در اين آيه إيما به لطيفه ايست كه ايمان به خدا و رسول و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كار بنده است، اما عطاى علوم از تفضل الهى است تا كرا كرامت فرمايد، ديگر فرموده است كه هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ «2» يعنى آيا مساويند دانايان و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 13

نادانان، و اين معنى را نمى يابند مگر عقلا پس هر كه عاقل است مى داند كه علم بهتر است از جهل، و غير آنها از آيات كثيره و در روايات صحيحه وارد شده از حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند زيادتى عالمان بر عابدان مثل زيادتى ماه شب چهارده است بر باقى ستارگان و در روايت صحيح وارد شده است از حضرت رسول (ص) كه فرمودند كه افضليت علما بر عبّاد چون افضليت آفتابست بر كواكب و افضليت عبّاد بر ساير الناس چون افضليت ما هست بر ساير ستارگان و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند عالمى كه

مردم از علم او منتفع شوند بهتر است نزد حق سبحانه و تعالى از هفتاد هزار عابد، و در خبر صحيح وارد شده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه هر گاه دو كس باشند يكى از ايشان فقيه باشد و راوى احاديث، و ديگرى به عبادت الهى مشغول باشد و راوى حديث نباشد كدام يك از ايشان بهترند حضرت فرمودند كه شخصى كه روايت حديث بسيار كرده باشد و علوم آن را تحصيل نموده باشد بهتر است از هزار عابدى كه فقه و روايت نداشته باشد. و جمع ميان اين دو حديث به آن است كه مراد از اول عالمى است كه مردمان از علم او منتفع شوند و از دوم جمعى كه از علوم ايشان كسى منتفع نشود «1» چنانكه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 14

فرمودند كه يك عالم بهتر از هزار عابد و هزار زاهد است و عالمى كه از علم او منتفع شوند بهتر است از هفتاد هزار عابد.

و انتفاع بر دو قسمت اول به درس گفتن طلبه و موعظه عوام و نوشتن تصانيف و امثال اينهاست. و دوم آن است كه بعلم خود عمل نمايد كه در اين صورت ديدن او سبب زيادتى علم و صلاح و تقوى مى شود بلكه شنيدن كمالات او سبب ازدياد ربط بندگان مى شود بجناب اقدس الهى بلكه وجود ايشان سبب بقاى عالم است مثل اولياء اللَّه كه علماء ربانيند و عالم بوجود ايشان قائم است چنانكه در فايده ششم به آن اشاره خواهد شد.

ديگر روايت است از حضرت سيد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله كه:

فرمودند كه خداوندا رحم كن خليفه هاى مرا، خداوندا ببخشا خلفاى مرا خداوندا ببخشا نايبان مرا صحابه گفتند كه يا رسول اللَّه خلفاى تو كيستند حضرت فرمودند كه مراد من از اين خلفا جمعى اند كه احاديث مرا بخلق مى رسانند، و سنت طريقه مرا آشكارا مى كنند، و به امت من تعليم مى نمايند ديگر منقول است.

از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه چون فرداى قيامت همه خلايق را در يك صحرا جمع نمايند، و اعمال خلايق را به ميزان عمل درآورند پس بسنجند خونهاى شهدا را با مركّبهاى علما پس زيادتى كند مركب علما بر خون شهدا.

جمعى ذكر كرده اند كه چون شهدا در طلب اعلاى دين جانهاى خود را فدا كردند تا به رتبه شهادت فايز شدند هم چنين علماء دين جانهاى خود را فدا كردند تا در ترويج دين مبين، مجاهدان سعى نمودند، در اظهار اسلام به تيغ و سنان، و علما مجاهده نمودند در تحقيق ايمان به دلايل و برهان، از اين جهت مداد علما زيادتى مى كنند بر دماء شهدا چنانكه زيادتى دارد ايمان بر اسلام، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 15

بعبارة اخرى كار مجاهدان دين مزين ساختن ظاهر خلق است به اظهار كلمتين چنانكه حضرت سيد المرسلين (ص) فرمودند كه از جانب حق سبحانه و تعالى مامور شده ام كه با مردم جهاد كنم تا ايشان اقرار كنند به كلمه «لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، علىّ ولىّ اللَّه» و چون ايشان اين دو كلمه را بگويند محفوظ مى گردد خون ايشان، و مال ايشان، و علما مجاهده مى نمايند به دلايل و براهين تا منور سازند دلهاى

مؤمنان را بنور ايمان و ايقان.

و روايت است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى خير بنده را مى خواهد و او را مى خواهد كه بر عالميان تفضيل دهد او را عالم مى گرداند به علوم دينيه. و ديگر آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خير و خوبى نيست در كسى از اصحاب ما كه علوم دينى را ياد نمى گيرد. و چون شيعه ما عالم نباشد اگر ضرور شود او را مسأله رجوع به علماى سنيان خواهد نمود، و به نادانى هلاك خواهد شد.

و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خير نيست مگر در عالمى كه اطاعت او كنند و از علم او منتفع شوند يا در متعلمى كه ياد گيرد و حفظ نمايد علم را بعمل به آن، و ديگر فرمودند كه علما أمينان خدا و رسولند و پرهيزكاران و متقيان، حصارهاى دينند، و اوصياى پيغمبران بهترين عالميانند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه همه كمالات در تعلم علوم دينيه است، و در صبر بر بلاها است، و در عقل معاش است كه اسراف نكند و بر خود و عيال خود تنگ نگيرد، بلكه وسط را رعايت نمايد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه عالم باش يا متعلم باش، و يا دوست دار ايشان باش و مبادا كه دشمن ايشان شوى كه به سبب دشمنى ايشان هلاك خواهى شد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 16

و در روايت معتبره وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه و

سلامه عليهما كه فرمودند كه طلب علم كنيد، و بخوانيد علم را كه خواندن علم حسنه ايست اعظم حسنات، و درس گفتن آن بمنزله تسبيح و تنزيه كردن حقّ سبحانه و تعالى است، و بحث نمودن در اظهار آن جهاد فى سبيل اللَّه است، و ياد دادن آن به نادانان تصدق نمودن است به بهترين تصدقات و علم سبب قرب بندگان است بجناب اقدس الهى، زيرا كه از علم دانسته مى شود حلال و حرام الهى، و علم علما را به بهشت مى برد و علم است كه مونس است در وحشتها و مصاحب است در تنهائى ها، و شمشير برّان است بر سر دشمنان دين و زينت است در ميان دوستان و حق سبحانه و تعالى به سبب علم جميع را بلند مرتبه مى گرداند و ايشان را مقتداى خلايق مى سازد كه همه رشك مى برند بر ايشان، و بر كردار ايشان، و فرشتگان همگى دوست دار ايشانند و خود را بواسطه تبرك به ايشان مى مالند، و در حالت صلوات از جهت ايشان طلب مغفرت مى نمايند به درستى كه زندگى دلها بعلم است، و بينايى بصيرتها بعلم است، و قوت بدنها در عبادات بعلم است كه عالم را به مرتبه مقربان مى رساند، و در دنيا و عقبى او را بهم نشينى اخيار فايز مى گرداند، بعلم بندگى و عبادت الهى مى توان كرد، بعلم خداوند عالميان شناخته مى شود و بيگانگى پرستش كرده مى شود، و بعلم صله رحم و رعايت خويشاوندان كرده مى شود، بعلم حلال و حرام دانسته مى شود، علم پيشواى عمل و عقل است، و هر دو تابع علم اند خداوند عالميان توفيق علم كرامت مى كند سعادتمندان را و محروم مى گرداند از علم

شقاوت كيشان را.

و در خبر است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه ساعتى كه عالمى تكيه كند بر فراش خود كه مطالعه نمايد در علوم بهتر است از عبادت كردن عابدى كه هفتاد سال عبادت كرده باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 17

و در حديث صحيح وارد شده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه وجود يك عالم دينى بر شيطان دشوارتر است از عبادت هزار عابد.

و در خبر كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه فرمودند كه چون روز قيامت حق سبحانه و تعالى زنده گرداند عالم، و عابد را بفرمايد عابد را كه به بهشت خرام و به عالم فرمايد كه بايست و شفاعت كن مردمان را چون ايشان را هدايت نموده در دار دنيا.

و ايضا آن حضرت فرمودند كه يك عالم بهتر است از هزار عابد و هزار زاهد.

و فرمودند كه يك ركعت نمازى كه عالم بكند بهتر است از هفتاد هزار ركعت نمازى كه عابد بكند، و ظاهرا مراد از اين عابد عابدى است كه فى الجمله واجبات خود را از علما اخذ نموده مشغول عبادت شده باشد و اگر نه عبادت او كالعدم است بلكه سبب عذاب او خواهد بود اگر بر وجه مطلوب نباشد.

چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت است كه هر كه عمل كند بى علم افساد او بيش از اصلاح اوست و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است كه عمل كننده بى بصيرت كه امام خود را ندادند يا حكم او را نداند مثل كسى است كه بى راهه

رود، هر چند تندتر رود از مطلوب دورتر مى شود.

و فرمودند كه حق سبحانه و تعالى هيچ عملى را قبول نمى كند بدون معرفت، و معرفت بى عمل نيز بى فايده است، پس هر گاه عارف شود معرفت او او را راهنمايى مى كند بعمل، و اگر عمل نكند معرفت ندارد به درستى كه ايمان بعضى از بعضى است يعنى اعتقادات با عمل است، و هيچ يك بدون ديگرى تمام نمى شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 18

و احاديث متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه اگر كسى يك امام از ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم را نشناسد هر چند عبادت بسيار كند همه مردود است چنانچه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

روايات و أحاديث در فضيلت علم و علما زياده از حد و حصر است بر اين اختصار شد.

فائده دويّم در وجوب طلب علم است

قال اللَّه تبارك و تعالى فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ 16: 43 «1» يعنى سؤال كنيد از أهل علم اگر ندانيد، و در اخبار متواتره وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين كه مراد الهى از اهل ذكر ائمه طاهرينند.

بدو عنوان اوّل آن كه: مراد از ذكر حضرت سيّد المرسلين است زيرا كه ذكر در لغت بمعنى شرف آمده است، و شرف عالميان بوجود شريف اوست بلكه باعث ايجاد خلايق وجود مقدس آن حضرت است چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه يا محمد اگر تو نمى بودى من آسمانها را نمى آفريدم و ائمه اهل آن حضرت اند.

و عنوان دويم آن كه: مراد از ذكر قرآن است و أهل بيت حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 19

سيد الانبياء

أهل قرآنند چنانكه خواهد آمد، و على اى حال ظاهر شد كه جاهلان مأمورند بطلب علوم ديگر قال اللَّه تبارك و تعالى فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ «1» ترجمه اش اين است كه چرا از ميان هر جمعى كثير طايفه قليل از ايشان بيرون نمى روند تا تعلم نمايند و بدانند علوم دينى را و چون برگردند به قوم خود ايشان را از عذاب الهى بترسانند، شايد كه به سبب اين تحذير قوم ايشان حذر كنند از عذاب الهى به آن كه عمل كنند به اوامر الهى، و اجتناب نمايند از نواهى الهى.

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه: آن حضرت فرمود كه: تفقه و تعلم كنيد علوم دينيه را زيرا كه اگر شما شيعيان تفقه نكنيد و علوم دينيه را ياد نگيريد مانند اعرابيان باديه نشين خواهيد بود، چه فايده توطن در شهرها تعلم علوم دينيه است.

يا آن كه چون حق سبحانه و تعالى باديه نشينان را فرموده است كه ايشان كافرتر و منافق ترند از ديگر كفار به اعتبار ترك مهاجرت، و سزاوارترند به جهل بأحكام الهى، و فى الحقيقة مذمت ايشان بواسطه جهل است، پس هر گاه اهل شهر ترك تعلم نمايند بمنزله ايشان خواهند بود بلكه بدتر چون بر ايشان آسان تر است و بر اعراب مشكل تر، بعد از آن حضرت استشهاد فرمودند بقول بارى تعالى «فَلَوْ لا نَفَرَ» إلى آخر آيه كه ترجمه اش آنست كه گذشت.

و احاديث متكثره از حضرت سيّد ابرار صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه آن

حضرت فرمودند كه طلب علم واجب است بر هر مرد مسلمانى و بر هر زن مسلمانى به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد طلبكاران علم را.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 20

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است كه فرمودند كه طلب علم فريضه بزرگى است از فرايض الهى.

و در حديث صحيح: از آن حضرت وارد شده است كه فرمودند كه من دوست مى دارم كه جمعى موكل باشند بر اصحاب من، و تازيانه بر سر ايشان زنند، و ايشان را بضرب تازيانه بدارند بر تعلم علوم دينيه تا همگى تعلم نموده عالم شوند.

و در حديث كالصحيح منقول است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه و سلامه عليه كه آن حضرت فرمودند كه اى گروه آدميان بدانيد كه تمامى دين شما در طلب علم است و در عمل بعلم، به درستى كه طلب علم بر شما واجب تر است از طلب مال زيرا كه مال را قسمت كرده اند، و از براى شما ضامن شده اند كه به شما برسانند، و قسمت را خداوند عادل فرموده است، و او ضامن شده است، و البته به ضمان خود وفا مى كند بلكه محال است كه وفا نكند و علم را نزد جمعى سپرده اند، و شما را امر كرده اند كه از ايشان طلب كنيد پس شما البته طلب كنيد علم را از اهل آن و ايشان ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم در زمان حضور، و در زمان غيبت ايشان أحاديث و اخبار ايشان متبع است، و متابعت آنها متابعت ايشان است چنانكه مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

و منقول است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه

فرمودند كه:

تعلّم كنيد و تفقه كنيد در علوم دينيه و بمنزله اعرابى باديه نشين مباشيد به درستى كه هر كس از شما كه: تعلّم و تفقه نمى كند در علوم دينيه حق سبحانه و تعالى در روز قيامت نظر شفقت، و مرحمت بسوى او نمى كند و هيچ عملى از اعمال او را قبول نمى فرمايد، و به خوبى او در آن روز ياد نمى كند.

روايت است كه شخصى به خدمت آن حضرت عرض نمود كه فداى تو گردم مردى هست كه شيعه است، و ليكن در خانه خود نشسته مشغول عبادت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 21

است و با كسى آشنايى نمى كند پس حضرت فرمودند: كه اين شخص چگونه علوم دينى را ياد مى گيرد و حال آن كه واجب است تعلم آن، و آيات و اخبار در اين باب نيز بسيار است به اين ها اختصار شد.

فائده سيّم در علومى است كه تعلم آن لازم است يا مستحسن

قال اللَّه تبارك و تعالى فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ «1» يعنى بدان كه نيست خداوندى بجز از اللَّه تعالى و علما از اين آيه استدلال نموده اند بر وجوب معرفة اللَّه، و معرفت وحدانيت الهى چون امر از براى وجوب است سيّما اوامر قرآن سيّما در اين امر كه بحسب ظاهر كسى خلاف نكرده است در اين، و بحسب ظاهر اگر چه خطاب به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله است، و ليكن امت به اجماع مأمورند در اين امر به متابعت آن حضرت، و محتمل است كه:

خطاب زائد به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله عام بوده باشد نسبت بهر كس كه صلاحيت خطاب داشته باشد از مسلمان و كافر و مرد و زن غير از صبى و

مجنون كه: ايشان اهل خطاب نيستند، و محتمل است كه امر باشد به دانستن وحدت الهى از قول حق سبحانه و تعالى چون آيات و دلايل وجود اللَّه تعالى أظهر من الشمس است، و حق سبحانه و تعالى آن را ظاهر ساخته است در آيات بسيار، پس هر گاه انبيا، و اوصياى مؤيد به معجزات بسيار خبر دهند از جناب أقدس او به وحدت او با آن كه نزد همه عقلا ظاهر است قبح كذب، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 22

استحالت آن بر جناب اقدس الهى، پس أخبار الهى كافى است از جهت علم به وحدانيت او و احتياج به دليلى ديگر نيست و اگر چه دلايل بر آن بسيار است، و ليكن سياق آيه بر اين معنى دلالت مى كند مثل بسيارى از آيات كه دلالت مى كند بر معرفت اللَّه، و معرفت النّبيّ و الائمّه صلوات اللَّه عليهم، و شكى نيست در آن كه: بهترين علوم اين علم است و دلايل اين معارف همگى در قرآن و اخبار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم فوق حدّ و حصر است، و اين علم مسمى است بعلم كلام، و ظاهرا احتياج به كتب متكلمين نيست بلكه: آيات و اخبار كافى است.

ديگر علم تفسير قرآن مجيد است، و مبتدى را ناچار است از علم بلغت عرب و علم نحو و صرف از جهت معرفت آيات ظاهر الدّلاله آن و آن چه مشكلات قرآن است كه: محتاج بتفسير است دانستن آن منحصر است در علم حديث.

ديگر علم فقه است و آن متعلق است به افعال مكلفين از واجبات، و مندوبات، و محرمات، و مكروهات، و مباحات، و احكام، و مستند

آن نزد اين فقير: منحصر است در قرآن و حديث و ظاهر شد كه معرفت قرآن نيز بحديث حاصل مى شود پس بنا بر اين علم منحصر است در علم به احاديث منقوله از حضرات سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

و روايت كرده اند خاصّه و عامه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه روزى آن حضرت داخل مسجد شدند ديدند كه جمعى بر دور شخصى برآمده اند، حضرت فرمودند كه چه خبر است گفتند علامّه ايست حضرت فرمود كه چه علم را خوب مى داند، و از چه جهت او را علامه مى گوييد:

اصحاب گفتند كه اين مرد اعلم است از همه مردان به نسبهاى عربان و وقايعى كه در ميان عرب بوده است و احوال روزهايى كه در زمان جاهليت حوادث در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 23

آن واقع شده است، و اشعار عرب را مى داند، و علم عربية را نيز مى داند پس حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اينها علمى است كه: اگر كسى نداند به او ضررى نمى رسد از ندانستن آن، و اگر كسى بداند نفعى به او عايد نمى شود از دانستن آن پس، حضرت فرمودند كه: علمى كه بكار مى آيد و علم است سه علم است.

اول آيتى است محكمه كه ظاهر الدّلاله باشد يا معلوم الدّلاله على الخلافى كه خواهد آمد، يا فريضه ايست عادله كه حكم آن منسوخ نشده باشد و باقى باشد، يا سنتى است قائمه كه حكمش باقى باشد از جهت امّت، و غير اين علوم هر چه هست فضل است يعنى زيادتى است كه: بكار نمى آيد.

و جمعى گفته اند كه مراد حضرت از فريضه عادله اصول

دين است كه حكم او در هيچ ملتى منسوخ نشده است. و نخواهد شد، و مراد از سنت قائمه فروع دين است كه: از قول رسول خدا و ائمه هدى ظاهر شده است، و مراد از فضل فضيلت است. يعنى سبب كمال است اگر چه واجب و سنت نيست، و ليكن اظهر به حسب يافت اين شكسته بمعنى اول است.

ديگر روايت است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه: فرمودند كه: علومى كه مردمان را در كار است چهار علم است.

اول آن كه: خداوند خود را بشناسى، و داخل است در آن معرفت صفات ثبوتيه و سلبيه، و عدل، و حكمة او به نحوى كه: رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مبرهن ساخته اند.

علم دويم آن كه: بدانى نعمتهاى الهى را از ايجاد و ترتيب و ارزاق و اولاد و ازدواج و ساير نعم ظاهره، و از ارسال رسل و انزال كتب، و هدايات، و توفيقات و غير آنها از نعمتهاى باطنى تا در مقام شكر آنها در آيى.

علم سيم آن كه: بدانى چه خواسته اند از تو از فعل واجبات و مندوبات و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 24

ترك مكروهات و محرمات.

علم چهارم آن كه: بدانى كه چه چيز تو را از دين بيرون مى برد و آن انواع رده است بى دغدغه، مثل انكار حق تعالى و سبحانه، يا شك در وجود او، يا در علم او و قدرت او، و ساير صفات كماليه او، و يا به اثبات صفات نقص، و يا به انكارى نبى يا يكى از ائمه اثنى عشر، يا شك در امامت ايشان، يا عصمت ايشان و يا به انكار يكى از

ضروريات دين، مثل صلاة و زكاة و صوم و حج يا حلال دانستن شراب و قمار و امثال اينها يا انكار حدوث عالم و معاد جسمانى از حشر و نشر و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و امثال اينها، و محتمل است كه شامل كباير نيز بوده باشد چنانكه بعضى از اخبار دلالت مى كند بر آن، و متكفل اين علوم قرآن و حديث است و خداوند عالميان فرموده كه وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ «1» يعنى هيچ تر و خشكى نيست مگر آن كه در كتاب ظاهر كننده هست، و آن قرآن است به حسب اخبار بسيار و ديگر فرموده است كه لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ «2» و تا تو بيان كنى از جهت خلايق آن چه نازل شده است در قرآن بر ايشان، پس ظاهر شد كه جميع علوم در قرآن هست امّا بيان آن مخصوص به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بود، و آن حضرت همه را به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بيان فرمودند، چنانكه خواهد آمد، و هم چنين حضرت امير المؤمنين به فرزندان خود دست بدست دادند تا به حضرت صاحب الزمان صلوات اللَّه عليهم اجمعين، و حضرت رسول خدا و ائمه هدى رسانيدند به خلايق آن چه ايشان را در كار بود تا روز قيامت، و ليكن چون صحابه حضرت سيد المرسلين بعد از حضرت اكثر ميل بجناب دنيا كردند، و حق را دانسته ترك كردند، و افتراها بر آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 25

بستند بواسطه مطالب فاسده دنيوى، و احاديث متواتره نقل نموده اند سنيان از حضرت سيد

المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در آن كه: حضرت فرمود كه: بيشتر امت من بعد از من مرتد خواهند شد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است در خطاب به صحابه أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ «1» يعنى اگر محمد صلّى اللَّه عليه و آله بميرد يا كشته شود بر خواهيد گشت بكفر، و تفصيل اين آيه إن شاء اللَّه در تفسير قرآن بيان خواهد شد.

و در صحيح بخارى و مسلم كه سنيان هر دو را بمنزله قرآن مى دانند بلكه مقدم مى دارند بر قرآن در بسيارى از مواضع روايت نموده اند از ابو هريره عن النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال بينا انا قائم اذا زمرة حتّى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم فقال هلمّ فقلت اين فقال إلى النّار و اللَّه قلت و ما شأنهم قال انّهم ارتدّوا بعدك على اعقابهم القهقرى، ثمّ اذا زمرة حتّى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم فقال هلمّ قلت اين قال إلى النّار و اللَّه قلت: و ما شأنهم قال انّهم ارتدّوا على اعقابهم القهقرى فلا اراه يخلص منهم الّا مثل همل النّعم ترجمه اش اين است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى بر من منكشف گردانيد عالم ملك و ملكوت و گذشته و آينده را ديدم در آن عالم كه: من در كنار حوض كوثر ايستاده باشم كه ناگاه جمعى متوجه من شوند و من ايشان را بشناسم كه از اصحاب منند، شخصى از ميان من و ايشان بيرون رود و گويد به ايشان كه بياييد، من گويم

كه به كجا آن شخص گويد كه: بجهنم و اللَّه من گويم كه ايشان چه كرده اند، آن شخص گويد كه ايشان بعد از تو مرتد و كافر شدند، و از كفرى كه بيرون آمده بودند باز به آن كفر رفتند، پس طايفه ديگر را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 26

ببينم كه مى آيند تا اين كه ايشان را بشناسم شخصى از ميان من و ايشان بيرون رود و گويد كه بياييد، من گويم كه به كجا گويد به آتش دوزخ و اللَّه من گويم كه ايشان چه كرده اند گويد كه ايشان از عقب خويش بكفر اصلى برگشتند، پس نمى بينم كه از صحابه من كسى بماند مگر مانند شتر واپس مانده از گله شتران.

و ابن اثير كه از معظم علماء اهل سنت است گفته است كه معنى حديث آنست كه ناجى از صحابه قليلى خواهند بود، و قريب باين مضمون را روايت كرده اند در مبحث حوض از عبد اللَّه بن مسعود به چند طريق، و از حذيفة بن اليمان، و از عبد اللَّه بن عمر، و از عبد اللَّه بن عباس، و از انس بن مالك، و از سهل بن سعد به چند طريق، و از ابو سعيد خدرى، و از ابو هريره به چهار سند ديگر، و از ابو ذر، و از عقبه و از اسماء بنت ابى بكر، و از ام سلمه، و از عايشه و غير ايشان بطرق بسيار و مى توان گفت كه در هيچ بابى اين مقدار حديث نقل نكرده اند كه در اين باب نقل نموده اند، و در اكثر اين اخبار منقول است كه صحابه متوجه من شوند و ايشان را منع كنند و نگذارند

كه به نزد من آيند، و ايشان را به جهنّم برند و من گويم الهى اينها صحابهاى منند، صحابهاى منند خطاب رسد كه يا محمد نمى دانى كه بعد از تو چها كردند مرتد شدند، و بكفر اصلى برگشتند پس من گويم كه من بيزارم از ايشان دورم از ايشان و ايشان از من، و ظاهر است كه ارتداد ايشان به سبب مخالفت نصوص جليه بود بر امامت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه.

و ديگر خاصه و عامه روايت نموده اند از آن حضرت بطرق متكثره كه عن قريب امّت من هفتاد دو سه فرقه خواهند شد، يك فرقه از ايشان ناجى خواهد بود و باقى هالك شده.

و بطرق متكثره روايت نموده اند عامه و خاصه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مثل و داستان اهل بيت من مانند كشتى نوح است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 27

چنانكه هر كس با نوح به كشتى رفت نجات يافت و هر كه تخلف نمود هلاك شد، هم چنين هر كه بعد از من تمسك بأهل بيت من جويد ناجى است و هر كه مخالفت ايشان كند هالك است و از اهل جهنم و غير اينها از اخبار متواتره در مذمت صحابه در صحاح ستة مذكور است، و مع هذا كل أهل سنت همه اصحاب را عادل مى دانند بلكه: هر كس كه يك بار آن حضرت را ديده باشد عادل مى دانند و خبر او را در صحاح خود مى آورند و الحمد للّه رب العالمين كه بطلان مذهب ايشان به مرتبه نيست كه بر ذى عقلى مخفى بماند و ليكن چون بر اين مذهب باطل برآمده اند حبّ مذهب آباء مانع

است از قبول حق و اين معنى مجرب است.

پس، بنا بر اين ما تمسك جستيم به جمعى كه به اتفاق همه عادل و ثقه اند بلكه مقتداى عالمند به گفته خداى و رسول او صلّى اللَّه عليه و آله مثل امير المؤمنين، و امام حسن، و امام حسين، و فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليهم.

و سنّيان روايت كرده اند در صحاح خود از عايشه و ام سلمه و غير ايشان كه آيه كريمه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «1» در شأن ايشان نازل شده است و در همه كتب احاديث و تفاسير ايشان مسطور است و بعد از ايشان متابعت باقى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كرده ايم كه به اتفاق سنّيان هر يك از ايشان اعدل و أصلح و اتقاى اهل زمان خود بوده اند، و همه ايشان در صحاح خود از ائمه ما روايت كرده اند با آن كه در صحاح ستة ايشان احاديث بسيار نقل نموده اند از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه آن حضرت فرمودند كه «لا يزال هذا الدّين عزيزا منيعا إلى اثنى عشر خليفة، و در روايتى ديگر لا يزال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 28

الدّين قائما حتّى تقوم السّاعة و يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش، و به روايت ديگر لا يزال هذا الامر عزيزا إلى اثنى عشر خليفة» و امثال اين عبارات.

و بخارى در بابى ذكر كرده است در جزو آخر، و مسلم بنه سند روايت كرده است، اين اخبار را و ابو داود در مسند خود به اسانيد مختلفه روايت نموده است، و ترجمه اين عبارات اين است كه هميشه اين دين اسلام

عزيز و منيع خواهد بود، و دست ملحدى به ذيل ابطال و افساد او در نخواهد آمد تا دوازده خليفه من در اين دين باشند و هميشه اين دين برپا خواهد بود تا روز قيامت و خواهند بود خليفه من بر شما دوازده خليفه از قريش، و اكثر سنّيان چون علاجى ندارند قايل اند كه مراد از ايشان ائمه اثنى عشرند.

و با جمعى از فضلاء اين زمان ايشان اين فقير را مباحثات واقع شد و از ايشان استفسار نمودم كه اين خلفاء دوازده كدامند ايشان گفتند كه: همين دوازده امام شما و هر كه انكار ايشان كند كافر است، و خود گفتند كه اگر خلفاى اربع را بگوئيم ايشان خامس ندارند، و اگر خلفاى بنى اميه و بنى عباس را بگوئيم ايشان اضعاف اين عددند، و چون كسى ايشان را خليفه رسول خدا تواند گفت با اين ظلمها و كفرها كه از ايشان صادر شده و الحمد للَّه جمعى از ايشان به شرف ايمان مشرف شدند وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ و آن چه علماء متقدمين ما روايت نموده اند از طرق عامه در ذكر ائمه اثنى عشر مجملا و مفصلا با اسامى ايشان زياده از حد و حصر است، و آن چه از طرق شيعه از ثقات و عدول روايت شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين از حضرت امير المؤمنين تا حضرت صاحب الامر به اضعاف مضاعفه تواتر است، و هم چنين نص هر يك بر ديگرى نيز متواتر است با معجزات متواتره از هر يك بعد از دعوى امامت و اين مختصر گنجايش ذكر آنها ندارد و

لوامع صاحبقرانى، ج 1،

ص: 29

إن شاء اللَّه تعالى كتابى نوشته خواهد شد كه پاره از اينها را در آنجا ذكر كنيم وَ مَا النَّصْرُ وَ التَّوفيقُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.

و مخفى نماند كه آن چه ما از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت مى كنيم اكثر آن از امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم و امام رضاست صلوات اللَّه عليهم، و از باقى ائمه كمتر است بنا بر تقيه ايشان از سلاطين زمان از بنى اميه، و بنى عباس لعنهم اللَّه، پس حديثى كه از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كنيم واسطه شش معصوم است تا به حضرت سيد المرسلين، و لهذا احمد حنبل كه مى شنيد حديث امام رضا صلوات اللَّه عليه را كه مى فرمودند كه خبر داد مرا صادق صدّيق پدرم موسى بن جعفر، و او روايت نموده است از صادق صديق جعفر بن محمد الصّادق، از پدرش صادق صديق محمد بن على باقر علوم الانبياء و المرسلين، از صادق صديق على ابن الحسين زين العابدين، از صادق صدّيق سيّد الشهداء حسين بن على سيد شباب اهل الجنة اجمعين، از پدرش صديق اكبر امير المؤمنين و امام المتقين على بن ابى طالب، از برادرش سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، از جبرئيل، از ميكائيل، از اسرافيل از خداوند عالميان مى گفت: هذا سعوط المجانين يعنى اين سند ديوانگان را عاقل مى كند و با خبر مى سازد كه از اين جماعت حديث مى بايد شنيد نه از جمعى كه به اتفاق فريقين خائن و فاسق و كافر بوده اند، چون ابو هريره و عبد اللَّه بن عمرو انس بن

مالك و عايشه كه تفصيل كفر و فسق ايشان را در كتب خود ذكر كرده اند، و اكثر احاديث اهل سنت از اين چهار كس منقول است و پاره از احوال ايشان خواهد آمد در اين شرح إن شاء اللَّه تعالى پس هر گاه حديثى بيكى از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رسيد به رسول خدا رسيده است بلكه بجناب اقدس الهى رسيده است. و قول ايشان قول سبحانه و تعالى است چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 30

ايشان اجتهاد نمى كرده اند، و صاحب راى نبوده اند بلكه هر چه فرموده اند از حق سبحانه و تعالى فرموده اند، لهذا اكثر اخبار ما كه بهر يك از ايشان مى رسد به آباى خود نسبت نمى دهند و سند را به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله متّصل نمى سازند مگر آن كه در مجلس ايشان سنّى حاضر باشد يا راوى از اهل سنت باشد چون بسيارى از علماء اهل سنت در مجلس ايشان حاضر مى شده اند و از ايشان احاديث روايت مى كرده اند.

از آن جمله مالك بن انس كه يكى از علماى چهار مذهب است كتابى على حده تصنيف نموده است در اخبارى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيده است و علماى ما از او روايت نموده اند آن كتاب را و صدوق از اخبار او روايت نموده است در كتاب امالى و غيره، و ليكن از ما تا ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم رعايت سند لازم است و علماى ما كتب رجال تصنيف نموده اند و احوال راويان را در آن كتب ذكر كرده اند.

ديگر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه

هر كس از امت من حفظ كند چهل حديث را از احاديثى كه به آن احتياج دارند در أمر دين ايشان حق سبحانه و تعالى او را در روز قيامت مبعوث كند فقيه عالم، و در زمره علما و فقها باشد.

و بروايتى ديگر از آن حضرت منقولست كه هر كس از امت من چهل حديث حفظ كند در امر دينش از جهت رضاى الهى و تحصيل مثوبات اخروى حق سبحانه و تعالى او را حشر كند فقيه عالم.

و در روايتى ديگر حشر كند او را با پيغمبران، و صديقان، و شهيدان، و صالحان و نيكو رفيقانند ايشان.

و در روايت معتبره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر كه حفظ كند چهل حديث از احاديث ما اهل بيت را در حلال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 31

و حرام حق سبحانه و تعالى او را مبعوث گرداند فقيه عالم و او را عذاب نكند.

و به طرقى ديگر نيز وارد شده است از عامّه و خاصه و هم چنين اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه بشناسيد رتبه مردم را بقدر روايت ايشان از ما كما و كيفا.

و از حضرت أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه راحت دهيد نفوس خود را به حكمتهاى تازه به درستى كه نفوس را كلال و واماندگى حاصل مى شود چنانكه بدنها را.

فائده چهارم در بيان علوم اهل بيت حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم

از آن جمله علم بكتاب اللَّه است كه مخصوص ايشان است چنانكه در اخبار متواتره از عامه و خاصه وارده شده است.

و مسلم در صحيح خود به سه سند روايت نموده است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و

آله كه: آن حضرت در غدير خم در ميان مكه و مدينه خطبه بليغ فرمودند و حمد و ثناى الهى به جاى آوردند و موعظه و نصيحت بسيار فرمودند و از عذاب الهى تخويف نمودند، پس فرمودند كه اى مردمان بدانيد كه من نيز مثل ساير مردمانم در عدم بقاى در دنيا، و عن قريب است كه رسول حق سبحانه و تعالى بمن خواهد آمد و من اجابت او خواهم نمود و از اين دنيا بدار القرار خواهم رفت، و من در ميان شما دو چيز عظيم مى گذارم.

اول كتاب حق سبحانه و تعالى است كه: در او است هدايت و نور پس

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 32

عمل كنيد بكتاب حق سبحانه و تعالى و تمسّك جوئيد به آن.

و دويم اهل بيت منند شما را از عذاب الهى مى ترسانم در امر اهل بيت خود و شما را تذكير مى نمايم به عقوبات الهى از مخالفت ايشان و عذابهاى الهى را به شما وعده مى دهم اگر مخالفت ايشان نماييد إلى آخر الخبر بطوله، و سه مرتبه مبالغه نمودن در امر متابعت أهل بيت، و يك مرتبه در امر قرآن دليل است بر آن كه متابعت ايشان اهم است.

و اين خبر را احمد بن حنبل در مسند خود كه: يكى از صحاح سته است بنا بر مذهب اكثر ايشان، و اجماع اهل سنت است بر عدالت او روايت نموده است از زيد بن ارقم و از ابو سعيد خدرى و از زيد بن ثابت.

و هم چنين ثعلبى كه از اعظم محدّثين و مفسرين ايشان است در تفسير خود روايت نموده است در آيه وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا

تَفَرَّقُوا «1» از ابو سعيد خدرى.

و هم چنين روايت نموده است ابن مغازلى از ابو سعيد خدرى همه نقل نموده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه

الا إنّ اللّطيف الخبير أخبرنى انّهما لن يفترقا حتّى يرد علىّ الحوض فانظروا ما ذا تخلّفونى فيهما

يعنى به درستى كه خداوند عليم خبير مرا خبر داده است كه كتاب خدا و أهل بيت من از يكديگر جدا نمى شوند تا هر دو در حوض كوثر بر من وارد شوند، پس تأمل نماييد و نظر كنيد كه بعد از من چگونه با ايشان سر خواهيد كرد.

و ابو داود سيستانى و ترمدى هر دو در صحيحهاى خود كه از جمله صحاح سته سنيان است و معتمد عليه ايشان است، از زيد بن ارقم روايت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 33

كرده اند با اين زيادتى، و ظاهر شد كه مسلم از روى عناد اين زيادتى را انداخته است با زيادتى

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه»

با آن كه ديگران از مسلم روايت كرده اند مجموع حديث غدير را از زيد بن ارقم بروايت مسلم، و بخارى كه عنادش بيشتر است در اصل روايت نكرده است، لهذا علماء ايشان بخارى را بيشتر اعتبار مى كنند، و بعد از آن مسلم را و بعد از آن چهار كس ديگر را كه: اينها سيستانى، و ترمدى، و نسائى اند و در ششم خلافست كه: مسند احمد است يا موطأ مالك و بهر تقدير هر دو را اعتبار مى كنند چون اجماع بر امامت هر دو كرده اند، و آن چه متقدمان علماى ما روايت نموده اند به أحاديث فوق تواتر اضعافا مضاعفه: آن است كه حضرت سيّد الأنبياء و المرسلين خطبه ثقلين

را در حجّة الوداع در عرفات خواندند و در مسجد خيف در منى خواندند و ابو بكر، و عمر، و ابو عبيده جراح، و سالم مولى حذيفه، و جمعى ديگر فهميدند كه غرض حضرت نصّ بر امامت على بن ابى طالب است همگى به كعبه رفتند و هم سوگند شدند كه سعى نمايند در ازاله اين معنى، و حق سبحانه و تعالى آيات فرستاد و حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله ايشان را طلبيد و آيات را بر ايشان خواند ايشان قسمها ياد كردند كه چنين نكرده ايم، و تكذيب حق سبحانه و تعالى و رسول او صلّى اللَّه عليه و آله كردند تا آن كه آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ «1» در راه مدينه در منزلت او نازل شد، و حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به جبرئيل فرمودند كه امت من تازه عهدند به اسلام و قديم العهدند در عداوت امير المؤمنين، چون اكثر خويشان ايشان بدست آن حضرت كشته شده است مى ترسم مرا بكشند و همگى كافر شوند در منزل دويم: تتمه اين آيه نازل شد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 34

وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ «1» يعنى اگر اين رسالت را نرسانى هر رسالتى كه رسانيده عبث مى شود چون امامت از اصول دين است مثل نبوّت، باز حضرت استدعا فرمودند و عرض نمودند مطلب اول را و فرمودند كه: اگر غرض الهى كشته شدن من است سهل است صد هزار جان من فداى دوست، در منزل سيم كه غدير خم است نزد جحفه كه الحال رابغ مى گويند جبرئيل آمد و بشارت وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ

مِنَ النَّاسِ را آورد.

و در بسيارى از روايات آنست كه جبرئيل مجموع آيه را در اين موضع آورد و جمع مى توان كرد بينهما كه مضمون آيه را در دو منزل پيش گفته باشد، و آيه را در اين منزل پس حضرت امر فرمودند كه در ميان آن صحرا فرود آمدند، و زير چند درخت از خار مغيلان را رفتند، و منبرى از پالانهاى شتران ساختند، و حضرت بر آن منبر برآمدند، و خطبه كه قريب بدو جزو است أدا فرمودند، و احاديث متواتره غدير خم مشتمل است بر زيادتى و نقصان بسيار چون همگى را قوت حفظ همه نبود، و ليكن همه اخبار متفقند در آن كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

«أ لست أولى بكم من أنفسكم قالوا بلى يا رسول اللَّه فقال من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه»

يعنى آيا من أولى نيستم به شما از نفسهاى شما چنان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ «2» يعنى نبى واجب الاطاعه شما است كه مى بايد همه جان خود را فداى او كنيد در اطاعت او همگى گفتند بلى يا رسول اللَّه، پس فرمودند كه: هر كه من واجب الاطاعه و مولاى او بودم پس على مولى و واجب الاطاعه اوست خداوند را دوست دار هر كه على را دوست دارد و دشمن دار هر كه على را دشمن دارد، و نصرت ده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 35

هر كه على را نصرت دهد، و فروگذار هر كه على را فرو گذارد، و لعنت كن هر كه را كه ستم كند بر على، پس عمر بن الخطاب

برخاست و گفت به به اى پسر ابو طالب گرديدى مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه، و آن حضرت حكايت ثقلين را نيز در اين ضمن مذكور ساختند.

و از عامه احمد بن حنبل در مسند خود اين مضمون را روايت كرده است از سعد وقاص و مسلم روايت كرده است از زيد بن ارقم، و ثعلبى روايت كرده است از عبد اللَّه عباس، و از جعفر بن محمد (ع)، و از براء بن عازب و از سفيان به اسانيد بسيار، و از صحاح سته ابو داود سيستانى، و ترمدى هر دو روايت نموده اند از زيد بن ارقم، و از سعيد بن وهب از پنج كس يا شش كس از اصحاب سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، و به چهار سند ديگر روايت كرده اند از ابو اسحاق و از براء، و از ابو ليلى، و ابو عامر از زيد بن ارقم، و از ابن وهب از پنج كس، و از بريده اسلمى به چهار سند كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به او گفت

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه»

و ابن مغازلى شافعى روايت كرده است حديث غدير را طولانى به چهار ده سند از اصحاب آن حضرت (ص)، و در كتابى منفرد در ذكر حديث غدير خم روايت نموده است به پانصد سند از صد و پنج كس از اصحاب آن حضرت، و محمد بن جرير صاحب تاريخ در كتاب ولايت روايت نموده است اين حديث را به هفتاد و پنج سند.

و ابن عقده حافظ روايت نموده است به صد و پنج سند، و شيخ زين الدّين رحمه اللَّه روايت نموده است

در كتاب خود از پانصد نفر از اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و همه اخبار متفقند در عبارت

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه»

بعضى ذكر كرده اند مفصلا و بعضى مجملا و در بسيارى از اخبار مفصله ايشان حكايت ثقلين هست، و آن كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه

«لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض»

و چون اين عبارت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 36

متواتر شده معنى آن اين است كه كتاب خدا و اهل بيت از يكديگر جدا نمى شوند، و ظاهر است كه مراد حضرت اين نيست كه الفاظ قرآن و بس نزد اهل بيت است چه اين معنى خصوصيتى به ايشان نداشت بلكه مراد حضرت آنست كه: تفسير قرآن نزد اهل بيت است و بس، و غير اهل بيت معنى قرآن را نمى دانند و از حقايق قرآن خبر ندارند، و مراد از اهل بيت ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم به اخبار متواتره از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين، و ذكر آن از طرق عامه بطول مى انجامد و چون اين معنى در اكثر تفاسير و احاديث سنيان هست مشغول نشدم بذكر آن، و اخبار متواتره از طرق اهل بيت سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه جميع علوم در قرآن هست، و عقول همه كسى به آن نمى رسد، و بغير از ائمه معصومين كسى ديگر به آن راه نيافته است، و سنّيان و شيعيان همگى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده اند به اسانيد متكثره كه آن حضرت فرمود كه

«انا مدينة العلم و علىّ بابها»

و ديگر فرمود كه

انا مدينة الحكمة و علىّ بابها

يعنى من شهرستان علم إلهيم و

على در آن شهرستان است، پس به علوم آن حضرت نمى توان رسيد الّا به اكتساب از آن حضرت چنانكه عامه از ابن عباس بطرق متكثره نقل كرده اند در تتمه اين حديث كه

و لن تؤتى المدينة إلّا من الباب

يعنى داخل شهرستان نمى توان شد هرگز مگر از در آن.

و منقول است كه چون در اوايل سلطنت شاه جنّت مكان عليّين آشيان شاه اسماعيل انار اللَّه تعالى برهانه مولانا حسين كاشفى از هرات بدار المؤمنين سبز وارد آمد سبزواريان دغدغه داشتند در تشيع مولانا كسى را مقرر ساختند كه در اثناء موعظه تفتيش مذهب او كند اتفاقا مولانا گفت كه جبرئيل بر حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دوازده هزار مرتبه نازل شد آن سبزوارى سؤال نمود كه بر حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام چند مرتبه نازل شد مولانا در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 37

بديهه گفت بيست و چهار هزار مرتبه و اين حديث را خواند و گفت هر گاه على باب مدينه علم رسول باشد جبرئيل در دخول و خروج هر دو بر على وارد شده باشد سبزواريان را خاطر جمع شد كه مولانا از مذهب آباى خود برنگشته است.

ديگر متواتر است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در مرض موت مرا تعليم نمود هزار باب از علم كه گشوده مى شود از هر درى از آن هزار باب، و ظاهرش آنست كه هزار هزار نوع از علم بوده باشد و بر تقديرى كه هزار هزار مسأله بوده باشد خلافى نيست بين الفريقين كه هيچ كس از علما هزار يك آن را نداشته اند، و

اين مجموع در يك سرگوشى آن حضرت حاصل شد صلوات اللَّه عليهما.

ديگر متواتر است از باب مدينة العلم كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله هزار كلمه تعليم من نمود كه مفتوح مى شود از هر كلمه هزار كلمه.

ديگر متواتر است كه فرمودند كه آن حضرت به ياد داد مرا هزار حرف كه مفتوح مى شود از هر حرفى هزار حرف.

ديگر در اخبار مستفيضه وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه يا على چون من فوت شوم مرا غسل ده و كفن كن و بنشان و هر چه خواهى از من بپرس كه هر چه بپرسى جواب خواهم گفت، و إن شاء اللَّه در مبحث غسل ميّت نيز خواهد آمد.

و احاديث متواتره وارد شده است كه جميع اين علوم و غير اينها از علوم انبياء كه همگى را حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى دانست بائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رسيد، و ايشان همه را مى دانستند.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه روح القدس كه از اعظم مقربان الهى است و از همه فرشتگان عظيم تر و داناتر است و با أولو العزم انبياء مى بوده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 38

با ائمه معصومين مى بود و مذكّر ايشان بود و باين اعتبار ائمه را محدّث بفتح دال مى نامند چون روح القدس به ايشان حديث مى گويد، و دور نيست كه عقل كل باشد يا عقل اول كه حكما به آن قايل اند.

و باز در اخبار متواتره وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى در شب قدر ملائكه و روح را مى فرستد به خدمت ائمه مطهرين صلوات اللَّه عليهم

و مقدّرات اين سال را از ارزاق و آجال و بلاها و نعمتها و آن چه واقع مى شود تا سال ديگر به خدمت ايشان عرض مى كنند.

و در اخبار مستفيضه وارد شده است كه در هر شب جمعه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم را معراج روحانى واقع مى شود به عرش مجيد، و چون مراجعت مى فرمايند علوم بسيار ايشان را حاصل گرديده.

و در اخبار صحيحه متواتره وارد شده است كه هر شب و هر روز اعمال جميع امّت را از خير و شر عرض مى نمايند بر حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات عليهم چنانكه حق سبحانه و تعالى از روى تهديد فرموده است وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»

يعنى بگو يا محمد كه هر چه مى خواهيد بكنيد كه اعمال شما را اللَّه تعالى مى بيند و رسول او و مؤمنان كه ائمه معصومينند مى بينند در حين عرض به ايشان، و در اخبار متواتره وارد شده است كه آنا فآنا بر ايشان منكشف مى شود علوم الهيّه.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه احوال هر كس را بعنوان مكاشفه مى دانند و مى دانند كه شيعه است يا سنّى است، و بهشتى است يا دوزخى، و اسامى هر يك را مى دانند، و نزد ايشان است كتاب اسامى شيعيان، و غير ايشان چنانكه حضرت سيد المرسلين مى دانست. و در صحيح بخارى و غير آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 39

مسطور است كه آن حضرت در روز كسوف شمس بعد از نماز فرمودند كه اليوم بر من منكشف شد همه چيز حتى اهل بهشت و اهل دوزخ، و بر همه عالم شدم بعلم حضورى، و جمعى كثير از آن كتاب

اسامى خود را يافتند، و آن كتاب عظيمى است مسمّى به ناموس.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه اسامى عظماى الهى هفتاد و سه اسم است، يكى از آنها مخصوص ذات مقدس الهى است، و هفتاد و دو اسم ديگر را به حضرت سيّد المرسلين و ائمه مقدسين داده اند، آصف برخيا يك اسم مى دانست كه: تخت بلقيس را در يك چشم زدن نزد حضرت سليمان حاضر ساخت، و حضرت عيسى را از آنها دو اسم داده بودند كه مرده زنده مى كرد و كور مادرزاد را روشن مى كرد، و پيس را شفا مى داد، و حضرت موسى را چهار اسم عطا نموده بودند، و حضرت ابراهيم را شش اسم داده بودند، و حضرت نوح را هشت اسم داده بودند، و حضرت آدم را بيست و پنج اسم داده بودند، و ائمه هدى را هفتاد دو اسم داده اند، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا ديگر در اخبار متواتره وارد شده است كه نزد ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بود كتاب على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين فرموده بودند و حضرت سيّد الوصيين نوشته بوده بخط مبارك خود، و جمعى كثير آن كتاب را ديده بودند مثل زراره و محمد بن مسلم و غير ايشان و ايشان روايت كرده اند كه: آن كتاب به ضخامت ران شترى بود و مسمّى بود به جامعه، و در آن جامعه مسطور است هر حلال و هر حرامى و هر حكمى حتى اگر آن كه كسى بدن كسى را بخراشد ارش آن چند است.

و ديگر نزد ايشان است جفر جامع، و علماى عامه نقل كرده اند كه

علم آن نزد ائمه اهل البيت است، و آن چه الحال در ميان هست بيست و هشت جزو است هر جزوى بيست و هشت صفحه هر صفحه بيست و هشت خانه در طول،

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 40

در بيست و هشت خانه در عرض، و در هر خانه چهار حرف از حروف تهجى و جمعى كه مدعيند كه خبر از علم آن داريم كاذب اند مگر اولياء اللَّه كه:

ايشان محل اسرار علوم اهل بيت اند سلام اللَّه عليهم، و ايشان مامورند بستر آن.

ديگر مصحف فاطمه (ع) است. و آن كتابى است كه حضرت امير المؤمنين (ع) نوشته است از املاى جبرئيل، چون بعد از وفات حضرت سيد المرسلين حضرت فاطمه (عليها السلام) بسيار غمگين و اندوهناك بود، و چون مقرر است كه قصص و حكايات فى الجمله رفع اندوه و حزن مى نمايد، حق سبحانه و تعالى جبرئيل را فرستاد از جهت تسلى دادن آن حضرت، جبرئيل مى گفت و حضرت فاطمه (عليها السلام) مى شنيد و حضرت امير المؤمنين مى نوشت، و در آن مسطور است احوال ما بعد حضرت سيد المرسلين تا انقضاى دنيا و مشهور آنست كه حروف آن حروف نورانيه است كه مفتتح سور قرآنى است.

و صاحب كشاف و غيره در فضايل آن سخنان نقل كرده اند و مجموع آن در چهارده حرف است «صراط علىّ حقّ نمسكه» يعنى راه على حق است و به آن تمسك جسته ايم و اين كتاب نيز مرموز است مثل جفر جامع بهمان عنوان كه چهارده جزو است و هر جزوى چهارده صفحه و در هر صفحه چهارده خانه طولا و عرضا و هر خانه چهار حرف و مسمى است به جفر ابيض، و

آن چه مشهور است از جفر جامع و جفر ابيض محض شهرت است نه در حديثى ديده ام و نه از عالمى بعنوان جزم شنيده ام، و اين حقير هر دو را داشتم در صغر سن و به خدمت همه علماء آن زمان رفتم كسى دعوى علم آن نكرد مگر شيخ بهاء الدين محمد رحمة اللَّه عليه كه گفت من فى الجمله خبر دارم از گذشته ها، تا آن كه گفت من قواعد علّامه را از جفر جامع استخراج مى توانم كرد، بنده عرض كردم كه به آن عنوان مى دانيد كه كل كلمات آن در اين جفر هست و چون جمع كنيد قواعد مى شود، در جواب فرمودند كه اين معنى را همه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 41

كس مى داند بعنوان ديگر مى دانم، و سعى بسيار نمودم نفرمودند و اللَّه تعالى يعلم.

و شكى نيست كه اگر جمعى فى الجمله مطلع باشند عالم بجميع آن نيستند با آن كه معلوم نيست كه اين دو كتاب جفر جامع و جفر ابيض باشند، بلكه اظهر آنست كه هر دو نزد ائمه معصومين است لفظا و معنى و اللَّه تعالى يعلم.

و انواع علوم ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم اجمعين از حد حصر متجاوز است آن چه را نقل نموده اند در اخبار احصا نمى توان نمود و آن چه را نقل نموده اند نزد آن چه نقل ننموده اند مثل نسبت قطره است به دريا.

و از آن جمله علم الهام است كه اعظم علوم ايشان است و ليكن عامه اين علم را تجويز مى كنند نسبت به بايزيد، و ابراهيم ادهم، و حسن بصرى، و امثال ايشان و انكار مى نمايند در ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم با آن كه خود نقل

نموده اند كه صوفيه منسوب به ايشانند، و ابو يزيد بسطامى كه معظم ايشان است اين رتبه را از سقايى خانه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه يافت و معروف كرخى از دربانى حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما يافت، و هر كه تفصيل آن خواهد بايد كه رجوع نمايد به تذكرة الأولياء شيخ عطار و شواهد النبوّة مولانا جامى بلكه روضة الصفا و حبيب السير و ساير كتب تواريخ ايشان مشحون است از معجزات و كرامات ائمه اهل البيت سلام اللَّه عليهم و بعضى از انواع علوم ايشان در اثناى اخبار اين كتاب خواهد آمد مجملا و مفصلا إن شاء اللَّه تعالى

فائده پنجم وجوب رجوع است در همه علوم به ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم

قال اللَّه تبارك و تعالى فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ 16: 43 «1» يعنى هر چه را ندانيد از اهل ذكر سؤال كنيد، و اخبار صحيحه متواتره وارد شده است كه اهل ذكر ايشانند. و اشاره بان شد سابقا، ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «2» يعنى اطاعت كنيد اللَّه تعالى را و اطاعت نماييد سيد المرسلين را و فرمان بردارى كنيد صاحبان حكم را و به اتفاق امّت مراد از اين آيه ائمه هدى اند يا پادشاهان، و عقل كافى است در تميز چه ظاهر است كه محال است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد خلايق را به متابعت مانند يزيد ملعون، و وليد كافر، و حجاج اكفر كفّار و امثال اين جماعت از خلفاى بنى اميه و بنى عباس و غير ايشان بلكه محال است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به

اطاعت غير معصوم و به اتفاق امّت غير ائمه اثنى عشر معصوم نبوده اند.

و جميع خلفاى اثنى عشر را خليفه مى دانند به احاديثى كه در جميع صحاح ستّه وارد شده است در خلافت ايشان و به آن اشاره شد پس واجب باشد اطاعت ايشان با آن كه اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه وارد شده است. كه اولى الامر ايشانند و اين اخبار را به تاييد اللَّه تعالى با آيات و اخبارى كه در شأن ائمه هدى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 43

است در كتب متفرقه ذكر كرده ام و إن شاء اللَّه تعالى مجتمعا نيز ذكر خواهيم نمود و در اين كتاب اشاره بان مى شود.

ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ «1» يعنى اى گروهى كه ايمان آورده ايد به خدا و رسول از اللَّه تعالى بترسيد، و با صادقان باشيد يعنى دست از متابعت ايشان مداريد، و رتبه صدق در افعال و اقوال و اطوار رتبه مقربان درگاه الهى است چنانكه كتانى در آن كتابى تصنيف نموده است و آن چه او ذكر كرده است و غير او محال است وجود آن در غير ائمه معصومين و احاديث مستفيضه وارد شده است كه مراد از صادقان ائمه معصومينند كه حافظان شريعت سيّد المرسلين اند، و اخبار وجوب متابعت ايشان نيز متواتر است.

ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ «2» يعنى نيست ولى شما و صاحب و واجب الاطاعه شما مگر حق سبحانه و تعالى و رسولش سيد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله و مگر كسانى كه به پاى مى دارند نماز را و زكاة مى دهند در حالت ركوع و به اتفاق مفسّران شيعه و سنّى اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نازل شده است، و اخبار متواتره از خاصّه و عامّه وارد شده است كه اين آيه در شأن امامت آن حضرت نازل شده است، و ذكر آن اخبار سبب طول مى شود، و مجملش آنست كه سائلى سؤال نمود از صحابه و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در نماز بود، و اشاره به سايل نمود به انگشترى خود سائل آمد و انگشترى را از دست حضرت بيرون آورد، و اين آيه نازل شد، و صاحب كشاف و ساير مفسّران عامه ذكر نموده اند كه ايراد آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 44

بلفظ جمع بواسطه تعظيم است، و بواسطه آن كه ديگران نيز در اين فعل متابعت آن حضرت نمايند.

و در احاديث ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مزبور است كه سائل از ملائكه بود، و بر هر يك از ائمه معصومين نازل شد و سؤال كرد در حالت ركوع ايشان در حالت ركوع تصدق نمودند.

و ابن مغازلى شافعى اين خبر را از عبد اللَّه عباس و ابو ذر غفارى روايت كرده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از حق سبحانه و تعالى استدعا نمود كه خداوندا حضرت موسى از تو طلب نمود خليفه و وزيرى هارون را خليفه و وزير او گردانيدى، من نيز از تو مى طلبم كه على بن ابى طالب را خليفه و وزير من گردانى حضرت تمام نكرده بود دعا را كه جبرئيل آمد و اين

آيه را آورد.

و مؤيّد اين است خبر متواتر نزد عامه و حتى در صحاح سته هر يك، و نزد خاصّه كه حضرت سيّد المرسلين به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه يا على تو از من به منزله هارونى از موسى، الّا آن كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود و اگر مى بود هر آينه تو خواهى بود، جميع رتبه هارونى را از جهة آن حضرت مقرر ساختند بغير از رتبه نبوت و عمده رتبه او خلافت حضرت موسى بود و نسائى در صحيح خود كه از صحاح ستّه است خبر خاتم و نزول آيه را از عبد اللَّه بن سلام روايت نموده است و بطرق متكثره از حضرت امير المؤمنين (ص) و عبد اللَّه عباس و غيرهما روايت نموده اند.

و ثعلبى از سدى و عتبه و غالب بن عبد اللَّه روايت نموده است كه اين آيه در شأن امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نازل شد بعد از تصدق به خاتم و نزد شيعه اشهر من الشمس است سندا و دلالة و آيات و اخبار در اين باب زياده از حد حصر است، و غرض مجرّد اشاره بود به آن.

فائده ششم در اوصاف علماى دينى است كه از ايشان اخذ علم توان نمود

بدان كه چون ظاهر شد و اخبار متواتره وارد شده است كه منحصر است اخذ علوم دينيه از اهل بيت حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم، و روايات متواتره وارد شده است در مذمت آرا و مقاييس و اجتهادات باطله كه ذكر آنها مورث ملال است، چون اين رساله محل آن نيست و بعضى از آنها را در روضة المتقين ياد كرده ام و در اين شك نيست كه در زمان حضرت سيد المرسلين تا زمان

غيبت كبرى مدار شيعه را بر اين بود كه اخبار از رسول مختار و ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم مى شنيدند، و به شهرهاى خود رفته نقل مى نمودند، و شيعيان بدان عمل مى كردند، و چون ائمه جور كه سلاطين آن اوقات بودند غالب بودند، و با آن كه بعضى از آن سلاطين شيعه بودند چون منصور و هارون و مامون بواسطه خوف زوال ملك خود اظهار نمى كردند مذهب خود را و بر وفق اقوال بعضى از علما آن وقت كه ايشان را اولو الأمر و واجب الاتباع مى دانستند عمل مى نمودند، و اگر كسى مخالف آن مى گفت امر بقتل او مى نمودند.

چنانچه صاحب كشاف در تفسير آيه لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ «1» گفته است كه اين آيه دليل است بر آن كه فاسق صلاحيّت امامت ندارد، و چگونه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 46

صلاحيّت امامت داشته باشد كسى كه اگر قاضى باشد و فاسق باشد حكمش باطل است، و اگر گواهى فاسق باشد گواهيش مردود است، و اطاعت او واجب نيست، و خبرش مقبول نيست، و پيش نمازى نمى تواند كرد، و هميشه ابو حنيفه پنهان فتوى مى داد كه واجب است نصرت زيد بن على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما، و زيد را امام مى دانست، و مى گفت واجبست مال نزد او بردن و با او خروج نمودن نه بر اين دزد متقلب كه نام امامت و خلافت بر خود بسته است، مثل دوانقى كه منصور باشد، و امثال او.

و زنى آمد پيش ابو حنيفه كه تو فتوى دادى كه پسرم خروج نمود با محمد و ابراهيم پسران عبد اللَّه بن الحسين بر منصور و پسرم كشته شد به فتواى تو، ابو

حنيفه گفت كاش من به جاى پسر تو بودم، و هميشه ابو حنيفه در باب اين ائمه جور مى گفت كه اگر اينها مسجدى بسازند و امر كنند مرا كه آجر آن را بشمارم هر آينه نشمارم.

و از ابن عينيه منقولست كه او مى گفت كه حق سبحانه و تعالى هرگز ظالم را امام نمى كند، و چگونه جايز است كه ظالم را امام كنند، و حال آن كه امام بواسطه دفع ظلم در كار است پس هر گاه ظالم را نصب كنند مثل مشهور مى شود كه هر كه گرگ را شبان گوسفندان كند ظلم بر گوسفندان كرده است، عبارت كشاف تمام شد، اما زمخشرى بى چاره خبر ندارد كه همه اينها بر او وارد است در خلافت ثلاثه، و ظلمهاى ايشان در زمان خلافت ايشان بسيار است، و هر سه سالها در كفر بودند، و غرض الهى آنست كه هر كه يك وقتى ظالم باشد صلاحيّت نبوت و امامت ندارد، چنانكه بيضاوى در تفسيرش ذكر كرده است كه آيه دلالت مى كند بر آن كه پيغمبران مى بايد معصوم باشند پيش از بعثت و بعد از بعثت، و امامان مى بايد كه معصوم باشند بعد از امامت. و بر او بحث كرده اند كه دلالت يكى است هر چه در نبوت است در امامت همانست، تا عاقبت منصور

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 47

ابو حنيفه را گرفته در حبس كرد و او در زندان كشتند، و همين معنى باعث اعتبار او شد بنا بر اين ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از عامه تقيه مى نمودند غالبا و ليكن اصحاب ايشان از حد و حصر متجاوز بودند، و مذهب ايشان را مى دانستند و تقيه را نيز

مى دانستند تا آن كه زمان ظهور ايشان منقضى شد و غيبت كبرى حضرت صاحب الأمر (ع) واقع شد ديگر كسى نداشتند. كه رجوع به او كنند، و اخبارى كه از حضرت شنيده بودند، و در كتب ايشان بود رجوع بانها نمودند، و به اخبار متواتره عمل مى نمودند و شواذ را طرح مى نمودند تا آن كه بواسطه غلبه سلاطين جور و سوختن كتب ايشان و به آب ريختن آنها بسيارى از آنها از دست رفت و كتبى كه در ميان ايشان ماند اكثر اخبار آنها از حد تواتر ساقط شد و مذاهب عامه نيز بسيار شد و اين تميز نيز از دست رفت كه بدانند كدام خبر از روى تقيه است و كدام موافق حق، و ديگر امورى كه ذكر آن لايق نيست، اختلافات در ميان شيعه به همرسيد، و هر يك بموجب يافت خود از قرآن و حديث عمل مى نمودند، و مقلّدان متابعت ايشان مى كردند.

تا آن كه سى سال تقريبا قبل از اين فاضل متبحر مولانا محمد امين استرابادى رحمة اللَّه عليه مشغول مقابله و مطالعه اخبار ائمه معصومين شد و مذمت آراء، و مقاييس را مطالعه نمود و طريقه اصحاب حضرات ائمه معصومين را دانست فوايد مدينه را نوشته باين بلاد فرستاد اكثر اهل نجف و عتبات عاليات طريقه او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اكثر آن چه مولانا محمد امين گفته است حقست، مجملا طريق اين ضعيف وسطى است ما بين افراط و تفريط، و آن طريق را در روضة المتقين مبرهن ساخته ام بتدريج و إن شاء اللَّه در اين شرح نيز مجملا ياد خواهم نمود، و مجملش

آنست كه از عالمى كه عارف شده باشد به طريقه مرضيه اهل بيت سلام اللَّه عليهم به كثرت مزاولت اخبار ايشان و جمع بين الاخبار ايشان تواند نمود، و عادل باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 48

بلكه تارك دنيا عمل به يافت او مى توان كرد بلكه واجب است عامى را عمل به يافت او كردن و در اين صورت عمل بقول او نكرده اند بلكه عمل بقول اللَّه و قول الرسول و قول الائمة المعصومين صلوات عليهم كرده اند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است در تفسير آيه إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ «1» ترجمه اش اين است كه نمى ترسند از حق سبحانه و تعالى از جمله بندگان او مگر علما و ظاهرش آنست كه خشيت لازمه علم است به قرينه سياق آيه، اگر چه من حيث اللّفظ حصر خشيت است در علماء و همين شرف ايشان را بس است، لكن معنى اوّل اظهر است، و حضرت فرمودند كه مراد از علماء در اين آيه جمعى اند كه بعلم خود عمل مى نمايند، و فعل ايشان مصدّق قول ايشان است، و كسى كه فعلش تصديق قولش نكند او عالم نيست.

و از تفسير حضرت نيز ظاهر شد كه خشيت لازمه علم است، و خشيت حقيقى آنست كه بعلم خود عمل كند نه از بابت خشيت جمعى كه گريه كنند، و همان عمل قبيح را كنند.

و در حديث صحيح وارد است از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند طلب كنيد علم را و با علم زينت خود نماييد حلم و بردبارى و وقار را كه هميشه دل به ياد الهى باشد يا تن به

آرام باشد، و از جا به زودى در نيايد، و تواضع كنيد با كسانى كه علم را به ياد ايشان مى دهيد، و تواضع كنيد با استادانى كه از ايشان علم اخذ مى كنيد، و مباشيد عالمان جبار متكبر كه تكبر باطل شما رونق علم حق شما را ضايع مى گرداند بلكه ظاهرش آنست كه مطلق حق شما را باطل مى كند، حتى دين شما را بر هم مى زند، و از مرتبه كمال مى اندازد نعوذ باللَّه منه.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 49

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه روايت كنندگان كتاب بسيارند، و رعايت كنندگان آن كمند چه بسيار كسى كه غم احاديث دارد و لفظ و معنى آن را درست مى كند، و ليكن چون عمل به آن نمى كند بان علم بدى كرده است و آن را ضايع گردانيده است، پس علماء حقيقى غم عمل دارند، و اهتمام ايشان در عمل است، و جاهلان در غم اينند كه حديث را حفظ كنند كارى بعمل ندارند يكى رعايت حيات ابدى خود مى كند، و ديگرى رعايت هلاك سرمدى خود، بواسطه همين است كه در ميانه ايشان ربطى نيست، هر چند هر دو در يك كارند.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه اى طالب علم علم را فضايل بسيار هست كه از لوازم اوست پس علم مانند آدمى است كه سر او تواضع است با خدا و خلق، و چشم علم بيزارى از حسد است خصوصا حسد علماء، و گوش علم فهميدن است، و زبان علم راست گويى است، و حفظ علم تفحص است از آن، و دل علم نيت را خالص

نمودن است از براى خدا، و عقل علم همه چيز و همه كار را دانستن است، و دست علم رحمت است، و پاى علم زيارت علماست، و همت علم سلامتى دنيا و آخرتست، و حكمت علم ورع و پرهيزكاريست، و قرارگاه علم نجابتست، و كشاننده علم عافيت است، و مركب علم وفا بعهد خدا و خلق است، و سلاح علم هموار سخن گفتن است، و شمشير علم رضا به قضاست، و كمان علم مدارا با دشمنانست، و لشكر علم بحث كردنست با علما، و مال علم ادبست، و ذخيره علم اجتنابست از گناهان و توشه علم يا رداى علم بحسب اختلاف نسخ نيكى با خلايق نمودنست و ماواى آن يا آب آن با همه كس صلح نمودنست، و دليل علم هدايت نمودن خلايق است، و رفيق علم محبت خوبانست. و مخفى نيست حسن استعارات.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 50

و ديگر منقول است در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى خواهيد شما را خبر دهم از فقيه و عالم حقيقى، او آن كسى است كه آن قدر از عذاب الهى مردم را نترساند كه ايشان نااميد شوند از رحمت الهى و آن قدر از رحمت الهى، نقل نكند كه مردم ايمن شوند از عذاب الهى، بلكه چنان كند كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است، و هر دو را با هم قرين ساخته است، اگر آيه رحمتى بيان فرموده است، در عقب آن آيه عذابى ياد كرده است. و بر عكس.

ديگر از علامت عالم آنست كه رخصت ندهد عوام را

در مخالفت الهى به آن كه بعلم خود عمل نكند، پس اگر از عالم صغيره صادر شود سبب گناهان كبيره ديگران مى شود، و اگر از ايشان مكروهى بفعل آيد ديگران جرأت بر ما فوق آن خواهند كرد، و گناهان جهال در گردن ايشان خواهد بود بى آن كه از گناهان جهال چيزى كم شود.

علامت ديگر آنست كه دست از دامن متابعت قرآن برندارد بانكه متوجه دنيا و زينت آن شود يا مخالفت الهى كند در صغيره يا كبيره يا آن كه ترك قرآن كند بالكليّه و متوجه احاديث شود، چنانكه مدار جمعى كثير در آن زمان بر اين بوده است، و الحال نيز هست بلكه هر حديثى كه مخالف كتاب اللَّه است غير مقبولست به احاديث بسيار از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم، پس فرمودند كه بتحقيق كه خير و خوبى نيست در علمى كه از روى فهميدن نباشد، و غور در معانى و حقايق آن نكنند، و هم چنين خير و خوبى نيست در قرائت قرآنى كه از روى تدبّر و تفكر در معانى آن نباشد، چنانكه حق سبحانه و تعالى امر فرموده است به آن و نهى كرده است از عدم تدبّر در آن.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 51

و از حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه نيز منقولست كه هر آيه از آيات قرآن گنجى است از گنجهاى رحمانى بايد كه چون سر هر خزينه را بگشايى نظرى به آن چه در آن خزينه است بكنى، و آن چه ممكن است از جواهر حقايق بردارى، و بگذرى.

و فرمودند كه خير و خوبى نيست در عبادتى كه از روى تفكر و حضور

قلب نباشد و در روايتى ديگر از آن حضرت منقول است كه خيرى نيست در عبادتى كه بى علم باشد، و خيرى نيست در حجى كه در آن ورع و پرهيزكارى از محرمات الهى نباشد.

ديگر روايت است صحيحا از حضرت امام على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه كه علامت فقه و علم حلم و بردبارى است و خاموشى است از سخنان بى فايده، پس عالمى كه اين دو صفت نداشته باشد عالم نيست.

ديگر روايتست از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه حواريان حضرت عيسى على نبيّنا و عليه السلام از آن حضرت پرسيدند كه ما با كه همنشينى كنيم حضرت فرمودند كه با كسى همنشينى كنيد كه چون او را ببينيد خدا را ياد كنيد، و چون او به سخن درآيد علم شما زياده شود، و عمل او شما را راغب گرداند در آخرت حاصل آنست كه با عالمى همنشينى بايد نمود كه هميشه به ياد خدا باشد، و هر چه گويد از خدا گويد، و هر چه كند از براى حق سبحانه و تعالى كند، و اينها اوصاف علماء ربّانى است كه اولياء اللَّه اند و دوستان حق سبحانه و تعالى اند.

چنانكه در حديث معتبر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه هر كه خدا را بشناسد و بزرگوارى او را بداند منع مى كند دهان خود را از سخنانى كه عبث باشد، و شكم خود را از خوردن زياده بر قوت لا يموت، و به تعب مى اندازد خود را بروزه روز، و عبادت شب گفتند يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 52

رسول اللَّه اين جماعت اولياء اللَّه اند حضرت فرمود كه

اولياء اللَّه جمعى اند كه چون ساكتست در خاموشى به ياد الهى اند، و چون سخن مى گويند سخنان ايشان حكمت الهى است كه بر ايشان فايض مى شود، و چون راه مى روند راه رفتن ايشان بركتست از جهة خلايق اگر نه اجلى باشد كه حق سبحانه و تعالى از جهة ايشان مقرر ساخته است قرار نگيرد روحهاى ايشان در بدنهاى ايشان يك چشم زدن از شوق ثواب الهى و خوف عقاب الهى، پس ظاهر شد كه همنشينى با امثال اين جماعت مى بايد كرد.

و در حديث صحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه همنشينى با اهل دين شرف دنيا و آخرتست.

و در حديث معتبر وارد شده است كه لقمان به پسر خود نصيحت نمود كه اى پسر چشم باز كن و ببين كه با كه همنشينى مى كنى، پس اگر ببينى جمعى را كه به ياد خداوندأند و سخن خدا مى گويند با ايشان بنشين، اگر تو عالمى علم تو به تو نفع مى دهد كه تذكير ايشان مى كنى، و اگر جاهل باشى ايشان تو را تعليم مى كنند، و شايد كه حق سبحانه و تعالى رحمتى به ايشان فرستد و تو را نيز فرا گيرد رحمت و اگر بينى كه به ياد خدا نيستند با ايشان منشين كه اگر عالمى علم تو به تو نفع نمى دهد اگر نتوانى ايشان را هدايت نمودن، و اگر جاهلى جهلت زياده مى شود، و ممكن است كه حق سبحانه و تعالى عقوبتى به ايشان فرستد و تو را نيز فرا گيرد پس تا ممكن باشد همنشينى با علماى صالح بايد كرد، و هيچ شك نيست كه همنشينى مؤثر است ديگر

به اسانيد متكثره از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم منقول است كه طالبان علم سه طايفه اند بايد كه ايشان را و صفات ايشان را بشناسى تا متابعت خوبان ايشان بكنى و از بدان ايشان دور باشى.

اول: طايفه اند كه طلب علم مى كنند از جهة آن كه قوت بحث به همرسانند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 53

كه با ديگران مجادله توانند كرد و فايق توانند شد.

دويم: طايفه اند كه طلب علم مى كنند بواسطه اعتبار دنيوى و زيادتى اموال و اسباب كه از روى خدعه و فريب تحصيل آن كنند.

سيم: گروهى اند كه مطلب ايشان تحصيل علم است از جهة رضاى الهى، و عمل نمودن به آن و اما صفات و علامات ايشان آنست كه طايفه اول كار ايشان ايذاى مؤمنانست به مجادله، و اگر مجلسى باشد كه جمعى در آنجا باشند به سخن درمى آيند، و ذكر كمالات علمى خود مى كنند كه با فلان عالم چندين بحث دارم، و چندين تصنيف كرده ام، و نظير خود ندارم، و حلم و بردبارى كه ندارد در مجالس نقل مى كند كه فلان طالب علم با من درشتى كرد گذرانيدم با آن كه قدرت بر ضرب و قتل او داشتم، شايد كه از امثال خود شخصى را به سخن در آورد و با او بحث كند و هر چند داند كه حق به جانب اوست مجادله كند و درشتى كند كه تو نمى فهمى ترا كجا قابليت آن هست كه با من سخن گويى، من فلان فاضل و فلان عالم را الزام داده ام، و امثال اينها از اقوال و افعال مخالف دعواى حلم و ورع و اگر چه اظهار خشوع و حلم مى كند، اما

در واقع از حق سبحانه و تعالى شرم ندارد و كاذبست، پس حضرت نفرين فرمودند او را كه حق سبحانه و تعالى او را هميشه خوار و زار كند و بر كمرش زند. كه كمر نبندد يا دو حصه شود.

اما طايفه دويم چون غرض ايشان تحصيل مال و جاه است چون به اهل دنيا مى رسند تملق و تواضع به ايشان مى كنند كه ايشان را بفريبند، و چون به امثال خود از فضلا و طلبه مى رسند با ايشان نهايت تكبر مى كنند سيما اگر عياذا باللَّه يك كتاب بيشتر از او خوانده باشد با آن كه اگر اغنيا هيچ نخوانده باشند با ايشان تواضع مى كنند و با علما تكبّر مى كنند، پس او رشوه يا شيرينيهاى اغنيا را مى خورد، و دين خود را بر باد مى دهد، پس حق سبحانه و تعالى چشم بصيرت او

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 54

را كور گرداند، و قطع كند اثر او را از آثار علما كه نام و نشان اين جماعت نماند.

و اما طايفه سيم هميشه غم و اندوه آخرت دارند شبها بيدارند از جهة بندگى تحت الحنك بر كلاه عبادت بسته، و در ظلمت شبهاى تار به عبادت الهى بر پاى خاسته، هميشه بندگى مى كنند و نهايت خوف دارند كه مبادا شرايط آن مفقود باشد، و مقبول درگاه الهى نبوده باشد، و خداوند خود را مى خواند با نهايت خوف از آخرت، و عاقبت و همگى متوجه احوال خود شده اند و رو از همه كس گردانيده، و به اهل زمان خود بينا شده مى دانند كه مصاحبت ايشان مضرّ است، بلكه از معتمدترين برادران مؤمن خود وحشت دارند، چه هر چند خوب باشند ساعتى كه

با ايشان مى نشينند از عبادت الهى مى مانند قطع نظر از لوازم آن صحبت كه غالبا مشتمل است بر مفاسد بسيار، پس حق سبحانه و تعالى قوت او را زياده گرداند در عبادت و طاعت، و روز قيامت او را امان دهد از عذاب خويش يا مى دهد كه خبر باشد نه جمله دعائيه.

ديگر منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه عالم حقيقى آن كسى است كه ترك دنيا كرده باشد، و رو به آخرت داشته باشد و پيرو شرع حضرت سيّد المرسلين صلوات اللَّه عليه باشد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه به بينيد كه عالمى دنيا را دوست مى دارد او را بر دين خود متهم دانيد، و علوم از او اخذ منماييد كه هر كه چيزى را دوست مى دارد او را جمع مى كند، و چون او دنيا را دوست مى دارد سعى در تحصيل او مى نمايد، و غم و دين خود و ديگران ندارد و دين خود را بدنيا مى دهد، پس حضرت فرمود كه حق سبحانه و تعالى وحى فرستاد به حضرت داود عليه السّلام كه اى داود واسطه مگردان در ميان من و خود عالمى را كه فريفته دنيا باشد كه او ترا از راه محبت من باز مى دارد، و امثال اين علما راه زنانند كسانى را كه رو بمن دارند كمترين عقوبتى كه ايشان را مى كنم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 55

آنست كه حلاوت مناجات خود را از دلهاى ايشان برمى دارم و در حديث صحيح از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مرويست كه آسيايى است در جهنّم كه به آن خورد مى كنند سرهاى علماى فاجر را، و

قراء فاسق را، و جبّاران ظالم را و وزيران خاين را.

و منقول است كه يكى از علماء فاسق با پسران ساده به خدمت شاه عالم آفتاب اوليا، پيشواى دين صفى الاصفياء

آن كه از وى گشت مشهور اردبيل و ز جمالش كشت پر نور اردبيل

آمد چون حضرت شيخ صفى عليه الرحمه او را به آن وضع ناخوش ديدند همين حديث را بر او خواندند آن فاسق در جواب گفت كه سر ما را به حصّه آسيابان خواهند داد، حضرت شيخ بالبديهه فرمودند كه آسيابان حصّه خود را خوردتر مى كند.

و از حضرت سيّد المرسلين و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما منقول است: كه هر كه غرضش از طلب علم اين باشد كه فخر كند به آن بر علما يا جدل كند به سبب آن به امثال خود از بى خردان يا روى مردم را بسوى خود كند، پس جاى خود را در جهنّم مهيّا كند كه جاى او آنجاست، به درستى كه رياست سزاوار نيست مگر اهلش را و آنها كسانى اند كه نخواهند آن را، و اگر كنند بامر الهى كنند نه از براى نفس و هوى، و متصف باشند به شرايط آن، و ازين خبر و غير اين از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه مى بايد غرض از طلب علوم رضاى الهى بوده باشد نه مطالب باطله دنيوى.

و اخبار بسيار از ائمه معصومين اطهار عليهم السّلام منقولست كه هر كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 56

غرض او از تحصيل علم حديث مال و جاه دنيوى باشد او را در آخرت بهره از رحمت الهى نباشد، و هر كه را غرض رضاى الهى باشد حق سبحانه و تعالى او

را اعطا مى كند دنيا و آخرت.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه بر منبر فرمودند اى مردمان هر گاه عالم شويد بعلم خود عمل نماييد تا هدايت يابيد به علوم لدنّيه، و معارف يقينيه، و عالمى كه بعلم خود عمل ننمايد جاهلى است كه هرگز از جهل خلاصى نداشته باشد بلكه حجت الهى بر اين عالم عظيم تر و تمام تر است از آن جاهل.

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام مرويست كه هفتاد گناه جاهل را مى آمرزند پيش از آن كه يك گناه عالم را بيامرزند.

و از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايتست كه علماء دو طايفه اند، يكى عالمى است كه بعلم خود عمل نمايد و او را نجات ابدى است، ديگر عالمى است كه بعلم خود عمل ننمايد و او هالك هست، و به درستى كه اهل جهنم در عذابند از گند اين عالم و از اهل جهنم ندامت و حسرت كسى بيشتر است كه او شخصى را بسوى حق سبحانه و تعالى خوانده باشد و آن شخص قبول كرده اطاعت الهى كرده باشد، و حق سبحانه و تعالى او را به بهشت برد و آن عالم را كه بعلم خود عمل ننموده باشد بجهنم برد به سبب عدم عمل و متابعت هواهاى نفسانى، و دور انديشى دنيا، اما متابعت آرزوهاى نفسانى، پس آن مردم را از حق باز مى دارد، و اما طول أمل ياد اخرت را از خاطر اين كس مى برد، و حق سبحانه و تعالى علماء بد را تشبيه به سگ و حمار فرموده نعوذ باللَّه منه و آيات و اخبار در مدح علماء با عمل،

و مذمّت علماى بى عمل بسيار است باين اكتفا شد در مقدمه.

