اصول عقائد : توحید ، عدل ، نبوت ، امامت ، معاد

مشخصات کتاب

سرشناسه:قرائتی، محسن، 1324 -

عنوان و نام پديدآور:اصول عقائد (توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد)/ محسن قرائتی.

مشخصات نشر:تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، 1385.

مشخصات ظاهری:751 ص

موضوع:شیعه -- اصول دین

شیعه -- عقاید

شناسه افزوده:مرکز فرهنگی درسهائی از قرآن

رده بندی کنگره:BP211/5/ق 34الف 6 1384

رده بندی دیویی:297/4172

شماره کتابشناسی ملی:م 83-25553

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

اصول عقائد (توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد)

محسن قرائتی.

ص: 3

ص: 4

سخن ناشر

با تأسيس «مركز فرهنگى درسهايى از قرآن» در سال 75، تأليفات حجّت الاسلام والمسلمين محسن قرائتى كه به صورت پراكنده توسط ناشران محترم چاپ و منتشر مى گرديد، جهت تصحيح و تكميل در اختيار اين مركز گذاشته شد و بحمداللّه همۀ آنها خصوصاً مجلّدات اوّليۀ «تفسير نور» پس از بازبينى و ويراستارى در مسير نشر قرار گرفت.

كتاب «اصول عقائد» نيز پس از طىّ مراحلِ بازنگرى، تكميل مطالب و پاورقى ها و ويراستارى نهايى، به صورت مجزّا (توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد) در پنج جلد توسط اين مركز منتشر گرديد. و اكنون مجموعه اين مباحث به جهت رفاه و سهل الوصول بودن و همچنين از نظر اقتصادى براى دوستداران كتاب، در يك جلد منتشر شده است.

اميد است كه خوانندگان گرامى ما را از پيشنهادات و نظرات خود بهره مند نموده و مطالب خود را به نشانى: تهران - صندوق پستى 14185/586 ارسال نمايند.

مركز فرهنگى درسهايى ازقرآن

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

(1)

اصول عقائد توحيد

پيش درآمد

نياز به دين

اشاره

بحث اصول عقايد را با طرح سؤالى شروع مى كنيم:

آيا انسان به دين نياز دارد؟

قبل از پاسخ اين سؤال، لازم است ابتدا نيازهاى انسان را ذكر كنيم.

هر انسانى سه نوع نياز دارد:

1 - نياز شخصى 2 - نياز اجتماعى 3 - نياز عالى

نياز شخصى، مثل نياز به غذا، پوشاك، مسكن، همسر.

نياز اجتماعى، امورى است كه انسان چون در جامعه زندگى مى كند به آنها نياز دارد. مانند قانون، مقرّرات و رهبر.

نياز عالى، نياز انسان به شناخت و معرفت است، كه بشر سؤالات متعدّدى دربارۀ خود و هستى دارد و مى خواهد خيلى چيزها را بشناسد و بداند و دربارۀ آنها اطلاعاتى داشته باشد. مثلاً شناخت هستى و مبدأ آن، شناخت هدف هستى و مقصد و پايان آن، شناخت راه زندگى و شناخت حقّ و باطل، از جمله نيازها وخواسته هاى هر انسانى است.

اكنون بار ديگر سؤال قبلى را تكرار مى كنيم: انسان چه نيازى به دين دارد؟

پاسخ: در ميان انواع نيازهاى انسان، دين، پاسخگوى نيازهاى عالى اوست.

انسان ها براى پاسخگويى به نيازهاى عالى خود به دين نيازمندند، و دين به

ص: 9

سؤالات فوق پاسخ مى دهد.

دين توضيح مى دهد كه سرچشمۀ هستى كجاست، آفريدگار هستى كيست، هدفِ هستى چيست، معيار شناخت حقيقت كدام است و مسئوليّت ما در اين مجموعه چيست.

كدام راه؟

اشاره

ما انسان ها، براى سعادت و رشد خود به برنامه و طرح نيازمنديم و از سه طريق مى توانيم برنامۀ مورد نياز خود را به دست آوريم. به عبارت ديگر سه راه پيش روى ماست:

1 - طبق ميل و سليقۀ خود عمل كنيم.

2 - طبق خواسته هاى مردم برنامۀ خود را تنظيم كنيم.

3 - خود را تسليم خدا نماييم و راه خود را فقط از او بگيريم.

راه خود

راه خود ساخته، هرگز راه مطمئنّى نيست، زيرا معلومات، اطلاعات و دانش انسان بسيار محدود است. او شاهد صدها اشتباه و خطا در اعمال گذشته خويش است. وجود پشيمانى هاى بسيار در زندگى ما دليلى است بر اشتباه بودن راهى كه رفته ايم و چه بسيار از تصوّرات، برداشت ها و قضاوت هاى ما، كه بعداً معلوم مى شود اشتباه بوده است.

مضافاً، طوفان غرائز هر لحظه انسان را از سويى به سويى مى برد وخواسته هاى جديدى را مطرح مى كند، با اين وضع آيا صلاح است باز هم در انتخاب راهى كه به سعادت يا شقاوت هميشگى انسان مربوط مى شود، طبق فكر ناقص وعلم محدود خود عمل كند؟!

ص: 10

راه مردم

راه دوّم نيز در نامطمئن بودن، دست كمى از راه اوّل ندارد، چون همان خطا و سهو و محدوديّت كه در دانش و انديشه من بود در نظريه ديگران نيز هست.

همان گونه كه من در دام هواها و هوس هاى خويش گرفتارم، ديگران نيز همين گرفتارى را داشته و دارند و همان طور كه من بارها پشيمان شده و مى شوم، ديگران نيز همين پشيمانى را داشته و خواهند داشت.

از همه اينها گذشته، هيچ دليلى وجود ندارد كه من از سليقه خود صرف نظر كنم و دنبال سليقه هاى گوناگون ديگران باشم. آزادى خود را رها كرده، اسير كسانى شوم كه نه حقيقت مرا مى شناسند، نه سعادت ابدى مرا مى دانند و نه معلوم است كه خيرخواهم باشند.

راه دين يا راه برتر

راه دين، راهى است كه آفريدگار براى ما قرار داده و بديهى است كه سازندۀ هر كالايى به مشخّصات و نيازهاى آن از ديگران آگاه تر است و بهتر از هر كسى مى تواند مقرّرات مربوط به نحوه استفاده و يا حفظ و نگهدارى آن را مشخّص نموده و اعلام كند. آيا وجود انسان، از يك كالاى ساختۀ دست بشر كمتر ويا ساده تر است؟! راه ما و مقرّرات و قوانين زندگى ما را نيز بايد سازنده وخالق ما يعنى خداى بزرگ بيان كند، زيرا او از هر كس نسبت به بندگان خود آگاه تر و مهربان تر است.

انتخاب راه دين، سفارش عقل است

علاوه بر مطالب فوق، انتخاب راه دين، امرى كاملاً عقلانى ومنطقى است؛ زيرا انسان عاقل هميشه احتمال خطر را خصوصاً اگر مهم باشد، جدّى مى گيرد.

در جمعى كه به مسافرت مى روند، آن كسى بر مبناى عقل و خرد گام برمى دارد كه هنگام سفر و احتمال خطر، چيزهايى با خود برمى دارد، طنابى براى بكسل

ص: 11

كردن، زنجير چرخى براى يخبندان، جك و زاپاسى براى پنچرى، چراغ قوّه اى براى تاريكى و چوب و چماقى براى حملۀ دزدى مسلح.

انسان عاقل همواره به پيش آمدهاى احتمالى سفر فكر مى كند و اين وسايل را همراه خود مى برد، در مقابل، افرادى كه از عقل خود بهره اى نمى گيرند، سفر را آغاز كرده، هيچ يك از وسايل مورد نياز را برنمى دارند. در طول سفر چنانچه مشكلى پيش نيايد و خطرى اتّفاق نيفتد. كسانى كه اين گونه امكانات را همراه خود برداشته اند ضررى نكرده اند؛ بلكه در طول سفر از احساس آرامش و اطمينان برخوردار بوده اند، امّا اگر نيازى به اين وسايل پيش آمد، كسانى كه همراه خود هيچ وسيله اى ندارند چه كنند؟ مانند همين ماجرا براى كسانى كه در اين دنيا، دين را برگزيده، دستورهاى آن را اجرا مى كنند با كسانى كه دين را رها نموده و به آداب و اعمال دينى پايبند نيستند، اتّفاق مى افتد.

انسان عاقل، بر اثر گفتار انبيا و بندگان صالح و صادق، راه پر مخاطره اى را پيش روى خود مى بيند، آنان به او گفته اند: روزى فرا مى رسد كه بايد پاسخگوى اعمال خود باشد، پاداش كارهاى نيكش را مى بيند و به خاطر كارهاى زشت و ناپسندش مجازات مى شود. پيامبران الهى او را از ارتكاب گناهان باز داشته و انجام اعمال نيك را به او سفارش كرده اند.

به او گفته اند: سالى يك ماه رمضان، روزه بگيرد. به جاى آنكه شراب بنوشد از خودِ انگور استفاده كند و روزى چند دقيقه در برابر خالق خويش نماز گزارد و به جاى بى حرمتى به ناموس ديگران، ازدواج كند و عفّت خود را حفظ نمايد.

حال اگر اين وعده و وعيدها راست نبود و قيامتى به وجود نيامد و سؤال و جواب و پاداش و مجازاتى در كار نبود، كسى كه در دنيا ديندار بوده، مقرّرات و دستورات دين را مراعات نموده، هيچ ضررى نكرده است. بلكه حداكثر به اندازه اى كه فرد بى دين، اوقات خود را صرف كارهاى بى ارزش نموده است، فرد ديندار نماز

ص: 12

خوانده، يا دستورى دينى را انجام داده است، امّا اگر قيامتى در بين بود، - كه به هزار و يك دليل هست - آن وقت افراد بى دين، و غير مذهبى و لاابالى چه خواهند كرد!؟ بنابراين مذهبى ها به هر حال برنده اند و افراد لاابالى و غيرمذهبى، در معرض خطر و ضرر قرار دارند.

البتّه روشن است كه انجام اعمال دينى و پايبند بودن به آداب آن، صبر و استقامت مى خواهد، فرد ديندار براى انجام تكاليف دينى خود بايد متلك هاى افراد لاابالى را تحمّل كند، بويژه افرادى كه در ميان خانواده ها و دوستان غير مذهبى به سر مى برند بايد تحمّل بيشترى داشته باشند.

قرآن كريم مى فرمايد: روش مجرمان و خلافكاران، اين است كه به مؤمنان مى خندند و هرگاه از كنار دينداران مى گذرند (آنها را مورد تمسخر قرار داده و) به يكديگر چشمك مى زنند و زمانى كه به نزد حزب و باند و گروهشان برمى گردند، مسرورند (به اصطلاح پشت سر مؤمنان صفحه مى گذارند.) و هنگامى كه آنها را مى بينند مى گويند: اينها گمراهند.(1)

قرآن در اين آيات به چهار نوع برخورد زشت خلافكاران، اشاره مى كند:

خنديدن، غمزه كردن، فكاهى گفتن و نسبت گمراهى دادن. آنگاه در ادامه مى فرمايد: در روز قيامت نيز مؤمنان به آنان خواهند خنديد! آرى، در روز قيامت آشكار مى شود كه زيانكار واقعى چه كسى است!

انتخاب راه دين، مطابق فطرت است

فطرت، بر وزن خلقت و به معناى آن است. هر نوع احساسى در انسان كه در پديد آمدن آن، استاد و مربّى و تمرين نقش نداشته، و امرى دائمى و هميشگى، در همه مردم، همه مكان ها و همه زمان ها باشد، از آن احساس، گاه به فطرت و زمانى32

ص: 13


1- . سوره مطفّفين، آيات 29 تا 32

به غريزه تعبير مى شود. البتّه معمولاً غريزه به آن سرى از احساسات و تمايلات گفته مى شود كه در حيوان و انسان، هر دو باشد، مانند احساس گرسنگى و تشنگى. آرى، نشانه فطرى بودن يك موضوع همان عموميّت آن است. مثلاً علاقۀ مادر به فرزند، فطرى است، يعنى احساسى است كه بدون معلّم و مربّى و تلقين، در آفرينش او نهفته شده و عموميّت دارد، يعنى در هر زمان و مكان و در هر رژيم و نظامى، اين علاقه را در مادران خواهيد يافت.

البتّه ممكن است عواملى سبب شدّت و ضعف آن احساس شود، زيرا گاهى يكى از احساسات درونى بر ديگرى پيروز مى شود. در انسان، هم علاقۀ به مال هست و هم علاقه به خوشى و سلامتى، ولى اين علاقه ها در همۀ افراد يكسان نيست، بعضى مال را فداى جان و بعضى جان را فداى مال مى كنند. همان گونه كه در ميان اعراب جاهلى، علاقه به آبرو و خيال اينكه داشتن دختر ننگ است، سبب مى شد كه پدر از علاقه به فرزند دست كشيده، با دست خود، دخترش را زنده به گور كند. بنابراين، معناى فطرى بودن، آن نيست كه انسان در عمل نيز دائماً دنبال آن برود زيرا چه بسا فطرتى روى مسألۀ فطرى ديگر را بپوشاند.

يكى از آثار مسألۀ فطرت، احساس افتخار است. كسى كه روى مرز فطرت گام بر مى دارد در خود احساس آرامش مى كند، مادرى كه فرزند خود را در آغوش گيرد، احساس غرور مى كند و حتّى به مادرى كه به فرزند خود بى مهرى كرده انتقاد مى كند، آرى، آن افتخار و اين انتقاد همه از آثار فطرت است.

دينِ فطرى يعنى چه؟

اشاره

هنگامى كه مى گوييم دين فطرى است، يعنى مايه ها و ريشه هاى دين در نهاد هر بشرى نهفته است. اصول و فروع دين، اخلاق و معارف و مبانى دين با خلقت و فطرت انسان هماهنگ است. انسان ها در هر سن و سالى كه باشند و در هر زمان و مكانى كه زندگى كنند، مى خواهند بدانند سرچشمۀ هستى كجاست؟ اين، همان

ص: 14

ريشۀ توحيد است.

انسان مى خواهد كسى او را راهنمايى كند، حقّ و باطل را براى او بگويد، او در درون احساس مى كند به راهنما نياز دارد، و اين ريشۀ نبوّت و امامت است.

پاداش دادن و كيفر كردن، همچنين انتظار پاداش و كيفر در برابر خوبى ها و بدى ها در درون هر انسانى وجود دارد. اگر شما گلى به كودكى داديد، لبخند مى زند و اگر او را اذيّت كرديد، اخم مى كند و مى گريد. آن لبخند و اين اخم، پاداش وكيفر عمل شماست واين عكس العمل فطرى، ريشۀ اعتقاد به معاد است.

تشكّر از ولىّ نعمت و اظهار خضوع در مقابل كسى كه به انسان خدمتى كرده، ريشۀ عبادات و نماز است.

توجّه به محرومان و مستمندان و علاقه به رفع مشكلات همنوعان، ريشۀ خمس و زكات و انفاق است.

توجّه به نجات يك انسان گرفتار و كسى كه در خطر است و علاقه به سعادت ديگران ريشۀ امر به معروف و نهى از منكر است.

البتّه نحوۀ انجام عبادات و اينكه مثلاً نماز را چگونه و چند ركعت بخوانيم و با چه زبان و شيوه اى انجام دهيم، تعبّدى است و بايد ببينيم راهنمايان و رهبران دينى چه شيوه اى را براى ما بيان كرده اند.

فطرت در قرآن

كلمه فطرت يك بار در قرآن آمده، ولى آيات متعدّد در مورد امور فطرى است كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - آياتى مثل آيه «اشتروا الضلالة بالهدى»(1) آنان هدايت را دادند وگمراهى را خريدند. كه معلوم مى شود انسان هدايتى فطرى داشته ولى آن را با گمراهى

ص: 15


1- . سوره بقره، آيه 16

معاوضه كرده است.

2 - آياتى مانند آيه «نسوا اللّه»(1)، خدا را فراموش كردند. كه بيانگر اين مطلب است كه اعتقاد به خدا وجود داشته ولى آنها فراموش كرده اند.

3 - آياتى كه از بازگشت به خويشتن سخن مى گويد.«يا ايها الّذين آمنوا عليكم انفسكم»(2) و «أتأمرون الناس بالبرّ و تنسون انفسكم»(3)

4 - آياتى كه ندامت وپشيمانى انسان را بيان مى كند.«ياويلتى ليتنى لم أتّخذ فلاناً خليلاً»(4)

5 - آيات ذكر و تذكّر، كه در مورد ياد و يادآورى است.«و ذكّرهم بايام اللّه»(5) و «وذكّر فانّ الذكرى تنفع المؤمنين»(6)

6 - سؤالاتى كه قرآن از انسان مى كند. از طرح اين سؤالات معلوم مى شود كه انسان در درون خود مطالبى را مى فهمد و مى شناسد.«هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انّما يتذكّر اولوا الالباب»(7)

7 - آياتى كه مى گويد: كجا مى رويد؟«انّى تؤفكون»(8) اين آيات بيانگر اين است كه انسان همانند ظرف خالى نيست كه از بيرون پر شود، بلكه داراى اندوخته ها و ذخاير درونى است.

8 - آياتى كه مى گويد: انسان بر نفس خودش آگاه است.«بل الانسان على نفسه بصيرة»(9)

9 - آيات عهد و پيمان و ميثاق انسان با خدا.«ألم أعهد اليكم يا بنى آدم»(10)

سؤال: اگر اعتقاد به خدا فطرى است، چرا عدّه اى به دين و خدا معتقد نيستند؟

پاسخ: دين فطرى است، لكن ممكن است برخى در شناخت سرچشمۀ هستى14

ص: 16


1- . سوره توبه، آيه 67
2- . سوره مائده، آيه 105
3- . سوره بقره، آيه 44
4- . سوره فرقان، آيه 28
5- . سوره ابراهيم، آيه 5
6- . سوره ذاريات، آيه 55
7- . سوره زمر، آيه 9
8- . سوره غافر، آيه 62
9- . سوره قيامت، آيه 14
10- . سوره قيامت، آيه 14

اشتباه كنند، مانند نوزادى كه در جستجوى شير و در صدد يافتن سينۀ مادر براى مكيدن است، ولى به جاى آن پستانك مى مكد.

علاوه بر آنكه امور فطرى گاه ممكن است تحت الشّعاع امور ديگر واقع شود.

غبارهاى فطرت

فطرت، گاهى كاملاً آشكار و گاهى غبار آلود است. در اينجا مناسب است از چيزهايى كه مانع درخشش فطرت است و چون تكّه اى ابر و يا توده اى غبار روى امور فطرى را مى پوشاند نام ببريم.

1 - تقليد كوركورانه از ديگران.

2 - رفاه گرايى و غوطه ور شدن در مادّيات.

3 - تأثيرپذيرى از محيط. حضرت موسى عليه السلام به اتّفاق قوم خود كه خداپرست بودند، وارد منطقه اى شد كه مردم آن بت مى پرستيدند، همين كه نگاه قوم موسى به آنها و بت هايشان افتاد، به حضرت گفتند: براى ما نيز خدايى از بت قرار ده،«اجعل لنا الهاً كما لهم آلهَة»(1)

4 - رفيق بد. چه بسا فردى خودش، خوب و بد را مى فهمد و مى داند، امّا رفيق بد، او را منحرف مى سازد. قرآن مى فرمايد: انسان گمراه در روز قيامت مى گويد:«يا ويلتى ليتنى لم أتّخذ فلاناً خليلاً. لقد اضلّنى عن الذّكر»(2) اى كاش فلانى را دوست نگرفته بودم، او مرا از ياد خدا غافل و منحرف ساخت.

5 - تبليغات سوء. ممكن است با تبليغات مسموم، كارهاى پسنديده، ناپسند و امور ناپسند، پسنديده جلوه داده شود. مانند تبليغات فرعون مبنى بر خدايى خويش، «أنا ربّكم الاعلى»(3) كه مورد پذيرش قوم او قرار گرفت.

6 - تهديد و ايجاد ترس و دلهره از سوى مخالفان دين.

ص: 17


1- . سوره اعراف، آيه 138
2- . سوره فرقان، آيه 29 و 30
3- . سوره نازعات، آيه 24

7 - خود باختگى در برابر افكار و عقايد ديگر مكاتب.

8 - پيروى از هنرمندان منحرف. هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام براى مناجات و دريافت وحى به كوه طور عزيمت فرمود، سامرى كه يك هنرمند بود از اين فرصت استفاده كرد و با ساخت گوساله اى، مردم را گوساله پرست نمود.«فاخرج لهم عِجلاً جسداً له خُوار»(1)

9 - اكثريّت گرايى. گاهى انسان خود مى داند مطلبى باطل و نارواست، امّا به خاطر اينكه اكثريّت آن را مى پسندند، بر اساسِ «خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو» از جامعه پيروى و تبعيّت مى كند.

10 - وسوسه هاى شيطانى.

11 - تمسخر شنيدن. گاهى انسان به خاطر احتراز از تمسخر ديگران، از بيانِ دريافت هاى صحيح خود دست بر مى دارد.

12 - هوا و هوس. تمايلات نفسانى و پيروى از غرائز، از بروز امور فطرى جلوگيرى مى كند.

عوامل شكوفايى فطرت

در مقابلِ عواملى كه فطرت آدمى را تحت الشّعاع قرار مى دهند، عواملى هستند كه فطرت را شكوفا كرده، آن را جلا بخشيده، و درخشنده مى سازند. اكنون به بيان برخى از آنها مى پردازيم.

1 - احساس خطر. بسيارى از انسان ها تا هنگامى كه به رفيق و پول و زور، يا پست و پارتى وابسته اند، به فطرت و امور فطرى - از جمله خدا - توجّهى ندارند، امّا همين كه دستشان از ابزار و وسايل ظاهرى قطع شد و يا از كمك آنها نااميد شده و احساس خطر نمودند، به فطرت خود باز مى گردند.

ص: 18


1- . سوره طه، آيه 88

2 - مشكلات. درگيرى با گرفتارى ها، انسان را متوجّه امور فطرى مى كند.

3 - ياد نعمت هاى الهى. توجّه و تدبّر و تفكّر در نعمت هاى الهى، فطرت را شكوفا مى كند.

امتيازات دين

اكنون كه نياز به دين روشن شد، مناسب است به طور خلاصه، امتيازات دين را ذكر كنيم:

1 - دين قداست دارد. زيرا دين، قانون خداست و قانون خدا مقدّس است.

2 - دين با فطرت همراه و هماهنگ است. چنانكه توضيح داديم.

3 - دين با عقل سازگار است. چنانكه توضيح داديم.

4 - دين جامعيّت دارد. دين براى تمامى مسايل زندگى انسان، برنامه و دستور دارد. از قبل از ولادت تا پس از مرگ، وظايف، مسئوليّت ها و كارهايى را كه بايد انجام و يا ترك شود، همه را متذكّر گرديده است.

صدها آيه قرآن و هزاران حديث از پيشوايان، تكاليف و وظايف ما را در رابطه با خدا، جامعه، خانواده، دوستان و همسايگان و حتّى حيوانات و محيط زيست روشن و مشخّص نموده است. همچون آداب انتخاب همسر، مراسم عقد و ازدواج، دوران باردارى، تغذيه مادر، زايمان، نامگذارى، عقيقه، لباس و تغذيه كودك، خواب و گريه كودك، مسئوليّت پدر و مادر، صميميّت با كودك، آموزش و تربيت كودك و دوران جوانى، پيرى، بيمارى و مرگ.

على عليه السلام در نامه بيست وپنج نهج البلاغه به مسئول دريافت زكات دستور مى دهد: هنگام مراجعت در سوارشدن بر شترانى كه از بابت زكات دريافت نموده، عدالت را مراعات كند! آرى دين جامع، حتّى در سوار شدن بر مركب، به عدالت سفارش مى كند.

روايات مى گويد: هنگام دوشيدن شير از پستان گاو، حقّ گوساله را مراعات كنيد

ص: 19

و شير مورد نيازش را در پستان مادر باقى بگذاريد.

فقط در مورد لباس، ده ها دستور وجود دارد. از نوع لباس، رنگ وجنس آن، بهداشت لباس، بافت و دوخت آن و....

5 - دين از سرچشمه وحى است. در دين، هواها و هوس ها، غرائز، محدوديّت ها، باند بازى ها و حزب گرايى ها راهى ندارد و تمامى دستورهاى دين از وحى الهى سرچشمه مى گيرد.

كارايى دين

شايد بتوان طرح كلّى دين را براى ساختن جامعه اى پويا و رو به رشد، به كارهايى كه براى ساختن يك وسيله نقليه براى حركت به جلو انجام مى دهيم تشبيه كرد. ما در ساختن يك ماشين چند مرحله را طىّ مى كنيم:

1 - اوّل معدن آهن را كشف مى كنيم.

2 - معدن كشف شده را استخراج مى كنيم.

3 - مواد را ذوب مى كنيم.

4 - قطعات ماشين را مى سازيم.

5 - قطعات ساخته شده را مونتاژ و به يكديگر متّصل مى كنيم.

و در نهايت با يك رانندۀ ماهر، اتومبيل ساخته شده را هدايت مى كنيم.

دين نيز همين پنج عمل را روى انسان انجام مى دهد:

كار اوّل

كار اوّل دين، كشف انسان است. انسانى كه خودش را فراموش كند، راهش، رهبرش و هدفش را گم كند، تا سرحد يك حيوان تنزّل مى كند و چون هدف اصلى خود را تنها رفاه و زندگى مادّى مى داند مانند يك مرده مى شود كه ديگر حقّ در او اثر نمى كند و همچون گرگ مى شود در دريدن، روباه مى شود در حيله، موش

ص: 20

مى شود در دزدى، سنگ مى شود در قساوت. اين انسان گم شده بايد پيدا شود، خودش را بشناسد و كشف كند.

اگر دين نباشد، ما نمى توانيم به خوبى و درستى خود را كشف كنيم و بشناسيم، لذا كسانى كه با انبيا ارتباطى ندارند، انسان را به درستى نشناخته اند، برخى از آنها مى گويند: انسان در اصل حيوان بوده است و برخى ديگر مى گويند: جوهرۀ انسان شهوت است ومنشأ تمامى حركات اوشهوات اوست، برخى انسان را حيوانى اقتصادى مى دانند كه منشأ تمامى حركات او شكم اوست. اساساً آنها زندگى و سعادت و خوشبختى را به گونۀ ديگرى فهميده اند و معنا كرده اند.

دين به ما مى گويد: اى بشر! تو شهوت و شكم نيستى، امتياز و كمال تو در اينها نيست. حتّى امتياز تو به پرواز كردن، بلند كردن وزنه و خانه ساختن نيست، زيرا حيوانات در تمامى اين امور از تو برتر و بالاترند.

اگر نگاهى به قرآن كنيم به راحتى درمى يابيم كه اسلام چگونه انسان را معرّفى مى كند. در برخى آيات مى فرمايد:

1 - تو خليفۀ خدا هستى.(1)

2 - هر چه در زمين و آسمان است براى توست.(2)

3 - تو حامل امانت الهى هستى.(3)

4 - در تو از روح خدا دميده شده است.(4)

5 - تو بهترين مخلوق خدا در آفرينشى.(5)

6 - ما تو را گرامى داشتيم.(6)

7 - ما تو را فضيلت داديم.(7)70

ص: 21


1- . سوره بقره، آيه 30
2- . سوره لقمان، آيه 20
3- . سوره احزاب، آيه 72
4- . سوره حجر، آيه 29
5- . سوره مؤمنون، آيه 14
6- . سوره اسراء، آيه 70
7- . سوره اسراء، آيه 70

و سپس هشدار مى دهد كه مبادا خود را فراموش كنى و گم كنى، كه خسارت ببينى و در تجارتت سود نكنى، مبادا خود را ارزان بفروشى و به غير خدا بفروشى، و اين جاست كه انسان از خود مى پرسد: اگر من براى زندگى مادّى و اشباع غرائز حيوانى آفريده شده ام، پس چرا هستم؟ و چرا اين همه نبوغ و استعداد و آرزو در من قرار داده شده است؟

كار دوّم

كار ديگر دين، استخراج اين معدن كشف شده است. انسان بايد استخراج شود از ظلم ها، جهل ها، تفرقه ها، خرافات، شرك ها و.... چنانكه قرآن مى فرمايد:«يُخرجُهم من الظلماتِ الى النّور»(1) خداوند مؤمنان را از تاريكى ها به سوى نور خارج مى سازد.

كار سوّم

دين، انسان را در بوتۀ حوادث ذوب مى كند، همان گونه كه آهن در كوره ذوب مى شود. دين، عشق به بى نهايت را در انسان ايجاد وآدمى را به آن وصل مى كند، آن گاه بى نهايت كوچك را در بى نهايت بزرگ ذوب مى كند. آرى، انسان به كمك دين و بر اثر مناجات وبا توبه وگريه، ذوب شده وناخالصى هاى او جدا مى گردد.

كار چهارم

كار چهارم دين، تربيت فردى انسان است. برنامه هاى خودسازى، از راه عبادت و تقواپيشگى و شكوفا كردن صفات نيك وكمال انسانى، يعنى ساختن يك مهرۀ مفيد و انسان واقعى؛ همان كارى كه پيامبر اسلام در دوران مكّه و در زمان خفقان انجام دادند. تمام دستوراتى كه جنبه اجتماعى ندارد در اين مسير قرار مى گيرد تا انسان ها يك به يك ساخته شوند.57

ص: 22


1- . سوره بقره، آيه 257

عبادت هاى فردى، مقدّمۀ خودسازى وخودسازى مقدّمۀ جامعه سازى است.

تربيت جامعه را بايد از تربيت افراد آغاز كنيم. خداوند از پيامبرش مى خواهد ابتدا خودش را پاكيزه گرداند،«وثِيابِكَ فَطهّر»(1) در مرحلۀ دوّم مى فرمايد: به زنان و دخترانت بگو پاك باشند،«قل لأزواجك وبَناتك...»(2) در مرحلۀ سوّم خويشان نزديك خود را انذار كند،«و أنذر عشيرتك ألاقربين»(3) ودر مرحلۀ چهارم، مأمور انذار اهل مكّه واطراف آن مى گردد.«لِتُنذرَ امّ القُرى و مَن حَولَها»(4) آن گاه نوبت به ارشاد و هدايت جهانيان مى رسد.«كافّةً لِلنّاس»(5)

كار پنجم

كار پنجم دين، پيوند دادن مهره هاى ساخته شده و ايجاد ارتباط و وحدت بين انسان هاى مؤمن و تربيت يافته و در نهايت، تشكيل يك حكومت جامع الهى در تمام ابعاد است - همان كارى كه پيامبر در مدينه انجام دادند - تشكيل يك جامعۀ اسلامى كه معيارها و هدف هاى آن الهى باشد و از هر جهت با جامعه هاى غير اسلامى تفاوت داشته باشد.

اساساً اسلام دين وحدت، جماعت و اجتماع است، شما در نماز، حتّى اگر به تنهايى نماز بخوانيد، به صورت جمع با خداوند متعال سخن مى گوييد:«ايّاك نَعبد و ايّاك نستعين» تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو كمك مى خواهيم.«اِهدنَا الصّراط المستقيم» ما را به راه راست هدايت فرما. «السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين» سلام بر ما و بر بندگان شايسته. اسلام با روش هاى مختلف سعى دارد مسلمانان را به تشكيل اجتماعات با شكوه تشويق كند، لذا مى فرمايد: تعداد نمازگزاران، هر چه بيشتر باشد ثواب نماز جماعت افزون مى گردد.

اگر غيبت و تهمت و... در اسلام امرى ناپسند است، شايد به خاطر آن باشد كه28

ص: 23


1- . سوره مدّثر، آيه 4
2- . سوره احزاب، آيه 59
3- . سوره شعراء، آيه 214
4- . سوره انعام، آيه 92
5- . سوره سبأ، آيه 28

عامل تفرقه و تشتّت است و اگر هديه دادن، صلۀ رحم، سلام كردن و مشورت امرى پسنديده است، براى آن است كه اين گونه امور ايجاد محبّت مى كند و باعث انسجام و وحدت مى گردد.

كار ششم

آخرين كار دين آن است كه جامعۀ متّحد وتشكّل يافته را به دست رهبرى لايق و معصوم بسپارد، تا او امّت را از خطر تسلّط افراد مفسد، مسرف، مترف، جاهل و ظالم حفظ نموده ومردم را از وابستگى و دنياپرستى برهاند. به راستى، سپردن رهبرىِ جامعه به دست شخص غير معصوم، ظلم به مقام انسانيّت است.

اين است دورنمايى از طرح كلّىِ مكتب كه اگر بخواهيم آنا را در يك سطر بيان كنيم، مى گوييم: دين، يك برنامه جامعى است كه نوع «بينش»، «كوشش» و «روش» را براى فرد و جامعه، با معيارهاى خاصّ الهى معيّن مى كند.

چرا برخى به دين توجّهى ندارند؟

علل عدم توجّه به دين و گريز از آن را مى توان در موارد زير جستجو نمود:

1 - عدم شناخت دين

هر چه شناخت ما از چيزى بيشتر باشد و ارزش و اهمّيت آن را بدانيم، توجّه ما نيز به آن بيشتر خواهد شد. سرچشمۀ بى توجّهى برخى افراد به دين و مسايل آن، نداشتن شناخت درست از دين است. امام رضا عليه السلام فرمودند:

اگر مردم زيبايى هاى سخنان ما را بشناسند، از ما پيروى خواهند كرد.(1)

برخى نسبت به نماز كاهلى مى كنند. هنگامى كه از آنها جوياى علّت مى شويم، پاسخى مى دهند كه از عدم آشنايى آنها به نماز حكايت مى كند. آنان مى گويند:

ص: 24


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 30

خداوند چه نيازى به نماز ما دارد؟ اين گروه نمى دانند كه نه تنها خدا به نماز ما و حتّى به خود ما نيازى ندارد، بلكه تمام هستى از ما بى نياز است. زمين چه نيازى به ما دارد؟! زنبور عسل و ساير حيوانات چه نيازى به ما دارند؟ اكسيژن و خورشيد چه نيازى به ما دارند؟ اگر گفته اند خانۀ خود را روبه خورشيد بسازيم، معنايش اين نيست كه خورشيد به ما و اتاق ما نياز دارد، بلكه اين انسان است كه به خورشيد و نور و گرماى او نيازمند است.

در دعا مى خوانيم: «عصَيتُك بجَهلى»

خدايا! به خاطر جهل و نادانى، فرمانت را عمل نكردم.(1)

اگر انسان، آثار اعمال صالح را بداند و از مجازات اعمال زشت با خبر باشد، قطعاً اعمال صالح را انجام داده، از كارهاى ناپسند دورى مى كند. اگر كسى سيگار مى كشد و نماز نمى خواند، به خاطر اين است كه نه بر ضررهاى سيگار واقف است و نه از اسرار و آثار نماز آگاه است.

براى جذب مردم به دين، لازم است شناخت از دين و معارف آن در جامعه رواج يابد و رابطه بين اسلام شناسان و نسل نو بيشتر شود. بايد هر دانشجو و هر جوان مسلمان، با يك عالم اسلام شناس در ارتباط باشد تا معارف دينى را بشناسد و همواره از دين، تحليل و برداشت صحيح داشته باشد.

در زمان طاغوت، يكى از استادان ماركسيست در كلاس درس گفته بود: اسلام مى گويد: هر كس دزدى كرد بايد فوراً دست او را قطع كرد و اگر حكومت اسلامى تشكيل شود، در هر شهرى بايد سلاّخ خانه اى براى قطع دست، درست شود. امّا «كارل ماركس» مى گويد: هر كس دزدى كرد لابد گرسنه بوده است، شكمش را سير كنيد، ديگر دزدى نمى كند. شكم سير كردن هنر است، نه قطع كردن دست!

هنگامى كه يك استاد، مسايل را اين گونه تحليل و القاى شبهه مى كند، بايد به او83

ص: 25


1- . بحارالانوار، ج 97، ص 183

پاسخ داد: اوّلاً اين حرف غلط است كه هركس دزدى مى كند بر اثر گرسنگى است.

گرچه ممكن است دزدى گاهى بر اثر فقر و گرسنگى باشد، امّا در همه جا چنين نيست، بسيارى از زندانيان، بر اثر حرص وطمع، دزدى وكلاه بردارى و گران فروشى مى كنند، ثانياً: هر كس كه دزدى كرد، اسلام دست او را قطع نمى كند، بلكه با بيست وشش شرط، دست دزد قطع مى شود.

خوشبختانه در آن جمع، دانشجوى با اطلاعى مى گويد: استاد! اسلام با بيست و شش شرط دست دزد را قطع مى كند. لطفاً شما كه به اسلام اشكال وارد مى كنيد، فقط شش شرط آن را بيان فرماييد!

2 - اضافه شدن خرافات در دين

برخى از مردم كه از مذهب دورى مى كنند به خاطر خرافاتى است كه از طرف دوستان نادان و دشمنان دانا به مذهب اضافه مى شود.

اگر به انسان تشنه اى يك ليوان آب دهند، ولى در آن مگسى باشد، آب را به زمين مى ريزد ونمى آشامد. چه بسيار تشنگان دين كه به خاطر وجود خرافات، از اصل مذهب صرف نظر مى كند، گاهى چيزهايى را كه حلال است بر خود حرام مى كنيم و گاهى خود را پايبند آداب و رسوم دست و پاگيرى به نام دين مى نماييم. بنابراين از عمل بعضى مسلمانان كه مايۀ فرار مردم از مذهب مى شود، نبايد غافل شد.

3 - برداشت و تعبير ناصحيح از دين

گاهى از دين وتعاليم آن بد برداشت مى شود و اين فهم غلط، به نام دين تبليغ مى شود. صاحب چنين برداشتى بر اين باور است كه هركس ديندار است بايد اين گونه فكر وعمل نمايد. بديهى است فهم نادرست و اشتباه از دين و تعاليم آن و تبليغ اين برداشت هاى ناصحيح به نام دين، مانع از جذب ديگران مى شود. نحوۀ تبليغ دين، بسيار مهم است. تبليغ دين هم روانشناسى مى خواهد وهم سليقه.

ص: 26

4 - عمل برخى از متديّنين

گاهى رفتار برخى از متديّنين موجب دين گريزى ديگران مى گردد. مانند عرضۀ غذاى تميز، توسّط فردى كثيف براى شخصى گرسنه.

تحليل هاى غلط از دين

كسانى كه اعتقادى به دين ندارند - مانند مادّى گراها - ناگزيرند تحليلى و توجيهى براى دين و علّت پيدايش آن ارائه نمايند. برخى تحليل ها و توجيه هاى آنان جنبۀ روانى و برخى جنبۀ اقتصادى دارند. كه همۀ آنها از واقعيّت دورند. البتّه اكنون بطلان بسيارى از آنها آشكار شده و جوابشان نيز داده شده است.(1)

مادّى گراها، دربارۀ ريشه هاى پيدايش مذهب در ميان جوامع بشرى، ضمن ردّ عقل و فطرت، امورى چون فقر، جهل و ترس را به عنوان عوامل گرايش به دين و خدا ذكر كرده اند.

فقر

مادّى گراها مى گويند: يكى از عوامل گرايش مردم به دين و خدا فقر است و در توضيح آن مى گويند: سرمايه داران چون مى خواستند حقّ فقرا و كارگران را غصب كنند، كانالى به نام دين ساختند تا از طريق آن فقرا را استثمار كنند، آنها به محرومان جامعه، به وسيله عوامل ارتجاع چنين القا مى كنند كه دنيا ارزشى ندارد، صبر و تحمّل داشته باشيد، زيرا خداوند صبر و صابران را دوست دارد، با فقر و بيچارگى بسازيد و هرگز دست به شورش و انقلاب نزنيد، آنچه مهم است آخرت است. بنابر اين سرمايه داران از واژه هايى كه طبقه محروم را بى تحرّك مى سازد سوء استفاده نموده و بدين وسيله آنها را به سكوت و سكون وا مى دارند!

ص: 27


1- . براى اطلاع بيشتر به كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم (اثر علامه طباطبايى و شهيد مطهرى) و كتاب راه خداشناسى و كتب مربوطه مراجعه كنيد

بطلان اين تحليلِ غلط و دور از منطق، به چند دليل كاملاً روشن است.

اوّلاً: صبر به معناى تسليم شدن و تو سرى خوردن نيست. در جايى كه دين مى فرمايد:«فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»(1) هر كس به شما ظلم و تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد. چگونه مى توان چنين برداشت ناصحيح را به دين نسبت داد؟

هرگز توجّه به آخرت، به معناى دست كشيدن از دنيا و بى اعتنايى نسبت به آن و ضايع شدن حقوق فرد توسّط ديگران نيست. در قرآن كريم به تعداد كلمۀ آخرت، كلمۀ دنيا تكرار شده است.

اسلام، براى تمام واژه هايى كه مورد سوء استفاده قرار گرفته و تحريف شده، معنايى صحيح و محرّك دارد، معناى انتظار، سكوت نيست، چنانكه انتظار خورشيد به معناى آن نيست كه شب در تاريكى بمانيم و چراغى روشن نكنيم و معناى انتظارِ تابستان، اين نيست كه در زمستان وسيلۀ گرم كننده نداشته باشيم.

آرى، انتظار ظهور امام زمان عليه السلام براى اصلاح، به معناى سكوت و زير بارِ ظلم رفتن نيست.

معناى صبر، تحمّل ظلم نيست. بلكه صبر، يعنى استقامت در برابر ظالم و پايدارى در گرفتن حقّ. اسلام مى گويد: هر كه در راه گرفتن مال خود از دشمن و يا حفظ آن از دستبرد كشته شود، شهيد است. يعنى براى گرفتن حقّ بايد تا مرز شهادت استقامت نمود.

معناى تعبير «دنيا ارزش ندارد»، اين نيست كه دنيا را از دست بدهيم، بلكه منظور آن است كه ارزش انسانى كه جانشين خدا در زمين است، بيش از دنياست و نبايد دنيا براى انسان هدف باشد.

اسلام علاوه بر آنكه اموال نامشروع را از سرمايه داران مى گيرد و به صاحبان آن94

ص: 28


1- . سوره بقره، آيه 194

مى دهد، به محرومان نيز خطاب كرده، مى فرمايد:

تواضع و فروتنى در برابر سرمايه دار ممنوع است و هر كس به خاطر مال در برابر كسى تواضع كند يك سوّم دينش نابود مى شود. هر كس به پولدارى به خاطر پولش، با گرمى و احترام سلام كند، خدا در قيامت بر او غضب خواهد كرد. هرگز كسى را به خاطر داشتن مال، امتيازى ندهيد. نبايد بر سر سفره اى بنشينيد كه در آن تنها افراد مرفّه نشسته اند. چنانكه امام رضا عليه السلام با بردگان بر سر يك سفره غذا مى خورد و حضرت سليمان با آن همه عظمت، با مساكين زندگى مى كرد و امام على عليه السلام روى خاك مى نشست.

ثانياً: اگر سرمايه داران، دين را به وجود آورده باشند، نبايد انبيا، فقرا را در برابر سرمايه دارانِ زورگو بشورانند و به قيام وادارند.

ثالثاً: دين، سرمايه دارى را محدود وبسيارى از منابع درآمد را ممنوع مى كند، رشوه، كم فروشى، گران فروشى، ربا، كلاه بردارى و دزدى به شدّت در دين مردود است. بديهى است كه هيچ گاه يك سرمايه دار، طرفدار پيدايش دينى نيست كه او را از ثروت اندوزى باز مى دارد و به بهانه هاى مختلف جيب او را به نفع فقرا خالى مى كند و حتّى گاهى اموال او را مصادره نمايد.

توجيه ديگر مادّى گراها اين است كه دين ساختۀ خود فقراست. فقرا، دين را براى آرامش خود ساختند. آنها گفتند: اگر دنيا نداريم، مهم نيست در عوض آخرت داريم و آخرت بهتر است. به جاى اينكه برويم دنبال كار وبازار، مى رويم دنبال مسجد و عبادت.

اين تحليل هم اشتباه ومغرضانه است. كجاى دين طرفدار تنبلى وبى تحرّكى است؟ از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: چه چيزى بار شتر است. فرمود: صد هزار درخت خرما. تعجّب كردند، بعد متوجّه شدند كه صدهزار هستۀ خرما بار شتر است. تفكّر اميرمؤمنان اين گونه است كه از هر هستۀ خرما بايد در انديشه توليد يك

ص: 29

درخت خرما بود. آن حضرت چه مقدار نخلستان ايجاد نمود وقنات آب احداث كرد! پيامبران الهى يا كشاورز بودند يا دامدار ويا نجّار وخيّاط.

ترس

بعضى از مادّيون كه نمى توانند به جهان بينى توحيدى و برخاسته از عقل و فطرت پى ببرند، گفته اند: ريشۀ ايمان به خدا ترس است! توضيح اينكه انسان همان گونه كه در كودكى پناهگاهى به نام والدين دارد، در بزرگسالى هم پناهگاهى به نام خدا براى خود ساخته است، زيرا انسان، هم از نظر زور و قدرت محدود است و هم حوادث و خطرها فراوانند.

انسان هاى اوّليه كه در برابر حوادث ناگوار وخطرناكى - از قبيل زلزله و رعد و برق و... - قرار مى گرفتند براى خود پناهگاه موهومى فرض مى كردند و هرگاه مى ترسيدند با پناه بردن به خداىِ خود ساخته، به روان مضطرب خود آرامش مى بخشيدند. بنابراين، ريشۀ ايمان به خدا ترس است!

در پاسخ بايد گفت: اگر ريشۀ ايمان به خدا، ترس باشد، بايد هر كه ترسوتر است ايمانش بيشتر باشد. و جاهايى كه ترس زياد است، ايمان به خدا هم زياد باشد.

اگر ريشۀ ايمان به خدا ترس است، بايد افرادى كه ترسو نيستند دين نداشته باشند! و در مواردى كه در انسان احساس ترس نيست، توجّه به خدا هم نباشد، در حالى كه هست.

شايد در اينجا سؤالى به ذهن خوانندۀ گرامى برسد كه اگر منشأ ايمان به خدا و گرايش به مذهب، ترس نيست پس چرا هنگام ترس، انسان متوجّه خدا مى گردد، چرا هنگامى كه بيمار به اتاق جرّاحى مى رود و يا راننده اى ماشينش در حال واژگونى است به ياد خدا مى افتد؟

در پاسخ مى گوييم: درست است كه انسان در حال ترس، به سوى خدا مى رود، امّا اين بدان معنا نيست كه ريشۀ ايمان به خدا و گرايش به دين ترس است. اگر انسان

ص: 30

هنگام تشنگى به سراغ آب مى رود، به معناى آن نيست كه اب ساختۀ ذهن بشر است، بلكه به عكس، به معناى آن است كه آب يك واقعيّتِ موجود است كه تشنگى، ما را به سوى او مى كشاند.

عقل انسان آثار دقيق و ظريف و حساب شده اى را مى بيند و به وجود خداوند متعال پى مى برد، فكر مى كند: من كه فعلاً هستم، خودم، خودم را نيافريدم وگرنه ممكن بود خود را قوى تر و زيباتر بيافرينم و يا در خود تغييراتى دهم، ديگران هم كه مثل منند، بنابراين يك قادرى مرا ساخته است. او در اين فكر و نتيجه گيرى، دلهره و ترسى ندارد. عقل و فطرت بيدارش او را به سوى خداى متعال رهبرى مى كند.

جهل

گروهى از مخالفان دين، كه با حقّانيّت خداشناسى بر اساس رهنمود عقل و فطرت مخالفند، مى گويند: ريشۀ ايمان به خدا جهل است! اينان معتقدند: براى انسان ها مسائل و حوادثى پيش مى آمده كه دليل آنها را نمى دانستند، هر كجا و در هر مسأله اى از تفسير علمى آن عاجز مى شدند پيش خود، خدايى فرض مى كردند و مى گفتند: اين كار، كار خداست. مثلاً چون علّت خورشيدگرفتگى و ماه گرفتگى و زلزله و پيشامدهاى ديگر را نمى دانستند، خدايى را پيش خود تصوّر مى كردند تا بگويند اينها كار اوست، از اين جا بود كه مسأله اى به نام خدا مطرح شد!

حقيقت اين است كه بايد گفت: روزگار اين حرف ها سپرى شده و از اوّل هم خريدارى نداشت، زيرا:

1 - اگر ريشۀ ايمان به خدا جهل به علل حوادث طبيعى باشد، بايد هر كه جهلش بيشتر است، ايمانش بيشتر باشد!

2 - اگر ريشۀ ايمان به خدا جهل باشد، بايد كتاب هاى آسمانى مردم را به جهل تشويق كنند! در صورتى كه قرآن در آيات متعدّدى به بيان فضيلت واهميّت علم و دانش پرداخته، مردم را به فرا گرفتن آن تشويق كرده است.«يرفع اللّه الّذين امنوا منكم

ص: 31

والّذين اوتوا العلم درجات»(1)،«هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون»(2)

3 - اگر ريشۀ ايمان به خدا جهل باشد، بايد رهبران دينى، افراد جاهلى باشند در حالى كه آنان از همه داناترند.

4 - اگر ريشۀ ايمان به خدا جهل باشد، بايد هر كه به علمش اضافه و از جهلش كاسته مى شود، بى ايمان تر شود! و بايد همين كه انسان به علل بعضى از حوادث پى برد، دست از ايمان به خدا بردارد، در صورتى كه امثال گاليله ها، انيشتين ها و بوعلى ها - كه خود كشف كنندۀ بعضى علل طبيعى هستند - به خدا ايمان دارند. راستى مگر كشف يك يا چند قانون طبيعى ما را از وجود قانون گذار بى نياز مى كند؟

بديهى است كشف قوانين طبيعى و آگاهى و اطلاع از اسرار هستى، در گرايش انسان به خدا و ايمان به او بسيار مؤثر است.

نشانه هاى بهترين دين

بهترين دين و مكتب، بايد داراى مشخّصات زير باشد:

1 - عقلى و مستدل باشد.

البته لازم است كه بگوييم: اصول عقايدِ دين نبايد با عقل در تضادّ باشد، امّا لازم نيست همۀ مردم در همه زمان ها و مكان ها، دستورها و برنامه هاى دين را طبق عقل خويش درك كنند؛ زيرا در زمانى كه بسيارى از برنامه ها و دستورهاى دين، صادر مى شود؛ ممكن است افرادى راز و رمز آن را نفهمند و با عقل خويش به فلسفه آن پى نبرند. بنابراين يك برنامه دينى نمى تواند ضدّ عقل باشد امّا ممكن است فوق عقل باشد.

به هر صورت دين خوب، دينى است كه اصول عقايد وبرنامه هايش استدلالى باشد نه ضدّ عقل؛ براى همين است كه مى گويند: در اصول دين و اصول عقايد،

ص: 32


1- . سوره مجادله، آيه 11
2- . سوره زمر، آيه 9

تقليد جايز نيست، زيرا عقيده از عَقْد است وعقد يعنى گره خوردن وبسته شدن و چون بنا بر اين است كه روح و دل انسان با عقيده و مطلبى گره بخورد، صرفاً با حرف اين و آن گره نمى خورد بلكه بايد اين علقه و پيوند بر مبناى عقل و استدلال ايجاد گردد.

2 - با فطرت و طبيعت انسان سازگار باشد.

پيروان يك دين بايد برنامه هاى دينى خود را با فطرت و طبيعت خود سازگار ببينند، مثلاً انسان طبيعتاً به همسر نياز دارد، بديهى است دين خوب آن است كه در برنامه ها و دستوراتش، ازدواج امر مقدّسى باشد.

3 - تحريف نشده باشد.

متأسّفانه يكى از گرفتارى هايى كه براى اديان پيشين روى داد، تحريف آنها بود.

قرآن از اين عمل زشت پرده برداشته، مى فرمايد:«يُحرِّفونَ الكَلم عن مَواضِعه»(1)بديهى است دست بردن در قوانين وبرنامه هاى يك دين، آن را وسيله و بازيچه اغراض شخصى نموده، بى خاصيّت مى كند.

خوشبختانه دشمنان آگاه و دوستان نادان هرگز نتوانستند هيچ گونه تحريفى در دين اسلام به وجود آورند، زيرا خداوند، خود حفاظت ونگهبانى از قرآن را به عهده گرفته است و در اين باره مى فرمايد:«انّا نحن نزّلنَا الذّكر و انّا له لَحافِظون»(2) در آيه ديگر مى فرمايد:«لايأتيه الباطل مِن بين يَديه»(3) از هيچ سمت و سويى باطل به قرآن راه نمى يابد.

4 - اميد آفرين و روحيه بخش باشد.

از نشانه هاى بهترين دين و مكتب آن است كه به انسان اميد و عشق بدهد. اگر42

ص: 33


1- . سوره مائده، آيه 13
2- . سوره حجر، آيه 9
3- . سوره فصّلت، آيه 42

شاگردى بداند كه زحمات او در مدرسه هدر نمى رود و حتّى يك صدم نمره اش مورد نظر است و عذرهاى موجه او پذيرفته مى شود، با عشق خاصّى به تحصيل ادامه مى دهد. در جهان بينى الهى، انسان عقيده دارد كه در هر لحظه زير نظر خداست و ذرّه اى از اعمال خير او غفلت نمى شود و خريدار كار نيكش خداست وبهاى جان و مالش بهشت است و بر اين باور است كه امدادهاى غيبى مى تواند در سخت ترين شرايط به كمك او بيايد.

5 - آينده نگر باشد.

دين بايد دورنگر و در فكر آينده مردم باشد، آينده را براى پيروان خود توضيح دهد و راه هاى سعادت و پيشرفت را با آنها در ميان بگذارد. البتّه برخى از مكتب ها به جاى اينكه آخربين باشند آخوربين هستند.

6 - جامع باشد.

دين بايد هم به مسايل نظرى بپردازد و هم به مسايل عملى. هم به اين جهان بيانديشد و هم آن جهان را فراموش نكند. آنچه كه مورد نياز يك انسان و يا جامعه است در آن يافت شود. اين جامعيّت به زيبايى در قرآن مشاهده مى شود، زيرا مسايل مادّى ومعنوى، دنيوى واخروى در كنار يكديگر ذكر شده اند.

قرآن، در حالى كه از مسايل زناشويى سخن مى گويد:«نساءكم حرثٌ لكم فاتوا حرثكم أنّى شئتم» بلافاصله مى گويد:«و قدّموا لانفسكم»(1) براى آخرت خود توشه اى را پيش فرستيد. يعنى ضمن اينكه در انديشۀ تأمين نيازهاى مادّى خود هستيد، در انديشه تربيت اولاد صالح نيز باشيد تا ذخيره اى براى آخرت شما باشد.

دين برتر، دينى است كه هم براى فكر و انديشۀ پيروان خود برنامه داشته باشد و هم براى دست و زبان و پاى آنها. هم در انديشۀ جسم مردم باشد و هم در انديشه23

ص: 34


1- . سوره بقره، آيه 223

روانشان. دين جامع، دينى است كه هم به فكر اقتصاد مردم باشد، هم به فكر تفريح و تأمين لذّت هاى مشروع آنان.

دين خوب مى گويد: اگر مى خواهى ورزش كنى، با اين شعار ورزش كن. «امروز لذّت، فردا خدمت.» اين معيار ورزش در اسلام است كه بايد در امورى مثل شنا، قايقرانى، تيراندازى، موتورسوارى، اتومبيل رانى، آموزش هاى نظامى و... به آن توجّه داشت.

آرى، انجام اين گونه ورزش ها امروز لذّت دارد و با كسب اين مهارت ها مى توان فردابه جامعه خدمت كرد.(1) برخى ورزش ها شايد امروز مفيد باشد، امّا براى فردا چه سودى دارد؟! چه خدمتى براى جامعه در آن به چشم مى خورد؟! بگذريم از برخى از ورزش ها كه نه امروز دارد و نه فردا! دين برتر براى مسابقات جايزه قرار مى دهد، آنهم نه جايزه مصرفى مانند گلدان، جام ومدال.

پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى مسابقه اى برگزار مى نمود به برنده آن شتر و يا درخت خرما جايزه مى داد، يعنى جايزه اى توليدى.

7 - بن بست نداشته باشد.

در اسلام، راه بازگشت به روى هيچ كس بسته نيست و در بسيارى از آيات قرآن پس از بيان وضعيّت گناهكاران از توبه سخن به ميان آمده است. زيرا يكى از گناهان كبيره، يأس از رحمت خداست. هيچ كس، در هيچ شرايطى نبايد از رحمت خدا مأيوس شود و خود را در بن بست ببيند.

راستى چرا ما زود مأيوس مى شويم و همۀ درها را به روى خود بسته مى بينيم. اگر در كنكور قبول نشديم نااميدى سراسر وجود ما را فرا مى گيرد! مگر تمام سعادت ها، در رفتن به دانشگاه است؟ مگر تمام سعادت يك فرد، پيروزى در انتخابات و يا47

ص: 35


1- . «عَلّموا اولادكم السّباحة و الرّماية» فرزندان خود را (دختر و پسر) تيراندازى و شنا ياد دهيد. كافى، ج 6، ص 47

موفّقيّت در تجارت است؟

دين خوب، دينى است كه بن بست ندارد و مقصّران را در بازگشت از گناه و اشتباه راهنمايى و يارى مى كند.

8 - عمل به آن آسان باشد.

در دين كامل و برتر حَرَجى نيست، يعنى پيروان يك مكتب آسمانى در انجام وظايف و اعمال خود دچار سختى و دردسر نمى شوند. مثلاً: جهاد بر فرد نابينا و يا بيمار واجب نيست و نمازگزار اگر آبى براى وضو پيدا نكرد، تيمّم مى كند. پرداخت كنندۀ زكات، اگر گندم زارش ديمى است، زكات بيشترى مى پردازد و اگر آبيارى مى كند، چون زحمت بيشترى متحمّل مى شود، زكاتِ كمترى مى پردازد. مالك گوسفند اگر گوسفندانش در بيابان ها مى چرند، بايد زكات بيشترى بپردازد و اگر آنها را علوفه مى دهد چون هزينۀ علوفه را مى پردازد، زكات كمترى پرداخت مى كند.

در دين خوب جايى براى وسواسى نيست، زيرا با يك ليوان آب مى شود، وضو گرفت و با ده سير آب غسل كرد.

در دين قواعد و اصولى وجود دارد كه زندگى را بر ما آسان مى كند:

اصل بر اين است كه همه چيز پاك است، مگر خلاف آن ثابت شود.

اصل بر اين است كه اموالى كه در دست مسلمانان است از خودشان بوده و حلال است.

اصل بر اين است كه همه چيز حلال است، مگر آنكه خلاف آن ثابت شود.

پس دين خوب دينى است كه دستوراتش آسان و عمل به آن نيز آسان باشد.

ضرورت شناخت دين

شناخت و معرفت دين واجب است، قرآن مى فرمايد: چرا برخى از مردم به قصد شناخت دين و تفقّه در آن از وطن خود كوچ نمى كنند؟

ص: 36

تفقّه، يعنى شناخت عميق دين كه بر عده اى واجب است در اين راه تلاش كنند تا فقيه گردند و بر سايرين نيز لازم است در مسايل و احكام دينى از اين فقيهان تقليد و پيروى كنند.

البتّه اين، بدان معنا نيست كه لازم نباشد مردم عادى به دنبال معرفت و شناخت دين حركت نمايند، بلكه وظيفۀ همه ماست كه در حدّ توان، دين را آن گونه كه هست بشناسيم.

گفتنى است كه تفقّه در دين و شناخت عميق آن، فقط نسبت به احكام دين - از قبيل نماز، روزه، خمس و... - نيست، بلكه شناخت نسبت به اصول دين و اعتقادات دينى و همچنين تاريخ اسلام نيز لازم است، زيرا قرآن كه بيش از شش هزار آيه دارد، فقط حدود پانصد آيه آن مربوط به احكام است.

معارف ثابت اديان

اديان الهى، مشتركات زيادى دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

* توحيد

تمامى اديان، مردم را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نموده اند.«اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره»(1)

تمامى اديان الهى با شرك، بت پرستى و طاغوت درگير مبارزه بوده اند.«ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت»(2)

* نبوّت

همه اديان، مردم را به پيروى از پيامبران الهى و راه و روش آنها - كه از طريق وحى مشخّص گرديده - دعوت كرده اند.

ص: 37


1- . سوره اعراف، آيه 59
2- . سوره نحل، آيه 36

* معاد

اديان آسمانى، مردم را از روز قيامت و برنامه هاى آن با خبر ساخته، آنها را از عذاب و مشكلات آن روزبر حذر داشته اند.

* نماز

در تمامى اديان، فريضۀ ارزشمند نماز چون خورشيدى مى درخشد.

حضرت ابراهيم مى فرمايد:«ربّ اجعلنى مُقيمَ الصلوة» پروردگارا! مرا از بر پاى دارندگان نماز قرار ده.

گمراهان قوم شعيب عليه السلام خطاب به او مى گفتند:«أصلاتك تأمرك أن نترك مايعبد آباؤنا»(1) آيا نماز تو به تو دستور مى دهد كه ما ترك كنيم آنچه را كه گذشتگانمان مى پرستيدند؟ و حضرت عيسى عليه السلام در گهواره فرمود:«و اوصانى بالصلوة...»(2)

* روزه

روزه از مشتركات تمامى اديان الهى است.«يا ايّها الّذين امنوا كُتب عليكم الصّيام كما كُتب على الّذين من قبلكم...»(3) اى ايمان آورندگان! روزه بر شما واجب گرديد همان گونه كه برگذشتگان شما واجب شد.

* جهاد

قرآن درباره جهاد انبيا مى فرمايد:«كايّن من نبىّ قاتل معه ربّيون كثير»(4) چه بسيار پيامبرانى كه همراه آنها انسان هاى شايسته اى جنگيدند و به شهادت رسيدند.

* حج

حج، مخصوص اسلام نيست ودر اديان قبل نيز وجود داشته است.

خداوند خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد:«و اذّن فى النّاس بالحج يأتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ يأتينَ من كلّ فَجٍّ عميق»(5) و در ميان مردم، انجام حج را اعلام كن،27

ص: 38


1- . سوره هود، آيه 87
2- . سوره مريم، آيه 31
3- . سوره بقره، آيه 183
4- . سوره آل عمران، آيه 146
5- . سوره حج، آيه 27

آنها پياده و سواره و از راه دور به سوى تو خواهند شتافت.

* زكات

زكات نيز مخصوص اسلام نيست. حضرت عيسى مى فرمايد:«و اوصانى بالصلوة و الزكاة مادمت حيّا»(1)

امر به معروف و نهى از منكر

لقمان به فرزندش مى گويد:«يابُنىّ اقم الصلوة وامربالمعروف وانه عن المنكر»(2)فرزندم! نماز را به پاى دار وامر به معروف كن واز زشتى ها نهى كن.

اين ها پاره اى از مشتركات اديان الهى است. و همان گونه كه در اديان الهى مشتركات و تفاوت هايى وجود دارد، در يك دين نيز، احكام ثابت واحكام متغيّر هست. احكام ثابت تغيير نمى كند، ولى احكام متغيّر بنابر مصالح قابل تغييرند، مانند جنگ و صلح.

در اينجا به ذكر دو نمونه از احكام متغير مى پردازيم:

اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از سال هاى حكومت خود بر اسب ها زكات مقرّر كرد و در پاسخ به اعتراض برخى فرمود: امسال فقرا زيادند و درآمد بيت المال كم است، لذا بايد صاحبان اسب نيز زكات بدهند.

امام كاظم عليه السلام هنگامى كه در زندان بودند، به خاطر مصونيّت شيعيان از شناسايى واذيّت وآزار آنها، خمس را بر آنها بخشيد وفرمود: لازم نيست شيعيان خمس بدهند. پس از شهادت امام، برخى شيعيان طىّ طومارى از امام هشتم عليه السلام تقاضاكردند كه همچنان خمس بخشيده شود، امام در پاسخ آنها فرمود: خمس قابل بخشش نيست و اگر پدرم آن را بخشيد به خاطر حفظ جان شما بود.

ص: 39


1- . سوره مريم، آيه 31
2- . سوره لقمان، آيه 17

جهان بينى

اشاره

جهان بينى، يعنى تفسير كلّى از هستى.

بعضى كه به جهان مى نگرند، آن راموجودى هدفدار و داراى پشتوانه اى باشعور و براساس طرح ونظم وحساب مى يابند، اين بينش را «جهان بينى الهى» مى نامند.

امّا بعضى گمان مى كنند كه جهان هستى نه طرح قبلى دارد، نه طرّاح با شعور و نه هدف و حساب. اين ديد و طرز فكر را «جهان بينى مادّى» مى گويند.

تفاوت اين دو جهان بينى كاملاً آشكار، و اختلاف نتيجۀ اين دو بينش، قابل شك و ترديد نيست. زيرا اگر عقيده داشتيم كه اين هستى خانه اى است كه نه صاحبى دارد و نه حساب و كتابى؛ چرا داخل چنين خانه اى هر كارى كه دلمان خواست و باب ميلمان بود انجام ندهيم؟

امّا اگر اين خانه بزرگ «جهان هستى»، حساب و هدفى دارد و صاحبش براى هر چيز اندازه اى مقدّر فرموده است:«قد جعل اللّه لكلّ شىء قدرا»(1) و هيچ برگى از درخت نمى افتد، مگر با حساب و كتاب «و ما تَسقُط من وَرقةٍ الاّ يَعلمها»(2) پس من هم كه جزيى از اين جهان هستم، بايد خود را با خواست و رضاى صاحب خانه «خدا» تطبيق دهم.

اگر هستى، بى طرح و بى هدف و بى حساب است، براى من هم دليلى بر پذيرفتن نظم و تحمّل قيد و بندها وجود ندارد.

انسانى كه فرمودۀ خداى خود را باور دارد كه مى فرمايد:«ما كنّا عن الخلق غافلين»(3) ما از آفريده هاى خود غافل نيستيم. و عقيده دارد:«انّ ربّك لبالمرصاد»(4)

ص: 40


1- . سوره طلاق، آيه 3
2- . سوره انعام، آيه 59
3- . سوره مؤمنون، آيه 17
4- . سوره فجر، آيه 14

پروردگار تو در كمينگاه است. چنين انسانى، هرگز رفتار وكردار او با انسانى كه چنين اعتقادى ندارد يكسان نيست.

تنها در جهان بينى الهى است كه مى توانيم انسانى مسئول و متعهّد باشيم، زيرا زمانى مسئوليم كه زير نظر باشيم، و در مورد هستى مورد سؤال قرار گيريم.

به علاوه وقتى گفته مى شود: انسان مسئول است، هر مسئولى سائلى مى خواهد، سائل ما كيست؟ وقتى من معتقدم كه كلّ هستى بى صاحب است، پس در برابر چه كسى مسئولم؟ اگر گفته شود: در برابر خلق. مى گوييم خلق كيستند؟ خلق هم موجوداتى مانند من هستند؟ كه در مقابل كسى مسئوليّتى ندارند.

آرى از ديدگاه انسان مادّى، تمام هستى بدون طرح قبلى است و به مرور زمان به اين صورت در آمده وهمۀ انسان ها روبه نيستى مى روند وبا مردن نابود مى شوند.

هدف دنيا رفاه و خوشى و سپس نابودى است. با اين طرز تفكّر مى توان گفت: چرا باشم و خودكشى نكنم؟ من كه پس از سال ها رنج، نابود مى شوم، چرا زودتر خود را خلاص نكنم؟

امّا جهان بينى الهى به انسان آرامش مى بخشد،«الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب»(1) زيرا خداوند را بخشنده و مهربان و توبه پذير مى داند. خدايى كه به نيكوكاران پاداش فراوانى مى دهد و بسيار زود از بندگانش راضى مى شود، «يا سريع الرّضا».

هستى در جهان بينى الهى

* آفرينش، براساس لطف ورحمت الهى است.«كتب على نفسه الرحمة»(1)

من نكردم خلق تا سودى كنمبلكه تا بر بندگان جودى كنم

* هستى در جاى خود نيكوست و به بهترين وجه آفريده شده است.«احسن كلّ شى خلقه»(2)

* هستى در حال تسبيح و كرنش است.«كلٌّ له قانتون»(2)،«يسبّح لِلّه ما فى السموات و ما فى الارض»(3) و تسبيح آنها نيز آگاهانه است.«كلٌّ قد علم صلاته و تسبيحه»(4)

* اعمال انسان - كوچك يا بزرگ، خوب يا بد - داراى پاداش يا مجازات است.«فمَن يعمل مثقال ذرّة خيراً يَره و مَن يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره»(5)

* پايان جهان به سوى خداست.«و انّ الى ربّك المنتهى»(6)،«اليه المصير»(7)

* كسى كه داراى جهان بينى الهى است، احساس بى كسى نمى كند و خود را تحت ولايت خدا مى بيند.«اللّه ولىّ الّذين آمنوا»(8)

داراى ديدى باز است.«يجعل لكم فرقانا»(9)

در امورش گشايش است.«يجعل له مَخرِجا»(10)

مسيرش هموار است.«و أنِ اعبدونى هذا صراطٌ مستقيم»(11)

رهبرش آسمانى است.«انَا بشرٌ مثلكم يوحى الىّ»(12)

انسان را خليفه خدا مى داند.«انّى جاعل فى الارض خليفة»(13)

انسان را با كرامت مى داند.«و لقد كرّمنا بنى آدم»(14)

تابع و بله قربان گوى اين و آن و طاغوت ها نيست.«يكفر بالطاغوت»(15)

كارهايش رنگ خدايى دارد.«صِبغة اللّه»(16)

خوبى هاى خود را از خدا مى داند.«ما أصابك من حسنة فمن اللّه» و بدى ها را از

ص: 41


1- . سوره روم، آيه 26
2- . سوره سجده، آيه 7
3- . سوره تغابن، آيه 1
4- . سوره نور، آيه 41
5- . سوره زلزال، آيه 7 و 8
6- . سوره نجم، آيه 42
7- . سوره غافر، آيه 3
8- . سوره بقره، آيه 257
9- . سوره انفال، آيه 29
10- . سوره طلاق، آيه 2
11- . سوره يس، آيه 63
12- . سوره كهف، آيه 110
13- . سوره بقره، آيه 30
14- . سوره اسراء، آيه 70
15- . سوره بقره، آيه 256
16- . سوره بقره، آيه 138

ص: 42

خود.«ما أصابك من سيّئة فمن نفسك»(1) همانند زمين كه روشنايى اش از خورشيد است وتاريكى آن از خود اوست.

انسان موحّد، در حالى كه بندۀ خداست، خود را صاحب اختيار و اراده مى داند.

او معتقد است گرچه هستى در دست او نيست، امّا او در رفتارش دارد.

آنچه را كه براى خود نگه داشته، فانى و آنچه را براى خدا و در راه خدا داده ماندگار مى داند.«ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق»(2)

روزى در خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله گوسفندى ذبح شد، پيامبر فرمودند: گوشت آن را بين نيازمندان تقسيم كنيد. ساعتى بعد يكى از همسران پيامبر گفت: يا رسول اللّه! فقط گردن گوسفند براى ما باقى مانده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: چنين نيست، بلكه همۀ آن براى ما مانده، به جز گردنش!

نقش جهان بينى

كسى كه نابهنگام و در دل شب، درِ خانه ما را بزند، تا او را نشناسيم، هرگز در را به روى او باز نمى كنيم. تا ندانيم هواى شهرى كه قصد سفر به آن را داريم چگونه است، نمى دانيم چه لباسى با خود برداريم. تا ندانيم مجلسى كه به آن دعوت شده ايم، مجلس عزاست يا عروسى، نمى توانيم تصميم بگيريم كه چه لباسى بپوشيم!. بايد بدانيم به كجا مى رويم تا وظيفۀ ما معلوم گردد. بنابراين، نوع عقيده وديگر جهان بينى ما، بر رفتار و نوع انتخاب ما اثر مى گذارد.

جايگاه شناخت

همان گونه كه نوع رفتار و گفتار ما از جهان بينى ما نشأت مى گيرد، نوع جهان بينى نيز از شناخت ما سرچشمه مى گيرد، يعنى انتخاب جهان بينى به نوع شناخت بستگى دارد. واين شناخت ما از خود وهستى است كه به انتخاب نوع خاصّى از جهان بينى منجر مى شود.

با اين بيان، چنين نتيجه مى گيريم كه اعمال ما برخاسته از جهان بينى ما، و

ص: 43


1- . سوره نساء، آيه 79
2- . سوره نحل، آيه 96

جهان بينى ما به شناخت ما وابسته است.

در اينجا لازم است درباره شناخت، توضيح مختصرى ذكر كنيم.

امتياز انسان نسبت به ساير موجودات، برخوردارى آنها از نعمت بزرگ شناخت و معرفت است. در اهميّت شناخت، همين بس كه خداوند در بسيارى از آيات قرآن، انسان ها را به كسب شناخت و معرفت دعوت مى كند، و كسانى را كه اهل تفكّر و تدبر و تعقل نيستند به شدّت مذمت نموده، توبيخ مى كند.

خداوند در قرآن، ما را از پيروى آنچه به آن شناخت نداريم، منع كرده است «ولاتقف ما ليس لك به علم»(1) وافرادى را كه بدون شناخت، راهى را مى روند و عملى را انجام مى دهند، كوران و كران و گنگانى مى داند كه تدبّر نمى كنند.

در ضرورت شناخت، گفتار مولاى متقيان به كميل بسيار قابل توجّه است.

امام عليه السلام مى فرمايد: «يا كميل ما من حركةٍ الا و انت محتاج فيها الى معرفه»(2) هيچ حركتى وجود ندارد مگر آنكه تو در آن به معرفت نياز دارى.

معرفت و شناخت، اعمال ما را ارزشمند مى سازد. در مكتب اسلام درجات اعمال و كارهاى ما به ميزان معرفت ما بستگى دارد. هر چه معرفت ما بيشتر باشد كارهاى ما ارزشمندتر است.

در قرآن و احاديث، مسلمانان به كسب معرفت بسيار تشويق شده اند. معرفت نسبت به خدا، پيامبران، ائمه، هستى، اصول و فروع دين.

در دعا از خدا مى خواهيم كه خودش، پيامبرش و وليّش را به ما بشناساند. در غير اين صورت ما گمراه مى شويم. «الّلهم عرّفنى نفسك فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم أعرف...»(3)

در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة»(4) هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفته است.68

ص: 44


1- . سوره اسراء، آيه 35
2- . بحارالانوار، ج 77، ص 269
3- . بحارالانوار، ج 52، ص 146
4- . بحارالانوار، ج 8، ص 368

ابزار شناخت

پس از آشنايى مختصر با شناخت، واهميّت و ضرورت آن، عوامل و ابزار شناخت را ذكر مى كنيم.

خدا براى رسيدن به شناخت، ابزار و وسايلى را در اختيار انسان قرار داده:

1 - حواسّ

حواسّ پنجگانه، نخستين ابزار و وسايلى هستند كه خداوند در اختيار انسان ها قرار داده است. آنان به كمك اين ابزار، بسيارى از اشيا و امور اطراف خود را درك مى كنند و مى شناسند. ديدنى ها را مى بينند، شنيدنى ها را مى شنوند، بوها را استشمام مى كنند، طعم ها را مى چشند و اشيا را لمس مى كنند.

قرآن در اين باره مى فرمايد:«واللّه أخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الابصار...»(1) و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد، در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد....

2 - عقل

عقل، نعمت بزرگ الهى و حّجت باطنى انسان است. خداوند انسان را به داشتن چنين نعمت ارزشمندى مفتخر گردانيد، تا با كمك عقل هم محسوسات را بدرستى بشناسد و هم قدرت تحليل و تجزيه امور را پيدا كند.

3 - وحى

ص: 45


1- . سوره نحل، آيه 78

وحى، سرچشمۀ بسيارى از معارف است. از آنجا كه منشأ وحى، علم لايتناهى خداوند است، ناب ترين شناخت ها از اين طريق نصيب بشر گرديده است. انسان از طريق وحى، در مورد هستى و سرچشمۀ آن، به آگاهى هاى ارزنده اى دست يافته است، همچون: اسرار و رموز آفرينش، گذشته و آيندۀ جهان، عالم آخرت وامور معنوى كه نيل به اين گونه معارف از راه هاى ديگر ناممكن است.

منابع شناخت

خداوند، ما را به مطالعه، تدبّر وشناخت، در امورى دعوت كرده است.

1 - طبيعت

آيات متعدّدى از قرآن، ما را به تدبّر در موضوعات مختلفِ طبيعى دعوت مى كند. مانند آفرينش آسمان ها وزمين، گردش شب وروز، حركت كشتى در دريا، كوه ها، حيوانات و....

2 - تاريخ

مطالعه تاريخ و آشنايى با فراز و نشيب ها، شكست ها و پيروزى ها، بسيار آموزنده بوده، آدمى را صاحب معرفت و شناخت مى كند. انسان با مطالعه تاريخ به بسيارى از رموز، سنن و قوانين هستى پى مى برد.

قرآن سرگذشت پيشينيان را مايه عبرت و پندآموزى مى داند «لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب»(1) و از پيامبرش مى خواهد داستان هاى گذشتگان را بازگو كند.

«فاقصص القصص لعلّهم يتفكّرون»(2)

3 - انسان

مطالعۀ انسان در ابعاد مختلف توانايى ها، استعدادها، نيازها و... موجب شناخت عميق مى گردد. خداوند در قرآن مى فرمايد:«سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحقّ»(3) به زودى نشانه هاى خود را در آفاق و در درون انسان ها به آنان نشان خواهيم داد تا حقّانيّت خدا براى آنها ثابت شود.

