منظومۀ شمس یا جلوه ابدیت

مشخصات کتاب

سرشناسه : شمس اصطهباناتی ،محمد،1288-1358.

عنوان و نام پدیدآور : منظومه شمس یا جلوه ابدیت / سروده شمس اصطهباناتی

مشخصات نشر : شیراز: چاپ جهان نما، 1349.

مشخصات ظاهری : 388 ص.

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

موضوع : شعر فارسی -- قرن 14

رده بندی کنگره : PIR8123/م553غ4 1349

رده بندی دیویی : 8فا1/62

خیراندیش دیجیتالی: کانون فرهنگی اندیشه اصفهان

ویراستار کتاب: مریم محققیان

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

هو

کرد روزی نظری بر من بیچاره زلطف

آنچه من یافته ام جمله از آن یافته ام

كريما ، منعها، چگونه شکر این نعمت گذارم که میان این اکرام و اندام توفیق طبع و نشر این بضاعت مزجاة که بهترین آرزو بود به بنده ناچیز عطا فرمودی خداوندا گواهی که عرض ایمان و عذر گناه و ابراز ارادت نسبت بخاندان رسالت را جز این وسیله ای ندانسته و نیافتم - اينك منظومه شمش را بملازمان در گاه آسمان جاه حضرت ولی اله اعظم حجة ابن الحسن (عج) تقدیم میدارم که نیاکان پاکم صدوق اول و صدوق ثانی بدعای آن امام روحانی دیده بدنیا گشوده و با صدق و محبت در آستانه ولایت تا کنون خدمت نموده و تا قیام موعود فداکاران و ثناگویان و جیره خواریم اثر طبع این عبد روسیاه در دوران پادشاهی شاهنشاه آریامهر محمدرضا شاه پهلوی دوم انتشار یافت که کشور ایران تحت رهبری و خردمندیش از تمام شئون سرآمد عالم و عالیمان بود و نیز همت مردانی نيك انديش خاصه جوانمردی جلیل القدر که رئیس یکی از بانکهای استان فارس بوده و فعالیتهای چاپخانه جهان نما چاپ و نشر کتاب وادارم کرد که سپاس گزار باشم و اجر آنان را باولیا حق حوالت کنم امید که غزلیات داستانها مراثی و مواعظ بزودی منتشر گردد .

در سخن پنهان شدم مانند بو در برگ گل

هرکه دیدن میل دارد در سخن بیند مرا

ص: 2

این کتاب در 1500 جلد در چاپخانه جهان نما شیراز تحت شماره 62 مورخ : 49/6/30 بچاپ رسیده و در بنگاه صحافی لوکس جلد و منتشر گردید.

