سيره عملي اهل بيت عليهم السلام: امام زين العابدين عليه السلام

مشخصات كتاب

شابک : 5000 ریال 978-964-403-028-2 :

شماره کتابشناسی ملی : م 79-16396

عنوان و نام پديدآور : امام زین العابدین علیه السلام/ تالیف کاظم ارفع؛ ویراستار قارونی.

مشخصات نشر : تهران: فیض کاشانی، 1388.

مشخصات ظاهری : 57 ص.

فروست : سیره عملی اهل بیت (علیهم السلام)؛ 6.

يادداشت : این کتاب در سال 1372 با عنوان "امام علی بن الحسین(ع)" منتشر شده است.

يادداشت : چاپ اول: 1379 (فیپا).

يادداشت : چاپ ششم.

يادداشت : عنوان روی جلد: حضرت امام سجاد علیه السلام.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان روی جلد : حضرت امام سجاد علیه السلام.

عنوان دیگر : امام علی بن الحسین(ع).

موضوع : علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق.

رده بندی دیویی : 297/954

رده بندی کنگره : BP43/الف 4الف 8 1379

سرشناسه : ارفع، سید کاظم، 1323 -

وضعیت فهرست نویسی : فاپا (چاپ ششم)

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

چگونگي ولادت

ص : 5

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمدلله رب العالمين و الصلوة والسلام علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما علي بن الحسين زين العابدين، سيد الساجدين، زين الصالحين، منار القانتين، الخاشع المتهجد الزاهد العابد البكاء، و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين»

شيخ مفيد رحمة الله فرمايد:

«و كان مولد علي بن الحسين بالمدينه سنة ثمان و ثلاثين بعد الهجرة فبق مع جده أميرالمؤمنين سنتين».(1)

ولادت علي بن الحسين عليه السلام در مدينه به سال سي و هشتم از هجرت بود و با جد خود اميرالمؤمنين دو سال زندگي كرد.

در هنگام تولد، امير المومنين علي عليه السلام كام نوه اش زين العابدين عليه السلام را با خرما برداشت و فرمود:

«حنكوا اولادكم بالتمر فكذا فعل رسول الله بالحسن و الحسين» .


1- ارشاد، ص 138.

ص : 6

كام فرزندان خود را با خرما برداريد همانطور كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كام حسن و حسين عليه السلام را با خرما برداشت و البته برداشتن كام طفل با آب فرات و تربت حضرت سيد الشهداء نيز سفارش شده است.(1)

مادر گرامي آن حضرت شهربانو دختر يزدجرد بود. امام محمد باقر عليه السلام مي فرمايد: همين كه دختر يزدجرد وارد مدينه شد او را نزد عمر بن خطاب آوردند. دختران مدينه به تماشاي جمال او آمدند:

«و اشرق المسجد بضوء وجهها»

مسجد مدينه از شعاع روي او روشن شد.

همينكه عمر تصميم گرفت كه روي او را ببيند مانع شد و گفت:

«آه بيروج بادا هرمز» به زبان فارسي قديم يعني سياه بادا روز هرمز كه تودست به فرزند او دراز مي كني.

عمر گفت اين كنيززاده مرا ناسزا مي گويد، خواست كه او را آزار دهد اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «ليس لك ذلك أعرض عنها» او منظورش به تو نبود او را رهايش كن و آزادش بگذار تا هر كدام از رجال مسلمين را خواست به عنوان همسر خويش انتخاب كند و مهريه او را از بيت المال حساب كن. عمر موافقت كرد و گفت: يكي از اهل مجلس را اختيار كن.

«فجاءت حتي وضعت يدها علي رأس الحسين بن علي عليه السلام

آن سعادتمند از جا بر خاست و دست بر سر مبارك حضرت حسين عليه السلام گذارد.

آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام به زبان فارسي پرسيد چه نام داري عرض كرد جهان شاه. امام علي عليه السلام فرمود: بلكه شهربانويه نام داري.

«ثم نظر إلي الحسين عليه السلام فقال: يا أبا عبدالله ليلدن لك منها غلام خير


1- ناسخ التواريخ، ج 1، ص 5.

ص : 7

أهل الارض» .

سپس نظري به حضرت حسين عليه السلام انداخت و فرمود: يا اباعبدالله اين باسعادت را نيكو محافظت كن كه از تو فرزندي متولد شود كه از بهترين مردم اهل زمين (بعد از تو) خواهد بود. (1)

و در روايت ديگر است كه فرمود:

«خذها فستلد لك سيدا في العرب سيدا في العجم سيدا في الدنيا و الآخرة».(2)

شهربانو را همسر خويش قرار بده كه براي تو فرزندي آورد كه آقاي عرب و عجم و آقاي دنيا و آخرت است.

و همو درباره علي بن الحسين عليه السلام فرمود: او ابن الخيرتين است، زيرا كه برگزيده ي خدا از عرب هاشم است و از عجم فارس و مادر علي بن الحسين دختر كسري است (3).

«الفضل ما شهدت به أعداء» عجيب است كه دشمن درباره ي امام همام زين العابدين عليه السلام مي گويد:

«ماولد فيكم بعد وفاة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم افضل من علي بن الحسين عليه السلام (4).

اين قسمتي از نامه منصور دوانيقي به محمد بن عبدالله نفس زكيه است كه بعد از وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاضلتر از علي بن الحسين در شما بني هاشم زاييده نشده است!


1- بصائر الدرجات، باب 11.
2- احقاق الحق، ج 12، ص 6.
3- بحارالانوار، ج 46، ص 8.
4- طبري، ج 10، ص 212.

ص : 8

القاب امام عليه السلام

القابي كه مخصوص آن حضرت بود عبارت است از: زين العابدين، سيد العابدين، زين الصالحين، وارث علم النبيين، وصي الوصيين، منار القانتين، الخاصع، المتهجد، الزاهد، العابد، البكاء و السجاد.

«قال ابوجعفر محمد بن علي الباقر عليه السلام ان ابي علي بن الحسين ماذكر لله عزوجل نعمة عليه الا سجد و لاقرأ آية من كتاب الله عزوجل فيها سجود الا سجد و لادفع الله عزوجل عنه سوء يخشاه او كيد كائد الا سجد و لافرغ من صلاة مفروضة الا سجد و لا وفق لاصلاح بين اثنين الا سجد و كان اثر السجود في جميع مواضع سجوده فسمي السجاد لذلك» .

امام محمد باقر عليه السلام مي فرمود:

پدرم امام علي بن الحسين عليه السلام هرگاه ياد نعمتي از نعمات پروردگار مي افتاد سجده مي كرد، هر آيه از قرآن تلاوت مي كرد و در آن اشاره به سجده بود سجده مي نمود، هر وقت بلايي از او دفع مي شد و يا نيرنگ دشمنانش بي اثر مي گشت سجده مي كرد، در پايان هر نماز واجب سجده مي كرد، هر گاه بين دو نفر را صلح مي داد سجده مي نمود و اثر سجده در جميع مواضع سجده ي او مشاهده مي شد. به همين جهت نام او را سجاد گفتند. (1)

امام عليه السلام در صحنه كربلا و بعد آن

از آن زمان كه حضرت سيد الشهداء عليه السلام نهضت را آغاز كرد و از وطن خويش مدينه خارج شد تا هنگام شهادت فرزند دلبندش


1- علل الشرايع، ص 98.

ص : 9

زين العابدين عليه السلام ملازم او بود و بعد هم رنج اسيري و سفرهاي تلخ و سخت را تا بازگشت به مدينه بردوش كشيد.

امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: شبي كه بامداد آن پدرم به شهادت رسيد من بيمار بودم و عمه ام زينب پرستار من بود پدرم در حالي كه ابياتي را زمزمه مي كرد نزد من آمد و من مقصود آن حضرت را از خواندن اين ابيات دريافتم و گريه گلويم را گرفت و دانستم مصيبت فرود آمده است، ليكن عمه ام زينب چون بيت ها را شنيد طاقت نياورد و بانگ برداشت (1)

حميد بن مسلم مي گويد من در روز عاشورا نزد علي بن الحسين عليه السلام رفتم او بيمار و بر بستر افتاده بود. در اين هنگام شمر با گروه خود نزديك شده گفتند اين جوان را بكشيم؟ من گفتم سبحان الله آيا شما كودكان را هم مي كشيد اين كودك است سپس هر كس به او نزديك شد همين را گفتم تا عمر سعد رسيد و گفت كسي به خيمه زنان نرود و اين كودك بيمار را هم آزار نرساند.(2)

(ناگفته نماند كه خداوند تبارك و تعالي به خاطر حفظ جان حجت خود علي بن الحسين عليه السلام چند روزي عارضه ي تب و بيماري را به سراغ آن حضرت آورد و تعبير امام بيمار تعبير غلطي است).

ابن قولويه قمي از قول امام سجاد عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: ما را با اين حال از كنار كشتگان و محل شهادت پدرم به سوي كوفه حركت دادند. پس نظر كردم به سوي پدر و ساير اهلبيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاي طاهرشان بر روي زمين افتاده بود و هيچ اقدامي جهت دفن آنها نشده بود. آنقدر حالم سخت شد كه نزديك بود كه جان از بدنم درآيد. عمه ام زينب عليه السلام همينكه مرا به اين حال ديد پرسيد كه اين چه حالي است كه در تو مشاهده مي كنم اين يادگار پدر و مادر و برادران! من


1- ناسخ التواريخ، ج 2، ص 168.
2- ارشاد، ج 2 ص 117.

ص : 10

مي بينم كه مي خواهي جان تسليم كني، گفتم اي عمه چگونه ناله و اضطراب نداشته باشم و حال آنكه مي بينم سيد و آقاي خود و برادران و عموها و عمو زادگان و اهل و فاميل خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و ابدان آنها عريان و بي كفن است و هيچكس بردفن ايشان نمي پردازد.

آنگاه عمه ام حديث ام ايمن را برايم خواند كه:

«و ينصبون لهذا الطف علما لقبر ابيك سيد الشهداء لا يدرس اثره و لا يعفو رسمه علي كرور الليالي و الايام».(1)

و در سرزمين كربلا بر قبر پدرت سيد الشهداء علامتي نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالي محو و نابود نگردد.

به عبارت ديگر مردم از اطراف عالم به زيارت قبر مطهرش بيايند و او را زيارت نمايند هر چه كه سلاطين و ستمگران در محو آثار آن سعي و كوشش نمايند. عزت و شوكتش بيشتر خواهد شد.

امام عليه السلام در كوفه

هنگام بردن اسيران از كربلا به كوفه بر گردن امام زين العابدين عليه السلام غل و جامعه نهادند (جامعه طوق مانندي است كه دستها و گردن را با آن به هم مي بندند) و چون بيمار بود و نمي توانست خود را بر پشت شتر نگاه دارد هر دو پاي او را بر شكم شتر بستند. (2)

دعبل خزاعي شاعر بزرگ در ادبيات خود اشاره اي به غل و جامعه بر بدن مطهر حضرت سجاد عليه السلام دارد.

يا جد ذانجل الحسين معلل

و معلل في قيده و مصفد


1- منتهي الآمال، ج 1، ص 486.
2- ناسخ، ج 2، ص 30.

ص : 11

يرنوا لوالده و يرنوا حاله

و بنو امية في العمي لم يتهدوا

از قول حضرت زينب عليهما السلام نقل مي كند در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مخاطب قرار داده. اي جد بزرگوار اين فرزند حسين است كه بيمار و در غل و زنجير دست برگردن بسته به گوشه چشم به پدر و به حال خود مي نگرد در حالي كه فرزندان أميه در كوري گمراهي هستند.

سيد بن طاوس مي نويسد كه:

چون اسيران به كوفه وارد شدند زينب عليهما السلام و بعد فاطمه ي صغري و سپس ام كلثوم خطبه اي در سرزنش مردم شهر ايراد كردند، چنانكه حاضران گريه و ناله سر دادند و زنها موهاي خود را پريشان كردند آنگاه علي بن الحسين عليه السلام به مردم اشاره كرد كه خاموش شوند و چون خاموش شدند چنين فرمود:

مردم! آنكه مرا مي شناسد، مي شناسد آنكه نمي شناسد خود را به او مي شناسانم، من علي فرزند حسن فرزند علي بن ابي طالبم. من پسر آنم كه حرمتش را در هم شكستند و نعمت و مال او را به غارت بردند... كسان او را اسير كردند. من پسر آنم كه در كنار نهر فرات سر بريدند در حالي كه نه به كسي ستم كرده و نه با كسي مكري بكار برده بود، من پسر آنم كه او را از قفا سر بريدند و اين مرا فخري بزرگ است.