فائده هفتم در بيان اختلاف أخبار و جمع ميان اينهاست:

و چون سابقا مذكور شده كه بواسطه تقيه از سلاطين جور اخبار بعنوان تقية از ائمه معصومين (ع) صادر شده است، و گاه هست كه به واسطه قلت تدبّر روات يا عدم حفظ ايشان يا بواسطه فسق ايشان اخبار مختلفه وارد شده است، و وجوه ديگر كه إن شاء اللَّه در مواضع اختلافات بيان خواهد شد.

بدان كه محدثان ما دو طايفه اند طايفه بهر خبر صحيحى كه به ايشان رسد عمل مى كنند، و اگر دو خبر مختلف باشد مى گويند مكلف مخير است در عمل بهر يك كه خواهد، بواسطه اخبارى كه از ائمه معصومين به ايشان رسيده است كه

بأيّهما اخذت من باب التّسليم وسعك

يعنى بهر يك از اين دو خبر مختلف كه عمل نمائى از بابت تسليم جايز است ترا يعنى مقام اطاعت و فرمان بردارى آنست كه هر چه بفرمايند سخن شنو باشى، و كارى نداشته باشى كه چرا مختلف گفته اند، چون وجوه اختلاف بسيار است، بسا باشد كه تو چيزى را سبب اختلاف نمايى كه نه چنان باشد، و در آن صورت افترا بر ايشان بسته باشى، و وجوه ديگر كه ظاهر خواهد شد. و از اين طايفه است شيخ اجل اعظم محمد بن يعقوب كلينى رضى اللَّه عنه.

و طايفه ديگر مى گويند كه از حضرت ائمه معصومين (ع) در جمع بين الاخبار اخبار ديگر وارد شده است، پس بايد كه ميان اين اخبار نيز جمع كنيم پس عمل به تخيير در صورتيست كه از هيچ وجه جمع نتوان كرد، و چون كلينى قائل به تخيير است در اينجا نيز به تخيير قايل است

از آن جمله منقولست در حديث

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 58

موثقى كه علما آن را قبول نموده اند و عمل بان كرده اند بواسطه مؤيّداتى كه اين خبر را بوده و جزم بصدور اين خبر از معصوم صلوات اللَّه عليهم ايشان را حاصل شده است و ارباب حديث اين خبر را همگى در كتب خود ذكر كرده اند و كلينى و ابن بابويه حكم به صحت آن كرده اند از عمر بن حنظله كه او گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه در ميان دو كس از شيعيان منازعه باشد در دينى يا ميراثى و محاكمه پيش سلاطين جور يا قاضيان بغير حق برند آيا حلالست حضرت فرمودند كه هر كس محاكمه بسوى ايشان برد در امر حقى يا باطلى چنانست كه محاكمه به طاغوت برده باشد و طاغوت بت است يا شيطان، و هر چه بحكم ايشان از خصم مى گيرد حرام است، و اگر چه حق او ثابت باشد، چون بحكم باطل گرفته است حق او نمى شود و حال آن كه حق سبحانه و تعالى امر نموده است كه كافر شوند به طاغوت در آنجا كه فرموده است كه يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ «1» يعنى اراده دارند كه محاكمه خود را به طاغوت برند و حال آن كه مامورند كه به آن كافر شوند يعنى رجوع به ايشان ننمايند، و اعتقاد به ايشان نداشته باشند، و مراد از طاغوت در آيه حكام جورند.

راوى مى گويد كه من گفتم پس ايشان چه كنند حضرت فرمود كه نظر كنند به شخصى از شيعيان شما كه روايت كرده باشد

حديث ما را و نظر كرده باشد در حلال ما و حرام ما و شناخته باشد احكام ما را پس بايد كه راضى شوند كه او حاكم ايشان باشد كه من هر كه باين وصف بوده باشد بر شما حاكم كردم و هر گاه چنين شخصى ميانه ايشان حكم كند و حكم او را محكوم عليه قبول نكند، پس چنانست كه حكم الهى را سبك شمرده باشد، و ردّ حكم ما كرده است، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 59

كسى كه حكم ما را رد كند حكم الهى را رد كرده است و او در مرتبه شرك بحق سبحانه و تعالى است و مانند مشركانست راوى گويد كه گفتم اگر هر يك از ايشان اختيار نمايند شخصى را از اصحاب ما و هر يك راضى بيكى از ايشان شوند، و حكم ايشان مختلف باشد به اعتبار حديث مختلف كه به ايشان رسيده باشد يا حديث را هر يك معنى غير معنى ديگرى فهمد چه كنند، حضرت فرمود كه حكم آن اعتبار دارد كه عادل تر باشد، و فقيه تر و راست گوتر باشد در حديث، و پرهيزكارتر باشد، و التفات نمى كند بحكم ديگرى، راوى گويد كه گفتم اگر هر دو عادل باشند و علماء هر دو را خوب دانند و هيچ يك را بر ديگرى زيادتى نباشد چه كنند، حضرت فرمود كه نظر كنند در آن دو روايتى كه به ايشان رسيده است، و به آن حكم كرده اند هر يك كه مجمع عليه باشد كه اصحاب بان اعتقاد دارند و به آن عمل مى كنند عمل به آن نمايند، و به آن حكم كنند، و آن چه نادرست و مشهور

نيست نزد علماى شما او را ترك نمايند، و ظاهرا مراد از مجمع عليه متواتر است، پس به درستى كه مجمع عليه شكى نيست در آن.

و امور احكام بر سه قسم است يك قسم آنست كه ظاهر است حقيقت آن، واجب است كه آن را متابعت نمايند، و قسمى آنست كه ظاهر است بطلان آن، واجبست كه از آن اجتناب نمايند، و قسمى آنست كه هيچ طرف ظاهر نيست علم آن را به خدا و رسول ردّ مى يابد كرد، و مى يابد گفت كه خدا و رسول بهتر مى دانند و ما نمى دانيم.

چنانكه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود حلال ظاهر هست، و حرام ظاهر هست، و مشتبهات در ميانه هر دو هست كه حلّيت و حرمت آن ظاهر نيست، پس كسى كه ترك نمايد مشتبهات را از محرمات نجات يافته است بى دغدغه چه ممكن است كه در واقع حرام بوده باشد، و هر كه به شبهات عمل نمايد به آن كه مثلا بگويد كه اصل اباحت است تا حرمت ظاهر شود، و امثال اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 60

اجتهادات كه از روى نص نبوده باشد مرتكب محرّمات خواهد شد، چه ظاهر است كه همه شبهات در واقع نادر است كه حلال باشد، پس داخل شده است در بسيارى از محرمات و به نادانى هلاك شده است.

راوى گويد كه گفتم پس اگر هر دو خبر از شما مشهور باشند، و هر دو را ثقات يعنى عدول ضابط روايت نموده باشند از شما چه كنند حضرت فرمودند كه نظر كنند در آن هر يك از اين دو خبر كه حكم او موافق حكم كتاب الهى يا

سنت متيقن نبوى صلّى اللَّه عليه و آله باشد، و مخالف سنيان باشد به آن عمل كنند، و هر چه حكم او مخالف كتاب و سنت و موافق عامه باشد ترك كنند، گفتم فداى تو گردم اگر اين دو فقيه اين دو حكم را موافق فهم خود از كتاب و سنت يافته باشند، و ليكن يكى از اين دو خبر موافق عامه باشد و ديگرى مخالف ايشان به كدام يك از اينها عمل نماييم، حضرت فرمود كه حق در آن طرفى است كه مخالف عامه است به آن عمل نماييد، گفتم فداى تو گردم اگر هر دو خبر موافق ايشان باشد و علماء سنيّان نيز مختلف بوده باشند چه كنند حضرت فرمود كه نظر كنند در آن چه حاكمان و قاضيان ايشان به آن مايلند آن را ترك كنند و به ديگرى عمل نمايند گفتم اگر حاكمان ايشان نيز مختلف باشند حضرت فرمود كه در اين صورت واگذار هر دو را و عمل به هيچ يك از آنها مكن تا ملاقات نمائى امامت را، زيرا كه توقف نمودن نزد شبهات بهتر است از انداختن خود در مهلكه ها، و چون اين خبر در حقوق النّاس است توقف أولى است، و اگر حقوق اللَّه باشد دور نيست كه مخير باشند، و دور نيست كه مراد حضرت از تاخير آن باشد كه جزم به احد الطرفين نكنند بلكه قائل به تخيير باشند.

چنانكه مشايخ در حديث موثّق كالصحيح روايت نموده اند از سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه او سؤال كرد از حضرت كه هر گاه دو كس از شيعه دو خبر روايت كنند يك خبر

امر باشد و يكى نهى چه كنند،

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 61

حضرت فرمود كه تأخير كنند تا به كسى رسد كه حقرا بگويد و بر أو موسع است تا ملاقات ايشان آن كس را، و ظاهر توسع تخيير است.

و روايت نموده اند صدوقان محمّد بن يعقوب الكليني و محمد بن على بن بابويه قمى رضى اللَّه عنهما به اسناد صحيح نزد ايشان از سليم بن قيس هلالى كه گفتم به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه من از سلمان و مقداد و ابو ذر شنيده ام از تفسير قرآن و احاديث كه ايشان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت مى كنند بر خلاف آن چه در دست مردمان است، و از شما هر چه مى شنوم موافق روايات سلمان و مقداد و ابو ذر است، و بسيارى از تفسير و حديث كه در دست سنيان است: شما همه بر خلاف آنيد، و مى فرماييد كه همه باطل است آيا اين مردمان عمدا به رسول خدا دروغ مى بندند و برأيهاى خود تفسير مى كنند، پس حضرت متوجه من شد و فرمود كه چون پرسيدى جواب را بشنو و به فهم، به درستى كه در دستهاى مردمان حق هست و باطل هست، و راست هست و دروغ هست، و ناسخ هست كه حكمش باقى است، و منسوخ هست كه حكمش زايل است، و عام هست و خاص هست كه خاص تخصيص آن عام مى دهد و محكم واضح الدلاله هست و متشابه مخفى الدلاله هست، و حفظ هست كه درست بخاطر دارند، و وهم هست كه صحيح در خاطر ايشان نمانده است و بتحقيق كه در زمان حضرت سيّد المرسلين بر

آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله دروغ بستند تا آن كه خطبه خواند و فرمود كه اى گروه مردمان دروغ بسيار بر من بسته اند پس كسى كه عمدا دروغ بر من بندد جاى خود را در جهنم مهيّا كند باز بعد از آن كه اين را فرمود دروغ بر آن حضرت بستند، و به درستى كه حديثى كه به شما مى رسد از چهار كس است كه پنجم ندارند، يكى منافقى است كه اظهار ايمان مى كند و احكام ظاهر مسلمانان را به جا مى آورد، و از نماز و زكاة و حج و در واقع كافر است، هم چنين شخصى كه گناه نمى داند دروغ بستن بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 62

آن حضرت را، و پروا ندارد كه دروغ ببندد، و مطالب دنيوى او حاصل گردد، پس اگر مردمان بدانند كه او منافق و كذابست از او قبول نخواهند كرد، و تصديق او نخواهند نمود و ليكن مردم مى گويند كه او با رسول خدا صحبت داشته است و حضرت را ديده است و احاديث از آن حضرت شنيده است و از او اخذ مى نمايد تفسير و حديث را، و حال او را نمى دانند، و حال آن كه حق سبحانه و تعالى خبر داد حضرت سيّد المرسلين را به آن چه خبر داد از نفاق ايشان و كفر ايشان، و فرمود كه چون منافقان را مى بينى خوش مى آيد ترا بدنهاى ايشان، و جسم و جمال ايشان، و اگر سخن مى گويند گوش مى دهى، و سخنان ايشان را مى شنوى، پس هر گاه آن حضرت ايشان را نشناسد ديگرى چون بشناسد ايشان را، پس همين منافقان ماندند بعد از آن حضرت و

تقرب جستند به امامان ضلالت و پيشوايان و خوانندگان به آتش جهنم، به آن كه دروغها از جهة ايشان بستند و بهتانها بر اهل حق گفتند تا مقرب ايشان شدند، پس آن پيشوايان اين منافقان را حكومتها دادند و بر سر مسلمانان مسلط گردانيدند، و به سبب ايشان دنيا را خوردند، و جمع نمودند و به درستى كه مردمان تابع پادشاهان و دنيايند مگر كسى را كه حق سبحانه و تعالى نگاه دارد، پس اين يكى از چهار كس است، و اكثر آن زمان ازين فرقه بودند چنانكه گذشت و اگر منافق نمى بودند مثل امير المؤمنين را نمى گذاشتند كه متابعت آن جماعت نمايند.

دويم شخصى است كه از حضرت سيد المرسلين چيزى چند شنيده است و خوب حفظ نكرده است لفظ آن را يا معنى آن را نفهميده و غلط فهميده است و عمدا دروغ بر آن حضرت نبسته است پس آن را در دست دارد و به آن عمل مى كند، و روايت مى كند و مى گويد كه از رسول خدا شنيده ام، پس اگر مردمان بدانند كه او غلط كرده است هر آينه از او روايت نخواهند كرد و اگر خود بداند كه غلط كرده است روايت نخواهد كرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 63

سيم شخصى است كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حكمى را شنيده است كه آن حضرت بان امر كرده است بعد از آن حضرت از آن نهى نمود.

و حكم اول منسوخ شده و او نمى داند، يا حضرت اوّلا نهى فرموده و ديگر امر فرمود و او مطلع نيست بر حكم ثانى، پس اين شخص منسوخ را دارد و به آن عمل مى كند،

و از ناسخ خبر ندارد، و اگر مى دانست كه اين حكم منسوخ است هر آينه ترك آن مى نمود، و اگر مسلمانان مى دانستند كه اين حكم منسوخ است به آن عمل نمى كردند.

چهارم كسى است كه دروغ بر حضرت رسول خدا نه [صلى اللَّه عليه و آله ] نه بسته است هرگز و دشمن كذبست از ترس حق سبحانه و تعالى و بواسطه زياد تعظيم حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، و فراموش نكرده است، بلكه هر چه را شنيده است به عنوانى كه شنيده است حفظ كرده است و چنانكه شنيده است نقل مى كند، و زياد و كم نمى كند، و ناسخ و منسوخ را مى داند و به ناسخ عمل مى كند و منسوخ را ترك مى كند، پس به درستى هم چنان كه در قرآن ناسخ و منسوخ هست در اوامر آن حضرت نيز هست، و هم چنين عام و خاص و محكم و متشابه در هر دو هست، و بسيار بود كه سخن آن حضرت دو وجه داشت، و ايشان همه نمى فهميدند و كلام عام بود و كلام خاص بوده، و همه اين حالت نداشتند كه بدانند كه چگونه جمع بايد كرد، و حال آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده بود كه وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «1» يعنى هر چه را پيغمبر به شما آورد از اوامر به آن عمل كنيد و هر چه شما از آن نهى كند شما خود را از آن باز داريد، پس امر آن حضرت نيز مثل قرآن واجب الاتباع بود، و هر چه در قرآنست از ناسخ و منسوخ و عام و خاص

در كلام آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 64

نيز بود، پس كسى كه اينها را نمى دانست بر او مشتبه مى شد. و نمى فهميد مراد خدا و رسول را و چنين نبود كه همه چنين باشند كه هر چه از آن حضرت شنوند فهمند، بسيار بود كه مى پرسيدند و حضرت جواب مى فرمود، و ايشان بواسطه عدم قابليت نمى فهميدند، و بواسطه حيا مرتبه ديگر نمى پرسيدند تا آن كه دوست مى داشتند كه اعرابى يا بيرونى بيايد و بپرسد همين سؤال ايشان را شايد مرتبه ديگر بشنوند و بفهمند، و شايد كه حضرت بواسطه ايشان واضح تر بفرمايد، يا ايشان مكرر بپرسند چون آن جماعت رعايت حيا نمى كردند تا به بركت آن جماعت ايشان بفهمند، و من هر روز يك مرتبه بر آن حضرت داخل مى شدم، و هر شب يك مرتبه داخل مى شدم، و آن حضرت با من خلوت مى كرد، و بيگانگان را بيرون مى كرد، و هر چه مى خواستم مى پرسيدم، و همه اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى دانند كه آن چه با من مى كرد با ديگرى نمى كرد، و بيشتر آن بود كه حضرت به خانه من مى آمد، و چون من به خانه آن حضرت مى رفتم خلوت مى كرد با من، و زنان را به خانه ديگر مى فرستاد و غير من كسى با آن حضرت نمى ماند، و چون به خانه من مى آمد كسى را بيرون نمى كرد چون همه محرم اسرار آن حضرت بودند، و هر چه مى پرسيدم جواب مى فرمود و چون من خاموش مى شدم آن حضرت سر مى كرد و مى فرمود، پس نازل نشد آيتى بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مگر آن كه آن را بر من مى خواند و

من مى نوشتم بخط خود، و تعليم من مى نمود تاويل آن آيه را و تفسير آن را و ناسخ و منسوخ آن را و محكم آن را و متشابه آن را و خاص آن را و عام آن را و دعا كرد از جناب اقدس الهى كه بفهمم و حفظ كنم پس فراموش نكردم آيه را از كتاب الهى و نه علمى را كه بر من خوانده باشد آن حضرت و نوشته باشم از آن روز كه اين دعا كرد، و نگذاشت آن حضرت چيزى را كه حق سبحانه و تعالى به او تعليم نموده باشد از حلال و حرام و امر و نهى و آن چه بوده است و آن چه خواهد بود، و هر كتابى را كه حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 65

بر پيغمبران سابق فرستاده بود از طاعت و معصيت مگر آن كه همه را تعليم من نمود و من همه را حفظ نمودم و يك حرف از آنها را فراموش نكردم، پس از آن حضرت دست بر سينه من نهاد و دعا كرد كه خداوندا پر گردان اين دل را از علم و فهم و حكمت و نور ايمان، پس گفتم كه يا رسول اللَّه از آن روزى كه دعا كردى از جهة من آن دعاها را چيزى را فراموش نكرده ام، آيا خوف دارى بر من كه من بعد چيزى را فراموش كنم حضرت فرمود كه نه خوف ندارم بر تو فراموشى را و نه جهل و نادانى را كه چيزى بر تو پوشيده بماند، و اين حديث و هر چه كلينى و ابن بابويه روايت نموده اند از سليم همه

در كتاب سليم هست و آن نزد ما هست و عبارات اين كتاب و مطالبش همگى دليل صحت آنست قطع نظر از اسانيد معتبره آن، و همين حديث بس است در بيان سبب اختلافى كه در اخبار واقع شده است و اخبار در اين باب بسيار است و همه را در روضه ذكر كرده ايم و اين رساله گنجايش بيشتر از اين ندارد.

فائده هشتم در اجازه است

جمعى واجب مى دانند در نقل حديث كه راوى اجازه داشته باشد بيكى ازين هفت فرد اول: آنست كه شيخ حديث را بر شاگرد خود بخواند و اين بهترين انواع اجازه است، دويم: در حديث صحيح وارد شده است كه عبد اللَّه بن سنان به حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض نمود كه جمعى نزد من مى آيند و حديث شما را از من مى شنوند، و من دل گير مى شوم، و قوت ندارم كه همه را بر ايشان بخوانم «بواسطه كثرت اشغالى كه او را بود و خزينه دار خلفاى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 66

عباسى بود» حضرت فرمود كه پس بر ايشان بخوان حديثى از اول كتاب و حديثى از وسط كتاب و حديثى از آخر آن، و اين حديث دلالت بر اولويت اول مى كند و با اضطرار اين مرتبه دويم و اين هر دو اجازه قرائت شيخ است سيم: آن كه حديث را شاگرد بر استاد بخواند بعضى اين اجازه را مقدم مى دارند بر اول و ثانى و بعضى بر ثانى فقط احوط آنست كه چون حديث را بر استاد بخواند، و كتاب تمام شود استاد سه حديث را از كتاب بترتيب مذكور بخواند تا هر دو قسم اجازه را داشته باشد، و اين سيم

مسمّى است به قرائت بر شيخ.

چهارم: شنيدن بر شيخ است به آن كه ديگرى بخواند و اين شخص بشنود و اين نيز بد نيست و بعد از مرتبه سيم است قريب به آن.

پنجم: مناوله است به آن كه شيخ كتابى به شاگردش دهد، و بگويد كه احاديث اين كتاب را يا اين كتاب را از من روايت كن بلكه اگر نگويد كه از من روايت كن هر گاه دانيم كه كتاب از روايات اوست جايز است از او روايت نمودن.

چنانكه منقول است از احمد بن عمر ثقه كه من به حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما عرض نمودم كه اگر شخصى از استادان من كتابى بمن دهد، و نگويد كه اين كتاب را از من روايت كن جايز است مرا كه از او روايت كنم، حضرت فرمود كه: اگر دانى كه كتاب ازو است يعنى از روايات اوست از او روايت كن.

ششم: اجازه است بمعنى اخص به آن كه شيخ به شاگرد بگويد كه اجازه دادم كه فلان كتاب و فلان كتاب را از من روايت كنى و اشعارى باين نوع اجازه دارد:

آن چه منقولست از مفضل بن عمر كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمود كه هر چه از ما مى شنوى بنويس و علم خود را به برادران خود منتشر ساز و در وقت مردن وصيت كن كه كتابهاى تو را به ميراث به پسران تو دهند، كه عن قريب چنين خواهد شد كه از تقيه نتوانند خواندن بر استاد، و انس نخواهند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 67

گرفت مگر به كتب خودشان اگر چه احتمال مناوله و

وجاده نيز دارد.

هفتم و جاده است به آن كه بدانيم كه اين كتاب بخط فلان شيخ است نقل كنيم كه بخط فلان شيخ اين حديث را ديده ام.

و در روايت موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه حفظ كنيد كتابهاى احاديث خود را كه عن قريب محتاج به آن ها خواهيد شد، و در حديث قوى از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه منقول است كه راوى به آن حضرت عرض نمود كه فداى تو كردم به درستى كه مشايخ ما از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليها روايت نموده اند و چون تقيه شديد بود كتب خود را پنهان ساختند و كتابها را از ايشان روايت ننمودند چون ايشان مردند كتابها بما رسيده، حضرت فرمود كه نقل كنيد آن كتابها را كه همه حق است، و اين خبرها با خبر احمد كه سابق گذشت اشعارى دارد كه عمل بكتاب مى توان كرد هر گاه دانيم كه كتاب از مصنف آنست و ازين باب است كتب حديث اليوم مثلا چون به تواتر بما رسيده است كه كتاب كافى تصنيف محمد بن يعقوب كلينى است، و كتاب من لا يحضره الفقيه تصنيف محمد بن بابويه قمى است، و كتاب تهذيب و كتاب استبصار تصنيف شيخ طوسى است پس احتياج به اجازه نباشد و ليكن احوط آنست كه بدون اجازه بيكى از هفت اجازه بلكه شش اول نقل حديث نكنند بنا بر اين بعضى از اجازات خود را ذكر مى كنم تا هر كه اين كتاب را بخواند و نقل كند باين اجازات و اسناد روايت كند.

چنانكه

از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام منقول است كه چون حديثى را نقل كنيد مسند سازيد بان كسى كه به او به شما روايت كرده است پس اگر راست باشد ثوابش از براى شماست و اگر دروغ است گناهش بر اوست و بر هر حالى شما راست گفته ايد كه فلانى گفته است و اگر نسبت دهيد به بالاتر شايد آن شخص

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 68

دروغ گفته باشد شما نيز دروغ گو خواهيد بود و اگر بگوئيد كه از آن شخص ديگر روايت كرده ام يا شما از جمعى روايت كنيد كه معلوم باشد كه شما آنها را نديده ايد دروغ نگفته ايد و ليكن چون احتمال دروغ دارد اولى آنست كه از اول كه شنيده ايد روايت كنيد اما اگر مشتبه باشد تدليس است و مذموم، مثل آن كه شخصى زمان شيخ بهاء الدين محمد رحمة اللَّه عليه را دريافته باشد، و حديثى از شاگردان شيخ شنيده باشد، و گويد كه شيخ چنين گفته است اين تدليس است، اما اگر بگويد كه از شيخ شنيده ام و نشنيده باشد اين دروغ صريح است نعوذ باللَّه منه و اين نوع نقل مسمّى است به كذب، چنانكه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه زنهار دور باشيد از كذب مفترع گفتند يا ابن رسول اللَّه كذب مفترع كدام است حضرت فرمود كه آنست كه شخصى خبرى نقل كند به تو از شخصى تو آن شخص را از ميان بيندازى و به گويى كه فلانى چنين گفته است، و در لغت افتراع بكارت بردنست گوييا كه بكارت دروغ را اول تو بردى.

اما سند احاديث اين كتاب و غير اين

از كتب احاديث و كتب رجال، و كتب فقه و تفسير و قرائت و غير آن از كتابهائى كه از جماعت مزبور است يا ايشان اجازه آنها را دارند كه بنده حقير محمد تقى بن مجلسى دارم از حد و حصر متجاوز است و ليكن نقل مى كنم در اينجا آن چه سندش عالى تر است و قوى تر.

از آن جمله خبر داد مرا بجميع كتب احاديث و غيره شيخ العلماء و الفضلاء شيخ الاسلام و المسلمين شيخ بهاء الدين محمد بن شيخ الاسلام و المسلمين شيخ حسين بن عبد الصمد الحارثى الهمداني، از پدرش از شيخ علمائنا المتأخرين شيخ زين الدين، از شيخ او علامه فهامه مروج المذهب شيخ

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 69

الطائفه شيخ نور الدين على بن عبد العالى ح «1» و خبر داد مرا به كتب احاديث شيخ العلماء و استاد الفضلاء الشيخ الاعظم بل الوالد المعظم مولانا عبد اللَّه بن الحسين التسترى، عن الشيخ الاجل نعمت اللَّه بن خاتون العاملى، عن الشيخ نور الدين على بن عبد العالى ح، و عن جماعة من الفضلاء منهم الشيخ بهاء الدين محمد و العلامة الفهامة القاضي معز الدين محمد، و الشيخ يونس الجزائري عن الشيخ العلامة الفهامة الشيخ عبد العالى عن ابيه الشيخ نور الدين على بن عبد العالى ح، و عن جماعة الفضلاء منهم استاد الفضلاء القاضي ابو الشرف، و ابن عمتى الشيخ عبد اللَّه بن جابر العاملى، و خالى مولانا محمد قاسم جميعا عن شيخ علماء الزمان فى زمانه الشريف جدّى مولانا درويش محمد الاصفهانى النطنزي العاملى عن الشيخ نور الدين على بن عبد العالى رضى اللَّه تعالى عنهم عن الشيخ الأجل العلامة نور الدين

على بن هلال الجزائري، عن جمال العارفين، و شيخ المتألّهين الشيخ احمد بن فهد الحلى عن الشيخ نور الدين على ابن احمد الخازن، عن شيخ علمائنا المحققين السّيد الشهيد محمد بن مكى العاملى ح، و عن الشيخ نور الدين على العاملى عن الشيخ شمس الدين محمد بن عم الشهيد، عن الشيخ الاجل ضياء الدين على عن الشهيد رحمهم اللَّه تعالى ح، و عن الشيخ شمس الدين عن الشيخ العلامة على بن طىّ عن الشيخ شمس الدين العريضي عن السيد نجم الدين الحسن بن ايوب بن الاعرج عن الشهيد الفضلاء عن جماعة كثيرة من الفضلاء منهم فخر المحققين ابو طالب محمد بن العلامة الحسن بن يوسف بن المطهر، و السيد العلامة عميد الدين عبد المطلب بن الاعرج

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 70

الحسينى و السيد الاجل العلامة تاج الدين محمد بن القاسم بن معية الحسنى الديباجى، و السيد الاعظم احمد بن زهرة الحلبيّ، و السيد الافضل نجم الدين مهنّا بن سنان المدني، و الشيخ العلامة مولانا قطب الدين محمد الرازى صاحب شرح المطالع و الشمسية و الشيخ الفاضل العالم رضى الدين على المزيدي، و الشيخ الفاضل على بن طراد المطارباذي جميعا عن العلامة الفهامة الشيخ جمال الدين الحسن بن الشيخ العلامة سديد الدين يوسف بن المطهر الحلى عن ابيه، و جماعة كثيرة من الفضلاء، منهم شيخ المحققين ابى القاسم جعفر بن الحسن الحلى، و السيدين الاجلين الاعظمين رضى الدين ابى القاسم على و جمال الدين ابى الفضائل احمد ابنى موسى جعفر بن الطاوس الحسنيّين، و الوزير السعيد سلطان العلماء و المحققين خواجه نصير الدين محمد بن محمد الطوسي، عن الشيخ الاجل الاعظم نجيب الدين محمد بن نماء الحلى،

و السيد الاجل الاعظم فخار بن معد الموسوي، عن علامة محمد بن ادريس الحلى، و الشيخ رشيد الدين محمد بن على بن شهر اشوب المازندراني، و الشيخ سديد الدين شاذان بن جبرئيل القمي، عن الشيخ ابى عبد اللَّه جعفر بن محمد الدوريستى عن شيخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسي بكتبه، و عن شيخنا المفيد محمد بن محمد بن النعمان، عن الصدوق رئيس المحدثين محمد بن على بن موسى بن بابويه القمي بكتبه سيما كتاب من لا يحضره الفقيه، و عن الدوريستى عن ابيه عن الصدوق و عن المفيد عن الشيخ الاجل جعفر بن محمد بن قولويه عن ثقة الاسلام محمد بن يعقوب الكليني الرازى بكتابه الكافي، و عن ابن ادريس عن الشيخ العماد محمد بن ابى القسم الطبري، عن الشيخ ابى على الحسن عن ابيه شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسي و عن ابن نما عن الشيخ ابى الفرج عن السيد فضل اللَّه الحسنى، عن السيد ابى الصمصام ذى الفقار بن معبد الحسنى عن شيخ الطائفه و النجاشي بكتبهما و غير اين از اجازات كه بعضى از آنها را در روضه ذكر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 71

كرده ام و تمام آن را از اجازه كبيره شيخ زين الدين، و اجازه كبيره شيخ على بن عبد العالى، و اجازه كبيره شيخ شهيد، و اجازه كبيره علامه و سيدان ابناء طاوس على و احمد رضى اللَّه عنهما، و شيخ منتجب الدين خواهند يافت «1» و اما نقل حديث پس هيچ شك نيست كه اگر بهمان لفظ نقل كنند بهتر است سيّما براى كسانى كه عربى فهمند چنانكه در اخبار صحيحه متواتره از طرق خاصه و عامه وارد است كه

حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در حجة الوداع در منى در مسجد خيف خطبه أدا فرمودند مشتمل بر حمد و ثناى الهى و بر حكايت ثقلين كه از پيش گذشت و بعد از آن فرمودند كه

«نضّر اللَّه عبدا سمع مقالتى فوعاها ثمّ بلّغها إلى من لم يسمعها فربّ حامل فقه غير فقيه و ربّ حامل فقه إلى من هو افقه منه»

يعنى حق سبحانه و تعالى خوش رو و خوشحال گرداند و رتبه اش را عالى گرداند بنده را كه بشنود سخن مرا و همان را حفظ نمايد و برساند به كسى كه آن را نشينده باشد پس بسيار كسى باشد كه حامل و بردارنده علم بوده باشند، و ليكن عالم نبوده باشند و بسيار كسى كه حامل علم بوده باشند بسوى كسى كه از او اعلم بوده باشد، پس ظاهر شد كه نقل حديث بهمان عبارتى كه از حضرات شنيده اند بهتر است به دليلى كه حضرت فرمودند كه گاه باشد راوى نفهمد اصلا مراد حضرت را و چون همان عبارت را عالم مى شنود مى فهمد، و گاه باشد كه يك مطلب حضرت را فهميده باشد و حضرت را از آن عبارت مطالب بسيار بوده باشد هر گاه همان عبارت را نقل نمايد به جمعى كه از او اعلمند، ايشان معان ديگر فهمند، و هم چنين هر چند داناترند معانى را بهتر مى فهمند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 72

و در اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم منقولست كه گاه هست سخنان ما هفتاد محمل دارد مثل قرآن و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ يعنى بالاتر از هر صاحب

علمى دانائى هست و از اين آيه فهميده اند كه علم الهى عين ذات الهى است و گر نه مى بايست كه فوق او عالم باشد و چون غير الهى هر كس بوده باشد ذى علم است و علم ايشان غير ذات ايشان است بالاتر از ايشان عالم هست تا به مرتبه حضرت سيد المرسلين و بالاتر از او حق سبحانه و تعالى است، و ازين حديث استدلال كرده اند كه مرتبه عالم بالاتر است از مرتبه محدّث و هر چند فضيلت بيشتر است بهتر مى فهمند و ليكن فضيلت فهم قرآن و حديث بيشتر از جانب حق سبحانه و تعالى است و بعد از فضيلتهاى متعارف ربط بسيارى از بكلام ايشان به سبب كثرت تتبع مى بايد وَ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ و اگر سخنان ايشان را معنى گويند اولى آنست كه الفاظ ايشان بحال خود باشد و ترجمه كنند كه از تحت اللفظ جمعى از عقلاء، درّاك پى به معانى او برند چنانكه غالبا اين ضعيف مراعات اين معنى مى نمايد اگر چه به سبب اين معنى عبارت را بر آن نهجى كه مى بايد ادا نمى توان نمود.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه»

«اعربوا حديثنا فانّا قوم فصحاء»

يعنى نقل كلام ما بلغت عربى بكنيد كه ما جمعى ايم فصيحان و فصاحت در لغت عرب بيشتر است و اكثر برآنند كه اعراب كنيد موافق علم نحو مبادا جاهلى بر خلاف اعراب بخواند، و از فصاحت بيندازد يا معنيش آنست كه به عربى و اعراب ضبط نمايند در خواندن و نوشتن به نحوى كه گفته ايم كه چون ما بلاغت بر نحو كمال

داريم سخنان ما را وجوه بسيار هست هر كس بحسب قابليت خود خواهد فهميد و لهذا سنت است بلكه واجبست كتابت احاديث اهل البيت مثل قرآن مجيد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 73

كنند تا مضبوط بماند احكام الهى چنانكه در اخبار سابقه امر به كتابت وارد شده بود.

و ايضا در حديث معتبر بلكه صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه بنويسيد احاديث ما را به درستى كه تا ننويسيد حفظ نمى توانيد كردن يا محفوظ نمى ماند لفظا و معنى، و ايضا بطريق معتبر از آن حضرت منقول است كه دل اعتماد بر كتابت مى كند يعنى خود و ديگران كه ديدند كه در وقت شنيدن نوشته است خاطر جمع مى شود و احتمال ديگر هست كه بنويسيد كه خاطر شما به سبب نوشتن جمع مى شود، و حفظ نخواهيد نمود با آن كه حفظ مطلوب تر است چنانكه گذشت اما معنى اول اظهر است به اعتبار جمع بين الاخبار با آن كه نوشتن نيز نوعى از حفظ است بلكه از نوشته بهتر حفظ مى توان نمود كما هو المجرب لهذا بهترين انواع حديث املا است كه شيخ بخواند و شاگرد در حين گفتن او بنويسد و لهذا حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى فرمودند، و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى نوشتند و ليكن نسبت به اكثر مردمان بهتر آنست كه در كتابهاى ايشان محفوظ بوده باشد و اول مقابله كتاب خود با كتاب شيخ بكنند بلكه خود از روى كتاب شيخ بنويسند، و بعد از آن شيخ بر ايشان بخواند چون بسيارى از عرب و عجم در وقت خواندن اشتباه مى كنند بعضى از حروف

را به يك ديگر مثل ضاد و ظا و طا و تا و امثال اينها بلكه احوط آنست كه كتب حديث را به خطى واضح بنويسند كه اشتباه نشود و بين السطور فراخ باشد چنانكه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است، و اما نقل حديث بالمعنى پس جمعى جايز نمى دانند و جمعى جايز مى دانند به تفصيل قايلند كه اگر راوى فاضل بوده باشد نقل بالمعنى مى تواند كرد و الّا فلا.

چنانكه در حديث صحيح از محمد بن مسلم كه از فضلاى اصحاب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 74

حضرت امام محمد باقر، و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما است منقول است كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه من حديث از شما مى شنوم و زياد و كم مى كنم آيا جايز است حضرت فرمودند كه اگر همان معنى را به عبارات زياد و كم نقل كنى با كى نيست.

و داود بن فرقد نيز از آن حضرت سؤال نمود و همين جواب شنيد و چون ايشان از فضلاء بودند به ايشان تجويز نمودند و اشاره فرمودند كه تركش اولى است بانكه فرمودند كه باكى نيست، و اين عبارت دلالتى بر آن دارد كه اين بر خلاف اولى و مكروه است اما جايز است به وجوهى كه از پيش گذشت و به سبب حديثى موثق.

كالصحيح از ابو بصير كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد در تفسير اين آيه كه الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ «1» يعنى يا محمد بشارت ده به بهشت آن جماعتى را كه مى شنود سخن را و متابعت مى كنند احسن آن را چه معنى

دارد حضرت فرمودند كه مراد آن است كه حديثى را كه بشنوند بهمان عبارت نقل نمايند و زياد و كم در عبارت نكنند و اشعارى دارد بجواز نقل بالمعنى از لفظ احسن، و اما اگر حديثى را كه از معصومى شنيده باشد از معصومى ديگر نقل نمايد ظاهرا قصور نداشته باشد چون قول همه بعد است چنانكه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است بطرق متكثره كه فرمودند كه حديث من حديث پدر من است، و حديث پدرم حديث جد من است، و حديث جدّم حديث حضرت امام حسين است، و حديث امام حسين حديث امام حسن است، و حديث امام حسن حديث امير المؤمنين (ع) است و حديث امير المؤمنين حديث رسول اللَّه صلى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 75

عليه و آله، و حديث رسول اللَّه قول حق سبحانه و تعالى است.

و ابو بصير به حضرت صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه گاه هست حديث از شما مى شنوم از پدر شما روايت مى كنم يا بر عكس آيا جايز است حضرت فرمود كه مساوى است و هر دو يكسانست چون علم من و علم او يكى است و ليكن از پدرم نقل كنى بهتر است و ظاهرا وجه بهتر بودن آنست كه به صدق اقربست چون از حضرت شنيده است كه هر چه من روايت مى كنم پدرم گفته است و از جهة عصمت محال است كذب از ايشان بخلاف عكس كه از حضرت نشنيده است مگر بان وجه كه همه از يك نورند، بنا بر اين تجويز فرمودند، و اكثر محدثين كه احاديث از اين دو معصوم بسيار شنيده اند اگر در خاطر

نداشته باشند كه از كدام يك شنيده اند مى گويند عن احدهما تا صدق او بى دغدغه باشد و صدق بسيار مشكل است و بدون تمرّد و اعتياد و مداومت و تقواى بسيار حاصل نمى شود.

چنانكه روايت نموده است عمرو بن ابى المقدام كه اول مرتبه كه بر حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه داخل شدم حضرت فرمودند كه اول صدق را ياد گيريد و بعد از آن حديث بشنويد و عبارات و أداها و مقامات سبب اختلاف معانى مى شود، و مى بايد كه همه را رعايت كنند مثلا اگر شخصى قرآن خواند و حرف فرعون را در قرآن بخواند كه أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى كافر نمى شود چون نقل كفر او كرده است پس اگر كسى از او نقل كند كه او گفت اين عبارت را بحسب ظاهر راست گفته است، و تكفير او كرده است، و ليكن بر ناقل واجبست كه بگويد كه از زبان فرعون نقل كرد و بر مستمع لازمست كه فى الحال حكم بكفر او نكند.

چنانكه نقل كرده اند كه روزى ابو يزيد بسطامى در مقام تعجب اين آيه را مى خواند كه مخلوقى با صد هزاران احتياج به خالق چگونه جرأت چنين كلمه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 76

كند شخصى از او شنيده به نزد شيخ خود رفت كه بايزيد چنين كفرى گفت، آن شيخ گفت شايد كه بايزيد عبارت قرآن را خوانده باشد از روى تعجّب.

و منقول است در حديث صحيح از ابو كهمش كه من سلام عبد اللَّه بن ابى يعفور كه از بزرگان اصحابست به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم حضرت جواب سلام او دادند و فرمودند كه چون بعبد اللَّه

برسى سلام ما را به او برسان بگو به او كه نظر كن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نزد حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله قرب و منزلتى كه بهم رسانيد از چه جهت به همرسايند تو آن را ملازمت كن و از دست مده به درستى كه حضرت آن مرتبه را به صدق حديث و ادا امانت يافت، و از جمله اداء امانت است آن كه هر چه شنيده باشند بى زياد و كم نقل نمايند، چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه، و لهذا حق سبحانه و تعالى ائمه معصومين را وصف نموده به صادقين و فرمود كه اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ و امر نمود خلايق را كه با ايشان باشند كه صادقند، و مقرر است نزد اهل لسان كه تقييد حكمى بوصف مشعر است بر عليت آن وصف پس از اينجا ظاهر مى شود كه با غير صادق مجالست نبايد نمود چنانكه اخبار بسيار در منع از مجالست كاذبين وارد شده است و در أخبار بسيار وارد شده است كه مردمان را به نماز بسيار و ساير عبادات ميازماييد كه بسيار است كه معتاد شده اند و بحسب عادت آنها را به جاى مى آورند ايشان را بيازماييد در صدق حديث و اداء امانت.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه مجلسى كه بنشينيم با عالمى كه ثقه و معتمد باشد نزد من بهتر است از عبادت يك ساله

فائده نهم در تعليم و تعلم و آداب آن و ثواب آنست.

منقول است در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه، آن حضرت فرمود كه هر كه

برود به راهى بواسطه طلب علم حق سبحانه و تعالى او را ببرد به راه بهشت يا آن كه راه طلب علم راه بهشت است، و به درستى كه فرشتگان بالهاى خود را مى گسترانند از جهت طالبان علم از جهة رضا و خشنودى ايشان بعلم، و طلب آن، و به درستى كه استغفار مى كنند از جهة طالبان علم هر كه در آسمان و هر كه در زمين است از ملائكه و جن، بلكه حيوانات حتى ماهيان درياها، و فضيلت علما بر عباد مثل فضيلت ماه شب چهارده است بر ساير ستارگان و به درستى كه علما وارثان پيغمبرانند و بتحقيق كه پيغمبران اشرفى، و شاهى نگذاشتند بلكه علوم را به ميراث دادند، پس هر كه بهره از علوم داشته باشد نصيب عظيم يافته است زيرا كه رتبه ميراث بردن ايشان رتبه فرزندى يا خويشى معنوى است اگر چه يك مسأله بوده باشد، و آن كه وارد شده است از گسترانيدن بالها مشهور آنست كه از جهة آنست كه بالهاى ايشان به قدمهاى طلبه علوم مشرف گردد و يا آن كه تواضع ملائكه خود را بر خاك انداختن است از جهة ايشان يا نازل شدن در مجلس و اگر طلبه تواضع ايشان را بچشم ظاهر نه نبيند بچشم يقين مى بينند از گفته حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم.

و آن كه در اين حديث وارده شده است كه پيغمبران دينار و درهم به ميراث ندادند بحسب ظاهر منافات با آيات و احاديث ديگر دارد كه از ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 78

ميراث ماند، پس چنين تأويل مى كنيم كه ميراثى كه به همه عالم رسد علم

بود يا آن كه عمده ميراث ايشان علم بود باقى چيزها در حكم عدم بود يا آن كه دينار و درهم نگذاشتند كه ايشان را ضرورتى در نگاه داشتن آن نبود و چيزهائى كه از لوازم بشريت بود مثل خانه و لوازم خانه گذاشتند.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه شخصى كه تعليم علم مى كند ثواب متعلم را دارد با زيادتى بى آن كه از ثواب متعلم چيزى كم شود، پس بايد كه علم ياد گيريد از حاملان علم، و به برادران مؤمن خود ياد دهيد به نحوى كه علماء به ياد شما داده اند يعنى بى زيادتى و نقصان لفظا و معنى يا چنانكه علما به ياد شما نيز دادند شما نيز به ياد مردمان بدهيد.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه ياد دهد علم حقى را او راهست ثواب هر كه بان علم عمل نمايد تا روز قيامت بى آن كه از ثواب ايشان چيزى كم گردد و هر كه تعليم نمايد علم ضلالت را و راه باطلى را به كسى بنمايد از بدعتها گناه هر كه بان علم عمل نمايد تا روز قيامت در كردن او خواهد بود بى آن كه از گناه ايشان چيزى كم گردد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه ياد دهد علم حقى را او را هست ثواب هر كه بان عمل نمايد تا روز قيامت بى آن كه از ثواب ايشان چيزى كم گردد و هر كه تعليم نمايد علم ضلالت را و راه باطلى را به

كسى بنمايد از بدعتها گناه هر كه بان علم عمل نمايد تا روز قيامت در كردن او خود بود بى آن كه از گناه ايشان چيزى كم گردد.

و در حديث كالصحيح از امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه تعليم خيرى كند هر كس به آن عمل نمايد او را ثواب ايشان بوده باشد، راوى گفت كه اگر آن شخص دويم به كسى ديگر ياد دهد اول از ثواب سيم بهره دارد چنانكه دويم دارد حضرت فرمود كه اگر دست بدست بجميع عالميان برسد اول از ثواب همه بهره دارد، و هم چنين دويم از ثواب ما بقى، راوى گفت كه اگر اول بميرد همان ثواب او را خواهد بود حضرت فرمودند كه اگر چه بميرد، مجملا تا روز قيامت اين ثواب از جهة او خواهد بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 79

و در حديث معتبر از طرق عامه و خاصه از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه فرمودند كه هر كه علم ياد گيرد از جهة رضاى الهى و عمل بعلم خود كند خالصا لوجه اللَّه، و به ياد ديگران دهد از براى رضاى الهى او را در آسمانها به بزرگى ياد مى كنند كه تعلم نمود للّه، و عمل بعلم خود نمود للّه و تعليم نمود للّه و هيچ دغدغه نيست كه رتبه اى از اين بالاتر نمى باشد بلكه رتبه انبياست، و اين جماعتند.

كه منقولست از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه علماء امّت من مثل پيغمبران بنى اسرائيل اند و از حضرت امام السّاجدين على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما منقول است كه آن

حضرت فرمودند كه اگر مردم مى دانستند كه چه ثواب عظيم در طلب علوم دينيه هست هر آينه طلب مى نمودند و اگر چه جانهاى خود را فدا بايست كرد، و اگر همه درياهاى موّاج را قطع بايست نمودن.

چنانكه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه طلب علم كنيد اگر چه عالم در چين باشد، پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وحى نمود به حضرت دانيال عليه السّلام كه دشمن ترين بندگان من به نزد من نادانى است كه حق اهل علم را نداند و متابعت ايشان ننمايد، و دوست ترين بندگان من نزد من پرهيزكاريست كه طالب ثواب عظيم بوده باشد به آن كه ملازمت علما نمايد و متابعت نمايد. علماى با عمل را و علوم ايشان را به ديگران برساند يا از ايشان قبول نمايد به آن كه بدان عمل كند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه در كتاب حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه به املاى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله است خواندم كه حق سبحانه و تعالى بر جاهلان واجب نگردانيد كه طلب علم كنند تا بر علماء واجب نساخت كه تعليم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 80

علوم نمايند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه زكاة علم آنست كه به بندگان حق سبحانه و تعالى ياد دهند.

و حضرت فرمود كه مى بايد در تعليم علوم همه كس نزد تو يكسان باشند، و ترجيح بعضى بر بعضى بواسطه دنيا نكنى.

و در حديث صحيح از زراره و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه وارد است كه حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هلاك عالميان بواسطه آنست كه نمى پرسند، و به سبب نپرسيدن بجهنم مى روند.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد است كه جايز نيست مردمان را بغير از آن كه پرسند و تعلم كنند و امام خود را بدانند، و چون امام خود را دانستند هر چه بفرمايد بايد كه به آن عمل نمايند اگر چه تقيه باشد و بر خلاف حق چون تقيه نيز حق است و واجب.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه گفتگوى علوم كردن دلهاى مرده را زنده مى گرداند. هر گاه سعى نمايند در آن كه بدانند كه گفته منست و چون بحق رسند به آن عمل نمايند.

و از آن حضرت منقولست كه مذاكره كنيد علوم مرا و با يكديگر ملاقات نماييد و حديث مرا نقل كنيد كه حديث زنگ را از دلها مى زدايد، چنانكه زنگ شمشير را به آهن مى زدايند، و صاف مى شود.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه آن حضرت فرمودند كه مذاكره علم به منزله درس خواندنست در ثواب و درس خواندن بمنزله نماز مقبول است.

و منقول است كه آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى رحمت كند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 81

بنده را كه علم را زنده كند پرسيدند كه زنده كردن بچه عنوان است حضرت فرمودند كه به آن است كه مذاكره نمايند علم را با اهل دين و پرهيزكارى يعنى علماى صالح و متقى.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

منقولست كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه اف باد مسلمانى را كه در هر جمع خود را مشغول امر دين خود نكند، و سؤال از امر دين نكند و تعهد مسائل دين خود نكند يعنى اقلا جمعه به جمعه سعى بايد كرد.

و ديگر منقولست كه حضرت فرمودند كه اين علوم دينى بر او قفلى است و كليد آن سؤال است.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت وارد است كه از آن حضرت پرسيدند كه شخصى آبله داشت، و جنب شد جمعى به او گفتند كه غسل كن پس عمل كرد و مرد، حضرت فرمود كه آن جماعت كه اين فتوى دادند او را كشتند، و گناه او در گردن ايشان است چرا سؤال نكردند از عالمى به درستى كه شفاى مرض جهل سؤال است.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه هر عالمى از علماء شيعه ما كه جاهلى را هدايت نمايد و عالم گرداند او را به شرع ما فرداى قيامت با ما خواهد بود در اعلى مراتب با پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كس از شيعيان ما كه از عالم بوده باشد به شريعت ما و بيرون آورد ضعيفان شيعيان ما را از ظلمت جهل، و داخل گرداند در نور علمى كه از ما به او رسيده است فرداى قيامت تاجى از نور بر سر او گذارند كه جميع عرصات قيامت از نور او منوّر گردد و حلّه در وى پوشانند كه جميع دنيا و ما فيها برابرى

به قيمت يك رشته از رشته هاى آن نكند پس او را شفاعت و كرامت فرمايند كه جميع

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 82

متعلّمان خود را به بهشت برد، و هم چنين متعلمان ايشان را اگر چه يك مسأله تعليم كرده باشند ايشان را يا يك شبهه ايشان را مرتفع ساخته باشند.

و از حضرت صديقه فاطمه زهراء صلوات اللَّه عليها منقول است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه علماى شيعه ما را حشر خواهند نمود و ايشان را بقدر علوم و تعليم عباد اللَّه خلعتهاى كرامت خواهند داد تا آن كه بعضى را هزار هزار خلعت نورانى كرامت خواهند كرد، و متعلمان را نيز بمقدار تعلم علوم خلعتهاى نورانى كرامت خواهند فرمود تا آن كه بعضى را صد هزار خلعت خواهند، پس بعد از آن باز علما را به اضعاف اول خلعتهاى كرامت خواهند داد، پس حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها فرمودند: كه يك رشته از آن خلعتهاى بهتر است از هزار هزار مرتبه از كل دنيا و ما فيها.

و از حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه منقولست كه فضيلت علمائى كه تربيت شيعيان ما مى كنند به هدايت ايشان بنور علم بر كسانى كه رعايت احوال يتيمان بى پدر مى كنند مثل فضيلت آفتابست بر شبها با آن كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى بندگان خود را ترغيب فرموده است در رعايت احوال يتيمان چون پدر ندارند، پس هر كه ايشان را محافظت نمايد، حق سبحانه و تعالى او را محافظت نمايد و هر كه ايشان را گرامى دارد حق سبحانه و تعالى او را گرامى

دارد، و هر كه دستى بر سر يتيمى كشد از روى مهربانى حق سبحانه و تعالى بعدد هر مويى كه دست او بر آن كشيده شده است قصرى كرامت فرمايد از دنيا فراخ تر، و در آن قصرها بوده باشد از نعمتها هر چه نفوس ايشان آن را خواهد، و آن چه چشمهاى ايشان از آن لذّت يابد، و أبد الآباد در آن نعمتها باشند.

و از حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه مرويست كه هر كه يكى از شيعيان ما را كه دستشان بما نرسد بواسطه تقيه هدايت كند به علوم، و ارشاد نمايد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 83

به مسائل، خداوند عالميان فرمايد كه اى بنده من كرم كردى بعلم، من سزاوارتر و به كرم اى فرشتگان اين بنده مرا بعدد هر حرفى كه تعليم اين بنده كرده است از بهشتهاى من هزار هزار قصر بدهيد، و اضافه كنيد به آن ها از نعمتها آن چه مناسب اين قصرها باشد.

و از حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللَّه عليه منقول است كه خداوند عالميان وحى كرد به موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السّلام كه يا موسى محبت مرا در دل بندگان من درآور و ايشان را دوست من گردان تا من نيز ايشان را دوست دارم حضرت موسى عرض نمود كه خداوندا چگونه محبت تو را در دل ايشان جاى دهم؟ خطاب رسيد كه يا موسى به ياد آور نعمتهاى ظاهرى، و باطنى كه بر ايشان انعام كرده ام تا محبت من در دل ايشان جا كند، پس بذات خودم قسم كه اگر بنده گريخته را به درگاه من آورى، يا گم شده از رحمتهاى مرا بمن

آشنا سازى، از براى تو بهتر است از صد سال عبادت كه روزها روزه باشى و شبها برپا ايستاده عبادت من كنى، حضرت موسى گفت خداوندا بنده گريخته كدام است حق سبحانه و تعالى فرمود بنده كه عصيان و مخالفت من مى كند و گردن كشى مى كند از بندگى من، گفت خداوندا گم شده از درگاه تو كدام است حق سبحانه و تعالى فرمود كه آن كسى كه واجبات شريعت دين را نداند، و به طريقت بندگى جاهل باشد، و راه رضاى مرا نداند تو او را هدايت نما و تعليم كن كه او را چه اعتقاد مى بايد داشتن، و چه مى بايد كردن پس حضرت امام زين العابدين صلوات اللَّه عليه فرمود: كه اى علما بشارت باد شما را به ثوابى كه اعظم ثوابهاست، و به جزائى كه كامل ترين جزاهاست.

و از حضرت باقر علوم الانبياء و المرسلين صلوات اللَّه عليه منقول است كه عالم به منزله شخصى است كه در تاريكى شمعى در دست داشته باشد هر كس از نور شمع او روشنى مى يابد او را دعا مى كند، هم چنين عالم شمع علم در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 84

دست دارد و ظلمت جهل و حيرت را از دل متعلّمان زايل مى گرداند، پس هر حيرانى كه از نور علم او مستفيد شده از حيرت نجات يافته باشد، و هر جاهلى كه به سبب چراغ علوم او از جهالت خلاصى يافته باشد از آتش دوزخ آزاد مى شود، و بعدد هر مويى كه بر تن اين آزاد كرده هاى از آتش جهنم بوده باشد خداوند عالميان ثواب صد هزار قنطار به آن عالم كرامت مى فرمايد كه تصدّق كرده باشد و قنطار

مال بسيار است، بعضى گفته اند پوست گاوى پر از زر است، و ثواب صد هزار ركعت نماز مى دهد كه در حطيم نزد كعبه كرده باشد كه بهترين اماكن مشرفه است، و در ابواب حج فضل حطيم مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه علماء شيعه ما به منزله جمعى اند كه مرابطه مى نمايند در سرحدها، و محافظت مى نمايند بلاد اسلام را از شر كفار، هم چنين علماء شيعه محافظت دين مبين مى كنند از شر شياطين جن و انس كه بر ضعفاء العقول شيعه دست نيابند، پس هر كس از علماء دين در دفع مخالفان كوشد خواه به مباحثه، و خواه بإلقاء دلايل بر متعلمان، و خواه به تصنيف كتابها در ردّ ايشان ثواب او بهتر است از كسى كه با روميان، و اوزبكان، و گرجيان جنگ كند هزار هزار مرتبه زيرا كه علماء دفع شبهه از دين ايشان مى كنند، و مجاهدان، و مرابطان دفع شر از بدنهاى ايشان مى كنند.

و از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقول است كه وجود يك عالمى كه تعليم شيعيان ما كند آن چه را به آن احتياج داشته باشند، بر شيطان دشوارتر است از وجود هزار عابد زيرا كه همت عابد در خلاصى خود است و بس، و همت عالم در خلاصى خود است و غلامان و كنيزكان الهى تمام، و ازين جهة است كه او بهتر است از هزار عابد بلكه هزار هزار عابد و از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرداى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 85

قيامت به عابد مى گويند

تو نيكو مردى بودى همين غم خود داشتى و غم ديگران نداشتى داخل بهشت شو، و چون عالم كسى است كه خير او بر مردمان جارى بوده و ضعيفان شيعه را از شر دشمنان محافظت نموده، و به سبب تعليم علوم نعمتهاى جنان را از جهة ايشان تحصيل نموده، و رضاى الهى را از جهة ايشان حاصل نموده به او مى گويند كه اى كسى كه رعايت احوال شيعيان كرده كه يتيمان اهل البيت اند، و به سبب اشقياء از خدمت معصوم كه والد حقيقى است دور افتاده يتيم شده بودند و هدايت دوستان ايشان كرده بايست و شفاعت كن هر كه را از تو تعلم علوم كرده است پس شفاعت كند فيامى را و فيامى را تا ده فيام و فيام صد هزار نفس است، و اينهاى جماعتى باشند كه از او استفاده علوم كرده باشند، يا از شاگردان او يا از شاگردان شاگردان او تعلّم نموده باشند تا روز قيامت پس نظر كنيد كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا.

و از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر جماعتى كه رعايت يتيمان آل محمد كه شيعيان اهل البيت اند، و از امام خود كه والد حقيقى است دور افتاده اند، و در جهالت متحير شده اند، و اسير شيطان جن و انس شده اند بكنند، و ايشان را از شر شياطين خلاصى دهند، و از حيرت جهل بنور علم رسانند، و وسوسهاى شياطين را از ايشان مدفوع سازند، و به براهين قاطعه الهى و نبوى و ائمه معصومين كه به ايشان رسيده دفع شبهه مخالفان بكنند فضيلت ايشان بر عابدان زيادتى كند به مراتب

كه بلندى آسمان بر زمين، و از بلندى عرش و كرسى و حجابها بر آسمان اول، و فضل ايشان بر عباد مثل فضيلت ماه شب چهارده است بر مخفى ترين ستارگان.

و از حضرت امام على بن محمد النقي الهادي صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه اگر نه آن است كه بعد غيبت قائم آل محمد صلوات اللَّه عليه جمعى از علماى شيعه خواهند بود كه شيعيان را هدايت نمايند بحق سبحانه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 86

و تعالى و راه حقرا به ايشان بنمايند و رفع شبه مخالفان از ايشان بكنند به براهين الهيه حقه، و خلاصى دهند شيعيان ما را از دامهاى شياطين هر آينه نماند احدى مگر آن كه مرتد شود و از دين الهى برگردند و ليكن علما دلهاى ضعفاء العقول را بحق راهنمايى مى كنند چنانكه كشتى بان مهار كشتى را دارد و به راه مى برد اين عده از علما نزد حق سبحانه و تعالى از همه كس فاضلترند.

و از حضرت امام زكى حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه مرويست كه فرداى قيامت علماى شيعه كه راه نمايندگان شيعه و دوستان مايند در صحراى محشر حاضر شوند، و بر سر هر يك تاجى نورانى بوده باشد كه نور آن تاجها سيصد هزار ساله راه را منور گرداند و جمعى كه در دار دنيا از نور علوم ايشان بهره مند شده اند چنگ در شعبه از آن نور زده به مراتب عاليه در جوار استادان خود در جوار ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم ساكن كردند، و هر دشمنى از دشمنان اهل بيت كه شعاع آن نور بر ايشان تابد چشمهاى ايشان كور شود، و گوشهاى ايشان كر، و

زبانهاى ايشان لال و زبانيه دوزخ ايشان را در ميان جهنم در آورند، و احاديث در فضايل علماء زياده از حد و حصر است إن شاء اللَّه در تفسير قرآن در ضمن آيات فضل علما مبين ذكر خواهد شد.

و از حضرت أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه از حقوق عالم آنست كه بسيار از او سؤال نكنى، و جامه اش نگيرى به ابرام كه رها نمى دهم تا درس مرا نگويى مثلا و هر گاه بر او داخل شوى و جمعى نزد او باشند بر همه سلام كن و او را مخصوص ساز به تحيّت به آن كه متوجه او شده او را دعا كنى، و در برابر او بنشين و پست سر او منشين، و در مجلس او چشمك مزن اگر چه بر ديگران باشد چون غمز بد است، و مبادا توهّم كند كه اشاره به عيب او مى كنى، و بدست اشاره بسوى او مكن كه خلاف آدابست و بسيار مگو كه فلانى چنين گفته است و فلانى چنين گفته است بر خلاف گفته او و دل تنگ مشو از طول

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 87

صحبت او كه عالم بمنزله درخت خرمائى است كه در زير او نشسته باشى كه كى بادى بيايد و خرمائى به زير اندازد، هم چنين منتظر باش كه نسيمى از مهبّ رحمت الهى بوزد و در خاطر عالم افتد كه به سخن درآيد، و ثواب عالم نزد حق سبحانه و تعالى بيشتر است از كسى كه روزها روزه باشد و شبها به قيام، و در راه حق سبحانه و تعالى جهاد كند و إن شاء اللَّه تعالى در باب حقوق خواهد

آمد حقوق متعلم عالم.

فائده دهم در مذمت اجتهاد و آراء باطله است:

هيچ شك نيست در آن كه حضرت سيد الأنبياء و المرسلين عقل كل بود، و حق سبحانه و تعالى حقايق ملك و ملكوت را بر آن حضرت منكشف ساخته بود و اگر از آن حضرت سؤال مى نمودند از اصول دين و فروع دين حضرت منتظر وحى الهى بود تا آن كه يهودان و نصارى از آن پيشواى انبياء سؤال نمودند از نسبت پروردگار كه از اصول دين است، حضرت سه روز جواب نفرمودند تا جبرئيل سوره قل «هو اللَّه احد» را آورد و بر همه عقلا ظاهر است كه متبحّران فضلا از تدبير خانه خود عاجزند و هر روز اغلاط بسيار مى كنند، پس اين عقول ضعيفه چه دانند مراد الهى را كه خواهند باين عقول اجتهاد و قياس و استحسان را بكار فرمايند، مع هذا سنيان در صحاح خود اخبار در مذمت قياس نقل كرده اند، و شيعيان در مذمت هر يك اخبار متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم روايت نموده اند بلكه بسيارى از آيات و اخبار دلالت مى كند بر اين كه هر چه را علم نداشته باشند بان فتوى نتوان دادن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 88

قال اللَّه تعالى أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ «1»؟ يعنى آيا مى گوييد بر حق سبحانه و تعالى آن چه را بان عالم نيستند كه إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الكَذِبَ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ يَوْمَ القِيامَةِ «2» يعنى اين جماعتى كه دروغ بر حق سبحانه و تعالى مى بندند رويهاى ايشان سياه خواهد بود روز قيامت، و مكرر فرموده است كه وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً «3» يعنى كيست ظالمتر از

آن كسى كه دروغ بر حق سبحانه و تعالى مى بندد، و مذمت گمان فرموده است در آيات بسيار.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه حلال محمد حلال است تا روز قيامت و حرام محمد حرام است تا روز قيامت خلاف آن نمى شود و شرعى ديگر نخواهد بود، پس حضرت فرمودند كه هر بدعتى كه كردند سنتى را ترك كردند، و آن بدعتهايى است كه مخالفان در دين آن حضرت وضع كردند به سبب آن كه اول مرتبه دست از حضرت امير المؤمنين كه خليفه ربّ العالمين بود كشيدند چنانكه اكثر ايشان روايت كرده اند كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه از دنيا رفت و اهل البيت به چنين تعزيه مبتلا شدند. منافقانى كه در كعبه هم سوگند شده بودند حديثى وضع كردند كه ما هر يك كه اين حديث را نقل كنيم شما از براى او گواهى بدهيد كه راست مى گويد و نيز از رسول خدا شنيديم و آن اين بود كه حضرت رسالت فرموده است كه ما اهل بيتيم كه حق سبحانه و تعالى آخرت را اختيار نموده است از براى ما، نه دنيا را و جمع نمى شود نبوت و امامت در يك خانه، و همگى حضرت را گذاشته به سقيفه بنى ساعده رفتند، و در فكر بودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 89

كرا امام كنند. انصار با خبر شدند ايشان نيز به سقيفه آمدند و گفتند كه اگر به گفته پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عمل مى كنيد، امام و خليفه على بن ابى طالب است، و الّا از ما

اميرى باشد و از شما اميرى، و سعد بن عباده بيمار را آوردند كه ما با اين بيعت مى كنيم و شما با هر كه مى خواهيد بيعت كنيد. تا عاقبت يكى از مهاجران اين حديث را خواند كه حضرت فرمود مكرر كه ائمه از قريش خواهند بود، تا آن كه ابو بكر بر منبر رفت و گفت اى انصار وزارت از شما خواهد بود.

انصار پاره فرو گذاشتند، و ابو بكر دست دراز كرد و بسوى عمر كه من با تو بيعت مى كنم، و عمر دست دراز كرد به ابو عبيده جراح كه من به تو بيعت مى كنم، و ديگران به فرياد آمدند كه ابو عبيده چه قابليّت دارد تا آن كه عمر دست ابو بكر را گرفت و بيعت كرد، و منافقان مهاجران با او در آن روز بيعت كردند، و پاره از انصار شروع كردند در ترغيب و تهديد حتى آن كه از ابو سفيان به غوغا آمد كه ابن ابى قحافه كجا قابل رياست است بر ما كه بزرگان قريشيم در همان شب از جهة پسر او معاوية حكومت شام را مقرر ساختند، و هم چنين جمعى را به ترغيب، و جمعى را به تهديد بيعت فرمودند. و حضرت امير المؤمنين با اهل بيت صلوات اللَّه عليهم مشغول تعزيه و گريه و زارى بودند تا آن كه آن حضرت در روز دوشنبه وفات كرده بود در روز پنجشنبه يا چهار شنبه على الخلاف دفن نمودند، و ايشان در فكر امارت بودند، و حضرت امير المؤمنين را ناصرى كه بود بنى هاشم بودند، و آنها نيز قليلى بودند مستضعف مثل عباس و عقيل، تا آن

كه چون حضرت را دفن كردند حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بمسجد آمدند و اكثر در آنجا حاضر بودند، و حجتها بر ايشان تمام كردند، و حكايت روز غدير و ساير نصوص امامت خود را بيان فرمودند، يكى از انصار برخاست و گفت يا على اگر در روز اول مى آمدى و اينها را مى فرمودى دو كس بر تو مختلف نمى شدند، ليكن اكثر بيعت كردند با ابو بكر و الحال علاجى نيست، پس حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 90

فرمودند: كه اگر بيعت معتبر است سه ماه نشده است كه همه در حضور سيّد المرسلين بامر خداوند عالميان با من بيعت كرديد و حضرت فرمود كه همگى سلام بر من كرديد به امارت مؤمنان كه السّلام عليك يا امير المؤمنين آنها چه شد فرداى قيامت جواب خدا را چگونه خواهيد داد؟، و همگى منافقان بامر عمر شمشيرها بسته ايستاده بودند، كه اگر بنى هاشم زور آورند همه را بقتل رسانند، و سخنان بسيار گذشت در ميان ايشان كه در احاديث و تواريخ و كتب سنيان مسطور است. و چون آن حضرت حجة الهى را بر ايشان تمام كردند، و دانستند كه نفعى نمى كند بامر خدا و رسول به خانه باز گشته متوجه جمع قرآن گرديدند و سه روز بيرون نيامدند، و جمع قرآن بر نحوى كه نازل شده بود فرمودند، و قرآن را بيرون آوردند، و فرمودند كه من عهد كرده بودم با خداوند عالميان به فرموده حضرت سيد المرسلين كه ردا بر دوش نيندازم تا قرآن را چنانكه نازل شده است جمع كنم، ايشان در جواب گفتند كه ما را احتياج به جمع تو نيست، ما

چهار كس از انصار را نشانيده ايم كه قرآن را جمع كنند، حضرت فرمودند كه نخواهيد ديد اين قرآن را تا قائم آل محمد (ص) ظهور كند، و متوجه عبادت شدند، و آن اشخاص بازماندگان از بيعت را كه در خانهاى خود مخفى شده بودند تفحص و تجسس مى نمودند و هر كس بيعت نمى كرد و بضرب و تهديد قتل از ايشان بيعت مى گرفتند تا شش ماه بعد از آن به روايات بخارى و مسلم متوجه بنى هاشم شدند كه بيعت بگيرند تا آن كه اجتماع عظيم نمودند و آتش و هيمه را آوردند كه خانه حضرت را با اهل البيت بسوزانند، و قنفذ مولاى عمر را كه از همه نواصب دشمن تر و در درشتى خوى و زشتى روى از ساير مردان به آن كس شبيه تر بود مقرر ساختند از جهة سوختن. و حضرت فاطمه به پشت در آمد كه يا ابن الخطاب خانه مرا مى سوزانى آن كس در را بر شكم آن صديقه زد و قنفذ به تازيانه حضرت را از پشت در دور كرد، ابو بكر كه شنيد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 91

كار به اين جا رسيد بر وفق مصلحت فرستاد عمر را طلبيد، و حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها اسقاط نمودند محسن نامى كه در شكم آن حضرت بود و حضرت رسول او را محسن ناميده بود چنانكه صاحب قاموس ذكر كرده است، و حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها از اسقاط و ضرب دو سه روزى ديگر بودند و به جوار رحمت ايزدى پيوستند.

بخارى روايت نموده است در شش هفت جا از صحيحش كه تا فاطمه زنده بود صحابه رعايت خاطر على مى نمودند، و

چون فاطمه رفت دانست كه ايشان تا قتل همراهند بعد از شش ماه بيعت نمود با ابو بكر، اگر چه شش ماه بيعت را غلط روايت كرده است، و ليكن روايت كرده است كه حضرت فاطمه با ابو بكر سخن نگفت، و با او در غضب بود تا از دنيا رفت، و در شب آن حضرت را دفن نمودند كه مبادا ابو بكر بر او نماز گذارد، و همين سخنان بخارى در همه صحاح سته هست، و همه اين را از حضرت سيد المرسلين روايت نموده اند كه: فاطمه پاره تن من است هر كه آزار او كند آزار من كرده است و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است، و خداوند عالميان فرموده است كه إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً «1» يعنى بتحقيق كه آن جماعتى كه آزار مى دهند خدا را و رسول او را لعنت كرده است ايشان را حق سبحانه و تعالى در دنيا و آخرت و مهيا ساخته است از جهة ايشان عذابى خوار كننده ايشان در جهنم. و إن شاء اللَّه اين اخبار را مفصلا در تفسير قرآن مجيد ياد خواهيم كرده اگر چه در اكثر كتب ايشان هست متفرقه مجملا چون اينها كردند، و دست از كتاب خدا و اهل بيت كشيدند با آن كه احكام الهى نزد اهل بيت بود، و هر روز حوادث واقع مى شد اجتماع مى نمودند، و فكرهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 92

خود را بر سر هم مى بردند و پاره به قياس و پاره به استحسان كارها مى كردند، و چون اين امر شنيع غصب خلافت

را به همرسانيد علماء باطل وجوه از براى كردهاى ايشان پيدا كردند، جمعى اين حديث را وضع كردند كه حضرت فرمودند كه

«لا يَجتَمِعُ أمّتي على الخطا»

با آن كه اگر مراد كل امّتند در مدت شش ماه بقول ايشان بنى هاشم و ابو ذر و سلمان و مقداد، و جمعى كثير داخل نبودند پس امامت ابو بكر در آن شش ماه باطل بود، و اگر بعضى امت مراد است بيعت با مسيلمه كذاب و اسود عنسى و سجاح نيز كردند، و با يزيد پليد و وليد كافر بقول ايشان بيعت كردند، على اى حال ظاهر است كه اين حديث از آن حضرت نيست، و چون متأخران علماء اهل سنت ديدند كه اجماع صورتى ندارد گفتند بيعت با يك كس كافى است، چنانكه فخر رازى و مولانا سعد الدين و امير سيد شريف و غير ايشان ذكر كرده اند.

و اين بسيار شنيع تر از اول است، پس بنا بر اين قايلند كه هر منافقى كه با منافقى بيعت كند متابعت او واجب است. اگر كل معصومين مخالفت ايشان كنند همه را مى بايد كشت، و چون سنيان اين اجماع را به همرسانيدند شيعيان بواسطه ردّ بر ايشان گفتند كه اجماع حق است وقتى كه معصوم در آن اجماع داخل باشد، و ايشان نيز در برابر سنيان بر مطالب خود نقل اجماعات نمودند، و گفتند كه معصوم در اجماع ما داخل است، با آن كه در واقع قول معصوم حجت است و اتفاق ديگران بى فايده است، و خلافى نيست نزد شيعه كه اگر همه مجتهدان شيعه اتفاق نمايند بر امرى اتفاق ايشان حجت نيست، و اگر معصوم بفرمايد قول آن حضرت

حجت است پس اجماع نزد شيعه صورتى ندارد، و هم چنين دلايل عقلى ظنى. پس مستند ما كتاب حق سبحانه و تعالى است، و سنت حضرات سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 93

است كه شخصى از آن حضرت سؤالى نمود و حضرت جوابى فرمودند ديگر سؤالى كرد و گفت رأى شما چيست حضرت فرمودند كه نزد ما رأى نمى باشد هر چه مى گوييم سخن رسول خدا است صلّى اللَّه عليه و آله.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد است كه قياس در شرع نمى باشد نمى بينى كه زن حايض قضاى روزه مى كند بعد از پاك شدن، و قضاى نماز نمى كند با آن كه مقتضاى قياس ايشان اين است كه بر عكس باشد زيرا كه نماز اشرف از روزه است، و هر گاه قياس كنند دين بر هم مى خورد.

و در حديث حسن از ابو بصير منقول است كه به حضرت صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بر ما چيزها وارد مى شود كه در كتاب خدا و سنت نيست پس جايز است كه فكر كنيم و به عقل خود جواب گوييم؟ حضرت فرمود كه نه اگر در واقع فكر تو موافق حق باشد ثواب ندارى، و اگر مخالف حق باشد دروغ بر حق سبحانه و تعالى بسته اى.

و در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم ابو حنيفه را لعن نمودند بواسطه آن كه عمل به قياس مى كرد، و احاديث عدم جواز عمل به قياس اظهر متواترات است.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر

صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر كه فتوى دهد مردمان را بدون علم و بدون هدايت، لعنت مى كنند او را ملائكه رحمت، و ملائكه عذاب، و در گردن اوست گناه هر كس كه به فتواى او عمل نمايد، و ظاهرا مراد از هدايت اخبار ائمه اطهار است و ممكن است كه عطف تفسيرى باشد كه هر دو يك معنى داشته باشد.

و در حديث صحيح وارد شده است از عبد الرحمن بن الحجاج كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمود: كه دور باش از دو خصلت كه هر كه هلاك شده است، و مستحق عقوبات الهى شده است از اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 94

دو صفت شده است: زنهار كه فتوى برأى خود مده و چيزى كه علم به آن نداشته باشى اعتقاد مكن و عمل مكن.

و ايضا در حديث حسن وارد شده است كه حضرت به مفضل بن يزيد فرمود كه ترا نهى مى كنم از دو خصلت كه بسيارى از مردمان هلاك شده اند از جهة آن، يكى آن كه اعتقاد كنى يا عمل كنى بباطل، و دويم آن كه فتوى دهى مردمان را به آن چه ندانى.

و در حديث موثق كالصحيح وارد است از محمد بن طيار كه عرض نمود بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بعضى از خطبه هاى پدرش را تا به جايى رسيد كه شك داشت حضرت فرمودند كه بس كن و خاموش باش شما را جايز نيست در آن چه بر شما وارد شود و علم به آن نداشته باشيد مگر نگفتن و حفظ خود نمودن از عمل به آن، و بائمه هدى نقل كردن تا

ايشان به شما بگويند آن چه حق باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ 16: 43 «1» يعنى هر چه را ندانيد از اهل ذكر كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم سؤال كنيد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه توقف نمودن نزد شبهات و آن چه حكم آن يا معنى آن مشتبه باشد بهتر است از آن كه خود را در مهلكه اندازيد و بى علم جواب آن بدهيد يا به آن عمل نماييد، و حديثى كه خوب حفظ نكرده باشيد روايت نكردن آن اولى است.

و در احاديث معتبره وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى از بندگان خود دو چيز طلبيده است يكى آن كه هر چه ندانند نگويند، و دويم آن چه را ندانند و عقل ايشان به آن نرسد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 95

رد نكنند شايد حق باشد، اما اول را در اين آيه أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ «1» يعنى آيا عهد و پيمان از ايشان نگرفتيم در كتاب خود كه نگوييد بر خدا مگر حق را كه بدانند كه خدا فرموده است و اما دويم را در اين آيه كه مذمّت فرموده است جمعى را كه چيزى را ندانند تكذيب آن كنند و فرموده است كه بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ «2» يعنى بلكه آن جماعت تكذيب نمودند چيزى را كه علم ايشان به آن نمى رسد و هنوز به ايشان نرسيده است تأويل

آن و اين بلايى است عظيم طلبه علوم را كه غالب ايشان بر اين دو صفتند بنا بر آن كه عادت نموده اند به عقل ناقص خود حكم كنند هميشه.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه حقّ سبحانه و تعالى بر بندگان آنست كه هر چه را دانند بگويند و هر چه را ندانند در آن توقف نمايند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر گاه از شما چيزى بپرسند كه ندانيد بگويند كه نمى دانم مگوييد كه اللَّه تعالى بهتر مى داند كه از اين گفتن سائل به شك مى افتد و متوهم مى شود كه شما مى دانيد و ليكن حق سبحانه و تعالى بهتر مى داند.

و در حديث صحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه اگر از عالمى چيزى پرسند و نداند بگويد اللَّه اعلم، و غير عالم چنين نگويد، و مدار متّقيان بر آنست كه اللَّه يعلم مى گويند احتياطا.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه بيكى از فضلاى اصحاب خود فرمودند كه آن چه عالم باشيد به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 96

بگوئيد و هر چه را ندانيد بگوييد اللَّه اعلم. به درستى كه بسيار باشد كه شخصى تفسير آيه كند به نادانى و از درجات خود پست شود و بيفتد به زير، در مثل مسافت آسمان تا زمين و كسى كه از اين قدر راه بيفتد زنده نخواهد ماند البته.

و در حديث معتبر روايتست از ابن شبرمه كه يكى از قاضيان اهل سنت است، و تردّد به خدمت حضرت بسيار مى كرد

گفت كه هر مرتبه كه به خاطرم مى رسد حديثى را كه از امام جعفر صادق عليه السّلام شنيده ام، نزديك است كه دلم پاره پاره شود، و او فرمود كه خبر داد مرا پدرم از جدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس ابن شبرمه گفت كه قسم مى خورم به خدا كه نه او دروغ بر پدرش بسته، و نه پدرش بر جدش و نه جدش بر رسول خدا كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه هر كه عمل به قياس كند هالك است، و ديگران را نيز هلاك كرده است، و هر كه فتوى دهد و ناسخ را از منسوخ فرق نكرده باشد و هم چنين محكم را از متشابه خود هالك است، و ديگران را هلاك نموده بجهنم مى روند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آن حضرت خطبه فرمودند، و فرمودند: اى گروه مردمان بدانيد كه ابتداء فتنه ها كه در دين اسلام واقع شد هواهاى نفسانى بود كه متابعت آن نمودند، و احكام شرعى چند بود كه بدعت كردند بر خلاف كتاب اللَّه تعالى، جماعتى متابعت جمعى كردند بى دليل، اگر آن كه باطل محض مى بود حال آن مخفى نمى ماند بر ذى عقلى و اگر حق محض بود نيز مخفى نمى ماند، و ليكن پاره از حقرا با باطل جمع نمودند و سبب اغواى مردمان شدند و شيطان مسلّط شد بر دوستان خودش و نجات يافتند جمعى كه توفيق الهى رفيق ايشان شد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله فرمودند: كه هر وقت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 97

كه بدعتى بهم رسد بعد از من كه به سبب آن ضرر به اسلام و ايمان و دين رسد حق سبحانه و تعالى وليّى از اولياى او از اهل بيت من مقرر ساخته است كه موكل بوده باشد بحفظ دين، و دفع كند آن بدعت را از دين، و سخن كند بالهام الهى و آشكارا كند حقرا و منور سازد آن را به برهان، و رد كند مگر ما كران را، و از جانب ضعفاء العقول ردّ شبه مبتدعان بكند، پس عبرت گيريد اى صاحبان بصيرت، و فكر كنيد كه اين جماعت كيستند، و توكّل بر حق سبحانه و تعالى كنيد تا شما را بينا كند بحق و اهل حق، و ظاهرش آنست كه مراد ازين خبر معصومينند، و ممكن است كه تعميم كنند به نحوى كه شامل علماء شيعه نيز باشد، چون علوم ايشان علوم اهل بيت است صلوات اللَّه عليهم.