ص: 3

بیان توحید

ای دل صاحب نظران جای تو *** دیده و دل عاشق و جویای تو

جلوه تو پایه و بنیان عشق *** اسم تو سر لوحه ديوان عشق

ذکر تو آرامش دل دادگان *** فکر تو سرمایه آزادگان

لطف تو فریاد رس و دل فروز *** یاد تو آرام ده و سینه سوز

بسمله با اسم تو مفتاح شد *** فاتحه تا خاتمه اصلاح شد

حمد و ثناگوی تو هشیار و مست *** بنده و محتاج درت هر چه هست

ذات ترا خود احدیت ثناست *** ملك ترا خود ابدیت سزاست

هم اذليت بنو شایسته است *** هم ابديت بتو وابسته است

چشم امید همه سوی تو باز *** دست نیاز همه پیشت دراز

واله و سر گشته تو نه سپهر *** عاشق و جوینده تو ماه و مهر

در همه آفاق هیاهوی تست *** در همه جا روی سخن سوی تست

برتری از وهم و قیاس و خیال *** دوری از اندیشه شبه و مثال

نقطه ای از حرف تو ام الکتاب *** نکته ای از قول تو فصل الخطاب

هر چه زبان دارد و هر بی زبان *** ذات ترا آمده تسبیح خوان

اسم تو مفتاح زمین و سماست *** در همه جا فاتح و مشکل گشاست

گر قلمی صفحه ای آراسته است *** باز ز اسم تو مدد خواسته است

با مددت ناطقه گویا شده است *** وز کرمت خامه سخن راشده است

ص: 1

هر چه نداد از تو نشان نامه نیست *** و آن چه نکرد از تو رقم خامه نیست

خانه دل روشن و آباد تست *** مایه آرامش جان یاد تست

عشقی اگر هست جمالش توئی *** حسنی اگر هست کمالش توئی

دلشده را غیر تو دلدار کو *** غمزده را جز تو دگر یار کو

لطف تو تا بوی گلستان شده است *** بلبل شوریده غزلخوان شده است

حسن تو تا جلوه گری می کند *** عشق نهان پرده دری می کند

دل که بعشق تو نه پابند بود *** هیچ ندانم بچه خورسند بود

دیده بنور تو جهان بین بود *** کام دل از ذوق تو شیرین بود

نغمه بجز ساز و نوای تو نیست *** زمزمه ای غیر صدای تو نیست

عقل بود طالب و جویای تو *** عشق بود مرحله پیمای تو

آتش دل از تو بود شعله خیز *** حسن تو انگیزه عشق است نیز

كون ومكان عکس جمال تو شد *** خشتی از ایوان جلال تو شد

حلقه عشاق خموش تواند *** تاجوران حلقه بگوش تو اند

عالم و این کوکبه معظمه *** صورت اسماء تواند این همه

خامه پی حمد تو باسر شتافت *** در قدم اولش از سر شکافت

دید نه این جاست مجال سخن *** گفت خموشی است کمال سخن

گه که ترا وقت مشیت رسید *** عالم امر از تو بخلقت رسید

كن فيكون پایه ایجاد بود *** ماده خلقت و بنیاد بود

عاقبت آن ماده شد سلسله *** تربیت آموخت بهر مرحله

نور شد و نار شد و خاک شد *** جسم شد و جان شد و افلاك شد

مه شد و اختر شد و خورشید شد *** يك بیكش آیت توحید شد

ص: 2

گشت ز هر سلسله بی چون و چند *** ذكر تبارك و تعالى بلند

نقشه زیبای تو بود از نخست *** کاین همه آثار عجب شد درست

زیر و زبر از تو فراهم شده است *** پایه اش از حکم تو محکم شده است

ورنه بدین قاعده استاد چون *** خیمه این دستگه بی ستون

هستی عالم بتو دارد قرار *** عالم هستی ز تو شد پایدار

جان جهان گشتی و جانان شدی *** از در و دیوار نمایان شدی

هستی تو موجب بود همه *** بود تو شاهد بوجود همه

مشت گلی را تو روان داده ای *** چشم و دل و گوش و زبان داده ای

صورت او را که تو می خواستی *** با قلم صنع بیاراستی

کردی از آن پس به بساط زمین *** مشت گلی را بخلافت گزین

جلوه گر از کالبد گل شدی *** عشق شدی حسن شدی دل شدی

خاك چنين قدر و کمال از تو یافت *** صورت او زیب و جمال از تو یافت

ور نه گل مرده کجا دل کجا *** نور کجا عشق کجا گل کجا

بر تن خاکی زده مکرمت *** رنگ کرامت زدی و معرفت

موجد هر ذره و هر ممکنی *** خالق و روزی ده مرد و زنی

نام تو شد سکه بازار عشق *** حسن تو شد باز خریدار عشق

مالك و مختار و قدیم از الست *** نیست کن و هست کن هر چه هست

از شجر خشك بسازی بهار *** نوش ز نیش آوری و گل زخار

شهد ز نحل آری و شیر از گیاه *** آب سفید از دل سنگ سیاه

عاشق شوریده طلبکار تست *** با همه افلاس خریدار تست

پائی اگر هست شتابان تر است *** دستی اگر هست بدامان تر است

ص: 3

همت تو رهبر گم کرده راه *** هم کرمت عذر پذیر گناه

یار شب زاری و سوز و گداز *** چاره کن و چاره ده و چاره ساز

آن چه کنند اهل سخن انجمن *** تا ز تو آرند بمجلس سخن

بحث در اطراف جلالت کنند *** یا سخن از ذات و کمالت کنند

هر چه بافكار مصور شود *** آن چه سخن از تو مکرر شود

آن همه بحث و جدل و قيل و قال *** نیست جز اندیشه و وهم و خیال

از تو و از ذات تو دم می زنند *** بر سر تو بر سر هم سر هم می زنند

مركب فکر از همه سو تاختند *** ذات ترا آن همه نشناختند

خسته از آن وادی دور آمدند *** معترف عجز و قصور آمدند

عقل هر آن قدر که باید شتافت *** ره بجلال و جبروتت نیافت

رفت بصد چشم و نگه کرد و دید *** نیست در این مرحله مقصد پدید

چاره در آن عجز و قصورش نبود *** جز که سر بندگی آرد فرود

لاجرم او بنده و تسلیم شد *** پیش تو در سجده و تعظیم شد

وهم خطا کار در این راه نیز *** آمد و با عقل شد اندر ستیز

خواست مگر تا که شناسا شود *** آگه ازین راز و معما شود

چون نبد آن ورطه دگر جای او *** لنك در آن مرحله شد پای او

سستیش آخر تزلزل فکند *** در خطر دور و تسلسل فکند

عقل که خود گوهر سرمد شده ست *** جوهره پاك مجرد شده است

واهمه را رانده و مقهور ساخت *** از در خود تا ابدش دور ساخت

بست سرا پاش بزنجیر تو *** کرد ورا حبس به تدبیر تو

حكم تو یک سر ز صلوة و صيام *** سجده و تعظیم و قعود و قیام

ص: 4

یک سره زنجیر سر واهمه است *** فلسفه متقنه محکمه است

تا نرسد پاش بد گاه عقل *** تا نتواند که زند راه عقل

هر که ز فرمان تو دور است دور *** هر که زند تکیه بفسق و فجور

شاهد عقلش به پس پرده است *** وهم جفاجو ز رهش برده است

گر نبرد باز بسویت پناه *** وهم برد عاقبت او را ز راه

تا که در آن ظلمت تاريك دور *** و آن ظلماتی که ندیده است نور

گم شود از رسم و ره بندگی *** تا فتد از شأن و برازندگی

نیست در آن مغز چو عقل سليم *** می رود او از ره پر خوف و بیم

داروی غفلت خورد و بی هشی *** تابع شهوت شود و سرکشی

تا رسد آن روز که نمرودسان *** سوی تو تیر افکند از آسمان

یا که چو فرعون شود خیره سر *** لاف خدائی زند آن بد سیر

عقل که با منطق انسان نبود *** یا بدلش پرتو ایمان نبود

از خطر نفس کجا ایمن است *** کشته و مغلوب چنان دشمن است

آنکه شود بی خرد و عقل و فهم *** سوخته نفس و گرفتار و هم

کی دگر از نفس گراید بعقل *** تا به ابد باز نیاید بعقل

نفس بسی فتنه بپا کرده است *** دشمن عقل است و خطا کرده است

او چه کسان را که زره دور برد *** آبروی بلعم باعور برد

امر تو و نهی تو بی چند و چون *** هست همه رایض این نفس دون

تا شود او کشته و مغلوب عقل *** تا شود او عاجز و منكوب عقل

عقل شود غالب و سلطان شود *** امر تو را بنده فرمان شود

آن که نبسته است ورا چشم و گوش *** وان که بود رهبر او عقل و هوش

ص: 5

هست بتوحید تو اقرار او *** هم بعبودیتت اصرار او

تا بخداوندی تو قائل است *** فیض و عنایات تو اش شامل است

آن که بتوحید تو مؤمن شده است *** رفته بحسنت متحسن شده است

در کنف و همّت آسوده حال *** بگذرد از او بخوشی ما دو سال

جامعه ای کاو بودش اعتقاد *** هم بتو هم خيل رسل هم معاد

در زد و خورد غلط پیچ پیچ *** دست خوش فتنه نباشند هیچ

کیفرشان مسخ ومكافات نیست *** قحط و غلامرگ مفاجات نیست

گاهی اگر راه کنند اشتباه *** باز بیایند ز لطفت براه

روزی اگر بینی از آنان گناه *** باز کنی روزنه انتباه

تا گروند از همه جا سوی تو *** باز بیایند سر کوی تو

یعنی اگر از در تو سر زنند *** از ره غفلت در دیگر زنند

گوهر عقل است در آن ها رسول *** تا که کنند امرترا خود قبول

سلسله توبه و شرمندگی *** می کشدش باز سوی بندگی

عقل سلیمی که در آن قالب است *** باز بر آن وهم و هوا غالب است

بر سر کوی تو شود خاکسار *** بنده شود نزد تو پروردگار

عاقبت او روح عبادت شود *** در دو سرا اهل سعادت شود

وان که تن خود بمناهی فروخت *** روشنی خود بسیاهی فروخت

نفس در آن قالب زشت پلید *** می زندش نعره هل من يزيد

پادشهی می کند اندر تنش *** فوج مفاسد همه پیرامنش

بخل و حسد کینه وحرس و هوا *** این همه شد لشکر نفس دغا

لاجرم از موج فضای جهان *** جامعه فاسدی آید عیان

ص: 6

مادی بی خرد بی خرد زشت بين *** پیر و مغز فلج داروین

کور شد و جز ظلماتی ندید *** در ظلمات آب حیاتی ندید

چون که در عقل بر او نیست باز *** رفته از او ذائقه امتیاز

در همه جا پشتك و وا و زند *** پیش مرام همه زانو زدند

گاه شود عبد مرام فلان *** گاه شود جبره خود این و آن

این دغلان بنده اهریمند *** با تو و با بنده تو دشمنند

گه که شود راه بر این توده تنك *** با تو و يا دین تو دارند جنگ

چون که در عیش بر آن هاست باز *** فتنه و آشوب نمایند ساز

کرده بس ایراد بقانون هم *** ریخته در جنگ و جدل خون هم

خوب در آیند بجنگ و ستیز *** تا که شود پیکرشان ریزریز

سخت بهم دست درازی کنند *** با همه کس سفسطه بازی کنند

ظلم و جفا ایده و آمالشان *** نقشه آدم کشی افعالشان

دعوى آنان همه باطل بود *** مقصدشان باطل و عاطل بود

کرده آن قوم عذابی شود *** سیل منا آتش و آبی شود

فعل بد آتش زند آن توده را *** توده لامذهب یهوده را

زان که یکی حرف حسابی نداشت *** مذهب و آئین و کتابی نداشت

دانش و سرمایه این ناکسان *** علم و کمال و هنر این خسان

گفتن الفاظ پراکنده ای ست *** نشریه زشت فریبنده ای است

بلکه ز بدبختی خود هر زمان *** لاف زند از هنر این و آن

هیچ ندانند ز بی دانشی *** بلکه ز بی عقلی و از بی هشی

کاین همه صنعت که در این عالم ست *** گرچه از افکار بنی آدم است

ص: 7

خالق افکار بشر هم توئی *** مخترع علم و هنر هم توئی

آدمی از کرد بصنعت هوس *** فكرت تنهاش نمی بود بس

آلت و اسباب تو دادی باو *** دادی و منت ننهادی باو

آتش و آب و فلز و برق و نور *** فکرت و تصویر و بروز و ظهور

جمله بعلم تو مهیا شده است *** وز تو عیان صورت و معنا شده است

او نه بخود لایق و ارزنده است *** صنعت او از تو برازنده است

آن همه ابزار و وسائل ز تست *** و آن همه اسباب و عوامل ز تست

گاه که در صنعت خود چیره شد *** چشم و دلش کور شد و خیره شد

حق تو نشناخت و مغرور شد *** وز روش بندگیت دور شد

خوب که شد مدعی فهم خویش *** قوه مجهوله اش آری به پیش

تا که بداند که ندانسته بود *** با همه دعوی نتوانسته بود

تا که بداند که منیت خطاست *** دست تو بالای همه دست هاست

قدرت و نیروی اتم کار تست *** شیئی عجاب است وز اسرار تست

هر چه ازین نوع شود آشکار*** هست ز علم تو يك از صد هزار

علم بهر قدر رود پیش تر *** قدر خدائیت شود بیش تر

از تک دریا و دل كوه و سنك *** هر چه بر آيد صور رنك رنك

آن که درو هست فروغ خرد *** ره بجلال تو فزون تر برد

فكر بشر هر چه قوی تر شود *** آن چه درین مغز مصور شود

معترف عجز و قصوریم ما *** باز درین ده کر و کوریم ما

چون گذرد سال و مهی بی حساب *** در همه عا عالم فكني انقلاب

فرضیه ها را همه وارون کنی *** مبتدیان را همه بیرون کنی

ص: 8

تا رود از مکتب مادی غرور *** تا کند اقرار بعجز و قصور

( هر دمش از باغ بری می دهی) *** تازه تر از تازه تری می دهی

وای بآنان که ز تو غافلند *** ظلمت و در قالب آب و گلند

وای بآن قوم که منکر شدند *** بر تو و آثار تو کافر شدند

عدل حق تعالی

عادلی و عدل تو دارد اساس *** دور ز اغراض و زو هم و قياس

عادلی و ظلم نداری روا *** بر همه مخلوق ز شه تا گدا

عدل تو عدل است و اساسی بود *** دور از افکار سیاسی بود

دادی اگر هست همان داد تست *** عدل بنای تو و بنیاد تست

با همه احسان و ترحم کنی *** لطف و کرم با همه مردم کنی

جز تو که داند که ره عدل چیست *** غیر تو از بیش و کم آگاه کیست

خلقت گیتی است به بنیان عدل *** طبع جهان شاخص و میزان عدل

عدل تو بگرفته زمین و سما *** عدل بود خشت و گل این بنا

ذره و خورشید و صغار و کبار *** بحرو برو گردش لیل و نهار

جان و تن و ظلمت و روشن تمام *** هست بميزان معین تمام

نقشه و ابداع تو بود از نخست *** يك بي كش عدل و صیحح و درست

چشم دو بین است که بددیده است *** دیده وراست آن که پسندیده است

فکر کج اندیش کجش یافته است *** مهمل و بیهوده بهم بافته است

پیش کتاب تو کتب باطل است *** در بر رأی تو خرد جاهل است

عدل تو داری و توئی داد رس *** پایه کارت همه عدل است و بس

ص: 9

مغرض اگر واضع قانون شود *** عالمی از مفسده وارون شود

غیر تو قانون مسلم که داد *** نقشه آرامش عالم که داد

رأی تو داری که منزه توئی *** وز بد و نيك همه آگه توئی

روزی اگر هیئت قانون گذار *** با تو و با عدل تو اش بود کار

آن چه از حکم تو کنند اقتباس *** پاك و درست است که دارد اساس

حکم تو گر مأخذ دنیا شود *** در همه جا امر تو اجرا شود

ظلم ز اقطار جهان گم شود *** راست روی پیشه مردم شود

بنده آئین تو و دین تو *** تابع دین تو و آئین تو

فکرت او شاخص شر است و خیر *** جز بتو عقلش نگراید بغیر

و آن که ندارد بتو ایمان پاک *** گر شود او رهبر يك آب و خاك

آن چه بگوید همگی نارواست *** و آن چه نویسد همه زشت و خطاست

روزی اگر چرب زبان می شود *** مدعى صلح جهان می شود

حقه و نیرنگ دگر می زند *** گول بابناء بشر می زند

چشم و دل كور كفور عنود *** مادی جاهل پست حسود

فرق بدو نيك نداند كه چيست *** گر کند ایراد بتو باك نيست

عدل ترا لایق و ارزنده است *** دادگری از تو برازند است

عدل تو شوید همه افکار شوم *** کامده در ملت هر مرز و بوم

سال و مه و روز و شب و صبح و شام *** یافته از عدل تو بس انتظام

کیست که این قاعده برهم زند *** یا که از این نظم و نسق دم زند

مصلحت آن است که بارای تست *** حکم همان است که انشای تست

حکم ترا هر که نداند مناط *** قطع از آن بنده کنی ارتباط

ص: 10

بنده چو پیش تو دهد عرض حال *** اسم و سجلش ننمائی سؤال

نامه ناخوانده دهی پاسخش *** ماده قانون نکشی بر رخش

بین تو با بنده اگر راز بود *** یا نه اگر نامه سر باز بود

منشی دزد دغل حیله باز *** نیست در آن جا که کند نامه باز

خلوت خاص تو و آن بندگان *** هست تهی از همه نامحرمان

نیست کسی واسطه جز حال او *** جز تو نداند کسی احوال او

نامه بدست تو رسد مستقیم *** حاجت مخلوق نماند عقیم

هر که گذارد بمیان با تو راز *** هر که بباب تو برآرد نیاز

حاجت او زود روا می کنی *** رحم بآن سوز و دعا می کنی

هر دغلي را بدرت راه نیست *** محرم تو جز دل آگاه نیست

بار گهت بید رود و بان بود *** نزد تو ره یافتن آسان هست

هست دل خسته و عذر گناه *** شرط بلد بودن آن پیشگاه

تشنه آداب و ادب نیستی *** عاشق عنوان و لقب نیستی

ناله ای از قلب فگاریت بس *** سوزشی از سینه زادیت بس

پرچم شاهنشهیت بی نشان *** بلکه نوشته است بر آن لامکان

بر دل هر بنده نشیمن کنی *** خانه اش از راهزن ایمن کنی

مهر و وفا عادت دیرینه ات *** عدل و کرم هیئت کابینه ات

با نظر عدل و توانائیت *** پیش توانائی و بینائیت

کیست که بی ربط گذارش کند *** یا که درو غیت نگارش کند

دولت تو معرض آفات نیست *** دین تو اوهام و خرافات نیست

وعده تو نیست دروغ و خیال *** حق کسی را نکنی پایمال

ص: 11

کیفر و پاداش که دادی قرار *** هست باندازه و میزان کار

بیهده گاهی نکنی زجر کس *** پیش تو ضایع نبود اجر کس

هر که نکو كار شد و نيك خواه *** نزد تو آن بنده بود مرد راه

و آن كه بدو نيك ز هم ناشناخت *** آتش آن جهل روانش گداخت

مزد رسان عمل خادمی *** عذر پذیر گنه نادمی

گر علم صلح بر افراشتی *** تا بگنه کار کنی آشتی

بر درت آید چو تضرع کنان *** می دهیش راه تقرب نشان

منفعلان را تو نوازش کنی *** با بد و با نيك تو سازش کنی

چون همه پرورده و مخلوق تست *** خوب شناسی همه را خود درست

نیست ز غوغا و هیاهو غمت *** واهمه ای نیست ز بیش و کمت

فقر و غنا پیش تو یکسان بود *** دادن و بگرفتنش آسان بود

بانگ رسولانت رسا و فصیح *** نامه و امضات درست و صحیح

از فقرا وا نزنی اعتبار *** هم ندهی وعده نا پایدار

هر که پی حاجتی آن جا شود *** درد دلش زود مداوا شود

مخزن الطاف تو در بحر و بر *** سود دهد سود بنوع بشر

هر چه شود مصرف مخلوق ازان *** باز بود لطف تو اش پشتوان

بنده چو شکرانه جودت کند *** شکر ز سرمایه و سودت کند

بر فقرا نیز دری باز کرد *** نیکوئی و مردمی آغاز کرد

باز تو افزوده بر آن کان کنی *** سیم و زر و مال فراوان کنی

ور نه که تعطیل و معطل کنی *** معدن و كان را همه مختل کنی

جيره هر روزه دهی بی کوپن *** نی کنی ایراد سجل نی به سن

ص: 12

روزی روزانه فراوان دهی *** منت نعمت ننهی زان دهی

نیست بانبار تو در خواربار *** سنگ کم و دزدی انبار دار

گرسنه گان را کرم از سوی تست *** این همه ارزاق ز سیاوی تست

محتکرنان فقیران نه ای *** غافل از احوال اسیران نه ای

ذات تو از گرسنه گان سیر نیست *** بر در رزق تو جلو گیر نیست

دور کشی می نکنی از فقیر *** قطع روابط نکنی از اسیر

بلکه کسی گر بچنین مردمان *** خشم بگیرد پی يك لقمه نان

پی قطع از او نعمت و احسان شود *** دستگهش در هم و ویران شود

فقر و غنا و مرض و سخت و سیست *** چون تو پسندی همه باشد درست

در نظر قومی اگر بد بود *** چون نظر تست همان حد بود

میل تو با مفت خوری جور نیست *** لطف تو با جابر پرزور نیست

ذات تو باشد ز تظاهر بری *** منزجر از حزبی و هوچی گری

حزب و مرام و سخنان دروغ *** توده بی خاصیت بی فروغ

چون نبود قول و مرامش درست *** نیست قبول تو و مردود تست

آن که بزور و ستم و جبر و هو *** آمده گاهی ز رقیبان جلو

شاخص و سر کرده و رهبر شده است *** صاحب یک دولت و کشور شده است

که از مساوات دروغ و حیال *** گاه بکشتار و بجنك و جدال

بانگ بمرد و زن دنیا زده است *** دست تهی باز بلف ها زده است

دین ترا مسخره پنداشته است *** بيرق لا مذهبی افراشته است

داده همی قول پي اشتراك *** بذر طمع ریخته در آب و خاك

هیچ نداند که اگر دین نبود *** در بشر از مذهب و آئین نبود

ص: 13

گر که از این بیش تر و سخت تر *** کوشد و تسخیر کند بحر و بر

چون نه بدین تو و فرمان تست *** چون نه بنام تو عنوان تست

عاقبت الامر شود زیر و رو *** در جگر خاک رود او فرو

پیر و او نیز زبون می شود *** پرچم کفر است نگون می شود

قائدی ار عاقل و عادل بود *** دوست حق دشمن باطل بود

هم در بر فرمان تو خاضع بود *** پیش خدائی تو خاشع بود

حفظ و نگه داری مردم کند *** هم بعباد تو ترحم کند

بلکه بشکرانه آن سلطنت *** باز کند بارگه معدلت

پایه اصلاح اساسی نهد *** حق رعیت برعیت دهد

راحت ملت همه تضمین کند *** آمد و شد را همه تأمین کند

دوزد و دغل را زند از ره کنار *** بد گهران را نگمارد بکار

دور کند مردم بیگانه را *** امن کند مملکت و خانه را

هم چو شهی را تو حمایت کنی *** سلطنتش را تو عنایت کنی

کشور ما را که شهی عادل است *** پهلوی دوم صاحب دلست

چون ز حقایق دل او آگه است *** دست تو با سلطنتش همره است

پادشهی مشفق و شایسته است *** نیت خیرش بتو وابسته است

چون همه جا حافظ ناموس تست *** مملکتش محکم و محروس تو است

هر که بباب تو شود معتکف *** تا بصفات تو شود متصف

راحت و عیشی بفقیران دهد *** برك و نوائی باسیران دهد

رحم بيك سوخته اختر کند *** تشنه لبی را دهنی تر کند

بیوه زنان را نبرد نان و آب *** مال یتیمان نخورد بی حساب

ص: 14

خانه بیچاره نگیرد بزور *** هم نخورد حق شل و لنك و كور

مال کسان را نخورد بی شمار *** هم نکند رزق عموم احتکار

با حیل و مکر عجیب و غریب *** ساده دلان را ندهد او فریب

دزدی و نيرنك و دغل نا کند *** هیچ از این گونه عمل نا کند

چون تو پسندیش در آن بارگاه *** در دو سرا می دهیش عز و جاه

آن که ره جور و ستم می رود *** وز پی دینار و درم می رود

بنده بود پیش مرامی سیاه *** نیست مرا و را بحریم تو راه

نیست بشر جانوری بیش نیست *** جانوری بی هنری بیش نیست

جنگ که این مردم عالم کنند *** فتنه و آشوب فراهم کنند

علمی از مفسده وارون کنند *** بعد پی صلح کمیسون کند

فقر وغنا علت این دشمنی است *** خصصی از آن بین فقیر و غنی است

در همه جا صحبت فقر و غناست *** ز آن که تفاوت ز زمین تا سماست

ملتی از نان جوین بی خبر *** مردمی از ثروت دولت پکر

جامعه ای عود سرا سرگدا *** مملکتی از همه سو اغنیا

این همه بی نظمی و فرق عجیب *** کامده افراد بشر را نصیب

زاده بید بنی این مردم است *** علت اصلی ز همین مردم است

حق گدا خورده غنی پلید *** باز زند نعره هل من مزيد

مردم مفلوك فتمير و ضعيف *** آمده منكوب غنى كثيف

گه که در آید بخروش و ستوه *** می زند از فقر بدریا و کوه

می شود از فقر باو عرصه تنگ *** می زند از گرسنگی كوس جنگ

زین سبب اوضاع همه آب و خاك *** پر شود از فتنه و آشوب پاك

ص: 15

تاره صلح از تو نگیرند یاد *** باز نیایند ز جنگ و فساد

یعنی اگر مردم هر مرز و بوم *** در عوض آن همه افکار شوم

دم ز یکی فکر مقدس زنند *** حرص و طمع را همه وا پس زنند

حکم ترا يك بيك اجرا كنند *** دفع ز خود شورش و غوغا کنند

خاصه قانون بزرگ زكوة *** آن که ردیف است بحكم صلوة

ز آن که بهر جامعه بیمار هاست *** مفلس و مفلوك و گرفتار هاست

عاجزو بی پا و سرو ورشکست *** پیرو زمین خورده و بی پا و دست

ناقص ومعيوب وشل ولنگ و كور *** سست و سفیه و فلج و بی شعور

در همه ملکی است فزون از هزار *** بیشتر از حد و برون از شمار

کارگرو کار گشا نیستند *** عضو سرو پیکر ما نیستند

باید از آن سیم و وز آن زر خورند *** سهمی از اموال غنی برخورند

خاصه که آن سیم و زر و آب و نان *** مزرعه و معدن و محصول كان

سبزه و بستان و سیاه و سفید *** و آن چه که آید ز طبیعت پدید

حاصل لطف تو و احسان تست *** زاده ابر تو و باران تست

این همه نعمت که بخوان زمین *** چیده ای ای منعم رزق آفرین

هم تو خوری منعم و هم میزبان *** قاطبه خلق ترا میهمان

صاحب ومالك توئى و نيست كس *** وارث این ملك تو هستی وبس

هر که گفت این همه مال منست *** آب و زمین مال و منال من است

کشته وهم است چنین خیره ای *** زان که ندارد بجز از جیره ای

مال خودش نیست که او نادهد *** یا که بصد منت بیجاه دهد

هم فقرای تو بباشند سیر *** نی که بسختی و فلاکت اسیر

ص: 16

بیند اگر گرسنه بینوا *** داد و دهش از طرف اغنيا

هم نشود چهره بچهر غنی *** هم بفتد در دل او دشمنی

جنگ و جدل بين عموم ملل *** فتنه و آشوب میان دول

کار زکوة است که تأمین دهد *** راحت و تسكين بمساکین دهد

دادی از این امر بزرگ خطير *** رابطه مابین غنی با فقیر

بستی و بگشودی از این التفات *** راه تهی دستی و باب نجات

تا نه فلان بد روش بد گهر *** تا نه فلان مفت خود بد سیر

تا نه فلان فاسد دنیا پرست *** نه فلان غافل سر سخت مست

جمع کند ثروت و تنها خورد *** حق ضعيفان همه یک جا خورد

تا که نه خود را ز هوا گم کند *** با نگه تند بمردم کند

تا نه غرورش ز حد افزون کند *** تا نه که پر زور چو قارون شود

پشت سرش هست پلیس ذكوة *** تا فقرا را بدهد مالیات

تا که سهامی ز زر و سیم و مال *** قسمتی از آن همه مال و منال

بهر فقيران بحساب آورد *** بلکه در این راه شتاب آورد

جاری اگر بود حساب ذکوة *** گرسنه گان را همه بودی ثبات

جاری اگر بود خیالی نبود *** کش مکش و جنگ وجدالي نبود

گر که بقانون تو مؤمن شوند *** عالی و دانی همه ایمن شوند

ملتی از خود نرود این نمط *** هر چه کشد نقشه چپ است و غلط

بازی اگر صاحب مال و غرور *** از فقرا مرحله ها گشت دور

در حق این طایفه تأخیر کرد *** زود نپرداخت و تقصیر کرد

مدتی از لطف مجالش دهی *** بلکه فزونی بمنالش دهی

ص: 17

خوب باو لطف و مدارا شود *** باب تفضل برخش وا شود

خیر گیش چون که ز حد در گذشت *** آب فراموشیش از سر گذشت

خشم طبیعت شرد آرد برون *** تا ز ستمگر پدر آرد برون

می کشدش جانب توقیف گاه *** کوه که باشد کندش پر کاه

قهر طبیعت زندش دست بند *** پای بیندازدش اندر کمند

جلب کند عاقبت او را چنان *** کز پی یک حرف نیاید امان

او که بحكم تو همی داشت جنگ *** شیر که باشد شود او مور لنگ

قطع شود سیم و زر و زور او *** خورد شود کله مغرور او

اشك شب گرسنه گان فقیر *** آه دل غمزدگان اسیر

خون دل کارگر رنج بر *** ناله و نفرین ضعيفان سحر

جمله در آیند به پیرامنش *** سخت بگیرند همه دامانش

موجر و مستأجر و ارباب و ده *** برزگر و جیره خور و حیره ده

خرمن و انباره درخت و خوید *** خشك و تر و سبز و سیاه و سفید

پاك فنا گردد و ویران شود *** دولت او بی بن و بنیان شود

عدلی اگر هست همین است و بس *** ما حصل عدل چنین است و بس

عدل تو ای دادگر دادور *** گر نبدی جامعه را پشت سر

سوختی از آتش بیداد و زور *** یک سره این عالم پر شر و شور

حکم تو با این که چنین محکم است *** بند سراپای بنی آدمست

این روش مردم جاهل بود *** سیرت این توده غافل بود

وای اگر عدل و حسابی نبود *** دفتر و دیوان و کتابی نبود

کور و کران را همه برد است خواب *** عدل تو نارند گهی در حساب

ص: 18

جاهل دل مرده که چپ کرده راه *** پیش خودش کرده بسی اشتباه

گاه بگرد بنو ایرادها *** گاه زد بیهده فریاد ها

کز چه مرا نیست مقام و جلال *** وز چه مرا نيست بسى ملك و مال

الغرض آن عنصر زشت سیاه *** بر تو و بر مذهب و بر پادشاه

بیهده ایراد ترا شد مدام *** در هوس سفسطه باشد مدام

ساده دلان بنده تبلیغ او *** داده سرو دست دم تیغ او

هیچ نداند که مر او را مقام *** منصب و عنوان و بلندی نام

موجب خسران و جهنم شود *** بلکه صلاح است کز و کم شود

هیچ نداند که چنین فرد شوم *** روزی اگر گشت رئیس عموم

در همه جا شورش و غوغا کند *** دست جفا همه کس وا کند

ریشه مردم ز زمین بر کند *** بلکه ز بن ریشه دین بر کند

در حق خلق آن چه نباید کند *** بیشتر از آن چه نشاید کند

چون بحقیقت بصرش کور شد *** مصلحت آن بود که کم زور شد

بار خدا یا تو اگر اختیار *** می یدهی بر دغل نابکار

مملکت و ملت ما را تمام *** راه زند آن سیه بد مرام

عرصه کند بر زن و بر مرد تنگ *** با تو و با شاه در آید بجنگ

وان عدوی بد گهر خانگی *** و آن که ز بی مغزی و دیوانگی

آن که بود تنگ بر او جای او *** وان که مقام است تمنای او

یارب اگر جاه و جلالش دهی *** قدرت و افزونی مالش دهی

دست در اوضاع سیاست کند *** زمزمه ای بهر ریاست کند

پای جلو دست بالا کند *** میل سوی کرسی شورا کند

ص: 19

وای اگر جاش شود پشت میز *** با همه آید بجدال و ستیز

گر که قضاوت کند آن کج نهاد *** ارزش قانون همه بدهد بباد

گر از قضاوت بامارت رسد *** یا ز امارت بصدارت رسد

می شود از شومی آن بد سیر *** دولت و ملت همه زیر و زبر

بهر نمونه همه را دیده ایم *** عهد گذشته همه سنجیده ایم

خوب نمودی همه را امتحان *** گشت عیان باطن بد سیرتان

هر که بعدل تو نگفت آفرین *** هر که ندارد بتو صدق و يقين

روز و شب از رحمت تو دور باد *** در دو سرا چشم و دلش کور باد

بلکه شود نامش از آفاق گم *** لعن بأن عنصر بی شاخ و دم

کار تو و عدل تو بر حق بود *** معنی آزادی مطلق بود

هر که عدل تو ندارد قبول *** باد باو لعن خدا و رسول

ص: 20

تحقیق نبوت

وحى و كتب جمله زبان تو اند *** خیل رسل نامه رسان تواند

جمع رسولان سفرای تواند *** دست گه پخش صدای تواند

نامه برو صاحب دین تواند *** محرم اسرار و امین تواند

بعضی از آن عده سفیر و کبیر *** نام اولوالعزم وبشير و نذیر

معجز این دسته نشانی از توست *** تا که شود دعوی آنان درست

گر نبد این معجزه در دستشان *** کس نشدی پیرو پابستشان

کرسی اسنادی پیغمبران *** می ندهی بر همه نا بخردان

چون تو ندانی همه را ز امتحان *** لایق تصدیق و مدال و نشان

هر که ز عصیان و خطا گشت دور *** هر که نرفت از پی فسق و فجور

شب بدرت عجز و نیاز آورد *** روز بدان قبله نماز آورد

دل بتو و عشق تو روشن کند *** بر همه آثار تو احسن کند

غور کند در نسق روز و شب *** آیدش از نظم کواکب عجب

جزر و مد بحر و ثبات جبال *** گردش لا ينفك ليل و نهار

نوع صور فرق سیر در بشر *** روز و شب مختلف و خیر و شر

حس درونی و قوای برون *** و آن چه جهان راست نهان در کمون

جان و تن و چشم و سر و پا و گوش *** مغز و حواس وخرد و فهم و هوش

خاصیت این همه برگ و گیاه *** کیفیت خلق سپید و سیاه

سر کشی آتش و پستی خاك *** فرق طبايع ز سمك تا سماك

مشعل خورشید و نجوم سما *** دستگه جو و زمین و هوا

ص: 21

عالم بالا و كرات عجیب *** روشنی اندر ظلمات عجیب

موت و حیات همه کاینات *** در همه گان از حیوان تا نبات

خورد و درشت و زبر و زیر را *** ماده و نیرو و تأثیر را

منظره دیده حق بین کند *** جمله بحق بیند و تحسین کند

صنع تو بشمارد و آثار تو *** پس متحیر شود از کار تو

با سر پر شور عبادت کند *** امر تورا خوب اطاعت کند

روز و شب از عجز بکوبد درت *** ور تو برانی نرود از درت

محنت و آلام تحمل کند *** آن چه تو گفتیش تقبل کند

گر ندهی خانه اش و زندگی *** شکر گذاری کند و بندگی

گرسنه و تشنه اگر سر کند *** شکر عطای تو فزون تر کند

در عقب وصل تو با سر رود *** گر بدل شعله آذر رود

ترك جنان گوید و با معذرت *** خواهد از آن لغزش خود مغفرت

تو به کن و ناله كن و اشك بار *** سوی سراندیب شود رهسپار

تا که پس از مدتی آدم شود *** هم پدر و هم سر عالم شود

با پی ابلاغ پیامت بخلق *** با شکم گرسنه و کهنه دلق

رنج برد رنج بعمری طویل *** صبر کند صبر بقوتي قليل

زجر کنندش نخورد هیچ غم *** سنگ زنندش نزند هیچ دم

تا که شود شیخ همه انبیاء *** نوح نجی گردد و نور هدا

یا که پیاده ز نشیب و فراز *** بسپرد از مصر طريق حجاز

بر تو سپارد زن و فرزند خویش *** خود نبود بسته و پا بند خویش

بچه خود را بمنا آورد *** تا همه امر تو بجا آورد

ص: 22

تا که براه تو فدائی کند *** جاری از آن امر خدائی کند

پس وسط شعله آتش رود *** در جگر آتش سر کش رود

بر سر کوی تو گذارد نماز *** بر در نمرود نیارد نیاز

دل نبرد از تو خدای جلیل *** هم نکند خواهشی از جبرئیل

چون بخدائیت نیابد شريك *** پس تو خلیلش بنهي نام نيك

یا سوی فرعون رود بي درنگ *** هیچ نبیندیشد از او وز جنك

حکم و پیام تو بخواند بر او *** توسن همت بدواند بر او

بر سر او تا زد و بیرق زند *** گر همه او کوس انا الحق زند

بر احدی خشم نگیرد گهی *** در پی بزغال بپوید رهی

در جبل طور تو خاشع بود *** در بر مخلوق تو خاضع بود

بعد چنان خدمت خلق و کریم *** می دهیش شهرت و منصب کلیم

با مدد تو يدو بيضا كند *** سامريان را همه رسوا کند

یا شود از زهد بعالم *** ترك لذائذ کند و خواب و خور

نه بودش خانه و نه مسکنی *** وز همه اشیاء سر سوزنی

تارك دنیای بددون شود *** تا ز عبادت جگرش خون شود

تا که سرانجام مسیحا شود *** شهره بروح الله و عیسی شود

از دم او زنده برآری ز گور *** روشن از آن دست کنی چشم کور

یا که از طفلی شود او رهسپار *** از پی تحقیق سوی کوهسار

عشق تو اش واله و شیدا کند *** تا که ترا جوید و پیدا کند

مام و پدر گر بروندش ز دست *** باك ندارد که دلش با تو هست

درد یتیمی کشد و بی کسی *** جود و جفاها برد از هر خسی

ص: 23

باز بود عاشق و جویای تو *** بار بود مرحله پیمای تو

گه پی بشناختن درد خلق *** آمده هم درد و هم آورد خلق

گاه پی دارو و درمان شود *** سوی تو در کوه و بیابان شود

گه همه را ناظر عادت شود *** گه بحرابهر عبادت شود

چشم و دل او ز نهان و عیان *** گه بزمین باشد و گه آسمان

گه بقبائل شود او روبرو *** گاه رود در دل حیرت فرو

گاه شود با همه مردم رفیق *** گه بکواکب نگرد بس عمیق

گه سفر شام کند که بغار *** گاه بود حاضر و که در فرار

گه بتجارت شده با کاروان *** خواند همه معنی سود و زیان

گه بخدیجه شود اوشوى و زوج *** گه ز حرامیل کند سوی اوج

سیر چو کرد او ز زمین تا سما *** با تو و با خلق چو شد آشنا

شد چو پس از کوشش و رنج مدام *** جنبۀ حق وجهه خلقش تمام

بهر چنین عنصر كامل عیار *** مهر نمائی سند اعتبار

نام حبیبش ز محبت کنی *** ختم باو مهر نبوت کنی

مر نبوت شده پاگون او *** ماه و ستاره شده مقتون او

باز رسانی تو بگوش دلش *** مژده مدثر و مز ملش

معجز قرآن بدهانش دهی *** روح بآن نطق و بیانش دهی

دعوت قرآن کند او بر ملا *** واهمه اش نیست ز رنج و بلا

با کرم فطری و خلق عظیم *** با کف پر همت و لطف عميم

با فقرا لطف و عنایت کند *** وز همه بیمار عیادت کند

عقل جهان جان مجرد شود *** احمد و محمود و محمد شود

ص: 24

ملك دل خلق مسخر کند *** روی زمین گیرد و محشر کند

هم تو باو قوه بازو دهی *** سلطنت و قدرت و نیرو دهی

روح بآن معجز قرآن دهی *** شهرت و آوازه و عنوان دهی

منصب او ختم رسالت شود *** کار خدائیش حوالت شود

بر سر او تاج لعمرك نهى *** افسر شاهیش بتارك نهى

مدرك وی معجز قرآن شود *** مذهب او شاخص ادیان شود

نغمه او یک سره آوای تست *** گفته او قول تو و رای تست

آن چه که اسرار و دقایق تر است *** و آن چه که عرفان و حقایق تر است

او به بیان تو مترجم شود *** در همه اخلاق متهم شود

حرف ترا حالی مردم کند *** اسم جهالت ز جهان گم کند

گفت و بیانش همه گی پرفروغ *** نیست چو مجموعه مردم دروغ

نامه ارسالیت از آسمان *** نیست چو گفتار بد این و آن

سنت تو مکتب روحانی است *** تربیت بودر و سلمانی است

لطف تو داده است همی رایگان *** منصب ارشاد به پیغمبران

کز تو بمخلوق پیام آورند *** بر همه خاص و عام آورند

امر تو ابلاغ بعالم کنند *** راحت جاوید فراهم کنند

حکم ترا در بشر اجراء کنند *** مرده دلان را همه احیا کنند

حکمت و عرفان همه گفتارشان *** خارق عادت همه کردارشان

آن چه که گفتند رموز و نکات *** داده بدست همه چتر نجات

با همه مخلوق محبت کنند *** محکم و بی شایبه صحبت کنند

گفته و آیات تو اعلان کنند *** تا همه را صاحب ایمان کنند

ص: 25

نامه و پیغمبرو وحی و پیام *** کرده بمخلوق تو حجت تمام

گر نبدی در بشر این مسئله *** تا بابد لنگ بد این قافله

تا که بنی آدم پر مدعا *** عذر نیارند بروز جزا

کز تو که آمد بسوی خاص و عام *** تا برساند ز تو ما را پیام

تا که پذیریم و کنیم انقیاد *** تا که بترسیم ز حشر و معاد

تا که بیابیم بسوی تو راه *** عذر نیاریم بتر از گناه

پس بفرستادی ازین رو بما *** سلسله محترم انبیاء

کار نبوت نبدی سرسری *** هست مهم مبحث پیغمبری

ور نه ازین داعیه بسیار هست *** بر سر هر کوچه و بازار هست

خود چه رموزی که در این کار بود *** بلکه سراسر همه اسرار بود

ص: 26

مبحث امامت

گرچه کتاب تو خود آموز هست *** بعضی از آن مشکل و مرموز هست

آن چه بود رمز و معمای آن *** هست بچشم و دل پاکان عیان

بر همه ه کس نیست عیان راز او *** هم نرسد بر همه آواز او

آن که مفسر به بیانت بود *** واقف از اسرار نهایت بود

بایدش از مکتب پیغمبری *** داده شود حکمت و دانشوری

نغمه تو در در دهن او بود *** خون پیمبر بتن او بود

سلسله منتخب اولیاء *** آمده خود شاهد این مدعا

آمده قرآن تو کنز سدید *** علم امامان شده او را کلید

آن که اما مست و بما رهبرست *** گفته او گفته پیغمبر است

مصلحت زندگیش رای توست *** آن کند او باز که امضای تست

راسخ در علم و نگهدار دین *** حافظ ناموس و کتاب مبین

ماحصل وحی و بیان کتاب *** معنی میزان و صراط و حساب

سنت پیغمبر و احکام دین *** مقصد از آغاز وز انجام دین

کیفیت اصل حلال و حرام *** شرح معانی صلوة و صيام

معنی مکروه و حلال و مباح *** حد زن و مرد طلاق و نکاح

مبدأ این خلقت و سر معاد *** قاعده خمس و زکوة و جهاد

جرم جنایات و حدّ و قصاص *** ناسخ و منسوخ چه عام و چه خاص

چون نبود تابع وهم قياس *** هست برای همگی باشناس

پیش کمال همه مفهوم نیست *** بر همه کس روشن و معلوم است

ص: 27

غير رجالی ملکوتی صفات *** کامده اند آن همه مرآت ذات

روشتش از ظاهر و باطن کنند *** هم باصولی متیقن کنند

نیست چو این دسته در این آب و خاک *** بعد نبی اعلم و معصوم و پاك

علم ارادی نظر پاکشان *** آینه علم تو ادراکشان

گفت ترا کاشف و مستنبطند *** بین تو و خلق جهان رابطند

در فلك رحمت تو انجمند *** واسطه فیض تو بر مردمند

دین تو ز آن عده مبرهن شده *** فلسفه اش بر همه روشن شده

عالم هر علم خفی و جلی *** منصبشان شاه و امام و ولی

آمده این سلسله با صفا *** مورد تأیید تو و انبيا

مظهر و مرآت جمال تواند *** واجد اوصاف و کمال تواند

بعد پیمبر خلفای تواند *** آینه ذات نمای تواند

علم و عمل مكتب آنان بود *** گفت تواندر لب آنان بود

هم ز کتاب تو مفسر همه *** هم ز معمای تو مخبر همه

زین همه اسلام مدلل شده *** هم سند شیعه مسجل شده

تزکیه جامعه را ضامنند *** هم بنجات دو سرا ضامنند

راهنمایان طریقت شدند *** پیشرو راه حقیقت شدند

نور تو خورشید و امامان بروج *** گه بنزولند و گهی در غروج

هر يك از آن عده اثنی عشر *** دور زمانی بدر آرند سر

در همه ادوار بسان فصول *** کرده بخود مقتضیاتی قبول

گاه بصلحند و گهی در جدال *** تا چه بود مقتضی ماه و سال

روش و نورانی و سیاره اند *** شمع ره مردم بیچاره اند

ص: 28

در دل این کارشناسان صاف *** ساخته ای رادیو و تلگراف

زین سبب از غیب خبر می دهند *** آگهی از قلب بشر می دهند

عالم و دانا و رجال رهند *** بی تلفن از همه جا آگهند

رسته و فارغ ز علایق همه *** نور جهان میر خلایق همه

پا بسر هستی دنیا زنند *** سکه مهر تو بدل ها زنند

چون ز سر صدق ترا بنده اند *** تا بابد زنده و پاینده اند

عشق و فداکاری و مردانگی *** جود و سخا همت و فرزانگی

جمله باین چند تن ارزانی است *** همتشان روح مسلمانی است

علم بآنان تو روا داشتی *** پس بولاشان علم افراشتی

حب و ولاشان بخفا و علن *** فرض نمودی بهمه مرد و زن

نیروی تو سر صف آن ها بود *** پرچم تو در کف آن ها بود

قدرت تو اسلحه در مشتشان *** خاتم تو زینت انگشتشان

کوه بدان مشت ز جا بر کنند *** در بدو انگشت ز خیبر کنند

رفع زهر جامعه علت کنند *** تزکیه باطن ملت کنند

بر همه آفاق نظارت کنند *** در همه افلاك امارت کنند

روح تو در قالب آدم دمند *** جان بتن عيسى مريم دمند

ای که تو از یمن همین مردمان *** داده ای آرامش کون و مکان

ارض و سماوا به بقاشان ثبات *** زیر لواشان همه کائنات

مورد تصدیق و قبول تواند *** وآن همه کاندیده رسول تواند

آمده این جمع ترا خود ولی *** مظهر تو آخری و اولی

خالی ازین مردم اگر شد زمین *** بگسلد از بدن مأوطين

ص: 29

آن که ولی است و کنون قائم است *** حافظ ارکان همه عالمست

زنده و پاینده در این روزگار *** اوست که دنیا کشدش انتظار

اوست که اصلاح جهان کار اوست *** اوست که این امر سزاوار اوست

چون که بشر با همه زرق و برق *** آن چه که هست از ملل غرب و شرق

با همه فرهنگ و تمدن که هست *** با همه دعوی و تفرعن که هست

با همه صنعت و کشف و شهور *** با همه نقشه و علم و نمود

رفع نکردند ز خود اختلاف *** هیچ نکردند بهم ائتلاف

زین مدینت که جهان را گرفت *** هست بسی جای فسوس و شگفت

هیچ ندیدیم جز آدم کشی *** محنت و ذلت نه رفاه خوشی

آن که فزون تر بودش ادعا *** بیش تر از حد بودش انتها

تا كه تملك كند اين آب و خاك *** تا ضعفا را بنماید هلاك

یا ز ره ملعبه و مسخره *** نقشه کشد از پی مستعمره

گاه زند لاف که هم چون کنم *** جامعه را پیر و قانون کنم

الغرض او يا بحيل يا بجنك *** از ضعفا كشوري آرد بچنگ

مردم از این توده نبستند طرف *** کان همه توپ است و دروغ است و حرف

زین همه دزدان و حریفان راه *** هیچ نبردیم بجز اشک و آه

جز تو که بی شایبه و شك و ريب *** جلوه دهی از پس استار غیب

منتظری را که میهن داور است *** منتقمی را که جهان مظهر است

معتمدی را که پسندیده ای *** جان جهانی که تو بگزیده ای

آن که يعمريش بپرورده ای *** باید خود تربیتش کرده ای

تا که طرفدار ضعیقان شود *** قاتل سر سخت حریقان شود

ص: 30

تا که بجبران همه عهد و دور *** عدل بیارد پس از آن ظلم و جور

ملکه زمین پر کند از عدل و داد *** تا که کند ریشه ظلم و فساد

صلح دهد صالح ميان بشر *** قصه کند در همه جا مختصر

جنك براندازد ازین بی هشان *** محو کند نقشه آدم کشان

سیر دهد دهر بيك محوری *** كل ممالك كند او کشوری

کار جهان را کند او یک سره *** نظم عمومی بدهد در کره

هست در آن جبهه تابان نشان *** نور تو و معجز پیغمبران

ارتش او نیروی سر سخت تست *** شوکت او تاج و تو تخت تست

هست در آن نیروی مرموز گم *** قدرت هر اسلحه و هر اتم

خاصه که از بعد رسول کرام *** مردم بد نفس لعين عوام

دین تو پنداشته خود سرسری *** رفته بر شعبده و سامری

داده ز کف مقصد و مقصود دین *** آمده با کفر رفیق و قرین

هر که ز هر گوشه نمود ادعا *** رفت پی خواهش نفس و هوا

شیخ و خلیفه شده عنوان او *** سكه دین دکه و دکان او

هر که که او زودتر از خواب جست *** رفت با و رنگ خلافت نشست

دم ز خلافت زد و تدلیس کرد *** پیروی مكتب ابلیس کرد

گفت منم مجری احکام حق *** ليك زدى دین ترا طعن و دق

گفت با جماع خليفه منم *** منتخب شود سقيفه منم

لیك همه سفسطه و مکر بود *** مكر عمر بود و ابوبکر بود

گر چه بد این داعیه ها آزمون *** بهر همان مردم غداردون

تا که بطون همه ظاهر شود *** فاصله مؤمن و کافر شود

ص: 31

باز از آن نقشه و آن دستگاه *** باز شدی باز در اشتباه

امر بجهال شدى مشتبه *** سخت درین رشته فتادی گره

وآن که ندانست خطا رفت *** دین تو با کفر نمود اشتباه

و آن که درین بین بدی نفع جو *** برد درین مجمع آشفته بو

اهل ریاست بدو دنیا پرست *** فرصت زیقیمتش آمد بدست

آمد و شد معرکه گردان کار *** شد بچنین مردم عامی سوار

کسوت دین بر تن خود راست کرد *** در حق خلق آن چه می خواست کرد

گاه چو عثمان سر تاراج داشت *** گه صفت و سیرت حجاج داشت

زهد ریا در نظر خلق بود *** سجه و سجاده ای و دلق بود

بعضی ار آن قوم امیری شدند *** صاحب اورنگ و سریری شدند

ظاهراً از دین تو دم می زدند *** در ره اسلام قدم می زدند

لیک بسی فتنه برانگیختند *** خون عزیزان جهان ریختند

باز در این بازی وجوش و خروش *** زمزمه ها خورد بشر را بگوش

مفت خوران سر زده از هر کنار *** راهزنان آمده از هر دیار

مردم خر سینه برایش زدنند *** بوسه بدست و سر و پایش زدند

گرم شد این قدر دم و دستگاه *** تا بخودش نیز شدی اشتباه

منبع این سفسطه ها و دروغ *** منشاء این داعيه بي فروغ

جز هوس و حب ریاست نبود *** غير دغل غیر سیاست نبود

آن که ترا بود حقیقت ولی *** کامده منصوص بنص جلى

ساکت و صامت بدو بنشسته بود *** در ز همه آمد و شد بسته بود

تا نرود اصل مسلم زکف *** تا نشود مقصد اصلی تلف

ص: 32

تا همه را آن چه بود در بطون *** خوب شود کشف در این آزمون

تا همه مردان خدا جوی صاف *** با خبر آیند از آن اختلاف

فرق حق از مسلك باطل کنند *** رو بدر مرشد کامل کنند

آری اگر کیش و حقیقت یکی است *** مذهب و آئین و طریقت یکی است

چیست دعاوی و چنین اختلاف *** از چه زند هر که بهر گوشه لاف

بر سر يك مسئله غوغا چراست *** در همه جا خصمی و دعوا چراست

باز اگر صاحب امرت نبود *** هر دغلى مفسده ای می نمود

صد ره از این بیش تر و زشت تر *** بود دعاوی سر هر رهگذر

هر که بباطل علمی می فراشت *** هر که خودش مسند و اورنگ داشت

بسکه اقلیت و حزب و مرام *** سر زده از هر طرفی صبح و شام

دین حقیقی شده در انحطاط *** رو بخرابی است بناو بساط

حکم خدائی تو و دین تو *** سنت پیغمبر و آئین تو

رفته به قانون و لباس دگر *** دین شده در وهم و قیاسی دگر

باز تو از قاعده لطف خویش *** طرح اساسی دگر آری به پیش

پرده ببالا فکنی ناگهان *** جلوه خود باز نمائی عیان

دست تو و نور تو پیدا شود *** قائم امر تو هویدا شود

دین تو و دین رسول آورد *** مقصد اصلی بحصول آورد

مدعیان را همه رسوا کند *** مشت ریاست طلبان وا کند

بر همه دزدان بزند دور باش *** هر چه نهان است کند فاش و لاش

جامعه را زنده سرمد کند *** پیرو آئین محمد کند

دفتر و اوراق بشوید تمام *** آن چه اساسی است بگوید تمام

ص: 33

كل خلایق همه یک دین شوند *** با تو و با حکم توخوش بین شود

مقدمش آفاق گلستان کند *** دین خزان دیده چو بستان کند

قوم خرو ملت دجال را *** طایفه شوم بد آمال را

باب و بها و ازلی را تمام *** بفکند اندر شرر انتقام

سوزد و بدهد همه از عدل و داد *** یک سره خاکستر شان را بباد

باز دهد در همه شهر و دیار *** نام تو و نام محمد شعار

وحدت فکر آورد و اتحاد *** او بدهد رسم مساوات یاد

سر زند از کعبه و صحبت کند *** خانه تو مرکز مرکز نهضت کند

پرچم توحید بیامت زند *** تا باید سکه بنامت زند

جای همه شرك و نفاق و شقاق *** آورد او دوستی و اتفاق

بیهده گویان همه خاموش او *** خيل ملايك همه چاووش او

مردی اگر دم ز من و ما زند *** فردی اگر لاف بدعوا زند

قومی اگر سد ره او شوند *** منحرف از دستگه او شدند

توده ای ار منکر او آمدند *** منكران ذات نکو آمدند

می دهد آن شاه بجنگ و ستیز *** پاسخشان بادم شمشیر تیز

پادشه روی زمین اوست اوست *** میر جهان سرور دین اوست اوست

آن همه سختی که همه انبیاء *** و آن همه محنت که همه اولیاء

در ره دین تو کشیدند باز *** وز پی کار تو دویدندند باز

و آن همه امید در آن سال ها *** آرزو و ایده و آمال ها

آن همه تأخير و همه انتظار *** وعده تو از پی اصلاح کار

زنده کند در همه نوع بشر *** گلشن توحید بر آرد ثمر

ص: 34

بار خدایا بجلالت قسم *** بار خدایا بکمالت قسم

بار خدا یا بدل راستان *** هم بعزیزان همان آستان

بار خدایا بدل اهل راز *** کامده لب ریز ز سوز و گداز

بار خدایا برجال عزیز *** هم بدل عاشق خونابه ریز

هم بشهیدان سر از تن جدا *** هم باسیران دیار بلا

زودتر او را بنمایان ز غیب *** تا رود از قلب بشر شك و ريب

بار خدايا فرجش كن قريب *** تا رود از خلق ریا و فریب

پرده غیبت فکن از روی او *** باز نما طره کیسوی او

تا که ز نورش همه روشن شوند *** تا بظهورش همه ایمن شوند

تا ز کفش حل مسائل شود *** غم ز دل جامعه زایل شود

اذن بتعجیل ظهورش بده *** پرچمی از آیه نورش بده

زود ببندش بكمر ذوالفقار *** زود بفرما که شود آشکار

تا که جهان مجمع خوبان شود *** تا که بشر پیرو قرآن شود

تا نکنند این همه جنگ و جدال *** تا نشوند این ضعفا پایمال

تا نشود صحنه عالم خراب *** تا نشود دستخوش انقلاب

تا که تطاول نشود بیش از این *** تا نشود مفسده ها در زمین

منتظران چند کشند انتظار *** یاربش از پرده غیبت برآر

تا که سر از خانه تو بر کند *** راست کند قامت و محشر کند

ص: 35

روز رستاخیز

ای که ترايوم يقوم الحساب *** هست پی درك ثواب و عقاب

طرح کنی لایحه رستخير *** نیست از آن واقعه کسرا گریز

بر بشر اعلان خطر می کنی *** کون و مکان زیر و زبر می کنی

سور سرافیل در آن انقلاب *** می کند ارکان طبیعت خراب

گه که بخواهی دهی اعلان مرگ *** بی مدد اسلحه و ساز و برگ

امر کنی تا همه فانی شوند *** صيد اجل عالی و دانی شوند

باز زنی شعله بکوه گران *** امر دهی تا شود آتش فشان

حكم بيك قطره باران دهی *** روی زمین پاک بطوفان دهی.

ارض و سما شمس و قمر آب و گل *** جمله بپیچیش کمی السجل

گاه که امر تو مسلم شود *** يك پشه بنیان کن عالم شود

روز پسین بی خبر و سابقه *** عالمی از زلزله و صاعقه

یک سره بر باد دهی بی درنگ *** تا بنمائی به بشر رسم جنگ

روز هلاك همه مرد و زنت *** نیست دگر حاجت بمب افکنت

قهر و غضب ارتش نیروی تو *** كن فيكون قوه بازوی تو

صولت قهاری تو هم چنان *** آب کند زهره هر قهرمان

جز تو که جان گیرد و جان می دهد *** جز تو که این قوه نشان می دهد

عنصر تن نار و هوا آب و خاك *** جمع کنی باز ز بعد هلاك

منکر میعاد که بوده است کور *** خفته بانکار در اعماق گور

زنده بر آریش ز قعر زمین *** معنی یحی و یمیت است این

ص: 36

زلزله ساعت و شیئی عظیم *** مسئله خلق بهشت و جحیم

بودن میزان و صراط و حساب *** قبر و نکیرین و سئوال و جواب

نعمت فردوس و ثواب و عقاب *** عدل درست است و صحیح و صواب

ز آن که جهان از پی پاداش کار *** هست بسي كوچك و ناپایدار

بنده اگر خوب کند بندگی *** بایدش از لطف تو پایندگی

راحت و عیش و نعم جاودان *** هست زالطاف تو پاداش آن

عرصد دنیا که ندارد مجال *** جانش در در آن اوج زند پر و بال

کافر اگر با تو رود در عناد *** منكر ذاتت شود آن بدنهاد

کفر وی اسباب مفاسد شود *** وز بدیش دین تو کاسد شود

کیفرش این است که روزی دگر *** جان کنی اندر تن آن بد سیر

جمع کنی خاکش و جانش دهی *** تا لمن الملك نشانش دهی

نیست جهان جای مکافات او *** ز آن که شدید است مجارات او

تا باید جای سفر بایدش *** بلکه از آن جای بتر بایدش

دیده چو بر قالب خود وا کند *** خوب نگاهی بسرا پا کند

خوب کند در تن خود جستجو *** خوب رود در دل حیرت فرو

معترفت آید بخط و گناه *** روشنش آید که خطا رفته راه

آن چه که خود وسوسه زندیق داشت *** یا بخدائیت نه تصدیق داشت

خیمه چو در ملك قیامت زند *** بر سر خود دست ندامت زند

لک در آن عرصه ندامت چه سود *** جز که تو بخشی چه تواند نمود

راز نهان را همه افشا کنی *** دزد و دغل را همه رسوا کنی

صدق بود آن چه ترا مدعاست *** گر لمن الملك بگوئی رواست

ص: 37

راست چو میزان عدالت کنی *** جامعه را غرق خجالت کنی

عدل تو چون شاخص میزان شود *** کیست کزان صحنه گریزان شود

باز کنی نامه اعمال ما *** وزن کنی کرده و افعال ما

نيك و بد خلق کنی آشکار *** ذره و مثقال بری در شمار

کیفر و پاداش خلایق تمام *** کرده هر فرد چه خاص و چه عام

روز قیامت همه روشن کنی *** جایگه خلق معین کنی

مدعیان را تو بدوزی دهان *** مهر ز نیشان بدهان و زبان

تا که گواهی دهد اعضایشان *** چشم و دل و دست و سر و پایشان

از دل کفار برآید خروش *** مغز گنه کار بیاید بجوش

هول قیامت به نهینی عظیم *** آتش عصیان بعذابی الیم

آب کند معصت آلوده را *** کافر جز راه تو پیموده را

دزد و ربا خوار و طمع کار را *** خون ضعیفان خوده جبار را

مظلمه مردم فرعون کیش *** مفسده ها كان ز شما راست بیش

وان همه آزاد به پیغمبران *** کامد از آن مردم و آن کافران

معصیت و حق تو نشناختن *** بر ضعفا است جفا تاختن

تیغ ستم بر همه کس آختن *** سر ز تن خلق جدا ساختن

دین ترا ملعبه پنداشتن *** کاخ جفا تا فلك افراشتن

مردم بد سیرت و چنگیزها *** توده بد نقشه و خونریزها

ظلم و جفا جور و ستم این همه *** کز خلفا شد به بنی فاطمه

هتك حريم نبی محترم *** و آن همه آزار و جفا و ستم

با که به پیغمبر پاک رؤف *** با که بآن روح سراسر عطوف

ص: 38

در عوض نصرت و یاری او *** ریختن خون دواری او

آن همه زندان بلا و فشار *** کان خلفا در همه شهر و دیار

بهر بنی فاطمه بی گناه *** کرده فراهم ز پی حب و جاه

پیش تو دارد همه يك يك حساب *** کرده آن مردم خسران مآب

روز جزا گر نبودی در میان *** پس که دهد کیفر این مردمان

چاره همان روز حساب است و بس *** كيفر كفار عذاب است و بس

سخت دلان را تو بکیفر کشی *** رگ ز تن مرد ستمگر کشی

آن که مرامش بخطا بوده است *** ایده او جور و جفا بوده است

آن که حقوق دگران برده است *** و آن که نصیب فقرا خورده است

در شرر ناز بر اندازیش *** پیکر پر مفسده بگدازیش

می دهیش در ته دوزخ مکان *** تا بابد می کنیش بایگان

جورو جفا یک سره منكوب تو *** ظالم بد سابقه مغلوب تو

گر تو بسوزی همه را از گناه *** رأى تو داری که توئی پادشاه

کیست که با رای تو رائی زند *** یا که دم از چون و چرائی زند

یا که نسوزانی و منت نهی *** آگهی عفو عمومی دهی

کیست که ایراد در آن جا کند *** یا بتكلم دهنی وا کند

آن که بود واسطه کاندید تست *** و آن که شفیع است بتائید تست

کیست در آن واقعه هول ناك *** تا که کند رحم بيك مشت خاك

جز تو که بر جامعه منت نهی *** حکم شفاعت به محمد دهی

ص: 39

(عذر گناه و توبه)

یا رب از آن منبع فیض و کمال *** یارب از آن معدن جاه و جلال

یاری از آن شعشعه نور پاك *** یا رب از آن آینه تابناك

یا رب از آن عاطفت و مکرمت *** یارب از آن منزلت و مرتبت

یا رب از آن دستگه التفات *** یا رب از آن یکه طریق نجات

یا رب از آن عزت هشت و چهار *** یا رب از آن هیئت قدسی شعار

یا رب از آن بحر کرم کان جود *** یا رب از آن بیت صفا خوان جود

یا رب از آن روشنی و آن صفا *** یا رب از آن کوکب نور و بها

امت گمراه گنه کار را *** مردم عاصی تبه کار را

رحمتی آغاز کنی چون شود *** روزنه ای باز کنی چون شود

ما بخطا معترف و قائلیم *** ما همه در بندگیت کاهلیم

ما بگناهیم همه معترف *** آمده بر درگه تو معتكف

با تو هر آن عهد که ما بسته ایم *** در همه جا عهد تو بشکته ایم

ما همه عاصی و تبه روزگار *** مجرم و از حصرت تو شرمسار

بنده خطا کار تو هستی کریم *** بنده گنه کار و تو هستی رحیم

ذات تو را رحمت بی منتهاست *** عفو تو افزون زخطاهای ماست

نیست بجز باب تو باب امید *** داده گنه کار بخود این نوید

کز کرمت هست در تو به باز *** تا ببرد بنده بآن در نیاز

تو به پذیری و دهی بار عام *** هم ز پشیمان نکشی انتقام

بلکه بیامرزی و غفران دهی *** در کف ما سر خط احسان نهی

ص: 40

خلق خطا کار و تو پوشی خطا *** عفو تو امید ببخشد بما

با کرمت حسرت و افسوس نیست *** بنده زالطاف تو مأیوس نیست

بسته اگر باب جهنم شود *** قدر خدائیت کجا کم شود

جرم بشر نیست ز عفوت فزون *** بخشش تو هست ز احصا برون

گر که بساط کرمت بر نهند *** حكم شفاعت بمحمد دهند

پرده فتد روی گناه همه *** بلکه بطومار سیاه همه

ما همه در بندگیت بوده سست *** سوختن ما بر عدات درست

مشتری رحمت سرشار کیست *** غیر گنه کار خریدار کیست

بنده همان عاصی آلوده ام *** مجرم بیچاره و فرسوده ام

گشته مرا عمر بغفلت تلف *** رفته مرا نعمت فرصت ز کف

بوده مرا حاصل عهد شباب *** غفلت و بد بختی و مستی و خواب

آه که در مرحله زندگی *** نامده از من روش بندگی

منحرف از خطه فرمان شدم *** مانده و مستغرق عصیان شدم

سر نتوانم که بالا کنم *** تا بدرت ناله و آوا کنم

جرم می از حد و حساب است بیش *** از قلم و گفت و کتاب است بیش

توشه راه سفر رستخیز *** غیر گنه نیست مرا هیچ چیز

از تو و از کرده خویشم خجل *** نادم و شرمنده ام و منفعل

گر که بدستم بدهی نامه ام *** از حسنات است تهی نامه ام

ليك مرا چشم باحسان تست *** دیده بان بخشش و احسان تست

در گذر از جرم که بخشنده ای *** بر سر آن عهد تو پاینده ای

گر تو بگیری بخطاهای من *** وای من و وای من و وای من

ص: 41

وعده لطف تو همه صادق است *** بنده نوازی تو از سابق است

خجلت لطفی که ترا با من است *** بیش تر از شرم گنه کردن است

ص: 42

شکر گزاری

شکر تو گویم که پشیزیم نیست *** بهتر ازین چیست که چیزیم نیست

دولت از این به که نداریم زور *** تا نخورم حق شل و لنگ و کور

منصب از این به که امیری نیم *** جاه ازین به که وزیری نیم

ور نه گنه بود از این بیش تر *** نامه سیه بود ازین بیش تر

گر بسیاست نظری داشتم *** دغدغه و درد سری داشتم

ور بریاست شدهی پای بست *** سوختی از آتش من زیر دست

ز آن که حقوق ضعفا خوردمی *** مال فقیران بجفا بردمی

باز کنم شکر که قاضی نیم *** زان که بدین مشغله راضی نیم

ور نه بسی مکر و حیل کردمی *** با همه کس بحث و جدل کردمی

از دل هر بیوه زن و پیره زن *** خون بچکیدی ز جفاهای من

بر سر هر مسئله بی اساس *** کردمی از ماده قانون لباس

مغلطه می کردم و مکرو فسون *** نعل دعاوی ز دمی واژگون

بین کسان کردمی ایجاد حرب *** تا که شود نانم ازین راه چرب

حاصلم از کار قضاوت فقط *** ود سر انجام عذاب و سخط

ور بدمی بهر دعاوی وکیل *** بود موکل ز جفایم ذلیل

عهدو وفا پشت سر انداختم *** با طرف دعوی او ساختم

شکر ازین گونه شواغل مرا *** نیست درین مردم پر ماجرا

ص: 43

ورنه جنایات و خطا از حساب *** بود برون از من خسران مآب

فارغم از محنت و درد سری *** زور ندارم که ندارم زری

محنت و الام و تب و درد و و رنج *** هست مرا به ز زر و سیم و گنج

ز آن که بلاها و شدائد تمام *** می کشدم سوی تو هر صبح و شام

شور طلبکار و جفای زمان *** آوردم پیش تو زاری کنان

داده ای آزادی جان و تنم *** رسته زهر گونه علایق تنم

غفلت اگر آمد و هوشم ربود *** چشم و دل وفکرت و هوشم ربود

مسئلت از تست که نگذاریم *** وز خطر نفس نگهداریم

وا مگذارم بخود ای کردگار *** از ره جرم و غلطم باز دار

آه اگر لطف تو ننوازدم *** رانده و مردود و بهل سازدم

حال که جای درم و دستگاه *** در عوض منصب و عنوان و جاه

منت بسیار نهادی بمن *** لطف و عطا کردی و دادی بمن

منصب مداحی آل رسول *** کردیم این گونه بخدمت قبول

قطع ز من این همه عزت مكن *** سلب ز من این همه نعمت مکن

کان چه مرا هست از این منصب است *** عشق من و مقصدم این مطلب است

من از آن ساحت عالی مقام *** بلکه شوم در دو سرا نيك نام

تا که مرا کار ثنا خوانی است *** مغفرت تو بمن ارزانی است

آن همه مولا و شفیع منند *** روشنی طبع بدیع منند

أيكرمت همره آوارگان *** وی همه جا حامی بیچارگان

ای به پناهت تن و جان همه *** وی بثنای تو زبان همه

ای تو انیس سحر مقبلان *** وی تو رفیق شب روشن دلان

ص: 44

ای تو نگهدار گرفتارها *** وی تو دوای دل بیمارها

ای تو مراد همه شیخ و شاب *** ناله دل سوختگان را جواب

سینه ماتم زده مطلوب تو *** عاشق سودا زده محبوب تو

ای تو شفای تن بیمار خلق *** ذکر تو بی شبهه پرستار خلق

تا ابد از (شمس) مگیر این مقام *** تا که از این راه رود صبح و شام

منقبت آل پیمبر کند *** مدح و ثنا تا صف محشر کند

ص: 45

دورود نامه

صلوات و درود رحمت بار *** زائد از وصف و خارج از گفتار

سیل آسا و وافر و سرشار *** از خداوند قادر جبار

بروان خلاصه ابرار *** شاه بطحا و ماه هشت و چهار

سید خلق و احمد مختار *** آن که مردو زن و صغا رو کنار

جن وانس و ثوابت و سیار *** گیتی و هفت چرخ و نه پرکار

عرش و فرش و زمین و لیل و نهار *** همه رحمت بر او کنند نثار

بشهنشاه انبياء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

آن که او عبد بود و حق معبود *** آن که آدم شد از دمش بسجود

رحمت واسع و خزانه جود *** سرورد هر و شافع موعود

عقل کل پایه قیام و قعود *** كوكب سعد و طالع مسعود

خلقت ماسوا ز غیب و شهود *** همه بود از وجود او مقصود

هست از او هست و بود با او بود *** آن که دایم کند ز عرش ورود

بروانش سلام و نعت و درود *** باز گو بی حساب و نا محدود

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 46

مصطفا آن که در شب معراج *** بكرامت گرفت از حق تاج

آسمان داد رفر فشرا باج *** نورش از مهر و مه گرفت خراج

سکه دین بنام اوست رواج *** درد عالم بدست اوست علاج

شش جهة هفت باب و چار مزاج *** همه هستند بر درش محتاج

دلش از علم قلزمی مواج *** هست قرآنش اولین منهاج

شده از او حقایق استخراج *** کرده خرگاه کفر را تاراج

بشهنشاه انبیاء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

آن رسولی که در ظهور و قیام *** بكرامات و با خجسته پیام

عالمی را ز تیرگی ظلام *** کرد آزاد با نفوذ کلام

دین کلی کامل اسلام *** بهمه بندگان خاص و ز عام

با صدای رسا نمود اعلام *** داد امری عظیم را انجام

وه ز خلق عظیم و حسن تمام *** مرحبا زان جلال و آن اکرام

کیست این قائد بلند مقام *** احمدش منصب و محمد نام

بشهنشاه انبياء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 47

صلوات و درود بی حد و فر *** از خداوند خالق اکبر

وز سموات و قدسیان یک سر *** وز جهان بزرك و نسل بشر

بروان شه ملايك فر *** اصل تقوا اساس علم و هنر

حاکم و منشی قضا و قدر *** قاتل عمر و فاتح خیبر

قاسم رزق و ساقی کوثر *** كفو زهرا آب شبیر و شبر

شاه مردان وصی پیغمبر *** اسد الله حیدر صفدر

بشهنشاه انبیاء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

معنی عدل و مظهر انصاف *** چشمه فیض و منبع الطاف

صافی و با صفا و صادق و صاف *** رهنمای صراط در اعراف

آن که تیغش چو سر زدی غلاف *** فلك از بیم بر زمین زد ناف

متزلزل از قاف شد تا قاف *** بسته شد باب فتنه و اجحاف

در همه نه رواق و هفت کلاف *** نکند کس ز امرش استنکاف

حرمش قبله آستانش مطاف *** عاجزا ز مدح و وصف او وصاف

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 48

ذکر او صاف او در افواه است *** حب او در قلوب آگاه است

عالم و آدمش هوا خواه است *** بر همه اولیاء شهنشاه است

هر که را در ولاش اکراه است *** رود از هر طریق گمراه است

و آن که او را غلام در گاه است *** صاحب عز و رفعت و جاه است

پنجه قدرتش يدالله است *** کوه با هیبتش پر کاه است

آسمان جلال را ماه است *** هر بیان در ثناش کوتاه است

بشهنشاه انبیاء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

عالم و عارف است و ربانی *** زبده ناس و شیر یزدانی

روح تقوا یگانه روحانی *** علم را پایه فضل را بانی

کاشف رازهای پنهانی *** نور بخش روان انسانی

عرشی و جنتی و رحمانی *** پای تا سر بذات حق فانی

عالمش می کند ثنا خوانی *** ملکش مفتخر بدربانی

اصل دین مبقی مسلمانی *** ولى حق علی عمرانی

بشهنشاه انبیاء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 49

صد هزاران سلام و نعت و ثنا *** از خدای بزرگ و هم از ما

بتن وجان پاك خير نسأ *** آفتاب زمین عروس سما

عالم عصمت و جهان حيا *** دره بحر صبر و صدق و صفا

دختر پادشاه هر دو سرا *** همسر و بانوی امام هدا

زینت اهل بیت و آل عبا *** هم پرستار نائمون كسا

یعنی ام الائمة النجباء *** نام خوش فاطمه لقب زهراء

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ماه را مهر و شاه را بانو *** مصطفا باب و مرتضایش شو

والضحايش عذار و ليلش مو *** فجر والشمس آیتی ز آن رو

هشت جنت شمیمی از آن بو *** روضه خلد نکهتی ز آن بو

آب کوثر چکیده ای زآن جو *** خلق او نيك و خلقتش نيكو

زهد و تقواش حلقه بازو *** حب او درد دهر را دارو

قهر او در حساب نار عدو *** عرشیانش مدام مدحت گو

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 50

دخت احمد شفیعه عرصات *** پای تا سر رسول را مرآت

چشم اسلام و جان موجودات *** صاحب شأن و رتبه و درجات

نود حق آشکارش از وجنات *** دست جان پرورش کلید نجات

شیر پستان او آب حیات *** مهد و دامانش منبع بركات

مام سبطين وجده سادات *** آمد از حق بشأن او آیات

هل اتی و تحیت و بركات *** هست در شأن بابش این کلمات

بشهنشاه انبيا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

صلوات و درود سر و علن *** از خداوند منعم ذوالمن

بسرا پای مقتدای زمن *** فخر بطحا و يثربي مسكن

گیسوان مشك و لب عقيق يمن *** عارضش رشك دلبران ختن

روح در نطق و معجزش بسخن *** حرمش ملجأ و درش مأمن

باشد از مدحتش زبان الکن *** با ولایش گناه کار ایمن

حسن و مجتبی و مستحسن *** ولی دومی امام حسن

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 51

حسن آن زاده بشیر و نذیر *** که نبودش بروزگار نظیر

نسل پاک امیر کل امیر *** صفحه عارضش چو بدر منیر

خط رخساره اش چوکان عبیر *** صیت آن روی و موی عالم گیر

ملك دل ها بمهر او تسخیر *** شهسوار و غیور و مرد و دلیر

سینه اش لوح عالم تقدیر *** پیش احسان او زمانه فقیر

حلم معجز نماش نقش ضمير *** حسن مجتبای عرش سریر

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

رحمت و تهنیت برون ز عدد *** هدیه باد از خدای فرد احد

بسر و جان سید امجد *** سر حق شبل باب آیت جد

محیی دین و سنت احمد *** شهره دهر و زنده سرمد

آن که افراشت در شهامت قد *** کرد ابواب کفر را منسد

داد او امتیاز نيك از بد *** رونق شرع خواست تا بابد

کرد کاری که مات گشت خرد *** نعت ذاتش مرا نباشد حد

بشهنشاه انبيا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 52

سید و سرور و شباب جنان *** ناصر دین و حامی قرآن

ماه عترت امام عالمیان *** یکه محبوب عالم امکان

جنگ جوو مبارز میدان *** شاه خوبان و نامی دوران

عاشق وجان فداش پیرو جوان *** چاکر آستانش پادشهان

شرق و غرب جهان و خلق جهان *** عارف ذات او بنام و نشان

زائر و خادمش زمین و زمان *** آرزومند قبر او دل و جان

بشهنشاه انبيا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

مفخر جد و سید کونین *** مظهر باب و سرور ثقلین

جان زهرا و و دوم سبطين *** روح امکان و ثانی و حسنین

سومین ماه و زاده شمسین *** خامس پنج تن ضیاء دوعين

عالمی را از و بگردن دین *** عاصيان را شفيع في الدارين

اصل ایجاد و صاحب حرمین *** پسر پادشاه بدر و حنين

کشته راه حق بتيغ سنين *** ولى سومی امام حسین

بشنهشاه انبيا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 53

صلوات و تهانی بسیار *** بي حد و وافر و فزون ز شمار

دم بدم ز آسمان کنند نثار *** بسرا پای قائد اخيار

سر اسرار و مطلع انوار *** قمر ليل قوم شب بیدار

شمس تابان اهل استغفار *** مفخر خلق دهر و لیل و نهار

زین عباد و سرور احرار *** آن که دین و شعائر و آثار

همه را از دعای اوست قرار *** مرحبا ز آن بیان گوهر بار

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

آن که جان دعا روانش بود *** روح تحقيق در بیانش بود

سوز و آه و اثر زبانش بود *** ذکر حق در لب و دهانش بود

نور عرفان عجین جانش بود *** با خدا خلوتی نهانش بود

چه دعا ها که در لسانش بود *** باب تحقیق آستانش بود

راز عالم بدل عیانش بود *** ورع و زهدهم عنانش بود

صفره خاص و عام خوانش بود *** ای خوش آن کس که در زمانش بود

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 54

بنده خاص و عابد و منقاد *** دلش از هر تملقی آزاد

آن که چون کرد ذکر حق بنیاد *** هم صدا شد با و نبات و جماد

آن همه ذکر و آن همه اوراد *** ماسوا را نمی رود از یاد

الحق او داد علم و عرفان داد *** کیست این سید فرشته نهاد

که بود نام او کلید مراد *** سمی جدو در در لقب سجاد

ولی چارمین شفیع شفيع معاد *** على بن الحسين زين عباد

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

صلوات و تهانی وافر *** گردد از عرش ایزدی صادر

بامام محمد باقر ***راز دان نهان و صاحب سر

آگه از قلب مؤمن و کافر *** قائم ليل و صائم و صابر

مرکز دین بعلم او دائر *** آن که تا نام اوست در خاطر

دل و جان در ثنای اوست مصر *** مرده و زنده را بود ناظر

باشد اندر مدیحه اش قاصر *** قلم و نطق غایب و حاضر

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 55

آفتاب سپهر عزت و جاه *** فرو گیتیش خیمه و خرگاه

مهر مشتتاق و جان فدایش ماه *** رحمت امت و شفیع گناه

جلوه علم ظاهرش ز نگاه *** روشن از علم او سپید و سیاه

علم وی گر نبود مشعل راه *** کس نمی دید راه را از چاه

آستانش بمستمند پناه *** با تولاش لطف حق همراه

هر که را در ولاش هست اکراه *** فعل او زشت و دین اوست تباه

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ذات او پنجمین امام بود *** عرشه عزتش مقام بود

