عنوان و نام پديدآور : تاريخ حرم ائمه بقيع (عليهم السلام) و آثار ديگر در مدينه منوره/ تاليف محمدصادق نجمي.
مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1380.
مشخصات ظاهري : 375 ص.:مصور.
شابك : 12000ريال:9647635044
يادداشت : چاپ چهارم: 1385.
يادداشت : كتابنامه: ص. (369) - 375؛ همچنين به صورت زيرنويس.
موضوع : بقيع.
موضوع : زيارتگاههاي اسلامي -- مدينه.
رده بندي كنگره : BP262/7/ن 3ت 2
رده بندي ديويي : 297/7635
شماره كتابشناسي ملي : م 80-25103
انگيزه ايجاد و تخريب حرمها
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
ص: 16
ص: 17
ص: 18
ص: 19
در سال 53 _ 1352 خورشيدي، براي نخستين بار به حج تمتع و زيارت مدينه منوره مشرف شدم و مانند هر زائر دلسوخته، آنگاه كه در كنار حرم مطهر ائمه هدي و قبور صحابه عظيم الشأن و شهداي اسلام حاضر مي شدم، با ديدن وضع رقت بار قبورشان، متأثر و متأسف شده، خود را در برابر اين پرسش تحيرانگيز مي يافتم كه: در همه جاي دنيا، تلاش بر اين است كه آثار و بناهاي مذهبي و تاريخي را به صورت سمبل افتخار و مايه مباهات حفظ و حراست مي كنند و آنها را به عنوان عزيزترين و ارزشمندترين امانت، به نسل هاي آينده مي سپارند، حال چگونه است كه اين بناهاي با شكوه و اين حرم ها و گنبد و بارگاه هاي با عظمت و داراي قداست معنوي _ كه مانندش را در هيچ يك از آثار تاريخي جهان نمي توان يافت _ به اين وضع اسفبار و تأثر انگيز در آمده است؟! بي آنكه مشخص شود كه: اين بناها پيش از ويراني، در چه وضعيتي بوده و در چه تاريخي و به دست چه كساني ساخته شده اند. و به چه انگيزه اي و به دست چه كساني اين چنين به ويرانه مبدل شده اند.
اين تحير و تعجب و اين پرسش معنادار آنگاه تشديد مي شد كه مي ديدم عوامل و عناصر ويراني اين آثار تاريخي _ مذهبي، با حفظ آثار تاريخي كشورشان آنجا كه جنبه مذهبي ندارد؛ (مانند آثار يهوديان در خيبر) نه تنها مخالفتي ندارند بلكه با صرف هزينه هاي سنگين از آنها پاسداري و حفاظت مي كنند!
در تشرف هاي بعدي، حس كنجكاوي ام مرا واداشت تا به تحقيق و بررسي در اين
ص: 20
موضوع بپردازم. بدين سان، با استفاده از فرصت هاي تعطيلي، يادداشت هايي تهيه كردم، ليكن با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و آغاز جنگ تحميلي و پذيرفتن مسؤوليت خطير و مقدس امامت جمعه، اين نوع فعاليت ها متوقف گرديد و آن يادداشت ها در ميان پوشه ها نگهداري شد تا در فرصت مناسب تنظيم شود.
سرانجام، انتشار فصلنامه مبارك و علميِ «ميقات حج» توسط معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبري، با همه مزايا و بركاتش، برايم توفيقي جبري بود و موجب شد پس از گذشت بيش از ده سال، آن نوشته ها احيا و به صورت مقالات متعدد از سال 71 تا 79 منتشر شود و اينك در اثر استقبال و تشويق دوستان و شخصيت هاي بارز و محترم، به ويژه معاونت محترم آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبري، تصميم بر اين شد كه همين مقالات با تكميل و اصلاحات، به صورت كتاب مستقل در اختيار علاقه مندان قرار گيرد.
از آن معاونت محترم و همه برادران عزيز و دست اندركاران در بخش فرهنگيِ اين بعثه مبارك، كه در انتشار اين مقالات و نشر اين مجموعه همكاري داشتند، صميمانه سپاسگزارم و از خداوند منان براي آنان موفقيت بيش از پيش خواستارم.
تذكر نكته اي را براي محققان و صاحبان قلم؛ به ويژه دست اندركاران مسائل تبليغي، لازم مي دانم و آن اين كه:
ممكن است تصور شود مسأله تخريب و حذف بناها و آثار مذهبي، كه موضوع بحث ما در اين مجموعه مي باشد، در مقطع تاريخيِ خاصي، به وسيله گروه به خصوصي در همان مقطع انجام شده و پايان يافته است و اكنون كه نزديك به يك قرن از اين اقدامات ناروا مي گذرد، چون اين گروه در محو اين آثار به هدف خود دست يافته اند و لذا خود را از ادامه اين سياست بي نياز مي دانند؛ زيرا هنوز يك قرن از اين حادثه نگذشته است كه عامه مسلمانان و حتي بسياري از خواص نيز از پيشينه تاريخي اين حرم ها و از انگيزه و هدف تخريب آنها و نتيجه و ثمره تلخ اعمال اين سياست اطلاع درست و دقيقي ندارند و طبيعي است اين ناآگاهي و دوري از واقعيات، با گذشت زمان و در قرن هاي آينده بيشتر و عميق تر خواهد شد و به نسل هاي آينده منتقل خواهد گرديد. ليكن بايد
ص: 21
گفت: اين تصور صحيح نيست و قضيه دقيقاً به عكس آن است؛ زيرا كه اين حذف و تخريب، هنوز هم خاتمه نيافته و همچنان در قالب فعاليت هاي فرهنگي ادامه دارد؛ يكي از ابعاد آن را مي توان در تأليفات جديد و متنوعي يافت كه در تاريخ حرمين شريفين و مدينه شناسي، در سطح وسيع و به زبان هاي گونه گون منتشر مي شود و بر خلاف كتاب هاي مدينه شناسي پيشين _ كه بخش مهمي از آنها اختصاص به ابنيه و آثار مذهبي داشت _ در اين كتاب ها گزارشي از اين آثار منعكس نشده است، (1) به طوري كه گويي اصلا چنين آثاري وجود خارجي نداشته است! و بدينسان مي خواهند نسل هاي آينده از وجود اين آثار بي اطلاع گرديده و به طور كلي از حوادث و تغيير و تحولي كه در آنها پديد آمده است بيگانه شوند.
اينجاست كه بايد در مقابل اين حقيقت زدايي و حركت منفي، قدم هاي مثبت برداشته شود و با انتشار كتاب و مقاله و از طريق وسايل تبليغي ديگر واقعيت امر به اطلاع مسلمانان برسد و نسل هاي آينده در جريان امر قرار گيرند و از آنچه به وقوع پيوسته آگاه شوند. ان شاء الله.
نكته ديگر اين كه چون هدف از تأليف اين كتاب ضمن معرفي حفظ و ثبت اين آثار در تاريخ است نه مجرد اطلاع رساني مقطعي، لذا در معرفي اين آثار گاهي مطلبي از چند نفر و احياناً مشابه و هم زمان نقل گرديده كه نبايد به تكرار حمل شود بلكه منظور بر تأكيد وجود آن اثر در آن تاريخ مي باشد.
محمد صادق نجمي دي ماه 1380
ص: 22
بسم الله الرحمن الرحيم
... وَلَوْ أَنَهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَواباً رَحِيماً (نساء: 64)
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (المنافقون: 5)
... قالَ الَذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَخِذَنَ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً (كهف: 21)
وَ اتَخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًي (بقره: 125)
صدق الله العلي العظيم
ص: 23
يكي از برنامه هاي مذهبي مسلمانان؛ اعم از شيعه و اهل سنت، از صدر اسلام تا به امروز؛ مانند همه پيروان اديان و مذاهب آسماني و همه صاحبان فكر و انديشه، بزرگداشت و تجليل از مقام انبيا و اوليا و اداي احترام نسبت به راهنمايان فكري و رهبران معنوي و شهداي راه اسلام و قرآن بوده است و اين احترام و بزرگداشت كه بيشتر در قالب زيارت قبور آنان متجلي مي شود، نشأت يافته از تعاليم قرآن مجيد و سنت پيامبر خدا بوده و از عبادات و مستحبات به شمار مي آيد.
مسلمانان همواره از دور و نزديك، در كنار مدفن آن عزيزان حضور مي يابند و بر آنان درود و سلام مي فرستند و از خداوند متعال علو مقام و ترفيع درجاتشان را درخواست مي كنند و جملاتي بر زبان مي رانند كه بيانگر فضايل اخلاقي و تعليمات ديني و برنامه هاي عملي آنها و گوياي شكيبايي آنان در مقابل مصيبت ها و مشكلاتي است كه در راه تحكيم بخشيدن به اين تعاليم تحمل نموده اند.
شيفتگان آن حضرات، بدينسان مراتب ارادت خويش را به ساحت آنان ابراز مي دارند و خود را آماده پيروي از راه و رسمشان و اجراي برنامه ها و دستورالعمل هاي آنان مي نمايند و در كنار قبورشان، به نماز و دعا مي ايستند و آمرزش گناهان و پذيرش توبه خويش را در كنار مرقد اين «عباد الرحمان» از خداوند مسألت مي كنند.
و به همين انگيزه ي بزرگداشت و احترام و نيز به خاطر حفاظت زائرانِ آنان از سرما و
ص: 24
گرما، به هنگام عبادت و زيارت و اقامه نماز به روي قبر آنان، سقفي قرار دادند و گاهي به اقتضاي نياز به فضاي بيشتر، در كنار اين مدفن ها مساجدي ساختند كه اين محل ها امروزه به «مشهد» و «حرم» شهرت يافته اند.
گفتني است كه اين تجليل و بزرگداشت ها از سوي مسلمانان، نه يك عمل ابتكاري و بدون دليل شرعي و بدون مدرك و مستند مذهبي است، بلكه راه و رسمي است برگرفته از قرآن مجيد و سنت رسول الله (صلي الله عليه وآله) و عمل صحابه و پيشوايان دين، كه اكنون نمونه هايي از آن را مي آوريم:
-آن جا كه سخن از انبيا است، خداوند متعال درباره ي آنان، واژه «سلام» و درود را به كار برده و با اين كلمه زيبا از آنان ياد نموده است (سَلامٌ عَلي إِبْراهِيمَ) (1) ، (سَلامٌ عَلي مُوسي وَهارُونَ) (2) ، (وَ سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلِينَ) (3).
-و آن جا كه سخن از شهدا و بندگان صالح به ميان آمده، آنان را اين چنين ستوده است: (وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَالرَسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَبِيِينَ وَالصِدِيقِينَ وَ الشُهَداءِ وَالصالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً.) (4).
-قرآن مجيد مسلمانان را تشويق نموده است كه در مقام توبه و انابه و به هنگام طلب آمرزش گناهان، به رسول الله توسل جويند و وساطت و درخواست آن حضرت را عامل آمرزش گناهان بندگان معرفي نموده، مي فرمايد: (... وَلَوْ أَنَهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَواباً رَحِيماً (5).
و در جايي ديگر منافقان را نكوهش مي كند كه هرگاه به آنان گفته مي شود به حضور
ص: 25
رسول خدا (صلي الله عليه وآله) برسند تا آن حضرت درباره آنان طلب آمرزش كند، از اين امر سرباز مي زنند؛ (وَإِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَوْا رُؤُسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ). (1).
-قرآن مجيد درباره اصحاب كهف مي فرمايد: (... قالَ الَذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَخِذَنَ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً). (2) مؤمنان راستين كه بر امر اصحاب كهف آگاهي يافتند و آن را سند زنده اي براي اثبات معاد جسماني به مفهوم حقيقي اش ديدند، پس از مرگ آنان گفتند: «ما بر روي قبر آنها مسجد و ساختماني بنا مي كنيم تا مردم هرگز ياد آنها را از خاطره ها نبرند و در نيل به كمال اعتقادي و انساني خود، آنها را الگو و سرمشق خويش قرار دهند.»
و خداوند با نقل تصميم آن مؤمنان بر ايجاد بنا و ساختمان بر روي قبور اصحاب كهف و استفاده نمودن از آن، به عنوان يكي از پايگاه هاي عبادت و پرستش، عملكرد آنان را تثبيت و بر آن مهر تأييد مي زند.
-دفن شدن پيكر پاك رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در داخل خانه خويش و در زير سقف، دليل روشن و مصداق عيني بر اين واقعيت است كه در اسلام، وجودِ بنا در روي قبر شخصيت هاي معنوي، عملي مُستَحسن و مورد تأييد بوده است و اين حقيقت را درباره قبور انبياي گذشته نيز مي توان ديد؛ مانند قبر حضرت ابراهيم، و جناب اسحاق و يعقوب (عليهم السلام) و قبور همسرانشان در شهر الخليل؛ شهري كه به ياد و به نام حضرت ابراهيم (عليه السلام) «خليل» نام گرفت. (3) و مانند قبر حضرت داود و سليمان (عليهما السلام) در «بيت لحم» و قبور و آثار ساير انبيا در بيت المقدس و شامات كه در طول قرن هاي متمادي، قبل از اسلام و بعد از اسلام، از استحكام و زيباييِ بنا و ساختمان برخوردار بوده اند.
نكته جالب توجه در قبور انبياي گذشته اين كه شخص خليفه دوم در فتح بيت المقدس، نه تنها بر اين مقابر و بر اين آثار متعرض نگرديد، بلكه با نمازگزاردن (4) در
ص: 26
اين بقاع و امكنه، وجود آنها را با عمل خويش تأييد كرد. همچنين روش علما و پيشوايان اسلام نيز در طول تاريخ به همين منوال بوده است.
آري، مسلمانان؛ اعم از شيعه و اهل سنت، در طول تاريخ، در انجام اين برنامه ها و در تجليل از شخصيت هاي معنوي و در ساختن حرم و گنبد و بارگاه براي قبورِ آنان، به منابع اصليِ اسلامي؛ از قرآن و حديث (1) تمسك جسته و از سيره رسول الله (صلي الله عليه وآله) در زيارت قبور شهدا و صحابه كه از بارزترين برنامه هاي زندگي آن حضرت بوده، پيروي نموده اند.
برنامه بزرگداشت از بزرگان و پيشوايان دين از سوي مسلمانان مانند پيروان ساير مذاهب همچنان در طول تاريخ ساري و جاري بود و كوچكترين مخالفتي با اين امر مشاهده نمي شد، تا اين كه در آستانه قرن هشتم، در شام، شخصي به نام ابن تيميه پيدا شد و تجليل و احترام از انبيا و مدفن آنها را، نه تنها غير مشروع و حرام بلكه مرتكبين آنها را مشرك و مرتد خواند! كه در صورت عدم توبه بايد به قتل برسند. وي همچنين بر وجوب تخريب اين آثار و ابنيه فتوا صادر كرد.
اين عقيده در آن زمان گرچه پيروان اندك يافت اما پس از مدت كوتاهي متروك و به فراموشي سپرده شد، تا اينكه در قرن يازدهم و پس از مدت چهار قرن، با پيدايش وهابي گري در نجدِ حجاز، بار ديگر مطرح و به مرحله اجرا گذاشته شد و در نتيجه ي همين باور و اعتقاد بود كه با تسلط وهابيان به مكه و مدينه در سال 1344 ه_. ق. تمامِ حرم ها در اين دو شهر و ديگر شهرهاي حجاز _ كه متعلق به اقوام و عشيره رسول خدا و صحابه آن حضرت و ساير شخصيت هاي مذهبي بود و همچنين مساجد موجود در كنار اين اماكن منهدم گرديد و امروز ديگر اثري از اين بناها باقي نيست.
ص: 27
اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه: «انگيزه و عامل اين بينش چيست؟» و چگونه است كه افرادي خود را مسلمان مي نامند ولي به خود اجازه مي دهند نسبت به بزرگان دين اهانت كنند و ابنيه و آثار متعلق به آنان را منهدم نمايند.
پاسخ اين سؤال اين است كه: يكي از آفات بزرگ و خطرناك در هر مذهب و آييني، كج فهمي ها و تندروي ها و برداشت هاي غلط و انحرافي و به اصطلاح قرائت هاي خودساخته از آن آيين است كه از ميان پيروان همان مذاهب به وجود مي آيد و موجب تضعيف و تفرقه در آن آيين مي شود. بديهي است پرداختن به موارد آن، در اديان گذشته، خارج از موضوع بحث ما است.
ولي با تأسف بايد گفت كه در ميان پيروان دين مقدس اسلام نيز كساني بوده اند كه از اين كج فهمي و انحراف فكري مصون نمانده و موجب پيدايش اختلافات و كينه ورزي ها و گاهي خونريزي ها در ميان پيروان قرآن شده اند.
از مصاديق و نمونه هاي بارز چنين انحراف فكري و برداشت هاي ناروا، گروه خوارج هستند كه در حال حيات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و در ميان جامعه آن روز به وجود آمدند و در زمان امير مؤمنان (عليه السلام) گسترش يافته، به صورت يك گروه معارضِ حكومت آن حضرت، ظاهر شدند و سرانجام آن بزرگوار به دست يكي از عوامل همين گروه به شهادت رسيد.
پس از آن حضرت و در طي ساليان متمادي، شاهد حضور و فعاليت همان گروه در نقاط مختلف جهان اسلام بوده و هستيم كه مايه دردسر براي اسلام گرديده و عده اي از مسلمانان به دست آنان كشته شده اند.
همانگونه كه اشاره شد، تاريخ پيدايش خوارج به دوران حيات رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بازمي گردد؛ زيرا آن حضرت به هنگام مراجعت از جنگ «حُنين»، در منزلي به نام «جِعرانه» وقتي غنايم جنگي را در ميان جنگجويان تقسيم مي كرد، مردي از جاي خود برخاست و گفت: «يا محمد اعدل» پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: واي بر تو! اگر من با عدالت رفتار
ص: 28
نكنم، پس چه كسي عدالت خواهد كرد؟! يكي از صحابه عرض كرد: يا رسول الله اجازه دهيد گردن اين منافق را بزنم و او را در مقابل جسارت و اهانتش مجازات كنم. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: معاذالله، اگر او را بكشيد، مردم مرا به كشتن ياران خودم متهم خواهند كرد، او را به حال خود واگذاريد ولي بدانيد كه اين مرد همفكراني هم دارد. آنان قرآن مي خوانند ولي از گلويشان پايين تر نمي رود. از دين خارج مي شوند همان گونه كه تير از كمان رها مي شود. (1).
در حديثي كه ابوسعيد خدري نقل كرده نيز آمده است: آن مرد كه «ذوالخويصره» نام داشت، خطاب به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گفت: «اِتَقِ الله يا محمد». رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: اگر من خدا را عصيان كنم، پس چه كسي مطيع خدا خواهد بود. خدا كه مرا به همه مردم امين قرار داده آيا تو بر تقسيم اين غنيمت «ناچيز» امين نمي داني؟! و آنگاه كه ذوالخويصره برگشت، رسول خدا فرمود: در آينده از جنس اين مرد گروهي پديد آيند كه قرآن مي خوانند اما از گلويشان پايين تر نمي رود. مسلمان ها را مي كشند ولي متعرض بت پرستان نمي گردند. از اسلام مانند رها شدن تير از كمان خارج مي شوند و اگر من دركشان كنم، مانند قتل عاد و ثمود، همه آنها را از ميان خواهم برد. (2).
عملكرد تند خوارج با جريان ذوالخويصره و برخورد اهانت آميز وي نسبت به ساحت مقدس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و گفتار آن حضرت در آن مقطع پايان نيافت بلكه با توجه به خطرات آينده اين گروه و ضربه هاي سنگيني كه از سوي آنها پس از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) متوجه اسلام و مسلمانان گرديد، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در موارد مختلف و در ضمن حديث هاي متعدد، اوصاف و مشخصات آنها را بيان كرد تا مسلمانان با انحراف فكري و اعتقادي آنان آشنا شوند و تحت تأثير تعبد و تنسك ظاهريشان قرار نگيرند. (3).
ص: 29
و ما در اين جا تنها به نقل سه مشخصه و ويژگي آنان، كه بيش از ساير اوصافشان مورد عنايت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرار گرفته و با بحث ما بي ارتباط نيست، بسنده مي كنيم:
يكي از اوصاف خوارج كه در حديث رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مورد توجه خاص قرار گرفته، كثرت عبادت و مقيد بودن آنان به نماز و روزه و قرائت قرآن است؛ به حدي كه عبادت ساير مسلمانان نسبت به عبادت آنها حقير و كم مي نمايد و اين موضوع در احايث متعدد منعكس گرديده است:
رسول خدا آنجا كه از آينده همفكران «ذو الخويصره» سخن مي گفت، چنين فرمود: «فان له أصحاباً يحقر أحدكم صلاته مع صلاتهم و صيامه مع صيامهم». (1).
و در حديث ديگر فرمود: «يخرج في هذه الاُمة قومٌ تحقرون صلاتكم مع صلاتهم». (2).
امير مؤمنان (عليه السلام) ضمن سخناني در جنگ نهروان خطاب به لشكريانش چنين فرمود:
«أيها الناس إني سمعت رسول الله (صلي الله عليه وآله) يقول يخرج قوم من أمتي يقرءون القرآن ليس قراءتكم إلي قراءتهم بشيء و لا صلاتكم إلي صلاتهم بشيء و لا صيامكم إلي صيامهم بشيء، يقرءون القرآن يحسبون أنه لهم و هو عليهم لا يجاوز صلاتهم تراقيهم يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من الرمية». (3).
مردم: من از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود گروهي از امت من ظاهر خواهند شد كه قرآن مي خوانند به طوري كه قرآن خواندن شما نسبت به قرائت آنها چيزي به نظر نمي آيد و نه نماز و روزه شما نسبت به نماز و روزه آنها چيزي به حساب نيايد خيال مي كنند قرآن
ص: 30
خواندن آنها به نفع آنان است در حالي كه به ضرر آنها است زيرا نماز آنها از گلويشان تجاوز نمي كند آنان از اسلام خارج مي شوند همانگونه كه تير از كمان خارج مي شود.
دومين ويژگي خوارج، كه در متن احاديث به آن تكيه شده، فاصله گرفتن آنها از اسلام و دور شدنشان از روح قرآن است كه در اثر غرور و تحجر حاضر نيستند از هيچ ناصحي نصيحت بپذيرند و از هدايت هيچ هدايتگري بهره گيرند.
«ان بعدي من امتي قوم يقرئون القرآن لا يجاوز حلاقيمهم يخرجون من الدين كما يخرج السهم من الرمية ثم لايعودون فيه هم شر الخلق و الخليقة» (1) آري، ديگر اميدي به توبه و برگشتشان به سوي اسلام نيست، همان گونه كه تير پس از خروج از كمان، ديگر به آن باز نمي گردد.
يكي ديگر از خطرناكترين ويژگي هاي خوارج، تكفير مسلمانان بود و هر مسلمان متعهد را كه با عقيده و تفكر انحرافي آنان موافق نبود مرتد و خارج از اسلام مي دانستند كه در صورت عدم توبه بايستي به قتل برسند و اين در حالي است كه كوچكترين تعرض را نسبت به مشركان و بت پرستان روا نمي دانستند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «يقتلون أهل الإسلام و يدعون أهل الأوثان». (2) در تاريخ نمونه هاي جالبي از اين عملكرد آنان نقل شده است و اين انديشه باطل بود كه موجب پيدايش جنگ نهروان و كشته شدن مسلمانان در مقاطع مختلف گرديد.
عقيده و عملكرد خوارج چون مخالف قوانين اسلام و برنامه هاي قرآن بود و عقيده و باوري بود خودساخته پس از مدتي تنها در كتاب ها از آن به عنوان يك حادثه تاريخي
ص: 31
ياد شد تا پس از چندين قرن، يعني در آستانه قرن هشتم، احمد بن تيميه در شام مطالبي را در مسائل مختلف اسلامي؛ در اصول عقايد و فروع احكام، كه بر خلاف مسلمات اسلام و مخالف با فتاواي علما و پيشوايان و در بعضي از مسائل موافق با نظريات خوارج بود، عنوان كرد و از طريق سخنراني ها و نوشته هايش به تبليغ و ترويج آراء خود پرداخت و در اين راه تلاش فراوان نمود.
علما و دانشمندان از شام و مصر و بغداد در مخالفت با نظريات او به ميدان آمدند و از راه تأليف و مناظره، به نقد عقايد او پرداختند و بر انحراف و ارتداد او فتوا صادر كردند. ابن تيميه پس از چند بار زنداني شدن در مصر و شام، سرانجام در سال 728 ه_. ق. در زندان دمشق از دنيا رفت.
نوآوري ها و ابراز مطالب عوام پسندانه او موجب گرديد كه علي رغم مخالفت علما و متكلمان، گروهي هم از نظريات وي استقبال نمايند و به افكار او گرايش پيدا كنند و در اين گرايش ها، افزون بر تلاش و تبليغ او، زنداني شدن و مظلوم نمايي اش نيز نقش مؤثر و تأثير بسزايي داشت و همچنين حمايت جدي شاگرد صميمي و هم عقيده اش «ابن قيم»، كه در كتابها و تأليفات خود آراء و نظريات استادش را تبيين و نشر نمود، در پيشرفت افكار «ابن تيميه» نقش اساسي ايفا كرد.
با اين حال، همان گونه كه پيشتر اشاره كرديم، مخالفت علما و فقهاي مذاهب سه گانه «شافعي، حنفي و مالكي» با عقايد ابن تيميه، موجب گرديد كه در مدت كوتاهي، فتاواي او متروك و تأليفاتش همانند تأليفات ابي قيم از صحنه خارج شود و در انزوا قرار بگيرد.
وضع به همين منوال بود تا اينكه در قرن يازدهم، در نجد حجاز فردي به نام محمد بن عبدالوهاب پا به عرصه حيات گذاشت و پس از چهار قرن بارديگر به تبليغ و ترويج عقايد ابن تيميه پرداخت و به عللي كه اشاره خواهيم كرد، او توانست اين فتاوا را به مرحله اجرا در آورد و آنچه در لابلاي تأليفات ابن تيميه و ابن قيم بود، در صحنه عمل پياده كند.
چون درباره شرح حال و نقد عقايد و آراء ابن تيميه و دو شاگرد و همفكرش؛ ابن
ص: 32
قيم و ابن عبدالوهاب از سوي طرفداران و مخالفانشان كتاب هاي متعددي تأليف و مقالات زيادي ارائه شده است، ما در اينجا به عنوان مقدمه، خلاصه اي از تاريخ زندگي و بعضي از عقايد و فتاوايشان را با استناد به تأليفات و كتابهاي خودِ آنها، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مي دهيم:
تقي الدين احمد ابن تيميه در سال 661 در «حران» از توابع شام ديده به جهان گشود و تحصيلات اوليه را تا 17 سالگي در آن سرزمين به پايان برد سپس به همراه پدرش عبدالحليم، از ترس مغولان به دمشق رفت. تا سال 698 چيزي از احمد شنيده نشد ولي از آغاز قرن هشتم به تدريج افكار شاذ و انحرافي وي بروز يافت و در هر مقطعي با اظهار نظر مخالف با مسلمات اسلام و آراي مشهور و رايج مسلمانان، افكار عمومي را متشنج مي كرد و پس از بارها زنداني شدن و تبعيد شدن در شام و ديار مصر، در سال 728 در زندان قلعه دمشق از دنيا رفت. ابن تيميه به عنوان يك عالم حنبلي و صاحب تأليفات، در كنار نقاط ضعف در مسائل عقلاني، طبعاً نقاط مثبتي نيز داشته است، منتها هواداران وي تنها به نقاط مثبت او چشم دوخته و با چشم پوشي از خطاهايش به ستايش مطلق وي پرداخته اند ولي آزاد انديشان بر هر دو جنبه نظر افكنده و نقادانه با وي برخورد كرده اند و ديدگاه هاي او را با آموزه هاي انبيا و اولياي الهي مغاير شمرده و در نقد وي كتابها نوشته اند.
ده ها نفر از علماي معاصر او و همچنين دانشمنداني پس از وي، عقايد او را نقد و رد نموده اند.
كتاب هاي موجودِ ابن تيميه؛ از جمله «منهاج السنه» (1) نشانگر اين است كه بر خلاف
ص: 33
روش علماي دين و فقها و دانشمندان، كه در مقابل مخالفانشان ادب و احترام را مراعات نموده و از آنها به نيكي و عظمت ياد مي كنند، او در كوبيدن علماي دين جسور و در به كارگيري الفاظ اهانت آميز و دور از ادب و نزاكت نسبت به مخالفانش سر آمد بوده است. آري، او در منهاج السنه نسبت به علامه حلي و شيعه و گاهي به ساحت مقدس ائمه هدي (عليهم السلام) جسارت و هتاكي زيادي نموده است و در جاي جاي اين كتاب و در فصول مختلف آن، تحت عناوين «حماقات الشيعه» و «الإمام المنتظر و خرافاتهم فيه» و... تهمت ها و افتراها ي زيادي بر قلم رانده است.
البته اين رويه ابن تيميه، بر شيعه و پيشوايانشان منحصر نيست بلكه او درباره بزرگان صحابه و علماي اهل سنت نيز اين شيوه را در پيش گرفته و اعتراضات تند و جسارت هاي فراوان نسبت به آنان نموده است.
ابن حجر عسقلاني با حمايت و خوشبيني خاصي كه نسبت به ابن تيميه دارد درباره رويه خلاف اخلاق او مي نويسد:
تسلط ابن تيميه بر علوم مختلف از فقه و تفسير و حديث و استعداد و قدرت بي رقيب او در فن خطابه و سخنراني، موجب پيدايش حالت عُجب و خودپسندي در وي گرديده بود و لذا همه علما را از كوچك و بزرگ و ضعيف و قوي و قديم و جديد، مورد حمله و جسارت قرار مي داد؛ به طوري كه در يكي از سخنراني هايش از عمربن خطاب ياد نموده و او را مورد انتقاد تند قرار داد و شديداً تخطئه نمود، چون مطالب اهانت آميز او درباره خليفه به سمع يكي از علماي وقت به نام «شيخ ابراهيم» رسيد به مقام رد و انكار ابن تيميه برآمد؛ به طوري كه او نتوانست مخالفت شيخ ابراهيم را ناديده بگيرد لذا شخصاً به نزد او رفت و از جسارتي كه نسبت به عمربن خطاب كرده بود در محضر او اعتذار و استغفار كرد و اظهار ندامت نمود. (1).
باز ابن حجر مي گويد: ابن تيميه درباره علي بن ابي طالب چنين مي گفت كه: او در هفده مورد اشتباه و با نص صريح قرآن مخالفت ورزيده است.
ص: 34
ابن حجر مي افزايد كه او در مقايسه امير مؤمنان (عليه السلام) و عثمان بن عفان چنين مي گفت: اما علي بن ابي طالب فردي بود جاه طلب و رياست دوست و چون هدف او در تمام جنگ هايش نيل به رياست و به دست آوردن خلافت بود و نه پيشبرد اسلام و حمايت از قرآن، لذا در همه اين جنگ ها مخذول و با شكست مواجه گرديد و اما عثمان داراي روحيه حب مال و ثروت اندوزي بود و به همين جهت هم كشته شد. (1).
باز ابن حجر نقل مي كند: ابن تيميه در يك جلسه نسبت به امام غزالي جسارت و بر وي ناسزا گفت، به طوري كه گروهي بر ضد او قيام كردند و نزديك بود او را از بين ببرند ولي او از اين جان سالم به در برد. همچنين وي از محي الدين عربي بد گويي مي كرد و او را سب و لعن مي نمود. (2).
انتقاد اهانت آميز ابن تيميه از خلفا و تحقير او نسبت به علما و شخصيت هاي ديني و مخالفت او با عقايد قطعي و فتاواي پيشوايان و ائمه اهل سنت، نشانگر اين است كه وي از روحيه معتدل برخوردار نبود و اينكه او در طول نزديك به هفتاد سال زندگي، در حالي كه خود را شيخ الاسلام مذهب حنبلي مي دانست، حاضر نشد همسر اختيار كند، مهم ترين عامل آن را بايد در همان عدم تعادل روحي و تزلزل فكري اش جستجو كرد.
ابن قيم: بي شك بزرگ ترين شاگرد و حامي بي چون و چرا و مدافع جدي ابن تيميه، ابن قيم جوزي (متوفاي 751 ق.) مي باشند زيرا او تبليغ و ترويج افكار و آراء استاد خويش را در حال حيات و پس از مرگ وي بر عهده گرفت و با مخالفان او در افتاد و در تأليفات و كتابهايش با نظم و نثر، به ترويج عقايد او پرداخت و در همين راه مانند استادش رنج زندان و تازيانه را بر خود هموار ساخت.
و لذا وهابيان در نقل عقايد و آراء خويش، مانند تأليفات ابن تيميه به كتاب هاي ابن
ص: 35
قيم هم استناد مي كنند و براي اثبات نظريات خود، به گفتار او تمسك مي جويند. از اين جهت ما هم در چند مورد به فتاواي وي اشاره خواهيم كرد.
مذهب وهابي و وهابي گري منسوب است به شيخ محمد بن عبدالوهاب تميمي نجدي و اين نسبت از نام پدر او «عبدالوهاب» گرفته شده است. گرچه وهابي ها اين نسبت را قبول ندارند و مي گويند «وهابي» را دشمنان آنان به آنها اطلاق نموده و لذا خود را گاهي به اعتبار محمد عبدالوهاب «محمدي» و گاهي به اعتبار پيرويشان از صحابه و سلف صالح به اعتقاد خودشان «سلفيه» مي نامند.
شيخ محمد در سال 1115 ق. در شهر «عُيينيه» از توابع نجد حجاز تولد يافت. پدرش در آن شهر قاضي بود و از علماي حنبلي به شمار مي رفت.
شيخ محمد در دوران كودكي به مطالعه كتاب هاي مذهبي؛ از تفسير، حديث، فقه و همچنين مطالعه آراء و عقايد مختلف سخت علاقه مند بود.
او فقه حنبلي را در زادگاهش و در نزد پدرش آموخت. سپس براي تكميل معلومات رهسپار مدينه منوره گرديد و در آنجا به تحصيل پرداخت.
«احمد زيني دحلان» مورخ و معاصر شيخ محمد مي نويسد، محمد بن عبدالوهاب در همان دوران تحصيل گهگاه مطالبي بر زبان مي راند كه از عقايدي خاص حكايت داشت؛ به طوري كه اساتيد وي نسبت به آينده اش نگران شده و مي گفتند: اگر اين فرد به تبليغ بپردازد، گروهي را گمراه خواهد كرد.
محمد بن عبدالوهاب چندي بعد، مدينه را به سوي نقاط ديگر ترك كرد. چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و يك سال در كردستان و دو سال در همدان و اندك زماني هم در اصفهان و قم رحل اقامت افكند، آنگاه به «حريمله» زادگاه پدرش رفت و تا زماني كه پدرش زنده بود، وي كمتر سخن مي گفت و گاهي ميان او و پدرش نزاعي در مي گرفت ولي پس از درگذشت پدرش به سال 1153 كه شيخ محمد 38 سال داشت پرده از روي عقايد خود برداشت و تبليغات او در اين شهر افكار عمومي را برآشفت؛ به گونه اي كه
ص: 36
ناگزير شد اين شهر را به عزم اقامت در «عُيينيه» زادگاهش ترك كند. پس از مدت كوتاهي اين شهر را نيز به اجبار ترك نمود و به ناچار نقطه سومي به نام «درعيه» را كه محمد بن سعود جد آل سعود به عنوان رييس قبيله بر آن منطقه حكومت مي كرد، براي خود برگزيد.
او دعوت خود را با حاكم درعيه در ميان نهاد و هر دو پيمان بستند كه رشته ي دعوت از آن محمد بن عبدالوهاب و زمام حكومت در دست محمد بن سعود باشد و براي استحكام اين روابط، ازدواجي نيز ميان دو خانواده صورت گرفت. محمد بن عبدالوهاب تبليغ خود را در پرتو قدرت حاكم آغاز كرد و به زودي هجوم به قبايل اطراف و شهرهاي نزديك شروع شد و سيل غنائم از اطراف و اكناف به شهر درعيه كه شهر فقير و بدبختي بود سرازير گرديد. و اين غنايم جز اموال مسلمانان منطقه نجد نبود كه با متهم شدن به شرك و بت پرستي كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد كرد، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبدالوهاب حلال شده بود. و اين تهاجمها و قتل و غارتها از سوي وهابيان توسعه و ادامه يافت تا در حجاز يك حكومت سياسي _ مذهبي كه مذهب آن وهابيگري و اجراي عقايد و آراء ابن تيميه بود به وجود آمد.
بي شك آراء و عقايد محمد بن عبدالوهاب از آراء و عقايد ابن تيميه مايه گرفته و سخنان او همانها است كه پنج قرن قبل از او ابن تيميه و ابن قيم اظهار داشته بودند. اينك اين سؤال مطرح است كه چرا ابن تيميه با مخالفت هاي شديد مواجه شد و با دشواري هاي بسيار و زنداني شدن كه متحمل گرديد هيچگاه نتوانست عقايد خود را اجرا نمايد ولي بر عكس شيخ محمد توانست دعوت خود را در نجد و سپس در منطقه حجاز منتشر و آراء و فتاوايش را جامه عمل بپوشاند.
در پاسخ اين سؤال، بايد به چند نكته توجه داشت:
همانگونه كه پيشتر گفتيم، ابن تيميه آراء و عقايدش را در شهرهايي مانند دمشق و قاهره كه از مراكز عمده علما و قضات صاحب نفوذ مذاهب سه گانه «مالكي، حنفي
ص: 37
و شافعي» بود، اظهار نمود و در نتيجه با مخالفت سخت اين علما رو به رو شد. با وي به بحث و مناظره پرداختند و در رد گفته هاي او، كتاب هاي زياد تأليف و بر انحراف و ارتداد او فتوا صادر نمودند و بارها به زندان افتاد و سرانجام هم در زندان رخت از جهان بر بست.
اما شيخ محمد در نجد به اظهار و نشر عقايد خود پرداخت كه مردم آن را افراد بدوي و دور از تمدن و معارف تشكيل مي داد كه در آن وقت شايد بزرگترين علماي آن ناحيه شيخ عبدالوهاب پدر شيخ محمد و شيخ سليمان برادرش بود. گرچه اين دو تن شروع به مخالفت با او نمودند و و اولين كتاب را در رد شيخ محمد برادرش نوشت (1) ولي با توجه به وضع مردم آن سامان اينگونه مخالفت ها اثري نداشت. نجديان مردمي بودند در نهايت بساطت و سادگي و داراي ذهني صاف و خالي و آماده پذيرش هر سخن تازه، به خصوص اگر در پوشش «توحيد» كه شيخ محمد مدعي بود عرضه شود.
عامل ديگري كه مردم نجد را به سوي محمد بن عبدالوهاب كشاند، متهم كردن تمام مسلمانان به شرك و بت پرستي بود، آن هم از سوي كسي كه به عنوان عالم و فقيه مذهب حنبلي شناخته مي شد و لذا در حملاتي كه وهابيان به مردم نجد و ساير نقاط؛ مانند حجاز، يمن، شام و عراق مي كردند، ريختن خون مردم آن شهر و به غنيمت بردن ثروت آن ها را حلال مي دانستند و اين تفكر در پيشرفت و تداوم راه شيخ محمد، آن هم در ميان مردمي كه از نظر اقتصادي در سخت ترين شرايط بودند، نقش موثري را ايفا مي نمود و مردم به ويژه اعراب باديه نشين از هر طرف به سوي او روي مي آوردند و در اجراي فرمان او سر از پا نمي شناختند.
عامل ديگر در گسترش وهابيت، حمايت سياسي _ نظاميِ آل سعود از اين آيين است كه طي پيماني كه در ميان شيخ محمد و محمد بن سعود منعقد گرديد وهابيت از
ص: 38
ابتداي دعوت شيخ محمد از پشتيباني قوي اين خاندان به عنوان رييس يك قبيله بزرگ برخوردار بوده و اين حمايت و پشتيباني تا امروز ادامه داشته و حكومت سعودي خود را براي گسترش اين آيين و صرف هزينه هاي سنگين متعهد مي داند.
عامل مهم ديگر در پيشرفت وهابيان در حجاز، قهر و غلبه و به كارگيري زور و شمشير و قتل و غارت و ايجاد رعب و وحشت در همگان بود. كشت و كشتاري كه وهابيان در شهرهاي مختلف حجاز و شام و يمن و عراق انجام دادند، هر انسان را به شگفتي وامي دارد و از شنيدن اين جنايت لرزه بر تن مستولي مي گردد. به عنوان نمونه به دو مورد از اين جنايات هولناك اشاره مي كنيم:
جميل صدقي زهاوي، مورخ سعودي، در خصوص فتح طائف به دست وهابيان مي نويسد:
از زشت ترين كارهاي وهابيان، قتل عام مردم در شهر طائف بود كه بر صغير و كبير رحم نكردند. طفل شيرخوار را بر روي سينه ي مادرش سر مي بريدند. جمعي را كه مشغول فراگرفتن قرآن بودند، همه را كشتند. چون در خانه ها كسي باقي نماند به دكانها و مساجد رفتند و هر كه بود حتي گروهي را كه در حال ركوع و سجود بودند كشتند. كتابها را كه در ميان آنها تعدادي مصحف شريف و نسخه هايي از صحيح بخاري و مسلم و ديگر كتب حديث و فقه بود، در كوچه و بازار افكندند و پايمال كردند. اين واقعه در ذي قعده سال 1217 اتفاق افتاد. (1).
كشتار وهابيان در عتبات عاليات به راستي صفحه اي سياه در تاريخ اسلام است. صلاح الدين مختار كه از نويسندگان وهابي است، مي نويسد: در سال 1216 ق. امير سعود
ص: 39
با لشكري بسيار، متشكل از مردم نجد و عشاير جنوب و حجاز و تهامه و ديگر نقاط، به قصد عراق حركت كرد. وي در ماه ذي قعده به شهر نزديك شد و آنجا را محاصره كرد. سپاهش برج و باروي شهر را خراب كرده، به زور وارد آن شدند و بيشتر مردم را، كه در كوچه و بازار و خانه ها بودند، به قتل رساندند و سپس نزديك ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر بيرون رفتند و در محلي به نام ابيض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقيه به نسبت هر پياده يك سهم و هر سواره دو سهم بين مهاجمين تقسيم شد. (1).
دكتر عبدالجواد كليددار كه خود اهل كربلا است در تاريخ كربلا و حائر حسيني تعداد كشته شدگان از اهالي كربلا و زائران ايراني و غير ايراني را بيست هزار نفر نقل مي كند و مي گويد: پس از اينكه امير سعود از كارهاي جنگي فراغت يافت به طرف خزينه هاي حرم رفت. اين خزائن از اموال فراوان و اشياي نفيس انباشته بود. وي هر چه در آنجا يافت برداشت. مي گويند او درِ مخزني را باز كرد كه سكه هاي بسيار در آن گرد آوري شده بود. از جمله چيزهايي كه به چنگ آورد، گوهر درخشان بسيار بزرگ و بيست قبضه شمشير كه همه با طلا زينت يافته و با سنگ هاي قيمتي مرصع شده بود، ظرف هاي زرين و سيمين و فيروزه و الماس و ذخائر گران قيمتِ ديگر، همه را برداشت. ديگر چهارهزار شال كشميري، دو هزار شمشير طلا، تعداد زيادي تفنگ و سلاح ديگر، همه به غارت رفت.
كربلا پس از اين حادثه به وضعي در آمد كه شعرا براي آن مرثيه مي گفتند.
در ماه جمادي الأولي 1223 امير سعود مجدداً و با نيروي بسيار به عراق و به شهر كربلا يورش برد. ولي اين بار مردم اين شهر در اثر ثمرات تلخ حمله پيشين از آمادگي كامل برخوردار بودند. نيروهاي وهابي شهر را به گلوله بستند، اما نتوانستند وارد آن شوند و لذا از محاصره كربلا صرف نظر كرده و آنجا را ترك نمودند. امير سعود پس از قتل عام مردم كربلا بارها به شهر نجف نيز حمله برد و گاهي به افرادي كه در بيرون شهر دست مي يافت
ص: 40
مي كشت ولي در اثر آگاهي و آمادگي مردم نجف و مخصوصاً علما و در رأس آنها عالم بزرگ شيعه مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء، سپاه وهابي مجبور به عقب نشيني شد.
محمد ابو زهره، نويسنده معروف مصري اين موضوع را كه اصل وهابيت برگرفته شده از آراء و افكار ابن تيميه است، مانند همه كساني كه با عقايد و آراء آنان آشنايي دارند، تأييد مي كند. آنگاه نكاتي را بر آن مي افزايد. اين نكات چون مناسب با بحث ما و موجب آشنايي بيشتر با ديدگاه ها و عملكردهاي اين گروه است، خلاصه گفتار او را در اينجا مي آوريم:
نويسنده مزبور در مورد تفاوت هايي كه در دعوت محمد بن عبدالوهاب و ابن تيميه وجود دارد، چنين مي نويسد: «وهابيان در حقيقت بر آنچه ابن تيميه اظهار داشته بود چيزي نيفزودند، ليكن از ابن تيميه شدت عمل بيشتري به خرج دادند و در عمل اموري را انجام دادند كه ابن تيميه متعرض آنها نشده بود و اين امور در چند چيز خلاصه مي شود:
1 _ بر خلاف ابن تيميه كه دايره مسائل عبادي را تنگ تر نموده است، وهابيان بعضي از امور عادي را نيز خارج از منطقه اسلام دانستند و به اين مناسبت دخانيات را حرام اعلام كردند و در تحريم آن سخت گيري نمودند و عوام وهابي كسي را كه دود بكشد همانند مشركين مي دانند كه ايشان از اين جهت مانند خوارج هستند كه هر كس را مرتكب گناه بشود كافر مي دانند.
2 _ وهابي ها در ابتداي امر، قهوه و امثال آن را بر خود حرام كردند اما به طوري كه امروزه ديده مي شود، در آن سهل انگاري نمودند.
3 _ وهابي ها تنها به دعوت و تبليغ اكتفا نكردند بلكه بر روي مخالفان خود شمشير مي كشيدند و مي گفتند با بدعت ها جنگ مي كنيم.
4 _ وهابيان هر ده و شهري را تسخير مي كردند، به ويراني ضريح ها و قبور مي پرداختند. از اين روي پاره اي از نويسندگان اروپايي به آنها «ويران كنندگان معابد» لقب داده اند. او اضافه مي كند كه اين سخن مبالغه است؛ زيرا ضريح ها با معابد تفاوت دارد.
ص: 41
5 _ وهابيان به امور كوچكي پرداختند كه طبق عقيده خود آنها نه بت پرستي بود و نه مقدمه بت پرستي و از جمله آنها عكاسي بود كه علمايشان به حرمت آن فتوا دادند ولي حاكمانشان قبول نكردند.
6 _ وهابي ها مفهوم بدعت را به طرز غريبي وسعت دادند، تا آن حد كه پرده بستن به روضه شريف نبوي (صلي الله عليه وآله) را بدعت شمردند. (1).
گفتني است، مسأله عكاسي در گفتار ابوزهره به عنوان مثال ذكر شده است؛ زيرا وهابي ها در ابتداي امر با هر نوع پديده جديد و دگرگوني در زندگي، مانند تلگراف و تلفن و دوچرخه و اتومبيل مخالف بودند و آن را بدعت و حرام مي دانستند ولي عبدالعزيز كه بر حرمين شريفين مسلط گرديد، ناچار بود وضع حكومت خود را با اوضاع روز جهان تطبيق دهد و لذا عليرغم خشم پيروان متعصب محمدبن عبدالوهاب استفاده كردن از مصنوعات جديد را تجويز و با ورود آنها به حجاز موافقت نمود، همان گونه كه امروزه استعمال دخانيات از سوي وهابيان تجويز شده است.
همان گونه كه پيش از اين اشاره كرديم، وهابيان داراي عقايد و فتاواي خاصي، بر خلاف عقيده قطعي مسلمانان و بر خلاف فتواي فقها و پيشوايان؛ اعم از شيعه و اهل سنت مي باشند و گفتيم كه آنها در اين آراء و عقايد مسبوق به سابقه بوده و آنچه دارند از ابن تيميه حراني فرا گرفته و آراء و افكار او را احيا و اجرا كرده اند.
اكنون در هر دو موضوع «عقايد» و «احكام فقهي» به عنوان نمونه به نقل چند مورد مي پردازيم:
متأسفانه توحيد مورد نظر ابن تيميه يك توحيد جسماني است، بر خلاف نظريه
ص: 42
قطعي اسلام كه خداوند متعال را از هر نوع جسم و جسمانيت تنزيه نموده، و بر خلاف شعار قرآن مجيد كه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء» و بر خلاف تلاش متكلمين و فلاسفه اسلامي كه در طول ساليان دراز به نقد تجسيم پرداخته و معتقدين به جسم و ماده بودن خداوند را خارج از حوزه و حيطه اسلام معرفي نموده اند و بزرگترين دليل بر تحريف تورات فعلي، آن بخش از آيات آن را دانسته اند كه خدا را موجود جسماني مي داند و به زمين مي آورد و به خيمه يعقوب (عليه السلام) وارد مي كند تا با او كشتي بگيرد. (1).
آري، ابن تيميه براي خداوند مكان و جهت قائل شده و او را در بالاي عرش قرارش داده كه فقط در اوقات خاصي به آسمان پايين فرود مي آيد. به عقيده او خداوند قابل رؤيت است و در روز قيامت با همان چشم مادي او را خواهيم ديد.
ابن تيميه اين عقيده خود را براي اولين بار در سال 698 ق. در مسجد دمشق و در سخنراني هايش اظهار و اعلان نمود كه موجب خصومت و نزاع و تشنج و بلوا در دمشق گرديد و خشم علما و فقها را برانگيخت.
و دامنه ي آن تا قاهره و اسكندريه كشيده شد. حاكم دمشق براي حفظ آرامش و به طور موقت به اين شورش پايان داد ولي اين آرامش گذرا و مانند آتش زير خاكستر بود؛ زيرا در سال 705 ق. اين شورش و بلوا در اثر طرح مجدد عقيده تجسم به وسيله ابن تيميه و به صورت حادي پديدار گرديد.
و لذا از طرف علما و قضات مصر براي كشف حقيقت قضيه، ابن تيميه به قاهره فراخوانده شد و پس از بحث و مناظره بر انحراف او حكم صادر و به مدت يك سال و نيم زنداني شد. و پس از آزادي از زندان قاهره به اسكندريه تبعيد گرديد سپس به دمشق مراجعت نمود.
قبل از ورود به اصل موضوع، لازم است به اين پرسش پاسخ داده شود كه انگيزه
ص: 43
گرايش ابن تيميه به تجسم به عنوان يك عالم ديني چيست؟ و چگونه ممكن است كسي كه حشر و نشرش با قرآن و حديث است، بگويد خداوند داراي مكان و قابل رؤيت و متشكل از اعضايي مانند اعضاي يك انسان است؟
در پاسخ اين سؤال مي گوييم: همان گونه كه در صفحات گذشته مطرح گرديد، يكي از آفات و خطرهاي بزرگ براي هر مذهب و مكتب، كج فهمي ها و تندروي ها و برداشت هاي غلط و انحرافي و احياناً عُجب و غرورها است.
و يكي از نمونه هاي بارز اين كج انديشي هاي ديني در ابن تيميه و طرز تفكر او در مسأله توحيد و خداشناسي و بعضي از فتاواي فقهي وي متبلور گرديده است و در اعتقاد ابن تيميه به جسماني بودن خداوند، دو عامل مؤثر بوده و دو علت سبب گرايش وي به اين عقيده و بينش گرديده است:
يكي عدم شناخت صحيح از جهان هستي و ديگر جمود بر ظواهر الفاظ است.
زيرا كلمات و گفتارهاي ابن تيميه نشانگر اين است كه او از جهان هستي شناخت صحيح نداشته و مانند ماديون، در جهان هستي به جز طبيعت و امور مادي و جسماني، به چيزي قائل نبوده و به بيان ديگر وي چيزي خارج از «ماوراء الطبيعه» را قبول نداشته است و اگر مي بينم براي اعتقاد خويش درباره توحيد، به منقولات تمسك جسته و با ظاهر بعضي از آيات و احاديث استدلال نموده است، اين حركت در واقع براي توجيه و تعليل اين عقيده دروني و بيان اين مكنون باطني او بوده است.
گرچه اين جهت در پيدايش عقيده ابن تيميه نسبت به تجسيم، مورد توجه نويسندگان قرار نگرفته و در شرح حال و علت گرايش او به جسماني بودن خدا، فقط مورد دوم را مطرح نموده اند، ولي اين موضوع در لابلاي كلمات او گاهي با اشاره و كنايه و گاهي به صراحت مطرح و به مادي و جسماني بودن همه موجودات جهان هستي اصرار ورزيده و آنچه را كه خارج از دايره ماده و طبيعت مي باشد انكار نموده است:
او در پاسخ گفتار علامه درباره اوصاف خداوند: «انه غير مرئي ولا مدرك بشيء
ص: 44
من الحواس لقوله تعالي لاتدركه الابصار هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير» (1) چنين مي گويد «و اما اثبات موجود قائم بنفسه لايشار اليه و لايكون داخل العالم و لاخارجه فهذا مما يعلم العقل استحالته و بطلانه بالضرورة» (2) يعني اثبات هر موجودي كه به خود قائم باشد اما قابل اشاره نباشد و در درون و بيرون جهان هم نباشد چيزي است كه عقل بطلان و محال بودن آن را به روشني درك مي كند.
و اين گفتار ابن تيميه دقيقاً همان است كه مادي ها و كساني كه به ماوراء طبيعت قائل نيستند در رد و انكار خدا مي آورند، چيزي كه نه با چشم مي توان ديد و نه قابل لمس است و نه داراي رنگ و بو است عقل از پذيرش آن امتناع دارد (دقت شود!)
دومين عامل و انگيزه گرايش ابن تيميه به جسماني بودن خداوند، جمود او بر ظاهر الفاظ و انكار هر نوع معاني مجازي و مفاهيم استعاري است؛ زيرا مي دانيم در آيات و احاديث و به طور كلي در ادبيات عرب مانند همه زبان ها و بلكه بيش از همه زبان ها كنايه و مجاز گويي به طور گسترده به كار رفته است، ولي ابن تيميه هيچ يك از اين كنايات و استعاره ها را قبول ندارد و هر لغتي را كه در قرآن و حديث درباره اوصاف خداوند اطلاق گرديده، آن را اطلاق حقيقي مي داند و به مفهوم اولي آن حمل مي كند. او مي گويد چون در قرآن آمده است (الرَحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي). (3) پس خداوند در محلي به نام عرش نشسته است همان گونه كه (يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ). (4) دليل بر اين است كه خداوند داراي دست است و...
ابن تيميه هم در سخنراني ها و محاوراتش بر اين عقيده اصرار داشت و هم در
ص: 45
كتاب ها و تأليفاتش؛ طوري كه ابن بطوطه، جهان گرد معروف در سفرنامه اش تحت عنوان «الفقيه ذو اللوثه» (فقيه كم عقل) مي نويسد: من در دمشق فقيه بزرگ حنابله تقي الدين ابن تيميه را ديدم كه در فنون مختلف سخن مي گفت با اينكه در عقل او چيزي بود ولي مردم شام به او شديداً احترام قائل بودند. ابن بطوطه مي افزايد: او در يكي از جمعه ها در مسجد جامع مشغول وعظ و ارشاد بود و من نيز شركت داشتم؛ از جمله گفتار او اين بود كه خداوند از عرش به آسمان اول پايين مي آيد، مانند فرود آمدن من از منبر، اين سخن را گفت و يك پله از منبر پايين آمد. در اين هنگام فقيهي مالكي به نام «ابن الزهراء» به مقابله برخاست و سخن او را رد كرد مردم به طرف داري از ابن تيميه برخاستند و فقيه معترض را با مشت و كفش زدند تا آنجا كه عمامه از سرش افتاد! (1).
اين جريان را ابن حجر عسقلاني (متوفاي 753 ق.) معاصر ابن تيميه نيز نقل نموده با احتمال اين كه ممكن است اين موضوع ساختگي و جزو شايعات باشد. (2) در صورتي كه ابن بطوطه به عنوان يك نفر شاهد عيني بي طرف آن را ديده و جزئيات آن را مانند حوادث ديگر در سفرنامه اش نقل نموده است.
ابن تيميه در كتاب خود به نام «العقيدة الحموية الكبري» به طور ادعايي مي گويد هيچ يك از سلف صالح و صحابه و تابعين نگفته اند كه خداوند در آسمان نيست و يا در فوق عرش نيست و كسي نگفته است خداوند در همه جا هست و نسبت همه مكان ها به او يكي است. و كسي نگفته است كه خدا نه در درون جهان است و نه در بيرون جهان و كسي نگفته است كه او قابل اشاره حسي نيست. (3) او در منهاج السنه هم مي گويد: «نازل شدن خداوند در هر شب به آسمان پايين، جزو حديث هاي معروف و از حديث هاي ثابت در نزد عالمان حديث است و همچنين حديثي كه مي گويد خداوند در روز عرفه به بندگانش نزديك مي شود»، از احاديث ثابت و مسلم مي باشد. (4).
ص: 46
ابن قيم شاگرد و هم فكر ابن تيميه، عقيده خويش و استادش را درباره جسماني بودن خدا و اينكه او داراي مكان و جهت است و در بالاي عرش قرار دارد، در موارد متعدد از قصيده نونيه اش مطرح و بر آن اصرار ورزيده است او مي گويد: مي توان بر اين موضوع نه فقط هزار، بلكه دو هزار دليل اقامه نمود.
يا قومنا و الله ان لقولنا
الفاً يدل عليه أو الفان
كل يدل بانه سبحانه
فوق السماء مباين الأكوان
والله فوق العرش جل جلاله
سبحانه عن نفي ذي البهتان
و الله فوق العرش ينظر خلقه
فانظره ان سمحت لك العينان
فالذاة خصت بالسماء
وانما العلوم عم جميع ذي الاكوان (1).
دومين موضوع در عقيده ابن تيميه، مسأله رؤيت خداوند است كه او از طرفداران سرسخت مرئي بودن خدا در آخرت است و در اين زمينه، علاوه بر تأليفات ديگرش، در منهاج السنه بحث مفصلي كرده است. او در پاسخ علامه (رحمه الله) كه به غير مرئي بودن خدا با آيه (لا تُدْرِكُهُ الأَبْصار) استدلال نموده، مي گويد: علما و محدثين بر اثبات رؤيت خدا اتفاق نظر دارند و حديث هاي متواتر و پياپي در اين زمينه نقل گرديده است؛ از آن جمله اين حديث است «انكم سترون ربكم كما ترون الشمس و القمر لا تضامون في رؤيته»؛ (2) شما همان گونه كه آفتاب و ماه را مي بينيد خدا را خواهيد ديد و هيچ ازدحام و فشار بر شما وارد نخواهد گرديد.
ابن قيم نيز اين مطلب را اين چنين به نظم در آورده است:
ص: 47
ان العباد يرونه سبحانه
رؤيا العيان كما يري القمران
و باز مي گويد
فيرون ربهم جهرة
نظر العيان كما يري القمران (1).
عقيده ابن تيميه درباره جسماني بودن خدا بمسأله مكان و رؤيت، به طوري كه توضيح داديم، منحصر نيست بلكه او درباره خدا به ساير اعضا نيز قائل است و خدايي كه ابن تيميه معرفي مي كند، مانند انسان از اعضاي مختلف؛ چشم و دست و ساق و... تشكيل يافته است.
ما براي مراعات اختصار در اين زمينه به نقل گفتار ابن حجر بسنده مي كنيم. او مي گويد: كساني كه مي گويند ابن تيميه به جسماني بودن خداوند قائل است، به دليل اظهارات او در «العقيدة الحموية الكبري» و «العقيدة الواسطيه» و ساير كتاب هاي او است كه در اين كتاب ها تصريح مي كند: آنچه در آيات و احاديث درباره صفات خداوند به كار رفته، مانند «يد»، «ساق»، «قدم»، «وجه» و... همه اينها صفات حقيقيه خدا است و نبايد هيچ يك از اين الفاظ را به كنايه و استعاره و مجازگويي حمل نمود؛ همان گونه كه ذات پروردگار حقيقتاً در بالاي عرش قرار گرفته است. (2).
به طوري كه قبلاً گفته شد، محمدبن عبدالوهاب پيرو ابن تيميه و احياگر عقايد و مجري آراء و فتاواي او است و لذا آنچه محمد بن عبدالوهاب و پيروان او در مسائل عقيدتي و فتاواي فقهي مطرح نموده اند در دايره و محدوده ي آراء و عقايد ابن تيميه و ابن
ص: 48
قيم بوده و تأليفات و اقوال آن دو را دليل و مستند خويش قرار مي دهند. و از اينجا است كه وهابيان در مسأله توحيد همان مطالب را تكرار نموده اند كه قبلاً از ابن تيميه نقل نموديم و لذا عبداللطيف نوه محمد بن عبدالوهاب كه از علماي وهابيان است در رساله چهارم از رسائل پنجگانه اش كه «هديه سنيه» ناميده است، در بيان بخشي از عقايد وهابيان مي گويد: «ما معتقديم كه خداوند همان گونه كه خودش فرمود (الرَحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي) در بالاي عرش نشسته و ما معتقديم خدا داراي دو دست مي باشد؛ زيرا فرموده است: (بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ) و ما معتقديم او داراي چشم و صورت است؛ زيرا فرمود: (وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِكَ) گرچه كيفيت اين اعضا براي ما معلوم نيست و همه حديث ها را هم كه درباره صفات خدا از پيامبر نقل شده است تصديق و اعتراف مي كنيم كه در روز قيامت خدا به ميان بندگانش خواهد آمد و... (1).
بخشي از عقيده وهابيان را در مهمترين و اساسي ترين موضوع كه مسأله توحيد و خداشناسي است ملاحظه فرموديد.
اكنون به نقل بعضي از فتاواي فقهيِ آنان، كه ارتباط مستقيم با بحث ما دارد، مي پردازيم: يكي از اين فتواها حرمت سفر براي زيارت قبور پيامبران و صالحان و حرمت توسل و تبرك به آنان و ساختن حرم و بارگاه و تعمير قبور و مشاهد آنها است.
و اين موضوع اولين بار در سال 726 ق. در دمشق از سوي ابن تيميه مطرح و مجدداً موجب شورش و بلوا گرديد و اين شورش و فتنه، آنگاه به اوج خود رسيد كه علما و قضات متوجه شدند كه او در سال 710 ق. و شانزده سال قبل در حرمت زيارت قبور پيامبران و در حرمت توسل و تبرك به آنها، كتابي به نام «اقتضاء الصراط المستقيم» تأليف نموده است، چون هر روز بر شدت فتنه و آشوب مي افزود و شعله هاي اين آتش به شهرهاي ديگر نيز سرايت مي كرد، حاكم وقت مصلحت را در اين ديد كه براي رفع
ص: 49
فتنه و حفظ آرامش، ابن تيميه را در قلعه دمشق زنداني كند و او از اين تاريخ به مدت دو سال محبوس بود تا رخت از جهان بربست.
به هر حال ابن تيميه علي رغم دلايل محكم بر استحباب زيارت قبور انبيا و به ويژه قبر پاك رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه يكي از عبادات بزرگ و شناخته شده در نزد همه مسلمانان است، سفر براي زيارت آن حضرت و ساير انبيا و پيشوايان ديني را حرام و بدعت و عملي شرك آميز معرفي كرده و بر اساس عقيده خويش كه ارتكاب هر عمل حرام، موجب ارتداد مي شود، جان و مال چنين فردي را اگر توبه نكند مانند ساير مرتدين بر مسلمانان حلال دانسته و بايد هر چه سريع تر به قتل برسد. همان گونه كه واجب است اين قبرها و حرم ها كه نقش اصنام و اوثان را ايفا مي كنند هرچه زودتر تخريب و آثار آنها محو شود!
ابن تيميه در اين زمينه كتابي نوشته به نام «الجواب» و چند صفحه از «منهاج السنه» را نيز به اين موضوع اختصاص داده است. (1) در اين كتاب اخير گرچه مخاطب او همه مسلمانانند اما لبه تيز حمله او متوجه شيعيان است كه بيش از ساير مسلمانان براي مراقد ائمه (عليهم السلام) و پيشوايان خويش اهميت و احترام قائلند.
وهابيان نيز به پيروي از ابن تيميه، درباره زيارت قبر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و شخصيت آن حضرت و همچنين درباره مسلمانان، همان ديدگاه ها و فتواها را دارند و چون شرح و توضيح تك تك آنها به درازا مي كشد، از اين فتواها تنها به نقل آنچه مرحوم آية الله سيد محسن امين در كشف الارتياب آورده، بسنده مي كنيم:
آن مرحوم در فصلي تحت عنوان «اعتقاد الوهابيين في النبي (صلي الله عليه وآله) و سائر الانبياء و الصالحين و قبورهم» چنين مي گويد:
اعتقاد وهابي ها درباره پيامبر (صلي الله عليه وآله) و شفيع قرار دادن او به پيشگاه خدا و توسل جستن به آن حضرت و مخاطب قرار دادن او به تعبير «يا رسول الله» يا به تعبير «يا رسول الله بر
ص: 50
من شفاعت كن» و يا «تو را به پيشگاه خدا وسيله قرار مي دهم» و همچنين تبرك جستن به قبر او و نماز خواندن و دعا كردن در كنار اين قبر و تعظيم و احترام آن، همه اين اعمال شرك و كفر و بت پرستي و موجب حلال شدن مال و جان چنين افراد است؛ همان گونه كه سفر كردن براي زيارت قبر وي حرام و منهدم ساختن قبر و گنبد او واجب است و همچنين حرام است تبرك كردن خاك و لمس نمودن و بوسيدن قبر او و اين قبر اينك يكي از بت هاي دنيا بلكه بزرگترين بت ها است؛ همان گونه كه قبور ساير پيامبران و صالحان چنين است. (1).
و مطالب ديگري كه ذكر آنها دور از ادب و احترام نسبت به ساحت مقدس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي باشد.
مرحوم آية الله امين عاملي در فصل ديگري تحت عنوان «اعتقادهم في عموم المسلمين» مي نويسد: اعتقاد وهابيان درباره عموم مسلمانان اين است كه مسلمين پس از ايمان، به كفر برگشته اند و پس از توحيد به شرك گراييده اند؛ زيرا آنان در دين بدعت گذاشته و به جهت عبادت و زيارت و پرستش انبيا و صالحين، به كفر و شرك روي آورده اند؛ لذا جنگ با آنان واجب و ريختن خون آنان و تصرف اموالشان بر مسلمانان (وهابيان) حلال است! (2).