و در اخبار صحيحه وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در تفسير اين آيه كه حق سبحانه و تعالى در مذمت يهود و نصارى مى فرمايد كه اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ «1» يعنى ايشان علماء خود را و زهاد خود را خدايان خود كردند و عبادت خداوند خود نكردند حضرات فرمودند كه و اللَّه كه اين علماء و زهاد كسى را به عبادت خود نخواندند، و كسى ايشان را بندگى نكرد بحسب، ظاهر و ليكن اگر ايشان حكمى مى كردند بر خلاف حكم الهى همه متابعت ايشان مى كردند، و اگر حرام را حلال مى كردند و حلال را حرام

ايشان اطاعت مى نمودند، حق سبحانه و تعالى اين معنى را فرمود كه كفر است چون اقوال علماء را مقدّم داشتند بر قول الهى، و حضرات اين آيه را بواسطه سنّيان ياد فرمودند كه مدار ايشان بر اين بود و هست، چنانكه در آيه و احاديث متواتره ايشان وارد شده است كه جماعتى كه از مسجد الحرام دورند حج تمتع كنند و چون حج تمتّع در زمان جاهليت نبود و عمر نمى خواست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 98

مخالف زمان جاهليت خبرى واقع شود در مقام معارضه درآمد در حج وداع، و جمعى كثير با عمر موافقت كردند و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كه جبرئيل آمده است و اين آيه را آورده است كه فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ «1» گفت كه خدا فرموده است وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ «2» و همه سنيان بر متابعت عمرند، و بر مخالفت خدا و رسول، و إن شاء اللَّه هر آيه كه علماء سنيان مخالفت صريح نموده اند قول الهى را بيان خواهد شد، و اگر چه ظاهر اين اخبار مذمت عامه است و ليكن تهديد است مر خاصه را از متابعت ايشان در اين معنى، و بعضى كرده اند آن چه كرده اند و إن شاء اللَّه آن نيز ظاهر خواهد شد.

و روايات ما بسيار وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه هر بدعتى ضلالت است، و هر ضلالتى راه جهنم است نعوذ باللَّه من الضّلالة بعد الهداية.

فائده يازدهم در اصطلاحات حديث است

اشاره

بدان كه خبر و حديث عبارتست از قول رسول اللَّه، و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم، يا حكايت فعل ايشان يا

تقرير ايشان به آن كه در حضور ايشان كسى سخنى گفته باشد يا كارى كرده باشد و ايشان دانسته باشند، و آن شخص را از آن نهى نكرده باشند و خبر و حديث يك معنى دارد و آن بر سه قسم است:

اوّل خبر متواتر

و آن خبرى است كه اقلا سه كس آن را روايت كرده باشند، و از اخبار ايشان علم به همرسيد، پس گاه باشد كه از قول هزار نفس علم بهم نرسد مثل شهادت روستاييان از جهة ارباب در آب و زمين، و گاه باشد كه از گفته مرد متدين كه خبر دهد كه فلان شخص را ديدم علم حاصل شود، و مدار اين بر علم است نه بر عدد، و اين خبر متبع است به اجماع و خلافى در وجوب عمل باين خبر نيست مگر آن كه متواتر شود كه حضرات خلاف آن را نيز گفته اند، و يكى از اينها تقيه خواهد بود، و در اين صورت جمع خواهيم نمود بيكى از وجوه جمعى كه گذشت چنانكه در قرآن مجيد نيز مخالف يكديگر هست، و يكى ناسخ است، و ديگرى منسوخ، و امثال آن كه خواهد آمد.

دويم خبر محفوف به قرينه است

كه از خارج خبر قراين بوده باشد آن قدر كه علم به همرسد، مثل آن كه شخصى راز خود را به شخصى گفته باشد و كسى ديگر بر آن مطلع نبوده باشد، مردى ثقه از جانب او بيايد و كتابتى سر به مهر بياورد و چون كتابت را باز كند جميع آن چه با او گفته باشد در كتابت نوشته، و خط و مهر او را شناسد بسيار است كه از امثال اين خبر با اين قراين علم حاصل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 100

مى شود و ازين بابست هر گاه شخصى از جانب پادشاهى به حكومت ولايتى رود و حكم پادشاه را داشته باشد با خلعت پادشاه هيچ كس شك نمى كند كه اين شخص از جانب پادشاه آمده است، و

از اين بابست آن كه در احاديث سابقه گذشت كه همين كه دانيد كه كتاب از شيخ است به آن عمل مى توان كرد، و ازين بابست كتبى كه در اين اوقات ظاهر مى شود از كتب قدماى شيعه، مثل كتب ابن بابويه قمى كسى را كه مربوط باشد به سخنان او و كتب او خصوصا هر گاه كتابى مندرس از قم بياورند كه تاريخ كتابتش تاريخ زمان او يا قريب بزمان او باشد، مثل كتاب امالى كذائى با خطوط جمعى از علماء، و مثل كتاب معانى الاخبار صدوق، مجملا بسيار است كه از قراين علم بهم مى رسد و ظاهرا باين خبر نيز عمل واجب باشد، چنانكه اكثر علماء به آن قايلند.

سيم خبر واحد است،

و آن خبريست كه علم از آن حاصل نشود خواه خبر دهنده به آن يكى باشد يا هزار كس، و اگر سه كس يا بيشتر خبرى را نقل كنند و از آن خبر ظنى متآخم علم و قريب به آن حاصل گردد اين خبر را مستفيض مى گويند، و از افراد خبر واحد است، و جمعى كه خبر واحد را حجت نمى دانند بعضى از ايشان اين نوع را حجت مى دانند و غير اين را حجت نمى دانند و جمعى همه را حجت نمى دانند به آيات و اخبارى كه نهى نموده اند از متابعت غير علم و از متابعت ظن، و اظهر آنست كه عمل به خبر واحد مى توان كرد چون مدار اصحاب ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در زمان مديد زياده از دويست سال بر اين بود، و هميشه هر يك از اصحاب حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم خبرى كه به ايشان نقل مى نمودند عمل به آن

مى نمودند، و هرگز ملاحظه تواتر يا آحاد نمى نمودند و حضرات ائمه هدى امر مى كردند شيعيان خود را بأخذ احاديث از ايشان، و بعمل به آن اگر چه در اخبار ايشان متواتر و محفوف به قراين و مستفيض و خبر واحد بود ايشان فرق نمى كردند در ميان آنها مگر در وقت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 101

ضرورت كه معارضى بهم مى رسد، و بسيارى از اصحاب را رجوع به بسيارى از اصحاب كرده اند، و نهايت مرتبه ايشان توثيق است با فضل و علم، و رساله در اين باب نوشتم مشتمل بر أخبار متواتره كه دلالت مى كند بر حجيت خبر واحد، و ظواهر آيات نيز دلالت دارد مثل آيه فَلَوْ لا نَفَرَ چنانكه گذشت و آيه إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا «1» يعنى اگر فاسقى خبرى بسوى شما بياورد تأمل كنيد و به آن خبر عمل مكنيد تا ظاهر شود صدق آن مفهومش اين است كه اگر غير فاسق يا عادل خبرى بياورد تأمل مكنيد و به آن عمل كنيد با آن كه اخبارى كه در اين چهار كتاب ماست اين سه شيخ عظيم الشأن از كتب معتبره نقل نموده اند كه بعضى از آن كتب را بر حضرات ائمه هدى عرض نموده اند و ايشان تحسين فرموده اند، و بعضى را حضرات حكم بحقّيت آنها نموده اند و تفصيلش در ديباچه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

و ايضا خبر واحد منقسم مى شود به اقسام بسيار نزد عامه،

و بعضى از متأخرين، و ليكن اكثر متقدمين ما حكم به صحت جميع نموده اند چنانكه از ديباچه كافى و اين كتاب ظاهر مى شود، بلكه از كتب صدوق ظاهر مى شود، كه حديث غير صحيح را در كتابهاى خود نقل ننموده است، و ظاهر صحت نزد قدماء آنست

كه معلوم بوده باشد كه حضرات معصومين فرموده اند و اين علم ايشان را ميسر بوده است بواسطه كتب بسيار كه از اصحاب ائمه به ايشان رسيده بود لهذا بر مقيد بسند نشده اند، و تجربه كرده ام كه بسيارى از أخبار كه كلينى رحمة اللَّه عليه مرسل روايت كرده است صدوق رحمه اللَّه و غير او آن را مسند بطرق صحيحه روايت كرده اند، و از كتاب تهذيب و استبصار شيخ طوسى رحمه اللَّه نيز ظاهر است كه او نيز اخبار را از كتابهاى معتمده روايت نموده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 102

است، و اين معنى ظاهر است كه مدار قدماء ما بر كتابهائى بوده است كه ثقات اصحاب ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از حضرات روايت كرده بودند و ليكن چون هر روز آن چه مى شنيدند در كتاب خود مى نوشتند، و آن كتب نزد علما مضبوط بود و ليكن اخبار آنها منتشر بود، جمعى ديگر از فضلاى اصحاب ائمه صلوات اللَّه عليهم مثل محمد بن ابى عمير، و صفوان بن يحيى، و حماد بن عيسى، و بزنطى آن كتب را مترتب ساخته كتابها تصنيف نمودند بترتيب كتب فقهى، و روايات مثل زراره و محمد بن مسلم، و بريد، و فضيل، و ليث، و امثال ايشان را در كتب خود نقل مى نمودند. معاصران ايشان ملاحظه اصول با فروع مى نمودند، هر كتابى كه اصلا غلط در آن نبود و روات آنها در نهايت عدالت و فضيلت بودند بلكه مدايح ايشان و كتابهاى ايشان را از حضرات شنيده بودند از ميان چندين هزار كتاب چهار صد كتاب را اعتبار نمودند، و اجماع بر عمل باين كتب واقع شد، و فضلاء ثلثه رضى

اللَّه عنهم، اكثر بلكه همه آن چه نقل نموده اند در اين كتب اربعه از آن چهار صد اصل نقل نموده اند، و بسيار ظاهر است فرق ميان كسى كه از كسى نقل كند يا از كتاب كسى نقل كند چون از كتاب كه نقل كند جمعى هستند و بوده اند كه رجوع به آن كتاب كه مى كرده اند، اگر نبوده است او را كذاب و وضاع حديث مى ناميده اند، و چنين كتابى را مطلقا اعتبار نمى كرده اند به واسطه يك كذبى كه ممكن است سهوا از او واقع شده باشد يا ديگرى آن خبر را عمدا از كتاب او انداخته باشد، و بنا بر اين است كه عامه و خاصه نيز اعتبار كرده اند كتب لغت متأخرين را مثل صحاح و قاموس، هر چند كافر و فاسق بوده اند به محض آن كه چون ايشان ناقلند و اگر دروغى در كتاب ايشان مى بود فضلاى اهل لغت آن را اعتبار نمى كرده اند، پس اگر اين هر سه فاضل خبرى نقل كنند از شخصى گاه باشد كه علم به همرسد و گاه باشد كه ظن قريب بعلم به همرسد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 103

اما اگر هر سه خبرى را از كتاب حسين بن سعيد روايت كنند، و هر سه موافق نقل نمايند ما را علم به همرسد كه ايشان دروغ بر حسين بن سعيد نبسته اند، پس بنا بر اين ممكن است وجود اخبار متواتره در اين كتب اربعه با آن كه الحمد للّه رب العالمين كتبى ديگر از علماء هست كه مؤيد اخبار مى تواند شد مثل كتاب محاسن برقى، و قرب الاسناد حميرى، و بصائر الدرجات صفار، و غير اينها از كتب، و در روضه اشاره

به همه شده است در ضمن تأييد اخبار.

اما موافق اصطلاح متأخرين از زمان علامه،
اشاره

و اندكى بالاتر حديث بر پنج وجه است كه فايده دارد و تقسيمات ديگر در كتب عامه هست و بعضى از خاصه متابعت ايشان كرده اند و چون فائده بر آن مترتب نمى شود ذكر نكرديم آنها را.

اول صحيح:

و آن خبريست كه راويان آن خبر تا معصوم همه امامى مذهب باشند و عادل باشند كه گناه كبيره نكنند و اصرار بر صغيره نداشته باشند و مروت داشته باشند كه از ايشان چيزى صادر نشود كه دلالت بر خفت عقل ايشان كند، و مع هذا ثقه و معتمد باشند به آن كه كثير السّهو و النسيان نباشند، و ظاهر خبر ابن حنظله كه گذشت، دلالتى بر اين دارد و نزد متأخرين اين خبر حجت است مگر آن كه معارضى داشته باشد.

دويم خبر حسن است:

و آن خبريست كه رجال سند همه ايشان را مدح نموده باشند بدون توثيق يا بعضى را مدح كرده باشند و باقى را توثيق همين كه يك ممدوح بودن توثيق در سند هست حديث را حسن مى گويند هر چند ما بقى ثقه باشند.

سيم موثق:

و گاهى قوى نيز مى گويند و آن خبريست كه همه را توثيق كرده باشند، و همه يا يكى از ايشان بد مذهب باشد به آن كه سنّى يا زيدى، يا فطحى، يا واقفى، يا كيسانى باشند.

چهارم خبريست: كه يك ممدوح داشته باشد يا بيشتر و يك موثق بد مذهب

داشته باشد، يا بيشتر و اين قسم خبر نامى ندارد و ليكن در ميان اصحاب خلافست كه حسن بهتر است يا موثق، جمعى كه حسن را بهتر مى دانند، اين خبر را موثق مى بايد بنامند و اگر موثق را بهتر مى دانند مى بايد كه اين را حسن بنامند چون حديث تابع اخسّ رجال است چنانكه در منطق نتيجه تابع اخس مقدمتين است.

پنجم ضعيف است:

و آن خبريست كه يكى از آن چهار خبر نباشد به آن كه يكى از راويان خبر را قدح نموده باشند به فسق، يا مجهول الحال باشد يا مرسل باشد به آن كه در ميان شخصى را انداخته باشند يا گفته باشند: عن رجل يا عن من حدثه، يا عمن رواه، يا مرفوع باشد به آن كه راوى گفته باشد: رفعه عن الصّادق صلوات اللَّه عليه يعنى به حضرت رسانيد و رجال سند را گفت و در خاطر من نيست كه آنها كيستند، يا راوى بگويد: كه قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و يقين دانيم كه راوى حضرت را نديده است.

و اما اين فقير فرقى مى كند در ميان اين أخبار بانكه هر چه در آن فاسقى باشد ضعيف مى شمارم و الّا مجهول مى نامم و هيچ دغدغه نيست كه مرتبه اول پستتر است، و ممكن است كه اين مجهول الحال ثقه باشد خصوصا وقتى كه بگويند: عن رجل من اصحابنا سيما وقتى كه بگويند: عن جماعة من اصحابنا، خصوصا هر گاه اين عبارات را جماعتى بگويند كه روايت نمى كنند مگر از ثقه، يا ارسال نمى كنند مگر از ثقه مثل محمد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى، و حماد بن عيسى و بزنطى

كه جمعى نقل اجماع نموده اند كه مراسيل اين جماعت مثل مسانيد ايشان است بلكه جمعى از اصحاب كه اجماع نموده اند اصحاب بر تصحيح ما يصحّ عنهم مثل زرارة بن اعين شيبانى، و محمد بن مسلم ثقفى، و بريد بن معاويه عجلى، و ليث المرادي ابو بصير، و فضيل بن يسار البصرى، و معروف بن خربوذ المكي، و ابو بصير يحيى بن القاسم الاسدى،

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 105

و عبد اللَّه بن مسكان، و جميل بن درّاج، و حماد بن عثمان، و صفوان بن يحيى، و ابان بن عثمان، و عبد اللَّه بن بكير، و عثمان بن عيسى، و فضالة بن ايوب، و محمد بن ابى عمير، و حماد بن عيسى، و احمد بن محمد بن ابى نصر البزنطيّ، و حسن بن محبوب، و حسن بن على بن فضال، و ظاهرش آنست كه هر حديثى كه صحيح باشد طريق آن به ايشان صحيح است و حال ما بعد از آن را نظر نمى كنند چون اين جماعت تا چيزى نزد ايشان يقينى نبوده است در كتاب خود داخل نمى كرده اند پس اگر ما بعد ايشان ضعيف يا مرسل بوده باشد ضرر ندارد چون اين جماعت علم به آن خبر داشته اند به تواتر يا غير آن از اسباب علم و ليكن چون بعضى از متأخرين در چنين حديثى تأمّل دارند بنده امثال اين مراسيل را كالصحيح مى نامم از جهة موافقت ايشان.

و هم چنين است احاديث مرسل محمد بن يعقوب كلينى، و محمّد بن بابويه قمى بلكه جميع احاديث ايشان كه در كافى و من لا يحضر است همه را صحيح مى توان گفت چون شهادت اين دو شيخ بزرگوار كمتر از

شهادت اصحاب رجال نيست يقينا بلكه بهتر است از جهة آن كه ايشان كه صحيح مى گويند معنى آن است كه يقين كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم فرموده اند به وجوهى كه ايشان را يقين حاصل شده است و متأخران كه صحيح مى گويند، معنى آن آنست كه جماعتى كه روايت كرده اند ثقه بوده اند.

و محتمل است كذب و سهو هر يك و غرض بنده از اين ضبط باصطلاح متأخرين اين است كه چون اكثر مردم به آن مأنوس شدند مخالفت ايشان سبب عدم اعتماد ايشان مى شود با آن كه در وقت تعارض حديث فائده دارد چنانكه در حديث عمر بن حنظله گذشت و آن چه مجهول الحال است او را قوى ناميده ام چنانكه شهيد اوّل عليه الرحمه نيز كرده است و به آن معنى اول نيز اشاره نموده است كه حكم به صحت حديثى كرده است از حسن بن محبوب عن بعض

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 106

اصحابنا و گفته است كه حسن چون اجماع بر او هست ارسال او ضرر ندارد، و هم چنين اشاره به اين معنى كرده است در اوايل ذكرى و بسيار است كه علامه و غير او حكم به صحت حديث مى كنند بر خلاف اين اصطلاح از جهة عمل اصحاب بر آن و اگر حديث به معصوم نرسد آن حديث را موقوف مى گويند و اكثر اوقات اشتباه مى شود بر كسانى كه تتبع ندارند و در واقع موقوف نيست.

و اگر در آخر حديث سألته باشد اين حديث را مضمر مى گويند كه معلوم نيست سؤال از معصوم است يا غير معصوم و اكثر اوقات اين معنى نيز مشتبه مى شود بر كسى كه بى تتبع است و

وجه هر دو آنست كه بسيار است كه زراره در كتاب خود أولا ذكر مى كند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه چنين فرمود و بسيارى از اخبار را نقل مى كند و نام حضرت را نمى برد به سبب آن كه او نام حضرت را برده است و محدثان كه از كتاب او برداشته اند بهمان عنوان در كتاب خود نقل نموده اند بنا بر آن كه نزد ايشان ظاهر بوده است و نمى دانستند كه بر جماعتى مخفى خواهد ماند و هم چنين در اول كتاب سماعه ذكر كرده است كه سألت ابا عبد اللَّه و باقى را گفته است و سألته و يا بواسطه تقيه نادرا سبب اشتباه شده است و بسيارى از خبرها بر جمعى مشتبه شده است كه إن شاء اللَّه رفع آنها خواهد شد چنانكه در روضه ذكر شده است و در محل خود مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه ديگر سند و طريق عبارتست از جمعى كه حديث را از ايشان معنعن روايت مى كنند به آن كه مى گويند اخبرنا فلان عن فلان عن فلان و قانون محدثين اين است كه اگر استاد بر يك شاگرد حديث را خوانده است راوى مى گويد حدثنى و اگر بر جماعتى خوانده است كه راوى با ايشان بوده است راوى مى گويد حدثنا، و اگر شاگرد بر استاد خوانده است و كسى ديگر شريك او نبوده است مى گويد أخبرنى، و اگر ديگرى با او بوده است مى گويد اخبرنا و اگر ديگرى خوانده است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 107

و او شنيده است مى گويد سمعته على فلان يعنى من از او شنيدم در حالتى كه بر او مى خواندند، و اگر حديث

را به اجازه از او داشته باشد مى گويد اخبرنا اجازة، و اگر بخط شيخ ديده باشد گاهى مى گويد كه اخبرنا و جادة و گاهى مى گويد كه وجدت بخط فلان، يعنى يافتم بخط فلانى يا رأيته في كتاب فلان يعنى در كتاب فلانى اين حديث را ديدم و اكثر به چنين حديثى عمل نمى كنند مگر آن كه كتاب متواتر باشد از آن شخص مثل كتب اربعه از مشايخ ثلثه.

و ديگر بدان كه اجازة حديث باصطلاح علماء آنست كه تواند گفت كه اين كتاب از فلانى است بيكى از هفت وجهى كه سابقا مذكور شد، و نه آن معنى دارد كه نزد عوام مشهور است كه جايز باشد او را نقل حديث نمودن، يا عمل بحديث كردن بلكه شيخ شهيد عليه الرحمه نقل كرده است كه سيّد محمد بن معيه حسنى ديباجى را ادراك نمودم و اجازه حديث داد مرا و فرزندان مرا و هر كه را كه ادراك كرده باشد لمحه از حيات او را كه طفلى كه قبل از وفات او متولد شده باشد از او نقل تواند نمود كه من حديث را روايت مى كنم از سيّد محمد و آن چه مشهور است نزد عوام مراد از اجازه تصديق اجتهاد است ديگر بدان كه در اخبار شيعه امير المؤمنين را اطلاق نمى كنند بر غير حضرت على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه و چون روايت از امام حسن، و امام حسين صلوات اللَّه عليهما نادر است كنيت ايشان نادر است با آن كه كنيت حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه ابو محمد است، و كنيت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه ابو عبد اللَّه است

بر ايشان اطلاق نمى كنند تا نام ايشان را نگويند و حضرت امام زين العابدين را هميشه باسم ياد مى كنند و حضرت امام محمد باقر را غالبا به كنيت اطلاق مى كنند و ان ابو جعفر است و ابو جعفر را بر امام محمد تقى نيز اطلاق مى كنند، و گاهى ابو جعفر ثانى مى گويند و در اطلاق تمييز آن از راويان مى شود، و ابو عبد اللَّه را بر حضرت امام جعفر صادق اطلاق مى كنند و ابو الحسن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 108

كنيت سه معصوم است امام موسى كاظم، و امام رضا و امام على النقي صلوات اللَّه عليهم و بر ايشان اطلاق مى كنند و گاهى ابو الحسن اول، و ثانى و ثالث مى گويند بواسطه تميز، و بيشتر از راويان معلوم مى شود و عبد صالح و ابو ابراهيم را بر حضرت كاظم اطلاق مى كنند و عالم كه گويند مراد معصوم است خصوص احدى مراد نيست و هادى و فقيه را بيشتر بر امام على النقي اطلاق مى كنند و گاه هست كه فقيه را بر امام حسن عسكرى، و صاحب الامر صلوات اللَّه عليهما اطلاق مى كنند و بيشتر رجل را بر حضرت امام حسن عسكرى اطلاق مى كنند و ابو محمد كنيت آن حضرت است و جواد را بر حضرت امام محمد تقى عليه السّلام را اطلاق مى كنند و صاحب ناحيه را بر حضرت صاحب الامر اطلاق مى كنند، و گاه هست غايب و عليل و غريم و حجت را نيز بر آن حضرت اطلاق مى كنند و إن شاء اللَّه در مواضع خود نيز هر يك را بيان خواهد شد و آن چه از اصطلاحات حديث اهتمامى به شان آن بود در

اينجا مذكور شود إن شاء اللَّه ما بقى اصطلاحات در اثناى نقل احاديث مذكور خواهد شد

فائده دوازدهم بدان كه علم بهترين عبادات است:

اشاره

بدان كه علم بهترين عبادات است و چنانكه در همه عبادات نيت و قربت ضرور است هم چنين در طلب علم مى بايد كه غرض رضاى الهى بوده باشد و نيات باطله سبب آنست كه حق سبحانه و تعالى توفيق ندهد او را، و افاضه نفرمايد علوم را و خوبى و بدى علماء به نيت است، و چنانكه علماء ربّانى وارثان پيغمبرانند علماء بد بدترين خلايقند و اتباع و اعوان شياطينند در اغواى خلايق.

و در اخبار صحيحه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه دو طايفه اند از امت من كه اگر ايشان خوب باشند امت من خوب خواهند بود، و اگر ايشان بد باشند امّت من متابعت ايشان نموده بد خواهند شد.

و آن دو طايفه امراء و علمااند و مجربست كه اگر پادشاهان خوب باشند عالميان همگى به مضمون: «النّاس على دين ملوكهم» مايل به خوبى مى شوند، و هم چنين علماء، بلكه حق سبحانه و تعالى چنان كرده است كه خوبى ايشان بحسب واقع مؤثر است در نفوس خلايق و چندان كه اين دو طايفه در خوبى بكوشند هر چند خلايق از خوبى ايشان خبر نداشته باشند خلايق در مقام خوبى و صلاح در مى آيند، و هم چنين در بدى و فساد. و بحسب احاديث متقدمه ايشان در جميع ثوابهاى اهل عالم شريك خواهند بود، هم چنان كه در بديها نيز شريكند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 110

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه: لا عمل إلا بنيّة يعنى هيچ عملى بى نيت عمل نيست و

در حكم عدم است. پس لازم است بر طالب علم كه اول تصفيه نيت به رياضات و مجاهدات بكند، و آسان نيست اين معنى بلكه بدون مجاهدات عظيمه حاصل نمى گردد. و حقّ سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ «1» يعنى آن جماعتى كه در راه ما مجاهده مى نمايند با نفس و شيطان به رياضيات، هر آينه راههاى خود را به ايشان خواهيم نمود، و به درستى كه حق سبحانه و تعالى با نيكوكارانست، و اين جهاد اكبر است.

چنان كه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به روايات معتبره وارد شده است كه فرمودند: كه رجوع كرديم از جهاد اصغر بجهاد اكبر، پرسيدند كه يا رسول اللَّه جهاد اكبر كدام است؟ فرمودند كه جهاد نفس است، و فرمودند: كه دشمن ترين دشمنها نفس امّاره است. و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها «2» يعنى رستگارى يافت كسى كه تزكيه نفس نمود، و آن را پاك كرد از صفات ذميمه مثل كبر و ريا و عجب و بخل و ساير صفات ذميمه، و زيان كار شد كسى كه نفس خود را در پستى ها گذاشت و عيبهاى خود را پوشانيد.

و در احاديث معتبره از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه از ايشان پرسيدند كه احسان كدام است؟ فرمودند: كه احسان آنست كه عبادت الهى چنان كنى كه گويا او را مى بينى، و اگر تو او را نه بينى او ترا مى بيند، پس ظاهر شد كه مجاهده با احسان

سبب هدايت راههاى قربست بجناب اقدس الهى، و اعظم راهها اخلاص است در نيّات، و از اين جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 111

است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كه همه مردمان هالكند الّا علماء، و همه علماء هالكند مگر علمائى كه بعلم خود عمل مى نمايند، و همه علماء با عمل هالكند مگر آنان كه علم و عمل ايشان خالص باشد از جهة رضاى الهى. و آيات و اخبار در اين باب زياده از حد و حصر است، و إن شاء اللَّه بعضى از آنها نيز مذكور خواهد شد.

و چون ظاهر است كه اخلاص ضرور است پس اخلاص مقتضى آنست كه از علوم آن چه ظاهر بوده باشد كه رضاى حق سبحانه و تعالى در تحصيل آنست طلب نمايد، و هيچ شك نيست كه حق سبحانه و تعالى اعرف است بأحوال بندگان از ايشان به احوال خود، و پيغمبران را به خلايق فرستاد كه ايشان را هدايت نمايند به چيزى كه صلاح ايشان در آن است از علم و عمل، و منع كنند ايشان را از آن چه فساد ايشان در آنست از علم و عمل، و دغدغه در اين نيست كه پيغمبر ما بهترين پيغمبران است، و اوصياى او بهترين اوصياى پيغمبران است.

بلكه بحسب اخبار متواتره از طرق اهل البيت ايشان بهتر از جميع انبيايند بعد از رتبه حضرت سيّد المرسلين صلوات اللَّه عليهم اجمعين، و ايشان بخلق رسانيدند آن چه در كار است ايشان را از علوم دينيه و معارف يقينيه، پس بر همه عالميان لازم است كه متابعت ايشان نمايند و علوم ايشان را كسب نمايند، و ايشان نگذاشته اند

چيزى را كه ضرور باشد مردمان را مگر آن كه آن را بيان فرمودند. و در معرفت حق سبحانه و تعالى در قرآن بيان شده است در آيات بسيار كه هر ذره از ذرات موجودات دليل هستى اوست، چه بر همه عقلاء ظاهر است كه اگر جميع آدميان كه زبده مكوّناتند خواهند كه پشه را از كتم عدم موجود گردانند قادر نيستند بلكه اگر خواهند كه بفهمند آن چه را كه حق سبحانه و تعالى در خلق آن كرده نمى توانند يافت، مثل آن كه او را بر صورت فيل آفريده است، و زيادتى داده است او را بر فيل بدو پر و آن را بر فيل مسلّط گردانيده است كه بر او هجوم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 112

آورند آن را هلاك مى كنند، و از اين جهت فيل را دو گوش بزرگ داده است كه پشه را از خود دفع نمايد، و آن را مانند خرطوم فيل خرطوم داده است بلكه قويتر با آن كه چشم آن از خوردى به مرتبه ايست كه نمى توان ديدن، چنان كرده است كه به آن آسمان و زمين را مى بيند و به آن ادراكى داده است كه در شب تار مى بيند و مى فهمد كه در كجا خرطوم آن فرو مى رود، و كجا خون بيشتر دارد و با نهايت حرصى كه دارد از جوع، همين كه به آن جا رسيد سر خرطوم كه مشتمل است بر سمّى بر آن موضع گذاشت، و آن زهر آن عضو را سست نمود و خرطوم خود را فرو برد و خون بدن آدمى را مى مكد. و نهايت ملاحظه مى كند كه مبادا دستى در دفع آن دراز شود،

همين كه حركتى از دست ديد فى الحال مى پرد و غالب اوقات انتظار خواب آدمى مى كشد چون مى بايد كه در وقت خواب مطلبش بهتر بفعل مى آيد، و با آن كه اگر جمعى باشند در حضور آن شخص نمى فهمند كه بخواب رفته يا نه، پشه مى يابد كه چه وقت او بخواب مى رود، و بعد از آن بخاطر جمع مقدارى كه غذاى آنست مانند حجام كشيده مى پرد و در هوائى چند ساكن مى شود كه بنى آدم بر آن دست نيابد، چون مى فهمد كه چون ضرر به ايشان مى رساند ايشان در دفع آن مى كوشند و با اين بنايى كه در احتياط دارد به تسبيح و تمجيد خداوند خود مشغولست.

و فوائد وجودش بسيار است از آن جمله خونهاى زيادتى را از بدن آدمى مى كشد تا دفع بيماريها شود لهذا در جاهايى كه پشه بسيار است بيمارى كمتر است. فائده ديگر آن كه بندگان الهى ضعف خود را مشاهده نمايند كه از دفع اضعف حيوانات از خود عاجزند و باين نيشهايى كه خورند ياد كنند نيشهاى مارها و عقربهاى جهنم را، و بوجود آن و بدايع صنع و قدرتى كه در آن جاى داده است استدلال كنند بر وجود واجب الوجود و بر علم و قدرت و اراده او و بر آن كه خالق آن نمى بايد مشابهتى به مخلوق داشته باشد به هيچ وجه، و مع هذا در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 113

طرفة العينى صد هزاران هزار از آن مى آفريند، و بر نمرودى كه دعوى الوهيت مى كند با صد هزاران هزار لشكر او مسلط گردانيده در طرفة العينى همه را هلاك مى گرداند تا عظمت و جلال خود را با ضعف مخلوقات

بر عالميان ظاهر سازد.

و هم چنين اگر بنده فكر كند در هر ذره از ذرات مى يابد كه دليل بر وجود اويند و هرگز عاقلى باور نمى كند كه خانه بى بنا ساخته شود، يا كشتى بى كشتى بان راه رود و نزد همه عقلا ظاهر است كه ممكنى كه ذاتش مقتضى نيستى است چون تواند كه چيزى را وجود دهد.

بيت

ذات نايافته از هستى بخش چون تواند كه شود هستى بخش

مجملا چون حق سبحانه و تعالى مصلحت بندگان خود را مى داند ارشاد ايشان به امثال اين براهين نموده است نه به برهان دور، و تسلسل، و نه به برهان تطبيق و تضايف، كه عالمى را به ضلالت در آورده، و از خداوند خود دور ساخته به سبب متابعت يونانيان، بلكه حق سبحانه و تعالى مقرّر ساخته كه چون بندگان او، او را به آيات و آفاق و انفس بشناسند و مشغول عبادت او شوند، درهاى معرفت خود به روى ايشان بگشايد تا به مرتبه علم اليقين، و عين اليقين، و حق اليقين رسند، و نور يقين را در دلهاى ايشان بيندازد.

چنانكه منقولست در خبر صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه روزى حضرت سيد الانبياء و المرسلين از نماز صبح فارغ شدند، نظر فرمودند به جانب جوانى كه در مسجد سر به زير انداخته است از نعاس به سبب بيدارى شب، و رنگ او زرد شده، و بدن او ضعيف و نحيف گشته از كثرت عبادت، و چشمها فرو رفته از بسيارى رياضت. حضرت فرمودند كه اى حارثه چه حال دارى؟ در جواب گفت كه الحمد للَّه صاحب يقين شده ام حضرت فرمودند هر چيزى را دليل و

علامتى است چه دليل دارى كه دلالت بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 114

يقين تو كند؟ در جواب گفت يقين من يا رسول اللَّه سبب غم آخرت شده است، و غم دنيا را از دل من برده، شبهاى مرا به بيدارى و روزها مرا به گرسنگى و تشنگى داشته است، و چنان شده است كه گويا مى بينم كه قيامت برپا شده است، و عرش را بر پاى داشته اند از جهة حساب خلايق، و همه خلايق محشور شده اند در آن صحرا از جهة حساب و من در ميان ايشانم، و چنان مى بينم كه جماعتى در نعيم جنت متنعّمند، و بر تختهاى تكيه داده اند و چنان مى بينم كه اهل جهنّم را عذاب مى كنند، و صداى ايشان در گوش من است. پس حضرت رو به اصحاب كرده فرمود كه اين بنده است كه حق سبحانه و تعالى دل او را بنور ايمان منور گردانيده، و به او فرمودند كه بر اين حال كه هستى باش، و ترك اين مكن. پس حارثه گفت يا رسول اللَّه چون دنيا بر من تنگ شده و اشتياق به آن عالم زياد شده است از حق سبحانه و تعالى بطلب كه مرا شهادت روزى فرمايد.

حضرت دعا كرد و در آن چند روز غزوه پيش آمد و در آن جنگ به جوار رحمت ايزدى پيوست. و از اين باب اخبار بسيار است.

حاصل آن كه امثال اين يقين بجز از عبادت راهى ندارد كما قال اللَّه تعالى وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً «1» يعنى جماعتى كه هدايت مى يابند به كردن اعمال صالح حق سبحانه و تعالى زياده مى فرمايد هدايت ايشان را به حقايق و علوم الهيه و

معارف يقينيه.

و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود كه در شب معراج خداوند عالميان فرمود: كه هر كه دوستى از دوستان مرا خوار كند چنان است كه با من محاربه نموده است، و بندگان مقرب من نمى شوند به چيزى كه محبوب تر باشد نزد من از اداى واجبات، و بتحقيق كه نزديك مى شود بنده بمن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 115

به كردن مستحبات عبادات از ذكر و فكر، و مراقبت تا آن كه محبوب مى شود، و چون محبوب من شد، بمن مى شنود، و بمن مى بيند، و بمن مى گويد، و بمن حركت مى كند. اگر دعا كند اجابت مى كنم دعاى او را و اگر سؤال كند عطا مى كنم هر چه را خواهد. حاصل كه همه فعل او مع اللَّه و باللَّه مى شود، و اين رتبه نهايت رتبه مقربان است كه به مرتبه عيان فايض مى گردند، و نمى توان ادراك اين معنى كردن تا حاصل نشود.

و در احاديث بسيار واقع شده است كه معرفة اللَّه فطرى است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها «1» يعنى حق سبحانه و تعالى همه آدميان را بر فطرت اسلام آفريده است، و همه را نور معرفت كرامت كرده نمى بينى كه نمى دانى كى خداوند خود را شناختى با آن كه جزم دارى كه خداوندى دارى، گوييا از لوازم عطاى عقل است چنانكه عقل بتدريج كامل مى شود تا حين بلوغ، و هم چنين معرفت حق سبحانه و تعالى چون دلايل وجود خود را ظاهر ساخته است و اين يك معنى است از معانى

«من عرف نفسه فقد عرف ربّه»

يعنى همين كه آدمى خود را شناخت به

عقل خداوند خود را البته مى شناسد.

معنى ديگر آن كه هم چنان كه آدمى علم بوجود خود به همرسانيد خواهد دانست كه البته او را موجدى است چه محال است كه خود به خود به همرسند و چه ظاهر است كه مادر و پدر در ايجاد اين كس دخل ندارند بسيار است كه فرزند مى خواهند، و نمى شود و بسيار است كه نمى خواهند و مى شود، و پسر مى خواهند دختر مى شود دختر مى خواهند پسر مى شود، إلى غير ذلك مما لا يخفى.

معنى ديگر آنست كه هر كه تفكر كند در غرايب صنع و بدايع حكمت كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 116

حق سبحانه و تعالى در خلق انسان فرموده و او را نمونه عالم كبير كرده است از مجردات و ماديات روح كه از عالم قدس است باين بدن مربوط گردانيده، و عقل كه از عالم جبروت است وزير او كرده، و حواس باطن و حواس ظاهر را از خدمتكاران او گردانيده، و او را قوت نطق كرامت كرده كه ما فى الضمير خود را ظاهر كند به عبارات فصيحه، و قوت حافظه را خزينه دار او ساخته كه صد هزاران از علوم و حقايق را از جهة او حفظ نمايد و قوت متفكره را پيك او كرده كه هر چه خواهد از مجهولات به اندك زمانى از جهة او معلوم گرداند، و هم چنين ساير قوى و آلات كه او را كرامت نموده كه در مجلّدات بسيار نمى گنجد و صد هزاران از علما كه فكرها كرده اند به عشر عشير آن نرسيده اند، چنانكه باب حكمت ربّ العالمين فرموده است فيما نقل عنه.

شعر

دواؤك فيك و ما تشعر و داؤك منك و ما تبصر

و

تحسب انّك جسم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر

و أنت الكتاب المبين الّذى بأحرفه يظهر المضمر

يعنى دواى دردهاى تو در تست و تو شعور ندارى و دردهاى تو همه از تست و تو نمى بينى، و تو مى پندارى كه اين جسم خوردى، و حال آن كه پنهانست در تو عالمى كه از همه عوالم الهى بزرگتر است كه آن روح و عقل است و توئى كتاب ظاهر كننده كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ «1» يعنى هيچ تر و خشكى نيست يعنى مجرّد و مادّى يا جميع مكونات مگر آن كه همه در كتاب مبين هست، پس حضرت فرمودند كه حرفهاى كتاب تو ظاهر مى سازد علم و قدرت و حكمت و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 117

اراده و ساير كمالات الهيّه را چون انسان را رتبه جامعيّت كرامت كرده است، و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ «1» يعنى به زودى مى نماييم به ايشان به اندك تفكّرى دلايل ذات و صفات خود را در عالم آفاق و انفس ايشان تا بر ايشان ظاهر شود كه حق خداوند عالميانست و ما بقى همه باطل است

الا كُلُّ شَي ءٍ ما خَلَا اللَّه باطِلٌ

پس هر گاه خود را شناخت باين عنوان خداوند خود را البته خواهد شناخت به صفات جمال و جلال.

بيت

نه فلك راست مسلّم نه ملك را حاصل آن چه در سر سويداى بنى آدم از اوست

معنى ديگر آن كه حق سبحانه و تعالى انسان را مظهر صفات كماليّه خود ساخته است از علم و قدرت

و امثال آن و اگر اينها را نمى داشت نمى فهميد علم و قدرت و ساير كمالات الهى را چنان كه در خبر است كه حق سبحانه و تعالى به حضرت داود عليه السلام فرمود كه من گنجى بودم مخفى خلق را آفريدم تا شناخته شوم و چون ظاهر شد كه رتبه انسانى رتبه ايست كه از همه رتبه ها حتى از رتبه ملائك بالاتر است بحسب قابليت و استعدادات عظيمه كه او را كرامت كرده اند تا به مرتبه مى رسد كه در آينه روح او جلوه گر مى شود صفات كماليه الهى كه به علمى كه از حق سبحانه و تعالى بر او فايز مى گردد اشيا را مى داند، و به افاضه الهى سخن مى گويد كه به قدرت الهى كارفرما و مدبّر امور او مى گردد و هر گاه باين رتبه رسيد و خود را شناخت بزرگى حق سبحانه و تعالى را خواهد شناخت با صفات كماليه جماليه و جلاليه و نعم ما قال.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 118

بيت

در جستن جام جم جهان پيمودم روزى ننشستم و شبى نغنودم

ز استاد چو وصف جام جم بشنودم خود جام جهان نماى عالم بودم

و آيات و احاديث در اين باب بسيار است.

معنى ديگر آن كه چون آدمى علم بوجود خود دارد و آدمى نفس ناطقه است نه اين بدن مع هذا نمى داند كه سياهست يا سفيد در بدنست يا بيرون بدن بزرگست يا كوچك بلكه به هيچ يك از اين صفات موصوف نيست چون مجرد است و تعلقى باين بدن دارد مثل تعلّق عاشق به معشوق پس وجود نفس معلوم او هست و حقيقت آن معلوم او نيست، هم چنين مى داند بالبديهه وجود واجب الوجود را و

حقيقتش را دانستن محالست و بعبارة اخرى اگر تو نفس خود را توانى شناختن خداى خود را بشناس و نعم ما قال الحكيم الغزنوي:

بيت

به خودش كس شناخت نتوانست ذات او هم بدو توان دانست

اى شده از نهاد خود عاجز كى شناسى خداى را هر گز

چون تو در نفس خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى

داند اعمى كه مادرى دارد ليك چون بوصف در نارد

ذات او را نبرد راه ادراك عقل را جان و دل در آن ره چاك

نه بزرگيش هست ز افزونى ذات او برز چندى و چونى

با مكان آفرين مكان چه كند آسمان گر بر آسمان چه كند

عقل رهبر و ليك تا در او فضل او مر تو را برد بر او

عقل عقل است و جان جانست او ز آن چه زان برتر است آنست او

با تقاضاى نفس و عقل و حواس كى توان بود كردگار شناس؟

معنى ديگر آن كه هر كه نفس خود را شناخت به مذلت، خداوند خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 119

مى شناسد به عزت، و هر كه خود را شناخت به فقر و احتياج خداوند خود را شناخت به غنى و عدم احتياج، و هر كه خود را شناخت به فنا و عدم خداوند خود را شناخت به بقا و قدم، و على هذا القياس از صفات متضاده و جميع اين معانى حق است و مى تواند بود كه همه مراد حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه باشد، بلكه اگر كسى تفكر كند از اين معانى به معانى ديگر راه مى برد چنانكه جمعى از طالبان معرفت الهى شبى از اين شكسته معنى اين حديث را استفسار نمودند تا قريب به سحر مذكور

مى شد از معانى و بعضى شمرده بودند هفتاد معنى گفته بودم و اللَّه تعالى يعلم.

ديگر در معرفت ضرور است كه بداند كه صفات ذاتيه الهى عين ذات مقدس او است چنانكه احاديث متواتره بر اين مضمون وارد شده است باين معنى كه ذات غير صفات ايشانست و نفس ناطقه مخلوق عالم مى شود، و آن چه ما بعلم مى دانيم حق سبحانه و تعالى بذات مى داند و ليكن لازم نيست كه بداند چگونه مى داند چون علم عين ذاتست و دانست ذات از محالاتست به اخبار متواتره و اتفاق عقلا، هم چنين صفاتى كه عين ذاتند دانستن آنها نيز از محالات است، و مى بايد بداند كه علم الهى بجميع مكنونات قبل از وجود ايشان مثل علم اوست به اين ها بعد از وجود ايشان و نه چنين است كه بر علم او چيزى بيفزايد بعد از وجود علم او احاطه كرده است همه اشياء موجوده و معدومه را و قدرت او نيز محيط است به همه اشياء و بداند كه حق سبحانه و تعالى سميع و بصير و مدركست و مستغنى كه مسموعات و مبصرات و مدركات همه نزد او ظاهر است، و عالم است به همه اشياء، و حيات الهى عبارت است از وجود و تعالى شأنه كه عين ذات او نيست بلكه ذات مقدس او محض وجود است، و وجوب وجود او بمعنى تأكد وجود است نه معنى زايد بر آن.

و اراده الهى بنا بر احاديث صحيحه كثيره عبارتست از تعلق قدرت الهى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 120

به ايجاد اشياء و اين معنى از صفات ذات و نه به اين معنى است كه چيزى در نفس ذات حادث

مى شود چنانكه در مخلوق مى باشد.

و كلام الهى عبارتست از خلق حروف در هوا و غير آن از اجسام و مى بايد بداند كه حق سبحانه و تعالى جسم نيست و جسم چيزيست كه طول و عرض و عمق داشته باشد و هر جسمى خواه لطيف باشد مانند ملائكه و جن و هوا و خواه كثيف باشد مانند انسان و يا حيوانات و مكان و جهة و غير آن و هر چه محتاجى را ممكن است و با وجوب وجود منافات دارد.

و هم چنين عرض نيست و در دنيا ديدنى نيست باين جهت چون اينها همه مستلزم احتياج است و محالست كه او را توان ديدن در دنيا و عقبى چون تا چيزى جسم كثيف نباشد در عقبى و دنيا ديده نمى شود و اينها همه مستلزم احتياج است و آن مستلزم امكان و بر اين مضامين احاديث متواتره وارد شده است با ادلّه بسيار كه در اين كتاب خواهد بود خواهد شد إن شاء اللَّه.

و چون انبياء مؤيد به معجزات همه خبر دارند كه حق سبحانه و تعالى واحد بالذاتست و به هيچ وجه تعدّد و تكثر در ذات مقدس او نيست در دلالت وحدت كافى است.

و در وصيت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد است كه اگر خداى ديگر مى بود هر آينه كتاب و پيغمبرى مى فرستاد چون لطف بر حق سبحانه و تعالى واجبست و بعثت انبياء و ارسال رسل لطف است پس عدم اينها دلالت بر عدم وجود بلكه عدم امكان وجود شريك مى كند و براهين بسيار بر هر يك از اين مطالب هست كه محتاجست به مقدمات بسيار بر اينها اكتفا نموده شد.

و مى بايد

كه اعتقاد بوجود انبياء داشته باشد مجملا هم چنين به كتابهاى ايشان مجملا كه حق سبحانه و تعالى بر بسيارى از انبيا كتابها فرستاده است خصوصا حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، و واجبست كه بداند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 121

پيغمبرى آن حضرت را و آن كه معصوم است از صغاير و كباير و سهو و نسيان و آن كه آن حضرت خاتم پيغمبرانست چون آن حضرت دعوى نبوّت فرمود و بر طبق دعوى خود معجزات بسيار نموده از آن چه در احاديث مذكور است از هزار متجاوز است و بهترين آن معجزات قرانست كه جميع فصحاء عرب عاجز شدند از آن كه سوره در برابر آن بياورند همگى جنگ را معارضه اختيار نمودند با آن كه هر يك در اتيان به خطب يد طولى داشتند،

وجوه اعجاز قرآن بسيار است:
اول: فصاحت الفاظش

با آن كه خطب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در مرتبه ايست كه جميع فصحاى عرب و بلغاى عجم معترفند كه بشر مثل آن نمى تواند ادا نمود اگر آيه از قرآن مجيد در آنجا بوده باشد مانند ياقوتيست كه بر لوح طلايى سوار كرده باشند.

دويم: قوانين

اسلوبش كه بر وجهى است كه جميع فصحاء از آن در عجب اند نه پيش از آن حضرت و نه بعد از او كسى را دست نداد شبيه آن.

سيم: اخبار از مغيباتش از اخبار انبيا و سلف،

با آن كه اكثر اهل كتاب اخبار گذشتگان از آن حضرت مى پرسيدند جواب ايشان بر وجهى مى داد كه در كتب الهيه بود و سبب اسلام ايشان مى شد با آن كه در نزد عالمى تردد نكرده بود و درسى نخوانده بود.

چهارم: اخبار از مغيبات آينده اش

مثل سوره انَّا اعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ كه نازل شد از جهة آن كه آن حضرت را كفار قريش ابتر مى گفتند به سبب آن كه فرزندان ذكور حضرت فوت شدند و در كتب انبياء سابق بود كه اولاد او بسيار خواهند بود و حضرت از گفته ايشان غمگين شد حق سبحانه و تعالى بشارت فرمود به كثرت اولاد، و اتباع، و ملك و علماء امّت، و فرمود كه إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ يعنى دشمنان تو ابتر و بى نسل خواهند بود، و چنان شد كه عالم از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 122

فرزندان آن حضرت پر شد با آن كه بى نهايت از ايشان شهيد كردند و اثرى از بنى اميه و بنى عبّاس و بنى ابى جهل و بنى ابى يوسف و بنى مروان نمانده. ملك آن حضرت مشرق و مغرب را احاطه نمود و علماء امت آن حضرت از ائمه معصومين و اولاد و اتباع ايشان بى نهايت شده اخبارى كه از مغيباتى كه در قرآنست از آن چه عقول خلايق به آن مى رسد بسيار است و آن چه ائمه معصومين از قرآن به وقوع آن خبر دادند و واقع شد و خواه شد بى شمار از آن جمله حكايت فتح مكه و ساير فتوح كه سوره فتح مشتملست بر آن، و غلبه روم كه در سوره روم است، و كشف اسرار منافقان كه در بسيارى از سوره ها است، و اخبار

از آن كه دين آن حضرت بر همه اديان غالب خواهد شد و ساير خبرهايى كه در اين مقام گنجايش آن ندارد، و إن شاء اللَّه در تفسير قرآن بيان خواهد شد و بسيارى را مفسران ذكر كرده اند.

پنجم: اشتمال قرآنست بر علوم اولين و آخرين

و با آن كه زياده از صد هزار تفسير نوشته اند و هر كدام بقدر قابليت خود از آن حقايق يافته اند صد هزار يك آن را نيافته اند و آن چه بر اين حقير واقع شد اين بود كه در اوايل طلب علوم مشغول كتب تفسير بودم و مجمع البيان و كشاف و تفسير قاضى با بسيارى از تفاسير در نظر بود و مطالعه مى كردم با رياضات شاقه و مى خواستم كه از حقايق قرانى بهره بيابم در آن اثناى شبى سنه دست داد حضرت سيّد المرسلين را در واقعه ديدم كه نشسته است تنها و بنده در خدمت اويم بخاطر رسيد كه خوب تفكّر نما در كمالات آن حضرت هر چند ملاحظه بيشتر مى نمودم انوار آن حضرت در ترقى بود به مرتبه كه عالم را فرو گرفت و من از دهشت آن واقعه بيدار شدم بخاطر رسيد كه چون در اخبار وارد شده است كه

«كان خلقه القرآن»

بايد تفكر در معانى قرآن كنم، شروع نمودم در تدبر آيه كه به آن رسيده بودم شروع شد در كشف حقايق آن آيه و هر چند تفكر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 123

مى نمودم بيشتر ظاهر مى شد تا آن كه علوم لا تحصى و لا تعد به يكبار ريخت، كه اگر مدت عمر شرح شمه از آن كنم نتوانم، و هم چنين هر آيه را كه ملاحظه مى نمودم فايض مى شد علوم بسيار، و به عزت حق

سبحانه و تعالى قسم كه اغراق نكرده ام، مجملا از اين جهة اعجاز قرآن اوضح من الشّمس است با آن كه آن حضرت امّى بود، و همين اعجاز كافى است كه حضرت امير المؤمنين و ساير ائمه معصومين نزد كسى تعلم ننمودند بغير از آن حضرت و علوم ايشان را حصر نمى توان نمود و همه را واضح مى ساختند از قرآن.

و اخبار متواتره وارد است در آن كه قرآن مشتمل است بر علوم اولين و آخرين و علم آن نزد ائمه اهل بيت بود، و سنيان نيز در اين خلافى ندارند مگر خوارج عليهم اللّعنه، اگر چه خوارج نيز آن حضرت را اعلم مى دانستند.

ششم: اشتمال قرآنست بر شريعت مقدسه

حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه اگر عالم بان عمل نمايند هر آينه احوال ايشان منتظم باشد، و الحق اين اقوى معجزات است نزد عقلاى منصفين و هر كه تدبر نمايد در هر حكمى از احكام شرعى عقل حكم مى كند كه چنين مى بايد و إن شاء اللَّه پاره از آن مذكور خواهد شد.

هفتم: خواص سور و آيات قرانى است

از آن جمله آية الكرسى تنها معجزه است از جهة محافظت نفس و مال و عرض و دين قطع نظر از اشتمال او بر معارف الهيه، و هم چنين سوره حمد و به وحدانيت الهى كه بسيار بيمارى را كه اطبّا همگى عاجز شده بودند و محتضر بودند هفتاد مرتبه حمد خوانده ام و شفا يافته اند، اين معنى بر اكثر اهل اصفهان ظاهر است، و هم چنين آيات ديگر بواسطه مطالب ديگر. بلكه اعتقاد بنده اينست كه هر آيه از قرآن معجز است بوجوه بسيار.

هشتم: آن كه هر چند بيشتر خوانند رغبت به آن بيشتر مى شود

و ايمان مؤمنان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 124

در زيادتى مى شود و علم علماء در وفور بخلاف ساير كتب كه اگر دو بار بخوانند ملال حاصل مى شود، و وجوه اعجاز قرآن بسيار است نزد اهل ايمان و از جمله ساير معجزات آن حضرت كه از هزار متجاوز است شق قمر است كه در قرآن متواتر هست، و اگر نمى بود لا اقل كفارى كه مسلمان شدند به شك مى افتادند و اقلا نقل مى كردند منافقان كه غلط است با آن كه نقل كرده اند شكوك عمر بن الخطاب را كه در جنگ حديبيّه با حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در مجادله آمد كه تو گفتى لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ «1» يعنى البته داخل خواهيد شد در مسجد الحرام اگر خدا خواهد ايمن از دشمنان سرها تراشيده و تقصير مو و ناخن كرده و چون صلح نمودند كه برگردند، و سال ديگر كفار مكّه را خالى كنند و حضرت با اصحاب داخل شده سه روز در مكه باشند عمر برخاست كه من شك در نبوت تو نداشتم

و الحال صاحب شك شدم تو گفتى كه ما داخل خواهيم شد و نشديم حضرت فرمودند: كه من نگفتم كه امسال داخل خواهيد شد گفتم كه داخل خواهيد شد إن شاء اللَّه، سال ديگر داخل خواهيد شد، و نزد ابو بكر رفت و همين سخن را گفت و همين جواب شنيد اگر شق قمر نمى بود اقلا عمر مى گفت كه غلط است.

ديگر خبر دادن حضرت امير المؤمنين را كه عن قريب قتال خواهى كرد با ناكسان كه با تو بيعت كنند و بيعت خود را بر هم زنند و با جايران و مارقين و اين خبر در كتب عامه و خاصه متواتر است، و آن حضرت كه از قتال مارقين كه خوارج نهروان بودند برگشتند شهيد شدند.

و ديگر خبر شهادت حضرت امير المؤمنين را كه در شب نوزدهم ماه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 125

رمضان چهلم از هجرت من واقع خواهد شد، و هميشه حضرت مى فرمودند و همين خبر را همه از آن حضرت روايت نموده اند به تواتر و هم چنين خبر شهادت امام حسين و خبر صلح حضرت امام حسن، و خبر ملاقات جابر انصارى حضرت امام محمد باقر عليه السّلام را، و خبر شهادت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در خراسان و دفن آن حضرت در آنجا، و خبر امامت ائمه اثنى عشر. و خبر پادشاهى بنى اميّه هزار ماه در سوره انَّا انزَلناهُ، و خبر امارت فرزندان عباس، و شهادت ائمه بر دست ايشان كه همه اينها متواتر است، و ديگر اخبار كه إن شاء اللَّه در اين كتاب مذكور خواهد شد.

ديگر مرده زنده كردن حضرت، و به طعام قليل خلق كثير را اطعام

نمودن و اين معنى بسيار واقع شد، ديگر ناله ستون حنّانه. ديگر سخن گفتن سنگ و ريگ و شهادت دادن بر نبوت آن حضرت و اين نيز بسيار واقع شد، ديگر آب از ميان انگشتان آن حضرت در آمدن و هفت صد كس با شتران ايشان سيراب شدن، ديگر بزغاله زهر آلوده به سخن در آمدن ديگر سوسمار به سخن در آمدن و شهادت بر نبوت آن حضرت دادن و ساير معجزات كه اينجا گنجايش ذكر آنها ندارد.

و ديگر معجزات حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم هر يك از حد حصر بيرونست هم چنان كه دليل امامت ايشانست دليل نبوّت سيد المرسلين نيز هست.

ديگر كرامات اولياء هر يك از صد هزاران هزار ولىّ كه در اعصار و امصار بوده اند و كراماتى كه در اين عصر بر بسيارى از مردم ظاهر شد همه دليل حقّيت مذهب آن حضرت است، و چون اين مقام گنجايش بيش از اين نداشت بر اين اختصار شد.

ديگر أيّها الاخ في اللَّه بر تو باد به ملاحظه حق هر كه باشد، و زنهار كه نظر نكنى به كثرت كه كثرت كفار بيش از مسلمانانست و كثرت مخالفان بيشتر از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 126

شيعيان است و فسّاق بيشتر از صلحايند و جهال اكثر از علمااند، و علماء باطل بيش از علماء حقند و در قرآن مجيد حق سبحانه و تعالى در بسيار جا مدح قلت فرموده است، و در بسيار آيه مذمت كثرت، و چون بسيار از علماء اشتباهات كرده اند و در روضة المتقين حقرا بيان كرده ام بر وجهى كه دفع شبهات شده است و نام كسى را نبرده ام كه مبادا غيبت باشد

و اميدوارم كه همه بر اجتهادات و سعيها كه از جهت رضاى الهى نموده اند مثاب بوده باشند و چون در اين شرح حسب الامر الاعلى فرموده اند كه مذاهب علما را نقل كنم و بعد از آن آن چه بخاطر اين ضعيف رسيده باشد بيان نمايم علاجى ندارم و لا بد بذكر آنها خواهم نمود و اشاره به اغلاط خواهم كرد استدعا از اخوان مؤمنين آنست كه بر اين بنده مؤاخذه ننمايند، و هفوات اين شكسته را بنظر شفقت اصلاح فرمايند. «فليس المعصوم الّا من عصمه اللَّه تعالى من أنبيائه و أوصيائه و ما توفيقى الّا باللَّه و هو حسبي و نعم الوكيل و نعم المولى و نعم النّصير».

در شروع بشرح كتاب من لا يحضره الفقيه

[مقدمة المؤلف ]

[توضيح معناى بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم ]

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم يعنى استعانت يا تبرك مى جويم در افتتاح كتاب يا در تاليف آن باسم واجب الوجود بالذاتى كه مستجمع جميع كمالاتست و بخشاينده است در دنيا و عقبى به نعماى ظاهره بر همه عالميان از مؤمنان و كافران، و مهربانست بر مؤمنان در دنيا به توفيقات و هدايات و در آخرت به ادخال ايشان در بهشت در اعلى درجات.

بدان كه حق سبحانه و تعالى چون كتاب خود را مفتتح به بسم اللَّه نمود ارشاد نموده است ايشان را كه در ابتداء كتب خود بلكه جميع افعال خود افتتاح به آن نمايند.

و در خبر مشهور از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه هر امرى كه اهتمامى ايشان او باشد و در آن امر ابتدا به بسم اللَّه يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 128

باسم اللَّه نكنند آن امر عاقبت ندارد و به اتمام نمى رسد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه منقول است كه ترك مكن بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم را و اگر چه بعد از آن شعرى باشد يعنى در نوشتن يا اعمّ از نوشتن و خواندن يا در همه كارها حتى در خواندن شعر كه مذموم است.

و از آن حضرت منقولست كه اين آيه اعظم آيات قرآنست.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه چون بنده بگويد «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» در اول كارش خداوند عالميان مى فرمايد كه بنده من ابتدا به نام من كرد بر من لازم است كه تمام كنم كارهاى او را و مبارك گردانم جميع احوال او را.

و از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما روايت است كه «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» اقربست باسم اعظم الهى از سياهى چشم به سفيدى آن و آن كه صريح نفرمودند كه اسم اعظم هست يا نيست حق سبحانه و تعالى را حكمتى است كه همه كس نداند مگر مقربان او مبادا جمعى به اندك آزردگى كه از شخصى به همرسانند باسم اعظم آن شخص را هلاك كنند، و گاه باشد كه ندانستن سبب اين باشد كه از همه اسماء منتفع گردند چنانكه شب قدر و ساعت استجابت دعا و اولياء اللَّه مخفيند و اللَّه تعالى يعلم.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه چون معلم به كودك مى گويد بگو «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» خداوند عالميان براتى مى نويسد از جهة كودك، و براتى مى نويسد از جهة پدر و مادر او و براتى از جهة معلم او كه همه را از آتش دوزخ آزاد نمودم.

و در احاديث صحيحه از حضرات

سيّد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم وارد شده كه فرمودند در تفسير «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» كه باء:

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 129

بهاء و حسن ذاتى الهى است، و سين: سنا و رفعت الهيست، و ميم: ملك و پادشاهى الهى است، و اللَّه: يعنى خداوند و آفريده گار هر چيزى، و رحمن: يعنى بخشاينده بر جميع خلايق، و رحيم: يعنى بخشاينده بر مؤمنان و بس.

و در روايتى وارد شده است كه ميم: مجد و عظمت الهى است.

و در حديث كالصحيح است كه از حضرت امام على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليها پرسيدند كه بسم اللَّه چه معنى دارد حضرت فرمودند كه معنيش آنست كه داغ بندگى بر جبين روح خود مى گذارم از جهة حق سبحانه و تعالى كه تا زنده باشم بنده باشم و بندگى كنم.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايتست كه از آن حضرت پرسيدند از «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» حضرت فرمودند كه باء: بها و خوبيهاى الهى است، و سين: سنا و بلند مرتبگى الهى است، و ميم: ملك و سلطنت الهى است، و الف اللَّه: آلاء و نعماء الهى است و لام آن لازم و واجب گردانيدنست بر خلايق كه ائمه معصومين را دوست دارند و ايشان را امام خود دانند، و هاء: هوان و خواريست بر مخالفان محمّد و آل محمّد را صلوات اللَّه عليهم اجمعين، و رحمن: بخشنده است بر جميع عالميان.

و رحيم: بخشنده است بر مؤمنان و بس.

و در حديث كالصحيح منقولست كه شخصى از مجلس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه برخاست و گفت يا امير المؤمنين خبر ده مرا

از معنى «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» پس حضرت فرمودند كه اللَّه: أعظم اسماء الهى است و آن اسمى است كه غير حق سبحانه و تعالى را به آن اسم نمى توان خواندن و كسى نيز خود را باين نام مسمى نكرده است، آن شخص گفت كه اللَّه چه معنى دارد؟ حضرت فرمودند كه معنى آن اين است كه در همه حوائج و شدايد پناه به او مى برد مخلوقى كه وقتى اميد او از جميع خلايق بريده شود و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 130

و سيلهاى او از غير حق سبحانه و تعالى گسسته شود پس گوييا حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چون ابتدا كنيد بهر كارى از صغير و عظيم بگوئيد «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» يعنى استعانت مى جويم و يارى مى خواهم در اين كار و همه كارها از خداوندگارى كه سزاوار نيست بندگى كردن غير او را آن خداوندى كه فريادرس بى چارگان است هر گاه به او استغاثه نمايند، و اجابت كننده داعيان است هر وقت كه او را بخوانند. رحمانى است كه روزى خود را مبسوط گردانيده بر ما بندگان، رحيم است بر ما در دين ما و دنياى ما و آخرت ما خداوندا سبك و آسان گردان تحمل اين بار را بر ما كه سهولت به جا آوريم، و باز رحمت كرده است بر ما به آن كه ما را جدا ساخته است از دشمنان او.

پس حضرت فرمود كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه و آله فرمود كه هر كه را مهمى پيش آيد و بگويد «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» از روى اخلاص و حضور قلب البته حق سبحانه و تعالى حاجت او را در

دنيا برمى آورد و يا ذخيره مى گرداند مطلوب او را نزد خود تا در روز قيامت به او رساند، و آن چه نزد حق سبحانه و تعالى مى ماند بهتر و باقى تر است از جهة مؤمنان از آن چه در دنيا به ايشان مى رسد و اخبار بسيار در فضيلت «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» وارد شده است و هم چنين در معانى و حقايق آن.

و علماء و در باى بسم اللَّه دو احتمال داده اند يكى آن كه باء بمعنى ملابسه و مقارنه باشد و در اين صورت معنى آن آنست كه از روى ميمنت و تبرك: ابتدا مى كنم به نام الهى كه كارى كه مقرون به نام او نباشد آن كار مبارك نيست.

و دويم آن كه بمعنى استعانت باشد كه تا بنده بداند كه هيچ عملى از اعمال خير يا مطلقا بى استعانت باسم الهى از بنده صادر نمى شود يا عاقبت ندارد.

و احاديث از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بر اين معنى وارد شده است و بناى اين دو معنى بر مسأله خلق اعمال است چون معتزله را گمان آنست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 131

كه بنده در به اعمال خود مستقل است معنى اول را اختيار كرده اند و اشاعره چون افعال را از حق سبحانه و تعالى مى دانند معنى ثانى را اختيار نمودند و چون شيعه را اعتقاد آنست كه هر دو مذهب باطل است بلكه فعل از بنده است و بى توفيق الهى از بنده صادر نمى شود معنى ثانى بمذهب ايشان انسب است.

و ديگر خلافست كه مراد از اسم اللَّه لفظ اللَّه، يا مطلق اسماء الهى است يا معنى كه ذات الهى باشد اكثر اخبار دلالت بر آن دارد كه

بنده استعانت بذات الهى مى جويد در بسمله و بعضى دلالت بر لفظ دارد با آن كه الفاظ اسماء نيز تأثيرات دارند بلكه حروف اسماء نيز مؤثّرند چنانكه گذشت كه باء: بها و حسن الهى است، و سين: سنا و رفعت الهى است، و اخبار ديگر وارد شده است كه هر يك از حروف تهجّى معنى دارد.

و از آن جمله در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه شخصى از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله سؤال كرد از تفسير ابجد، پس حضرت فرمود: كه ياد گيريد تفسير ابجد را كه در آن معانى عجيبه هست واى بر عالمى كه تفسير آن را نداند، پس گفتند كه يا رسول اللَّه چه معنى دارد پس حضرت فرمودند كه الف: آلاء و نعماء الهى است و حرفى از اسماء الهى است و باء: بهجت و كمالات الهى است، و جيم: جنت الهى است و جمال و جلال الهى است و جمال صفات ثبوتيه و جلال: صفات سلبيه است كه گذشت، و دال: دين الهى است، و اما هوّز پس هاء: هاى هاويه جهنم است كه درك الاسفل است و جاى منافقانست پس واى بر كسى كه در هاويه افتد.

و اما واو: پس ويل است اهل جهنم را يعنى واى بر ايشان، يا چاهى است عميق كه قعرش هزار ساله را هست. و اما زاء: پس آن زاويه و گوشه ايست در جهنّم پناه به خدا از شر آن زاويه، و اما حاء حطى: پس آن حطوط و افتادن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 132

گناهانست از استغفار كنندگان در شب قدر، و آمدن جبرئيل

است با فرشتگان در شب قدر تا طلوع صبح. و اما طاء: پس طوبى است و آن نام درختى است در بهشت و مانند آفتاب در خانه شيعيان شاخها كشيده است، و در هر شاخى از آن ميوها و نعمتها هست كه نه چشمها ديده و نه گوشها شنيده و نه در خاطر كسى خطور كرده باشد امثال آن نعمتها و آن درخت را حق سبحانه و تعالى بيد قدرت خود آفريده است و آن را جانى داده است كه مى شناسد شيعيان و مراتب ايشان را، و بهشتيان كه در خلوت خانهاى خود نشسته باشند آن را از بيرون بينند كه شاخهاى آن آويخته است و هر قسم زينتى از پوششها و زرينه آلات كه خواهند، و هر قسم ميوه كه خواهند از آن درخت چينند و اين درخت ثمره شجره محبت اهل بيت است سلام اللَّه عليهم پس طوبى از ايشانست و حسن مآب كه مرجع نيكوست مخصوص شيعيان ايشان است.

و اما ياء: پس اشاره بيد قدرت و تسلط الهى است بر خلايق، كه حضرت فرمودند كه حاشا كه حق سبحانه و تعالى دست داشته باشد چنانكه بعضى از كفار او را جسم مى دانند، بلكه يد او عبارتست از قدرت او يا نعمت او كه فايض است بر خلايق.

و امّا كلمن: پس كاف عبارتست از كلام الهى كه آن چه فرموده است تبديل نمى توان كرد آن را بغير آن. و پناهى بغير از خداوند تعالى نيست.

و اما لام: پس عبارتست از الهام و نزول اهل بهشت بر يكديگر از جهة زيارت و تحيت و سلام و ملامت كردن اهل جهنّم است يكديگر را در

ميان خود.

و امّا ميم: پس عبارتست كه از ملك و پادشاهى الهى كه آن را زوال نيست و دوامى ملك او فنا راه ندارد.

و اما نون: پس آنست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ن وَ الْقَلَمِ وَ ما

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 133

يَسْطُرُونَ پس قلم قلمى است از نور و نون دواتى است از نور و مركب آن نيز از نور است كه در لوح محفوظ نوشته مى شود و ملائكه مقرّبان بران گواهند و شهادت الهى كافى است و ليكن بواسطه اتمام حجة بر معاندان ملائكه را گواه گردانيده است.

و اما صاد سعفص: پس عبارتست از صاعى به صاعى يعنى يكمن به يك من يعنى هر چه مى كنى از خير و شر همان را جزاى تو خواهند داد، و حق سبحانه و تعالى ظلم بر بندگان نمى خواهد.

اما قرشت: يعنى حق سبحانه و تعالى همه را مى ميراند و در روز قيامت محشور مى گرداند و در ميان ايشان به عدالت حكم خواهد فرمود.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مرويست كه چون حضرت عيسى متولد شد هر روز آن مقدار ترقى مى فرمود كه ديگران در دو ماه ترقّى نمايند تا آن كه هفت ماهه شد حضرت مريم او را به نزد معلّم برد و چون در برابر معلم نشست معلم گفت كه بگو «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» حضرت گفتند پس معلم گفت كه بگو ابجد پس عيسى سر بالا كرد و گفت مى دانى كه ابجد چه معنى دارد معلّم خواست كه او را بزند به معلّم گفت كه مرا چه مى زنى اگر مى دانى بگو و اگر نه از من بپرس تا تفسيرش را

بيان كنم معلم گفت بيان كن پس حضرت عيسى عليه السّلام فرمودند كه: الف: الاء و نعماى الهى است، و باء:

بهجت و حسن ذاتى الهى است، و جيم: جمال و صفات كماليه الهى است. و دال: دين الهى است. هوز: هاء هول جهنم است، واو: ويل است از جهة اهل دوزخ، زاء: زفير و فرياد اهل جهنم است، حطى: انداختن گناهانست از توبه كاران، كلمن: كلام الهى است كه مبدل نمى شود، سعفص: جزاست كه هر چه مى كنى همان را جزا مى دهند از خير و شر، قرشت: خلايق را مى ميراند و حشر مى فرمايد در قيامت معلّم به مريم گفت كه دست پسر ترا بگير و به بر كه احتياج

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 134

به معلم ندارد و چنين بود حكايت حضرت صاحب الامر بلكه جميع ائمه صلوات اللَّه عليهم در حال صغر.

و در حديث معتبر از بهترين جوانان اهل بهشت جميعا حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه منقول است كه يهودى به نزد حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله آمد و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حاضر بودند يهودى پرسيد كه چه فايده است در حروف هجا؟ پس حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود كه يا على جواب او را بده و حضرت دعا فرمود كه خداوندا على را توفيق كرامت فرما كه جواب دهد و درست جواب دهد، پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر حرفى از حروف هجا اسمى است از اسماء حق سبحانه و تعالى پس الف اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ 2: 255 است يعنى خداوند عالميان

خداوندى است كه بغير از او خداوندى نيست، زنده ايست كه هميشه بوده است و هست و خواهد بود، قيّومى است كه واجب الوجود بالذاتست و قوام و وجود و ثبات خلايق به اوست.

اما باء: يعنى باقيست بعد از فناى خلايق و أما تاء: پس توّاب است يعنى توفيق دهنده توبه و قبول كننده توبه تائبان است. و اما ثاء: پس ثابت است و قايم بذات خود و ثابت دارنده مؤمنان است بقول ثابت ايمان در حيات و ممات ايشان.

و اما جيم: يعنى جل ثناؤه يعنى ثناى او از آن اعظم است كه خلق توانند گفت، و تقدست اسماؤه، و اسماء او از آن اقدس است كه كسى به كنه او تواند رسيد، يا شباهتى باشد اسامى او را با اسامى مخلوقات هر چند بحسب لفظ بر غير او اطلاق كنند.

و اما حاء: پس اشاره است به حقيقت و ثبات و دوام الهى و اشاره است باسم حىّ كه زنده است بذات و باسم حليم كه بردبار است از بندگان و زود

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 135

ايشان را نمى گيرد بر گناهان ايشان.

و اما خاء: پس عالم است به آن چه بندگان مى كنند آن را.

و اما دال: پس ديان دين است: يعنى دين حقرا او قرار داده است، يا ثواب دهنده است نيكوكاران متدين را، يا جزا دهنده است بندگان را بر خير و شر ايشان.

و اما ذال: پس اشاره است به ذو الجلال و الاكرام يعنى او راست جلال و عظمت و از اوست اكرام و انعام نه از غير او و جمعى گفته اند كه جلال صفات تنزيهيه و سلبيه است و اكرام صفات ثبوتيه ذاتيه كه

عين ذاتست.

و اما راء: پس رءوف و مهربانست با بندگان. و اما زاى: فزين المعبودين است يعنى كسانى را كه بندگى مى كنند ايشان را نيست نسبتى بجناب اقدس او و نسبتى نيست او را به ايشان من حيث الذات و الصّفات الجماليه و الجلاليه، يا آن كه چيزهائى را كه مى پرستند به گمان باطل آن كه خداست مى پرستند و اگر نه چه احتمال داشت كه كسى غير حق سبحانه و تعالى را بپرستد هر چند در آن پرستيدن كافرند چون بزرگى خدا را ندانسته اند.

و اما سين: پس اشاره است به آن كه سميع است و بصير، عالم است به آن چه بندگان مى گويند و دانا است به آن كه مى كنند، يا سميع است و اجابت كننده دعوات داعيانست و بصير است كه اگر نخوانند او را و نطلبند باز بحسب استعدادات و قابليات و استحقاقات هر چه بايد مى دهد.

و اما شين: پس شاكر است بندگان مؤمن خود را به آن كه ثوابهاى عظيم مى دهد يا ايشان را در ملأ اعلى به خوبى ياد مى كند يا جزاى شكر شاكران را به ايشان بر وجه اتم و اكمل كرامت مى فرمايد.

و اما صاد: پس صادقست در وعدهائى كه به مطيعان كرده است و فوق آن را مى دهد و وعيدى كه به كافران كرده است از عذاب ابدى خلاف آن نخواهد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 136

فرمود.

و اما ضاد: پس اشاره است بضارّ نافع يعنى ضررهايى كه بخلق مى رساند همه نفع است يا ضرر و نفع مى رساند بحسب حكمت و مصلحت.

و اما طاء: پس عبارتست از طاهر مطهر يعنى پاكست از هر چه لايق ذات مقدس او نيست و پاك كننده

مؤمنان است از صفات رذيله و اعمال قبيحه به توبه و تفضل و پاك كننده كافرانست از لوث شرك و كفر به توفيق ايمان و اسلام.

و اما ظاء: پس ظاهر مظهر است يعنى وجود او ظاهر است به آيات غير متناهى و هر ذره از ذرات وجود را دليل هستى و علم و قدرت و حيات و ارادت و رحمت وجود و كرم خود گردانيده است و ظاهر گردانيده است اشياء را و از كتم عدم به دايره وجود در آورده است تا دلالت كنند بر وجود او و صفات او يا تسبيح و تحميد و عبادت او كنند چنانكه فرموده است كه وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ «1» يعنى نيست چيزى مگر آن كه به تسبيح و تحميد الهى مشغول است و ليكن شما نمى فهميد ايشان را.

و اما عين: يعنى عالم است به افعال و احوال بندگانش.

و اما غين: پس او غياث و فريادرس محتاجان و بى چاره گانست از همه خلايق و هر كه استغاثه كند به درگاه او خواه مؤمن و خواه كافر به فرياد ايشان مى رسد.

و اما فاء: پس فالق و شكافنده دانه ها و تخمهاست كه از آنها مى رويانند نباتات و اشجار را.

و اما قاف: پس قادر است بر همه ممكنات و همه خلايق.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 137

و اما كاف: پس كافى و كفايت كننده مهمّات خلايق است و او را كفوى و نظيرى نيست و او را پدر و فرزند نيست چنانكه نصارى مى گويند.

و اما لام: پس لطيف است و لطفها و شفقتهاى او بر بندگان عظيم است، يا قدرت و علم او احاطه نموده

است ايشان را.

و اما ميم: پس مالك الملك است و هر كرا مى خواهد پادشاه مى گرداند و از هر كه مى خواهد باز مى گيرد.

و اما نون: پس نور و روشن كننده آسمانهاست به كواكب از نور عرش يا همه را بنور وجود منوّر گردانيده از عرش عظمت و جلال يا هدايت كننده اهل آسمانهاست بنور معرفت كه اكتساب نمودند از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين كه عرش اعظم الهى اند صلوات اللَّه عليهم.

و اما واو: پس واحديست كه به هيچ گونه تعدد و تكثر در ذات و صفات او نيست و صفات او عين ذات اوست، و محلّ حوادث نيست كه خوشحال شود يا آزرده يا حركت داشته باشد يا سكون زيرا كه اينها از صفات جسمانيات است پس هر جا واقع شده است رضا و غضب عبارتست از ثواب و عقاب، و صمديست واجب الوجود كه همه ممكنات روى احتياج بسوى او دارند.

و اما ها: پس او هدايت كننده خلايق است به فرستادن پيغمبران و كتابها و توفيقات و تأييدات.

و اما لام ألف: پس اشاره است به لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له، يعنى نيست خداوند بجز اللَّه تعالى و حال آن كه يگانه است در ذات و صفات و او را در اين معنى شريكى نيست و اين كلمه ايست كه هر كه آن را از روى اخلاص بگويد بهشت او را واجب شود و اخلاص آنست كه اين كلمه او را از محرمات الهى نگاه دارد.

و اما يا: پس اشاره است بانكه دست قدرت و نعمت الهى مبسوط است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 138

بر خلايق پس چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه تمام

فرمود حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يا على آن چه گفتى حق سبحانه و تعالى بان راضى بود و قول اوست، پس يهودى مسلمان شد و در حديث كالصحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه وارد شده است، كه اول چيزى كه حق سبحانه و تعالى آفريد تا خلايق توانند كتابت كردن و ما فى الضمير خود را از علوم و حقايق در آن درج كردن حروف معجم بود، و از آباء بزرگوار خود بمن رسيده است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه الف: الاء الهى است، و باء: بهجت الهى است، و تاء: تمام شدن امامت است به قائم آل محمد صلوات اللَّه عليهم، و ثاء:

ثواب مؤمنان است بر اعمال صالحه ايشان. و جيم: جمال و جلال الهى است، و حاء: حلم الهى است از گناه كاران. و خاء: خمول و بى اعتبارى گناه كارانست نزد حق سبحانه و تعالى، و دال: دين الهى است، و ذال: از ذو الجلال است، و راء: از رءوف رحيم است. و زاء: از زلزله هاى قيامت است، و سين: سناى الهى است، و شين: عبارت است شاء اللَّه ما شاء و اراد يعنى حق سبحانه و تعالى آفريد هر چه را خواست و اراده نمود شما نمى توانيد بر خلاف مشيت الهى كارى كردن، و صاد: از صدق وعده الهى است در آن كه مؤمنان را بر صراط بگذراند چون برق جهنده و نگاه داشتن ظالمانست در صراط بواسطه عقوبت، و ضاد:

ضلال و گمراهى مخالفان محمد و آل محمد است صلوات اللَّه عليهم و لعنة اللَّه على اعدائهم و مخالفيهم،

و طاء: طوبى است از جهة مؤمنان و بازگشت خوبست ايشان را، و ظاء: ظن خوب مؤمنان است بحق سبحانه و تعالى و ظن بد كافران است بحق جل و علا، و عين: از عالم است، و غين: از غنى است، و فاء:

فوح و رايحه بد جهنم است.

و قاف: قرآنست كه بر حق سبحانه و تعالى است كه جمع كند و حفظ كند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 139

آن را از جهة خلايق، و كاف: از كافى است، و لام: از لغو كافرانست، در دروغهايى كه بر حق سبحانه و تعالى بسته اند يعنى باطل است و بقائى ندارد. و ميم: ملك الهى است روزى كه پادشاهى جز او نباشد و فرمايد حق سبحانه و تعالى كه امروز پادشاهى از كيست پس ارواح پيغمبران و ائمه هدى گويند كه پادشاهى از يگانه قهاريست كه همه را ميرانيد پس حق سبحانه و تعالى فرمايد كه امروز همه را حشر خواهم نمود و جزا خواهم داد هر نفسى را به آن چه كرده است از خير و شر و كسى را ظلم نخواهند كرد چون حساب كننده خداوند است و به زودى حساب خلايق خواهد كرد و با هر يك سخن گويد چنانكه آن كسرا خيال اين باشد كه همين با او سخن مى كند و بس.

و نون: نوال و عطاى الهى است با مؤمنان، و نكال و عذاب الهى است با كافران. و واو: ويل است مر عاصيان را، و هاء: هوان و خوارى ايشان است.

و لام الف: لا اله الّا اللَّه است كه كلمه اخلاص است، و هر كه اين كلمه را از روى اخلاص بگويد بهشت او را

واجب شود، و ياء: يد و دست قدرت و نعمت الهى است كه عالميان را فرا گرفته است و منزه است از آن كه جسم باشد.