پیش قدرش قضا غلام بود *** خوان علمش بخلق عام بود

کار دین ز آن بیان تمام بود *** جان معنیش در کلام بود

وارث وحی و هم پیام بود *** مظهر قدر و احترام بود

پیش او عرش در قیام بود *** در کفش امر صبح و شام بود

باب او ملجا انام بود *** چون محمد ستوده نام بود

بشهنشاه انبیاء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 56

صلوات و ثنا بحد كمال *** از خدای مهیمن متعال

بروان شریف صادق آل *** اعلم دهر و مصدر اجلاال

آن امامی که از کمال و جمال *** پی تعظیم اوست بدر هلال

طاير علم او چو زد پر و بال *** رفت دوران جهل رو بزوال

بجز از علم دین ز صدر و نعال *** زد بهر دفتری خط ابطال

تا بشمسیر علم کرد جدال *** ساخت خرگاه جهل را پامال

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

همه جا خاص دوستان شفیق *** جاری از کاس فضل اوست رحیق

دلش از دانش است فج عمیق *** کرده آن سان حقایقی تحقیق

که نموده است ملحدش تصدیق *** بلکه مؤمن شد از دمش زندیق

مدرس فحص و مكتب تلفيق *** ناطق حق و نکته دان و وثیق

روشن از منطفش نکات دقیق *** دشمن او با نفعال غریق

دل سخت از بیان اوست رقیق *** صادق و عادل و رفیق و صدیق

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 57

هم از آینده و هم از اسبق *** داده بازار علم را رونق

هست در موج دانش او زورق *** کرده آسان مسائل مغلق

تیرگی ها شکافت هم چو فلق *** کافه ملت و عموم فوق

در معانی بیانش مستغرق *** بلکه این آسمان هفت طبق

در قبال کتاب اوست ورق *** کرده دين را بمعرفت ملحق

ششمین حجت و شه مطلق *** جعفر الصادق آن امام بحق

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

صلوات برون ز حد و حساب *** با هزاران مراسم و آداب

بروان خلاصه اطباب *** زنده دهر و برگزیده جناب

آن سمی کلیم و جان کتاب *** که بحق بودیش سؤال و جواب

سخنش دلنشین و گفته صواب *** زيب افلاك و زينت محراب

نور قدوسیش بفرق حباب *** خادمش کوه و دشت و بحر و سحاب

گر فکندی زچهره خوب نقاب *** خور ز خجلت نهان شدی به حجاب

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 58

مرکز شرع و و نقطه توحید *** منطق و معنى كتاب مجيد

چاکرش زهره بنده اش ناهید *** شمسه باب همتش خورشید

هست از خاك آن امام سعيد *** حرم کاظمین باب امید

مرقدش جان فزا وصالش عيد *** نام او بر حوائج است کلید

هر که بشناسدش قریب و بعید *** شودش جان فدا و عبد و عبيد

معجزاتش برون ز گفت و شنید *** عقل دارد بحب او تأكيد

بشهنشاه انبیاء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

نجل زهرا و نسل پیغمبر *** نور افلاك و زیب هفت اختر

عارضش ازهر و جبین اظهر *** روضه اش نور و مرقدش انور

خاك او مشك و تربتش عنبر *** مسلم و شیعه مانده و مضطر

می برد حاجتش بآن سرور *** قبله حاجت است او را در

آستانش پناه هر مضطر *** کیست این پادشاه یزدان فر

ولی هفتمی امام بشر *** کاظم عظ و موسی جعفر

بشهنشاه انبیاء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 59

صلوات و درود نامعلوم *** با صد آداب و احترام و رسوم

از خداوند قادر قیوم *** بامام مقدس معصوم

عالم علم ظاهر و مكتوم *** پایه معرفت اساس علوم

آن که قبرش بود مطاف عموم *** از دیار فرنك و ساحت روم

مردمش خادمند او مخدوم *** تربتش روح بخش هر مغموم

وز شمیمش جوان شود مهموم *** گنبدش چرخ و مهر و ماه نجوم

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

لقبش در زمین انیس نفوس *** شهره در آسمان بشمس شموس

دل پاکش ز دانش اقیانوس *** مدفنش باغ خلد خطه طوس

خاک ایران ز قرب او محروس *** عرشیان با رواق او مأنوس

تا زد او مشت قهر بر سر روس *** خصم بی مایه شد ازو مأیوس

داده روح القدس بپایش بوس *** آسمان می زند بنامش کوس

دین حقر است حافظ ناموس *** چاکرش مشتری و اورانوس

بشنهشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 60

اوست کهف تقی و غوث وری *** اوست شمش ضحی و بدر دجی

اسم او زیب بخش ارض و سما *** ابرویش قبله است قبله نما

ماه گیتی و شاه هر دو سرا از *** مشك ببر دمش نسیم صبا

کوثر و سلسبیل و آب بقا *** قطره ای ز آن لب حیات افزا

يثربي مولد و فلك ماوا *** قبله هفتم و ولی خدا

نام سلطان دین سمت مولا *** ولی هشتمین امام رضا

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

صلوات و درود و فیض زیاد *** از خداوند تا بیوم تناد

بقدو قامت امام جواد *** کشور معرفت از و آباد

داده او راه و رسم احسان یاد *** مرقدش نور ساخت بغداد

تن او روح و ماسوا اجساد *** زن و مرد همه دیار و بلاد

بودش عبد و خاشع و منقاد *** شمع اعلام و مشعل ارشاد

اصل و بنیان جودو منبع داد *** آن امام نهم شفیع معاد

بشهنشاه انبياء صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 61

ولی کردگار معبود است *** پایگاهش مقام محمود است

خادم اوست هر چه موجود است *** کارش احسان و عادتش جود است

كف او بحر وجود او رود است *** در تولاش صالح و هود است

ز اشتیاقش به نغمه داود است *** هر که دارد ولاش مسعود است

و آن که را بغض اوست مردود است *** منکر او هلاك و نابود است

از محبش خدای خوشنود است *** شافع شیعه روز موعود است

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

بفصاحت چو لب گشود زهم *** در گفتار آن امام امم

بود روشن چو نیر اعظم *** زد چو یحی بن اکثم آن جا دم

منفعل گشت و قدر او شد کم *** سر نهادش ز شرم خود بقدم

کرد تصدیق آن شه اعلم *** شهره گشت این قضیه در عالم

کیست این مفخر بنی آدم *** که بود نام نامیش توام

با محمد پیمبر خانم *** تقی آن شهریار جود و کرم

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 62

هم درود و تهانی و آمین *** هر دمی صد هزار باد قرین

از خدا بر روان خسرو دین *** آن امام بحق شه دهمین

حضرت هادی آن اساس يقين *** هم على هم نقیش نقش نگین

شاه مسند نشین با تمکین *** ماه جنت سریر عرش مكين

اسم او شهره در سما و زمین *** خشتی از قبه اش بهشت برین

جان فدایش ز پیر تا بجنين *** آن که در سر من رآی است دفین

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

سینه او از علم دریائی *** دل پر فیض او چو صحرائی

لب شیرین و نطق شیوائی *** نفسش پيك عرش پیمائی

وه چه آبائی و چه ابنائی *** در خط مهرش او نهی پائی

نکنی از عذاب پروائی *** آن که را هست هم چو مولائی

سر فرو ناورد بهر جائی *** دیده واکن اگر که بینائی

سر بپایش نه از که دانائی *** بگو ار باشدت تولائی

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 63

مکی آثار و یثربی وطن است *** نجل طه خلاصه زمن است

دهمین شاخسار این چمن است *** مومن و مقتدا و موتمن است

حب او فرض جمله مردوزن است *** اسم او حرز مرده در کفن است

تا زبان در دهان و جان بتن است *** نعت او روز و شب مرا سخن است

وز ثنایش پر از شکر دهن است *** بندگیش مدام کار من است

وصف او در دهان شکر شکن است *** عليش نام و کنیه بوالحسن است

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

صلوات از خدا و هم مردم *** وز گروه ملايك و انجم

از زمین تا فراز نه طارم *** بروان امام یازدهم

سمی مجتبی امام دوم *** آن که قلبش از علم بد قلزم

توسنش بر سپهر ساید سم ***و آن که عیسی ز گنبد چارم

پر کند از می و لایش خم *** لطف او زهر گیرد از کژ دم

نام خصمش بود ز عالم گم *** جای اعداش دوزخ هفتم

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 64

ولی امر حضرت باری *** حكم والای اوست سالاری

دهر را کرده او نگهداری *** نهر حکمت ز بحر او جاری

نور از مرقدش بود ساری *** خاك سامره مشك تاتاری

گرد راهش شفای بیماری *** خلق را کرده او پرستاری

حب او دافع گنه کاری *** بغض او جرم و ذلت و خواری

دوستش نور و دشمنش ناری *** کرده آئین شرع را یاری

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ذات پاکش مدار روز و شب است *** صاحب اقتدار و ذی حسب است

او امام است و پاک و منتخب است *** مستطاب و عزیز و منتجب است

دل بوصلش همیشه ملتهب است *** ماسوا را و جود او سبب است

معجزاتش حکایتی عجب است *** دشمنش همنشین بولهب است

آب خضرش میان لعل لب است *** حیدری نسل و فاطمی نسب است

محفل آرای دانش و ادب است *** حسنش نام و عسکری لقب است

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 65

صلوات و ثنا درود و سلام *** رحمت و تهنیت تمام تمام

از عنایات ایزد علام *** بسرا پای مقتدای انام

ماه ثانی عشر امام همام *** زاده احمد و سلیل امام

قائم امر و صاحب ايام *** مقصد کل انبیای عظام

غرض جمله اولیای کرام *** مسندش عرش و کبریاش مقام

محکم از حكم او صلواة و صيام *** روشن از امر او حلال و حرام

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

آن که امروز جان امکان است *** گیتش در سیاق فرمان است

او نهگدار عصر و دوران است *** آخرین در زبحر شاهان است

عارضش آفتاب تابان است *** حب او فرض هر مسلمان است

کشور آراى ملك ایمان است *** وارث جمله شیر مردان است

این بنا را اساس و بنیان است *** صاحب دين شريك قرآن است

ملک و ملتش ثنا خوان است *** مهدیش اسم و رسم و عنوان است

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 66

تاجدار جهان و سرور اوست *** وارث ملك و تخت و افسر اوست

حامل ذو الفقار حیدر اوست *** انبیا را یگانه مظهر اوست

باغ دین را گل و صنوبر اوست *** معدلت خواه و دادگستر اوست

در امور زمانه داور اوست *** مصلحت بین و عدل پرور اوست

ماسوا مشتقند و مصدر اوست *** بی کسان را پناه و یاور اوست

حامی مستمند و مضطر اوست *** مالك مسند پیمبر اوست

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

لب معجز نماش كان سرور *** جعد گیسوی اوشب دیجور

خط پیشانیش تجلی طور *** خال مشکین وعارض پر نور

چشم بد خواه زان شمایل دور *** جان قرآن و افتخار زبور

مرده شیر افکن و شجاع و غيور *** او سلیمان و خلق عالم مور

گرچه در پرده است او مستور *** ليك در حفظ اوست کل امور

ای خوش آن دم که آیدش بحضور *** جبرئیل از پی قیام و ظهور

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 67

آیه نور چهر تابانش *** آفرین بر جبین رخشانش

بح بح از قامت خرامانش *** (زینهار از دهان خندانش)

(واتشين لعل و آب دندانش) *** آن که پرورده خود بدامانش

شهد بوده است شیر پستانش *** گر بخندد لب نمکدانش

مرده از نو بتن رسد جانش *** خضر و الياس عبده دربانش

کنیه و اسم و رسم و عنوانش *** هست مانند جد ذی شانش

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

بار رحمت ز کردگار جلیل *** بهمه انبیا بصد تجلیل

آدم و شیث و حضرت هابیل *** نوح و ادريس و هم شعيب و خليل

هم باسحاق و هم باسمعيل *** هم بداود و هم باسرائيل

هم بايوب و صالح و خرقیل *** هم بموسی و خضر پاك سليل

هم بعیسی مسیح روح نبیل *** هم بپاکان بی شبیه و عدیل

هم باحمد همان یگانه دلیل *** هم بجبريل هم بميكائيل

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 68

صلوات و درود لیل و نهار *** بتمام مهاجر و انصار

بشهیدان پاك نيك شعار *** که بیدر واحد نموده نثار

سرو جان با علاقه سرشار *** در ره دین سید ابرار

حضرت حمزه سرور احرار *** مرد مردانه حضرت عمار

طاير عرش جعفر طیار *** زبده ناس میثم و تمار

هم باقطاب و هم شيوخ كبار *** چار نواب پاک ذی مقدار

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

رحمت وافر فزون ز شمر *** بشهیدان کربلا یک سر

بعزیزان غرق خون پیکر *** کشته گان ز تن جدا شده سر

یاوران حسین تشنه جگر *** آن ابوالفضل میر نام آور

عون عبدالله و دگر جعفر *** حضرت قاسم و على اكبر

نازنینان ز اکبر و اصغر *** که در آن دشت پر بلا و خطر

شده در راه دینت ای داور *** هدف تیر و نیزه و خنجر

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 69

ای خداوند قادر يكتا *** وی ترا اختیار منع و عطا

بگذر از آن همه گناه و خطا *** عفو فرمای جرم و کرده ما

راز پنهان ما مكن افشا *** بحق نائمون تحت کسا

بمقام رفیع آل عبا *** هم بسكان عالم بالا

بدل سوزناك اهل دعا *** بعزیزان بر گزیده بلا

که بما رحم کن تو در دنیا *** هم تو ما را ببخش در فردا

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

بار الها براستان زمان *** به نیاز و دعای خسته دلان

بدل اهل حکمت و عرفان *** بخلوص موحدین جهان

بصفای درونی آنان *** برجال مقدس دوران

بعزیزان بی سرو سامان *** باسیران مانده در زندان

بولاي على شه مردان *** هم بابدال نيك پاك روان

که صفاده بمحفل خوبان *** دل ما زنده دار از ایمان

بشهنشاه انبیا صلوات

بامامان جدا جدا صلوات

ص: 70

کشتی نوح

ترکیب بند چهارده گانه در نعت خواجه کاینات خلاصه موجودات حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله)

ای اصل و بنای آفرینش *** وی قبله نمای آفرینش

تو شاهد شاهد بزم قاب قوسین *** تو شمع سرای آفرینش

زیباتر و بهتر از تو خلقی *** ننموده خدای آفرینش

با رفعت نام تو بلند است *** تكبير رسای آفرینش

تو کاشف سرو عالم غیب *** تو راز گشای آفرینش

بر دعوت شرع متقن تست ***تا حشر ندای آفرینش

جز مدح و ثنای تو نباشد *** در ساز و نوای آفرینش

خلق و کرم تو پرده پوشید *** برجرم خطای آفرینش

ایجاد تو شاهکار حق است *** فخر است برای آفرینش

خوی تو حیات بخش ایجاد *** روی تو صفای آفرینش

قرآن ترا صدا رساتر *** از صوت و صدای آفرینش

تاجی است شعار دعوت تو *** بر فرق لوای آفرینش

ص: 71

برجان تو و سلیل پاکت *** آمین و دعای آفرینش

محتاج تواند بی کم و بیش *** از شاه و گدای آفرینش

تو رحمت کلی الهی

بر قاطبه بشر تو شاهی

ای چشمه فیض کردگاری *** وی مظهر التفات باری

دریای کرامت است هر سو *** ز انگشت مبارك تو جاری

تعلیم تو داده رنگ تطهیر *** بر نیم خور سگ شکاری

بستان معارف و حقایق *** با دست تو گشته آبیاری

پیچیده صدای دل نوازت *** در کوه و صحاری و براری

منكوب تو گشت جاهلیت *** مغلوب تو شد تباه کاری

در مملکت وجود خلاق *** داده است ترا زمامداری

می بود ترا بدست تنها *** بر دعوت خلق پا فشاری

در اول بعثت از که معدود **** بودند ترا بدست یاری

امروز بشرق و غرب آفاق *** احکام تو جاری است و ساری

در عرصه دانش و تمدن *** بردی تو نشان شهسواری

با گردش چشم مست شوخت *** شد بسته در شراب خواری

شد سنت تو عروس ادیان *** عقل آمدیش بخواستگاری

ص: 72

سر خیل بشر شدى مسجل *** بر نام تو روز سرشماری

سر لوحه خلقت است نامت

مخلوق طفیلیت و غلامت

ای موت عبير و بوت عنبر *** وی نکهت تو دماغ پرور

تو پاک دل و ستوده القاب *** تو آینه و لطیف پیکر

تو نور خدا و رهبر خلق *** تو برحق و خاتم و پیمبر

ناظر برخ تو دیده و دل *** حاضر ببر تو رمز و مضمر

در کون و مکان ز دور و نزديك *** جز باب تو نیست ملجا و در

با دلشده گان یگانه دل جو *** با خیره سران مهین دلاور

در پرچم تو طلیعه و الفجر *** بر افسر تو کتیبه کوثر

از چون تو پدر بعدل و انصاف *** ماندی پسران دادگستر

از دامن بضعه تو زهرا *** وز باب مدینه تو حیدر

نور از پی نور گشت طالع *** تا عالم تیره شد منور

با آن که نماند دختری بیش *** بعد از تو عفیف و پاك و اطهر

بستان ترا نمود پر بار *** پستان همان یگانه دختر

روزی که زند بقیه الله *** با پرچم عدل از حرم سر

تسخیر کند جهان بشمشیر *** با شورش و انقلاب اکبر

آفاق همه شود گلستان *** آباد شود جهان سراسر

آن نیز ز آستانه تست

وز دخترك یگانه تست

ص: 73

ایداد رس گناهکاران *** وارام دل امیدواران

از گفت تو ناودان حکمت *** بر تشنه لبان علم باران

يك پرتوی از فروغ عقلت *** شمع ده عقل هوشیاران

خاك قدم پیاده گانت *** كحل بصر فلك سواران

هستند گرسنگان تحقیق *** ز آن خوان کمال ریزه خواران

احصاء فضائل تو دور است *** از حوصله عدد شماران

گر خود نبود درود بر تو *** در ضمن دعای شب گزاران

مقبول خدا نخواهد افتاد *** زان سوز و دعا يك از هزاران

رشك ملكوت ملکوت آسمانند *** در قرب تو جمع دوستداران

جبريل بشكل دحيه آمد *** تا بشمریش ز خیل یاران

تو راحت روح خسته جانان *** تو داروی درد دل فگاران

سر سبزی جان ز خنده تست *** چون گریه ابر در بهاران

از کوه هرا شدی سرازیر *** چون رحمت حق زکوهساران

عهد تو بتو شدی سر افراز *** این است سزای هم جواران

پیش از تو زمانه بود تاريك *** با روی تو شد بنور نزديك

ص: 74

شاها تو شه فلك مقامی *** ماهی و مه خجسته نامی

تو قطب بروج آسمانی *** خورشید دوازده امامی

معنای سجودی و رکوعی *** مبنای قعودی و قیامی

بنیان نه منطق و بیانی *** استاد بحکمت و کلامی

از بهر ثبات قلب پاکت *** می داشت خدای اهتمامی

ز آن روی به بجبرئیل می داد *** بهر تو پیامی و سلامی

ورنه نبدی دل تو با حق *** محتاج به پیکی و پیامی

در طالع خلق نيك فالى *** در عالم امر نيك نامی

بر تخت شرف شه کمالی ***در اوج صفامه تمامی

داعی زکواتی و جهادی *** مدعو صلواتی و صیامی

روز از رخ تو سپید روئی *** شب در بر موی تو غلامی

بی عقل تو عقل طفل گنگی *** بی رأى تو هوش شیی خامی

منظومه شمش و آسمان را *** تو پایه نظم و انتظامی

دریا دریا می ولایت *** از خم غدیر تست جامی

آن می که کف علیش ساقی است *** آن نشأه که تا بحشر باقی است

ص: 75

اى عالم امر از تو آباد *** وی خانه خل قرا تو بنیاد

گیتی ز مهندسیت قائم *** از زاویه و جهات و ابعاد

قانون تو ساخت بندگان را *** از کش مکش زمانه آزاد

حکمت چو لوای عدل افراشت *** شد همسر خاك كاخ بیداد

این کهنه جهان جوانی آورد *** از مقدم چون تو طفل نوزاد

با قامت اعتدال بخشت *** در باغ خمید سرو و شمشاد

بوی تو وزید ورنه عالم *** خود یک سره رفته بود بر باد

تاریخ تو کرد محو و منسوخ *** هر دوره و عهد و قرن و میلاد

تصویر صفا تو کرده ای رسم *** آئین وفا تو داده ای یاد

با یاد تو وقت عارفان خوش *** با ذکر تو قلب عاشقان شاد

در حسن تو عقل دهر مجنون *** در عشق تو خسروان چو فرهاد

آن کس که بیات سر نبازد *** افکند، سرش بتیغ جلاد

چون تاج شفاعت است مخصوص *** بر فرق تو در جزا و میعاد

زین موهبت امتان نخواهند *** نی حسن عمل نه توشه نه زاد

آنی تو كه افسر لعمرك

بنهاده خدا ترا بتارك

ص: 76

ای روشنی روان عالم *** طيب نفس تو جان عالم

بر حرمت چون تو میهمانی *** گسترده خدای خوان عالم

از خنده غنچه لب تو *** خندان شده بوستان عالم

کرده است ولای اهل بیتت *** حق مايه امتحان عالم

قرآن مبین روشن تست *** شمع ره کاروان عالم

تا روز جزاست در همه خلق *** قانون تو پاسبان عالم

گر تربیت تو نامدی پیش *** بگسسته بدی عنان عالم

بر مائده کمال و دانش *** تو آمده میزبان عالم

قرآن تو با چنین فصاحت *** قفلی زده بر دهان عالم

امضای تو نیز شرط روزی است *** در دفتر آب و نان عالم

روشن تر از آفتاب و ماه است *** دین تو در آسمان عالم

هنگامه گرم بعثت تست *** سر لوحه داستان عالم

بگزیده خدا برای مردم *** آئین تو از میان عالم

دین تو بهار بود و رحمت *** کامد ز پی خزان عالم

جز سکه تو که پایدار است *** هر نقد که هست کم عیار است

ص: 77

ای شفته تو صد زلیخا *** مجنون تو صد هزار لیلا

تو یوسف مصر خوبروئی *** با عارض ماه و قد رعنا

در خورد خرید تار مویت *** جز لطف خدای نیست کالا

جز دست خدا کدام دست است *** بالای سرت بزیر و بالا

تو والى ملك و شاه هستی *** نسل بشريت از تو والا

در محضر تو مقام قربی *** جبریل امین شده است جویا

دستور زمانه پیر و کهنه است *** آئین تو تازه است و برنا

رفتار تو ملح خوان گیتی *** گفتار تو شهد و قند و خرما

در قبله دین تو خمیدند *** هم پشت کنشت هم كليسا

جز بحث نو نیست حرف و گفتار *** جز راه تو نیست شور و آوا

گر تو نبدی سلیل آدم *** نی آدمی آمد و نه حوا

می بود فروغ چون تو فرزند *** در طینت امهات و آبا

كان ها همه نور پاک گشتند *** هم نور جهان شدند این ها

در نعت تو نا رساست افکار *** کوتاه و کم است عمر دنیا

در وصف تو ای سپهر روشن *** گردیده زبان (شمس) الكن

ص: 78

اي مركب عزت تو دهوار *** وی موکب شوکت تو سیار

قصر همه پیش تونگون پشت *** کاخ همه پیش تو نگون سار

مخلوق ز بعثت تو خوشنود *** آن سان که توئی بخلق غمخوار

ز آن روز که خفته گان عالم *** از دعوت تو شدند بیدار

هر چشم و دلی نشسته در ره *** تا روز پسین بشوق دیدار

در سلسله بشر نمودی *** بهتر روش و نکو تر آثار

این قافله بزرگ سنگین *** با همت تو شدی سبک بار

علم و هنرت جهانیان را *** شد تا بابد رواج بازار

باید گذرد ز هستی خود *** هر کس که شود ترا خریدار

نام تو شهان نموده زینت *** بر تاج و نگین چو در شهوار

لطف نگهت چو بوی نرگس *** گشته است دوای مغز بیمار

هم بزم خدا بليل معراج *** هم رزم علی بیوم پیکار

جود و کرم از کفت هویدا *** مجد و شرف از رخت پدیدار

در معجز نطقت اي سخن سنج *** وز منطقت ای فصیح گفتار

ملك و ملکوت مات و مبهوت

حیرت زده دستگاه ناسوت

ص: 79

ای نامه رسان کبریائی *** وی پيك دیار آشنائی

هرگز نرسد لباس تعریف *** بر قامت تو بدان رسائی

در خلقت خلق و خلق و خویت *** کرده است خدای خود نمائی

گر نامدی آفتاب هر شب *** در خاک درت بچهره سائی

نه داشت مدار و نه سرانجام *** نه داشت صفا نه روشنائی

گفتار تو در بیان الهی *** رفتار تو در جهان خدایی

آموخته اند اهل منطق *** از مکتب تو سخن سرائی

تدوین شده مدينه تست *** قانون حقوقی و جزائی

سلمان تو می دهد جهان را *** تعليم اساس پارسائی

شد بین خدا و بندگانش *** با واسطه تو آشنائی

دل ها همه را نموده تسخیر *** جعد سیهت بدل ربائی

جان همه را ز قید اندوه *** دادی به تبسمی رهائی

نزديك بقرب قاب قوسین *** جبریل امین ز بینوائی

با سیر تواش نبود یارا *** کرد از تو بمعذرت جدائی

غیر از تو خدا نخواست مهمان

جز دست علی که بود بر خوان

ص: 80

ای نام تو زیب سطر و اوراق *** وی شور تو در نوای عشاق

گلبانك محمدیت ازان روز *** پیچید چنان بکل آفاق

کامروز کمال دین غرات *** بگرفته جهان ز صدر تا ساق

آئین تو همت است و احسان *** قانون تو بخشش است و انفاق

روز ازل از پی شفاعت *** بستی بخدای عهد و میثاق

از بس که بدی برای یک شب *** معراج ترا خدای مشتاق

از مشعل ماه و خود چراغی *** در رهگذرت نهاد بر طاق

ای عاشق تو کلیم و عیسی *** وی چاکر تو خلیل و اسحاق

تا در ملکوت عالم قدس *** از بعث تو مژده داد خلاق

در راه عبورت ای بسا دل *** کامد سر ره برای ارفاق

آن سان که خداست فرد و واحد *** تو نیز بخاتمیتی طاق

جائی که کتاب آسمانی *** در مدح و ثنای تست نطاق

مخلوق زمین هر آن چه گویند *** در منقبت تو نیست اغراق

برسلسلة شرايع تو *** ایزد طلبان نهاده اعناق

تو پای نفاق و شرك بستی

با دست علیت بت شکستی

ص: 81

ای زبده ترین وجود ذی جود *** مرهون تو هر وجود و موجود

مشهور به مصطفی محمد *** موصوف باحمدی و محمود

هر جامعه با تو هست سرمد *** هر قاطبه بی تو هست نابود

از روی تو بود حسن یوسف *** و زنای تو بود صوت داود

دوران تو بر جهانیان عید *** میلاد تو بر زمانه مسعود

عفریت بامر تست محبوس *** ابلیس بحكم تست مردود

خاموش شد از تو آتش کفر *** ورنه ز جهان بر آمدی دود

نور تو فروغ زد ز بطحا *** شد صاف زمانه مه آلود

از سنت تو عموم راضی *** وز امت تو خدای خشنود

از علم دل تو بود دریا *** جاری شد از آن هزارها رود

زایشگه فضل و دانش تو *** مفتوح بود نه سد و مسدود

هر روز که علم تازه زاید *** آن روز بود چو عید مولود

تجار معارف الهی *** بردند ز دانشت بسی سود

گر تو نبدی بعلم نساج *** منسوج نشد نه تار و نه پود

در کارگه بلند و پستی ***

جز دست تو نیست هیچ دستی

ص: 82

ای خوابگه تو باغ رضوان *** و آرامگه تو عرش رحمان

خاک تو بهشت و روضه ات عرش *** آن جا که بمرده می دهد جان

جاروب کشی و خاک روبیش *** افتاده بنام حور و غلمان

آن جا که بود قرار گاهت *** دل هاست در آن سرای دربان

دین تو به پیکر جهان جان *** شرع تو بجان دهر جانان

لعل تو بروی خلق خندان *** چشم تو بحال خلق گریان

عهد تو شکست قوم بد عهد *** ز آن قوم نخواستی تو تاوان

بل خواستی از خدا که بخشد *** جرم و گنه گروه نادان

در گلشن خرم نبوت *** نامد چو تو عندلیب خوشخوان

هر نغمه که آمد از گلویت *** آن نغمه شدی هزار دستان

بر دعوی تو خدا گواهست *** هم شاهد تست نطق قرآن

سلمان تو تا محمدی شد *** شد فارس بیمن او مسلمان

از بعثت تو باهل ایمان **** منت دارد خدای متان

فخر عرب است با وجودت *** بر روم و فرنگ و ترك و ايران

ای نام تو در سپهر احمد

وی وصف تو در زمین محمد

ص: 83

ای آن که عزیز تر جنابی *** پاکیزه روان و مستطابی

مير و ملك الملوك و فردى *** هم و هم مالك رقابی

انجم سپه و فلك نوردی *** خورشید عنان و مه کتابی

موصوف هزارها زبانی *** ممدوح هزارها کتابی

در خاک پیاده حق نوردی *** بر چرخ سوار آفتابی

نزديك نسیم نو بهاری *** از دور صفای ماهتابی

تو بانی دستگاه فیضی *** تو موجب رزق و نان و آبی

توخاتم و با تو بسته شد باب *** هر چند تو خود کلید بابی

تو آب حيات و عمر خضری *** تو پایه و مایه شبابی

تو صولت نهضت و قیامی ***تو روح كبير انقلابی

تو خرقه گشای پیر و قطبی *** تو راهنمای شیخ و شابی

روشن کن مبدا و معادی *** ثابت کن محشر و حسابی

آن جا که سؤال پیش آید *** از جانب ما تو خود جوابی

حق سایه تو بخاك نفكند *** چون سایه فرق بو ترابی

آن سایه بوتراب افتاد

از خاك بافتاب افتاد

ص: 84

قصیده در نعت خواجه کاینات حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله)

ای آینه جمال یزدانی *** وی مظهر ذات پاك سبحانی

ای پیش تر از مدینه و مکه *** بر شهر کمال و معرفت بانی

ای جرعه کش از خم کمال تو *** دانش طلبان ز عالی و دانی

تو اصل وجود و مظهر واجب *** پوشیده حقت لباس امکانی

این پیکر با شکوه هستی راست *** نام تو کتیبه ای به پیشانی

تو خاتم و انبیا همه مخبر *** تو صادر اول انبیا ثانی

انوار ولادت تو از اول *** شد در همه جهان ظلمانی

بر هم زن دستگاه فرعونی *** در هم شکن شکوه ساسانی

آدم بهوای خاك بطحایت *** بگذاشت بهشت و شد بیابانی

در کشتی همت تو آمد نوح *** آن روز که شد زمانه طوفانی

آورد خلیل در منی فرزند *** پیش قدمت برای قربانی

موسی ز تو در شعیب نوری دید *** آماده شدش برای چوپانی

عیسی که بمهد در سخن آمد *** زانفاس تو بود آن سخندانی

در بعثت تو زمانه نادان *** وارست ز قید جهل و نادانی

آئین تو هم چو نیروی سرسخت *** از خیل بشر کند نگهبانی

ص: 85

تو تاج کرامتی که با منت *** بنهاده خدا بفرق انسانی

گفت تو دمید روح و ریحانی *** در کالبد رجال روحانی

تا خلق عظیم اعظمت یزدان *** بستود در آن بیان یزدانی

تا دین خدای در جهان باقی است *** فخر است بامتت مسلمانی

حل کرده دو صد هزارها مشکل *** دست تو در این جهان بآسانی

از عرش خدای بدره آوردت *** رحمت ز تفضلات رحمانی

آزادی عدل و داد شد از تو *** شد جور و جفا و ظلم زندانی

شد بدر فلك هلال تا دیدت *** بهتر ز هزار ماه کنعانی

در باغ جهان ز بار و برافتاد *** چون دید قد تو سرو بستانی

جبریل مکلفت بهمراهی *** میکال موظفت بدربانی

ریحانه جان پاک تو زهرا *** آرام دلت علی عمرانی

دستور تو هست مدرسی عالی *** در تربیت رجال ربانی

شد رحمت واسع خداوندی *** با ارزش تو بخلق ارزانی

روحانیتی بچرخ بچرخ بخشیدی *** در نیمه شبان بسیر جسمانی

با حکم شفاعت آمدی از عرش *** این بود غرض ز هم چو مهمانی

تا بنت و هب سحرگهان زادت *** شد دامن او جهان نورانی

در رزم تو چرخ را رجز گوئی *** در بزم تو شمس را ثنا خوانی

ص: 86

در تهنیت عید مولود حضرت خاتم الانبياء(صلی الله علیه و آله)

جهان روح بخش از نسیم محمد *** جنان مشك بيز از شمیم محمد

بساط اکابر قصور رقیا صر *** فرو ریخت یک سر ز بیم محمد

تجلی کنان نور حق بامدادان *** برآمد ز مهد و حریم محمد

شبستان بنت و هب شد گلستان *** سحر چون وزیدش نسیم محمد

درین عید دادند عفو عمومی *** حوالت بلطف عميم محمد

چو دید آسمان چشم شهلای مستش *** دلش شد چو نرگس سقیم محمد

بهر قبله و معبدی گشت نازان *** همان ابروان وسیم محمد

جهانا نظلمت دگر گریه بس کن *** که زد خنده لعل بسیم محمد

ازل تا ابد هر چه حرف است و معنی *** نهفته است در حاو و میم محمد

شش ارگان و آفاق را استقامت *** شد از قامت مستقیم محمد

عظیم است قرآن که درج است دروی *** لالى خلق عظيم محمد

بمعراج او گاه تنهائی آمد *** خداوند رحمن ندیم محمد

کجا بر سریر نبوت زدی پای *** کلیم از نرفتی گلیم محمد

نظر بر نعیم جنان نیست ما را *** که با ماست دست کریم محمد

نخواهند مال و بنون امتانش *** که دارند قلب سلیم محمد

همه نهضت انبیای مقدم *** بدی دستگاه قديم محمد

که بودند در آستان نبوت *** بصدق و ارادت مقیم محمد

ص: 87

می رحمت از جام او شمس نوشد *** که دریاست قلب رحیم محمد

قصیده در تهنت عید سعید مولود حضرت ختمی مرتبت ( صلی الله علیه و آله)

بامدادادن نکهتی بر خواست از کوی محمد *** ماسوا یک باره در و جد آمد از بوی محمد

شوخ چشما عید مولود است باغم جفت منشین *** خیز و جامی ده بیاد طاق ابروی محمد

عرش آئین بسته زین شادی ولیکن شرم دارد *** دیده چون آئینه ذات خدا روی محمد

صبح گاهان می وزد بوی بهشت از خاك مكه *** گوئیا بنت و هب زد شانه بر موی محمد

دامن بنت و هب امروز شد وادی ایمن *** چون تجلی گاه یزدان شد مه روی محمد

عرش و فرش و هشت جنت لوح و کرسی و قلم شد *** پیش کش امروز پیش تار گیسوی محمد

طاق کسری پشت اعدا دست دشمن شد شکسته *** این هنر امروز بود از دست و بازوی محمد

ص: 88

کارگاه عدل را امروز میزانی بپا شد *** یعنی آمد منقسم عدل از ترازوی محمد

سحرها روتی و ماروتی ز بابل بر طرف شد *** تا ز بطحا جلوه گر شد چشم جادوی محمد

تیغ ابروی کجش بر داشت از عالم کجی را *** راست شد بنیان صدق از قد دل جوی محمد

زنگ بار و روم و هند از بت پرستی شد خدا جو *** تا عیان شد موی و روی و خال هندوی محمد

باب اعظم لطف كامل منبع فیض الهی *** هر که را باید بباید رو کند سوی محمد

نیست در آفاق شوری جز نوای یا محمد *** نیست در افلاك بانگی جز هیاهوی محمد

آدم از يك ترك اولی از جنان بیرون نمی شد *** خواست شاید تا زند پهلو بپهلوی محمد

کعبه ابرویش صفا رویش مقام و رکن کویش *** کوثر و تسنيم و زمزم آبی از جوی محمد

خاك يثرب با شمیمش تا ابد شد رشك جنت *** هر کجا او پا نهاد ان جاست مینوی محمد

تازه شد جان های خلق عالم از خلق محمد *** زنده شد دل های نسل آدم از خوی محمد

ص: 89

بر کمیت عزتش ننگ است صحن آفرینش *** عالمی دیگر بباید بر تکاپوی محمد

تا شدی چوگان گیسویش بگردن گرم بازی *** هر سر و هر گردن آمد در جهان گوی محمد

شمس را در روز میلادش روان رخشنده آمد *** تا بطبع روشن آمد تهنیت گوی محمد

قصیده در تهنیت عید مبعث حضرت خاتم الانبیا محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله)

باز از نو جنبشی در روح و جسم ما سوا شد *** ناگهان از خاك بطحا شور و غوغائی بپا شد

آن چنان شوری که آوازش ز بر و بحر بر شد *** آن چنان غوغا که موجودات در شور و نوا شد

راز پنهان سر خلقت آشکارا و عیان شد *** هر چه بد پوشیده بر مخلوق عالم بر ملا شد

طبع ناهموار گیتی را در آمد اعتدالی *** عید شد نوروز شد مشکين نفس باد صبا شد

ص: 90

در دل سنگی اگر لعلی بد اکنون گشت کامل *** مشک مشکین بوی تر در ناف آهوی خطا شد

بر سر رقص است جانم تازه می گردد روانم *** عاجز و الكن زبانم گشته تا گویم چها شد

این قدر دانم که این تغییر کلی وین تجلی *** مردگان را زندگی بخشید و هر دردی دوا شد

شاید امروز احمد و محمود ابوالقاسم محمد *** از پی امر عظیمی عازم کوه حرا شد

آری او از خانه بیرون شد بسوی طور سینا *** کاین چنین باب تجلی بر همه آفاق وا شد

می خرامیدی چنان نازان بقرب حق که الحق *** جای پایش در شرافت هم چو عرش کبریا شد

این زمان بهر تماشای رخش کروبیان را *** هر طرف ابواب رحمت باز تا هفتم سما شد

جانب غار حرا می رفت آن ماه دو هفته *** گفت امروز از پس چل سال روز وصل ما شد

چون رسید آن جا که بودش و عده گاه وصل جانان *** با سری پر شور سرگرم مناجات و دعا شد

بعد از آن لختی بیارامید آن آرام جان ها *** عشق یارش بستر و لطف خدایش متکا شد

ص: 91

مقصد از آن آرمیدن خواب و آرامی نبودش *** خواست فرماید جهان آرام از آرام ما شد

سورة يا ايها المزمل و فرمان بعثت *** ز آسمان بر خواجه لولاك نازل از خدا شد

پس امین وحی با پیغام یزدانی شتابان *** در کنار خوابگاه پادشاه انبیا شد

داد مالش پاو دو شش خواند مزمل بگوشش *** عاشق سر گرم مدهوش پیام آشنا شد

جان عالم پس بپاس احترام پيك جانان *** سر بر آورد از گلیم و و چهره بنمود و بپا شد

گفت جبریلش که هم مبعوث و هم خاتم شدستی *** خیز کز روز ازل این خانه بهر تو بنا شد

تو نبی خاتمی بر خیز و بنمامد عایت *** بعد صدها قرن هنگام ثبوت مدعا شد

چهره از ابر گلیم ای شمس مه رویان بر آور *** زان که عالم بی فروغ تو بظلمت مبتلا شد