اين است عقيده و بينش وهابيان درباره حرم ها و مقابر انبيا و صالحان و اين است رأي و فتوايشان در وجوب تخريب و منهدم كردن قبور پيشوايان و از اين جا است كه آنها به هر جا و به هر شهر و دياري دست مي يافتند قبل از هر چيز به تخريب اين مشاهد و مزارات اقدام مي كردند و با خاك يكسان مي نمودند. به هنگام تسلط بر طائف گنبد عبدالله بن عباس را خراب كردند، پس از آن كه به مكه وارد شدند گنبدهاي متعلق به جناب عبدالمطلب جد رسول خدا و ابي طالب عموي آن حضرت و خديجه (عليها السلام) همسر
ص: 51
آن بزرگوار و همچنين محل تولد پيامبر (صلي الله عليه وآله) و حضرت زهرا (عليها السلام) را ويران نمودند و در جده گنبد و قبر حوا را از بين بردند و چون مدينه منوره را محاصره كردند قبل از ورود به شهر، حرم و مسجد حضرت حمزه (عليه السلام) را منهدم كردند و شايع است كه از بيرون شهر به سوي گنبد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) تيراندازي كردند.
و چون وارد مدينه شدند، در ماه رمضان 1344 ق. شيخ عبدالله بُلَيهد، قاضي القضاتشان را از مكه به مدينه اعزام داشتند تا موضوع تخريب مزارات و مقابر موجود در مدينه را با علما و سران اين شهر مطرح و موافقت آنها را ولو به صورت ظاهر جلب كند و بدين منظور جلسه اي تشكيل گرديد. شيخ عبدالله از حاضرين پرسيد درباره تخريب اين گنبد و بارگاه ها چه مي گوييد؟! بسياري از آنها از ترس جانشان جواب ندادند، بعضي ديگر هم اظهار موافقت نمودند.
مرحوم سيد امين مي گويد: با توجه به اين كه تخريب مقابر و مشاهد اساس عقيده وهابيان است و در وجوب از بين بردن اين آثار و حتي حرم شريف نبوي (صلي الله عليه وآله) كوچك ترين ترديدي نداشتند، لذا منظور شيخ بليهد از اين سؤال، سؤال حقيقي نبود بلكه هدف از آن جلب نظر مردم مدينه و نوعي تسلي خاطر و دلجويي از آنان بود. (1).
به هر حال پس از اين سؤال و جواب، آنچه گنبد و ضريح در مدينه و بيرون اين شهر بود ويران نمودند؛ از جمله آنها گنبد و بارگاه ائمه (عليهم السلام) در داخل بقيع بود كه حتي ديوارها و صندوق و ضريحي كه در روي اين قبور شريف بود به كلي منهدم گرديد و از اين حرم و قبور، به جز قطعه سنگ هايي كه در اطراف قبور نصب كردند، اثر و علامتي باقي نماند و اين اقدام دقيقاً در هشتم شوال 1344 ق. انجام گرفت و به كارگراني كه اين عمل ننگين را انجام دادند، مبلغ هزار ريال مجيدي دست مزد پرداخت گرديد.
سپس گنبدهاي متعلق به عبدالله و آمنه والدين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و حرم همسران و دختران آن حضرت و حرم جناب ابراهيم فرزند گرامي پيامبر و گنبد متعلق به عثمان بن عفان و اسماعيل فرزند امام صادق و گنبد امام مالك و ساير مقابر در بقيع و بيرون آن
ص: 52
منهدم و با خاك يكسان گرديد.
تنها حرم مطهر پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن هم در اثر ترس از قيام مسلمانان جهان از تعرض و تخريب مصون ماند كه اگر اين ترس نبود حرم پيامبر اسلام بر اساس عقيده وهابيان و در اثر احترام و تعلق خاطر شديد مسلمانان، قبل از ساير بقاع مورد تعرض و تخريب قرار مي گرفت. گرچه بعضي از نويسندگان وهابي اين مصونيت را بدين گونه توجيه مي كنند كه ما اين گنبد را به عنوان يكي از گنبدهاي مسجد مي شناسيم نه به عنوان گنبد و بارگاه حرم پيامبر و الا...
بالاخره، چون نتوانستند متعرض حرم شريف رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شوند، چاره را در اين ديدند كه با گماردن مأمورين تند و خشن و گاهي چوب به دست از نزديك شدن زائرين
ص: 53
به اين حرم و از بوسيدن و دست زدن به آن جلوگيري به عمل آورند و به عقيده خود بدين وسيله مانع وقوع اين اعمال حرام و كفرگونه و شرك آلود شوند.
(قُلْ هَلْ نُنَبِئُكُمْ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالا - الَذِينَ ضَلَ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً). (1).
چون خبر هولناك ويراني بقاع و هتك حرمت نسبت به حرم شريف ائمه بقيع در كشورهاي اسلامي انتشار يافت، مسلمانان آن را مصيبتي عظيم و حادثه اي بس بزرگ نسبت به جهان اسلام تلقي نمودند. تلگراف هاي اعتراض از سوي علما و مراجع و شخصيت هاي سياسي از عراق و ايران و هند و ساير كشورها به سوي حاكمان حجاز سرازير گرديد. مجالس درس در حوزه هاي علميه و نمازهاي جماعت در مساجد تعطيل شد. مراسم عزاداري به عنوان اعتراض و سوگواري تشكيل گرديد ولي چه سود كه اين حادثه بزرگ و تأسف بار به وقوع پيوست و اين آثار و ابنيه مذهبي _ تاريخي كه قدمت بعضي از آنها به بيش از ده قرن مي رسيد، به دست گروهي متعصب و متحجر و بي اطلاع و متأسفانه به عنوان ايفاي يك وظيفه واجب مذهبي با خاك يكسان گرديد كه در صفحات آينده تاريخ و چگونگي بخشي از اين بناهاي باشكوه و معنوي را تا آنجا كه فرصت و شرايط اجازه مي داد از منابع معتبر به دست آورده در اختيار خوانندگان ارجمند قرار مي دهيم.
«وَما تَوفِيقي اِلا بِالله»
ص: 54
ص: 55
ص: 56
ص: 57
تاريخ حرم ائمه بقيع
«بقيع الغرقد» مقدس ترين و با فضيلت ترين امكنه و بقاع پس از مدفن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه منوره است.
بقيع اولين مدفن و مزاري است كه به دستور رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) و به وسيله مسلمانان صدر اسلام به وجود آمده است.
بقيع جايگاه حرم مطهر چهار امام معصوم از ائمه هدي و مدفن همسران و فرزندان و اقوام و عشيره پيامبر اسلام و جمع كثيري از صحابه (1) و ياران آن حضرت و تعداد بي شماري از شهدا و علما و تاريخ سازان در طول تاريخ است و لذا از ديدگاه معنوي داراي جايگاهي والا و از نظر تاريخي از ارزش فوق العاده بر خوردار است.
اين مدفن مقدس و تاريخي در اصل «بقيع الغرقد» و «بقيع» ناميده مي شد و در قرن هاي اخير گاهي «جنة البقيع» نيز گفته مي شود.
ابن اثير مي گويد: «البقيع المكان المتسع من الأرض ولا يسمي بقيعاً إلا وفيه شجر أو أصولها»؛ در لغت بقيع به محل وسيعي كه داراي درخت و يا ريشه درخت باشد گفته مي شود او مي افزايد: چون بقيع قبلا داراي درخت «غرقد» و ريشه هاي آن بود پس از قطع
ص: 58
اين اشجار نيز با همان اسم معروف گرديد. (1).
ياقوت حموي هم مشابه همين معني را آورده سپس مي گويد: و «غرقد» درختي است وحشي و خاردار و داراي ميوه مخصوص. (2).
در بقيع از انصار اولين كسي كه دفن شده است اسعد بن زراره (3) و از مهاجرين عثمان بن مظعون است. سمهودي مي گويد: به هنگام مرگ عثمان بن مظعون رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «ادفنوا عثمان بن مظعون في البقيع يكون لنا سلفاً فنِعْمَ السلف سلفنا عثمان»؛ (4) «عثمان ابن مظعون را در بقيع دفن كنيد تا شاخص و يادگاري از گذشتگان ما باشد و چه شاخص نيكي است عثمان.»
سمهودي مي افزايد و پس از فوت ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه در محله بني مازن و خارج از مدينه واقع شد. صحابه عرض كردند «أينَ نَدفَنه؟!». رسول خدا فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون» او را به سلف صالح ما عثمان لاحق كنيد و در كنار او به خاك بسپارند. او مي گويد پس از دفن شدن ابراهيم در بقيع مردم مدينه علاقمند شدند پيكر اقوام و عشيره خود را در آنجا دفن كنند و هر يك از قبايل مدينه درختان و ريشه هاي بخشي از بقيع را قطع و زمين آن را براي همين منظور آماده نمودند و تدريجاً دو مدفن قديمي مدينه به نام «بني سلمه» و «بني حرام» متروك گرديد. (5).
گفتني است با توجه به اينكه وفات عثمان بن مظعون در سال دوم و وفات ابراهيم در اوائل سال دهم هجرت و به فاصله هشت سال به وقوع پيوسته است و مسلماً در اين مدت علاوه بر عثمان بن مظعون افراد ديگر نيز دفن شده اند لابد منظور سمهودي اين
ص: 59
است كه با دفن شدن جناب ابراهيم در بقيع و دستور و عملكرد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، مسلمانان مدينه از اين تاريخ به تأسي از آن حضرت توجه بيشتري به بقيع پيدا نموده و آنجا را مدفن عمومي خود قرار دادند.
در فضيلت بقيع حديث هاي متعددي از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل گرديده است. از جمله در حديثي چنين فرمود: «يحشر من البقيع سبعون ألفاً علي صورة القمر ليلة البدر» (1) از بقيع هفتاد هزار نفر محشور خواهند شد كه صورت آنان مانند ماه چهارده شبه خواهد درخشيد.
و در حديث ديگر چنين فرمود: «يحشر من هذه المقبرة سبعون ألفاً يدخلون الجنة بغير حساب و كأن وجوههم القمر ليلية البدر»؛ (2) «از بقيع هفتاد هزار نفر كه صورتشان مانند ماه چهارده شبه است محشور خواهند شد و بدون حساب وارد بهشت خواهند گرديد.»
درباره حضور شبانه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در بقيع و دعا و طلب مغفرت آن حضرت نسبت به اهل بقيع كه گاهي روز و گاهي شب هنگام انجام مي گرفت در حديث و تاريخ مطالب فراوان نقل شده است.
در حديثي چنين آمده است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در بقيع حضور مي يافت و اهل قبور را بدين گونه مورد خطاب قرار مي داد. «السَلامُ عَلَيكُم يا أَهلَ الْقُبُور يَغفِرُ اللهُ لَكُم وأنتم لَنا سلف ونحن بالأثر»؛ (3) «درود بر شما خدا ما و شما را بيامرزد. شما پيش آهنگان ما بوديد و ما هم در پي شما خواهيم آمد.»
در حديث ديگر آمده است كه مي فرمود: «السلام عليكم قومٌ مؤجلون أتانا وأتاكم ما توعدون. اللهم اغفر لأهل البقيع الغرقد»؛ (4) «درود بر شما اي كساني كه اجل شما و آنچه
ص: 60
به ما و شما وعده داده اند فرا رسيد. خدايا اهل بقيع غرقد را بيامرز.»
«إني اُمِرتُ أن أدعو لهم».
از عايشه نقل شده است كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شب هنگام و آنگاه كه همه چشمها به خواب مي رفت به آرامي رختخواب را ترك نموده و از منزل خارج مي شد. خود من و گاهي «بريره» خدمتكارم به دستور من او را تعقيب مي كرديم و مي ديديم كه به بقيع مي آمد و در آنجا توقف طولاني مي نمود و مكرر دست ها را به سوي آسمان برمي داشت و به دعا و استغفار بر اهل بقيع مشغول مي گرديد. يكبار پس از مراجعت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از علت اين عمل استفسار نمودم؛ در پاسخ من فرمود: «إني أُمرت أن أدعو لهم»؛ «من از طرف خدا مأموريت دارم كه بر اهل بقيع استغفار كنم.» عايشه مي گويد: عرض كردم اگر من به بقيع رفتم چه بگويم وبر آنان چگونه درود بفرستم. فرمود بگو: «السلام علي أهل الديار من المؤمنين والمسلمين ويرحمهم الله المستقدمين منا والمستأخرين وإنا إن شاء الله للاحقون». (1).
-حرم مطهر ائمه بقيع كه در كتب تاريخ بعنوان «مشهد» و «حرم» اهل بيت معروف گرديده، در سمت غربي و منتهي اليه بقيع واقع شده است كه در اين حرم مطهر قبر چهار تن از ائمه اهل بيت؛ امام مجتبي، امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) در كنار هم و بفاصله 3 _ 2 متري اين قبرها، قبر عباس عموي گرامي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) قرار گرفته و در كنار آن نيز قبر ديگري است متعلق به فاطمه بنت اسد كه قبل از ويراني ساختمان اين حرم مطهر، همه اين قبور ششگانه در زير يك گنبد و بجز قبر فاطمه داراي ضريح و صندوق زيبا بودند.
در صدد آنيم كه در اينجا سه موضوع را بصورت مستقل و جداگانه مورد بررسي قرار دهيم:
1 _ تاريخ حرم ائمه بقيع
2 _ تاريخ ضريح هاي ائمه بقيع
3 _ قبر فاطمه بنت اسد يا فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله)
ص: 61
گرچه پس از گذشت قريب به يك قرن از تخريب حرم مطهر ائمه بقيع و از بين رفتن تمام آثار اين بناي باشكوه و معنوي نمي توان همانند ساير ابنيه تاريخي و مذهبي، از آثار آن به عظمت و قدمتش پي برد و تاريخ ساختمان آن را بدست آورد، ولي آنچه از منابع مختلف بدست مي آيد، تا حدي مي تواند ما را با تاريخ و چگونگي بناي اين حرم شريف آشنا سازد و بيانگر وضع اين بناي فخيم و پرشكوه معنوي در طول تاريخ گردد.
اجمال تاريخ اين حرم مقدس اين است كه قبور ائمه بقيع (عليهم السلام) مانند ساير قبرها در محوطه مكشوف و بدون ديوار و سقف نبوده؛ بلكه قبور مطهر آنان مانند تربت پاك رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و حضرت رضا (عليه السلام) از آغاز دفن اجساد مبارك و پيكر مطهرشان در داخل خانه اي كه متعلق به عقيل بوده، قرار داشته است و به مرور زمان اين خانه به ساختمان مناسب تبديل گرديده، سپس در محل همان ساختمان بزرگترين و مرتفع ترين گنبد و بارگاه بنا شده است و در قرون متمادي داراي خادم و دربان و داراي ظريفترين و گرانبهاترين ضريح و صندوق با زيباترين روپوش و داراي فرش و قنديل بوده است و بالاخره در هشتم شوال سال 1344ه_. ق. به وسيله وهابيان منهدم گرديده است.
و براي توضيح اين حقيقت تاريخي، توجه به دو مطلب را لازم مي دانيم:
از مجموع گفتار مورخان چنين برداشت مي شود مردم مدينه كه قبلا اجساد درگذشتگان خود را در نقاط مختلف و در دو گورستان عمومي به نام گورستان «بني حرام» و «بني سالم» (1) و گاهي در داخل منازل خود دفن مي كردند، با رسميت يافتن
ص: 62
بقيع به مناسبت دفن جسد عثمان بن مظعون (1) و ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) (2) به آنجا توجه نمودند و عده اي از صحابه و ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بتدريج خارها و ريشه ي درختهاي موجود در بقيع را قطع و آن بخش را بعنوان آرامگاه خصوصي، به خانواده خود اختصاص دادند و بعضي از اقوام و عشيره رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در داخل بعضي از منازل متصل به بقيع دفن گرديدند.
با اينكه وضع بقيع با مرور چهارده قرن، دگرگون شده و از قبور زيادي كه در اين آرامگاه تاريخي به افراد معروف از صحابه و شخصيتهاي اسلامي تعلق داشت، بجز تعدادي محدود باقي نمانده است ولي در عين حال همين تعداد از قبور نيز مي تواند مؤيد گفتار اين مورخان و بيانگر نظم و ترتيب موجود در آن دوران باشد؛ زيرا گذشته از اينكه قبور همه اقوام رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در قسمت غربي بقيع واقع شده است، هر گروه از آنان نيز به تناسب ارتباطشان با همديگر و انتسابشان به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در يك نقطه ي معين و جايگاه مخصوص و در كنار هم دفن شده اند؛ مثلا قبور ائمه چهارگانه با قبر عباس و فاطمه بنت اسد در يك نقطه و در كنار هم و همه يا عده اي از همسران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) (3) در يك نقطه معين و در كنار هم و رقيه و ام كلثوم دختران پيامبر در كنار هم كه مجموع اين بخش به نام «مقابر بني هاشم» معروف گرديده است؛ همانگونه كه ساير بخشهاي مختلف بقيع نيز به نامهاي خاصي ناميده شده؛ مانند «روحاء» و «زوراء». (4).
مطلب دومي كه در اين بحث حائز اهميت است اين است كه طبق دلائل موجود تاريخي پس از هجرت رسول خدا خانه ها و منازل مدينه تا بقيع امتداد داشته و بقيع پيش
ص: 63
از آنكه بصورت آرامگاه عمومي درآيد و همانگونه كه در معرفي آن گفته شده است: «شَرْقيها نَخْلُ وَ غَرْبيها بُيُوت» (1) از طرف غرب در پشت منازل مدينه قرار داشت و كوچه هاي متعددي اين منازل را به همديگر وصل مي نمود و به محل بقيع منتهي مي گرديد كه بعضي از اين منازل بتدريج براي دفن افراد متشخص مورد استفاده قرار گرفته (2) و بعضي از آنها هم تخريب و به بقيع منضم گرديده است. (3).
گرچه در صفحات آينده شاهد دلائل و قرائن متعددي در اين زمينه خواهيم بود ولي به نظر مي رسد كه نقل چند دليل و شاهد تاريخي در اينجا ضروري است:
1 _ در كتب تاريخ و مدينه شناسي، در معرفي «روحاء» كه به بخشي از بقيع اطلاق مي گرديد؛ چنين گفته شده است:
«الروحاءْ اَلْمَقْبَرة اَلتي وَسَطَ اَلْبَقيعِ يُحيطُ بِها طُرُقُ مُطْرَقة» (4).
«روحاء مقبره اي عمومي در بخش مياني بقيع مي باشد كه راههاي متعددي آنجا را احاطه نموده است.»
2 _ و در بعضي از اين منابع چنين معرفي شده است:
«اَلروحاء كُلُ ما حاذَتْ اَلطريقَ مِنْ دارِ مُحَمَدبْنِ زَيْد اِلي زاويَة دارِ عقيل اليَمانِية الشرقِية». (5).
«روحاء» آن بخش از بقيع است كه در محاذي (كوچه اي) كه از خانه محمد ابن زيد به زاويه شرقي خانه عقيل منتهي مي گردد قرار گرفته است.»
3 _ گرچه مورخان و مدينه شناسان اهل سنت بيش از علماي شيعه، در محل دفن
ص: 64
حضرت فاطمه (عليها السلام) اختلاف نظر دارند و ليكن همان نظرات مختلف نيز مؤيد اين واقعيت تاريخي و گوياي وجود خانه ها و كوچه هاي متعدد در سمت غربي بقيع مي باشد.
زيرا گاهي مي گويند: «قَبرُ فاطِمَةَ بِنْتُ رَسول ِالله زاويَة دارِ عَقيل اَليَمانِية اَلشارِعَةِ في البَقيع». (1).
و گاهي مي گويند: «اِنَ قَبْرَ فاطِمَةَ وِجاهَ زُقاقَ نُبَيه وَاِنَهُ اِلي دار عَقيل اَقْرَبُ». (2).
و در مورد ديگر مي گويند: «اِن قَبْرَ فاطِمَةَ حِذْوَ زاويَةِ دارِ عَقيل مِما يَلي دار نُبَيهْ». (3).
و همچنين گفته شده است: «اِنَ قَبْرَ فاطِمَةَ مَخرَجَ الذُقاقِ اَلذي بَيْنَ دارِ عَقيل وَدارِ أبي نُبيْه». (4).
اين تعبيرات مختلف و جملات صريح بيانگر وجود منازل و كوچه هاي متعدد در كنار بقيع مي باشد؛ كوچه هايي كه خانه محمد بن زيد را به زاويه خانه عقيل متصل مي ساخت و كوچه اي كه در ميان خانه عقيل و نبيه قرار داشت و كوچه هايي كه به محل بقيع منتهي مي گرديد.
و خانه ها و منازلي كه متعلق به محمد بن زيد و عقيل بن ابي طالب و خانه ديگري متعلق به نبيه و ابن نبيه بوده و طبعاً منازلي متعلق به اشخاص ديگر كه نيازي به معرفي آنها نبوده است.
بيان يك نكته تاريخي:
يكي از حوادث تاريخي كه كمتر مورد توجه قرار گرفته اين است كه جناب عقيل هم مانند پدر ارجمندش ابوطالب به انگيزه هاي مختلف از سوي مخالفينش مورد نكوهش قرار گرفته و شخصيت وي از جهات متعدد تحريف گرديده است كه يكي از
ص: 65
اين موارد تحريف تاريخ مهاجرت وي به مدينه مي باشد كه براي تحقير و تضعيف موقيعت عقيل مهاجرت او در سالهاي پنجم، ششم، و حتي در سال هشتم هجرت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) عنوان گرديده است. در صورتي كه تاريخ صحيح بيانگر خلاف اين نظريه و مهاجرت عقيل را در سال دوم و پس از جنگ بدر مي داند و دلائل و شواهد فراوان اين حقيقت را تأييد مي كند كه ما در اينجا به نقل يكي از اين شواهد تاريخي بسنده مي كنيم و آن حضور عقيل در مراسم ازدواج امير مؤمنان است.
آري بنا به نقل محدث بزرگ «ابن مردويه» عقيل بن ابي طالب در مراسم ازدواج اميرمؤمنان (عليه السلام) كه در سال دوم هجرت به وقوع پيوسته حضور فعال داشته و در برپايي اين مراسم وساطت نموده و به هنگام انتقال حضرت زهرا (عليها السلام) به حجله عروسي در كنار رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزو مشايعت كنندگان بوده است. پس از گذشت چند روز از عقد ازدواج اميرمؤمنان (عليه السلام) با حضرت زهرا عقيل به اميرمؤمنان عرض نموده برادر از اينكه افتخار دامادي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را به خود اختصاص داده اي ما بني هاشم مسرور و خوشحاليم و اين خوشحالي آنگاه كامل خواهد گرديد كه شاهد مراسم عروسي شما هم باشيم. برادر! چرا از رسول خدا درخواست نمي كني اجازه دهد كه همسرت را به خانه ات منتقل كني؟! اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: الحياء يمنعني؛ من از اظهار اين مطلب به رسول خدا شرم دارم و لذا هر دو به نزد ام ايمن رفتند و موضوع را با او در ميان گذاشتند و او هم پيام آنها را به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رسانيد و مراسم اجرا گرديد.
باز در مراسم عروسي حضرت زهرا (عليها السلام) چنين آمده است. رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، دخترش فاطمه را به مركب مخصوص خودش «شهباء» سوار نموده و به سلمان دستور داد افسار آن را به دست بگيرد. و خود آن حضرت با عده اي در پشت سر حركت مي نموده از آنهاست حمزه و عقيل (و معه حمزه و عقيل). (1).
بنابراين عقيل بن ابي طالب از سال دوم هجرت رسول خدا به مدينه مهاجرت نموده و رسول خدا كه زمين هايي را در مدينه و در فاصله بقيع و مسجد تقطيع و براي احداث خانه در اختيار مهاجران قرار مي داد عقيل نيز از اين طريق در اين منطقه صاحب خانه
ص: 66
گرديده است.
ولي جالب توجه است كه در ميان اين خانه ها تنها خانه عقيل بن ابي طالب است كه داراي اهميت و خصوصيت ممتاز مي باشد و بطوري كه در صفحات آينده خواهيم ديد اين خانه است كه مورد توجه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و افراد سر شناس پس از آن حضرت بوده و نيز همانگونه كه در تعبيرات قبلي ملاحظه فرموديد معرفي منازل ديگر در جهت معرفي خانه عقيل و در حول محور آن مي باشد.
اين اهميت و خصوصيت از اينجا بوجود آمده است كه اين خانه گرچه از نظر ساختماني يك خانه مسكوني و منتسب به عقيل بن ابي طالب بوده، اما در عين حال به آرامگاه خصوصي و خانوادگي اقوام و فرزندان رسول خدا مبدل گرديده است و اولين كسي كه در داخل آن دفن شده است، فاطمه بنت اسد (1) و پس از آن عباس عموي پيامبر است و پس از آنها پيكر پاك و مطهر چهار تن از ائمه هدي (عليهم السلام) و فرزندان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در اين بيت بخاك سپرده شده است و اين موضوع از مسلمات تاريخ است و ديده نشده كه مورخ و مدينه شناسي در اصل اين مطلب شك و ترديد و يا نظر مخالفي داشته باشد، مگر در مورد قبر متعلق به فاطمه كه آيا منظور از وي فاطمه بنت اسد است و يا فاطمه دختر گرامي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه در صفحات آينده مورد بررسي قرار خواهد گرفت.
اينك بر مي گرديم به نمونه هايي از متن تاريخ و نص گفتار چند تن از مورخان:
1 _ ابن شبه متوفاي 262 قديمي ترين مورخ و مدينه شناس مي گويد: «دُفِنَ الْعَباسُ ابنُ عَبْدِالْمُطَلب (2) عند قَبْرِ فاطمة بِنْتْ اَسَدِبْنِ هاشِمْ في اَولِ مَقابِر بَني هاشِم اَلتي في
ص: 67
دارِ عَقيل»؛ (1) «عباس بن عبدالمطلب در اول مقابر بني هاشم و در داخل خانه عقيل در كنار قبر فاطمه بنت اسد دفن شده است.»
2_3_ اين جمله صريح را مورخ و مدينه شناس معروف سمهودي (2) و مدينه شناس سوم احمدبن عبدالحميد عباسي (3) نيز در كتاب خود نقل نموده اند.
مورخ اخير (احمد بن عبدالحميد) پس از تصريح به اينكه قبر فاطمه و عباس در داخل خانه عقيل قرار گرفته است، مي گويد: مؤيد اين حقيقت تاريخي، مطلبي است كه ابن حِبان آورده است و آن اين كه پس از اقامه نماز به جنازه حسن بن علي (عليهما السلام) بدن او در بقيع و دركنار جده اش فاطمه بنت اسد دفن گرديد. (4).
و باز در «تاريخ المدينه» و منابع ديگر، آمده است كه حسن بن علي (عليهما السلام) به برادرش وصيت نمود بدن او را در كنار قبر جدش رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به خاك سپارد، سپس فرمود اگر بني اميه مخالفت كنند در كنار مادرم فاطمه دفن كنيد و طبق وصيت آن حضرت در مقبره بني هاشم و در كنار قبر فاطمه به خاك سپرده شد. (فَدُفِنَ في الْمَقْبِرَةِ اِلي جَنْبِ فاطِمةِ) (5).
شيخ مفيد و طبرسي اين وصيت را چنين نقل نموده اند كه آن حضرت فرمود: «ثُم رُدني اِلي جَدتي فاطِمة بِنْت اَسَدْ فَادْ فِني هُناكَ». (6).
ابن نجار متوفاي 643 مي گويد: قبر عباس عموي پيامبر (صلي الله عليه وآله) و قبر حسن بن علي ابن ابي طالب در زير يك قبه مرتفع و قديمي قرار گرفته اند. سپس مي گويد: «وَ مَعَهُ في الْقَبْرِ
ص: 68
اِبْنُ اَخيه عَلي بْنِ الْحُسينِ زَيْنُ الْعابِدينَ و اَبو جَعْفرْ مُحَمدِ بِنْ علي الباقرِ وَاِبْنُهُ جَعْفَر اَلصادقِ». (1).
و امام غزالي مي گويد: «وَيُسْتَحَبُ اَنْ يَزُورَ قَبْرَ الحَسَن بْنِ عَلي وَفِيهِ أيضاً قبر علي بْنِ الْحُسَينِ وَمُحَمدُ بْنِ عَلِي وَجَعْفَرُ بْنُ مُحَمَد _ رَضي الله عَنْهُم». (2).
مسعودي مورخ معروف (م 346) درباره امام سجاد (عليه السلام) مي گويد: «وَفي سَنَةِ خَمْسَ وَتِسْعينَ قُبِضَ عَلي بْنُ الْحُسَين وَدُفِنَ في بَقيعِ الْغَرقَدِ مَعَ عَمهِ الْحَسَن بْنِ عَلي». (3).
و درباره وفات امام باقر (عليه السلام) مي گويد: «وَدُفِنَ بِالْبَقيعِ مَعَ أَبيهِ عَلِي بْنِ الْحُسَين». (4).
و در مورد وفات امام صادق (عليه السلام) مي گويد: «تُوفي اَبو عَبْدُاللهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمد سَنَة ثَمان وَأَرْبَعينَ وَ مِأَةْ وَ دُفِنَ بِالْبَقيعِ مَعَ أَبيهِ وَ جَدِهِ». (5).
نتيجه: هدف از نقل اين چند نمونه تاريخي، همانگونه كه اشاره گرديد، بيان اين نكته است كه بدن فاطمه بنت اسد و عباس در محوطه ي باز و بدون ديوار و سقف دفن نشده اند؛ بلكه از ابتدا در زير سقف و در داخل خانه اي متعلق به عقيل بن ابي طالب به خاك سپرده شده اند و پس از اين دو بزرگوار، پيكر پاك و مطهر ائمه چهارگانه اهل بيت (عليهم السلام) نيز در كنار آن دو قبر و در همان خانه و در زير همان سقف دفن گرديده اند.
در اين جا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه با وجود بقيع، چرا پيكر عده اي از اقوام و فرزندان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در خارج از اين آرامگاه عمومي و در داخل خانه ي عقيل دفن گرديده است و اگر اولين جسدي كه در اين خانه دفن شده است، متعلق به فاطمه بنت اسد باشد، چگونه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شخصاً بدن او را بجاي داخل بقيع، در داخل منزل
ص: 69
شخصي به خاك سپرده است؟!
پاسخ اين سؤال براي كساني كه با تاريخ مدينه آشنايي داشته باشند، روشن است؛ زيرا آن روز دفن شدن افراد متشخص و مورد احترام، به جاي گورستان عمومي، در داخل منازل و توجه به آرامگاههاي خصوصي بيش از آنچه امروز در دنيا مرسوم است، معمول و رايج بوده است. بعنوان مثال مي توان از دفن شدن عبدالله پدر گرامي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در خانه نابغه (1) و رافع بن مالك (2) در خانه آل نوفل كه پس از شهادت وي در احد و انتقال جنازه اش به مدينه انجام گرفت و از سعدبن مالك (3) انصاري كه در كنار خانه «بني قارط» دفن گرديده است ياد نمود، و همچنين دفن شدن خليفه اول و دوم در داخل بيت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و پيشنهاد امام مجتبي (عليه السلام) در اين راستا از همين نمونه ها است.
واساساً دفن شدن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و حضرت زهرا (عليها السلام) در داخل بيت و حجره خويش از نظر اجتماعي نه تنها يك مسأله تازه و بي سابقه نبوده، بلكه نسبت به شخصيت آن دو بزرگوار، يك عمل عادي و طبيعي به حساب مي آمد.
آنچه در مورد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تازگي داشت، گفتار امير مؤمنان (عليه السلام) بود كه: «اِنَ اللهَ لَمْ يقبض نَبياً في مكان اِلا و ارتضاه لرمسه واِني دافنه في حجرته التي قبض فيها». (4) كه صحبت از دفن شدن در محل قبض روح رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بود، نه در داخل بيت و حجره بودن. و در مورد حضرت زهرا، موضوع حساس، دفن شدن آن حضرت طبق وصيتش
ص: 70
مخفيانه و شبانه و بدون اطلاع سران قوم بوده، نه دفن شدن در داخل حجره (و تولي اميرالمؤمنين (عليه السلام) غسلها في جوف الليل و دفنها سراً بوصيته منها في ذلك). (1).
همانگونه كه قبلا آورديم در كتب حديث و تاريخ، روايات متعددي آمده است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در اوقات مختلف در كنار بقيع قرار مي گرفت و در آنجا به مناجات مي پرداخت و بر اهل بقيع دعا و از خداوند متعال براي آنان استغفار و استرحام مي نمود و گاهي نيمه هاي شب براي همين مقصود، رختخواب خويش را ترك و به سوي بقيع حركت مي نمود.
در ارتباط با اين مطلب و راجع به محل توقف و جايگاه دعاي آن حضرت در كنار بقيع روايتي در منابع مدينه شناسي و از علما و نويسندگان اهل سنت نقل گرديده است كه داراي اهميت و متناسب با اين بحث تاريخي ما است.
متن روايت بنا به نقل سمهودي از اولين مدينه شناس و مورخ «ابن زباله» زنده در سال 199ه_ چنين است:
عَنْ خالِدِبْنِ عَوْسَجة: «كُنْتُ اَدْعُولَيْلَة الي زاوِية دار عَقيلِ بْنِ اَبي طالِبْ اَلتي تَلي بابَ الدار فمَر بي جَعْفَر بْنُ مُحَمد (عليه السلام) يُريدُ العُرَيْضَ مَعَهُ اَهْلُهُ فَقالَ لي اَعَنْ اَثَر وَقَفْتَ هيهنا؟ قُلْتُ: لا. قالَ: هذا مَوْقِفُ نبي الله _ صلي الله عليه و آله وَ سَلم _ بالليل اِذا جاءَ لِيَسْتَغْفِرَ لأَهْلِ الْبَقيع». (2).
خالدبن عوسجه مي گويد: «شبي رو به سوي زاويه ي خانه عقيل كه در جنب درب اين خانه قرار گرفته است، دعا مي كردم جعفر بن محمد (عليه السلام) كه به همراه خانواده اش عازم عُرَيْضْ بود، مرا در آن حال ديد و پرسيد آيا درباره اين محل خبر و مطلب خاصي شنيده اي؟ گفتم: نه، فرمود: اينجا جايگاه دعاي رسول خداست، زيرا آن حضرت شب هنگام كه براي استغفار اهل بقيع مي آمد در اينجا توقف مي نمود.»
ص: 71
سمهودي پس از نقل اين روايت از ابن زباله، از وي چنين بازگو مي كند كه: اين خانه متعلق به عقيل و همان خانه است كه او و برادر زاده اش عبدالله بن جعفر در آن دفن شده اند و استادم (زين مراغي) مي گفت: بهتر است مسلمانان در اين محل به دعا و مناجات بپردازند و من شخصاً از افراد زيادي از اهل دعا و معنا شنيده ام كه دعا در كنار اين خانه و در نزديكي اين قبر مستجاب است. آنگاه اضافه مي كند: و اين استجابت دعا شايد به بركت وجود قبر عقيل و يا به جهت قبر عبدالله بن جعفر است كه خداوند به پاداش كثرت بذل و جودش استجابت دعا و قضاي حوائج را در كنار قبر وي قرار داده است.
ابن زباله سپس مي گويد: و از اتفاقات جالبي كه در اين محل براي يكي از افراد متدين و مورد وثوق رخ داده است اين است كه او به هنگامي كه در اين محل مشغول دعا و راز و نياز بوده چشمش به صفحه كاغذي كه در پيش رويش بوده مي افتد و بعنوان تفأل آن را بر مي دارد و با حيرت و تعجب مشاهده مي كند كه در هر دو طرف صفحه، اين آيه نوشته شده است: «وَقالَ رَبُكُمْ اَدعوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ»
سمهودي پس از بيان تعليل و توجيه ابن زباله و با قبول اصل روايت و استجابت دعا در اين جايگاه و در كنار اين خانه، به رد گفتار ابن زباله پرداخته، مي گويد: من تاكنون در گفتار هيچ يك از مورخان و مدينه شناسان دليل و نشاني از دفن شدن عبدالله بن جعفر در اين محل نيافته ام، بلكه مورخان در اصل محل دفن وي، اختلاف نظر دارند كه آيا در مدينه است يا در ابواء. (1).
سمهودي سپس مي گويد: اما دليل استجابت دعا در اين محل نه دفن شدن عبدالله بن جعفر بلكه همان است كه در گفتار جعفر بن محمد (عليه السلام) آمده است كه اين محل جايگاه دعاي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بوده است و در تأييد آن اضافه مي كند: و از اينجاست كه دعا كردن
ص: 72
در تمام اماكن و نقاطي كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) در آنها دعا نموده است مستحب و مستحسن است؛ زيرا در اين اماكن به بركت دعاي آن حضرت اميد اجابت دعا و نيل به آمال بيش از نقاط ديگر است. (1).
و اين بود نظريه و توجيه سمهودي و اشكال وي به توجيه ابن زباله در بيان علت استجابت دعا در كنار خانه عقيل.
به نظر نويسنده، گفتار هر دو مدينه شناس داراي اشكال و ايراد است و تحليل و برداشت آنان از اين روايت مهم كه ناظر بر يك حقيقت والا و نكته ي حساس است، نادرست مي باشد، زيرا مطلب مهم و نكته ظريف و قابل توجه در اين روايت شريف، اين جمله از گفتار امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: «هذا مَوْقِفُ نَبِي اللهِ بِالَليل اِذا جاءَ لِيَسْتَغْفِرَ لاَِهْلِ الْبَقيعِ» پس از اينكه آن حضرت از خالدبن عوسجه پرسيد: آيا راجع به اين محل كه ايستاده اي و مشغول خواندن دعا هستي خبر و مطلب خاصي براي تو نقل شده است؟ و او جواب منفي داد، امام (عليه السلام) فرمود: اين محل جايگاه هميشگي پيامبر است شب هنگام كه براي استغفار بر اهل بقيع مي آمد در اين محل توقف مي فرمود.
آري اين مطلب است كه قابل دقت و بررسي است كه چرا رسول خدا (صلي الله عليه و آله) محل خاصي را در مقابل درب خانه عقيل جهت دعاي خود اختصاص داده و در دل شبها در اين جايگاه مخصوص و در كنار در اين خانه با خداي متعال به راز و نياز مي پرداخته است.
و اين نكته اصلي و حساس از روايت است كه بايستي مورد توجه و محور بحث و تحليل نويسندگان و مدينه شناسان همانند: «ابن زباله» و «سمهودي» قرار مي گرفت و با حل اين موضوع اصلي، مسأله فرعي و جنبي آن؛ يعني استحباب و استجابت دعا در اين مكان نيز روشن مي گرديد.
ص: 73
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در طول دوران نبوتش از مسائل حساس و حوادث مهم آينده و خصوصاً از حوادث و پيش آمدهايي كه مربوط به خاندان و اهل بيتش بوده و ارتباط با اسلام و مسلمين داشته خبر داده و پيروانش را از وقوع چنين حوادث مهم مطلع ساخته است و آن بخش از اين حوادث كه داراي اهميت فوق العاده و مربوط به سرنوشت اسلام و عجين و آميخته با اهداف اصلي بعثت بوده هم از طريق گفتار و هم با عمل و رفتارش مسلمين را به اهميت موضوع متوجه نموده است.
مثلا آنجا كه اصل ولايت و وصايت مطرح است رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از دو جنبه ي قولي و عملي و از طريق سمعي و بصري استفاده نموده و امت خود را در جريان امر قرارداده است، آن حضرت در غدير خم دستور اجتماع حجاج را در سرزميني داغ و سوزان صادر مي كند و آنقدر صبر و حوصله بخرج مي دهد تا همه عقب ماندگان و پيش روان قافله گرد هم آيند و مسلمانان با اين عمل رسول خدا و قبل از بيان موضوع به اهميت آن پي مي برند، سپس با گفتارش و با معرفي عملي امير مؤمنان (عليه السلام) هدف اصلي را به اطلاع حاضران مي رساند كه: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌ مَوْلاهُ».
و با اينكه به امير مومنان (عليه السلام) مي فرمود: «أَنْتَ مِني بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي» (1) و «اَنْتَ وَلِيُ كُلِ مُوْمِن بَعْدي» (2) عملا نيز دستور داد كه همه درها را كه به مسجد باز مي شد ببندند بجز در خانه علي، و آنگاه كه اعتراض نمودند فرمود: «ما أَنَا سَدَدْتُ اَبْوابَكمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ وَلكن اللهَ أَمَرني بِسَدِ أَبْوابِكُمْ وَفَتْح بابِهِ». (3).
و با اينكه اعلان طهارت و قداست اهل بيت از طريق وحي انجام گرفته بود و مسلمانان آيه تطهير را قرائت مي نمودند ولي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عملا و به مدت نه ماه، روزي پنج بار و در اوقات پنج گانه نماز در مرئي و منظر نماز گزاران و در مقابل ديد انصار و مهاجران كه در صفوف نماز در انتظار مقدمش بودند در آستانه خانه امير مؤمنان و در كنار
ص: 74
در خانه ي او كه به مسجد باز مي شد مي ايستاد و مي فرمود: «اَلسلامُ عَلَيْكُم يا اَهْلَ الْبَيتِ (إِنَما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِرَكُمْ تَطْهِيراً)، اَلصلاة الصلاة». (1).
و اما موضوعات و حوادث مهم ديگر كه جزو اصول اسلام نبوده، آنها نيز از ديد وسيع و چشم حقيقت بين آن حضرت به دور نمانده و وقوع چنين حوادث را پيشاپيش به اطلاع مسلمانان رسانيده و از تحقق اين پيش آمدها در آينده دور و نزديك خبر داده است كه اين نوع حوادث در اصطلاح محدثين (ملاحم) و خبر دادن از اين حوادث، اخبار غيبي و پيشگوئي ناميده مي شود و گاهي بخود اين نوع اخبار ملاحم اطلاق مي گردد.
اينك از ميان ملاحم زيادي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از آنها خبر داده است به نقل دو نمونه اكتفا مي كنيم:
در ضمن حديث مفصلي كه در منابع حديثي اهل سنت نقل شده است، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چند حادثه ي مهم را به صحابه بزرگ خود ابوذر غفاري گوشزد مي كند و با اين جمله: «يا أَباذَرْ كِيْفَ أَنْتَ» از وقوع آنها باخبر مي سازد و از جمله اين حوادث اين است:
«كَيْفَ أَنْتَ اِذا رَأَيْتَ أَحجار الزَيْتَ قَدْ غُرِقَتْ بِالدَم». (2).
چگونه خواهي بود روزي كه جنگ سختي در مدينه واقع و احجار زيت در خون
ص: 75
غرق شود.
اين حديث رسول خدا كه از ملاحم است از حادثه مهم و از قيام شجاعانه و شهادت مظلومانه يكي از فرزندانش بنام محمد ملقب به نفس زكيه (1) كه در سال 145 در احجار زيت يكي از محله هاي معروف مدينه اتفاق افتاد، خبر مي دهد و اهميت اين قيام مقدس را كه در مقابل يكي از طواغيت و ستمگران معروف عباسي ابو جعفر منصور دوانيقي واقع گرديد ترسيم مي كند.
(«فخ» نام بياباني است در شش ميلي مكه به سوي مدينه كه اين منطقه امروز جزء شهر مكه شده و خيابان آن محل، شارع الشهدا و بيمارستان آن محل مستشفي الشهداء ناميده مي شود و اين جانب مكرر به زيارت قبور شهداي فخ در اين محل نائل شده ام. و جنگ فخ چنين بود كه حسين بن علي كه از فرزندان امام مجتبي (عليه السلام) است در مدينه بر ضد خليفه هادي عباسي قيام كرد و عده اي با وي در مبارزه با خليفه وقت بيعت و به سوي مكه حركت نمودند كه در فخ با نيروهاي خليفه درگير و به شهادت رسيدند، سرهاي شهدا را به نزد هادي فرستادند و اجسادشان سه روز در بيابان ماند و طعمه درندگان گرديد و از اينجاست كه گفته اند پس از فاجعه كربلا هولناكتر از حادثه فخ واقع نگرديده است. تاريخ طبري كامل ابن اثير و تاريخ ابن كثير حوادث سال 169. معجم البلدان، ج 4، ص 238 _ تذكرة الخواص، ص 240 _ تتمة المنتهي، ص 164.)
بر اساس نقل ابوالفرج اصفهاني رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در مسير خود به مكه چون به بيابان «فخ» رسيد از مركب خويش پياده گرديد و در اين سرزمين دو ركعت نماز خواند و در
ص: 76
حال نماز گريه شديد نمود كه اصحاب و ياران آن حضرت متأثر و محزون شدند و چون علت اندوه و گريه آن حضرت را جويا شدند، فرمود: چون ركعت اول نماز را خواندم جبرئيل با اين پيام بر من نازل شد: يا محمد يكي از فرزندان تو در اين محل به شهادت مي رسد و كسي كه در ركاب او شهيد شود به ثواب دو شهيد نائل خواهد گرديد (نَزَلَ عَلَيَ جَبْرَئِيلُ فَقالَ: يا مُحَمدُ اِنَ رَجُلا مِنْ وُلُدِكَ يُقْتَلُ في هذا الْمَكانِ وَ اَجْرُ الْشهيد مَعَهُ اَجْرُ شَهيدَيْنِ» (1).
پياده شدن رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در بيابان خشك و شنزار (فخ) و نماز خواندن آن حضرت قبل از اينكه پيام جبرئيل را اعلان كند، عملا اخبار از يك ملحمه و حادثه ديگري است كه در روز ترويه سال 169 در اين بيابان اتفاق افتاد و حسين بن علي بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب (عليهم السلام) كه بر ضد هادي عباسي قيام كرده بود به شهادت رسيد.
از طرفي احاديث ملاحم كه دو نمونه از آن را ملاحظه فرموديد نشانگر اين است كه حوادث دور و نزديك مربوط به خاندان و فرزندان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از نظر آن حضرت به دور نبوده و از طرق مختلف گاهي با بيان و گفتار و گاهي با عملي گويا از وقوع چنين حوادث خبر داده است و از طرف ديگر هيچ عمل و گفتار آن حضرت نمي تواند بدون جهت و بدون يك هدف و مقصد مشخصي انجام پذيرد و لذا مي توان چنين استنباط و اظهار نظر نمود كه حضور مستمر رسول خدا در مقابل در خانه عقيل بن ابي طالب از همان ملاحم و پيشگويي ها است كه آن حضرت مي خواسته عملا اهميت اين خانه را كه در آينده نزديك به آرامگاه چهار تن از اوصياي الهي و مدفن چهار تن از فرزندان و اهل بيت پيامبر مبدل خواهد گرديد بيان كند، همانگونه كه در مقابل خانه ي امير مومنان عليه السلام چنين عملي را به مدت نه ماه انجام داده است.
آري رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خواسته است كه با «موقف» قرار دادن در خانه عقيل اين معني را تفهيم كند كه اگر امروز اين خانه خشت و گلي متعلق به عقيل بن ابي طالب است در
ص: 77
آينده به يكي از بيوتي كه (أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ) مبدل خواهد گرديد و اگر اين در و ديوار امروز جنبه ي شخصي دارد، فردا محل تسبيح و تحليل مرداني خواهد شد كه (لاتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللهِ...) و اگر امروز اين خانه مطمح انظار ومورد توجه عامه مردم نيست بمرور زمان، مهبط ملائكه و محل نزول فرشتگان و مورد رحمت و بركت خداوند متعال خواهد گرديد. مگر نه اين است كه روزي مسجد پيامبر و محل تربت پاك او نيز در چنين شرايطي قرار داشت.
چگونه ممكن است پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) از حادثه اي كه پس از صد و پنجاه سال در يكي از ميادين مدينه واقع مي شود سخن بگويد و اهميت آن را گوشزد كند و توجه صحابه و مسلمانان را به شخصيت نفس زكيه جلب و احجار زيت را كه غرق در خون خواهد گرديد پيشاپيش در اذهان تجسيم و ترسيم نمايد، اما از مدفن چهار تن از ائمه اهل بيت خويش كه علت مبقيه ي اسلام و حفظه ي اسرار خداوند و رحمت موصوله و آيت مخزونه او هستند، سخن نگويد! چگونه ممكن است پيامبر خدا با پياده شدن از مركب خويش و نماز خواندن در بيابان فخ و اعلان شهادت يكي از فرزندانش كه پس از صد و شصت سال اتفاق مي افتد نام اين بيابان و خاطره ي اين حادثه را زنده و جاويدان سازد اما خاطره و ياد جايگاهي را كه ابواب ايمان و امناء رحمان و ائمه معصومين در آن خواهند آرميد، بفراموشي سپارد؟!
خلاصه: به عقيده نگارنده با توجه به نمونه ها و شواهد ياد شده، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كه از طريق گفتارش ائمه هدي را معرفي مي نمود و مي فرمود: «مِنْ وُلْدي أَحَدَ عَشَرَ نَقيبَاً نُجَباءُ مُحَدِثُونَ» (1) و «يَكُونُ اِثني عَشَرَ اَمِيراً كُلُهُمْ مِنْ قُرَيْش» (2) با موقف قرار دادن كنار خانه ي عقيل مي خواست اين خانه را عملا به مسلمانان معرفي و توجه آنان را به عظمت و اهميت اين مكان شريف جلب نمايد و به امت اسلام اعلام كند كه اين جايگاه در آينده يكي از كانون هاي مهم توحيد و معرفت خواهد گرديد و تا قيامت بصورت يكي از
ص: 78
بزرگترين قله هاي نور و برهان و حكمت و عرفان خواهد درخشيد.
با اين توجيه، علت استحباب و استجابت دعا در كنار خانه ي عقيل روشن مي شود كه اين استحباب و استجابت نه در اثر وجود قبر عقيل و عبدالله جعفر در گوشه اين خانه است و حتي نه تنها در اثر توقف رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در اين جايگاه بوده است، بلكه بايد در اين محل حقيقت ديگري را جستجو كرد و در پي كشف واقعيت مهمتري گرديد كه شخص رسول خدا (صلي الله عليه و آله) هم براي اعلان آن حقيقت، اين جايگاه را محل دعا و مناجات خويش قرار داده است. و دعاي آن حضرت در اين جايگاه فضيلت آن را مضاعف نموده است.
و اگر ابن زباله مدينه شناس معروف و سمهودي و همفكران شان بجاي ظاهر اين خانه، به باطن آن راه مي يافتند و بجاي «بيت» با «اهل بيت» آشنا مي شدند، به اين واقعيت مي رسيدند كه به يمن وجود قبر پاك و مطهر چهار تن از اهل بيت در اين خانه است كه خداوند متعال همانگونه كه آنان را تطهير نموده دعا در كنار قبورشان را نيز مستجاب فرموده است.
و درمي يافتند كه نه تنها دعاي آنانكه ولايت اين خاندان را پذيرفته و به داخل خانه و حرم امنشان راه يافته اند مورد قبول است، بلكه حتي كساني كه به اين مرحله نرسيده اند اما توانسته اند بطور ناخود آگاه به حريم حرمشان و به بيرون خانه ي امنشان قدم بگذارند باز هم به بركت قبور پاكشان از فضل و رحمت خدا مأيوس نيستند و وعده ي: (... اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ...) شامل حال آنان نيز خواهد گرديد.
به عقيده نگارنده و بر اساس مطالب گذشته، اگر آن روز از محضر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) علت توجه خاص آن حضرت را به اين محل سؤال مي نمودند، پاسخ آن حضرت در اين مورد نيز صريح و روشن بود كه اين مكان در آينده مدفن چهار تن از فرزندان معصوم و اهل بيت من و آرامگاه چهار ستاره از دوازده ستاره درخشان آسمان ولايت و امامت كه بدست دشمنان آيين من شهيد مي شوند خواهد گرديد، همانگونه كه در مورد حادثه فخ
ص: 79
فرمود: «نَزَلَ عَلَي جَبْرَئيلُ فَقالَ يا مُحَمَد اِنَ رَجُلا مِنْ وُلْدِكَ يُقْتَلُ فِي هذا الْمَكانَ...».
و بلكه شواهد تاريخي، نشانگرِ تصريح رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در اين زمينه و قرائن موجود مؤيد گفتاري از آن حضرت در كشف و بيان اين حقيقت است؛ زيرا در تاريخ زندگي و شرح حال عده اي از صحابه رسول خدا و افراد سرشناس و كساني كه براي خود شخصيت اجتماعي قائل بودند مي بينيم در آخرين روزهاي زندگي خويش و آنگاه كه خود را در آستانه ي مرگ حتمي مي ديدند، سعي و تلاش مي كردند كه قبر آنان بجاي «روحاء بقيع» و كنار قبر عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در داخل خانه ي عقيل و در محوطه ي اين آرامگاه خصوصي قرار بگيرد و اگر به چنين موفقيتي نائل نشدند حداقل در كنار اين خانه و در نزديكترين نقطه ي آن دفن شوند تا از اين راه افتخاري كسب كنند و به امتيازي نائل گردند و عملكرد چنين افراد مؤيد اين حقيقت است كه در مورد آينده ي خانه عقيل از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مطلبي به گوش آنان رسيده و آن حقيقت گفتني كه امروز در دسترس ما نيست براي آنان بازگو شده بود و آن راز نهفته در آن خانه براي آنان كشف گرديده بود ولي شرايط روز و سياست موجود ايجاب مي كرد كه اين راز از ديگران نهان گردد و اين حقيقت در تاريخ مستور و در پشت پرده بماند.
و نمونه ي اين رازداري را در بعد ديگر همين موضوع مشاهده كرديم كه چگونه با وجود قبور پيشوايان معصوم و فرزندان حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) در داخل خانه ي عقيل و با وجود قبر حضرت زهرا (عليها السلام) طبق نظر عده اي از مورخان اهل سنت در اين بيت، ابن زباله اين حقيقت را ناديده گرفته و انگيزه ي استجابت دعا در حريم اين مكان مقدس را وجود خيالي قبر عبدالله جعفر يا قبر عقيل معرفي كرده است و يا سمهودي در اين مورد زيركانه اصل موضوع را فراموش و در فرع آن قلم فرسائي نموده است.
بهر حال شواهد و قرائن موجود نشانگر يك چنين واقعيت و بيانگر گفتاري صريح از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در مورد آينده خانه عقيل و معرفي آن بعنوان مأوي و ملجاء معنوي مسلمانان و پايگاه عبادت و پرستش خداي جهان آفرين است كه به نقل دو شاهد و نمونه تاريخي اكتفا مي كنيم:
ص: 80
مورخان و مدينه شناسان درباره محل دفن سعد بن ابي وقاص (1) مطلبي را نقل نموده اند كه اجمال آن اين است او در اواخر عمرش يكي از دوستانش را به زاويه ي شرقي خانه عقيل در كنار بقيع برده و از وي خواسته است خاكهاي سطحي زمين را كنار بزند سپس چند عدد ميخ كه به همراه داشته بعنوان علامت و نشانه به آنجا كوبيده و وصيت نموده است بدن او را در آن محل بخاك بسپارند و پس از مدتي كه در قصر خود در وادي عقيق و بيرون شهر از دنيا رفته بدنش را به مدينه منتقل و طبق وصيت او در همان محل كه علامت گذاري و ميخكوبي شده بود دفن نموده اند (فَوَجَدُوا الاَوْتادَ فَحَفَرُوا لَهُ هُناكَ وَدَفَنوُهُ). (2).
شرح حال نويسان همچنين درباره ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب پسر عموي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) (3) نقل نموده اند كه روزي عقيل بن ابي طالب ابوسفيان را كه سخت مريض بود ديد كه در ميان مقابر (خصوصي) قدم مي زند، علت اين امر را از وي سؤال نمود، ابوسفيان پاسخ داد در پي محل مناسبي هستم كه مرا در آنجا بخاك بسپارند، عقيل او را بسوي خانه خود هدايت و در فضاي بيروني اين منزل محلي را مشخص نمود كه در آن محل براي ابوسفيان قبري آماده گرديد و پس از چند روز كه از دنيا رفت در همان قبر بخاك سپرده شد. (وَاَمَرَ بِقَبْر فَحُفِرَ في قاعَتِها (4) وَدُفِنَ فيها) (5) تصميم اين دو صحابي
ص: 81
براي دفن شدن در خارج بقيع كه مدفن رسمي و همگاني مردم مدينه بود حاكي از نوعي اطلاع آنها نسبت به اهميت و آينده درخشان اين محل است كه به جز از طريق گفتار و اخبار رسول خدا امكان پذير نيست.
در مرحله اول از تاريخ حرم ائمه بقيع (عليهم السلام). اين مطالب به دست آمد:
1 _ حرم شريف ائمه بقيع (عليهم السلام) قبل از دفنِ پيكر اين امامان، در خارج از بقيع، و در خانه اي متعلق به عقيل بن ابي طالب قرار گرفته بود و با توسعه بقيع به آن منضم شده است.
2 _ اين خانه مورد توجه خاص رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و محل دعا و مناجات آن حضرت بوده و اين عمل پيامبر بزرگوار اسلام گوياي عظمت و نشانگر قداست و معرفي معنويت اين خانه بود كه در آينده نه چندان دور، ستارگاني از آسمان ولايت در اين مكان شريف افول و چهار تن از اوصياي آن حضرت در اين خانه به خاك سپرده خواهند شد.
3 _ توجه عميق صحابه و افراد سرشناس و اصرار آنان بر دفن شدن در نزديكترين نقطه به اين خانه، قرينه و شاهدي بر اين حقيقت است كه آنان علاوه بر معرفي عملي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از زبان آن حضرت مستقيماً مطلبي صريح نسبت به آينده اين خانه، دريافته بودند كه اين مطلب و اين گفتار بر ما نقل نگرديده است.
و اينك در مرحله دوم از بررسي تاريخ حرم شريف ائمه قرار گرفته ايم و اين مرحله تغيير شكل خانه عقيل و تحول آن به صورت يك زيارتگاه عمومي (حرم) مي باشد.
گرچه نمي توان بطور دقيق تاريخ تحول مدفن ائمه بقيع را، از شكل مسكوني به يك زيارتگاه عمومي، مشخص نمود، ولي اولين و قديمي ترين مدينه شناس؛ «عبدالعزيز ابن زباله» _ زنده در سال 199 _ در مورد اين حرم شريف و همچنين در مورد حرم حضرت حمزه (عليه السلام) مطلبي دارد كه گوياي تاريخِ تقريبيِ تغيير وتحول در هر دو حرم شريف مي باشد.
ص: 82
ابن شبه متن گفتار ابن زباله را در مورد اين دو حرم به ترتيب چنين نقل مي كند:
1 _ قال عبدالعزيز: «دفن العباسُ بن عبدالمطلب عند قبر فاطمة بنت اسدبن هاشم في أول مقابر بني هاشم التي في دار عقيل ويقال ان ذلك المسجد بني قبالة قبره...». (1).
عباس بن عبدالمطلب در اول مقابر بني هاشم و در كنار قبر فاطمه بنت اسد _ كه در خانه عقيل قرار گرفته _ دفن شده است و مي گويند اين مسجد «حرم» در مقابل قبر عقيل بنا شده است.
2 _ قال عبدالعزيز: «والغالب عندنا انَ مصعب بن عمير و عبدالله بن جحش دفنا تحت المسجد الذي بني علي قبر حمزة و انه ليس مع حمزة أحدٌ في القبر». (2).
غالب علماي ما (دانشمندان مدينه) بر اين باورند كه مصعب بن عمير و عبدالله بن جحش در زير مسجدي كه در روي قبر حمزه ساخته شده، مدفون گرديده اند و اما در داخل قبر حمزه بجز خود او، كسي دفن نشده است.
از اين گفتار ابن زباله، دو مطلب زير به دست مي آيد:
الف _ اينكه در قرنهاي اول اسلام به حرمها و ساختمانهايي كه در روي قبور شخصيتهاي مذهبي بنا مي گرديد (مسجد) گفته مي شد و كلمه ي حرم، مزار و مشهد از اصطلاحاتي است كه در قرنهاي پنجم و ششم بوجود آمده و لذا احمد مقدسي كه از علماي قرن چهارم و از جهانگردان و جغرافي دانان اسلامي است، در مورد حرم حضرت حمزه _ مانند ابن زباله _ همان تعبير (مسجد) را بكار برده است و مي گويد:
«احد كوهي است در سه ميلي مدينه كه در دامنه آن، قبر حمزه در داخل مسجد است و جلو آن يك چاه است.» (3).
به نظر مي رسد كه اين تعبير از قرآن مجيد گرفته شده است؛ زيرا كه قرآن از ساختماني كه در روي قبور اصحاب كهف بنا شده، مسجد نام برده است. (4).
ص: 83
ب _ ابن زباله در صدد بيان تاريخ اجماليِ ساختمانِ اين دو حرم شريف و اين دو زيارتگاه عمومي است كه در حال حيات وي و در اواخر قرن دوم وجود داشته است و حرم ائمه بقيع در اين تاريخ، نه به شكل يك خانه، بلكه به صورت حرم و زيارتگاه عمومي بوده است.
اما قرائن و شواهد تاريخي ديگر، بيانگر اين است كه اين تحول و تغيير وضع، در دهه سوم از قرن دوم هجري؛ يعني دوران خلافت ابوالعباس سفاح 136 _ 132 و حداكثر در سالهاي اول خلافت ابوجعفر منصور 149 _ 137 بوقوع پيوسته است.
در احداث ساختمان و تعمير مدفن و قبور شخصيتهاي مذهبي و افراد معروف و سرشناس، معمولاً يكي از دو انگيزه وجود دارد؛ يا جنبه ي سمبليك و سياسي دارد و يا داراي انگيزه هاي معنوي و شعار مذهبي است و البته گاهي نيز ممكن است هر دو انگيزه همزمان وجود داشته باشد كه حرم ائمه بقيع با توجه به وجود قبر جناب عباس _ سرسلسله خلفاي عباسي _ در داخل آن، مخصوصاً در مقطع ياد شده، از هر دو جنبه برخوردار بوده است و در عين حال با سياست سلاطين اموي و عملكرد آنان در همين زمينه، ارتباط پيدا مي كند.
سلاطين بني اميه در دوران فرمانروايي خود، براي تثبيت و تقويت حكومت خويش، در كنار فشار فوق العاده اي كه به ائمه اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيانشان وارد مي كردند، در برخي موارد از سياست تخريب و تعمير قبور شخصيتها نيز بهره برداري مي نمودند. نمونه هايي از اجراي اين سياست ناروا و ناشايست را مي توان در موارد زير ملاحظه نمود:
1 _ ضميمه نمودن محل دفن عثمان بن عفان به قبرستان بقيع، بدستور معاوية بن ابي سفيان. (1).
ص: 84
2 _ حفر قنات و جاري نمودن آب از داخل قبور شهداي احد، مخصوصاً قبر حضرت حمزه، براي از بين بردن آثار اين شهيدان بدستور معاويه. (1).
3 _ انتقال قطعه سنگي كه به دست مبارك رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در روي قبر عثمان بن مظعون قرارگرفته بود و قرار دادن آن در روي قبر عثمان بن عفان بوسيله مروان بن حكم. (2).
تاريخ شاهد نمونه هاي فراوان ديگري از بهره برداري سياسي امويها از مدفن شخصيتها، از طريق تخريب و تعمير آنها مي باشد كه به موازات حديث سازي در مدح و ذم افراد و در فضائل و مطاعن شخصيتها حركت نموده است. (3).
با كوتاه شدن دست خاندان اموي از خلافت و انتقال آن به بني عباس كه با روي كارآمدن سفاح 136 _ 132 به وقوع پيوست و به مقتضاي شرايط و دگرگوني اوضاع سياسي، خلفاي عباسي در صدد مقابله با سياست امويها برآمدند و بهره برداري سياسي جهت تقويت و تثبيت حكومت اين خاندان از راه حديث سازي شروع گرديد و حديثهاي ساختگي فراوان در تحكيم سلاطين عباسي به كار گرفته شد و طبيعي است به
ص: 85
موازات استفاده از اين نوع حديثها كه درباره يكايك اين خلفا و درباره جناب عباس (1) سرسلسله اين خاندان بوجود آمد، بهره برداري از تغيير و توسعه مدفن او نيز به عمل آمده است؛ زيرا اگر بني اميه علي رغم افكار عمومي و برخلاف ميل باطني مردم، از اين سياست استفاده مي نمود، چرا سفاح و منصور از همين سياست كه مطابق ميل مسلمانان و موافق با افكار آنان نيز بود استفاده نكنند و مدفن عباس و خانه عقيل را كه آن روز مدفن سه تن از فرزندان رسول خدا و فاطمه (عليها السلام) بود به صورت «مسجد» و زيارتگاه عمومي در نياورند و از اين طريق ضمن معرفي خاندان خويش و پيوند آن با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كه بزرگترين عامل پيروزي آنان بر بني اميه بود به اثبات نرسانند و با احترام ضمني بر اهل بيت كه با شعار حمايت از آنان، بني اميه را از صحنه خارج كرده بود اين شعار را به صورت مجسم در معرض تماشاي همگان قرار ندهند؟
و اگر بني اميه تلاش مي نمود بدون توجه به افكار عمومي با ضميمه كردن محل دفن عثمان به گورستان مسلمانان و انتقال سنگ قبر ابن مظعون به قبر ابن عفان سياست خود را اعمال كند، چرا بني عباس با توسعه و تعمير محل دفن عباس عموي پيامبر (صلي الله عليه و آله) كه به انگيزه اعتبار و احترام، در كنار بقيع و در مقبره خصوصي و خانوادگي دفن شده بود از به كارگيري اين سياست محروم شود؟
واگر معاويه مي خواست با نبش قبر حضرت حمزه و ساير شهداي احد، آثار جنايت تاريخي خود و خاندانش را از صفحه تاريخ بزدايد و خاطره تلخ و نكبت بارِ شكافتن
ص: 86
سينه ي حضرت حمزه عموي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و جويدن جگرِ اين مدافع شجاع و قهرمان اسلام را كه به وسيله هند انجام گرفت به فراموشي بسپارد، چرا بني عباس با احداث ساختمان در روي قبر مطهر آن حضرت ضمن معرفي و پيوند خويش با وي و اعلان شهامت و شجاعت و تجديد خاطره او كه به نفع اين خاندان و بر ضد بني اميه بود استفاده نكند؟
با روي كار آمدن عباسيها، شيعيان و مخصوصاً بني الحسن كه در مدينه از موقعيت و محبوبيت خاصي برخوردار بودند و در دوران سلاطين اموي و مرواني در سخت ترين شرايط بسر مي بردند به آزادي دست يافتند و به اظهار عقيده خويش پرداختند كه اين وضع تا بخشي از دوران خلافت منصور ادامه داشت، در اين ميان بعضي از بني الحسن مانند عبدالله بن حسن محض و فرزندش محمد معروف به «نفس زكيه» از دوران امويها در پي كسب قدرت و در فكر روي كار آوردن اهل بيت و تفويض خلافت به فرزندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) بودند و فعاليت پنهاني آنان از چشم عباسيان دور نبود ولي در عين حال سفاح براي جلب خوشنودي شيعيان و جدا ساختن بني الحسن از عبدالله و نفس زكيه هر نوع بذل و بخشش و احترام و همفكري با آنان را انجام مي داد و از نمونه هاي اين احترام و هم فكري، اعتراف سفاح به حقانيت اميرمؤمنان (عليه السلام) در اولين خطبه اش مي باشد كه پس از روي كار آمدنش ايراد گرديد (1) و نمونه ديگر از اين احترام، تفويض فدك به بني الحسن است كه باز بوسيله سفاح انجام گرفت. (2).