پس حضرت فرمود كه حق سبحانه و تعالى اين قرآن را باين نحو حروفى فرستاد كه متداولست بر زبان عرب و فرمود كه اگر جمع شوند آدميان و جنيان همه و خواهند كه قرآنى مثل اين قرآن بياورند نمى توانند آورد و اگر چه همه هم را مدد نمايند، و همين آيه از معجزات قرآنست كه حق سبحانه و تعالى خبر داد كه نمى توانند و نتوانستند با آن كه حكماى فصيح زبان كافر بودند و در مقام رد اسلام بودند و نتوانستند كه يك سوره بياورند: و آن كه در اين اخبار مذكوره بحسب ظاهر مخالفتى هست در واقع مخالفت نيست زيرا كه مى تواند بود كه هر حرفى اشاره به چند اسم بوده باشد، و در هر حديثى نيز اشاره به اسمى كرده باشند و چون معانى حروف علمى است عظيم و جمعى كثير كتابها در آن تصنيف

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 140

كرده اند خواستم كه مستمسك به آن نصوص اهل البيت باشد با آن كه بناى قرآن و دعوات و احاديث بر اينهاست و بر عالميان ظاهر شود كه الفباى علوم اهل البيت است. پس قياس بدان دارد كه باقى علوم ايشان را و در آن چه مذكور شد بر سبيل اختصار علوم و حقايق بسيار مندرج است بيان نكردم تا موجب ملال نشود و بر سبيل اجمال اشاره به بعضى از آنها شد كه جمعى كه اهليت دارند بفهمند و به علوم ديگر برسند چنانكه اين راه گشوده شد در تفسير

من عرف نفسه.

ديگر هم چنانكه افتتاح كتب به بسمله مطلوبست چنانكه گذشت، هم چنان مطلوبست كه در هر كارى سيّما در تأليف و تصنيف كتب افتتاح بحمد الهى نمايند، چنانكه مفتاح كتب الهى بعد از بسمله حمد له است گويا بندگان را تعليم مى فرمايد كه در افتتاح جميع كارها بعد از بسمله حمد الهى به جا آوريد تا آن مبارك باشد و به اتمام خواهد رسيد و هم چنين حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم در خطب افتتاح بحمد الهى مى نمودند چنانكه در خطب متواتره منقولست با آن كه در بسيار حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام وارد شده است كه محبوب ترين اعمال حمد الهى است.

و در حديث مشهور از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد است كه هر امرى كه اعتنائى بشأن او باشد و افتتاح آن بحمد الهى ننمايند آن امر عاقبت ندارد و به اتمام نمى رسد

[خطبة المؤلف ]

بنا بر اين مصنف گفت كه:

(اللَّهمّ انّي احمدك و اشكرك) يعنى خداوندا تو را حمد مى كنم و تو را شكر مى كنم اصل اللهم يا اللَّه است حرف لام را حذف نموده اند و ميم را به عوض آن آورده و اختيار اين اسم از آن جهت است كه اللَّه اعظم اسماى الهى است و اگر بعنوان ندا او را ياد كنند بهتر است سيما هر گاه ندا به منزله جزو كلمه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 141

شده و اللَّه انسب است به دعاها به اعتبار جامعيتى كه او را هست چون اسم ذاتى است كه مستجمع جميع كمالاتست پس اگر آن را به واسطه طلب رزق بخوانند بمنزله يا رازق

است. و اگر بواسطه مغفرت بخوانند بمنزله يا غفور است، و اگر بواسطه دفع دشمن بخوانند بمنزله يا منتقم است. و از اين است كه جمعى از اين جهت آن را اسم اعظم الهى مى دانند پس دعا كردن بان اولى است، و مناسبت دعا در اين مقام استعانت است بجناب اقدس احديت الهى در حمد و شكر و غير از آن چه بعد از اين مذكور خواهد شد، و حمد ثنائى است به زبان بر صفات كمال اختيارى، و شكر كاريست به ازاء نعمت كه دلالت مى كند بر تعظيم منعم آن كه به زبان باشد يا بدل باشد يا به اعضا و جوارح باشد، پس جميع اعتقادات و عبادات شكر مى تواند بود، پس اگر آنها را بواسطه شكر نعمتها به جا آرى صحيح است بنا بر مذهب جمعى از علماء، و احوط آنست كه از جهت محض فرموده الهى به جا آورند، و شكر كامل آنست كه بنده جميع نعمتهاى و داده هاى الهى را صرف نمايد در آن چه از جهت آن داده است، و تفصيل آن در باب حقوق خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

و در حديث صحيح از حضرت امام بحق ناطق جعفر صادق عليه السّلام منقولست كه هر گاه حق سبحانه و تعالى انعام فرمايد نعمتى بر بنده خواه اندك و خواه، بسيار و آن بنده بگويد الحمد للّه ربّ العالمين شكر آن نعمت كرده است.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت وارد شده است كه هر گاه حق سبحانه و تعالى نعمتى را بر بنده انعام فرمايد، و بنده بدل بداند كه انعام از جانب حق سبحانه است و حمد الهى

را بر زبان جارى سازد هنوز كلام او تمام نشده باشد كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به فرشتگان سماوات كه روزى او را زياد كند.

و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت منقولست كه شكر هر نعمتى هر چند آن نعمت عظيم باشد آنست كه حق سبحانه و تعالى را به آن حمد نمايد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 142

و از آن حضرت منقولست همين كه بداند كه آن نعمت از حق سبحانه و تعالى به او رسيده است شكر آن نعمت كرده است، و فرمودند: كه شكر نعمتهاى الهى [اجتناب از محرمات است و تمامى شكر] باين است كه بنده بايد بگويد الْحَمْدُ لِلَّهِ ربِّ الْعَالَمِينَ، و آيات و اخبار در امر بحمد و شكر و فضايل آن بسيار است، و معنى الحمد للّه آن است كه جميع حمد و ثناها مخصوص حق تعالى است چون جميع كمالات مخصوص اوست. و اگر بندگان را كمالى باشد از حيثيت علم يا عمل آن نيز به عطا و توفيق حضرت اله است، و بهترين شكرها اعتراف به عجز از اداى حمد و شكر است، چنانكه سيد حامدان فرمود كه خداوندا من احصا نمى توانم كرد ثناى ترا و تو چنانى كه خود ثناى خود كرده اى.

حديث معتبر از امام جعفر صادق عليه السّلام وارد شده است كه خداوند عالميان وحى نمود به حضرت موسى: كه يا موسى نعمتهاى مرا شكر كن چنانكه شكر من است. حضرت موسى گفت: الهى چگونه من حق شكر تو را به جا آورم كه شكر هم از نعمتهاى تست آن نيز محتاج به شكر ديگر است و شكر ديگر، پس خطاب رسيد كه

يا موسى چون دانستى عاجزى از شكر من حق شكر مرا به جا آوردى.

و منقولست كه اين خطاب به حضرت داود عليه السّلام شد، داود گفت الهى چگونه حق شكر تو را به جا آورم حال آن كه اعضاء و جوارحى كه به آن شكر مى كنم از نعمتهاى تست و شكر آن را مى بايد كرد و هم چنين شكر شكر را إلى غير النهاية، خطاب رب العزة رسيد به اين شكر راضى شدم. پس محتمل كه أشكرك شكرا باشد مثل الشكر للَّه و يا اين معنى داشته باشد كه شكر تو مى كنم، با آن كه مى دانم كه شكر نعمتهاى حق تعالى را بر خود، و يا مى دانم كه شكر تو به جا نمى توانم آورد، و اين را تو شكر ناميده و وجه آن كه به جمله فعليه ادا كرده است اينست كه دلالت بر تجدد او دارد، و گوييا مى گويد كه چون كمالات تو

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 143

غير متناهى است و هم چنين نعمتهاى تو، آنا فآنا حمد و شكر تو به جا مى آورم اگر چه تاسى به قرآن و خطب نموده بلفظ خود بگويد الحمد للّه انسب بود اين دلالت بر دوام با عموم الف و لام و اشعارى بر عجز داشت كه حمد او را به او گذاشته بود و نعم ما قال الشاعر:

آنجا كه كمال كبرياى تو بود عالم نمى از بحر عطاى تو بود

ما را چه حد حمد و ثناى تو بود هم حمد و ثناى تو سزاى تو بود

(و أومن بك) يعنى اعتقاد به وحدانيت تو دارم و اظهار ايمان خود بامر تو مى كنم يا در ازدياد ايمان به عبادت

و طاعت تو مى كوشم. و اين عبارت در خطب منقوله هست بنا بر اين اين را ذكر نمود، در اكثر خطب بلفظ جمع است بعنوان:

نؤمن بك.

و هم چنين عبارات ما بعد و جمع بهتر است از جهة آن كه ايمان و توكل و عبادت خود را با ديگران منضم مى سازد تا شايد مقبول شود. و وجه افراد مى تواند بود كه اين باشد كه افعال من قابل آن نيست كه با افعال ديگران منضم سازم مبادا به تشأم من از آنها نيز مردود گردد.

و ايمان در لغت بمعنى تصديق است يعنى باور داشتن و در اصطلاح عبارتست از تصديق بوجود حق سبحانه و تعالى و تصديق به وحدانيت او و تصديق به صفات ثبوتيه و سلبيه، و تصديق به نبوّت سيّد المرسلين و هر چه او آورده است و از جناب الهى بخلق رسانيده است، و از آن جمله است تصديق به امامت ائمه اثنى عشر صلوات اللَّه عليهم، و ساير اعتقاداتى كه گذشت در فايده دوازدهم، و شك نيست كه اين اعتقادات در كار است، و در جزويت اعمال فعليه و تركيه خلافست.

اخبار متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است: كه ايمان اقرار است به زبان، و اعتقاد است به جنان و عمل است به اركان و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 144

امثال اين خبر. و بسيارى از آيات نيز بر اين معنى دلالت ظاهرى دارد، و ليكن اكثر متكلمين علما همه را تأويل نموده اند به آن كه ايمان كامل آنست كه بنده مطلقا مخالفت الهى نكند، و فايده در اين ظاهر مى شود كه فاسقى را كه اعتقاداتش صحيح باشد جايز

است او را مؤمن گفتن يا نه؟ و حق اين است كه ايمان مشترك لفظى است بر همه اطلاق مى كند، و گاهى مؤمن مى گويند و مطلق اثنى عشرى مى خواهند، و گاه مؤمن مى گويند و كسى را مى خواهند كه مرتكب كباير نشود، و گاه مؤمن مى گويند و كسى را مى خواهند كه صغيره و كبيره نكند، و گاهست اطلاق مى كند بر كسى كه اقرار ظاهرى از او صادر شود حتى بر منافقانى كه بظاهر مسلمان باشند و اگر چه در واقع كافر باشند و اين اطلاقات در قرآن مجيد و اخبار بسيار واقع شده است.

(و اتوكّل عليك) يعنى توكل مى كنم بر تو، و در جميع امور اعتماد بر تو دارم، و كارهاى خود را به تو مى گذارم كه بفضل خود همه را كفايت نمائى يا آن كه در اعمال توفيقم روزى كنى، كه آن چه خوب باشد به جا آورم و آن چه بد باشد ترك نمايم، و در امر معاش آن چه مرا ضرور است برسانى، و نگذارى كه دشمنان بر من مسلط شوند و فى الحقيقه بامر حق سبحانه و تعالى همه را به او مى گذاريم چون امر به توكل فرموده است در آيات بسيار و اخبار بى شمار از آن جمله حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «1» يعنى بايد كه مؤمنان توكل بر خداوند كنند. ديگر فرموده است كه اگر ايمان داريد توكل بر خداوند كنيد، و فرموده است كه هر كه توكل بر حق سبحانه و تعالى كند پس خدا او را بس است.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام وارد شده

لوامع صاحبقرانى، ج 1،

ص: 145

است كه اول مراتب كمال اسلام است، بعد از آن ايمان است، بعد از آن تقوى است، بعد از آن يقين است، و يقين بسيار كميابست. راوى پرسيد كه يقين كدام است؟ حضرت فرمود كه توكل بر حق سبحانه و تعالى است، و تسليم و گردن نهادنست فرمانهاى الهى را، و راضى بودنست به قضاهاى الهى، و تفويض جميع امور است بحق سبحانه و تعالى، و ظاهر آنست كه تفويض آنست كه يقين در نهايت كمال بوده باشد چنانكه مؤمن آل فرعون در وقتى كه گريخت از فرعون گفت: تفويض مى نمايم كار خود را به خدا، پس حق سبحانه و تعالى او را از شر فرعون و لشكر او حفظ نمود و بحسب ظاهر توكل است.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در سفرى بودند، جماعتى از سواران به آن حضرت رسيدند و سلام كردند حضرت فرمودند كه شما كيستيد؟

همه گفتند: مؤمنانيم يا رسول اللَّه حضرت فرمود كه حقيقت ايمان شما چيست و چه دليل بر آن داريد؟ گفتند: دليلش آن كه رضا داده ايم به قضاى الهى، و گردن نهاده ايم امر الهى را، و تفويض امور خود به او كرده ايم. پس حضرت فرمود كه اين جماعت عالمند و حكيمند، و نزديكست رتبه ايشان به رتبه پيغمبران، اگر در اين معنى صادقيد پس بنا مكنيد آن چه را در آن ساكن نخواهيد شد، و جمع نكنيد آن چه را نخواهيد خورد، و بترسيد از خداوندى كه بازگشت شما بسوى او خواهد بود.

و در حديث كالصحيح از امام موسى كاظم

عليه السّلام منقولست در تفسير توكل كه مراتب توكل بسيار است، يك مرتبه آنست كه در جميع چيزها توكل بر او كنى، و هر چه بر سر تو آورد از بلا و محنت راضى باشى، و بدانى كه هر چه خيرتست بر سر تو مى آورد، و بدانى كه حكم حكم اوست پس توكل بر او كنى، و تفويض امور خود به او كنى و به او واگذارى، و در همه امور اعتماد بغير

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 146

او نكنى.

و ديگر منقولست به اسانيد متكثره معتبره از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه حق سبحانه و تعالى در بعضى از كتب منزله فرموده است كه بحق عزت و جلال، و بزرگوارى و بلند مرتبگى كه بر عرش عظمت دارم قسمت مى خورم كه هر بنده كه اميد از غير من داشته باشد قطع نمايم اميد او را، و او را به مراد خود نرسانم، و او را خوار گردانم نزد عالميان، و از قرب خود او را دور سازم، و او را بدرد هجران خويش مبتلا سازم، آيا اين بنده در دفع و رفع شدايد و سختيها اميد از غير من دارد؟ و حال آن كه سختيها و رفع آن بيد قدرت منست، آيا اين بنده اميد منافع از غير من دارد و فكر درى غير در من مى كند؟ و حال آن كه كليد همه ابواب بدست منست، و درگاه رحمت من باز است از جهة داعيان من، كرا مصيبتى روى داد و به درگاه من آمد كه من رفع مصيبت او نكردم؟ و كدامين بنده كار بزرگى داشت و به درگاه من آمد كه كار او

را نساختم، اگر تأخيرى در رسيدن ايشان به مطلوب شود عين مصلحت ايشانست، و مطلوب ايشان را از براى ايشان حفظ نمودم كه در وقت بهتر به ايشان رسانم، چرا بحفظ من راضى نيستند، و من آسمانها را پر كرده ام از فرشتگانى كه ملال ندارند از تسبيح و تقديس من، و ايشان را امر كرده ام كه در به روى بندگان من نبندند، و دعاهاى ايشان را عرض نموده مستجاب كنم، چرا اعتماد به گفته من نمى كنند؟ آيا نمى دانند كه بلايى را كه من فرستم كسى نمى تواند آن را دفع نمودن غير من يا باذن من چرا بنده من غافل است از من نمى بيند كه من به او نطلبيده احسانها كرده ام، الحال كه از او باز گرفته ام از ديگرى سؤال مى كند، هر گاه من نطلبيده دهم اگر بطلبند نخواهم داد؟ آيا بنده مرا بخيل مى داند؟ آيا هر جود و كرمى از من نيست؟ آيا عفو و رحمت بدست من نيست؟ آيا هر مرادى از من بر نمى آيد؟ و اگر برآورم كه مى تواند قطع كرد غير من؟ آيا آرزومندان نمى ترسند از من كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 147

آرزو از غير من مى كنند؟ پس اگر همه اهل آسمانها، و اهل زمين آرزوهاى خود را عرض نمايند و من هر يك را بدهم، آن چه همه آرزو كرده اند از ملك من بقدر عضو ذره كم نمى گردد، و چگونه كم شود ملكى كه من خداوند آن باشم بدا حال جمعى كه از رحمت من نااميد مى شوند، و بدا حال كسانى كه عصيان من مى كنند و ملاحظه نمى نمايند كه من مطلعم بر افعال ايشان. و امثال اين اخبار بسيار است پس بر

بنده لازم است كه جميع امور خود را به خداوند گذارد، و بر آن چه حق سبحانه و تعالى بر سر او آورد راضى و خوشنود باشد، و بداند كه حق سبحانه و تعالى عالم است، و بى نياز است، و كريم و رحيم است پس هر چه مى كند عين حكمت و مصلحت وجود است.

و در حديث قدسى صحيح وارد شده است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: كه جمعى از بندگان من هستند كه مصلحت دين ايشان در توانگرى و فراخى روزى و تندرستى است، ايشان را توانگر مى گردانم، و روزى ايشان را فراخ مى سازم، و بدنهاى ايشان را صحيح مى دارم تا دين ايشان صحيح باشد به طاعت و عبادت و تصدقات و خيرات و مبرات كه از ايشان بفعل آيد، و جمعى از بندگان من هستند كه مصلحت دين ايشان در فقر و فاقه و بيماريست، امتحان و ابتلاء مى فرمايم ايشان را به فقر و مسكنت و بيمارى تا دين ايشان صحيح شود به سبب صبر و رضا به قضا، و تضرع و زارى. و من اعلم و داناترم به آن چه صلاح حال بندگان مؤمن در آنست.

و بسا باشد كه جمعى از مؤمنان سعيها نمايند در بندگى من، و شبها از بسترهاى خواب لذيذ خود بيرون آيند و به عبادت من مشغول شوند و تعبها كشند در بندگى من، و من يك شب و دو شب نگذارم كه بيدار شوند، و ايشان را بخواب برم تا صبح از جهة شفقت بر ايشان، كه مبادا برخيزند و به عجب مبتلا شوند، و چون صبح بيدار

شوند و با خود در جنگ و جدل باشند كه عبادت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 148

شب از ايشان فوت شده، و اگر مى گذاشتم كه به عبادت برمى خواستند، هر آينه به عجب مبتلا مى شدند، و فريفته اعمال خود مى شدند، و به سبب آن هلاك مى شدند به آن كه از خود راضى مى شدند، و گمانشان اين بود كه از همه عبادت كنندگان در گذشته اند، و از تقصير بيرون آمده اند، و در اين صورت از من دور افتاده بودند، و گمانشان اين بود كه بمن و رحمت من نزديك شده اند.

زنهار كه اعتماد نكنند عابدان بر اعمالى كه از جهة ثواب من مى كنند كه اگر مدّت عمر در عبادت و بندگى من باشند، با تعب بى شمار و مجاهدت بسيار، هر آينه آن چه شرط بندگى منست به جا نياورده اند در آن چه مى طلبند از كرامتهاى من، و نعيم جنات من، و مراتب عاليه كه از جهة ايشان مقرر ساخته ام، و عبادت ايشان باعث اين نعمتها نمى شود، بلكه مى بايد كه اعتماد ايشان بر رحمت غير متناهى من باشد، و فرح ايشان از فضل من باشد، و اطمينان قلوب ايشان بحسن ظن بر من باشد نه بر عملشان كه در اين صورت رحمت من ايشان را فرا مى گيرد، و رحمت من ايشان را مى رساند به رضاى من، و عفو من خلعت مغفرت بر ايشان مى پوشاند، به درستى كه منم خداوند رحمن و رحيم و من به رحمانيّت مسمايم.

(و اقرّ بذنبى إليك) يعنى اقرار مى كنم به گناهان خود نزد تو كه خداوندى، و ذكر اقرار به گناهان بعد از ذكر توكل بنا بر تأسى و متابعت حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين است

صلوات اللَّه عليهم كه در اكثر خطب فرموده اند، و چون خطب را مقدمه مطالب مى ساخته اند كه از جناب اقدس الهى لفظا يا معنى طلب مى نموده اند خيريت عاقبت آن مطلب را، مناسب است كه توكل بر خداوند نمايند تا هر چه خير باشد چنان كند، و اعتراف به گناهان نمايند كه ما قابليت استجابت دعا نداريم به سبب گناهان بسيارى كه از ما صادر شده است، قطع نظر از آن كه اقرار به گناهان سبب مغفرت و استجابت دعوات و برآمدن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 149

حاجاتست.

چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه چون مطلبى داشته باشى اوّل حمد و ثناى الهى به جا آور، و صلوات بر محمّد و آل او بفرست، و بعد از آن اعتراف به گناهان خود بكن، و بعد از آن حاجت خود را بطلب، و اگر حاجت نطلبند اينها طلب حاجتست، و چون در افتتاح به تصانيف مطلوب اختتام آنست هر چند طلب ننمايند خطبه مشتمله بر اينها سبب اختتام آنست. و مصنف را سهوى واقع شده است كه صلوات كه اهم مطالب است در خطبه ذكر نكرده است، و ممكن است كه از نساخ سهو شده باشد، و هم چنين شهادتين، و ليكن اشعارى به آن نموده است كه: (و اشهدك انّي مقرّ بوحدانيّتك) يعنى ترا گواه مى گيرم بر خود كه اقرار مى كنم به وحدانيت تو، و اقرار به وحدانيت مفاد كلمه اولى از شهادتين است، و كلمه اولى بدون ثانيه تمام نيست پس اشاره بهر دو در ضمن اين اقرار نموده است، و وحدانيت الهى آنست كه حق سبحانه و تعالى را

واحد من جميع الوجوه داند در ذات و صفات، بانكه صفات ذاتيه الهى را عين ذات داند، و ذات الهى را عين وجودش داند، و وجودش را عين وجوب وجود داند.

چنانكه در اخبار متواتره از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است و منقول است كه روزى در جنگ جمل اعرابى به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمد و عرض نمود كه آيا مى گويى كه اللَّه تعالى واحد است؟

اصحاب حضرت همه رو به اعرابى كردند كه اينجا چه وقت اين سؤال است و همه گرفتار جنگند و حضرت پريشان خاطر است. حضرت فرمود كه بگذاريد او را كه هر چه خواهد سؤال كند كه مطلب اعرابى همين مطلوب است كه ما از اين قوم داريم، و غرض ما از اين جنگ آنست كه ايشان را به وحدانيت الهى باز گردانيم چون خروج بر امام زمان شركست، پس حضرت فرمودند كه اى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 150

اعرابى واحد چهار معنى دارد، دو معنى را اطلاق نمى توان كرد بر جناب اقدس الهى، و دو را مى توان كرد و اما آن چه را اطلاق بر آن حضرت جايز نيست:

اول آنست كه بمعنى واحد عددى باشد، زيرا كه چيزى را كه ثانى نباشد واحد نمى گويند نمى بينى كه كافر مى شوند جمعى كه مى گويند: انّ اللَّه ثالث ثلثه. يعنى خداوند عالميان سيمين سه خداست، و آن جماعت نصارى اند كه قايلند به خدا، و عيسى، و مريم و اين عبارت را معانى بسيار گفته اند به آن كه واحد در اعداد بمعنى يكمست، و احد بمعنى يكيست، و يكم را در جائى اطلاق مى كنند كه دويم داشته باشد، و چون حق

سبحانه و تعالى را نظيرى نيست كه او يكمش باشد واحد باين معنى بر او اطلاق نمودن جايز نباشد.

يا آن كه واحدى كه بر جناب اقدس الهى اطلاق نمودن جايز است واحد من جميع الوجوه است، و اين معنى در غير جناب او نيست، و مخصوص ذات اقدس اوست پس اين وحدت در شما نمى آيد. يا آن كه واحدى را تصور مى توان كرد، و جناب اقدس او را به هيچ وجه تصوّر نمى توان كرد. يا آن كه واحدى كه بر جناب اقدس اطلاق مى نمايند با كثرت منافات ندارد بخلاف غير او، زيرا كه واجب الوجود است، و وجود است، و علم است، و قدرتست، و حيات است، و سمع است، و بصر است، و ادراك است، وجود است و همه يك ذاتست و يك معنى است بخلاف غير او. يا چون وحدت او نيز عين ذات اوست و چنانكه ذات او معلوم و مدرك احدى نيست وحدت او نيز مدرك احدى نيست و نعم ما قال الحكيم الغزنوي.

احد است و شمار از و معزول صمد است و نياز از او مخذول

آن احد نى كه عقل داند و فهم و آن صمدنى كه حس شناسد و وهم

نمى بينى كه همين كه تصور وحدت الهى مى كنى واهمه خدائى را مى سازد در جهتى از جهة تو قرار مى دهد، و چگونه خداى ساخته و هم خدا باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 151

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و ساير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در روايات متواتره وارد شده است كه هر چه را كه تصوّر نماييد به وهمهاى خود كه نهايت دقت بكنيد در تنزيه او، او

مخلوقى است مثل شما بلكه ساخته شماست، و حق سبحانه و تعالى از آن منزه است كه مثل شما باشد، يا ساخته شما باشد. و ديگر معانى دقيقه ذكر كرده اند كه عقل به آن نمى رسد، و نمى توان به آن رسيدن الّا بنور كشف بعد از رياضات و مجاهدات بسيار.

دويم از معانى كه اطلاق آن بر حق سبحانه و تعالى روا نيست كه وحدت او را وحدت نوعى دانند، چنانكه گويند كه او يكى است از مردمان يعنى يك نوع است از جنسى، اين نيز بر حق سبحانه و تعالى جايز نيست زيرا كه تشبيه است، و ذات مقدس او از آن اعلى است كه او را به مخلوقات شباهتى باشد و اين كلام را نيز معانى بسيار گفته اند:

يكى آن كه به معانى اولى برگردد چون او را مشابهتى بغير او نيست نمى توان او را با خلق در شمار آوردن. ديگر آن كه مقرر است كه نوع ماهيتى است كه در تحت ماهيتى ديگر داخل باشد تحقيقا او تقديرا، و اگر از آن ماهيت سؤال كنند بما هو آن در جواب گفته شود مثلا انسان حقيقتى دارد كه دارد كه آن حيوان ناطق است، و اين حقيقت در تحت حيوان مطلق كه جنس اوست داخل است. و چون پرسند كه حقيقت انسان چيست؟ در جواب گفته مى شود حيوان ناطق. و چون حق سبحانه و تعالى را با احدى شركت نيست نه در ذات، و نه در ذاتيات، و نه در صفات هر آينه اين وحدت را بر او اطلاق نتوان كرد، زيرا كه اگر شركت باشد پس ناچار است از مميزى كه او را تميز دهد

از ساير شركاء، پس مركّب خواهد بود از جنس و فصل، و هر مركّبى محتاجست به اجزاء، و هر محتاجى ممكن است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 152

و هم چنين اگر ماهيت الهى جل شأنه، ماهيتى باشد نوعى كه متصور شود بعنوان كلى و اگر چه آن كلى منحصر در فرد باشد به اين معنى نيز اطلاق نمى توان كرد، بلكه او را شريك نيست، و محال است شريك او در ذهن و خارج، و داخل نيست در تحت هيچ نوعى و جنسى، و لهذا تعبير از ذات مقدس او بواجب الوجود وارد نشده است در هيچ آيه و حديثى، و دور نيست كه از اين جهة باشد كه تا متوهم نشود كه كلى است چون در لغت واجب الوجود كلى است.

و اما آن دو معنى واحد كه اطلاق مى توان نمود بر ذات مقدس او، يكى آنست كه يگانه است و او را نظيرى نيست چون در ذات و صفات او نظيرى نيست، چنانكه مى گويند فلان عالم وحيد عصر خود است يعنى نظير و همتا ندارد.

دويم آن كه احدى المعنى است يعنى واحد من جميع الوجوهست يعنى منقسم نمى شود نه در وجود، و نه در عقل، و نه در وهم هم چنين است حق سبحانه و تعالى. پس اگر قايل به صفات زايد شوند قايل بهشت خدا شده اند و هم چنين است احوال معتزله كه قايلند به عالميت الهى و قادريت و اين معنى را نه موجود مى دانند و نه معدوم، و آن چه بر ايشان لازم مى آيد بدتر است از آن چه بر اشاعره لازم مى آيد و احاديث بسيار در اين باب واقع شده است و مقام

گنجايش بيش از اين ندارد اگر چه همه مراد مصنف است چون كتابى عظيم در اين باب تصنيف نموده است اگر و چون مصنف اعتقاد به صفات ثبوتيه ندارد ظاهرا از آنها ذكر نكرد و صفات سلبيّه را ذكر نمود بانكه گفت: (و منزّهك عمّا لا يليق بذاتك ممّا نسبك اليه من شبّهك و الحد فيك) يعنى ترا پاك و منزه مى دانم از آن چه لايق ذات مقدس تو نيست از چيزهائى كه نسبت به تو داده اند كسانى كه ترا تشبيه به انسان كرده اند و ملحد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 153

شده اند در واقع آن كه از حق عدول نموده اند بباطل چون در لغت الحاد بمعنى ميل است يا بمعنى مصطلح كه انكار خداوندى و دورى تو كرده اند، زيرا قايل شده خدائى كه خدا نيست.

بدان كه مراد شيخ عليه الرحمه ردّ است بر سنيان كه اكثر ايشان حق سبحانه و تعالى را جسم و موجود مى دانند مثل حنابله و شافعيه. و در كتاب ملل و نحل كه تصنيف شهرستانى است و در شرح مواقف سيد شريف، و در بسيارى از كتاب علما از ايشان نقل كرده هفتاد و دو مذهب را، و از هر مذهبى از اين هفتاد و دو، كفرها و زندقه ها نقل كرده اند. اگر چه آن چه نسبت به شيعه داده اند در جسميت بودن خداوند تعالى، و آن چه از كتابهاى شيعه در ميانست نديده ايم كه كسى از شيعه و العياذ باللَّه باين مذاهب باطله قايل باشد، و آن كه نسبت اينها را به بعضى از قدما داده مثل هشام بن الحكم، و هشام بن سالم اگر راست باشد مذهب سابق بر تشيع ايشان بوده

است چنانكه در فهرست كتاب خواهد آمد.

ديگر از مذهب باطله زيادتى صفات الهى است بر ذات الهى كه اشاعره و معتزله به آن قايل شده اند، و اشاره به آن شده در مقدمه مجملا مى آيد. و حق سبحانه و تعالى به هيچ وجه شبيه به مخلوق ندانند، نه در ذات و نه در صفات، بلكه نه در افعال. و احاديث متواتره از ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين نقل شده است كه اقل معرفت الهى آنست كه حق سبحانه و تعالى به هيچ وجه شبيه به مخلوق ندانند، نه در ذات و نه در صفات، بلكه نه در افعال. و احاديث متواتره از ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين نقل شده است كه اقل معرفت الهى آنست كه حق سبحانه و تعالى را منزه دانى از تعطيل، و تشبيه.

تعطيل آنست كه منزه و مبرا دانى چرا كه عقل تو به او نرسد، يا نگويى كه بى كار است. چنانكه جمعى از كما قايلند كه حق سبحانه و تعالى عقل اول را آفريده است و بس، و تمام ايشان معتقد نيستند، و بلكه مى گويند از خدا به همرسيده است و قديم است مثل خدا، بلكه مى بايد كه اعتقاد كنى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ يعنى هر روز در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 154

كاريست. يك شمه كارهاى الهى آنست كه يك قافله از حيوانات را در رحمها در مى آورد، و يك قافله از انسان را از رحم بيرون مى آورد، و يك قافله ديگر را مى ميراند، ربّ العالمين است كه همه را تربيت مى فرمايد، رزاقى است كه همه بر سر خوان بى دريغش نشسته اند

و نعمتهاى او را مى خورند، آسمانها را او در گردش دارد هر يك را به حركتى خاص، قاضى الحاجات است كه هر كه حاجتى به او عرض نمايد حاجات آنها را بر مى آورد، و يك برگى از درختى نمى افتد و بيان كارهاى الهى در كتاب عقل مبين است هر كه اندك بصيرتى دارد مى داند.

دويم تشبيه است كه خداوند عالميان را نه جسم كثيف، و نه جسم لطيف و ديدنى ندانند، و در مكان و زمان ندانند، و از قبيل اعراض ندانند، و قايل به حلول نشوند چنانكه نصارى مى گويند روح خدا در رحم مادر عيسى، و قائل به اتحاد نباشد چنانكه جمعى از نصارى قايلند كه خدا با عيسى يكى شد با آن كه اصل اتحاد محال است و حلول عرض را از محال است و محتاج است به جسم، و هر محتاجى ممكن است.

و جميع اينها در اخبار اهل بيت بعنوان متواتره واقع شده است و آن كه در آيات و اخبار ائمه عليهم السلام است كه ظاهر آنها جسميّت است از آن جهت است كه حق سبحانه و تعالى با بندگان به زبان ايشان سخن گفته است، و در ميان عرب و عجم و ترك و ديلم هندى متعارفست مجازات، و هر كلامى كه مجازى نداشته باشد لطافت ندارد. چنانكه متعارفست كه مى گويند فلانى خوش دستى دراز كرده است يعنى تسلطى بر مردمان به همرسانيده است، و دست پادشاه بالاى دستهاست يعنى اقتدار او بالاى همه است و على هذا القياس.

و به اخبار متواتره و آياتى كه در قرآن مجيد واقع شده است در اخبار اهل البيت تأويل آن واقع شده است، و

حضرات ائمه معصومين مكرر فرموده اند، و در قرآن حق سبحانه و تعالى خود فرموده است لَيْسَ كَمِثْلِهِ

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 155

شَيْ ءٌ»

يعنى هيچ چيز از ممكنات شباهت بحق سبحانه و تعالى ندارد، و باز فرموده است كه لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ «2» يعنى بصرها يا بصيرتها ادراك او نتوانند نمود، و خود فرموده است وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ 6: 91 «3» يعنى بندگان بزرگى الهى را ادراك نكرده اند و نمى توانند كرد چون حق تعالى شأنه خود نقيض خود بفرمايد؟ زيرا كه اگر اين صفات با صفات شبيه باشد، شبيه اجسام و مخلوقات خود خواهد بود. و إن شاء اللَّه در محل خود با همه تأويلات مذكور خواهد شد.

(و اقول انّك عدل فيما قضيت حكيم فيما أمضيت) يعنى مى گويم و اعتقاد دارم كه تو عادلى در آن چه قضا فرموده، و حكيمى در آن چه امضاء كرده و جارى ساخته. و بر بندگان مسأله ذاتيست كه حسن و قبح اشياء عقلى است يعنى عقل در فهميدن بعضى از چيزها مستقل است مثل آن كه عقل مى يابد كه حق سبحانه و تعالى عادل است به آن كه ظلم بر وى محال است و بظلم ظالمان راضى نيست، زيرا كه كسى ظلم مى كند كه نداند كه ظلم بد است، يا احتياج بظلم كردن داشته باشد و حق سبحانه تعالى عالم است و غنى و بى نياز. با آن كه حق سبحانه و تعالى به كرات و مرات در قرآن مجيد ياد فرموده است كه من ظلم بر بندگان خود نمى كنم، و بظلم ايشان راضى نيستم، و ظالمان را لعنت فرموده است پس چون تواند بود كه افعال بندگان فعل

الهى باشد و همه اين ظلمها و فسقها را حق سبحانه و تعالى كند، و باز ايشان را در جهنم عقاب كند.

آخر چه فايده خواهد داشت فرستادن پيغمبران و كتابها با آن كه حق سبحانه و تعالى زياده از هزار جا در قرآن مجيد افعال را نسبت به بندگان داده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 156

است، و امر و نهى فرموده است، و بر فعل خيرات ثواب قرار داده است، و بر بديها عقوبت مقرر فرموده است. و اكثر سنيّان بر مذهب اشعرى اند و قايلند كه همه فعل الهى است و عقل را از ميانه برداشته اند و فارغ شده اند.

و اما آن چه در قرآن و اخبار وارد شده است كه ظاهر آن جبر است بر سبيل مجاز واقع شده است، و تأويل آن مى بايد كرد مثل ساير چيزها كه همه قايلند بتأويل آنها و هم چنين قضا و قدر و امضاء كه در آيات و اخبار بسيار واقع شده است كه واجب است ايمان به قضا و قدر و امضاء، و شيخ مصنف اخبار بسيار نقل نموده است در مذهب قدريه و آن كه حضرات فرموده اند كه قدريه مجوس اين امّتند، و مراد از قدريه معتزله اند كه بنده را مستقل مى دانند در اعمال، و توفيق الهى را دخل نمى دهند. و اخبار بسيار در تكفير اشاعره. نيز واقع شده است و اخبار بسيار واقع شده است كه جبر باطل است، و تفويض كه اختيار محض است باطل است، و ليكن واسطه ميان هر دو حق است به آن كه فعل از بنده است و توفيق از حق سبحانه و تعالى. و اخبار بسيار واقع شده است كه قضا

و قدر عبارت است از علم الهى در آن چه تعلق به اعمال مكلفان دارد، و هر چه بنده را در آن دخلى نيست مثل تندرستى و بيمارى و زندگانى و مردن و امثال اينها به قضاى حتمى است و اخبار بسيار وارد شده است كه در اين باب غور مكنيد چون معنى بسيار دقيق است.

و فرق ميان قضا و قدر و امضاء آنست كه اول حق سبحانه و تعالى قضا مى فرمايد مرض يا موت را، و ممكن است كه به تصدقات و خيرات برطرف شود و به زودى. و اگر نكرد كارى كه سبب دفع قضا شود مقدر مى شود مرض يا موت و در اين صورت بسيار مشكل است اما ممكن است، و اگر دفع نكرد به تصدقات و تضرعات بسيار امضاء مى شود و در اين مرتبه نادر است كه مندفع شود، و ليكن امكان دارد، مثل آن كه ابتداى بيمارى دفع آن به زودى ممكن است به فصد و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 157

امساك و چون فصد و امساك نكردند و بيمار سنگين شد معالجه مشكل مى شود، و چون محتضر مى شود مشكلتر و در باب شب قدر احاديث خواهد آمد.

و غرض صدوق از اين عبارت آن است كه ما اعتقاد به عدالت الهى داريم، و ايمان بقضاء و قدر داريم، و به اعتقاد صدوق قضا و قدر عبارتست از علم الهى، و علم الهى علت فعل نمى شود. چنانكه علم منجم به كسوف سبب كسوف نيست بلكه چون كسوف مى شد منجم دانست كه مى شود. و باين معنى در كتب خود تصريح نموده است خصوصا در كتاب توحيد و تأويلات ديگر كرده است قضا و قدر

را، و ليكن از مجموع اخبارى كه ذكر نموده است ظاهر مى شود آن چه مذكور شد، و اگر كسى اعتقاد كند كه قضا و قدر حق است، و بنده مجبور نيست، و به او مفوض نيست كه هر چه خواهد كند، و ليكن حقيقت آن را نداند، و در آن فكر ننمايد كافى است، و بر او حرجى نيست و اللَّه تعالى يعلم.

ديگر از آن چه لازم است به آن اعتقاد داشتن آنست كه حق سبحانه و تعالى را حكيم داند، و حكيم در لغت راست گفتار، و درست كردار است، و در اصطلاح آنست كه هر چه كند رعايت مصلحتى در آن بفرمايد، و كارى را عبث نكند چنانكه فرموده است كه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً «1» يعنى آيا مى پنداريد كه ما شما را عبث آفريده ايم. ديگر فرموده است كه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ «2» يعنى نيافريدم جنّيان و آدميان را مگر از جهت آن كه مرا بندگى كنند. و امثال اين آيات در قرآن مجيد بسيار است و در احاديث بسيار نيز وارد شده است اين مضامين.

و اشعرى را اعتقاد آنست كه افعال الهى معلّل به غرض نيست و اگر نه لازم مى آيد كه حق سبحانه و تعالى باين افعال كامل شود و قبل از آن ناقص بوده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 158

باشد. و جواب او اينست كه اگر غرض راجع شود بجناب اقدس الهى استكمال لازم مى آيد و كسى باين قايل نيست. بلكه غرض راجع به بنده مى شود و آن نفع بندگان است.

و اخبار متواتره وارد شده است از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم

كه حق سبحانه و تعالى نمى كند مگر آن چه اصلح است بحال بندگان او، و كفر است كه بندگان اعتراض بر افعال الهى كنند، بلكه اگر بگويند كه اگر حق سبحانه و تعالى ما را غنى مى كرد بهتر بود، يا اگر فرزند ما را نمى ميراند بهتر بود، دغدغه ارتداد مى شود مگر آن كه قصدشان اين باشد كه نفع مادر آن بيشتر بود بحسب ظاهر، اگر چه بحسب واقع آن چه حق سبحانه و تعالى كرده است بهتر است، و ليكن اولى و احوط آن است كه امثال اين عبارت را بر زبان جارى نسازند.

چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است از حضرات ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم كه اگر جمعى خداوند عالميان را بيگانگى بپرستند، و عبادات نماز و روزه و حج را همه به جاى آورند، و با اين همه خوبيها چيزى را كه خدا و رسول كرده باشند بگويند كه اگر چنين نمى كردند بهتر بود، و هم چنين اگر اين اعتقاد داشته باشند هر چند به زبان نياورند مشرك و كافر مى شوند. نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: كه نه بحق پروردگار تو كه ايمان نمى آورند، و در زمره مؤمنان داخل نمى شوند تا ترا حكم نسازند در هر نزاعى كه در ميان ايشان واقع شود، و تو هر حكمى كه كنى ايشان راضى باشند، و اصلا از حكم و سخن تو دل گير نشوند، و گردن نهند حكم ترا گردن نهادنى نيكو.

و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام زين العابدين صلوات اللَّه عليه كه صبر نمودن و از حق سبحانه و تعالى راضى بودن سر همه عبادتها است و

هر كه در بلاها و تكاليف الهى صبر كند و خشنود باشد از حق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 159

سبحانه و تعالى در هر چيزى كه بر سر او آورد خواه محبوب او باشد يا مكروه، البته حق سبحانه و تعالى خير او را در آن كند در دنيا و عقبى.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه داناترين مردمان بحق سبحانه و تعالى كسى است كه راضى تر باشد بقضاء الهى.

و ايضا در حديث صحيح از آن حضرت وارد شده است كه چون حق سبحانه و تعالى وحى نمود به حضرت موسى بن عمران على نبينا و عليه السّلام كه نزد من هيچ چيز و هيچ كس دوست تر از بنده مؤمن من نيست، و هر چه پيش او مى آورم خير او در آنست، و هر چه از او باز مى گيرم خير او در آنست، پس مى بايد كه صبر كند بر بلاهاى من، و شكر كند نعمتهاى مرا، و راضى شود به قضاهاى من تا من او را در زمره صديقان داخل گردانم، هر گاه با اينها عمل نموده باشد به آن چه من از او طلب كرده ام و اطاعت نموده باشد امر مرا.

و از آن حضرت بطريق صحيح وارد شده است كه تعجب دارم از حال مؤمن كه هر چه هست حق سبحانه و تعالى بر سر او مى آورد و خير او در آنست، و اگر او را به مقراض ريزه ريزه كنند خير او در آنست و اگر پادشاه مشرق و مغرب شود خير او در آن است.

و از آن حضرت منقولست كه هرگز حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چيزى را

كه واقع شده بود نمى فرمودند كه اگر غير اين مى بود بهتر بود و فرمودند كه من ضامنم كه هر كه در خاطر او در نيايد مگر رضا به قضا، هر دعايى كه بكند البته مستجاب شود، بلكه اگر دعا نكند نيز حق سبحانه و تعالى آن چه خير اوست نزد او مى آورد. چنانكه در حديث صحيح از آن حضرت (ص) وارد شده است كه هر كه رو كند به آن چه محبوب الهى است از عبادت و صبر و رضا و امثال اينها، حق سبحانه و تعالى نيز رو كند به آن چه محبوب اوست در دنيا و عقبى، و هر كه پناه بحق سبحانه و تعالى برد حق سبحانه و تعالى او را در پناه خود

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 160

درآورد و كسى كه چنين باشد اگر عالم سرنگون شود به او ضررى نمى رسد. و آيات و اخبار در اين باب فوق حد و حصر است.

(لطيف لما شئت): يعنى هر چه اراده مى فرمايى نسبت به بندگان خود همه محض لطف است و احسان و فضل نسبت به ايشان. و اين معنى انسب است به سابق و لاحق و محتمل است كه مراد صدوق اين باشد كه علماء شيعه لطف را بر حق سبحانه و تعالى واجب مى دانند، و آن فعلى است كه بندگان را به طاعت نزديك گرداند، و از معصيت دور سازد، و چون حق سبحانه و تعالى از روى حكمت بندگان را از جهت بندگى آفريده است، پس هر چه ايشان را به بندگى نزديك سازد لازم است كه بفرمايد، و الا غرض الهى بفعل نخواهد آمد، و مى بايد كه لطف بحد الجاء

نرسد. چنانكه خود فرموده است كه أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً «1» يعنى اگر حق سبحانه و تعالى مى خواست كه به جبر بندگان را هدايت فرمايد مى توانست جبر نمودن كه همه خوب باشند و ليكن حكمتش اقتضا كرده است كه باختيار خود هدايت را اختيار نمايند تا مستحق ثواب شوند، چون ثواب نفعى است كه مقارن تعظيم و اجلال بوده باشد و عقلا قبيح است كه تعظيم و اجلال كسى كنند كه مستحق آن نباشد.

و همين مضمون از حضرت امام على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه وارد شده است. و از جمله الطاف الهى فرستادن پيغمبران و كتابهاست، و لهذا حق سبحانه و تعالى اول حضرت آدم را پيغمبر فرمود، و بعد از آن از نسل او خلق را آفريد، و هيچ زمانى نبود كه پيغمبرى يا وصى پيغمبرى نبوده باشد، و از اينجاست كه فرموده است كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً «2» و در اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه مراد الهى اين است كه من

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 161

مقرر ساختم كه در زمين هميشه خليفه از جانب من بوده باشد، و مراد از اين آيه همين حضرت آدم نيست و بس و اين معنى نيز مناسبت دارد به آن چه بعد از اين مى گويد: (لم تخلق عبادك لفاقة) يعنى نيافريدى بندگان خود را از جهت احتياجى كه به ايشان داشته باشى، يعنى ما كه قائليم به حكمت قايل نيستم به استكمال، بلكه قائليم كه خداوند عالميان بى نياز است از ايشان و از عبادات ايشان، و غرض او از خلق و تكاليف محض افاضه

وجود است كما قال المولوي:

من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم

و همين مضمون در حديث قدسى وارد شده است از طرق خاصه و عامه و بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند كه چرا حق سبحانه و تعالى خلايق را آفريد؟ حضرت فرمودند: كه حق سبحانه و تعالى خلايق را عبث نيافريده است، و ايشان را مهمل نگذاشته است، بلكه ايشان را آفريده است تا ظاهر سازد قدرت خود را و تا ايشان را به عبادات مكلف سازد تا مستوجب رضاى الهى شوند و ايشان را نيافريد كه نفعى از ايشان به او رسد يا دفع مضرتى ازو بكنند، بلكه ايشان را آفريد تا نفع به ايشان رساند و ايشان را در جنت و نعيم ابدى درآورد.

(و لا كلّفتهم الّا دون الطّاقة) يعنى اعتقاد دارم كه بندگان خود را تكليف نفرمودى به او امر و نواهى مگر كمتر از طاقت ايشان چه ظاهر است كه بندگان در شبانه روزى هزار ركعت نماز مى توانستند كرد، و هميشه روزه مى توانستند گرفت، و هر سال حج مى توانستند كرد، و در شبانه روزى هفده ركعت نماز واجب گردانيد، و در سالى يك ماه روزه واجب ساخت، و در عمرى يك مرتبه حج طلب نمود وجوبا، و اينست مضمون آيه كه لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها يعنى حق سبحانه و تعالى تكليف نمى فرمايد بندگان خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 162

مگر به چيزى كه بر ايشان آسان باشد و دشوار نباشد، يا به آن چه تكليف نموده است بيشتر از آن نيز مى توانست كرد اين جمله

نيز رد است بر جمعى از سنيان بلكه اكثر ايشان كه اعتقاد ايشان آنست كه حق سبحانه و تعالى تكليف ما لا يطاق كرده است چون بندگان را اختيارى نيست و كرده ايشان كرده حق سبحانه و تعالى است و مع هذا ايشان را تكليف كرده است.

(و انّك ابتدأتهم بالنّعيم رحيما) يعنى اعتقاد دارم كه ابتدا كردى خلايق را به نعمتها بى آن كه ايشان كارى كرده باشند كه مستحق آن شده باشند، بلكه رحمتت، اقتضا كرد كه ايشان را از كتم عدم بوجود آوردى، و صد هزار احسان و انعام به ايشان بكنى، هر چند شكر اين نعمتها واجب بود اگر شكر طلبيدى از آن جهت بود كه مستحق نعمتهاى غير متناهى تو شوند نه آن كه به ازاء نعمتهاى تو باشد، و الا تكليف ما لا يطاق مى بود، كجا بنده قدرت دارد كه نعمتهاى ترا ادراك تواند كرد چون به او نداده احاطه به امور غير متناهى، چه جاى آن كه تواند شكر كمترين نعمتى از نعمتهاى تو را كردن كما قلت وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها 14: 34 «1» يعنى اگر خواهيد كه بشماريد نعمتهاى الهى را نمى توانيد شمردن و نمى توانيد رسيدن به آن كه اگر ممكن بود احصاى آن نيز ممكن مى بود.

(و عرّضتهم للاستحقاق حكيما) يعنى خلايق را در معرض استحقاق مثوبات غير متناهى درآوردى از روى حكمت يعنى تا مستحق ثواب نمى شدند قبيح بود كه ايشان را ثواب بدهى چون ثواب نفعى است كه از روى تعظيم و اجلال كرامت فرمايد و بدون آن كه ايشان عبادات و طاعات به جا آورند استحقاق آن بهم نمى رسيد، پس تكاليف فرمود

تا به سبب عمل به آن ها مستحق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 163

ثواب شوند و اينها همه ثمرات لطف الهيست چنانكه گذشت. و رد است بر اشاعره كه قايل به استحقاق نيستند بر خلاف آيات قرآن مجيد كه همه جا حق سبحانه و تعالى فرموده است جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ 32: 17 و امثال آن. و چون تكاليف را ناچار بود از آلتى چند كه بدون آن ممكن نبود و تكليف ما لا يطاق بود و اول و اهم آنها عقل بود ذكر كرد كه: (فاكملت لكلّ مكلّف عقله) پس كامل گردانيدى از براى هر مكلفى عقل او را، پس مجنون و طفل را تكليف نفرمود چون قابليت خطاب و فهم تكليف نداشتند. و مراد ازين عقل عقلى است كه مدار تكليف بر آنست، و غالب اوقات قريب به بلوغ تمام مى شود، و كمالش را نهايت نيست، و پاره از آن به تجربه ها زياده مى شود، و بيشترش به تحصيل علم با عمل كه به مرتبه روح مقدس مى شود، و در اين مرتبه از جناب اقدس الهى فايض مى گردد عقلى كه به آن حقايق اشيا را كما هى ادراك مى تواند كرد و مى كند، و در اين صورت البته متوجه دنيا و ما فيها بلكه متوجه بهشت و نعيم آن نيز نمى شود، بلكه لمحه اى از معشوق حقيقى به ديگرى نمى پردازد، و اكثر برآنند كه عقل نفس ناطقه است، يا مراتب نفس است، يا جوهريست مجرد كه بمنزله و زير نفس است، و آن بحسب مراتبى كه دارد اسامى آن مختلف مى شود، و روح نيز به سبب آن كامل مى شود.

و انواع مراتب هر دو چهار است. اما عقل پس در

مرتبه اول او را عقل هيولانى مى نامند، و آن مرتبه قابليت محض است كه هيچ كمال علمى او را بالفعل نگرديده باشد، عقل هيولانى كه قبل از بلوغ دارد و محض قابليت است و بعد از آن عقل بالملكه است و بتدريج به سبب تحصيل كمالات عقل مستفاد مى شود، و بعد از آن عقل بالفعل.

و هم چنين اول مراتب نفس در عمل نفس اماره است، و ديگرى لوامه است، و ديگرى ملهمه است، و ديگرى مطمئنه است. و چون مراتب عقول و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 164

نفوس با يك ديگر است بعضى تصور وحدت هر دو كرده اند، بلكه از بعضى اخبار نيز ظاهر مى شود وحدت آن، ليكن ظاهر آنست كه بر سبيل مجاز است، و مراتب اصناف هر دو بى نهايت است چه جاى افراد هر دو، و ممكن است كه مراد از عبارت همه مراتب بوده باشد، و در هر مرتبه كمالى كه او را حاصل مى شود از جناب اقدس الهى است، و بحسب هر مرتبه او را تكاليف هست.

چنانكه در اخبار معتبره از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه ما گروه انبيا مأموريم كه با مردم در خور عقل ايشان سخن گوييم، و هيچ شك نيست كه هر چند كمالات بيشتر مى شود تكاليف به آن نسبت زياده مى شود.

چنانكه وارد است در اخبار بسيار از حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه ثواب بمقدار عقل است، و عقاب به نسبت عقل، و دقت در حساب روز قيامت بحسب عقل است، و جميع كمالات به كمال عقلست، و به سبب متابعت عقلست كه آدمى بهتر از فرشتگان مقرب مى شود، و به

سبب مخالفت عقل از حيوانات بدتر مى شود، و آيات و احاديث در اين باب از حصر بيرون است و بعضى از آن نيز در اين كتاب خواهد آمد.

(و أوضحت له سبيله) يعنى واضح و ظاهر ساختى از براى هر مكلف راه او را يعنى به سبب اكمال عقل راه خير و شر را دانستند به آن كه دانستند خداوندى دارند عالم، و قادر و حكيم و لطيف، و هر چه آفريده است عبث نيافريده است. و دانستند كه نعمتهاى الهى بر ايشان بى شمار است و شكر نعمت واجب است و نمى دانند كه چگونه شكر نعمت منعم را بايد كردن، و محتاجند به كسانى كه از ايشان بهتر باشند و ربطى بجناب اقدس الهى داشته باشند، و ربطى به ايشان تا نيكو بشناسند به سبب ايشان خداوند خود را، و مرادات او را از خلق، و آن جماعت انبياء و اوصيايند، و به عقل فهميده اند كه هر كه اين دعوى كند نمى توان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 165

تصديق نمودن تا كارى چند از ايشان صادر نشود كه مقدور بشر نباشد و كار حق سبحانه و تعالى باشد. و دانستند كه قبيح است كه حق سبحانه و تعالى اظهار معجزه بر دست كاذبى بكند، يا كسى را مقتدا كند كه معصوم نبوده باشد، و امثال اين امور كه اگر عقل نباشد ممكن نيست تصديق پيغمبران و اوصياى ايشان سلام اللَّه عليهم. و محتملست كه مراد مصنف از اين ظاهر ساختن ارسال رسل و انزال كتب باشد، و جمله آينده تفصيل اين اجمال بوده باشد، و معنى اول أوفق است به طريقه متكلمين، و ثانى به نهج محدثين.

(و لم تكلّف

مع عدم الجوارح ما لا يبلغ الّا بها) يعنى تكليف نكردى بدون اعضا و جوارح چيزى را كه نتوان آن را به جا آوردن بدون جوارح، پس تا دل ندادى تكليف به ايمان، و رضا به قضا، و معارف، و اخلاص، و محبت، و توكل، و تفويض، و تسليم و امثال اينها از تكاليف قلب نفرمودى. و هم چنين تكاليف زبان، و چشم، و گوش، و دست، و پا را نفرمودى تا اين اعضا را احسان نفرمودى. چنانكه تكليف نفرمود بنى آدم را كه به پرد بدون پر و بال، و غرض عمده بيان آنست كه تكليف ما لا يطاق نفرمودى ردا على الاشاعره و هم چنين آن كه گفته است: (و لا مع عدم المخبر الصّادق ما لا يدرك الّا به) يعنى و تكليف نفرمودى بدون خبر دهنده راست گوى، بى دغدغه كه آن معصوم است از انبيا و اوصيا صلوات اللَّه عليهم چيزى را كه بدون مخبر صادق به آن نتوان رسيدن، يعنى در تكاليف عقليه محتاج به مخبر صادق نبوديم، بلكه مخبر صادق را به عقل دانسته ايم كه مخبر صادق است، و ليكن در كيفيت معارف و تكاليف عقل مستقل نبود، تا انبيا نفرستادى آن تكاليف را نكردى. كما قال اللَّه وَ ما كُنَّا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 166

مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا «1» يعنى ما هرگز عذاب نكرده ايم امتى را تا به ايشان رسولى نفرستاديم و هرگز نبود كه پيغمبرى نباشد از زمان آدم تا حال چنانكه كه گذشت كه اول آدم را آفريدند، و ديگر فرزندانش را مكلف ساختند.

(فبعثت رسلك مبشّرين و منذرين) يعنى لطف بر تو واجب بود، و تكليف بحسب حكمت

لازم، و بدون وجود انبيا ممكن نبود، پس فرستادى پيغمبران خود را در حالتى كه بشارت دهندگان بودند مطيعان را به ثواب، و بيم دهندگان بودند مخالفان را از عقاب، يعنى اين هم از لطف بود كه پيغمبران ترغيب و ترهيب كنند. چون طبيعت بشر مايلست به شهوات نفسانى و لذات جسمانى بشارت را بمنزله مهار نفس گردانيدى كه ايشان را به ترغيبات بسوى بهشت و مراتب عاليه كشاند، و انذار و بيم به منزله تازيانه باشد نفوس را كه ترسند و مخالفت نكنند، و اگر اين بشارت و انذار نمى بود بسيار نادر بود كه كسى اطاعت نمايد، و جمعى كه خود را مخلص مى دانند غير انبياء و اوصياء اگر خاطر جمع به وعدها و بيم وعيدها نمى داشتند ظاهر مى شد كه اطاعت ايشان در چه مرتبه مى بود و چه جاى ديگران.

و اخبار بسيار وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد در عرب و عجم بلكه ظاهرا جائى نباشد كه نبى نفرستاده باشد.

و منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه كيخسرو از پادشاهان عجم سيصد پيغمبر را شهيد كرد، و قبور انبيا در اين بلاد هست، و آن چه بر مكلّف لازم است آنست كه اعتقاد به پيغمبران و كتابها مجمل داشته باشد چنانكه گذشت.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 167

(و أمرتهم بنصب حجج معصومين) يعنى امر كردى پيغمبران را كه نصب نمايند بعد از خود اوصيائى چند را كه معصوم بوده باشند.

علامه حلى در كتاب الفين هزار برهان ذكر كرده است كه لازم است كه امام معصوم بوده باشد، و چون عصمت امريست كه بر آن

اطلاع ممكن نيست مگر حق سبحانه و تعالى را پس ناچار است از نص نبى يا وصى معصوم بر او. و در آيات و روايات هست كه همه انبياء وصيت نموده اند، و وصى از براى خود مقرر ساختند، على الخصوص پيغمبر آخر الزمان صلّى اللَّه عليه و آله كه در غدير خم و غير آن نصوص متواتره فرمود بر امامت ائمه اثنا عشر چنانكه خواهد آمد در باب وصيت، و در آنجا مجملى مذكور خواهد شد.

(يدعون إلى سبيلك بالحكمة و الموعظة الحسنة) يعنى حال آن كه حجج يا انبياء و حجج كار ايشان اين بود كه خلق را دعوت مى نمودند، و مى خواندند به راه معرفت و عبادت تو به حكمت و موعظه نيكو. مشهور آنست كه مراد از حكمت كتاب اللَّه است، و مراد از موعظه سنت نبى اللَّه است صلى اللَّه عليه و آله، و بعضى گفته اند كه حكمت اصول دين است كه دلايل او معلوم است، و موعظه فروع دين است، يا آن كه حكمت آنست كه با علما به براهين سخن گويد، و موعظه حسنه با عوام به خطابيات. و اظهر آنست كه حكمت عبارتست از آن كه ايشان را بحسب مصلحت وقت هدايت نمايد گاهى به دلايل، و گاهى به شمشير، و موعظه حسنه نصيحتهاى مشتمل بر وعد و وعيد است و اللَّه تعالى يعلم.

(لئلّا يكون للنّاس عليك حجّة بعدهم) يعنى پيغمبران مؤيد به معجزات فرستادى با كتابها و با بشارت و انذار از روى حكمت و موعظه هاى نيكو تا نبوده باشد آدميان را حجتى بر تو بعد از فرستادن پيغمبران، و نگويند كه اگر پيغمبران مى فرستادى هر آينه ما ايمان

مى آورديم و بندگى مى كرديم، و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 168

عبارات مقتبس است از آيات چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ «1» و ديگر فرموده است كه ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ «2» و ديگر فرموده است كه: لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ «3»

و مصنف در اين آيه واوى زياد كرده است تا عطف باشد بر لئلا يعنى اينها كرد تا اگر كسى هلاك شود و بكفر يا فسق بعد از بينه و اتمام حجت بوده باشد، و اگر كسى حيات يابد به ايمان و عبادت بعد از تمامى حجت بوده باشد كه باختيار خود اختيار نجات ابدى كرده باشد تا هر يك را استحقاق ثواب و عقاب بهم رسيده باشد، و در آيه معنى ديگر گفته اند كه ما حجت تمام كرديم تا اگر كسى بميرد و بجهنم يا بهشت رود و حجت بر او تمام شده باشد، و اگر كسى زنده بماند خواه خوب، و خواه بد حجت بر او تمام شده باشد. و معنى اول موافق است با روايات اهل البيت، و در اين جا البته معنى اول مراد مصنف است، و آيات بر اين مضمون بسيار است، و همه اين آيات دلالت مى كند بر آن كه حسن و قبح عقلى است، نه چنانكه اشاعره مى گويند كه هر چه حق سبحانه و تعالى مى كند خوبست اگر همه انبياء را بجهنم كند حاكمست، و اگر همه كفار را به بهشت كند خداوند است، اگر چنين مى بود چه احتياج به اين ها بود كه

بكند تا برو حجت نباشد با آن كه بسيار جائى ازين باب فرموده است، و عمده غرض مصنف رد بر ايشانست، و ازين جهت فراموش كرده است صلواتى را كه در خطب لازمست، و امكان دارد بعد از لفظ معصومين گفته باشد و از قلم نساخ ساقط شده باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 169

(فعظمت بذلك منّتك على بريّتك) يعنى پس عظيم شد نعمت تو به سبب اين انعامها بر مخلوقات تو كه از محض رحمت آفريدى، و عقل دادى، و پيغمبران و كتابها فرستادى تا ايشان را دعوت نمايند به قرب، و معرفت، و عبادت، و بندگى تو تا مستحق ثوابهاى غير متناهى تو شوند، هر چند نعمتهاى غير متناهى به ايشان داده، اما باين نعمت عظمى هيچ نعمت نمى رسد، يا آن كه هر نعمتى كه داده همه را از جهت معرفت و عبادت داده چون غرض از خلق عبادت است، پس همه نعمتها در اين داخل است، پس چگونه كسى وصف عظمت اين نعمت تواند كرد. و ممكن است كه منت را بمعنى متعارف بگيريم و اين معنى از مخلوق قبيح است، چون بنده اند و نعمتها همه از حق سبحانه و تعالى است. چنانكه تكبر از ايشان قبيح است از جهة آن كه كبريا مخصوص حضرت اوست، اما از حق سبحانه و تعالى نيكو است هم تكبر و هم منت، لهذا در قرآن مجيد همه جا منت مى نهد بر بندگان به نعمتهايى كه به ايشان كرامت كرده است، و از اين جهت خود را منان فرموده است. و محتملست كه بمعنى منعم باشد اما هر دو خوبست و اعم بهتر است.

(و أوجبت عليهم حمدك) يعنى

به سبب اين نعمتهاى عظيمه حمد خود را بر ايشان واجب گردانيدى، و از آن جمله در شبانه روزى ده مرتبه سوره حمد واجب گردانيد در نمازها، بلكه مى بايد هميشه بنده رطب اللسان بوده باشد بحمد الهى، چنانكه گذشت كه حمد بهترين عبادات است. و ممكن است كه أوجبت به سكون تا خوانده شود، و ضمير راجع به منت بوده باشد يعنى اين نعمت عظيم بر بندگان واجب ساخت حمد ترا، و بنا بر اين مجاز خواهد بود چون نعمت سبب حمد است، پس گويا او واجب گردانيده است حمد را، پس چون ظاهر ساخت عظمت نعمت الهى را مناسب اين بود كه شكر كند حق سبحانه و تعالى را كه مناسبت باين نعمت داشته باشد گفت:

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 170

(فلك الحمد عدد ما احصى كتابك و احاط به علمك) يعنى پس مخصوص تست جميع حمدها و ترا مخصوص مى گردانم به همه محامد، چون همه كمالات مخصوص ذات مقدس تست بعدد آن چه احصاء نموده است آن را كتاب تو كه قرآن باشد، و جميع علوم در قرآن هست يا لوح محفوظ باشد و آن نيز چنين است، و به همين دو قول تفسير شده است در آيه كه مراد صدوق از اين عبارت اشاره به آن است كه وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ و بعدد آن چه علم تو به آن احاطه كرده است، و هر دو خصوصا آخر البته غير متناهى است، پس باز اى نعمتهاى غير متناهى شكر غير متناهى به جا آورده، و ظاهر آنست كه لام الحمد از جهت استغراق باشد، يعنى جميع حمدها مخصوص

ذات اقدس تست، و اگر از براى جنس نيز بوده باشد استغراق مفهوم مى شود از جهت لام اختصاص لك با تقديم او چون مرتبه اش لفظا تاخير است، و اگر چه بحسب معنى چون مشتملست بر كاف ضميرى كه راجع بحق سبحانه و تعالى است و مناسب تقديم است.

و مؤيد عمومست آن كه منقولست در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه نعمت هر چند عظيم باشد همين كه بنده گفت الحمد للَّه اداى شكر آن نعمت كرده است. و در حديث كالصحيح منقولست كه آن حضرت از مسجد بيرون آمدند و اسب حضرت گم شده بود، حضرت فرمودند: كه اگر حق سبحانه و تعالى اين اسب را بمن رساند من شكر كنم او را آن چه حق شكر او باشد، پس اندك زمانى شد كه آن را به خدمت حضرت آوردند، حضرت الحمد للَّه بر زبان راندند، شخصى از حضار گفت فداى تو گردم نفرمودى كه من حق شكر الهى به جا آورم؟ حضرت فرمود كه نشنيدى كه الحمد للّه گفتم و خصوصا هر گاه با اين تتمه باشد چنانكه در دعاها از حضرات ائمه معصومين واقع شده است اين تتمه.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 171

و در اخبار بسيار وارد شده است كه هر گاه بنده بگويد

«الحمد للّه ربّ العالمين كثيرا على كلّ حال كما هو اهله و مستحقّه»

كاتبان عمل عاجز مى شوند، و عرض مى كنند كه خداوندا اين بنده چنين حمدى كرد و ما نمى توانيم رسيد بحمدى كه تو اهل آن و مستحق آنى تا در نامه عمل او آن را بنويسيم، خطاب مى رسد كه چنين است و مخلوقى احصاى اين نمى توانند

كرد، شما هر چه گفته است بنويسيد من مى دانم مقدار آن را و ثواب آن را. و عبارت مصنف مشتمل است برين معنى زيرا كه علم الهى احصاء كرده است حمدى را كه مستحق آنست با چيزهاى ديگر كه مستحق آنست از تسبيح، و تهليل، و تكبير و غير آن اگر چه آنها نيز بحمد برمى گردد.

(و تعاليت عمّا يقول الظّالمون علوّا كبيرا) يعنى تو برترى از آن چه ستم كاران بر خود ترا به آن وصف مى كنند در ذات، و صفات و افعال، بلندى بالاتر از آن كه عقل به آن رسد كما قال الحكيم الغزنوي رضى اللَّه عنه:

پاك از آنها كه غافلان گفتند پاكتر ز آن چه عاقلان گفتند

و اشاره ايست به آن كه اگر نسبتهاى بد بجناب اقدس او دهند ستم بر خود كرده اند كه خداوند خود را نشناخته اند، و خود را مستحق عذاب ابدى كرده اند، و اين عبارت نيز مقتبس است از آيه كريمه سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً «1» و صدوق اين قسم تصرفات در آيات را تجويز نمى كند، چون اين تصرفات را حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كرده اند او متابعت ايشان كرده است.

شعر

منزه ذاتش از چند و چه و چون تعالى شانه عمّا يقولون

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 172

(قال الشيخ الامام السّعيد الفقيه ابو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القميّ مصنّف هذا الكتاب قدّس اللَّه روحه) ظاهر آنست كه اين عبارت مصنف بوده باشد و مقرر بوده است كه اسم خود را مى گفتند، و ليكن غالب اوقات تعريفات را شاگردان زياد مى كرده اند، يعنى چنين گويد بزرگ امام، و پيشواى در حديث، سعادتمند عالم ابو

جعفر محمد، پسر على پسر حسين، پسر موسى، پسر بابويه قمى كه اين كتاب را تصنيف نمود است، و مقول قول او اما بعد است، و ممكن است كه امام سعيد اشاره باشد به آن كه دعا كرده حضرت صاحب الامر است.

چنانكه شيخ نجاشى نقل نموده است كه على بن الحسين پدر شيخ به عراق عرب آمد و ملاقات كرد حسين بن روح را كه نايب حضرت صاحب الزمانست، و سؤالهايى كه داشت از او پرسيد، بعد از آن كتابتى به على بن جعفر بن اسود داد كه او نيز از وكلاى حضرت بود كه كتابت او را به حسين بن روح برساند، و رقعه به حضرت صاحب الامر نوشت و در آن رقعه از حضرت استدعاى فرزند نمود.

حضرت نوشتند در آن رقعه كه دعا كرديم و حق سبحانه و تعالى ترا در اين زودى دو پسر خواهد داد خير و نيكوكردار، پس حق سبحانه و تعالى به او كرامت نمود محمد و حسين را، و ابن بابويه هميشه در مجالس افتخار مى نمود كه من به دعاى حضرت متولد شده ام، و الحق كه نفعى كه ازين دو پسر به عالميان رسيد از كسى نرسيد.

مصنف قريب به سيصد كتاب در حديث تصنيف كرد كه يكى از آنها اين كتابست، و بسيارى از كتاب او الحال هست، و از حسين فرزندان بسيار بهم رسيد همه محدث و فاضل، و احوال بعضى از ايشان را شيخ منتجب الدين در رجال خود ذكر كرده است، و نجاشى ذكر كرده است كه محمد بن بابويه شيخ شيعه است و مجتهد شيعه است، و همه علما و محدثان اهل خراسان ازو

استفاده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 173

علم مى نمودند، و در اوايل سن به عراق عرب آمد، و جميع علماء عراق پيش او درس خواندند، و از او اجازه گرفتند، و شيخ طوسى نيز مدح بسيار كرده است او را، و گفته است كه جليل القدر بود، و احاديث را در حفظ داشت، و ضبط حديث نيكو كرده بود، و در ميان علماى قم كسى مثل او نبود در حفظ و كثرت علم و مجتهد بود. و ابن طاوس نيز مدح بسيار كرده است، و توثيق او كرده است، بلكه جميع علما توثيق او كرده اند، چون همه حكم به صحت أحاديث صحيحه او كرده اند، و بالجمله اين شيخ ركنى است از اركان دين، بلكه اكثر علما تابع اويند چنانكه در محال خود مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

(امّا بعد فانّه لمّا ساقني القضاء إلى بلاد الغربة و حصّلنى القدر بها بأرض بلخ من قصبة ايلاق) اما بعد از حمد حق سبحانه و تعالى پس به درستى كه چون قضا مرا گشايند به بلاد غربت و قدر به سبب غربت به زمين بلخ انداخت در قصبه ايلاق «1» و ظاهرا ايلاق قصبه ايست از قصبهاى بلخ، و محتملست كه مراد اين باشد كه بلخ از قصبهاى ايلاقست، و ايلاق تركستان باشد. و ظاهر گفته مصنف آنست كه قضا و قدر دخل دارند در امثال اين امور و بنده را اختيارى نباشد، و ليكن مصنف اين اعتقاد ندارد بلكه معنى او موافق اعتقاد او اينست كه چون در علم الهى گذشته بود كه من به غربت افتم باختيار خود، و بشهر بلخ بمانم باختيار خود چنان شد، و علم الهى

علت نمى شود و اگر كسى در امثال اين امور قايل به قضاى حتمى شود مفسده ندارد، و ليكن اخبار اختيار عام است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 174

و در خصوص سفر نيز وارد شده است بروايت عامه و خاصه كه شخصى از اهل عراق داخل شد بر حضرت امير المؤمنين عليه السلام و گفت يا امير المؤمنين خبر ده ما را كه اين سفرى كه كرديم بواسطه جنگ اهل شام كه آن سفر صفين بود آيا به قضا و قدر الهى بود؟ حضرت فرمودند كه بلى اى شيخ و اللَّه كه بر بلندى بالا نرفتيم و به پستى به زير نرفتيم مگر آن كه به قضا و قدر الهى بود، پس آن شيخ گفت: كه حق سبحانه و تعالى مزد ما را بدهد چون ما مجبور بوديم و اختيارى نداشتيم استحقاق ثوابى نداريم مگر فضل الهى كارى بكند.

حضرت فرمودند كه چنين مگو اى شيخ، تو گمان كردى كه قضائيست لازم، و قدريست واجب اگر چنين باشد باطل شود ثواب و عقاب، و امر و نهى و زجر، و فائده نداشته باشد وعده و وعيد الهى، و كسى كه بد كند او را ملامت نتوان كرد و كسى كه خوب كند او را مدح نتوان كرد، و هر آينه نيكوكار اولى خواهد بود به ملامت، و بد كار اولى خواهد بود به مدح، اين گفتگوى بت پرستان و دشمنان خداوند رحمن است، و گفتگوى قدريّه اين امت و مجوس اين امت است، اى شيخ حق سبحانه و تعالى اختيار داد بنده را، و تكليف نمود، و نهى كرد و تحذير نمود، بر اندك عبادتى ثواب بسيار مى دهد، و

كسى را چنان نكرده است كه بى اختيار عصيان او بكند، يا بى اختيار اطاعت او بكند، و آسمان و زمين را و هر چه در ميان هر دو است باطل نيافريده است، اين گمان آن جماعتى است كه كافرند، پس ويل از براى آن جماعت است كه كافر شده اند، و مراد از ويل آتش جهنّم است. پس آن شيخ برخواست و شعرى چند در مدح آن حضرت خواند.

و عبد اللَّه عباس نيز اين خبر را روايت كرده است و در آخر آن نقل كرده است كه شيخ گفت يا امير المؤمنين پس قضا و قدر كدامست؟ كه ما را برد، و بلندى و پستى نرفتيم مگر به قضا و قدر. حضرت فرمود: كه آن امر و حكم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 175

الهيست كه فرموده بود كه ما باين جهاد برويم، نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ «1» يعنى پروردگار تو حكم فرموده است كه عبادت مكنيد مگر او را و آن كه حضرت فرمودند: كه نيكوكار سزاوارتر است به ملامت، و بدكار اولاست به مدح، دور نيست كه از آن جهت باشد كه نيكوكاران مفتخرند به عبادات خود غالبا و آنها از ايشان نيست، و بدكاران هميشه غمناكند بواسطه اعمال قبيحه و آن از ديگريست، و يا آن كه چون بى اختيار آن جماعت را خوبيها داده اند، و اينها را بديها بايد كه تدارك هر دو بضد آن كرده شود يا آن كه هر گاه تجويز اين قسم باطلى گرديد عقل از ميان برخواست، و هر گاه عقل نباشد جزا نيز بر ضد عقل خواهد بود.

(و ردها الشّريف الدّين

ابو عبد اللَّه المعروف بنعمه و هو محمّد بن الحسن بن اسحاق بن الحسن بن الحسين بن اسحاق بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن عليّ بن ابى طالب عليهم السّلام) يعنى كه من داخل بلخ شدم و وارد بلخ شد، يا شده بود پيش از من سيد متدين ابو عبد اللَّه كه مشهور بود به نعمه، و اسم او محمد پسر حسن بود و در بعضى از نسخ حسين پسر اسحاق پسر حسن، و در بعضى از نسخ حسين پسر حسين پسر اسحاق پسر امام ابو الحسن موسى بن جعفر كه پنج پشت به حضرت مى رسانيد، و باقى ائمه را تيمّنا و تبركا ذكر كرده است، و مراد از شريف در عرف عرب كسى است كه از اولاد على و فاطمه صلوات اللَّه عليهم باشد، و گاه هست كه اطلاق مى كنند بر اولاد حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اگر چه از اولاد حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها نبوده باشد، و گاه هست بر مطلق بنى هاشم اطلاق مى كنند.

اما نزد عجم شريف كسى را مى گويند كه مادرش سيّد باشد و پدرش سيّد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 176

نبوده باشد، بنا بر اين است كه سادات مكّه معظمه و مدينه مشرفه را شرفا مى گويند باصطلاح اول، و دين صفت مشبّهه است يعنى دين دار و صالح، و نعمه لقب اوست، ظاهرا اصلش نعمة اللَّه بوده است بواسطه تخفيف جلاله را انداخته اند، و تا به وقف ها شده است، و ابو عبد اللَّه كنيت او است، و كنيت لفظى است كه در اول اواب، يا امّ، يا ابن، يا بنت بوده باشد مثل ابو عبد اللَّه

و ابن عبد اللَّه در مرد، يا امّ عبد اللَّه و بنت عبد اللَّه در زن.

و كنيت نهادن مرد را به ابو فلان و زن را بأمّ فلان مستحب است در روز هفتم ولادت تفألا بالخير كه فال خوبى است، و معنيش آنست كه إن شاء اللَّه بزرگ خواهد شد و فرزندى بهم خواهد رسانيد كه عبد اللَّه نام خواهد داشت اگر ابو عبد اللَّه باشد، يا على اگر ابو على كنيت كنند، و هم چنين در دختر ام سلمه نام مى گذارند به فال خير كه خدا او را پسرى خواهد داد سلمه نام خواهد داشت، و ابن و بنت از روى فال نيست بلكه باسم پدر يا مادر مى خوانند مثل محمد فرزند حضرت امير المؤمنين كه او را ابن الحنفيه مى نامند به واسطه آن كه ظاهر شود كه از حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها نبوده است بلكه مادرش از اسيران لشكر مسيلمه كذاب بود حضرت او را آزاد فرمود، و زن كرد بعد از اسلام او، و از او محمد به همرسيد و او بسيار بزرگ است.

و متعارف علماى ما به مقتضاى اخبار بسيار چنان بوده است كه هر وقت كه اسم رسول خدا مذكور مى شده است صلّى اللَّه عليه و آله مى گفتند، و چون اسم ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مذكور مى شده است صلوات مى فرستاده اند و مى نوشته اند، و سنيان آل را به واسطه عداوت ايشان مى اندازند، و چون اظهار عداوت اهل بيت نزد ايشان نيز كفر است مى گويند كه على رغم شيعه مى اندازيم با آن كه در جميع صحاح سته احاديث بسيار نقل كرده اند كه چون آيه إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى

النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 177

تَسْلِيماً «1» نازل شد يعنى به درستى كه حق سبحانه و تعالى، و فرشتگان او صلوات مى فرستند بر پيغمبر، اى جماعتى كه ايمان آورده ايد صلوات بر آن حضرت فرستيد، و گردن نهيد حكم او را گردن نهادنى نيكو، اصحاب گفتند يا رسول اللَّه سلام بر ترا دانستيم كه چگونه بكنيم، صلوات را چگونه بفرستيم، حضرت فرمود كه كه بگوئيد كه اللَّهمّ صلّ على محمّد و على آل محمّد.

و در بعضى از روايات بخارى و آل محمد است به جاى على.

كما صلّيت على ابراهيم و آل ابراهيم يا و على آل ابراهيم مجملا شايد كه زياده از پنجاه سند باشد كه در همه آل هست. و جمعى گفته اند كه حق سبحانه و تعالى نبى را فرمود و حضرت آل را داخل كرد تا ظاهر شود كه مراد الهى نبى و آل است، و چون همه كنفس واحده بودند اكتفا به نبى كرد، و حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اشعار فرمودند كه صلوات من بى صلوات بر آل من صحيح نيست.

و در احاديث صحيحه از طرق اهل بيت سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: كه هر كه صلوات بر من مى فرستد و بر آل من نفرستد بوى بهشت به او نمى رسد با آن كه بوى بهشت از پانصد ساله راه مى آيد.

و صاحب كشاف و غير او ذكر كرده اند كه آيه و حديث دلالت بر جواز صلوات مى كند بر همه كس، و ليكن چون شعار رفضه شده است كه بر ائمه خود صلوات

مى فرستند بنا بر اين ما و علماى ما منع كرده ايم. الحمد للّه كه على رغم رفضه دين اسلام و ايمان را از دست دادند و كافر شدند، و در كفر همه سنيان همين معنى بس است كه حق سبحانه و تعالى مودت اهل البيت را مزد رسالت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 178

حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نموده، و ايشان بدل مودت عداوت كردند.

لهذا گاهى علماى ما رضوان اللَّه عليهم بعد از ذكر اهل بيت صلوات اللَّه عليهم صلوات نمى فرستاده اند بلكه سلام مى فرستاده اند از جهت تقيه از سنيان، و ليكن بنده در روضة المتقين اين رعايت نموده ام كه بعوض سلام صلوات فرستاده ام و گمان ندارم كه صدوق سلام فرستاده باشد چون كتابهاى تصانيف صدوق را كه قريب بزمان او نوشته اند اكثر اوقات اسم ائمه را با تعظيم و صلوات ياد مى كنند، پس ممكنست كه او يا شيعيان تقيه نموده باشند، و اليوم الحمد للّه كه به دولت ابد قرين تقيه در ايران، بلكه در جميع بلاد بر طرف شده است چرا اين رعايت بايد نمود.

على اى حال اكثر علماى عامه و خاصه گفته اند كه مراد از صلوات آنست كه حق سبحانه و تعالى دين آن حضرت را رواج دهد در عالم، و امت او را غالب گرداند بر ساير امم، و در روز قيامت شفيع امت بوده باشد، و امثال نفعهايى كه به امت برگردد، و الا رتبه آن حضرت به مرتبه رسيده است كه فوق آن مرتبه در قوت امكانى نمانده است كه از جهت آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله طلب توان نمود، و چيزى كه از صلوات به آن حضرت

عايد مى گردد فرح آن حضرت است به ثواب غير متناهى از جهت مصلى بر آن حضرت چنانكه خواهد آمد.

