اللهوف علی قتلی الطفوف : یا آهی سوزان بر مزار شهیدان

مشخصات کتاب

سرشناسه : ابن طاوس، علی بن موسی، 589-664ق.

Ibni Tawous, Ali Ibni Mousa

عنوان قراردادی : اللهوف علی قتلی الطفوف .فارسی - عربی

عنوان و نام پديدآور : اللهوف علی قتلی الطفوف، یا، آهی سوزان بر مزار شهیدان/ تالیف ابن طاوس؛ ترجمه احمد فهری زنجانی

مشخصات نشر : تهران: جهان، 1353.

مشخصات ظاهری : یو ، 211ص.

شابک : 400ریال

يادداشت : فارسی - عربی.

عنوان دیگر : آهی سوزان بر مزار شهیدان.

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.

موضوع : واقعه کربلا، 61ق.

شناسه افزوده : فهری زنجانی،احمد، 1301 - 1385.، مترجم

رده بندی کنگره : BP41/5/الف 2ل 9041 1353

رده بندی دیویی : 297/9534

شماره کتابشناسی ملی : م 55-172

ص: 1

ترجمۀ مؤلف

نام و لقب و كنيه

نامش على و كنيه اش أبو القاسم و أبو الحسن و لقبش رضىّ الدّين فرزند سعد الدّين موسى بن جعفر بن محمّد بن أحمد بن محمّد بن أحمد بن أبي عبد اللّه محمّد ملقّب بطاوس است و محمّد بدين جهت طاوس لقب يافت كه وى را صورتى بود زيبا ولى پاهايش همچون طاوس با جمال رويش تناسبى نداشت.

طاوس را بنقش و نگارى كه هست خلق

تحسين كنند و او خجل از پاى زشت خويش

و از طرف مادر نوادۀ شيخ الطائفة شيخ طوسيّ است كه شيخ را دو دختر دانشمند بود و جعفر جدّ سيد،شوهر يكى از آن دو دختر بود.

ولادت و وفات

در نيمۀ ماه محرّم سال 589 هجرى قمرى در شهر حلّه متولّد گرديد و دوران كودكى و جوانى را در محلّ ولادت بسر برد و شايد در سنّ چهل و اندى بود كه مهاجرت ببغداد نمود و 15 سال در بغداد كه پايتخت حكومت خلفاى بنى عبّاس بود اقامت فرمود سپس بحله بازگشت و در هريك از نجف و كربلا و كاظمين سه سال مجاور بود و سه سال هم قصد مجاورت در سامرّا نمود كه آن روز مانند صومعه اى بود در وسط بيابان و در اواخر عمر باقتضاى مصالحى كه ايجاب مى نمود دوباره ببغداد آمد و منصب نقابت طالبيّين را بنا بدستور هلاكو خان مغول در سال 661 بعهده گرفت و سه سال

ص: 2

و يازده ماه متصدّى اين منصب بود با اينكه در زمان مستنصر خليفۀ عبّاسى از پذيرش اين منصب سخت خوددارى مى فرمود و بنا بنقل شهيد ره در مجموعۀ خود،ميان سيّد و وزير المستنصر:مؤيّد الدّين بن محمّد بن أحمد بن العلقمى و برادرش و فرزندش عزّ الدّين ابى الفضل محمّد بن محمّد كه خزانه دارى كلّ را بعهده داشت علائق محبّت و مودّت كاملى بود و لذا قريب 15 سال در بغداد اقامت فرمود سپس بحلّه:زادگاه اصلى خود مراجعت نمود و پس از آن بنجف اشرف مشرّف گرديد باز در دوران حكومت مغول ببغداد بازگشت و همواره در راه خير و ادب قدم برمى داشت و با كمال قداست و پاكى زندگى كرد تا آنكه صبح روز دوشنبه پنجم ذى القعدة سال 664 بسن 75 سالگى وفات يافت.

مدفن سيد

سيّد مذكور در كتاب فلاح السائل چنين مى فرمايد:

بيان چگونگى قبر:شايسته است كه قبر به اندازۀ قامت ميّت گود باشد يا اقلاّ تا در گردنش و لحدى داشته باشد رو بقبله كه شخصى بتواند در ميان آن بنشيند كه منزل خلوت و تنهائى است پس به همان قدر كه خداى جلّ جلاله دستور فرموده است و موجب قرب بوسائل خوشنودى حقّ است بايستى توسعه داده شود من خود چنين تصميمى بدل داشتم و يكى را دستور دادم تا در جوار جدّم و مولايم على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه محلّى را كه براى قبر خود برگزيده بودم كنده و آماده نمايد مگر پس از مرگم ميهمان آن حضرت شوم و پناهنده و وارد بر او گردم و گداى در خانه اش باشم و باميد إحسان بسر برم و هرگونه وسيله اى را كه كسى بآن متوسّل مى شود

ص: 3

بدست آورم و محلّ قبر را پائين پاى پدر و مادرم رضوان اللّه عليهما قرار دادم زيرا ديدم خداى جلّ جلاله دستورم فرموده است كه در مقابل پدر و مادر شكسته بال باشم و سفارش فرموده تا دربارۀ آنان نيكى كنم از اين رو خواستم تا هر زمانى كه در زير خاك گور خواهم ماند سر خويش به پاى پدر و مادر نهاده باشم.

بحسب اين بيان مى بايست وصيّت فرموده باشد تا جنازه اش را بنجف حمل نموده و در همان جا كه تعيين كرده است به خاك بسپارند و در غير اين صورت مناسب آن بود كه در كاظمين و جوار مرقد مطهّر موسى بن جعفر و جواد الأئمّة عليهما السّلام مدفون شده باشد ولى با اين حال در بيرون شهر حلّه مرقدى است كه منسوب بسيّد است و زيارتگاه مؤمنين،و پيدا است كه اگر سيّد در بغداد وفات كرده باشد بعيد بنظر مى رسد كه در حلّه به خاكش سپرده باشند و اللّه العالم.

نظريۀ دانشمندان شيعۀ دربارۀ سيد

سيّد بزرگوار نزد همۀ دانشمندان شيعه معروف به جلالت قدر و تقوى و زهد است علاّمۀ حلّى در اجازه اش مى فرمايد:از جملۀ كتابها تصنيفاتى است كه دو سيّد بزرگوار و سعادتمند:رضىّ الدّين عليّ و جمال الدين احمد فرزندان حسينى نژاد موسى بن طاوس نموده اند و اين دو سيّد هر دو عابد بودند و باورع و مخصوصا رضيّ الدين على رحمه اللّه كه صاحب كرامات بود و من از پدر خود و هم از ديگران پاره اى از كرامات ايشان را شنيدم و در منهاج الصلاح در بحث استخاره مى فرمايد:روايت شده است از سيّد سند سعيد رضىّ الدّين عليّ بن موسى بن طاوس و او عابدترين فرد دوران

ص: 4

خودش بود كه ما ديديم و سيّد تفرشى در نقد الرّجال ص 144 مى گويد:

كه او(يعنى سيّد)از بزرگان و موثّقين اين طايفه(طايفۀ شيعه)است جليل القدر و عظيم المنزلة است روايات فراوانى بحفظ دارد و سخنانى پاكيزه و حالش در عبادت و زهد مشهورتر از اين است كه بيان شود، ماحوزى در بلغة مى گويد:سيّد سند بزرگوار و مورد اعتماد و دانشمند عابد زاهد پاك و پاكيزه كه زمام مناقب و مفاخر را بدست گرفته و صاحب دعوات و مقامات و مكاشفات و كرامات مى باشد مظهر فيض و لطفهاى پنهان و آشكار خداوندى...

و بعضى از شاگردانش در اوّل كتاب يقين دربارۀ او چنين مى گويد:

مولاى ما صاحب مصنّف كبير و كسى كه عالم و عادل و فاضل و فقيه و كامل و علاّمه و نقيب و طاهر بود صاحب مناقب و مفاخر و فضائل و مآثر و زاهد و عابد و باورع و مجاهد رضىّ الدين ركن الإسلام و المسلمين نمونۀ اجداد طاهرينش جمال العارفين...و بالجملة بفرمودۀ محدّث نورى اعلى اللّه مقامه ابن طاوس تنها فردى است كه علماء شيعه با اختلاف مشرب و مسلكى كه دارند همگى به يك زبان او را صاحب كرامت مى دانند و اين فضيلت تنها مر سيّد راست و دربارۀ هيچ يك از علماء متقدّم بر او و متأخّر از او چنين هم آهنگى وجود ندارد و نيز فرمايد:آنچه از مطالعۀ تأليفات سيّد مخصوصا كتاب كشف المحجّة بدست مى آيد اين است كه آن بزرگوار را با ولّى عصر امام زمان صلوات اللّه عليه باب مراوده و استفاضه از فيض حضور مقدّسش مفتوح بوده و گاه وبيگاه به حضرتش تشرّف حاصل مى كرده است انتهى.

و از خصايص سيّد بزرگوار مراعات او است آداب عبوديّت را در

ص: 5

پيشگاه احديّت قولا و عملا تا آنجا كه در تمام تأليفاتش نام خداى تعالى را بدون كلمۀ جلّ جلاله و مانند او نياورده است و نه سهم از غلاّت خود را بفقراء مى داده و يك سهم به خود اختصاص مى داده است و اين چنين ادب در گفتار و تسليم و انقياد در كردار،كاشف از حدّ معرفتى است كه نظير آن را در امثال و اقران او كمتر توان يافت و گوئى از آثار همين معرفت بوده است كه رابطۀ عبوديّتش با حضرت متعال همواره محفوظ بوده و پيوسته از ربوبيّت خاصّۀ الهى برخوردار و از هدايت هاى غيبى و الهامات معنوى بهره مند بوده است و ما دو مورد براى نمونه و جلب توجّه خوانندگان ذكر مى كنيم:

1-در كتاب اقبال در باب اعمال روز 13 ربيع الاوّل مى فرمايد:من روز 12 را به شكرانۀ ورود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مثل چنان روزى به مدينه روزه داشتم و تصميم بر اين بود كه روز 13 را افطار كنم روايتى در كتاب ملاحم بطائنى از امام صادق بنظرم رسيد كه مژدۀ آمدن مردى از اهل بيت را پس از زوال حكومت بنى عبّاس در برداشت و احتمال مى رفت كه اشاره به ما باشد و نيز انعامى بر ما،و الفاظ روايتى كه از نسخه هاى قديمى نقل نموده و آن نسخه در خزانۀ امام كاظم عليه السّلام بود چنين است:

ابى بصير روايت كرده است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود:خداوند، والاتر و بزرگوارتر و بزرگتر از اين است كه زمين را بدون امام عادل واگذارد،گويد:عرض كردم:

من به قربانت چيزى بفرمائيد كه دلم را آسايش بخشد فرمود:اي ابا محمّد ما دام كه حكومت بدست بنى فلان(بنى عبّاس)است امّت محمّد هرگز

ص: 6

گشايشى در كار خود نخواهد ديد تا آنگاه كه حكومت آنان منقرض گردد و چون منقرض گشت خداوند مردى را از ما خاندان براى اين امت آماده خواهد فرمود كه راه تقوى و پرهيزكارى به مردم نشان داده و خود نيز همان راه پيمايد و در قضاوتى كه مى كند رشوه نمى گيرد به خدا قسم كه من او را بنام و نام پدر مى شناسم...و بس از نقل بقيّۀ روايت فرمايد از وقتى كه حكومت بنى عبّاس منقرض شده است من مردى را از خاندان پيغمبر نديده و نشنيده ام كه راه تقوى ارائه كند و خود نيز عامل بآن باشد و رشوه نگيرد از آنجائى كه فضل خداى تعالى ظاهرا و باطنا شامل حال ما شده است مرا گمان بيشتر و بلكه يقين بر اين شد كه اين روايت اشاره بما است و انعامى بر ما لذا دعائى به اين معنى عرضه داشتم كه بار الها اگر اين مردى كه روايت إشارة مى كند منم طبق عادت و رحمتى كه نسبت بمن دارى و هر كارى را كه نخواهى انجامش دهم منعم فرمائى و هر كارى را كه بخواهى انجام دهم آزادم مى گذارى مرا از روزۀ اين روز كه 13 ماه ربيع الأوّل است بازمدار،آفتاب آن روز نزديك بظهر بود كه من اجازه و دستور روزه را دريافت نمودم و آن روز را روزه داشتم و باز عرض كردم بار الها اگر در روايت إشارة بمن شده مرا از اداى نماز شكر و دعاهايش بازمدار پس بپاخواستم و نه تنها از نماز منع نشدم بلكه دستورى نيز بمن رسيد و لذا نماز شكر و دعاهايش را خواندم تا آخر آنچه بيان فرموده است:

2-محدّث نورى ره در خاتمۀ مستدرك از رسالۀ مواسعه و مضايقۀ سيّد نقل مى كند كه سيّد ضمن نقل داستان مفصّلى مى فرمايد:از آنجا براى درك زيارت اوّل رجب رو بحلّة آمديم و شب جمعه 27 جمادى الثانية

ص: 7

سال 641 بحكم استخاره بحلّه وارد شديم حسن بن بقلى بروز همان جمعه كسى را معرّفى كرد بنام عبد المحسن كه ظاهر الصلاح است و باديه نشين و بحلّه آمده است و مى گويد:كه در عالم بيدارى به خدمت امام زمان شرفياب شده و از جانب حضرت براى من حامل پيامى است من قاصدى را بنام محفوظ بن قرا فرستادم و شب شنبه 28 جمادى الآخر من و اين شيخ به خلوت نزد هم نشسته بوديم او را مردى آراسته شناختم كه در راستگوئى اش هيچ گونه ترديدى بدل راه نمى يافت و سنّش هم از من بيشتر بود جريان را پرسيدم گفت:كه اصلش از حصن بشر است و اخيرا به دولابى (1)كه مقابل محولة و معروف به مجاهديّة است منتقل شده است و معروف است بدولاب ابن أبي الحسن و فعلا در همان جا ساكن است ولى نه بعنوان كارگر و كشاورز بلكه كسب ضعيفى در رشتۀ تجارت غلّة دارد و غلّه اى از انبار دولتي سرائر خريدارى نموده بوده است و آمده كه جنس را تحويل بگيرد شب را نزد عربهاى بيابانى در جاهائى كه معروف است بمحبر مانده همين كه نزديك صبح مى شود خوش ندارد كه از آبهاى عربها استفاده كند لذا از منزل بيرون مى رود و بقصد اينكه از نهر آبى در سمت شرقيّ منزل استفاده كند براه مى افتد يك وقت به خود مى آيد و خود را بالاى تلّ سلام كه در راه كربلا و سمت مغرب است مى بيند و اين جريان در شب 19 جمادى الثانية سال 641 يعنى شب همان روزى كه در خدمت مولاى ما أمير المؤمنين تفضّلات الهى شامل حال من شد و پاره اى از آن را قبلا شرح داديم مى گويد:

ص: 8


1- دولاب چاه آبى است كه بوسيلۀ دلوهاى به هم بسته شده آب از آن مى كشند.

نشستم تا از آب استفاده كنم ناگاه اسب سوارى را در كنار خود ديدم كه نه آمدنش را احساس كردم و نه صداى پاى اسبش را شنيدم شب مهتابى بود ولى در هوا پشۀ فراوانى ديده مى شد پرسيدم اش كه سوار و اسبش چه خصوصيّاتى داشتند گفت:اسبش به رنگ سرخ تندى بود و خود،جامۀ سفيد بر تن و عمّامه اش تحت الحنك داشت و شمشيرى به ميان بسته بود،سوار،به شيخ عبد المحسن مى گويد:وقت مردم چگونه مى گذرد عبد المحسن گفت:من به گمانم كه از ساعت و وضع هوا مى پرسد لذا عرض كردم:هوا پشه فراوان دارد و گردآلود است فرمود:

من كه اين را نپرسيدم من از وضع حال مردم پرسيدم عبد المحسن گفت.گفتم مردم حالشان خوب است و در وسعت و امنيّت نسبت بجان و مالشان به سر مى برند فرمود:به نزد ابن طاوس برو و چنين و چنانش بگو و پيغام حضرت را براى من گفت سپس از زبان حضرت نقل كرد كه وقت نزديك شده وقت نزديك شده عبد المحسن گفت بدل من گذشت و يقين كردم كه آن حضرت مولاى ما صاحب الزمان صلوات اللّه عليه است.

پس به رو در افتادم و همان طور بحال غش بودم تا صبح طلوع كرد گفتمش از كجا فهميدى كه مراد حضرت از ابن طاوس منم؟گفت من از اولاد طاوس بجز تو كسى را نمى شناختم و در دلم بجز پيام بر تو كس ديگر خطور نكرد گفتم از فرمايش حضرت كه فرمود وقت نزديك شده است چه فهميدى؟

آيا مقصودش مرگ من بود يا وقت ظهور حضرت؟

گفت:من چنين فهميدم كه مقصود وقت ظهور حضرت است شيخ

ص: 9

گفت:امروز از نزد تو رو بكربلا خواهم رفت و تصميم گرفته ام تا زنده ام خانه نشين باشم و مشغول پرستش پروردگار،و پشيمانم كه چرا مطالبى را كه ميل داشتم بپرسم از آن حضرت نپرسيدم گفتمش:كسى را هم از اين جريان آگاه نمودى؟گفت آرى،بعضى از عرب ها را كه از بيرون شدن من اطّلاع داشتند و چون به واسطه غش كردن دير كرده بودم به گمانشان كه من راه گم كرده و هلاك شده ام و علاوه مى ديدند كه در اثر ترسى كه از حضرت بمن دست داده و غش كرده بودم در تمام آن روز كه پنجشنبه بود حال من عادى نبود و اثر غش در من باقى بود من به او سفارش كردم كه اين جريان را هرگز براى ديگرى نقل نكند و چيزى به او دادم كه نگرفت و گفت من خود ثروتم زياد است و نيازى به مردم ندارم پس من و او هر دو برخواستيم و چون از من جدا شد رختخوابى برايش فرستادم و شب را در همان جا كه نشسته بوديم يعنى بر در منزل فعلى من در حلّه خوابيد من برخواستم و از ايوانى كه باهم نشسته بوديم فرود آمدم كه بخوابم از خداى تعالى خواستم كه آن شب خوابى ببينم و مطلب روشن تر شود،مولاى ما امام صادق را به خواب ديدم كه منزل من تشريف آورده و هديۀ گرانى براى من آورده و من آن هديه را دارم ولى گوئى قدرش را نمى شناسم از خواب بيدار شدم شكر خدا را بجاى آوردم و بر ايوان شدم تا نافلۀ شب را بجاى آورم و آن شب شب شنبه 28 جمادى الآخر بود فتح(خدمتگزار)آفتابه را بالا آورده در كنار من نهاد من دستم را برده و از دستۀ آفتابه گرفتم با بر دستم آب بريزم كسى لولۀ آفتابه را گرفت و چرخاند و نگذاشت من براى نماز وضو بسازم پيش خود گفتم،شايد آب نجس است و خداى جلّ جلاله چنين خواست كه مرا از استعمال آن محافظت فرمايد كه خداى عزّ و جلّ

ص: 10

را با من لطفهاى فراوانى است و يكى از همان الطاف اين قبيل كارها است كه سابقه اش را داشتم فتح را صدا زدم و گفتم آب آفتابه را از كجا پر كردى؟گفت از جو،گفتم:شايد اين آب نجس است اين را برگردان و خالى كن و آفتابه را آب بكش و از شطّ پر كن،فتح رفت و آفتابه را را برگرداند و من قلقل خالى شدن آفتابه را مى شنيدم و از شطّ آفتابه را پر آب نموده و آورد دستۀ آفتابه را گرفتم و شروع به ريختن بر كف دستم نمودم باز كسى لولۀ آفتابه را گرفته و چرخاند و نگذاشت از آب استفاده كنم من برگشتم و مقدارى صبر كردم و دعاهائى نمودم و مجدّدا آفتابه را برداشتم همان جريان قبلى پيش آمد فهميدم كه امشب نخواهند گذاشت من نماز شب بخوانم و در دل گفتم شايد خداوند مى خواهد فردا حكمى بر من جارى فرمايد و بلائى بر من فرستد و نمى خواهد كه من امشب براى سلامتى خود از آن بلا دعا كنم نشستم و جز اين چيزى به خواطرم نگذشت به همان حال كه نشسته بودم خوابم ربود به خواب ديدم مردى بمن مى گويد آنكه پيامت آورد(مقصودش شيخ عبد المحسن بود)گوئى شايستگى داشت كه تو همچون غلامان پيشاپيش او قدم بردارى از خواب بيدار شدم و در دلم افتاد كه من در احترام و بزرگداشت او(شيخ عبد المحسن)كوتاهى نموده ام پس بسوى خداى جلّ جلاله توبه نمودم و آنچه را كه توبه كار در چنين جائى بجاى مى آورد بجاى آوردم و به وضو شروع كردم ديگر كسى جلوى آفتابه را نگرفته بود و من بحال عادى خود بودم وضو را ساختم و دو ركعت نماز خواندم كه سفيدۀ صبح زد پس من قضاى نوافل شب را بجاى آوردم و فهميدم كه من آن طور كه شايد و بايد از اين پيام احترام نگرفته ام پس به نزد شيخ

ص: 11

عبد المحسن فرود آمدم و به ملاقاتش رسيدم و اكرامش نمودم...

از اين دو نمونه كه ذكر شد مقام سيّد بزرگوار در مكتب تربيتى حضرت پروردگار و عنايات خاصّۀ ربوبى دربارۀ او تا حدّى معلوم مى شود و لمثل هذا فليعمل العاملون و في ذلك فليتنافس المتنافسون اللّهم اجعلنا ممّن ادّبته فاحسنت تأديبه.

تأليفات سيد

سيّد بزرگوار را تأليفات بسيارى است كه بترتيب حروف ذكر مى شود.

1-الابانة في معرفة كتب الخزانة

2-الاجازات لكشف طرق المفازات،كه قسمتى از آن درج 26 بحار الأنوار ص 17-19 چاپ شده است

3-الاختيارات من كتاب ابى عمرو الزّاهد المطرز 345

4-ادعية الساعات

5-اسرار الدعوات لقضاء الحاجات و ما لا يستغنى عنه

6-اسرار الصلاة

7-الاصطفاء في اخبار الملوك و الخلفاء

8-اغاثة الداعي او إعانة الساعى

9-الاقبال بالاعمال الحسنة فيما يعمل مرّة في السنّة

10-الامان من الاخطار

11-الانوار الباهرة في انتصار العترة الطاهرة

12-البشارات بقضاء الحاجات على يد الأئمّة بعد الممات

ص: 12

13-البهجة لثمرة المهجة

14-التحصيل من التذييل

15-التحصين في اسرار ما زاد على كتاب اليقين

16-التشريف بتعريف وقت التكليف

17-التشريف بالمنن في التعريف بالفتن كه بنام الملاحم و الفتن مكرّر بچاپ رسيده است

18-التعريف للمولد الشريف

19-التمام لمهام شهر الصيام

20-التوفيق للوفاء بعد تفريق دار الفناء

21-جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع

22-الدروع الواقية من الاخطار

23-ربيع الالباب در چند مجلّد

24-ربيع الشيعة (1)

25-روح الاسرار و روح الاسمار

26-رىّ الضمآن من مرويّ محمّد بن عبد اللّه بن سليمان

27-زهرة الربيع في ادعية الاسابيع

28-السعادات بالعبادات التي ليس لها وقت محتوم معلوم في الروايات إلخ

ص: 13


1- اين كتاب اشتباها بسيد نسبت داده شده است و همان كتاب اعلام الورى است و محدث نورى را در اين باره كلامى است به خاتمۀ مستدرك رجوع شود.

29-سعد السعود

30-شرح نهج البلاغة

31-شفاء القول من داء الفضول

32-صلوات و مهمات للأسبوع در دو مجلّد

33-الطرائف في مذاهب الطوائف

34-الطرف من الأنبياء و المناقب

35-عمل ليلة الجمعة و يومها

36-غياث سلطان الورى لسكّان الثّرى

37-فتح الأبواب بين ذوى الالباب و بين ربّ الارباب في الاستخارة و ما فيها من وجوه الصواب

38-فتح محجوب الجواب الباهر في شرح وجوب خلق الكافر

39-فرج المهوم في معرفة الحلال و الحرام من النجوم

40-فرحة الناظر و بهجة الخواطر.رواياتى است پدر سيد در يادداشتهاى خود نوشته بوده كه سيد جمع آورى نموده و بدين نامش ناميده است

41-فلاح السائل و نجاح المسائل

42-الفلاح و النجاح في عمل اليوم و اللّيلة

43-القبس الواضح من كتاب الجليس الصالح

44-كتاب الكرامات

45-كشف المحجّة لثمرة المهجة نام ديگر اين كتاب ثمرة الفؤاد على سعادة الدنيا و المعاد است

46-لباب المسرة من كتاب ابن أبي قرّة

ص: 14

47-المجتنى من الدعاء المجتبى

48-محاسبة الملائكة الكرام آخر كلّ يوم من الذنوب و الآثام

49-محاسبة النفس

50-مختصر كتاب محمّد بن حبيب

51-المسالك الى خدمة المالك

52-مسالك المحتاج الى مناسك الحاجّ

53-مصباح الزّائر و جناح المسافر در سه مجلّد

54-مضمار السبق و اللّحاق بصوم شهر اطلاق الأرزاق و عتاق الاعناق

55-الملتقط

56-الملهوف(يا اللّهوف)على قتلى الطفوف:كتاب حاضر

57-المنتقى

58-مهج الدّعوات و منهج العبادات

59-المواسعة و المضايقة

60-اليقين في إمرة أمير المؤمنين

و اللّهوف على قتلى الطفوف كه هم اكنون ترجمه شده و در دسترس خوانندگان گذاشته مى شود اين كتاب همان طور كه سيّد در مقدّمۀ كتاب اشاره فرموده است خلاصه اى است از داستان جانسوز كربلا و منظور سيّد از تاليف اين كتاب آن بوده است كه كتاب كوچكى در مصيبت سيّد الشهداء در دست باشد تا زائران قبر أبا عبد اللّه عليه السّلام بتوانند به هنگام تشرّف بحرم مطهّر آن را به همراه داشته و با تذكّر بمصائب آن حضرت از ثواب و اجر حزن و گريه بر حضرتش محروم نمانند لذا واقعۀ كربلا را بترتيب از بدو

ص: 15

حركت امام عليه السّلام از مدينه بسوى كربلا تا بازگشت أهل بيت به مدينه با حذف اسناد روايت نقل فرموده است و با اعتمادى كه قاطبۀ فقهاء و علماء شيعه بقدس و طهارت سيّد دارند كتاب مذكور از مدارك تاريخى مورد شيعه شده است و از همين جهت بود كه سعى بليغ مبذول گرديد تا مگر ترجمه اش ساده و خالى از لغات مشكله و قابل فهم همگانى و درعين حال انطباق كامل بر متن داشته باشد اميد است بندگان آستان ملايك پاسبان سرور و سالار شهيدان أبي عبد اللّه الحسين ارواحنا فداه اين هديۀ ناقابل را (كه جهد من مقلّ)بپذيرند و بر كوچكى اش ننگرند كه انّ الهدايا على مقدار مهديها و صلّى اللّه على محمّد و آله الطاهرين العبد المفتاق السيّد احمد الفهرى الزنجانى

ص: 16

مقدمة المؤلف

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

الحمد لله المتجلي لعباده من أفق الألباب المجلي عن مراده بمنطق السنة و الكتاب الذي نزه أولياءه عن دار الغرور و سما بهم إلى أنواع السرور و لم يفعل ذلك بهم محاباة لهم على الخلائق و لا إلجاء لهم إلى جميل الطرائق بل عرف منهم قبولا للألطاف و استحقاقا لمحاسن الأوصاف فلم يرض لهم التعلق بحبال الإهمال بل وفقهم للتخلق بكمال الأعمال حتى فرغت نفوسهم عمن سواه و عرفت أرواحهم شرف رضاه فصرفوا أعناق قلوبهم إلى ظله و عطفوا آمالهم نحو كرمه و فضله.

[مقدمۀ مؤلف]

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

سپاس خداوندى را كه انوار جلال او از افق عقول بندگانش تابان است،و خواسته اش از زبان گوياى كتاب و سنّت نمايان،خدائى كه دوستان خود را از دلبستگى بدنياى فريبا رهانيد و بشاديهاى گوناگون شان رسانيد،نه از آن روى،كه آنان را بى جهت زيادتى بخشد و يا در پيمودن راه هاى نيكو كارى ناگزيرشان فرمايد، بلكه از آن روى بود كه خداى تعالى ديد،لياقت پذيرش الطاف الهى را دارند و شايستۀ آرايش بصفات زيبا هستند،پس راضى نشد كه دوستانش

ص: 1

فترى لديهم فرحة المصدق بدار بقائه و تنظر إليهم مسحة المشفق من أخطار لقائه و لا تزال أشواقهم متضاعفة ما قرب من مراده و أريحيتهم مترادفة نحو إصداره و إيراده و أسماعهم مصغية إلى استماع أسراره و قلوبهم مستبشرة بحلاوة تذكاره فحياهم منه بقدر ذلك التصديق و حباهم من لدنه حباء البر الشفيق فما أصغر عندهم كل ما أشغل عن جلاله و ما أتركهم لكل ما باعد من وصاله حتى إنهم يتمتعون بأنس ذلك الكرم و الكمال و يكسوهم أبدا حلل المهابة و الجلال.

رشتۀ بيكارى بدست گيرند،و عمر خود ببطالت سپرى كنند،بلكه آنان را توفيق عنايت فرمود،كه بكردارهاى كامل خود گيرند تا از هر چه بجز او است آسوده خاطر گشته و مذاق جانشان با لذّت شرافت خوشنودى حق آشنا گردد،لذا دلهاى خود را بانتظار سايۀ لطفش منصرف و آرزوهاى خود را بسوى بخشش و فضلش منعطف ساختند.

در نزد آنان سرورى بينى كه مخصوص دلهاى گرويده بعالم جاويد است و اثر ترسى مشاهده كنى كه از خطرهاى ملاقات حق حاصل آيد، شوق شان بآنچه بخواستۀ خداوند نزديكشان نمايد همواره در فزونى، و ميلشان بانجام دستوراتى كه از ناحيه حق صادر مى شود پى گير،و گوشهايشان آمادۀ شنيدن اسرار الهى،و دلهايشان از ياد او شيرين كام است،بمقدار ايمانى كه دارند از لذت ذكر بهره مندشان فرمود،و از خزينۀ عطايش آنچه را شايسته بخشش نيكوكار مهربانى است بآنان بى منّت ارزانى داشت، چه كوچك است در نزد آنان هر آنچه دل را از جلال حق مشغول كند و هر آن چه را كه باعث دورى از حريم وصالش گردد يكباره ترك گويند،

ص: 2

فإذا عرفوا أن حياتهم مانعة عن متابعة مرامه و بقاءهم حائل بينهم و بين إكرامه خلعوا أثواب البقاء و قرعوا أبواب اللقاء و تلذذوا في طلب ذلك النجاح ببذل النفوس و الأرواح و عرضوها لخطر السيوف و الرماح.

و إلى ذلك التشريف الموصوف سمت نفوس أهل الطفوف حتى تنافسوا في التقدم إلى الحتوف و أضحوا نهب الرماح و السيوف فما أخصهم بوصف السيد المرتضى علم الهدى رضوان الله عليه و قد مدح من أشرنا إليه فقال- تا آنجا كه از انس با كرم و كمال حق لذتها برند و همواره از زيورهاى هيبت و جلال جامه هاى فاخر بتن كنند.

و چون به بينند كه زندگى دنيا آنان را از پيروى خواستۀ خداوند مانع است و ماندن در اين عالم،ميان آنان و بخشش هاى خداوندى حايل،بى تأمل جامۀ ماندن از تن بر كنند و حلقه بر درهاى ديدار بكوبند و از اينكه در راه رسيدن باين رستگارى تا سر حد جانبازى فداكارى ميكنند و خود را در معرض خطر شمشيرها و نيزه ها قرار ميدهند لذّت ميبرند.

مرغ جان مردان صحنۀ كربلا در اوج چنين شرافتى به پرواز آمد كه براى جانبازى از يك ديگر پيشى ميگرفتند و جانهايشان را در برابر نيزه ها و شمشيرها بيغما ميدادند چه بجا است توصيفى كه سيد مرتضى علم الهدى از آنان فرموده و افرادى را كه اشاره نموديم ستوده و بدين مضمون سروده.

ص: 3

لهم نفوس على الرمضاء مهملة *** و أنفس في جوار الله يقريها

*** كان قاصدها بالضر نافعها و أن قاتلها بالسيف محييها

و لو لا امتثال أمر السنة و الكتاب في لبس شعار الجزع و المصاب لأجل ما طمس من أعلام الهداية و أسس من أركان الغواية و تأسفا على ما فاتنا من السعادة و تلهفا على امتثال تلك الشهادة و إلا كنا قد لبسنا لتلك النعمة الكبرى أثواب المسرة و البشرى و حيث في الجزع رضا لسلطان المعاد و غرض لأبرار العباد فها نحن قد لبسنا سربال الجزوع و آنسنا بإرسال الدموع و قلنا للعيون جودي بتواتر البكاء و للقلوب جدي جد ثواكل النساء فإن ودائع روى خاك گرم جسم پاك شان *** جانشان در بزم جانان ميهمان

سود گرديد آن زيانها جملگى *** يافتند از تيغ برّان زندگى

از عدو شد هر زيان بر سودشان *** و زدم شمشير قاتل بودشان

و اگر در پوشيدن شعار بى تابى و مصيبت زده گى در زمينۀ از بين رفتن نشانه هاى هدايت و تأسيس پايه هاى گمراهى و از تأسف بر سعادتى كه از دست ما رفته،و از تأثر بر اين شهادتى كه اقدام بر آن شده غرض ما امتثال امر سنّت پيغمبر و كتاب خدا نبود،ما در مقابل اين نعمت بزرگ جامه هاى سرور و بشارت بتن ميكرديم،ولى چون در ناليدن باين مصيبت،پادشاه روز معاد را رضايت حاصل،و نيكوكاران از بندگان را غرضى مترتب است لذا ما هم جامۀ گريستن پوشيديم و با اشك ريختن انس گرفتيم و بديده گان خود گفتيم:

از پى در پى گريستن خود دارى مكنيد و بدلها گفتيم:هم چون

ص: 4

الرسول صلّى اللّه عليه و آله الرءوف أبيحت يوم الطفوف و رسوم وصيته بحرمة و أبنائه طمست بأيدي أممه و أعدائه فيا لله من تلك الفوادح المقرحة للقلوب و الجوائح المصرخة بالكروب و المصائب المصغرة لكل بلوى و النوائب المفرقة شمل التقوى و السهام التي أراقت دم الرسالة و الأيدي التي ساقت سبى الجلالة و الرزية التي نكست رءوس الأبدال و البلية التي سلبت نفوس خير الآل و الشماتة التي ركست أسود الرجال و الفجيعة التي بلغ رزؤها \إلى جبرئيل و القطيعة التي عظمت على الرب الجليل و كيف لا يكون ذلك و قد أصبح لحم رسوله مجردا على الرمال و دمه الشريف مسفوكا زنان فرزند مرده در ناله بكوشيد كه امانت هاى پيغمبر مهربان در روز جنگ مباح شمرده شد،و رسمهاى وصيّت آن حضرت در بارۀ حرمسراى و بچّه هايش با دستهاى افراد اين امّت و دشمنان پيغمبر از ميان رفت، خدايا بتو پناهنده ايم از اين كارهاى بزرگ كه دلها را جريحه دار ميكند، و از اين مصيبت هاى سترگ كه غصه ها را بصورت فرياد از دل بيرون مى آورد و اين گرفتارى كه هر نوع گرفتارى را كوچك ميكند،و از اين پيش آمدها كه كانون تقوى را پراكنده ميسازد،و از تيرهائى كه خون رسالت را ريخت و دست هائى كه خاندان جلالت را با سيرى برد،و مصيبتى كه بزرگان را سرافكنده نمود،و ابتلائى كه جانهاى بهترين خانواده را از پيكرشان بيرون كشيد،و سرزنشى كه دست شير مردان را بست،و حادثۀ دلخراشى كه جبرئيل را نيز گريبان گير شد،و واقعۀ جانسوزي كه در پيشگاه خداى جليل عظمت داشت.

و چرا اين چنين نباشد؟

ص: 5

بسيوف أهل الضلال و وجوه بناته مبذولة لعين السائق و الشامت و سلبهن بمنظر من الناطق و الصامت و تلك الأبدان المعظمة عارية من الثياب و الأجساد المكرمة جاثية على التراب- مصائب بددت شمل النبي ففي *** قلب الهدى أسهم يطفن بالتلف

*** و ناعيات إذا ما مل من وله سرت عليه بنار الحزن و الأسف

فيا ليت لفاطمة و أبيها عينا تنظر إلى بناتها و بنيها ما بين مسلوب و جريح و مسحوب و ذبيح و بنات النبوة مشققات الجيوب و مفجوعات و حال آنكه پاره اى از گوشت بدن پيغمبر برهنه بروى شنها افتاده و خون شريفش بتيغ گمراهان ريخته شده و صورتهاى دخترانش در ديدگاه شتررانان و ملامت گويان،و تاراج لباسهايشان در منظر هر گويا و خاموش،و اين بدنهاى با عظمت برهنه از لباس،و پيكرهاى بزرگوار بروى خاك افتاده است.

چه گويم از غمت جانا كه جمع ما پريشان كرد *** نشاند اندر دل شمع هدايت تير جانكاهى

ز فرط حزن چون بيهوش گردد،نالۀ زنها *** ز جايش بركند چون آتشى بر خرمن كاهى

اى كاش فاطمه و پدرش ميديدند كه دختران و فرزندانشان را يا برهنه كرده اند و يا زخمى و يا بزنجير اسيرى بسته اند و يا سر بريده اند، و دختران خاندان نبوّت گريبان چاك و مصيبت زده و مو پريشان از پشت

ص: 6

بفقد المحبوب و ناشرات للشعور و بارزات من الخدور و عادمات للجدود و مبدئات للنياحة و العويل و فاقدات للمحامي و الكفيل.

فيا أهل البصائر من الأنام و يا ذوي النواظر و الأفهام حدثوا أنفسكم بمصارع هاتيك العترة و نوحوا بالله لتلك الوحدة و الكثرة و ساعدوهم بموالاة الوجد و العبرة و تأسفوا على فوات تلك النصرة فإن نفوس أولئك الأقوام ودائع سلطان الأنام و ثمرة فؤاد الرسول و قرة عين البتول و من كان يرشف بفمه الشريف ثناياهم و يفضل على أمه أمهم و أباهم- إن كنت في شك فسل عن حالهم *** سنن الرسول و محكم التنزيل

*** فهناك أعدل شاهد لذوي الحجى و بيان فضلهم على التفصيل

پرده ها بيرون آمده و بصورت خود سيلى همى زنند و افتخارات شان از ميان رفته،صدا بنوحه و زارى بلند نموده،و هواداران و سرپرستان را از دست داده اند.

اى مردم با بصيرت و اى افراد تيز بين و با هوش،قتلگاه اين خاندان را بياد آوريد،و باين تنهائى و بسيارى دشمن،شما را بخدا نوحه سرائى كنيد،و با اندوه پى گير و اشگ چشمان با آنان همدست باشيد،كه جانهاى آنان امانت هاى پادشاه خلق جهان بود،و ميوۀ دل پيغمبر،و نور چشم فاطمه بتول و آن كسى كه با دهان مبارك دندانهاى آنان را مى مكيد و مادر و پدر آنان را از مادر و پدر خويش برتر ميدانست.

گرت ترديد و شكى در دل است احوال آنان را *** بپرس از سنت پيغمبر و آيات قرآنى

گواهى راستگويند اين دو در نزد خردمندان *** كه شرح فضل آنان را توانى زين دو برخوانى

ص: 7

و وصية سبقت لأحمد فيهم *** جاءت إليه على يدي جبريل .

فكيف طاب للنفوس مع تداني الأزمان مقابلة إحسان أبيهم بالكفران و تكدير عيشه بتعذيب ثمرة فؤاده و تصغير قدره بإراقة دماء أولاده و أين موضع القبول لوصاياه بعترته و آله و ما الجواب عند لقائه و سؤاله و قد هدم القوم ما بناه و نادى الإسلام وا كرباه فيا لله من قلب لا ينصدع لتذكار تلك الأمور و يا عجباه من غفلة أهل الدهور و ما عذر أهل الإسلام أو الإيمان في إضاعة أقسام الأحزان أ لم يعلموا أن محمدا صلّى اللّه عليه و آله موتور وجيع- خدا در بارۀ آنان سفارش كرد بر احمد *** بجبريل افتخار اين وصيّت داشت ارزانى

چگونه بر مردم گوارا بود؟كه بهمين نزديكى در مقابل نيكى هاى پدرش ناسپاسى كنند،و عيش حضرتش را با شكنجه اى كه بميوۀ دلش دادند مكدّر سازند،و با ريختن خون فرزندانش قدر او را كوچك شمرند پس آن همه سفارش كه در بارۀ خاندان و فرزندانش كرد چه شد؟و هنگام ملاقات آن حضرت و پرسش اش چه پاسخ خواهند داد؟با اينكه اين مردم بنائى را كه او كرده بود ويران نمودند،و فرياد وا مصيبتاه از اسلام بلند شد،پناه بخدا مى بريم از دلى كه بياد اين كارها نشكند و شگفتا از غفلت مردم اين زمانه،مگر مسلمانان و يا مؤمنين را چه عذرى است؟كه هر نوع ماتم بپا نميكنند آيا نميدانند كه هنوز انتقام كشته اى كه از محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم شده گرفته نشده؟و دل مباركش دردمند است و دلبندش گرفتار دشمن و كشته بر زمين افتاده است و فرشتگان بر اين مصيبت بزرگ تسليت اش عرض ميكنند و پيمبران شريك اين اندوهها و دردهايش ميباشند.

ص: 8

و حبيبه مقهور صريع و الملائكة يعزونه على جليل مصابه و الأنبياء يشاركونه في أحزانه و أوصابه.

فيا أهل الوفاء لخاتم الأنبياء علام لا تواسونه في البكاء بالله عليك أيها المحب لوالد الزهراء نح معها على المنبوذين بالعراء و جد ويحك بالدموع السجام و ابك على ملوك الإسلام لعلك تحوز ثواب المواسي في المصاب و تفوز بالسعادة يوم الحساب -

1 فَقَدْ رُوِيَ عَنْ مَوْلاَنَا اَلْبَاقِرِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ كَانَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ يَقُولُ:

4أَيُّمَا مُؤْمِنٍ ذَرَفَتْ عَيْنَاهُ لِقَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ بَوَّأَهُ اللَّهُ غُرَفاً فِي اَلْجَنَّةِ يَسْكُنُهَا أَحْقَاباً وَ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ فِيمَا مَسَّنَا مِنَ الْأَذَى مِنْ عَدُوِّنَا فِي الدُّنْيَا بَوَّأَهُ اللَّهُ مَنْزِلَ صِدْقٍ- اى مردمى كه نسبت بخاتم انبياء وفادار هستيد چرا با او در گريه همكارى نميكنيد؟اى دوستدار پدر زهرا ترا بخدا در عزاى آنان كه بر روى خاك بيابان افتاده اند با زهرا هم ناله باش،و اى واى بر تو،سيل سر شك روانه كن و بر پادشاهان اسلام گريه كن شايد پاداش آنان كه در اين مصيبت همدردى كردند بدست آورده و به خوشبختى روز حساب نائل آئى كه از سرور ما امام باقر روايت شده است كه فرمود:

امام زين العابدين ميفرمود:

هر مؤمنى كه بخاطر كشته شدن حسين عليه السّلام ديدگانش پر از اشگ گردد آنچنان كه بصورتش روان شود،خداوند غرفه هائى را از بهشت براى او اختصاص دهد كه صدها سال در آنها جايگزين شود،و هر مؤمنى كه بخاطر آزارى كه بما از دشمنان ما در دنيا رسيد چشمهايش اشك آلود

ص: 9

وَ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ مَسَّهُ أَذًى فِينَا صَرَفَ اللَّهُ عَنْ وَجْهِهِ الْأَذَى وَ آمَنَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ سَخَطِ اَلنَّارِ .

2 وَ رُوِيَ عَنْ مَوْلاَنَا اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: 6مَنْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ وَ لَوْ مِثْلَ جَنَاحِ الذُّبَابِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ. .

3 وَ رُوِيَ أَيْضاً عَنْ آلِ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُمْ قَالُوا: 16مَنْ بَكَى أَوْ أَبْكَى فِينَا مِائَةً ضَمِنَّا لَهُ عَلَى اللَّهِ اَلْجَنَّةَ وَ مَنْ بَكَى أَوْ أَبْكَى خَمْسِينَ فَلَهُ اَلْجَنَّةُ وَ مَنْ بَكَى أَوْ أَبْكَى ثَلاَثِينَ فَلَهُ اَلْجَنَّةُ وَ مَنْ بَكَى أَوْ گردد بآن مقدار كه بگونه اش سرازير شود خداى تعالى بعوض در منزل صدقش جايگزين فرمايد،و هر مؤمنى كه در راه ما آزارى بيند خداوند بپاداش،از روى او آزار بگرداند،و آبرويش نريزد،و بروز رستاخيز از خشم آتش دوزخ ايمنش فرمايد.

و از سرور ما حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:

هر كس كه چون يادى از ما بنزد او شود ديدگانش پر از اشگ گردد اگر چه باندازۀ بال مگسى باشد خداوند،گناهانش را بيامرزد هر چند مانند كف دريا باشد، و باز،از فرزندان رسول خدا روايت شده است:

كسى كه در مصيبت ما،خود گريه كند و يا صد نفر را گريان سازد ما ضمانت ميكنيم كه خداوند او را اهل بهشت گرداند،و كسى كه گريه كند و يا پنجاه نفر را بگرياند اهل بهشت است،و كسى كه بگريد و يا سى نفر را بگرياند اهل بهشت است،و كسى كه بگريد و يا ده نفر را بگرياند اهل بهشت است،و كسى كه گريه كند و يا يكنفر را بگرياند

ص: 10

أَبْكَى عَشَرَةً فَلَهُ اَلْجَنَّةُ وَ مَنْ بَكَى أَوْ أَبْكَى وَاحِداً فَلَهُ اَلْجَنَّةُ وَ مَنْ تَبَاكَى فَلَهُ اَلْجَنَّةُ . .

قال علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس الحسيني جامع هذا الكتاب إن من أجل البواعث لنا على سلوك هذا الكتاب أنني لما جمعت كتاب مصباح الزائر و جناح المسافر و رأيته قد احتوى على أقطار محاسن الزيارات و مختار أعمال تلك الأوقات فحامله مستغن عن نقل مصباح لذلك الوقت الشريف أو حمل مزار كبير أو لطيف أحببت أيضا أن يكون حامله مستغنيا عن نقل مقتل في زيارة عاشوراء إلى مشهد الحسين عليه السلام فوضعت هذا الكتاب ليضم إليه و قد جمعت هاهنا ما يصلح لضيق وقت الزوار و عدلت عن الإطالة و الإكثار و فيه غنية لفتح أبواب الأشجان و بغية لنجح اهل بهشت است،و كسى كه خود را بگريه وادار كند اهل بهشت است.

علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن طاوس:گرد آورندۀ اين كتاب گويد:آنچه بيش از هر چيز مرا بنوشتن اين كتاب واداشت اين بود كه من چون كتاب مصباح الزائر و جناح المسافر را گرد آوردم ديدم كه كتابى شد شامل بهترين جاهاى زيارت و برگزيده ترين اعمالى كه بهنگام زيارت بايد بجا آورد و هر كه آن كتاب را همراه داشته باشد از برداشتن چراغ ديگرى براى هنگام زيارت و يا كتاب زيارت بزرگ و يا كوچكى بى نياز است لذا علاقمند شدم كه هر كه آن كتاب را با خود دارد از همراه بردن كتاب مقتلى نيز بحرم سيد الشهداء در زيارت عاشورا بى نياز گردد،از اين رو اين كتاب را تهيّه نمودم كه به پيوست آن كتاب باشد و آنچه در اين كتاب فراهم آورده ام با توجّه باينكه زوّار فرصت كمترى دارند رشتۀ سخن را كوتاه نموده و

ص: 11

أرباب الإيمان فإننا وضعنا في أجساد مغناه روح ما يليق بمعناه و قد ترجمته بكتاب اللهوف على قتلى الطفوف و وضعته على ثلاثة مسالك مستعينا بالرءوف المالك بطور اختصار بيان كرده ام و همين اندازه كافى است كه درهاى اندوه را بروى خواننده باز و افراد با ايمان را رستگار سازد،كه در قالب اين الفاظ حقايق ارزنده اى نهاده ايم و نامش را كتاب اللهوف على قتلى الطفوف:

(آه هاى سوزان بر كشتگان ميدان جنگ)گذاشتم و بر سه مسلك قرارش دادم و از خداى مهربان و مالك يارى ميطلبم.

ص: 12

المسلك الأول

في الأمور المتقدمة على القتال

كان مولد الحسين عليه السلام لخمس ليال خلون من شعبان سنة أربع من الهجرة و قيل اليوم الثالث منه و قيل في أواخر شهر ربيع الأول سنة

مسلك اول در بيان امورى است كه پيش از جنگ روى داد،

ولادت حسين عليه السّلام در شب پنجم ماه شعبان چهار سال پس از هجرت روى داد و بگفتۀ بعضى سوّم ماه شعبان بوده و بنا بقولى در روزهاى آخر ربيع الاوّل سال سوم هجرى بوده است (1)و جز اين نيز گفته شده است

ص: 13


1- اصح اقوال و اتقن روايات آن است كه ولادت سيد الشهداء در آخر شهر ربيع الأول سال سوم هجرى در مدينه طيبه اتفاق افتاده چنانچه مختار ثقة الاسلام در كافى و شيخ الطائفه در تهذيب و شهيد اول در دروس است چه بتحقيق پيوسته كه ميلاد حضرت امام مجتبى در منتصف رمضان سال دوم هجرت بوده و پس از يك طهر از ولادت آن جناب بتول عذرا بخامس آل عبا حمل گرفته و مراد از طهر درين حديث ده روز باشد چنانچه در كافى آورده عن ابى عبد اللّٰه عليه السّلام قال كان بين الحسن و الحسين طهر و كان بينهما في الميلاد سنة اشهر و عشرا شش ماه تمام مدت حمل بود و بر فرض هر يك از اين دو روايت كه فصل ما بين ولادت امام حسن و حمل طهر واحد و يا پنجاه روز باشد و نيز تصريح علماء كه مدت حمل از شش ماه زياده نبوده هرگز نتواند بود كه ميلاد حضرت سيد الشهداء در سيم يا پنجم شعبان باشد و بر روايت طهر واحد ولادت خامس آل عبا در آخر شهر ربيع الاول و بدان قول كه پنجاه روز بوده پنجم جمادى الاولى باشد چنان كه صاحب در النظيم گفته فال ابو جعفر محمد بن جرير ابن رستم الطبرى في دلايل الامامة انه عليه السّلام ولد بالمدينة يوم الثلاثاء لخمس خلون من جمادى الاولى سنة اربع من الهجرة و الا اگر ما قائل بسوم يا پنجم شعبان بشويم بايد مدت حمل را نه ماه اعتقاد كنيم و اين مخالف با روايات و احاديث صحيحه معتبره است كه مرقوم افتاد-قمقام معتمد الدوله

ثلاث من الهجرة و روي غير ذلك-

4 14,15,3- وَ لَمَّا وُلِدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ وَ مَعَهُ أَلْفُ مَلَكٍ يُهَنِّئُونَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِوِلاَدَتِهِ وَ جَاءَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَسُرَّ بِهِ وَ سَمَّاهُ حُسَيْناً .

5 14,15,3- قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ فِي اَلطَّبَقَاتِ أَنْبَأَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بَكْرِ بْنِ حَبِيبٍ السَّهْمِيُّ قَالَ أَنْبَأَنَا حَاتِمُ بْنُ صَنْعَةَ فالَتْ أُمُّ الْفَضْلِ زَوْجَةُ اَلْعَبَّاسِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ:

رَأَيْتُ فِي مَنَامِي قَبْلَ مَوْلِدِهِ كَأَنَّ قِطْعَةً مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قُطِعَتْ فَوُضِعَتْ فِي حَجْرِي فَفَسَّرْتُ ذَلِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ 14[يَا أُمَّ الْفَضْلِ رَأَيْتِ خَيْراً] إِنْ صَدَقَتْ رُؤْيَاكِ فَإِنَّ فَاطِمَةَ سَتَلِدُ غُلاَماً وَ أَدْفَعُهُ إِلَيْكِ لِتُرْضِعِيهِ قَالَتْ فَجَرَى الْأَمْرُ عَلَى ذَلِكَ فَجِئْتُ بِهِ -بهر حال- چون آن حضرت متولد شد جبرئيل عليه السّلام فرود آمد و هزار فرشته بهمراه او بود و همگى پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله را تبريك گفتند فاطمه عليها السّلام نوزاد را به نزد پيغمبر آورد رسول خدا صلى الله عليه و آله بديدار فرزندش شادمان شد و حسين اش ناميد، ابن عباس در طبقات گويد:

عبد اللّٰه بن بكر بن حبيب سهمى ما را خبر داد و گفت:حاتم بن صنعة بما خبر داد:كه امّ الفضل همسر عبّاس رضوان اللّٰه عليه گفت:

پيش از آنكه حسين عليه السّلام متولد شود بخواب ديدم گوئى پاره اى از گوشت رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله بريده شده و بدامن من گذاشته شد،خواب خود را براى رسول خدا شرح دادم،فرمود:اى امّ الفضل اگر خوابت راست باشد خواب خوبى ديده اى:زيرا فاطمه عليها السّلام بهمين زودى پسرى خواهد آورد و من آن نوزاد را بتو خواهم سپرد تا شيرش بدهى،امّ الفضل گويد:همين طور هم شد.

ص: 14

يَوْماً إِلَيْهِ فَوَضَعْتُهُ فِي حَجْرِهِ فَبَيْنَمَا هُوَ يُقَبِّلُهُ فَبَالَ فَقَطَرَتْ مِنْ بَوْلِهِ قَطْرَةٌ عَلَى ثَوْبِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَرَصْتُهُ فَبَكَى فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَالْمُغْضَبِ 14مَهْلاً يَا أُمَّ الْفَضْلِ فَهَذَا ثَوْبِي يُغْسَلُ وَ قَدْ أَوْجَعْتِ ابْنِي قَالَتْ فَتَرَكْتُهُ فِي حَجْرِهِ وَ قُمْتُ لِآتِيَهُ بِمَاءٍ فَجِئْتُ فَوَجَدْتُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَبْكِي فَقُلْتُ مِمَّ بُكَاؤُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ 14إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَانِي فَأَخْبَرَنِي أَنَّ أُمَّتِي تَقْتُلُ وَلَدِي هَذَا لاَ أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ .

6 14,3- قَالَ رُوَاةُ الْحَدِيثِ: فَلَمَّا أَتَتْ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ مَوْلِدِهِ سَنَةٌ كَامِلَةٌ هَبَطَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اثْنَا عَشَرَ مَلَكاً أَحَدُهُمْ عَلَى صُورَةِ الْأَسَدِ وَ الثَّانِي روزى حسين را بنزد پيغمبر آورده و در دامن آن حضرت نهاده بودم در آن ميان كه رسول خدا حسينش را مى بوسيد حسين عليه السّلام ادرار كرد و قطرۀ اى از بول او بلباس پيغمبر رسيد من او را با دو انگشت شكنجيدم بگريه افتاد پيغمبر با قيافه اى خشم آلود بمن فرمود:آرام اى امّ الفضل اين جامۀ من قابل شستشو است فرزند مرا آزردى امّ الفضل گويد:

حسين عليه السّلام را در آغوش آن حضرت بجاى گذاشته و برخاستم كه آب براى شستن جامه اش بياورم چون بازگشتم ديدم حضرت گريان است عرض كردم:يا رسول اللّٰه چرا گريه ميكنيد؟فرمود:جبرئيل بنزد من آمد و خبر داد كه امّت من همين فرزندم را خواهند كشت خداوند شفاعت مرا بروز قيامت نصيب آنان نفرمايد.

راويان حديث گفته اند:كه چون يك سال تمام از ولادت حسين عليه السّلام سپرى شد دوازده فرشته بحضور رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرود آمدند يكى از آنان بصورت شير بود و دوّمى بصورت پلنك و سوّمى بصورت اژدها و چهارمى

ص: 15

عَلَى صُورَةِ الثَّوْرِ وَ الثَّالِثُ عَلَى صُورَةِ التِّنِّينِ وَ الرَّابِعُ عَلَى صُورَةِ وَلَدِ آدَمَ وَ الثَّمَانِيَةُ الْبَاقُونَ عَلَى صُوَرٍ شَتَّى مُحْمَرَّةٌ وُجُوهُهُمْ بَاكِيَةٌ عُيُونُهُمْ قَدْ نَشَرُوا أَجْنِحَتَهُمْ وَ هُمْ يَقُولُونَ يَا مُحَمَّدُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَيَنْزِلُ بِوَلَدِكَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ مَا نَزَلَ بِهَابِيلَ مِنْ قَابِيلَ وَ سَيُعْطَى مِثْلَ أَجْرِ هَابِيلَ وَ يُحْمَلُ عَلَى قَاتِلِهِ مِثْلُ وِزْرِ قَابِيلَ وَ لَمْ يَبْقَ فِي السَّمَاوَاتِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ إِلاَّ وَ نَزَلَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كُلٌّ يُقْرِئُهُ السَّلاَمَ وَ يُعَزِّيهِ فِي اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يُخْبِرُهُ بِثَوَابِ مَا يُعْطَى وَ يَعْرِضُ عَلَيْهِ تُرْبَتَهُ وَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ 14اللَّهُمَّ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اقْتُلْ مَنْ قَتَلَهُ وَ لاَ تُمَتِّعْهُ بِمَا طَلَبَهُ .

7 3,2,14- قَالَ: فَلَمَّا أَتَى عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ مَوْلِدِهِ سَنَتَانِ خَرَجَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بصورت آدميزاده و هشت فرشتۀ ديگر بصورتهاى گوناگون،همگى با صورت هاى برافروخته و چشمهاى گريان و بالهاى گسترده عرض ميكردند:

يا محمّد بفرزندت حسين پسر فاطمة آن خواهد رسيد كه از قابيل بهابيل رسيد و مانند پاداش هابيل باو پاداش داده خواهد شد و بر دوش كشنده اش بار گناهى همچون گناه قابيل گذاشته خواهد شد و در همۀ آسمانها فرشتۀ مقرّبى نماند مگر اينكه بحضور پيغمبر ميرسيد و همه پس از عرض سلام مراتب تسليت در مصيبت حسين عليه السّلام را تقديم و از پاداشى كه باو داده مى شود خبر ميدادند و خاك قبرش را بآن حضرت نشان مى دادند.

و آن حضرت ميفرمود:بار الها خوار كن كسى را كه حسين را خوار كند و بكش آن را كه حسين را بكشد و قاتلش را از خواسته اش بهره مند مساز.

و گفته اند:

كه چون دو سال از ولادت حسين گذشت پيغمبر بسفرى رفت و در

ص: 16

فِي سَفَرٍ لَهُ فَوَقَفَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ وَ اسْتَرْجَعَ وَ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ 14هَذَا جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يُخْبِرُنِي عَنْ أَرْضٍ بِشَطِّ الْفُرَاتِ يُقَالُ لَهَا كَرْبَلاَءُ يُقْتَلُ عَلَيْهَا وَلَدِيَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فَقِيلَ لَهُ مَنْ يَقْتُلُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ 14رَجُلٌ اسْمُهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى مَصْرَعِهِ وَ مَدْفَنِهِ ثُمَّ رَجَعَ مِنْ سَفَرِهِ ذَلِكَ مَغْمُوماً فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَ وَعَظَ وَ الْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَضَعَ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى رَأْسِ الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَدَهُ الْيُسْرَى عَلَى رَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ 14اللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ نَبِيُّكَ وَ هَذَانِ أَطَائِبُ عِتْرَتِي وَ خِيَارُ ذُرِّيَّتِي وَ أَرُومَتِي وَ مَنْ أُخَلِّفُهُمَا فِي أُمَّتِي وَ قَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّ وَلَدِي هَذَا مَقْتُولٌ رهگذرى ايستاد و فرمود:انّا للّٰه و انّا اليه راجعون و اشگ از ديدگان حضرت سرازير شد،از علّت اين حال سؤال شد فرمود:اينك جبرئيل است كه مرا خبر ميدهد از زمينى كه در كنار شطّ فرات واقع شده و كربلايش گويند كه فرزند من حسين پسر فاطمه،در آن سرزمين كشته مى شود،عرض شد:يا رسول اللّٰه كه او را ميكشد؟فرمود:مردى بنام يزيد خدايش لعنت كند و گوئى جايى را كه حسين در آن جان ميدهد و محلّى كه در آن دفن مى شود مى بينم،سپس رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم با حالتى اندوهناك از اين سفر بازگشت و بر منبر شد و مردم را پند داد حسن و حسين نيز در مقابل آن حضرت بودند چون از خطبه خواندن فارغ شد دست راست اش بر سر حسن عليه السّلام نهاد و دست چپ بر سر حسين عليه السّلام و سر بسوى آسمان برداشت و عرض كرد:پروردگارا همانا محمّد بندۀ تو و پيغمبر تو است،و اين دو پاك ترين فرد خاندان من و برگزيدۀ فرزندان من و خانوادۀ

ص: 17

مَخْذُولٌ اللَّهُمَّ فَبَارِكْ لَهُ فِي قَتْلِهِ وَ اجْعَلْهُ مِنْ سَادَاتِ الشُّهَدَاءِ اللَّهُمَّ وَ لاَ تُبَارِكْ فِي قَاتِلِهِ وَ خَاذِلِهِ قَالَ فَضَجَّ النَّاسُ فِي اَلْمَسْجِدِ بِالْبُكَاءِ وَ النَّحِيبِ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ 14أَ تَبْكُونَهُ وَ لاَ تَنْصُرُونَهُ ثُمَّ رَجَعَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ مُتَغَيِّرُ اللَّوْنِ مُحْمَرُّ الْوَجْهِ فَخَطَبَ خُطْبَةً أُخْرَى مُوجَزَةً وَ عَيْنَاهُ تَهْمِلاَنِ دُمُوعاً ثُمَّ قَالَ 14أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ خَلَّفْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ أَرُومَتِي وَ مِزَاجَ مَائِي وَ ثَمَرَةَ فُؤَادِي وَ مُهْجَتِي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ أَلاَ وَ إِنِّي من هستند كه پس از خود اين دو را در ميان امّتم بجاى ميگذارم و جبرئيل مرا خبر داد كه اين پسرم كشته و خوار خواهد شد بار الها اين جان بازى را بر او مبارك فرما و او را از سروران شهيدان قرار بده بار الها بر كشنده اش و آنكه او را خوار كند بركت عطا مفرما،راوى گويد:

مردمى كه در مسجد بودند يكباره ناله و فرياد از دل بركشيدند و هاى هاى گريستند رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله فرمود:آيا بر حسينم گريه ميكنيد و او را يارى نميكنيد؟سپس آن حضرت با رنگى افروخته و چهره اى سرخ بازگشت و خطبۀ كوتاه ديگرى خواندند و اشگ از هر دو ديدۀ آن حضرت بشدّت فرو ميريخت سپس فرمود:اى مردم همانا كه من دو يادگار نفيس در ميان شما بجاى گذاشتم و آن دو:كتاب خدا است و عترت من يعنى خاندان من و آنان كه با آب و گل من آميخته شده و ميوۀ دل من و جگر گوشۀ من اند و اين دو از هم هرگز جدا نگردند تا در كنار حوض بر من وارد شوند هان كه من در انتظار ملاقات با آنان هستم و من در بارۀ اين دو،هيچ از شما نميخواهم بجز آنچه پروردگار من بمن دستور داده

ص: 18

أَنْتَظِرُهُمَا وَ إِنِّي لاَ أَسْأَلُكُمْ فِي ذَلِكَ إِلاَّ مَا أَمَرَنِي رَبِّي أَمَرَنِي أَنْ أَسْأَلَكُمُ اَلْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ فَانْظُرُوا أَلاَّ تَلْقَوْنِي غَداً عَلَى اَلْحَوْضِ وَ قَدْ أَبْغَضْتُمْ عِتْرَتِي وَ ظَلَمْتُمُوهُمْ أَلاَ وَ إِنَّهُ سَتَرِدُ عَلَيَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثَلاَثُ رَايَاتٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْأُولَى رَايَةٌ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ وَ قَدْ فَزِعَتْ لَهُ الْمَلاَئِكَةُ فَتَقِفُ عَلَيَّ فَأَقُولُ مَنْ أَنْتُمْ فَيَنْسَوْنَ ذِكْرِي وَ يَقُولُونَ نَحْنُ أَهْلُ التَّوْحِيدِ مِنَ اَلْعَرَبِ فَأَقُولُ لَهُمْ أَنَا أَحْمَدُ نَبِيُّ اَلْعَرَبِ وَ اَلْعَجَمِ فَيَقُولُونَ نَحْنُ مِنْ أُمَّتِكَ يَا أَحْمَدُ فَأَقُولُ لَهُمْ كَيْفَ خَلَّفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي فِي أَهْلِي وَ عِتْرَتِي وَ كِتَابِ رَبِّي فَيَقُولُونَ أَمَّا اَلْكِتَابُ فَضَيَّعْنَاهُ وَ أَمَّا عِتْرَتُكَ فَحَرَصْنَا عَلَى أَنْ نُبِيدَهُمْ عَنْ آخِرِهِمْ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ فَأُوَلِّي عَنْهُمْ وَجْهِي فَيَصْدِرُونَ ظِمَاءً عِطَاشاً مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ است پروردگار من بمن امر فرموده:من دوستى خويشان و نزديكان خود را از شما خواستار شوم مراقب باشيد فرادى قيامت كه در كنار حوض مرا ملاقات ميكنيد مبادا خاندان مرا دشمن داشته و بآنان ستم نموده باشيد؟ هان كه روز قيامت سه پرچم نزد من خواهد آمد پرچم اوّلى پرچمى است سياه و تاريك كه فرشتگان از آن بوحشت خواهند بود و در نزد من ميايستد،پس من گويم:شماها كيانيد؟ نام مرا از ياد ببرند،و گويند:ما خدا پرستان از عرب هستيم، من آنان را گويم:

نام من احمد و پيغمبر عرب و عجم هستم،آنگاه گويند:كه يا احمد ما از امت تو هستيم،آنان را گويم:

پس از من با عترت من و كتاب پروردگار من چگونه رفتار نموديد

ص: 19

ثُمَّ تَرِدُ عَلَيَّ رَايَةٌ أُخْرَى أَشَدُّ سَوَاداً مِنَ الْأُولَى فَأَقُولُ لَهُمْ كَيْفَ خَلَّفْتُمُونِي فِي الثَّقَلَيْنِ الْأَكْبَرِ وَ الْأَصْغَرِ كِتَابِ رَبِّي وَ عِتْرَتِي فَيَقُولُونَ أَمَّا الْأَكْبَرُ فَخَالَفْنَا وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَخَذَلْنَاهُمْ وَ مَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ فَأَقُولُ إِلَيْكُمْ عَنِّي فَيَصْدِرُونَ ظِمَاءً عِطَاشاً مُسْوَدّاً وُجُوهُهُمْ ثُمَّ تَرِدُ عَلَيَّ رَايَةٌ أُخْرَى تَلْمَعُ وُجُوهُهُمْ نُوراً فَأَقُولُ لَهُمْ مَنْ أَنْتُمْ فَيَقُولُونَ نَحْنُ أَهْلُ كَلِمَةِ التَّوْحِيدِ وَ التَّقْوَى نَحْنُ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ نَحْنُ بَقِيَّةُ أَهْلِ الْحَقِّ حَمَلْنَا كِتَابَ رَبِّنَا فَأَحْلَلْنَا حَلاَلَهُ وَ حَرَّمْنَا حَرَامَهُ وَ أَحْبَبْنَا ذُرِّيَّةَ گويند:امّا كتاب را كه ضايعش نموديم و اما عترت كوشيديم كه همگى شان را از صفحۀ زمين براندازيم،آن هنگام،من روى از آنان بگردانم تشنه و دل سوخته و با روى سياه از نزد من باز ميگردند، سپس پرچم ديگرى سياه تر از اوّلى بر من وارد شود آنان را كه زير پرچمند گويم پس از من با دو يادگار گرانبهاى من:بزرگ و كوچك،يعنى كتاب پروردگارم و عترتم چگونه بوديد؟ گويند:اما يادگار بزرگ را مخالفت نموديم،و امّا يادگار كوچك را خوار نموديم و تا آنجا كه توانستيم پاره پاره كرديم.