طبيعي است در چنين شرايط و با برداشته شدن همه موانع، شيعيانِ خاندان عصمت و بويژه سادات بني الحسن در تعمير و توسعه مدفن ائمه بقيع و تبديل خانه عقيل به
ص: 87
«حرم» بعنوان يك وظيفه ديني و شعار مذهبي اهتمام ورزيده و به مفهوم آيه قرآني، تحقق خواهند بخشيد و آن بيت رفيع را براي عبادت و ذكر خداوند سبحان و حضور ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت آماده تر خواهند نمود كه:
(فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِ وَ الاْصالِ - رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ).
از اين تحليل تاريخي دو نتيجه بدست مي آيد:
1 _ ايجاد ساختمان مدفن ائمه بقيع (عليهم السلام) و تبديل خانه عقيل به حرم و زيارتگاه عمومي در دوران خلافت سفاح 136 _ 132 و يا در اوائل دوران خلافت منصور 158 _ 137 (1) به وسيله يكي از اين دو خليفه و يا به وسيله ي بني الحسن و شيعيان مدينه و يا با هماهنگي هر دو جناح و با اهداف مختلف صورت گرفته است.
2 _ همانگونه كه در صفحات گذشته روشن گرديد، اجساد مطهر سه تن از ائمه هدي؛ يعني امام مجتبي، امام سجاد و امام باقر (عليهم السلام) كه ارتحال و شهادت آنان به ترتيب در سالهاي 50، 95 و 114 واقع ش_ده و در داخل خانه عقيل دفن شده است، ولي پيكر امام صادق (عليه السلام) كه شهادت آن حضرت در سال 148 بوقوع پيوسته، نه تنها در داخل محوطه مسقف و در داخل خانه، بلكه در داخل حرم و پس از تبديل شدن خانه عقيل به «مسجد» و زيارتگاه عمومي در كنار قبور ائمه سه گانه، به خاك سپرده شده است. و اين بود مرحله دوم از تاريخ حرم ائمه بقيع (عليهم السلام).
متأسفانه در مورد تغيير و تحولي كه پس از اين تاريخ تا قرن پنجم، در اين حرم شريف بوجود آمده است، اطلاع دقيق و مستند تاريخي در دست نيست ولي با توجه به
ص: 88
بحثهاي گذشته، مسلماً اين حرم در طول اين سه قرن نيز مورد توجه عباسيان و شيعيان اهل بيت بوده و از هر فرصت ممكن در تعمير و تجديد بناي آن اهتمام ورزيده اند و بعضي از شواهد تاريخي نيز مؤيد اين حقيقت است.
از جمله، مطلبي است كه مرحوم جزايري كه در سال 1095 هجري به زيارت مدينه رفته است مي نويسد: يكي از شيعيان ساكن مدينه به او گفته است كه در سال پيش، علماي مدينه به تفتيش كتبي كه در خزانه ي بقيع بوده رفته و نسخه اي از «المزار» شيخ مفيد را در آنجا يافتند كه در آن كتاب نسبت به بعضي از صحابه بدگويي شده بود، كتاب را نزد قاضي آورده و از وي خواستند تا اجازه دهد قبه ائمه را تخريب نمايند. او گفت اين قبه را هارون الرشيد براي جدش ساخته و من نمي توانم به تخريب آن فتوا بدهم. (1).
بطوري كه در مرحله سوم از تاريخ حرم ائمه بقيع خواهيم ديد، قبه اي كه در قرن يازدهم مورد بحث بوده قاضي مدينه ساختمان آن را به هارون الرشيد نسبت مي داده است، همان بقعه و قبه اي است كه در قرن پنجم به دستور مجد الملك ساخته شده است نه به وسيله ه_ارون ال_رشيد ولي گفتار قاضي مدينه نشانگر اين است كه هارون هم در دوران خلافتش 193 _ 170 به اين حرم شريف توجه و در تعمير آن نقشي داشته است؛ بطوري كه حتي گنبد و بارگاهي كه تقريباً سه قرن پس از او و بدست يكي از وزراي ايراني ساخته شده است، به وي منتسب گرديده است. و همچنين تعمير اين حرم شريف به وسيله مسترشد بالله در سال 519 و به وسيله مستنصر خليفه عباسي در سال 640 كه در صفحات آينده توضيح خواهيم داد دليل توجه خلفاي عباسي به اين حرم شريف مي باشد.
مرحله سوم از تاريخ حرم ائمه بقيع، از قرن پنجم و با ساختن گنبد در روي قبور آنان شروع مي شود.
براي آشنايي خوانندگان عزيز با اين بخش از تاريخ اين حرم شريف و سهولت نيل
ص: 89
علاقه مندان به چگونگي آن در طول هشت قرن، به نقل گفتار بعضي از مورخان و جهانگردان در اين مورد مي پردازيم:
طبق دلائل مسلم تاريخي، گنبد و بارگاه حرم ائمه بقيع كه از نظر استحكام و ارتفاع، ظرافت و زيبايي بر همه قبه هاي موجود در بقيع، تفوق داشته و به مدت هشتصد سال سر بر آسمان مي سوده و توجه مورخان و جهانگردان را به خود جلب و در صفحات تاريخ عظمت آن منعكس گرديده است به دستور مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد ابن موسي البراوستاني القمي وزير بركيارق از سلاطين سلجوقي (1) ساخته شده است.
در اين زمينه مورخ معروف ابن اثير متوفاي 630 ه_. ق. در كتاب خود (الكامل) در حوادث سال 495 ه_. مي گويد: در اين سال منظور بن عمارة حسيني امير مدينه از دنيا رفت و او معماري را كه از اهالي قم بود و از سوي مجدالملك بلاساني (2) براي ساختن قبه حسن بن علي و عباس عموي پيامبر (صلي الله عليه و آله) در مدينه به سر مي برد به قتل رسانيد.
سپس مي گويد: اين قتل پس از كشته شدن خود مجدالملك (در ايران) و پس از آن به وقوع پيوست كه معمار ياد شده به مكه فرار نموده و امير بر وي تأمين جاني داده بود. (3).
مرحوم عبدالجليل قزويني زنده در سال 556 در كتاب النقض مي گويد: و قبه ي حسن ابن علي (عليه السلام) كه عباس بن عبدالمطلب پدر خلفا هم آنجا مدفون است مجد الملك فرموده است. (4).
ص: 90
مرحوم قاضي نورالله شوشتري مي گويد:
و از آثار مجد الملك قبه حسن بن علي (عليه السلام) در بقيع است كه علي؛ زين العابدين، محمد باقر، جعفر صادق و عباس بن عبدالمطلب در آنجا آسوده اند.
سپس مي گويد:... و چهار طاق عثمان بن مظعون را... او بنا كرده است و مشهد امام موساي كاظم و امام محمد تقي در مقابر قريش در بغداد را هم او بنا نموده است و مشهد سيد عبدالعظيم حسني در ري (1) و غير آن از مشاهير سادات علوي و اشراف فاطمي (عليهم السلام) از آثار اوست. (2).
مرحوم محدث قمي مي گويد: براوستان قريه اي است از قراي قم و از آنجاست ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسي مجدالملك شيعي وزير بركيارق و از براي اوست آثار حسنه؛ مانند قبه ائمه بقيع و مشهد امام موسي و امام محمد تقي (عليهما السلام) و مشهد جناب عبدالعظيم و غير ذلك. (3).
هيچيك از مورخان، تاريخ دقيق ايجاد ساختمان و بناي گنبد را كه به دستور مجدالملك انجام پذيرفته، مشخص ننموده اند ولي با توجه به تقارن قتل معمار اين حرم مطهر، با كشته شدن مجدالملك كه در سال 495 به وقوع پيوسته است مي توان گفت كه بناي قبه حرم ائمه بقيع نيز مقارن همان تاريخ و در اواخر قرن پنجم به اتمام رسيده است.
اينك نگاهي گذرا داريم به گفتار عده اي ديگر از مورخان و جهانگردان كه مشاهدات خود را درباره چگونگي اين حرم شريف در طول هشتصد سال و به ترتيب زماني تا تاريخ تخريب آن در تأليفات و سفرنامه هاي خود ثبت و براي آيندگان به يادگار گذاشته اند.
ص: 91
1 _ در قرن هفتم: ابن جبير جهانگرد معروف (متوفاي 614ه_) در مورد گنبد ائمه بقيع مي گويد:
«وَهِيَ قُبة مرتفعة في الهواء علي مقربة من باب البقيع».
«و آن قبه اي است مرتفع و سر بفلك كشيده كه در نزديكي در بقيع واقع شده است.» (1).
2 _ ابن نجار مدينه شناس و مورخ معروف (متوفاي 643) نيز مي گويد:
«و هي كبيرة عالية قديمة البناء و عليها بابان يفتح أحدهما كل يوم». (2).
«اين گنبد، بزرگ و مرتفع و داراي قدمت زماني است، دو در دارد كه يكي از آنها هر روز باز است.»
3 _ در قرن هشتم: خالد بن عيسي البلوي المغربي كه در سال 740 ه_. ق. به مدينه سفر كرده است، مي گويد:
«وهي قبة كبيرة مرتفعة في الهواء». (3).
«اين گنبدي است بزرگ، سر بفلك كشيده.»
4 _ و مشابه همين جمله را ابن بطوطه جهانگرد معروف (متوفاي 779 ه_. ق.) آورده است؛ او مي گويد:
«و هي قبة ذاهبة في الهواء بديعة الاحكام». (4).
«و آن قبه ايست سر بفلك كشيده و از نظر استحكام، بديع و اعجاب انگيز»
5 _ در قرن دهم: سمهودي (متوفاي 911) مي گويد:
«و عليهم قبة شامخة في الهواء». (5).
ص: 92
«در روي قبرشان گنبدي است بلند و سر بفلك كشيده.»
6 _ در قرن سيزدهم: سر ريچارد بورتون (SIR RICHARD BURTON) جهانگرد غربي كه در سال 1276 ه_. ق. به مدينه مسافرت نموده در سياحتنامه خود گنبد ائمه بقيع را چنين توصيف مي كند:
«و هذه القبة أكبر و أجمل جميعِ القبب الأخري و تقع علي يمين الداخل من باب المقبرة». (1).
«اين قبه كه در دست راست واردين به بقيع قرار گرفته است، بزرگتر و زيباتر از همه قبه ها است.»
7 _ در قرن چهاردهم: علي بن موسي كه يكي از نويسندگان ساكن مدينه است و كتابي دارد به نام «وصف المدينة المنوره» كه در سال 1303ه_. ق. تأليف نموده، درباره بقيع و مقابر و گنبدهاي آن توضيحاتي دارد و راجع به قبه ائمه بقيع مي گويد:
«و قبة آل البيت العظام و هي اكبر القبات». (2).
8 _ و بالأخره ابراهيم رفعت پاشا كه آخرين بار در سال 1325 ه_. ق. و 19 سال قبل از تخريب حرم ائمه بقيع سفر حج نموده است، مي گويد:
«و العباس و الحسن بن علي و من ذكرناه معه تجمعهم قبة واحدة هي اعلي القبات التي هنالك كقبة ابراهيم و...». (3).
و عباس و حسن بن علي و سه تن ديگر كه قبلاً نام برديم (ائمه سه گانه) در زير يك قبه قرار گرفته اند كه بزرگتر از همه قبه هاي موجود در بقيع؛ مانند قبه ابراهيم و... مي باشد.
ص: 93
در صفحات گذشته، با اصل بناي حرم بقيع و تحولي كه در طول تاريخ در اين بناي مقدس به وجود آمده و همچنين با تاريخ ساختمان گنبد و بارگاه با عظمت آن و باني اصلي و معمارش آشنا شديم، اينك در تكميل همين بحث لازم است دو موضوع ديگر را مورد بررسي قرار دهيم:
1 _ تعميرات و اصلاحاتي كه در طول چند قرن، در اين حرمِ شريف، انجام گرفته است.
2 _ خصوصياتي كه همانند ساير حرمها در اين حرم نيز وجود داشته و يا ويژگيهايي كه منحصراً اين حرم شريف از آنها برخوردار بوده است.
طبق مدارك موجود، با مرور زمان و در مقاطع مختلف در حرم و گنبد و بارگاه ائمه بقيع (عليهم السلام) تعميرات و اصلاحاتي به وسيله بعضي از خلفا و سلاطين و يا افراد مختلف به عمل آمده است كه به نقل اين موارد و معرفي اين افراد مي پردازيم:
اولين تعمير در حرم ائمه بقيع (عليهم السلام) در سال 519 و پس از گذشت بيست و چهار سال از ايجاد ساختمان آن مي باشد كه به دستور «مسترشد بالله» خليفه عباسي انجام گرفته است.
سمهودي مي گويد: در طاق طرف قبر عباس، اين كتيبه وجود دارد كه: «إن الآمِرَ بعمله المسترشد بالله سنة تسع عشرة و خمسمأة». (1).
وي سپس مي گويد به نظر من، بناي اصلي اين حرم، پيش از اين تاريخ بوده است.
ص: 94
(يعني صدور اين دستور، براي ايجاد ساختمان نبوده بلكه هدف از آن، انجام تعميرات و اصلاحات بوده است).
لازم به ذكر است كه مسترشد بالله بيست و نهمين خليفه عباسي است. وي در سال 512 ه_. پس از پدرش مستظهر بالله به خلافت رسيده و در سال 529 ه_. كشته شده است.
دومين تعمير در حرم بقيع در بين سالهاي 623 و 640 ه_. به وسيله يكي ديگر از خلفاي عباسي به نام مستنصر بالله انجام گرفته است.
باز سمهودي در اين مورد مي گويد: و در بالاي محراب حرم بقيع در كتيبه ي ديگري اين جمله به چشم مي خورد: «امر بعمله المنصور المستنصر بالله» (1).
سپس مي گويد: ولي در اين كتيبه تاريخ صدور اين دستور و مشخصات بيشتري از شخص مستنصر منعكس نگرديده است.
گفتني است مستنصر بالله نامش منصور، كنيه اش ابوجعفر، فرزند الظاهر بالله و سي و سومين خليفه عباسي است كه بنا به نقل سيوطي، در سال 623 به خلافت رسيده و در سال 640 بدرود حيات گفته است. (2).
بنابراين، تاريخ تقريبي اين اصلاح و تعمير نيز مشخص مي شود كه در نيمه اول قرن هفتم و در دوران خلافت مستنصر عباسي از سال 623 تا 640 انجام گرفته است.
مطلب قابل توجه اين كه: همانگونه كه سمهودي اشاره نموده و طبق دلائل و شواهدي كه ملاحظه خواهيد نمود اقدامات و عملكرد «مسترشد» و همچنين مستنصر، مربوط به تعميرات و اصلاحات اين حرم شريف بوده است نه مربوط به اصل ساختمان و بناي آن و دو كتيبه نيز كه سمهودي از آنها ياد نموده نشانگر تاريخ تعميراتي است كه به ترتيب، پس از
ص: 95
نيم قرن از بناي اصلي حرم و مجدداً پس از گذشت يك قرن از تعمير اول آن، انجام گرفته است؛ زيرا:
الف _ اين امري مسلم است كه بناي اصلي اين گنبد و بارگاه در اواخر قرن پنجم، به دستور مجدالملك براوستاني انجام پذيرفته و مورخان در اين مورد صراحت و اتفاق نظر دارند. طبيعي است، در بناي چنين ساختماني، با آن اهميت و قداست، پيش بيني هاي لازم در دوام و استحكام آن نه براي يك قرن و دو قرن، بلكه براي قرون متمادي منظور مي گردد. مشابه و قرينه ساختمانِ اين حرم، ساختمان حرم كاظمين (عليه السلام) و حضرت عبدالعظيم حسني است (1) كه پس از گذشت ده قرن، هنوز هم در ميان آثار مذهبي و باستاني، با قامتي استوار و محكم ايستاده اند. بنابراين چنين بناي مستحكم پس از گذشت پنجاه يا يكصد و پنجاه سال، نيازمند تجديد بنا نخواهد بود. گذشته از آن، حفظ كتيبه هاي متعدد، خود دليل واضح و روشن بر اين حقيقت است؛ زيرا در صورت تجديدِ اصلِ بنا به وسيله يكي از آن دو خليفه، حفظ هر دو كتيبه مفهومي ندارد.
ب _ دليل دوم برعدم تجديد بنا، به وسيله دو خليفه ياد شده، گفتار ابن نجار (متوفاي 643) مي باشد كه گنبد حرم بقيع را چنين توصيف مي كند: «والقبران في قبة كبيرة عالية قديمة البناء» (2) و مشابه همين توصيف را، خالدبن عيسي البلوي كه در سال 740 بقيع را ديده، آورده است. (3).
اين توصيف «قديمة البناء» نشانگر قدمت اين حرم شريف است كه نه با تجديد بناي دوران معاصر ابن نجار و نه با دوران خالد بلوي قابل تطبيق است.
ج _ نكته جالب توجه ديگر اين كه سمهودي پس از نقل نظريه خويش (كه اصل بناي حرم قبل از مسترشد است) و پس از نقل گفتار ابن نجار در مورد عظمت و قدمت حرم بقيع، مي گويد: اين گنبد و بارگاه، امروز هم به همان شكل و داراي همان خصوصياتي است كه ابن نجار آن را توصيف نموده است (؛ وَقد قال ابن النجار ان هذه القبة قديمة البناء، و
ص: 96
وصفها بما هي عليه اليوم) (1)؛ يعني همانگونه كه در اين حرم، قبل از ابن نجار تغيير اساسي داده نشده، بعد از وي نيز، تا امروز؛ يعني اوائل قرن دهم هجري كه سمهودي زندگي مي كرده، هيچ تغيير و تحولي در اصل ساختمان آن به وجود نيامده است.
د _ سرانجام بايد اين نكته را اضافه كنيم: برخلاف نظر صريح مورخان، در مورد بانيِ اصليِ گنبد و بارگاهِ ائمه بقيع (مجدالملك)، هيچ دليل قابل استناد و تاريخي وجود ندارد كه مؤيد و نشانگر نقش يكي از خلفا و سلاطين در اصل بناي اين ساختمان و ايجاد اين گنبد و بارگاه باشد. و از اينجاست كه مي توان با اطمينان و تأكيد اظهار نمود، دو كتيبه اي كه سمهودي از آنها ياد نموده مربوط به تعمير حرم بقيع بوده همانگونه كه خود وي اين مطلب را مورد تأييد قرار داده است.
تعميرِ سوم حرم شريف، متعلق به اوائل قرن سيزدهم هجري است كه به دستور سلطان محمود؛ عثماني انجام گرفته است.
فرهاد ميرزا كه در سال 1292 ه_. به حج مشرف شده است مي نويسد:
تعمير بقعه مباركه در بقيع، از سلطان محمود خان، (2) در سنه يكهزار و دويست و سي و چهار هجري به دست محمد علي پاشاي مصري و به امر سلطان واقع شد. (3).
ولي نايب الصدر شيرازي مي گويد: در سردر بقيع، قصيده اي طولاني، به زبان تركي حكاكي شده كه در مصرع آخر آن، تعمير كننده، محمود خان و تاريخ تعمير 1233 قيد شده است.
اين بود سه مورد از تعميرات حرم بقيع كه با تاريخ روشن و مشخصات عاملان آنها، به دست ما رسيده است، ولي بطور مسلم تعميرات و اصلاحات به عمل آمده در حرم بقيع،
ص: 97
منحصر به موارد ياد شده نيست، بلكه چنين تعميرات و اصلاحات مكرر، طبق مقتضيات و ايجاب شرايط بدون اين كه تاريخ آنها مشخص و يا در منابع منعكس شود صورت گرفته است. و لذا فرهاد ميرزا پس از بيان سومين تعمير كه به وسيله سلطان محمود به عمل آمده است، مي گويد: و امسال هم تعميرات لازمه آن را به عمل آورده اند. (1).
و نايب الصدر مي گويد: و اين اوقات، جناب امين التجار؛ حاجي عبدالحسين، در مرمت موفق شده اند. (2).
به هر حال اين تعميرات، همانند احداث اصل ساختمان گنبد و بارگاه، بر قبور ائمه بقيع (عليهم السلام) نشانگر اهتمام و توجه تام مسلمانان در طول تاريخ به اين حرم شريف مي باشد كه بالطبع توجه خلفا و سلاطين را نيز بر اين جايگاه مقدس و منبع نور و هدايت جلب نموده است.
حرم شريف بقيع داراي ويژگي ها و خصوصياتي بوده كه در اين جا شش مورد از آنها را يادآوري مي كنيم:
بطوري كه در گذشته ملاحظه فرموديد، بيشترِ نويسندگان در آثار تاريخي و سياحتنامه هاي خود، كه درباره حرم و گنبد و بارگاه ائمه بقيع سخن به ميان آورده اند، عظمت، ارتفاع، قدمت و استحكام آن را مورد توجه قرار داده و از اين ابعاد به معرفي آن پرداخته اند، ولي مرحوم ميرزا محمد حسين فراهاني (3) كه در سال 1302ه_. اين حرم شريف را زيارت نموده، به دو جنبه ديگر آن نيز توجه كرده است. او به هشت ضلعي بودن
ص: 98
ساختمان حرم از نظر مهندسي و همچنين به چگونگي داخل و خارج اين گنبد شريف از لحاظ رنگ اشاره نموده و در ضمن معرفي قبور افراد مشهور در بقيع، چنين مي نويسد: «اول چهار نفر از ائمه اثني عشر _ صلوات الله عليهم اجمعين _ است كه در بقعه بزرگي كه به صورت هشت ضلعي ساخته شده است واقعند و اندرون و گنبد آن سفيد كاري است». (1).
بنا به گفته ابن نجار، مدينه شناس معروف (متوفاي 647) حرم ائمه بقيع، داراي دو در بوده است كه يكي از آنها هميشه و در تمام ساعات روز، به روي زائرين باز بوده است. وي در ضمن اشاره به عظمت و قدمت و ارتفاع ساختمان اين گنبد و بارگاه مي نويسد: «و عليها بابان يفتح أحدهما في كل يوم للزيارة». (2).
يكي ديگر از خصوصيات اين حرم شريف وجود محراب در داخل آن مي باشد. در اين مورد سمهودي مي نويسد: «و رأيت في أعلي محراب هذا المشهد: أمر بعمله المنصور المستنصر بالله». (3).
شواهد تاريخي نشانگر اين است كه حرم شريف بقيع نيز مانند ساير حرمها داراي خادم، كفشدار و زيارتنامه خوانهاي متعدد بوده است. در اين زمينه ما به نقل مطالب سه تن از نويسندگان كه هر يك داراي نكات قابل توجه و حائز اهميت مي باشد، مي پردازيم:
نايب الصدر شيرازي مي گويد: سه شنبه هيجدهم (محرم 1306 ه_.) به عنوان
ص: 99
آستان بوسي حضرت مجتبي (عليه السلام) به بقيع رفتم، با اين كه سه ساعت از آفتاب برآمده بود، خدام نيامده بودند. ساعتي در بيرون بقعه، روي زمينِ عرش مكين نشسته، دو سودانيه كفشدار صحبتي مي نمودند كه اسامي خدام از اين قرار است: سيد عبدالكريم، سيد جعفر، سيد زين العابدين، سيد احمد من بني الحسن.
سپس مي گويد: سؤال نمودم «كَمْ رِيال يُوصَل الَيِهِم مِن طَرَفِ الحاجِ؟ قالَتا لا تَقُلْ رِيال بَل ليرات وَجِنات (1) وَالُوفَ وَ مِآت» بعد از ساعتي آمدند درِ روضه مباركه را گشودند و مشرف شدم، انگشتر فيروزجي داشتم، تمنا نمودند، نياز نمودم. (2).
امين الدوله (3) در سفر نامه خويش مي نويسد:
يكشنبه يازدهم محرم 1316، علي الصباح مُحرِم كعبه مقصود و فوز به مقام محمود شدم و از دل و جان، به آن آستان نماز آوردم. هوا روشن شد، هواي بقيع و زيارت ائمه هدي كردم، آنجا جز حاج صادق يزدي و يك ضعيفه ي كفشدار و يك سقا كسي نبود. كليددار، متولي و زيارت نامه خوان حضور نداشتند. در بقعه متبركه بسته و مقفل بود، بي آنكه سبب معلوم شود. از بيرون سر بر آستان نهاده، زيارت خواندم و نماز زيارت گزارده، برگشتم... به چند نفر از حاجيها و هم سفرهاي ايراني، حضور داده و بسته بودن در حرمِ ائمه _ صلوات الله عليهم اجمعين _ به تواتر گفتند كه اين معامله به تعمد است. در اين اثنا شيخ جزاء و حاج صادق آمدند و خلاصه تحقيقات آنها اين كه: حضرت شريف به جناب شيخ الحرم، شرحي نوشته، توصيه كرده اند كه چون زوار كِرام و مردم جليل و نبيل از ايرانيان، به مدينه طيبه مي آيند، اهتمام كنيد خدام و كليد داران و متوليان طمع و توقع بي جا در اخذ و عمل ناروا را نكنند. شيخ الحرم نظر به توصيه شريف قدغن كرده اند از زوار چيزي گرفته نشود و چون در
ص: 100
بقعه بقيع بر سبيل مقطوع از هر كس چند قرش گرفته مي شد سيد عبدالكريم برزنجي كليددار بقعه شريفه از حكم شيخ الحرم اعراض و در خانه نشسته، به بقيع نيامده است كه در به روي زوار بگشايد. در اين مبحث بوديم كه سيد حسن هم وارد شد و گفت قضيه همين است. گفتم اين چه شيخ الحرم است كه حكمش در سيد عبدالكريم به نقيض مقصود اثر مي كند؟!
وي پس از شرح مفصلي كه درباره ملاقات و بحث و گفتگويي كه با شيخ الحرم داشته و منجر به باز شدن حرم بقيع گرديده است، مي گويد:
گفتم برويد و در حرم را باز كنيد تا من... (1) شما را بدهم، رفت و... (2) در را گشود، زوار هم الحق بي مروتي كردند و دست خود را بسته، @نقيبي به كفشدار ندادند، چه رسد به كليددار! جناب حاج ميرزا آقا امام جمعه تبريز با همتِ بلند و نيت ارجمند، حاضر شده اند در تبريز محلي معين كنند كه هر ساله هزار تومان براي خدام اين حرم مطهر، عايد شود. (3).
ابراهيم رفعت پاشا كه براي آخرين بار در سال 1325 ه_. به عنوان «امير الحاج مصري» به حج مشرف شده است، مي نويسد: مردم مدينه در روزهاي پنجشنبه به زيارت بقيع مي روند و بر روي قبرها دسته هاي گل و ريحان قرار مي دهند و هيچ شيعه داخل حرم اهل بيت نمي گردد مگر اين كه پنج قروش (به خدام) بپردازد، همانگونه كه به هيچ كس اجازه ورود به داخل كعبه و حجره نبوي داده نمي شود، مگر يك ريال بدهد، تازه اين براي افراد عادي است و از افراد ثروتمند وجه بيشتري دريافت مي شود. (4).
گفتني است: مقايسه گفتار ابن نجار با گفتار سه نويسنده ياد شده، نشانگر دگرگوني و تحولي است كه در حرم بقيع، در طول چندين قرن، در اثر شرايط، به وجود آمده است؛ بطوري كه در دورانهاي گذشته، در اين حرم مانند ساير حرمها در تمام روز، به روي زائران و علاقه مندان باز بوده ولي در قرن اخير كليددار و متوليان آن، كساني بودند كه جهت تأمين
ص: 101
معاش و كسب درآمدِ بيشتر، محدوديتهايي براي زائران قائل گرديده و از آنان سلب آزادي مي نمودند.
حرم ائمه بقيع، همانند ساير حرمها، داراي ضريح، روپوش، چلچراغ، شمعدان و فرش بوده است.
بر خلاف حرم ساير ائمه و بقعه و بارگاه بيشتر امام زادگان كه علاوه بر ساختمان حرم و بقعه، داراي صحن و حياط و گاهي داراي صحنهاي متعدد و وسيع مي باشند. حرم مطهر بقيع، داراي صحن و سرا نبوده است. شاهد بر اين مطلب، اين است كه نه تنها در گفتار هيچ يك از مورخان و جهانگردان به وجودِ صحن و سرايي براي اين حرمِ شريف، تصريح و يا اشاره اي نگرديده، بلكه در كلمات بعضي از آنان نبودن صحن و سرا در حرم بقيع بوضوح ذكر شده است؛ از جمله در سفرنامه سيف الدوله كه در سال 1279 ه_. سفر حج نموده، چنين آمده است: و اما بقيع در خارج قلعه مدينه به طرف شرق واقع است، مدفن ائمه بقيع، بقعه اي دارد بدون صحن. (1).
و نايب الصدر شيرازي مي گويد: چنانكه جناب اجل اكرم، وزير اعظم، امين السلطان _ ادام الله اقباله _ در چند سال قبل، بناي ساختمان صحن براي بقعه متبركه حضرت مجتبي (عليه السلام) داشتند وكلا (2) صلاح ندانستند و عذرهاي بدتر از گناه آوردند.
و همو مي گويد: خداوند توفيق دهد كساني را كه سعي نمايند صحن بسازند. (3).
و اين بود قسمت دوم اين بحث و نكاتي در ويژگي ها و خصوصيات حرم شريف بقيع.
ص: 102
پس از بررسي تاريخ بقعه و حرم ائمه بقيع، مي رسيم به بررسي تاريخ ضريح هاي سه گانه اين بزرگواران:
آنچه از تاريخ به دست مي آيد، اين است كه قبور ائمه بقيع و جناب عباس، از قديم الايام يعني پيش از قرن هفتم، داراي ضريح و صندوق بوده اند كه به مناسبت نزديكي و اتصال قبور ائمه (عليهم السلام) همه آنها در داخل يك ضريح و قبر جناب عباس به علت فاصله ي آن با اين قبور، داراي ضريح مستقل بوده است و در قرنهاي اخير علاوه بر اين دو صندوق، يك ضريح مشبك و چوبين بزرگ هم ساخته شده كه هر دو صندوق در داخل آن قرار داشته اند.
همانگونه كه اشاره شد، اين دو صندوق از نظر تاريخي داراي قدمت و سابقه بس طولاني، مخصوصاً ضريح ائمه بقيع، از نظر استحكام و ظرافت و زيبايي جالب توجه بوده است. بطوري كه مؤلفان و تاريخ نويسان در وصف آن، قلم فرسايي ها كرده و اين ظرافت و زيبايي را به وسيله نوشته هايشان به نسلهاي آينده منتقل نموده اند كه ما گفتار چند تن از اين مورخان را در اختيار خواننده ارجمند قرار مي دهيم:
1 _ تا آنجا كه ما به دست آورده ايم، در تاريخ براي اولين بار كه از صندوقِ قبورِ ائمه بقيع سخن به ميان آمده و ظرافت و زيبايي آن توصيف شده، به وسيله جهانگرد معروف ابن جبير (متوفاي 614 ه_.) مي باشد كه او درباره اين قبور و ضريح آنها مي گويد:
... و قبرشان بزرگ و از سطح زمين بلندتر و داراي ضريحي از چوب مي باشد كه بديعترين و زيباترين نمونه است از نظر فن و هنر، و نقوشي برجسته از جنس مس بر روي آن ترسيم و ميخكوبي هايي به جالبترين شكل در آن تعبيه شده است كه نماي آن را هر چه زيباتر و جالبتر نموده است.
ص: 103
سپس مي گويد: ضريح ابراهيم فرزند پيامبر نيز به همين شكل است. (1).
2 _ خالدبن عيسي البلوي كه در سال 740 اين ضريح شريف را زيارت كرده، مشابه همين مطالب را نقل نموده و مي گويد: «والقبران (قبر العباس و الائمة الأربعة) مرتفعان عن الأرض متسعان مُغَشَيان بألواح ملصقة ابدع الصاق مرصعةٌ بصفائح الصفر و مكوكبة بمسامير علي أبدع صفة و أجمل منظر». (2).
3 _ ابن بطوطه جهانگرد معروف نيز ميگويد: «ورأس الحسن الي رجلي العباس وقبراهما مرتفعان عن الأرض متسعان مغشيان بالواح بديعة الالصاق مرصعة بصفائح الصفر البديعة العمل». (3).
4 _ سمهودي مورخ و مدينه شناس معروف (متوفاي 911) مي گويد: «وقبر العباس و قبر الحسن مرتفعان من الأرض متسعان مغشيان بالواح ملصقة ابدع الصاق مصفحة بصفائح الصفر مكوكبة بمسامير علي أبدع صفة و أجمل منظر». (4).
اين بود مشاهدات تعدادي از نويسندگان و مورخان درباره ضريح ائمه بقيع (عليهم السلام) در طول هفت قرن از اوائل قرن هفتم تا اوائل قرن چهاردهم هجري.
در اينجا تذكر دو نكته را لازم مي دانيم:
نكته اول: بطوري كه ملاحظه فرموديد علي رغم توصيف صندوق و ضريح ائمه بقيع در منابع متعدد، در هيچيك از اين منابع، در مورد تاريخ دقيق ساخت اين ضريح و يا باني آن، ذكري به ميان نيامده است، ولي با توجه به قدمت آن و اهتمام مجدالملك براوستاني به بناي حرمها و احداث گنبد و بارگاه ائمه هدي و جناب ابراهيم و عثمان ابن مظعون در بقيع و ساختمان حرم كاظمين (عليهما السلام) و حضرت عبدالعظيم و ساير حرمها و مشابهت ضريح جناب
ص: 104
ابراهيم با ضريح ائمه بقيع مي توان با ظن قريب به يقين ادعا نمود كه ضريحهاي سه گانه در بقيع نيز به دستور وي ساخته شده است؛ زيرا بعيد است شخصي همانند مجدالملك با علاقه شديد و امكانات فراواني كه در اختيار داشته است بقعه اي با آن عظمت بنا كند ولي از ساختن ضريح و صندوق بر روي اين قبور، غفلت ورزد.
بنابراين باني ضريح ائمه بقيع و تاريخ تقريبي ساخت آن، روشن مي شود كه همزمان با ايجاد بقعه ائمه بقيع، در نيمه دوم قرن پنجم هجري، به دستور مجدالملك ساخته شده است.
نكته دوم اينكه: از قرائن مختلف درباره كيفيت قبور ائمه هدي (عليهم السلام) بويژه از آنچه فرهاد ميرزا ذكر نموده كه در ذيل ملاحظه مي فرمائيد معلوم مي شود كه اين قبور قبل از تخريب بوسيله وهابيون متصل بهم و بدون فاصله در داخل يك ضريح قرار گرفته بودند. و محيي لاري متوفاي 933 در سفرنامه منظومه اش «فتوح الحرمين» صفحه 87 باين معني تصريح كرده و مي گويد
چون بميان فاصله شان اندكيست
مرقد اين چار تو گوئي يكي است
مشهد عباس عليه السلام
دور از ايشان است بقدر دو گام
اين بود اولين ضريح ائمه بقيع (عليهم السلام) با آن قدمت و سابقه تاريخي.
سيد اسماعيل مرندي در كتاب خود؛ «توصيف مدينه» كه در سال 1255 تأليف نموده است، مي گويد:
و هر چهار تن مطهر در يك ضريحند از چوب مشبك، و عباس در بالاي سر ائمه اربعه واقع شده و قبرش علي حده است. در ميان ضريح و چهار معصوم متصل به يكديگر و در بالاي قبر مطهر پرده كشيده اند و يك قبه بزرگ دارد. (1).
و مرحوم فرهاد ميرزا مي گويد: صندوق ائمه اربعه در ميان صندوق بزرگ است كه
ص: 105
عباس عم رسول الله نيز در آن صندوق قرار گرفته است. متولي آنجا درِ صندوق را باز كرده به ميان ضريح رفتم و دور ضريح طواف كردم، ميان صندوق و ضريح كمتر از نيم ذرع است كه به زحمت مي توان حركت كرد بلكه براي آدمهاي قطور متعسر است. (1).
ميرزا محمد حسين فراهاني مي نويسد: در وسط اين بقعه مبارك صندوق بزرگي است از چوبِ جنگلي بسيار ممتاز و در وسط اين صندوق بزرگ دو صندوق چوبي ديگر است و در اين دو صندوق پنج نفر مدفونند يكي امام ممتحن حضرت حسن (عليه السلام) و... (2).
و اين بود گفتار شاهدان در مورد ضريح دوم قبور ائمه بقيع كه در روي دو ضريح مجزا و مستقل متعلق به ائمه (عليهم السلام) و جناب عباس قرار گرفته بود.
ولي متأسفانه در اين منابع، از تاريخ اين ضريح هم كه مسلماً پس از قرن دهم ساخته شده و همچنين از سازنده آن، كه چه كسي بوده است، هيچ اثري به دست نيامد.
مرحوم سيد محسن امين (3) (1371 _ 1282 ه_. ق.) به مناسبت ممانعت مردم مدينه از توسعه حرم ائمه بقيع به وسيله سلطان قايتباي مي نويسد: در دوران ما هم چنين اتفاقي بوقوع پيوست؛ زيرا در اصفهان ضريح ديگري از فولاد براي قبور ائمه بقيع به صورتي ظريف و زيبا ساخته شد كه در قسمت هاي بالاي آن اسماء حسني با آب طلا و خط زيبا ترسيم شده بود. پس از جلب موافقت دولت عثماني به وسيله دولت ايران و انتقال آن به جده «سران» مردم مدينه از ورود آن به اين شهر مخالفت نمودند و پس از سه سال توقف
ص: 106
ضريح در جده ايراني ها با پرداختن مبلغ كلاني به مخالفان و جلب موافقت آنان ضريح به مدينه منتقل گرديد ولي باز هم مدينه اي ها از نصب آن در محل صندوق قبلي به بهانه اينكه اين صندوق وقف است و تغيير آن جايز نيست امتناع ورزيدند در نهايت قرار شد ضريح بر روي صندوق قبلي نصب شود و چون در ساخت آن چنين حادثه اي پيش بيني نشده بود و در اثر عدم تناسب حجم و ابعاد ضريح و صندوق بالاجبار به توسعه آن اقدام و اين عمل موجب نقص در بعضي جوانب آن شد كه با نصب قطعات چوبي همرنگ با ضريح اين نقص به ظاهر ترميم شد.
مرحوم سيد امين مي افزايد من اين قطعات را كه وصله ناجور شده و از زيبايي ضريح كاسته بود در سال 1321 ه_. كه پس از انجام اعمال حج به مدينه مشرف شدم مشاهده نمودم و مجدداً در سال 1330ه_. كه از دمشق مستقيماً به زيارت مدينه موفق بودم ضريح را با همان كيفيت ديدم و با همان شكل باقي بود تا در سال 1343 به وسيله وهابيان به هنگام تخريب گنبد و بارگاه و قبور ائمه هدي از بين رفت. (1).
بتنوني مصري كه در سال 1327ه_. سفر حج نموده درباره همين ضريح مي نويسد: «ومقصورة سيدنا الحسن فيها فخيمةٌ جداً وهي من النحاص المنقوش بالكتابة الفارسية وأظن أنها من عمل الشيعة الأعجام». (2) ضريح حضرت حسن (عليه السلام) در داخل اين بقعه، خيلي جالب و زيبا است و از فلز ساخته شده و خطوطي فارسي بر آن نقش بسته است. به گمانم از آثار شيعيان عجم باشد.
اكثر مورخان كه به معرفي قبه و ضريح ائمه بقيع پرداخته و به بعضي از جزئيات آنها اشاره اي دارند. متأسفان_ه در مورد چگونگي قبر منتسب به فاطمه (عليها السلام) سكوت اختيار نموده اند، فقط در آثار بعضي از نويسندگان است كه گاهي مطالب و جزئيات در اين زمينه
ص: 107
منعكس گرديده است و ذكر همين مطالب داراي ارزش تاريخي و گره گشاي نقاط مبهم، پس از گذشت هفتاد سال از انهدام اين حرم و ساير آثار در بقيع و خارج آن است.
و از مجموع اين مطالب و بر اساس نقل اين نويسندگان كه خود شاهد عيني بودند، معلوم مي شود كه قبر منتسب به فاطمه زهرا (عليها السلام) يا فاطمه بنت اسد، در عين حال كه در داخل بقعه ائمه بقيع قرار داشت، اما نه در وسط اين حرم شريف، بلكه در سمت جنوبي آن و در داخل طاقنمايي در مقابل محراب قرار گرفته بود و گر چه از سطح زمين قدري بلندتر و مشخص و مورد احترام زائران بوده و زيارت حضرت زهرا (عليها السلام) در كنار اين قبر خوانده مي شده، ولي داراي ضريح معمولي، همانند قبور جناب عباس و ائمه (عليهم السلام) نبوده، بلكه يك روپوش قيمتي و گلابتون به روي اين قبر كشيده مي شده، آن هم ظاهراً به هنگام موسم حج و در مواقع كثرت زائران و در قرنهاي اخير در قسمت مقدم اين طاق نما، شبكه اي از فولاد به صورت حائلي در ميان اين قبر و فضاي داخل حرم، تعبيه گرديده بود كه اين شبكه در اصطلاح عامه، به «ضريح حضرت فاطمه» معروف بود؛ همانگونه كه محراب به عنوان «محراب فاطمه» معروف شده است و اين قسمت از حرم داراي تزيينات مختصري مانند شمعدان و چلچراغ بوده است.
و اينك گفتار اين نويسندگان:
ميرزا حسين فراهاني مي گويد: در وسط همين بقعه متبركه در طاقنماي غربي (جنوبي) قبري است كه به ديوار يك طرف آن را ضريح آهني ساخته اند و مي گويند قبر فاطمه زهرا (عليها السلام) است. در اين بقعه مباركه ديگر زينتي نيست مگر دو چلچراغ كوچك و چند شمعدان برنجي، و فرش زمين بقعه حصير است. (1).
نايب الصدر شيرازي مي گويد: و آثاري در آن بقعه در پيش روي ائمه به طرف ديوار؛ مانند شاه نشين ضريح و پرده دارد، مي گويند جناب صديقه طاهره (عليها السلام) مدفون است. (2).
سيد اسماعيل مرندي مي گويد: و محراب قبر حضرت فاطمه (عليها السلام) را زيارت مي كنند،
ص: 108
ليكن قبر فاطمه بنت اسد است و هم پرده دارد. و در مورد فرش حرم مي گويد: چون كه حضرت در ميان اهل سنت افتاده اند هيچ زينت ندارند، فرش مستعمل دارد، امسال از يزد يك نفر كلان دوز (؟) فرش بسيار خوب فرستاده بود، نينداخته بودند، در بالاي هم مانده بود. (1).
فرهاد ميرزا مي نويسد مرقد مطهر حضرت صديقه در بقعه بقيع روبه روي ضريح ائمه اربعه (عليهم السلام) و عباس بن عبدالمطلب عم رسول الله است يك پرده از گلابتون آويخته اند و در آن پرده نوشته اند سلطان احمد بن... سنة احدي و ثلاثين و مأة بعد الألف (1131). در اين مدت كه فزون از يكصد و شصت سال است آن پرده خوب مانده چندان كهنه نشده چنين معلوم است كه در ايام آمدن حاج مي آويزند و بر مي دارند. (2).
و سيف الدوله مي نويسد: هم در اين بقعه علامتي از قبر صديقه طاهره هست. (3).
اين بود آنچه كه راجع به قبر و ضريح منتسب به حضرت فاطمه (عليها السلام) در منابع منعكس گرديده و يا به دست ما رسيده است ولي بايد توجه داشت كه:
اولا: متأسفانه هيچ دليل و شاهد معتبر در مورد تاريخ و باني اين ضريح «شبكه» در دست نيست. (4).
و ثانياً: آنچه فراهاني گفته است كه اين ضريح «شبكه» از آهن است، منظور وي فلزي بودن آن است؛ زيرا اين ضريح از فولاد ناب و از نظر فني داراي ظرافت و استحكام فوق العاده بوده و در عين حال تنها اثر و يادگار موجود و بجاي مانده از حرم ائمه بقيع (عليهم السلام) مي باشد كه وهابيان به هنگام تخريب اين حرم شريف، در 8 شوال 1344 ه_. اين شبكه را هفت قطعه
ص: 109
نموده، شش قطعه آن را در بالاي ديوار سمت راست و چپ درب ورودي محوطه حرم حضرت حمزه و قطعه ديگر را در سمت قبور شهدا در احد نصب نموده اند و اين كه مي بينيم قطعات اين ضريح پس از گذشت هفتاد سال تحت تأثير شرايط جوي قرار نگرفته و هواي مرطوب و متغير مدينه كوچكترين تغييري در آن به وجود نياورده است، دليلي است بر اصالت و خالص بودن فولاد اين شبكه.
به طوري كه در صفحات گذشته ملاحظه فرموديد حرم ائمه بقيع (عليهم السلام) از دو جنبه معنوي و ظاهري و از نظر روحاني و شكوه و جلوه ساختماني، در طول تاريخ و از دوران رسول خدا تا به امروز، قلوب مسلمانان و زائران و توجه نويسندگان و مورخان را به خود جلب نموده است.
زيرا اينجا بزرگترين جايگاه عبادت و پرستش خداوند متعال و از بارزترين بقاع و بيوت رفيعي است كه: (أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ).
اين خانه مهبط ملائكه و فرشتگان و محل نزول رحمت الهي و بركات آسماني است.
اينجا محل ابتهال به خداوند متعال و درخواست حاجات از قاضي الحاجات است. اينجا محل قبول دعاها به بركت دفن پيكر چهار تن از معصومان و از اوصياي رسول خدا و فرزندان امير مؤمنان و فاطمه زهرا (عليها السلام) است.
از اين رو است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براي بيان عظمت و اهميت اين جايگاه، به هنگام دعا بر اهل بقيع در كنار اين حرم كه آن روز به عنوان خانه عقيل مطرح بود توقف و از خداوند طلب رحمت و مغفرت مي نمود.
پس از آن حضرت و با دفن شدن پيكر پاك اين امامان توجه مسلمانان بدين نقطه جلب گرديد و هر زائري پس از زيارت قبر و مسجد رسول الله، در اين حرم و در كناراين قبور شريف قرار مي گرفت و در اين حرم در تمام ساعات روز، به روي زائران و ارادتمندان اين امامان باز بوده است.
و اما از نظر شكوه و جلوه ظاهري، اين حرم شريف با گنبد و بارگاه كهن و سر به فلك
ص: 110
كشيده اش و با ضريح زيبا و ظريفش، در طول تاريخ، در ميان ساير بقاع مانند قرص ماه در ميان ستارگان مي درخشيد و بر همه مقابر موجود در مدينه؛ از ياران و اقوام رسول خدا، نور و روشنايي مي بخشيد كه اينك در اثر جهل و ناداني كوته نظران و جور ظلم ستمگران، نه از آن عبادت كنندگان به جز به صورت محدود خبريست و نه از آن گنبد و بارگاه اثري.
يكي از جهانگردان غربي به نام مستر ريتر RITER كه به فاصله كوتاه از ويراني اين حرم و ساير مقابر و حرمها، بقيع را ديده، ويراني آنجا را چنين ترسيم نموده است:
چون وارد بقيع شدم، آنجا را همانند شهري ديدم كه زلزله شديدي در آن به وقوع پيوسته و به ويرانه اي مبدل ساخته است؛ زيرا در جاي جاي بقيع بجز قطعات سنگ و كلوخ بهم ريخته و خاكها و زباله هاي روي هم انباشته و تيرهاي چوب كهنه و شيشه هاي درهم شكسته و آجرها و سيمانهاي تكه تكه شده، چيز ديگري نمي توان ديد، فقط در بعضي از رهگذرهاي تنگ اين قبرستان از ميان اين زباله ها راه باريكي براي عابرين باز نموده اند. و اما آنچه در كنار ديوار غربي بقيع ديدم، تلي بود از تيرهاي قديمي و تخته هاي كهنه و سنگها و قطعات آهن روي هم انباشته كه اينها بخشي از زباله ها و بقاياي مصالح ساختمانهاي ويران شده اي بود كه در كنار هم انباشته بود ولي اين ويراني ها و خرابيها نه در اثر وقوع زلزله و يا حادثه طبيعي، بلكه با عزم و اراده انسانها به وجود آمده است و همه آن گنبد و بارگاههاي زيبا و سفيد رنگ كه نشانگر قبور فرزندان و ياران پيامبر اسلام بود، با خاك يكسان گرديده است.
او اضافه مي كند: چون براي مشاهده بيشترِ اين آثار، كه نشانگر قبور مسلمانان صدر اسلام و تاريخ سازان روزگار است، در ميان سنگ و كلوخ حركت مي كردم. از زبان راهنمايم شنيدم كه از شدت ناراحتي اين جمله ها را آهسته! تكرار مي نمود: «استغفرالله»، «استغفرالله». «لا حول ولا قوة اِلا بالله». (1).
مدارس آيات خلت من تلاوة...
و گويي دعبل خزاعي همان وضع تأسف بار را به نظم آورده و با شعر خود مجسم
ص: 111
كرده است كه نويسندگاني مانند ريتر RITER پس از قرنها آن را مشاهده و با قلم خود ترسيم نموده اند. و گويي دعبل قصيده خود را از زبان شيعيان؛ و ارادتمندان و پيروان اهل بيت عصمت و طهارت در عصر حاضر و در مورد حرم ائمه بقيع سروده و از محضر حضرت رضا (عليه السلام) به دريافت جايزه نايل گرديده است كه مي گويد:
مدارس آيات خلت من تلاوة
و منزل وحي مقفر العرصات
«آن خانه ها محل فرا گرفتن آيات قرآني بود كه امروز خالي گشته و محل نزول وحي الهي بود كه به بيابان خشك و قفر مبدل شده است.»
منازل قوم يهتدي بهداهم
فتؤمن منهم زلة العثرات
«خانه هاي مردماني كه ديگران به بركت آنان هدايت مي يابند، و در اثر عصمتشان از هر اشتباه و لغزش در امانند.»
منازل جبريل الامين يحلها
من الله بالتسليم و البركات
«خانه هايي كه جبرئيل امين از سوي خداوند به همراه سلام و بركات او، بر آنها نازل مي گردد.»
منازل وحي الله معدن علمه
سبيل رشاد واضح الطرقات
«خانه هايي كه محل وحي خدا و معدن علم، و راههاي رشد و روشن او است.»
منازل كانت للصلوة وللتقي
وللصوم والتطهير والحسنات
«خانه هايي كه پي ريزي آنها براي نماز و تقواست و اساس آنها براي روزه و پاكي و نيل به حسنات است.»
ديار عفاها جور كل منابذ
ولم تعف للايام والسنوات (1).
ص: 112
ص: 113
پس از بررسي تاريخ حرم و تاريخ ضريح ائمه بقيع، كه در صفحات گذشته ملاحظه فرموديد، به اين پرسش مي رسيم:
«قبري كه در داخل حرم مطهر ائمه بقيع به فاطمه (عليها السلام) نسبت داده مي شود، متعلق به فاطمه زهرا (عليها السلام) است يا فاطمه بنت اسد؟»
توضيح و بيان اين موضوع، كه مهمترين و جالبترين بخش از تاريخ حرم ائمه بقيع را به خود اختصاص داده است، ايجاب مي كند كه چند مطلب مورد بررسي قرار گيرد.
يكي از مسائل مسلم و قطعي در مورد حضرت زهرا (عليها السلام) اين است كه قبر آن حضرت مخفي است و تا حال، بطور مشخص و به صورت قطعي قبري به آن حضرت نسبت داده نشده است.
و اما مدفن و محلي كه ممكن است پيكر پاك آن حضرت در آن جايگاه دفن شده باشد آن هم از نظر تاريخي، دقيقاً معلوم نيست و جاي بحث و گفتگو و مورد اختلاف است.
سمهودي مي گويد: «سبب اختفاي قبر فاطمه (عليها السلام) و مشخص نبودن آن و بعضي ديگر از قبور بزرگان، اين است كه در صدر اسلام علاوه بر اينكه ساختن بنا بر روي قبور و يا استحكام قبور با گچ و آجر بطور عموم معمول نبوده، درباره اختفاي قبور اهل بيت _ بخصوص _، انگيزه ديگري نيز وجود داشته و آن عداوت و دشمني حكام درگذشته و امروز! با اهل بيت است؛ بطوري كه بنا به نقل مسعودي در سال دويست و سي و شش، متوكل دستور داد قبر حسين بن علي محو و با خاك يكسان و كساني كه در كنار اين قبر مي باشند، شديداً مجازات شوند و در اجراي اين دستور، پولهاي زيادي صرف و پاداشهاي
ص: 114
فراواني به مجريان اين فرمان پرداخت گرديد. (1).
نويسنده: بخش دوم گفتار سمهودي درست و دقيقاً مطابق با حوادثي است كه در طول تاريخ، از سوي حكومتها در مقابل اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به وقوع پيوسته است و دليل روشن بر گفتار وي، قبل از اقدام متوكل كه در اواسط قرن سوم صورت گرفته است اقدام بني اميه در تخريب و انهدام خانه فاطمه زهرا (عليه السلام) است كه در قرن اول صورت گرفت ليكن بخش اول گفتار سمهودي را _ در مورد قبر يگانه يادگار رسول خدا _ بايد يك نوع تحريف تاريخ و تغيير واقعيت دانست؛ زيرا وي به جاي انگيزه واقعي اين موضوع، رايج نبودن بنا و ساختمان بر قبور بزرگان را دليل اختفاي قبر آن حضرت معرفي مي كند. در صورتي كه قبور عده اي از صحابه و اقوام ديگر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در مكه و مدينه در داخل و خارج بقيع مشخص مي باشد و لذا بايد علت اختفاي قبر آن حضرت را در جاي ديگر جستجو كرد و انگيزه واقعي آن را همانگونه كه هست، بيان نمود؛ همان انگيزه و علتي كه در منابع حديثي و تاريخي شيعه و اهل سنت منعكس گرديده است و آن عبارت است از وصيت و تأكيد فاطمه زهرا (عليها السلام) بر اين كه پيكر پاكش شبانه دفن شود و قبر مطهرش پنهان و مخفي گردد.
در صحيح بخاري و صحيح مسلم، در ضمن نقل جريان اختلافِ نظر حضرت زهرا (عليها السلام) با اقدام و عملكرد ابوبكر در مورد فدك و ارث رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از عايشه چنين آمده است:
«فوج_دت فاطمة علي أبي بكر في ذلك فحجرته فلم تكلمه حتي توفيت و عاشت بعدالنبي (صلي الله عليه و آله) ستة اشهر، فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلاً و لم يؤذن بها أبابكر و صلي عليها». (2).
فاطمه (عليها السلام) از جهت مصادره فدك نسبت به ابوبكر رنجش خاطر پيدا كرد و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت.
عايشه اضافه مي كند: «فاطمه پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي، ابوبكر را از وفات وي مطلع نساخت و خودش بر پيكر او نماز خواند
ص: 115
و شبانه دفن نمود.»
ابن عبدالبر مي گويد: «وكانت اشارت علي زوجها أن يدفنها ليلاً»؛ (1) «فاطمه به همسرش علي اشاره كرده بود كه شبانه به خاكش بسپارد.»
اين اشارت از سوي حضرت زهرا در مورد دفن شدن پيكرش به هنگام شب، كه در منابع اهل سنت فراوان نقل گرديده، در منابع شيعه قدري صريحتر ذكر شده است:
در روايتي آمده است كه: امير مؤمنان (عليه السلام) به هنگام شدت مرض و در آخرين روزهاي حيات همسرش، در پاسخ پيام عمويش عباس كه در مورد تجهيز و تشييع جنازه فاطمه زهرا به آن حضرت پيشنهاداتي را ارائه مي داد چنين فرمود:
«و أنا اَسألك يا عم أن تسمح لي ترك ما أشرت به، فانها وصتني بستر امرها» (2).
«اي عم! اجازه مي خواهم از پيشنهاد شما در اين مورد صرف نظر نمايم؛ زيرا خود فاطمه بر من وصيت نموده است كه مراسم تدفين وي مخفيانه انجام پذيرد.»
مرحوم شيخ مفيد از حسين بن علي (عليه السلام) نقل مي كند:
«فلما حضرتها الوفاة وصت اميرالمؤمنين ان يتولي امرها و يدفنها ليلاً و يعفي قبرها، فتولي ذلك اميرالمؤمنين و دَفنها و عفي موضع قبرها». (3).
و بنابر به بعضي از روايات، امير مؤمنان (عليه السلام) بر چهل قبر در بقيع آب پاشيد و شبيه هفت قبر به وجود آورد تا قبر حضرت زهرا به هيچوجه شناخته نشود. (4).
به هرحال اين وصيت و اين نوع تدفين موجب گرديده كه قبر حضرت زهرا (عليها السلام) مخفي و اقوال و آراي مختلف در ميان محدثان و مورخان در محل دفن وي پديد آيد. از اين رو است
ص: 116
كه عده اي مي گويند قبر فاطمه (عليها السلام) در بقيع واقع گرديده و عده اي ديگر بر اين عقيده اند كه در داخل خانه اش قرار گرفته و بعضي ديگر احتمال مي دهند در مسجد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و در ميان بيت و منبر آن حضرت باشد و بطوري كه ملاحظه خواهيد فرمود، كساني كه قبر آن حضرت را در بقيع دانسته اند، با اختلاف شديد سخن گفته و احتمالات متعددي را مطرح ساخته اند.
روايات متعدد و مُسند و مورد اعتمادي كه از شش تن از ائمه معصوم (عليهم السلام) در محل دفن حضرت زهرا (عليها السلام) در منابع شيعه نقل گرديده، نشانگر اين است كه آن حضرت در داخل خانه خودش كه در كنار مسجد و در جوار خانه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) قرار داشت، دفن شده است؛ خانه اي كه به دستور بعضي حكام و خلفاي بني اميه تخريب و به مسجد ضميمه گرديد (1) و ما در اين زمينه به نقل چند روايت اكتفا مي كنيم:
در اين روايات دو نكته جالب توجه است: الف) شايد كمتر حادثه اي وجود داشته باشد كه درباره آن از شش معصوم بالاتفاق روايت نقل شده باشد.
ب) متن اين روايات دفن شدن آن حضرت در بقيع را با صراحت نفي مي كند:
1 _ امام رضا (عليه السلام)، مرحوم صدوق از ابي نصر بزنطي نقل مي كند كه از امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا (عليه السلام) از محل قبر فاطمه (عليها السلام) سؤال نمودم، فرمود:
«دُفِنَت في بيتها فلما زادت بنو امية في المسجد صارت في المسجد». (2).
اين روايت را مرحوم كليني (3) ابن شهرآشوب (4) و علامه مجلسي (5) نيز نقل كرده اند.
ص: 117
2 _ امام صادق (عليه السلام)، همچنين بزنطي نقل مي كند از حضرت رضا (عليه السلام) سؤال كردم كه فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در كجا دفن شده است؟ فرمود:
«شخ_صي همين موضوع را در مجلسي كه عيسي بن موسي (1) نيز حاضر بود از جعفر ابن محمد (عليه السلام) سؤال نمود، عيسي در پاسخ وي گفت: فاطمه (عليه السلام) در بقيع دفن شده است. آن شخص به جعفر بن محمد عرض كرد: شما چه مي فرماييد؟ فرمود: عيسي ابن موسي به سؤال تو پاسخ داد، وي بار ديگر عرض نمود: خدا شما را به سلامت دارد. من با عيسي بن موسي چه كار دارم! شما نظر پدرانتان را به من بگوييد، حضرت فرمود: «دفنت في بيتها.» (2).
3 _ امام هادي (عليه السلام)، سيد بن طاووس (رحمه الله) از كتاب: «المسائل و اجوبتها من الأئمة» در ضمن سؤالهايي كه از امام علي الهادي (عليه السلام) كتباً به عمل آمده است، اين مطلب را نقل مي كند كه:
محمد همداني مي گويد: به آن حضرت نوشتم: «اگر صلاح مي دانيد مرا از محل دفن مادرتان فاطمه آگاه سازيد كه آيا در داخل مدينه است يا همانگونه كه مردم مي گويند در بقيع قرار دارد؟ آن حضرت در جواب من نوشت: «هي مع جدي صلوات الله عليه» (3) وي پس از نقل اين روايت مي گويد اين گفتار صريح از امام هادي (عليه السلام) به تنهايي كافي است كه بگوئيم پيكر مطهر حضرت زهرا در كنار مدفن رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دفن شده است و نه در جاي ديگر.
4 _ 5 _ امام باقر و امام مجتبي (عليهم السلام)، مؤيد اين روايات، روايت ديگري است كه مرحوم كليني از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده است كه وقتي وفات امام حسن مجتبي (عليه السلام) نزديك شد، به برادرش حسين بن علي (عليهما السلام) اينگونه وصيت كرد:
«چون مرگ من فرا رسيد تجهيزم كن و به نزد قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ببر تا با وي تجديد عهد كنم سپس به نزد قبر مادرم فاطمه ببر، پس از آن، به بقيع برگردان و در همانجا دفن كن.
ص: 118
«ثم اصرفني الي امي ثم ردني فادفني بالبقيع».
متن روايت ديگر چنين است: «ثم ردني الي قبر جدتي فاطمة فادفني هناك». (1) مرحوم كليني در جاي ديگر وصيت امام مجتبي (عليه السلام) را چنين نقل مي كند «يا أخي إني أوصيك بوصية فاحفظها فإذا أنا مت فهيئني ثم وجهني إلي رسول الله لاُِحدث به عهداً، ثم ردني إلي فاطمة (عليها السلام) ثم رُدني وادفني بالبقيع». (2).
6 _ اميرمؤمنان (عليه السلام)، ششمين امام است كه گفتار او دليل بر دفن شدن حضرت زهرا (عليها السلام) در داخل بيت خودش مي باشد. اميرمؤمنان (عليه السلام) به هنگام دفن پيكر پاك دختر رسول خدا اينگونه فرمود: «السلام عليك يا رسول الله عني و عن ابنتك النازلة في جوارك و السريعة اللحاق بك». (3).
«اي رسول خدا، سلام بر تو از جانب من و از جانب دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو ملحق گرديد.»
و در آخر مي گويد: السلام عليكما، سلام مودع...
مفهوم جمله «النازلة في جوارك» با دفن شدن آن حضرت در خانه خويش كه نزديكترين محل نسبت به خانه و مدفن رسول خدا و قرب و جوار تربت پاك او است متحقق مي گردد.
گذشته از اينكه اين جمله در نقل مرحوم كليني (4) و شيخ مفيد (5) و شيخ طوسي (6) چنين آمده است:
«السلام عليك يا رسول الله، عني وعن ابنتك النازلة في بقعتك و السريعة اللحاق بك». و به جاي «جوار»، «بقعه» به كار رفته است كه در اين صورت موضوع واضح تر و صريح تر خواهد گرديد. و آخرين جمله آن حضرت السلام عليكما، سلام مودع... تأكيد و
ص: 119
نصي است بر اين قرب جوار و دفن شدن آن حضرت در كنار پدرش رسول خدا (صلي الله عليه و آله) همانگونه كه امام هادي (عليه السلام) فرمود: «هي مع جدي صلوات الله عليه».
اين بود نمونه رواياتي كه در مورد مدفن حضرت زهرا نقل نموديم و اينك توجه خوانندگان ارجمند را به نظريه عده اي از علما و محدثين بزرگ شيعه در اين مورد جلب مي نماييم:
1 _ نظريه شيخ صدوق و كيفيت زيارت او:
مرحوم شيخ صدوق (متوفاي 381 ه_. ق.) پس از نقل اختلاف در محل دفن آن حضرت، مي گويد:
«عده اي از محدثين رواياتي را نقل و مضمون آنها را پذيرفته اند كه دلالت دارد بر اينكه آن حضرت در داخل خانه اش كه در اثر توسعه بني اميه به مسجد ضميمه گرديده، به خاك سپرده شده است.» سپس مي گويد: «و هذا هو الصحيح عندي».
آنگاه كيفيت زيارت خويش را بيان مي كند و مي گويد: «من به توفيق خداوند متعال به هنگام مراجعت از حج بيت الله الحرام، وارد مدينه شدم و چون زيارت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به جاي آوردم، در حالي كه غسل زيارت نيز انجام داده بودم توجهم را به سوي خانه فاطمه منعطف ساختم و حد اين خانه از استوانه مقابل باب جبرئيل است تا محوطه اي كه قبر رسول خدا در آن واقع گرديده و در نزديكي اين محوطه، به طوري ايستادم كه مدفن رسول خدا در سمت چپم و قبله در پشت سرم و خانه فاطمه در مقابلم قرار گرفت آنگاه اين زيارت را خواندم: «السلام عليك يا بنت نبي الله، السلام عليك يا بنت حبيب الله...». (1).
سپس مي گويد: «چون در اخبار و احاديث، زيارت مشخصي براي حضرت فاطمه (عليها السلام)
ص: 120
نيافتم، براي كساني كه كتاب مرا مي خوانند، همان زيارت را مي پسندم كه براي خود پسنديدم». (1).
وي در معاني الأخبار مي گويد: «قول صحيح از نظر من در مورد قبر فاطمه (عليها السلام) مضمون همان روايت است كه پدرم از طريق محمد بن عطار از حضرت رضا (عليه السلام) نقل نموده است كه فاطمه زهرا در داخل خانه اش دفن شده و اين خانه به هنگام توسعه مسجد، به وسيله بني اميه به مسجد منضم گرديده است.» (2).
2 _ نظريه شيخ مفيد (رحمه الله):
مرحوم شيخ مفيد (متوفاي 413 ه_. ق.) مي گويد:
«ثم قف بالروضة و زر فاطمة (عليها السلام) فانها هناك مقبورة». (3) «پس از زيارت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در كنار روضه بايست و فاطمه را زيارت كن؛ زيرا او در اين جايگاه به خاك سپرده شده است.
3 _ نظريه شيخ طوسي (رحمه الله):
شيخ طوسي (متوفاي 460 ه_. ق.) مي گويد: «الأصوب انها مدفونة في دارها او في الروضة». (4).
4 _ نظريه طبرسي (رحمه الله):
مرحوم طبرسي از اعلام قرن ششم، پس از اشاره به اختلاف نظر در مدفن آن حضرت، مي گويد: «والقول الأول بعيد و القولان الآخران اشبه»:
اما قوم اول كه آن حضرت در بقيع مدفون است، بعيد است و دو قول ديگر كه در داخل خانه اش و يا در روضه دفن شده است صحيح به نظر مي رسد». (5).
ص: 121
5 _ نظريه سيد بن طاووس (رحمه الله):
سيد بن طاووس (متوفاي 673 ه_. ق.) مي گويد: «و الظاهر ان ضريحها المقدس في بيتها المكلل بالآيات و المعجزات». (1).
و همو پس از روايتي كه بصورت مكتوب از امام هادي (عليه السلام) نقل شده است (2) مي گويد: «اين گفتار صريح و نص واضح از امام هادي (عليه السلام)، به تنهايي كفايت مي كند در اين كه: فاطمه زهرا (عليها السلام) در كنار مدفن رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به خاك سپرده شده است و نه در جاي ديگر.» (3).
6 _ نظريه علامه مجلسي (رحمه الله) و توضيح او در مورد روضه:
علامه مجلسي (متوفاي 1110 ه_. ق.) مي گويد: «همانگونه كه در كتاب مزار بيان كرده ايم، اصح اقوال اين است كه آن حضرت در داخل خانه اش دفن گرديده است». (4).