ای چراغ اهل عالم وی دو چشم نسل آدم *** خیز کاین دنیا براهت چشم برده سال ها شد

خواب ناز از سر بدر کن پای از منزل برون نه *** ز آن که گیتی بی وجودت منقلب شد ماجرا شد

ص: 92

راست کن قامت بنظم دهر ای سلطان عادل *** كاين جهان از کجروی ها مرکز جور و جفا شد

چون گرفت از پيك يزدان مهر و عنوان نبوت *** با خدای کار ساز اندر دعا و التجا شد

زان که سنگین بود بار از حق مدد می خواست آن جا *** آری این بار گران مخصوص دوش مصطفا شد

بود یکتا قهرمانی حمل این بار گران را *** عرش اعظم گر کشید این بار پشت او دو تا شد

داد اقرأ باسم ربك جبرئیل اندر زبانش *** خواند و اندر وجد جانش زان کلام جان فزا شد

خلعت پیغبری پوشید و در رفتار آمد *** قامت موزون او بس دل ربا تر ز آن قبا شد

هم نبوت بود اندر حکم او هم خاتمیت *** آن یکی عمامه و آن دیگرش بر تن ردا شد

از سر کوه حرا آوازه توحید آن سان *** ز آن گلوبر شد که موجودات عالم پر صدا شد

شد بلند آوازه الله اکبر تا محمد *** کرد از بطحا قیام و صاحب تاج و لوا شد

کوفت طبل پادشاهی راند از مه تا بماهی *** راستی تا دامن محشر صدای او رسا شد

ص: 93

از وجودش رحمت آمد راحت آمد نعمت آمد *** عافیت با صحت آمد جانشین هر بلا شد

بر همه موجود و ممکن گشت مبعوث و شهنشه *** مقتدر شد مقتدی شد پیشرو شد پیشوا شد

دستگیر بی نوا شد سر پرست بی کسان شد *** اهل دل را نور جان شد گمرهان را رهنما شد

کشتگان وصل حق را روی او دادی تسلی *** تشنه گان فیض را ز آن خنده کام جان روا شد

قدسیان را خضر ره شد خاکیان را تاج سر شد *** عقل را مشكوة جان شد سید آل عبا شد

هم کفش بهتر ز موسی برید و بیضا نشان شد *** هم دمش بالاتر از عیسی بهر کوری شفا شد

هم مربی دست لطفش بر حسین و برحسن شد *** هم معلم علم او بر پادشاه اولیا شد

هم نگهدار همه مرد و زن روی زمین شد *** هم پدر بر بانوی ارض و سما خيرالسنا شد

هم سلیلش را مقر کاخ رفیع اصطفا شد *** هم نژادش را مکان فوق سرير اجتبا شد

هم يريد الله ليذهب شد شعار اهل بيتش *** هم نشان صدر دیوانش ز قرآن انما شد

ص: 94

تا بقولو لا الله الا الله امدا و منادى *** شرك و كفر و بت پرستی ریشه کن از آن ندا شد

پا بفرق عمر و مرحب کوفت بیم و سطرت وی *** از همان روزی که دست حیدرش خیبر گشا شد

علم و دانش عقل و بینش مشنقی ز آن مصدر آمد *** تا که صادر نطق قرآن ز آن لب معجر نما شد

شافع موعود شد بخشنده شد شاه رسل شد *** این مناصب ليله معراج از حقش عطا شد

شمس را شستند طومار گنه از آب فیضش *** کی همان روزی که طبعش روشن از مدح و ثنا شد

قصیده در تهنیت عید سعید مبعث حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله)

بشری که غم سر آمد هنگامه طرب شد *** آغاز شادمانی از حظه عرب شد

آمد ندائی از حق وین عیش را سبب شد *** هر دردمند رنجور آزاد از تعب شد

ص: 95

یعنی ظهور اسلام در آخر رجب شد *** احمد نبی خاتم بر رغم بولهب شد

بر ما سوا محمد مبعوث و منتخب شد *** با وحی آسمانی جبریل گشت نازل

طبع زمانه گردید از هر بدی مبرا *** ز آلایش طبیعت ارواح شد معرا

بأساً از میان رفت معدوم گشت ضرا *** آئین کهنه بگذشت شد رسم دین مطرا

خيل ملك رسيدند در پای کوه حرا *** خواندند بر محمد قرآن بصوت غرا

اعلام گشت آیات در دشت و کوه و صحرا *** مزمل آمد از حق با وحی و با رسائل

نزديك معبدش برد جبریل با ادب گام *** بر مقدمش بمالید رخ با سلام و اکرام

آورد سر بپایش بوسید دستش آرام *** ازن از جناب او خواست و آن گه رساند پیغام

وحی خدا درین وقت بر خواجه نکونام *** جانش بجنبش آورد سنگین نمودش اندام

ص: 96

در بیم رفت از آغاز ترسید از سر انجام *** با آن که بار حق را جز او نبود حامل

***

این بار بار عشق است آثار او چنین است *** سنگین و سخت و سرکش خونین و آتشین است

نی طاقت سموات نی قوه زمین است *** گه در لباس عرفان گه در لباس دین است

عشقی که سوی معشوق ده می نماید این است *** خاصان کبریا را این عشق در کمین است

این عشق روح دین است با مصطفی قرین است *** بار امانت است این کاو برد خوش بمنزل

***

زان می که داده بودند در عالم الستش *** و آن سوز کرده بودند از يك پياله مستش

آثار او عیان بود از چشم می پرستش *** این جا دوباره دادند جامی دگر بدستش

نوشید و شد فراموش یکباره بود و هستش *** کردند در ره دوست سر گرم و پای بستش

ص: 97

دادند بر در یار ز آن جای گه نشستش *** آن سان که از حرابست تا فوق عرش محمل

***

برداشت باز جبریل پیشانی از زمینش *** در بر گرفت آرام اندام نازنینشن

می کرد باز از هم گیسوی عنبرینش *** می زد ز مهر بوسه بر عارض و جبینش

ز آن عشق و شور و مستی می کرد آفرینش *** می کرد پاک ژاله از برگ یاسمینش

تا بر گشود کم کم چشمان پاك بنيش *** گفتا بخاتمیت کس نیست جز تو قابل

بنهاد بر زبانش پس سوره علق را *** گفتش که سجده می کن دریاب قرب حق را

از جلوه ای بیارای افلاك نه طبق را *** از خلق دور کن دور اشرار ما خلق را

بر کن اساس و بنیان اوضاع ما سبق را *** می پیچ هر کتابی می شوی هر ورق را

می گیر دست مسکین می جوی مستحق را *** ای سر پرست ایتام وی ملجا ارامل

ص: 98

چون خواند تا بآخر اقرا باسم ربك *** گفتش شدی تو مبعوث بر خلق بعد ذالك

سر رشته جهان راست انگشت تو محرك *** منسوخ كن مذاهب تاراج كن مالك

تفسیر کن حقایق تسخير كن ممالك *** گمراه را تو باید برهانی از مهالك

ایجاد را تو باعث این خانه را تو مالك *** تو خسرو طوایف تو رهبر قبایل

***

من خود امین وحیم از جانب خدایت *** فرمان خاتمیت آورده ام برایت

از جای خیز و بنمای اثبات مدعایت *** تا بگذرد ز افلاک ای مصطفی صدایت

بر زن باوج گیتی با دست حق لوایت *** سرها بود نثارت جان ها شود فدایت

شاهنشهان ایام باشند چون گدایت *** دین ترا بهر حال لطف خداست شامل

***

ای پیر عقل امروز شد نوبت جوانی *** در بوستان توحید بنمای نغمه خوانی

ص: 99

و آن باغ را کن ایمن از آفت خزانی *** سیرآب می کنش باز از فیض آسمانی

وز منطق بیانت تعليم كن معانی *** قرآن بخوان بر این خلق با لحن آن چنانی

گاهی بیا بمعراج از بیت ام هانی *** گه با علی پی رزم شمشیر کن حمايل

***

فرش تو زیب عرش است باشد که خود گلیم است *** دربان باب علمت صد موسی کلیم است

يك نكهت از شمیمت صد جنته النعيم است *** دین تو استوار است شرع تو مستقیم است

نامت در آسمان ها مشهور از قدیم است *** خلق تو بس جمیل است خلق تو بس عظیم است

فرق احد ز احمد در این میانه میم است *** و آن گاه ما سوی الله زین میم گشته حاصل

***

در بارگاه قدوس در پیشگاه سبوح *** کردار تست مطلوب رفتار تست ممدوح

خالت مسخر جان زلفت طلسم بدوح *** هر باب مغلقی شد با این طلسم مفتوح

ص: 100

دست سخات مبسوط وصف لقات مشروح *** دارو بده به بیمار مرهم بنه بمجروح

ای چاکر تو آدم وی بنده درت نوح *** عالم گرفت طوفان کشتی ببر بساحل

***

مهر نبوتش باز کردند زیب شانه *** گفتند داده یزدان این مهر را نشانه

یعنی که این نشانه ما راست در میانه *** هستی ز جانب من پیغمبر زمانه

حالی ز جای بر خیز رو کن بسوی خانه *** تا ما شویم همراه پشت سرت روانه

سازیم این ترنم خوانیم این ترانه *** به به تبارك الله زین قد و این شمایل

***

سر و ریاض توحید آمد سپس برفتار *** اطراف و جانب او بودی فرشته بسیار

یک دسته ای قراول یک عده ای علمدار *** جمعی همی نمودند راهش تهی ز اغیار

يك فوج از چپ و راست کردند این خبردار *** کای خفتگان عالم آگه شوید و بیدار

ص: 101

کامروز گشته مبعوث از پیشگاه دادار *** مردی که می دهد فرق ما بين حق و باطل

***

ای مردم خداجو جوئید اگر خدا را *** از خانه ها در آئید بینید مصطفی را

سر حلقه خلایق محبوب انبیا را *** هم کعبه و منا را هم زمزم و صفا را

مرآت ذات حق را خيل ما سوا را *** عذری دگر نمانده است بیرون نهید پا را

ای بت پرست مردم این است کا و شما را *** در کعبه بشکند بت هم يكسلد سلاسل

***

چشم خدیجه می بود اندر ره جنابش *** ناگه بگوش آمد آواز دق بابش

آورد شوق دیدار مستانه در شتابش *** بشتافت سوی دهلیز داد از شعف جوابش

دید از شکاف درگه رخشان چو آفتابش *** دریافت هیئتی را چون بنده در رکابش

ص: 102

از آن جلال و شوکت بگرفت اضطرابش *** عقلش پرید از سر هوشش بگشت ذایل

***

بر خویشتن بلغزید آن بانوی شهنشاه *** آمد که در گشاید شرم و ادب زدش راه

از نور مهر بطحا شد خیره چشم آن ماه *** ناچار در قدومش سر بر نهاد ناگاه

شه گفتش ای خدیجه بر خیز و باش آگاه *** كز حكم آسمانی گشتم رسول الله

برگو شهادتین را بنمای قصه کوتاه *** شد بر نبوت شاه بانوی مکه قائل

***

پس وارد حرم شد آن پادشاه محشر *** عزمش نشست بر دل شورش فتاد بر سر

تابیده رنگ سازد اجرای حکم داور *** تازد بباختر رخش آرد بچنگ خاور

کوبد بساط پرویز راند بملك قيصر *** با همت یدالله میر زمانه حیدر

مولی علی والی جان و دل پیمبر *** آن کس که بی وجودش هر کار هست مشکل

ص: 103

می بود گاه بعثت با خاتم رسولان *** سر خدای بی چون صاحب لوای امکان

اصل و اساس تقوا سالار شیر مردان *** هر چند او شريك است زین انتخاب و عنوان

کرد او قبول اسلام تجدید کرد ایمان *** ده ساله طفل گردید مولای هر مسلمان

امر ولایتش کرد کار نبوت آسان *** دلدارش آمد از در رفتش ملال از دل

آری چو حکم بعثت آمد ز آسمانش *** زد کوس خاتمیت تسخیر شد جهانش

آباد گشت ملکش معمور شد زمانش *** قرآن که معجزش بود دادند بر زبانش

مه شد در آستینش بوسید آستانش *** دادند بس کرامات بر رغم دشمنانش

افشاند بس معانی از منطق بیانش *** بر بست ره بمنکر با منطق و دلائل

تیغ کجش چو شد راست از خون خصم آغشت *** تا بشکند بتان را آمد بکعبه زد پشت

هم بت شکست و افکند هم بت پرست را کشت *** بر مغز جاهلیت مردانه زد همی مشت

ص: 104

تسلیم شد بدینش کیش یهود و زردشت *** مه را دو نیم فرمود با قدرت يك انگشت

خم خانه را نگون ساخت برچید رسم چرخشت *** با دست علم بر کند بنیان جهل از گل

***

کام جهانيان را از علم خود روا کرد *** شد عالمیش مدیون تا دین حق ادا کرد

مخلوق را بخالق نزديك و آشنا کرد *** بس قرن ها براهش دنیا دو دیده وا کرد

بعد مفارقت ها خوش آمد و صفا کرد *** بیمار عالمی را آزاد از بلا کرد

بر بام حق لوائی از معرفت بپا کرد *** ظلم از جهان برانداخت آن پادشاه عادل

***

ای بوستان خلقت باغ بهشت ایجاد *** و آن باغ با صفا را قد تو سرو آزاد

در این بنا تو معمار بر این فضا تو استاد *** کشاف را ز مبدأ صراف روز میعاد

خلقت مراد از تست باقی طفیل و مازاد *** آدم به تست زیبا عالم ز تست آباد

ص: 105

بر قامتت مبارک این خدمت خدا داد *** اى موت مشك مجلس وی روت شمع محفل

***

تا باب حق گشودی ابواب کفر بستند *** اوراق در نوشتند اقلام را شکستند

اهل نظر بعلمت از قید جهل رستند *** آنان که از جهالت این رشته را گسستند

در نزد خلق خوارند پیش خدای پستند *** و آن می کشان سرگرم کز این پیاله مستند

عشاق پاك بازند درد کش الستند *** پیش خدای مقبول در نزد خلق مقبل

***

نام تو روز اول تا عقل اول آمد *** در هر کتاب ازین فصل بحثی مفصل آمد

هر مختصر نوشتند شرحی مطول آمد *** از عقل كل عالم عقل تو اعقل آمد

عقل توکل عقل است این خود مدلل آمد *** زین رو هدایت عقل بر تو محول آمد

ص: 106

هر عقل پیش عقلت ناچیز و مجمل آمد *** ای جاهل از تو دانا وی عقل از تو عاقل

شاها بهشت بوید خاك مدينه ات را *** صد آفرین کند عرش کوه سکینه ات را

کرده خدا ز دانش آئینه سینه ات را *** بسیار گنج دانش باشد دفینه ات را

دست علی کلید است قفل خزینه ات را *** عالم غریق جرم است بنما سفینه ات را

بدبخت آن که در دل بنهفته کینه ات را *** بیچاره آن دلی کاو می باشد از تو غافل

***

خرم شبی که تا عرش راندی بشوق رفرف *** در اقتدات بودند خيل ملك موظف

وندر قفات بودند قدوسيان مكلف *** گفتند خیر مقدم بستند هر طرف صف

از هر طرف منادی وز هر کنار هاتف *** هم زهره می زدی چنگ هم ماه می زدی دف

در قرب قاب قوسین چون آمدی مشرف *** بین تو با خداوند يك ميم بود حائل

ص: 107

پیشانی تو مشکوة رويت سراج وهاج *** جیب تو هست مفتاح صدر تو هست منهاج

عرش برین ترا تخت لطف خدا ترا تاج *** این تخت و تاج شاهی آورده ای ز معراج

علم تو هست دریا دریای تست مواج *** هستند اهل دانش بر مدرس تو محتاج

خاك درت ستاند از هفت آسمان باج *** هر علم و هر کتابی است يك نكته زان فضايل

***

راز نهان مکتوم اسرار رمز مغلق *** بر دانشت مبین بر حضرتت محقق

بودی ز عهد سابق هم در جهان اسبق *** بازار معرفت را از مکتب تو رونق

و آن قرن ها تو بودی صاحب قرآن مطلق *** هم تا قیام محشر تو خاتمی و بر حق

آنان كه شك نمایند هستند شوم و احمق *** و آنان که خورده گیرند هستند زشت و جاهل

***

جولانگه تو نبود این ارض و این سموات *** تنگ است عرصه دهر بر چون تو نازنین ذات

ص: 108

شاهنشهان عقلند در پیش فکرتت مات *** نام تو در تعالی است در روز و ماه و ساعات

دین حنیفت ایمن از دستبرد آفات *** ذات قديم حق را قلب تو هست مرآت

قرآن و سوده و جزو متن و حروف و آیات *** در نعت آن فضایل در وصف آن خصایل

***

ای نام دل پذیرت بر انبیا مقدم *** خلوت سرای حق را کس جز تو نیست محرم

در آسمان مکرم وندر زمین معظم *** نور تو گر نمی بود اندر جبین آدم

آن دم ملك نمی زد هیچ از اطاعتش دم *** با همت تو گردید هر ادعا مسلم

دستور تست متقن آئین تست محکم *** قانون تست رایج قرآن تست کامل

***

گر علم را کتابی است قرآن و دفتر تست *** گر مسندی است بر حق محراب و منبر تست

گر شرع را امیری است ساقی کوثر تست *** ورد هر را رجالی است سلمان و بوذر تست

ص: 109

بعد از تو گر امامی است فرزند دختر تست *** خواهی اگر بسوزی آتش مسخر تست

ور خواهی آن شفاعت آن هم میسر تست *** تا خاطر تو باشد خود بر کدام مایل

***

ای خاتم رسولان جان ها فدای نامت *** سر بنده پیش خالت جان رام پیش دامت

دل زنده از پیامت گفتار حق کلامت *** آب خضر بیانت روح روان پیامت

بوئیده عرش خاکت بوسیده فرش گامت *** شمس است حلقه بر در چون کمترین غلامت

وصاف سال و ماهت مداح صبح و شامت *** امید آن که گیری دستش تو در مقابل

ص: 110

مثنوی در وصف معراج حضرت خاتم الانبيا محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله)

دلا شب شد دلا بیدار شب باش *** شب آمد ای دل اندر تاب و تب باش

مگرنه دیده ات بر راه شب بود *** درونت از غم شب ملتهب بود

کنون شب آمد و روز از میان رفت *** ترا درد و غم و محنت زجان رفت

شب آمد ای دل از خود شعله انگیز *** چو مرغ شب بدامان شب آویز

شب آمد شب دلا با شب قرین شو *** قرین با دلبر خلوت گزین شو

عجب رازی است اندر زاری شب *** چه اسراری است در بیداری شب

دل بیدار شب بیدار بخت است *** سحرگه خفتگان را کار سخت است

دل آگه را شب از جان تاب برده *** و لیکن دل سیه را خواب برده

ص: 111

هر آن دل را که سوزی هست و داغی *** بشب روشن بود هم چون چراغی

هر آن چشمی که باشد روزن دل *** بشب بر بستنش کاری است مشکل

ز سوز دل شرر بار است آن چشم *** وز آن دریا در ربار است آن چشم

بشب در ناله عاشق اثر هاست *** بشب در سینه سوزان شررهاست

کسی کاندر سحر چون مرغ حق گو *** ز دل یارب زند و ز سینه یاهو

بارزش قطره اشکيش دریاست *** در آن دریاچه گوهرهای والاست

خنك آن دل که شب نالان تر آید *** خوشا چشمی که شب گریان تر آید

کند تیر دعا در شب اصابت *** که شب باشد دعاها را اجابت

خدا خوانان همه نمه شب آیند *** سحر در ذكر يارب يارب آیند

چو شب شد عارفان آماده باشند *** سر کویش بخاك افتاده باشند

ص: 112

بجز شب در رواغی نیست دل را *** بغیر از شب فراغی نیست دل را

شب تیره بود آمال عاشق *** تماشائی است در شب حال عاشق

چو شب شد عاشق هجران کشیده *** بکنجی پای در دامان کشیده

چنان از سینه می نالد که افلاك *** شوند از سوز او محزون و غمناك

شبانگه جلوه رخسار خوبان *** بچشم عاشقان باشد دو چندان

بود دل را بحق گفتار در شب *** تجلی در شت و دیدار در شب

براق عقل در شب ها رونده است *** سحر که رفرف عاشق پرنده است

بزرگان را سحر معراج باشد *** عزیزان را بشب منهاج باشد

خدا را جلوه های آن چنانی *** شدی شب در سرای ام هانی

بدان مقصد که بنهد راز در بین *** بصاحب سر خود در قاب قوسین

ص: 113

شب آن شب که فیض عام دادند *** محمد را بسی اکرام دادند

چه شب آن شب که عالم در طرب رفت *** به مهمانی حق شاه عرب رفت

چه شب آن شب که عیش ما سوا بود *** شب معراج ختم انبیا بود

چه شب آن شب که بودی صبح امید *** چه شب آن شب که امت را بدی عید

شب از بحر سراسر موج رحمت *** بدست ساقیان فوج رحمت

خدایش جرعه ای در جام فرمود *** بشر را شاد و شیرین کام فرمود

اگر تنها خدا خواندی بخوانش *** بدى عالم طفیل میهمانش

شبی کاندر سیاهی روشنی بود *** خلايق را ز هر بیم ایمنی بود

شبی کز عرش با تعظیم و تجلیل *** فرود آمد پیام و وحی و تنزيل

بصدر اعظم دیوان اعلا *** خديو يثرب و سلطان بطحا

ص: 114

محمد شاه تخت و صاحب تاج *** که امشب از زمین بر شو بمعراج

که در خلوت در از اغیار بندیم *** رقیبان را لب از گفتار بندیم

تو چون محرم باسرار الهی *** بیا آن جا که کسرا نیست راهی

ازین بیت محقر چون خیالی *** بزن تا آشان قدس بالی

بير تا ذروه ایوان تجلیل *** که ره نبود بميكال و بجبريل

اگر چه در دل عشق آفرینت *** دل مهر آزمای نازنینت

مرا باشد مکان بی چند و بی چون *** وز آن دل نيستم يك لحظه بيرون

نباشد بين ما و تو جدائی *** ولی رسم است کاندر آشنائی

بلد باشند یاران خانه هم *** فرود آیند در کاشانه هم

بدان سان کآمدم در منزل تو *** گزیدم جای خود اندر دل تو

ص: 115

تو هم باید شبی در عرش آئی *** چنین باشد طریق آشنائی

بهر دیدن که بعدش بازدید است *** محبان را محبت ها مزيد است

رها کن عالم صد رنگ ناسوت *** بیا در خلوت بیرنگ لاهوت

وزین کثرت اگر داری ملالی *** سوی وحدت دمی بگشای بالی

و گر رنجیدی از غوغای عالم *** قدم بگذار بر بالای عالم

ز جا خیز ای فروغ آسمانی *** مخسب اندر سرای ام هانی

در نگت خسته کرده است اندرین خاك *** برون از خاک شو در سیر افلاک

همی زیبد ترا ای جان جان ها *** خرامیدن بطرف آسمان ها

ترا شاید که از این خانه ننگ *** ازین خاک و ازین کوه و ازین سنگ

بر آری سر از آن ملکی تو ایشاه *** که عقل و وهم نبود در آن راه

ص: 116

بدان قسمی که جانت پاك و والاست *** محيط و با خبر از زیر و بالاست

تن بی سایه ات را نیز شاید *** که خود از زیر بالا واقف آید

که سیر صورتت گردد چو معنا *** بچشم سر به بینی ملك بالا

به تشریفات چون تو میهمانی *** ز رحمت هر طرف گسترده خوانی

تن و جان را چو یکسان آید این سیر *** نشان خاتمیت هست و لا غير

چراغ عرشیان نور افکن از دور *** بساط قدستان نور على نور

سپس جبریل گفت کای شاه لولاك *** بدان کاعلام شد امشب بافلاك

بعنوان تو جشن آسمانی است *** خروس عرش در گلدسته خوانی است

که دعوت داری اندر عرش رحمان *** خدایت میزبان است و تو مهمان

ملايك محفل آرایند امشب *** به پیش پات بر پایند امشب

ص: 117

همه افلاکیان هستند مأمور *** که گرد آیند اندر بیت معمود

بیارایند خاص احترامت *** بهر طاقیش بنویسند نامت

همه لاهوتیان بر دوش پرحم *** دهند امشب شعار خیر مقدم

زمین در جنبش و آفاق مسرور *** جهان غرق شعف مخلوق مغرور

که امشب مصطفی شاهنشه خلق *** چراغ روشن و شمع ره خلق

خدای آسمان را میهمان است *** در آن مجلس سخن از عاصیان است

ترا باشد بصد امید و آمال *** هزاران کاروان دل بدنبال

دعای امتت پشت سر تست *** نگاه پر گناهان بر در تست

که اندر بازگشتت ارمغان هاست *** ره آوردت تسلی بخش جان هاست

که بحت عاصیان در پیش آری *** عطا و مغفرت با خویش آری

ص: 118

بیا بگذار امشب بار منت *** بفرق نه رواق و هشت جنت

ملك بیرون در باب ایستاده *** فلك بر شوق دیدارت ستاده

منازل امن و ره بی اغتشاش است *** سپاه چرخ را آماده باش است

تو خود از پیشگاه لایزالی *** نخواهی باز گشتن دست خالی

در امشب چون که با رحمت قرینی *** بفردا رحمة للعالميني

براق ماه پیکر مه آسا *** بهشتی مرتع و فردوس سیما

عنانش بسته ام بر حلقه در *** مرصع زين مجلل تاج و پیکر

که از این خانه چون اندیشه پاک *** رساند مر ترا تا اوج افلاك

مخسب ای جان جان بشتاب بشتاب *** بیا مستقبلين را زود دریاب

که از آغاز شب در آن مراحل *** کشیده صف بصف منزل بمنزل

ص: 119

بامیدی که دیدار تو بینند *** قد رعنا و رخسار تو بینند

ز حقش چون رسید ای مژده در گوش *** شدش دریای عشق و شوق پر جوش

به پيك يار آن ماه دلا آرا *** نگاهی گرم کرد و جست از جا

حیب حق بصد عشق و محبت *** که بود آمیخته با خوف و خشیت

در آن هنگامه سر از پای نشناخت *** به پیش پا جهان پشت سر انداخت

خرامیدن گرفت آن سر و آزاد *** لبش خندان تنش ارزان دلش شاد

ز پیشاپیش او جبریل و میکال *** سرافيل و سیاتیلش بدنبال

رکابش با تواضع بر گرفتند *** بهمراهش در آن ره پر گرفتند

گرفتی جای چون در خانه زین *** نثارش شد درود و مدح و تحسين

براقش ره نورد و تند و آرام *** سپهرش رام بد در زیر هر گام

ص: 120

بدریای فلک گشتی شناور *** خیال آسا ببالا پر زدی پر

منازل را بلد چون هوش هشیار *** ز هر جا با خبر چون فکر سرشار

ز مسجد تا سپهر هفتمینش *** رهی روشن بچشم تیز بینش

رکابش پای گاه پای امید *** رکیبش مظهر و معنای امید

عنانش رشته امید عالم *** عنان دارش امید نسل آدم

جهانی منزلت بر صدر زینش *** گلی از شان و شوکت در جبینش

بزير سم ندیدی کس غبارش *** که بود آئینه یزدان سوارش

بزیر نعل آن رهوار دلکش *** هزاران نعل بودی زیر آتش

فراست گشته زان زیبا فرس مات *** که چون ره می برد سوی سموات

پر و بالش ز همت یالش از جود *** عنانش در کف زیجود محمود

ص: 121

ز تعلیمات شیرین گشته شب خیز *** شده بر خسرو آفاق شبدیز

بهر منزل که گشتی از زمین دور *** نهاد از راکب خود پشت سر نور

اگر چه بود سنگین بارش آن شب *** ولی نیروی حق بد یارش آن شب

نفرسود از چه بار او وزین بود *** طریق برد باری خود همین بود

فضا و جو و افلاك و كواكب *** بنظمی خاص با حفظ مراتب

باستقبال مهمان ایستادند *** همه در تحت فرمان ایستادند

بهشت از مقدمش بوئی شنیدی *** بساط عيش را بیرون کشیدی

فلك را کام از او حاصل آمد *** زمین را دوری از وی مشکل آمد

ملايك بهر دیدار محمد *** که تا بینند رخسار محمد

برون آورده سرها از حجابات *** فکنده غلغلی اندر سموات

ص: 122

شب آهنگان این گردنده طارم ***ز ماه و مهر تا رخشنده انحم

ستاده بر سر راه عبورش *** که تا بینند از نزديك و دورش

قراول مهر رخشان پیش راهش *** ز حل مبهوت از طرز نگاهش

دو پیکر دست اندر گردن هم *** فکنده پای اندر دامن هم

که اندر پیش پایش پای کوبند *** بمژگان گرد راهش را بر و بند

قمر بر طلعتش مدح و ثنا گفت *** هزاران آفرین گفت و بجا گفت

عطارد می زدی دف مشتری چنگ *** همی شد زهره با آنان هم آهنگ

شدی میزان بعدلش هم ترازو *** که آید ز اعتدالش معدلت جو

حمل با ثور قربانی راهش *** اسد مرعوب از طرز نگاهش

ز خرمن سنبله شد خوشه چینش *** بشكل خوشه چینان شد رهنیش

ص: 123

شدی نقاش حق با رنگ مقبول *** برنگ آمیزی فردوس مشغول

که امشب بهترین نقش الهی *** محمد با جلال پادشاهی

ازین ده در بهشت آید زمانی *** پسندد رنگ و بگزیند مکانی

لبش بر چهره گل ها بخندد *** گلی شاید ازین گل ها پسندد

چو آمد در بهشت آن آن فخر آدم *** بهشت از بوی او گردید خرم

ز قصر و کاخ و ایوان نهر و اشجار *** ز نقش و رنگ و طیر و باغ و اشجار

پسندید از میانه بی کم و بیش *** همان نقش قبول امت خویش

درختان بهشتی دوش بر دوش *** فوا که خوشه خوشه گوش در گوش

فرود آورده هر يك شاخ و كاكل *** که شاید میوه فرماید تناول

نخورد و رو بسوى باغبان کرد *** ذخیره از برای دوستان کرد

ص: 124

در و باغ و قصور و حور و غلمان *** همه گشتند بر چمش نمایان

که از نظاره اش مسرور گردد *** غم وانده ز جانش دور گردد

همی بود از میان هشت جنت *** نگاه او بمنزلگاه امت

نهاده حور بر کف جام بلور *** ز آب کوثر و تسنیم و کافور

که شاها هر چه خواهی نوش جان کن *** چو از ره آمدی شیرین دهان کن

ننوشید او که ما را دوستانی است *** میان دوستان لب تشنه گانی است

نباید آب خوش بی دوستان خورد *** نشاید تشنه گان را از نظر برد

برضوان از کرم فرمود پیغام *** که از امت کند تشریف و اکرام

بآتش گفت بردی و سلامی *** بمالك داد از رحمت پیامی

چنان دوزخ بلطفش گشت خاموش *** که شد هنگامه قهرش فراموش

ص: 125

غرض کاندر تمام آن مراحل *** خیال امتش می بود در دل

طلوعش انبیا دیدند از دور *** که ماهی آمد و غرق است در نور

صفی با نظم خاص آسمانی *** همه بسته به تبريك و تهانی

صفی الله ستاده بر سر صف *** شد اول بر رکابش او مشرف

زبان بگشود کای نسل گرامی *** تو چون در تربیت تام و تمامی

بجای من به نسل من پدر باش *** منم آدم ولی تو بوالبشر باش

نجی الله ز شوقش بی کم و کم و بیش *** بطوفان داد یک جا هستی خویش

چنان بهر نجاتش دید استاد *** که کشتی بانی خود را با و داد

رکات رفعتش بوسد ادریس *** به تجليل و بتمجید و بتقديس

طلسمی بست بر بازوی آن شاه *** که چشم بد نیابد بر رخش راه

ص: 126

خلیل الله به پیش مرکب شاه *** ذبیح الله را آورد همراه

که این فرزند اگر روزی امان یافت *** چو در صلبش تو بودی باز جان یافت

چو هستیم از چنین منت رهینت *** همی بوسیم دست نازنینت

كليم الله زفرط اشتیاقش *** ید و بیضا ببستی بر براقش

جنیبت کش به پیشش صالح و هود *** بچار و شیش اندر نغمه داود

سلیمان با ادب بنمود تعظيم *** بساط و حشمت خود کرد تقدیم

بگفت ای شه مرا از یمن خاتم *** شد آن لا ینبغی دولت فراهم

در آن تاج و نگین نام تو می بود *** همه احسان و انعام تو می بود

سپس روح الله آمد دست بر سر *** سپند مریمش بودى بمجمر

بدور قامتش گرداند شادان *** که ایمن باشد از چشم حسودان

ص: 127

همه قدوسیان با صد اشارت *** همی دادی بیکدیگر بشارت

که امشب مصطفی از مرکز خاك *** همی آید بسوى ملك افلاك

در امشب عرش را او میهمان است *** محمد میهمان خود میزبان است

شود کز ما زند حرفی در آن جا *** ببندیم از دمش طرفی در آن جا

چنان شد رفرف شه گرم رفتار *** که پای همرهانش ماند از کار

چو او را اذن رفتن پیش تر شد *** ز همراهان شتابش بیش تر شد

اگر چه خواستی در طی آن راه *** رفیقی هم زبان بر وفق دلخواه

ولی در پیش گه تنهاش خواندند *** رفیقان را ز نیم ره براندند

رسید آن جا که عقل و وهم شد گم *** بدی بحر تجلی در تلاطم

چنان مقصد بچشم عقل شد دور *** که جبریل از رقابت گشت معذور

ص: 128

بساط خویش را بر چید و بر گشت *** رکاب شاه را بوسید و برگشت

بدان درگه رسید آن تازه مهمان *** که استقبال کردش نور یزدان

چو نور میزبانش راهبر شد *** شرار ناز شوقش تیزتر شد

چنان شد محو و مست وصل جانان *** که جسم او نمی گنجید در جان

نه در خاطر جهان و نه زمینش *** نه نقشی در خیال پاک بینش

نه احساس تن و جان نه لباسی *** نه اندر فکرتش وهم و قیاسی

نه در قلبش ازین هستی نشانی *** نه یادش از زمین نی آسمانی

شدی جان و تنش عشق مجرد *** حجابش با احد شد میم احمد

بقرب قاب قوسین او علم زد *** ادب فرمود و پشت در قدم زد

ندا آمد که این جا نیست دربان *** تو اهل خانه می باشی نه مهمان

ص: 129

تو بهتر ممکنی در ملك واجب *** برای چون تو مهمان نیست حاجب

در ما بر تو باز است ای محمد *** ز دربان بی نیاز است ای محمد

برویت تا ابد بگشوده باب است *** حساب ما جدا از هر حساب است

کشیدندش حجابی در مقابل *** که نی ره دید و نی خود را نه منزل

حبیبی در حریم دوست بنشست *** لب از گفتار و چشم از نظره بر بست

وصال دوست آن سان کرد ماتش *** که از خاطر برون شد کائناتش

ز بزم عشق چندان گشت مدهوش *** که جز حق ماسوا گشتش فراموش

دل از عالم برید و بست با دوست *** سرا پا جان شد و پیوست با دوست

چنان شد غرق وصل آن جان عاشق *** که گوئی دست شستی از علائق

ولی ز آن جا که کار خلق عالم *** بدست او شدن باید فراهم

ص: 130

یکی دست از حجاب جان بر آمد *** به پشت آن نبی داور آمد

که از مستی بخود آید دگر بار *** وگرنه کار يك عالم بدى زار

خوشا دستی که قلبش را خنك ساخت *** ز لطف حق بکار خلق پرداخت

چو از دستش بدل دادند حالی *** مزاجش را در آمد اعتدالی

بشد آرام قلب نازنینش *** عرق شد پاک از چهر و جبینش

بفرمودش خدا از دوستداری *** که صوغات سفر ما را چه داری

شدش با ذات حق گفت و شنودی *** زبان بهر تكلم بر گشودی

بگفت از قول امت عذر خواهم *** ز خلقی قاصد عذر گناهم

که اندر محضر عفو الهی *** نشاید ارمغان جز عذر خواهی

ندا آمد که جرم عاصیان را *** وگر خود مایلی جرم جهان را

ص: 131

ببخشیدیم بر تشریف گامت *** به تحلیل و بپاس احترامت

رسالت از منت بر خلق ازان است *** که قلبت مهربان با بندگان است

ترا با خلق دیدم با محبت *** که بنوشتم ترا حکم نبوت

کنون بر خوان رحمت میهمان باش *** نمک می خور نمکدان جهان باش

چو بر خوان رفت دست نازنینش *** یکی دست آمدی هم آستینش

بخوان عشق و رحمت هم غذا بود *** بچشم شاه آن دست آشنا بود

چنین دستی بجز دست علی نیست *** که همدست نبی غیر از ولی نیست

ص: 132

مسمط در وصف بهار و مناظره طبیعت و گریز به تبریک و تهنیت میلاد عظمت بنیاد حضرت شاه مردان مولای متقیان امیر عرش سریر علی ابن ابیطالب (علیه السلام)