اي مردم! آيا شما به پدرم نامه ننوشتيد؟ با او بيعت نكرديد؟ پيمان نبستيد؟ فريبش نداديد؟ و به پيكار با او بر نخاستيد؟ چه زشت كاري! و چه بد انديشه و كرداري.

اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به شما بگويد: فرزندان مرا كشتيد و حرمت مرا درهم شكستيد شما از امت من نيستيد به چه رويي به او خواهيد نگريست؟! ناگهان از هر سو بانگ برخاست. مردم يكديگر را مي گفتند تباه

ص : 12

شديد و نمي دانيد. امام عليه السلام فرمود: خدا بيامرزد كسي را كه پند مرا بپذيرد و به خاطر خدا و رسول آنچه مي گويم در گوش گيرد. سيرت ما بايد چون سيرت رسول خدا باشد كه نيكوترين سيرت است. همه گفتند:

پسر پيامبر ما شنوا، فرمانبردار، و به تو وفا داريم از تو نمي بريم و با هر كه گويي پيكار مي كنيم و با آنكه خواهي در آشتي بسر مي بريم، يزيد را رها مي كنيم و از ستمكاران برتو بيزاريم!

امام سجاد عليه السلام فرمود: هيهات: اي فريبكاران دغل باز. اي اسيران شهوت و آز، مي خواهيد با من همان كاري كنيد كه با پدرانم كرديد؟ نه به خدا. هنوز زخمي كه زده ايد خون فشان است و سينه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. تلخي اين غمها گلوگير و اندوه من تسكين ناپذير است. از شما مي خواهم نه با ما باشيد و نه بر ما.(1)

مجلس ابن زياد

پسر زياد مجلس بزمي تشكيل داد و اهل بيت را در آن محفل حاضر نمود، نگاهي به امام سجاد علي بن الحسين عليه السلام كرد و گفت: كي هستي؟ فرمود: علي بن الحسين! گفت: مگر خدا علي بن الحسين را نكشت؟

امام عليه السلام ساكت ماند. آن ملعون گفت: چرا پاسخ نمي دهي؟ امام عليه السلام فرمود: برادري داشتم كه او را علي مي گفتند شما او را كشتيد و روز رستاخيز از شما باز خواست خواهد شد.

گفت نه خدا او را كشت! امام عليه السلام در پاسخ اين آيات را قرائت نمود:

«الله يتوفي الانفس حين موتها، و ما كان لنفس الا ان تموت باذن الله كتابا مؤجلا» .(2)

خدا جانها را به هنگام مرگشان مي ميراند، هيچ كس جز با


1- لهوف: ص 66.
2- آل عمران - 145.

ص : 13

اجازت خدا نمي ميرد.

پسر زياد گفت: تو هم از آنان هستي، بنگريد كه بالغ شده است؟ مروان بن معاذ احمري گفت: آري او را بكش.

امام عليه السلام در اين وقت پرسيد پس اين زنان را چه كسي سرپرستي مي كند. حضرت زينب عليهما السلام خود را بدو آويخت و گفت: پسر زياد خوني كه از ما ريختي براي تو بس است. از خون ما سير نشدي؟ و به گردن علي آويخت و گفت: پسر زياد تو را به خدا سوگند مي دهم اگر او را مي كشي مرا نيز با او بكش. امام عليه السلام فرمود: عمه خاموش باش تا من با او سخن بگويم سپس فرمود: پسر زياد مرا از كشتن مي ترساني نمي داني كه كشته شدن شعار ما و شهادت كرامت ماست؟

پسر زياد گفت: او را بگذاريد همراه زنان خود باشد.(1)

امام عليه السلام در شام

ابن زياد زنان و كودكان را به شام فرستاد حضرت سجاد عليه السلام در حالتي كه دست مباركش در گردن شريفش به غل و جامعه بسته بود به شام رسيد امام عليه السلام اين اشعار را در وضع و حال اسارتش انشاء فرمود:

اقاد ذليلا في دمشق كأنني

من الزنج عبد غاب عنه نصيره

و جدي رسول الله في كل مشهد

و شيخي أميرالمؤمنين وزيره

فياليت أمي لم تلد و لم اكن

يراني يزيد في البلاد اسيره

مرا مي بردند همانند يك غلام زنگي در حالي كه مولايش از


1- مقتل خوارزمي، ج 2، ص 42.

ص : 14

او دور باشد تا ياريش كند و حال آنكه جد من رسول الله و بزرگم اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود. اي كاش مادر مرا نزائيده بود تا يزيد «لعنة الله عليه» مرا در شهرها اسير ببيند.

سهل بن سعد مي گويد: من شاهد و ناظر ورود اسرا و سرهاي شهدا به شام بودم. امام سجاد عليه السلام را مقدم بر همه حركت مي دادند. خود را به آن بزرگوار رساندم و معرفي نمودم كه من از موالي و دوستان شما هستم، اي كاش با شما مي بودم و اول كسي كه در كنار شما به شهادت مي رسيد من بودم آنگاه عرض كردم اي مولاي من اگر حاجتي باشد بفرمائيد انجام دهم.

امام عليه السلام فرمود: آري

«هل معك شييء من الدراهم»

آيا ترا از دراهم چيزي موجود است عرض كردم هزار دينار و هزار درهم با من است.

«فقال: خذ شيئا من ذلك و ارفعه الي الذي يحمل رأس أبي و قل له أن يتبعد عن النساء ليشتغل الناس بالنظر اليه عن حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم» .

امام عليه السلام فرمود: از اين درهم و دينار چيزي برگير و به اين كسي كه حامل رأس مبارك پدرم هست بده و با او بگوي اين سر را از زنها دور بگرداند تا مردمان به نظاره آن سر مبارك به حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نگاه نكنند.

سهل مي گويد: من اين كار را انجام دادم دوباره به محضر حضرت آمدم.

«فقال جزاك الله خيرا و حشرك الله معنا يوم القيامة في زمرتنا» .

امام عليه السلام فرمود: خداوند به تو جزاي خير دهد و ترا با ما و در

ص : 15

زمره ي ما در روز قيامت محشور فرمايد.(1)

در هنگام عبور از شهر مردي در برابر امام سجاد عليه السلام ايستاد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و اميرالمؤمنين (يزيد) را بر شما پيروز گردانيد.

امام سجاد عليه السلام خاموش ماند تا مرد شامي آنچه در دل داشت بيرون ريخت. سپس از او پرسيد قرآن خوانده اي؟ گفت: آري. امام فرمود: اين آيه را خوانده اي؟ «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي»(2) گفت: آري. فرمود: و اين آيه را «و آت ذالقربي حقه»(3) گفت: آري. فرمود: و اين آيه را «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ليطهركم تطهيرا»(4) گفت: آري. امام عليه السلام فرمود: اي پيرمرد اين آيه ها در حق ما نازل شده مائيم ذوي القربي، مائيم اهل بيت پاكيزه ي از آلايش. پيرمرد دانست آنچه درباره ي اين اسيران شنيده درست نيست، آنان خارجي نيستند فرزندان پيغمبرند و از آنچه كه گفته بود پشيمان شده و گفت: خدايا من از بغضي كه از اينان در دل داشتم به درگاهت توبه مي كنم. من از دشمنان محمد و آل محمد بيزارم.(5)

مجلس يزيد

اهل بيت عليهم السلام را به كاخ يزيد وارد كردند امام سجاد عليه السلام همچنان در غل و زنجير بود همينكه سر مقدس حضرت سيد الشهداء را پيش يزيد ملعون گذاردند. شعر حصين بن حمام را خواند:

يفتلقن هاما من رجال أعزة

علينا و هم كانوا أعق و اظلما

شمشيرها سرهاي مرداني را مي شكافند كه نزد ما گرامي


1- ناسخ التواريخ، ج 1، ص 271.
2- شوري: 22.
3- اسري: 26.
4- احزاب: 33.
5- مقتل خوارزمي، ج 2، ص 61 و لهوف، ص 74.

ص : 16

هستند و آنان در دشمني و كينه توزي پيش دستي كردند.

امام عليه السلام فرمود:

چرا شعر مي خواني قرآن براي تو از شعر سزاوارتر است.

«ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في أنفسكم الا في كتاب من قبل أن نبرأها ان ذلك علي الله يسير، لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا يحب كل مختال فخور».(1)

هيچ مصيبتي در زمين و يا بر شما نرسيد مگر آنكه در كتابي است پيش از اينكه زمين و شما را بيافرينيم. همانا اين بر خدا آسان است. تا مگر بر آنچه از دست داده ايد دريغ نخوريد و به آنچه شما را داده شاد نباشيد و خدا دوست نمي دارد هيچ لاف زن خودخواهي را.

يزيد در خشم شد و با ريش خود به بازي پرداخت. سپس گفت جز اين آيه از كتاب خدا، سزاوار تو و پدر توست. خدا گفته است.

«و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير».(2)

هر مصيبتي كه به شما برسد به دست خود براي خود كسب كرده ايد و خدا از بسياري در مي گذرد.

امام عليه السلام فرمود:

«الله يتوفي الانفس حين موتها».(3)

خداست كه هنگام مرگ جان انسانها را مي گيرد.

يزيد ديگر جواب نداد و روي به جمعيت حاضر در مجلس كرد و گفت من با اينان چه كنم؟

يكي از چاپلوسان مجلس گفت فرزندان كساني را كه كشتي نبايد باقي


1- حديد: 22 و 23.
2- شوري: 30.
3- زمر: 42.

ص : 17

بگذاري.(1)

يك روز يزيد خطيب دمشق را طلب كرد و به او گفت منبر برود و حسين و پدرش علي عليهما السلام را ناسزا بگويد.

خطيب به خواست يزيد عمل كرد. امام سجاد عليه السلام از پاي منبر بانگ برآورد واي برتو، خواست و رضاي آفريده را به خشم آفريدگار مقدم مي داري و براي خود جائي در دوزخ آماده كردي. آنگاه به يزيد رو كرد و فرمود: بگذار بالاي اين چوبها (منبر) بروم و سخني بگويم كه خدا را خشنود سازد و حاضران را أجر و ثواب باشد. يزيد ابتدا نپذيرفت، مردم اصرار كردند بپذيرد، يزيد گفت: اگر او به منبر برود جز با رسوائي من و خاندان ابوسفيان فرود نخواهد آمد. گفتند: مگر او چه مي تواند بگويد. گفت: او از خانداني است كه دانش را از كوكي با شير بدنشان خورانده اند. مردم بيشتر اصرار كردند، يزيد موافقت كرد و امام بر منبر قرار گرفت. خداي را ستود و بر پيامبر درود فرستاد و فرمود:

سپاس خداي را كه بي ابتداست و ذات جاويدش تمامي ندارد اولي است بي اول و آخري است بي آخر پس از نابودي همه مخلوقات او باقي و بر جاست.

اي مردم... خدا به ما دانش، بردباري، سخاوت، فصاحت، دليري و دوستي در دلهاي مؤمنان عطا فرمود. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از ماست، صديق اين امت اميرالمؤمنين علي از ماست، جعفر طيار از ماست، حمزه سيد الشهداء از ماست، امام حسن و امام حسين دو نواده پيامبر از ما هستند...

من فرزند مكه و مني، زمزم و صفا هستم. من فرزند آن بزرگواري هستم كه حجرالاسود را با اطراف عبا برداشت.


1- زندگاني علي بن الحسين، ص 70.

ص : 18

من فرزند بهترين كسي هستم كه احرام بست و طواف و سعي نمود و حج بجا آورد. من فرزند كسي هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصي برده شد.

من فرزند كسي هستم كه خداوند بزرگ به او وحي كرد.

من فرزند حسينم كه در كربلا كشته شد.

من فرزند محمد مصطفي هستم.

من فرزند فاطمه زهرايم.

من فرزند خديجه كبرايم.

من فرزند كسي هستم كه در خون خويش غوطه ور شد.