ص: 46


1- . سوره يوسف، آيه 111
2- . سوره اعراف، آيه 176
3- . سوره فصّلت، آيه 53

اميرمؤمنان عليه السلام نيز مى فرمايد:

أتزعم انّك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر

اى انسان! آيا گمان مى كنى جثّۀ كوچكى هستى، در حالى كه جهان بزرگ ترى در تو نهفته است.

شناخت هاى ناقص و شناخت هاى كامل

بديهى است كه انسان هر چه از ابزار بيشتر و كارآمدترى استفاده كند، به معارف بيشترى نائل مى گردد و شناخت عميق و كامل ترى به دست مى آورد. چنانكه عدم استفاده از تمامى ابزار و عوامل شناخت، يا استفادۀ ناقص از آنها از شناخت آدمى مى كاهد.

تفاوت جهان بينى الهى وجهان بينى مادّى از همين جاست كه مادّى گراها از تمامى ابزار و عوامل شناخت استفاده نمى كنند و على رغم ادّعايى كه دارند، شناختشان ناقص است. مانند قصّابى كه فقط به وسيلۀ كارد و بدون كمك گرفتن از وسايل وموادّ ديگر، در انديشۀ شناختِ اعضا، وعناصر گوسفند باشد.

موانع شناخت

آشنايى با موانع شناخت، مفيد، بلكه ضرورى است، زيرا به اين سؤال پاسخ مى دهد كه با وجود زمينه هاى شناخت و ابزار آن، چرا برخى افراد راه را گم كرده، به شناخت كامل و روشنى نمى رسند؟!

موانع شناخت بسيار است، ولى ما در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - هواهاى نفسانى

«ومَن اضلّ ممّن اتّبع هواه»(1) كيست گمراه تر از آنكه پيرو هواى نفس خود است؟

ص: 47


1- . سوره قصص، آيه 50

2 - سنّت هاى غلط نياكان

«و قالوا ربّنا انّا اطعنا سادتنا و كبرائَنا فاضلّونا السّبيلاً»(1) خدايا ما از بزرگان وپيشوايان - فاسد - خود اطاعت كرديم وآنها ما را به گمراهى كشاندند.

3 - استبداد انديشه و تعصّب

«و قالوا قلوبنا فى اكنّة ممّا تدعونا اليه و فى آذاننا وَقر و مِن بيننا و بينك حجاب»(2)

گروه گمراه از روى تمسخر به پيامبران گفتند: دل هاى ما در پردۀ غفلت است و گوش هاى ما سنگين است. 5

ص: 48


1- . سوره احزاب، آيه 67
2- . سوره فصّلت، آيه 5

اصول دين

اصل اوّل: توحيد

توحيد

حقيقت و ابعاد توحيد

توحيد در فرهنگ اسلامى، معناى بلند و گسترده اى دارد. توحيد در ذات، توحيد در صفات، توحيد در افعال و توحيد در عبادت.

توحيد يعنى: ايمان به يگانگى خداوند.

توحيد يعنى: نفى هوس ها. كسى كه هوا پرست است، از مدار توحيد خارج است.«أفرأيتَ مَن إتّخَذ إلهَه هَواه»(1) آرى، كسانى كه از هوس هاى خود پيروى مى كنند، در حقيقت خداى آنها، هواى نفس آنان است.

توحيد يعنى: نفى طاغوت ها. شعار و هدف تمام انبيا اين بود:«أن اعبدوا اللّه و اجْتَنبوا الطّاغوت»(2)

توحيد يعنى: نفى نظام هاى طاغوتى. امام رضا عليه السلام پس از آنكه مجبور شد وليعهدى مأمون را بپذيرد، در جلسۀ علنى و در برابر همه مردم شرط كرد كه در نظام مأمون عزل و نصبى و دخالتى نكند.

توحيد: يعنى خطّ بطلان كشيدن بر تمام افكار التقاطى و ردّ تمام ايسم ها و مكتب هايى كه از مغزهاى بشرى برخاسته است.

توحيد يعنى: قطع تمام روابطى كه سبب سلطه وسرپرستى بيگانگان است.

توحيد يعنى: نفى فرمان كسى كه دستورش با دستور خدا هماهنگ نباشد.

ص: 49


1- . سوره جاثيه، آيه 23
2- . سوره نحل، آيه 36

توحيد يعنى: قبول رهبرى كسانى كه خدا رهبرى آنان را امضا كرده است.

توحيد يعنى: نق نزدن به دستورات خدا، تسليم بودن وبندگى در پيشگاه او.

خلاصه توحيد يعنى: سركوبى بت هاى درونى و بيرونى، بت عنوان، بت مدرك، بت مقام، بت مال، تا هيچ يك از آنها ما را از مدار حقّ و پيروى از راه حقّ باز ندارد.

توحيد يعنى: آنچه مرا به قيام وامى دارد خدا باشد و آنچه مرا به سكوت فرا مى خواند رضاى خدا باشد.

اقتصاد توحيدى، يعنى: در تمام برنامه هاى توليد، توزيع، مصرف و مديريّت، حكم خدا اجرا شود.

ارتش توحيدى، يعنى: هدف ارتش، خودخواهى، انتقام، كشورگشايى و استثمار نباشد، بلكه اعتلاى كلمۀ حقّ و گسترش قانون خدا باشد. هدف، سركوبى ستمگران و نجات مستضعفان و دفاع از حريم مال و جان و ناموس و تلاش براى حفظ مرزها باشد.

جامعۀ توحيدى، جامعه اى است كه رهبر آن طبق معيارهاى الهى انتخاب شود، يعنى بر اساس علم، تقوا، جهاد، سابقه، امانت، قدرت، مديريّت و...، نه براساس زور، پول، پارتى، و يا وابستگى به قدرت هاى بزرگ.

جامعۀ توحيدى، آن است كه قانون خدا بر آن حكومت مى كند و همۀ مردم، در برابر آن مساويند و اعمال غرض در آن را ندارد.

بنابراين آنچه برخى افكار التقاطى در مورد جامعۀ توحيدى مطرح ساخته و آن را با جامعۀ بى طبقۀ كمونيستى يكى دانسته اند، قابل قبول نيست. زيرا در جامعۀ توحيدى اسلام، خدا حكومت مى كند نه مردم.

اگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قُولوا لاإله الاّ اللّه تُفلِحوا» نبايد با ديد ساده به اين جمله بنگريم، زيرا نتيجۀ توحيد در اين شعار پيامبر، فلاح و رستگارى است.(1) قرآنزد

ص: 50


1- . در زبان عربى به كشاورز، «فَلاّح» مى گويند، چون مقدّمات رستن دانه را فراهم مى سازد

هدف نهايى را فلاح مى داند و اگر به تقوا سفارش مى كند و مى فرمايد:«ياايّها النّاسُ اعبُدوا ربّكم الّذى خَلَقكم و الّذين مِن قَبلِكم لعلّكم تَتَّقون»(1) اى مردم! عبادت كنيد خدايى را كه شما و پيشينيان شما را آفريد تا شايد به تقوا برسيد. لكن خود تقوا هدف نهايى نيست، بلكه تقوا مقدّمه اى است براى رسيدن به فلاح، چنانكه در آيه اى ديگر مى فرمايد:«فاتّقوا اللّه يا اولِى الألْباب لَعلّكم تُفلحُون»(2) اى صاحبان عقل! تقوا پيشه كنيد تا شايد به فلاح و رستگارى برسيد.

روزى در كلاس دربارۀ توحيد و جملۀ «لا اله الاّ اللّه» مطالبى را بيان مى كردم. روى تابلو تصوير دانه اى را كشيدم كه در زير خاك قرار دارد و سپس سبز مى شود و گفتم:

اين دانه براى رهايى از دل خاك سه عمل انجام مى دهد:

1 - فرو بردن ريشه هاى خود در درون خاك.

2 - جذب موادّ غذايى خاك.

3 - دفع مزاحم و ذرّات خاك و سپس سر بر آوردن از آن.

پس از آن گفتم: انسان هم اگر بخواهد از جهل و تباهى رهايى يابد بايد همين سه عمل را انجام دهد:

1 - بايد ابتدا عقايد خود را مبتنى بر استدلال كند.

2 - بايد براى پيشرفت، از تمام امكانات بهره برد وموادّ ريشه را جذب كند.

3 - بايد هرگونه مانع را از سر راه خود بردارد تا به فضاى توحيد برسد.

امّا اگر در هر يك از سه مرحله كوتاهى كند، همچنان در ركود و بدبختى باقى00

ص: 51


1- . سوره بقره، آيه 21
2- . سوره مائده، آيه 100

مى ماند. اگر عقايدش محكم ومبتنى بر علم نباشد، از امكانات استفاده نكند و به دفع دشمنان نپردازد مى پوسد، همان گونه كه دانه در دل خاك، اگر دست به اين سه عمل نزد خواهد پوسيد.

ريشه هاى ايمان به خدا
اشاره

در بحث تحليل هاى غلط از دين، روشن شد كه جهل، ترس وفقر، ريشۀ ايمان به خدا نيست. اكنون مى پرسيم، پس منشأ ايمان چيست؟ چه چيزى انسان را به سوى خدا مى كشاند؟

در پاسخ مى گوييم: ريشه هاى ايمان به خدا، عقل و فطرت آدمى است.

عقل

عقل به ما مى گويد: هر اثرى يك مؤثّرى دارد و اين حكم به قدرى روشن است كه اگر شما بسيار آرام به صورت نوزادى بدميد، او چشم باز مى كند، به اطراف مى نگرد و به دنبال مؤثّر مى گردد وچنين مى فهمد كه اين دميدن از يك سرچشمه اى به وجود آمده است. آرى، مسألۀ «از اثر پى به مؤثّر بردن» از روشن ترين مسايل روزمرّۀ زندگى ماست. چگونه مى توان باور كرد كه مثلاً تصوير يك خروس يا طاووس به عكّاس يا نقّاش نياز دارد، ولى خود خروس و طاووس به خالق و طرّاح نياز نداشته باشد؟! چگونه عقل را قانع كنيم كه يك دوربين عكّاسى سازنده دارد، لكن چشم انسان سازندۀ با شعورى ندارد؟ در صورتى كه عكس بردارىِ چشم به مراتب مهم تر از عكس بردارى دوربين است، زيرا دوربين هر چندبار كه عكس گرفت بايد فيلم آن را عوض كنيم، ولى چشم دائماً در حال عكس بردارى است. چگونه عقل قبول كند دستگاه پالايش نفت، سازنده داشته باشد، امّا دستگاه گوارش انسان، سازنده نداشته باشد؟ چگونه بپذيريم كه نظم در رفتار يك فرد، دليل بر وجود شعور در اوست، ولى نظم در جهان هستى، دليل بر وجود شعور در خالق آن نباشد؟

كوتاه سخن اين كه اگر يكى از نشانه هاى بهترين جهان بينى آن است كه با پذيرفتن عقل توأم باشد عقل ما در برخورد با نظم و حساب دقيق، براى جهانِ هستى قدرت با شعورى را مى پذيرد و مطالعه در هستى ما را به يك بينش الهى سوق مى دهد.

ص: 52

فطرت

از هر انسانى، در هر زمان و مكانى بپرسيم كه شما در جهانِ هستى چه احساسى داريد؟ آيا احساس مى كنيد مستقل هستيد يا در خود احساس وابستگى داريد؟ كسى نيست كه بگويد: من احساس مى كنم در اين جهان، مستقل هستم، همه و همه در خود اين احساس وابستگى را دارند، لكن اين احساسِ صادقانه دو گونه اشباع مى شود: اشباع صادق و اشباع كاذب. نظير طفلى كه احساس گرسنگى مى كند؛ اين احساسِ صادق، گاهى با مكيدن سينۀ پرشيرِ مادر صادقانه اشباع مى شود و گاهى با مكيدن پستانك خشك، به صورت كاذب اشباع مى شود. در انسان هم اصل احساس وابستگى، يك واقعيّت و حقيقتى است لكن وابسته به چه چيزى؟

1 - به قدرت خدا؟

2 - به قدرت طبيعت؟

خود طبيعت هم وابسته به صدها شرط است، پس بايد به قدرتى وابسته باشيم كه او ديگر همچون ما وابسته نباشد.

كار انبيا

كار انبيا اين است كه نگذارند احساسات لطيف انسان ها به طور كاذب اشباع شود، نظير كار مادر و سرپرستى كه نمى گذارد طفل، به خاطر گرسنگى از هر غذايى استفاده كند. نگاهى به تاريخ نشان مى دهد كه افرادى كه تحت رهبرى انبيا قرار نگرفته اند به چه خرافاتى گرفتار شده اند.

آيا بندگى خدا، مخالف آزادى انسان ها نيست؟

گاهى تصوّر مى شود كه اگر انبيا و مذاهب آسمانى، ما را به عبادت خدا دعوت مى كنند، اين با آزادى انسان مخالف است، امّا بايد توجّه داشت كه انسان به صورتى آفريده شده كه نمى تواند بدون عشق و پرستش و انس و اميد زندگى كند،

ص: 53

احساس علاقه و پرستش در او نهفته است و اگر اين احساس با رهبرى انبيا هدايت نشود از پرستش بت ها و اجرام آسمانى و يا پرستش انسان ها و طاغوت ها سر در مى آورد.

بنابراين، عبوديّت و بندگى خدا يك اشباع صادقى است كه جلوى اشباع هاى كاذب را مى گيرد و مسير عشق و پرستش را از انحراف نجات مى دهد.

خلاصه اين كه جهان بينى الهى و ايمان به خدا ريشۀ فطرى دارد. يعنى در همۀ انسان ها نوعى احساس وابستگى به قدرتى بى نهايت موجود است، گرچه گاهى در تشخيص آن قدرت بى نهايت - كه آيا قدرت الهى است يا قدرت طبيعى - دچار لغزش مى شوند.

امّا به هر حال، اصل احساس وابستگى هست، بنابراين توحيد كه تمام جهان هستى را به قدرتى بى نهايت و با شعور وابسته مى داند، با فطرت انسانى كه خود را وابسته مى داند هماهنگ است.

ص: 54

راههاى خداشناسى
خداشناسى از راه نظم و هماهنگى

بهترين و ساده ترين دليل توحيد، نظم و هماهنگى عجيبى است كه بر موجودات جهان حاكم است. اين دليل به عنوان برهان نظم ناميده مى شود. برهان نظم داراى امتيازاتى است، از جمله:

1 - برهانى قرآن است. آيات قرآن نيز همواره ما را به شناخت شگفتى هاى طبيعت و تفكّر و تأمّل در آيات عظمت خداوند دعوت كرده است.

2 - عشق آفرين است. وقتى انسان الطاف و نعمت هاى خداوند را مى شناسد، عشق و محبّت او به خداوند بيشتر مى شود.

3 - شيرين است. انسان وقتى كه ارتباط هستى را درك مى كند لذّت مى برد.

4 - پوياست. هرچه علم پيشرفت مى كند، ارتباطاتى كه بين موجودات هستى است بيشتر كشف مى شود.

5 - براى همه قابل فهم ودرك است ونيازى به داشتن اطلاعات فلسفى ندارد.

روشن است كه وجود هماهنگى ميان اجزاى يك ساختمان، مقاله هاى يك كتاب وسطرهاى يك نامه بهترين دليل بر يكى بودن سازنده ونويسنده آن است.

اگر سه نفر نقّاش در كنار هم مشغول كشيدن تصوير يك خروس شوند، يكى سر خروس، ديگرى شكم آن و سوّمى پايش را بكشد، بعد ما اين سه ورقه را از سه نقّاش بگيريم و به هم پيوند دهيم، هرگز نقش سر و شكم و پا كه از سه نقّاش است با يكديگر هماهنگ نخواهد بود.

آرى، وجود هماهنگى، توازن، تناسب و زمان بندى بسيار دقيق در آفرينش،

ص: 55

بهترين و ساده ترين دليل يكتايى اوست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در هر نفسى كه انسان مى كشد هزاران نعمت موجود است. شما هنگامى مى توانيد نفس بكشيد كه برگ درختان مسئوليّت خود را انجام دهند و آب اقيانوس ها تميز باشد؛ تميز بودن آب اقيانوس ها به پاكسازى آنها از مردارهاى دريايى بستگى دارد و اين نهنگ ها هستند كه در دريا اين مسئوليّت مهم را انجام مى دهند، پس در نفس كشيدن ما برگ ها و هر نهنگ ها و... مشاركت دارند.

از دست و زبان كه بر آيد كز عهدۀ شكرش به در آيد

هماهنگى در هستى

درنظام هستى، ضعف ها با قدرت ها، حمله ها با دفاع ها و خشونت ها با عاطفه ها چنان به هم آميخته اند كه انسان را مبهوت مى كند و در مجموع، نظام هماهنگى را به وجود آورده است. آيا تاكنون انديشيده ايد كه:

چگونه ضعف نوزاد با قدرت و حمايت والدين او جبران مى شود؟!

چگونه پرتاب سنگ هاى بزرگ آسمانى با استقامت فضاى ضخيمى كه در اطراف زمين است جبران و مشتعل مى شود؟

چگونه انسان كه گاز كربن پس مى دهد، با عكس العمل گياه كه گاز كربن را مى گيرد و اكسيژن پس مى دهد، هماهنگ و متناسب عمل مى كند؟

چگونه خشونت و قاطعيّت مرد با مهر و عاطفه زن كه - با هم زندگى مى كنند و يكديگر را تعديل مى كنند - هماهنگ است؟ شما دادوستدهاى قهرى و طبيعى را كه در آفرينش نهفته است، مطالعه كنيد تا دريابيد كه چگونه تناسب و هماهنگى دقيقى در آنها به چشم مى خورد.

اگر زمين سفت وسخت بود، براى كشاورزى وحفر چاه وساختمان سازى و براى دفن اموات وموادّ زايد چه مى كرديم؟ اگر سست وشل بود، چه مى كرديم؟!

ص: 56

هماهنگى درون و برون

چگونه بين معده در درون انسان و خوراكى ها در بيرون، هماهنگى و تناسب وجود دارد. انسان تشنه مى شود، در بيرون آب وجود دارد. تمايلات جنسى دارد، براى او همسر وجود دارد.

فطرت و روح انسان در جستجوى بى نهايت است، چيزهاى محدود او را سير نمى كند. چون از درون ميل به كمال دارد، پس در بيرون نيز بايد كمال مطلق وجود داشته باشد و آن خداست. در درون چون عاشقيم، در بيرون نيز بايد معشوقى وجود داشته باشد. معشوق واقعى انسان كيست؟ معشوق هاى غير واقعى مانند ظرف هاى يكبار مصرف هستند. حضرت ابراهيم عليه السلام به خورشيد پرستان فرمود:

«انّى لا احبّ الافلين»(1) من آنچه را كه رفتنى است دوست ندارم.

نشانه هاى خدا
اشاره

قرآن در آيات بسيارى عبارت «و من آياته» را تكرار مى كند. تا بدين وسيله به ما اعلام نمايد كه اين همه نظم و هماهنگى، هرگز نمى تواند تصادفى به وجود آيد.

اكنون به ذكر برخى از نشانه هاى الهى در طبيعت و در وجود خود مى پردازيم.

بديهى است كه اين نشانه ها ما را به وجود خداوند متعال رهنمون مى گردد.

«سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم انّه الحقّ»(2)

نشانه هاى خدا در طبيعت

آيا هيچ گاه در مورد كوه ها فكر كرده ايم؟ كوه ها، آب برف و باران را در خود ذخيره مى كنند، زلزله را مهار مى نمايند، طوفان هاى تند را مهار مى كنند. كوه در لطافت هوا نقش دارد، سنگش براى ساختمان و معادنش براى رفع نيازهاى بشر

ص: 57


1- . سوره انعام، آيه 76
2- . سوره فصّلت، آيه 53

استفاده مى شود.

خورشيد به زمين نور مى رساند و اقيانوس بخار آب را به بالا مى فرستد، سپس جاذبۀ زمين آن را پائين مى كشد و باران مى بارد.

ريشۀ درختان، موادّ غذايى را جذب نموده، به برگ ها مى رساند، برگ نيز نور خورشيد را جذب نموده، به ريشه مى رساند. آيا اين هماهنگى ها دليلى بر حكومت يك قدرت بى نهايت و مدبّر نيست؟

نشانه هاى خدا در آفرينش حيوانات

بين كف پاى شتر و صحراهاى پر از ريگ و خار كه شتر در آن جا زندگى مى كند، تناسب وجود دارد. از آنجا كه شتر حيوان باربرى است، داراى گردنى بلند و قوى است كه همانند يك اهرم عمل مى كند. اردك نيز چون مى خواهد در آب شنا كند، پر و بالش چرب است تا آب به پوست بدنش نرسد.

نشانه هاى خدا در وجود انسان

چشم. قرآن مى فرمايد:«الم نجعل له عينين»(1) آيا ما دو چشم به انسان نداديم؟ اگر در ساختمان چشم خود دقّت كنيد، به اين نتيجه مى رسيد كه حتّى پيشرفته ترين دوربين ها با آن قابل مقايسه نيست. دوربين هاى پيشرفته سنگين هستند و چشم بسيار سبك. دوربين ها مرتّب بايد فيلمشان تعويض شود و چشم نيازى به تعويض فيلم ندارد. دوربين ها بايد تنظيم شوند و چشم به صورت خودكار تنظيم مى گردد.

خداوند براى چشم شش نوع وسيلۀ حفاظت قرار داده است، محافظى در داخل چشم به نام اشك، از آنجا كه چشم از پيه، ساخته شده و نگهدارى پيه با آب شور ممكن است، اشك چشم نيز شور است. محافظ ديگر مژه است، محافظ سوّم پلك ها هستند. محافظ چهارم ابروها و محافظ پنجم خطوط پيشانى است كه از

ص: 58


1- . سوره بلد، آيه 8

ورود عرق به چشم جلوگيرى مى كند.

آخرين محافظ، بينى و استخوان هاى اطراف چشم هستند كه چشم را در درون خود چون صدفى قرار داده، از آن حفاظت مى كنند.

چگونه ساختمان دستگاه عكس بردارى چشم با نور هماهنگ است و عدسى چشم در برابر نور بيشتر به طور خودكار، تنگ و در نور كمتر باز مى شود و پلك ها و ابروهاى سياه و زيبا نور را تعديل مى كند و به دستگاه مى رساند؟

چگونه چشم با آب شور و دهان با آب شيرين مخلوط و مزه آب ها با ساختمان دهان و چشم تطبيق مى كند.

زبان. عضو كوچكى كه وظايف بزرگى به عهده دارد. هم در چشيدن مزه و طعم غذا و هم در بلعيدن آن، انسان را كمك مى كند و بالاتر از همه نقش آن در سخن گفتن است كه با گردش دقيق خود، حروف و صداهاى مختلف را ايجاد كرده و با سرعت مناسب، كلمات و جملات را ادا مى كند.

لب ها. قرآن مى فرمايد: اى انسان! ما به تو يك جفت لب داديم. بين دو لب، دهان قرار دارد و ما انسان ها از طريق دهان مى مكيم، مى آشاميم و مى خوريم. نفس مى كشيم، گازگربنيك خارج مى كنيم و حرف مى زنيم. راستى اگر طرّاحى اين همه كار با كارشناسان ما بود چه مى كردند؟! شايد سر ما را پر از سوراخ و دودكش مى كردند تا بتوانيم كارهاى مذكور را انجام دهيم!

بينى. بينى در يك نفس كشيدن سه كار مى كند؛ غبار هوا را مى گيرد، هواى سرد را گرم هواى خشك را مرطوب مى كند، در غير اين صورت ريه آزرده مى گرديد.

گوش. هماهنگى موجود بين گوش و امواج نشانگر آن است كه خالق گوش و امواج يكى است. چين وچروك گوش ما را در شناخت جهت صدا يارى مى دهد.

شير مادر. خالق كودك و خالق شير در سينۀ مادر يكى است، چون به تناسب پيدا شدن نوزاد شير هم در پستان مادر به وجود مى آيد.

ص: 59

جايگاه و منبع شير، روى سينۀ مادر و زير دو چشم مادر قرار دارد. نوزاد با دو دست مادر، حمايت مى شود، كودك بر روى قلب مادر قرار مى گيرد و با آهنگ قلب مادر كه مدّتى نيز در رحم او با آن مأنوس بوده، شير مى مكد.

شير مادر از توليد به مصرف است، بدون هيچ گونه سر شيشه و قيف و صافى، استفاده مى شود، به گرم كردن و سرد كردن نياز ندارد و تمام ويتامين هاى مورد نياز كودك در آن ذخيره شده است.

و بالأخره، چنانچه در بدن انسان فقط استخوان رشد مى كرد، ولى عضلات رشد نمى كردند، چه پيش مى آمد. اگر سر انسان بزرگ مى شد ولى گردن او رشد نمى كرد چه مى شد؟! اگر چانه ثابت بود و سر متحرك، آيا غذا خوردن و صحبت كردن براحتى الآن ميسّر بود؟ اگر آب دهان زياد توليد مى شد، مرتّب چكّه مى كرد و اگر توليد آن كم مى شد، به تأمين آب دهان نياز داشتيم.

آرى، هستى و نظم حاكم بر آن نشانۀ روشنى بر وجود خدا و يكتايى اوست. البتّه همان گونه كه تفكّر در هستى و عجايب خلقت خويش، هر انسان با انصافى را به وجود خدا رهنمون مى گردد، ذكر و ياد نعمت هاى بى شمار الهى نيز انسان را عاشق خدا مى كند و اين سخن خداست به حضرت موسى عليه السلام كه فرمود: مردم را عاشق من كن، موسى عليه السلام پرسيد: چگونه؟ فرمود: نعمت هاى مرا براى آنها بازگو كن.

گاهى نبودن برخى نعمت ها نعمتى به حساب مى آيد، مثلاً اگر نوزاد از نعمت عقل برخوردار بود، هنگامى كه مادر براى نظافت او قنداقه اش را باز مى كرد، نوزاد خجالت مى كشيد.

گاهى تلخى ها عامل رشد وهوشيارى است، بعضى اوقات، داغ شدن زيرپاى انسان موجب مى گردد كه او حركت كند و الاّ سر جاى خود مى ماند.

البتّه علم ما نسبت به جهل ما همچون قطره اى در درياست، زيرا در جهان ميليون ها اسرار شگفت وجود دارد كه هنوز علم انسان به آنها نرسيده و حقايق آن را

ص: 60

كشف نكرده است.

روزى جوانى كه با خواندن چند كلمه درس مغرور شده بود، به من گفت: چرا نماز صبح دو ركعت است؟ گفتم: نمى دانم، حتماً دليلى دارد ولى لازم نيست دليل تمام دستورات خدا براى ما - آن هم همين امروز - روشن باشد. اساساً گاهى دستور فقط جنبه تعبّدى و اطاعت دارد و براى اين است كه ما تسليم حقّ باشيم. مثلاً قرآن مى فرمايد: مأموران جهنّم نوزده نفرند، سپس مى فرمايد: انتخاب اين عدد تنها براى آن است كه ببينيم چه كسى اعتراض مى كند كه چرا لااقل بيست نفر نيستند.(1) يا در جاى ديگر قرآن مى خوانيم: قبله مسلمانان عوض شد تا ببينيم چه افرادى در جابه جا شدن قبله دنباله رو پيامبرند و چه كسانى بهانه جويى مى كنند و نق مى زنند.«و ما جَعَلنا القِبلَة الّتى كُنتَ علَيها الاّ لِنَعلم مَن يتّبع الرّسول مِمَّن يَنقَلب على عَقِبيْه»(2)

مگر در قرآن نيامده كه فرمان ذبح اسماعيل به پدرش حضرت ابراهيم داده شد، تا ببينيم كه در راه ما چقدر فداكارى مى كند؟(3)

سپس به آن جوان گفتم: همان گونه كه در عالم مادّه يك سرى فورمول هايى است كه اگر در آنها دقّت نشود، نتيجه مطلوب گرفته نمى شود، در عالم معنويّات نيز ممكن است براى رشد وسعادت ابدى ما فرمول هايى وجود داشته باشد كه اگر آنها را مراعات نكنيم به نتيجه نمى رسيم.

اگر به شما گفتند: در فاصلۀ صد قدمى گنج است، شما اگر صد وده قدم برويد، هر چه هم زمين را بشكافيد چيزى پيدا نمى كنيد، بايد مراعات همان مقدار بشود كه به ما دستور داده شده است.

در شماره گيرى تلفن، اگر يك شماره كم و زياد شود، با آن محلّ يا شهرى كه منظور شماست تماس برقرار نمى شود. كليد درِ منزل، يا سويچ ماشين، اگر يك دندانۀ آن كم و زياد يا ناقص باشد، در باز نمى شود و ماشين روشن نمى گردد.05

ص: 61


1- . سوره مدّثر، آيه 30
2- . سوره بقره، آيه 143
3- . سوره صافّات، آيه 105

ما نيز جز از راه تسليم در برابر وحى، نمى توانيم به همۀ كمالات برسيم.

هماهنگى نظام تكوين و تشريع

علاوه بر وجود هماهنگى ميان موجودات، در نظام آفرينش، نظام تشريع و قانونگذارى الهى نيز شاهدِ هماهنگى هستيم:

1 - نظام تكوين به بهترين وجه آفريده شده است.«الذى احسن كل شى خلقه»(1)

نظام تشريع (قرآن) نيز به بهترين وجه تدوين شده است:«اللّه نزّل احسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى»(2)

2 - در نظام تكوين دستور به تفكّر داده شده است:«او لم يتفكّروا فى انفسهم»(3)،«او لم ينظروا فى ملكوت السموات والارض»(4)

در نظام تشريع (قرآن) دستور به تفكّر و تدبّر وارد شده است:«افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها»(5)

3 - در نظام تكوين هيچ عيب و نقصى نيست:«الّذى خلق سبع سموات طباقاً ما ترى فى خلق الرّحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور»(6)

در نظام تشريع (قرآن) نيز هيچ نقص و اختلافى نيست:«و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»(7)

4 - سرچشمه نظام تكوين، بركت و عظمت الهى است:«تبارك الذى جعل فى السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمراً منيراً»(8)،«و تبارك الذى له ملك السموات و الارض»(9)

سرچشمۀ نظام تشريع نيز بركت و عظمت الهى است:«تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً»(10)

ص: 62


1- . سوره سجده، آيه 7
2- . سوره زمر، آيه 23
3- . سوره روم، آيه 8
4- . سوره اعراف، آيه 85
5- . سوره نساء، آيه 82
6- . سوره ملك، آيه 3
7- . سوره نساء، آيه 82
8- . سوره فرقان، آيه 61
9- . سوره زخرف، آيه 85
10- . سوره فرقان، آيه 1؛ يكصدوپنجاه موضوع از قرآن كريم، ص 22-24
جبران كمبودها در آفرينش

يكى از راه هاى خداشناسى، دقّت در اين مطلب است كه خداوند چگونه كمبودها را جبران مى كند.

مثلاً وقتى كه بدن انسان زخم مى شود و خون از آن خارج مى گردد، خداوند بدن را به گونه اى آفريده كه با خوردن آب و غذا، خون سازى مى كند، استخوان شكسته را ترميم و بدن ضعيف شده در اثر بيمارى را تقويت مى نمايد.

باران، آلودگى ها وگرد وغبارها را مى زدايد وهوا را با صفا ولطيف مى سازد.

آب هاى آلوده وكثيف به زمين فرو مى رود وخاك همانند اسيدى كه پشم را مى سوزاند، ميكروب ها را از بين مى برد ومجدّداً از زمين آب زلال مى جوشد.

برگ درختان، اكسيژن مصرف شده توسّط انسان ها وحيوانات را جايگزين مى كند.

ضعف كودك، با حمايت و محبّت مادر جبران مى شود. مصيبت ها با فراموشى، سبك و قابل تحمّل مى شود.

خداشناسى از راه فرض خلاف

يكى ديگر از راه هاى خداشناسى كه در قرآن يافت مى شود، فرض خلاف است.

بدين معنا كه ما در اطراف خود با واقعيّت هاى زيادى مواجه هستيم، اكنون زمان و مكانى را تصور كنيم كه اين واقعيّت ها وجود نداشته باشد، در آن صورت چه چيزى اتفاق مى افتد و ما بايد چه كنيم؟

* حركت زمين، به گونه اى تنظيم شده است كه شب و روز را به وجود مى آورد، حال زمانى را تصوّر كنيد كه هميشه شب باشد. در چنين وضعيّتى ما چه مى كرديم؟ «ان جعل اللّه عليكم الليل سرمدا» (1)

ص: 63


1- سوره قصص آيه 71

* هم اكنون زمين در زير پاى انسان مانند گهواره اى آرام است،«والارض فرشناها فنعم الماهدون»(1) فرض كنيد اگر با شدّت در حال حركت بود آيا افراد مى توانستند بر روى آن راه بروند وزندگى كنند؟«لونشاء نخسف بهم الارض»(2)

* اكنون با حفر قنات و چاه به آب گوارا مى رسيم، اگر آب، به اعماق زمين فرو رود چه كسى براى ما آب فراهم خواهد ساخت؟«ان اصبح ماؤكم غورا»(3)

* اكنون آب شيرين در دسترس ماست، اگر آبها تلخ و شور شود چه مى كنيم؟«لو نشاء جعلناه اجاجا»(4)

* شما درختان را سبز و خرّم مى بينيد، اگر همۀ آنها هيزم خشك بودند چه مى شد.

«لو نشاء لجعلناه حطاما»(5)

* اگر ما حافظۀ خود را از دست بدهيم و حتّى نشانى منزل خود را فراموش كنيم چه خواهيم كرد؟!

خداشناسى از راه مقايسه

خداوند در قرآن، پس از بيان نمونه هايى از آفرينش الهى مى فرمايد:

«هذا خلق اللّه فارونى ماذا خلق الّذين من دونه...»(6)

اين آفريدۀ خداست، شما هم به من نشان دهيد كه غير خدا چه آفريده اند؟!

«قل من يُنَجّيكم من ظلمات البرّ و البحر»(7)

چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا نجات مى دهد؟

«أمّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء»(8) چه كسى افراد گرفتار و درمانده را جواب مى دهد؟

«ءاله مع اللّه...» آيا با خدا معبودى ديگر است؟

ص: 64


1- . سوره ذاريات، آيه 49
2- . سوره سبأ، آيه 9
3- . سوره ملك، آيه 30
4- . سوره واقعه، آيه 70
5- . سوره واقعه، آيه 65
6- . سوره لقمان، آيه 11
7- . سوره انعام، آيه 63
8- . سوره نحل، آيه 62

«ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون»(1) آيا شما دانه هاى بذر را كشت مى كنيد يا ما آن را كشت مى كنيم؟

اى انسان! تو از خاك چه چيزى مى توانى بيافرينى و به وجود آورى؟! تو مى توانى از خاك خشت، آجر و يا سراميك بسازى، امّا خداوند از خاك صدها نوع گل، ميوه، درخت و برگ و... خلق مى كند و بالاتر از همه او از خاك انسان مى آفريند.

«فتبارك اللّه احسن الخالقين»(2)

خداشناسى از راه افزايش نعمت ها

خداوند براى تأمين نيازمندى هاى انسان، منابع متعدّدى را در اختيار او قرار داده است. با افزايش جمعيّت انسان ها، اين منابع نيز كشف شده، گسترش مى يابند.

زمانى كه جمعيّت بشر كم بود، مردم در زمستان ها خود را با هيزم گرم مى كردند و غذاى خود را نيز با آن مى پختند، وقتى كه جمعيّت بيشتر شد و انسان به جهان صنعت پاى نهاد، زغال سنگ كشف شد، سپس خداوند انسان ها را به فكر استخراج و استفاده از نفت انداخت، بار ديگر كه جمعيّت افزايش يافت و بشر نياز بيشترى به سوخت پيدا كرد، بهره بردارى از گاز در برابر انسان قرار گرفت. و هم اكنون عالم بشرى در فكر استفاده از انرژى خورشيدى است.

اگر امروزه مردم مى خواستند همچنان از نمد - كه از پشم و كرك شتر درست مى شود - استفاده كنند، آيا اين، براى همه مردم امكان داشت؟ اينجاست كه موكت وفرش ماشينى پا به عرصۀ وجود نهاد. انسان وقتى مجرّد است، روزى مشخّصى دارد، وقتى ازدواج مى كند وداراى فرزندانى مى گردد، روزى آنها نيز تأمين مى شود.

ص: 65


1- . سوره واقعه، آيه 64
2- . سوره مؤمنون، آيه 14
نشانه هاى يكتايى خدا
1 - ارسال پيامبران

يكى از دلائل وحدانيّت خدا، مطلبى است كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد و ما را متوجّه آن كرده است: «لَوكان لربّك شَريك لأتَتك رُسلَه ولَرأيتَ آثار مُلكه و سلطانه»(1) اگر خداى ديگرى وجود داشت، او هم بايد پيامبرانى بفرستد وآثار قدرتش را به ما نشان دهد.

2 - بى نهايتى خدا

اگر دو خدا وجود داشته باشد و هستى داراى دو سرچشمۀ قدرت باشد، يا بايد هر دو محدود باشند - كه اگر چنين باشند خدا نيستند، زيرا قدرت محدود يعنى قدرتى كه در مرحله اى به نيستى مى رسد و معلوم است كه چنين قدرتى نمى تواند خدا باشد - و يا هر دو قدرت بى نهايت باشند كه اگر بى نهايت شدند ديگر دو نيستند. مثالى را از يكى از دانشمندان نقل مى كنم: اگر شما به بنّايى گفتيد: خانه اى بسازد كه بى نهايت زمين داشته باشد. قهراً يك خانه بيشتر نمى سازد چون جايى براى خانۀ ديگر وجود ندارد.

3 - انسجام در هستى

اگر در هستى جز خداوند يكتا، خدا، يا خدايان ديگرى وجود داشت، قطعاً نظام هستى به تباهى كشيده مى شد.«لو كان فيهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»(2)

اقسام توحيد
اشاره

1 - توحيد ذاتى: يعنى براى خداوند شبيه و مانندى در ذات وجود ندارد.

ص: 66


1- . نهج البلاغه، نامه 31
2- . سوره انبياء، آيه 22

2 - توحيد صفاتى: يعنى صفات خدا مانند علم وقدرت وحيات، عين ذات اوست:

«قل هو اللّه احد. اللّه الصّمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفواً احد»(1)

3 - توحيد عبادى: يعنى كسى به جز خداوند، شايسته پرستش نيست:«وما ارسلنا من قبلك من رسول الاّ نوحى اليه انّه لااله الاّ أنا فاعبدون»(2)

4 - توحيد افعالى: يعنى تمام كارها در جهان هستى به اذن خداوند صورت مى گيرد.

اين قسم از توحيد بر دو قسم است:

الف: توحيد خلاّقيّت: يعنى آفرينندۀ همه موجودات خداوند است:«يا ايّها الناس اذكروا نعمة اللّه عليكم هل من خالق غير الله»(3)،«ذلكم اللّه ربّكم لااله الاّ هو خالق كل شى»(4)

ب: توحيد ربوبى: يعنى اداره و تدبير جهان خلقت با خداوند است:«قل أغير اللّه أبغى ربّاً و هو ربّ كلّ شى»(5)،«قل من يرزقكم من السماء و الارض و من يدبّر الامر فسيقولون الله»(6)

توصيف خداوند

1 - خداوند بى همتاست:«ليس كمثله شى و هو السميع البصير»(7)

2 - خداوند بى نياز مطلق است و همه به او نيازمندند:«يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد»(8)

3 - خداوند با چشم ظاهر ديده نمى شود:«لاتدركه الابصار»(9)

4 - خداوند به همه چيز آگاه است:«انّ اللّه بكل شىء عليم»(10)

5 - خداوند برهمه چيز قدرت دارد:«تبارك الّذى بيده الملك وهو على كلّ شىء قدير»(11)

ص: 67


1- . سوره اخلاص، آيات 1 تا 4
2- . سوره انبياء، آيه 25
3- . سوره فاطر، آيه 3
4- . سوره انعام، آيه 102
5- . سوره انعام، آيه 164
6- . سوره يونس، آيه 31؛ يكصدوپنجاه موضوع از قرآن كريم، ص 22-24
7- . سوره شورى، آيه 11
8- . سوره فاطر، آيه 15
9- . سوره انعام، آيه 103
10- . سوره عنكبوت، آيه 62
11- . سوره ملك، آيه 1

6 - خداوند در همه جا هست:«فاينما تولّوا فثمّ وجه الله»(1)

7 - خداوند از خاطرات ذهنى همه آگاه است:«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه»(2)

8 - خداوند از رگ گردن، به انسان نزديك تر است:«ونحن اقرب اليه من حبل الوريد»(3)

9 - خداوند قائم به ذات خويش است:«اللّه لا اله الاّ هو الحى القيوم»(4)

10 - خداوند را خواب سبك وسنگين نمى گيرد:«لاتأخذه سنة ولانوم»(5)

11 - خداوند خالق تمام جهان هستى است:«لا اله الاّ هو خالق كل شى»(6)

12 - او مالك تمام هستى است:«للّه ملك السموات والارض وما فيهنّ»(7)

13 - تربيت و پرورش همه موجودات به دست اوست:«فللّه الحمد ربّ السموات و ربّ الارض ربّ العالمين»(8)

14 - حيات و مرگ به دست اوست:«واللّه يميت ويحيى»(9)

15 - تمام نظام هستى در برابر او تسليم است:«و له اسلم من فى السموات و الارض طوعاً او كرهاً و اليه يرجعون»(10)

16 - او شريك و همتايى ندارد:«لم يتّخذ ولداً و لم يكن له شريك...»(11)

17 - همه موجودات به او نيازمندند:«يسئله من فى السموات و الارض»(12)

18 - عزّت و ذلّت به دست اوست:«قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء وتنزع الملك ممّن تشاء وتعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير»(13)

20 - روزى همۀ موجودات به دست اوست:«ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين»(14)،«و ما من دابّة فى الارض الا على اللّه رزقها»(15) 6

ص: 68


1- . سوره بقره، آيه 115
2- . سوره ق، آيه 16
3- . سوره ق، آيه 16
4- . سوره بقره، آيه 255
5- . سوره بقره، آيه 255
6- . سوره انعام، آيه 102
7- . سوره مائده، آيه 120
8- . سوره جاثيه، آيه 36
9- . سوره آل عمران، آيه 156
10- . سوره آل عمران، آيه 83
11- . سوره اسراء، آيه 111
12- . سوره الرّحمن، آيه 29
13- . سوره آل عمران، آيه 26
14- . سوره ذاريات، آيه 58
15- . سوره هود، آيه 6
الگوى توحيد

روش قرآن اين است كه علاوه بر امر و نهى و دادن طرح، براى هر برنامه اى الگو و مدل هم معرفى مى كند كه اين خود تحت عنوان «الگوها در قرآن» موضوع يك بحث جالب است، قرآن مى فرمايد: زن فرعون، الگوى مؤمنان است، زيرا در لابلاى عوامل جذب كننده و گول زننده خط خود را گم نكرد و ناز و نعمت و مال و مقام دربار فرعون هم در ارادۀ او اثر نگذاشت و به قدرى در مراتب ايمان رشد كرده، بالا آمد كه از خدا نجات خود را درخواست كرد.(1)

و نيز در قرآن مى خوانيم: الگو و مدل كافران، زن حضرت نوح است كه عناد و لجاجت و هوا و هوس، مانع هدايت پذيرى او شد(2) تا آنجا كه در خانۀ وحى و تحت سرپرستى دائمى پيامبرى همچون نوح، همچنان در راه خود باقى ماند.

قرآن دربارۀ حضرت ابراهيم عليه السلام نيز مى فرمايد:«انّى جاعلك للناس اماما»(3) در اينجا به سراغ تاريخ حضرت ابراهيم مى رويم و فهرستى از كارهاى او را برمى شمريم تا قهرمان بودن او در توحيد روشن شود.

حضرت ابراهيم همواره تسليم خدا بود؛ هيچ مانعى جلوى راه او را نمى گرفت و در همۀ آزمايش هاى الهى قبول شد.(4)

1 - پس از حدود صد سال انتظار كه خداوند به ابراهيم فرزندى عطا فرمود، به او فرمان داد تا نوجوان خود اسماعيل را ذبح كند. او بى چون و چرا تسليم شد و

ص: 69


1- . «ضرب اللّه مثلاً لِلّذين آمنوا إمرأة فرعون» سوره تحريم، آيه 10
2- . «ضرب اللّه مثلاً لِلّذين كفروا إمرأة نوح» سوره تحريم، آيه 9
3- . سوره بقره، آيه 124
4- . سوره بقره، آيه 124

وظيفه را بر غريزه مقدّم داشت، پا بر نفس خود گذاشت و اسماعيل را خواباند و كارد را بر گردن او گذاشت كه فرمان آمد: دست نگه دار كه فرمان ما يك آزمايش بود.(1) آرى، او در كوبيدن بت درون پيروز شد.

2 - ابراهيم عليه السلام با محاجّه و استدلال، دماغ نمرود را به خاك ماليد.(2) و طاغوت زمان خود را درهم كوبيد.

3 - در برابر بت پرستان، با شكستنِ بت هاى بزرگ و كوچك، فطرت خفتۀ آنان را بيدار كرد.

4 - با بستگان نزديك خود به خاطر خدا قطع رابطه كرد.(3)

5 - از زن و كودك شيرخوار خود در راه عزت دين خدا گذشت.(4)

6 - از جان خود - به هنگامى كه او را در آتش افكندند - دست شست.(5)

علل انحراف از توحيد

مسائلى مى تواند انسان را از خط خدا و مدار توحيد بيرون كند از جمله:

1 - ترس از طاغوت: يكى از عوامل انحراف، ترس از طاغوت است. قرآن مى فرمايد:

فرعون به مردم اعلام مى كرد: هركه غير از من خدايى و قدرتى را قبول كند او را به زندان مى اندازم.(6) مردم هم از ترس، به بندگى او تن داده بودند.

2 - تعصّب بى جا: گاهى عشق و علاقه به چيزى، سبب مى شود كه انسان خدا را ناديده بگيرد و به چيزى يا انسانى كه مورد علاقۀ اوست روآورد و آن را محور كار و مهر و غضب خود قرار دهد. قرآن مى فرمايد: يهوديان، احبار و راهبان خود را ولىّ و سرپرست خود قرار داده بودند و خدا را كنار مى گذاشتند و هر چه اين عالم نماها حلال خدا را حرام يا حرام او را حلال مى كردند، يهوديان به خاطر علاقه و عشقى كه به آنان داشتند از آنها پيروى مى كردند.(7)

3 - اميد نابجا: گاهى تكيه به غيرخدا، به اميد كمك جويى و يا عزّت طلبى از ديگران

ص: 70


1- . سوره صافّات، آيه 105
2- . سوره بقره، آيه 258
3- . سوره توبه، آيه 104
4- . سوره ابراهيم، آيه 37
5- . سوره انبياء، آيه 69
6- . «لئن اتّخذت الهاً غيرى لاجعلنّك من المسجونين» سوره شعراء، آيه 29
7- . «اتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون اللّه» سوره توبه، آيه 31

است. قرآن در اين زمينه مى فرمايد: گروهى به سراغ غير خدا مى روند. تا شايد يارى شوند.(1) ودر آيه ديگر مى فرمايد: براى اينكه سبب عزّت آنها شوند!(2)

آثار ايمان به خدا

* ايمان به خالق هستى، در جامعۀ اسلامى، برابرى و برادرى ايجاد مى كند.

* ايمان به خداى يكتا، تمامى امتيازات پوشالى را در هم مى ريزد، همۀ انسان ها را بنده يك خدا و همه را در برابر قانون يكسان مى داند.

* با ياد خدا و حاكميّت قانون الهى بر دلها، مصالح جامعه در اولويّت قرار مى گيرد.

فدا كردن مصالح فردى به خاطر جامعه، زمانى منطقى است كه انسان باور كند اين فدا شدن ها به هدر نمى رود و خداوند جبران مى كند و اين باور در سايه ايمان به خدا به دست مى آيد.

* ايمان به خدا همبستگى ملّت ها را به دنبال دارد. بهترين وسيلۀ همبستگى ملّت ها، ايمان به خداست، همان گونه كه بهترين اهرم فشار بر طاغوت ها ايمان و توحيد است.

كسى كه به خدا ايمان دارد:

* احساس عشق ودلگرمى مى كند. كسى كه مى داند تمام كارهاى او زير نظر است وهيچ عملى نابود نمى شود وخريدار تلاش او خداست، آن هم با قيمت بهشت و رضوان الهى، و حتّى گاهى بدون تلاش او وتنها به خاطر حسن نيّت، به او اجر و پاداش مرحمت مى كند؛ چنين شخصى با عشق و دلگرمى زندگى مى كند.

* همۀ كارهايش را براى خدا انجام مى دهد و در فكر خودنمايى و رياكارى نيست.

از حيله و حُقّه بازى دورى مى كند. زيرا كسى كه خود را در محضر خدا و خدا را شاهد اعمال خود مى داند، نمى تواند اهل مكر و حيله باشد.

ص: 71


1- . «اتّخذوا من دون اللّه آلهة لعلّهم ينصرون» يس، 74
2- . «اتّخذوا من دون اللّه آلهة ليكونوا لهم عزّاً» مريم، 81

* عزّتمند است. كسى كه بندگى او را پذيرفته، در برابر هيچ قدرت و مقامى جز خدا تسليم نمى شود و همه را بندگانى همچون خود مى داند. لذا از احدى جز خدا نمى ترسد.«و لا يخشون احداً الاّ اللّه»(1)

* به همۀ انسان ها به عنوان آفريده هاى خدا به يك چشم مى نگرد. على عليه السلام در تقسيم بيت المال بين عرب و عجم فرقى نمى گذاشت و در پاسخ فردى كه پرسيد:

چرا فرقى نمى گذاريد؟ فرمود: خداى همه آنها يكى است.

* عدالت و حقوق ديگران را مراعات مى كند. انسان موحّد، به هياهوهاى ديگران توجّهى ندارد و فقط به وظيفه شرعى خود عمل مى كند

* ترس از فقر او را به كارهاى ناشايسته سوق نمى دهد. كسى كه به خدا ايمان دارد او را رازق خود، همسر و فرزندان خود مى داند، بنابراين، از ازدواج به خاطر ترس از فقر، فرار نمى كند.«ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله»(2) وفرزندان خود را از ترس فقر رها نمى كند و يا نمى كشد.«نحن نرزقهم وايّاكم»(3)

* هرگز زيانكار نيست. چون در برابر كار فانى خود، بهايى پايدار و جاودان مى گيرد.

و به جاى هر نوع تكيه گاهى تنها به او تكيه مى كند. لذا از آرامش خاصى برخوردار است.

اكنون عوامل دلهره و اضطراب را بيان مى كنيم تا روشن شود كه ايمان به خدا چگونه به انسان آرامش مى دهد.

عوامل دلهره

1 - گاهى دلهره و نگرانى انسان از ترس سوء سابقه و لغزش هاى قبلى است كه توبه و ياد خداى بخشنده و مهربان، اين دلهره را به آرامش تبديل مى كند؛ زيرا او گناهان را مى بخشد و توبه را مى پذيرد.

ص: 72


1- . سوره احزاب، آيه 39
2- . سوره نور، آيه 32
3- . سوره اسراء، آيه 31

2 - گاهى ريشۀ دلهره ونگرانى، احساس تنهايى است كه ايمان به خدا اين دلهره را به آرامش تبديل مى كند. شخص با ايمان مى گويد: خدا، هم انيس است وهم مونس، حرفم را مى شنود، كارم را مى بيند و به من مهربان است.

3 - گاهى نگرانى ودلهرۀ انسان به خاطر ضعف است كه ايمان به قدرت بى نهايت و توكّل بر خدا و امدادهاى او، اين نگرانى را جبران مى كند.

4 - گاهى اضطراب به خاطر احساس پوچى و بى هدفى است، امّا ايمان به خداى حكيمى كه در اين عالم، هر چيزى را طبق حكمت و براى هدفى خاصّ آفريده، اين اضطراب را هم برطرف مى كند.

5 - گاهى دلهره و ناراحتّى، به خاطر آن است كه انسان موفّق نشده همه را راضى كند و ناراحت است كه چرا فلان شخص يا فلان گروه را از خود رنجانيدم و يا من كه اين همه زحمت كشيدم، چرا مردم قدردانى نمى كنند؟ ولى توجّه به اين كه فقط بايد خدا را راضى كنيم و عزت و ذلت تنها به دست او است، اين نگرانى را نيز از بين مى برد.

6 - گاهى تلاش ها وتبليغات سوء ديگران، انسان را نگران مى كند. ايمان به وعده هاى الهى مبنى بر پيروزى حقّ بر باطل برطرف كننده اين نگرانى است.

7 - گاهى متلك و استهزاى ديگران، موجب نگرانى انسان مى گردد، ولى ايمان به خداوند - كه به رسولش مى فرمايد: ما تو را از استهزاى ديگران حفظ مى كنيم - اين نگرانى را نيز برطرف مى كند.«انّا كفيناك المستهزئين»(1)

بنابراين، اگر در قرآن مى خوانيم:«ألا بِذكر اللّه تَطمئنّ القلوب»(2) آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرام مى شود. اين يك واقعيّتى است.28

ص: 73


1- . سوره حجر، آيه 95
2- . سوره رعد، آيه 28
آثار بى ايمانى

كسى كه به خداى حكيم ايمان ندارد، انسانى است كه:

1 - خود را بى اصالت، بى هدف و تنها مى بيند و هدفش فقط رفاه و زندگى مادّى است مانند يك حيوان.

2 - حركت خود را يك حركت جبرى مى داند، نه تكاملى.

3 - آيندۀ خود را پس از مرگ، نابودى مى داند چون به زندگى بعد از مرگ و بقاى روح عقيده ندارد.

4 - راهنماى او در زندگى، يا طاغوت هاى بيرونى است و يا هوس هاى درونى!

5 - برنامۀ زندگى او مملوّ از انواع ترديدها، محدوديّت ها، نقص ها و اشتباهات است.

6 - در تفسير هستى گيج است؛ چون نمى داند چرا آمده؟ چرا مى رود؟ و هدفش از زندگى چيست؟ تمام فكرش اين است كه چگونه زندگى كند، نه اين كه براى چه زندگى كند.

ايمان هاى مورد انتقاد

در قرآن، از چند نوع ايمان و گرايش، انتقاد شده است:

1 - گرايش هاى موسمى و فصلى. بعضى انسان ها فقط وقتى كه احساس خطر كردند و كشتى خود را در آستانۀ غرق شدن ديدند فرياد «يا اللّه» سر مى دهند. ولى همين كه از مشكل رهايى پيدا كردند و كشتى خود را در ساحل ديدند مجدّداً به سراغ غير خدا رفته، شرك مى ورزند. در قرآن مى خوانيم:«فإذا ركبوا فى الفُلك دعوا اللّه مُخلصين له الدّين فلما نجّاهم الى البرّ إذا هم يشركون»(1)

2 - گرايش هاى تقليدى. ايمان برخى به خدا، به خاطر تقليد از نياكان است بدون

ص: 74


1- . سوره عنكبوت، آيه 65

هيچ دليل و برهان منطقى؛ همچون ايمان بت پرستان كه در جواب انبيا مى گفتند: ما اين عقيدۀ به بت ها را از نياكان خود گرفته ايم. قرآن در اين باره مى فرمايد:«قالوا بل وَجدنا آباءَنا كذلك يفعلون»(1)

3 - ايمان سطحى. ايمان برخى انسان ها، سطحى است و در روح و روان و دل آنان نفوذ نكرده است. قرآن مى فرمايد:«قالت الأعراب امنّا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا و لمّا يدخُل الإيمانُ فى قلوبكم»(2) گروهى از اعراب نزد پيامبر آمدند و گفتند: ما ايمان آورده ايم. خداوند به پيامبر فرمود: به اينها بگو: ايمان شما هنوز در قلبتان اثر نكرده است. و شما تنها اظهار ايمان مى كنيد. همانند چاهى كه از درون نمى جوشد، بلكه با دست در آن آب مى ريزند.

4 - ايمان بدون عمل. با اينكه علم دارد امّا در مقام عمل تن پروراست. در قرآن آيات زيادى در مقام انتقاد از اين افراد ديده مى شود.«احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنّا و هم لا يفتنون»(3)

5 - ايمان متزلزل. در برخى ايمان ها ترديد، دودلى و تزلزل ديده مى شود، صاحب چنين ايمانى در انتظار پيشامدهاست كه كدام طرف را انتخاب كند.

قرآن دربارۀ چنين افرادى مى فرمايد: برخى از مردم، خدا را به حرف و ظاهر مى پرستند، هرگاه به خير و نعمتى برسند اطمينان خاطر پيدا مى كنند و اگر به شر و فقر و آفتى برخورد نمايند از دين خدا برمى گرداند. چنين كسانى در دنيا و آخرت زيانكارند.«فان اصابه خير اطمأنّ به و ان اصابته فتنة انقلب على وجهه...»(4)

6 - ايمان عاريه اى. در كتاب شريف اصول كافى بابى داريم به نام «باب المعارين» يعنى كسانى كه دينشان عاريه است. برخى در دنيا دين دارند ولى هنگام مرگ، بى دين از دنيا مى روند. مانند كسى كه حج بر او واجب شود، ولى به حج نرود، و يا11

ص: 75


1- . سوره شعراء، آيه 74
2- . سوره حجرات، آيه 14
3- . سوره عنكبوت، آيه 2
4- . سوره حج، آيه 11

كسى كه زكات اموال خود را نپردازد، هنگام مرگ به او مى گويند: «فليمت ان شاء يهوديّاً او نصرانيّاً»(1) يا يهودى بمير و يا نصرانى.

پيامبر روزى وارد مسجد شد و به پنج نفر از نمازگزاران فرمود: بلند شويد و از مسجد ما خارج شويد، زيرا شما نماز مى خوانيد ولى زكات نمى دهيد.

7 - ايمان تبعيضى وگزينشى. برخى ها، از اسلام و قرآن، فقط آنچه را كه به نفع آنهاست مى پذيرند و آنچه را كه مطابق با اهداف و اميال خود نمى بينند، نمى پذيرند.«و ان يكن لهم الحقّ ياتوا عليه مذعنين»(2) چنين افرادى مى گويند: «نؤمن ببعض و نكفر ببعض»(3)

در صدر اسلام، عدّه اى نزد پيامبر آمدند و گفتند: ما به تو ايمان مى آوريم به شرط اينكه نماز نخوانيم، پيامبر فرمودند: دين، بدون نماز نمى شود.

8 - ايمان تاكتيكى. تعدادى از سران يهود مدينه، نقشه كشيدند كه يك روز صبح خدمت پيامبر اكرم برسند و ايمان بياورند و بعد از ظهرِ همان روز از اسلام دست برداشته، مجدّداً يهودى شوند و ادّعا كنند كه اسلام بى فايده است.

آنها مى خواستند بدين وسيله اولاً از مسلمان شدن يهوديان جلوگيرى نمايند و ثانياً در ميان مسلمانان نيز شك و ترديد و تزلزل به وجود آورند كه لابد دين ما دين كاملى نيست، چون دانشمندان و بزرگان يهودى، صبح كه مسلمان شدند، غروب با اندكى آشنايى با اسلام از آن دست برداشتند.

خداوند از طريق وحى پيامبرش را آگاه ساخت و فرمود: به مسلمانان بگو: نه از آمدنشان خوشحال گردند و نه از رفتنشان غمناك شوند.(4)72

ص: 76


1- . وسائل الشيعه، ج 9، ص 33
2- . سوره نور، آيه 49
3- . سوره نساء، آيه 150
4- . سوره آل عمران، آيه 72
ويژگى هاى ايمان مقبول

ايمانى مورد پذيرش وارزشمند است كه داراى ويژگى هاى زير باشد:

1 - ايمان همراه با استدلال. قرآن همواره از مخالفان خود، برهان و استدلال مى خواهد و مى فرمايد:«فأتونا بسلطان مبين»(1) اگر دليلى داريد، بر ما ارائه دهيد.

طبيعى است كه يك مسلمان نيز بايد در برابر ديگران از دين خود با دليل و برهان دفاع نمايد.

2 - ايمان همراه با عمل. در بسيارى از آيات قرآن هنگامى كه سخن از اهل ايمان به ميان آمده است، بلافاصله «و عملوا الصالحات» نيز ذكر شده است. كه اين عبارت به معناى انجام تمامى كارهاى نيك و شايسته است. زيرا همان گونه كه كلمۀ «مسجد» به معناى يك مسجد و كلمۀ «مساجد» به معناى چند مسجد و لغت «المساجد» به معناى تمامى مساجد است، كلمۀ «صالح» نيز به معناى يك عمل نيك و «صالحات» به معناى چند عمل نيك و «الصالحات» به معناى تمامى كارهاى نيك است. قرآن مى فرمايد:«آمنوا و عملوا الصالحات» يعنى تمام كارهايشان نيك و شايسته است. بنابراين، لازم است كه تمامى اعمال مؤمنان صالح و نيك باشد، نه فقط برخى از اعمال آنها.

3 - ايمان پايدار. قرآن از مؤمنانى كه در ايمانشان پايدار هستند، تمجيد مى فرمايد و آنها را به بهشت و نعمت هاى آن بشارت مى دهد.«انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة...»(2)

4 - ايمان كامل. در حديث مى خوانيم: ايمان ده درجه است. بديهى است هر مؤمنى به تناسب عمق ايمان و اعتقادش از درجاتى از ايمان برخوردار است.

شخصى از طرف امام صادق عليه السلام براى سفرى مأموريّت يافت، پس از برگشت، خدمت امام رسيد و شروع كرد به انتقاد كردن از مردم آن منطقه و گفت: آنها ايمان

ص: 77


1- . سوره ابراهيم، آيه 10
2- . سوره فصّلت، آيه 30

ندارند. امام عليه السلام فرمود: ايمان ده درجه دارد، برخى داراى دو درجه اند و بعضى چهار درجه و گروهى از درجات بيشترى برخوردارند.

در حديث آمده است: اگر مى خواهيد بدانيد فردى چقدر ايمان دارد، ببينيد در برابر دريافت چه مبلغى گناه مى كند. امّا اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: به خدا قسم اگر هستى را به من دهند كه پوست جوى را از دهان مورچه اى به زور بگيرم چنين نخواهم كرد. اين مطلب بيان كننده درجۀ ايمان على عليه السلام است، يعنى ايمان او از اهميّت هستى بيشتر است.

در دعاى مكارم الاخلاق مى خوانيم: «الهى بلّغ بايمانى اكمل الايمان» خدايا! ايمانم را به كامل ترين درجه برسان.

5 - ايمان خالص. ارزش اعمال و ايمان ما به ميزان اخلاص و خلوص ما بستگى دارد، هر چه خالص تر باشد، مقبوليّت بيشترى خواهد يافت. قرآن از كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ظلم نيالودند، تمجيد مى كند.«الّذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بالظلم»(1) كه مراد از ظلم در اين آيه شرك است.

6 - ايمان بر اساس اختيار و آگاهى. انسان داراى اختيار است. شك و ترديد، پشيمانى، انتقاد و تأديب، دليل اختيار انسان است. ايمانى ارزش دارد كه انسان بر اساس آگاهى و بدون هيچ گونه اجبارى به آن رسيده باشد. چنانكه قرآن مى فرمايد:

«لا اكراه فى الدين»(2)

7 - ايمان همراه با تفكّر. از ديدگاه قرآن، ايمانى ارزشمند است كه بر اساس فكر و تعقّل در آفرينش باشد در قرآن مى خوانيم:«و يتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خَلقتَ هذا باطلاً»(3) ابتدا در آفرينش زمين و آسمان فكر مى كنند و سپس مى گويند:

خداوندا! اين آفرينش بيهوده نيست.90

ص: 78


1- . سوره انعام، آيه 82
2- . سوره بقره، آيه 256
3- . سوره آل عمران، آيه 190
علل انحراف از خداشناسى

1 - بى توجّهى به آثار وجود خدا: اگر مى گوييم انسان از شگفتى هاى ساختمان يك سلّول، يك اتم يا يك برگ مى تواند خدا را بشناسد اين دربارۀ كسانى است كه بخواهند بشناسند؛ امّا اگر كسى در جستجوى شناختن نباشد، هرگز با ديدن آثار، خدا را نمى شناسد. به اين مثال ها توجّه كنيد:

الف: يك جگرفروش روزى ده ها جگر را مى شكافد وبه سيخ مى كشد، امّا چه بسا مويرگ ها را نشناسد، چون در مقام شناخت مويرگ نيست.

ب: يك آئينه فروش كه موهايش نامرتّب است، از صبح تا شب صدها بار به آئينه ها نگاه مى كند، امّا موى خود را مرتّب نمى كند، زيرا او در فكر فروش آئينه است نه اصلاح موى خويش.

از مثال هاى فوق نتيجه مى گيريم كه انسان تا نخواهد ودر مقام شناخت و بهره گيرى نباشد، نه مى شناسد ونه بهره مى گيرد. اگر افرادى آثار خدا را مى بينند و مطالعه مى كنند وباز هم ايمان نمى آورند، براى آن است كه هدفشان از مطالعه شناخت خدا نيست. اگر كسى در انديشۀ شناخت خدا باشد، با يك دليل او را شناخته وايمان مى آورد و چنانچه شخصى در چنين انديشه اى نباشد با هزار دليل نيز به خدا ايمان نمى آورد.

2 - دوام نعمت ها: اگر نعمتى از اوّل عمر با ما بود ديگر براى ما تازگى ندارد؛ اينكه ما آثار خدا را مى بينيم و به ياد او نيستيم و قدر آن را نمى دانيم، چون از اوّل زندگى در نعمت و با نعمت بوده ايم. مثال: تا به حال خدا را به خاطر وجود انگشت شصت خود شكر نكرده ايد، چون از اوّل تولّد با شما بوده، امّا اگر اين انگشت براى مدّت كوتاهى بسته شود يا اصلاً بريده شود، مى بينيد كه بدون آن نمى توانيد حتّى دگمۀ يقۀ خود را ببنديد. (اكنون كه اين جمله ها را مى خوانيد مى توانيد آزمايش كنيد)

آرى، دوام نعمت ها سبب غفلت ما از خدا مى شود و يكى از فلسفه هاى

ص: 79

ناگوارى ها همين هشدارهاست. قرآن مى فرمايد: ما گاهى مردم را در تنگنا قرار مى دهيم.«لعلّهم يضّرعون»(1) تا شايد به ما توجّه و به درگاه ما تضرّع كنند.

قرآن مكرّر به مردم امر مى كند كه ياد نعمت ها و امدادهاى الهى باشيد و در دعاها مشاهده مى كنيم كه اولياى دين يك يك نعمت هاى خدا را ذكر مى كنند:

پروردگارا! تويى كه مارا از كوچكى به بزرگى، از جهل به علم، از كمى به زيادى، از فقر به غنا و از مرض به سلامتى رساندى. دربارۀ ياد خدا و نعمت هاى او قبلاً مطالبى را بيان كرديم.

3 - تأثير پذيرى از محيط: يكى از عوامل انحراف انسان از مذهب ودستورات مذهبى، تأثيرپذيرى از محيط است. انسان طبعاً و وجداناً از دزدى ناراحت مى شود وخيانت را بد مى داند لكن اگر در محيطى قرار گرفت كه افراد آن دزد و خائن بودند او هم با آن رفتارها خو مى گيرد.

4 - فرار از مسئوليّت: گاهى بى اعتنايى به مذهب، به خاطر فرار از مسئوليّت است، زيرا پذيرفتن دين، مساوى با قبول برخى قيد وبندها است و گروهى به خاطر اينكه به خيال خود آزاد باشند به مذهب بى اعتنا مى شوند، غافل از آنكه رها شدن از فرمان و اطاعت خدا، مستلزم اسارت و بندگى ديگران است. كسى كه بندۀ او نشد بندۀ همه مى شود و كسى كه فرمان او را نپذيرفت بله قربان گوى همه خواهد بود.«ومَن يُشرك باللّه فكانّما خَرّ من السماء فَتَخطفَه الطّير»(2) كسى كه در كنار خدا به سراغ غير خدا رود او را به هر سويى مى برند.

5 - دشمنى با حقّ: گروهى هم به خاطر تعصّب، هوس، خودخواهى و لجاجت، با حقّ دشمنى مى ورزند و به مكتب آسمانى، پشت پا مى زنند.

6 - عدم تبليغ صحيح و نارسايى هاى تبليغى و يا معرّفى هاى باطل را نيز مى توان يكى از عوامل بى اعتنايى به خدا و مذهب دانست.31

ص: 80


1- . سوره اعراف، آيه 94
2- . سوره حج، آيه 31

شرك

اشاره

شرك يعنى: به غيرخدا تكيه كردن، به مخلوق خدا مقام خدايى دادن.

شرك يعنى: قدرتى را در برابر قدرت خدا علَم كردن.

شرك يعنى: اطاعت بى چون و چرا از غير خدا.

شرك يعنى: گروه گرايى، كه در راه خدا نباشد.

شرك يعنى: وابستگى به قدرت ها و ابرقدرت ها.

در لابلاى تمام داستان هاى قرآن دو مسأله زياد به چشم مى خورد:

1 - زنده كردن ايمان به قدرت الهى و توجّه به الطاف و امدادهاى غيبى، و غافل نشدن از غضب و قهر خدا.

2 - كوبيدن تمام تكيه گاه هاى موهوم و خط بطلان كشيدن بر معيارهاى غلط و از بين بردن مويرگ هاى شرك.

در قرآن مى خوانيم: حضرت نوح به فرزند خود هشدار داد وبه او اخطار كرد كه همۀ كفّار با غضب خدا در آب غرق خواهند شد، فرزندش گفت: من تا قهر خداى تو را ببينم به كوه پناه مى برم.(1) مشاهده مى فرماييد كه منطق فرزند نوح چيست، اوكوه وقدرت كوه را در برابر قهر خدا قرار مى دهد. اين نمونۀ روحيّۀ شرك است. اگر ما هم در برابر خدا همچون فرزند نوح كسى يا چيزى را عَلم كنيم مشركيم.

ص: 81


1- . «ساوى الى جبل يعصمنى» سوره هود، آيه 43
تاريخچۀ شرك

انسان، موجودى است مادّى و به امور مادّى گرايش زيادى دارد. در زمان هاى قديم هنگامى كه شخصيّت بزرگى مرگش فرا مى رسيد و از ميان مردم مى رفت، آنها به خاطر عشق و علاقه اى كه به او داشتند، مجسّمۀ او را ساخته، مورد احترام و تكريم قرار مى دادند. اين احترام كم كم به پرستش تبديل گرديد.

از عوامل ديگرى كه مى توان به عنوان پديد آورندۀ شرك در جامعه نام برد، ترس از طاغوت ها، طمع، تقليد و رفاقت هاست.

تنوّع شرك

شرك در طول تاريخ داراى مظاهر گوناگونى بوده است، ديروز جامعۀ انسانى شاهد گونه هايى از شرك بوده، امروز شاهد گونه هايى ديگر از آن هستيم.

شركِ ديروز خورشيد پرستى، ماه پرستى وبت پرستى بود و شرك امروز مقام پرستى، عنوان پرستى، قهرمان پرستى، پول پرستى و مدرك پرستى است.

شركِ ديروز تعصّبات قومى وقوم پرستى بود و شرك امروز ناسيوناليسم و وطن پرستى است.

نمونه هاى شرك

يكى مى گويد: اكنون ديگر به نماز باران نياز نداريم، زيرا با حفر چاه نيم عميق آب مورد نياز خود را تأمين مى كنيم.

ديگرى مى گويد: الان ديگر زمانى نيست كه خدا قهر كند و قحطى به مردم رو آورد، زيرا كشتى هاى گندم فورى از خارج وارد مى شود.

سوّمى مى گويد: اينكه قانون شرع حسابى دارد، قبول داريم، لكن ما نمى توانيم از قوانين دولتى يا بين المللى سرباز زنيم. گرچه حكم خدا چنين است، لكن رضايت مردم و يا همسر را هم بايد به حساب آورد.

ص: 82

ما گاهى به فرمان خدا عمل مى كنيم و گاهى هم پيرو اين و آنيم. اين نوع ديد و منطق با توحيد و بندگى حقّ منافات دارد.

يكى از فقها نقل مى كرد: قبل از انقلاب، در سفرى همراه امام خمينى قدس سره به تهران مى آمديم. به ايشان گفتم: چه خوب است كه دولت عراق به ايرانى ها اجازه مسافرت نمى دهد، وگرنه فضلا و طلاّب قم همه به سوى نجف مى رفتند و حوزه علميّۀ قم خلوت مى شد. امام از اين طرز بيان بسيار ناراحت شد و از قم تا تهران در ماشين براى من صحبت كرد كه اگر كسى در فكر غير خدا باشد و بخواهد يكى بالا و ديگرى پايين بيايد، حوزۀ قم شلوغ شود وحوزه نجف خلوت يا به عكس وخلاصه اگر كسى جز راه خدا و رضاى او به فكر تأمين مسأله ديگرى باشد، از مدار توحيد دور مى شود، محور كار و هدف ما بايد خدا باشد، نه علاقه ها و روابط ومنطقه ها ونژادها وشغل ها و تعصّب هاى محلّى و قبيله اى و....

آرم و نشانۀ شرك

در قرآن، حدود دويست مرتبه با كلمۀ «دون اللّه» و «دونه» - كه به معناى غير خداست - از شرك سخن به ميان آمده. اگر بخواهيم براى شرك، نشانه و آرمى پيدا كنيم كه هم صحيح باشد و هم قرآنى، اين كلمه بسيار مناسب است. آرى، كسانى كه به سراغ غير خدا مى روند، عزّت را از غير خدا مى خواهند، قانون غير خدا را اجرا مى كنند و به غير او دل مى بندند، محرّك آنها رضاى ديگران است، از غيرخدا مى ترسند وبراى غير او كار مى كنند.

يكى از مسايل مهم روانشناسى بررسى ريشۀ عقده ها و جلوگيرى از آنهاست.

كسى كه در مدار توحيد قرارگرفت و فكر و حركتش براى خدا شد، ديگر از نظر او شكست معنايى ندارد تا بخواهد عكس العمل نشان دهد و برايش انفجار روانى پيش آيد.

ص: 83

انسانى كه براى خدا گام برداشت، خداوند مشترى كار اوست(1) حرفش را مى شنود و كارش را مى بيند(2) او به غير خدا كارى ندارد و از غير خداوند هم انتظارى ندارد.(3)

اينكه ما مى گوييم كار فلانى گرفت يا نگرفت، شكست خورد يا پيروز شد، يا در روانشناسى مطرح مى شود كه ناكامى در فلان حركت سبب عقده فلانى شد، اين كاميابى ها و ناكامى ها در خارج از مدار توحيد مطرح است. زيرا در دائرۀ توحيد ناكامى مطرح نيست، براى پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى كه چوپان بود، يا از مكه به سوى مدينه رفت، يا در كوه ها پناهنده بود، يا در جنگ ها، يا بالاى منبر، يا در حال طواف، يا در حال گل كشى براى ساختن مسجد، يا تنها يا در ميان انبوه مردم، هيچ يك از اينها براى روح پيامبر فرقى نداشت. آرى، مسئوليّت ها فرق مى كند نه دلخوشى ها. اين ما هستيم كه اگر بخواهند شغل ما يا حتّى لباس ما يا ميز ما و دفتر ما و محلّ زندگى ما را عوض كنند، از غم گرفته تا مرز خودكشى پيش مى رويم، چون همۀ اينها به نحوى براى ما اصالت پيدا كرده و يا بهتر بگويم بت شده است.

آمار مشركان

با معناى گسترده اى كه شرك دارد، اگر اندكى دقّت كنيم درمى يابيم كه افراد مخلص كم هستند، مخلصان يعنى كسانى كه محور كارهاى خود را خدا قرار داده،

ص: 84


1- . سوره توبه، آيه 111
2- . در قرآن آيات بسيارى آمده است كه خدا را سميع و بصير توصيف مى كند
3- . در ماجرايى كه اميرمؤمنان علىّ عليه السلام افطار خود را سه شب متوالى به محرومان جامعه - مسكين و يتيم و اسير - داد فرمود: هدف ما از اين اطعام، رضاى خداست. ما از شما محرومان تشكّر و پاداش نمى خواهيم. سوره انسان، آيه 9

هيچ ارادۀ تشكّر و جزايى از غير او نداشته باشند، رياكار نباشند، در برابر قانون خدا تسليم بوده و قوانين غير خدايى رامطرح نكنند. قرآن مى فرمايد:«و ما يُؤمن أكثرهم بِاللّه الاّ و هم مشركون»(1) اكثر مردم به خدا ايمان ندارند مگر آنكه در كنار ايمانشان مشرك نيز هستند و تكيه گاه هاى غيرالهى دارند.

آثار شرك
اشاره

شرك به خدا آثار سويى دارد كه گوشه اى از آن را در اينجا مى آوريم:

1 - حبط عمل

شرك، سبب نابودى و محو اعمال مى شود و به تعبير قرآن، تمام كارهاى خوب انسان توسّط شرك (حبط) مى شود.

گاهى يك عمل كوچك در زندگى، تمام زحمات انسان را از بين مى برد؛ به چند مثال توجّه كنيد:

الف: گاهى يك دانش آموز در تمام سال درس مى خواند، لكن در جلسۀ امتحان شركت نمى كند و به همين دليل بى مدرك مى ماند و با اينكه علم او محفوظ است اعتبار اجتماعى خود را از دست مى دهد.

ب: فردى را در نظر بگيريد كه در تمام عمر امور بهداشتى را مراعات مى كند ولى در يك لحظه كمى سم مى خورد؛ اين عمل كوچك تمام مراعات هاى بهداشتى او را از ميان مى برد.

ج: شاگردى با يك عمر خدمت و كار و محبوبيّت نزد استاد، با يك عمل اشتباه، مانند كشتن فرزندِ استاد، تمام كارهاى خوب خود را محو مى كند.