گويم:از من دور شويد پس تشنه و جگر سوخته و با روى سياه از من دور شوند.

سپس پرچم ديگرى نزد من آيد كه نور بر صورت افراد زير پرچم ميدرخشد بآنان گويم شما كيانيد؟ گويند:ما مردم يكتا پرست و پرهيزگار و امّت محمّد صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم هستيم، و مائيم باقيماندۀ اهل حق كه كتاب خدا را برداشتيم،حلالش را حلال

ص: 20

نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَنَصَرْنَاهُمْ مِنْ كُلِّ مَا نَصَرْنَا مِنْهُ أَنْفُسَنَا وَ قَاتَلْنَا مَعَهُمْ مَنْ نَاوَاهُمْ فَأَقُولُ لَهُمْ أَبْشِرُوا فَأَنَا نَبِيُّكُمْ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لَقَدْ كُنْتُمْ فِي دَارِ الدُّنْيَا كَمَا وَصَفْتُمْ ثُمَّ أَسْقِيهِمْ مِنْ حَوْضِي فَيَصْدِرُونَ مَرْوِيِّينَ مُسْتَبْشِرِينَ ثُمَّ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدَ الْآبِدِينَ .

8 3,14- قَالَ: وَ كَانَ النَّاسُ يَتَعَاوَدُونَ ذِكْرَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَسْتَعْظِمُونَهُ وَ يَرْتَقِبُونَ قُدُومَهُ فَلَمَّا تُوُفِّيَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ ذَلِكَ فِي رَجَبٍ سَنَةَ سِتِّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ كَتَبَ يَزِيدُ إِلَى و حرامش را حرام دانستيم،و دوستدار خاندان پيغمبر خويش محمّد صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم بوديم،از همه امكاناتى كه در مورد يارى خويشتن داشتيم.براى يارى آنان نيز استفاده نموديم و در ركاب آنان با دشمنانشان جنگيديم،پس من بآنان گويم:

مژده باد شما را كه من پيغمبر شمايم و راستى كه شما در دنيا اين چنين بوديد كه ستوديد،سپس آنان را از حوض خود سيراب كنم و سيراب و خندان از نزد من بروند و سپس داخل بهشت گردند و براى هميشه در آن جاويد بمانند.

راوى گفت:مردم هم چنان گفتگوى كشته شدن حسين را بر زبانها داشتند و با ديدۀ عظمت و احترام بحسين نگريسته و مقدمش را گرامى ميداشتند چون معاوية بن ابى سفيان بسال شصت از هجرت از دنيا رفت، يزيد،كه لعنت هاى خدا بر او باد،بوليد بن عتبه كه فرماندار مدينه بود نامه اى نوشت و دستورش داد كه از همۀ اهل مدينه و بويژه از حسين بيعت بگيرد،و اضافه كرد كه اگر حسين عليه السّلام از بيعت كردن خوددارى نمود گردنش را با شمشير بزن و سر بريده اش را به نزد من بفرست،وليد

ص: 21

اَلْوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كَانَ أَمِيرَ اَلْمَدِينَةِ يَأْمُرُهُ بِأَخْذِ الْبَيْعَةِ عَلَى أَهْلِهَا عام [عَامَّةً] وَ خَاصَّةً عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَقُولُ لَهُ إِنْ أَبَى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ فَأَحْضَرَ اَلْوَلِيدُ مَرْوَانَ وَ اسْتَشَارَهُ فِي أَمْرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ إِنَّهُ لاَ يَقْبَلُ وَ لَوْ كُنْتُ مَكَانَكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَهُ فَقَالَ اَلْوَلِيدُ لَيْتَنِي لَمْ أَكُ شَيْئاً مَذْكُوراً ثُمَّ بَعَثَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَجَاءَهُ فِي ثَلاَثِينَ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ فَنَعَى اَلْوَلِيدُ إِلَيْهِ مَوْتَ مُعَاوِيَةَ وَ عَرَضَ عَلَيْهِ الْبَيْعَةَ لِيَزِيدَ فَقَالَ 3أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّ الْبَيْعَةَ لاَ تَكُونُ سِرّاً وَ لَكِنْ إِذَا دَعَوْتَ النَّاسَ غَداً فَادْعُنَا مَعَهُمْ.

فَقَالَ مَرْوَانُ لاَ تَقْبَلْ أَيُّهَا الْأَمِيرُ عُذْرَهُ وَ مَتَى لَمْ يُبَايِعْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَغَضِبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ 3وَيْلٌ لَكَ يَا اِبْنَ الزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِي كَذَبْتَ وَ اللَّهِ پس از دريافت حكم،مروان را خواست و در بارۀ حسين با او مشورت كرد،مروان گفت:حسين بيعت بر يزيد را نخواهد پذيرفت و اگر من بجاى تو بودم گردنش را ميزدم وليد گفت:اى كاش كه من از سر حدّ عدم پاى باقليم وجود نگذاشته بودم،سپس،كس نزد حسين عليه السّلام فرستاد و آن حضرت بهمراه سى نفر از افراد خانواده اش و دوستانش به نزد وليد آمد وليد خبر مرگ معويه را بحسين داد و پيشنهاد بيعت بر يزيد را بحسين عليه السّلام نمود حسين عليه السّلام فرمود:اى امير بيعت پنهانى نتيجه اى ندارد فردا كه همه مردم را براى بيعت دعوت خواهى نمود ما را نيز با آنان دعوت نما.

مروان گفت:اى امير اين پيشنهاد را نپذير،و اگر بيعت نميكند گردنش را بزن،حسين عليه السّلام چون اين سخن بشنيد خشمناك شد،و فرمود واى بر تو اى پسر زن كبود چشم،تو دستور ميدهى كه گردن مرا بزنند؟

ص: 22

وَ لَؤُمْتَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى اَلْوَلِيدِ فَقَالَ أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلاَئِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لاَ يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلاَفَةِ وَ الْبَيْعَةِ ثُمَّ خَرَجَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ.

فَقَالَ مَرْوَانُ لِلْوَلِيدِ عَصَيْتَنِي فَقَالَ وَيْحَكَ إِنَّكَ أَشَرْتَ إِلَيَّ بِذَهَابِ دِينِي وَ دُنْيَايَ وَ اللَّهِ مَا أُحِبُّ أَنَّ مُلْكَ الدُّنْيَا بِأَسْرِهَا لِي وَ أَنَّنِي قَتَلْتُ حُسَيْناً وَ اللَّهِ مَا أَظُنُّ أَحَداً يَلْقَى اللَّهَ بِدَمِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلاَّ وَ هُوَ خَفِيفُ الْمِيزَانِ لاَ بخدا قسم دروغ ميگوئى و پست فطرتى خود را ظاهر ميسازى.

سپس روى بوليد نمود و فرمود:امير.ما خاندان پيغمبر و كان رسالتيم آستانۀ ما محل آمد و شد فرشتگان است دفتر وجود بنام ما باز شد و دائرۀ كمال بما ختم گرديده است و يزيد مردى است گنهكار و ميگسار و آدم كش و خيانت پيشۀ بيشرم و رو و هم چون منى بچنين كسى بيعت نخواهد نمود ولى باش تا صبح كنيم و شما نيز صبح كنيد ما درين كار بدقّت بنگريم شما نيز بنگريد كه كدام يك از ما بخلافت و بيعت سزاوارتر است حسين عليه السّلام اين بگفت و از مجلس وليد بيرون شد.

مروان بوليد گفت:دستور مرا اجرا نكردى؟گفت:واى بر تو، راه از دست رفتن دين و دنياى مرا بمن نمودى بخدا سوگند كه دوست ندارم همۀ روى زمين را مالك باشم و حسين عليه السّلام را بكشم بخدا سوگند گمان ندارم كسى كه بخون حسين دست بيالايد و خدا را ملاقات كند مگر اينكه ميزان عملش سبك خواهد بود و خداوند بر او نظر رحمت نخواهد

ص: 23

يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ لاَ يُزَكِّيهِ وَ لَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ.

قَالَ وَ أَصْبَحَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَخَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ يَسْتَمِعُ الْأَخْبَارَ فَلَقِيَهُ مَرْوَانُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي لَكَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ فَقَالَ مَرْوَانُ إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3 إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ وَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ السَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ 14الْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ طَالَ الْحَدِيثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوَانَ حَتَّى انْصَرَفَ مَرْوَانُ وَ هُوَ غَضْبَانُ .

كرد و او را از پليدى گناه پاك نخواهد ساخت و شكنجۀ دردناكى براى او آماده است.

راوى گفت:چون صبح دميد حسين عليه السّلام از خانۀ خويش بيرون آمد تاخير تازه اى بشنود.مروان را ديد،مروان عرض كرد:يا ابا عبد اللّٰه من خير خواه تو هستم مرا اطاعت كن تا نجات يابى!حسين عليه السّلام فرمود:

خير خواهى تو چيست؟بگو تا بشنوم،مروان گفت من بتو ميگويم كه بيزيد بن معاويه بيعت كنى كه هم بنفع دين تو است و هم بسود دنيايت حسين عليه السّلام فرمود:انّا للّٰه و انّا اليه راجعون،چه مصيبتى بالاتر از اين كه مسلمانان بسرپرستى هم چون يزيد دچار شدند پس بايد با اسلام وداع نمود كه از من جدّم رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم شنيدم كه ميفرمود:خلافت بر فرزندان ابى سفيان حرام است،گفتگو ميان حسين و مروان بطول انجاميد،تا آنجا كه مروان با حالتى بر آشفته و خشمگين بازگشت.

ص: 24

يقول علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن محمد بن طاوس مؤلف هذا الكتاب و الذي تحققناه أن الحسين عليه السلام كان عالما بما انتهت حاله إليه و كان تكليفه ما اعتمد عليه-

9 3,2- أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ وَ قَدْ ذَكَرْتُ أَسْمَاءَهُمْ فِي كِتَابِ غِيَاثِ سُلْطَانِ الْوَرَى لِسُكَّانِ الثَّرَى بِإِسْنَادِهِمْ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيِّ فِيمَا ذَكَرَ فِي أَمَالِيهِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ : 4أَنَّ حُسَيْنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ دَخَلَ يَوْماً عَلَى الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَكَى فَقَالَ 2مَا يُبْكِيكَ قَالَ 3أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِكَ فَقَالَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 2إِنَّ الَّذِي يُؤْتَى إِلَيَّ سَمٌّ يُدَسُّ إِلَيَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَكِنْ لاَ يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلاَثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّةِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يَنْتَحِلُونَ اَلْإِسْلاَمَ فَيَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِكَ وَ سَفْكِ دَمِكَ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ وَ سَبْيِ ذَرَارِيِّكَ وَ نِسَائِكَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِكَ فَعِنْدَهَا مؤلّف اين كتاب:علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن طاوس گويد:

آنچه پس از تحقيق و بررسى نزد ما روشن است اين است كه حسين عليه السّلام ميدانست كه عاقبت كارش بكجا منتهى مى شود و وظيفه اش همان بود كه با كمال اطمينان خاطر انجام داد، جماعتى كه من در كتاب(غياث سلطان الورى لسكّان الثّرى)آنان را بنام گفته ام بمن خبر دادند از ابى جعفر محمّد بن بابويه قمىّ در كتاب امالى اش از مفضّل بن عمر و او از امام صادق صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و امام از پدرش و پدر از جدّش نقل كرده است:كه روزى حسين عليه السّلام بر حسن عليه السّلام وارد شد و چون چشمش ببرادر افتاد،گريست امام حسن فرمود:براى چه گريه ميكنى؟فرمود گريه ام براى رفتارى است كه با تو مى شود،امام حسن فرمود:پيش آمدى كه براى من مى شود زهرى

ص: 25

يُحِلُّ اللَّهُ بِبَنِي أُمَيَّةَ اللَّعْنَةَ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ دَماً وَ رَمَاداً وَ يَبْكِي عَلَيْكَ كُلُّ شَيْءٍ حَتَّى الْوُحُوشُ وَ الْحِيتَانُ فِي الْبِحَارِ .

10 14,3,1,15- وَ حَدَّثَنِي جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ مَنْ أَشَرْتُ إِلَيْهِ بِإِسْنَادِهِمْ إِلَى عُمَرَ النَّسَّابَةِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ فِيمَا ذَكَرَهُ فِي آخِرِ كِتَابِ اَلشَّافِي فِي النَّسَبِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَدِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي عُمَرَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يُحَدِّثُ أَخْوَالِي آلَ عَقِيلٍ قَالَ: لَمَّا امْتَنَعَ أَخِيَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنِ الْبَيْعَةِ لِيَزِيدَ بِالْمَدِينَةِ دَخَلْتُ است كه در كامم كنند و مرا بكشند،ولى يا ابا عبد اللّٰه هيچ كس همچون تو روزى در پيش ندارد كه سى هزار نفر دور تو را ميگيرند و ادّعا ميكنند كه از امّت جدّ ما محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم هستند و دين اسلام را بر خود مى بندند و همه براى كشتن تو و ريختن خون تو و هتك احترام تو و اسيرى بچّه ها و زنان تو و تاراج اموال تو همدست ميشوند و چون چنين كنند خداوند لعنت خود را بر بنى اميّه فرو فرستد و آسمان خون و خاكستر بر سر مردم ببارد،و همه چيز بحال تو گريان شود حتّى حيوانات وحشى در بيابانها و ماهيها در درياها.

و جماعتى مرا حديث كردند كه از جملۀ آنان همان افرادى است كه قبلا اشاره كردم،از عمر نسّابه رضوان اللّٰه عليه كه او در پايان كتاب (الشّافي في النّسب]از جدّ خود محمّد بن عمر نقل كرده است كه از پدرم عمر بن على بن ابى طالب شنيدم كه بفرزندان عقيل:(دائيهاى من) ميگفت:

چون برادرم حسين در مدينه از بيعت يزيد خوددارى نمود،من

ص: 26

عَلَيْهِ فَوَجَدْتُهُ خَالِياً فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنِي أَخُوكَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ سَبَقَنِي الدَّمْعَةُ وَ عَلاَ شَهِيقِي فَضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ قَالَ 3حَدَّثَكَ أَنِّي مَقْتُولٌ فَقُلْتُ حَوْشَيْتُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ 3سَأَلْتُكَ بِحَقِّ أَبِيكَ بِقَتْلِي خَبَّرَكَ فَقُلْتُ نَعَمْ فَلَوْ لاَ نَاوَلْتَ وَ بَايَعْتَ فَقَالَ 3حَدَّثَنِي أَبِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلِي وَ أَنَّ تُرْبَتِي تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أَنَّكَ عَلِمْتَ مَا لَمْ أَعْلَمْهُ وَ أَنَّهُ لاَ أُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِي أَبَداً وَ لَتَلْقَيَنَّ فَاطِمَةُ أَبَاهَا شَاكِيَةً مَا لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُهَا مِنْ أُمَّتِهِ وَ لاَ يَدْخُلُ اَلْجَنَّةَ أَحَدٌ آذَاهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا .

بخدمتش رسيدم ديدم تنها نشسته و كسى در محضرش نيست عرض كردم:

من بقربانت اى ابا عبد اللّٰه برادرت ابو محمّد حسن از پدرش براى من حديث فرمود،..همين را كه گفتم اشگ چشم مجالم نداد و صداى گريه ام بلند شد آن حضرت مرا بسينه چسبانيد و فرمود:براى تو حديث كرد كه من كشته ميشوم؟عرض كردم:خدا نكند يا ابن رسول اللّٰه فرمود تو را بحقّ پدرت بسؤالم جواب بده از كشته شدن من خبر داد؟گفتم آرى،چه ميشد كه كناره نميگرفتى و بيعت ميفرمودى؟ فرمود:پدرم براى من حديث فرمود:كه رسول خدا بپدرم فرموده است:كه او و من هر دو كشته ميشويم و قبر من نزديك قبر خواهد بود گمان ميكنى آنچه را كه تو ميدانى من نميدانم؟و حقيقت اين است كه هرگز تن به پستى ندهم و روزى كه فاطمۀ زهرا پدرش را ملاقات ميكند شكايت آنچه را كه فرزندانش از اين امّت ديده اند بحضرت اش خواهد فرمود و يكنفر از افرادى كه دل فاطمه را در بارۀ فرزندانش آزرده اند به بهشت داخل نخواهد شد.

ص: 27

أقول أنا و لعل بعض من لا يعرف حقائق شرف السعادة بالشهادة يعتقد أن الله لا يتعبد بمثل هذه الحالة أ ما سمع في القرآن الصادق المقال أنه تعبد قوما بقتل أنفسهم فقال تعالى فَتُوبُوا إِلىٰ بٰارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بٰارِئِكُمْ و لعله يعتقد أن معنى قوله تعالى وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ أنه هو القتل و ليس الأمر كذلك و إنما التعبد به من أبلغ درجات السعادة.

11 وَ لَقَدْ ذَكَرَ صَاحِبُ الْمَقْتَلِ الْمَرْوِيِّ عَنْ مَوْلاَنَا اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ مَا يَلِيقُ بِالْعَقْلِ- فَرُوِيَ عَنْ أَسْلَمَ من ميگويم:شايد بعضى كه از حقيقت شرافت رسيدن بسعادت شهادت بى اطّلاع است اعتقاد چنين كند كه با چنين حال:(با كشته شدن)نتوان خدا را پرستش نمود آن كس كه چنين اعتقاد دارد مگر نشنيده است كه در قرآن است:(قرآن راستگو)كه طائفه اى با كشتن خود خدا را عبادت و پرستش نمودند خداى تعالى ميفرمايد: فَتُوبُوا إِلىٰ بٰارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بٰارِئِكُمْ :بسوى خداى آفريدگار خود باز گرديد و خود را بكشيد كه براى شما در پيشگاه آفريدگارتان همين بهتر است،و شايد منشأ اين عقيده اش آن باشد كه از آيۀ شريفه( وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ :خود را با دست خود بهلاكت نيندازيد.مقصود كشته شدن است در صورتى كه چنين نيست و بلكه عبادت خداى تعالى با كشته شدن از بهترين وسايلى است كه شخص را بدرجات سعادت و نيكبختى ميرساند.

صاحب مقتل مروىّ از مولاى ما امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آية روايتى نقل نموده است كه قابل توجّه است.

ص: 28

قَالَ: غَزَوْنَا نَهَاوَنْدَ أَوْ قَالَ غَيْرَهَا وَ اصطفينا [اِصْطَفَفْنَا] وَ الْعَدُوَّ صَفَّيْنِ لَمْ أَرَ أَطْوَلَ مِنْهُمَا وَ لاَ أَعْرَضَ وَ اَلرُّومُ قَدْ أَلْصَقُوا ظُهُورَهُمْ بِحَائِطِ مَدِينَتِهِمْ فَحَمَلَ رَجُلٌ مِنَّا عَلَى الْعَدُوِّ فَقَالَ النَّاسُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ أَلْقَى نَفْسَهُ إِلَى التَّهْلُكَةِ فَقَالَ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ إِنَّمَا تُأَوِّلُونَ هَذِهِ الْآيَةَ عَلَى أَنْ حَمَلَ هَذَا الرَّجُلُ يَلْتَمِسُ الشَّهَادَةَ وَ لَيْسَ كَذَلِكَ إِنَّمَا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِينَا لِأَنَّا كُنَّا قَدِ اشْتَغَلْنَا بِنُصْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ تَرَكْنَا أَهَالِيَنَا وَ أَمْوَالَنَا أَنْ نُقِيمَ فِيهَا وَ نُصْلِحَ مَا فَسَدَ مِنْهَا فَقَدْ ضَاعَتْ بِتَشَاغُلِنَا عَنْهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ إِنْكَاراً لِمَا وَقَعَ فِي نُفُوسِنَا مِنَ التَّخَلُّفِ از اسلم روايت شده است كه گفت:غزوۀ نهاوند بود و يا غزوۀ ديگر را گفت كه ما و دشمن در مقابل هم صف آرايى نموديم و هر دو صف آنچنان بود كه من درازتر و پهن تر از آن ها صف نديده بودم،و سپاه روم پشت ها بديوار شهر خود تكيه داده و آمادۀ جنگ بودند،كه مردى از ما بسپاه دشمن حمله كرد،مردم فرياد زدند:لا اله الاّ اللّٰه اين مرد خود را بهلاكت انداخت،ابو ايّوب انصارى گفت:شما اين آيه را اين طور معنى ميكنيد كه اين مرد حمله كرده و ميخواهد در راه خدا شهيد شود؟و حال آنكه چنين نيست،اين آيه در بارۀ ما نازل شد،براى آنكه ما سرگرم يارى رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بوديم و اهل و عيال و اموال خود را رها كرده بوديم،باين خيال افتاديم كه در ميان آنان باشيم تا آنچه را كه فاسد شده است اصلاح كنيم كه در اثر سرگرمى بخدمت رسول خدا همه از دست ميرفت،خداى تعالى براى اعتراض باين تصميم كه ميخواستيم بمنظور اصلاح كار خود از يارى رسول خدا سرپيچى كنيم اين آيه نازل فرمود، وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ

ص: 29

عَنْ نُصْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِإِصْلاَحِ أَمْوَالِنَا وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ مَعْنَاهُ إِنْ تَخَلَّفْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَقَمْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ أَلْقَيْتُمْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَهَلَكْتُمْ وَ ذَلِكَ رَدٌّ عَلَيْنَا فِيمَا قُلْنَا وَ عَزَمْنَا عَلَيْهِ مِنَ الْإِقَامَةِ وَ تَحْرِيصٌ لَنَا عَلَى الْغَزْوِ وَ مَا أُنْزِلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي رَجُلٍ حَمَلَ عَلَى الْعَدُوِّ وَ يُحَرِّصُ أَصْحَابَهُ أَنْ يَفْعَلُوا كَفِعْلِهِ أَوْ يَطْلُبُ الشَّهَادَةَ بِالْجِهَادِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ رَجَاءً لِثَوَابِ الْآخِرَةِ.

أقول و قد نبهناك على ذلك في خطبة هذا الكتاب و سيأتي ما يكشف عن هذه الأسباب.

12 14,3- قَالَ رُوَاةُ حَدِيثِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَعَ اَلْوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ مَرْوَانَ : فَلَمَّا (معنايش چنين است كه اگر از يارى رسول خدا سرباز زنيد و در خانه هاى خود بنشينيد خويشتن را بدست خود بهلاكت انداخته ايد،و گرفتار غضب خداوند گرديده هلاك خواهيد شد،و اين آيه آنچه را كه ما گفته بوديم و تصميم بر آن گرفته بوديم كه در خانۀ خود بمانيم ردّ كرد و ما را تحريص بجنگ در ركاب رسول خدا نمود،نه اينكه در بارۀ مردى نازل شده باشد كه حمله بر دشمن نموده و هدف اش اين است كه دوستان خود را نيز تحريص نمايد تا مانند او حمله كنند،و يا آنكه باميد ثواب اخروى ميخواهد در راه جهاد في سبيل اللّٰه بدرجۀ رفيعۀ شهادت برسد.

من ميگويم:كه ما در ضمن خطبۀ كتاب،باين معنى تنبيه نموديم و در مطالب آينده نيز اين معنى روشن تر خواهد شد.

آنان كه سخنان حسين عليه السّلام را با وليد بن عتبه نقل كرده اند گفته اند:

كه چون صبح شد حسين عليه السّلام متوجّه بسوى مكّه شد،و روز سوّم ماه

ص: 30

كَانَ الْغَدَاةُ تَوَجَّهَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى مَكَّةَ لِثَلاَثٍ مَضَيْنَ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ سِتِّينَ فَأَقَامَ بِهَا بَاقِيَ شَعْبَانَ وَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ شَوَّالٍ وَ ذِي قَعْدَةٍ قَالَ وَ جَاءَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ زُبَيْرٍ فَأَشَارَا إِلَيْهِ بِالْإِمْسَاكِ فَقَالَ لَهُمَا 3إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَدْ أَمَرَنِي بِأَمْرٍ وَ أَنَا مَاضٍ فِيهِ قَالَ فَخَرَجَ اِبْنُ عَبَّاسٍ وَ هُوَ يَقُولُ وَا حُسَيْنَاهْ .

ثُمَّ جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ فَأَشَارَ إِلَيْهِ بِصُلْحِ أَهْلِ الضَّلاَلِ وَ حَذَّرَهُ مِنَ الْقَتْلِ وَ الْقِتَالِ فَقَالَ لَهُ 3يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانُوا يَقْتُلُونَ مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ شعبان سال 60 هجرى بود و باقيماندۀ شعبان و تمام ماه رمضان و شوّال و ذى القعدة را در مكّه بود.

راوى گفت:عبد اللّٰه بن عباس رضوان اللّٰه عليه و عبد اللّٰه بن زبير بخدمت حضرت آمدند،و از حضرت خواستند كه خود دارى كند،فرمود:

رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مرا دستورى داده است كه بايد اجرايش كنم،ابن عبّاس چون اين بشنيد از نزد حسين عليه السّلام بيرون شد و صدا ميزد:وا حسينا.

سپس عبد اللّٰه بن عمر آمد و چنين مصلحت انديشى كرد:كه حسين با مردم گمراه بسازد و از جنگ و خونريزى بركنار باشد،حضرت فرمود:

يا ابا عبد الرّحمن مگر متوجّه نشده اى؟كه دنيا در نزد خداوند آنقدر پست و ناچيز است كه سر بريدۀ يحيى بن زكريّا بعنوان هديه بنزد زنازاده اى از زنازادگان بنى اسرائيل فرستاده شد،مگر نميدانى؟كه بنى اسرائيل در فاصلۀ كوتاه طلوع صبح تا طلوع آفتاب هفتاد پيغمبر را

ص: 31

الشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أَسْوَاقِهِمْ يَبِيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كَأَنْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً فَلَمْ يُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَيْهِمْ بَلْ أَمْهَلَهُمْ وَ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْذَ عَزِيزٍ ذِي انْتِقَامٍ اتَّقِ اللَّهَ يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ لاَ تَدَعَنَّ نُصْرَتِي.

قَالَ وَ سَمِعَ أَهْلُ اَلْكُوفَةِ بِوُصُولِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى مَكَّةَ وَ امْتِنَاعِهِ مِنَ الْبَيْعَةِ لِيَزِيدَ فَأَجْمَعُوا فِي مَنْزِلِ سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِيِّ فَلَمَّا تَكَامَلُوا قَامَ سُلَيْمَانُ بْنُ صُرَدٍ فِيهِمْ خَطِيباً وَ قَالَ فِي آخِرِ خُطْبَتِهِ يَا مَعْشَرَ اَلشِّيعَةِ إِنَّكُمْ قَدْ عَلِمْتُمْ بِأَنَّ مُعَاوِيَةَ قَدْ هَلَكَ وَ صَارَ إِلَى رَبِّهِ وَ قَدِمَ عَلَى عَمَلِهِ وَ قَدْ قَعَدَ فِي مَوْضِعِهِ ابْنُهُ يَزِيدُ وَ هَذَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَدْ خَالَفَهُ وَ صَارَ إِلَى مَكَّةَ هَارِباً مِنْ طَوَاغِيتِ آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ أَنْتُمْ ميكشتند،و پس از آن در بازارها مى نشستند و خريد و فروش ميكردند آن چنان كه گوئى هيچ عملى انجام نداده اند،با اين همه خداوند در عذاب آنان شتاب نفرمود،بلكه آنان را مهلت داد و پس از مدّتى آنان را بحكم عزّت و انتقام جوئى ذات مقدّسش گرفتار عذاب كرد،اى ابا عبد الرّحمن از خدا بپرهيز و يارى مرا از دست مده.

راوى گويد:اهل كوفه كه شنيدند حسين عليه السّلام بمكّه رسيده و از بيعت يزيد خود دارى فرموده است،در خانۀ سليمان بن صرد خزاعى اجتماع نمودند،و چون همگى گرد آمدند سليمان بن صرد براى سخنرانى بپا خواست و در پايان سخنرانى چنين گفت:

اى گروه شيعه،حتما شنيده ايد كه معاوية مرده است و بجانب پروردگار خود شتافته،و به نتيجۀ كردار خود رسيده است و اكنون فرزندش يزيد بجاى او نشسته است و اين حسين بن على است كه با او

ص: 32

شِيعَتُهُ وَ شِيعَةُ أَبِيهِ مِنْ قَبْلِهِ وَ قَدِ احْتَاجَ إِلَى نُصْرَتِكُمُ الْيَوْمَ فَإِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ نَاصِرُوهُ وَ مُجَاهِدُو عَدُوِّهِ فَاكْتُبُوا إِلَيْهِ وَ إِنْ خِفْتُمُ الْوَهْنَ وَ الْفَشَلَ فَلاَ تَغُرُّوا الرَّجُلَ مِنْ نَفْسِهِ.

قَالَ فَكَتَبُوا إِلَيْهِ:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِيِّ وَ اَلْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَائِلٍ وَ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ أَبِيكَ مِنْ قَبْلُ الْجَبَّارَ الْعَنِيدَ الْغَشُومَ الظَّلُومَ الَّذِي ابْتَزَّ هَذِهِ الْأُمَّةَ أَمْرَهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَهَا وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضًى مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا وَ جَعَلَ مَالَ اللَّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ مخالفت ورزيده و براى اينكه از شرّ ستمگران خاندان ابى سفيان محفوظ بماند گريزان بمكّه آمده است و شمائيد كه شيعۀ او هستيد و پيش از اين هم افتخار شيعه گى پدرش را داشتيد،امروز،حسين عليه السّلام نيازمند يارى شما است اگر ميدانيد كه ياريش خواهيد نمود و با دشمنش خواهيد جنگيد؟پشتيبانى خود را بوسيلۀ نامه بعرض برسانيد و اگر ميترسيد كه در انجام وظيفه سستى كنيد و رشتۀ كار از دست بدهيد؟چه بهتر كه مرد الهى را فريب ندهيد.

راوى گويد:مردم كوفه،نامه اى بدين مضمون بحسين عليه السّلام نوشتند بنام خداوند بخشندۀ مهربان،نامه اى است بحسين بن على امير المؤمنين،از سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب بن نجبة،و رفاعة بن شدّاد،و حبيب بن مظاهر،و عبد اللّٰه بن وائل،و شيعيانش از مؤمنين، سلام ما بر تو،و پس از تقديم سلام سپاس خداوندى را كه دشمن تو و دشمن

ص: 33

عُتَاتِهَا فَبُعْداً لَهُ كَمٰا بَعِدَتْ ثَمُودُ ثُمَّ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ غَيْرُكَ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ يَجْمَعُنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ اَلنُّعْمَانُ بْنُ الْبَشِيرِ فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ وَ لَسْنَا نُجْمَعُ مَعَهُ فِي جُمُعَةٍ وَ لاَ جَمَاعَةٍ وَ لاَ نَخْرُجُ مَعَهُ فِي عِيدٍ وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّكَ أَقْبَلْتَ أَخْرَجْنَاهُ حَتَّى يَلْحَقَ بِالشَّامِ وَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.

ثُمَّ سَرَّحُوا الْكِتَابَ وَ لَبِثُوا يَوْمَيْنِ وَ أَنْفَذُوا جَمَاعَةً مَعَهُمْ نَحْوُ مِائَةٍ وَ پيشين پدرت را درهم شكست،همان دشمن ستمكار كينه جوى،كه زمام كار اين امّت را بزور و قلدرى بدست گرفت و بيت المال مسلمين را غاصبانه تصرّف كرد،بدون رضاى ملّت بر آنان حكومت نمود،از جنايات زمان حكومتش اينكه نيكان اجتماع را كشت و افراد ناپاك را نگهدارى نمود و مال خدا را بدست ستمگران و سركشان اجتماع سپرد،از رحمت خدا دور باد هم چنان كه قوم ثمود دور شد،بارى ما را پيشوائى بجز تو نيست بسوى ما بشتاب،شايد خداوند بوسيلۀ تو كانون حقّى از ما گرد آورد، و نعمان بن بشير اكنون در كاخ فرماندارى است،ولى ما نه بنماز جمعۀ او حاضر ميشويم و نه بنماز جماعتش،و در روزهاى عيد با او همراه نيستيم و اگر خبر حركت شما بما برسد او را از كوفه بيرون خواهيم كرد تا راه شام در پيش گيرد،و سلام بر تو و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى پس پيغمبر،و بر پدر بزرگوارت كه پيش از تو بود و حول و قوّه اى به جز از رهگذر استمداد از خداى بزرگ و بزرگوار نيست.

نامۀ فوق را بخدمت حضرت فرستادند،و دو روز بعد جماعتى را بنمايندگى روانه كردند،كه حامل يك صد و پنجاه نامه بودند و هر نامه اى

ص: 34

خَمْسِينَ كِتَابَةً مِنَ الرَّجُلِ وَ الاِثْنَيْنِ وَ الثَّلاَثَةِ وَ الْأَرْبَعَةِ يَسْأَلُونَهُ الْقَدُومَ عَلَيْهِمْ وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ يَتَأَنَّى وَ لاَ يُجِيبُهُمْ فَوَرَدَ عَلَيْهِ فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ سِتُّمِائَةِ كِتَابٍ وَ تَوَاتَرَتِ الْكُتُبُ حَتَّى اجْتَمَعَ عِنْدَهُ فِي نُوَبٍ مُتَفَرِّقَةٍ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ كِتَابٍ.

قَالَ ثُمَّ قَدِمَ عَلَيْهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَعْدَ ذَلِكَ هَانِي بْنُ هَانِي السَّبِيعِيُّ وَ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيُّ بِهَذَا الْكِتَابِ وَ هُوَ آخِرُ مَا وَرَدَ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ .

وَ فِيهِ:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ شِيعَتِهِ وَ شِيعَةِ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ :

أَمَّا بَعْدُ:

فَإِنَّ النَّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ لاَ رَأْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَابُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ أَعْشَبَتِ الْأَرْضُ وَ أَوْرَقَتِ الْأَشْجَارُ فَاقْدَمْ عَلَيْنَا إِذَا شِئْتَ فَإِنَّمَا تَقْدِمُ بامضاى يك و دو و سه و چهار نفر بود،كه همگى از حضرت استدعا كرده بودند بكوفه تشريف بياورد.ولى با اين همه حسين عليه السّلام از پاسخ دادن بنامه ها خود دارى ميكرد تا اينكه در يك روز ششصد نامه از كوفه رسيد و نامه هاى ديگر پى در پى ميرسيد تا آنكه جمع نامه ها كه در چند نوبت آمده بود به دوازده هزار نامه رسيد.

راوى گويد:پيرو نامه ها،هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبد اللّٰه حنفى نامۀ ذيل را كه آخرين نامۀ رسيده بحسين بود،آوردند در نامه چنين نوشته بود:

بنام خداوند بخشايندۀ مهربان،نامه اى است به حسين بن على امير المؤمنين،از شيعيانش و شيعيان پدرش امير المؤمنين،امّا بعد همۀ مردم بانتظار ورود شما هستند و بجز تو بكسى رأى نميدهند اى پسر پيغمبر

ص: 35

عَلَى جُنْدٍ مُجَنَّدَةٍ لَكَ وَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ.

فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِهَانِي بْنِ هَانِي السَّبِيعِيِّ وَ سَعِيدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيِّ 3خَبِّرَانِي مَنِ اجْتَمَعَ عَلَى هَذَا الْكِتَابِ الَّذِي كُتِبَ بِهِ وَ سُوِّدَ إِلَيَّ مَعَكُمَا فَقَالاَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ شَبَثُ بْنُ رِبْعِيٍّ وَ حَجَّارُ بْنُ أبحر [أَبْجَرَ] وَ يَزِيدُ بْنُ الْحَارِثِ وَ يَزِيدُ بْنُ رُوَيْمٍ وَ عُرْوَةُ بْنُ قَيْسٍ وَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَيْرِ بْنِ عُطَارِدٍ قَالَ: فَعِنْدَهَا قَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ اَلرُّكْنِ وَ اَلْمَقَامِ وَ سَأَلَ اللَّهَ الْخِيَرَةَ فِي ذَلِكَ ثُمَّ طَلَبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ وَ أَطْلَعَهُ عَلَى الْحَالِ وَ كَتَبَ مَعَهُ هر چه زودتر و هر چه زودتر تشريف بياوريد كه باغها سر سبز،و ميوه هاى درختان رسيده،بوستانها پر از گياه و درختها پر برگ است،اگر تصميم داريد،تشريف بياوريد كه سپاهى آراسته مقدمت را گرامى خواهند داشت سلام و رحمت خداوند بر تو باد و بر پدرت كه پيش از تو بود.

حسين عليه السّلام به هانى سبيعى و سعيد بن عبد اللّٰه حنفي فرمود:بمن بگوئيد:چه اشخاصى در نوشتن اين نامه با شما هم آهنگ بودند؟عرض كردند:يا ابن رسول اللّٰه،شبث بن ربعى و حجار بن ابحر و يزيد بن الحارث و يزيد بن رويم و عروة بن قيس و عمرو بن الحجّاج و محمّد بن عمير بن عطارد،راوى گفت:حسين عليه السّلام چون اين بشنيد،بپا خواست و ميان ركن و مقام دو ركعت نماز گذاشت،و از خداوند مسألت نمود،تا آنچه خير و صلاح است مقدّر فرمايد،پس از آن مسلم بن عقيل را خواست و از جريان مطّلعش فرمود و پاسخ نامه هاى اهل كوفه را نوشت،و وعدۀ پذيرش دعوت آنان را داد،و اضافه فرمود كه پسر عمّ خودم مسلم بن عقيل

ص: 36

جَوَابَ كُتُبِهِمْ يَعِدُهُمْ بِالْقَبُولِ وَ يَقُولُ مَا مَعْنَاهُ 3قَدْ نَفَّذْتُ إِلَيْكُمْ ابْنَ عَمِّي مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ لِيُعَرِّفَنِي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ رَأْيٍ جَمِيلٍ.

فَصَارَ مُسْلِمٌ بِالْكِتَابِ حَتَّى وَصَلَ بِالْكُوفَةِ فَلَمَّا وَقَفُوا عَلَى كِتَابِهِ كَثُرَ اسْتِبْشَارُهُمْ بِإِيَابِهِ ثُمَّ أَنْزَلُوهُ فِي دَارِ اَلْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدَةَ الثَّقَفِيِّ وَ صَارَتِ اَلشِّيعَةُ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ فَلَمَّا اجْتَمَعَ إِلَيْهِ مِنْهُمْ جَمَاعَةٌ قَرَأَ عَلَيْهِمْ كِتَابَةَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُمْ يَبْكُونَ حَتَّى بَايَعَهُ مِنْهُمْ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ أَلْفاً.

وَ كَتَبَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْلِمٍ الْبَاهِلِيُّ وَ عُمَارَةُ بْنُ وَلِيدٍ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إِلَى يَزِيدَ يُخْبِرُونَهُ بِأَمْرِ مُسْلِمٍ وَ يُشِيرُونَ عَلَيْهِ بِصَرْفِ اَلنُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ وَ را بسوى شما فرستادم.تا مرا از وضع موجود و آخرين تصميم شما آگاه نمايد.

مسلم،با نامۀ آن حضرت حركت كرد تا بكوفه رسيد،چون مردم كوفه فهميدند كه حسين عليه السّلام نامه بآنان نوشته از آمدن مسلم بسيار خوشحال شدند و مسلم را بخانۀ مختار بن ابى عبيدۀ ثقفى وارد نمودند و رفت و آمد شيعيان،بنزد مسلم بطور مرتّب ادامه داشت،همين كه گروهى از شيعيان نزد مسلم گرد آمدند،نامۀ حسين را بآنان خواند.احساسات مردم آنچنان شديد بود كه هنگام خواندن نامه همه گريه ميكردند تا آنكه هيجده هزار نفر بمسلم بيعت نمودند.

عبيد اللّٰه بن مسلم باهلى و عمارة بن وليد و عمر بن سعد نامه اى بيزيد نوشتند و ورود مسلم را گزارش دادند و اظهار نظر كردند:كه نعمان بن بشير را از فرماندارى كوفه عزل و ديگرى بجاى او منصوب نمايد،يزيد پس از اطّلاع از اوضاع كوفه،به عبيد اللّٰه بن زياد كه فرماندار بصره بود

ص: 37

وِلاَيَةِ غَيْرِهِ فَكَتَبَ يَزِيدُ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ كَانَ وَالِياً عَلَى اَلْبَصْرَةِ بِأَنَّهُ قَدْ وَلاَّهُ اَلْكُوفَةَ وَ ضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ عَرَّفَهُ أَمْرَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ أَمْرَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يُشَدِّدُ عَلَيْهِ فِي تَحْصِيلِ مُسْلِمٍ وَ قَتْلِهِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

فَتَأَهَّبَ عُبَيْدُ اللَّهِ لِلْمَسِيرِ إِلَى اَلْكُوفَةِ وَ كَانَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَدْ كَتَبَ إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ أَشْرَافِ اَلْبَصْرَةِ كِتَاباً مَعَ مَوْلًى لَهُ اسْمُهُ سُلَيْمَانُ وَ يُكَنَّى أَبَا رَزِينٍ يَدْعُوهُمْ فِيهِ إِلَى نُصْرَتِهِ وَ لُزُومِ طَاعَتِهِ مِنْهُمْ يَزِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ النَّهْشَلِيُّ وَ الْمُنْذِرُ بْنُ الْجَارُودِ الْعَبْدِيُّ فَجَمَعَ يَزِيدُ بْنُ مَسْعُودٍ بَنِي تَمِيمٍ وَ بَنِي حَنْظَلَةَ وَ بَنِي سَعْدٍ فَلَمَّا حَضَرُوا قَالَ يَا بَنِي تَمِيمٍ كَيْفَ تَرَوْنَ فِيكُمْ مَوْضِعِي وَ حَسَبِي مِنْكُمْ فَقَالُوا بَخْ بَخْ أَنْتَ وَ اللَّهِ فَقْرَةُ الظَّهْرِ وَ رَأْسُ الْفَخْرِ حَلَلْتَ فِي الشَّرَفِ وَسَطاً وَ تَقَدَّمْتَ فِيهِ فَرَطاً قَالَ فَإِنِّي قَدْ جَمَعْتُكُمْ لِأَمْرٍ أُرِيدُ أَنْ أُشَاوِرَكُمْ نامه نوشته،و با حفظ سمت او فرماندارى كوفه را نيز باو واگذار نمود، و جريان كار مسلم بن عقيل و حسين را در نامه متذكّر،شد،و دستور اكيد داد كه مسلم را دستگير نموده و بقتل برساند.

عبيد اللّٰه پس از دريافت ابلاغ فرماندارى كوفه،آماده حركت بطرف كوفه گرديد،حسين بوسيله يكى از غلامان خود بنام سليمان كه كنيه اش:ابا رزين بود،نامه اى بعدّه اى از بزرگان بصره نوشته بود،و در آن نامه،مردم بصره را بيارى خود دعوت نموده و تذكّر داده بود كه لازم است از من اطاعت نمائيد،و از جملۀ آنان يزيد بن مسعود نهشلى و منذر بن جارود عبدى بودند.يزيد بن مسعود قبيله هاى تميم و حنظله و سعد را جمع كرد چون همه حاضر شدند گفت:اى بنى تميم،موقعيّت و شخصيّت مرا در ميان خود چگونه مى بينيد؟گفتند:به به،بخدا قسم

ص: 38

فِيهِ وَ أَسْتَعِينُ بِكُمْ عَلَيْهِ فَقَالُوا إِنَّا وَ اللَّهِ نَمْنَحُكَ النَّصِيحَةَ وَ نَجْهَدُ لَكَ الرَّأْيَ فَقُلْ حَتَّى نَسْمَعَ.

فَقَالَ إِنَّ مُعَاوِيَةَ مَاتَ فَأَهْوِنْ بِهِ وَ اللَّهِ هَالِكاً وَ مَفْقُوداً أَلاَ وَ إِنَّهُ قَدِ انْكَسَرَ بَابُ الْجَوْرِ وَ الْإِثْمِ وَ تَضَعْضَعَتْ أَرْكَانُ الظُّلْمِ وَ قَدْ كَانَ أَحْدَثَ بَيْعَةً عَقَدَ بِهَا أَمْراً ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ أَحْكَمَهُ وَ هَيْهَاتَ وَ الَّذِي أَرَادَ اجْتَهَدَ وَ اللَّهِ فَفَشَلَ وَ شَاوَرَ فَخَذَلَ وَ قَدْ قَامَ ابْنُهُ يَزِيدُ شَارِبُ الْخُمُورِ وَ رَأْسُ الْفُجُورِ يَدَّعِي الْخِلاَفَةَ تو بمنزلۀ ستون فقرات ما و سر آمد افتخارات ما هستى،در مركز دايره و شرافت و بزرگوارى فرود آمده و از همۀ ما پيشى گرفته اى،گفت:منظور از اينكه شما را جمع كرده ام اين است:كه ميخواهم در كارى با شما مشورت كنم و از شما در پيشرفت كار كمك بگيرم،گفتند:بخدا قسم، كه ما خير انديش تو هستيم و سعى خواهيم كرد كه آنچه بنظر ما صواب ميرسد در اختيار تو بگذاريم،پيش نهاد خود را بكن تا گوش كنيم.

گفت:معويه مرده است و بخدا كه مردن و از دست رفتنش بسيار بى اهمّيّت است كه در خانۀ ظلم با مرگ او شكسته شد و پايه هاى ستم متزلزل گرديد،از جنايات او بيعتى بود كه از مردم گرفت،و بگمان خود عقد آن را استوار كرد،ولى هرگز بمقصود خود نرسيد،بخدا قسم كه كوشش اش بى نتيجه ماند و از مشورت،رسوائى ديد،فرزند خود، يزيد شراب خوار و سرآمد تبه كاران را بجاى خود بنشاند كه اينك مدّعى خلافت بر مسلمين است و بر آنان حكومت ميكند بدون اينكه مسلمانان بحكومت او راضى باشند،اين پسر با بردبارى كوتاه و دانش اندكى كه دارد يك قدم در راه حق نميتواند بردارد،بخداوند سوگند ياد ميكنم

ص: 39

عَلَى اَلْمُسْلِمِينَ وَ يَتَأَمَّرُ عَلَيْهِمْ بِغَيْرِ رِضًى مِنْهُمْ مَعَ قَصْرِ حِلْمٍ وَ قِلَّةِ عِلْمٍ لاَ يَعْرِفُ مِنَ الْحَقِّ مَوْطِئَ قَدَمَيْهِ فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً مَبْرُوراً لَجِهَادُهُ عَلَى الدِّينِ أَفْضَلُ مِنْ جِهَادِ الْمُشْرِكِينَ وَ هَذَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذُو الشَّرَفِ الْأَصِيلِ وَ الرَّأْيِ الْأَثِيلِ لَهُ فَضْلٌ لاَ يُوصَفُ وَ عِلْمٌ لاَ يُنْزَفُ وَ هُوَ أَوْلَى بِهَذَا الْأَمْرِ لِسَابِقَتِهِ وَ سِنِّهِ وَ قِدَمِهِ وَ قَرَابَتِهِ يَعْطِفُ عَلَى الصَّغِيرِ وَ يَحْنُو عَلَى الْكَبِيرِ فَأَكْرِمْ بِهِ رَاعِيَ رَعِيَّةٍ وَ إِمَامَ قَوْمٍ وَجَبَتْ لِلَّهِ بِهِ الْحُجَّةُ وَ بَلَغَتْ بِهِ الْمَوْعِظَةُ فَلاَ تَعْشَوْا عَنْ نُورِ الْحَقِّ وَ لاَ تَسَكَّعُوا فِي وَهْدَةِ الْبَاطِلِ فَقَدْ كَانَ صَخْرُ بْنُ قَيْسٍ انْخَذَلَ بِكُمْ يَوْمَ الْجَمَلِ فَاغْسِلُوهَا بِخُرُوجِكُمْ إِلَى اِبْنِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ نُصْرَتِهِ وَ اللَّهِ لاَ يَقْصُرُ أَحَدٌ عَنْ نُصْرَتِهِ إِلاَّ أَوْرَثَهُ اللَّهُ الذُّلَّ فِي وُلْدِهِ- و سوگندم راست است با اين مرد براى پيشرفت دين مخالفت و مبارزه كردن از مبارزه با مشركين افضل است،اينك حسين بن على پسر دختر پيغمبر است داراى شرافت ريشه دار و تدبير اساسى،فضيلتش بالاتر از توصيف،و دانش اش بى پايان و از همه سزاوارتر بمسند خلافت او است كه هم سابقه اش بهتر و هم سنّش بيشتر و خود از خاندان رسالت است با زير دستان،مهربان و بزرگان را احسان نمايد چه بزرگوار نگهبانى براى رعيّت و پيشوائى براى اجتماع،كه او است خداوند بوسيلۀ او حجّت اش را بر همۀ مردم تمام و موعظه اش را كامل فرموده است،بنا بر اين،از مشاهدۀ نور حق كور مباشيد و در پست نمودن باطل ساكت ننشينيد كه صخر بن قيس در روز جمل بدست شما خوار شد امروز با رفتن بيارى پسر پيغمبر،آن لكّۀ ننگ را از دامن خود بشوئيد،بخدا قسم هر كس كه از يارى او كوتاهى كند خداوند،ذلّت موروثى در فرزندان وى و كم بود در فاميل او قرار ميدهد

ص: 40

وَ الْقِلَّةَ فِي عَشِيرَتِهِ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ لَبِسْتُ لِلْحَرْبِ لاَمَتَهَا وَ ادَّرَعْتُ لَهَا بِدِرْعِهَا مَنْ لَمْ يُقْتَلْ يَمُتْ وَ مَنْ يَهْرُبْ لَمْ يَفُتْ فَأَحْسِنُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ رَدَّ الْجَوَابِ.

فَتَكَلَّمَتْ بَنُو حَنْظَلَةَ فَقَالُوا أَبَا خَالِدٍ نَحْنُ نَبْلُ كِنَانَتِكَ وَ فُرْسَانُ عَشِيرَتِكَ إِنْ رَمَيْتَ بِنَا أَصَبْتَ وَ إِنْ غَزَوْتَ بِنَا فَتَحْتَ لاَ تَخُوضُ وَ اللَّهِ غَمْرَةً إِلاَّ خُضْنَاهَا وَ لاَ تَلْقَى وَ اللَّهِ شِدَّةً إِلاَّ لَقِينَاهَا نَنْصُرُكَ وَ اللَّهِ بِأَسْيَافِنَا وَ نَقِيكَ بِأَبْدَانِنَا إِذَا شِئْتَ فَافْعَلْ.

وَ تَكَلَّمَتْ بَنُو سَعِيدِ بْنِ يَزِيدَ فَقَالُوا يَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَبْغَضَ الْأَشْيَاءِ هان كه من بسهم خود،لباس جنگ بر تن آراسته و زره رزم پوشيده ام هر آن كس كه كشته نشود بالاخرة خواهد مرد و هر كس از جنگ فرار كند از چنگال مرگ نجات نخواهد يافت،خداوند شما را رحمت كند سخنان مرا پاسخ دهيد.

قبيلۀ حنظلة بسخن آمدند و گفتند:اى ابا خالد ما همگى تيرهاى تركش تو و سواران فاميل تو هستيم،اگر بوسيلۀ ما بدشمن خويش تير اندازى بهدف خواهد آمد و اگر با ما بجنگ روى پيروز خواهى شد، بخدا قسم بهر گردابى كه تو فرو روى ما نيز فرو شويم،و بخدا قسم هر سختى كه تو ملاقاتش كنى ما نيز ملاقات كنيم،بخدا قسم با شمشيرهاى خود يار و ياور تو هستيم،و بدنهاى ما سپر بلا براى تو است هر تصميمى كه دارى عملى كن.

آنگاه قبيلۀ سعد بن يزيد بسخن در آمدند و گفتند:اى ابا خالد مبغوضترين چيز نزد ما مخالفت تو و بيرون شدن از راى تو است،و امّا

ص: 41

إِلَيْنَا خِلاَفُكَ وَ الْخُرُوجُ مِنْ رَأْيِكَ وَ قَدْ كَانَ صَخْرُ بْنُ قَيْسٍ أَمَرَنَا بِتَرْكِ الْقِتَالِ فَحَمِدْنَا أَمْرَنَا وَ بَقِيَ عِزُّنَا فِينَا فَأَمْهِلْنَا نُرَاجِعِ الْمَشُورَةَ وَ نَأْتِيكَ بِرَأْيِنَا وَ تَكَلَّمَتْ بَنُو عَامِرِ بْنِ تَمِيمٍ فَقَالُوا يَا أَبَا خَالِدٍ نَحْنُ بَنُو أَبِيكَ وَ خُلَفَاؤُكَ لاَ نَرْضَى إِنْ غَضِبْتَ وَ لاَ نُوطِنُ إِنْ ظَعَنْتَ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكَ فَادْعُنَا نُجِبْكَ وَ أْمُرْنَا نُطِعْكَ وَ الْأَمْرُ لَكَ إِذَا شِئْتَ فَقَالَ وَ اللَّهِ يَا بَنِي سَعْدٍ لَئِنْ فَعَلْتُمُوهَا لاَ رَفَعَ اللَّهُ السَّيْفَ عَنْكُمْ أَبَداً وَ لاَ زَالَ سَيْفُكُمْ فِيكُمْ.

ثُمَّ كَتَبَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ - صخر بن قيس،او خود بما دستور ترك جنگ داد ما نيز دستورى را كه بما داده شده بود ستوديم،و عزّت ما هم چنان باقى است اكنون تو ما را مهلتى ده تا باز گرديم و مشورتى نموده نتيجه را اعلام كنيم.

آنگاه قبيلۀ عامر بن تميم بسخن در آمدند و گفتند:اى ابا خالد ما برادران توئيم و جانشينان تو،در موردى كه تو خشمناك كردى ما رضايت ندهيم و از محلّى كه تو كوچ كنى ما آنجا را وطن نگيريم،اختيار ما بدست تو است ما را بخوان كه اجابت خواهيم كرد،و دستور بده كه فرمانبريم هر وقت تصميم بگيرى ما در اختيار تو هستيم.

يزيد بن مسعود گفت:بخدا قسم اى بنى سعد اگر با من مخالفت كنيد خداوند،هرگز شمشير را از ميان شما نخواهد برداشت و هميشه شمشيرهاى شما در ريختن خون يك ديگر بكار خواهد رفت.

سپس نامه اى بحسين عليه السّلام نوشت:

بنام خداوند بخشايندۀ مهربان امّا بعد،دستخطّت بمن رسيد، و آنچه را كه از من خواسته بودى دانستم،دعوتم فرموده اى كه

ص: 42

أَمَّا بَعْدُ:

فَقَدْ وَصَلَ إِلَيَّ كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا نَدَبْتَنِي إِلَيْهِ وَ دَعَوْتَنِي لَهُ مِنَ الْأَخْذِ بِحَظِّي مِنْ طَاعَتِكَ وَ الْفَوْزِ بِنَصِيبِي مِنْ نُصْرَتِكَ وَ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِي الْأَرْضَ قَطُّ مِنْ عَامِلٍ عَلَيْهَا بِخَيْرٍ أَوْ دَلِيلٍ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ أَنْتُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ وَدِيعَتُهُ فِي أَرْضِهِ تَفَرَّعْتُمْ مِنْ زَيْتُونَةٍ أَحْمَدِيَّةٍ هُوَ أَصْلُهَا وَ أَنْتُمْ فَرْعُهَا فَاقْدَمْ سَعِدْتَ بِأَسْعَدِ طَائِرٍ فَقَدْ ذَلَّلْتُ لَكَ أَعْنَاقَ بَنِي تَمِيمٍ وَ تَرَكْتُهُمْ أَشَدَّ تَتَابُعاً فِي طَاعَتِكَ مِنَ الْإِبِلِ الظِّمَاءِ لِوُرُودِ الْمَاءِ يَوْمَ خِمْسِهَا وَ كَظِّهَا وَ قَدْ ذَلَّلْتُ لَكَ بَنِي سَعْدٍ وَ غَسَلْتُ دَرَنَ صُدُورِهَا بِمَاءِ سَحَابَةِ مُزْنٍ حِينَ اسْتَهْمَلَ بَرْقُهَا فَلَمَعَ.

فَلَمَّا قَرَأَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ الْكِتَابَ قَالَ 3مَا لَكَ آمَنَكَ اللَّهُ يَوْمَ الْخَوْفِ- حظّ خود را از فرمانبرى تو بدست آورم و به نصيبى كه از يارى تو دارم نايل آيم،و راستى كه خداوند،هيچ وقت روى زمين را از كسى كه كار خيرى انجام دهد و يا رهبر راه رستگارى باشد خالى نميگذارد،و امروز حجّت الهى بر خلق اش و امانت او در زمينش شمائيد،شما از فرع همان درخت زيتون احديّت هستيد كه ذات مقدّسش ريشه آن است و شما شاخه هاى آن،تشريف بياور كه طاير اقبال بر سرت بال گشوده است زيرا گردنهاى بنى تميم،براى امتثال امرت ذليل و باقيماندۀ آنان در پيروى از فرمان تو سرسخت تراند از شترى كه سه روز چريده و با شكم پر بر سر چشمۀ آب فرود آيد،قبيلۀ سعد را نيز سر بفرمان تو كرده ام و ننگ مخالفت را از دامنشان با آب بارانى شسته ام كه از ابر سفيد فرود ريزد:ابرى كه از درخشش برق سفيد نمايد.

حسين عليه السّلام وقتى نامه را خواند فرمود:تو را چه مى شود؟خداوند

ص: 43

أَعَزَّكَ وَ أَرْوَاكَ يَوْمَ الْعَطَشِ الْأَكْبَرِ فَلَمَّا تَجَهَّزَ الْمُشَارُ إِلَيْهِ لِلْخُرُوجِ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَلَغَهُ قَتْلُهُ قَبْلَ أَنْ يَسِيرَ فَجَزِعَ مِنِ انْقِطَاعِهِ عَنْهُ.

وَ أَمَّا اَلْمُنْذِرُ بْنُ الْجَارُودِ فَإِنَّهُ جَاءَ بِالْكِتَابِ وَ الرَّسُولِ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ لِأَنَّ اَلْمُنْذِرَ خَافَ أَنْ يَكُونَ الْكِتَابُ دَسِيساً مِنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ كَانَتْ بَحْرِيَّةُ بِنْتُ الْمُنْذِرِ زَوْجَةً لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَأَخَذَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ الرَّسُولَ فَصَلَبَهُ ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَ تَوَعَّدَ أَهْلَ اَلْبَصْرَةِ عَلَى الْخِلاَفِ وَ إِثَارَةِ الْإِرْجَافِ تِلْكَ اللَّيْلَةَ فَلَمَّا أَصْبَحَ اسْتَنَابَ عَلَيْهِمْ أَخَاهُ عُثْمَانَ بْنَ زِيَادٍ وَ أَسْرَعَ هُوَ إِلَى قَصْرِ اَلْكُوفَةِ فَلَمَّا قَارَبَهَا نَزَلَ حَتَّى أَمْسَى ثُمَّ دَخَلَهَا لَيْلاً- در روز ترس،آسوده خاطرت فرمايد و عزّتت را روز افزون كند و در روز قيامت كه تشنگى بنهايت رسد سيرابت فرمايد.

ولى همين كه شخص نامبرده:(يزيد بن مسعود)آماده بيرون شدن بسوى حسين گشت پيش از حركت خبر رسيد كه حسين عليه السّلام كشته شد،وى از دست رفتن اين سعادت بسيار متأثّر و ناراحت گرديد.

و امّا منذر بن جارود كه يكى از حضّار مجلس بود،نامۀ حسين عليه السّلام را با نامه رسان:(ابو رزين سليمان)بنزد عبيد اللّٰه بن زياد(كه فرماندار بصره بود)آورد زيرا منذر ترسيد مبادا كاغذ،توطئه اى از طرف عبيد اللّٰه بن زياد باشد و از طرفى بحريّه دختر منذر،همسر عبيد اللّٰه بود عبيد اللّٰه بن زياد نامه رسان حضرت را دستگير نمود و بدارش آويخت، سپس بر منبر شد و خطبه اى خواند و مردم بصره را از مخالفت و تحريك افراد ماجرا جو و پست،ترساند و آن شب را در بصره بود،چون صبح شد برادرش عثمان بن زياد را نايب خويش نموده و خود بطرف كاخ كوفه

ص: 44

فَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَبَاشَرُوا بِقُدُومِهِ وَ دَنَوْا مِنْهُ فَلَمَّا عَرَفُوا أَنَّهُ اِبْنُ زِيَادٍ تَفَرَّقُوا عَنْهُ فَدَخَلَ قَصْرَ الْإِمَارَةِ وَ بَاتَ فِيهِ إِلَى الْغَدَاةِ ثُمَّ خَرَجَ وَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ خَطَبَهُمْ وَ تَوَعَّدَهُمْ عَلَى مَعْصِيَةِ السُّلْطَانِ وَ وَعَدَهُمْ مَعَ الطَّاعَةِ بِالْإِحْسَانِ.