در اين هنگام مردم هيجان زده امام را مي نگريستند و امام با هر جمله عظمت خاندان خويش و ژرفاي شهادت حسيني را بيشتر بر مردم نمايان مي ساخت. كم كم چشمها در اشك نشست و گريه ها به آرامي گلوگير شد و ناگهان صداي گريه بيتابانه از هر گوشه برخاست يزيد بيمناك شد و براي ساكت كردن و جلوگيري از ادامه سخن امام عليه السلام به مؤذن گفت أذان بگويد. فرياد مؤذن برخاست... الله اكبر... امام همچنان بر منبر بود و فرمود، «الله اكبر و اعلي و اجل و اكرم مما اخاف و احذر» آري خدا بزرگتر و برتر و جليل تر و گرامي تر از هر چيزي است كه از آن مي ترسم. مؤذن گفت: اشهد ان لا اله الا الله. امام عليه السلام فرمود: آري گواهي مي دهم با هر گواهي دهنده كه هيچ معبودي و پروردگاري جز او نيست. مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله سرها همه زير بود، مردم اذان و پاسخ امام عليه السلام را گوش مي كردند، با نام محمد صلي الله عليه و آله و سلم چشمها به سوي امام خيره شد، اشكها سرازير كه ناگهان امام عليه السلام عمامه از سر برداشت و فرياد زد: اي مؤذن به محمد سوگند اندكي درنگ كن، مؤذن ساكت ماند و مردمان ساكت تر و يزيد سخت درمانده بود و رنگش دگرگون كه اذان نيز نتوانسته امام را ساكت سازد.

ص : 19

امام عليه السلام به يزيد رو كرد و فرمود:

اي يزيد! اين رسول عزيز و گرامي جد من است يا جد تو؟ اگر بگوئي جد توست همه مي دانند دروغ مي گويي، و اگر مي گويي جد من است چرا پدرم را كشتي و اموالش را به غارت بردي و خاندانش را به اسيري آوردي؟!

اي يزيد با چنين كارهايي محمد را پيامبر خدا مي داني و رو به قبله مي ايستي و نماز مي خواني؟ واي بر تو كه جد و پدرم در قيامت با تو در ستيز باشند. يزيد به مؤذن دستور داد كه اقامه نماز بگو ولي مردم سخت ناراحت شدند و حتي عده اي نماز نخواندند و از مسجد بيرون رفتند.(1)

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: امام سجاد عليه السلام را با همراهان در خانه اي ويران مسكن دادند كه يكي از همراهان مي گفت ما را در اين خانه منزل دادند كه سقف بر سر ما خراب شود و ما را بكشد. پاسبانان به زبان رومي گفتند اينها را بنگريد از خراب شدن خانه مي ترسند در حالي كه فردا آنها را بيرون مي برند و مي كشند. امام سجاد عليه السلام فرمود: هيچكس از ما جز من زبان رومي را نيكو نمي دانست. آري بر اساس روايات يزيد لعنة الله عليه امام عليه السلام و اهل بيت را در منزلي جا داده كه از سرما و گرما حفظ نمي كرد و آنقدر ماندند تا چهره هايشان پوست انداخت و تا در آن شهر بودند بر حسين عليه السلام شيون و زاري مي كردند.(2)

بازگشت به مدينه

سرانجام يزيد ستمگر پس از گذشت چند روز به امام سجاد عليه السلام و همراهان اجازه داد كه به مدينه ي وطن سفر كنند. و در نهايت گستاخي و بي حيائي به امام عليه السلام گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را اگر من بودم و


1- كامل بهائي، ج 2، ص 300.
2- نفس المهموم، ص 258.

ص : 20

پدرت هر چه مي خواست مي پذيرفتم و تا مي توانستم مرگ را از او دور مي كردم اما خدا چنين فرمان داده بود و چون به مدينه بازگشتي از آنجا به من نامه بنويس و هر حاجت كه داري بخواه و سپس به نعمان بن بشير فرمان داد كه شبانه آنها را ببريد و تو مقداري از آنها دورتر حركت كن ولي آنها را زير نظر داشته باش. نعمان با امام عليه السلام و اهل بيت همسفر شد و با آنها در منازل فرود مي آمد و مهرباني مي كرد و پاس احترامشان مي داشت تا به مدينه رسيدند. بشير بن حذلم گفت همينكه كاروان آزادگان نزديك مدينه رسيد امام زين العابدين عليه السلام فرود آمد و فرمود بارها را بگذاريد و خيمه ها را برافراشته كنيد و بعد فرمود: بشير خداي پدرت را رحمت كند شاعر بود آيا تو نيز مي تواني شعر بگويي عرض كردم آري اي پسر رسول خدا، من نيز شاعرم. امام عليه السلام فرمود: به شهر مدينه رو و مردم را از شهادت ابي عبدالله الحسين عليه السلام با خبر كن.

بشير گفت بر اسب خويش سوار شدم و تازان رفتم تا به مدينه رسيدم و به مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در آمدم و آواز به گريه بلند كردم و اين شعر از انشاي خود گفتم:

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فادمعي مدار

الجسم منه بكربلاء مضرج

و الراس منه علي القناة يدار

اي مردم مدينه ديگر در اين شهر نمانيد، زيرا حسين را به شهادت رساندند و چشمانم گريان است. جسم مطهرش بر زمين كربلا ماند و سر نورانيش بالاي نيزه به شهرها بردند.

مردم به بيرون شهر آمدند و به محضر امام سجاد عليه السلام شرفياب شدند. امام عليه السلام براي آنها خطبه بلندي ايراد فرمود كه فرازي از آن عبارت است از:

اي مردم خداوند تبارك و تعالي كه براي اوست سپاس، ما را به مصائب عظيم بيازمود و رخنه بزرگ در اسلام پديد آمد ابو عبدالله الحسين كشته

ص : 21

شد، زنان و فرزندان او اسير شدند و سر او در شهرها بر نيزه بگردانيدند اين مصيبتي است كه مانند آن هيچ مصيبت نيست...

اي مردم كدام دل از كشتن او نشكافد و كدام قلب براي او ناله سر ندهد و كدام گوش است كه داستان اين رخنه كه در اسلام پديد آمد بشنود كر نشود!

اي مردم ما آورده شديم، رانده و دور از خانمان از وطن جدا مانده مانند بردگان ترك و كابل نه گناهي كرده بوديم و نه ناپسندي مرتكب شده.

به خدا قسم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به جاي آن سفارشها اگر به كشتن ما امر مي فرمود بيش از اين كه با ما كردند نمي كردند انا لله و انا اليه راجعون.(1)

سيره ي عملي امام عليه السلام

يكي از غلامان امام سجاد عليه السلام باغستاني را براي آن حضرت ساختمان مي كرد. روزي امام عليه السلام براي خبرگيري تشريف آورد، مشاهده كرد آنطور كه به او دستور داده بود انجام نداده وضع ساختمان را خراب كرده و از پيش خود كارهاي بيهوده اي نموده است از ديدن آن كار افسرده و عصباني شدند با تازيانه اي كه در دست ايشان بود يكي به او زدند، بعد از اين پيشامد آن جناب پشيمان شد، هنگامي كه به منزل مراجعت كرد يك نفر از پي غلام فرستاد غلام كه وارد شد، ديد حضرت همان تازيانه را پيش روي خود گذارده، ترسيد از اينكه خيال كيفر او را داشته باشد. امام زين العابدين عليه السلام او را پيش خواند و فرمود: اين تازيانه را بگير و همانطور كه من به تو زدم بر من بزن. غلام گفت مولاي من به خدا سوگند خيال كردم شما اراده تنبيه و كيفر مرا داريد چگونه شما را مي توان قصاص


1- نفس المهموم، ص 274.

ص : 22

كنم؟! حضرت فرمود: بايد تلافي آن تازيانه را بكني! غلام عرض كرد از من چنين عملي سر نخواهد زد و مرا جرأت اين كار نيست و هم بر شما چيزي نيست زيرا ستمي روا نداشتيد تا قصاص كنم. زين العابدين عليه السلام اصرار ورزيد و چندين مرتبه تكرار فرمود. غلام مرتب پوزش مي طلبيد و از بزرگي چنين كاري خود را بر حذر مي داشت. امام عليه السلام همينكه ديد غلام به هيچ وجه نمي پذيرد فرمود اكنون كه نمي پذيري آن باغ را به تو بخشيدم و باغستان را در اختيار او واگذاشت(1)

امام صادق عليه السلام فرمود: امام زين العابدين عليه السلام مسافرت نمي كرد مگر با دوستاني كه او را نمي شناختند با آنها شرط مي كرد در كارهايي كه پيش مي آيد اجازه دهند ايشان خدمت كند و انجام دهد.

زماني با عده اي به سفر رفت در بين راه مردي آن جناب را شناخت به رفيقان گفت مي شناسيد اين آقا كيست، جواب دادند نه گفت علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام است، آنها حركت كرده دست و پاي حضرت را مي بوسيدند، عرض كردند يابن رسول الله آيا با اين عمل خيال داشتي براي هميشه ما را به آتش جهنم بسوزاني!

چنانچه خداي ناخواسته جسارتي از ناحيه دست و زبان ما نسبت به شما واقع مي شد چه مي كرديم، اي پسر رسول خدا چه باعث شد كه شما اينچنين كرديد؟

امام عليه السلام فرمود: من چندي پيش با عده اي كه مرا مي شناختند مسافرت كردم خدماتي به من مي كردند به واسطه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه سزاوار آن نبودم، ترسيدم شما هم مثل آنها رفتار كنيد!(2)

يكي از بستگان حضرت زين العابدين عليه السلام خدمت آن جناب آمده ايشان را ناسزا گفت: حضرت در جواب او چيزي نفرمود، بعد از رفتنش به


1- بحار، ج 46، ص 96.
2- بحار، ج 46، ص 96.

ص : 23

اصحاب روي نموده فرمود شنيديد چه گفت اينك مايلم با من بياييد تا پيش او برويم جواب مرا نيز بشنويد اصحاب عرض كردند حاضريم ما ميل داشتيم همانجا جوابش را بدهي، زين العابدين عليه السلام نعلين خود را برداشت و حركت كرد و در بين راه اين آيه را مي خواند.

«و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين»(1)

و فرو برندگان خشم و در گذرندگان از مردم، خداوند نيكوكاران را دوست مي دارد.

همراهان كه نخست گمان ديگري داشتند دريافتند امام براي تلافي نمي رود. به خانه ي آن مرد رسيدند و امام او را صدا زد و فرمود به او بگوييد «علي بن الحسين» آمده است. او به گمان آنكه امام عليه السلام براي تلافي آمده خود را آماده ي ستيز ساخت و بيرون آمد. امام عليه السلام فرمود: برادرم! تو چند دقيقه پيش نزد من آمدي و حرفهايي زدي، اگر آنچه گفتي در من هست از خدا مي خواهم مرا بيامرزد... و اگر آنها در من نيست از خدا مي خواهم ترا بيامرزد. نرمش عظيم امام مرد را شرمنده ساخت، پيش آمد و پيشاني امام را بوسيد و گفت: آنچه گفتم در شما نبود و اعتراف مي كنم كه خود به آنچه گفتم سزاوارترم.(2)

حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمود: در شهر مدينه مرد دلقك و مسخره اي بود كه مردم را با كارهاي خويش مي خندانيد ولي خودش مي گفت تاكنون نتوانسته ام علي بن الحسين عليه السلام را بخندانم.

روزي به هنگام عبور امام عليه السلام عباي آن حضرت را از دوش او برداشت و رفت! امام عليه السلام به كردار زشت او توجهي نفرمود، همراهان امام عليه السلام عبا را گرفته آوردند امام عليه السلام پرسيدند: او كه بود؟

گفتند دلقكي است كه مردم را مي خنداند.


1- آل عمران: 134.
2- ارشاد مفيد، ص 240.

ص : 24

امام عليه السلام فرمود به او بگوييد:

«ان لله يوما يخسر فيه المبطلون»

خداي را روزي است كه در آن روز ياوه سرايان و بيهوده كاران به زيانكاري خود پي مي برند.(1)

ابوحمزه ثمالي گفت: صبحگاه جمعه اي با حضرت زين العابدين عليه السلام نماز خواندم آن بزرگوار پس از تمام كردن ذكر و تسبيح به قصد منزل حركت نمود من هم در خدمتشان بودم. وقتي به منزل رسيد، كنيزي داشت به نام سكينه، او را خواسته و فرمود: مبادا مستمند و فقيري را كه به در خانه ما آمد مأيوس برگردانيد حتما هر كه آمد غذايش بدهيد زيرا امروز جمعه است.

عرض كردم آقا همه ي كساني كه سوال مي كنند مستحق نيستند، فرمود: ثابت «اسم ديگر ابوحمزه ثمالي است» مي ترسم بعضي مستحق باشند و از در خانه ما محروم شوند آنگاه بر ما خانواده نازل شود آنچه بر خانواده ي يعقوب وارد شد بنابراين سؤال كنندگان را غذا بدهيد.

حضرت يعقوب هر روز گوسفندي مي كشت مقداري خودشان مصرف مي كردند و قدري صدقه مي دادند. مرد مؤمن و مستمندي در حال روزه با مقام و منزلتي كه نزد پروردگار داشت در آن ناحيه غريب و تنها بود از در خانه آنها گذر كرد. افطار شب جمعه بود گفت سائلي غريب و گرسنه ام از زيادي غذاي خود به من بدهيد در خواست خود را بر در خانه يعقوب تكرار كرد آنها مي شنيدند ولي از وضع او خبر نداشتند و گفته اش را تصديق ننمودند.