آرى، شرك به خدا مانند سم خوردن و كشتن فرزند استاد است كه مى تواند تمام زحمت هاى دوره عمر را نابود كند. اينك به سخن قرآن توجّه كنيم كه مى فرمايد:«و لو أشركوا لحَبط عنهم ما كانوا يعملون»(2) اگر به خداوند شرك ورزند، تمام اعمال آنان حبط و نابود مى شود. حتّى به پيامبرش مى فرمايد:«لئن اشركت ليحبطنّ عملك...»(3)

ص: 85


1- . سوره يوسف، آيه 105
2- . سوره انعام، آيه 88
3- . سوره زمر، آيه 65

اگر شرك بورزى تمامى اعمالت نابود مى شود.

2 - اضطراب و نگرانى

ناگفته پيداست كه انسان نمى تواند همۀ مردم را از خود راضى نگاه دارد، چون تعداد مردم زيادند وهر كدام از آنها هم توقّع زيادى دارند. انسان در ميان تقاضاهاى گوناگون و متعدّد كه قرار مى گيرد دچار اضطراب ونگرانى مى شود، زيرا رضايت هرفرد وگروهى به قيمت ناراضى شدن شخص وگروه ديگرى تمام مى شود.

اينجاست كه مسألۀ توحيد وشرك مطرح است، انسان موحّد تنها در فكر راضى كردن خداست؛ او كارى ندارد كه افراد يا گروه ها چه مى خواهند وقهراً از يك آرامش خاصّى برخوردار است. در اين زمينه به دو آيه از قرآن توجّه كنيد:

الف:«ءَأربابٌ مُتفرّقون خَيرٌ ام اللّه الواحِد القهّار»(1) آيا انسان، چند سرپرست و ارباب داشته باشد بهتر است يا تنها يك خداى قهّار؟ آيا انسان در فكر راضى كردن يك خدا باشد، آرامش دارد يا در فكر راضى كردن چندين نفر آن هم با سليقه هاى گوناگون؟

ب:«ضَرب اللّه مثلاً رجلاً فيه شُركآء مُتشاكسون و رَجلاً سَلماً لرَجل هلْ يَستويانِ مثلاً»(2)خداوند مَثَلى زده است: مردى را كه مملوك شريكانى است كه دربارۀ او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسليم يك نفر است؛ آيا اين دو يكسانند؟!

اين مثال بيان مطلبى است كه گفتيم: اگر كسى تنها تسليم يك نفر باشد در آرامش است يا كسى كه تحت سرپرستى چند نفر شريك بد اخلاق باشد؟

ص: 86


1- . سوره يوسف، آيه 39
2- . زمر، 29

علاوه بر اينها راضى كردن ديگران مشكل است، لكن خداوند زود راضى مى شود. در دعاى كميل مى خوانيم: «ياسريع الرضا» اى كسى كه زود راضى مى شوى! اصولاً راضى شدن مردم، اگر در مدار توحيد و در خط رضاى خدا نباشد چه ارزشى دارد؟ مگر مردم براى من چه مى كنند جز كف زدن و نام يك خيابان را به اسم من كردن و مانند اين تشويق هاى زود گذر و پوچ، كار ديگرى از دست آنها ساخته است؟ مگر در گذشته، آن گاه كه در شكم مادر بودم جز خدا كسى بر من نظارت داشت؟ مگر الآن هر لحظه زير نظر او نيستم؟ مگر فرداى قيامت سر و كارم تنها با او نيست؟ مگر همۀ خوبى ها وكمال ها از او نيست؟ مگر قلب همۀ مردم به دست او نيست؟ پس چرا من سرچشمه را رها كنم و دنبال دل اين و آن بروم.

كوتاه سخن آنكه راضى كردن يك خدايى كه هم زود راضى مى شود و هم مى تواند دل هاى ديگران را نسبت به من تغيير دهد و هم در گذشته و آينده سر و كارم با اوست، بسيار بهتر است از راضى كردن اين همه مردم، با آن همه سليقه.

قرآن مى فرمايد:«لا تَجْعَلْ مع اللّه إلهاً آخر فَتقعُد مَذموماً مَخذولاً»(1) با وجود خداى واحد سراغ خداى ديگر نرو كه جز مذمّت و خذلان، چيز ديگرى به تو نمى رسد. ما عمرى در پى جلب توجّه اين و آن دويديم تا در پايان فهميديم كه همه، ما را براى خودشان مى خواهند، اين تنها خداست كه ما را براى خودمان مى خواست، مردم همين كه دوست و مقام ديگرى پيدا كنند ما را رها كرده، مى روند. اگر در قرآن به انسان سفارش شده كه بعضى از فرزندان و همسران هم دشمن شمايند.«إنّ من أزواجكم و أولادكم عدوّ لَكم»(2) به خاطر توجّه به همين معناست كه بعضى از همسران و فرزندان، ما را فقط براى رفاه خود مى خواهند گرچه به قيمت بدبختى و نابودى ما تمام شود.

3 - تزلزل در شخصيّت

قرآن مى فرمايد:«و مَن يشرك فكانّما خَرّ من السماء...»(3) كسى كه مشرك شود، مانند آن است كه از آسمان پرتاب شود، مورد هجوم پرندگان قرار گيرد و طعمۀ آنها

ص: 87


1- . سوره اسراء، آيه 22
2- . سوره تغابن، آيه 14
3- . سوره حج، آيه 31

شود. امّا انسان موحّد و پايبند به كلمه طيّبۀ «لااله الاّ اللّه» طبق حديث شريف قدسى:

«كلمة لااله الاّاللّه حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى»(1) در دژ وقلعۀ محكم الهى است.

4 - اختلاف و تفرقه در جامعه

در جامعۀ توحيدى، حكم و قانون وخط، تنها يكى است، آن هم راه خدا و قانون اوست و مردم همه يك سر پرست دارند. امّا در جامعۀ شرك، به جاى يك قانون و يك راه، مقرّرات و راه هاى متفاوت به وجود مى آيد، هر كسى در فكر تأييد همان راه و چيزى است كه به وجود آورده و به قول قرآن،«لذهب كلّ الهٍ بما خلق»(2) در آن جامعه بندگى خدا مطرح نيست، بلكه بله قربان گويى به اين و آن مطرح است؛«إنّا أطَعنا سادتنا و كُبَرائنا»(3) مردم در فكر برترى جويى بر يكديگر هستند؛«و لَعَلى بَعضهم على بَعض»(4) و هر حزب و گروهى فقط به آنچه نزد خودشان هست، دل خوش مى كنند و كار به حقّ و باطل ندارند، تنها براى مرام و راه خود اصالت قايلند و براى مخالفان خود (گرچه داراى منطقى هم باشند) ارزشى قايل نيستند و به قول قرآن «كلّ حِزب بِما لَديهم فَرِحون»(5)

درگيرى ها وتفرقه ها از آثار اجتماعى شرك است. قرآن مى فرمايد:«لاتكونوا من المشركين من الّذين فَرّقوا دِينَهم»(6) از مشركان نباشيد و خيال نكنيد مشرك، تنها بت پرست است، بلكه هر كس با وارد كردنِ سليقه هاى شخصى و نظريّات از پيش ساختۀ خود، عامل تفرقه در مكتب شود، مشرك است. آرى، علّت اصلى سقوط امّت ها و ملّت ها در طول تاريخ، تكيۀ آنها به غير خدا بوده است.

5 - خوارى و ذلّت در قيامت

رسوايى و دوزخ از آثار اخروى شرك است. در قرآن، مكرّر مى خوانيم: در قيامت

ص: 88


1- . بحارالانوار، ج 3، ص 5
2- . سوره مؤمنون، آيه 91
3- . احزاب، 67
4- . سوره مؤمنون، آيه 32
5- . سوره روم، آيه 22
6- . سوره روم، آيه 32

مشركان مخاطب قرار مى گيرند كه شما در دنيا به سراغ غير خدا مى رفتيد و خيال مى كرديد آنها مى توانند دردى را دوا كنند، اكنون روز گرفتارى شماست آنها را بخوانيد تا چاره اى بيانديشند،«لا تَجعلْ مع اللّه إلهاً آخر فتُلقى فى جهنّم مَلوماً مَدحوراً»(1)به سراغ غير خدا نرويد كه با ملامت به دوزخ پرتاب خواهيد شد.

ريا شرك است

ريا آن است كه انسان كار نيكى را براى غير خدا انجام دهد. در حديثى مى خوانيم: «كل رياء شرك»(2)

شرك مراتبى دارد: گاهى در جلوه اى روشن بروز مى كند، همچون بت پرستان و خورشيد و ماه پرستان و گاهى بسيار خفيف است به طورى كه خود انسان هم نمى فهمد.

ريا، بسيار آرام و پنهانى در اعمال و كارهاى ما رسوخ پيدا مى كند، به نحوى كه غالباً انسان حضور ريا را در اعمال خود متوجّه نمى شود.

در حديث مى خوانيم: مسألۀ شرك و تشخيص آن، به قدرى دقيق است كه مانند تشخيص حركت مورچه اى بر روى سنگ سياه در دل شب مى ماند، بنابراين، جز با تلاش و مراقبت دائمى و امدادهاى الهى، رهايى از مويرگ هاى شرك ممكن نيست.

نشانه هاى شرك

1 - ايراد گرفتن به قانون خدا و ولىّ او. قرآن مى فرمايد:«اَفَكُلَّما جاءَكم رسولٌ بما لا تهوى انفسكم استكبرتم»(3) آنها قانونى را مى خواستند كه مطابق ميل آنان باشد و اين نفس پرستى است. اعتراض مى كردند كه مثلاً:«لِمَ كتبتَ علينا القِتال»(4) چرا به ما دستور جنگ و جهاد دادى! و در برابر غذاى آسمانى مى گفتند:«لن نصبر على طعام

ص: 89


1- . سوره اسراء، آيه 38
2- . بحارالانوار، ج 72، ص 281
3- . سوره بقره، آيه 87
4- . سوره نساء، آيه 77

واحد»(1) ما با يك غذا نمى سازيم. و هنگامى كه خدا مثَلى مى زد، اعتراض مى كردند اين چه مثالى است كه خداوند مى زند وسؤال مى كردند:«ماذا اراد اللّه بهذا مثلا»(2) خداوند چه اراده اى از اين مثال زدن ها دارد.

2 - طاغوت زدگى. طاغوت، كسى است كه در برابر خداوند ايستاده است.

فرمانبردارى از طاغوت شرك است.

3 - برترى دادن غير خدا. قرآن مى فرمايد:«قل ان كان اباؤكم و ابناؤكم احب اليكم من اللّه...»(3) اگر انسان پدر و مادر، همسر و فرزند و خويشان خود را بيشتر از خدا دوست بدارد، اين شرك است.

حزب پرستى، خط پرستى و باند پرستى شرك است. بعضى از تعصّبات، وطرفدارى ها كه جنبۀ غير منطقى دارد ريشۀ در شرك دارد. البتّه صلابت، قاطعيّت و استوارى در راه حقّ و دفاع از آن با تعصّب جاهلى و ناآگاهانه تفاوت دارد.

نشانۀ دلهاى مشرك

قرآن مى فرمايد:«إذا ذكر اللّه وَحدَه اشمازّت قلوب الّذين لايؤمنون بالآخرة وإذا ذكر الّذين من دونه إذاهم يَستبشرون»(4) هنگامى كه نام خدا به تنهايى برده مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز مى شود، لكن تا نام غير خدا برده مى شود با شادى خاصّى به همديگر بشارت مى دهند.

مثلاً تا مى گوييم طبق فرمان خدا بايد با اين عمل يا شخص يا گروه مبارزه كرد، زيرا تكليف الهى و فرمان خداست؛ قيافه هايى درهم مى رود، امّا تا مى گوييم طبق اصل فلان از قوانين بين المللى، همين قيافه ها از هم باز مى شود. اگر بگوييم: «خدا مى خواهد» عبوس مى شوند. اگر بگوييم: «مردم انتظار دارند» شاد مى شوند.

در تمام مسايل به جاى وحى، به شرق و غرب چشم دوخته اند. به جاى خدا به

ص: 90


1- . سوره بقره، آيه 61
2- . سوره بقره، آيه 26
3- . سوره توبه، آيه 24
4- . سوره زمر، آيه 45

غير او توجّه دارند و به جاى قانون او به قانون بيگانگان دل بسته اند، اين خود نشانۀ انحراف يك امت است.

آنجا كه اطاعت از والدين ممنوع است

در قرآن پنج مرتبه دستور اكيد در مورد احسان به والدين آمده(1) كه در چهار مورد آن، مسألۀ احترام والدين در كنار مسألۀ توحيد و بندگى خدا مطرح شده است. اين، به خاطر آن است كه وجود انسان ابتدا وابسته به خدا و در مرحلۀ دوّم وابسته به والدين است.

در روايات به قدرى در مورد پدر و مادر سفارش شده كه فرموده اند: نگاه به آنها عبادت است. با همۀ اين سفارش ها اگر والدين براى انحراف فرزند از مسير خدا تلاش كنند، اطاعت از آنان ممنوع و بر فرزندان لازم است كه سرپيچى كنند، در دو آيه از قرآن به چشم مى خورد كه تعبير و معناى هر دو آيه مثل يكديگر است:

«و إنْ جاهَداك لِتُشرك بىٖ ما ليس لك به عِلمٌ فلا تُطِعهما»(2)

«و إنْ جاهَداك على أنْ تشرك بىٖ ما ليس لك به عِلم فلا تُطعهما»(3)

اگر پدر ومادر در تلاش بر آمدند كه تو را از مدار توحيد بيرون كنند و به سويى بكشند كه تو از آن اطلاعى ندارى، در اين گونه موارد بايد سر پيچى كنى. اين تلاش ها گاهى به صورت دلسوزى است كه مى گويند: فرزندم! اگر ما از فلان طاغوت اطاعت نكنيم، نان و آب ما در خطر است. مال و مقام و عزّت ما بستگى به اين دارد كه فعلاً بله قربان گو باشيم و گاهى به صورت تحقير فرزند است كه تو نمى فهمى، ديگران كه از تو بزرگ تر بوده اند اين راه را رفته اند، كرنش ها و اطاعت ها نموده اند و زندگى راحتى هم داشته اند، نياكان ما، ملّيت ما، اقتضا دارد كه ما فلان راه را برويم، فلان اصل را بپذيريم، تن به فلان عمل بدهيم و فلان سليقه را داشته باشيم.

ص: 91


1- . سوره بقره، آيه 83؛ نساء، 36؛ انعام، 151؛ اسراء، 23؛ احقاف، 15
2- . سوره عنكبوت، آيه 8
3- . سوره لقمان، آيه 15
گناه نابخشودنى

شرك گناه نابخشودنى است. در سوره نساء دو بار آمده است:«إنّ اللّه لا يغفر أن يُشرك به و يَغفر ما دون ذلك لمَن يشآء»(1) يعنى همانا خدا گناه شرك را (تا مشرك موحّد نشود) نمى بخشد و غير از آن، تمام گناهان را ممكن است ببخشد. البتّه بخشش خداوند نسبت به افرادى است كه او بخواهد، و خواست خداى حكيم مربوط به يك سرى آمادگى و لياقت هاى خود انسان است.

شرك زدايى مقدّم بر توحيد

در حقيقت، شرك زدايى بر توحيد مقدّم است، زيرا ظرف، تا از غذاى فاسد خالى نشود نمى توان در آن غذاى سالم ريخت، لذا در شعار توحيد، كلمۀ «لااله» بر كلمۀ «الاّ اللّه» مقدّم است. قرآن در اين زمينه روى ريشه هاى پيدايش شرك دست مى گذارد و مى فرمايد: اى انسان! اين تكيه گاه هايى كه براى خود گرفته اى و اميد كمك و نفع و عزّت دارى، همچون تكيه بر تار عنكبوت است.(2) در جاى ديگر مى فرمايد: غير خدا بر نفع وضرر خود قدرت ندارند تا چه رسد كمكى به تو كنند.(3)

باز در قرآن مى خوانيم: تمام قدرت ها اگر جمع شوند بر آفريدن يك مگس هم قادر نيستند.(4) آيا تو عزّت را از ناحيۀ غير خدا مى خواهى؟!(5)

آيا نديديم كه چگونه دار و دستۀ قارون و فرعون و اطرافيان نمرود نتوانستند جلوى قهر خدا را بگيرند؟ در تاريخ معاصر، شاهد عينى اين موضوع بوده ايم و با چشم خود ديده ايم كه چگونه تمام قدرت ها براى حفظ شاه ومحو صداى امام خمينى قدس سره بسيج شدند امّا ناكام ماندند. چگونه افرادى به غير خدا تكيه كردند و نتيجه اى نگرفتند لكن خدا ابراهيم را در آتش و يوسف را در دل چاه و يونس را در

ص: 92


1- . يك مرتبه در آيه 48 و مرتبۀ ديگر در آيه 116
2- . سوره عنكبوت، آيه 41
3- . سوره رعد، آيه 16
4- . سوره حج، آيه 73
5- . سوره نساء، آيه 139

شكم ماهى و حضرت محمّد را در ميان گردن كشانى كه خانۀ او را محاصره كردند و امام خمينى را در ميان ابرقدرت ها حفظ كرد.

يكى از راه هاى شرك زدايى، مقايسه هايى است كه قرآن ميان خدا و غير خدا مى كند و بدين وسيله به انسان هشدار مى دهد كه چه چيزى را به جاى چه كسى مى پذيرد! از باب نمونه چند آيه را با ترجمۀ ساده نقل مى كنيم:

الف:«أفَمن يخلُق كمَن لا يخلق أفلا تذكّرون»(1) آيا كسى كه قدرت آفريدن دارد ومى آفريند مانند كسى است كه چنين قدرتى را ندارد آيا متذكّر نمى شويد؟!

ب:«أتدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقين»(2) آيا به سراغ بت هايى كه توانايى هيچ گونه آفرينشى ندارند مى رويد وپروردگارى را كه بهترين آفريننده است رها مى سازيد.

ج:«إنّ الّذين تَدعون من دونِ اللّه عِبادٌ أمثالكم»(3) اين تكيه گاه هايى كه شما متوجّه آنها شده ايد وآنها را مى خوانيد بندگانى هستند همچون خود شما، موجوداتى محدود، ضعيف، عاجز ونيازمند؛ راستى چرا عزّت خود را از دست داده ايد و در برابر كسانى چون خودتان اين قدر كرنش مى كنيد؟ آرى، ايمان به خدا كه رفت عزّتِ نفس هم مى رود وانسان خوار وذليل مى شود، به قول اقبال لاهورى:

آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد(4)

يعنى در خوى غلامى ز سگان پست تر است من نديدم كه سگى نزد سگى سر خم كرد

د:«انّ الّذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا»(5) آنان كه شما به سراغشان مى رويد حتّى قدرت خلقت يك مگس را هم ندارند.73

ص: 93


1- . سوره نحل، آيه 17
2- . سوره صافّات، آيه 135
3- . سوره اعراف، آيه 194
4- . منظور از «قباد»، «كيقباد» است كه از اوّلين پادشاهان باستانى ايران بوده و «جم» همان جمشيد است كه او نيز از پادشاهان باستان است
5- . سوره حج، آيه 73

ه:«فلا يملكون كشف الضرّ عنكم»(1) نمى توانند مشكلى از شما را حل كنند.

و:«لايملكون لكم رزقاً»(2) نمى توانند روزى شما را تأمين كنند وافزايش دهند.

ز:«اِن تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم»(3) غير خدا صداى شما را نمى شنوند و اگر بشنوند نيز نمى توانند دردى از شما دوا كنند.

ح:«أيبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة للّه جميعاً»(4) چرا به سراغ ديگران مى رويد؟ آيا در نزد آنها عزّت مى جوييد در حالى كه تمامى عزّت ها براى خداست!

ط:«يدعو لمن ضرّه اقرب من نفعه»(5) آيا به دنبال آنها براى كسب سود مى رويد؟ درحالى كه ضرر آنها از سود آنها بيشتر است.

ى:«هل من شُركائكم مَن يَهدى الىَ الحَقّ»(6) آيا از شريك هايى كه براى خدا گرفته ايد، كسى هست كه شما را به سوى حقّ هدايت كند؟!

يكى ديگر از راه هاى مبارزه با شرك، اصلاح نيّت و خالص كردن آن است.

اصولاً ارزش اعمال و درجه قبولى آنها بستگى زيادى به نيّت انسان دارد. در روز قيامت گروهى ادّعا مى كنند كه ما در راه خير پول خرج كرديم و يا فلان عمل را انجام داديم. به آنها مى گويند: پول خرج كرديد تا مردم بگويند: چه آدم سخاوتمندى! قرآن خوانديد تا بگويند: چه صداى زيبا و صوت دلنشينى! و....

بنابراين، يكى از راه هاى دورى از شرك اين است كه انسان اعمال خود را با نيّتى خالص و فقط براى خدا انجام دهد، در حقيقت تمام كارهاى او فى سبيل اللّه باشد.

ديگر راه مبارزه با شرك، برنامه هاى نماز و نيايش و دعا و ذكر است كه هر كلمه و جملۀ آن اگر با توجّه گفته شود، روح توحيد را در انسان شكوفا مى كند.

اگر اندكى در معناى جمله هاى «اللّه اكبر» و «بحول اللّه» و «ايّاك نَعبد» فكر كنيم مى بينيم كه «اللّه اكبر» يعنى خدا بزرگ تر از وصف و خيال است، بزرگ تر از تصوّر هر35

ص: 94


1- . سوره اسراء، آيه 56
2- . سوره عنكبوت، آيه 17
3- . سوره فاطر، آيه 16
4- . سوره نساء، آيه 139
5- . سوره حج، آيه 13
6- . سوره يونس، آيه 35

انسان، بزرگ تر از ديدنى ها و شنيدنى ها، گفتنى ها و نوشتنى ها؛ بزرگ تر از توطئه گران، ابرقدرت ها و طاغوت ها و.... «بحول اللّه وقوته اقوم واقعد» يعنى اگر بر مى خيزيم و مى نشينيم از قدرت او و با قدرت اوست.

«إيّاك نَعبد و إيّاك نَستعين» يعنى بندگى ما تنها براى اوست. ما نه بندۀ شرقيم و نه بندۀ غرب، استمداد ما فقط از اوست، چون قدرت او بى نهايت است و هرچه در هستى هست لشكر اوست، او با ابر و باد و آب و ماه و خاك و ريگ هم مى تواند انسان را يارى دهد، او با فرستادن ملائكه و ايجاد رعب در دل دشمن، فرو ريختن سنگ آسمانى و باران بى موقع بر سر دشمن و آرامش دادن به مؤمنان، بندگانش را يارى كرده است.(1)

و خلاصه هر جمله از دعاها و ذكرها موجى است براى زنده كردن روح توحيد و قطع وابستگى از غير خداها. البتّه اين، به معناى ترك تلاش و فعاليّت، و استفاده نكردن از منابع مادّى نيست.

گفتنى است كه بحث هاى ما در اين جزوه، فشرده است و در مقام بررسى كامل نيستيم واگر براى شكوفا شدن روح توحيد و از بين بردن موى رگ هاى شرك راه هايى بيان كرديم، اين به معناى نبودن راه ديگر نيست، بلكه آنچه خداوند به ذهن ما آورده، اين است و ممكن است راه هاى ديگرى هم باشد.

نشانه هاى اخلاص

1 - نداشتن انتظار تشكّر

قرآن الگوى اخلاص را كسانى مى داند كه بعد از آنكه غذاى مورد نياز خود را آن هم به هنگام افطار و در شب هاى پى درپى به محرومان جامعه (يتيمان، اسيران و...) دادند، گفتند: ما از شما نه انتظار جزا و پاداش داريم و نه توقّع مدح و تشكّر.(2)

ص: 95


1- . براى هر يك از اينها نمونه هايى در قرآن آمده است
2- . سوره انسان، آيات 8 تا 10

بنابراين، اگر شخصى در برابر عملى كه انجام مى دهد از مردم انتظار تعريف داشته باشد واگر كسى از كار او تشكّر نكرد پشيمان شود، اخلاص ندارد و لازم است در نيّت خود تجديد نظر كند.

2 - مصونيّت از طوفان غرائز

نشانۀ ديگر اخلاص اين است كه عواطف وغرائز شخصى، در حركت انسان اثر نكند. اميرمؤمنان على عليه السلام هنگامى كه در جنگ، دشمن را بر خاك افكند تا او را به قتل برساند، دشمن به روى امام آب دهان پرتاب كرد. حضرت عصبانى شد وبه همين دليل صبر كرد تا حالت طبيعى خود را به دست آورد، سپس دشمن را كشت وفرمود: صبر من به خاطر آن بود كه در انجام فرمان خدا، عواطف و غرائز شخصى و عصبانيّتى را كه به خاطر توهين به من دست داده بود، دخالت ندهم.

3 - پشيمان نشدن

انسان با اخلاص از كارش پشيمان نمى شود، گرچه به هدفش نرسد و هيچ گاه احساس ناكامى نمى كند، زيرا هر كارى كه انجام مى دهد براى خداست و اجر او محفوظ است، بنابراين، كارى به شكست و پيروزى ندارد و عقده اى نمى شود، زيرا ريشۀ تمام عقده ها ناكامى است و انسان با اخلاص هرگز ناكام نيست، چون كام خود را از رضاى خدا و مقبول شدن نزد او مى گيرد و با خيال راحت زندگى مى كند.

ص: 96

پاسخ به چند شبهه

اشاره

در پايان بحث شرك، مناسب، بلكه لازم است به برخى شبهات كه بر عليه شيعيان و عقايد و اعمال آنها القا مى گردد پاسخ گفته شود.

اخيراً وهّابى ها، تبليغات سوئى را بر عليه شيعه به راه انداخته و برخى اعمال شيعيان را شرك دانسته و آنها را مشرك معرّفى مى كنند. با صرف ميليون ها دلار وريال، صدها كتاب بر عليه شيعه و معتقدات آنها تأليف و در حدّ وسيعى چاپ و در ميان مسلمانان، خصوصاً در ايّام حج توزيع كرده اند.

وهّابى ها توسّل را شرك مى دانند، روضه خوانى و برگزارى مراسم جشن و عزا را بدعت مى دانند. به سلام ها و لعن هايى كه در زيارتنامه ها وارد شده است معترضند.

طواف به دور ضريح ائمه را بدعت مى دانند و اعتراض مى كنند كه چرا «ياحسين» مى گوييد!

قبل از ورد به بحث، تذكّر اين نكته ضرورى است كه فرق است ميان وهّابى و سُنّى، ما با برادران مسلمان خود از اهل سنت، مسأله اى نداريم. تمامى مسلمانان همانند انگشتان يك دست هستند. هر چند انگشتان يك دست، هر يك داراى خاصّيت و امتيازى است، امّا همه در برابر تجاوز دشمن، جمع شده و مشتى مى گردند بر سينۀ او.

ما در اينجا به يارى خداوند، برخى از اين شبهات را مطرح كرده و به آنها پاسخ مى گوييم.

ص: 97

توسّل
اشاره

آيا توسّل به پيامبر و اهل بيت او عليهم السلام شرك است؟

با اندكى دقّت در اطراف خود، متوجّه مى شويم كه گردش امور هستى، بر اساس اسباب و وسايل و به تعبيرى ديگر توسّل است. آب و مواد غذايى از طريق ريشه، تنه و شاخۀ درخت، به برگ آن مى رسد و ريشه درخت از طريق برگ، نور و هوا را دريافت مى كند.

باران كه مى بارد، به واسطۀ ابر است وابر به وسيلۀ گرم شدن آب دريا در اثر نور خورشيد ايجاد مى شود.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اَبى اللّه ان يجرى الاشياء الاّ بالاسباب»(1)خداوند از اين كه كارها بدون سبب و علّت جريان پيدا كند، ابا دارد. خداوند براى هر كارى واسطه و علّتى قرار داده است.

هر چند شفا و درمان از خداست،«و اذا مرضت فهو يشفين»(2) امّا همين شفا را خداوند در عسل قرار داده است؛«فيه شفاء للنّاس»(3)

هر چند خداوند كارها را تدبير مى كند،«يُدبّر الامر»(4) امّا فرشتگان واسطۀ تدبير او هستند.«فالمدبّرات امراً»(5)

در مورد توسّل قرآن مى فرمايد:«و ابتغوا اليه الوسيلة»(6) وسيله اى براى نزديكى به خدا جستجو نماييد. حال، آن وسيله كدام است؟

خداوند در اين آيه، نوع وسيله را براى ما مشخّص نكرده و به صورت مطلق فرموده است. لذا وسيله، شامل هر چيزى كه ما را به خدا نزديك كند، مى شود.

توسّل حضرت آدم

حضرت آدم پس از آنكه از بهشت اخراج گرديد، ساليانى را به گريه، زارى، توبه و

ص: 98


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 90
2- . سوره شعراء، آيه 80
3- . سوره نحل، آيه 69
4- . سوره يونس، آيه 3
5- . سوره نازعات، آيه 5
6- . سوره مائده، آيه 35

انابه گذراند، سپس كلماتى را از طرف پروردگارش دريافت كرد و به آن كلمات متوسّل شد. قرآن مى فرمايد:«فتلقّى آدم من ربّه كلمات فتاب عليه»(1)

فخر رازى و بسيارى از مفسران اهل سنت گفته اند كه مراد از «كلمات» كه حضرت آدم به آنها متوسّل گرديد، نام پيامبر و اهل بيتش بوده است. و آن كلمات اين چنين بود:

«الهى يا حميد بحقّ محمّد، يا عالى بحقّ علىّ، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحقّ الحسن، يا قديم الاحسان بحقّ الحسين و منك الاحسان»

واسطه قراردادن پيامبر و اوليا

وهّابيون مى گويند: اگر نام كسى را در كنار نام خدا ببريد شرك است!

در حالى كه اگر اين سخن آنها درست باشد، خداوند نعوذ باللّه خود مشرك است. زيرا در آيه 74 سوره توبه مى فرمايد:«وما نقموا الاّ اغناهم اللّه ورسوله من فضله» خداوند و پيامبرش آنها را بى نياز نمودند. و در جاى ديگر مى فرمايد:«اللّه يتوفّى الانفس»(2) خداوند جان ها را مى گيرد. و در جاى ديگرى مى فرمايد:«يتوفّاكم ملك الموت»(3) ملك الموت جان شما را مى گيرد. بنابراين واسطه داشتن، نه تنها شرك نيست، بلكه اساس هستى بر مبناى واسطه است.

توسّل به پيامبر و اهل بيت او

وهّابى ها مى گويند: پيامبر كه مُرد، مُرد، خاك شد و جماد گرديد!

در پاسخ مى گوييم:

اوّلاً ما اين مطلب را قبول نداريم. ثانياً، بر فرض محال، قبول كرديم، ما به مقام پيامبر متوسّل مى شويم و مقام زنده و مرده ندارد. مقام ابوعلى سينا محفوظ است چه زنده باشد و چه نباشد.

ص: 99


1- . سوره بقره، آيه 37
2- . سوره زمر، آيه 42
3- . سوره سجده، آيه 11

علاوه بر آن كه ما معتقديم كه پيامبر و اهل بيت او ائمّه ما زنده اند، قرآن مى فرمايد:«و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون»(1) و گمان مبريد كسانى را كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند، بلكه آنها زنده و در پيشگاه خداوند روزى مى خورند.

شهدا نه تنها زنده اند، بلكه قرآن مى فرمايد:«فرحين بما اتاهم اللّه من فضله» آنها به خاطر نعمت هايى كه خداوند به آنها داده است، خوشحالند.(2)

سالى در مدينه باران نباريد، خليفۀ دوّم به عبّاس عموى پيامبر براى نزول باران متوسّل شد و گفت: خداوندا! ما در زمان پيامبر به او مراجعه مى كرديم و حالا به عموى او متوسّل مى شويم.

دليلى ديگر بر جواز توسّل

علاوه بر آيات قرآن و استدلال هاى فوق كه توسّل را جايز مى داند، يك دليل تجربى هم بر جواز توسّل داريم و آن بر آورده شدن حوائج است. ميليون ها انسان مؤمن و معتقد، با توسّل به اهل بيت عليهم السلام حاجات خود را از خداوند مى خواهند و خداوند حاجت هاى آنها را برآورده كرده و مشكلاتشان را برطرف مى سازد. اگر انجام اين گونه كارها شرك است، پس چرا حاجت ها برآورده شده و اينگونه دعاها مستجاب مى شود؟ چرا آنها ما را كمك مى كنند؟ آيا خداوند متعال و آن بزرگواران، ما را به شرك سوق مى دهند؟!

نوشتن نام بر روى سنگ قبور

وهّابى ها اعتقاد دارند نوشتن نام بر روى قبور شرك است. مثلاً وقتى به آنها پيشنهاد مى كنيم كه نام مبارك ائمّه بزرگوار بقيع را روى قبور مطهرشان بنويسيد، مى گويند: اين كار شرك است! آيا نوشتن نام شرك است؟

ص: 100


1- . سوره آل عمران، آيه 169
2- . سوره آل عمران، آيه 170

در پاسخ آنها بايد بگوييم، چگونه نام فلان پادشاه را روى سنگ يادبود احداث و يا تعمير و توسعه فلان مسجد مى نويسيد! آيا به نظر شما اين عمل شرك نيست؟!

چطور شما نام يك خيابان را در ابتداى آن خيابان مى نويسيد؟ براستى كجاى نوشتن نام و نشانى و مشخّصات شرك است؟!

گريه بر مردگان و شهدا

آنان گريه بر مرده را خلاف مى دانند، اگر پدر يك وهّابى فوت كرد، انگار نه انگار كه پدرش فوت كرده است! بالاخره عاطفه انسانى و مهر پدرى كجاست؟! مگر پيامبر در مرگ فرزندش ابراهيم نگريست؟!

سلام و لعن در زيارتنامه ها

وهّابى ها معتقدند سلام و يا نفرين بر مردگان شرك است! شنيدم كه امام جماعت مسجدالنّبى گفته است: افتخار مى كنم كه چهل سال است به پيامبر، سلام نكرده ام!

خوب، اگر سلام به انبيا شرك است، پس نعوذ باللّه خدا هم مشرك است، چون خود خداوند به پيامبرانش سلام مى كند؛

«سلام على نوح»(1)،«سلام على ابراهيم»(2)،«سلام على موسى و هارون»(3)،«سلام على ال ياسين»(4)،«سلام على المرسلين»(5).

در قرآن، هم سلام داريم و هم لعن؛ در آيات متعدّد خداوند ظالمان را لعن كرده است و ما نيز در زيارتى همچون زيارت عاشورا، كسانى را كه در حقّ اهل بيت پيامبر ظلم كرده اند، لعن مى كنيم.«لعنهم اللّه»(6)،«قاتلهم اللّه»(7)

ص: 101


1- . سوره صافّات، آيه 79
2- . سوره صافّات، آيه 109
3- . سوره صافّات، آيه 120
4- . سوره صافّات، آيه 130
5- . سوره صافّات، آيه 181
6- . سوره نساء، آيه 52
7- . سوره توبه، آيه 30
تبرّك

آنها مى گويند تبرّك شرك است! در حالى كه اگر تبرّك شرك است، پس چرا خليفۀ اوّل و دوّم را در كنار بدن مطهّر پيامبر دفن كردند؟

اگر شرك است، پس چرا در مراسم حج، استلام حجرالاسود و بوسيدن آن مستحبّ است؟ مگر حجرالاسود، سنگى بيش نيست؟

طواف دور قبور

آنها مى گويند به دور قبرها چرخيدن شرك است!

يك پاسخ ظريف و لطيفى در اينجا وجود دارد و آن اينكه در كنار كعبه، حِجر اسماعيل واقع است كه در داخل آن قبور حضرت اسماعيل، هاجر و تعدادى از انبيا قرار دارد. در اعمال حج و عمره، به ما دستور داده اند كه هنگام طواف به دور خانۀ كعبه، به دور حِجر اسماعيل هم بگرديم. به راستى اگر چرخيدن دور قبر شرك است، پس چرا خداوند به ما دستور داده كه به دور قبر بچرخيم و طواف كنيم؟

سجده بر مُهر

آنها مى گويند: شما در هنگام نماز سر بر مهر مى گذاريد، بنابراين شما بت پرست و مشرك مى باشيد!

آيا هر كس پيشانيش را روى هر جا گذاشت، يعنى آن را مى پرستد؟! اگر كسى سر بر روى مُهر گذاشت، خاك پرست مى شود، پس شما هم مشرك هستيد و شرك شما بيشتر است، چون سر بر هر چيزى مى گذاريد. بنابراين شما هم موكت پرست هستيد، هم فرش پرست و...! در حالى كه چنين نيست، بلكه در حقيقت، سجده براى خداوند است،«وانّ المساجد للّه، فلاتدعوا مع اللّه احداً»(1) و هركس سر بر مهر مى گذارد، خدا را مى پرستد.

ص: 102


1- . سوره جنّ، آيه 18

البتّه برخى از عوام كارهاى غلطى انجام مى دهند، كه مربوط به مذهب شيعه نيست. مثلاً هنگام وارد شدن به حرم مطهّر امام رضا عليه السلام، پاشنۀ درب ورودى را سجده مى كنند. بوسيدن اشكال ندارد، ولى سجده، مخصوص خداست.

روضه خوانى و يادبود

وهّابى ها مى گويند: روضه خوانى و مراسم يادبود، بدعت است!

حال آنكه خداوند در قرآن، روضه خوانى مى كند. آنجا كه مى فرمايد:«و كايّن مِن نبىّ قاتل معه ربّيّون كثير فما وَهنوا و ما استكانوا»(1)

يكى از اعمال حج وعمره، سعى بين صفا و مروه است. حاجى بعد از طواف خانه خدا و بعد از آنكه دو ركعت نماز طواف را به جاى آورد، بايد هفت بار بين صفا ومروه سعى كند. چرا بايد هفت بار بين اين دو كوه را پيمود؟ به ياد حماسه فداكارى يك مادر! هاجر همسر ابراهيم ومادر اسماعيل عليهم السلام.

هاجر، براى يافتن آب ونجات كودك شيرخوار خود، هفت بار اين مسير را پيمود.

خداوند مى خواهد اين خاطره همچنان در اذهان زنده بماند. لذا قرآن مى فرمايد:

«انّ الصّفا و المروة من شعائر اللّه»(2) و در پايان اين آيه مى فرمايد:«فانّ الله شاكر عليم» خداوند سپاسگذار و داناست. يعنى اى خانم! اى هاجر! اگر تو يك روزى به خاطر خدا مشكلات فراوانى را تحمّل كردى، من هم نمى گذارم نام و خاطره ات، فراموش شود.

در حقيقت شكرگزارى خدا به اين نحو است كه نام و خاطره او را زنده نگه مى دارد.

ص: 103


1- . سوره آل عمران، آيه 146
2- . سوره بقره، آيه 158
جشن ها

مى گويند: برگزارى مراسم جشن و سرور به مناسبت ميلاد پيامبر عليهم السلام و ديگران شرك است! و به شيعيان و ساير مسلمانان اعتراض مى كنند كه چرا براى ميلاد پيامبر و امامان جشن مى گيريد؟! اين عمل شما شرك است!

پاسخ آنها را قرآن مى دهد. قرآن مى فرمايد: حضرت عيسى عليه السلام به خدا عرض كرد:«ربّنا انزل علينا مائدةً من السماء تكون لنا عيداً لاوّلنا و آخرنا»(1) خداوندا! يك غذاى آسمانى بر ما نازل فرما، تا عيدى براى تمامى ما باشد.

ما از آنان سؤال مى كنيم: آيا تولّد يك پيامبر و امام، به اندازۀ يك مائده آسمانى ارزش ندارد؟ اگر مثلاً دو تا گلابى از آسمان نازل شود، عيد است، امّا تولّد پيامبر به اندازۀ دو تا گلابى براى ما مايۀ جشن و سرور و شادمانى نيست؟ چه قدر انسان بايد كج سليقه باشد؟!

بوسيدن ضريح

خدا رحمت كند علامه سيّد شرف الدّين جبل عاملى، صاحب كتاب المراجعات را، ايشان يك بار به مكه مشرف مى شوند. پادشاه عربستان هر ساله در ايّام حج، يك ميهمانى با شكوه با حضور علماى تمامى مذاهب برگزار مى كرد. در آن سال، ايشان هم به عنوان عالم بزرگ شيعى، به آن مجلس دعوت مى شود. علامه هنگامى كه وارد مجلس مى شود، قرآنى را به شاه عربستان هديه مى كند، شاه نيز قرآن را مى گيرد و مى بوسد.

علامه بلافاصله به او مى گويد: تو چرم پرست هستى و مشركى! پادشاه با تعجب مى پرسد براى چه؟ علامه جواب مى دهد: براى اينكه جلد اين قرآن را كه چرم است بوسيدى! پادشاه مى گويد: من به خاطر چرم نبوسيدم، كفش هاى من هم

ص: 104


1- . سوره مائده، آيه 114

چرمى است، ولى آن را نمى بوسم! من چرمى را كه جلد قرآن است مى بوسم.

سيّد شرف الدين جواب مى دهد: ما هم هر آهنى را نمى بوسيم، آهنى كه ضريح پيامبر شده را مى بوسيم، ولى شما به ما مى گوييد: مشرك! پادشاه اندكى تأمّل كرده و مى گويد: شما درست مى گوييد!

روزى در مسجد النّبى خواستم ضريح پيامبر را ببوسم. يكى از وهّابى ها گفت:

«هذا حديد» اين آهن است وهيچ فايده اى براى تو ندارد. به او گفتم: پيراهن حضرت يوسف نيز پنبه بود، ولى قرآن مى گويد: هنگامى كه اين پيراهن را بر روى صورت يعقوب عليه السلام انداختند، او بينا گرديد.«فارتدّبصيراً»(1)

آرى آن پيراهن از پنبه بود، ولى چون با بدن يوسف عليه السلام تماس پيدا كرده بود، با ساير پيراهن ها تفاوت پيدا كرده و توانست انسان نابينايى را بينا كند.

در بنى اسرائيل صندوق مقدّسى وجود داشت كه مورد احترام آنان بود. ماجراى اين صندوق بر مى گردد به زمان تولّد حضرت موسى عليه السلام. هنگامى كه آن حضرت به دنيا آمد، مادرش از ترس مأموران و خبرچينان فرعون و با الهامى كه از طرف پروردگار دريافت كرد، كودك را در صندوق نهاد ودر رود خروشان نيل رها كرد. اين صندوق بعدها مورد احترام و تقديس بنى اسرائيل واقع شد و در هر حركت مهمّى، اين صندوق همانند پرچم در جلو جمعيّت بنى اسرائيل به حركت در مى آمد.

در اين صندوق مقدّس يادگارهايى از حضرت موسى وخاندان او قرار داشت. در يكى از جنگ ها اين صندوق به تصرّف دشمنان درآمد و دست بنى اسرائيل از آن كوتاه شد. اين اتّفاق، آثار بسيار سوء روانى در ميان بنى اسرائيل بجاى گذاشت.

پس از مدّت ها و در جريان فرماندهى طالوت، خداوند بازگشت آن را به بنى اسرائيل نويد داد. قرآن در اين ارتباط مى فرمايد: نشانه فرماندهى او بر شما بازگشت صندوق معهود است، كه در آن آرامشى است از طرف پروردگار شما و96

ص: 105


1- . سوره يوسف، آيه 96

يادگارهاى بجا مانده از دودمان حضرت موسى.(1)

خوب، اگر صندوقى كه يادگارهايى از پيامبر خدا، حضرت موسى عليه السلام و خاندان او در آن قرار دارد، مايۀ آرامش است، آيا صندوقى كه در آن يادگارى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد، مايۀ آرامش نيست؟

به همين دليل، هر جا فرزندى از فرزندان پيامبر مدفون باشد، قبر و ضريح او، مايۀ آرامش است و ما آن را مى بوسيم و افتخار هم مى كنيم.

احترام بقيع

اگر در قبرستان بقيع، به احترام ائمّۀ معصومين عليهم السلام و ساير بزرگان آرميده در بقيع، كفش هاى خود را در آورده و با پاى برهنه حركت كنيم، به ما مى خندند!

آيا اگر به احترام مكان و زمين مقدّسى پابرهنه شويم، اشكالى دارد؟

مگر خداوند به حضرت موسى عليه السلام نمى فرمايد:«فاخلَع نَعليك انّك بالواد المقدّس طُوى»(2) كفش هاى خود را در آور، چون در سرزمين مقدّسى هستى!

حضرت صالح به قومش فرمود:«هذه ناقة اللّه... لاتمسّوها بسوء فيأخذكم عذاب اليم»(3) اين ماده شتر الهى است، مبادا گزندى به او بزنيد كه خداوند شما را عذابى سخت خواهد كرد.

هنگامى كه يك شتر، به بركت انتساب به حضرت صالح واعجاز الهى مقدّس مى شود، آيا يك قطعه زمين نمى تواند به بركت در آغوش گرفتن پيكر اولياى خدا مقدّس شود؟!

ذكر يا علىّ و يا حسين

وهّابى ها مى گويند: هر ذكرى جز «يا اللّه»، شرك است، گرچه «يا محمّد» باشد! اصولا هر گونه استمدادى از غير خدا شرك است.

ص: 106


1- . سوره بقره، آيه 248
2- . طه، 12
3- . سوره اعراف، آيه 73

بايد پرسيد: اگر يا حسين گفتن شرك است. پس اين سخن فرزندان حضرت يعقوب عليه السلام كه آمدند خدمت پدر و گفتند:«يا ابانا استغفر لنا»(1) پدر جان از خداوند بخواه ما را ببخشد، حكمش چيست؟ اگر بگوييد: حضرت يعقوب عليه السلام زنده بود كه از او استمداد كردند، مى گوييم: حسين بن على عليهما السلام نيز زنده است، زيرا قرآن مى فرمايد:«و لاتحسبنّ الّذين قُتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربّهم يرزقون»(2) و گمان نكنيد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زنده ودر پيشگاه پروردگار خود روزى مى خورند.

گنبد و بارگاه

مى گويند: ساخت گنبد و بارگاه شرك است!

مى گوييم: اوّلاً ما گنبد را نمى پرستيم، اگر گنبدى را مى سازيم مى خواهيم اعلام كنيم كه زير آن مردى الهى و موحّد مدفون است. گنبد علامت بندگى خداست، نه علامت شرك.

ثانياً ساختن مسجد و بارگاه بر مزار و قبور بزرگان الهى در متن قرآن آمده است.

قرآن در نقل ماجراى اصحاب كهف مى فرمايد: هنگامى كه ماجراى اصحاب كهف بر ملا شد، مردم براى ديدن آنها شتافتند، ولى آنها را مرده يافتند، هر كس پيشنهادى كرد؛ يكى پيشنهاد كرد كه بر روى آنها، بناى يادبودى ساخته شود. ديگرى پيشنهاد كرد كه مسجدى بر روى غار بنا كنيم. اين پيشنهاد پذيرفته شد.(3)

اين خود الگوى خوبى است براى همۀ ما كه اگر بناست، بناى يادبودى بسازيم، چه بهتر كه بناى مفيد و ارزنده اى بسازيم. در برخى شهرها بناى يادبودى مى سازند كه داراى مفهوم روشنى نيست و با فرهنگ ما سازگارى چندانى ندارد.

حال كه ساختن مسجد كنار قبور اوليا، در متن قرآن آمده است، بنابراين ساخت

ص: 107


1- . سوره يوسف، آيه 97
2- . سوره آل عمران، آيه 169
3- . سوره كهف، آيه 21

مساجد و حرم، كه محلّ عبادت و راز و نياز و تلاوت قرآن است، در كنار و بر روى قبور ائمه، چه اشكالى دارد؟!

ثالثاً ساختن گنبد به جاى سقف مسطّح، كارى عقلائى و منطقى و هنرى است.

زيرا گنبد از زيباترين و بهترين و بااستحكام ترين نوع معمارى است.

طلاكارى گنبد و ضريح نيز نشان دهنده عشق به اهل بيت عليهم السلام است، خداوند به پيامبرش مى فرمايد:

«قل لا اسئلكم عليه اجراً الاّ المودّة فى القربى»(1) بگو: من چيزى به عنوان مزد رسالت از شما مطالبه نمى كنم، مگر دوستى با اهل بيت من.

در واقع طلا كارى گنبد و ضريح، نوعى ابراز علاقه و محبّت به اهل بيت پيامبر و تعظيم شعائر و تشكّر از آنهاست. علاوه بر آنكه نوعى زينت وزيبايى است و زيبايى نيز هيچ ايراد و اشكالى ندارد، بلكه امرى پسنديده است.

«والحمدللّه ربّ العالمين»23

ص: 108


1- . سوره شورى، آيه 23

ص: 109

ص: 110

(2)

بسم اللّه الرّحمن الرّحيٖم مقدمه:

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد وآله الطاهرين ولعنة اللّه على اعدائهم اجمعين

در كتاب توحيد به طور فشرده دربارۀ جهان بينى الهى و مسألۀ توحيد و شرك بحث كرديم؛ در اين كتاب به دومين اصل اعتقادى نزد شيعه يعنى عدل الهى مى پردازيم:

صفات خدا

خداوند متعال همۀ صفات پسنديده را داراست و از تمامى صفات ناپسند پاك و منزّه است. صفات پسنديده اى كه در خدا وجود دارد، صفات جمال يا صفات ثبوتيّه و صفات ناپسندى كه خداوند از آنها مبرّاست، صفات جلال و يا صفات سلبيّه ناميده مى شود.

صفات ثبوتيّه نيز دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.

صفات ذات: صفاتى است كه عين ذات خداست و قابل جدا شدن از خدا نيست، مانند عالم بودن، زنده بودن و قادر بودن.

صفات فعل: صفاتى است كه مربوط به فعل خداست و مى توان بود يا نبودشان را به خدا نسبت داد، مانند خالق بودن، زيرا خداوند هم مى تواند خلق كند و هم مى تواند خلق نكند.

به عبارت ديگر؛ هر صفتى كه بشود ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت فعل

ص: 111

است، مانند رضايت خدا كه در برابر غضب خدا قرار دارد و هر صفتى كه نتوان ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت ذات است.

راه آشنايى با صفات خدا

راه آشنايى با صفات خدا مانند راه آشنايى با خود خداست، همان گونه كه شما از يك نوشته به نويسندۀ آن پى مى بريد، از چگونگى الفاظ و كلمات، مقدار آشنايى نويسندۀ آن را با لغات به دست مى آوريد، از انشاى آن قدرت نويسندگى او را مى فهميد و از مطالبش متوجّه روحيّه و هدف نويسنده مى شويد. پس هر آفريده اى مى تواند دو كار انجام دهد:

1 - آفريدگار خود را بشناساند.

2 - صفات و حالات و هدف آفريدگار خود را بفهماند.

نقش ايمان به صفات خدا

ايمان به هر يك از صفات خدا نقش مثبت و ارزنده اى در گفتار، روش و منش انسان و بالطبع در زندگى فردى و اجتماعى او دارد.

ايمان به اينكه خداوند عزيز و نفوذناپذير است،«انّ العزّة للّه جميعاً»(1) و همه قدرت ها و توانايى ها از اوست،«انّ القوّة للّه جميعاً»(2) و پديد آورنده و برگشت دهنده همه اوست،«انّا لِلّه و انّا اليه راجعون»(3) به انسان اعتماد، وقار و اميد مى دهد و او را از خود برتربينى، خود كم بينى و ترس و وحشت از آينده نجات مى دهد.

ص: 112


1- . سوره نساء، آيه 139
2- . سوره بقره، آيه 165
3- . سوره بقره، آيه 156

اصل دوم: عدل الهى

عدل الهى

چرا عدل از اصول است؟

با اينكه خدا صفات زيادى دارد - از قبيل رحمت، حكمت، قدرت، خالقيّت، علم و... - چرا تنها عدل از اصول دين شمرده شده است؟

پاسخ: اين انتخاب، هم ريشۀ تاريخى دارد و هم ريشۀ سياسى.

ريشۀ تاريخى آن به قرون اوليه اسلام بر مى گردد. آن گاه كه گروه كوچكى از مسلمانان - فرقه اشعرى - عادل بودن خدا را لازم نمى دانستند و مى گفتند: هر كارى كه خدا خواست و انجام داد همان درست است، گرچه از نظر عقل از كارهايى باشد كه مسلّماً قبيح و زشت و ستم محسوب شود! مثلاً مى گفتند: اگر خداوند اميرمؤمنان على عليه السلام را به دوزخ و قاتل او - ابن ملجم - را به بهشت ببرد مانعى ندارد. ولى ما اين منطق را نمى پذيريم و طبق منطق عقل و آيات قرآن مى گوييم تمام كارهاى خدا حكيمانه است و هرگز كارى كه ظلم و قبيح باشد از او سر نمى زند.

البتّه خدا بر هر كارى قدرت دارد، امّا كار خلاف حكمت نمى كند؛ چنانكه ما قدرت داريم چشم خود را كور كنيم ولى چنين نمى كنيم چون اين عمل، حكيمانه نيست، پس استفاده از قدرت مربوط به آن است كه عمل با عدل وحكمت و وعده هاى قبلى هماهنگ باشد. خدايى كه وعده داده است مؤمنان را به بهشت و فاسقان را به دوزخ ببرد اكنون اگر خلاف كند، خلف وعده مى شود واين عمل، قبيح است و هرگز خداوند كار زشت نمى كند. ما كه مى گوييم: خدا ظلم نمى كند قدرت او را محدود نكرده ايم بلكه اين حكمت است كه موجب مى شود قدرت در جاى مناسب به كار گرفته شود.

و امّا ريشۀ سياسى آن به دوران بنى اميّه و بنى عبّاس برمى گردد، آنها براى آن كه با

ص: 113

اعتراضات و شورش هاى مردمى مواجه نشوند، اين گونه تبليغ مى كردند كه همه چيز به خواست خداست و كسى حقّ ندارد در برابر اراده خدا حرفى بزند. اگر ما حاكم شده ايم به خواست خدا بوده و كسى حقّ اعتراض ندارد، زيرا آنچه بر جهان حاكم است جبر است و انسان هيچ اختيارى ندارد و اين جبر مورد رضايت خداست و چون رضاى خدا در آن است پس هركارى كه او انجام دهد عدل است.

در واقع اين نظريّه پشتوانۀ سياسى خوبى براى بنى اميّه و استمرار حكومت و رياستشان بود.

معنى و مفهوم عدل

واژه عدل در لغت در مقابل ظلم و جور آمده و به معناى قراردان هرچيز در جاى خود و يا انجام دادن هركارى به نحو شايسته است. چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «العدل يضع الامور مواضعها»(1) عدل است كه هر امرى را در جايگاه خودش قرار مى دهد.

اينكه مى گوييم خداوند عادل است، يعنى هم در نظام تكوين و طبيعت هر چيزى را تحت نظامى خاص و مناسب آفريده است، «بالعدل قامت السموات و الارض»(2) و هم در عالم قانون گذارى و تشريع، تمام قوانين او عادلانه و به جا و با هدف خلقت هماهنگ بوده و هيچ گونه تبعيض و تفاوت ناروايى در آن قرار نداده است. چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه»(3) خداوند از ستم بر بندگان خود منزّه است و دربارۀ آفريدگان خود به عدل رفتار مى كند و در مورد آنان به عدل حكم مى كند.

بنابراين مقتضاى عدل الهى اين است كه خداوند هر انسانى را به اندازه استعدادش مورد تكليف قرار دهد،«لا يكلّف الله نفساً الا وسعها»(4) و سپس با توجّه

ص: 114


1- . نهج البلاغه، حكمت 437
2- . تفسير صافى، ذيل آيه 7 الرّحمن
3- . نهج البلاغه، خطبه 185
4- . سوره بقره، آيه 286

به توانايى و تلاش اختيارى وى دربارۀ او قضاوت كند،«و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون»(1) و سرانجام پاداش يا كيفرى در خور كارهايش به او عطا فرمايد.«فاليوم لا تظلم نفس شيئاً و لاتجزون الا ما كنتم تعملون»(2)

عدل و قسط

هرچند عدل وقسط معمولاً در كنار يكديگر ويا به جاى يكديگر بكار مى روند امّا تفاوت هايى نيز با هم دارند و موارد كاربرد متفاوتى پيدا مى كنند.

گاهى عدل در برابر ظلم به كار مى رود و قسط در برابر تبعيض.

گاهى قسط را در تقسيم عادلانه به كار مى برند، امّا عدل اعمّ از تقسيم عادلانه و هر كار عادلانۀ ديگر است.

گاهى عدل در مورد حكومت وقضاوت به كار مى رود و قسط در مقام تقسيم حقوق.

آثار ايمان به عدل خدا

ايمان به عدالت خداوند، از جهات مختلف اثر عجيبى در سازندگى انسان دارد:

1 - از جهت كنترل خود در برابر گناهان. اگر انسان بداند كه گفتار و كردارش زير نظر است و جزاى هر نيك و بدى را خواهد ديد، خود را در اين جهان رها و بى قيد و شرط نمى داند.

2 - خوش بينى و دورى از يأس و نااميدى. انسانِ معتقد به عدل الهى، به نظام آفرينش خوش بين است و چون خداى جهان را عادل مى داند، حوادث تلخ نيز

ص: 115


1- . سوره يونس، آيه 54
2- . سوره يس، آيه 54

برايش شيرين است و در هيچ حالى گرفته خاطر و مأيوس نيست.

3 - استقرار عدالت در زندگى فردى و اجتماعى. كسى كه به عدل خداوند عقيده دارد آمادۀ پذيرفتن عدالت در زندگى شخصى و اجتماعى خويش است.

ريشه هاى ظلم

ما با نيروى عقل و انديشه اى كه خدا به ما عنايت كرده، خوبى ها و بدى ها را درك مى كنيم و مى فهميم كه ستم، بد و عدالت خوب است و معتقديم خدا كار قبيح نمى كند و ظلم و ستم در او نيست زيرا تمام ظلم و ستم هايى را كه در انسان مشاهده مى كنيم از يكى ازمنابع زير سرچشمه مى گيرد:

1 - جهل: گاهى جهل و نادانى ريشۀ ظلم است، مثلاً كسى كه نمى داند نژاد سفيد و سياه با هم فرقى ندارد، به خيال برترى، به سياه پوست ظلم مى كند، ريشه اين ظلم، ناآگاهى يا خودخواهى است.

بنابراين انسان ممكن است با گمان هاى پوچ و كج فهمى ها و نادانى ها به كارهايى دست بزند كه نتيجه اش جز ظلم نيست ولى از خدايى كه جهل در او راه ندارد و علم او بى نهايت است چگونه ممكن است ظلم سر زند؟

2 - ترس: گاهى انگيزۀ ظلم ترس است، مثل اينكه يك قدرتى از قدرت رقيب خود به وحشت مى افتد ومى ترسدكه اگر حمله نكند به او حمله شود وبراى پيشگيرى، به او ظلم مى كند و يا طاغوت ها براى تحكيم پايه هاى قدرت خود و تسلّط بر آزاديخواهان به زور و ظلم متوسّل مى شوند؛ امّا مگر خدا رقيبى دارد يا به تحكيم قدرت نياز دارد؟

3 - نياز و كمبود: گاهى عامل ظلم، نياز است، نيازهاى مادّى يا روانى كه ممكن است كسى را وادار كند كه به عمل زشتى دست زند و بر ديگرى ستم كند.

4 - خباثت درونى. برخى ظلم ها به خاطر خباثت درونى افراد است؛ بعضى ساديسم دارند و از رنج دادن ديگران يا رنج كشيدن آنان لذّت مى برند.

5 - عقده. گاهى فردى به اذيّت و آزار ديگران مى پردازد چون عقده دارد. او بر اثر ظلم ديگران و يا شكست ها و يا به دليل برآورده نشدن انتظارات و توقّعاتش به ديگران ستم مى كند وبدين وسيله مى خواهد انتقام بگيرد وخود را آرامش دهد.

ص: 116

اكنون كه با ريشه هاى ظلم آشنا شديد كداميك را در خدا مى يابيد تا كسى بتواند تصوّر كند انگيزۀ ظلم در خداوند وجود داشته باشد؟ در حالى كه خداوند ذرّه اى ظلم نمى كند،«انّ اللّه لايظلم النّاس شيئا»(1) به هيچ كس ظلم نمى كند،«و لايظلم ربّك احدا»(2) حتّى به اندازۀ رشتۀ باريكى كه در وسط هسته خرما قرار دارد ظلم نمى كند.

«لا يظلمون فتيلا»(3)

خداوند نه تنها به احدى ظلم نمى كند، حتّى ارادۀ ظلم نسبت به هيچ موجودى ندارد.«و ما اللّه يريد ظلماً للعالمين»(4)

خدايى كه به ما فرمان عدالت مى دهد،«انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان»(5) چگونه ممكن است خود ظلم كند؟ او كه علم مطلق، حكمت مطلق و لطف مطلق است، چگونه ممكن است به انسان ضعيف كه در طوفان غرائز سركش به سر مى برد دستور دهد كه دشمنى ها وناراحتى هايى كه از قومى دارد موجب بى عدالتى او نشود،«و لايجرمنّكم شنئان قوم على ألاّ تعدلوا»(6) ولى خود با آن قدرت بى نهايت كه تحت تأثير هيچ غريزه اى نيست ظلم كند؟!8.

ص: 117


1- . سوره نساء، آيه 40
2- . سوره كهف، آيه 42
3- . سوره اسراء، آيه 71
4- . سوره آل عمران، آيه 8
5- . سوره نحل، آيه 90
6- . سوره مائده، آيه 8.

پاسخ به شبهات

اشاره

در بحث عدل، شبهات و پرسش هاى بسيارى مطرح است؛ اگر خدا عادل است، علّت اين همه تفاوت در آفرينش موجودات به خصوص انسان ها چيست؟

اگر جهان بر پايه عدل استوار است، مشكلات و ناگوارى ها و امراض و ناقص الخلقه ها براى چيست؟

چرا لحظه اى گناه، گاهى عذاب ابدى به دنبال دارد؟

براى پاسخ گويى، با استفاده از آيات و روايات نكاتى را گوشزد مى كنيم. هر يك از اين نكات، كليدى است براى حلّ معمّاها و پاسخى است به چراها و شبهه ها.

نكتۀ اول: هيچ موجودى از خدا طلبكار نيست

خدا عادل است، يعنى حقّ هيچ موجودى را پايمال نمى كند و به هر موجودى طبق نظام حكيمانۀ هستى لطف مى كند. ظلم، پايمال كردن حقّ است و عدل و ظلم در جايى معنا پيدا مى كند كه حقى در كار باشد.

اكنون مى پرسيم آيا كسى از خدا طلبى دارد و آياموجودات از قبل حقّى داشته اند تا پايمال شده باشد و ظلمى صورت گرفته باشد؟ مگر ما قبلاً بوده ايم يا از خود چيزى داشته ايم تا از ما گرفته، يا پايمال شده باشد؟ البتّه تفاوت هايى در جهان هست، يكى جماد است، يكى گياه، يكى حيوان است وديگرى انسان، ولى هيچ موجودى قبلاً وجودى نداشته تا از او گرفته باشند.

اگر يك قالى بزرگ را پاره پاره كنند، مى توان گفت: اين قالى قبلاً بزرگ بوده و اكنون با پاره شدن بزرگى خود را از دست داده است ولى اگر ما از اول يك قاليچۀ

ص: 118

كوچك بافتيم، قاليچه حقّ ايراد ندارد كه چرا من كوچكم؟ زيرا او پيش از اين هيچ بود واصلاً از خود بزرگى نداشت تا كسى آن را گرفته باشد وبه او ظلمى كرده باشد.

يا مثلاً حرف دال، زمانى مى تواند از نويسندۀ خود شكايت كند كه چرا او را كمر خميده قرار داده كه قبلاً صاف نوشته مى شد، در آن صورت بود كه يك كمال را از او گرفته بود و او حقّ اعتراض داشت.

بنابراين اگر خدا به يك نفر كه هيچ طلبى از او نداشته، چيزى بدهد و به فرد ديگرى از همان چيز، دو عدد بدهد، هرگز ظلم نيست. علاوه بر اينكه خداوند به آن كسى كه نعمت بيشترى داده مسئوليّت بيشترى نيز سپرده است.

نكتۀ دوم: تبعيض ظلم است نه تفاوت

خداوند، تمام موجودات را با تفاوت هايى حكيمانه آفريد و براى هر موجودى راهى مناسب براى رسيدن به كمال مقرّر كرد و در تكليف و فرمان يا اجر و كيفرى كه به دنبال آن معيّن ساخت، ميان نژادى با نژاد ديگر يا امّتى با امّت ديگر يا فردى با فرد ديگر هيچ تبعيضى قايل نشد.

انگشت هاى يك دست باهم تفاوت دارند، امّا اين ظلم نيست چون هركدام خاصيّت ويژه اى دارند. سلّول استخوان با سلّول چشم فرق مى كند امّا اين بى عدالتى نيست، بلكه عين عدالت است. چنانكه قُطر و ضخامت ستون ها و تيرآهن ها در طبقات پايين ساختمان بيشتر از طبقات بالاست، در اينجا نيز تفاوت وجود دارد، امّا ظلم نيست.

فرق است ميان تبعيض و تفاوت؛ تبعيض يعنى در شرايط مساوى ميان افراد و موجودات فرق گذاردن كه اين ظلم است امّا تفاوت مربوط به شرايط مختلف است، مثلاً: اگر تمام شاگردان يك كلاس به طور مساوى درس استاد را فراگرفته اند و معلّم ميان نمره آنان فرق بگذارد اين تبعيض و ظلم است امّا اگر تفاوت نمره هاى معّلم به خاطر تفاوت آشنايى شاگردان با درس باشد مانعى ندارد.

ص: 119

كارخانه اى را فرض كنيد كه هم پيچ و مهره كوچك مى سازد و هم تاير ماشين بزرگ، آيا به خود اجازه مى دهيد به خاطر تفاوت ميان پيچ و مهره و تاير به مؤسس كارخانه نسبت ظلم دهيد؟ و آيا خود پيچ و مهره حقّ اعتراض دارد؟ شكّى نيست كه جواب منفى است، زيرا زمانى هيچ يك از اين دو نبودند و مؤسس كارخانه طبق مصلحت، اين دو را براى دو كار مختلف ساخته است. در اينجا فقط يك صورت براى ظلم باقى مى ماند و آن اينكه ما كار تاير را از پيچ و مهره بخواهيم، امّا اگر هر قطعه براى كارى ساخته شد و بيش از ظرفيّت هم چيزى بر آن تحميل نشد، در اين صورت ظلمى قابل تصوّر نيست.

تفاوت ها، رمز خداشناسى

چنانكه گذشت، تفاوت هاى حكيمانه در آفرينش نه تنها ظلم نيست، بلكه عين عدالت است، علاوه بر آنكه رمز خداشناسى نيز هست، قرآن درسوره روم مى فرمايد:«و مِن آياته خَلقُ السَّمواتِ و الارضِ و اختِلافُ السِنَتِكُم و ألوانِكُم»(1) اختلاف زبان ها و رنگ هاى شما انسان ها، نشانۀ قدرت خداست.

اگر يك نقّاش، دائماً يك چيز را نقاشى كند و معمار يا مهندسى تنها يك طرح ساختمانى بدهد يا شاعرى تنها يك نوع شعر بسرايد، اينها دليل بر ضعف و محدوديّت اوست، امّا اگر كسى هر روز و هر ساعت طرحى نو داد اين دليل بر توان و قدرت بالاى اوست.

تفاوت ها، رمز شكوفايى كمالات

اگر همۀ مردم از همه جنبه ها يكسان باشند، رشد و كمالى به وجود نخواهد آمد.

اگر همه داراى يك شكل و يك تُنِ صدا و كاملاً شبيه يكديگر باشند، نمى توان آنها را شناخت.22

ص: 120


1- . سوره روم، آيه 22

اساساً نظام تعاون، همكارى، هميارى و سوز و محبّت، در زمانى است كه تفاوتى وجود داشته باشد. توانمند دست ناتوان را مى گيرد و ثروتمند دست تهيدست را.

اگر همۀ مردم درآمد مساوى داشته باشند، سخاوت و انفاق معنا پيدا نمى كند و سخى و بخيل شناخته نمى شوند. من كه رانندگى بلد نيستم، تواضع مى كنم و از يك راننده ياد مى گيرم، او نيز براى مسايل شرعى خود نزد من مى آيد و آنها را مى آموزد.

هركس در يك رشته شاگردى مى كند.

تفاوت ها و جامعه سازى

تفاوت ها نقش بسيار مهمى در زندگى اجتماعى انسان داراست. براى بيان اهميّت آن، پذيرش چند نكته لازم است:

الف. زندگى انسان اجتماعى است. ما مثل يك گياه خودرو نيستيم كه خود به خود سبز يا خشك شويم وبه ديگرى كارى نداشته باشيم.

البتّه در فلسفۀ اجتماعى بودن انسان دو نظريه وجود دارد: نخست اينكه نيازهاى زندگى، انسان را به زندگى اجتماعى وادار مى كند. دوم اينكه انسان طبعاً به زندگى اجتماعى مايل و از زندگى انفرادى متنفّر است، امّا در هر دو صورت، انسان موجودى اجتماعى است.

ب. زندگى اجتماعى جز از راه همكارى قابل تداوم نيست و همكارى، تنها در صورت وجود تفاوت هاست، كه هر كسى در يك حرفه و هنر و رشته اى توانا و در رشته هاى ديگر ضعيف باشد؛ تفاوت در قدرت ها و ذوق ها و حوصله ها سبب پيدايش نياز مى شود و نياز هم عامل پيدا شدن اجتماع است تا هر دسته و فردى نياز ديگرى را بر آورد.

بنابراين، تفاوت ها نيازآفرين است و نيازها جامعه ساز و رشد انسان در سايه اجتماع است.

ص: 121

تفاوت در تكليف

قرآن در مورد تكليف انسان ها مى فرمايد:«لا يكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها»(1) خداوند هيچ كس را به انجام كارى مكلّف نمى كند، مگر به اندازۀ توانائيش و در آيه ديگرى مى فرمايد:«لايكلّف اللّه نفساً الاّ ما آتاها»(2) خداوند هيچ كس را به انجام كارى مكلّف نمى كند، مگر به اندازۀ امكاناتى كه به او داده است.

در آيه اول حدّ ومرز تكليف، توانايى انسان است. هرچه توان دارى!

در آيه دوم حدّ و مرز تكليف، امكانات انسان است. هرچه پول و ثروت دارى!

واضح است كسى كه از توانايى جسمى و امكانات مالى برترى برخوردار است با كسى كه از چنين امكاناتى برخوردار نيست، تكليف يكسانى ندارند و اين عدل و عدالت است.

تفاوت در پاداش

مزد افراد نيز بر اساس ميزان امكانات و كارى كه انجام مى دهند، متفاوت است و عدل نيز همين را ايجاب مى كند.

بنده كه سالم هستم، به راحتى وضو مى گيرم، به مسجد مى روم و نماز مى خوانم، امّا انجام اين كارها براى انسان بيمار مشقّت دارد و زمان طولانى ترى را بايد صرف اقامۀ نماز كند و بديهى است كه در اين صورت از پاداش بيشترى نيز برخوردار گردد.

نكتۀ سوم: هميشه عدل به معناى مساوات نيست

توجّه به اين نكته ضرورى است كه عدل در همه جا و هميشه به معناى مساوات و برابرى نيست؛ اگر معلّم به همۀ شاگردان - بدون در نظر گرفتن مقدار استحقاق آنان - نمرۀ مساوى دهد ظلم است. ظلم به دانش آموزانى كه درس خوانده اند.

اگر پزشك بدون در نظر گرفتن حال بيماران به همۀ آنان از يك دارو و به مقدار

ص: 122


1- . سوره بقره، آيه 286
2- . سوره طلاق، آيه 7

مساوى بدهد ظلم است. عدالت پزشك و معلّم دراين دو مثال، در آن است كه نمره و داروى متفاوت بدهند و اين تفاوت ها غير از تبعيض است، اين تفاوت ها بر اساس توصيه و سفارش و نور چشم بازى نيست، بلكه حكيمانه است. بنابراين هرگونه نابرابرى و تفاوت تا از مدار حكمت بيرون نرود، ظلم نخواهد بود.

نكتۀ چهارم: حقوق جامعه بر حقوق فرد اولويّت دارد

فرض كنيد دولت اسلامى به خاطر نياز منطقه و رفاه عمومى، دستور احداث خيابانى را مى دهد. وجود اين خيابان در ارتباط با نيازها و تراكم جمعيّت و وسايل نقليّه ضرورت دارد ولى در احداث هر خيابانى خانه عدّه اى خراب مى شود و آنان تا پول خانه را از دولت بگيرند و خانۀ ديگرى تهيه كنند، بايد زحماتى را متحمّل شوند. در اينجا به خاطر رنج چند نفر نبايد اساس نياز ملّت و رفاه مردم را ناديده گرفت، در اسلام با همۀ اهميّتى كه مالكيّت و حقوق فرد دارد، حقوق اجتماع بيشتر مورد توجّه قرار گرفته است. اميرمؤمنان على عليه السلام به مالك اشتر مى فرمايد: كسانى كه اموال مورد نياز مردم را احتكار كرده اند احضار كن و پس از موعظه و نهى از منكر اگر به عمل خود ادامه دادند با آنها با شدّت و خشونت رفتار كن. سپس مى فرمايد:

عمل احتكار گرچه به نفع فرد است ولى براى اجتماع ضرر دارد.(1)

در جاى ديگر مى فرمايد: در ادارۀ حكومت، توجّه تو به رفاه و رضاى عموم باشد گرچه به قيمت ناراحتى خواص تمام شود.

نكتۀ پنجم: علم و آگاهى ما محدود است

در بسيارى مواقع چيزهايى را شرّ مى پنداريم كه خير ما در آنهاست و گاهى چيزى را خير مى دانيم كه براى ما مايۀ شرّ است. قرآن نيز ما را متوجّه همين مطلب كرده و مى فرمايد:«عسى أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم»(2) و در آيه ديگرى اندك بودن

ص: 123


1- . نهج البلاغه، نامه 53
2- . سوره بقره، آيه 216

دانش و اطلاعات ما را يادآور مى شود:«و ما اوتيتُم من العلم الاّ قليلا»(1)

در قرآن نمونه هاى فراوانى از اين دست بيان شده است:

1 - در ماجراى قارون آمده است: وقتى كه مردم به زرق و برق و تشريفات و تجمّلات قارون نگاه مى كردند، مى گفتند: اى كاش آنچه قارون داشت ما هم مى داشتيم! خوشا به حال او! عجب لذّتى مى برد! چندى بعد كه سرنوشت تلخ او را ديدند گفتند: خوب شد كه ما مثل قارون نبوديم.(2)

2 - هنگامى كه حضرت موسى از خضر عليه السلام درخواست كرد تا اجازه دهد همراه او باشد و در جهت رشد خود علومى را از او بياموزد، پس از پذيرش مشروط حضرت خضر، آن دو بر كشتى سوار شدند، خضر شروع كرد به سوراخ كردن كشتى، حضرت موسى به او اعتراض كرد در حالى كه قبلاً قول داده بود به كارهاى خضر اعتراض نكند.

آنها پس از پياده شدن از كشتى به راه خود ادامه دادند تا رسيدند به كوچه اى كه تعدادى از بچّه ها مشغول بازى بودند.

خضر يكى از بچّه ها را كشت. فرياد موسى بلند شد كه چرا يك انسان بى گناه را كشتى! خضر گفت: مگر بنا نبود اعتراض نكنى؟! من كه گفتم تو صبر ندارى!

موسى عليه السلام قول داد كه ديگر هيچ اعتراضى نكند وچنانچه اعتراضى نمود خضر از او جدا شود.

آنان همچنان به راه خود ادامه دادند و در حالى كه تشنه و گرسنه بودند به روستايى رسيدند، از مردم آن روستا غذا خواستند، امّا آب و غذايى به آنها ندادند.

آنان در آن روستا متوجّه ديوارى شدند كه كج شده و ممكن بود هر آن فرو ريزد.82

ص: 124


1- . سوره اسراء، آيه 85
2- . سوره قصص، آيات 79 تا 82

خضر شروع به تعمير آن ديوار كرد، مجدّداً موسى اعتراض كرد كه مردم اين روستا به ما نان و غذا ندادند و حالا شما ديوار آنها را تعمير مى كنيد؟! اى كاش مزدى از آنها مى گرفتيد!

پس از اين اعتراض كه به جدايى آنها انجاميد، حضرت خضر انگيزه ها و دلايل كارهاى به ظاهر خلاف خود را براى موسى شرح داد.(1) آرى گاهى پيامبرى چون حضرت موسى كه پيامبر اولوا العزم است بر اثر بى اطلاعى اعتراض مى كند؟

نكتۀ ششم: قضاوت هاى ما عجولانه است

قرآن در آيات متعدّد به ما هشدار مى دهد كه اى انسان! بسيارى از خيال ها و گمان هاى تو اساس درست و صحيحى ندارد، چه بسيار كارهايى كه به نظر شما بد است و از آنها كراهت داريد ولى در واقع به نفع شماست، و چه بسا چيزهايى را كه دوست داريد ولى در واقع براى شما شرّ است، چنانكه شما در تشخيص ابتدايى و سطحى خود، جهاد را بد مى دانيد ولى در واقع براى شما خوب است.

«كُتِبَ عليكم القِتال و هو كُرْهٌ لَكُم و عسى أنْ تَكرَهوا شَيئاً و هو خيرٌ لَكُم و عَسى أنْ تُحِبُّوا شَيئاً و هو شَرٌّ لَكُم»(2)

جنگ و جهاد، گرچه به ظاهر سخت و داراى عوارضى بد مى باشد، ولى استعدادها را شكوفا مى كند و لياقت ها را بروز مى دهد و به فرمودۀ امام خمينى قدس سره جوهرۀ وجود انسان در جنگ رشد مى كند. در زمان جنگ و درگيرى صفوف افرادى كه تنها شعار مى دهند از صفوف كسانى كه اهل عمل هستند جدا مى شوند. جنگ، نيروهاى همفكر و هدفدار را با هم منسجم و متّحد مى كند، جنگ به انسان ارزش و شرف مى دهد و اساساً نشانۀ حيات يك ملّت مبارزه با ستمگران است.