ز نو بوی نوبهار فضای جهان گرفت *** فضای جهان از آن روان جوان گرفت

روان جوان بدو شمیم جنان گرفت *** نقاب سپید ابر رخ آسمان گرفت

چنان رخش مهر را ز سرعت عنان گرفت *** که هر کوکبی ز بیم بکنجی مکان گرفت

هوا آب چشم ابر ز رعد ز رعد آن چنان گرفت *** که شد شسته گرد راه از این چهره کدر

***

سحر رعد برق خیز مهیای جنگ شد *** شناور به بحر ابر تنش چون نهنگ شد

بخون ریزی سحاب عجب بی درنگ شد *** ز بیرنگ خون ابر زمین رنگ رنگ شد

ص: 133

سمن خیز و لاله ریز همه کوه و سنگ شد *** در و دشت و باغ و راغ ظریف و قشنگ شد

چمن از سپاه گل چوروم و فرنگ شد *** از آن کوه رحمتی که شب گشت منفجر

***

وزید از جنان نسیم بسی چابك و دلیر *** نمود از دمن عبور زد اندر چمن عبیر

برقص آمد از دمش کهن سال سرو پیر *** شدندی بنات باغ ازو تربیت پذیر

همه پیش او شدند به تسلیم سر بزیر *** بگل غنچه رضيع بسر سبزه صغير

هم آن ابر داد آب هم آن آب گشت شیر *** که بعد مهی شدند همه شوخ و پرده در

***

چراغان بود بشب در و دشت و باغ و راغ *** مگر آمده بباغ گل سرخ چون چراغ

که اندر سیاهی است چراغی به پر زاغ *** فروغش بچهر شب چو زنگی بکف ایاغ

که بر کف نهاده است زمستان کند سراغ *** ز بس رنگ و بوی او همی پرورد دماغ

ص: 134

رسد مغز خسته را ازو راحت و فراغ *** کجا رفت آن که او زدی بود منزجر

***

شقایق کشیده است چرا خویش را کنار *** چو دوشیزه ای که او بود تازه می گسار

پناهی گزیده است با طراف جویبار *** چنان باده خورده است که سرخ است و گلعذار

بمستی شده است سخت بسرمای شب دچار *** گهی افتد از یمین گهی جنبد از یسار

چرا با یکی دو جام بود مست و بی قرار *** مگر تازه کار را زیادش بود مضر

***

چرا لاله را درون ز خون است سرخ تر *** مگر زیر پای او بگل بر نهاده سر

شهیدی به تیغ عشق دل افکار وخون جگر *** که خون دلش هنوز روان است از بصر

هنوزش جگر کباب هنوزش دو دیده تر *** دهد چاک دامنش ز خون جگر خبر

نه تنها بلاله ماند ز خونین دلی اثر *** بهر گل که بنگری ضمیری است مستتر

ص: 135

شبی طرف جویبار بنی شوخ و گلعذار *** بدست آرزنده دل بگیر از کسان کنار

نگه کن در آن میان بآثار کرد گار *** ببین صنع ایزدی ببین حسن ابتکار

ببین کز کجا شده است گل و سبزه آشکار *** چه گل ها چه سبزه ها یکی مست و يك خمار

یکی زرد و عنبرین یکی سبز و مشکبار *** همه خورده اند آب ز سر چشمه خضر

***

چه دستی چنین خواص بابر بهار داد *** بباران رحمتش چه کس اعتبار داد

بعنوان دایگی که او را قرار داد *** که پستانش شیر لطف بهر شیر خوار داد

چه شیری که قطره ایش دو صد رنگ بار داد *** دو صد رنگ بیشتر هزاران هزار داد

بدان ریزشش که بود که این اختیار داد *** چو بذال بی دریغ نه افراد محتگر

***

شب و طرف جویبار ببين لطف ماهتاب *** بگلین نظاره کن که بلبل بصد شتاب

ص: 136

چو لب تشنه ای که او بیابد ز دور آب *** بود در کنار گل زند نعره بی حساب

سحر که رود از هوش چو مستان که از شراب *** بر آرد سپیده دم سر از بوی گل ز خواب

بمانند مردگان زمیلاد بوتراب *** که خیزند از تراب بفرمان قدقدر

***

چو مولود آن که هست حرم زادگاه وی *** از آن شد مطاف خلق که بد در پناه وی

بنان خود شکن شدند بطرف کلاه وی *** صفا را صفا رسید ز رخسار ماه وی

حرم شد مقام امن ز نظم نگاه وی *** حجر شد سیاه فام ز خاک سیاه وی

بدی چشم انتظار نبی را براه وی *** خدایش بامر دین همی بود منتظر

***

ابو طالبش چو دید دل و دیده شاد شد *** چو دیدش رسول حق بعزم جهاد شد

مباهات خاندان زیاد از زیاد شد *** بروی زمانه باز در عدل و داد شد

ص: 137

ملال و فسردگی نبی را زیاد شد *** همی جشن مولدش بعرش انعقاد شد

که حق را پسر نبود علی خانه زاد شد *** که در خانه زادی است علی فرد منحصر

***

امير فلك سرير علی گوهر وجود *** على قطب دایره على محور وجود

سموات سبع را على اختر وجود *** على مركز حيات على مصدر وجود

على مرجع عموم على مفخر وجود *** على صاحب اختیار بسرتاسر وجود

على باء بسمله بسر دفتر وجود *** که در نقطه اش بود هزاران هزار سر

***

علی گوهر صفا على جوهر يقين *** علی شیر کردگار علی شهسوار دین

على روح ما سوا على جان ماء وطين *** على علم را اساس على عدل را قرین

على عرش را شكوه على فرش را مكين *** على قاسم جنان على حافظ جنين

ص: 138

على شرط نعبد على رسم نستعين *** علی مرد عدل و داد علی فرد مقتدر

***

علوم جهانیان شعاعی ز علم اوست *** که او مغز دانش است علوم زمانه پوست

بشر طفل مکتبش چه دشمن بود چه دوست *** بیانش معانی است ز بس منطقش نکوست

ز بستان لطف اوست گلی را که رنگ و بوست *** ز بحر کمال او روان صد هزار جوست

ز هر علم و هر هنر کز او بحث و گفتگوست *** علی هست مطلع على علی هست مبتکر

***

پی نظم روزگار برای رواج دین *** خراطيم خصم را زد او تیغ آتشین

گرا کاخ کفر را نمی کوفت بر زمین *** نه مومن وجود داشت نه یک تن بدی امین

بشر بد اسیر جهل عدو بد بحق ظنين *** هم آتش زد او بكفر هم آورد او يقين

از آن عزم مستقيم ملك گفتش آفرین *** که زد تیغ منحنى باعناق منكسر

ص: 139

بنازم بذو الفقار که چون سر زد از غلاف *** هیولای سر کشی نهادی بخاك ناف

اگر عمرو مرحبی به پیشش زدند لاف *** همه سر نگون شدند بيك ضربه در مصاف

همان ذو الفقار بود که شد حل اختلاف *** میان موحدين هم او او داد ائتلاف

هم او از زمین بکند بن و بيخ اعتساف *** به آئین حق علی نصیر است و منتصر

***

کمیتش شراره خوار حسامش شراره بیز *** یکی صرصری است سخت یکی برق و شعله خیز

يكى پيك انقلاب یکی هول رستخیز *** یکی گیرد از بدن سر حضم بی تمیز

یکی پیکر عدو کند نرم و ریز ریز *** نه مرحب دل فرار نه عمروش ره گریز

چه عمر و چه مرحبی که با تیغ شعله ریز *** فتادند بر زمین چو آن نخل منقعر

على هادى طريق علی پیر شیخ و شاب *** على میر كائنات على مالك الرقاب

ص: 140

على معنى كتب على حاصل كتاب *** علی راز دان غيب على پاك و مستطاب

علی نور بخش ماه علی چشم آفتاب *** على جنت و صراط علی دفتر و حساب

على منتخب و جود علی زبده تر جناب *** على شاه مستقل على ماه مستقر

***

سرایش بهشت عدن تحصن در او نجات *** که آن جا بود دفین همه مظهر صفات

رواقش حریم امن شمیمی از او حیات *** وز آن آستان دهند بدرماندگان برات

که محتاج آن درند شش ارکان و شش جهات *** خصالش ستوده حق بآيات بينات

بود کاخ شرع را از آن پایگه ثبات *** شود رحمت خدای از آن خانه منتشر

***

شد از یمن مدفنش نجف كعبه مراد *** بشر را بگردن است از او طوق انقیاد

که علم و کمال و فضل كرامات و اجتهاد *** اصول و فروع دین دگر مبدأ و معاد

ص: 141

مبادی شرع و عقل مبانی عدل و داد *** ریاضات و کف نفس جوانمردی و وداد

ز آثار قبر اوست که آن هادی عباد *** به نشر معارف است بسی جاهد و مصر

***

قضا بنده درش که در اختیار اوست *** قدر نیز چاکرش که فرمان گذار اوست

قلم را فضیلتی است که دفتر نگار اوست *** مدینه است شهر عشق که شهر و دیار اوست

نجف عرش اعظم است که آن جا مزار اوست *** بشر مهمان اوست جهان ریزه خوار اوست

کرم در سرشت اوست کرامت شعار اوست *** که ریزند از کفش چو باران منهمر

***

غلامی او شرف ثنا خوانیش مقام *** عزیز است هر که هست بدرگاه او غلام

بنامش زند فلك کوس صبح و شام *** درودش شود نثار ز فوج ملك مدام

هم او باء افتتاح هم اوسین اختتام *** جهان و جهانیان دور دشت و کوه و بام

ص: 142

سموات و جن و انس زمین و زمان تمام *** بشاهیش معترف بمولائيش مقر

***

به نعتش بیان قصير بوصفش خجل قلم *** ازین مبحث خطیر زبان در کشید دم

درین راه بیکران دگر خسته شد قدم *** پر است از مدیحه اش کتاب همه امم

چه ابیات در ثناش عرب گفت و هم عجم *** کم است آن چه گفته اند همه بی زیاد و کم

جهان گر ثنا کنند بود قطره نزدیم *** ز تحرير ما رقم ز تفصيل ما ذكر

***

شها در مدار عمر شود شمس را گاه *** مرا سر بسر عمل خطا هست و اشتباه

نظر کن ز مکرمت باين عبد رو سیاه *** که باشد ولای تو در آن ورطه عذر خواه

من از کرده منفعل تو درحشر پادشاه *** دم مرگ باشد همی دیدگان براه

که چون تشنه گان وصل کنم بر رخت نگاه *** که لطف و کرم ترا شعاری است مستمر

ص: 143

مسمط در وصف شب میلاد ولایت بنیاد حضرت شاه مردان مولای متقیان امیر المومنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام)

امشب که چهر آسمان دارد صفای دیگری *** آورده با خود قرص مه الحق نکو تر منظری

تنها نه مه را آمده است رخسار روح افزاتری *** این تابناکی امشب است در عارض هر اختری

باز است بر روی جهان از مبدا رحمت دری *** ذوقی بود در هر دلی شوقی بود بر هر سری

اندر هوا آمیخته مشکی عبیری عنبری *** ریزد سرور از هر جهت خیزد نشاط از هر طرف

***

رخش مسرت زیر ران امشب بچالاکی بود *** تیغ طرب بر جان غم در حال سفاکی بود

هر جاروی هر جا شوی حرف از طرب ناکی بود *** امشب ممکن باور که کس از روز خود شاکی بود

گر گوش جانت را رهی در سیر افلاکی بود *** بشنو که عشرت بیشتر از عالم خاکی بود

ص: 144

از حالت افلاکیان احوال من حاکی بود *** کاندر نشاط استاده اند خیل ملايك صف بصف

***

در تن نمی گنجد روان از عشرت و شادی دمی *** گوئی نهانی دلبری معجز لبى عيسى دمی

از نو روانی می دمد در قالب هر آدمی *** وز لعل دلکش می نهد بر زخم دل ها مرهمی

یا غیر ازین عالم خدا کرده است خلقت عالمی *** پر نعمتی پر وسعتی باغی بهشتی خرمی

کآن جا نیابی خسته ای افسرده رنج و غمی *** یا ناله ای یا حسرتی یا آه و آوخ یا اسف

***

برگرد مه ریزش کنان ابری تفرج خير بين *** عقدی ز مروارید تر برگردنش آویز بین

بوی بهارستان او در باغ عنبر بیز بين *** مه در دلش چون گوی زر اندر کف پرویز بین

رفتار شیرین سیر او چون سرعت شبدیز بین *** چون بارگاه خسروی بویش عبیر آمیز بین

ص: 145

جامش زمی لب ریز بین رنگش نشاط انگیز بین *** دریای فیض و رحمت است کآرد بلب هر لحظه کف

***

من خود ندانم کیستم هشیار یا دیوانه ام *** گشته است جنت مسکنم باغی بود ویروانه ام

در مسجدم یا صومعه در دیر یا بتخانه ام *** خورشیدی از هر روزنی تابیده در کاشانه ام

من کز گدائی کمترم بر مسندی شاهانه ام *** با دل بری هم صحبتم كاو شمع و من پروانه ام

هر دم ز زلف و خال خود آرد بدام و دانه ام *** وزيك تبسم مي برد عقلم ز سر هوشم ز کف

***

گاهی خیالات درون سیر جهانم می دهد *** گاهی تماشای برون طبعی روانم می دهد

و آن طبع سحر آسای من سحر بیانم می دهد *** گه پیر روشن منظری خود را نشانم می دهد

حرفی ز فردا می زند ذوق بجانم می دهد *** تبريك عيد و تهنیت اندر زبانم می دهد

گه هاتفی بر جان ندا از آسمانم می دهد *** شد عبد مولود علی شیر خدا شاه نجف

ص: 146

فردا زمین غوغا شود تا آسمان هفتمین *** از بس كه از اوج فلك آيد ملك سوى زمين

بر دست هر يك دسته گل منشور سبز اندر جبین *** آن دسته گل ها چیده اند از باغ رب العالمین

منشور سبز آورده اند عیدی برای مسلمین *** بر هر ورق بنوشته است با خط روشن این چنین

بشری که آمد در وجود مولا امیرالمومنین *** میر عرب فحز عجم معجز نمای لو کشف

***

چون صبح فردا آفتاب از کوه بطحا سر زند *** روح القدس بهر خبر الله اكبر بر زند

اول حصار کعبه را پیراهن دیگر زند *** و آن گه درون خانه را آئین زیباتر زند

لوحي بشكل یا علی بر بام و بر سردر زند *** نقشی برای جای پا بر دوش پیغمبر زند

بر مشركان چشمك زند لبخند بر خیبر زند *** یعنی رسید آن کوه کزو نسل عدو گردد تلف

ص: 147

فاطمه بنت اسد

بانوی آفاق آن که داشت پوشیده از تقوا حسد *** دور از جناب عفتش دست بدو چشم حسد

تبت یدا اعدا شرا بسته بخیل من مسد *** دارد ز قرب و منزلت در آسمان سهم و رسد

آن سان که در تعریف او دست تفکر نا رسد *** چون آفتاب آن شیر زن افتاده در برج اسد

هم شیر حق را حامله هم نام او بنت اسد *** دُرّ ولایت را بُدی این نازنین گوهر صدف

***

روزی که باعجز و نیاز بر طوف مسجد زد قدم *** دریافت بر خود حضرتش از درد زائیدن الم

می جست از فرط حیا خلوت سرائی محترم *** در بارگاه کبریا بر داشت دستی لا جرم

چون لایق شأنش نبود زایش گهی غیر از حرم *** آمد ندای ادخلی او را ز حی ذوالکرم

ص: 148

یعنی تو غیر از مریمی بازا و زین درگه مرم *** خاص تو و فرزند تست رکن و مقام و مزد لف

***

این خانه را باید خدا یک روز معماری کند *** آدم بنایش بر نهد نوحش پرستاری کند

وانگه خلیلش با پسر تا سقف حجاری کند *** آن يك در و بامش نهد و آن نقش و گچ کاری کند

هر يك ز آباء رسول پس خانه سالاری کند *** کامروز اندر خانه اش يك ميهمان داری کند

وز این گرامی میهمان امری عجب جاری کند *** پس نقشه های ما سلف بد بهر این زیبا خلف

***

چون دید صاحبخانه را از میهمان اکراه نه *** شد با اجارت در درون آن جا که کسرا راه نه

جز هییت یزدان کسی دربان آن در گاه نه *** غیر از عنایات خدا با او کسی همراه نه

وز آن پذیرائی کسی غیر از خدا آگاه نه *** حرفی در آن محرم سرا جزباء بسم الله نه

جز طفلك تسبیح خوان هم صحبتش دلخواه نه *** آن میزبان این میهمان نازم باین مجد و شرف

ص: 149

چون آرمید آن میهمان باب حرم مسدود شد *** آثار هر نامحرمی هرجا که بد نابود شد

بر عقل و وهم و چشم و جان ره بسته و مسدود شد *** از بس جهان شد بی صدا گفتی جهان مفقود شد

هرخوان که میهمان خواستی با لطف حق موجود شد *** پس نور باران دامنش ز انوار آن مولود شد

مولود او مشهود شد میلاد او مسعود شد *** از شرم خود شد منکسف وز بیم شد مه در خسف

***

تا خانه زاد کبریا بنهاد اندر خانه پا *** هم بیت و هم رکن و مقام هم مروه هم کوه صفا

هم دامن بنت اسد هم چاه زمزم هم منی *** شد قبله اهل زمین شد بر تر از هفتم سما

معنای تکبیر آشکار شد از حریم کبریا *** هم خانه زاد است این پسر هم خانه هم خانه خدا

کامروز والا مقدمش شد فخر این عالی سرا *** زین خانه زاد آمد قلم در وصف و در تحریر جف

***

غوغا شد از میلاد او کس دیده مولودی چنین *** شد تازه سیر آسمان جنبش در آمد بر زمین

ص: 150

تلخی برفت از آب و گل شهد و شکر شد ماء و طين *** گفت آسمان هفتمین کآمد امام اولین

کاسد بشد كالاى شك شد گرم باز ار یقین *** كان معنى حق اليقن از کعبه بنمودی جبین

شد بیرق احمد بلند برنده شد شمشير دين *** اوضاع شد وضعی دگر از ما وقع تا ما وقت

***

در عفیف پاك جان ماه زمين مهر زمان *** مام على بنت اسد كان شرف شاه زنان

در منتهای عافیت در مرکز امن و امان *** در مخزن اسرار حق بنهاد آن بارگران

هم دایه هم مادر شدی بر خانه زاد میزبان *** بعد از سه روز آمد برون می رفت شکرش برزبان

شاه ولایت در کفش چو ز ماه بر سر و روان *** حور از جلو غلمان ز پی می ریخت گل می کوفت دف

***

چشم زمین و آسمان بر روی طفلش وا شدى *** گوئی تنی بی جان بدی کز دیدنش احیا شدی

بر احترامش آفتاب سر تا قدم بر پا شدی *** در آفرینش هر چه هست نهضت شدی غوغا شدی

ص: 151

ابلیس و دیو و اهر من ترسان شدی رسوا شدی *** بعد هزاران قرن ها راز نهان افشا شدی

از طفل نوزادی عجب راز کهن پیدا شدی *** بهر تماشای علی سرها در آمد از غرف

***

می رفت و می آمد در و داز کوی و بام و بر زنش *** گشتی ز حل آئینه اش بودی عطارد دف زنش

خوبان جنت بنده وار پروانه پیرامنش *** آن يك كشيده معجرش و آن يك گرفته دامنش

گوید یکی با دیگری بگزار یک دم بامنش *** تا همتی گیرم مگر از بچه شیر افکنش

یا پودی از قنداقه اش یا تاری از پیراهنش *** با خود برم سوی بهشت جای هدایا و تحف

***

این کوکب عالم فروز خود از چه مشرق سر زده *** كاو هاله ای از باختر تا دامن خاور زده

و آن هاله از تا بندگی صد طعنه بر اختر زده *** آیا که بد مشاطه اش کاو شانه اش بر سر زده

کاینسان جهان را نکهتش يك سر بمشك تر زده *** این طایر قدسی خرام خود در چه اوجی پر زده

ص: 152

آیا که بر قنداقه اش چندین زرو زیور زده *** این طفل الفت را چرا با هر دلی شد مؤتلف

***

از صیت شاهنشاهیش آن دم جهان آگاه شد *** کاندر كف بنت اسد ظاهر ز باب الله شد

با جلوه حق از حرم پیدا شد و در راه شد *** کوه اربدی در راه او كوچك چو پر کاه شد

از شرم او هر یوسفی پنهان بقعر چاه شد *** خورشید رویش آینه پیش عذار ماه شد

با صد جلال و منزلت وارد بمنزلگاه شد *** در جبهه بوطالبش پیدا شد آثار شعف

***

چون دید دیدارش پدر رخشنده شد چون قرص خور *** فرمود تا بر صدقه اش کردند قربانی شتر

کردی نثار موی او هم سیم و زر هم لعل و در *** درماندگان را داد او اسباب عيش وخواب وخور

القصه شد روی زمین از صیت این مولود پر *** شمشیر دین ز آن روز شد خصم افکن و پولاد بر

شد تلخ ازو عيش عدو حق است او الحق مر *** کافر ز بیمش برد سر صبح محشر در سجف

ص: 153

آمد طرفدار بشر آمد نگهدار جهان *** آمد خدیو عدل و داد با پرچم امن و امان

آمد معانی و حکم آمد خداوند بیان *** آمد ولی کردگار آمد امام انس و جان

آمد صفای اهل دل آمد فروغ چشم و جان *** شد رسم تحلیفی ادا بین زمین و آسمان

تا کجروی یک سو نهد نیکی کند با راستان *** نام على شرط يمين عنوان او رسم حلف

***

چون دید شاه انبیا هم روی او هم موی او *** لبخند زد بر روی او اورد دستی سوی او

می گشت بازویش قوی می دید چون بازوی او *** می داد دلجوئی بخود از نرگس دلجوی او

بران شدی شمشیر او می دید چون ابروی او *** گفتی که ایامی قدیم بوده است در پهلوی او

کامروز بعد از سال ها دیده است از نو روی او *** بوسیدیش بوئیدیش بر یاد عهد ما سلف

طفلی که در ذکر و دعا روز الست این کاره شد *** امروز از قنداقه هم دستش برون یک باره شد

ص: 154

این است دست حق کز اوچون موم سنگ خاره شد *** از نیروی سر پنجه اش قنداق محکم پاره شد

دستی که چون گرم جدال با مرحب مكاه شد *** خیبر از او در لرزه شد در پیش او بیچاره شد

خلق زمین و آسمان آن دست را نظاره شد *** دستی که می شستی بدو از چهره ایمان کلف

***

طفلى كه كوچك پیش او میدان آفاق آمدی *** جولان که جان و تنش کی مهد و قنداق آمدی

بدرید اگر قنداقه را طاقتش طاق آمدی *** از بهر درگاه خدا آن دست مشتاق آمدی

در خود فرو رفتی گهی در سیر اعماق آمدی *** وز روز طفلی حیرتش در صنع خلاق آمدی

هر چند خود هر نکته را مفهوم و مصداق آمدی *** بگشود در طفلی زبان با خود بقول من عرف

***

ای در عبودیت دلت آئینه ذات آمده *** اسرار نا معلوم را آن سینه مرآت آمده

قرآن بوصف یا علی امثال و آیات آمده *** جود و سخایت در کتاب ارض و سموات آمده

ص: 155

تشبیه جسم و جان تو مصباح و مشکوة آمده *** در ذاتت ای انسان کل عقل بشر مات آمده

حب ترا هر مجرمی جبران مافات آمده *** قلب موحد را بود جای ولایت در شغف

شاهنشها قرآن توئی منطق توئی معنا توئی *** والی توئی عالی توئی اعلا توئی والا توئی

امروز را مالك توئی مختار در فردا توئی *** هم لافتی الا على هم لا و هم الا توئی

دانش توئی بینش توئی دانا توئی بینا توئی *** فرمانده مطلق توئی بالای هر بالا توئی

عالم توئی عارف توئی پنهان توئی پیدا توئی *** از خلقت عالم توئی ایزد تعالی را هدف

***

خوانده است مادر حیدرت بستوده حق وجه الهت *** داند فرشته مرشدت خواند بشر شاهنشهت

چاکر ملايك بر درت عالم غلام درگهت *** ذکر جهان نعت رخت چشم کسان خاك رهت

ثبت است علم ایزدی بر لوح قلب آگهت *** مهر جهان تاب آینه در پیش رخسار مهت

ص: 156

يعقوب چشم اندر رهت یوسف اسیر اندر چهت *** ای انبیا روز جزا در سایه تو مكتنف

***

سلطان قدر و قدرتت گر بار که بیرون زند *** صدها قفا از معدلت بر گردن گردون زند

ور آتش قهرت شود در کوه و در هامون زند *** سیحون همه دودی شود آتش سر از جیحون زند

ور نیمه شب اردوی تو در آسمان شبخون زند *** تا صبح نسر طایرش از بیم پر در خون زند

با چون تو ذی قدرت کسی کوس عداوت چون زند *** جز آن که نشناسد ز جهل گاهی الف را از علف

***

ای آن که با مهرت شود خار مغیلان رشک گل *** در بر و بحر و آسمان معمار حکمت بسته پل

عفریت ظلم وجود را عدلت بغل بسته بغل *** انا هديناه السبیل از تست مقصد نی سبل

مقصود از انزال کتب منظور از ارسال رسل *** خواهم قدم بر تر نهم در وصفت ای مولای کل

سد است عقل نارسا در ده بقول لا تقل *** لیکن مرا عشقت کند گویا بگفت لا تخف

ص: 157

جائی که قرآن مجید ناطق بود در شان تو *** من کیستم تا بشمرم اوصاف بی پایان تو

گاهی که با شرمندگی باشم مدیحت خوان تو *** بخشی توام نطق و بیان این نیز هست احسان تو

جز این نباشد دعویم شاها بحق جان تو *** من شرمسارم از گنه دست من و دامان تو

خوان شفاعت مر تر است ما عاصیان مهمان تو *** زد سوز عصیان شمس را در دل شور در سینه نف

***

من شمسم و تاريك دل نور تو کود ارشاد من *** مداح ذاتت بوده اند آباء من اجداد من

نبود سوای مدحتت اذکار من او را دمن *** هر نکته غیر از یاد تو خواهم رود از یاد من

اعطا کن ای شاها فروغ بر طبع گوهر زاد من *** خواهم بفریادم رسی چون بشنوی فریاد من

امیدوارم کز کرم شاها بگیری داد من *** ز آنان که از پستی تمیزند هند گوهر از خزف

ص: 158

قصیده مسمط در وصف ذات قدوسی صفات شاه مردان امیرمومنان حضرت علی ابن ابیطالب (علیه السلام)

هله مژده ده که سپاه گل زده خیمه در چمن و دمن *** وزش هوا شده رشك بچنین روش صبا نفس ختن

شده دشت و دامنه دلربا ز پرنده سوسن و یاسمن *** دم صبح غنچه بسته را بگشوده کام و لب و دهن

زده بوسه باد سحر گهی بعذار لادن و نسترن *** شده غنچه تازه عروس گل شده مرغ مطرب و چنگ زن

ز غریو و شورش بلبلان شده در حریم گل انجمن *** همگی بوصف جمال گل زده عاشقانه دم از سخن

چو هجوم حلقه عاشقان بدر سرای تو یا علی

***

نفحات زنده فر و دین نغمات خوش خبر سحر *** حملات رعد و سکوت شب رشحات شاخه بارور

ص: 159

چه گلی که تازه زده است سر چه گلی که خفته بپرده در *** جلوات سوری و ارغوان قطرات شبنم چون گهر

سر زلف سنبل مشکبو رخ زرد نرگس و جام زر *** شيم بنفشه عنبرین لب لعل لاله سیم بر

گل زرد و اطلس و ضیمران که دمیده از شجر و حجر *** پی کسب را بحه جنان كه شوند رشك عبير تر

زده بوسه اینهمه يك بيك سر جای پای تو یا علی

***

ز بیان طوطی قند خا که زبان گشوده بذکر هو *** ز نواى كبك دری که او همه دم زند زنی گلو

ز سرود صلصل و فاخته بمیان سرو و کنار جو *** ز خروس صبح و ز مرغ شیز سخن سر از ترانه گو

ز خروش بلبل خوش نوا که بروی گل شده رو برو *** ز پیام رحمت ایزدی که کند ز دل شده جستجو

ز کبوتران خدای خوان ز نماز مردم نيك خو *** همه تا محافل اهل دل که نشسته اند بذکر او

ز کنار و گوشه این جهان شده هم صدای تو یا علی

***

فلق و سپیده و صبحدم افق مشعشع بيكران *** گل و سبزه باغ و بها رومه چمن و طراوت و بوستان

ص: 160

ختن وصبا عدن و هوا يمن و عقیق و جبال و كان *** مغ و مغبچه خم و جام می نی و نغمه چنگی و نغمه خوان

شجر و حجر همه خشك و تر همه زمین همه زمان *** سپه شب وصف کو کب و زن و مرد قاطبه جهان

چه رجال عارف زنده دل چه گروه عالم نکته دان *** چه بشر بدائره زمین چه ملك بقبه آسمان

شده اند عاشق و جان فدا همه در لقای تو یا علی

***

نه گزاف گفته ام این سخن که عزیز کون و مکان توئی *** نه خطاست گفته نغز من که جهان چو پیکر و جان توئی

ثمر درخت بقا توئی شجر همیشه جوان توئی *** بریاض دانش و معرفت گل تازه سرو روان توئی

على اسم اعظم و مظهرش بهزار نام و نشان توئی *** دم روح بخش صبا توئى نمك زمين و زمان توئی

چه زبان ثنای تو بشمرد که بکام دهر زبان توئی *** چه بیان مدیح ترا سزد که خدای نطق و بیان توئی

بخدا که آمده منفعل قلم از ثنای تو يا على

***

تو امان عالم و آدمی تو امین سر محمدی *** تو طلوع جلوه اولی تو مکین مسند سرمدی

ص: 161

تو سر ملوك ممالکی تو ممجدی و مسددی *** تو ز شك و ريب منزهی که تو جوهری و مجردی

تو عزیز و زبده مردمی تو مجللی و سرآمدی *** تو مفخمی و معظمی تو مظفری و مؤیدی

تو بلیغ منبر و خطبه ای تو اساس معبد و مسجدی *** تو بباء بسمله نقطه ای تو حروف و معنی ابجدی

چه شهى بود كه بملك خود نبود گدای تو يا على

***

تو ولید قبله و کعبه ای تو بشرع قبله نماستی *** تو مطاف مروه و زمزمی تو مقامی تو مناستی

تو محیط و مرکز وحدتی تو خبیر ارض و سماستی *** تو رئیس مکتب دانشی تو شفیع هر دو سراستی

تو امیر جبهه و لشکری تو نصیر دین خداستی *** علم شریعت احمدی از حمایت تو بپاستی

تو رکيب مرکب شوکتی تو خواص آب بقاستی *** تو جهان همت و بخششی تو مثل بجود و سخاستی

که کند کریمه انما سخن از سخای تو یا علی

***

بصفات و ذات و کمال حق تو معرفی و معرفی *** بحضور حضرت کبریا تو مقربی و مشرفی

ص: 162

بشروع شرع محمدی تو مبلغی و موظفی *** بجهاد اول مسلمین تو امیر لشکر و سر صفی

تو پیام عشقی و ذوق جان توز لطف جاذبه الطفى *** برکاب دلدل رهروت نه براق ماند و نه رفرفی

كلمات محکم وحی را توحفيظ و منشى و مصحفى

بصف نماز موحدین تو مکبری و تو هاتفی

که هنوز در دو جهان طنین فکند صدای تو یا علی

***

پدر حسین و حسن توئی که تو کان حسینی و احسنی *** شب تار اهل نیاز را تو همان ستاره روشنی

تو بلای مردم کافری تو دوای ملت مؤمنی *** بفقیر همدم و مونسى بغريب ملجأ و مأمنى

به یتیم گمشده مشفقی به اسیر مانده فروتنی *** بخسان ظالم خیره سر تو همیشه بد دل و دشمنی

تو وجود پاک مقدسی تو خجسته جامه و دامنی *** چو نماند در صف مشرکین زدم حسام تو دم زنی

زده حق كتيبه لافتی بسر لوای تو یا علی

***

افق کمال ترا همی شده نه رواق ستاره ای

بکنار بحر فضائلت صفحات علم کناره ای

ص: 163

بسر قوائم مسجدت مه و آفتاب مناره ای *** سخنان رمز کتاب حق ز مکارم تو اشاره ای

زده ذوالفقار کجت شرر بمخالفین از شراره ای *** تو بدرد جامعه داروئی تو بحال قاطبه چاره ای

بنمای رخ که جهانیان بکنند در تو نظاره ای *** که بود مظاهر حسن حق رخ حق نمای تو یا علی

***

تو بصیر کل زمانه ای تو علیم سابق و لا حقی *** تو امام كل مغاربی تو شموس كل مشارقی

همه صوامع قد سرا تو چراغ و شمع سرادقی *** تو رقیمه ای ز بدایعی تو کتیبه ای ز حقایقی

تو ولی مطلق بر حقی تو امیر کل خلایقی *** تو سفینه ای ز عجایبی تو صحیفه ای ز دقایقی

تو کتاب حکمت و منطقی تو زمام دار مناطقی *** ز خدا مدیحه ترا سزد که تو قابلی و تو لایقی

همه جا بیان خصائلت شده از خدای تو یا علی

***

بقبال حادثه جهان تو جهان حوصله آمدی *** ز اوان کودکی آشنا به بیان مسئله آمدی

ص: 164

به نبی نیامده با خبر از کتاب منزله آمدی *** ز میان این همه کاروان تو امیر قافله آمدی

سر سروران و دلاوران بصف مقاتله آمدی *** بعلوم مخفیه مطلع ز نکات مشکله آمدی

بسليل پاك خليل حق تو رئیس سلسله آمدی *** تو بقول انفسنا همی غرض از مباهله آمدی

شده هر تجمع و مجمعی همه از برای تو یا علی

***

تو سحاب رحمت واسعی تو شهاب روشن اعظمی *** پدر اعمه بر حقی پسر مکرم آدمی

بسما قرین فرشته ای بغزا مثابه ضیغمی *** بجراحت دل سالکان تو دو او دارو مرهمی

بمثل تو تاج ولایتی بسر پیمبر خاتمی *** بحساب ناظر دفتری بکتاب آیت محکمی

تو کلیم طور تجلئی تو شفای عیسی مریمی *** ز مقدمین و مؤخرین بمقام و رتبه مقدمی

همه سر نهاده بچاکری بر کبریای تو یا علی

***

تب و تاب و سوز درون تو همه شب بشوق جمال حق *** اثری نهاده بما سوا شرری فتاده بنه طبق

ص: 165

بشدی بجذبه چنان فرو که شدی چو پیکر بی رمق *** شده سنگ خاره شب سیه ز دعای گرم تو محترق

نه بآب چشم تو شسته شد ز گناه شیعه ورق ورق *** كه خدا بحرمت اشك تو گذرد ز مردم ما سبق

چو تو باخدای احد کسی سخنی نگفته بدین نسق *** مه و آفتاب و ستارگان فلك و ملك شفق و فلق

همه مستمع همه بي صدا بشب دعای تو یا علی

***

تو شهیر نشأه اولی تو مدیر عالم آخری *** بمقدرات عباد حق تو وکیل و حاکم و داوری

تو امام اول شیعه ای تو وزیر و سحر پیمبری *** تو چو خانه زاد خدا شدی ز نژاد از همه برتری

تو ز زهره ازهر و انوری به بتول همسر و شوهری *** بقريش سید و مفخری بتمام سلسله سرودی

تو روان روشن خلقتی تو حیات خضر و سکندری *** تو نگاه دار نبوتی برسول جای برادری

سزد ار شود سر و جان فدا بره بقای تو یا علی

***

رخ تست آینه جهان که سکندرش شده مشتری *** کف تست جام جهان نما که بجم نموده برابری

ص: 166

زده اقتدار تو طعنه ها بشکوه و شوکت قیصری *** زده خسروان و سر آوران بدر تو حلقه چاکری

سر سروران .بدر تو خم که تر است بر همه سروری *** پدرت خلیل خدا اگر بشکست آن بت آذری

زده او به پیکر بی رمق تو زدی بمرحب خیبری *** که کسی نبوده حریف او که نبوده شوخی و سرسری

بفتوح جبهه دلاوری نبود سوای تو یا علی

***

دل و جان فدای گذر گهی که در آن فتاده عبور تو *** شده کعبه قبله مسلمین که بود محل ظهور تو

قمر و ز حل شده مقتبس ز شعاع پرتو نور تو *** چه خوش آن قلندر عاشقی که سپرده جان بحضور تو

بجفا گران زده آتشی حملات طبع غيور تو *** به یهودیان شده اژدها فرس دلیر جسور تو

ره هشت خلد برین بود ز رواق پر ز سرور تو *** چو بود خزانه جود حق دل پاک باز صبور تو

کرم خدا شده منعکس ز کف عطای تو یا علی

***

به ثبوت علم و کمال حق تو همان عدل دلائلی

بصفات بارز انبیا تو همان نمونه کاملی

ص: 167

عرب و عجم بتو متکی که تو پادشاه قبائلی *** تو مدیر مدرس عفتی تو دبیر نشر فضائلی

توشه ستوده محامدی تومه خجسته خصائلی *** تو بخلق قبله حاجتی تو مراد و مطلب سائلی

تو درخت مهر و مودتی تو فرشته روی و شمائلی *** تو ز هر حکایتی آگهی که تو اولی و تو آخری

شده علم و عدل و عمل قبا بقد رسای تو يا على

***

جبروت عالم قدس را تو جلال و زینت و زیوری *** ملکوت حامل عرش را تو فروغ عقلی و شهیری

بسماویان و مقربان تو دلیل راهی و رهبری *** بسران کشور و مملکت تو بزرگ و قائد و سروری

تو دلاوری و تو صفدری تو مفسری و سخنوری *** به نجات غرقه بحرغم تو طناب و کشتی و لنگری

بقيام عيد غدير خم دست و دوش پیمبری *** ز بیان خطبه آتشین تو مراد ناطق و منبری

که در آن میانه بیان شود سخن از ولای تو یا علی

***

ز میان مجمع کاروان چو خود از میانه اختران *** تو شدی گزیده و منتخب بمقام و رتبه زدیگران

ص: 168

بفراز عرشه منبری بجهاز و محمل اشتران *** سر دست و پنجه مصطفی تو شدی سرهمه سروران

زن و مرد و پیر و جوان همه ناطقان همه شاعران *** فصحا همه، بلغا همه، همه عارفان و سخنوران

چه کسی که شد بتو جان فدا چه کسی که شد بتو سرگران *** همه گفته یک سره تهنیت بتو و بختم پیمبران

زده بوسه این همه يك بيك بكف صفاى تو يا على

***

تو همان شهی که ولایتت بخدای متصل است و بس *** ز ازل فروغ محبتت بقلوب اهل دل است و بس

دل اگر ز حب تو شد تهی نه دل است آب و گل است و بس *** بجز از مرام مقدست همه نقشه مضمحل است و بس

بخدا که خصم تو در جز از خدای خود خجل است و بس *** ز تو هر که قطع و لا کند زمقام منفصل است و بس

زره تو هر که خطا رود بصراط منفعل است و بس *** بشفاعت تو نجات ما ز عذاب محتمل است و بس

چه خوش آن که در همه موقفی بود آشنای تو یاعلی

***

بسرادقات جلال حق تو امین و محرم در گهی

بسراغ چشمه زندگی تو بخضر رهبر و همرهی

ص: 169

تو بآسمان بقا مهی تو بملك فقر و فنا شهى *** همه جا بطی طریق حق تو دلیل راه که و مهی

بسلوك مسلك عارفان تو ز هفت منزلش آگهی *** بطريقت از همه اعرفی بشریعت از همه افقهی

نه به تابش تو بود خودی نه بعارض تو بود مهی *** تو برتبه فوق مراتبی تو عفیفی و تو منزهی

سرو جان اهل و لا بكف همه در هوای تو یا علی

***

ضربات بازوی قدرتت همه سخت و محکم و آهنین *** كلمات نغز مواعظت همه آتشین همه دلنشین

زده خاك بيرق بر تری بفراز گنبد هفتمین *** که نهاده پای تو منتی زعبور تو بسر زمین

دل و چشم عاشق حق بود بره وصال تو راه بین *** نفست شمیمه فیض رب که روان دمد بتن جنین

تو بخلق عید مبارکی کرم تو عیدی مسلمین *** به نثار عید غدیر تو ز خدای احسن و آفرین

که بغیر مدح و ثنای حق نبود سزای تو یا علی

***

ید علم لم يزل از ازل چو بلوح و صفحه قلم زده *** خط اول از پی میمنت بولایت تو رقم زده

ص: 170

بشعار نام تو دست حق بسر زمانه علم زده *** عرب از وجود تو پرچمش بسر دیار عجم زده

به پناه قدرت و شوکت بسپاه قیصر و جم زده *** شده خلد جای محب تو که دمی زحب تو دم زده

سر دوش خاتم انبیا چه کسی بجز تو قدم زده *** نبود عجب که مقام حق بدهند جای تو یا علی

***

بکجا بروز غدیر خم که امیر اهل ولا شدی *** خلف و خلیفه مصطفی ز نزول امر خدا شدی

تو ولی سر خدا بدی که بخلق چهره نما شدی *** بخدا و خلق و پیمبرش تو ولی شدی و بجا شدی

بفراز دوش نبی شدی ز زمین بفوق سما شدی *** سر دست خاتم انبیا تو نگین قدر و بها شدی

بجز از نبوت خاص او چه بود بهای تو یا علی

***

چو خدا برای مدیحه ات بکسی زبان و بیان دهد *** سمت مدیحه سرائیت بخدا اگر بجهان دهد

نه بدستگاه سکندری نه بتاج و تخت کیان دهد *** نه بعیش و نوش ابد دهد نه بهشت باغ جنان دهد

ص: 171

ملك آرزو بودش همی که خداش طبع روان دهد *** که چو من بذکر مناقبت شب و روز داد بیان دهد

چه خوش آن که عاشق روی تو بگه وصال تو جان دهد *** که خدا ز هول مواقفش بشفاعت تو امان دهد

من و عشق تربت اطهرت من و اتکای تو یا علی

***

منم آن سگی که ز سفره ات خودم استخوانی و شاکرم *** که سگ معلم درگهم که رهین منت حیدرم

چو مراست پیشه ثنای تو همه وقت شادم و ذاکرم *** ز شعاع نور مدایحت بزمانه شمسم و انورم

منم آن که بار گناه من شده کوه وخم شده پیکرم *** سیه است نامه من ولی نشود بجان تو باورم

که خدا بسوزدم از گنه چو ترا محبم و چاکرم *** و گرم نبخشد و افکند بجزای کرده در آذرم

شود آن شراره چو گلشنی بسخن سرای تو یا علی

ص: 172

قصیده در نصیحت بجوانان منحرف و گریز بداستان غدیر خم و نصب حضرت شاه ولایت بمقام خلافت و ولایت و نعت آن جناب ارواحنا له الفدا و عليه السلام

جوانا تا که داری پای سیر و دیده بینا *** چشم دل حقایق بین براه حق بشو پویا

ز عقل و علم و دين دم زن دم از مکر و دغل کم زن *** بیام عشق پرچم زن بهل صورت بجو معنا

ز کثرت سوی وحدت شو جدا از این دوئیت شو *** دمی با دل بخلوت شو که جان را بنگری مجلا

گهر را از خزف بشناس و چاه از راه و خار از گل *** ملک را ز اهرمن شاه از گدا کرباس از دیبا

ز کاخ عشق درگه جو بکوی عارفان ده جو *** چو سلاك دل آگه جو رهی در ملك استغنا

بخود بازآ گه و بی گه میاور سر بهر درگه *** که شیطانت برد از ره کند اهریمنت اغوا

ص: 173

برون از نفس سرکش رو چو مردان گرم و سرخوش رو *** میان آب و آتش رو کلیم آسا خلیل آسا

زبان در کش ز گفت شر بر آر از خواب غفلت سر *** بکن با اهل حق یکسر بكهف خامشی ماوا

شش ارکان را بهل و ز هفت آبا نیز بر کن دل *** بسوزان چار طبع و بر شو از نه گنبد خضرا

بحق مي باش مستغرق نشین با نوح درز و رق *** بفرق موج زن بیرق ز طوفانش مکن پروا

اگر خواهی شوی سالك مدان خود را بخود مالك *** وگرنه عاقبت هالك شوى چون پير برصيصا

غرور و نخوت و مستی که باشد آخرش پستی *** زند آتش بر این هستی بسوزد دین و هم دنیا

مخور گاهی غم روزی که هست این جیره هر روزی *** بمال و مکنت اندوزی فزون از حد مشو کوشا

مدار الفت ببد خواهان سیه کاران و گمراهان *** که چون آن رانده درگاهان تو هم روزی شوی رسوا

الا تا چند هم چون خس روی بر باد هر ناکس *** دو تا کن قامت از این پس به پیش ایزد یکتا

در آ از لانه ویران مشو پنهان چو خفاشان *** تو خود یک روز شو تابان نه در نظاره چون هر با

ص: 174

اسیر و عده دونان مشو با خوردن یکنان *** که این بی عاطفت ترکان نخواهندت گه یغما

بسیم و زر مشو مایل مزن این سکه را بردل *** که زر در پیش اهل دل بود چون سنگ استنجا

سر انجام جهان بنگر و زین شهد و شکر بگذر *** ز خوان تلخ او بگذر که حنظل باشد این حلوا