و فاضل دوانى ذكر كرده است كه چون آن حضرت را شفاعت كبرى كرامت كرده اند اين خصوصيتى بر روز قيامت ندارد، بلكه آن حضرت شفيع كاينات است در افاضه جود از مبدأ فياض بدليل

لولاك لما خلقت الافلاك.

پس صلوات بر آن حضرت استفاضه كمالات است از جهت مواد قابله كاينات. و به گفته مولانا اين سخن ازو نيست، بلكه از انوار تربت باب مدينه علم بر او فايض گشته است، در زوراء در حين زيارت آن حضرت با ساير تحقيقات كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 179

مذكور است در آن رساله قدسيه. و اگر بر رسول خدا يا ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم سلام فرستند نيز قريب بمعنى صلوات است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً «1». يعنى تحيتى است كه از جانب حق سبحانه و تعالى است و با بركت است و نيكوست.

و هم چنان كه صلوات بر مردم مختلف مى شود باختلاف قابليات سلام نيز چنين است، و ليكن سلام طلب سلامتى است از حق سبحانه و تعالى از جهت شخصى كه برو سلام مى كنند، و اين سلامتى اعم است از سلامتى نفس او از جميع صفات ذميمه، و سلامتى بدن او از جميع امراض، و سلامتى دنيا و آخرت، و چون حضرات نبى و ائمه صلوات اللَّه عليهم مستغنيند از اين دعا، دعا از جهت دين آن حضرت و امت آن حضرت و شيعيان ايشان خواهد بود.

و در اخبار اهل بيت وارد شده كه سلام اسم الهى است يعنى

حق سبحانه و تعالى سالم است و منزه است از هر چه لايق بذات و صفات و افعال او نبوده باشد، و لهذا جبرئيل كه سلام الهى را به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى رسانيد حضرت مى فرمودند كه: و على ربّى السلام. پس سلام بر نبى و ائمه نيز بدين منوالست كه فى الحقيقه ثناى ايشانست كه ايشان از همه نقايص مطهرند و متصف بجميع كمالاتند، و چون ضرور بود تبيين اين معنى بواسطه كثرت صلوات و سلامى كه وارد مى شود در اخبار مجملى ذكر كرد، و تفصيل آن مرتبه مرتبه ظاهر خواهد شد در اثناى شرح إن شاء اللَّه.

و اين عليهم السلامى كه مذكور شد ممكن است كه سلام بر معصومين باشد و بس چنانكه غالب اوقات سلام بر غير ايشان نمى فرستند تا فرقى باشد ميان ايشان و غير ايشان، و ليكن در صورت اجماع اگر قصد همه كنند و از حق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 180

سبحانه و تعالى در هر يك بقدر استعداد آن كس طلب نمايند، ظاهرا بد نباشد و از آن جمله حضرت ابو طالب است كه به اجماع علماى از شيعه أو مسلمان بود، و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بر او نماز گذارد، با آن كه آن حضرت ممنوع بود از نماز بر منافقان فكيف بر كافر. و اين معنى نيز با ادله خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

(فدام بمجالسته سرورى و انشرح بمذاكرته صدرى و عظم بمودّته تشرّفي لأخلاق قد جمعها إلى شرفه) پس دايم شد به سبب همنشينى او خوشحالى من و منور شد سينه من به سبب درس خواندن او نزد

من از علوم او چون او فاضل بود، و لهذا از روى آداب درس او را مذاكره ناميد، و به سبب دوستى او مرا، يا دوستى من او را، مشرف شدن من به زياده شد بر مشرف شدن به صحبت او كه چون محبت بهم رسيد من بزرگ شدم نه از جهت رتبه دنيوى اگر چه داشت و ليكن آن منظور نبود بلكه از جهت خلقهاى نيكو بود كه با سيادت جمع كرده بود.

(من ستر و صلاح و سكينة، و وقار، و ديانة، و عفاف، و تقوى، و اخبات) و آن اخلاق حسنه ستر بود، يعنى مستور بودن عيوب، يعنى عيبى ظاهرا نداشت و كسى كه مكلف به باطن نيست يا ساتر عيوب مردمان بود، و مقرر ساخته بود كه كسى در مجلس او حرف غيبت نگويد، يا هر دو، و صلاح داشت و آن عبارتست از كردن فرايض و نوافل و اجتناب از صغاير و كباير بلكه مكروهات نيز، و سكينه داشت كه هميشه دلش به ياد الهى بود، وقار و طمأنينه داشت كه از سخنان ناخوش و غير آن از جا در نمى آمد بلكه از بلاها نيز.

و بعضى گفته اند كه سكينه از بدنست، و وقار از دل. اما اول اظهر است چون حق سبحانه و تعالى همه جا در قرآن سكينه را بدل نسبت داده است و ديانت داشت يعنى مذهب حق ائمه اثنا عشر با تقيد به شرع در مرتبه اعلى داشت،

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 181

و عفت داشت و آن اجتناب است از شبهات و ماكل و مشرب و منكح، و تقوى داشت و آن ملكه پرهيزكاريست از محرمات و مكروهات بلكه

مباحات، و افعال او همه از براى خدا بود، و اخبات داشت و آن خضوع و خشوع بدن و قلب است بذكر الهى.

(فذاكرنى بكتاب صنّفه محمّد بن زكريّا المتطبّب الرّازىّ، و ترجمه بكتاب من لا يحضره الطّبيب و ذكر انّه شاف فى معناه) پس گفتگو كرد با من يا به ياد من آورد كتابى را كه تصنيف كرده بود او را محمد پسر زكريا متطبب يعنى علم طب را مى دانست و بكار مى فرمود، و يا آن كه طبيب نبود و ليكن طب را بر خود بسته بود چون طبيب عرفا بمعنى شافى است و شفا از حق سبحانه و تعالى است، و رازى بود يعنى از اهل رى. و عرب در نسبتها به شهرها در بعضى جاها تغييرات به زياد و كم مى دهند، در رى و مرو، زائى زياد مى كنند و مروزى و رازى مى گويند. و محمد بن زكريا آن كتاب طب را من لا يحضره الطبيب ناميده بود يعنى اين كتاب طبيب است كسى را كه طبيب نزد او نباشد، و سيد نعمه گفت كه اسم با مسمى است يعنى در واقع كتابيست تمام و واضح كه كتاب طبيب مى تواند بود، و اين دلالت مى كند كه سيد نعمه در علم طب نيز ماهر بوده است.

(و سألني ان أصنّف له كتابا فى الفقه و الحلال و الحرام و الشّرائع و الاحكام) و از من سؤال كرد سيد كه تصنيف كنم از جهت او كتابى در فقه و حلال و حرام، و راههاى دين و احكام الهى. و ظاهرا مراد مصنّف از فقه عبادات است، و از حلال و حرام تجارات است و اطعمه و اشربه،

و از شرايع نكاح و طلاق و توابع آن است، و از احكام قصاص و ديات و حدود و ميراث است، و احتمالات ديگر هست، اما آن چه مذكور شد انسب است با ترتيبى كه كرده است اين كتاب را.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 182

و مشهور ميان مجتهدين ما آنست كه فقه عبارت است از جميع احكام شرعى فرعى كه بخصوص هر يك استدلال بر آن نمايند از مدارك آن به حيثيتى كه از ضروريات مذهب نباشد. اما در عرف محدثين اخبارى را كه به آن عمل نمايند فقه است.

و علماء فقه را بر چهار قسم كرده اند به آن كه يا مقصد از آن آخرت است و بس و آن عبادات است مثل: نماز و روزه، و زكاة و خمس، و حج و جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر. و اگر مقصود آخرت فقط نباشد پس صيغه در آنجا ضرور است يا نه، اگر ضرور باشد اگر از دو كس ضرور است آن را عقود مى گويند مثل: انواع تجارات و نكاح، و اگر از يك طرف ضرور است آن را ايقاعات مى نامند مثل طلاق و توابع آن، و نذر و توابع آن، و اگر صيغه در كار نيست آن را احكام مى نامند مثل حدود و ميراث، و قصاص و ديات. و ديگر تقسيمات كرده اند فايده بر آن مرتب نيست و اللَّه تعالى يعلم.

(موفيا على جميع ما صنّفت فى معناه، و اترجمه بكتاب من لا يحضره الفقيه ليكون اليه مرجعه و عليه معتمده و به اخذه و يشترك فى اجره من ينظر فيه و ينسخه و يعمل بمودعه) كه مشتمل بوده باشد اين كتاب بر

جميع مسايل كتبى كه تصنيف كرده ام در فقه و حلال و حرام و شرايع و احكام، يا در فقه كه شامل همه باشد، و التماس نمود كه نام نهم اين كتاب را بكتاب من لا يحضره الفقيه. يعنى اين كتاب فقيه و عالمست كسى را كه عالمى نداشته باشد يا دستش به او نرسد، و غرض سيد از اين التماس اين بود كه رجوع باين كتاب كند، و اعتمادش برين باشد و باين عمل نمايد و تا سيد شريك بوده باشد در ثواب هر كه نظر كند در اين كتاب و بنويسد اين را، و عمل نمايد به آن چه در اين كتاب ذكر نموده ام زيرا كه چون سيد باعث تصنيف اين كتاب است، پس هر كه از اين كتاب منتفع مى شود سيد در ثوابش شركت دارد بى آن كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 183

ثواب او چيزى كم شود چنانكه گذشت.

و احاديث بسيار نيز واقع شده است از حضرات رسول خدا و ائمه هدى سلام اللَّه عليهم كه هر كه سنت خيرى بگذارد، هر كه عمل به آن كند از ثواب ايشان بهره خواهد داشت تا روز قيامت. و شك نيست كه مراد از عبارت اين است. و ليكن بنا بر اين معنى ضمير اجره از نساخ سهوا زياد شده است، و ممكن است كه مبهمى باشد كه مفسرش لفظ من باشد مثل ربّه رجلا، و ممكن است كه على سبيل القلب باشد، تعظيما للسيد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه تا ديگران نيز ثواب ببرند چنانكه سيد مى برد و لازمش افتاده باشد كه به سبب ثواب ديگران سيد نيز مثاب خواهد بود، و

ممكن است كه ضمير راجع بكتاب باشد و معنى آن اين است كه تا شريك باشد سيد در مزد و ثواب كتاب كسانى را كه نظر مى كنند در آن، و بنا بر اين من منصوب به نزع خافض خواهد بود يعنى مع من و اللَّه تعالى يعلم.

(هذا مع نسخه لأكثر ما صحبني من مصنّفاتى، و سماعه لها، و روايتها عنّى و وقوفه على جملتها، و هى مائتا كتاب و خمسة و اربعون كتابا فاجبته ادام اللَّه توفيقه إلى ذلك لأنّي وجدته اهلا له) يعنى اين التماس تصنيف من لا يحضر بعد از آن بود كه نوشته بود اكثر آن چه با من بود از تصانيف من، و من برو خوانده بودم و شنيده بود اكثر آن را، و بر همه مجملا مطلع شده بود چون احاديث قريب به يك ديگرند، يا آن كه اجازه مجموع را از من گرفته بود و مطالعه كرده بود، و هر چه مشكل بود از من پرسيده بود، و تصانيف من يا آن چه با من بود از تصانيف من دويست و چهل و پنج كتاب بود، و باقى را بعد از اين تصنيف كرده خواهد بود بنا بر احتمال اول، و بنا بر ثانى ما بقى با او نبوده است، پس اجابت نمودم التماس او را، حق سبحانه و تعالى توفيق او را مستدام بدارد، و ازين جهت التماس او را قبول نمودم كه سزاوار اين بود كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 184

التماسش را قبول كنم، يا اهليت اين تصنيف داشت.

(و صنّفت له هذا الكتاب بحذف الاسانيد لئلّا يكثر طرقه) و تصنيف كردم و جمع كردم احاديث اين كتاب را

يا از جهت التماس او و نفع او تصنيف كردم، و اسانيد اخبار را انداختم به آن كه گفتم قال الصادق، يا متن حديث را نقل كردم بعنوان فقه تا مبادا طرق او و سند او موجب زيادتى حجم كتاب شود و سبب عدم رغبت بعضى شود.

و محتملست كه مراد اين باشد كه بعضى از اسناد خود را در خبر ذكر كردم به حضرت، هر چند هر خبر را به سندهاى بسيار داشتم از حضرت كه متواتر شده بود نزد من. و اين معنى من حيث العبارة اظهر است اما ظاهرا مراد او اولست به قرينه.

(و ان كثرت فوائده) يعنى هر چند فوايد سند بسيار بود، بنا بر احتمال دوم ضمير مؤنث مناسب بود كه راجع به اسانيد باشد.

و فوايد سند آنست كه خود مى داند كه از كدام كتاب است در وقت تعارض ترجيح مى تواند داد، و اگر سهوى شده باشد زود رجوع به آن كتاب مى تواند كرد، و ديگران بعد از وفات او عمل به او مى توانند كرد، و در حال حيات نيز فضلا عمل مى توانند كرد، و هر گاه كسى شكى داشته باشد، يا نسخ مغلوطه به همرسد رجوع به اصل آن مى توان كرد، ديگر عمل بحديث با اسناد كرده خواهد بود كه اقلش استحبابست و غير اين از فوايد بسيار.

و بعد از آن ازين رأى برگشته است، و وسطى را اختيار نموده است كه اسم صاحب كتاب را ذكر كند، و در فهرست سند خود را به آن كتاب ذكر كند، و بنا بر اين بقدر كتاب بلكه دو برابر كتاب مختصر شده است، و فايده سند بحال خود مانده است، و

يك جزوى كه تصنيف كرده بود به اين معنى ملهم شد كاش از سر مى گرفت كه همه مسند مى شد، و ليكن به توفيق اللَّه همه اسانيد مرسلات و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 185

فتاوى او را بهم رسانيدم، و در روضة المتقين اشاره به آن كرده ام مگر نادرى كه اهتمامى بشأن آن نبود و إن شاء اللَّه در اين شرح اشاره نيز به نادر خواهد شد.

(و لم اقصد فيه قصد المصنّفين فى ايراد جميع ما رووه بل قصدت إلى ايراد ما افتى به و احكم بصحّته، و اعتقد فيه انّه حجّة فيما بينى و بين ربّى تقدّس ذكره و تعالت قدرته) و مانند مصنفان ديگر نكردم كه هر چه به ايشان مى رسد از روايات در تصانيف خود ذكر مى كنند خواه صحيح باشد و خواه نه، و خواه به آن عمل كنند و خواه نه، بلكه قصد دارم كه بياورم در اين كتاب هر چه را به آن فتوى مى دهم، و حكم الهى مى دانم، و جزم به صحت آن دارم كه معصوم فرموده است، و در آن اعتقاد دارم كه حجت است ميان من و پروردگار من كه مقدس و منزه است ذكر او از آن كه به ياد امثال ما گذرد، يا اسم او را بر غير او توان اطلاق نمودن هر چند هر دو يك لفظ باشد، امّا معنى هر دو متباين است، چنانكه عالم را بر جناب اقدس الهى اطلاق مى كنند و عين ذات مقدس است، و بر مخلوق كه اطلاق مى كنند معنى عرضى است كه مدرك مى شود، و قدرت او متعالى است از آن كه توان ادراك يا وصف آن كردن و اين دو

جمله اخر ثنائيه است.

و آن كه صدوق گفته است كه فتوى به آن چه در اين كتابست مى دهم، به سبب اين علما هر حديثى را كه او در اين كتاب نقل نموده است از مذهب او نقل نموده اند، و مذهب او مى دانند مگر نادرى كه دو سه جائى باشد كه از مذهب او نقل ننموده اند.

و آن كه گفته است كه حكم به صحت جميع اين احاديث مى كنم موافق اصطلاح متقدمين است، چنانكه شيخ بها الدين محمد رحمه اللَّه تعالى در مشرق الشمسين ذكر كرده است. و از جاهاى ديگر نيز ظاهر مى شود كه مراد ايشان از صحت آنست كه معلوم شود انتساب آن خبر بائمه معصومين سلام اللَّه عليهم، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 186

علم ايشان حاصل شده است يا به تواتر، يا با آن كه آن خبر را در اكثر اصول ايشان كه چهار صد اصل بوده است ذكر كرده باشند، و آن چنان بوده است كه كتب احاديث كه در زمان حضرات ائمه هدى سلام اللَّه عليهم مصنف شده بود بسيار بود.

از آن جمله ابن عقده در كتاب رجال خود اسامى اصحاب مصنف حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام را ذكر كرده است كه چهار هزار مصنف بودند، و چهار هزار كتاب ايشان يا بيشتر چون بعضى كتب متعدد داشته اند از هر كتابى، بعد از آن كه احوال آن شخص را ذكر كرده است چند حديث از كتاب او نقل نموده است بترتيب كتب فقه، و اين كتاب عظيمى بوده است كه نزد مشايخ ما بوده است.

و همين شيخ كتابهاى بسيار تصنيف نموده است در تفصيل كتابهاى اصحاب حضرت امام محمد باقر و غير

آن حضرت سلام اللَّه عليهم، و حافظ احاديث بوده است، و نقل كرده است كه آن چه در حفظ دارم از احاديث با سند صد و بيست هزار حديث است، و آن چه سند آن را در خاطر ندارم سيصد هزار حديث است.

ابن نوح كه زمان او را دريافته است، و ثقه و معتمد است، و استاد شيخ طوسى است در رجال كتابى تصنيف نموده است و مصنفين اصحاب حضرات را در آنجا ذكر كرده است، و بسيارى را در آنجا ذكر كرده است كه ابن عقده كتابهاى ايشان را نداشته، و ابن نوح داشته است و باين نسبت كه حساب كنيم به آن چه شيخ طوسى از علماى حديث و كتب ايشان را ذكر كرده است، و شيخ نجاشى نيز در فهرست خود ياد كرده است از حصر بيرونست.

از جابر جعفى منقولست كه هفتاد هزار حديث از اسرار حضرت امام محمد باقر بخاطر دارم، و محمد بن مسلم سى هزار. و هم چنين كه پاره از آن در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 187

فهرست مذكور خواهد شد و در شرح نيز بسطى داده ام كه تا غايت هيچ كس از علما نكرده بودند.

مجملا از ميان اين كتابهاى بسيار چهار صد كتاب را انتخاب نمودند و آنها را اصول ناميدند، و در فهرست إن شاء اللَّه مذكور خواهد شد. و چون اين چهار صد اصل معتمد ايشان بود اگر خبرى را در اصول بسيار مى ديدند حكم به صحت آن مى كردند، يعنى البته حضرت فرموده است. و هم چنين حكم به صحت خبرى مى كردند كه بطرق متعدده از ائمه صلوات اللَّه عليهم منقول بود، و ايشان را از آن

طرق علم حاصل مى شد. يا مى يافتند خبرى را در اصول جمعى كه علما اجماع كرده بودند بر تصديق ايشان مثل زراره، و محمد بن مسلم، و فضيل بن يسار.

يا اجماع كرده بودند كه هر خبرى كه صحيح شود كه ايشان گفته اند صحيح است مثل صفوان بن يحيى، و يونس بن عبد الرحمن، و احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى. يا اجماع نموده بودند كه عمل به روايات ايشان مى توان كرد مثل عمار ساباطى، و حفص بن غياث، و غياث بن كلوب، و سكونى و امثال ايشان كه شيخ الطائفه در عدّه ذكر كرده است ايشان را، و در مواضع خود ياد خواهيم كرد إن شاء اللَّه.

يا حديثى را مى يافتند در يكى از كتبى كه بر حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم عرض نموده بودند، و حضرات تحسين فرموده بودند ايشان را مثل كتاب عبيد اللَّه بن على حلبى كه بر حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض نمودند، و كتاب يونس بن عبد الرحمن، و فضل بن شاذان را كه بر حضرت امام حسن عسكرى عرض نمودند. مجملا چيزهائى كه سبب علم ايشان بود بسيار بود، و چون به واسطه تسلط سلاطين جور بسيارى از آن كتب از دست رفت، علماء ما اين اصطلاح را وضع كردند كه در فايده يازدهم مذكور شد انتهى.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 188

و ليكن هيچ دغدغه نيست كه اخبارى كه اين سه عظيم شأن در اين چهار كتاب نقل كرده اند از آن كتب برداشته اند. محمد بن بابويه كه در اينجا، و در فهرست ذكر كرده است. و شيخ الطائفه نيز در آخر تهذيب و استبصار نقل كرده است. و

محمد بن يعقوب كلينى اگر چه نگفته است كه از آن كتب نقل كرده ام، و ليكن از تتبع ما را جزم بلكه يقين بهم رسيده است كه از آن كتب روايت كرده است بوجوه بسيار، از آن جمله خبرى كه شيخ صدوق، و شيخ الطائفه مثلا از كتاب حسن بن محبوب، يا حسين بن سعيد روايت كرده اند به اسانيد خود به همين كتب، همان خبر را كلينى روايت نموده است بهمان سند و غير آن از ايشان بهمان متن.

و جزم داريم كه جمعى كه در سند كتابهاى ايشان ذكر كرده است مشايخ اجازه اين كتابها بوده اند كه به واسطه اتصال سند ذكر كرده اند، و چون قريب العهد و الزمان بودند به ايشان يقينا كتب آن مشايخ نزد ايشان مثل اين كتابها بوده است نزد ما، كه همه علم داشته اند كه آن كتب از آن مشايخ بوده است. و جمعى از متأخرين اصحاب رحمهم اللَّه تعالى به واسطه عدم تتبع اين معنى را نيافته بودند حكم بضعف بسيارى از اخبار كرده اند، با آن كه محمد بن يعقوب رضى اللَّه عنه در ديباچه كافى ذكر كرده است كه اخبار كافى آثار صحيحه است از اهل البيت صلوات اللَّه عليهم. و ابن بابويه نيز حكم به صحت اين اخبار نموده است.

و جزم داريم كه صحتى كه ايشان مى گويند آنست كه يقينا معصوم فرموده اند، و صحت نزد متأخرين اين معنى دارد كه راويان ثقه و معتمدند، و گاه باشد كه ظن نيز بهم نرسد ازين خبرها باصطلاح ايشان پس معنى كلام اين دو بزرگ اينست كه يقينا اين خبرها از معصوم است كه گويا ايشان از معصوم شنيده اند. و

هيچ دغدغه نيست كه حكم به صحت ايشان بهتر است از حكم به صحت متأخرين.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 189

و آن كه رعايت اصطلاح متأخرين كرده ايم از آن جهت است كه چون اكثر فضلا به طريقه ايشان مأنوس شده اند موجب تنفر ايشان نشود، با آن كه در وقت معارضه احاديث بواسطه ترجيح به اصحيّت فايده دارد، چنانكه در مقبوله عمر بن حنظله گذشت. و هر كه تتبع كند خواهد دانستن آن چه را ذكر كرده ام، بلكه ظاهر مى شود از بسيار جا كه ابن بابويه حديث غير صحيح را در هيچ كتابى از كتابهاى خود نقل نكرده است، چنانكه در كتاب عيون اخبار الرضا حديثى نقل مى كند در جميع بين الاخبار، بعد از آن ذكر مى كند كه در سند اين حديث محمد بن عبد اللَّه مسمعى هست، و شيخ ما محمد بن الحسن بن الوليد به او بى اعتقاد بود، و من از اين جهت اين حديث را نقل كردم در اين كتاب كه من اين حديث را بر شيخ خواندم در كتاب رحمة سعد بن عبد اللَّه، شيخ تقرير نمودند به واسطه آن كه به سندهاى ديگر به شيخ رسيده بود، بنا بر اين من نقل نمودم، و اگر نه هر چه شيخ ما به آن اعتقاد ندارد من آن را ذكر نمى كنم، و گمان ما آنست كه شيخ او بسيار از حد در رفته است در دقت رجال، مع هذا هر گاه اين مقدار دقّت نموده باشند، دقّت ما بعد ايشان بى وجه است.

و شيخ الطائفه نقل كرده است كه صدوق نقد رجال و حديث به مرتبه كرده است كه فوق آن متصور نيست، و هم چنين

محمد بن يعقوب كلينى تا آن كه كلينى كافى را در عرض بيست سال تصنيف نمود، كه مى خواست كه هر خبرى كه در آنجا نقل كند علم داشته باشد كه از معصوم است، و بسيار است كه كلينى خبرى را مرسلا روايت مى كند، و همان خبر را ابن بابويه يا شيخ طوسى به اسانيد صحيحه كثيره روايت كرده اند در كتب خود.

و در روضة المتقين در اكثر جاها به آن اشعار نموده ام، بلكه بسيار جاهست كه متأخرين علما حكم كرده اند كه در اين باب حديثى نيست، يا حديث صحيحى نيست باصطلاح ايشان، بنده ذكر كرده ام احاديث صحيحه در آن باب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 190

و إن شاء اللَّه تعالى به همه اشعار خواهد شد در اين شرح، چنانكه در روضه به آن اشعار نموده ام، و استدعاى بنده از فضلا آنست كه آن چه بنده نقل مى كنم به آن رجوع نمايند مكرر تا خاطر ايشان جمع شود.

(و جميع ما فيه مستخرج من كتب مشهورة عليها المعوّل و إليها المرجع) و جميع احاديثى كه در اين كتاب بيرون آورده ام از كتابهاى مشهورى كه اعتماد علماى شيعه بر آن كتب است، و اگر مسأله ايشان را ضرور شود رجوع باين كتب مى كنند. و ظاهر مشهور متواتره است كه از مصنفان آن كتب متواتر بوده است. و از اصول أربعمائة است يا امثال آن و صدوق در آخر اين كتاب فهرست كتب را ذكر كرده است، و از چهار صد كس سه چهار كسى كم روايت كرده است، و شايد دو سه كسى را نام برده باشد در فهرست كه در اصل كتاب نام ايشان را ذكر نكرده است.

ممكن است كه

از آن كتابها حديث نقل كرده باشد مرسلا، و از جمعى حديث نقل كرده است در اصل كه در فهرست ايشان را ياد نكرده است، بنده سند آن را از كتابهاى صدوق، و كلينى ذكر كرده ام، و هم چنين بسيارى از اخبار را مرسل روايت كرده است و سند آن را ذكر نكرده است، يا بعنوان فتوى ذكر كرده است سندهاى آن را هم يافته ام اكثر آن را از كتابهاى صدوق، و پاره از كلينى يافته ام، مگر بسيار نادرى كه نيافته باشم و از ده نمى گذرد، و چون خاطر او جمع بوده است ذكر سند نكرده است. نمى دانست كه چنين زمانه خواهد شد كه اعتماد نكنند، اگر چه اكثر علماى سلف قول صدوق را نص حضرات مى دانند چون از ارباب نص است، و اجتهاد در غير نص را جايز نمى داند، و هر جا اجتهاد كرده است و سهو كرده است در اجتهاد، علما آن را ذكر كرده اند، و مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه.

(مثل كتاب حريز بن عبد اللَّه السّجستاني) مانند كتاب حريز پسر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 191

عبد اللَّه سيستانى، و ظاهرا مراد از كتاب جنس است كه بر قليل و كثير اطلاق مى كنند، و او از اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق است، و كتب بسيار تصنيف نموده است، و شيخ طوسى در فهرست گفته است كه كتابهاى او همه از اصول است. و ممكن است كه مراد او كتاب صلاة او باشد كه حماد بن عيسى به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه من كتاب حريز را دارم و به آن عمل مى كنم. حضرت فرمودند

كه باكى نيست اگر چه ممكن است كه مراد حماد نيز جنس باشد، و سند صدوق باين كتاب بيست و هشت سند صحيح است.

(و كتاب عبيد اللَّه بن عليّ الحلبيّ) كه ثقه است و معتمد اصحاب بود، و كتابى بزرگ تصنيف كرد در آن چه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيده بود، بعد از اتمام عرض نمود بر حضرت، و حضرت تحسين فرمودند، كه سنيان چنين كتابى ندارند، و اين كتاب متواتر بود از او، و جميع علما به آن عمل مى نمودند چون حضرت تحسين فرموده بودند. و صدوق طرق صحيح بسيار دارد باين كتاب از آن جمله هفت طرق صحيح و يك حسن، و پنج قوى و شيخ طوسى از صدوق پنج طريق صحيح دارد، و به طرقى ديگر نيز دارد.

(و كتب علىّ بن مهزيار الاهوازى) و كتابهاى على سى و سه كتاب بوده است كه نزد صدوق بوده است، و ثقه و معتمد بوده است، و به خدمت حضرات امام رضا، و امام محمد تقى، و امام على نقى صلوات اللَّه عليهم رسيده بود، و منصب وكالت حضرات را داشت، و حضرات فرمانها كه به او مى نوشتند تعظيم او مى فرمودند، و كتب او معتمد اصحاب بود. و اهواز شهريست قريب بحويزه.

(و كتب الحسين بن سعيد) و كتابهاى حسين بن سعيد اهوازى سى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 192

كتاب بود و همه اصحاب به كتب او عمل مى كردند و او ثقه و عظيم الشأنست، و به خدمت حضرت امام رضا، و امام محمد تقى و امام على نقى رسيده بود، و از ايشان احاديث شنيده بود، و اخبار كتب او در كتب مشايخ

ما بسيار است و معمول عليها است، و طرق ابن بابويه به كتابهاى او، و على بن مهزيار، و فضلاى آينده بسيار است، و صحيح همه را در فهرست ذكر كرده است، و در آنجا بيان خواهيم كرد إن شاء اللَّه تعالى.

(و نوادر احمد بن محمّد بن عيسى) و كتاب نوادر احمد كتابى بزرگ بوده است در همه باب، و نوادرش ناميده است كه احاديث او همه نفيس بوده است، و صحيح و معتمد اصحاب بود و خود بزرگ قميان بود، و ثقه و جليل القدر و عظيم الشأن، و به خدمت حضرات ثلثه متقدمه صلوات اللَّه عليهم رسيده بود، و از ايشان اخبار روايت كرده است.

(و كتاب نوادر الحكمة تصنيف محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران الاشعرى) و اين كتاب بزرگى بوده است در جميع ابواب اصول و فروع، و معتمد اصحاب بوده است و ليكن ابن وليد از جمعى كه در آن كتابند و اسامى ايشان را ذكر كرده است روايت نمى كرده است، و ابن بابويه نيز متابعت او نموده است در آنها، و از جمعى ديگر روايت مى كند كه او، و ابن وليد اعتماد به آن ها دارند، و او ثقه و معتمد است.

(و كتاب الرّحمة لسعد بن عبد اللَّه) و سعد شيخ علما شيعه بود، و ثقه و جليل القدر، و به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام رسيده بود، و حضرت صاحب الامر را ملاقات كرده بود، و كتب او خصوصا كتاب رحمة معتمد بود.

(و جامع شيخنا محمّد بن الحسن ابن الوليد رضى اللَّه عنه) و اين كتاب عظيم بود مسمى به جامع و معتمد علما بوده، و خود

ثقه و عظيم الشأن بود

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 193

به مرتبه كه صدوق با نهايت فضيلت دست از تقليد او برنداشته است چنانكه خواهد آمد.

(و نوادر محمّد بن ابى عمير) و كتاب نوادر او نيز كتابى عظيم بود، و او نزد علماى شيعه و سنى بزرگ بود، و كسى به عبادت و تقوى و عدالت و اعتماد به او نمى رسيد، و بسيار بزرگست و به خدمت حضرت امام موسى كاظم و حضرت امام رضا عليهما السلام رسيده بود، و احاديث بسيار از ايشان روايت كرده بود، و از صد شيخ عظيم الشأن كه اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودند حديث بسيار شنيده بود، و علما اجماع كرده اند كه هر چه صحيح شود كه او روايت نموده است صحيح است و ما بعد او را ملاحظه نمى نمايند، و لهذا مراسيل او را قبول مى كنند، و نود و چهار تصنيف داشت.

(و كتاب المحاسن لأحمد بن ابى عبد اللَّه البرقىّ) و اين كتاب نزد ماهست و چنانكه مشايخ نقل كرده اند بسيار بزرگ و ثقه و معتمد عليه بوده است، آن چه الحال هست شايد ثلث آن باشد و بغير ازين كتاب نود و سه كتاب ديگر تصنيف نموده است در فنون علوم، و اسامى اين كتابها و ساير كتابهاى علماء ما در فهرستهاى اصحاب رجال موجود است.

(و رساله ابى رضى اللَّه عنه إليّ) چون صدوق در قم اخبار بسيار اخذ كرد از پدرش و ابن وليد و ساير مشايخ قم، بسفر رفت به واسطه زيادتى علم و طلب حديث، پدرش رساله به او نوشت كه به آن عمل نمايد، و صدوق رساله پدرش را بمنزله نص

مى داند چون از غير نص نمى نوشتند و عمل نمى كردند، ازين جهت رساله را متفرق ساخته است در اين كتاب، و در هر بابى چيزى از آن را نقل مى كند با آن كه مؤيد آن از اخبار متواتره داشته است، و اما خواسته است كه رعايت حق پدر كند، تيمنا آن را ذكر كرده است و شيخ و بزرگ اهل قم بود در عصر خود و همه رجوع به او مى نمودند، و اعدل و اوثق آن زمان بود، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 194

حكايت او پاره مذكور شد و خواهد آمد، و او را كتب بسيار بود كه ابن بابويه از او روايت مى كند.

(و غيرها من الاصول و المصنّفات الّتى طرقى إليها معروفة فى فهرست الكتب الّتى رويتها عن مشايخى و اسلافى رضى اللَّه عنهم، و بالغت فى ذلك جهدى مستعينا باللَّه، و متوكّلا عليه، و مستغفرا من التّقصير، و ما توفيقى الّا باللَّه، عليه توكّلت، و اليه أنيب، و هو حسبى و نعم الوكيل) و اخبار اين كتاب را بيرون آورده ام ازين كتابهاى مذكور، و از غير اين كتابها از اصول كه اصول أربعمائة است، يا مطلق كتب معتمده، و از مصنفاتى كه غير اصول أربعمائة است، يا كتب فقهى محدثين كه سندها را مى انداختند و حديث را بعنوان كتب فقهى نقل مى كردند چنانكه مصنف در اوايل اين كتاب كرده است، و شيخ الطائفه در نهاية كرده است، و سندهاى من معروف است در فهرست، و ياد بودى كه كرده ام در آخر كتاب كه ذكر نموده ام در آنجا كتابهائى را كه روايات بمن كرده اند مشايخ و استادان من از كتب خود، و كتب پيشينيان از علماى

ما كه حق سبحانه و تعالى از ايشان راضى و خوشنود باشد، و در اين كتاب بذل جهد خود نمودم، و نهايت سعى كردم كه از آن كتب معتمده همه را بيرون آوردم، و هر چه علم به صحت آن داشتم در اين كتاب ذكر نمودم در حالتى كه استعانت و ياورى از خداوند خود خواستم، و توكل برو كردم كه هر چه خير من در آن باشد نزد من آورد، و طلب آمرزش مى كنم از جناب اقدس او و اگر تقصيرى از من شده باشد يا شود، و نيست توفيق من مگر از خداوند عالميان، برو توكل كردم و رجوع من از تقصيرات يا در جميع امور به اوست، و او بس است مرا و نيكو وكيلى است كه اگر جميع كارها به او گذارند بر وجه احسن مى سازد.

و رويت در اصطلاح محدثين مجهول و مخفف مى باشد يعنى شيخ بمن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 195

روايت كرده است و من مروى شده ام، و بعنوان معلوم لحن عوام است كه از اصطلاح بى خبرند، و گاه هست مشدد مى خوانند تا دلالت كند بر كثرت روايت، اما در كتب نديده ام كه مشدد بوده باشد.

و چون عبادات مقدم است بر غير آن از ابواب فقه به واسطه آن كه در آن قرب بندگان بجناب اقدس الهى حاصل مى شود، و اهم و افضل عبادات نماز است، و بنا بر اين هميشه همه كس به آن مكلفند بوجوب عينى تقديم آن لازم بود، و چون نماز مشروط است به طهارت، و بى طهارت صحيح نيست تقديم آن لازم بود، و چون طهارت به آب حاصل مى شود مصنف آن را مقدم داشت و گفت:

[كتاب الطهارة]

[باب المياه: و طهرها و نجاستها]

اشاره

باب المياه: و طهرها و نجاستها) و مياه جمع ماء است يعنى اين بابيست در بيان اقسام آبها و احكام آن، و پاكى آبها و نجاست آن كه كدام آب پاكست و كدام نجس است و اگر نجس شود چگونه پاك مى شود و چيزهاى ديگر را از آب چگونه پاك بايد كرد و چون محدث از حديث نقل مى كند و احاديث در كتب حديث منتشر بود، و صدوق از هر كتاب حديثى ذكر كرده است، و اول كسى كه كارى كند بسيار مشكلست كه به نحوى كه بايد بشود لهذا ضبطى چنانكه بايد ندارد مگر چيزى را كه از خود نقل مى كند فى الجمله مضبوطست.

[آيات مربوط به آب ]

(قال الشّيخ السّعيد الفقيه ابو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القميّ الفقيه مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى يقول:) وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً «1» مرتبه ديگر نام خود را ياد كرد تا ظاهر شود كه اين سخنان از اوست و مى گويد كه به درستى كه خداوندى كه بزرگوار است، و فيض و بركت او بر عالميان فايض است، و متعالى است از آن كه ادراك او توان نمود ذات او را، يا كيفيت فيض او را، مى فرمايد: در قرآن مجيد كه ما فرستاديم از جانب آسمان آبى كه پاك كننده شماست از نجاست حدث و خبث.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 198

و طهور در لغت عرب بمعنى ما يتطهر به آمده است يعنى چيزى كه به آن پاك كنند كثافت و نجاست را، چنانكه غسول بمعنى ما يغسل به است، و وضو بمعنى ما يتوضأ به است و در اين

آيه مراد است به قرينه آيه سيم، و به قرينه اخبار صحيحه بسيار كه در همه استعمال طهور بمعنى مطهر كرده اند و خواهد آمدن.

و لفظ ماء اگر چه بحسب ظاهر افاده عموم نمى كند، و ليكن چون حق سبحانه و تعالى در مقام امتنانست بر بندگان اگر از جهت عموم نباشد بى فايده مى شود، پس ظاهر آيه اينست كه آبهايى را كه از آسمان فرستاده ايم پاك كننده شماست، و تنكير آن به واسطه تعظيمست يعنى آبى فرستاده ايم و چگونه آبى كه سبب حيات عالميان است و طهور است و چگونه طهورى كه هر قسم نجاستى كه از حدث و خبث باشد به آن زايل مى شود.

(و يقول عزّ و جلّ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ

«1» و ديگر خداوندى كه عزيز و جليل است از آن كه بذات مقدس و تفضلات او توان رسيدن مى فرمايد كه ما از جانب آسمان آبى فرستاديم به اندازه احتياج خلايق، و آن را در زمين ساكن ساختيم، و ما اگر خواهيم آبها را مى توانيم بردن كه همه هلاك شوند. و اين آيه نيز چون در او منّتى است كه حق سبحانه و تعالى بر خلايق گذاشته است، دلالت مى كند كه آبهايى كه در چشمها و چاهها و رود خانه هاست همه از جانب آسمان آمده است، و ظاهر است كه اگر چند سال باران نيايد آب در هيچ چاهى و چشمه نمى ماند، و اگر يك سال باران نيايد بسيار كم مى شود، و اين معنى قطع نظر از آيه از مجرباتست.

(و يقول عزّ و جلّ:

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 199

وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ

بِهِ «1»

و تتمه اش اينست كه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ و باز حق جل و على مى فرمايد كه خداوند شما هميشه بتدريج از جانب آسمان آبى مى فرستد تا شما را به آن پاك كند از حدث، و نجاست شيطان كه منى است از شما زايل گرداند، يا جنابت كه به سبب احتلامى كه به واسطه تخييلات شيطان شما را حاصل شده به سبب آب از شما زايل سازد.

و در تفاسير و احاديث از ائمه معصومين وارد شده است كه اين آيه وقتى آمد كه در بدر بودند و اصحاب آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله به واسطه كثرت عدد دشمنان، و قلت ايشان غمگين بخواب رفتند، و اكثر به تخييل شيطان محتلم شدند و قريش بر سر آب فرود آمده بودند، و مسلمانان آب نداشتند كه غسل كنند، حق سبحانه و تعالى به دعاى حضرت بارانى فرستاد و كوهها پر از آب شد، و همگى محتلمان غسل كردند و ازاله نجاست منى كردند. و آيه اگر چه در بدر نازل شد اما حكمش عام است به اجماع مسلمين با آن كه در اين آيه بلفظ تطهير نازل شده است و بنفسها دلالت بر تطهير آب باران مى كند و آن آيه مؤيد اين آيه است و بر عكس.

[آب پاك و پاك كننده است ]

(فاصل الماء كلّه من السّماء و هو طهور كلّه) پس از اين سه آيه ظاهر شد كه اصل آبها از آسمانست حتى آبهاى زمين، و مطلق آب طهور و مطهر است، و تطهير نيست الا از حدث كه نجاست حكمى است، و در رفع آن احتياج به نيّت قربت هست، و خبث نجاست عينى است كه در

رفع او احتياج به نيت قربت نيست اگر چه از جهت حصول ثواب محتاج است به نيت، و اگر تطهير اعم باشد از ازاله نجاست عينى و حكمى و از ازاله كثافت همان ازاله نجاست به همه احتمالى داخل خواهد بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 200

بدان كه صدوق رحمه اللَّه در خاطر داشته كه در هر مطلبى آياتى كه نازل شده است ذكر كند، و بعد از آن اخبار را نقل كند، بعد از اين از اين معنى برگشته است كه مشكلست استدلال به آيات نمودن تا از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقول نشده باشد، مبادا افترائى بسته شود بر حق سبحانه و تعالى، و ليكن فرقى نيست ميان آيه و حديث بلى اگر دلالت آيه ظاهر نباشد نقل نبايد كرد، مع هذا احاديث بسيار از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين منقولست كه هر گاه خبرى به شما رسد از ما، آن خبر را بر قرآن مجيد عرض كنيد اگر موافق قرآن باشد به آن عمل كنيد و اگر مخالف قرآن باشد طرح كنيد. و محتملست كه مراد از اين اخبار اخبار غير معلوم باشد و نزد متقدمين چون اخبار معلوم داشتند احتياج اين معنى نداشتند، و اليوم البته خوبست استدلال به قرآن مجيد بلكه واجبست مهما أمكن، و إن شاء اللَّه اين حقير ذكر خواهد كرد در هر بابى آن چه از آيات وارد شده است.

(و ماء البحر طهور، و ماء البئر طهور) يعنى ظاهر شد از آيات كه مطلق آب مطهر است پس آب نيز مطهر بوده باشد، و آب چاه نيز مطهر بوده باشد اما آب دريا پس كسى از مسلمانان

خلاف در مطهريت آن نكرده است مگر سعيد بن مسيب، و عبد اللَّه بن عمرو عاص از سنيان كه ايشان گفته اند كه اگر غير از آب دريا باشد از آب دريا طهارت واقع نسازند، و اجماع سنى و شيعه بر خلاف اين هر دو واقع است و احاديث از رسول خدا صلوات اللَّه عليه و آله وارد شده است بر آن كه آب دريا طهور است يعنى مطهر.

و كلينى رحمه اللَّه يك حديث صحيح نقل كرده است و يك حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آب دريا طهور است. و از اين حديثها علما استدلال كرده اند بر آن كه آب نمك مطهر است، و به نمك آب مضاف نمى شود چون آب دريا آب نمك است، و خالى از اشكالى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 201

نيست زيرا كه فرقست ميان نمك ذاتى و عارضى، شايد ذاتى مؤثر در اضافه نباشد و عارضى باشد، و ليكن خلافى صريح از علما نديده ام، پس اگر در صحراى نمك آبى ايستاده باشد و شور باشد و كر باشد ازاله نجاست، و وضو، و غسل توان كردن، خصوصا هر گاه آن آب را نمك آب نگويند كه در اين صورت بى دغدغه است، و اگر نمك آب گويند و آبى ديگر بهم رسد بهتر آنست كه به آن آب طهارت كنند هر چند به مجاورت نمك شور شده باشد كه اين شورى ضرر ندارد.

و اما آب چاه كه طهور است گر بكشند از چاه و به آن ازاله حدث يا خبث كنند بى دغدغه مطهر است، و هم چنين اگر يك كر آب از چاه بكشند اگر نجاست بر آن

وارد شود نجس نمى شود، بلكه آن نجس را پاك مى كند هر گاه عين آن زايل شود، اما اگر نجاستى در چاه افتد اكثر قدماى اصحاب چاه را نجس مى دانند، و اكثر متأخرين پاك مى دانند، و پاك بودن اظهر است چنانكه خواهد آمدن، و چون ظاهر آيات مطهريت مطلق آبست پس هر حديثى كه دلالت بر طهارت آب چاه كند موافق آيه خواهد بود و عمل به آن لازمست و اللَّه تعالى يعلم. و ظاهرا مراد صدوق از مطهريت چاه معنى اولست چنانكه خود در امالى تصريح به آن كرده است.

(و قال الصّادق جعفر بن محمّد صلوات اللَّه عليهما كلّ ماء طاهر الّا ما علمت انّه قذر) يعنى حضرت فرمودند كه هر آبى پاكست تا ندانى كه نجس شده است يا نجس است. و محمد بن يعقوب كلينى، و شيخ طوسى بعنوان صحيح و قوى همين مضمون را روايت نموده اند از آن حضرت صلوات اللَّه عليهما باين عبارت كه

«الماء كلّه طاهر حتى يعلم انّه قذر.»

و شيخ بعنوان موثق از آن روايت كرده است كه

«كلّ شى ء نظيف حتّى تعلم انّه قذر.»

و همه يك مضمونست و دلالت مى كند بر آن كه اگر به آبى رسيم و ندانيم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 202

كه بولست يا آب، پاكست يا نجس حكم به پاكى آن مى كنيم هر چند ظن نجاست نيز باشد، چنانكه در راهها از ناودانها در صبحى آبى ريخته شود مظنون آنست كه بولست و ليكن چون علم نداريم حكم به طهارت آن مى كنيم، مگر آن كه بوى بول كند و قراين ضم شود كه علم بهم رسد كه نجس است اجتناب مى كنيم.

و اكثر علما گفته اند كه اگر دو عادل

شهادت دهند بر نجاست آبى حكم به نجاست آن مى كنيم، چون شارع گواهى عدلين را به منزله علم نموده است، و ليكن مشكل است چون در خصوص نجاست وارد نشده است كه قول عدلين معتبر است. و اگر يك عادل يا چند غير عادل بگويند كه اين آب نجس است عمل بقول ايشان لازم نيست مگر آن كه جمعى كثير بگويند، يا قليلى بگويند و قرائن منضم شود كه علم حاصل شود حكم به نجاست مى كنيم، و احوط آنست كه به سبب گفته دو عادل به نجاست آب، بلكه يك عادل نيز اجتناب كند اگر آبى ديگر بهم رسد، و الا از اين آب طهارت بگيرد و چون به آبى ديگر رسد احتياطا آن مواضع را بشويد و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال صلوات اللَّه عليه الماء يطهّر و لا يطهّر) يعنى و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند چون اسم آن حضرت از پيش گذشت است و قانون همه خصوصا صدوق آنست كه ضمير راجع باشد به معصومى كه از پيش گذشته باشد. و مؤيد اين معنى است كه كلينى رضى اللَّه عنه همين خبر را بروايت قوى از آن حضرت روايت كرده است، و گفته است كه آن حضرت فرمود: كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه آب تطهير همه چيز مى كند حتى آب را، و از چيزى ديگر پاك نمى شود.

و طريق اين حديث به قانون متأخرين صحيح نيست، و ليكن چون كلينى و صدوق حكم به صحت احاديث كتابهاى خود كرده اند، علما باين حديث عمل نموده اند با تأييدات ديگر، پس اگر كرى متغير شود، به نجاست نجس مى شود، و

لوامع

صاحبقرانى، ج 1، ص: 203

اگر كرى ديگر آب برو ريزند كه ازاله تغير او بكند پاك مى شود به اجماع، و اگر خود به خود تغيرش زايل شود، يا چيزها بيندازند كه تغيرش مرتفع شود اشهر ميان علما آنست كه پاك نمى شود تا كرى برو ريزند يا باران بر آن به بارد، يا آب روان به او متصل شود.

و بعضى از علما گفته اند كه پاك مى شود، اما اگر كمتر از كر باشد و متغير شده باشد به نجاست، و تغيرش به چيزى غير آب، يا خود به خود زايل شود بى دغدغه پاك نمى شود. و احوط در كر آنست كه چون زوال تغيير آن بغير آب بشود كرى آب برو ريزند دفعة، يا باران بيايد يا به آب روان متصل شود، و قبل از اين تطهير استعمال نكنند.

و بنا بر آيات و احاديث عامه كه آب مطهر است جمعى گفته اند كه لازم نيست كه كر آب يك دفعه بر آن بريزند، پس اگر متصل شود بكر كافيست. و هم چنين اگر آب ظرفى نجس باشد و به آب كر، يا آب روان فرو برند پاك مى شود اگر چه آب به همه جزو آن نرسد. حتى آن كه بعضى از علما گفته اند كه اگر شيشه گلابى نجس شده باشد، همين كه بكر فرو برند پاك مى شود چون آب مطهر همه چيز هست، و ليكن خلاف احتياط است، اما اگر شيشه گلاب را در كر ريزند كه آب شود همه پاك مى شود هر چند بوى آن كر بگردد از گلاب، مگر آن كه آن قدر گلاب در كر بريزند كه آب نيز گلاب شود، و عرفا گويند كه گلاب است،

پس اگر گلاب پاك باشد آب حوض پاك هست و پاك كننده نيست. و اگر گلاب نجس باشد خلافست ميان علما بعضى مى گويند كه چون بكر رسيد پاك شد، و چون آب را گلاب كرد از مطهريت مى افتد نه از طهارت. و بعضى مى گويند كه تا گلاب آب نشود پاك نمى شود پس نجس باشد، احوط اجتنابست.

و آبى كه از فواره به حوض نجس آيد از كر، اگر چه سطح مساوى نباشد حوض پاك مى شود. و بعضى بر عكس نيز قايل شده اند كه اگر حوض پائين پاك

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 204

باشد، و حوض بالا نجس، بالا پاك مى شود، اما خلاف مشهور و خلاف احتياط است و اللَّه تعالى يعلم. پس چون صدوق آيات و احاديث مطهريت آب را ذكر كرد، و آن كه اصل در آب طهارت است، و اگر چه اخبار متواتره بر طهارت وارد شده بود به همين اكتفا نمود، و مسايل بر آن متفرع ساخت به آن كه گفت:

[استعمال آب مشكوك اشكالى ندارد]

(فمتى وجدت ماء، و لم تعلم فيه نجاسة فتوضّأ منه و اشرب) پس هر گاه بيابى آبى را، و در آن آب نجاستى نبينى يا علم بهم نرسد كه نجس است پس جايز است از آن آب وضو گرفتن و آشاميدن. اما اگر آب از شخصى باشد و خبر دهد كه آب من نجس است مشهور آنست كه استعمال نمى توان كرد به اعتبار آن كه صاحب يد است، و قول صاحب يد مطلقا مسموع است، و در اين صورت نيز حكم به نجاست كردن مشكل است اگر چه احوط اجتنابست به نحوى كه گذشت.

(و ان وجدت فيه ما ينجّسه فلا تتوضّأ و لا تشرب

الّا فى حال الاضطرار فتشرب منه و لا تتوضّأ منه و تتيمّم) و اگر در آب چيزى باشد كه سبب نجاست آب باشد پس از آن آب وضو مساز، و مياشام مگر در حالت ضرورت مثل آن كه تشنه باشد در صحرايى و بغير از آب نجس چيزى نداشته باشد، و خوف هلاك داشته باشد، پس در اين صورت جايز است آشاميدن بقدر ضرورت كه نميرد، و ليكن طهارت باين آب جايز نيست بلكه بدل وضو تيمم مى كند و به آب نجس وضو نمى سازد به اجماع علما.

(الّا ان يكون الماء كرّا فلا باس بان تتوضّأ منه و تشرب، وقع فيه شي ء ام لم يقع ما لم يتغيّر ريح الماء فان تغيّر فلا تشرب و لا تتوضّأ منه) اما اگر يك آب كر باشد بس مى توانى وضو ساختن و آشاميدن خواه چيزى از نجاسات در آن باشد و خواه نباشد، مگر آن كه بوى آب متغير شده باشد به نجاست و هم چنين رنگ و مزه نيز اگر متغير شده باشد از نجاست پس در اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 205

صورت آن آب را مخور و از آن آب وضو مساز.

و ظاهر اين كلام آنست كه آب قليل به سبب ملاقات نجاست نجس مى شود، و آب كر نجس نمى شود مگر با تغير، و در جزو اخير اجماع علماست در غير آب چاه، و در آب چاه خلافى است كه خواهد آمد. و اگر آب كمتر از كر جارى باشد و آن آبيست كه از چشمه بيرون آيد، و او را در عرف چاه نگويند خلافست. اكثر علما برآنند كه چشمه به ملاقات نجاست نجس نمى شود، و حكم

كر دارد، و علامه كريّت شرط كرده است در آن، و اين قول احوط است، و اول اظهر است. و در نجس شدن آب قليل كه كم از كرّ است كه نابع نباشد اگر چه روان باشد مثل آب برف و آبى كه از چاه مى كشند و روان مى شود خلافست، علماء ما غير ابن ابى عقيل قايلند به نجاست، و ابن ابى عقيل قايلست به آن كه آب قليل نجس نمى شود تا متغير نشود به ملاقات. و ظاهر كلام سيد مرتضى فرقست ميان آن كه نجاست داخل آب شود آن را نجس مى داند، و اگر آب بر نجاست وارد شود نجس نمى داند. و اين قول قوى است اگر چه احوط اجتنابست مطلقا.

[بيان مقدار كر]

(و الكرّ ما يكون ثلاثة اشبار طولا، فى عرض ثلاثة اشبار، فى عمق ثلاثة اشبار) يعنى كر مقداريست از آب كه طول آن سه شبر باشد، در عرض سه شبر، در عمق سه شبر كه مجموع بيست و هفت شبر باشد، چون سه در سه نه است، و نه در سه بيست و هفت است و اين مذهب قميان است در كر، و مشهور ميان علما سه و نيم، در سه و نيم در سه و نيم است كه مجموع آن چهل و دو شبر و هفت ثمن شبر باشد، چون سه در سه نه است و سه در نيم يك و نيم است، و نيم در سه يك و نيم است، و نيم در نيم ربع، مجموع دوازده شبر و ربع شبر مى شود، و دوازده را در سه مى زنيم سى و شش مى شود، و دوازده در نيم شش، و ربع در سه

و نيم سه ربع و نيم مى شود، و سه ربع و نيم چيزى هفت ثمن آن چيز است. و ابن جنيد مى گويد كه تخمينا كر صد شبر است. و قطب راوندى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 206

مى گويد كه سه و نيم سه مرتبه ده و نيم است قايل بضرب نيست. اين دو قول آخر وجهى ندارد، و قول قميان قوى تر است بحسب جمع بين الاخبار، و قول مشهور به احتياط اقربست.

و روايت صحيحى وارد شده است از اسماعيل ابن جابر كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مقدار آب چيزى او را نجس نمى كند. حضرت فرموده: كه دو ذراع در عمق، در يك ذراع و يك شبر سعت و فراخى. وسعت را غالبا اطلاق مى نمايد در طول و عرض، پس بحسب ظاهر عمق چهار شبر مى شود، و هر يك از طول و عرض سه شبر مى شود و حاصل ضرب سى و شش شبر مى شود، و اگر سعة را مدور اخذ كنيم بيست و هفت شبر مى شود موافق مذهب قميان، و اگر آبى سى و شش شبر باشد، و نجاست بر او وارد شود بنده حكم به نجاست آن آب نمى كنم، بنا بر اين حديث صحيح به اتفاق علما بلكه بيست و هفت شبر را نيز به ملاقات نجاست نجس نمى دانم، و ليكن در اين باب احتياط مى كنم و در سى و شش شبر احتياط را لازم نمى دانم و اللَّه تعالى يعلم.

(و بالوزن ألفا و مائتي رطل بالمدنيّ) و كر بحسب وزن هزار و دويست رطل مدينه است، و بحسب مشهور هزار و دويست رطل عراقى است، و رطل مدينه يك و

نيم رطل عراق است، و اين خلاف بنا بر آنست كه در حديث صحيح متفق عليه وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند: كه مقدار كر آبى كه چيزى او را نجس نكند هزار و دويست رطل است. صدوق و جمعى گفته اند كه چون ظاهر آنست كه حديث را آن حضرت در مدينه فرموده اند ظاهر آنست كه اطلاق رطل منصرف شود به رطل مدينه. و اكثر گفته اند كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رعايت بلد راويان بيشتر مى نمودند چنانكه خواهد آمد در مبحث فطره كه صاع

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 207

و مد را بنحو عراق فرمودند.

مع هذا در حديث صحيح ديگر وارد شده است كه محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت نموده است كه كر ششصد رطل است، و محمد بن مسلم طايفى است، و رطل آن تابع رطل مكه است، و رطل مكه دو برابر رطل عراق است، و از اين حديث ظاهر مى شود كه رعايت بلد راوى مى فرموده اند، و تاييد حديث هزار و دويست رطل عراقى مى كند جمعا بين الاخبار، با آن كه رطل عراقى قريب است به اشبار بنحو مشهور، و رطل مدنى از دو برابر بيشتر مى شود خصوصا بر مذهب مصنف، پس در اينجا اظهر عراقى است، و مى بايد كه صدوق زيادتى را حمل بر استحباب كند اگر چه ظاهر كلامش تخيير است بلكه تخيير ميان اين دو و قلّتين.

و سيد ابن طاوس رضى اللَّه عنه گفته است كه مكلف مخير است در عمل بجميع اخبارى كه در كر وارد شده است، و خالى از قوت نيست و ليكن راجع مى شود قول

او به آن كه كمتر از همه كر است و زيادتيها بر سبيل استحباب است. و ابن ابى عقيل مى گويد كه اين اختلاف بسيار در روايات قرينه آنست كه رعايت كرد نمودن سنت است، زيرا كه در واجبات اين قسم اختلافات نادر است. و سخن او خالى از قوت نيست اگر چه مخالف احتياط است غالبا.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا كان الماء قدر قلّتين لم ينجّسه شي ء و القلّتان جرّتان) يعنى حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند: كه هر گاه آب بقدر دو قله باشد چيزى او را نجس نمى كند و قله سبو است، و ظاهرا تفسير از راوى باشد، و ممكن است كه از حضرت باشد، و اين را شيخ روايت نموده است از حضرت كالصحيح با اين زيادتى، و حمل بر تقيه كرده است چون شافعى قائل است بقلتين، و علما حمل نموده اند بر آن كه مراد از قله سبوهاى هجر است، و هر سبوى تخمينا پنج مشك آب مى گيرد، و ده مشك يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 208

كر هست خصوصا بر مذهب قميان.

و در روايتى كالصحيح از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه پرسيده اند كه اگر سبويى نه صد رطل آب داشته باشد نجس مى شود. حضرت فرمودند: كه بلى.

و اين حديث دلالت مى كند كه قلتين ممكنست كه يك كر و نصف كر باشد. و در روايتى كالصحيح از آن حضرت وارد شده است كه فرمودند كه مقدار كر مثل اين خم است و اشاره فرمودند به خمى از خمهائى كه در مدينه مشرفه مى باشد، و آب در آن مى كنند.

و در روايت صحيح از زراره منقول است كه هر گاه آب زياده از راويه

باشد چيزى او را نجس نمى كند اگر چه مرده كه در آن افتاده باشد از هم به پاشد، مگر آن كه بوى آب بگردد به نجاست. و اين روايت را حمل كرده اند كه با زيادتى كر باشد، و يا آن كه چون راويها كه بر شتر بار مى كنند ممكنست كه كر باشد. و جمعى از علما گفته اند كه اختلاف مقادير به اعتبار كثرت و قلت نجاست است و اللَّه تعالى يعلم. و اصحاب بر سه شبر و نيم شبر اكثر مردمان در سه شبر و نيم، در سه شبر و نيم است. يا هزار و دويست رطل عراقى، و رطلى نود و يك مثقال شرعى است، و مثقال شرعى على الظاهر سه ربع مثقال صيرفى متعارف است كه بمن شاهى شصت و هشت من و يك چاريك است.

و بر احتمالى كه مثقال شرعى مثقال مشهور باشد نود و يك من شاهى مى شود و شبرى تخمينا يك من و سه چهار يك شاه آب مى گيرد، و بنا بر آن هفتاد من شاه مى شود، و اين قريبست با مثقال شرعى. و اختلاف بسيار در آب مى باشد بحسب سنگينى و سبكى بنا بر اين جمعى كثير از علماء وزن را اعتبار نمودند و اختلاف اشبار را حمل بر اختلاف آبها نموده اند كه اگر آب سبك باشد سه شبر و نيم اعتبار مى كند و اگر سنگين باشد سه شبر، و اگر وسط باشد سى و شش شبر، و اين قول نيز بعيد است بلكه اظهر مذهب سه شبر است، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 209

زيادتى محمولست بر استحباب و اللَّه تعالى يعلم.

[طهارت با آب گلاب ]

(و لا باس بالوضوء و الغسل من الجنابة

و الاستياك بماء الورد) يعنى باكى نيست وضو ساختن، و غسل جنابت كردن، و مسواك كردن به گلاب.

و در بعضى نسخ لفظ منه است بعد از بالوضوء، و بنا بر اين نسخه معنى اين مى شود كه باكى نيست وضو و غسل كردن از آب قلتين، و هم چنين باكى نيست مسواك كردن به گلاب به آن كه مسواك را در گلاب اندازند، و مسواك كنند تا دهان خوشبو شود. و ظاهرا نساخ زياده كرده باشند تا مذهب صدوق موافق مذهب مشهور شود، و ليكن صدوق در كتابهاى ديگر ذكر كرده است قول خود را، از آن جمله در ذكر مذهب اماميه اين عبارت را ذكر كرده است.

و محمد بن يعقوب كلينى اين روايت را از يونس نقل نموده است كه به حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بماء ورد غسل مى توان كرد، و به آن وضو مى توان ساخت از جهت نماز. حضرت فرمودند: كه باكى نيست. و شيخ طوسى نقل كرده است كه اجماع شيعه است كه به آب گلاب، و غير آن از آبهاى مضاف وضو و غسل نمى توان كرد، پس اين خبر را طرح مى بايد كرد، و حمل بر تقيه مى بايد كرد خصوصا اخبار حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را، چون وقتى كه تشريف به خراسان آوردند اكثر اوقات جمعى كثير از سنيان در مجلس آن حضرت مى بودند، لهذا تقيه در اخبار آن حضرت بيشتر است از سائر ائمه صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

و محتملست كه مراد از آب گل آبى باشد كه گل در آنجا انداخته باشند يا گلاب در آنجا كرده باشند كه خوشبو

شده باشد و ليكن گلاب نشده باشد مجملا در حال اختيار عمل باين حديث مشكلست. و از صدوق نقل نموده اند كه او قايلست در حال اضطرار، و احوط آنست كه اگر آب نباشد وضو و غسل به گلاب بكند، و تيمّم با آن ضم كند. و اكثر علما گفته اند كه حديث ضعيف

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 210

است چون در سند سهل بن زياد است و ليكن اين سهل است چون شيخ نقل كرده است كه اين حديث در اصول مكرر شده است، و بسيار روايت كرده اند، و ليكن همه به يونس مى رسانند. و بعد از اين صدوق ذكر خواهد كرد آب مضاف را كه به آن وضو نمى توان ساخت، و در آنجا روايات مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه.

و الماء الّذى تسخّنه الشّمس لا يتوضّأ به و لا يغتسل به من الجنابة و لا يعجن به لأنّه يورث البرص يعنى آبى را كه آفتاب گرم كرده باشد وضو به آن نمى توان ساخت، و غسل جنابت از آن آب نمى توان كرد، و خمير از آن نمى توان كرد زيرا كه سبب پيسى مى شود. و كلينى رضى اللَّه عنه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده است به اسناد قوى كه حضرت فرمود: كه آبى را كه آفتاب گرم كرده باشد وضو به آن مسازيد، و غسل از آن مكنيد، و خمير به آن مكنيد كه مورث برص است.

و شيخ طوسى بطريق قوى از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله داخل شد بر عايشه و او آفتابه خود را در آفتاب گذاشته بود،

حضرت فرمود چرا گذاشته گفت مى خواهم كه سر و بدن خود را بشويم. حضرت فرمود: كه ديگر چنين مكن كه مورث برص است. و اين دو خبر را حمل بر كراهت نموده اند از جهت خبرى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه باكى نيست وضو ساختن از آبى كه در آفتاب گذاشته باشند، اگر چه ممكن است كه حمل كنند بر آن كه هنوز گرم نشده باشد. و اكثر علما ذكر كرده اند كه مخصوص ظرف است و از آب نهر و چشمه و امثال آن ضرر ندارد هر چند بسيار گرم شده باشد، و نقل اجماع نيز كرده اند بر اين معنى، و ظاهر اخبار اعم است از هر ظرفى و بعضى گفته اند كه كراهت در ظرف مس و امثال آنست، و در بلاد حارّه است نه مطلقا، چون واقعه عايشه چنين بود، و ليكن خبر اول عام است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 211

و جمعى اين نهى را ارشادى مى دانند، و مراد از امر و نهى از شادى طلبى است كه فايده اش دنيوى باشد، و ثواب اخروى نداشته باشد چون حضرات فرمودند كه مورث برص است، لكن ظاهر امر اول شرعيست، و منافات ندارد كه فايده دنيوى نيز بر آن مترتب شود، چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است در حج كه سبب توانگرى است مجملا جزم نمودن خوب نيست، اگر بر سبيل احتمال گويند جا دارد، و مذهب ابن بابويه ظاهر نيست كه حرام مى دانند يا مكروه، چون او نيز بر وفق حديث نهى نموده است، و اظهر كراهت است جمعا بين الاخبار و جمعى از علما گفته اند كه مكروه

است همه استعمالات حتى آن كه اگر گرميش زايل شده باشد نيز مكروه دانسته اند، و اين بهتر است و به اطاعت اقرب.

[وضو ساختن به آبى كه به آتش گرم شده باشد اشكالي ندارد]

(و لا باس ان يتوضّأ الرّجل بالماء الحميم الحارّ) و باكى نيست وضو ساختن از آبى كه به آتش گرم شده باشد، هر چند بسيار گرم باشد. اخبار صحيحه وارد شده است كه غسل به آب گرم مى توان كرد. و باز اخبار وارد شده است كه هر چيزى مباح است تا نهى وارد شود، و نهى وارد نشده است از وضو ساختن به آب گرم. و ممكنست كه به صدوق خبرى رسيده باشد باين مضمون، و كسى از مسلمانان در اين خلاف نكرده است مگر مجاهد از سنيان، و چون خلاف اجماع است سنيان نيز اعتبارى به سخن او نكرده اند، و ممكنست كه غرض صدوق رد بر او باشد.

[ميتة و خون و بول و عذرة و خمر آب را نجس مى كند]

(و لا يفسد الماء الّا ما كان له نفس سائله) يعنى آب را نجس نمى كند حيوان مرده مگر حيوانى كه خون روان از رگ داشته باشد. و همين عبارت را شيخ روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بعنوان موثق و قوى، و مضمون اين عبارت وارد است در احاديث بسيار و در خبر موثق وارد شده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اگر مار، يا عقرب، يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 212

وزغ كه چلپاسه «1» باشد داخل آب شوند و زنده بيرون آيند از آن آب اجتناب مى بايد كرد، و اين اولى است، و بر تقدير مردن بطريق أولى خصوصا مار كه جمعى گفته اند كه رگهاى ضعيف دارد، و ميته آن نجس است اگر چه ظاهر طهارتست تا علم به نجاست بهم رسد.

(و كلّما وقع فى الماء ممّا ليس له دم فلا باس باستعماله و الوضوء منه مات فيه او

لم يمت) يعنى هر چيزى كه در آب افتد كه او را خون روان نباشد چون مگس، و پشه، و حشرات الارض باكى نيست كه آن آب را استعمال نمايند، و وضو از آن بسازند خواه بميرند، يا زنده بيرون آيند. و همين مضمون در اخبار معتبره متكثره وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و عمل اصحاب بر اينست كه ميته حيوانى نجس است كه نفس سائله داشته باشد، و هر چه نفس سائله ندارد ميته آن پاكست.

(فان كان معك إناءان فوقع فى احدهما ما ينجّس الماء و لم تعلم فى أيّهما وقع فاهرقهما جميعا و تيمّم) پس اگر با تو دو ظرف آب باشد، و در يكى از آنها نجاستى واقع شده باشد، و ندانى كه در كدامين واقع شده است پس هر دو را بريز و تيمم كن. و اين مضمون را كلينى و شيخ رضى اللَّه عنهما در دو حديث موثق كالصحيح روايت كرده اند از آن حضرت. و در سؤال واقعست كه آبى ديگر بهم نمى رسد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمايند:

كه هر دو را بريزد و تيمم كند.

و عمل اصحاب بر اينست، و خلافى ندارند مگر در ريختن كه واجب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 213

است چون در هر دو حديث امر به ريختن شده است، و مع هذا صادق است كه آب پاك دارد و چون يقينا يكى از اين دو ظرف پاكست و حق سبحانه و تعالى فرموده است: كه اگر آب نيابيد تيمم كنيد. و اكثر بر عدم وجوبند، و حمل نموده اند امر به ريختن را بر مجاز يعنى به سبب اشتباه طاهر

به نجس، طاهر حكم نجس دارد مجملا دغدغه نيست در اين كه اگر خوف تشنگى نداشته باشد ريختن و تيمم كردن بهتر است، اما اگر خوف عطش خود، يا توابع خود داشته باشد ريختن حرامست.

(و لو انّ ميزابين سالا ميزاب بول و ميزاب ماء فاختلطا ثمّ اصاب ثوبك منه لم يكن به باس) و اگر آن كه دو ناودان روان شود يك ناودان بول، و يك ناودان آب و به يك ديگر مخلوط شوند و از اين آب مخلوط به جامه تو رسد باكى نيست. اين عبارت را شيخان بعنوان قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند و علما حمل نموده اند حديث را بر آن كه در وقت آمدن باران به يك ديگر مخلوط شوند، و آب باران متغير نشود از بول، چنانكه غالب اين مى باشد كه ناودان از باران روان مى شود و آب باران اضعاف بول مى باشد. و مؤيد اين حمل آن كه شيخان بعنوان حسن كالصحيح از آن حضرت روايت نموده اند كه هر گاه دو ناودان روان شود و يكى از بول، و يكى از آب باران و به يك ديگر مخلوط شوند، و به جامه شخصى رسد به او ضرر ندارد يعنى نجس نمى شود.

(و سال هشام بن سالم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن السّطح يبال عليه فتصيبه السّماء فيكف فيصيب الثّوب فقال لا باس به ما اصابه من الماء اكثر منه) و سؤال كرد هشام پسر سالم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه پشت بامى را بر آن بول كنند هميشه، و باران بيايد و از آنجا قطره قطره به زير

آيد و به جامه ما رسد چونست؟ حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 214

فرمود: كه باكى نيست آن چه از آب باران به آن مى رسد بيشتر از بول است كه بر آنجا كرده اند. و اين خبر باصطلاح متأخرين صحيح است يعنى جمعى كه از ابن بابويه تا به حضرت روايت مى كنند همه اعتقادشان صحيح است، و عادلند، و معتمد عليه اند، و اگر چه در اخر همه را يك جا خواهيم گفت، اما در روضة التزام كرده ايم كه در وقت نقل خبر هم اشاره به آن بكنيم تا سبب تذكار مبتدى شود، و ايشان را ملكه حاصل شود در اينجا نيز اين رعايت خواهيم كرد به عبارت مختصر.

و كلينى رضى اللَّه عنه روايت نموده است بعنوان قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه راوى عرض نمود كه من به راهى مى روم و از ناودان مى ريزد آبى در وقتى چند كه غالب اوقات مردمان در آن وقت از خواب بيدار شده اند و بول مى كنند يعنى گمان من اينست كه آن چه بر من ريخته است بولست. حضرت فرمودند باكى نيست سؤال مكن و مپرس كه اين چه چيز بود كه ريختيد.

ديگر پرسيدم كه گاه هست باران مى آيد و آب بر من مى ريزد از آن، و متغير است و آثار كثافت يا نجاست را مى بينم يعنى در آن بام هست و ديده ام، و قطرات بر من مى چكد يا بر زمين مى ريزد، و از آنجا بر من ترشح مى كند، و گاه هست بر پشت بام بول مى كنند و باران كه مى آيد قطره قطره به زير مى آيد و به جامهاى ما مى ريزد. حضرت مى فرمايد كه باكى نيست و

مشو آن را از جامه و بدن كه هر چه آب باران به او مى رسد پاكست.

حاصل اين اخبار اينست كه آب باران حكم آب روان دارد، و بهر چه رسيد پاك مى كند، و در وقت آمدن اگر به نجاسات رسد تا متغير به نجاست نشود پاكست و تغيرى كه واقع شده است در حديث مراد از آن تغير از كثافتها نيست كه لازمه پشت بامها مى باشد.

(و سئل صلوات اللَّه عليه عن طين المطر يصيب الثوب فيه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 215

البول و العذرة و الدّم فقال طين المطر لا ينجس) و سؤال كردند از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از گل باران كه به جامه مى رسد و در آن بول، و غايط، و خون هست چنانكه متعارف است، و در كوچها مى باشد. حضرت فرمودند كه گل باران از اين نجاسات نجس نمى شود يا جامه شما را نجس نمى كند.

و حمل كرده اند كه در حال آمدن باران مراد است اگر عين نجاسات باشد و بعد از باران اگر عين نجاسات نمانده باشد باران آن را پاك كرده است، و در حال آمدن هر چند نجاست باشد ضرر ندارد و سرايت به گل نمى كند چون باران به منزله آب روان است. و آيات گذشت كه آب آسمان مطهر است.

(و سأل علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن البيت يبال على ظهره و يغتسل من الجنابة ثمّ يصيبه المطر أ يؤخذ من مائه فيتوضّأ به للصّلاة فقال اذا جرى فلا باس به) بسند صحيح روايت نموده است على بن جعفر كه سؤال كرد از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما كه هر گاه خانه

بر پشت بام او هميشه بول كنند، و غسل جنابت كنند «و غالب اوقات سؤال غسل جنابت از جهت ازاله منى است» و باران مى آيد آيا از آن آب باران وضو مى توان ساخت از جهت نماز، حضرت فرمودند كه هر گاه باران آن مقدار بيايد كه جارى شود باكى نيست، و بام را پاك مى كند و آب آن نيز پاكست.

و محتملست كه مراد اين باشد كه تا باران مى آيد آن آب پاكست، اما اول اظهر است و موافق احاديث ديگر است. و اين حديث بحسب مفهوم دلالت مى كند كه اگر باران جارى نشود پاك نمى كند چنين جائى را كه بسيار بول كرده باشند، و ازاله منى كرده باشند.

و شيخ طوسى استدلال كرده است به اين حديث كه تا باران از ناودان روان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 216

نشود جائى و چيزى را پاك نمى كند و احوط اينست، اما اظهر آنست كه هر گاه نجاست را فرو گيرد كه به همه جاى آن برسد پاك مى كند بانكه زمين تر شود، و اگر نجاستى باشد كه عينى داشته باشد تا آن عين زايل نشود پاك نمى شود، اما آب پاكست اگر متغير نشده باشد به نجاست و اللَّه تعالى يعلم.

(و ساله عن الرّجل يمرّ فى ماء المطر و قد صبّ فيه خمر فاصابت و در تهذيب فاصاب ثوبه هل يصلّى فيه قبل ان يغسله فقال لا يغسل ثوبه و لا رجله و يصلّى فيه و لا باس) ديگر سؤال مى كند از حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى بگذرد به آب بارانى كه در آنجا شراب ريخته باشند، و آن شراب به جامه او رسد «و بنا بر نسخه

تهذيب آن آب باران به جامه او رسد» آيا در آن جامه نماز مى تواند كرد پيش از آن كه جامه اش را بشويد. پس حضرت فرمودند كه جامه اش را نشويد، و پايش را نشويد، و در آن جامه نماز كند و باكى نيست.

و اين هر دو حديث را شيخ طوسى رحمه اللَّه نيز بسند صحيح روايت كرده است و لفظ اصاب به صواب اقرب است بنا بر مشهور كه آن نجاست خمر است، و اما بنا بر رأى ابن بابويه كه طهارت خمر است دو احتمال دارد، اظهرش آنست كه چون باران مى آيد شراب مستحيل شده است، و پاك شده است بنا بر آن باكى نيست، و محتمل است كه عين شراب باقى باشد و جايز باشد نماز موافق احاديثى ديگر كه در اين باب وارد شده است، و خواهد آمدن. اما به اين حديث استدلال بر طهارت نمى توان كرد، چون محتملست كه به واسطه باران پاك شده باشد، و اصابت بر سبيل مجاز باشد، بلكه اين اظهر است خصوصا هر گاه نسخه اصاب نيز باشد.

[قى ء طاهر است ]

(و سأل عمّار السّاباطّى ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن القي ء يصيب الثّوب فلا يغسل فقال لا باس به) و بسند موثق معتبر روايت كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 217

است از عمّار كه او سؤال نمود از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر قى به جامه رسد و نشويند چونست. حضرت فرمودند كه باكى نيست. و ظاهر مى شود كه اگر قى ديگران باشد هم قصورى ندارد.

و ليكن شيخ به سندى ديگر موثق از عمار روايت كرده است كه از حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال نمود كه هر

گاه شخصى در جامه خودش قى كند آيا جايز است كه نشويد آن را و نماز كند در آن؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست. و ممكن است كه عمار دو مرتبه سؤال كرده باشد يك بار مطلق و يك بار مقيد.

و ليكن مشهور حمل مطلق است بر مقيد، و استدلال نمى توان كردن بر جواز نماز در قى ديگران. با آن كه خواهد آمد حديث زراره كه ظاهرش اينست كه در فضله حيوان غير ماكول اللحم نماز نمى توان كرد، و در آنجا مفصل بيان خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

و على اى حال دلالت مى كند بر طهارت قى چنانكه اكثر علماى ما بر آنند، و بعضى قايل شده اند به نجاست قى، و دليلى ظاهر نيست با آن كه اصل در اشياء طهارت است. و اين خبر مؤيد است با عمل اكثر بر آن، اما فرموده حضرت كه باكى نيست اشعارى به كراهت دارد قطع نظر از آن كه نظافت جامه مطلوبست شرعا، چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه.

[سؤر حلال گوشت پاك است ]

(و قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم كلّ شى ء يجترّ فسؤره حلال و لعابه حلال) يعنى هر حيوانى كه نشخوار كند و برگرداند آن چه را خورده است، «و آن حيوانات مأكول اللحمند» پس باز مانده او حلال است، و آب دهانش اگر داخل آب شده باشد حلال است. و اين خبر را شيخ بسند موثق از عبد اللَّه بن الحسن المثنى و او از پدرش حسن مثنى از حضرت امام حسن از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده است.

و شكى نيست در منطوق حديث، اما مفهوم حديث دلالت مى كند كه

لوامع

صاحبقرانى، ج 1، ص: 218

هر حيوانى كه نشخوار نكند سؤرش حلال نيست، و لعابش حلال نيست، و باين مفهوم عمل كرده اند بعضى از علما، و اين قول ضعيف است زيرا كه دلالت مفهوم ضعيف است خصوصا مفهوم صفت، سيما با معارضه احاديث صحيحه كه دلالت مى كند بر طهارت سؤر حيوانى كه حلال گوشت نباشد، با آن كه مفهوم حديث آنست كه سؤر غير مأكول اللحم حلال نيست، و هر چه مكروهست حلال نيست زيرا كه حلال و مباح آنست كه مساوى الطرفين باشد و مكروه تركش راجحست.

(و اتى اهل البادية رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقالوا يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ حياضنا هذه تردها السّباع و الكلاب و البهائم فقال لهم صلى اللَّه عليه و آله لها ما اخذت افواهها و لكم ساير ذلك) شيخ طوسى روايت نموده است اين خبر را بسند قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله در سفر بر سر آبى رسيدند، پس اهل باديه به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند يا رسول اللَّه به درستى كه اين حوضهاى ما درندگان و سگان و شتر و گاو و گوسفند آب آن را مى آشامند چون است؟ پس حضرت فرمودند كه آن چه آنها مى خورند از ايشان است، و باقى از شما، يعنى پاكست.

و ظاهر آنست كه حوضهاى ايشان حوضهاى بزرگ بوده است، و چندين كر آب داشته است، چنانكه الحال نيز هست حوضهاى عظيم كه بر سر يكى از آن حوضها كه مشهور است به بركه عمرو عبد ود فرود آمديم، و دو روز در

آنجا بوديم، و قافله زياده از بيست هزار نفس بودند، بعد از برخواستن تخمينا يك شبر كم شده بود. پس از اين حديث استدلال نمى توان كرد بر طهارت قليل به اين كه حضرت نپرسيد كه كر هست يا نه، زيرا كه ظاهر حديث آنست كه آن حوضها مشاهد بود، و اقل مرتبه محتملست كه كر بوده باشد، قطع نظر از آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 219

ظاهر چنين حوضها كه شتر و گاو و گوسفند ايشان همه از آنها آب مى خورده اند آنست كه اضعاف مضاعفه كر بوده باشد.

(و ان شرب من الماء دابّة او حمار او بغل او شاة او بقرة او بعير فلا باس باستعماله و الوضوء منه) يعنى اگر بخورد از آب خواه آب كر، و خواه آب كم از كر، اسبى: يا الاغى: استرى، يا گوسفندى، يا گاوى، يا شترى پس باكى نيست استعمال آن آب كردن، و از آن وضو ساختن. و مراد از سؤر بازمانده حيوانست، و علما تفسير كرده اند كه سؤر چيزيست كه بدن حيوانى كه حياة در آن عضو حلول كرده باشد به آن برسد، و غالب آنست كه در آب استعمال مى كنند، و در غير آب از خوردنيها نيز استعمال مى كنند. چنانكه حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه: سؤر المؤمن شفاء پس طعامى را كه بازمانده مؤمن است شفاست.