فَلَمَّا سَمِعَ مُسْلِمُ بْنُ عَقِيلٍ بِذَلِكَ خَافَ عَلَى نَفْسِهِ مِنَ الاِشْتِهَارِ فَخَرَجَ مِنْ دَارِ اَلْمُخْتَارِ وَ قَصَدَ دَارَ هَانِي بْنِ عُرْوَةَ فَآوَاهُ وَ كَثُرَ اخْتِلاَفُ اَلشِّيعَةِ إِلَيْهِ وَ كَانَ عُبَيْدُ اللَّهِ قَدْ وَضَعَ الْمَرَاصِدَ عَلَيْهِ فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّهُ فِي دَارِ هَانِي دَعَا مُحَمَّدَ بْنَ الْأَشْعَثِ وَ أَسْمَاءَ بْنَ خَارِجَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْحَجَّاجِ وَ قَالَ مَا يَمْنَعُ هَانِيَ بْنَ حركت كرد،چون نزديك كوفه رسيد از مركب فرود آمده و صبر كرد تا شب فرا رسيد،و شبانه داخل كوفه گرديد،مردم كوفه چنين گمان كردند كه حسين عليه السّلام تشريف آورده،لذا از مقدمش خوشحال شده و اطرافش را گرفتند و همين كه شناختند ابن زياد است از گردش پراكنده شدند، ابن زياد بكاخ فرماندارى رفت و تا صبح آنجا بود صبح،بيرون آمده بر منبر رفت و خطبه خواند و از سر پيچى از فرمان حكومت وقت آنان را ترساند و وعده هاى نيكى بفرمانبردارى داد.

مسلم بن عقيل كه خبر آمدن ابن زياد را شنيد از اينكه محلّش مشخّص بود بر جان خود بيمناك شد لذا از خانۀ مختار بيرون آمده و قصد خانۀ هانى بن عروة را نمود،هانى او را در خانۀ خود منزل داد و شيعه ها بنزدش رفت و آمد ميكردند،ابن زياد كارآگاههائى بر مسلم گماشته بود و دانست كه او در خانه هانى است،محمّد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجّاج را بحضور طلبيد و گفت:چرا هانى بديدن ما

ص: 45

عُرْوَةَ مِنْ إِتْيَانِنَا فَقَالُوا مَا نَدْرِي وَ قَدْ قِيلَ إِنَّهُ يَشْتَكِي فَقَالَ قَدْ بَلَغَنِي ذَلِكَ وَ بَلَغَنِي أَنَّهُ قَدْ بَرَأَ وَ أَنَّهُ يَجْلِسُ عَلَى بَابِ دَارِهِ وَ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّهُ شَاكٍ لَعُدْتُهُ فَالْقُوهُ وَ مُرُوهُ أَنْ لاَ يَدَعَ مَا يَجِبُ عَلَيْهِ مِنْ حَقِّنَا فَإِنِّي لاَ أُحِبُّ أَنْ يَفْسُدَ عِنْدِي مِثْلُهُ مِنْ أَشْرَافِ اَلْعَرَبِ .

فَأَتَوْهُ وَ وَقَفُوا عَلَيْهِ عَشِيَّةً عَلَى بَابِهِ فَقَالُوا مَا يَمْنَعُكَ مِنْ لِقَاءِ الْأَمِيرِ فَإِنَّهُ قَدْ ذَكَرَكَ وَ قَالَ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّهُ شَاكٍ لَعُدْتُهُ فَقَالَ لَهُمُ الشَّكْوَى تَمْنَعُنِي فَقَالُوا لَهُ قَدْ بَلَغَهُ أَنَّكَ تَجْلِسُ كُلَّ عَشِيَّةٍ عَلَى بَابِ دَارِكَ وَ قَدِ اسْتَبْطَأَكَ وَ الْإِبْطَاءُ وَ الْجَفَاءُ لاَ يَتَحَمَّلُهُ السُّلْطَانُ مِنْ مِثْلِكَ لِأَنَّكَ سَيِّدٌ فِي قَوْمِكَ وَ نَحْنُ نيامده است؟گفتند:جهتش را نميدانيم و شنيده ايم كه بيمار است،گفت بمن هم خبر بيماريش رسيده است ولى شنيده ام كه حالش بهبودى يافته و بر در خانه اش مى نشيند و اگر بدانم كه هنوز بيمار است حتما بعيادتش ميروم،او را ملاقات كنيد و متوجّه اش سازيد كه نبايد از وظيفه اى كه نسبت بما دارد كوتاهى كند،كه من دوست ندارم هم چون او شخصيّتى كه كه از اشراف عرب است سابقۀ بد نزد ما پيدا كند.

اينان به نزد هانى آمدند و هنگام عصر بر در خانه اش ايستاده و گفتند:چرا بديدن فرماندار نرفته اى؟كه بياد تو بود و گفت:اگر ميدانست كه تو بيمار هستى بعيادت مى آمد،گفت:همين است و بيمارى اجازۀ ملاقات بمن نداده است،گفتند:فرماندار شنيده است كه همه روزه بر در خانه ات مى نشينى از اين رو نرفتن بملاقات را بى اعتنائى شمرده است و البتّه حكومت وقت از مانند توئى تحمّل بى اعتنائى نتواند،كه تو بزرگ فاميل خود هستى،ما تو را سوگند ميدهيم كه سوار شده و همراه

ص: 46

نُقْسِمُ عَلَيْكَ إِلاَّ مَا رَكِبْتَ مَعَنَا فَدَعَا بِثِيَابِهِ فَلَبِسَهَا ثُمَّ دَعَا بِبَغْلَتِهِ فَرَكِبَهَا حَتَّى إِذَا دَنَا مِنَ الْقَصْرِ كَأَنَّ نَفْسَهُ أَحَسَّتْ بِبَعْضِ الَّذِي كَانَ فَقَالَ لِحَسَّانَ بْنِ أَسْمَاءَ بْنِ خَارِجَةَ يَا ابْنَ أَخِي إِنِّي وَ اللَّهِ لِهَذَا الرَّجُلِ[الْأَمِيرِ]لَخَائِفٌ فَمَا تَرَى قَالَ وَ اللَّهِ يَا عَمِّ مَا أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ شَيْئاً وَ لاَ تَجْعَلْ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً وَ لَمْ يَكُنْ حَسَّانُ يَعْلَمُ فِي أَيِّ شَيْءٍ بَعَثَ إِلَيْهِ عُبَيْدُ اللَّهِ فَجَاءَ هَانِي وَ الْقَوْمُ مَعَهُ حَتَّى دَخَلُوا جَمِيعاً عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ فَلَمَّا رَأَى هَانِياً قَالَ أَتَتْكَ بِخَائِنٍ لَكَ رِجْلاَهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى شُرَيْحٍ الْقَاضِي وَ كَانَ جَالِساً عِنْدَهُ وَ أَشَارَ إِلَى هَانِي وَ أَنْشَدَ بَيْتَ عَمْرِو بْنِ مَعْدِيكَرِبَ الزُّبَيْدِيِّ :

أُرِيدُ حَيَاتَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي *** عَذِيرَكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرَادِ

فَقَالَ لَهُ هَانِي وَ مَا ذَاكَ أَيُّهَا الْأَمِيرُ فَقَالَ إِيهٍ يَا هَانِي مَا هَذِهِ الْأُمُورُ- ما بديدن فرماندار بيا،هانى لباسهايش را طلبيده و پوشيد و سپس قاطر را طلبيده و سوار شد تا آنكه نزديك كاخ رسيد،گوئى دلش احساس خطر كرد بحسّان بن اسماء بن خارجه گفت،اى برادر زاده،بخدا قسم كه من از اين مرد ميترسم رأى چيست؟گفت:عمو،بخدا قسم من از هيچ بر تو باك ندارم بى جهت خيالى بدل راه مده،و حسّان نميدانست كه عبيد اللّٰه بچه جهت كس بدنبال هانى فرستاده است،هانى آمد و آن چند نفر نيز بهمراهش بودند تا همگى بر عبيد اللّٰه داخل شدند،عبيد اللّٰه كه چشمش بهانى افتاد، گفت:احمق با پاى خود آمد سپس رو بشريح قاضى كه نشسته بود نمود و با اشاره بهانى شعر عمرو بن معديكرب زبيدى را خواند بدين مضمون:

من اش زندگى خواهم او مرگ من *** چه عذر آورد دوستت نزد من

هانى گفت:امير مگر چه شده است؟گفت:ساكت شو اى هانى

ص: 47

الَّتِي تَرَبَّصُ فِي دُورِكَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَامَّةِ اَلْمُسْلِمِينَ جِئْتَ بِمُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ أَدْخَلْتَهُ فِي دَارِكَ وَ جَمَعْتَ لَهُ السِّلاَحَ وَ الرِّجَالَ فِي الدُّورِ حَوْلَكَ وَ ظَنَنْتَ أَنَّ ذَلِكَ يَخْفَى عَلَيَّ فَقَالَ مَا فَعَلْتُ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ بَلَى قَدْ فَعَلْتَ فَقَالَ مَا فَعَلْتُ أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ عَلَيَّ بِمَعْقِلٍ مَوْلاَيَ وَ كَانَ مَعْقِلٌ عَيْنَهُ عَلَى أَخْبَارِهِمْ وَ قَدْ عَرَفَ كَثِيراً مِنْ أَسْرَارِهِمْ فَجَاءَ مَعْقِلٌ حَتَّى وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَمَّا رَآهُ هَانِي عَرَفَ أَنَّهُ كَانَ عَيْناً عَلَيْهِ فَقَالَ أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ وَ اللَّهِ مَا بَعَثْتُ إِلَى مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ لاَ دَعَوْتُهُ وَ لَكِنْ جَاءَنِي مُسْتَجِيراً أَجَرْتُهُ فَاسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَدِّهِ وَ دَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ ذِمَامٌ فَضَيَّفْتُهُ فَأَمَّا إِذْ قَدْ عَلِمْتَ فَخَلِّ سَبِيلِي حَتَّى اين كارها چيست كه در محيط تو نسبت به امير المؤمنين و همۀ مسلمانان انتظار ميرود؟مسلم بن عقيل را بكوفه آورده اى و در سراى خودت منزلش داده اى و اسلحه و افراد در خانه هاى اطراف خود جمع ميكنى و گمان ميكنى كه اين كارهايت بر ما پنهان ميماند؟گفت:اين كارها را من نكرده ام.ابن زياد گفت:بلى تو كرده اى،گفت:خدا امير را اصلاح فرمايد من نكرده ام ابن زياد گفت:معقل،غلام مرا نزد من حاضر كنيد معقل،كار آگاه مخصوص ابن زياد بود كه بسيارى از اسرار مردم را بدست آورده بود، معقل آمد و در مقابل ابن زياد ايستاد،چون چشم هانى بر او افتاد او را شناخت و فهميد كه كارآگاه بوده،گفت:خدا امير را اصلاح كند بخدا، من نه كس بنزد مسلم فرستاده ام و نه او را دعوت كرده ام ولى چه كنم؟بخانۀ من پناه آورد و من پناهش دادم و شرمم آمد كه ردّش نمايم،بارى بود كه بر دوش من آمد و بناچار از مسلم پذيرائى نمودم،حال،كه تو اطّلاع پيدا كرده اى مرا رها كن كه باز گردم و مسلم را از خانۀ خود بيرون كنم

ص: 48

أَرْجِعَ إِلَيْهِ وَ آمُرَهُ بِالْخُرُوجِ مِنْ دَارِي إِلَى حَيْثُ شَاءَ مِنَ الْأَرْضِ لِأَخْرُجَ بِذَلِكَ مِنْ ذِمَامِهِ وَ جِوَارِهِ.

فَقَالَ لَهُ اِبْنُ زِيَادٍ لاَ تُفَارِقُنِي أَبَداً حَتَّى تَأْتِيَنِي بِهِ فَقَالَ لاَ وَ اللَّهِ لاَ أَجِيئُكَ بِهِ أَبَداً أَجِيئُكَ بِضَيْفِي حَتَّى تَقْتُلَهُ قَالَ وَ اللَّهِ لَتَأْتِيَنِّي بِهِ قَالَ لاَ وَ اللَّهِ لاَ آتِيكَ بِهِ فَلَمَّا كَثُرَ الْكَلاَمُ بَيْنَهُمَا قَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَمْرٍو الْبَاهِلِيُّ فَقَالَ أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ خَلِّنِي وَ إِيَّاهُ حَتَّى أُكَلِّمَهُ فَقَامَ فَخَلاَ بِهِ نَاحِيَةً وَ هُمَا بِحَيْثُ يَرَاهُمَا اِبْنُ زِيَادٍ وَ يَسْمَعُ كَلاَمَهُمَا إِذَا رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا.

فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ يَا هَانِي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَنْ لاَ تَقْتُلَ نَفْسَكَ وَ لاَ تُدْخِلَ الْبَلاَءَ تا بهر جا كه ميخواهد برود و من از اين تعهّدى كه نسبت باو دارم و پناهى كه باو داده ام بيرون بيايم.

ابن زياد گفت:از من جدا نخواهى شد تا آنكه مسلم را نزد من بياورى گفت:نه،بخدا قسم هرگز او را نزد تو نخواهم آورد،مهمان خود را بدست تو بدهم كه او را بكشى؟گفت:بخدا بايد او را نزد من بياورى،هانى گفت:نه بخدا كه نخواهمش آورد،چون سخن ميان آن دو بدرازا كشيد مسلم بن عمرو باهلى برخاست و گفت:خدا امير را اصلاح كند،اجازه بده تا من با هانى چند كلمۀ خصوصى صحبت كنم،اين بگفت و برخاست و هانى را بگوشه اى از مجلس برد ولى ابن زياد آن دو را ميديد و سخن شان را مى شنيد كه ناگاه صدايشان بلند شد.

مسلم گفت:اى هانى تو را بخدا خودت را بكشتن مده و فاميلت را مبتلا مكن بخدا قسم،من ميخواهم تو را از كشته شدن نجات دهم اين مرد:(مسلم بن عقيل)پسر عموى اين مردم است نه او را ميكشند و نه

ص: 49

عَلَى عَشِيرَتِكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَنْفَسُ بِكَ عَنِ الْقَتْلِ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ ابْنُ عَمِّ الْقَوْمِ وَ لَيْسُوا قَاتِلِيهِ وَ لاَ ضَائِرِيهِ فَادْفَعْهُ إِلَيْهِ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ بِذَلِكَ مَخْزَاةٌ وَ لاَ مَنْقَصَةٌ وَ إِنَّمَا تَدْفَعُهُ إِلَى السُّلْطَانِ فَقَالَ هَانِي وَ اللَّهِ إِنَّ عَلَيَّ بِذَلِكَ الْخِزْيَ وَ الْعَارَ أَنَا أَدْفَعُ جَارِي وَ ضَيْفِي وَ رَسُولَ اِبْنِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَا صَحِيحُ السَّاعِدَيْنِ كَثِيرُ الْأَعْوَانِ وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ أَكُنْ إِلاَّ وَاحِداً لَيْسَ لِي نَاصِرٌ لَمْ أَدْفَعْهُ حَتَّى أَمُوتَ دُونَهُ فَأَخَذَ يُنَاشِدُهُ وَ هُوَ يَقُولُ وَ اللَّهِ لاَ أَدْفَعُهُ أَبَداً إِلَيْهِ.

فَسَمِعَ اِبْنُ زِيَادٍ ذَلِكَ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ أَدْنُوهُ مِنِّي فَأُدْنِيَ مِنْهُ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَتَأْتِيَنِّي بِهِ أَوْ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَكَ فَقَالَ هَانِي إِذَنْ وَ اللَّهِ تَكْثُرَ الْبَارِقَةُ حَوْلَ دَارِكَ- زيانى باو ميرسانند تو او را تسليم ابن زياد بكن و مطمئنّ باش كه هيچ گونه ننگ و عارى بر تو نيست زيرا تو او را بحكومت وقت تحويل داده اى، هانى گفت:بخدا قسم كه اين ننگ و عار براى من بس است كه با دو بازوى سالم و اين همه يار و ياور كه من دارم پناهنده و ميهمان خود و نمايندۀ پسر پيغمبر را بدست دشمن بسپارم،بخدا قسم اگر هيچ كس نداشته باشم و خودم تك و تنها و بى ياور بمانم او را تحويل نخواهم داد تا آنكه خودم پيش از او كشته شوم،مسلم هر چه هانى را قسم ميداد،او ميگفت:

بخدا قسم هرگز مسلم را تحويل ابن زياد ندهم.

چون ابن زياد اين سخنان بشنيد،گفت:هانى را نزديك من آوريد نزديكش آوردند،گفت:بخدا قسم،يا بايد مسلم را بمن تحويل بدهى و يا گردنت را ميزنم،هانى گفت:اگر مرا بكشى برق شمشيرهاى فراوانى در اطراف كاخت خواهد درخشيد ابن زياد گفت:متأسّفم،با شمشيرهاى درخشان مرا ميترسانى؟هانى بگمان اينكه قبيله اش

ص: 50

فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ وَا لَهْفَاهْ عَلَيْكَ أَ بِالْبَارِقَةِ تُخَوِّفُنِي وَ هَانِي يَظُنُّ أَنَّ عَشِيرَتَهُ يَسْمَعُونَهُ.

ثُمَّ قَالَ أَدْنُوهُ مِنِّي فَأُدْنِيَ مِنْهُ فَاسْتَعْرَضَ وَجْهَهُ بِالْقَضِيبِ فَلَمْ يَزَلْ يَضْرِبُ أَنْفَهُ وَ جَبِينَهُ وَ خَدَّهُ حَتَّى انْكَسَرَ أَنْفُهُ وَ سِيلَ الدِّمَاءُ عَلَى ثِيَابِهِ وَ نُثِرَ لَحْمُ خَدِّهِ وَ جَبِينِهِ عَلَى لِحْيَتِهِ فَانْكَسَرَ الْقَضِيبُ فَضَرَبَ هَانِي بِيَدِهِ إِلَى قَائِمِ سَيْفِ شُرْطِيٍّ فَجَاذَبَهُ ذَلِكَ الرَّجُلُ فَصَاحَ اِبْنُ زِيَادٍ خُذُوهُ فَجَرُّوهُ حَتَّى أَلْقَوْهُ فِي بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ الدَّارِ وَ أَغْلَقُوا عَلَيْهِ بَابَهُ فَقَالَ اجْعَلُوا عَلَيْهِ حَرَساً فَفُعِلَ ذَلِكَ بِهِ فَقَامَ أَسْمَاءُ بْنُ خَارِجَةَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ قِيلَ إِنَّ الْقَائِمَ حَسَّانُ بْنُ أَسْمَاءَ فَقَالَ أَ رُسُلُ غَدْرٍ سَائِرَ الْيَوْمِ أَيُّهَا الْأَمِيرُ أَمَرْتَنَا أَنْ نَجِيئَكَ بِالرَّجُلِ حَتَّى إِذَا جِئْنَاكَ بِهِ هَشَّمْتَ وَجْهَهُ وَ سَيَّلْتَ دِمَاءَهُ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ زَعَمْتَ گفتگوى او را با ابن زياد ميشنوند.

سپس ابن زياد گفت:هانى را نزديكتر بياوريد نزديكترش بردند با عصائى كه در دست داشت آنقدر بر بينى و پيشانى و صورت هانى زد كه بينيش شكست و خون بر لباس اش ريخت و گوشتهايش صورت و پيشانيش بر محاسنش پاشيده شد و چوب دستى ابن زياد شكست.

هانى دست برد و قبضۀ شمشير پاسبانى را گرفت ولى پاسبان خود را كنار كشيد،ابن زياد فرياد زد او را بگيريد هانى را گرفته كشان كشان بيكى از اطاقهاى كاخ انداختند و درش را بروى هانى بستند ابن زياد دستور داد:نگهبانى بر در اطاق گذاشتند،اسماء بن خارجة برخاست و روى بابن زياد كرده(و بعضى گفته است كه حسّان بن اسماء بود)و گفت:مگر ما رسولان مكر بوديم؟امير،تو ما را دستور دادى كه اين مرد را نزد تو

ص: 51

أَنَّكَ تَقْتُلُهُ فَغَضِبَ اِبْنُ زِيَادٍ وَ قَالَ وَ أَنْتَ هَاهُنَا ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ حَتَّى تُرِكَ وَ قُيِّدَ وَ حُبِسَ فِي نَاحِيَةٍ مِنَ الْقَصْرِ فَقَالَ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ إِلَى نَفْسِي أَنْعَاكَ يَا هَانِي .

قَالَ الرَّاوِي:

وَ بَلَغَ عَمْرَو بْنَ الْحَجَّاجِ أَنَّ هَانِياً قَدْ قُتِلَ وَ كَانَتْ رُوَيْحَةُ بِنْتُ عَمْرٍو هَذَا تَحْتَ هَانِي بْنِ عُرْوَةَ فَأَقْبَلَ عَمْرٌو فِي مَذْحِجَ كَافَّةً حَتَّى أَحَاطَ بِالْقَصْرِ وَ نَادَى أَنَا عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ وَ هَذِهِ فُرْسَانُ مَذْحِجَ وَ وُجُوهُهَا لَمْ نَخْلَعْ طَاعَةً وَ لَمْ نُفَارِقْ جَمَاعَةً وَ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّ صَاحِبَنَا هَانِياً قَدْ قُتِلَ فَعَلِمَ عُبَيْدُ اللَّهِ بِاجْتِمَاعِهِمْ وَ كَلاَمِهِمْ فَأَمَرَ شُرَيْحاً الْقَاضِيَ أَنْ يَدْخُلَ عَلَى هَانِي فَيُشَاهِدَهُ- بياوريم همين كه آورديم استخوانهاى صورتش را شكستى و ريشش را پر خون نمودى و پندارى كه او را توانى كشت؟ابن زياد خشمناك شد و گفت تو اينجائى؟سپس دستور داد آنقدر او را زدند كه از زبان افتاد و بزنجيرش كشيده در گوشه اى از كاخ زندانش نمودند،گفت:انّا للّٰه و انّا اليه راجعون اى هانى خبر مرگ خودم را بتو ميدهم.

راوى گفت:به عمرو بن حجّاج خبر رسيد كه هانى كشته شد و رويحة دختر عمرو همسر هانى بن عروة بود،عمرو با تمام افراد قبيلۀ خود مذحج حركت كرده و اطراف كاخ ابن زياد را محاصره كرد و فرياد كشيد من عمرو بن حجّاجم و اينان سواران و بزرگان مذحج اند نه از اطاعت حكومت وقت سرپيچى كرده ايم و نه از اجتماع مسلمانان فاصله گرفته ايم بما خبر رسيده كه دوست ما هانى كشته شده است عبيد اللّٰه دانست كه قبيلۀ مذحج،كاخ را محاصره نموده و سخنرانى ميكنند بشريح دستور داد تا بنزد هانى برود و سلامتى او را كه بچشم خود مشاهده نموده بمردم ابلاغ نمايد

ص: 52

وَ يُخْبِرَ قَوْمَهُ بِسَلاَمَتِهِ مِنَ الْقَتْلِ فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ أَخْبَرَهُمْ فَرَضُوا بِقَوْلِهِ وَ انْصَرَفُوا.

قَالَ وَ بَلَغَ الْخَبَرَ إِلَى مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ فَخَرَجَ بِمَنْ بَايَعَهُ إِلَى حَرْبِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَتَحَصَّنَ مِنْهُ بِقَصْرِ دَارِ الْإِمَارَةِ وَ اقْتَتَلَ أَصْحَابُهُ وَ أَصْحَابُ اَلْمُسْلِمِ وَ جَعَلَ أَصْحَابُ عُبَيْدِ اللَّهِ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْقَصْرِ يَتَشَرَّفُونَ مِنْهُ وَ يُحَذِّرُونَ أَصْحَابَ مُسْلِمٍ وَ يَتَوَعَّدُونَهُمْ بِأَجْنَادِ اَلشَّامِ فَلَمْ يَزَالُوا كَذَلِكَ حَتَّى جَاءَ اللَّيْلُ فَجَعَلَ أَصْحَابُ مُسْلِمٍ يَتَفَرَّقُونَ عَنْهُ وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا نَصْنَعُ بِتَعْجِيلِ الْفِتْنَةِ وَ يَنْبَغِي أَنْ نَقْعُدَ فِي مَنَازِلِنَا وَ نَدَعَ هَؤُلاَءِ الْقَوْمَ حَتَّى يُصْلِحَ اللَّهُ ذَاتَ بَيْنِهِمْ فَلَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى عَشَرَةِ أَنْفُسٍ فَدَخَلَ مُسْلِمٌ الْمَسْجِدَ لِيُصَلِّيَ الْمَغْرِبَ- شريح هم اين كار را كرد و خبر سلامتى هانى را بآنان داد آنان نيز بگفتۀ شريح راضى شده و بازگشتند.

راوى گفت:خبر گرفتارى هانى بمسلم بن عقيل رسيد با افرادى كه بيعتش نموده بودند بجنگ عبيد اللّٰه بيرون شد عبيد اللّٰه در كاخ فرماندارى پناه گرفت و سربازانش با سربازان مسلم بجنگ پرداختند و عبيد اللّٰه با اطرافيانش كه در ميان كاخ بودند سرها از كاخ بيرون نموده و ياران مسلم را از جنگ ميترساندند و وعده هاى ميدادند كه اينك لشكر شام از پشت سر بكمك ما خواهد رسيد اين تبليغات سوء ادامه داشت تا آنكه شب فرا رسيد با آمدن شب،ياران مسلم از دور او پراكنده شدند و بيكديگر ميگفتند:

ما را چه كه باين آتش فتنه دامن بزنيم چه بهتر كه در خانه هاى خويش بنشينيم و اينان را رها كنيم تا خداوند صلح را در ميانشان بر قرار كند، بنشينيم و اينان را رها كنيم تا خداوند صلح را در ميانشان بر قرار كند، در نتيجۀ اين تبليغات بجز ده نفر همراه مسلم بمسجد داخل شد و تا نماز مغرب بخواند آن ده نفر نيز از گردش پراكنده شدند چون چنين ديد،تك

ص: 53

فَتَفَرَّقَ الْعَشَرَةُ عَنْهُ فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ خَرَجَ وَحِيداً فِي دُرُوبِ اَلْكُوفَةِ حَتَّى وَقَفَ عَلَى بَابِ امْرَأَةٍ يُقَالُ لَهَا طَوْعَةُ فَطَلَبَ مِنْهَا مَاءً فَسَقَتْهُ ثُمَّ اسْتَجَارَهَا فَأَجَارَتْهُ فَعَلِمَ بِهِ وَلَدُهَا فَوَشَى الْخَبَرَ بِطَرِيقِهِ إِلَى اِبْنِ زِيَادٍ فَأَحْضَرَ مُحَمَّدَ بْنَ الْأَشْعَثِ وَ ضَمَّ إِلَيْهِ جَمَاعَةً وَ أَنْفَذَهُ لِإِحْضَارِ مُسْلِمٍ فَلَمَّا بَلَغُوا دَارَ الْمَرْأَةِ وَ سَمِعَ مُسْلِمٌ وَقْعَ حَوَافِرِ الْخَيْلِ لَبِسَ دِرْعَهُ وَ رَكِبَ فَرَسَهُ وَ جَعَلَ يُحَارِبُ أَصْحَابَ عُبَيْدِ اللَّهِ حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ جَمَاعَةً فَنَادَى إِلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ وَ قَالَ يَا مُسْلِمُ لَكَ الْأَمَانُ فَقَالَ مُسْلِمٌ وَ أَيُّ أَمَانٍ لِلْغَدَرَةِ الْفَجَرَةِ ثُمَّ أَقْبَلَ يُقَاتِلُهُمْ وَ يَرْتَجِزُ بِأَبْيَاتِ حُمْرَانَ بْنِ مَالِكٍ الْخَثْعَمِيِّ يَوْمَ الْقَرْنِ و تنها از مسجد بيرون شد،و در كوچه هاى كوفه ميگشت تا آنكه بر در خانۀ زنى بنام طوعة ايستاد و آب از او خواست،زن سيرابش نمود،سپس درخواست كرد كه او را در خانۀ خود پناه دهد،زن نيز پذيرفت و پناهش داد، فرزندش دانست كه مسلم در خانۀ او است،و بابن زياد گزارش داد ابن زياد محمّد بن اشعث را احضار كرد و عدّه اى سرباز بهمراهش نمود، و مأمور جلب مسلم اش كرد،چون بدر خانۀ آن زن رسيدند و صداى سم اسبها بگوش مسلم رسيد زره خود را پوشيد و بر اسب خود سوار شد و با سربازان عبيد اللّٰه مشغول جنگ گرديد تا آنكه عدّه اى از آنان را كشت محمّد بن اشعث فرياد زد كه اى مسلم تو در امان ما هستى،مسلم گفت:به امام مردم حيله گر و بدكردار چه اعتمادى توان داشت؟باز مشغول جنگ شد و اشعار حمران بن مالك خثعمى را كه در روز قرن سروده بود ميخواند بدين مضمون:

ص: 54

أَقْسَمْتُ لاَ أُقْتَلُ إِلاَّ حُرّاً *** وَ إِنْ رَأَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْراً

*** أَكْرَهُ أَنْ أُخْدَعَ أَوْ أُغَرَّا أَوْ أَخْلِطَ الْبَارِدَ سُخْناً مُرّاً

*** كُلُّ امْرِئٍ يَوْماً يُلاَقِي شَرّاً أَضْرِبُكُمْ وَ لاَ أَخَافُ ضَرّاً.

فَنَادَوْا إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ يُكْذَبُ وَ لاَ يُغَرُّ فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَى ذَلِكَ وَ تَكَاثَرُوا عَلَيْهِ بَعْدَ أَنْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَطَعَنَهُ رَجُلٌ مِنْ خَلْفِهِ فَخَرَّ إِلَى الْأَرْضِ فَأُخِذَ أَسِيراً.

فَلَمَّا أُدْخِلَ عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحَرَسِيُّ سَلِّمْ عَلَى الْأَمِيرِ فَقَالَ لَهُ اسْكُتْ وَيْحَكَ وَ اللَّهِ مَا هُوَ لِي بِأَمِيرٍ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ لاَ عَلَيْكَ من عهد جانبازى براه دوست بستم *** آزاده خواهم داد سر،كز قيد رستم

گر مرگ در كامم شرنگى بود ليكن *** چون طوطيان از شوق او شكّر شكستم

راهى نه با نيرنگ باشد نى فريبم *** نى سرد را با تلخ و گرم آميختستم

هر كس بروزى بايدش ديدن بدى را *** امروز بينيد آن بدى از ضرب دستم

لشكريان صدا زدند كه كسى بتو دروغ نميگويد و تو را فريب نميدهد،ولى باز مسلم بگفتار آنان توجّهى ننمود و در اثر زخمهائى كه بپيكرش رسيد نيرويش از دست رفت و سربازان عبيد اللّٰه بر او هجوم آوردند سربازى از پشت سر چنان نيزه بر او زد كه بر وى زمين افتاد،و بحالت اسارت دستگير شد.

چون مسلم را بمجلس ابن زياد وارد نمودند سلام نكرد،پاسبانى او را گفت:بفرماندار سلام بده،مسلم گفت:ساكت باش واى بر تو بخدا قسم كه او فرماندار من نيست،ابن زياد گفت:اشكالى ندارد سلام بدهى يا ندهى كشته خواهى شد،مسلم گفت:اگر تو مرا بكشى-تازه گى ندارد

ص: 55

سَلَّمْتَ أَمْ لَمْ تُسَلِّمْ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ إِنْ قَتَلْتَنِي فَلَقَدْ قَتَلَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْكَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ بَعْدُ فَإِنَّكَ لاَ تَدَعُ سُوءَ الْقَتْلَةِ وَ قُبْحَ الْمُثْلَةِ وَ خُبْثَ السَّرِيرَةِ وَ لُؤْمَ الْغَلَبَةِ لِأَحَدٍ أَوْلَى بِهَا مِنْكَ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ يَا عَاقُّ يَا شَاقُّ خَرَجْتَ عَلَى إِمَامِكَ وَ شَقَقْتَ عَصَا اَلْمُسْلِمِينَ وَ أَلْقَحْتَ الْفِتْنَةَ فَقَالَ مُسْلِمٌ كَذَبْتَ يَا اِبْنَ زِيَادٍ إِنَّمَا شَقَّ عَصَا اَلْمُسْلِمِينَ مُعَاوِيَةُ وَ ابْنُهُ يَزِيدُ وَ أَمَّا الْفِتْنَةُ فَإِنَّمَا أَلْقَحَهَا أَنْتَ وَ أَبُوكَ زِيَادُ بْنُ عُبَيْدٍ عَبْدُ بَنِي عِلاَجٍ مِنْ ثَقِيفٍ وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ يَرْزُقَنِيَ اللَّهُ الشَّهَادَةَ عَلَى يَدَيْ شَرِّ بَرِيَّتِهِ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ زِيَادٍ مَنَّتْكَ نَفْسُكَ أَمْراً أَحَالَ اللَّهُ دُونَهُ وَ جَعَلَهُ لِأَهْلِهِ فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ وَ مَنْ أَهْلُهُ يَا اِبْنَ مَرْجَانَةَ فَقَالَ أَهْلُهُ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ مُسْلِمٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَضِينَا بِاللَّهِ حَكَماً بدتر از تو بهتر از مرا كشته است از اين گذشته،تو در زجر كشى و كار زشت مثله نمودن و ناپاكى طينت و پست فطرتى در حال پيروزى،بهيچ كس مجال نميدهى كه از تو باين جنايات سزاوارتر باشد،ابن زياد گفت:اى مخالف سركش بر پيشوايت خروج كردى؟وصف وحدت مسلمين را در هم شكستى؟و فتنه و آشوب برانگيختى؟ مسلم گفت:اى پسر زياد وحدت مسلمانان را معاوية و پسرش يزيد درهم شكست و فتنه و آشوب را تو و پدرت زياد بن عبيد بردۀ بنى علاج از ثقيف،بر پا نمود و من اميدوارم كه خداوند بدست بدترين افراد خلق شهادت را نصيب من فرمايد ابن زياد گفت:در آرزوى چيزى بودى كه خداوند نگذاشت و آن را بدست اهلش سپرد،مسلم گفت:اى پسر مرجانة چه كسى صلاحيّت آن را دارد؟گفت:يزيد بن معاوية،مسلم گفت:سپاس خداى را ما راضى هستيم كه خدا ميان ما و شما حكم فرمايد،ابن زياد گفت:تو گمان كرده اى

ص: 56

بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ زِيَادٍ أَ تَظُنُّ أَنَّ لَكَ فِي الْأَمْرِ شَيْئاً فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ وَ اللَّهِ مَا هُوَ الظَّنُّ وَ لَكِنَّهُ الْيَقِينُ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ أَخْبِرْنِي يَا مُسْلِمُ بِمَا ذَا أَتَيْتَ هَذَا الْبَلَدَ وَ أَمْرُهُمْ مُلْتَئِمٌ فَشَتَّتَّ أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ فَرَّقْتَ كَلِمَتَهُمْ فَقَالَ مُسْلِمٌ مَا لِهَذَا أَتَيْتُ وَ لَكِنَّكُمْ أَظْهَرْتُمُ الْمُنْكَرَ وَ دَفَنْتُمُ الْمَعْرُوفَ وَ تَأَمَّرْتُمْ عَلَى النَّاسِ بِغَيْرِ رِضًى مِنْهُمْ وَ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى غَيْرِ مَا أَمَرَكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ عَمِلْتُمْ فِيهِمْ بِأَعْمَالِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ فَأَتَيْنَاهُمْ لِنَأْمُرَ فِيهِمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ نَدْعُوَهُمْ إِلَى حُكْمِ اَلْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ كُنَّا أَهْلَ ذَلِكَ فَجَعَلَ اِبْنُ زِيَادٍ يَشْتِمُهُ وَ يَشْتِمُ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ أَنْتَ وَ أَبُوكَ كه تو را در اين كار بهره و نصيبى است؟ مسلم گفت:بخدا قسم نه اينكه گمان دارم بلكه به يقين دانم،ابن زياد گفت:بگو بدانم چرا باين شهر آمدى و محيط آرام شهر را بهم زدى و تفرقه ميان اجتماع ايجاد كردى مسلم گفت:منظور من از آمدن اين نبود و لكن اين شما بوديد كه كارهاى زشت را آشكار و كار نيك را از ميان اجتماع برديد و بدون رضاى مردم بر آنان حكومت كرديد،و خلاف دستورات الهى را بر آنان تحميل نموديد،و برسم كسرى و قيصر در ميان آنان رفتار نموديد،ما آمديم تا بر نامۀ امر بمعروف و نهى از منكر و دعوت بحكم قرآن و سنّت پيغمبر را اجرا كنيم و صلاحيّت اين كار را نيز داشتيم،ابن زياد شروع كرد بناسزا گفتن به على و حسن و حسين عليهم السّلام مسلم گفت:تو و پدرت بدشنام سزاوارترى،هر چه خواهى بكن اى دشمن خدا، ابن زياد به بكر بن حمران مأموريّت داد كه مسلم را ببالاي كاخ برده و بكشد،بكر، مسلم را ببام كاخ برد و زبان مسلم مشغول تسبيح خداى تعالى و استغفار و

ص: 57

أَحَقُّ بِالشَّتِيمَةِ فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ يَا عَدُوَّ اللَّهِ فَأَمَرَ اِبْنُ زِيَادٍ بَكْرَ بْنَ حُمْرَانَ أَنْ يَصْعَدَ بِهِ إِلَى أَعْلَى الْقَصْرِ فَيَقْتُلَهُ فَصَعِدَ بِهِ وَ هُوَ يُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ يَسْتَغْفِرُهُ وَ يُصَلِّي عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَضَرَبَ عُنُقَهُ وَ نَزَلَ مَذْعُوراً فَقَالَ لَهُ اِبْنُ زِيَادٍ مَا شَأْنُكَ فَقَالَ أَيُّهَا الْأَمِيرُ رَأَيْتُ سَاعَةَ قَتَلْتُهُ رَجُلاً أَسْوَدَ سَيِّئَ الْوَجْهِ حِذَائِي عَاضّاً عَلَى إِصْبَعِهِ أَوْ قَالَ عَلَى شَفَتِهِ فَفَزِعْتُ مِنْهُ فَزَعاً لَمْ أَفْزَعْهُ قَطُّ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ لَعَلَّكَ دَهِشْتَ ثُمَّ أَمَرَ بِهَانِي بْنِ عُرْوَةَ فَأُخْرِجَ لِيُقْتَلَ فَجَعَلَ يَقُولُ وَا مَذْحِجَاهْ وَ أَيْنَ مِنِّي مَذْحِجُ وَا عَشِيرَتَاهْ وَ أَيْنَ مِنِّي عَشِيرَتِي فَقَالَ لَهُ مُدَّ عُنُقَكَ فَقَالَ لَهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا بِهَا سَخِيٌّ وَ مَا كُنْتُ لِأُعِينَكُمْ عَلَى نَفْسِي فَضَرَبَهُ غُلاَمٌ لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ يُقَالُ لَهُ رُشَيْدٌ فَقَتَلَهُ وَ فِي قَتْلِ مُسْلِمٍ وَ هَانِي درود بر پيغمبر بود كه گردنش را زد و وحشت زده از بام فرود آمد ابن زياد به بكر گفت:ترا چه شد؟گفت امير آن لحظه كه مسلم را كشتم مرد سياه چهرۀ بد صورتى را در مقابل خود ديدم كه انگشت بدندان گرفته و يا گفت:(لب گزان)آنچنان از ديدن او ترسيدم كه هرگز چنين نترسيده بودم،ابن زياد ملعون گفت:شايد از وحشتى مى بوده كه تو را فرا گرفته بوده است سپس دستور داد هاني بن عروة را بيرون آورده و بكشند هانى مكرّر ميگفت:اى قبيلۀ مذحج و كجا قبيلۀ مذحج بداد من ميرسد،اى عشيرۀ من و كجا هستند فاميل من كه بفرياد من برسند مأمور قتل،او را گفت:گردنت را كشيده نگاه دارد كه براى شمشير زدن آماده تر باشد)گفت:بخدا قسم كه من چنين سخاوتى ندارم و شما را بكشتن خود يارى نكنم،ابن زياد غلامى داشت رشيد نام او هانى را كشت عبد اللّٰه بن زبير اسدى در بارۀ كشته شدن مسلم و هانى شعرى

ص: 58

يَقُولُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ الْأَسَدِيُّ وَ يُقَالُ إِنَّهَا لِلْفَرَزْدَقِ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّهَا لِسُلَيْمَانَ الْحَنَفِيِّ شِعْرٌ:

فَإِنْ كُنْتِ لاَ تَدْرِينَ مَا الْمَوْتُ فَانْظُرِي *** إِلَى هَانِي فِي السُّوقِ وَ اِبْنِ عَقِيلٍ

*** إِلَى بَطَلٍ قَدْ هَشَّمَ السَّيْفُ وَجْهَهُ وَ آخَرَ يَهْوِي مِنْ طَمَارِ قَتِيلٍ

*** أَصَابَهُمَا فَرْخُ الْبَغِيِّ فَأَصْبَحَا أَحَادِيثَ مَنْ يَسْرِي بِكُلِّ سَبِيلٍ

*** تَرَى جَسَداً قَدْ غَيَّرَ الْمَوْتُ لَوْنَهُ وَ نَضْحَ دَمٍ قَدْ سَالَ كُلَّ مَسِيلٍ

*** فَتًى كَانَ أَحْيَا مِنْ فَتَاةٍ حَيِيَّةٍ وَ أَقْطَعَ مِنْ ذِي شَفْرَتَيْنِ صَقِيلٍ

*** أَ يَرْكَبُ أَسْمَاءُ الْهَمَالِيجَ آمِناً وَ قَدْ طَلَبَتْهُ مَذْحِجُ بِذُحُولٍ

*** تَطُوفُ حِفَافَيْهِ مُرَادٌ وَ كُلُّهُمْ عَلَى رِقْبَةٍ مِنْ سَائِلٍ وَ مَسُولٍ

*** فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَثْأَرُوا بِأَخِيكُمْ فَكُونُوا بَغَايَا أُرْضِيَتْ بِقَلِيلٍ.

بدين مضمون سروده است،و گفته شده است كه سراينده،فرزدق است و بعضى سليمان حنفى را سرايندۀ اشعار خوانده است:

گر تو بخواهى كه مرگ بينى با چشم *** مسلم و هانى نگر تو بر سر بازار

پيل تنى كش ز تيغ صورت مجروح *** كشتۀ ديگر ز بام گشته نگونسار

دست زنازاده اى بخونشان آغشت *** شد سخن روز اين جنايت و كشتار

پيكرى از مرگ رنگ گشته دگرگون *** جسمى،خونش روان بدامن كهسار

تاره جوانى ببزم،دخت پر آزرم *** سرو رواني برزم،تيغ شرربار

وين عجب اسماء سوار مركب و ايمن *** مذحج،خونخواه او چو لشكر جرّار

گردوى اندر طواف خيل مراد است *** منتظر فرصت و مراقب اخبار

گر نستانيد خونبهاى برادر *** پست و زبونيد چون زنان زناكار

ص: 59

قَالَ الرَّاوِي:

وَ كَتَبَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بِخَبَرِ مُسْلِمٍ وَ هَانِي إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَأَعَادَ الْجَوَابَ إِلَيْهِ يَشْكُرُهُ فِيهِ عَلَى فِعَالِهِ وَ سَطْوَتِهِ وَ يُعَرِّفُهُ أَنْ قَدْ بَلَغَهُ تَوَجُّهُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى جِهَتِهِ وَ يَأْمُرُهُ عِنْدَ ذَلِكَ بِالْمُؤَاخَذَةِ وَ الاِنْتِقَامِ وَ الْحَبْسِ عَلَى الظُّنُونِ وَ الْأَوْهَامِ.

وَ كَانَ قَدْ تَوَجَّهَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ الثَّلاَثَاءِ لِثَلاَثٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ وَ قِيلَ يَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ لِثَمَانٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ سِتِّينَ قَبْلَ أَنْ يَعْلَمَ بِقَتْلِ مُسْلِمٍ لِأَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ فِي الْيَوْمِ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ مُسْلِمٌ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى اَلْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ 3اَلْحَمْدُ لِلَّهِ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ وَ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ راوى گفت:عبيد اللّٰه بن زياد ضمن نامه اى خبر كشتن مسلم و هانى را بيزيد گزارش داد،يزيد نامۀ عبيد اللّٰه را با سپاسگزارى از كارها و شدّت عملش پاسخ داد و اضافه كرد كه گزارش رسيده حاكى است كه حسين عليه السّلام بآن سوى متوجّه شده است و دستور داد كه كاملا سخت گيرى كند و هر كس را گمان برد و يا احتمال داد سر مخالفت دارد انتقام گيرد و زندانى كند و حسين عليه السّلام روز سه شنبه سوّم ذى الحجة(روز چهارشنبه هشتم ذى الحجة نيز گفته شده است)سال ششم از هجرت از مكّه حركت كرد و هنوز خبر كشته شدن مسلم بآن حضرت نرسيده بود زيرا همان روزى كه مسلم كشته گشت حسين عليه السّلام از مكه بيرون شد.

و روايت شده است كه چون حسين عليه السّلام خواست از مكّه بيرون شود براى سخنرانى بپا خواست و فرمود:

ستايش خداى راست و آنچه خدا بخواهد مى شود و نيروئى جز از

ص: 60

عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلاَدَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلاَفِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لاَقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلاَنُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ اَلنَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلاَءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لاَ مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلاَئِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلاً فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى .

13 3,4- وَ رَوَى أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ الْإِمَامِيُّ فِي كِتَابِ دَلاَئِلِ خداوند نيست درود خداوند بر پيغمبرش باد،مرگ بر فرزند آدم مسلّم است هم چون گردن بند در گردن دختران جوان،چقدر مشتاقم بديدار گذشتگانم آنچنان كه يعقوب را بديدار يوسف اشتياق بود مرا كشتارگاهى مقرّر است كه بايد آنجا برسم،گوئى مى بينم پيوندهاى بدن مرا گرگان بيابان ها از هم جدا مى كنند در سرزمينى ميان نو اويس و كربلا تا روده هاى خالى و انبانهاى گرسنه را از پاره هاى تن من پر كنند،آدمى از سرنوشت ناگزير است،ما خاندان رسالت برضاى خداوند راضى هستيم و ببلايش شكيبا،و خداوند بهترين پاداش شكيبايان را بما عطا خواهد فرمود هرگز پارۀ تن رسول خدا از او جدا نگردد و همگى در جايگاه قدس در كنار اويند تا ديده اش با آنان روشن شود و وعدۀ الهى بآنان تحقّق يابد هر كه خواهد تا خون دل خود را در راه ما نثار كند و آمادۀ حركت هست همراه ما كوچ كند كه من بصبحگاه امشب كوچ خواهم نمود.

ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى امامى در كتاب دلايل الامامه روايت

ص: 61

الْإِمَامَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ سُفْيَانُ بْنُ وَكِيعٍ عَنْ أَبِيهِ وَكِيعٍ عَنِ اَلْأَعْمَشِ قَالَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْوَاقِدِيُّ وَ زُرَارَةُ بْنُ خُلَّجٍ : لَقِينَا اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَبْلَ أَنْ يَخْرُجَ إِلَى اَلْعِرَاقِ فَأَخْبَرْنَاهُ ضَعْفَ النَّاسِ بِالْكُوفَةِ وَ أَنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْهِ فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ فَفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ نَزَلَتِ الْمَلاَئِكَةُ عَدَداً لاَ يُحْصِيهِمْ إِلاَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ 3لَوْ لاَ تَقَارُبُ الْأَشْيَاءِ وَ هُبُوطُ الْأَجَلِ لَقَاتَلْتُهُمْ بِهَؤُلاَءِ وَ لَكِنْ أَعْلَمُ يَقِيناً أَنَّ هُنَاكَ مَصْرَعِي وَ مَصْرَعَ أَصْحَابِي لاَ يَنْجُو مِنْهُمْ إِلاَّ وَلَدِي عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .

14 3- وَ رَوَى مَعْمَرُ بْنُ الْمُثَنَّى فِي مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ مَا هَذَا لَفْظُهُ:

فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ قَدِمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ إِلَى مَكَّةَ فِي جُنْدٍ نموده:كه ابو محمّد سفيان بن وكيع از پدرش وكيع و او از اعمش روايت نموده كه گفت:ابو محمّد واقدى و زرارة بن خلج گفتند:ما حسين بن على را پيش از آنكه بسوى عراق حركت كند ملاقات كرديم و از ناپايدارى مردم كوفه آگاهش نموديم و او را گفتيم:كه دلهاى آنان با او است ولى شمشيرهايشان بر روى او،آن حضرت چون سخن ما را شنيد اشاره اى بجانب آسمان نمود،درهاى آسمان باز شد و آنقدر فرشته فرود آمد كه شماره شان را جز خداوند كس نداند و فرمود:اگر نه اين بود كه چيزهائى بهم نزديك شده و وقت مرگ فرا رسيده است بيارى اين فرشتگان با اين مردم ميجنگيدم ولى من بيقين ميدانم كه قتلگاه من و قتلگاه اصحاب من آن جا است و بجز فرزندم على كسى را نجات نيست.

و معمّر بن مثنّى در مقتل الحسين روايت كرده است چون روز ترويه

ص: 62

كَثِيفٍ قَدْ أَمَرَهُ يَزِيدُ أَنْ يُنَاجِزَ اَلْحُسَيْنَ الْقِتَالَ إِنْ هُوَ نَاجَزَهُ أَوْ يُقَاتِلَهُ إِنْ قَدَرَ عَلَيْهِ.

فَخَرَجَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ .

15 14,3- وَ رَوَيْتُ مِنْ كِتَابِ أَصْلِ اَلْأَحْمَدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ بُرَيْدَةَ الثِّقَةِ وَ عَلَى الْأَصْلِ أَنَّهُ كَانَ لِمُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْقُمِّيِّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: 6سَارَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى شد عمر بن سعد بن ابى وقّاص (1)با قشون زيادى بمكّه وارد شد و از طرف يزيد مأموريّت داشت كه اگر حسين مبارزۀ جنگى آغاز كند متقابلا با حسين مبارزه كند و اگر نيرو بقدر كافى داشته باشد خود او جنگ را آغاز نمايد.

پس حسين عليه السلام روز ترويه از مكّه بيرون شد و از اصل احمد بن حسين بن عمر بن بريدة كه محدّثى مورد اعتماد است روايت شده كه او از اصل محمّد بن داود قمّى از امام صادق نقل ميكند كه فرمود:شبى كه بصبحش حسين عليه السّلام تصميم داشت از مكّة حركت كند محمّد بن حنفيّة شبانه بنزد حسين عليه السلام رفت و گفت:برادرم،ديدى كه اهل كوفه با پدرت و برادرت چه حيله و مكرى بكار بردند،و من ميترسم كه حال تو نيز مانند حال

ص: 63


1- آمدن عمر بن سعد؟؟؟؟بعيد مينمايد و شايد روايت با عمر و بن سعيد اشدق كه هنگام فوت معاويه حاكم مكه بود اشتباه شده است و او بوده كه از مسافرت و يا از نزد يزيد بمكه آمده است و عجبتر اينكه در جريان وصيت مسلم بن عقيل در مجلس ابن زياد بعمر بن سعد اشتباه بعكس روى داده است و ابن عبد ربه در عقد الفريد و ابن قتيبه در الامامة و السياسة و على بن احمد مالكى در فصول المهمة بجاى عمر بن سعد عمر و بن سعيد نوشته اند.مترجم

اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي أَرَادَ الْخُرُوجَ صَبِيحَتَهَا عَنْ مَكَّةَ فَقَالَ يَا أَخِي إِنَّ أَهْلَ اَلْكُوفَةِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِيكَ وَ أَخِيكَ وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ حالُكَ كَحَالِ مَنْ مَضَى فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُقِيمَ فَإِنَّكَ أَعَزُّ مَنْ فِي اَلْحَرَمِ وَ أَمْنَعُهُ فَقَالَ 3يَا أَخِي قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي اَلْحَرَمِ فَأَكُونَ الَّذِي يُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا اَلْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ الْحَنَفِيَّةِ فَإِنْ خِفْتَ ذَلِكَ فَصِرْ إِلَى اَلْيَمَنِ أَوْ بَعْضِ نَوَاحِي الْبَرِّ فَإِنَّكَ أَمْنَعُ النَّاسِ بِهِ وَ لاَ يَقْدِرُ عَلَيْكَ فَقَالَ 3أَنْظُرُ فِيمَا قُلْتَ فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ ارْتَحَلَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَبَلَغَ ذَلِكَ اِبْنَ الْحَنَفِيَّةِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَ زِمَامَ نَاقَتِهِ الَّتِي رَكِبَهَا فَقَالَ لَهُ يَا أَخِي أَ لَمْ تَعِدْنِي النَّظَرَ فِيمَا سَأَلْتُكَ قَالَ 3بَلَى قَالَ فَمَا حَدَاكَ عَلَى الْخُرُوجِ عَاجِلاً فَقَالَ 3أَتَانِي رَسُولُ پدر و برادرت گردد،اگر رأيت به ماندن در مكّه باشد عزيزترين فردى خواهى بود كه در حرم الهى است و كسى را بتو دسترسى نخواهد بود، فرمود:برادرم،ميترسم يزيد بن معاوية بناگاه مرا بكشد و احترام اين خانه با كشته شدن من از ميان برود محمّد بن حنفيّه گفت:اگر از چنين پيش آمدى ميترسى بسوى يمن و يا يكى از بيابانهاى دور دست برو كه از هر جهت محفوظ باشى و كسى را بتو دسترسى نباشد فرمود:تا به بينم،چون سحر شد حسين عليه السلام كوچ كرد خبر كوچ كردن حسين بمحمّد بن حنفيّه رسيد، آمد و زمام شترى را كه حضرت سوار بر آن بود بگرفت و عرض كرد:

برادر مگر وعده نفرمودى كه پيشنهاد مرا مورد توجّه قرار دهى؟فرمود:

چرا،عرض كرد:پس چرا باين شتاب بيرون ميروى؟فرمود:پس از آنكه از تو جدا شدم رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و اله نزد من آمد و فرمود:حسين بيرون برو كه مشيّت خداوندى بر اين است كه تو را كشته به بيند،محمّد بن حنفيّه

ص: 64

اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ 14يَا حُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلاً فَقَالَ لَهُ اِبْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ فَمَا مَعْنَى حَمْلِكَ هَؤُلاَءِ النِّسَاءَ مَعَكَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْحَالِ قَالَ فَقَالَ لَهُ 3قَدْ قَالَ لِي 14إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا وَ سَلَّمَ عَلَيْهِ وَ مَضَى .

16 3,6- وَ ذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ فِي كِتَابِ اَلرَّسَائِلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: ذَكَرْنَا خُرُوجَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ تَخَلُّفَ اِبْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 6يَا حَمْزَةُ إِنِّي سَأُحَدِّثُكَ بِحَدِيثٍ لاَ تَسْأَلُ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا إِنَّ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَمَّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً أَمَرَ بِقِرْطَاسٍ وَ كَتَبَ:

3 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت:انّا اللّٰه و انّا اليه راجعون،حال كه تو با اين وضع بيرون ميروى پس همراه بردن اين زنان چه معنى دارد؟فرمود:رسول خدا صلى اللّٰه عليه و اله بمن فرمود:مشيّت خدا بر اين شده است كه آنان را نيز اسير و گرفتار به بيند اين بگفت و با محمّد خداحافظى فرموده و حركت كرد.

محمّد بن يعقوب كلينى ره در كتاب وسائل از محمّد بن يحيى و او از محمّد بن حسين و او از ايّوب بن نوح و او از صفوان و او از مروان بن اسماعيل و او از حمزة بن حمران و او از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:كه راوى گفت:صحبت در اطراف خروج حسين عليه السلام بود و اينكه چرا محمّد بن الحنفيّة در مدينه ماند؟حضرت فرمود:اى حمزه الآن مطلبى بتو ميگويم مشروط بر اينكه پس از اين مجلس ديگر در آن باره پرسشى نكنى، حسين عليه السلام چون خواست حركت كند دستور داد كاغذى آوردند و بر آن

ص: 65

إِلَى بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ وَ السَّلاَمُ .

17 3,14- وَ ذَكَرَ اَلْمُفِيدُ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي كِتَابِ مَوْلِدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَوْلِدِ الْأَوْصِيَاءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: 6لَمَّا سَارَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ مَكَّةَ لِيَدْخُلَ اَلْمَدِينَةَ لَقِيَهُ أَفْوَاجٌ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ الْمُسَوِّمِينَ وَ الْمُرْدِفِينَ فِي أَيْدِيهِمُ الْحِرَابُ عَلَى نُجُبٍ مِنْ نُجُبِ اَلْجَنَّةِ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ قَالُوا يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَ جَدِّهِ وَ أَبِيهِ وَ أَخِيهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَدَّ جَدَّكَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِنَا فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ أَمَدَّكَ بِنَا فَقَالَ لَهُمْ 3اَلْمَوْعِدُ حُفْرَتِي وَ بُقْعَتِيَ الَّتِي أُسْتَشْهَدُ فِيهَا وَ هِيَ كَرْبَلاَءُ فَإِذَا وَرَدْتُهَا فَأْتُونِي فَقَالُوا يَا نوشت بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم نامه اى است از حسين بن على به بنى هاشم امّا بعد هر كس بمن پيوست كشته خواهد شد و هر كه باز ماند به پيروزى نائل نخواهد آمد و السلام.

و شيخ مفيد محمّد بن محمّد بن نعمان رضى اللّٰه عنه در كتاب مولد النّبي و مولد الاوصياء با سند خود از امام جعفر صادق عليه السلام نقل ميكند كه فرمود:هنگامى كه حسين عليه السّلام شبانه از مدينه بمكّه حركت كرد گروه هاى فرشتگان باصفهاى آراسته و پشت سر هم اسلحه بدست و هر يك بر اسبى از اسبهاى بهشتى سوار خدمت حضرت رسيدند و سلام دادند و عرض كردند:اى آنكه پس از جدّ و پدر و برادر،حجّة خداوند بر خلق تو هستى همانا كه خداوند عزّوجل جدّ تو را در جاهاى بسيارى بوسيله ما كمك و يارى فرموده و اكنون نيز ما را بيارى تو فرستاده است،حضرت

ص: 66

حُجَّةَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنَا أَنْ نَسْمَعَ لَكَ وَ نُطِيعَ فَهَلْ تَخْشَى مِنْ عَدُوٍّ يَلْقَاكَ فَنَكُونَ مَعَكَ فَقَالَ 3لاَ سَبِيلَ لَهُمْ عَلَيَّ وَ لاَ يَلْقَوْنِي بِكَرِيهَةٍ أَوْ أَصِلَ إِلَى بُقْعَتِي .

وَ أَتَتْهُ أَفْوَاجٌ مِنْ مُؤْمِنِي الْجِنِّ فَقَالُوا لَهُ يَا مَوْلاَنَا نَحْنُ شِيعَتُكَ وَ أَنْصَارُكَ فَمُرْنَا بِمَا تَشَاءُ فَلَوْ أَمَرْتَنَا بِقَتْلِ كُلِّ عَدُوٍّ لَكَ وَ أَنْتَ بِمَكَانِكَ لَكَفَيْنَاكَ ذَلِكَ فَجَزَاهُمْ خَيْراً وَ قَالَ لَهُمْ 3أَ مَا قَرَأْتُمْ كِتَابَ اللَّهِ الْمُنْزَلَ عَلَى جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي قَوْلِهِ قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلىٰ مَضٰاجِعِهِمْ فَإِذَا أَقَمْتُ فِي مَكَانِي فَبِمَا يُمْتَحَنُ هَذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ وَ بِمَا ذَا يُخْتَبَرُونَ وَ مَنْ ذَا يَكُونُ سَاكِنَ حُفْرَتِي وَ قَدِ اخْتَارَهَا اللَّهُ تَعَالَى يَوْمَ دَحَى فرمود:وعده گاه نم و شما در گودال و بقعه اى كه آنجا شهيد خواهم شد كه همان كربلا است چون به آنجا رسيدم نزد من بيائيد عرض كردند:

خداوند،ما را مأمور فرموده است كه گوش بفرمان و فرمانبردار شما باشيم و اگر از دشمنى بيمناك هستى ما بهمراه تو باشيم،فرمود:راهى ندارند كه آسيبى بمن برسانند تا به بقعۀ خويش برسم.

و گروههائى از مؤمنين جنّ آمدند و عرض كردند:آقا،ما شيعيان و ياران شمائيم هر چه خواهيد دستور دهيد،اگر دستور بدهى كه همۀ دشمنان تو كشته شود و تو از جاى خود حركت نكنى ما دستور را اجرا مى كنيم،حضرت فرمود:خداوند بشما پاداش نيك بدهد،و فرمود:مگر نخوانده ايد قرآنى را كه بجديم رسول خدا فرود آمده است؟كه ميفرمايد:

اگر در ميان خانه هاى خود باشيد آنكه مرگ بر ايشان مقدّر شده است بسوى بستر مرگ خويش ميروند(و گذشته از اين)اگر من در هر و وطن خود بمانم پس اين مردم نگونسار بچه وسيله آزمايش شوند؟و چه

ص: 67

الْأَرْضَ وَ جَعَلَهَا مَعْقِلاً لِشِيعَتِنَا وَ مُحِبِّينَا تُقْبَلُ أَعْمَالُهُمْ وَ صَلَوَاتُهُمْ وَ يُجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَ تَسْكُنُ شِيعَتُنَا فَتَكُونُ لَهُمْ أَمَاناً فِي الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكِنْ تحْضُرُونَ يَوْمَ السَّبْتِ وَ هُوَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ وَ فِي غَيْرِ هَذِهِ الرِّوَايَةِ يَوْمُ الْجُمُعَةِ 6 3اَلذِي فِي آخِرِهِ أُقْتَلُ وَ لاَ يَبْقَى بَعْدِي مَطْلُوبٌ مِنْ أَهْلِي وَ نَسَبِي وَ إِخْوَانِي وَ أَهْلِ بَيْتِي وَ يُسَارُ رَأْسِي إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُمَا اللَّهُ فَقَالَتِ الْجِنُّ نَحْنُ وَ اللَّهِ يَا حَبِيبَ اللَّهِ وَ ابْنَ حَبِيبِهِ لَوْ لاَ أَنَّ أَمْرَكَ طَاعَةٌ وَ أَنَّهُ لاَ يَجُوزُ لَنَا كسى در قبر من جاى گزين خواهد شد؟جايى كه خداوند،آن روز كه بساط زمين را گسرتد آن جاى را براى من برگزيد و پناه گاه شيعيان و دوستان ما قرار داد تا عملها و نمازهاشان آنجا پذيرفته شود و دعايشان مستجاب گردد و شيعيان ما آنجا سكونت كنند تا در دنيا و آخرت در امان باشند ولى شما روز شنبه كه روز عاشورا است حاضر شويد(و در روايت ديگر روز جمعه است)روزى كه من در پايان آن روز كشته خواهم شد و پس از كشته شدن من،دشمنان من بدنبال ريختن خون كسى از عائله و فاميل و برادران و خاندان من نخواهند بود و سر بريدۀ من بنزد يزيد بن معاوية فرستاده خواهد شد،جنّيان گفتند:اى دوست خدا و فرزند دوست خدا بخدا قسم اگر نه اين بود كه دستورات تو لازم الاجراء است و ما را بمخالفت آن راهى نيست،در اين مورد مخالفت ميكرديم و همۀ دشمنان تو را پيش از آنكه دسترسى بتو پيدا كنند مى كشتيم،فرمود:

بخدا قسم ما باين كار از شما تواناتريم و لكن مرحله اى است آزمايشى تا راه براى هر كس كه هلاك شود و يا زندگى جاويد يابد روشن و نمايان گردد، سپس حضرت براه خود ادامه داد تا گزارش به تنعيم افتاد،آنجا

ص: 68

مُخَالَفَتُكَ لَخَالَفْنَاكَ وَ قَتَلْنَا جَمِيعَ أَعْدَائِكَ قَبْلَ أَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَقَالَ لَهُمْ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ أَقْدَرُ عَلَيْهِمْ مِنْكُمْ وَ لَكِنْ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ ثُمَّ سَارَ حَتَّى مَرَّ بِالتَّنْعِيمِ فَلَقِيَ هُنَاكَ عِيراً تَحْمِلُ هَدِيَّةً قَدْ بَعَثَ بِهَا بُحَيْرُ بْنُ رَيْسَانَ الْحِمْيَرِيُّ عَامِلُ اَلْيَمَنِ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَأَخَذَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ الْهَدِيَّةَ لِأَنَّ حُكْمَ أُمُورِ اَلْمُسْلِمِينَ إِلَيْهِ وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الْجِمَالِ 3مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْطَلِقَ مَعَنَا إِلَى اَلْعِرَاقِ وَفَيْنَاهُ كِرَاهُ وَ أَحْسَنَّا مَعَهُ صُحْبَتَهُ وَ مَنْ يُحِبُّ أَنْ يُفَارِقَنَا أَعْطَيْنَا كِرَاهُ بِقَدْرِ مَا قَطَعَ مِنَ الطَّرِيقِ فَمَضَى مَعَهُ قَوْمٌ وَ امْتَنَعَ آخَرُونَ.