و در كتاب مزار مي گويد:
«الأظهر انها (عليها السلام) مدفونة في بيتها و قد قدمنا الأخبار في ذلك». (5).
و آن مرحوم در مورد روضه كه در بعضي از اخبار و در لسان علما وارد شده و اين احتمال را مطرح نموده اند كه: آن حضرت ممكن است در «روضه» دفن شده باشد، روضه را هم به فاصله منبر و بيت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) منحصر دانسته اند، چنين توضيح مي دهد كه منظور از روضه كه در روايت ابن ابي عمير آمده است، يك مفهوم و معناي وسيعي است كه شامل خانه فاطمه زهرا (عليها السلام) نيز مي گردد (6) و منظور از روضه همان بيت فاطمه (عليها السلام) است.
نويسنده: و ما در صفحات آينده در اين موضوع بحث خواهيم نمود. إن شاء الله.
7 _ نظريه شيخ الشيعه در مدينه منوره: شيخ محمدعلي عمراوي، شيخ شيعيان حجاز،
ص: 122
در مدينه منوره كه در ماه رمضان 1326 با او ملاقات داشتم ضمن مطالب سودمند درباره قبر شريف حضرت زهرا فرمودند: قبر آن حضرت مسلماً در داخل بيت خودش مي باشد و در دوران كودكي ما قبر مشخص بود و ارتفاع آن به يك متر مي رسيد و ايشان با اشاره به عصايي كه در دست من بود، گفت: تقريباً به ارتفاع عصاي شما.
اين بود رواياتي كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) در محل دفن حضرت زهرا (عليها السلام) نقل گرديده است و اين بود نظر صريح گروهي از علما و محدثين شيعه در اين زمينه.
و اينك توجه خواننده ارجمند را به شواهد و قرائن ديگر كه مؤيد دفن شدن پيكر مطهر آن حضرت در داخل بيت شريفش مي باشد، جلب مي نماييم:
در باره اين شواهد و مؤيدات قبل از مستندات نقلي به يك اعتبار عقلي اشاره مي كنيم و آن اين كه: جاي ترديد نيست كه دفن شدن در كنار قبر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) براي هر مسلماني بزرگترين افتخار دنيوي و عالي ترين مقام معنوي است و بر همان اصل بود كه خليفه اول و دوم با بهره گيري از شرايط موجود و بدون اذن و اجازه، توانستند اين افتخار را به دست آورند و در جوار آن حضرت به خاك سپرده شوند.
و باز بر همان اصل بود كه امام مجتبي (عليه السلام) وصيت نمود در صورت امكان در كنار تربت جد بزرگوارش دفن شود ولي با غوغا سالاري و با اجبار و اكراه كه در تاريخ ضبط است از خواسته خود محروم و از دفن شدن در خانه خويش ممنوع گرديد.
در مورد حضرت زهرا (عليها السلام) افزون بر آنچه گفته شد وجود ارتباط خاص معنوي و روحاني متقابل در ميان رسول خدا و دخت عزيزش و عاطفه و محبت غير قابل وصف در ميان پيامبر خدا و حبيبه اش با توجه به اينكه شرايط مانند دوران شهادت حضرت مجتبي (عليه السلام) نبود و هيچ رادع و مانعي از دفن شدن آن بانوي عزيز در داخل بيتش آن هم شبانه و مخفيانه وجود نداشت متصور نيست كه آن پيكر پاك به جاي داخل خانه اش و به جاي جوار پدر
ص: 123
ارجمندش در محل ديگر به خاك سپرده شود و با آن علاقه و ارتباط غير قابل وصف، قابل قبول نيست كه آن حضرت بر دفن شدنش بجز در داخل خانه خويش و بجز در جوار تربت پاك پدر بزرگوارش راضي شود.
آية الله حسن زاده آملي ابقاه الله كه خود از صاحبدلانند مي نويسند:
بعضي از صاحبدلان به طريق خاصي از علم جفر بر اين سؤال كه: «يا عليم قبر فاطمه زهرا (عليها السلام) در چه جاي مدينه است؟» جواب گرفته است كه: «جاي قبر، خانه شفيع جميع امت است.» (1).
علماي اهل سنت در محل دفن حضرت زهرا (عليها السلام) سه قول آورده اند:
گذشته از اينكه دفن شدن حضرت زهرا (عليها السلام) در داخل بيت خود در ضمن رواياتي از طريق شيعه آمده، در منابع اهل سنت و از طريق آنان نيز از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) نقل گرديده است. و بعضي از دانشمندان آنها نيز به اين معنا تصريح و دفن آن حضرت را در خانه اش تأييد نموده اند:
از جمله ابن شيبه از قديمي ترين مورخ و مدينه شناس عبدالعزيز (2) نقل مي كند كه وي مي گفت: «انها دفنت في بيتها و صنع بها ما صنع برسول الله (صلي الله عليه و آله) انها دفنت في موضع فراشها». (3).
ص: 124
«فاطمه زهرا همانند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در داخل خانه اش و در جايگاهي كه به عالم بقاء ارتحال يافته، به خاك سپرده شده است».
و ديار بكري با اشاره به اقوال مختلف مي گويد: «و گفته شده كه قبر آن حضرت در داخل خانه خود و در محل محرابي است كه در پشت حجره مقدسه قرار گرفته است. سپس اين نظريه را تأييد مي كند و مي گويد: «و هذا أظهر الأقوال». (1).
عده اي ديگر از علماي اهل سنت نيز مي گويند: «آن حضرت در بقيع ولي در خارج از حرم ائمه (عليهم السلام) به خاك سپرده شده است».
و اين گروه نظرات و احتمالات مختلفي را مطرح ساخته اند؛ زيرا بعضي مي گويند در زاويه بيروني خانه عقيل، كه به بقيع منتهي مي گردد، دفن شده است.
و بعضي ديگر مي گويند در مقابل كوچه اي كه به نام كوچه نبيه بوده به خاك سپرده شده و بعضي ديگر بيت الأحزان را كه مسجد فاطمه ناميده مي شد، معرفي نموده اند.
و اقوال ديگري كه مجموعاً به شش قول بالغ مي گردد. (2).
و اين قول را مي توان قول مشهور در ميان علماي اهل سنت دانست.
سمهودي پس از بيان نظرات و مطالب مختلف در مدفن حضرت زهرا مي گويد: «از آنچه گفتيم، چنين به دست مي آيد كه قبرآن حضرت در بقيع و در كنار قبر حسن بن علي (عليه السلام) است». (3).
ابن نجار، مدينه شناس معروف ديگر (متوفاي 643 ه_. ق.) پس از نقل وصيت امام
ص: 125
مجتبي (عليه السلام) كه: «ادفنوني الي جنب امي فاطمة بالمقبرة» مي گويد: بنابراين قبر فاطمه (عليها السلام) در كنار قبر فرزندش حسن و در زير همين قبه است. (1).
عباسي م_ؤلف كتاب عمدة الأخبار مي گويد: «از قبور واقع در بقيع، قبر فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است و آن در داخل قبه عباس و در كنار قبر فرزندش حسن (عليه السلام) واقع گرديده؛ زيرا نقل شده است كه حسن بن علي به هنگام وفاتش وصيت نمود كه مرا در كنار قبر مادرم فاطمه به خاك بسپاريد». (2).
و اكثر نويسندگان گذشته و معاصر (3) همان مطلب را تكرار كرده و مدفن آن حضرت را در داخل حرم ائمه بقيع معرفي نموده اند.
اگر طرفداران اين قول، دليلي بر نظريه خود ذكر نمي نمودند، پذيرش گفتار آنان بعنوان يك مورخ امكان پذير بود، ولي بطوري كه ملاحظه فرموديد آنان در مقابل وجه اول كه مضمون روايات و گفتار بعضي از قديمترين مدينه شناسان است وصيت حضرت مجتبي (عليه السلام) را دليل و مستند خود ذكر نموده اند كه فرمود: «ادفنوني عند قبر امي فاطمة»: اگر از دفن شدن من در كنار جدم مانع گشتند در كنار قبر مادرم فاطمه به خاكم بسپاريد. كه در گفتار ابن نجار و عباسي بدين دليل تصريح گرديده و ساير مورخان نيز با توجه به نقل اين وصيت در كنار اظهار نظر خويش، عملاً از همين روش پيروي و به همين دليل استناد و چنين تلقي نموده اند كه منظور آن حضرت از «امي فاطمة» مادر عزيزش فاطمه زهرا دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مي باشد.
به عقيده ما در عين اين كه اصل وصيت امام مجتبي (عليه السلام) از نظر تاريخي مورد تأييد است
ص: 126
اما برداشت طرفداران وجه سوم درست نيست، بلكه منظور امام مجتبي (عليه السلام) از جمله: «امي فاطمة» مادر بزرگش فاطمه بنت اسد مي باشد نه مادرش حضرت زهرا (عليه السلام).
در توضيح اين موضوع مي گوييم: گذشته از اينكه دفن شدن آن حضرت در بقيع مخالف با روش اهل بيت _ عليهم السلام _ در پنهان نگهداشتن قبر مطهر آن بزرگوار است و قطع نظر از اينكه مخالف مضمون روايات منقول از اهل بيت (عليهم السلام) به طريق شيعه و اهل سنت و مخالف نظر علما و دانشمندان شيعه در دفن آن حضرت در بيت خود مي باشد و گذشته از اين كه اطلاق كلمه «ام» به مادر بزرگ، يك اطلاق شايع است، گفتار و نقل صريح اين مورخان در موارد ديگر، ناقض اين برداشت و مؤيد اين است. بانوئي كه در حرم بقيع دفن شده، فاطمه بنت اسد است و نه فاطمه زهرا (عليها السلام).
از اين موارد مي توان گفتار اين مورخان در محل دفن جناب عباس عموي پيامبر را ذكر نمود. كه ابن شبه و سمهودي از قديمترين مدينه شناس؛ عبدالعزيز چنين نقل مي كند: «دفن العباس بن عبدالمطلب عند قبر فاطمة بنت اسد بن هاشم في اول مقابر بني هاشم التي في دار عقيل». (1).
عب_اسي در ضمن نقل متن بالا گفتار ديگري را از ابن حبان (2) مي آورد كه وي در مورد تشييع و تجهيز پيكر امام مجتبي (عليه السلام) تصريح كرده است: «... دفن بالبقيع عند جدته فاطمة بنت اسد بن هاشم». (3).
بطوري كه ملاحظه مي شود، اين دو جمله از قديمي ترين مورخان و محدثان صراحت دارد بر اينكه بانويي كه در حرم بقيع دفن شده و عباس عموي پيامبر و امام مجتبي (عليه السلام) در كنار آن به خاك سپرده شده اند، جده و مادر بزرگ حضرت حسن بن علي يعني فاطمه بنت اسد است نه فاطمه زهرا دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله).
و روايتي كه قبلا از امام باقر (عليه السلام) نقل نموديم به همين معنا تصريح مي كند كه
ص: 127
امام حسن (عليه السلام) در وصيت خود به امام حسين (عليه السلام) فرمود ثم ردني إلي قبر جدتي فاطمة فادفني بها.
در تأييد و توضيح مطالب گذشته اين نكته نيز قابل توجه است؛ همانگونه كه در مورد حرم ائمه بقيع و دفن شدن پيكر پاك آنان، توضيح داديم كه اين محل، خانه اي بوده متعلق به عقيل بن ابي طالب و پس از دفن شدن پيكر فاطمه و عباس و سه تن از ائمه چهارگانه (عليهم السلام) از حالت مسكوني به صورت زيارتگاه و عبادتگاه عمومي تغيير يافته است و در همين بخش از بحث، با ذكر شواهد تاريخي متذكر شديم كه دفن شدن افراد در داخل منازل خود در صدر اسلام و مخصوصاً در مورد افراد متشخص، يك برنامه عادي و عملي رايج به شمار مي آمده است.
با توجه به اين حقيقت و با در نظر گرفتن مطالب گذشته، چگونگي دفن شدن مادر امير مؤمنان در داخل اين خانه از نظر تحليل تاريخي روشن مي شود و به دست مي آيد؛ وي كه در سال چهارم يا ششم هجري از دنيا رفته، با احترام و اهتمام فوق العاده اي كه فرزندان آن بانوي مكرمه و شخص رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) بر او قائل بودند، پيكرش را با آن تشريفات خاصي كه در منابع تاريخي نقل شده است، در داخل خانه متعلق به فرزندش عقيل دفن نموده اند و پس از مدت كمي؛ يعني در سال سي ام هجري، پيكر عباس عموي رسول خدا بر همين منوال در همان محل و در كنار قبر بنت اسد و سپس ائمه چهارگانه (عليهم السلام) به ترتيب در همين خانه به خاك سپرده شده اند.
اين بود مضمون روايات و نظر معروفترين علما و محدثان شيعه در مورد مدفن فاطمه زهرا (عليها السلام). و همچنين روايات اهل سنت و نظر عده اي از علماي آنان در اين موضوع و نيز گفت_ار ب_عضي از مورخان و مدينه شناسان در مورد مدفن فاطمه بنت اسد و تبيين وصيت امام مجتبي (عليه السلام) در اين مورد و اين بود آنچه به نظر ما رسيد از نظر تحليل تاريخي.
ص: 128
و از مجموع اين بحث و گفتار، ظن قريب به يقين به دست مي آيد كه قبر مطهر حضرت زهرا (عليها السلام) در بيت خود و در كنار مسجد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و قبر فاطمه بنت اسد در داخل حرم ائمه بقيع قرار گرفته است. ولي نبايد اين نكته را ناديده گرفت كه تحريف اين واقعيت و اصرار و تلاش نويسندگان و حكومتها در طول تاريخ، در جهت معرفي قبر حضرت زهرا (عليه السلام) در داخل حرم ائمه بقيع و حتي ايجاد و ترسيم شبيه قبري و نسبت دادن آن به دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در غير محل قبلي آن، كه پس از تخريب اين حرم به وسيله حكومت سعودي، انجام پذيرفته، همه در جهت تقليل فشار سياسي و تخفيف تهاجم فكري، عقيدتي و سرپوش گذاشتن به ايراد و انتقادي بوده است كه در طول تاريخ از سوي پيروان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) به پيروان خط فكري مخالف و به حكومتها از لحاظ مخفي بودن قبر يگانه يادگار رسول خدا وارد مي گرديده است.
و لذا حكومتها مجبور بودند به هر عنواني كه شده، قبري براي فاطمه دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) معرفي نمايند و تطبيق نمودن وصيت امام مجتبي (عليه السلام) به فاطمه زهرا (عليها السلام) مي توانست بطور طبيعي راه حلي براي اين معما باشد و در كنار همين حركت، چه بهتر قرائن و شواهدي هم ارائه شود و از طرف ديگر طبعاً لازم بود براي فاطمه بنت اسد هم مدفن ديگري غير از مدفن واقعي خود معرفي شود كه در هر دو جهت، شاهد تحقق اين حركت مي باشيم.
اما در مورد ارائه قرينه و شاهد در تأييد وجود قبر حضرت زهرا (عليها السلام) در داخل حرم بقيع، مي بينيم در يك مقطع از تاريخ، سنگ نبشته و قطعه مرمري در روي قبور ائمه بقيع نصب و در آن اعلام مي گردد كه قبر فاطمه دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در اينجا واقع شده است.
مسعودي در مروج الذهب در مورد اين قطعه مرمر چنين مي گويد:
«و علي قبورهم في هذا الموضع من البقيع، رخامةٌ عليها مكتوب: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله مبيد الأمم و محي الرمم، هذا قبر فاطمة بنت رسول الله _ صلي الله عليه و سلم _ سيدة نساءالعالمين و قبر الحسن بن علي بن ابي طالب و علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب و محمدبن علي و
ص: 129
جعفربن محمد _ رضي الله عنهم _». (1).
و در مقطع ديگر و پس از چند قرن مشابه همين كتيبه در بالاي در حرم ائمه بقيع نصب مي شود.
سيد اسماعيل مرندي درباره اين كتيبه در كتاب خود كه در سال 1255 تأليف نموده مي گويد:
بالاي در، در سنگ مرمر نوشته «هذا قبر فاطمة بنت رسول الله (صلي الله عليه و آله) و قبر حسن بن علي و قبر محمد بن علي و...». (2).
و متأسفانه اين تحريف و اعمال سياست در تاريخ اثر گذار شده و لذا علي رغم وجود روايات متعدد از شش تن از ائمه معصومين و نظريه عده اي از علماي بزرگ در دفن شدن پيكر آن حضرت در داخل بيت خويش و نفي صريح بقيع، بعضي از مورخان شيعه نيز تحت تأثير اين تحريف قرار گرفته و نظريه اهل سنت را تأييد كرده اند؛ مانند مرحوم «اربلي» كه وي در كشف الغمه، در شرح حال حضرت زهرا (عليها السلام) مي نويسد: «قلت الظاهر و المشهور مما نقله الناس» و در باب التواريخ والسير آورده است: «انها دفنت بالبقيع». ولي ما مي گوييم: «أهل البيت أدري بما في البيت».
محب الدين طبري (متوفاي 696 ه_. ق.) پس از آن كه اين مطلب را از ابن عبدالبر (متوفاي 463 ه_. ق.) نقل مي كند كه: «در كنار قبر امام مجتبي (عليه السلام) كه معروف و مشخص است، اثر قبري منتسب به فاطمه وجود ندارد»، مي گويد: «يكي از صلحا و برادران مؤمن بر من نقل نمود كه ابوالعباس مرسي به هنگام زيارت بقيع، در مقابل سمت قبله، داخل قبه عباس (حرم بقيع) مي ايستاد و به فاطمه سلام مي گفت و بر وي از راه مكاشفه ظاهر شده بود
ص: 130
كه قبر فاطمه در داخل اين حرم و در اين سمت بوده است».
طبري اضافه مي كند: «و من با اعتماد بر صحت نقل اين فرد صالح و مؤمن، قبر فاطمه را به همين ترتيب زيارت مي نمودم...». (1).
از اين گفتار ابن عبدالبر و طبري كه هر دو از مورخان و شخصيتهاي معروف هستند، (2) معلوم مي گردد كه اثر قبر فاطمه در داخل حرم از بين رفته بوده و در قرن پنجم و قرن هفتم در داخل حرم بقيع بر خلاف قبور ائمه و قبر عباس علامت قبري آشكار منتسب به فاطمه وجود نداشته است.
بنابراين، آنچه ما قبلاً در اين مورد مطرح نموديم كه در قسمت جنوبي، داخل حرم بقيع و زير طاق در مجاورت محراب، شبيه قبري بوده منتسب به فاطمه و اين قسمت به وسيله شبكه فولاديني از فضاي حرم جدا شده بود، مطلبي است جاي سؤال و جاي ترديد، كه آيا اين قبر و آن دو قطعه مرمر و كتيبه چگونه و در چه تاريخي و به وسيله كدام حكومت و به دست چه كسي بوجود آمده است؟ و همين سؤال در مورد قبر فعلي نيز كه در كنار قبور ائمه بقيع و منتسب به فاطمه مي باشد، مطرح است كه به فرض صحت انتساب قبري كه قبلاً اشاره گرديد، قبر فعلي از نظر مكان مطابقت با آن محل ندارد؛ زيرا اين قبر مانند ساير قبور در وسط حرم و نه در كنار آن قرار گرفته است.
بطوري كه اشاره كرديم، چون اصل مدفن فاطمه بنت اسد كه در داخل خانه فرزندش عقيل و حرم ائمه بقيع بود، به عنوان مدفن فاطمه زهرا (عليها السلام) معرفي و براي تثبيت آن، قرائن و شواهدي هم اقامه گرديده است، طبعاً لازم بود، مدفن ديگري براي فاطمه بنت اسد كه با
ص: 131
مباشرت شخص رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) وبا تشريفات خاصي دفن گرديده بود، معرفي و مشخص شود و اين برنامه هم عملي و چند محل به عنوان مدفن آن بانو فاطمه بنت اسد معرفي گرديده است.
آري در اين مورد، شاهد اختلاف نظر و تشتت گفتار از سوي مورخان مي باشيم؛ زيرا گاهي مي گويند: «محل دفن فاطمه بنت اسد، مسجد فاطمه (عليها السلام) (بيت الأحزان) است». (1).
و گاهي مي گويند كه: «پيكر وي در «روحاء» و در كنار قبر ابراهيم و عثمان بن مظعون دفن شده است». (2).
و آنچه در ميان عده اي از مورخان و در بين مردم اشتهار يافته، اين است كه قبر وي همان است كه در خارج بقيع و در شمال قبر عثمان بن عفان به فاصله 50 متر از قبر وي در كنار قبر ديگري قرار گرفته است. (3).
سمهودي پس از نقل گفتار بعضي از مورخان كه قبر فاطمه بنت اسد در «روحاء» قرار گرفته و پس از نقل گفتار ابن شبه از عبدالعزيز كه امام مجتبي در كنار قبر فاطمه بنت اسد بن هاشم و در اول مقابر بني هاشم دفن شده است، مي گويد: «و همه اين مطالب مخالفت صريح و نقض آشكار دارد با آنچه معروف شده است كه قبر وي در نزديكي قبر عثمان و در خارج بقيع واقع گرديده است و اولين كسي كه اين مطلب را مطرح كرد ابن نجار بود و ديگران از وي پيروي نمودند كه او مي گويد من دليلي بر اين نظريه نيافتم و نظريه صحيح در نزد من همان است كه او در كنار قبر امام مجتبي دفن شده است؛ زيرا خيلي بعيد است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از اصل بقيع صرف نظر كند و پيكر بنت اسد را در اين محل دور و در انتهاي كوچه اي كه در بيرون بقيع واقع شده است، به خاك بسپارد.
سمهودي اضافه مي كند: «اصلاً معلوم نيست اين محل جزو بقيع باشد؛ زيرا بطوري كه
ص: 132
در آينده خواهيم گفت، محل دفن عثمان جزو بقيع نبوده و اين محل كه در انتهاي كوچه اي در قسمت شمالي قبر عثمان قرار گرفته به طريق اولي جزو بقيع نخواهد بود». (1).
مشابه همين مطلب را احمد عباسي در عمدة الاخبار آورده سپس به كيفيت شهادت و محل دفن سعد بن معاذ اشاره مي كند و مي گويد: «مدفن سعد بن معاذ به مدفني كه در خارج بقيع به فاطمه بنت اسد منسوب است، بيشتر قابل تطبيق است تا خود فاطمه بنت اسد». (2).
خلاصه: همانگونه كه قبلاً اشاره گرديد، انگيزه اصلي نصب اين كتيبه ها و ترسيم اين قبرها در طول تاريخ و حتي در دوران حكومت سعودي ها همان سياست دفاعي بوده و اين سياست موجب گرديده است كه قبر مطهر حضرت زهرا (عليها السلام) مشخصاً در حرم بقيع و براي فاطمه بنت اسد مدفنهاي مختلفي غير از مدفن اصلي وي معرفي گردد و بطوري كه ملاحظه فرموديد، گذشته از دلائل موجود در منابع حديثي و تاريخي شيعه از نظر عده اي از مدينه شناسان در تاريخ مدينه نيز همه اين موارد مردود و در نهايت، مدفن فاطمه بنت اسد در داخل حرم ائمه بقيع معرفي شده است، نه مدفن فاطمه زهرا (عليها السلام).
نتيجه بحث پيشين اين شد كه: احتمال وجود قبر شريف حضرت زهرا (عليها السلام) در بقيع، كه در كتب تاريخ عنوان شده، احتمالي است ضعيف و برگرفته از اقوال و منابع گروهي از مورخان و علماي اهل سنت. و در روايات شيعه و از ديدگاه علماي بزرگ ما، دليل صريح و روشني كه مؤيد اين احتمال باشد وجود ندارد و آنچه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) بر آن تأكيد شده و محدثان و شخصيتهاي علمي گذشته ما هم بر آن تأكيد دارند، اين است كه پيكر آن بانوي عظيم الشأن، در داخل بيت شريفش به خاك سپرده شده است.
حال بايد ديد اولا دفن شدن آن حضرت در روضه مطهره، كه گاهي به عنوان احتمال سوم مطرح شده، در چه حدي از قوت و استحكام برخوردار است؟ و ثانياً منظور از «روضه»
ص: 133
چيست و حدود آن كدام است؟
تذكر اين نكته نيز لازم است كه بيان ضعف احتمال وجود قبر شريف آن حضرت در محلي، به هيچ وجه دليل بر نفي ثواب زيارت و استحباب عرض ارادت نسبت به آن بانوي عزيز در آن محل نيست؛ زيرا استحباب زيارت معصومين (عليهم السلام) از هر نقطه، دور يا نزديك، مسلم و ثابت است، به ويژه كه اين زيارت در روضه مطهره و در كنار قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و يا در بقيع، در كنار قبور ائمه هدي باشد و حداقل فايده و نتيجه اي كه بر تأييد و تقويت يك احتمال مترتب است _ افزون بر جنبه علمي و روشن شدن يك موضوع حساس تاريخي مذهبي _ حصول يك نوع اطمينان و جلب توجه زائران آن بانوي بزرگوار است كه اعتماد و ظن به وجود قبر شريف در يك محل، هر چه بيشتر و قوي تر باشد توجه باطني و حضور قلب به هنگام زيارت در آن مكان نيز بيشتر و افزون تر مي شود و نعم المطلوب!
آنچه به عنوان «روضه» مطرح است، آن بخش از مسجد النبي است كه در ميان منبر و خانه يا خانه هاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) قرار گرفته است.
اصطلاح «روضه» و نامگذاري اين مكان مقدس بدين اسم، برگرفته از گفتار رسول خدا و از متن حديثهايي است كه از آن بزرگوار نقل گرديده است.
در فضيلت روضه مطهر، حديثهاي متعددي از طريق اهل سنت و شيعه و در منابع حديثي هر دو گروه از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل شده است. همچنين در بيان ائمه (عليهم السلام) و در گفتار علما و دانشمندان (1) بر عبادت و دعا در اين نقطه از مسجد تأكيد و سفارش شده است:
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حديثي فرمود:
«ما بَينَ بيتي وَ مِنْبَري روضةٌ مِنْ رياضِ الجنة وَ مِنْبَري عَلي حَوْضي» (2).
ص: 134
«فاصله بيت و منبر من باغي است از باغهاي بهشت و منبر من در بالاي حوض من قرار گرفته است»
و در حديث ديگر آمده است:
«وَ مِنبَري علي تُرْعة مِنْ تُرَعِ الجَنَةِ»
«منبر من در كنار دري از درهاي بهشت قرار گرفته است.»
در روايت ديگر، امام صادق (عليه السلام) به معاوية بن عمار فرمود: «در كنار منبر بايست و حمد و ثناي خدا را به جاي آور و حاجت خود را بخواه؛ زيرا پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرموده: «بين مِنْبَرِي وَ بَيتي رَوضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَةِ». (1).
علما و دانشمندان در توضيح مفهوم اين حديث شريف و در بيان تشبيه اين مكان مقدس به «روضه اي از رياض جنت» وجوه مختلفي ذكر كرده اند كه نقل آنها خارج از موضوع است ولي به طور اجمال آنچه در مفهوم اين حديث به نظر مي رسد اين است كه روضه و اين بخش از مسجد النبي در نزول رحمت الهي و استجابت دعاي مؤمنان و نيل بندگان به سعادت معنوي و اخروي، همانند روضه اي است از رياض جنت. آري اين مكان مقدس از نظر فضيلت و شرافت در حدي است كه از تصور ما خارج و فكر ما از درك حقيقت آن عاجز و قاصر است؛ زيرا با مقايسه اين حديث شريف با حديث ديگر درباره مسجد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كه فرمود: «صلاة في مسجدي هذا خيرٌ من ألفِ صلاة فيما سواه من المساجد الا المسجد الحرام». (2).
يا «صلاة في مسجدي هذا تعدل بعشرة آلاف صلاة» (3) مي توان به آن افق اعلا كه روضه مطهره قرار دارد تماشا كرد و به اهميت و فضيلت عبادت در اين مكان شريف و ارزش و ثواب دعا و نيايش در اين نقطه از مسجد پي برد كه اگر نماز خواندن در جاي جاي
ص: 135
مسجد النبي بهتر از هزار نماز در همه مساجد، حتي مسجد الاقصي بجز مسجد الحرام است، و يا يك نماز در آن معادل است با ده هزار نماز در ساير مكانها و بقاع، طبعاً پاداش عبادت و نماز در «روضه» كه به وسيله شخص رسول خدا (صلي الله عليه و آله) معرفي شده است، به مراتب افزون تر خواهد بود و چنين ثواب و پاداش، كه قطره اي است از اقيانوس بيكران فضل و رحمت الهي، مي تواند نيل به بهشت برين و رسيدن به مرتبه اعلاي غفران الهي و صعود به درجاتي از قله رضوان خداوندي گردد؛ «وَرِضوانٌ من الله أكبر». به هر حال همه اين مواهب و كرامتها از روضه مطهره سرچشمه گرفته است.
چون درباره روضه مطهره، افزون بر حديث گذشته، احاديث متعدد ديگر با الفاظ و متون مختلف نقل گرديده است و ظاهراً در مضمون اين احاديث تضاد و تنافي وجود ندارد و در نتيجه مي تواند صدور اين احاديث در زمانهاي مختلف گوياي مصداقي از روضه و بيانگر بخشي از ابعاد آن باشد، ولي در ميان محدثان و مدينه شناسان اهل سنت از قرنهاي اول اسلام، در حدودِ روضه، نظريات گوناگون وجود داشته است، و در مقابل اين نظريات، ائمه (عليهم السلام) نيز حدود روضه را مشخص و براي پيروان خويش معرفي نموده اند. بنابر اين بر خلاف علماي اهل سنت، در ميان علماي شيعه تعدد نظر و اختلاف رأي در اين زمينه وجود ندارد؛ (اهلُ البيتِ أدري بما فِيهِ!).
ص: 136
4 _ «ما بَيْنَ قَبْرِي وَمِنْبَرِي رَوضةٌ مِنْ رِياضِ اْلجَنَةِ». (1).
5 _ «ما بينَ مُصَلاي وَبَيْتي رَوْضةٌ مِنْ رياضِ الجنة». (2).
6 _ «ما بينَ هذِهِ البيوتِ الي مِنبَري رَوضَةٌ مِنْ رياضِ الجنة». (3).
احاديث فوق، بجز حديث اول و ششم، همه در منابع اهل سنت نقل شده و در منابع حديثي شيعه تنها حديث اول و ششم نقل گرديده است.
و در مورد حديث پنجم ميان آنان اختلاف نظر وجود دارد كه آيا منظور از مصلا، محراب رسول خدا است كه در داخل مسجد قرار دارد يا مقصود از آن، مصلاي عيد رسول الله (صلي الله عليه و آله) است كه در بيرون مسجد و سمت غربيِ آن، به صورت ميدان وسيع وجود داشت و آن حضرت نمازهاي عيد را در آنجا اقامه مي فرمود كه بيشتر علما مي گويند منظور از آن، معناي دوم و مصلاي نماز عيد است.
به هر حال بر اساس مضمون اين احاديث، در ميان اهل سنت در «تعيين حدود روضه» سه وجه يا سه نظريه به وجود آمده است:
حدود روضه در طرف شرق مسجد، از محدوده بيت رسول خدا آغاز و تا محدوده منبر ادامه مي يابد و عرض آن در طرف بيت محاذي آن و وسيعتر است و هر چه به طرف منبر امتداد پيدا مي كند، از وسعت آن كاسته مي شود تا به حد منبر مي رسد. بنابر اين نظريه روضه داراي مساحتي مثلثي شكل است و رأس آن منبر و قاعده آن را بيت تشكيل مي دهد، اين نظريه گرچه در اوايل مورد قبول عده اي قرار گرفته ولي به تدريج اهميت خود را از دست داده است جز در ميان گروهي خاص.
ص: 137
روضه مطهره شامل تمام مساحت مسجد النبي است كه در زمان آن حضرت احداث شده است.
عمده دليل اين نظريه حديث پنجم و ششم و استفاده از واژه هاي، «بيوت» و «مصلا» است؛ زيرا بيشتر فضاي مسجد در ميان بيوت و منبر و همه مسجد در ميان بيت و مصلا قرار دارد و براي اثبات اين نظريه، «خطيب» كه يكي از علماي اهل سنت است، كتابي نوشته به نام «دلالات المسترشد علي أن الروضة هِيَ المسجد» و يكي ديگر از علما به نام شيخ صفي الدين مدني در رد نظريه خطيب و كتاب او كتابي تأليف كرده و پس از اين دو كتاب، مورخ و محقق مدينه شناس؛ سمهودي (متوفاي 911) كتابي تأليف كرده به نام «رفع التعرض و الانكار لبسط روضة المختار» و به طوري كه خود مؤلف مي گويد: وي دراين كتاب دو تأليف قبلي را تلخيص و دو نظريه مخالف را به هم نزديك ساخته است. (1).
به طوري كه از نام كتاب پيداست، وي سرانجام نظريه خطيب و شمول روضه به همه فضاي مسجد را تأييد كرده است.
اينكه روضه نه همه مسجد است و نه آن بخش مثلثي شكل، بلكه از طرف شرق، از حجره رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شروع و در همان حد و به موازات حجره تا محاذي منبر امتداد پيدا مي كند و در جنوب و شمال، از ديوار محراب پيامبر شروع و تا ستون سوم، در سمت شمال را شامل مي شود.
بنابر اين قول، روضه به شكل مربع است كه در اين محدوده دوازده ستون قرار دارد؛ چهار ستون رديف هم از شرق به غرب و سه ستون از سمت قبله به شمال. و منظور از اين دوازده ستون ستونهاي داخل فضاي مسجد است نه ستونهايي كه در داخل ديوار قبله و محراب و يا در داخل ديوار حجره قرار گرفته اند. و اين مساحت، از شرق به غرب حدود
ص: 138
بيست و دو متر و از قبله به سمت شمال پانزده متر و در جمع حدود سيصد و سي متر است.
در ميان علماي اهل سنت، اين قول اخير مشهورتر از دو قول پيشين است و لذا اين ستونها از دوران سلطان سليم (متوفاي 926 ه_.) و به دستور وي با نصب مرمر سفيد تا وسط آنها علامت گذاري و مشخص گرديده است و در زمان سلطان عبدالمجيد (متوفاي 1277 ه_.) كه قسمتي از شمال مسجد را توسعه دادند، اين علامت گذاري تجديد و در سال 1404 ه_. براي سومين بار ترميم و تزيين گرديد. (1).
و بر همين مبني است كه ازدحام حجاج و زائران در اين بخش بيش از ديگر نقاط مسجد است و براي نماز خواندن و دعا و زيارت در اين قسمت اهميت بيشتري مي دهند.
نظريه شيعه در محدوده روضه، هم از جهت طول و هم از جهت عرض، با اقوال اهل سنت متفاوت است. و طبق رواياتي كه از ائمه هدي (عليهم السلام) نقل شده، روضه نه همه فضاي مسجد است و نه تنها آن بخش از مسجد كه در دو قول گذشته از اهل سنت نقل كرديم، بلكه محدوده روضه از ديوار محراب در جنوب، كه امروزه با نرده هاي فلزي مشخص است، آغاز و در شمال، به چهارمين ستون منتهي مي گردد؛ يعني يك ستون بيشتر از آنچه اهل سنت مي گويند و حد دوم آن در شرق، داخل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و بيت فاطمه زهرا (عليها السلام) است و در سمت غرب محاذي منبر شريف مي باشد.
دليل حد اول (از جنوب تا شمال) رواياتي است كه از ائمه (عليهم السلام) نقل شده، از جمله:
كليني (رحمه الله) با اسناد از مرازم و او از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند:
«قالَ: سألتُ أبا عبدِالله (عليه السلام) عما يقول الناس في الروضة، فقال: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) فيما بين بيتي ومنبري روضة من رياض الجنة ومنبري علي تُرعَة من ترع الجنة فَقُلْتُ لَهُ جُعِلتُ فِداك فما حد الروضة، فقال بعدُ أربع
ص: 139
اساتين من المنبر الي الظلال. فقلت: جعلت فداك منَ الصَحْنِ فيها شيء؟ قال: لا» (1).
مرازم مي گويد: «از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم از آنچه مردم (اهل سنت) در روضه مي گويند، فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرموده است فاصله بيت و منبر من باغي از باغهاي بهشت است و منبر من بر دري از درهاي بهشت قرار گرفته است. عرض كردم فدايت شوم! حد روضه كدام است؟ فرمود: فاصله چهار ستون، از منبر تا سايه بانها. عرض كردم فدايت شوم! از صحن مسجد هم چيزي جزو روضه هست؟ فرمود: نه»
بر اساس مضمون اين روايت و امثال آنست كه ابن شهر آشوب نظر علماي شيعه را چنين نقل مي كند:
«وقالوا حد الروضة ما بين القبر و المنبر الي الأساطين التي تلي صحن المسجد». (2).
همچنين از مضمون اين روايت و روايات ديگر و نقل مدينه شناسان استفاده مي شود كه مدتي طولاني و در زمان ائمه (عليهم السلام) بخشي از مسجد (بيرون از مسجد اصلي) در سمت شمال و در نزديكي صحن، داراي سايه باني بوده كه از آن به «ظلال» و «مظله» تعبير شده است.
اين بود حد روضه از جنوب به سمت شمال.
و اما در سمت شرق مسجد، همانگونه كه گفتيم حد روضه عبارت است از فضاي داخلي بيت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و همچنين داخل بيت فاطمه زهرا (عليها السلام) و در غرب عبارت است از محاذي اين بيوت تا موازات منبر شريف.
و در اين زمينه نيز رواياتي در منابع حديثي نقل گرديده است كه متن بعضي از آنها را در اينجا مي آوريم:
ص: 140
1 _ كليني با اسناد از جميل بن دراج نقل مي كند كه:
«سَمِعتُ أبا عبدالله (عليه السلام) يقول: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) ما بين مِنبري وبيوتي روضةٌ من رياض الجنة و مِنبَري علي تُرعة من تُرَعِ الجنة و صلاة في مسجدي تعدل ألف صلاة فيما سواه من المساجد الا المسجد الحرام. قال جميل قلت له بيوت النبي و بيت علي منها؟ قال: نعم و أفضل». (1).
جميل مي گويد: «از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: فاصله منبر و خانه هاي من باغي است از باغ هاي بهشت و منبر من در بالاي دري از درهاي بهشت قرار دارد و يك نماز در مسجد من معادل هزار نماز در ساير مساجد، بجز مسجد الحرام است. جميل مي گويد: پرسيدم آيا خانه هاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) و خانه علي (عليه السلام) هم از روضه است؟! فرمود: آري، بلكه افضل اند.»
به طوري كه ملاحظه مي كنيد در متن اين روايت، مانند حديث ششم كه از منابع اهل سنت آورديم، به جاي «بيت»، «بيوت» به صورت جمع آمده است و در اين روايت همه خانه هاي پيامبر و خانه امير مؤمنان (عليه السلام) كه در واقع آن هم از بيوت النبي (صلي الله عليه و آله) است، جزو روضه معرفي گرديده اند.
2 _ همچنين جميل بن دراج نقل مي كند كه:
«قلت لأبي عبدالله (عليه السلام): الصلاة في بيت فاطمة مثل الصلاة في الروضة؟ قال: و أفضل». (2).
3 _ از يونس بن يعقوب آمده است:
«قلت لأبي عبدالله (عليه السلام): الصلاة في بيتِ فاطمة أفضل أو في الروضة؟ قال: في بيت فاطمة» (3).
ص: 141
«يونس بن يعقوب گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم آيا نماز در خانه فاطمه برتر است و فضيلت بيشتري دارد يا در روضه؟ فرمود: در خانه فاطمه.»
توضيح اين كه در سال هشتاد و هشت هجري خانه فاطمه زهرا (عليها السلام) و به فاصله كمي، ديگر خانه هاي متعلق به پيامبر اسلام، كه در كنار مسجد قرار داشتند، به دستور وليد ابن عبدالملك و به مباشرت عمر بن عبدالعزيز تخريب گشته، به فضاي مسجد ضميمه گرديدند و در زمان امام صادق (عليه السلام) تا سال 668 به همان صورت باقي بودند و مانند ساير نقاط مسجد، به هنگام عبادت و نماز مورد استفاده قرار مي گرفتند تا اينكه در اين سال به دستور ملك ظاهر بيبرس بندقداري پادشاه مقتدر مصر، دور خانه پيامبر و فاطمه زهرا (عليها السلام) نرده كشيدند و بار ديگر از مسجد جدا كردند و اين سؤالها كه از نماز خواندن در داخل خانه پيامبر و فاطمه (عليهما السلام) به عمل آمده ناظر به وضعيت آن زمان است.
پس از روشن شدن اين مطلب كه «از نظر ائمه هدي (عليهم السلام) روضه داراي مفهوم وسيعتر و شامل بيت پيامبر و بيت فاطمه مي باشد.» اين موضوع نيز روشن مي شود كه مسأله دفن شدن آن بزرگوار در روضه، كه به صورت يكي از احتمالات از سوي بعضي از علما مطرح گرديده، حتي در صورت وجود دليلي بر اين موضوع، در واقع مكمل رواياتي خواهد بود كه با صراحت دلالت دارند بر اينكه پيكر آن بانو در داخل بيت خويش به خاك سپرده شده است.
اينك بعضي از رواياتي را كه در اين زمينه نقل شده است و قبلا آورديم مجدداً متذكر مي شويم و آنگاه به احتمال دفن شدن آن حضرت در روضه و علت پيدايش اين احتمال مي پردازيم:
1 _ ابونصر بزنطي از حضرت رضا (عليه السلام) نقل مي كند كه: از آن حضرت درباره محل قبر فاطمه (عليها السلام) پرسيدم، فرمود:
ص: 142
«دُفِنَتْ في بيتِها فلما زادت بنو أُمية في المسجد صارت في المسجد». (1).
2 _ بزنطي همچنين مي گويد از امام رضا (عليه السلام) از محل دفن فاطمه زهرا سؤال كردم، فرمود: شخصي اين موضوع را از جعفر بن محمد (عليهما السلام) سؤال كرد كه عيسي بن موسي هم در آن مجلس حاضر بود عيسي پاسخ داد: فاطمه (عليها السلام) در بقيع دفن شده است. آن شخص بار ديگر از امام سؤال كرد كه شما چه مي فرماييد؟ حضرت فرمود: عيسي به سؤال شما پاسخ داد. بزنطي مي گويد عرض كردم: أصلحك الله، من با او چه كار دارم، شما نظر پدرانتان را به ما بگوييد، فرمود: «دُفِنَت في بيتها». (2).
3 _ سيد بن طاوس (رحمه الله) از امام هادي (عليه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت در جواب اين سؤال كه قبر مادرتان فاطمه زهرا (عليها السلام) در داخل مدينه است يا همانطور كه مردم مي گويند در بقيع؟ چنين نگاشت: «هيَ مَعَ جدي» (3).
علما و محدثان بزرگ شيعه نيز با اينكه مضمون اين روايات صريح و صحيح را پذيرفته اند و دفن شدن آن حضرت در داخل بيت خويش را مورد تأكيد قرار داده اند ولي دفن شدن آن حضرت در «روضه» و يا در ميان بيت و منبر را نيز به صورت احتمال مطرح ساخته اند. چند نمونه از گفتار آنان را مي آوريم:
1 _ محدث بزرگ، شيخ صدوق (رحمه الله) (م381) مي گويد: «اقوال در محل قبر فاطمه (عليها السلام) مختلف است؛ بعضي از مؤرخان مي گويند: در بقيع مدفون است و بعضي ديگر معتقدند در ميان قبر و منبر؛ زيرا رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرموده است: ما بين قبري و منبري روضة من رياض الجنة و بعضي مي گويند در داخل خانه ي خودش دفن شده است. اما نزد من قول آخر صحيح است.» (4).
2 _ شيخ طوسي (م460) مي گويد: «الأصوب أنها مدفونة في دارها أوفي الروضة» (5).
ص: 143
3 _ مرحوم طبرسي (از اعلام قرن ششم) مي گويد: در محل قبر آن حضرت اختلاف است؛ زيرا بعضي از علما مي گويند در بقيع دفن شده است و اين قول بعيد است و بعضي ديگر داخل بيت را تأييد مي كنند و بعضي ديگر مي گويند: در ميان قبر و منبر دفن شده است. سپس مي گويد: فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كه فرمود: «بين قبري ومنبري روضة من رياض الجنة» به اين معني اشارت دارد. (1).
4 _ سيد بن طاووس (م693) مي گويد: «و الظاهر أن ضريحها المقدس في بيتها المكلل بالآيات و المعجزات». سپس مي گويد: زيرا آن حضرت وصيت كرده بود كه شبانه دفن شود و كساني كه آن بزرگوار، تا هنگام مرگش نسبت به آنان خشمگين بود در نمازش حاضر نشوند و اگر پيكر پاك آن بزرگوار به بقيع حمل مي شد و يا در داخل مسجد و در ميان بيت و منبر دفن مي گرديد، آثار حفر قبر، كساني را كه در فكر كشف آن بودند راهنمايي مي كرد و لذا مستور بودن قبر شريف دليل بر اين است كه پيكر پاك وي به بيرون از خانه اش و يا به بيرون از حجره رسول خدا (صلي الله عليه و آله) حمل نشده است. (2).
دليل و منشأ اين احتمال چيست؟ آيا دليل مسلم تاريخي آن را تأييد مي كند يا روايت مورد اعتماد از پيشوايان معصوم در اين زمينه وارد شده است؟!
و يا به قول شيخ طوسي (رحمه الله) در تهذيب، يك اختلاف نظري است كه در ميان علما، بدون ارائه دليل متقن به وجود آمده است؛ «و نُسبت هذا الاختلاف الي الأصحاب». (3).
پاسخ اين پرسش اين است: همانگونه كه مرحوم شيخ طوسي اشاره كرده اند، از گفتار علما و محدثان ظاهر مي شود كه در اين مورد نه مستند تاريخي وجود دارد و نه روايت مورد اعتماد آن را تأييد مي كند بلكه اين موضوع در مقابل روايات صريح و صحيح كه در مورد بيت شريف وارد شده است، يك استظهار ضعيف و يك اصطياد احتمالي است از حديث
ص: 144
شريف «ما بَيْنَ بَيتي و قبْري رَوْضَة مِنْ رياضِ الجنة» بدين معني كه علما و مورخان اين حديث شريف را كه از پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله) در مورد روضه شريفه نقل گرديده است، چنين توجيه مي كنند و اين فضيلت و شرافت را چنين تعليل مي كنند كه: شايد به جهت دفن شدن پيكر پاك دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در روضه مطهره است كه اين كرامت و فضيلت به اين مكان مقدس اختصاص و تعلق يافته و موجب تفضيل و ترجيح روضه بر ساير نقاط مسجد گرديده است.
آنچه پيشتر از شيخ صدوق و طبرسي نقل كرديم، گواه صريح بر اين مطلب است و گواه سوم سخن ابن شهرآشوب است كه پس از نقل نظريه شيخ طوسي؛ (و الأصوب أنها مدفونة في دارها أو في الروضة) مي گويد: «و يؤيد قَولَهُ قولُ النبي (صلي الله عليه و آله): «بين قبري و منبري روضة من رياض الجنة». (1).
و بالاخره گواه ديگر، گفتار شيخ ابوالفتوح رازي در رساله «حسنيه» است كه از زبان اين بانو در حضور هارون الرشيد چنين مي گويد:... و در ميانه قبر و منبر دفن كردند به حكم حديث «ما بين قبري و منبري روضة من رياض الجنة». (2).
و نمونه هاي ديگر از گفتار علما و دانشمندان كه نقل همه آنها موجب اطاله خواهد شد.
نتيجه اينكه احتمال دفن شدن حضرت زهرا (عليها السلام) در روضه دليل روشني ندارد بجز برداشت ضعيف از حديث ياد شده. بطوري كه در آخر بحث اشاره خواهيم كرد، اين در حالي است كه دفن شدن در مسجد، كه براي عبادت وقف شده است، از نظر شرعي مجوزي ندارد.
بايد گفت با توجه به مضمون روايات گذشته كه ائمه هدي (عليهم السلام) روضه را مفهوماً و يا حكماً به بيوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و بيت حضرت زهرا (عليها السلام) اطلاق نموده اند و بلكه مصداق بارز
ص: 145
روضه و افضل از آن معرفي كرده اند، دفن شدن فاطمه زهرا (عليها السلام) در روضه، يك معناي قابل قبول و مطابق با واقع پيدا مي كند و اين موضوع با دفن شدن آن حضرت در داخل بيتش، كه مضمون روايات صريح است، منافي و مخالف نخواهد بود.
و چنين به نظر مي رسد كه منظور مرحوم علامه ناظر به همين معنا است. او پس از نقل اقوال سه گانه در مدفن آن بزرگوار از شيخ طوسي (رحمه الله)، مي گويد: «والروايتان الأولتان متقاربتان ومن قالَ أنها دفنت في البقيع فبعيدٌ عن الصواب». (1).
يعني «روضه» و «بيت» داراي يك مفهوم نزديك به هم و قابل جمع هستند نه داراي مفهوم مخالف هم، كه هر يك مكاني مستقل و جداگانه باشد.
گفتني است اين معنا برداشت و تحليل صريح مرحوم علامه مجلسي نيز هست كه در آخر بحث ملاحظه خواهيد كرد.
پاسخ يك پرسش: در طول تاريخ ميان علما اين باور وجود داشته و همواره مطرح بوده است كه احتمالا حضرت فاطمه در روضه دفن گرديده و اين نظريه و اعتقاد بلا فاصله با حديث شريف «بين قبري و منبري...» مورد تأييد قرار گرفته است. حال اين پرسش پيش مي آيد كه: اگر اين ارتباط جاي ترديد دارد و اين احتمال ضعيف است پس علت اين تشريف و تفضيل، آن هم از زبان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چيست؟ و تفوق و فضيلت روضه بر ديگر نقاط مسجد، اگر به علت دفن شدن حضرت زهرا نباشد پس چيست؟!
در پاسخ اين پرسش بايد گفت: جاي ترديد نيست كه اين بخش از مسجد مواجه است با بيوت رسول خدا و بيت فاطمه زهرا (عليها السلام) و محل حضور دائمي رسول خدا و جايگاه نزول وحي الهي بر آن حضرت و پايگاه عبادت، نماز و اعتكاف آن بزرگوار است. وجود محراب و منبر پيامبر (صلي الله عليه و آله) در اين سوي مسجد كه كانون عبادت و ابلاغ رسالت و ارشاد امت تا قيامت است، عامل برتري و تفوق و موجب فضيلت اين مكان بر ديگر نقاط مسجد است.
ص: 146
در توضيح و تكميل اين مطلب نكته اي را كه در اهميت و فضيلت قبر شريف رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مورد بحث بوده، مطرح مي كنيم و به دنبال آن، فضيلت و شرافت روضه و بيت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) و بيت فاطمه (عليها السلام) را شرح مي دهيم.
يكي از بحثهايي كه از قرون اول اسلام و با الهام از اخبار و احاديث در بين علما و محدثان جريان داشته، بيان فضيلت و رجحان دو شهر مكه و مدينه نسبت به يكديگر و مقايسه مسجدالنبي (صلي الله عليه و آله) با مسجد الحرام در برتري و شرافت و نيز برتري آن دو نسبت به مسجد الأقصي و مقايسه كعبه با قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بوده است و در اين مقايسه طبق نقل سمهودي، علماي اهل سنت اجماع و اتفاق نظر دارند بر اينكه:
«آن قسمت از خانه پيامبر كه پيكر پاك رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در آن دفن گرديده، برتر از بيت خدا است و آن جايگاه مقدس كه جسم نازنين خاتم انبيا را به آغوش كشيده، برتر از كعبه است»؛ (1) زيرا در اثر تماس مستقيم آن پيكر مطهر با آن مكان مقدس و به علت مجاورت آن تربت پاك با آن جسد مبارك، شرافت اين جايگاه به اوج رسيده و برتر از عرش اعلا گرديده است. اين است ملاك برتري و فضيلت قبر پيامبر نسبت به كعبه!
اگر اين فضيلت و شرافت به جهت اين مجاورت نصيب اين مكان مقدس گرديده كه فضيلت و شرافتي مسلم و غير قابل انكار است، پس بقعه و مكاني و روضه و بيتي كه وجود مقدس آن مشعل هدايت و جسم و روان خاتم نبوت را در حال حياتش در خود جاي داده و اشعه روحاني و فروغ معنوي وجودش از اين امكنه تا قيامت به جهانيان پرتو افشاني كرده، طبعاً از هر نقطه ديگر و از ساير نقاط مسجد افضل و اشرف خواهد بود!
حال بر اين اساس بايد گفت فضيلت بيت فاطمه (عليها السلام) بيشتر و شرافت آن نسبت به ساير بيوت افزون تر است؛ زيرا بيت فاطمه، گذشته از اينكه يكي از بيوت رسول خدا است و همه فضائل را كه ساير بيوت از آنها برخوردارند دارا است، خانه و بيت كساني است كه (لِيُذْهِبَ
ص: 147
عَنْكُمُ الرِجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِرَكُمْ تَطْهِيراً). (1).
آري اين بيت علاوه بر اينكه بيت رسول خدا است، محل زندگي امير مؤمنان نيز هست، همان كسي كه نازل به منزله نفس رسول الله است. و محل زندگي فاطمه، بضعه رسول خدا و محل تولد و زندگي حسنين فرزندان رسول الله است. اين بيت همان جايي است كه آن حادثه مهم تاريخ جهان معنويت و نزول آيه تطهير در ميان آن به وقوع پيوسته است.
اگر فضيلت روضه را از راه حديث رسول خدا، كه زبان وحي است، شنيده ايم، فضيلت اين بيت و اهل آن را مستقيم و بيواسطه از زبان وحي و از طريق كلام خدا مي شنويم.
اگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) فضيلت روضه را از طريق گفتارش به مسلمانان آموخته، طبق نقل محدثان شيعه و اهل سنت اين بيت و اهل آن را، هم از راه گفتار و هم در عمل و كردار به مدت نُه ماه، آن هم هر روز پنج بار، به جهانيان معرفي كرده است. (2) وه چه فضيلتي! كه بالاتر از آن متصور نيست و اين است معناي گفتار امام صادق (عليه السلام) در پاسخ پرسش جميل از بيت پيامبر و اميرمؤمنان كه: آيا آنها هم از روضه است؟ مي فرمايد: «نعم و أفضل».
از مطالب گذشته به طور خلاصه معلوم شد كه:
1 _ اصل فضيلت روضه مطهر بر اساس حديث رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ثابت و مسلم است ولي آيا محدوده روضه كجا است؟ جاي بحث و گفتگو است.
2 _ باز معلوم شد كه خانه پيامبر (صلي الله عليه و آله) و خانه فاطمه (عليها السلام) از نظر فضيلت، نه مانند روضه،
ص: 148
بلكه افضل و برتر از روضه است و نيز ثواب عبادت و نماز در اين بيوت، بيشتر مي باشد.
3 _ همچنين فهميديم كه براي دفن شدن پيكر پاك حضرت زهرا (عليها السلام) در روضه، به مفهوم فاصله قبر و منبر، دليلي جز يك برداشت ضعيف و اظهار نظر احتمالي وجود ندارد، ليكن اگر از «روضه» معناي وسيع آن را بگيريم، كه شامل بيت حضرت زهرا هم هست، دفن شدن آن حضرت در روضه درست است و مؤيد روايات صحيح ديگري است كه مي گويند: «دُفِنَت في بيتها»
در تكميل اين بحث، لازم است به نقد و بررسي تنها روايتي بپردازيم كه مرحوم صدوق در «معاني الأخبار» نقل كرده است و از ظاهر آن استفاده مي شود كه پيكر حضرت زهرا ميان قبر و منبر مدفون است. و مخدوش بودن متن و سند آن را توضيح دهيم؛ متن روايت اين است:
«حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل (رحمه الله) قال حدثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن بعض أصحابنا عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله): «مابين قبري و منبري روضة من رياض الجنة ومنبري علي ترعة من تُرع الجنة، لأن قبر فاطمة _ صلوات الله عليها _ بين قبره و منبره و قبرها روضة من رياض الجنة و إليه ترعة من تُرع الجنة». (1).
ظاهر اين روايت با توجه به ذيل آن (... لأن قبر فاطمة...) اين است كه آن حضرت در ميان قبر شريف و منبر منيف دفن شده است. ولي با يك توجه اجمالي مي توان به ضعف سند و تزلزل متن آن پي برد و مخدوش بودن آن را از هر دو جهت به دست آورد:
از نظر سند: به طوري كه ملاحظه مي كنيد اين روايت از نظر سند مرسل است و ابن ابي عمير آن را از بعض اصحاب نقل كرده است و آن بعض مشخص نيست كه چه كسي است! و مي دانيم كه روايت مرسل داراي حجيت نيست.
ص: 149
و از نظر متن: اين روايت از جهت متن مدرج است و در علم درايه و حديث شناسي مدرج را چنين تعريف كرده اند:
«أن يقول الراوي كلاماً يريد أن يستدل عليه بالحديث فيأتي به بلا فصل فيتوهم أن الكل حديث». (1).
روايت مدرج آن است كه راوي براي تأييد متن روايتي كه نقل مي كند، در ذيل آن مطلبي بگويد كه خواننده و يا شنونده چنين تصور كند كه آن هم از متن روايت است كه از نظر حديث شناسان، اينگونه روايات هم مخدوش و غير قابل اعتماد است. و اين روايت هم دقيقاً از همين روايات مدرج است و ذيل و تعليل در آن، نه از كلام امام بلكه مانند تعليل هاي گذشته، از اضافاتي است كه به وسيله راويان و يا به هنگام كتابت روايت به عمل آمده است.
و دليل بر اين مدعا اين است كه حديث «بين قبري و منبري» همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، از احاديث عامي است و تنها در منابع اهل سنت آن هم به طور ضعيف؛ از جمله در مسند احمد نقل شده و در منابع معتبر مانند صحاح نيامده است.
واقعيت تاريخي هم مدرج بودن اين روايت را تأييد و مضمون حديث «بين قبري و منبري» را نفي مي كند؛ زيرا رسول الله (صلي الله عليه و آله) در حال حياتش محل قبر و جايگاه دفن پيكر مطهرش را معين نكرده بود؛ همانگونه كه كيفيت نماز خواندن بر بدن مباركش را بيان ننموده بود.
از اين رو پس از رحلتش در هر دو مسأله ميان اصحاب اختلاف نظر پديد آمد كه به آن حضرت چگونه نماز بخوانند و در كجا دفنش كنند، تا اينكه امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود:
«ان رسول الله امامُنا حياً و ميتاً... فيصلون عليه بلا امام وان الله لم يقبض نبياً في مكان الا وقد ارتضاه لِرَمسه فيه و اني لدافنه في حجرته التي قبض فيها فسلم القوم لذلك ورضوا به». (2).
ص: 150
و اين ضعف متن و سند موجب گرديده است كه صدوق (رحمه الله) با اينكه خودش اين روايت را نقل كرده، در بيان آن چنين بگويد:
«قال مصنف هذا الكتاب (رضي الله عنه) رُوي هذا الحديث هكذا و أوردته لما فيه من ذكر المعني، والصحيح عندي في موضع قبر فاطمة (عليها السلام) ما حدثنا به أبي (رحمه الله) قال: حدثني... عن أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي قال: قال: سألت أبا الحسن علي بن موسي الرضا (عليه السلام) عن قبر فاطمة (عليها السلام) فقال: دفنت في بيتها فلما زادت بنوا فيه في المسجد صارت في المسجد». (1).
اين گفتار صدوق قابل توجه است؛ زيرا او در اين نقل و در اين متن مردد است و مي گويد: «رُوي هذا الحديث هكذا» و توضيح مي دهد از آنجا كه اين روايت با ترديد و احتمال مدرج بودن كه در آن مشاهده مي شود، نياز آن به توجيه و بيان است و در نتيجه به جاي اين روايت مضمون روايت ديگر را صحيح مي داند و آن را تأييد مي كند كه: «دفنت في بيتها».
باز به همين جهتِ ضعف متن و سند است كه علامه مجلسي پس از نقل آن از معاني الاخبار، مضمون آن را مردود مي داند و دفن شدن فاطمه (عليها السلام) در داخل بيت خويش را تأييد مي كند سپس به توجيه روايت مي پردازد و روضه را به آن حدي كه از ظاهر اين روايت استفاده مي شود، محدود نمي داند بلكه شامل بيت فاطمه (عليها السلام) نيز مي داند؛ همانگونه كه ما از روايات استفاده كرديم.
او پس از نقل روايت مي گويد:
«الأظهر أنها (عليها السلام) مدفونة في بيتها و قد قدمنا الأخبار في ذلك. و لعل خبر ابن أبي عُمير محمول علي توسعة الروضة بحيث تشمل علي بيتها». (2).
ص: 151
اين بود بررسي يك روايت مدرج و نظريه بزرگ محدث شيعه، شيخ صدوق (رحمه الله) در مورد اين روايت و اشكال و ايراد تلويحي و در نهايت اعراض وي از مضمون آن.
و همچنين نظريه مرحوم علامه مجلسي در تأويل اين روايت و توسعه اي كه در مفهوم «روضه» قائل گرديده است ليكن بايد به اين نكته نيز توجه كرد كه: آنگونه كه ملاحظه كرديد، همه كساني كه مدفن حضرت زهرا (عليها السلام) را در روضه، آن هم به مفهوم فاصله بيت و منبر مطرح كرده اند، به همين روايت، استناد و تعليل نموده اند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «بين قبري ومنبري روضة من رياض الجنة!»
بطوريكه پيشتر اشاره شد، علاوه بر اين كه دليلي بر دفن پيكر آن حضرت در روضه وجود ندارد، در صورت وقوع اين موضوع اين اشكال فقهي نيز بر آن متوجه خواهد شد كه از نظر شرعي دفن شدن جنازه، متعلق به هر كسي باشد، در مسجد و محلي كه براي عبادت مسلمانان وقف شده است جايز نيست و ائمه هدي اولي به مراعات احكام الهي هستند. پس پيكر مطهر حضرت زهرا چگونه در روضه، حساسترين محل مسجد پيامبر دفن شده است؟! و اگر چنين امري جايز بود، پيكر پاك رسول خدا بر اين عمل اولي و سزاوارتر بود.
در خاتمه اين بحث، بيان دو مطلب ضروري به نظر مي رسد؛ يكي در ارتباط با بيت و حجره فاطمه (عليها السلام) و ديگري در ارتباط با دومين خانه امير مؤمنان (عليه السلام).
بطوري كه در متن روايات و در گفتار علما و در منابع تاريخي آمده است، بيت فاطمه (عليها السلام) به وسيله بعضي از حكام بني اميه تخريب و به مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله) ضميمه گرديده است.
در اينجا نگاهي داريم به تاريخ اين تخريب و به تاريخ اين حادثه مهم تاريخي و همچنين به تغيير و تحولي كه در طول چند قرن تا امروز در اين حجره به وجود آمده است.
خانه فاطمه زهرا (عليها السلام) يكي از خانه هاي متعددي است كه طبق دستور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در
ص: 152
كنار مسجد آن بزرگوار ساخته شده بود.
مورخان مي گويند: اين خانه ها و حجره ها در قسمت شرقي و شمالي و در سمت جنوبي مسجد قرار داشتند، (1) كه هر يك از آنها به يكي از همسران رسول خدا اختصاص داشت؛ همانگونه كه حجره فاطمه به آن حضرت اختصاص داده شده بود. از نظر موقعيت، بيت فاطمه در شرق مسجد و در قسمت شمالي حجره اي كه پيكر پاك رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در آن به خاك سپرده شده و به عايشه اختصاص داشت، قرار گرفته بود؛ همانگونه كه حجره حفصه در قسمت جنوبي خانه عايشه قرار داشت، با اين تفاوت كه حجره عايشه و حفصه را راهروي از هم جدا مي ساخت ولي در ميان حجره فاطمه و عايشه فاصله اي به جز ديوار وجود نداشت و حتي بنا به نقل بعضي از مورخان اهل سنت، در ميان اين دو خانه، روزنه كوچكي تعبيه شده بود كه پيامبر اكرم در اوقاتي كه در خانه عايشه بسر مي برد، از همين روزنه با اهل بيت صحبت و از فاطمه و حسنين تفقد و دلجويي مي فرمود كه پس از مدتي به عللي و طبق درخواست حضرت زهرا (عليها السلام) مسدود گرديد. (2).
اين خانه و حجره كه در لسان روايات و در متون تاريخ از آن به «بيت فاطمه» و گاهي به «بيت علي» (عليه السلام) تعبير مي شود؛ مانند ساير خانه هاي متعلق به رسول خدا و بعضي از صحابه و اقوام آن حضرت داراي دو در بود؛ يكي به داخل مسجد باز مي شد و ديگري به سمت شرق و به طرف بقيع كه در اين سمت، داراي حياط كوچكي هم مانند ساير بيوت بود و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دستور داد همه كساني كه داراي چنين خانه در اطراف مسجد هستند، در خانه خود را كه به داخل مسجد باز مي شود ببندند مگر خانه علي (و سد الأبواب الا بابه).
گرچه در اين بيت و حجره و مرقد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) همانند مسجد آن حضرت در طول تاريخ، تحولات و دگرگونيهايي در اثر توسعه و عِلل ديگر به وجود آمده است ولي بطوري كه اشاره گرديد، هدف ما در اينجا فقط تذكر و يادآوري تغيير و تحولي است كه در بيت فاطمه (عليه السلام) ايجاد شده است.
ص: 153
وليد بن عبدالملك خليفه اموي (1) كه در سال 88 به قصد سفر حج وارد مدينه شده بود، به هنگام سخنرانيش در مسجد رسول خدا، پرده حجره فاطمه (عليها السلام) كنار رفت و او متوجه گرديد كه حسن بن حسن بن علي (عليه السلام) (2) در ميان اين خانه نشسته در يك دستش آيينه و با دست ديگر محاسنش را شانه مي زند وليد بلافاصله دستور داد كه اين خانه تخريب و به مسجد ضميمه شود. حسن بن حسن و همسرش فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) با اين دستور مخالفت و از ترك نمودن اين حجره امتناع ورزيدند. وليد پيام داد كه اگر اين بيت را تخليه نكنيد بر سر شما ويران خواهم نمود، آنان باز هم مقاومت نمودند وليد دستور داد خانه را بر سر آنها و اطفالشان ويران كنند، چون مأمورين وارد خانه شدند و در اجراي فرمان وليد فرش از زير پاي حسن و فاطمه كشيدند آنان به اجبار اين حجره را ترك و به خانه ديگري كه متعلق به امير مؤمنان (عليه السلام) بود، منتقل گرديدند. (3).
بعضي از مورخين مي گويند: اصل اين حادثه و كنار رفتن پرده اين حجره، در حال سخنراني براي شخص وليد اتفاق نيفتاده، بلكه براي يكي از مأمورين وي كه در فاصله هاي مختلف جهت بررسي اوضاع مدينه به اين شهر وارد مي شد اتفاق افتاده و او اين موضوع را بعنوان امري بر خلاف شؤون خلافت تلقي و در نزد وليد سعايت نموده، وليد هم دستور تخريب اين بيت را صادر كرده است.