شب فرا رسيد فقير مأيوس گرديد. جمله «انا لله و انا اليه راجعون» را بر زبان گذرانيده اشكش جاري شد. آن شب با همان حال خوابيد و شكايت


1- امالي صدوق، ص 133.

ص : 25

گرسنگي را به خدا كرد، فردا را نيز روزه گرفت با شكيبايي خدا را ستايش مي كرد. اما يعقوب عليه السلام و خانواده اش سير خوابيدند از غذايشان هم زياد ماند.

خداوند صبح آن شب به يعقوب وحي كرد بنده ي ما را خوار كردي به طوري كه باعث خشم من شد سزاوار تأديب و نزول بلا و گرفتاري شدي كه از طرف من نسبت به خود و خانواده ات نازل شود.

«يا يعقوب ان احب أنبيائي الي و اكرمهم علي من رحم مساكين عبادي و قربهم اليه و اطعمهم و كان لهم مأوي و ملجا» .

اي يعقوب محبوبترين پيغمبران در نزد من آن كسي است كه بر مستمندان ترحم كند و آنها را به خود نزديك نموده غذايشان بدهد پشتيبان و پناه آنها باشد.

اي يعقوب، ديشب بنده ي مستمند ما(َ ذِمْيَال) را ترحم نكردي، هنگام افطار به در خانه ات آمد در خواست نمود كه غريب و بينوايم. او را غذا ندادي با اشك جاري بازگشت، شكايت گرسنگي خود را به من كرد امروز نيز روزه گرفت ديشب شما همه سير بوديد و غذايتان زياد آمد.

يعقوب مي داني دوستانم را به كيفر و گرفتاري از دشمنانم زودتر مبتلا مي كنم اين هم به واسطه ي حسن نظر من به آنهاست. اما دشمنان را پس از هر خطا فورا گرفتار نمي كنم تا متوجه ي استغفار نشوند آنگاه نعمات را كم كم از آنها مي گيرم.

اينك به عزتم سوگند تو و فرزندانت را گرفتار مي كنم و بر شما مصيبتي نازل خواهد كرد و با كيفر خود شما را مي آزارم آماده ي ابتلاء شويد و به آنچه بر شما نازل مي كنم راضي و شكيبا باشيد.

ابوحمزه به حضرت زين العابدين عليه السلام عرض كرد فدايت شوم يوسف خواب را در كدام شب ديد؟ فرمود: همان شبي كه يعقوب و خانواده اش

ص : 26

سير خوابيدند و َ ذِمْيَال گرسنه بود.(1)

از امام محمد باقر عليه السلام نقل شده هنگامي كه پدرش امام سجاد عليه السلام را غسل مي داد اطرافيان متوجه پينه اي كه بر روي زانوان و پاهاي مبارك آن حضرت بسته شده بود گرديدند در اين موقع چشم آنها به شانه حضرت زين العابدين عليه السلام افتاد كه يك قسمت از شانه آن بزرگوار نيز مانند زانويش پينه بسته، عرض كردند آثاري كه در پا و زانوان حضرت ديده مي شود معلوم است به واسطه ي سجده هاي طولاني پيدا شده اما اين قسمت از شانه چرا پينه بسته؟!

حضرت باقر عليه السلام فرمود: اگر بعد از حيات ايشان نبود علتش را نمي گفتم. روزي نمي گذشت مگر اينكه به اندازه اي كه ممكنش بود از يك نفر تا بيشتر بينوايان را سير مي كرد. شب كه مي شد آنچه از خوراك خانواده اش زياد مي آمد در انباني جاي مي داد هنگامي كه ديده ها به خواب رفته از منزل خارج مي شد و به خانه ي عده اي تنگدست كه از ترس آبرو سوال نمي كردند مي رفت. محتوي انبان را بين آنها تقسيم مي كرد به طوري كه متوجه نمي شدند آورنده ي طعام كيست هيچيك از افراد خانواده آن جناب نيز بر اين كار اطلاع نداشتند، من متوجه شده بودم. منظورش اين بود كه به پاداش صدقه پنهاني و با دست خود نائل شود. پيوسته مي فرمود:

«ان صدقة السر تطفي غضب الرب كما يطفي الماء الحطب فإذا تصدق احدكم فاعطي بيمينه فليخفها عن شماله».(2)

پنهاني صدقه دادن خشم پروردگار را فرو مي نشاند چنانكه آب آتش را خاموش مي كند هر يك از شما با دست راست صدقه داد طوري بدهد كه دست چپش متوجه


1- بحار الانوار، ج 12، ص 278.
2- سفينة البحار، ج 2، ص 24.

ص : 27

نشود.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: مردي به امام سجاد زين العابدين عليه السلام عرض كرد فلاني به شما نسبت ناروايي داد، مي گفت گمراه و بدعت گذار هستيد. امام عليه السلام فرمود: تو مراعات حق همنشيني با او نكردي چون گفتار او را به من نقل كردي و حق مرا نيز از بين بردي زيرا سخني از برادرم گفتي كه آن را نمي دانستم هر دو خواهيم مرد و در محشر به يكديگر خواهيم رسيد و خداوند در روز قيامت بين ما حكم مي كند ترا چه بود غيبت كردي، از غيبت پرهيز كن زيرا غيبت خورش سگ هاي جهنم است. در ضمن متوجه باش كسي كه زياد عيوب مردم را به زبان مي آورد همين زياد يادآوري دليل است بر اينكه عيبهاي خودش را در مردم جستجو مي نمايد.(1)

هشام عبدالملك در ايام حج به مكه آمده بود. به هنگام طواف، انبوه مردمان چنان بسيار بود كه هشام به «حجر الاسود» دسترسي نيافت، ناچار به انتظار در كناري نشست تا انبوه مردم طواف كنند. در اين هنگام چهارمين امام، زين العابدين عليه السلام به مسجد الحرام آمد و به طواف پرداخت، مردمان با ديدار امام كوچه دادند و آن گرامي به آسودگي به حجرالاسود نزديك شد و بدان دست يازيد و حجر را لمس نمود. هشام از ديدار عظمت امام و احترامي كه مردم به او مي نهادند سخت ناراحت شد، يك تن از شاميان از هشام پرسيد اين مرد كيست كه مردمان اين چنين او را بزرگ مي دارند؟

هشام از بيم آنكه مبادا شاميان به آن گرامي مايل شوند و به او روي آورند گفت: او را نمي شناسم.

فرزدق كه شاعري معروف و آزاده بود حضور داشت، بي درنگ در پاسخ هشام به پاي خاست و گفت: من او را مي شناسم و قصيده اي


1- بحار، ج 16، ص 185.

ص : 28

طولاني در مدح امام عليه السلام سرود.

فرازهايي از قصيده اين بود. اي سؤال كننده از من جايگاه جود و بزرگواري را پرسيدي. پاسخ روشن آن نزد من است. اين كسي است كه سرزمين مكه و خانه كعبه و حرم خداوند و سرزمينهاي بيرون از حرم او را مي شناسند.

اين فرزند بهترين بندگان خداست. اين پرهيزكار و بركنار از آلايش و پاكيزه و سرشناس است.

اين آن كسي است كه پيامبر برگزيده، «احمد» پدر اوست. كه خداوند هماره بر او درود فرستد.

اگر «ركن» مي دانست كه چه كسي براي بوسيدن او آمده است بي تاب خود را بر زمين مي افكند تا خاك پاي او را ببوسد.

نام اين بزرگوار علي است و پيامبر خدا پدر اوست كه به روشني هدايت او، امت راهنمائي مي شوند.

اين فرزند سرور بانوان فاطمه است و فرزند وصي پيامبر، همان كه در شمشيرش براي كفار و مشركين مرگ نهفته بود.

اي هشام! اين كار تو كه وانمود مي كني او را نمي شناسي و مي پرسي اين كيست؟ به شخصيت او زيان نمي رساند زيرا عرب و عجم او را كه تو انكار مي كني مي شناسد.

آري اشعار فرزدق چنان شيوا و در مدح امام عليه السلام گويا بود كه هشام چون حيواني زخم ديده برآشفت، پس فرمان داد تا فرزدق را به زندان برند.

امام سجاد عليه السلام همينكه از زنداني شدن فرزدق آگاه شد صله اي براي او فرستاد، فرزدق با اخلاص آنها را برگردانيد و پيام داد كه من اين اشعار را به خاطر خدا و پيامبر سرودم. امام عليه السلام خلوص و دوستي او را تصديق فرمود و ديگر بار پول را براي فرزدق فرستاد و او را سوگند داد كه صله را

ص : 29

بپذيرد و اجر آخرتش نيز محفوظ باشد و فرمود به او بگوييد كه ما از دودمان نيكي و احسانيم و آنچه عطا كنيم باز پس نگيريم... فرزدق صله را پذيرفت و خاطرش شاد گشت.(1)

ابوحمزه ثمالي مي گويد: يك روز به درب خانه حضرت سجاد عليه السلام ايستاده بودم كه امام عليه السلام از خانه خارج شد و فرمود: «بسم الله آمنت بالله و توكلت علي الله» . و سپس فرمود: اي ابوحمزه هر وقت انسان از خانه بيرون مي آيد شيطان آماده ي فريب او مي شود وقتي مي گويد «بسم الله» آن دو فرشته كه بر او موكل هستند مي گويند گفت «بسم الله» يعني از شر شيطان محفوظ ماند. وقتي مي گويد: «آمنت بالله» گويند هدايت شد و همينكه مي گويد «توكلت علي الله» گويند از آفات و بليات نگاه داشته شد. در اين موقع است كه شيطان دور مي شود سپس امام عليه السلام عرضه داشت:

«اللهم ان عرضي لك»

پروردگارا آبروي خويش را به تو سپردم

و روي به من كرده فرمود: «يا ابا حمزه اگر تو از مردم كناره گيري كني آنها از تودست بر نمي دارند و تو را رها نخواهند كرد.

ابوحمزه مي گويد عرض كردم پس چه بايد كرد؟ فرمود:

«أعطهم عرضك ليوم فقرك وفاقتك»

آبرويت را به آنها بده براي روز نيازمندي و بينوايي.

به احتمال زياد منظور امام عليه السلام اين است كه در مقام مكافات و انتقام مباش و بگذار پاسخ عيب جوئي و لغزش آنها را براي روز قيامت كه روز فقر و فاقه مي باشد.(2)

يكي از دوستان امام سجاد عليه السلام به نام زهري مي گويد: يك شب سرد و باراني امام عليه السلام را ديدم كه مقداري آرد و هيزم بر پشت مبارك حمل كرده و


1- بحار الانوار، ج 46، ص 124.
2- ناسخ التواريخ، ج 1، ص 24.

ص : 30

روان بود نگران حضرت شدم و عرض كردم يابن رسول الله كجا مي رويد؟ فرمود آهنگ سفر دارم و زاد و توشه براي آن مهيا كرده و به فلان مكان حمل مي نمايم. عرض كردم اينك غلام من حاضر است او به جاي شما اين بار را بر دوش مي كشد. امام عليه السلام قبول نفرمود. عرض كردم اجازه بدهيد من براي شما بياورم. امام عليه السلام فرمود: من نفس خود را باز نمي دارم از چيزي كه در اين سفر باعث نجات و رستگاري مي شود. از تو به حق خداوند تبارك و تعالي خواستارم كه دنبال كار خودت برو و مرا به حال خود بگذار.

زهري مي گويد: از محضرش جدا شدم پس از چند روز آن حضرت را زيارت كردم و گفتم اي فرزند رسول خدا چگونه سفري بود كه هيچ آثاري ندارد. امام عليه السلام فرمود: مراد من از آن سفر «مرگ» است و استعداد و آمادگي براي آن به دوري از حرام و انجام كارهاي خير و اعمال صالحه است.(1)

حضرت سجاد عليه السلام مي فرمود:

«اني لأستحيي من الله ان أسأل للأمن إخواني الجنة و أبخل عليه بالدنيا فاذا كان يوم القيامة قيل لي: لو كانت الجنة بيدك لكنت بها أبخل».(2)

من از خداوند تبارك و تعالي حيا مي كنم كه براي برادران ايماني خود طلب بهشت را بكنم اما در كمك كردن به آنها در امور دنيا و مادي بخل ورزم.

و در روز قيامت به من بگويند كه اگر بهشت در اختيار تو بود بخل بيشتري به خرج مي دادي!