و روايت كرده است شيخ طوسى عليه الرحمه بسند صحيح از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سؤر دواب كه اسب، و استر، و الاغ باشد، و از سؤر گوسفند، و گاو آيا از آن وضو مى توان ساخت

و مى توان خورد؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و ديگر روايت كرده است بسند صحيح از ابو العباس كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از فضل، و بازمانده گربه، و گوسفند، و گاو، و شتر، و الاغ و اسب، و استر، و حيوانات وحشى، و درندگان و هر چه بود از حيوانات سؤال مى كردم، و حضرت مى فرمود كه باكى نيست تا رسيدم به سگ. حضرت فرمود كه رجس و نجس است، از بازمانده سگ وضو مساز، و آن آب را بريز، و اول آن ظرف را به خاك بشوى، ديگر به آب. و امثال اين اخبار بسيار است كه دلالت مى كند بر طهارت سؤر هر حيوانى غير از سؤر سگ، و خوك، و كافر. و احاديث بسيار واقع شده است در كراهت سؤر الاغ، و استر، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 220

سباع و غير آن هر چه گوشت آن را نخورند به مفهوم نه صريحا و بعضى را صدوق ذكر خواهد كرد.

[اگر وزغ در ظرفى افتد يا داخل شود و بيرون آيد آن آب را بايد ريخت.]

(فان وقع وزغ فى اناء فيه ماء أهريق ذلك الماء) پس اگر چلپاسه در ظرفى افتد كه آب داشته باشد، يا داخل شود و بيرون آيد آن آب را بايد ريخت. و همين عبارت در حديث صحيح وارد شده است و ظاهرا ريختن آب بواسطه زهر است، نه از جهت نجاست، چون نفس سائله ندارد. و اخبار گذشت كه هر چه نفس سائله ندارد پاكست.

و در حديث صحيح وارد شده است از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از عظايه كه نوعيست از وزغه و در خانها مى باشد به شكل مار

و دست و پا دارد شبيه به آدميست و از مار و وزغه كه از آن بزرگتر است و در صحراها مى باشد، و آن را چلپاسه، و آفتاب پرست مى گويند كه هر گاه اينها در آب روند، و نمى رند در آب آيا از آن آب وضو مى توان ساخت؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست.

پس جمع مى توان كرد به آن كه امر به ريختن از جهت اين باشد كه مبادا كسى آن آب را بخورد و سم به او ضرر رساند، اما وضو توان ساخت يا ريختن آب از روى استحباب باشد، و وضو ساختن مكروه باشد چنانكه اكثر علما گفته اند، يا اگر بميرد آب را بايد ريخت و اگر نميرد نه، و اين جمع ظاهرتر است اگر چه ريختن بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

و وزغ شامل اين هر دو هست و شامل لحكه نيز هست كه از اينها خوردتر است و در صحراها مى باشد و انگشت عروسانش مى گويند. و اما آن چه در فارسى آن را وزغ مى گويند عرب آن را ضفدع مى گويد، و نزد علماء شيعه كراهت ندارد، و جمعى از سنيان آن را نجس مى دانند و جمعى مكروه.

[اگر سگى در آب افتد، يا از آب بخورد]

(و ان وقع فيه كلب او شرب منه أهريق الماء و غسل الاناء ثلث

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 221

مرّات مرّة بالتّراب، و مرّتين بالماء، ثمّ يجفّف) و اگر سگى در آب افتد، يا از آب بخورد آن آب را مى ريزند، و آن ظرف را سه مرتبه مى شويند، يك مرتبه به خاك و دو مرتبه به آب، بعد از آن ظرف را خشك مى كنند.

بدان كه احاديث صحيحه وارد شده است در نجاست سگ مطلقا خواه شكارى باشد،

يا غير شكارى اما سگ آبى پس احوط اجتنابست اگر چه جزم به نجاست آن مشكل است، و جندبيدستر كه خصيه سگ آبى است خلافى نيست در حرمتش، و اگر طلا كرده باشند نماز جايز نيست در آن على المشهور، نه به اعتبار نجاست بلكه به اعتبار آن كه جزو حيوان غير ماكول اللحم است، اما شستن ظرف را سه مرتبه نديده ام در حديثى الا از محقق در معتبر كه حديث ابو العباس سابق را نقل كرده است، و در آخر حديث ذكر كرده است: ثم بالماء مرّتين. و هم چنين علامه و در نسخ تهذيبى كه نزد ماست لفظ مرتين نيست، شايد در نسخه ايشان بوده باشد. و صدوق تعميم كرده است و وقوع كلب را نيز داخل كرده است، و مشهور ولوغ است كه آب خوردن باشد بسر زبان و بس. و در حديث لا تتوضأ بفضله واقع شده است و غالب اينست كه فضل را در ولوغ استعمال مى كنند.

و بنا بر تفسيرى كه علما سؤر و فضل را كرده اند آنست كه جسم حيوانى ملاقى او شده باشد، و تعميم صدوق انسب است. و در بعضى از اخبار بعنوان ولوغ واقع شده است و در بعضى شرب واقع شده است كه آن هم ولوغ است، و اين معنى سبب تقييد اكثر است به ولوغ، و ليكن تعميم احوط است پس اگر مويى از سگ در ظرفى افتد نجس مى شود بنا بر مذهب مشهور، و بنا بر مذهب سيد مرتضى نجس نمى شود، و او ذكر كرده است كه هر چه حيات در آن حلول نكرده است پاكست، و ظاهر احاديث نجاست است.

اما شستن اول

به خاك بعضى از علما از لفظ غسل چنين يافته اند كه آبى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 222

داخل خاك كنند و بر ظرف بمالند، و بعضى به خاك تنها اكتفا مى كنند، احوط جمع است به آن كه اول به خاك تنها بمالند، ديگر به گل بمالند بعد از آن اگر به آب قليل شويند دو مرتبه بشويند، و اگر به آب روان يا كر بشويند يك مرتبه كافيست. و آن كه گفته است در آخر كه خشك كنند در حديثى نديده ام، و ظاهر آنست كه صدوق حديثى ديده باشد در خشك كردن و خشك كردن اولى است اگر به آب قليل شسته باشند، و بعوض خاك چيزى ديگر صحيح نيست هر چند تأثيرش بيشتر باشد، مثل ريزه آهن چون نص در خاك وارد شده است، و اين حكم مخصوص سگ است، اما خوك و كافر اين حكم را ندارند، و بعضى خوك را ملحق به سگ گردانيده اند بواسطه اخوت و بطلانش ظاهر است.

[آبى كه خود به خود گنديده باشد]

(و امّا الماء الآجن فيجب التّنزّه عنه الّا ان يكون لا يوجد غيره) و اما آبى كه خود به خود گنديده باشد پس واجبست اجتناب از آن نمودن در وضو و غسل، مگر آن كه آبى ديگر بهم نرسد كه در آن صورت وضو و غسل به آن مى توان كردن.

و شيخان بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه حضرت فرمودند كه به آب گنديده وضو مى توانى ساخت مگر آن كه آبى ديگر بهم رسد كه در اين صورت از آن گنديده اجتناب كن. و ظاهر خبر استحبابست، و صدوق وجوب فهميده است، و ممكن است كه مراد

او استحباب مؤكد باشد، و اين اطلاق در عرف قدماء شايع است، و نمى توان حمل كردن بر متغير به نجاست زيرا كه به نجس در حال ضرورت وضو نمى توان ساخت به اجماع، و حديث إناءين مشتبهين نيز شاهد است.

[آبى كه گربه از آن خورده باشد]

(و لا باس بالوضوء بماء يشرب منه السّنّور و لا باس بشربه) و باكى نيست وضو ساختن از آبى كه گربه از آن خورده باشد، و باكى نيست كه آن آب را بخورند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 223

و در اخبار صحيحه وارد شده است كه سؤر آن را مى توان خورد، و وضو به آن مى توان ساخت، چون از اهل خانه است، و اجتناب از آن مشكلست، و از جمله سباع است، و سباع پاكند بنا بر اين گربه از جمله ما لا يؤكل مستثنى است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّي لا امتنع من طعام طعم منه السّنور و لا من شراب شرب منه) حضرت فرمودند كه من اجتناب نمى نمايم از طعامى كه گربه دهان به آن رسانيده باشد، و نه از آبى كه او خورده باشد از آن.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه در كتاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مذكور است كه گربه از جمله سباع است و باكى نيست در سؤر او، و مرا از حق سبحانه تعالى شرم مى آيد كه نخورم طعامى را به سبب خوردن گربه از آن. و در حديث صحيحى ديگر وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه از سؤر گربه وضو بسازيد البته زيرا كه او از اسباع است. و از اين اخبار، و غير اينها ظاهر

مى شود كه مكروهست اجتناب از سؤر آن.

[وضو ساختن از سؤر يهودى و نصرانى و ولد الزنا]

(و لا يجوز الوضوء بسؤر اليهوديّ و النّصرانيّ و ولد الزّنا و المشرك و كلّ من خالف الاسلام و اشدّ من ذلك سؤر النّاصب) و جايز نيست وضو ساختن از سؤر يهودى كه ملت حضرت موسى دارند، و نصرانى كه تابع حضرت عيسى اند، و ولد الزنا كه معلوم باشد كه از زناست، و مشرك كه نسبت دهد شريك را بحق سبحانه و تعالى، و هر كه بر خلاف دين مسلمانان باشد از ساير كفار، و بدتر از همه سؤر ناصبى است كه عداوت بيكى از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم داشته باشد.

و كلينى رضى اللَّه عنه روايت كرده است بسند قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه كراهت داشتند از سؤر ولد الزنا، و سؤر يهودى، و نصرانى، و مشرك، و هر كس كه بر خلاف دين اسلام باشد، و كراهتش از سؤر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 224

ناصبى بيشتر بود.

و صدوق اين خبر را عمل نموده است و كراهت را بمعنى حرمت برده است، چون جمعى كثير از علماى ما نقل اجماع كرده اند بر نجاست جميع كفار، و ناصبى نيز كافر است، چون منكر ضرورى است از ضروريات دين اسلام، و همه مسلمانان مودّت اهل البيت را واجب مى دانند به نص قرآن، و اخبار متواتره، و دغدغه و خلافى نيست در همه مگر در ولد الزنا.

و آن چه اين ضعيف از تتبع كلام اهل البيت يافته ام مراد ايشان از ولد الزنا اعادى اهل البيت است و چون صريح نمى توانستند حكم به نجاست آن سگان كردن باين عبارت بيان مى فرمودند. و ظاهر است كه ولد الزناى يقينى بهم نمى رسد

غالبا چنانكه خواهد آمد اخبار در مبحث حدود، و در اين كتاب نيز خواهد آمد روايات متواتره كه در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آزمايش حلال زاده و حرامزاده به دوستى و دشمنى امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى كردند، و اكثر دشمنان ايشان نزد اهل سنت نيز ظاهر است كه اولاد زنا بوده اند.

و زمخشرى در ربيع الابرار حكايت معاويه را نقل كرده است كه از زنا به همرسيده، و هم چنين زياد ابن ابيه، و عمرو عاص، و عمر بن الخطاب و غير ايشان كه در كتب ايشان مسطور است، و عمده عداوت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است كه اقوى دلايل است بر آن.

و بنا بر آن چه جمعى از علما قايل شده اند به نجاست ولد الزنا مثل سيد مرتضى، و ابن ادريس به متابعت ابن بابويه، دور نيست كه مراد ايشان نيز اينها باشند، و اگر غير اينها مراد ايشان باشد چنانكه ظاهر كلام ايشان بر آن دلالت دارد دليلش ظاهر نيست. و اين حديث دلالت بر كراهت بمعنى اعم دارد كه در كفار بر سبيل حرمت باشد، و در ولد الزنا بمعنى كراهت، با آن كه صدوق نگفته

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 225

است كه نجس اند بلكه گفته است كه وضو نمى توان ساخت از سؤر ايشان، و اين دلالت بر نجاست ندارد چنانكه خواهد آمد در جاهاى ديگر كه خواهد گفت وضو نمى توان ساخت، مع هذا پاك مى داند مثل غساله حمام، و جنب، و ازاله نجاست و ساير آن چه خواهد آمد، و در سؤر يهود و نصارى خلافى كرده اند، اكثر علماى ما سؤر اينها را نجس مى دانند و بعضى

پاك و احاديث خواهد آمد.

(و ماء الحمّام سبيله سبيل الماء الجارى اذا كانت له مادّة) و آب حمام حكم آب روان دارد اگر او را ماده باشد. بدان كه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آب حمام بمنزله آب روانست.

و در حديث صحيح از صفوان، از منصور، از بكر بن حبيب، از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه باكى نيست به آب حمام هر گاه ماده داشته باشد، و اگر چه بكر بن حبيب را توثيق نكرده اند، و مذمت نكرده اند اما چون حديث در كتاب صفوان بوده است، و اجماع عصابه على تصحيح ما يصح عنه بوده است، بنا بر اين اصحاب جميعا به آن عمل نموده اند، و بعضى از متأخرين كه متفطن به اين معنى نشده اند بحث بر علما كرده اند كه چرا باين حديث عمل كرده اند. با آن كه مؤيد اين حديث است احاديث ديگر مجملا خلافى نيست در آن چه صدوق گفته است، و ليكن خلافست كه آيا ماده شرط است كه كر باشد يا نه، محقّق ذكر كرده است كه در كار نيست كريّت ماده، و اكثر برآنند كه شرط است و اگر نه فايده نخواهد داشت. و مراد از آب حمام آب كم از كريست كه در حوضهاى صغير مى باشد، يا در حوض بزرگ تا كر نشده باشد، و در حال آمدن از ماده اگر حوضهاى صغار نجس باشد پاك مى شود، و اگر كسى ازاله نجاست از آن بكند پاك مى شود، و از اين بابست هر گاه آب خزينه را بقلتين سر دهند پس اگر خزينه يك

آب كر داشته باشد، و متصل بيايد تا تمام بقلتين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 226

آيد اگر قلتين نجس باشد يا كسى ازاله نجاست كند پاك مى شود، و ظاهرا لازم نيست كه ماده از كريت نيفتد هر گاه آب بالا و پائين هر دو با هم كر باشد خوب است، و ظاهرا مراد محقق اينست چنانكه بعضى از او نقل نموده اند، و بنا بر اين اكثر علما شريك اويند. و ظاهرا غير حمام نيز اين حكم داشته باشد، و تساوى سطوح شرط نباشد، چنانكه در حمام به اجماع شرط نيست. و از اين اخبار ظاهر مى شود كه در آب روان كريت در كار نباشد، چون آب روان ماده از زمين دارد، و ماده زمين نيز ماده است به نص حديث صحيح كه خواهد آمد.

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه غسل مكن از جائى كه غساله حمام در آنجا جمع مى شود كه در آنجا غساله ولد الزنا هست، و او پاك نيست تا هفت پشت، و در آنجا غساله دشمنان اهل بيت هست كه بدتر از ولد الزنايند، زيرا كه حق سبحانه و تعالى نجس تر از سگ در ميان حيوانات نيافريده است، و ناصبى كمتر از سگ است. راوى عرض مى كند كه پس در حوضهاى حمام چگونه غسل كنيم؟

و حال آن كه در آنجا غسل مى كنند جنب كه بدنش منى دارد، و اطفال نجس، و يهودى، و نصرانى، و مجوسى. حضرت فرمودند كه آب حمام مثل آب نهر است كه بعضى بعضى را پاك مى كند، يعنى اگر نهرى متغير شود به نجاست هر گاه آن مقدار

آب بيايد كه تغييرش را زايل كند پاك مى شود. هم چنين اگر حوضهاى كم از كر حمام نجس شود همين كه متصل شد بماده پاك مى شود، و اخبار ديگر خواهد آمد إن شاء اللَّه.

[آبى كه در آن اسب، و استر، و الاغ، بول مى كنند و سگان از آن مى خورند، و جنب در آنجا غسل مى كند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى الماء الّذى تبول فيه الدّواب، و تلغ فيه الكلاب، و يغتسل فيه الجنب انّه اذا كان قدر كرّ لم ينجّسه شى ء) يعنى از آن حضرت سؤال نمودند از آبى كه در آن بول مى كنند اسب، و استر، و الاغ، و سگان از آن مى خورند، و جنب در آنجا غسل مى كند، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 227

ازاله نجاست مى كند چه حال دارد؟ حضرت فرمودند كه هر گاه آب بقدر يك كر باشد چيزى آن را نجس نمى كند، وسايل محمد بن مسلم است چنانكه شيخان بعنوان صحيح روايت نموده اند كه او سؤال كرد و حضرت جواب فرمودند كه:

اذا كان الماء قدر كرّ لم ينجّسه شى ء

و همين عبارت را شيخان، و غير ايشان از خاصه و عامه، از حضرات سيد المرسلين، و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم روايت كرده اند به اسانيد صحيحه كه مى توان گفت كه معنى كر از ايشان متواتر است، و اجماع علماى اسلام است بر آن كه هر گاه آب بمقدار يك كر باشد نجس نمى شود، اما در مفهومش خلافست كه اگر كمتر باشد نجس مى شود يا نه، اكثر اهل اسلام بر نجاست اند، و قليلى بر طهارت، و بنا بر قول قليل مفهومش مستحب است، و بسيار بعيد است، ديگر خلاف در كميت كر است و آن گذشت.

[طهارت از بول در بني اسرائيل ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كان بنو اسرائيل اذا اصاب احدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاريض و قد وسّع اللَّه عزّ و جلّ عليكم باوسع ما بين السّماء و الارض و جعل الماء طهورا فانظروا كيف تكونون.)

حضرت فرمودند كه فرزندان يعقوب هر گاه قطره بولى به بدن ايشان مى رسيد گوشت

بدن خود را با مقراض مى بريدند و حق سبحانه و تعالى بر شما واسع و فراخ ساخته است به مقدارى كه واسع تر است از ميان آسمان و زمين، به آن كه آب را مطهر گردانيده است از جهت شما امت محمد صلّى اللَّه عليه و آله، پس تأمّل كنيد كه حق سبحانه و تعالى هر گاه بر شما تكاليف را چنين آسان گردانيده است، بايد كه شما شكر نعماى الهى به جا آوريد، و مساهله ننماييد در اطاعت او با اين سهولت، و بايد كه اجتناب از بول نيكو بكنيد.

و ظاهرش آنست كه تطهير آب فردى از افراد توسعه باشد به اين معنى كه در همه تكاليف كار را بر شما تنگ نكرده است، يكى از توسعها تطهير آبست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 228

چنانكه احاديث توسعه خواهد آمد. و در تورات محرفى كه الحال در دست يهودانست، در سفر پنجم آن قدر از تكاليف شاقه هست كه وصف نتوان كرد، و اكثر يهودان كشتى اند قول خودشان، و اين حديث و احاديث صحيح بسيار دلالت مى كنند بر آن كه طهور بمعنى مطهر است، و مراد الهى از طهور در آيه مطهر است نه طاهر. و اين حديث را صدوق و شيخ بسند صحيح روايت كرده اند.

و سنيان نيز در صحاح اين حديث را از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند، و ظاهر است كه غير مخرج بول را مقراض مى كرده اند.

(فان دخلت حيّة فى حبّ ماء و خرجت منه صبّ من الماء ثلاثة أكفّ و استعمل الباقى و قليله و كثيره بمنزلة واحدة). پس اگر داخل شود مارى در خم آبى، و از آنجا بيرون

آيد سه كف آب از آن مى ريزد و باقى را استعمال مى كنند، خواه آب كم باشد و خواه بسيار. اين حديث را شيخ بسند صحيح روايت نموده است، و شيخان بسند موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت نموده اند كه هر گاه مارى داخل شود در خم آبى، و بيرون رود اگر آبى ديگر داشته باشد اين آب را بريزد.

و در عقرب نيز دو حديث موثق وارد شده است كه هر گاه داخل آب شود آن آب را بريزند و همه محمولست بر استحباب از جهت حديث صحيح على بن جعفر و غير آن كه از پيش گذشت، پس اگر نريزند بد نيست، و اگر سه كف بريزند خوب است، و اگر همه را بريزند بهتر خواهد بود.

(و لا باس بان يستقى الماء بحبل اتّخذ من شعر الخنزير) و باكى نيست آب كشيدن از ريسمانى كه از موى خوك تابيده باشند. اين حديث را شيخ بسند صحيح روايت نموده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و چون احاديث صحيحه وارد شده است در نجاست خوك اين حديث را تأويل كرده اند كه هر گاه آب را از جهت زراعت، و سقى حيوانات كشند به موى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 229

خوك باكى نيست، چون متعارف بلاد عراقى عرب، و مدينه مشرفه اين بوده است، و الحال نيز متعارف است. و ظاهر حديث مؤيد مذهب سيد مرتضى است كه موى سگ، و خوك، و كافر را نجس نمى داند. و اگر نجس باشد چاه به ملاقات نجاست نجس نمى شود، و اين اظهر است اگر چه شيخ حمل كرده است به آن كه ريسمان

به آب نرسد و ليكن بعيد است.

[پوست خوكى كه او را دلو كنند و آب بكشند]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن جلد الخنزير يجعل دلوا يستقى به الماء فقال لا باس به). و شيخ اين روايت را بسند صحيح على الظاهر از زرارة روايت كرده است كه او از حضرت سؤال كرد از پوست خوكى كه او را دلو كنند و آب بكشند. حضرت فرمود كه باكى نيست. و اين خبر را بعضى حمل بر تقيه كرده اند مثل خبر سابق، و بعضى حمل نموده اند كه آب بواسطه زراعت بكشند، يا سقى حيوانات و ظاهر اين خبر نيز آنست كه چاه به ملاقات نجاست نجس نشود و اللَّه تعالى يعلم.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن جلود الميتة يجعل فيها اللّبن و الماء و السّمن ما ترى فيه فقال لا باس بان تجعل فيها ما شئت من ماء او لبن او سمن و تتوضّأ منه و تشرب و لكن لا تصلّ فيها) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از پوستهاى حيوان مرده كه در آنجا شير و آب و روغن مى كنند شما چه اعتقاد داريد؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست كه هر چه خواهيد در آنجا بكنيد از آب و شير، و روغن و از آن آب وضو بسازيد، و بخوريد، و ليكن در آن پوست نماز مكنيد. اين خبر را نديده ام در كتابى بغير از اين كتاب، و ظاهرا چون اين خبر بنا بر تقيه وارد شده است به قرينه آن كه از راى حضرت سؤال كرده، و سنيان اين نحو گفتگو با حضرات مى كرده اند، علما در كتب خود نياورده اند.

و احاديث بسيار وارد شده است كه دلالت بر نجاست

ميته حيوان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 230

صاحب نفس سائله مى كند و بعضى گذشت، پس ناچار است از حمل آن بر ميته سوسمار، چون مدار اعراب بر آنست و آب، و روغن، و شير در آن مى كنند، و بنده ديده ام بسيار بلكه كم است كه در غير آن كنند، و اگر بر تقيه وارد شده باشد نيز ظاهرا قصد حضرت همين باشد، و نهى كه وارد شده است از نماز بر سبيل استحبابست، و اللَّه تعالى يعلم.

[وضو ساختن از بازمانده جنب و حائض ]

(و لا باس بالوضوء بفضل الجنب و الحائض ما لم يوجد غيره) و باكى نيست وضو ساختن از بازمانده جنب، و حايض ما دام كه آبى ديگر يافت نشود كه اگر يافت شود اولى آنست كه از آن بسازد و از اين نسازد.

بدان كه اخبار بسيار بعضى صحيح و بعضى حسن وارد شده است بر نهى از وضو ساختن از فضل جنب، و حايض خصوصا حايض. و اخبار معتبره نيز بر جواز وارد شده است، و به تفصيل نيز وارد شده كه اگر حايض، و جنب متهم باشند بعدم اجتناب از نجاسات از ايشان اجتناب نمايند و الا فلا و مراد از جنب زن جنب است.

و اكثر علما به تفصيل قايلند و صدوق باين تفصيل قايلست كه ذكر كرده است و اولى آنست كه اگر آبى ديگر يافت شود از آن وضو نسازند، و اگر بغير از فضل و سؤر جنب، و حايض نباشد جنب غير متهم مقدم است بر حايض غير متهم و اگر هر دو متهم باشند جنب مقدم است بر حايض متهمه و اللَّه تعالى يعلم. و جنب مرد را اجتناب از او نمى كنند، و اگر مرد

متهم باشد بعدم احتراز از نجاسات، بعضى قايل شده اند به استحباب اجتناب از او و بعضى قائل شدند به استحباب اجتناب از هر متهمى و بد نيست اجتناب، اما قصد قربت و مشروعيت مشكل است چنانكه خواهد آمد.

[وضو يا غسل از آبى كه متغير باشد به نجاست ]

(فان توضّأ رجل من الماء المتغيّر او اغتسل او غسل ثوبه فعليه اعادة الوضوء و الغسل و الصّلاة و غسل الثّوب و كلّ انية صبّ فيها

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 231

ذلك الماء) پس اگر شخصى وضو سازد از آبى كه متغير باشد به نجاست، يا غسل كند، يا جامه را از آب نجس بشويد و نماز كند كه واجب است كه وضو، و غسل را اعاده كند، و نماز را اعاده كند خواه عمدا كرده باشد يا نسيانا يا جاهلا چون نماز مشروط است به طهارت، و هر گاه وضو و غسل باطل باشد نماز هم باطل است، و اعاده نماز مى كند در وقت، و خارج وقت و اما اگر جامه را باب نجس شسته باشد، و عمدا نماز كرده باشد باطل است، و در وقت و خارج وقت اعاده مى كند، و اگر جاهل مسأله باشد، و چنين كرده باشد مشهور ميان علما آنست كه حكم عامد دارد، و در وقت و خارج وقت اعاده مى كند، و بهتر آنست كه اگر در خارج وقت قضا كند بقصد احتياط قضا كند.

و اگر شخصى جاهل به نجاست آب باشد و جامه را شسته باشد، و بعد از نماز در آن جامه ظاهر شود كه نجس بوده است، مشهور آنست كه در وقت و خارج وقت هيچ يك قضا نمى كند. و بعضى گفته اند كه در وقت اعاده مى كند، و اين قول

احوط است، اما اظهر عدم وجوب قضاست مطلقا، و اگر نجاست را ديده باشد در آب و فراموش كرده ازاله نجاست به آن كرده باشد، در اين صورت مشهور آنست كه در وقت اعاده مى كند، و در خارج وقت قضا نمى كند، و اگر احتياطا در خارج نيز قضا كند بهتر است، و بعضى گفته اند كه در وقت نيز اعاده واجب نيست، و خالى از قوت نيست و ليكن البته اعاده نمودن بهتر است و اين احكام خواهد آمد. و ظاهرا مراد صدوق عامد است، و در عامد خلافى نيست كه در همه صور اعاده و قضا مى كند، و هر ظرفى كه آب نجس در آن كرده باشند، و جامه را كه به آب نجس شسته باشند البته مرتبه ديگر مى شويند، و تطهير مى دهند و بر اين مضامين مذكوره اخبار بسيار وارد شده است، و اكثر آن خواهد آمد.

[اگر شخصى داخل حمام شود و ظرفى نداشته باشد كه از آنجا آب بردارد]

(فان دخل رجل الحمّام و لم يكن عنده ما يغرف او ما يغترف به

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 232

و يداه قذرتان ضرب يده فى الماء و قال بسم اللَّه و هذا ممّا قال اللَّه عزّ و جلّ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ «1» و كذلك الجنب اذا انتهى إلى الماء القليل فى الطّريق و لم يكن معه اناء يغرف او يغترف به و يداه قذرتان يفعل مثل ذلك) بدان كه هر جا «او» گفته مى شود معنيش آنست كه نسخه ديگر چنين است كه مذكور مى شود بعد از آن پس اگر شخصى داخل حمام شود و ظرفى نداشته باشد كه از آنجا آب بردارد و دستهاى او قذر باشد يعنى كثيف، يا نجس دست به آب

زند و بگويد بسم اللَّه و غسل كند، و اين حكم داخل است در عموم قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است: كه حق جل و علا در دين شما حرجى و تنگى قرار نداده است. و هم چنين است حكم جنب هر گاه در راه به آب قليلى رسد، و ظرفى نداشته باشد كه از آن ظرف آب بردارد، و بر دستهاى خود بريزد، و دستهاى او قذر باشد چنان مى كند كه اول كرد يعنى بسم اللَّه مى گويد و آب برمى دارد، و غسل مى كند.

بدان كه چون قذر را اطلاق مى كنند بر چركن و نجس پس اگر آب حمام كر باشد بهتر آنست كه دست را بيرون بشويند، و بعد از آن غسل كنند، و چون ظرفى ندارد بسم اللَّه تدارك آن سنت مى كند، و در اين صورت آب قليل راه را حمل مى كنيم كه كر باشد، يا اندكى زياده از كر و همان در دست نجس داخل كردن خوف انفعالى در آن هست.

چنانكه در حديث از محمد بن اسماعيل بن بزيع وارد شده است كه من نوشتم به شخصى كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كند كه آبهاى غدير جمع مى شود از آب باران، يا از چاه مى كشند، و مردمان در آنجا استنجا مى كنند، يا جنب غسل مى كند در چه مرتبه جايز نيست؟ پس حضرت فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 233

كه تا ضرور نشود از چنين آبى وضو مساز. پس ممكنست كه كر باشد و كراهت داشته باشد داخل شدن به آن جاست، و يا كم از كر باشد، و قذر را حمل كنيم بر چركن كثيف، و ممكنست كه مراد

از بسم اللَّه به سلمه شروع باشد يعنى بسم اللَّه بگو و شروع كن.

و كلينى رضى اللَّه عنه بسند حسن كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد كه هر گاه جنب به آب قليلى رسد در راه و خواهد كه غسل كند، و ظرفى نداشته باشد كه به آن آب بردارد، و دستهاى او قذر باشد چه كند؟ حضرت فرمود كه دست در آب كند، و دست را بشويد، و بعد از آن غسل كند اين از آن چيزيست كه خداوند عالميان فرموده است كه حق سبحانه و تعالى بر شما تنگ نكرده است كار دين را.

و از اين باب احاديث وارد شده است، و ظاهرش آنست كه اگر ممكن باشد رعايت كريت مى بايد كرد، و اگر نه كار را بر خود و ديگران تنگ نمى بايد كرد، و ليكن علما همه را تأويل كرده اند چنانكه گذشت. و در اين حديث بسم اللَّه نبود، و حكايت حمام نبود، البته به صدوق حديثى رسيده بوده است اگر چه همين حديث كافى است در حكم حمام بنا بر طريقه متأخرين، و ليكن قانون متقدمين نيست كه چنين كنند، و ايشان تابع نص اند.

[وضو ساختن از بازمانده آب وضوى جماعت مسلمانان ]

(و سئل علىّ صلوات اللَّه عليه [او سئل الصّادق (ص)] أ يتوضّأ من فضل وضوء جماعة المسلمين احبّ إليك او يتوضّأ من ركو ابيض مخمّر فقال لا بل من فضل وضوء جماعة المسلمين فانّ احبّ دينكم إلى اللَّه الحنيفيّة السّمحة السّهلة) از آن حضرت پرسيدند كه آيا نزد شما وضو ساختن از بازمانده آب وضوى جماعت مسلمانان بهتر است، و شما آن را دوست تر

مى داريد؟ يا وضو ساختن از حسينى پاكيزه سر بسته كه دست كسى به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 234

نرسيده باشد. حضرت فرمودند كه نه، بلكه محبوب تر آنست كه از بازمانده آب وضوى مسلمانان باشد، به درستى كه محبوب ترين دين شما نزد حق سبحانه و تعالى ملت حنيفيه خوش آينده سهل و آسانست، و وسواس مطلوب شارع نيست، و حنيفيه ملت حضرت ابراهيم على نبينا و عليه السلام است كه مايل است از افراط و تفريطى كه حضرت موسى و عيسى داشتند بحسب مصلحت زمان ايشان، لهذا اين امت را حق سبحانه و تعالى امت وسط ناميده است، و چون دين حضرت ابراهيم با اين دين متفق است در اين معنى اين دين را حنيفيه مى گويند.

و وجهى ديگر آن كه در اصول دين سيما در رفع شرك متفقند چون حضرت ابراهيم بت شكنى كرد، حضرت سيد المرسلين نيز سيصد و شصت بت قريش را در هم شكست. و وجهى ديگر آن كه چون عرب محبت دين حضرت ابراهيم در دلهاى ايشان جا كرده بود، حضرت به واسطه تاليف قلوب ايشان مى فرمودند كه من بر دين حضرت ابراهيمم. و ازين حديث ظاهر شد كه وسواس از دين آن حضرت نيست بلكه دين شيطان است.

چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه نزد آن حضرت عرض نمودند كه شخصى هست كه مبتلا به وضو و نماز است يعنى از جهت طهارت يقينى آب وضوء سعى بسيار مى نمايد، و جامهاى خود را مكرر آب مى كشد، يا بواسطه نيّت نماز و وضو نيز تعب بسيار مى كشد، و عرض نمودند كه مرديست عاقل. حضرت فرمودند كه

چه عقل دارد و حال آن كه اطاعت شيطان مى كند. راوى پرسيد كه چون اطاعت شيطان مى كند؟

حضرت فرمودند كه از خودش بپرسيد كه اين وسواس از كيست؟ خواهد گفت كه از شيطانست. لهذا مى بينيد جمعى را كه در نهايت بلا هستند همين كه مبتلا به وسواس شدند دقتى چند مى كنند كه بخاطر فضلا نمى رسد چون معلم ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 235

شيطان است. و همين احاديثى كه مذكور شد و مى شود در اين باب كافيست از براى رفع وسواس.

[اگر مسلمانى در حمام با ذمى مجتمع شوند اول مسلمان غسل بكند]

(فان اجتمع مسلم مع ذمّى فى الحمّام اغتسل المسلم من الحوض قبل الذّمىّ) پس اگر مسلمانى در حمام با ذمى مجتمع شوند اول مسلمان غسل بكند، ديگر ذمى بواسطه شرف مسلمان و از جهت آن كه حوض را نجس نكند چون حوضهاى ايشان غالبا كم از كر بوده است، چنانكه در بلاد عامه غالب اين است كه حوض صغير دارند، و پيچى دارد كه هر وقت مى خواهند آب را از خزانه داخل اين حوضها مى كنند.

[جايز نيست وضو و غسل كردن به غساله حمام ]

(و لا يجوز التّطهير بغسالة الحمّام لأنّه يجتمع فيه غسالة اليهوديّ و المجوسىّ و النّصرانيّ و المبغض لال محمّد صلوات اللَّه عليهم و هو اشرّهم) و جايز نيست وضو و غسل كردن به غساله حمام، در آن آبيست كه از غسل ايشان ريخته مى شود، و جمع مى شود در منجلاب زيرا كه اين آبيست كه جمع مى شود از آب غسل يهودان، و گبران، و نصرانيان، و دشمنان آل محمد صلوات اللَّه عليهم، و اينها بدتر و نجس ترند از يهود و نصارى و مجوس.

و بر اين مضمون چند روايت وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بلفظ لا تغتسل كه نهى است، و احتمال كراهت نيز دارد، و اگر دانيم كه كفار در آنجا غسل كرده اند اجتناب لازم است، با آن كه چهار پنج خبرى كه بر نهى وارد شده است هيچ يك صحيح نيست باصطلاح متأخرين، غايتش دو خبرش در كافى است، و كلينى حكم به صحت آن كرده است. و يك خبر موثق كالصحيح را صدوق در علل الشرائع ذكر كرده است، پس احوط اجتنابست مطلقا خواه ديده باشد غسل اينها را، يا نديده باشد.

و جمعى كثير از

علما از اين جهت حمام را نجس مى دانند تا علم به طهارت آن بهم نرسد، و در اينجا تغليب ظاهر كرده اند بر اصل، و اكثر متأخرين حمل بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 236

كراهت كرده اند، و بهتر اجتناب است، اگر چه اظهر طهارتست تا علم به نجاست بهم رسد.

[آبى كه در حمام جمع مى شود از آب غسل مردم اگر به جامه رسد]

(و سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن مجتمع الماء فى الحمّام من غسالة النّاس يصيب الثّوب منه، فقال لا باس به) از آن حضرت سؤال نمودند كه آبى كه در حمام جمع مى شود از آب غسل مردم اگر به جامه رسد آيا ازاله بايد كرد. حضرت فرمودند كه باكى نيست و نجس نيست. و اين حديث را شيخان رضي اللَّه عنهما روايت كرده اند بسند قوى، و مؤيد آن احاديث بسيار وارد شده است.

از آن جمله شيخ بسند صحيح روايت نموده است از محمد بن مسلم كه من حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه را ديدم كه از حمام بيرون آمدند، و چون به منزل تشريف آوردند پاى مبارك را شستند، و فرمودند كه چون در راه نجاست يا كثافت بود پا را شستم، و اگر نه آب حمام نجس نيست.

و در حديث موثق كالصحيح از زراره منقولست كه من مكرر ديدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از حمام بيرون آمدند، و پاهاى مبارك را نشستند، و نماز گذاردند.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه به حضرت عرض نمودم كه در حمام جنب، و غير جنب غسل مى كنند من از آب حمام غسل كنم.

حضرت فرمودند كه بلى من غسل كردم، و چون به خانه آمدم پا را

شستم بواسطه كثافت راه، نه بواسطه نجاست حمام.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست از حنان كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمود كه من سحر به حمام مى روم و غسل مى كنم، و ديگران نيز غسل مى كنند، و از آب غسل ايشان بر من ترشح مى كند.

حضرت فرمودند كه آيا آب حمام جارى نيست؟ من گفتم بلى. حضرت فرمودند كه باكى نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 237

و از اين حديث ظاهر مى شود كه حمامات مدينه مشرفه چنين بوده است كه هميشه اندك آبى از خزينه به صحن حمام روان بوده است. چنانكه منقولست كه بالفعل در شام و غير آن چنين است، و هميشه آب روان بتدريج داخل خزانه مى شود، و از آنجا داخل مى شود در صحن، پس ممكنست كه نشستن پاها از اين جهت بوده باشد.

و آن چه ظاهر مى شود از اين اخبار و غير اينها كه آب حمام و صحن اندرون، و بيرون همه پاك است، و كراهتى كه دارد بواسطه غساله است كه چون از بدن ريخته مى شود مكروهست مرتبه ديگر به آن غسل كردن، مگر آن كه علم به نجاست به همرسد، و بر تقدير علم به نجاست ظاهرا به آب ريختن پاك شود، و چون هميشه حمامات را مكرر مى شويند، بر تقدير نجاست پاك هم مى شود، پس حكم به نجاست نتوان كرد، و اگر كسى گويد كه علم عادى هست به نجاست زمين حمام، و اهل حمام از دلاك و جامه دار و سقا، همين علم به نجاست اكثر مردمان هست.

و در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نجاسات بيشتر بوده است چون در مدينه مشرفه آب روانى

نبود، و حوضها نبود، و منافقان و خوارج و نواصب بسيار بودند، و طهارت خانه نبود كه به آن جا روند، اكثر اوقات در شبها در راهها قضاى حاجت مى كردند، و چند چاهى كه در آنجا بود همه از آن چاهها آب مى كشيدند، و مى خوردند، و غسل و وضو مى كردند، و اين وسواسها، و طهارت يقينى از شيطان به همرسيد كه مردمان را از عبادت الهى باز آورد، تا دشمن همه عالم شوند، و حكم به نجاست همه كس كنند، و همه كس دشمن ايشان شوند. مجملا طهارت و نجاست حقيقت واقعى ندارد، بلكه تكليف ظاهريست، و تا علم به نجاست بهم نرسد كه تواند قسم خوردن كه اينجا نجس است حكم به نجاست نمى توان كردن و اللَّه تعالى يعلم.

[وضو ساختن از آبى كه از اعضاى وضو ريخته باشد]

(و لا باس بالوضوء بالماء المستعمل و كان النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله اذا توضّأ اخذ النّاس ما يسقط من وضوئه فتوضّأوا به) و در تهذيب به جاى فتوضّأوا فيتوضّئون به است يعنى باكى نيست وضو ساختن از آبى كه از اعضاى وضو ريخته باشد، و مقرر بود كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وضو مى ساختند مردمان آب وضو آن حضرت را تيمنا و تبركا برمى داشتند، و وضو مى ساختند.

و اين حديث را شيخ مسندا از زراره روايت كرده است، و چون كتاب زراره نزد صدوق بوده است، ظاهرش آنست كه صدوق از آنجا نقل كرده باشد، يا از كتاب بزنطى، و در سند شيخ ضعفى هست به احمد بن هلال، و ظاهر آنست كه احمد از اين كتب روايت مى كند، و لهذا ارباب حديث اعتماد نموده اند بر مرويات او از

كتاب مشيخه حسن ابن محبوب، و كتاب نوادر ابن ابى عمير.

و غرض از نقل اين خبر رد است بر سنيان كه اكثر ايشان آب غساله وضو را نجس مى دانند، با آن كه خود نقل كرده اند اين را كه آب وضوى آن حضرت را بواسطه تيمن مى بردند، و اگر نجس مى بود حضرت البته ايشان را منع مى فرمودند، و اگر آب وضوى آن حضرت پاك بود، و آب وضوى مردم نجس هر آينه مى بايست يك بار بفرمايند كه نجس است، و از آن اجتناب بكنيد، حتى آن كه بسيار حديثى بر آن حضرت بستند، و در يكى از كتب حديث ايشان نيست كه حضرت حكم به نجاست كرده باشد، يا اجتناب از آن كرده باشد.

[آبى كه كه شخصى به آن آب وضو ساخته باشد]

(و الماء الّذى يتوضّأ به الرّجل فى شى ء نظيف فلا باس ان ياخذه غيره فيتوضّأ به، فامّا الماء الّذى يغسل به الثّوب، او يغتسل به من الجنابة، او تزال به نجاسة فلا يتوضّأ به) و آبى كه كه شخصى به آن آب وضو ساخته باشد در ظرف پاكيزه، پس باكى نيست كه شخصى ديگر از آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 239

آب بردارد و وضو بسازد، اما آبى كه به آن جامه را مى شويند و بعد از فشردن از جامه مى ريزد، يا به آن غسل جنابت مى كنند و از بدن مى ريزد، يا به آن ازاله نجاست از بدن يا ظروف و امثال آن مى كنند، پس به آن آب وضو نمى توان ساخت.

شيخ طوسى رضي اللَّه عنه اين روايت را نيز ذكر كرده است به سندى كه در آن احمد بن هلالست از حسن بن محبوب، از عبد اللَّه بن سنان، از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمود كه باكى نيست وضو ساختن از آب مستعمل، و اما آبى كه به آن جامه را مى شويند، يا غسل جنابت مى كنند جايز نيست كه وضو و امثال آن از آن بسازند. و اما آبى كه رو، و دست شسته باشند در ظرف پاكى، پس باكى نيست كه ديگرى بردارد و وضو بسازد از آن.

و روايت سابق را از حضرت همين روايت كرده است كه هر گاه حضرت وضو مى ساخت مردمان آبى را كه از بدن حضرت مى ريخت برمى داشتند و وضو مى ساختند. و در اصطلاح آب مستعمل آب پس مانده است، نه آب از بدن ريخته، پس چون نظر مى كنى هر دو روايت صحيح وارد شده است و تغييراتى كه صدوق داده در آن روايت و در اين روايت همه مضر است.

بنا بر اين است كه نقل حديث بهمان لفظ بهتر است، و اعتماد بر فتاوى نمى توان كرد، و از اين جهت هر جا كه چنين واقع شده است ضرور است نقل آن خبر، تا سبب اشتباه ديگران نشود، اگر چه شايبه از تكرار هست، اما وجهش اينست تا حمل بر سهو اين مقصر نشود، و كسى كه تتبع احاديث كرده است مى داند كه سهوها بسيار شده است از مصنفان، يا از ناسخان.

و همين معنى سبب اين شده است كه جمعى عمل به خبر واحد نمى كنند، و ليكن به توفيق اللَّه تعالى در روضه همه را درست كرده ام، بى آن كه نام كسى را ببرم كه غلط كرده است، چون دغدغه خبث مى شود، مع هذا ممكنست كه از محدثين نشده باشد، و از ناسخين شده باشد، و در اين شرح

نيز اشاره به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 240

مى شود، چون اظهار غلط واجبست از جهة آن كه افترا بر خدا و رسولست.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه هر گاه غلطى كرده باشند، واجب است بر عالم كه اظهار كند، و الا لعنت خدا بر او است، در روز قيامت او را لجام مى كنند بلجام آتشين، و يقين كه امثال صدوق معاقب نخواهند بود بر امثال اينها، چون سهوا واقع شده است، و سهو مغتفر است چنانكه خواهد آمد.

اما آن كه واقع شده است كه از غساله جنب و غساله نجاست وضو و غسل نمى توان كردن، اعتقاد صدوق، و شيخ مفيد و شيخ طوسى در اكثر كتبش آنست كه جايز نيست و اكثر علما مكروه مى دانند و اين اظهر است اگر چه احوط آنست كه در حال اختيار وضو و غسل بان نكنند و در حالى كه بغير از اين آب ابى نباشد اظهر آنست كه وضو و غسل باين آب مى كنند و احتياطا تيمم ضم مى كند و كراهت غساله در صورتى است كه اب كم از كر باشد و در كر خلافى نيست بحسب ظاهر كه غسل و وضو مى توان كرد.

و احاديث صحيحه بر آن وارد شده است و حديثى كه بر نهى وارد شده است محمول بر تقيه است بلكه اكثر علما اين حديث را نيز حمل بر تقيه كرده اند و ليكن حمل بر كراهت اولى است و جمعى از علما الحاق كرده اند غساله هر غسلى را به غساله غسل جنابت كه به آن رفع حدث شود مثل حيض و نفاس و استحاضه و مسّ ميت و وجهش ظاهر نيست بلكه بحسب ظاهر

قياس است و اجتناب اولاست از جهت خروج از خلاف جمعى كه به آن قايل شده اند چون ممكنست كه به ايشان حديثى رسيده باشد و بما نرسيده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و اما غساله نجاست پس دغدغه در آن نيست كه رفع حدث به آن نمى توان كرد چنانكه در اين حديث وارد شده و نقل اتفاق علما نيز بر آن كرده اند اما در حكم آن خلافى است عظيم ميان علما پس اكثر علما قايلند به نجاست آن و حديث صحيحى بر آن دلالت نكرده است بحسب آن چه تتبع كرده ام و علما نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 241

گفته اند.

و در كيفيت نجاست نيز خلاف كرده اند كه هر گاه مثلا در جائى كه هفت بار بايد شستن اگر در مرتبه هفتم آن غساله را در ظرفى كنند بعضى گفته اند كه آن ظرف را يك مرتبه مى بايد شست چون نجاستش سبك شده است و در مرتبه اول هفت بار و در مرتبه دوم شش بار و على هذا القياس.

و بعضى گفته اند كه در هر مرتبه هفت بار مى بايد شستن و جمعى گفته اند كه در مرتبه اول شش بار و در مرتبه دوم پنج بار و در مرتبه هفتم پاك است و بعضى گفته اند كه در همه مراتب پاكست و اين قول اقوى است و قول دوم احوط است، و بعد از آن قول اول و بعد از آن قول سيم و اللَّه تعالى يعلم

[آبى كه مرغ خانگى از آن خورده باشد آيا نجس است چون عذره مى خورد]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن ماء شربت منه دجاجة فقال ان كان فى منقارها قذر لم يتوضّأ منه و لم يشرب و ان لم يعلم فى منقارها قذر توضّأ منه و اشرب) سؤال

كرده شد از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از آبى كه مرغ خانگى از آن خورده باشد آيا نجس است چون عذره مى خورد گاه گاهى حضرت فرمودند كه اگر در منقارش نجاست باشد از آن آب وضو نمى توان ساخت و نمى توان خورد چون آب قليل به ملاقات نجاست نجس مى شود و اگر معلوم نباشد نجاستى در منقارش از آن آب وضو بساز و بخورد هر چند ديده باشى كه عذره خورده است چون در حيوانات زوال عين نجاست كافيست و احتياج به آب كشيدن آن نيست و اين حديث را شيخ طوسى روايت كرده است به همين عبارت بسند موثق از عمار ساباطى و اين خبر دلالت مى كند بر آن كه اب قليل به ملاقات نجاست نجس مى شود.

[سؤر حيوان حلال گوشت ]

(و كلّ ما اكل لحمه فلا باس بالوضوء و الشرب من ماء شرب منه) و هو حيوانى كه گوشت او را خورند باكى نيست وضو ساختن و خوردن از بازمانده آن و اين مضمون در همان حديث عمار وارد شده است با آن چه مى آيد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 242

شيخ گفته است كه اين حديث دلالت مى كند بر آن كه آن چه گوشت آن حرام باشد سؤر آن را نتوان وضو ساختن و خوردن و دلالت مفهوم وصف ضعيف است خصوصا با وجود احاديث صحيح بسيار بر آن كه سؤر سباع پاكست و اگر دلالتى باشد بر كراهت دلالت خواهد داشت چنانكه از بعضى اخبار ظاهر مى شود كه مكروه باشد و على اى حال سؤر آدم و گر به مستثناست و چنانكه گذشت.

[وضو با آبى كه از آن خورده باشد باز يا چرخ يا شاهين ]

(و لا باس بالوضوء من ماء شرب منه باز او صقر او عقاب ما لم ير فى منقاره دم فان راى فى منقاره دم لم يتوضّأ منه و لم يشرب) و باكى نيست وضو ساختن از آبى كه از آن خورده باشد باز يا چرخ يا شاهين ما دام كه در منقارش خون ديده نشود پس اگر در منقارش خون ديده شود وضو نمى توان ساختن و نمى توان خوردن و شيخ طوسى قائلست كه سؤر همه مرغان پاكست خواه حلال گوشت و خواه حرام گوشت از جهت اخبار بسيار غير خبر عمار.

[اگر شخصى خون از بينى او بيايد پس بتكاند آن را پس آن خون قطره ها خرد شود و به ظرف برسد]

(فان رعف رجل فامتخط فصار ذلك الدّم قطرا صغارا فاصاب إناءه و لم يستبن ذلك فى الماء فلا باس بالوضوء منه و ان كان شى ء بيّن فيه لم يجز الوضوء منه) پس اگر شخصى خون از بينى او بيايد پس بتكاند آن را پس آن خون قطره ها خرد شود و به ظرف برسد و در آب چيزى ظاهر نباشد باكى نيست وضو ساختن از آن و اگر چيزى ظاهر باشد جايز نيست وضو كردن از آن اين حديث صحيح على بن جعفر است كه روايت كرده است از برادرش امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه.

و شيخان اين تتمه را نيز روايت كرده اند كه على بن جعفر گفت كه و نيز از آن حضرت سؤال كردم كه هر گاه شخصى در اثناى وضو خون در دماغش سر كند و يك قطره در آن ظرف ريزد آيا صحيح است وضو ساختن از آن آب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 243

حضرت فرمودند كه نه و صدوق تغيير داده است عبارت حديث را به تغييرى كه ضرر ندارد بدان كه

جمعى از علماء از اين حديث استدلال كرده اند بر آن كه خون ريزه كه چشم ادراك آن نتواند كرد آب قليل را نجس نمى كند و ليكن حق آنست كه دلالت ندارد بر آن و محتملست كه مراد سائل اين باشد كه چون به ظرف رسيده است ظاهرش آنست كه به آب رسيده باشد آيا عمل بظاهر كنيم يا چون اصل عدم رسيدنست به آب عمل به اصل كنيم حضرت فرمودند كه پاك است و عمل به اصل طهارت و عدم وصول نجاست كنيد بلكه مى توان گفت كه اين معنى اظهر است به قرينه تتمه.

و از اين بابست هر گاه شخصى بول كند و بولش ترشح كند و يقين داند كه بول به بدنش رسيده است اما شك داشته باشد كه به جامه اش رسيده است يا نه و امثال اين مسائل كه تغليب اصل كرده اند بر ظاهر بسيار است بلكه در نجاسات بغير از اين از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم وارد نشده است مگر بر سبيل استحباب مثل اجتناب از سؤر حايض متهمه.

[ماكيان و مرغ پرنده و امثال اينها هر گاه بر عذره راه روند و پاى اينها نجس شود]

(و الدّجاجة و الطّير و اشباههما اذا وطئ شى ء منها العذرة ثمّ دخل الماء فلا يجوز الوضوء منه الّا ان يكون الماء كرّا) و ماكيان و مرغ پرنده و امثال اينها هر گاه بر عذره راه روند و پاى اينها نجس شود و عين نجاست باقى باشد و داخل اب شوند جايز نيست از آن آب وضو ساختن مگر آن كه آن آب كر باشد و اين عبارت مضمون حديث صحيح على بن جعفر است كه از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه روايت نموده است و دلالت مى كند بحسب

ظاهر بر آن كه آب قليل به ملاقات نجاست نجس مى شود مثل اخبار صحيح بسيار كه خواهد آمد بعضى از آن.

[اگر در مشك بزرگ آب موشى بيفتد]

(فان سقط فى راوية ماء فارة او جرذ او صعوة ميتة فتفسّخ فيها

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 244

لم يجز شربه و لا الوضوء منه و ان كان غير متفسّخ فلا باس بشربه و الوضوء منه و تطرح الميتة اذا خرجت طريّة و كذلك الجرّة و حبّ الماء و القربة و اشباه ذلك من أوعية الماء) پس اگر در راويه آب كه مشك بزرگ است موشى بيفتد يا جرذ كه موشى صحرايى است يا صعوه كه مشهور است به دم جنبان و اينها بميرند در آن راويه و از هم به پاشند جايز نيست خوردن و وضو ساختن از آن اب و اگر از هم نپاشيده باشند باكى نيست به خوردن و وضو ساختن از آن آب و مرده هر گاه تازه باشد مى اندازند و هم چنين سبو و خم آب و مشك و امثال آن از ظروف آب.

و اين حديث منقولست از زراره و در سندش على بن حديد است و حال او معلوم نيست و ظاهر آنست كه مصنف از كتاب زراره نقل كرده باشد و طريق صدوق به زراره صحيح است، و به اين حديث استدلال كرده اند بر مذهب ابن ابى عقيل كه آب قليل به ملاقات نجاست نجس نمى شود اما دلالت ندارد و صريحا بلكه ظاهرش آنست كه ميته نجس نباشد چنانكه ظاهر مذهب صدوقست و در پيش گذشت و خواهد آمد.

و با تفسخ نجس است از جهت نجاساتى كه در اندرون آنست و در وقتى كه از هم پاشيد داخل آب

مى شود بخلاف آن كه آن را تازه درآورند مجملا مذهب صدوق خالى از قوت نيست چون حديث صحيح صريحى بر نجاست نديده ام و ليكن بر حرمت خوردن آن احاديث وارد شده است.

چنانكه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى به نزد آن حضرت آمد كه موشى در خم روغن يا روغن زيت افتاده است آن روغن را مى توان خورد حضرت فرمود كه مخور پس آن شخص گفت كه موشى چه باشد كه به سبب آن يك خم روغن را بريزم حضرت فرمود كه تو موش را سبك نكردى دين خود را سبك ساختى و در واقع سبك است كه اگر دين تو

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 245

قوى مى بود چنين سخنى نمى گفتى يا آن كه رده گفتى زيرا كه حق سبحانه هر ميته را حرام گردانيده است و ملاقى ميته بر رطوبت حكم ميته را دارد.

و ليكن جمعى كثير از علما ما نقل اجماع نموده اند بر نجاست ميته كه نفس سائله داشته باشد و هيچ شكى نيست كه اجتناب احوط است و حديث متن را تاويلات بعيده كرده اند كه ذكر آن مناسب نيست.

[اگر موشى يا غير آن از حيوانات در چاه آبى بيفتد و بميرند و از آن آب خمير كنند]

(فان وقعت فأرة او غيرها من الدّواب فى بئر ماء فماتت فعجن من مائها فلا باس بأكل ذلك الخبز اذا اصابته النّار و قال الصّادق (ع) اكلت النّار ما فيه) پس اگر موشى يا غير آن از حيوانات در چاه آبى بيفتد و بميرند و از آن آب خمير كنند باكى نيست آن نان را خوردن چون به آتش رسيده است و آتش از مطهرات است و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آتش خورد آن چه

در آن نان بود از نجاست واقعى يا وهمى.

بدان كه جزو اول اين حديث را شيخ روايت كرده است بسند قوى و ظاهرش آنست كه آب چاه نجس مى شود بانكه حيوانى در آن بميرد و دلالت مى كند بر آن كه آتش از مطهراتست و محتمل است كه مراد از آن كراهت بوده باشد و چنين كراهتى را آتش زايل كند و اين معنى اظهر است.

و جزء دوم را شيخ روايت كرده است به سندى كالصحيح بلكه صحيح چون مرسل ابن ابى عمير است و مراسيل او مانند مسانيد است چون او إرسال نمى كند مگر از ثقات از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند كه هر گاه نانى را پخته باشند و بعد از آن ظاهر شود كه حيوان مرده در آن ابى كه از آن اب خمير كرده اند بوده است حضرت فرمود كه باكى نيست آتش خورد آن چه در آن بود، و ممكنست كه آن موش آخر افتاده باشد و چون راوى گمانش اين بوده است كه پيشتر افتاده بوده است و به سبب اين معنى كراهتى داشته است حضرت رفع كراهت او باين فرموده باشد و مراد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 246

اين باشد كه آتش چنين نجاستى را كه وهمى باشد پاك مى كند.

و مؤيد اين معنى است آن كه شيخ در حديث صحيحى مثل اين حديث در صحت بلكه بهتر روايت نموده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اگر خميرى را باب نجس كرده باشند او را چه كنند حضرت فرمودند كه بفروشند آن را به جمعى كه خوردن ميته را

حلال مى دانند يعنى به كفار بفروشند.

و بمثل اين سند روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه دفن كنند و جمع ميانه اين اخبار آنست كه چون اول نجاستش به محض وهم بود تجويز خوردن فرمودند يا آن كه اگر در واقع نجس بوده است به آتش پاك شده بود چون پخته بودند.

و در اين دو خبر نيست كه پخته بودند شايد پختن سبب نجاست تنور شود و علاج آن كندن تنور است بنا بر اين فرمودند كه بفروشند يا دفن كنند و محتملست كه اول جايز باشد و يكى از اين دو سنت باشد و دفن كردن در صورتيست كه نتوان خمير را بخورد حيوانات دادن يا به استعمالى كه در آن طهارت شرط نبوده باشد كردن و الا آن مقدم است كه اسراف نشود.

و كلينى در حديث صحيح حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه هر گاه حيوان ميته و ذبح كرده بهم مشتبه شود بفروشد هر دو را به كفار وزرش حلال است و ظاهرا عمل باين كردن بهتر باشد و خواهد آمد اخبار صحيحه در رفاه إن شاء اللَّه.

[اگر موشى در خم روغن يا عسل يا آرد بافتد]

(فان وقعت فارة فى خابية فيها سمن او زيت او عسل و كان جامدا اخذت الفارة مع ما حولها و استعمل الباقى و اكل) پس اگر موشى در خم روغن گوسفند و گاو يا در روغن زيت يا غسل افتد و اينها سخت باشند و روان نباشند آن موش مرده را با اطراف آن برمى دارند و باقى را استعمال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 247

مى كنند و مى خورند و اين مضمون در حديث صحيح و حسن كالصحيح و موثق وارد شده

از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و كسى در اين خلاف نكرده است.

(و كذلك اذا وقعت فى الدّقيق و اشباهه) و هم چنين است هر گاه موش درآرد و امثال آن بميرد موش را با اطراف آن برمى دارند و باقى را استعمال مى كنند و بر اين مضمون حديث موثقى وارد شده است و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند و بعضى گفته اند كه اگر چيزى برسد به حيوانى مرده آن چيز نجس مى شود و اگر چه خشك باشد و اين قول ضعيف است و اخبار صحيحه بر خلاف اين وارد شده است و خواهد آمد و ليكن چون ممكنست كه اجزاء موش از فضله و رطوبت و بول داخل آرد شده باشد بهتر آنست كه اطراف آن را بردارند.

(فان وقعت الفارة فى دهن غير جامد فلا باس بان يستصبح به) پس اگر موشى در روغنى افتد كه روان باشد باكى نيست كه آن روغن را در چراغ كنند و بسوزانند و اين مضمون در حديث صحيح و حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و نديده ام حديثى كه دلالت كند بر آن كه اين روغن را در زير اسمان بسوزانند و جمعى از علماء چنين گفته اند شايد به ايشان حديثى رسيده باشد پس اگر در زير سقف نسوزانند احوط است و اين حكم در صورتى است كه روغن يا پيه نجس شده باشد اما اگر از دنبه حيوان مرده باشد يا دنبه حيوان زنده را بريده باشند از روغن آن استعمال جايز نيست مطلقا چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد

شده است كه مطلقا انتفاعات از ميته حرامست و احاديث معتبره بر خصوص دنبه نيز واقع شده است و بعموم نيز وارد شده است و بعضى از آنها خواهد آمد در اطعمه.

[اگر موشى داخل خمى از روغن شود و موش را درآورند پيش از آن كه بميرد]

(فان وقعت فأرة فى حبّ دهن فاخرجت قبل ان تموت فلا باس بان يدّهن منه و يباع من مسلم) پس اگر موشى داخل خمى از روغن شود و موش را درآورند پيش از آن كه بميرد باكى نيست كه آن روغن را بر خود بمالند و به مسلمانان بفروشند و باين مضمون حديث صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه وارد شده است. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در حديث صحيح قريب باين وارد شده است، و هر دو دلالت مى كنند بر آن كه موش پاكست.

و در حديث صحيح وارد شده است از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه موشى در آب رود و از آنجا درآيد و بر روى جامها راه رود آيا نماز در آن جامها مى توان كرد حضرت فرمودند كه هر چه را ببينى كه تر كرده است آن را بشوى و هر چه را نبينى و اثرش ظاهر نبوده باشد آبى بر آنجا نضح كن يعنى بريز يا به پاش و حمل كرده اند علما اين خبر را بر استحباب بواسطه نماز.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن بئر استقي منها و توضّئ به و غسل به الثّياب و عجن به ثمّ علم انّه كان فيها ميتة فقال لا باس و لا يغسل منه الثّوب و لا تعاد منه الصّلاة) از آن

حضرت صلوات عليه پرسيدند از چاهى كه از آنجا آب بكشند و وضو سازند و جامه بشويند و خمير بكنند و بعد از آن بدانند كه در آن حيوان مرده بوده است حضرت فرمودند كه باكى نيست و جامه را نمى شويند و نماز را اعاده نمى كنند.

اين حديث را كلينى و شيخ بسند موثق كالصحيح روايت كرده اند و قريب به اين معنى در دو روايت صحيح و دو روايت كالصحيح بل الصحيح و در اخبار قويه نيز وارد شده است كه همه در اين مضمون مشتركند كه اگر بدانند بعد از نماز و غسل ثوب كه ميته در چاه بوده است اعاده نماز و وضو و شستن جامه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 249

نمى كنند و همگى دلالت مى كند بحسب ظاهر بر آن كه آب چاه به ملاقات ميته نجس نمى شود.

و ممكنست كه حمل كنند بر آن كه مراد راويان از علم ظن بوده است كه چون الحال ديده اند گمان كرده اند كه پيشتر افتاده بوده است و ليكن اين گمان بد است به فضلاى اصحاب آن حضرت كه علم را از ظن فرق نكرده باشند و دلالت مى كند بر عدم قبول بئر نجاست را مگر با تغير، با احاديث بسيار كه بعد از اين مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه در مبحث چاه.

[موش و سگ هر گاه از نانى بخورند يا بو كنند]

(و الفأرة و الكلب اذا اكلا من الخبز او شمّاه فانّه يترك ما شمّاه و يؤكل ما بقى) و موش و سگ هر گاه از نانى بخورند يا بو كنند پس نمى خورند از آن موضعى كه اينها بو كرده اند يا خورده اند و باقى را مى خورند چون غالب اوقات نزديك بينى هر دو تر مى باشد، در خوردن

و بوييدن سگ نخوردن به واسطه نجاست است و در موش از جهت كراهت يا ترك هر دو از روى استحباب باشد هر چند آنجا را آب كشند و پاك شود و كراهت خوردن به واسطه آنست كه سبب نسيان مى شود يا قائل شويم به حرمت در خوردن موش نيز هر گاه رطوبت لعاب آن در نان باقى باشد به اعتبار خباثت نه به اعتبار نجاست.

و اين مضمون در حديث صحيح على بن جعفر و حديث موثق عمار وارد شده است و احاديث بسيار وارد شده است در كراهت سؤر موش و در آن كه خوردن آن سبب نسيانست و در مناهى خواهد آمد.

[وضو ساختن از حوضهائى كه در آنجا بول مى كنند]

(و لا باس بالوضوء من الحياض الّتى يبال فيها اذا غلب لون الماء البول و ان غلب لون البول الماء فلا يتوضّأ منها) و باكى نيست وضو ساختن از حوضهائى كه در آنجا بول مى كنند هر گاه غالب باشد رنگ آب بر رنگ بول و اگر غالب باشد رنگ بول بر رنگ آب پس از آنجا وضو نمى توان ساختن و علما حمل كرده اند اين خبر را بر آن كه حوض كر باشد چون غالب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 250

حوضهاى ايشان آن بوده است كه اضعاف مضاعفه كر بوده است چنانكه بالفعل هست و علما را در صحت اين خبر سخنى هست چون در سند او محمد بن سنان هست از علاء بن فضيل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ظاهر آنست كه صدوق از كتاب علا نقل كرده است با آن كه ظاهرا محمد بن سنان نيز نزد صدوق ثقه است چنانكه شيخ مفيد تصريح به توثيق او كرده

است.

و مؤيد اين حديث اخبار صحيحه هست كه مطلق است و حضرت مدار آن را بر تغير به نجاست و عدم تغير گذاشته است و چون اين اخبار مطلق است و احاديث مفصله واقع شده است متواتر كه حضرات رسول و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه آب اگر كر است نجس نمى شود و بعضى از آن گذشت و اين حديث رد جماعتى مى كند كه مى گويند حوض و ظرف به ملاقات نجاست نجس مى شود اگر چه زياده از كر باشد و دور نيست كه مراد ايشان حوضهاى شتر باشد كه دو سه دلوى اب بيشتر نمى گيرد و غالب اوقات كه حوض مى گويند آن را مى خواهند.

و مؤيد عدم نجاست حوض بخصوصه روايات معتبره وارد شده است مثل روايت صحيح صفوان بن مهران كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حوضهائى كه در ما بين مكه معظمه و مدينه مشرفه است كه درنده ها بر آن وارد مى شدند و سگان از آن آب مى خورند و الاغها از آن آب مى خورند و جنب در آنجا غسل مى كند و از آنجا وضو مى سازد حضرت فرمودند كه چه مقدار آب دارد من گفتم كه گاه هست كه تا نصف ساق دارد و گاه هست تا زانو دارد حضرت فرمودند كه وضو بساز از آنها چون آن حضرت آنها را ديده بودند و مى دانستند كه تا نصف ساق آن چند كر است بنا بر اين تجويز فرمودند و اگر آب قليل نجس نمى شد به سبب ملاقات هر آينه از قدر آن نمى پرسيدند و در حديث موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 1،

ص: 251

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه سؤر سگ را نمى توان خورد مگر آن كه حوض بزرگى باشد كه از آنجا آب بردارند و غير اينها از اخبار.

[جايز نيست وضو ساختن به شير]

(و لا يجوز التوضّؤ باللّبن لأنّ الوضوء انّما هو بالماء او الصّعيد) و جايز نيست وضو ساختن بشير زيرا كه وضو يعنى طهارت نيست مگر به آب يا خاك و بر اين مضمون احاديث معتبره وارد شده است و از اين حديث استدلالى نيز ظاهر مى شود كه گوييا حضرت مى فرمايد كه آن چه حق سبحانه و تعالى آن را مطهر گردانيده است در قرآن دو چيز است و آن آيات آبست كه گذشت و در آيه تيمّم فرموده است كه فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً 4: 43 و حق سبحانه و تعالى غير اين دو چيز را نفرموده است پس نتوان طهارت از غير اين دو چيز كردن چون طهارت حكمى است شرعى و يا اعم بگيريم از آن كه حق سبحانه و تعالى و رسولش نفرموده اند از غير اين دو چيز و غرض حضرت رد است بر عامه كه تجويز كرده اند اكثر ايشان طهارت باب مضاف را.

و ديگر در احاديث صحيحه نيز وارد شده است كه خاك احد الطهورين است به همين معنى كه حق سبحانه و تعالى و رسولش صلى اللَّه عليه و آله دو طهور قرار داده اند و آن آبست و خاك پس همين احاديث دليلست بر آن كه از گلاب وضو و غسل نتوان كرد و ليكن چون صدوق عمل به اين حديث كرده است تخصيص اين اخبار مى دهد به آن خبر و حق آنست كه آن خبر را حمل بر تقيه

كردن بهتر است چنانكه گذشت.

[وضو ساختن از نبيذ]

(و لا باس بالتّوضّؤ بالنّبيذ لأنّ النّبيّ صلى الله عليه و آله و سلم قد توضّأ به و كان ذلك ماء قد نبذت فيه تميرات و كان صافيا فوقها فتوضّأ به فاذا غيّر التّمر لون الماء لم يجز الوضوء به و النّبيذ الّذى يتوضّأ به و احلّ شربه هو الّذى ينبذ بالغداة و يشرب بالعشيّ او ينبذ بالعشيّ و يشرب بالغداة) باكى نيست وضو ساختن از نبيذ زيرا كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 252

و آله از آن وضو ساختند و آن آبى بود كه چند دانه خرما در آنجا مى انداختند تا شورى آب را برطرف كند و آب صاف بر لاى خرما ايستاده بود و از آن وضو مى ساختند پس هر گاه خرما رنگ آب را بگرداند جايز نيست وضو ساختن از آن چون مضاف مى شود و نبيذى كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از آن وضو مى ساختند آبى بود كه در آنجا چند دانه خرما مى انداختند صباح و آخر روز يا شب مى خوردند يا شب مى انداختند و صباح مى خوردند.

بدان كه أحاديث متواتره وارد شده است در حرمت نبيذ و آن كه نمى توان به آن وضو ساختن و سنيان جايز مى دانند وضو ساختن از نبيذ را به واسطه خبرى كه به ايشان رسيده است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله وضو ساخت از نبيذ و احاديث صحيحه وارد شده است كه نبيذى كه حضرت وضو ساخت چنان بود كه اهل مدينه شكايت كردند به خدمت آن حضرت كه ما از آب شور مدينه مشرفه آزار مى كشيم و همه را بضعف معده

و غير آن از امراض مبتلا نموده است حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چند دانه خرما در ظرف آب بيندازيد و صبح كه اندازيد مگذاريد كه شب بر او بگذرد در همان شب بخوريد و شب كه اندازيد در صبح بخوريد و هر سه روز يك مرتبه ظرف را بشوييد كه مبادا سبب فساد آب شود و منجر به اسكار شود و سنيان مست كننده مى كنند و مى خورند با آن كه در صحاح سته احاديث بسيار نقل كرده اند كه حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه هر مست كننده حرام است و عن قريب جماعتى بهم خواهند رسيد و شراب را نامى ديگر خواهند گذاشت و خواهند خورد و اين خبر را نيز سنيان بطرق متكثره از آن حضرت روايت كرده اند كه صبح مى انداختند و شام مى خوردند و بر عكس و مطلب صدوق اينست كه بگويد ما نيز با شما شريكم در جواز وضو نبيذ اما چنين نبيذى كه خود نقل كرده ايد مثل ما جواز و حرمت را.

[اگر شخصى غسل كند از گودى كه آب در آنجا باشد و كم از كر باشد]

(فان اغتسل الرّجل فى وهدة و خشى ان يرجع ماء ينصبّ عنه إلى الماء الّذى يغتسل منه اخذ كفّا و صبّه امامه و كفّا عن يمينه و كفّا عن يساره و كفّا عن خلفه و اغتسل منه) پس اگر شخصى غسل كند از گودى كه آب در آنجا باشد و كم از كر باشد و ترسد كه آب غساله كه از بدنش مى ريزد در آن گود داخل شود يك كف آب از جانب پيش بريزد و يك كف به جانب دست راست و يك كف به جانب دست چپ و يك

كف به پشت سر و بعد از آن غسل كند از آن گود.

و اين حديث را شيخ روايت كرده است به سندى معتبر و علما خلاف كرده اند در آن كه آب را به چهار طرف بدن مى ريزد يا چهار طرف زمين، آن كه بدن مى گويد وجهش اينست كه پيش از غسل بدن را تر كند كه در حال غسل آبى كه بريزد از بدن تجاوز نكند كه به گود رود و آن كه مى گويد مراد زمين است وجهش اينست كه زمين كه رطوبتى بهم رسانيد آب را جذب مى كند خصوصا راه مكه معظمه كه غالب سفر اصحاب از آن طرف بود و اكثر آن ريگ روانست و همين كه تر شد آب را جذب مى كند.

و مولانا عبد اللَّه رحمه اللَّه مى گفت كه ظاهرش زمين است از جهت كثافت كه مبادا آب كثيف شود و كلين شود و سيد محمد رحمه اللَّه مى گويد كه مراد از خبر آنست كه دست در آب زنند از چهار جانب تا كثافت آن برطرف شود.

و مؤيد اراده بدن حديث صحيح على بن جعفر است كه روايت مى كند از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه سؤال كردم از آن حضرت كه هر گاه شخصى به آبى رسد در جوئى يا گودى آيا غسل جنابت مى تواند كرد يا وضو از براى نماز مى تواند ساخت هر گاه غير از آن آب نيابد و حال آن كه آب مقدار يك صاع نبوده باشد از جهت غسل و يك مد نباشد از جهت وضو و متفرق باشد چه كند و حال آن كه مى ترسد كه درنده ها از آن آب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص:

254

خورده باشند.

حضرت فرمود كه هر گاه دست او پاك باشد يك كف آب بردارد و به پشت خود بريزيد و يك كف پيش و يك كف از دست راست و يك كف از دست چپ پس اگر ترسد كه آب كافى نباشد سرش را سه مرتبه بشويد پس بدنش را دست بمالد مانند روغن مالى با جريان كه همين كافيست و اگر خواهد وضو بسازد رو را بشويد و هر دو دست را مسح كند بعنوان دهن با جريان و مسح سر تا پاها بكشد و اگر آب متفرق باشد و تواند كه جمع كند فبها و اگر نه از اينجا و از آنجا غسل كند و اگر در يك جا باشد و اندكى باشد كه از براى غسل كافى نباشد باكى نيست كه غسل كند و آب غسل به آنجا رود كه مجزيست.

ظاهرا مراد از رفتن آنست كه چون كمست و مضطر است از غساله غسل بقيه اعضاى غسل را بشويد و دلالت مى كند بر آن كه غساله پاك است و در حالت اختيار خوب نيست كه از غساله غسل كند.

و در حديث صحيح از كاهلى مرويست كه من از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمود كه هر گاه به آبى رسى كه قليل باشد پس آب به پاش از دست راست خود و از دست چپ خود و از پيش روى خود و وضو بساز.

و ظاهر اين حديث زمين است چون از براى وضو به بدن ريختن فايد ندارد و ظاهر اين خبر نيز دلالت مى كند كه ريختن از جهت آنست كه آب كثيف نشود چون غساله وضو بى دغدغه

مطهر است.

و در حديث موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق (ع) عرض نمودم كه بسفر مى رويم و مبتلا مى شويم به غديرهاى باران كه در گوشهاى قريه ها مى باشد و در آن آب عذره مى باشد و اطفال در آنجا بول مى كنند و حيوانات بول مى كنند و سرگين مى اندازند پس حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 255

اگر از اينها كراهتى داشته باشى دست باب زن كه اينها دور روند و وضو بساز كه در دين اسلام حرج و تنگى نيست چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ «1» يعنى حق سبحانه و تعالى در دين اسلام هيچ تنگى مقرر نساخته است و از اين حديث سيد محمد رحمه اللَّه آن را حل كرده است و اين معنى ربطى به آن ندارد پس از مجموع ظاهر شد تخيير ميان ريختن به بدن يا ريختن به زمين پس اگر آب وفا كند بهر دو به پاشد و الا بهر يك خوبست و اللَّه تعالى يعلم.

[آب استنجاء]

(فان انتضح على ثياب الرّجل او على بدنه من الماء الّذى يستنجى به فلا بأس بذلك و ان ترشّش من يده فى الاناء او انصبّ فى الارض و وقع منه فى الاناء فلا بأس به) پس اگر ترشح كند بر جامه شخصى يا بر بدنش از آبى كه به آن مخرج بول و غايط را مى شويد باكى نيست و اگر از دستش ترشح كند در ظرف يا به زمين بريزد و از آنجا ترشح در ظرف باكى نيست خلاصه اش آنست كه آب استنجا پاكست بلكه پاك كننده از خبث.

و اين مضمون

در اخبار معتبره وارد شده است.

از آن جمله در حديث صحيح منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اگر جامه شخصى باب استنجا افتد آيا جامه نجس مى شود حضرت فرمودند كه نه نجس نمى شود و در حديث حسن كالصحيح وارد شده است كه راوى عرض نمود كه من از بيت الخلا بيرون مى آيم و به آب استنجا مى كنم پس جامه ام مى افتد بر آب استنجا حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح مرويست كه كه از آن حضرت راوى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 256

پرسيد كه استنجا مى كنم و جامه ام در آب استنجا مى افتد و حال آن كه جنبم حضرت فرمود كه باكى نيست و ظاهرش آنست كه قيد جنابت از آن جهت مى كند كه غالب اوقات جنب نجاست منى دارد و ازاله منى نيز كرده است پس بنا بر اين ظاهر مى شود كه غساله نجاست پاك باشد مطلقا و آن چه مظنون است آنست كه آب استنجا نيز مثل ساير نجاسات باشد و احاديث نهى را غساله غسل جنابت كراهتش از جهت منى باشد نه از جهت غسل خصوصا اگر نجاست منى ضرر مى داشت مى بايست حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بيان مى كردند كه اگر بدنت منى داشته باشد آب نجس است ترك استفصال در حكايت حال مفيد عمومست چنانكه در اصول مبيّن شده است با آن كه وارد شده است از ايشان صلوات اللَّه عليهم كه

اسكتوا عمّا سكت اللَّه عنه

يعنى هر چه را حق سبحانه و تعالى نفرموده باشد شما از آن ساكت باشيد.

و در ميان علما خلافست كه آب استنجا پاك است يا معفو است حديث صحيح

اول صريح است در طهارت و دو حديث ديگر ظاهر است در طهارت و حق طهارت است و اكثر علما ذكر كرده اند كه طهارت آب استنجا مشروط است به آن كه متغير نشده باشد به نجاست چون اجماعست كه هر آبى كه متغير مى شود به نجاست نجس است.

و ديگر آن كه بر نجسى وارد نشود چون ملاقى نجس نجس است و ليكن مى بايد قيد كردن كه نجاستى نباشد كه از آب استنجا پاك شود چنانكه سنگى نجس باشد و بر بالاى آن سنگ استنجا كنند و آب از اطراف بدر رود و به عددى كه در كار است در اين صورت سنگ نيز پاك مى شود و كسى كه آب قليل را به ملاقات نجس نجس نمى داند اين قيد را نمى كند و قيدهاى ديگر وجهى ندارد مثل آن كه آب زياد نشود از استنجا و اين معقول نيست چرا كه هر گاه اجزاى نجاست داخل اين آب شود البته زياد مى شود مع هذا نگفته اند و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 257

در كار مى بود مى گفتند.

ديگر آن كه اول آب به مخرج رسد كه اگر اول دست برسد پاك نيست زيرا كه اب غساله دست منضم خواهد بود و اين نيز بى وجه است زيرا كه على اى حال دست نجس مى شود و تقييد نص است بى دليل.

ديگر آن كه نجاستى ديگر نباشد در مخرج مثل بواسير و اين قيد در قيد اول داخل است.

ديگر آن كه استنجا از غايط غير متعدى معفو است زيرا كه متعدى ازاله نجاست جائى ديگر است و اين صورتى دارد در صورتى كه بسيار تعدى كرده باشد كه بر آنها رسيده باشد مثلا، و اگر

غير متعدى آنست كه اصلا مخرج آلوده نشده باشد مثل ترياكيان در اين صورت معلوم نيست نجاست آن تا محتاج به ازاله باشد و اللَّه تعالى يعلم و احتياط بد نيست در همه.

(و كذلك فى الاغتسال من الجنابة) يعنى در غسل جنابت هم چنين است يعنى آب غساله غسل نجس نيست به اجماع پس اگر به جامه كسى بريزد پاكست يا اگر ترشحى بكند و قطره چند در آن آبى بريزد كه از آن غسل مى كند باكى نيست و اين را صدوق خواهد گفت و باين نحوى كه ذكر كرده است ظاهرش آنست كه حديثى كه ديده باشد و اگر چه ممكنست كه از اين احاديث سابقه و لاحقه استنباط كرده باشد.

[اگر حيوان مرده در آب روان باشد]

(و ان وقعت ميتة فى ماء جار فلا بأس من [با خ ] الوضوء من الجانب الّذى ليس فيه الميتة) و اگر حيوان مرده در آب روان باشد پس باكى نيست وضو ساختن از جانبى كه در آن جانب مرده نباشد چون آب جارى به ملاقات نجاست نجس نمى شود پس اگر جانبى كه ميته در آن جانب باشد متغير شده باشد چنانكه غالب تغيّر است از آن جانب وضو نمى توان ساخت لزوما و اگر متغير نباشد اجتناب بر سبيل كراهت است و على اى حال در آن جانبى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 258

ميته نيست وضو نمى توان ساخت.

و حمل بر جارى كرده اند حديث صحيح را كه منقولست از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه آب غالب باشد بر بوى مرده از آن آب وضو بساز و بخور و اگر آب متغير شده باشد و مزه اش گشته باشد وضو مساز

و مخور.

و هم چنين حديث كالصحيحى كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه عرض كردند كه هر گاه شخصى به آبى برسد و در آن آب حيوان مرده افتاده باشد و گنديده باشد چه كند حضرت فرمود كه اگر گنديده باشد پس وضو نسازد و نخورد و چون در اين دو خبر حضرت نپرسيدند كه آب چه مقدار بود حمل بر آب چشمه كرده اند، يا كر.