در ماه ربيع الأول سال 88 وليد به عمر بن عبدالعزيز والي خود در مدينه كتباً دستور داد همه خانه هاي اطراف مسجد را كه متعلق به همسران و اقوام و صحابه رسول خدا بود
ص: 154
تخريب و به مسجد ضميمه نمايد، او در نامه خود تأكيد كرده بود كه هر يك از مالكان اين بيوت با فروش خانه اش موافقت كند خريداري و هر كس مخالفت نمايد، قيمت خانه پرداخت و بدون رضايت وي ويران شود.
عمر بن عبدالعزيز سران و علماي مدينه را از مضمون نامه وليد آگاه ساخت، همه آنان با اين تصميم مخالفت نموده و چنين گفتند: اگر واقعاً هدف وليد توسعه مسجد است مي توان آن را از جوانب ديگر به اجرا گذاشت. اما اين حجره ها كه متعلق به رسول خدا و يادگار آن حضرت و با اين بساطت و سادگي و ديوارهاي خشتي با سقفهاي كوتاه و با پوشش شاخه هاي خرما كه بيانگر كيفيت زندگي پيامبر اسلام است موجب جلب توجه زائرين تا قيامت و سبب بهره گيري معنوي و سوق دادن مسلمانان به زهد و كناره گيري از تجمل گرايي مي باشد و مسلمانان در طول قرنها با مشاهده اين مناظر، پي خواهند برد كه علاقه به ساختمانهاي چند طبقه و گرايش به رفاه و زندگي پر زرق و برق از روش انبيا بدور است و طبعاً به آن حضرت تأسي و از روش وي تبعيت خواهند نمود.
عمر بن عبدالعزيز پيشنهاد سران مدينه را به وليد منعكس نمود. وي مجدداً دستور داد كه بايد اين خانه ها ويران و مسجد از تمام جوانب توسعه پيدا كند!
طبق نوشته مورخين، به هنگام تخريب اين خانه ها، مردم مدينه آنچنان ناله و شيون سر دادند و آنچنان گريه و زاري نمودند كه ايام رحلت رسول خدا را تداعي مي نمود وپس از درگذشت غم انگيز رسول خدا، در هيچ حادثه اي در مدينه چنين تأثر و حزن و اندوهي مشاهده نشده بود.
به هنگام تخريب اين حجره ها خبيب بن عبدالله به عمر بن عبدالعزيز گفت: به خدايت سوگند كاري نكنيد كه آيه (إِنَ الَذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ) را از بين ببريد. فرزند عبدالعزيز دستور داد در روزي سرد بر بدن خبيب آب سرد بريزند و يك صد تازيانه بزنند كه وي در اثر اين فشار به شهادت رسيد. عمر بن عبدالعزيز بعدها از اين اقدام خود اظهار ندامت مي نمود و مي گفت اي كاش خبيب را نمي كشتم.
به هر حال وليد با تخريب اين بيوت مسجد را توسعه داد و از پادشاه روم جهت بنايي و زيباسازي آن استمداد نمود و چهل نفر معمار و كارگر مسيحي وارد مسجد و مشغول به كار
ص: 155
شدند و در سال 91 توسعه و زيباسازي مسجد به پايان رسيد. (1).
گرچه مورخان بر خلاف دستور ثانوي و تخريب بيوت همسران پيامبر كه در سال 88 بوده، براي تخريب خانه فاطمه تاريخ دقيقي ذكر ننموده اند ولي همانگونه كه در گفتار بعضي از آنان اشاره شده، وقوع متعاقب اين دو حادثه، نشانگر اين واقعيت است كه تخريب حجره فاطمه و ضميمه كردن آن به مسجد، در حالي كه همه خانه هاي موجود به حال خود باقي بوده، موجب جلب توجه هر بيننده و از نظر اجتماعي شديداً سؤال برانگيز بوده است. وليد هم در اثر فشار افكار عمومي مجبور شده است با اتخاذ چنين تصميمي و به عنوان «توسعه مسجد» دستور تخريب همه اين بيوت را صادر نمايد تا در ضمن مشروعيت بخشيدن به عمل خود مسأله تخريب بيت فاطمه هم در بوته فراموشي قرار گيرد.
طبق دستور وليد، عمر بن عبدالعزيز اين خانه ها را ويران و مانند حجره فاطمه به مسجد ضميمه نمود و حتي ديوارهاي موجود در اطراف حجره و مرقد مطهر رسول خدا را نيز برداشت و براي مشخص شدن مرقد مطهر به جاي ديوار قبلي، محدوده آن را با سنگهاي سياه رنگي، شبيه به سنگهاي ديوار كعبه ولي صاف و تراشيده شده، ديواركشي نمود. (2) و اين وضع تا به امروز باقي است و پرده اي كه در طول تاريخ قبر شريف با آن پوشش داده مي شود در روي همان ديوار كه در اطراف قبر بنا شده است قرار مي گيرد.
و باز براي اين كه قبر رسول خدا حالت كعبه را پيدا نكند، قسمت شمالي آن را كه محدوده بيت عايشه و حضرت زهرا مي باشد _ با اينكه جزو مسجد شده بود با ارتفاع مختصر از كف مسجد به شكل مثلثي در آوردند.
وضع مرقد شريف و بيت فاطمه، قطع نظر از تغييرات جزئي، تقريباً به مدت شش قرن به همان شكلي بود كه توضيح داده شد و زائران قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مي توانستند قبر شريف
ص: 156
آن حضرت را در فاصله يك متر و نيم و از پشت ديوار زيارت كنند و در اطراف مرقد شريف و در محل بيت فاطمه (عليه السلام) و ساير بيوت نماز بخوانند و گفتار ائمه هدي (عليهم السلام) (1) و محدثان و مورخان در مقاطع مختلف، بيانگر اين حالت و ناظر به اين تحول و دگرگوني و تخريب بيت فاطمه و ضميمه شدن آن به مسجد است كه به دستور وليد انجام گرفته است. ولي در سال 668 به دستور پادشاه مصر، ملك ظاهر ببرس بندقداري (2) در ميان ستونهايي كه در چهار طرف مرقد مطهر قرار داشت، شبكه چوبيني به ارتفاع تقريباً دو متر نصب و اين قسمت مجدداً از مسجد جدا گرديد كه علاوه از مرقد مطهر بيت عايشه و بيت فاطمه (عليه السلام) نيز در داخل اين شبكه قرار گرفتند. اين شبكه داراي سه در بود؛ يك در در سمت قبله و در دوم در طرف شرق و در سوم در سمت غرب و داخل مسجد قرار داشت.
مورخين مي گويند در اندازه گيري محل نصب اين شبكه، ملك ظاهر كه در سال 667 در موسم حج به مدينه وارد شده بود، مباشرت مستقيم داشته و در سال 668 آماده و نصب گرديد.
پس از نصب اين شبكه، فاصله زائران با قبر رسول خدا بيشتر و مسلمانان از نماز خواندن در قسمتي از فضا كه به مسجد ضميمه شده بود، ممنوع شدند و اين موضوع به عنوان انتقاد از اقدام ملك ظاهر و بصورت عملي غير مشروع و مانع از اقامه نماز در بخشي از مسجد از سوي بعضي از علماي وقت، مطرح گرديد و پاسخ طرفداران ملك ظاهر اين بود كه: «او با نصب اين شبكه، قداست حجره شريفه را بيش از پيش حفظ و احترام محوطه روضه مطهر را كه در شرع انور وارد شده است، با ممنوع كردن عبور و مرور در آن، براي هميشه ابقاء نموده است.» (3).
ص: 157
گرچه از قرن هفتم تا امروز در اين شبكه، از لحاظ ارتفاع و تبديل آن به شبكه فلزي و دگرگونيهاي مختلف ديگر، تغييراتي به وجود آمده است، اما محدوده اي كه براي اين شبكه در زمان ملك ظاهر ترسيم شده بود، هنوز هم به حال خود باقي است و تغييري در آن رخ نداده است و محل بيت فاطمه (عليها السلام) كه در سمت شمالي مرقد رسول خدا، در داخل شبكه قرار گرفته بود، فعلاً نيز در داخل شبكه و در همان محدوده قرار دارد.
ابن نجار (متوفي 643 ه_. ق.) پس از اينكه از محمد بن ابراهيم؛ يكي از احفاد و نوادگان امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه قبر فاطمه (عليه السلام) در بيت خودش قرار دارد، مي گويد:
«ق_لت و بيتها اليوم حوله مقصورة و فيه محراب و هو خلف حجرة النبي (صلي الله عليه و آله)» (1).
«در زمان فعلي، خانه فاطمه در داخل مقصوره و محدوده واقع شده و داراي محرابي است كه در پشت حجره پيامبر (صلي الله عليه و آله) قرار گرفته است».
ظاهراً منظور ابن نجار از «مقصوره» _ كه قبل از تاريخ نصب شبكه در اطراف بيت فاطمه (عليها السلام) بوده است _ همان مثلث مرتفعي است كه در زمان عمر بن عبدالعزيز در قسمت شمالي مرقد شريف نبوي (صلي الله عليه و آله) ايجاد شده بود كه با نصب شبكه، برداشته شده است.
متن گفتار ابن نجار را سمهودي نقل كرده و اضافه مي كند: «محرابي كه ابن نجار از آن ياد نموده كه در پشت حجره عايشه قرار دارد، در قسمت مقدم اين محراب، محلي هست كه مردم، آنجا را به عنوان «قبر فاطمه (عليها السلام)» مي شناسند و بر اين نقطه احترام زيادي قائلند و از قدم گذاشتن بر اين محوطه امتناع مي ورزند». (2).
همانگونه كه سمهودي اشاره نموده در داخل بيت فاطمه، نقطه مشخصي به عنوان محل قبر آن حضرت شناخته مي شده و از گفتار علامه مجلسي (رحمه الله) معلوم مي شود كه در قرنهاي گذشته و در زمان آن مرحوم، علامت قبري نيز به عنوان قبر فاطمه در اين نقطه وجود
ص: 158
داشته است (1) و امروز هم در داخل بيت فاطمه ضريحي را مشاهده مي كنيم منتسب به آن حضرت، به ابعاد تقريبي يك متر و نيم در يك متر و نيم كه ظاهراً در همان نقطه اي كه معروف به محل قبر آن حضرت بوده نصب شده و با علامت قبري كه مرحوم مجلسي اشاره فرموده، قابل انطباق است. گرچه تاكنون كيفيت پيدايش اثر قبر و تاريخ نصب اين ضريح؛ همانند تاريخ احداث محراب قديمي _ كه ابن نجار از آن ياد نموده _ معلوم و مشخص نگرديده است.
طبق مضمون بعضي از آيات و شواهد تاريخي عده اي از مسلمانان كه در مكه به اسلام گرويده بودند در اثر ايمان و عقيده به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و در اثر فشار مشركين مكه بهنگام هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله) خانه و زندگي خود را ترك و مصاحبت رسول خدا را به سكونت در مكه ترجيح دادند و يكي پس از ديگري به مدينه مهاجرت نمودند بعضي از اين مهاجرين كه در مدينه دوست و آشنايي داشتند به منزل آنها وارد شدند و بعضي ديگر در گوشه اي از مسجد سكني گزيدند.
انصار نيز در مقابل اين ايثار و فداكاري مهاجران و در مساعدت و ياري آنان آنچه داشتند از خانه و زمين و وسائل زندگي در اختيار رسول خدا (صلي الله عليه و آله) قرار دادند تا در ميان مهاجران تقسيم و مشكل مسكن و زندگي آنها را برطرف سازد و بدينگونه مسلمانان صدر اسلام مفهوم ايثار و اخوت و تعاون اسلامي را متجلي ساختند و براي همه مسلمانان و بلكه همه جهانيان الگو و سرمشق گرديدند.
و لذا قرآن مجيد عملكرد اين دو گروه از صحابه را ستوده و ايثار و گذشت آنها را مورد تقدير قرار داده و فرموده است (لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً وَيَنْصُرُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصادِقُونَ - وَ الَذِينَ تَبَوَؤُا الدارَ وَ اْلإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فِي
ص: 159
صُدُورِهِمْ حاجَةً مِما أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (1) ما در اينجا بعنوان نمونه چند مورد از اين مهاجر و انصار كه در تاريخ از آنها ياد شده است ذكر مي كنيم:
اشتياق مسلمانان به حضور در مسجد و درك محضر رسول خدا موجب گرديد كه منازل آنها در جوار مسجد النبي و بيت آن حضرت باشد و لذا تقديم و تقسيم خانه و زمين در مرحله اول از جوانب چهارگانه مسجد شروع شد و اولين كسي كه چند باب خانه خود را كه در سمت جنوبي مسجد قرار داشت به رسول خدا تقديم داشت و ساير انصار از وي پيروي نمودند حارثة بن نعمان انصاري بود منزل مسكوني خود حارثه هم در جنوب شرقي مسجد و چسبيده به خانه ابوايوب انصاري بوده و اين خانه در زمان امام صادق (عليه السلام) به آن حضرت منتقل گرديد و در سال 1283 ق. بخشي از آن به ساختمان كتابخانه عمومي عارف حكمت معروف به شيخ الاسلام ضميمه شد و در توسعه سعودي ها در سال 1414 ق. كتابخانه و منازل اطراف آن تخريب و جزء ميدان جنوبي مسجد گرديد.
و از جمله كساني كه در اين راه پيشقدم گرديد ابوطلحه انصاري بود. او نخلستان خود را كه در سمت شمالي مسجد النبي قرار داشت براي خانه سازي مهاجرين در ميان مسلمانان تقسيم نمود. در داخل اين نخلستان چاه آبي بود معروف به «بئر حاء» كه آب آن شيرين تر از چاه هاي ديگر بود و رسول خدا گاهي داخل اين باغ مي گرديد و از آب آن چاه مي نوشيد.
و لذا «بئر حاء» از چاه هاي تاريخي مدينه بشمار مي رفت و تا اين اواخر و پس از گذشت چند قرن حفظ شده بود و در توسعه اخير سعودي ها به مسجد ضميمه گرديد.
روزي ابوطلحه عرض كرد يا رسول الله خداوند مي فرمايد (لَنْ تَنالُوا الْبِرَ حَتي تُنْفِقُوا مِما تُحِبُونَ) و بهترين اموال من اين نخلستان است و لذا آن را در ميان مسلمانان تقسيم و صدقه جاريه قرار مي دهم و هر طور صلاح مي دانيد تقسيم كنيد.
ص: 160
رسول خدا فرمود «بَخ ذلك مالٌ رابحٌ» مرحبا اين مال سوددهي است و من صلاح مي دانم اين نخلستان را خودت در ميان اقوام و عشيره نيازمند تقسيم كني. (1).
ولي رسول خدا يك قطعه از نخلستان ابو طلحه را به عبدالرحمان بن عوف واگذار نمود و او در اين محل منزلي ساخت كه به مناسبت پذيرايي مهمانان رسول خدا در آن «دارالضيفان» و به مناسبت وسعت آن «دار الكبري» ناميده مي شد. (2).
در بخش غربي مسجد هم خانه ها و زمين هايي به مهاجران واگذار شده بود كه نيازي به ذكر آنها نيست.
و اما در طرف شرق و فاصله مسجد و بقيع هم كه منطقه وسيعي بود زمين هايي در ميان بعضي از مهاجران تقطيع و خانه هاي متعددي احداث گرديد و كوچه هايي بوجود آمد مانند زقاق المناصع و زقاق البقيع.
زقاق البقيع «كوچه بقيع» در فاصله بقيع و مسجد النبي واقع شده بود و اين دو را بهم وصل مي كرد و قبل از تخريب و توسعه مسجد بوسيله سعودي ها در سال 1414 ق. ما از طريق اين كوچه مانند ساير حجاج از بقيع به مسجد و بالعكس آمد و رفت مي كرديم.
از جمله خانه هايي كه در اين منطقه واقع شده بود خانه ابوبكر و عثمان بود. عثمان بن عفان در سمت شرقي مسجد داراي دو خانه متصل بهم بود يكي را دار كبري و ديگري را دار صغري مي ناميدند رسول خدا زمين خانه عثمان را به دو قطعه كرد و او هم قطعه ديگر را خودش خريداري و به دار كبري ضميمه نمود بنا به نقل سمهودي عثمان در همان دار كبري محاصره و در همان منزل كشته شد. (3).
خانه ابوبكر: بنا بگفته ابن شبه م _ 262 خانه ابوبكر در همان منطقه شرق مسجد در
ص: 161
كنار كوچه بقيع و در مقابل دار الصغراي عثمان قرار داشت. (1).
عباسي مي گويد فاصله خانه ابوبكر و عثمان پنج ذراع بيشتر نبود (2 متر و نيم). (2).
ابن سعد از عايشه نقل مي كند پدرم ابوبكر در همان خانه كه زمين آن را رسول خدا به وي داده بود مريض شد و در همان خانه از دنيا رفت. (3).
و منازل ديگري نيز احداث شده بود كه به ساير صحابه تعلق داشت و در گذشته اشاره نموديم كه محل دفن ائمه بقيع، خانه اي بود متعلق به عقيل؛ و همانگونه كه در آينده خواهيم گفت، صفيه عمه رسول خدا در محلي كه متصل به خانه مغيرة بن شعبه بود، دفن گرديده است و ظاهراً جمله معروف در معرفي بقيع كه در ميان مدينه شناسان اشتهار دارد «شرقيها نخل و غربيها بيوت» (4) اشاره به همين بيوت است.
و براساس شواهد تاريخي، يكي از اين منازل نيز متعلق به امير مؤمنان (عليه السلام) بود كه در انتهاي ذقاق البقيع و نزديك به بقيع قرار گرفته بود. به عنوان تأييد اين موضوع، متن چند سند تاريخي را در اينجا نقل مي كنيم:
1 _ ابن شبه قديمترين مدينه شناس در اين مورد مي گويد:
«واتخذ علي بن ابي طالب بالمدينة دارين احدايهما دخلت في مسجد رسول الله (صلي الله عليه و آله) و هي منزل فاطمة بنت رسول الله التي تسكن فيها و الأخري دار علي التي بالبقيع و هي بأيدي ولد علي علي حوزالصدقة»: (5).
ص: 162
«علي بن ابي طالب براي خود در مدينه دو خانه اختيار كرده بود؛ يكي همان خانه اي است كه در داخل مسجد قرار گرفت و آن همان خانه فاطمه دختر رسول خداست كه در آن سكونت مي فرمود و ديگري خانه اي است كه در كنار بقيع واقع شده بود و اين خانه جزو موقوفات آن حضرت و در دست فرزندان او بود.»
2 _ ابن نجار (متوفاي 643 ه_. ق.) از سعيد بن جبير نقل مي كند كه:
«رأيت قبر الحسن بن علي بن ابي طالب في فم الزقاق الذي بين دار نبيه و بين دار علي بن ابي طالب» (1).
«قبر حسن بن علي را در اول كوچه اي كه در ميان خانه نبيه و خانه علي بن ابي طالب قرار دارد، مشاهده نمودم.»
3 _ در مورد تخريب بيت فاطمه (عليها السلام) آمده است كه حسن بن حسن و همسرش فاطمه بنت الحسين چون مجبور به ترك حجره فاطمه شدند، اين حجره را ترك نموده و به خانه علي بن ابي طالب منتقل شدند. (فخرجوا منه حتي أتو دار علي نهاراً) (2).
4 _ سهيلي متوفاي 581ه_. در مورد عبيد الله بن عدي (3) مي گويد: «وله دار بالمدينة عند دار علي بن أبي طالب». (4).
: او در مدينه خانه اي داشت كه در جوار خانه علي بن ابي طالب قرار گرفته بود.
و مي دانيم منظور هم جوار بودن با خانه اي كه در كنار مسجد به اميرمؤمنان (عليه السلام) تعلق داشت نمي باشد؛ زيرا همسايگان اين خانه فقط رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و همسران آن حضرت بود.
ص: 163
5 _ سمهودي آنجا كه نظرات مدينه شناسان را درباره بيت الاحزان نقل مي كند مي گويد: «و أظنه في موضع دار علي بن أبي طالب الذي اتخذه بالبقيع» (1) «به گمان من بيت الاحزان در محل همان خانه متعلق به علي بن أبي طالب واقع است كه در كنار بقيع ساخته بود.»
گفتني است كه ما گرچه، نظريه سمهودي را درباره محل بيت الاحزان صحيح نمي دانيم بلكه همانگونه كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد فرمود بيت الاحزان از اول بناي مستقل بود نه بيت متعلق به امير مؤمنان (عليه السلام). ولي به هر حال از مجموع اين نظرات و از اين متون تاريخي و مشابه آنها معلوم مي شود كه امير مؤمنان (عليه السلام) در مدينه غير از خانه اي كه در كنار مسجد قرار داشت داراي خانه ديگر هم بود كه در نزديكي بقيع و در كنار منازل مهاجرين و به اصطلاح در محله مهاجر نشين مدينه قرار گرفته بود كه مانند چاه ها و باغات جزو موقوفات آن حضرت گرديد. (2).
به عقيده نگارنده، حوادث مهم تاريخي كه بلافاصله پس از رحلت جانگداز رسول خدا (صلي الله عليه و آله) يكي پس از ديگري به وقوع پيوسته است همه آنها در اين منزل بوده نه در بيتي كه در كنار مسجد بود.
اجتماع عده اي از مهاجرين و انصار در مخالفت با بيعت ابوبكر، هجوم به خانه اميرمؤمنان (3) و سوق دادن آن حضرت و همچنين حركت حضرت زهرا (عليها السلام) به سوي مسجد، دوران نقاهت آن حضرت، ملاقات ها و حوادثي كه در اين دوران اتفاق افتاده و
ص: 164
همچنين مراسم تجهيز و تشييع آن بانوي مخدره مربوط به اين منزل بوده و در اين خانه واقع شده است كه علاوه بر اعتبار عقلي، شواهد و قرائن تاريخي و چگونگي وقوع اين حوادث اين نظريه را تأييد مي كند. و براي اهميت اين موضوع به نقل بعضي از اين شواهد تاريخي مي پردازيم.
شاهد و قرينه اول: متن تعبيرات عده اي از مورخان درباره اجتماع گروهي از مخالفين جريان سقيفه در منزل اميرمؤمنان مي باشد از جمله طبري مي گويد: «أتي عمر بن الخطاب منزل علي وفيه طلحه والزبير ورجال من المهاجرين». (1).
ابن قتيبه مي گويد: «ان أبابكر تفقد قوماً تخلفوا عن بيعة أبي بكر عند علي كرم الله وجهه». (2).
علامه حلي مي گويد «طلب عمر احراق بيت اميرالمؤمنين وفيه اميرالمؤمنين و فاطمه و ابناهما وجماعة من بني هاشم». (3).
يعقوبي مي گويد: «و بلغ أبابكر و عمر ان جملةً من المهاجرين و الأنصار قد اجتمعوا مع علي بن ابي طالب في منزل فاطمة بنت رسول الله». (4).
ابن ابي الحديد مي گويد: «ان قيس بن شماس... كان مع الجماعة الذين دخلوا بيت فاطمة... وكان في البيت ناسٌ كثير». (5).
اين تعبيرات مختلف و اجتماع قوم، ناس كثير، جماعة و جملةٌ من المهاجرين و الانصار دليل بر اين است كه آنان در فضايي بزرگتر از فضاي حجره فاطمه (عليها السلام) اجتماع كرده بودند فضائي كه حضرت زهرا و فضه و حسنين نيز در آنجا حضور داشتند.
قرينه دوم: تعبيراتي است كه در سوق دادن اميرمؤمنان بسوي مسجد بكار رفته است از جمله: وا جتمع الناس ينظرون اليه و امتلأت شوارع المدينة بالرجال (6) بهنگام
ص: 165
جلب اميرمؤمنان بسوي مسجد كوچه هاي مدينه مملو از مردم بود كه به آن صحنه تماشا مي كردند.
قرينه سوم: در تعبيراتي در مورد حركت حضرت زهرا بسوي مسجد چنين آمده است «لما بَلَغ فاطمة إجماع أبي بكر علي منعها فدك لاثت خمارها علي رأسها واشتملت بجلبابها و أقبلت في لُمَة من حفدتها ونساء قومها...». (1).
و در تعبير ديگر آمده است: «واجتمع معها نساء كثير من غيرهن شميات اليها» (2) و باز در تعبير ديگر آمده است «ولم تبق من بني هاشم أمرئة الا خرجت معها (3) اين حركت و حضور _ لمة _ تعدادي از بانوان بهمراه حضرت زهرا كه در واقع يك حركت سياسي و راه پيمائي آرام بر ضد شرائط موجود بود بدون وجود فاصله از منزل آن بانو تا مسجد متصور نيست و ترسيم اين حركت دسته جمعي در فاصله چند قدمي در ميان حجره آن حضرت و مسجد بعيد به نظر مي رسد.
قرينه سوم: چگونگي اطلاع يافتن اميرمؤمنان (عليه السلام): در يك روايت مفصل كه دوران عارضه و وفات و تجهيز حضرت زهرا نقل شده است چنين آمده است: پس از آنكه آن مخدره از دنيا رفت حسنين وارد منزل شدند و چون از ارتحال مادرشان مطلع گرديدند اسماء عرض كرد اي نور ديدگان رسول خدا هرچه سريعتر خبر فوت مادرتان را در مسجد به اطلاع پدرتان برسانيد.
آن دو بزرگوار حركت كردند و چون به نزديكي مسجد رسيدند و صدايشان به گريه بلند شد صحابه از مسجد بيرون آمدند و علت گريه آن دو را جويا شدند آنان پاسخ دادند مگر نمي دانيد كه مادر ما از دنيا رفته است در اينجا بود كه اميرمؤمنان بي اختيار به روي زمين افتاد... «فقالا لا أو ليس قد ماتت أمنا فاطمة قال: فوقع عليٌ علي وجهه...». (4).
اگر وفات آن مخدره در بيت و حجره اولي و در كنار مسجد اتفاق مي افتاد نيازي به
ص: 166
حركت حسنين و طي فاصله نبود بلكه اميرمؤمنان با كوچكترين گريه در ميان حجره از وقوع حادثه مطلع مي گرديد.
قرينه چهارم: مراسم تشييع پيكر حضرت زهرا (عليها السلام): در اين مراسم دو موضوع قابل توجه است يكي اظهار نگراني آن حضرت از وضع تابوت هاي مكشوف و متعارف آن روز و در نهايت آماده سازي تابوتي داراي پوشش همانند هودج (1) و استفاده نمودن از آن و تشييع و انتقال پيكر آن حضرت از محلي به محل ديگر و موضوع دوم دفن شدن آن حضرت در حجره خويش بطوري كه در صفحات گذشته ملاحظه فرموديد مضمون روايات شش تن از ائمه و گفتار علما و دانشمندان شيعه و دلائل ديگر قوياً مؤيد آن است كه پيكر مطهر دختر رسول خدا در جوار قبر آن حضرت دفن شده است با در نظر گرفتن اين دو جهت طبعاً اين سؤال پيش مي آيد كه اگر آن حضرت در حجره خويش و در كنار مسجد از دنيا رفته است و در همان حجره هم دفن شده است آماده سازي تابوت براي چه بوده و تشييع پيكر آن بانو چگونه انجام گرفته است و اين قرينه و شاهد ديگري است بر اينكه ارتحال آن بزرگوار مانند حوادث ديگر در خانه اي دورتر از خانه اولي واقع شده است.
در اينجا تذكر اين نكته را لازم مي دانيم كه وجود خانه دوم و وقوع اين حوادث در آن گرچه بنا به دلائل گذشته از نظر شخص نويسنده يك مطلب مسلم و مورد قبول است همانگونه كه اصل تهاجم از مسلمات تاريخ شيعه و مورد تأييد عده اي از مورخان اهل سنت مي باشد ولي نظريه اين ناچيز و رد و قبول و اثبات و انكار آن مي تواند به صورت يك بحث تاريخي مورد بررسي قرار بگيرد كه در صورت تقويت اين احتمال افزون بر تأييد اصل حادثه به پاره اي از سؤالات در اين زمينه پاسخگو بوده و بعضي از شبهات و ابهامات را برطرف مي نمايد.
ص: 167
(فضل بن روزبهان از بزرگان علماي شافعيه در عصر خود حكيم عارف، محدث شاعر و اديب داراي تأليفات متعدد مشهورترين آنها رد بر نهج الحق علامه حلي است به نام ابطال نهج الباطل كه در سال 909 آن را تأليف نموده و مرحوم قاضي نور الله شوشتري شهيد در سال 1019 احقاق الحق را در پاسخ آن نگاشته و در قرن اخير مرحوم آية الله شيخ محمد حسن مظفر پاسخ ديگري بر آن نگاشته به نام دلائل الصدق و در سه جلد چاپ شده است.)
به عنوان مثال فضل بن روزبهان آنجا كه مي خواهد حوادث پس از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را انكار و يا توجيه كند آن عده از مورخان اهل سنت را كه موضوع تهاجم و دستور احراق را نقل نموده اند مورد حمله قرار داده و پس از آنكه شيعيان را شديداً نكوهش مي كند مي گويد چگونه مي توان گفت كه عمر بن خطاب چنين تصميمي اتخاذ و دستور احراق بيت دختر رسول خدا را صادر نموده است. در صورتي كه از طرفي اين بيت متصل به مسجد و قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و حجرات همسران آن حضرت بود و از طرف ديگر سقف آنها را شاخه هاي خشك و قابل اشتعال و احتراق تشكيل مي داد و آتش زدن به يكي از اين حجرات به مفهوم آتش زدن به همه آنها و سوزاندن خانه فاطمه سوزاندن مسجد و قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود و قابل تصور نيست عمر بن خطاب چنين تصميمي بگيرد و خود را در معرض اعتراض و مورد نكوهش مردم قرار بدهد و اين با كياست و سياست او و هر شخص ديگر سازگار نمي باشد. (1).
كه اگر ابن روزبهان اين حقيقت تاريخي را نه آنچنان كه تصور نموده بلكه همانگونه كه ما مطرح نموديم و وقوع اين حوادث را به بيت دوم اميرمؤمنان (عليه السلام) نه به بيتي كه در كنار مسجد قرار داشت منتسب ساختيم درمي يافت براي اثبات ادعاي خود بدين اشكال تمسك نمي جست و طبعاً نيازي هم بر پاسخ نه چندان مستحكم مرحوم دانشمند كلامي شيخ محمد حسن مظفر نبود.
ص: 168
ص: 169
ص: 170
ص: 171
بيت الاحزان يك حقيقت فراموش ناشدني
هر زائر شيعي، از هر نقطه دنيا كه وارد مدينه منوره مي گردد، پس از زيارتِ قبر مطهر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و اقامه نماز در مسجد آن حضرت و پس از زيارت قبور پاك ائمه بقيع (عليهم السلام) و ساير قبور متعلق به اقوام و عشيره پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) عازم زيارت بيت الاحزان مي شود، به اين اميد كه اگر به قبر مطهر زهراي مرضيه (عليها السلام) دسترسي ندارد، آن حضرت را در محل ديگري كه به وي منتسب است زيارت كند و اگر نمي تواند كه صورت خود را به خاك قبر يگانه يادگار رسول خدا بگذارد و ضريح مقدس آن حضرت را با اشك ديده بشويد، حداقل در جايگاهي كه دخت گرامي پيامبر (صلي الله عليه و آله) پس از رحلت پدر بزرگوارش و در ايام آخر عمرش هر روز چند ساعت از وقت خويش را در آنجا به عبادت و گريه و ناله سپري نمود، نماز بخواند و به ياد اشكهاي آن حضرت اشك بريزد. اما اينك نه از چنين محلي خبري است و نه از بيت الأحزان در بقيع، اثري.
آيا اصلاً بيت الاحزان در حقيقت وجود دارد يا يك موضوع موهوم و خيالي بوده و بجز در لسان بعضي از خطبا و گويندگان وجود خارجي نداشته است؟!
در اين بخش از كتاب برآنيم محل واقعي و تاريخ ساختمان بيت الاحزان را، تا آنجا كه از كتب حديث و تاريخ به دست مي آيد و گفتار كساني را كه در طول تاريخ و از قرن اول تا دوران تخريب، از نزديك اين بيت حزن را زيارت كرده و شاهد ساختمان آن بوده اند در اختيار خواننده ارجمند قرار دهيم تا معلوم شود كه بيت الأحزان يك واقعيت
ص: 172
غير قابل انكار و يك حقيقت فراموش نشدني است، اگر چه ساختمان آن ويران گرديده و در گوشه بقيع، از گنبد بيت الاحزان اثري باقي نمانده است. ولي منابع حديثي و تاريخيِ متقن از محدثان، مورخان، نويسندگان معروف و دانشمندان مشهور از شيعه و اهل سنت در طول تاريخ آن را تأييد و تثبيت نموده اند كه اينك نمونه هايي از روايات و اعتراف مورخان را از نظر خواننده عزيز مي گذرانيم.
از جمله منابع حديثي كه در آن از انگيزه به وجود آمدن بيت الاحزان سخن به ميان آمده، خصال شي_خ صدوق (رحمه الله) مي باشد كه آن محدث بزرگ، در ضمن روايتي با اسناد از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند:
«و اما فاطمة فبكت علي رسول الله حتي تأذي بها اهل المدينة فقالوا لها قد آذيتنا بكثرة بكائك فكانت تخرج الي المقابر...». (1).
«فاطمه در مصيبت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آنقدر گريه نمود كه مردم مدينه از گريه او ناراحت شدند و اظهار نمودند با كثرت گريه ات ما را متأذي نمودي ولذا خانه خود را ترك مي نمود و به كنار قبرها مي رفت...»
صريح تر و روشن تر از روايت صدوق، گفتار فضه (خادمه حضرت زهرا (عليها السلام) است كه مرحوم علامه مجلسي در ضمن بيان جريان مفصل شهادت حضرت زهرا از زبان فضه، چنين نقل مي كند كه:
«ثم إنه بني لها بيتاً في البقيع نازهاً عن المدينة». (2).
«امير مؤمنان (عليه السلام) براي فاطمه، در بقيع و در خارج مدينه، خيمه اي برافراشت كه آن حضرت به همراه حسنين بدانجا مي آمد و پس از گريه طولاني به خانه اش مراجعت مي نمود.
ص: 173
توضيح اينكه: بطوريكه در كتب لغت آمده است، «بيت» در لغت به معناي «محل و مسكن» است خواه به شكل چادر باشد يا خانه اي از خاك و گل (1) و بطوري كه در آينده نيز خواهيم ديد، اولين بيت و مسكني كه براي فاطمه زهرا در بقيع ساخته شده، بصورت چادر و خيمه بوده است.
عده اي از علماي بزرگ و شخصيتهاي علمي كه در تاريخ مدينه و يا درباره زيارت بقيع مطلبي نوشته اند، از بيت الأحزان نيز سخن گفته و وجود آن را تأييد و تثبيت نموده اند كه نظرات چند تن از آنان را به ترتيب تاريخ زندگي آنان، مي آوريم:
قديمي ترين تاريخ موجود (2) در باره مدينه منوره، تاريخ المدينه، تأليف ابوزيد عمر ابن شبه النميري (3) است. او كه يكي از شخصيتهاي علمي و از فقها و محدثان مورد وثوق و از مورخان مورد اعتماد، نزد علما و دانشمندان اهل سنت است، در كتاب خود، آنجا كه آثار و قبور بقيع _ موجود در زمان خودش _ را معرفي مي كند، چنين مي نويسد:
ص: 174
«شخص موثق و مورد اعتمادي بر من نقل نمود مسجدي كه در طرف شرقي آن به جنازه اطفال نماز خوانده مي شود، در اصل خيمه اي بوده براي زن سياهي بنام «رقيه» (1) كه به دستور حسين ابن علي (عليه السلام) در آنجا مي نشست تا از قبر فاطمه (عليه السلام) مراقبت كند زيرا قبر فاطمه را كسي بجز همان زن نمي شناخت. (2).
از اين گفتارِ ابن شبه كه مشهود و مسموع خود را در مورد بيت الاحزان نقل نموده است، دو مطلب زير به وضوح به دست مي آيد:
1 _ بيت الاحزان در دوران حسين بن علي (عليه السلام) يعني تا سال 61 هجري، مانند حال حيات حضرت زهرا (عليها السلام) بصورت خيمه و چادر و محلي بوده است مشخص و معين و حسين بن علي (عليه السلام) بر حفظ آن عنايت و اهتمام داشته؛ بطوري كه يكي از بانوان و ارادتمندان حضرت زهرا (عليها السلام) را مأموريت داده است، در اين بيت و خيمه كه يادآورِ دورانِ حساس زندگي مادر بزرگوارش بوده، اقامت نموده و از آنجا حراست و نگهباني كند و لابد براساس همين ديد و اهتمام و به پيروي از روش آن حضرت، افرادي از اهل بيتِ عصمت پس از آن حضرت نيز همين روش را ادامه داده و خيمه را به ساختمان مبدل نموده اند.
2 _ بيت الاحزان پس از اين دوران و در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم، داراي ساختمان بوده كه ابن شبه را وادار نموده است كم و كيف و انگيزه بوجود آمدن اين ساختمان را از افراد خبير و مطلع جويا شود و يكي از افراد مطلع و مورد وثوق نيز تا آنجا كه در اين مورد اطلاع داشته با وي در ميان گذاشته است و سابقه آنجا را كه زماني بصورت خيمه بوده، بازگو نموده است و ليكن اين خيمه دقيقاً در چه تاريخي و به وسيله چه كسي به ساختمان تبديل شده، معلوم نيست.
ص: 175
و اما مطلب ديگري كه در ذيل اين گفتار آمده است كه: اقامت آن زن در ميان بيت الاحزان براي حفظ و مراقبت قبر حضرت زهرا (عليها السلام) بوده است، تحليلي است از سوي خودِ وي و توجيهي است متناقض و غير قابل قبول؛ زيرا: اولاً خودِ ابن شبه در اين كتاب، مانند عده ديگر از مورخان مي گويد كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) پيكر مطهر حضرت زهرا (عليها السلام) را شبانه و در داخل منزل خود دفن نمود؛ بنابراين، مراقبت از قبر آن حضرت در بقيع مفهومي ندارد.
و ثانياً اگر قبر آن حضرت در بقيع واقع بوده و كسي بجز «رقيه» آن را نمي شناخته، باز هم مراقبت از قبرِ مجهول، معنا و مفهومي ندارد.
بهرحال با توجه به شرايط خاص و حساس آن روز، ابهام در پاسداري از بيت الاحزان و توجيهات مختلف در اقامت يك زن در داخل آن، مستبعد نيست.
امام ابومحمد غزالي 450 _ 505 كه يكي شخصيتهاي معروف و از علما و دانشمندان اهل سنت است، در ضمن بيان وظايف زايران مدينه منوره و كساني كه به زيارت بقيع مشرف مي شوند مي گويد: «مستحب است كه زائران، هر روز صبح، پس از زيارت قبر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) در بقيع حضور بهم رسانند و قبور پيشوايان ديني و صحابه را كه در آنجا مدفون هستند زيارت كنند». سپس مي گويد: «و مستحب است در مسجد فاطمه (عليها السلام) نيز نماز بخوانند». (و يُستحب أن يخرج كل يوم الي البقيع بعدالسلام علي رسول الله... و يصلي في مسجد فاطمة رضي الله عنها). (1).
سومين كسي كه بيت الأحزان را از نزديك زيارت و درباره آن سخن گفته است،
ص: 176
جهانگرد معروف اسلامي ابوالحسين احمد بن جبير اندلسي (1) است. او كه در ماه محرم سال 580 ه_. ق. وارد مدينه شده و بقيع را زيارت نموده است، مي گويد: «و در كنار قبه عباسيه، خانه اي قرار گرفته است كه به فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) منتسب مي باشد، مي گويند اين همان خانه ايست كه فاطمه زهرا به آنجا مي آمد و در آنجا اقامت و حزن و اندوه خود را در مرگ پدر بزرگوارش ابراز مي نمود». (2).
(علما و دانشمندان سمهودي را چنين معرفي نموده اند: «الشيخ نورالدين علي بن احمد سمهوديِ مصريِ شافعي، شخصيت دانشمند و مفتي مدينه، مدرس و مورخ اين شهر، پيشوا و مقتداي مورخان. سلسله نسبش به حسن مثني فرزند امام مجتبي (عليه السلام) منتهي مي شود. او به سال 844 در سمهود مصر متولد و پس از تحصيلات و حفظ نمودن قرآن و نيل به مدارج علمي، در فنون مختلف از سال 873 در مدينه منوره متوطن و از اساتيد بزرگ حرم شريف نبوي (صلي الله عليه و آله) گرديد. وي در تاريخ مدينه منوره سه كتاب نوشته است كه يكي مفصل و جامع الأطراف بنام «اقتفاء الوفا باخبار دارالمصطفي» است كه در حادثه آتش سوزي مسجد نبوي در ماه رمضان سال 886ه_. از بين رفته است. دومي «وفاءالوفا باخبار دارالمصطفي» كتابي است كه به قول خودِ سمهودي به درخواست كسي كه «طاعته غنم و مخالفته غرم» مطالب كتاب قبلي را در اين كتاب تلخيص نموده است، ولي در عين حال داراي گسترده ترين و دقيقترين مطالب در تاريخ مدينه مي باشد كه در هيچ يك از منابع ديگر نمي توان به دست آورد. اين كتاب در دو جلد و در 1435 صفحه چاپ شده است. و سومي «خلاصة الوفا» است و مطالب «وفاءالوفا» را در اين كتاب تلخيص نموده و اين كتاب نيز چاپ شده است. سمهودي داراي تأليفات متعدد ديگري نيز مي باشد. وفات وي در سال 911ه_. در مدينه واقع گرديد. در شرح حال او به شذرات الذهب، اعلام زركلي، و الكني و الالقاب مراجعه شود.)
چهارمين شخصيت و مورخي كه وجود بيت الأحزان را تأييد و تثبيت نموده است؛
ص: 177
مقتدا و پيشواي مدينه شناسان، نورالدين علي بن احمد سمهودي مصري است؛ شخصيتي كه پس از وي هيچ مورخ و نويسنده اي در باره مدينه كتابي ننوشته و هيچ گوينده و خطيبي، از تاريخ مدينه سخن نگفته، مگر اينكه به گفته او استناد جسته و از كتاب او «وفاءالوفا» استمداد نموده است. او مي گويد:
«والمشهور ببيت الحزن انما هو الموضع المعروف بمسجد فاطمة في قبلة مشهد الحسن و العباس».
«مشهور در بيت الاحزان، همان محلي است كه به مسجد فاطمه معروف و در طرف قبله حرم (امام) حسن و (جناب) عباس واقع گرديده است.»
آنگاه مي گويد: «واظنه في موضع بيت علي بن ابي طالب الَذي كان اتخذه بالبقيع و فيه اليوم هيأة قبور». (1).
«و به عقيده من، اين بيت الأحزان در محل همان بيت و مسكني است كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) آن را در بقيع آماده ساخته بود». و اضافه مي كند كه فعلاً در ميان آن، شكل چند قبر نيز موجود است.
(SIR RICHARD BURTON)
يكي از جهانگردانِ غربي كه به مكه و مدينه مسافرت نموده (2) و در سياحتنامه خود از آثار و ابنيه حجاز و از اخلاق و رسوم مسلمانان در موسم حج و از جزئيات زندگي
ص: 178
مردم حجاز سخن گفته است. از جمله حرمها و گنبدها و بارگاههاي موجود در بقيع را معرفي و با قلم خود ترسيم و تصوير نموده است. «سِر ريچارد بورتون» جهانگرد انگليسي است كه در سال 1853 ميلادي _ تقريباً 139 سال قبل _ بقيع را از نزديك مشاهده نموده و در باره بيت الأحزان چنين گفته است: «در بقيع مسجد كوچكي است كه در سمت جنوبي گنبد عباس بن عبدالمطلب واقع گرديده و اين مكان را بيت الأحزان نيز مي نامند؛ زيرا فاطمه زهرا آخرين روزهاي عمر خويش را در اين محل بسر مي برد و براي از دست دادن پدر عزيزش نوحه سرايي مي نمود. (1).
مطالبي كه از آقاي بورتون نقل شد، دليل روشني بر مشخص بودن ساختمان بيت الأحزان در زمان وي و اشتهار وجه تسميه و انگيزه ايجاد آن مي باشد كه يك جهانگرد انگليسي و غيرمسلمان در اندك زمان و با مختصر تماس با مسلمانان توانسته است همه اين مطالب را همانگونه كه در منابع محكم تاريخي و حديثي آمده است، دريافت و در سياحتنامه خود منعكس نمايد.
(فرهاد ميرزا معتمدالسلطنه متوفاي 1305 ه_ در ميان شاهزادگان قاجار، از نظر علمي داراي شخصيت بارزي است كه از وي شش جلد كتاب، در فنون مختلف به جاي مانده از جمله آنها «قمقام ذخار» در مقتل و «هداية السبيل» كه سفرنامه حجِ اوست و هر دو كتاب در موضوع خود در زبان فارسي از بهترين كتابها به شمار مي رود.)
فرهاد ميرزا معتمدالسلطنه كه در 18 ذيقعده 1292 ه_ به زيارت بقيع نائل گرديده، پس از بيان زيارت حرم، ائمه بقيع و نثار فاتحه بر قبور علما كه در كنار اين حرم مطهر واقع بودند، مي گويد: «از آنجا به بيت الأحزان رفتم و از آنجا به زيارت حليمه سعديه...» (2).
تا اينجا همراه با تاريخ بيت الأحزان از بدو پيدايش آن، تا اواخر قرن سيزده (1292)،
ص: 179
قرن به قرن حركت نموديم. اينك در قرن چهاردهم هجري و در آستانه تخريب بيت الأحزان كه در سال 1344ه_. واقع گرديده است قرار گرفته ايم. در اين برهه محدود و مدت كمتر از نيم قرن، از ميان ميليونها زائر بيت الأحزان، تعدادي از علماي برجسته و نويسندگان را مي بينيم كه در تأليفات خود از بيت الأحزان سخن به ميان آورده و از اين بناي تاريخي و اثر فراموش نشدني ياد نموده اند، از جمله:
1 _ ابراهيم رفعت پاشا (1) نويسنده و اميرالحاج مصري است كه براي آخرين بار در سال 1325ه_ بقيع را زيارت كرده و مشاهدات خود را در باره بيت الأحزان چنين نقل مي كند:
«و هناك قبة تسمي قبة الحزن يقال انها ف_ي البيت الذي آوت اليه فاطمه بنت النبي (صلي الله عليه و آله) و التزمت الحزن فيه بعد وفات ابيها رسول الله (صلي الله عليه و آله) و كان في البقيع قباب كثيرة هدمها الوهابيون». (2).
«در بقيع، گنبد ديگري نيز وجود دارد كه «قبة الحزن» ناميده مي شود و مي گويند كه اين گنبد در روي همان محل ساخته شده است كه فاطمه (عليه السلام) پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بدانجا مي آمده و حزن و اندوه خود را ابراز مي نموده است»، سپس مي گويد «در بقيع گنبدهاي زيادي بود كه وهابيها از بين برده اند.»
2 _ حاج سيد احمد هدايتي: يكي ديگر از كساني كه در آستانه تخريب بيت الأحزان و پنج سال قبل از اين حادثه تأسف بار، بيت الأحزان را زيارت و در سفرنامه خود به نام «خاطرات مكه» منعكس نموده است، مرحوم حاج سيد احمد هدايتي يكي از سادات مكرم و از اولاد محترم رسول اك_رم (صلي الله عليه و آله) است كه وي ضمن بيان م_وارد و نقاط مختلفي كه حضرت زهرا (عليها السلام) را زيارت نموده است، مي گويد: «پنجم در بيت الأحزان كه در قبرستان بقيع
ص: 180
واقع است.» (1).
3 _ سيد شرف الدين (قدس سره) 1290 _ 1377: مرحوم علامه، سيد عبدالحسين شرف الدين، (2) سومين كسي است كه بيت الأحزان را پنج سال قبل از تخريب، زيارت و به تناسب بحثي در كتاب خود «النص و الاجتهاد» به اين مطلب تصريح نموده است كه گفتار او را بعنوان «ختامه مسك» مي آوريم:
«... سپس علي بن ابي طالب در بقيع محلي را آماده ساخت كه فاطمه زهرا براي گريه كردن، بدانجا مي آمد و بيت الأحزان ناميده مي شد و شيعيان در طول تاريخ اين بيت را همانند مشاهد و حرمهاي مقدس زيارت مي نمودند تا اينكه در اين ايام كه سال 1344ه_ است، ملك عبدالعزيز بر سرزمين حجاز مسلط و با دستور وي بر اساس پيروي اش از وهابيگري، منهدم گرديد و در سال 1339 هجري كه خداوند توفيق سفر حج و زيارتِ پيامبر و مشاهد اهل بيتش در بقيع را بر من عنايت فرمود، بيت الاحزان را زيارت كردم.»
(... و كنا سنة 1339 تشرفنا بزيارة هذا البيت (بيت الأحزان)... في البقيع...). (3).
4 _ جناب شيخ عمراوي: ايشان بزرگترين عالم و شيخ الشيعه در مدينه منوره است كه بيت الأحزان را قبل از تخريب مشاهده كرده است اينجانب در طول سي سال مكرر به زيارت ايشان نائل گشته ام و آخرين بار در شب اول و شب پنجم ماه مبارك رمضان 1326 قمري بعد از نماز مغرب و عشا در منزلشان به زيارتشان كه در حال پيري و داراي 97 سال بودند شرفياب شدم در ضمن مطالب جالب درباره بيت الأحزان فرمودند من
ص: 181
8 يا 9 ساله بودم و مكرر به همراه مادرم ضمن زيارت بقيع وارد بيت الأحزان هم مي شديم و اضافه نمودند كه بيت الأحزان داراي گنبد و فرش بود و مساحت آن به 8 و 9 متر مي رسيد و بشكل دايره اي بود و در چند قدمي جنوب غربي حرم ائمه بقيع واقع شده بود.
اين بود اجمالي از تاريخ بيت الأحزان و طبعاً كساني كه داراي فراغت كافي و دسترسي به منابع بيشتري دارند، مي توانند مطالب ارزنده و نكات جالب تري در اختيار علاقه مندان قرار دهند. و اينك مطالب گذشته را به صورت چند نكته خلاصه و نتيجه گيري مي كنيم:
1 _ بيت الأحزان، از دوران حيات حضرت زهرا (عليها السلام) تا سال 1344 ه_، محلي بوده است مشخص و معين كه شيعيان با پيروي از روش حسين بن علي (عليه السلام) در طول تاريخ به اين بيت اهميت خاصي قائل بوده و آنجا را همانند ساير مشاهد و حرمها زيارت و در آنجا به نماز و عبادت مي پرداختند و حتي امام غزالي از علماي اهل سنت نيز به نماز خواندن در اين محل توصيه نموده است.
2 _ بيت الأحزان در زمان حسين بن علي (عليه السلام) داراي چادر و خيمه بوده و سپس به ساختمان مبدل گرديده است كه هنگام تخريب داراي گنبد بوده است.
3 _ بيت الأحزان در اصطلاح عامه، گاهي به «مسجد فاطمه» و گاهي با هر دو نام و گاهي نيز به «قبة الحزن» ناميده شده و طبعاً نويسندگان نيز از هر سه نام مصطلح، استفاده نموده اند، ولي آنچه مسلم است بيت الأحزان هيچگاه بعنوان يك مسجد واقعي شناخته نشده است و وجود چند قبر در داخل آن كه سمهودي اشاره نموده، دليل و مؤيد اين معنا است. مؤيد ديگر اينكه: در تأليفات مدينه شناسان، مانند «اخبار مدينه» ابن نجار، متوفاي643ه_، و «وفاءالوفا»ي سمهودي متوفاي 911 ه_، و «عمدة الاخبار» احمد بن عبدالحميد عباسي، متوفاي قرن دهم هجري كه همه مساجد موجود در داخل و خارج مدينه را معرفي نموده اند، در داخل بقيع از مسجدي به نام مسجد فاطمه ذكري به ميان
ص: 182
نيامده است.
4 _ نكته مهم اينكه: بنابر مضمون روايات، بيت الأحزان، در داخل بقيع بوده و همه مورخان بدون استثنا بر همين معنا تصريح و اضافه مي كنند كه در سمت جنوب غربي در مجاورت حرم ائمه اهل بيت (عليهم السلام) قرار داشته است. بنابراين محلي كه در سالهاي اخير در خارجِ بقيع، به نام بيت الأحزان معروف گرديده، با واقعيات تطبيق نمي كند و منابع حديثي و تاريخي آن را تأييد نمي نمايد. بطوري كه قبلاً اشاره نموديم در ملاقاتهاي مكرري كه با آقاي عمراوي شيخ العلماي حجاز از سال 50 شمسي در مقاطع و سالهاي مختلف در مدينه منوره داشتم، به همين معنا تأكيد و محل فعلي در خارج بقيع را موضوعي بي اساس و عملي عوامانه معرفي مي نمودند.
ص: 183
ص: 184
ص: 185
ص: 186
ص: 187
حرم جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون
از جمله بقعه ها و گنبد و بارگاهها در داخل بقيع كه به وسيله وهابيان منهدم گرديده است، ساختمان بقعه و حرم متعلق به جناب ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مي باشد. و از اين جهت كه پيكر جناب ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون صحابه جليل القدر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به خاك سپرده شده و هر دو قبر در كنار هم قرار گرفته اند، اين بقعه همانگونه كه به بقعه جناب ابراهيم مشهور شده است، گاهي به عثمان بن مظعون هم نسبت داده مي شود.
وضعيت حرم جناب ابراهيم در كتب تاريخ و مدينه شناسي، از اوايل قرن هفتم مطرح و در مقاطع مختلف از آن سخن گفته شده است ولي قبل از تاريخ ياد شده، آيا اين بقعه به چه شكل بوده و اصلاً داراي ساختمان بوده است يا نه، در اين مورد مطلبي بدست نيامده اما آنچه مسلم است و با اهميتي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به هنگام دفن اين دو بزرگوار، براي حفظ و بقاي قبر آنان قائل بوده. اين دو قبر در ميان مسلمانان در طول تاريخ مشخص و داراي احترام و از قبوري بوده كه مسلمانان زيارت آنها را همانند قبور ساير شخصيتهاي مذهبي از اعمال مستحب و جزو وظايف مهم مي دانستند و طبعاً در حفظ اصل قبرها و در ايجاد سقف و سايه بان در روي آنها تلاش مي نمودند.
ص: 188
ابن جبير (متوفاي 614) در مورد اين بقعه مي گويد: «و أَمامَهُ قَبْر السلالة الطاهرة ابراهيم بن النبي (صلي الله عليه و آله) و عليه قبة بيضاء» (1) در مقابل قبر مالك بن انس قبر سلاله رسول خدا است و در روي اين قبر گنبدي است سفيد رنگ. مشابه همين جمله را ابن بطوطه جهانگرد ديگر (756) ذكر نموده است. (2).
ابن جبير در مورد ضريح جناب ابراهيم پس از آن كه زيبايي و استحكام ضريح ائمه بقيع را با اين بيان توصيف مي كند كه: اصل اين ضريح از چوب اما بديعترين و زيباترين نمونه اي است از نظر فن و ظرافت و نقوش برجسته از جنس مس بر آن ترسيم و ميخكوبي هايي به جالبترين شكل در آن تعبيه شده كه نماي آن را هرچه زيباتر و جالبتر نموده است. مي گويد: «و علي هذا الشكل قبر ابراهيم بن النبي». (3).
«قبر ابراهيم فرزند پيامبر نيز به همين شكل است.»
پس از ابن جبير، ابن نجار مدينه شناس (متوفاي 643) نيز از بقعه و ضريح جناب ابراهيم ياد نموده و چنين مي گويد:
«و قبر ابراهيم بن النبي و عليه قبة و ملبن ساج». (4).
«قبر ابراهيم فرزند پيامبر داراي گنبد و ضريحي از چوب ساج مي باشد.»
محمد بن احمد مطري (متوفاي 741 ه_) در كيفيت ساختمان اين بقعه مي گويد:
«و عليه قبة فيها شباك من جهة القبلة و هو مدفون عند جنب عثمان بن مظعون رضي الله عنه». (5).
«در روي بقعه ابراهيم گنبدي است و در ديوار سمت جنوبي اين بقعه، شبكه هايي وجود دارد و او در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن شده است.»
ص: 189
از گفتار سمهودي (متوفاي 911) معلوم مي شود كه اين بقعه و ضريح در زمان وي نيز به همان شكلي بوده كه مطري و ديگر مدينه شناسان قبل از وي ياد نموده اند؛ زيرا او مي گويد:
«و قبره علي نعت قبر الحسن و العباس و هو ملصق الي جدار المشهد القبلي و في هذا الجدار شباك». (1).
(ضريح) ابراهيم همانند (ضريح) حسن (عليه السلام) و عباس است و اين ضريح چسبيده به ديوار جنوبي حرم و در اين ديوار شبكه هايي وجود دارد.
سيد اسماعيل مرندي كه در سال 1255 هجري مدينه را زيارت نموده در كتاب خود از اين بقعه چنين ياد مي كند: و ديگر قبه حضرت ابراهيم پسر حضرت رسول خدا است كه يك ضريح دارد. (2).
نايب الصدر شيرازي هم كه در سال 1305 ه_. سفر حج نموده است، در شمار بقعه هاي موجود در بقيع مي گويد: و بقعه ابراهيم بن النبي (صلي الله عليه و آله) بر سر در آن چند شعر تركي است و يك مصرع آن كه فارسي است نقل مي شود: «شهزاده سلطان رسل ابراهيم». (3).
ابراهيم رفعت پاشا كه براي آخرين بار در سال 1325 و تقريباً بيست سال قبل از تخريب آثار مذهبي در حجاز، بقيع را زيارت نموده، از اين بقعه چنين نام مي برد: «گنبد و بارگاه عباس و حسن بن علي (عليه السلام) از همه گنبد و بارگاههاي موجود در بقيع؛ مانند گنبد ابراهيم و... بزرگتر و مرتفع تر است.» (4).
خلاصه: آنچه از گفتار اين مورخان و نويسندگان از قرن هفتم تا قرن چهاردهم هجري بدست آمد، اين است كه قبر شريف جناب ابراهيم سلاله پاك رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و جناب عثمان بن مظعون يكي از با وفاترين صحابه ها و ياران آن حضرت؛ همانند ساير
ص: 190
قبور اقوام پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در بقيع داراي بقعه و گنبد و بارگاه بوده است و قبر جناب ابراهيم كه داراي زيباترين ضريح همانند ضريح ائمه بقيع (عليهم السلام) و در سمت جنوبي اين بقعه و متصل به ديوار قرار گرفته و در اين سمت از ديوار شبكه هايي نيز تعبيه شده بود كه ارتباط زايرين با داخل حرم بوسيله اين شبكه ها حفظ مي گرديد.
و بالأخره توجه زائرين و حجاج كه در طول تاريخ از نقاط مختلف جهان به مدينه منوره مشرف مي شدند، به اين بقعه شريف و قبر مبارك منعطف مي گشت و اگر در اثر كثرت و ازدحام زائرين، امكان وارد شدن به داخل اين حرم وجود نداشت، طبعاً از بيرون حرم و از مقابل شبكه، قبر فرزند رسول خدا را زيارت و در اين محل به دعا و راز و نياز با خداوند متعال مي پرداختند.
و اينك در مورد اين حرم شريف تذكر دو موضوع ضروري به نظر مي رسد: يكي معرفي ساير مدفونين در اين محل و دومي بيان تاريخ بناي اين بقعه و بارگاه.
وي در سال پانزده هجرت از دنيا رفت و عمر بن خطاب بر پيكرش نماز خواند و در بقيع در كنار قبر فرزندش ابراهيم به خاك سپرده شد. (1).
بطوري كه در گفتار بعضي از مورخان و مدينه شناسان ملاحظه فرموديد و در آينده نيز به آن خواهيم رسيد، قبر جناب ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون و هر دو زير يك گنبد قرار داشتند. ولي بعضي از مورخان علاوه بر قبر عثمان بن مظعون وجود قبر تعدادي ديگر از صحابه را نيز در اين بقعه گزارش كرده اند؛ از جمله قبر عبدالرحمان ابن عوف.
ابن نجار در ضمن روايتي مي گويد: «عايشه در آخرين روزهاي زندگي
ص: 191
عبدالرحمان بن عوف، بر وي پيام داد كه در صورت تمايل مي تواند وصيت كند در داخل حرم پيامبر دفن شود، ابن عوف در پاسخ اين پيام گفت: «گذشته از اين كه نمي خواهم خانه رسول خدا و محل زندگي عايشه را بوسيله دفن شدن، در مضيقه قرار دهم من با عثمان بن مظعون پيماني دارم كه هر يك از ما جلوتر از دنيا رود، دومي هم در جوار او به خاك سپرده شود.
ابن نجار پس از نقل اين روايت مي گويد: «بنابر اين، قبر ابن عوف هم مانند ابن مظعون در كنار قبر ابراهيم در داخل بقعه او قرار دارد». (1).
عباسي از علماي قرن يازدهم پس از اشاره به بقعه جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون مي گويد: «و نقل مي كنند در اين بقعه غير از قبر اين دو شخصيت، قبر چند تن ديگر از صحابه واقع شده است. يكي از آنها اسعد بن زراره و ديگري سعد بن ابي وقاص است كه در عقيق بدرود حيات گفت و جنازه اش به مدينه منتقل و در اين محل بخاك سپرده شد و همچنين قبر عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و خنيس بن حذافه ي سهمي در داخل حرم جناب ابراهيم واقع شده است». (2).
علي حافظ (3) از مؤلفان قرن اخير پس از ذكر افراد پنجگانه ياد شده، مي گويد: «و بنا بر تأييد بعضي از مورخان، قبر فاطمه بنت اسد نيز در اين محل و در داخل حرم ابراهيم قرار گرفته است». (4).
سمهودي مدينه شناس معروف كه يك قرن قبل از عباسي مي زيسته است مي گويد: «در طرف شمال قبر جناب ابراهيم و در داخل حرم او، شكل دو قبر جديد به چشم مي خورد كه نه ابن نجار و نه هيچيك از مدينه شناسان بعد از وي از اين دو قبر ياد ننموده اند».
ص: 192
سمهودي اضافه مي كند: «همانگونه كه قبلاً اشاره نموديم، مورخان مي گويند: قبر ابراهيم در كنار قبر عثمان بن مظعون قرار گرفته و عبدالرحمان بن عوف هم طبق وصيت خود در اين مكان بخاك سپرده شده است و لذا مناسب است اين دو صحابه نيز مانند ابراهيم در اين محل زيارت شوند». (1).
از گفتار سمهودي ظاهر مي شود كه به عقيده وي، بجز ابن مظعون و ابن عوف، از صحابه كسي در داخل بقعه ابراهيم دفن نشده است و چند تن از صحابه كه بعضي از مورخان از آنها ياد نموده اند، كه در مجاورت ابراهيم و در داخل بقعه او به خاك سپرده شده اند، قبر آنان در مجاورت او ولي در خارج بقعه، و نه در داخل آن، قرار دارد».
همانگونه كه قبلاً آورديم، ساختمان حرم و ضريح جناب ابراهيم از اوايل قرن هفتم و به وسيله ابن جبير مطرح شده است و او هم از وضع موجود اين حرم و ضريح و از آنچه خود شاهد آن بوده ياد نموده است اما آيا همان بقعه و ضريح در چه تاريخ و به وسيله چه كسي ساخته شده و همچنين اين حرم قبل از اين بنا و در طول قرنهاي اول به چه شكل بوده، در گفتار نويسندگان و مورخان در اين مورد مطلب صريحي وجود ندارد و ليكن از شواهد و قرائن موجود در گفتار آنان و تصريح بعضي از بزرگان شيعه مي توان در مورد تاريخ تقريبي و نسبت به باني اين بقعه و ضريح اظهار نظر نمود.
قاضي نور الله شوشتري (رضي الله عنه) پس از آنكه مجد الملك را باني ساختمان حرم ائمه بقيع معرفي مي كند، مي گويد: «و چهار طاق عثمان بن مظعون را... او بنا كرده است و مشهد امام موسي كاظم و امام محمد تقي در مقابر قريش در بغداد را هم او بنا نموده است و مشهد سيد عبدالعظيم حسني در ري و غير آن از مشاهير سادات علوي و اشراف فاطمي (عليهم السلام) از آثار او است». (2).
ص: 193
بطوري كه ملاحظه فرموديد، ابن جبير جهانگرد معروف و سمهودي مدينه شناس مشهور، در ضمن توصيف از ضريح ائمه بقيع و معرفي ضريح ابراهيم به مشابهت و قرين بودن آن دو، تكيه و تأكيد نموده اند و اين گفتار و تشبيه، كه نشانگر شباهت تام از نظر فني و مواد اوليه و استحكام و ظرافت و نقوش و خطوط موجود در اين دو ضريح است طبعاً گوياي اين حقيقت مي باشد كه آنها در يك زمان و در زير نظر يك صنعتكار و به دست يك استاد كار ساخته شده اند.
بطور خلاصه در ارتباط با ساختمان حرم و ضريح جناب ابراهيم سه موضوع قابل توجه است:
1 _ ايجاد گنبد و بارگاه و ساخته شدن ضريح ائمه بقيع به وسيله مجد الملك بوده كه در محل خود توضيح داده شد.
2 _ قاضي نورالله شوشتري تصريح مي كند كه حرم جناب ابراهيم نيز به وسيله مجد الملك ساخته شده است.
3 _ و بالأخره شباهت هايي كه در ميان دو ضريح وجود داشته است.
و از مجموع اين سه مطلب مي توان چنين نتيجه گيري نمود كه باني ضريح جناب ابراهيم، مانند حرم او و مانند حرم و ضريح ائمه بقيع، مجد الملك براوستاني است كه در اواخر قرن پنجم هجري ساخته شده است.
اين بود آنچه در مورد تاريخ بقعه و بارگاه و قبر جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون بدست ما رسيده است و در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داديم.
ولي در مورد اين دو شخصيت، موضوع مهم و نكته حساس و جالبتر از جنبه تاريخ، توجه به سنت رسول خدا و توجه به روش آن حضرت در كيفيت تشييع و تدفين آنها و فراگرفتن احكام اسلامي در اجراي سنت عملي آن بزرگوار در مورد تدفين و مراسم پس از آن، نسبت به همه مسلمانان مخصوصاً آنان كه از قداست
ص: 194
و معنويت بيشتري برخوردارند و با رسول خدا پيوند خانوادگي و يا افتخار صحابگي آن حضرت را دارند و همچنين كساني كه داراي خدمات ارزنده به اسلام و قرآن مي باشند.
زيرا مسلم است كه مراسم تشييع و تدفين ابن مظعون و ابراهيم به دستور مستقيم و به مباشرت شخص رسول خدا انجام گرفته و در حقيقت آن حضرت اين بخش از دستورات آيين خويش را عملاً بعنوان درس و برنامه همگاني در اين دو مراسم تعليم فرموده است و تمام مسلمانان موظفند اين درس را همانند ساير برنامه هاي ديني فرا گيرند و از سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيروي و دستور او را اجرا و عملي سازند كه (وَما آتاكُمُ الرَسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا).