كميت شاعر، مدح مولا علي بن الحسين عليه السلام را كرد و بعد گفت من مدح شما را مي كنم به اين اميد كه وسيله اي شويد نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تا در


1- بحار، ج 46، ص 66.
2- احقاق الحق، ج 12، ص 56.

ص : 31

روز قيامت از من شفاعت فرمايد. آنگاه قصيده اي سرود. امام زين العابدين عليه السلام فرمود: ما عاجزيم كه ثواب اين عمل ترا بدهيم ولي خداوند عاجز نيست كه مكافات و پاداش عمل ترا بدهد و بعد آن حضرت چهار صد هزار درهم به او صله داد و فرمود: بگير اينها را اي ابا المستهل.

كميت گفت هر چه شما مرحمت فرماييد براي من عزت و شرف است اما اگر مي خواهيد لطف بيشتري در حق من كنيد يكي از لباسهاي تن خود را كه به خاطر چسبيدن به بدن مطهر شما تبرك شده به من عطا فرمائيد.

امام عليه السلام فورا از جا برخاست و لباس تنش را به او عطا فرمود و بعد در پيشگاه پروردگار دعا كرد كه:

بار پروردگارا اين كميت جان خود و زن و فرزندش را به خاطر آل رسول تو و ذريه ي پيامبرت به خطر انداخته و حقايقي را كه ديگران كتمان مي كنند ابراز مي دارد. خداوندا او را سعادتمند و جزاي خير در دنيا و آخرت عنايت فرما كه ما عاجزيم از پاداش دادن به او. كميت مي گويد: هميشه از بركت دعاي آن حضرت حظ مي بردم.(1)

امام حسن عسگري عليه السلام فرمود: شخصي مردي را به محضر امام زين العابدين عليه السلام آورد و ادعا كرد كه آن مرد پدرش را كشته. قاتل هم در خدمت آن حضرت اعتراف كرد.

امام عليه السلام حكم به قصاص فرمود ولي از آن شخص درخواست بخشش نمود تا به ثواب بزرگي نائل گردد. معلوم بود مدعي به گذشت راضي نيست. زين العابدين عليه السلام فرمود: اگر به خاطر مي آوري كه اين مرد بر تو حقي دارد به واسطه آن حق از او بگذر. عرض كرد بر من حقي دارد ولي به آن اندازه نمي رسد كه از خون پدرم به سبب حقي كه دارد بگذرم، سؤال


1- احقاق الحق، ج 12، ص 61.

ص : 32

فرمود: پس چه مي كني؟ جواب داد قصاص مي نمايم ولي اگر مايل باشد به ديه و خونبها با او مصالحه خواهم كرد و او را مي بخشم.

امام عليه السلام پرسيد حقش چيست؟ عرض كرد يابن رسول الله اين مرد به من توحيد و نبوت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و امامت ائمه را آموخته است.

امام زين العابدين با تعجب فرمود اين حق برابري با خون پدرت نمي كند؟ به خدا سوگند اين عمل با خون تمام مردم روي زمين از پيشينيان و آيندگان غير از انبياء و أئمه عليه السلام برابري دارد. چون در دنيا چيزي نيست كه در مقابل خون انبياء و ائمه به آن قناعت نمود.

آنگاه رو به قاتل نموده فرمود: ثواب آموختن را به من مي دهي تا خونبهاي اين قتل را بدهم و تو از كشته شدن نجات بيابي؟ عرض كرد يابن رسول الله من به اين ثواب احتياج دارم و شما بي نيازيد. زيرا گناهانم بزرگ است در ضمن گناهي كه نسبت به مقتول انجام داده ام مربوط به من و خون آن كشته شده است نه اينكه گناه بين من و پسرش باشد.

حضرت فرمود: پس كشته شدن در نظر تو بهتر است از اينكه ثواب آن تعليم را واگذار كني؟ عرض كرد آري زين العابدين عليه السلام به صاحب خون فرمود اينك تو خود مقايسه كن بين گناهي كه اين مرد نسبت به تو انجام داده و هم تعليم و لطفي كه درباره ات نموده است.

پدرت را كشته از بقيه زندگي او را محروم نمود. و ترا نيز از مزاياي داشتن پدر بي بهره كرده اما اگر صبر كني و تسليم شوي پدرت در بهشت با تو رفيق خواهد بود و از طرفي اين مرد به تو ايمان را آموخته كه به واسطه آن داخل بهشت جاويدان مي شوي و از عذاب ابد نجات يافته اي، احسان و لطف او بر تو چندين برابر جنايتي است كه نسبت به پدرت انجام داده. اكنون يا از او بگذر در قبال احساني كه به تو كرده تا براي هر دوي شما حديثي از فضائل پيغمبر بگويم كه شنيدن آن حديث برايت بهتر

ص : 33

است از دنيا و آنچه كه در اوست و اگر راضي نيستي ديه را بدهم تا با او صلح كني. در اين صورت حديث را به او تنها خواهم گفت. آنچه از دستت مي رود به واسطه نشنيدن اين حديث از دنيا و آنچه در اوست ارزشش بيشتر است البته اگر توجه داشته باشي (البته علامه مجلسي رضوان الله عليه حديث را نقل نفرموده.) عرض كرد اي پسر رسول خدا بدون ديه و درخواست چيزي از او گذشتم فقط به واسطه ي رضاي خدا و وساطت شما.(1)

محمد بن عَجْلَان مي گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

امام علي بن الحسين عليه السلام در ماه مبارك رمضان هر خطا و لغزشي از غلامان و كنيزان سر مي زد يادداشت مي فرمود و در مقام تأديب آنها بر نمي آيد تا آخرين شب ماه رمضان. آنگاه همه را در اطراف خود جمع مي كرد و از هر كدام آنها اقرار مي گرفت كه آيا شما در فلان روز چنين لغزشي را نداشتيد. آنها هم اعتراف به گناه مي كردند سپس وسط آنها مي ايستاد و مي فرمود:

«ارفعوا أصواتكم و قولوا: يا علي بن الحسين ان ربك قد أحصي عليك كما عملت أحصيت علينا كلما عملنا و لديه كتاب ينطق عليك بالحق لا يغادر صغيرة و لا كبيرة مما أتيت الا أحصاها» .

صداي خود را بلند كنيد و بگوييد: اي علي بن الحسين، پروردگار تو آنچه را كه انجام داده اي در پرونده ات نوشته است همانطور كه هر چه را ما عمل كرده ايم نوشته اي اما بدان كه در نزد پروردگار كتابي است كه با تو بحق سخن گويد. كتابي كه ريز و درشت اعمالت را در بر دارد و آنچه را كه عمل كرده اي نزد پروردگار حاضر است همانطور كه هر چه را ما انجام داده ايم نزد تو حاضر است.


1- بحار، ج 2، ص 3.

ص : 34

پس اي زين العابدين عليه السلام ما را عفو كن و از سر تقصير ما در گذر همانطور كه دوست داري كه خداوند از تو بگذرد.

«فاذكر يا علي بن الحسين ذل مقامك بين يدي ربك الحكم العدل الذي لايظلم مثقال حبة من خردل و يأتي بها يوم القيامة و كفي بالله حسيبا و شهيدا»

اي علي بن الحسين بياد بياور آن زماني را كه در محضر پروردگار حاكم و عادل به اعمالت رسيدگي مي شود، خداوندي كه به اندازه جزئي از خردل به كسي ظلم نمي كند و تمام اعمال تجسم يافته و آن روز آورده مي شوند و كافي است كه پروردگار حسابرس و شاهد باشد.

پس اي زين العابدين گذشت كن تا مورد عفو و گذشت حق تعالي واقع شوي!...

آنگاه امام عليه السلام رو به غلامان و كنيزان، مي فرمود:

«قد عفوت عنكم فهل عفوتم عني... فيقولون قد عفونا عنك يا سيدنا، فيقول لهم قولوا: اللهم اعف عن علي ابن الحسين كما عفا عنا فاعتقه من النار كما أعتق رقابنا من الرق فيقولون ذلك، فيقول اللهم آمين رب العالمين» .

من از لغزش شما گذشتم آيا شما هم مرا بخشيديد؟ دسته جمعي مي گفتند: آري اي آقاي ما تو را عفو كرديم، امام عليه السلام به آنها مي فرمود: به اين طريق بگوييد: پروردگارا علي بن الحسين را ببخش همانطور كه ما را بخشيد و او را از آتش جهنم آزاد كن همانطور كه ما را از غلامي و كنيزي آزاد فرمود. و آنگاه خود مي گفت: اللهم آمين رب العالمين.(1)

دعا و عبادت امام عليه السلام


1- بحار، ج 46، ص 103.

ص : 35

فاطمه دختر اميرالمومنين هنگامي كه مشاهده كرد حضرت زين العابدين عليه السلام در اثر عبادت زياد رنجور و ناتوان شده پيش جابر بن عبدالله انصاري آمده و گفت: اي جابر تو از صحابه رسول خدا هستي، ما را بر امثال تو حقي است. اگر ببينيد يكي از ما خود را از بسياري عبادت و پرستش ناتوان كرده او را يادآوري نماييد تا جان خود را حفظ كند.

علي بن الحسين يادگار برادرم سيدالشهداء خود را رنجور نموده، پيشاني و زانوان و كف دستهايش از كثرت عبادت پينه بسته است. جابر به خانه آن حضرت آمد. در جلوي درب، حضرت باقر عليه السلام با چند پسر بچه از بني هاشم ايستاده بودند. جابر در راه رفتن حضرت باقر عليه السلام دقيق شده گفت:

«هذه مشية رسول الله»

اين راه رفتن پيغمبر است.

عرض كرد آقازاده شما كيستيد؟

فرمود: من محمد بن علي بن حسينم، جابر شروع به گريه كرد و گفت: پدرم فداي تو باد نزديك من بيا آن سرور جلو آمد جابر دكمه هاي پيراهن امام باقر عليه السلام را باز كرده دست بر سينه اش گذاشت شروع به بوسيدن نمود و صورت بر سينه ي آن آقازاده نهاده و گفت:

من از طرف پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به تو سلام مي رسانم به من فرموده اين كارها را بكنم سينه ات را ببوسم و صورت برآن گذارم.

و نيز فرمود:

«يوشك ان تعيش و تبقي حتي تلقي من ولدي من اسمه محمد يبقر العلم بقرا و قال انك تبقي حتي تعمي ثم يكشف عن بصرك» .

تو زنده مي ماني تا يكي از فرزندانم به نام محمد را ببيني،

ص : 36

او به نحو شايسته اي علم را مي شكافد. تو زنده مي ماني تا نابينا شوي، بعد از آن بينا خواهي شد.

سپس جابر ادامه داد كه از پدر بزرگوارت براي من اجازه بگير تا با او ملاقات كنم.

امام باقر عليه السلام پيش پدر آمد عرض كرد پيرمردي با من چنين و چنان كرد و فرمود: نور ديده ي من او جابر بن انصاري است بگو وارد شود. جابر وارد شد، چشمش در محراب به زين العابدين افتاد كه عبادت پيكره اش را در هم شكسته علي بن الحسين عليه السلام به احترام جابر از جاي حركت كرد مختصر احوالي از او پرسيد و در پهلوي خود جايش داد. جابر عرض كرد يا بن رسول الله مگر نمي داني خداوند بهشت را براي شما و دوستانتان خلق كرده جهنم را نيز براي دشمنانتان؟ پس اين چه جديت است كه خود را به زحمت انداخته اي؟ فرمود: جابر مگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را نديده بودي با اينكه خداوند در قرآن نسبت به آن حضرت فرموده گناه گذشته و آينده ترا (از نظر مردم) آمرزيدم. پدرم فداي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم باد آنقدر عبادت كرد تا پا و ساق هاي مباركش ورم نمود، عرض كردند شما با اين مقام باز اينقدر عبادت مي كني فرمود:

«افلا أكون عبدا شكورا»

آيا بنده ي شاكر خدا نباشم.

جابر فهميد گفتارش در آن بزرگوار مؤثر نيست عرض كرد پس جان خود را حفظ كن زيرا از خانواده اي هستي كه بلا و گرفتاري به واسطه ي آنها دفع مي شود و باران به بركت ايشان نازل مي گردد. فرمود: جابر

«لا ازال علي منهاج ابوي متأسيا بهما صلوات الله عليهما حتي القاهما»

من از روش دو پدرم محمد و علي دست بردار نيستم و

ص : 37

پيروي آنها را مي كنم تا به ديدارشان نائل گردم.