در قرآن نيز مى خوانيم كه چه بسا شما چيزى را ناگوار مى دانيد ولى خدا خير كثير در آن قرار داده است.«فَعَسى أن تَكرَهوا شَيئاً و يَجعَل اللّهُ فيه خيراً كثيراً»(3)

اگر به واژۀ «حُسبان» و مشتقّات آن در قرآن دقّت كنيم، خواهيم ديد كه قرآن پى در

ص: 125


1- . سوره كهف، آيات 69 تا 82
2- . سوره بقره، آيه 216
3- . سوره نساء، آيه 19

پى به ما اخطار مى كند كه بسيارى از خيالات و تصوّرات و گمان هاى شما باطل است، پس چنين خيال نكنيد، چنان فكر نكنيد، اين نحوه گمان نبريد و امثال اين تعبيرات كه همه نشان دهندۀ انتقاد از ديدهاى سطحى و عجولانه است.

نمونه اى ديگر

در قرآن مى خوانيم كه فرشتگان هنگام خلقت حضرت آدم (چون آگاهى عميقى نسبت به انسان نداشتند) به خدا عرض كردند: ما تو را تسبيح مى كنيم و با وجود عبادت ما چرا انسان مفسد را خلق مى كنى؟! ولى خداوند با اعطاى علومى به انسان و اعطاى مقام جانشنى خود به او، به فرشتگان ثابت كرد كه قضاوت آنها دربارۀ انسان سطحى و عجولانه بوده است.

كوتاه سخن اينكه اگر ما در بحث عدل خدا دچار شبهه اى شديم كه اگر خدا عادل است پس چرا چنين و چرا چنان؟ بايد توجّه داشته باشيم كه بسيارى از مسايل و اسرار بر ما پوشيده است. ما هم از نظر علمى و هم از نظر فكرى و هم از نظر تجربى محدوديم.

اگر ما كتابى را كه مطالبى عالى و ارزنده دارد مطالعه كنيم و در هر چند سطر به كلمه اى برسيم كه معناى آن بر ما مجهول باشد نبايد زود قضاوت كنيم و نسبت ناروا به نويسنده بدهيم، بلكه بايد در فهم خود تجديدنظر كنيم.

شخصى در منزل سگى داشت، براى خريد از خانه بيرون رفت و كودك شيرخوار خود را تنها گذاشت به اميّد اينكه زود برمى گردد، چون بازگشت، سگ با پوزۀ خونين به استقبالش آمد، با خود فكر كرد كه حتماً سگ به كودك حمله كرده و او را دريده است، در حالى كه عصبانى بود با اسلحۀ خود به سگ شليك كرد و با شتاب به درون خانه دويد، امّا با صحنه اى كه تصوّرش را نمى كرد مواجه شد.

ماجرا از اين قرار بود كه گرگى به خانه آنان - كه در خارج شهر قرار داشت - وارد شده و به داخل اطاق ها مى آيد و به كودك حمله مى كند، سگ از كودك حمايت

ص: 126

كرده با تلاش زياد و با چنگ و دندان گرگ را به عقب مى راند و خود، خون آلود مى گردد، امّا قضاوت عجولانۀ صاحبخانه موجب شد كه به جاى سپاسگزارى، سگ را بكشد!

صاحبخانه از كار خود پشيمان شد و به سوى سگ آمد تا شايد او را از مرگ برهاند ولى كار از كار گذشته و سگ از بين رفته بود و پشيمانى سودى نداشت.

مى گويد: به چشم هاى سگ كه باز بود نگاه كردم و اين فرياد را از چشم هاى باز اين سگ با گوش دل شنيدم كه اى انسان! چقدر عجولى و چه زود قضاوت مى كنى؟! چرا به درون خانه نرفته و خبر نگرفته مرا كشتى؟! او پس از اين جريان تأسّف آور مقاله اى نوشت با عنوان «اى انسان چه زود قضاوت مى كنى!»

نكتۀ هفتم: قضاوت مقطعى ممنوع

قضاوت كردن ما نبايد با توجّه به يك زمان خاص صورت پذيرد، مثلاً جيغ و داد كودك در هنگام آمپول زدن نبايد مبناى قضاوت ما باشد، بلكه ما بايد درد كشيدن هاى قبلى كودك و سلامتى بعدى او را در نظر داشته باشيم، آنگاه قضاوت كنيم و يا فقط درد و رنج هنگام زايمان يك زن را در نظر نگيريم بلكه رنج بى بچّگى و لذت بچّه دار بودن و نتايج بعدى آن را در نظر بگيريم، آنگاه قضاوت كنيم.

همين طور ديد ما نسبت به دنيا و مشكلات آن بايد ديدى كلّى و همه جانبه باشد. از يك روزنه باريك به دنيا نگاه نكنيم، مانند كسى كه از پشت ديوار و از شكاف آن قافله اى را نگاه مى كند؛ او ابتدا سر شترى را مى بيند و بعد گردن شتر را، امّا اگر از پشت ديوار بيرون آيد، قافله شتر را مى بيند.

حضرت موسى در جريان همراهى خود با خضر، ساختن ديوارى را مى بيند براى مردمى كه هيچ كمكى به آنان نكردند، لذا اعتراض مى كند. امّا حضرت خضر آنچه را موسى نمى بيند مى بيند و به موسى مى گويد: زير اين ديوار گنجى است كه متعلّق به دو كودك يتيم است. به خاطر نيكوكارى پدرشان، اين گنج بايد محفوظ بماند تا

ص: 127

آنان بزرگ شده و از آن استفاده كنند. پس مأموريم اين ديوار را تعمير نماييم.

پدر در گذشته خوبى كرده است، فرزند او در آينده نيكى مى بيند.

قرآن مى گويد: به يتيمان مردم ستم مكنيد، شايد مرگ به سراغ شما بيايد و فرزندان شما نيز يتيم شوند و ديگران به آنها ظلم كنند.

پس گذشته، حال و آينده را بايد باهم ديد، دنيا و آخرت را بايد با هم ديد، آنگاه قضاوت كرد.

روايت داريم خداوند در روز قيامت به افرادى پاداش مى دهد و مى فرمايد: اين پاداش براى آن دعايى است كه درخواست كردى ولى مستجاب نكردم، زيرا در آن وقت، مصلحت تو نبود كه دعايت مستجاب شود.

آرى، گاهى كودكى گريه مى كند و مرتّب اصرار مى كند كه پدر براى او اسباب بازى و خوراكى بخرد، امّا پدر پاسخ مثبتى نمى دهد، بچّه بسيار زجر مى كشد و مى گويد: تو بسيار باباى بدى هستى چون هرچه خواستم نخريدى! پس از گذشت چند سال پدر مى گويد: فرزندم! به جاى چيزهايى كه از من درخواست نمودى، پس انداز نمودم و مثلاً يك قطعه زمين برايت خريده ام.

در اينجا قطعاً همۀ بچه هايى كه پدر براى آنها اسباب بازى و... خريده، مى گويند:

اى كاش پدر ما نيز به جاى آن چيزها، چيزى كه مورد نياز واقعى ما بود مى خريد.

در مملكت دارى نيز مسأله به همين صورت است. گاهى مردم يك كشور و يا منطقه بايد براى مدّتى، فشارى را تحمّل كنند و عنايت داشته باشند كه خير و صلاح كشور و مردم در چيست؟

در پزشكى نيز مسأله همين طور است. گاهى دستى را قطع مى كنند تا تن سالم بماند. در بحث عدل خدا نيز لحظه اى و مقطعى قضاوت نكنيم و به تمام جوانب توجّه نماييم.

اگر امروز به خيرى رسيديم، آن را مقطعى نبينيم، شايد نتيجۀ دعاى انسان

ص: 128

تشنه اى باشد كه پدرم به او يك ليوان آب گوارا داد و او دعا كرد كه ان شاءاللّه خير ببينى، ان شاءاللّه بچّه هايت خير ببينند!

نكتۀ هشتم: از نقش خود غافل نشويم

ما از نقش خود در به وجود آوردن ناگوارى ها غافليم و بى جهت همه را به حساب خدا مى گذاريم و شروع به اشكال مى كنيم كه خدايا! اگر تو عادلى پس چرا فلان ناراحتى براى من پيش آمد؟

ناگفته پيداست كه بسيارى از ناگوارى ها به دست خود ماست، مراعات بهداشت نمى كنيم، به بيمارى دچار مى شويم. جلو فساد را با نهى از منكر نمى گيريم، اشرار بر ما مسلّط مى شوند و ديگر دعا و فرياد ما هم بى اثر مى ماند. مواظب بچّه خود نيستيم، در آب حوض غرق مى شود و ما داد و فرياد مى كنيم.

درس نخوانديم، مردود شديم، سعى و تلاش نكرديم، پيشرفت نداشتيم. در انتخاب همسر دقّت نكرديم، زجر مى كشيم. در انتخاب دوست دقّت نكرديم، معتاد شديم. مقرّرات راهنمايى و رانندگى را مراعات نكرديم، تصادف نموديم.

خواب آلود پشت فرمان نشستيم، چپ كرديم. در حالت مستى آميزش انجام داديم، بچۀ ناقص به دنيا آورديم. شنا نياموختيم، غرق شديم، در همۀ اين موارد جز خود ما چه كسى مقصّر است؟

اگر كار امروز من پيچ مى خورد، شايد نتيجه تاب دادن به كار ديگران باشد.

در حديث مى خوانيم: «مَن حَفر بئراً لاخيه وقع فيها»(1) هركس براى برادرش چاهى را حفر كند، خود در آن مى افتد.

قرآن در آيات متعدّد به اين موضوع اشاره كرده و مى فرمايد:

«وَ ما اصابَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت ايديكُم»(2) هر سختى و مصيبتى كه به شما مى رسد

ص: 129


1- . بحارالانوار، ج 72، ص 321
2- . سوره شورى، آيه 30

به خاطر دست آورد كار خودتان است.

«وَ انْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ ايْديهِمْ اذا هُمْ يَقْنَطُونَ»(1) اگر به خاطر اعمال و رفتار خلاف مردم به آنان ناگوارى رسد، از لطف ما مأيوس مى شوند.

«وَامّا اذا مَا ابتَلاهُ فَقَدَرَ عَليهِ رِزقَهُ فَيَقُولُ رَبّى اهانَنِ»(2) همين كه خداوند انسان را در بوتۀ آزمايش قرار داد وگرفتار كمبودهايى نمود فريادش بلند مى شود كه خدا به من اهانت نموده ولطفش را نسبت به من كم كرده است.

در صورتى كه هرگز خداوند بدون جهت رزق و روزى كسى را قطع نمى كند، پس دليل و رمز اين كمبودها را بايد در رفتار خود جستجو كرد. چنانكه در ادامۀ آيه مى خوانيم:«كلاّ بَل لا تُكرِمُون اليَتيمَ و لا تَحاضُّون عَلى طَعامِ المسكينِ»(3) اگر به سختى افتاده ايد به خاطر آن است كه شما به يتيم احترام نكرديد و ديگران را براى كمك رسانى و اطعام محرومان جامعه تشويق ننموديد.

اين روح بى تفاوتى شما سبب قهر و غضب خداوند شده است و در واقع علّت اين تفاوت ها در چگونگى عملكرد شماست.

«فَكَفرتْ بِاَنعُمِ اللّهِ فَأذاقَها اللّهُ لِباسَ الجُوع و الخَوف»(4) قريه اى كه نعمت هاى فراوانى داشت ولى مردم آن در مورد اين نعمت ها كفر ورزيدند، خداوند هم آنان را به ترس و گرسنگى مبتلا كرد.

كفر گاهى در برابر خداست وگاهى در برابر فرمان خدا وگاهى در برابر نعمت هاى خدا. در مورد سوم كه معمولاً از نعمت ها درست و بجا استفاده نمى شود، كفران گفته مى شود. اين آيات به روشنى بيان مى كند كه عامل بسيارى از گرفتارى ها، عملكرد بد خودماست.14

ص: 130


1- . سوره روم، آيه 36
2- . سوره فجر، آيه 16
3- . سوره فجر، آيات 17 و 18
4- . سوره نحل، آيه 114

بررسى يك سؤال

سؤال: در دوران زندگى افرادى را مشاهده مى كنيم كه از هيچ گونه ظلم و ستمى فروگذار نيستند امّا در رفاه و خوشى زندگى مى كنند! اگر ناگوارى ها به خاطر اعمال بد ماست پس چرا كسى كه اعمالش از اعمال ما زشت تر و سوءسابقه اش بيشتر است به دردسرها و ناراحتى هاى ما گرفتار نشده و در رفاه و آسايش به سر مى برد؟!

پاسخ: با توجّه به آيات و روايات، حساب همۀ افراد و گروه ها نزد خدا يكسان نيست و آنان وضعيّت متفاوتى دارند:

خداوند گروهى از مردم را فورى گوشمالى مى دهد.

گروهى را تا مدّتى مهلت مى دهد. دستۀ ديگر را تا آخر عمر مهلت داده و در رفاه مى گذارد و كيفر آنان را به روز قيامت مى گذارد، چون ما در جهان بينى خود، دنيا را جداى از قيامت بررسى نمى كنيم.

البتّه اين تفاوت ها از طرف خداوند حكيمانه است، زيرا افراد خطاكار و نوع عمل و روحيّۀ آنها با هم يكسان و برابر نيست تا حساب مساوى داشته باشند.

گاهى معلّم نسبت به خلافكارى يك شاگرد ممتاز عكس العمل شديدى نشان مى دهد، چون از او توقّع چنين كارى را ندارد، در صورتى كه با شاگردان معمولى و بد با اين شدّت رفتار نمى كند. در قرآن مى خوانيم: خداوند اوليا و پيامبران را گاهى به خاطر يك عمل كه حتّى گناه هم نيست و به اصطلاح ترك اولى مى باشد، شديداً مورد انتقاد قرار مى دهد، زيرا از آن بزرگواران توقّع چنين كارى نيست، و در مورد افرادى با اينكه گنهكارند، ولى به آنان فرصت داده مى شود:«جَعَلنا لِمَهلِكِهِم مَوعِداً»(1)

قرآن در مورد درخواست تعجيل عذاب كفار مى فرمايد:«وَ يَستَعجِلُونَكَ بِالعَذابِ وَ لَن يُخلِفَ اللّهُ وَعدَهُ»(2) وقتى تاريخ و سرنوشت هلاكت بار اقوام و ملّت هاى كافر47

ص: 131


1- . سوره كهف، آيه 59
2- . سوره حج، آيه 47

ستمگر را بيان مى كنيم، كفّار مى گويند: چرا ما عذاب نمى شويم و همچنان با آن همه كفر و ستم در رفاه هستيم؟ ولى اينها نسبت به قهر و عذاب خدا عجله مى كنند در حالى كه خدا به وعدۀ خود عمل خواهد كرد ولى هنوز زمان آن نرسيده است.

بنابراين، گاهى خداوند نسبت به افراد ستم پيشه عكس العمل فورى نشان نمى دهد.«فَاَملَيتُ لِلّذينَ كَفَرُوا ثُمَّ اخَذْتُهُم»(1) من به كافران را مهلت مى دهم و سپس آنان را مى گيرم.

و علّت مهلت را هم چنن بيان مى كند:«لا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا انّما نُمْلى لَهُم خَيْرٌ لاَنفُسِهِم انَّما نُمْلى لَهُم لِيَزدادُوا اثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهينٌ»(2) آنها كه كافر شدند (و راه طغيان را پيش گرفتند) تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم به سود آنهاست، ما به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيافزايند و پيمانه آنها پر شود، سپس عذاب خواركننده و رسوايى در كمين آنهاست.

يزيد پس از به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام و يارانش، خود را موفّق و پيروز مى دانست، ولى حضرت زينب عليها السلام همين آيه را براى او خواند كه آزادى و پيروزى و رفاه و قدرت فعلى تو به خاطر آن است كه بار گناهت سنگين تر شود و اساساً همين رفاه موقّت بهترين وسيلۀ عذاب است، زيرا قرآن مى گويد: ما به افرادى رفاه زياد مى دهيم تا خوب علاقه مند به آن شوند، سپس ناگهان از آنان مى گيريم تا در حسرت آن بسوزند.

«فَلَمّآ نَسُوا ما ذُكِّروا بِه فَتَحْنا عَلَيهِم ابوابَ كُلِّ شَىءٍ حَتّى اذا فَرِحُوا بِما اوتوا اخَذناهُم بَغتَةً 78

ص: 132


1- . سوره رعد، آيه 32
2- . سوره آل عمران، آيه 178

فَاذاهُم مُبلِسُون»(1) چون پندها و تذكّرات ما را فراموش كردند و عملاً به دستورات ما بى اعتنايى نمودند ما، درِ هر چيزى را به روى آنان باز كرديم. خوشى و رفاه از هر سو برايشان فرستاديم تا شاد و خوشحال و دلبسته شوند، سپس يك مرتبه غافلگيرانه همۀ خوشى ها را كه به آن دل بسته بودند مى گيريم تا تحيّر و يأس و اندوه، آنان را از درون بسوزاند.

مَثل اين گونه افراد مثل كسى است كه هر قدر از درختى بالا رود به خيال خود موفّق تر است ولى با سقوط او معلوم مى شود همۀ آن بالا رفتن ها مقدّمۀ عذاب او بوده است.

البتّه اگر خداوند نسبت به بعضى افراد اين گونه معامله مى كند، دربارۀ گروه ديگرى كه آمادگى اصلاح شدن دارند و روزنۀ اميدى در آنها هست مى فرمايد:

«لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرجِعُونَ»(2) ما كيفر تلخ قسمتى از كارهاى خلاف آنان را به آنها مى چشانيم، شايد برگردند و اصلاح شوند.

روايات متعدد به ما هشدار مى دهد كه اگر شما پى در پى گناهانى مرتكب مى شويد ولى آثارى از قهر و غضب خدا در زندگى خود مشاهده نمى كنيد، بترسيد كه مبادا از مدار قابليّت و تنبّه خارج شده باشيد و تنها چارۀ كارتان سوء عاقبت و دوزخ باشد.

همان گونه كه گاهى حال مريض به جايى مى رسد كه ديگر پزشك او را رها مى كند و مى گويد: بگذاريد هر چه ميل دارد بخورد و ديگر دستورى نمى دهد، زيرا از درمان و نجات او نا اميد شده است. افرادى هستند كه از بس مرتكب گناه شده اند، خدا با آنها قهر كرده و مى گويد:«اِعمَلُوا ما شِئْتُم»(3) هر كارى كه ميل داريد انجام دهيد.

پيامبران هم كه از اثرپذيرى و هدايت مردم مأيوس مى شدند، به آنها خطاب مى كردند:«يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ»(4) هر كارى كه مى خواهيد بكنيد.

نكتۀ نهم: سختى ها عامل رشد است

اساساً راه رشد و تكامل ما و همۀ موجودات، از لابلاى ناگوارى ها و سختى ها

ص: 133


1- . سوره انعام، آيه 44
2- . سوره روم، آيه 41
3- . سوره فصّلت، آيه 40
4- . سوره هود، آيه 93

مى گذرد. گندم بايد مراحل دشوارى را پشت سر گذارد تا به نان تبديل شده، گواراى وجود انسان گردد. اگر به اين گندم اجازۀ شكايت داده شود به نزد قاضى رفته و از دست ما انسان ها در موارد متعدّدى شكايت مى كند:

1 - من در كنار مادرم زمين بودم، انسان مرا با داس درو واز او جدا كرد.

2 - پر و بالم را شكست و از خانه اى كه در آن آرميده بودم خارج كرد.

3 - زير سنگ سنگين آسيا مرا له كرد و آرد نمود.

4 - مرا با آب و خميرترش مخلوط كرده، با مشت به جانم افتاد و خمير كرد.

5 - نانوا مرتّب بر سرم كوبيد و به تنورم چسباند و پشت و صورتم را سوزاند.

6 - در نهايت، انسان ها مرا در زير دندان هاى خود له كردند.

آرى، گندم مراحل سختى را پشت سر مى گذارد تا قوت وغذايى براى انسان گردد. بديهى است اگر موادّ مختلف زمين بخواهند جزء بدن آدمى و سلّولى از سلّول هاى او گردند بايد اين مراحل را طى كنند. «از جمادى مردم و نامى شدم»

نقش ناگوارى ها در خودسازى

قرآن مى گويد: برخورد با حوادث تلخ زنگ بيدار باش انسان است، زندگى يك نواخت، انسان را سست و تن پرور بار مى آورد، مى گويند: اگر جادّه اى سراسر صاف و يكدست و مستقيم باشد راننده خوابش مى برد، در روايات مى خوانيم:

خداوند بندگان شايسته اش را بيشتر دچار ناگوارى مى كند:

امام صادق عليه السلام فرمودند: «اِنَّ اشَدَّ النّاس بَلاءً الاَنبياءُ ثُمَّ الَّذينَ يَلُونَهُم ثُمّ الاَمثَلُ فَالاَمثَل»(1)در ميان انسان ها سخت ترين ناگوارى ها نصيب پيامبران مى شود؛ سپس پيروان آنان و كسانى كه بيشتر ارتباط مكتبى با انبيا دارند.

در حديث مى خوانيم: خداوند بندگان با ايمان خود را به وسيلۀ سختى ها و بلاها52

ص: 134


1- . كافى، ج 2، ص 252

مى پروراند، همان گونه كه مادر فرزند خود را با شير پرورش مى دهد.

سختى ها نه تنها به هنگام پديد آمدن مى توانند نقش مؤثّرى در سازندگى انسان داشته باشند بلكه توجّه به ناگوارى هاى گذشته و ياد آنها هم مؤثّر است، در قرآن خطاب به پيامبر اسلام مى خوانيم:«ألَم يَجِدكَ يَتيماً فَآوى وَ وَجَدكَ ضالاً فهَدى و وجدك عائِلاً فَأغنى»(1) مگر نه آن است كه خداوند تو را يتيم يافت و جا داد. و محتاجت ديد و بى نيازت كرد؟ پس اكنون كه به قدرت رسيده اى بر يتيم تسلّط مجو و قهر مكن و با فقير خشونت مكن.«فامّا اليتيم فلا تَقهر و امّا السائل فلا تَنهر»(2) بنابراين، خداوند يادآورى ناگوارى هاى گذشته را هم در حركت و تربيت و رشد انسان مؤثّر مى داند.

چنانكه قرآن سختى ها را براى تضرّع و زنگ زدايى قلب دانسته و مى فرمايد:«و لَقَد ارسَلنا الى امَمٍ مِن قَبْلِكَ فَاَخَذناهُم بِالبأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم يَتَضَرَّعُونَ»(3) پيامبرانى را به سوى امّت هاى پيش از تو فرستاديم و به تنگدستى و سختى گرفتارشان كرديم تا شايد تذلّل كنند.

نظير اين مطلب در سوره اعراف آيه 94 آمده است كه يكى از آثار و فوايد ناگوارى، توجّه به خداست.

در حديث مى خوانيم: «لَولا ثَلاثَةٌ ما طأطأَ رَأسُ ابنِ آدَمَ: الفَقرُ وَ المَوتُ وَ المَرَض»(4) اگر انسان دچار فقر و مرض و مرگ نبود، در مقابل هيچ نيرويى سر خم نمى كرد و به گردن كشى خود مغرور بود.

گاهى تلخى ها براى تعديل روحيه انسان لازم و ناگوارى ها براى تنظيم باد و غرور انسان مفيد است. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «ما لابن آدم و الفَخر اولّه نطفة و آخره جيفة و لايرزق نفسه و لا يدفع حتفه» فرزند آدم را با فخر فروشى و تكبّر چكار؟ او موجودى است كه اول نطفه بوده و در پايان مردارى بيش نخواهد بود و قدرت روزى دادن به02

ص: 135


1- . سوره ضحى، آيات 6 تا 8
2- . سوره ضحى، آيات 9 و 10
3- . سوره انعام، آيه 42
4- . توحيد صدوق، ص 402

خود و دورى از مرگ را ندارد.(1)

قرآن مى فرمايد:«و لاتَمش فى الارض مَرحاً انّك لن تَخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا»(2) اى انسان! بر روى زمين با كبر وغرور راه مرو، تو هرگز نمى توانى زمين را بشكافى وهيچگاه در بلندى به كوه ها نخواهى رسيد.

به راستى رفاه وخوشى، انسان را بى اراده بار مى آورد و در مقابل سختى ها انسان را آب ديده و مقاوم مى سازد. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: درختانى كه در دامن بيابان هاى خشك پرورش پيدا مى كنند، چوب محكم ترى دارند.(3)

شايد مراد امام عسگرى عليه السلام كه مى فرمايد: «در نهاد بلاها خيرهاست»(4) همين باشد كه بلاها از يك سو ميان ما و خدا ارتباط برقرار مى كنند و از سوى ديگر ما را به كار و تلاش وا مى دارند. بنابراين، فشارى كه در بلاها روى جسم مى آيد در عوض، جان قوّت مى گيرد، همان گونه كه ميزبان در يك مهمانى، به زحمت مى افتد امّا شخصيّت او كه همان روح سخاوت اوست رشد پيدا مى كند. پس بلاها در خودسازى و رشد شخصيّت انسان مؤثّر است، البتّه بلاها و ناگوارى ها براى افراد مختلف فرق مى كند؛

در حديث مى خوانيم: «اَلبَلاء لِلظالِم ادَب و لِلمُؤمن امتحان وَلِلاَولياءِ كرامة»(5) سختى ها براى افراد ظالم وسيلۀ هشدار و زنگ بيدار باش و براى مؤمنان وسيلۀ آزمايش و رشد و براى مردان وارسته و اولياى خدا كرامت و وسيلۀ كسب مقام است.

در پادگان نظامى، گاهى يك سرباز خلافى انجام داده و مى خواهند او را تنبيه كنند، لذا كار سنگينى به او واگذار مى كنند كه مصداق جمله «اَلبَلاءُ لِلظّالِمِ ادَبٌ» است.

گاهى مى خواهند سرباز را رشد دهند و استعدادش را شكوفا كنند، در اينجا انواع آموزش هاى سخت نظامى را به او تعليم مى دهند. «و لِلْمُؤمِن امْتحانَ» و گاهى35

ص: 136


1- . نهج البلاغه، حكمت 454
2- . سوره اسراء، آيه 37
3- . نهج البلاغه، نامه 45
4- . بحارالانوار، ج 78، ص 374
5- . بحارالانوار، ج 64، ص 235

مى خواهند مقام و رتبۀ او را بالا برند يا مدّتى مرخّصى به او بدهند، در اينجا كار سنگينى را به او مى دهند تا استحقاق مرخّصى يا رتبه و درجه را داشته باشد.

«للاولياء كرامة»

بنابراين آنچه خداوند به ديگران داده است دليل عزّت و شرف و خوبى آنان نيست؛ همان گونه كه سختى ها و مشكلات و گرفتارى ها براى افراد، نشانۀ بد بودن آنان نيست. گاهى بهترين و پاك ترين افراد به سخت ترين ناراحتى ها گرفتار مى شوند تا آبديده شوند و به كمالاتى برسند، چنانكه تا چوب عود را نسوزانند عطر دل انگيزش به مشام نمى رسد. اين زير و رو شدن ها در تمام موجودات رمز تكامل آنهاست. فلزّات تا در كوره گداخته نشوند، تصفيه نمى شوند، زمين تا با شخم زدن زير و رو نشود، آمادۀ سبزشدن ومحصول دادن نمى شود، علف تا زير دندان گوسفند له نشود و مراحل هضم و گوارش را پشت سر نگذارد، گوشت نمى شود و گوشت گوسفند تا با آتش پخته نشود قابل تغذيه انسان نمى شود و به سلّول هاى آدمى مبدّل نمى گردد، انسان هم در اين كاروان هستى، تا درگير نشود و با بلاهاى سخت دست و پنجه نرم نكند، روحش آبديده نمى شود و به رشد نمى رسد.

انسانيّت ما به خوردن و خوابيدن نيست، زيرا حيوان هم در اين كارها با ما شريك است. انسان بودن ما به داشتن صفات انسانى و فضايل و كمالات ماست نظير توجّه به خدا، نوع دوستى، ايثار و بخشش و ناگفته پيداست كه شكوفايى و بروز اين صفات، جز در مبارزه با سختى ها صورت نمى گيرد.

نكتۀ دهم: سود و زيان، ملاك سنجش خوبى يا بدى نيست

نسيمى كه از دريا بر مى خيزد، ممكن است منطقۀ ساحل را شرجى و به صورت خفقان آورى در آورد و ساكنان ساحل را بيازارد، امّا همين نسيم به جريان خود ادامه داده، نقاط سوزان را روح تازه اى مى بخشد.

باد ممكن است در گوشه اى شاخۀ درختى را بشكند و خساراتى وارد كند، امّا

ص: 137

هوا را لطيف ساخته به دورترين نقاط مى رساند.

باران هاى پى در پى و رگبارهاى تند، ممكن است در مسير خود لانۀ مورچه اى را خراب كند و زندگى او را بر هم زند، امّا زمين هاى تشنه را سيراب مى سازد و به جهان طراوت مى بخشد. آيا براى خراب نشدن لانۀ مورچه ها بايد از باران و فوايد ارزشمند آن چشم پوشى كرد؟

آيا مورچه حقّ دارد فرياد زند مرگ بر خورشيد و اقيانوس، مرگ بر ابر و باران و كشاورز و اعتراض كند كه چرا اينها خانۀ مرا خراب كردند؟! آيا چنين ايرادهايى جز به خاطر خودمحورى و خودخواهى است؟ آيا چنين اعتراضى به خاطر آن نيست كه ما مسايل را تنها از يك زاويه مى نگريم و تنها در يك مدار فكر مى كنيم و مركز اين مدار را هم منافع شخصى خود مى دانيم؟ گويا تمام عالم هستى بايد به ميل شخص من و در راه رفاه من در حركت باشند، آن هم منافع شخصىِ امروز من، زيرا گاهى مشكلات براى فرداى من خوب است لكن ما تا نتيجۀ فورى و آنى براى همين امروز نداشته باشد راضى نمى شويم!

بنابراين، سود وزيان محدود ما وسيله اى مطمئن براى سنجش خوبى و بدى چيزى نيست ونبايد هر فرد ويا گروهى فقط فايده و ضرر وراحتى وناراحتى خود را ملاك خوبى وبدى آن چيز بداند، فقط كسى مى تواند قضاوت صحيحى داشته باشد كه به همۀ موجودات و خصوصيّات آنها احاطۀ كامل داشته باشد.

نكتۀ يازدهم: انسان ها پيوسته آزمايش مى شوند

يكى از سنّت هاى حتمى خداوند دربارۀ انسان، مسألۀ آزمايش است كه حدود بيست مرتبه در قرآن از آن سخن به ميان آمده است.

ناگوارى ها از ابزارهاى آزمايش خدا هستند، لذا گاهى انسان با اينكه گناه و تقصيرى هم نكرده به برخى ناگوارى ها مبتلا مى شود؛ همان گونه كه خوشى ها نيز وسيلۀ ديگرى براى اين آزمايش است.

ص: 138

قرآن مى فرمايد:«و لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىءٍ مِنَ الخَوفِ وَالجُوعِ و نَقصٍ مِنَ الاموالِ وَ الانفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ»(1) ما شما را با ترس و گرسنگى و قحطى و كم شدن مال و جان و ميوه ها و محصولات، آزمايش مى كنيم، و به كسانى كه در اين حوادث، خود را نمى بازند و صبر و شكيبايى و استقامت از خود نشان مى دهند بشارت بده.

آزمايش هاى خداوند

در مورد آزمايش انسان چند مسأله را بايد مورد بررسى قرار داد:

الف. مگر خدا نمى داند كه هر كسى چه كاره است تا لازم باشد او را به وسيلۀ ناگوارى ها آزمايش كند؟ (فلسفۀ آزمايش هاى الهى)

ب. ابزار آزمايش چيست؟

ج. عكس العمل مردم در برابر حوادث تلخ چگونه است؟

د. راه پيروزى بر مشكلات چيست؟

الف. فلسفۀ آزمايش الهى

شكّى نيست كه ميان آزمايش ما وآزمايش خدا فرق است؛ آزمايش ما براى شناخت است، امّا آزمايش خدا براى علم وآگاهى به وضع و روحيّه و عكس العمل ما نيست، زيرا او قبل از هر فكر و عملى، مى داند كه ما چگونه فكر مى كنيم و چگونه عمل خواهيم كرد، بلكه هدف از آزمايش اين است كه از ما كارى سر زند و بدين وسيله استحقاق پاداش و كيفر داشته باشيم، زيرا خداوند طبق علم خود به خوبى و بدى شخصى (بدون اينكه او عملى انجام داده باشد) پاداش و كيفر نمى دهد. همان گونه كه ما نيز به صرف اينكه بدانيم شخصى بنّا يا آرايشگر خوبى است، يا بدانيم نقّاش و نجّار خوبى است به او مزد نمى دهيم، بلكه اگر براى ما كارى انجام داد، آن وقت او را مستحقّ مزد و پاداش مى دانيم.55

ص: 139


1- . سوره بقره، آيه 155

ب. ابزار آزمايش

قرآن در اين باره مى فرمايد: مال و جان انسان، ابزار آزمايش او هستند،«لَتُبْلَوُنَّ فِى اموالكُم وَ انْفُسِكُمْ»(1) و انسان به وسيله حوادث تلخ و شيرين آزموده مى شود.

«نَبْلُوكُمْ بِالشَرِّ وَ الخَيْر»(2)

خداوند انسان را گاهى با ترس، گاهى با گرسنگى و زمانى با قحطى و گاهى با از بين رفتن محصولات و گاهى با ديدن داغ ها و از دست دادن عزيزان و زمانى با دادن نعمت و زمانى ديگر با گرفتن آن، آزمايش مى كند.

ج. عكس العمل انسان ها

انسان ها دربرابر سختى ها وناگوارى ها، عكس العمل مختلفى دارند:

گروهى در بلاها و حوادث تلخ، داد و فرياد به راه مى اندازند، به عدل خدا، به لطف و حكمت او و به نظام آفرينش بد مى گويند؛ قرآن اين گروه را چنين معرّفى مى كند:«اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً»(3) همين كه به اين افراد سختى و شرّى رسد، داد مى زنند و جزع مى كنند.

گروهى با استقامت وپشتكار سختى ها را تحمّل مى كنند و با زبان و دل مى گويند:

«اِنّا لِلّه و انّا اليه راجِعون»(4) ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمى گرديم.

گروهى نه تنها صبر و تحمّل مى كنند، بلكه شكر هم مى كنند. در پايان زيارت عاشورا، در حالى كه سر به سجده گذارده ايم مى گوييم: «اَلّلهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِم» خدايا! شكر من براى توست، شكرى نظير شكر ياران امام حسين عليه السلام در برابر سختى ها و مصيبت هاى روز عاشورا. آرى، تحمّل سختى ها و شهادت در راه خدا، بزرگ ترين آرزوى اولياى خداست و همين كه به آرزوى خود رسيدند، خدا را سپاس مى گويند.56

ص: 140


1- . سوره آل عمران، آيه 186
2- . سوره انبياء، آيه 35
3- . سوره معارج، آيه 20
4- . سوره بقره، آيه 156

و گروهى كه رشد يافته تر هستند، آگاهانه و عاشقانه به سراغ بلاها و ناگوارى ها مى روند. در اوائل ظهور اسلام كه مسلمانان با كمبود وسائل و تجهيزات مواجه بودند، بعضى از ياران پيامبر خدمت آن حضرت رسيده و تقاضاى تجهيز و شركت در جنگ و جهاد داشتند، امّا پيامبر در پاسخ آنان مى فرمود: من وسيلۀ جنگ (شمشير و اسب) ندارم تا به شما بدهم. قرآن در مورد آنان مى فرمايد:«تَوَلّوا و أعينَهم تَفيضُ مِن الدَّمع حَزَناً ألاّ يَجدوا ما يُنفقون»(1) آنان ناراحت و گريه كنان برگشتند كه چرا ما نتوانستيم خود را به ارتش اسلام برسانيم و جان خود را در راه دين فدا كنيم.

بنابراين ظرفيّت و عكس العمل مردم در برابر سختى ها و حوادث، متفاوت است؛ يكى از آن فرار مى كند و ديگرى به استقبال آن مى رود. چنانكه اگر پيازى را به كودكى بدهيد، همين كه دندان روى آن بگذارد و آب از چشم او سرازير شود، داد و فرياد مى زند و آن را دور مى اندازد، امّا پدر كه رشد بيشترى دارد، همين پياز تند را به سراغش رفته و مى خرد.

د. راه پيروزى بر مشكلات

گفتيم كه خدا عادل است وناگوارى ها گاهى به خاطر آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى درونى ما مى باشد، اينك ببينيم بايد چكار كنيم تا در برابر بلاها و حوادث، موفّق و پيروز شويم؟

راه هايى كه قرآن به ما ارائه مى دهد از اين قرار است:

1 - داشتن جهان بينى الهى

قرآن در مدح افراد با ايمانى كه در برابر سختى ها صبور هستند مى فرمايد: اينها به خاطر داشتن جهان بينى الهى، در مواجهه با حوادث مى گويند: ما براى خدا هستيم، استقلالى از خود نداريم، طلبى هم از او نداشته ايم، وجود ما و نعمت هاى ما همه و همه از اوست و ما امانتدارى بيش نيستيم.92

ص: 141


1- . سوره توبه، آيه 92

علاوه بر اينكه دنيا محلّ عبور است، جايگاه هميشگى ما نيست تا بگوييم: چرا رفتيم؟ ما با مرگ به سوى او مى رويم و هرگز نابود نمى شويم،«اِنّا لِلّهِ وَ انّا الَيهِ راجِعُونَ»(1) مرگ و زندگى فرقى نمى كند، محلّ ما عوض مى شود ولى خود ما محو نمى شويم.

اين ديد و جهان بينى، انسان را براى برخورد صحيح با حوادث آماده مى كند.

2 - آگاهى از سنّت هاى الهى

قرآن مى فرمايد: شما انسان هاى امروز متفاوت از انسان هاى پيشين نيستيد كه بدون هيچ آزمايش و رنج و زحمتى به بهشت برسيد، بلكه بايد همچون امّت ها و شخصيّت هاى ديگر در جريان سخت ترين حوادث قرار گيريد و آزموده شويد.«ام حَسِبْتُم ان تَدخُلُوا الجَنَّةَ و لَمّا يَأتِكُم مَثَلُ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِكُمْ مَسَّتْهُم البَاساءُ و الضَّراءُ و زُلزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ و الَّذينَ آمنُوا مَعَهُ مَتى نَصرُ اللّهِ الا انَّ نَصرَ اللّهِ قَريبٌ»(2) آيا گمان مى كنيد كه وارد بهشت مى شويد بدون اينكه با حوادث امّت هاى پيشين برخورد كنيد؟! مؤمنان قبل از شما مردمى بودند كه انواع سختى ها به آنها رسيد تا جايى كه اضطراب همۀ آنان را فرا گرفت و پيامبر و مؤمنان گفتند: كجاست يارى خدا؟ آگاه باشيد يارى خدا نزديك است.

اين آيه مى گويد: در طول تاريخ افراد با ايمان و حق طلب دچار سخت ترين ناملايمات شده اند، اكنون نوبت شماست. بنابراين، نه ناگوارى ها تازگى دارد و نه تنها شما هستيد كه گرفتار اين سختى ها و مشكلات شده ايد؛ اين يك سنّت الهى است كه بايد طى شود، قرآن مكرّر مى فرمايد:«وَ اذكُر فِى الكِتابِ...»(3) تاريخ پيامبران و امّت هاى پيشين را ياد كنيد تا فكر نكنيد ناگوارى ها براى شما بوده است. آنگاه به پيامبر مى فرمايد: تو نيز مانند ساير انبيا صبور باش.«فَاصبِر كَما صَبَرَ اولُوا العَزْمِ مِنَ 51

ص: 142


1- . سوره بقره، آيه 156
2- . سوره بقره، آيه 214
3- . سوره مريم، آيه 41 و 51

الرُّسُلِ»(1)

آرى، انسان اگر بداند كه ناگوارى ها، هم يك قانون و سنّت است و هم عمومى و همگانى، آمادگى بيشترى پيدا مى كند، ما در ماه رمضان كه همۀ مردم روزه هستند، خيلى راحت روزه مى گيريم، چون عموم مردم در آن ماه روزه هستند، امّا در غير ماه رمضان، روزه گرفتن سخت و دشوار است.

قرآن كه فرمان روزه مى دهد، مى فرمايد: اى مؤمنان! خيال نكنيد اين دستور مخصوص شماست، بلكه بر تمام امّت هاى پيشين هم روزه واجب بوده و آنها هم روزه مى گرفته اند.«يا ايّها الّذينَ آمنوا كُتِبَ عليكم الصّيام كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم»(2)

3 - آشنايى با صابران و چگونگى صبرشان

اطلاع از استقامت پيشينيان يكى از رمزهاى موفّقيت در برخورد با حوادث است. قرآن در اين زمينه بسيار سخن گفته و الگوها و مدل هاى صبر و استقامت را از افراد و امّت هاى پيشين بيان كرده است. قرآن مى فرمايد: پيامبران الهى دربرابر سرسخت ترين مخالفان خود مى گفتند:«وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا»(3) ما در برابر آزار شما استقامت خواهيم كرد.

چنانكه ساحرانى كه به دعوت فرعون براى مقابله و محكوم كردن حضرت موسى آمده بودند همين كه به حقّانيّت موسى پى بردند، ايمان آوردند و در برابر تهديدات فرعون گفتند:«فَاقْضِ ما انْتَ قاضٍ انَّما تَقضى هذِهِ الحَياة الدُّنيا»(4) هر كارى72

ص: 143


1- . سوره احقاف، آيه 35
2- . سوره بقره، آيه 183
3- . سوره ابراهيم، آيه 12
4- . سوره طه، آيه 72

مى توانى و هر حكمى مى خواهى در بارۀ ما اجرا كن، ما راه خود را پيدا كرده ايم و از مسير حقّ دست بر نمى داريم.

آرى، علم به تاريخ گذشته، در صبر و بردبارى انسان بسيار مؤثّر است، همان گونه كه علم به اسرار آينده در صبر و تحمّل انسان اثر مى گذارد، حضرت خضر به موسى گفت: چون تو از اسرار حوادث و كار من خبر ندارى، صبر و تحمّل نخواهى كرد.«و كَيفَ تَصبِر عَلى ما لَم تُحِطْ بِه خُبراً»(1) ولى موسى پاسخ داد: ان شاءالله صبر مى كنم.

امّا تجربه نشان داد كه بى خبرى از اسرار سبب شد كاسۀ صبر موسى لبريز شده و به كارهاى به ظاهر ناحقّ حضرت خضر اعتراض كرده و از آن حضرت جدا شود.

4 - توجّه به حضور خدا

اگر انسان بداند و باور داشته باشد كه خداوند بر تمام اعمال و رفتار و حتّى افكار او آگاه است و در همه حال حاضر و ناظر بر اوست، در برابر مشكلات صبر كرده و سختى ها بر او آسان و گاهى شيرين شده و خود به استقبال آن خواهد رفت.

خداوند به موسى و هارون عليهما السلام مى گويد: شما نزد فرعون برويد و سخن حقّ خود را به گوش او برسانيد و او را به يكتاپرستى دعوت كنيد، بدانيد من با شما هستم، كارتان را مى بينم و گفتگوهايتان را مى شنوم.«اِنَّنى مَعَكُما اسْمَعُ وَ ارى»(2)

چنانكه خداوند براى عذاب قوم نوح و نجات افراد با ايمان، به حضرت نوح دستور داد كه زير نظر ما كشتى بساز.«و اصْنَعِ الفُلكَ بِاَعْيُنِنا»(3)

حضرت نوح همين كه ساختن كشتى را شروع كرد، كفّار او را مسخره كرده و گفتند: گويا پيامبرىِ شما نگرفت و اكنون دست به نجّارى زده اى! ولى چيزى كه موجب مقاومت حضرت نوح در برابر اين طعنه ها مى شد، همان جملۀ خداى متعال بود كه تو پيش چشم ما هستى و كار تو زير نظر ماست. چنين ايمان و بينشى روح استقامت را در انسان زنده مى كند.

5 - توجّه به پاداش الهى

از جمله مواردى كه روح استقامت را در انسان زنده كند، توجّه به آثار مثبت و اجر و پاداش الهى است، زيرا تحمّل سختى ها، بزرگ ترين پاداش دنيوى و اخروى را براى انسان در بردارد، در قرآن نمونه هاى فراوانى از اين امتيازها به چشم مى خورد.37

ص: 144


1- . سوره كهف، آيه 68
2- . سوره طه، آيه 46
3- . سوره هود، آيه 37

6 - استمداد از صبر و نماز

پنجمين نيرو و اهرمى كه مى تواند در انسان استقامت آفرين باشد، استمداد از صبر (روزه) و نماز و عبادت است، قرآن مى فرمايد:«اِسْتَعينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوةِ»(1)

در سوره اعراف نيز مى خوانيم:«وَ اسْتَعينُوا بِاللّهِ» از خدا كمك بگيريد. چنانكه در حديث آمده است كه حضرت على عليه السلام به هنگام برخورد با ناگوارى ها، با نماز از خداوند استعانت مى نمود.

نماز، انسان بى نهايت كوچك را با خداى بى نهايت بزرگ و موجود ضعيف را با تواناى بى نهايت متّصل مى كند و در پرتو نماز و ياد خدا دل آرام مى گيرد.«أَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب»(2)

نكتۀ دوازدهم: كج فهمى ها و برداشت هاى غلط

بسيارى از شبهه هايى كه در بحث عدل الهى مطرح است، به خاطر كج فهمى ها و برداشت هاى غلط است كه بدون توجّه، اشكال را متوجّه خدا مى كنيم، مثلاً:

خيال مى كنيم مرگ نابودى است و اشكال مى كنيم كه اى خدا! فلانى چرا مرد؟ خيال مى كنيم دنيا جاى ماندن است و مى گوييم: چرا افراد بسيارى با سيل يا زلزله يا فلان مرض از دنيا رفتند؟

خيال مى كنيم دنيا جاى رفاه است، مى گوييم: چرا سختى هست؟

مثالِ ما همچون كسى است كه به تصوّر سالن پذيرايى، وارد سالن درس و سخنرانى شود و اشكال كند كه چرا پذيرايى نمى شود، چرا نوشيدنى و غذا نمى آورند؟ چرا و چرا؟! تمام اين اشكالات به خاطر يك كج انديشى و گمان باطل است، امّا اگر تفكر او اصلاح شود و متوجه شود كه اينجا سالن درس است نه پذيرايى، با كمى انصاف از همۀ انتقادهاى خود صرف نظر و عذرخواهى مى كند.

ص: 145


1- . سوره بقره، آيه 45 و 153
2- . سوره رعد، آيه 28

ما هم بايد دنيا را طورى كه هست بشناسيم و هدفِ آفرينش خود را بدانيم، بايد باور كنيم دنيا جاى ماندن نيست، گذرگاه است.

در كنار گل خار است، در كنار عسل نيش زنبور است و در كنار توسعه و رفاه، بلا و سختى، «قَرن بسعتها عقابيل فاقتها»(1) و همواره بلاها گريبان گير انسان است. «دار بالبلاء محفوفة»(2)

اگر اين حقيقت را باور كرديم خود به خود برخى اشكال هاى ما برطرف مى شود، زيرا بسيارى از اشكالات ما به دستگاه آفرينش، به خاطر ديد انحرافى و برداشت هاى كج ماست، كسى كه عينك سرخ زده باشد قهراً هر شلغمى را لبو خواهد ديد.

شخصى نزد ليوان فروشى رفت و ديد كه ليوان ها را واژگون چيده است. به ليوان ها خيره شد و شروع به اشكال نمود كه آقا: چرا اين ليوان در بسته است و ليوان را به همان حال بلند كرد و گفت: اين ليوان ته هم ندارد!

فروشنده خنديد و ليوان را از او گرفت و به حال طبيعى برگرداند و گفت: آقا اين ليوان هم ته دارد و هم درش باز است.

كوتاه سخن اينكه برخى اشكال هاى ما به خاطر تفسير غلطى است كه از انسان و هدف او و دنيا داريم. خيال مى كنيم دنيا خوابگاه است، آخور است، عشرتكده است وبعد مى گوييم چرا اين همه ناكامى؟ در حالى كه دنيا ميدان رشد است، مزرعه و جاى كشت است، قهراً مزرعه جاى تلاش و عرق ريختن و درد سر است.

نكتۀ سيزدهم: خوبى ها و زيبايى ها را با هم ببينيم

انسان نبايد در قضاوت، تنها به جهات منفى توجّه داشته باشد، بلكه بايد جامع نگر بوده و نقاط مثبت را نيز ببيند.

ص: 146


1- . بحارالانوار، ج 57، ص 113
2- . نهج البلاغه، حكمت 131

يوسف پس از آنكه برادرانش او را به چاه انداختند و سپس گروهى او را بيرون آورده، به بردگى فروختند و در مصر به او تهمت ناروا زدند و به زندانش انداختند و بعد از آن همه سختى و حوادث، عزيز مصر شد. مدّت ها بعد به ملاقات پدر نائل آمد. پدر از او پرسيد: برادرانت با تو چه كردند؟

يوسف گفت: از كار برادرانم سؤال نكن بلكه از لطف خدا سؤال كن كه چگونه در لابلاى آن همه توطئه و تهمت و زندان مرا حفظ و بر همه مسلّط كرد.

اين خود يك منطقى است كه انسان هميشه به جهات منفى توجّه نكند بلكه جهات مثبت را نيز در نظر بگيرد.

امام عسگرى عليه السلام مى فرمايد: «ما مِن بَليَّة الاّ و لِلّهِ فيها نِعمَة تُحيطُ بِها»(1) هيچ بلايى نيست مگر اينكه خداوند در نهاد آن، خيرى قرار داده كه آن خير بر بلا احاطه دارد.

نكتۀ چهاردهم: از نقش قوانين طبيعى غفلت نكنيم

بسيارى از مشكلات و مصائب لازمۀ نظام علّت ومعلولى حاكم بر جهان است. به عبارت ديگر ما در عالم هستى بايد يكى از اين دو نظريّه را بپذيريم: يا بايد حساب و نظامى را براى عالم قبول كنيم و يا بگوييم هرج و مرج بر جهان حاكم است.

اگر در عالم هستى، نظم و حساب در كار است، پس ناگوارى ها هم بى صلاح و مصلحت نيست.

توضيح اينكه: اگر هر حادثۀ تلخى را بررسى كنيم، خواهيم ديد كه آن حادثه از يك سرى علّت و معلول ها و بر اساس محاسبات و فرمول هاى دقيق، به وجود آمده است. مثلاً: پس از بررسى علّت خانه اى كه بر سر افرادش فروريخته به اين عوامل پى مى بريم:

1 - توپ بچّه هاى محلّ به هنگام بازى روى بام همسايه افتاد.

ص: 147


1- . بحارالانوار، ج 78، ص 374

2 - توپ گرد و كروى چرخيد و در سوراخ ناودان جا گرفت و راه خروج آب باران بند آمد.

3 - بارندگى شد و آب ها روى پشت بام خانه جمع شد.

4 - آب باران در سقف اثر و خشت ها را خيس كرد.

5 - سقف خشتى كه با آب باران از هم گسسته شده، بر اثر سنگينى و جاذبه زمين فرو ريخته و عدّه اى زير آن از بين رفته اند.

بر طبق نظام علّت و معلول، بايد اين حوادث پيش آيد چون خود توپ و چرخيدن آن و سراشيبى بام و تنگى سوراخ ناودان و تأثير آب در سستى سقف و سقوط سقف بر اثر جاذبه زمين، هر يك حساب و نظام وفرمولى دارد.

اكنون اگر شما طرفدار عالمى حساب شده هستيد بايد اين ناگوارى را براى اهل خانه بپذيريد وگرنه هرج و مرج مى شود و محاسبات به هم مى ريزد. مثلاً در اين جريان بايد:

1 - توپ بچّه ها به قدرى سنگين شود كه بالاى بام همسايه نرود.

2 - ضربه به توپ و پرتاب توپ بى اثر باشد.

3 - ناودان بزرگ شود كه توپ به راحتى از آن خارج شود.

4 - عوامل بارندگى باران همه از كار بيافتد و باران نبارد.

5 - آب خاصيّت خود را از دست بدهد و در خشت اثر نكند.

6 - جاذبۀ زمين متوقّف شود و سقف را به سوى خود نكشد.

7 - بدن كسانى كه زير سقف خوابيده اند به صورت چدن در آيد كه فرو ريختن ها در آنها اثر نكند.

مشاهده مى فرماييد اگر طرفدار نظام و حساب باشيم و در مدار علل و معلول حركت كنيم چنين ناگوارى هايى لازمۀ يك زندگى طبيعى است و نفى آن مستلزم به هم زدن ده ها قانون و فرمولى است كه دست حكيمانۀ خدا در عالم قرار داده است.

ص: 148

كوتاه سخن اينكه اگر اين عالم حساب دارد بلا هم دارد و اگر بنا باشد حساب نباشد، هرج و مرج خود از هر بلايى بدتر است.

نكتۀ پانزدهم: ضرورت تلاش براى كشف استعدادها

افرادى كه به دنبال كارى مى روند و در آن موفّق نمى شوند، خود را ناكام و شكست خورده مى يابند و به كائنات بد مى گويند و اين را ظلم به خود مى دانند و عقده اى مى شوند، در صورتى كه چه بسا همين اشخاص در رشته هاى ديگر مبتكر و موفّق باشند.

مى گويند: پدر داروين پزشك بود و مى خواست فرزندش نيز همكار او شود، لكن داروين در رشتۀ پزشكى موفّق نشد، پدرش او را در رشتۀ علوم مذهبى به تحصيل واداشت تا كشيش و روحانى خوبى براى مسيحيّت باشد، امّا در آن رشته نيز ناكام شد. داروين بعد از دو شكست و ناكامى وارد رشتۀ علوم طبيعى شد و در آن علم صاحب نظر و موفّق گرديد.(1)

در حديث مى خوانيم: اگر در شغلى موفق نشديد و شكست خورديد، تغيير شغل بدهيد چه بسا در رشتۀ ديگر موفّق شويد.

كسى كه نقص و كمبودى را در خود مشاهده مى كند، بايد به كمالات و استعدادهاى خود نيز توجّه كند و تلاش نمايد آنها را كشف كند و بشناسد.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: در كنار هر كمالى نقصى و در كنار هر نقصى كمالى است؛ گروهى قامت بلندى دارند ولى از همّت كوتاهى برخوردارند، «مادُّ القامَةِ قَصيرُ الهمَّة» بعضى قيافه زشتى دارند، امّا عمل خوبى دارند، «زاكِى العَمَلِ قَبيحُ المَنْظَرِ» برخى بيان روانى دارند امّا دل سختى دارند. «طَليقُ اللِّسانِ حَديدُ الجَنانِ»(2)

بنابراين، نه هر فردى در همۀ رشته ها كامياب مى شود و نه هر شكست خورده اى

ص: 149


1- . البتّه ممكن است از هر صاحب نظرى ايرادهاى علمى نيز گرفته شود، ولى اين به معناى عدم وجود نبوغ و ابتكار در او نيست
2- . نهج البلاغه، حكمت 234

در همۀ برنامه ها شكست مى خورد.

افرادى هستند كه بر اساس رقابت مشغول رشته اى مى شوند وچون آمادگى روحى و ذوق آن كار را ندارند، شكست مى خورند و بعد به عدل خدا ايراد مى گيرند كه خدايا! چرا فلانى موفّق شد و من شكست خوردم. امّا اگر در رشتۀ ديگرى كه با روحيّه و ذوق او هماهنگ بود وارد مى شد، چه بسا به موفّقيت چشم گيرى مى رسيد.

نكتۀ شانزدهم: همگانى بودن راه قرب به خدا و رشد معنوى

انسان بايد به اين نكته اعتقاد داشته باشد كه راه رسيدن به كمالات بر روى تمام افراد باز است و هركس مى تواند در آن قدم گذارد و هركس به اندازه توان و لياقتش، مستحق دريافت پاداش و نعمت است. چنانكه در مناجات با خدا مى گوييم:

«يا من سوّى التّوفيق بين الضعيف و القوى» اى خداوندى كه راه قرب به خودت را بين ضعيف و قوى يكسان قرار دادى!

بنابراين هركس به تناسب امكانات و توانى كه در اختيار دارد، پاداش دريافت مى كند. اگر شخصى كه صد تومان دارد، ده تومان آن را در راه خدا بدهد، اجر و پاداش او با كسى كه صد تومان در راه خدا انفاق مى كند ولى دارايى او هزار تومان است، برابر است.

ص: 150

پاسخ به چند شبهه

در پايان اين بخش ضمن طرح چند شبهه و سؤال در مورد عدل خدا، به پاسخ گويى آنها مى پردازيم:

سؤال: آيا آفريدن ابليس، با عدل و حكمت خدا سازگار است؟ اگر هدف خداوند از آفرينش انسان عبادت مى باشد، پس آفريدن موجودى همچون ابليس با اين هدف مغاير است. انسان با زحمت زياد عملى را انجام مى دهد، ولى به واسطۀ وسوسه هاى شيطان و انجام گناه، اين اعمال از سه راه خراب شود: يا از ابتدا نمى گذارد كار اخلاص داشته باشد و به خاطر ريا شكل الهى به خود نمى گيرد و يا با خودبينى و عجب بى تأثير مى شود و يا بعد از عمل با ارتكاب برخى گناهان، حبط شده و از بين مى رود.

پاسخ:

اوّلاً خداوند، شيطان را شيطان نيافريد بلكه او نيز مانند ديگر مخلوقات آفريده شده و وجود او و امكاناتى كه خداوند به او داد، همه و همه خير بوده و او نيز سال ها به عبادت خداوند پرداخته است، چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

ابليس شش هزار سال خدا را عبادت كرد كه معلوم نيست اين سال ها از سال هاى دنياست (كه هر سال آن 365 روز است) يا از سال هاى آخرت (كه به گفتۀ قرآن يك روز آن به اندازه پنجاه هزار سال دنياست).(1) و شيطان شدنش به خاطر گناه و سرپيچى از فرمان خدا بود و بدتر از آن، اين كه او توبه و عذرخواهى هم نكرد، پشيمان هم نشد و با يك دنيا غرور و خودخواهى فرمان خدا را غلط دانست و

ص: 151


1- . نهج البلاغه، خطبه 238

گفت: اين فرمان صحيح نيست، زيرا نژاد من از آتش است و بر نژاد آدم كه از خاك است برترى دارد،«قال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين»(1) بنابراين، سرپيچى و غرور شيطان و سرنوشت شوم او مربوط به خود اوست، نه خداوند.

ثانياً وسوسه هاى او نسبت به انسان طورى نيست كه ما را به گناه مجبور كند، كارآيى وسوسه در حدّ يك دعوت است، امّا ارادۀ ما با وسوسه ها از بين نمى رود و اصولا اين وسوسه ها جنبۀ مثبت هم مى تواند داشته باشد زيرا رشد ما تنها در صورت مخالفت با تمايلات درونى و وسوسه هاى شيطانى است. اگر شخصى لال بود و غيبت نكرد ارزشى ندارد، اگر وسوسه و تمايلات نباشد خوب بودن انسان ارزشى ندارد. ما كسى را پهلوان مى دانيم كه وزنۀ سنگينى را بلند كند، زيرا اين عمل مخالفت با نيروى جاذبۀ زمين است، آرى نشانۀ پهلوان بودن مخالفت با كشش ها و جاذبه هاى هواى نفس است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر غضب، تو را به سويى كشيد و خود را كنترل كردى به مقام پهلوانى رسيده اى.

بر فرض اگر شخصى در برابر وسوسه ها تمكين نمود، راه توبه و عذرخواهى باز است و مى تواند توبه كند و خداوند توبه پذير است. چنانكه حضرت آدم نيز نافرمانى كرد و از درخت ممنوعه خورد، امّا پس از آن پشيمان شده و توبه كرد و به درگاه خداوند عذر خواست و خداوند توبۀ او را پذيرفت.

ثالثاً اگر ما بوديم و وسوسه هاى شيطانى، جاى اشكال بود امّا در برابر وسوسه هاى شيطان، هدايت عقل و فطرت و دعوت انبيا نيز هست كه مى تواند بهترين كمك براى حركت در راه مستقيم و دورى از گناه و وسوسه ها باشد.

علاوه بر اينكه وسوسه شيطان پس از آمادگى و زمينه سازى خودماست و چنين نيست كه او ما را بى اختيار به دنبال خود بكشد، بلكه اين ما هستيم كه او را به خود12

ص: 152


1- . سوره اعراف، آيه 12

جلب و بر خود مسلّط مى كنيم.

چنانكه بلعم باعورا آن دانشمند بنى اسرائيل كه حافظ تورات بود و به مقامى رسيده بود كه دعايش مستجاب مى شد، پس از گرايش به دربار فرعون و دلبستگى به مال و مقام، زمينه را براى تسلّط شيطان بر خود فراهم كرد و در نتيجه از گمراهان شد. قرآن در اين باره مى فرمايد:«فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّيطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ»(1)

از اين آيه معلوم مى شود شيطان در كنار افرادى حاضر مى شود كه با ارتكاب گناه آمادگى خود را براى حضور و تسلّط او اعلام مى كنند.

چنانكه در آيه ديگر مى خوانيم:«اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّونَهُ»(2) تسلّط شيطان، تنها بر كسانى است كه او را دوست و سرپرست خود قرار مى دهند.

بنابراين تا در خود ما آمادگى پيروى از شيطان نباشد، او نمى تواند رهبرى ما را به عهده گيرد و لذا قرآن مى فرمايد:«اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَى الَّذينَ آمنُوا وَ عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلُونَ»(3) شيطان بر مؤمنان وكسانى كه به خدا توكّل مى كنند، تسلّطى ندارد.

البتّه مراد از تسلّط نداشتن، اين نيست كه حتّى وسوسه هم نمى كند بلكه مراد اين است كه مؤمنانِ راستينِ شيطان شناس، تا به وسوسه هاى او برمى خورند قبل از آنكه تحت نفوذ و سيطرۀ او در آيند، متذكّر مى شوند.

قرآن نحوۀ برخورد مؤمنان با شيطان را چنين توصيف مى كند:«اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا»(4) افراد با تقوا كسانى هستند كه تا دسته اى از شيطان ها با آنان تماس مى گيرند متذكّر شده، خود را حفظ مى كنند.

بنابراين، رابطۀ مؤمن با شيطان رابطۀ برخورد است، امّا رابطۀ فاسق با شيطان، رابطۀ انس و همنشينى است.«وَ مَنْ يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ»(5) هر كه از ياد خدا اعراض كند شيطانى براى او قرار مى دهيم كه يار و36

ص: 153


1- . سوره اعراف، آيه 175
2- . سوره نحل، آيه 100
3- . سوره نحل، آيه 99
4- . سوره اعراف، آيه 201
5- . سوره زخرف، آيه 36

همنشين او باشد.

كوتاه سخن آنكه شيطان موجود شرّى نبود و مى توانست از امكانات خود بهترين استفاده را بكند، ولى به خاطر تكبّر و لجاجت، تبديل به موجودى شرور شد و اين مربوط به خودش بود. وسوسه هاى شيطان هم سبب بى ارادگى و اجبار ما به انحراف نمى شود و آماده كردن زمينه نفوذ هم به دست خود انسان است.

از طرفى راه توبه و بازگشت هم براى فريب خوردگان باز است. پس نمى توان گفت آفريدن شيطان با عدل خدا منافات دارد.

سؤال: آيا وجود غريزه هايى كه انسان را به نافرمانى خدا، گناه و تباهى مى كشاند و موجب دورى از رحمت خدا و ورود در عذاب اخروى مى گردد، با عدل خدا سازگار است؟

پاسخ: شكّى نيست كه چنانچه از غرائز به طور صحيح استفاده شود، عامل همه نوع خيرها و بركات خواهد بود، همانند گاز كه اگر از طريق كنترل شده و در اجاق گاز مورد بهره بردارى قرار گيرد، مايۀ خير و بركت است، امّا اگر به صورت آزاد در هوا منتشر شود، موجب انفجار و خرابى گرديده، خسارات غير قابل جبرانى را به وجود خواهد آورد.

بنابراين، اصل غرائز چيز مضرّى نيست، بلكه وجود آنها براى استمرار حيات بشر ضرورى است، مثل غريزۀ جنسى براى تشكيل زندگى مشترك و توليد نسل و يا غريزۀ غضب براى دفاع از جان و مال، منتهى غرايز بايد كنترل شوند و انسان به چنين كارى نيز قادر است.

سؤال: آيا خدا قدرت دارد خوبان را عذاب كند وبدان را در بهشت جاى دهد؟

پاسخ: خداوند بر انجام هر كارى قدرت دارد، امّا هر كارى را انجام نمى دهد، زيرا خداوند علاوه بر قدرت، داراى صفات ديگرى نيز هست. او حكيم و عادل نيز

ص: 154

هست و به وعده هاى خود نيز پايبند است، اين صفات با انجام آنچه در سؤال مذكور به آن اشاره شد، منافات دارد. پس خداوند چنين كارى را انجام نمى دهد، زيرا با حكمت و عدالت و ديگر صفات او سازگار نيست.

سؤال: چرا به خاطر اين كه فردى در يك لحظه و يا در چند روز و چند ماه و حتّى در چند سال، مرتكب گناهى شده است، بايد پيوسته در آتش دوزخ باشد، چنان كه قرآن مى فرمايد:«فادخلوا ابواب جهنّم خالدين فيها»(1)

پاسخ: جزا، گاهى قراردادى است. جزاى قراردادى يعنى مجازاتى كه فردى و يا جمعى براى ارتكاب جرمى وضع نمايند. اين جزا چون قراردادى است، كم و زياد كردن آن امكان دارد و به اصطلاح قابل چانه زدن است.

گاهى جزا، جزاى طبيعى است كه قابل كم و زياد شدن نيست، به عنوان مثال، اگر كسى از يك مترى پرتاب شود، پايش درد مى گيرد و اگر از پنج مترى پرت شود درد بيشترى را احساس خواهد كرد، بنابراين كسى كه از پنج مترى پرتاب شود نمى تواند احساس درد پرتاب از يك مترى را داشته باشد. در اين گونه جزا، مدّت زمان كيفر ومجازات، با مدّت زمان انجام تخلّف و جرم تناسبى ندارد، ممكن است زمان جرم بسيار كوتاه، امّا زمان كيفر ابدى باشد.

بسيار مشاهده مى كنيم كه بر اثر غفلت چند ثانيه، بايد تاوان آن را تا آخر عمر پس دهيم. كودكى بر اثر يك لحظه غفلت مادر، دست هاى كوچك خود را داخل چرخ گوشت قرار مى دهد و براى هميشه انگشتان زيباى خود را از دست مى دهد. اگر فردى با چاقو به چشم ديگرى زد و او را كور كرد، مجازاتش اين نيست كه به اندازۀ همان مدّت كوتاه كيفر ببيند، زيرا آن شخص يك عمر كور خواهد بود و همين طور اگر كسى در عرض چند ثانيه و يا چند دقيقه انسان بى گناهى را كشت، نمى توان گفت كيفر او آن است كه به اندازۀ همان مدّت، زندانى شود. برخى از گناهان نيز عواقب شومى دارند و چنين نيست گناهى كه در يك ساعت انجام گرفت،29

ص: 155


1- . سوره نحل، آيه 29

مجازاتش نيز تنها يك ساعت تحمّل عذاب باشد.

سؤال: آيا وجود افراد ناقص الخلقه كه عمرى در رنج به سر مى برند و گاهى مورد اهانت قرار مى گيرند با عدل خدا سازگار است؟

پاسخ: چنانكه گذشت، عامل بسيارى از ناگوارى ها خود ما هستيم. افراد ناقص الخلقه هم از مصاديق همين سهل انگارى ها هستند، اين والدين هستند كه بايد مسايل بهداشتى و روانى را مراعات كنند، ولى گاهى سهل انگارى مى كنند و نوزاد ناقص متولّد مى شود. خوشبختانه در روايات پيشوايان معصوم ما به اين مسايل توجّه شده و تذكراتى در مورد شرايط و زمانِ آميزش داده شده است، به اميد آنكه براى خواهران و برادران در آستانۀ تشكيل خانواده كلاسهايى گذارده شود كه وظايف اسلامى و حقوق هر يك و تربيت فرزند و مسايل آميزش و ساير احكام اسلام تدريس شود.

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه در اين ميان گناه آن كودك ناقص الخلقه چيست؟

پاسخِ ما تنها يك جمله است و آن اينكه گناه خدا چيست؟ اگر نوزاد بى تقصير است، خدا هم منزّه است، مقصّر واقعى والدين هستند كه خواسته يا ناخواسته، دانسته يا ندانسته زمينۀ تولد چنين فرزندى را فراهم آورده اند و قرار نيست كه خداوند مأمور اصلاح خرابكارى هاى ما باشد.

اگر من سنگى به سوى شما پرتاب كردم وپيشانى شما شكست نه شما گناهكاريد نه خدا؛ گناه از من است كه سنگ زدم لكن سختى و درد اين گناه را شما تحمّل مى كنيد، والدين كوتاهى كرده اند ولى بار آن را فرزند مى كشد.

اگر شما خمير شور يا تلخى را نزد نانوا ببريد و او نان شور يا تلخ به شما تحويل دهد، آيا مى گوييد نانوا ظالم است؟

اگر شما تخم هندوانه كاشتيد و هندوانه برداشتيد جاى اعتراضى باقى مى ماند؟

ص: 156

هر غذا و روحيّه اى داراى آثارى طبيعى و ذاتى است كه گريز از آن مستلزم به هم خوردن قوانين طبيعى است، هر تخمى ميوه اى و هر نطفه اى نتيجه اى دارد كه توقّع خلاف آن غلط است.

ممكن است بگوييد: والدين خبر نداشتند كه اين عمل در فلان شرايط آثار سويى روى نوزاد مى گذارد؟

پاسخ آن است كه دانستن يا ندانستن والدين در خاصيّت طبيعى اشيا اثر ندارد.

اگر ما ندانيم كه سيمى برق دارد و دست به آن بگذاريم دچار برق گرفتگى خواهيم شد. برق صبر نمى كند تا ببيند اگر ما بى اطلاعيم به ما كار نداشته باشد.

بنابراين، در اين موارد پدر و مادر گناه عمدى نكرده اند امّا آثار طبيعى و وضعى عمل در جاى خود محفوظ است. در غير اين صورت نظام علّت و معلولى بهم مى خورد.

در مورد توهين مردم به افراد ناقص الخلقه نيز ناگفته پيداست كه توهين مردم تنها به فرهنگ خود آنها مربوط است و ربطى به عدل خداوند ندارد. البتّه ما نبايد نسبت به افراد ناقص الخلقه به چشم حقارت نگاه كنيم و در اين موضوع سفارش هاى خاصّى در آيين مقدّس اسلام بيان شده است.

دولت و حاكمان اسلامى نيز مسئوليت دارند كه زندگى اين افراد را محترمانه تأمين كنند وبراى هريك به تناسب ذوق و استعداد و قدرت خود كار آسان و راحت با درآمدى در حدّ رفاه ترتيب دهند و بدين وسيله بخشى از سختى ها و رنج هاى آنان را جبران نمايند.

يك تقاضا

در پايان پاسخگويى به شبهات، تقاضايى از خوانندگان محترم دارم؛ ما بايد در مسايل عقيدتى و فكرى، كه همان اصول دين و مبانى ايدئولوژى ماست، هيچ گونه ترديدى نداشته باشيم و هرگاه شبهه اى پيش آمد فوراً از يك اسلام شناس سؤال

ص: 157

كنيم. بايد در دفترچه تلفن خود، شمارۀ تلفن يك يا چند دانشمند را هم داشته باشيم، زيرا همان گونه كه يك تيغ كوچك در پا فرو مى رود و انسان را از حركت باز مى دارد و زندگى را بر او تلخ مى كند، گاهى يك ايراد كوچك نيز در مغز ما فرو مى رود و ما را از فكر كردن و خوش بين بودن باز مى دارد و زندگى را برما ناگوار مى سازد، به خصوص نوجوانان عزيز در اين زمان كه گرفتار انواع ايرادها و شبهات مى شوند، حتماً با يك انسان دانشمندِ آگاه و متّقى در ارتباط باشند.

خاطره

در رژيم طاغوت عدّه اى مى گفتند: قوانين اسلام با روح تمدّن بشرى ناسازگار است، زيرا اسلام مى گويد: بايد چهار انگشت كسى كه دزدى مى كند را قطع كرد، امّا اگر شكم دزد را سير كرديم و سيستم اقتصادى را تغيير داديم خود به خود دزدى پيدا نمى شود!

وقتى با آنان به گفتگو نشستم معلوم شد اين سخن از يك معلّم ماركسيست به آنها القا شده و اينها در محيط درس حرف را شنيده اند و جذب شده اند.

گفتم: آيا مى دانيد كه اسلام دست هر دزدى را قطع نمى كند، بلكه حدود بيست شرط براى قطع كردن دست در اسلام مقرّر شده است، حالا كدام يك از شما از اين شرايط اطلاع داريد؟ همه گفتند: ما خبر نداريم. گفتم: اگر شما از مسايل اسلام آگاه بوديد سر كلاس از جا بر مى خاستيد و به معلّم مى گفتيد اسلامى كه دستور قطع كردن دست دزد را مى دهد حدود بيست شرط هم مقرّر كرده است كه يكى از آنها توجّه به زمينه هاى جرم است. شما اى معلّمى كه از آن شرايط خبر نداريد لطفاً دخالت نفرماييد، يا لااقل او را به بحث آزاد دعوت مى كرديد و از اسلام عزيز حمايت مى كرديد.

خوانندۀ عزيز! طبق وعده هاى مكرّر قرآن پيروزى نهايى با اسلام است و مردم سراسر جهان در آينده به سراغ اسلام مى آيند و حكومت حضرت مهدى عليه السلام تشكيل

ص: 158

مى شود و اين وعده ها شرايطى دارد:

1 - توجّه دنيا به اسلام.

2 - شناخت اسلام.

3 - گرايش به اسلام.

شهداى ما در انقلاب اسلامى توجّه مردم را به اسلام جلب كردند و گام اول برداشته شد. اكنون نوبت ماست كه گام دوم را برداريم و آن شناخت اسلام و شناساندن آن است و گام سوم گرايش مردم به اسلام است كه پس از سرخوردگى از ايسم ها به سراغ آن خواهند آمد. ما بايد لااقل هفته اى يك كتاب مفيد از نويسندگان دانشمند و بى غرض بخوانيم تا روز به روز به اطلاعات اسلامى ما اضافه شود.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: اگر مردم با مكتب و سخن ما آشنا شوند، به سوى ما گرايش پيدا مى كنند.

در سير مطالعاتى اولين گام را بايد در مطالعۀ كتاب هاى اعتقادى و جهان بينى برداشت، زيرا زيربناى اعمال ما فكر ماست كه بايد با استدلال محكم و بر اساس عقل و فطرت، آن را انتخاب كنيم.

ص: 159

عدالت اجتماعى

اشاره

در بخش قبل، از عدل خدا بحث كرديم و اين بخش را به عدالت اجتماعى اسلام اختصاص مى دهيم.

چون دامنۀ بحث گسترده است، به طور فشرده مطالبى را از قرآن و نهج البلاغه ذكر مى كنيم وكمى هم آنها را توضيح مى دهيم. مطالب اين جزوه معرّف مكتب ما و آگاهى از آن براى عموم مفيد است.

در ابتداى بحث مناسب است به اين نكته اشاره كنيم كه بحث عدالت اجتماعى جزء اصول عقايد ما نيست، گرچه موضوعى بسيار ارزشمند و زير بناى هر نظام سعادت آفرين است. هدف ما از بحث عدالت اجتماعى، بيان آيات و رواياتى است كه قرآن كريم و پيشوايان معصوم عليهم السلام در آنها به حفظ حقوق و مساوى بودن تمام مردم در برابر قانون و نفى تبعيض و استثمار و ظلم، فرمان داده اند و نيز بيان بيش از چهل خاطره از روش پيامبر گرامى اسلام و پيشوايان معصوم در زمينۀ تقسيم عادلانۀ بيت المال و نمونه هايى از اخوّت و برادرى اسلامى.

ص: 160

عدالت و مساوات

مفهوم عدالت با مساوات نزديك به يكديگرند. قطعا در شرايط مساوى، عدالت همان مساوات است.

اگر چند كارگر، با تخصّص و سابقه و توانِ كارِ يكسان، در يك زمانِ مساوى كارى را انجام دهند، عدالت حكم مى كند كه از دستمزد يكسانى نيز برخوردار شوند. اما با وجود تفاوت و اختلاف در خصوصيّات ياد شده، قطعاً تساوى در حقوق خلاف عدالت است. بنابراين نمى توانيم عدالت را به مساوات معنا كنيم، بلكه صحيح آن است كه بگوييم: عدالت، رعايت حقّ است. خواه آن حقّ، ميان افراد مساوى باشد يا نباشد.

جايگاه عدالت در اسلام

با سيرى كوتاه در آيات و روايات به وضوح در مى يابيم كه فضاى اسلام، فضاى عدالت است. آيات و روايات فراوانى مردم را به عدالت و پاسدارى از آن توصيه و امر مى كند و از ظلم و ستم و خيانت باز مى دارد.