بيان اين برنامه عملي و توضيح اين سنت جاوداني ايجاب مي كند كه مروري داشته باشيم به بيوگرافي ابن مظعون و جناب ابراهيم و نگاهي بر مراسم تشييع و تدفين پيكر پاك اين دو شخصيت بزرگوار؛ آنچنان كه در منابع حديثي و تاريخي نقل گرديده است.
صحابه بزرگ؛ عثمان بن مظعون، كنيه اش ابوسائب از سابقين در اسلام و چهاردهمين فرد است كه در مكه به نداي توحيد پيامبر (صلي الله عليه و آله) لبيك گفته و اسلام را پذيرفته است و يكي از مسلمانان مجاهد و مبارز و از كساني بوده است كه دفاع از حريم اسلام و فداكاري در حمايت از شخص رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را در رأس وظايف و برنامه هاي زندگي خويش قرار داده است.
بنا به گفته بعضي از مورخان، وي افتخار اخوت و برادري رضاعي با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را هم داشته است و او از آن عده از مسلمانها است كه (هاجر الهجرتين) در اثر فشار مشركين مكه، هم در هجرت به حبشه شركت نمود و هم جزو مهاجرين به مدينه بود. و طبق گفتار بعضي از مورخان سرپرستي مهاجرين حبشه از طرف رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بر وي محول شده بود.
ص: 195
عثمان بن مظعون در مراجعت از حبشه با اين كه در جوار و پناه وليد بن مغيره يكي از سرشناسان مشركان مكه قرار گرفت و از ايذاء و اذيت مشركان در امان بود اما براي هماهنگي با ساير مسلمانان و اعلان استقلال و عظمت اسلام و تحقير شرك و بت پرستي جوار او را مردود اعلان نمود و تمام عواقب و آثار خطرناك آن را جانانه پذيرا گرديد و به وليد چنين گفت: «من اينك از جوار تو خارج مي گردم؛ زيرا دوست دارم همانند پيامبر و مسلمانان ديگر، بجز خدا، در پناه كسي نباشم و از وليد خواست كه اين موضوع در ميان مردم مكه اعلان شود، از اين رو به همراه وي وارد مسجد الحرام گرديد و در ميان سران قريش خارج شدن خويش را از پناه وليد اعلان نمود. (1).
ابن مظعون پس از هجرت به مدينه، گذشته از اين كه يكي از ياران عابد و زاهد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بحساب مي آمد يكي از چند نفر از صحابه بود كه از ديگر ياران آن حضرت نسبت به احكام آشناتر و از اين لحاظ در ميان سايرين معروفتر بودند.
ابن مظعون در زهد و دوري از لذائذ زندگي، به اينجا رسيد كه تصميم گرفت حتي بعضي از مباحات را نيز ترك كند، از اين رو از معاشرت با همسرش نيز خودداري ورزيد. همسر او شكايت به نزد رسول خدا برد، آن حضرت او را از اين عمل منع و به انجام وظايف نسبت به زن و فرزند تشويق فرمود.
ابن مظعون جزو كساني بود كه در دوران جاهلي نيز لب به شراب نمي زد و شعارش اين بود: «شخص عاقل هيچگاه به چيزي كه عقل را زايل و موجب تمسخر ديگران مي گردد نزديك نمي شود».
ص: 196
و او جزو چند تن از صحابه است كه تصميم گرفتند براي مبارزه با گناه و دوري از معصيت، خود را «اخصاء» و غريزه جنسي خود را بطور كلي از بين ببرند و در اين مورد نيز با مخالفت رسول خدا مواجه گرديدند و رسول خدا فرمود: «يا ابن مظعون عليك بالصوم فانها مجفرة»؛ «بر تو باد روزه گرفتن كه شكننده غريزه جنسي است».
ابن مظعون جزو بدريون و از يكصد و سيزده نفر صحابه است كه در جنگ بدر شركت جسته و اين افتخار و از خودگذشتگي را بر افتخارات ديگرش افزوده است.
بهرحال، وي معيار و الگوي فضيلت و زهد و تقوا و از خودگذشتگي معرفي شده است و لذا در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «السلام علي عثمان بن اميرالمؤمنين سمي عثمان ابن مظعون». (1).
عثمان بن مظعون در ذي حجه سال دوم هجرت، پس از آن كه در جنگ بدر شركت نمود، بدرود حيات گفت و او اول كسي است از مهاجرين، كه در بقيع بخاك سپرده شد. (2).
مورخان و شرح حال نويسان از جمله ابن عبدالبر (متوفاي463) و ابن اثير (متوفاي630) از ابن عباس نقل نموده اند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به هنگام مرگ عثمان بن مظعون، در بالين وي نشسته بود، صورت به صورت او گذاشت، چون سر برداشت اشك در ديدگان آن حضرت حلقه زده بود و دومين بار صورت به صورت او گذاشت چون سر برداشت اشك و اندوه آن حضرت براي همه حاضرين مشهود بود و سومين بار صداي ناله و شيونِ آن حضرت بلند گرديد و حاضرين با ديدن اين منظره گريه و شيون سر دادند. (3).
ص: 197
در منابع شيعه از امام صادق (عليه السلام) (1) و در منابع اهل سنت از عايشه (2) روايت شده است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پس از تغسيل و تكفين ابن مظعون، در حالي كه اشك مي ريخت بر پيشاني او بوسه زد «فلما غسل و كفن قَبَله رسول الله بين عينيه» (3) در مسند احمد بن حنبل و طبقات گفتار عايشه چنين نقل شده است:
«ان رسول الله قَبَل عثمان بن مظعون و هو ميت، قال فرأيت دموع النبي تسيل علي خد عثمان بن مظعون». (4).
و همچنين اين نكته از گفتار محدثان و مورخان به وضوح بدست مي آيد كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بهنگام مرگ و دفن پيكر ابن مظعون و بعدها تا آن حضرت زنده بود، با قول و عملش و با گفتار و كردارش بر حفظ اثر قبر و اِبقاء نام اين صحابه جليل القدر توصيه و تأكيد مي فرمود و بر سر تربت وي حاضر مي گرديد و ياد او را زنده و براي وي از خداوند متعال اعلاي درجه و نزول رحمت درخواست مي نمود.
ص: 198
و بهنگام مرگ فرزند عزيزش ابراهيم فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون». (1).
بكار گيري و تكرار كلمه «سلف صالح» مخصوصاً بهنگام دفن ابراهيم و پس از گذشت هشت سال از وفات ابن مظعون تأكيد بر اين است كه بايد ياد ابن مظعون بعنوان يادگاري از گذشتگان صالح و نمونه اي از صحابه فداكار رسول خدا زنده و جاويد بماند و نام و خاطره او از خاطرها محو نگردد.
پس از اين كه پيكر عثمان بن مظعون دفن گرديد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با دست مباركش قطعه سنگي را بعنوان نشانه و علامت بر قبر وي نصب و با اين عمل خويش نيز همانند گفتارش ياد او را زنده و قبر او را براي هميشه مشخص فرمود.
ابن عبدالبر مي گويد: «و اعلم النبي (صلي الله عليه و آله) قبره بحجر و كان يزوره». (2) رسول خدا قبر عثمان را با قطعه سنگي مشخص فرمود و هميشه اين قبر را زيارت مي نمود. و هم او از عبيدالله بن رافع چنين نقل مي كند: «فوضع رسول الله حجراً عند رأسه و قال هذا فرطنا». (3) همين جمله را ابن سعد هم در طبقات نقل نموده است. (4).
در دعائم الإسلام از اميرالمؤمنين نقل مي كند: «ان رسول الله (صلي الله عليه و آله) لما دفن عثمان ابن مظعون دعا بحجر فوضعه عند رأس قبره و قال يكون عَلَماً ليدفن اليه قرابتي». (5) رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چون ابن مظعون را دفن نمود دستور داد قطعه سنگي را در طرف بالاي قبر او نصب كنند و فرمود اين سنگ علامت است تا قوم و خويش مرا در كنار آن دفن كنند.
در تاريخ الكامل مي گويد: «وجعل رسول الله (صلي الله عليه و آله) علي رأس قبره حجراً
ص: 199
علامةً لقبره». (1).
سمهودي در ضمن نقل اصل موضوع و اين كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) قطعه سنگي را بر روي قبر ابن مظعون نصب نمود به كيفيت اين سنگ قبر نيز اشاره مي كند و مي گويد: «اين قطعه سنگ نه قطعه سنگ معمولي بلكه قسمت پايين يك هاون سنگي بود كه پس از شكسته شدن و غير قابل استفاده بودن، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آن را بر قبر عثمان بن مظعون نصب نمود «فجعل رسول الله (صلي الله عليه و آله) اسفل مهراس علامة علي قبره» آنگاه فرمود: «وَ اجْعَلْني لِلْمُتَقِينَ إِماماً». (2).
اين بود گفتار رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در مورد عثمان بن مظعون و اين بود عملكرد آن حضرت در مراسم تدفين وي و نصب نمودن سنگ قبر بر روي قبر او تا علامتي بر آن قبر باشد و آيندگان آن را بشناسند و نسبت به صاحبش عرض ادب و احترام نمايند و خاطره او را بعنوان سرمشق زنده بدارند و شخصيت هاي اسلامي ديگر و اقوام و عشيره رسول خدا را در جوار آن دفن نمايند.
و اين قطعه سنگ تا دوران خلافت معاوية بن ابي سفيان در روي اين قبر قرار داشت و صحابه رسول خدا و مسلمانان طبق دستور و ارشاد آن حضرت به وسيله اين علامت، قبر ابن مظعون را مي شناختند و مانند خود آن حضرت به زيارتش مي شتافتند ولي در دوران معاويه كه مروان بن حكم امارت مدينه را به دست گرفت، دستور داد اين علامت و اين قطعه سنگ را از قبر عثمان بن مظعون برداشتند و در روي قبر عثمان بن عفان نصب نمودند. مروان مي گفت: «والله لايكون علي قبر عثمان بن مظعون حجر يعرف به»؛ «به خدا سوگند براي من قابل قبول نيست كه در قبر عثمان بن مظعون علامتي باشد و با آن شناخته شود».
و اين عمل از نظر افكار عمومي آنچنان زننده و مورد اعتراض بود كه افراد
ص: 200
سرشناس از بني اميه نيز اظهار مخالفت نمودند و به مروان گفتند: «چرا قطعه سنگي را كه با دست رسول خدا نصب شده بود، بجاي ديگر منتقل نمودي» ولي مروان به اين اعتراضها توجهي نكرد و در پاسخ آنان گفت: عثمان فعثمان! چه فرق مي كند آن عثمان يا اين عثمان و گاهي چنين گفت: «اما والله اذ رميت فلا يرد»؛ «به خدا سوگند پس از اين تغيير مكان قابل برگشت نيست.» (1).
اين بود اجمالي از تاريخ زندگي عثمان بن مظعون و نكات برجسته اي از زهد و عبادت و مبارزه و استقامت او در برابر كفر و شرك و همچنين نكاتي درباره مرگ و مراسم تدفين و احترام و تجليل رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از اين صحابه جليل و گريه آن بزرگوار در كنار پيكر او.
و اينك اجمالي از بيوگرافي جناب ابراهيم فرزند رسول خدا و نكاتي از تولد و عاطفه و محبت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نسبت به اين فرزند عزيزش و چگونگي انتقال و تدفين اين طفل شانزده ماهه و گريه رسول خدا و سايرين در كنار پيكر و بهنگام دفن اين دُردانه پيامبر (صلي الله عليه و آله).
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در ذيقعده سال ششم هجرت كه از جنگ حديبيه مراجعت فرمود، نامه اي به وسيله يكي از اصحابش به نام حاطب بن ابي بلتعه به مقوقس پادشاه اسكندريه ارسال داشت كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در اين نامه او را به توحيد و قبول اسلام فراخوانده بود. مقوقس گرچه اسلام را نپذيرفت ولي احترام و ادب كامل را نسبت به نامه رسول خدا و پيك آن حضرت مراعات نمود و هنگام دريافت نامه گفت از اين پيام عطر خير و نيكي استشمام مي شود و دستور داد نامه رسول خدا در ميان صندوقي از عاج محفوظ بماند و
ص: 201
به همراه پاسخ اين نامه دو كنيز به نام ماريه و سيرين كه هر دو خواهر و از زيبايي برخوردار بودند با هداياي ديگر به محضر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ارسال نمود. اين دو خواهر پس از ورود به مدينه طبق دعوت و هدايت شخص رسول خدا به آيين اسلام گرويدند و در تاريخ جزو زنان مؤمنه و با فضيلت شناخته مي شوند. رسول خدا ماريه را براي خود نگهداشت و سيرين را به حسان بن ثابت شاعر معروف و مخصوص خود اهدا نمود. حسان از سيرين داراي فرزندي شد به نام عبدالرحمان كه با ابراهيم فرزند پيامبر پسر خاله مي باشند. (1).
از روزهاي اول ورود ماريه به خانه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بعضي از همسران آن حضرت نسبت به وي با چشم حسادت نگاه مي كردند و تحمل اين بانوي جوان و تازه وارد براي آنان سخت مي نمود و با ظاهر شدن اثر حمل در وي، اين حالت شديدتر و اظهار ناراحتي بيشتر گرديد؛ بطوري كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براي حفظ توازن در ميان همسران و در داخل زندگيش مصلحت را در اين ديدند كه ماريه را علي رغم علاقه و محبت فوق العاده اي كه به وي داشتند به خارج مدينه منتقل و از ساير همسرانش جدا سازند، از اين رو ماريه در ميان بستاني كه متعلق به پيامبر و در ميان قبيله بني مازن و در نزديكي مسجد قبا قرار داشت اسكان داده شد كه اين محل بعدها به نام مشربه ام ابراهيم (2) مشهور و پس از چند ماه ابراهيم در اين محل متولد شد.
انتقال ماريه به خارج از مدينه را مورخان چنين نقل نموده اند:
ص: 202
«و غار نساء رسول الله، و اشتد عليهن حين رزق منها الولد»؛ (1) «بعضي از همسران پيامبر نسبت به ماريه حسد ورزيدند مخصوصاً آنگاه كه داراي فرزند شد.»
و صاحب طبقات نقل مي كند: «پيامبر خدا ماريه را از محيط زندگيش دور ساخت؛ زيرا تحمل وي براي همسران آن حضرت سخت بود و آنان حسد ورزيدند اما نه مثل عايشه. (2).
و باز در طبقات و ساير كتب تاريخ، از خود عايشه نقل شده است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) يك روز ابراهيم را به نزد من آورده، فرمود: «عايشه ببين اين طفل چقدر به من شبيه است» گفتم هيچ شباهتي به تو ندارد، فرمود: چقدر (مانند من) سفيد و چاق است» گفتم طفلي كه شير گوسفند بخورد چاق و سفيد مي شود. (3).
به هرحال ابراهيم در ميان قبيله بني مازن و در محل مشربه متولد گرديد و سلمي همسر ابو رافع مامايي او را به عهده گرفت و لذا اولين كسي كه مژده ولادت ابراهيم را به رسول خدا رسانيد ابو رافع بود و آن حضرت غلامي به عنوان مژدگاني بر وي اهدا نمود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در روز هفتم ولادت ابراهيم گوسفندي عقيقه نمود و شخصي به نام ابوهند موي سر وي را تراشيد و بدستور پيامبر به وزن موها نقره به مساكين داده شد. سپس در داخل خاك دفن گرديد. و در همين روز پيامبر خدا اين فرزند را ابراهيم ناميد و فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: «السَلام عليك يا أبا ابراهيم» و من هم نام جدم ابراهيم را بر وي انتخاب نمودم. (4).
پس از تولد ابراهيم هر يك از همسران انصار درخواست نمودند كه رسول خدا وظيفه پرستاري و شير دادن به ابراهيم را بر وي محول نمايد و در اين مورد به همديگر
ص: 203
سبقت مي جستند، بالأخره اين افتخار نصيب بانويي به نام ام برده همسر ابويوسف گرديد. خانه ابويوسف كه شغل آهنگري داشت در همان محله بني مازن و در نزديكي مشربه ام ابراهيم قرار گرفته بود و ام برده ابراهيم را به نزد ماريه در مشربه و به حضور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در مدينه مي برد و پس از ديدار آنان به خانه اش برمي گرداند و گاهي رسول خدا شخصاً براي ديدن فرزندش به خانه ام برده مي رفت. (1).
انس بن مالك خدمتگزار رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مي گويد: «من نسبت به فرزند مهربانتر از رسول خدا كسي را نديده ام؛ زيرا به هنگامي كه ام برده ابراهيم را پرستاري مي نمود، گاهي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با اين فاصله دور، به خانه او مي رفت و ابراهيم را در بغل مي گرفت و او را مي بوسيد، سپس به دايه اش تحويل مي داد و يك روز كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) باز قصد خانه ام برده را داشت، من نيز به همراه او حركت كردم، چون به خانه ابويوسف رسيديم، ديدم خانه او پر از دود است. من به سرعت وارد خانه شدم و او را از ورود رسول خدا مطلع ساختم، او هم با عجله دست از كار كشيد و كوره آهنگري را تعطيل نمود تا دود فضاي خانه، آن حضرت را آزرده نسازد ولي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با همين وضع وارد گرديد و فرزندش را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد. (2).
ابراهيم در خانه ام برده مريض شد و در روز سه شنبه يازدهم ربيع الاول سال دهم هجري كه هيجده ماهه و بنا به قولي شانزده ماهه بود، از دنيا رفت. در منابع حديثي متعدد نقل شده است: در دقايق آخر عمر وي و آنگاه كه در حال نزع بود، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در كنار بسترش نشسته بود و در حالي كه اشكش بصورتش جاري مي گرديد چنين فرمود:
ص: 204
«تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول الا ما يرضي بِهِ الرب و أنا بك يا ابراهيم لمحزونون»؛ «قلبم اندوهناك و چشمم گريان است و چيزي بجز رضاي حق نمي گويم اي ابراهيم اينك در فراقت شديداً اندوهناكيم.» (1).
و در حديث ديگري آمده است كه آن حضرت پس از آن كه فرمود: «تدمع العين...» اين جمله را هم اضافه نمود: «و لو لا انه وعد صادق و وعد جامع و ان الآخر لاحق بالاول لوجدنا عليك يا ابراهيم اشد من وجدنا و انابك لمحزونون»؛ «اگر مرگ وعده حق و همگاني نبود و اگر قرار نبود پسينيان به پيشينيان ملحق شوند، اندوه ما در فراقت، بيش از اين مي شد و در عين حال در فراقت شديداً اندوهناكيم.» (2).
و باز در حديث ديگري كه ابي داود متن آن را نقل نموده، چنين آمده است: «ففاضت عينا رسول الله (صلي الله عليه و آله) فقال له سعد ما هذا؟ قال (صلي الله عليه و آله) انها رحمة وضعها الله في قلوب من يشاء و انما يرحم الله من عباده الرحماء»؛ (3) «چون اشك پيامبر (صلي الله عليه و آله) جاري شد، سعد عرض كرد: يا رسول الله اين گريه چرا؟ فرمود اين رحمت و عاطفه است كه خداوند در دل كساني كه مي خواهد قرار مي دهد و خداوند از بندگان خويش بر آنها رحم مي كند كه در دلشان رحم باشد.»
عبدالرحمان بن حسان بن ثابت از مادرش سيرين نقل مي كند كه به هنگام مرگ ابراهيم من و خواهرم ماريه در كنارش بوديم با اينكه با ناله و شيون گريه مي كرديم اما از سوي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مخالفت به عمل نمي آمد ولي پس از مرگ او از شيون و فرياد كردن نهي نمود. (كلما صحت أنا و اختي ما ينهانا فلما مات نهانا عن الصياح). (4).
ص: 205
پس از مرگ ابراهيم كه در محله بني مازن و در خارج مدينه بوقوع پيوست، به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عرض كردند: «اَينَ نَدْفَنُهُ؟»؛ «در كجا به خاكش بسپاريم؟» آن حضرت فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون (1) طبق اين دستور پيكر طفل شانزده ماهه براي خاكسپاري در بقيع به مدينه منتقل گرديد.
كيفيت انتقال جسد ابراهيم را در طبقات بدينگونه نقل مي كند: «و حمل من بيت ام برده علي سرير صغير»؛ (2) «و از خانه ام برده در ميان تابوت كوچكي به مدينه حمل شد.»
و در استيعاب نيز مشابه همين جمله را نقل نموده است: «و حمل علي سرير صغير و صلي عليه رسول الله (صلي الله عليه و آله)» (3) ولي ابن كثير مفسر و مورخ معروف به جزئياتي از نقل و تشييع جنازه ابراهيم اشاره دارد، او مي گويد:
«لما توفي ابراهيم ابن رسول الله (صلي الله عليه و آله) بعث علي بن ابي طالب الي امه مارية القبطية و هي في مشربة فحمله علي في سفط و حمله بين يديه علي الفرس ثم جاء به الي رسول الله (صلي الله عليه و آله)»؛ (4) «چون ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از دنيا رفت آن حضرت اميرمؤمنان را به نزد ماريه كه در مشربه بود فرستاد و علي (عليه السلام) پيكر ابراهيم را در تابوتي در بالاي اسب و در پيش رويش حمل و بدينگونه به نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) منتقل نمود.»
بنابراين، انتقال جسد ابراهيم در ميان صندوقچه اي چوبين (تابوت صغير) و بوسيله امير مؤمنان (عليه السلام) در حالي كه سوار بر اسب بوده، انجام گرفته است.
بنا به نقل ابن عبدالبر، پيكر ابراهيم را مرضعه و پرستارش ام برده غسل داد. (5) ولي
ص: 206
مشهور اين است كه مراسم غسل وي به وسيله فضل بن عباس انجام گرفته است. و در اين مراسم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و عمويش عباس در گوشه اي نشسته بودند و چگونگي آن را نظاره مي كردند «غسله فضل بن عباس و رسول الله و العباس جالسان». (1).
در سنن ابن ماجه از انس بن مالك نقل مي كند چون ابراهيم از دنيا رفت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به هنگام كفن كردن جسد وي فرمود: «بر كفن نپيچيد تا براي آخرين بار او را ببينم، آنگاه در كنار او نشست و به روي جنازه خم شد و گريه نمود (لا تدرجوه في اكفانه حتي انظر اليه فأتاه فأنكب عليه و بكي). (2).
اين گريه رسول خدا در تاريخ ابن كثير با توضيح جالبتري نقل شده است؛ زيرا او اين جمله را نيز اضافه نموده است: «فبكي حتي اضطرب لحياه و جنباه»؛ (3) «رسول خدا آن چنان گريه مي نمود كه چانه و شانه هاي آن حضرت از شدت گريه تكان مي خورد.»
ابن كثير در ضمن جمله اي به تشييع جنازه ابراهيم اشاره مي كند و مي گويد: «فغسله و كفنه و خرج به و خرج معه الناس» (4) اين جمله نشانگر اين است كه پس از مراسم تغسيل و تكفين آنگاه كه جسد را به سوي بقيع حركت داده اند مردم نيز در پشت سر جنازه به همراه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به حركت درآمده و همانند خود آن حضرت در تشييع جنازه ابراهيم شركت نموده اند.
گرچه روايتي كه در سنن ابو داود از عايشه نقل شده، كه: «رسول خدا بر جنازه
ص: 207
ابراهيم نماز نخوانده است.» (1) ولي مضمون روايات ديگري كه خود ابوداود و ساير محدثان و مورخان و در منابع حديثي و تاريخي آورده اند، اين است كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بر پيكر فرزند صغيرش ابراهيم همانند اشخاص بزرگ نماز ميت بجاي آورده و سپس به خاك سپرده است. (2).
در سنن ابن ماجه اين حديث چنين نقل شده است: «لما مات ابراهيم ابن رسول الله صلي عليه رسول الله و قال: ان له مرضعاً في الجنة».
در ضمن حديثي در سنن ابي داود، محل اقامه ي اين نماز نيز تعيين گرديده است: «لما مات ابراهيم ابن النبي (صلي الله عليه و آله) صَلي عَلَيْهِ رسول الله في المقاعد». (3).
ابن كثير از مسند ابوعلي از ابن ابي اوفي نقل مي كند كه «صلي رسول الله (صلي الله عليه و آله) علي ابنه وصليت خلفه و كبر عليه أربعاً». (4).
ابن كثير مي گويد به هنگام دفن ابراهيم امير مؤمنان (عليه السلام) وارد قبر شد و كف قبر را آماده و جسد را دفن نمود. «فَدَخل عليٌ في قبره حتي سوي عليه و دفنه». (5).
ولي به نقل ديگري كه در طبقات و استيعاب آمده است، فضل بن عباس و اسامة بن زيد با هم وارد قبر شده اند: «قيل ان الفضل بن عباس غسل ابراهيم و دخل في قبره هو و اسامة بن زيد». (6).
ص: 208
به نظر مي رسد هر دو مطلب درست باشد كه در مرحله اول فضل بن عباس با همكاري اسامه و در مرحله آخر امير مؤمنان شخصاً در آماده سازي قبر و دفن جسد ابراهيم اقدام نموده اند. و نقل ابن كثير مؤيد مطلبي است كه در بعضي از منابع شيعه نقل شده كه رسول خدا به امير مؤمنان (عليه السلام) دستور داده است صورت ابراهيم را او به خاك بگذارد.
در تاريخ ابن كثير در ضمن بيان مراسم دفن ابراهيم از سومين گريه رسول خدا سخن به ميان آمده است كه در اين مرحله، حزن و اندوه و گريه آن بزرگوار موجب اندوه شديد مسلمانان شركت كننده در مراسم دفن گرديده و در كنار قبر با صداي بلند گريه نموده اند و آن حضرت مجدداً فرموده است: «چشممان گريان و قلبمان محزون ولي چيزي كه موجب خشم خداست بر زبان نمي آوريم و اينك اي ابراهيم در فراقت شديداً محزون هستيم» (بكي رسول الله و بكي المسلمون حوله حتي ارتفع الصوت ثم قال: تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول ما يغضب الرب و انا عليك يا ابراهيم لمحزونون). (1).
عبدالرحمان بن حسان بن ثابت هم نقل مي كند كه مادرم سيرين (خواهر ماريه) مي گفت به هنگام دفن ابراهيم من در كنار قبر بودم و گريه مي كردم و كسي هم از گريه من ممانعت نمي نمود: (و أنا أبكي عند قبره و لاينهاني أحد). (2).
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به هنگام دفن ابراهيم در ميان خشتها كه در داخل قبر چيده مي شد شكافي مشاهده فرمود و شخصاً قطعه كلوخي به حفار داد كه در ميان آن خشتها قرار
ص: 209
بدهد، آنگاه فرمود: «انها لا تضر و لا تنفع ولكنها تقر عين الحي»؛ «اين كلوخ ضرر و فايده اي براي مرده ندارد ولي زنده ها را كه در كنار قبر هستند خوشحال مي كند.» و پس از پوشانيدن قبر در گوشه اي از آن، قطعه سنگي ديد آن را برداشت و با دست مباركش خاك قبر را تسطيح و هموار نمود و چنين فرمود: «اذا عمل احدكم عملاً فليتقنه فانه مما يسلي نفس المصاب»؛ «هر گاه عمل دفن انجام مي دهيد در استحكام آن بكوشيد كه مايه تسلي خاطر مصيبت زدگان مي شود.»
آنگاه دستور داد مشك آبي آوردند و بر روي قبر ريختند و سپس سنگي بعنوان علامت بر بالاي قبر ابراهيم نصب نمود.
صاحب طبقات نقل مي كند: «امر رسول الله (صلي الله عليه و آله) بحجر فوضع عند قبره و رش علي قبره الماء». (1).
در مورد ريختن آب در جاي ديگر چنين نقل مي كند: به هنگام دفن ابراهيم رسول خدا خطاب به شركت كنندگان در اين مراسم فرمود: «كسي هست يك مشك آب بياورد؟» يكي از انصار مشك آبي حاضر نمود، آن حضرت فرمود: «بريز روي قبر ابراهيم» (قال صلي الله عليه و آله) هَلْ من أحد يأتي بقربة ماء فاَتي رجل من الأنصار بقربة ماء فقال رشها علي قبر ابراهيم.) (2).
صاحب استيعاب و اسدالغابه از زبير بن بكار نقل مي كنند كه: «رش علي قَبره ماء و علم علي قبره بعلامة و هو اول قبر رش عليه الماء». (3)؛ «رسول خدا بر قبر ابراهيم آب ريخت و بر قبرش (با سنگ) علامت گذاري نمود و آن اولين قبري بود كه آب بر آن ريخته شد.»
در همان روزي كه ابراهيم از دنيا رفت اتفاقاً كسوف آفتاب هم بوقوع پيوست يك عده از افراد بي اطلاع اين موضوع را با حادثه فوت او مرتبط دانسته و در ميان خود
ص: 210
مطرح نمودند كه اين كسوف به جهت مرگ ابراهيم و در اثر اين مصيبت بزرگ كه متوجه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و مسلمانان گرديده به وجود آمده است، چون اين مطلب به سمع مبارك رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رسيد پس از اقامه نماز آيات در ميان مسجد سخنراني نمود و اين موضوع بي اساس و اين فكر انحرافي و موهوم را تخطئه و مورد انتقاد قرار داد و از اين طريق از نفوذ بد آموزيهاي فكري عقيدتي جلوگيري فرمود و در ضمن مطالبي در اين زمينه چنين اظهار داشت: «آفتاب و ماه از آيات خداوند هستند و كسوف و خسوف در آنها هم روي حساب و نظم دقيق است» هيچگاه در اثر مرگ و زندگي اشخاص ولو شخصيتهاي بزرگ واقع نمي گردد و نبايد مسلمانان اين تصور باطل و اين انحراف فكري را ولو در حق ابراهيم فرزند عزيز پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) و دُردانه آن حضرت به خود راه دهند.
اين گفتار و هدايت رسول الله با مضامين و با اسناد مختلف در منابع حديثي و تاريخي نقل شده است. در متن يك حديث چنين آمده است: «كسفت الشمس علي عهد رسول الله يوم مات ابراهيم، فقال الناس: كسفت الشمس لموت ابراهيم. فقال رسول الله (صلي الله عليه و آله): ان الشمس و القمر لا يخسفان لموت أحد و لا لحياته و لكنهما آيتان من آيات الله فاذا رأيتموها فصلوا». (1).
و در متن حديث ديگري به سخنراني عمومي آن حضرت در اين مورد اشاره شده و چنين آمده است: «قام فخطب الناس فاثني علي الله بما هو أهله ثم قال: ان الشمس و القمر آيتان من آيات الله لا يخسفان لموت أحد و لا لحياته. فاذا رأيتموها فافزعوا للصلوة». (2).
ص: 211
در بخش اول اين بحث در ضمن معرفي اجمالي از بيوگرافي عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و بيان تاريخ و كيفيت سازگاري حرم و ضريح آنان، با سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و عكس العمل پيامبر در مرگ اين دو عزيز، كه تشييع و تدفين آنان با دستور و نظارت مستقيم شخص آن حضرت انجام پذيرفته، با مطالب زير آشنا شديم:
1 _ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بهنگام مرگ عثمان بن مظعون، دوبار: يكي بهنگام مرگش و ديگري بهنگام كفن كردن پيكرش بشدت گريه نمود؛ بطوري كه گريه و ناله آن حضرت موجب گريه و ناله صحابه و ياران آن حضرت گرديد.
2 _ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بهنگام دفن ابن مظعون، براي حفظ اثر و ابقاي قبر او، قطعه سنگي بر اين قبر نصب و اين عمل را با حضور دائمي خود در كنار آن و با جملاتي كه حاكي از اهتمام آن حضرت بر حفظ ياد و قبر ابن مظعون بود، تأكيد فرمود.
3 _ رسول خدا بهنگام وفات دردانه اش ابراهيم (همانند عثمان بن مظعون) در كنار جسد او سه بار گريه نمود، بهنگام مرگ، كفن كردن و دفن پيكرش. صحابه نيز به تأسي از آن حضرت و با مشاهده گريه و اندوه او، گريه نمودند؛ همانگونه كه بانوان نيز در اين حادثه، همراه رسول خدا گريه مي كردند.
4 _ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دستور داد پيكر ابراهيم با تشريفات خاصي به مدينه منتقل و با تشييع صحابه، در بقيع و در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن شود.
5 _ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نه تنها مانند قبر ابن مظعون، بر قبر ابراهيم هم قطعه سنگي نصب فرمود بلكه دستور داد براي استحكام قبر وي، يك مشك آب نيز ريخته شود و اين قبر بجاي خاك با خشت و گل پوشانده شود.
6 _ و بالأخره رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در كنار اين روش و سنت خويش، با خطابه و سخنرانيش از نفوذ بد آموزيهاي فكري و عقيدتي جلوگيري و راه صحيح توحيد و خدا شناسي را بر آنان تعليم فرمود.
ص: 212
اينك ادامه بحث :
اين بود عكس العمل رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بهنگام مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون و سنت آن حضرت در مراسم تدفين و به خاك سپاري پيكر آنان و اين بود آنچه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در جهت ابقاي قبر و حفظ اثر آنان با گفتار و عملش و بوسيله نصب كردن سنگ و گاهي با استحكام بخشيدن بوسيله ريختن آب بر قبر، انجام داد.
بطوري كه ملاحظه فرموديد، سنت و روش پيامبر (صلي الله عليه و آله) در هر دو مورد و نسبت به هر يك از ابراهيم (فرزندش) و عثمان بن مظعون مشابه بود و در هنگام مرگ، تا آخرين مرحله مراسم تدفين، درباره آنان يكسان عمل نموده است.
مجموع اين حركت و اين روش را مي توان در دو محور و بصورت دو بخش زير خلاصه نموده و نتيجه گيري كرد:
اظهار غم و اندوه و گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، از لوازم عاطفه بشري و از آثار رقت و از مقتضيات رأفت انساني است و به مضمون گفتار رسول خدا (صلي الله عليه و آله) «انها رحمة وضعها الله في قلوب من يشاء وانما يرحم الله من عباده الرحماء»؛ (1) «اين عاطفه و رأفت و رحمت از الطاف و نعمتهاي خداوندي است و در قلب هر يك از بندگانش كه بخواهد قرار مي دهد.»
عاطفه هر چه بيشتر باشد، طبعاً اثر آن نيز بيشتر، و رحمت و رأفت دروني هر چه عميقتر شود تأثير آن و گريه شخص نيز به همان اندازه شديدتر خواهد گرديد.
اينجاست كه مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون در پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بيش از ساير افراد مؤثر مي شود و آن حضرت در فقدان آنان، آنچنان گريه مي كند كه حاضرين را نيز تحت تأثير قرار مي دهد و موجب گريه شديد آنان مي گردد.
رسول خدا در مرگ ابن مظعون دوبار گريه كرد: الف _ بهنگام مرگ _ ب _ وقت كفن كردن. هنگامي كه پيكر ابن مظعون را كفن مي كردند، آن حضرت در حالي كه بر پيشاني او
ص: 213
بوسه مي زد، اشكش بر سر و صورت وي سرازير بود.
و گريه پيامبر در مورد فرزندش ابراهيم در سه مرحله بوقوع پيوست:
الف _ در كنار بستر او بهنگام مرگش بهمراه ماريه و سيرين (مادر و خاله ابراهيم) آنگاه كه اين جمله نيز، كه بيانگر تأثر شديد آن حضرت بود، شنيده مي شد: «إن القلب ليحزن وان العين لتدمع ولانقول مالا يرضي به الرب وانا بك يا ابراهيم لمحزونون».
ب _ هنگامي كه پيكر ابراهيمِ شانزده ماهه، بر كفن پيچيده مي شد، دستور داد كه: «بر كفنش نپيچيد تا بار ديگر نگاهش كنم» (1) سپس در كنار جسد فرزندش نشست و خم شد و آنچنان مي گريست كه اثر آن، در شانه ها و چانه آن حضرت مشاهده مي گرديد. (2).
ج _ بهنگام دفن ابراهيم و در كنار قبر وي بود كه همان جمله تأثر انگيز: «ان القلب ليحزن...» را تكرار كرد و آنچنان گريه نمود كه صحابه رسول خدا نيز بشدت متأثر گشتند و گريه سر دادند و نه مردان بلكه بانوان نيز كه در اين مراسم شركت داشتند، ناله سر دادند و كسي مانع و مزاحم آنان نمي گرديد.
و به تعبير ديگر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در فراق ابراهيم و ابن مظعون نه تنها گريه نمود و اشك ريخت بلكه كنار بستر و كنار قبر آنان را به مجلس ماتم و عزا مبدل ساخت كه شركت كنندگان در اين مجالس چهارگانه را، صحابه و اقوام آن حضرت از مرد و زن تشكيل مي دادند كه در متن تاريخ از ميان اين بانوان به ماريه و سيرين تصريح شده است.
تا اينجا موضوع گريه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و صحابه را از ديدگاه تاريخ و حديث، مورد بررسي قرار داديم، اينك مناسب است اشاره اي داشته باشيم به حكم فقهي اين مسأله و چگونگي آن از ديدگاه فقهاي شيعه و اهل سنت:
گريه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون و در كنار قبر يكي از
ص: 214
دخترانش (1) و همچنين به هنگام مرگ عده اي از صحابه و يارانش و در شهادت پسر عمويش جعفر بن ابي طالب (2) و عمويش حمزه (3) و دستور صريح و دعوت آن حضرت از بانوان مدينه، جهت گريه نمودن براي حمزه (4) و به پيروي از روش اهل بيت عصمت و طهارت؛ مانند گريه حضرت زهرا (عليها السلام) در رحلت جانگداز رسول خدا (صلي الله عليه و آله) (5) و بهنگام در گذشت خواهرش رقيه (6) و گريه ممتد و طولاني حضرت علي بن الحسين (عليه السلام) در شهادت پدر بزرگوارش و موارد مشابه آن در منابع شيعه و اهل سنت بطور متواتر نقل گرديده است. آري بر اساس اين سنت قولي و عملي است كه فقهاي شيعه بر جواز گريه كردن _ حتي با صداي بلند _ فتوا داده و در موارد خاصي مانند گريه نمودن بر پيامبر و اهل بيتش قائل بر استحباب آن شده اند، به شرط آن كه توأم با عمل و گفتار حرام؛ مانند نوح به باطل و يا در منظر و حضور نامحرمان نباشد.
به عقيده نگارنده، گفتار (سيرين) هم كه در صفحات قبل نقل نموديم، دقيقاً با همين شرايط تطبيق مي كند كه مي گويد: «كلما صحت أنَا و اُختي ما ينهانا فلما مات نهانا عن الصياح».
بهنگام مرگ ابراهيم، تا مجلس خالي از اغيار است و ديگران از مرگ وي مطلع نشده اند، رسول خدا از ناله و شيون ماريه و سيرين مانع نمي گردد ولي پس از مرگ وي، كه طبعاً افراد بيگانه و نامحرم حضور پيدا خواهند نمود، بانوان را از «ناله و شيون» نهي مي كند نه از اصل «گريه».
فقهاي چهارگانه و ائمه اربعه اهل سنت نيز در اصل گريه با فقهاي شيعه همگام بوده
ص: 215
و بر جواز آن فتوا داده اند، گر چه در كيفيت و بعضي جزئيات آن همانند فروع ديگر فقهي اختلاف نظر دارند:
جزيري مي گويد: گريه كردن بر مردگان با شيون و صداي بلند به فتواي مالكيها و حنفيها جايز نيست ولي شافعيها و حنبليها بر جواز آن ولو اين كه توأم با ناله و شيون هم باشد قائل شده اند. اما گريه كردن و اشك ريختن بدون سر و صدا به فتواي همه مذاهب چهارگانه، مباح و جايز شمرده شده است. (1).
بطوري كه ملاحظه فرموديد مسأله گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، يك موضوع عاطفي و از نظر تاريخ و حديث از سنن ثابت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و از مباحثي است كه مورد اتفاق فقهاي شيعه و اهل سنت مي باشد. ولي در مقام عمل و در مرحله انجام، اين سنت با اختلاف نظر مواجه بوده و شاهد دو بينش متضاد در ميان مسلمانان مي باشيم؛ زيرا شيعيان اهل بيت (عليهم السلام) و پيروان واقعي سنت، بر اساس تفكر مذهبي و طبق راه و رسم نبوي (صلي الله عليه و آله) و فتواي فقها، عملاً نيز گريه كردن را جايز و بلكه در فراق رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) و در فقدان و مظلوميت پيشوايان ديني آن را جزو مستحبات مي دانند و اين عمل در طول تاريخ يكي از شعائر جهان شيعه و از مشخصات اين گروه از مسلمانان به حساب آمده و به صورت يك حقيقت تاريخي غير قابل ترديد و بشكل يك واقعيت عيني ملموس، متجلي گرديده است.
ولي بيشتر اهل تسنن در اين مورد حالت انفعالي داشته و نه تنها گريه كردن در ميان اين گروه از مسلمانان يك عمل ناروا بحساب مي آيد بلكه شيعه را نيز از اين جهت متهم به عملي ناروا نموده و مورد نكوهش قرار مي دهند و گريه آنان را در مراسم عاشوراي حسيني (عليه السلام) و در كنار قبر پيامبر و قبور اوليا بعنوان عملي حرام و غير مشروع و بدعت در آيين معرفي مي نمايند كه شعار «يا حاج حرام» مأمورين حكومت سعودي و نگاه خشم
ص: 216
آلود آنان بهنگام گريه حجاج در كنار حرم پيامبر (صلي الله عليه و آله) و ائمه بقيع (عليهم السلام) نموداري از اين نوع تفكر مي باشد. با اين كه مردم حجاز پيرو فقه حنبلي و از كساني هستند كه طبق فتوا، حتي گريه كردن با صداي بلند و با ناله و شيون را جايز مي دانند.
انگيزه عمل جهان تسنن و عامل تفكر اين گروه از مسلمانان را در موضوع گريه، علي رغم جواز آن از نظر سنت و حديث و از نظر فقهاي چهارگانه، بايد در مخالفت عملي خليفه دوم در اين موضوع جستجو و ريشه يابي كرد؛ زيرا وي نه تنها مخالف با گريه بود و بر عقيده خويش اصرار مي ورزيد، بلكه عملاً نيز از گريه كردن ممانعت و جلوگيري مي نمود، گرچه به وسيله تازيانه و سنگ زدن بر گريه كنندگان و يا پاشيدن خاك و شن بر سر و صورت آنان باشد. و اين بود عقيده و روش خليفه در طول سالهاي خلافتش و حتي در دوران حيات رسول خدا (صلي الله عليه و آله).
و اينك به نقل چند نمونه از آنچه در اين زمينه، در منابع اصيل اهل سنت آمده است مي پردازيم:
1 _ بخاري در صحيح خود پس از نقل حديثي در مورد گريه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و صحابه آن حضرت در بالين سعد بن عباده مي گويد: «وكان عمر _ رض _ يضرب فيه بالعصاء و يرمي بالحجارة و يحثي بالتراب». (1).
2 _ احمد بن حنبل و محدثين ديگر، از ابن عباس نقل نموده اند كه زنها در مرگ رقيه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گريه مي كردند، عمر آنها را با تازيانه مي زد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: بگذار گريه كنند. آنگاه خطاب به آنان فرمود: «ابكين و اياكن و نعيق الشيطان»؛ «گريه كنيد ولي از صداي شيطان دور باشيد.» و گريه خود را با عملي حرام توأم نكنيد.
در نقل واقدي و ذهبي اين جمله نيز اضافه شده است: «عمر كه آنها را مي زد رسول خدا دست او را گرفت و فرمود آرام باش عمر! بگذار گريه كنند؛ (فأخذ النبي (صلي الله عليه و آله) بيده
ص: 217
فقال مهلاً يا عمر دعهن يبكين). (1).
3 _ باز احمد بن حنبل نقل مي كند كه عده اي از زنها در تشييع جنازه اي گريه مي كردند، عمر آنها را منع نمود، رسول خدا فرمود: به حال خودشان واگذار؛ زيرا عزيز خود را تازه از دست داده اند، قلبشان اندوهگين و چشمشان گريان است؛ (دعهن فان النفس مصابة والعين دامعة و العهد حديث). (2).
4 _ و بخاري در صحيح خود اشاره اي دارد به عكس العمل خليفه دوم در مورد زناني كه در مرگ ابوبكر گرد آمده بودند. او مي گويد: «و قد أخرج عمر اُخت ابي بكر حين ناحت». (3).
مشروح اين جريان را طبري چنين نقل مي كند: در مرگ ابوبكر عايشه مجلس عزايي بر پا نمود، عمر شخصاً به در خانه او آمد و شركت كنندگان را از گريه كردن بر ابوبكر منع كرد، آنها چون به گفتار عمر گوش ندادند، به هشام بن وليد دستور داد وارد خانه شود و دختر ابي قحافه را به نزد وي بياورد. عايشه به هشام گفت: «بخدا سوگند در اين صورت خانه را بر سرت ويران خواهم كرد» عمر مجدداً به هشام دستور داد تا داخل خانه شد و امر خليفه را اجرا و ام فروه، خواهر ابوبكر، را در نزد وي حاضر نمود. عمر چند ضربه تازيانه بر پيكر ام فروه نواخت كه ساير شركت كنندگان با ديدن اين صحنه مجلس را ترك نموده و متفرق شدند (فاخرج أم فروة أخت أبي بكر الي عمر فعلاها بالدرة فضربها ضربات...) (4).
ابن ابي الحديد مي گويد: اولين كسي كه عمر در دوران خلافتش با تازيانه زد «ام فروه» دختر ابي قحافه بود؛ زيرا وقتي ابوبكر از دنيا رفت، زنان بر وي گريه و شيون مي نمودند، عمر چندين بار آنها را نهي نمود و چون آنان به گريه خود ادامه دادند، ام فروه را از ميانشان
ص: 218
بيرون كرد و با تازيانه بر وي زد، زنان ديگر با ديدن كتك خوردن ام فروه متفرق شدند. (1).
و اين بود چند نمونه از مخالفت عملي خليفه دوم با گريه كردن مسلمانان در مرگ عزيزان و در فقدان اقوام و خويشانشان.
از اين بررسي كوتاه، دو مطلب زير بدست مي آيد:
1 _ اين سختگيري خليفه، در ارتباط با يك موضوع عاطفي همگاني و مورد ابتلاي عموم و انعكاس قطعي آن در منابع و مآخذ معمول و رايج از حديث و تاريخ كه در طول قرنها مورد استفاده مستقيم و غير مستقيم اهل سنت قرار گرفته است، در ميان اين گروه از مسلمانان همان بينش و فرهنگ را بوجود خواهد آورد و همان اثر را از خود بجاي خواهد گذاشت كه امروز شاهد آن هستيم.
بنابراين اگر گروهي از مسلمانان، گريه كردن را عملي زشت و ناپسند و گريه كنندگان را مرتكب عمل غير مشروع و ناروا و افرادي دور از واقعيات مي پندارند، يك امر طبيعي و از آثار و ثمرات همان حقيقت تلخ تاريخي است.
2 _ از اين حقيقت تلخ تاريخي و سختگيري خليفه، علت ايجاد بيت الأحزان در كنار بقيع و انگيزه انتخاب اين محل براي گريه كردن حضرت زهرا (عليه السلام) روشن مي شود؛ زيرا بديهي است كسي كه خواهر ابوبكر را به جرم گريه كردن در مرگ او مورد ضرب قرار مي دهد و كسي كه در حضور رسول خدا با ضرب تازيانه از گريه بانوان جلوگيري مي كند در غياب آن حضرت اجازه نخواهد داد بانويي در فراقش گريه و بر وي نوحه سرايي كند كه:
«يا ابتاه الي جبرئيل ننعاه يا ابتاه، جنة الفردوس مأواه». (2).
ماذا علي من شم تربة احمد
ان لايشم مدي الزمان غوالياً
صبت علي مصائب لوانها
صبت علي الأيام صرن ليالياً (3).
ص: 219
دومين مطلبي كه از سيره و سنت رسول خدا در مراسم دفن ابراهيم و عثمان بن مظعون به دست ميآيد و بعنوان يك وظيفه براي تمام مسلمانان ارائه و ترسيم شده است. اهتمام بر حفظ ياد و نگهداري آثار و قبور شخصيتهاي مذهبي و كساني است كه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيوند و ارتباط دارند؛ زيرا بطوري كه در مورد ابراهيم و ابن مظعون ملاحظه گرديد، روش شخص پيامبر اكرم قولاً و عملاً و با گفتار و كردارش توجه به اين جنبه و عنايت خاص به اين خصوصيت بوده است:
بكار بردن جمله: «ادفنوا عثمان بن مظعون با لبقيع يكن لنا سلفاً» بهنگام مرگ وي و تكرار اين جمله پس از مرگ ابراهيم و به فاصله هشت سال: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون» و نصب كردن قطعه سنگ به دست مبارك خويش بر قبر ابن مظعون و تأكيد بر اين مطلب كه: «يكون علماً ليدفن اليه قرابتي» و همچنين «لأجعلنك للمتقين اماماً» نموداري از اهتمام آن بزرگوار بر حفظ ياد ابن مظعون بعنوان «سلف صالح» و نمونه اي از ياران با وفاي آن حضرت كه بايد براي همه انسانها در طول قرنها بصورت الگوي زهد و تقوا و مبارزه و استقامت باقي بماند. همانگونه كه قبر او بايد به وسيله علامتي مشخص و اثري پايدار و به عنوان سمبلي گويا از اين حقايق حفظ شود.
و باز انتقال پيكر ابراهيم از محله بني مازن به داخل مدينه با آن تشريفات و به وسيله امير مؤمنان (عليه السلام) با دستور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و اجراي مراسم تغسيل و تكفين و تشييع و تدفين وي با نظارت مستقيم آن حضرت و نصب كردن سنگ و ريختن آب بر قبر او، همه حاكي از علاقه پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر حفظ و ابقاي قبر ابراهيم و جلب توجه مسلمانان به سوي او بوده است.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دستور داد جسد اين طفل شانزده ماهه، به بقيع منتقل شود در صورتي كه صحابه آن حضرت فكر مي كردند پيكر او را در گورستان عمومي بني مازن در خارج شهر و يا طبق فرهنگ آن روز و شرايط سني ابراهيم، در گوشه باغي و يا در زير درخت خرمايي به خاك بسپارند ولي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح
ص: 220
عثمان بن مظعون».
آري او بايد در بقيع و در گورستان رسمي شهر مدينه، كه در آينده پيكر هزاران نفر از صحابه و ياران پيامبر و شخصيتهاي علمي و محدثان و قاريان و تاريخ سازان را در آغوش خواهد گرفت، دفن شود تا ياد او در خاطره ها زنده و اثر قبر او در مرئي و منظر مسلمانان باقي بماند.
و اين است شريعت و قانون رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و سنت آن حضرت در مورد فرزند شانزده ماهه اش ابراهيم و در مورد يكي از يارانش به نام ابن مظعون.
مسلمانان هم بر اين اساس و به پيروي از اين سنت، از قرنهاي اول اسلام براي حفظ ياد و آثار بزرگان دين و شخصيتهاي مذهبي بر حفظ قبور آنان همت گماشتند و با اين درك و بينش كه رسول خدا همانگونه كه در موضوع خسوف آفتاب در روز وفات ابراهيم، آنگاه كه موجب تفكر بي اساس در ميان بعضي از مسلمانان گرديد، ايستاد و با ايراد خطبه اي از نفوذ بد آموزيهاي فكري عقيدتي جلوگيري نمود وليكن در جهت حفظ آثار و قبور عملاً مسلمانان را بر اين امر هدايت و راهنمايي فرمود.
آري مسلمانان با الهام گرفتن از راه و رسم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براي اين كه آثار و قبور متعلق به بزرگان دين و آيين و فرزندان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و شهداي اسلام با مرور ايام و گذشت زمان از بين نرود و از حوادث مختلف مصون و محفوظ بماند، بر روي چنين قبور احداث ساختمان و آنها را براي آيندگان حفظ و مشخص نمودند. و بطوري كه در تاريخ حرم ائمه بقيع اشاره گرديد، علاوه بر اين كه همانند پيكر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اجساد مطهر اين امامان چهارگانه، از ابتدا در داخل ساختمان و در خانه متعلق به عقيل دفن شده اند اين قبور و همچنين مشخصاً قبر حضرت حمزه از اواسط قرن دوم هجري داراي حرم و زيارتگاه عمومي بوده است كه تاريخ صريح مبين اين حقيقت و گوياي اين واقعيت مي باشد.
مسلمانان در مورد ساير شخصيتهاي مذهبي نيز مانند قبور ائمه چهارگانه اهل سنت
ص: 221
از همين فكر پيروي نمودند و اين سنت در طول تاريخ مورد عمل قرار گرفت و در اين درك و بينش و در اين اعمال و برنامه ها كوچكترين مخالفتي ديده نشده بود تا اين كه در اواخر قرن هفتم هجري شخصي بنام «محمد بن تيميه» (1) كه داراي عقايد انحرافي در مسائل اساسي و در اصول و فروع اسلام بود به وجود آمد او بطوري كه در اصل توحيد داراي انحراف فكري و معتقد به تجسم بود احترام بر قبور بزرگان دين و آيين و ساختن گنبد و بارگاه در روي اين قبور و احداث مسجد در كنار آنها و مسافرت نمودن بقصد زيارت، حتي زيارت قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را، نه تنها حرام و غير مشروع بلكه كفر و الحاد پنداشته و هر مسلمان كه اين اعمال را انجام دهد كافر و خارج از اسلام و در صورت عدم توبه، واجب القتل دانست و از بين بردن اين قبور و گنبد و بارگاهها و حتي ويران ساختن مساجدي را كه در كنار آنها ايجاد شده است واجب معرفي نمود.
عقايد وي كه از سوي علما و دانشمندان جهان اسلام بعنوان عقايد انحرافي و مغاير با اعتقادات صحيح اسلامي محكوم شده بود، با مرگش و مرگ شاگردش ابن قيم به بوته فراموشي سپرده شد و نام وي توأم با نفرت و انزجار و افكار او جزو افكار ضد اسلامي و مخالف با اصول مسلم و ثابت، مطرح مي گرديد ولي پس از گذشت شش قرن، عقايد وي مجدداً به وسيله شخصي بنام «محمد بن عبدالوهاب» در «نجد» مطرح شد گرچه او هم مانند خود «ابن تيميه» از سوي علماي اسلام مورد طرد قرار گرفت و در رد عقايدش كتابهايي به وسيله علماي اسلام و حتي كتابي به وسيله برادرش «سليمان بن عبدالوهاب» (2) تأليف و منتشر گرديد ولي همسويي او با بعضي از رؤساي قبايل عرب و پشتيباني بعضي
ص: 222
از كشورهاي غربي كه از طرفداران اين فكر تفرقه انگيز بودند، موجب گرديد اين گروه در منطقه حجاز به قدرت برسند كه يكي از اقدامات اوليه آنان، پس از تسلط، تخريب و انهدام آثار و گنبد و بارگاههايي بود كه در طول قرنها به وسيله مسلمانان به وجود آمده بود؛ آثاري كه در مكه و مدينه به شخص رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و خاندان گراميش متعلق بود، گنبد و بارگاههايي كه در بقيع و معلي و در شهر طائف از آن فرزندان و عشيره و اقوام و صحابه و ياران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود همه و همه با خاك يكسان گرديد، به طوري كه اگر وحشت و ترس از قيام مسلمانان سراسر جهان نبود، گنبد و بارگاه و قبر مطهر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نيز از اين جسارت مستثني نمي شد. بهر حال اگر سنگ قبري كه به وسيله رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بر قبر عثمان بن مظعون نصب شده بود براي مروان بن حكم قابل تحمل نبود و بر قبر عثمان بن عفان منتقل نمود. وجود آثار و ضريح قبور فرزندان و اقوام رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براي اين پيروان خط مروان، آنچنان سخت و غير قابل تحمل بود كه نه تنها اين آثار را به محل دلخواه خود منتقل ننمودند و يا بعنوان ارزشمندترين آثار مذهبي تاريخي و قديمي ترين آثار هنري اسلامي، در يكي از متاحف و موزه هاي دنيا نگهداري نكردند بلكه همه آنها را به آتش كشيده و يا قطعه قطعه نمودند كه اينك كوچكترين اثري از اين آثار گران بها باقي نيست.
در اينجا مطلبي است كه ممكن است پيروان ابن تيميه آن را مستمسك خويش قرار دهند و انديشه و عمل خود را با آن توجيه نمايند:
و آن اين كه: گرچه عملكرد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حفظ قبر ابن مظعون و ابراهيم از نظر حديث و تاريخ مسلم و ثابت است و جاي انكار نيست وليكن عمل آن حضرت يك كار بسيط و ساده اي بيش نبوده است؛ زيرا پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) بر روي قبر خاكي و معمولي قطعه سنگي نصب نمود و يا با ريختن آب بر استحكام آن افزود ولي در اين قبرها نه از گچ و آجر خبري بود و نه از گنبد و بارگاه و نه از شمع و چراغ، بنابراين، وضع موجود در حرمها و زيارتگاهها كجا؟ و آن عمل رسول خدا و قبرهاي موجود در
ص: 223
زمان آن حضرت كجا؟
پاسخ: پس از ثابت شدن مشروعيت حفظ قبور و ابقاي آثار شخصيتهاي مذهبي و بلكه استحباب آن به وسيله عمل رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و تحقق اصل موضوع از نظر حديث و تاريخ، كيفيت و جزئيات آن قهراً تابع شرايط زمانها و مكانها خواهد بود و از اينجاست كه در دوران سخت اقتصادي آن روز، نيل به اين هدف بيش از آنچه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) انجام داد متصور نيست؛ زيرا در شرايطي كه بجاي كفن كردن بر پيكر تك تك شهداي اُحد پيكر دو شهيد را در يك قطعه كفن مي پيچند. (1) در جايي كه براي پيكر شخصيتي مانند حضرت حمزه (عليه السلام) تنها از يك قطعه نمد كوچك استفاده مي كنند و در اثر كوتاه بودن آن پاهاي مباركش را با علفهاي بياباني مي پوشانند. (2).
هنگامي كه ميهماني به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) وارد مي شود، تمام همسران آن حضرت اظهار مي دارند: در حجره آنان غذايي بجز آب وجود ندارد و آنگاه كه اين مهمان با دعوت بعضي از صحابه به خانه او وارد مي شود منحصراً با غذاي مختصري كه جهت اطفال تهيه شده است، پذيرايي و براي اختفاي اين سر، چراغ منزل خاموش مي شود و همه اعضاي خانواده با شكم گرسنه شب را سحر مي كنند. و آيه شريفه: (وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) به همين مناسبت نازل مي گردد و... (3).
آري در اين شرايط سخت اقتصادي كه در دوران حيات رسول خدا بر مردم مدينه حاكم بود، پرداختن به جزئيات بيشتر، امكان پذير نبود، همانگونه كه در مورد مسجدالنبي (صلي الله عليه و آله) و قبر شريف آن حضرت كه از اهميت بالايي برخوردار بودند توجه به جزئيات امكان پذير نبوده است.
ص: 224
براي روشن شدن اين مطلب نگاهي گذرا داريم به چگونگي ساختمان مسجدالنبي (صلي الله عليه و آله) و بساطت و سادگي آن در زمان آن حضرت تا دوران عثمان، همچنين نگاهي بر چگونگي قبر شريف رسول الله (صلي الله عليه و آله) پس از رحلت آن بزرگوار:
آنچه از تاريخ و حديث (1) در كيفيت ساختمان مسجد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به دست مي آيد اين است كه ساختمان اين مسجد در مرحله اول عبارت بود از يك ديوار كوتاه تك خشتي و بدون سقف كه پس از جنگ خيبر و با افزايش مسلمانان، مسجد تجديد بنا گرديد و توسعه يافت. در اين مرحله ديوارهاي آن نيز بجاي يك خشت با دو خشت خام بالا رفت و كف آن را بجاي فرش و حصير، شنهاي نرم پوشانده بود و طبق مضمون احاديث متعدد در بعضي از فصول سال، تابش مستقيم آفتاب سوزان مدينه نماز گزاران را شديداً ناراحت مي نمود. بطوري كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با جمله «اذا اشتد الحر فابردوا عن الصلاة» (2) اجازه داد اقامه نماز تا فروكش كردن گرما و برگشت سايه به تأخير افتد.
ولي بازهم فشار گرما موجب گرديد كه صحابه آن حضرت درخواست كنند براي مسجد سقفي ايجاد شود و آن حضرت هم با اين درخواست موافقت نمود و دستور ايجاد سقف بر روي مسجد را صادر فرمود. (3) اينجا بود كه چند ستون از درخت خرما در كف مسجد نصب و روي آن با برگ خرما و علفهاي بياباني پوشانده شد و چون بهنگام بارندگي، آب به داخل مسجد فرو مي ريخت صحابه مجدداً عرضه داشتند: يا رسول الله: «لو امرت بالمسجد فطين»؛ «دستور بدهيد روي سايه بان مسجد، گل اندود شود» رسول خدا فرمود: «لا، عريش كعريش موسي» (4) نه، سايه باني باشد مانند سايه بان موسي (عليه السلام).
در روايتي آمده است: براي حفظ برگها و علفهاي خشك سايه بان مسجد، در مقابل
ص: 225
باد و طوفان در بعضي قسمتهاي آن خاك رس ريخته شد، بطوري كه بهنگام باران شديد، همان خاكها بصورت گل به داخل مسجد فرو مي ريخت و شخص رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در ميان آب گل آلود نماز مي خواند و اثر گل در پيشاني مباركش ديده مي شد.
در سنن ابوداود با سند از ابي الوليد چنين نقل شده است كه از عبدالله بن عمر سؤال كردم علت اين كه كف مسجد با شن مفروش گرديده چيست؟ عبدالله پاسخ داد كه يك شب در مدينه باران شديدي آمد و كف مسجد را گل فرا گرفت. بعضي از نمازگزاران براي اين كه آلوده به گِل نشوند مقداري شن به همراه خود آوردند و به زير پاي خود ريختند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پس از اتمام نماز با مشاهده اين عمل فرمود: «ما احسن هذا؟»؛ «عجب كار خوبي بود!» (1) ولذا ساير صحابه نيز از اين عمل پيروي نمودند و بدين طريق كف مسجد شن ريزي گرديد.
به هرحال تا وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مسجد با همان ديوار خشتي و سايه باني از شاخ و برگ خرما و علفهاي بياباني بجاي سقف باقي ماند و طبق مضمون روايات، در دوران ابوبكر و عمر نيز با اين كه در مسجد و سقف آن تغيير و تجديد به عمل آمد ولي همين وضع ادامه يافت تا در دوران خلافت عثمان كه مسجد توسعه پيدا نمود در اساس بنا و در كيفيت سقف آن هم تغيير داده شد.
اين موضوع در صحيح بخاري و سنن ابي داود از عبدالله بن عمر چنين نقل شده است كه: مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله) در دوران آن حضرت خشت خام و سقف آن از شاخ و برگ خرما بود. در دوران ابوبكر در اثر فرسودگي بعضي از قسمتهاي آن، با همان وضع سابق تعمير و مرمت گرديد؛ همانگونه كه عمر نيز در دوران خلافتش چنين كرد و در كيفيت آن تغييري نداد ولي عثمان كه خواست مسجد را توسعه دهد ديوارهاي آن را با سنگ و آجر و سقفش را با تخته هاي محكم بنا نمود. (2).
ص: 226
در سنن ابن ماجه از ابوسعيد خدري نقل مي كند كه او مي گفت: «اول من اسرج في المساجد تميم الداري»؛ (1) «اولين كسي كه روشنايي و چراغ را در مساجد معمول داشت تميم داري بود.» از اين روايت معلوم مي شود كه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مسجد آن حضرت داراي چراغ و روشنايي نبود قرائن حديثي و تاريخي ديگر نيز مؤيد اين معنا است، زيرا تا آنجا كه ما بررسي نموديم در اين مورد هيچ مطلبي بجز آنچه در باره تميم داري نقل گرديد، بدست نيامد و بطوري كه ملاحظه فرموديد شرايط زماني و كيفيت ساختمان مسجد نيز همين را ايجاب مي كند.
در سنن ابوداود به طريق عمرو بن عثمان از قاسم (2) نقل مي كند كه بر عايشه وارد شدم و گفتم يا اُمَه اجازه بده قبر رسول خدا و دو صحابه اش را از نزديك ببينم. او سه قبر به من نشان داد كه نه چندان مرتفع بودند و نه چسبيده به زمين و روي آنها با شنهاي بياباني قرمز رنگي پوشيده بود (فكشفت لي عن ثلاثة قبور لا مشرفة و لا لاطئة مبطوحة ببطحاء العرصة الحمراء). (3).
اين بود اجمالي از كيفيت ساختمان مسجد رسول الله (صلي الله عليه و آله) تا دوران خليفه سوم، و اين بود كيفيت قبر شريف آن حضرت كه تدريجاً و به تناسب هر دوراني متحول گشته و توسعه و استحكام يافته و زيباسازي مسجد و حرم شريف نبوي (صلي الله عليه و آله) به وضع كنوني رسيده است و امروز اين مسجد از نظر وسعت و زيبايي و از نظر استحكام و ظرافت در
ص: 227
ميان تمام مساجد و معابد دنيا اولين و يا دومين مسجد مي باشد. همانگونه كه حرم شريف نبوي (صلي الله عليه و آله) با آن عظمت و شكوه و با آن مأذنه هاي سر به فلك كشيده اش و با آن گنبد سبز و فيروزه اي رنگش چشمها را خيره و دلها را به سوي خود جلب نموده است.
خلاصه پاسخ اين كه: اگر سادگي قبور در زمان حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) دليل بر نفي وضع موجود و متداول در حرمهاي شخصيتهاي اسلامي باشد بايد در مسجدالنبي (صلي الله عليه و آله) و همه مساجد و معابد نيز از اين روش و از اين نوع تفكر پيروي نمود و تغيير و تحول اين مسجد را كه در طول چهارده قرن به وسيله بزرگان و شخصيتهاي اسلامي و با نظارت مستقيم علما و دانشمندان تكامل يافته است، تخطئه و بجاي توسعه و زيباسازي اين بناي باشكوه بر تخريب و انهدام آن اقدام و حالت اوليه اش را حفظ نمود.
آيا پيروان ابن تيميه مي توانند اين فكر و انديشه را بپذيرند و اين راه و روش را تأييد نمايند؟!
ص: 228
ص: 229
ص: 230
ص: 231
حرم همسران و دختران رسول خدا
يكي از حرمها و گنبد و بارگاههايي كه در داخل بقيع به وسيله وهابيان تخريب گرديده، حرمي است منتسب به همسران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گرچه متأسفانه جزئيات چنداني از كيفيت اين حرم دردست نيست ول_ي تاري_خ بناي آن معلوم و مشخص است؛ زيرا سمهودي (متوفاي 911) پس از اين كه از مطري (متوفاي 741) نقل مي كند كه اين حرم در زمان وي داراي ساختمان نبوده بلكه محوطه اي بوده كه با ديواري از قطعات سنگ، از ساير بقاع مشخص مي گرديده است، تاريخ بناي اين گنبد و بارگاه را معين و باني آن را نيز معرفي مي نمايد. و مي گويد: «و كان حظيراً مبنياً بالحجارة كما ذكره المطري فابتني عليه قبة الأمير برديبك المعمار سنة ثلاث و خمسين و ثمان مأة». (1).