جابر به كساني كه حضور داشتند گفت به خدا قسم در اولاد پيامبران كسي را مانند علي بن الحسين عليه السلام نمي بينم مگر يوسف پيغمبر، با اينكه سوگند به خدا فرزندان علي بن الحسين بهتر از فرزندان يوسفند زيرا در ميان فرزندان اين آقا كسي است كه زمين را پر از عدل و داد مي كند با اينكه پر از ظلم و جور شده باشد.(1)

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه ايشان در ميان جمعي از دوستان پس از مقداري صحبت درباره ي عظمت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام از نظر عبادت و روش زندگي فرمودند:

هيچيك از اولاد و خانواده اش بيشتر از علي بن الحسين در لباس و فقه به او شبيه نيستند. روزي حضرت باقر فرمود: خدمت پدرم رسيدم مشاهده كردم به جايي از عبادت رسيده كه هيچكس نخواهد رسيد. صورتش از شب زنده داري زرد و چشمها از شدت گريه مانند آتشي سرخ گرديده، پيشاني از سجده پينه بسته، قدمهاي مباركش با ساق پا به واسطه سر پا ايستادن در نماز ورم كرده: فرمود من ديگر نتوانستم خودداري كنم از ديدن آن حال دلم سوخت و شروع به گريه نمودم در آن موقع پدرم به فكر فرو رفته بود. بعد از مختصر زماني متوجه من شد و فرمود: پسر جان يكي از جزوه هاي عبادت علي بن ابيطالب عليه السلام را بياور جزوه اي را تقديم كردم. اندكي از آن خواند با خاطري افسرده جزوه را به زمين گذاشت و فرمود:

«من يقوي علي عبادة علي بن ابيطالب عليه السلام»

چه كس قدرت دارد مانند علي عبادت كند(2)

سعيد بن مسيب گفت: يك سال قحطي شديدي براي ما رخ داد، مردم


1- بحارالانوار، ج 46، ص 60.
2- بحار، ج 46، ص 75.

ص : 38

براي طلب باران با اجتماع به نماز و دعا برخاستند در ميان آنها چشمم به غلامي افتاد كه بالاي تپه اي رفته دور از اجتماع مردم مشغول مناجات با حضرت حق است، جاذبه حال و مناجات او مرا به خود جلب كرد. جلو رفتم ديدم لبهاي خود را حركت مي دهد ولي چيزي نشنيدم. هنوز دعايش تمام نشده بود ابري فضاي آسمان را پوشانيد. غلام سياه همينكه ابر را مشاهده كرد سپاس و شكر خداي را بجاي آورده راه خود را گرفت و از آنجا دور شده باران شديدي باريد به اندازه اي كه ترسيديم سيل جاري شود.

من به تعقيب غلام پرداختم تا ببينم تربيت شده ي مكتب كيست كه ناگاه ديدم به خانه ي زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام وارد شد. خدمت امام عليه السلام شرفياب شدم عرض كردم در خانه ي شما غلام سياهي است اگر ممكن باشد برمن منت گذاريد، او را خريداري كنم.

فرمود: سعيد چرا نبخشم كه بفروشم؟ امر كرد متصدي غلامان هر چه غلام در خانه هست از نظر من بگذراند همه ي غلامها را جمع كرد ولي آن كسي را كه جستجو مي كردم در ميان آنها نبود عرض كردم اينها منظور من نيستند پرسيد غلامي باقي مانده. گفته شد آري فقط يك نفر هست كه نگهبان اسب و شترها است دستور داد او را نيز حاضر كردند. تا وارد شد ديدم همان كسي است كه بر فراز تپه آهي جگر سوز داشت، گفتم غلامي را كه خريدارم همين است زين العابدين عليه السلام فرمود: غلام همراه سعيد برو. غلام سياه رو به من نموده و گفت:

«ما حملك علي ان فرقت بيني و بين مولاي»

چه چيز باعث شد كه تو بين من و مولايم جدائي انداختي؟! در جوابش گفتم آنچه در بالاي تپه از تو مشاهده كردم.

ص : 39

تا اين سخن را شنيد دست به درگاه خدا دراز كرد و با نوائي جانسوز صورت به طرف آسمان بلند نموده و گفت: بار پروردگارا رازي بين تو و من بود اكنون كه پرده از روي آن برداشتي مرا نيز ببر و سوي خود برگردان امام عليه السلام و همه حاضرين در محل از سوز و گداز مناجات غلام و صفاي او اشك ريختند. من هم با چشمان گريان از خانه ي امام عليه السلام بيرون آمدم، همينكه به منزل رسيدم يك نفر از طرف زين العابدين عليه السلام پيغام آورد كه امام عليه السلام فرمودند اگر مايلي در تشييع جنازه ي رفيقت شركت كن. با فرستاده ي امام عليه السلام به طرف منزل حضرت برگشتم و ديدم كه غلام در همان مجلس قالب تهي كرده است!

حجاب چهره ي جان مي شود غبار تنم

خوشا دمي كه ازين چهره پرده بر فكنم

چنين قفس نه سزاي چون من خوش الحانست

روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم

ثابت مي گويد: من و جمعي از اهل عبادت بصره مثل أيوب سجستاني، صالح مري، عتبه، حبيب فارسي و مالك بن دينار براي انجام فريضه ي حج به مكه مشرف شده بوديم. هنگام ورود به مكه بشدت در مضيقه بي آبي واقع شديم، مردم مكه و حجاج ديگر هم در اثر تشنگي و نيامدن باران به ما رو آوردند و از ما خواستند كه برايشان آب تهيه كنيم. همگي وارد كعبه شده در نهايت خضوع و خشوع از درگاه الهي تقاضاي باران و آب نموديم ولي هرچه خوانديم خبري نشد كه ناگاه چشممان به جواني افتاد كه مشغول طواف خانه ي خدا بود. پس از چند دور طواف كردن پيش ما آمد يك يك ما را بنام صدا زد و ما هم پاسخ داديم. لبيك اي جوان:

«فقال: ابعدوا من الكعبة، فلو كان فيكم احد يحبه الرحمان لأجابه، ثم

ص : 40

اتي الكعبة فخر ساجدا فسمعته يقول في سجوده، سيدي بحبك لي الا سقيتهم الغيث، قال: فما استتم الكلام حتي أتاهم الغيث» .

فرمود: آيا در ميان شما كسي هست كه خدا او را دوست داشته باشد؟ عرض كرديم اي جوان: از ما دعا كردن و از او اجابت است. فرمود: از كعبه دور شويد اگر در ميان شما كسي بود كه خداوند او را دوست مي داشت دعايش مستجاب مي شد، بعد آن بزرگوار وارد كعبه شد صورت روي خاك گذاشت، مي شنيدم كه مي گفت: آقاي من سوگند به آن محبتي كه نسبت به من داري اين مردم را از آب باران سيراب كن. هنوز كلام او تمام نشده بود كه باران شروع به باريدن گرفت.

راوي مي گويد: از مردم پرسيدم كه اين جوان كيست؟ گفتند:

علي بن الحسين ابن علي بن ابيطالب عليه السلام است.(1)

«و كان علي بن الحسين عليه السلام إذا توضأ إصفر وجهه فيقول له أهله ما هذا الذي يعتادك عند الوضوء فيقول: اتدرون بين يدي من اريد أن اقوم:

امام سجاد عليه السلام هر وقت وضو مي گرفت رنگش زرد مي شد. خانواده اش به آن حضرت مي گفتند اين چه حالي است كه هميشه در هنگام وضو به شما دست مي دهد؟ مي فرمود: آيا مي دانيد مي خواهم در محضر چه كسي حاضر شوم!(2).

«و كان علي بن الحسين عليه السلام اذا قام الي الصلوة أخذته رعدة فقيل له ما لك؟ فقال: ما تدرون بين يدي من اقوم و من اناجي».(3)


1- احتجاج، ج 2، ص 47.
2- احقاق الحق، ج 12، ص 26.
3- احقاق الحق، ج 12، ص 30 و 37.

ص : 41

امام زين العابدين عليه السلام هر وقت به نماز مي ايستاد تنش مي لرزيد. عرض شد كه شما را چه شده؟ مي فرمود: شما نمي دانيد كه در برابر چه كسي ايستاده و مناجات مي كنم.

ابن عيينه مي گويد: در سفر حج بودم امام سجاد عليه السلام را در هنگام احرام بستن مشاهده كردم در حالي كه رنگ از رخساره اش پريده بود و تنش مي لرزيد و توان گفتن لبيك را نداشت. به او عرض شد چرا تلبيه نمي كني؟

«قال أخشي ان اقول لبيك فيقال لي: لالبيك»

فرمود: مي ترسم بگويم لبيك اما جواب بيايد لالبيك!، اما همينكه تلبيه گفت غش كرد و از مركبش بر زمين افتاد و پيوسته اين حال او بود تا حج آن حضرت به پايان رسيد.(1)

ابوحمزه ثمالي مي گويد: امام سجاد عليه السلام را ديدم كه وارد مسجد كوفه شد در كناري به نماز ايستاد، دستها را تا برابر گوش بلند كرد چنان تكبيري گفت كه من از دهشت آن تنم لرزيد. نماز خواندن آن حضرت را گوش مي دادم تا آن زمان لهجه اي پاكيزه تر و دلرباتر از او نشنيده بودم.(2)

طاوس يماني مي گويد: نيمه شبي داخل حجر اسماعيل كنار كعبه معظمه شدم امام زين العابدين عليه السلام را ديدم كه در سجاده است و كلامي را تكرار مي كند.

«الهي عبيدك بفنائك، مسكينك بفنائك، فقيرك بفنائك»

پروردگارا بنده ي كوچك و دردمند و فقير تو به آستانه ي رحمتت رو آورده.

طاوس مي گويد بعد از آن هر گونه بلا و مرضي كه برايم واقع شد چون به نماز ايستادم بعد سر به سجده نهادم و اين كلمات را گفتم بهبود يافتم و


1- احقاق الحق، ج 12، ص 30 و 37.
2- منتهي الآمال، ج 22، ص 14.

ص : 42

مشكل من حل شد.(1)

ابوحمزه ثمالي مي گويد: علي بن الحسين عليه السلام را ديدم كه هنگام خواندن نماز عبا از يك طرف شانه اش افتاد ولي آن حضرت اعتنائي نكرد تا نماز به پايان رسيد. پس از پايان نماز از آن بزرگوار پرسيدم چرا عبا را دوباره به شانه خود نينداختيد؟ فرمود:

«ويحك اتدري بين يدي من كنت؟! ان العبد لا يقبل من صلوته الا ما أقبل عليه منها بقلبه» .

واي بر تو آيا مي داني كه در محضر چه كسي قرار داشتم. توجه داشته باش كه بنده به همان اندازه اي كه از نماز حضور قلب دارد نمازش قبول مي شود.(2)

محمد پسر همين ابوحمزه از پدرش نقل مي كند كه شبي امام زين العابدين عليه السلام را در آستانه ي كعبه مشاهده كردم در حال ايستادن مشغول به نماز بود آنقدر قيام را طول داد كه گاهي سنگيني بدن را بر روي پاي راست و گاهي بر روي پاي چپ قرار مي داد و مي شنيدم كه با صوتي حزين و جانكاه مي گفت:

«يا سيدي تعذبني و حبك في قلبي؟ أما و عزتك لئن فعلت لتجمعن بيني و بين قوم طال ما عاديتهم فيك».(3)

اي آقاي من: آيا مرا عذاب مي كني در حالي كه محبت تو را در دل دارم. قسم به عزتت اگر چنين كني مرا با كساني قرار داده اي كه دشمني طولاني با تو دارند.

طاوس يماني مي گويد: وارد مسجد الحرام شدم ديدم كه شخصي در كنار بيت مشغول دعا و اشك و آه است همينكه از عبادت فارغ شد


1- منتهي الآمال، ج 22، ص 14.
2- بحار الانوار، ج 46، ص 66.
3- اصول كافي، ج 2، ص 579.

ص : 43

مشاهده كردم كه آن شخص علي بن الحسين عليه السلام است و عرض كردم اي پسر رسول خدا من شما را در حالتي ديدم كه زياد سوز و گداز داشتيد و حال آنكه سه مايه اميدواري براي شما هست و شما را ايمن از خوف و نگراني مي نمايد اول آنكه پسر رسول خدا هستي. دوم اينكه مشمول شفاعت جدت خواهي شد. سوم رحمت پروردگار شامل حالت خواهد شد.

امام عليه السلام فرمود: اما پسر رسول خدا بودن مرا ايمن نمي دهد چونكه خداوند مي فرمايد:

«فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون».(1)

روز قيامت نسب و فاميلي مطرح نيست.

و اما شفاعت جدم نيز همان گونه است زيرا خداوند مي فرمايد:

«ولا يشفعون الا لمن ارتضي».(2)

و شفاعت نمي كنند مگر كساني را كه خداوند رضايت دهد.