اسلام مكتب عدل و اعتدال است و امّت اسلامى، امّت ميانه و وسط است، نظام آن عادلانه است.

اسلام اگر نماز دارد زكات هم دارد، اگر تولّى و دوستى اولياى خدا را دارد تبرّى و دورى از دشمنان هم دارد؛ اگر از علم طرفدارى مى كند از عمل هم پشتيبانى مى نمايد، اگر ايمان را مطرح مى كند عمل صالح را هم در كنار آن لازم مى داند، اگر توكّل به خدا را سفارش مى كند، دستور فعّاليّت و تلاش هم مى دهد. اگر مالكيّت را محترم مى شمرد اجازه سوء استفاده از مالكيّت را هم نمى دهد، اگر دستور عفو مى دهد، در اجراى حدود، به داشتن قاطعيّت نيز سفارش مى كند و مى گويد: رحم در شما اثر نكند و شما را از مجازات مجرم باز ندارد.

به امام عليه السلام مى گويند: فلانى نمازهاى با توجّهى مى خواند، حضرت مى پرسد:

ص: 161

«كيف عقله؟»(1) طرز تفكّر او چگونه است؟ يعنى اگر در عبادتِ فردى، كمالى دارد بايد در نحوۀ تعقّل و تفكّر او هم دقّت نمود.

يا در جايى ديگر مى خوانيم كه نزد امام عليه السلام از فردى تعريف زيادى مى كنند، امام مى فرمايد: «كيف صلاته؟» نماز او چگونه است؟

رابطۀ عدالت اجتماعى با جهان بينى الهى

برخى شعارهاى دهن پر كن وجود دارد كه تا از ريشه اى اصيل مايه نگرفته باشد، از مرز شعار خارج نمى شود؛ «عدالت اجتماعى» از شعارهايى است كه تمام رژيم ها از آن دم مى زنند و خود را طرفدار آن مى دانند ولى عملاً در هيچ نظام غير الهى اثر چشم گيرى از آن مشاهده نمى كنيد، زيرا اين شعار به ريشۀ درست و صحيحى متّصل نيست.

در اسلام، مساوات و برابرى از ريشه هاى عميقى سرچشمه مى گيرد، از جمله:

1 - هستى زير نظر خداى حكيم، حكيمانه اداره مى شود و هرج و مرجى در آن نيست تا هر كسى به دلخواه خود كارى انجام دهد و تنها خود را ببيند.

2 - تمام رفتار و كردار و حتّى افكار ما زير نظر خداست و همه بايد در دادگاه عدل او پاسخگو باشيم.

3 - همۀ ما از خاك هستيم و عاقبت، همه به خاك بر مى گرديم و ميان ذرّات خاك فرقى نيست تا ميان من و ديگرى فرقى باشد.

4 - مردم، بندگان خدا هستند و دوستى و محبّت آنان مورد رضاى خداست و بهترين مردم خيرخواه ترين آنان است.

5 - هستى بر مبناى عدل و حكمت آفريده شده و از مرز و قانونِ حقّى كه آفريدگار براى آنها مقرّر داشته است تجاوز نمى كند.

ص: 162


1- . بحارالانوار، ج 1، ص 84

6 - پدر ومادر همۀ ما يكى است.

اين تلقّى از جهان و انسان بر مبناى جهان بينى الهى، مساعدترين زمينه براى پذيرش عدالت ودورى از ظلم و ستم نسبت به همنوع خود است.

عدالت خواهى فطرى است

خداوند در قرآن مى فرمايد: ما آشنايى با خوبى ها و بدى ها را به طور فطرى در انسان قرار داده ايم:«فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(1)

كودكى را در نظر بگيريد كه سيبى نزد شما مى سپارد تا برود و كمى آب بنوشد، هنگامى كه بر مى گردد، اگر متوجّه شود شما مقدارى از سيب او را خورده ايد با ناراحتى نگاهى به شما مى كند و با اين نگاه مى گويد كه من شما را امين دانستم و سيب را به امانت نزد شما سپردم، چرا به امانت خيانت كردى؟! اين معنا در ذهن كودك هست خواه به زبان آورد يا نياورد. ملاحظه مى فرماييد كه درك بدى خيانت مسأله اى است كه به معلّم و مربّى نياز ندارد و انسان از احساس و فطرتى كه دارد آن را بد مى داند.

عدالت هم از چيزهايى است كه انسان فطرتاً آن را دوست دارد و به همين دليل حتّى ستمگران ظلم خود را توجيه مى كنند و سعى دارند كار خود را عادلانه جلوه دهند.

گاهى چند نفر با يكديگر شريك مى شوند و دست به يك دزدى مى زنند ولى بعد از آنكه اموال سرقت شده را به مكان ديگرى انتقال دادند، در زمان تقسيم مى گويند:

بياييد اموال را عادلانه تقسيم كنيم! اين سخن گاهى ناخود آگاه گفته مى شود و اگر هم به زبان نياورند قلباً تقسيم عادلانه را دوست دارند و اگر يكى از آنان بخواهد سهم زيادترى بردارد ناراحت مى شوند.

ص: 163


1- . سوره شمس، آيه 8

در همه جوامع اگر كسى براى تحقّق بخشيدن به عدالت جلو ستمگران ايستادگى كند، مورد تحسين است و اين نيست مگر به خاطر اينكه حمايت از عدل و مبارزه با ظلم، خواستۀ عقلى، طبيعى و فطرى هر انسانى است.

مكتب انبيا، قانون عادلانه

وجود قوانين عادلانه شرط لازم براى اجراى عدالت در جامعه است. شايد كمتر حكومتى باشد كه از حقّ و عدالت سخن نگويد و خود را حامى حقوق و مصالح جامعه نداند.

قانون بايد به تمام ابعاد انسان توجّه داشته باشد. قانونى كه انسان در آن يك موجود شهوى و يا شكمى است، قانونى كه اصولش خوراك، پوشاك و مسكن است، نمى تواند عادلانه باشد، زيرا برنامه ريزى آن بر اساس مادّى نگرى است.

قانونى مى تواند انسان را به رشد و كمال مطلوب برساند كه قانون گذارش از هوس هاى شخصى و گروهى دور بوده و از استبداد فردى يا گروهى بركنار باشد.

علاوه بر آنكه بايد ديد قانونگذار طبق كدام معيار قوانين عادلانه مقرّر مى كند؟ و حافظ مصالح كدام طبقه و گروه است؟

بر اين اساس، ما شريعت و قوانينى را كه پيامبران براى بشر آورده اند، بر قوانين بشرى ترجيح مى دهيم. زيرا اولاً به تمام ابعاد مادّى و معنوى انسان توجّه دارند و از علم و حكمت بى پايان الهى سرچشمه گرفته اند و ثانياً قوانين آنها در پى حفظ منافع شخصى يا گروهى نيست و از هر گونه هوى و هوس به دور مى باشد.

عدالت، شرط مسئوليّت

در اسلام، تمام پست هاى حسّاس به عهدۀ افراد عادل است، يعنى كسانى كه سوء سابقه اى پيش مردم نداشته و به صلاحيّت و پاكى معروف باشند. از قاضى تا شاهد و منشى دادگاه همه بايد در هر مرحله اى كه هستند عادلانه بگويند و

ص: 164

بنويسند. در نماز جمعه و جماعت بايد امام عادل باشد. مرجع تقليد و رهبر جامعه و مسئول بيت المال گرفته بايد عادل باشند.

مسئولان و كليد داران نظام بايد فقط به خدا وابسته باشند و عدالت پيشه باشند تا مردم نيز با رغبت عدالت را بپذيرند.

كوتاه سخن اينكه اسلام اهميّت خاصّى به عدالت داده و آن را در تار و پود جامعه و در مسايل حقوقى و اجتماعى و خانوادگى و اقتصادى شرط اساسى دانسته است.

استقرار عدالت، هدف انبيا

قرآن براى انبيا مسئوليّت هايى را بيان فرموده كه انجام آنها از سوى انبيا و مردم، به استقرار عدالت اجتماعى در جامعه منتهى مى گردد. در اينجا فهرستى از كارنامۀ آن رهبران معصوم را بيان مى كنيم:

1 - دعوت مردم به بندگى خدا و اجتناب از طاغوت ها.

«اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(1) بندگى خدا كنيد و از طاغوت دورى بجوييد.

2 - انذار و تبشير.

«اِنّا ارْسَلْناكَ بِالْحَقّ بَشيراً وَ نَذيراً»(2) ما تو را به حقّ فرستاديم تا مردم را از مفاسد گناه و عذاب آخرت بترسانى و به وعده هاى الهى بشارت دهى.

3 - تعليم و تربيت.

«يُزَكّيهِم وَ يُعَلِّمُهُم»(3) پيامبر را براى مردم فرستاد تا هم مردم را تربيت كند و هم به آنان مطالب مورد نياز را بياموزد.

4 - مبارزه با خرافات و موهومات.

ص: 165


1- . سوره نحل، آيه 36
2- . سوره بقره، آيه 119
3- . سوره جمعه، آيه 2

«و يَضَعُ عَنهُم اصْرَهُم و الاَغلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيهِم»(1) پيامبر سنگينى ها و غل و زنجيرهايى را كه بر مردم نهاده شده برمى دارد و آنان را آزاد مى سازد.

5 - رسوا كردن خطهاى انحرافى و رهبران گمراه.

«و لِتَستَبينَ سَبيلُ المُجرِمينَ»(2) انبيا آمده اند تا افشاگر راه مجرمان باشند و ديگران را از آن برحذر دارند.

6 - تشكيل جامعه اى كه مردم در آن به عدل قيام كنند و در روابط خانوادگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى با دوست و دشمن رفتارى عادلانه داشته باشند.

هدف انبيا آن است كه ايمان به خدا و معاد را چنان در مردم زنده كنند و چنان اخلاق و طرز تفكّر الهى را در تار و پود فرد و جامعه نفوذ دهند كه خود مردم به عدالت برخيزند و جامعۀ عادلانه تشكيل دهند. قرآن مى فرمايد:

«لَقَد ارسَلنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»(3) ما پيامبران را با در دست داشتن دلايل روشن و كتاب آسمانى و معيار سنجش حقّ و باطل، براى مردم فرستاديم تا مردم در پرتو اين رهبران و قوانين آسمانى، به عدل قيام كنند.

و از آنجا كه جامعۀ عادل، هم به قدرت معنوى نياز دارد و هم به قدرت مادّى، در آيه فوق به هر دو قدرت اشاره شده است، «بيّنات، كتاب و ميزان» هر يك، قدرت و پشتوانۀ معنوى براى استقرار عدل است و جملۀ «وَ انزَلنا الحَديد» كه در دنبالۀ آيه آمده است به قدرت مادّى اشاره مى كند تا متخلّفان بدانند كه هر گاه لجاجت و كار شكنى كنند با قدرت سركوب مى شوند!

بنابراين استقرار عدالت اجتماعى يكى از اهداف انبياست.

لذا قرآن كريم از مؤمنان مى خواهد كه براى برپايى عدالت در جامعه قيام كنند:25

ص: 166


1- . سوره اعراف، آيه 157
2- . سوره انعام، آيه 55
3- . سوره حديد، آيه 25

«يا ايّها الّذين آمنوا كونوا قَوّامينَ بِالقِسط»(1)

قيام به يك كار، به معناى آن است كه آن را كامل و درست انجام دهيم به طورى كه هيچ نقص و كجى در آن مشاهده نشود.

صاحب تفسير المنار در ذيل اين آيه بحث مفصّلى دارد و مى گويد:

«قوّامين» جمع «قوّام» به معناى مبالغه در كار است. قوّامين، كسانى هستند كه به وجه اتمّ و اكمل به عدل قيام مى كنند.

عبارت «قوّامين بالقسط» بليغ ترين و مؤكّد ترين عبارتى است كه در مورد قيام به عدل به كار مى رود.

و رساتر و گوياتر آنكه مى فرمايد:«كونوا قوّامين بالقسط» يعنى خصيصۀ قيام به عدل بايد يكى از صفات و ملكات راسخه در نفوس شما باشد تا همواره با دقّت ويژه و عنايت تمام، ملتزم به عدل باشيد.

اهميّت عدالت در روايات

توجّه به عدالت و جايگاه والاى آن، در روايات متعدّد و متواتر به چشم مى خورد، از جمله:

* پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: «عَدْلُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةٍ قيامٌ لَيلها وَ صِيامٌ نَهارها»(2) يك ساعت به عدالت رفتار كردن، از هفتاد سال عبادتى كه روزهاى آن روزه و شب هاى آن احيا داشته باشيد بهتر است.

* در روايتى ديگر فرمودند: «لَعَمَلُ الامامِ العادِل فِى رَعيَّتِه يَوماً واحِداً افضَل مِن عِبادَةِ العابِدِ

ص: 167


1- . سوره نساء، آيه 135
2- . جامع السّعادات، ج 2، ص 223

فى اهلِهِ مِأةَ عامٍ او خَمْسينَ»(1)

عمل يك روز رهبر و مسئولى كه ميان مردم به عدالت رفتار كند، از عمل يكصد يا پنجاه سال كسى كه در ميان اهل و عيال خود مشغول عبادت باشد بهتر است.

* حضرت علىّ عليه السلام فرمود: «فِى العَدلِ صَلاحُ البَريَّةِ وَالاقتِداءُ بِسُنَّةِ اللّهِ» عدالت، هم مصلحت مردم است و هم اقتدا به روش الهى است.

* همچنين آن حضرت فرمود: «العَدلُ حَياةٌ الْجَوْرُ مَمحاتٌ»(2) عدالت، حيات و ظلم، مرگ اجتماع است.

آرى، مردمى كه پذيراى ظالم و تسليم ظلم مى شوند، در حقيقت مردگانى بيش نيستند.

* امام صادق عليه السلام فرمود: «الامامُ العادِلُ لا تُرَدُّ لَهُ دَعوَةٌ»(3) هرگز دعاى رهبر عادل ردّ نمى شود.

امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه «يُحىِ الارضَ بَعدَ مَوتِها» فرمودند: زمين با استقرار عدالت و اجراى حدود الهى زنده مى شود.(4)

سنگينى عدالت

ميوه عدالت به كام كسى كه عدالت به نفع اوست بسيار شيرين ولى در كام كسى كه اجراى عدالت به ضرر اوست تلخ است. لذا اسلام پيوسته مردم را متوجّه جايگاه و اهميّت عدالت مى سازد و آنها را به جهاد با نفس و مبارزه با هوا و هوس دعوت مى نمايد، زيرا تا انسان بر تمايلات درونى وهوا و هوس خود غالب نشود، تن به عدالت نخواهد داد و زمينه اى براى اجراى عدالت نيز فراهم نخواهد شد.

آرى، توصيف عدالت بسيار آسان، امّا تشخيص موارد آن مشكل و پياده كردن و اجراى آن به مراتب سخت تر است.

ص: 168


1- . نظام الاسلام السياسى، ص 71
2- . مستدرك، ج 11، ص 319
3- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 541
4- . كافى، ج 7، ص 174
عوامل انحراف از عدالت

انحراف از مرز عدالت عواملى دارد كه با استفاده از قرآن برخى آنها را ذكر مى كنيم.

محبّت بى جا

اولين عامل انحراف، علاقه ها و روابط خانوادگى و خويشاوندى است، قرآن در اين باره مى فرمايد:

«يا ايُّها الَّذينَ آمنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَو عَلى انْفُسِكُم اوِ الوالِدَينِ و الاَقرَبِين ان يَكُن غَنِيّاً اوْ فَقيراً فَاللّهُ اولى بِهِما»(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به عدالت قيام كنيد و گواهى هاى شما فقط براى خدا باشد، گرچه به زيان شما يا والدين و بستگانتان تمام شود و فقير بودن يا غنى بودن، در گواهى شما اثر نكند، زيرا خدا سزاوارتر است به اينكه از آنها حمايت كند.

يعنى مسئوليّت شما دفاع از حقّ است بدون هيچ گونه ملاحظۀ فاميلى يا اقتصادى.

اين آيه هشدار مى دهد كه مبادا مسايل عاطفى و فاميلى، شما را از مرز عدالت دور كند.

دشمنى بى مورد

دومين عامل خروج از مسير عدالت، دشمنى هاى بى مورد و عقده گشايى ها و انتقام جويى هايى است كه انسان تحت تأثير آن قضاوت مى كند. در اين زمينه قرآن مى فرمايد:«يا ايُّها الَّذينَ آمنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسْطِ وَ لايَجْرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَومٍ عَلى الاّ تَعْدِلُوا اعدِلُوا هُوَ اقرَبُ لِلتَّقوى»(2)

اى كسانى كه ايمان داريد! برنامۀ شما قيام خالصانه و شهادت عادلانه باشد، دشمنى با قومى سبب انحراف شما از مرز عدالت نشود تا خرده حساب هاى سابق

ص: 169


1- . سوره نساء، آيه 135
2- . سوره مائده، آيه 8

را تصفيه كنيد، به عدالت رفتار كنيد كه به تقوا نزديك تر است.

دنياپرستى

سومين عاملى كه انسان را از مدار عدالت خارج مى كند، دنياپرستى ومال اندوزى از طريق حرام است. قرآن در اين زمينه هشدار داده و مى فرمايد:«وَ لا تَأكُلُوا اموالكُمْ بَينَكُم بِالباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها الَى الحُكّامِ لِتَأكُلُوا فِريقاً مِن اموال النّاسِ بِالاثْمِ وَ انتُم تَعلَمُونَ»(1)

اموال يكديگر را به باطل و ناحقّ در ميان خود نخوريد و براى خوردن قسمتى از اموال مردم به گناه، قسمتى از آن را به قضات ندهيد، بر فرض كه قاضى به نفع شما حكم صادر كرد، شما كه مى دانى اين قضاوت به خاطر رشوه بوده، تصرّف در آن حرام است و حكم ظاهرى قاضى سبب مالك شدن واقعى خلافكار نمى شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: «وَ امّا الرَّشا فِى الحُكمِ فَهُوَ الكُفرُ بِاللّهِ العَظيمِ»(2) رشوه در قضاوت، كفر به خداوند بزرگ است.

در حديث معروفى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «لَعَنَ اللّهُ الرّاشِىَ وَ الْمُرْتَشِىَ وَ الماشى بَيْنَهُما»(3) خداوند رشوه دهنده و رشوه گيرنده و واسطۀ ميان آن را از رحمت خود دور گردانده است.

البتّه گاهى با اسم هاى فريبنده نظير هديه، هبه، حقّ الزّحمة، پاداش و انعام، روى اين عمل خلاف سرپوش مى گذارند.

به پيامبر اسلام خبر دادند كه يكى از فرماندارانش رشوه اى به شكل هديه پذيرفته است. حضرت بر آشفت و به او فرمود: چرا آنچه حقّ تو نيست مى گيرى؟ گفت:

آنچه گرفته ام هديه است نه رشوه! پيامبر فرمود: «أرَايتَ لَو قَعَدَ احَدُكُم فِى دارِه وَ لَم نُوَلِّه عَمَلاً أكانَ النّاسُ يُهدُونَهُ شَيئاً؟!»(4) اگر شما در خانه بنشينيد و مسئوليّتى نداشته باشيد آيا مردم به شما هديه مى دهند؟55

ص: 170


1- . سوره بقره، آيه 188
2- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 62
3- . بحارالانوار، ج 104، ص 207
4- . الامام على عليه السلام، ج 1، ص 155
روش عادلانۀ قرآن

قرآن كه كتاب عدل و عدالت است و براى برپايى عدالت نازل شده، تمام دستورات اجرايى وروش تربيتى آن نيز براساس عدل است. با سيرى در قرآن، روش عادلانۀ آن را در همۀ موضوعات مشاهده مى كنيم و انصاف و عدالت و بى طرفى را در تمام برنامه هاى آن به وضوح مى بينيم، اينك چند نمونه را بيان مى كنيم:

1 - با تمام امتيازاتى كه قرآن دارد، كتاب هاى آسمانى قبل از خود را ناديده نمى گيرد ومى فرمايد:«و مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْه»(1) كتاب هاى تحريف نشدۀ تورات وانجيل كه قبل از من بوده مورد قبول است واين نمونه اى از انصاف است.

2 - قرآن اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) همه را يك جا نمى كوبد و مى فرمايد:

بعضى از آنان به قدرى امين هستند كه اگر مال بسيارى هم نزد آنها به امانت بسپارى خيانت نمى كنند و آن را كامل و سالم ردّ مى كنند ولى بعضى از آنان به قدرى پست و خائن هستند كه اگر دينارى نزد آنان امانت بگذارى ديگر پس نمى دهند.(2)

اين نمونه اى از سخن حقّ و بيان منصفانۀ قرآن است دربارۀ كسانى كه آن را نپذيرفتند.

در روايات سفارش شده است كه در گفتگوهاى علمى اگر بحث از مدار عدالت و جستجوى حقّ خارج و به جدال كشيده شد از بحث كناره گيرى كنيد، هر چند حقّ با شما باشد.

3 - قرآن كريم وقتى مى خواهد مشروبات الكلى را تحريم كند، باديدى منصفانه و واقع بينانه ابتدا به منافع اقتصادى كه از راه شراب سازى و امثال آن به دست مى آيد اشاره مى كند و سپس مى فرمايد:«و اثمهما اكبر...»(3) ضرر شراب بزرگ تر از منافع زود گذر آن است.

ص: 171


1- . سوره آل عمران، آيه 3
2- . سوره آل عمران، آيه 75
3- . سوره بقره، آيه 219

عدالت نسبت به كفّار و دشمنان

در اسلام، اجراى عدالت نه تنها دربارۀ دوستان و مؤمنان، كه دربارۀ دشمنان در حال جنگ نيز سفارش شده است:

1 -«فَمَن اعْتَدى عَلَيكُم فَاعْتَدُوا عَليهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيكُم وَاتَّقُوا اللّه»(1) اگر به شما تعدّى و تجاوزى صورت گرفت، تنها به همان مقدار مى توانيد مقابله به مثل كنيد.

عدالت در جنگ به معناى ترس و زبونى و تسليم در برابر دشمن نيست، بلكه اگر آنان حمله كردند شما مقابله به مثل كنيد.

2 -«وَ مَن قُتِلَ مَظْلوماً فَقَد جَعَلنا لِوَليِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِى القَتْل»(2) هر كه بى تقصير و مظلومانه كشته شود براى ولىّ او تسلّط و اختيار قرار داده ايم كه اگر خواست قصاص كند و انتقام بكشد و اگر خواست خون بها بگيرد و عفو كند، لكن اوليا و سرپرستان مقتول حقّ ندارند در انتقام و قصاص، اسراف و زياده روى كنند.

اين آيه اشاره به يكى از تعصّبات زمان جاهليّت دارد كه اگر شخصى از قبيله و فاميلى كشته مى شد، تمام قبيله به خونخواهى او به پا مى خاستند و تا چند نفر را به انتقام همان يك نفر نمى كشتند، آرام نمى گرفتند، قرآن در برابر اين تعصّب نابجا به عدالت دستور مى دهد و مى فرمايد:«فَلا يُسْرِف فِى الْقَتْلِ»(3) در قصاص و انتقام زياده روى نكنيد، شما تنها حقّ داريد قاتل را به سزاى عمل خود برسانيد.

حضرت على عليه السلام پس از ضربت خوردن، به دو فرزند عزيزش امام حسن و امام حسين عليهما السلام وصيّت كرد: «لا تَقْتُلُنَّ بى الاّ قاتِلى» به خاطر كشته شدن من دست به قتل عام نزنيد بلكه تنها قاتلم - ابن ملجم - را بكشيد و سپس مى فرمايد: «فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ»(4) او يك ضربت به من زد شما هم يك ضربت به او بزنيد.

3 -«لا يَنهاكُم اللّه عَن الَّذينَ لَم يُقاتلُوكُم فى الدّينِ و لَم يُخْرِجُوكُم مِن دِيارِكُم ان تَبَرُّوهُم وَ تُقْسِطُوا47

ص: 172


1- . سوره بقره، آيه 193
2- . سوره اسراء، آيه 33
3- . سوره اسراء، آيه 33
4- . نهج البلاغه، نامه 47

اِلَيهِم انَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطينَ»(1) خداوند از احسان و نيكويى و انصاف نسبت به كسانى كه در كار دين با شما جنگ نكرده اند و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند منع نمى كند. شما نسبت به اين كافران كه بى آزارند به عدالت و انصاف رفتار كنيد كه خداوند اهل انصاف را دوست دارد.

در صدر اسلام مسلمانى دزدى كرد، همين كه متوجّه آشكار شدن موضوع شد، جنس مسروقه را به داخل خانۀ يك يهودى پرتاب كرد. آيه نازل شد كه يهودى در اين ماجرا بى تقصير است.

اسلام مى گويد: يهودى بى تقصير را رها كنيد ولى بر مسلمانى كه دزدى كرده، حدّ جارى كنيد.

4 -«وَ انْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه» اگر اهل عفو و صبر نيستيد و بنا داريد حتماً عقوبت كنيد پس عقوبت كنيد همانند آنچه خودتان مورد عقوبت قرار گرفته ايد نه سخت تر، در عين حال اگر صبر كنيد بهتر است.«وَ لَئِنْ صَبَرْتُم لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ»(2)

5 -«لا يَجْرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى الاّ تَعْدِلُوا»(3) دشمنى با ملّتى، شما را به بى عدالتى وادار نكند.

6 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گروهى را براى روشن شدن تكليف يهوديان خيبر به آن منطقه فرستاد. يكى از يهوديان اموال خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان آمد و اظهار اسلام كرد. بعضى از مسلمانان گفتند: اسلام او از روى تزوير و حيله است، او به خاطر ترس از جان و اموال خود اظهار اسلام مى كند و او را كشتند، آيه نازل شد:«لاتَقُولُوا لِمَنْ القى الَيكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤمِناً تَبتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا»(4) به شخصى كه اظهار اسلام مى كند نگوييد تو مسلمان نيستى تا بدين وسيله راه كشتن او را نزد خود هموار كنيد و او را به ناحقّ بكشيد واموال او را به غنيمت بريد، از اين94

ص: 173


1- . سوره ممتحنه، آيه 8
2- . سوره نحل، آيه 126
3- . سوره مائده، آيه 7
4- . سوره نساء، آيه 94

قضاوت هاى عجولانه دورى كنيد.

البتّه معناى اين حرف زودباورى و تسليم در برابر حيلۀ دشمن هم نيست، زيرا در پايان همين آيه سفارش شده كه در چنين مواردى لازم است تحقيق كنيد؛ نه در كشتن عجله كنيد و نه ساده لوحانه به هر اظهار ايمانى دل ببنديد، بلكه راه ميانه كه همان تحقيق وبررسى است واين است مكتب ما در برخورد با مخالفان كه نسبت به افراد بى آزار، عدالت و محبّت و نسبت به افراد موذى عقوبت و جزاى به مثل شود.

ديه و قصاص، ضامن عدالت اجتماعى

قانون قصاص اسلامى، براى حفظ عدالت و امنيّت است، كه نه همچون قوانين يهود تنها روى قصاص تكيه مى كند و نه مانند مسيحيّت كنونى فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود اعلام مى دارد، بلكه صاحب حقّ را ميان قصاص و عفو و ديه مخيّر دانسته است.

زيرا گاهى قصاص، مفاسدى را ايجاد مى كند و حتمى بودن آن دور از عقل است، نظير آن كه قاتل و مقتول با هم برادر يا خويشاوند باشند كه در اين صورت الزام به قصاص، براى فاميل سبب غم و اندوه بيشتر مى شود و از طرفى، اگر مجازات قتل، تنها خون بها باشد، سبب جرأت قاتل و ساير جنايتكاران مى شود. لذا اسلام حكم اصلى را قصاص قرار داده و فرموده است:«و لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا اولِى الالباب»(1)

البتّه در كنار آن حكم عفو و خون بها را هم گذاشته و اختيار آن را به اولياى مقتول داده است.«فمَن عُفىَ له مِن أخيهِ شىء»(2)

عدالت در قصاص

در زمان پيامبر دو طائفۀ سرشناس يهود به نام «بنى نظير» و «بنى قُريظه» در مدينه زندگى مى كردند. بنى نظير قدرت مند و زورگو بود و اگر يكى از آنها فردى از قبيله78

ص: 174


1- . سوره بقره، آيه 179
2- . سوره بقره، آيه 178

ديگر را به قتل مى رساند قصاص دربارۀ او اجرا نمى گرديد ولى هرگاه يكى از بنى قريظه مرتكب قتل مى شد او را اعدام مى كردند.

با ظهور اسلام اين تبعيض برداشته شد. بنى نظير كه اسلام آورده بودند از پيامبر خواستند به همان روش جاهلى و زورگويى باقى بمانند و حقّ قصاص همچنان يك طرفه و به نفع آنان باشد؛ امّا پيامبر نپذيرفت و فرمود: عدالت در قصاص، تنها مخصوص اسلام نيست، بلكه در تورات هم بيان شده است.«وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها»

اگر كسى عمداً بى گناهى را به قتل برساند، اولياى مقتول مى توانند قاتل را اعدام نمايند.«اَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ»

اگر كسى عمداً به چشم ديگرى آسيب برساند و آن را از بين ببرد، او نيز مى تواند چشم او را از بين ببرد.«وَ الْعَيْن بِالْعَيْنِ»

در برابر بينى، بينى آن شخص بريده مى شود.«وَالانْفَ بِالانْفِ»

در برابر گوش، گوش جنايتكار بريده مى شود.«وَالاذُنَ بِالاذُنِ»

اگر دندان شخصى را شكستند، او در مقابل مى تواند دندان جانى را بشكند.

«وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ»

و به طور كلّى هر كس به عمد جراحتى بر ديگرى وارد كرد، در مقابل مى توان او را قصاص كرد.«وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ»

البتّه صاحب حقّ مى تواند قصاص را ببخشد و ديه بگيرد.«فَمَنْ تَصَدَّقَ بِه فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ»

و سرانجام قرآن مى فرمايد: هر كس بدانچه خدا فروفرستاده حكم نكند، ستمكار است.«و مَنْ لم يَحكم بِما أنزلَ اللّه فَاولئك هم الظالمون»(1)

بنابراين، حكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچ گونه تبعيض و تفاوت در مورد هر شخصيّت، قبيله، نژاد و طبقه اجتماعى، اجرا مى گردد.45

ص: 175


1- . سوره مائده، آيه 45

گستره عدالت در اسلام

اشاره

اسلام نه فقط پيروان خود را به رعايت عدالت سفارش نموده است، بلكه در وضع مقررات دينى و تكاليف شرعى، خود نيز انصاف را رعايت كرده و متناسب با شرايط افراد براى آنان تكليف معيّن ساخته و در صورت اضطرار تكليف را از آنان برداشته است. اكنون به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

ميانه روى در عبادت

در روايات، سفارش شده كه هرگاه براى انجام امور غير واجب آمادگى روحى نداريد، آن را به خود تحميل نكنيد و سعى كنيد عبادت را با نشاط آمادگى قلبى انجام دهيد. امام صادق عليه السلام فرمود: «لا تُكَرِّهُوا الى انْفُسِكُمْ العِبادَة»(1) عبادت را بر خود تحميل نكنيد.

در حديث ديگر مى خوانيم: «لا تُكْرِهُوا عِبادَةَ اللّهِ الى عِبادِ اللّهِ»(2) عبادت خدا را بر بندگان خدا تحميل نكنيد.

همچنين در تربيت كودكان سفارش شده كه به آنان آزادى بيشترى بدهيد و نگذاريد با سختى، عبادتى را كه هنوز بر آنان واجب نشده انجام دهند.

عدالت در احكام نماز و روزه

* كسى كه دسترسى به آب ندارد ويا آب براى او ضرر دارد، تيمم كند.

* كسى كه نمى تواند ايستاده نماز بخواند، نشسته و اگر نشسته نمى تواند، خوابيده نماز بخواند.

ص: 176


1- . كافى، ج 2، ص 86
2- . وسائل الشيعه، ج 1، ص 109

* در ميدان جنگ به صورت نماز خوف و در حال مسافرت، به صورت قصر و شكسته نماز بخواند.

* كسى كه بر اثر بيمارى يا پيرى، نمى تواند روزه بگيرد، روزه بر او واجب نيست.

عدالت در احكام زكات و خمس

* كشاورزى كه با آب باران مزرعه اش را آبيارى مى كند و ديم كار است، بايد مقدار بيشترى زكات بپردازد و اگر زمين را با مخارج خود آبيارى مى كند، مقدار زكات نصف مى شود.

* اگر دامدار، براى گوسفندانش علوفه مى خرد، زكاتى بر او واجب نمى شود ولى چنانچه دام او در بيابان و صحرا مى چرد، لازم است زكات بپردازد.

* در خمس، به آن مقدارى كه خرج و هزينۀ طبيعى و عادّى يك فرد و در شأن اوست، خمس تعلّق نمى گيرد.

عدالت در احكام جهاد

* كسانى كه از قدرت وتوانايى كمترى برخوردارند، تكليف و مسئوليّت كمترى به عهده دارند. قرآن حضور افراد نابينا، ناتوان و بيمار را در جبهه جنگ و جهاد، لازم نمى داند.«لَيسَ علَى الاَعمى حرجٌ وَ لا علَى الاَعرَج حَرج»(1)

* كسى كه در ميدان جنگ صاحب اسب است و سواره مى جنگد، هنگام تقسيم غنائم، سهم او دو برابر است.

عدالت در ستايش و انتقاد

* حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «الثَّناءُ بِاكْثَرَ مِنَ الاستِحقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصيرُ عَنِ الاسْتِحقاقِ عَىٌّ او حَسَد»(2) اگر كسى را بيش از اندازۀ لياقت مدح كرديد، چاپلوس خواهيد بود و

ص: 177


1- . سوره نور، آيه 61
2- . نهج البلاغه، حكمت 347

اگر شهامت مدح كردن را به مقدار لازم نداشتيد، معلوم مى شود يا عاجز هستيد و يا حسود كه روحتان تحمّل مدح ديگران را ندارد.

بنابراين ما بايد در مدح ديگران عدالت و انصاف را مراعات كنيم و گرنه به يكى از دو عيب گرفتاريم.

* در انتقاد هم بايد عدالت مراعات شود؛ حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «اَلاِفراطُ فِى المَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللَّجاج»(1) زياده روى در سرزنش، سبب شعله ور شدن آتش لجاجت شده و اثر معكوس دارد.

عدالت در اظهار محبّت

در مورد اظهار محبّت به فرزندان نيز پدران و مادران بايد دقيق باشند، زيرا محبّت بيش از انداره، سبب لوس شدن فرزند مى شود.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: واى بر پدران و مادران آخر الزّمان كه علاقۀ زياد و راحت طلبى آنها براى فرزندان خود، باعث خودخواهى و بيزارى فرزندان مى شود.(2)

البتّه در حديث مى خوانيم: «مَنْ كانَ لَهُ ولدٌ صَبّا»(3) هر كه كودكى دارد بايد خودش نيز همچون كودك رفتارى كودكانه داشته و با او مأنوس و همگام شده و بدين وسيله نيازهاى روحى او را تأمين نمايد.

عدالت در مخارج زندگى

اسلام در تأمين هزينه هاى زندگى همچون ساير موارد راه ميانه را پيشنهاد كرده و

ص: 178


1- . بحارالانوار، ج 77، ص 232
2- . مستدرك، ج 15، ص 164
3- . كافى، ج 6، ص 49

خداوند در ستايش بندگان شايستۀ خود مى فرمايد:«وَالَّذينَ اذا انْفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَم يَقتُرُوا وَ كانَ بَينَ ذلِكَ قَواماً»(1) آنان به هنگام انفاق، نه مرتكب اسراف مى شوند و نه تنگ نظرى و بخل نشان مى دهند بلكه راه ميانه را در نظر مى گيرند.

خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سفارش مى كند:«لا تَجعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً الى عُنُقِكَ وَ لا تَبسُطها كُلَّ البَسطِ»(2) در انفاق، دستت را به گردن قفل نكن (كنايه از اينكه بخل نورز) و از سوى ديگر هر چه را هم كه دارى انفاق مكن، چون ممكن است پس از چندى نيازمند شوى.

مسألۀ ميانه روى در زندگى، تحت عنوان «الاقتصادُ فى المَعيشَة» در روايت ما زياد مورد عنايت قرار گرفته است.

عدالت در محيط خانه

قرآن مى فرمايد: اگر مى ترسيد كه نتوانيد ميان چند همسر به عدالت رفتار كنيد، به يك همسر اكتفا كنيد.«فاِنْ خِفْتُمْ الاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»(3) آرى، كسى حقّ گرفتن بيش از يك همسر را دارد كه بتواند در جهات مختلف زندگى، عدالت را مراعات كند.

عايشه يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: پيامبر هيچ يك از زنان را بر ديگرى ترجيح نمى داد و با همه با تساوى رفتار مى كرد، هر روز به همه سر مى زد و احوالپرسى مى كرد ولى خوابيدن در اتاق هر يك نوبتى بود و اگر مى خواست نوبتى را جابه جا كند اجازه مى گرفت. حتّى در اواخر عمر كه كسالت داشتند، عدالت را در ميان همسران خود مراعات مى كردند و بستر خود را هر شب به اتاقى كه مربوط به آن همسر بود انتقال مى دادند.(4)

آرى عدالت بايد همچون خون در تمام رگ هاى جامعه جريان يابد.

عدالت در برنامه روزانه

در اسلام سفارش شده كه ساعات شبانه روز خود را براى چند موضوع تقسم كنيد، ساعاتى را براى كار و ساعاتى را براى عبادت و ساعاتى را براى استراحت و

ص: 179


1- . سوره فرقان، آيه 67
2- . سوره اسراء، آيه 29
3- . سوره نساء، آيه 3
4- . نظام حقوق زن در اسلام، ص 354

تفريح و لذّت حلال اختصاص دهيد تا بدين وسيله نيازهاى مادّى و معنوى شما تأمين شود.(1)

در برنامه ريزى نه دنيا بايد فراموش شود و نه آخرت. در قرآن 55 بار كلمۀ دنيا و به همين تعداد كلمه آخرت آمده است، يعنى بين دنيا و آخرت بايد توازن برقرار باشد.

اين دستورات، نشان دهندۀ جامعيّت اسلام است. هر يك از مكتب هاى مختلف چيزى را اصل قرارداده و ساير مسايل را فراموش كرده اند. امام حسين عليه السلام در شب عاشورا، هم نماز مى خواند، «انّى احبّ الصلوة»(2) و هم شمشيرش را تيز مى كرد.

پيامبر، هم كار فردى انجام مى داد «و كان يأمر اهله بالصلوة»(3) و هم كار جمعى «و كان رسولا نبيّا»(4) او رسالت عمومى دارد.

اميرمؤمنان عليه السلام، هم در كارهاى خانه، حضرت زهرا عليها السلام را كمك مى كرد و هم در ميدان جنگ شمشير مى زد. دانشجو و طلبه اى موفّق است كه در كنار دروس تئورى وارد ميدان عمل نيز بشود.

عدالت در كار و اقتصاد

نظام اقتصادى اسلام بر اساس عدالت است، يعنى طورى برنامه ريزى شده كه حق كسى از بين نرود و هر صاحب حقى به تناسب كار يا نيازش بتواند زندگى راحتى داشته باشد. اسلام مالكيّت خصوصى را پذيرفته است امّا نه به قيمت طبقاتى شدن جامعه و كاخ نشينى گروهى. لذا با وضع قوانينى مشخص، نيازمندان را در اموال اغنيا شريك ساخته و بدين وسيله تعديل ثروت و تقسيم آن ميان اقشار مختلف جامعه را مقرر كرده است.

اگر مقدار كار بعضى در حدّى بود كه زمينۀ كار را براى ديگران كم مى كرد، حاكم اسلامى مى تواند آن را كنترل كند. مثلاً: اگر افرادى فرسخ ها زمين موات را با كار خود

ص: 180


1- . نهج البلاغه، حكمت 390
2- . لهوف، ص 86
3- . سوره مريم، آيه 55
4- . سوره مريم، آيه 51

احيا كردند، طبق قانونِ «مَن احى ارضاً مَواتاً فَهِىَ لَه»(1) هر كه زمين باير و مواتى را احيا كند، مالك آن خواهد بود، لكن اگر اين آبادكردن به قيمت محروم شدن عدّۀ ديگرى تمام شود و تعادل به هم بخورد حكومت اسلامى و ولايت فقيه مى تواند كار آنان را به صورت عادلانه محدود كند.

در نوع كار، علاوه بر اينكه اسلام كارهاى زيانبار، باطل و تخريبى و امثال آن را ممنوع ساخته، كارهاى مورد نياز را واجب دانسته و به تناسب سختى كار، رعايت مسائل حقوقى را لازم شمرده است.

عدالت در توزيع

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «اِنَّ لِلاَقصى مِنهُم مِثْلَ الَّذى لِلاَدنى»(2) سرمايه و بيت المال مسلمين براى دورترين نقاط كشور بايد همان قدر تقسيم شود كه براى نزديك ترين نقاط تقسيم مى شود.

بودجه مملكت بايد به طور يكسان صرف تمام مردم شود و نبايد كسانى كه به مركز حكومت نزديك ترند از سهم بيشترى استفاده كنند.

اولين پيام حضرت شعيب پس از دعوت به توحيد و نبوّت، رعايت عدل در توزيع و هشدار به كم فروشان بود:«اَوْفُوا الكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الُْمخْسِرينَ وَ زِنُوا بِالقِسطاسِ المُستَقيمِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاس اشيائَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِى الارْضِ مُفْسِدينَ»(3) در پرداخت حقّ مردم پيمانه را تمام دهيد و از آن چيزى كم نگذاريد و با ترازوى درست وزن كنيد و از مقدارى كه بايد پرداخت كنيد چيزى كم نگذاريد و به واسطۀ كم فروشى در زمين فساد نكنيد.

در سوره مطفّفين مى خوانيم:«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ» واى بر كم فروشان، كه در گرفتن جنس كامل مى گيرند و در دادن جنس كم مى دهند.

ص: 181


1- . تهذيب، ج 7، ص 152
2- . نهج البلاغه، نامه 53
3- . سوره شعراء، آيات 181 تا 183
عدالت در بهره گيرى و مصرف

در مقدار مصرف نيز همگان بايد عدالت را مراعات كنند، قرآن صريحاً در آياتى چند چنين مى فرمايد:

«كُلُوا مِن ثَمَرِهِ اذا اثْمَر و آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِه»(1) همين كه درختان، ميوه دادند، هم از آن استفاده كنيد و هم سهم محرومان را در همان روزِ چيدن ميوه ها بپردازيد.

«كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(2) بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.

«كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوا فيهِ»(3) از غذاهاى دل پسندى كه روزىِ شما كردم استفاده كنيد و در بهره گيرى، راه طغيان و تجاوز را پيش نگيريد.

حضرت على عليه السلام در بيان صفات ونشانه هاى افراد با تقوا مى فرمايد: «وَ مَلْبَسُهُمُ الاقْتِصادُ»(4) آنان از لباس ساده استفاده مى كنند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لَو اقتَصَدَ النّاسُ فِى الْمَطْعَمِ لاسْتَقامَتْ ابْدانُهُمْ»(5) اگر مردم در مصرف غذا ميانه روى كنند بدنشان پايدار و سالم مى ماند.

علاوه بر مقدار مصرف، قرآن روى چگونگى آن هم تكيه كرده، مى فرمايد: غذاى شما بايد حلال و طيّب و دل پسند باشد.(6) ودر تهيّۀ آن تقوا رعايت شود.

عدالت با حيوانات

در مكتب اسلام، در مورد حيوانات نيز، به رفتار محبّت آميز و منطبق با عدالت سفارش شده است. اميرمؤمنان عليه السلام به مأمور وصول زكات، دستور مى دهد كه هنگام آوردن شترهاى زكات، به نوبت و عادلانه بر شترهايى كه بابت زكات دريافت

نموده، سوار شود. «و ليعدل بين صواحباتها»(7)

ص: 182


1- . سوره انعام، آيه 141
2- . سوره اعراف، آيه 31
3- . سوره طه، آيه 81
4- . نهج البلاغه، خطبه 193
5- . بحارالانوار، ج 62، ص 266
6- . سوره انفال، آيه 69
7- . نهج البلاغه، نامه 25
پاسخ به چند شبهه

اكنون كه مواردى از عدالت اجتماعى اسلام، ذكر گرديد، شايد اين سؤال مطرح شود كه اگر اسلام طرفدار عدالت است، پس برخى نابرابرى ها براى چيست؟ به عنوان مثال:

سؤال: چرا ارث زن نصف ارث مرد است؟ چرا پسر دو برابر دختر ارث مى برد؟

پاسخ: گرچه به ظاهر چنين به نظر مى رسد كه دختر از مالكيّت كمترى برخوردار است، امّا عنايت به اين نكته نيز لازم است كه همان مكتبى كه ارث دختر را نصف ارث پسر قرار داده، فرموده است كه به دختر مهريّه تعلّق مى گيرد و مرد بايد آن را در اختيار همسر خود قرار دهد، مضافاً اينكه هزينۀ زندگى نيز به عهدۀ مرد است.

سؤال: چرا در اسلام مرد مى تواند قاضى باشد، ولى زن از اين كار منع شده است؟

پاسخ: اين موضوع بر اساس فطرت صورت پذيرفته است، زيرا زن موجودى لطيف است. او مسئوليّت سنگين و ممتاز تربيت فرزند را - كه سنگ زير بناى ساختن فرد و جامعه است - به عهده دارد كه لازمۀ آن محبّت و عطوفت و مهربانى است. اوست كه بايد قاضى و متصدّيان ساير مشاغل را بسازد و تربيت كند. اين امر به هيچ وجه ضعفى براى زن محسوب نمى شود، انسان ها همانند انواع ماشين هستند، برخى براى حمل مسافر مناسبند و برخى براى حمل بار و واضح است كه چنانچه يك اتومبيل سوارى نتواند بارى حمل كند، ضعفى براى او حساب نمى شود. «هركسى را بهر كارى ساختند.»

قضاوت، يك مسئوليّت است كه از عهده زن برداشته شده است، نه آنكه يك فضيلت باشد كه زن از آن محروم گشته باشد.

هيچ كمال و فضيلتى نيست كه زن از كسب آن ممنوع شده باشد. تحصيل علم و تدريس آن، از كمالاتى است كه زن به خوبى از عهده آن بر مى آيد و چه بسا گوى سبقت را نيز از مردان بربايد.

ص: 183

راه هاى دستيابى به عدالت اجتماعى

1 - ايمان و بينش صحيح

براى گسترش عدالت اجتماعى در جامعه لازم است كه در آحاد جامعه، اعتقاد و ايمان به عدالت اجتماعى را به وجود آورديم، به گونه اى كه هر كس در هر كجا و در هر پست و مقامى كه باشد، خود بر پادارندۀ عدالت باشد.

2 - پيروى از رهبران الهى

چون در زندگى ميان منافع افراد تضادّ و تزاحم هست و قهراً درگيرى و نزاع پيش مى آيد و هر يك از طرفين دعوا يا خود را صاحب حقّ مى داند و يا حاضر نيست دست از حرفى كه زده بر دارد، در اينجا خداوند براى استقرار عدالت دستوراتى توسط پيامبران به مردم ابلاغ فرموده و مردم را به پيروى از آنان دستور داده است:

«فَاِنْ تَنازَعتُم فِى شَىءٍ فَرُدّوُهُ الَى اللّه وَ الرَّسُولِ ان كُنتُم تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ اليَوْمِ الاخِرِ»(1)

اگر در امرى با هم نزاع داشتيد به خدا و پيامبر رجوع كنيد، مراجعه شما نشانه ايمان راستين شما به خدا و معاد است.

كسى كه به دستورات الهى مراجعه نكند و امور خود را به نظام هاى طاغوتى ارجاع دهد و از ستمگران توقّع عدالت و قضاوت داشته باشد، لازم است در ايمان خود تجديد نظر كند.«أ لَم تَرَ الَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ انَّهُم آمنُوا بِما انزِلَ الَيكَ و ما انزِلَ مِن قَبلِكَ يُريدونَ ان يَتَحاكَموا الى الطّاغوتِ و قَد امروا ان يَكفُروا بِه»(2) آيا نديدى كسانى كه خود را مسلمان مى پندارند وبه فرمان هاى الهى كه به تو وپيامبران قبل از تو نازل شده ايمان دارند ولى در عمل تمايل به طاغوت داشته ونزاع هاى خود را نزد تو نمى آورند، اينان خيال مى كنند كه ايمان دارند ولى هرگز مسلمان نيستند زيرا ما به آنها امر كرديم كه سراغ طاغوت نروند و به آن كفر ورزند ولى گوش ندادند.

چنانكه خداوند هدف از ارسال پيامبران را اقامۀ عدالت در جامعه مى داند.«لقد

ص: 184


1- . سوره نساء، آيه 59
2- . سوره نساء، آيه 63

اَرسلنا رُسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط»(1)

در صورت نبود پيامبران، به امامان (نمايندگان خاصّ آنان) و يا به فقهاى جامع الشرايط (نمايندگان عامّ آنان) مراجعه مى كنيم، چنانكه در حديث مى خوانيم:

«العُلَماء وَرَثَةُ الانبياءِ»(2) علما، وارثان و جانشينان پيامبران مى باشند.

در مواردى كه خطر انحراف از مرز عدالت و تجاوز به حقوق يكديگر پيش مى آيد، بايد به علماى عادل مراجعه نمود تا طبق حكم خدا فرمان دهند.

پرچم اجراى عدالت بايد در دست بندگان برگزيدۀ خدا باشد. اينان اركان عدالت اجتماعى و كليد داران سعادت جامعه هستند. چنانكه خداوند حضرت موسى عليه السلام را به سوى فرعون اعزام مى دارد و به او مى فرمايد:«اِذهب الى فرعونَ انّه طَغى»(3) به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است. آرى، موسى مأموريّت مى يابد به سوى جامعه اى كه از عدالت اجتماعى محروم شده و ظلم و ستم بر آن سايه افكنده است رهسپار گردد.

در مورد امام زمان عليه السلام نيز مى خوانيم: «يملأ به الارض قسطاً و عدلا»(4) خداوند به وسيلۀ او زمين را پر از قسط و عدل مى كند.

ولايت فقيه پشتوانۀ عدالت اجتماعى

خداوند ما را آفريد و برنامه سعادت ابدى ما را از طريق پيامبر براى ما روشن كرد، پيامبر رهبر جامعه و حافظ حقوق و مسئول هدايت مردم است، بعد از پيامبر نوبت به امامانى مى رسد كه در صفات و كمالات و لياقت و عصمت همچون خود آن بزرگواران مسئوليّت هدايت و رهبرى مردم را به عهده گيرند.

در زمان غيبت امام، اين مسئوليّت بر عهدۀ فقها و اسلام شناسانى است كه علاوه بر عدالت كامل و لياقت و بينش سياسى و مديريّت، بتوانند حكم خدا را از لابلاى

ص: 185


1- . سوره حديد، آيه 25
2- . كافى، ج 1، ص 32
3- . سوره طه، آيه 24
4- . بحارالانوار، ج 91، ص 264

آيات قرآن و كلمات پيشوايان معصوم استخراج كنند و بايد در اين زمينه قدرت كافى و تبحر و استادى خاصّى داشته باشند تا بتوان به آنها فقيه گفت.

در پيامى كه از حضرت مهدى عليه السلام رسيده چنين سفارش شده كه «وامّا الحَوادِث الواقِعَةُ فَارجِعُوا فيها الى رُواةِ حديثِنا...»(1) در حوادثى كه پيش مى آيد، خودسرانه و عجولانه تصميم نگيريد، حتماً به فقهاى عادلى كه از هوا و هوس دورند مراجعه كنيد تا آنان راه خدا و حكم او را در اين زمينه براى شما بيان كنند.

امام رضا عليه السلام فرمود: « لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ اماماً قيِّماً حافِظاً مُسْتَوْدِعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ»(2) اگر خداوند براى مردم امام و سرپرستى كه زمام امور را به دست بگيرد و نظارت عادلانه داشته باشد قرار ندهد، نظام جامعه از هم مى پاشد.

در حديث ديگر مى خوانيم: «اَلفُقَهاءُ امناءُ الرُّسُلِ»(3) فقها، امين پيامبرانند و بايد براى استقرار يك نظام عادلانه به آنان مراجعه نمود.

«ابو خديجه» كه يكى از ياران مورد اعتماد امام صادق عليه السلام است از طرف امام مأمور شد كه به مردم اعلام كند: «اِجعَلوا بَينَكُم رَجُلاً ممّن قَد عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا فَاِنّى قَد جَعَلْتُهُ قاضِياً»(4)تنها به شخصى مراجعه كنيد كه به حلال وحرام ما عميقاً آگاه باشد كه من چنين افرادى را به عنوان قاضى نصب مى كنم.

گاهى در جامعه مسايلى پيش مى آيد كه حكم صريح آن در قرآن يا حديث نيست ولى خطوط كلّى و معيارها و اصول و قواعد آن در دست فقيه است كه مى تواند حكم آن مسأله را به دست آورد.

همان گونه كه امام معصوم مى تواند احكام و دستورات مقطعى صادر كند، چنانكه حضرت على عليه السلام براى اسب ها زكات و ماليات مقرّر فرمود و همين كه مورد سؤال قرار گرفت كه پيامبر بر اسب ها زكات قرار نداد و شما قرار داديد؟ فرمود: من03

ص: 186


1- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 140؛ ولايت فقيه، امام خمينى قدس سره
2- . علل الشرايع، ج 1، ص 172
3- . كافى، ج 1، ص 46
4- . تهذيب، ج 6، ص 303

بر مؤمنين ولايت دارم و امسال كه وضعِ استثنايى پيش آمده، مى توانم از حقّ ولايت خود استفاده كنم و براى تهيّه سرمايۀ بيشتر براى بيت المال، براى اسب ها نيز زكات معيّن كنم.(1)

هر گاه جامعه تعادل سياسى يا اقتصادى يا امنيّتى خود را از دست داد فقيه با ولايت و نظارتى كه دارد مى تواند موقّتاً فرمان هاى لازم را براى برقرارى تعادل صادر كند، معاملاتى را تحريم كند، دستور بسيج دهد، ماليات هايى را موقّتاً اضافه كند.

ميرزاى شيرازى همين كه ديد اقتصاد كشور از طريق تنباكو به دست انگليس افتاد با فتواى تحريم تنباكو راه را بر آن دولت ستمگر بست. امام خمينى قدس سره دستور ترك خدمت و فرار از پادگان هاى رژيم شاهنشاهى را به سربازان صادر نمود و شاه را از سلطنت خلع كرد.

3 - سادگى و زهد مسئولان.

سومين راه براى دستيابى به عدالت اجتماعى اين است كه مسئولان و كارگزاران در سادگى و زهد از انبيا وائمّۀ اطهار عليهم السلام الگو بپذيرند، آنها در ميان مردم رفت و آمد داشتند و شخصاً مايحتاج خود را مانند عامّۀ مردم از بازار مى خريدند. بديهى است كه نمى شود مسئولى، داراى دكور و ميز و ماشين و اتاق و نهار مخصوص باشد و بعد هم مردم را به اجراى عدالت اجتماعى دعوت كند!

4 - امر به معروف و نهى از منكر و نظارت عمومى.

اگر همه رانندگان با مشاهدۀ تخلّف راننده اى كه از خيابان يكطرفه و ورود ممنوع حركت مى كند، بوق بزنند وبه خلافكار هشدار دهند و علاوه بر اينها پليس با قدرت دخالت كرده، او را جريمه كند، در اين محيط، كمتر راننده اى به خود اجازۀ خلاف مى دهد.

اگر بخواهيم همۀ مردم از مرز قانون و عدالت خارج نشوند بايد از قانون امر به12

ص: 187


1- . استبصار، ج 2، ص 12

معروف و نهى از منكر استفاده كرده، در برابر هيچ عمل خلافى بى تفاوت نباشيم و فرد فرد ما به هر نحوى كه مى تواند از خود عكس العمل نشان دهد وبه اين وسيله عرصه را بر خلافكار تنگ كنيم و او را در مدار حركت صحيح قرار دهيم.

5 - مصادرۀ اموال نامشروع.

قرآن به رباخورها مى گويد: آنچه را كه از بابت ربا به دست آورده ايد، بايد بازگردانيد و همان اصل سرمايه شما، براى شماست، در اين صورت نه ظلمى مى كنيد و نه ظلمى به شما مى شود.«فلكم رؤوس اموالكم لاتَظلمون و لا تُظلمون»(1)79

ص: 188


1- . سوره بقره، آيه 279
نمونه هايى از عدالت اجتماعى
استدلال امام براى مساوات

وقتى كه از امير المؤمنين على عليه السلام ايراد گرفتند كه چرا بيت المال را به صورت مساوى تقسيم مى كنى در پاسخ فرمود:

اگر اين اموال ملك شخصى خودم بود به طور يكسان تقسيم مى كردم تا چه رسد كه اينها مال خدا و مربوط به همۀ مردم است، بنابراين همۀ مردم در آن حقّ دارند.

«لَو كانَ المالُ لى لَسَوَّيتُ بَينَهُم فَكَيفَ وَ انَّما المالُ مال اللّهِ»

و كسى كه مالى را در غير از موردى كه حقّ آن است صرف كند، اسراف و تبذير كرده است. «ألا و انَّ اعطاءَ المالِ فى غَيْرِ حَقِّه تَبْذيرٌ وَ اسْرافٌ» و قرآن افراد ولخرج را برادران شيطان ناميده است.«اِنَّ الْمُبَذّرينَ كانُوا اخوانَ الشَّياطينِ»(1)

و تقسيم نابرابر سبب مى شود كه عدّه اى دنياپرست، دور انسان جمع شوند و با تملّق و مدح نابجا اموالى را تصاحب كنند و بدين وسيله انسان را در پيشگاه عدل الهى سرنگون كنند.

«وَ هُوَ يَرْفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْيا وَ يَضَعَهُ فِى الاخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِى النّاسِ وَ يُهينُهُ عِنْدَ اللّه»

سپس امام عليه السلام بيان خود را چنين ادامه مى دهد: اگر انسان مال خود را در راهى ناروا خرج كند و يا به شخص ناروا بدهد خداوند او را حتّى از مدح كسانى كه مال او را به ناحق گرفته اند محروم مى كند؛ دير يا زود ورق بر مى گردد و صحنه عوض مى شود و همان افراد ثنا خوان به انسان پشت مى كنند و مهر و محبّت ديگرى را در دل مى گيرند.

چنين كسى نه در پيشگاه عدل الهى آبرو دارد و نه افراد دنياپرستى كه گرد او را گرفته و از نا برابرى ها و بى عدالتى هاى او بهرۀ بيشترى برده اند اكنون به او عشق

ص: 189


1- . سوره اسراء، آيه 27

مى ورزند و اگر روزى بدبختى به او رو كند او را رها كرده، از بدترين ياران محسوب مى شوند. «ولَمْ يَضَعِ امرَءٌ ماله فى غَير حَقَّهِ و لا عِنْدَ غَيْرَ اهلِهِ الاّ حَرَّمَهُ اللّه شُكْرَهُمْ وَ كانَ لِغَيْرِه وُدُّهُمْ فَاِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً فَاحْتاجَ الى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خليلٍ وَ الامُ خَدينِ»(1)

عدالت اسلامى و مصادرۀ اموال

هر چه از زمان پيامبر مى گذشت، فاصلۀ مردم از عدالت اجتماعى اسلام بيشتر مى شد، كم كم كار به جايى رسيد كه عثمان به عنوان خليفه سوم، اموالى را بى حساب وكتاب به فاميل و دوستان خود بخشيد و زمين هايى را به ناحقّ به اطرافيان خود واگذار كرد؛ همين تبعيض ها و نابرابرى ها مردم را ناراضى ساخت تا او را كشتند و آنگاه با حضرت على عليه السلام بيعت كردند.

اكنون زمان حكومت امام على عليه السلام است وبايد سنّت هاى غلط برداشته شود، اموال نورچشمى ها مصادره گردد، به عزل و نصب هاى نابجا سر و سامانى داده شود، اين ها برنامۀ ضربتى و انقلابى حضرت على عليه السلام بود؛ اينك از خود آن حضرت بشنويم كه فرمود:

«وَ اللّه لَو وَجَدْتُه قَد تُزُوِّجَ بهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بهِ الاماءُ لَرَدَدْتُهُ...»(2)

به خدا سوگند! اموال و زمين هاى بى حسابى كه عثمان به اين وآن بخشيد حتّى اگر در مهريّه زنان و خريدارى كنيزان مصرف شده باشد، باز پس مى گيرم.

عدالت در ميان تمام اقوام و ملّت ها

دو زن براى گرفتن سهم خود از بيت المال خدمت حضرت على عليه السلام رسيدند؛ يكى عرب بود وديگرى غير عرب، امام طبق رسم هميشگى خود سهم هر دو را يكسان پرداخت. آنها كه هنوز فرهنگ اسلامى را درك نكرده بودند و تاب تحمّل اين عدالت را نداشتند به او اعتراض كردند و گفتند: آيا ميان عرب و عجم يكسان

ص: 190


1- . نهج البلاغه، خطبه 126
2- . نهج البلاغه، خطبه 15

تقسيم مى كنى؟ امام فرمود: من هيچ فرقى نمى بينم.(1)

بارها امام على عليه السلام به خاطر مساواتى كه ميان اقشار مردم برقرار مى كرد مورد انتقاد افراد خود خواه و طاغوت منش قرار مى گرفت ولى اين انتقادها هرگز او را از مرز توحيد و عدالت خارج نمى كرد و به قول قرآن او از كسانى بود كه ملامت هاى نابجاى افراد در او اثر نمى گذاشت.«وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»(2)

عدالت خواهى نه امتياز طلبى

از افتخارات زمان جاهليّت، بزرگى و كثرت جمعيّت قبيله بود؛ حتّى نزاع بر سر شمارش افراد قبيله به جايى رسيد كه گفتند مردگان هر قبيله را هم بشماريم تا ببينيم كدام قبيله جمعيّت زيادترى دارد! آيه نازل شد:«اَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ المَقابِر»(3)علاقه به فزونى و كثرت، شما را سرگرم كرد تا جايى كه به زيارت مقبره مردگان رفته و آنان را هم شمرديد و به عددشان افتخار كرديد.

حضرت على عليه السلام در خطبۀ 221 نهج البلاغه، پس از خواندن اين آيه به شدّت اين طرز فكر را محكوم مى فرمايد.

در يكى از اين جلسات كه هر كس از قبيله و نسل و حسَب و نسَب خود سخن مى گفت و افتخار مى كرد، وقتى كه نوبت به سلمان فارسى رسيد، افراد جلسه فكر مى كردند كه او چون از قبيله اى سرشناس نيست خجالت خواهد كشيد، ولى سلمان كه با فرهنگ اسلام تربيت شده بود با يك دنيا رشادت و سربلندى فرمود: به فاميل من كارى نداشته باشيد من تنها اين را مى دانم كه گمراه بودم و به واسطۀ حضرت محمّد صلى الله عليه و آله هدايت شده ام و آنچه نزد من مهم است همين است و بس.(4)

او با اين جواب مكتبى، توطئۀ فخرفروشى آنان را خنثى كرد و الغاى امتيازات پوچ و مساوى بودن همگان را در برابر مكتب و نزد خدا بيان فرمود.

ص: 191


1- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 81
2- . سوره مائده، آيه 54
3- . سوره تكاثر، آيه 1 و 2
4- . سفينة البحار، ج 2، ص 348
عدالت در رفتار با نزديكان

يكى از اهالى شهر بلخ مى گويد: خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم، وقت غذا شد، سفره اى آوردند، امام تمام بردگان سياه و سفيد را بر سر سفره فراخواند و خود همچون يكى از آنان بدون تشريفات در كنار آنان نشست. به امام پيشنهاد كردند كه براى بردگان سفره اى جداگانه قرار دهيم! امام فرمود: خداى ما يكى است و همه ما از يك پدر و مادريم و جزاى خوبى و بدى ها مربوط به قيامت است، بنابراين خودخواهى براى چه؟(1)

اگر روزى را ديديد كه هركس با هر عنوانى كه دارد در كنار ساير مردم بدون احساس ناراحتى نشست وبرخاست، آن روز انقلاب فرهنگى ما شكوفا شده است.

اگر مسلمانى اين چنين خود را بدون امتياز وبرترى احساس كند و از مردم و در بين آنان و با مردم باشد و اخلاق اسلامى را در خود زنده كند، هر انسانى كه با او برخورد كند، جذب او و مكتب او خواهد شد.

عدالت و برابرى شعار اسلام

قرن هاست كه در دنياى غرب، نژادپرستى حاكم است و سفيد پوستان را نژاد برتر دانسته و به سياه پوستان ظلم مى كنند، حتى مدرسه و كافه و پارك و بيمارستان و گورستان آنها از سفيد پوستان جداست. اسلام با صراحت تمام اين امتيازات را محكوم كرده و و تقوا را ملاك برترى مى داند:«اِنَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ اتْقاكُمْ»(2)گرامى ترين افراد نزد خدا با تقواترين آنان است

و تفاوت در شكل و نژاد و زبان را نشانۀ قدرت خدا مى داند.«وَ مِنْ آياتِهِ... اخْتِلافُ الْسِنَتِكُمْ وَ الْوانِكُمْ»(3)

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله اسلام در آخرين سفر حجّ خود مردم را جمع كرد و فرمود: تمام

ص: 192


1- . كافى، ج 8، ص 230
2- . سوره حجرات، آيه 13
3- . سوره روم، آيه 22

مسلمانان از هر قبيله و نژاد و زبانى كه هستند با هم برابرند.(1)

پيامبر در زمان خود مقام هايى را به بردگان مى داد، ميان سفيد و سياه ازدواج برقرار مى فرمود، حتّى دختر عمّۀ خود را به بردۀ سياهى داد تا مسألۀ برترى جويى از بين برود.

عدالت در انجام تكاليف

يكى از امتيازاتى كه قريش براى خود قايل بود اين بود كه چون سرپرست خانۀ خدا بودند، در مراسم حج، رفتن به صحراى عرفات را كه يكى از اعمال حج مى باشد ترك مى كردند و به جاى آن به «مُزْدَلفَه» (محلّى بين عرفات و مكّه) مى رفتند و مى گفتند: ما اهل حرم خدا هستيم و از حرم جدا نمى شويم. آيه نازل شد:«ثُمَّ افيضُوا مِن حَيْثُ افاضَ النّاس»(2)

از همانجايى كه مردم ديگر مى روند شما برويد و اين امتيازطلبى ها را ترك كنيد.

عدالت و برابرى ميان طرفداران

مستكبران به پيروان حضرت نوح توهين مى كردند و آنان را اراذل و افراد بى مايه مى دانستند و به نوح پيشنهاد مى كردند كه اگر اين افراد را از خود دور كنى ما مى توانيم با تو كنار بياييم! آن حضرت كه همواره حامى مستضعفان بود جواب منفى مى داد و مى فرمود:«و ما انَا بِطارِدِ الَّذينَ آمنُوا»(3) من هرگز افراد با ايمان را (به خاطر جذب نيروهاى مستكبر) از خود طرد نمى كنم.

آنچه براى ما ارزش دارد همان عدالت اجتماعى و حفظ مكتب است و ما بايد در سايۀ آن، افراد را جذب كنيم نه آنكه گوشه اى از مكتب را ناديده بگيريم و قسمتى از آن را متروك بگذاريم و از مدار حقّ و عدالت بيرون رويم تا شايد افرادى به ما اضافه شوند. اين طرز تفكّر، دكّان دارى و مريدبازى است، نه مكتب دارى و

ص: 193


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 348
2- . سوره بقره، آيه 198
3- . سوره هود، آيه 29

خداپرستى.

گروهى از كنار مجلس پيامبر مى گذشتند، افراد بى بضاعت و فقيرى نظير عمّار و بلال را ديدند و با تعجّب به پيامبر گفتند: آيا تو به همين افراد گمنام قناعت كرده اى؟ آنها را از كنار خود دور كن تا زمينه اى براى گرايش ما باشد!

صاحب تفسير «المنار» بعد از نقل ماجرا مى گويد: «عمر» به اين پيشنهاد مستكبران قريش كمى تمايل نشان داد و به پيامبر عرض كرد: براى آزمايش، مدّتى اين افراد فقير را از خود طرد كنيد تا ببينيم آيا زمينه اى براى گرايش اين مستكبران پيدا مى شود يا نه؟ آيا آنها در پيشنهاد خود صداقت دارند يا خير؟ آيه نازل شد و به پيامبر هشدار داد:

«وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداة و الْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ...»(1) كسانى را كه صبح و شام خدا را مى خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند از خود دور مكن.

سپس در پايان آيه فرمود:

اگر اين مؤمنان را از خود طرد كنى، از ظالمان خواهى بود.

عدالت در تقسيم يك نان

مقدارى از اموال عمومى را خدمت حضرت على عليه السلام آوردند، مردم براى گرفتن آن هجوم كردند، امام براى آنكه حيف و ميلى پيش نيايد با طناب، دور اموال مانعى ايجاد كرد و فرمود: از اموال فاصله بگيريد سپس خود امام تمام اموال را ميان نمايندگان قبايل تقسيم نمود، در پايان كار نگاه حضرت به نانى افتاد كه در يكى از ظرف ها باقى مانده بود امام عليه السلام دستور داد اين نان را هم همچون تمام بيت المال به هفت قسمت تقسيم نمايند و به هر طايفه سهمى بدهند.(2)

ص: 194


1- . سوره انعام، آيه 52
2- . بحارالانوار، ج 41، ص 136
عدالت خواهى نه مصلحت انديشى

از خانۀ يكى از مسلمانان مدينه سرقتى شد، در اين مورد دو نفر متهم شدند؛ يكى مسلمان و ديگرى يهودى، هر دو را دستگير كرده، به محضر پيامبر آوردند.

ميان مسلمانان دلهره اى پيدا شد كه اگر ثابت شود كه مسلمان سرقت كرده براى ما در مدينه و نزد يهوديان آبرويى باقى نمى ماند، خدمت پيامبر رسيدند و گفتند:

آبروى مسلمانان در خطر است. سعى شود كه مسلمان تبرئه شود! امّا پيامبر قضاوت به ناحق را براى اسلام و مكتب آبروريزى دانست. گفتند: يهوديان تا كنون به ما ظلم ها كرده اند و بر فرض كه در اين مورد به يك يهودى ظلم شود در برابر آن همه ظلم چيزى نيست! پيامبر فرمود: حساب قضاوت و عدالت از حساب ناراحتى هاى قبلى جداست.

سرانجام آن دو متّهم مورد بررسى پيامبر قرار گرفتند و بر خلاف ميل مسلمانان يهودى تبرئه شد و اين نمونۀ اجراى عدالت گرچه در نظر سطحى براى مسلمانان آن زمان بى آبرويى به همراه داشت ولى در واقع، مكتب اسلام را براى هميشه آبرومند و بزرگ ساخت. آرى ما بايد به فكر مكتب باشيم و براى خوشايند افراد يا گروه ها، نه از مكتب چيزى كم كنيم و نه بر آن بيافزاييم.

عدالت حتى در كارهاى كوچك

دو كودك، دو نمونه خط نوشتند و نزد امام حسن عليه السلام آوردند تا قضاوت كند كدام خطّ بهتر است.

در اينجا انسان هاى معمولى مسأله را با ديد سطحى نگاه مى كنند، زيرا اوّلاً مورد قضاوت خطّ است. ثانياً طرفين دعوا دو كودك هستند. امّا غافل از آنكه كم يا زياد، كودك يا بزرگ، هر چه هست قضاوت است.

لذا حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن هشدار داد كه مواظب قضاوتت باش، هر چه امروز قضاوت كنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى!

ص: 195

«اُنظُر كَيْفَ تَحْكُم فَاِنَّ هذا حُكْمٌ وَ اللّهُ سائِلُكَ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(1)

عدالت و پرهيز از رابطه بازى

شخصى مهمان حضرت على عليه السلام شد. پس از مدّتى حضور نزد امام، نزاعى را كه ميان او و شخص ديگرى ايجاد شده بود در محضر حضرت مطرح كرد؛ امام فرمود:

تو تا كنون مهمان بودى، لكن الآن كه طرف دعوا قرار گرفته اى از نزد ما بيرون برو، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هرگز يكى از دو طرف دعوا را مهمان نكنيد، مگر آنكه طرف ديگر هم حاضر باشد، مهمانى يك حساب دارد و قضاوت حسابى ديگر. مهمانى بر اساس عاطفه است و قضاوت بر اساس قانون.

اصولاً از هر نوع كار عاطفى و روانى كه احتمال دارد در عدالت و قضاوت اثر بگذارد بايد دورى كرد.(2)

حضرت على عليه السلام به مأمور جمع آورى ماليات سفارش مى كند كه به هر منطقه اى رفتى، به خانۀ كسى وارد نشو و در كنار چشمۀ آبى مسكن كن، زيرا مهمان شدن تو ممكن است در گرفتن ماليات از مردم اثر بگذارد.(3)

عدالت خواهى نه تبعيض

آيات قرآن نازل مى شد و افرادى كم كم جذب اسلام مى شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله و بعضى از مسلمان نيز دائماً در معرّفى اسلام و دعوت مردم تلاش مى كردند، جلسه اى تشكيل شد و افراد سرشناسى از مكّه در آن شركت كردند.

در حين گفتگو و دعوتِ اين افراد براى پذيرفتن اسلام، شخصى نابينا وارد شد و در كنار يكى از سران قريش نشست، آن شخص ناراحت شده و با حالتى اخم كرده و عبوس پشت به نابينا نمود.

ص: 196


1- . تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 64
2- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 157
3- . نهج البلاغه، نامه 25

با آنكه خوشرويى يا روى برگرداندن، براى شخصى كه نابيناست فرقى ندارد، ولى قرآن به شدّت انتقاد كرده و مى فرمايد:«عبس و تولّى أن جائه الاعمى»(1) چرا ناراحت شدى و روى برگرداندى؟ تو چه مى دانى؛ شايد آمادگى اين نابينا از تمام آن افراد سرشناس، براى پذيرفتن حقّ و تزكيه بيشتر باشد.

عدالت و پرهيز از احساسات و روابط فاميلى

عقيل به همراه اطفال رنگ پريده وگرسنه اش خدمت برادرش اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد وتقاضاى سهم بيشترى از بيت المال كرد. طبيعى است كه هر برادرى با ديدن كودكان گرسنۀ برادر خود تحت تأثير قرار گيرد و حقّى را به ناحقّ دهد، ولى امام على عليه السلام با قاطعيّت جواب منفى داد و براى آنكه فلسفۀ جواب منفى خود را به برادر بفهماند، آهن گداخته اى را به دست عقيل نزديك كرد وفرمود: مادرت به عزايت بنشيند! آيا مى خواهى دينم را به تو بفروشم و حقّى را ناحقّ كنم، همان گونه كه تو از نزديك شدن به اين آهن گداخته مى ترسى، من هم از عذاب قيامت مى ترسم.(2)

در ماجراى ديگر، هنگامى كه حضرت على عليه السلام بيت المال را تقسيم مى كرد، طفلى از نوه هاى امام آمد و چيزى برداشت و رفت. در اينجا هر پدربزرگى ممكن است مسأله را ناديده گيرد، ولى امام سراسيمه به دنبال طفل دويد و آن را از دستش گرفت و به بيت المال برگردانيد. مردم به حضرت گفتند: اين طفل هم سهمى دارد.

امام فرمود: هرگز، بلكه تنها پدرش سهم دارد، آن هم به قدر سهم يك مسلمان عادّى، هرگاه آن را گرفت هر مقدار كه لازم بداند به آن طفل خواهد داد.(3)

البتّه اين نوع سخت گيرى مربوط به بيت المال بود. امّا در بخشيدن اموال شخصى خود، سخاوت امام در حدّى است كه حتّى معاويه مى گويد: اگر على دو اتاق داشته

ص: 197


1- . سوره عبس، آيه 1
2- . نهج البلاغه، خطبه 224
3- . حياة الامام الحسن، ج 1، ص 338

باشد، يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا براى او بخشيدن هر دو يكسان است.

عدالت، نه سوء استفاده از مقام و موقعيّت

معمولاً افراد سرشناس و مشهور براى خريد اجناس، يا خود به بازار مى روند و يا اگر كسى را بفرستند او به فروشنده اعلام مى كند كه جنس را براى فلان شخصيّت مى خواهم، تا هم جنس را از نوع بهترى بدهد و هم ارزان تر حساب كند! در مواردى ممكن است اين عمل از رشوه يا سوء استفاده از مقام سر درآورد و سبب شود كه در بازار مسلمين تبعيض صورت گيرد و بهترين جنس را گروهى با قيمت مناسب استفاده كنند و افراد گمنام اجناس متوسّط را با قيمت بيشترى مصرف كنند.

اما على عليه السلام سعى مى كرد يا از افرادى كه او را نمى شناسند جنس بخرد و يا اگر كسى را به بازار مى فرستاد، فروشنده متوجّه نشود كه آن شخص براى چه كسى خريد مى كند.