بنابراين، حرم همسران رسول خدا از سال 853 داراي ساختمان، گنبد و بارگاه بوده است و بنابر نقل بعضي از نويسندگان، اين حرم علاوه بر ساختمان و گنبد و بارگاه در قرنهاي اخير، داراي ضريح هم بوده است از جمله: مرحوم فرهاد ميرزا مي نويسد:
«... از آنجا به زيارت زوجات حضرت رسول (عليه السلام) رفتم. هشت نفر در يك ضريح است و اسامي هر يك را بالاي قبرشان به تخته نوشته، گذاشته اند.» (2).
ص: 232
ديار بكري (متوفاي 982) از مناسك كرماني (متوفاي 786) (1) نقل مي كند كه در اين حرم، چهار تن از همسران رسول خدا دفن شده اند. (2).
ابن نجار (متوفاي 643) كه يكي از مورد اعتمادترين مدينه شناسان بشمار مي آيد، در مورد قبر همسران پيامبر چنين مي گويد:
«وقبور ازواج النَبي وهُنَ أربعة قبور ظاهرة و لا يعلم تحقيق ما فيها منهن». (3).
«و از قبور معروف در بقيع قبور همسران پيامبر است كه تنها چهار قبر از آنها بچشم مي خورد ولي تحقيقاً معلوم نيست كه اين قبور چهارگانه به كدام يك از همسران آن حضرت متعلق است و كدام يك از اين بانوان در آنها مدفون مي باشند.»
گفتار ابن نجار صريح است در اين كه در زمان وي و در اوائل قرن هفتم، تنها چهار قبر در اين محل وجود داشته است. ولي از گفتار سمهودي معلوم مي شود كه در زمان او؛ يعني در اوائل قرن دهم با اين كه اين حرم داراي سقف و گنبد بوده و بعنوان مدفن همسران پيامبر شناخته مي شده، اما آثار اين قبور بطور كلي محو و در اين محل از آن چهار قبري كه ابن نجار ياد مي كند، خبري نبوده است؛ زيرا وي پس از آن كه گفتار قبلي ابن نجار را كه آورديم نقل مي كند، چنين مي گويد:
«قلت باطن هذا المشهد كله أرض مستوية ليس فيها علامة قبور». (4).
«داخل اين حرم مسطح است و در آن هيچ علامت از قبوري كه ابن نجار به آنها اشاره نموده است، به چشم نمي خورد.»
ص: 233
ابن شبه (متوفاي 262) در مورد قبر ام سلمه و ام حبيبه دو تن از همسران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مطلبي نقل مي كند كه نشانگر جدا بودن آنان از همديگر و همچنين دفن شدن اين دو تن در خارج از محلي است كه بعنوان مدفن و حرم زوجات رسول خدا معروف گرديده است و در نهايت مؤيد گفتار ابن نجار است كه همه همسران پيامبر كه در مدينه بودند، الزاماً در محوطه حرم منسوب به آنان و در زير گنبد و بارگاهي كه بعنوان «قبة الزوجات» بنا شده است به خاك سپرده نشده اند. ابن شبه در مورد قبر ام سلمه از محمد بن يحيي نقل مي كند كه محمد بن زيد بن علي خواست در كنار موضع فاطمه (بيت الاحزان) براي خود قبري مهيا كند، از زير خاك، قطعه سنگ شكسته اي پيدا شد كه در آن اين جمله به چشم مي خورد: «ام سلمة زوج النبي» و معلوم شد آن محل قبر ام سلمه است و لذا وصيت نمود پيكر او را در محل ديگري به خاك بسپارند. و در مورد ام حبيبه از يزيد بن سائب و او از جدش چنين نقل نموده است كه: عقيل ابن ابي طالب در محوطه خانه اش حلقه چاهي حفر مي كرد كه قطعه سنگي بدست آمد و در آن اين جمله حك شده بود: «قبر ام حبيبة بنت صخر بن حرب.» عقيل با ديدن اين علامت دستور داد چاه را پر كنند و بر روي آن سقفي بعنوان «مدفن ام حبيبه» ايجاد نمايند. يزيد بن سائب اضافه مي كند: «من گاهي به اين مدفن وارد مي شدم و آن قبر را مي ديدم.» (1).
از مجموع آنچه تا حال در مورد حرم همسران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از منابع اصلي و مآخذ معتبر نقل نموديم، چنين بدست آمد كه: اصل اين حرم و مدفني كه بعنوان «قبة الزوجات» در داخل بقيع معرفي شده است، داراي اصالت و قدمت تاريخي است كه در
ص: 234
قرنهاي اول به وسيله ديواري كه در اطراف آن ايجاد شده بود مشخص مي گرديد. و در نيمه دوم قرن نهم، كه فن معماري گسترش يافته بود، براي اين حرم نيز گنبد و بارگاه ساخته شده است. و اما تعداد همسران پيامبر كه در اين محل به خاك سپرده شده اند، دقيقاً مشخص نيست. بعضي از مورخان و محدثان پيشين؛ مانند كرماني و ابن نجار، نظرشان اين است كه چهار تن در اين محل دفن شده اند و تعداد چهار قبر هم ارائه شده است. بنابراين آنچه در قرنهاي اخير از سوي بعضي از نويسندگان ارائه شده و اين حرم بعنوان مدفن همه هشت تن همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله) كه در مدينه با آن حضرت زندگي نموده اند، معرفي شده و علائمي كه بيانگر اين تعداد باشد در اين حرم نصب گرديده، دليلي بر تأييد آن در دست نيست بلكه همه اين معرفيها مبتني بر اشتهار عرفي و نقل اقوال مي باشد كه معمولاً در اين نوع حقايق، كه مورد توجه عامه و داراي جنبه قداست و معنويت مي باشد، در طول ساليان متمادي و با مرور زمان طولاني به وجود آمده است و به اين اعتبار كه: رسول خدا در مدينه با هشت بانو ازدواج كرده بود و لابد همه آنان در يكجا و در اين محل دفن شده اند، پديدار گرديده است.
1_ بطوري كه در گفتار فرهاد ميرزا ملاحظه گرديد، او مي گويد:
«قبر همه همسران هشتگانه پيامبر در يك ضريح قرار دارند و نام تك تك آنها هم در روي همان ضريح نصب شده است.»
2_ نايب الصدر شيرازي يكي ديگر از نويسندگان ايراني در سفرنامه اش مي گويد:
«زوجات آن حضرت هم آنچه در مدينه وفات يافته اند در يك بقعه مي باشند.» (1).
3_ علي حافظ، زنده در سال 1405 ه_ با اين كه خود از اهالي مدينه منوره است و طبق معمول بايد بيش از ساير نويسندگان و سياحان توجه به جزئيات تاريخي اين شهر
ص: 235
داشته باشد، ولي بر همين مبني و بر اساس همين اشتهار عرفي، در كتاب خود كه در سالهاي اخير و پس از تخريب آثار بقيع تأليف نموده است، در مورد مدفونين در اين بقعه چنين مي نگارد:
«و در پن_ج مت_ري قب_ر عقي_ل ب_ه ط_رف جن_وب، در سم_ت چپ رهگذر، قبور همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله) قرار گرفته است و آنها عبارتند از:
1_ بانو عايشه 2_ بانو سوده 3_ بانو حفص_ه 4_ بانو زينب 5_ بانو ام سلمه 6_ بانو جويرية 7_ بانو ام حبيبه 8_ بانو صفيه.»
وي سپس مي گويد:
«و اما بانو خديجه دختر خويلد، در مكه و بانو ميمونه در سرف (1) دفن گرديده اند. (2).
اين بود گفتار اين نويسندگان در مورد تعداد همسران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كه در بقعه ياد شده به خاك سپرده شده اند. ليكن بطوري كه ملاحظه فرموديد، شواهد و قرائن تاريخي، اين نظريه را نفي و حداقل مورد ترديد قرار مي دهد.
يكي ديگر از حرمهاي تخريب شده، حرم و گنبد و بارگاهي است منتسب به دختران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) يعني زينب، رقيه، و ام كلثوم.
آنچه از منابع اصلي به دست مي آيد اين است كه قبر همه دختران سه گانه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به جز حضرت زهرا (عليها السلام) در بقيع واقع شده است؛ زيرا گذشته از اين كه پس از رسميت يافتن بقيع بعنوان «مدفن عمومي مدينه» به وسيله رسول خدا (صلي الله عليه و آله) همه اقوام و
ص: 236
عشيره آن حضرت كه در حال حيات او، از دنيا رفتند، در بقيع دفن شدند. روايات و نصوص تاريخي نيز مبين اين حقيقت، بخصوص در مورد اين بانوان مي باشد.
بيهقي نقل مي كند كه يكي از دختران رسول خدا از دنيا رفت، آن حضرت فرمود: «الحقي بفرطنا عثمان بن مظعون». (1).
ابن شبه مشابه همين حديث را در مورد رقيه دختر آن حضرت نقل مي كند كه «لما ماتت رقية بنت رسول الله (صلي الله عليه و آله) قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) الحقي بسلفنا الخير، عثمان بن مظعون». (2) و از گفتار نويسندگان در قرنهاي اخير، معلوم مي شود: «علاوه بر اين كه اين سه تن از دختران پيامبر (صلي الله عليه و آله) در كنار بقيع دفن شده اند، همه آنان هم در يك محل و در زير يك سقف و در داخل گنبد و بارگاهي قرار داشته اند و قبر هر سه تن در داخل يك ضريح واقع شده بود.»سيد اسماعيل مرندي كه در آخر سال 1255ه_. حرمين را زيارت كرده است، در مورد گنبد و بارگاههاي موجود در آن تاريخ مي گويد:
«و ديگر قبه بنات حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است كه همه در يك ضريحند؛ بقول اهل سنت، رقيه، ام كلثوم و زينب، دختران رسول است.» (3).
فرهاد ميرزا مي نويسد:
«خلاصه، در برگشتن، بنات رسول الله (صلي الله عليه و آله) رقيه، ام كلثوم و زينب را زيارت كردم كه در يك بُقعه است.» (4).
ابراهيم رفعت پاشا از وضع موجود بقيع در زمان خويش و قبل از تخريب آثار آن، عكسي را از بقيع ارائه مي دهد كه تعدادي از قبه ها در اين عكس مشاهده مي شود و آنها را بدين ترتيب معرفي مي كند:
ص: 237
«گنبدي كه در سمت راست بيننده واقع شده، گنبد حرم ابراهيم، دومي قبه عقيل، قبه سوم متعلق به همسران پيامبر و چهارمين قبه متعلق به دخت_ران آن حض_رت؛ رقيه، ام كلثوم، و زينب مي باشد.» (1).
علي حافظ كه از نويسندگان متأخر است، محل اين حرم و قبور دختران پيامبر (صلي الله عليه و آله) را چنين معرفي مي كند:
«به فاصله ده متر و در سمت غرب، قبور همسران پيامبر و در كنار راه باريكه سيماني قبور دختران پيامبر را مشاهده مي كنيد و آنها عبارتند از ام كلثوم، رقيه و زينب.» (2).
از آنچه ملاحظ_ه فرموديد، بطور اجم_ال ب_ه دست آم_د كه اي_ن سه ت_ن دختران پيامبر (صلي الله عليه و آله) در بقيع و در يك محل و در كنار هم دفن گرديده و هر سه داراي يك قبه و يك ضريح بوده اند. و اما اين كه اين قبه در چه تاريخي بنا شده و باني ساختمان اين حرم و ضريح كيست؟ در اين زمينه تا حال مطلبي بدست نيامده و در منابعي كه در اختيار ماست، سخني در اين مورد گفته نشده است و بعيد نيست همانند مطالب تاريخي فراوان در طول قرون متمادي، بدون اهميت تلقي گرديده و در بوته ابهام و فراموشي قرار گرفته باشد.
در اينجا به مناسبت سخن از حرم دختران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نگاهي داريم بر تاريخ زندگاني آنان؛ زيرا براي هر فرد مسلمان همانگونه كه آشنايي با تاريخ زندگي پيامبر بزرگ اسلام (صلي الله عليه و آله) زيبا، لذت بخش و داراي اهميت است، آشنايي با تاريخ فرزندان آن حضرت هم شيرين و دلپذير خواهد بود؛ خصوصاً براي زائرين حرمين شريفين:
ص: 238
هم_ه فرزن_دان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اعم از پسر و دختر بجز جناب اب_راهي_م، از خديج_ه (عليها السلام) متولد شده اند و آن حضرت داراي چهار فرزند دختر بوده و نام آنها به ترتيب سن: (1) 1_ زينب 2_ رقيه 3_ ام كلثوم 4_ فاطمه (عليها السلام) مي باشند. حضرت فاطمه (عليه السلام) گرچه از لحاظ سن كوچكترين دختر رسول خدا است ولي از لحاظ فضيلت و شخصيت برتري_ن آنهاست؛ زيرا گذشته از اين كه نسل پيامبر (صلي الله عليه و آله) از طريق فاطمه (عليه السلام) در پهنه گيتي باقي مانده است، در فضيلت و كرامت اين بانوي بزرگ اسلام آيات متعددي نازل گرديده و در تجليل و تكريم وي احاديث فراواني نقل شده است كه هيچيك از دختران پيامبر (صلي الله عليه و آله) با احترام فوق العاده اي كه به مناسبت انتسابشان به رسول خدا، از آن برخوردارند و مورد لطف و محبت آن حضرت بوده اند، داراي چنين فضيلت و مكرمت نيستند و در اين زمينه نگاهي اجمالي به منابع تفسيري و حديثي از شيعه و اهل سنت خواننده را مستغني و او را با اقيانوس عظيم فضائل اين يگانه يادگار رسول خدا آشنا مي سازد.
اين بانوي بزرگوار بزرگترين فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) يا بزرگترين آنها پس از برادرش قاسم مي باشد. مورخان ولادت زينب را در سي سالگي پيامبر و پنج سال پس از ازدواج آن حضرت با خديجه (عليها السلام) دانسته اند. (2) مضمون حديثي كه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده، گوياي عظمت آن بزرگوار است كه فرمود: «معاشر الناس ألا اخبركم بخيرالناس خالاً و خالةً؟ قالوا: بلي يا رسول الله. قال: الحسن و الحسين خالهما القاسم و خالتهما زينب بنت رسول الله (صلي الله عليه و آله)». (3).
ص: 239
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) زينب را به همسري ابوالعاص بن ربيع درآورد. نام وي «لقيط» و مادرش «هاله» خواهر حضرت خديجه كبري است. او از معدود تجار و ثروتمندان و افراد مورد اعتماد در ميان مردم مكه بود. (1).
پس از بعثت پيامبر (صلي الله عليه و آله) ابوالعاص بر خلاف زينب _ كه مانند حضرت خديجه به آيين اسلام روي آورد _ حاضر به قبول اسلام نگرديد و در شرك خود باقي ماند ولي با اين حال به همسرش زينب نيز وفادار بود و به پيشنهاد قريش كه او را به جدايي از زينب تشويق مي نمودند، توجه ننمود و علي رغم خواسته آنان، به زندگي خود با زينب ادامه داد. گرچه اسلام عملاً در ميان اين زن و شوهر جدايي انداخته بود ولي چون رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در آن شرايط سخت، قادر بر اجراي اين حكم نبود، اسلام زينب (عليها السلام) هم نتوانست موجب جدايي او با ابوالعاص شود.
پس از هجرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به مدينه و با شروع جنگ بدر، ابوالعاص به همراه مشركين مكه، در اين جنگ شركت نمود و با گروهي از سپاهيان مكه كه تعداد آنها را هفتاد نفر نوشته اند، به اسارت مسلمانان درآمده و به مدينه گسيل گرديدند. زينب براي آزادي ابوالعاص به وسيله هيأتي كه جهت گفتگو درباره اسراي جنگي عازم مدينه بود. چند قطعه زيورآلات خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرستاد و از آن حضرت درخواست نمود كه در مقابل آنها، همسر وي آزاد شود. در ميان اين زيورآلات، گردن بند يادگاري خديجه (عليها السلام) نيز به چشم مي خورد كه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) با ديدن آن، از خديجه ياد نمود و در حق وي دعا كرد و تأثر و رقت شديد در قيافه اش مشاهده گرديد. آنگاه با اصحاب خويش مشاوره و به آنان پيشنهاد نمود كه اگر صلاح بدانيد همسر دخترم زينب را آزاد كرده و آنچه از مال دنيا به عنوان عوض فرستاده است، به او برگردانيد. صحابه از اين پيشنهاد استقبال و اظهار
ص: 240
مسرت نمودند و بدينگونه ابوالعاص پس از مدتي اسارت در دست مسلمانان، آزاد و به سوي مكه رهسپار گرديد و گردن بند يادگاري خديجه را به زينب بازپس داد. ولي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بهنگام آزادي ابوالعاص با وي شرط نمود كه از اين پس زينب را در هجرت به مدينه آزاد بگذارد و او هم بر تعهد خود عمل نمود و با رسيدن به مكه زينب را به همراهي برادرش كنانة بن ربيع راهي مدينه ساخت.
كنانة بن ربيع بنا به درخواست برادرش ابوالعاص، زينب را در كجاوه اي نشاند و به سوي مدينه حركت نمود، عده اي از قريشيان كه از اين موضوع مطلع شدند او را تعقيب كرده و در بيرون مكه در محلي بنام «ذي طوي» بدو رسيدند و از اولين كساني كه به كجاوه زينب حمله نمود «هبار بن اسود» و «نافع بن عبدالقيس فهري» بود كه هبار با نيزه به كجاوه زينب فشار آورد و او، در حالي كه حامله بود، از بالاي شتر به روي تخته سنگي افتاد و در اثر فشار جسمي و رعب و ترسي كه بر وي وارد گرديد، سقط جنين نمود و به عارضه خونريزي دچار شد كه تا آخر عمرش ادامه داشت. ابن اسحاق اضافه مي كند: به خاطر اين جنايت و قساوت قلب (هبار) بود كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به هنگام فتح مكه مسلمانان را در كشتن وي آزاد گذاشت. (1).
ابن ابي الحديد مي گويد:
«از كساني كه در حمله به كجاوه زينب و در جلوگيري از سفر او به مدينه شركت داشت، عمرو بن عاص بود و چون خبر اين جنايت به پيامبر رسيد، به شدت متأثر گرديد و بر اين افراد لعن و نفرين نمود.» (2).
واقدي مي گويد: «كنانه با ديدن منظره حمله به كجاوه زينب، آماده تيراندازي و دفاع از وي گرديد و
ص: 241
قريشيها به شهر بازگشتند.» (1).
واقدي اضافه مي كند: ابوسفيان كه جزو شركت كنندگان در اين جريان بود، خطاب به كنانه چنين گفت:
«تو در اين اقدام خود اشتباه كرده و تصميم نابجايي گرفته اي كه دختر محمد را در روز روشن و در مقابل چشم اهل مكه از اين شهر بيرون كرده اي، مگر نمي داني از سوي پدرش چه فشاري بر ما وارد شده و چگونه ما را تحقير و خدايان ما را اهانت نموده است! آيا اين عمل تو تحقير و اهانت مجدد بر ما نيست؟! به خدا سوگند جلوگيري از سفر اين زن دردي را دوا نمي كند و ما كوچكترين اعتنايي بر او نداريم ولي هيچ عمل تحقيرآميز را هم تحمل نمي كنيم او را به مكه برگردان و مي تواني مخفيانه و بدور از چشم مردم راهي مدينه كني.»
و بدينگونه كنانه زينب را به مكه بازگرداند و پس از مدتي شبانه مجدداً به مدينه حركت داد و به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) لاحق گرديد. (2) بلاذري نقل مي كند: «هبار» به هنگام فتح مكه، از ترس جانش فرار نمود و بعدها در مدينه به حضور رسول خدا رسيد و شهادتين را بر زبان جاري و اسلام خود را اعلان نمود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: ديگر كسي متعرض «هبار» نشود، حتي سلمي كنيز آن حضرت كه هبار را نكوهش مي كرد و مي گفت: «لا اَنعَمَ الله بِكَ عَلَينا»؛ «قدمت مبارك مباد.» پيامبر پاسخ داد: «مهلاً فَقَدْ مَحا الإسلامُ ما قَبْلَه»؛ «آرام باش، اسلام گذشته ها را به فراموشي سپرده است.»
ابوالعاص در اوائل سال هشتم هجرت و قبل از فتح مكه، به همراه عده اي از تجار مكه، با سرمايه خود و اموال قريش به سوي شام حركت نمود. اين قافله تجارتي بهنگام مراجعت، در نزديكيهاي مدينه با گروهي از مسلمانان مواجه و از ترس جانشان
ص: 242
مال التجاره را رها و خود فرار نمودند ولي ابوالعاص براي باز پس گرفتن اموال خود، شبانه و مخفيانه وارد مدينه شد و به نزد زينب رفت و از وي پناه خواست تا مورد تعرض مسلمانان واقع نشود. زينب هم به وي پناه داد و روز بعد در حالي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و مسلمانان مشغول نماز صبح بودند، از ميان صفوف بانوان آنان را بدينگونه مورد خطاب قرار داد: «اَيُها الناسُ اِني زَينَبُ بِنْتُ رَسولِ الله، آجَرتُ اَباالعاصِ بنِ رَبيع»؛ «اي مردم! من دختر پيامبرم و ابوالعاص را پناه داده ام.»
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پس از اتمام نماز فرمود: مردم! آنچه من از زينب شنيدم شما هم شنيديد؟ گفتند: بلي، فرمود: به خدا سوگند من از ورود ابوالعاص خبر نداشتم تا اين كه از زبان زينب شنيدم همانگونه كه شما شنيديد. آنگاه فرمود: «يجير علي المسلمين أدناهم»؛ «كمترين فرد از مسلمانان، حق پناه دادن بر مشركين را دارد و بر همه مسلمانان هم لازم است اين حق را مراعات و بر تعهد وي عمل كنند.» (1).
سپس به خانه زينب رفت و بر وي توصيه فرمود كه احترام ابوالعاص را حفظ كن ولي چون او مشرك و بر تو حرام است با او خلوت نكن. آنگاه دستور داد مسلمانان تمام اموال او را بدو برگردانند و در غير اين صورت پيمان شكني خواهد بود.
ابوالعاص راهي مكه گرديد و پس از تحويل دادن اموال و امانتهاي مردم، اسلام را پذيرفت و مجدداً به سوي مدينه حركت نمود. رسول خدا به زينب دستور داد كه به خانه ابوالعاص برگردد و مانند گذشته براي او همسري وفادار باشد و بدينگونه، اين زوج پس از شش سال مفارقت در پرتو اسلام، به زندگي مشترك خود دست يافتند و در صف ساير مهاجرين قرار گرفتند.
بنابر مشهور، زندگي مجدد زينب و ابوالعاص كوتاه و بيش از چند ماه نبود؛ زيرا
ص: 243
زينب در اواخر سال هشتم هجرت بدرود حيات گفت و با حضور و شركت رسول خدا تشييع و در بقيع به خاك سپرده شد و ابوالعاص در سال دوازده و به فاصله چهار سال از وفات همسرش، از دنيا رفت.
از نظر مورخان، وفات زينب در اثر همان عارضه خونريزي كه قبلاً نقل نموديم بوقوع پيوسته است، كه بهنگام خروج از مكه مورد تهاجم مشركان قرار گرفت و در اثر سقوط به روي تخته سنگ و سقط جنين و در اثر رعب و ترس، اين عارضه در وي بوجود آمد و تا آخر عمر ادامه داشت تا از دنيا رفت.
زينب از ابوالعاص داراي دو فرزند بود؛ يكي پسر بنام «علي» كه در اوائل جواني از دنيا رفت و ديگري دختر بنام «امامه» كه طبق وصيت حضرت زهرا (عليها السلام) امير مؤمنان (عليه السلام) با وي ازدواج نمود. (1).
دومين دختر پيامبر _ از نظر سن _ رقيه است. رقيه در مكه با يكي از فرزندان ابولهب بنام عتبه ازدواج كرده بود، همانگونه كه خواهرش ام كلثوم به همسري فرزند ديگر ابولهب بنام عتيبه درآمده بود و چون سوره مباركه: (تَبَتْ يَدا أَبِي لَهَب) در نكوهش ابولهب نازل گرديد. او فرزندان خويش را مجبور كرد تا با دختران پيامبر متاركه كنند و به خيال خود در مقابل نكوهش قرآن كه از وي به عمل آورده است، او هم با اين عمل خويش رسول خدا را در فشار روحي قرار دهد. (2) پس از متاركه در ميان دختران رسول خدا و پسران ابولهب، رقيه به همسري عثمان درآمد و چون عده اي از مسلمانان در اثر فشار مشركان مكه، مجبور شدند به حبشه هجرت كنند، رقيه هم به همراه عثمان به حبشه هجرت نمود و پس از مراجعت به مكه راهي مدينه شد و جزو مهاجرين اين شهر گرديد. در بعضي از منابع نقل شده است كه رقيه از عثمان داراي فرزندي شد بنام عبدالله و
ص: 244
در ماه جمادي الأولي سال چهارم هجرت، در شش سالگي در اثر عارضه اي كه در چشم او بوجود آمد، از دنيا رفت و بعضي مي گويند: در دوران شيرخوارگي از دنيا رفت، ولي قتاده اصل موضوع را تكذيب نموده و مي گويد: همانگونه كه ام كلثوم از عثمان داراي فرزند نشد، رقيه هم از وي فرزندي به دنيا نياورده است. (1).
به هر حال، بطوري كه اشاره نموديم، رقيه پس از مراجعت از حبشه، به همراهي عثمان وارد مدينه گرديد و بنا به نقل محب الدين طبري، از ابن قيتبه پس از يكسال و ده ماه و بيست روز از ورود رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به مدينه، با مرض حصبه از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.
سومين دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ام كلثوم است. او با همين كنيه معروف شده و هيچيك از مورخان نام او را ذكر نكرده اند.
بطوري كه در شرح حال رقيه اشاره گرديد، اين دو تن از دختران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با دو تن از فرزندان ابولهب بنام عتبه و عتيبه ازدواج كرده بودند ولي پس از نكوهش ابولهب و همسرش از زبان وحي، او به فرزندانش دستور داد از دختران پيامبر جدا شوند و آنها دستور پدرشان را اجرا كرده و با دختران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) متاركه نمودند.
ولي مورخان و محدثان درباره عتيبه مطلب و حادثه جالبي نقل نموده اند كه مي توان آن را بعنوان يكي از معجزات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در اختيار خوانندگان ارجمند قرار داد و آن حادثه اين است: با آن كه عتيبه حاضر به زندگي با ام كلثوم نگرديد، ولي باز هم شعله كينه و عداوتش نسبت به رسول خدا خاموش نشد و تصميم گرفت عناد و لجاجت خويش را به طريق ديگري اعمال كند. او در حالي كه براي تجارت با عده اي عازم سفر به شام بود نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رفت و خطاب به آن حضرت گفت: «كفرت بدينك و فارقت ابنتك
ص: 245
لاتحبني و لا احبك»؛ «ديدي چگونه آيين تو را نپذيرفتم و دخترت را طلاق گفتم؟! من با تو دشمنم همانگونه كه تو با من دشمني.» آنگاه جسارت و بي ادبي را به آنجا رساند كه از لباس پيامبر گرفت و با شدت به سوي خود كشيد؛ بطوري كه يقه آن حضرت پاره گرديد. رسول خدا در پاسخ اين جسارت و بي ادبي عتيبه، چنين فرمود: «اما اِني اسأل الله أن يسلط عليك كلبة»؛ «من هم از خدا مي خواهم سگي را بر تو مسلط كند.»
عتيبه پس از اين جريان مكه را به سوي شام ترك نمود تا اين كه شبي در گوشه اي از بيابان شامات، بنام «زرقا» در حالي كه به استراحت پرداخته بودند، مورد حمله شيري قرار گرفت و بدن او در زير پنجه هاي قوي شير تكه تكه گرديد و نفرين رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در مورد او به اجابت رسيد. (1).
به هر حال، ام كلثوم در سال نهم هجرت در مدينه بدرود حيات گفت و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در تشييع دخترش شركت كرد و بر پيكر او نماز خواند.
در كتب تاريخ و رجال اهل سنت، نقل شده است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به هنگام دفن ام كلثوم فرمود: «أَفيكُم أحدٌ لَم يقارف الليلة» (2) يا «من لم يقارف الليلة فليدخل». (3).
از ميان جمع حاضر كه عثمان نيز جزو آنها بود، سه تن اعلام آمادگي نموده و داخل قبر شدند: امير مؤمنان (عليه السلام)، فضل بن عباس و اسامة بن زيد و بدينگونه مراسم خاكسپاري پيكر ام كلثوم بدون مشاركت همسرش عثمان انجام پذيرفت. اين موضوع در منابع حديثي اهل سنت در طي حديثهاي متعدد و با مختص_ر تفاوت در متن آن، نقل گردي_ده است. در متن بعض_ي از اين احادي_ث به جاي «ام كلثوم»، «رقيه» آمده است و در بعضي از
ص: 246
آنها بدون ذكر نام و «ابنة لرسول الله» عنوان شده است (1) ولي همزم_ان بودن ف_وت رقيه با جن_گ بدر و دفن پيك_ر او قبل از مراجعت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) صحت نظر علماي تراجم و وقوع اين جريان به هنگام دفن ام كلثوم را تأييد مي كند.
از بيوگرافي اين سه تن از دختران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خلاصه آنچه در منابع معروف نقل شده است، در اختيار خواننده عزيز قرار داديم و گفتني هاي فراواني را كه جنبه تحقيق و نياز به بررسي عميق علمي و تاريخي دارد و از محدوده اين نوشتار خارج است، به محل ديگر موكول مي كنيم و يكي از آنها گفتار و نظريه ابوالقاسم علوي كوفي (2) است كه او مي گويد: «زينب و رقيه كه قبل از اسلام با ابوالعاص و عثمان بن عفان ازدواج كرده بودند، نه دختران رسول خدا بلكه ربيبه هاي آن حضرت بودند و بر اين نظريه خويش، دلائلي آورده و مطالبي عنوان نموده است (3) و اخيراً يكي از علماي معاصر (4) در همين زمينه كتابي تأليف نموده و گفتار ابوالقاسم علوي را مبناي بحث و مورد تأييد قرار داده و نكات جالبي را بر آن افزوده است. ولي مرحوم مامقاني اين نظريه را بي اساس دانسته و با ذكر دلائلي به رد آن پرداخته است. (5) و الكلام ذو شجون.
ص: 247
ص: 248
ص: 249
بقعه عقيل بن ابي طالب
از جمله قبرهايي كه در بقيع گنبد و بارگاه داشته و پيوسته زائران را به سوي خود جلب كرده، قبر عقيل پسر ابوطالب است.
مدفن عقيل در ميان مورخان به گونه اي برخوردار از شهرت بوده كه پس از گذشت نزديك به يك قرن از انهدام اين اثر تاريخي و مذهبي و نبودن كوچكترين علامت در روي قبور موجود، باز هم در ميان قبورِ انگشت شمار در بقيع، قبري به وي منتسب است و نويسندگان و مدينه شناسان اخيرِ حكومت سعودي، علي رغم بي توجهي به اين گونه مسائل و تلاش در به فراموشي سپردن اين آثار، باز هم قبر عقيل را، در ميان قبور ديگر، بطور مشخص معرفي كرده و از آن ياد نموده اند و بطوري كه خواهيم ديد، قبر ابوسفيان ابن حارث ابن عبدالمطلب در كنار قبر عقيل و در داخل خانه او و هر دو در يك محل و در زير يك گنبد قرار گرفته بودند.
لازم است براي روشن شدن موضوع با سه مطلب زير آشنا شويم:
1 _ نظريه مورخان در بقعه عقيل و ابوسفيان بن حارث.
2 _ خانه عقيل مدفن ابوسفيان و عقيل.
3 _ شرح حال ابوسفيان و عقيل.
ص: 250
در مورد مدفن عقيل بن ابي طالب و بقعه و بارگاه متعلق به وي، آنچه از منابع در دسترس ما است، نشانگر اين است كه تاريخ نگاران و مدينه شناسان، از اوائل قرن هفتم به معرفي اين بقعه پرداخته و در نوشته هاي خود از آن ياد نموده اند. اما اين كه بقعه عقيل در چه تاريخي و به وسيله چه كسي بوجود آمد و به هنگام معرفي، چند قرن از عمر آن مي گذشت و همچنين اين مرقد شريف قبل از اين كه بصورت گنبد و بارگاه ساخته شود، به چه شكلي بوده است و...؟ از منابع موجود مطلبي به دست ما نيامد.
اينك گفتار برخي از نويسندگان، مدينه شناسان و جهانگردان از اوائل قرن هفتم تا امروز، به ترتيب تاريخ:
1 _ ابن جبير جهانگرد معروف (متوفاي 614 ه_. ق.) از قبر عقيل چنين ياد مي كند: «در مقابل قبر عبدالرحمان بن عمر، قبر عقيل بن ابي طالب و عبدالله بن جعفر طيار واقع شده است.» (1).
2 _ ابن نجار مدينه شناس معروف (متوفاي 642 ه_. ق.) درباره بقعه هايي كه زمان او در بقيع معروف بوده اند؛ مي گويد: «و قبر عقيل بن ابي طالب، اخي علي _ رضي الله عنه _ في قبة في اول البقيع ايضاً.» (2).
در منابع متعلق به قرن دهم و يازدهم نيز چند تن از علما و نويسندگان و مدينه شناسان را مي بينيم كه بر اين موضوع تكيه و تأكيد كرده و بارگاه و قبر عقيل را به عنوان يكي از قبور معروف در بقيع معرفي نموده اند؛ از جمله:
3 _ سمهودي (متوفاي 911 ه_. ق.) پس از نقل محل دفن ابوسفيان بن حارث آورده است: «ظاهراً وي در همان حرمي است كه منتسب و متعلق به عقيل بن ابي طالب مي باشد.» (3).
ص: 251
4 _ محي الدين لاري (متوفاي 933 ه_. ق.) در سفرنامه منظومش، در وصف بعضي از قبور بقيع مي گويد:
يك طرفش ظل ظليل عقيل
وز طرفي مالك امام جليل (1).
5 _ ديار بكري (متوفاي 982 ه_. ق.) مي گويد: «در بقيع، مرقد ديگري است كه گويند قبر عقيل بن ابي طالب و فرزند برادرش عبدالله بن جعفر در داخل آن واقع گرديده است ولي نقل صحيح اين است كه قبر عقيل در داخل خانه خويش قرار گرفته است. (2).
6 _ عبدالحق دهلوي (متوفاي 1052 ه_. ق.) مي نويسد: «و يكي ديگر، بقعه عقيل بن ابي طالب است كه در استجابت دعا در نزد آن اثري آمده است.» (3).
7 _ عباسي از مدينه شناسان قرن يازدهم ه_. ق. در دو مورد به معرفي قبر عقيل ابن ابي طالب پرداخته است، چرا كه وي هم قبور همسران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را در سمت قبله بقعه عقيل معرفي مي كند و هم قبور دختران رسول خدا را نزد قبر عقيل مي داند و مي گويد: «وَ مِنْها رَوضَة بِقرب مشهد عقيل يقال ان فيها ثلاثة من أولاد النبي (صلي الله عليه و آله)». (4).
8 _ سيد اسماعيل مرندي (متوفاي1255 ه_. ق.) چنين نوشته است: «ديگر قبه حضرت عقيل بن ابي طالب برادر حضرت امير (عليه السلام) است كه با عبدالله بن جعفر در يك قبر مدفون است.» (5).
9 _ نايب الصدر شيرازي (متوفاي 1305 ه_. ق.) گويد: «جناب عقيل هم بقعه دارند.
ص: 252
چند شعر بر سر در، به زبان تركي است كه يكي از آنها اين است: «قبه حضرت عقيلي كورن صاحب عقل ودها.» (1).
10 _ رفعت پاشا در مرآة الحرمين عكسي را كه متعلق به سال 1325 ه_. ق. است ارائه مي دهد و مي نويسد: «در اين عكس تعدادي از گنبدها مشاهده مي شود و اولين گنبد كه در دست راست واقع شده، متعلق به ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و دومي متعلق به عقيل و سومي بقعه همسران پيامبر... مي باشد.» (2).
و اين بود گوشه اي از اعتراف و تأييد نويسندگان و مورخان تا سال 1325 ه_. ق. يعني بيست سال قبل از تخريب آثار و بقاع در بقيع.
تاريخ نويسان از بيست سال قبل از تخريب بقعه عقيل مطلب نوشته و عكس تهيه كرده اند و آن را براي آيندگان بيادگار گذاشته اند. جالب اين كه قبر عقيل پس از انهدام ساختمان آن نيز براي كساني كه آشنايي با آثار مدينه منوره و قبور بقيع شريف دارند، معلوم و مشخص است و نويسندگان اخير در نوشته هاي خود اين قبر را در ميان چند قبر موجود در بقيع، مشخص نموده اند؛ براي نمونه:
1 _ احمد آل ياسين (متوفاي 1380 ه_. ق.) كه از علما و نويسندگان مدينه منوره است، در كتاب «تاريخ المعالم المدينه» اش كه نقشه بقيع فعلي را ترسيم و قبور را با شماره گذاري تعيين نموده، ششمين شماره را قبر عقيل بن ابي طالب و ابوسفيان بن حارث ابن عبدالمطلب معرفي مي كند. (3).
2 _ همچنين علي حافظ، زنده در سال 1405 در «فصول من تاريخ المدينة المنوره» محل قبر عقيل و ابوسفيان ابن حارث را چنين معرفي مي كند: «به فاصله چهل متر از در
ص: 253
غرب جنوبي (بقيع) كه در داخل دو جدول سيماني حركت مي كنيد سه قبر را مشاهده خواهيد نمود، اين قبرها به عقيل و ابوسفيان و عبدالله بن جعفر _ مرد سخي عرب _ تعلق دارد.» (1).
ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب، پسر عموي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و برادر رضاعي و جزء اصحاب و ياران آن حضرت است. بعضي از مورخان نام او را مغيره گفته اند، ليكن اكثريت برآنند كه نام او همان كنيه او است. (2).
در منابع تاريخي آمده است: او از جمله كساني است كه از نظر قيافه، شباهت به رسول خدا داشت. همانگونه كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) علاقه شديد نسبت به ابوسفيان داشت و بر وي مژده بهشت داده بود و به وي مي فرمود: «أرجو أن تكون خلفاً من حمزة» (3)؛ «اميدوارم جايگزين حمزه باشي.»
ابوسفيان قبل از فتح مكه اسلام را پذيرفت در فتح مكه، و جنگ حنين جزء لشكريان اسلام و از فداكاران مخلص رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود. به طوري كه در يك درگيري شديد و عقب نشيني مسلمانان، حفاظت از جان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به همراه اميرمؤمنان (عليه السلام) به عهده گرفت. وفات او در سال بيستم هجرت واقع شد و در قبري كه از پيش در خانه عقيل آماده كرده بود به خاك سپرده شد. نقل شده است كه ابوسفيان به هنگام مرگش توصيه نمود كه بر من گريه نكنيد؛ زيرا از روزي كه اسلام را پذيرفته ام مرتكب هيچ گناهي نشده ام. (4).
در علت مرگ او مي نويسند كه در سفر حج به هنگام حلق غده اي كه در سر او بود در اثر برخورد با تيغ زخمي شده و همين عارضه تشديد و موجب مرگ او گرديد.
ص: 254
به طوري كه قبلا از مورخان نقل نموديم ابوسفيان در همان محلي كه عقيل دفن شده به خاك سپرده شده است و كيفيت آن را مورخان، از جمله ابن شبه (متوفاي 262 ه_. ق.) از عبدالعزيز كه از قديمي ترين مورخ مدينه است، نقل مي كند: «روزي عقيل بن ابي طالب ديد كه ابوسفيان بن حارث در حالي كه به شدت بيمار است در بين قبرها قدم مي زند. انگيزه اين كار را پرسيد ابوسفيان پاسخ داد در پي محل مناسبي هستم تا وصيت كنم بدن مرا در آنجا به خاك سپارند. عقيل او را به داخل خانه اش هدايت كرد و در محوطه آن، محلي را براي ابوسفيان مشخص نمود كه در آنجا قبري برايش آماده ساختند تا اين كه پس از چند روز ابوسفيان بن حارث از دنيا رفت و در همين قبر دفن گرديد (فأدخله داره و أمر بقبر فحفر في قاعتها... حتي توفي فدفن فيه.) (1).
و در بعضي منابع آمده است كه ابوسفيان قبر خويش را با دست خود آماده نمود و به فاصله دو روز از دنيا رفت.
پدر ارجمندش جناب جعفر معروف به طيار و ذو الجناحين؛ مادر مكرمه اش اسماء بنت عميس و عمويش امير مؤمنان (عليه السلام) است كه افتخار دامادي آن حضرت را هم دارا بود؛ زيرا عبدالله با زينب كبري دختر امير مؤمنان (عليه السلام) ازدواج كرده بود.
تولد: عبدالله جعفر اولين مولودي است كه در حبشه به هنگام هجرت مسلمانان به آن كشور متولد گرديد و پس از وي دو برادرش محمد و عون متولد شدند و هر سه به همراه پدر و مادرشان به مدينه هجرت نمودند. (2).
وفات او: عبدالله جعفر در سال هشتاد و بنا به قولي در سال هشتاد و پنج هجري و در نود سالگي در مدينه بدرود حيات گفته و در بقيع به خاك سپرده شد.
ص: 255
ذهبي مي گويد با شهادت جعفر بن ابي طالب در جنگ موته رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شخصاً كفالت و سرپرستي عبدالله را به عهده گرفت و او را در دامان خويش تربيت نمود. (1).
ابن حجر مي گويد با اينكه عبدالله به هنگام وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كودك ده ساله بيش نبود ولي از آن حضرت درباره او احاديثي نقل گرديده است كه نشانگر علاقه و محبت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نسبت به وي و دليل عظمت و شخصيت او مي باشد. (2).
ابن عبدالبر مي گويد: «لم يكن في الاسلام أسخي منه» در جهان اسلام سخي تر از عبدالله ديده نشده است. (3).
باز ابن حجر از ابن حبان نقل مي كند كه در اثر كثرت جود و سخاي عبدالله، او به عنوان «قطب السخاء» معروف گرديده بود. (4).
عبدالله جعفر به طور مستقيم و به واسطه امير مؤمنان و عده اي از صحابه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) حديث نقل نموده است. (5) و لذا او از محدثين به شمار مي آيد.
مرحوم مامقاني مي گويد شيخ طوسي (رحمه الله) عبدالله جعفر را از صحابه و ياران امير مؤمنان و امام حسن مجتبي معرفي نموده است. آنگاه مي گويد براي من معلوم نشد كه آن مرحوم چرا عبدالله را از صحابه و ياران امام حسين معرفي نكرده است. در حالي كه مسلم است كه او جزء ياران آن حضرت نيز مي باشد و چون در حادثه عاشورا از همراهي
ص: 256
نمودن با آن حضرت معذور بود با تقديم سه فرزندش ارادت و مواسات خود را نسبت به حسين بن علي (عليه السلام) اظهار نمود. (1).
در گفتار مرحوم مامقاني هم براي ما جاي اين سؤال است كه چرا او عبدالله جعفر را از صحابه ي امام سجاد معرفي ننموده است در صورتي كه عبدالله به مدت بيست سال و يا بيست و پنج سال حضور و مصاحبت امام سجاد (عليه السلام) را درك نموده و جزء صحابه و ياران آن حضرت به شمار مي آمد، بنابراين عبدالله همانگونه كه از صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و امير مؤمنان (عليه السلام) است از اصحاب سه تن ديگر از ائمه هدي (عليه السلام) نيز مي باشد.
و باز در گفتار مرحوم مامقاني جاي اين سؤال باقي است كه آن مرحوم به معذور بودن عبدالله از همسفر بودن با حسين بن علي (عليه السلام) اشاره نموده اما با توجه به اهميت موضوع عذر او را توضيح نداده است ولي به هر حال با در نظر گرفتن شخصيت عبدالله و ارادت خالصانه وي به مقام والاي ولايت و اينكه همسر و فرزندانش را به همراه حسين بن علي به عراق روانه نمود، عذر او از نظر كلي قابل درك و موضوعي است پذيرفتني گرچه جزئيات آن روشن نيست.
عبدالله جعفر در جنگ هاي سه گانه امير مؤمنان (عليه السلام) جزء ياران آن حضرت و در جنگ صفين از امراء و فرماندهان لشكر آن بزرگوار بود.
يكي ديگر از فضائل عبدالله جعفر اين است كه او پدر سه شهيد به نام محمد، عون و عبدالله است كه هر سه در روز عاشوراء و در كنار ساير شهداء و در مقابل ديد مادرشان حضرت زينب كبري (عليه السلام) به درجه عظماي شهادت نائل گرديدند.
ص: 257
ابن ابي الحديد از مدائني جريان جالبي نقل نموده است كه گوياي ايمان و اخلاص عبدالله جعفر نسبت به مقام ولايت و دفاع او از امير مؤمنان (عليه السلام) و تجليل و تكريم وي از امام مجتبي و حسين بن علي (عليه السلام) مي باشد و خلاصه اين حادثه چنين است:
«روزي عمرو عاص در مجلس معاويه كه عبدالله جعفر نيز حاضر بود براي خوش آيند معاويه و جلب رضا و خشنودي او از امير مؤمنان (عليه السلام) بدگويي و نسبت به ساحت آن بزرگوار جسارت نموده و بي ادبانه سخن گفت. در اين موقع رنگ عبدالله متغير گشته و لرزه بر اندامش افتاد و از جاي خود برخاست و بدون واهمه به جاي عمرو عاص شخص معاويه را مورد خطاب قرار داد و چنين سخن گفت: معاويه تا كي دشمني تو را تحمل كنيم و تا كي به گفتار ناهنجار و سخنان بي ادبانه ات شكيبايي ورزيم. معاويه فكر مي كني خطاهاي بس بزرگ تو در ريختن خون مسلمانان و جنگ و ستيز تو با امير مؤمنان (عليه السلام) فراموش شده است. معاويه ديگر بس است. دست از ضلالت و گمراهي بردار و اگر از ما خاندان پيروي نمي كني لا اقل از ما بدگويي نكن و به ياد روزي باش كه در پيشگاه خداوند بايد پاسخگوي اعمالت باشي...»
عبدالله در اين مجلس آنچنان محكم و كوبنده سخن گفت كه معاويه به مقام اعتذار برآمد و چنين گفت: ابا جعفر: به خدايت سوگند بس كن و بر جاي خود بنشين. خدا لعنت كند كسي را كه تو را واداشت اين چنين سخن بگويي و مطالب در دل نهفته را بيرون بريزي. عبدالله اگر نبود در تو هيچ فضيلتي جز زيبايي خلق و خويت و نعمت جمال و كمالت احترام تو بر ما لازم بود در حالي كه تو فرزند ذو الجناحين و سيد و سالار بني هاشم هستي.
عبدالله در اينجا سخن معاويه را قطع نمود و چنين گفت: معاويه اشتباه مي كني امروز سيادت بني هاشم با حسن و حسين است و جز آنان نه بر من و نه هيچ شخص ديگر ياراي ادعاي چنين مقامي نيست.
معاويه آنگاه خطاب به عمروعاص گفت: مي داني عبدالله چرا آنچه را كه بايد به تو گويد به من گفت و به جاي تو مرا نكوهش كرد؟ چون تو را پست تر از آن ديد كه مورد
ص: 258
خطابت قرار دهد و بر سخنت پاسخ گويد. (1).
به طوري كه قبلا اشاره نموديم عبدالله جعفر در سال 90 هجري در مدينه بدرود حيات گفت و پيكرش در كنار قبر عمويش عقيل بن ابي طالب به خاك سپرده شد.
ابن اثير متوفاي 630ه_. ق. مي گويد در سنگ قبر عبدالله اين دو بيت نوشته شده است:
مُقيمٌ إلي أن يَبْعَثَ اللهُ خَلقَهُ
لِقائُكَ لا يُرْجي وأنْتَ قَريبٌ
تزيدُ بليً في كل يوم وليلة
وتُنسي كما تَبْلي وأنتَ حَبيبٌ
تا قيامت در اين قبر خواهي بود و ديگر اميدي به ديدارت نيست گر چه با مردم نزديكي به گونه اي كه استخوان هايت با مرور زمان مي پوسد. ياد تو نيز از خاطرها محو خواهد گرديد. گر چه روزي محبوب خلق بودي.
ضمناً از مطالب گذشته و با دلايلي كه ذكر گرديد معلوم شد قبري كه در باب الصغير دمشق به عقيل بن ابي طالب و قبر ديگر كه به عبدالله جعفر منتسب است هيچ دليل تاريخي آنها را تأييد نمي كند.
عقيل فرزند ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد مي باشد. او عموزاده رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و برادر امير مؤمنان (عليه السلام) است.
ابوطالب چهار پسر با نامهاي: طالب، عقيل، جعفر و علي (عليه السلام) داشت كه هر يك از آنان، به ترتيب ده سال از هم كوچكتر بودند و لذا علي (عليه السلام) از عقيل بيست سال و از جعفر ده سال كوچكتر بود. كنيه عقيل ابو يزيد است. او و عباس عموي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به اجبار همراه مشركين در جنگ بدر شركت نمودند و هر دو به اسارت مسلمانان درآمدند كه سرانجام با پرداخت فديه و نقدينه آزاد شدند. (2).
ص: 259
عقيل قبل از جنگ حديبيه به مدينه هجرت نمود. او علاوه بر قرابت و قوم و خويشي با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و امير مؤمنان (عليه السلام) جزء اصحاب و ياران آن دو بزرگوار نيز بود.
عقيل در سال پنجاه هجري در مدينه از دنيا رفت و در داخل خانه خود، كه در كنار بقيع قرار داشت، به خاك سپرده شد.
عقيل بن ابي طالب گذشته از اين كه از اعضاي خاندان رسالت و مورد توجه و عنايت خاص مقام نبوت و جزء اصحاب و ياران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و امير مؤمنان (عليه السلام) بود. و همانگونه كه اشاره نموديم از جمله كساني است كه در جنگ حنين و موته شركت نموده و از خود استقامت فوق العاده نشان داده است ولذا هم از مهاجرين وهم از مجاهدان راه خدا مي باشد.
بيان فضيلت عقيل در حديث رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و حديث پيامبر از زبان عقيل و اخلاص او در ولاي امير مؤمنان (عليه السلام) و حمايت او از آن حضرت در خطرناكترين شرايط و در مقابل سرسخت ترين دشمنان و اعتماد و اطمينان خاص علي (عليه السلام) نسبت به وي و شهادت دوازده تن از فرزندان و نوادگانش و... خصوصياتي است كه عقيل از آنها برخوردار است. بديهي است كه نه همه اين خصوصيات، بلكه وجود بخشي از آن، در هر يك از ساير اصحاب و ياران رسول خدا، توجه مورخان و رجال شناسان را به خود جلب نموده و در منابع رجالي و تاريخي از جايگاه خاصي برخوردار مي سازد. ولي در مورد عقيل بن ابي طالب، قضيه به عكس است و مراجعه به اين منابع، به جاي اين كه خواننده را با خصوصيات و اوصاف واقعي او آشنا سازد، از وي قيافه اي ترسيم مي كند كه گويا او نه جزء خاندان پيامبر است و نه پيامبر و امير مؤمنان از او راضي بودند و نه داراي عقل درست بوده و نه ايمان ثابت! و قيافه واقعي او در محاقي از تحريف ها و خصومت ها قرار گرفته است.
اينك اين پرسش پيش مي آيد كه اين تحريف چگونه و چرا بوجود آمده است؟!
ص: 260
يكي از علل اين تحريف و دگرگوني را، ابن اثير مورخ و رجال شناس اهل سنت، چنين مي آورد:
عقيل در فصاحت، و بلاغت، طلاقت لسان، صراحت لهجه و حاضر جوابي سرآمد دوران بود و به نسابه ي عرب معروف و به انساب قبائل مختلف، بخصوص بر حسب و نسب قبيله قريش و بني اميه آشنايي كامل داشت و از گفتن معايب و نقاط ضعف و پيشينه سوء آنان در مجالس و محافل، خودداري نمي كرد. گفتارش براي مخالفانش خطرناكتر از تير مسموم و زبانش برنده تر از شمشير بود و لذا سردمداران بني اميه به عداوت و دشمني با وي برخاستند و درباره او مطالب بي اساس بهم بافتند و بجاي ذكر فضائل و نقاط قوت، دروغهاي زيادي در تضعيف و تحقير و درهم شكستن شخصيت او منتشر نمودند و تا آنجا از جاده انصاف بدور افتادند كه حتي عقيل بني هاشم را به بُله و سفاهت متهم ساختند. (1).
در كنار انگيزه پيشين، عوامل ديگري وجود دارد كه آنها دقيق تر و ظريف تر است؛ همان علل و انگيزه هايي كه از شخصيت والاي كفيل و بزرگترين حامي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سيدالاباطح جناب ابوطالب، قيافه يك فرد مشرك و غير موحد ارائه نمود. انگيزه هايي كه فرجامش شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) و فرزندانش بود و كار را به آنجا رسانيد كه وصي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و فرزندان او در نمازها مورد لعن قرار گرفتند!
آري مجموع اين عوامل ايجاب نمود كه عقيل نيز مانند پدرش ابوطالب و برادرش علي، امير مؤمنان (عليه السلام) در صف مظلومان تاريخ قرار گيرد و فضائل او نه تنها در ميان مخالفان وي بلكه به تدريج در ميان ارادتمندانش نيز به بوته فراموشي سپرده شود و احياناً با مطالب ساختگي درآميزد و آشنايي با قيافه واقعي او را از طريق منابع خودي نيز غير
ص: 261
ممكن نمايد و مراجعه كننده را با هاله اي از ابهام مواجه سازد؛ زيرا عقيل بني هاشم از جهات عديده به ويژه از سه محور زير مورد تهاجم مخالفينش قرار گرفته و از اين سه بعد شخصيت معنوي و موضع گيري فكري مذهبي او مورد سؤال واقع شده است.
1 _ تاريخ اسلام و هجرت او.
2 _ حضور وي در جنگ ها.
3 _ ملاقات او با معاويه.
مخالفان عقيل ابن ابي طالب به ويژه سردمداران بني اميه خواسته اند در هر يك از موارد سه گانه با تحريف حقيقت او را متهم و مورد نكوهش قرار دهند و از اين راه كينه عميق دروني و رنج عداوت و دشمني خود را كه از او و برادرش امير مؤمنان در دل داشتند تشفي بخشند.
و از اينجا است مي بينيم اسلام و هجرت او را كه پس از جنگ بدر و در سال دوم هجرت به وقوع پيوسته است در سال هشتم معرفي نموده اند.
و او را كه به همراه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در فتح مكه و جنگ حنين شركت نموده و پس از آن در اثر از دست دادن بينايي از حضور در جنگ ها محروم شده است نه به عنوان كسي كه از شركت نمودن در جنگ هاي دوران پيامبر (صلي الله عليه و آله) و دوران امير مؤمنان (عليه السلام) امتناع ورزيده بلكه به عنوان فردي كه در صفين جزء لشكريان معاويه و در جبهه مخالف امير مؤمنان بوده قلمداد گرديده است.
در مورد ملاقات وي با معاويه نيز كه پس از شهادت امير مؤمنان و در راستاي دفاع از آن حضرت به وقوع پيوسته است با تحريف گسترده اي مواجه هستيم كه تاريخ اين سفر، در دوران حيات امير مؤمنان و انگيزه آن اهداف مادي و پناهنده شدن به دربار معاويه معرفي گرديده است. و چون طرح اين مسائل در اين مجموعه خارج از موضوع است خواننده ارجمند را به مطالعه مجموعه ديگري به نام «عقيل بن ابي طالب» كه در آستانه انتشار است ارجاع و در اينجا بخشي از فضائل او را در اختيار خواننده عزيز قرار مي دهيم.
ص: 262
با همه پرده پوشي ها و پنهان سازي هاي فضائل و با آن همه نقل و انتشار مطالب خلاف واقع و دروغين درباره عقيل بن ابي طالب، باز هم حديثهايي در فضيلت و مراتب محبت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نسبت به وي وجود دارد. و نيز سخنان عقيل به هنگام بدرقه ابوذر به ربذه و متن نامه او به امير مؤمنان (عليه السلام) و پاسخ آن حضرت، و حقايقي كه در مجلس معاويه، _ در حضور دشمنان سرسخت امير مؤمنان _ در دفاع از آن حضرت مي گفت و بيان صريح اوصاف جميله و زهد و تقواي وصي پيامبر و بي مبالاتي معاويه و... همگي دليل است بر عظمت شخصيت عقيل و عنايت خاص پيامبر خدا بر وي و شاهدي است گويا بر اخلاص و ارادت او به مقام ولايت و بيانگر شهامت و شجاعت او است در اظهار حقيقت در مقابل سلطه و قدرت و اين فضيلتي است بس بزرگ.
در فضيلت عقيل و محبت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نسبت به وي، احاديثي است كه بيشتر آنها در منابع اهل سنت آمده است: (1).
1 _ «يا أبا يزيد اِني أُحبُكَ حبين: حباً لقرابتك مني و حباً لِما كنتُ أعلم مِن حُب عمي أبي طالب اِياك.» (2).
«اي ابو يزيد، من از دو جهت تو را دوست دارم؛ يكي به جهت قوم و خويشي كه با من داري و ديگري به جهت علاقه و محبت عمويم ابوطالب نسبت به تو.»
روشن است كه حب و علاقه شديد مقام نبوي (صلي الله عليه و آله) نمي تواند متأثر از هواي نفساني و يا به انگيزه هاي مادي و فاميلي باشد.
همچنين علاقه شديد ابوطالب نسبت به عقيل نيز نمي تواند فقط به لحاظ پدر و فرزندي باشد؛ زيرا عقيل نه يگانه فرزند ابو طالب بود و نه شجاعترين آنها. زيرا در ميان
ص: 263
فرزندان ابوطالب شخصيتهايي مانند امير مؤمنان (عليه السلام) و ابو المساكين جعفر طيار و بزرگترين آنان؛ طالب وجود داشت و جاي شك نيست «شيخ ابطح» كه با داشتن چنين فرزنداني، نسبت به عقيل اظهار علاقه بيشتري مي كند، به جهت فضايل اخلاقي و معنوي است كه به طور ارثي و اكتسابي در او نهفته مي بيند.
ابن ابي الحديد در شرح و تأييد متن اين حديث مي نويسد:
«آري ابوطالب در ميان فرزندانش، عقيل را بيش از ديگران دوست مي داشت و از اين رو در سال قحطي، آنگاه كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و عمويش عباس به ابوطالب پيشنهاد كردند تا فرزندانش را در اختيار آنان بگذارد تا از بار سنگين هزينه زندگي اش قدري بكاهد، ابوطالب در پاسخ آنان چنين گفت: «دعوا لي عقيلا و خذوا من شئتم»؛ «عقيل را براي من بگذاريد و ساير فرزندانم هر كدام را مي خواهيد با خود ببريد.»
سرانجام عباس سرپرستي جعفر را و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سرپرستي علي را به عهده گرفتند. (1).
2 _ شيخ صدوق اين حديث را از ابن عباس چنين نقل نموده است كه: امير مؤمنان (عليه السلام) به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عرضه داشت: «يا رَسُولَ اللهِ اِنَكَ لَتُحِب عَقيلا؟ قال: اي والله اِني لأحبه حُبَين: حباً لهُ و حباً لحب أبي طالب له وان ولده لمقتول في محبة ولدك». (2).
3 _ باز رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خطاب به امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود: «كأني بك (يا علي) و أنت علي حوضي تذود عنه الناس وان عليه لأباريق مثل عدد نجوم السماء واني وأنت والحسن والحسين وفاطمة وعقيل وجعفر في الجنة إخواناً علي سرر متقابلين...» (3).
4 _ همچنين امير مؤمنان از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل نموده است كه فرمود: «اعطي لكل نبي سبعة رفقاء نجباء و أعطيت أنا أربعة عشر فذكر منهم عقيلا.» (4).
ص: 264
علي رغم حساسيت عجيبي كه نسبت به سفر عقيل به شام و به ملاقات وي با معاويه وجود داشته و در همين راستا تاريخ اين سفر كه پس از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) به وقوع پيوسته تحريف گرديده و به دوران حيات آن بزرگوار نسبت داده شده است.
وعلي رغم اينكه هدف از اين سفر و ملاقات با معاويه كه دفاع از امير مؤمنان و بيان فضائل آن بزرگوار بوده با انگيزه هاي دنيوي و اهداف مادي رنگ آميز شده است.
و علي رغم ضبط و نقل گفتگوهاي عقيل و معاويه و حذف و اضافه هائي كه در اين مورد وجود داشته و بخشهاي متعددي از اين محاورات در منابع تاريخي هواداران حكومتها نقل گرديده است، در تمام اين گفتگوها تا آنجا كه به دست ما رسيده، آنچه از سوي عقيل مطرح شده دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان فضائل و توصيف زهد و تقواي آن بزرگوار و تعريف و حمايت از ياران آن حضرت و نكوهش از معاويه بوده است و علي رغم خواست معاويه و سؤال پيچ نمودن وي كه بلكه بتواند كلمه اي در مدح خود و ذم و قدح اميرمؤمنان از زبان عقيل بشنود، حتي به يك مورد و به يك جمله اي كه در آن كوچكترين بي توجهي به شخصيت امير مؤمنان و تعريض بر عملكرد و انتقاد از روش آن حضرت و يا مُشعر بر تعريف و توصيف از معاويه باشد، دست نيافتيم، گرچه يك مطلب جعلي و دست مايه مخالفان عقيل باشد كه اگر در اين جهت كوچكترين مطلبي وجود داشت، نه تنها به نقل آن مبادرت مي ورزيدند بلكه همين موضوع را بزرگ نمايي نموده، همانند اصل سفر عقيل به صورت بهترين وسيله تبليغي بر ضد وي بكار مي گرفتند.
آري عقيل در ملاقات با معاويه، گذشته از دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان شخصيت ياران آن حضرت، از بعضي فضائل اميرمؤمنان (عليه السلام) سخن گفته است كه اگر او نمي گفت و از زبان او نقل نمي گرديد، مانند خيلي از فضائل آن بزرگوار، كسي بر آن آگاهي نمي يافت و بطور كلي به دست فراموشي سپرده مي شد.
عقيل در شرايطي اين فضائل را نقل نموده است كه نه تنها نقل فضائل امير مؤمنان در سراسر جهان اسلام ممنوع بود و نقل فضيلت او بزرگترين جرم محسوب مي شد، بلكه به جاي فضائل حديثهاي ساختگي در نكوهش آن بزرگوار رواج داشت و آن
ص: 265
حضرت در خطبه هاي جمعه مورد لعن قرار مي گرفت. (1).
عقيل در شرايطي و در مجلس و محفلي به نقل اين فضائل لب به سخن گشوده و از مظلوميت امير مؤمنان (عليه السلام) دفاع نموده است كه خود آن حضرت چنين دفاع را، حتي از سوي كساني كه بعنوان اعتراض او را ترك نموده و به معاويه پيوسته اند، ستوده و كشته شدن آنها را در اين راه، شهادت در راه خدا معرفي كرده است. (2).
اينك چند نمونه از گفتگوهاي عقيل و معاويه را، كه درباره امير مؤمنان بوده، مي آوريم تا روشن شود آنچه عقيل درباره آن حضرت گفته است، دفاع و بيان فضيلت و تجليل صريح از شخصيت آن بزرگوار و نكوهش از معاوية بن ابوسفيان بوده است:
1 _ ثقفي در الغارات نقل مي كند:
پس از ورود عقيل به شام، معاويه يكصد هزار درهم پول در اختيار وي قرار داد و اين جمله را هم گفت: «يا اَبايَزيد اَنَا خَيرٌ لَكَ أَمْ عَلِي؟»؛ «عقيل! آيا من براي تو بهترم يا برادرت علي؟!»
عقيل در پاسخ وي گفت: «وجدتُ عَلِياً أنظر لنفسه منه لي و وجدتك أنظر لي منك لنفسك».
«معاويه! علي را چنين يافتم كه دقت و نظارتش براي نجات خويش بيش از اين بود كه مرا ملاحظه كند و تو را چنين يافتم كه ملاحظه ات نسبت به من بيش از نجات خويشتنت مي باشد.» (3).
2 _ و نيز بنا به نقل بلاذري، معاويه در مجلسي به عقيل گفت:
«يا أبا يزيد أنا خير لك من أخيك علي!»؛ «من براي تو از برادرت علي بهترم!» عقيل
ص: 266
در پاسخ وي گفت:
«اِنَ أخي آثر دينه عَلي دُنياه و أنت آثرتَ دُنياك عَلي دينك، فَاَخي خَير لنفسه منك علي نفسك و أنت خير لي منه». (1).
«برادرم دينش را بر دنيا مقدم ساخت و تو دنيا را بر دينت، پس برادرم براي دين خود بهتر است از تو نسبت به دينت و لذا براي دنياي من تو بهتر از او هستي.»
3 _ در مجلس ديگري معاويه چنين گفت:
«اگر عقيل نمي دانست كه من براي او بهتر از برادرش هستم، هيچگاه در نزد ما توقف نمي كرد، عقيل در پاسخ وي گفت: «أخي خيرٌ لي في ديني و أنت خير لي في دنياي و قد آثرت دنياي و اسئل الله تعالي خاتمة الخير»؛ (2) «برادرم از لحاظ ديني برايم بهتر بود و تو از لحاظ دنيا، و من اينك دنيا را در پيش گرفته ام و از خدا مي خواهم عاقبت بخيرم گرداند.»
4 _ روزي معاويه از عقيل پرسيد:
«كيف تركت عَلِياً و أصحابه؟»؛ «علي و يارانش را چگونه ديدي؟» عقيل گفت: «كأنهم أصحاب محمد اِلا أَنَهم لم أر رسول الله فيهم. و كأنَكَ و أصحابك أبوسفيان و أصحابه اِلا اني لم أر أباسفيان فيكم» (3)؛ «گويي آنان ياران و اصحاب پيامبرند، فقط رسول خدا را در ميانشان نديدم اما تو و يارانت را همانند ابوسفيان و ياران ابوسفيان ديدم، جز اين كه خودِ ابوسفيان را در ميان شما نديدم.»