ثُمَّ سَارَ حَتَّى بَلَغَ ذَاتَ عِرْقٍ فَلَقِيَ بِشْرَ بْنَ غَالِبٍ وَارِداً مِنَ اَلْعِرَاقِ فَسَأَلَهُ عَنْ أَهْلِهَا فَقَالَ خَلَّفْتُ الْقُلُوبَ مَعَكَ وَ السُّيُوفَ مَعَ بَنِي أُمَيَّةَ فَقَالَ قافلۀ اى ديد كه بار قافله هديه اى بود كه بحير بن ريسان حميرى استاندار يمن براى يزيد بن معاويه فرستاده بود حضرت بار قافله را تحويل گرفت كه زمامدارى مسلمين حق مسلّم او بود و بشتر داران فرمود:هر كس دوست دارد با ما بعراق بيايد كرايه اش را تماما مى پردازيم و از همراهيش قدردانى ميكنيم،و هر كس بخواهد از ما جدا شود بهمان اندازه كه از راه طىّ كرده كرايه اش را خواهيم پرداخت،جمعى بهمراهش آمدند و جمعى ديگر خوددارى نمودند.

سپس حضرت براه خود ادامه داد تا بذات العرق رسيد آنجا بشر بن غالب را ديد كه از عراق مى آيد پرسيدش كه اهل عراق در چه وضعى بودند؟عرض كرد:من كه آمدم دلهاشان با تو بود ولى شمشيرهاشان با

ص: 69

3صَدَقَ أَخُو بَنِي أَسَدٍ إِنَّ اللّٰهَ يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ وَ يَحْكُمُ مٰا يُرِيدُ .

18 3- قَالَ الرَّاوِي: ثُمَّ سَارَ حَتَّى نَزَلَ اَلثَّعْلَبِيَّةَ وَقْتَ الظَّهِيرَةِ فَوَضَعَ رَأْسَهُ فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ فَقَالَ 3قَدْ رَأَيْتُ هَاتِفاً يَقُولُ أَنْتُمْ تُسْرِعُونَ وَ الْمَنَايَا تُسْرِعُ بِكُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ فَقَالَ لَهُ ابْنُهُ عَلِيٌّ يَا أَبَهْ أَ فَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ فَقَالَ 3بَلَى يَا بُنَيَّ وَ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبَادِ فَقَالَ يَا أَبَهْ إِذَنْ لاَ نُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3جَزَاكَ اللَّهُ يَا بُنَيَّ خَيْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدٍ ثُمَّ بَاتَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي الْمَوْضِعِ الْمَذْكُورِ فَلَمَّا أَصْبَحَ إِذَا بِرَجُلٍ مِنَ اَلْكُوفَةِ يُكَنَّى أَبَا هِرَّةَ الْأَزْدِيَّ قَدْ أَتَاهُ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بنى اميّه،فرمود:برادر بنى اسد سخن براست گفت،خداوند بهر چه كه مشيّتش تعلّق پذيرد انجام ميدهد و هر چه را كه اراده فرمايد حكم ميكند.

راوى گفت:سپس حسين عليه السلام براهش ادامه داد تا هنگام ظهر در ثعلبيّه فرود آمد،سر ببالين گذاشت و بخواب رفت و سپس بيدار شد و فرمود:ديدم يكى صدا ميزد شما تند ميرويد ولى مرگ شما را تندتر به بهشت ميبرد،فرزندش على عليه السلام عرض كرد:پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟فرمود:چرا فرزندم،قسم بآن خدائى كه بازگشت بندگان بسوى او است،عرض كرد:پدر جان اگر چنين است ما را از مرگ چه باك؟ حسين عليه السلام فرمود:فرزندم،خداوند بهترين پاداشى را كه بفرزندى از پدر داده بتو عطا فرمايد.

سپس حسين عليه السّلام در همان منزل شب را بصبح رساند چون صبح كرد مردى كه كنيه اش ابا هرّه ازدى بود از كوفه مى آمد،بخدمت حضرت

ص: 70

مَا الَّذِي أَخْرَجَكَ عَنْ حَرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمِ جَدِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3وَيْحَكَ يَا أَبَا هِرَّةَ إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَخَذُوا مَالِي فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِي فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِي فَهَرَبْتُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَقْتُلُنِي الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ لَيُلْبِسَنَّهُمُ اللَّهُ ذُلاًّ شَامِلاً وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ لَيُسَلِّطَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَإٍ إِذْ مَلَكَتْهُمُ امْرَأَةٌ فَحَكَمَتْ فِي أَمْوَالِهِمْ وَ دِمَائِهِمْ.

ثُمَّ سَارَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَحَدَّثَ جَمَاعَةٌ مِنْ بَنِي فَزَارَةَ وَ بَجِيلَةَ قَالُوا كُنَّا مَعَ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ لَمَّا أَقْبَلْنَا مِنْ مَكَّةَ فَكُنَّا نُسَايِرُ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى لَحِقْنَاهُ فَكَانَ إِذَا أَرَادَ النُّزُولَ اعْتَزَلْنَاهُ فَنَزَلْنَا نَاحِيَةً فَلَمَّا كَانَ فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ نَزَلَ رسيد و سلام كرد سپس عرض كرد:اى پسر پيغمبر براى چه از حرم خدا و حرم جدّت رسول خدا بيرون شدى؟حسين عليه السّلام فرمود:هان ابا هرّه بنى اميّة ثروتم را گرفتند صبر كردم دشنامم دادند و بآبرويم لطمه زدند باز تحمّل كردم،بدنبال ريختن خونم بودند فرار كردم،و بخدا قسم ياد ميكنم كه حتما گروهى ستمكار مرا خواهد كشت و خداوند لباس ذلّتى بآنان به پوشاند كه سراپاى شان را فرا گيرد و شمشير برّانى بر آنان فرود آيد و حتما خداوند كسى را بر آنان مسلّط خواهد كرد كه از قوم سبا كه زنى بر آنان حكومت ميكرد و اختيار مال و جانشان را داشت ذليل تر گردند سپس از آن جا روانه شد.

جمعى از بنى فزاره و قبيلۀ بجيلة نقل كردند كه ما بهمراه زهير بن قين بوديم كه از مكّة رو بوطن مى آمديم و بدنبال حسين عليه السّلام در حركت بوديم تا باو رسيديم و هر جا كه حسين ميخواست منزل كند ما كناره گرفته و در طرفى ديگر فرود مى آمديم،در يكى از منازل كه حسين فرود آمد

ص: 71

فِي مَكَانٍ لَمْ نَجِدْ بُدّاً مِنْ أَنْ نُنَازِلَهُ فِيهِ فَبَيْنَا نَحْنُ نَتَغَذَّى مِنْ طَعَامٍ لَنَا إِذْ أَقْبَلَ رَسُولُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى سَلَّمَ ثُمَّ قَالَ يَا زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِتَأْتِيَهُ فَطَرَحَ كُلُّ إِنْسَانٍ مِنَّا مَا فِي يَدِهِ حَتَّى كَأَنَّ عَلَى رُءُوسِنَا الطَّيْرَ فَقَالَتْ لَهُ زَوْجَتُهُ وَ هِيَ دَيْلَمُ بِنْتُ عَمْرٍو سُبْحَانَ اللَّهِ أَ يَبْعَثُ إِلَيْكَ اِبْنُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ لاَ تَأْتِيهِ فَلَوْ أَتَيْتَهُ فَسَمِعْتَ مِنْ كَلاَمِهِ فَمَضَى إِلَيْهِ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُهُ فَأَمَرَ بِفُسْطَاطِهِ وَ ثَقَلِهِ وَ مَتَاعِهِ فَحُوِّلَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ لاِمْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ فَإِنِّي لاَ أُحِبُّ أَنْ يُصِيبَكِ بِسَبَبِي إِلاَّ خَيْرٌ وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ اَلْحُسَيْنِ ما را چاره اى جز اين نبود كه در همان جا منزل كنيم پس از فرود آمدن مشغول غذا خوردن بوديم كه ديديم فرستادۀ حسين رو بما مى آيد،آمد تا سلام كرد و سپس گفت:اى زهير بن قين ابا عبد اللّٰه الحسين مرا بنزد تو فرستاده است تا تو را ابلاغ كنم كه نزد حسين بيائى همين كه اين پيام را رساند همۀ ما لقمه ها كه در دست داشتيم افكنديم و گوئى پرنده بر سر ما نشسته بى حركت مانديم، زن زهير كه ديلم دختر عمرو بود بزهير گفت:

سبحان اللّٰه پسر پيغمبر كس بنزد تو ميفرستد و تو دعوتش را اجابت نميكنى؟ميرفتى و بسخنش گوش فرا ميدادى،زهير چون اين سخن بشنيد بنزد حسين رفت زمانى نگذشت كه با روى خندان و صورتى نورانى بازگشت و دستور داد خيمه و بار و اثاث اش را كنده و نزديك حسين بر پا كردند و بزنش گفت:تو را طلاق گفتم زيرا نميخواهم بخواطر من جز خير چيزى بتو برسد من تصميم گرفتم بهمراه حسين باشم تا خود را فدايش كنم و جانم را سپر بلايش نمايم سپس هر چه از اموال تعلّق بزن داشت باو

ص: 72

عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِأَفْدِيَهُ بِنَفْسِي وَ أَقِيَهُ بِرُوحِي ثُمَّ أَعْطَاهَا مَالَهَا وَ سَلَّمَهَا إِلَى بَعْضِ بَنِي عَمِّهَا لِيُوصِلَهَا إِلَى أَهْلِهَا فَقَامَتْ إِلَيْهِ وَ بَكَتْ وَ وَدَّعَتْهُ وَ قَالَتْ كَانَ اللَّهُ عَوْناً وَ مُعِيناً خَارَ اللَّهُ لَكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَذْكُرَنِي فِي اَلْقِيَامَةِ عِنْدَ جَدِّ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَصْحَبَنِي وَ إِلاَّ فَهُوَ آخِرُ الْعَهْدِ مِنِّي بِهِ.

ثُمَّ سَارَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى بَلَغَ زُبَالَةَ فَأَتَاهُ فِيهَا خَبَرُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ فَعَرَّفَ بِذَلِكَ جَمَاعَةٌ مِمَّنْ تَبِعَهُ فَتَفَرَّقَ عَنْهُ أَهْلُ الْأَطْمَاعِ وَ الاِرْتِيَابِ وَ بَقِيَ مَعَهُ أَهْلُهُ وَ خِيَارُ الْأَصْحَابِ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ ارْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُكَاءِ وَ الْعَوِيلِ لِقَتْلِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ سَالَتِ الدُّمُوعُ كُلَّ مَسِيلٍ ثُمَّ إِنَّ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ سَارَ قَاصِداً لِمَا دَعَاهُ اللَّهُ داد و او را بدست يكى از عموزاده هايش سپرد تا بخانواده اش برساند زن از جاى برخاست و گريه كرد و با زهير وداع نمود و گفت:خدا ياور مدد كارت باد،و هر چه خير است برايت پيش آورد خواهشى كه دارم مرا بروز قيامت نزد جدّ حسين از ياد مبرى،پس زهير بيارانش گفت:

هر كس دوست دارد با من باشد بيايد و گر نه اين ديدار آخرين من است با او.

سپس حسين عليه السّلام از آن منزل روانه شد تا بزبالة رسيد.در اين منزل بود كه خبر شهادت مسلم باو رسيد حضرت بعدّه اى كه بدنبال او بودند خبر شهادت مسلم را داد،افرادى كه بطمع دنيا بودند و يقين شان كامل نبود پس از شنيدن خبر شهادت مسلم از گرد آن حضرت پراكنده شدند و فقط خانوادۀ او و برگزيدگان از ياران،با حضرت باقى ماندند.

راوى گفت:چون خبر شهادت مسلم رسيد صداى شيون و گريه

ص: 73

إِلَيْهِ فَلَقِيَهُ اَلْفَرَزْدَقُ الشَّاعِرُ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ قَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَيْفَ تَرْكَنُ إِلَى أَهْلِ اَلْكُوفَةِ وَ هُمُ الَّذِينَ قَتَلُوا ابْنَ عَمِّكَ مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ وَ شِيعَتَهُ.

قَالَ فَاسْتَعْبَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَاكِياً ثُمَّ قَالَ 3رَحِمَ اللَّهُ مُسْلِماً فَلَقَدْ صَارَ إِلَى رَوْحِ اللَّهِ وَ رَيْحَانِهِ وَ جَنَّتِهِ وَ رِضْوَانِهِ أَمَا إِنَّهُ قَدْ قَضَى مَا عَلَيْهِ وَ بَقِيَ مَا عَلَيْنَا ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ:

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً *** فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَى وَ أَنْبَلُ

*** وَ إِنْ تَكُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّيْفِ فِي اللَّهِ أَفْضَلُ

فضاى بيابان را پر نمود و سيلاب اشگها جارى شد.سپس حسين عليه السّلام بمقصدى كه خدا دعوتش فرموده بود روانه شد.

فرزدق شاعر بخدمتش رسيد سلام داد و عرض كرد:اى پسر پيغمبر چگونه بر اهل كوفه اعتماد ميكنى؟اينان همان اند كه پسر عموى تو مسلم بن عقيل و ياران او را كشتند،اشگ از ديدگان حسين فرو ريخت و فرمود:خدا مسلم را رحمت كند او بروح و ريحان و بهشت رضوان بازگشت او وظيفه اى كه بر عهده داشت انجام داد و اكنون نوبت ما است كه آنچه بر ما است انجام دهيم،سپس اشعارى بدين مضمون انشاء فرمود:

دنيا اگر بچشم لئيمان گرانبها است *** پاداش حق گرانتر و برتر بنزد ما است

گر بهر مرگ پيكر ما را سرشته اند *** در راه دوست كشته شدن افتخار ما است

ص: 74

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً *** فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِي السَّعْيِ أَجْمَلُ

*** وَ إِنْ تَكُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ كَتَبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كِتَاباً إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِيِّ وَ اَلْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ جَمَاعَةٍ مِنَ اَلشِّيعَةِ بِالْكُوفَةِ وَ بَعَثَ بِهِ مَعَ قَيْسِ بْنِ مُسْهِرٍ الصَّيْدَاوِيِّ فَلَمَّا قَارَبَ دُخُولَ اَلْكُوفَةِ اعْتَرَضَهُ اَلْحُصَيْنُ بْنُ نُمَيْرٍ صَاحِبُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ لِيُفَتِّشَهُ فَأَخْرَجَ قَيْسٌ الْكِتَابَةَ وَ مَزَّقَهُ فَحَمَلَهُ اَلْحُصَيْنُ بْنُ نُمَيْرٍ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَلَمَّا مَثُلَ بَيْنَ يَدَيْهِ قَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ مِنْ شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ چون سهم ما ز روزى دنيا مقدّر است *** زيباتر آن كه حرص طلب در دلش بكاست

چون جمع مال عاقبتش ترك گفتن است *** مالى چنين بخيل شدن بهر وى چرا است؟

راوى گفت:حسين عليه السّلام نامه اى به سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب بن نجبة و رفاعة بن شدّاد و جمعى ديگر از اهل كوفه نوشت و نامه را بوسيلۀ قيس بن مصهر صيداوى فرستاد قيس كه به نزديك دروازۀ كوفه رسيد حصين بن نمير كه از نزديكان عبيد اللّٰه بود راه بر او بگرفت تا او را تفتيش كند قيس كه خود را در خطر ديد نامه را بيرون آورده و پاره پاره كرد حصين او را با خود بنزد عبيد اللّٰه بن زياد برد چون در برابر او ايستاد ابن زياد باو گفت:كيستى؟گفت:مردى از شيعيان امير المؤمنين و فرزندش،گفت:نامه را چرا پاره كردى؟گفت:تا تو از مضمونش آگاه نگردى،گفت:نامه از كه بود و بكه بود؟گفت:از حسين بود

ص: 75

وَ ابْنِهِ قَالَ فَلِمَا ذَا خَرَقْتَ الْكِتَابَ قَالَ لِئَلاَّ تَعْلَمَ مَا فِيهِ قَالَ وَ مِمَّنِ الْكِتَابُ وَ إِلَى مَنْ قَالَ مِنَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ لاَ أَعْرِفُ أَسْمَاءَهُمْ فَغَضِبَ اِبْنُ زِيَادٍ وَ قَالَ وَ اللَّهِ لاَ تُفَارِقُنِي حَتَّى تُخْبِرَنِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ أَوْ تَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَتَلْعَنَ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ أَبَاهُ وَ أَخَاهُ وَ إِلاَّ قَطَّعْتُكَ إِرْباً إِرْباً فَقَالَ قَيْسٌ أَمَّا الْقَوْمُ فَلاَ أُخْبِرُكَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَمَّا لَعْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَبِيهِ وَ أَخِيهِ فَأَفْعَلُ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَكْثَرَ مِنَ التَّرَحُّمِ عَلَى عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ ثُمَّ لَعَنَ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَ أَبَاهُ وَ لَعَنَ عُتَاةَ بَنِي أُمَيَّةَ عَنْ آخِرِهِمْ.

ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا رَسُولُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَيْكُمْ وَ قَدْ خَلَّفْتُهُ بجمعى از اهل كوفه كه نامهايشان را نميدانم ابن زياد را خشم گرفت و گفت:بخدا قسم دست از تو برندارم تا آنكه نام اين افراد را بگوئى و يا آنكه بر منبر شوى و حسين بن على صلى اللّٰه عليه و آله و پدر و برادرش را لعن كنى و گر نه تو را قطعه قطعه خواهم كرد،قيس گفت:امّا نام افرادى كه نامه برايشان بود بتو نخواهم گفت و اما لعن حسين و پدرش و برادرش را حاضرم پس بر منبر شد حمد و ثناى الهى كرد و درود بر پيغمبر گفت و بر على و حسن و حسين رحمت فراوان فرستاد سپس بر عبيد اللّٰه بن زياد و پدرش لعن كرد و بر همۀ گردنكشان بنى اميّه از اوّل تا آخر لعن كرد سپس گفت:

اى مردم من از طرف حسين بشما پيام آورده ام و در فلان جا از او جدا شدم.دعوتش را اجابت كنيد،جريان بابن زياد گزارش داده شد دستور داد او را گرفته از بالاى كاخ بزيرش انداختند و شهيد گشت خداى

ص: 76

بِمَوْضِعِ كَذَا فَأَجِيبُوهُ فَأُخْبِرَ اِبْنُ زِيَادٍ بِذَلِكَ فَأَمَرَ بِإِلْقَائِهِ مِنْ أَعَالِي الْقَصْرِ فَأُلْقِيَ مِنْ هُنَاكَ فَمَاتَ فَبَلَغَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَوْتُهُ فَاسْتَعْبَرَ بِالْبُكَاءِ ثُمَّ قَالَ 3اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا مَنْزِلاً كَرِيماً وَ اجْمَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ رُوِيَ أَنَّ هَذَا الْكِتَابَ كَتَبَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنَ اَلْحَاجِزِ وَ قِيلَ غَيْرُ ذَلِكَ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ سَارَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى صَارَ عَلَى مَرْحَلَتَيْنِ مِنَ اَلْكُوفَةِ فَإِذَا بِالْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ فِي أَلْفِ فَارِسٍ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3أَ لَنَا أَمْ عَلَيْنَا فَقَالَ بَلْ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ ثُمَّ تَرَدَّدَ الْكَلاَمُ بَيْنَهُمَا حَتَّى قَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3فَإِذَا كُنْتُمْ عَلَى خِلاَفِ مَا أَتَتْنِي بِهِ كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ فَإِنَّنِي أَرْجِعُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي رحمتش كند چون خبر مرگ او بحسين عليه السّلام رسيد اشگهايش بگريه جارى شد سپس گفت:بار الها منزل نيكوئى براى ما و شيعيان ما آماده فرما و در قرارگاه رحمتت ميان ما و آنان جمع كن كه تو بر همه چيز توانائى و بروايت ديگر حسين عليه السّلام اين نامه را از حاجز نوشت و غير از اين نيز گفته شده است.

راوى گفت:حسين عليه السّلام روانه شد تا به دو منزلى كوفه رسيد حرّ بن يزيد را با هزار سوار ملاقات كرد حسين عليه السّلام بحرّ فرمود:

بسود مائى يا بزيان ما،عرض كرد:بلكه بزيان شما يا ابا عبد اللّٰه، فرمود:لا حول و لا قوّة الا باللّٰه العلىّ العظيم سپس سخنانى ميانشان ردّ و بدل شد تا آنجا كه حسين فرمود:اگر رأى شما اكنون با مضمون نامه هاى شما و پيامهائى كه فرستادگان شما بمن رسانده اند مخالف است من به

ص: 77

أَتَيْتُ مِنْهُ فَمَنَعَهُ اَلْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ ذَلِكَ وَ قَالَ بَلْ خُذْ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهُ طَرِيقاً لاَ يُدْخِلُكَ اَلْكُوفَةَ وَ لاَ يُوصِلُكَ إِلَى اَلْمَدِينَةِ لِأَعْتَذِرَ أَنَا إِلَى اِبْنِ زِيَادٍ بِأَنَّكَ خَالَفْتَنِي فِي الطَّرِيقِ فَتَيَاسَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى وَصَلَ إِلَى عُذَيْبِ الْهِجَانَاتِ .

قَالَ فَوَرَدَ كِتَابُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَى اَلْحُرِّ يَلُومُهُ فِي أَمْرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَأْمُرُهُ بِالتَّضْيِيقِ عَلَيْهِ فَعَرَضَ لَهُ اَلْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ وَ مَنَعُوهُ مِنَ السَّيْرِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3أَ لَمْ تَأْمُرْنَا بِالْعُدُولِ عَنِ الطَّرِيقِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُرُّ بَلَى وَ لَكِنَّ كِتَابَ الْأَمِيرِ عُبَيْدِ اللَّهِ قَدْ وَصَلَ يَأْمُرُنِي فِيهِ بِالتَّضْيِيقِ وَ قَدْ جَعَلَ عَلَيَّ عَيْناً يُطَالِبُنِي بِذَلِكَ.

همان جائى كه از آنجا آمده ام باز ميگردم،حرّ و سربازانش از بازگشت آن حضرت جلوگيرى كردند و حرّ عرض كرد:راهى را انتخاب فرما كه تو را نه بكوفه برساند و نه بمدينه بازگردى تا من نيز عذرى نزد ابن- زياد داشته باشم حسين عليه السّلام بدست چپ روانه شد تا اينكه به عذيب هجانات رسيد.

راوى گفت:در اينجا نامۀ ابن زياد بحرّ رسيد كه او را در كار حسين سرزنش نموده بود و دستور داده بود كه كار را بر حسين سخت بگيرد،حرّ و سربازانش سر راه بر حسين گرفته و از حركت جلوگيرى كردند حسين عليه السّلام فرمود:مگر تو خود نگفتى كه ما از راه كوفه عدول كنيم؟عرض كرد چرا ولى نامه اى از امير عبيد اللّٰه رسيد كه بمن دستور داده تا بر شما سخت بگيرم و كارآگاهى را نيز مأمور من نموده كه ناظر اجراى دستور باشد.

ص: 78

قَالَ الرَّاوِي:

فَقَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ خَطِيباً فِي أَصْحَابِهِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ جَدَّهُ فَصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ 3إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنَا مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ وَ إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اسْتَمَرَّتْ حِذَاءً وَ لَمْ تَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَ لاَ تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لاَ يُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لاَ يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لاَ أَرَى الْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلاَّ بَرَماً فَقَامَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ وَ قَالَ قَدْ سَمِعْنَا هَدَاكَ اللَّهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَقَالَتَكَ وَ لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا لَنَا بَاقِيَةً وَ كُنَّا فِيهَا مُخَلَّدِينَ لَآثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى الْإِقَامَةِ.

راوى گفت:حسين عليه السّلام براى خطبة خواندن بپا خواست حمد و ثناى الهى را گفت و نام جدّش را برد و درود بر او فرستاد سپس فرمود:

كار ما باين صورت در آمده است كه مى بينيد و همانا چهرۀ دنيا دگرگون و زشت گشته و نيكوئى از آن رو گردان شده است و با شتاب رو گردان است و ته كاسه اى بيش از آن باقى نمانده است:(زندگانى پست و زبونى مانند چرا گاهى ناگوار)مگر نمى بينيد كه بحق رفتار نميشود و از باطل جلوگيرى نميگردد؟بر مؤمن است كه ملاقات پروردگار خود را بجان و دل راغب باشد كه مرگ در نظر من خوشبختى است و زندگانى با مردم ستمكار ستوه آور.

زهير بن قين بپا خواست و عرض كرد:خداوند تو را رهبر و راهنما باشد يا بن رسول اللّٰه فرمايشاتت را شنيديم اگر دنيا را براى ما بقائى بود و ما در آن زندگى جاويد داشتيم ما پايدارى در يارى تو را بر زندگانى جاويد دنيا مقدّم ميداشتيم.

ص: 79

وَ قَالَ الرَّاوِي:

وَ قَامَ هِلاَلُ بْنُ نَافِعٍ الْبَجَلِيُّ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاَكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ.

قَالَ:وَ قَامَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ فَقَالَ وَ اللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ بِكَ عَلَيْنَا أَنْ نُقَاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ تَقَطَّعَ فِيكَ أَعْضَاؤُنَا ثُمَّ يَكُونَ جَدُّكَ شَفِيعَنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ .

قَالَ:ثُمَّ إِنَّ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَامَ وَ رَكِبَ وَ سَارَ وَ كُلَّمَا أَرَادَ الْمَسِيرَ يَمْنَعُونَهُ تَارَةً وَ يُسَايِرُونَهُ أُخْرَى حَتَّى بَلَغَ كَرْبَلاَءَ وَ كَانَ ذَلِكَ فِي اَلْيَوْمِ الثَّانِي مِنَ الْمُحَرَّمِ فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ 3مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ فَقِيلَ كَرْبَلاَءُ فَقَالَ راوى گفت:هلال بن نافع بجلّى بپاى خواست و عرض كرد:بخدا قسم ما ملاقات پروردگار خود را ناخوش نداريم و در نيّت هاى خويش با روشن بينى پايداريم با دوست شما دوستيم و با دشمنت دشمن.

راوى گفت:برين بن خضير برخاست عرض كرد:بخدا قسم يا ابن رسول اللّٰه براستى كه اين منّتى است از خداوند بر ما كه افتخار جنگ در ركاب تو نصيب ما گشته است كه در يارى تو اعضاى ما قطعه قطعه شود و سپس جدّ تو روز قيامت از ما شفاعت كند.

راوى گفت:سپس حسين عليه السّلام برخاست و سوار شد و حركت كرد ولى سپاهيان حرّ گاهى جلوگيرى از حركت ميكردند و گاهى حضرت را از مسير منحرف ميكردند تا روز دوّم محرّم بسر زمين كربلا رسيد چون بآن جا رسيد فرمود:نام اين زمين چيست؟عرض شد كربلا، گفت:بار الها من از اندوه و بلا بتو پناهنده ام سپس فرمود:اينجا سرزمين اندوه و بلا است و فرمود:فرود آئيد كه بارانداز و قتلگاه و مدفن ما است

ص: 80

عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلاَءِ ثُمَّ قَالَ 3هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلاَءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَنَزَلُوا جَمِيعاً وَ نَزَلَ اَلْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِيَةً وَ جَلَسَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يُصْلِحُ سَيْفَهُ وَ يَقُولُ:

3 يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ *** كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ

*** مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِيلٍ وَ الدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ

*** وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِيلِ

*** وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ

قَالَ الرَّاوِي:

فَسَمِعَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ ذَلِكَ فَقَالَتْ يَا أَخِي هَذَا جدّم رسول خدا همين را بمن خبر داد پس جمله فرود آمدند حرّ و سربازانش در سمت ديگرى فرود آمدند حسين عليه السّلام نشست و باصلاح شمشير خود پرداخت و در ضمن،اشعارى بدين مضمون ميخواند:

اى چرخ اف در دوستى بادت كه خواهى *** بينى بهر صبحى و در هر شامگاهى

آغشته در خون از هوا خواهى و يارى *** وين چرخ نبود قانع از گل بر گياهى

هر زنده اى بايد به پيمايد ره من *** گيتى ندارد غير از اين رسمىّ و راهى

حالى كه نزديك است وقت كوچ كردن *** جز بارگاه عزّتش نبود پناهى

راوى گفت:زينب دختر فاطمه اشعار را شنيد گفت:برادرم،

ص: 81

كَلاَمُ مَنْ أَيْقَنَ بِالْقَتْلِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3نَعَمْ يَا أُخْتَاهْ فَقَالَتْ زَيْنَبُ وَا ثُكْلاَهْ يَنْعَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَيَّ نَفْسَهُ قَالَ:وَ بَكَى النِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ الْجُيُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ تُنَادِي وَا مُحَمَّدَاهْ وَا عَلِيَّاهْ وَا أُمَّاهْ وَا أَخَاهْ وَا حُسَيْنَاهْ وَا ضَيْعَتَنَا بَعْدَكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَعَزَّاهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ لَهَا 3يَا أُخْتَاهْ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ سُكَّانَ السَّمَاوَاتِ يَفْنُونَ وَ أَهْلَ الْأَرْضِ كُلَّهُمْ يَمُوتُونَ وَ جَمِيعَ الْبَرِّيَّةِ يَهْلِكُونَ ثُمَّ قَالَ 3يَا أُخْتَاهْ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ وَ أَنْتِ يَا زَيْنَبُ وَ أَنْتِ يَا فَاطِمَةُ وَ أَنْتِ يَا رَبَابُ انْظُرْنَ إِذَا أَنَا قُتِلْتُ فَلاَ تَشْقُقْنَ عَلَيَّ جَيْباً وَ لاَ تَخْمِشْنَ عَلَيَّ وَجْهاً وَ لاَ تَقُلْنَ هُجْراً .

وَ رُوِيَ مِنْ طَرِيقٍ آخَرَ أَنَّ زَيْنَبَ لَمَّا سَمِعَتْ مَضْمُونَ الْأَبْيَاتِ وَ كَانَتْ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ مُنْفَرِدَةً مَعَ النِّسَاءِ وَ الْبَنَاتِ خَرَجَتْ حَاسِرَةً تَجُرُّ ثَوْبَهَا حَتَّى كسى اين سخن را ميگويد كه بكشته شدن خويش يقين كرده باشد فرمود:

آرى خواهرم،زينب گفت:آه چه مصيبتى!حسين خبر مرگ خود را بمن ميدهد.

راوى گفت:زنان همه گريان شدند و بصورت هاى خود سيلى ميزدند و گريبانها چاك كردند،امّ كلثوم هى فرياد ميزد:اى واى يا محمّد اى واى يا على اى واى مادر اى واى برادر اى واى حسين اى واى از بيچارگى كه پس از تو در پيش داريم اى ابا عبد اللّٰه.

راوى گويد:حسين خواهر را تسلّى داد و گفت:خواهرم،تو بوعده هاى الهى دلگرم باش كه ساكنين آسمانها همه فانى گردند و اهل زمين همه مى ميرند و همۀ مخلوقات جهان هستى راه نيستى مى پيمايند سپس

ص: 82

وَقَفَتْ عَلَيْهِ وَ قَالَتْ وَا ثُكْلاَهْ لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِي الْحَيَاةَ الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِيَ الْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ الْبَاقِينَ فَنَظَرَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ 3يَا أُخْتَاهْ لاَ يَذْهَبَنَّ بِحِلْمِكِ اَلشَّيْطَانُ فَقَالَتْ بِأَبِي وَ أُمِّي أَ سَتُقْتَلُ نَفْسِي لَكَ الْفِدَاءُ فَرُدَّتْ غُصَّتُهُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ 3لَوْ تُرِكَ الْقَطَاةُ لَيْلاً لَنَامَ فَقَالَتْ يَا وَيْلَتَاهْ أَ فَتَغْتَصِبُ نفسي [نَفْسَكَ] اغْتِصَاباً فَذَلِكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي ثُمَّ أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْهَا فَقَامَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَبَّ عَلَيْهَا الْمَاءَ حَتَّى أَفَاقَتْ ثُمَّ عَزَّاهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا فرمود:خواهرم امّ كلثوم و تو اى زينب و تو اى فاطمه و تو اى رباب توجّه كنيد!،من كه كشته شدم گريبان چاك مزنيد و صورت بناخن مخراشيد و سخنان بيهوده بر زبان مياوريد.

و بروايت ديگر،زينب كه در گوشه اى با زنان و دختران حرم نشسته بود همين كه مضمون آيات را شنيد سر برهنه و دامن كشان بيرون شد و همى آمد تا نزد برادر رسيد و گفت:آه چه مصيبتى!اى كاش مرگ باين زندگى من پايان ميداد امروز احساس ميكنم كه مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن را از دست داده ام اى يادگار گذشتگان و پناه بازماندگان، حسين نگاهى بخواهر كرد و فرمود:خواهرم دامن شكيبائى را شيطان از دستت نگيرد گفت:پدر و مادرم بقربانت،راستى بهمين زودى كشته ميشوى؟اى من بفدايت،گريه راه گلوى حسين را گرفت و چشمها پر از اشك شد و سپس فرمود:اگر مرغ قطارا بحال خود ميگذاشتند در آشيانۀ خود ميخوابيد زينب گفت:وا ويلا،تو بظلم و ستم كشته ميشوى؟ اين زخم بر دل زينب عميق تر و تحمّلش سخت تر است اين بگفت و دست

ص: 83

بِجُهْدِهِ وَ ذَكَّرَهَا لِمُصِيبَتِهِ بِمَوْتِ أَبِيهِ وَ جَدِّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ .

و مما يمكن أن يكون سببا لحمل الحسين عليه السلام لحرمه معه و عياله أنه عليه السلام لو تركهن بالحجاز أو غيرها من البلاد كان يزيد بن معاوية عليهما لعائن الله قد أنفذ ليأخذهن إليه و صنع بهن من الاستيصال و سيئ الأعمال ما يمنع الحسين عليه السلام من الجهاد و الشهادة و يمتنع عليه السلام بأخذ يزيد بن معاوية لهن عن مقامات السعادة برد و گريبان چاك زد و بيهوش بروى زمين افتاد،حسين عليه السّلام برخاست و آب بر سر و صورت زينب بيفشاند تا بهوش آمد سپس تا آنجا كه ميتوانست تسليتش داد و مصيبت هاى پدر و مادر و جدّش را ياد آور شد.

تذكّر-ممكن است يكى از جهاتى كه باعث شد حسين عليه السّلام حرمسرا و زنان خود را بهمراه بياورد اين باشد كه اگر آنان را در حجاز و يا شهر ديگرى بجاى ميگذاشت يزيد بن معاوية،كه لعنتهاى خدا بر او باد مأموران ميفرستاد تا آنان را اسير گرفته و تحت شكنجه و آزارشان قرار دهند و بدين وسيله از مبارزه و شهادت حسين عليه السّلام جلوگيرى كند و گرفتارى زنان در دست يزيد،باعث شود كه حسين عليه السّلام از مقامات سعادت محروم بماند.

ص: 84

المسلك الثاني

في وصف حال القتال و ما يقرب من تلك الحال

19 3,14,2,3,1- قَالَ الرَّاوِي: وَ نَدَبَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ أَصْحَابَهُ إِلَى قِتَالِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاتَّبَعُوهُ وَ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ وَ اشْتَرَى مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ وَ دَعَاهُ إِلَى وِلاَيَةِ الْحَرْبِ فَلَبَّاهُ وَ خَرَجَ لِقِتَالِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي أَرْبَعَةِ آلاَفِ فَارِسٍ وَ أَتْبَعَهُ اِبْنُ زِيَادٍ بِالْعَسَاكِرِ لَعَنَهُمُ اللَّهُ حَتَّى تَكَمَّلَتْ عِنْدَهُ إِلَى سِتِّ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ أَلْفَ فَارِسٍ.

فَضَيَّقُوا عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى نَالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَ مِنْ أَصْحَابِهِ-

مسلك دوم:

در توصيف حال جنگ و آنچه نزديك بحال جنگ بود.

راوى گفت:عبيد اللّٰه بن زياد ياران خود را براى جنگ با حسين برانگيخت آنان نيز پيروى كردند،او اطرافيان خود را بر چنين كار پستى واداشت آنان نيز فرمانبرى كردند و ابن زياد آخرت عمر سعد را بدنيايش خريد و او را بدوستى خاندان بنى اميّه دعوت نمود او نيز باين دعوت پاسخ مثبت داد و با چهار هزار سوار بجنگ حسين عليه السّلام بيرون شد ابن زياد نيز سربازان را پشت سرهم ميفرستاد تا آنكه ششم ماه محرّم بيست هزار سوار در ركاب عمر سعد تكميل گرديد.

آنان كار را بر حسين عليه السّلام تنگ گرفتند تا آنجا كه بر حسين و

ص: 85

فَقَامَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اتَّكَأَ عَلَى قَائِمِ سَيْفِهِ وَ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنِي قَالُوا نَعَمْ أَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سِبْطُهُ قَالَ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمِّي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِي خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَوَّلُ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلاَماً قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَدَاءِ عَمُّ أَبِي قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ يارانش تشنه گى فشار آورد حسين عليه السّلام بپاى خواست و بر دستۀ شمشير خود تكيه داد و با صداى بلند فرياد زد و گفت:

شما را بخدا مرا ميشناسيد؟گفتند آرى تو فرزند پيغمبرى و نوادۀ او هستى،گفت:شما را بخدا ميدانيد كه جدّ من پيغمبر است؟گفتند آرى بخدا،گفت:شما را بخدا ميدانيد كه پدر من علىّ بن ابى طالب است؟ گفتند:آرى بخدا،گفت:شما را بخدا ميدانيد كه مادر من فاطمۀ زهرا دختر محمّد مصطفى است؟گفتند:آرى بخدا،گفت:شما را بخدا ميدانيد كه حمزۀ سيّد الشّهداء عموى پدر من است؟گفتند:آرى بخدا،گفت:شما را بخدا ميدانيد جعفر همان كه در بهشت پرواز ميكند عموى من است؟گفتند آرى بخدا،گفت شما را بخدا ميدانيد كه اين شمشير رسول خدا است كه بر كمر دارم؟گفتند:آرى بخدا،گفت:شما را بخدا ميدانيد كه اين، عمامۀ رسول خدا است كه پوشيده ام؟گفتند آرى بخدا،گفت:شما را بخدا ميدانيد كه على عليه السّلام نخستين كسى بود كه اسلام آورد و از همه دانشمندتر

ص: 86

هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعْفَراً الطَّيَّارَ فِي اَلْجَنَّةِ عَمِّي قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذَا سَيْفُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَا مُقَلِّدُهُ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذِهِ عِمَامَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَا لاَبِسُهُ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ 3أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَ أَوَّلَ الْقَوْمِ إِسْلاَماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ 3فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي وَ أَبِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ الذَّائِدُ عَنِ اَلْحَوْضِ يَذُودُ عَنْهُ رِجَالاً كَمَا يُذَادُ الْبَعِيرُ الصَّادِرُ عَنِ الْمَاءِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ فِي يَدِ أَبِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالُوا قَدْ عَلِمْنَا ذَلِكَ كُلَّهُ وَ نَحْنُ غَيْرُ تَارِكِيكَ حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً فَلَمَّا خَطَبَ هَذِهِ الْخُطْبَةَ وَ سَمِعَ بَنَاتُهُ وَ أُخْتُهُ زَيْنَبُ كَلاَمَهُ بَكَيْنَ وَ نَدَبْنَ وَ لَطَمْنَ وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُنَّ فَوَجَّهَ إِلَيْهِنَّ أَخَاهُ اَلْعَبَّاسَ وَ عَلِيّاً ابْنَهُ وَ قَالَ لَهُمَا 3سَكِّتَاهُنَّ فَلَعَمْرِي لَيَكْثُرَنَّ بُكَاؤُهُنَّ.

و از همه بردبارتر و ولىّ هر مرد و زن با ايمان بود؟گفتند آرى بخدا، گفت:پس چرا ريختن خون مرا حلال كرده ايد؟با اينكه اختيار دور كردن اشخاص از حوض كوثر بدست پدر من است و مردانى را مانند شتران رانده شده از آب از كنار حوض كوثر خواهد راند و پرچم حمد بروز رستاخيز در دست او است،گفتند:همۀ اينها را كه تذكّر دادى ما ميدانيم ولى با اين همه دست از تو برنداريم تا تشنه جان بسپارى حسين عليه السّلام كه اين خطبه را خواند دختران و خواهرش زينب سخن او را شنيدند گريه و ناله سردادند و سيلى بصورت همى زدند و صداهاشان بگريه بلند شد حسين عليه السّلام برادرش عبّاس و فرزندش على را بسوى زنان فرستاد و دستور داد كه زنان را ساكت كنند و اضافه كرد كه بجان خودم قسم بطور مسلّم

ص: 87

قَالَ الرَّاوِي:

وَ وَرَدَ كِتَابُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ عَلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ يَحُثُّهُ عَلَى تَعْجِيلِ الْقِتَالِ وَ يُحَذِّرُهُ مِنَ التَّأْخِيرِ وَ الْإِهْمَالِ فَرَكِبُوا نَحْوَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ لَعَنَهُ اللَّهُ فَنَادَى أَيْنَ بَنُو أُخْتِي عَبْدُ اللَّهِ وَ جَعْفَرٌ وَ اَلْعَبَّاسُ وَ عُثْمَانُ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3أَجِيبُوهُ وَ إِنْ كَانَ فَاسِقاً فَإِنَّهُ بَعْضُ أَخْوَالِكُمْ فَقَالُوا لَهُ مَا شَأْنُكَ فَقَالَ يَا بَنِي أُخْتِي أَنْتُمْ آمِنُونَ فَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ مَعَ أَخِيكُمُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ الْزَمُوا طَاعَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ قَالَ فَنَادَاهُ اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ تَبَّتْ يَدَاكَ وَ لُعِنَ مَا جِئْتَ بِهِ مِنْ أَمَانِكَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَأْمُرُنَا أَنْ نَتْرُكَ أَخَانَا وَ سَيِّدَنَا اَلْحُسَيْنَ بْنَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ وَ نَدْخُلَ گريه هاى فراوانى در پيش دارند.

راوى گفت:نامه اى از عبيد اللّٰه بن زياد به عمر بن سعد رسيد كه دستور داده بود:هر چه زودتر جنگ را شروع كند و تأخير و مسامحه نكند با رسيدن اين نامه لشكر كوفه سوار شد و بطرف حسين حركت نمود شمر بن ذى الجوشن(خدا لعنتش كند)آمد و صدا زد خواهرزاده هاى من:عبد اللّٰه و جعفر و عبّاس و عثمان كجايند؟حسين عليه السّلام فرمود جوابش را بدهيد هر چند فاسق است كه يكى از دائى هاى شما است گفتندش چكار دارى؟گفت خواهرزادگان من شماها در امانيد خودتان را بخاطر برادرتان حسين بكشتن ندهيد و از امير المؤمنين يزيد فرمانبردار باشيد.

راوى گفت:عبّاس بن على صدا زد هر دو دستت مباد و لعنت بر آن امانى كه براى ما آورده اى اى دشمن خدا بما پيشنهاد ميكنى:از برادر و آقاى خود حسين بن فاطمه دست برداريم و سر بفرمان ملعونان و ملعون زادگان فرود بياوريم؟

ص: 88

فِي طَاعَةِ اللُّعَنَاءِ وَ أَوْلاَدِ اللُّعَنَاءِ قَالَ فَرَجَعَ اَلشِّمْرُ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَى عَسْكَرِهِ مُغْضَباً.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ لَمَّا رَأَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حِرْصَ الْقَوْمِ عَلَى تَعْجِيلِ الْقِتَالِ وَ قِلَّةَ انْتِفَاعِهِمْ بِمَوَاعِظِ الْفَعَالِ وَ الْمَقَالِ قَالَ لِأَخِيهِ اَلْعَبَّاسِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنَّا فِي هَذَا الْيَوْمِ فَافْعَلْ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنِّي أُحِبُّ الصَّلاَةَ لَهُ وَ تِلاَوَةَ كِتَابِهِ .

قَالَ الرَّاوِي:

فَسَأَلَهُمُ اَلْعَبَّاسُ ذَلِكَ فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُمْ مِنَ اَلتُّرْكِ وَ اَلدَّيْلَمِ وَ سَأَلُونَا مِثْلَ ذَلِكَ لَأَجَبْنَاهُمْ فَكَيْفَ وَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ فَأَجَابُوهُمْ إِلَى ذَلِكَ.

راوى گفت:شمر ملعون كه اين پاسخ را شنيد خشمناك بسوى لشكر خود بازگشت.

راوى گفت:حسين عليه السّلام كه ديد مردم حريص اند تا هر چه زودتر جنگ را شروع كنند و از رفتار و گفتارهاى پند آميز هر چه كمتر بهره مند ميشوند به برادرش عبّاس فرمود:اگر بتوانى امروز اينان را از جنگ منصرف كنى بكن شايد امشب را در پيشگاه الهى بنماز بايستيم كه خدا ميداند من نماز گزاردن و قرآن خواندن براى او را دوست ميدارم.

راوى گفت:عبّاس عليه السّلام خواستۀ حضرت را پيشنهاد كرد،عمر بن سعد در پذيرفتن اش توقف نمود عمرو بن حجّاج زبيدى گفت:بخدا قسم اگر دشمن ما از ترك و ديلم بود و چنين پيشنهادى ميكرد ما مى پذيرفتيم تا چه رسد بر اينان كه اولاد پيغمبرند پس از اين گفتار،پيشنهاد را پذيرفتند.

ص: 89

قَالَ الرَّاوِي:

وَ جَلَسَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ فَقَالَ: 3يَا أُخْتَاهْ إِنِّي رَأَيْتُ السَّاعَةَ جَدِّي مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَبِي عَلِيّاً وَ أُمِّي فَاطِمَةَ وَ أَخِيَ الْحَسَنَ وَ هُمْ يَقُولُونَ يَا حُسَيْنُ إِنَّكَ رَائِحٌ إِلَيْنَا عَنْ قَرِيبٍ وَ فِي بَعْضِ الرِّوَايَاتِ 3غَداً .

قَالَ الرَّاوِي:

فَلَطَمَتْ زَيْنَبُ وَجْهَهَا وَ صَاحَتْ وَ بَكَتْ فَقَالَ لَهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3مَهْلاً لاَ تُشْمِتِي الْقَوْمَ بِنَا ثُمَّ جَاءَ اللَّيْلُ فَجَمَعَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَصْحَابَهُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ 3أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَصْلَحَ مِنْكُمْ وَ لاَ أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لاَ أَفْضَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً عَنِّي خَيْراً وَ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَ لْيَأْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ تَفَرَّقُوا فِي سَوَادِ هَذَا اللَّيْلِ وَ ذَرُونِي وَ هَؤُلاَءِ الْقَوْمَ راوى گفت:حسين عليه السّلام بر زمين نشست و بخواب رفت سپس بيدار شد و فرمود:خواهرم همين الان جدّم محمّد و پدرم على و مادرم فاطمة و برادرم حسن را بخواب ديدم كه همگى مى گفتند:اى حسين بهمين زودى و در بعضى از روايات(فردا)نزد ما خواهى آمد.

راوى گفت:زينب كه اين سخن شنيد سيلى بصورت خود زد و صدا بگريه بلند كرد حسين عليه السّلام باو فرمود:آرام بگير و دشمن را ملامت گوى ما مكن سپس شب فرا رسيد حسين عليه السّلام يارانش را جمع كرد و خداى را سپاس گفت و ستايش كرد سپس روى بياران نموده و فرمود:امّا بعد،حقيقت اينكه من نه يارانى نيكوتر از شما ميشناسم و نه خاندانى نيكوكارتر و بهتر از خاندان خودم،خداوند بهمه شماها پاداش نيك عطا فرمايد اينك تاريكى شب شما را فرا گرفته است شبانه حركت كنيد و هر يك از شما

ص: 90

فَإِنَّهُمْ لاَ يُرِيدُونَ غَيْرِي.

فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ أَبْنَاؤُهُ وَ أَبْنَاءُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ لاَ أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً بَدَأَهُمْ بِذَلِكَ الْقَوْلِ اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ تَابَعُوهُ.

قَالَ الرَّاوِي:

ثُمَّ نَظَرَ إِلَى بَنِي عَقِيلٍ فَقَالَ 3حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِصَاحِبِكُمْ مُسْلِمٍ اذْهَبُوا فَقَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ وَ رُوِيَ مِنْ طَرِيقٍ آخَرَ قَالَ فَعِنْدَهَا تَكَلَّمَ إِخْوَتُهُ وَ جَمِيعُ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ قَالُوا يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا يَقُولُ النَّاسُ لَنَا وَ مَا ذَا نَقُولُ لَهُمْ نَقُولُ إِنَّا تَرَكْنَا شَيْخَنَا وَ كَبِيرَنَا وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّنَا لَمْ نَرْمِ مَعَهُ بِسَهْمٍ وَ لَمْ نَطْعَنْ مَعَهُ بِرُمْحٍ وَ لَمْ نَضْرِبْ بِسَيْفٍ لاَ وَ اللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ لاَ نُفَارِقُكَ أَبَداً وَ لَكِنَّا نَقِيكَ بِأَنْفُسِنَا حَتَّى نُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ نَرِدَ مَوْرِدَكَ فَقَبَّحَ اللَّهُ الْعَيْشَ بَعْدَكَ ثُمَّ قَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ وَ قَالَ نَحْنُ نُخَلِّيكَ هَكَذَا وَ نَنْصَرِفُ عَنْكَ وَ قَدْ دست يكى از خانوادۀ مرا بگيرد و در تاريكى شب پراكنده شويد و مرا با اينان بگذاريد كه بجز من با كسى كارى ندارند برادران و فرزندان و فرزندان عبد اللّٰه بن جعفر يك صدا گفتند:چرا چنين كنيم؟براى اينكه پس از تو زنده بمانيم؟خداوند هرگز چنين چيزى را بما نشان ندهد اين سخن را نخستين بار عبّاس بن على گفت و ديگران بدنبال او.

راوى گفت:سپس روى بفرزندان عقيل كرد و فرمود:كشته شدن مسلم از شما خانواده براى شما كافى است من اجازه دادم شماها راه خود بگيريد و برويد و بروايت ديگر حسين عليه السّلام كه چنين گفت برادران و همگى خاندان او بسخن درآمدند و گفتند:پسر پيغمبر پس مردم بما چه ميگويند؟و ما بمردم چه بگوئيم؟بگوئيم رئيس و بزرگ و پسر پيغمبر خودمان را رها كرديم و در ركابش نه تيرى رها نموديم و نه نيزه اى بكار

ص: 91

أَحَاطَ بِكَ هَذَا الْعَدُوُّ لاَ وَ اللَّهِ لاَ يَرَانِي اللَّهُ أَبَداً وَ أَنَا أَفْعَلُ ذَلِكَ حَتَّى أَكْسِرَ فِي صُدُورِهِمْ رُمْحِي وَ أُضَارِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمَتُهُ بِيَدِي وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي سِلاَحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ لَمْ أُفَارِقْكَ أَوْ أَمُوتَ مَعَكَ.

قَالَ وَ قَامَ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيُّ فَقَالَ لاَ وَ اللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ لاَ نُخَلِّيكَ أَبَداً حَتَّى يَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا فِيكَ وَصِيَّةَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ فِيكَ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُخْرَجُ حَيّاً ثُمَّ أُذْرَى يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ وَ كَيْفَ لاَ أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ أَنَالُ الْكَرَامَةَ الَّتِي لاَ انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً ثُمَّ قَامَ زُهَيْرُ برديم و نه شمشيرى زديم؟نه بخدا قسم اى پسر پيغمبر هرگز از تو جدا نخواهيم شد بلكه بجان و دل نگهدار تو خواهيم بود تا آنكه در برابر تو كشته شويم و بسر نوشت تو دچار گرديم خدا زشت گرداند زندگى بعد از تو را،سپس مسلم بن عوسجه بر خواست و عرض كرد:ما تو را اين چنين رها كنيم و برويم در حالى كه اين دشمن گرداگرد تو را گرفته است؟ نه بخدا قسم خداوند هرگز نصيبم نكند كه من چنين كارى كنم؟هستم تا نيزه ام در سينه شان بشكنم و تا قبضۀ شمشير در دست دارم با شمشيرشان بزنم و اگر اسلحه نداشته باشم با پرتاب سنگ با آنان خواهم جنگيد و از تو جدا نخواهم گشت تا با تو شربت مرگ را بياشامم.

راوى گفت:سعيد بن عبد اللّٰه حنفى برخاست و عرض كرد:نه بخدا اى پسر پيغمبر هرگز ما تو را رها نكنيم تا خداوند بداند كه ما سفارش پيغمبر را در بارۀ تو نگهداشتيم و اگر من دانستمى كه در راه تو كشته ميشوم و سپس زنده ميشوم و سپس ذرّات وجودم را بباد ميدهند و هفتاد

ص: 92

بْنُ الْقَيْنِ وَ قَالَ وَ اللَّهِ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ أَلْفَ مَرَّةٍ وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ دَفَعَ الْقَتْلَ عَنْكَ وَ عَنْ هَؤُلاَءِ الْفِتْيَةِ مِنْ إِخْوَانِكَ وَ وُلْدِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ تَكَلَّمَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِنَحْوِ ذَلِكَ وَ قَالُوا أَنْفُسُنَا لَكَ الْفِدَاءُ نَقِيكَ بِأَيْدِينَا وَ وُجُوهِنَا فَإِذَا نَحْنُ قُتِلْنَا بَيْنَ يَدَيْكَ نَكُونُ قَدْ وَفَيْنَا لِرَبِّنَا وَ قَضَيْنَا مَا عَلَيْنَا وَ قِيلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ بَشِيرٍ الْحَضْرَمِيِّ فِي تِلْكَ الْحَالِ قَدْ أُسِرَ ابْنُكَ بِثَغْرِ اَلرَّيِّ فَقَالَ عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُهُ وَ نَفْسِي مَا كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُؤْسَرَ وَ أَنَا أَبْقَى بَعْدَهُ فَسَمِعَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَوْلَهُ فَقَالَ 3رَحِمَكَ اللَّهُ أَنْتَ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِي فَاعْمَلْ فِي فَكَاكِ ابْنِكَ فَقَالَ أَكَلَتْنِي السِّبَاعُ حَيّاً إِنْ فَارَقْتُكَ قَالَ 3فَأَعْطِ ابْنَكَ بار با من چنين ميشد من از تو جدا نميگشتم تا آنكه در ركاب تو كشته شوم و اكنون چرا چنين نكنم با اينكه يك كشته شدن بيش نيست و بدنبالش عزّتى كه هرگز ذلّت نخواهد داشت سپس زهير بن قين برخاست و گفت:

بخدا قسم اى پسر پيغمبر دوست دارم كه من كشته شوم سپس زنده شوم و هزار بار اين عمل تكرار شود ولى خداى تعالى كشته شدن را از جان تو و جان اين جوانان كه برادران و فرزندان و خاندان تواند باز گيرد،و جمعى ديگر از ياران آن حضرت بهمين مضامين سخن گفتند و عرض كردند جانهاى ما بفدايت ما دستها و صورتهاى خود را سپر بلاى تو خواهيم كرد كه اگر در پيش روى كشته تو شويم بعهدى كه با پروردگار خود بسته ايم وفادار بوده و وظيفه اى كه بعهده داريم انجام داده باشيم در همين حال بود كه بمحمّد بن بشر حضرمى خبر رسيد كه فرزندت در سر حدّ رى اسير شده است گفت:گرفتارى او و خودم را بحساب خداوند منظور ميدارم با اينكه مايل نبودم كه من باشم و او اسير گردد حسين عليه السّلام اين بشنيد فرمود رحمت

ص: 93

هَذِهِ الْأَثْوَابَ الْبُرُودَ يَسْتَعِينُ بِهَا فِي فِدَاءِ أَخِيهِ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةَ أَثْوَابٍ قِيمَتُهَا أَلْفُ دِينَارٍ.

قَالَ الرَّاوِي وَ بَاتَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَصْحَابُهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ وَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ مَا بَيْنَ رَاكِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ فَعَبَرَ عَلَيْهِمْ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ اثْنَانِ وَ ثَلاَثُونَ رَجُلاً وَ كَذَا كَانَتْ سَجِيَّةُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي كَثْرَةِ صَلاَتِهِ وَ كَمَالِ صِفَاتِهِ .

20 4,3- وَ ذَكَرَ اِبْنُ عَبْدِ رَبِّهِ فِي الْجُزْءِ الرَّابِعِ مِنْ كِتَابِ اَلْعِقْدِ قَالَ: قِيلَ لِعَلِيِّ خدا بر تو باد تو از قيد بيعت من رهائى،نسبت به آزادى فرزندت اقدام كن،عرض كرد درندگان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم فرمود پس اين لباسها(بردها)را بفرزندت بده تا در آزادى برادرش از اين جامه ها استفاده نمايد و آنها را فديۀ برادر كند سپس پنج قطعه لباس بارزش هزار دينار بمحمّد بن بشر عطا فرمود.

راوى گفت:آن شب:(شب عاشورا)حسين و يارانش تا صبح ناله ميكردند و مناجات مينمودند و زمزمۀ ناله شان همچون آواى بال زنبور عسل شنيده ميشد پاره اى در ركوع و بعضى در سجده و جمعى ايستاده و عدّه اى نشسته مشغول عبادت بودند آن شب سى و دو نفر از سربازان عمر سعد كه گزارشان بخيمه هاى حسين افتاد(بآن حضرت ملحق شدند)آرى رفتار حسين عليه السّلام اين چنين بود:نماز بسيار ميخواند و داراى صفات كامله بود.

ابن عبد ربّه در جزء چهارم از كتاب العقد گويد:بعلىّ بن الحسين عرض شد چرا پدر تو اولاد كمتر داشت؟فرمود همين قدر كه داشت

ص: 94

بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا أَقَلَّ وُلْدَ أَبِيكَ فَقَالَ 4الْعَجَبُ كَيْفَ وُلِدْتُ لَهُ كَانَ يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ رَكْعَةٍ فَمَتَى كَانَ يَتَفَرَّغُ لِلنِّسَاءِ .

21 3,1,14,5- قَالَ : فَلَمَّا كَانَ الْغَدَاةُ أَمَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِفُسْطَاطٍ فَضُرِبَ فَأَمَرَ بِجَفْنَةٍ فِيهَا مِسْكٌ كَثِيرٌ وَ جَعَلَ عِنْدَهَا نُورَةً ثُمَّ دَخَلَ لِيَطَّلِيَ فَرُوِيَ أَنَّ بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ الْهَمْدَانِيَّ وَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ الْأَنْصَارِيَّ وَقَفَا عَلَى بَابِ الْفُسْطَاطِ لِيَطَّلِيَا بَعْدَهُ فَجَعَلَ بُرَيْرٌ يُضَاحِكُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ يَا بُرَيْرُ أَ تَضْحَكُ مَا هَذِهِ سَاعَةُ ضَحِكٍ وَ لاَ بَاطِلٍ فَقَالَ بُرَيْرٌ لَقَدْ عَلِمَ قُومِي أَنَّنِي مَا أَحْبَبْتُ الْبَاطِلَ كَهْلاً وَ لاَ شَابّاً وَ إنَّمَا أَفْعَلُ ذَلِكَ اسْتِبْشَاراً بِمَا نَصِيرُ إِلَيْهِ- شگفت آور بود زيرا پدرم در هر شبانه روزى هزار ركعت نماز ميگذارد كى براى آميزش با زنان فراغت داشت؟ راوى گفت:همين كه سحر شد حسين عليه السّلام دستور فرمود خيمه اى بر پا كردند و فرمود تا در ظرف بزرگى كه مشك فراوان در آن بود نوره گذاشتند سپس خود حضرت براى تنظيف داخل خيمه شد روايت شده كه برير بن خضير همدانى و عبد الرحمن بن عبد ربّه انصارى بر در خيمه ايستاده بودند كه پس از بيرون آمدن حضرت،آنان از نوره استفاده كنند در اين حال برير خوشحال و خندان بود و سعى داشت كه عبد الرحمن را نيز بخنداند عبد الرحمن به برير گفت:اى برير چرا ميخندى؟حالا كه وقت خنده و شوخى نيست برير گفت:همۀ فاميل من ميدانند كه من نه در پيرى و نه در جوانى اهل شوخى نبودم ولى شوخى اين وقت من از فرط خوشحالى به سرنوشتى است كه در پيش داريم بخدا قسم فاصله اى ميان ما و دست بگردن شدن با حوريان بهشتى جز اين نيست كه ساعتى با اين

ص: 95

فَوَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلاَّ أَنْ نَلْقَى هَؤُلاَءِ الْقَوْمَ بِأَسْيَافِنَا نُعَالِجُهُمْ بِهَا سَاعَةً ثُمَّ نُعَانِقُ الْحُورَ الْعِينَ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ رَكِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَبَعَثَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعُوا وَ ذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا فَرَكِبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَاقَتَهُ وَ قِيلَ فَرَسَهُ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَنْصَتُوا فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْمَقَالِ ثُمَّ قَالَ 3تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا مردم با شمشيرهاى خود بجنگيم.