و اما رحمت پروردگار

«انها قرينة من المحسنين» (مضمون آيه 56 اعراف)

رحمت خدا به نيكوكاران و محسنين نزديك است و من نمي دانم كه جزء محسنين هستم!.(3)

أصمعي گفت: كه شبي مشغول طواف كعبه بودم كه ناگاه چشمم به جواني خوش سيما كه مشغول مناجات بود افتاد. شنيدم كه مي گفت:

«نامت العيون، و علت النجوم و انت الملك الحي القيوم، غلقت الملوك أبوابها، و أقامت عليها حراسها و بابك مفتوح للسائلين جئتك لتنظر الي برحمتك يا ارحم الراحمين» .


1- مؤمنون: 101.
2- انبياء: 28.
3- كشف الغمة، ج 2، ص 305.

ص : 44

پروردگارا چشمها به خواب رفته، ستارگان جلوه گر شده اند و تو هستي سلطان زنده ي قيوم. «خداوندا!» پادشاهان درهاي كاخهاي خود را بسته و نگهبانان را برآنها گمارده اند، اما درب خانه تو براي سائلين و طالبين باز است من هم به درب خانه ي تو آمده ام تا به من نظر كني به رحمتت اي رحيمترين رحم كنندگان. وقتي دقت كردم ديدم كه آن جوان علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام است.(1)

از آثار امام عليه السلام صحيفه سجاديه

اين كتاب عبارت است از مجموعه ي دعاهاي آن حضرت كه مشتمل بر پنجاه و چهار فصل است. براي صحيفه شرحهايي نوشته شده است. مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهراني در كتاب شريف الذريعه تعداد آنها را تا هفتاد مورد نام مي برد كه از جمله شرح ارزشمند سيد علي خان كبير مي باشد.

دعاهاي صحيفه سجاديه همگي داراي مضاميني بلند و پر محتوي است خصوصا دعاي بسيار خوب مرضي الافعال و مكارم الاخلاق كه تقريبا داراي سي فصل است و بدون شك براي كسي كه خواهان اصلاح نفس و خودسازي است در سطحي بسيار عالي سازنده و مؤثر است.

فرازهاي اين دعاي شريف عبارت است از پاكيزه كردن نيت و رسيدن به مقام خلوص و يقين، بي نيازي از خلق، پايه هاي اخلاق، پناه بردن به خدا از شر شيطان، نقش رهبران در تربيت انسانها، لباس صالحين و متقين، نفس بايد مهار شود، موانع استجابت دعا و بالاخره صلوات بر محمد و آل محمد. بخش ديگر دعا عبارت است از محاسن و رذائل


1- بحار، ج 46، ص 80.

ص : 45

اخلاق.

محاسن اخلاق: تواضع، حسن هدايت، تملك نفس، اصلاح ذات البين، خوش اخلاقي، ايثار، ترك تحقير مردم، ياد خدا، شكر نعمت، توبه، تزكيه نفس، رضاي پروردگار، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام، ميانه روي، توكل بر خدا، كفايت از مردم، استغناء، زهد، ورع، نظم و انضباط، حسنه ي در دنيا و آخرت.

رذائل اخلاق: ريا، تكبر، عجب، منت گذاردن، فخر فروشي، ضلالت بعد از هدايت، كينه توزي، حسادت، بدگماني، عاق والدين و ارحام، غيبت، بي حالي و كسالت در عبادت، فحش و ناسزا، زشتي ظلم، عيب جوئي، اسراف، غفلت از عبادت.

رساله حقوق

يكي ديگر از آثار به جاي مانده آن امام همام است كه داراي پنجاه حق فردي و اجتماعي است كه مرحوم صدوق در من لايحضره الفقيه و خصال و أمالي و ابن شعبه در تحف العقول ص 255 نقل كرده اند.

جامعيت و اهميت اين رساله را از مقدمه ي آن بخوبي مي توان فهميد. ابتدا امام عليه السلام مي فرمايد:

بدان خداوند ترا رحمت كند بر تو حقوق و وظايفي است كه ترا در نماز در تمام حالات و رفتارت احاطه كرده است. در هر حركت و سكوني كه از تو سر بزند، در هر منزلي كه در آن فرود آئي، در هر عضوي از اعضاء بدنت كه آن را زير و بالا سازي و بكار بندي.

بعضي از اين حقوق بزرگتر و مهمترند و بزرگترين آنها حقوقي است كه خداوند تبارك و تعالي براي خود بر تو واجب دانسته است كه البته اصل و ريشه همين است.

ص : 46

آنگاه خداوند بر تو حقوقي لازم داشته است كه شامل جميع اندامهاي بدن از سر تا قدم مي گردد وبراي چشم، گوش، زبان، دست، پا، شكم و غريزه ي جنسي تو هر يك جداگانه حقي مقرر است.

سپس خداوند تبارك و تعالي براي افعال تو حقوقي واجب دانسته و براي نماز، و صدقه حقي مقرر داشته است.

آنگاه حقوقي بين تو و ديگران است كه انجام آنها شديدا لازم است و واجب ترين آنها، حق پيشوايان، حق رعايا، حقوق زير دستان و خويشاوندان مي باشند.

امام عليه السلام پس از بر شمردن يك سلسله حقوق مي فرمايد:

«فطوبي لمن أعانه الله علي قضاء ما اوجب عليه من حقوقه و وفقه و سدده» .

خوشا به حال آن كس كه خداوند او را در قضاء اين حقوق ياري كند و توفيق بخشد.

كلمات حكمت آميز

«من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا» .

هر كس روح بلندي داشته باشد دنيا را زير پا خواهد گذاشت.

«من قنع بما قسم الله له فهو من اغني الناس» .

هر كس به آنچه خداوند برايش مقرر فرموده قانع باشد از بي نيازترين مردم است.

«لايقل عمل مع تقوي و كيف يقل ما يتقبل» .

هيچگاه عمل از انسان متقي كم نيست و چگونه كم باشد كاري كه مورد قبول پروردگار واقع مي شود.

ص : 47

«ان أنجاكم من عذاب الله أشدكم خشية لله» .

كساني از عذاب رهايي مي يابند كه خوف و خشيت بيشتري از خداوند تبارك و تعالي داشته باشند.

«ألا و ان أبغض الناس الي الله من يقتدي بسنة امام و لا يقتدي بأعماله» .

مبغوضترين افراد نزد پروردگار كسي است كه امام را مقتداي خود در سنتها قرار بدهد ولي از رفتار و اعمال امام پيروي نكند.

«ثلاث منجيات للمؤمن: كف لسانه عن الناس و اغتيابهم، و اشتغاله نفسه بما ينفعه لآخرته و دنياه و طول البكاء علي خطيئته» .

سه چيز از عوامل نجات مؤمن است: حفظ زبان خصوصا از غيبت، مشغول كردن خود به كاري كه منفعت دنيا و آخرت داشته باشد و مداومت گريه و ناله در پيشگاه پروردگار به خاطر لغزشها و گناهاني كه مرتكب شده است.

«مامن شيي ء احب الي الله بعد معرفته من عفة بطن و فرج» .

بعد از معرفت به پروردگار هيچ چيز نزد حضرت حق محبوبتر از عفت شكم و غريزه ي جنسي نيست.

«افعل الخير الي كل من طلبه منك، فان كان أهله فقد أصبت موضعه و ان لم يكن بأهل كنت انت اهله. و ان شتمك رجل عن يمينك ثم تحول الي يسارك و أعتذر اليك فاقبل عذره» .

هر كس از تو مطالبه ي كار خيري را كرد انجام بده كه اگر مستحق آن باشد بجايش انجام شده و اگر سزاوار نباشد تو انساني خير خواه هستي و فيض و ثواب را برده اي. و اگر كسي از سمت راست برتو ناروا گفت و از سمت چپ

ص : 48

معذرت خواست عذرش را بپذيرد.

(تحف العقول ص 278 - 282)

«عبادة الاحرار لاتكون الا شكرا لله لاخوفا و لا رغبة»

عبادت آزادگان فقط به خاطر شكر و سپاسگزاري از خداوند است و نه از روي ترس از جهنم و طمع به بهشت.

«ضل مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُه

» .

گمراه مي شود هر كس كه حكيمي نداشته باشد تا او را ارشادش كند.

«ان الله يحب المؤمن المذنب التواب» .

خداوند مؤمن خطا كار در حال توبه را دوست مي دارد.

«الْكَرِيمُ يَبْتَهِجُ بِفَضْلِهِ وَ اللَّئِيمُ يَفْتَخِرُ بِمِلْكِه

» .

انسان كريم النفس به فضل و كمال خود مسرور مي شود و شخص پست و دون مايه به مال و ثروت خود فخر و مباهات مي كند.

«يا بني لا تصحبن قاطع رحم فاني و جدته ملعونا في كتاب الله في ثلاثة مواضع» .

فرزندم با كسي كه با ارحام خود قطع رابطه كرده همنشين و مصاحب نباش زيرا كه من او را در سه جاي قرآن لعنت شده يافتم.

«انما شيعتنا من جاهد فينا و منع من ظلمنا» .

همانا شيعه واقعي ما كسي است كه در راه ما مجاهده كند و جلوي ظلم و ستم بر ما را بگيرد.

«من تمام المروة خدمة الرجل ضيفه كما خدمهم أبونا ابراهيم» .

كمال جوانمردي پذيرايي از ميهمان است همانطور كه

ص : 49

روش پدر ما ابراهيم عليه السلام خدمت به ميهمان بود.

«بلغ شيعتنا انا لا نغني من الله شيئا و ان ولايتنا لاتنال الا بالورع» .

به شيعيان ما ابلاغ كن كه ما شما را از خداوند بي نياز نمي كنيم و ولايت ما حاصل نمي شود مگر در پرتو ورع و پرهيزكاري!

«من اراد عزا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطان، غني بلا فقر، فليخرج من ذل المعصية الي عز الطاعة» .

هر كس عزت و شرف را بدون فاميل و اقوام مي خواهد و هيبت و شوكت را بدون سلطنت و پادشاهي طالب است و ثروت و بي نيازي را خواهان است. بايد از ذلت معصيت بيرون آيد و در عزت طاعت و بندگي حضرت حق قرار گيرد.

(احقاق الحق، ج 12، ص 103 - 113)

«من كتم علما او اخذ عليه صفدا فلا نفعه أبدا» .

آنكه علمي را نهان دارد (به ديگران نياموزد) يا بر آموختن آن چيزي بگيرد هرگز او را سود ندهد.

«اياك و الغيبة فانها ادام كلاب الناس» .

از غيبت بپرهيز كه آن خوراك آدميان سگ صفت است.

«عجبت لمن يحتمي من الطعام لمضرته و لا يحتمي من الذئب لمعرته» .

در تعجبم از كسي كه از خوردنيها به خاطر زيانشان پرهيز مي كند ولي از گناه به خاطر زشتي آن پرهيز نمي كند.

(كشف الغمه، ج 2، ص 101 - 105)

امام عليه السلام و زمامداران عصر او

ص : 50

زمامداراني كه امام زين العابدين عليه السلام با آنها مواجه بود عبارت بودند از يزيد، عبدالله بن زبير، مروان حكم، عبدالملك بن مروان و وليد بن عبدالملك كه همگي ظالم و بيدادگر و جنايتكار بودند.

پس از حادثه جانكاه و جانسوز كربلا يزيد ستمگر براي سركوبي مردم مدينه كه علم مخالفت را با او برداشته بودند شخصي را به نام مسلم بن عقبه به مدينه فرستاد. سپاهيان يزيد سه روز مدينه را غارت كردند و به قتل عام پرداختند و ده هزار نفر را كشتند و از هيچ بي عفتي و خيانتي فروگذار نكردند.

در سال شصت و چهار هجري پس از مرگ يزيد، فرزندش معاويه به جاي او بر مسند حكومت نشست و پس از مدت كوتاهي يعني چهل روز به منبر رفت و استعفاي خود را اعلام كرد و از حكومت بركنار شد.

با مرگ يزيد و بركنار شدن معاويه پسرش عبدالله بن زبير كه سالها در طمع خلافت و حكومت بود در مكه بپاخاست و مردم حجاز و يمن و عراق و خراسان نيز با او بيعت كردند و در شام مروان بن حكم پس از استعفاي معاوية بن يزيد با توطئه به حكومت رسيد و به مخالفت با عبدالله بن زبير پرداخت و با دسيسه و نيرنگ، شام و سپس مصر را به تصرف خود درآورد، ولي حكومتش طولي نكشيد و با فاصله اي كوتاه در گذشت و پسرش عبدالملك به جاي او نشست.