حتى در كوفه مركز حكومت خود، گاهى مردم را مخاطب قرار مى داد و مى فرمود: اى مردم كوفه! اگر ديديد كه من از شهر شما بيرون رفتم به غير از آن وضعى كه قبلاً داشتم، مثلاً لباس و خوراك من يا مركب و غلام من عوض شده و در مدّت حكومتم يك زندگى مرفّه براى خود درست كرده ام، بدانيد كه من در حكومت به شما خيانت كرده ام.(1)

عدالت و پرهيز از امتيازات نابجا

طلحه و زبير از اصحاب پيامبر بودند كه براى خود امتيازاتى قايل بودند، لذا گاه و بيگاه از روش حضرت على عليه السلام انتقاد مى كردند. يك بار به امام اعتراض كردند كه:

شما چرا با ما مشورت نمى كنيد؟! امام پس از بيان آمادگى خود فرمود: آيا شما خيال مى كنيد من انحصار طلب و رياست خواهم و به اين دليل با شما مشورت

ص: 198


1- . بحارالانوار، ج 41، ص 137

نمى كنم؟ به خدا سوگند ميلى به مقام و رياست ندارم، شما خود با من بيعت كرديد و حكومت را به من واگذار نموديد، من هم طبق دستورات قرآن و روش پيامبر عمل مى كنم و تا كنون به مسأله اى برخورد نكرده ام كه حكمى دربارۀ آن نيامده باشد و به مشورت شما يا ساير مسلمانان نيازمند باشم و اگر نيازى پيش آمد، هم با شما مشورت خواهم كرد و هم با ديگران و هيچ فرقى ميان شما و ساير مسلمانان نخواهم گذاشت.(1)

يك بار طلحه و زبير به حضرت على عليه السلام گفتند: «عمر» سهم ما را از ديگران بيشتر مى داد و با اين جمله اشاره كردند كه شما هم سهم بيشترى به ما بدهيد. حضرت فرمود: پيامبر به شما چه مقدار مى داد؟ ساكت شدند. آن وقت فرمود: آيا پيامبر بيت المال را بين مسلمانان به طور مساوى تقسيم نمى كردند؟ گفتند: آرى.

امام فرمود: آيا من راه پيامبر را انتخاب كنم يا روش عمر را؟ گفتند: البتّه راه پيامبر را. سپس فرمود: پس چرا شما انتظار سهم بيشترى داريد؟ گفتند: به خاطر اينكه ما هم سابقۀ بيشترى در اسلام داريم و هم قرابت و نزديكى ما به پيامبر بيشتر است و هم در سختى ها و مشكلاتِ بيشتر شركت كرده ايم! امام عليه السلام فرمود: من در هر سه مورد بر شما مقدّم هستم؛ هم قبل از شما به پيامبر ايمان آوردم و هم داماد و پسر عموى او هستم و هم در جنگ ها بيشتر از شما شركت كرده و شمشير كشيده ام، لكن به خدا سوگند با همۀ اين امتيازات سهم من كه رئيس حكومت اسلامى هستم با سهم اين كارگر كه در اين گوشه كار مى كند يكسان است.(2)

عدالت در رفتار مسئولان و مديران

حضرت على عليه السلام به «محمّدبن ابى بكر» كه نمايندۀ امام در مصر بود و همچنين به كارگزاران ديگر فرمان داد:

ص: 199


1- . نهج البلاغه، خطبه 205
2- . بحارالانوار، ج 41، ص 116

«وَ آسِ بَيْنَهُمْ فى اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ»(1) در تمام ملاحظات و نگاه هاى خود، مساوات را مراعات كن. اين دقّت در عدالت به خاطر آن است كه افراد ضعيف در جامعه از لطف تو مأيوس نشوند و مستكبران طمعى به ظلم و بى عدالتى در تو نداشته باشند.

در حديث مى خوانيم: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه با مردم سخن مى گفت، نگاه خود را عادلانه ميان اصحاب تقسيم مى كرد.(2)

اسلام به قدرى در اين موارد دقّت به خرج مى دهد كه حتّى سفارش كرده در مهمانى ها اگر قبل از غذا براى شستشوى دست مهمانان از طرف راست مجلس شروع كرديد، بعد از صرف غذا كه براى شستن دست آب مى آوريد، از طرف چپ شروع كنيد تا كسى كه قبل از غذا اوّلِ همه قرار گرفته بود بعد از غذا آخر همۀ افراد دست خود را بشويد. راستى شما نمونه اين دقّت و عدالت را در كدام مكتب سراغ داريد؟

عدالت در نظام ادارى و دورى از كاغذ بازى

حضرت على عليه السلام در بخشنامه اى به نمايندگان خود نوشت:

«اَدِقّوُا اقْلامَكُمْ» نوك قلم را تيز كنيد.

«و قارِبُوا بَيْنَ سُطُوركُمْ» ميان سطرها زياد فاصله نگذاريد.

«و احْذَفُوا مِنْ فُضُولكُمْ» حرف هاى اضافه را حذف كنيد.

«و اقْصُدُوا قَصد الْمَعانى» به جاى عبارت پردازى به بيان مطلب اكتفا كنيد.

«و ايّاكم و الاِكثار» از مطالب غير لازم ومصرف اضافى كاغذ خوددارى كنيد.

«فَاِنَّ اموال الْمُسلِمينَ لا تَحْتَمِلُ الاضْرارَ» چون اين كاغذها از بيت المال است و بيت المال تحمّل ضرر را ندارد.(3)

آن حضرت در خطبۀ 224 دربارۀ اهميّت عدالت و فرار از ظلم بيان آموزنده اى

ص: 200


1- . نهج البلاغه، نامه 27 و 46
2- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 499
3- . بحارالانوار، ج 41، ص 105

دارد و مى فرمايد: به خدا سوگند اگر اقاليم هفتگانه(1) را به من دهند تا پوست جوى از دهان مورچه اى بگيرم حاضر نيستم. به خدا سوگند اگر شب تا صبح مرا بر روى تيغ هاى تيز بغلتانند، براى من بهتر از آن است كه در پيشگاه خدا و رسول گرامى او از ستمگران محسوب شوم.

عدالت در معاشرت با مردم

پيامبر گرامى اسلام با لباس معمولى در ميان مردم رفت و آمد مى كرد، به طورى كه اگر يك فرد ناشناس وارد مسجد مى شد، او را نمى شناخت و پس از آنكه مدّتى به چهره ها نگاه مى كرد، مى پرسيد: «اَيُّكُمْ رَسُولُ اللّهِ» كدام يك از شما پيامبر خداست؟ آن حضرت به هنگام نشستن با اصحاب خود، دايره وار مى نشست به طورى كه بالا و پايين براى جلسه مطرح نباشد.

آرى، اين همرنگى و سادگى و بى آلايشى از ويژگى هاى مكتب انبيا و پيروان راستين آنان است. خداى متعال را سپاس مى گوييم كه در عصر ما نيز بزرگ مردى رهبرى ملّت ايران را به دست گرفت كه پيامبرگونه زندگى كرد و ساده زيستى او ديگران را به تعجّب وامى داشت.

عدالت در كيفر مجرمان

زنى از طائفۀ سرشناس بنى مخزوم دزدى كرد. پيامبر تصميم گرفت حكم خدا را دربارۀ او جارى كند، خويشان زن كه اين عمل را سبب سرشكستگى خود مى ديدند، شخصى به نام «اُسامه» را كه از ياران پيامبر بود نزد آن حضرت واسطه كردند تا مجازات سرقت دربارۀ آن زن اجرا نشود.

پيامبر عصبانى شد و به اسامه فرمود: آيا واسطه مى شوى كه حكم خدا جارى

ص: 201


1- . همان گونه كه امروز كرۀ زمين را به پنج قارّه تقسيم نموده اند، در قديم مناطق مسكونى زمين را به هفت اقليم تقسيم مى كردند

نشود؟! علّت هلاكت امّت هاى پيشين اين بود كه هرگاه افراد شريف و سرشناس خلاف مى كردند حكم خدا دربارۀ آنان جارى نمى شد ولى نسبت به افراد ضعيف و ناتوان حدّ الهى اجرا مى شد. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه هم سرقت كند دستش را قطع مى كنم.(1)

عدالت در اجراى حدود و انجام وظايف

زنى مرتكب فحشا شده بود و حضرت على عليه السلام پس از بررسى كامل دستور داد حكم خدا دربارۀ او اجرا شود. قنبر مسئول اجراى حكم شد و سه ضربه شلاّق بيشتر زد. همين كه امام از ماجرا مطّلع شد قنبر را خوابانيد و همان سه ضربه شلاّق اضافى را به او زد.

آرى، اين است دادگاه عدل اسلامى كه حتّى براى شخصى كه سال ها در خدمت امام بوده و الآن هم مسئوليّت اجراى حدّ را دارد، نه تنها حسابى باز نكرده بلكه به خاطر تخلّفش مجازات نيز مى شود.

عدالت، نه تطميع و باج دادن

هنگامى كه حضرت على عليه السلام زمام امور را به دست گرفت عدّه اى از سياست بازان حرفه اى خدمت امام رسيدند و گفتند: حكومت شما نوپاست و به تحكيم پايه هاى قدرت خود نياز شديدى داريد، ما صلاح مى دانيم كه بودجه اى از بيت المال ميان سران و اشراف و نورچشمى ها تقسيم فرماييد تا بدين وسيله جلو كارشكنى هاى احتمالى آنان گرفته شود و به اصطلاح حقّ السكوت به آنان پرداخت شود.

امام در پاسخ اين سياستمداران از خدا بى خبر - كه آن حضرت را نشناخته بودند - فرمود: آيا از مثل من توقّع داريد كه پايه هاى حكومت خود را با ظلم و ستم محكم كنم! آيا با پاى شرك مى توان به مقصد توحيد رسيد؟(2)

ص: 202


1- . صحيح بخارى و مسلم، باب حدود
2- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 80

اگر حكومت را پذيرفتم، براى از بين بردن اين قبيل بى عدالتى ها وباج دادن ها است، اكنون شما توقّع داريد مرتكب عملى شوم كه خود مسئول از بين بردن آن هستم؟!

در جريان ديگر گروهى از مصلحت انديشان خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و گفتند: «أعط هذه الاموال وفَضِّلِ هؤلاء الاَشْرافَ مِنَ الْعَرَبِ وَ قُرَيْشٍ عَلَى الْمَوالى وَ الْعَجَمِ وَ مَنْ نَخافُ عَيَّهُ مِنَ النّاسِ و فِرارَهُ الى مُعاوِيَةَ»(1) شما به افراد سرشناس عرب و قريش سهم بيشترى بدهيد و بدين وسيله آنان را گرد خود جمع كنيد، زيرا اگر سهم آنان را بر بردگان و غير عرب ترجيح ندهى ممكن است يا دست به كار شكنى بزنند و يا از تو بريده و به معاويه بپيوندند.

امام فرمود: آيا بيت المال را صرف جذب افراد كنم؟! آيا باج بدهم؟! اگر كسى با پول طرفدار ما شود، با پول بيشترى كه از ديگرى مى گيرد مخالف ما خواهد شد، ما بايد عدالت و مكتب را حفظ كنيم و به جذب افراد از طريق تهديد يا تطميع توجّهى نداشته باشيم. من هرگز هيچ كس را بر ديگرى ترجيح نمى دهم، هركه خواست بماند وهركه مى خواهد برود.

عدالت و پرهيز از شخصيّت زدگى

امام صادق عليه السلام فرمود: تمام مسلمانان فرزند اسلامند و من در تقسيم بيت المال ميان آنان فرقى نمى بينم. فضايل و كمالات معنوى مانند سابقۀ اسلام، علم، يا تقوا و جهاد و امثال اينها مربوط به قيامت است نه مربوط به بهره گيرى بيشتر از بيت المال. (2)

ص: 203


1- بحارالانوار ج 41 ص 108
2- وسائل الشيعه ج 11 ص 81

به نظر مى رسد اين سخن امام در برابر يك سرى توقّعات يا يك جريان فكرى بوده كه انتظار داشتند هر يك به خاطر فضايلى كه دارند مورد نظر خاصّى قرار گيرند و از سهم بيشترى از بيت المال برخوردار باشند كه امام صادق عليه السلام با بيان فوق اين توقّع نابجا و جريان فكرى را محكوم نمود. اگر به خاطر برخى كمالات و فضايل و صفات برجسته اى كه ديگران دارند سهم بيشترى به آنان بدهيم مرتكب دو خطا شده ايم:

1 - ارزش كمالات را به بهاى ناچيزى قيمت گذارى كرده ايم.

2 - اخلاص را در فرد صاحب كمال متزلزل نموده ايم. زيرا در راه كسب كمالات نظر او را به مسايل مادّى جلب كرده ايم و ناگفته پيداست كه اگر ما صفات معنوى و كمالات روحى را با نرخ گذارى و كم و زياد در پرداخت بيت المال اندازه بگيريم، ضربۀ غير قابل جبرانى به كمال و پويندگان راه آن وارد نموده ايم.

عدالت و نظارت بر عملكرد زيردستان

على عليه السلام شخصاً كارهاى نمايندگان خود را زير نظر مى گرفت و بازرس هاى آشكار و مخفى بر آنها مى گمارد، به علاوه خود مردم در كمال آزادى، حق داشتند نقاط ضعف نمايندگان را به امام برسانند. در يكى از اين شكايات كه عليه نمايندۀ امام از فارس گزارش شده بود، آمده بود كه اين نماينده ميان خويشاوندان خود با ساير مسلمين فرق مى گذارد و به آنها سهم بيشترى مى دهد. على عليه السلام آن مظهر عدالت، در نامه اى به نمايندۀ خود هشدار مى دهد: مبادا خيانتى در بيت المال صورت پذيرد و ميان تو و بستگانت و ساير مسلمانان ذرّه اى فرق باشد.(1)

عدالت در قضاوت

در زمان حكومت عمر، شخصى از حضرت على عليه السلام نزد قاضى شكايت كرد. دو طرف نزاع در دادگاه حاضر شدند. قاضى كه بايد در گفتار و حتّى نگاه كردن و نام بردن ميان دو نفر يكسان عمل كند در اينجا ميان امام و ديگرى در نام بردن فرق

ص: 204


1- . نهج البلاغه، نامه 20

گذارد؛ امام را محترمانه و با كنيه ولى ديگرى را با اسم و بسيار ساده صدا زد.

امام عصبانى شد و دادگاه را ترك كرد و فرمود: قاضىِ عادل نبايد ميان دو طرف دعوا فرق بگذارد، تو بين ما فرق گذاشتى و مرا با احترام خاصّى خطاب كردى؛ اين دادگاه اسلامى نيست!(1)

مطلب ديگرى كه در اين حادثه به چشم مى خورد، حضور شخصيّتى همچون على عليه السلام در كنار فردى گمنام، بدون هيچ امتيازى از جهت مقام و موقعيّت و نحوه دادرسى است.

عدالت و رعايت حقوق ديگران

از جمله آزادى هايى كه اسلام براى انسان مقرّر كرده، آزادى در محل زندگى و مسكن است. هيچ كس حقّ ندارد بدون اجازه وارد خانۀ ديگرى شود. چنانكه قرآن مى فرمايد:«لاتَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بيوتكُمْ حَتّى تَسْتَانِسُوا»(2) بدون اجازه وارد خانه ديگرى نشويد.

در صدر اسلام، مردى از خود راضى و لجوج به نام «سَمُرِه» گاه و بيگاه بى اجازه و سرزده وارد باغ محل زندگى يكى از ياران پيامبر مى شد و مزاحم خانواده او بود.

بهانۀ او هم اين بود كه من در گوشۀ باغ درختى دارم و براى سر زدن به آن وارد باغ مى شوم.

صاحب باغ به سمره گفت: رسيدگى به آن درخت مانعى ندارد ولى قبلاً آمدن خود را اطلاع دهيد و سرزده وارد نشويد. سمره گفت: لازم نيست. صاحب باغ به نزد پيامبر آمد و از او شكايت كرد. حضرت، سمره را احضار و موعظه كرد، امّا او زير بار نرفت، پيامبر فرمود: اين درخت را با درخت ديگرى كه در مكان ديگرى است عوض كن، حاضر نشد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: درخت خود را به صاحب باغ بفروش،

ص: 205


1- . داستان راستان
2- . سوره نور، آيه 27

ولى راضى به اين كار هم نشد. حضرت فرمود: پس لااقل با اجازه وارد باغ شو. باز قبول نكرد. پيامبر فرمود: از اين درخت صرف نظر كن تا من در بهشت درختى را براى تو ضمانت كنم، امّا او لجاجت كرد و نپذيرفت. پيامبر صلى الله عليه و آله دانست كه بناى او بر لجاجت است، دستور داد درخت را از ريشه كنده و دور بياندازند.(1)

«والحمدللّه ربّ العالمين»40

ص: 206


1- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 340

ص: 207

ص: 208

(3)

اصل سوم: نبوّت

نبوت

اشاره

در جهان بينى الهى نياز انسان به پيامبر، ضرورتى است كه قابل ترديد نيست. اگر جهان هستى هدفى دارد و در مسير خود خط صحيحى را دنبال مى كند، بايد براى انسان هم كه جزيى از عالم است راهى روشن و دور از هرگونه خطا و انحراف وجود داشته باشد و اگر نباشد او وصله ناهمرنگ هستى خواهد بود.

اگر براى آفرينش انسان هدفى وجود دارد و بايد انسان به سعادت ابدى برسد، بدون داشتن طرحى كامل و جامع، اين هدف عملى نيست و انبيا براى تبيين چنين طرحى آمده اند.

اگر انسان خطاكار است، هشدار دهنده مى خواهد و انبيا همان منذران و هشدار دهندگانند.

اگر انسان مسئول است و بايد در دادگاه عدل الهى پاسخگو باشد، ضرورى است كه بيان كننده اى هم براى احكام و مسئوليت ها وجود داشته باشد و پيامبران الهى براى اين امر آمده اند.

اگر لازم است كه انسان خود را بسازد، بايد الگو و مدل داشته باشد و انبيا الگوى انسان كاملند.

اگر انسان بايد براى آيندۀ خود فكر كند، بايد كسى هم باشد كه آينده را براى او تشريح كند.

در اين نوع تفسير و بينش است كه نقش انبيا براى كاروان انسانيّت روشن مى شود و چنين بينشى تنها در جهان بينى الهى است.

امّا در جهان بينى مادّى كه براى هستى راهى و هدفى معيّن نشده و انسان هم

ص: 209

بدون طرح و نقشۀ قبلى ساخته شده و پس از چندى رو به نابودى مى رود، مسأله اى به نام نبوّت مطرح نيست.

بنابراين، مسأله نبوّت در متن زندگى ما و در خط اصلى قرار دارد، يعنى رسيدن به هدف انسانى و اسلامى كه تنها از يك راه ممكن است؛ راهى بدون شك و سهو، آن هم از منبع وحى و علم بى نهايت الهى كه به تمام عوامل سعادت و شقاوت ما آگاهى دارد.

اكنون دنياى علم و صنعت شاهد انواع انحرافات و جنايات افراد و ملّت هايى است كه چون در خط انبيا نبوده اند، با اختراعات و اكتشافات خود، جهنّمى ساخته اند كه مردم را در آن مى سوزانند. آنان حتّى در كنفرانس ها و جلساتى كه به نام حمايت از مظلوم برگزار مى كنند از حقّ وتوهاى ظالمانه برخوردارند و با وجود ميليون ها شكم گرسنه در جهان، بودجه هاى ميلياردى صرف مسابقات تسليحاتى مى كنند و با داشتن انواع وسايل رفاهى باز به مواد مخدّر پناه مى برند. با مشاهدۀ چنين وضعى ترديدى نيست كه انسان به رهبرى معصوم وخطى سالم نيازمند است.

دلايل نياز به انبيا

با توجّه به مطالبى كه بيان شد مى توان دلايل نياز به انبيا را اين گونه بر شمرد:

1 - هدفدار بودن هستى

در جهان بينى الهى، هستى هدفدار است و انسان جزيى از هستى است و هستى براى او آفريده شده(1) و در اختيارش قرار گرفته است.(2) بنابراين او نمى تواند يله و رها باشد.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

ص: 210


1- خلق لكم سوره بقره آيه 29 متاعالكم سوره نازعات آيه 33
2- سخرلكم سوره جاثيه آيه 13

به عبارتى ديگر: نمى توان پذيرفت كه تمام هستى هدف دارد، ولى انسان كه هستى براى او آفريده شده، بى هدف است.

فرض كنيد تمامى امكانات براى راه اندازى مدرسه اى فراهم شده است؛ مدرسه اى با تجهيزات كامل از جمله كلاس، آزمايشگاه، كتابخانه، امكانات آموزشى و كمك آموزشى و... كه دانش آموزان نيز در كلاس حاضرند، امّا معلّمى در كار نيست و يا اتاق عملى را تصور بفرماييد، كاملا مجهّز، بيمار نيز آماده، ولى دكتر جراحى در ميان نيست، معناى اين كار چيست؟ يعنى هيچ؛ يعنى كارى بيهوده و عبث.

2 - حركت هستى

خداوندى كه حركت هستى را بدون ابهام و ترديد قرارداد، بر مبنا و مقتضاى عدل خود، انسان را متحيّر رها نمى كند.

علاّمه طباطبايى (ره) مى فرمايند: كلّ هستى يك حركت بدون شك دارد، بدين معنا كه تمامىِ موجودات در راه رشد خود شك و ترديدى ندارند، اشتباه نمى كنند و در نهايت به رشد و كمال مى رسند. در اين صورت آيا صحيح و قابل قبول است كه انسان گيج و متحير باشد؟

بى شك، انسان نيز بايد يك راه بدون تزلزل در پيش رو داشته باشد كه با پيمودن آن به كمال برسد و لازم است اين راه را خداى حكيم و عادل - همانگونه كه در اختيار تمامى موجودات قرار داده است - در اختيار انسان نيز قرار دهد و او را از سر در گمى نجات دهد، ولى تفاوتى كه انسان با ساير موجودات دارد اين است كه انسان مى تواند اين راه رشد و كمال را بپيمايد و مى تواند رها كند.

3 - لطف خداوند

بر مبناى قاعدۀ لطف،(1) بر خداوند لازم است بندگان را هدايت كند و راه سعادت را به آنها نشان دهد و نزول كتاب هاى آسمانى و فرستادن پيامبران، لطفىند

ص: 211


1- . قاعدۀ معروف در علم كلام كه نبوّت عامّه را بدان اثبات مى كنند

است كه از سوى خداوند شامل حال بندگان مى شود. چنانكه در قرآن مى فرمايد:

«انّ علينا للهدى»(1) هدايت مردم بر عهده ماست. خداوندى كه مى داند در مسير حركت انسان، انواع راههاى منحرف وجود دارد و شيطان ها كمين كرده اند و هوس ها و غرائز، هر انسانى را به سمت و سويى مى كشانند و او را از راه راست منحرف مى سازند، آيا ممكن است او را بدون راهنما رها كند؟

آيا رهاكردن انسانى كه راه را نمى داند، از خداوند رحمان و رحيمى كه اين همه به بندگان خود لطف دارد، شايسته است؟

بديهى است كه اگر خداى متعال پيامبرى نفرستد، انسان راه و مسير و هدف را گم مى كند. خداوند خود نيز در قرآن يكى از دلايل ارسال پيامبران را راهنمايى انسان ها و اتمام حجّت بر آنها دانسته است. آنجا كه مى فرمايد:«لو لا ارسلت الينا رسولاً فنتّبع آياتك من قبل أن نذّل و نخزى»(2) و در جاى ديگرى مى فرمايد:«لئلاّ يكون للنّاس على اللّه حجّة بعد الرُسُل»(3)

به عبارتى ديگر اگر خداوند پيامبرانى را براى راهنمايى انسان ها نفرستاده بود، آنان مى توانستند مدّعى شوند كه خدايا! ما براى آمدن به سوى تو، نه نقشه اى داشتيم و نه راهنمايى. مسير هم طولانى و پر مشقّت بود. دشمنان نيز فراوان و از درون و برون در كمين ما نشسته بودند، خدايا! چگونه مى توانستيم به سوى تو بياييم و در راه تو قدم برداريم؟

4 - جهل انسان

يكى ديگر از دلايل نياز به انبيا جهل انسان است.

انسان جاهل است و جاهل نياز به معلّم و راهنما دارد.

بدون ترديد اطلاع و آگاهى انسان از خود و جهان آفرينش بسيار اندك و مجهولات او بى شمار است. بشر به معلم نياز دارد تا از مجهولات خود بكاهد و بر65

ص: 212


1- . سورۀ ليل، آيۀ 12
2- . سوره طه، آيه 134
3- . سوره نساء، آيه 165

معلوماتش بيافزايد.

ممكن است مطرح شود كه خود انسان به مرور زمان مطالب را مى فهمد و به راهنما و پيامبر نيازى ندارد، در پاسخ بايد گفت: هر چند انسان به مرور زمان چيزهاى اندكى را مى فهمد، امّا اين كافى نيست؛ دقت در آيه ذيل حقيقت ارزنده اى را براى ما روشن مى سازد:

خداوند مى فرمايد:«و يعلّمكم مالم تكونوا تعلمون»(1) چيزهايى را كه نمى توانستيد بفهميد و درك كنيد خداوند به شما مى آموزد. اين آيه نمى فرمايد: چيزهايى را كه نمى دانستيد به شما مى آموزد؛ بلكه به اين نكته عنايت دارد كه چيزهايى وجود دارد كه شما نمى توانيد بفهميد و درك كنيد!

راستى چگونه با علم و فكر بشر مى توان به حوادث عالم برزخ و قيامت پى برد، آيا اين، جز از راه انبيا ممكن است؟

علاّمه طباطبايى (ره) مى فرمودند: من براى فضلاى قم دو دوره درس فلسفه گفتم، در هر دوره به بحث معاد كه رسيدم متوقّف شدم. چون اصل معاد را با استدلال هاى فلسفى مى توان ثابت كرد، امّا بدون استفاده از وحى و رهنمود پيامبران چگونه مى توان از حوادث آن سخن گفت؟

راه انبيا خواسته ديرينۀ انسان

انسان فطرتاً از قانونى كه عادلانه باشد پشتيبانى مى كند. انسان، عاشق حكومتى است كه برخاسته از تمايلات قشر خاصى نباشد. انسان رهبرى مى خواهد كه هيچگونه خود خواهى و امتيازطلبى نداشته باشد و با ساده ترين وضع زندگى كند.

يك رنگى، سادگى، صداقت، حسن سابقه و عدالت خواهى از خواسته هاى طبيعى هر انسانى است و طبق شواهد تاريخى، نمونۀ بارز اين نوع حكومت و رهبرى، تنها

ص: 213


1- . سوره بقره، آيه 151

در شخص انبيا و نظام عادلانۀ آنان و كسانى كه از نظر مكتبى به آنان نزديك ترند ديده شده است و پاسخ مثبت دادن به اين خواستۀ طبيعى، جز در پرتو خط انبيا، محقّق نمى شود؛ دليل آن هم سيستم هاى حكومتى و رهبران جنايتكارى است كه در تمام دنيا در طول قرن ها خون مستضعفان را مكيده اند و اين همه حقوقدان و سياستمدار، دردى از محرومان درمان نكرده اند و هنوز در خرافاتى نظير نژادپرستى و بت پرستى به سر مى برند.

چند مثال

براى روشن تر شدن نياز انسان به راهنمايى انبيا، چند مثال ذكر مى كنيم:

1 - ميزبانى را تصور كنيد كه افرادى را دعوت كرده است؛ مهمانان راه خانه را نمى دانند و در مسير راه هم راه هاى فرعى و انحرافى وجود دارد و اغفالگران و حيوانات درنده و تاريكى شب هم خطرهاى ديگرى است كه عابران را تهديد مى كند.

در اينجا بر ميزبان است كه شخص دلسوز و آگاهى را با داشتن چراغ و نقشه براى راهنمايى مهمانان بفرستد، زيرا در غير اين صورت اساس دعوت لغو خواهد بود.

خداوند تمام جهان را براى بهره گيرى انسان آفريده و همۀ ما را براى سعادت ابدى و بندگى خودش دعوت فرموده است، با توجّه به اينكه ما راه را نمى شناسيم و يا در انتخاب راه راست اشتباه مى كنيم و در مسير حركت، به خطها و وسوسه هاى شيطانى و طاغوت ها و تاريكى هاى شرك و جهل و تفرقه وانحراف دچار مى شويم، در اينجا اگر ميزبان ما كه خداى بزرگ است، رهبرى همچون پيامبر با چراغى همچون معجزه و نقشه اى كامل همچون قرآن، براى هدايت ما نفرستد، دعوت هايى كه خداوند از ما نموده لغو و بيهوده مى شود، و هدف نهايى از ارسال پيامبران صورت نمى گيرد، زيرا هدف از بعثت انبيا حركت انسان به سوى تكامل واقعى است و هر حركتى هم به مبدأ و مقصد و راه نياز دارد و هم به وسيله و رهبر و

ص: 214

در همۀ اين نيازها نياز به رهبر ضرورى تر است، زيرا اگر رهبر نباشد هم راه را گم مى كنيم و هم هدف را و هم وسيله ها نابجا به كار مى رود.

2 - هرگاه شما مريض شويد، به پزشك مراجعه مى كنيد و اگر ماشينتان خراب شود آن را در اختيار مكانيك مى گذاريد، دليل آن هم روشن است: پزشك نسبت به بدن شما و مكانيك نسبت به ماشين از خود شما آگاه تر است، گرچه مهربان تر نيست.

ما در انتخاب راه لازم است خود را در اختيار خدا بگذاريم چون خدا هم به ما آگاه تر است و هم مهربان تر و به قول قرآن:

«أ فحكم الجاهلية يبغون و مَن أحسن من اللّه حكماً»(1)

آيا حكم جاهليت را طلب مى كنند در حالى كه كيست كه از خدا بهتر حكم كند؟

امّا خداوند آگاه تر است چون او ما را ساخته و سازنده هر چيز اطّلاع كامل و كافى از ساخته خود دارد. قرآن مى فرمايد:

«ألا يعلم مَن خَلق»(2) آيا كسى كه آفريده، نمى داند؟

شهيد نوّاب صفوى در مثالى زيبا مى گفت: شما هر كالا و محصولى را از هر كارخانه اى بخريد بايد همان مهندسى كه سازندۀ آن است دستور استفاده از كالا را بدهد وديگران حقّ صادر كردن دستور ندارند و انسان از يك كالا ومحصول كارخانه كمتر نيست، براى انسان بايد خداوندى دستور دهد كه هم سازندۀ اوست هم از تمام نيازهاى مادّى ومعنوى او آگاه است و هم از مسير ابدى وآيندۀ او با خبر است.

3 - انسان در زندگى خود ناگزير است راهى را انتخاب كند، در اين انتخاب، مسألۀ مهم آن است كه اين راه را از چه كسى بگيرد:

الف: طبق فهم يا تمايلات شخصى خود راهى را برگزيند.

ب: راه ديگران را براى خود انتخاب كند.

ج: راهى را برگزيند كه انبيا از طرف خدا آورده اند.14

ص: 215


1- . سوره مائده، آيه 56
2- . سوره ملك، آيه 14

يك بررسى كوتاه ما را به راه سوم راهنمايى مى كند، زيرا تجربه نشان داده كه ما بارها راهى را انتخاب كرده ايم و سپس به اشتباه خود پى برده، تغيير مسير داده ايم.

شما كسى را پيدا نمى كنيد كه در عمر خود بارها از اعمال و رفتار و تصميم هاى خود پشيمان نشده باشد به اين دليل راه اول را ترك مى كنيم.

راه ديگران هم براى ما ارزشى ندارد زيرا همان محدوديّت علم و محكوميّت غرائزى كه مسير ما را عوض مى كرد راه آنان را نيز دچار لغزش مى كند.

تنها راه، همان راهى است كه از علم بى نهايت خدا و از طريق وحى به وسيلۀ پيامبران معصوم عليهم السلام به ما عرضه شده است.

آرى، زمانى نقش انبيا براى ما روشن مى شود كه مكتب هاى بشرى را با مكتب هاى آسمانى و جوامعى را كه از نعمت راه انبيا برخوردارند با ساير جوامع مقايسه كنيم و از نارسايى ديگر مكتب ها آگاه شويم و نمونه هاى تربيت شدگان مكتب انبيا و ديگر مكاتب را مشاهده كنيم.

عدم اعتقاد به نبوّت نشانۀ عدم شناخت خدا

چگونه بپذيريم كه انسان - اين جانشين خدا و اين گل سر سبد موجودات كه تنها موجود انتخابگر و صاحب اراده است - بدون راه و راهنما در جهان هستى متحيّر بماند و به حال خود رها شود و هيچ طرح و برنامه اى براى حركت صحيح او ترسيم نشود و هيچ رهبرى او را هدايت نكند؟ آيا اين ديد انحرافى با خداشناسى سازگار است؟! قرآن مى فرمايد:

«و ما قدروا اللّه حق قدره اذ قالوا ما انزل اللّه على بشر من شىء»(1) گروهى قدر خدا را چنان كه بايد نشناختند زيرا گفتند: خدا به كسى وحى نكرده است.

راستى چگونه ممكن است خداى حكيم همه موجودات را براى انسان خلق كند

ص: 216


1- . سوره انعام، آيه 91

ولى خود او را بدون برنامه به حال خود رها كند. آيا اين كار، خلاف حكمت نيست؟ اگر كسى چنين خيال كند در حقيقت خدا را درست نشناخته است.

آيا رهنمودهاى علم و عقل كافى نيست؟

اسلام به عقل و علم اهميت بسيار مى دهد تا جايى كه عقل را پيامبر درونى مى داند و كيفر و پاداش انسان ها را براساس مقدار عقل آنان قرارداده است. قرآن همگان را به تعقل و انديشيدن فرامى خواند و در بسيارى از آيات تنها اهل فكر و عقل را مخاطب قرارداده است. اسلام در معرفى عقل بهترين تعبيرها را بكار برده و مى فرمايد: عقل، وسيلۀ بندگى خداست. در سخنان پيشوايان معصوم عليهم السلام به آن اندازه كه از عقل و فكر تجليل شده شايد از كمتر موضوعى قدردانى شده باشد.

زمانى در خدمت امام صادق عليه السلام از شخصى سخن به ميان مى آيد كه بسيار عبادت مى كند، حضرت مى پرسد: «كيف عقله»(1) او چگونه مى انديشد و عقلش تا چه اندازه است؟

بخش اول پاره اى از كتاب هاى معتبر حديث همچون بحارالانوار به مدح عقل و علم اختصاص داده شده است و كتاب ارزشمند «اصول كافى» كه از بهترين كتب حديثى شيعه است، اولين بابش به عنوان باب «عقل و جهل» نامگذارى شده است.

در قرآن، عباراتى همچون «يعقلون»، «اولواالالباب»، «يتفكرون» و... فراوان مشاهده مى شود.

در مكتب اسلام، يك ساعت فكر از شصت سال عبادت برتر معرفى شده و براى تحصيل علم، ثواب فراوانى ذكر شده است. در حديث داريم كه ماهيان دريا براى طالب علم، طلب آمرزش مى كنند. در اسلام آنچه به فكر و عقل لطمه مى زند و مزاحم آن مى شود، مردود است. شراب كه به عقل آدمى لطمه مى زند، حرام و

ص: 217


1- . كافى، ج 1، ص 11

مشورت كه عقل آدمى را تقويت مى كند و مايه رشد عقل و فكر مى گردد، پسنديده و مورد تأكيد است.

هيچ مكتبى چون اسلام فراگيرى علم را براى تمام افراد لازم نشمرده و آنچه كه اسلام براى اهمّيت علم در زمان جاهليت فرموده هيچ دانشمندى تاكنون در هيچ منطقه اى نظير آن را نگفته است، شما پيدا كنيد صاحب مكتبى را كه مدت تحصيل را از گهواره تا گور و معلم آن را حتى از مخالفان خود و مكان آن را تا مسافرت به كرات آسمانى گسترش دهد.

امّا با اين حال علم و عقل جايگزين انبيا نمى شوند و ما را از پيامبران بى نياز نمى كنند، به دلايلى كه ذكر خواهد شد.

دلائل نارسايى علم

الف: محدوديّت علم انسان

هر روز شاهديم كه به تعداد دانشكده ها تخصصى اضافه مى شود و اختراعات و اكتشافات جديدى نصيب انسان مى گردد. امّا واگذار كردن انسان به علم و عقل خود در حقيقت در سنگلاخ قرار دادن و گيج كردن اوست، زيرا فهم و علم و فكر مردم متفاوت است، بيشتر درگيرى ها و اختلافات خطرناك از افراد عاقل و آگاه سرچشمه مى گيرد، علم و عقلى كه مايه ايجاد اين همه درگيرى است چگونه مى تواند برطرف كنندۀ نزاع ها و تفاوت ها باشد؟ هر كسى چيزى را خير مى داند كه چه بسا ديگرى آن را نمى فهمد.

آرى آگاهى انسان كم است. نه از گذشته خبر صحيحى دارد و نه از آينده و نه به طور دقيق از بازتاب و عكس العمل هاى فورى يا تدريجى كار خود اطلاعى دارد.

چه زيبا گفته اند كه علم انسان در كنار جهلش همچون قطره اى در كنار درياست.

ب: فراوانى موانع شناخت

يكى از بحث هايى كه در موضوع شناخت مطرح مى شود موانع شناخت است.

ص: 218

هنگامى انسان حق را درك مى كند كه مانعى در مسير شناخت او نباشد.

انسان با داشتن عقل و فكر و قدرت تحصيل گاهى چنان در مسير طوفان غرائز قرار مى گيرد كه قدرت شناخت واقعيت را از دست مى دهد. متأسّفانه آن قدر عينك هاى رنگارنگ جلو چشمان ما قرار مى دهند كه درست تشخيص نمى دهيم.

چه بسا چيزهايى را حق مى بينيم كه باطل هستند و چيزهايى را باطل تشخيص مى بينيم كه حق هستند؛ برخى را دوست مى پنداريم كه دشمن اند و برخى را دشمن خيال مى كنيم كه دوست هستند.

در قرآن و حديث به موانع شناخت توجه زيادى شده است. هر يك از غضب و شهوت و محبّت و تعصّب و تمايلات مى توانند جلو شناخت صحيح را بگيرند و انسان را از درك واقعيت ها بازدارند.

كوتاه سخن آنكه چون انسان محكوم غرائز است و واقعيت ها را همه جا چنان كه هست نمى بيند و گاهى بر خلاف شناخت صحيح عمل مى كند، حقّ قانونگذارى ندارد. قرآن كريم مى فرمايد: «ان الحكم الاّ للّه»(1)

پس اگر ما به مجلس شوراى اسلامى قوّۀ مقنّنه مى گوييم، در واقع مراد وضع قانون مطابق قوانين الهى است.

ج: تأخير در فهم

گاهى به مرور زمان و با پيشرفت علم، دست انسان به واقعياتى مى رسد، لكن گناه صدها سال تأخير دسترسى را به عهدۀ چه كسى بگذاريم؟ مثلاً حدود نيم قرن است كه ثابت شده مصرف گوشت خوك موجب توليد و رشد كرم كدو و كرم تريشين است، اما كسانى كه از طريق وحى، از حرام بودن گوشت خوك آگاه شدند قرن ها سال است كه از خطر آن مصونيّت دارند،

ده ها دستور در اسلام داريم كه مرور زمان و پيشرفت علم از روى اسرار آن پرده57

ص: 219


1- . سوره انعام، آيه 57

برداشته ولى پيروان مكتب انبيا از همان روز اول در مسيرى قرار گرفتند كه دانشمندان متّكى به علم و تجربۀ خود پس از قرن ها به آن رسيدند.

د: درك معنويّات

انسان با علم و عقل و مشورت و بررسى هاى خود تنها در مسائل محسوس و مادى مى تواند گام بردارد و راهى را انتخاب كند، امّا در شناخت سعادت ابدى و رشد معنوى و تربيت روحى كه دست انسان از آنها كوتاه است جز طريق وحى و راه انبيا راهى ندارد.

تفاوت كار علم با كار انبيا

در بحث هاى قبل گفتيم: علم، كار انبيا را نمى كند؛ اكنون مطالب را با بيانى رسا و فشرده از قول مرحوم شهيد مطهرى بيان مى كنيم:

علم در طبيعت تصرّف مى كند و انبيا در انسان.

علم به ما ابزار مى دهد، انبيا به ما هدف مى دهند.

علم به ما سرعت مى دهد، انبيا به ما جهت مى دهند.

علم مى گويد چه هست، انبيا مى گويند چه بايد كرد.

علم تنها انقلاب بيرونى را طرّاحى مى كند، انبيا انقلاب از درون را.

علم گسترش مى دهد، انبيا بالا مى برند.

شناخت ها و فكرها با هم تضادّ دارند ولى انبيا همه در يك جهت هستند.

علم گاهى از خيال سر در مى آورد، يعنى انسان خيال مى كند فهميده، بعد معلوم مى شود كه اصلاً نفهميده است ولى در وحى خيال راه ندارد.

در عصر كنونى، روز به روز دامنه علم گسترش مى يابد ولى هرگز از آمار جنايت كم نشده است.

آرى، علم لازم است همراه عمل باشد تا ارزشمند گردد، چه علم دين و چه ساير علوم. علم به تنهايى مشكلى را حل نمى كند. شايد عالمى نويسندۀ كتاب اخلاق

ص: 220

هم باشد، ولى وقتى عمل ندارد، علم او ارزشى ندارد.

بنابراين، علم انسان را نجات نخواهد داد و انسان ناچار است دستش را در دست انبيا بگذارد.

وجدان، نمى تواند جايگزين انبيا گردد

برخلاف تصوّر گروهى كه خيال مى كنند وجدان اخلاقى براى هدايت انسان كافى است و ديگر از راهنمايى انبيا بى نيازيم؛ بايد بگوييم: وجدان اخلاقى تا حدود زيادى به خود ما و جامعه ما وابسته است، و رنگ محيط و عادت به خود مى گيرد و قابل تغيير است و هرگز نشان دهندۀ واقعيات نيست. همين سيگار تلخ، كه هر وجدان سالمى بار اول آن را طرد مى كند، به خاطر عادت و محيط، كم كم به مرحله اى مى رسد كه فرد از مصرف آن لذّت مى برد.

كسانى را مى شناسيم كه از سربريدن يك مرغ وحشت داشتند ولى با تكرار آن، احساس و وجدانشان تغيير يافته است. البته وجدان چيز خوب و مفيدى است امّا نمى توان بر آن تكيه كرد. در دعاى كميل مى خوانيم:

«الّلهم اغفرلى الذّنوب الّتى تهتك العصم»

خدايا! گناهانى كه پرده ها را مى درد بر من ببخشا!

انسان بار اول كه گناه مى كند، ناراحت مى شود و وجدان، او را آزار مى دهد، امّا بر اثر تكرار، انجام گناه براى او عادّى مى شود حتى گاهى از اين كه گناه نكرده ناراحت است. اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

انبيا آمدند تا فطرت بشر را زنده كنند و پرده هاى غفلت را كنار بزنند. ولى بحث ما در اين است كه آيا مى توان تنها به رهنمودهاى وجدان قناعت كرد؟ البته كه پاسخ منفى است.

ص: 221

قوانين بشرى، نارسا، ناقص و مورد ترديد است

كسانى كه خود را از مكتب وحى و راه انبيا بى نياز مى دانند براى زندگى خود قوانينى از اين قبيل تدوين مى كنند:

1 - قوانين استبداد فردى كه از ارادۀ يك فرد خودكامه سرچشمه مى گيرد و ضعف و نارسايى و تحميل و خفقان و تنگ نظرى و... به همراه دارد.

2 - قوانين استبداد طبقاتى كه تنها يك طبقه آن را وضع مى كنند، و ناگفته پيداست كه اين سرى قوانين تنها مصلحت يك طبقه و قشر خاص را در نظر مى گيرد و تحت تأثير همان طبقه حاكم است.

3 - قوانين ملّى كه برخاسته از آراى ملّت است؛ خواه اين قوانين با حقيقت و مصلحت توأم باشد يا نباشد. دنياى امروز اين نوعِ سوّم را مترقّى ترين قوانين مى دانند در حالى كه هيچ يك از قوانين بشرى جامع و كامل نيست و به همۀ ابعاد زندگى فردى و اجتماعى انسان اشراف ندارد. زيرا افرادى كه به اتّكاى علم و عقل خود براى ما قانون وضع كرده اند:

الف: چگونه تمام ابعاد انسان را شناخته و نيازش را دانسته اند؟

ب: آيا به راستى خيرخواه بشر بوده اند؟

ج: چگونه مطمئن باشيم خطا نكرده اند؟

د: شايد منافع فرد يا گروه خاصّى را در نظر گرفته باشند و محيط و نظام خانوادگى يا قبيله اى يا اقتصادى مسير شناخت واقعى آنان را عوض كرده و فشارها و محيط بر قانونگذارى آنها اثر گذاشته باشد.

ه: از كجا كه تحت تأثير غرائز شيطانى وطاغوت ها قرار نگرفته اند؟

و: از كجا مطمن شويم كه بازتاب و عكس العمل اين دستورات دير يا زود به ضرر فرد يا جامعه منتهى نخواهد شد؟

اين ها ترديدهايى است كه با چندين سال سوء سابقۀ حاميان حقوق بشر و كسانى

ص: 222

كه از عدالت اجتماعى دم مى زنند به يقين تبديل شده است و همه فهميديم كه اين حاميان دروغين براى نجات محرومان و مستضعفان، گامى مؤثر و چشمگير برنداشته اند و شايد كمتر كسى باشد كه نسبت به اجراى قوانين بشرى با اين سابقه و تجربۀ تلخى كه دارد احساس دلگرمى كند و اگر احياناً در مناطقى از دنيا به همين قوانين برخاسته از افكار اين سياستمداران و حقوقدانان عمل مى شود يا به خاطر ادامۀ زندگى مادّى و يا ترس از جريمه و مخالفت دولت است و گرنه پيروان هيچ منطقى جز مكتب انبيا، در عمل كردن به قوانين، در درون خود احساس عشق و شور و قداست نمى كنند.

راستى، انسانى كه آزاد آفريده شده و آزاد به دنيا آمده است چرا امروز غلام حلقه به گوش و فرمانبر اين و آن باشد؟ چرا از قانونى كه انسان ديگرى همانند او، وضع كرده بايد پيروى كند؟

آرى، اين مسائل و ترديدها، شور و عشق به عمل را در درون انسان مى خشكاند.

اين بدگمانى ها بخصوص در زمانى بيشتر جلوه مى كند كه انسان در عمل به اين قوانين هرگز تشويق نمى شود، ولى هرگاه از عمل به آنها سرپيچى كرد فوراً جريمه مى شود، بر خلاف قوانين آسمانى كه همان گونه كه براى متخلفان و گناهكاران كيفر و تأديب مقرر نموده، براى افراد باتقوا و اهل اطاعت نيز اجر و پاداش اخروى در نظر گرفته است. در مكتب انبيا حتى براى گام هايى كه انسان در مسير هدف برمى دارد اجر و پاداش مقرر شده و اين خود امتياز ديگرى براى راه انبياست.

ويژگى هاى قانونگذار

با توجه به مطالبى كه بيان شد نتيجه مى گيريم كه قانونگذار زندگى بشر بايد شرايط و امتيازات ذيل را داشته باشد:

1 - علم و احاطۀ كامل به تمام نيازهاى ظاهرى و باطنى انسان.

2 - لطف و مرحمت كامل نسبت به انسان.

ص: 223

3 - عدالت كامل و ترجيح ندادن تمايلات بر مصلحت و حقيقت.

ناگفته پيداست كه چنين قانونگذارى، كسى جز خداى متعال نيست كه پيام ها و راهنمايى ها و قوانين او به وسيلۀ انبيا به انسان مى رسد. آرى، پيامبران به منزله دستگاه گيرنده اى هستند كه در پيكرۀ جامعه بشريت كار گذاشته شده اند و پيام هاى الهى را مى گيرند و به مردم مى رسانند.

آيا مى توان در برابر دعوت انبيا بى تفاوت ماند؟

دلائل زيادى ما را از بى تفاوتى در برابر دعوت انبيا باز مى دارد كه چند نمونه را در اينجا نقل مى كنيم:

1 - در طول تاريخ، پيامبران قيام كردند و تا شهادت پيش رفتند و حسن سابقۀ آنان نزد دوست و دشمن روشن است و حتى دشمنان هم نسبتِ گناه و خلاف به آنان نمى دهند. آنان دلائل روشن و معجزات فراوانى نشان دادند و پيروان صديقى پيدا كردند.

اگر ما احتمال دهيم كه سخن انبيا راست و درست است، همين احتمال كافى است كه در راه خود تجديد نظر كنيم و راه انبيا را پيش گيريم، زيرا طبق رهنمود عقل، دفع ضرر احتمالى لازم است و نمى توان گفت: احتمال ضرر كم است؛ چون مورد احتمال، خطر و عذاب سخت وابدى است، لذا عقل به ما مى گويد سراغ تحقيق برويم و در راه آن بزرگواران گام برداريم و در راهى كه داريم تجديد نظر كنيم.

2 - اگر نگاهى به مخالفان انبيا كنيم مشاهده خواهيم كرد كه در قديم (ابوها) و امروز (ابرها) با راه پيامبران مخالفند. در قديم ابوجهل ها، ابولهب ها و ابوسفيان ها مخالف بودند و امروز ابرقدرت ها مخالفان سرسخت راه انبيا هستند. ما از مخالفت اين قدرت هاى شيطانى به حقّانيّت راه پيامبران پى مى بريم.

ص: 224

بيان قرآن درباره انبيا

اكنون كه نياز به انبيا را از طريق عقل دانستيم، به چند آيه از قرآن نيز اشاره مى كنيم:

*«ولكلّ امّة رسولٌ فاذا جاء رسولهم قُضى بينهم بالقِسط و هم لايظلمون»(1) براى هر گروه و امّتى، پيامبرى است پس زمانى كه پيامبرشان آمد ميان مردم به عدالت و قسط حكم مى شود و به احدى ستم نمى شود.(2)

*«وانْ من امّة الاّ خلا فيها نذير»(3) هيچ امّتى نيست مگر آنكه در ميان آنان پيامبرى براى هشدار دادن آمده است.

*«انّ علينا للهدى»(4) همانا هدايت مردم بر ما لازم است.

*«و مَن أحسن من اللّه حكماً»(5) كيست كه از خداوند حكم و دستور بهترى دهد؟

*«قل فللّه الحجّة البالغة»(6) بگو: رساترين حجّت و دليل تنها براى خداست.

ديگر نمى توانيد بگوييد: من راه حق را از باطل تشخيص نمى دادم، زيرا با وجود رهبران معصومى همچون انبيا راه هرگونه عذرتراشى به روى شما بسته مى شود، و تنها اوست كه مى تواند شما را از اين كه به مكتب و برنامه آن بزرگواران توجّه نكرده ايد محكوم نمايد.

*«ليهلك مَن هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة»(7) تا هلاك شود هر كه هلاك شدنى است از روى دليل، و زنده شود هر كه قابل حيات است از روى دليل. آرى، بايد راه و چاه روشن باشد تا انسان هريك را از روى آگاهى و آزادى كامل انتخاب نمايد.

*«رسلاً مبشّرين و منذرين لئلاّيكون للنّاس على اللّه حجّة بعد الرسل»(8) ما پيامبران را

ص: 225


1- . سوره يونس، آيه 47
2- . ضمناً از اين آيه استفاده مى شود كه براى تمام امّت ها در هر كجاى زمين كه باشند خدا پيامبرى فرستاده، گرچه تاريخِ همۀ آن بزرگواران بر ما روشن نيست. بنابراين جايى براى اين سؤال باقى نمى ماند كه چرا همۀ انبيا در مشرق بودند؟
3- . سوره فاطر، آيه 24
4- . سوره ليل، آيه 12
5- . سوره مائده، آيه 50
6- . سوره انعام، آيه 149
7- . سوره انفال، آيه 42
8- . سوره نساء، آيه 165

بشارت دهنده و هشدار دهنده فرستاديم تا بعد از آن براى مردم جاى هيچ گونه عذرى وجود نداشته باشد، كه بگويند: نمى دانستيم و كسى به ما خبرى نداد.

*«ولو انّا اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربّنا لولا ارسلت الينا رسولاً فنتّبع آياتك من قبل ان نذّل و نخزى»(1) اين آيه نيز نظير آيه قبل مى فرمايد: اگر ما قبل از پيام انبيا مردم را هلاك كنيم زبان به اعتراض گشوده، مى گويند: اى خداى ما! تو كه از راه ما راضى نبودى، چرا پيامبر و رسولى براى ما نفرستادى تا ما را قبل از آنكه به ذلت و بدبختى برسيم هدايت كند؟

چگونه جامعه را به پيروى از قوانين الهى پايبند كنيم؟

در جامعه بشرى، هر قانونى با اعمال روشهايى در ميان مردم اجرا مى شود و ما به اختصار آنها را بيان مى كنيم:

1 - عادت و تقليد: گاهى مردم فرمانى را تنها به خاطر پيروى از نياكان و بدون آگاهى و بصيرت مى پذيرند، اقبال لاهورى مى گويد:

آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد

يعنى در خوى غلامى زسگان پست تر است من نديدم كه سگى نزد سگى سر خم كرد

اسلام هرگز پيروى كوركورانه را نمى پذيرد وقرآن در آيات فراوانى از روش بت پرستان كه عمل خلاف خود را با تقليد از نياكان توجيه مى كردند، به شدت انتقاد مى كند.«واذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا»(2) هرگاه عمل خلافى را مرتكب مى شدند تنها دليل آنان اين بود كه پدرانمان نيز اين عمل را انجام مى دادند.

ص: 226


1- . سوره طه، آيه 134
2- . سوره اعراف، آيه 28

و درباره پرستش غير خدا مى گفتند:«قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين»(1)

2 - ترس و طمع: استبدادگران با ارعاب و ترس، مردم را به بردگى كشانده و قوانين خود را اجرا مى كنند، فرعون به موسى مى گفت:«لئن اتّخذت الهاً غيرى لاجعلنك من المسجونين»(2) اگر غير از من خداى ديگرى براى خود بپذيرى تو را به زندان مى افكنم.

افرادى را هم از راه تطميع به خود جذب مى كنند، همان گونه كه فرعون ساحران زمان خود را جمع كرد و به آنان وعده داد كه اگر بتوانيد موسى را رسوا كنيد، هم به شما مزد مى دهم و هم شما را از نزديكان خود قرار مى دهم:«فلما جاء السحرة قالوا لفرعون أاِنّ لنا لاجراً ان كنا نحن الغالبين قال نعم وانكم اذا لمن المقرّبين»(3) گفتند: آيا اگر موفق شديم به ما مزد مى دهى؟ فرعون گفت: آرى، و شما حتماً از نزديكان و درباريان من خواهيد بود.

ناگفته پيداست كه ترس و طمع دو عامل قوى براى تسليم شدن مردم در برابر قانون است، ولى اين دو عامل، قدرت انتخاب آزادانه و آگاهانه را به شدت تضعيف مى كند، اسلام با اين كه مسأله ترس از دوزخ و علاقه به بهشت را مطرح نموده، ولى چون تحقق وعده ها در اين جهان نيست و مردم آنها را دور و بعد از مرگ مى بينند، با آرامى راه خود را انتخاب مى كنند. فرق است ميان كسى كه سررسيد بدهكارى او فرداست، با كسى كه سررسيد بدهكاريش چند سال بعد است، اولى دست و پاى خود را گم مى كند در حالى كه دومى گويا اصلاً بدهكار نيست.

ترس وطمعى كه نسبت به فرداى قيامت است هرگز مردم را مجبور به عمل نمى كند، بهترين دليل ما تجربه عينى روى خود مردم است كه با علم به وعده هاى الهى باز در عمل اين همه سهل انگارى مى كنند.

3 - فهم و آگاهى: پدر و مادرى كه فرزند خود را امر و نهى مى كنند، سعى دارند درست

ص: 227


1- . سوره انبياء، آيه 53
2- . سورۀ شعراء، آيۀ 29
3- . سوره شعراء، آيه 41. نظير آن نيز در سوره اعراف، آيه 113 آمده است

حدّ توانِ فرزند خود، مصلحت و مفسده كارها را به او بگويند و بر اين اساس او را براى پذيرش دستورات خود آماده كنند. فرزند نيز تا جايى كه بفهمد، بر اساس آگاهى عمل مى كند و در مواردى كه دليل امر و نهى را نفهمد، چون والدين را خيرخواه خود مى داند به دستورات آنها عمل مى كند و مى داند كه آنها از روى اطلاع و آگاهى سخن مى گويند و بى جهت دستورى نمى دهند.

اسلام براى دعوت مردم به پذيرش دستورات الهى معمولاً از اين راه استفاده مى كند و حكمت امر و نهى خود را به طور اجمال يا تفصيل بيان مى دارد تا مؤمنان در انجام آن، انگيزه بيشترى داشته باشند. گرچه لازمۀ ايمان به خدا، ايمان به علم و عدل و حكمت اوست و اگر انسان، دليل حكمى را نفهميد مى داند كه خداوند بدون حكمت حكمى صادر نمى كند، پس در برابر او تسليم است و نسبت به احكامش تعبّد دارد.

در روايات پيشوايان معصوم عليهم السلام علت بسيارى از دستورات اسلام ذكر شده، و كتاب هايى نيز در اين باره نوشته شده است.(1) خوشبختانه پيشرفت هم روز به روز حقائق را روشن مى سازد و از فلسفۀ احكام پرده برمى دارد.(2)

4 - عشق و محبّت: اگر ما كسى را دوست داشته باشيم دستورش را عمل مى كنيم، گرچه اين علاقه نابجا باشد تا چه رسد به عشق و علاقه اى كه با شناخت و آگاهى و بر اساس عقل و فهم استوار شده باشد:«والّذين آمنوا أشدّ حبّاً للّه»(3) كسانى كه به خدا ايمان دارند، شديدترين علاقه و محبت را براى خدا دارند.

روشن است كه بهترين و سالم ترين و معقول ترين راهها همان راه چهارم و پنجم است. راه «فهم و آگاهى» و راه «عشق و محبت».65

ص: 228


1- . مانند كتاب علل الشرايع
2- . اين بدان معنى نيست كه هر دستورى را از دليل آن مطّلع نشديم عمل نكنيم
3- . سوره بقره، آيه 165

اين دستور صريح اسلام است كه مى فرمايد:«اُدع الى سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة وجادلهم بالّتى هى احسن»(1) مردم را با بيان مستدل و حكيمانه و موعظه هاى دلپذير و مجادلۀ نيكو، به راه خدا دعوت كن.

استفاده از قهر و جدال، در آخرين مرحله بايد انجام شود، راه رسمى، همان تعليم دادن و ايجاد عشق و محبت است. اين قرآن است كه مى فرمايد:«فليعبدوا ربّ هذا البيت الّذى أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف»(2) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند، زيرا او بود كه مردم را از گرسنگى و ترس به سيرى و آرامش رسانيد.

اين آيه، تأمين رفاه و امنيت را از سوى خدا مطرح كرده تا احساس قدردانى و عشق به خدا را در آنان برانگيزد.

ضامن اجرا چيست؟

در بحث گذشته گفتيم: هيچ يك از تقليد يا ترس و طمع، نمى تواند عامل صحيحى براى عمل به قانون باشد و بهترين عامل همان بالا بردن رشد فكرى و فهم و ايجاد محبت و عشق به قانون گذار است. اكنون شيوۀ عمل اسلام را درباره اين دو موضوع بيان مى كنيم:

1 - رشد فكرى: در هيچ مكتبى مانند اسلام به تحصيل علم و تفكر سفارش نشده است، اين همه كه به معاشرت با دانشمندان با تقوا يا سير در زمين و يا مشورت اهميت داده شده به خاطر آن است كه سطح فكر ما بالا رود. در سراسر قرآن اگر تاريخ اقوام پيشين و علل سقوط آنان و تاريخ انبيا و رمز موفقيت آنها به چشم مى خورد، براى اين است كه فكر ما رشد كند.

بيان فلسفه احكام و بيان عوامل هلاكت امت هاى لجوج پيشين تا حدّ زيادى مى تواند ضامن اجرا باشد.

ص: 229


1- . سوره نحل، آيه 125
2- . سوره قريش، آيه 4

2 - استمداد از عواطف: از عوامل محرك انسان در كارها، احساسات و عواطف است. لذا مسأله تشويق مؤمنان، در قرآن بسيار مطرح شده، تا جايى كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد:«و صلّ عليهم انّ صلاتك سكن لهم»(1) بر كسانى كه زكات خود را مى پردازند درود بفرست، كه اين تشويق سبب آرامش آنان است.

خداوند در جاى ديگر مى فرمايد:«وما لكم لاتقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال والنساء والولدان الّذين يقولون ربّنا أخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها»(2)

چرا در راه خدا و نجات مستضعفان، از مردان و زنان و كودكان كه در اسارت ستمگران فرياد نجات سرمى دهند و از خدا رهايى خود را آرزو مى كنند، به جنگ و قيام نمى پردازيد؟!

در اين آيه خداوند براى تحريك و بسيج مردم، چهره كودكانى را كه در چنگ ستمگران گرفتار شده اند ترسيم نموده و از عواطف مردم استمداد مى كند.

در جاى ديگر مى خوانيم:«او اطعام فى يوم ذى مسغبة يتيماً ذامقربة او مسكيناً ذامتربة»(3) غذا دادن در ايام قحطى، به يتيمى كه نزديك و فاميل است يا مسكينى كه روى خاك نشسته، سفارش شده است.

توجّه داريد كه تعبيرها همه عاطفى است و با استمداد از عواطف، مردم را به عمل دعوت مى كند.

3 - سومين ضامن اجرا كه از همه عوامل قوى تر است مسألۀ ايمان به خدا و معاد است. ايمان به اينكه فرمان از خداست و من بنده او و زير نظر او هستم، به سوى او باز مى گردم و در دادگاه عدلش بايد پاسخ بدهم. ايمان به اينكه هر كار خوبم را ده برابر پاداش مى دهد و لغزشم را مى بخشد. ايمان به اينكه هر ذرّه اى از خير و شر حسابى دارد. آرى، چنين ايمان و باورى نقش مهمّى در اطاعت و فرمانبردارى دارد.

4 - امربه معروف و نهى از منكر: اگر جامعه اى از حالت بى تفاوتى درآيد و حالت16

ص: 230


1- . سوره توبه، آيه 103
2- . سوره نساء، آيه 75
3- . سورۀ بلد، آيۀ 14-16

تعهد و فعال به خود گيرد، همه مردم، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، همان گونه كه ماشينى اگر بر خلاف قوانين راهنمايى حركت كند تمام ماشين ها براى او بوق مى زنند و چراغ روشن مى كنند و تخلّف او را تذكّر مى دهند و آن قدر اين عمل تكرار مى شود تا راننده پشيمان شود و از تخلّف دست بردارد. آرى، خود مردم مى توانند ضامن اجراى قانون باشند.

5 - حكومت و كيفر: در مثال فوق اگر راننده به تذكر و هشدار مردم اعتنايى نكند و در برابر آن همه بوق و چراغ بى تفاوت باشد و به حركت خود ادامه دهد، نوبت پليس و جريمه مى رسد.

آرى، ضامن اجراى برخى احكام اسلام، حكومت اسلامى است كه مرتكب برخى گناهان را كيفر مى دهد تا قانون خدا حاكم شود.

ص: 231

راههاى شناخت انبيا

اشاره

براى شناخت انبيا سه راه وجود دارد: 1 - معجزه. 2 - بررسى گذشته، حالات و كارنامۀ انبيا. 3 - اشارات پيامبران قبلى.

اولين راه: معجزه

كسى كه مى گويد من از سوى خدا مأمور هدايت شما هستم و با خداى هستى و با قدرت و علم بى نهايت رابطه دارم، بايد كارى كند كه از عهدۀ ديگران بر نيايد و بدين وسيله گفتۀ خود را ثابت كند كه او به راستى پيوند محكمى با عالم ديگر دارد.

اين عمل را معجزه مى نامند.

هر يك از انبياى الهى، براى اثبات حقانيت خود معجزه و يا معجزاتى داشتند. از جمله مى توان به اين موارد اشاره كرد:

1 - نرم شدن آهن براى حضرت داوود.«و النا له الحديد»(1)

2 - مسخر شدن باد براى حضرت سليمان.«فسخّرنا له الريح تجرى بامره»(2)

3 - بيرون آمدن شتر از كوه براى حضرت صالح.«انّا مرسلوا الناقة فتنة لهم»(3)

4 - اژدها شدن عصاى حضرت موسى.«فاذا هى ثعبان مبين»(4)

5 - خلقت پرنده توسط حضرت عيسى.«انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله»(5)

سؤال: كار انبيا با كار مخترعان و مرتاضان و ساحران و پهلوانان چه فرقى دارد؟ آنان

ص: 232


1- . سوره سبأ، آيه 10
2- . سوره ص، آيه 36
3- . سوره قمر، آيه 27
4- . سوره اعراف، آيه 107
5- . سوره آل عمران، آيه 49.

نيز به اعمالى دست مى زنند كه از عهدۀ ديگران برنمى آيد، چرا به آنها پيامبر گفته نمى شود؟

پاسخ:

1 - كار اين افراد در اثر تعليم است. مرتاضان و مخترعان، دوره و استاد ديده اند، ولى انبيا، معلم و مرشد و استادى نديده اند.

2 - كار اين افراد تمرينى است بر خلاف كار انبيا. مرتاضى كه چهل روز نمى خوابد يا غذا نمى خورد و پهلوانى كه وزنۀ سنگينى را بر سر دست مى گيرد، در اثر مدت ها تمرين، اين توانايى را پيدا كرده اند.

مردمى كه دور حضرت صالح جمع شدند و به او گفتند كه اگر تو با قدرت الهى رابطه دارى، الآن از همين كوه شترى با چنان خصوصيّاتى بيرون آور. او نگفت صبر كنيد تا من تمرين كنم و كم كم در اثر تمرين، از كوه شترى بيرون آورم. علاوه بر آنكه اصولاً چنين كارهاى شگفتى با تمرين هم شدنى نيست.

3 - كار اين افراد غالباً با اهداف مادى توأم است. اگر ساحرى دست به سحر مى زند يا پهلوانى وزنه برمى دارد يا مرتاضى عملى انجام مى دهد، يا براى جلب نظر مردم است، يا جمع مال يا سرگرمى و يا در نهايت، داشتن يك زندگى شيرين. اما هدف انبيا، ساختن انسان والا و جامعه ايده آل و هدايت انسان به سوى قدرتى ديگر است.

4 - اين افراد امكان سوء سابقه دارند، ولى انبيا معصوم اند و هيچ گونه نقطه ضعفى در زندگى وجود ندارد.

5 - ساحر و مرتاض و مخترع، هرگز نمى گويند كه اين عمل را ديگران نمى توانند انجام دهند و جرأت مبارزطلبى ندارند، امّا پيامبران، با كمال شهامت و آرامش اعلام مى كنند: ديگران قادر بر انجام چنين عملى نيستند.

بنابراين ميان معجزۀ انبيا وكارهاى چشم پركنِ ديگران، هم از نظر نوع عمل وهم

ص: 233

از نظر هدف و هم از جهت شخصى كه انجام مى دهد، فرق هاى متعددى است كه با كمى توجه هرگز انسان ميان ساحران ومرتاضان ونابغه ها ومخترعان با پيامبران دچار اشتباه نمى شود.

معجزه، نه نمايشگاه

آيا هر نوع معجزه اى كه مردم مى خواستند انبيا انجام مى دادند؟

پاسخ منفى است، زيرا در قرآن مى خوانيم: مردم گاهى از پيامبران توقع داشتند تا كار محال يا بى ربط يا مضر و يا خلاف نظام هستى انجام دهند و آن بزرگواران به انتظارات آنها اعتنايى نمى كردند. اينك نمونه هايى از اين گونه درخواست هاى نابجا:

گاهى مى گفتند: اگر تو پيامبرى خدا را نزد ما بياور!«تاتى باللّه»(1) با توجه به اينكه خداوند جسم نيست، اين توقّع، كاملاً محال است.

گاهى مى گفتند: اگر تو پيامبرى آسمان را قطعه قطعه كرده، بر سر ما فرو ريز:«او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفاً»(2)

و گاهى مى گفتند: اگر تو پيامبرى بايد خانه تو از طلا باشد.«او يكون لك بيت من زخرف»(3) يا باغى بزرگ از درختان گوناگون انگور و خرما داشته باشى:«او تكون لك جنّة من نخيل و عنب»(4)

آيا داشتن كاخ و باغ دليل ارتباط با خداست؟ مگر فرعون ها و قارون ها و نمرودها كه اين همه مال و ثروت داشتند با خدا ارتباط داشتند؟! مگر پيامبران، نمايشگاه به راه انداخته اند تا طبق هوس اين و آن، اعمالى را به نام معجزه انجام دهند؟! و مگر انجام معجزه جز براى اثبات نبوّت است؟! اگر مهندسى چند ساختمان بى عيب بسازد يا خطاطى چند صفحه خط زيبا بنويسد براى اثبات مهارتش كافى نيست و حتماً بايد براى اثبات مهندسى و يا خطاطى خود براى تمام افراد خانه بسازد و

ص: 234


1- . سوره اسراء، آيه 92
2- . سوره اسراء، آيه 92
3- . سوره اسراء، آيه 93
4- . سوره اسراء، آيه 91

خطى بنويسد؟!

علاوه بر اينكه خدا حكيم است، هرچند بر انجام هر كارى قادر است اما كارهاى او همراه با حكمت است.

گذشته از اينها مگر كفار همين نمونه هاى اعجاز را كه ديدند نگفتند سحر است؟! كسى كه نخواهد قبول كند و بناى لجاجت داشته باشد صدها دليل هم او را قانع نمى كند. مگر دربارۀ خداشناسى هر سلّول و اتم و برگ درختى شاهدى براى اثبات او نيست، امّا كسى كه نمى خواهد بپذيرد، نمى پذيرد.

بنابراين، معجزه تنها براى اين است كه ارتباط پيامبر را با خداى بزرگ روشن كند و بنا نيست هر روز و هر ساعت و براى هر فرد آن هم در هر مسأله اى كه دلخواه او باشد، پيامبر دست به معجزه بزند. ما زندگى پر مشقّت انبيا را مشاهده مى كنيم كه به طور عادى با مشكلات برخورد مى كردند و از راه معمولى و با تلاش و صبر و تحمل ناگوارى ها، مشكلات را يكى پس از ديگرى حل مى كردند وهرگز در لابلاى اين همه بلا و گرفتارى كه براى خود و پيروانشان بوده، به معجزه و امثال آن دست نمى زدند.

سنخيّت در معجزه

مثال معروفى است كه مى گويند: قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهرى. راستى اگر بنا باشد كسى براى معماران يا نجّاران يا خيّاطان، معجزه اى بياورد بايد معجزه با كار و فكر و ذوق آنان تناسب داشته باشد و لذا مى بينيم حضرت موسى عليه السلام چون در زمانى قرار داشت كه بازار سحر و جادو گرم بود معجزه اش نيز اژدها شدن عصا بود.

حضرت عيسى عليه السلام چون در زمانى مى زيست كه مسألۀ طبابت و معالجۀ بيمارى ها بسيار مورد توجّه بود، به فرمان خدا مرده را زنده مى كرد و حضرت محمد صلى الله عليه و آله را مى بينيم كه چون در زمانى مبعوث مى شود كه شعر و شاعرى در اوج است، معجزۀ رسمى او هم از سنخ سخن است. اين از يك سو؛

از سوى ديگر دينِ جاويد و جهانى به معجزه اى دائمى نياز دارد و قرآن، معجزۀ

ص: 235

پايدار پيامبر اسلام است كه با رفتن پيامبر از ميان نرفته و همواره باقى است.

دوّمين راه: بررسى قرائن، حالات و كارنامۀ انبيا

گفتيم براى شناخت انبيا سه راه وجود دارد: راه اول معجزه بود كه توضيح داديم، امّا راه دوم: پيامبران را مى توان از بررسى حالات و گفته ها و كارنامۀ زندگى آنان و نيز از قرائن موجود شناخت. به مثال زير توجه كنيد:

نزاعى در خيابان صورت مى گيرد، پليس، طرفين را به پاسگاه مى برد، بازجويى به شرح ذيل آغاز مى شود:

1 - نام و شهرت؟

2 - محل نزاع؟

3 - زمان درگيرى؟

4 - جريان چه بوده؟

5 - چه گفتيد؟

6 - چه كرديد؟

شخص بازپرس، پس از بررسى و جمع بندى موارد فوق به حقيقت ماجرا پى مى برد. ما نيز اگر بخواهيم، مى توانيم از اين طريق پيامبر خود را بشناسيم؛

چه كسى بود؟

چرا قيام كرد؟

چه افرادى به او گرويدند؟

چه گروهايى با او مخالفت كردند؟

از چه راهى حرف خود را اثبات مى كرد؟

اصولاً حرف او چه بود؟

چه افرادى را تربيت كردند؟

تاريخ پيامبران به خصوص پيامبراسلام سؤالات فوق را به روشنى پاسخ مى دهد:

ص: 236

رسول خدا صلى الله عليه و آله چه كسى بود؟ هم امّى و درس ناخوانده بود و هم امين بود. در مركز بت و شرك و تفرقه و در درياى خرافات و جهل، چرا قيام كرد؟ قيام دشوارى را عليه فساد و تباهى آغاز كرد.

چه افرادى به او گرويدند؟ زنى همچون خديجه و مردى همچون علىّ بن ابيطالب عليهما السلام كه دو نمونه كمال و اخلاص و پاكى و داراى نشانه هاى عظمت بودند.

مخالفان پيامبر، ابرقدرت ها و افراد خودخواه و مستكبر و استثمارگر و ظالم بودند. او جز در راه حقيقت پيش نرفت. هرگز به مادّيات وعده نمى داد، با تظاهر و رياكارى مكتب خود را گسترش نداد.

سخنان او دستورات نورانى قرآن بود و تربيت شدگان مكتبش سلمان ها و ابوذرها و مقدادها و... بودند.

راستى اگر پيامبر ما هيچ معجزه اى هم نداشته باشد، كارنامۀ زندگى و اهداف و حالات او مى تواند شاهد گوياى صداقت او باشد.

راه سوّم: گفته ها و اشارات پيامبران قبلى

سومين راه شناخت پيامبر، گفته هاى پيامبران قبلى است، به يك مثال توجه كنيد:

اگر بنده ادعا كردم كه منزل شما مال من است و نام و نشان من نيز در سند ثبت است؛ تنها راه طبيعى در برابر اين ادّعا آن است كه شما سند را بياوريد و به مردم نشان دهيد كه نام و نشانى از من در آن نيست و اين ادعا دروغ است، اما اگر به جاى اين راه، جنگ به راه انداختيد و سند را حاضر نكرديد مردم چه قضاوتى مى كنند؟ آيا جز اين است كه نياوردن سند و تحمّل جنگ و خسارت بهترين گواه بر حقّانيت ادّعاى من است؟

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمد و فرمود: من همان پيامبرى هستم كه نام و نشانم در تورات و انجيل شما هست.

ص: 237

در قرآن آمده است:«يجدونه مَكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل»(1) آنها نام پيامبر اسلام را در كتاب هايشان، يافته بودند.

ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى پيروان اديان پيشين به اندازه اى روشن بود كه قرآن مى فرمايد:«يعرفونه كما يعرفون ابناءهم»(2) آنها همان گونه كه فرزندان خود را مى شناختند، پيامبر اسلام را نيز مى شناختند.

امّا با اين حال يهود جنگ هايى به راه انداخت و مسيحيت جزيه هايى را تحمل كرد، در صورتى كه اگر چنين مسائلى در كتبشان نبود مى توانستند به راحتى با پيامبر اسلام مبارزه كنند و نه تنها به او ايمان نياورند كه حتى او را شكست دهند و بگويند نام و نشان او در تورات و انجيل نيست و او مرد دورغگويى است.

بنابراين، ما از جنگ ها و خسارت هايى كه دشمنان اسلام تحمّل كردند مى فهميم نام و نشان حضرت محمّد صلى الله عليه و آله در كتاب هاى آسمانى آنان بوده گرچه امروز آن را تغيير داده اند.

اين بود فشرده اى از سه راهى كه مى توان توسط آن پيامبر شناخت.

قرآن، معجزۀ بزرگ پيامبر اسلام

اين كتاب، 114 سوره و 6236 آيه و حدود هفتاد و هشت هزار كلمه دارد،(3) خداوند بارها در اين كتاب از مخالفان قرآن دعوت كرده كه به جاى اين همه

ص: 238


1- . سوره اعراف، آيه 157
2- . سوره انعام، آيه 20
3- . وحى و نبوّت شهيد مطهرى، ص 99

سرسختى و كارشكنى و صرف بودجه ها و ايجاد جنگ ها و زدن تهمت ها، دست به دست هم دهند و كتابى همچون قرآن بياورند:«قل لئن اجتمعت الانس والجنّ على أن ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيراً»(1)

بگو: اگر انسان و جن همگى اجتماع كنند، هرگز نتوانند كتابى مثل اين قرآن بياورند، گرچه بعضى از ايشان پشتيبان ديگرى باشند.

در جاى ديگر مى فرمايد:«قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات»(2) بگو: شما هم ده سوره مثل اين قرآن بياوريد.

و در جاى ديگر مى خوانيم:«قل فاتوا بسورة مثله وأدعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين»(3) بگو: پس يك سوره مثل قرآن بياوريد و از هر قدرتى غير خدا كه امكان آن را داريد امداد بگيريد، اگر راستگو و صادق هستيد.

و در آيه ديگرى مى خوانيم:«فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين»(4) (لازم نيست كه يك قرآن يا ده سوره و يا حتى يك سوره مثل قرآن بياورند) اگر راست مى گويند، تنها يك حديث و مطلب مثل قرآن بياورند.

خواننده عزيز! بار ديگر در چهار آيه بالا دقّت كن كه چگونه خداوند چندين مرتبه تخفيف داده و هر بار مخالفان را دعوت نموده تا مثل قرآن بياورند.

علاوه بر تخفيف، خداوند با آوردن جملاتى، مخالفان را تحريك و تحريص كرده كه اگر مى توانند كارى بكنند:

1 -«لا ياتون بمثله...»(5) نمى توانند مثل قرآن بياورند.