[آب ايستاده كه مردار در آنجا باشد]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الماء السّاكن تكون فيه الجيفة قال يتوضّأ من الجانب الاخر و لا يتوضّأ من جانب الجيفة) و از آن حضرت سؤال كردند كه آب ايستاده كه مردار در آنجا باشد حضرت فرمودند كه از جانب ديگر وضو بسازد و از جانب مردار وضو نسازد و اين حديث را كلينى مسندا روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه با زيادتى آن كه و اراده استنجا نيز دارد، پس جواب حضرت كه وضو مى سازد شامل استنجا نيز مى بايد باشد تا جواب مطابق سؤال باشد و وضو را بمعنى لغوى اطلاق نموده اند در اين صورت و مراد از آب ساكن غير آب چشمه و چاهست.

(و سئل الصّادق عن غدير فيه جيفة فقال ان كان الماء قاهرا لها لا يوجد الرّيح منه فتوضّأ و اغتسل) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از آب گودى ايستاده و جمع شده از آب باران كه در آن حيوان مرده افتاده باشد چه كنند حضرت فرمودند كه اگر آب غلبه كند بر بوى مردار و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 259

نگنديده باشد وضو و غسل بكن از آن آب و اين حديث را كلينى بسند

صحيح روايت كرده است از آن حضرت و در آخرش غسل نيست و شيخ طوسى احاديث بسيار باين مضمون روايت كرده است بعضى صحيح است و بعضى كالصحيح و همه را حمل كرده اند بر آن كه كر باشد.

و محتملست كه فرق باشد ميان آب باران و آب چاهى كه در حوض كنند با آن كه آب باران چون حكم آب روان دارد كريت در آن شرط نباشد و در آب چاه كريت شرط باشد و ليكن اين مذاهب را صريحا از كسى نديده ام و بعضى از معاصران چنين قائل بودند و باين تفصيل جمع ميان اخبار نجاست و طهارت قليل مى توان كرد بى تكلّفى چنانكه اصحاب تكلف بسيار كرده اند و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه جنب شود در سفرى و يافت نشود مگر برف ]

(و من اجنب فى سفر و لم يجد الّا الثّلج فلا باس بان يغتسل به و لا باس بأن يتوضّأ به ايضا يدلك به جلده) و كسى كه جنب شود در سفرى و بهم نرسد مگر برف پس باكى نيست كه به آن غسل يا وضو كند به آن كه بمالد بر بدن تا آب شود و جريان حاصل شود و اقل جريان آنست كه آب حركت كند و اگر چه آن قدر باشد كه از ته مويى به ته موى ديگر حركت كند و اگر چه به مدد دست باشد و اين در صورتيست كه خوف ضرر نباشد و الا تيمّم مى كند و باين تفصيل جمع كرده اند علما ميان روايات معتبره كه در برف وارد شده است و صحيح على بن جعفر نيز دلالت مى كند بر آن.

[باكى نيست كه جنب دست در اندرون خم كند و بدست آب از آنجا بردارد]

(و لا باس ان يغرف الجنب الماء من الحبّ بيده) و باكى نيست كه جنب دست در اندرون خم كند و بدست آب از آنجا بردارد يعنى هر گاه دستش پاك باشد جنابت سبب نجاست آب نمى شود و بر اين مضمون اخبار صحيحه وارد شده است.

[ترشح آب غسل جنب ]

(و إن اغتسل الجنب فنزا الماء من الارض فوقع فى الاناء او سال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 260

من يديه فى الاناء فلا بأس به و اگر غسل كند جنب در زمين پاكى و بدنش پاك باشد و چون غسل كند و آب به زمين ريزد ترشح كند از زمين و در ظرف آبى كه از آنجا غسل مى كند بچكد يا از بدنش ترشح كند قطره چند و در آن ظرف ريزد باكى نيست و بر تقديرى كه از غساله جنب وضو و غسل نتوان كرد اين قطرات ضرر ندارد و بى دغدغه چون غساله پاكست بى دغدغه و بر اين مضمون روايات صحيحه و موثقه وارد شده است و كسى خلاف نكرده است ليكن بعنوان سيلان واقع شده است چنانكه صدوق گفته است و ليكن ظاهرا مراد صدوق نيز قطرات است و اللَّه تعالى يعلم.

[مرد و زن از يك ظرف غسل كنند]

(و لا باس بان يغتسل الرجل و المرأة من اناء واحد و لكن تغتسل بفضله و لا يغتسل بفضلها) و باكى نيست كه مرد و زن از يك ظرف غسل كنند و ليكن بهتر آنست كه در آب برداشتن اول مرد آب بردارد و ديگر زن چنانكه در حديث صحيح فضلا كه آن زراره و محمد بن مسلم و ابو بصير است روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما و خواهد آمد و حاصل مراد آنست كه سؤر جنب نجس نيست بلكه طاهر و مطهر است.

و بر اين مضمون أخبار صحيحه وارد شده است اما تقدم مرد بر زن در اين صحيحة الفضلا واقع شده است و بس و دور نيست كه از جهت اشرفيت مرد

باشد بر زن و رعايت ادب زن باشد نسبت به مرد پس لازم باشد كه در همه جا زن نسبت به شوهر خود رعايت ادب بكند چنانكه خواهد آمد در نكاح.

[منزوحات بئر]
[انسان ]

(و اكبر ما يقع فى البئر الانسان فيموت فيها فينزح منها سبعون دلوا و اصغر ما يقع فيها الصّعوة فينزح منها دلو واحد و فيما بين الانسان و الصعوة على قدر ما يقع فيها) و بزرگترين چيزى كه در چاه مى افتد كه شارع از جهت آن دلو قرار داده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 261

است آدمست خواه بزرگ و خواه كوچك و خواه مرد و خواه زن و خواه مسلمان و خواه كافر على الظاهر كه اگر بميرد در چاه هفتاد دلو مى كشند و كوچك ترين چيزى كه در چاه افتد صعوه است كه از افراد گنجشك است در لغت عرب و دم جنبانك مى گويند آن را اگر در چاه بميرد يك دلو مى كشند و از آدمى تا صعوه بحسب جثه زياد و كم مى شود و ظاهر آنست كه به تخمين مكلف باشد در بزرگى و كوچكى و عدد ما بين يك تا هفتاد سگ به سى دلو مناسبت دارد، و خوك به پنجاه دلو، و گربه به هفت دلو و امثال اين و همين قرينه استحباب نزح است و جمعى از علما ذكر كرده اند كه غرض حضرت بيان ضابطه كلى نيست كه ما براى خود استنباط توانيم نمود بلكه در تفاصيلش رجوع به اخبار ديگر مى بايد كرد.

و اين خبر موثق عمار ساباطى است و علما عمل به اين حديث كرده اند اگر چه عمار فطحى است ليكن ثقه و معتمد است و ليكن ظاهر آنست كه امثال

اين اخبار اگر مؤيدات از اخبار ديگر داشته عمل مى كرده اند و يا آن كه ايشان در زمان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده بودند و در آن وقت مذهب ايشان صحيح بوده است و چون ايشان بعد از حضرت از مذهب عدول كردند از ايشان روايت نمى كردند و نهايت اجتناب مى نمودند از ايشان.

و ليكن اخبارى كه از ايشان شنيده بودند در حالت ايمان و عدالت نقل مى كرده اند و باين خبر عمل نموده اند و خلافى نكرده اند مگر در كافر كه بعضى گفته اند كه كل آب را مى بايد كشيد چون حضرت نجاست مردن را فرموده است و بس و نجاست كفر را نفرموده است و چون اخبار ديگر وارد شده است كه چاه به ملاقات نجاست نجس مى شود پس بايد كه در جائى كه نصى وارد نشده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 262

باشد كلّ را بكشند و جمعى گفته اند كه در ما لا نص فيه «1» چهل دلو مى كشند و بعضى سى دلو گفته اند بنا بر اين دو قول هفتاد دلو كافيست و ابن طاوس عليه الرحمه گفته است كه در ما لا نص فيه هيچ نمى كشيم چون شارع نفرموده است كه بكشيد و بنا بر قول او نيز هفتاد دلو كافيست و حق آنست كه اين مسأله از ما لا نص فيه نيست چون حضرت فرموده است كه از جهت انسان هفتاد دلو بكشند.

و بدان كه در نجاست آب چاه به ملاقات نجاست هر گاه متغير شود به نجاست كه رنگ يا بو يا مزه اش به نجاست بگردد خلافى نيست كه نجس مى شود و اگر متغيّر نشود چهار قولست مشهور ميان قدما نجاست است و

وجوب نزح و بعضى نجس نمى دانند و كشيدن آن را واجب مى دانند تعبدا- «2» و بعضى نجس نمى دانند و كشيدن آن را سنت مى دانند و اين قول اكثر متأخرين است و بعضى گفته اند كه اگر آب چاه كر باشد نجس نمى شود و الا نجس مى شود.

و آن چه اظهر است نزد بنده طهارتست و احتياط در نزح است به نحوى كه مذكور خواهد شد و آن رواياتى كه مذكور خواهد شد ظاهر خواهد شد دليل طهارت و اگر چه صدوق عمل به خبر عمار نموده است كه اكثر هفتاد دلو است و ليكن كر را ذكر كرده است بنا بر آن كه كر زياده از هفتاد دلو نيست چون نقل كرده اند كه مى بايد دلوى دو صاع آب بگيرد و مشهور ميان علما آنست كه دلو معتاد آن چاه اعتبار دارد و اگر آن چاه دلو معتادى نداشته باشد دلوى كه اكثر مردم آن بلد به آن كشند معتبر است و ظاهر نمى شود كه صدوق چاه را به ملاقات نجاست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 263

نجس مى داند يا نه و بر تقدير عدم نجاست آيا نزح را واجب مى داند يا نه.

و ظاهر عبارتى كه در اول كتاب گفت كه ماء البئر طهور اينست كه پاك داند اگر چه محتملست كه مرادش اين باشد كه چون بكشند ازاله نجاست به آن مى توان كردن چنانكه سياق كلام بر آن دلالت مى كند و به اين معنى اشاره نموده است در امالى و گفته است كه آب چاه طهور است ما دام كه چيزى از نجاسات در چاه نيفتد كه باعث نجاست چاه شود و ظاهرا توقف داشته باشد از جهت تعارض روايات

چنانكه در روايت صحيح از محمد بن اسماعيل بن بزيع وارد شده است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آب چاه واسع و فراخست هيچ چيز آن را نجس نمى كنيد تا متغير نشود به نجاست و همين حديث را نيز بعنوان مكاتبه روايت كرده است.

و در روايت صحيحى ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نقل كرده است كه حضرت فرمود كه آب چاه واسع است يعنى ماده دارد يا فراخ است حكم آن از حيثيت عدم نجاست و هيچ چيز آن را فاسد نمى كند مگر آن كه بوى آن يا مزه آن متغير شود كه در آن صورت آن مقدار آب مى كشند تا بوى آن زايل شود و مزه اش خوب شود زيرا كه ماده دارد كه از زمين بيرون مى آيد و همين علت در آب چشمه جاريست بلكه اولى هر گاه پيش آن باز باشد و روان باشد.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه جامه را نمى شويند و اعاده نماز نمى كنند از جهت هر چيزى كه در چاه افتاده باشد مگر آن كه بوى آن به نجاست متغير شود پس اگر متغير شده باشد جامه را مى شويند و اعاده نماز مى كنند و آب چاه را مى كشند و در اين باب اخبار بسيار خواهد آمد.

و جمعى كه قايل به نجاست چاه شده اند به ملاقات نجاست عمده ادله ايشان آنست كه شارع طريق تطهير چاه را به نزح مقرر فرموده است و در بعضى اخبار

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 264

بلفظ تطهير واقع شده است اگر نجس نمى شد نزح مقرر نمى ساخت و جوابش آنست كه ممكنست كه مراد

از تطهير تنظيف و پاكيزگى باشد تا جمع ميان اخبار شده باشد با آن كه اختلاف عظيمى كه در نزح وارد شده است قرينه استحباب است كه حضرات ائمه معصومين نظر بحال سايلان مى كرده اند هر يك كه استكراه ايشان بيشتر بوده است بيشتر مى فرموده اند و هر كه كمتر بوده است كمتر.

و جمعى كه قايل به تفصيل شده اند دو حديث موافق ايشان است هر دو بد نيست كه يكى موثق عمار است و يكى قوى كالصحيح حسن بن صالح است و اين دو خبر را نيز حمل بر استحباب مى توان كرد كه اگر كر باشد استحباب اجتناب كمتر است و اگر كمتر از كر باشد بيشتر و قولى كه نجس نمى شود و نزح واجبست تعبدا نيز جمعى است ميان اخبار طهارت و اوامر به نزح و احوط آنست كه مقدّرات را بكشند و تا نكشند استعمال آن نكنند و اگر عمل به طهارت كنند و نكشند ظاهرا معاقب نبوده باشند و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر موشى در چاهى افتد و بميرد و از هم نپاشد]

(فان وقع فيها فأرة و لم تتفسّخ ينزخ منها دلو واحد و ان انفسخت فسبع دلاء) پس اگر موشى در چاهى افتد و بميرد و از هم نپاشد يك دلو مى كشند و اگر از هم به پاشد هفت دلو مى كشند.

بدان كه چون صدوق عمل بحديث عمار نموده است فأره را از بابت صعوه يك دلو قايل شده است. و اما اخبار صحيحه بسيار بر سه دلو واقع شده است و هفت دلو، و در حديثى ضعيف واقع شده است كه اگر از هم به پاشد هفت دلو بكشند. اكثر علماء باين عنوان قايل شده اند كه اگر از هم نپاشد سه دلو، و

اگر از هم به پاشد هفت دلو و احاديث صحيحه در خصوص فأره واقع شده است كه سبب نجاست چاه نمى شود.

و در بعضى اخبار معتبره وارد شده است كه چهل دلو بكشند و در بعضى اخبار تمام آب را بكشند و آنها محمولست بر آن كه موشى بسيار در چاه افتاده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 265

باشد چنانكه مدار بر اينست در چاههاى راه مكه معظمه و آب متغير شده باشد چهل دلو مى كشند اگر تغييرش زائل شود فبها و إلّا آن قدر مى كشند كه تغييرش زايل شود و بهتر آنست كه تمام آب را بكشند أما آن چه مظنون بنده است آنست كه در مطلق فاره اگر آب متغير شده باشد آن مقدار مى كشند كه تغيير آن زائل شود و سنت است كه تمام آب را بكشند و با عدم تغير كشيدن واجب نيست و سنت است كه سه دلو بكشند و بهتر هفت دلو است و بهتر چهل دلو و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر الاغى در چاه افتد و بميرد]

(فان وقع فيها حمار ينزح منها كرّ من ماء) و اگر الاغى در چاه افتد و بميرد يك كر آب مى بايد كشيد و بر اين مضمون حديث معتبر كالصحيح وارد شده است و اكثر علما باين عمل كرده اند، و در احاديث صحيحه وارد شده است از براى دابه كه غالبا در روايات بر اسب و استر و الاغ استعمال مى كنند و بعضى اوقات با اينها منظم است گاو و گوسفند و شتر كه چند دلوى آب بكشند.

و مظنون آنست كه سه دلو كافيست نهايتش ده دلو و كر اولى است و كل بهتر است چون در حديث صحيحى وارد شده است از

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر در چاه بميرد جانورى كوچك يا جنبى در آب رود هفت دلو بكشند و اگر گاو نر يا چيزى كه در جثه مثل او باشد بميرد يا شراب در چاه ريخته شود كل آن را بكشند پس در الاغ اگر كل را بكشند بهتر است.

[اگر سگى در چاه افتد و بميرد]

(و ان وقع فيها كلب نزح منها ثلاثون دلوا إلى اربعين دلوا) و اگر سگى در چاه افتد و بميرد سى دلو مى كشند تا چهل دلو يعنى اقل آن سى است و اكثرش چهل و در ميانه هر چه بيشتر باشد بهتر است، و باين نحو خبرى نديده ام و قولى نشنيده ام.

و در موثقه سماعه سى دلو است يا چهل دلو و در حديث ديگر بيست يا سى يا چهل است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 266

و در احاديث صحيحه وارد شده است چند دلوى كه اقلش سه است و در اخبار صحيحه پنج دلو و هفت دلو واقع شده است و اظهر آنست كه پنج كافيست و بهتر از آن هفت است و اولى از آن بيست يا سى يا چهل است و در بعضى روايات كل واقع شده است و محمول است بر آن كه اگر متغير شده باشد سنت است كل و واجب آن مقدار است كه تغيير آن برطرف شود.

چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است كه اگر آب چاه متغير نشده باشد باكى نيست و چيزى نمى بايد كشيد و اگر متغير شده باشد آن قدر بكشند كه تغيير او زايل شود و مظنون همين است و بواقى مستحب است، و اگر سگ زنده بيرون آيد از چاه مشهور آنست

كه هفت دلو مى كشند و بر اين مضمون حديث صحيحى وارد شده است و ظاهرا سه و پنج نيز كافى باشد استحبابا و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر گربه در چاه افتد]

(و ان وقع فيها سنّور نزح منها سبع دلاء) و اگر گربه در چاه افتد از آن چاه هفت دلو مى كشند اگر بميرد. و بر اين مضمون اخبار صحيحه وارد شده است با سگ و ليكن چون صدوق بنا را بر حديث عمار گذاشته است سى تا چهل را به سگ داده است و هفت را به گربه چون جثه او كوچك تر است و ظاهر آنست كه در گربه سه دلو كافى باشد و پنج بهتر و هفت بهتر و بيست بهتر چون حديث صحيح در مطلق ميته وارد شده است كه بيست دلو بكشند و ديگر سى يا چهل بهتر اگر متغير نشده باشد و الا آن قدر كه تغيير زايل شود و كل بهتر است.

[اگر مرغ خانگى يا خروس يا كبوتر در چاه بميرد]

(و ان وقع فيها دحاجة او حمامة نزح منها سبع دلاء) و اگر در چاه بميرد مرغ خانگى يا خروس با كبوتر هفت دلو آب مى كشند و در روايات صحيحه در اين، و در مطلق طير كه از كبوتر باشد تا شتر مرغ وارد شده است هفت دلو و پنج دلو و چند دلو و هيچ دلو پس كشيدنها مستحب است و هفت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 267

دلو بهتر است و اگر مطلق پرنده را حتى گنجشك هفت دلو بكشند بهتر است چون در لغت اطلاق مى كنند طاير را بر هر پرنده و طير جمع آنست اگر چه گاهى اطلاق مى كنند آن را بر واحد.

[اگر شتر يا گاو نرى در چاه بميرد]

(و ان وقع فيها ثور او بعير او صبّ فيها خمر نزح الماء كلّه) و اگر بميرد در چاه شترى يا گاو نرى يا ريخته شود در آن شرابى كل آب را مى كشند، و بعير شامل شتر كوچك و بزرگ و نر و ماده هست و در آن اخبار صحيحه وارد شده است كه جميع را بكشند و خبرى كالصحيح هست كه شتر نر را يك كر بكشند و احاديث چند دلو از براى مطلق دابه هست.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه هيچ چيز نمى بايد كشيد از جهت هيچ چيز تا متغير نشود پس اخبار كل را حمل بر تغيير آب مى توان كرد و حمل بر استحباب و الا واجب در صورت تغير آن قدريست كه تغير زايل شود و هم چنين ثور و خمر را و احوط در خمر آنست كه تمام را بكشند اگر چه يك قطره باشد و بعضى در چند قطره بيست دلو گفته اند و سى

نيز در روايت واقع شده است.

و اكثر علما گفته اند كه حكم خمر دارد نبيذ كه شراب خرما و شراب عسل و شراب شكر و امثال اينهاست از چيزهاى كه مست كننده است و از حلويات مى گيرند و هم چنين فقاع و آن بوزه است كه از حبوبات مى گيرند مثل جو و ذرت و برنج و بعضى ملحق به اين ها ساخته اند عصير عنبى را كه شيره انگور است هر گاه بجوشد و غليان كند دو ثلثش به جوشيدن نرفته باشد، و مستند ايشان آنست كه احاديث متواتره وارد شده است كه اينها نيز حكم شراب دارند ليكن چون ظاهرش اينست كه حكم شراب دارد در حرمت مشكل است داخل كردن آنها در اين حكم اگر چه احوط است.

[اگر چند قطره خون در چاه ريزد]

(و ان قطر فيها قطرات من دم استقى منها دلاء) و اگر چند قطره

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 268

خون در چاه ريزد چند دلو آب بكشند در حديث صحيح على بن جعفر وارد است كه از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال مى كند از شخصى كه مرغ خانگى يا كبوترى را بكشد و در چاه افتد آيا جايز است كه از آب آن چاه وضو بسازند حضرت فرمودند كه چند دلوى بكشد و بعد از آن وضو بسازد.

و در صحيحه محمد بن اسماعيل منقولست كه به شخصى كتابتى نوشتم كه به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه عرض نمايد كه هر گاه چاهى در خانه باشد از جهت وضو ساختن پس چند قطره بول يا خون در آن چاه ريزد يا مانند پشكلى از فضله آدمى در چاه افتد چه چيز آن چاه را پاك مى كند

تا حلال باشد وضو ساختن از براى نماز از آب آن چاه پس حضرت بخط مبارك خود در كتابت من نوشتند كه چند دلوى آب مى كشند، و فرمودند كه آب چاه واسع است چيزى او را نجس نمى كند تا متغير نشود و ظاهر اين دو خبر آنست كه سه دلو كافى باشد استحبابا و اكثر علما ده دلو گفته اند و اين احوط است و حديث سى دلو خواهد آمد و آن بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[مردى كه بالغ باشد در چاه بول كند]

(و ان بال فيها رجل استقى منها اربعون دلوا) و اگر مردى كه بالغ باشد در چاه بول كند چهل دلو آب مى كشد و اين روايت موثقه على بن ابى حمزه است و علما عمل باين كرده اند.

و در صحيحه فضلا وارد شده است كه تمام آب را بكشند و آن بهتر است اگر چه ظاهرش آنست كه مستحب باشد يا چاه به آن متغير شده باشد و اظهر آنست كه چهل دلو نيز مستحب است و از پيش گذشت كه از براى قطرات بول چند دلو كافيست.

[اگر كودكى كه غذاى او بر شيرش غالب باشد بول كند در چاه ]

(و ان بال فيها صبىّ قد اكل الطّعام استقى منها ثلث دلاء و ان كان رضيعا استقى منها دلو واحد) و اگر كودكى كه غذاى او بر شيرش غالب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 269

باشد بول كند در چاه سه دلو آب مى كشند و اگر شيرخواره باشد كه شيرش بر غذا غالب باشد يك دلو مى كشند و در روايت كالصحيح وارد شده است كه براى بول صبى هفت دلو مى كشند و اكثر اصحاب به آن عمل كرده اند.

و در روايت موثق وارد شده است كه از براى فطيم يك دلو مى كشند و فطيم آنست كه او را از شير باز كرده باشند و علما حمل كرده اند بر طفلى كه قريب به آن باشد كه از شير باز كنند مجازا و در صحيحة الفضلا تمام آبست، و محمول بر استحباب است.

[اگر در چاه افتد زنبيلى از فضله آدمى ]

(فان وقع فى البئر زنبيل [و خ زبّيل در هر دو جا] من عذرة رطبة او يابسة او زنبيل من سرقين فلا بأس بالوضوء منها و لا ينزح منها شى ء) اين مضمون حديث صحيح على بن جعفر است پس اگر در چاه افتد زنبيلى از فضله آدمى كه تر باشد يا خشك باشد يا زنبيلى از سرگين در چاه افتد پس باكى نيست كه وضو بسازند و از آب چاه چيزى نكشند و اين تتمه نيست در حديث و ليكن ظاهر حديث است.

و نزديك به اين معنى روايت كرده است عمار ساباطى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از چاهى كه در آن بيفتد زنبيلى عذره خشك يا تر حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه آب چاه بسيار باشد و ظاهرا تقييد

به آب بسيار از آن جهت كه اگر آبش كم باشد به نجاست متغير مى شود و اين دو حديث نيز دلالت مى كند بر طهارت آب چاه يعنى به ملاقات نجاست نجس نمى شود و ليكن چون بحسب ظاهر منافات دارد با حديث آينده صدوق تأويل كرده است به آن كه هذا اذا كانت فى زنبيل و لم ينزل منه شى ء فى البئر يعنى آن كه گفتيم باكى نيست موافق حديث در صورتيست كه از آن چه در زنبيل است از عذره داخل آب چاه نشود و اگر آن تتمه را داخل نمى كرد جمع مى توانست كردن كه باكى نيست پاك مى شود به نزح چهل يا پنجاه دلو و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 270

تاويلات وقتى در كار است كه حديثى ديگر نباشد و پيش گذشت احاديث بسيار كه دلالت بر طهارت آب چاه مى كرد و اين دو حديث نيز مثل آنهاست و ممكن است كه صدوق چاه را با اين نجاسات نجس داند و به سبب مردن حيوان نجس نداند مگر وقتى كه از هم به پاشد و نجاسات اندرونى بيرون آيد چنانكه در پيش اشاره به آن شد.

[هر گاه عذره آدمى در چاه افتد]

(و متى وقعت فى البئر عذرة استقى منها عشر دلاء فان ذابت فيها استقى منها اربعون دلوا إلى خمسين دلوا) و هر گاه در چاه افتد عذره آدمى ده دلو دلو آب بكشند پس اگر از هم به پاشد در چاه چهل دلو بكشند تا پنجاه دلو بكشند به نحوى كه در سگ گذشت و روايت قوى است و در آن واقع است چهل يا پنجاه و نه تا پنجاه و اگر چه در روايت ضعفى است علما به

آن عمل كرده اند و قايل به پنجاه شده اند كه بيشتر بهتر و پيش گذشت در صحيحه ابن بزيع كه چند دلوى مى كشند و يا چيزى نمى كشند و در صحيحه على ابن جعفر نيز گذشت الحال پس اظهر استحباب نزح است و چند دلو كه اقلش سه است كافيست و باين روايت عمل نمودن بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[در حريم چاه ]

(و البئر اذا كان إلى جانبها كنيف فان كانت الارض صلبة فينبغى ان يكون بينهما خمسة اذرع و ان كانت رخوة فسبعة اذرع) و چاه هر گاه در جانب آن آن خانه باشد كه چاله اش به آب رسيده باشد پس اگر زمين سخت باشد سزاوار آنست يعنى سنت است كه در ميانه چاه و چاله پنج زرع باشد به گز دست و اگر زمين سست باشد پس سنت هفت كز است و همين مضمون را كلينى در روايت قوى نقل كرده است و به جاى صلبه كوه گفته است. به جاى رخوه سهل گفته كه دامن كوه باشد و صدوق چنين فهميده است كه حضرت صلوات اللَّه عليه بر سبيل مثال گفته است و علما متابعت او كرده اند و ممكنست كه روايتى ديگر به صدوق رسيده باشد به همين عبارت كه نقل كرده باشد آن را.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 271

و در روايات معتبره كه يكى از آنها حسن كالصحيح است وارد شده است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم جهت را اعتبار فرموده اند و در روايتى واقع شده است كه ظاهر آن بلندى و پستى قرار است به اين معنى كه مقر آب مختلف مى باشد هر گاه چاه را كنده باشند سه كز و به

آب رسيده باشد ممكنست كه چاله را سه كز و نيم كنده به آب رسيده باشد بنا بر اين چاه بالاست و از آب چاه به چاله مى آيد نه بر عكس و اين را تجربه كرديم.

و فوقيت جهت چنانكه از روايت معتبره ظاهر مى شود آنست كه مجراى همه چشمها از جانب شمالست و آن از قطب شماليست تا مغرب اعتدال پس اگر چاه در آن طرف باشد و چاله در طرف جنوب باشد و آن مقابل شمالست از قطب جنوبى تا مشرق اعتدال بلند است چون آبها از آن جانب مى آيد پس اول به چاه مى رسد و ديگر به چاله و بر عكس چاله فوقست.

و اگر چاه در طرف صبا باشد و آن از قطب شمالى است تا مشرق اعتدال چاله در طرف دبور باشد مقابل آن از مغرب اعتدال تا قطب جنوبى و بر عكس مساويند پس احتمالات هيجده مى شود زيرا كه زمين يا سست است يا سخت و بر هر احتمالى يا مقر چاه بلند است يا چاله يا مساويند و دو در سه شش صورت مى شود و اين شش را در سه صورت جهت زديم كه فوقيت چاهست يا فوقيت چاله يا تساوى هيجده صورت مى شود و چون اگر يكى از اين سه باشد پنج كز كافيست پس نه صورت پنج ذرعست كه زمين صلب است و سه صورت فوقيت قرار چاه نيز پنج ذرع است و در سه صورت تساوى مقر و تحتيت آن دو صورتش فوقيت جهت است پس چهارده صورت پنج ذرع كافيست و چهار صورت هفت ذرع است به اندك تاملى ظاهر مى شود كه تقسيم به بيست و

چهار صورت بى وجهست چون تساوى جهت را دو صورت كرده اند يكى آن كه چاه در مغرب باشد و چاله در مشرق و بر عكس و هر گاه هر دو

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 272

يك حكم داشته باشد و داخل تساوى باشد پس دو صورت كردن بى فايده خواهد بود و اين تحديد مشهور است و در بعضى از روايات در طرف قلت سه و چهار واقع شده است و در طرف كثرت دوازده واقع شده است در جهت و يا تساوى جهت هفت ذرع واقع شده است و در بعضى از نسخ نه ذرع پس اگر در چهارده صورت پنج ذرع باشد و در باقى دوازده بهتر است و اگر در طرف قلت هفت ذرع باشد بهتر و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه ليس يكره من قرب و لا بعد بئر يغتسل منها و يتوضّأ ما لم يتغيّر الماء) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نجس نمى گرداند قرب و بعد بالوعه چاهى را كه از آن چاه غسل كنند و وضو سازند ما دام كه آب چاه متغير نشود.

و اين حديث را كلينى بسند حسن از محمد بن القسم ثقه كه كتاب او نزد صدوق بوده است و طريق صدوق به او حسن كالصحيح است روايت كرده است از ابو الحسن الرضا صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند از آن حضرت از چاهى كه ميان آن و چاله پنج كز باشد يا بيشتر حضرت فرمودند كه ضرر ندارد قرب و بعد چاله به چاه وضو مى توان ساخت و غسل مى توان كرد ما دام كه آب چاه متغير نشود.

و چون صدوق خواسته است كه اختصار

كند باعث اختلال معنى شده است اما مآل هر دو معنى يكيست و ظاهرش آنست كه چاه به ملاقات نجاست نجس نمى شود تا متغير نشود و ممكنست كه مراد اين باشد كه تا متغير نشود علم به وصول نجاست حاصل نمى شود غالبا و اول اظهر است.

(و روى عن ابى بصير انّه قال نزلنا فى دار فيها بئر إلى جنبها بالوعة ليس بينهما الا نحو من ذراعين فامتنعوا من الوضوء منها فشقّ ذلك عليهم فدخلنا على ابى عبد اللَّه فاخبرناه فقال توضّأوا منها فانّ لتلك البالوعة مجارى تصبّ فى واد ينصبّ فى البحر) طريق صدوق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 273

به ابو بصير موثق است و او ذكر كرده است كه جمعى در خانه فرود آمديم كه در آن خانه چاهى بود كه در جنب آن چاله بود كه فاصله ميان چاه و چاله تقريبا دو ذرعى بود پس يارانى كه با من بودند وضو نساختند از آب آن چاه و كار بر ايشان مشكل شد كه مى بايست آب را از بيرون بياورند پس همه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رفتيم و واقعه را عرض نموديم پس حضرت فرمودند كه از آن چاه وضو بسازيد كه آن چاله را راهى هست بجويى كه آن جو به دريا مى ريزد.

بدان كه محتملست كه در مدينه مشرفه بيت الخلاها را بهم راه داده باشند در زير زمين چنانكه چاههاى نجف اشرف همه بهم راه دارند و همه سر به دريا گذارند چون دريا نزديك است و ممكنست كه مراد اين باشد كه چون آب زير زمين بهم راه دارند و به دريا نيز اتصال دارند كنايه از

ماده باشد كه چون هر دو ماده دارند دير متغير مى شود و تا متغير نشود نجس نمى شود.

[هر گاه چيزى در چاه افتد و بوى آب را متغير سازد]

(و متى وقع فى البئر شى ء فغيّر ريح الماء وجب ان ينزح الماء كلّه فان كان كبيرا و صعب نزحه فالواجب ان يتكارى عليه اربعة رجال يسقون منها على التراوح من الغدوة إلى الليل) و هر گاه چيزى در چاه افتد و بوى آب را متغير سازد واجبست كه جميع آب را بكشند پس اگر آب بسيار باشد و مشكل باشد كشيدن آب آن چاه واجبست كه كرايه كنند چهار كس را كه آب بكشند به عنوانى كه يكديگر را راحت دهند از صبح تا شام.

و اين معنى در حديث كالصحيح واقع شده است و صدوق از آن خبر برداشته است چون در آن خبر مى پرسد از حضرت صلوات اللَّه عليه از سگ و موش و خوك حضرت مى فرمايد كه كل آب را بكشند پس اگر آب غلبه كند تراوح كنند پس آن كه واقع شده است در اينها كه كل را بكشند حمل مى بايد كرد بر صورت تغيّر آب تا جمع شود در ميان اخبار چنانكه شيخ نيز چنين كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 274

است و ليكن چون تمام كشيدن را سنت مى دانيم هم چنين تراوح را سنت مى دانيم.

و آن چه ظاهر مى شود از دو خبر صحيح و دو خبر حسن كالصحيح و دو خبر قوى كالصحيح و يك خبر موثق كالصحيح و دو خبر قوى كالصحيح آنست كه هر گاه متغير شود چاه آن قدر بكشند كه بوى بد او زايل شود و ظاهر همه اين اخبار آنست كه چاه به ملاقات نجاست نجس نمى شود زيرا كه

تا تغير هست نجاست هست و چون تغير زايل شد چنانست كه سگ را از چاه بيرون برند پس اگر نجس مى شد مى بايست كه بعد از تغير چهل دلو بكشند لهذا بعضى كه قايلند به نجاست استيفاى مقدر به اين معنى را قايلند و جمعى ديگر به اين معنى قايلند كه تمام كنند اين مقدار را به آن كه اگر در سگ سى دلو بكشند و تغير زايل شود ده دلو ديگر مى كشند چنانكه محقق در معتبر قائل شده است به اين معنى.

و اما كيفيت تراوح پس جمعى گفته اند كه دو كس بكشند باين عنوان كه يكى در چاه رود و دلو را به زودى پر كند و ديگرى از بالا بكشد و اينها كه مانده شوند استراحت كنند و دو كس ديگر بكشند بهمان عنوان و اقلا مى بايد كه چهار كس باشد كه اگر بيشتر ضرر ندارد و بعضى گفته اند كه هر دو بر لب چاه ايستاده بكشند و سه كس كافيست بواسطه راحت دادن بانكه يكى مدد يكى بدهد و يكى استراحت كند و هم چنين تا شام و اگر شش كس باشند احوط است كه يكى اندرون چاه باشد و دو كس بالا و اين سه كس ديگر كه مانده شوند سه كس ديگر تا عمل بهر دو قول كرده باشند.

و مشهور آنست كه همه به نماز جمعه مى توانند رفت و هم چنين به نماز جماعت و با هم چيزى مى توانند خورد و بهتر آنست كه در وقت استراحت چيزى بخورند و باز مشهور آنست كه روز صوم اعتبار دارد بانكه اول صبح بلكه اندكى پيشتر از باب مقدمه مشغول نزح شوند

و تا شام بلكه اندكى بعد از شام داخل كنند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 275

و بعضى گفته اند كه اين دقتها در كار نيست روز فعله كافيست و فروع بسيار در اين مسأله ذكر كرده اند و احتياط ظاهر است و گمان بنده آنست كه زوال تغير كافى است و اينها بر سبيل استحباب است و اللَّه تعالى يعلم ديگر مشهور آنست كه هر جا كه تمام آب را بايد كشيد و متعذر باشد تراوح مى بايد كرد و وجهش پر ظاهر نيست چنانكه گذشت كه همه جا نزح بر سبيل استحباب است.

[وضو با آب گرم ]

(و امّا ماء الحمّات فان النّبي صلى اللَّه عليه و آله انّما نهى ان يستشفى بها و لم ينه عن التّوضّؤ بها و هى المياه الحارّة الّتى تكون فى الجبال يشمّ منها رائحة الكبريت و قال صلى اللَّه عليه و آله انّها من فيح جهنّم) و اما آبهاى گرم پس به درستى كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمود كه طلب شفا از آن نكنند و نهى نفرمود كه از آن وضوء نسازند و آن آبهاى گرمى است كه در كوهها پيدا مى باشد و بوى گوگرد مى دهد و حضرت فرمودند كه اين آبها از نسيم و بوى جهنم است و غرض از نهى استشفا آنست كه بندگان الهى در هر حالى پناه به جانب اقدس او برند بلكه غرض الهى از بلاها همين است كه بندگان از خداوند خود دفع بلاها را طلب كنند و به سبب استجابت دعوات و تضرعات اعتقادات ايشان به خدا و رسول و ائمه زياد شود و سبب محبت و قرب الهى شود.

و لهذا مخلص مانند ابراهيم

به حضرت جبرئيل گفت امّا إليك فلا در وقتى كه مى خواستند او را در آتش اندازند همه فرشتگان خود را عرض نمودند در مدد و قبول نفرمود تا آن كه روح الامين رسيد و گفت هل لك من حاجة آيا ترا حاجتى هست حضرت فرمود كه اما به تو ندارم گفت از آن كه دارى بطلب حضرت گفت كه او عالم است بحال من چه احتياج است به سؤال من.

و اين معنى مخصوص جمعى از مقربان است و جمعى ديگر حسب الامر تا ديگران متابعت كنند به زبان دعا مى كنند و در دل به او گذاشته اند و دعاى ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 276

مشروط است به رضاى الهى كه اگر حق سبحانه و تعالى مصلحت داند مستجاب سازد و الا فلا و اين حديث را كلينى بطرق متعدده نقل كرده است.

[اگر قطره خمر يا نبيذ از شرابهاى ديگر در خميرى افتد]

(و ان قطر خمر او نبيذ فى عجين فقد فسد و لا بأس ببيعه من اليهود و النّصارى بعد ان يبيّن لهم و الفقّاع مثل ذلك) و اگر قطره خمر يا نبيذ از شرابهاى ديگر در خميرى افتد آن خمير فاسد و ضايع مى شود از جهت حرمت و نجاست على المشهور و در اين صورت باكى نيست كه بيهودان و گبران عيسوى مذهب بفروشند بشرط آن كه بگويند به ايشان كه اين عيب دارد و فقاع كه بوزه است نيز همين حال دارد.

و حديثى در اين باب وارد شده است از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بسند قوى و احاديث بسيار وارد شده است در حرمت بيع خمر پس ممكنست كه جمع كنيم به آن كه در اينجا شراب نفروخته است چون شراب مستهلك

شده است كه بلكه خمير نجس فروخته است و دور نيست كه اظهار اين عيب از اين جهت باشد كه شرعا ايشان نيز مكلفند به نخوردن و اگر بخورند گناهان ايشان زياده شود و احوط آنست كه نفروشد بلكه دفن كند يا بخورد حيوانات دهد چنانكه گذشت.

[وضوي با آب نجس ]

(و سأل عمّار بن موسى السّاباطىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل وجد فى إنائه فأرة و قد توضّأ من ذلك الاناء مرارا او اغتسل منه او غسل ثيابه و قد كانت الفأرة متسلّخة فقال ان كان رآها فى الاناء قبل ان يغتسل او يتوضّأ او يغسل ثيابه ثمّ فعل ذلك بعد ما رآها فى الاناء فعليه ان يغسل ثيابه و يغسل كلّما اصابه ذلك الماء و يعيد الوضوء و الصّلاة و ان كان انّما رآها بعد ما فرغ من ذلك و فعله فلا يمسّ من الماء شيئا و ليس عليه شي ء لأنّه لا يعلم متى سقطت فيه ثم قال لعلّه ان يكون انّما سقطت فيه تلك السّاعة الّتى رآها)

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 277

طريق صدوق به عمار موثق است كالصحيح و او از حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از شخصى كه در ظرفش موشى بيابد و حال آن كه از آن ظرف مكرر وضو ساخته باشد يا غسل كرده باشد يا جامها را شسته باشد و مع هذا موش هم از هم پاشيده باشد كه ظاهرش اين باشد كه مدتى پيش از اين در آن ظرف مرده باشد.

پس حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر اين موش را در آن ظرف ديده باشد پيش از غسل يا وضو يا شستن جامه و بعد از

ديدن موش اين كارها كرده باشد پس لازمست كه جامها را بشويد و هر چه را اين آب به آن رسيده است بشويد و وضو را اعاده كند كه باطل بوده است وضوى سابق و نماز را اعاده كند كه نمازش صحيح نبوده است و اگر اين موش را بعد از آن ديده باشد كه اين كارها كرده باشد ديگر ملاقات نكند بعد از اين آن آب را بر او چيزى نيست به سبب آن چه كرده است و اعاده وضو نمى كند زيرا كه علم ندارد كه اين موش كى در اين ظرف افتاده است، شايد موشى از هم پاشيده در اين ساعت در آن ظرف افتاده باشد و پيشتر نيفتاده باشد.

حاصل آن كه در نجاست علم يقينى مى بايد و علم عادى اعتبار ندارد چنانكه در اينجا علم عادى هست مع هذا اعتبار نفرمودند و مؤيد اين خبر اخبار بسيار هست كه بعضى از آنها خواهد آمد.

[غسل جنابت در باران ]

(و سأل علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل الجنب هل يجزئه من غسل الجنابة ان يقوم فى المطر حتّى يغسل رأسه و جسده و هو يقدر على ماء سوى ذلك فقال اذا غسله اغتساله بالماء أجزأه ذلك) و بسند صحيح سؤال كرد على از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از مردى كه جنب باشد آيا كافيست او را از جهت غسل جنابت كه در باران بايستد تا سر و بدنش را بشويد و حال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 278

آن كه آبى ديگر بهم رسد كه به آن غسل كند پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه به نحوى

كه از آب غسل مى كند از باران غسل كند كافيست.

و ظاهرش آنست كه نيّت غسل كند و اوّل قصد شستن سر بكند و ديگر بدن يا بعد از آن قصد جانب راست و بعد از قصد جانب چپ كند يا اگر باران عظيم باشد كه بى فاصله عرفى به همه اعضاء بعنوان جريان برسد كافيست، و بدل غسل ارتماسى خواهد بود.

و باز بسند صحيح از برادرش سؤال مى كند كه هر گاه شخصى خواهد كه وضو بسازد و به آب باران اعضاى وضو را بشويد آيا مجزيست حضرت فرمودند كه اگر بنحو وضو بشويد صحيح است و مجزى است به آن كه نيت بكند و اول رو را به باران دارد تا شسته شود و ديگر دست راست ديگر دست چپ بعد از آن مسح سر به آب وضو كند كه آب باران داخل آن نشود كه آب جديد شود و هم چنين مسح پاها.

و از اين باب است آن چه علما ذكر كرده اند كه هر گاه شخصى در ميان حوضى يا نهرى باشد رو را بر آب زند بعد از نيت و ديگر دست راست و ديگر دست چپ را و بعد از آن مسح سر و پاها كند به عنوانى كه به آب جديد نباشد بلكه اگر زير آب باشد و نيت بكند و اول رو را از آب بيرون آورد و بعد از آن دست راست را بيرون آورد و ديگر دست چپ را بقصد شستن صحيح است بشرط آن كه مسح به آب جديد نباشد.

[وضو با سؤر موش ]

(و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه عليه السّلم انّ ابا جعفر عليه السّلم كان يقول

لا بأس بسؤر الفأرة اذا شربت من الاناء ان يشرب منه و يتوضّأ منه) و بسند كالصحيح روايت كرده است اسحاق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه باكى نيست به بازمانده موش هر گاه از ظرفى آب خورده باشد، آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 279

آب را مى توان خورد و مى توان وضو ساخت و پيشتر گذشت كه مكروه است سؤر فاره، و لا بأس منافات با كراهت ندارد بلكه مؤيد كراهت است.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه از آن حضرت سؤال نمودند از موش و عقرب و امثال اينها اگر به آبى روند زنده در آيند آيا از آن آب مى توان خورد و وضو مى توان كرد حضرت فرمودند كه سه كف آب از آنجا بريزند و باقى را بخورند و وضو سازند و ظاهرا به سبب اين سه كف ريختن كراهت تخفيف يابد، و ممكن است كه زايل شود بالكلية.

[اگر وزغ در چاه افتد از آن سه دلو آب مى كشند]

(و الوزغة اذا وقعت فى البئر نزح منها ثلث دلاء) هر گاه چلپاسه در چاه افتد از آن سه دلو آب مى كشند و بر اين مضمون سه حديث وارد شده است و شيخ زين الدين عليه الرحمة ذكر كرده است كه حديث ندارد از روى غفلت.

(و اذا ذبح رجل طيرا مثل دجاجة او حمامة فوقع بدمه فى البئر نزح منها دلاء) و اگر شخصى مرغى را بكشد مثل مرغ خانگى يا كبوتر و با آن خون به چاه افتد از آن چاه چند دلو بكشند و بر اين مضمون صحيحه على بن جعفر

و موثقه عمار دلالت مى كند و قريب باين گذشت.

(و سئل علىّ بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن رجل ذبح شاة فاضطربت فوقعت فى بئر ماء و أوداجها تشخب دما هل يتوضّأ من تلك البئر قال ينزح منها ما بين ثلثين دلوا إلى اربعين دلوا ثم يتوضّأ منها) و سؤال كرد على پسر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از برادرش از شخصى كه گوسفندى را بكشد و دست و پا بزند تا خود را به چاه اندازد و خون از رگهاى او روان باشد و خونها در چاه رود آيا از آن آب چاه وضو مى توان ساختن حضرت فرمودند كه از سى دلو تا چهل دلو بكشند و بعد از آن وضو بسازند و سند صدوق به على بن جعفر صحيح است و ظاهرش آنست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 280

كه هر گاه گوسفندى در چاه رود آب چاه را متغير مى سازد و چون اين مقدار آب بكشند تغيير آن برطرف مى شود و اگر متغير نشده باشد نزح مستحب خواهد بود.

بدان كه در خون قليل و كثير خلافى عظيم هست در ميان علما و اكثر بر آنند كه از براى قليل ده دلو مى كشند و از جهت كثير پنجاه دلو و اخبارى كه در خون وارد شده است در قليل دلاء اندكست و در كثير حديث على بن جعفر و اقوال اكثر دليل ندارد و آن چه صدوق گفته است حق است و اگر از جهت خونهاى غير خون گوسفند پنجاه دلو بكشند با كثرت بهتر است.

و اكثر علما گفته اند كه از جهت خون حيض و نفاس و خون استحاضه و خون نجس العين جميع آب

را مى كشند و آن نيز دليلى ندارد و ظاهر آن خونها نيز مثل ساير خونها بوده باشد و اگر همه را بكشند احوط است و هم چنين هر چه نصى در آن نباشد مثل منى و بول زن و بول صبيه و ملاقات كافر چاه را به آن كه برود در چاه و بيرون آيد و هم چنين خوك اگر زنده بيرون آيد يا فضله سگ و گربه و ساير فضلات نجس غير فضله انسان بهتر آنست كه تمام آب را بكشند اگر چه اظهر آنست كه واجب نيست و اللَّه تعالى يعلم.

(و سأل يعقوب بن عثيم ابا عبد اللَّه عليه السّلام فقال له بئر ماء فى مائها ريح يخرج منها قطع الجلود فقال ليس بشي ء لأنّ الوزغ ربّما طرح جلده انّما يكفيك من ذلك دلو واحد) از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال نمود كه چاه آبى داريم و بو كرده است و پارهاى پوست بيرون مى آيد كه ظاهرش آنست كه حيوانى در چاه مرده باشد چه كنيم حضرت فرمود كه باكى نيست گاه باشد كه پوست چلپاسه باشد كه در زندگى مى اندازد مثل مار يك دلو كافيست كه بكشى.

و اين حديث نيز دلالت مى كند كه احتمالات دور كافيست بواسطه عدم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 281

نجاست يا عدم نزح وجوبا يا استحبابا و چون كراهتى در خاطرش بود حضرت فرمودند كه يك دلو آب بكشد و سند صدوق به يعقوب صحيح است، و كتابش معتمد است، بنا بر اين كالصحيح است به آن كه در سند ابن ابى عمير هست و اجمعت العصابة بر او هست يعنى اجماع شيعه است كه هر گاه از يكى

از بيست كس كه اسامى ايشان در مقدمه گذشت صحيح شود كه ايشان حديث را گفته اند، آن حديث صحيح است و بنا بر اين صدوق حكم كرده است به صحت خبرهاى او و امثال او.

(و سأل جابر بن يزيد الجعفىّ ابا جعفر عليه السّلام عن السّام ابرص يقع فى البئر فقال ليس بشي ء حرّك الماء بالدّلو) جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از چلپاسه كه در چاه افتد حضرت فرمودند كه قصور ندارد آب را حركت ده به دلو يعنى دلو را باب زن كه اگر زهرى به آب داده باشد متفرق شود و ضرر نرساند يا كنايه باشد از يك دلو آب كشيدن.

و آن كه در اين دو حديث حركت آب و يك دلو واقع شده است از آن جهت است كه وزغه نمرده است و سه دلوى كه پيش گذشت در صورتيست كه در چاه مرده باشد و هفت دلوى كه مى آيد در صورتيست كه از هم پاشيده باشد پس منافاتى نيست در ميان اين اخبار.

و جابر ثقه عظيم الشأنست و كتاب او نزد صدوق بوده است و از كتاب او روايت كرده است و سندى كه ذكر كرده است در فهرست به جابر در آن ضعفى هست باصطلاح متأخرين و چون كتاب از مشاهير كتب بوده است سند را تيمنا ذكر كرده و جعفى قبيله است از قبايل عرب كه در يمن مى باشد.

و در فهرست احوال همه اصحاب اصول مذكور خواهد شد و جابر از اصحاب اصول است و مراد از اصول چهار صد اصل است كه علما شيعه از ميان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 282

چندين هزار كتاب

كه در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم تصنيف كرده بودند آن چهار صد كتاب را اعتبار كردند و آنها را اصول ناميدند چنانكه در مقدمه گذشت و بواسطه تذكار ذكر كرده مى شود بعضى از اوقات.

و يك صنف از اصناف وزغه را سام ابرص مى گويند و آن را عجم آفتاب پرست مى گويند چون غالب اوقات در صحرا رو به آفتاب دارد و سام ابرص يعنى صاحب زهر پيس، هم زهر دارد و هم بدنش سياه و سفيد است گوييا پيسى دارد.

(و سأله يعقوب بن عثيم عن سام ابرص وجدناه فى البئر قد تفسّخ فقال انّما عليك ان تنزح منها سبع دلاء فقال له فثيابنا قد صلّينا فيها نغسلها و نعيد الصّلاة قال لا) و يعقوب از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد چون آن حضرت از پيش گذشته بود و احتمال حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز دارد و چون پيشتر از آن حضرت احوال چاه پرسيده بود كه سام ابرصى را در چاه يافتم كه از هم پاشيده بود حضرت فرمود كه بيش از اين بر تو نيست كه هفت دلو آب بكشى پس عرض نمود كه جامهائى كه به آن آب شسته ايم مرتبه ديگر بشوييم و نماز را اعاده كنيم حضرت فرمودند كه نه و ظاهر از نزح از جهت زهر باشد نه از جهت نجاست.

(و العظاية اذا وقعت فى اللبن حرّم اللّبن و يقال انّ فيها السّمّ) كه آن نيز از اصناف وزغه است و اكثر اوقات در معموره مى باشد مار مالى مى گويند اگر در شير افتد آن شير حرام مى شود و مى گويند كه زهر دارد

و چون در شير مى افتد زهر خود را بشير مى دهد و تجربه كرده ايم كه تأثير زهرش در شير بيشتر از چيزهاى ديگر است و اين عبارت موثقه عمار است.

و در تهذيب و قال است و اين اظهر است كه حضرت صادق (ع) فرموده باشد و متعارف نيست كه بفرمايند كه هم چنين مى گويند مگر وقتى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 283

اعتقادى به آن سخن نداشته باشند و اگر اعتقادى نمى داشتند حكم به حرمت شير نمى گردند و ظاهرا اين غلط از نساخ باشد نه از صدوق و مؤيد حديث عمار است حديث صحيحى ديگر كه حضرت فرمودند كه چيزى كه وزغه در آنجا افتد از آن منتفع نمى توان شد.

[اگر گوسفندى يا چيزى كه در جثه مثل گوسفند باشد در چاه بميرد]

(و ان وقعت شاة و ما اشبهها فى بئر ينزح منها تسعة إلى عشر دلاء) و اگر گوسفندى يا چيزى كه در جثه مثل گوسفند باشد در چاه بميرد نه دلو مى كشند تا ده دلو و اين روايت موثق اسحاق ابن عمار است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه اما روايت تسع او عشر است و تغيير او به الى در سه جا واقع شد و ظاهرا از نساخ باشد و اگر در آن چه گذشت توجيهى مى توانست كرد اما در اينجا توجيه نمى توان كرد و ممكن است كه مراد صدوق در هر سه جا اشاره باين باشد كه نهايت آن چه در اينجا در كار است دهست در اينجا و پنجاه است و چهل است در سابق و اللَّه تعالى يعلم.

[حكم وقوع سرگين در چاه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كانت فى المدينة بئر فى وسط مزبلة فكانت الرّيح تهبّ فتلقى فيها القذر و كان النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله يتوضّأ منها) فرمودند كه در مدينه چاهى بود در ميان مزبله و آن محل انداختن سرگين حيوانات است پس بسيار بود كه باد مى آمد و از اين كثافتها در چاه مى ريخت و حضرت (ص) از آنجا وضو مى ساختند و اين حديث دلالت ظاهرى دارد بر طهارت چاه و صريح نيست زيرا كه سرگين مطلقا نجس نيست مگر سرگين حيوانى كه گوشت او را نخورند و شايد كه چنين سرگينى در آنجا نبوده باشد بلكه ظاهر آنست كه سرگين را در ماكول اللحم اطلاق مى كنند مع هذا منقول است كه حضرت فرمود آنجا را پر كردند.

(و سأل محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه

عن البئر يقع فيها الميتة فقال ان كان لها ريح نزح منها عشرون دلوا) محمد بن مسلم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 284

بسند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از چاهى كه در آن چاه مردارى بيفتد پس حضرت فرمودند كه اگر آن ميته بد بو شده است بيست دلو آب بكشند و اين حديث بسند صحيح وارد شده است و اكثر اوقات حديث محمد ابن مسلم كه در اين كتاب است در كلينى يا تهذيب هست بسند صحيح و سند اين كتاب قوى است و ظاهرا صحيح باشد زيرا كه سند به علاء بن رزين رسيده است و صدوق طرق صحيحه به علا دارد و با آن كه كتاب محمد بن مسلم كه از اركان اربعه است در شهرت مانند آفتاب بوده است مع هذا صدوق حكم به صحت آن كرده است و ليكن علما به اين حديث عمل نكرده اند چون مجملست و احاديث مفصله بر خلاف اين هست و ظاهرا عمل توان كرد در ميته كه بخصوص آن از حضرت منقول نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

[چاهى كه داخل مى شود در آن چاه آب راه و در آن آب هست بول و عذره آدمى و بولهاى حيوانات ]

(و سأل كردويه الهمداني ابا الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن بئر يدخلها ماء الطّريق فيها البول و العذرة و ابوال الدّوابّ و ارواثها و خرؤ الكلاب فقال ينزح منها ثلاثون دلوا و ان كانت مبخرة) بضم ميم و كسر خا يا بفتح ميم و خا، و كردويه از حضرت (ص) سؤال نمود كه چاهى كه داخل مى شود در آن چاه آب راه و در آن آب هست بول و عذره آدمى و بولهاى حيوانات و سرگين حيوانات و فضله سگها پس

حضرت فرمودند كه از آن چاه سى دلو بكشند و اگر چه چاه بد بو شده باشد.

و شيخ طوسى بسند صحيح همين حديث را روايت كرده است از كردويه و به جاى ماء الطريق، فيها ماء المطر ذكر كرده است و دور نيست كه تغيير از نساخ شده باشد يا كردويه مكرر گفته باشد يا مكرر عرض نموده باشد و على اى حال مراد از آب راه نيز آب باران است و سند ابن بابويه به كردويه كالصحيح است و حال او ظاهر نيست و ليكن چون صحيح است از ابن ابى عمير علما به آن عمل كرده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 285

و شبهه كرده اند كه هر گاه بواسطه بول چهل دلو بايد كشيد و بواسطه عذره چهل يا پنجاه و بواسطه فضله سگ تمام آب را چگونه همه كه جمع شوند سى دلو بايد كشيد و جواب گفته اند كه چون آب باران با اينها جمع شده است شايد حكم نجاست اينها را تخفيف داده شده باشد با آن كه آب چاه مبناى آن بر اختلاف متفقات و اتفاق مختلفات است چنانكه گذشت و ظاهرش آنست كه اين اختلافات دليل طهارت است.

و چون جمعى قايل به نجاست شده اند بر ايشان اين اشكالات و غير اين وارد شده است از آن جمله هر گاه يك كر از آب چاه بكشند به اجماع علما به ملاقات نجاست نجس نمى شود و اگر همين كر در اندرون چاه باشد با صد كر ديگر و ماده داشته باشد كه صد هزار كر بوده باشد كه هر چند كشند بيرون آيد اگر گربه بول كند در آن همه نجس شود و همه

را بايد كشيد و جواب گفته اند كه احكام شرعى به عقل درست نمى شود و نمى بينى كه اگر شخصى هزار فسق بكند يا بگويد كه من نمى دانم كه حضرت سيد المرسلين (ص) رسول است در آن فسوق كافر نمى شود و با اين كلمه كافر مى شود.

و اين اشكالات از اين جهت است كه مدار اكثر بر تقليد پيشينيان است بلكه شيخ طوسى رحمه اللَّه چنانكه سيد ابن طاوس رحمه اللَّه ذكر كرده است كه بعد از شيخ طوسى مفتى على التحقيق بهم نرسيد بلكه همگى مقلد شيخند اين همه احاديث صحيحه را طرح نموده اند و دست به احاديث ضعيفه زده اند چون شيخ گفته است كه اگر به اين حديث عمل كنيم به همه عمل كرده ايم و اگر به آن احاديث عمل كنيم اينها را طرح مى بايد كرد و غافل شده اند كه عكس است مثلا اگر عمل به طهارت چاه كنيم اين اخبار را حمل بر استحباب خواهيم كرد و به همه عمل كرده ايم و اگر به نجاست قايل شويم اخبار طهارت را همه ترك كرده ايم و اگر گويند كه احتياط اين است در اين حرفى نيست و ليكن احتياط واجب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 286

نيست و اللَّه تعالى يعلم.

[جايز نيست كه شخصى بول كند در آب ايستاده ]

(و لا يجوز الرّجل ان يبول فى الماء الرّاكد فامّا الماء الجارى فلا بأس ان يبول فيه و لكن يتخوّف عليه من الشّيطان) و جايز نيست كه شخصى بول كند در آب ايستاده اما آب جارى پس باكى نيست كه در آنجا بول كنند و ليكن خوف اين هست كه شياطين بر اين كس مسلط شوند و ديوانه يا فاسق شود.

شيخ طوسى حديث صحيحى نقل كرده كه حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى در آب روان بول كند و مكروهست كه در آب ايستاده بول كند.

و در حديث موثقه ابن بكير روايت كرده است كه باكى نيست بول در آب جارى و در حديثى تقييد كرده به آن كه باكى نيست بول در آب جارى اگر روان باشد يعنى مثل چشمه ايستاده نباشد.

و در حديث قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمود كه جايز است در آب بول كردن و ليكن خوف تسلط شيطان هست.

و در روايتى موثق كالصحيح وارد شده است كه از آن حضرت حضرت پرسيدند كه در آب جارى بول مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در روايتى ديگر وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نهى كرد از بول كردن در آب جارى مگر در حالت ضرورت و فرمود كه آب را اهلى هست.

و در حديث صحيحى از حضرت صادق وارد شده است كه بول مكن در آب ايستاده كه هر كه بول كند و به او برسد بلايى ملامت نكند مگر خود را و اگر برسد به او بلايى از آن خلاصى ندارد مگر آن كه خدا خواهد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 287

و شيخ طوسى و جمعى كثير از علما استدلال كرده اند باين اخبار بر آن كه آب جارى به ملاقات نجاست نجس نمى شود و آب ايستاده اگر كم از كر است نجس مى شود در جائى كه حضرت بلفظ كراهت فرموده است، و اگر كر است نجس نمى شود آنجا حضرت فرموده اند كه باكى نيست و نجاست باكست.

و ليكن مشكل است استدلال كردن باين اخبار

بلكه ظاهر اين اخبار آنست كه چون آب اهلى دارد از ملك و جن اگر ايستاده باشد و كسى بول كند گويا بر سر ايشان بول كرده است و سبب تسلط جنيان مى شود بر او و اگر روان باشد كراهت دارد و ليكن نه مثل ايستاده است مثل آن كه جمعى به راه روند و بولى از ناودان بر سر ايشان آيد يا در مجلسى نشسته باشند و كسى بر سر ايشان بول كند فرق بسيار هست و مقام اقتضاى اين معنى مى كند نه طهارت و نجاست و اللَّه تعالى يعلم.

[بول كردن در آب ايستاده سبب فراموشى است ]

(و قد روى أنّ البول فى الماء الرّاكد يورث النّسيان) و در روايات بسيار وارد شده است كه بول كردن در آب ايستاده سبب فراموشى است و آن هم از شيطان است و ظاهر اين اخبار آنست كه در آب بول كردن بد است پس اگر بيرون آب بول كند و آن بول باب رود و يا بول در ظرفى باشد و در آب ريزند كراهتش كمتر است و بهتر آنست كه در آب ايستاده نريزند و اولى آنست كه غايط در آب نكنند و نريزند بلكه ساير نجاسات مثل خون و منى اگر چه جزم به كراهت اينها مشكلست و اللَّه تعالى يعلم حقائق احكامه.

باب ارتياد المكان للحدث و السّنّة فى دخوله و الاداب فيه إلى الخروج منه

اشاره

بابى است در بيان مسائل طلب كردن جائى از جهت بول و غايط و طريقه حضرت سيد المرسلين در داخل شدن در بيت الخلاء و مستحباتى كه در آنجا مى بايد به جا آوردن تا وقت بيرون آمدن از آنجا.

[حضرت رسول از همه كس احترازش از بول بيشتر بود]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اشدّ النّاس توقّيا للبول و عن البول حتّى انّه كان اذا اراد البول عمد إلى مكان مرتفع من الارض او مكان يكون فيه التّراب الكثير كراهيّة ان ينصح عليه البول) حضرت صادق فرمودند كه حضرت رسول از همه كس احترازش از بول بيشتر بود يا بواسطه بول كه مبادا ترشح كند نهايت احتياط مى فرمودند تا آن كه هر گاه اراده بول مى كردند به جاى بلند مى رفتند يا به جايى كه خاك نرم بسيارى بود مى رفتند كه مبادا بول ترشح كند.

و اين حديث را شيخ در حسن كالصحيح روايت كرده است و كلينى به اسناد قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه از جمله علم يا از علامات علم آدميست كه از جهت بول خود جائى طلب كند كه ترشح نكند.

و شيخ به اسناد قوى از سليمان جعفرى روايت كرده است كه شبى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 289

در خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بودم در دامن كوهى پس چون آخر شب شد حضرت برخواستند و دور شدند و بر بلندى برآمدند و بول كردند و وضو ساختند و فرمودند كه از فقه و علم مرد است كه طلب كند موضعى از جهت بولش و جامه خود را انداختند و بر بالاى او نماز شب گذاردند و

در احاديث كثيره صحيحه وارد شده است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه بيشتر عذاب قبر از جهت استخفاف و سهل دانستن بولست و از كج خلقى است.

[دعاى هنگام وضو]

و كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم اذا اراد دخول المتوضّإ قال اللَّهمّ انّي اعوذ بك من الرّجس النّجس الخبيث المخبث الشّيطان الرّجيم اللَّهمّ أمط عنّى الأذى و اعذنى من الشّيطان الرّجيم و اذا استوى جالسا للوضوء قال اللَّهمّ أذهب عنّى القذى و الاذى و اجعلنى من المتطهّرين و اذا تزحّر او انزحر قال اللَّهمّ كما اطعمتنيه طيّبا فى عافية فاخرجه منّي خبيثا فى عافية و دأب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين بود كه چون اراده داشت كه داخل متوضا شود اين دعا را مى خواندند و ترجمه دعا اينست كه خداوندا پناه به تو مى آورم از شر رجس كه اعمال قبيحه باطنه دارد و نجس است كه اعمال قبيحه ظاهره دارد و چون قدرت بر تجسم دارد ممكنست كه بدنش در آن حال نجس باشد چون كافر است و خبيث و بد طينت است يا اعمال قبيحه مى كند و مخبث است يعنى مردمان را به اعمال بد مى دارد يا مصاحبان بد دارد كه شياطين جن و انسند، اگر مراد از اين شيطان بزرگ باشد.

و اگر جنس شياطين جن و انس مراد باشد معنى اول مراد است و اين اظهر است، و شيطان است يعنى دور است از رحمت الهى يا متمرد است از فرمان الهى و رجيمست يعنى رانده شده است از بهشت يا آسمانها يا آن كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 290

وقت فرستادن او

را به زمين فرشتگان او را سنگ باران كردند يا سنگهاى لعنت بر او انداختند خداوندا دور كن از من چيزهاى ناخوش را كه آن فضلات ثلث است كه اكثر آزارها و مرضها از حبس شدن بول و غايط و ريح است و چنانكه بديها و فضلات ظاهرى را از من دور مى كنى از شر شيطان رجيم و گمراهيهاى او كه سبب نجاستهاى معنويست مرا در پناه خود درآور.

و ممكنست كه مراد از جمله ثانيه نفس اماره باشد كه بدترين شياطين است چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه دشمن ترين دشمنان نفس تست كه در ميان دو پهلوى تو است هر چند شيطان عدو مبين است به گفته الهى و چون درست بنشيند از جهت وضو يعنى سبب وضو كه بول و غايط است و از اين جهت متوضا مى گويند آنجا را يعنى محل سبب وضو يا محل وضو چون متعارف بوده است كه در همان جا وضو مى ساخته اند يا مراد از وضو استنجا و شستن موضع است و اول اظهر است به قرينه دعا كه حضرت خواندند.

و ترجمه اش اينست كه خداوندا از من دور كن و دفع كن نجاست بول و غايط را تا دفع شود از من آزارهايى كه از لوازم احتباس آنست يا اذى عبارت از صفات رذيله است كه سبب آزار روح است از حقد و حسد و كبر و عجب و امثال اينها و بگردان مرا از جماعتى كه پاكيزگانند از جميع رذايل نفسانى و جسمانى از گناهان ظاهر و باطن يا با طهارت صورى طهارت معنوى منضم گردان به عصمت خود، و چون زحيرى و

پيچش شكمى باشد و بعضى از علما گفته اند كه چون وقت خروج غايط شود اين دعا بخوانند و ترجمه اش اين است كه خداوندا هم چنان كه بمن خورانيدى طعامهاى نيكو با عافيت بدن و گوارا ساختى پس فضله خبيث او را از من دفع كن با عافيت بدن نه مانند اسهال و ادخال پس تامل كن در شفقتهاى الهى كه مى خواهد كه بندگان در هيچ حالى از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 291

او غافل نباشند و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه چون داخل شوى بگو بسم اللَّه اللَّهمّ انّي اعوذ بك من الخبيث المخبث الرّجس النّجس الشّيطان الرّجيم و چون بيرون آيى بگو الحمد للّه الّذى عافاني من الخبيث المخبث و أماط عنّى الأذى و چون خواهى كه وضو بسازى بگو اشهد ان لا اله الّا اللَّه اللهمّ اجعلنى من التوّابين و اجعلنى من المتطهّرين و الحمد للّه ربّ العالمين و بهتر آنست كه اين دعا را هم بخواند و اگر دعاى اول را خواند بسم اللَّه را با آن ضم كند.

و كان صلوات اللَّه عليه أو و كان علىّ عليه السّلام يقول ما من عبد الّا و به ملك موكّل يلوى عنقه حتّى ينظر إلى حدثه ثمّ يقول له الملك يا ابن ادم هذا رزقك فانظر من اين اخذته و إلى ما صار فعند ذلك ينبغى او فينبغى للعبد عند ذلك ان يقول اللهمّ ارزقنى الحلال و جنّبنى الحرام و حضرت سيد المرسلين و بنا بر نسخه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و صدوق در علل بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه اين حديث را روايت كرده است و دعاى آخر را ذكر نكرده است و ليكن عامه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند اين خبر را مى فرمودند كه هر بنده كه هست فرشته موكلست به او كه گردن او را كج كند تا نظر بحدث خود كند پس ملك به او مى گويد اى فرزند آدم عاقبت روزى تو اين شد پس ببين كه چه سعى ها نمودى در تحصيل آن و عاقبت به كجا رسيد سزاوار آنست كه بنده در اين حالت متوسل بجناب اقدس الهى شود و بگويد كه خداوندا روزى كن مرا روزى حلال و حفظ كن مرا از خوردن حرام.

و كلينى و صدوق رضي اللَّه عنهما بسند قوى كالصحيح روايت كرده اند از زيد شحام كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى به خدمت آن حضرت آمد و مسايل پرسيد پس حضرت فرمود كه هر چه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 292

احدى به آن احتياج دارد كه از فرزندان آدم البته حكم آن از خداوند و رسول آمده است و جمعى خاص آن را مى دانند كه ايشان ائمه معصومينند آن شخص گفت از رسول خدا چه رسيده است در امر دخول خلا حضرت فرمود كه ذكر خدا بكند و پناه برد به خدا از شر شيطان رجيم و چون فارغ شود بگويد

الحمد للّه على ما اخرج منّي من الأذى فى يسر و عافية.

پس آن شخص گفت در اين چه چيز وارد شده كه آدمى كه به خلا مى رود البته نظر بفضله خود مى اندازد حضرت فرمود كه هر كه هست و دو ملك موكل اويند و

چون در آنجا قرار گرفت آن دو ملك گردن او را كج مى كنند و به او مى گويند كه اى فرزند آدم نظر كن به آن چه جفاها مى كشيدى در تحصيل آن عاقبت به كجا رسيد.

پس از اين خبر ظاهر شد كه ملكى كه در متن واقع شده است مراد از آن جنس است كه شامل دو نيز هست با آن كه هر جا دو هست يكى نيز هست و ممكنست كه اين دو ملك دو ملكى باشند كه هميشه با بنى آدمند از جهت كتابت اعمال خير و شر او و آن يك ملك از جهت همين كار مقرر شده باشد و اين دو ملك نيز مدد او كنند و اللَّه تعالى يعلم.

و فايده ديگر از جهت نظر كردن رفع تكبر است چنانكه در احاديث صحيحه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه عجب دارم از فرزند آدم كه اول او نطفه منى نجس بى اعتبار است و آخر او جيفه مردار و در ما بين ظرف نجاسات است و مع هذا تكبر مى كند.

[و هرگز كسى مدفوع پيامبر را نديد]

و لم ير للنّبيّ صلى اللَّه عليه و آله و سلّم قطّ نجو او نجو قط لأنّ اللَّه تبارك و تعالى وكّل الارض بابتلاع ما يخرج منه و هرگز كسى فضله آن حضرت را نديد زيرا كه حق سبحانه و تعالى زمين را موكل گردانيده بود كه فرو برد آن چه را جدا شود از آن حضرت و در آخر كتاب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 293

خواهد آمد به سندى موثق كالصحيح كه زمين موكل بود كه فرو برد آن چه را كه از حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم جدا

شود و اين معنى از خصايص نبى و امام است صلوات اللَّه عليهم.

[آداب تخلي ]

و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اذا اراد الحاجة وقف على باب المذهب ثمّ التفت عن يمينه و عن يساره إلى ملكيه فيقول أميطا عنّى فلكما اللَّه علىّ ان لا احدّث بلسانى شيئا حتىّ اخرج إليكما و هميشه آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اراده قضاى حاجت داشتند بر در آب خانه مى ايستادند و نظر به جانب راست و چپ خود مى كردند به جانب ملكين و مى فرمودند كه دور شويد از من كه از جهت شما خدا را بر خود گواه مى گيرم يا للّه علىّ مى گويم كه خداى راست بر من كه حكايتى بد بر زبان جارى نسازم تا به نزد شما آيم و از نوشتن خوبيها گذشتم و دور نيست كه تخصيص زبان از آن جهت باشد كه غالبا در آنجا كارى كه مى توان كرد به زبان است و شيخ اين حديث را بسند كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در آنجا لفظ بلسانى نيست و ظاهرا اين زبان درازى را قلم صدوق كرده است يا نساخ.

و كان صلوات اللَّه عليه اذا دخل الخلاء يقول الحمد للّه الحافظ المؤدّى فاذا خرج مسح بطنه و قال الحمد للّه الّذى اخرج عنّي أذاه و ابقى فى جسدى قوّته فيا لها من نعمة لا يقدر القادرون قدرها و چون آن حضرت داخل خلا مى شده اند اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه جميع ثناها و ستايشها مخصوص ذات مقدس خداوندى است كه مستجمع جميع كمالات است و حافظ است آن چه را حفظ مى بايد و دفع

مى كند آن چه را دفع مى بايد كرد. و چون از خلا بيرون مى آمدند دست بر شكم مى ماليدند و مى فرمودند اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه جميع محامد مخصوص ذات

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 294

اقدس خداونديست كه همه خوبيها مخصوص اوست و از جمله نعمتهاى او نسبت بمن اينست كه آن چه خوردم فضلات آن را از من دفع كرد و قوت آن را در بدن من باقى گذاشت پس اين چه نعمتى است كه هيچ كس نمى تواند شكر اين نعمت را به جا آورد چون هيچ كس بزرگى اين نعمت را ادراك نمى تواند نمود.

بدان كه چون در دعاها أنسب آنست كه هر مطلبى كه بنده را بوده باشد بجناب ايزد متعال خداوند خود را به اسمى بخواند كه مناسب آن مطلب باشد و چون در اين مقام دو نعمت عظيم هست يكى قوت ماسكه كه غذا را در معده حفظ كند و نگذارد كه بيرون آيد تا هضم شود و حق سبحانه و تعالى معده را مانند ديگى كرده است و حرارتى در آن مقرر فرموده است كه در اندك زمانى هر غذائى كه در آن وارد شود طبخ نمايد و بعد از طبخ آن چه زبده و خلاصه غذاست آن را به جگر فرستد و از آنجا خون شده بخارى لطيف از آنجا بدل رود و از آنجا به عروقى كه در بدن متحركست و آن صد و هشتاد رگست كه آنها را شرايين مى گويند جارى شود و آن چه خونست از عروقى كه دهن آنها متصلست به جگر به قسمت الهى هر رگى را آن چه بايد داد بدهد و هم چنين صفرا

و بلغم و سودا را در كل بدن جارى سازد و اين اخلاط اربعه را در هر عضوى آن چه ضرور است جزو بدن فرمايد و هر چه زياده باشد دفع نمايد و آن چه فضله غذا است آن چه فضله آبست بول كرده در بول دان در آورد و با آن كه سوراخ آن بذكر باز است قوت ماسكه كرامت فرموده است كه تا آدمى اراده بول نكند دفع نشود.

و آن چه فضله طعامست از روده ها روان گردانيده تا قرب مخرج آيد و قوت ماسكه حفظ نمايد و چون اراده نمايد قوت دافعه آن را دفع نمايد پس اگر در قوت ماسكه ضعفى بهم رسد سلس البول و اسهال مى شود و اگر در قوت دافعه ضعفى بهم رسد حبس البول و قولنج و ساير امراض حاصل مى شود و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 295

هم چنين در هر هضمى از چهار هضم كه در بدن مقرر ساخته است ماسكه و دافعه مقرر ساخته است و تفصيل اينها را در كتب طب ملاحظه بايد نمود.

مجملا چون اكثر بلكه همه امراض از ضعف قوت ماسكه و دافعه است و حفظ بدن باين دو قوت است و قوت اين دو قوت از حق سبحانه و تعالى است بنا بر اين چون حمد و ثناى الهى مناسب اين مقام حافظ و مؤدى بود به آن ستايش الهى فرمود و هر چند طلب نكرد حفظ آن چه ضرور است و دفع آن چه در كار است اما حمد طلب است چنانكه هر گاه پادشاهى را مدح كنند مگر رفع معنى آن طلب بخشش است هر چند به زبان نياوردند و در وقت بيرون

آمدن چون اينها دفع شده بود و لازم بود شكر اين نعمتها شكر كرد و اظهار نمود كه كرا قوت و يارائى شكر چنين نعمتها هست تا شكر آن را به اظهار عجز از شكر به جا آورده باشد و اين نعمت از حيثيتهاى بسيار عظيم است يكى آن كه حفظ بدن سبب قوت عبادات و طاعاتست كه به سبب آن به مراتب عاليه مى رسد ديگر آن كه بنده با اين ضعف و بى چارگى و مخالفت الهى حق سبحانه و تعالى ترتيب او مى فرمايد در همه امرى حتى در حفظ غذا و دفع اذى پس شكر لازم است با آن كه شكر نعمت سبب مزيد نعمتست در دنيا و عقبى.

و بايد كه بدانيد كه در هر كلمه از قرآن و احاديث رموز و اشارات بسيار هست مى بايد كه از آن غافل نشوند و به بعضى از آنها اشاره مى شود و باقى را به تدبر مى توان يافت و مى بايد دانست كه كتب احاديث مانند كتب فقها نيست كه در آنجا مكرر عيب است بلكه در احاديث مكرر مطلوب است بواسطه وجوه بسيار از جمله آنها آنست كه حضرات ائمه معصومين هر كسى را در خور استعداد او دعايى تعليم نموده اند و مجموع را ذكر مى كنند كه اگر كسى را مقدور باشد همه را بخواند و الا آن چه مقدور باشد. و گاه باشد كه اسم اعظم الهى در دعايى باشد كه ما ندانيم با آن كه هر دعايى خاصيتى چند دارد كه ديگرى ندارد، و در هر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 296

دعايى اشاراتى چند هست كه در ديگرى نيست و هم چنين در احاديث احكام بلكه در

آيات قرآنى كه بحسب ظاهر مكرر شده است در واقع مكرر نيست حتى بسم اللَّه الرحمن الرحيم كه صد و چهارده جا واقع شده در هر جا معنى مخصوصى دارد و ارباب قلوب به رياضات و مجاهدات باين اشارات فايض شده اند و مى شوند.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از بيت الخلا بيرون مى آمدند اين دعا را مى خواندند كه

الحمد للّه الّذى رزقني لذّته و ابقى فى جسدى و اخرج عنّى اذاه يا لها نعمة

سه مرتبه محتملست كه مجموع را سه مرتبه خوانده باشند يا عبارت لها نعمة را سه مرتبه خوانده باشند و اين مشهورتر است.

و عبارتى كه اكثر علما ذكر كرده اند جمع كرده اند ميان اين دو حديث و گفته اند كه بخواند كه

الحمد للّه الّذى عرّفنى لذّته و ابقى فى جسدى قوّته و اخرج عنّى اذاه فيا لها من نعمة فيا لها من نعمة فيا لها من نعمة لا يقدر القادرون قدرها

و اگر بگويند يا لها نعمة را سه بار نيز خوبست و اگر تواند همه عبارات را بخواند نور على نور است و اللَّه تعالى يعلم.

و كان الصادق صلوات اللَّه عليه اذا دخل الخلاء يقنّع رأسه و يقول فى نفسه و در تهذيب و يقول سرّا فى نفسه بسم اللَّه و باللَّه و لا اله الّا اللَّه ربّ اخرج عنّى الاذى سرحا بغير حساب و اجعلنى لك من الشّاكرين فيما تصرفه عنّى من الاذى و الغمّ الّذى لو حبسته عنّى هلكت لك الحمد اعصمني من شرّ ما فى هذه البقعة و اخرجنى منها سالما و حل بينى و بين طاعة الشّيطان الرّجيم و شيخ طوسى روايت

كرده است اين خبر را بسند قوى كه آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 297

صلوات اللَّه عليه چون داخل خلا مى شدند و اين نام خلا دلالت بر اين دارد كه مى بايد خلوت باشد و كسى آنجا نباشد سر خود را به مقنعه مى پوشيدند و آهسته مى خواندند يا در خاطر مى گذرانيدند اين دعا را.

و ترجمه اش اينست كه به يارى نام حق سبحانه و تعالى و به استعانت بذات اقدس او داخل خلا مى شوم و اعتماد به او دارم چون خداوندى جز او نيست پروردگارا اين فضلات را از من بيرون آور به زودى و حساب اين نعمت را از من مخواه يا هر چند مستحق اين انعام نيستم تو كريمى اين نعمت را به تفضل عطا فرما و توفيقم كرامت كن كه از جمله شكر كنندگان تو باشم به سبب اين نعمت كه اين بلا و غم را از من دفع مى كنى كه اگر دفع نكنى هلاك خواهم شد تراست جميع ثناها و خوبيها و غير تو را نيست خداوندا مرا حفظ كن از شر شياطينى كه در اين موضع مى باشند و مرا از شر ايشان به سلامت بيرون بر و مگذار كه من اطاعت شيطان مردود كنم و ظاهر اين حديث آنست كه سر پوشيده شود به عنوانى كه رو هم پوشيده شود به حيثيّتى كه بخارات كثيفه داخل دماغ نشوند پس اگر عمامه نيز بر سرش باشد سنت است كه جامه بر بالاى آن بر سر اندازد.

و ينبغى للرّجل اذا دخل الخلاء ان يغطّى رأسه اقرارا بأنّه غير مبرّئ نفسه من العيوب و سزاوار آنست كه چون شخصى خواهد كه داخل خلا شود سر را

به پوشاند و گويا سر پوشانيدن از روى حياست و اقرار مى كند بنده كه نفس من برى نيست از عيوب و عيوب من بسيار است بنا بر اين سر را مى پوشانم.