راوى گفت:سربازان عمر سعد(كه لعنت خدا بر آنان باد) سوار شدند حسين عليه السّلام برير را فرستاد تا مگر آنان را پندى دهد ولى به اندرزش گوش ندادند و تذكّراتى داد كه سودى نبخشيد لذا حسين عليه السّلام شخصا بر شتر خود سوار شد(و گفته شده كه بر اسب سوار شد)و آنان را دعوت بسكوت فرمود ساكت شدند پس حمد خدا را گفت و ستايش او را كرد و آنچه سزاوار مقام ربوبى بود بيان فرمود و بر پيغمبر خاتم و فرشتگان و سفيران و فرستادگان الهى با بيانى شيرين درود فرستاد سپس فرمود:مرگ و پريشانى بر شما اى مردم كه حيران و سرگردان بوديد و ما را بدادرسى خويش خوانديد همين كه ما شتابان براى دادرسى شما آمديم شمشيرى كه مى بايست طبق سوگندهايتان براى يارى ما بكشيد بروى ما كشيديد و آتشى را كه ما بجان دشمنان مشتركمان افروخته بوديم براى خود ما دامن زديد امروز بنفع دشمنان خود و زيان دوستان

ص: 96

نَاراً اقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً لِأَعْدَائِكُمْ عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لاَ أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ فَهَلاَّ لَكُمُ الْوَيْلاَتُ تَرَكْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرامي [اَلرَّأْيُ] لَمَّا يُسْتَحْصَفْ وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا كَطَيْرَةِ الدَّبَى وَ تَدَاعَيْتُمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ فَسُحْقاً لَكُمْ يَا عَبِيدَ الْأُمَّةِ وَ شُذَّاذَ اَلْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةَ اَلْكِتَابِ وَ مُحَرِّفِي الْكَلِمِ وَ عُصْبَةَ الْآثَامِ وَ نَفَثَةَ اَلشَّيْطَانِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ أَ هَؤُلاَءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ أَجَلْ وَ اللَّهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ وَشَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولُكُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ شَجًا لِلنَّاظِرِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ گرد آمده ايد با اينكه دشمنان شما نه رسم عدالتى در ميان شما گذاشته اند و نه اميد تازه اى بآنان بسته ايد اى واى بر شما ما را رها كرديد؟پيش از آنكه شمشيرى در يارى ما از نيام بكشيد و يا اضطراب خاطرى داشته باشيد و يا نظريّۀ ثابتى اتّخاذ كنيد و لكن با شتابزدگى مانند ملخ دست باين كار زديد و هم چون پروانه بر اين كار هجوم آورديد مرگ بر شما اى برده گان اجتماع و رانده شده گان احزاب و رهاكنندگان كتاب و تبديل كنندگان احكام الهى اى جمعيّت سرا پا گناه و اى شريك شدگان شيطان و خاموش كنندگان چراغهاى هدايت پيغمبر،آيا اينان را يارى مى كنيد و ما را خوار؟آرى بخدا قسم نيرنگى است كه از دير زمان در شما است و ببرگ ها و ريشه هاى شما پيچيده و شاخه هاى شما را فرا گرفته و شما ناپاكترين ميوۀ آن درختيد كه باغبان را همچون استخوان گلو گيريد ولى براى

ص: 97

طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ أَلاَ وَ إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ خِذْلَةِ النَّاصِرِ ثُمَّ أَوْصَلَ كَلاَمَهُ بِأَبْيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكٍ الْمُرَادِيِّ :

3 فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً *** وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا

*** وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِينَا

*** إِذَا مَا الْمَوْتُ رَفَعَ عَنْ أُنَاسٍ كَلاَكِلَهُ أَنَاخَ بِآخَرِينَا

*** فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سرواة [سَرَوَاتِ] قَوْمِي كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا

*** فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ إِذاً خَلَدْنَا وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذاً بَقِينَا

غاصب لقمه اى گوارا هان كه اين زنازادۀ فرزند زنازاده مرا بر سر دوراهى نگهداشته است راهى بسوى مرگ و راهى بسوى ذلّت هرگز مباد كه ما ذلّت را بر مرگ اختيار كنيم خدا و پيغمبرش و مردم با ايمان و دامنهاى پاك و پاكيزه كه ما را پروريده و مردمى كه زير بار ستم نروند و افرادى كه تن بذلّت ندهند(همه و همه)بما اجازه نميدهند كه فرمانبرى لئيمان را بر كشته شدن شرافتمندانه برگزينيم هان كه من با اين افراد فاميلم با اينكه كم اند و اندك و ياورى ندارم با شما خواهم جنگيد سپس حضرت سخنش را با شعار فروة بن مسيك مرادى پيوست بدين مضمون:

غالب ار گرديم هستيم از قديم *** ور كه مغلوبيم مغلوبان نئيم

زانكه حق با ما و حق باقى بود *** باطل ار پيروز شد فانى بود

نيست در ما ترس ليك اين نوبتى است *** كه ز ما مرگ و ز آنان دولتى است

مرگ اشتر وار سينه برگرفت *** تا ز قومى،ديگرى در بر گرفت

مرگ فانى كرد از من سروران *** هم چنان كو كرده از پيشينيان

گر كريمان و شهان را بد بقا *** هم ببودى آن بقا از آن ما

ص: 98

فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا *** سَيَلْقَى الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا

- ثُمَّ ايْمُ اللَّهِ لاَ تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلاَّ كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى وَ تَقْلَقُ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكٰاءَكُمْ ثُمَّ لاٰ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لاٰ تُنْظِرُونِ إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلاَمَ ثَقِيفٍ فَيَسُومَهُمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً- هان ملامت گوى ما از خواب خيز *** كاين چنين روزى ز پى دارى تو نيز

و در پايان سخن اضافه ميكنم:كه بخدا قسم پس از اين جنايت بيش از مقدار سوار شدن اسبى درنگ نخواهيد نمود كه هم چون سنگ آسيا سرگردان و مانند ميلۀ وسط آن بناراحتى و اضطراب دچار خواهيد شد يادداشتى است كه پدرم از جدّم بمن سپرده است در كار خود با شريكان جرم يك جا بنشينيد تا كارتان بر شما پوشيده نماند سپس بكار كشتن من بپردازيد و مهلتم مدهيد كه توكّل من بر خدائى است كه پروردگار من و شما است سرنوشت همۀ جنبنده ها بدست قدرت او است همانا پروردگار من بر راه راست است بار الها،باران هاى آسمان از آنان باز دار و سالهائى را مانند سال هاى قحطى يوسف بر آنان بفرست و جوان ثقيفى را بر آنان مسلّط فرما تا ساغرهاى تلخ و ناگوار مرگ را در كامشان خالى كند كه اينان دعوت ما را نپذيرفتند و دست از يارى ما برداشتند و توئى پروردگار ما توكّل ما فقط بر تو است و بتو روى آورديم و بازگشت همه

ص: 99

فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنٰا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنٰا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ .

ثُمَّ نَزَلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ دَعَا بِفَرَسِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْمُرْتَجِزِ فَرَكِبَهُ وَ عَبَّى أَصْحَابَهُ لِلْقِتَالِ.

فَرُوِيَ عَنِ اَلْبَاقِرِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : 5أَنَّهُمْ كَانُوا خَمْسَةً وَ أَرْبَعِينَ فَارِساً وَ مِائَةَ رَاجِلٍ وَ رُوِيَ غَيْرُ ذَلِكَ.

قَالَ الرَّاوِي فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ عَسْكَرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِسَهْمٍ وَ قَالَ اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الْأَمِيرِ أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَى وَ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْرُ- فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِأَصْحَابِهِ 3قُومُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى الْمَوْتِ الَّذِي بسوى تو است.

سپس از مركب فرود آمد و اسب سوارى پيغمبر را كه مرتجز نام داشت بخواست و بر آن سوار شد و براى جنگ از اصحاب خود صف آرايى نمود.

از امام باقر عليه السّلام روايت شده است:كه همۀ سربازان حضرت، چهل و پنج سوار و يك صد نفر پياده بودند و غير از اين هم روايت شده است.

راوى گفت:عمر بن سعد پيش آهنگ لشكر كوفه شد و تيرى بطرف سربازان حضرت پرتاب نمود و گفت:در نزد فرماندار عبيد اللّٰه گواه من باشيد كه نخستين كس كه تير بسوى حسين پرتاب نمود من بودم اين بگفت و تيرها مانند قطرات باران باريدن گرفت حضرت بيارانش فرمود:رحمت خدا بر شما باد برخيزيد و مرگى را كه چاره اى از آن نيست آماده شويد كه اين تيرها رسولان مرگند از دشمن بسوى شما پس دو لشكر پارۀ از

ص: 100

لاَ بُدَّ مِنْهُ فَإِنَّ هَذِهِ السِّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ.

فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً حَتَّى قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَمَاعَةٌ.

قَالَ:فَعِنْدَهَا ضَرَبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِيَدِهِ إِلَى لِحْيَتِهِ وَ جَعَلَ يَقُولُ 3اِشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى اَلْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى اَلنَّصَارَى إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلاَثَةٍ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى اَلْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ اِبْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ أَمَا وَ اللَّهِ لاَ أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي فَرُوِيَ عَنْ مَوْلاَنَا اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: 5لَمَّا الْتَقَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قَامَتِ الْحَرْبُ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى روز را با هم جنگيدند و چند حمله يكى پس از ديگرى كردند تا آنكه عدّه اى از ياران حضرت شهيد شد.

راوى گفت:در اين هنگام حسين عليه السّلام دست بر محاسن شريف زد و ميفرمود:خشم خداوند بر يهود موقعى سخت شد كه فرزند براى خدا قرار دادند و غضب الهى بر نصارى هنگامى شدّت يافت كه خداوند را سوّمين خداى خود خواندند و بر طايفۀ مجوس آنگاه سخت خشمناك شد كه آفتاب و ماه را بجاى و پرستيدند و خداوند بر گروهى سخت غضبناك شده است كه همه براى كشتن فرزند دختر پيغمبرشان يك زبان شده اند بخدا قسم از خواسته هاى آنان هيچ نخواهم پذيرفت تا آنگاه كه بخوان خويش رنگين شوم و خداى تعالى را با اين حال ملاقات كنم.

از مولاى ما امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:شنيدم از پدرم كه ميفرمود هنگامى كه حسين عليه السّلام با عمر بن سعد ملعون روبرو

ص: 101

النَّصْرَ حَتَّى رَفْرَفَ عَلَى رَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ خُيِّرَ بَيْنَ النَّصْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ وَ بَيْنَ لِقَاءِ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ رَوَاهَا أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ النَّرْسِيُّ فِي كِتَابِ مَعَالِمِ الدِّينِ : .

قَالَ الرَّاوِي ثُمَّ صَاحَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَإِذَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ قَدْ أَقْبَلَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَقَالَ أَ مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا الرَّجُلَ قَالَ إِي وَ اللَّهِ قِتَالاً أَيْسَرُهُ أَنْ تَطِيرَ الرُّءُوسُ وَ تَطِيحَ الْأَيْدِي قَالَ فَمَضَى اَلْحُرُّ وَ وَقَفَ مَوْقِفاً مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ الْأَفْكَلِ فَقَالَ لَهُ اَلْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ وَ اللَّهِ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ وَ لَوْ قِيلَ لِي مَنْ شد و جنگ بر پا گرديد خداى تعالى مدد غيبى فرو فرستاد تا آنجا كه بالهاى خود را بالاى سر حسين گشودند سپس حضرتش را مخيّر كردند كه بر دشمنانش پيروز گردد و يا خداوند را ملاقات نمايد و آن حضرت ملاقات خداوند را برگزيد،اين روايت را ابو طاهر محمّد بن الحسين نرسى در كتاب معالم الدّين روايت كرده است.

راوى گفت:سپس حسين عليه السّلام فرياد بر آورد آيا دادرسى نيست كه براى رضاى خدا بداد ما برسد؟آيا دفاع كننده اى نيست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ راوى گفت:چون حسين عليه السّلام اين دادخواست را نمود حرّ بن يزيد روى بعمر بن سعد آورده و گفت:راستى با اين مرد خواهى جنگيد؟ گفت آرى بخدا،جنگى كه آسانترين مراحلش آن باشد كه سرها از بدن ها بپرد و دست ها از پيكرها بيفتد گويد:پس حرّ از نزد عمر بن سعد گذشت و در جايى نزديك سربازانش ايستاد و لرزه بر اندامش افتاده بود،

ص: 102

أَشْجَعُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ لَمَا عَدَوْتُكَ فَمَا هَذَا الَّذِي أَرَى مِنْكَ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ فَوَ اللَّهِ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قَاصِداً إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَدُهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلاَدِ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ قَالَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَا صَاحِبُكَ الَّذِي حَبَسَكَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ جَعْجَعَ بِكَ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ الْقَوْمَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ مَا أَرَى وَ أَنَا تَائِبٌ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فَهَلْ تَرَى لِي مِنْ تَوْبَةٍ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3نَعَمْ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْكَ فَانْزِلْ فَقَالَ أَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي لَكَ رَاجِلاً وَ إِلَى النُّزُولِ يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي- مهاجرين اوس او را گفت:بخدا قسم كه من در كار تو در مانده ام چه اگر از من پرسش مى شد دلاورترين افراد اهل كوفه كيست؟من جز تو نامى از ديگرى نميبردم اين چه حالتى است كه در تو مى بينم؟گفت:بخدا كه خود را بر سر دو راهى بهشت و دوزخ مى بينم و بخدا قسم بجز راه بهشت نخواهم رفت هر چند پاره پاره شوم و پيكرم بآتش بسوزد اين بگفت و ركاب بر اسب زد و متوجّه بسوى حسين گرديد در حالى كه دست بر سر خود گذاشته و عرض ميكرد: بار الها بسوى تو بازگشتم توبه ام را بپذير كه من دلهاى دوستان تو و فرزندان دختر پيغمبر تو را لرزاندم پس بآن حضرت عرض كرد:فدايت شوم من همانم كه بهمراه تو بودم و نگذاشتم تو باز گردى و كار را بر تو تنگ گرفتم ولى گمان نمى بردم كه اين مردم كار را با تو تا باين حدّ خواهند رساند و من اكنون بسوى خدا بازگشته ام آيا توبۀ مرا پذيرفته مى بينى؟حسين عليه السّلام فرمود:آرى خداوند توبۀ تو را مى پذيرد از اسب پياده بشو،عرض كرد:حالى سواره بودنم بهتر است تا

ص: 103

ثُمَّ قَالَ فَإِذَا كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَيْكَ فَأْذَنْ لِي أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ قَتِيلٍ بَيْنَ يَدَيْكَ لَعَلِّي أَكُونُ مِمَّنْ يُصَافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ غَداً فِي اَلْقِيَامَةِ .

قَالَ جَامِعُ الْكِتَابِ ره إِنَّمَا أَرَادَ أَوَّلَ قَتِيلٍ مِنَ الْآنَ لِأَنَّ جَمَاعَةً قُتِلُوا قَبْلَهُ كَمَا وَرَدَ.

فَأَذِنَ لَهُ فَجَعَلَ يُقَاتِلُ أَحْسَنَ قِتَالٍ حَتَّى قَتَلَ جَمَاعَةً مِنْ شُجْعَانٍ وَ أَبْطَالٍ ثُمَّ اسْتُشْهِدَ فَحُمِلَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَجَعَلَ يَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ وَجْهِهِ وَ يَقُولُ 3أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ خَرَجَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ الْخَضْرَمِيُّ وَ كَانَ زَاهِداً عَابِداً- پياده شدن و پايان كارم به پياده شدن ميانجامد سپس گفت:چون من نخستين كس بودم كه سر راه بر تو گرفتم اجازه بفرما تا اوّلين شهيد راه تو من باشم شايد فرداى قيامت از افرادى باشم كه با جدّت محمّد مصافحه مى كنند.

(سخنى از صاحب كتاب)مقصود حرّ از اوّلين شهيد راه حسين اوّلين شهيد از آن دم به بعد بود و گر نه چنانچه گفته شده پيش از او نيز چند نفرى شهيد شدند.

بارى حسين عليه السّلام بحرّ اجازه فرمود،حرّ جنگ نمايانى كرد تا آنكه عدّه اى از دلاوران و قهرمانان دشمن را كشت سپس شربت شهادت نوشيد پيكرش را نزد حسين عليه السّلام آوردند حسين عليه السّلام با دست خود گردو غبار از صورت حرّ پاك ميكرد و ميفرمود هم چنان كه مادرت تو را ناميد واقعا تو آزاد مردى آزاد در دنيا و آخرت.

راوى گفت:برير بن خضير كه مردى بود عابد و زاهد بميدان آمد و يزيد بن مغفّل براى مبارزه با او از لشكر مخالف بيرون شد رأى

ص: 104

فَخَرَجَ إِلَيْهِ يَزِيدُ بْنُ الْمُغَفَّلِ فَاتَّفَقَا عَلَى الْمُبَاهَلَةِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي أَنْ يَقْتُلَ الْمُحِقُّ مِنْهُمَا الْمُبْطِلَ وَ تَلاَقَيَا فَقَتَلَهُ بُرَيْرٌ وَ لَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

قَالَ:

وَ خَرَجَ وَهْبُ بْنُ جَنَاحٍ[حُبَابٍ]الْكَلْبِيُّ فَأَحْسَنَ فِي الْجِلاَدِ وَ بَالَغَ فِي الْجِهَادِ وَ كَانَ مَعَهُ امْرَأَتُهُ وَ وَالِدَتُهُ فَرَجَعَ إِلَيْهِمَا وَ قَالَ يَا أُمَّهْ أَ رَضِيتِ أَمْ لاَ فَقَالَتِ الْأُمُّ مَا رَضِيتُ حَتَّى تُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَتِ امْرَأَتُهُ بِاللَّهِ عَلَيْكَ لاَ تَفْجَعْنِي بِنَفْسِكَ فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ يَا بُنَيَّ اعْزُبْ عَنْ قَوْلِهَا وَ ارْجِعْ فَقَاتِلْ بَيْنَ يَدَيِ اِبْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ تَنَلْ شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرَجَعَ فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَخَذَتِ امْرَأَتُهُ عَمُوداً فَأَقْبَلَتْ نَحْوَهُ وَ هِيَ تَقُولُ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي قَاتِلْ دُونَ الطَّيِّبِينَ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأَقْبَلَ كَيْ هر دو بر آن شد كه مباهله كنند و از خداوند بخواهند كه هر يك از آن دو كه بر حق است آن را كه بر باطل است بكشد و با هم در آويختند و برير او را كشت و بعد از آن آنقدر بجنگ ادامه داد كه شربت شهادت نوشيد رضوان اللّٰه عليه.

راوى گفت:وهب بن جناح كلبى بميدان شد جلادتى نيكو از خود نشان داد و جنگ نمايانى كرد همسر و مادر وهب نيز بهمراهش در كربلا بودند وهب پس از جنگى كه كرد بسوى مادر و همسرش بازگشت و بما در گفت:مادر جان از من راضى شدى؟مادر گفت:از تو راضى نشوم تا آنگاه كه در مقابل حسين كشته شوى،همسرش گفت:وهب،تو را بخدا مرا بفراقت مبتلا مكن مادرش گفت:پسرم گوش بحرف همسرت مده و بميدان باز گرد و در پيشروى پسر دختر پيغمبرت جنگ كن تا

ص: 105

يَرُدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ فَأَخَذَتْ بِجَانِبِ ثَوْبِهِ وَ قَالَتْ لَنْ أَعُودَ دُونَ أَنْ أَمُوتَ مَعَكَ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي خَيْراً ارْجِعِي إِلَى النِّسَاءِ رَحِمَكِ اللَّهُ فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهِنَّ وَ لَمْ يَزَلِ اَلْكَلْبِيُّ يُقَاتِلُ حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

ثُمَّ خَرَجَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ فَبَالَغَ فِي قِتَالِ الْأَعْدَاءِ وَ صَبَرَ عَلَى أَهْوَالِ الْبَلاَءِ حَتَّى سَقَطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ بِهِ رَمَقٌ فَمَشَى إِلَيْهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَعَهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3رَحِمَكَ اللَّهُ يَا مُسْلِمُ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ روز قيامت از شفاعت جدّش بهره مند گردى،وهب بازگشت و آنقدر جنگ كرد تا دستهايش بريده شد همسرش عمود خيمه را بدست گرفت و رو سوى او آمد و ميگفت:پدر و مادرم بقربانت در يارى پاكان يعنى حرم رسول خدا جنگ را ادامه بده،وهب رو بهمسرش آمد تا او را بخيمۀ زنان باز گرداند زن دست انداخت و دامن وهب را بگرفت و گفت:هرگز باز نميگردم تا با تو كشته شوم حسين عليه السّلام كه اين منظره بديد فرمود:خداوند بشما در عوض اين يارى كه از اهل بيت من ميكنيد پاداش نيكو عطا فرمايد خدايت رحمت كند اى زن بر گرد به نزد زنان حرم،زن كه اين دستور از حضرت دريافت بخيمه بازگشت و كلبى مشغول جنگ شد تا بدرجۀ رفيعۀ شهادت رسيد رضوان اللّٰه عليه.

سپس مسلم بن عوسجه بميدان شد در مبارزه با دشمن پايدارى كرد و بر هول و هراس جنگ،شكيبائى نمود تا آنگاه كه از پاى در آمد هنوز نيمه جانى در بدنش بود كه حسين عليه السّلام باتّفاق حبيب بن مظاهر بالينش آمد و فرمود:رحمت خدا بر تو باد اى مسلم فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلا(اشاره باينكه تو از جوانمردانى

ص: 106

نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً وَ دَنَا مِنْهُ حَبِيبٌ وَ قَالَ عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يَا مُسْلِمُ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ قَوْلاً ضَعِيفاً بَشَّرَكَ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ حَبِيبٌ لَوْ لاَ أَنَّنِي أَعْلَمُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ لَأَحْبَبْتُ أَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِكُلِّ مَا أَهَمَّكَ فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ فَإِنِّي أُوصِيكَ بِهَذَا وَ أَشَارَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَاتِلْ دُونَهُ حَتَّى تَمُوتَ فَقَالَ لَهُ حَبِيبٌ لَأَنْعَمَنَّكَ عَيْناً ثُمَّ مَاتَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

فَخَرَجَ عَمْرُو بْنُ قُرْطَةَ الْأَنْصَارِيُّ فَاسْتَأْذَنَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَذِنَ لَهُ فَقَاتَلَ قِتَالَ الْمُشْتَاقِينَ إِلَى الْجَزَاءِ وَ بَالَغَ فِي خِدْمَةِ سُلْطَانِ السَّمَاءِ حَتَّى قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً مِنْ حِزْبِ اِبْنِ زِيَادٍ وَ جَمَعَ بَيْنَ سَدَادٍ وَ جِهَادٍ وَ كَانَ لاَ يَأْتِي إِلَى اَلْحُسَيْنِ بودى كه براستى با خدا پيمان بستند بعضى از آنان جان سپردند و بعضى ديگر در انتظار جانبازى هستند)حبيب در كنار مسلم نشست و گفت:

مسلم،براى من بسى دشوار است كه جان كندن تو را مى بينم ولى مژده باد تو را كه بهشتى هستى،مسلم با ناله اى كه حكايت از آخرين دقايق زندگى اش ميكرد گفت:خداوند شادكامت كند،سپس حبيب بمسلم گفت:

اگر نه اين بود كه من نيز بدنبال تو خواهم آمد دوست داشتم كه آنچه در دل داشتى بمن وصيّت ميكردى تا انجام اش دهم،مسلم ضمن اينكه اشاره بحسين ميكرد گفت:وصيّتم در بارۀ اين حضرت است كه در يارى اش تا سر حدّ جانبازى فداكارى كنى،حبيب گفت:بر ديده منّت دارم سپس روان پاك مسلم از بدنش بيرون شد رضوان اللّٰه عليه.

پس از مسلم عمرو بن قرطۀ انصارى از خيمه ها بدر آمد و از حسين اجازه خواست حسين عليه السّلام اجازه اش داد،عاشقانه جنگيد و در خدمت سلطان آسمانها بسيار كوشيد تا از سربازان ابن زياد فراوان بكشت اين

ص: 107

عَلَيْهِ السَّلاَمُ سَهْمٌ إِلاَّ اتَّقَاهُ بِيَدِهِ وَ لاَ سَيْفٌ إِلاَّ تَلَقَّاهُ بِمُهْجَتِهِ فَلَمْ يَكُنْ يَصِلُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ سُوءٌ حَتَّى أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَالْتَفَتَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَ وَفَيْتُ فَقَالَ 3نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي اَلْجَنَّةِ فَاقْرَأْ رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي السَّلاَمَ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

ثُمَّ بَرَزَ جَوْنٌ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ وَ كَانَ عَبْداً أَسْوَدَ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3أَنْتَ فِي إِذْنٍ مِنِّي فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ فَلاَ تَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا فَقَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا فِي الرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي الشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ وَ اللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ إِنَّ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ فَتَطِيبَ رِيحِي- قهرمان رشيد هم جنگ ميكرد و هم سنگر دفاعى را داشت هر تيرى كه بسوى حسين پرتاب ميشد دست خود را سپر ميكرد و هر شمشيرى كه بطرف حسين مى آمد بجان خودش ميخريد تا در اثر زيادى زخم تاب و توانش نماند روى بجانب حسين كرد و گفت:اى پسر پيغمبر وفا دارى كردم؟ فرمود:آرى و چون تو پيش از من به بهشت ميروى سلام مرا برسول خدا ابلاغ كن و بعرض برسان كه من نيز بدنبال تو مى آيم پس آنقدر جنگ كرد تا شهيد شد رضوان اللّٰه عليه.

سپس جون كه ابى ذرّاش از برده گى آزادش نموده و غلام سياه چهره اى بود بيرون شد حسين او را فرمود:من بتو اجازه ميدهم تا سر خويش گيرى كه انگيزۀ تو در دنباله روى ما سلامتى بود و نبايد در راه ما گرفتار گردى عرض كرد:اى پسر پيغمبر،من در روز خوشى كاسه ليس شما خاندان باشم و در روز سختى دست از يارى شما بردارم؟بخدا قسم من خود آگاهم كه بدبو و پست فطرت و سياه چهره ام ولى چطور ممكن است كه تو بخل

ص: 108

وَ يَشْرُفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي لاَ وَ اللَّهِ لاَ أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ ثُمَّ قَاتَلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ حَتَّى قُتِلَ.

قَالَ الرَّاوِي:

ثُمَّ بَرَزَ عَمْرُو بْنُ خَالِدٍ الصَّيْدَاوِيُّ فَقَالَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَلْحَقَ بِأَصْحَابِكَ وَ كَرِهْتُ أَنْ أَتَخَلَّفَ فَأَرَاكَ وَحِيداً بَيْنَ أَهْلِكَ قَتِيلاً فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3تَقَدَّمْ فَإِنَّا لاَحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ فَتَقَدَّمَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ جَاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَسْعَدَ الشَّامِيُّ فَوَقَفَ بَيْنَ يَدَيِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقِيهِ السِّهَامَ وَ الرِّمَاحَ وَ السُّيُوفَ بِوَجْهِهِ وَ نَحْرِهِ وَ أَخَذَ يُنَادِي يٰا قَوْمِ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزٰابِ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ بورزى از اينكه من بهشتى شوم و خوشبو و شرافتمند و رو سفيد گردم؟ نه بخدا دست از شما خاندان بر ندارم تا اين خون سياه من با خونهاى شما آميخته گردد سپس جنگ كرد تا شهيد شد رضوان اللّٰه عليه.

راوى گفت:سپس عمرو بن خالد صيداوى پيش آمد و عرض كرد يا ابا عبد اللّٰه فدايت شوم من تصميم گرفته ام كه بيارانت به پيوندم و خوش ندارم بمانم و تو را تنها در ميان زن و بچه ات به بينم حسين عليه السّلام باو فرمود:

پيشرو باش كه ما نيز ساعتى بعد بتو خواهيم رسيد پس قدم پيش نهاد و جنگ نمود تا شهيد شد رضوان اللّٰه عليه.

راوى گفت:حنظلة بن اسعد شامى آمد و در مقابل حسين ايستاد و تيرها و نيزه ها و شمشيرهائى را كه رو به حسين مى آمد سپروار بر صورت و سينۀ خويش ميخريد و بآواز بلند آياتى از قرآن مجيد را تلاوت ميكرد (و آيات شريفه شامل اندرزهائى است كه مؤمن آل فرعون بفرعونيان

ص: 109

وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللّٰهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبٰادِ وَ يٰا قَوْمِ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنٰادِ يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مٰا لَكُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ يَا قَوْمِ لاَ تَقْتُلُوا حُسَيْناً فَيُسْحِتَكُمُ اللَّهُ بِعَذٰابٍ وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَرىٰ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ أَ فَلاَ نَرُوحُ إِلَى رَبِّنَا وَ نَلْحَقُ بِإِخْوَانِنَا فَقَالَ 3بَلَى رُحْ إِلَى مَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا وَ إِلَى مُلْكٍ لاٰ يَبْلىٰ فَتَقَدَّمَ فَقَاتَلَ قِتَالَ الْأَبْطَالِ وَ صَبَرَ عَلَى احْتِمَالِ الْأَهْوَالِ حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

قَالَ وَ حَضَرَتْ صَلاَةُ الظُّهْرِ فَأَمَرَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ وَ گوشزد كرده است بدين مضمون:).

اى مردم من ميترسم كه بر شما نيز عذابى برسد مانند عذابى كه بر گذشتكان رسيد مانند قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه پس از اينان بودند و خداوند بر بندگان خود ستم روا ندارد اى مردم من بر شما از روز قيامت ميترسم روزى كه روى از محشر بسوى جهنم بگردانيد و كس نباشد كه شما را از عذاب خدا نگهدارد اى مردم حسين را نكشيد كه در زير شكنجۀ الهى بيچاره خواهيد شد و همانا زيانكار است آنكه بر خدا دروغ ببافد،پس روى بحسين كرده و عرض نمود نرويم بسوى پروردگارمان و بصف برادرانمان نپيونديم؟فرمود چرا برو بسوى آنچه از دنيا و هر چه در آن است براى تو بهتر است برو بسوى ملكى كه فنا و زوالى براى آن نيست پس قدم پيشتر نهاد و قهرمانانه جنگيد و بر تحمّل شدائد شكيبائى نمود تا شهيد گشت رضوان اللّٰه عليه.

راوى گفت:وقت نماز ظهر فرا رسيد حسين عليه السّلام زهير بن قين و سعيد بن عبد اللّٰه حنفى را دستور داد تا پيش روى آن حضرت بايستند پس

ص: 110

سَعِيدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيَّ أَنْ يَتَقَدَّمَا أَمَامَهُ بِنِصْفِ مَنْ تَخَلَّفَ مَعَهُ ثُمَّ صَلَّى بِهِمْ صَلاَةَ الْخَوْفِ فَوَصَلَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ سَهْمٌ فَتَقَدَّمَ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيُّ وَ وَقَفَ يَقِيهِ بِنَفْسِهِ مَا زَالَ وَ لاَ تَخَطَّى حَتَّى سَقَطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عَادٍ وَ ثَمُودَ اللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلاَمَ وَ أَبْلِغْهُ مَا لَقِيتُ مِنْ أَلَمِ الْجِرَاحِ فَإِنِّي أَرَدْتُ ثَوَابَكَ فِي نَصْرِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ ثُمَّ قَضَى نَحْبَهُ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَوُجِدَ بِهِ ثَلاَثَةَ عَشَرَ سَهْماً سِوَى مَا بِهِ مِنْ ضَرْبِ السُّيُوفِ وَ طَعْنِ الرِّمَاحِ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ تَقَدَّمَ سُوَيْدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمُطَاعِ وَ كَانَ شَرِيفاً كَثِيرَ الصَّلاَةِ فَقَاتَلَ قِتَالَ الْأَسَدِ الْبَاسِلِ وَ بَالَغَ فِي الصَّبْرِ عَلَى الْخَطْبِ النَّازِلِ- حضرت با نيمى از باقى ماندۀ يارانش(بترتيب نماز خوف)بنماز ايستاد در اين اثناء تيرى بجانب حضرت پرتاب شد پس سعيد بن عبد اللّٰه خود را در مسير تير قرار داد و آن را بجان خود خريد و بهمين منوال خود را سپر تيرهاى دشمن نمود تا آنكه از پاى در آمد و بر زمين افتاد و ميگفت:بار الها لعنت كن اين مردم را به لعنتى كه بر عاد و ثمود كرده اى بار الها سلام مرا بحضور پيغمبرت ابلاغ بفرما و آن حضرت را از درد زخمهائى كه بر من رسيد آگاه فرما كه مرا در يارى خاندان پيغمبرت هدفى بجز پاداش تو نبود سپس در گذشت رضوان اللّٰه عليه و سيزده چوبۀ تير بجز زخمهاى نيزه و شمشير در بدنش ديده شد.

راوى گفت:سويد بن عمرو بن ابى المطاع قدم پيش نهاد او مردى بود شريف و بسيار نماز گذار،مانند شير دلير جنگيد و در شدائدى كه بر او وارد ميشد كاملا شكيبائى ورزيد تا آنكه از زيادى زخم توان اش نماند

ص: 111

حَتَّى سَقَطَ بَيْنَ الْقَتْلَى وَ قَدْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ وَ لَيْسَ بِهِ حَرَاكٌ حَتَّى سَمِعَهُمْ يَقُولُونَ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَتَحَامَلَ وَ أَخْرَجَ مِنْ خُفِّهِ سِكِّيناً وَ جَعَلَ يُقَاتِلُهُمْ بِهَا حَتَّى قُتِلَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

قَالَ وَ جَعَلَ أَصْحَابُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يُسَارِعُونَ إِلَى الْقَتْلِ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ كَانُوا كَمَا قِيلَ فِيهِمْ- قَوْمٌ إِذَا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ *** وَ الْخَيْلُ بَيْنَ مِدْعَسٍ وَ مُكَرْدَسِ

*** لَبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ كَأَنَّهُمْ يَتَهَافَتُونَ إِلَى ذَهَابِ الْأَنْفُسِ.

فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَّ و ميان كشتگان از پاى در آمد و بهمين حال بدون حركت و جنبشى بود تا آنكه شنيد آن مردم مى گويند حسين كشته شد با زحمت زيادى بپاى خواست و از موزه اش خنجرى بدر آورد و با دشمن مى جنگيد تا آنكه شهيد گشت رضوان اللّٰه عليه.

راوى گفت:ياران حسين براى كشته شدن از يك ديگر پيشى ميگرفتند و همان طور بودند كه در باره شان گفته شده است:

گروهى كه چون رو بدشمن نمايند *** پى نيزه داران و خيل سواران

ز جوشن ز بر آهنين دل بپوشند *** بود نزدشان جان ز كف دادن آسان

و چون با آن حضرت بجز خاندانش كسى نماند علىّ بن الحسين عليه السّلام كه از زيبا صورتان و نيكو سيرتان روزگار بود بيرون شد و از پدرش اجازۀ جنگ خواست حضرت اجازه اش داد سپس نگاهى مأيوسانه باو كرد و چشمان خود بزير افكند و اشگ فرو ريخت،سپس فرمود:بار الها گواه باش جوانى كه در صورت و

ص: 112

نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ 3اَللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلاَمٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ 3يَا اِبْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالاً شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ 3وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلاً فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لاَ تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلاَمُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلاَمَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيغمبرت بود بجنگ اين مردم رفت ما هر گاه بديدن پيغمبرت مشتاق ميشديم باين جوان نگاه مى كرديم پس بفرياد بلند صدا زد اى پسر سعد خدا رحم تو را قطع كند همچنان كه رحم مرا قطع كردى على عليه السّلام بجانب لشكر شد و جنگ سختى نمود و عدّه اى را كشت و به نزد پدرش بازگشت و عرض كرد:پدر جان تشنگى بجانم آورد و از سنگينى اسلحۀ آهنين سخت ناراحتم آيا جرعۀ آبى فراهم مى شود؟حسين عليه السّلام بگريه افتاد و فرمود اى امان،پسر جانم كمى هم بجنگ ادامه بده ساعتى بيش نمانده است كه جدّت محمّد را ملاقات كنى او با كاسه اى لبريز از آب تو را سيراب خواهد كرد آبى كه پس از آشاميدن آن هرگز تشنه نخواهى شد پس آن جوان بميدان بازگشت و كارزار عظيمى نمود تا آنكه منقذ بن مرّة عبدى لعين تيرى بسوى او پرتاب نمود و از

ص: 113

فَمَاتَ فَجَاءَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ 3قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ ثُمَّ جَعَلَ أَهْلُ بَيْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلاَمُهُ عَلَيْهِمْ يَخْرُجُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ بَعْدَ پاى اش در آورد صدا زد پدرم سلام بر تو اينك جدّم است كه بر تو سلام ميرساند و ميفرمايد هر چه زودتر نزد ما بيا پس نعره اى بر آورد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود (1)حسين عليه السّلام آمد تا بر بالينش نشست و صورت خود بر صورت على گذاشت و فرمود:خدا بكشد گروهى را كه تو را كشتند چه جراتى نسبت بخدا و هتك احترام پيغمبر داشتند،بعد از تو خاك بر سر دنيا باد.

راوى گفت:زينب دختر على عليه السّلام از خيمه ها بيرون شد و فرياد ميزد اى دلبندم اى فرزند برادرم و مى آمد تا آنكه خود را بر وى كشتۀ آن جوان انداخت حسين آمد و بازوى خواهر را گرفت و بسوى زنان حرم برگردانيد سپس از مردان خانواده يكى پس از ديگرى بميدان مى آمد تا آنكه

ص: 114


1- در مقاتل الطالبين است:و جعل يكركرة بعد كرة حتى رمى بسهم فوقع في حلقه فخرقه و اقبل ينقلب في دمه ثم قال يا ابتاه عليك السلام هذا جدى رسول اللّٰه يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا و شهق شهقة فارق الدنيا، حمله هاى پى در پى نمود تا آنكه نشانۀ تيرى شد كه بگلويش به نشست و گلويش را دريد على عليه السّلام در خون خود ميغلطيد سپس گفت:پدر جان سلام بر تو اين جدم رسول خدا است كه بر تو سلام ميرساند و ميگويد زودتر نزد ما بشتاب اين بگفت و صيحه اى زد و جان سپرد،مترجم

الرَّجُلِ حَتَّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَمَاعَةً فَصَاحَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي تِلْكَ الْحَالِ 3صَبْراً يَا بَنِي عُمُومَتِي صَبْراً يَا أَهْلَ بَيْتِي فَوَ اللَّهِ لاَ رَأَيْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَداً.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ خَرَجَ غُلاَمٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ يُقَاتِلُ فَضَرَبَهُ اِبْنُ فُضَيْلٍ الْأَزْدِيُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ فَوَقَعَ الْغُلاَمُ لِوَجْهِهِ وَ صَاحَ يَا عَمَّاهْ فَجَلَّى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَيْثٍ أَغْضَبَ فَضَرَبَ اِبْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَأَطَنَّهُ مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ فَصَاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ أَهْلُ الْعَسْكَرِ وَ حَمَلَ أَهْلُ اَلْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطِئَتْهُ الْخَيْلُ حَتَّى هَلَكَ.

قَالَ وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ فَرَأَيْتُ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلاَمِ-وَ جمعى از آنان بدست دشمن كشته شدند اين هنگام حسين عليه السّلام فرياد برآورد اى پسر عموهاى من شكيبا باشيد اى خاندان من بردبارى كنيد كه بخدا قسم از امروز به بعد هرگز خوارى نخواهيد ديد.

راوى گفت:جوانى بيرون شد كه صورتش گوئى پارۀ ماه بود و مشغول جنگ شد ابن فضيل ازدى با شمشير چنان بر فرقش زد كه سرش را شكافت جوان بروى درافتاد و فرياد زد عمو جان بدادم برس حسين عليه السّلام مانند باز شكارى خود را بميدان رساند و همچون شير خشمگين حمله ور شد و شمشيرى بر ابن فضيل زد كه او دست خود سپر نمود و از مرفق جدا شد چنان فرياد زد كه همۀ لشكر شنيدند مردم كوفه براى نجاتش از جاى درآمدند و در نتيجه،بدن اش بزير سم اسبها ماند و بهلاكت رسيد.

راوى گفت:گرد و غبار كارزار فرو نشست ديدم حسين عليه السّلام بر بالين آن جوان ايستاده و جوان از شدّت درد پاى بر زمين ميسايد و حسين ميگويد:

ص: 115

هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ 3بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلاَ يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلاَ يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ هَذَا يَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ ثُمَّ حَمَلَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ الْغُلاَمَ عَلَى صَدْرِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ بَيْنَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ.

قَالَ وَ لَمَّا رَأَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى 3هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ فَتَقَدَّمَ از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كشتند و جدّ و پدرت بروز قيامت از آنان كيفر خواست خواهند نمود پس فرمود:بخدا قسم بر عمويت دشوار است كه تو او را بيارى خود بخوانى او دعوت ترا اجابت نكند يا اجابت كند ولى بحال تو سودى نبخشد بخدا قسم امروز روزى است كه براى عمويت كينه جو فراوان است و ياور اندك سپس نعش جوان را بسينه گرفت و با خود بياورد و در ميان كشتگان خانواده اش گذاشت.

راوى گفت:حسين كه ديد جوانان و دوستانش همه كشته شده و روى زمين افتاده اند تصميم گرفت كه خود بجنگ دشمن برود و خون دلش را نثار دوست كند صدا زد آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا خداپرستى هست كه در بارۀ ما از خداوند بترسد؟آيا دادرسى هست كه باميد پاداش خداوندى بداد ما برسد؟آيا ياورى هست كه باميد آنچه نزد خداست ما را يارى كند؟زنان حرم سرا كه صداى آن حضرت را شنيدند نعره زنان صدا بگريه بلند كردند حسين عليه السّلام بدر خيمه نزديك شد و بزينب فرمود:

ص: 116

إِلَى الْخَيْمَةِ وَ قَالَ لِزَيْنَبَ 3نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ فَأَخَذَهُ وَ أَوْمَأَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ الْأَسَدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقَالَ لِزَيْنَبَ خُذِيهِ ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمَّا امْتَلَأَتَا رَمَى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ 3هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ .

قَالَ اَلْبَاقِرُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : 5فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذَلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ.

قَالَ الرَّاوِي وَ اشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَرَكِبَ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ اَلْفُرَاتَ وَ اَلْعَبَّاسُ أَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَاعْتَرَضَهُ خَيْلُ اِبْنِ سَعْدٍ فَرَمَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ الشَّرِيفِ فَانْتَزَعَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ- فرزند خردسال مرا بدست من بده تا براى آخرين بار او را به بينم كودك را بر وى دست گرفت و همين كه خواست كودكش را ببوسد حرملة بن كاهل اسدى تيرى پر تابش نمود كه بگلوى كودك رسيد و گوش تا گوش او را بريد حسين عليه السّلام بزينب فرمود:بگير كودك را سپس هر دو كف دست را بزير خون گلوى كودك گرفت و چون كفهايش پر از خون شد خون را بسوى آسمان پرتاب نمود سپس فرمود:آنچه مصيبت وارده را بر من آسان ميكند اين است كه خداوند مى بيند، امام باقر عليه السّلام فرمود:از آن خون يك قطره بر وى زمين نيفتاد:

راوى گفت:تشنگى حسين بنهايت سختى رسيد پس بر فراز سدّ آب بر آمد تا داخل فرات شود و برادرش عبّاس نيز پيشاپيش آن حضرت بود سربازان ابن سعد جلوگيرى نمودند و مردى از قبيلۀ دارم تيرى بسوى حسين پرتاب نمود تير بزير چانۀ آن حضرت جاى گرفت حسين تير را بيرون كشيد و هر دو دست بزير خون گرفت تا كفهايش پر خون شد

ص: 117

وَ بَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتَّى امْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ مِنَ الدَّمِ ثُمَّ رَمَى بِهِ وَ قَالَ: 3اَللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ ثُمَّ اقْتَطَعُوا اَلْعَبَّاسَ عَنْهُ وَ أَحَاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فَبَكَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِقَتْلِهِ بُكَاءً شَدِيداً وَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ الشَّاعِرُ- أَحَقُّ النَّاسِ أَنْ يُبْكَى عَلَيْهِ *** فَتًى أَبْكَى اَلْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاَءِ

*** أَخُوهُ وَ ابْنُ وَالِدِهِ عَلِيٍّ أَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّمَاءِ

*** وَ مَنْ وَاسَاهُ لاَ يَثْنِيهِ شَيْءٌ وَ جَادَ لَهُ عَلَى عَطَشٍ بِمَاءٍ.

قَالَ الرَّاوِي:

ثُمَّ إِنَّ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ فَلَمْ يَزَلْ سپس خون را بآسمان پاشيد و عرض كرد بار الها شكايت رفتارى را كه با فرزند دختر پيغمبرت مى شود به پيشگاه تو ميكنم سپس سربازان،عبّاس را از حسين جدا كردند و گرداگردش را گرفتند تا آنكه شهيدش نمودند قدّس اللّٰه روحه،حسين عليه السّلام بر كشته شدن برادرش سخت گريست شاعر عرب در اين باره اشعارى دارد كه مضمونش چنين است:

از مردمان بگريه سزاوارتر كسى است *** كز ماتمش حسين بدشت بلا گريست

او را برادر و بعلى شاه دين پسر *** عبّاس غرق خون كه بر او ما سوا گريست

بنمود با حسين مواساة و تشنه داد *** جان در رهش كه عرش بر اين ماجرا گريست

راوى گفت:سپس حسين عليه السّلام مردم را بجنگ تن به تن دعوت كرد هر كس را كه بميدانش مى آمد مى كشت تا آنكه كشتار بزرگى نمود

ص: 118

يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَيْهِ حَتَّى قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ 3 اَلْقَتْلُ أَوْلَى مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ *** وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ اَلنَّارِ

.

قَالَ بَعْضُ الرُّوَاةِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً مِنْهُ وَ إِنْ كَانَتِ الرِّجَالُ لَتَشُدُّ عَلَيْهِ فَيَشُدُّ عَلَيْهَا بِسَيْفِهِ فَيَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِيهِ الذِّئْبُ وَ لَقَدْ كَانَ يَحْمِلُ فِيهِمْ وَ لَقَدْ تَكَمَّلُوا ثَلاَثِينَ أَلْفاً فَيُهْزَمُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الْمُنْتَشِرُ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى مَرْكَزِهِ وَ هُوَ يَقُولُ 3لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ .

قَالَ الرَّاوِي وَ لَمْ يَزَلْ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يُقَاتِلُهُمْ حَتَّى حَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ- فَصَاحَ او مى كشت و شعرى بدين مضمون ميفرمود:

كشته شدن به ز زندگانى ننگين *** ننگ هم از آتش خداى نكوتر

خبرنگارى كه آنجا بوده گفته است:بخدا قسم هرگز كسى نديدم كه دشمن گرد او را احاطه نموده و فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند دلاورتر از حسين باشد مردان ميدان جنگ باو حمله ميكردند همين كه او شمشير بدست بآنان حمله ميبرد مانند گوسفندانى كه گرگ بر آنها حمله كند از مقابل شمشيرش فرار ميكردند حسين كه بآنان حمله ميكرد و مسلّما سى هزار نفر بودند همانند ملخ هاى پراكنده در آن بيابان پخش ميشدند سپس حسين عليه السّلام بجايگاه مخصوص خود بازمى گشت و ميفرمود:لا حول و لا قوّة الاّ باللّٰه.

راوى گفت:آنقدر با آنان جنگيد كه در اثر بهم خوردن صفها انبوه لشكر در فاصلۀ ميان حسين و خيمه ها قرار گرفتند آن حضرت فرياد

ص: 119

3وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لاَ تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَمَا تَزْعُمُونَ قَالَ:

فَنَادَاهُ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللَّهُ مَا تَقُولُ يَا اِبْنَ فَاطِمَةَ فَقَالَ 3إِنِّي أَقُولُ أُقَاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونَنِي وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَ جُهَّالَكُمْ وَ طُغَاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيّاً- فَقَالَ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللَّهُ لَكَ ذَلِكَ يَا اِبْنَ فَاطِمَةَ فَقَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ يَحْمِلُ عَلَيْهِمْ وَ يَحْمِلُونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ فَلاَ يُجْدِي حَتَّى أَصَابَهُ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ جِرَاحَةً فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ فَبَيْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلاَثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِهِ- زد:واى بر شما اى پيروان خاندان ابى سفيان اگر دينى نداريد و از روز باز پسين شما را پروائى نيست پس لا اقلّ در دنياى خود آزاد مرد باشيد اگر بگمان خود عربى نژاديد بشئون نژادى خود بازگرديد.

راوى گفت:شمر لعين صدايش زد كه اى پسر فاطمه چه ميگوئى؟ فرمود من با شما جنگ ميكنم و شما با من،زنان را در اين ميان گناهى نيست اين خيره سران و نادانان و ستمگرانتان را تا من زنده ام نگذاريد متعرّض حرم من بشوند،شمر لعين گفت:اى پسر فاطمه پيشنهادت را مى پذيريم پس همگى آهنگ جنگ با آن حضرت نمودند،حضرت بر آنان و آنان بر حضرت حمله ميكردند و در عين حال حسين از آنان جرعۀ آبى ميخواست ولى سودى نداشت تا آنكه هفتاد و دو زخم بر بدن اش رسيد،ايستاد تا مگر ساعتى استراحت كند كه ديگر طاقت جنگش نمانده بود در اين حال كه حضرت ايستاده بود سنگى آمد و به پيشانى اش خورد

ص: 120

فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ- وَ قَالَ 3إِلَهِي أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلاً لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرُهُ ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ فَأَخْرَجَهُ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ مِيزَابٌ فَضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ وَ وَقَفَ فَكُلَّمَا أَتَاهُ رَجُلٌ انْصَرَفَ عَنْهُ كَرَاهَةَ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ بِدَمِهِ حَتَّى جَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ كِنْدَةَ يُقَالُ لَهُ مَالِكُ بْنُ الْيُسْرِ فَشَتَمَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ ضَرَبَهُ عَلَى رَأْسِهِ الشَّرِيفِ بِالسَّيْفِ فَقَطَعَ الْبُرْنُسَ وَ وَصَلَ السَّيْفُ إِلَى رَأْسِهِ فَامْتَلَأَ الْبُرْنُسُ دَماً.

قَالَ الرَّاوِي:

فَاسْتَدْعَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِهَا رَأْسَهُ وَ اسْتَدْعَى دامن اش را برگرفت تا خون از پيشانى اش پاك كند بناگاه تير سه پر زهر آگين آمد و بر قلب او نشست،فرمود:بنام خدا و بيارى خدا و بر دين رسول خدا سپس سر بر آسمان برداشت و عرض كرد:بار الها تو ميدانى كه اينان مردى را ميكشند كه بر وى زمين فرزند دختر پيغمبرى بجز او نيست سپس تير را گرفت و از پشت سر بيرون كشيد خون همچون آب از ناودان فرو ريخت ديگر حسين را ياراى جنگ نماند و در جاى خود بايستاد هر كس از دشمن كه مى آمد بازمى گشت و نميخواست خدا را ملاقات كند و دامنش بخون حسين آلوده باشد تا آنكه مردى از قبيلۀ كنده بنام مالك بن يسر آمد نخست حسين را ناسزا گفت و با شمشير آنچنان بر سر نازنينش زد كه كلاه حضرت را بريد و شمشير بر سر حضرت نشست و كلاه پر از خون شد.

راوى گفت:حسين عليه السّلام پارچه اى طلبيد و با آن زخم سر را بست و كلاهى خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست،لشكر اندكى

ص: 121

بِقَلَنْسُوَةٍ فَلَبِسَهَا وَ اعْتَمَّ فَلَبِثُوا هُنَيْئَةً ثُمَّ عَادُوا إِلَيْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ غُلاَمٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِتَحْبِسَهُ فَأَبَى وَ امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِيداً فَقَالَ لاَ وَ اللَّهِ لاَ أُفَارِقُ عَمِّي فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ وَ قِيلَ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلاَمُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلاَمُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلاَمُ يَا أُمَّاهْ فَأَخَذَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ 3يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.

دست از جنگ برداشتند و سپس بازگشته و اطراف حسين را گرفتند، عبد اللّٰه بن حسن بن على كه بچّه اى نابالغ بود از خيمۀ زنان بيرون آمد و ميدويد تا در كنار حسين ايستاد زينب دختر على خود را باو رساند تا از آمدن بازش بدارد ولى او حاضر نشد و سخت خوددارى كرد و گفت:

نه بخدا از عمويم جدا نشوم بحر بن كعب(و بعضى گفته اند حرملة بن كاهل بود)نزديك شد كه شمشير بر حضرت بزند پسر بچّه گفت:واى بر تو اى فرزند زن ناپاك عموى مرا ميكشى؟او شمشير را فرود آورد پسرك دست خود را جلوى شمشير داد دست او را تا پوست بريد و از پوست آويزان شد پسرك صدا زد:مادر،حسين عليه السّلام پسر را بگرفت و بسينه چسپانيد و فرمود:

فرزند برادر بر آنچه بتو رسيد صبر كن و در اين سختى از خداوند طلب خير بكن كه خداوند تو را بنزد پدران شايسته ات خواهد برد.

ص: 122

قَالَ فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فِي حَجْرِ عَمِّهِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ . ثُمَّ إِنَّ شِمْرَ بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ حَمَلَ عَلَى فُسْطَاطِ اَلْحُسَيْنِ فَطَعَنَهُ بِالرُّمْحِ ثُمَّ قَالَ عَلَيَّ بِالنَّارِ أُحْرِقُهُ عَلَى مَنْ فِيهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3يَا اِبْنَ ذِي الْجَوْشَنِ أَنْتَ الدَّاعِي بِالنَّارِ لِتُحْرِقَ عَلَى أَهْلِي أَحْرَقَكَ اللَّهُ بِالنَّارِ وَ جَاءَ شَبَثٌ فَوَبَّخَهُ فَاسْتَحْيَا وَ انْصَرَفَ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ قَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 3اِبْغُوا لِي ثَوْباً لاَ يُرْغَبُ فِيهِ أَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِيَابِي لِئَلاَّ أُجَرَّدَ مِنْهُ فَأُتِيَ بِتُبَّانٍ فَقَالَ 3لاَ ذَاكَ لِبَاسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَيْهِ الذِّلَّةُ فَأَخَذَ ثَوْباً خَلَقاً فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تَحْتَ ثِيَابِهِ فَلَمَّا قُتِلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ راوى گفت:حرملة بن كاهل تيرى انداخت و گلوى پسر را كه در آغوش عمويش بود گوش تا گوش دريد.

سپس شمر بن ذى الجوشن بخيمه هاى حسين حمله كرد و نيزه اش را بخيمه فرو برد و سپس گفت:آتشى بياوريد تا خيمه و هر كه در آن است به آتش بسوزانم حسين عليه السّلام فرمود:فرزند ذى الجوشن اين تو هستى كه براى سوزاندن خانوادۀ من آتش ميطلبى؟خدايت بآتش بسوزاند،شبث آمد و شمرا را بر اين كار سرزنش نمود او هم خجلت زده بازگشت.

راوى گفت:حسين عليه السّلام فرمود:جامه اى كه مورد رغبت كسى نباشد بمن بدهيد كه از زير لباس هاى خود بپوشم تا مگر آن را از تنم بيرون نياورند شلوار كوتاهى بحضورش آوردند فرمود:نه اين جامۀ كسى است كه ذلّت و خوارى دامنگيرش شده باشد پس جامۀ كهنۀ ديگرى را گرفت و پاره پاره كرد و زير جامه هايش پوشيد ولى وقتى كشته شد بدن اش

ص: 123

جَرَّدُوهُ مِنْهُ ثُمَّ اسْتَدْعَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِسَرَاوِيلَ مِنْ حِبَرَةٍ فَفَرَزَهَا وَ لَبِسَهَا وَ إِنَّمَا فَرَزَهَا لِئَلاَّ يُسْلَبَهَا فَلَمَّا قُتِلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ سَلَبَهَا بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ تَرَكَ اَلْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ مُجَرَّداً فَكَانَتْ يَدَا بَحْرٍ بَعْدَ ذَلِكَ تَيْبَسَانِ فِي الصَّيْفِ كَأَنَّهُمَا عُودَانِ يَابِسَانِ وَ تَتَرَطَّبَانِ فِي الشِّتَاءِ فَتَنْضَحَانِ دَماً وَ قَيْحاً إِلَى أَنْ أَهْلَكَهُ اللَّهُ تَعَالَى.

قَالَ وَ لَمَّا أُثْخِنَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِالْجِرَاحِ وَ بَقِيَ كَالْقُنْفُذِ طَعَنَهُ صَالِحُ بْنُ وَهْبٍ الْمُرِّيُّ عَلَى خَاصِرَتِهِ طَعْنَةً فَسَقَطَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَيْمَنِ وَ هُوَ يَقُولُ 3بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ قَامَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ مِنْ بَابِ الْفُسْطَاطِ وَ هِيَ تُنَادِي وَا أَخَاهْ از آن جامه نيز برهنه بود سپس پارچۀ ازارى كه بافت يمن بود خواست و پاره كرد و پوشيد و باين منظور پاره اش كرد كه بغارت نبرند ولى وقتى كشته شد بحر بن كعب لعين بيغمايش برد و حسين را برهنه گذاشت و پس از اين جنايت هر دو دست بحر،در تابستان همچون دو چوب خشگ مى خشكيد و در زمستان چرك و خون از آنها جارى بود تا آنكه بهلاكت رسيد.

راوى گفت:چون حسين عليه السّلام در اثر زيادى زخم از پاى در آمد و بدنش از زيادى تير همچون خار پشت شد صالح بن وهب مرّى چنان نيزه اى بر پهلويش زد كه از اسب بروى زمين افتاد و گونۀ راستش بروى خاك قرار گرفت و ميگفت:بنام خدا و بيارى خدا و بدين رسول خدا، سپس از روى خاك برخاست.

راوى گفت:زينب از در خيمه ها بيرون شد و صدا ميزد اى واى

ص: 124

وَا سَيِّدَاهْ وَا أَهْلَ بَيْتَاهْ لَيْتَ السَّمَاءَ أَطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَيْتَ الْجِبَالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَى السَّهْلِ.

قَالَ وَ صَاحَ شِمْرٌ بِأَصْحَابِهِ مَا تَنْتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ قَالَ وَ حَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَرِيكٍ عَلَى كَتِفِهِ الْيُسْرَى وَ ضَرَبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ زُرْعَةَ فَصَرَعَهُ وَ ضَرَبَهُ آخَرٌ عَلَى عَاتِقِهِ الْمُقَدَّسِ بِالسَّيْفِ ضَرْبَةً كَبَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِهَا لِوَجْهِهِ وَ كَانَ قَدْ أَعْيَا وَ جَعَلَ يَنُوءُ وَ يُكِبُّ فَطَعَنَهُ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعِيُّ فِي تَرْقُوَتِهِ ثُمَّ انْتَزَعَ الرُّمْحَ فَطَعَنَهُ فِي بَوَانِي صَدْرِهِ ثُمَّ رَمَاهُ سِنَانٌ أَيْضاً بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَسَقَطَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ جَلَسَ قَاعِداً فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ نَحْرِهِ وَ قَرَنَ كَفَّيْهِ جَمِيعاً فَكُلَّمَا امْتَلَأَتَا مِنْ دِمَائِهِ خَضَّبَ بِهِمَا رَأْسَهُ وَ لِحْيَتَهُ وَ هُوَ يَقُولُ هَكَذَا برادرم،اى واى آقايم،اى واى خانواده ام،اى كاش آسمان بر زمين فرو ميريخت و اى كاش كوهها به بيابانها پاشيده ميشد.

راوى گفت:شمر باطرافيانش بانگ زد در بارۀ اين مرد منتظر چه هستيد؟ راوى گفت:با صدور اين فرمان يك حملۀ همه جانبه كردند و زرعة بن شريك با شمشير بر شانۀ چپ حضرت زد كه حسين با شمشير خود زرعة را از پاى در آورد و ديگرى با شمشير بر دوش مقدّس اش آن چنان زد كه برو زمين افتاد ديگر حسين خسته شده بود ميخواست برخيزد ولى بروى مى افتاد اين هنگام سنان ابن انس نخعى نيزه اش را بگودى گلوى حضرت فرو برد و سپس نيزه را بيرون كشيد و بر استخوانهاى سينه اش كوبيد و سپس سنان تيرى هم رها كرد و تير بر گلوى حضرت نشست حضرت بروى زمين افتاد،برخاست و بروى زمين نشست و تير را از گلويش بيرون

ص: 125

3أَلْقَى اللَّهَ مُخَضَّباً بِدَمِي مَغْصُوباً عَلَيَّ حَقِّي فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لِرَجُلٍ عَنْ يَمِينِهِ انْزِلْ وَيْحَكَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَرِحْهُ قَالَ فَبَدَرَ إِلَيْهِ خَوَلِيُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيُّ لِيَحْتَزَّ رَأْسَهُ فَأُرْعِدَ فَنَزَلَ إِلَيْهِ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فِي حَلْقِهِ الشَّرِيفِ وَ هُوَ يَقُولُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَجْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ اِبْنُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ خَيْرُ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً ثُمَّ اجْتَزَّ رَأْسَهُ الْمُقَدَّسَ الْمُعَظَّمَ وَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ الشَّاعِرُ:

فَأَيُّ رَزِيَّةٍ عَدَلَتْ حُسَيْناً *** غَدَاةَ تُبِيرُهُ كَفَّا سِنَانٍ

.

آورد و هر دو كف دست بزير خون گرفت همين كه كفهايش پر از خون شد سر و صورت خود را رنگين كرد و ميگفت:با همين حال كه بخونم آغشته ام و حقّم را غصب كرده اند خداوند را ملاقات خواهم كرد،عمر بن سعد بمردى كه در سمت راستش ايستاده بود گفت:واى بر تو فرود آى و حسين را راحت كن.

راوى گفت:خولى بن يزيد اصبحى پيش دستى كرد كه سر حضرت را ببرّد لرزه بر اندامش افتاد پس سنان بن انس نخعى از اسب فرود آمد و شمشير بر گلوى حضرت زد و ميگفت بخدا قسم كه من سر تو را از بدن جدا خواهم ساخت و ميدانم كه تو پسر رسول خدائى و پدر و مادرت از پدر و مادر همۀ مردم بهتراند،سپس سر مقدّس و معظّم آن بزرگوار را بريد شاعر در اين باره بدين مضمون ميگويد:

باشد كدام غم بجهان چون غم حسين *** روزى كه دستهاى سنانش بريد سر

ص: 126

22 وَ رَوَى أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الترسي فِي كِتَابِ مَعَالِمِ الدِّينِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : 6لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا كَانَ ضَجَّتِ الْمَلاَئِكَةُ إِلَى اللَّهِ بِالْبُكَاءِ وَ قَالَتْ يَا رَبِّ هَذَا اَلْحُسَيْنُ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ قَالَ فَأَقَامَ اللَّهُ ظِلَّ الْقَائِمِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ بِهَذَا أَنْتَقِمُ لِهَذَا. .

23 3,6,14- وَ رُوِيَ: أَنَّ سِنَاناً هَذَا أَخَذَهُ اَلْمُخْتَارُ فَقَطَعَ أَنَامِلَهُ أَنْمُلَةً أَنْمُلَةً ثُمَّ قَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ أَغْلَى لَهُ قِدْراً فِيهَا زَيْتٌ وَ رَمَاهُ فِيهَا وَ هُوَ يَضْطَرِبُ قَالَ الرَّاوِي فَارْتَفَعَتْ فِي السَّمَاءِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ غُبْرَةٌ شَدِيدَةٌ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ فِيهَا رِيحٌ حَمْرَاءُ لاَ تُرَى فِيهَا عَيْنٌ وَ لاَ أَثَرٌ حَتَّى ظَنَّ الْقَوْمُ أَنَّ الْعَذَابَ ابو طاهر محمّد بن حسن ترسى در كتاب معالم الدّين روايت نموده است:كه امام صادق عليه السّلام فرمود:همين كه كار حسين تمام شد فرشتگان در بارگاه الهى صدا بگريه بلند كردند و عرض نمودند:پروردگارا اين حسين،برگزيده تو و فرزند دختر پيغمبر تو است،فرمود:پس خداوند متعال سايۀ حضرت قائم را نماياند و فرمود:با دست اين،انتقام اين را خواهم گرفت.

و روايت شده است كه:همين سنان را مختار دستگير كرد و انگشت هاى او را ريز ريز نمود سپس دو دست و دو پايش را بريد آنگاه در ديگى روغن كه روى آتش ميجوشيد انداخت و او در ميان آن دست و پازد و مرد.

راوى گفت:هنگام شهادت حسين،گرد و غبار شديدى آسمان كربلا را فرا گرفت كه روز روشن همچون شب تاريك شد و آن چنان بادى سرخ وزيدن گرفت كه از هيچ كس عين و اثرى ديده نميشد و مردم

ص: 127

قَدْ جَاءَهُمْ فَلَبِثُوا كَذَلِكَ سَاعَةً ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ.

وَ رَوَى هِلاَلُ بْنُ نَافِعٍ قَالَ: إِنِّي كُنْتُ وَاقِفاً مَعَ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِذْ صَرَخَ صَارِخٌ أَبْشِرْ أَيُّهَا الْأَمِيرُ فَهَذَا شِمْرٌ قَتَلَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ فَخَرَجْتُ بَيْنَ الصَّفَّيْنِ فَوَقَفْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَيَجُودُ بِنَفْسِهِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ قَطُّ قَتِيلاً مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لاَ أَنْوَرَ وَجْهاً وَ لَقَدْ شَغَلَنِي نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَيْئَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِي قَتْلِهِ فَاسْتَسْقَى فِي تِلْكَ الْحَالِ مَاءً فَسَمِعْتُ رَجُلاً يَقُولُ وَ اللَّهِ لاَ تَذُوقُ الْمَاءَ حَتَّى تَرِدَ الْحَامِيَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمِيمِهَا فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ 3يَا وَيْلَكَ أَنَا لاَ أَرِدُ الْحَامِيَةَ وَ لاَ أَشْرَبُ مِنْ حَمِيمِهَا بَلْ أَرِدُ عَلَى جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَسْكُنُ مَعَهُ فِي دَارِهِ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ وَ أَشْرَبُ مِنْ گمان كردند كه عذاب بر آنان را فرود آمد ساعتى چنين بود و سپس هوا روشن شد.