2 -«لئن اجتمعت الانس والجنّ...»(6) حتى اگر انسان و جن همه اجتماع كنند.

3 -«ولو كان بعضهم لبعض ظهيراً...»(7) اگر پشت به پشت هم بدهند.

4 -«ان كنتم صادقين...»(8) اگر راست مى گوييد.

5 -«وادعوا مَن استطعتم...»(9) از هر صاحب فكرى كه مى خواهيد دعوت كنيد.

چهارده قرن انتظار!

راستى با اين همه تخفيف و آن همه تحريك و اين همه دشمن و آن همه نقشه، چرا كسى جواب نمى دهد؟ چرا دشمنان كمر بسته و قسم خوردۀ اين مكتب،

ص: 239


1- . سوره اسراء، آيه 88
2- . سوره هود، آيه 13
3- . سوره يونس، آيه 38
4- . سوره طور، آيه 34
5- . سوره اسراء، آيه 88
6- . سوره اسراء، آيه 88
7- . سوره اسراء، آيه 88
8- . سوره يونس، آيه 38
9- . سوره يونس، آيه 38

پاسخى نمى دهند؟ زبان مادرى ما عربى نيست تا مثل قرآن را بياوريم، امّا عرب زبان هاى غير مسلمان چرا ساكتند؟! هم اكنون هزاران عرب زبان ماركسيست و مخالف سرسخت اسلام در كشورهاى عربى و غير آن وجود دارند و مى توانند در فاصلۀ كمى تمام مغزهاى متفكّر را در سمينارى گرد آورند و يك مطلبى به روال گفتار قرآن بسازند، ولى نكرده اند!

اميرمؤمنان على عليه السلام با آنكه از فصيح ترين عرب زبانان محسوب مى شود، امّا اگر ميان خطبه هاى نهج البلاغه آن حضرت، يك آيه كوتاه از قرآن باشد، آن آيه درخشندگى و امتياز خاصّى دارد. حتى در سخنان خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هرگاه يك آيه باشد كاملاً از گفته هاى او ممتاز است و اين است معناى اعجاز قرآن كه حروف و كلماتش، همان حروف و كلمات زبان عربى، امّا تركيب و آهنگ جمله ها چنان است كه در طول چهارده قرن، احدى مثل آن را نياورده است.

از سوى ديگر، آوردن قرآن به وسيلۀ شخصى درس نخوانده و مطالبى كه هر چه دنياى علم جلو مى رود معارف آن شكوفاتر مى شود، دليل ديگرى بر معجزه بودن قرآن است.

هر كجا مخالفتى ميان علم و وحى به چشم مى خورد يا آن علم در حقيقت علم نيست و تنها يك نظريه و حدس است و يا فهم ما از وحى درست نيست وگرنه يك مسأله صددرصد علمى، هرگز با وحى مخالفتى ندارد.

در قرآن آياتى به چشم مى خورد كه در زمان نزول آن آيات، كاملاً پيشگويى وخبر از غيب بوده ولى ديرى نگذشته كه محقق شده است.

زمانى كه مخالفان پيامبر پيش خود حساب مى كردند كه محمّد صلى الله عليه و آله فرزند پسرى ندارد و با مرگ او مسأله خاتمه مى يابد، آيه آمد:«انّا اعطيناك الكوثر»

اى محمد! صلى الله عليه و آله ما به تو خير زياد مرحمت كرديم. (از يك دختر، نسل و ذرّيۀ تو را ادامه خواهيم داد) و اين دشمن توست كه با وجود آن همه فرزند، نسلش پايان

ص: 240

خواهد پذيرفت:«انّ شانئك هوالابتر»(1)

و ديديم كه گذشت زمان اين گفته را به اثبات رساند.

زمانى آيه نازل شد كه «انّا كفيناك المستهزئين»(2) ما تو را در برابر استهزا كنندگان كفايت مى كنيم. (توطئه ها را خنثى ونقشه ها را نقش بر آب مى كنيم)

چيزى نگذشت كه ديديم يك پيامبرِ تنها در ميان موج استهزا و تهمت و توطئه چگونه تن به سلامت برد و مكتبش دنيا را به خود متوجه نمود.

چه كسى باور مى كرد ضربۀ مهمى كه روم از ايران خورده بود، در آيندۀ نزديكى جبران شود و روم بر ايران پيروز گردد. امّا قرآن اين امر را در آيات اول سوره روم پيشگويى كرد:

«غُلبت الروم فى ادنى الارض وهم من بعد غلبهم سيغلبون» روم شكست خورد، امّا بعد از اين پيروز خواهند شد.

مسألۀ ديگر اين كه هر انسان عادّى، اعمالش به تدريج رو به رشد و تكامل مى رود، امّا آيات قرآن چنين نيست. آياتى كه اول بعثت و در چهل سالگى پيامبر از او شنيده مى شد با آياتى كه در شصت و سه سالگى تلاوت مى فرمودند، در محتوا هم وزن و هم سنگ بودند. سليقه و نظر پيامبر عوض نشده بود. در مطالب تجديد نظر نكرده بود، هميشه از يك هدف سخن مى گفت و اينها همه دليل بر خدايى بودن قرآن است. خدايى كه هيچ گونه تغيير و تجديد نظر و تجربه در قانون او راه ندارد. چنانكه خود قرآن اين حقيقت را در آيه هشتاد و دو از سوره نساء بيان فرموده است:«لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»

اگر قرآن از سوى غير خدا بود اختلافات زيادى در آن مى يافتند.95

ص: 241


1- . سوره كوثر، آيات 1 تا 3
2- . سوره حجر، آيه 95
اعجاز عددى قرآن

بخشى از اعجاز قرآن، به اعجاز عددى كلمات قرآن مربوط است كه بحث بسيار جالب و جذّابى است. در اينجا به چند مورد اشاره مى كنيم:

1 - كلمۀ «يوم» به معنى روز، 365 بار به تعداد روزهاى سال در قرآن آمده است.

2 - كلمۀ «شهر» به معناى ماه، 12 بار و كلمه «ساعة» 24 بار وارد شده است.

3 - كلمات «دنيا» و «آخرت» به طور مساوى آمده است.

4 - كلمات «رجل» به معناى مرد و «مرأة» به معناى زن به يك ميزان آمده است.

5 - كلمات «ايمان» ومشتقاتش با «علم» و مشتقاتش مساوى است.

6 - كلمۀ «شيطان» و «ملائكه» مساوى بيان شده است.

7 - كلمات «موت» و مشتقاتش با «حيات» و مشتقاتش به طور مساوى آمده است.

8 - كلمات «نور» و «ظلمات» به ميزان آمده است.

البته هدف ما در اين بخش (شناخت انبيا) يك بررسى فشرده و اجمالى است و لذا در بحث اعجاز قرآن از شرح معجزات علمى آن صرف نظر مى كنيم، مسائلى مانند حركت زمين، جاذبۀ عمومى، كروى بودن زمين، لقاح گياهان توسّط باد و... كه دنياى علم تا سده هاى اخير به اين مسائل راهى نداشت ولى در آيات قرآن به روشنى آمده است. چون در اين زمينه كتابها و مقالاتى نوشته شده خوانندگان ارجمند را به بعضى از آنها ارجاع مى دهيم نظير كتاب «قرآن و آخرين پيامبر».

به دليل فشردگى بحث، وارد پاسخ به بعضى از شبهات نظير شبهۀ «تحريف قرآن» نمى شويم، زيرا پاسخ آن را خود قرآن به روشنى در چندين آيه داده است كه ما دو آيه را نقل مى كنيم:

1 -«انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون»(1)

ما قرآن را نازل كرديم و ما آن را از هرگونه تحريف حفظ مى كنيم.

ص: 242


1- . سوره حجر، آيه 9

2 -«لاياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه»(1)

راه نفوذ باطل از هر طريق در قرآن بسته است.

با وجود اين بيان روشن دربارۀ عدم تحريف قرآن، ديگر براى رواياتى بى اعتبار و بى سند كه دستاويز بعضى براى تحريف قرآن قرار گرفته است ارزشى قائل نيستيم.

چون شعار مكتب ما اين است كه هر چه مخالف صريح قرآن بود اگر چه از طرف دوستان ناآگاه به امامان معصوم عليهم السلام نسبت داده شود بايد طرد شود.

از سوى ديگر وقتى به روايات تحريف مراجعه مى كنيم مى بينيم آن روايات يا دربارۀ اختلاف قرائت است و يا مربوط به شأن نزول آيات و تفسير و معارف عميقى كه پيشوايان معصوم از آيات استفاده كرده اند و هرگز ارتباطى با تحريف قرآن ندارد.

امتياز قرآن

گفتيم كه هر پيامبرى بايد معجزه اى داشته باشد تا معلوم شود كه او با علم و قدرتى مافوق در ارتباط است و نيز گفتيم كه معجزۀ هر پيامبرى با نوع فكر و عمل مردم زمانش تناسب و سنخيّت داشته است. اكنون گوشه اى از امتيازات قرآن، بزرگ ترين معجزۀ پيامبر اسلام را بيان مى كنيم:

1 - قرآن، هميشه در دسترس همه هست، به خلاف عصاى حضرت موسى عليه السلام و يا مرده هايى كه حضرت عيسى عليه السلام زنده كرد كه آن عصا و آن افراد، در زمان ها و مكان هاى ديگر در دسترس نيستند.

2 - موادّ معجزۀ اسلام حروف است كه هر روز مردم با آن حروف گفتگو مى كنند.

بيست و نه سوره قرآن با حروف مقطعه شروع مى شود. قرآن در ابتداى سوره شورى مى فرمايد:«حم عسق»، سپس مى فرمايد:«كذلك يوحى» يعنى وحى ما از همين الفباست.

ص: 243


1- . سوره فصّلت، آيه 42

3 - قرآن، هم معجزه است و هم كتاب آسمانى اسلام؛ معجزات ساير انبيا چنين نبود.

4 - معجزات ساير انبيا از يك جهت معجزه بود ولى قرآن، به قول علاّمه مجلسى قدس سره از پانزده طريق و به قول علاّمه طباطبايى قدس سره از يازده طريق معجزه است و شايد ابعادى ديگر نيز در آينده به آن اضافه شود كه هم اكنون نشانه هايى از آن به چشم مى خورد. (مانند اعجاز عددى)

قرآن را بهتر بشناسيم

برخلاف تصور بعضى كه قرآن را تنها كتاب عبادات و اخلاقيّات مى دانند، بايد بدانيم كه تنها يك دوازدهم اين كتاب آسمانى يعنى حدود پانصد آيه آن مربوط به مسائل فقهى است و بيشتر آن درباره مسائل مختلف خانوادگى، اجتماعى، سياسى، نظامى، تاريخى، اعتقادى و فرهنگى است.

شما كدام كتاب را سراغ داريد كه روى مسائل اجتماعى از قبيل وحدت، مشورت، مبارزه با فساد و برقرارى نظم و امنيت اين همه تأكيد كرده باشد؟

قرآن كتابى است كه در روش تربيت خود، هم طرح مى دهد و هم الگو معرّفى مى كند، الگوهايى همچون پيامبر صلى الله عليه و آله(1) و ابراهيم عليه السلام(2) و همسر فرعون(3).

البته تأثير كلام خدا تنها براى كسانى است كه روح خود را از تعصّبات نابجا، خودخواهى ها، خود كامگى ها و غرور و لجاجت و تكبّر و كينه و ساير موانع شناخت پاك كرده باشند و به قول قرآن: اهل تقوا و عاشق حقيقت باشند، زيرا آيات قرآن همچون بارانى است كه چون بر گلستان مى بارد بوى عطر آن را زياد مى كند و چون بر لجنزار آلوده فرو ريزد بوى تعفّن آن را بيشتر مى كند.

قرآن همچون ساير كتاب هاى علمى نيست كه سروكارش تنها با مغز بشر باشد، بلكه پيش از آنكه كتاب علم باشد كتاب رشد است، داستان هايش سرگرمى نيست؛

ص: 244


1- . «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة»، همانا پيامبر خدا براى شما الگوى خوبى است. سوره احزاب، آيه 21
2- . سوره ممتحنه، آيه 4
3- . سوره تحريم، آيه 11

عبرت است. تاريخ آن تنها سرگذشت اقوام پيشين نيست؛ بيان فلسفه سقوط يا نجات ملّت هاست. قرآن كتابى است كه هرچه دنيا پيش رود، اسرارش بيشتر آشكار مى شود. قرآن كتابى است آسان، روشن و رسا.

قرآن، راهنمايى است كه انسان را از خاك به خدا مى رساند و از مادّه به معنا اوج مى دهد.

نمى دانم چرا برخى مى گويند: قرآن ظنّى الدّلالة است؟! سندش قطعى است امّا دلالتش ظنّى است. خود قرآن مى گويد: من نورم، امّا ما مى گوييم دلالت تو برفك دارد! اين سخن بزرگ ترين توهين به قرآن است و اساسى ندارد، البتّه قرآن يك سرى آيات متشابه دارد كه آنها هم با رجوع به محكمات قرآن محكم مى شود. و آياتى در قرآن وجود دارد كه امامان معصوم عليهم السلام فرموده اند معناى آن در آخر الزمان روشن مى شود، مانند آيات سوره توحيد و يا آياتى از سوره حديد.

قرآن كتابى است كه با دليل محكم به انسان بينش مى دهد، با نقل تاريخ انبيا و امّت ها به انسان روش مى دهد وبا بيان پاداش ها و تشويق ها انسان را كوشا مى دهد.

معمولاً حكما، براى اندرزدادن به مردم از داستان هاى خيالى استفاده مى كنند، اما قرآن براى رسيدن به اين هدف، از داستان هاى واقعى استفاده كرده است.

قرآن كتاب هدايت است:«ذلك الكتاب لا ريب فيه هدىً للمتّقين»(1)

قرآن كتاب شفا و درمان دردهاست:«و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين»(2)

قرآن كتاب بشارت و انذار است:«لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين»(3)

قرآن كتاب دوستى با نيكان است:«انّ اللّه يحبّ المحسنين»(4)

قرآن كتاب سفارش به نيكى هاست:«و بالوالدين احساناً... و قولوا للنّاس حسنا»(5)83

ص: 245


1- . سوره بقره، آيه 2
2- . سوره اسراء، آيه 82
3- . سوره احقاف، آيه 12
4- . سوره بقره، آيه 195
5- . سوره بقره، آيه 83

قرآن كتاب تعقّل و تفّكر است،«انّا انزلناه قرآنا عربيّا لعلكم تعقلون»(1)

قرآن كتاب دعوت به عمل است:«لِمَ تقولون ما لا تفعلون»(2)،«أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسكم»(3)

قرآن كتاب جهاد و مبارزه است:«انّ اللّه يحبّ الذين يقاتلون فى سبيله»(4)

قرآن كتاب دعوت به مطالعه در طبيعت و شناخت آن است:«أفلا ينظرون الى الابل كيف خلقت و الى السماء كيف رفعت و الى الجبال كيف نصبت و الى الارض كيف سطحت»(5)

در اين كتاب، هم رابطه انسان با خدا بيان شده (عبادات) و هم رابطه انسان با خلق خدا (تعليم و تعلّم، عفو و انفاق، ايثار و تعاون و...) و هم رابطه انسان با طبيعت (تسخير و عمران و احيا و بهره گيرى دور از اسراف و تبذير).

در اين كتاب رابطه انسان با مخالفان و منافقان بيان شده است كه آنان را با حكمت و موعظه و مجادله نيكو، به حقّ دعوت كنيد و با مفسدانى كه همچون خارِ سر راه، مانع قبول حق براى توده محروم هستند و با ياغيان جامعه مبارزه كنيد.

قرآن كتاب سياست و حكومت است:«انّا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك اللّه»(6)

كسانى كه مى گويند: «دين از سياست جداست»، معناى سخنشان اين است كه بخشى از آيات قرآن حذف شود!

در اين كتاب آسمانى، روش معاشرت با مردم، مبارزه با انواع خرافات، پايدارى به پيمان هاى سياسى، اقتصادى و نظامى، رعايت حقوق خانواده، احترام متقابل05

ص: 246


1- . سوره يوسف، آيه 2
2- . سوره صف، آيه 2
3- . سوره بقره، آيه 44
4- . سوره صف، آيه 4
5- . سوره غاشيه، آيات 17 تا 20
6- . سوره نساء، آيه 105

زن و شوهر يا فرزندان و والدين به روشنى بيان شده است.

در اين كتاب آسمانى، براى مبارزه با جنايت پيشه گانى كه امنيّت عمومى را به هم مى زنند؛ با اسلحه يا شايعه، جنگ سرد و گرم به وجود مى آورند، به عفّت عمومى لطمه مى زنند وبه مال وناموس ديگران تجاوز مى كنند، دستوراتى قاطع وصريح بيان شده است. اين كتاب آسمانى، چنان بينش و اعتقادى در انسان هاى آماده به وجود مى آورد كه آنان هر لحظه خود را زير نظر خداى عالم و آگاه مى يابيند.

قرآن وسيلۀ سنجش است

قرآن، ميزان و ملاك و معيار است، وسيلۀ سنجش است، به ما فرموده اند:

معيارتان قرآن باشد. هر حديثى كه شنيديد و يا ديديد، با قرآن بسنجيد، اگر مطابق قرآن بود بپذيريد و در غير اين صورت، آن را دور بريزيد، «فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالفه فاطرحوه»(1) نه تنها حديث، بلكه هر نوع گفتار و نوشتارى را بايد با قرآن سنجيد. همۀ ارزشها را بايد با قرآن بسنجيم. دربارۀ مرجعيت مى گويند: مرجع بايد اعلم و اتقى باشد. پس از ارتحال برخى مراجع عاليقدر تقليد، بحثى در سيماى جمهورى اسلامى داشتم. در آن بحث گفتم: بيائيد معيارهاى مرجعيت را از قرآن به دست آوريم. بدون شك علم و تقوا ارزش است، امّا قرآن آياتى دارد كه اگر بعضى ها، مرجع تقليد شوند، به اين آيات عمل نشده است! قرآن مى فرمايد:

«ترهبون به عدوّ اللّه»(2) يكى از ويژگى هاى هر مسلمان به ويژه رهبران جامعه اسلامى، ايجاد ترس در دل دشمنان خداست.

و يا مى فرمايد:«ليغيظ بهم الكفّار»(3) رهبر دينى بايد كفار را به خشم آورد و يا مى فرمايد:«اشدّاء على الكفّار» مؤمنان بايد در مقابل كفار، شديد و سخت باشند.

بديهى است كه اگر فلان شخص مرجع شود، نه تنها دشمنان خدا به خشم نمى آيند و ترس و وحشتى احساس نمى كنند، بلكه شايد خوشحال هم بشوند. در حالى كه امام عسكرى عليه السلام مى فرمايد: «فقيه كسى است كه مردم را نجات دهد.»(4) در تاريخ هر ملّت و امّتى روزهاى حسّاسى پيش مى آيد كه مردم به مردانى استوار كه آنها را از

ص: 247


1- . وسائل الشيعه، ج 20، ص 463
2- . سوره انفال، آيه 60
3- . سوره فتح، آيه 29
4- . بحارالانوار، ج 2، ص 5

گرداب حوادث نجات دهد، نيازمندند. به راستى چه كسى مى تواند حوادث واقعه را تحليل و تبيين كند؟ نيازى به ذكر نيست كه تيمّم و غسل، حوادث واقعه نيست!

بنابراين، قرآن علاوه بر علم و تقوا، معيارهاى ديگرى را نيز بيان كرده است كه قطعاً بايد مورد توجّه قرار گيرند.

از امام رضا عليه السلام در مورد مسح سر سؤال كردند كه چرا قسمتى از سر را مسح مى كنيم و همه سر را مسح نمى كنيم؟ فرمودند: «لمكان الباء» به خاطر وجود حرف «ب». چون قرآن فرمود:«وامسحوا برؤسكم»(1) و نفرمود: «وامسحوا رؤسكم».

خوب است با قرآن انس بيشترى داشته باشيم و پاسخ سؤال هاى خود را از قرآن بگيريم. جواب ها و استدلال هاى قرآن بسيار زيباست؛

از من پرسيدند: چرا بايد نماز بخوانيم؟ گفتم: قرآن جواب مى دهد:«اعبدوا ربّكم الّذى خلقكم»(2) عبادت كنيد خدايى كه شما را آفريد. براى چه خدا را عبادت كنيم؟ براى اينكه خداوند ما را آفريده است! پس رمز عبادت تشكّر از خداست.

چنانكه در آيه اى ديگر، خداوند از قريش مى خواهد او را عبادت كنند.«فليعبدوا ربّ هذا البيت»(3) زيرا آنها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و نگرانى آسوده ساخت.

«الّذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف»(4)

همچنين قرآن مى فرمايد:«اقم الصلاة لذكرى»(5) نماز بخوان تا ياد من باشى. در جاى ديگر مى فرمايد: ياد من آرامش بخش دلهاست.«الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب»(6)

خاطره

در مسجد الحرام با جمعى از زائران خانۀ خدا نشسته بوديم. بحث ما در اين بود كه چرا برخى از كشورهاى صادر كننده نفت، نرخ نفت را پايين مى آورند، اين كار به ضرر مسلمان هاست. يكى از مأموران وهّابى آمد و گفت: اينجا جاى عبادت است28

ص: 248


1- . سوره مائده، آيه 6
2- . سوره بقره، آيه 21
3- . سوره قريش، آيه 3
4- . سوره قريش، آيه 4
5- . سوره طه، آيه 14
6- . سوره رعد، آيه 28

نه جاى بحث و گفتگو دربارۀ نرخ نفت! گفتم: اتّفاقاً اين موضوع در قرآن وجود دارد، آن هم در سوره حمد! چشم هايش خيره شد. گفت چى؟! مجدّداً گفتم: نفت و نرخ آن در قرآن هست و آن هم در سوره حمد. كمى فكر كرد. پرسيد: در كدام آيه؟

گفتم: قرآن مى فرمايد:«صراط الّذين انعمت عليهم» در اين آيه، ما راه كسانى را كه خداوند بر آنها انعام كرده است، درخواست مى كنيم. قرآن در جاى ديگر مى فرمايد:

«ربّ بما انعمت علىّ فلن اكون ظهيراً للمجرمين»(1) پروردگارا! به خاطر نعمتت كه بر من عنايت فرمودى، من پشتيبان مجرمان نخواهم بود.

بنابراين كسى كه خداوند بر او نعمت داده، نبايد حامى و مددكار مجرمان باشد.

در حالى كه كسى كه نرخ نفت را كاهش مى دهد، حمايت از آمريكا و ساير قدرت هاى استعمارگر مى كند و او «ظهيراً للمجرمين» است، و اگر كسى «ظهيراً للمجرمين» بود، بنابراين جزو «انعمت عليهم» نخواهد بود.

آرى، قرآن «تبياناً لكلّ شىء»(2) است. روشنگر و بيانگر همه چيز است و چيزى كه «تبياناً لكلّ شى» باشد، تبيان خودش هم هست. لذا بهترين مفسّر قرآن، خود قرآن است، سپس اهل بيت عصمت و طهارت سلام اللّه عليهم.

مواظب خطر تفسير به رأى باشيم!

ذكر اين نكته ضرورى است كه بهره گيرى از قرآن كارشناسى مى خواهد. بنده كه سال هاست در قرآن بحث و بررسى مى كنم، هنوز هم هرگاه مطلب جديدى به ذهنم خطور كند، قبل از آن كه در تلويزيون مطرح كنم، با بعضى از علماى قم در ميان مى گذارم، اگر ايرادى نداشت، مطرح مى كنم. اما تعجّب مى كنم كه افرادى بدون هيچ گونه واهمه اى، آياتى از قرآن را دستاويز انديشه ها و افكار خود قرار مى دهند.

آرى بايد مراقب خطر تفسير به رأى را باشيم. در حديث داريم: هر كس قرآن را به

ص: 249


1- . سوره قصص، آيه 17
2- . سوره نحل، آيه 89

رأى خود تفسير كند، جايگاه او جهنم است.(1)

قرآن مهجور است

متأسفانه قرآن، اين كتاب انسان ساز و نجات بخش، كارش به جايى رسيده كه يا از آن استفاده هاى تشريفاتى و تزئيناتى مى شود مانند كاشى كارى هاى مساجد به عنوان هنر معمارى، يا اينكه آن را بر سر قبرها مى خوانند يا به بازوى اطفال مى بندند يا بالاى سر مسافر يا روى جهاز عروس قرار مى دهند يا در ابتداى مراسم قرائت مى شود.

امروز نيز كه جامعه در رابطه با قرآن تكانى خورده است، در حفظ، تجويد، ترتيل، تواشيح و مسابقه برنامه ريزى كرده اند. البتّه از كارهاى قبلى بهتر است، اما هيچكدام روح قرآن نيست، روح قرآن تدبّر است. قرآن از ما تدبّر مى خواهد و با لحنى آميخته با سرزنش مى فرمايد:«أفلا يتدبّرون القرآن»(2) چرا در قرآن تدبّر نمى كنند؟

تدبّر در قرآن، براى همه است، همه بايد در قرآن تدبّر كنند تا از آن بهره گيرند. اگر همه ى حرف هاى قرآن را فلان مفسّر فهميده بود، ديگر قرآن به ما نمى فرمود: تدبّر كنيد! پيداست كه اگر من هم تدبّر كنم، چيز نوى به دست مى آورم.

بلا تشبيه مَثَل قرآن، مانند نفت است، در گذشته از نفت، تنها براى همان روشنايى و گرم كردن بهره مى گرفتند، امّا امروز دنياى پتروشيمى از نفت چه چيزهايى را بدست مى آورد؟

متأسّفانه ما مسلمانان از قرآن فاصله گرفتيم و در برنامۀ زندگى خود از افرادى كم مايه و استعمارگر و خودخواه تقليد كرديم و اكنون به اين روزگار رسيديم، اگر هر روز نوجوانان ما در مدرسه مى خواندند:«يا ايّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا اليهود والنصارى

ص: 250


1- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 189
2- . سوره محمد، آيه 24

اولياء»(1) اى مؤمنان! نگذاريد دشمنان شما سرپرست شما شوند.

و به آن عمل مى شد، ديگر استعمار راه نفوذى در ما نداشت. اگر هر روز در مراسم صبحگاهىِ ارتش خوانده مى شد:«يا ايّها الذين آمنوا لاتتّخذوا بطانه من دونكم»(2) اى مؤمنان! غير از خودتان، ديگران را همراز نگيريد.

هرگز ارتش مسلمان، زير بار مستشاران نظامى خارجىِ نمى رفت.

اگر امّت اسلام به قانون «حرّم الرّبا»(3) كه ربا را اكيداً حرام مى داند، عمل مى كرد، اقتصاد جامعه اسلامى، عادلانه مى شد و اگر با عمل به فرمان «فقاتلوا الّتى تبغى»(4)تمام كشورهاى اسلامى سياست نظامى خود را تنظيم نموده و به متجاوزان پاسخ عملى مى دادند، اكنون دنياى اسلام كه حدود يك سوّم جمعيت كرۀ زمين است عزت واقعى خود را پيدا مى كرد. اگر تمام مسلمانان فرياد قرآن را كه مى گويد: رمز بدبختى و هلاكت ملّت ها پيروى از ستمكاران است:«واتبعوا امر كلّ جبّار عنيد»(5)

به جان و دل مى شنيدند و اين اولى الامرهايى را كه دست نشانده ابرقدرت ها هستند از خود مى راندند و به نداى قرآن كه مى گويد: از مفسدين(6) و مسرفين(7) و گناهكاران(8) و جاهلان(9) و بى مايه گان(10) پيروى نكنيد، پاسخ مثبت مى دادند، اكنون امّت اسلام بزرگ ترين قدرت را در جهان در اختيار داشت.

افسوس كه اين فريادهاى قرآن از طرف ما مسلمانان بى جواب ماند و از فريادگرانى همچون ابراهيم عليه السلام تا اميرمؤمنان على عليه السلام و از همۀ مصلحان تا امام خمينى قدس سره آنچنان كه بايد اطاعت نكرديم و در اين دنيا با ذلّت زندگى كرديم و به ستمكاران باج داديم و از مادّيات و معنويّات عقب مانديم.

در آينده اى سخت در دادگاه عدل الهى از طرف پيامبر مورد شكايت و10

ص: 251


1- . سوره مائده، آيه 51
2- . سوره آل عمران، آيه 118
3- . سوره بقره، آيه 275
4- . سوره حجرات، آيه 9
5- . سوره هود، آيه 59
6- . سوره اعراف، آيه 142
7- . سوره شعراء، آيه 151
8- . سوره انسان، آيه 24
9- . سوره جاثيه، آيه 18
10- . سوره قلم، آيه 10

دادخواهى قرار خواهيم گرفت.

متن شكايت نامه اى كه قرآن از زبان پيامبر در روز رستاخيز بيان مى كند اين است:

«و قال الرسول ياربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً»(1)

پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: پروردگارا! قوم من وامّت مسلمان، قرآن را رها كردند وبه سراغ قوانين ديگران رفتند.

يكى از علما مى گفت: كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بودم. گفتم: يا رسول اللّه! قرآن در دست من است، آن را باز مى كنم، نظر خود را براى ما بگو، همين كه قرآن را باز كردم اين آيه آمد:«يا ربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً»

آرى، قرآن مهجور است، عدّه اى از مسلمانان بلد نيستند قرآن بخوانند، عدّه اى غلط مى خوانند. جمعى مى خوانند، امّا معنايش را نمى فهمند. گروهى معنايش را تحريف مى كنند! برخى معنايش را مى فهمند، امّا عمل نمى كنند و جمعى ديگر عمل مى كنند، امّا رياكارانه و عدّه اى عمل مى كنند، ولى عمل خود را حبط مى كنند.

بياييم دست به دست هم بدهيم و قرآن را از مهجوريت در آوريم. تا فرصت را از دست نداده ايم به سخن على عليه السلام گوش دهيم كه فرمود:

«اذا التبست عليكم الفتن كقِطَعِ الليل المظلم فعليكم بالقرآن»(2) هنگامى كه از هر سو فتنه ها به سراغ فرد يا جامعه شما آمد، نجات خود را از قرآن بگيريد.

و در جاى ديگر فرمود:

«اللّه اللّه فى القرآن لايسبقكم بالعمل به غيركم»(3) بترسيد از خدا بترسيد از خدا دربارۀ قرآن، مبادا ديگران در عمل به آن از شما مسلمانان پيشى گيرند.

راستى اعتراف به اين حقيقت چه تلخ است. قرآن بارها مسلمانان را به جهانگردى و سير در زمين و شناخت تاريخ گذشتگان و آشنايى با ملّت هاى گوناگون با روحيه هاى مختلف و تمدّن ها و فرهنگ ها و يافتن راه حلّ هايى براى47

ص: 252


1- . سوره فرقان، آيه 30
2- . كافى، ج 2، ص 599
3- . نهج البلاغه، نامه 47

مشكلات اجتماعى فراخوانده است. امّا ديديم كه مسلمين به خاطر عمل نكردن به همين دستورات از چه منافعى عقب ماندند، و ديگران آمدند و در كشورهاى اسلامى سير كردند، نقاط قوت و ضعف ما را بررسى كردند! از وجب به وجب زمين ما و معادن زير زمينى و روزمينى ما آگاه شدند و آنها را كشف و استخراج نمودند و بهره ها گرفتند و به خود ما با قيمت كلان فروختند. اين است جزاى كسى كه كتاب آسمانى خود را رها كند و به رهبران معصوم پشت كند و در مقابل فرياد آنان ناسپاس و بى تفاوت باشد.

حضرت موسى عليه السلام ملت را از بردگى فرعون نجات داد و آنان را براى چند روزى به دست حضرت هارون سپرد اما ناسپاسى كردند و خدا را رها كرده، به سراغ پرستش گوساله رفتند. همين كه موسى از سفر برگشت و اين ارتجاع و حالت عقبگرد را از پيروان خود ديد، شديداً ناراحت شد و از برادر خود انتقاد كرد. هارون گفت: اى برادر! اين ملت فرماندهى مرا نپذيرفتند. اينها بردگان ديروز بودند و همين كه به آزادى رسيدند، از مستكبران شدند و مرا به استضعاف كشاندند و نزديك بود مرا بكشند، حالت انقلابى خود را از دست دادند و به سوى رفاه طلبى و تن پرورى و شكم پرستى رفتند.

نقل اين ماجراى قرآنى به ما هشدار مى دهد كه انسان هاى آزاد شده از ستم رژيم پهلوى، اگر همچون قوم موسى به سستى و تفرقه و عصيان گرفتار شوند و از فرمان رهبر عادل تخلّف ورزند به همان سرنوشت مبتلا خواهند شد. «فاعتبروا يا اولى الابصار»

آنچه گفتيم حتى در حد گوشه اى از صفات قرآن نيز نبود، چون بناى بحث بر اختصار است و شايد خواننده كم حوصله باشد، لذا در همين جا توصيف قرآن را به پايان مى بريم، زيرا نمى توان كتابى را كه كلام خداست و خود را نور،(1) شفا،(2)82

ص: 253


1- . سوره مائده، آيه 15
2- . سوره اسراء، آيه 82

هدايت،(1) فرقان،(2) حقّ (3) و تذكره(4) ناميده است در چند صفحه توصيف نمود.

بنابراين با پوزش از خداوند متعال و قرآن كريم و خوانندگان ارجمند دامنه بحث را جمع مى كنيم و چند سطرى دربارۀ دستوراتى كه خود قرآن دربارۀ تلاوت آن داده مى پردازيم.

آداب تلاوت قرآن

1 - بر اساس آيه «لا يمسّه الاّ المطهّرون»(5) هيچ كس حق تماس با قرآن را ندارد جز افراد پاك. لذا سزاوار است براى تلاوت وحى آسمانى وضو بگيريم.

2 - در آغاز تلاوت، از وسوسه هاى شيطان كه مانع تأثير معنويّت قرآن در عمق جان آدمى است به خدا پناه ببريم:«فاذا قرأت القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرّجيم»(6)

3 - به هنگام خواندن قرآن، چنان باشيم كه گويا خداوند مستقيماً با خود ما، هم اكنون و در همين مكان سخن مى گويد و خود را مخاطب آيات قرآن بدانيم، نه آنكه خواندن قرآن تنها براى تبرّك يا حفظ يا پيدا كردن سوژه براى سخنرانى باشد.

4 - سعى كنيم قرآن را با آهنگى مناسب و با روش ترتيل(7) بخوانيم يعنى حروف را خوب ادا كنيم و وقف را مراعات كنيم، نه آنكه عجولانه قرائت كنيم.

5 - بعد از خواندن، تدبّر كنيم زيرا قرآن از كسانى كه در خواندن آن تنها لبى تكان مى دهند وآهنگى سرمى دهند ولى تدبّر نمى كنند وبه راز آن پى نمى برند شديداً

ص: 254


1- . سوره انعام، آيه 104
2- . سورۀ فرقان، آيۀ 1
3- . سوره فاطر، آيه 31
4- . سوره طه، آيه 3
5- . سوره واقعه، آيه 79
6- . سوره نحل، آيه 98
7- . سوره مزمّل، آيه 4

انتقاد كرده است:«أفلا يتدبّرون القرآن»(1)

6 - در فهم قرآن بايد به رواياتى كه از طرف پيشوايان معصوم عليهم السلام دربارۀ آيات مختلف وارد شده مراجعه كنيم و به شأن نزول هر آيه توجّه كامل داشته باشيم كه مبادا به انحراف فكرى و عقيدتى و برداشت هاى نابجا - خواه مرتجعانه و خواه مترقّيانه - گرفتار شويم.

بارقه هاى اميد

خوشبختانه به بركت خون شهدا و پيروزى انقلاب اسلامى، اخيراً حركت هاى خوب و قدم هاى ارزنده اى براى مطرح كردن قرآن در جامعه و رهانيدن آن از مهجور بودن برداشته شده است، هرچند كافى و در شأن اين كتاب بزرگ الهى نيست، امّا مايۀ اميدوارى است و كم كم به ثمر نشستن اين حركت مقدّس را شاهديم.

يكى از ثمرات گرانقدر و نورانى قرآن، آقاى سيّد محمّد حسين طباطبايى است.

براى اولين بار در سال 1377 در مراسم حج او را ديدم. در آن سال او بسيار خوش درخشيد و غوغايى به پا كرد.

سيد محمدحسين هرچند پنج سال و دو سه ماه بيشتر نداشت، امّا كارى كرد كه مردم گروه گروه براى زيارتش به بعثۀ مقام معظم رهبرى در مكّه مى شتافتند. يكبار ايشان را به جلسه اى بردند كه در آن تعدادى از شاهزادگان سعودى، گروهى از علماى مكّه، جمعى از اساتيد دانشگاه و تعدادى از حافظان و مفسّران قرآن حضور داشتند. اين كودك پنج ساله برنامه هاى قرآنى خود را اجرا كرد و همگان را مبهوت ساخت. هرچه به او مى گفتيم، با آيات قرآن پاسخ مى گفت. هرچند حافظ قرآن بودن كارى دشوار است، امّا اين كودك كار بسيار مهم ترى را انجام مى داد. او با قرآن حرف مى زد. شايسته است كه در اينجا از او يادى كنم.

كودك پنج ساله اى كه با قرآن حرف مى زد

هيچگاه جلسه اى را كه در مكّه مكرّمه برگزار شد فراموش نمى كنم. در آن جلسه به يادماندنى، سيد محمّدحسين به سؤال هايى كه از او شد جز با قرآن پاسخى نداد و سخنى نگفت! من با او ملاقاتى داشتم و در اينجا گوشه اى از گفتگوهاى آن جلسه را نقل مى كنم:

ص: 255


1- . سوره نساء، آيه 82

وقتى او را ديدم گفتم: «سلام عليكم». گفت:«سلامٌ قولا من ربّ رحيم»(1)

* براى ورود به اتاق به او تعارف كردم، گفت:«اُدخلوها بسلام آمنين»(2)

* پيراهن عربى در تن داشت، كسى از او پرسيد: لباس عربى بيشتر دوست دارى يا ايرانى؟، گفت:«و لباس التّقوى ذلك خير»(3) لباس تقوا بهتر است.

* يكى از مسئولان گفت: چون با قرآن حرف مى زنى شما را به مكه آورديم، يك سفره عمره هم شما را مى آوريم، آيا چيز ديگرى هم از ما مى خواهيد؟ گفت:«ما اسئلكم عليه من اجر»(4) من هيچ پاداشى از شما درخواست نكردم.

* گفتم آقازاده! چگونه اين همه مورد لطف قرار گرفتى؟ گفت:«ذلكما ممّا علّمنى ربّى»(5)

* آيا بچه مى تواند امام باشد؟ گفت:«يؤتى الحكمة من يشاء»(6)

* گفتم: من تو را دوست دارم، گفت:«سننظر أصدقت أم كنت من الكاذبين»(7) صبر مى كنم ببينم راست مى گويى يا دروغ؟

* گفتم: مى خواهم تو را بخورم. گفت:«أيحبّ احدكم أن ياكل لحم اخيه ميتا»(8)

* منزل ما مى آيى؟، گفت:«حتّى يأذن لى ابى»(9) اگر پدرم اجازه بدهد.

* آيا پدرت تو را دعوا كرده؟، گفت:«و اذا ما غضبوا هم يغفرون»(10) مؤمنان هنگامى كه غضب مى كنند، بخشش مى كنند.

* آيا پدرت به تو كتك زده؟، گفت:«قالوا بلى»(11)

* پدرت را بيشتر دوست دارى يا مادرت را؟، گفت:«و بالوالدين احساناً»(12)

* يكى از علما عمداً آيه اى را غلط خواند، او گفت:«اِن هذا الاّ اختلاق»(13) اين 7

ص: 256


1- . سوره يس، آيه 58
2- . سوره حجر، آيه 46
3- . سوره اعراف، آيه 26
4- . سوره ص، آيه 86
5- . سوره يوسف، آيه 37
6- . سوره بقره، آيه 269
7- . سوره نحل، آيه 27
8- . سوره حجرات، آيه 12
9- . سوره يوسف، آيه 80
10- . سوره شورى، آيه 37
11- . سوره انعام، آيه 30
12- . سوره نساء، آيه 36
13- . سوره ص، آيه 7

بافتگى است.

* مجدداً آيه ديگرى را اشتباه خواند، گفت:«يريدون أن يبدّلوا كلام اللّه»(1) مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند.

* بازى را دوست دارى؟ گفت:«و لا تَنسِ نصيبك من الدنيا»(2) سهم خود را از دنيا فراموش مكن.

* حاضرى فرزند من باشى؟، گفت:«و والد و ما ولد»(3)

* با خواهر و برادرت چطورى؟، گفت:«فبئس القرين»(4)

* آيا غذاى ديگرى هم ميل دارى؟، گفت:«لن نصبر على طعام واحد»(5) بر يك غذا صبر نمى كنيم.

* سؤالى دربارۀ ازدواج شد، من گفتم: اين پسر بچه پنج ساله است و مسائل ازدواج را نمى فهمد، گفت:«ففهّمناها سليمان»(6)

* گفتم: مرا گيج كردى، گفت:«و ترى الناس سُكارى»(7)

* پدرش گفت: اين چه حرفى بود كه زدى؟، گفت:«و ما قلت لهم الاّ ما أمرتنى به»(8)

* آيا درس خوانده اى؟ گفت:«ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان»(9)

* مخالفان ما چه سرنوشتى دارند؟، گفت:«و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون»(10)* آيا امام زمان عليه السلام تشريف مى آورند؟ گفت:«جاء الحقّ و زهق الباطل»(11)

* آيا كربلا را دوست دارى؟، گفت:«احببت حبّ الخير»(12)

* هنگام نمايش فيلمى غير مفيد از تلويزيون، گفت:«و الّذين هم عن اللغو32

ص: 257


1- . سوره فتح، آيه 15
2- . سوره قصص، آيه 77
3- . سوره بلد، آيه 3
4- . سوره زخرف، آيه 38
5- . سوره بقره، آيه 61
6- . سوره انبياء، آيه 79
7- . سوره حج، آيه 2
8- . سوره مائده، آيه 117
9- . سوره شورى، آيه 52
10- . سوره شعراء، آيه 227
11- . سوره اسراء، آيه 81
12- . سوره ص، آيه 32

معرضون»(1)

* مردم خنديدند، گفت:«و تضحكون و لا تبكون»(2)

* گفتيم از بس سؤال نموديم، شما را خسته كرديم، گفت:«و لايمسّنا فيها نصب»(3)ما خسته نمى شويم.

* من آمده ام مكه، سوغاتى بخرم يا نه؟، گفت:«احلّ اللّه البيع و حرّم الربا»(4) سپس گفت:«و تزوّدوا فانّ خير الزّاد التّقوى»(5)

* يكى از قاريان محترم كه حافظ قرآن هم بود، از او پرسيد: فلان آيه در كجاست؟ جواب داد: در سوره اعراف. قارى گفت: در سوره قصص است، كودك اصرار داشت كه در سوره اعراف است، بعد معلوم شد حقّ با كودك بوده به او گفت:«لقد كنت فى غفلة من هذا»(6) تو غافل بودى.

* گفتم مى خواهيم از خدمت شما مرخص شويم، گفت:«اذهب انت و اخوك باياتى و لا تنيا فى ذكرى»(7)

* گفتم بر ما منّت گذاشتى و به سؤالات ما پاسخ دادى، گفت:«و لقد مننّا عليك مرّة اخرى»(8)

* معذرت مى خواهيم، گفت:«لا تعتذروا اليوم»(9)

* گفتيم: دعايى بفرماييد:«ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان»(10)

* خداحافظ، گفت:«فاللّه خير حافظا»(11)

* نوار ضبط صوت تمام شد، گفت:«و تمّت كلمة ربّك»(12)

همچنين شنيدم در جلسه اى كه با مسئولان سعودى داشت به تمامى سؤالات حضار به زيبايى جواب داده بود از جمله:15

ص: 258


1- . سوره مؤمنون، آيه 3
2- . سوره نجم، آيه 60
3- . سوره فاطر، آيه 35
4- . سوره بقره، آيه 275
5- . سوره بقره، آيه 197
6- . سوره ق، آيه 22
7- . سوره طه، آيه 37
8- . سوره طه، آيه 37
9- . سوره تحريم، آيه 7
10- . سوره حشر، آيه 10
11- . سوره يوسف، آيه 64
12- . سوره انعام، آيه 115

* شاهزاده ها و مسئولان سعودى كه برايش اسباب بازى هاى گران قيمتى خريده بودند، ضمن تقديم هدايا به او گفتند: آيا اينها را دوست دارى و خوشحال مى شوى؟ جواب داده بود:«فما اتانى اللّه خير مما اتاكم بل انتم بهديّتكم تفرحون»(1)آنچه پروردگار من، به من داده، بهتر است از آنچه به شما داده است! اين شما هستيد كه از اين هديه ها خوشتان مى آيد.

* پدرش گفته بود: اينها شاهزادگان سعودى هستند. پاسخ داده بود:«انّ الملوك اذا دخلوا قرية أفسدوها»(2) پادشاهان وقتى وارد شهرى مى شوند آن را به فساد مى كشند!

براى او يك ليوان قهوه آوردند. باقيماندۀ قهوۀ او را وزير كشور سعودى به نيت تبرّك و شفا خورد.

در آن جلسه برخى گفته بودند: اين يك معجزه است.

يكى از علماى يمن گفته بود: اين مهدى عليه السلام است!

در پايان جلسه ديدند، سيد محمدحسين گريه مى كند. شاهزادگان سعودى پرسيدند: چرا گريه مى كنى؟ مادرش را مى خواهد. گفتند: بگذاريد برود نزد مادرش.

جواب دادند مادرش در ايران است. گفتند: بگوييد بيايد. پاسخ دادند: فرودگاه بسته شده است. وزير كشور سعودى گفت: فرودگاه را باز كنيد. يكى از مسئولان حج و زيارت ايران گفت: مادر ايشان تنها نيست، بلكه يكصد و بيست زائر ديگر هم مانده اند. وزير كشور گفت: بگوييد آنها هم بيايند.

بدين وسيله 120 نفر از حجاج ايرانى كه به دليل پايان فرصت و بسته شدن فرودگاه، از سفر حج باز مانده بودند، به خاطر او اجازه حج پيدا كردند.

ديدارى ديگر

يك بار ديگر توفيق ديدار او را در منا پيدا كردم. در آنجا وقتى مسئول خيمه هاى منا وارد شد، گفتند: اين عرب صاحب اين خيمه هاست. گفت:«و لو لا اذ دخلت جنّتك34

ص: 259


1- . سوره نمل، سوره 36
2- . سوره نحل، سوره 34

قلت ماشاء اللّه»(1)

* مسئول خيمه ها پرسيد: مكّه را پسنديدى؟، گفت:«بلدة طيّبة و ربّ غفور»(2)

* به نظر شما كارهاى ما قبول است؟، گفت:«انّما يتقبّل اللّه من المتّقين»(3)

* جمعيتِ دور او زياد شد، هواى زير چادر هم بسيار گرم بود. گفتند: دايره را بزرگ كنيد، گفت:«و اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا»(4)11

ص: 260


1- . سوره كهف، آيه 38
2- . سوره سبأ، آيه 15
3- . سوره مائده، آيه 27
4- . سوره مجادله، آيه 11

امتيازات انبيا

اشاره

پيامبران الهى ويژگى ها و امتيازاتى دارند كه هم براى معرّفى آنها و هم براى پيشبرد اهدافشان ضرورى است. اينك برخى از امتيازات آنان را ذكر مى كنيم:

1 - معجزه

يكى از مؤثّرترين و محسوس ترين ابزارى كه در اختيار انبيا بوده، معجزه است. در بخش راههاى شناخت انبيا معجزه را به تفصيل توضيح داديم.

2 - وحى

از امتيازات انبيا اين است كه بر آنها وحى نازل مى شود و آنان بدين وسيله با خداوند ارتباط پيدا كرده، پيام الهى را دريافت مى كنند.

قرآن درباره پيامبران پيشين، خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد:«و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم»(1) و ما قبل از تو نفرستاديم جز مردانى كه به آنها وحى مى شد.

پيرامون وحى سؤالاتى وجود دارد كه به دو مورد آن مى پردازيم:

سؤال: آيا وحى يك نوع نبوغ بشرى نيست؟

پاسخ: بعضى كه نمى خواهند ارتباط با عالم ديگر را بپذيرند، در مسائلى از قبيل وحى و امثال آن دست و پا مى زنند تا بلكه براى آن يك توجيه مادّى و طبيعى بيابند.

در اينجا يادى از رهبر انقلاب كنيم كه دربارۀ «كَسروى» مى فرمود: «او چون

ص: 261


1- . سوره انبياء، آيه 7

نمى توانست خودش را بالا برد، انبيا را پائين مى آورد تا به آنها برسد.»

اگر شما بخش صفات انبيا را مطالعه كنيد، پى خواهيد برد كه ده ها فرق ميان نوابغ و انبيا موجود است.

مسألۀ اخلاص، عصمت از شك و سهو و خطا و هر نوع گناه، آگاهى از غيب، راز ونياز و نيايش با خداوند و عبادت هاى خالصانه و همه چيز را از خدا دانستن، از مسائلى است كه در هيچ نابغه اى نيست. زيرا كه نوابغ، هم اشتباه مى كنند و هم از گناه معصوم نيستند و هم از غيب بى خبرند و هم از نيايش هاى عارفانه با خداوند دورند وتمام آنچه را كه دارند از خدا نمى دانند. مگر ما نوابغ ديگرى نداريم؛ چرا آنها مثل قرآن را نياوردند و نمى توانند بياورند؟

سؤال: چرا به ما وحى نمى شود؟

پاسخ: هر راديويى همۀ موج ها و صداها را نمى گيرد. صفاى باطن و اخلاص و پاكى و تقوا و ده ها شرط ديگر لازم است. بايد دل آمادۀ گرفتن الهام و وحى باشد. وحى كه جاى خود دارد، حتى شناخت صحيح مطالب نيز تنها سزاوار قلب هاى سالم و افراد با تقوا و مؤمنان راستين است.

در قرآن مى خوانيم:«يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نوراً تمشون به»(1) اى مؤمنان! تقوا پيشه كنيد و به خدا و پيامبرش ايمان آوريد تا هم به شما دو سهم از رحمت خود مرحمت كند و هم براى شما نورى قرار دهد تا بتوانيد در پرتو آن راه حق را شناخته و تنها در آن خط حركت كنيد.

از اين آيه مى فهميم كه حتى روشن بينى و نورهم به هر كسى داده نمى شود تا چه رسد به وحى و ارتباط مستقيم با خداى متعال.

در سوره انفال مى خوانيم:«ان تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقانا»(2) اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد، خداوند به شما روشن بينى خاصى مى دهد تا در29

ص: 262


1- . سوره حديد، آيه 28
2- . سوره انفال، آيه 29

سايه آن بتوانيد حق را از باطل بشناسيد.

انسان در مسير زندگى خود به شناخت حق از باطل و خير از شر و نيك از بد و دوست از دشمن و عوامل سعادت از شقاوت نياز شديدى دارد و عقل انسان براى اين شناخت آمادگى دارد، امّا هميشه غبارهايى از حرص و طمع و شهوت و خودبينى و حسد و عشق هاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام، جلو عقل آدمى را مى گيرد و قدرت شناخت صحيح را از او سلب مى كند. اينجاست كه اگر باران تقوا اين غبار را بر طرف نمايد عقل مى تواند واقعيّات را آنچنان كه هست بشناسد.

حقيقت سرايى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته

نبينى ز هر جا كه برخاست گرد نبيند نظر گرچه بيناست مرد

و حافظ مى گويد:

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

اگر در جامعه اى روزنامه ها، راديو، تلويزيون و تبليغات بر اساس هوا و هوس اين و آن اداره شود شرايطى پيدا مى شود كه مردم گيج و متحير مى شوند و نمى توانند تشخيص دهند كه حق با چه كسى است. اما اگر تعصب و عناد و هوس كنار گذاشته شود و وسائل ارتباط جمعى، بلندگوى خودخواهان نباشد و جوسازى هاى نادرست كنار گذاشته شود و مردم را به حال خود بگذارند و تحريك نكنند، خود جامعه مى تواند به بسيارى از حقايق دست يابد و بسيارى از باطل ها را بشناسد.

در سوره بقره مى خوانيم:«واتّقوا اللّه و يعلّمكم اللّه»(1) تقوا پيشه كنيد و خدا به شما تعليم مى دهد. آرى، قلب انسان همچون آئينه است كه اگر غبار آن را برطرف كنيم، نور خدا در آن جلوه مى كند. شناخت و معرفت هم دل پاك و روحيۀ سالم مى خواهد تا چه رسد به وحى كه عالى ترين مقام است.82

ص: 263


1- . سوره بقره، آيه 282

قرآن كريم پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده، مى فرمايد:«ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطّعنا منه الوتين»(1) اگر به ما چيزى را به ناحق نسبت دهى،... رگ حياتت را قطع مى كنيم.

3 - علم غيب

يكى ديگر از امتيازات انبيا برخوردارى آنها از علم غيب است. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:«عالم الغيب فلايظهر على غيبه احداً الا مَن ارتضى من رسول...»(2)

خداوند به غيب آگاه است و احدى را بر آن آگاه نمى سازد جز كسانى كه پسنديده باشد از قبيل پيامبر و....

سؤال: در آياتى از قرآن مى خوانيم: جز خدا كسى غيب نمى داند:«و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الاهو»(3) با وجود اين نمونه آيات كه علم غيب را در انحصار خداوند دانسته چگونه آن را براى پيامبر و يا امامان ثابت مى كنيد؟

پاسخ: علم غيب اساساً براى خداست و اگر پيامبر و امام چيزى مى داند آن را خدا به آنان داده نه آنكه از پيش خود آگاه به غيب باشند. در يك ماجراى سرّى همين كه يكى از زنان پيامبر از حضرتش پرسيد از كجا فهميدى؟

پيامبر فرمود:«نبّأنى العليم الخبير»(4) خداى دانا و آگاه به من خبر داد.

بنابراين، اولاً: آيات و رواياتى كه مى گويد: جز خدا كسى علم غيب را نمى داند، با آيات و رواياتى كه مى گويد: پيامبر علم غيب مى داند، قابل جمع است و هر دو صحيح است.

ثانياً: علم غيب دوگونه است، مطالبى كه علم آن مخصوص خداست و احدى را از آن آگاه نمى كند. همان گونه كه در دعا مى خوانيم: «و بحقّ علمك الذى استأثرت به نفسك» خدايا! به حقّ آن علمى كه تنها در اختيار توست.

ص: 264


1- . سوره حاقّه، آيات 44 تا 46
2- . سوره جن، آيه 26 و 27
3- . سوره انعام، آيه 59
4- . سوره تحريم، آيه 3

امّا يك سرى مطالب با آنكه غيب است، خداوند به اولياى خود مرحمت مى كند.

ثالثاً: انبيا و اوليا بدون مراجعه به علم الهى نمى دانند ولى چنانچه مراجعه كردند، مى دانند، مثل آنكه من و شما با مراجعه به دفتر تلفن، شماره تلفن فردى را مى دانيم و بدون مراجعه نمى دانيم. روايت داريم براى ائمّه عليهم السلام عمودى از نور است كه با مراجعه به آن، مطالبى را مى يابند.

رابعاً: بعضى جاها مى دانند و بعضى جاها نمى دانند. بعضى جاها علم غيب، نقص است و ندانستن بهتر است. مثلاً شبى كه على عليه السلام به جاى پيامبر خوابيد، اگر مى دانست كه هيچ خطرى او را تهديد نمى كند، اين عمل چندان ارزشى نداشت.

خامساً: گاهى مى دانند و گاهى نمى دانند. گاهى خداوند چراغ را براى آنها روشن مى كند وآنها مى بينند وگاهى هم چراغ خاموش است و نمى بينند. در حديث داريم:

«يبسط لنا العلم فنعلم و يقبض عنا فلا نعلم»(1) گاهى پرده كنار زده مى شود، مى بينيم و گاهى پرده گسترده است، نمى بينيم. پس كليد علم غيب دست خداست.

سؤال: آيا امامان نيز از علم غيب برخوردارند؟

پاسخ: از آيه اى كه در ابتداى بحث آورديم، روشن مى شود كه غير از پيامبر، افراد ديگرى هم علم غيب دارند. اگر خداوند در آيه فوق مى فرمود: «الاّ الرسول» «مگر رسول» معنايش اين بود كه علم غيب مخصوص خدا و پيامبر است، اما آيه مى فرمايد: خداوند غيب مى داند و احدى را بر علم خود آگاه نمى كند، مگر كسى كه از او راضى باشد. سپس از باب نمونه مى فرمايد: «من رسول»، يعنى پيامبر يكى از مصاديق آن است، نه همه آن.

سؤال: اگر انبيا و اوليا علم غيب دارند، پس چرا مشكلات خود را حل نمى كنند؟ حضرت على عليه السلام كه علم غيب مى داند، براى چه به مسجد كوفه رفت و به شهادت رسيد؟56

ص: 265


1- . كافى، ج 1، ص 256

پاسخ: با ذكر مثال پاسخ را بيان مى كنيم:

معمولاً بر روى اتومبيل هاى دولتى مى نويسند: «استفادۀ اختصاصى ممنوع».

يعنى اين اتومبيل در اختيار راننده است براى انجام امور ادارى، نه كارهاى شخصى.

يا مسئول نيروى انتظامى يك منطقه، به مأمور تحت امر خود، يك عدد باتوم و كلت مى دهد و او هر وقت و هر جا كه به او دستور داده شد، از اين امكانات استفاده مى كند، نه در نزاع هاى شخصى و يا هر جا كه خودِ مأمور مايل باشد.

خداوند نيز سه نيرو در اختيار اولياى خود قرار داده است: معجزه، علم غيب و دعاى مستجاب. اما اولياى او از اين نيروها و امكانات استفادۀ اختصاصى نمى كنند.

امام حسين عليه السلام در صحراى كربلا تشنه است، اما براى رفع تشنگى خود دعا نمى كند.

اگر انبيا و امامان به وسيله دعا، معجزه و علم غيب، مشكلات خود را حل كنند و به كارهاى خود برسند، در آن صورت چگونه مى توانند براى ديگران الگو باشند.

بلكه لازم است آنها نيز در تحمّل مصيبت ها و شدائد مثل ديگران باشند.

آنها تنها حقّ دارند براى دعوت مردم به سوى خدا از معجزه، علم غيب و دعا استفاده كنند، ولى براى رفع مشكلات خودشان خير.

4 - عصمت

يكى از ويژگى هاى ديگر انبيا، عصمت است. عصمت يعنى در اثر ايمان و شناخت و يقينِ كامل، انسان داراى روحى شود كه با كمال آزادى و آگاهى هرگز پيرامون گناه نگردد، بلكه در انديشۀ گناه هم نباشد.

بعضى تعجّب مى كنند كه چگونه انسان مى تواند حتى فكر گناه نكند، در حالى كه شما خوانندۀ عزيز هم در بسيارى از اعمال خلاف، داراى عصمت هستيد يعنى نه آن خلاف را مرتكب شده ايد و نه به فكر انجام آن افتاده ايد. زيرا ما در حدّى از آگاهى هستيم كه عيب و ضرر اين اعمال باورمان آمده؛ يقين پيدا كرده ايم و اين مسأله از مغز ما عبور كرده به دل نشسته است، در اينجا ديگر علم نيست كه اين يقين

ص: 266

است، فكر نيست كه باور است.

راستى اگر ما به مقام يقين و باور برسيم وبدانيم اين غيبتى كه امروز از ما سرمى زند در قيامت به چه صورتى مجسم مى شود، هرگز در انديشه غيبت نيز نخواهيم بود. عيب ما اين است كه معلومات ما از مغز ما عبور نكرده و به دل ننشسته، علم است نه يقين و لذا مى دانيم بد است اما مرتكب مى شويم. به يك مثال توجه كنيد:

همه مى دانيم كه انسانِ مرده به ما كارى ندارد و نمى تواند زيانى برساند امّا مى ترسيم شب در اتاقى در كنار او بخوابيم، چرا؟ چون علم ما از مغز به دل عبور نكرده، علم هنوز ايمان و باور و يقين نشده است اما مرده شوى را مى بينيم كه در كنار مرده و در شب تاريك، به تنهايى شب را تا صبح بدون دلهره به پايان مى برد.

فرق ما و مرده شوى چيست؟ فرق آن است كه ما علم داريم و او يقين.

بنابراين ريشۀ عصمت، ايمان واقعى، علم عميق و باور و يقين كامل است.

نشانۀ يقين

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از خواندن نماز جماعت صبح، رو به مردم كرد و جوانى را مشاهده نمود كه رنگش زرد و چشم هايش در حدقه فرو رفته و موهايش ريخته بود. رسول خدا احوال او را پرسيد. جوان گفت: اكنون كه در خدمت شما هستم در حال يقين به سر مى برم. پيامبر از شنيدن كلمه يقين تعجب كرد، نشانۀ يقين را از جوان پرسيد.

او گفت: چنان قيامت را باور دارم كه خواب از من ربوده است. گويا جهنم و شعله هاى آتش را از يك سو وبهشت ونعمت هاى فراوانش را از سوى ديگر ودادگاه عدل خدا ومحشر وحضور مردم وخودم را براى محاسبۀ اعمال مشاهده مى نمايم.

پيامبر كه نشانه هاى يقين را از او شنيد، ادّعاى جوان را پذيرفت سپس آن جوان از پيامبر خواست كه براى او دعا كند تا در راه خدا شهيد شود پيامبر براى او دعا كرد،

ص: 267

پس از چندى جنگى پيش آمد كه اين جوان در آن شركت نمود و دهمين نفر بود كه در درگيرى بين حق و باطل در راه خدا به درجه شهادت رسيد.

چه كنيم به يقين برسيم؟

قرآن مى فرمايد:«و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين»(1) به آنچه از دين مى دانى عمل كن تا به يقين رسى. هر چه انسان بيشتر عبادت كند به يقين نزديك تر مى گردد.

لزوم عصمت رهبر آسمانى

مى توانيم دليل لزوم عصمت را مضمون اين شعر بدانيم:

هرچه بگندد نمكش مى زنند واى به روزى كه بگندد نمك

دليل نياز ما به رهبر معصوم، همان لغزشها و خطاها و انحراف هاى فكرى و عملى ماست. واى به روزى كه رهبر نيز دچار لغزش شود زيرا در اين صورت او نيز به رهبر معصوم ديگرى نياز دارد و اگر او هم معصوم نباشد، به رهبر سوم نياز است و بدين ترتيب تسلسل لازم مى آيد و باطل است.

از سوى ديگر بايد خداوند حجّت خود را بر مردم تمام كند و جايى براى بهانه باقى نگذارد و اين جز در سايۀ وجود رهبران معصوم ميسّر نيست.

چگونه مى توان مسئوليت رهبرى را بر دوش كسى گذاشت كه او خود نيز از خطا و اشتباه و گناه ايمن نيست؟! مضافاً، آيا سپردن رهبرى مردم به شخصى گنهكار، توهين به مقام انسانيت نيست؟!

قرآن دعاى حضرت ابراهيم را نقل مى كند كه عرض كرد: خدايا! مقام امامت و رهبرى را به ذرّيه من مرحمت كن. اما بى درنگ خداوند جواب مى دهد:«لاينال عهدى الظالمين»(2) هرگز اين عهد و پيمان الهى و مقام امامت نصيب انسان ظالم و گنهكار نمى شود.

ص: 268


1- . سوره حجر، آيه 99
2- . سورۀ بقره، آيۀ 124

همچنين در قرآن به ما فرمان داده شده كه بدون قيد و شرط از رسول خدا اطاعت كنيم و اين دستور، خود دليل بر عصمت آنهاست زيرا اگر انبيا دچار انحراف و گناه مى شدند، مى بايست فرمان خدا درباره اطاعت از رسول مشروط باشد، چنانكه فرمان پيروى از والدين با آن اهميت، مشروط است و با صراحت به فرزندان اعلام مى كند كه از والدين منحرف پيروى نكنيد.«و ان جاهداك على ان تشرك بى ماليس لك به علم فلاتطعهما»(1) اگر پدر و مادر بكوشند تا چيزى را كه در مورد آن علم ندارى با من شريك كنى اطاعت مكن.

خوانندۀ عزيز! با اندكى دقت و مقايسه ميان اطاعت مشروط از والدين و اطاعت بى قيد و شرط از رسول مى توان دريافت كه پيامبر در حدّى از عصمت قرار دارد كه در پيروى از او نيازى به هيچ گونه قيد و شرطى نيست، و به گفتۀ قرآن كريم:

«وماينطق عن الهوى ان هوالاوحى يوحى»(2) هرگز كلامى را از روى هوس نمى گويد و سخنان او جز وحى نيست.

چند تذكّر:

الف: برخى، پاره اى از آيات قرآن را دستاويز قرار داده اند و عصمت پيامبران را با آن خدشه دار مى سازند، در جمع بندى ما از آيات و روايات، داشتن مقام عصمت با هشدارها و اخطارها و عتاب هايى كه در قرآن آمده است هرگز منافاتى ندارد، زيرا همين عتاب ها مى تواند راهگشاى عصمت باشد و از برخى غلوها در مورد انبيا جلوگيرى نمايد.

ب: پيامبران، نه تنها در تبليغ كه در عقايد و احكام و نه تنها در گناهان كبيره كه در تمام گناهان و نه تنها در لغزشهاى عمدى كه حتى در لغزشهاى خطايى و سهوى نيز بايد معصوم باشند تا هيچ بهانه و دستاويزى براى دشمن و موجبى براى سلب اطمينان 4

ص: 269


1- . سوره لقمان، آيه 15
2- . سوره نجم، آيه 3 و 4

دوست باقى نماند. در قرآن آمده است:«فللّه الحجة البالغة»(1) براى خداست حجت كامل و رسا.

راستى اگر پيامبر و يا امامان، معصوم نباشند، ميان گفتار و اعمال آنها تناقض پيش نخواهد آمد؟ و آيا با وجود رهبر گناهكار و غير معصوم مى توان گفت: خداوند حجت را بر مردم تمام نموده است؟

ج: عصمت با استغفارها و نيايش هاى پيامبران منافاتى ندارد، زيرا همين كه پيامبر يا امام معصوم خود را در محضر خدا مى داند و با دل و جان مى پذيرد كه خدا بر فكر و دل او آگاه و ناظر است و تمام سخنان او ضبط مى شود، در حالى قرار مى گيرد كه حتى از اعمالى هم كه گناه نيست احساس خجالت و شرمسارى مى كند.

مثال: اگر من در خانه سرفه كنم احساس شرمندگى نمى كنم، اما همين كه براى برنامه درسهايى از قرآن جلو دوربين قرار مى گيرم، حتى از يك سرفه ناراحت مى شوم و از مردم عذرخواهى مى كنم، با اينكه گناه نيست زيرا كه خود را در محضر مردم مى بينم. اولياى خدا نيز كه خود را در محضر خدا مى دانند حتى از كوچك ترين عمل خود چنان احساسى دارند واين است فلسفۀ استغفار و مناجات و نيايش هاى پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام.

پاسخ به چند سؤال

تاكنون دربارۀ نياز انسان به انبيا و راه شناخت آنان مطالبى بيان شد. در اين بخش به گوشه اى از سؤالات و شبهات پاسخ مى دهيم.

سؤال: چرا انبيا از جنس بشر هستند؟

پاسخ: يكى از ايرادهايى كه به انبيا مى گرفتند، اين بود كه چرا بشر هستند و فرشته نيستند؟ در حالى كه زيبايى امر در اين است كه انبيا بشر باشند، زيرا اگر بشر نباشند،

ص: 270


1- . سوره انعام، آيه 149

انسان ها مدّعى مى شدند كه انبيا مسائل و مشكلات ما را نمى دانند و مرتب به ما دستور مى دهند! انبيا بايد همانند ديگر انسان ها شهوت و غضب داشته باشند و خود را كنترل كنند تا الگوى ديگران باشند. خداوند به پيامبر مى فرمايد: به آنها بگو من هم بشرى همانند شما هستم.«قل انّما أنا بشر مثلكم»(1)

سؤال: آيا انبيا مدينۀ فاضله ساختند؟

پاسخ: آمدن انبيا و قانون آسمانى براى هدايت مردم، يك ضرورت است و پذيرفتن مردم يك وظيفۀ ديگر و حساب اين دو از هم جداست. برنامه خدا اين نيست كه مردم را به اجبار هدايت نمايد و اگر چنين بود همۀ آنان هدايت مى شدند.«ولوشاء لهداكم اجمعين»(2)

چنانكه روش پيامبر نيز اجبار و سلب آزادى از مردم و تحكّم بر آنان نبوده است.

«لست عليهم بمصيطر»(3)

خداوند بايد وسيلۀ هدايت مردم را فراهم سازد.«انّ علينا للهدى»(4) و مردم هم بايد هدايت پذير باشند.

امّا گروهى از مردم هدايت را نپذيرفتند، اين امر نبايد سبب شود كه هدايت خداوند نسبت به ديگران قطع شود. همان گونه كه باغبان به خاطر وجود علف هرز، هرگز دست از آبيارى باغى كه درختان خوبى دارد برنمى دارد. در قرآن مى خوانيم:

«هنگامى كه خدا اراده فرمود انسان را خلق كند، ملائكه گفتند: اين انسان اهل فساد و خونريزى است». امّا خداوند در پاسخ آنان مى فرمود: من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد:«انّى أعلم ما لاتعلمون»(5)

از همه گذشته، ساختن نمونه هايى و تربيت افرادى براى اثبات مدّعا كافى است.

اگر يك معمار يا نقاش چند نمونۀ هنرى از خود نشان دهد، براى اثبات لياقت30

ص: 271


1- . سوره كهف، آيه 110
2- . سوره نحل، آيه 9
3- . سوره غاشيه، آيه 22
4- . سوره ليل، آيه 12
5- . سوره بقره، آيه 30

وى كفايت مى كند.

انبيا از طرف خدا طرح جامعۀ سالم را مى دهند و خود هم به آن عمل مى نمايند و افرادى را نيز كه آمادگى دارند كشف و آنان را تربيت مى كنند و يك جامعۀ كوچكى را براى نمونه به دنيا عرضه مى كنند و سپس از همه دعوت مى نمايند كه طبق اين مدل و الگو نظام اجتماعى خود را بسازند.

پيامبر عزيز اسلام، امّتى تشكيل داد از سفيد و سياه و از قبايل مختلف و اساس كار خود را بر مبارزه با شرك و طاغوت و ايمان به خدا پى ريزى نمود. تمام امتيازات موهوم را از بين برد و اخلاق و بهداشت و خدمت و مساوات در برابر قانون خدا و اخوّت اسلامى وعدل وقسط وآزادى وصداقت واخلاص وعزّت را به ارمغان آورد.

افرادى همچون حضرت على عليه السلام و ابوذر و سلمان و مقداد و ميثم تربيت نمود كه تا پاى جان ايستادند، از شهادت استقبال كردند و از دادن خون خود در راه استقرار نظام خدايى مضايقه نكردند.

اكنون اگر هنوز دنيا رنگ مكتب انبيا عليهم السلام را نگرفته، بايد علل آن را در جاى ديگر بررسى كنيم، نه در ضعف مكتب اسلام و يا عدم لياقت رهبران دينى.

خورشيد بر همه چيز مى تابد، اگر به آينه تابيد و نورش منعكس شد ولى به ديوار تابيد و منعكس نشد، هرگز در خوبى خورشيد و در نورافشانى اش تشكيك نمى كنيم. شما اگر ميليون ها توپ دربسته به اقيانوس بيندازيد، قطره اى آب وارد آنها نمى شود، زيرا توپ دربسته است وگرنه آب از نفوذ خود دريغ ندارد.

مردمى كه چشم بسته و گوش بسته و دل بسته هستند و به قول قرآن:

«لهم قلوب لايفقهون بها و لهم أعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ»(1) اينها دل دارند امّا نمى فهمند، چشم دارند اما نمى بينند، گوش دارند امّا نمى شنوند، آرى اينها همچون چهار پايانند، بلكه گمراه تر.79

ص: 272


1- . سوره اعراف، آيه 179

كسى كه استعداد شناختن و ديدن حقّ را دارد امّا حاضر به شناخت و پذيرش حقّ نيست، به مراتب از چهارپايان كه داراى استعداد و امكانات نيستند بدتر است.

انسانى كه هدفش، خور و خواب و شهوت است حيوانى بيش نيست و مكتب هايى كه شعار (خوراك، پوشاك، مسكن) مى دهند تمام استعدادهاى انسان را در مسير زندگى حيوانى خلاصه مى كنند. آرى، اين مكتب ها بزرگ ترين توهين را به مقام جانشين خدا و انسانيت انسان نموده اند.

كوتاه سخن آنكه اين مردمند كه بايد جامعۀ ايده آل بسازند. انبياى الهى معلّمانى هستند كه خود را براى درس دادن آماده مى كنند، اين شاگرد است كه بايد درس را فراگيرد. پيامبران پزشكانى هستند كه دارو مى دهند و اين بيمار است كه بايد طبق دستور پزشك به معالجۀ خود بپردازد. اگر انبيا جامعۀ ايده آل نساختند به خاطر كوتاهى خود مردم است. اين پاسخ را با بيان چند آيه قرآن زينت مى بخشيم:

«انّ الله لايهدى القوم الظالمين»(1) همانا خدا افراد ستمگر را هدايت نمى كند.

«انّ الله لايهدى القوم الكافرين»(2) همانا خدا افراد كافر را هدايت نمى كند.

«انّ الله لايهدى القوم الفاسقين»(3) همانا خدا افراد فاسق را هدايت نمى كند.

«انّ الله لايهدى مَن هو مسرف كذّاب»(4) همانا خدا افراد اسرافكار و دروغگو را هدايت نمى كند.

در اين آيات به خوبى روشن است كه علت دور بودن از هدايت انبيا و عدم تشكيل يك جامعۀ ايده آل خود مردم هستند، زيرا به خاطر ظلم و كفر و فسق و اسراف و دروغگويى از قابليّت هدايت افتاده اند.

در صفحۀ اول قرآن تابلويى نصب شده كه مى فرمايد:«ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين»(5) يعنى با اينكه قرآن براى هدايت تمام جهانيان نازل شده امّا تنها افراد 2

ص: 273


1- . سوره قصص، آيه 50
2- . سوره مائده، آيه 67
3- . سوره منافقون، آيه 6
4- . سوره غافر، آيه 28
5- . سوره بقره، آيه 2

پرهيزكار كه در برابر حق، تكبر و لجاجت و عناد و هوس را كنار گذاشته و در جستجوى حقند، از هدايت آن بهره مند مى شوند.

سؤال: چرا همۀ انبيا در شرق ظهور كرده اند؟

پاسخ: تاريخ گذشتۀ غرب براى ما روشن نيست وما هيچ دليلى نداريم بر اينكه تمام پيامبران در مشرق زمين بوده اند، بلكه از آيه «ولكلّ امّة رسول»(1) مى توان استفاده كرد كه هر امتى پيامبرى داشته است.

سؤال: انبيا چند نفر بودند و ايمان به همۀ آنان چه لزومى دارد؟

پاسخ: در قرآن نام بيست و پنج نفر از پيامبران آمده ولى در سوره مؤمن مى خوانيم:

«ولقد ارسلنا رسلاً من قبلك منهم مَن قصصنا عليك و منهم مَن لم نقصص عليك»(2)

ما قبل از تو پيامبرانى فرستاديم كه داستان بعضى از آنها را نقل نموده و ماجراى عدّۀ ديگرى را براى تو بازگو نكرده ايم.

از اين آيه به دست مى آيد كه عدد پيامبران منحصر در اين بيست و پنج نفرى كه نامشان در قرآن آمده نيست. اگر به روايات مراجعه كنيم عددهاى گوناگونى را مى يابيم امّا معروف ترين روايات، حديثى است كه از ابوذر غفارى نقل شده كه مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم: انبيا چند نفر بوده اند؟ فرمود: يكصد و بيست و چهار هزار نفر.(3)

همچنين بر اساس آيات 136 سوره بقره و 86 سوره آل عمران و 105 سوره نساء، ايمان به تمام انبيا لازم است و شايد دليل آن اين باشد كه مسألۀ بعثت، يك حادثۀ اتّفاقى نيست، بلكه يك جريان و امر الهى است.

ايمان به پيامبران پيشين يعنى ايمان به لطف هميشگى خدا دربارۀ همۀ انسان هادر طول تاريخ، يعنى ايمان به حكمت ثابت خدا، ايمان به يك ضرورت دائمى كه30

ص: 274


1- . سوره يونس، آيه 47
2- . سوره غافر، آيه 78
3- . تفاسير مجمع البيان و تفسيرنمونه؛ بحارالانوار، ج 11، ص 30

همان لزوم رهبرى معصوم است. يعنى ايمان و اطمينان به پيروزى حق بر باطل.

آرى، ايمان به اين عقيده كه در طول تاريخ بشريت، مردان حقّ در يك سو و طاغوت ها و جبهه هاى باطل در سوى ديگر صف آرايى كرده و در تمام مراحل، عاقبت، پيروزى از آنِ حقّ و سرنگونى و رسوايى نصيب پيروان باطل شده است، همين ايمان به اين سنت خدا، رمز رشد و استقامت و پايدارى است.

محمّد صلى الله عليه و آله خاتم پيامبران

پيامبر گرامى اسلام، آخرين فرستادۀ الهى و خاتم پيامبران است. قرآن در اين رابطه مى فرمايد:«ما كان محمّد أبا أحدٍ من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النّبيّين»(1)محمد پدر يكى از مردان شما نيست، بلكه فرستاده خدا و آخرين پيامبر است.