5 _ فضيلتي كه تنها از زبان عقيل مي شنويم:
درباره اهتمام امير مؤمنان به بيت المال و اين كه همه افراد در بهره برداري از آن، حتي از نظر زمان نيز مساوي و برابرند و براي كسي حق تقدم نيست، مطلبي از عقيل نقل شده كه او اين حادثه و فضيلت را در مجلس معاويه مطرح نموده است و ظاهراً از هيچ
ص: 267
كس نقل نشده و در هيچيك از منابع تاريخي و حديثي نيامده است و اگر اين فضيلت را از زبان عقيل نشنيده بوديم؛ مانند فضائل بسيار ديگر از امير مؤمنان و ساير ائمه (عليهم السلام) به دست فراموشي سپرده مي شد. ابن ابي الحديد اين حادثه جالب تاريخي را چنين آورده است:
معاويه روزي داستان آهن گداخته شده را، كه در ميان عقيل و امير مؤمنان (عليه السلام) واقع شده بود، از وي پرسيد. (1) عقيل گريه كرد و گفت:
«معاويه! برادرم علي در مورد بيت المال داستاني جالبتر از اين دارد، اول آن را بگويم سپس داستان آهن گداخته شده را. آنگاه چنين گفت: براي حسين فرزند برادرم ميهماني وارد شد و او براي پذيرايي ميهمان يك درهم قرض كرد و با آن نان تهيه نمود و چون براي خورشت چيزي نداشت از قنبر خادم علي (عليه السلام) خواست تا يكي از چند مشك عسلي را كه از يمن آمده بود، باز كند و مقداري عسل براي پذيرايي ميهمان در اختيار وي قرار دهد. پس از چند روز كه چشم علي به مشك افتاد، فرمود: قنبر! گويا اين مشك باز شده است. قنبر جريان را براي حضرت عرض كرد و علي از اين پيشامد خشمگين گرديد و فرمود: حسين را حاضر كنيد، آنگاه تازيانه را به سوي وي بلند كرد كه صداي حسين بلند شد: «بحق عمي جعفر!»؛ «پدرجان تو را به جان عمويم جعفر آرام باش!» «و هرگاه او را به حق جعفر قسم مي دادند، ساكت مي شد.» وقتي ناراحتي اش فرو نشست، فرمود: فرزندم! چرا قبل از تقسيم بيت المال از عسل برداشته اي؟! عرض كرد: پدر! ما هم در آن سهمي داريم و به هنگام تقسيم محاسبه مي كنيم. علي (عليه السلام) فرمود: «پدرت به قربانت، گرچه تو در آن حق داري، ليكن نبايد پيش از ساير مسلمانان از حق خود استفاده كني؛ «اما لو لا أني رأيت رسول الله (صلي الله عليه و آله) يقبِل ثنيتك لأوجعتك ضرباً»؛ «اگر خود شاهد نبودم كه رسول خدا لب و دندانت را مي بوسيد، با تازيانه مي آزردمت. عقيل مي گويد: آنگاه علي يك درهم از لاي پيراهنش درآورد و به قنبر داد و دستور داد كه با آن بهترين عسل را تهيه كند، معاويه! بخدا سوگند من به دستهاي علي تماشا مي كردم كه چگونه دهانه مشك را باز كرده و قنبر آن عسل را به مشك مي ريخت و خود علي دهانه مشك را محكم مي بست و اين
ص: 268
در حالي بود كه اشك از چشمان وي جاري بود و در حق حسين (عليه السلام) دعا مي كرد؛
(والله لكأني أنظر إلي يَدَي علي و هي عَلي فم الزق و قنبر يقلب العسل فيه، ثم شده و جعل يبكي و يقول: اللهم اغفر للحسين فانه لم يعلم). (1).
معاويه وقتي اين جريان را از زبان عقيل شنيد، گفت:
از كسي ياد كردي كه فضيلتش قابل انكار نيست. خدا رحمت كند ابوالحسن را. او بر گذشتگان سبقت جست. و آيندگان را بر خاك عجز نشانيد.» عقيل! اينك داستان حديده محماة را بگو.
عقيل گفت: ماجرا از اين قرار است كه قحطي و تنگ دستي سختي بر من روي آورد و از علي (عليه السلام) استمداد نمودم، اما او اعتنايي نكرد. دست اطفالم را گرفتم در حالي كه فقر و نداري از سر و صورت آنان ظاهر بود. نزد او رفتم و براي رفع فقر و گرسنگي ياري جستم. علي گفت: اول مغرب به نزد من آي. وقت موعود در حالي كه يكي از فرزندانم دست مرا گرفته بود در نزد وي حاضر شدم. به فرزندم گفت: تا دور شود، آنگاه به من گفت: عقيل! بگير، من هم، از آنجا كه فقر و تنگ دستي عذابم مي داد، به خيال اين كه كيسه درهم و ديناري تحويلم مي دهد با حرص و اشتياق گرفتم. ناگاه دستم را به قطعه آهني داغ گذاشتم. آنچنان داغ بود كه گويي آتش از آن متصاعد است! آن را دور انداختم و مانند گاوي كه در زير كارد سلاخ قرار گيرد، نعره كشيدم. علي گفت: «مادر به عزا! اين نعره تو، از آهني است كه با آتش دنيا داغ شده است، فردا من و تو چگونه خواهيم بود اگر با زنجيرهاي جهنم ما را ببندند! و اين آيه را خواند: (إِذِ اْلأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَلاسِلُ يُسْحَبُونَ) (2) سپس فرمود: عقيل! تو در نزد من بيش از سهمي كه خدا قرار داده، حقي نداري، مگر آنچه را كه مي بيني. اينك به
ص: 269
خانه ات باز گرد.»
معاويه با شنيدن اين حادثه از سر اعجاب، اين جمله را بر زبان مي راند: «هيهات هيهات كه مادرها از آوردن فرزندي مانند علي عقيمند. (هيهات عقمت النساء أَنْ يَلِدْنَ مِثْلَهُ). (1).
6 _ دفاع عقيل از ياران امير مؤمنان
در اين چند نمونه از گفتگوهاي عقيل با معاويه، ملاحظه نموديد كه او گاهي با يك جمله كوتاه و گاهي با بيان يك حادثه، توانسته است حق مطلب را درباره امير مؤمنان (عليه السلام) بيان كند و برخلاف خواسته معاويه از روش آن حضرت با مدح و نيكي ياد كند و در عين حال از راه و روش معاويه انتقاد نمايد.
گفتني است، مراجعه به منابع، اين حقيقت را ثابت مي كند كه دفاع عقيل منحصر به شخص امير مؤمنان (عليه السلام) نبوده بلكه گاهي كه بحث و گفتگو به اصحاب و ياران آن بزرگوار منتهي مي شد، عقيل با صراحت كامل از آنها نيز دفاع مي نمود و علي رغم كراهت معاويه از شنيدن فضائل و صفات نيك آنان، به ذكر آنها پرداخته است.
يكي از اين موارد را مسعودي، طي گفتار مشروحي كه بين عقيل و معاويه واقع شده، نقل نموده است و ما خلاصه آن را مي آوريم:
وي مي نويسد:
روزي عقيل وارد مجلس معاويه شد و معاويه از اين كه برادر علي بن ابي طالب به نزدش آمده، شادمان گرديد و در ضمن اكرام و احترام از وي پرسيد: عقيل! علي را چگونه ديدي؟
عقيل پاسخ داد: «عَلي ما يحب الله و رسوله و ألفيتك علي ما يكره الله و رسوله»؛ «او را آنچنان ديدم كه خدا و رسولش از وي راضي بود و تو را آنچنان ديدم كه خدا و پيامبرش ناراضي است»
معاويه: عقيل! اگر ميهمان ما نبودي، پاسخ تو آنچنان بود كه تو را مي آزرد. سپس براي
ص: 270
اين كه گفتار عقيل را قطع كند تا سخن تلخ ديگري از وي نشنود، مجلس را ترك نمود. روز بعد بار ديگر عقيل را احضار و همان پرسش قبل را تكرار كرد: «كَيفَ تركت علياً أخاك؟» عقيل پاسخ داد: «تركته خيراً لنفسه منك و أنت خيرٌ لي منه»؛ «او را به گونه اي ديدم كه براي خودش بهتر بود و تو براي من بهتري»
معاويه: عقيل! پيري و گذشت زمان، تو را تغيير نداده و هنوز هم با وجود افرادي از بني هاشم، به خود مي بالي.
عقيل: «ولكن أنت يا معاوية اذا افتخرت بنو امية فيمن تفتخر؟»؛ «معاويه! اگر بني اميه بخواهد با وجود افرادي از اين قبيله افتخار كند، تو با كدام يك از سرشناسان آنها به خود افتخار مي كني»
معاويه: اي ابايزيد، به خدايت سوگند، ساكت باش؛ زيرا من منظوري نداشتم اما مي خواهم از وضع ياران علي كه به آنها آگاهي كامل داري بپرسم، معاويه آنگاه از آل «صوحان» كه چند برادر و در ارادت و صميميت نسبت به امير مؤمنان شهرت داشتند، شروع كرد. عقيل از ميان آنان اول درباره صعصعه سخن گفت: «عظيم الشأن، عضب اللسان، قائد فرسان، قاتل أقران، قليل النظير»؛ «او مردي است داراي مقامي بس بلند، در گفتار شيرين زبان، در جنگ فرماندهي شجاع، قاتل هماوران و بالأخره مردي است كم نظير.»
آنگاه چنين گفت: و اما برادرانش زيد و عبدالله به سيلي مي مانند كه صفوف دشمن در مقابلش تاب مقاومت ندارد و به كوه بلندي شبيهند كه ديگران در سختيها به آنها پناه مي برند. مرداني هستند سرا پا اراده و تصميم، بطوري كه هيچ سستي بدان راه ندارد.
مسعودي مي گويد:
چون گفتگوي عقيل با معاويه و حمايت و دفاع او از فرزندان صوحان، به صعصعه رسيد، طي نامه اي از عقيل تشكر و سپاسگزاري نمود جملاتي از نامه اش را مي آوريم:
ص: 271
«بسم الله الرحمن الرحيم، ذكرالله اكبر و به يستفتح المستفتحون و أنتم مفاتيح الدنيا و الآخرة، فقد بلغ مولاك كلامك عدو الله وعدو رسوله فحمدت الله علي ذلك و سألته أن يفي بك الي الدرجة العليا...»
«... ياد خدا بزرگترين ذكرها است و هر امري بايد با ياد و نام او شروع شود و شما خاندان، مفاتيح و كليدهاي خير دنيا و آخرت هستيد. اين خادم و غلام تو گفتار تو را كه با دشمن خدا و دشمن رسولش انجام گرفته دريافت نمود، از خداوند مسألت دارم تو را بر اين اظهار حقيقت از مقامي والا برخوردار سازد.» (1).
يكي از افتخارات و امتيازاتي كه عقيل بن ابي طالب از آن برخوردار است اين است كه تعداد دوازده نفر از شهداي قيام عاشورا از اولاد و احفاد او مي باشند و اين افتخار بزرگ بجز وي و برادرش امير مؤمنان (عليه السلام) نصيب هيچيك از مسلمانان نگرديده است. و اينك معرفي اين شهدا:
بلاذري مي گويد: فرزندان عقيل كه با حسين بن علي به شهادت رسيده اند، شش تن بودند، آنگاه شعري را كه در رثاي آنها سروده شده شاهد مي آورد:
يا عين جودي بعبرة و عويل
واندبي ان ندبت آل الرسول
تسعة منهم لصلب علي
قد ابيدوا وستةٌ لعقيل (2).
آنگاه مي گويد: محتمل است اين شهدا، پنج نفر باشند بطوري كه بعضيها در بيت اخير به جاي كلمه «ستة» «خمسة» خوانده اند و اين پنج شهيد را چنين معرفي مي كند:
ص: 272
1 _ مسلم 2 _ جعفر اكبر 3 _ عبدالله اكبر 4 _ عبدالرحمان 5 _ محمد، كه همه فرزندان عقيل بن ابي طالب بودند. (1).
ابوالفرج اصفهاني هم پنج نفر شهيد از فرزندان عقيل را اينچنين معرفي مي كند:
1 _ مسلم بن عقيل.
2 _ عبدالله اصغر بن عقيل كه مادر وي بطوري كه مدائني گفته كنيز بوده.
3 _ عبدالله اكبر بن عقيل باز طبق نقل مدائني مادر وي كنيز بوده.
4 _ علي بن عقيل.
5 _ جعفر بن عقيل. (2).
ابوالفرج اصفهاني مي گويد: شهدا از احفاد و نوادگان عقيل كه آنها هم در حادثه عاشورا به شهادت رسيده اند عبارت بودند از:
1 _ محمد بن مسلم بن عقيل، كه مادرش كنيز و قاتلش فردي است به نام لقيط بن اناس جهني.
2 _ عبدالله بن مسلم بن عقيل، مادر وي رقيه دختر امير مؤمنان و قاتل وي طبق نقل مدائني شخصي است به نام عمرو بن صبيح.
3 _ محمد بن ابي سعيد بن عقيل، (يكي از فرزندان عقيل ابوسعيد ملقب به احول بود كه فرزند او به نام محمد جزء شهدا در كربلا مي باشد.)
4 _ جعفر بن محمد بن عقيل، ابوالفرج از ابن حمزه نقل مي كند: يكي از نواده هاي عقيل، كه در كربلا به شهادت رسيده است، جعفر بن محمد بن عقيل است كه به همراه محمد بن ابي سعيد كشته شد. (3).
5 و6 _ محمد و ابراهيم فرزندان مسلم بن عقيل، گذشته از چهار تن از احفاد عقيل
ص: 273
ابن ابي طالب كه ابوالفرج اصفهاني از آنها ياد كرده و به نام معرفي نموده است.
بنا به نقل مرحوم شيخ صدوق (رحمه الله) در امالي در ضمن يك روايت مفصل، در جريان عاشورا، دو تن از فرزندان مسلم بن عقيل به نام محمد و ابراهيم به اسارت گرفته شده و پس از يكسال كه در كوفه زنداني بودند، با طرز فجيع به شهادت رسيده و به پدر و دو برادر شهيد خود ملحق گرديده اند. (1).
طبق اين آمار كه ملاحظه فرموديد، مجموع اولاد عقيل كه در حادثه عاشورا به فيض شهادت نايل گشتند، بالغ بر دوازده نفر است كه شش تن از فرزندان و شش تن ديگر از احفاد و نوادگان اين «ابوالشهدا» مي باشد.
ص: 274
ص: 275
ص: 276
ص: 277
بقعه حليمه سعديه مرضعه رسول خدا
از قبوري كه در بقيع داراي گنبد و بارگاه بوده، قبر حليمه سعديه، مرضِعه (دايه) رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است. اين قبر در انتهاي بقيع و در نزديكي قبر عثمان واقع است.
در سفرنامه ها و كتب مدينه شناسي كهن، مطلبي در اين مورد ديده نمي شود و حتي ابن بطوطه (757) در سفرنامه اش از وجود قبري كه منتسب به حليمه سعديه و فرزندش در شهر بصره است خبر مي دهد (1) ولي نويسندگان در قرون اخير از اين قبر كه در بقيع بوده ياد نموده اند.
از جمله نايب الصدر شيرازي 1306 در سفرنامه اش آورده است: «در محاذات قبه عثم_ان، قبه اي است بر سردرش اين جمله نوشته ش_ده: «هذه قبة حضرت حليمة السعدية _ رضي الله عنها _» و نيز اين دو بيت را نوشته اند:
ياپلدي مرضييه فخرعالمه قبه
حليمه حضرتنه قيلدي پادشه حرمت
كه ذاتي در شرف دودمان مقدسه (2).
مضمون اين دو بيت تركي نشانگر اين است كه ساختمان اين بقعه متعلق به دوران سلاطين عثماني است اما قبل از آن در چه وضعيتي بوده، براي ما روشن نيست.
ص: 278
حسام السلطنه 1330 در شمارش بقاع موجود در بقيع مي گويد: «... نهم بقعه حليمه سعديه است» (1).
ريچارد بورتون از جهانگردان غربي كه در سال 1853 ميلادي - 1276ه_. ق. بقيع را ديده است. مي گويد: «سومين جايي كه ديديم بقعه ايست كه در روي قبر حليمه سعديه بنا شده است» (2).
با اين كه از تخريب اين بقاع بيش از هفتاد سال مي گذرد ولي در عين حال از جمله قبوري كه هنوز از بين نرفته است يكي قبر حليمه سعديه است كه در آخر بقيع معروف، و مشهور و مورد توجه زائران است و از قبرهايي است كه در نقشه هاي موجود و تأليفات جديد، منعكس و مشخص گرديده است؛ مانند «تاريخ المعالم المدينة المنوره» (3).
در بقيع قبري است منسوب به صفيه، عمه پيامبر (صلي الله عليه و آله) و مادر زبير بن عوام و آن از جمله قبوري است در بقيع كه از قرون اول اسلام تا به امروز، به وسيله مدينه شناسان و سفرنامه نويسان معرفي گرديده است.
ابن شبه مدينه شناس معروف (متوفاي 262ه_. ق.) از عبدالعزيز، اولين مدينه شناس و مؤلف در اين موضوع، نقل مي كند: چون صفيه عمه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از دنيا رفت، پيكر او را در آخر كوچه اي كه به بقيع منتهي مي شود دفن نمودند و اين قبر در كنار در خانه اي است كه به مغيرة بن شعبه منسوب است و چسبيده به ديوار اين خانه است و اين همان خانه ايست كه مغيره در زميني كه عثمان به وي اقطاع كرده بود، احداث نمود. ابن شبه در نقل خود اضافه مي كند: «هنگامي كه مغيره اين ساختمان را درست مي كرد عبور زبير از
ص: 279
آنجا افتاد و خطاب به مغيره گفت: مغيره! ريسمانت را از قبر مادر من كنار بكش. مغيره خواست با استفاده از موقعيت خود در نزد عثمان، نسبت به زبير بي اعتنايي كند ليكن وقتي خبر به عثمان رسيد به مغيره دستور داد طبق درخواست زبير عمل كند و مغيره عقب نشيني كرد و لذا در اين قسمت از ديوار خانه انحراف وجود دارد (1).
ابن نجار (متوفاي 643 ه_. ق.) مي گويد: «و قبر صفيه بنت عبدالمطلب عمة النبي في تربة في أول البقيع» (2).
سمهودي (متوفاي 911ه_. ق.) آورده است: «از مشاهد و مدفنهاي معروف، مدفن صفيه عمه پيامبر و مادر زبير بن عوام است و اين مدفن، آنگاه كه از باب البقيع (3) خارج شديد در دست چپ شما قرار مي گيرد. اين مدفن بنايي از سنگ دارد ولي گنبدي در روي آن نيست.»
و اضافه مي كند: «مطري گفته است كه قرار بود گنبد كوچكي نيز بر آن بنا كنند ولي انجام نگرفت.»
مشابه همين جمله را صاحب عمدة الاخبار، كه از علماي اواخر قرن دهم است، آورده، مي گويد: «و قبرها أول ما تلقي عن يسارك عند خروجك من باب (4) البقيع» (5).
اين بود نظريه چهار مدينه شناس معروف كه كتاب و تأليف هر يك از آنها در دسترس همگان است و در فن خود جزء منابع مورد اعتماد مي باشد.
1 _ ابن جبير (متوفاي 614 ه_. ق.) در سياحتنامه اش آورده است: «بقيع در شرق مدينه واقع است. پس از خروج از دروازه بقيع، اولين محلي كه با آن مواجه مي شويد
ص: 280
مدفن صفيه عمه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و مادر زبير است. (1).
2 _ ابن بطوطه (متوفاي 779 ه_. ق.) مي نويسد: «البقيع و تخرج عليه علي باب يعرف بباب البقيع و أول ما يلقي الخارج اليه علي يساره عند خروجه من الباب قبر صفية بنت عبدالمطلب وهي عمة رسول الله» (2).
2 _ سيد اسماعيل مرندي در سفرنامه خود («توصيف المدينة»، 1255ه_. ق.) چنين آورده: «وديگر، قبه حضرت صفيه بنت عبدالمطلب عمه حضرت رسول و مادر زبير است.» (3).
اين بود نظريه مدينه شناساني از قرن اول تا يازده هجري و همچنين نظريه سه تن از جهانگردان مسلمان و زائران «مدينة الرسول» از اوائل قرن هفتم تا اواسط قرن سيزدهم هجري.
تاريخ نگاران در نگاشته هاي خود تصريح كرده اند آن بخش از بقيع كه قبر صفيه در آن واقع است، پيشتر خارج از اصل بقيع قرار داشته و در داخل كوچه اي كه بعدها مغيره در آنجا خانه ساخت، بوده است تا اين كه اخيراً به بقيع منظم گرديد. و تاريخ اين انضمام را 1373ه_. نوشته اند.
علي حافظ از نويسندگان اخير مي گويد: «بقيع العمات قبلا جدا از بقيع بود و كسي پيكر مرده خود را در آنجا دفن نمي كرد و در فاصله آنجا با بقيع كوچه اي وجود داشت كه به حره شرقي متصل مي شد تا اين كه در حوالي سال 1373ه_. شهرداري مدينه با برداشتن ديوارها، اين بخش و كوچه را به بقيع منضم ساخت و مساحت بقيع العمات كه اضافه شده، 3494 متر مربع مي باشد. (4).
ص: 281
به طوري كه پيش از اين تصريح سمهودي را ملاحظه كرديد تا زمان وي؛ يعني اوائل قرن دهم، قبر صفيه گنبدي نداشته است ليكن از گفتار سيد اسماعيل مرندي برمي آيد كه در زمان او؛ يعني اواسط قرن سيزدهم، اين قبر داراي گنبد بوده گرچه تاريخ دقيق بناي آن روشن نيست. و طبق گفتار رفعت پاشا (كه نقل خواهيم نمود) اين گنبد در آخرين سال زيارت او (1325ه_. ق.) و يكصد و هفتاد و پنج سال پس از ديدار مرندي همچنان پابرجا بوده است.
سومين نكته اينكه در اين محل تنها يكي از عمه هاي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) يعني صفيه مدفون است و در منابع ياد شده نيز سخن از قبر صفيه بود و بس و بقيع العمات اصطلاحي است كه بعدها در افواه مردم رايج شده و شايد علت آن، دفن شدن فرد ديگري در كنار قبر صفيه بوده و اين تعدد، اين توهم را به وجود آورده است كه آن دو قبر متعلق به دو عمه پيامبر (صلي الله عليه و آله) صفيه و عاتكه مي باشد ليكن همانگونه كه ملاحظه فرموديد تا نيمه قرن سيزدهم، هيچ يك از نويسندگان، نه از عاتكه ياد كرده اند و نه تعبير بقيع العمات را آورده اند و اين خود حاكي از آنست كه قبر دوم متعلق به هر كسي كه باشد، پس از اين تاريخ به وجود آمده و به تدريج در السنه و زبان مردم به «بقيع العمات» معروف گشته است و با گذشت زمان به بعضي از كتابها و سفرنامه ها، كه جديداً نوشته شده، راه يافته است. در صورتي كه هيچ منبع تاريخي و مبناي صحيح علمي ندارد؛ مثلا رفعت پاشا (1325ه_. ق.) در معرفي گنبدهاي بقيع و اطراف آن، مي گويد:
«والتي علي يمين البرجين لعاتكة وصفية عمتي الرسول (صلي الله عليه و آله)». (1).
«گنبدي كه در سمت راست دوبرج قرار گرفته، به عاتكه و صفيه، عمه هاي رسول خدا تعلق دارد.
ص: 282
و همچنين بيست و هفت سال قبل از وي، حسام السلطنه در سفرنامه اش از بقعه خارج بقيع، به عنوان «بقعه صفيه و عاتكه» نام مي برد. (1).
البته از آنان انتظار بيش از اين نيست؛ زيرا اولي يكي از درجه داران عالي رتبه مصر بود كه با سمت فرماندهي نيروي محافظ محمل، از طرف پادشاه مصر به حجاز سفر كرده و دومي يكي از وزراي دوران قاجار است كه ديده ها و شنيده هاي خود را به رشته تحرير درآورده اند. (2).
از مطالبي كه مؤيد نظريه ما است، گفتار علي حافظ از نويسندگان اخير و از اهالي مدينه است. او مي گويد: «در اين محل دو قبر وجود دارد؛ يكي قبر صفيه و ديگري در ميان مردمِ مدينه شهرت دارد كه به عاتكه متعلق است و لذا اين بخش را بقيع العمات مي گويند آنگاه اضافه مي كند: ولي از نظر تاريخي هجرت عاتكه به مدينه معلوم نيست و حتي پذيرفتن اسلام از سوي وي نيز مورد اختلاف است. (3).
نگارنده در تأييد اين مطلب مي گويد: مراجعه به كتب رجال و تراجم هم مبين اين است كه از ميان پنج عمه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) تنها صفيه به مدينه مهاجرت كرده و بقيه آنها يا قبل از اسلام از دنيا رفته اند و يا به عللي از جمله در اثر ممانعت همسرشان به مدينه هجرت ننموده اند.
ابن قتيبه (م 276) مي گويد: «وَلَم تسلم من عماته (صلي الله عليه و آله) إلا صفيه»؛ (4) «از عمه هاي رسول بجز صفيه هيچ يك اسلام را نپذيرفت.»
عزالدين جزري (م630 ه_.) مي گويد: «و اسلمت عمته صفية اجماعاً و اختلفوا في اروي و عاتكه» (5) ابن عبدالبر (م463 ه_.) مي گويد: «اختلف في اسلام عاتكه والاكثر
ص: 283
يأبون ذلك». (1).
ابن حجر عسقلاني اول به اختلاف موجود در اسلام عاتكه اشاره مي كند و سپس مي گويد: «ابن اسحاق به صراحت گفته است كه از عمه هاي رسول (صلي الله عليه و آله) بجز صفيه هيچ يك ايمان نياورده ولي بعضي درباره عاتكه با استناد به شعري كه در وصف پيامبر سروده است، معتقدند كه او نيز ايمان آورده است.» (2).
به هر حال اولا: از نظر تاريخي، اسلام عاتكه معلوم نيست بلكه عدم اسلام او معلوم است.
ثانياً: دليلي بر هجرت او بمدينه وجود ندارد بلكه عدم هجرت او از مسلمات است.
و ثالثاً اگر همه اين احتمالات را بپذيريم با استناد به كدام دليل تاريخي مي توان ادعا كرد كه جسد او در كنار خواهرش صفيه و در خارج بقيع دفن گرديده و پس از سيزده قرن به بقيع منضم شده است و نه در نقاط ديگر بقيع.
تا اينجا در مورد عدم صحت مدفن عاتكه در كنار بقيع و بي اساس بودن بقيع العمات و نداشتن دليل تاريخي بر اصالت آن مطالبي آورديم و از چگونگي انتقال آن به بعضي از سفرنامه ها و كتابها آگاهي پيدا كرديم و دريافتيم كه همين نوشته ها براي بيشتر مردم سند تاريخي گرديده است ولي بي اساستر، و بي سندتر از قبر عاتكه مسأله قبر «ام البنين» است كه اخيراً پديد آمده و بعضي از زائران ايراني به هنگام زيارت قبر صفيه، در مقابل قبر ديگري كه در كنار آن است مي ايستند و به عنوان قبر ام البنين همسر امير المؤمنين نوحه سرايي كرده، ناله و ضجه سر مي دهند و به سر و سينه مي زنند، در صورتي كه اين نيز هيچ شاهد تاريخي ندارد، نه در منابع اصيل بلكه حتي در سفرنامه هايي كه به زبان فارسي و غير فارسي، كه در يكي دو قرن اخير نگاشته شده، از اين مطلب خبري
ص: 284
نيست و شايد پيدايش آن به ربع قرن هم نرسد ولي مانند قبر عاتكه و بيت الاحزان در خارج بقيع، به سرعت و سينه به سينه منتشر شده و حتي به بعضي از كتابها راه يافته است! (1).
آري تنها مدرك اين موضوع، نوحه سرايي مداحان و نوحه خوانان در كنار قبر صفيه است كه: «ويك لا تدعوني أم البنين!».
پاسخ يك سؤال: گاهي كه سخن از بي اساس بودن وجود قبر ام البنين در كنار قبر صفيه به ميان مي آيد بلافاصله اين سؤال ساده از سوي بعضي ها مطرح مي شود كه «اگر قبر ام البنين در آن محل نيست پس در كجاي بقيع قرار گرفته است؟!».
پاسخ اين سؤال با توجه به مطالب گذشته و اينكه از انضمام مقبره و يا قبر صفيه به بقيع هنوز يك قرن نمي گذرد و اين منطقه در طول بيش از سيزده قرن خارج از بقيع بوده روشن مي شود.
گذشته از اين بايد در پاسخ اين سؤال چنين گفت قبر همسران ديگر امير مؤمنان (عليه السلام) و همچنين قبور فرزندان آن حضرت از ذكور و اناث در هر نقطه اي از بقيع باشد قبر ام البنين هم دركنار آنها است؛ زيرا مي دانيم قبور خيلي از اقوام و صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و فرزندان و همسران ائمه (عليهم السلام) و رجال و شخصيت هاي بزرگ اسلامي كه در طول تاريخ در بقيع دفن شده اند بجز تعدادي قليل و انگشت شمار مشخص نيست و قبر ام البنين (عليها السلام) هم يكي از آنها است مثلا:
مؤرخان مي گويند امير مؤمنان (عليه السلام) داراي بيست و هفت فرزند بوده و بعضي ديگر مي گويند آن حضرت سي و شش نفر فرزند داشت. هجده نفر ذكور و هجده نفر اناث. اينك اين سؤال مطرح است كه آيا قبور آنان كه بجز چند تن همه در بقيع مدفونند. در كجاي بقيع قرار گرفته است؟ و در ميان فرزندان آن حضرت كه پس از حسنين (عليهما السلام) محمد حنفيه از جايگاه خاصي برخوردار بوده و بنا به قولي در بقيع دفن شده است در كدام نقطه از بقيع قرار گرفته است؟ (2) و همچنين امير مؤمنان (عليه السلام) در طول زندگيش و پس از
ص: 285
حضرت زهرا (عليها السلام) با نه نفر بانو (1) ازدواج نموده كه مسلماً وفات اكثر آنان در مدينه واقع گرديده و در بقيع دفن شده اند. قبور آنان در هر نقطه از بقيع قرار گرفته باشد قبر ام البنين هم در كنار آنها است.
ص: 286
ص: 287
ص: 288
ص: 289
بقاع پيشوايان اهل سنت در بقيع
تا اينجا پيرامون تعدادي از آثار و بقاع شناخته شده در بقيع، كه به شخصيتهاي مشترك اسلامي و مورد احترام در ميان همه گروههاي اسلامي بود و به وسيله وهابيان منهدم و تخريب گرديده، مطالبي نوشتيم و اينك با سه بقعه ديگر، كه در روي سه قبر متعلق به پيشوايان اهل سنت بنا گرديده بود و همانند ديگر بقاع به وسيله وهابيان منهدم شده اند آشنا مي شويم.
گفتني است كه اين قسمت از بحث، گذشته از بيان چگونگي اين سه بقعه در طول قرنها و تاريخ تخريب آنها، بيانگر اين بحث كلامي _ فقهي نيز هست كه در مسأله ساختن بنا بر روي قبور شخصيتهاي ديني و علمي، همه مسلمانان؛ اعم از شيعه و سني همفكر و هم عقيده بوده اند و اين تنها گروه وهابيانند كه پس از قرنها پديد آمده و در مسائل متعدد اعتقادي؛ از جمله در اين مورد با مسلمانان به منازعه و مبارزه برخاستند و احياناً تصور نشود آنچه تا كنون از آثار در بقيع سخن گفته شده، به لحاظ اين كه بيشتر آنها متعلق به شخصيتهايي بوده كه براي شيعه بيش از ديگر مسلمانان مورد توجه بوده اند، بناچار اين آثار به وسيله آنان در طول تاريخ به وجود آمده است.
آري اين عقيده مشترك و استحباب ساختن بنا بر قبور بزرگان دين از ديدگاه فقه شيعه و اهل سنت را نه تنها در نقاط مختلف كشورهاي اسلامي مانند حرم امير مؤمنان و سيدالشهداء (عليه السلام) در نجف و كربلا و مانند حرم ابوحنيفه و احمد بن حنبل در بغداد و حرم و
ص: 290
ضريح امام شافعي در مصر مي توان ديد، بلكه در داخل بقيع و در كنار قبور ائمه و شخصيتهاي مذهبي شيعه نيز مي توان يافت. كه اينك به بيان اجمالي تاريخ اين بقاع مي پردازيم:
به طوري كه در منابع تاريخي آمده، پس از كشته شدن عثمان بن عفان، از دفن شدن جسد وي در داخل بقيع جلوگيري شد و طبعاً در خارج بقيع و در طرف شرقي آن، در محلي به نام «حش كوكب» دفن گرديد. ليكن در دوران معاويه كه مروان بن حكم به حكومت مدينه دست يافت، ديوار موجود در ميان بقيع و حش كوكب را برداشت و محل دفن عثمان را به بقيع ضميمه نمود و قطعه سنگي را كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با دست مبارك خويش بر قبر عثمان بن مظعون نصب كرده بود بر قبر عثمان بن عفان منتقل كرد و چنين گفت:
«والله لا يكون علي قبر عثمان بن مظعون حَجَر يعرف به!». (1).
به هرحال از قبوري كه از دورانهاي دور تا زمان تسلط وهابيان، داراي بقعه و گنبد بوده همان قبر عثمان است. گرچه تاريخ ساختمان اول و همچنين مؤسس و بنيانگذار آن معلوم نيست ولي دو نفر از نويسندگان كه هر دو در اوايل قرن هفتم هجري مي زيستند، از وجود چنين بقعه اي در اين تاريخ سخن گفته و آن را تأييد نموده اند و بايد اين نكته را بر اين سخن تاريخي افزود كه: معمولا در اين گونه آثار و ابنيه امكان فاصله ساليان متمادي ميانِ «اصل احداث» آنها و «زمان مشاهده و معرفي آن» وجود دارد و ممكن است ساختماني كه در قرن هفتم معرفي شده، به قرن پنجم و چهارم متعلق باشد.
ابن جبير (م614 ه_. ق.) در سفرنامه اش آورده: «و في آخر البقيع قبر عثمان و عليه قبة صغيرة مختصرة» (2)؛ «قبر عثمان در آخر بقيع واقع شده و در روي آن قبه كوچكي و بناي مختصري وجود دارد.»
ص: 291
ابن نجار (م643 ه_. ق.) مي گويد: «و قبر عثمان _ رضي الله عنه _ و عليه قبة عالية» (1)؛ قبر عثمان داراي گنبدي است بزرگ.»
از گفتار اين دو نفر، كه يكي جهانگرد است و ديگري مدينه شناس، چنين برمي آيد كه در آن تاريخ و به فاصله سي سال، تحول و تجديد بنا در بقعه عثمان به وجود آمده و آن قبه كوچك و مختصر به يك قبه بزرگ تبديل شده است.
برخورداري قبر عثمان از بقعه، در طول تاريخ ادامه داشته تا در سال 1344 مانند ديگر آثار و بقاع به وسيله وهابيان منهدم گرديده است.
ولذا سمهودي (متوفاي 911 ه_. ق.) قبه عثمان را به عنوان «قبه اي بزرگ» معرفي مي كند و مي گويد: «و عليه قبة عالية البناء» (2) و مشابه همين جمله را صاحب كتابِ عمدة الاخبار في مدينة المختار، كه تقريباً يك قرن پس از سمهودي مي زيسته، به كار برده است. (3).
از گفتار نايب الصدر شيرازي (4) و رفعت پاشا (5) كه در آخرين دهه هاي قبل از انهدام بقيع به حج مشرف شده اند چنين برمي آيد كه در زمان آنها نيز اين بقعه با همين مشخصات، كه پيشتر گذشت، موجود بوده است.
در آگاهي تاريخ و كيفيت ساختمان بقعه و گنبد متعلق به امام مالك، كه يكي از پيشوايان چهارگانه اهل سنت است و نيز گنبد منتسب به نافع مولا ابن عمر يا نافع كه يكي از قاريان معروف هفتگانه مي باشد نيز به منابع مدينه شناسي و سفرنامه ها مراجعه مي كنيم و مي بينيم آنچه از مجموع گفتار اين نويسندگان برمي آيد اين است كه: تاريخ ساختمان
ص: 292
بقعه امام مالك به قبل از قرن هفتم منتهي مي شود و كيفيت آن قبل از اين تاريخ معلوم نيست ولي ساختمان قبر منتسب به نافع در حدود قرن نهم هجري بنا شده است و قبل از اين تاريخ از بقعه اي بنام وي سخن به ميان نيامده است.
ابن جبير (متوفاي614 ه_. ق.) مي گويد: «قبر مالك بن أنس الامام المدني (رضي الله عنه) و عليه قبة صغيرة مختصرة البناء» (1).
سمهودي (متوفاي 911 ه_. ق.) هر دو بقعه را با اين بيان معرفي نموده است: «ومنها مشهد الامام ابي عبدالله مالك بن انس الاصبحي عليه قبة صغيرة و الي جانبه في المشرق و الشام قبة لطيفة ايضاً لم يتعرض لذكرها المطري و من بعده، فيحتمل أن تكون حادثة و يقال ان بها نافعاً مولا ابن عمر». (2).
صاحب عمدة الاخبار نيز يك قرن پس از سمهودي هر دو بقعه را مانند وي معرفي مي كند. (3).
در مرآت الحرمين مي گويد: «و قبة الإمام أبي عبدالله مالك بن اَنَس الأصبحي امام دارالهجرة و قبة نافع شيخ القراء». (4).
نايب الصدر شيرازي مي گويد: دو قبه وصل يكديگر؛ يكي از مالك بن انس كه مذهب مالكي به او منسوب است و ديگري از نافع كه از قراء معروف است.» (5).
در نقشه هاي موجود، از وضع فعلي بقيع كه ديگر چندان اثري از قبور باقي نمانده است، هر دو قبر در كنار هم قرار دارد و در كنار هم معرفي مي شود؛ مثلا سيد احمد آل ياسين نقشه فعلي بقيع را در كتاب خود آورده و چنين توضيح مي دهد: «قبر الإمام مالك ابن انس... و قبر نافع مولا عبدالله بن عمر شيخ القراء». (6).
ص: 293
از آنجا كه عثمان بن عفان نيازي به معرفي ندارد، معرفي اجمالي داريم از انس بن مالك و نافع و در اين معرفي نافع را مقدم مي داريم و به بيان خطا واشتباهي كه در اثر تشابه اسمي در شخصيت وي به وجود آمده است مي پردازيم:
همانگونه كه ملاحظه كرديد، در معرفي نافع و قبرش، كه در بقيع است و اين كه پيشتر داراي بقعه بوده، تعبيرهاي مختلفي به كار رفته است؛ زيرا گاهي مي گويند: «نافع مولا ابن عمر» و گاهي مي گويند: «نافع شيخ القراء» و گاهي نيز با تعبير «نافع مولا عبدالله ابن عمر شيخ القراء» نام مي برند. و در كتابهاي ديگر نيز همين وضع مشاهده مي شود، به خصوص كتابهاي جديد التأليف.
اين تعبيرهاي گوناگون، ناشي از عدم تشخيص درست و عدم شناخت صحيح از شخصيت نافع مي باشد؛ زيرا نافع مولا ابن عمر و نافع شيخ القراء دو شخصيت جداگانه و مستقل هستند و تاريخ مرگشان به فاصله پنجاه سال واقع شده است. نافع اول، محدث و فقيه، و نافع دوم اشتهار در قرائت داشته است.
- نافع مولا ابن عمر ملقب به فقيه، مكني به ابوعبدالله است او از اسراي جنگي بوده كه در اختيار عبدالله فرزند عمر بن خطاب قرار گرفته و لذا معروف به مولا ابن عمر گرديده است و در اثر استعدادي كه از آن برخوردار بوده، در مدينه فقه و حديث ياد گرفته است. او را جزو محدثين در طبقه تابعين مي شمارند.
او در زمان عمر بن عبد العزيز (99 - 101) به عنوان تعليم احكام براي مردم مصر به آن ديار اعزام گرديد و در سال يكصد و هفده يا نوزده و يا يكصد و بيست از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد. (1).
-نافع مدني فرزند عبدالرحمان، كنيه اش ابن نعيم و نياكانش از اصفهان مي باشند. ابن جزري درباره او مي نويسد: «نافع يكي از قاريان و دانشمندان هفتگانه علم قرائت مي باشد. مردي است موثق و صالح و اصالتاً اصفهاني است. او قرائت را به گروهي از
ص: 294
طبقه تابعين از اهل مدينه ياد داده است.
مالك بن انس مي گفت: قرائت اهل مدينه سنت و روش پيامبر خدا است، سؤال كردند: منظور شما همان قرائت نافع است؟ گفت: آري.
وفات نافع شيخ القراء در سال (169ه_. ق.) در مدينه واقع شده و در بقيع دفن گرديده است (1).
از اين مطالب مي توان چنين نتيجه گرفت كه: هر دو نافع، نافع و مفيد بودند؛ يكي در حديث و ديگري در علم قرائت. و از نظر زمان نيز تقريباً معاصر بودند و هر دو در مدينه از دنيا رفته و در بقيع دفن شده اند. ليكن پس از گذشت سيزده قرن نمي توان درباره نافعي كه قبرش در بقيع معروف و داراي بقعه بوده، اظهار نظر قطعي نمود كه نافع مولا ابن عمر است يا نافع شيخ القراء، و موضوع براي نويسندگان هم آنچنان مشتبه گرديده كه گاهي چنين تعبير نموده اند: «نافع مولا ابن عمر شيخ القراء!»
مالك بن اصبحي معروف به «امام دار الهجره» كنيه اش ابوعبدالله يكي از پيشوايان چهارگانه اهل سنت و مذهب مالكي بر وي منتسب است كه گروهي از اهل سنت از اين مذهب پيروي مي كنند. تولد وي در سال 93 واقع شده است. در شرح حال امام مالك مي نويسند: مدت حمل او سه سال طول كشيده است.
امام مالك از افراد بسياري؛ از جمله امام ششم، حضرت صادق (عليه السلام) علم و حديث فراگرفته است. كتاب او «موطأ» اولين مدون حديثيِ موجود در جهان اهل سنت مي باشد. در اين كتاب بيش از پانصد حديث مسند جمع آوري شده است.
درباره احترام امام مالك نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و اهتمام وي نسبت به حديث آن حضرت نوشته اند: با كبر سن و ضعف شديد كه بر وي مستولي شده بود، باز هم در مدينه
ص: 295
از سوار شدن بر مركب امتناع مي ورزيد و هميشه با پاي پياده حركت مي كرد و چنين مي گفت: «لا أركب في مدينة دفنت جثة رسول الله فيها»؛ «در شهري كه پيكر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در آن دفن شده است سوار مركب نخواهم شد.»
و هر وقت مي خواست حديث نقل كند وضو مي گرفت و محاسنش را شانه مي زد و با وقار و متانت در صدر مجلس مي نشست. چون علت اين اظهار وقار را از او جويا شدند، پاسخ داد: «احب ان اعظم حديث رسول الله (صلي الله عليه و آله)»؛ «دوست دارم از حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) تعظيم و تكريم بيشتري به عمل آورم.»
قاضي عياض در شفاء، از ابن حميد، يكي از شاگردان برجسته امام مالك نقل مي كند: در سفري كه ابو جعفر منصور به مدينه نمود، در كنار قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با امام مالك پيرامون مسأله اي بحث كردند. منصور در اين بحث گاهي با صداي بلند صحبت مي كرد. مالك گفت: يا امير المؤمنين در اين مسجد نبايد با صداي بلند سخن بگويي: زيرا خداوند گروهي را با اين آيه نكوهش كرد:
«يا أَيُهَا الَذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَبِيِ...»
و گروه ديگر را با اين آيه مدح و تعريف نمود:
(إِنَ الَذِينَ يَغُضُونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ...)
و باز گروه ديگر را با اين آيه مورد ملامت قرار داد:
(إِنَ الَذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ)
مالك سپس گفت: احترام پيامبر (صلي الله عليه و آله) پس از مرگش، مانند حال حياتش، بر همه مسلمانان لازم است. منصور گفتار مالك را پذيرفت و سكوت اختيار كرد. سپس پرسيد: اي ابوعبدالله، به هنگام دعا كردن رو به قبله بايستم يا رو به سوي قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله)؟ مالك
ص: 296
پاسخ داد: اي امير مؤمنان، چرا از پيامبر رو بر مي گرداني در حاليكه او در قيامت وسيله شفاعت و آمرزش تو و پدرت آدم خواهد بود! آري رو به سوي او كن و او را به پيشگاه خدا شفيع قرار ده تا خدا هم شفاعت او را درباره تو بپذيرد؛ زيرا خودش فرموده است:
(وَلَوْ أَنَهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَواباً رَحِيماً). (1).
امام مالك در چهاردهم ربيع الاول سال يكصد و هفتاد و نه در هشتاد و پنج سالگي و بقولي در نود سالگي در مدينه بدرود حيات گفت و در بقيع دفن گرديد. (2).
ص: 297
ص: 298
ص: 299
بقعه اسماعيل فرزند امام صادق
به دنبال مطالب گذشته كه درباره تاريخ هر يك از بقعه ها و گنبد بارگاههاي موجود در داخل بقيع كه به وسيله وهابيان تخريب گرديده است، بحث و بررسي به عمل آمد. اينك تاريخ سه بقعه ديگر را كه در خارج بقيع قرار داشتند و داراي معروفيت و مورد توجه بودند، بررسي مي كنيم و مطلب را از بقعه اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام) كه نزديكترين بقعه به بقيع بوده است، آغاز مي كنيم:
پيش از بيان اصل موضوع، يادآوري اين نكته ضروري است كه وهابيان بر خلاف قبور داخل بقيع _ كه به هنگام تخريب هيچ اثري از ساختمان و ديوار براي آنها باقي نگذاشتند _ گرچه ساختمان قبور خارج بقيع را هم ويران نمودند اما به دور اين قبور، كه در معبر عام قرار گرفته بودند، ديواري كشيدند بدون هيچ در و پنجره اي؛ از جمله آنها قبر منتسب به فاطمه بنت اسد و قبر سعد بن معاذ است. اين دو قبر در شمال قبر عثمان ابن عفان و خارج از ركن شمال شرقي بقيع قرار داشتند كه پس از انضمام اين ضلع به بقيع در سالهاي اخير ديوار موجود در اطراف آنها نيز برداشته شد. و همچنين بود قبر اسماعيل بن امام صادق (عليه السلام).
ص: 300
در سال 1353 ش. - 1394ق. كه به حج تمتع و زيارت مدينه مشرف بودم، بقعه جناب اسماعيل در خارج بقيع و در سمت غربي آن، در محاذات قبور ائمه (عليهم السلام) به فاصله پانزده متر از ديوار بقيع قرار گرفته بود، در محوطه اي تقريباً سه متر در سه متر، با ديواري به ارتفاع دو و نيم متر كه حدود نصف آن در فضاي پياده رو و نصف ديگرش در داخل خيابان واقع شده بود، و اينك اين خيابان جزو محوطه و ميدان وسيع مسجدالنبي است و پياده رو به صورت محلي مرتفع در كنار بقيع براي استفاده زائران در آمده است و چون ديوارِ بقعه، هيچ درب پنجره و منفذي نداشت وضع داخلي آن و كيفيت اصل قبر معلوم نبود و زائران از پشت ديوار و در محوطه پياده رو به زيارت و دعا مي پرداختند و گاهي در اثر ازدحام، از طرف مأموران ممانعت به عمل مي آمد.
و در همين روزها كه مشرف بودم، تخريب بخشي از سطح خيابان و وجود دستگاههاي خاك برداري و آسفالت ريزي، در آن خيابان، حاكي از زير سازي و توسعه اين خيابان بود كه به مناسبت ايام حج و كثرت جمعيت متوقف شده بود. آن سال حركت ما به سوي مكه مصادف بود با شب اول ذي حجه.
پس از انجام مراسم حج (1353ش.) و مراجعت به ايران اين خبر جالب، از زبان حجاج مدينه بعد، در حوزه علميه قم و در ميان علما، در سطح وسيعي مطرح گرديد كه: «به هنگام زير سازي خيابان غربي بقيع به وسيله سعوديها، جسد اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام) پس از گذشت قرنها، سالم كشف شده و در داخل بقيع دفن گرديده است.»
براي تحقيق موضوع، فردي آگاهتر از مرحوم آيت الله آقاي حاج شيخ محمد فقيهي رشتي (1) نيافتم. در يكي از شبهاي محرم، پس از نماز مغرب و عشا به ديدارش شتافتم
ص: 301
و در منزل وي كه به مناسبت تشكيل مجلس روضه، عده اي از علماي معروف نيز حضور داشتند سؤال مورد نظر را مطرح ساختم.
گر چه پس از گذشت بيش از بيست سال از ماجرا، حافظه ام براي ذكر جزئيات مطالبي كه ايشان پيرامون اين حادثه جالب بيان نمودند ياري نمي كند، ليكن خلاصه گفتار ايشان در تأييد و تثبيت اين خبر بود كه هم براي حاضران و هم براي حقير اطمينان بخش و جالب بود، به طوري كه در صحت موضوع جاي شك و ترديد باقي نمي گذاشت و بدينگونه خبر اين حادثه به وسيله يكي از افراد مطلع و معتمد مورد تأييد قرار گرفت.
در سال بعد (1354ش.) باز هم توفيق تشرف حاصل گرديد و در آن سال از مسائلي كه در مدينه منوره توجه مرا به خود مشغول كرده بود، جريان انتقال پيكر اسماعيل به داخل بقيع و مدفن جديد وي بود. در خارج بقيع هر بيننده اي متوجه مي شد كه از بقعه اسماعيل _ كه تا سال 1353ش. (1394 ق.) در كنار خيابان و در جوار بقيع قرار داشت ديگر اثري باقي نمانده است.
در همين روزها كنار قبور شهداي حره واقع در بقيع، كه در ميان عوام به «شهداي احد» معروف است، مشغول خواندن زيارت و عرض ارادت و احترام بودم كه متوجه شدم در فاصله چند قدمي، يكي از زيارتنامه خوانهاي بومي، با گروهي از زائران آفريقايي در كنار قبري ايستاده و با صداي بلند مي خواند: «السَلامُ عَلَيكَ يا اِسْماعِيل بن الإمام جعفر الصادق...»، به سرعت به طرفش رفتم و دستش را گرفته، گفتم:
«سال قبل كه ما مشرف بوديم قبر اسماعيل را در بيرون بقيع زيارت كرديم شما چطور اين محل را به عنوان قبر وي معرفي مي كنيد؟! پاسخ داد: آري قبر وي قبلا در همان محل بود ولي در توسعه و زير سازي خيابان، پيكر او را سالم يافتند و به همين محل منتقل و در اينجا دفن نمودند.
ص: 302
در اطراف قبر جديد اسماعيل قطعه سنگهاي بزرگي نصب شده بود و آن را از ساير قبور مشخص و متمايز مي ساخت و محل دقيق آن در سمت شرقي قبور شهدا، به طرف قبر حليمه سعديه و دقيقاً به فاصله ده قدم معمولي _ 10 متر _ است و بعد از آن سالها مشخص و مورد توجه و محل دعا و زيارت افراد با اطلاع بوده است ليكن متأسفانه اخيراً در اثر جابجا شدن قطعه سنگها و ايجاد پياده رو در ميان اين قبر و قبور شهدا و از بين رفتن نشانه هاي موجود، اين نگراني وجود دارد كه مانند قبور شخصيتها و بزرگان ديگر، به طور كلي فراموش و از خاطرها محو شود!
به هر حال وجود اين قبر دليل روشني بر صحت جريان و حاكي از كشف شدن پيكر جناب اسماعيل بطور سالم است؛ زيرا با بينش خاصي كه علماي وهابي در تعمير و تجديد قبور دارند و آن را جزو اعمال حرام و غير مشروع مي دانند، احداث چنين قبري بدون صحت قضيه، نه قابل قبول است و نه توجيهي براي آن متصور است.
پس از نقلِ تاريخِ انتقال قبر و جسد جناب اسماعيل به داخل بقيع، به بيان تاريخ بنا و كيفيت حرم اين سلاله رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و فرزند امام هدي (عليه السلام) مي پردازيم:
آنچه از منابع تاريخي و مدينه شناسي به دست مي آيد، اين است كه اين مرقد شريف داراي دو خصوصيت بارز و مشخص نسبت به اكثر قبور و مراقد موجود در داخل بقيع بوده است:
1 _ قدمت و داشتن تاريخي كهن.
2 _ وسعت و بزرگي اين حرم شريف.
سمهودي (متوفاي 911) در مورد قدمت اين بنا، از مطري كه از مدينه شناسان قرن هفتم است، چنين نقل مي كند:
«بناه بعض العُبَيديين من ملوك مصر»؛ (1).
ص: 303
«اين حرم را بعضي از ملوك و سلاطين فاطمي مصر بنا كرده اند.»
همين جمله را شيخ احمد عباسي از مدينه شناسان قرن يازده نيز بدون انتساب به مطري آورده است. (1).
گفتني است كه سلطنت خاندان فاطميها در مصر از سال سيصد و دو شروع و تا سال پانصد و شصت و چهار ادامه داشته است (2) و به مناسبت اين كه نام مؤسس اين سلسله «عبيدالله» بوده، به آنان «عبيديون» نيز مي گويند. (3).
سمهودي به دنبال گفتار قبلي اش چنين ادامه مي دهد: در كنار در وسطي مرقد جناب اسماعيل كه به ميدان باز مي شود، قطعه سنگي نصب گرديده است كه در آن اين جملات حكاكي شده است: «عمره حسين بن أبي الهيجاء سنة ست وأربعين و خمسمأة».
سمهودي سپس مي گويد: شايد مطري به استناد همين قطعه سنگ و اثر تاريخي، بناي اين ساختمان را به فاطميها نسبت داده است؛ زيرا ابن ابي الهيجاء از سوي آنان بر حجاز حكومت مي كرده است.
به هر حال از گفتار سمهودي، كه هم شاهد بر قطعه سنگ تاريخي است كه بيانگر تاريخ تعمير اين حرم بوده و هم نظريه مطري را نقل نموده است، مي توان به قدمت بناي اصلي آن پي برد كه اگر تاريخ تعمير ساختمان اين حرم را حداقل پنجاه سال پس از احداث آن بدانيم بناي اصلي ساختمان، متعلق به قرن پنجم خواهد گرديد و اين ساختمان هم مانند ساختمان حرم شريف ائمه بقيع از قديمي ترين ابنيه مذهبي است كه پس از گذشت نه قرن به وسيله وهابيان تخريب و منهدم شده است.
ص: 304
بازهم مي پردازيم به نقل آنچه كه سمهودي آن را مشاهده و بازگو نموده است:
وي افزون بر اين كه از اين حرم با تعبير «كبير» (1) ياد مي كند، براي آن سه در معرفي مي نمايد:
1 _ در جنوب شرقي؛ «... وهو كبير.. و هو ركن سور المدينة من القبلة و المشرق بني قبل السور فاتصل السور به فصار بابه من داخل المدينة».
«اين حرم بزرگ است و فعلا در ركن قلعه شهر مدينه از سمت جنوب شرقي واقع شده چون بناي حرم قبل از احداث اين قلعه بوده، و ديوار قلعه به آن متصل گرديده است و دربي براي حرم از داخل مدينه (داخل سور) باز مي گردد.»
2 _ در وُسطي كه به طرف ميدان و خارج قلعه شهر باز مي شد؛ سمهودي مي گويد: «وعلي باب المشهد الأوسط الذي أمامه الرحبة التي بها البئر التي يتبرك بها حجر فيه أن حسين بن ابي الهيجاء عمره سنة ست وأربعين وخمسمأة».
3 _ در آخري؛ همچنين سمهودي مي گويد: «علي يمين الداخل الي المشهد بين الباب الأوسط والأخير حجر منقوش فيه وقف الحديقة التي بجانب المشهد في المغرب علي المشهد...». (2).
از اين سه جمله به وضوح به دست مي آيد كه اين حرم حداقل داراي سه در بوده است؛ دربي به داخل قلعه، در وسط و در آخر.
سمهودي آنگاه از مطري نقل مي كند كه محوطه اين حرم و اطراف آن در سمت شمال خانه امام زين العابدين (عليه السلام) بوده و در سمت غربي حرم، مسجد كوچك و متروكي
ص: 305
است (1) كه به «مسجد امام زين العابدين» مشهور است.
سمهودي اضافه مي كند: و در ميان در وسطي و آخري اين حرم، قطعه سنگي نصب شده است و در آن نوشته شده: «باغ موجود در سمت غربي اين حرم را حسين بن ابي الهيجاء به اين حرم وقف نمود.»
و در ذيل اين وقفنامه آمده است كه محوطه اين حرم، خانه متعلق به امام زين العابدين است و مسجد هم منتسب به آن حضرت مي باشد و چاه موجود در محوطه، چاهي است كه از آب آن براي استشفاي مريضان استفاده مي شود.
سمهودي پس از نقل مطالب اين قطعه سنگ، اين جمله را هم مي افزايد: «و نقل مي كنند كه امام محمد باقر در دوران طفوليت در حالي كه پدرش امام سجاد (عليه السلام) مشغول نماز بود به داخل اين چاه افتاد ولي امام سجاد نمازش را قطع نكرد.»
سمهودي آنگاه از گفتار ابن شبه (متوفاي 262) مؤيدي براي اين مطلب مي آورد كه او نيز اين محوطه را خانه امام سجاد معرفي نموده است. (2).
ممكن است اين پرسش در ذهن خواننده به وجود آيد كه حرم جناب اسماعيل چرا نسبت به حرمها و مقابر موجود در بقيع و منسوب به خاندان پيامبر، از وسعت و عظمت بيشتري برخوردار بوده است؟
پاسخ اين پرسش، با توجه به مطالب گذشته و آنچه در آينده درباره عقيده گروه اسماعيليان خواهيم گفت، روشن است؛ زيرا اولا: بر خلاف قبور واقع در بقيع (3) ، كه در يك مزار و گورستان عمومي تقريباً محدود و غير وسيع واقع شده اند، مرقد اسماعيل در
ص: 306
كنار محوطه اي آزاد و خانه هاي مسكوني و شخصي؛ از جمله خانه امام سجاد (عليه السلام) قرار گرفته است كه با مرور زمان سمت ديگر آن به صورت باغ و نخلستان در آمده و به همين مرقد وقف گرديده است.
وثانياً: نبايد نقش سلاطين فاطمي را، كه نزديك به چهار قرن در شام و قسمتي از آفريقاي شمالي و مصر حكومت داشتند و به امامت جناب اسماعيل معتقد بودند ناديده گرفت؛ زيرا طبيعي است آنها هم علاقه داشتند كه در كنار گنبد و بارگاه ائمه بقيع و ديگر امامان و پيشوايان شيعه و اهل سنت در كشورهاي مختلف، ساختمان حرم امام و پيشواي آنان نيز از عظمت و شكوه بيشتر برخوردار باشد.
مرحوم شيخ مفيد نقل مي كند: چون اسماعيل در ميان هفت فرزند ذكور امام صادق (عليه السلام) از نظر سن بزرگترين آنان و از لحاظ لياقت و شايستگي از مقام ارجمندي برخوردار بود و لذا محبت، عنايت، اعزاز و اكرام آن حضرت را بيش از بقيه به سوي خود جلب كرده بود و به همين دو جهت عده اي از شيعيان امام صادق فكر مي كردند پس از آن بزرگوار، امامت به وي منتقل خواهد شد ولي او در حال حيات پدر بزرگوارش در عريض (1) از دنيا رفت و تابوتش بر روي دوش مردم به مدينه منتقل و در كنار بقيع دفن گرديد.
شيخ مفيد مي افزايد: و روايت شده است كه امام صادق (عليه السلام) در مرگ اين فرزند جزع و بي تابي زياد مي نمود و به شدت اندوهگين بود؛ به طوري كه در پيشاپيش جنازه اش، با پاي برهنه و بدون عبا حركت مي كرد و به هنگام تشييع دستور داد چندين بار تابوت را بر
ص: 307
زمين نهادند و كفن را كنار زد و به صورتش تماشا نمود. منظور آن حضرت از اين عمل اين بود كه مرگ اسماعيل بر همگان معلوم شود و براي كسي در مرگ وي شك و شبهه اي باقي نماند و اين فكر كه شايد او امام پس از پدرش باشد، به كلي از ذهنها زدوده شود. از اين رو پس از مرگ اسماعيل _ رحمة الله عليه _ كساني كه گمان مي كردند او در آينده به مقام امامت خواهد رسيد، به اشتباه خود پي بردند و از عقيده خويش برگشتند ولي تعداد اندكي از كساني كه در مناطق دور زندگي مي كردند و رابطه با شخص امام و اصحاب آن حضرت نداشتند، در عقيده خويش مبني بر زنده بودن اسماعيل و امامت وي بعد از امام صادق باقي ماندند.
شيخ مفيد مي نويسد: پس از شهادت امام صادق (عليه السلام) گروهي از همان افراد، راه حقيقت را دريافتند و از عقيده به حيات و امامت اسماعيل منصرف و به امامت حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) معتقد گرديدند و در اين عقيده نماند مگر تعدادي اندك و نادر كه آنان هم به دو گروه تقسيم شدند: گروهي وفات اسماعيل را پذيرفتند ليكن بر اين عقيده بودند كه به هر حال او شايسته امامت بود نه برادران ديگرش و پس از مرگ او و مرگ پدرش، اين مقام به فرزند او «محمد بن اسماعيل» منتقل مي شود نه برادرش «موسي بن جعفر»! بنابراين به امامت «محمد بن اسماعيل» معتقد گرديدند.
اما بعضي از آنها در عقيده به حيات اسماعيل ثابت و پابرجا ماندند، و اين هر دو گروه را اسماعيليه مي گويند.
مفيد _ رضوان الله تعالي عليه _ اضافه مي كند امروزه تعداد پيروان اسماعيليه اندك است و چندان قابل توجه نيست و آنچه امروز از عقيده آنان معروف است، اين است كه به عقيده اسماعيليه، امامت پس از اسماعيل بن امام صادق در ميان فرزندان او، تا قيامت نسل به نسل باقي خواهد ماند. (1).
ص: 308
همين مطالب را مرحوم طبرسي حرف به حرف در «اعلام الوري» (1) بدون ذكر مأخذ درباره عقيده و تاريخ پيدايش اسماعيليان آورده است.
لازم به ذكر است با توجه به اين كه در زمان فوت مرحوم شيخ مفيد (413ه_) و همچنين در زمان مرحوم طبرسي (قرن ششم)، به ترتيب بيش از يك قرن و دو قرن و نيم از تأسيس حكومت و سلطنت فاطميها در آفريقا و مصر، كه از پيروان اسماعيليه بودند، مي گذشت وصيت آنان در همه كشورهاي اسلامي از نظر قدرت و اعمال قوانين اسلامي گسترده بود. گفتار اين دو بزرگوار كه در زمان آنان اسماعيليه را يك فرقه اندك و غير قابل ذكر معرفي نموده اند، جاي ابهام و محل بحث و تحقيق است كه آيا فاطميان در آن دوران، به عنوان «اسماعيليه» معروف نبودند؟! و اين انتساب و اشتهار بعدها به وجود آمده است و يا مسأله ديگري است؛ زيرا نمي توان گفتار شخصيتي مانند شيخ مفيد اين استوانه بزرگ علمي را ساده تلقي نمود و از كنار آن گذشت.
به هر حال، مذهب اسماعيليه نيز مانند بيشتر مذاهب ديگر در طول تاريخ، فراز و نشيبهايي را پشت سر گذاشته است و امروز در تعدادي از كشورها به خصوص در هندوستان گروهي از اين مذهب پيروي مي كنند و به نام «اسماعيليه» معروفند.
ص: 309
ص: 310
ص: 311
بقعه جناب عبدالله پدر گرامي رسول خدا
از آثار معروف در مدينه طيبه و از بقاع خارج از بقيع، كه تا سال 1355 شمسي مورد توجه و محل زيارت زائران و داراي ساختمان بوده، مرقد شريف جناب عبدالله بن عبد المطلب پدر گرامي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است. اين بقعه شريف در تاريخ ياد شده، كه به عنوان توسعه مسجدالنبي و ميادين اطراف آن انجام گرفت، به وسيله وهابيان تخريب گرديد و اينك اثري از آن باقي نيست.
پيش از ورود به كيفيت و چگونگي اين بنا در طول تاريخ، مناسب ديدم بحثي كلامي را طرح كنم:
به عقيده علما و متكلمان شيعه و همچنين به عقيده گروهي از عالمان و دانشمندان اهل سنت و طبق دلائلي از آيات و احاديث از طريق اهل سنت و شيعه، پدر و مادر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و همه اجداد آن بزرگوار موحد و خداشناس بوده اند و هيچيك از آنان به شرك و بت پرستي آلوده نگرديده اند و نه تنها نطفه پاك رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و نور آن وجود مقدس از صلبهاي پاك و ارحام پاكيزه، به صلب عبداللهِ موحد و رحم آمنه با ايمان منتقل
ص: 312
گرديده بلكه انبياي ديگر نيز داراي چنين ويژگي هستند و از چنين طهارت مولد برخوردار بودند.
جلال الدين سيوطي صاحب تفسير «الدر المنثور» و كتابهاي زياد ديگر و از بزرگترين شخصيتهاي علميِ اهل سنت، در اين باره بحث مفصلي دارد كه اينك خلاصه آن را مي آوريم:
او مي گويد: قبل از اسلام، همانگونه كه در جزيرة العرب گروهي از مردم مانند ورقة بن نوفل و زيد بن عمرو بن نفيل بر توحيد و يگانه پرستي پايدار بودند، خاندان پيامبر و پدر و مادر او هم از «حُنَفا» و در دين جدشان حضرت ابراهيم (عليه السلام) بودند و بر آيين او عمل مي كردند.
سيوطي اضافه مي كند: گروهي از علماي ما درباره اجداد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بر همين عقيده هستند كه از جمله آنها است امام «فخر رازي». او در تفسير خود «انوار التنزيل» چند دليل بر اين مطلب آورده است:
1 _ اولين دليل فخر رازي اين آيه شريفه است: (الَذي يراكَ حينَ تَقُومُ، و تَقَلُبَكَ في الساجِدين). (1).
«خدايي كه تو را مي بيند، آنگاه كه به عبادت بر مي خيزي و آنگاه كه در ميان سجده كنندگان منتقل مي گردي.»
فخر رازي مي گويد: به عقيده مفسران منظور از «تقلب و جابجا شدن در ميان ساجدين» انتقال نطفه پيامبر از صُلب سجده كننده و موحد و خداشناسي است به صلب سجده كننده و موحد ديگر. و اين آيه دليل است بر اين كه همه پدران پيامبر، موحد و خداشناس و از كساني بودند كه به پيشگاه خداوند يكتا سجده و ستايش مي كردند.
2 _ دليل دوم فخر رازي حديث شريف نبوي (صلي الله عليه و آله) است كه فرمود: «لَمْ أزَلْ أنْقُلُ مِن
ص: 313
أصلابِ الطاهِرينَ الي أرحام المطهرات»؛ «من هميشه از صلبهاي پاك به ارحام پاك منتقل شده ام.»
در صورتي كه خداوند متعال مي فرمايد: (إِنَمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) و اگر اجداد و جده هاي پيامبر مشرك بودند آن حضرت پاكي آنها را تأييد نمي كرد.
سيوطي پس از نقل دلايل ديگر از فخر رازي، مي گويد: فخر رازي كه به ايمان و قداست اجداد پيامبر معتقد است و اين دلايل را بيان كرده، در عظمت و شخصيت وي همين بس كه بزرگترين امام و پيشواي ديني و يگانه شخصيت علمي و تنها پاسخگوي سؤالات مختلف علمي دانشمندان دوران خود مي باشد.
سيوطي آنگاه در تأييد نظريه