فناى ملك و دولت بین زوال مال و مکنت بین *** جهان بی مروت بین که بر کس ناکند ابقا

نه قارون ماند و نه قیصر نه کسری نه ترنج زر *** نه دارائی اسکندر نه فرو شوکت دارا

نه اورنگ سلیمانی نه تخت و تاج ساسانی *** نه تزئینات سلطانی نه آن مفلس نه آن دارا

بمهر گیتی گردون بود چشم امیدت چون *** که گشت از جور او دل خون بسی پیرو بسی برنا

مرام زشت کمتر جو مشو مفتون رنگ و بو *** سخن از این و آن کم گو بهر دکان مکن سودا

بوحدت باش مردانه مشو مسحور بیگانه *** که هر سو هست بتخانه چه از هند و چه از بودا

گریز از کید اهریمن مشو از مکر او ایمن *** که این بی چشم و رو دشمن فریبش هست نا پیدا

ص: 175

بهر پستی مکن خدمت بهر دستی مکن بیعت *** مباش از بهردون همت روان خسته بدن فرسا

مکن خود را بمستی گم مخور می از کف مردم *** بیا تا از غدیر خم بریزم بر لبت صهبا

از آن می کز کمال وی شود عمر جهالت طی *** بتاج و تخت و ملك كى كند نیروی او دعوا

از آن می کز یکی ساغر دماغ عقل گردد تر *** بدست ساقی کوثر درخشد چون یدو بیضا

خوش آن خم و خوش آن باده خوش آن مردان آزاده *** خوش آن عیش خدا داده خوش آن جشن و خوش آن صحرا

علمداران بیت الله هوا خواهان شاهنشه *** رسیده گرم سیر از ده بدان گرمی در آن گرما

دلیران و جهان گیران سواران چابکان شیران *** جوانان بخردان پیران فلك سير آسمان پیما

پیمبر را همه بنده بخاك او سر افکنده *** همه عارف همه زنده همه مست و همه شیدا

همه یک قول در ایمان همه دل داده با قرآن *** بهستی جمله دست افشان بمردی جمله پا برجا

به پیرامون شاه دین بالای جهاز و زین *** مثال خوشه پروین بگرد شارق بیضا

ص: 176

که جبریل امین آمد شتابان بر زمین آمد *** حضور شاه دین آمد بامر ایزد دانا

باعزاز و باکرامی با کمال و با تمامی *** سلام آورد و پیغامی از حق بر سید بطحا

که ای پیغمبر مرسل ز ماضی و ز مستقبل *** بكن ابلاغ ما انزل که سویت آمده از ما

بدل ها مهر بهتر زن صلای مهر حیدر زن *** ولایت را لوا بر زن مترس از شورش و غوغا

حقایق متجلی فرما على بر خود ولی فرما *** بیانی از علی فرما بزن زود آستین بالا

که گر ناگفته بگذاری نکردی امر ما جاری *** کند حقت نگه داری ز کید و کینه اعدا

بخوان اليوم اكلمت لکم در گوش این مردم *** ز اتممت علیکم نعمتی بر خلق زن آوا

بامر شه در ان وادی منادی خوش ندا دادی *** بصوت وصیت آزادی شد آن جا راز حق افشا

ز خیل رفتگان و همرهان و ماندگان یک سر *** شده نزديك پيغمبر که امر حق شود اجرا

جهاز بختیان منیر شد از فرمان آن سرور *** بشد بر عرشه پیغمبر چو خود بر گنبد مینا

ص: 177

بهمراهش ولی الله بعرش و عرشه اش همره *** نهاده پا بدوش شه چو دست اندر شب اسرا

نبی بر عرشه تمکین چو بر صدر نبی یاسین *** على طاووس عليين الف شد در کف طه

عیان از جیب خود ماهی بدست شه یدالهی *** ولایت آشکارا هشته بر دوش نبوت پا

جهاز اشتران از دور چون طور و نبی نورش *** علی تا سینه زد بر سینه اش شد وادی سینا

بخلقش چون نمایاندی ز حمد حق سخن راندی *** وز آن پس شکر افشاندی ز شیرین خطبه شیوا

بفرمودی که هر کس را منم مولا منم سرور *** علی ابن عمم باشد و را سرور و را مولا

دعای وال من والاه و طعن عاد من عاداه *** باحباب و باعدا خوانده بر بینا و بر اعمی

ولای او ولای من لوای او لوای من *** ثنای او ثنای من بهر و بهر لفظ و بهر نشا

بیان ها در سرود امد زبان ها در درود آمد *** شه از منبر فرود آمد چو فیض از مبدء اعلی

به بیعت دست ها وا شد بیا جشن تولی شد *** علی بر خلق مولی شد یا مرحی بی همتا

ص: 178

ز نیدای عشق بازان کف بگوگردون نواز دف *** سلیمان شه وزیر آصف الا ای عارفان بشرى

سخن دانان سخن رانان ثنا خوانان سخن سازان *** بمدح و تهنیت آنان شده شاعر شده گویا

بسی واجب شد این بیعت درین نهضت در آن ملت *** که امروز این چنین بیعت بباشد شاهد فردا

و گرنه تا خدا بوده علی اصل ولا بوده *** دلیل و رهنما بوده زبد و نشأ اولی

شه ذی فر مه انور مهین داور جهان سرور *** خدا مظهر نبى محضر فلك قدر و ملك سيما

علی جان و جهان قالب هژبر سالب و غالب *** علی ابن ابی طالب علی ارشد على اولى

سر مردان پدر عمران حسن چشم و حسینش جان *** پدر بر اوصیا بالا تر از جد بهتر از آبا

محمد را وصی و ابن عم و صهر و صاحب سر *** رفيق ليله معراج و همدوش صف هیجا

درش حلال هر مشکل بدان در عالمی سائل *** به بیتش زهره را منزل سرایش روشن از زهرا

بياض صجدم رویش سواد شهر دل مویش *** بهشت جاودان کویش حریم و روضه اش ملجا

ص: 179

نجف با تربتش جنت غری از مدفنش تبت *** از آن خاك و از آن طینت شد ارزان عنبر سارا

بمهرش جان و دل شادان زقهرش کور دل لرزان *** وصالش عمر جاویدان فراقش ليله يلدا

دلیر و شیر گیر و میر و سالار و غضنفر فر *** جهان گیر و جهان بخش و جهان دار و جهان آرا

توکل باشدش توسن عنایات حقش جوشن *** بمشتی سخت چون آهن بکوبد خیبری او تنها

ملك در جذبه اش خیره حسامش بر عدو چیره *** سمندش در شب تیره پرد در کام اژدر رها

اگر دلدل انگیزد که خون مشرکان ریزد *** بيك جولانش بر خیزد غبار از توده غبرا

بدستش چوب شد آهن که سازد تیغ خصم افکن *** ملك گفتش بسی احسن سرودش لافتی الا

ز بازو و سر انگشتش از ضرب آهنین مشتش *** هبل بشکسته لات افتاده و بی پر پا و سر عزی

از آن قامت و زان هیبت از آن شوکت از آن صولت *** از آن عارض وزآن گونه وزآن قدو وزآن بالا

جهان عاشق ملك شايق عدو ترسان فلك خائف *** روان خندان خرد حیران جوان دین بوستان دنیا

ص: 180

جلالش حلقه درگه کمالش از قلوب آگه *** جمالش نقش وجه الله خصالش زبده و والا

ز علمش گشته جیحون ها از فضلش گشته سیهون ها *** بدشت و کوه و هامون ها روان چون لولو لالا

بیانش نور و تابنده روانش مهر و رخشنده *** به پیش تابشش بنده ضياء چرخ و مافيها

سرشتش عصمت و عفت عجین با رفعت و عزت *** نژادش غیرت و همت نهادش پاك و گوهر زا

گهی بر قدسیان رهبر گهی در غزوه اژدر در *** گهی همراه پیغمبر بمهمانی او ادنی

فروغ طور بر موسی انیس چرخ با عیسی *** رفیق خضر در صحرا شفیق نوح در دریا

خلیل ار بت شکن بودی در آن در بار نمرودی *** یدالله یاورش بودی و گرنه کی بدش یارا

از آن رو و ازآن ابرو از آن دست و ازآن بازو *** جهان روشن حرم قبله حجر محفوظ و دین احیا

تبارك قدفتحنا خد قمر طلعت ضحی صولت *** اساس هل اتی معنای کوثر روح اعطينا

مراد خلق درگاهش در امید خرگاهش *** کسی کاو شد هوا خواهش نداند خاره از خارا

ص: 181

چه دل ها از شمار افزون که شد بر حسن او مفتون *** به شقش کشته صد مجنون برویش چشم صد لیلا

بهار از بوی او مشکین وزو خوش بو گل و نسرین *** نبود از آن لب شیرین نه شهدی بود نی خرما

شمیمش چون بباغ آید نسیمش چون براغ آید *** فرو ریزد ز گلبن خار و داغ از لاله حمرا

مسیحا از دم او بی پدر می زاید از مادر *** که روزی با چنان پاکی ابا بنماید از آبا

در آن صلب و رحم آن پاک طینت بد که روزی حق *** برای گندمی جنت گرفت از آدم و حوا

مشارق زیر فرمانش مغارب ثبت دیوانش *** خلایق عيد احسانش ز جابلقا و جابلسا

انيس عاجز و کوران اب ایتام و مهجوران *** جلیس از وطن دوران اسیران را هم او جویا

کریم و منعم و مشفق سخی و عادل و صادق *** ولی و مرشد از سابق قوی وار شد و اقوا

بنازم آن چنان مکتب که ابجد دادیش بر لب *** گه صدره به ز جد و آب بخواندی خطبه غرا

با قطار جهان حاکم بملك بحر و بر ناظم *** ولایش دهر را لازم قبولش شرط هر ياسا

ص: 182

نبودی نظمش از ضامن نبودی لحظه ای ایمن *** روان در تن دل اندر سینه و خون در رگ و اعضا

جهان زیر نگین او دو عالم خوشه چین او *** سمواتی رهین او بهر مقصد بهر مبنی

از آن نیروی ربانی وزان فیاض روحانی *** رسد بر عالی و دانی ز علم او بسی کالا

امیر کل مشر كل دبیر كل سفير كل *** مدیر كل وزير كل من و ما و همه اجزا

علی ایمان علی اركان على قرآن على فرقان *** على عالى على والى على مصحف على انشا

على حاضر على ناظر على قائم على دائم *** على عارف على عالم على صابر على بكا

نبودی باغ عال مرا صفائی گر نبود این گل *** ازان قد رسا و جعد موو نرگس شهلا

بمدحش عاجز و خسته به نعتش سست و بشکسته *** زبان از گفت و طبع از شعر و نوک خامه از املا

بود کام دلم شیرین ازین کیش و ازین آئین *** که در مدح امام دین شدم طوطی شکرخا

خوشم وز خویش خوش بینم علی را از محبینم *** درین کیشم درین دینم مسلمانم نیم ترسا

ص: 183

ترا شاها ثنا گویم دری دیگر نمی جویم *** ره کوی تو می پویم چه در دنیا چه در عقبا

شها در وقت جان دادن بشمس خود نظر افکن *** که لختی گیرد و دامن کند جان بر رخت اهدا

ص: 184

ایضاً در توصیف صبح روز میلاد ولایت بنیاد حضرت شاه اولیا اسدالله الغالب جناب علی ابن ابیطالب (علیه السلام)

چه صبحی است این صبح افلاك منظر *** چه روزی است این روز فردوس محضر

چه عیدی است این عید آفاق شهرت *** که از عرش تا فرش زیب است و زیور

چه کوکب با قبال اسلام تابد *** که شادی همی ریزد از بام و از در

چه شوری است در آفرینش چه عشرت *** كه در يك دلی جای غم نیست دیگر

که داده است روح جدیدی بعالم *** که جانی نمانده است در تن مکدر

که آورده این میمنت را ز بالا *** که هر جا بشر پا گذارد ملك پر

يقينم بود عید مولود شاهی *** که هم چون مه امروز از کعبه زد سر

ص: 185

زنی مركز عصمت و كان عفت *** درون حرم زاده یک دانه گوهر

گران گوهری کز بزرگی نداند *** بهایش کسی جز خداوند اکبر

نگینی است بر حلقه آفرینش *** همین گوهر عالم افروز انور

علی گوهر و فاطمه شد گهرزا *** عیان است خورشید از جیب اختر

زهی سر بلندی که بنت اسد را *** رسیده است ز آبا و ابناء و شوهر

سه رعنا پسر داشت آن مهد عليا *** اول طالب و دو عقیل و سه جعفر

که او را خدا خواند در خانه خود *** برایش فرستاد بالین و بستر

ورا حوریان قابله در مقابل *** طعام بهشتیش اندر برابر

که چارم پسر زاید آن شاه بانو *** شود مفخر باب و مام و برادر

که بهر چنین خانه زاد گرامی *** ندیدی خدا جائی از کعبه بهتر

ص: 186

بمام و پسر بیت حق زادگه شد *** دهم داد مدح پسر یا که مادر

گر از وصف مادر زنم دم چه بانو *** که دارد پدر فحر از این شاه دختر

جهان حيا روح حجب و نبالت *** مه پردگی رشك خورشید خاور

چه شیری بکام پسر ریخت شیری *** که بارد ز گفتار او شهد و شکر

سزد کآفرینش کشد ناز طفلش *** که شد خانه زاد خداناز پرور

همان خانه زادی که شد اسم اعظم *** ورا نام نیکو ز خلاق داور

خدا نامش از نام خود کرد مشتق *** که وحدت بود بین مشتق و مصدر

على اسم حق است و مافوق اسما *** که اسماء حسنی در آن هست مضمر

چه اسمی که عرش خدای جهان را *** نوشتند از آن روز طاق و پیکر

چه اسمی که با ذکر او عهد اول *** همان طینت بوالبشر شد مخمر

ص: 187

همین اسم بودی که در موج و طوفان *** شدی کشتی نوح را حرز و لنگر

همین اسم بودی که با نیروی او *** فرو ریخت اصنام را پور آذر

همین اسم بودی که موسی ز یمنش *** شد آن روز غالب بفرعون و لشكر

همین اسم بودی که عیسی دمیدی *** بهر مرده جان باز کشتش به پیکر

همین اسم زیباست نقش ولایت *** که شد در شهوار تاج پیمبر

بیا ساقی ای جشن عیدت مبارك *** شراب بهشتی مرا كن بساغر

ز تسنیم و کافور و وز سلسیلم *** بده می بشادی ساقی کوثر

که شد از ظهور ولیعهد یزدان *** زمین و زمان دین حق را مسنحر

که بنت اسد شیر بانوی گیتی *** بزاده است شیر خدا میر صفدر

چو جای ولایش دل اهل حق شد *** بود کعبه بر صورت دل مصور

ص: 188

على جان خلقت علی چشم هستی *** على ما سوا را مباهات و مفخر

علی پایه محکم عدل و ایمان *** علی یار مظلوم و خصم ستمگر

على محفل آرای اسلام و سنت *** علی اصل و بنیان محراب و منبر

علی نام ور بین اقوام و ملت *** على مشتهر در دواوین و دفتر

علی در غزا قامع عمر و مرحب *** على فاتح بدر و احزاب و خیبر

بمیزان اعمال در حشر شاخص *** شناسای اشخاص در شور محشر

علی آسمانی علی جاودانی *** علی مرد اول علی فرد آخر

باحكام حق جز على كيست حاكم *** بقانون حق جز علی کیست داور

علی از ازل رهنمای طریقت *** علی تا ابد پیرو هادی و رهبر

علی بیت عرفان علی باب حکمت *** على بحر علم خدا را شناور

ص: 189

اگر ما سوى الله بدين شكل و صورت *** شود زیر و رو باز آید مکرر

نزاد و نزاید دگر چون علی کس *** نه این مام گیتی نه این چرخ خضرا

ز سر چشمه فیض او جرعه نوشان *** دو صد همچو الياس و خضر و سکندر

وصال حقیقت جمال طريقت *** نباشد بدون ولايش میسر

کجا شمس را خوف باشد ز فردا *** که امروز دارد بدل مهر حیدر

ص: 190

قصیده در تهنیت عید سعید غدیر و مناقب حضرت امیر عرش سریر شاه ولایت علی ابن ابیطالب علیه السلام

باز باب رحمت گشت خدا پرستان باز *** در بساط یاران شد شادی و طرب آغاز

شاه باز خوشبختی کرد هر طرف پرواز *** از مناره افلاك داد هاتفی آواز

کای جهانیان تا چند با غم و محن دمساز *** طبع بكر من آمد زین ندا سخن پرداز

بر گرفته می خامه بر گشود می قرطاس

***

گفتمی مبارک باد مقدم هميون عيد *** آن که خوش خبر آمد هم چو دولت جاوید

پیش مقدمش صد رنگ پرچمی بكف خورشید *** سبز و سرخ و زرین فام آسمانی و اسپید

ص: 191

كف زنان بهمراهش ماه و زهره و ناهید *** این نسیم رحمت بار وین شمامه امید

زنده را بوجد آورد مرده نیز کرد احساس

***

نهضت غدیر آمد خیز و احترامش کن ***در طرب قیامت کرد شادی از قیامش کن

بی می و طرب منشین جان فدای نامش کن *** لحظه ای بخود بازا سیر در مقامش کن

مل بعشق رویش خود گل نثار گامش کن *** مژده دارد از یزدان گوش بر پیامش کن

دارد او بشارت ها از شهی نکو انفاس

***

بر شمایل این عید آسمان کند احسن *** جشن نور بر نور است عرش خالق ذوالمن

زیر طاق او بسته است زرنگار پیراهن *** بر فراز هر طاقی است صد هزار نور افکن

از فروغ نور افکن روشن است در روشن *** دل برا درين عشرت شاد شو تو هم چون من

مهره های غم بر چین زن نبرد شادی طاس

ص: 192

نهضت غدير خم نعمتی خدا داد است *** دوزخی بشکرانه از عذاب آزاد است

از سر جهان کوتاه دست ظلم و بیداد است *** فتنه را چراغ عمر در گذرگه باد است

کوه و دشت در رقص است خشک و تر دلش شاد است *** روز اخذ میثاق است وقت عهد و میعاد است

که قدر او نشناخت باشد او نمک نشناس

***

روز بیعت حق استای جهان وای مردم *** از زمین چراغانی است تا فراز نه طارم

هر چه هست شادان است عرش و فرش و هم انجم *** شد فسردگی امروز از گیاه صحرا گم

آن که را طراوت نیست هست فی المثل هیزم *** جام دهر لبریز است از می غدیر خم

می خورد زمین با طشت می خورد فلك بالطاس

***

محفلی دگر بر پا در بهشت رضوان است *** در قصور و در جنت نقل و می فراوان است

جام در کف خود است گل بدست غلمان است *** مرغ گشته رامش گر شاخ گل غزل خوان است

ص: 193

شاخ و برگ طوبی نیز لعل و گوهر افشان است *** چون غدیر خم کوثر مست و شاد و خندان است

می دهد بمی خواران باده با بلورین کاس

***

روز اخذ میثاق است گاه عهد معهود است *** طالع بشر سعد است بخت دهر مسعود است

باب فيض مفتوح است راه فتنه مسدود است *** بحر لطف سرشار است جای بخشش وجود است

چشم باز بینا را شاه راه مشهود است *** هر که سر زد از این راه راستی که مردود است

یا دد است یا دیو است یا سفید یا نسناس

***

شعله در چنین روزی بر خلیل شد صحرا *** يوشع ابن نون امروز شد خلیفه موسی

هم بسحر غالب شد معجزید و بیضا *** آصف سلیمانی زد بتخت حشمت پا

هم بحضرت شمعون داد جای خود عیسی *** هم على عالی شد بر جهانیان مولا

آن زمان که منبر کرد با رسول اجلاس

ص: 194

کی همان دمی کآورد پیک ایزد علام *** در غدیر خم ناگاه سوی مصطفی پیغام

کای خلاصه ایجاد وی شهنشه و ایام *** خواهی ار رسالت را نيك تر دهی انجام

خيز و كن ولایت را بر جهانیان اعلام *** کامل است دین امروز نعمت است خود اتمام

گر کی ولایت را نقش در قلوب ناس

***

بیدرنگ شاهنشه آستین بيالا زد *** پس جهاز اشتر خواست منبری در آن جا زد

با علی بمنبر رفت بر خلایق آوا زد روی *** روی سر در توحید پرچم تولا زد

نقش وال من والاه بر دل احبا زد *** سنگ عاد من عاداه بر جبين اعدا زد

گفت قصه بی پرده ني بشك و نی وسواس

***

بودی اندرین هنگام دوش مصطفی جایش *** تا بدست شه ماند نقشی از کف پایش

گفت این که می بینید سر و قد بالایش *** هر که او منم مولایش این علی است مولایش

ص: 195

شاد جان احبابش کور چشم اعدایش *** هیچ طاعتی مقبول نیست بی تولایش

دوستش بود مؤمن دشمنش بود خناس

***

خوب دیده بگشائید این علی عمرانی است *** هم ولی ربانی هم امام روحانی است

هم باوليا اول هم مرا خود او ثانی است *** هم بدین بساط استاد هم برین بنابانی است

خلق را ولای وی پایه مسلمانی است *** شد وجود او واجب گرچه شکلش امکانی است

اوست جان اهل البیت پاك و دسته از ارجاس

***

صد هزارها اسرار اندرین حکایت بود *** ورنه از ازل مولی مصدر ولایت بود

بلکه شاهد فردا خود همین روایت بود *** منصبی که امروزش از خدا عنایت بود

منکران فضلش را خود بزرگ آیت بود *** یا تميز نيك از بد خود ورا نهایت بود

کامتحان مردم را بیعتش شود مقياس

***

ص: 196

یعنی آن که بخ بخ گفت و در ثنا پرداخت *** پیش رفت و با تدلیس عهد عقد و بیعت ساخت

ظاهرا در آن حضرت نرد جان فدائی باخت *** روز امتحان بشکست عهد و تیغ خصمی آخت

با مخالفت ناگاه سر نهاد و بیرون تاخت *** گرنه آن حقیقت بود کس حقیقتش نشناخت

آن که از حسد آن روز کرد سینه اش آماس

***

ورنه تا جهان بوده او شه ولا بوده *** محرم حریم حق در حرم سرا بوده

شمع لامکان بوده خاص كبريا بوده *** در هدایت مردم یار انبیا بوده

بر خلیل و بر آدم میر و مقتدا بوده *** هم بليله معراج یار مصطفی بوده

چاکر درش بودند خضر و موسی و الیاس

***

او خصال ایزد را مظهر است مرآت است *** پادشاه موجودات رهبر سماوات است

علم احمدی نوراست قلب او چو مشکوة است *** باب لطف او قبله بهر عرض حاجات است

ص: 197

در سیاق فرمانش لوح محو و اثبات است *** عالمش بود خادم چون طفیل آن ذات است

آن که نزد کاخ اوست هفت آسمان کرباس

***

گنج دانش عالم در نهاد او مكتوم *** پیش قلب بیدارش هر حقیقتی معلوم

حکم خاتم دوران شد بمهر او مختوم *** دین حق از و معمول عدل و داد از و مرسوم

هر خیال و اندیشه جز ولای او موهوم *** در جهان و بحر و بر در جمال و مرز و بوم

می دهد باستمرار پاسبان عدلش پاس

***

گر فرشته در بالاست قصه از علی گوید *** و آدمی است در آفاق درگه علی پوید

ور نسیم جان بخشی است خاک روضه اش بوید *** ور گلی است جان افزا زان شمیم جان روید

عقل جز کتاب او هر ورق همی شوید *** پادشه بدان قدرت همت از علی جوید

تا همان عجوز زار کاو کند بشب دست آس

***

ص: 198

شیر زن بدش مادر بنت شیر بد نامش *** کز شجاعت و غیرت ریخت شیر در کامش

زان سبب بدان صولت رام بود ضرغامش *** بلکه شیر می بوسید خاك موزه و گامش

در غزاست شیر حق اژدهاست صمصامش *** کی دگر مخالف را باشد عرض اندامش

شیر حق همی دارد شیر بچه چون عباس

***

دلداش بزیر ران حمله بر پلنگ آرد *** بلکه مهر و مه را نیز تنگ زیر تنگ آرد

از نهیب خود لرزه بر تن نهنگ آرد *** چون بجست و خیز آید شیر را بچنگ آرد

بس شراره کز جولان از درون سنگ آرد *** آن زمان که در هیجا رو بسوی جنگ آرد

بر درد مخالف را سینه هم چنان کرباس

***

نازم آن مشعشع تیغ آن که ذوالفقار آمد *** سخت و محکم و برا تلخ و پر شرار آمد

بر هلاك خصم دون چون شرار نار آمد *** آن کبود الماسی گه ز خون نگار آمد

ص: 199

دیو از آن گریزان شد خصم در فرار آمد *** تا بقبضه شه رفت قدرتش هزار آمد

هم چو در کف حصار درگه درودن داس

***

ای که شرع احمد راست با وجود تو رونق *** در ممالك آفاق تو شهنشه مطلق

کاشف همه اسرار معنی کتاب حق *** تو درین جهان مصدر ماسوا همه مشتق

دست قدرتت افراشت روی بام دین بیرق *** خاتم رسولان کرد مه بدست تو منشق

تو زدی بفرق كفر تیغ تیز چون الماس

***

ملك دين و دانش را مالکی و دارائی *** باغ علم و منطق را سبزه ای و صحرائی

معجز و عجایب را مخزنی و دریائی *** دفتر غرایب را رمزی و معمائی

آسمان عرفان را ماهی و دلارائی *** عدل و جود و احسان را حاصلی و معنائی

در ترازوی خلقت حکم تست چون قسطاس

***

ص: 200

فرش مسندت نبود فوق عرش جای تست *** این بنا و این خلقت جمله از برای تست

طوطیای چشم خلق گر نه خاك پاى تست *** پس چرا همه چشمی باز در قفای تست

غم ز هول محشر نيست تا بپا لوای تست *** شمس را چو اندر دل سکه ولای تست

نی گریزد از الام نی هر اسد از افلاس

***

ص: 201

ایضاً در تبريک و تهنیت عید سعید غدیر که مصادف با نوروز عجم بوده و مناقب حضرت شاه اولیا ارواحنا فداه

پيك صبا آمد و شادان رسید *** خرم و خندان رسید

گفت غم و غصه بپایان رسید *** گل بگلستان رسید

مقدم عید است بسی مغتنم *** مغتنم و محترم

کرده طبیعت به نکوتر قلم *** بر ورق گل رقم

قدرت نقاشی حسی قدیر *** صنع لطيف جنير

عید غدیر آمد و نوروز شد *** باغ دل افروز شد

ص: 202

دین خدا فاتح و پیروز شد *** دل طرب اندوز شد

***

جانب گلزار نگه کن که چون *** یک سره شد لاله گون

دشت و دمن ریخته یک جا برون *** هر چه بدش در مکون

غنچه سر سبز و گل زرد فام *** نرگس زرینه جام

زنده نمایند روان را مشام *** روز و شب و صبح و شام

دیده نگردد از تماشاش سیر *** مشك عجين با عبير

***

مژده ای از مبدأ اعلی رسید *** عيد تولا رسید

موکب نوروز بصحرا رسید *** روز تماشا رسید

عيد عرب جشن عجم با هم است *** سنت و دین توام است

ص: 203

شادى عیدين جهان خرم است *** هر دو مبارك دم است

روز چنین دست دهد دیر دیر *** ساقی روشن ضمیر

***

لطف صبا داروی آبستنی است *** در نفسش ایمنی است

زاده او مریمی و سوسنی است *** اطلسی و لادنی است

دست طبیعت چمن آرا شده است *** روح مسیحا شده است

شبنم تر لو لو لا لا شده است *** باغ مصفا شده است

کوه و در و دشت بود دل پذیر *** غرقه چمن در حریر

رایت نوروز و ساط چمن *** سبزه و دشت و دمن

بلبل و قمری سمن و نسترن *** سرو و گل و یاسمن

زمزمه بلبل و سرخاب و سار *** همهمه آب شار

ص: 204

جلوه شمشاد و لب جویبار *** شور و نوای هزار

خوب نمایند بچشم بصير *** صحنه عيد غدير

***

عيد ولا آمده با فرودین *** شادی اکمال دین

آن ز سما آمد و این از زمین *** شمس و قمر شد قرین

ذلک تقدير العزيز الحكيم *** باده بریز ای ندیم

می چه می داروی مغز سقيم *** نیست ز اغیار بیم

***

جشن ولایت همه را را عید باد *** مایه امید باد

محکم از او پایه توحید باد *** زنده و جاوید باد

قاصد حق داد باحمد نوید *** کامده عبدی جدید

ص: 205

بر همگان لطف خدا شد مزید *** روز ولایت رسید

آصف ایام امیر كبير *** روز ولایت رسید

***

قافله مکه ز بيت الحرام *** کرد فرائض تمام

شاه رسل را همه در التزام *** پیر و جوان خاص و عام

جمله بصحرای غدیر اندرند *** خدمت پیغمبرند

ملتزم موکب آن سرورند *** بنده و فرمان برند

آمده جبریل زره چون بشیر *** نزد بشیر و نذیر

***

از طرف ایزد علام بود *** پيك دلارام بود

بلغ ما انزل پیغام بود *** نيك سر انجام بود

ص: 206

گفت که ای قافله سالار دین *** قبله اهل يقين

دست برون آر کنون ز آستین *** با نظر پاك بين

باش مهیا پی امری خطر *** ای تو خدا را سفیر

***

زود صلا زن بهمه کاروان *** گو به کهان و مهان

آمده فرمان خدا ز آسمان *** بر سر ما ناگهان

کو که علی بر همه مولا بود *** والى والا بود

منصبش از نزد حق اعطا بود *** عالی و اعلا بود

مبقى دین است و ولایت سریر *** بر همه عالم امیر

***

یافت چو فرمان الهی صدور *** خلق ز نزديك و دور

ص: 207

آمده شه را همگی در حضور *** ذره صفت گرد نور

ساقی عشاق بمستان خم *** گفت که بشرى لكم

اليوم اکلمت لكم دينكم *** درد و الم گشت گم

دست علی شد همه را دستگیر *** ذالك خيره كثير

***

ختم رسل جای بمنبر گرفت *** بازوی حیدر گرفت

منبر از آن منظره زیور گرفت *** جلوۀ دیگر گرفت

خواند سپس خطبه عالم رسا *** بعد ثنای خدا

حكم خدا کامده بود از سما *** با لب معجز نما

خواند در آن جا بغنی و فقیر *** هم بصغير و كسر

ص: 208

هم سفران را ز مهین و کهین *** جامعه مسلمین

گفت علی هست مرا جانشین *** امر خدایست این

او که مرا هست وصی این علی است *** بر من و یزدان ولی است

بیعت او فرض بنص جلی است *** این علی است این علمی است

دین خدا راست مشار و مشیر *** این علی است این علی است

***

زنده دلان دست به بیعت زدند *** نقش طریقت زدند

نوبتیان کوس ولایت زدند *** دم ز محبت زدند

مژده که از پرده برون راز شد *** باب ولا باز شد

زمزمه یا علی آغاز شد *** راستی اعجاز شد

دست حق آمد بشریعت نصیر *** هم بطريقت ظهير

ص: 209

حق توانا احد لم يزل *** خالق علم و عمل

سکه بنامش زده بود از ازل *** مستند و مستدل

منزلت از عهد الستش عطاست *** موهبتی از خداست

در كتب حق همه جازو ثناست *** شاهد او هلاتی است

جاه و جلالش شده آفاق گیر *** شهره چو مهر منیر

***

کیست علی چشمه جوشان علم *** بحر خروشان علم

هر نفسش باغ و گلستان علم *** منشی دیوان علم

علم لدنيش بطى لسان *** خالق نطق و بیان

مهر نبی پادشه انس و جان *** شهره بهفت آسمان

نامور دهرو علم و بصير *** مرد و غیور و دلیر

ص: 210

کیست علی صاحب رد و قبول *** چشم و چراغ رسول

حامی قرآن و قرين بتول *** اصل فروغ و اصول

پایگه عدل و امیر بشر *** باب شبیر و شبر

فاتح خيبر ملك دادگر *** با خبر از بحر و بر

دفتر دیوان قضا را دبیر *** نظم فلك را مدیر

***

قلب بشر را همگي يك بيك *** بغض و ولايش محك

حلقه انگشتر او نه فلك *** حاجب بابش ملك

سینه او دجله و دریای عدل *** حاصل و معنای عدل

حرفی از آن لب شده دنیای عدل *** آگه و بینای عدل

داور دین بی بدل و بی نظیر *** خسرو عزت سریر

ص: 211

جان سخن کاشف و آیات حق *** مظهر و مرآت حق

فانی مطلق شده در ذات حق *** منطقش اثبات حق

وز دم تیغش شده دین پایدار *** سنت از و برقرار

منبر و محراب بدو استوار *** با دل غمدیده یار

در همه جا يار يتيم و اسير *** دشمن دزد و شریر

***

مدح و ثنایش نه دور از من است *** كل بشر الكن است

نعت وی از بارگه ذوالمن است *** بر همه کس روشن است

گفت من و شعر من و صد چو من *** بر سر هر انجمن

هر چه برانند بوصفش سخن *** شاه و گدا مرد و زن

هست ببالای کمالش قصير *** در بر قدرش حقیر

عید غدیر آمد و نوروز شد *** باغ دل افروز شد

ص: 212

دين خدا فاتح و پیروز شد *** شمس گل اندوز شد

مسمط بهاریه و گریز بداستان ازدواج فرخنده حضرت شاه مردان و بانوی مقدسه اسلام سیده نساء عالمین صدیقه طاهره علیها سلام الله