هلال بن نافع روايت نمود:كه با سربازان عمر بن سعد ملعون ايستاده بودم كه يكى فرياد برآورد:امير،مژده،اين شمر است كه حسين را كشته،گويد از ميان لشكر بيرون شدم و در ميان دو صف بالين حسين ايستادم و او در حال جان كندن بود و بخدا قسم هرگز كشتۀ آغشته بخونى را زيباتر و نورانى تر از او نديدم زيرا من آن چنان مات نور آن صورت و محو جمال آن قيافه شده بودم كه متوجّه نشدم چگونه او را ميكشند حسين در آن حال آب خواست و شنيدم مردى ميگفت:بخدا قسم آب نخواهى چشيد تا بجايگاه گرم و سوزان جهنّم وارد شدى و از آب گرم آن بنوشى پس شنيدم كه حضرت ميفرمود:اى واى بر تو حاميه نه جاى من است و حميم آن نه مرا شراب بلكه من بر جدّم رسول خدا وارد خواهم

ص: 128

مٰاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَشْكُو إِلَيْهِ مَا ارْتَكَبْتُمْ مِنِّي وَ فَعَلْتُمْ بِي قَالَ فَغَضِبُوا بِأَجْمَعِهِمْ حَتَّى كَأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ فِي قَلْبِ أَحَدٍ مِنْهُمْ مِنَ الرَّحْمَةِ شَيْئاً فَاجْتَزُّوا رَأْسَهُ وَ إِنَّهُ لَيُكَلِّمُهُمْ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قِلَّةِ رَحْمَتِهِمْ وَ قُلْتُ وَ اللَّهِ لاَ أُجَامِعُكُمْ عَلَى أَمْرٍ أَبَداً.

قَالَ ثُمَّ أَقْبَلُوا عَلَى سَلْبِ اَلْحُسَيْنِ فَأَخَذَ قَمِيصَهُ إِسْحَاقُ بْنُ حُوَيَّةَ الْحَضْرَمِيُّ فَلَبِسَهُ فَصَارَ أَبْرَصَ وَ امْتَعَطَ شَعْرُهُ.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُجِدَ فِي قَمِيصِهِ مِائَةٌ وَ بِضْعَ عَشْرَةَ مَا بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ طَعْنَةِ سَهْمٍ وَ ضَرْبَةٍ.

وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 6وُجِدَ بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثَلاَثٌ وَ ثَلاَثُونَ طَعْنَةً- شد و در كنار او در جايگاه صدق و پيشگاه سلطان نيرومند خواهم نشست و از آب بهشتى تغيير ناپذير خواهم نوشيد و شكايت رفتار شما را با من بآن حضرت خواهم برد راوى گفت:يكباره همگى بر آن حضرت بر آشفتند آن چنان كه گوئى خداوند،ذرّه اى مهر در دل هيچ يك از آنان قرار نداده است و هنوز حسين با آنان سخن ميگفت كه سرش را از بدنش جدا گردند از بى رحمى آنان شگفتم آمد و گفتم:بخدا قسم هرگز با شما در هيچ كارى شركت نخواهم كرد.

راوى گفت:سپس دست بغارت لباسهاى حسين زدند اسحق بن حويّة حضرمى پيراهن حضرت را برد ولى چون او را در بر نمود به بيمارى پيسى گرفتار شد و مويهاى بدنش بريخت.

و روايت شده كه در پيراهن حضرت يك صد و ده و اندى جاى تير و نيزه و شمشير ديده شد.

و امام صادق عليه السّلام فرمود:در پيكر شريف حسين سى و نه زخم

ص: 129

وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلاَثُونَ ضَرْبَةً وَ أَخَذَ سَرَاوِيلَهُ بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ التَّيْمِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى فَرُوِيَ أَنَّهُ صَارَ زَمِناً مُقْعَداً مِنْ رِجْلَيْهِ وَ أَخَذَ عِمَامَتَهُ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَةَ الْحَضْرَمِيُّ وَ قِيلَ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْأَوْدِيُّ لَعَنَهُمَا اللَّهُ فَاعْتَمَّ بِهَا فَصَارَ مَعْتُوهاً وَ أَخَذَ نَعْلَيْهِ اَلْأَسْوَدُ بْنُ خَالِدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَخَذَ خَاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سُلَيْمٍ الْكَلْبِيُّ وَ قَطَعَ إِصْبَعَهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَعَ الْخَاتَمِ وَ هَذَا أَخَذَهُ اَلْمُخْتَارُ فَقَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ تَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ فِي دَمِهِ حَتَّى هَلَكَ وَ أَخَذَ قَطِيفَةً لَهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَتْ مِنْ خَزٍّ قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ وَ أَخَذَ دِرْعَهُ الْبَتْرَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَلَمَّا قُتِلَ عُمَرُ وَهَبَهَا اَلْمُخْتَارُ لِأَبِي عَمْرَةَ قَاتِلِهِ وَ أَخَذَ سَيْفَهُ جُمَيْعُ بْنُ الخلق الْأَوْدِيُّ وَ قِيلَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ يُقَالُ لَهُ أَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَةَ وَ فِي رِوَايَةِ اِبْنِ أَبِي سَعْدٍ أَنَّهُ أَخَذَ سَيْفَهُ الفلافس النَّهْشَلِيُّ وَ زَادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا أَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَى بِنْتِ حَبِيبِ بْنِ نيزه و سى زخم شمشير بود و بحر بن كعب تيمى ملعون شلوار حضرت را برد و روايت شده:كه زمين گير شد و هر دو پايش از حركت باز ماند و اخنس بن مرثد بن علقمۀ حضرمى عمامۀ حضرت را برد و گفته شده:

كه جابر بن يزيد اودىّ بود و چون بر سر گذاشت ديوانه شد و نعلين حضرت را اسود بن خالد لعين برد و انگشترش را بجدل بن سليم كلبى برد كه انگشت حضرت را با انگشتر بريد همين بجدل را مختار دستگير كرد و دست و پايش را بريد و رهايش كرد و همچنان در خون خويش مى غلطيد تا جان سپرد،حضرت قطيفه اى داشت كه از خز بود و قيس بن اشعث آن را برد و زره بتراء را(كه زره رسول خدا بود)عمر بن سعد برد و چون عمر كشته شد مختار آن را بابى عمرة كه قاتل عمر بن سعد بود بخشيد و شمشير حضرت را جميع بن خلق اودى برد و گفته شده:كه

ص: 130

بُدَيْلٍ وَ هَذَا السَّيْفُ الْمَنْهُوبُ الْمَشْهُورُ لَيْسَ بِذِي الْفَقَارِ فَإِنَّ ذَلِكَ كَانَ مَذْخُوراً وَ مَصُوناً مَعَ أَمْثَالِهِ مِنْ ذَخَائِرِ النُّبُوَّةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ قَدْ نَقَلَ الرُّوَاةُ تَصْدِيقَ مَا قُلْنَاهُ وَ صُورَةَ مَا حَكَيْنَاهُ.

قَالَ الرَّاوِي وَ جَاءَتْ جَارِيَةٌ مِنْ نَاحِيَةِ خِيَمِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهَا رَجُلٌ يَا أَمَةَ اللَّهِ إِنَّ سَيِّدَكِ قُتِلَ قَالَتِ الْجَارِيَةُ فَأَسْرَعْتُ إِلَى سَيِّدَتِي وَ أَنَا أَصِيحُ فَقُمْنَ فِي وَجْهِي وَ صِحْنَ.

قَالَ وَ تَسَابَقَ الْقَوْمُ عَلَى نَهْبِ بُيُوتِ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ حَتَّى جَعَلُوا يَنْتَزِعُونَ مِلْحَفَةَ الْمَرْأَةِ عَلَى ظَهْرِهَا وَ خَرَجَ بَنَاتُ آلِ رَسُولِ مردى از بنى تميم بنام اسود بن حنظلة بود و در روايت ابن ابى سعد است كه شمشير حضرت را فلافس نهشلى برد و محمّد بن زكريّا اضافه كرده است كه شمشير مزبور بدست دختر حبيب بن بديل افتاد و اين شمشيرى كه بغارت رفت نه آن شمشير ذو الفقار است زيرا آن و چند چيز ديگر از سپرده هاى نبوّت و امامت است كه محفوظ است و نگهدارى مى شود و اين كه گفتيم و صورتش را حكايت نموديم مورد تصديق راويان حديث است.

راوى گفت:كنيزى از طرف خيمه هاى حسين آمد مردى باو گفت:

اى كنيز خدا آقاى تو كشته شد كنيز گفت:چون اين خبر را شنيدم با شتاب و فرياد كنان نزد بانوى خود رفتم آنان كه مرا ديدند بپا خواستند و شيون و فرياد آغاز كردند.

راوى گفت:مردم براى غارت خانه هاى اولاد پيغمبر و نور چشم زهرا حمله بردند حتّى چادرى كه زن بكمرش بسته بود كشيده و مى بردند و دختران و زنان خاندان پيغمبر از خيمه ها بيرون ريختند و دسته جمعى

ص: 131

اللَّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ حَرِيمُهُ يَتَسَاعَدْنَ عَلَى الْبُكَاءِ وَ يَنْدُبْنَ لِفِرَاقِ الْحُمَاةِ وَ الْأَحِبَّاءِ.

وَ رَوَى حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قَالَ رَأَيْتُ امْرَأَةً مِنْ بَنِي بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ كَانَتْ مَعَ زَوْجِهَا فِي أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَلَمَّا رَأَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلَى نِسَاءِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ فُسْطَاطِهِنَّ وَ هُمْ يَسْلُبُونَهُنَّ أَخَذَتْ سَيْفاً وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَ الْفُسْطَاطِ وَ قَالَتْ يَا آلَ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ أَ تُسْلَبُ بَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ يَا لَثَارَاتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأَخَذَهَا زَوْجُهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَحْلِهِ.

قَالَ الرَّاوِي ثُمَّ أُخْرِجَ النِّسَاءُ مِنَ الْخَيْمَةِ وَ أَشْعَلُوا فِيهَا النَّارَ فَخَرَجْنَ حَوَاسِرَ مُسَلَّبَاتٍ حَافِيَاتٍ بَاكِيَاتٍ يَمْشِينَ سَبَايَا فِي أَسْرِ الذِّلَّةِ وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللَّهِ إِلاَّ مَا مَرَرْتُمْ بِنَا عَلَى مَصْرَعِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَلَمَّا نَظَرَ النِّسْوَةُ إِلَى الْقَتْلَى صِحْنَ ميگريستند و بر كشتگانشان نوحه سرائى مى كردند.

حميد بن مسلم روايت كرده است:زنى از طائفۀ بكر بن وائل را كه بهمراه شوهرش بود در ميان اصحاب عمر بن سعد ديدم كه چون ديد مردم ناگهان بر زنان و دختران حسين عليه السّلام تاختند و شروع بغارت و چپاول نمودند شمشيرى بدست گرفت و رو بخيمه آمد و صدا زد اى مردان قبيلۀ بكر آيا لباس از تن دختران رسول خدا بيغما ميرود؟مرگ بر اين حكومت غير خدائى اى كشندگان رسول خدا،شوهرش دست او را بگرفت و بجايگاه خويش بازش برد.

راوى گفت:سپس زنان را از خيمه بيرون راندند و آتش بخيمه ها زدند زنان را سر برهنه و جامه بيغما رفته و پا برهنه و شيون كنان بيرون آوردند و آنان را اسير نموده با خوارى مى بردند گفتند:شما را بخدا ما را از قتلگاه حسين ببريد و چنين كردند همين كه چشم بانوان بر

ص: 132

وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ قَالَ فَوَ اللَّهِ لاَ أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ تَنْدُبُ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلاَئِكَةُ السَّمَاءِ هَذَا اَلْحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُكَ سَبَايَا إِلَى اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ إِلَى حَمْزَةَ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ يَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَيْنٌ بِالْعَرَاءِ تَسْفِي عَلَيْهِ الصَّبَا قَتِيلُ أَوْلاَدِ الْبَغَايَا وَا حُزْنَاهْ وَا كَرْبَاهْ الْيَوْمَ مَاتَ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَصْحَابَ مُحَمَّدَاهْ هَؤُلاَءِ ذُرِّيَّةُ الْمُصْطَفَى يُسَاقُونَ سَوْقَ السَّبَايَا وَ فِي رِوَايَةٍ يَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُكَ سَبَايَا وَ ذُرِّيَّتُكَ مَقْتَلَةً تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ بِأَبِي مَنْ أَضْحَى عَسْكَرُهُ فِي يَوْمِ الْإِثْنَيْنِ نَهْباً بِأَبِي مَنْ فُسْطَاطُهُ پيكرهاى كشته گان افتاد صيحه زدند و صورت خراشيدند راوى گفت:بخدا زينب دختر على از يادم نميرود كه با صداى غمناك و دل پر درد بر حسين ميناليد و صدا ميزد: اى محمّدى كه فرشتگان آسمان بر تو درود فرستاد اين حسين است كه بخون آغشته و اعضايش از هم جدا شده است و اين دختران تو است كه اسيرند شكايتم را به پيشگاه خداوند مى برم و به محمّد مصطفى و علىّ مرتضى و فاطمۀ زهرا و حمزۀ سيّد الشهداء شكايت همى كنم اى محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم اين حسين است كه به روى خاك افتاده و باد صبا خاك بيابان را بر بدنش مى پاشد بدست زنازادگان كشته شده است آه چه غصه اى!و چه مصيبتى!امروز مرگ جدّم رسول خدا را احساس ميكنم اى ياران محمّد اينان خاندان مصطفى اند كه اسيرشان نموده مى برند،و در روايتى است كه گفت:اى محمّد دخترانت اسير شدند و فرزندانت كشته شدند باد صبا خاك بر پيكرشان مى پاشد و اين حسين است كه سرش از پشت گردن بريده شده و عمامه اش بتاراج رفته است

ص: 133

مُقَطَّعُ الْعُرَى بِأَبِي مَنْ لاَ غَائِبٌ فَيُرْتَجَى وَ لاَ جَرِيحٌ فَيُدَاوَى بِأَبِي مَنْ نَفْسِي لَهُ الْفِدَاءُ بِأَبِي الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِي الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى بِأَبِي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ إِلَهِ السَّمَاءِ بِأَبِي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدَى بِأَبِي مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِي خَدِيجَةُ الْكُبْرَى بِأَبِي عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِأَبِي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ سَيِّدَةُ النِّسَاءِ بِأَبِي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ صَلَّى.

قَالَ الرَّاوِي:

فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ أَبِيهَا اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ اَلْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ.

قَالَ الرَّاوِي:

ثُمَّ نَادَى عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فِي أَصْحَابِهِ مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ پدرم بفداى آنكه خيمه گاهش در روز دوشنبه تاراج شد پدرم بقربان آنكه طنابهاى خيمه اش بريده شده و خيمه و خرگاهش فرو نشست،پدرم بفداى آنكه نه بسفرى رفت كه اميد بازگشت در آن باشد و نه زخمى برداشت كه مرهم پذير باشد پدرم بفداى آنكه اى كاش جان من قربان او ميشد، پدرم بفداى آنكه با دل پر غصّه از دنيا رفت،پدرم بفداى آنكه با لب تشنه جان سپرد،پدرم بفداى آنكه نوادۀ پيغمبر هدايت بود پدرم بقربان فرزند محمّد مصطفى پدرم بقربان فرزند خديجۀ كبرى پدرم بقربان فرزند علىّ مرتضى پدرم بقربان فرزند فاطمۀ زهرا بانوى همۀ زنان،پدرم بقربان فرزند كسى كه آفتاب براى او بازگشت تا نماز كرد راوى گفت: بخدا قسم دشمن و دوست را بگريه در آورد،سپس سكينه نعش پدرش حسين را در آغوش كشيد جمعى از عربها آمدند و او را از كنار نعش پدر كشيده و جدا كردند.

راوى گفت:سپس عمر بن سعد در ميان سربازانش اعلام كرد:

ص: 134

عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَيُوَاطِئُ الْخَيْلَ ظَهْرَهُ وَ صَدْرَهُ فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ هُمْ إِسْحَاقُ بْنُ حرية [حُوَيَّةَ] الَّذِي سَلَبَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَمِيصَهُ وَ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ وَ حَكِيمُ بْنُ طُفَيْلٍ السِّنْبِسِيُّ وَ عُمَرُ بْنُ صَبِيحٍ الصَّيْدَاوِيُّ وَ رَجَاءُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ وَ سَالِمُ بْنُ خُثَيْمَةَ الْجُعْفِيُّ وَ وَاحظُ بْنُ نَاعِمٍ وَ صَالِحُ بْنُ وَهْبٍ الْجُعْفِيُّ وَ هَانِي بْنُ شَبَثٍ الْحَضْرَمِيُّ وَ أُسَيْدُ بْنُ مَالِكٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى فَدَاسُوا اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِحَوَافِرِ خَيْلِهِمْ حَتَّى رَضُّوا صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ جَاءَ هَؤُلاَءِ الْعَشَرَةُ حَتَّى وَقَفُوا عَلَى اِبْنِ زِيَادٍ فَقَالَ أُسَيْدُ بْنُ مَالِكٍ أَحَدُ الْعَشَرَةِ عَلَيْهِمْ لَعَائِنُ اللَّهِ- نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ *** بِكُلِّ يَعْبُوبٍ شَدِيدِ الْأَسْرِ.

فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ مَنْ أَنْتُمْ قَالُوا نَحْنُ الَّذِينَ وَطِئْنَا بِخُيُولِنَا ظَهْرَ كيست در بارۀ حسين داوطلب بشود و بر پشت و سينۀ او اسب بتازد؟ده نفر داوطلب شدند و آنان عبارت بودند از اسحق بن حريّة كه پيراهن حسين را بيغما برد و اخنس بن مرثد و حكيم بن طفيل سنبسىّ و عمر بن صبيح صيداوى و رجاء بن منقذ عبدى و سالم بن خثيمه جعفى و واحظ بن ناعم و صالح بن وهب عفى و هانى بن شبث حضرمى و اسيد بن مالك كه لعنت خدا بر همه شان باد اينان باسم اسبهاى خويش پيكر حسين را پايمال نمودند آنچنان كه استخوانهاى سينه و پشت درهم شكست راوى گفت:اين ده نفر به نزد ابن زياد رسيدند اسيد بن مالك كه يكى از ده نفر بود گفت:

مائيم كه پشت و سينۀ شاه *** پا مال سم ستور كرديم

ابن زياد گفت:شما كيستيد؟گفتند:ما افرادى هستيم كه بر پشت حسين اسب تاختيم تا آنكه هم چون آسيا استخوانهاى سينه اش را نرم كرديم

ص: 135

اَلْحُسَيْنِ حَتَّى طَحَنَّا حَنَاجِرَ صَدْرِهِ قَالَ فَأَمَرَ لَهُمْ بِجَائِزَةٍ يَسِيرَةٍ.

قَالَ أَبُو عُمَرَ الزَّاهِدُ فَنَظَرْنَا إِلَى هَؤُلاَءِ الْعَشَرَةِ فَوَجَدْنَاهُمْ جَمِيعاً أَوْلاَدَ زِنَاءٍ وَ هَؤُلاَءِ أَخَذَهُمُ اَلْمُخْتَارُ فَشَدَّ أَيْدِيَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ بِسِكَكِ الْحَدِيدِ وَ أَوْطَأَ الْخَيْلَ ظُهُورَهُمْ حَتَّى هَلَكُوا.

وَ رَوَى اِبْنُ رِيَاحٍ قَالَ: رَأَيْتُ رَجُلاً مَكْفُوفاً قَدْ شَهِدَ قَتْلَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَسُئِلَ عَنْ ذَهَابِ بَصَرِهِ فَقَالَ كُنْتُ شَهِدْتُ قَتْلَهُ عَاشِرَ عَشَرَةٍ غَيْرَ أَنِّي لَمْ أَضْرِبْ وَ لَمْ أَرْمِ فَلَمَّا قُتِلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَجَعْتُ إِلَى مَنْزِلِي وَ صَلَّيْتُ الْعِشَاءَ الْأَخِيرَةَ وَ نِمْتُ فَأَتَانِي آتٍ فِي مَنَامِي فَقَالَ أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَإِنَّهُ يَدْعُوكَ فَقُلْتُ مَا لِي وَ لَهُ فَأَخَذَ بِتَلْبِيبِي وَ جَرَّنِي إِلَيْهِ فَإِذَا النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ جَالِسٌ فِي صَحْرَاءَ حَاسِرٌ عَنْ ذِرَاعَيْهِ آخِذٌ بِحَرْبَةٍ وَ مَلَكٌ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ فِي يَدِهِ سَيْفٌ راوى گفت:ابن زياد دستور داد جائزۀ كمى بآنان داده شود ابو عمر زاهد گفت:

اين ده نفر را بررسى كرديم همگى زنا زاده بودند و مختار اينان را بازداشت نمود و دستها و پايهاشان را ميخكوب كرد و اسب بر پشت آنان تاخت تا مردند.

ابن رياح گويد:مرد نابينائى را ديدم كه شاهد كشته شدن حسين عليه السّلام بوده پرسيدندش چرا چشمت نابينا شد؟گفت:من يكى از ده نفر هستم كه شاهد كشته شدن حسين بودم ولى من شمشيرى بكار نبردم و تيرى پرتاب ننمودم چون حسين كشته شد بخانه ام بازگشتم و نماز عشا خواندم و خوابيدم در عالم خواب شخصى آمد و مرا گفت:رسول خدا ترا احضار فرموده حاضر خدمتش باش گفتم:مرا با او كارى نيست،او گريبان مرا بگرفت و كشان كشان بخدمت اش برد ديدم رسول خدا در بيابانى نشسته

ص: 136

مِنْ نَارٍ فَقَتَلَ أَصْحَابِيَ التِّسْعَةَ فَكُلَّمَا ضَرَبَ ضَرْبَةً الْتَهَبَتْ أَنْفُسُهُمْ نَاراً فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ جَثَوْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ قُلْتُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيَّ وَ مَكَثَ طَوِيلاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ انْتَهَكْتَ حُرْمَتِي وَ قَتَلْتَ عِتْرَتِي وَ لَمْ تَرْعَ حَقِّي وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ضَرَبْتُ بِسَيْفٍ وَ لاَ طَعَنْتُ بِرُمْحٍ وَ لاَ رَمَيْتُ بِسَهْمٍ قَالَ صَدَقْتَ وَ لَكِنَّكَ كَثَّرْتَ السَّوَادَ ادْنُ مِنِّي فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَإِذَا طَسْتٌ مَمْلُوٌّ دَماً فَقَالَ لِي هَذَا دَمُ وَلَدِيَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَكَحَلَنِي مِنْ ذَلِكَ الدَّمِ فَانْتَبَهْتُ حَتَّى السَّاعَةِ لاَ أُبْصِرُ شَيْئاً .

24 6,14,15,1,2,3- وَ رُوِيَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَرْفَعُهُ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَالَ: 14إِذَا و آستين بالا زده و حربه اى در دست دارد و فرشته اى در مقابل حضرت ايستاده و شمشيرى از آتش بدست او است و نه نفر رفيقان مرا كشت و بهر يك كه شمشير ميزد سرا پايشان را شعلۀ آتش فرا ميگرفت نزديك حضرت رفتم و در محضرش بزانو در آمدم و گفتم:سلام بر تو اى رسول خدا،حضرت جواب سلام مرا نداد و مدّتى گذشت سپس سر برداشت و فرمود:اى دشمن خدا احترام مرا از ميان بردى و خاندان مرا كشتى و حق مرا ملاحظه نكردى و كردى آنچه كردى،عرض كردم بخدا يا رسول اللّٰه نه شمشيرى زدم و نه نيزه اى بكار بردم و نه تيرى پرتاب نمودم فرمود:راست ميگوئى ولى بر سياهى لشكرشان افزودى نزديك بيا، نزديك رفتم.طشتى پر خون در مقابل حضرت بود مرا فرمود:اين خون فرزندم حسين است پس از همان خون بر چشم من كشيد و من از خواب بيدار شدم و تا امروز هيچ نمى بينم.

و از امام صادق روايت شده است:كه رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله فرمود:

ص: 137

كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نُصِبَ لِفَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ قُبَّةٌ مِنْ نُورٍ وَ يُقْبِلُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ رَأْسُهُ فِي يَدِهِ فَإِذَا رَأَتْهُ شَهَقَتْ شَهْقَةً لاَ يَبْقَى فِي الْجَمْعِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لاَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلاَّ بَكَى لَهَا فَيُمَثِّلُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهَا فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ هُوَ يُخَاصِمُ قَتَلَتَهُ بِلاَ رَأْسٍ فَيَجْمَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهَا قَتَلَتَهُ وَ الْمُجْهِزِينَ عَلَيْهِ وَ مَنْ شَرَكَهُمْ فِي قَتْلٍ فَأَقْتُلُهُمْ حَتَّى آتِيَ عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمُ الْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَلاَ يَبْقَى أَحَدٌ مِنْ ذُرِّيَّتِنَا إِلاَّ قَتَلَهُمْ قَتْلَةً فَعِنْدَ ذَلِكَ يُكْشَفُ الْغَيْظُ وَ يُنْسَى الْحُزْنُ - چون روز قيامت شود براى فاطمۀ زهرا قبّه اى از نور نصب شود حسين عليه السّلام در حالى كه سر خويش بدست گرفته روى بآن قبّه مى آيد چون چشم فاطمه بر آن منظره بيفتد چنان نعره برآورد كه تمام فرشتگان مقرّب الهى و پيغمبران مرسل كه آنجا جمعند بحال فاطمه بگريه در آيند،پس خداوند،حسين عليه السّلام را براى فاطمه در زيباترين صورتى جلوه دهد كه بى سر از كشندگان خود انتقام ميگيرد پس خداوند همۀ كشندگان آن حضرت و يارى كنندگان بر آنان و هر كس كه شركت در كشتن آن حضرت نموده جمع ميكند و من تا آخرين نفر آنان را مى كشم سپس زنده مى شوند و امير المؤمنين آنان را مى كشد و سپس زنده مى شوند و حسن آنان را مى كشد سپس زنده مى شوند و حسين عليه السّلام آنان را ميكشد سپس زنده ميشوند يك نفر از خاندان ما باقى نمى ماند مگر آنكه هر كدام يك بار آنان را مى كشد چون چنين شود آتش خشم فرو نشيند و اندوه از ياد برود سپس راوى گفت:

ص: 138

ثُمَّ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 6رَحِمَ اللَّهُ شِيعَتَنَا شِيعَتُنَا هُمْ وَ اللَّهِ الْمُؤْمِنُونَ فَقَدْ وَ اللَّهِ شَرَكُونَا فِي الْمُصِيبَةِ بِطُولِ الْحُزْنِ وَ الْحَسْرَةِ .

25 14,15,3- وَ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَالَ: 14إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ جَاءَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فِي لُمَةٍ مِنْ نِسَائِهَا فَيُقَالُ لَهَا ادْخُلِي اَلْجَنَّةَ فَتَقُولُ لاَ أَدْخُلُ حَتَّى أَعْلَمَ مَا صُنِعَ بِوَلَدِي مِنْ بَعْدِي فَيُقَالُ لَهَا انْظُرِي فِي قَلْبِ اَلْقِيَامَةِ فَتَنْظُرُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَائِماً لَيْسَ عَلَيْهِ رَأْسٌ فَتَصْرُخُ صَرْخَةً فَأَصْرُخُ لِصُرَاخِهَا وَ تَصْرُخُ الْمَلاَئِكَةُ لِصُرَاخِهَا- وَ فِي رِوَايَةٍ- 14وَ تُنَادِي وَا وَلَدَاهْ وَا ثَمَرَةَ فُؤَادَاهْ قَالَ 14فَيَغْضَبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهَا عِنْدَ ذَلِكَ فَيَأْمُرُ نَاراً يُقَالُ لَهَا هَبْ هَبْ قَدْ أُوقِدَ عَلَيْهَا أَلْفَ عَامٍ حَتَّى اسْوَدَّتْ- امام صادق عليه السّلام فرمود:خداوند شيعيان ما را رحمت كند بخدا كه مؤمنين واقعى آنانند آنان كه(بخدا سوگند)شريك مصيبت ما هستند و همواره در مصيبت ما غم خورند و حسرت برند.

و از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم روايت است كه فرمود:چون روز قيامت شود فاطمه بهمراه جمعى از زنانش مى آيد باو گفته مى شود كه داخل بهشت بشود گويد:داخل نشوم تا بدانم پس از من با فرزندم چه كردند؟ باو گفته مى شود به وسط صحراى محشر نگاه كن چون نگاه كند حسين را مى بيند كه بى سر ايستاده است آن چنان فرياد بر آرد كه من بفرياد او فرياد كشم و فرشتگان بفريادش فرياد برآرند.

و در روايتى است:كه صدا ميزند اى واى پسرم،اى واى ميوۀ دلم فرمود:پس در اين وقت خداى عزّ و جلّ غضب كند و آتشى را كه نامش

ص: 139

لاَ يَدْخُلُهَا رَوْحٌ أَبَداً وَ لاَ يَخْرُجُ مِنْهَا غَمٌّ أَبَداً فَيُقَالُ الْتَقِطِي قَتَلَةَ اَلْحُسَيْنِ فَتَلْقُطُهُمْ فَإِذَا صَارُوا فِي حَوْصَلَتِهَا صَهَلَتْ وَ صَهَلُوا بِهَا وَ شَهَقَتْ وَ شَهَقُوا بِهَا وَ زَفَرَتْ وَ زَفَرُوا بِهَا فَيَنْطِقُونَ بِأَلْسِنَةٍ ذَلْقَةٍ نَاطِقَةٍ يَا رَبَّنَا بِمَ أَوْجَبْتَ لَنَا اَلنَّارَ قَبْلَ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ فَيَأْتِيهِمُ الْجَوَابُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ مَنْ عَلِمَ لَيْسَ كَمَنْ لاَ يَعْلَمُ رَوَى هَذَيْنِ الْخَبَرَيْنِ اِبْنُ بَابَوَيْهِ فِي كِتَابِ عِقَابِ الْأَعْمَالِ : .

26 وَ رَأَيْتُ فِي الْمُجَلَّدِ الثَّلاَثِينَ مِنْ تَذْيِيلِ شَيْخِ الْمُحَدِّثِينَ بِبَغْدَادَ مُحَمَّدِ بْنِ النَّجَّارِ فِي تَرْجَمَةِ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَبِي الْعَبَّاسِ الْأَزْدِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ طَلْحَةَ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ: 14إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ قَالَ يَا رَبِّ إِنَّ أَخِي هَارُونَ مَاتَ هبهب است و هزار سال افروخته شده است تا آنكه سياه گشته و هرگز نسيمى بدان راه نيافته و غم و اندوه از آن بيرون نشده دستور فرمايد كه كشنده گان حسين را در كام خود فرو گير پس آتش آنان را بكام گيرد و چون همگى در دل آتش قرار گيرند شيهه اى بكشد كه آنان نيز شيهه بكشند و فريادى بزند كه آنان نيز فرياد زنند و بر افروزد و آنان نيز برافروزند پس با زبان هاى گويا عرض كنند پروردگار ما براى چه ما را پيش از بت پرستان در آتش افكندى؟پس از جانب خداى عزّ و جلّ پاسخ بر آنان رسد:آن كس كه ميداند مانند آن كس كه نميداند نيست اين دو خبر را ابن بابويه در كتاب عقاب الاعمال روايت كرده است و در جلد سى ام از تذييل شيخ المحدثين در بغداد محمّد بن نجّار كه در حالات فاطمه دختر ابى العبّاس ازدى نوشته است ديدم كه بسند خود از طلحة روايت ميكند كه گفت:شنيدم رسول خدا ميفرمود:كه موسى بن عمران از پروردگارش

ص: 140

فَاغْفِرْ لَهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ لَوْ سَأَلْتَنِي فِي الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَأَجَبْتُكَ مَا خَلاَ قَاتِلَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ . .

پرسيد پروردگارا برادرم هارون مرد او را بيامرز،خداوند باو وحى كرد اى موسى بن عمران اگر آمرزش اوّلين و آخرين را بخواهى اجابتت كنم بجز قاتل حسين بن على بن ابى طالب را.

ص: 141

المسلك الثالث

في الأمور المتأخرة عن قتله صلوات الله عليه

و هي تمام ما أشرنا إليه

27 3,4- قَالَ: ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ بَعَثَ بِرَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ هُوَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ مَعَ خَوَلِيِّ بْنِ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيِّ وَ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ الْأَزْدِيِّ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَمَرَ بِرُءُوسِ الْبَاقِينَ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ فَنُظِّفَتْ وَ سُرِّحَ بِهَا مَعَ شِمْرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قَيْسِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ عَمْرِو بْنِ الْحَجَّاجِ فَأَقْبَلُوا حَتَّى قَدِمُوا بِهَا إِلَى اَلْكُوفَةِ وَ أَقَامَ بَقِيَّةَ يَوْمِهِ وَ الْيَوْمَ الثَّانِيَ إِلَى زَوَالِ الشَّمْسِ ثُمَّ رَحَلَ بِمَنْ تَخَلَّفَ مِنْ عِيَالِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ

مسلك سوم در كارهائى كه پس از شهادت حضرت انجام گرفت

و اين آخرين فصل كتاب است.

راوى گفت:سپس،عمر بن سعد سر مبارك حسين عليه السّلام را همان روز (روز عاشورا)بهمراه خولى بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم ازدى نزد عبيد اللّٰه بن زياد فرستاد و دستور داد سرهاى بقيّۀ ياران و خاندان حضرت را شست و شو نموده و بهمراه شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجّاج فرستاد اينان آمدند تا بكوفه رسيدند خود عمر بن سعد آن روز را تا پايان و روز ديگر را تا ظهر در كربلا ماند آنگاه بازماندگان اهل و عيال حسين را از كربلا كوچ داد و زنان حرم ابى عبد اللّٰه را بر

ص: 142

حَمَلَ نِسَاءَهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَلَى أَحْلاَسِ أَقْتَابِ الْجِمَالِ بِغَيْرِ وِطَاءٍ مُكَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَيْنَ الْأَعْدَاءِ وَ هُنَّ وَدَائِعُ الْأَنْبِيَاءِ وَ سَاقُوهُنَّ كَمَا يُسَاقُ سَبْيُ اَلتُّرْكِ وَ اَلرُّومِ فِي أَشَدِّ الْمَصَائِبِ وَ الْهُمُومِ وَ لِلَّهِ دَرُّ قَائِلِهِ:

يُصَلَّى عَلَى الْمَبْعُوثِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** وَ يُغْزَى بَنُوهُ إِنَّ ذَا لَعَجِيبٌ.

وَ قَالَ آخَرُ:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً *** شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ .

وَ رُوِيَ: أَنَّ رُءُوسَ أَصْحَابِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَتْ ثَمَانِيَةً وَ سَبْعِينَ رَأْساً فَاقْتَسَمَتْهَا الْقَبَائِلُ لِتَقْرُبَ بِذَلِكَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ شترانى سوار كرد كه پاره گليمى بر پشت شان انداخته شده بود نه محملى داشتند نه سايبانى در ميان سپاه دشمن همه با صورتهاى گشوده با اينكه آنان امانتهاى پيغمبران خدا بودند و آنان را هم چون اسيران ترك و روم در سخت ترين شرايط گرفتارى و ناراحتى باسيرى بردند خدا خير دهد بشاعرى كه بدين مضمون شعرى گفته است:

درود حق بفرستند بر رسول و ولى *** كشند زادۀ او را و اين چه بوالعجبى است

و ديگرى بدين مضمون گفته است:

بروز حشر ندانم كه قاتلان حسين *** چگونه چشم شفاعت بجدّ او دارند؟

و روايت شده است:كه سرهاى ياران حسين(هفتاد و هشت)سر بود كه قبائل عرب بمنظور تقرّب بدر بار عبيد اللّٰه بن زياد و يزيد بن معويه

ص: 143

لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَجَاءَتْ كِنْدَةُ بِثَلاَثَةَ عَشَرَ رَأْساً وَ صَاحِبُهُمْ قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ وَ جَاءَتْ هَوَازِنُ بِاثْنَيْ عَشَرَ رَأْساً وَ صَاحِبُهُمْ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ جَاءَتْ تَمِيمٌ بِسَبْعَةَ عَشَرَ رَأْساً وَ جَاءَتْ بَنُو أَسَدٍ بِسِتَّةَ عَشَرَ رَأْساً وَ جَاءَتْ مَذْحِجُ بِسَبْعَةِ رُءُوسٍ وَ جَاءَ بَاقِي النَّاسِ بِثَلاَثَةَ عَشَرَ رَأْساً.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ لَمَّا انْفَصَلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ عَنْ كَرْبَلاَءَ خَرَجَ قَوْمٌ مِنْ بَنِي أَسَدٍ فَصَلَّوْا عَلَى تِلْكَ الْجُثَثِ الطَّوَاهِرِ الْمُرَمَّلَةِ بِالدِّمَاءِ وَ دَفَنُوهَا عَلَى مَا هِيَ الْآنَ عَلَيْهِ وَ سَارَ اِبْنُ سَعْدٍ بِالسَّبْيِ الْمُشَارِ إِلَيْهِ فَلَمَّا قَارَبُوا اَلْكُوفَةَ اجْتَمَعَ أَهْلُهَا لِلنَّظَرِ إِلَيْهِنَّ.

قَالَ الرَّاوِي:

فَأَشْرَفَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْكُوفِيَّاتِ فَقَالَتْ مِنْ أَيِّ الْأُسَارَى أَنْتُنَّ فَقُلْنَ نَحْنُ أُسَارَى آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ فَنَزَلَتِ الْمَرْأَةُ مِنْ سَطْحِهَا فَجَمَعَتْ (خدا لعنتشان كند)ميان خود قسمت كردند قبيلۀ كنده با سيزده سر بريده آمد كه رئيس شان قيس بن اشعث بود و هوازن با دوازده سر برياست شمر بن ذى الجوشن خدا لعنتشان كند و تميم با هفده سر و بنى اسد با شانزده سر و مذحج با هفت سر و بقيّۀ سپاه هم با سيزده سر.

راوى گفت:همين كه عمر بن سعد ملعون از سرزمين كربلا بيرون رفت گروهى از بنى اسد آمدند و بر آن بدنهاى پاك كه بخون آغشته بود نماز خواندند و بهمين صورتى كه هم اكنون هست دفن كردند و ابن سعد بهمراه اسيران راه پيمود چون بنزديكى كوفه رسيدند مردم كوفه براى تماشاى اسيران گرد آمدند.

راوى گفت:زنى از زنان كوفه سر بر آورد و گفت:شما اسيران از كدام فاميل هستيد؟گفتند:ما اسيران از آل محمّديم،زن چون اين

ص: 144

لَهُنَّ مُلاَءً وَ أُزُراً وَ مَقَانِعَ وَ أَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّيْنَ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ كَانَ مَعَ النِّسَاءِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ قَدْ نَهَكَتْهُ الْعِلَّةُ وَ اَلْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْمُثَنَّى وَ كَانَ قَدْ وَاسَى عَمَّهُ وَ إِمَامَهُ فِي الصَّبْرِ عَلَى ضَرْبِ السُّيُوفِ وَ طَعْنِ الرِّمَاحِ وَ إِنَّمَا ارْتُثَّ وَ قَدْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ.

وَ رَوَى مُصَنِّفُ كِتَابِ اَلْمَصَابِيحِ : أَنَّ اَلْحَسَنَ بْنَ الْحَسَنِ الْمُثَنَّى قَتَلَ بَيْنَ يَدَيْ عَمِّهِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ سَبْعَةَ عَشَرَ نَفْساً وَ أَصَابَهُ ثَمَانِيَ عَشَرَةَ جِرَاحَةً فَوَقَعَ فَأَخَذَهُ خَالُهُ أَسْمَاءُ بْنُ خَارِجَةَ فَحَمَلَهُ إِلَى اَلْكُوفَةِ وَ دَاوَاهُ حَتَّى بَرَأَ وَ حَمَلَهُ إِلَى اَلْمَدِينَةِ وَ كَانَ مَعَهُمْ أَيْضاً زَيْدٌ وَ عَمْرٌو وَلَدَا الْحَسَنِ بشنيد از بام فرود آمد و هر چه چادر و روسرى داشت جمع كرد و باسيران داد و آنان پوشيدند.

راوى گفت:بهمراه زنان،علىّ بن الحسين بود كه از بيمارى رنجور و لاغر شده بود و ديگر حسن بن حسن مثنّى بود كه نسبت به عمو و امام خود فداكارى نمود و ضرب شمشيرها و زخم نيزه ها را تحمّل كرد و چون از زيادى زخم ناتوان شد او را كه هنوز رمقى داشت از ميدان كارزار بيرون بردند.

مصنّف كتاب مصابيح گويد:كه حسن بن حسن مثنّى در ركاب عمويش آن روز هفده نفر را كشت و هيجده زخم برداشت و از پاى در آمد دائى او:اسماء بن خارجة ويرا برگرفت و بكوفه اش برد و بدرمانش كوشيد تا آنكه بهبودى يافت و بمدينه اش برد و زيد و عمر دو فرزندان امام حسن نيز بهمراه كاروان اسير بودند،اهل كوفه را چون نگاه بر آنان افتاد گريستند و نوحه سرائى نمودند علىّ بن الحسين عليه السّلام فرمود:اين

ص: 145

السِّبْطِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَجَعَلَ أَهْلُ اَلْكُوفَةِ يَنُوحُونَ وَ يَبْكُونَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ 4تَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ أَجْلِنَا فَمَنْ ذَا الَّذِي قَتَلَنَا.

قَالَ بَشِيرُ بْنُ خُزَيْمٍ الْأَسَدِيُّ وَ نَظَرْتُ إِلَى زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ يَوْمَئِذٍ وَ لَمْ أَرَ خَفِرَةً وَ اللَّهِ أَنْطَقَ مِنْهَا كَأَنَّهَا تَفَرَّعُ مِنْ لِسَانِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَكَنَتِ اْلْأَجْرَاسُ ثُمَّ قَالَتْ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلاَةُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْيَارِ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ أَ تَبْكُونَ فَلاَ رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ وَ لاَ هَدَأَتِ الرَّنَّةُ إِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكٰاثاً تَتَّخِذُونَ شمائيد كه بر حال ما نوحه و گريه ميكنيد؟پس آن كس كه ما را كشت كه بود؟ بشير بن خزيم اسدى گفت:آن روز زينب دختر على توجّه مرا بخود جلب كرد زيرا بخدا قسم زنى را كه سرا پا شرم و حيا باشد از او سخنرانتر نديده ام كه گوئى سخن گفتن را از زبان امير المؤمنين علىّ بن أبى طالب فرا گرفته بود،همين كه همراه با اشارۀ دست بمردم گفت:ساكت شويد، نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگها كه بگردن مركب ها بود از حركت ايستاد سپس فرمود:

ستايش مخصوص خدا است و درود بر پدرم محمّد و اولاد پاك و برگزيدۀ او باد امّا بعد اى مردم كوفه،اى نيرنگ بازان و بيوفايان،بحال ما گريه ميكنيد؟اشكتان خشك مباد و نالۀ شما فرو ننشيناد،شما فقط مانند آن زنى هستيد كه رشته هاى خود را پس از تابيدن باز ميكرد چه

ص: 146

أَيْمٰانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَلاَ وَ هَلْ فِيكُمْ إِلاَّ الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ كَمَرْعًى عَلَى دِمْنَةٍ أَوْ كَفِضَّةٍ عَلَى مَلْحُودَةٍ أَلاَ سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ فِي الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْكُونَ وَ تَنْتَحِبُونَ إِي وَ اللَّهِ فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلاً فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا بِغَسْلٍ بَعْدَهَا أَبَداً وَ أَنَّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِيلِ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ مَلاَذِ خِيَرَتِكُمْ وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِكُمْ وَ مَنَارِ حُجَّتِكُمْ وَ مَدَرَةِ سُنَّتِكُمْ أَلاَ سَاءَ مَا تَزِرُونَ وَ بُعْداً لَكُمْ وَ سُحْقاً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْيُ وَ تَبَّتِ الْأَيْدِي وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ فضيلتى در شما هست؟بجز لاف و گزاف و آلودگى و سينه هاى پر كينه، بظاهر همچون زنان كنيز تملّق گو،و بباطن هم چون دشمنان:سخن چين يا مانند سبزيهائى هستيد كه بر منجلاب ها روئيده و يا نقره اى كه با آن قبر مرده را بيارايند بدانيد كه براى آخرت خويش كردار زشتى از پيش فرستاديد كه به خشم خداوند گرفتار و در عذاب جاويد خواهيد ماند،آيا گريه ميكنيد؟و فرياد بگريه بلند كرده ايد؟آرى بخدا بايستى زياد گريه كنيد و كمتر بخنديد كه دامن خويش را به عار و ننگى آلوده نموده ايد كه هرگز شست و شويش نتوانيد كرد،چسان توانيد شست خون پسر خاتم نبوّت و معدن رسالت را؟خون سرور جوانان اهل بهشت و پناه نيكان شما و گريزگاه پيش آمدهاى ناگوار شما و جايگاه نور حجّت شما و بزرگ و رهبر قوانين شما را بدانيد كه گناه زشتى را مرتكب ميشويد از رحمت خدا دور باشيد و نابود شويد كه كوشش ها بهدر رفت و دستهاى شما از كار بريده شد و در سوداى خود زيان ديديد و بخشم خدا گرفتار شديد و سكّۀ

ص: 147

مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَيْلَكُمْ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَرَيْتُمْ وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَكْتُمْ وَ لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْآءَ فَقْمَاءَ وَ فِي بَعْضِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ كَطِلاَعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْءِ السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَخْزىٰ وَ أَنْتُمْ لاَ تُنْصَرُونَ فَلاَ يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهْلُ فَإِنَّهُ لاَ يَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لاَ يُخَافُ فَوْتُ الثَّارِ وَ إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصٰادِ .

قَالَ الرَّاوِي:

فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ النَّاسَ يَوْمَئِذٍ حَيَارَى يَبْكُونَ وَ قَدْ وَضَعُوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَ رَأَيْتُ شَيْخاً وَاقِفاً إِلَى جَنْبِي يَبْكِي حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ وَ شَبَابُكُمْ خَيْرُ خوارى و بدبختى بنام شما زده شد،واى بر شما اى مردم كوفه،ميدانيد چه جگرى از رسول خدا بريديد و چه پرده نشينى از حرمش بيرون كشيديد؟و چه خونى از او ريختيد؟و چه احترامى از او هتك كرديد؟ بطور مسلّم كارى كرديد بس بزرگ و سخت و زشت و ناروا و خشونت آميز و شرم آور بلبريزى زمين و گنجايش آسمان،براى شما شگفت آور است كه آسمان در اين جريان خون باريد؟همانا شكنجۀ عالم آخرت ننگين تر است و كسى شما را يارى نخواهد كرد از مهلتى كه بشما داده شده استفاده نكنيد كه پيشى گرفتن شما خدا را شتابزده نميكند و از درگذشت انتقام نترسد كه پروردگار شما در كمين گاه است.

راوى گفت:بخدا قسم آن روز مردم را ديدم كه حيران و سرگردان ميگريستند و از حيرت انگشت بدندان ميگزيدند پيرمردى را ديدم در كنارم ايستاده بود آنقدر گريه ميكرد كه ريشش تر شده بود و ميگفت:

ص: 148

الشَّبَابِ وَ نِسَاؤُكُمْ خَيْرُ النِّسَاءِ وَ نَسْلُكُمْ خَيْرُ نَسْلٍ لاَ يُخْزَى وَ لاَ يُبْزَى .

28 6,4,3- وَ رَوَى زَيْدُ بْنُ مُوسَى قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ:

6خَطَبَتْ فَاطِمَةُ الصُّغْرَى بَعْدَ أَنْ وَرَدَتْ مِنْ كَرْبَلاَءَ فَقَالَتْ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَى وَ زِنَةَ اَلْعَرْشِ إِلَى الثَّرَى أَحْمَدُهُ وَ أُومِنُ بِهِ وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَّ أَوْلاَدَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ بِغَيْرِ ذَحْلٍ وَ لاَ تِرَاتٍ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَفْتَرِيَ عَلَيْكَ الْكَذِبَ أَوْ أَنْ أَقُولَ عَلَيْكَ خِلاَفَ مَا أَنْزَلْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِيِّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ الْمَقْتُولِ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ كَمَا قُتِلَ وَلَدُهُ بِالْأَمْسِ فِي بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللَّهِ فِيهِ مَعْشَرٌ مُسْلِمَةٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ تَعْساً پدر و مادرم بقربان شما پيران شما بهترين پيران و جوانان شما بهترين جوانان و زنان شما بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل است نه خوار ميگردد و نه شكست پذير است.

زيد بن موسى روايت كرده است:كه پدرم از جدّم نقل كرد:كه فاطمۀ صغرى از كربلا كه رسيد خطبه اى خواند و فرمود:سپاس خداى را بشمارۀ ريگها و سنگها،و به گرانى از عرش تا خاك،سپاس او گويم و ايمان باو دارم و توكّل باو كنم و گواهى دهم كه بجز خداوند يكتاى بى انباز خدائى نيست و محمّد بنده و فرستادۀ او است و فرزندانش در كنار رود فرات بدون سابقۀ دشمنى و كينه سر بريده شدند،بار الها من پناه بتو ميبرم كه دروغى بر تو به بندم و يا سخنى بگويم بر خلاف آنچه فرو فرستاده اى در بارۀ پيمانهائى كه براى وصىّ پيغمبر علىّ بن ابى طالب گرفتى همان على كه حقّش را ربودند و بى گناهش كشتند چنانچه فرزندش را ديروز در

ص: 149

لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَيْماً فِي حَيَاتِهِ وَ لاَ عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَيْكَ مَحْمُودَ النَّقِيبَةِ طَيِّبَ الْعَرِيكَةِ مَعْرُوفَ الْمَنَاقِبِ مَشْهُورَ الْمَذَاهِبِ لَمْ تَأْخُذْهُ اللَّهُمَّ فِيكَ لَوْمَةُ لاَئِمٍ وَ لاَ عَذْلُ عَاذِلٍ هَدَيْتَهُ اللَّهُمَّ لِلْإِسْلاَمِ صَغِيراً وَ حَمِدْتَ مَنَاقِبَهُ كَبِيراً وَ لَمْ يَزَلْ نَاصِحاً لَكَ وَ لِرَسُولِكَ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَيْكَ زَاهِداً فِي الدُّنْيَا غَيْرَ حَرِيصٍ عَلَيْهَا رَاغِباً فِي الْآخِرَةِ مُجَاهِداً لَكَ فِي سَبِيلِكَ رَضِيتَهُ فَاخْتَرْتَهُ فَهَدَيْتَهُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْمَكْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخُيَلاَءِ فَإِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ ابْتَلاَنَا اللَّهُ بِكُمْ وَ ابْتَلاَكُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلاَءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ خانه اى از خانه هاى خدا كشتند و جمعى كه بزبان اظهار مسلمانى ميكردند حاضر بودند اى خاك بر سرشان كه از فرزند على نه در زندگى اش ستمى را باز داشتند و نه به هنگام مرگ يارى اش نمودند تا آنكه روح او را باز گرفتى در حالى كه سرشتى داشت پسنديده و طينتى داشت پاك،فضائل اخلاقى اش معروف همه،و عقايد نيك اش مشهور جهان،در راه تو بار الها تحت تأثير سرزنش هيچ ملامت گوئى قرار نگرفت تو بار الها او را از كودكى باسلام رهبرى فرمودى،و چون بزرگ شد خصال نيكويش عطا فرمودى،همواره بوظيفۀ خيرخواهى نسبت بتو و پيغمبرت قيام ميكرد تا آنكه بسوى خويش او را باز گرفتى در حالى كه از دنيا رو گردان بود و حرصى بدنيا نداشت و بآخرت راغب بود،در راه تو جهاد ميكرد تا تو از او خوشنود گشتى و او را برگزيدى و براه راست رهنمودش شدى.

امّا بعد اى مردم كوفه،اى مردم نيرنگ باز و حيله گر و متكبّر، ما خاندانى هستيم كه خدا ما را با شما آزمايش نموده و شما را با ما،و ما را

ص: 150

فَهْمَهُ لَدَيْنَا فَنَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى الْأَرْضِ فِي بِلاَدِهِ لِعِبَادِهِ أَكْرَمَنَا اللَّهُ بِكَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِيلاً بَيِّناً فَكَذَّبْتُمُونَا وَ كَفَّرْتُمُونَا وَ رَأَيْتُمْ قِتَالَنَا حَلاَلاً وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً كَأَنَّنَا أَوْلاَدُ تُرْكٍ وَ كَابُلٍ كَمَا قَتَلْتُمْ جَدَّنَا بِالْأَمْسِ وَ سُيُوفُكُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدِّمٍ قَرَّتْ لِذَلِكَ عُيُونُكُمْ وَ فَرِحَتْ قُلُوبُكُمْ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ وَ مَكْراً مَكَرْتُمْ وَ اللّٰهُ خَيْرُ الْمٰاكِرِينَ فَلاَ تَدْعُوَنَّكُمْ أَنْفُسُكُمْ إِلَى الْجَذَلِ بِمَا أَصَبْتُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ نَالَتْ أَيْدِيكُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا فَإِنَّ مَا أَصَابَنَا مِنَ الْمَصَائِبِ الْجَلِيلَةِ وَ الرَّزَايَا الْعَظِيمَةِ فِي كِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهٰا إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اللّٰهِ يَسِيرٌ لِكَيْلاٰ تَأْسَوْا عَلىٰ مٰا فٰاتَكُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا نيكو آزمايش فرمود و دانش و فهم را نزد ما قرار داد پس ما جايگاه دانش و محلّ فهم و حكمت اوئيم و بر بندگان خدا در شهرهاى زمين حجّة خداونديم خدا ما را به بزرگوارى خويش عزّت و احترام بخشيده و بواسطۀ پيغمبرش محمّد عليه السّلام ما را بر بسيارى از مردم فضيلتى آشكار عنايت فرموده است ولى شما ما را تكذيب كرديد و كافران خوانديد و جنگ با ما را حلال شمرديد و دارائى ما را بيغما برديد گوئى ما اهل تركستان و كابل بوديم هم چنان كه ديروز جدّ ما را كشتيد شمشيرهاى شما بخواطر كينۀ ديرينه اى كه از ما داشتيد از خون ما اهل بيت خون چكان است،چشمهاى شما روشن!! دلتان شاد!!با اين دروغى كه بر خدا بستيد و نيرنگى كه با خدا كرديد و خدا بهترين مكركننده ها است مبادا از خونى كه از ما ريختيد و اموالى كه از ما بدست شما افتاد خوشحال باشيد كه اين مصيبت هاى بزرگ و محنت هاى شگرف كه بما رسيده پيش از اينكه بر ما برسد در تقدير الهى بود و اين

ص: 151

آتٰاكُمْ وَ اللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ تَبّاً لَكُمْ فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَ الْعَذَابَ فَكَأَنْ قَدْ حَلَّ بِكُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذٰابٍ وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ثُمَّ تُخَلَّدُونَ فِي الْعَذَابِ الْأَلِيمِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيَّةُ يَدٍ طَاغَتْنَا مِنْكُمْ وَ أَيَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَى قِتَالِنَا أَمْ بِأَيَّةِ رِجْلٍ مَشَيْتُمْ إِلَيْنَا تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا وَ اللَّهِ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ وَ غَلُظَتْ أَكْبَادُكُمْ وَ طُبِعَ عَلَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ خُتِمَ عَلَى سَمْعِكُمْ وَ بَصَرِكُمْ وَ سَوَّلَ لَكُمُ اَلشَّيْطَانُ وَ أَمْلَى لَكُمْ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِكُمْ غِشَاوَةً فَأَنْتُمْ لاَ تَهْتَدُونَ فَتَبّاً لَكُمْ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ أَيُّ تِرَاتٍ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قِبَلَكُمْ وَ دخول [ذُحُولٍ] لَهُ لَدَيْكُمْ بر خدا آسان است تا بر آنچه از دست شما رفته است اسفناك نباشيد و بر آنچه بشما رسيده فرحناك نگرديد و خداوند هر كسى را كه متكبّر و خود فروش باشد دوست نميدارد،مرگ بر شما،در انتظار لعنت و عذاب باشيد،آنچنان نزديك است كه گوئى بر شما فرود آمده است و عذابهائى از آسمان بدنبال هم فرو ميريزد كه شما را نابود كند و شما را بچنگال يك ديگر گرفتار نمايد و سپس در نتيجۀ ستمى كه روا داشتيد بشكنجۀ دردناك روز رستاخيز،جاويد خواهيد بود،هان كه لعنت خدا بر ستمكاران باد واى بر شما ميدانيد چه دستى از شما بر ما طغيان نمود؟و چه كسى بجنگ ما شتافت؟يا بچه پائى بسوى ما آمديد كه ميخواستيد با ما بجنگيد؟بخدا قسم دلهاى شما سخت و جگر شما سياه شده و دريچۀ دلهاى شما بسته و بر گوش و چشم شما مهر غفلت زده شده است و شيطان شما را فريب داده و بآرزوهاى دراز مبتلا نموده و بر چشم شما پرده كشيده است كه راه را نمى يابيد،مرگ بر شما اى اهل كوفه چه كينه اى از رسول خدا در شما بود؟و چه دشمنى با او داشتيد؟كه اين

ص: 152

بِمَا عَنِدْتُمْ بِأَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ جَدِّي وَ بَنِيهِ وَ عِتْرَتِهِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْيَارِ فَافْتَخَرَ بِذَلِكَ مُفْتَخِرٌ وَ قَالَ- نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِيّاً وَ بَنِي عَلِيٍّ *** بِسُيُوفٍ هِنْدِيَّةٍ وَ رِمَاحٍ

*** وَ سَبَيْنَا نِسَاءَهُمْ سَبْيَ تُرْكٍ وَ نَطَحْنَاهُمْ فَأَيَّ نِطَاحٍ

بِفِيكَ أَيُّهَا الْقَائِلُ الْكَثْكَثُ وَ الْأَثْلَبُ افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَكَّاهُمُ اللَّهُ وَ طَهَّرَهُمُ اللَّهُ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ فَاكْظِمْ وَ أَقْعِ كَمَا أَقْعَى أَبُوكَ فَإِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا كَسَبَ وَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ أَ حَسَدْتُمُونَا وَيْلاً لَكُمْ عَلَى مَا فَضَّلَنَا اللَّهُ- چنين با برادرش و جدّم علىّ بن ابى طالب و فرزندان و خاندان پاك و برگزيده اش كينه و روزى نموديد تا آنجا كه فخركننده اى بر خود ميباليد و همى گفت:

كشتيم ما بجنگ على را و آل او *** با تيغهاى هندى و طعن سنان خويش

زنهايشان اسير نموديم همچو ترك *** رزمى چنين نديده كسى از دشمنان خويش

اى خاك بر دهنت كه چنين گفتى بكشتن مردمى باليدى كه خداوند آنان را پاك و پاكيزه فرموده و پليدى را از آنان برده دهان بر بند و بر جاى خود بنشين آنچنان كه پدرت نشست كه براى هر كس همان است كه بدست آورده و پيش فرستاده واى بر شما آيا بر آنچه خداوند ما را فضيلت بخشيده حسد ميورزيد؟

ص: 153

فَمَا ذَنْبُنَا إِنْ جَاشَ دَهْراً بُحُورُنَا *** وَ بَحْرُكَ سَاجٍ مَا يُوَارِي الدَّعَامِصَا

ذٰلِكَ فَضْلُ اللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ قَالَ 6فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ بِالْبُكَاءِ وَ الخيب- [اَلنَّحِيبِ] وَ قَالُوا حَسْبُكِ يَا ابْنَةَ الطَّيِّبِينَ فَقَدْ أَحْرَقْتِ قُلُوبَنَا وَ أَنْضَجْتِ نُحُورَنَا وَ أَضْرَمْتِ أَجْوَافَنَا فَسَكَتَتْ قَالَ:

6 وَ خَطَبَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ مِنْ وَرَاءِ كِلَّتِهَا رَافِعَةً صَوْتَهَا بِالْبُكَاءِ فَقَالَتْ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ سَوْأَةً لَكُمْ مَا لَكُمْ خَذَلْتُمْ حُسَيْناً وَ قَتَلْتُمُوهُ وَ انْتَهَبْتُمْ أَمْوَالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَيْتُمْ نِسَاءَهُ وَ نَكَبْتُمُوهُ فَتَبّاً لَكُمْ وَ سُحْقاً وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيُّ دَوَاهٍ دَهَتْكُمْ وَ أَيَّ وِزْرٍ عَلَى ظُهُورِكُمْ حَمَلْتُمْ وَ أَيَّ ما را چه جرم گر دو سه روزى بكام دل *** ساغر ز ما پر است و تهى مانده از رقيب

اين فضل الهى است كه بر هر كس بخواهد عطا مى فرمايد و خداوند صاحب فضلى است عظيم و كسى كه خداوند براى او نورى قرار ندهد نورى ديگر نخواهد داشت.

راوى گفت:صداها بگريه و شيون بلند شد و گفتند:اى دختر پاكان بس كن كه دلهاى ما را سوزاندى و گلوهاى ما بسوخت و اندرون ما آتش گرفت پس آن بانو ساكت شد.

راوى گفت:آن روز امّ كلثوم دختر على از پس پردۀ نازكى در حالى كه با صداى بلند گريه ميكرد خطبه اى خواند و گفت:اى مردم كوفه رسوائى بر شما چرا حسين را خوار نموديد و او را كشتيد؟و اموالش

ص: 154

دِمَاءٍ سَفَكْتُمُوهَا وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ أَصَبْتُمُوهَا وَ أَيَّ صَبِيَّةٍ سَلَبْتُمُوهَا وَ أَيَّ أَمْوَالٍ انْتَهَبْتُمُوهَا قَتَلْتُمْ خَيْرَ رِجَالاَتٍ بَعْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِكُمْ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْفَائِزُونَ وَ حِزْبَ اَلشَّيْطٰانِ هُمُ الْخٰاسِرُونَ ثُمَّ قَالَتْ:

قَتَلْتُمْ أَخِي صَبْراً فَوَيْلٌ لِأُمِّكُمْ

سَتُجْزَوْنَ نَاراً حَرُّهَا يَتَوَقَّدُ

*** سَفَكْتُمْ دِمَاءً حَرَّمَ اللَّهُ سَفْكَهَا

وَ حَرَّمَهَا اَلْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدٌ

را بتاراج برديد و از آن خود دانستيد و زنان حرمش را اسير نموديد و آزار و شكنجه اش نموديد مرگ و نابودى بر شما باد اى واى بر شما آيا ميدانيد چه بلائى دامنگير شما شد؟و چه بار گناهى بر پشت كشيديد؟ و چه خونهائى ريختيد؟و با چه بزرگوارى روبرو شديد؟و از چه كودكانى لباس ربوديد؟و چه اموالى بتاراج برديد؟بهترين مردان بعد از رسول خدا را كشتيد و دلسوزى از كانون دل شما رخت بر بست هان كه حزب خداوند پيروز است و حزب شيطان زيان كار،سپس اشعارى بدين مضمون فرمود:

بكشتيد از من برادر كه بادا *** بكيفر شما را عذابى فروزان

چو گشتيد خون ريز خون حرامى *** بحكم خدا و رسول و بقرآن

ص: 155

أَلاَ فَابْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّكُمْ غَداً

لَفِي سَقَرَ حَقّاً يَقِيناً تُخَلَّدُوا

*** وَ إِنِّي لَأَبْكِي فِي حَيَاتِي عَلَى أَخِي

عَلَى خَيْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِيِّ سَيُولَدُ

*** بِدَمْعٍ غَرِيزٍ مُسْتَهَلٍّ مُكَفْكَفٍ

عَلَى الْخَدِّ مِنِّي دَائِماً لَيْسَ يَجْمُدُ.