و اين معنى در تقنيع پيشتر است اگر چه سر برهنه نيز دلالت بر قلت حيا مى كند و چون صدوق از ارباب نصوص است و تا نصى به او نرسيده باشد چنين حكمى نمى كند ظاهرش آنست كه او نصى ديده باشد اما بما نرسيده است بلى در وصاياى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه به ابو ذر كرده است اشاره

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 298

باين معنى هست.

و يدخل رجله اليسرى قبل اليمنى فرقا بين دخول الخلاء و دخول المسجد و سنت است كه چون داخل خلا مى شود و پاى چپ را مقدم دارد بر پاى راست تا فرق شود ميان داخل شدن مسجد و داخل شدن خلا يعنى چون مسجد مقام شريف است مناسب آنست كه پاى راست كه اشرف است از پاى چپ آن را مقدم دارد در حالت دخول و خواهد آمدن حديث آن و چون خلا جاى كثيف است پاى چپ به آن انسب است.

و ظاهر اين عبارت نيز عبارت حديث است و نكته ايست از جهت تقديم پاى چپ و يا علت تقديم همين باشد و اگر از صدوق باشد قياسيست باطل و حاشا كه او قياس كند و لهذا علما همه متابعت او كرده اند در اين حكم و ساير احكامى كه او گفته است چون از ارباب نص است و اللَّه تعالى يعلم.

و يتعوّذ باللَّه من الشّيطان الرّجيم لأنّ الشّيطان اكثر ما يهمّ بالإنسان اذا كان وحده و سنت

است كه در وقت داخل شدن در خلا پناه بحق سبحانه و تعالى برد از شر شيطان مردود و به آن كه عبارات منقوله را بگويد يا هر عبارتى كه باشد و ليكن مى بايد در دل درآورد اين معنى را نه محض لفظ باشد از آن جهت كه اكثر اوقات كه شيطان بر آدمى دست مى يابد گاهيست كه تنها باشد چنانكه احاديث بسيار در مذمت تنهائى وارد شده است و خواهد آمد.

و در حديث كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اشد و سخت ترين تسلطهاى شيطان در وقت تنهائى آدميست و بلفظ اجرى نيز وارد شده است يعنى در تنهائى جرات شيطان بر آدمى بيشتر است.

و اذا خرج من الخلاء اخرج رجله اليمنى قبل اليسرى و چون خواهد كه از خلا درآيد پاى راست را بر چپ مقدم دارد عكس مسجد كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 299

وقت بيرون آمدن از مسجد پاى چپ را مقدم مى دارد و ظاهرش آنست كه مجموع اين يك حديث باشد و در اين حديث استعاذه نيز باشد.

و وجدت بخط سعد بن عبد اللَّه حديثا اسنده إلى الصادق صلوات اللَّه عليه قال من كثر عليه السّهو فى الصّلاة فليقل اذا دخل الخلاء بسم اللَّه و باللَّه اعوذ باللَّه من الرّجس النّجس الخبيث المخبث الشّيطان الرّجيم و يافتم بخط سعد كه استاد استادان صدوق است و حال او گذشت حديثى را كه اسناد او را رسانيده بود از مشايخ تا به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر كه در نماز سهو بسيار كند بايد كه چون داخل خلا شود

اين دعا را بخواند تا سهو او زايل شود و دعا و شرحش گذشت و آن كه صدوق و جاده را اعتبار كرده است ظاهرا محض و و جاده نبوده است بلكه جميع روايات سعد را اجازه از پدرش داشته است و چون با اجازه بمعنى اخص و جاده جمع شده بود وجدت گفت يا آن كه اين كتاب متواتر بوده است از سعد و علم داشته است كه از اوست در اين صورت نيز اعتماد مى توان كرد چنانكه در مقدمه گذشت احاديثى كه دلالت بر اين مى كند و الا بر تقديرى كه و جاده را ذكر كنند قصور ندارد نقل كردن و ليكن نمى توان گفت كه ميان من و خدا حجت است و اللَّه تعالى يعلم.

و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه اذا تكشّف او اذا انكشف كما فى يب احدكم لبول او لغير ذلك فليقل بسم اللَّه فانّ الشّيطان يغضّ بصره عنه حتّى يفرغ فرمودند كه هر گاه عورت شما باز شود از جهت بول كردن يا غير آن بايد كه بسم اللَّه بگوئيد تا شيطان نظرش به عورت شما نيفتد چون بسم اللَّه مى گوييد او چشم خود را بهم مى گذارد تا وقتى كه عورت خود را به پوشيد بعضى گفته اند كه مراد از اين چشم بر هم گذاشتن آنست كه شما را به وسوسهاى فاسد نمى اندازد و شيخ رحمة اللَّه اين حديث را بسند صحيح از حضرت سيد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 300

المرسلين روايت كرده است تا يغض بصره بدون زيادتى و امثال اين احاديث بسيار است شرط ايمان آنست كه تصديق كنند و كارى بتأويل آن نداشته باشند چنانكه در آيات

و احاديث بسيار واقع شده است كه هر چه علم شما به آن نرسد رد مكنيد.

[مواضع كراهة تخلي ]

و قال رجل لعليّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما اين يتوضّأ الغرباء فقال يتّقون شطوط الانهار و الطّرق النّافذة و تحت الاشجار المثمرة و مواضع اللّعن فقيل له و اين مواضع اللّعن قال ابواب الدّور عرض كردند كه غريبان در كجا خانه به ادب خانه روند چون خانه ندارند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اجتناب كنند از آن كه بول و غايط كنند در كنار نهرها و راههايى كه تردد در آن كنند و در زير درختان ميوه دار و در مواضع لعن يعنى جاهائى كه مردمان نفرين كنند پرسيدند كه مواضع لعن كجاست حضرت صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه درهاى خانها.

ممكنست كه مراد حضرت از درهاى خانها مثال باشد و لفظ اول بر عموم خود باشد چنانكه اكثر علما چنين فهميده اند پس تختگاها و امثال آن از جاهائى كه سبب ايذاى مسلمانان باشد مكروه باشد.

و ممكنست كه مراد حضرت در اينجا همين درهاى خانها باشد و آنها را از عمومات ايذاى مؤمنان و قبح آن استخراج نمايند و محتملست كه مراد از موضع لعن اين باشد كه حق سبحانه و تعالى و فرشتگان لعن مى كنند چنانكه خواهد آمد در مثل اين.

و بنا بر اين حمل كرده اند كه در جائى از در خانه كه ملك شخصى باشد بى رضاى او حرامست و مستحق لعنست و اگر ملك نباشد و مكروه باشد ممكن است كه ملعون باشد يعنى از رحمت الهى دور باشد و بنا بر آن كه معنى آن اين باشد كه مردمان لعن مى كنند ظاهر نمى شود كه

لعن ايشان خوب باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 301

شايد از اين حيثيت بد باشد كه سبب گناه ديگران مى شود چون اكثر مردمان آن تقوى ندارند كه خود را در امثال اينجاها ضبط نمايند.

و اين حديث را كلينى و شيخ بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله روايت كرده اند و به جاى لفظ يتقون تتقى ذكر كرده اند و معنى يكيست.

و فى خبر آخر لعن اللَّه المتغوّط فى ظلّ النّزال و المانع الماء المنتاب و السّاد الطّريق المسلوك و در حديث ديگر وارد شده است كه شيخان او را بسند قوى كالصحيح روايت كرده اند از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه حق سبحانه و تعالى لعن كرده است كسى را كه غايط كند در سايه كه قافله در آنجا منزل مى كنند خواه كاروانسرا باشد يا زير درخت باشد و دويم كسى را كه منع نمايد مردم را از آب مباحى كه در چاهها و چشمه ها مردمان به نوبت بر آن وارد مى شوند يا اين كه ملك جماعتى باشد و هر روز يا هر شب نوبت شخصى باشد صاحب نوبت را منع كردن حرامست و كسى كه راه شارع مردمان را سد كند به آن كه ديوارى بكشد كه تردد نتوانند كرد يا راه زنى كند يا راه دارى بگيرد كه سبب آن شود كه كسى از آن راه نرود و در كافى و در تهذيب باين عبارت است كه اين سه طايفه ملعونند و محتمل است كه مراد اين باشد كه مردمان لعن ايشان مى كنند نه خداى تعالى و فى خبر آخر من سدّ طريقا بتر اللَّه عمره و در حديث ديگر

وارد شده است كه هر كه راهى را ببندد و حق سبحانه و تعالى عمر او را قطع كند و كوتاه گرداند و چون در آن خبر سد طريق بود باين تقريب اين حديث را ذكر كرده و سئل الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهما ما حدّ الغائط قال لا تستقبل القبلة و لا تستدبرها و لا تستقبل الرّيح و لا تستدبرها و سؤال كرده شد از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه آداب ادب خانه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 302

چه چيز است حضرت فرمودند كه رو بقبله مكن و پشت بقبله مكن و رو به باد مكن كه ترشح مى كند و پشت به باد مكن كه از زير جامه نيز ترشح مى كند غالبا يا تعبدا كه وجه آن ظاهر نيست و اين حديث را شيخان بسند قوى روايت كرده اند و صدوقان حكم به صحت آن كرده اند و مؤيد جزو اول آن احاديث بسيار وارد شده است و دغدغه نيست كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نهى از استقبال و استدبار قبله فرمودند و ليكن خلاف است كه نهى بر سبيل حرمتست يا كراهت يا در صحراها حرام است و در بناها مكروه و يا در صحراها مكروهست و در بناها جايز چون حديثى صحيح وارد شده است كه محمد بن اسماعيل ابن بزيع نقل كرده است كه من داخل خانه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه شدم در آن خانه بيت الخلائى بود رو بقبله پس گذاشتن حضرت آن را بحال خود دليل آنست كه جايز است نشستن رو بقبله يا پشت بقبله بر تقديرى كه حضرت نساخته باشد و تقرير حضرت حجت است

و جواب گفته اند كه اگر حضرت نفرموده باشد كشتن از آن را حجت است و حال آن كه همين ابن بزيع در حديث صحيح ديگر روايت كرده است كه من داخل خانه حضرت شدم و در آنجا كنيف رو بقبله بود و حضرت فرمود كه هر كه برابر قبله بول كند سهوا و به خاطرش رسد كه رو بقبله است و بگردد از جهت تعظيم و اجلال قبله از آنجا برنخيزد تا حق سبحانه و تعالى او را بيامرزد. مجملا چون حديث بما نرسيده است كه صريح باشد در حرمت يا كراهت در چنين جاها جزم به هيچ طرف نمى كنيم و احتياط مى كنيم و اللَّه تعالى يعلم و فى خبر آخر لا تستقبل الهلال و لا تستدبره و در خبرى ديگر وارد شده است كه رو بماه و پشت بماه مكن بخاطر ندارم كه اين خبر را در جاى ديگر ديده باشم كه پشت بماه مكروه باشد و خواهد آمد در مناهى نبى صلى اللَّه عليه و آله كه حضرت نهى فرمودند از آن كه در حال خلا فرج اين كس ظاهر باشد بر آفتاب و ماه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 303

بانكه شعاع آنها بر فرج افتد و كلينى مرسلا روايت كرده است كه رو به آفتاب و ماه مكن و شيخ نيز مسندا بسند قوى و بسند موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه كسى بول نكند باين عنوان كه فرجش ظاهر باشد بر ماه يعنى رو بماه بول نكند كه شعاع ماه بر فرج او افتد و

من استقبل القبلة فى بول او غايط ثمّ ذكر فتحرّف عنها اجلالا للقبلة و فى يب و تعظيما لها لم يقم من موضعه حتّى يغفر اللَّه له و ترجمه اش را ذكر كرده ايم قبل از متن و همين عبارت حضرت است به اندك تغييرى كه لفظ او غايط زياده شده است و لفظ و تعظيما لها ساقط شده است و دور نيست كه نقل بالمعنى كرده باشد يا حديثى ديگر باشد يا نساخ زياده و كم كرده باشند و اللَّه تعالى يعلم.

و منقولست بروايت شيخين كه ابو حنيفه ملعون از خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بيرون آمد و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه در اوايل بلوغ ايستاده بودند ابو حنيفه از حضرت پرسيد كه شخصى كه غريب باشد و بشهر شما رسد و خواهد كه قضاى حاجت كند چه كند حضرت فرمودند كه در حوالى ديوارهاى مساجد منشين و هم چنين در كنار نهرها و زير درختان ميوه دار و منزلهاى قافله و رو بقبله مكن در حال بول و غايط و جامه ات بالا كن و هر جا خواهى بنشين و در روايات بسيار وارد شده است كه رو به مشرق و يا به مغرب كن در خلا و اين بهتر است و بعضى گفته اند كه واجبست

[اكرام كردن نان ]

و دخل ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه الخلاء فوجد لقمة خبز فى القذر فاخذها و غسلها و دفعها إلى مملوك كان معه و قال تكون معك لا كلها اذا خرجت فلمّا خرجت صلوات اللَّه عليه قال للمملوك اين اللّقمة قال اكلتها يا ابن رسول اللَّه فقال إنّها ما استقرّت فى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 304

جوف

احد إلّا وجبت له الجنّة فاذهب فانت حرّ للّه فانّى اكره ان استخدم رجلا من أهل الجنّة آن حضرت صلوات اللَّه عليه داخل خلا شدند ديدند كه لقمه نان در آنجا افتاده بود آن لقمه را برداشتند و شستند و به غلامى دادند كه با تو باشد كه چون بيرون آيم بخورم پس چون حضرت بيرون آمدند فرمودند كه كو لقمه غلام گفت كه يا ابن رسول اللَّه آن را خوردم حضرت فرمودند كه هر كه چنين لقمه را بخورد كه از جاهاى كثيف يا نجس برداشته باشد بعد از شستن آن بهشت او را واجب شود برو كه ترا آزاد كردم از براى خدا كه مرا خوش نمى آيد كه شخصى كه از اهل بهشت باشد او را بعنوان بندگى خدمت فرمايم غرض از ذكر اين حديث آنست كه دلالت مى كند بر آن كه در بيت الخلا چيزى خوردن خوب نباشد چون حضرت فرمودند كه بيرون آيم و بخورم هر چند در وقت بول كردن نبود و ظاهر مى شود كه در آن وقت بطريق اولى خوب نباشد و دلالت مى كند كه مردمان صالح را خدمت فرمودن خوب نباشد و ظاهر آنست كه در آنجا كرى نبوده است بلكه به آب قليل شسته باشند اما ظاهر نيست كه بواسطه نجاست شسته باشند يا بواسطه كثافت پس اگر نانى در راهها افتاده باشد و آن را بردارند بهتر آنست كه بشويند و بخورند مگر آن كه در مثل صحرايى باشد كه بحسب ظاهر زمينش پاك بوده باشد و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه سنت است تعظيم نان كردن چنانكه منقولست در اخبار بسيار از حضرت

سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه عزّت نان بداريد كه از عرش تا فرش و اكثر اهل زمين در آن كار كرده اند تا نان شده است يعنى افلاك و كواكب و ملائكه علوى و سفلى و آدميان و حيوانات و اگر نان حاضر شود انتظار نان خورش نكشند و نان را زير كاسه و امثال آن نگذارند و نان را بو نكنند و از كارد پاره نكنند و اگر نان و گوشت حاضر شود اول نان بخورند و لقمه نان را يا بيشتر در راهها نيندازند و پا بر بالاى آن نگذارند و به نان استنجا نكنند و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 305

اخبار معتبره وارد شده است كه جمعى به نان استنجا مى كردند حق سبحانه و تعالى ايشان را به بلاى قحطى مبتلا كرد تا عاقبت همان نانها را با فضلات خوردند و فرزندان خود را خوردند، و نان جو را تعظيم بيشتر از نان گندم مى بايد كرد و علما ذكر كرده اند كه استنجا به نان حرام است اما موضع پاك مى شود و اگر العياذ باللَّه به تربت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه استنجا كند بدنش از نجاست فضله پاك مى شود و به نجاست كفر نجس مى شود و تربت خاك ضريح مقدس است يا خاكى را كه از كربلاى معلى مهر و تسبيح كرده باشند و يا بواسطه تيمن و شفا برداشته در روضه گذاشته باشند و از آنجا آورده باشند يا خاكى را كه از حوالى آن حضرت بقصد تيمن و شفا برداشته باشند هر چند در روضه نگذاشته باشند على المشهور بين الاصحاب و إن شاء اللَّه در باب زيارات

و اطعمه خواهد آمد احاديث تربت

[نهى فرمودند كه شخصى بول كند در هوا از پشت بام يا جاى بلندى ]

و نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان يطمّح الرّجل ببوله فى الهواء من السّطح او من الشّي ء المرتفع و نهى فرمودند كه شخصى بول كند در هوا از پشت بام يا جاى بلندى كه بسيار بلند باشد و ظاهرا چون ملائكه و جن در هوا مى باشند سبب آزار ايشان مى شود و به قدرى از بلندى كه ترشح نكند خوبست اگر خاك نرم نباشد و اگر باشد خاك بهتر است و اين حديث بدو سند قوى كالصحيح منقول است و علما به آن عمل نموده اند و خلافى نديده ام.

و قال صلوات اللَّه عليه البول قائما من غير علّة من الجفاء و حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه ايستاده بول كردن خلاف آداب عقلاست بلكه كار حيوانات است و در مناهى آن حضرت صلوات اللَّه عليه خواهد آمد كه حضرت كراهت داشتند از حدث كردن ايستاده و حدث شامل بول و غايط هست و در اينجا مراد هر دو است و ليكن اكثر جاها نام غايط را بواسطه قباحت نمى برند و بول مى گويند و بسيار است كه نام بول را نمى برند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 306

و كنايه ديگر مى فرمايند چنانكه خواهد آمد و احاديث سابقه نيز دلالت مى كند بر كراهت ايستاده كه حضرت فرمودند كه جائى اختيار كنند كه ترشح نكند و علت ترشح در اينجا نيز هست با قباحت فعل و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند كه جايز است ايستاده بول كردن حضرت فرمودند كه بلى و ليكن خوف اين هست كه شيطان او را ديوانه كند مجملا دغدغه در كراهت

آن نيست.

[استنجا به دست راست كردن از جفاست ]

و الاستنجاء باليمين من الجفاء ظاهر جز و خبر سابق است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه استنجا بدست راست كردن خلاف آداب عقلا است چون به آن چيزى مى خورند و در حال وضو بر محاسن مى كشند و از آن حضرت منقول است كه دست راست از براى رويست و دست چپ از براى فرج است و ظاهر هر دو حديث سكونيست و كلينى است اين عبارت را به اسناد سكونى از حضرت روايت كرده است و در روايت كالصحيح از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت نهى فرمودند از استنجا كردن بدست راست و قد روى انّه لا باس اذا كانت اليسار معتلّة و در روايتى واقع شده است كه باكى نيست استنجا بدست راست كردن هر گاه دست چپ را علتى باشد مثل آن كه كوتاه باشد يا مريض باشد و كلينى نيز باين عنوان نقل روايت كرده است و اگر روايت نيز نباشد عمومات «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» و امثال آن كافيست از جهت رفع كراهت

[غسل در ميان آن خانه كه در آنجا بول مى كنند]

و سال هشام بن سالم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال له اغتسل من الجنابة و غير ذلك فى الكنيف الّذى يبال فيه و عليّ نعل سنديّة فاغتسل و عليّ النّعل كما هى فقال ان كان الماء الّذى يسيل من جسدك يصيب اسفل قدميك فلا تغسل قدميك و بسند صحيح سؤال نمود از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 307

كه من غسل جنابت يا غير آن مى كنم در ميان آن خانه كه در آنجا بول

مى كنند اما كفش سندى مولتانى كه كناره دار است در پا دارم و با كفش غسل مى كنم كه پاى من نجس نشود آيا غسل صحيحست حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر آب غسل به كف پايت مى رسد در ميان كفش احتياج به شستن پاها مرتبه ديگر نيست و از مفهوم حديث در مى آمد كه اگر آب نمى رسد مى بايد شست و اين حديث را كلينى و شيخ بسند قوى از هشام روايت كرده اند تا اينجا پس آن چه صدوق بعد از اين گفته است ممكن است كه از جزو حديث باشد يا مفهوم را از كلام خود نقل كرده باشد و مضمون حديثى باشد كه شيخان روايت كرده اند بسند صحيح از حماد از بكر بن كرب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى غسل جنابت كند آيا بعد از غسل پاهاى خود را مى شويد حضرت (ص) فرمودند كه اگر در جائى غسل مى كند كه آب غسل به زير پاى او مى رسد به آن كه زمين كل نداشته باشد و بر روى زمين پاك صاف غسل كند پس اگر مرتبه ديگر پاها را نشويد باكى نيست و اگر پاهاى او در ميان آب فرو رفته باشد پس بايد كه پاهاى خود را بشويد و ظاهرا مراد از آب كل است يعنى در ميان كل فرو رفته باشد و آب به زير پا نرسد و احتمال دارد كه ظاهر خبر مراد باشد به آن كه در ميان آب غسل ترتيبى كند و آب بردارد و به اعضاى خود ريزد پس هر چه را آب ريخته است بقصد غسل صحيح است

و هر چه بقصد غسل آب به آن جا نرسانيده است از غسل مجزى نيست پس آن كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بشويد در اين صورت يك احتمال آنست كه پاها را از آب بيرون آورد و آب بر او ريزد بقصد غسل و اين صورت بى دغدغه صحيح است و يك احتمال آنست كه اگر در ميان آب نيز حركت دهد بقصد غسل كافى باشد و احتمال ديگر آن كه حركت دادن و نيت بدون حركت هر يك كافى باشد و حق اينست كه همه خوب است به ترتيبى كه مذكور

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 308

شد پس بنا بر اين اگر كسى غسل ترتيبى در ميان حوض كند بانكه اول سر و گردن را در ميان آب بشويد و هر چه از بدنش از آب بيرون باشد و آن چه در ميان آب باشد بيرون آورد و آب بريزد يا نيت كند و حركت دهد صحيح است.

و كذلك اذا اغتسل الرّجل فى حفرة و جرى الماء تحت رجليه لم يغسلهما و ان كانت رجلاه مستنقعتين فى الماء غسلهما و هم چنين هر گاه شخصى غسل كند در گودى و روان شود آب غسل در زير پايهاى او نشويد پاها را و اگر پاهاى او فرو رفته باشد در آب بشويد پاها را و اين حديث را صدوق در اينجا ذكر كرده است بواسطه آن كه در ادب خانه غسل مى توان كرد و مناسب آن بود كه در باب غسل ذكر كند چنانكه ديگران كرده اند اما اين معنى از كلام ايشان مفهوم نمى شود و از كلام صدوق مفهوم مى شود و تفصيل حلش پيشتر مذكور شد

چون مطلب ذكر عبارت حديث بود و بيان دو احتمال و بحسب عبارت اظهر آنست كه تتمه حديث هشام باشد و الا تدليس است و نسبت آن به صدوق جايز نيست و ليكن چون در اوايل كتاب سخن او با حديث در هم است و خود ذكر كرده است كه همه فتواى اوست و ميان او و حق سبحانه و تعالى حجت است اگر چنين كند تدليس نيست اما بعد از آن كه شروع مى كند در بيان احاديث به عنوانى كه ملهم شده است بعد از اين اگر چنين چيزى از او واقع شود لايق نيست و نشده است مگر نادرا.

[هر گاه شخصى خواهد كه استنجا كند چگونه بنشيند]

و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الرّجل اذا اراد ان يستنجى كيف يقعد قال كما يقعد للغائط سائل عمار است و طريق صدوق به عمار موثق است هر چند در طريق شيخين سهل هست و ليكن امر او سهل است چنانكه گذشت از حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه هر گاه شخصى خواهد كه استنجا كند چگونه بنشيند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 309

چنانكه از براى غايط مى نشيند و ظاهر عموم مساوات كه از لفظ ما فهميده مى شود آنست كه در حال استنجا نيز عورتين خود را از ناظر محترم به پوشاند واجبا و رو بقبله و پشت بقبله نكند احتياطا و رو به آفتاب و ماه نكند و پشت بماه نكند و رو و پشت به باد نكند استحبابا هم چنين در باقى مكروهات نشستن مثل آن باشد و اكثر ذكر نكرده اند حال استنجا را و جمعى كه ذكر كرده اند بر سبيل استحباب ذكر كرده اند الّا ستر

عورتين كه آن واجبى است بر سر خود و دخلى در خلا و استنجا ندارد لهذا صدوق ذكر نكرد وجوب ستر عورتين را از ناظر محترم چنانكه همه فقها ذكر مى كنند و در اخبار نيز وارد نشده است و علما كه ذكر كرده اند از اين جهت ذكر كرده اند كه چون واجب است ستر عورتين و در اينجا آدمى عورت خود را باز مى كند مناسبت داشت كه ذكر كنند ذكر كرده اند و صدوق در مبحث حمام ذكر خواهد كرد و چون حمام احكام بسيار دارد.

و اخبار بسيار در آن وارد شده است و متعارف فقها نيست كه در كتب مختصره آن را ذكر كنند و باين وجوه دفع اعتراضات از صدوق شد.

[هر گاه شخصى بول كند دست راست خود را به ذكرش نرساند]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اذا بال الرّجل فلا يمسّ ذكره بيمينه) حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه فرموده است كه هر گاه شخصى بول كند دست راست خود را به ذكرش نرساند در وقت استبرا و غيره. و اين خبر را مسند نديده ام، و عامه در صحاح خود بطرق متعدده از ابو قتاده از سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند، و جمع كثير از علما ذكر كرده اند كه مراسيل صدوق در حكم مسانيد است چون ذكر كرده است كه ميان من و خدا حجت است و از كتب معتمده ذكر كرده ام خصوصا هر گاه جزما بگويد: قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه مثلا، بخلاف آن كه بگويد: روى عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه اگر چه ظاهر آنست كه نزد او يكسان است

[بسيار نشستن و مكث كردن در ادب خانه سبب بواسير است ]

(و قال صلوات اللَّه عليه طول الجلوس على الخلاء يورث

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 310

الباسور) حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بسيار نشستن و مكث كردن در ادب خانه سبب بواسير است و به نون نيز خوانده اند و ناسور مقعد بواسير است، و صدوق و شيخ اين خبر را بسند كالصحيح از آن حضرت روايت كرده اند، و ليكن شيخ ذكر كرده است كه حضرت فرموده كه لقمان به پسرش اين را گفت كه اين را بر در ادب خانه نوشتند.

و ممكن است كه محمد بن مسلم راوى اين خبر است دو مرتبه از حضرت شنيده باشد و ظاهر خبر كراهت است به اين معنى كه اگر ترك اين معنى بكنند از براى حق سبحانه و تعالى ثواب خواهند داشت. و محتملست كه نهى ارشادى

باشد چون فايده اش دنيويست و در اين صورت وقتى صواب دارد كه قصد كند كه اگر صحيح باشم عبادت الهى خواهم كرد بى مشقت، و من حيات و صحت را از براى عبادت خدا مى خواهم در اين صورت ثواب خواهد داشت.

اما اين نيت در نهايت صعوبتست بلكه آدميست كه صحت بدن را فى نفسها مى خواهد مگر مخلصين مانند حضرت ابراهيم على نبينا و آله و عليه الصلاة و السلام كه مامور شد به آن كه بگويد كه نماز خود و حج خود و زندگانى خود مردن خود را از جهت رضاى او مى خواهم و إن شاء اللَّه در نماز خواهد آمد و غرض از بيان اين آن است كه فرق ميان احكام ارشاديه و تكليفيه بكنند، و احاديث بسيار وارد شده است در ارشاديه خصوصا در اطعمه و اشربه.

[ذكر هنگام تخلي ]

(و سأل عمر بن يزيد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن التّسبيح فى المخرج و قرائة القرآن فقال لم يرخّص فى الكنيف اكثر من آية الكرسىّ و يحمد اللَّه، او آية الحمد للّه ربّ العالمين) و سؤال كرد از حضرت از تسبيح در مخرج كه محل خروج فضلات است و از خواندن قرآن در آنجا پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى يا حضرت رسول اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 311

صلى اللَّه عليه و آله رخصت نداده اند در كنيف بيشتر از آية الكرسى را و حمد حق سبحانه و تعالى مى تواند كرد و آيه الحمد للّه رب العالمين را مى تواند خواند.

بدان كه سند صدوق به عمر پسر يزيد صحيح است و اين عمر ثقه و عظيم الشأن است. و شيعيان بواسطه تقيه از بنى اميه اين

نامها مى گذاشتند و فايده نيز داشته است از براى ديگران كه وقتى تقيه كنند قصد ايشان كنند مثلا هر گاه ضرور شود قسم خوردند كه، عمر را دوست مى داريم يا يزيد و ابو بكر را و مرادشان اين جماعت باشد حتى آن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرزندان خود را به نام ابو بكر و عمر و عثمان كرده بودند و هر سه در كربلا شهيد شدند رضى اللَّه عنهم.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه اين حديث را كالصحيح روايت كرده است تا به آيه و تتمه الحمد للّه رب العالمين را ذكر نكرده است و بنا بر اين مراد آنست كه خواندن يك آيه كراهت ندارد، و بنا بر نسخه مصنف ظاهرش آنست كه جايز است در خلا هر چه مشتمل بر حمد و ثناى الهى باشد پس مطلق ذكر بهر اسمى كه باشد خوب باشد و دعاهايى كه گذشت اكثر مشتمل بر حمد است خوب خواهد بود و اين عبارت احتمال اين معنى دارد كه آية الكرسى كه خواند بقصد حمد بخواند به آن كه و يحمد اللَّه حال باشد و از آنجا نيز بيرون مى آيد كه هر حمدى توان خواند.

و هم چنين عبارت او آية الحمد للّه رب العالمين نيز احتمال دارد كه مراد اين باشد كه هر آيه مشتمل بر حمد و ثناى الهى باشد توان خواند، و اما معنى اول اظهر است و معنى ثانى بعيد نيست به اعتبار اخبارى كه بعد از اين مى آيد.

و ممكنست كه مراد اين باشد كه چون آية الكرسى بخواند حمد الهى بكند، يا آيه الحمد للّه رب العالمين بخواند چون در آية الكرسى

به نحوى كه نازل شده در روايات اهل البيت بعد از «العظيم و الحمد للّه رب العالمين» هست، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 312

بعد از «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» وارد شده است «وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ» إلى آخرها.

و اين روايت را على بن ابراهيم، و كلينى، و شيخ طبرسى، و سيد ابن طاوس، و غير ايشان ذكر كرده اند، و مى نامند اين را به آية الكرسى على التنزيل و اللَّه تعالى يعلم.

(و من سمع الاذان فليقل كما يقول المؤذّن) و كسى كه اذان بشنود در خلا بايد كه حكايت قول مؤذن بكند، و اين نيز مستثنى است از آن چه خواهد آمد كه سخن نگويد. و بر اين مضمون حديث صحيح وارد شده است، و چند حديث كالصحيح كه در حالت خلا هر چه مؤذن بگويد او نيز بگويد. و حديثى معتبر وارد شده است كه سبب زيادتى روزى است پس ظاهر شد كه شهيدان رضى اللَّه عنهما كه نفى نص كرده اند چون من لا يحضر، و ثواب الاعمال، و علل الشرائع را نداشته اند معذور بوده اند و در باب اذان خواهد آمد و اگر آهسته مثل حديث نفس بگويند بهتر است چنانكه گذشت.

(و لا يمتنع من الدّعاء و التّحميد [او التّمجيد] من اجل انّه على الخلاء فانّ ذكر اللَّه حسن على كلّ حال) ترك نكند دعا و حمد الهى را، و بر نسخه ديگر تمجيد و تعظيم الهى را به اعتبار آن كه در خلاست زيرا كه ذكر الهى خوب است و مطلوب است در همه احوال.

[ذكر اللَّه حسن على كل حال ]

(و لمّا

ناجى اللَّه عزّ و جلّ موسى بن عمران قال موسى يا ربّ أ بعيد أنت منّي فاناديك، ام قريب فاناجيك؟ فأوحى اللَّه جلّ جلاله اليه انا جليس من ذكرني فقال موسى يا ربّ انّي اكون فى احوال أجلّك ان اذكرك فيها فقال يا موسى اذكرنى على كلّ حال) و چون مناجات كرد حق سبحانه و تعالى با موسى، موسى گفت: اى پروردگار من آيا تو از من دورى تا دعا و ذكر را بلند بگويم يا نزديكى كه آهسته بگويم؟ پس

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 313

وحى كرد خداوندى كه عظمت او از آن اعظم است كه وصف توان كرد، به موسى كه اى موسى من همنشين كسانى ام كه به ياد منند پس موسى گفت اى پروردگار من، من در حالتى چند مى باشم كه ترا از آن عظيم تر مى دانم كه ترا در آن حالتها ياد كنم پس خداوند عالميان فرمود كه در هر حالى كه باشى مراد ياد كن و بذكر من مشغول باش.

بدان كه از ابتداى و من سمع الاذان تا به اين جا يك حديث است كه صدوق در علل ذكر كرده است، به اندك تغييرى بحسب لفظ به سندى معتبر.

و به سندى صحيح روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه به محمد بن مسلم فرمودند كه ترك مكن ذكر الهى را در هيچ حالى، و اگر بشنوى كه مؤذن اذان مى گويد و تو در خلا باشى هر چه مؤذن مى گويد تو آن را بگو.

و در روايت صحيحى ذكر كرده است كه زراره گفت كه من به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه من چه گويم وقتى كه

اذان را بشنوم. حضرت فرمودند كه هر كه ذكر الهى بگويد تو نيز بگو.

و در حديث معتبرى ذكر كرده است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت پرسيدند كه چه علت دارد كه سنت است آدمى را كه چون اذان را بشنود هر چه مؤذن بگويد او را بايد گفت اگر چه در حالت بول و غايط باشد؟ حضرت فرمودند كه سبب زيادتى رزق مى شود.

و كلينى رضى اللَّه عنه به سندى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه باكى نيست در ذكر الهى اگر چه بول كنى، به درستى كه ذكر الهى در همه احوال خوب است پس بايد كه ترا ملال بهم نرسد از ذكر الهى.

و به سندى صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 314

كه حضرت موسى گفت: الهى مجلسى چند واقع مى شود كه من ترا از آن عزيزتر و عظيم تر مى دانم كه در آن مجالس ياد كنم، خطاب رسيد كه اى موسى ذكر من خوب است در همه احوال.

و به سندى صحيح از آن حضرت روايت كرده است كه در توراتى كه يهوديان آن را تغيير نداده اند و نزد ما هست مذكور است كه حضرت موسى سؤال كرد كه اى پروردگار من آيا تو بمن نزديكى تا با تو راز خود را آهسته بگويم، يا دورى كه فرياد كنم؟ خداوند عالميان وحى كرد به او كه اى موسى من همنشين كسانى ام كه به ياد منند، پس موسى گفت كه خداوندا كه در ستر تو خواهد بود روزى كه سترى نباشد مگر ستر تو؟

يعنى بغير از سايه عرش تو سايه نباشد، و همگى در آفتاب قيامت گرفتار باشند. حق سبحانه و تعالى فرمود كه كسانى كه در دار دنيا مرا ياد كنند و من ايشان را در دنيا و عقبى به همه الطاف ياد كنم، و جمعى كه از جهت رضاى من با يك ديگر دوستى كنند من نيز ايشان را دوست دارم، پس اين جماعتند كه هر گاه مى خواهم عذابى به اهل زمين بفرستم به بركت ايشان نمى فرستم، و از اين باب احاديث بسيار است در ذكر الهى و مطلب از ذكر اينها آن بود كه اسانيد اين اخبار را بعنوان صحيح ياد كنم با فوايد بى شمار.

اما آن كه حضرت موسى گفت كه آيا دورى يا نزديك دو احتمال دارد يكى آن كه كيفيت ذكر و دعا را طلبيده باشد كه آيا بلند ذكر كنم مانند كسانى كه دورند و ملاحظه بعد خود كنم كه چون آن چه مى بايد از قرب الهى در من نيست مناسب آنست كه بنحو دوران دعا كنم، يا ملاحظه قرب تو كنم بفضل و رحمت كه هر چند كه ما دوريم اما رحمت تو نظر به همه عالميان نزديك است.

دوست نزديكتر از من بمن است وين عجبتر كه من از وى دورم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 315

و آهسته ياد كنم مانند نزديكان و بنا بر اين احتمال جواب نيز دو احتمال دارد يكى آن كه در مناجات اين معنى را رعايت مى بايد كرد كه اگر بنده به ياد منست من در دل ويم، چنانكه در حديث قدسى وارد شده است كه آسمان و زمين گنجايش من ندارند و دل بنده مؤمن گنجايش من

دارد، چنانكه از بعضى از مقربان بارگاه ايزدى منقول است كه اگر عرش و آن چه را عرش فرا گرفته است هزار هزار مرتبه بزرگتر در گوشه دل عارف باشد گنجايش آن را دارد و چون چنين نباشد كه دل مؤمن عرش رحمان است به اين معنى كه دل محل معرفت و محبت الهى است چنانكه در تفسير آيه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» گفته است: و ديگرى گفته است: كه

آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند

و ديگرى گفته است:

نه فلك راست مسلم نه ملك را حاصل آن چه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست

و اگر دلش محل معرفت من نيست گو فرياد زن كه فايده ندارد. و وجهى ديگر چنانكه منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه آنست كه چون بنى اسرائيل أولا سؤال كردند كه ما مى خواهيم كه كلام الهى را بشنويم كه با تو سخن مى گويد و از ميان هفتصد هزار مرد جنگى هفتاد كس را انتخاب كردند كه با حضرت موسى به كوه طور روند. پس حضرت موسى استدعا نمود كه خداوندا تو مى دانى لجاجت بنى اسرائيليان را، و بواسطه همين معنى آمده اند خداوندا با من چنين سخن بگو كه ايشان بشنوند پس به دعاى موسى حق سبحانه و تعالى با موسى سخن گفت چنانكه آن هفتاد كس شنيدند، بعد از آن گفتند كه ما سخنى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 316

شنيديم اما چه دانيم كه اين سخن الهى است تو چنان كن كه ما خدا را به بينيم تا خاطر ما جمع شود و تصديق رسالت تو از روى يقين بكنيم.

حضرت موسى فرمود كه خداوند عالميان مجرد

است و محالست ديدن او اگر غرض حجتست و برهان، حجتها و برهانها تمام كردم بر عالميان. گفتند اينها فايده ندارد ما ايمان به تو نمى آوريم تا خدا را نه بينيم. پس صاعقه آمد و هر هفتاد كس سوختند. پس حضرت موسى گفت خداوندا من چگونه به نزد بنى اسرائيليان بروم كه منتخب ايشان همه مرده باشند خواهند گفت تو ايشان را بردى و كشتى، پس به دعاى حضرت موسى خداوند عالميان ايشان را زنده گردانيد، باز شروع در مطلب اول كردند و بعد از معارضات بسيار گفتند تو باسم خود طلب كن و تو ببين و ما را خبر ده كه چگونه است تا معرفت ما چنانكه بايد بجناب اقدس او حاصل شود.

خطاب رسيد كه يا موسى سؤال كن من ترا مؤاخذه نمى نمايم به جهالت اين قوم، پس حضرت موسى سؤال نمود كه «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ» خداوندا خود را بمن نما من ترا ببينم خطاب رسيد كه هرگز مرا نمى توانى ديدن و ليكن نظر به كوه كن اگر كوه قرار گيرد تو مرا مى توانى ديدن، پس حق سبحانه و تعالى آيتى از آيات خود را بر كوه تجلى كرد كوه از هم پاشيده شد و در اطراف عالم متفرق گشت، و پاره بزرگترش نجف اشرف است كه تلى است كه نسبت به آن زمينها يك منار بلندتر است، و حضرت موسى بيهوش شد و چون به هوش آمد از اين سخن استغفار نمود و گفت خداوندا تو مى دانى كه من مى دانستم كه ترا نمى توان ديدن و من بر اين ايمانم.

پس ممكنست كه ايشان طلبيده باشند قرب و بعد را، و حضرت موسى به

ايشان گفته باشد كه حق سبحانه و تعالى از قرب و بعد صورى منزه است، و اين هر دو از لوازم جسم است، و ايشان مبالغه كرده باشند و بامر الهى حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 317

موسى اين سؤال كرده باشد چنانكه منقولست كه چنين بود، و ليكن چون سند اين نقل ثابت نيست بعنوان صحيح بلكه از مشايخ شنيده ام بنا بر اين بر سبيل احتمال ذكر كردم.

و وجهى ديگر ذكر كرده اند كه ممكن است كه حضرت موسى خواهد كه باين وسيله رتبه خود را بيابد كه آيا از مقربانست يا از دوران، و جواب مجمل شنيد كه همان در ميان خوف و رجا باشد، و اين وجه وجيه تر است و اللَّه تعالى يعلم. و باقى حقايق و معارفى كه از اين اخبار مفهوم مى شود به فكر تو گذاشتيم كه از اين مقالات پى به آن ها برى با تضرع و زارى از جناب اقدس الهى، از آن جمله تفكر كن در عنايات الهى كه مى خواهد كه بنده در بيت الخلايى ياد او نباشد گاهى باين نوازشها او را مى نوازند، و گاهى ملايك را مى فرمايند كه سر ترا به زير افكنند و بگويند كه نظر كن به آن چه از تو بيرون آمده است از طعامهاى لطيف و شرابهاى لذيذ كه بمجرد چند ساعت مصاحبت تو چنين گندى بهم رسانيده كه تصور آن نمى توان كرد.

باز مى گويند به او كه اى فرزند آدم تو هميشه مصاحب يكمن از فضلات خبيثه هستى كه اگر اندكى بر رخت تو باشد در نظرها چنان بى اعتبار مى شوى كه مدت العمر هر كه آن را ديده باشد نمى خواهد كه با تو همنشينى كند،

و تفضل الهى را ملاحظه كن كه اين فضلات با اين تعفن را چنان كرده است كه گند آن ظاهر نشود با آن كه حايل آن را پوستى كرده است، و اگر در غير شكم باشد هيچ چيز حايل آن نمى تواند شد با آن كه اينها چيزهاى سهل است. آن صفات ذميمه كه در تو مخزون است به صد هزار مرتبه از اينها گنديده تر است و آثار آن گندها نزد علماى ربانى ظاهر است، و ليكن ستاريت الهى از ايشان نيز مخفى ساخته است به آن كه ايشان را مشغول خود گردانيده كه به ديگرى نپردازند.

باز تفكر كن در آن كه اخس حيوانات كه سگ و خوك است فضله آنها

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 318

اين مقدار تعفن ندارد كه فضله انسان دارد و حكمت الهى در اين تعفن آنست كه نظر به خست خود كند و تكبر و عجب را از سر بيندازد، و كبريا را مخصوص جناب اقدس او داند چنانكه اكثر اينها از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليه منقولست و از خوف تطويل ذكر آن اخبار نكردم.

[جايز نيست كسى داخل خلا شدن با انگشترى كه بر آن اسم خداى تعالى باشد]

(و لا يجوز للرّجل ان يدخل الخلاء و معه [او عليه ] خاتم عليه اسم اللَّه، او مصحف فيه القرآن فان دخل و عليه خاتم عليه اسم اللَّه تعالى فليحوّله عن يده اليسرى اذا اراد الاستنجاء) و جايز نيست كسى را كه داخل خلا مى شود كه با او بوده باشد انگشترى كه بر آن اسم خداى تعالى باشد، يا نوشته كه در آنجا قرآن باشد اگر چه يك آيه باشد، پس اگر داخل شود و انگشترى كه بر آن اسم الهى باشد با خود داشته باشد پس مى بايد

كه از دست چپ بيرون آورد در وقت استنجا چون استنجا بدست چپ مى كند و خوف رسيدن نجاست به آن هست.

و روايت نموده است شيخ طوسى بسند موثق از عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جنب دست نمالد و مس نكند درهم و دينارى را كه اسم الهى بر آن باشد و استنجا نكند در حالتى كه انگشترى در دست داشته باشد كه اسم الهى در آن باشد، و جماع نكند هر گاه چنين انگشترى در دست او باشد، و داخل خلا نشود هر گاه در دست او باشد.

و به سندى ديگر قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كرد شخصى كه اگر كسى انگشترى در دست داشته باشد كه اسم اللَّه بر آن باشد و خواهد كه داخل خلا شود چونست؟ حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم اين را گفت كه اگر اسم محمد بر آن باشد، گفت باكى نيست.

علما از اين فهميده اند كه اگر اسم حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 319

بر آن باشد كراهت دارد و ليكن كمتر از آن كه اسم اللَّه بر آن باشد، و ملحق ساخته اند به آن اسامى ائمه معصومين و اسامى پيغمبران ديگر را چون منافات به تعظيم دارد اگر مقصود از آن اسم ايشان باشد مثل آن كه نوشته باشد محمد رسول اللَّه، اما گر اسم هم نام ايشان باشد مثل محمد، على قصور ندارد بخلاف اسم اللَّه كه مطلقا خوب نيست كه با او باشد مثل عبد اللَّه هر چند اسم شخصى باشد همان اللَّه اسم الهى

است بهر حالى كه باشد، مگر آن كه از اسامى مشتركه باشد مثل محمد كريم، و محمد رحيم كه قصور ندارد. و دور نيست كه مراد حضرت از حديث دوم اين باشد، و علما ذكر كرده اند كه اگر نجاست به اين ها رسد حرامست چون منافى تعظيم ايشان است، و از اينجا استنباط كرده اند كه نمى بايد كه با خود ببرد قرآن را يا آيه از قرآن را اگر اسم خدا داشته باشد البته و الا باز منافى تعظيم قرآن است، و ظاهرش آنست كه صدوق استنباط نكرده باشد بلكه حديثى بر اين مضمون ديده باشد.

و در حديث موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مكروهست كه با خود برد در خلا شاهى سفيد را مگر آن كه آن را در جائى بسته باشد، يا در كيسه سر بسته باشد و ظاهرا كراهت به اعتبار آنست كه در شاهى سفيد اسم خدا و رسول منقوش مى بوده است چنانكه الحال هست.

[هر گاه انگشترى داشته باشد كه نگينش از سنگ ريزه چاه زمزم باشد در حال استنجا از دست بيرون آورد]

(و كذلك اذا كان عليه خاتم فصّه من حجارة زمزم نزعه عند الاستنجاء) و هم چنين هر گاه انگشترى داشته باشد كه نگينش از سنگ ريزه چاه زمزم باشد در حال استنجا از دست بيرون آورد.

شيخان رضى اللَّه عنهما در حديث صحيحى روايت كرده اند كه يكى از وكلاى حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه به حضرت عرض نمود كه چه مى فرمايد در نگين انگشترى كه از سنگ ريزه چاه زمزم باشد حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 320

فرمودند كه باكى نيست و ليكن در وقت استنجا از دست بيرون آورد.

و ظاهرا صدوق و ساير علما چنين فهميده باشند كه سؤال راوى از بردن انگشترى ببيت الخلا

باشد، و حضرت فرموده باشد كه باكى نيست، و حال آن كه حرف ادخال خلا در روايت نيست بلكه ظاهرش آنست كه راوى مى پرسد كه چون چاه زمزم داخل مسجد الحرام است، و سنگ ريزه هيچ مسجدى را بيرون نمى توان برد از آن مسجد خصوصا مسجد الحرام چنانكه خواهد آمد، و حضرت فرموده باشد كه قصور ندارد. و اين از جمله قمامه چاه هست كه چون چاه را پاك مى كنند گلهاى آن را بيرون مى برند و از آنجا مردمان سنگ ريزه ها مى يابند و تيمنا و تبركا نگين انگشترى مى كنند، و از اين حيثيت رخصت داده باشند، و ليكن آن چه علما گفته اند به احتياط اقرب است و اللَّه تعالى يعلم.

پس بايد كه آن نگين را باز در مسجد الحرام اصلى برند و بيندازند در آن، و مشهور آنست كه به مساجد ديگر مى توان انداختن و إن شاء اللَّه خواهد آمد.

و شهيد رحمه اللَّه ذكر كرده است كه در بعضى از نسخهاى قديمه كافى ديدم كه بدل زمزم زمرد بود بنا بر اين اشكالات دفع مى شود، و ظاهر آنست كه آن نسخه غلط بوده است، چون لفظ حجاره را بر جواهر در لغت عرب استعمال نمى كنند اگر چه در لغت عجم استعمال مى كنند، مع هذا در كل كتب احاديث صحيحه بلفظ زمزم است، و اگر اين راه باز شود آخر اعتماد بر هيچ حديثى نتوان كرد، چه ممكنست تبديل لفظى به نقيض يا ضد آن، و در لا يجوز محتملست كه لا را نساخ زياد كرده باشند و در يجوز انداخته باشند و على هذا القياس.

[چون فارغ شود و قضاى حاجت او بشود بگويد كه شكر مر خداوند را]

(و اذا فرغ الرّجل من حاجته فليقل الحمد للّه الّذى

أماط عنّى الأذى و هنّأنى طعامى و شرابى و عافاني من البلوى) پس چون فارغ شود و قضاى حاجت او بشود بگويد كه شكر مر خداوندى را سزاوار است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 321

اين فضلات را از من دور گردانيد و گوارا ساخت در من و جزو بدن من گردانيد خوردنى و آشاميدنى مرا و مرا از بلاها عافيت كرامت نمود. و دعاهاى ديگر گذشت، و ظاهرا صدوق اين دعا را از جهت فارغ شدن ذكر كرده است، و دعاهاى گذشته از جهت بيرون آمدن پس مكرر نباشد اگر چه معانى همه قريب به يك ديگرند و يكى از اينها كافى است و جمع اولى است.

[استنجاى غايط آنست كه سه سنگ پاك بمالند]

(و الاستنجاء بثلاثة احجار، ثمّ بالماء فان اقتصر على الماء اجزأه) يعنى فرد كامل استنجاى غايط آنست كه سه سنگ پاك بمالند، بعد از آن به آب بشويند پس اگر اكتفا به آب كنند كافيست، دغدغه در اين نيست كه جمع كردن ميان سه سنگ ماليدن و بعد از آن به آب شستن آن مقدار كه عين و أثر غايط زايل شود اكملست، و اگر اكتفا به آب كند و سنگ نمالد نيز بهتر است از اكتفا به سنگ كردن و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است، و اجماع علما است و اكتفاى به سنگ خواهد آمد.

[جايز نيست استنجا به سرگين و استخوان كردن ]

(و لا يجوز الاستنجاء بالرّوث و العظم لأنّ وفد الجانّ جاؤا إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقالوا يا رسول اللَّه متّعنا فاعطاهم الرّوث و العظم فلذلك لا ينبغى ان يستنجى بهما) و جايز نيست استنجا به سرگين و استخوان كردن زيرا كه جمعى از جنيان به رسالت از جانب جنيان به خدمت حضرت سيد المرسلين آمدند و گفتند كه يا رسول اللَّه ما را بهره بده يعنى از جهت خوردن ما چيزى مقرر ساز كه بنى آدم آن را نجس نكنند و ما از آن بهره مند توانيم شد. پس حضرت صلى اللَّه عليه و آله سرگين حيوانات و استخوان را مقرر فرمودند، بنا بر اين است كه سزاوار نيست كه استنجا باين هر دو بكنند، از عبارت لا يجوز صدوق حرمت ظاهر مى شود، و از لا ينبغى كراهت.

و در حديث معتبرى كه باصطلاح متأخرين ضعيف است اما عمل به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 322

كرده اند منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه كه از آن حضرت سؤال كردند از استنجا به استخوان، يا پشكل شتر، يا چوب حضرت فرمودند كه اما استخوان و سرگين پس آن طعام جنيانست و آن را با حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله شرط كرده اند پس صلاحيت ندارد كه به آن استنجا كنند و ظاهر شرط آنست كه بنى آدم به اين ها استنجا نكنند تا ما با ايشان كارى نداشته باشيم، و ظاهر لا يصلح حرمت است بنا بر اين اكثر علما به حرمت آن رفته اند، و جمعى مكروه مى دانند به اعتبار ضعف سند و عدم صراحت متن خبر در حرمت.

و سنيان به اسانيد متكثره در صحاح خود از سلمان رضى اللَّه عنه روايت كرده اند كه كفار بما مى گفتند كه پيغمبر شما همه چيزى را به ياد شما مى دهد حتى طهارت خانه رفتن را من گفتم بلى ما را نهى كرده است از آن كه استنجا بدست راست كنيم، يا رو بقبله كنيم، و نهى كرده است از استنجا به سرگين و استخوان، و از آن كه به كمتر از سه سنگ استنجا كنيم، و احتياط در تركست.

[اولين استنجاء به آب ]

(و كان النّاس يستنجون بالأحجار فاكل رجل من الانصار طعاما فلان بطنه فاستنجى بالماء فانزل اللَّه تبارك و تعالى فيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ «1» فدعاه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فخشى الرّجل ان يكون قد نزل فيه امر يسوؤه فلمّا دخل قال له رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله هل عملت فى يومك هذا شيئا قال نعم يا رسول اللَّه اكلت طعاما فلان بطنى فاستنجيت بالماء، فقال له ابشر فانّ اللَّه تبارك و تعالى

قد انزل فيك إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ فكنت أنت اوّل التّوابين و اوّل المتطهّرين، و يقال انّ هذا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 323

الرّجل كان البراء بن معرور الانصارى) صدوق مضمون اين حديث را كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه مردم استنجا به سنگ مى كردند چون به سركه خرماى ترش شيرين است مى خوردند و مانند پشكل از ايشان جدا مى شد.

پس شخصى از انصار يعنى مسلمانان مدينه مشرفه كه نصرت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كردند طعامى خورد كه آن كدو بود و شكمش روان شد و به آب استنجا كرد، پس حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد توبه كاران را و دوست مى دارد پاكيزگان را.

پس حضرت او را طلبيد و آن مرد ترسيد كه مبادا در شأن او آيه عذابى آمده باشد از جهت اين كارى كه كرده بود بى رخصت حضرت به عقل خود يا به عموماتى كه از حضرت باور رسيده بود در تطهير آب چنانكه در همين حديث هست فى استنجائه بالماء پس چون داخل شد حضرت صلى اللَّه عليه و آله به او فرمود كه آيا امروز كارى كرده؟ گفت بلى يا رسول اللَّه آش كدوى خوردم و شكمم روان شد و استنجا به آب كردم، پس حضرت فرمود كه گوارا باد ترا كه حق سبحانه و تعالى در مدح تو آيه فرستاده است بشارت باد ترا و آيه را خواندند كه خداى تبارك و تعالى دوست مى دارد توبه كاران را، و دوست مى دارد پاكيزه گان را پس تو اول

توبه كارانى و اول پاكيزگانى. و شنيده ام كه اين مرد بر ابن معرور انصارى بود.

و اين خبر بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه حسن و قبح اشيا عقلى باشد و استنجاى غير متعدى مانند پشكل به سنگ و غيره باشد، و متعدى به آب باشد و چون اين عمل خير را از جهت رضاى الهى كرد حق سبحانه و تعالى گناهان او را آمرزيد، يا آن كه سنت حسنه گذاشت كه هر كه باين عمل كند او در ثواب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 324

ايشان شريك باشد پس اين عمل را سبحانه و تعالى به منزل توبه گردانيده.

و ممكن است كه توبه بمعنى لغوى مستعمل باشد يعنى رجوع به خدا، يا آن كه در آن روز عمل قبيحى كرده باشد و از آن توبه كرده باشد، اما اول اظهر است به اعتبار آن كه او را اول توابين ناميد و معنى ثانى نيز محتملست و در هر يك از اينها بحث مى توان كرد اما منافات با ظاهر ندارد. و محتملست كه چون از كرده خود پشيمان بود و تايب شده بود كه بى رخصت شارع كارى نكند هر چند خوب بود حق سبحانه و تعالى مدح هر دو فعل او كرده باشد چنانكه جاى ديگر فرموده است كه خوبان كارهاى خوب مى كنند و دلهاى ايشان خايف است از آن كه مبادا مقبول نشود و چيزهايى كه زياد كردم در همين حديث بود و از كلام صدوق افتاده بود، و از كلام كلينى رضى اللَّه عنه ظاهر مى شود كه استنجاى سنگ را منسوخ مى داند و سنگ را ذكر نكرده است.

و بسند صحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير آيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ.

كه آن حضرت فرمودند كه مردمان استنجا به خرقه، و سنگها مى كردند بعد از آن حضرت شستن را مقرر ساخت و اين شستن عمل بسيار خوبيست پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به آن امر فرمودند و خود نيز به جا آوردند شستن را و حق سبحانه و تعالى نيز در كتاب خود فرستاده كه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ.

و شيخ طوسى نيز حديثى صحيح از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله به انصاريان فرمودند كه حق سبحانه و تعالى شما را به خوبى ياد كرده است شما چكار مى كنيد؟ گفتند كه ما استنجا به آب مى كنيم.

[مقدار استنجاء]

(و من اراد الاستنجاء فليمسح بإصبعه من عند المقعدة إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 325

الأنثيين ثلاث مرّات ثمّ ينتر ذكره ثلاث مرّات) و كسى كه خواهد استنجا كند از بول و خود را بشويد بايد اول استبرا كند به آن كه انگشت خود را و بهتر انگشت ميان دست چپ است از پيش سوراخ مقعد به قوت بكشد تا زير خصيتين سه مرتبه پس بكشد ذكرش را سه مرتبه و بعد از آن خود را بشويد.

و قريب به اينست آن چه كلينى روايت كرده است بسند حسن كالصحيح از محمد بن مسلم كه عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى بول كند و آب نداشته باشد حضرت فرمودند كه مى فشارد بيخ ذكر را تا طرف آن سه مرتبه و مى كشد به قوت طرف آن را پس

اگر بعد از آن چيزى ظاهر شود بول نيست و ليكن از رگهاى پشت است و وذى است، يا ودى است.

و اين عبارت را دو احتمال هست يكى آن كه مراد از طرف ذكر باشد چنانكه در لغت عرب آمده است و ظاهرا صدوق اين معنى را فهميده باشد، و ليكن در كشيدن ذكر سه مرتبه واقع نشده است دور نيست كه يك مرتبه كافى باشد، و بعضى طرف را بمعنى سر ذكر گفته اند.

و بنا بر اين دو احتمال دارد يكى آن كه مراد از بيخ ذكر قريب به مقعد باشد پس شش مرتبه ظاهر مى شود سه مرتبه تا زير خصيتين، و سه مرتبه، ذكر را، و مراد از نتر: نتر سر حشفه است چنانكه جمعى از علما گفته اند كه سنت است كه حشفه را نيز بيفشارد و بيفشاند تا بولى كه در آنجا هست بريزد.

و احتمال ديگر آنست كه از بيخ ذكر آن چه ظاهر است بكشد تا سر ذكر و بعد از آن بفشارد سر ذكر را و همين حديث را شيخ از كلينى روايت نموده است در تهذيب و استبصار، و در تهذيب به جاى طرفه ذكره نقل كرده است، و در نسخ استبصار بعضى چنين است و بعضى إلى رأس الحشفة است و ظاهرا اين خلافها از نساخ شده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 326

و شيخ روايت كرده است بسند صحيح از حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه شخصى بول كند سه مرتبه ذكرش را مى فشارد، و بعد از آن اگر آبى ظاهر شود و تا ساق او برسد قصور ندارد. و اين حديث نيز محتملست كه

مراد نه مرتبه كشيدن باشد چنانكه گفته شد، يا از بيخ ذكر تا سر ذكر بكشد كه سه مرتبه باشد، و احتمال شش نيز دارد كه سر ذكر نيز داخل باشد.

و در حديث حسن كالصحيح نيز روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند از آن حضرت كه اگر شخصى بول كند و خود را بشويد بعد از آن ترى به بيند چه حكم دارد؟ حضرت فرمودند كه اگر بعد از بول فشرده است ميان مقعد و خصيتين را سه مرتبه، و فشرده است ميان هر دو را، و بعد از آن خود را شسته باشد اگر آن مقدار آب بيرون آيد كه به ساق پاى او برسد پروا نكند كه قصور ندارد.

و آن چه در اين حديث واقع شده است كه ميان هر دو را فشرده باشد ظاهرش آنست كه مراد ميان خصيتين و سر ذكر باشد و به قرينه مقامى و قباحت نام آن را نبرده باشد، و محتملست كه تاكيد اول باشد پس اگر سه مرتبه از مقعد تا سر ذكر فشرده باشد اگر آبى بيايد بى دغدغه بول نيست، و اگر ذكر تنها را فشرده باشد، يا ما بين مقعد و خصيتين تنها را فشرده باشد محل دغدغه است اگر چه اظهر آنست كه يكى از اينها كافى باشد، و احوط هر دو است، اكمل آنست كه حشفه را نيز سه مرتبه بفشارد تا هيچ دغدغه نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

(فاذا صبّ الماء على بدنه للاستنجاء فليقل الحمد للّه الّذى جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا) و چون آب را بريزد بر بدن از جهت استنجا و مراد

از بدن دست چپ است و در بعضى از نسخ يديه است يعنى بر دستها ريزد و ظاهرا هر دو نسخه غلط نساخ است و يده مى بايد چنانكه خواهد آمد در وضوى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه پس بايد كه اين دعا را بخواند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 327

كه جميع ثناها مخصوص خداوندى است، يا جميع شكرها خداوندى را سزاست كه آب را مطهر گردانيده است و اين آب را نجس نگردانيده است كه آب استنجا باشد، يا همه آبها را نجس نگردانيده است تا از همه منتفع شويم در آشاميدن و تطهير بدن و ثياب و ساير طهارات.

و بنا بر اين احتمال نيز اشاره دارد بعدم تنجس. اما حل اول اظهر است چه اين امور از طهورا مستفاد مى شود و مى بايد كه غافل نشويد از آن كه امثال اين اخبار دلالت مى كند كه طهورى كه در قرآن مجيد واقع شده است بمعنى مطهر است چون در مقام تطهير بدن از نجاست واقع شده است به عبارت قرآن مجيد، و اكثر فضلا از اينها غافل شده اند، و بحث ملعون ابو حنيفه را قوى مى دانند كه طهور مبالغه طاهر است و ملاحظه نكرده اند كه به اجماع لغويين طهور بمعنى ما يتطهر به آمده است.

و احاديث متواتره وارد شده است بر آن كه طهور به اين معنى است نه بمعنى مبالغه در طاهر، با آن كه ليطهركم نيز به قرينه اينست كه طهور به اين معنى است چون يك جا فرموده است كه وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً. و جائى ديگر فرموده است كه وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ. با آن كه همين

آيه كافيست اما حضرات ائمه معصومين صلى اللَّه عليهم اين آيه را مستند مى سازند چون عموم آن بيشتر است و بعد از اين نيز خواهد آمد.

(و يصبّ على احليله من الماء مثلى ما عليه من البول يصبّه مرّتين هذا ادنى ما يجزى) و مى ريزد بر مخرج بول از آب دو مثل آن چه بر آن مانده است از بول چون غالب اوقات يك قطره مى ماند پس دو قطره كافى باشد، اما دو مرتبه مى ريزد و اين كمترين آبيست كه مجزيست و اگر سه مرتبه بريزد بهتر است از جهت صحيحه زراره كه حضرت سه مرتبه استنجا مى كردند از جهت بول و از غايط به كلوخ و خرقه استنجا مى كردند و عبارت صدوق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 328

مضمون حديث كالصحيح، يا صحيح على المشهوريست كه نشيط بن صالح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال مى كند كه در استنجاى بول چه مقدار آب كافيست؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دو برابر ترى كه بر حشفه مانده است، و دو برابر غالبا يك قطره است، صدوق دو قطره فهميده است و در اين حديث و احاديث ديگر استنجا دو مرتبه بما نرسيده است.

اما در احاديث تطهير بدن و جامه از بول وارد شده است كه دو مرتبه آب بريزد، يا دو مرتبه بشويد. و ظاهرا صدوق از آن اخبار حكم كرده است به ريختن دو بار، و ليكن مشكل است استدلال به آن اخبار زيرا كه مدار استنجا بر تخفيف است بنا بر مشهور. ميان اصحاب، مع هذا نشيط خبرى ديگر روايت كرده است از بعضى از استادان خودش از حضرت صلوات اللَّه عليه كه

مجزيست در استنجاى بول كه بشويد او را بمثل خودش.

و مى توان اين خبر را حمل بر قطره كنند اگر چه آن چه ظاهرتر است آنست كه مراد حضرت اينست كه مى بايد در استنجاى بول محض آب باشد، چون بول آبست آب را آب پاك مى كند نه سنگ، و از روى تقيه بعنوان يجزى فرموده اند و از اين باب در مكالمه حضرات بسيار خواهد آمد، و هر گاه اين معنى نيز مراد باشد دلالت دارد كه هر گاه آن قدر آب باشد كه اقل غسل بفعل آيد كافى باشد پس به يك قطره بزرگ نيز اقل غسل بفعل مى آيد.

و مؤيد آن كه يك مرتبه كافى است احاديث معتبره بسيار كه بعضى صحيح است و بعضى كالصحيح وارد است كه حضرات آبى ريختند و در هيچ خبر وارد نشده است كه دو بار ريخته باشند، و بنا بر آن كه دو بار ضرور باشد جمعى از علما گفته اند كه فاصله حكمى كافيست به آن كه آبى بريزند اگر چه به يك كف باشد كه اولى و آخرى و وسطى داشته باشد پس ريختن اول و آخر دو مرتبه مى شود و ميانه اگر دخل در طهارت نداشته باشد البته دخل در عدم نخواهد داشت و آب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 329

ريختنهاى حضرات را از اين باب اخذ كرده اند.

و ليكن اين استدلال ضعيف است زيرا كه اكثر امور شرع تعبديست و عقول را در آن مدخلى نيست نمى بينى كه اگر چيزى نجس باشد و آبى كم از كر باشد اگر يك كف آب از آنجا بردارند و بر آن نجس ريزند پاك مى شود، و اگر آن نجس را در آن

آب اندازند كل آب نجس مى شود و با آن كه آن آب هزار مثل آن كف باشد.

بلى چون در حديث زراره سه مرتبه واقع شده است احوط و اولى آنست كه سه مرتبه آب بريزند هر چند علما عمل به آن حديث نكرده اند بعنوان وجوب بلكه حمل بر استحباب كرده اند و ما نيز جزم بوجوب آن نداريم اما مى گوييم كه اگر كسى عمل به تعدد كند بارى به آن حديث عمل كردن بهتر است از اين استدلالات ضعيفه و اللَّه تعالى يعلم.

(ثمّ يستنجى من الغائط و يغسل حتّى ينقى ما ثمّ) پس خود را مى شويد از غايط و آن قدر مى شويد كه تا پاك شود نجاستى كه در ظاهر دبر است.

روايت كرده اند شيخان به سندى حسن كالصحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند كه آيا استنجا را حدى هست كه چند مرتبه بايد شست؟ حضرت فرمودند كه نه آن قدر مى بايد شست كه مخرج پاك شود. راوى گفت كه پاك مى شود اما بويى مى ماند حضرت فرمودند كه نظر به بو نمى بايد كرد يعنى بو ضرر ندارد.

و هم چنين اگر بويى در دست بماند ضرر ندارد مگر آن كه آبى كه بر آن موضع بماند، يا بر دست بماند متغير باشد به نجاست كه در اين صورت نجس است و موضع نيز به تبعيت آن نجس خواهد بود. و ليكن اين فرض نادر است و از لفظ ثمّ ظاهر مى شود كه مذهب صدوق آن است كه اول استنجا بول مى كند، ديگر استنجاى غايط.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 330

و بر اين مضمون اشعار دارد روايات بسيار از

صحيح و موثق و حسن كه بعنوان ترتيب ذكرى اول استنجاى بول را ذكر كرده اند، و ديگر غايط و بعضى از علما بر عكس قايلند به اعتبار موثقه عمار كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدم كه اگر كسى خواهد كه استنجا كند به كدام يك از مخرجين ابتدا كند؟ حضرت فرمودند كه اول به مقعد، بعد از آن بذكر. و اكثر علما قايلند به آن كه مخير است ميان هر دو.

و محتملست جمع كردن ميان اخبار به آن كه اگر به آب استنجا كند اول مخرج غايط را بشويد ديگر بول را، و اگر به سنگ استنجا كند بر عكس چنانكه بعضى از اخبار اشعار به آن دارد و دور نيست كه حكمت تقديم استنجاى غايط آن باشد كه مخرج پاك شود تا در استبرا دستش آلوده نشود و بنا بر اين وجهى ديگر ظاهر مى شود در جمع كه اگر متعدى باشد اول غايط را و الا بر عكس، و اين احتمالات از جهت رفع تناقض است در اخبار كه ممكن است چنين مطلوب باشد و راويان فهميده باشند و الا به اين ها عمل نمودن مشكل است پس تخيير اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

(و المستنجي يصبّ الماء اذا انقطعت درّة البول) و كسى كه خواهد استنجا كند صبر كند تا سيلان بول منقطع شود بعد از آن آب بريزد و دور نيست كه در اين صورت استبرا در كار نباشد چنانكه مجربست كه اگر بعد از اين استبرا بكند چيزى بيرون نمى آيد و مكرر اين ملاحظه كرده ام و ظاهر يصب الماء آنست كه

يك مرتبه كافى باشد. و همين مضمون را شيخان بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه آن حضرت فرموده اند كه چون سيلان بول منقطع شود آب بريز.

و احاديث معتبره كالصحيح نيز بر اين مضمون وارد شده است.

[كسى كه نماز كند و بعد از نماز به خاطرش رسد كه استنجا بول نكرده بود]

(و من صلّى فذكر بعد ما صلّى انّه لم يغسل ذكره فعليه ان يغسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 331

ذكره و يعيد الوضوء و الصّلاة) و كسى كه نماز كند و بعد از نماز به خاطرش رسد كه استنجا بول نكرده بود پس بر اوست كه استنجا بكند و وضو و نماز را اعاده كند و بر اين مضمون حديث صحيح و موثق و قوى وارد شده است كه اعاده وضو بكند با استنجا و اعاده صلاة.

و احاديث صحيحه و حسنه و موثقه نيز وارد شده است كه اعاده استنجا و نماز بكند و اعاده وضو نكند پس ناچار است از آن كه اعاده وضو را حمل بر استحباب كنيم و در اعاده نماز نيز احاديث بسيار از طرفين وارد شده است و مشهور وجوب اعاده صلاة است.

و حديث صحيحى وارد شده است كه در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند، و طريق جميع باين عنوان بد نيست اما اگر باين نحو جمع كنيم كه اعاده در وقت و خارج هر دو بر سبيل استحباب است اظهر است، اگر چه احوط آن است كه در هر دو صورت اعاده كند.

و مظنون آنست كه فرق نيست ميان نجاست حدثين و غير آن، و مشهور اين است كه فرقست كه در استنجا قايلند كه نماز را اعاده مى كند در وقت و خارج وقت،

و در ساير نجاسات در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند و ظاهرا فرقى نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه فراموش كند استنجاى غايط را تا نماز كند]

(و من نسى ان يستنجى من الغائط حتّى صلّى لم يعد الصّلاة) و كسى كه فراموش كند استنجاى غايط را تا نماز كند اعاده نماز نمى كند و بر اين مضمون موثقه عمار وارد شده است و موثقه سماعه وارد شده است كه اعاده مى كند و صحيحه على بن جعفر وارد شده است كه اگر در اثناى نماز باشد اعاده كند، و اگر از نماز فارغ شده باشد اعاده نكند.

و ظاهرا عبارت صدوق اشعارى باين تفصيل دارد كه گفته است كه حتى صلى يعنى از نماز فارغ شده باشد، و عمل باين حديث اظهر است، و اگر چه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 332

اعاده احوط است خصوصا در وقت، و نهايت احتياط آنست كه در خارج وقت نيز قضا كند.

[استنجاء غايط به سنگ و كهنه و كلوخ ]

(و يجزئ فى الغائط الاستنجاء بالحجارة و الخرق و المدر) و كافى است در استنجاء غايط كه موضع را پاك كند به سنگ و كهنه و كلوخ و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و خلافى ظاهرا نيست در ميان علما در اكتفا به سه سنگ و سه كلوخ و سه كهنه و در كمتر خلاف است كه اگر به يك سنگ، يا دو سنگ پاك شود آيا اتمام آن به سه سنگ لازم است مشهور لزوم است.

و هم چنين خلاف است كه اگر به سه طرف يك سنگ خود را پاك كند آيا كافيست يا سه سنگ مى بايد، و هم چنين اگر سه طرف جامه را بر خود مالد خلاف است، احوط آنست كه سه عدد باشد خصوصا سنگ. و خلافى نيست كه اگر به سه سنگ پاك نشود زياده لازم است تا پاك شود.

و

سنت است كه به طاق تمام كند پس اگر به چهار سنگ پاك شود سنگى ديگر بر خود بمالد تا پنج شود. و مشهور آنست كه در اين جا زوال عين كافى است بخلاف استنجاى به آب كه در آنجا زوال عين و اثر هر دو مى بايد، و اثر عبارت است از اجزائى صغار كه بغير از آب غالبا زايل نشود. پس اگر اثر بماند و عرق كند و زير جامه رنگ بردارد مثلا نماز مى تواند كرد اما خلاف است كه پاكست يا نجس است و عفو است.

و آن چه از اخبار صحيحه ظاهر مى شود آن است كه تا آب مقدور باشد اكتفا به سنگ نكند، و خلافى نيست در آن كه استنجاى مخرج بول را به آب مى بايد كرد و به كلوخ و غير آن عبث است، و در استنجاى غايط دغدغه در اين نيست كه جمع ميان سنگ و آب بهتر است و در صورت جمع لازم نيست كه سه سنگ باشد همين كه عين زايل شود اگر چه به يك سنگ باشد سنت بعمل آمده است اگر چه سه سنگ بهتر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 333

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه فى الاستنجاء يغسل ما ظهر على الشّرج و لا يدخل فيه الانملة) و بسند صحيح منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در استنجا مى شويد آن چه را كه ظاهر است از حلقه دبر و انگشت به اندرون نمى كند. و به سند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز وارد شده است، و خلافى نيست ميان علما در آن كه واجب نيست اندرون را

شستن و هم چنين در ذكر. و اما در فرج زنان مى بايد كه بشويند آن چه را باز مى شود در وقت نشستن نه در وقت ايستادن على المشهور.

[مكروه است حرف زدن در حالت بول و غايط]

(و لا يجوز الكلام على الخلاء لنهي النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله عن ذلك) و جايز نيست يعنى مكروه است حرف زدن در حالت بول و غايط، يا وقتى كه نشسته باشد از جهت آن زيرا كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نهى كرده است از سخن گفتن در آن حال.

روايت است به سند كالصحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه شخصى در خلا باشد و از او چيزى سؤال كنند كه او جواب دهد يا با او سخن گويد مجملا با كسى سخن گفتن بد است، و نهى حضرت دلالت ندارد بر حرمت زيرا كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله نهى از مكروهات كرده اند، چنانكه از محرمات كرده اند چنانكه خواهد آمد مناهى آن حضرت كه اكثر آن مكروهات است.

و ظاهرا لا يجوز قدما نيز صريح در حرمت نيست چنانكه صدوق و شيخ مفيد بسيار از اين باب گفته اند خصوصا در استنجاء و ليكن احتمال هر دو دارد و على اى حال نهى حضرت دلالت بر آن مى كند كه با كسى سخن نگويد نه آن كه سخن نگويد مگر آن كه مراد صدوق نيز اين باشد چون نادرست است كه كسى با خود سخن گويد و ليكن حديث آينده مطلق است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 334

(و روى انّ من تكلّم على الخلاء لم تقض

حاجته) و در روايتى واقع شده است كه هر كه در حالت خلا سخن كند حاجتش برآورده نمى شود و ظاهرا مراد همين حاجت باشد يعنى فضله بيرون نمى آيد زيرا كه مى بايد كه طبيعت متوجه دفع آن باشد وقتى كه متوجه چيز ديگر مى شود آن دفع نمى شود و سبب طول جلوس مى شود.

و دور نيست كه نهى حضرت شامل كلام نفسى نيز باشد، و مجرب است كه اگر كسى در آنجا مشغول فكرى شود با خود در سخن باشد قضاى حاجتش نمى شود. و محتمل است كه قضاى حاجت شامل اين حاجت و غير اين حاجت باشد، و مراد اين باشد كه سخن كردن سبب اين است كه هيچ حاجت او بر آورده نشود چون مخالفت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كرده است.

و اين روايت را صدوق در علل به سند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت نموده است كه فرمودند كه سخن مگو در خلا كه هر كه سخن مى گويد در آنجا حاجتش برآورده نمى شود. و ظاهر روايت دلالت بر اين دارد كه در وقتى كه نشسته باشد مكروه است پس اگر پيش از نشستن يا بعد از آن سخن بگويد ضرر ندارد چنانكه گذشت در حكايت لقمه كه حضرت به غلام خود فرمود كه با تو باشد تا من درآيم، و از اين حكم استثنا كرده اند ذكر را. و احاديث در آن گذشت و هم چنين اگر ضرور شود سخن گفتن مثل كارى كه فوت شود اگر نگويد و عمومات آيات و اخبار دلالت بر اين مى كند.

مثل: وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.

[مبالغه در شستن مطلوب است ]

(و انّ النّبيّ صلّى اللَّه

عليه و آله قال لبعض نسائه مرى النّساء المؤمنات ان يستنجين بالماء و يبالغن فإنّه مطهّرة للحواشي و مذهبة للبواسير) و بتحقيق و به درستى و راستى كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله به بعضى از زنان خود فرمودند كه امر كن زنان مؤمنه را كه استنجا به آب بكنند، و مبالغه كنند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 335

در شستن و خوب بشويند كه آب بسيار دخيل است در پاك كردن اطراف دبر، و بسيار مؤثر است در دفع و رفع بواسير.

مضمون اين حديث را كلينى و شيخ به سند صحيح روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ظاهرش آن است كه امر مستحب باشد نه واجب، به قرينه فوايدى كه حضرت ذكر فرموده است، و اين كه خطاب با زنان فرمود مردان نيز شريكند و در اين حكم چنانكه اكثر خطابها با مردان است و زنان شريكند.

و دلالت مى كند بر آن كه خبر واحد حجت باشد و عمل به آن توان كرد با وجود قدرت بر علم خصوصا نسبت به زنان كه مشكل است ايشان را به واسطه مسائل بيرون آمدن پس اگر شوهر ايشان مسأله از عالم بشنود و به ايشان بگويد مى توانند به آن عمل نمودن چنانكه مدار بر اين بوده است در زمان حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

[جايز نيست قضاى حاجت در سايه اى كه قافله در آنجا منزل مى كند]

(و لا يجوز التغوّط فى في ء النّزّال و تحت الاشجار المثمرة) و جايز نيست قضاى حاجت نمودن در سايه اى كه قافله در آنجا منزل مى كنند، و در زير درختان ميوه دار. و ممكن است مراد از في ء نزال منزل قافله باشد، و في ء بمعنى مرجع

باشد چنانكه در حديث سؤال ابو حنيفه گذشت كه در منازل قافله به قضاى حاجت نرود.

و مراد از مثمره آنست كه بالفعل ميوه داشته باشد چون در همان حديث بلفظ مساقط ثمار واقع شده است يعنى جائى كه محل افتادن ميوه باشد، و اشعارى دارد به آن كه يك مفسده آنست كه مبادا سبب نجس شدن ميوه باشد.

و در حديث قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه آن حضرت نهى فرمود از آن كه به قضاى حاجت روند در كنار چاهى كه از آن آنجا آب كشند، يا در كنار نهرى كه از آنجا آب بردارند، يا در زير

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 336

درخت ميوه دارى كه ميوه داشته باشد.

(و العلّة فى ذلك ما قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه انّ للّه تبارك و تعالى ملائكة و كلّهم بنبات الأرض من الشّجر و النّخل فليس من شجرة و لا نخلة الا و معها من اللَّه عزّ و جلّ ملك يحفظها و ما كان منها و لو لا انّ معها من يمنعها لأكلتها السّباع و هو امّ الارض اذا كان فيها ثمرتها و انّما نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان يضرب احد من المسلمين خلاءه تحت شجرة او نخلة قد اثمرت لمكان الملائكة الموكّلين بها قال و لذلك تكون الشّجر و النّخل أنسا اذا كان فيه حمله لأنّ الملائكة تحضره) و علت كراهت يا عدم جواز آنست كه مصنف به سند كالصحيح در علل روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اللَّه تبارك و تعالى را فرشتگانى چند هست كه موكل ساخته

است ايشان را به آن چه از زمين مى رويد از درختهاى ميوه و درختان خرما، پس هر درختى كه هست از درختان ميوه و درختان خرما البته اللَّه تبارك و تعالى ملكى مقرر ساخته است كه محافظت آن درخت و ميوه هاى آن درخت بكند و اگر نه حفظ اين فرشتگان باشد هر آينه اينها را بخورند درندگان و جانوران زمين وقتى كه ميوه داشته باشند.

و از اين جهت است كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه احدى از مسلمانان به قضاى حاجت رود در زير درخت ميوه، يا درخت خرمائى كه ميوه داشته باشد از جهت فرشتگانى كه موكلند به آن درختان، پس حضرت فرمود كه از اين جهت است كه درختان ميوه، و خرما در وقت بار برداشتن انسند و مؤمنان مى خواهند كه در زير آن درختها ساكن شوند هر چند ميوه آنها نرسيده باشد يا ميوه نخواهند بلكه از جهت فرشتگانى كه در آنجا حاضرند به آن ها انس دارند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 337

و اين خبر نيز دلالت مى كند بر آن كه كراهت در وقت ميوه است پس در جائى كه مثمره مطلق واقع شده باشد حمل بر مقيد بايد كرد، و ليكن جمعى كثير از علما گفته اند كه چون حضرت مطلق فرموده است و مقيد پس در مطلق كراهت باشد و در مقيد كراهت بيشتر باشد، پس هر درختى كه ميوه بردارد خواه در وقت ميوه و خواه غير آن وقت مكروه باشد در زير آن قضاى حاجت كردن. و ليكن در وقت ميوه كراهت آن شديدتر باشد، بلكه محتمل است كه در وقت ميوه حرام

باشد چون سبب تضييع مى شود و اسراف حرام است، و سبب هتك حرمت آن نيز مى شود و در غير وقت مكروه باشد.

و از كلام صدوق اين ظاهر مى شود و نيز ظاهر مى