دلا بشارت که فرودین است *** فضای کهسار چو دشت جنین است

چو خط خوبان رخ زمین است *** چو مگر چه معجون بماء و طین است

مگر چه عنصر بگل عجین است *** که دل پسند است که دل نشین است

مگر چه مولود بگل جنین است *** که مقدمش را اثر چنین است

مگر قرین شد حمل بجوزا

دوباره صانع بطبع جان داد *** بدايع صنع ز نو نشان داد

بعالم پیر دل جوان داد *** بشاخه خشك همی روان داد

نبات را شیر ز آسمان داد *** بنات گل را بسی ازان داد

و زو بسوسن دوصد زبان داد *** بسبزه و گل اثر چنان داد

که بعد ماهی شدند گویا

صبا برون کرد ز آستین دست *** بساط دی را شکست و بگسست

گشود عقده از غصه در بست *** شکوفه ها دست دل از الم رست

اگر که بلبل ز هجر گل خست *** کنون بشادی بوصل پیوست

ص: 213

ز شوق گل شد بدان قدر مست *** که بی خبر شد ز بود و از هست

کشید فرياد نمود آوا

نسیم بندد بزلف سنبل *** قبای سوری تن قرنفل

بضيمران بین که زیر کاکل *** نهاده لانه برای صلصل

بباغبان بین که چون قراول *** شبانه روز است مراقب گل

که کس میادا كند تطاول *** بافسر گل بتخت بلبل

که ماه اردی است جلوس آن ها

بهار بادام سفید و گلگون *** در است و یاقوت که گشته معجون

مگر شبانه زده است شبخون *** بشاخ سرسخت که گشته پر خون

و یا طبیعت حریر ژاپون *** نموده انبار بکوه و هامون

چه کارگاهی است که داده بیرون *** تبارك الله ز صنع بی چون

که بافد از چوب حریر و دیبا

سحاب چون تاک شرابی افشرد *** شراب بی غش شراب بي درد

سقیم نرگس چو کودک خرد *** بد آن قدر خورد که روحش آزرد

قرار و آرام ز مغز او برد *** فتاد مخمور که رنگش افسرد

چنان شد از دست که گفتی او مرد *** سحر نسیمی بمغز او خورد

دوباره سر زد بچشم شهلا

بداغ لاله دو صد نشان است *** رموز بسیار در آن نهان است

دل فگاری است که خون چکان است *** لب نگاری است که لعل سان است

سفید و سرخیش رخ بتان است *** و یا چون فانوس چراغ دان است

ص: 214

که از برونش درون عیان است *** بشب چراغش چو دیده بان است

که هشته بر سر ستاده بر پا

بساحت دشت بطرف گلشن *** لطیف نسرین ظریف سوسن

يكيش سایه یکیش روشن *** یکی لب جو زده است خرمن

یکیش در آب گزیده مسکن *** یکی دریده است قبا و دامن

ز فرط حیرت بصنع ذوالمن *** یکی بدان شکر که نیست الکن

بده زبان است بذکر یکتا

بنقشه شب ها بزلف پرتاب *** ز سردی شب ز لطف مهتاب

ز غرش ابر ز ریزش آب *** ز نغمه ساز ز شورا صحاب

نشسته بیدار نمی رود خواب *** چه تربیت یافت زرب ارباب

که شد شمیمش چو عنبر ناب *** که شد خواصش بحد اعجاب

دوای مجنون علاج سودا

شقایق آمد بطرف گلزار *** بفر نعمان برنگ گلنار

متاع او شد رواج بازار *** شکوه او گشت فروغ کهسار

ز سرخ روئیش بود پدیدار *** که بوده مستى بدير خمار

چنان که رنگش بود شب تار *** ز دور و نزديك چو شعله نار

هنوز بر کف نهاده صهبا

سحر گه آید همی ز هر سو *** ز دشت و صحرا ز گلبن وجو

نسیم رضوان شمیم مینو *** ز جعد سنبل ز زلف شب بو

قرار گیرد ز كبك و تیهو *** کبوتر مست بذكر ياهو

ص: 215

خروش قمری است در آن هیاهو *** نه سارو سرخاب نه مرغ حق کو

خراب و مستند که وحش صحرا

تذرو مسکین بسرو آزاد *** آزاد کشیده از دل فغان و فریاد

عجول و گستاخ چو طفل نوزاد *** پرد دمادم بسرو و شمشاد

نه هم چو بلبل بشور استاد *** نه بو عطایش چو فاخته یاد

نه چون چكاوك حريف بيدار *** نه مثل شهباز دلیر و صیاد

که نبودش باز ر هیچ پروا

خجسته ابری سفید پیکر *** که هست از دور حریر منظر

چو طاق نصرت زر است و زیور *** چو موج مخمل لطیف و دلبر

برونش زیبا درونش بهتر *** ز آبدادی است چو لولو تو

بر آن سر است او که در و گوهر *** کند چمن را نثار بر سر

چو شاخ طوبی بعقد رهوا

جمیله دهر جليله پاك *** زکیه عرش رضیه خاك

منزه از رجس عفیف و چالاك *** عروس دنیا عزيز افلاك

عذار فردوس بدو شعفناك *** من و ثنایش بعيد و حاشاك

فزون ز گفتار برون ز ادراك *** رسیده مدحش ز شاه لولاك

شريف و مستور بنیل و زیبا

رسید جبريل بکاخ احمد *** رسول بر حق نبی امجد

مه ممجد شه مسدد *** موید خلق ز حق موید

از و مجلل بدو مشد *** اساس مسجد بنای معبد

ص: 216

حقیقت عقل حيات سرحد *** مقام محمود ثنا محمد

چراغ يثرب ضياء بطحا

پس از تهانی بگفت جبریل *** که در سموات شده است تشکیل

خجسته عقدي فرو تجليل *** ز ماه و خورشید بشرح و تفضيل

زبان گشوده است بخطبه راحیل *** سرود تکبر ترانه تهلیل

بساط محفل تمام و تكميل *** هم از قناديل هم از مشاعیل

شد آسمان نورز زیر و بالا

سرود و خطبه چو یافت اتمام *** عموم حضار جميع خدام

نموده شيرين بذكر حق كام *** در و بر تو بلند و آرام

بریخت از عرش چو نقل و بادام *** قبول و ایجاب بصورتی تام

ز جانب حق گرفت انجام *** بدی ز زهرا هم از علی نام

بلفظ ایجاب بقصد انشا

شدم زافلاك بباغ رضوان *** نمودمش امر بدیر بندان

پس او بیاد است جمال حوران *** بدستشان داد گلاب و گلدان

عبیر آمیخت بزلف غلمان *** بساز دلکش نی خوش الحان

نمود همراه نوای مرغان *** بهشت و رضوان همه غزلخوان

بدست ساغر بفرق مينا

درخت طوبی کنار کوثر *** که ریشه اش هست بكاخ حيدر

کشید برگش بدر و گوهر *** نمود غرقش بلؤلؤ تر

کشید لؤلؤ برشته زر *** زبرجد سبز عقیق احمر

ص: 217

نشاند آن را ز پای تا سر *** حریر و سندس سپید و اخضر

نسبت او را بجمله اعضا

بطل طوبی تجمع خود *** سرود خوانان بسیم و مسور

بشادی آن که نور با نور *** نموده تزویج ببیت معمور

درخت طوبی چورق منشور *** فشاند بر خود بساط مزبور

ز لعل منظوم ز در منشور *** بر آن شجر شد تجلی طور

که سایه اش شد چو طور سینا

چو شاخ طوبی نمود ایثار *** هر آن چه می داشت از آن بر و بار

چه لؤلؤ تر چه در شهوار *** تمام حوران بسعی و اصرار

نثار او را ربوده یک بار *** گرفته سبقت بهم در این کار

بشوق وافر يحرص سرشار *** یکیش اندك يكيش بسيار

چو بی نوایان بقحط کالا

نه بهر حوا نه بهر آدم *** نه بهر هاجر نه بهر مریم

چنین بساطی نشد فراهم *** که عقد زهرا بعرش اعظم

تو ای گرامی رسول اکرم *** برو بمنبر بخطبه زن دم

بگو که یزدان بحكم محكم *** نموده تزویج نموده توام

بشاه مردان بتول عذرا

علی بد آن روز بآب یاری *** بشور اصحاب برسم جاری

شتافت آن جا بخواستگاری *** نمود مطلب بشرمساری

زمین ببوسید ز دوستداری *** شهش بفرمود علی چه داری

ص: 218

در آن میان شد رسول باری *** شکفته هم چون گل بهاری

که شد ثنایاش چو در هویدا

پس از تبسم ز بعد لب خند *** بگفت باشد دل تو خورسند

که نور با نور گرفته پیوند *** خبر فرستاد مرا خداوند

شده است ماهی بشاه دلبند *** ندیده یزدان چو تو برومند

قرین زهرا یگانه فرزند *** سزد که بارد ز آسمان قند

جهان چو طوطی شود شکرخا

قبول و ایجاب عروس و داماد *** وجوب و امکان وجود و ایجاد

کتاب و دفتر گروه و افراد *** رجال و اقطاب ولی و اوتاد

ملوك و مملوك عبيد و آزاد *** عهود و میثاق حساب و میعاد

زمین و افلاك جهات و ابعاد *** شریعت و دین اساس و بنیاد

مر اين قباله نموده امضا

زنی که افراد زهر قبایل *** بخواستگاریش بدند مایل

چو غیر مولا نبود قائل *** همان شبش شد برغم باطل

نزول زهره بام منزل *** چو لطف یزدان و راست شامل

سزد مرا و را بد آن شمایل *** چو مه بخورشید شود مقابل

بكوری خصم بر غم اعدا

بسوی زهرا شد پیمبر *** عزیز فرزند یگانه دختر

که ای مرا جان نه بلکه بهتر *** چهل صباح است که حی داود

در آسمان ها بزیب و زیور *** ترا در آورد بعقد حيدر

ص: 219

شد ای دلت شاد علیت همسر *** شد ای سرت سبز ولیت شوهر

شده است این عقد بعرش اعلا

خدای دادت کنیز و کابین *** ز حشمت و جاه زفر و تمكين

دو گوشوارت چو ماه و پروین *** وجود سبطین ثمین و سنگین

شفاعتت مهر شده است تعیین *** مدينه حجله بهشت آئین

ز هفت و چارت بسینه تزئین *** مديحه طه قصيده يسين

تباركت تاج گلت فتحنا

عروس اسلام ز مژده باب *** کمی بلرزید چو ماه در آب

چکیدش از گل گلاب سقلاب *** گشود لب را چو لؤلؤ ناب

که چون ز حق است قبول و ایجاب *** تو نیز هستی رضا در این باب

بشهر علمت علیست چون باب *** بدین شرف نیز منم شرفیاب

زهی شرافت زهی تمنا

بصدر مجلس نبی بصد جاه *** عليش همدوش چو ماه با شاه

جمال زهرا بجلوه چون ماه *** همه ملايك بباب درگاه

نموده مسدود بیکدگر راه *** بدستشان گل بشكل الله

جهان بکام است بوفق دلخواه *** فضای گردون مگر شد آگاه

که شد معطر که شد مصفا

برقص آمد همه روان ها *** صدای دف دف بآسمان ها

همه زن و مرد همه جوان ها *** سرود خوانان قصیده خوان ها

ز اهل دانش از نکته دان ها *** بنظم و هم نثر بداستان ها

ص: 220

بشان زوجين بمدح آن ها *** عرب لسان ها عجم زبان ها

شدند و صاف بطبع غرا

که بسته حجله برای زوجین *** خدای بی چون بقاب قوسین

بهم بر آمد شعاع شمین *** بهم در آمیخت فروغ نورین

ز هر دو پیداست جبین سبطین *** عوض شد از اصل بساط کوسین

نمود تغییر اساس دارین *** نشاطی آمد ز موج بحرین

که گشت آفاق ز عیش دریا

که نو عروس است که هست داماد *** که انده و غم شده است ازیاد

زمین گل اندود زمانه دلشاد *** رسید نزهت بسرو و شمشاد

فتاده بهجت بسرو آزاد *** بود منظم وزیدن باد

مگر چه مولود مگر چه نوزاد *** از این دو همسر شوند ایجاد

که آفرینش شده است غوغا

علی شهنشه بتول بانو *** علی است خاذن بتول مینو

علی بود چشم بتول ابرو *** علی است عارض بتول گیسو

علی بود مهر بتول مه رو *** علی خوش انفاس بتول خشبو

علی است درمان بتول دارو *** علی است تعویذ بتول بازو

باهل عالم بخلق دنيا

على و زهرا قرین و همسر *** عروس در است علی است گوهر

نکوترین زن عزیز شوهر *** مهین جوانمرد یگانه دختر

از آسمانشان دو تاج بر سر *** يك از خداوند يك از پیمبر

ص: 221

يكيش خورشيد يكيش انور *** یکی بود باب یکیش مادر

بیازده نور امام و مولی

يكيش زهره یکیش خورشید *** یکی عطارد یکیش ناهید

يكيش تحسين يكيش تمجيد *** يكيش دولت یکیش جاوید

يكيش مقصود يكيش امید *** یکی نبوت يكيش توحید

یکی ولایت یکیش تایید *** يكيش احكام يكيش تاكيد

يكى فلك سیر یکی ثریا

يكيش اسلام یکیش ایمان *** يكيش مشرق یکیش تابان

يكيش واجب بشكل امكان *** يكيش حورا برنگ انسان

يكى جهانتاب یکی درخشان *** يكيش حكمت يكيش عرفان

یکیش آیات یکیش قرآن *** یکیش جان است یکیش جانان

يكيش گوهر یکی گهرزا

على خدا راست ولی امکان *** بتول زهراست بمصطفی جان

على بشر راست امیر و سلطان *** جمال مولی ستوده قرآن

جلال زهراست ضیاء دوران *** يكيش مشهور بشاه مردان

یکیش را علم بشیر پستان *** يكيش معروف بشیر یزدان

یكیش كوثر يكيش طوبی

چو هر دو با هم شدند مأنوس *** فلك فرو كوفت بنامشان كوس

فرشته آمد به عزم پابوس *** شد از تطاول زمانه محروس

بخاك قيصر بملك سيروس *** ز خاك مغرب ز خطه طوس

ص: 222

ز عرش تا فرش مدینه تا طوس *** شدند محفوظ کتاب و ناموس

حقیقت دین بشد هویدا

بنازم این جشن چو گشت تاسیس *** شکستی آمد بکار ابلیس

که زد حقیقت قفا بتدليس *** بطبع روشن بنظم و تجنيس

مغان و رهبان کشیش وقيس *** از این عروسی نمود تقدیس

بچرخ زهره باوج برجيس *** فر سلیمان شکوه بلقيس

جمال يوسف رخ زليخا

زمانه و دهر جهان و گردون *** درخت و صحرا جمال و هامون

حجاز و يثرب درون و بیرون *** بهشت كوثر فرات و جيحون

گدا و سلطان سفیه و مجنون *** چو ملك ساكن چه ربع مسكون

به عیش و عشرت قرین و مقرون *** چه گویمی من که از طرب چون

همه برقصد ز پیر و برنا

چو این عروسی گرفت رونق *** سهیل رقصید بچرخ ارزق

همه حقایق شدی محقق *** همه دقایق شدی مصدق

از آن زن و شوی شده است ملحق *** وزین دو مصدر شده است مشتق

به یازده نور تجلی حق *** خصوص مهدی ولی مطلق

امام قائم بزرگ و والا

زمانه شادان از این عروسی *** کسی ندیده است چنین عروسی

اساس دین است همین عروسی *** بهشت آئین زمین عروسی

بشرع نهضت بدین عروسی *** بزرگ عشرت مهین عروسی

ص: 223

نگر تجمل ببین عروسی *** که دیده دهر درین عروسی

همیشه باز است پی تماشا

ازین عروسی شده است نزديك *** که روشن آید جهان تاريك

که حق از باطل کنند تفكيك *** شوند یكدين همه بدو نيك

بدل بتوحيد كنند تشريك *** مر این نویدم نمود تحريك

که خامه برگير بفكر باريك *** باهل عالم بگوى تبريك

فسرده تا کی بر آر آوا

چه در دل روز چه نیمه شب *** بذكر ياهو بذكر يارب

مدیح آن هاست همیشه بر لب *** که ذکر آن هاست اصول مذهب

کزین دو آمد جهان مرتب *** ولای آن هاست ز هر چه اوجب

بیان آن هاست کتاب و مکتب *** که هست زهر ازکی و اطیب

که هست مولی خبیر و مینا

بمدح زهرا شدم قلم زن *** فرشته کسوت خجسته دامن

ورا نزیبد که خوانمش زن *** چه زن چه بانو که شیر اوزن

بهل آتایش ستوده ذوالمن *** ز شیر پستان ز فکر روشن

بپرورانید دو گل بگشن *** حسن باحسان حسینش احسن

هم او هم آن دو شفيع فردا

ز حل کینزش قمر علامش *** زمین بساطش سما مقامش

ستوده بانش خدیجه مامش *** طلوع نور است از صحن و بامش

امین درگه کند سلامش *** ملك ملازم بصبح و شامش

ص: 224

بهشت و حور است همیشه رامش *** که حلقه چو بر در مه تمامش

که بسته عقدش خدای دانا

شها مها شمس مديح در گه *** بطبع خسته بفکر کوته

اگر چه هستید شما منزه *** ز وصف و تعریف خداست آگه

اگر بگویم مدیحه گه گه *** همی بروبم غباری از ره

ز موزه مه ز مقدم شه *** که هست اعمی که هست اکمه

همیشه چشمش براه عیسی

ص: 225

مسمط در مناقب حضرت اسد الله الغالب امیر المؤمنين علی ابن ابی طالب علیه السلام

باز بر آن سرم که من بلبل خوش نوا شوم *** رخت بگلبن افکنم همنفس صبا شوم

شاد شوم جوان شوم و ز کف غم رها شوم *** ساز شوم نوا شوم پرده شوم صدا شوم

(پر ز سر و صدا کنم دهر بذکر یا علی)

دل کند آرزو که او نطق شود بیان شود *** جان بودش امیدها تا سخن و بیان شود

طبع فسرده را مدد بلکه ز آسمان شود *** کاش که پنجه ها همه خامه شود روان شود

(تا که ثنا کنم مگر از شه لافتی علی)

ص: 226

جشن ولا بپا کنم شعله بجان غم زنم *** بر سر کاخ خرمی بر پرم و علم زنم

بر بط و چنگ و نی شوم نغمه از برویم از نم *** با ملکوتیان شوم محفلشان بهم زنم

(ساز کنیم در فلك مدحت مرتضى على)

آن که ولای او بود مایه عیش سرمدی *** و آن که لوای او بود پرچم دین احمدی

و آن که مشد است از و بارگه محمدی *** وان که مرام اقدسش هست خصال ایزدی

(سایه لطف حق علی پایه این بنا علی)

چهره علم را علی دیده پاک بین بود *** چشم کمال را علی روشنی مبین بود

پیکر عدل را علی جان بود و چنین بود *** مبحث ذات را علی آینه یقین بود

(پرده سرای غیب را لو كشف القطا على)

پست به پیش رقعتش هیمنه قیاصره

خار بباب عزتش طنطنه اكاسره

ص: 227

مات ز شهسواریش شاه و وزیر یک سره *** چون که بعرصه بر زند میمنه را بمیسره

(بر سر عالمی زند از عظمت لوا على)

صنع خدا برا علی آمده آیتی میین *** عنصری این چنین اگر زاده همی زماء وطين

حق بود ار بنه طبق فخر نماید این زمین *** کعبه و مکه نیز خود ناز کنند این چنین

(برد و جهان که زاده است از دل خاک ها علی)

حلقه عارفان حق آمده پای بست وی *** تشنه وصل حق همی در جذبات مست وی

روی خداست روی وی دست خداست دست وی *** باده کشان و عاشقان جرعه کش الست وی

(قطب على ولى على جذبه على صفا على)

مشعل آفتاب و مه مقتبسی ز نور او *** یافته خانه خدا میمنت از ظهور او

جان سپرند دوستان یک سره با حضور او *** هست کلیم بی سخن بر سر کوه طور او

ص: 228

(جلوه على شجر على نور على صدا على)

فکر پر از حمایتش دادگری ثمر دهد *** قلب پر از عنایتش میوه فیض بر دهد

دست پر از کرامتش درهم و سیم و زر دهد *** محكمه امامتش حکم بی حر و بر دهد

(عدل على كرم على جود على سخا على)

مجتمعند سائلان جمله بر آستان او *** جیره خودند منعمان گرد بسیط خوان او

يك بيك سماويان طایر آشیان او *** کان سخن وری بود لعل گهر فشان او

(سيد اوصيا على سرور اصيفا على)

شد ز شعاع علم او دیده عقل راه بین *** گر نبدی فروغ او عقل چه بود ره نشین

تیغ دو سر بقبضه اش یک سره کرد کار دین *** گشت ملقب از خدا او باميرمؤمنين

(رهبر راستان علی میر جهان گشا علی)

ص: 229

منطق او بعالمی پایگه علوم شد *** در همه شهر و کشوری شهره مرز و بوم شد

از گه طفلی آشنا با فلك و نجوم شد *** قطب رجال غیب شد پیشرو عموم شد

(مشفق و مهربان علی با همه آشنا علی)

مشکل دهر راهمی پنجه او کلیدها *** خیل گناه کار را باشد از او امیدها

شیعه ز حب او بسی داده بخود نویدها *** واقف جمله راز ها عالم ناپدیدها

غيب على نهان على عفو على رجا على

مادر روزگار کی هم چو پسر بزایدی *** هیچ مکان بمولدش نه سزد و نه شایدی

زادگهش بدون شك خانه حق ببايدى *** نبود و نیست مثل او تا مه و خود بر آیدی

خاصه خدا على محرم كبريا على

ساقی بزم عارفان نرگس چشم روشتش *** شمع سرای عاشقان نور بیاض گردنش

ص: 230

سجده که فرشتگان جیب و قبا و دامنش *** حامی شرع بی گمان بازوی شیرافکنش

(چشمه زندگی علی خاصیت بقا على)

غیب و شهود را علی مطلع است و با خبر *** منشی دفتر فضا حاكم لوحه قدر

آینه روانش را علم خدای جلوه گر *** هست عزیز انس و جان پیش ملك عزيزتر

(بوده همیشه در خفا مرشد انبیا علی)

خيل رسل بمقدمش داشته انتظارها *** بسته خدا بمهر او با دل و جان قرارها

کرده بآشنائیش هر یکی افتخارها *** در کتب سما از و ذکر شده است بارها

(شمس على قمر علی کوثر و هل اتی علی)

ص: 231

بهاریه در وصف مناظر طبیعت و گریز به تبریک و تهنیت ولادت فرخنده حضرت بقيته النبوه سیده نساء فاطمه زهرا سلام الله عليها

بیا که فرفر و دین گرفت کوهسارها *** حصارها تلال ها جمال ها ديارها

دمید گل ز یمن او کنار مرغزارها *** جهان پیر شد جوان ز بعد انتظارها

ز عشق گل سخن سرا شدند پس هزارها *** زد آتش جمال گل بجانشان شرارها

ربود دل ز عاشقان غریو آب شارها *** نشسته کامیاب ها بطرف مرغزارها

بعیش و نوش یک سره بجشن خرمی همه

ص: 232

خروش رعد و لطف مه صفیر مرغ و بانگ نی *** رخ بنفشه بوی گل صفای باغ و طعم می

زیاد می برد الم ز دل ز دوده رنج دی *** شمیم عطر یاسمین که ارزد او بملك رى

بچهر لاله ژاله ها چو بر عذار یار خوی *** نه دستگاه خسروی نه تاج و تخت و بخت کی

رسد بفر فرودین نمی رسد کجا و کی *** شده است عمر خامشی درین گل و بهار طی

کسی که نیست زنده دل مخوانش جز مجسمه *** ز لابلای ابرها زند ستاره یک طرف

هوای صاف جان فزا ز يك كناره يك طرف *** بجلوه غنچه دختران چو ماه پاره یک طرف

جوان و پیر و اهل دل پی نظاره يك طرف *** پیاده سر و یک طرف سمن سواده يك طرف

زند شراب سرخ گون بجان شراره یک طرف *** نوای چنگ یک طرف شراب خواره یک طرف

تجمعی ز سبزه ها بسنگ خاره یک طرف *** زده است عالمی بهم چنین غریو و همهمه

ص: 233

رسید بلبل از کجا بسوی گل بيوى گل *** نداد باغیان اگر اجازتش بسوی گل

گرفت هم چو مدعی بعاشقی گلوی گل *** سپس بمعذرت سرود ترانه ای بروی گل

بیافت قدر و منزلت نواش ز آبروی گل *** گرفت رنگ تربیت ز بوی گل ز خوی گل

ز آب دیدگان خود نمود شستشوی گل *** شراب عشق و معرفت چشید از سبوی گل

که اوستاد باغ شد بسوز و ساز و زمزمه

در این بهار زنده او که پا بهشت و بود زد *** ز آتش درون شرر بخرمن وجود زد

هزار طعن و خنده ها بمردم خمود زد *** پی فراغ خیمه ای کنار جوی و رود زد

خجسته تر کسی بود که پنجه ای بعود زد *** روان ستوده تر کسی که خسروی سرود زد

کسی که فصل باغ و گل دم از زیان و سود زد *** بعمر خویش آتشی ز مغز پر ز دود زد

ببایدش بسنگ و گل فشرد مغز و جمجمه

ص: 234

بیام بر نگر که چون نموده ساز چنبری *** که شایدش رسد همی بچرخ پیر همسری

بضيمران ببین که چون کند بزلف دلبری *** بمستی بنفشه که می خورد سکندری

میان آب می کند شقایقی شناوری *** بیا که شاخ گل چنان ز حس طفل پروری

گرفته غنچه را بغل ز التفات مادری *** کند مراقبت و را ز تند باد صرصری

که نایدش بجان الم ز حادثات مؤلمه

اگر که طفل غنچه دل ز هول رعد یاخته

فتاده شبنمی بر او برحمتش نواخته *** بسر و پیر رعد شب اگر دو اسبه تاخته

ز رستگی و بی بری بآن نهیب ساخته *** ببارد ابر بر سرش چو نقره گداخته

ولی نترسد او چرا که لطف او شناخته *** برهنه تيغ شاخ را بروی باد آخته

فاخته بحفظ آشیانه ای که ساخت بهر فاخته

که نغمه سر کند کند سحر بدون ترس و واهمه

ص: 235

چو غنچه صبح گه شود ز خواب شامگه بیا *** نسیم دور سازدش لباس خواب متكا

چنان که روی او شود عیان و فاش و برملا *** صدا گذر کند از آن شود لطیف و جان فزا

چنان که مست او شود دماغ هدهد سبا *** بچهر غنچه نور خود فتد بنرمى و صفا

گشایدش لب و دهن دهد بغنچه رو نما *** چو جلوه محمدی جناب ختم انبيا

سپیده دم گشا ده رو بنو رسیده فاطمه

که در جماد ثانیش خدیجه زاد دختری *** ز گلبن محمدی دمید شاخ نوبری

دری کلی مهی خوری نه زین چهار بهتری *** ز باغ احمدی گلی زباغ دین صنوبری

بشاه و ماه مادوی بآفتاب همسری *** چه دختری چه بضعه ای چه دایه ای چه مادری

نتیجه خدیجه ای سلاله پیمبری *** قرین و كفو حیدری زن خجسته شوهری

جلال وی مجلله کمال وی معظمه

ص: 236

مه جماد ثانوی بخلق دهر عید شد *** ز سلسبیل باده ده که عید ما سعيد شد

جمال پرده دار حق طلیعه امید شد *** بمشكلات عالمی ولادتش كليد شد

خدای را به بندگان عنایتی جدید شد *** بهشت مستفیض شد قصور مستفید شد

ز فیض مقدمش جهان عزیز و رو سپید *** که یازده مه شرف ز جیب او پدید شد

چو آفتاب کاو بود کواکبش ملازمه

بهشت و حور و نهر و جو طفیلی جمال او *** رجال و فضل و معرفت فدائی کمال او

سر سران مملکت بدرگه حلال او *** رسیده بر ز رادیش محمدی خصال او

شفاعت همه امم سرشته با خیال او *** خدیجه با شرف قرین ز حمل او فصال او

درخت علم پر ثمر ز حسن اعتدال او *** چشیده زادگان او علوم ار زلال او

که نیستند هيچ يك معلم و معلمه

ص: 237

زمین شده است مفتخر زباب تاجدار وی *** زمان بود مدیحه گو بشوی شهسوار وی

بطاق عرش زینتی بود دو گوشوار وی *** مدينه رشك آسمان ز جلوه عذار وی

بود ز مکتب پدر مرام وی شعار وی *** شده است جلوه ازل بشهر وی دیار وی

رواج دین و معرفت ز مهد وی کنار وی *** نهاده اند در جزا همه باختیار وی

صراط و دفتر و عمل شفاعت و محاکمه

در یتیم و بی بدل عدیم مثل و نادره *** عفیفه و فرشته جان جميله و مخدره

زکیه و رضیه رضیه و بتول و پاك و طاهره *** نبیله و جلیله و کريمه طبع و صابره

برخ نجوم زاهره بجلوه نور ظاهره *** شهیر همچو باب و شو بمعجزات باهره

نه در عرب نه در عجم در فلك نه در کره *** نظیر او زنی مدان شجاع در مناظره

عدیل او کسی مبین دلیر در مکالمه

ص: 238

خدیجه را از این گهر شرف فراهم آمده *** بزادگاه او ملك ز صدر عالم آمده

بخنده مام بوالبشر باذن آدم آمده *** پی تهانی از جنان شبانه مریم آمده

نه هاجر آمد از جنان نه ساره خرم آمده *** درود و مرحبا بسی ز عرش اعظم آمده

نوید فتح و سلطنت بشخص خاتم آمده *** که تا ابد بقای دین ترا مسلم آمده

بکوری جبابره برغم بو مسیلمه

خدای داده دختری عجب بسید عرب *** نکو پدر نكو پسر نكو حسب نکو نسب

بزرگوار و ذی شریف ملك مقام و ذيحسب *** عليه و علی قرین عزیز و پاك و منختب

رشیده و حمیده و پدر مرام و منتجب *** ولادتش بهشت را بود بخرمی سبب

رسیده بر جهانیان نشاط و شادی و طرب *** جماد ثانیش مخوان که هست نیمی از رجب

چو بعثت محمدی ظهور این مکرمه

ص: 239

گره زده لبت حبل دین خدا ببند چادرش *** لباس شرع خوش نما ز تار و پود معجرش

منظم است امر دین ز شیر شیر پرورش *** حسن بدوش ایمنش حسین صفای ایسرش

از آن جلال و رتبه اش وزین شکوه و منظرش *** خدای کرده لوحه ای بطاق عرش اکبرش

نبوتش بود پدر ولایت است شوهرش *** کتاب و وحی آمدی ز پیشگاه داورش

ورا مثال انبیا صحیفه ای است ملهمه

بمنطق است عالمه بدانش است فاضله *** بدرس دین مدرسه بتربيت مكمله

بدرد و رنج صابره بغم بزرگ حوصله *** بشرع نور طالعه بدین چراغ قافله

زبانش شرح معجزه بیانش رمز و مشکله *** بصحن خاك فاطمه دو آسمان مجلله

بنقل نور واسطه بشوی و باب فاصله *** شريك در مجاهده اصیل در مباهله

یعفت است تبصره بعصمت است ترجمه

ص: 240

زنی جز او بدین شرف ز شوی و پور و باب کو *** بباغ خلد بانوئی بغیر از این جناب کو

گه سؤال از خدا زنی جز او مجاب کو *** مهی ز حسن طعنه زن جز او بآفتاب کو

بپرده پوشیش زنی بچادر و نقاب کو *** سوای او شفیعه ای بمحشر و حساب کو

بخاك غير از و زنی قرین بوتراب کو *** در آن کسا که خفته او ملك مجاز خواب كو

که خدمتش کنند چون بتول گشته نائمه

ایا تو بضعة النبي ایا بضاعت پدر *** تو آن زنی که زان پدر تراست افسری بسر

تو آن زنی که مادری بآن دو نازنین پسر *** تو آن زنی که دامنت بزاده یازده گهر

تو آن زنی که شوهرت علی است شاه بحر و بر *** تو آن یگانه گوهری که رسته ای ز سیم و زر

آن بزرگ آیتی که قدرتست بی شمر *** تو آن عفیفه بانوئی که مادر جهان دگر

نیاورد بمثل تو جلیله و مفخمه

ص: 241

بجان باب نامیت بهمسر کرام تو *** بجان آن خدیجه ای که بد ستوده مام تو

بزادگان پاک تو بعز و احترام تو *** بآن ملك كه از فلك بیامدی سلام تو

بدان نفس بدان اثر که هست در کلام تو *** بحق آن صلوة تو بحق آن صیام تو

بحرمت قعود تو بسجده و قیام تو *** بآه و زاری شبت باشك صبح و شام تو

که التفات کن همی بشمس حسن خاتمه

ص: 242

در توصیف شب نیمه رمضان که مصادف با ولادت حضرت سبط اکبر امام دوم جناب امام حسن مجتبی علیه السلام است و مدح آن ذات مقدس

بیا که لیله قدر است حکم حکم قضاست *** شب است و نیمه ماه صیام و وقت دعاست

مقدرات مقدر ز مبدأ اعلی است *** هر آن چه دست قضا بر نوشت پا برجاست

شب نزول ملك در زمین باذن خداست *** بیان قرآن امشب بخاتم سفر است

عبادت از همه مستحسن و دعا حسن است

***

شبی ست کز همه شب ها مقدم است امشب *** نزول رحمت از عرش اعظم است امشب

پیام حضرت حق سوی خاتم است امشب *** که دولت دو جهانت مسلم است امشب

که افتخار تو بر نسل آدم است امشب *** نشاط بخش و مبارك بعالم است امشب

بلى ولادت مسعود مجتبی حسن است

***

ص: 243

قبول اوست درین شب عبادت و طاعات *** که نشر رحمت و فیض است و بخشش و خیرات

بمستمند ز دیوان حق دهند برات *** رسد باحمد و آلش تحیت و صلوات

درین میانه که گیتی است غرق در برکات *** فزوده روی حسن بر میامن و حسنات

چرا که آینه عرش کبریا حسن است

***

مبارك است چنین شب که نور از پی نور *** رسد به بیت نبی با سرور پشت سرور

بمهد فاطمه روح القدس بود مامور *** بقصد خدمت او از بهشت آمده حور

که مجتبی حسنش را رسیده گاه ظهور *** سرای فاطمه روشن دو چشم حاسد کور

که شادمان دل و جانش زمه لقا حسن است

***

آن چه مجتبی حسن آن دومین امام مبین *** چه مجتبی حسن ان زیب عرش و ماه زمین

چه مجتبی حسن آن چشم و جان امت و دین *** چه مجتبی حسن آن اصل عزت و تمكين

ص: 244

چه مجتبی حسن آن شاه باز علیین *** چه مجتبی حسن آن صدر دین و صدر نشین

چو اسم خود حسن از فرق تا بپا حسن

چه نور بود که تابید از مناره صبح *** دو چشم زهرا چون زهره در نظاره صبح

که سر زند بسحر گاه ماه پاره صبح *** که مجتباش کند جلوه از کناره صبح

کجا توانمش آورد در شماره صبح *** ندانم این شب قدر است یا ستاره صبح

زده است وقت سحر آفتاب یا حسن است

***

ز گلین نبوی اولین گل آمده بار *** ز مطلع علوی دومی ز هشت و چهار

نمود چهره زیبا بجلوه دادار *** ز مهد فاطمه فرزند احمد مختار

گرفت پایه دین چون دل بتول قرار *** بمقدمش صلوات و ثنا کنید نثار

که فوق منقبت و مدحت و ثنا حسن است

ص: 245

جلال روز و شب نیم دوم رمضان *** چرا شده است فزون تر ز نیم اول آن

مسلم است که برختم انبیا قرآن *** شده است نازل و صادر در آن نکو دوران

دگر که فاطمه را گشت زینت دامان *** جمال ماه حسن ثانی شه مردان

که خود امام پس از شاه اولیا حسن است

به پیشگاه رسول خدا ز مرد و ز زن *** دو صد هزار تهانی دو صد هزار احسن

علی و فاطمه را چشم و جان و دل روشن *** که زاده مام ولایت پسر بنام حسن

گلی ز باغ نبوت شکفت و شد گلشن *** گرفت غنچه صفت باغبانش در دامن

که این یگانه گل باغ مصطفا حسن است

***

نزاده مادر ایام این چنین پسری *** ندیده همچو پسر زیر آسمان پدری

نداشت چرخ مثال جمال او قمری *** نه در مخازن آفاق این چنین گهری

ص: 246

نه بوستان جهان راست این چنین ثمری *** نه هشت باغ جنان هم چو شاخ باروری

الا که در خور تحسین و مرحبا حسن است

بحسن یوسف زهرا چه یوسفان مفتون *** چه عاقلان که از جادوی چشم او مجنون

چه نغمه ها که بعشقش ز پردهاست برون *** چه جذبه هاست در آن جلوه های روز افزون

عطای اوست چو جیحون و بخشش صيحون *** شده است از کرمش مات دیده گردون

شه کرم حسن و میر اسخيا حسن است

لب مسیح دمش گاه گفتگو اعجاز *** کنار لعل لبش خال مشکبو اعجاز

بگرد چهره چون ماه جعد مو اعجاز *** کفش کریم و دگر خلق و خلق و خو اعجاز

قدش قیامت و آن عارض نكو اعجار *** میان این همه اوصاف حلم او اعجاز

ز حلم پیشتر از خیل انبیا حسن است

بباب زاده ز هر است زهره حلقه بگوش *** بروى نيك تر از ماه او قمر مدهوش

ص: 247

به پیش محمل او که کشان بود چاووش *** بخدمتش همه عمال چرخ دوش بدوش

که سخن فصحا در قبال او خاموش *** بگوش می رسد از عرش این ندا ز سروش

که افتخار زمین زینت سما حسن است

گذشت و همت و احسان او زبان زد دهر *** فروغ طلعت زیبای اوست شهره شهر

بدل کند لب شیرین او بشكر زهر *** بروز معرکه تیغش بخصم مظهر قهر

عدوی اوست ز لطف خدای او بی بهر *** كفش بوقت عطا رشك بحر و دجله و نهر

حيات سرمد و سر چشمه بقا حسن است *** امام دوم وسیط رسول و فخر امم

بجلوه معجز موسى بلب مسیحا دم *** به آرزوی کنیزی مادرش مريم

سرادقات جلال خدای را محرم *** چراغ محفل جان مخفر بني آدم

جراحت دل بیمار عشق را مرهم *** بدرد عاشق افسرده جان دوا حسن است

ص: 248

در آسمان و زمین صاحب عناوین است *** زکی و بر و تقی شبل و طور و سینین است

حسن بگوی که بالاترین مضامین است *** که الحق او حسن است و سزای تحسین است

حسن شده است که احسانش رسم و آئین است *** چراغ عترت طه و شمع یاسین است

عزیز و چارمی خسمه کسا حسن است

ولی دوم خلاف ذوالمنن حسن است *** ببزم آل عبا ماه انجمن حسن است

چو لب بخنده گشاید شکر شکن حسن است *** ابو محمد و مولا و مؤتمن حسن است

حليم و صابر و مظلوم ممتحن حسن است *** سليل ختم رسل نسل بوالحسن حسن است

حسب ببین و نسب کانچه هست با حسن است ***

عزیز تر خلف آدم است و شیث و خليل *** سليل عبد مناف است و نجل خير سليل

پدر علی ولی اوستاد جبرائیل

ص: 249

بتول طاهره بانوی بی شبیه و عدیل *** و راست مادر والا زهی ازین تجلیل

زهی جلالت و شوکت زهی جمال جميل *** بگو که آینه ایزدی نما حسن است

ریاض حسن قد و قامت دل آرایش *** فکند سايه بخورشید قد و بالایش

بهشت نکهتی از گیسوی سمن سایش *** بهار غنچه ای از بوی روح افزایش

زمین بساطش و بر فرق آسمان جایش *** بیا ز دست مده دامن تولایش

که با قلوب محبانش آشا حسن است

شها ببنده نظر کن که در پناه توام *** بعمر خویش ثنا خوان پیشگاه توام

اگر قبول نداری گدای راه توام *** گدای راهم و مفتون عز و جاه توام

اگر چه شمسم مسجود روی ماه توام *** بجان سپردن مشتاق يك نگاه توام

مکارم تو حسن چهر مه لقا حسن است

ص: 250

چکامه مستزاد بمناسبت سیم شعبان که موافق با ظهور ولادت سرتاسر سعادت سلطان عشاق و شهره آفاق سرور شهیدان حضرت امام حسین است سروده شده

تا هلال سیم شعبان شبانگه گشت پیدا *** بر فراز بام گردون

در میان سرخی کم رنگ مغرب شد هویدا *** هم چو تیغ غرقه در خون

رنگ و رخسارش خبر می داد از سیمای یثرب *** آن هلال بدر آئین

چون رسید از ره پیامی داشت از غوغای یثرب *** در سرای آل یاسین

ص: 251

گفت میلاد امام سومین فخر بشر شد *** ماه شعبان خوش خبر شد

مرحیا ای قاصد عشاق پیغامت بنازم

مطلع انوار عشق است این حلال بدر محور *** با شکوه آن چنانی

حامل منشور آزادی است اين پيك سيك سر *** از رجال آسمانی

شاهد دوران مسعودی است این قامت خمیده *** در زمین و در زمان ها

نام مولودی که اندر سینه او آرمیده *** آمده ورد زبان ها

خود چه مولودی که رویش جلوه شمس و قمر شد *** تا قیامت جلوه گر شد

ای هلال با تمام آن و جلوه تامت بنازم

باده نوشان بلا را چهر ساقی شد نمایان *** با جلال کبریائی

با فروغ عشق کز روز ازل بوده است تابان *** در کمال روشنائی

آن که شد ارکان توحید از قیام او مشید *** هم مصون از هر تزلزل

ص: 252

تا ابد آسوده از تشویش شد دین محمد *** کرد ابقایش تقبل

شهره آفاق شد نامش حسین شد مشتهر شد *** پادشاه بحر و بر شد

ای خدا مظهر مرام نيك فرجامت بناز

ای صبا از کوی او بوئی بمشتاقان بیاور *** تاکنی تسخیر دل ها

بوئی از گیسوی مولود مه شعبان بياور *** از پی تعمیر دل ها

نکهتی از خال و زلفش کام بخش جان و دل کن *** زنده جان شو از بساطش

وز شهیم کربلایش ناف اهو را خجل کن *** بلکه از مهد و قماطش

آن نسیم روح افزائى كه رشك مشك ترشد *** زنده عالم سر شد

ای جهان پا بست عشقت دانه و دامت بنازم

موج رحمت در تکاپو بحر فیض اندر تلاطم *** درد و غم را خواب برده

ص: 253

مرغ جنت در ترنم لعل لعیا در تبسم *** آتش دوزخ فسرده

عرشی و فرشی و کروبي بهم تبريك گويان *** در چنین میلاد اعظم

جانب يثرب بتبريك و تهانی راه پویان *** سوى بيت فخر عالم

کای محمد دیده ات روشن ازین زیبا پسر شد *** باغ دیتت پر ثمر شد

یا رسول الله پرچم دار اسلامت بنازم

بعد شش مه حمل زهرا ماه شعبان آمد آری *** روز میلاد حسین شد

در شب سیم سحرگاهان بفر کردگاری *** رخ نمود و نور عین شد

دامن دخت نبی کانون عشق سرمد آمد *** مصطفی در انتظارش

سر نوشت عشق در دولت سرای احمد آمد *** من حسيتم بد شعارش

هم چو تأثیر دعا این جلوه هنگام سحر شد *** در سحرگه این اثر شد

ص: 254

اي سحر ای روشنی بخش جهان شامت بنازم

هان عزیزی زاده از زهرا که بی شک می تواند *** در حساب و هول محشر

آتش دوزخ بيك برد و سلاما بر نشاند *** بس بود محبوب داو

کاروان عفو و بخشش آمد از شهر مدینه *** کاروان سالار آمد

بر نجات غرقه دریای جرم آمد سفینه *** خلق را غم خوار آمد

برزخ و دوزخ ازین پس خالی از خوف و خطر شد *** لطف حق بی حد و مرشد

ای که منکر می شوی اندیشه خامت بنازم

مطر با شوری که اندر پرده داری بر ملا زن *** راز بگشا صبر تا کی

ساز آهنگ حسینی کن جها نیز اصلا زن *** مه بزیر ابر تا کی

از حجازی و عراقی مجلس ما كربلا كن *** سیم شعبدان رسیده

ص: 255

مرهمی ز آن زخمه بر زخم دل خم مبتلا کن *** بهر جان جانان رسیده

کز نوای یا حسین عشا قرالحنی دگر شد *** روز خاموشی بسر شد

از فراتم ساقيا يك جرعه ده جامت بنازم

نوگل زهرا رسید و گلبنش شد رشك گلشن *** مصطفا بوئید او را

خواند نامش را حسین و مرحبا فرمود و احسن *** بعد از آن بوسید او را

پس شجاعت داد از ارث نبوت رو نمایش *** با همان فر الهی

با لب معجز نما بوسید از سرتا بپایش *** چون نسیم صبح گاهی

گفت ازین نو رسته گل باغ امیدم پر ثمر شد *** این پسر بر من پدر شد

کام او برداشت گفت ای شه پسر گامت بنازم

چون شنید آوازه حسنش در آن هنگامه فطرس *** شد باستدعا مصمم

ص: 256

کرد از جبریل سر شور و غوغا را تجسس *** تاکه شد او را مسلم

همچو آن پروانه بی بال و پر افتان و خیزان *** قدسیان را شد ملازم

رفت با صد آرزو نالان بدربار عزیزان *** شد بطوف مهد عازم

در پر و بال حسین از نو عطایش بال و پر شد *** با ملايك همسفر شد

گفت با بشکسته بالان لطف و اکرامت بنازم

زد پر و بال بخود باليد و گفتا من همانم *** کز حسین دیدم کرامت

هر که گوید یا حسین زین پس سلامش می رسانم *** بر مزارش تا قیامت

خادم درگاه اویم چاکر زوار اویم *** چون مرا آزاد کرده

چون شفیع شد رهین منت و انعام اویم *** خاطرم را شاد کرده

پیش از این نام من از طومار افلاکی بدر شد *** بلکه زندانم مقر شد

ص: 257

یا حسین با توبه کاران فضل و انعامت بنازم

شاه مردان را جهانی زین شد تهنیت گو *** يا علی چشم تو روشن

کاین پسر شد مر ترا اندر ولایت دست و بازو *** کور بادا چشم دشمن

بو الحسن بودی کنون باب حسینی ناز می کن *** ای ضیا اهل بینش

حاليا باب ولایت بر محبان باز می کن *** ای فروغ آفرینش

ز آن که بنیان امامت در سرایت مستقر شد *** جهل و ظلمت پی سپر شد

یا علی آن خانه و صحن و در و بامت بنازم

یا حسین ای آن که درس عشق را تعلیم دادی *** مرحبا بر مكتب تو

عشق بازی کردی و توحید را تعمیم دادی *** آفرین بر مذهب تو

در گذشت جان و مال و سر تو اول راد مردی *** عشق را خود شاهکاری

ص: 258

در سجایای جوانمردانه ممتازی و فردی *** عاشق كامل عيارى

قصه عشق تو در آفاق مشهور و سمر شد *** صیّت از آفاق بر شد

ای سر مردان عالم نهضت عامت بنازم

انقلابی در زمین کربلا ایجاد کردی *** ای حسین انقلابی

انقلابی کردی و بنیان دین آباد کردی *** بعد دوران ها خرابی

دین حق از حلقه باطل رها کردی تو کردی *** خدمت شاهانه ای را

پا بهر صحرا نهادی کر بلا کردی تو کردی *** همت مردانه ای را

دین و قرآن مبین از نام نیکت نامور شد *** نامور شد مفتخر شد

تو ابا عبدالهی آن کنیه و نامت بنازم

ای قتل گریه آرام بخش جان و دل ها *** قلب مشتاقان مزارت

ص: 259

ای شهیم تربتت جان پرور بشکسته دل ها *** در دل عاشق قرارت

روز میلادت چرا از گریه بی آرام بودی *** شايد از روز ولادت

در خیال زینب و كلثوم و شهر شام بودی *** یا که از شوق شهادت

گوهر اشکت بیاد دوست جاری از بصر شد *** مهد نارت پر گهر شد

ای شفیع چشم گریان اشك در قامت بنازم

ای شهید روز عاشورا ولید ماه شعبان *** ای صف آرای قیامت

ای زهر آلایشی جان و تنت گردیده عریان *** ای بخون آغشته قامت

عارت آمد از لباس هستی دنیای فانی *** چشم پوشیدی ز هستی

هستی ننگ آوری داری بملك جاودانی *** با هزاران عشق و مستی

بی کفن جسمت میان لجه خون غوطه ور شد *** سینه زین غم پر شرر شد

ص: 260

جامة عریانی ای شاها بر اندامت بنازم

گر سه روز از تشنگی در کربلا بی تاب بودی *** ای بدستت آب کوثر

از سبوی عشق حق ای تشنه لب سیراب بودی *** ای توهم صهبا و ساغر

تشنگی های بشر از آن تشنگی خاموش کردی *** آتش دل ها فشاندی

لا ابالی جام لبریز شهادت نوش کردی *** آب بر آتش مشاندی

با لب خشك تو هر لب تشنه ای را کام تر شد *** بلکه پر شهد و شکر شد

ای حریف عشق طعم باده در کامت بنازم

نازم آن غوغای عاشورا و آن عشاق کویت *** عارفان و راز دانان

باده نوشان از سبویت کشته گان پیش رویت *** پیر مردان نوجوانان

آن بریر و آن زهیر و آن حبیب و قامت خم *** بنده و حر پیر برنا

ص: 261

مسلم و نصرانی و ترك و عرب هند و ديلم *** هم ز کعبه هم کلیسا

پای کوبان جان و سردادند و عالم را خبر شد *** نور حقشان راه بر شد

ساقیا رندان مست دردی آشامت بنازم

بر سر دوش رسول الله چندی جا گرفتی *** اي عزیز شهریاران

در کف دست یداله مدتی مأوا گرفتی *** ای قرار بی قراران

روزگاری خفتی اندر دامن و آغوش زهرا *** چون بهار نو شکفته

روزی افتادی تن صدپاره در دامان صحرا *** چون گل بر باد رفته

کی همان ساعت که از پیکر ترا ببریده سر شد *** ماسوا زیر و زبر شد

ای شهید ناز پرور عهد و ایامت بنازم

سر براه دوست بی چون و چرا ایثار کردی *** از سر و پیکر گذشتی

ص: 262

جمله باران را در آن میدان فدای یارکردی *** ز اکبر و اصغر گذشتی

قاسم و عباس و عون و جعفر ترا کشته دیدی *** صبر کردی شکر گفتی

نعش اكبر حلق اصغر را بخون آغشته دیدی *** غنچه آسا بر شکفتی

هر چه ره نزديك تر شد نار شوقت تیزتر شد *** التهابت در جگر شد

ای سر آغاز کتاب عشق انجامت بنازم

عیش قاسم را عزا دیدی تحمل پیشه کردی *** در حساب عهد و پیمان

کی ز افسوس عروس خسته دل اندیشه کردی *** بر ثبات عشق جانان

ناله زینب شیندی زاری کلثوم دیدی *** هر دو را آرام کردی

گریه بیمار را از گوشه میدان شنیدی *** شربتش در کام کردی

کی ترا از اهل بیت در بدر قطع نظر شد *** تا سرت زیب شجر شد

ص: 263

ای خداوند تحمل قلب آرامت بنازم

ايضاً مخمس بمناسبت سیم شعبان و روز ولادت با شرافت سلطان شهیدان حضرت اباعبداله الحسین (علیه السلام)