عبدالملك در سال شصت و پنج هجري به حكومت رسيد و پس از تحكيم موقعيت خود و تسلط بر شام و مصر و در سال هفتاد و سه هجري عبدالله بن زبير را در مكه محاصره و دستگير نمود و به قتل رسانيد.

عبدالملك مردي بيرحم و بخيل و ستمگر بود، روزي به سعد بن مسيب گفت: هر كس مرا به تقوي و پرهيزكاري دعوت كند گردنش را

ص : 51

مي زنم.

از جنايات بزرگ عبدالملك فرمانروا ساختن حجاج بن يوسف ثقفي در بصره و كوفه است، حجاج از خون ريزترين و رذل ترين چهره هاي حكومت اموي است او كه مرض جنايت و خونريزي داشت وحشيانه به آزار و شكنجه و كشتار مردم پرداخت و بويژه به نابودي شيعيان اميرالمؤمنين علي عليه السلام همت گماشت و در مدت حكومت خود حدود صد و بيست هزار نفر را كشت.(1)

عبدالملك شديدا مراقب امام زين العابدين عليه السلام بود و مي كوشيد تا از رفتار امام مدركي بدست آورد و بدان بهانه بر امام سخت بگيرد. يك بار براي ايجاد ترس و وحشت در مردم و جلوگيري از فعاليت امام عليه السلام آن بزرگوار را با اذيت و آزار به شام جلب كرد و دوباره به مدينه بازگردانيد.

پس از مرگ عبدالملك در سال هشتاد و شش هجري فرزندش وليد به جاي او نشست، وليد نيز مردي ستمگر و بي پروا بود. او در اولين سخنراني خود گفت هر كس در برابر ما گردنكشي كند او را مي كشم و هر كس سكوت كند در سكوت او را خواهم كشت.

وليد هم مانند ديگر زمامداران ستمگر آن زمان از شهرت و محبوبيت امام عليه السلام هراسان بود و از شخصيت علمي و روحاني آن گرامي رنج مي برد و مي ترسيد مردمان پيرامون او گرد آمده براي سلطنت و حكومت او خطري توليد شود از اينرو نتوانست وجود امام عليه السلام را تحمل كند و بالاخره آن حضرت را مسموم كرده و به شهادت رساند.

حوادث دار الامارة

مختار ثقفي قيام كرد و در دارالاماره مستقر شد، درباره مختار و انگيزه ي


1- كامل ابن اثير، ج 4، ص 587.

ص : 52

او از قيام عليه يزيديان قضاوت هاي گوناگون شده ولي قدر مسلم آن است كه با كشتن قاتلان حسين بن علي عليه السلام و يارانش دل جريحه دار امام علي بن الحسين عليه السلام و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم التيام پيدا كرد. به همين دليل وقتي مختار سر عبيدالله بن زياد و عمر بن سعد را نزد آن حضرت فرستاد. امام عليه السلام به سجده افتاد و گفت:

«الحمد لله الذي أدرك لي ثاري من اعدائي و جزي الله المختار خيرا».(1)

حمد خداي را كه انتقام خون پدرم را از دشمنانم گرفت خداوندا به مختار جزاي خير بدهد.

منهال بن عمرو كوفي مي گويد: سالي به حج رفتم و علي بن الحسين عليه السلام را ديدم. امام عليه السلام پرسيد كه حرملة بن كاهل چگونه بسر مي برد؟ منهال مي گويد عرض كردم: او را در كوفه زنده ديدم. امام دستهاي خود را بالا برد و گفت: خدايا آهن را به او بچشان! خدايا گرمي آتش را به او بچشان! چون به كوفه رسيدم حرمله را نزد مختار آوردند.

مختار دستور داد دست و پاي او را بريدند، سپس او را به آتش سوزاندند.(2)

راستي دار الاماره مركز پاداش ستمكاران و متجاوزين به حقوق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم شده بود و نفرين حضرت حسين عليه السلام گريبان مردم عراق را گرفت.

او مي گفت: خدايا باران آسمان و بركت هاي زمين را از آنان بازدار! جمع آنان را از هم پراكنده ساز و هيچگاه حكومتها را از آنان راضي نگردان.

در محرم سال شصت و يكم هجري پسر زياد، سر پسر دختر پيامبر حسين بن علي عليه السلام را پيش روي خود نهاد و شادمان شد و پنج سال بيش نگذشت كه سر پسر زياد پيش روي مختار نهاده شد و سالي نگذشت كه


1- رجال كشي، ص 84.
2- مناقب، ج 4، ص 133.

ص : 53

سر مختار را برابر مصعب پسر زبير نهادند و پنج سال نگذشت كه سر مصعب پيش روي عبدالملك بن مروان قرار گرفت.(1)

ميرزا صادق تفرشي مي گويد:

نادره پيري ز عرب هوشمند

گفت به عبدالملك از روي پند

روي همين مسند و اين تكيه گاه

زير همين قبه و اين بارگاه

بودم و ديدم بر ابن زياد

آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

تازه سري چون سپر آسمان

طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد ز چندي سر آن خيره سر

بد بر مختار بروي سپر

بعد كه مصعب سر و سردار شد

دست كش او سر مختار شد

اين سر مصعب به تقاضاي كار

تا چه كند با تو دگر روزگار

عبدالملك بن مروان تا اين قضيه را شنيد لرزه بر او افتاد و گفت قصر دارالاماره را خراب كنيد كه من گرفتار نگردم!...

سرانجام مردي به نام حجاج بر آنها مسلط شد كه مي گفت:

مرا خوب مي شناسيد، من از چيزي نمي ترسم، وقتي دست بكار شدم خواهيد دانست كه چه كاره ام. مردم كوفه چشمهائي را دوخته و گردنهايي را كشيده مي بينم، سرهايي را مي بينم كه چون ميوه ي رسيده بر شاخه سنگيني مي كند و هنگام چيدن آنهاست، من بيدي نيستم كه از باد بلرزم، من كسي نيستم كه مرا بازي دست خود كنيد.

آري حجاج چنان زهر چشمي از مردم گرفت كه مدت بيست سال نفسي از كسي در نيامد. با اندك تهمتي مردم را دستگير مي كرد آنها را گردن مي زد. زنداني بدون سقف ترتيب داده بود كه زندانيان روزها فقط از سايه ي ديوار استفاده مي كردند.

حجاج دشمني خاصي با اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم داشت هر كس


1- مروج الذهب، ج 2، ص 121.

ص : 54

كوچكترين تمايل و ارتباطي با امام سجاد زين العابدين عليه السلام برقرار مي كرد مورد مؤاخذه و شكنجه واقع مي شد.

يكي از شاگردان برجسته ي امام عليه السلام سعيد بن جبير بود. سعيد سخت مورد علاقه آن حضرت بود. او از نظر علمي چنان بود كه مردم مي گفتند: بر روي زمين همانندش نيست.

سعيد بن جبير را دستگير كردند و نزد حجاج خونخوار آوردند. حجاج گفت: تو شقي بن كسير هستي نه سعيد بن جبير. سعيد گفت: مادرم بهتر مي دانست كه مرا سعيد ناميد. حجاج پرسيد: درباره ابوبكر و عمر چه عقيده اي داري، در بهشتند يا در دوزخ، (با اين سؤال مي خواست سعيد چيزي بگويد تا آن را بهانه ي قتل او قرار دهد.) سعيد گفت: اگر به بهشت روم و بهشتيان را ببينم آنگاه خواهم دانست كه اهل بهشت چه كسانند و اگر به دوزخ درآيم و دوزخيان را بنگرم آنان را خواهم شناخت.

حجاج پرسيد: در مورد خلفا چه عقيده اي داري؟ سعيد: من وكيل آنها نيستم. حجاج: كداميك از خلفا را بيشتر دوست داري؟ سعيد: آن را كه آفريدگار جهان از او خشنودتر باشد. حجاج: خدا از كداميك خشنودتر است؟

سعيد: خدايي كه داناي رازها و پنهانهاست اين را مي داند.

حجاج: چرا نمي خندي؟ سعيد: چگونه بخندد آفريده اي كه از خاك آفريده شده و ممكن است آتش او را نابود كند. حجاج: پس چرا ما شاد و خندانيم؟ سعيد: دلهاي مردم يكسان نيست. حجاج دستور داد جواهراتي آوردند و پيش سعيد نهادند. سعيد گفت: اگر اين ثروت را اندوخته اي تا از سختي رستاخيز نجات يابي بر تو سرزنشي نيست، و گرنه قيامت چنان وحشتزاست كه مادران كودكان شير خوارشان را فراموش مي كنند، پس در اندوختن ثروت ثمري نيست مگر آن مقدار كه پاك و

ص : 55

خالص باشد. حجاج گفت: وسايل عشرت و آلات موسيقي آوردند، سعيد گريان شد.

حجاج: دوست داري چگونه تو را بكشم؟ سعيد: هر گونه كه خود مايلي، به خدا سوگند هر طور مرا بكشي خدا ترا در آخرت به همان گونه مي كشد.

حجاج: ميل داري عفوت كنم. سعيد: اگر عفوي باشد فقط از خداست، ولي از تو هرگز بخشش نمي طلبم.

حجاج دستور داد بساط قتل را بگسترند، سعيد گفت:

«وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض، حنيفا و ما انا من المشركين».(1)

به سوي آن كسي روي مستقيم مي دارم كه آسمانها و زمين را آفريده و من مسلمانم و از مشركان نيستم.»

حجاج گفت: رويش را از قبله بگردانيد. سعيد گفت:

«فاينما تولوا فثم وجه الله».(2)

به هر سو رو كنيد خدا در همان سوست.

حجاج گفت: رويش را برخاك گذاريد.

سعيد گفت:

«منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري».(3)

شما را از خاك آفريديم و باز به خاك بر مي گردانيم و بار ديگر از خاك بيرونتان مي آوريم.

حجاج گفت: سرش را جدا كنيد.

سعيد گفت: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و ان محمدا عبده و


1- انعام: 79.
2- بقره: 115.
3- طه: 55.

ص : 56

رسوله. سپس گفت: بار پروردگارا پس از من او را بر هيچكس مسلط مكن.

لحظه اي بعد خون پاك سعيد بن جبير به فرمان حجاج ريخته شد.(1)

شهادت امام عليه السلام

شيخ كليني رضوان الله تعالي عليه به سند معتبر از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه حضرت علي بن الحسين عليه السلام شهادت پنجاه و هفت سال داشت و شهادت آن حضرت در سال نود و پنج واقع شد و بعد از امام حسين عليه السلام سي و پنج سال زندگاني كرد و همانطور كه قبلا اشاره شد وليد بن عبدالملك آن بزرگوار را زهر داد.

عثمان بن خالد مي گويد امام سجاد عليه السلام در همان مرضي كه سبب شهادت حضرت شد فرزندان محمد، حسن، عبدالله، عمر، زيد و حسين را جمع كرد و در ميان همه محمد بن علي عليه السلام را وصي خود قرار داد و او را باقر ناميد و كفالت و سرپرستي ساير فرزندان را به آن حضرت واگذار نمود.

و از جمله مواعظي كه در وصيت خود به آن حضرت فرمود اين بود:

«يا بني ان العقل رائد الروح و العلم رائد العقل... و اعلم ان الساعات يذهب عمرك و انك لاتنال نعمة الا بفراق أخري فاياك و الأمل الطويل فكم من مؤمل املا لايبلغه و جامع مال لا يأكله» .

اي فرزندم بدان كه عقل روشنگر روح و علم روشنگر عقل است... و بدان كه با گذشت ساعتها عمرت از دست مي رود و توجه داشته باش كه تو به نعمتي نمي رسي مگر بعد از مفارقت نعمت ديگر پس بپرهيز از آرزوي دراز زيرا كه چه بسيار آرزومندان كه به آرزوي خويش نرسيدند و چه


1- روضات الجنان، ص 310.

ص : 57

بسيار از مال اندوزان كه از مال خويش استفاده نكردند.

امام عليه السلام رو به فرزند خود كرد و فرمود: اي محمد امشب چه شبي است عرض كرد شب فلان فرمود: از ماه چقدر گذشته عرض كرد فلان مقدار فرمود: از ماه چقدر مانده گفت فلان مقدار. فرمود: اين همان شب موعود است. آنگاه فرمود: براي من آب وضوئي حاضر كنيد. امام عليه السلام وضو ساخت و نماز خواند و تا آخرين لحظه مكرر مي گفت: «اللهم ارحمني فانك كريم اللهم ارحمني فانك رحيم».(1)


1- منتهي الآمال، ج 2، ص 45.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109