قَالَ الرَّاوِي:

فَضَجَّ النَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَ النَّوْحِ وَ نَشَرَ النِّسَاءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَضَعْنَ التُّرَابَ عَلَى رُءُوسِهِنَّ وَ خَمَشْنَ وُجُوهَهُنَّ وَ ضَرَبْنَ خُدُودَهُنَّ وَ دَعَوْنَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ وَ بَكَى الرِّجَالُ وَ نَتَفُوا لِحَاهُمْ فَلَمْ يُرَ بَاكِيَةٌ وَ بَاكٍ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ.

بشارت بآتش شما را كه فردا *** بدوزخ بمانيد جاويد سوزان

بعمرى برادر ز مرگت بنالم *** كه بودى به از هر كه پرورده دامان

بريزند اشكى چنان ديدگانم *** كه هرگز نخشكند چون چشمه ساران

راوى گفت:مردم صدا بگريه و نوحه بلند كردند و زنان گيسوان پريشان نمودند و خاك بر سر ريختند و صورت بناخن خراشيدند و سيلى بصورت خود ميزدند و صدا بوا ويلا بلند كردند و مردان بگريه افتادند و ريشها كندند و از آن روز بيشتر هيچ مرد و زنى گريان ديده نشد.

ص: 156

ثُمَّ إِنَّ زَيْنَ الْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَوْمَأَ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا فَسَكَتُوا فَقَامَ قَائِماً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ 4أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسِي أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهُ وَ سُلِبَتْ نِعْمَتُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِيَ عِيَالُهُ أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَ لاَ تِرَاتٍ أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ كَفَى بِذَلِكَ فَخْراً أَيُّهَا النَّاسُ فَأَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ إِلَى أَبِي وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِكُمُ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ وَ الْبَيْعَةَ وَ قَاتَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لِمَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ سَوْأَةً لِرَأْيِكُمْ بِأَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذْ يَقُولُ لَكُمْ قَتَلْتُمْ عِتْرَتِي وَ انْتَهَكْتُمْ حُرْمَتِي فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِي - سپس زين العابدين اشاره فرمود كه ساكت شويد همه ساكت شدند بپا خواست و خداى را سپاس گفت و ثنا خواند و نام پيغمبر برد و بر وى درود فرستاد سپس گفت:اى مردم هر كه مرا شناخت كه شناخته است و هر كه نشناخت من خود را باو معرّفى ميكنم من علىّ فرزند حسين فرزند علىّ بن ابى طالبم من فرزند كسى هستم كه احترامش هتك شد و اموالش ربوده شد و ثروتش بتاراج رفت و اهل و عيالش اسير شد من فرزند كسى هستم كه او را در كنار رود فرات بى سابقۀ كينه و عداوت سر بريدند من فرزند كسى هستم كه او را با شكنجه كشتند و همين فخر او را بس اى مردم شما را بخدا سوگند ميدانيد كه شما بوديد بر پدرم نامه نوشتيد و فريبش داديد؟ و با او پيمان بستيد و بيعت نموديد و بجنگش پرداختيد مرگ بر شما با اين كردارى كه از پيش براى خود فرستاديد و رسوائى بر اين رأى شما

ص: 157

قَالَ الرَّاوِي:

فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَلَكْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُونَ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 4رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَبِلَ نَصِيحَتِي وَ حَفِظَ وَصِيَّتِي فِي اللَّهِ وَ فِي رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ فَإِنَّ لَنَا فِي رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةً حَسَنَةً فَقَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ نَحْنُ كُلُّنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ سَامِعُونَ مُطِيعُونَ حَافِظُونَ لِذِمَامِكَ غَيْرَ زَاهِدِينَ فِيكَ وَ لاَ رَاغِبِينَ عَنْكَ فَمُرْنَا بِأَمْرِكَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ فَإِنَّا حَرْبٌ لِحَرْبِكَ وَ سِلْمٌ لِسِلْمِكَ لَنَأْخُذَنَّ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ نَبْرَأُ مِمَّنْ ظَلَمَكَ وَ ظَلَمَنَا فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 4هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ أَيُّهَا الْغَدَرَةُ الْمَكَرَةُ حِيلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِكُمْ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَيَّ كَمَا أَتَيْتُمْ إِلَى آبَائِي مِنْ قَبْلُ كَلاَّ وَ با چه ديده اى بروى رسول خدا نگاه خواهيد كرد؟هنگامى كه بشما بگويد:چون عترت مرا كشته ايد و احترام مرا هتك كرده ايد از امّت من نيستيد راوى گفت:صداها از هر طرف برخاست و بيكديگر ميگفتند نابود شده ايد و نميدانيد پس حضرت فرمود:خداوند رحمت كند كسى را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا در بارۀ خدا و رسول او و اهل بيت رسول خدا نگهدارى كند كه رسول خدا براى ما نيكو پيشوائى است همگى گفتند:اى فرزند رسول خدا ما همگى گوش بفرمان توئيم و فرمانبردار و نگهدار احترام و آبروى تو و نسبت بتو علاقمنديم و رو گردان نيستيم هر دستورى دارى بفرما خداوند تو را رحمت كند كه ما با دشمن تو جنگى هستيم و با صلح كنندۀ تو صلح جو بطور مسلّم از يزيد ملعون بازخواست ميكنيم و از كسى كه نسبت بتو و ما ستم نموده بيزاريم حضرت فرمود:هرگز،هرگز.اى مردم نيرنگ باز و حيله گر بخواسته هاى دل خويش نخواهيد رسيد تصميم داردى مرا نيز فريب دهيد؟چنانچه پدرانم را

ص: 158

رَبِّ الرَّاقِصَاتِ فَإِنَّ الْجُرْحَ لَمَّا يَنْدَمِلْ قُتِلَ أَبِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ بِالْأَمْسِ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ مَعَهُ وَ لَمْ يُنْسَى ثُكْلُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ ثُكْلُ أَبِي وَ بَنِي أَبِي وَ وَجْدُهُ بَيْنَ لَهَاتِي وَ مَرَارَتُهُ بَيْنَ حَنَاجِرِي وَ حَلْقِي وَ غُصَصُهُ تَجْرِي فِي فِرَاشِ صَدْرِي وَ مَسْأَلَتِي أَنْ تَكُونُوا لاَ لَنَا وَ لاَ عَلَيْنَا ثُمَّ قَالَ:

4 لاَ غَرْوَ إِنْ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ فَشَيْخُهُ

قَدْ كَانَ خَيْراً مِنْ حُسَيْنٍ وَ أَكْرَمَ

*** فَلاَ تَفْرَحُوا يَا أَهْلَ كُوفَانَ بِالَّذِي

أُصِيبَ حُسَيْنٌ كَانَ ذَلِكَ أَعْظَمَا

از پيش فريب داديد،بخداى(شتران رهوار در راه حج) (1)سوگند كه چنين چيزى نخواهد شد هنوز زخم دل بهبودى نيافته است ديروز بود كه پدرم را با افراد خانواده اش كشتيد هنوز مصيبت رسول خدا و داغ پدرم و فرزندان پدرم فراموش نشده است هنوز اين غصّه ها گلو گير من است و اين اندوهها در سينه ام جوشان و دلم از اين غمها خروشان است آنچه از شما ميخواهم اين است كه نه بسود ما باشيد و نه بزيان ما سپس اشعارى بدين مضمون فرمود:

نيست عجب كر حسين كشته شد از ظلم *** زانكه على كشته گشت و بودى بهتر

شاد چرا كوفيان ز كشتن مائيد؟ *** كاين گنه از هر گناه باشد برتر

ص: 159


1- سوگندى است متعارف و معمول نزد عربها:مترجم

قَتِيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِي فِدَاؤُهُ

جَزَاءُ الَّذِي أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَ

ثُمَّ قَالَ 4رَضِينَا مِنْكُمْ رَأْساً بِرَأْسٍ فَلاَ يَوْمَ لَنَا وَ لاَ يَوْمَ عَلَيْنَا.

قَالَ الرَّاوِي:

ثُمَّ إِنَّ اِبْنَ زِيَادٍ جَلَسَ فِي الْقَصْرِ لِلنَّاسِ وَ أَذِنَ إِذْناً عَامّاً وَ جِيءَ بِرَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أُدْخِلَ نِسَاءُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ صِبْيَانُهُ إِلَيْهِ فَجَلَسَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مُتَنَكِّرَةً فَسَأَلَ عَنْهَا فَقِيلَ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَقْبَلَ إِلَيْهَا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُمْ فَقَالَتْ إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ يَكْذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَيْرُنَا فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ فَقَالَتْ مَا رَأَيْتُ إِلاَّ جَمِيلاً- كشته لب آب گشت من بفدايش *** آتش دوزخ كشنده اش را كيفر

سپس فرمود:ما سر بسر راضى هستيم نه روزى بسود ما باشيد و نه روز ديگر بزيان ما.

راوى گفت:سپس ابن زياد در كاخ اختصاصى خود نشست و بار عام داد و سر حسين را آوردند و در برابرش گذاشتند و زنان و كودكان حسين را بمجلس اش آوردند زينب دختر على عليه السّلام بطور ناشناس گوشه اى بنشست ابن زياد پرسيد اين زن كيست؟گفته شد:زينب دختر على عليه السّلام است.ابن زياد روى بزينب نموده و گفت:سپاس خداوندى را كه شما را رسوا كرد و دروغ شما را در گفتارتان نماياند زينب فرمود:فقط فاسق رسوا مى شود و بد كار دروغ ميگويد و او ديگرى است نه ما،ابن زياد گفت:ديدى خدا با برادر و خاندانت چه كرد؟فرمود:بجز خوبى

ص: 160

هَؤُلاَءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلىٰ مَضٰاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ يَكُونُ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ هَبَلَتْكَ أُمُّكَ يَا اِبْنَ مَرْجَانَةَ .

قَالَ الرَّاوِي:

فَغَضِبَ اِبْنُ زِيَادٍ وَ كَأَنَّهُ هَمَّ بِهَا فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَيْثٍ إِنَّهَا امْرَأَةٌ وَ الْمَرْأَةُ لاَ تُؤْخَذُ بِشَيْءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا فَقَالَ لَهَا اِبْنُ زِيَادٍ لَقَدْ شَفَى اللَّهُ قَلْبِي مِنْ طَاغِيَتِكِ اَلْحُسَيْنِ وَ الْعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ فَقَالَتْ لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي وَ قَطَعْتَ فَرْعِي وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِي فَإِنْ كَانَ هَذَا شَفَاكَ فَقَدِ اشْتَفَيْتَ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ هَذِهِ سَجَّاعَةٌ وَ لَعَمْرِي لَقَدْ كَانَ أَبُوكِ شَاعِراً سَجَّاعاً فَقَالَتْ يَا اِبْنَ زِيَادٍ مَا لِلْمَرْأَةِ وَ السَّجَاعَةَ.

نديدم اينان افرادى بودند كه خداوند سرنوشت شان را شهادت تعيين كرده بود لذا آنان نيز بخوابگاه هاى ابدى خود رفتند و بهمين زودى خداوند،ميان تو و آنان جمع كند تا تو را بمحاكمه كشند بنگر تا در آن محاكمه پيروزى كه را خواهد بود؟مادرت بعزايت بنشيند اى پسر مرجانه، راوى گفت:

ابن زياد خشمگين شد آنچنان كه كه گوئى تصميم كشتن زينب را گرفت عمرو بن حريث بابن زياد گفت:اين،زنى بيش نيست و زن را نبايد بگفتارش مؤاخذه كرد ابن زياد بزينب گفت:از حسين گردن كش ات و از افرادى كه فاميل تو بودند و از مقرّرات سرپيچى ميكردند خداوند دل مرا شفا داد،زينب فرمود:بجان خودم قسم،كه تو بزرگ فاميل مرا كشتى و شاخه هاى مرا بريدى و ريشۀ مرا كندى اگر شفاى دل تو در اين است باشد،ابن زياد گفت:اين زن چه با قافيه سخن ميگويد و بجان خودم كه پدرش نيز شاعرى بود قافيه پرداز،زينب فرمود:اى پسر زياد زن را با قافيه

ص: 161

ثُمَّ الْتَفَتَ اِبْنُ زِيَادٍ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ فَقَالَ مَنْ هَذَا فَقِيلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَقَالَ أَ لَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 4قَدْ كَانَ لِي أَخٌ يُقَالُ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَتَلَهُ النَّاسُ فَقَالَ بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 4 اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ أَ لَكَ جُرْأَةٌ عَلَى جَوَابِي اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَسَمِعَتْ بِهِ عَمَّتُهُ زَيْنَبُ فَقَالَتْ يَا اِبْنَ زِيَادٍ إِنَّكَ لَمْ تُبْقِ مِنَّا أَحَداً فَإِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلَى قَتْلِهِ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِعَمَّتِهِ 4اسْكُتِي يَا عَمَّةِ حَتَّى أُكَلِّمَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيهِ السَّلاَمُ فَقَالَ 4أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِي يَا اِبْنَ زِيَادٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ كَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ.

پردازى چكار؟ پس ابن زياد روى بعلىّ بن الحسين كرده و گفت:اين كيست؟گفته شد:علىّ بن الحسين است گفت:مگر علىّ بن الحسين را خدا نكشت؟حضرت فرمود:برادرى داشتم كه نامش علىّ بن الحسين بود مردم او را كشتند گفت،بلكه خدايش كشت.علىّ عليه السّلام آيه اى از قرآن خواند بدين مضمون كه خداوند جانها را بهنگام مرگ ميگيرد و آن را كه نمرده است بهنگام خواب جانش را ميگيرد ابن زياد،گفت هنوز جرات پاسخ گوئى بمن دارى؟اين را ببريد و گردنش را بزنيد،عمّه اش زينب اين دستور بشنيد و فرمود:اى پسر زياد تو كه كسى براى من باقى نگذاشتى اگر تصميم كشتن اين يكى را هم گرفته اى مرا نيز با او بكش،على عليه السّلام بعمّه اش فرمود:عمّه جان آرام باش تا من با او سخن بگويم سپس رو بابن زياد كرده فرمود:اى پسر زياد مرا با مرگ ميترسانى؟مگر ندانسته اى كه كشته شدن عادت ما است و شهادت مايۀ سر بلندى ما.

ص: 162

ثُمَّ أَمَرَ اِبْنُ زِيَادٍ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَهْلِهِ فَحُمِلُوا إِلَى دَارٍ إِلَى جَنْبِ الْمَسْجِدِ الْأَعْظَمِ فَقَالَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لاَ يَدْخُلَنَّ عَرَبِيَّةٌ إِلاَّ أُمُّ وَلَدٍ أَوْ مَمْلُوكَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبِينَ كَمَا سُبِينَا.

ثُمَّ أَمَرَ اِبْنُ زِيَادٍ بِرَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَطِيفَ بِهِ فِي سِكَكِ اَلْكُوفَةِ وَ يَحِقُّ لِي أَنْ أَتَمَثَّلَ هُنَا بِأَبْيَاتٍ لِبَعْضِ ذَوِي الْعُقُولِ يَرْثِي بِهَا قَتِيلاً مِنْ آلِ الرَّسُولِ :

رَأْسُ اِبْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ وَصِيِّهِ *** لِلنَّاظِرِينَ عَلَى قَنَاةٍ يُرْفَعُ

*** وَ اَلْمُسْلِمُونَ بِمَنْظَرٍ وَ بِمَسْمَعٍ لاَ مُنْكِرٌ مِنْهُمْ وَ لاَ مُتَفَجِّعٌ

سپس ابن زياد دستور داد تا علىّ بن الحسين و خاندانش را بخانه اى كه كنار مسجد اعظم بود بردند زينب دختر علىّ فرمود:هيچ زن عرب نژادى حق ندارد بديدار ما بيايد مگر كنيزان كه آنان هم مانند ما اسيرى ديده اند، سپس ابن زياد دستور داد سر مبارك حسين عليه السّلام را در كوچه هاى كوفه گرداندند،من حق دارم در اين جا ابياتى را بعنوان مثال بگويم كه آن اشعار را يكى از خردمندان در مرثيۀ كشته اى از اولاد پيغمبر سروده است مضمون اشعار چنين است.

سر پر نور جگر گوشۀ زهرا و على *** بر سر نيزه تماشا گه آن قوم دغاست

مسلمين اند تماشاگر و زين ام عجب است *** كه نه كس را دل پر درد و نه انكار و چراست

كور گرديد هر آن چشم كه اين منظره ديد *** كر شد آن گوش كه اين محنت و غم را شنواست

ص: 163

كُحِلَتْ بِمَنْظَرِكَ الْعُيُونُ عَمَايَةً *** وَ أَصَمَّ رُزْؤُكَ كُلَّ أُذُنٍ تَسْمَعُ

*** أَيْقَظْتَ أَجْفَاناً وَ كُنْتَ لَهَا كَرًى وَ أَنَمْتَ عَيْناً لَمْ تَكُنْ بِكَ تَهْجَعُ

*** مَا رَوْضَةٌ إِلاَّ تَمَنَّتْ أَنَّهَا لَكَ حُفْرَةٌ وَ لِحَظِّ قَبْرِكَ مَضْجَعٌ

قَالَ الرَّاوِي:

ثُمَّ إِنَّ اِبْنَ زِيَادٍ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ فِي بَعْضِ كَلاَمِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَظْهَرَ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ نَصَرَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَشْيَاعَهُ وَ قَتَلَ الْكَذَّابَ ابْنَ الْكَذَّابِ فَمَا زَادَ عَلَى هَذَا الْكَلاَمِ شَيْئاً حَتَّى قَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِيفٍ الْأَزْدِيُّ وَ كَانَ مِنْ خِيَارِ اَلشِّيعَةِ وَ زُهَّادِهَا وَ كَانَتْ عَيْنُهُ الْيُسْرَى ذَهَبَتْ فِي يَوْمِ الْجَمَلِ وَ الْأُخْرَى فِي يَوْمِ صِفِّينَ وَ كَانَ يُلاَزِمُ الْمَسْجِدَ الْأَعْظَمَ يُصَلِّي فِيهِ إِلَى اللَّيْلِ فَقَالَ يَا اِبْنَ زِيَادٍ إِنَّ الْكَذَّابَ شد ز خواب آنكه ز مهرت همه شب بود بخواب *** ديده اى را كه نخوابيد كنون خواب رواست

گلشنى نيست كه اين آرزويش بر دل نيست *** كه از آن بود زمينى كه تنت را مأواست

راوى گفت:سپس ابن زياد بر منبر شد و حمد و ثناى الهى بجاى آورد و ضمن سخن گفت:سپاس خدائى را كه حقّ و اهل حقّ را پيروز كرد و امير المؤمنين و پيروانش را يارى فرمود و دروغ گو و فرزند دروغگو را كشت همين كه اين سخن بگفت پيش از آنكه جملۀ ديگرى ادا كند عبد اللّٰه بن عفيف ازدى برخاست و اين بزرگوار از بهترين افراد شيعه و زهّاد بود و ديدۀ چپ او در جنگ جمل از دست رفته بود و ديدۀ راستش بروز صفّين،و همواره ملازم مسجد بود و همۀ روز را تا شب در مسجد بنماز مشغول بود،گفت:اى پسر زياد دروغگو و پسر دروغگو تو هستى و پدرت

ص: 164

ابْنَ الْكَذَّابِ أَنْتَ وَ أَبُوكَ وَ مَنِ اسْتَعْمَلَكَ وَ أَبُوهُ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَقْتُلُونَ أَبْنَاءَ النَّبِيِّينَ وَ تَتَكَلَّمُونَ بِهَذَا الْكَلاَمِ عَلَى مَنَابِرِ الْمُؤْمِنِينَ.

قَالَ الرَّاوِي:

فَغَضِبَ اِبْنُ زِيَادٍ وَ قَالَ مَنْ هَذَا الْمُتَكَلِّمُ فَقَالَ أَنَا الْمُتَكَلِّمُ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَقْتُلُ الذُّرِّيَّةَ الطَّاهِرَةَ الَّتِي قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهَا الرِّجْسَ وَ تَزْعُمُ أَنَّكَ عَلَى دِينِ اَلْإِسْلاَمِ وَا غَوْثَاهْ أَيْنَ أَوْلاَدُ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ لاَ يَنْتَقِمُونَ مِنْ طَاغِيَتِهِ اللَّعِينِ ابْنِ اللَّعِينِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ .

قَالَ الرَّاوِي:

فَازْدَادَ غَضَبُ اِبْنِ زِيَادٍ حَتَّى انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ قَالَ عَلَيَّ بِهِ فَتَبَادَرَتْ إِلَيْهِ الْجَلاَوِزَةُ مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ لِيَأْخُذُوهُ فَقَامَتِ الْأَشْرَافُ مِنَ اَلْأَزْدِ مِنْ بَنِي عَمِّهِ فَخَلَّصُوهُ مِنْ أَيْدِي الْجَلاَوِزَةِ وَ أَخْرَجُوهُ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ وَ انْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مَنْزِلِهِ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ اذْهَبُوا إِلَى هَذَا الْأَعْمَى أَعْمَى و كسى كه تو را بر ما فرماندار كرده و پدرش،اى دشمن خدا فرزندان پيغمبران را مى كشيد و بر فراز منبرهاى مؤمنين چنين سخن ميرانيد؟ راوى گفت:ابن زياد در خشم شد و گفت اين سخنگو كيست؟عبد اللّٰه گفت:منم اى دشمن خدا خاندان پاكى را كه خداوند از آنان پليدى را بر كنار فرموده ميكشى و گمان ميكنى كه مسلمانى؟اى واى كجايند مهاجرين و انصار كه از امير سركش تو كه خود و پدرش بزبان محمّد پيغمبر پروردگار جهانيان ملعون است انتقام بگيرند، راوى گفت:خشم ابن زياد فزونتر شد تا آنجا كه رگهاى گردنش پر از خون گرديد و گفت:اين مرد را نزد من بياوريد پيش خدمتان از هر طرف پيش دويدند تا او را بگيرند اشراف قبيلۀ ازد،كه پسر عمويش بودند بپا خواستند و او را از دست فرّاشان گرفتند و از در مسجد بيرونش بردند و بخانه اش رساندند ابن زياد دستور

ص: 165

اَلْأَزْدِ أَعْمَى اللَّهُ قَلْبَهُ كَمَا أَعْمَى عَيْنَهُ فَأْتُونِي بِهِ قَالَ فَانْطَلَقُوا إِلَيْهِ فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِكَ اَلْأَزْدَ اجْتَمَعُوا وَ اجْتَمَعَتْ مَعَهُمْ قَبَائِلُ اَلْيَمَنِ لِيَمْنَعُوا صَاحِبَهُمْ قَالَ بَلَغَ ذَلِكَ اِبْنَ زِيَادٍ فَجَمَعَ قَبَائِلَ مُضَرَ وَ ضَمَّهُمْ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ أَمَرَهُمْ بِقِتَالِ الْقَوْمِ.

قَالَ الرَّاوِي:

فَاقْتَتَلُوا قِتَالاً شَدِيداً حَتَّى قُتِلَ بَيْنَهُمْ جَمَاعَةٌ مِنَ اَلْعَرَبِ قَالَ وَ وَصَلَ أَصْحَابُ اِبْنِ زِيَادٍ إِلَى دَارِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَفِيفٍ فَكَسَرُوا الْبَابَ وَ اقْتَحَمُوا عَلَيْهِ فَصَاحَتِ ابْنَتُهُ أَتَاكَ الْقَوْمُ مِنْ حَيْثُ تَحْذَرُ فَقَالَ لاَ عَلَيْكِ نَاوِلِينِي سَيْفِي قَالَ فَنَاوَلَتْهُ إِيَّاهُ فَجَعَلَ يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ وَ يَقُولُ داد:برويد و اين كور قبيلۀ ازد را كه خداوند دلش را نيز مانند چشمش كور كند بنزد من آوريد،راوى گفت:مأمورين رفتند چون خبر بقبيلۀ ازد رسيد جمع شدند و قبيله هاى يمن نيز با آنان هم آهنگى كردند تا نگذارند بزرگشان گرفتار شود راوى گفت:بابن زياد گزارش رسيد، دستور داد قبيله هاى مضر بخدمت زير پرچم احضار شدند و بفرماندهى محمّد بن اشعث فرمان جنگ داد راوى گفت:جنگ سختى كردند تا آنكه گروهى از عرب در اين ميان كشته شدند راوى گفت:سربازان ابن زياد تا در خانۀ عبد اللّٰه عفيف پيش روى كردند و در را شكستند و بخانه هجوم آوردند دخترش فرياد برآورد:مردم آمدند از راهى كه بيم آن داشتى، گفت:با تو كارى ندارند شمشير مرا بياور دختر شمشير را بدست اش داد عبد اللّٰه از خود دفاع ميكرد و شعرى بدين مضمون ميخواند:

ص: 166

أَنَا ابْنُ ذِي الْفَضْلِ عَفِيفٍ الطَّاهِرِ

عَفِيفٌ شَيْخِي وَ ابْنُ أُمِّ عَامِرٍ

*** كَمْ دَارِعٍ مِنْ جَمْعِكُمْ وَ حَاسِرٍ

وَ بَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُغَاوِرٍ.

قَالَ وَ جَعَلَتِ ابْنَتُهُ تَقُولُ يَا أَبَتِ لَيْتَنِي كُنْتُ رَجُلاً أُخَاصِمُ بَيْنَ يَدَيْكَ الْيَوْمَ هَؤُلاَءِ الْفَجَرَةَ قَاتِلِي الْعِتْرَةِ الْبَرَرَةِ قَالَ وَ جَعَلَ الْقَوْمُ يَدُورُونَ عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جِهَةٍ وَ هُوَ يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ أَحَدٌ وَ كُلَّمَا جَاءَهُ مِنْ جِهَةٍ قَالَتْ يَا أَبَتِ جَاءُوكَ مِنْ جِهَةِ كَذَا حَتَّى تَكَاثَرُوا عَلَيْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ فَقَالَتْ بِنْتُهُ وَا ذُلاَّهْ يُحَاطُ بِأَبِي وَ لَيْسَ لَهُ نَاصِرٌ يَسْتَعِينُ بِهِ فَجَعَلَ يُدِيرُ سَيْفَهُ وَ يَقُولُ شِعْرٌ فرزند فاضلم عفيف و طاهر *** بابم عفيف و مامم امّ عامر

بس قهرمان چابك و دلاور *** كافكندم از شما بخون شناور

راوى گفت:دخترش ميگفت:پدر جان اى كاش من مرد بودم و در برابر تو امروز با اين بدكاران و قاتلان خاندان نيكان مبارزه ميكردم راوى گفت:مردم از هر طرف گرد او را ميگرفتند و او از خود دفاع ميكرد و كسى را جرات پيشرفت نبود و از هر طرف كه مى آمدند دخترش ميگفت پدر جان از فلان سو آمدند تا آنكه افراد دشمن زياد شد و گردش را گرفتند دخترش گفت:آه ذليل شدم پدرم را احاطه كرده اند و يارى ندارد كه پدرم از او يارى بطلبد عبد اللّٰه شمشير بگرد خود ميچرخاند و شعرى

ص: 167

أُقْسِمُ لَوْ يُفْسَحُ لِي عَنْ بَصَرِي *** ضَاقَ عَلَيْكُمْ مَوْرِدِي وَ مَصْدَرِي.

قَالَ الرَّاوِي:

فَمَا زَالُوا بِهِ حَتَّى أَخَذُوهُ ثُمَّ حَمَلَ فَأُدْخِلَ عَلَى اِبْنِ زِيَادٍ فَلَمَّا رَآهُ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَخْزَاكَ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِيفٍ يَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ بِمَا ذَا أَخْزَانِي اللَّهُ- وَ اللَّهِ لَوْ فُرِّجَ لِي عَنْ بَصَرِي *** ضَاقَ عَلَيْكَ مَوْرِدِي وَ مَصْدَرِي.

فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ يَا عَدُوَّ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِي عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَقَالَ يَا عَبْدَ بَنِي عِلاَجٍ يَا اِبْنَ مَرْجَانَةَ وَ شَتَمَهُ مَا أَنْتَ وَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ أَسَاءَ أَوْ أَحْسَنَ وَ أَصْلَحَ أَمْ أَفْسَدَ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَلِيُّ خَلْقِهِ يَقْضِي بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ عُثْمَانَ بِالْعَدْلِ وَ الْحَقِّ وَ لَكِنْ سَلْنِي عَنْ أَبِيكَ وَ عَنْكَ وَ عَنْ يَزِيدَ وَ أَبِيهِ فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ وَ اللَّهِ لاَ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ أَوْ تَذُوقَ الْمَوْتَ غُصَّةً بَعْدَ غُصَّةٍ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بدين مضمون ميگفت:

بجان دوست كه گر،ديده باز بود مرا *** نبود باز شما را ره دخول و خروج

راوى گفت:آنقدر مبارزه كرد تا عبد اللّٰه را دستگير نموده و بنزد ابن زيادش بردند چون چشمش باو افتاد گفت:سپاس خداى را كه تو را خوار كرد عبد اللّٰه بن عفيف گفت:اى دشمن خدا براى چه خدا مرا خوار كرد؟ خداى را قسم ار بود ديده ام روشن *** تو را نبود رهى باز بر دخول و خروج

ابن زياد گفت:اى دشمن خدا در بارۀ عثمان بن عفّان چه گوئى؟ گفت:اى زرخريد قبيلۀ علاج اى پسر مرجانه(و فحشى چند باو داد) تو را چه با عثمان بن عفّان؟خوب كرد يا بد،اصلاح كرد يا تباهى،خداى تبارك و تعالى خود حاكم بر مقدّرات آفريدگان خود ميباشد كه ميان آنان

ص: 168

عَفِيفٍ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ أَمَا إِنِّي قَدْ كُنْتُ أَسْأَلُ اللَّهَ رَبِّي أَنْ يَرْزُقَنِيَ الشَّهَادَةَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلِدَكَ أُمُّكَ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَ ذَلِكَ عَلَى يَدَيْ أَلْعَنِ خَلْقِهِ وَ أَبْغَضِهِمْ إِلَيْهِ فَلَمَّا كُفَّ بَصَرِي يَئِسْتُ عَنِ الشَّهَادَةِ وَ الْآنَ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَزَقَنِيهَا فَقَالَ اِبْنُ زِيَادٍ اضْرِبُوا عُنُقَهُ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صُلِبَ فِي السَّبَخَةِ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ كَتَبَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ يُخْبِرُهُ بِقَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ خَبَرِ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ كَتَبَ أَيْضاً إِلَى عَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ أَمِيرِ اَلْمَدِينَةِ بِمِثْلِ ذَلِكَ أَمَّا عَمْرٌو فَحَيْثُ وَصَلَهُ الْخَبَرُ صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ خَطَبَ النَّاسَ وَ أَعْلَمَهُمْ ذَلِكَ فَعَظُمَتْ وَاعِيَةُ بَنِي هَاشِمٍ وَ أَقَامُوا سُنَنَ الْمَصَائِبِ و عثمان بداد و حقّ قضاوت فرمايد ولى تو حال پدرت و خودت و يزيد و پدرش را از من بپرس،ابن زياد گفت:بخدا ديگر پرسشى از تو نكنم تا شربت ناگوار مرگ را جرعه جرعه بنوشى،عبد اللّٰه بن عفيف گفت:

سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است من پيش از آنكه مادر تو را بزايد از خداوند،پروردگار خود خواسته بودم كه شهادت را روزى من گرداند و خواسته بودم كه اين شهادت با دست ملعون ترين خلق و مبغوضترين آنان در نزد خداوند انجام پذيرد همين كه چشمم از دست برفت از شهادت مأيوس شدم و الآن سپاس خدائى را كه پس از نااميدى شهادت را بر من روزى فرمود و مستجاب شدن دعائى را كه از دير زمان نموده بودم بمن شناساند ابن زياد گفت:گردنش را بزنيد،گردنش را زدند و در سبخه بدارش آويختند راوى گفت:عبيد اللّٰه بن زياد بيزيد نامه نوشت و خبر كشته شدن حسين و جريان اهل و عيالش را گزارش داد و رونوشت نامه را بعمرو بن سعيد بن عاص كه فرماندار مدينه بود فرستاد،امّا عمرو همين كه خبر باو رسيد

ص: 169

وَ الْمَآتِمِ وَ كَانَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ تَنْدُبُ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ تَقُولُ:

مَا ذَا تَقُولُونَ إِنْ قَالَ النَّبِيُّ لَكُمْ

مَا ذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ

*** بِعِتْرَتِي وَ أَهْلِ بَيْتِي بَعْدَ مُفْتَقَدِي

مِنْهُمْ أُسَارَى وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمٍ

*** مَا كَانَ هَذَا جَزَائِي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ

أَنْ تَخْلُفُونِّي بِسُوءٍ فِي ذَوِي رَحِمِي.

فَلَمَّا جَاءَ اللَّيْلُ سَمِعَ أَهْلُ اَلْمَدِينَةِ هَاتِفاً يُنَادِي- بر منبر رفت و براى مردم خطبه خواند و خبر رسيده را بآنان اعلام كرد صداى ناله و شيون از خاندان بنى هاشم برخاست و مراسم عزا و سوگوارى بپا داشتند و زينب دختر عقيل بن ابى طالب بر حسين نوحه سرائى كرد بدين مضمون:

نبى را چه گوئيد پاسخ چو گويد *** كه اى آخرين امّت آخر چه كرديد

باولاد و اهلم پس از من كز آنان *** اسيرند و يا از ره ظلم كشتيد

نه اين بود پاداشم از خير خواهى *** كه بال و پر از خاندانم شكستيد

چون شب فرا رسيد مردم مدينه آوازى شنيدند كه گوينده اش ديده نميشد و اشعارى بدين مضمون همى خواند.

ص: 170

أَيُّهَا الْقَاتِلُونَ جَهْلاً حُسَيْناً *** أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ التَّنْكِيلِ

*** كُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ يَدْعُو عَلَيْكُمْ مِنْ نَبِيٍّ وَ مَالِكٍ وَ قَبِيلٍ

*** قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَى لِسَانِ اِبْنِ دَاوُدَ وَ مُوسَى وَ صَاحِبِ الْإِنْجِيلِ .

وَ أَمَّا يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ لَمَّا وَصَلَهُ كِتَابُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ وَقَفَ عَلَيْهِ أَعَادَ الْجَوَابَ إِلَيْهِ يَأْمُرُهُ فِيهِ بِحَمْلِ رَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ رُءُوسِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ وَ بِحَمْلِ أَثْقَالِهِ وَ نِسَائِهِ وَ عِيَالِهِ فَاسْتَدْعَى اِبْنُ زِيَادٍ بِمُحَفِّرِ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعَائِذِيِّ فَسَلَّمَ إِلَيْهِ الرُّءُوسَ وَ الْأَسْرَى وَ النِّسَاءَ فَصَارَ بِهِمْ مُحَفِّرٌ إِلَى اَلشَّامِ كَمَا يُسَارُ بِسَبَايَا الْكُفَّارِ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ أَهْلُ الْأَقْطَارِ .

اى گروهى كه بكشتيد حسين از ره جهل *** مژده كز بهر شما هست عذاب و آزار

ميكنند اهل سما جمله شما را نفرين *** چه پيمبر چه صفوف ملك و مالك نار

هم سليمان بشما لعن كند هم موسى *** هم ز عيسى بشما لعن بود بر سر دار

و امّا يزيد بن معويه،همين كه نامۀ عبيد اللّٰه بن زياد باو رسيد و از مضمونش آگاه شد در پاسخ نامه دستور داد كه سر بريدۀ حسين عليه السّلام و سرهاى افرادى كه با او كشته شده اند بهمراه اموال و زنان و عيالات آن حضرت بشام بفرستد لذا ابن زياد محفّر بن ثعلبۀ عائذى را خواست و سرها و اسيران و زنان را بتحويل او داد محفّر آنان را همچون اسيران كفّار كه مردم شهر و ديار آنان را ميديدند بشام برد.

ص: 171

29 3,14- فَرَوَى اِبْنُ لَهِيعَةَ وَ غَيْرُهُ حَدِيثاً أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ قَالَ: كُنْتُ أَطُوفُ بِالْبَيْتِ فَإِذَا بِرَجُلٍ يَقُولُ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ مَا أَرَاكَ فَاعِلاً فَقُلْتُ لَهُ يَا عَبْدَ اللَّهِ اتَّقِ اللَّهَ وَ لاَ تَقُلْ مِثْلَ ذَلِكَ فَإِنَّ ذُنُوبَكَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ قَطْرِ الْأَمْطَارِ وَ وَرَقِ الْأَشْجَارِ فَاسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ غَفَرَهَا لَكَ فَإِنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ قَالَ فَقَالَ لِي تَعَالَ حَتَّى أُخْبِرَكَ بِقِصَّتِي فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ اعْلَمْ أَنَّا كُنَّا خَمْسِينَ نَفَراً مِمَّنْ سَارَ مَعَ رَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى اَلشَّامِ فَكُنَّا إِذَا أَمْسَيْنَا وَضَعْنَا الرَّأْسَ فِي تَابُوتٍ وَ شَرِبْنَا الْخَمْرَ حَوْلَ التَّابُوتِ فَشَرِبَ أَصْحَابِي لَيْلَةً حَتَّى سَكِرُوا وَ لَمْ أَشْرَبْ مَعَهُمْ فَلَمَّا جَنَّ اللَّيْلُ سَمِعْتُ رَعْداً وَ رَأَيْتُ بَرْقاً فَإِذَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ قَدْ فُتِحَتْ وَ نَزَلَ آدَمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ إِسْمَاعِيلُ وَ إِسْحَاقُ وَ نَبِيُّنَا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ مَعَهُمْ جَبْرَئِيلُ وَ خَلْقٌ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ فَدَنَا جَبْرَئِيلُ مِنَ التَّابُوتِ- ابن لهيعة و ديگرى حديثى روايت كرده است كه ما از آن حديث همان مقدار كه نيازمنديم نقل ميكنيم گويد:بطواف خانۀ كعبه بودم كه ديدم مردى ميگويد:بار الها مرا بيامرز و گمان ندارم كه بيامرزى،او را گفتم:اى بندۀ خدا از خدا بپرهيز و چنين سخن بر زبان ميار،كه اگر بشمارۀ قطره هاى باران و برگ درختان گناه داشته باشى و از خدا آمرزش بخواهى خدايت مى آمرزد كه او آمرزنده و مهربان است گويد:مرا گفت بيا تا سر گذشت خودم را براى تو بيان كنم بهمراهش رفتم،پس گفت:بدان كه من جزو همان پنجاه نفرى بودم كه سر بريدۀ حسين را بشام ميبرديم برنامه چنين بود كه چون شب ميشد سر را در صندوقى مينهاديم و خود بر گرد آن نشسته و بشرا بخوارى و ميگسارى ميپرداختيم شبى رفقاى من همگى مى خورده و مست شده بودند و من نخورده بودم چون تاريكى

ص: 172

وَ أَخْرَجَ الرَّأْسَ وَ ضَمَّهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ قَبَّلَهُ ثُمَّ كَذَلِكَ فَعَلَ الْأَنْبِيَاءُ كُلُّهُمْ وَ بَكَى النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى رَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَزَّاهُ الْأَنْبِيَاءُ وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أُطِيعَكَ فِي أُمَّتِكَ فَإِنْ أَمَرْتَنِي زَلْزَلْتُ بِهِمُ الْأَرْضَ وَ جَعَلْتُ عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا كَمَا فَعَلْتُ بِقَوْمِ لُوطٍ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَ يَا جَبْرَئِيلُ فَإِنَّ لَهُمْ مَعِي مَوْقِفاً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ جَاءَ الْمَلاَئِكَةُ نَحْوَنَا لِيَقْتُلُونَا فَقُلْتُ الْأَمَانَ الْأَمَانَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ اذْهَبْ فَلاَ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ .

30 3- وَ رَأَيْتُ فِي تَذْيِيلِ مُحَمَّدِ بْنِ النَّجَّارِ شَيْخِ الْمُحَدِّثِينَ بِبَغْدَادَ فِي تَرْجَمَةِ عَلِيِّ شب همه جا را فرا گرفت صداى رعدى شنيدم و برقى درخشيد،ديدم كه درهاى آسمان گشوده شد و آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحق و پيغمبر ما محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و عليهم اجمعين فرود آمدند و جبرئيل و جمعى از فرشتگان نيز بهمراه شان بودند جبرئيل بنزديك صندوق آمد و سر را بيرون آورد و بر سينه گرفت و بوسيدش سپس پيغمبران همگى چنين كردند رسول خدا بر بالين سر بريده گريه كرد و پيغمبران حضرتش را تسليت عرض نمودند جبرئيل بآن حضرت عرض كرد اى محمّد،خداى تبارك و تعالى بمن دستور فرموده است كه شما هر امرى در بارۀ امّت بفرمائيد من اجرا كنم اگر دستور ميفرمائيد تا زمين را بلرزش در آورم و زير و رويش كنم چنانچه بقوم لوط نمودم رسول خدا فرمود:نه اى جبرئيل آنان را با من بروز قيامت در پيشگاه الهى موقفى است پس فرشتگان بسوى ما آمدند تا ما را بكشند من گفتم يا رسول اللّٰه امان،امان،فرمود:برو كه خدايت نيامرزد.

و در تذييل محمّد بن نجّار كه شيخ المحدّثين بغداد بود ديدم كه در

ص: 173

بْنِ نَصْرٍ الشبوكي بِإِسْنَادِهِ زِيَادَةً فِي هَذَا الْحَدِيثِ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ حَمَلُوا بِرَأْسِهِ جَلَسُوا يَشْرَبُونَ وَ يَجِيءُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِالرَّأْسِ فَخَرَجَتْ يَدٌ وَ كَتَبَتْ بِقَلَمِ الْحَدِيدِ عَلَى الْحَائِطِ- أَ تَرْجُو أُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً *** شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ

قَالَ فَلَمَّا سَمِعُوا بِذَلِكَ تَرَكُوا الرَّأْسَ وَ هُزِمُوا .

31 3,4,14,2,15- قَالَ الرَّاوِي:

وَ سَارَ الْقَوْمُ بِرَأْسِ اَلْحُسَيْنِ وَ نِسَائِهِ وَ الْأَسْرَى مِنْ رْجَالِهِ فَلَمَّا قَرُبُوا مِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ مِنْ شِمْرٍ وَ كَانَ مِنْ جُمْلَتِهِمْ فَقَالَتْ لَهُ لِي إِلَيْكَ حَاجَةٌ فَقَالَ مَا حَاجَتُكِ قَالَتْ إِذَا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنَا فِي دَرْبٍ قَلِيلِ النَّظَّارَةِ وَ تَقَدَّمْ إِلَيْهِمْ أَنْ يُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّءُوسَ مِنْ بَيْنِ الْمَحَامِلِ- ترجمۀ علىّ بن نصر شبوكى اين حديث را با زيادتى نقل كرده است،اينك حديث:راوى گفت:چون حسين بن على كشته شد و سرش را بهمراه برداشتند نشستند و بميخوارگى پرداختند و سر را دست بدست ميدادند كه ديدند دستى از آستين بر آمد و با قلمى آهنين شعرى بر ديوار نوشت بدين مضمون.

بروز حشر ندانم كه قاتلان حسين *** چگونه چشم شفاعت بجدّ او دارند

راوى گفت:چون اين بشنيدند سر را گذاشته و فرار كردند.

راوى گفت:كوفيان سر حسين را با زنان و مردان اسير بردند چون بنزديك دمشق رسيدند امّ كلثوم بشمر كه جزو آنان بود نزديك شد و او را فرمود:مرا بتو نيازى است گفت چيست؟فرمود ما را كه باين شهر ميبريد از دروازه اى وارد كنيد كه تماشاگر كمتر باشد و ديگر آنكه باينان

ص: 174

وَ يُنَحُّونَا عَنْهَا فَقَدْ خُزِينَا مِنْ كَثْرَةِ النَّظَرِ إِلَيْنَا وَ نَحْنُ فِي هَذِهِ الْحَالِ فَأَمَرَ فِي جَوَابِ سُؤَالِهَا أَنْ يُجْعَلَ الرُّءُوسُ عَلَى الرِّمَاحِ فِي أَوْسَاطِ الْمَحَامِلِ بَغْياً مِنْهُ وَ كُفْراً وَ سَلَكَ بِهِمْ بَيْنَ النُّظَّارِ عَلَى تِلْكَ الصِّفَةِ حَتَّى أَتَى بِهِمْ بَابَ دِمَشْقَ فَوَقَفُوا عَلَى دَرَجِ بَابِ الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبْيُ.

فَرُوِيَ أَنَّ بَعْضَ فُضَلاَءِ اَلتَّابِعِينَ لَمَّا شَاهَدَ رَأْسَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِالشَّامِ أَخْفَى نَفْسَهُ شَهْراً مِنْ جَمِيعِ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا وَجَدُوهُ بَعْدَ إِذْ فَقَدُوهُ سَأَلُوهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ أَ لاَ تَرَوْنَ مَا نَزَلَ بِنَا وَ أَنْشَأَ يَقُولُ: جَاءُوا بِرَأْسِكَ يَا اِبْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ *** مُتَرَمِّلاً بِدِمَائِهِ تَرْمِيلاً

پيشنهاد كن كه اين سرها را از ميان كجاوه هاى ما بيرون ببرند و از ما دور كنند كه از بس ما را با اين حال ديدند خوار و ذليل شديم،شمر در پاسخ خواستۀ آن بانو از عناد و كفرى كه داشت دستور داد كه سرها را بر فراز نيزه ها بزنند و ميان كجاوه ها تقسيم كنند و با اين حال آنان را در ميان تماشاگران بگردانند تا آنكه آنان را بدروازۀ دمشق آوردند و در پلّه هاى در مسجد جامع بپا داشتند يعنى همان جا كه اسيران را نگه مى داشتند.

روايت شده كه يكى از فضلاء تابعين چون سر حسين عليه السّلام را در شام ديد يك ماه خود را از همۀ دوستانش پنهان كرد چون پس از مدّتى كه نبود او را يافتند پرسيدند چرا خود را پنهان كرده بودى؟گفت:مگر نمى بينيد چه بلائى بر سر ما آمده است؟و اشعارى بدين مضمون انشاء كرد.

سر بريده ات اى ميوۀ دل زهرا *** بخون خويش خضاب است و آورند بشام

ص: 175

وَ كَأَنَّمَا بِكَ يَا اِبْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ *** قَتَلُوا جِهَاراً عَامِدِينَ رَسُولاً

*** قَتَلُوكَ عَطْشَاناً وَ لَمْ يَتَرَقَّبُوا فِي قَتْلِكَ التَّأْوِيلَ وَ التَّنْزِيلاَ

*** وَ يُكَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إِنَّمَا قَتَلُوا بِكَ التَّكْبِيرَ وَ التَّهْلِيلاَ

قَالَ الرَّاوِي:

وَ جَاءَ شَيْخٌ وَ دَنَا مِنْ نِسَاءِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عِيَالِهِ وَ هُمْ فِي ذَلِكَ الْمَوْضِعِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَكُمْ وَ أَهْلَكَكُمْ وَ أَرَاحَ الْبِلاَدَ عَنْ رِجَالِكُمْ وَ أَمْكَنَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْكُمْ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ 4يَا شَيْخُ هَلْ قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ قَالَ نَعَمْ قَالَ 4فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ الْآيَةَ قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ قَالَ الشَّيْخُ نَعَمْ قَدْ قَرَأْتُ ذَلِكَ فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَهُ 4فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ فَهَلْ قَرَأْتَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ بكشتن تو نمودند آشكار و بعمد *** بقتل ختم رسل اين گروه دون اقدام

لبان تشنه شهيدت نمود خصم نگفت *** گز آيه آيۀ قرآن توئى مراد و مرام

تو را كه معنى تكبير بودى و تهليل *** كشند و بانگ به تكبير،اين گروه لئام

راوى گفت:پيرمردى آمد و به زنان و عيالات حسين عليه السّلام كه بر در مسجد ايستاده بودند نزديك شد و گفت سپاس خداى را كه شما را بكشت و نابود كرد و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و امير المؤمنين را بر شما مسلّط كرد علىّ بن الحسين،باو فرمود:اى پيرمرد قرآن خوانده اى گفت:

آرى،فرمود:معناى اين آيه را نيكو درك كرده اى؟:بگو اى پيغمبر من براى رسالت مزدى از شما نميخواهم بجز دوستى خويشاوندانم،پيرمرد گفت:

ص: 176

حَقَّهُ فَقَالَ الشَّيْخُ قَدْ قَرَأْتُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ 4فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 4فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً قَالَ الشَّيْخُ قَدْ قَرَأْتُ ذَلِكَ فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 4فَنَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ الَّذِينَ خَصَّصَنَا اللَّهُ بِآيَةِ الطَّهَارَةِ يَا شَيْخُ .

قَالَ الرَّاوِي:

فَبَقِيَ الشَّيْخُ سَاكِتاً نَادِماً عَلَى مَا تَكَلَّمَ بِهِ وَ قَالَ بِاللَّهِ إِنَّكُمْ هُمْ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ 4تَاللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ وَ حَقِّ آرى،اين آيه را خوانده ام على عليه السّلام فرمود:خويشاوندان پيغمبر مائيم، اى شيخ در سورۀ بنى اسرائيل خوانده اى؟كه حقّ خويشاوندان ادا كن شيخ گفت خوانده ام،علىّ بن الحسين فرمود:خويشاوند مائيم،اى پير مرد اين آيه را خوانده اى؟:بدانيد هر چه سود برديد پنج يك آن مخصوص خدا است و رسول و خويشاوندان رسول،گفت:آرى،على عليه السّلام، باو فرمود:مائيم خويشاوندان پيغمبر،اين آيه را خوانده اى؟:خداوند خواسته است كه پليدى را از شما خاندان بردارد و شما را پاك و پاكيزه فرمايد،شيخ گفت:اين آيه را خوانده ام،على عليه السّلام فرمود:مائيم آن خاندانى كه خداوند آيۀ تطهير را مخصوص ما نازل فرموده است، راوى گفت:پير مرد ساكت ايستاد و آثار پشيمانى از آنچه گفته بود بر چهره اش نمايان بود پس از لحظه اى گفت:تو را بخدا شما همانيد كه گفتى؟ علىّ بن الحسين فرمود:بخدا قسم بدون شكّ ما همان خاندانيم بحقّ جدّم رسول خدا كه ما همان خاندانيم،پيرمرد گريان شد و عمامه

ص: 177

جَدِّنَا رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ فَبَكَى الشَّيْخُ وَ رَمَى عِمَامَتَهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا نَبْرَأُ إِلَيْكَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ مِنْ جِنٍّ وَ إِنْسٍ ثُمَّ قَالَ هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ فَقَالَ لَهُ 4نَعَمْ إِنْ تُبْتَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ أَنْتَ مَعَنَا فَقَالَ أَنَا تَائِبٌ فَبَلَغَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ حَدِيثُ الشَّيْخِ فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ.

قَالَ الرَّاوِي:

ثُمَّ أُدْخِلَ ثَقَلُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ نِسَاؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُمَا اللَّهُ وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فِي الْحِبَالِ فَلَمَّا وَقَفُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ قَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ 4أَنْشُدُكَ اللَّهَ يَا يَزِيدُ مَا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الصِّفَةِ فَأَمَرَ يَزِيدُ بِالْحِبَالِ فَقُطِّعَتْ ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَجْلَسَ النِّسَاءَ بر زمين زد و سپس سر بر آسمان برداشت و گفت:بار الها ما كه از دشمنان جنّى و انسى آل محمّد بيزاريم پس بحضرت عرض كرد:آيا راه توبه اى براى من هست؟فرمود:آرى،اگر توبه كنى خداوند توبۀ تو را مى پذيرد و تو با ما خواهى بود عرض كرد:من توبه كارم،گزارش رفتار اين پيرمرد بيزيد رسيد دستور داد او را كشتند، راوى گفت:پس كنيزان و زنان و بازماندگان حسين را كه رديف هم بريسمانها بسته بودند وارد مجلس يزيد كردند چون در برابر او با چنين حال ايستادند علىّ بن الحسين بيزيد فرمود:ترا بخدا اى يزيد بگمان تو اگر رسول خدا ما را با اين وضع ميديد چه ميكرد؟يزيد دستور داد طنابها را بريدند پس سر حسين را در برابر خود گذاشت و زنان را در پشت سر خود جاى داد تا او را نه بينند علىّ بن الحسين عليه السّلام كه اين منظره را ديد تا پايان عمر غذائى كه از سر حيوان تهيّه شده باشد ميل نفرمود و امّا زينب چون سر بريده را ديد دست برد

ص: 178

خَلْفَهُ لِئَلاَّ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ فَرَآهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ فَلَمْ يَأْكُلِ الرُّءُوسَ بَعْدَ ذَلِكَ أَبَداً وَ أَمَّا زَيْنَبُ فَإِنَّهَا لَمَّا رَأَتْهُ أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ ثُمَّ نَادَتْ بِصَوْتٍ حَزِينٍ يُفْزِعُ الْقُلُوبَ يَا حُسَيْنَاهْ يَا حَبِيبَ رَسُولِ اللَّهِ يَا ابْنَ مَكَّةَ وَ مِنًى يَا اِبْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ يَا ابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفَى .

قَالَ الرَّاوِي:

فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ مَنْ كَانَ فِي الْمَجْلِسِ وَ يَزِيدُ عَلَيْهِ لَعَائِنُ اللَّهِ سَاكِتٌ.

ثُمَّ جَعَلَتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ كَانَتْ فِي دَارِ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ تَنْدُبُ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتَاهْ يَا اِبْنَ مُحَمَّدَاهْ يَا رَبِيعَ الْأَرَامِلِ وَ الْيَتَامَى يَا قَتِيلَ أَوْلاَدِ الْأَدْعِيَاءِ قَالَ الرَّاوِي:

فَأَبْكَتْ كُلَّ مَنْ سَمِعَهَا ثُمَّ دَعَا يَزِيدُ عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ بِقَضِيبِ خَيْزُرَانٍ فَجَعَلَ يَنْكُتُ بِهِ ثَنَايَا اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ أَبُو بَرْزَةَ الْأَسْلَمِيُّ وَ قَالَ وَيْحَكَ يَا يَزِيدُ أَ تَنْكُتُ بِقَضِيبِكَ ثَغْرَ و گريبان چاك زد سپس با ناله اى جانسوز كه دلها را جريحه دار ميكرد صدا زد:اى حسين،اى حبيب رسول خدا،اى فرزند مكّة و منى،اى پسر فاطمۀ زهرا سرور بانوان،اى پسر دختر مصطفى، راوى گفت:بخدا قسم هر كه را كه در مجلس بود بگريه در آورد و يزيد لعين،هم چنان ساكت بود سپس زنى از بنى هاشم كه در داخلۀ يزيد بود شروع بنوحه سرائى براى حسين كرد صدا ميزد:اى حبيب ما،اى سرور خاندان ما،اى پسر محمّد اى سرپرست بيوه زنان و يتيمان،اى كشتۀ فرزندان زنازادگان،راوى گفت:هر كه صدايش را شنيد گريان شد پس يزيد ملعون عصاى خيزرانش را طلبيد و با آن بر دندانهاى حسين ميكوبيد،ابو برزۀ اسلمى رو بيزيد كرد و گفت:واى بر تو اى يزيد با عصايت دندانهاى حسين فرزند فاطمه را چوب

ص: 179

اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ابْنِ فَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا أَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَرْشُفُ ثَنَايَاهُ وَ ثَنَايَا أَخِيهِ الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَقُولُ 14أَنْتُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ فَقَتَلَ اللَّهُ قَاتِلَكُمَا وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً قَالَ الرَّاوِي:

فَغَضِبَ يَزِيدُ وَ أَمَرَ بِإِخْرَاجِهِ فَأُخْرِجَ سَحْباً.

قَالَ وَ جَعَلَ يَزِيدُ يَتَمَثَّلُ بِأَبْيَاتِ اِبْنِ الزِّبَعْرَى :

لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا *** جَزَعَ اَلْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ

لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لاَ تُشَلَّ

قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْ *** وَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

ميزنى؟من خود شاهد بودم كه پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم دندانهاى حسين و برادرش حسن را مى مكيد و ميگفت:شما دو سرور جوانان اهل بهشتيد خدا بكشد كشندۀ شما را و لعنت اش كند و دوزخ را براى او آماده نمايد كه چه جايگاه بدى است،راوى گفت:يزيد بر آشفت و دستور داد او را از مجلس بيرون كنند پس كشان كشان او را از مجلس بيرون بردند راوى گفت:يزيد اشعارى از ابن زبعرى ميخواند بدين مضمون:

پدرانم كه ببدر از خروج *** ناله ها از دم شمشير شنيد

كاش بودند و بگفتندى شاد *** دست تو درد مبيناد يزيد

آنقدر سرور از آنان كشتيم *** تا كه با بدر برابر گرديد

ص: 180

لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْكِ فَلاَ *** خَبَرٌ جَاءَ وَ لاَ وَحْيٌ نَزَلَ

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ *** مِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ

قَالَ الرَّاوِي:

فَقَامَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَتْ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ صَدَقَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ كَذَلِكَ يَقُولُ ثُمَّ كٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِينَ أَسٰاؤُا السُّواىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ وَ كٰانُوا بِهٰا يَسْتَهْزِؤُنَ أَ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ كَمَا تُسَاقُ الْأُسَرَاءُ أَنَّ بِنَا هَوَاناً عَلَيْهِ وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرَامَةً وَ أَنَّ ذَلِكَ بازى هاشم و مالك است و جز اين *** خبرى نامد و وحيى نرسيد

نيم از خندف اگر نستانم *** كينه ام ز آل نبى بى ترديد

راوى گفت:زينب دختر علىّ بن ابى طالب بپا خواست و گفت:

سپاس خداى را كه پروردگار عالميان است و درود بر پيغمبر و همۀ فرزندانش خداى سبحان سخن بر است فرمود كه چنين فرمايد:پايان كار آنان كه بسيار كار زشت كردند اين است كه آيات الهى را دروغ پنداشته و آنها را مسخره ميكنند اى يزيد تو كه زمين و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتى و ما را مانند كنيزان باسيرى مى كشند،به گمانت كه اين خوارى ما است در پيشگاه خداوند و تو را در نزد خدا احترامى است؟و اين از آن است كه قدر تو در نزد خداوند بزرگ است؟كه اين چنين باد در بينى انداختى و متكبّرانه نگاه ميكنى شاد و خرّمى كه پايه هاى دنيا را بسود خود محكم

ص: 181

لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِي عِطْفِكَ جَذْلاَنَ مَسْرُوراً حَيْثُ رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفَا لَكَ مُلْكُنَا وَ سُلْطَانُنَا فَمَهْلاً مَهْلاً أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ إِمَاءَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَبَايَا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَنَاهِلِ وَ الْمَنَاقِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ وَ الدَّنِيُّ وَ الشَّرِيفُ لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ وَ لاَ مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِيٌّ وَ كَيْفَ يُرْتَجَى مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبَادَ الْأَزْكِيَاءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ ديده و رشتۀ كارها را بهم پيوسته مشاهده نموده و حكومت و قدرتى را كه از آن ما بود بدون مزاحم بدست آورده اى،آرام،آرام،مگر فرمودۀ خدا را فراموش كرده اى؟ كه كافران گمان نبرند مهلتى را كه ما بآنان ميدهيم بخير آنان است مهلت ما فقط بآن منظور است كه گناهشان فزونتر گردد و شكنجه اى ذلّت بخش براى آنان آماده است اى فرزند آزادشدگان اين رسم عدالت است؟كه زنان و كنيزان خود را پشت پرده جاى داده اى ولى دختران رسول خدا اسير و دست بسته در برابرت،پرده هاى احترامشان هتك شده و صورت هايشان نمايان،آنان را دشمنان،شهر بشهر ميگردانند و در مقابل ديدگان مردم بيابانى و كوهستانى و در چشم انداز هر نزديك و دور و هر پست و شريف نه از مردانشان سرپرستى دارند و نه از يارانشان حمايت كننده اى،چه چشم داشت از كسى كه دهانش جگرهاى پاكان را بيرون انداخت(و جويدن نتوانست)و گوشت اش از خون شهيدان روئيد و چه

ص: 182

دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ وَ كَيْفَ يَسْتَبْطِئُ فِي بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَيْنَا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَئَانِ وَ الْإِحَنِ وَ الْأَضْغَانِ ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ وَ لاَ مُسْتَعْظِمٍ- لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لاَ تُشَلَّ

مُنْتَحِياً عَلَى ثَنَايَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ تَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِكَ وَ كَيْفَ لاَ تَقُولُ ذَلِكَ وَ قَدْ نَكَأْتَ الْقَرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِرَاقَتِكَ دِمَاءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ نُجُومِ الْأَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ تَهْتِفُ بِأَشْيَاخِكَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تُنَادِيهِمْ فَلَتَرِدَنَّ وَشِيكاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شَلَلْتَ وَ بَكِمْتَ وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا فَوَ اللَّهِ مَا فَرَيْتَ إِلاَّ جِلْدَكَ وَ لاَ انتظار در تأخير دشمنى ما اهل بيت از كسى كه با ديدۀ بغض و دشمنى و توهين و كينه جوئى بر ما نگريست و پس از اين همه،بدون اينكه خود را گنهكار به بينى و بزرگى اين عمل را درك كنى ميگوئى كاش بودند بگفتندى شاد *** دست تو درد مبيناد يزيد

در حالى كه با چوب دستى اشاره بدندانهاى ابى عبد اللّه سرور جوانان اهل بهشت ميكنى و با چوب دستى خويش دندانهاى حضرت را ميزنى چرا چنين نگوئى؟تو كه پوست از زخم دل ما برداشتى و ريشۀ ما را درآوردى با اين خونى كه از خاندان محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و ستارگان درخشان روى زمين از اولاد عبد المطّلب ريختى يزيد،پدرانت را بانگ ميزنى بگمانت كه صدايت بگوششان ميرسد بهمين زودى بجائى كه آنان هستند خواهى رفت و آن وقت آرزو خواهى كرد كه اى كاش دستت چلاق بود و زبانت لال و چنين حرفى نميزدى و كارى كه كرده اى نميكردى بار الها حقّ ما را

ص: 183

حَزَزْتَ إِلاَّ لَحْمَكَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِمَاءِ ذُرِّيَّتِهِ وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِي عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ اللَّهُ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ شَعَثَهُمْ وَ يَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ حَاكِماً وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خَصِيماً وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ اَلْمُسْلِمِينَ بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلاً وَ أَيُّكُمْ شَرٌّ مَكٰاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّوَاهِي مُخَاطَبَتَكَ إِنِّي لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ وَ أَسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ لَكِنَّ الْعُيُونَ عبْرَى وَ الصُّدُورَ حَرَّى أَلاَ فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللَّهِ النُّجَبَاءِ بِحِزْبِ اَلشَّيْطَانِ الطُّلَقَاءِ فَهَذِهِ الْأَيْدِي تَنْطِفُ مِنْ دِمَائِنَا وَ الْأَفْوَاهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنَا- باز گير و از آنكه بما ستم كرد انتقام بگير و خشم خود را بر كسى كه خونهاى ما را ريخت و ياران ما را كشت فرود آر،يزيد بخدا قسم ندريدى مگر پوست خود را و نبريدى مگر گوشت خود را و مسلّما با همين بارى كه از ريختن خون ذرّيّۀ رسول خدا و هتك احترام او در خاندان و خويشانش بر دوش دارى به رسول خدا وارد خواهى شد هنگامى كه خداوند همه را جمع مينمايد و پراكندگى آنان را گردآورد و حقّ آنان را بازگيرد آنانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زندگانند و در نزد پروردگارشان از روزيها برخوردار،و همين تو را بس كه خداوند حاكم است و محمّد طرف دعوا و جبرئيل پشتيبان او و بهمين زودى آنكه فريبت داد و تو را بر گردن مسلمانان سوار كرد خواهد فهميد كه ستمكاران را عوض بدى نصيب است و كدام يك از شما جايگاهش بدتر و سپاهش ناتوان تر است و اگر چه پيش آمدهاى ناگوار روزگار،مرا بسخن گفتن با تو كشانده ولى در

ص: 184

وَ تِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّوَاكِي تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تُعَفِّرُهَا أُمَّهَاتُ الْفَرَاعِلِ وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَجِدَنَّا وَشِيكاً مَغْرَماً حِينَ لاَ تَجِدُ إِلاَّ مَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ فَإِلَى اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ فَكِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ وَ نَاصِبْ جُهْدَكَ فَوَ اللَّهِ لاَ تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لاَ تُمِيتُ وَحْيَنَا وَ لاَ تُدْرِكُ أَمَدَنَا وَ لاَ تَرْحَضُ عَنْكَ عَارَهَا وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلاَّ فَنَدٌ وَ أَيَّامُكَ إِلاَّ عَدَدٌ وَ جَمْعُكَ إِلاَّ بَدَدٌ يَوْمَ يُنَادِي الْمُنَادِي أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ فَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ - عين حال ارزش ات از نظر من ناچيز و سرزنشت بزرگ و ملامتت بسيار است چه كنم كه چشمها پر اشك و سينه ها سوزان است هان كه شگفت آور است و بسى مايۀ شگفتى است كه افراد نجيب حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان كه برده گان آزاد شده بودند كشته شوند و اين دستها است كه خون ما از آن ها ميچكد و اين دهن ها است كه از گوشت ما پر آب شده و اين پيكرهاى پاك و پاكيزه كه پى در پى خوراك گرگهاى درنده گشته و در زير چنگال بچّه كفتارها بخاك آلوده شده است و اگر امروز ما را براى خود غنيمتى مى پندارى بهمين زودى خواهى ديد كه مايۀ زيانت بوده ايم و آن هنگامى است كه هر چه از پيش فرستاده اى خواهى ديد و پروردگار تو بر بندگان ستم روا نميدارد من شكايت بنزد خدا برم و توكّلم باو است هر نيرنگى كه خواهى بزن و هر اقدامى كه توانى بكن و هر كوششى كه دارى دريغ مدار كه بخدا قسم كه نه نام ما را توانى محو كردن و نه نور وحى ما را خاموش كردن و به ما نخواهى رسيد و اين ننگ از دامن تو شسته نخواهد گشت مگر نه اين است كه رأى تو دروغ است و روزهاى قدرتت انگشت شما رو

ص: 185

الَّذِي خَتَمَ لِأَوَّلِنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ لِآخِرِنَا بِالشَّهَادَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ نَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ وَ يُوجِبَ لَهُمُ الْمَزِيدَ وَ يُحْسِنَ عَلَيْنَا الْخِلاَفَةَ إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدُودٌ وَ حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .

فَقَالَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ- يَا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ *** مَا أَهْوَنَ النَّوْحَ عَلَى النَّوَائِحِ.

قَالَ الرَّاوِي:

ثُمَّ اسْتَشَارَ أَهْلَ اَلشَّامِ فِيمَا يَصْنَعُ بِهِمْ فَقَالُوا لاَ تَتَّخِذَنَّ مِنْ كَلْبِ سَوْءٍ جَرْواً فَقَالَ لَهُ اَلنُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ انْظُرْ مَا كَانَ الرَّسُولُ يَصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ.

اجتماعت پراكنده،روزى ميرسد كه منادى ندا ميكند هان لعنت خدا بر ستمكاران باد پس سپاس پروردگار جهانيان را كه اوّل ما را با خوشبختى و مغفرت و آخر ما را با شهادت و رحمت پايان داد و از خدا ميخواهم كه پاداش آنان را بطور كامل و هر چه بيشتر عطا فرمايد و ما را بازماندگان نيكى گرداند كه او مهربان و با محبّت است و خداوند ما را بس است و وكيل نيكوئى است يزيد در جواب شعرى خواند بدين مضمون:

بسا ناله اى كان پسنديده تر *** كه آسان بود نوحه بر نوحه گر

راوى گفت:سپس يزيد با اهل شام مشورت نمود كه با اسيران چه كند؟آنان نظرى دادند(كه بحكم مراعات ادب با خاندان رسالت ترجمة نشد)نعمان بن بشير گفت:به بين رسول خدا با آنان چه ميكرد؟تو نيز همان كن پس مردى از اهل شام نگاهش بفاطمه دختر حسين افتاد گفت يا امير المؤمنين اين كنيز را بمن ارزانى دار،فاطمه بعمّه اش گفت:عمّه

ص: 186

فَنَظَرَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ إِلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَبْ لِي هَذِهِ الْجَارِيَةَ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لِعَمَّتِهَا يَا عَمَّتَاهْ أُوتِمْتُ وَ أُسْتَخْدَمُ فَقَالَتْ زَيْنَبُ لاَ وَ لاَ كَرَامَةَ لِهَذَا الْفَاسِقِ فَقَالَ الشَّامِيُّ مَنْ هَذِهِ الْجَارِيَةُ فَقَالَ يَزِيدُ هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ وَ تِلْكَ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ الشَّامِيُّ اَلْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ الشَّامِيُّ لَعَنَكَ اللَّهُ يَا يَزِيدُ أَ تَقْتُلُ عِتْرَةَ نَبِيِّكَ وَ تَسْبِي ذُرِّيَّتَهُ وَ اللَّهِ مَا تَوَهَّمْتُ إِلاَّ أَنَّهُمْ سَبْيُ اَلرُّومِ فَقَالَ يَزِيدُ وَ اللَّهِ لَأُلْحِقَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ دَعَا يَزِيدُ بِالْخَاطِبِ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَيَذُمَّ اَلْحُسَيْنَ وَ أَبَاهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا فَصَعِدَ وَ بَالَغَ فِي ذَمِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ الْمَدْحِ لِمُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ عَلَيْهِمَا لَعَائِنُ اللَّهِ- جان يتيم شدم كنيز هم بشوم؟زينب فرمود:نه اعتنائى باين فاسق نكن، شامى گفت:اين كنيزك كيست؟يزيد گفت:اين،فاطمه دختر حسين است و آنهم زينب دختر علىّ بن ابى طالب است شامى گفت:حسين پسر فاطمه و على فرزند ابو طالب؟گفت:آرى،شامى گفت:خدا تو را لعنت كند اى يزيد فرزند پيغمبر را مى كشى و خاندانش را اسير ميكنى بخدا قسم من بگمانم كه اينان اسيران روم اند يزيد گفت:بخدا كه تو را نيز بآنان مى پيوندم پس دستور داد و گردنش را زدند راوى گفت:يزيد سخنگوى دربار را طلبيد و دستور داد كه بر منبر شود و از حسين و پدرش بدگوئى كند سخنگو بمنبر شد و نسبت بامير المؤمنين و حسين شهيد عليهما السّلام بسيار بدگوئى كرد و از معاوية و يزيد ستايش،علىّ بن الحسين عليه السّلام بانگ بر او زد و گفت:و اى بر تو اى سخنگو

ص: 187

فَصَاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ 4وَيْلَكَ أَيُّهَا الْخَاطِبُ اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَكَ مِنَ اَلنَّارِ وَ لَقَدْ أَحْسَنَ اِبْنُ سِنَانٍ الْخَفَاجِيُّ فِي وَصْفِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَقُولُ- أَ عَلَى الْمَنَابِرِ تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ *** وَ بِسَيْفِهِ نُصِبَتْ لَكُمْ أَعْوَادُهَا.

قَالَ الرَّاوِي:

وَ وَعَدَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ أَنَّهُ يَقْضِي لَهُ ثَلاَثَ حَاجَاتٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِمْ إِلَى مَنْزِلٍ لاَ يَكُنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لاَ بَرْدٍ فَأَقَامُوا بِهِ حَتَّى تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ وَ كَانُوا مُدَّةَ إِقَامَتِهِمْ فِي الْبَلَدِ الْمُشَارِ إِلَيْهِ يَنُوحُونَ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ .

قَالَتْ سُكَيْنَةُ فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الرَّابِعِ مِنْ مُقَامِنَا رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ كه رضاى مخلوق را بخشم آفريدگار خريدى نشيمنگاه خود را در آتش به بين راستى كه ابن سنان خفاجى در توصيف امير المؤمنين چه خوب سروده است شعرى را كه مضمونش چنين است:

بدگوئى از كسى بنمايند آشكار *** بر منبرى كه تيغ وى اش پايه برافراشت

راوى گفت:آن روز يزيد لعين بعلىّ بن الحسين وعده داد كه سه حاجت او را برآورده خواهد نمود سپس دستور داد آنان را در منزلى جاى دادند كه نه از گرما نگاهشان ميداشت و نه از سرما،آنجا بودند تا آنكه صورتهايشان پوست انداخت و در تمام مدّتى كه در اين شهر بودند كارشان نوحه سرائى بر حسين بود، سكينة گفت:چهارمين روزى بود كه ما در شام بوديم خوابى ديدم و خوابى طولانى نقل فرموده كه در پايان آن ميگويد زنى ديدم كه بر هودجى سوار است و دست بر سر گذاشته پرسيدم اين زن

ص: 188

رُؤْيَا وَ ذَكَرْتُ مَنَاماً طَوِيلاً تَقُولُ فِي آخِرِهِ رَأَيْتُ امْرَأَةً رَاكِبَةً فِي هَوْدَجٍ وَ يَدُهَا مَوْضُوعَةٌ عَلَى رَأْسِهَا فَسَأَلْتُ عَنْهَا فَقِيلَ لِي هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أُمُّ أَبِيكِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَنْطَلِقَنَّ إِلَيْهَا وَ لَأُخْبِرَنَّ مَا صُنِعَ بِنَا فَسَعَيْتُ مُبَادِرَةً نَحْوَهَا حَتَّى لَحِقْتُ بِهَا فَوَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْهَا أَبْكِي وَ أَقُولُ يَا أُمَّاهْ جَحَدُوا وَ اللَّهِ حَقَّنَا يَا أُمَّاهْ بَدَّدُوا وَ اللَّهِ شَمْلَنَا يَا أُمَّاهْ اسْتَبَاحُوا وَ اللَّهِ حَرِيمَنَا يَا أُمَّاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَبَانَا فَقَالَتْ لِي 15كُفِّي صَوْتَكِ يَا سُكَيْنَةُ فَقَدْ قَطَعْتِ نِيَاطَ قَلْبِي هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لاَ يُفَارِقُنِي حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ بِهِ .

وَ رَوَى اِبْنُ لَهِيعَةَ عَنْ أَبِي أَسْوَدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: لَقِيَنِي رَأْسُ الْجَالُوتِ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ دَاوُدَ لَسَبْعِينَ أَباً وَ إِنَّ اَلْيَهُودَ تَلْقَانِي فَتُعَظِّمُنِي وَ أَنْتُمْ لَيْسَ بَيْنَ اِبْنِ نَبِيِّكُمْ وَ بَيْنَهُ إِلاَّ أَبٌ وَاحِدٌ قَتَلْتُمْ وَلَدَهُ.

كيست؟بمن گفتند:اين فاطمه دختر محمّد است و مادر پدر تو است گفتم:

بخدا كه بايد بنزدش بروم و بگويم كه چه با ما كردند شتابان بسويش دويدم و خود را باو رساندم و در برابرش ايستادم و گريه كنان ميگفتم:مادر جان بخدا كه حقّ ما را انكار كردند مادر،بخدا كه جمعيّت ما را پراكندند مادر جان بخدا كه حريم ما را مباح دانستند مادر جان بخدا كه حسين پدر ما را كشتند چون اين سخنان از من شنيد فرمود:سكينة بيش از اين مگو كه بند دلم را بريدى اين پيراهن پدر تو است كه از خودم جدايش نخواهم نمود تا با همين پيراهن خدا را ملاقات كنم.

و ابن لهيعة از ابى الاسود محمّد بن عبد اللّه روايت كرده است كه رأس الجالوت(بزرگ يهودان)مرا ملاقات كرد و گفت بخدا ميان من و داود هفتاد پدر فاصله است و يهود وقتى بمن ميرسند احترامم ميگذارند و ميان

ص: 189

وَ رُوِيَ عَنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ 4لَمَّا أُتِيَ بِرَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى يَزِيدَ كَانَ يَتَّخِذُ مَجَالِسَ الشُّرْبِ وَ يَأْتِي بِرَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ يَشْرَبُ عَلَيْهِ فَحَضَرَ ذَاتَ يَوْمٍ فِي مَجْلِسِهِ رَسُولُ مَلِكِ اَلرُّومِ وَ كَانَ مِنْ أَشْرَافِ اَلرُّومِ وَ عُظَمَائِهِمْ فَقَالَ يَا مَلِكَ اَلْعَرَبِ هَذَا رَأْسُ مَنْ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ مَا لَكَ وَ لِهَذَا الرَّأْسِ فَقَالَ إِنِّي إِذَا رَجَعْتُ إِلَى مَلِكِنَا يَسْأَلُنِي عَنْ كُلِّ شَيْءٍ رَأَيْتُهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُخْبِرَهُ بِقِصَّةِ هَذَا الرَّأْسِ وَ صَاحِبِهِ حَتَّى يُشَارِكَكَ فِي الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ فَقَالَ يَزِيدُ عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ هَذَا رَأْسُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ الرُّومِيُّ وَ مَنْ أُمُّهُ فَقَالَ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرزند پيغمبر شما و پيغمبر يك پدر بيشتر فاصله نيست كه فرزندانش را كشتيد:

و از امام زين العابدين روايت شده است كه چون سر بريدۀ حسين را نزد يزيد آوردند مجالس ميگسارى ترتيب ميداد و سر مبارك را مى آورد و در مقابل خود ميگذاشت و بر آن سفره ميخوارگى ميكرد روزى سفير پادشاه روم كه خود يكى از اشراف و بزرگان بود در مجلس حضور داشت گفت:اى شاه عرب اين سر از كيست؟يزيد گفت:تو را با اين سر چكار؟ گفت:من كه بنزد پادشاه باز ميگردم از آنچه ديده ام از من مى پرسد دوست داشتم كه داستان اين سر و صاحب سر را برايش گفته باشم تا او نيز شريك شادى و سرور تو باشد يزيد ملعون گفت:اين سر حسين بن علىّ بن ابى طالب است رومى گفت:مادرش كيست؟گفت:فاطمه دختر رسول خدا نصرانى گفت:نفرين بر تو و دين تو،دين من كه بهتر از دين شما است زيرا پدر من از نواده گان داود است و ميان من و داود پدران بسيارى فاصله

ص: 190

فَقَالَ اَلنَّصْرَانِيُّ أُفٍّ لَكَ وَ لِدِينِكَ لِي دِينٌ أَحْسَنُ مِنْ دِينِكُمْ إِنَّ أَبِي مِنْ حَوَافِدِ دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ آبَاءٌ كَثِيرَةٌ وَ اَلنَّصَارَى يُعَظِّمُونِي وَ يَأْخُذُونَ مِنْ تُرَابِ قَدَمِي تَبَرُّكاً بِأَنِّي مِنْ حَوَافِدِ دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنْتُمْ تَقْتُلُونَ اِبْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ إِلاَّ أُمٌّ وَاحِدَةٌ فَأَيُّ دِينٍ دِينُكُمْ ثُمَّ قَالَ لِيَزِيدَ هَلْ سَمِعْتَ حَدِيثَ كَنِيسَةِ الْحَافِرِ فَقَالَ لَهُ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ فَقَالَ بَيْنَ عُمَانَ وَ اَلصِّينِ بَحْرٌ مَسِيرُهُ سَنَةٌ لَيْسَ فِيهَا عِمْرَانٌ إِلاَّ بَلْدَةٌ وَاحِدَةٌ فِي وَسَطِ الْمَاءِ طُولُهُ ثَمَانُونَ فَرْسَخاً فِي ثَمَانِينَ فَرْسَخاً مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ بَلْدَةٌ أَكْبَرُ مِنْهَا وَ مِنْهَا يُحْمَلُ الْكَافُورُ وَ الْيَاقُوتُ أَشْجَارُهُمُ الْعُودُ وَ الْعَنْبَرُ وَ هِيَ فِي أَيْدِي اَلنَّصَارَى لاَ مُلْكَ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُلُوكِ فِيهَا سِوَاهُمْ وَ فِي تِلْكَ الْبَلْدَةِ كَنَائِسُ كَثِيرَةٌ وَ أَعْظَمُهَا كَنِيسَةُ الْحَافِرِ فِي مِحْرَابِهَا حُقَّةُ ذَهَبٍ مُعَلَّقَةٌ فِيهَا حَافِرٌ يَقُولُونَ است و نصارى مرا بزرگ ميشمارند و از خاك پاى من بعنوان تبرّك كه من نوادۀ داودم بر ميدارند و شما پسر دختر رسول خدا را ميكشيد با اينكه ميان او و پيغمبر شما يك مادر بيشتر فاصله نيست اين چه دينى است؟ سپس به يزيد گفت:داستان كليساى حافر را شنيده اى؟گفت:بگو تا بشنوم گفت:دريائى است ميان عمّان و چين كه يك سال راه است و هيچ آبادى در آن نيست مگر يك شهر كه در وسط دريا است در هشتاد فرسخ،شهرى بزرگتر از آن بروى زمين نيست صادراتش كافور و ياقوت است و درختانش همه عود است و عنبر و در تصرّف نصارى است و هيچ يك از پادشاهان را بجز نصارى آنجا ملكى نيست و در اين شهر كليساهاى بسيارى است كه از همه بزرگتر كليساى حافر است از محراب آن كليسا حقّۀ طلائى آويزان است كه ناخنى در ميان آن حقّه است و ميگويند:ناخن

ص: 191

إِنَّ هَذَا حَافِرُ حِمَارٍ كَانَ يَرْكَبُهُ عِيسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَدْ زَيَّنُوا حَوْلَ الْحُقَّةِ بِالدِّيبَاجِ يَقْصِدُهَا فِي كُلِّ عَامٍ عَالَمٌ مِنَ اَلنَّصَارَى وَ يَطُوفُونَ حَوْلَهَا وَ يُقَبِّلُونَهَا وَ يَرْفَعُونَ حَوَائِجَهُمْ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى عِنْدَهَا هَذَا شَأْنُهُمْ وَ رَأْيُهُمْ بِحَافِرِ حِمَارٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ حَافِرُ حِمَارٍ كَانَ يَرْكَبُهُ عِيسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَبِيُّهُمْ وَ أَنْتُمْ تَقْتُلُونَ اِبْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَلاَ بَارَكَ اللَّهُ تَعَالَى فِيكُمْ وَ لاَ فِي دِينِكُمْ فَقَالَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ اقْتُلُوا هَذَا اَلنَّصْرَانِيَّ لِئَلاَّ يَفْضَحَنِي فِي بِلاَدِهِ فَلَمَّا أَحَسَّ اَلنَّصْرَانِيُّ بِذَلِكَ قَالَ لَهُ أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي قَالَ نَعَمْ قَالَ اعْلَمْ أَنِّي رَأَيْتُ الْبَارِحَةَ نَبِيَّكُمْ فِي الْمَنَامِ يَقُولُ يَا نَصْرَانِيُّ أَنْتَ مِنْ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ كَلاَمِهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ وَثَبَ إِلَى رَأْسِ دراز گوشى است كه عيسى سوار بر آن ميشد نصارى آن حقّه را بر حريرى پيچيده اند و همه ساله يك جهان از نصارى آنجا مى آيند و بر گرد آن حقّه طواف ميكنند و آن را ميبوسند و در نزد آن حاجتهاى خود را از خداى تعالى ميخواهند اين رفتار و عقيدۀ آنان است نسبت بناخن درازگوشى كه بگمانشان ناخن درازگوش سوارى پيغمبرشان است و شما پسر دختر پيغمبر خود را مى كشيد،خداوند شما را و دين شما را مبارك نكند يزيد لعين گفت:اين نصرانى را بكشيد تا آبروى مرا در كشور خود نبرد چون نصرانى احساس كرد كه يزيد در صدد كشتن او است گفت:مگر تصميم كشتن مرا دارى؟ گفت آرى،گفت:بدان كه من ديشب پيغمبر شما را بخواب ديدم كه بمن ميفرمود:اى نصرانى تو اهل بهشتى و من از سخن آن حضرت در شگفت شدم شهادت ميدهم كه نيست خدائى به جز خداوند و محمّد فرستادۀ او است سپس از جاى خود پريد و سر حسين عليه السّلام را برداشت و بر سينه گرفت

ص: 192

اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ وَ جَعَلَ يُقَبِّلُهُ وَ يَبْكِي حَتَّى قُتِلَ قَالَ وَ خَرَجَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَوْماً يَمْشِي فِي أَسْوَاقِ دِمَشْقَ فَاسْتَقْبَلَهُ اَلْمِنْهَالُ بْنُ عَمْرٍو فَقَالَ لَهُ كَيْفَ أَمْسَيْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ 4أَمْسَيْنَا كَمَثَلِ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي آلِ فِرْعَوْنَ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَهُمْ يَا مِنْهَالُ أَمْسَتِ اَلْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَى اَلْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً عَرَبِيٌّ وَ أَمْسَتْ قُرَيْشٌ تَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ اَلْعَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنْهَا وَ أَمْسَيْنَا مَعْشَرَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ نَحْنُ مَغْصُوبُونَ مَقْتُولُونَ مُشَرَّدُونَ فَ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ مِمَّا أَمْسَيْنَا فِيهِ يَا مِنْهَالُ .

وَ لِلَّهِ دَرُّ مَهْيَارَ حَيْثُ قَالَ شِعْرٌ:

يُعَظِّمُونَ لَهُ أَعْوَادَ مِنْبَرِهِ *** وَ تَحْتَ أَرْجُلِهِمْ أَوْلاَدَهُ وَضَعُوا

و او را مى بوسيد و گريه مى كرد تا كشته شد، راوى گفت:روزى زين العابدين عليه السّلام بيرون آمد و در بازارهاى دمشق قدم ميزد منهال بن عمرو با آن حضرت رو برو شد عرض كرد:يا ابن رسول اللّٰه روزهاى را چگونه بشب ميرسانيد؟ فرمود:روزى بر ما گذشت كه مانند بنى اسرائيل در ميان آل فرعون بوديم كه فرزندانشان را سر مى بريدند و زنانشان را زنده نگاه ميداشتند اى منهال روزى بر عرب گذشت كه بر عجم مى باليد كه محمّد از آن قبيله است و روزى بر قريش گذشت كه بر ديگر عربها مباهات ميكرد كه محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله از قريش است و روزى بر ما خاندانش گذشت كه حقّ ما غصب شده بود و خودمان كشته شده بوديم و از وطن رانده شده بوديم،در اين مصيبتى كه بر ما گذشت بايد بگويم انّا للّٰه و إنّا إليه راجعون.خدا جزاى خير دهد به مهيار كه شعرى گفته است بدين مضمون:

تعظيم چوب منبر او را كنند وليك *** اولاد او فتاده به بين زير گامشان

ص: 193

بِأَيِّ حُكْمٍ بَنُوهُ يَتْبَعُونَكُمْ *** وَ فَخْرُكُمْ أَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تَبَعٌ.

وَ دَعَا يَزِيدُ عَلَيْهِ لَعَائِنُ اللَّهِ يَوْماً بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَمْرِو بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ كَانَ عَمْرٌو صَغِيراً يُقَالُ إِنَّ عُمُرَهُ إِحْدَى عَشْرَةَ سَنَةً فَقَالَ لَهُ أَ تُصَارِعُ هَذَا يَعْنِي ابْنَهُ خَالِداً فَقَالَ لَهُ عَمْرٌو لاَ وَ لَكِنْ أَعْطِنِي سِكِّيناً وَ أَعْطِهِ سِكِّيناً ثُمَّ أُقَاتِلُهُ فَقَالَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ:

شِنْشِنَةٌ أَعْرِفُهَا مِنْ أَخْزَمٍ *** هَلْ تَلِدُ الْحَيَّةُ إِلاَّ الْحَيَّةَ

وَ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اذْكُرْ حَاجَاتِكَ الثَّلاَثَ اللاَّتِي وَعَدْتُكَ بِقَضَائِهِنَّ فَقَالَ لَهُ 4الْأُولَى أَنْ تُرِيَنِي وَجْهَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ أَبِيَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَتَزَوَّدَ مِنْهُ وَ الثَّانِيَةُ أَنْ تَرُدَّ عَلَيْنَا مَا أُخِذَ مِنَّا وَ الثَّالِثَةُ إِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ اولاد او چسان از شما پيروى كنند *** فخر شماست صحبت جدّ گرامشان

روزى يزيد ملعون علىّ بن الحسين را با عمرو بن حسين احضار كرد و عمرو كودكى بود كه گفته شده است يازده سال داشت و بعمرو گفت:با اين فرزند من خالد كشتى ميگيرى؟عمرو در جواب گفت نه،بكشتى گرفتن با او حاضر نيستم ولى خنجرى بمن و خنجرى باو بده تا با هم بجنگيم يزيد شعرى خواند بدين مضمون:

ز اخزم همين خوى دارم اميد *** كه از مار جز مار نايد پديد

يزيد بعلىّ بن الحسين گفت:آن سه حاجتى را كه وعده داده بودم بر آورم بگو،فرمود:اوّل اينكه اجازه بدهى براى آخرين بار صورت سيّد و مولا و پدر خود حسين را به بينم،دوّم اينكه آنچه از ما بيغما برده اند بما بازگردانى سوّم اينكه اگر تصميم كشتن مرا دارى كسى را بهمراه اين زنان بفرست تا آنان را بحرم جدّشان برساند،گفت:امّا روى پدرت را

ص: 194

عَلَى قَتْلِي أَنْ تُوَجِّهَ مَعَ هَؤُلاَءِ النِّسْوَةِ مَنْ يَرُدُّهُنَّ إِلَى حَرَمِ جَدِّهِنَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ أَمَّا وَجْهُ أَبِيكَ فَلَنْ تَرَاهُ أَبَداً وَ أَمَّا قَتْلُكَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ وَ أَمَّا النِّسَاءُ فَمَا يَرُدُّهُنَّ غَيْرُكَ إِلَى اَلْمَدِينَةِ وَ أَمَّا مَا أُخِذَ مِنْكُمْ فَأَنَا أُعَوِّضُكُمْ عَنْهُ أَضْعَافَ قِيمَتِهِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 4أَمَّا مَالُكَ فَلاَ نُرِيدُهُ وَ هُوَ مُوَفَّرٌ عَلَيْكَ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ مَا أُخِذَ مِنَّا لِأَنَّ فِيهِ مِغْزَلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مِقْنَعَتَهَا وَ قِلاَدَتَهَا وَ قَمِيصَهَا فَأَمَرَ بِرَدِّ ذَلِكَ وَ زَادَ فِيهِ مِنْ عِنْدِهِ مِائَتَيْ دِينَارٍ فَأَخَذَهَا زَيْنُ الْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ فَرَّقَهَا فِي الْفُقَرَاءِ ثُمَّ أَمَرَ بِرَدِّ الْأُسَارَى وَ سَبَايَا اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى أَوْطَانِهِنَّ بِمَدِينَةِ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ .

فَأَمَّا رَأْسُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَرُوِيَ أَنَّهُ أُعِيدَ فَدُفِنَ بِكَرْبَلاَءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّرِيفِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ كَانَ عَمَلُ الطَّائِفَةِ عَلَى هَذَا الْمَعْنَى الْمُشَارِ إِلَيْهِ وَ رُوِيَتْ آثَارٌ كه هرگز نخواهى ديد و امّا كشتنت،تو را بخشيدم و زنان را جز تو كسى ديگر بمدينه باز نميگرداند و امّا آنچه از شما بيغما برده اند من از خود چندين برابر قيمتش را مى پردازم،فرمود:امّا مال تو را كه نميخواهم و ارزانى خودت باد و من كه اموال تاراج شده را باز خواستم باين منظور بود كه جزو آن اموال پارچۀ دست بافت فاطمه دختر محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و روسرى و گردن بند و پيراهنش بود يزيد دستور داد كه اين اثاثيّه را بازگردانيدند و دويست دينار هم از مال خودش اضافه كرد زين العابدين عليه السّلام آن دويست دينار را در ميان فقيران پخش كرد سپس يزيد دستور داد كه اسيران خانوادۀ حسين عليه السّلام بوطنهاى خودشان و بمدينۀ پيغمبر بازگردند.

و اما سر حسين عليه السّلام روايت شده كه بازش آورده و در كربلا با پيكر شريف اش دفن شد و عمل طايفۀ شيعه هم بر طبق همين معنى كه گفتيم بوده است و

ص: 195

كَثِيرَةٌ مُخْتَلِفَةٌ غَيْرُ مَا ذَكَرْنَاهُ تَرَكْنَا وَضْعَهَا كَيْلاَ يَنْفَسِخَ مَا شَرَطْنَاهُ مِنِ اخْتِصَارِ الْكِتَابِ.

قَالَ الرَّاوِي وَ لَمَّا رَجَعَ نِسَاءُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عِيَالُهُ مِنَ اَلشَّامِ وَ بَلَغُوا اَلْعِرَاقَ قَالُوا لِلدَّلِيلِ مُرَّ بِنَا عَلَى طَرِيقِ كَرْبَلاَءَ فَوَصَلُوا إِلَى مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ فَوَجَدُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ جَمَاعَةً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ رِجَالاً مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَدْ وَرَدُوا لِزِيَارَةِ قَبْرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَوَافَوْا فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ وَ تَلاَقَوْا بِالْبُكَاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ وَ أَقَامُوا الْمَآتِمَ الْمُقْرِحَةَ لِلْأَكْبَادِ وَ اجْتَمَعَ إِلَيْهِمْ نِسَاءُ ذَلِكَ السَّوَادِ فَأَقَامُوا عَلَى ذَلِكَ أَيَّاماً فَرُوِيَ عَنْ أَبِي حُبَابٍ الْكَلْبِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا اَلْجَصَّاصُونَ قَالُوا: كُنَّا نَخْرُجُ إِلَى اَلْجَبَّانَةِ فِي اللَّيْلِ آثار گوناگونى بجز آنچه گفتيم روايت شده است كه ما ناگفته گذاشتيم تا شرط اختصارى كه كرده بوديم از ميان نرود.

راوى گفت:چون زنان و عيالات حسين از شام بازگشتند و بكشور عراق رسيدند براهنماى قافله گفتند ما را از راه كربلا ببر پس آمدند تا بقتلگاه رسيدند ديدند جابر بن عبد اللّه انصارى و جمعى از بنى هاشم و مردانى از اولاد پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم آمده اند براى زيارت قبر حسين عليه السّلام پس همگى بيك هنگام در آن سرزمين گرد آمدند و با گريه و اندوه و سينه زنى با هم ملاقات كردند و مجلس عزائى كه دلها را جريحه دار ميكرد بر پا نمودند و زنانى كه در آن نواحى بودند جمع شدند و چند روزى بهمين منوال گذشت.

از ابى حباب كلبى روايت شده كه گفت:بنّايان گچ كارى بودند كه براى ما گفتند:ما كه شبها به صحراى كنار قتلگاه حسين ميرفتيم ميشنيديم

ص: 196

عِنْدَ مَقْتَلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَنَسْمَعُ الْجِنَّ يَنُوحُونَ عَلَيْهِ فَيَقُولُونَ- مَسَحَ الرَّسُولُ جَبِينَهُ *** فَلَهُ بَرِيقٌ فِي الْخُدُودِ

*** أَبَوَاهُ مِنْ أَعْلَى قُرَيْشٍ وَ جَدُّهُ خَيْرُ الْجُدُودِ

قَالَ الرَّاوِي:

ثُمَّ انْفَصَلُوا مِنْ كَرْبَلاَءَ طَالِبِينَ اَلْمَدِينَةَ قَالَ بَشِيرُ بْنُ جَذْلَمٍ فَلَمَّا قَرُبْنَا مِنْهَا نَزَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ فَحَطَّ رَحْلَهُ وَ ضَرَبَ فُسْطَاطَهُ وَ أَنْزَلَ نِسَاءَهُ وَ قَالَ 4يَا بَشِيرُ رَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ لَقَدْ كَانَ شَاعِراً فَهَلْ تَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ مِنْهُ فَقَالَ بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنِّي لَشَاعِرٌ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ 4ادْخُلِ اَلْمَدِينَةَ وَ انْعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ بَشِيرٌ :فَرَكِبْتُ فَرَسِي وَ رَكَضْتُ حَتَّى دَخَلْتُ اَلْمَدِينَةَ فَلَمَّا بَلَغْتُ مَسْجِدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رَفَعْتُ صَوْتِي بِالْبُكَاءِ وَ أَنْشَأْتُ أَقُولُ كه طايفۀ جنّ نوحه سرائى ميكنند و شعرى بدين مضمون ميخوانند.

جبينش رسول خدا مسح كرد *** از آن است برقى كه در خدّ اوست

بود باب و مامش بزرگ قريش *** همى بهترين جدّ مگر جدّ اوست

راوى گفت:سپس از كربلا بمقصد مدينه حركت كردند بشير بن جذلم گفت:چون بنزديك مدينه رسيديم علىّ بن الحسين فرود آمد و بارها را باز كرد و خيمه اش را بر پا ساخت و زنان را پياده نمود و فرمود:

اى بشير خدا پدرت را رحمت كند او شاعر بود تو هم شعر سرودن توانى؟عرض كرد:آرى يا ابن رسول اللّٰه من هم شاعرم حضرت فرمود:وارد شهر مدينه بشو و مرگ ابى عبد اللّٰه را اعلام كن بشير گفت:اسبم را سوار شدم و بتاخت وارد مدينه شدم چون بمسجد پيغمبر رسيدم صدا بگريه بلند كردم و شعرى بدين مضمون انشاد كردم.

ص: 197

يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ بِهَا *** قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ

*** اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلاَءَ مُضَرَّجٌ وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ يُدَارُ.

قَالَ ثُمَّ قُلْتُ هَذَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ مَعَ عَمَّاتِهِ وَ أَخَوَاتِهِ قَدْ حَلُّوا بِسَاحَتِكُمْ وَ نَزَلُوا بِفِنَائِكُمْ وَ أَنَا رَسُولُهُ إِلَيْكُمْ أُعَرِّفُكُمْ مَكَانَهُ قَالَ فَمَا بَقِيَتْ فِي اَلْمَدِينَةِ مُخَدَّرَةٌ وَ لاَ مُحَجَّبَةٌ إِلاَّ بَرَزْنَ مِنْ خُدُورِهِنَّ مَكْشُوفَةً شُعُورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجُوهُهُنَّ ضَارِبَاتٍ خُدُودُهُنَّ يَدْعُونَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ فَلَمْ أَرَ بَاكِياً أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ لاَ يَوْماً أَمَرَّ عَلَى اَلْمُسْلِمِينَ مِنْهُ وَ سَمِعْتُ جَارِيَةً تَنُوحُ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَتَقُولُ- نَعَى سَيِّدِي نَاعٍ نَعَاهُ فَأَوْجَعَا *** وَ أَمْرَضَنِي نَاعٍ نَعَاهُ فَأَفْجَعَا

يثربيان رخت زين ديار ببنديد *** زانكه حسين كشته گشت و گريه كنم زار

پيكر پاكش بكربلا شده در خون *** بر سر نى شد سرش بكوچه و بازار

بشير گفت:سپس گفتم:اين علىّ بن الحسين است با عمّه ها و خواهرانش كه نزديك شهر رسيده اند و در كنار آن فرود آمده اند و من قاصد اويم كه جاى او را بشما نشان دهم بشير گفت:هيچ زن پرده نشين و با حجابي در مدينه نماند مگر اينكه از پشت پرده بيرون آمدند مو پريشان و صورت خراشان و لطمه زنان صدا بوا ويلا بلند نمودند من نه از آن روز بيشتر گريه كن ديده ام و نه از آن روز بر مسلمين تلختر،و شنيدم كه كنيزى بر حسين نوحه ميكرد و بدين مضمون شعر ميخواند داد قاصد خبر مرگ تو و دل بشنيد *** وه چه گويم كه از اين فاجعه بر دل چه رسيد

ص: 198

فَعَيْنَيَّ جُودَا بِالدُّمُوعِ وَ اسْكُبَا *** وَ جُودَا بِدَمْعٍ بَعْدَ دَمْعِكُمَا مَعاً

*** عَلَى مَنْ دَهَى عَرْشَ الْجَلِيلِ فَزَعْزَعَا فَأَصْبَحَ هَذَا الْمَجْدُ وَ الدِّينُ أَجْدَعَا

*** عَلَى اِبْنِ نَبِيِّ اللَّهِ وَ ابْنِ وَصِيِّهِ وَ إِنْ كَانَ عَنَّا شَاحِطَ الدَّارِ أَشْسَعَا.

ثُمَّ قَالَتْ أَيُّهَا النَّاعِي جَدَّدْتَ حُزْنَنَا بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ خَدَشْتَ مِنَّا قُرُوحاً لَمَّا تَنْدَمِلْ فَمَنْ أَنْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقُلْتُ أَنَا بَشِيرُ بْنُ جَذْلَمٍ وَجَّهَنِي مَوْلاَيَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ وَ هُوَ نَازِلٌ فِي مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا مَعَ عِيَالِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ نِسَائِهِ قَالَ فَتَرَكُونِي مَكَانِي وَ بَادَرُونِي فَضَرَبْتُ فَرَسِي حَتَّى رَجَعْتُ إِلَيْهِمْ فَوَجَدْتُ النَّاسَ قَدْ أَخَذُوا الطُّرُقَ وَ الْمَوَاضِعَ فَنَزَلْتُ عَنْ فَرَسِي وَ تَخَطَّيْتُ رِقَابَ النَّاسِ حَتَّى قَرُبْتُ مِنْ بَابِ الْفُسْطَاطِ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ديدگان ز اشك عزايش منمائيد دريغ *** اشگ ريزيد پياپى ز غم شاه شهيد

آنكه در ماتم او عرش الهى لرزيد *** و ز غمش مجد و شرف داد ز كف دين مجيد

پسر پاك نبىّ اللّٰه و فرزند وصىّ *** گر چه آرامگه اش دور ز ما شد جاويد

سپس گفت:اى آنكه خبر مرگ براى ما آوردى اندوه ما را در ماتم ابى عبد اللّه تازه كردى و زخمهائى را كه هنوز بهبود نيافته بود خراشيدى تو كه هستى؟خدايت رحمت كند گفتم:من بشير بن جذلم هستم كه آقايم علىّ بن الحسين مرا باين سو فرستاد و خودش هم در فلان جا فرود آمده است عيالات و زنان حسين عليه السّلام نيز بهمراه او است بشير گفت:مرا همان جا گذاشتند و از من پيش افتادند من باسبم ركاب زدم و بسوى آنان بازگشتم ديدم مردم

ص: 199

عَلَيْهِ السَّلاَمُ دَاخِلاً فَخَرَجَ وَ مَعَهُ خِرْقَةٌ يَمْسَحُ بِهَا دُمُوعَهُ وَ خَلْفَهُ خَادِمٌ مَعَهُ كُرْسِيٌّ فَوَضَعَهُ لَهُ وَ جَلَسَ عَلَيْهِ وَ هُوَ لاَ يَتَمَالَكُ عَنِ الْعَبْرَةِ وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ بِالْبُكَاءِ وَ حَنِينِ النِّسْوَانِ وَ الْجَوَارِي وَ النَّاسُ يُعَزُّونَهُ مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ فَضَجَّتْ تِلْكَ الْبُقْعَةُ ضَجَّةً شَدِيدَةً.

فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ أَنِ اسْكُتُوا فَسَكَتَتْ فَوْرَتُهُمْ فَقَالَ 4 اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ... مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ بَارِئِ الْخَلاَئِقِ أَجْمَعِينَ الَّذِي بَعُدَ فَارْتَفَعَ فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى نَحْمَدُهُ عَلَى عَظَائِمِ الْأُمُورِ وَ فَجَائِعِ الدُّهُورِ وَ أَلَمِ الْفَجَائِعِ وَ مَضَاضَةِ اللَّوَاذِعِ وَ جَلِيلِ الرُّزْءِ وَ عَظِيمِ الْمَصَائِبِ الْفَاظِعَةِ الْكَاظَّةِ همۀ جاده ها و پياده روها را گرفته اند از اسب پياده شدم و از روى دوش مردم خود را بدر خيمه اى كه علىّ بن الحسين در ميانش بود رساندم حضرت بيرون آمد و دستمالى بدست داشت كه اشك ديده گانش را با آن پاك ميكرد و خادمى كرسى بدست دنبال حضرت بود كرسى را بزمين گذاشت حضرت بر آن كرسى نشست و بى اختيار گريه ميكرد صداى مردم بگريه بلند شد و زنان و كنيزان ناله زدند مردم از هر طرف بحضرت تسليت عرض ميكردند آن قطعه از زمين يك پارچه گريه شد حضرت با دست اشاره كرد كه ساكت شويد مردم از جوش و خروش افتادند حضرت فرمود:

سپاس خداى را كه پروردگار عالميان است و مالك جزا،آفرينندۀ همۀ آفرينش،خدائى كه از ديدگاه عقول مردم آنقدر دور است كه مقام رفيعش آسمانهاى بلند را فراگرفته و بآفريدگانش آنقدر نزديك است كه آهسته ترين صدا را ميشنود خداى را سپاسگزاريم بر كارهاى بزرگ و پيش آمدهاى ناگوار روزگار و درد اين ناگوارى ها و سوزش زخم زبانها

ص: 200

الْفَادِحَةِ الْجَائِحَةِ أَيُّهَا الْقَوْمُ إِنَّ اللَّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ ابْتَلاَنَا بِمَصَائِبَ جَلِيلَةٍ وَ ثُلْمَةٍ فِي اَلْإِسْلاَمِ عَظِيمَةٍ قُتِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عِتْرَتُهُ وَ سُبِيَ نِسَاؤُهُ وَ صِبْيَتُهُ وَ دَارُوا بِرَأْسِهِ فِي الْبُلْدَانِ مِنْ فَوْقِ عَامِلِ السِّنَانِ وَ هَذِهِ الرَّزِيَّةُ الَّتِي لَيْسَ مِثْلُهَا رَزِيَّةً أَيُّهَا النَّاسُ فَأَيُّ رِجَالاَتٍ مِنْكُمْ يُسَرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ أَمْ أَيُّ فُؤَادٍ لاَ يَحْزُنُ مِنْ أَجْلِهِ أَمْ أَيَّةُ عَيْنٍ مِنْكُمْ تَحْبِسُ دَمْعَهَا وَ تَضَنُّ عَنِ انْهِمَالِهَا فَلَقَدْ بَكَتِ السَّبْعُ الشِّدَادُ لِقَتْلِهِ وَ بَكَتِ الْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا وَ السَّمَاوَاتُ بِأَرْكَانِهَا وَ الْأَرْضُ بِأَرْجَائِهَا وَ الْأَشْجَارُ بِأَغْصَانِهَا وَ الْحِيتَانُ وَ لُجَجُ الْبِحَارِ وَ الْمَلاَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ أَجْمَعُونَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَيُّ قَلْبٍ لاَ يَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ أَمْ أَيُّ فُؤَادٍ لاَ يَحِنُّ إِلَيْهِ أَمْ أَيُّ سَمْعٍ يَسْمَعُ هَذِهِ الثُّلْمَةَ الَّتِي ثُلِمَتْ فِي اَلْإِسْلاَمِ وَ لاَ يَصُمُّ أَيُّهَا النَّاسُ أَصْبَحْنَا مَطْرُودِينَ مُشَرَّدِينَ مَذُودِينَ و مصيبتهاى بزرگ و دلسوز و اندوه آور و دشوار و ريشه كن اى مردم همانا خداوند كه حمد و سپاس بر او باد ما را بمصيبتهاى بزرگى مبتلا فرمود و شكست بزرگى در اسلام پديد آمد:ابو عبد اللّٰه الحسين و خانواده اش را كشتند و زنان و كودكان اش را اسير كردند و سر بريده اش را بر نوك نيزه زده و شهرها را گرداندند و اين مصيبتى بود كه مانندى ندارد اى مردم كدام يك از مردان شما ميتواند پس از كشته شدن حسين شاد و خرّم باشد؟يا كدام قلبى است كه براى او اندوهگين نشود؟با كدام يك از شما اشك ديدگانش را حبس و از ريزش آن جلوگيرى تواند نمود؟با اينكه هفت آسمان محكم براى كشته شدنش گريه كرد و درياها با آن همه موج و آسمانها با اركانشان و زمين با اعماقش و درختها با شاخه هايشان و ماهيها و امواج درياها و فرشتگان مقرّب خدا و اهل آسمانها همه و همه گريه كردند

ص: 201

وَ شَاسِعِينَ عَنِ الْأَمْصَارِ كَأَنَّا أَوْلاَدُ تُرْكٍ وَ كَابُلَ مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْنَاهُ وَ لاَ مَكْرُوهٍ ارْتَكَبْنَاهُ وَ لاَ ثُلْمَةٍ فِي اَلْإِسْلاَمِ ثَلَمْنَاهَا مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي آبٰائِنَا الْأَوَّلِينَ إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ النَّبِيَّ تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي قِتَالِنَا كَمَا تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي الْوِصَايَةِ بِنَا لَمَا زَادُوا عَلَى مَا فَعَلُوا بِنَا فَ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَوْجَعَهَا وَ أَفْجَعَهَا وَ أَكَظَّهَا وَ أَفْظَعَهَا وَ أَمَرَّهَا وَ أَفْدَحَهَا فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُ فِيمَا أَصَابَنَا وَ مَا بَلَغَ بِنَا فَإِنَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقٰامٍ .

قَالَ الرَّاوِي:

فَقَامَ صُوحَانُ بْنُ صَعْصَعَةَ بْنِ صُوحَانَ وَ كَانَ زَمِناً فَاعْتَذَرَ إِلَيْهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ بِمَا عِنْدَهُ مِنْ زَمَانَةِ رِجْلَيْهِ فَأَجَابَهُ بِقَبُولِ مَعْذِرَتِهِ اى مردم آن چه دلى است كه براى كشته شدنش شكافته نشود؟و يا كدام قلبى است كه ناله نكند؟يا كدام گوشى است كه اين شكست اسلامى را بشنود و كر نشود؟اى مردم ما صبح كرديم در حالى كه از شهر خود رانده شده و در بدر بيابانها و دور از وطن بوديم گوئى كه اهل تركستان و كابليم بدون هيچ گناهى كه از ما سرزده باشد و كار زشتى كه مرتكب شده باشيم و شكستى در اسلام وارد آورده باشيم چنين رسمى در نسلهاى پيشين نشنيده ايم اين يك كار نو ظهورى بود بخدا قسم اگر پيغمبر باينان پيشنهاد جنگ با ما را ميفرمود آنچنان كه سفارش ما را كرد از آنچه با ما رفتار كردند بيشتر نميتوانستند كرد انّا اللّٰه و انّا إليه راجعون چه مصيبت بزرگ و دلسوز و دردناك و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزى بود ما آنچه را كه روى داد و بما رسيد بحساب خدا منظور ميداريم كه او عزيز است و انتقام گيرنده.

راوى گفت:صوحان بن صعصعة بن صوحان كه زمين گير بود برخاست و از اينكه پاهايش زمين گير است پوزش طلبيد حضرت عذرش را پذيرفت

ص: 202

وَ حُسْنِ الظَّنِّ فِيهِ وَ شَكَرَ لَهُ وَ تَرَحَّمَ عَلَى أَبِيهِ .

قال علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس جامع هذا الكتاب:

ثم إنه صلّى اللّه عليه و آله رحل إلى المدينة بأهله و عياله و نظر إلى منازل قومه و رجاله فوجد تلك المنازل تنوح بلسان أحوالها و تبوح بإعلال الدموع و إرسالها لفقد حماتها و رجالها و تندب عليهم ندب الثواكل و تسأل عنهم أهل المناهل و تهيج أحزانه على مصارع قتلاه و تنادي لأجلهم وا ثكلاه و تقول يا قوم اعذروني على النياحة و العويل و ساعدوني على المصاب الجليل فإن القوم الذين أندب لفراقهم و أحن إلى كرام أخلاقهم كانوا سمار ليلي و نهاري و أنوار ظلمي و أسحاري و أطناب شرفي و افتخاري و أسباب قوتي و انتصاري و الخلف من شموسي و أقماري كم ليلة شردوا بإكرامهم و از حسن ظنّش سپاسگزارى كرد و بر پدرش رحمت فرستاد.

علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن طاوس گرد آورندۀ اين كتاب گويد:سپس آن حضرت صلوات اللّٰه عليه با اهل و عيال بشهر مدينه كوچ كرد نگاهى بخانه هاى فاميل و مردان خانواده اش انداخت ديد آن خانه ها با زبان حال همه نوحه گرند و اشك ميريزند كه حمايت كنندگان و مردانشان از دست رفته و مانند مادرهاى داغديده گريه ميكنند و از هر رهگذرى جوياى حال آنان مى شود و بر كشته گانشان غصّه ها ميخورند و فرياد وا مصيبتا از آن ها بلند است و ميگويند:اى مردم مرا در اين نوحه سرائى و ناله معذورم بداريد و مرا در اين مصيبتهاى بزرگ همدستى كنيد كه آن مردمى كه من در فراق آنان گريه ميكنم و بمكارم اخلاقشان دلداده ام انيس شبانه روزى من بودند و نور شبها و سحرهاى تار من بودند و مايۀ شرافت و

ص: 203

وحشتي و شيدوا بإنعامهم حرمتي و أسمعوني مناجات أسحارهم و أمتعوني بإبداع أسرارهم و كم يوم عمروا ربعي بمحافلهم و عطروا طبعي بفضائلهم و أورقوا عودي بماء عهودهم و أذهبوا نحوسي بنماء سعودهم و كم غرسوا لي من المناقب و حرسوا محلي من النوائب و كم أصبحت بهم أتشرف على المنازل و القصور و أميس في ثوب الجذل و السرور و كم انتاشوا على أعتابي من رفات المحذور فأقصدني فيهم منهم الحمام و حسدني عليهم حكم الأيام فأصبحوا غرباء بين الأعداء و غرضا لسهام الاعتداء و أصبحت المكارم تقطع بقطع أناملهم و المناقب تشكو لفقد شمائلهم و المحاسن تزول بزوال أعضائهم- مباهات من بودند و باعث قدرت و نيروى من بودند و جانشين خورشيدها و ماههاى من بودند چه شبهائى كه با بزرگواريشان وحشت مرا از من دور كردند و با نعمتهايشان پايه هاى احترام مرا محكم و استوار كردند و مناجاتهاى سحرى بگوش من رساندند و رازهائى بدست من سپردند كه مرا لذّت بخش بود چه روزهائى كه با مجالس خود سرزمين مرا آباد كرده و مشام جان مرا با فضائل شان معطّر كردند و درخت خشكيدۀ مرا با آب هاى پى در پى كه دادند ببرگ نشاندند و با سعادت روز افزونشان نحسى هاى مرا از ميان بردند چه نهالهاى منقبت كه در من كاشتند و مرا از پيش آمدهاى ناگوار نگهبانى نمودند چه صبحها بر من گذشت كه به سبب آنان بر منزلها و كاخها اظهار شرف مينمودم و در جامۀ شادى و سرور ميخراميدم چه افرادى را كه روزگار بشمار مرده گانشان آورده بود در شعبه هاى من زندگانى بخشيدند و چه خارها كه از راه من برداشتند پس تير مرگ بر آنان رسيد و بحكم روزگار مورد رشك در بارۀ آنان قرار گرفته و در نتيجه،ميان دشمنان

ص: 204

و الأحكام تنوح لوحشة أرجائهم فيا لله من ورع أريق دمه في تلك الحروب و كمال نكس علمه بتلك الخطوب و لئن عدمت مساعدة أهل العقول و خذلني عند المصائب جهل العقول فإن لي مسعدا من السنن الدارسة و الأعلام الطامسة فإنها تندب كندبي و تجد مثل وجدي و كربي فلو سمعتم كيف ينوح عليهم لسان حال الصلوات و يحن إليهم إنسان الخلوات و تشتاقهم طوية المكارم و ترتاح إليهم أندية الأكارم و تبكيهم محاريب المساجد و تناديهم مآريب الفوائد لشجاكم سماع تلك الواعية النازلة و عرفتم تقصيركم في هذه المصيبة الشاملة بل لو رأيتم وحدتي و انكساري و خلو مجالسي و آثاري لرأيتم ما يوجع قلب الصبور و يهيج أحزان الصدور لقد غريب ماندند و آماج تير كينه شدند مكارم اخلاق با بريده شدن انگشت هاى آنان قطع خواهد شد و با فقدان قيافه هاشان منقبت ها زبان بشكايت خواهند گشود و زيبائى ها با زوال اعضايشان زائل و احكام الهى از وحشت تاخير افتاد نشان نوحه گر خدايا چه حقيقت تقوائى كه خونش در اين جنگ ها ريخته شد و چه مجسّمۀ كمالى كه پرچمش در اين مصيبتها سرنگون گرديد من اگر همدستى خردمندان را از دست دادم و نادانان بهنگام مصيبت مرا خوار كردند ولى بعوض از رسم هاى ديرين و نشانه هاى از ميان رفته مرا يار و مددكارى هست كه آنها نيز با من هم ناله اند و شريك غم و اندوه من، اگر بگوش دل بشنويد كه نمازها چگونه با زبان حال بر آنان نوحه سرائى ميكنند و چشم مكانهاى خلوت در انتظار آنان است و مجموعۀ مكارم اخلاقى مشتاقشان است و اجتماعات بزرگوارى بوجود آنان شادمان و محراب هاى مسجدها بر آنان گريان اند و نيازمندى هاى پر سود آنان

ص: 205

شمت بي من كان يحسدني من الديار و ظفرت بي أكف الأخطار فيا شوقاه إلى منزل سكنوه و منهل أقاموا عنده و استوطنوه ليتني كنت إنسانا أفديهم حز السيوف و أدفع عنهم حر الحتوف و أشفي غيظي من أهل السنان و أرد عنهم سهام العدوان و هلا إذا فاتني شرف تلك المواساة الواجبة كنت محلا لضم جسومهم الشاجعة و أهلا لحفظ شمائلهم من البلى و مصونا من لوعة هذا الهجر و القلى فآه ثم آه لو كنت مخطا لتلك الأجساد و محطا لنفوس أولئك الأجواد لبذلت في حفظها غاية المجهود و وفيت لها بقديم را صدا ميزنند(اين همه بانك و فرياد و ناله)مسلما شما را اندوهگين ساخته و مى فهميديد كه در اين مصيبت همگانى تقصير كرده ايد بلكه اگر تنهائى و شكستگى و خلوت شدن مجالس و خالى شدن آثار مرا ميديديد آن ديده بوديد كه دل شخص شكيبا را بدرد آورد و غمهاى سينه ها را بر مى انگيزد محقّقا شهرى كه بمن رشك ميبرد اكنون سرزنشم ميكند و پنجه هاى خطر گلوى مرا فشار ميدهد چه قدر شوق دارم بمنزلى كه آنان ساكن هستند و به آبخورى كه محلّ اقامت آنان است و آنجا را وطن خويش ساخته اند اى كاش من بصورت يك انسان بودم تا برش شمشيرها را بجان خويش ميخريدم و حرارت مرگ را از آنان باز ميداشتم و از نيزه داران انتقام ميگرفتم و تير دشمنان را از آنان باز ميگرداندم و اكنون كه چنين شرافت و فداكارى حتمى از دست من رفته كاش پيكرهاى رنگ پريدۀ آنان را محلّ و مأوى بودمى و لايق نگهدارى قيافه هاى آنان از پوسيدن تا مگر از سوزش اين هجران در امان ميشدم آه باز آه اگر آن پيكرها در آغوش من بودند و من فرودگاه اين كريمان بودم تا آنجا كه ميتوانستم

ص: 206

العهود و قضيت لها بعض الحقوق الأوائل و وقيتها من وقع الجنادل و خدمتها خدمة العبد المطيع و بذلت لها جهد المستطيع فرشت لتلك الخدود و لأوصال فرش الإكرام و الإجلال و كنت أبلغ منيتي من اعتناقها و أنور ظلمتي بإشراقها فيا شوقاه إلى تلك الأماني و يا قلقاه لغيبة أهلي و سكاني فكل حنين يقصر عن حنيني و كل دواء غيرهم لا يشفيني و ها أنا قد لبست لفقدهم أثواب الأحزان و آنست بعدهم بجلباب الأشجان و آيست أن يلم بي التجلد و الصبر و قلت- { يا سلوة الأيام موعدك الحشر }

- و لقد أحسن ابن قتيبة رحمه الله تعالى و قد بكى على المنازل المشار إليها فقال در نگهدارى آنان ميكوشيدم و به پيمان هاى ديرينى كه بسته بودم وفادار ميشدم و پاره اى از حقّ هاى اوّليّه را ادا ميكردم و از پيش آمدهاى بزرگ محافظت شان مينمودم و هم چون بندگان فرمان بردار،خدمتشان را ميان مى بستم و از آنچه توانائيم بود دريغ نميكردم و براى آن صورتها و پاره هاى بدنها فرش احترام و بزرگداشت ميگستردم تا از هم آغوشى آنان به آرزوى ديرين خودم رسيده و از نورشان كاشانۀ تاريك خود را روشن و منوّر ميساختم چه قدر مشتاقم كه باين آرزوهايم ميرسيدم و چه قدر پريشانم كه اهل و ساكنينم از چشم من غايب اند هر چه ناله زنم كم زده ام و هيچ داروئى بجز آنان شفا بخش درد من نتواند بود اينك من بخاطر از دست دادن آنان جامه هاى غم بتن كرده ام و پس از آنان با لباس مصيبت ها انس گرفته ام و ار خويشتن دارى و شكيبائى مأيوسم و گفته ام كه:اى روزگار شادى ديدار در قيامت. و ابن قتيبة رحمه اللّٰه كه منزلهاى اشاره شده را ديده و گريسته چه خوب اشعارى سروده است(بدين مضمون)

ص: 207

مررت على أبيات آل محمد *** فلم أرها أمثالها يوم حلت

*** فلا يبعد الله الديار و أهلها و إن أصبحت منهم بزعمي تخلت

*** ألا إن قتلى الطف من آل هاشم أذلت رقاب المسلمين فذلت

*** و كانوا غياثا ثم أضحوا رزية لقد عظمت تلك الرزايا و جلت

*** أ لم تر أن الشمس أضحت مريضة لفقد حسين و البلاد اقشعرت.

فاسلك أيها السامع بهذا المصاب مسلك القدوة من حماة الكتاب- فقد روي عن مولانا زين العابدين عليه السلام و هو ذو الحلم الذي لا يبلغه الوصف أنه كان كثير البكاء لتلك البلوى و عظيم البث و الشكوى.

بر خانه هاى آل نبى چون گذر كنم *** بينم خراب و خانۀ دل پر شرر كنم

هرگز مباد شهر و ديارم تهى ز دوست *** هر چند خالى است كنون چون نظر كنم

زان كشتگان ماريه از آل هاشمى *** شد خوار مسلمين و چه خاكى بسر كنم

گشتند بى پناه و بدندى پناه خلق *** درد و غمى چنين ز دلم چون بدر كنم؟

زين غصّه زرد رو بفلك بينى آفتاب *** لرزد زمين چو قصّه هجرش سمر كنم

اى آنكه اين مصيبت ها را ميشنوى تو نيز راهى را پيش گير كه پيشوايان از حاميان قرآن رفتند كه از مولاى ما زين العابدين عليه السّلام روايت شده است با آن همه بردبارى غير قابل توصيف كه آن حضرت را بود در اين

ص: 208

32 4- فَرُوِيَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: 6إِنَّ زَيْنَ الْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَكَى عَلَى أَبِيهِ أَرْبَعِينَ سَنَةً صَائِماً نَهَارَهُ وَ قَائِماً لَيْلَهُ فَإِذَا حَضَرَ الْإِفْطَارُ جَاءَ غُلاَمُهُ بِطَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ فَيَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُولُ كُلْ يَا مَوْلاَيَ فَيَقُولُ 4قُتِلَ اِبْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَائِعاً قُتِلَ اِبْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَطْشَاناً فَلاَ يَزَالُ يُكَرِّرُ ذَلِكَ وَ يَبْكِي حَتَّى يَبْتَلَّ طَعَامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ يُمْزَجُ شَرَابُهُ بِدُمُوعِهِ فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ .

33 4- وَ حَدَّثَ مَوْلًى لَهُ أَنَّهُ بَرَزَ يَوْماً إِلَى الصَّحْرَاءِ قَالَ فَتَبِعْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلَى حِجَارَةٍ خَشِنَةٍ فَوَقَفْتُ وَ أَنَا أَسْمَعُ شَهِيقَهُ وَ بُكَاءَهُ وَ أَحْصَيْتُ عَلَيْهِ أَلْفَ مَرَّةٍ يَقُولُ: 4 لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ إِيمَاناً وَ تَصْدِيقاً وَ صِدْقاً گرفتارى و اندوه و ناراحتى بزرگ بسيار گريه ميكرد زيرا از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:زين العابدين بر پدرش چهل سال گريست و در اين مدت روزها را روزه داشت و شبها بعبادت بر پا بوده هنگام افطار كه ميرسيد خدمتگزارش غذا و آب حضرت را مى آورد و در مقابل اش ميگذاشت و عرض ميكرد:آقا بفرمائيد ميل كنيد.ميفرمود:فرزند رسول خدا گرسنه كشته شد.فرزند رسول خدا تشنه كشته شد آنقدر اين جمله ها را تكرار ميكرد و ميگريست تا غذايش ار آب ديدگانش تر ميشد و آب آشاميدني حضرت با اشگش مى آميخت حال آن حضرت چنين بود تا بخداى عزّ و جلّ پيوست يكى از غلامان حضرت گفته است كه روزى امام به بيابان رفت گويد:من نيز بدنبال اش بيرون شدم ديدم پيشانى بر سنگ سختى نهاده است من ايستادم و صداى ناله و گريه اش را ميشنيدم

ص: 209

ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ وَ إِنَّ لِحْيَتَهُ وَ وَجْهَهُ قَدْ غُمِرَا بِالْمَاءِ مِنْ دُمُوعِ عَيْنَيْهِ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ وَ لِبُكَائِكَ أَنْ يَقِلَّ فَقَالَ لِي 4وَيْحَكَ إِنَّ يَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ كَانَ نَبِيّاً ابْنَ نَبِيٍّ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَيَّبَ اللَّهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَشَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ ابْنُهُ حَيٌّ فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ أَنَا رَأَيْتُ أَبِي وَ أَخِي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي صَرْعَى مَقْتُولِينَ فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي وَ يَقِلُّ بُكَائِي .

و ها أنا أتمثل و أشير إليهم صلوات الله عليهم فأقول-

من مخبر الملبسينا بانتزاحهم *** ثوبا من الحزن لا يبلى و يبلينا

شمردم هزار بار گفت لا اله الاّ اللّٰه حقّا حقّا لا اله الا اللّٰه تعبّدا و رقّا لا اله الا اللّٰه ايمانا و تصديقا و صدقا سپس سر از سجده اش برداشت محاسن و صورتش غرق در آب بود از اشگ چشمش عرض كردم:آقاى من وقت آن نرسيده كه روزگار اندوهت پايان پذيرد و گريه ات كاهش يابد؟بمن فرمود واى بر تو يعقوب بن اسحق بن ابراهيم پيغمبر و پيغمبر زاده بود و دوازده فرزند داشت خداوند يكى از فرزندانش را پنهان كرد موى سرش از اندوه فراق سفيد گشت و از غم،كمرش خم شد و از گريه،ديده اش نابينا با اينكه فرزندش در همين دنيا بوده و زنده ولى من پدرم و برادرم و هيفده تن از فاميلم را كشته و بروى زمين افتاده ديدم چگونه روزگار اندوهم سر آيد و گريه ام بكاهد من اينك به آن حضرات اشاره نموده و اشعارى بهمين مناسبت آورده و ميگويم:

دست هجران دوخت از غم جامه اى ما را بتن *** تن ز ما پوسيد و نو بينى هنوز آن پيرهن

ص: 210

إن الزمان الذي قد كان يضحكنا *** بقربهم صار بالتفريق يبكينا

*** حالت لفقدهم أيامنا فغدت سودا و كانت بهم بيضا ليالينا.

و هاهنا منتهى ما أوردناه و آخر ما قصدناه و من وقف على ترتيبه و رسمه مع اختصاره و صغر حجمه عرف تميزه على أبناء جنسه و فهم فضيلته في نفسه وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ و صلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين بود دوران وصال ار خنده پرور،روزگار *** در جدائى چشم گريان خواهد از ما بى سخن سخن

بود شبهايم چو روز از مهر روى دوستان *** ليك از بخت بدم چون شب سيه شد روز من

نوشتۀ ما بهمين جا پايان مى پذيرد و آنچه تصميم داشتيم به آخر ميرسد.

و هر كس بترتيب و رسمش آگاه شود با اينكه مختصر است و كم حجم امتيازش را نسبت به كتابهاى هم جنس اش درك كرده و برترى اش را بخودى خود خواهد فهميد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود بر محمّد و فرزندان پاك و پاكيزه و معصومش-پايان ترجمه،شب يك شنبه 22 ربيع الاول مطابق 18 خرداد 1348 العبد:سيد احمد فهرى زنجانى و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا

ص: 211

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.