سؤال: چرا جريان نبوّت با حضرت محمد صلى الله عليه و آله پايان يافت؟

پاسخ: وقتى آب حوض را عوض مى كنند كه آلوده باشد. وقتى خيابان و منزل و لباس و ماشين را تعمير و اصلاح مى كنند كه ريزش و خرابى و پارگى داشته باشد. نياز به پيامبر جديد هم زمانى است كه در كتاب پيامبر قبلى تحريف و كتمان رخ داده باشد.

اگر حتى يك حرف از قرآن تغيير نيافته و مسأله اى هم بى پاسخ نمانده، نيازى به پيامبر جديد نيست، بر خلاف كتاب هاى آسمانى پيشين كه اگر نگاهى به تورات و انجيل امروز كنيد آنقدر حرف هاى پوچ و خلاف عقل مى بينيد كه از خواندن آن شرم مى كنيد.

از سوى ديگر گاهى يك نفر بى سواد قصد دارد به محل دورى برود، در اينجا چاره اى نيست مگر اين كه كوچه به كوچه آدرس بگيرد، امّا اگر همين راه را شخص ديگرى كه باسواد است بخواهد طى كند و ما يك نقشه كلى از شهر و خيابان هاى آن را به دست او دهيم، او خود راه را انتخاب خواهد نمود.

ص: 275


1- . سوره احزاب، آيه 40

مردم قديم كه جامعه شان به حدّ رشد نرسيده بود، آدرس كوچه به كوچه لازم است، ولى وقتى جامعه به رشد رسيد، اگر يك نقشۀ كلّى را هم به او بدهند راهش را مى يابد و نيازى به حضور مستقيم راهنما (پيامبران) نيست. البته وجود امامان معصوم و فقها براى حفظ و صيانت قوانين و رهنمودها لازم است.

مطلب ديگر اينكه پيامبران پيشين (جز افراد انگشت شمار) معمولاً كتاب نداشته اند و اكثراً دستورات پيامبران بزرگ را تبليغ مى كردند و چنين نبود كه همۀ آنان صاحب كتاب باشند. بنابراين با وجود امامان معصوم و اسلام شناسان با تقوا كه اين مسئوليت را به عهده گرفته اند، لزومى به آمدن انبيا نيست، زيرا ابلاغ دستورات دينى از علماى عادل نيز برمى آيد. لذا از مسأله اجتهاد نبايد غافل باشيم زيرا فقهاى عادل با در دست داشتن قواعد كلى دين، همواره مى توانند حكم خدا را از قرآن و حديث استخراج نمايند.

رسالت جهانى پيامبر اسلام

رسالت پيامبر اسلام حضرت محمّد صلى الله عليه و آله جهانى است، يعنى اختصاص به زمان خاص ندارد، بلكه براى همۀ عصرها و همۀ نسل هاست. قرآن مكرّر اين حقيقت را تذكّر مى دهد:

«و ما ارسلناك الاّ كافّة للناس»(1)

ما تو را جز براى تمامى انسان ها نفرستاديم.

«قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا»(2)

اى پيامبر! بگو: اى مردم! من فرستادۀ خدا به سوى همۀ شما هستم.

پيامبر نيز خود اين مطلب را بيان فرموده است: «أنا رسول من ادركت حيا و من يولد بعدى»(3) من پيامبر همه هستم، چه كسانى كه آنها را در زمان حيات خود درك

ص: 276


1- . سوره سبأ، آيه 28
2- . سوره اعراف، آيه 158
3- . ميزان الحكمه

كرده ام و چه كسانى كه پس از من متولد خواهند شد.

علاوه بر اين، نامه هايى كه پيامبر به اطراف و اكناف عالم و براى سران كشورها مى فرستاد، دليلى ديگر بر جهانى بودن رسالت اوست.

يك روز صبح پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يارانش را احضار كرد و در سخنانى به آنان فرمود:

«برخيزيد، پيك رسالت شويد ونداى توحيد را به گوش جهانيان برسانيد...» سپس براى ابلاغ پيام شش نفر را به ايران، روم، حبشه، مصر، يمامه، بحرين و اردن فرستاد.(1)10

ص: 277


1- . فروغ ابديت، ج 2، ص 210

كارنامه انبيا

اشاره

در اين بخش، گوشه اى از كارنامه انبيا و اهداف مقدّس آنان به صورت مختصر بررسى مى شود. در آغاز به مسئوليت كلّى و اصلىِ تمامى انبياى الهى مى پردازيم.

روش ما در تمام بخش ها، استناد به وحى و كلمات پيشوايان معصوم بوده، در اينجا نيز ابتدا به سراغ قرآن مى رويم تا ببينيم وظيفۀ انبيا را چگونه بيان نموده است.

تبليغ، مسئوليت عمومى پيامبران

انبيا مسئولند پيام خدا را به بندگانش برسانند، اين كار اصلى انبياست. آنها موظّفند دستورهاى الهى را بدون هيچ تغيير به مردم ابلاغ كنند. خوبى ها و بدى ها را براى مردم بيان كنند. راه سعادت و رستگارى را به آنان نشان دهند و همگان را از وجود هرگونه بيراهه و انحراف و كجى با خبر سازند.

ويژگى هاى تبليغى پيامبران

1 - تبشير و تنذير

پيامبران در تبليغ دين خدا هم از شيوۀ تبشير و اميد دادن استفاده مى كنند و هم از شيوۀ تنذير و بيم دادن.

تبشير قائد است و تنذير سائق. قائد كسى است كه جلو كاروان حركت مى كند وكاروان را به پيش مى برد. سائق كسى است كه از عقب كاروان حركت مى كند و افراد كاروان را از بازماندن محافظت مى كند.

مبلّغ بايد مراقب باشد كه وظيفه او تنذير است و نه تنفير به معناى ايجاد نفرت و فرارى دادن، لذا پيامبراسلام به نمايندگانى كه براى تبليغ به اطراف گسيل

ص: 278

مى داشت، مى فرمود: «بشّروا و لا تنفّروا يسّروا و لا تعسّروا»(1).

2 - نترسيدن از ديگران

آنها فقط از خدا مى ترسند. قرآن در توصيف آنها مى فرمايد:«الّذين يبلّغون رسالات الله و يخشونه ولايخشون احداً الاّ اللّه»(2) آنان كه پيام خدا را ابلاغ مى كنند و از احدى جز خدا نمى ترسند.

3 - استقامت

پيامبران در تبليغ خود استقامت مى ورزند. قرآن خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«ف استقم كما امرت»(3) همان گونه كه مأموريت يافته اى، استقامت داشته باش.

4 - تذكّر

پيامبران آنچه را كه خير و صلاح مردم است، مرتّب به آنها يادآورى مى كنند:

«فذكّر انّما انتَ مذكّر»(4)

خواسته هاى پيامبران از خدا

پيامبران الهى در راه تبليغ دين و رساندن پيام ها و دستورات خداوند به مردم، چند چيز از خداوند درخواست مى كنند:

1 - سعۀ صدر.«ربّ اشرح لى صدرى»(5)

2 - آسانى كارها.«و يسّر لى امرى»(6)

3 - قابل فهم بودن پيام.«يفقهوا قولى»(7)

نكته ظريفى كه در اينجا وجود دارد آن است كه آنچه را حضرت موسى از خدا مى خواهد، خداوند بدون درخواست، به پيامبر اسلام عطا فرموده است.«الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك»(8)

ص: 279


1- . صحيح مسلم، حديث 3262
2- . سوره احزاب، آيه 39
3- . سوره هود، آيه 112
4- . سوره غاشيه، آيه 21
5- . سوره طه، آيه 25
6- . سوره طه، آيه 26
7- . سوره طه، آيه 28
8- . سوره انشراح، آيه 1 و 2
قلمرو تبليغى پيامبر اسلام

شيوۀ كار پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت مردم به سوى خداپرستى و انجام اعمال صالح از راه دانش و بينش است.«اُدع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة»(1)

او در عمل به دستورات دين از خود شروع كرد و اولين عامل به دستورهاى الهى بود.«و ثيابك فطهّر»(2)

سپس به فرمان الهى به تربيت همسران و دخترانش پرداخت و آنان را تبليغ كرد.

«قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين...»(3)

آنگاه مأمور ارشاد و هدايت خويشاوندان نزديك خود مى شود.«و أنذر عشيرتك الاقربين»(4)

پس از آن مأموريت يافت كه مردم مكه و اطراف آن را به هدايت و خداپرستى دعوت كند.«لتنذر ام القرى و من حولها»(5)

آنگاه عالم بشرى را به راه راست فراخواند.«و ما ارسلناك الاّ كافّة للناس بشيراً و نذيراً»(6)

ص: 280


1- . سوره نحل، آيه 125
2- . سوره مدّثر، آيه 4
3- . سوره احزاب، آيه 59
4- . سوره شعراء، آيه 214
5- . سوره انعام، آيه 92
6- . سوره سبأ، آيه 28

مأموريت هاى انبيا

اشاره

اكنون به ذكر موارد مأموريت هاى آنها مى پردازيم:

1 - دعوت مردم به يكتاپرستى

دعوت مردم به توحيد و پرستش خدا، سرلوحۀ تعاليم انبياست. آنها با زبانى شيوا و آرام و متين «قولاً ليّنا»(1) و مطابق با درك و شعور افراد «انّا معاشر الانبياء امرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم»(2) اين مسئوليت خود را انجام مى دادند و با بيان نعمت هاى الهى و پاداش هاى دنيوى و اخروى مردم را به عبادت الهى فرا مى خواندند.

بيان نعمت هاى الهى و آگاهى نسبت به آنها، انسان را به عبادت خدا تشويق و ترغيب مى كند. خداوند به حضرت موسى عليه السلام فرمود: مردم را عاشق من كن! عرض كرد: چگونه؟ فرمود: نعمت هايم را برايشان بشمار. «ذكّرهم آلائى و نعمائى ليحبّونى»(3)

برخى مى پرسند: چه كنيم كه فرزندمان نماز بخواند؟ مى گويم: الطاف خدا را براى فرزندت بگو، او به خدا علاقه مند خواهد شد و در نتيجه، نماز خواندن براى او آسان و شيرين مى شود.

انبيا نحوه پرستش را نيز به انسان ها مى آموزند، در غير اين صورت، انسان ها در نوع پرستش دچار اشتباه و خرافات مى گردند.

يكى از اشعار غلطى كه در ميان ما رايج است، شعر معروفى است دربارۀ موسى و شبان كه آن چوپان براى پرستش خدا، به دنبال آب و جارو كردن خانه خدا و شانه

ص: 281


1- . سوره طه، آيه 44
2- . بحارالانوار، ج 1، ص 85
3- . بحارالانوار، ج 2، ص 4

كردن موهاى خدا بود.

اصولاً فلسفۀ بعثت حضرت موسى عليه السلام و ساير انبيا آن است كه اگر مردم اشتباهى مرتكب مى شوند، اصلاح شوند. وظيفه موسى اصلاح و راهنمايى است، در غير اين صورت، بعثت يعنى هيچ، يعنى لغو! اين كه «هر چه مى خواهد دل تنگت بگو» معنا ندارد! مثل اينكه در سر چهارراه، پليسى را بگذاريم و بعد بگوييم: هر كس هر جورى مى خواهد بيايد و برود. خوب، اين پليس چه كاره است؟

2 - مبارزه با شرك

دوّمين مأموريت انبيا مبارزه با شرك وخرافات است، از آدم پرستى گرفته تا ماه و خورشيد پرستى تا سنگ و چوب پرستى، تا ملّيت و مدرك پرستى و تا مقام و پول و هوا پرستى و ساير شاخه ها و مويرگ هاى شرك كه بايد با دست تواناى انبيا برچيده شود.

اين فرياد ابراهيم عليه السلام است كه با آن همه سخنان نرم با عموى بت پرست خود و با آن همه استدلال هاى زيبا براى نمرود و با آن روش ابتكارى خود براى خورشيد و ماه پرستان، همين كه دريافت سخن و استدلال ديگر اثر ندارد فرياد زد كه من بت هاى شما را در آينده اى (نه چندان دور) درهم مى كوبم:«تاللّه لاكيدنّ اصنامكم»(1) و چنين هم كرد، زيرا آنجا كه نصيحت و موعظه و استدلال اثر ندارد با يك عمل قاطع و انقلابى بايد فطرت هاى خفتۀ مردم را بيدار نمود و لذا ابراهيم را مى بينيم در روزى كه شهر خلوت شد تبر خويش را برداشت و به بتكده رفت و به قول قرآن «فجعلهم جذاذاً»(2) بت ها را قطعه قطعه كرد و تبر را به گردن يكى از بت هاى بزرگتر انداخت و رفت. همين كه مردم به شهر بازگشتند و شكسته شدن بت ها را ديدند از يكديگر پرسيدند: كدام ظالم خدايان ما را اين چنين درهم كوبيده58

ص: 282


1- . سوره انبياء، آيه 57
2- . سوره انبياء، آيه 58

است؟ چيزى نگذشت كه متوجه ابراهيم شدند و گفتند: اين عمل تنها كار اوست، ابراهيم هميشه از بت ها و بت پرستى ما شديداً انتقاد مى كرد اكنون بايد او را دستگير و در برابر مردم احضارش كنيم تا هم او به ظلم خود اقرار كند و هم ما عمل او را محكوم كرده، به جزاى كارش برسانيم.

ابراهيم را آوردند و از او پرسيدند: چرا بت ها را درهم كوبيدى؟ گفت: اگر بت بزرگ سخن مى گويد از او بپرسيد. مردم به يكديگر نگاه كرده، پيش خود گفتند: بت كه حرف نمى زند. ابراهيم عليه السلام كه منتظر چنين صحنه اى بود و ديد بت پرستان به خود آمدند و سرهايشان را به زير افكندند، فرياد زد آيا عبادت مى كنيد بت هايى را كه قادر بر نفع و ضرر شما نيستند؟ آيا تعقّل نمى كنيد؟

اين ماجرا كه در سوره انبياء از آيه 58 به بعد آمده، بيانگر يكى از كارهاى پيامبران بزرگوار است كه چگونه يك تنه براى مبارزه با شرك و خرافات و بيدار كردن وجدان هاى خفته، دل به دريا زده، به استقبال خطر مى رفتند، آنان حتى حاضر بودند براى نجات مردم از آتش قيامت، آتش دنيا را تحمّل كنند. بارها خوانديم و شنيديم كه دشمنان ابراهيم عليه السلام آتشى سهمگين به وجود آوردند و آن قهرمان توحيد را در آن افكندند، غافل از آنكه نقشۀ آنها نقش بر آب خواهد شد، و به ارادۀ خدا ابراهيم عليه السلام از ميان آتش جان به سلامت خواهد برد.

انبيا مردم را نسبت به انواع شرك آشنا مى كنند و آن ها را از آن بر حذر مى دارند.

البتّه عوامل متعددى وجود دارد كه انسان را از توحيد منحرف مى كند و به شرك مى كشاند. گاهى انسان توجه ندارد كه كارهاى او شرك است، بلكه خود شرك است. خودپرستى نوعى شرك است. زيرا هنگامى كه خود پرستى آمد، خداپرستى مى رود. ممكن است كسى 10 سال درس خداپرستى بدهد، اما همين بحث ها خود پرستى باشد.

200 مرتبه كلمۀ «دون الله» در قرآن پيام دارد كه مراقب و مواظب كارها و نيّات

ص: 283

خود باشيم. ريا شرك است. اگر يك درصد عبادت براى غير خدا باشد، عبادت خراب مى شود.

خاطره

سوار هواپيما شديم، چيزى به پرواز نمانده بود امّا اعلام شد: مسافران پياده شوند! همه را پياده كردند، سؤال كرديم چه خبر است، آيا بمبى يا تروريستى در هواپيما وجود دارد؟ گفتند: يك سوسك درون هواپيما ديده شده است! گفتيم: اين همه مسافر را به خاطر يك سوسك پياده كرديد؟! گفتند: بله! ممكن است اين سوسك يكى از سيم هاى حساس را بجود و رابطۀ خلبان با برج مراقبت قطع شود و منجر به سقوط هواپيما گردد. آرى، يك پرواز، به خاطر يك سوسك متوقّف مى شود، شرك نيز مانند همان سوسك است با اين تفاوت كه شرك سيم اخلاص را مى جود. بنابراين، شرك را دست كم نگيريم!

امام سجاد عليه السلام در شب هاى ماه رمضان مى فرمود: «الهى طهّر قلبى من الشرك»، پروردگارا! دلم را از شرك پاك گردان.

نتيجه و ثمره دورى از شرك و داشتن اخلاص چند چيز است. اولاً: آدم مخلص هيچ گاه عقده اى نمى شود، ثانياً: هيچ گاه پشيمان نمى گردد. ثالثاً: شيطان حريف او نمى شود. شيطان به اين حقيقت اعتراف كرده و گفته است: خدايا! به عزّتت قسم همه مردم را گمراه مى كنم، مگر بندگان مخلص تو را.«الا عبادك منهم المخلصين»(1)

3 - مبارزه با طاغوت

خداوند به موسى عليه السلام خطاب مى كند كه به سراغ فرعون برو زيرا او طغيان كرده است.«اِذهب الى فرعون انّه طَغى»(2)

آرى، انبيا بايد جلو تمام طاغوت ها و ياغى ها را بگيرند و مبارزۀ واقعى و جدّى با24

ص: 284


1- . سوره حجر، آيه 40
2- . سوره طه، آيه 24

آنان در رأس برنامه هاى انبيا قرار دارد و اين مبارزه زمينه ساز توحيد است، زيرا تا خدايان دروغين نفى نشوند ما به «اللّه» نمى رسيم. در جمله «لااله الاّ اللّه» كه شعار توحيدى ماست، ابتدا با «لااله» تمام طاغوت ها نفى مى شود و سپس با «الله» آشنا مى شويم، راستى كه تا ظرف دل از غير خدا پاك نشود جاى خدا نخواهد بود.

4 - نجات محرومان و مستضعفان

حضرت موسى عليه السلام به فرعون مى گويد: بنى اسرائيل را كه در چنگال ظلم تو به بردگى كشيده شده اند آزاد كن و دست از شكنجه و آزار و استثمار آنان بردار.

«فارسل معنا بنى اسرائيل و لا تعذّبهم»(1)

آرى، نجات محرومان و مستضعفانِ زير سلطه، وظيفه پيامبران الهى است. ناگفته پيداست حساب محكوم كردن ظلم كه از طرف انبيا صورت مى گيرد، از حساب محكوم كردن هايى كه در سمينارها و قطعنامه ها و شعارهاى ديپلماسى كشورها صورت مى گيرد جداست، زيرا مى بينيم كه واقعاً موسى عليه السلام بنى اسرائيل را آزاد كرد و فرعون را بيچاره كرد، اما حاميان حقوق بشر در طول عمرشان حتى حقوق يك ماه خودرا صرف نجات انسان ها نكردند و در هيچ جاى دنيا گام چشمگيرى براى رهايى مستضعفان برنداشته اند و تنها با نام حقوق بشر براى خود حقوقى تثبيت نموده اند. آيا وقت آن نشده است كه مستضعفان جهان از اين تشكيلات قطع اميد كنند و با هم متّحد شوند و در راه انبيا قرار گيرند؟

5 - اقامه شعائر و فرائض دينى

انبيا در انديشۀ اقامه فرائض و واجبات دينى، همچون نماز، زكات، امر به معروف و نهى از منكر در جامعه بوده اند.«الّذين ان مكّناهم فى الارض اقاموا الصلوة و اتوا الزّكاة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر»(2)41

ص: 285


1- . سوره طه، آيه 47
2- . سوره حج، آيه 41

نماز، تبلورى از ارتباط بندگان خدا با خالق خويش و زكات مظهر ارتباط بندگان با يكديگر و امر به معروف و نهى از منكر تبلورى از احياى ارزش ها و خوبى ها و محو زشتى ها و بدى ها در جامعه است. امّا دشمنان انبيا هنگامى كه به قدرت مى رسند، در صدد فساد و جنگ و تباهى هستند.«اذا تَولّى سَعى فى الارض ليفسد فيها»(1)

6 - داورى به حق و عدالت

يكى ديگر از مأموريت هاى انبيا، مسئوليت داورى و قضاوتِ به حقّ ميان مردم است، قرآن مى فرمايد:

«ولكلّ امّة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط وهم لايظلمون»(2) براى هر امّتى پيامبرى است، همين كه پيامبرشان به سراغشان آمد ميان مردم به عدالت حكم مى شود و هرگز به كسى ظلم نمى شود.

«يا داود انّا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق»(3) اى داوود! ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس در ميان مردم به عدالت داورى كن.

7 - دعوت مردم به خوبى ها

پيامبر همواره مردم را به كارهاى نيك و معروف سفارش مى كرد.«يأمرهم بالمعروف»(4) او آنان را از غارت گرى به ايثار، از بت پرستى به خدا، از تفرقه به وحدت، از قتل به اخوّت، از اسراف به زهد، از جهل به علم، از ظلم به عدالت، از57

ص: 286


1- . سوره بقره، آيه 205
2- . سوره يونس، آيه 47
3- . سوره ص، آيه 26
4- . سوره اعراف، آيه 157

تبعيض به تساوى، از غرور به تواضع و از شرك به اخلاص رساند و يك انقلاب بزرگ فرهنگى به معناى وسيع و جامع و واقعى به وجود آورد و اين، مسئوليّتى است كه بر دوش همۀ پيامبران الهى بوده است.

8 - بازداشتن مردم از بدى ها

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله همچون ساير انبيا، مردم را از انجام منكرات باز مى داشت.

«وينهاهم عن المنكر»(1)

زندگىِ اعراب قبل از بعثت، از نظر فكرى، فرهنگى، عقيدتى، بهداشتى، اقتصادى، امنيّتى و اجتماعى در بدترين وضع بوده است، كه براى هر يك شاهدى از سخنان حضرت على عليه السلام نقل مى كنيم:

از نظر فكرى: چراغ هدايت به كلى خاموش و حيرت و كور دلى همه را فراگرفته بود: «فالهدى خامل و العمى شامل»(2)

از نظر فرهنگى: كسى كه بتواند كتابى بخواند وجود نداشت: «و ليس احد من العرب يقرء كتابا»(3)

از نظر عقيده: به دور بت هايى از سنگ و چوب، همچون پروانه مى گشتند و عبادت مى كردند: «و الاصنام فيكم منصوبة»(4)

از نظر بهداشتى: آب آلوده و غذاى فاسد مصرف مى كردند: «يشربون الكدر»(5)، «و طعامها الجيفة».(6)

از نظر اقتصادى: چنان فقر بر آنها حكومت مى كرد كه جز نان خشك و بى خورشت چيز ديگرى براى اكثر مردم وجود نداشت: «و تأكلون الجشب»(7)

از نظر امنيّتى: بر دل مردم ترس و بر مغز آنان شمشير حكومت مى كرد. آنچه به دلها چسبيده بود، ترس و آنچه جدا بود شمشير بود. «شعارها الخوف و دثارها السيف»(8) از يكديگر مى ترسيدند و وحشت همگان را فراگرفته بود، ولى در عين حال ظاهرى شجاع داشتند، شمشير مى كشيدند و يكديگر را تهديد مى كردند.88

ص: 287


1- . سوره اعراف، آيه 157
2- . نهج البلاغه، خطبه 2
3- . نهج البلاغه، خطبه 33
4- . نهج البلاغه، خطبه 33
5- . نهج البلاغه، خطبه 26
6- . نهج البلاغه، خطبه 88
7- . نهج البلاغه، خطبه 26
8- . نهج البلاغه، خطبه 88

از نظر اجتماعى: تفرقه و درگيرى ميان قبايل چنان بود كه گاهى به بهانه اى كوچك خون يكديگر را مى ريختند، پيوندهاى فاميلى از هم گسسته بود، آنچه ضعيف بود حق و آنچه قوى بود شيطان بود، سرمۀ چشم ها اشك بود، اين شرايط اسفناك در بيان على عليه السلام چنين ترسيم شده است: «تسفكون دمائكم وتقطعون ارحامكم»(1)

كوتاه سخن آنكه مردم در بدترين نوع زندگى و غرق در خرافات و متحيّر در تاريكى هاى شرك و تفرقه و ظلم و فقر به سر مى بردند، پيامبر اسلام آمد و تمام اين پرده هاى ظلم و منكرات و ابرهاى تيره را كنار زد. آرى، يكى از كارهاى انبيا نهى از منكر و مبارزه با مفاسد است. رسول خدا صلى الله عليه و آله با همۀ مفاسد مبارزه كرد: آدم كشى، فرزندكشى، سجده براى شاهان در ايران و براى بت ها در عربستان و شيوع ربا و مشروبات. راستى چه خدمتى براى نجات انسان ها از مبارزه با اين منكرات با ارزش تر است.

اگر مردم جهان با زندگى و فداكارى رهبران آسمانى و مصلحان واقعى آشنا شوند، هرگز رهبرانى را كه به نام حمايت از كارگران و محرومان در بهترين كاخ ها زندگى مى كنند و فيلسوف نمايانى كه به نام علم و فلسفه ميليون ها انسان را به نيستى كشانده اند، بر پيشوايان معصوم ترجيح نمى دادند و خط مستقيم انبيا را دنبال مى كردند.

انبيا هم صادق بودند و هم موفّق، ديگران نه صادقند و نه موفق. چون هر چند سال كه مى گذرد با نارسايى مكتب هاى ساختۀ دست بشر و واكنش هاى منفى آن برمى خوريم و اگر كسانى گاه و بيگاه كلام حقى و طرح صحيحى براى جامعه ارائه مى دهند، بهتر از آن را در مكتب انبيا مى يابيم.

از همه گذشته، ديد مصلحان و رهبران غير آسمانى تا مرز مرگ بيشتر نيست اما26

ص: 288


1- . نهج البلاغه، خطبه 26

طرحى كه انبيا ارائه مى دهند اثر جاودانى دارد. طرحى كه ديگران ارائه مى دهند يك بعد زندگى را آباد مى كند ولى ابعاد ديگر را ناديده مى گيرند. چنانكه گاهى به عنوان اصالت انسان و آزادى، از تمام ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى غفلت مى شود.

گاهى چنان به اقتصاد توجّه مى شود و آن را زيربنا قرار مى دهند و براى تمام پديده هاى اجتماعى وسياسى وعقيدتى تفسير اقتصادى مى كنند كه ارزشهاى ديگر فراموش مى شود.

اما طرح خدايى انبيا بدون آنكه از ارزشى بكاهد و يا اصلى را ناديده بگيرد به انسان عرضه مى شود و اين خود يكى از امتيازات طرح انبياست، اين اسلام است كه در ميدان جنگش نيز نماز و اخلاق و بهداشت به چشم مى خورد. نماز جماعتش تنها عبادت نيست كه بعد سياسى و اجتماعى نيز دارد.

9 - تزكيه و تعليم

از مأموريت هاى انبيا، تزكيه و تعليم است.«يُزكّيهم و يُعلّمهم»(1) تزكيه يعنى رشد دادن و پاك كردن. انسان تا خود را از آلودگى ها و خودخواهى ها و تعصّبات جاهلى نرهاند، رشد نمى كند.

بايد تزكيه و تعليم در كنار هم باشند. به منزلۀ دو بال براى پرواز در دنيا و آخرت كه بايد با هم ديده شوند. دنياى غرب در «يعلّمهم» جلو رفته، امّا در «يزكّيهم» در چاله افتاده است!

داستان

شخصى سوار اسب بود. به رودخانه كم عمقى رسيد و خواست عبور كند، امّا اسب به جاى آنكه پا در آب نهد و عبور كند، همين كه به آب رسيد ايستاد. صاحب اسب پياده شد و لباس خود را بالا گرفت و جلو افتاد و افسار اسب را كشيد امّا 2

ص: 289


1- . سوره جمعه، آيه 2

حركت نكرد، شروع كرد به شلاق زدن اسب امّا باز هم فايده اى نداشت. پير مرد حكيمى كه در گوشه اى به تماشاى اين صحنه نشسته بود صاحب اسب را فراخواند و گفت: اگر آب را گل آلود كنى اسب حركت خواهد كرد، او دستور پيرمرد را انجام داد و چون اسبش به راحتى از آب گذشت، در آن سوى رودخانه از پيرمرد تشكّر كرد و فلسفۀ گل آلود كردن آب را پرسيد. پيرمرد گفت: آب كه زلال بود، اسب شما خود را در آب مى ديد و چون خود را مى ديد پا روى خود نمى گذاشت!

انسان هم تا خود را ببيند و خود محور و خودخواه و خودبين و خودپرست باشد و در انديشۀ خود، حزب، گروه، خط و باند خود باشد، پا روى خود و هوسهاى خود نگذارد، هيچ گاه نتواند حركت كند و كسى كه از خود عبور نكند به خدا نمى رسد.

يكى از علما مى فرمود: در زمان طاغوت همراه حضرت امام قدس سره از قم به تهران مى رفتيم، در ماشين به امام عرض كردم: خوب شد كه دولت عراق اجازۀ سفر به آن كشور را نمى دهد. امام فرمود: چطور؟ گفتم: اگر عراق اجازه دهد، فضلاى حوزۀ علميّه قم مى روند عراق و كفّۀ حوزۀ علميّه نجف بر قم خواهد چربيد. ايشان مى فرمود: وقتى اين سخن را به امام گفتم، امام به من فرمودند: اين فكر شرك است.

حوزه ى قم با حوزه ى نجف چه فرقى مى كند!

برخى همين كه دو كتاب مى خوانند، خودشان را مى گيرند و فكر مى كنند خيلى باسوادند و ديگران را تحويل نمى گيرند. آنها فكر نمى كنند كه شايد 200 ميليون كتاب را نخوانده اند. كسى كه راه مى رود نبايد به پشت سر خود نگاه كند كه چقدر راه آمده است، بايد به جلو نگاه كند كه چه راه طولانى در پيش دارد.

چرا ازدواج ارزش دارد؟ چون انسانِ بى همسر فقط خود را مى بيند. اما هنگامى كه ازدواج كرد، خود را مى شكند و دايره بزرگتر و گسترده تر مى شود. آدم هاى عادّى وقتى دعا مى كنند مى گويند: خدايا قرض مرا ادا كن، مريض مرا شفا بده، امّا امام

ص: 290

زين العابدين عليه السلام وقتى دعا مى كند، مى فرمايد: «اللهم أغنِ كلّ فقير، اللهم أشبِع كلّ جائع»، خدايا! همه فقيران را بى نياز گردان و همه گرسنگان را سير كن.

معناى تزكيه اين است كه انسان در هوسهاى خود دفن نشود و در چنگال خواسته هاى درونى اسير نگردد، هم روح را از شرك و حسد و جاه طلبى و بخل و ترس و قساوت پاك كند و هم فكر را از جهل و خرافه و خامى و تخدير نجات دهد و هم جامعه را از خفقان و اغفال و استثمار و بردگى طاغوت ها نجات دهد.

بلاى دنياى ديروز و امروز، بلاى عدم تزكيه است. روز به روز دانشمندان زياد مى شوند اما آمار جنايات كم نشده، هر چه دكتر حقوق بيشتر مى شود، حقوق ملّت هاى مستضعف بيشتر زير پا نهاده مى شود. چرا؟ به خاطر آنكه در ظرف آلوده شير ريخته اند و به انسان تزكيه نشده تعليم داده اند.

با يك مقايسه و سنجش، به خوبى مى توان فرق كسانى را كه در مكتب انبيا تربيت شده اند با كسانى كه در فرهنگ هاى غير آسمانى رشد يافته اند دريافت. آدم ديندار آخربين است و آدم بى دين آخوربين. البتّه هر كس كه نام مسلمان روى خود گذارده نمى توان او را تربيت شدۀ اسلام ناميد.

در عصر حاضر و در كشورهاى به اصطلاح پيشرفته ومتمدّن، براى به دست آوردن رياست، روشنفكرترين افراد به انواع زد و بندها، تبليغات نابجا، وعده هاى دروغ و تملّق هاى گوناگون دست مى زنند و به خوبى فقر معنوى در قله دنياى متمدّن به چشم مى خورد.

تزكيه و تقوا، انسان را در حوادث تلخ و شيرين پايدار نگاه مى دارد.

انسان صالح هرگز حاضر نيست در برابر حكومت بر تمام مناطق زمين حتى به مورچه اى ظلم كند.(1)24

ص: 291


1- . مضمون سخنى از اميرالمؤمنين على عليه السلام در نهج البلاغه، خطبه 224

10 - برپا داشتن عدالت

انبيا آمده اند تا جامعه اى بسازند كه مردم، خود قسط و عدل را در آن جامعه اجرا كنند،«ليقوم النّاس بالقسط»(1) جامعه اى بسازند كه در آن نه سلطه گر باشد و نه سلطه پذير و به قول قرآن:«لاتظلمون و لاتظلمون»(2)

هدف آنان، تشكيل امّت وسط است كه اگر براى فرد و آزادى هاى فردى اصالت و ارزش قائل است براى جامعه هم ارزش قائل باشد. اگر براى زندگى اين جهانى طرح دارد، به زندگى آن جهانى نيز توجّه داشته باشد. هدف انبيا ساختن جامعه اى بود كه رنگ خدايى داشته باشد.«صبغة الله»(3) هر انسان يا اجتماعى كه رنگ خدايى بگيرد، ديگر نه رنگ ابرقدرت ها را مى گيرد و نه رنگ محيط و قبيله و نژاد و خواسته هاى شخصى اين و آن. رنگ خدا گرفتن يعنى بيمه شدن از همۀ رنگ هاى شرقى و غربى.

اگر مى بينيم جامعۀ ما هنوز در مسير استقرار عدالت مى لنگد و يا زير بار ظلم مى رود و يا هنوز امت وسط نشده و رنگ خدايى نگرفته همۀ اينها به خاطر آن است كه امّت ما هنوز عميقاً و دقيقاً در خط پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم و يا نائب به حقّ آن بزرگواران گام برنداشته است.

11 - مبارزه با آداب و رسوم غلط

مسأله ديگرى كه در كارنامه انبيا به چشم مى خورد، مأموريت آنان در برداشتن آداب و رسوم غلط و خرافى است. آيه «ويضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى كانت عليهم»(4) از جمله برنامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را حذف قيدهاى دست و پاگير و تشريفات نابجا دانسته است. متأسّفانه با اين كه بيش از هزاروچهارصد سال از فرياد قرآن57

ص: 292


1- . سوره حديد، آيه 25
2- . سوره بقره، آيه 279
3- . سوره بقره، آيه 138
4- . سوره اعراف، آيه 157

مى گذرد در همين جامعه هاى به ظاهر قرآن دوست، انسان هاى زيادى را مى بينيم كه به خاطر مقيّد بودنشان به برخى آداب و رسوم موهوم مانع رشد خود مى شوند، مثلاً به خاطر رعايت بعضى از تشريفات ازدواج و رسم هاى غلط آن، سالها مسأله ازدواج را به تأخير مى اندازند، اما اگر شخصى همچون رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و اين بارهاى سنگين و قيدهاى اضافى را از جامعه برداشت، چنان مى شود كه با تأسيس يك مسجد گِلى و ساده، در مدينه مركزى به وجود مى آورد كه بازده آن از سالن هاى اجتماعات و سمينارها و اداره هاى دادگسترى و پادگان ها و مدارس بيشتر است.

پيامبر صلى الله عليه و آله غل هايى را كه بر فهم و فكر مردم و بر دست و پاى آنان زده شده بود، يك يك باز كرد.

بسيار مشاهده شده كه مردم خواسته هايى دارند امّا نمى توانند بگويند و يا بنويسند، و يا به خاطر كتمان آگاهانۀ بعضى، نمى توانند واقعيات را چنان كه هست بفهمند. اينجاست كه رهبرى لايق و جان بر كف جلو مى افتد، شروع به افشاگرى و روشن گرى مى كند و يك مرتبه زبان ها باز مى شود. رهبر شجاع يك اعلاميه مى نويسد و قلم ها را آزاد مى كند. يك حمله مى كند و ترسها را فرو مى ريزد و سرانجام كارهايى را كه در نظر عموم محال بود همه را به صورت عادى درمى آورد، نمونه آن را در انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى قدس سره ديديم كه چگونه يك رهبر لايق غل ها را از دست و پاى ملّت مظلوم باز كرد و قلم ها را آزاد كرد و ملّتى را به قيام واداشت كه امريكا را به زانو درآورد. اين نمونۀ كوچكى است كه مى تواند نشان دهندۀ عمل بزرگ پيامبر باشد.

12 - معرّفى حلال و حرام

پيامبران مى آيند تا آنچه را كه پاكيزه و حلال است، به آنان معرّفى نمايند و چيزهاى پست و كثيف و پليد را حرام نموده، آنها را به مردم معرّفى كنند.«و يحلّ لهم

ص: 293

الطيّبات و يحرّم عليهم الخبائث»(1)

13 - بشارت و انذار

يكى ديگر از مأموريت هاى انبيا، در كنار اميدوار كردن مردم به عفو و لطف و پاداش خدا، بيم دادن از قهر خدا در قيامت و نجات از سقوط و ذلّت و هلاكت در دنياست.«مبشّرين و منذرين»(2)

پيامبران بايد آيندۀ روشنى را همراه با استدلال براى امّت خود بيان كنند، زيرا انسان به اميد زنده است. مكتب هاى غيرآسمانى كه آيندۀ انسان را نيستى و پوچى مى دانند و مرگ او را همچون هلاكت يك حيوان تلقّى مى كنند و زندگى را در انحصار همين چهار روز دنيا - كه هرنوش آن ميان صدها نيش قرار گرفته - مى دانند، جا دارد كه هر روز به بيماران روانى آنان اضافه شود ومصرف مواد مخدر وپناه بردن به مشروبات الكلى و خودكشى و استفاده از قرص خواب آور هرروز زيادتر گردد.

در عصر حاضر به وضوح مى بينيم كه انتخاب مكتب هيپى گرى و زير پا گذاشتن تمام قوانين حقوقى و فطرى و اجتماعى يكى از ارمغان هايى است كه به خاطر عدم دلبستگى به آينده و نبودن اميد و بشارت، جامعۀ انسانيت را تهديد مى كند. راستى اگر اميد و بشارت و دلخوشى به زندگى ابدى و پيوستن به كمال مطلق در انسان نباشد و اگر باور كنيم كه با مرگ و مردن نابود مى شويم، پس چرا زودتر خود را نابود نكنيم؟ ما كه بعد از سالها غصّه بايد نيست شويم چرا زودتر خود را از بين نبريم، بر فرض كه ما چند سال ديگر هم زنده بمانيم و چند هزار كيلو غذا همراه با چند هزار ليتر آب مصرف كنيم، عاقبت چه مى شود؟ اين است دورنمايى از جهان بينى مادّى13

ص: 294


1- . سوره اعراف، آيه 157
2- . سوره بقره، آيه 213

و عقيدۀ كسى كه خود را در محضر خدا نمى داند و مسأله رضاى پروردگار و قرب به خداوند، زندگى ابدى و بهشت جاودان براى او مفهومى ندارد.

امّا جهان بينى الهى كه با قوى ترين استدلال ها همراه است، انسان را موجودى فناناپذير و آينده او را روشن مى داند، براى ريز و درشت كارهاى انسان پاداش در نظر گرفته و زندگى را تنها به اين چهار روز دنيا منحصر نمى داند، در جهان بينى الهى است كه حتى تمام ناگوارى ها و نيش ها لطف خفىّ خدا و ابزار رشد مى شود، چون انسان معتقد و با ايمان به حوادث زندگى با ديد ديگرى مى نگرد و زندگى براى او لذّت ديگرى دارد، اينجاست كه نقش اميد به عفو خدا و پاداش هاى چندين برابر از يك سو، و زندگى ابدى همراه قرب به خدا و همسايگى با اولياى خدا در بهشت جاودان از سوى ديگر، روح اميد را در دل انسان مى دمد و او را نسبت به خدا و هستى خوش بين مى كند. نه زندگى براى او سراب است و نه سعى و تلاشش همچون خاكستر به باد رفته است.

در كنار بشارت، انذار لازم است. ترس و بيم در انسان رمز خوددارى او از بسيارى از ناگوارى هاست، امّا بايد انسان از خطرهاى آينده آگاه باشد تا بترسد، طفلى كه از نيش مار خبر ندارد مار را همچون طنابى خوش خطّ و خال خيال مى كند و اين پدر و مادر است كه بايد مار را به او معرفى كنند تا او خطر را دريابد. انبيا با نقل تاريخ امّت هاى قبلى به مردم هشدار مى دهند و به آنان مى گويند: امّت هاى گذشته به خاطر ظلم و كفر و غرور و پيمان شكنى و حُقّه بازى و سستى و تفرقه و ترس بيجا و كفران و آرمان شكنى و قتل و عصيان و استكبار و غيره به غضب خدا دچار شدند و به هلاكت رسيدند، پيامبران الهى به مردم هشدار مى دهند و اعلام مى كنند: مسألۀ قهر و غضب خدا همچون لطف و مرحمت او يك قانون است و هر امّتى هر راه حقّ يا باطلى را براى خود انتخاب كند، به همان سرنوشت دچار مى شود و ميان امّت ها هيچ فرقى نيست.

اين نوع انذار و بيم كه از طريق نقل تاريخ پيشينيان است به اخطار عمومى و سرنوشت ملّت و امّت مربوط است. نوع ديگرِ بيم در مورد شخص و فرد انسان

ص: 295

است كه پيامبران هشدار مى دهند و ما را از آتش جهنم و صحنه هاى دردناك عذاب آگاه مى كنند، صحنه هايى كه مجرم پس از مرگ در دادگاه عدل الهى مى بيند و در محضر تمام انبيا و مردم و فرشتگان خدا تمام اسرارش فاش شده، پرونده عمرش باز مى شود، تمام كارهاى ريز و درشت خود را در آن ثبت شده مى يابد، فرياد مى كشد كه واى بر من اين چه كتابى است كه تمام كارهاى من در آن ثبت شده است.

پيامبران از روزى خبر مى دهند كه فرد فرد ما بايد در برابر كوچك ترين و جزئى ترين مسائل، خود را آمادۀ بازجويى و حساب كنيم. در آن روز، خطر به قدرى است كه انسان گناهكار دوست دارد همسر و فرزند و پدر و مادر و دوستان و حتى تمام مردم زمين را در عوض او گروگان بگيرند و به دوزخ افكنند ولى خود او رهايى يابد!

راستى آيا بيم از قهر خدا و آتش و شكنجه ها رسوائى در روز حساب مهم ترين عامل بازدارنده از انواع مفاسد و جنايات نيست؟!

اگر مى بينيم كه در قرآن بيش از هزار آيه دربارۀ معاد وصدها آيه دربارۀ هلاك و سقوط امّت هاى پيشين آمده همه به خاطر آن است كه انسان از غفلت بيرون بيايد و به خطرهايى كه خود او و جامعۀ او را تهديد مى كند توجه كند و از خدا بترسد و خود را حفظ كند.

14 - رهانيدن مردم از ظلمت ها

پيامبران آمدند تا ما را به نور دعوت نمايند؛«ليخرجكم من الظلمات الى النور»(1) از ظلمت جهل به نور علم، از ظلمت نفاق به نور صفا، از ظلمت شرك به نور توحيد، از ظلمت تفرقه به نور وحدت، از ظلمت وحشت به نور امنيّت، از ظلمت تعصّب به نور تحقيق، از ظلمت تقليد به نور تفكّر، از ظلمت هوا به نور هدايت.43

ص: 296


1- . سوره احزاب، آيه 43

15 - احياى فرد و اجتماع

قرآن دستورات پيامبر را زنده كننده فرد و جامعه مى داند:«يا ايّها الّذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم»(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه خدا و پيامبر شما را به دستورات حيات بخش فرا مى خواند استجابت نمائيد.

بنابراين قبل از بعثت انبيا، جامعه حيات نداشته و مرده است. آرى، جامعه اى كه جز تقليد از نياكان بت پرست خود به فكر راه ديگرى نباشد. جامعه اى كه جز تعصّب قبيلگى حاضر به تفكر ديگرى نباشد. جامعه اى كه جز تحمّل ستم كارى نكند و خود را نجات ندهد. جامعه اى كه فرزند كش است و تولد دختر را ننگ مى داند و غرق در خرافات است، مردمى كه نه تمدن دارند و نه بهداشت، نه تفكر دارند و نه آزادى. براستى بايد چنين جامعه و مردمى را مرده ناميد.

اگر پيامبرى مبعوث شود و مردم را به سوى خدا دعوت نمايد، فكر كردن را عبادت بداند، تحصيل علم را بر هر مرد و زن واجب نمايد. مبارزه با ظالم و يارى مظلوم را وظيفۀ هر انسان بداند. براى مو، لباس، بدن، دندان و تغذيه صدها دستور بهداشتى به انسان عرضه كند. تملّق، اشرافى گرى، امتيازات پوشالى، فردپرستى، دلسوزى نابجا، تكيه بر ستمكاران و غيره را محكوم نمايد، حسن خلق، صفا و اتحاد و عفو و تعاون و حسن ظن و عبادت خدا را به جاى بد بينى و نفاق و سوء ظن و عبادت بت ها رواج دهد و يك انقلاب فرهنگى در تمام ابعادش به وجود آورد آن هم با دستوراتى كه از طرف خداوند به او وحى مى شود، يعنى فرمان هاى خالى از هرگونه سودجويى و دور از خطا و شك و سهو. آيا شايسته نيست اسم اين تحوّل را زنده كردن جامعۀ مرده بدانيم؟

چنانكه قرآن، عمل پيامبر صلى الله عليه و آله را زنده كردن جامعه مرده دانسته است:«دعاكم لمايحييكم» پيامبر شما را به چيزى مى خواند كه براستى زنده كننده است.24

ص: 297


1- . سوره انفال، آيه 24
معرّفى برنامۀ انبيا وظيفۀ ماست

پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، مسأله صدور انقلاب و توجّه دنيا به اسلام به صورت جدّى مطرح شد. اگر ما بتوانيم گوشه اى از زندگى پيروان راستين انبيا را براى دنياى شرق و غرب نقل كنيم و يا بتوانيم فيلم هايى صحيح در اين زمينه تهيه كنيم و از طريق سفارتخانه هاى جمهورى اسلامى، آنها را همراه با كتاب هايى كه بيانگر راه و روش مكتب ماست به دنيا عرضه كنيم در صدور اهداف اسلام و انقلاب گام هاى مؤثرى برداشته ايم. ما بايد برنامۀ انبيا را به صورت فشرده در اختيار همگان بگذاريم.

امام رضا عليه السلام فرمود: «فانّ الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا»(1) اگر مردم با كلمات زيباى ما آشنا شوند، پيرو ما مى شوند.

در حديث ديگرى مى خوانيم: امام باقر عليه السلام به دو نفر از حاضران فرمود: «شَرِّقا و غَرِّبا لن تجدا عِلماً صحيحاً الاّ شيئاً يخرج من عندنا اهل البيت»(2) اگربه شرق وغرب برويد، علم صحيحى را كه دور از هر گونه خطا و انحراف باشد جز از طريق مكتب ما اهل بيت پيدا نمى كنيد.

براى نمونه چند جمله از دستورات نورانى قرآن كريم را نقل مى كنيم تا بدانيم چقدر قرآن عزيز در ميان ما غريب شده و شعارهاى زرق و برق دار ديگران ما را فريفته است:

1 - سيستم اقتصادى جامعه بايد به گونه اى باشد كه مال و ثروت تنها در دست اغنيا

ص: 298


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 30
2- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 69

نباشد وامكان رسيدن به يك زندگى معمولى و رفاه نسبى براى همگان فراهم باشد:

«كى لا يكون دولة بين الاغنياء»(1)

2 - جامعه بايد نه زير بار ظلم رود و نه به كسى ظلم كند بلكه بر اساس عدالت اجتماعى و مبارزه با ابرقدرت ها حركت كند:«لا تَظلمون و لا تُظلمون»(2)

3 - كارها بر اساس مشورت و انتخاب احسن حل شود:«وامرهم شورى بينهم»(3)

4 - در انتخاب راه و روش در زمينه هاى گوناگون طورى حركت كنيد كه ديگران بر شما غالب نگردند و منت نگذارند و مجبور به ذلت و ناز كشيدن اين و آن نباشيد:

«لئلا يكون للناس عليكم حجة»(4)

5 - همان گونه كه عفو در برخوردهاى اجتماعى مطرح است، انتقام و قصاص هم در جاى خود مطرح است:«ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب»(5) قصاص نشانۀ زنده بودن جامعه است اى انسان هاى عاقل و متفكّر!.

ترحّم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بود بر گوسفندان

6 - در سياست خارجى بايد هرگونه سلطه و سرپرستى و دخالت ديگران ممنوع شود كه اين صريح قرآن است:«ولن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً»(6)

7 - بودجۀ مملكت و اموالتان را در اختيار افراد سفيه و فرومايه و كسانى كه به گفتۀ امام عليه السلام عيّاش و اهل خمر و قمارند نگذاريد كه آنان نيز از ديدگاه قرآن و امامان معصوم سفيه هستند:«و لا تؤتوا السفهاء اموالكم»(7)

8 - خوداتّكايى و روى پاى خود ايستادن نشانۀ يك جامعۀ ايده آل اسلامى است.

قرآن جامعه اسلامى را به گياهى تشبيه كرده كه روى پاى خود بايستد و با جملۀ:

«فاستوى على سوقه»(8) به مردم اعلام كرده كه بايد مستقل باشيد.29

ص: 299


1- . سوره حشر، آيه 7
2- . سوره بقره، آيه 279
3- . سوره شورى، آيه 38
4- . سوره بقره، آيه 150
5- . سوره بقره، آيه 179
6- . سوره نساء، آيه 141
7- . سوره نساء، آيه 5
8- . سوره فتح، آيه 29

9 - مقام ها و مسئوليت ها را به افراد لايق و مكتبى و به اهلش واگذار كنيد زيرا كه اين مقام ها امانت است:«انّ الله يامركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها»(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «ايّها النّاس انّ احقّ الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله»(2) سزاوارترين مردم به مقام حكومت قوى ترين آنان بر حكومت و عالم ترين مردم به احكام خدايى است.

10 - از نظر نظامى و فنون آن بايد بقدرى مجهّز و آماده باشيد كه دشمنان خدارا به وحشت آوريد و از هرگونه آمادگى رزمى قوى برخوردار و به امكانات و فنون مجهّز باشيد:«واعدّوا لهم ما استطعتُم... ترهبون به عدوّ الله و عدوّكم»(3)

11 - در رفتار مكتبى و قاطع خود از بلندگوهاى ابرقدرت ها و از مهره هاى دست نشاندۀ آنان واز روزنامه ها ومجّلات ومصاحبه هاى آنان وحشت نكنيد واز برچسب هاى تازه و نو نترسيد كه مردان خدا در راه انجام وظيفه از احدى نمى هراسند:«ولايخافون لومة لائم»(4)

12 - از آرزوى دشمنان آگاه باشيد كه آنان چند آرزو دارند.

الف: آرزوى سازش دارند.«ودّوا لوتدهن فيدهنون»(5) دشمنان تو دوست دارند كه با آنها سازش كنى و آنها هم با تو كنار آيند.

ب: دوست دارند كه شما در سختى باشيد:«ودّوا ما عنتم»(6)

ج: آرزو مى كنند كه شما از اسلحه ها و سرمايه هاى خود غافل شويد.«ودّ الّذين كفروا لوتغفلون عن اسلحتكم وامتعتكم»(7)

13 - جامعه اسلامى بايد چنان هشيار باشد كه هرگاه شخص يا گروهى از داخل يا خارج به راه افتادند و چيزهايى را در اجتماعات با هر لحن و شعارى گفتند، نقشه و02

ص: 300


1- . سوره نساء، آيه 58
2- . نهج البلاغه، خطبۀ 172
3- . سوره انفال، آيه 60
4- . سوره مائده، آيه 54
5- . سوره قلم، آيه 9
6- . سوره آل عمران، آيه 118
7- . سوره نساء، آيه 102

هدف آنان را درك و خنثى كند. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:«انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون»(1) همين كه شيطان هاى دوره گرد با مردان خدا تماس مى گيرند آنان با بصيرت كامل نقشه را درك وخود را حفظ مى كنند.

14 - امت اسلامى نبايد به افرادى با نام مستشار و كارشناس اجازه دهد كه بر كوچك و بزرگ كار و اسرار او آشنا شوند. راستى چه زيباست كه قرآن مى فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم»(2) اى مسلمانان! ديگران را همراز خود قرار ندهيد.

15 - از نقل هر امرى كه دشمنان را حساس مى كند خوددارى كنيد. از معادن زيرزمينى و عتيقه ها و آثار هنرى و كتاب هاى خطى گرفته تا مغزهاى نابغه و اسرار نظامى و غيره از نقل هرچه كه اگر بازگو شود دشمن را حساس مى كند بايد جلوگيرى به عمل آيد.

حضرت يوسف كه خوابى پر از اسرار ديده بود همين كه آن را به پدرش گفت، پدر چنين سفارش نمود:«قال يابنىّ لاتقصص روياك على اخوتك فيكيدوا لك كيداً»(3) اى فرزند عزيز! اين خواب و رؤيا را بر برادران حسود بازگو مكن زيرا براى تو نقشه ها خواهند كشيد.

وقتى نقل خوابى كه دشمن را حساس كند ممنوع است نقل و افشاكردن اين همه سرمايه هاى علمى و مالى و... حتماً ممنوع است.

نخست وزير انگلستان بهتر از ما قرآن را شناخته بود كه گفت: تا قرآن در ميان مسلمانان باشد حكومت ما بر آنان ممكن نيست. 5

ص: 301


1- . سوره اعراف، آيه 201
2- . سوره آل عمران، آيه 118
3- . سوره يوسف، آيه 5

برادران و خواهران!

آيا وقت آن نشده كه به راه مكتب و كتاب آسمانى روكنيم؟

چرا هنوز نمى توانيم يك صفحه قرآن بخوانيم؟

چرا هنوز با درسهاى قرآن آشنا نمى شويم؟

آنچه گذشت براى نقل كارنامۀ انبيا و گوشه اى از دستورات آن بزرگواران كافى است و اينها خطوط كلّى برنامۀ انبياست و كارنامۀ رهبران الهى هرگز به آنچه گفته شده، منحصر نيست.

ص: 302

مخالفان انبيا

اشاره

هر كس كه هدف و خطى دارد، قهراً مخالف هم دارد. داشتنِ دشمن مهم نيست، مهم آن است كه انگيزۀ دشمنى ها چيست؟

بخشى از آيات قرآن، بيان تاريخ مخالفان انبياست و چون آشنايى با تاريخ آنان براى نسل امروز نقش تربيتى دارد، در اين بخش مطالبى را به اختصار ذكر مى كنيم:

قرآن مخالفان انبيا را چند دسته معرفى مى كند:

1 - طاغوت ها

يكى از مهم ترين برنامه هاى انبيا مبارزه با طاغوت است؛ خداوند به حضرت موسى مى فرمايد:«اِذهب الى فرعون انّه طغى»(1)

شعار مبارزه با امپرياليسم كه امروز از شعارهاى مشهور آزادى خواهان است، ترجمۀ كوتاه و ناقصى از آيه فوق است.

كلمه «طاغوت» هشت بار در قرآن آمده است كه افراد طاغى و مردمان متجاوز وستمگر را شامل مى شود، هم فرد را در برمى گيرد و هم گروه را.

اين پيامبر است كه با لباس سادۀ خود دربار فرعون را مى لرزاند و فرياد مى زند كه بنى اسرائيل را آزاد كن و دست از آزار و شكنجه آنان بردار:«فارسل معنا بنى اسرائيل و لاتعذّبهم»(2)

از همه مهم تر به فرعون مى گويد: تو هيچ امتيازى بر ديگران ندارى و بايد پيشانى همۀ ما بر در يك آستان سائيده شود. ناگفته پيداست كه شخصيّت فرعون به نظام

ص: 303


1- . سوره طه، آيه 23
2- . سوره طه، آيه 47

دربارى و ادّعاى خدايى و استثمار خلق هاى محروم است و موسى با لباس ساده اش در برابر دربار قرار گرفته، با فريادش اسيران را نجات مى دهد و با دعوتش بر ادّعاى خدايى فرعون خطّ بطلان مى كشد و قهراً فرعون و فرعون ها هم بيكار و ساكت نمى نشينند و براى سركوبى اين مردان آسمانى از هيچ تلاشى خوددارى نمى كنند. لذا مى بينيم فرعون جلسه اى تشكيل مى دهد، بخشنامه صادر مى كند، تمام ساحران را به مركز فرامى خواند، و براى آن ساحرى كه بتواند موسى را رسوا كند جايزه تعيين مى كند و روز معيّنى را براى اين عمل مقرّر مى نمايد، مردم شهر در روز موعود براى تماشاى معجزۀ موسى و كارهاى سحرآميز ساحران در نقطه اى كه از قبل پيش بينى شده است جمع مى شوند.

ابتدا ساحران هنر خود را نشان مى دهند، سپس حضرت موسى عصا را به زمين مى اندازد و عصا اژدها مى شود، ساحران كه به اعجاز اين عمل پى مى برند و كار موسى را با كار خود قابل مقايسه نمى دانند، يكسره منقلب گشته و در همان صحنه به خدا ايمان مى آورند.

فرعون كه توطئۀ خود را نافرجام يافته و مى بيند با دست و بودجۀ خود بهترين پيروان را از نقاط مختلف براى موسى جمع كرده، يك دفعه غرور و شوكت پوشالى اش فرو مى ريزد و به تهمت و تهديد دست زده و مى گويد: موسى معلم شما ساحران است. من همۀ شما را با سخت ترين شكنجه كه بريدن دست وپاست مجازات مى كنم.

غافل از آنكه در درون ساحران يك انقلاب فكرى و فرهنگى رخ داده بود، آنها ساحران يك ساعت قبل نبودند كه در انتظار گرفتن سكّه فرعونى باشند، گرچه اندكى قبل گفته بودند:«أاِنّ لنا لاجراً ان كنّا نحن الغالبين»(1) آيا به ما جايزه و مزد مى دهى؟ امّا اكنون نظام فرعونى را به تمسخر گرفته و در برابر تهديدهاى فرعون با41

ص: 304


1- . سوره شعراء، آيه 41

شهامت شعار سر مى دهند كه:«فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحياة الدنيا»(1)

هر حكمى مى خواهى دربارۀ ما صادر كن امّا بدان فرمان تو فقط در محدودۀ اين دنياست. ما امروز ديگر منتظر سكّۀ تو نيستيم بلكه به الطاف بى پايان خدا چشم داريم. كوتاه سخن آنكه هميشه طاغوت ها در صف مقدم مخالفان انبيا بوده اند و از هيچ جنايتى در راه مخالفت كوتاهى نمى كردند، حتى اگر به قيمت در آتش انداختن ابراهيم عليه السلام و كشتن زكريّا عليه السلام و محاصره و آزار محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله باشد.

2 - مترفان

اينان ثروتمندان خوشگذران هستند كه چون راه و روش و دعوت انبيا را مخالف بى بند و بارى هاى خود مى بينند، دست به مخالفت و كارشكنى مى زنند.

به حضرت شعيب مى گفتند:«أصلوتك تأمرك أن نترك ما يعبد آبائنا او أن نفعل فى اموالنا مانشاء»(2) آيا نمازت، فرمان مى دهد كه ما آنچه را نياكان ما مى پرستيدند رها كنيم و از آزادى هايى كه در مصرف اموال داريم دست برداريم؟

در سوره سبأ مى خوانيم:«وما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون»(3) در هيچ قريه اى پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه ثروتمندان عيّاش به مخالفت برخاستند و گفتند: ما به آنچه شما براى آن فرستاده شديد كفر مى ورزيم.

وقتى تاريخ انبيا را مطالعه مى كنيم كه چگونه طبقۀ محروم دور آنان را مى گرفتند و افراد عيّاش و ثروتمند با آنان مخالفت مى كردند، سپس نگاهى به سخنان ماركسيست ها مى اندازيم كه مى گويند دين و مكتب اسلام حامى اشرافى گرى است، تعجّب مى كنيم.34

ص: 305


1- . سوره طه، آيات 63 تا 73 و سوره شعراء، آيات 35 تا 50
2- . سوره هود، آيه 87
3- . سوره سبأ، آيه 34

3 - دانشمندان گمراه

علما و دانشمندان يهود و نصارا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را همچون فرزندان خود مى شناختند:«يعرفونه كما يعرفون ابنائهم»(1)

اما با خود فكر مى كردند كه اگر حقيقت را براى مردم روشن كنند و به آنها بگويند اين محمد صلى الله عليه و آله همان موعودى است كه نام و نشانش در كتب ما آمده است، موقعيت اجتماعى خود را از دست مى دهند و لذا مرتكب بزرگ ترين گناه نابخشودنى شدند، يعنى كتمان حقّ. دربارۀ كتمان كنندگان چنين مى خوانيم:

«اولئك يلعنهم اللّه ويلعنهم اللاعنون»(2) خداوند و تمام فرشتگان و انسان ها همواره آنها را لعنت مى كنند.

راستى اگر در زمان بعثت، علماى يهود و نصارا، حقانيت پيامبر اسلام را كتمان نمى كردند، آيا امروز اين همه يهودى ومسيحى در برابر اسلام صف آرايى مى كردند؟

علل مخالفت با انبيا

قرآن دربارۀ علل مخالفت با انبيا ريشه هايى را نقل مى كند كه ما گوشه اى از آن را بازگو مى كنيم:

1 - حجاب معاصرت

گاهى انسان مطالب حقّ را نمى پذيرد و هيچ دليلى هم براى انكار ندارد جز اينكه مى بيند گويندۀ آن مطالب يكى از هم دوره اى هاى اوست ولى اگر همين شخص يكى دو قرن قبل اين مطالب را گفته بود و مرده بود، آن را مى پذيرفت. اين روحيه را حجاب معاصرت مى گويند.

ارزش اكثر دانشمندان در زمان حياتشان مجهول و ناشناخته است.

اگر يك ايرانى بهترين طرح اصلاحى را ارائه دهد، طرح او پذيرفته نمى شود، امّا

ص: 306


1- . سوره بقره، آيه 146
2- . سوره بقره، آيه 159

اگر همين طرح را يك فرد خارجى ارائه دهد آن را با عظمت تلقى مى كنند، اين نيز حجاب معاصرت است.

گاهى بعضى نويسندگان مطلبى را در گفتار يا نوشتار خود نقل مى كنند كه اگر گويندۀ آن زنده باشد از بردن نام او دريغ مى ورزند ولى اگر گويندۀ اصلى متعلّق به يكى دو قرن قبل باشد و يا شخص مشهورى باشد به سادگى از او نام مى برند.

اگر به تاريخ برگرديم مى بينيم يكى از پيامبران خدا هنگامى كه طالوت را فرمانده لشكرى نمود مردم سرپيچى كرده، گفتند:

اين يك شخص فقيرى بيش نيست، او را با فرماندهى چه كار؟!

هرچه آن پيامبر فرياد زد كه طالوت برگزيدۀ خداست، مردم نپذيرفتند زيرا او در نظر مردم يك انسان معمولى بود.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز اندكى پيش از رحلت، لشكرى بسيج مى كند و جوانى را به نام اسامه كه هيجده سال بيشتر نداشت به فرماندهى برمى گزيند و مى فرمايد:

«خدا لعنت كند هر كه را كه از شركت در اين لشكر خوددارى ورزد و از دستور فرمانده سرپيچى نمايد» امّا با آن همه تأكيد رسول مكّرم اسلام، پيرمردانى كه نام و نشان و شهرتى داشتند حاضر نبودند فرماندهى يك جوان 18 ساله را تحمّل نمايند، اين است تكبر و خودخواهى و يا حجاب معاصرت.

سخنى با شما

خواننده ارجمند و فهيم؛ بد نيست در همين جا كتاب را كنار بگذارى و چند دقيقه در خود فرو روى و فكر كنى كه اگر يكى از هم دوره اى هاى شما يا كسى كه از شما جوان تر يا فقيرتر و يا بى نام و نشان است و يا اساساً با روش و سليقۀ شما مخالف است ولى در عين حال سخن حقّى مى گويد و طرح خوبى دارد، آيا به راحتى از او مى پذيريد؟ يا با كراهت مى پذيرد؟ و يا اصلاً نمى پذيريد؟!

اصولاً ارزش انسان به حق پرستى است نه شخص پرستى. ارزش انسان وقتى

ص: 307

است كه از تمايلات و هوسهاى شخصى خود به خاطر رضاى خدا و طرفدارى از حقّ چشم پوشى كند، چه بسيار افرادى كه ما آنان را خوب مى دانيم و آنها نيز خود را خوب مى دانند، امّا همين كه امتحانى پيش مى آيد و رقيبى پيدا مى شود كه بازارشان رو به كسادى مى رود و علاقه هاى مردم به آنان كم و دورشان خلوت مى شود، يا شروع به كارشكنى مى كنند و يا قلباً از كارشكنى ديگران دربارۀ رقيب خود شاد مى شوند، همۀ اينها به خاطر مرضى است كه آن را حجاب معاصرت مى نامند.

به سراغ قرآن برويم تا ببينيم چگونه حجاب معاصرت را مانع پذيرفتن دعوت انبيا دانسته است:«أكان للناس عجباً أن أوحينا الى رجل منهم»(1) آيا جاى تعجّب است كه ما به يكى از خود اين مردم وحى فرستاديم؟

در آيه 41 سوره فرقان مى خوانيم:«أهذا الّذى بعث الله رسولاً» آيا اين است كسى كه خداوند به رسالت مبعوث نموده؟

از اين دو آيه به خوبى روشن مى شود كه دليل مخالفت دشمنان و مخالفان تنها اين بود كه چرا پيامبر يك انسان معمولى است.

2 - تكبّر و بهانه جويى

در آيات زيادى از قرآن، بهانه هاى مخالفان انبيا بيان شده كه چند نمونه را نقل مى كنيم:

الف. به رسول خدا مى گفتند: غير از اين قرآن، كتاب ديگرى بياور:«ائت بقرآن غير هذا»(2)

ب. چرا به جاى اينكه قرآن يك دفعه نازل شود تدريجاً نازل مى شود:«لولا نزّل عليه القرآن جملة واحدة»(3)

غافل از آنكه بهترين روش آموزش، آموزش تدريجى است، زيرا در غير اين صورت به دل نمى نشيند و جاى خود را در اعماق روح باز نمى كند.32

ص: 308


1- . سوره يونس، آيه 2
2- . سوره يونس، آيه 15
3- . سوره فرقان، آيه 32

ج. چرا اين قرآن بر مرد صاحب نام و بزرگى نازل نشد!«لو لا نزّل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم»(1)

د. چرا پيامبر باغ و گنج و خانه زيبا و امثال اينها ندارد؟«او يلقى اليه كنز أو تكون له جنّة»(2)

در سوره طور ضمن بيان چندين آيه، مخالفان انبيا را در دادگاه وجدان محاكمه مى كند و مى گويد:«ام تأمرهم احلامهم بهذا»(3) آيا پيامبران آسمانى حرفى برخلاف خرد زده اند تا شما به حكم عقل خود اعتراض و سرپيچى كنيد؟!

در آيه اى ديگر از آنان مى پرسد: آيا اين آيات را افترا بر خداوند مى دانيد و در وحى بودن آن شك داريد؟ آيا مى توانيد يك داستانى مثل آن بياوريد؟ آيا خود را بدون آفريدگار مى پنداريد؟«ام خلقوا من غير شىء ام هم الخالقون»(4)

خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: آيا تو از آنان مزد و پولى مى خواهى كه پرداختنش براى آنان سنگين بوده و دعوت تو را نمى پذيرند؟«ام تسئلهم اجراً فهم من مغرم مثقلون»(5)

آيا براى آنان خدايى غير الله وجود دارد تا منتظر وحى و پيامبر ديگرى از طرف آن خدا باشند؟«ام لهم اله غير اللّه»(6)

3 - توقّع بيجا

در قرآن مى خوانيم: مردم از پيامبران زمان خود توقّعات نابجايى داشتند و گاهى مى گفتند:«قالوا ائتوا بآبائنا ان كنتم صادقين»(7) پدران و اجداد مردۀ ما را زنده كنيد.

و لابد مردگان هم كه زنده شوند، چنين توقّعى را نسبت به پدران قبل از خود خواهند داشت و بدين وسيله پيامبر بايد چرخ آفرينش و سنت خدا را به قهقرا25

ص: 309


1- . سوره زخرف، آيه 31
2- . سوره فرقان، آيه 8
3- . سوره طور، آيه 31
4- . سوره طور، آيه 35
5- . سوره طور، آيه 40
6- . سوره طور، آيه 43
7- . سوره جاثيه، آيه 25

برگرداند؛ در صورتى كه براى انسانى كه اهل لجاجت نباشد منطق صحيح و يكى دو نمونه از معجزات پيامبران كفايت مى كند تا او از توقّعات نابجا دست بردارد.

در بعضى آيات مى خوانيم: گروهى از يهود و نصارا از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خواستند تا كتاب آسمانى بر خود آنها نازل شود.«يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتاباً من السماء»(1)

اين بدان معناست كه يك بيمار بگويد: خودم بايد پزشك شوم و حاضر نيستم نزد پزشك ديگرى بروم، گرچه به قيمت از دست دادن جانم تمام شود، غافل از آنكه وحى چيزى نيست كه بر هر قلبى نازل شود.

همين اهل كتاب بودند كه از حضرت موسى خواستند خدا را به آنها نشان دهد:

«فقالوا ارنا الله جهرة»(2)

قرآن درباره اين توقّعات نابجا مى فرمايد:«ولونزلنا عليك كتاباً فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الّذين كفروا ان هذا الا سحر مبين»(3)

اگر ما وحى را در كاغذى فرو فرستيم و آنان با دست خود آن را لمس كنند، باز همين كفار سرسخت خواهند گفت: اين هم چيزى جز سحر نيست!

آرى، هستند افرادى كه اگر هر آيه و نشانه و معجزه اى ببينند حاضر نيستند ايمان آورند.«وان يروا كلّ آية لايومنوا بها»(4)

4 - هوا پرستى

گاهى مخالفان، نه بهانه اى داشتند و نه توقّع نابجايى، امّا به خاطر آنكه پاره اى از دستورات انبيا با سليقه و تمايلات آنان هماهنگ نبود از قبول دعوت پيامبران سربازمى زدند، در اين زمينه قرآن مى فرمايد:«كلما جائهم رسول بما لاتهوى انفسهم فريقاً كذبوا و فريقاً يقتلون»(5) هرگاه پيامبرى دستوراتى مى آورد كه با هوا و هوس آنها70

ص: 310


1- . سوره نساء، آيه 153
2- . سوره نساء، آيه 153
3- . سوره انعام، آيه 7
4- . سوره انعام، آيه 25
5- . سوره مائده، آيه 70

تطبيق نمى كرد، يا آن مردان خدا را تكذيب مى كردند و يا به قتل مى رساندند!

اين بود گوشه اى از انگيزه هاى مخالفت با انبيا. البته مسأله تقليد از نياكان هم تا حدى در لجاجت آنان اثر داشت.

اكنون كه با مخالفان انبيا و علل مخالفت آنان آشنا شديم گوشه اى از رفتار آنان را نيز بيان مى كنيم.

بى اعتنايى به نداى انبيا موجب بدبختى است

حضرت موسى عليه السلام بنى اسرائيل را از زير شكنجه هاى فرعون نجات داد و در اين راه هرگونه سختى را به خود هموار نمود، ولى هنگامى كه براى مدتى كوتاه رهبرى امت را به برادرش هارون سپرد و به كوه طور رفت مردم به ارتجاع گرائيده، گوساله پرست شدند و هر چه حضرت هارون فرياد زد گوش نكردند. همين كه موسى عليه السلام برگشت و امت را گوساله پرست ديد به شدّت ناراحت شد و برادرش را مورد عتاب قرار داد.

هارون عليه السلام در پاسخ گفت:«ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى»(1) اين بردگان آزاد شده به جاى قدردانى، مرا تضعيف كردند و (همين كه خواستم جلو انحراف و گوساله پرستى آنها را بگيرم) چنان بر من يورش آوردند كه نزديك بود مرا بكشند!

آرى، در هر زمانى برخى از رهبران آسمانى با تلاش و مبارزۀ بى امان، آزادى و عزت را به دست مى آورند و محرومان و مستضعفان دربند را نجات مى دهند امّا چيزى نمى گذرد كه افرادى به بهانه هاى واهى در برابرش صف آرايى كرده، او را تضعيف وتهديد مى كنند و در برابر خطش خطى ايجاد مى كنند. راستى كه تدبّر در

ص: 311


1- . سوره اعراف، آيه 150

اين آيات، هم براى رهبران جامعه وهم براى امّت اسلام، هشدارى درس آموز است.

نمونۀ اين استضعاف و پشت پازدن به نداى انبيا را دربارۀ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز مى بينيم، آنجا كه در بستر رحلت فرمود: «قلم و كاغذ بياوريد تا مطلبى بنويسم» چگونه به حضرتش جسارت شد و دربارۀ تعيين رهبر براى امت، در ماجراى غدير از خود بى تفاوتى نشان دادند و نصب پيامبر را ناديده گرفته، به سراغ ديگرى رفتند.

وانگهى، اين جسارت ها در زمان عزت و قدرت اسلام و مسلمين بود. اگر بخواهيم زجرهايى را كه پيامبر در اوائل كار خود و در زمان غربت مكتب ديد نقل كنيم، تنها فهرست آنها به نوشتن كتابى مفصل نياز است.

ص: 312

آزار انبيا

انبيا، هم با اعمال نارواى مخالفان روبه رو بودند و هم افكار نادرست و گفتار غلط آنان را شاهد بودند كه قرآن نمونه هايى از آن را براى ما نقل مى كند.

البتّه آشنايى با مشكلات انبيا براى ما دو فايده دارد:

1 - روح قدردانى را در ما شكوفا مى كند و مى فهميم كه مكتب هاى آسمانى به سادگى در دست ما قرار نگرفته و انبيا براى رساندن آن، چه خون دلهايى خورده اند.

2 - به رهروان راه انبيا مى آموزد كه هدايت امت و اصلاح جامعه به پشتكار و صبر و تحمل نياز دارد.

اينك به سراغ قرآن مى رويم و گوشه اى از آنچه را در قرآن آمده بازگو مى كنيم.

مخالفان حضرت نوح به او مى گفتند:«وما نراك اتبعك الاّ الّذين هم اراذلنا»(1) پيروان تو افرادى بى شخصيت و بى سروپا هستند و تو هيچ امتيازى بر ما ندارى.

وزمانى هم كه حضرت نوح به فرمان خدا شروع به ساختن كشتى كرد هر دسته اى كه از كنارش عبور مى كردند، با تمسخر و متلك به او مى گفتند: گويا پيامبرى تو نگرفت ودست به نجّارى زدى:«ويصنع الفلك وكلّما مرّ عليه ملأ من قومه سخروا منه»(2)

به حضرت شعيب مى گفتند: تو در ميان ما بسيار ضعيفى و اصولاً ما بيشتر حرف هاى تو را نمى فهميم:«يا شعيب ما نفقه كثيراً مما تقول و انّا لنراك فينا ضعيفاً»(3)

و پيامبر ديگر حضرت ابراهيم عليه السلام است كه براى سوزاندن او توطئه كردند و ديگرى حضرت هود است كه مخالفانش بزرگ ترين جسارت را به او روا داشتند و

ص: 313


1- . سوره هود، آيه 27
2- . سوره هود، آيه 38
3- . سوره هود، آيه 91

گفتند:«انّا لنراك فى سفاهة»(1) ما تو را شخص سفيهى مى بينيم. امّا آن بزرگوار نه قهر كرد و نه عقده اى شد و نه پشيمان و نه سست و همچنان به كار خود ادامه داد و در مقابل سخن مردم تنها يك جمله گفت:«ليس بى سفاهة»(2) من كم خرد نيستم.

به پيامبر ديگرى مى گفتند: ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم:«انّا لنراك فى ضلال مبين»(3) او نيز همچون حضرت هود با يك جواب كوتاه پاسخ مى داد كه:«يا قوم ليس بى ضلالة»(4) اى مردم! من گمراه نيستم.

قرآن از توطئه هاى شوم مخالفانِ حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نيز چنين سخن مى گويد:

مشركان مكه نقشه كشيدند كه تو را يا به زندان افكنند،«اذ يمكر بك الّذين كفروا ليثبتوك» و يا آنكه با اجراى طرحى تو را بكشند،«او يقتلوك» و يا حداقل تو را از مكه بيرون نمايند.«او يخرجوك»(5)

آرى، اين بود وضع رفتار مخالفان با رسول گرامى اسلام.

پيامبر اسلام، از بعضى نزديك ترين بستگانش نيز رنج مى برد، ابولهب عموى او بود و هر كجا كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گامى براى اصلاح و هدايت امّت و جامعۀ اسلامى برمى داشت، او كارشكنى مى كرد، در اولين جلسات تبليغى پيامبر صلى الله عليه و آله شركت نمود و جلسه را بهم زد و از آمادگى تبليغى انداخت.

نسبت شاعر و ساحر و مجنون و كاهن به انبيا بزرگوار يك تهمت رسمى بود.

قرآن مى فرمايد:«وما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزون»(6) هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه او را مسخره مى كردند. فرعون براى تحريك مردم عليه حضرت موسى از نسبت دادن هر تهمتى به حضرتش خوددارى نمى كند، گاهى مى گويد:«يريدان أن يخرجاكم من ارضكم»(7) موسى و هارون بنا دارند شما را آواره و63

ص: 314


1- . سوره اعراف، آيه 66
2- . سوره اعراف، آيه 67
3- . سوره اعراف، آيه 60
4- . سوره اعراف، آيه 61
5- . سوره انفال، آيه 30
6- . سوره حجر، آيه 11
7- . سوره طه، آيه 63