امروز چرا در دو جهان غلغله بر پاست *** وز صحن زمین تا بفلك شورش و غوغاست

در جامعه جن و بشر ناله و آواست *** امروز مگر قصه ز هنگامه فرداست

در صور مگر نفخه دمیده است سرافيل

***

این هلهله در عالم امکان ز کجا بود *** وین ولوله در توده انسان ز کجا بود

این زلزله در پایه دوران ز کجا بود *** وین سلسله و سلسله جنبان ز کجا بود

کز دل شده آرامش و وز جان شده تعدیل *** آسیمه سر از خلد برین آمده آدم

ص: 264

نوح آمده و نقشه کشتی زده بر هم *** کرده است خلیل از سر نو دعوت عالم

کز کعبه در آئید بباب اله اعظم *** در باب مدینه است به تکبیر و به تهلیل

چون روی زمین غلغله در روضه می نوست *** حوران بهشتی را خود شور و هیاهوست

هم تابش رخساره و هم تاب بگیسوست *** گیتی همه در مدحت و آفاق ثنا گوست

ملك و ملك و آدم و مور و پشه و پیل

رضوان شده با جامه استبرق و سندس *** در یثرب و وز بیت نبی کرده تجسس

بی بال و پر از حبس ابد آمده فطرس *** باز بده ترین نسل بشر کرده تجانس

مهدی قماطيش هدف واسطه جبريل

لبخند بهشت آرائی بر لب لعیاست *** گردیده ثنا خوان و ثنایانش هویداست

از باغ جنان جلوه کنان عازم دنیاست *** جوینده زایشگه و منزلگه زهراست

ص: 265

در محفل اجلال رسیده است به تجلیل

جز بحث شفاعت بجهان زمزمه ای نیست *** جز حرف نجات همگی همهمه ای نیست

کسرا دگر از هول جزا وا همه ای نیست *** در دایره ها زاویه و قائمه ای نیست

كاين قصه ندانسته بترتیب و به تفصیل

***

افواج ملايك بحجابات و سموات *** امروز همی داده قول ملاقات

در کعبه مقصود و در قبله حاجات *** بر سر همگی مشعل و در کف همه رایات

با کوکبه نازل شده در مهبط تنزیل

يثرب ز خیالات بد اندیش مصون است *** بيت الشرفش ایمن از چشم عیون است

محفوظ چنان کعبه ز بیرون و درون است *** صد ابرهه با پیل دمان پست و زبون است

پامال و گریزان شده بي طير ابابیل

ص: 266

پیراهن گهواره ای امروز خبرهاست *** گهواره مگو مهد مخوان كان گهرهاست

گهواره مگو مدرسه فضل و هنرهاست *** گهواره مگو خوابگه شاه پسرهاست

این خانه ستوده است به تشریف و به تفصیل

رسته است گلی تازه ز گلزار مدینه *** شد نکهت او رونق بازار مدينه

و آن تازه گل اندر کف سالار مدينه *** بر دیدن روی گل بی خار مدینه

افواج ملايك بشتابند و به تعجیل

خورشید فلك صبحگه نیمه شعبان *** می خندد و می گرید با چهره تابان

بر باب امید است بصد جلوه فروزان *** کرده است پی مقدم مولود چراغان

بر حلقه درگه شده آویزه چو قندیل ***

زین نهضت فرخنده که آشوب جهانی است *** باغ نبی آسوده ز آفات خزانی است

ص: 267

حق را نظر لطف سوى عالی و دانی است *** ما را ز غم حشر چه جای نگرانی است

بر دوزخیان نیز عذاب آمده تعطیل

آری سخن امروز از میلاد حسین است *** آن شادی و این سوز ز میلاد حسین است

این صبح دل افروز ز میلاد حسین است *** وين بحث غم اندوز ز میلاد حسین است

کآرامش آفاق بجنبش شده تبدیل

آن زاد که امروز شده کان تفضل *** قنداقه نازی شده اسباب توسل

طفلی ز همه پیر و جوان کرده تكفل *** يك بچه نجات همه را کرده تقبل

عالم سر گهواره اش افتاده به تقبیل

این بچه نوزاده مسعود حسین است *** مردی که بشر منتظرش بود حسین است

این جان و دل احمد و محمود حسین است *** این عاشق اب تشنه معمود حسین است

ص: 268

این مظهر عشق است به تشبیه و به تمثیل

در تهنیت بنت نبی آمده حوا *** مريم ز بهشت آمده با روح مسیحا

هاجر گهر و ساره بسر عنبر سارا

در عشق رخ يوسف صديقه زلیخا *** ببریده کف دست و سرشکش شده چون نیل

در محفل میلاد حسین تغریت از چیست *** پشت سر هر تهنیتی تسلیت از چیست

در چشم نبی اشك پس از تهنیت از چیست *** با صبر دل فاطمه را تقویت از چیست

آن گریه کجا بوده که با یافته تقلیل

شاید سخن از معرکه کرب و بلا بود *** رمزی ز لب تشنه شاه شهدا بود

حرف از سر ببریده از جسم جدا بود *** کاینسان همه را درد و غم و آه و عزا بود

در خاك زن و مرد و بافلاك سباتيل

ص: 269

بر آدم و بر خاتم این قصه جان سوز *** گفتند و نوشتند هم آن روز و هم امروز

این داهیه اعظم و این سیل غم اندوز

یزدان بکتب گفته ز معلوم و ز مرموز

در هر صحف و نشریه تو راه و هم انجيل

این است حسینی که جهان کرب و بلا کرد *** در راه خدا جان و سر خویش فدا کرد

رخساره دین سرخ بخون شهدا کرد *** خود را و جوانان هدف تیر بلا کرد

تا دین خدا کرد ازین داهيه تکمیل

این است همان عاشق شوریده شیدا *** کز عهد ازل محو تجلی است سرا پا

تا از دم شمشیر و سر نیزه اعداد *** شد پیکرش از سرسرش از جسم مجزا

شد مشکل عشاق ازین تجزیه تحلیل

ص: 270

در وصف چهارم شعبان المعظم و اشاره بولادت پر افتخار فرزند برومند حیدر کرار ماه بنی هاشم حضرت ابالفضل العباس عليه السلام و گریز بفداکاری آن سقای لب تشنه گان

مه شعبان چه نوزادان که با طالع قرین دارد *** هلالی بین که چندین آفتاب اندر جبین دارد

بسوم روز مولود معظم چون حسین آرد *** که او گهواره جنبانی چو جبریل امین دارد

بروز چارمین از نو فضیلت هاست در کارش *** ابالفضلی کنار دامن ام البنی دارد

شگفتا کآن چه زاد این زن همه شیرند و شیر اوژن *** تعالى الله که جای صد هزاران آفرین دارد

مگو ام البنین ام الوفا ام لصفا خوانش *** صفاها در جنین دارد وفاها با جنین دارد

بنازم همسر شیر خدا و مادر شیران

ص: 271

که در آبستنی ها بیم از او شیر عرین دارد

وفا داری عباس است از شیر چنین مادر *** بد آن سان کاو شجاعت از امیرالمومنین دارد

شرف از هاشم و شوکت ز عبدالمطلب دارد *** وفا و عهد محکم از که از حبل المتین دارد

سرو چشم همه عالم فدای آن سر و چشمش *** که از طفلی سری پر شور و چشمی پاك بين دارد

نثار گیسویش دل ها که جعدی دل ستان دارد *** فدای خال او جان ها که خالی دل نشین دارد

بنام ایزد ازین دست بلند و این چنین بازو *** که روزی در حمایت پیش قرآن مبین دارد

دو چشم اهلدین روشن ازین مولود خصم افکن *** که حق بازوی او محکم برای حفظ دین دارد

علی را خانه آبادان دلش شاد و لبش خندان *** که هم چون دست نیرومندی اندر آستین دارد

جمالش روز طفلی بین که شد گهواره را زینت *** جلالش در جوانی بین که اندر صدر زین دارد

حسین را زین برادر جان و دل آسوده شد زیرا *** که روزی در زمین کربلا یار و معین دارد

نشاید قامتش را سر و ناز اندر مثل گفتن

ص: 272

کجا سرو اعتدال قامت آن نازنین دارد

بزيبائی جمالش شهره شد ماه بنی هاشم *** مبارك آسمانی را که ماهی این چنین دارد

خدای آسمان از خلقت این نوجوان مردان *** چه منتها بفرق مردم روی زمین دارد

ابا الفضل آن جوان مرد و قادر است کاز اول *** لقب باب الحوايج نقش بر تاج و نگین دارد

ز هر جائی که خوانندش همیشه دیده احسان *** بروی چاکران دردمند دل غمین دارد

هزاران قلب حاجتمندی در چین و خم زلفش *** نه در ابروش خم باشد نه پیشانیش چین دارد

کرم اندر وجود او همه مرهون جود او *** بدربان کرم ارباب حاجت را رهین دارد

ضريحش قبله حاجت رواقش روضه جنت *** مقیم در گهش کی حاجت خلد برین دارد

شنیدم ساقی لب تشنه کانش خوانده شاه دین *** حسینی کاو بکف سر چشمه ماه معین دارد

ز دریا تشنه لب خارج شد و گفتا حسین من *** هنوز از تشنگی در سینه آهی آتشین دارد

دو دستش از چپ و از راست ببریدند اما کی *** دلش بیم از یسار و خوف از قطع یمین دارد

ص: 273

همی خواهد رساند بر لب لب تشنه گان آبی *** ولی افسوس کاین جا دشمنانی در کمین دارد

یکی را در کمان تیری که تا بر چشم او دوزد *** یکی بر قصد فرق او عمودی آهنین دارد

شها تعجیل کن کز دست رفت اينك علمدارت *** ندای یا اخا ادرك باواز حزین دارد

شه آمد دید و گفتا پشت من بشکست از مرگت *** الهی آسمان با ما چرا پیوسته کین دارد

بشه می گفت نعش من مبر سوی حرم زیرا *** که عباست خجالت از بنات و اربنین دارد

ابا سقای دشت کربلا شمس ثنا خوانت *** تمنای کمال لطف روز وا پسین دارد

ص: 274

در مبارکباد و تهنیت عید سعید یازدهم ذیقعده که مصادف با ظهور نور ولادت حضرت شمس الشموس سلطان مملکت طوس ثامن الحج جناب علی ابن موسی الرضاست و مدح و ثنای آن قبله هفتم عليه الصلوة و السلام

بیار ساقی از آن راح روح بخش مروق *** بير ز مغز من اندیشه های سابق و اسبق

که زد هلا سپه فرودین بفر بهاری *** بفرق کوه دل و دشت و باغ و دامن بیرق

هوا بخدمت باغ آستین زده است ببالا *** صبا گشوده بارفاق سبزه بازو و مرفق

نسیم و شاخه گل نو بهار و لاله و سنبل *** شب و ترشح باران و باغ و ما يتعلق

نوای قمری و بلبل شمیم نرگس و نسرین *** فروغ هاله مهتاب در قرنقل و زنبق

ص: 275

یكايك آيت صنعند از کتاب طبیعت *** بخوان بخوان که بیانش نه مشکل است نه مغلق

زند مناظر زیبا ز هفت رنگ دل آرا *** هزار طعنه بدین نه رواق نیلی ارزق

ببین نمایش شبنم بعارض گل خود رو *** چو اشك لاله رخان كاو فتد بچهره معلق

شکوه سرو ز نزديك هم چو گنبد خضرا *** نمای یاسمن از دور چون سپید خورنق

خواص ابر گهرزا نگر که ساخته هر جا *** يكان و بحر و دل خاک در و گوهر و زنبق

شکوفه ها همه از سینه نسیم گریزان *** چو کودکان فراری ز پیش توسن ابلق

بیا بیا که بذیقعده گشته است موافق *** دو عيد اسعد اعظم دو روزگار موفق

یکی پدیده نوروز و يك طليعه یزدان *** گه ولادت مسعود هشتمین ولی حق

که صبح یازدهم در سرای موسى جعفر *** ظهور طلعت حق از رخ رضاست محقق

على بن موسى سلطان دين و قبله هفتم *** امام ثامن و ضامن رضا شهنشه مطلق

ص: 276

شهی که از قدمش هم عنان باغ جنان شد *** حجاز و مرو نشابور و طوس و خطه بیهق

رضا و راضی مرضی علیم و صابر و اتقى *** عزير و اعلم و اوثق وثيق و پاك و موثق

سليل احمد مرسل نبیل و اطيب و اطهر *** امام و اعدل و اورع صديق و مصدق

شها تو مصدر اجلال و ناز و شمس شموسی *** که هست نور مه و مهر از جبال تو مشتق

ولایت تو متاع کمال و شرع نبی را *** متین نموده و محکم رواج داده و رونق

وجود تست همی موجب كمال تشیع *** نبودی ار تو بد این مبحث خطير معوق

خدای کرد باهل و لا تجلی از آن دم *** که شد بدست تو بر پا لوای معرفت حق

سفینه دو جهان راست پایگاه تو لنگر *** غريق بحر گنه راست بارگاه تو زورق

بچهر دوزخی از گرد زائر تو نشیند *** بدون چون و چرا با بهشتیان شده ملحق

بسر در دل دلدادگان صحن و رواقت *** شده است صورت تمثال بی مثال تو ملصق

ص: 277

کسی که گرد ره زائر تو رفت بمژگان *** شده است دیده او رشك آسمان مطبق

نظام وحدت امت ز قول تست منظم *** بساط حلقه عرفان بگفت تست منسق

چنان بصورت بی روح معجز تو دمد جان *** که شیر پرده در آید بقصد ساحر احمق

شگفت نیست که از نسل آن رسول خدائی *** که با اشاره انگشت او قمر شده منشق

عجیب نیست که فرزند آن علی ولیی *** که او به نیروی سرپنجه کوفت خیبر و خندق

شها بشمس نظر کن بچشم عفو و عنایت *** عنایتی که شما را بدعبل است و فرزدق

ص: 278

ایضاً در مدح و مناقب حضرت سلطان خراسان أمام ضامن ثامن علی بن موسی الرضا (علیه السلام)

خواهی اگر بگوش تو آید ندای حق *** بشنو زبام قبله هفتم صدای

یعنی راوج ماذن سلطان دين رضا *** كان عرش اعظم است و همان جاست جای حق

شاهان حق پرست در آن آستانه سر *** بنهاده اند چون بود آن جا سرای حق

آن روضه گر ریاض جنان شد عجب مدار *** چون پای تخت اوست بساط و بنای حق

از گنبدش چو نور سرازیر می شود *** از بهر خلق رحمت بی منتهای حق

بنیان هست و بود شهنشاه عدل وجود *** محبوب خلق و منتخب اولیای حق

آری امام هشتم ما تا که شد دفین *** در خاک این بنا شده دارالشفاى حق

در طوس امن و عافیت از دست می دهد *** روزی رسیده است در این شهر پای حق

ص: 279

آسان شود ز يمن خراسان چه مشکلات *** کان جاست دست و پنجه مشکل گشای حق

دار السياده مركز جاه و جلال حق *** دار السعاده بار که کبریای حق

گلدسته خوان روضه مینو سرشت او *** باشد خروس عرش و بخواند نوای حق

زوار قبر او بصد امید و آرزو *** هر ساله می برند دل از ما سوای حق

از صحن و بام و طاق و رواقش رسد بگوش *** هر صبح و شام نغمه عالم رسای حق

ثبت است بر کتیبه صحنش كتاب حق *** درج است در رواق و درش ماجرای حق

آید اگر بطوس بحق آشنا شود *** آن کو نبوده در همه عمر آشنای حق

پروانگان شمع مزار مطهرش *** آتش زنند هستی خود در هوای حق

ز اول نگه که گنبد او می خورد بچشم *** گوئی که جنت است بزائر عطای حق

عشاق آستانه قدسش همی برند *** صحرا و دشت و کوه و بیابان برای حق

ص: 280

طوف حریم مرقد او هست افتخار *** بر اولیای محترم و انبیای حق

ایران ز فتنه مانده مصون تا که زد بقهر *** بر فرق خصم پنجه زور آزمای حق

خاك كرامت است نشابور و كان فيض *** کآن جا گشوده او لب معجز نمای حق

ز القاب و نام و کنیه وی منتخب رضاست *** یعنی که او نمی طلبد جز رضای حق

آداب و رسم و کیش و مرامش قبول حق *** رای ستوده اش شده مقرون برای حق

الحق که در امانت و اثبات حق دین *** بنموده است حضرت حق را ادای حق

در معرض محبت و هنگام امتحان *** بی منتی چشیده بلذت بلای حق

یا حق همیشه باقی و پاینده اسم اوست *** زیرا که شد ز فرط محبت فدای حق

زنده است او بنام خداوند تا ابد *** باقی است در قلوب جهان با بقای حق

شاه بحق امام بحق دوستدار حق *** نور حق و ولی حق و رهنمای حق

ص: 281

شمس شموس و خسرو طوس و ابو الحسن *** مشهور در میانه ارض و سمای حق

شاها ثنای تست ز آثار طبع شمس *** حق گفته ام که خوانده ام ای شه ثنای حق

من هم گدای کوی توام التفات كن *** بر من که شد گدای در تو گدای حق

خوفی ز آفتاب قیامت نبا شدم *** زیرا که هست در کف لطفت لوای حق

جز این نباشدم بدل ای شاه آرزو *** کارند با ولای توام در جزای حق

تو بر حقى و ما بحقت آشنا شدیم *** حق است ای امام مسلم سزای حق

ص: 282

ايضاً مسمط در طلیعه و گریز بمبارك باد میلاد مسعود حضرت سلطان الائمه على بن موسی الرضا (علیه السلام)

ساقی ز جای خیز کامد گه فلق *** در جام صبح ریز خون دل شفق

شد صیت آفتاب برتر ز نه طبق *** بر روی دشت و کوه افکند از ورق

این کوه نور را داده است از سبق *** رب فلق پناه من شر ما خلق

کاینسان رها شده است از ظلمت غسق *** با بهترین نظام با خوش ترین نسق

زرین بساط زد فرق کوهسار

سر بر گرفت مهر خندان ز خواب صبح *** نورش درید باز بررخ نقاب صبح

بشکافت پنجه اش ناگه حباب صبح *** برداشت هیبتش مشکین حجاب صبح

بنمود زرنگار نیلی ثیاب صبح *** بدهد شعار صلح در انقلاب صبح

ص: 283

جنید خشك و تر از آفتاب صبح *** آنان که از بوده اند مست شراب صبح

از نور آفتاب گشتند هوشیار

سر زد ز خواب دوش خورشید سر گران *** آمد ز خوابگاه چون تازه دلبران

سرمست شد برون مانند سروران *** رنگ طلائیش چون زلف دختران

دارد هزار رنگ چون کیمیا گران *** هم زرد و احمرین هم رنگ زعفران

با تیغ آتشین هم چون دلاوران *** یک باره تاخته است بر خليل اختران

کز صولتش شدند آماده فراز

امروز آفتاب تا بنده تر بود *** پیداست کاین صبا فرخنده تر بود

چهرش بروی دهر پرخیده تر بود *** چشم جهان ازو بیننده تر بود

نورش يصد فروغ رخشنده تر بود *** هر یك مشاعلش دل زنده تر بود

در دیده بصیر ارزنده تر بود *** چشم انتظار را جوینده تر بود

تا چشم روشنیش بدهد با شکار

ص: 284

شاید خدیو مهر با طبل و فرو کوس *** کاینسان بتخت چرخ بنموده او جلوس

تسخیر کرده است از صبحگه نفوس *** با تاج زرنگار یا تخت آبنوس

بگرفته هند و چین بگشوده روم و روس *** از بنموده او گذر کرده است پای بوس

از آستان قدس از مطلع شموس *** وز مهد ماه شرق صاحبقران طوس

سلطان دین رضا خورشید هفت و چار

بانگ صباح خیز امروز بر ملاست *** صد محفل نشاط در جان و دل بپاست

عالم پر از سرور گیتی پر از نواست *** میلاد شاه طوس محبوب انبیاست

مولود تازه کیست سلطان اولیاست *** آن سومین على بن موسى و رضاست

ذالقعدة الحرام ذيقعدة الصفاست *** ذالقعدة الشرف گر خوانمش بجاست

در اشهر حرم رفته است در شمار

زین مژده در سرور جان پیمبر است *** روشن بدین نوید چشمان حیدر است

ص: 285

خندان و زنده جان موسی بن جعفر است *** امروز شادمان زهرای اطهر است

مولود نجمه اش خورشید خاور است *** گر آفتاب را چون نجمه مادر است

جای شگفت نیست کاین حکم داور است *** زاد صدف در است تابش ز اختر است

گل با هزار لطف ریزد ز شاخسار

از آسمان بساط بر چیده آفتاب *** کامروز نجمه های زائیده آفتاب

مهر سپهر شاه تا دیده آفتاب *** از خویشتن خجل گردیده آفتاب

از مهد او مكان بگزید، آفتاب *** و آن پایگاه نور بوسیده آفتاب

زآن صولت و شکوه ترسیده آفتاب *** گر از منار چرخ تابیده آفتاب

گشته است مقتبس ز آن مهرمه عذار

از مقدم رضا رفت از جهان محن *** آمد رضای حق سلطان موتمن

ممدوح قدسیان محبوب مرد و زن *** اندر کرم حسین وندر سخا حسن

ص: 286

بنوشت بر جبينش خلاق ذوالمنن *** کاین ثانی علی است هشتم ولی من

آمد ز یمن این شاهنشه ز من *** آسایش نوین در گیتی کهن

کآرام یافت ز او دل های بی قرار

شاهی که عزتش ملك جهان گرفت *** دنیا ز مقدمش جانی جوان گرفت

جاه و جلال او خاک از کهان گرفت *** تخت از مهان ستد تاج آشیان گرفت

نام بلند او تا آسمان گرفت *** در بارگاه طوس تا آشیان گرفت

آن خاك پاك از او رنگ جنان گرفت *** جان ها ز تربتش روحی روان گرفت

شد گنبد طلاش بر عرش گوشوار

دیدار آستانش از حق اشارت است *** طوف حريم او بهتر زیارت است

آوای کوس او جان را بشارت است *** بر در گهش ملك اندر سفارت است

از جانب خدای او را نظارت است *** دوری از آن مقام رنج و مرارت است

آن را که بر درش چشم حقارت است

ص: 287

دور از سعادت است روح شرارت است *** فردی است ناروا مردی است نابکار

سلطان شرق و غرب مولای بحر و بر *** دریای فضل و جود دنیای جاه و فر

باغ همیشه سبز بستان پر ثمر *** آن صحن و بارگاه و آن طاق و بام و در

جنات عدن خلد سرچشمه خضر *** هم مهبط ملک هم ملجا بشر

آن قبر مشك فام و آن منشا اثر *** خاکش عبير خشك بويش عبير تر

درمان درد عشق داروی قلب زار

گر خوانمش علی هم اسم با خداست *** ور دانمش ولی الحق بسى بجاست

در کنیه بوالحسن وندر لقب رضاست *** وندر عدد رضا اسماء کبریاست

اسماء كبريا تنزل من السماست *** مالك رقات شرق سلطان اولیاست

تا گرد مرقدش بیمار را شفاست *** تا بوی مضجعش بر درد و غم دواست

ایران بود مصون شیعه است پایدار

ص: 288

ای خرگهت سپهر وی روضه ات بهشت *** بنیادش از ازل نه گل نه سنگ و خشت

آبش عجین بدل خاکش روان سرشت *** عشاق کوت را آن جا سر نوشت

آن جا دهند فرق هر خوب را زشت *** با شوق تربنت عاشق ز دست هشت

دیرو کلیسیا هم کعبه هم کنشت *** دل در زمین جان تخم ولات کشت

تا میوه شرف باز آو در بیاد

ای کاخ عزتت برتر ز نه فلك *** بغض و ولای تست بر خوب و بد محک

آن را که بد یقین و آن را که هست شك *** ممتاز می شوند پیش تو يك بيك

تا آسمان چشید از خوان تو نمك *** دار الضيافه ات شد تا مهبط ملک

دارند در حرم عرض فدیت لک *** صیت تو از سما بگرفت تا سمك

نام تو شد بلند با نام کردگار

خورشید را طلوع از بارگاه تست *** مه را مدار شب طرف کلاه تست

ص: 289

آهوی بسته را ضامن نگاه تست *** چشم و دل جهان دایم براه تست

آفاق را فروغ رخسار ماه تست *** هندوی آب خضر خال سیاه تست

در گلبن کمال هر گل گیاه تست *** جان ها بدست تست دل ها سپاه تست

بی جنگ و بی جدال بی رزم و کارزار

ارباب علم و فضل در مجلست خموش *** گفتار دلربات داروی عقل و هوش

اصحاب شرع و دین آن جا سخن نیوش *** بگشوده عارفان پیش تو چشم و گوش

اقطاب معرفت ز آن خم پیاله نوش *** بر قامت شيوخ دست تو خوفه پوش

نطقت شکر فشان لعلت شکر فروش *** شيرين کلام تست چون مژده سروش

از جان برد ملال بر دل دهد قرار

كسرا بملك تو جاى جلوس نیست *** تا خفته ای بطوس جای فسوس نیست

کسرا دل نبرد با شاه طوس نیست *** پیکار با عقاب حق خروس نیست

ما را چو خصم اگر سیل نفوس نیست *** اندیشه از یهود از مجوس

ص: 290

اسلاام راغی از كفر روس نیست *** یک ذره واهمه ز آوای کوس نیست

در هر خطر بماست شمس الشموس یار

تو عالم علوم تو واقف ضمير *** بر گمرهان ره لطف تو دستگیر

حرف تو دل نواز گفت تو دل پذیر *** طوست بود منام عرشت بود سرير

هم گنبدت مضئی هم مرقدت منير *** خاکت دهد شفا بر اکمه و ضریر

اعجاز کار تست در لیله و در نهار

شوق زیارتت آتش زند بدل *** دیدار روضه ات جان بخش و غم گسل

دارند از آن مقام جان های متصل *** هم چشم مغفرت هم حق آب و گل

زوار قبر تو نبود ز خود خجل *** روزی که شد روانش از جسم منتقل

از نامه عمل کی هست منفعل *** با همتت گنه محو است و مضمحل

تا آبروی تست کس نیست شرمسار

ص: 291

رویت کتاب حق ابروت موی بسمله *** موی مجعدت آیات مشكله

خوی تو ز آن كتاب تفسير كامله *** آن اصل و این سواد آمد مقابله

قرآن ناطقی خود بی مجادله *** شد علم و دانشت حلال مسئله

بر فوق تارکت آن سبز گون کله *** تاجی است هشت ترك تركيب هيلله

تو قطب عارفان تو آسمان مدار

کویت مقام قرب چشم بد از تو دور *** روی تو پر فروغ و آن گاه در ظهور

ماه است و فوق ماه نور است و فوق نور *** دیدند انبیا در غیبت و ظهور

در اسبق زمان آن نور پر سرور *** آدم بطاق عرش موسی بكوه طور

نور تو بر خلیل گلشن نمود نار

سر سبز باغ دین دایم زروی تست *** دریای علم و فضل آبی زجوی تست

ص: 292

میخواره الست مست از سبوی تست *** فيض خدا ز عرش در جستجوی تست

و آن گاه خلق را چشمی بسوی تست *** آمال اهل دل آن خاك كوى تست

توحید و عرفت در گفتگوی تست *** آن نغمه رسا اندر گلوی تست

آن گفته ای که شد يك روز زرنگار

شب هندوی درت خود شمع محفلت *** پروین و مه بدر هر شب قراولت

ناهید و مشتری هم چون یساولت *** بر دوش غاشيه اندر مقابلت

شد رشك آسمان کریاس منزلت *** شاهان بدان شکوه بر باب سائلت

جام جهان نماست آئینه دلت *** مكشوف و روشن است هر رمز و مشكلت

از بحر دانشت جاری است جویبار *** تا نام نامیت بر سکه شد پدید

زر شد گران بها زان مایه امید *** بر قفل مشکلات نامت بود کلید

اکسیر اسم تو شد بر طلا مزيد

ص: 293

شدا حمرین طلا ز آن روی رو سفید *** صاحب قرآن چرخ از سکه دل برید

بدر فلك ز رشك پيچند و چون خمید *** هر سکه ای که بود کردند بازدید

در پیش سکه ات بودند کم عیار

تو در جهان نطق شاه سخنوران *** در آسمان حسن تو ماه دلبران

در کشور جلال تو میر سروران *** مولای کهتران سلطان مهتران

موصوف و اصفان ممدوح شاعران *** منظور دوستان مقصود زائران

کانون مهر تست قلب دلاوران *** نرگس بطرف جوی در باغ ضیمیان

از بوی گیسویت يك مست و يك خمار

دست کمال بافت منسوجی از صفا *** خیاط علم و فضل با پنجه وفا

با سوزن وقار با بخية حيا *** ببرید و باز دوخت بر قامتت ردا

دستار سبز رنگ عمامه و قبا *** پوشیدنت بناز بر قامت رسا

ص: 294

بر پیکرت دمید روح الامين دعا *** نعلين عرش سیر کردت خدا بپا

زین شیوه شمس را شد پیشه شاعری شعار

ای منبع سخاوی معدن کرم *** ای کعبه مراد وی صاحب حرم

ای عرش سربلند وی جلوه ارم *** كار من از شباب تا دوره هرم

نادانی و خطاست جرم است و لاجرم *** دیگر رمق نماند تا بر کشم غرم

تن خالی از توان چون کیسه از درم *** بر آستان تو مولای محترم

بنهاده ام جبين با عجز و انکسار

ص: 295

ايضا مسمط در وصف بارگاه عظمت پایگاه حضرت امام هشتم در مشهد رضوی (علیه السلام ) و گریز بمدح و منقبت آن مولای اعظم (علیه السلام)

ای روضه مینو فرای کاخ مجلل بام *** ای سدره تو اعزاز وی سر در تو اکرام

حاکت همه زر نان خشت همه سیم خام *** ای شب ز فروغت صبح وی روز به پیشت شام

طبل فلقت آغاز کوس شفقت انجام *** مصر فلکت حیران از کوکبه اهرام

چرخ و فلك و انجم سر گشته و تو آرام *** هم چاکر تو زهره هم مشتریت بهرام

منظومه تو ناسخ بر نقشه بطليموس

تو مهد مبارك پی تو کاخ همایون فر *** شد هندوی قصر تو بی چون و چرا قیصر

تو رشك نقوش چین خاقان بدرت چاکر *** زیبات نيا و بن شيوات درو پیکر

ص: 296

اركانت طلسم حق اعضات دعا يك سر *** خاك تو عبير خشك بويت همه مشك تر

هم هندسه ات اعظم هم مخترعت اکبر *** از سندس و استبرق پیراهنت اندر بر

از تار شرف مفروش با پود کرم ملبوس

اسما خداوندی نقشت بسر درگاه *** وندر سر هر صحنت تاجی است ز بسم الله

همسایه بتو مسجد خود کعبه و جار الله *** ز آن منزلت و رتبت زان رفعت و عز و جاه

بیرق زندت بر بام خورشید بصبح گاه *** شام تو همه دلکش صبح تو همه دل خواه

از صولت یزدانیت کوه است چوپر کاه *** هم خاشع و هم خاضع پیش تو گدا و شاه

از هیمنه تکبیر و ز بانگ و غریو کوس

طاقت چو رواق اعلی عالی چو رواقت طاق *** با روضه جنت جفت وز نکهت و نزهت طاق

بر دیدن تو دل ها بس مایل و بس مشتاق *** در كفش كنت احسان در قبه تو ارفاق

تو دکه اهل راز تو خانقه عشاق *** تو وادى استغنا تو صومعه اشراق

ص: 297

تو منتخب دوران تو مشتهر آفاق *** تو مدرسة پیمان تو محکمه ميثاق

تو منزل امن و عيش تو مملکت محروس

ای قبله محتاجان چشم ار بتو ناظر نیست *** از چیست که دیدارش ناظر بظواهر نیست

گر پيك دل عشاق سوی تو مسافر نیست *** از چیست که دل جز تو چیزیش بخاطر نیست

گر فکرت و ور افکار در پیش تو حاضر نیست *** چون شد که جز آن تصویر در ذهن و مشاعر نیست

گر هیئت قدوسی نزد تو مجاور نیست *** روح القدس ار آن جا چاووش و مکبر نیست

از چیست که تکبیرش برد نفس ناقوس

آن طاق و رواق ناز هر يك شرفی دارد *** هر صفحه و ابوانت دلداده صفی دارد

زائر پی تقدیمت جانی بکفی دارد *** هر حجره و هر بیتت خود معتکفی دارد

هر تازه ورودی چشم بر هر طرفی دارد *** پیداست که آه او سوزی و تفی دارد

می نالد و می گرید اما شعفی دارد *** گوئی که در این درگاه عالی هدفی دارد

ص: 298

شاید که دفین در تست شاهنشه ملك طوس

آری صدفا در تست مکنون در یزدانی *** شاهنشه بطحائی سلطان خراسانی

انسان ملك سيرت و آن گوهر انسانی *** آن مظهر سبحانی و آن جلوه ربانی

آن شاهد یزدانی و آن عارف روحانی *** آن شه که علی را هست هم ثامن و هم ثانی

هم مقتبس نورش شد موسی عمرانی *** هم آمده عیسایش شاگرد دبستانی

هم در چه عشق اوست صد يوسف دل محبوس

آری بتو مدفون است محبوب خدا و ناس *** سلطان سلیمان فر مولای مسيح انفاس

هم مرشد راه خضر هم راه بر الياس *** هفت اختر و نه پر کار پیش حرمش کریاس

تنظیم ممالك را نظم و روشش مقیاس *** دست کرم وجودش بی شك و بلا وسواس

شسته ورق اعسار آتش زده بر افلاس *** توصیف جلال اوست دور از قلم و قرطاس

نی قدرت هر معقول نه قوه هر محسوس

ص: 299

نقش همه موجودات خطی بنگین اوست *** انوار الوهيت ساطع زجبين اوست

با علم سرشت اوست اعجاز قرین اوست *** افلاك بدان رفعت گردی ز زمین اوست

افواج ملك تسليم بی شبهه بدین اوست *** مخلوق باو مدیون آفاق رهین اوست

جان پرور و حکمت زا گفتار متین اوست *** بر لوح دلش روشن قرآن مبین اوست

در مكتبش افلاطون طفلی است چو جالینوس

از صورت و وز سيرت ريب دو سرا باشد *** كان آيت ربانی وين روح صفا باشد

و آن سینه رحمت بار کانون وفا باشد *** چون طبع منیع او راضی بقضا باشد

و آن خوی پسندیده مرضی خدا باشد *** ز القاب بلند او یک نام رضا باشد

و آن شهرت وصیت و صوت در ارض و سما باشد *** تا سکه او رایج در ملک بقا باشد

باطل شده هر سکه ز اسکندر و دقیانوس

ای بوالحسنت کنه نامت على عالى *** هم طوس ترا پاتخت هم بر دو جهان والی

ص: 300

فخر است ملايك را کز بهر نکو فالی *** در گرمی بازارت آیند بدلالی

راه حرمت پویند از عرش بخوشحالی *** از عرشی و از فرشی بزمت نبود خالی

این چرخ مقرنس شکل با انجم خلخالی *** بنوشته بخدامت در نامه ارسالی

تا آن که بدست آرند پروانه پی پابوس

ای گوهر هفت آباوی خسرو هفت اقلیم *** ای ما حصل طه وی ترجمه حم

اسمت همه جا تکریم رسمت همه جا تعظیم *** از تست جهان تعمیر وز تست زمان ترمیم

نامت همه جا رایج بی سکه زر و سیم *** سازند جهان داران در حضرت تو تقدیم

هم کشور و هم لشکر هم پرچم و هم دیهیم *** هر گردن و هر شوکت در قدرت تو تسلیم

از دستگه نوزد تا فرو جلال طوس *** ای وصل تو عید خلق هجر تو شب دیجور

ایوان تو مستشفى نور تو شفای کور *** در عشق ضريح تو دل روزنه زنبور

از مرقد تا بانت پیوسته فروزان نور

ص: 301

تنظیم حریمت را خدام جنان مامور *** از اشك محبان آب جاروب ز موی حور

گیرند و کنند آن گرد از صحن و رواقت دور *** گردی که بلاشك هست داروی دل رنجور

نام حرمت جنت ثبت است بهر قاموس

جد تو رسول الله شاهنشه و پیغمبر *** جد دگرت حیدر سالار و غظنفر فر

باب و عم تو سبطين زهرات بود مادر *** از حضرت سجادت تاجی ز دعا بر سر

وز باقر و صادق نیز پیراهنت اندر بر *** باب تو و جد تو هم موسی و هم جعفر

نسل تو و نجد تو آن چارمه دیگر *** آبات همه مولا ابنات همه سرور

محفوظ ز تو ایران محروس بتو ناموس

اوصاف جلال تو ناید بخيال کس ***

هر ناطق و هر افصح در مدحت تو اخرس

با گلبن فصل تست صحرا و رياحين خس *** هر حکمت و هر عرفان حرفی است از آن مدرس

در طوف رواق تست سير فلك اطلس *** در حفظ تو هر مولود در حصن تو هر نورس

ص: 302

ای طینت تو اورع وی خلقت تو اقدس *** چونان که عذاب حق بر قوم ثمود و رس

فرمان تو آتش زد بر توده کفر روس

ای موسی جعفر را جان و دل و چشم و جان *** ای شاه خراسانی مشکل بدرت آسان

هم والى ملك طوس هم خود ولی یزدان *** گلدسته و بامت را با کنگره و ایوان

گشته است سفیر عرش نوبت زن و قرآن خوان *** چشم و دل مشتاقان بر درگه تو دربان

سلطان خراسانیت باشد لقب و عنوان *** در ظل ظليل تو آسوده بود ایران

شیر و علم و خورشید با افسر کیکاوس

ای عرصه تو پرگار بر مرکب فکرت تنگ *** تسخير ممالك را اردوی تو پیشاهنگ

تحكيم اماكن را حکم تو قوی تر سنگ *** آئین شریعت را رخسار تو بهتر رنك

تجليل حقیقت را کاخ تو بزرگ اورنگ *** تعلیم طریقت را درس تو نکو فرهنگ

هر توسن گفتاری است در وادی مدحت لنگ *** تنها نه محبان راست ذیل کرمت در چنگ

ص: 303

بیگانه نباشد نیز از همت تو مأیوس

هر جا که گذر کردی از کوه و بیابان ها

ایجاد شد از بويت گلگشت و گلستان ها

شد نطق نشابورت آرام دل و جان ها *** نطقی که بود حرفیش سرمشق دبستان ها

در تو بآب زر شد ثبت بدیوان ها *** چون اسم تو گفتارت زنده است بدوران ها

هم زیب سر دفتر هم گل سر گلدان ها *** هم نقش دل مؤمن هم زینت ایوان ها

هم مشعل بزم دین هم روشنی فانوس

مژگان نشابوري خاك قدم رفته *** تا از تو شنید ستند آن نکته نشنفته

با عارض گلناری چون غنچه بشکفته *** با گیسوی مشك افشان باطره آشفته

فرمودی و بنوشتند آن گفته ناگفته *** با آب طلا شد درج آن لؤلؤ نا سفته

در گنج تو پنهان بود آن گوهر بنهفته *** خود شرط بیان بودی تا غافل و تا خفته

ص: 304

بیدار شود از خواب بی سفسطه و سالوس

ای قبه و خرگاهت چون موی تو عنبر بو *** بر کعبه رخسارت شد قبله نما ابرو

آن دیده حق بینت بنیان کن هر جادو *** تو صورت هر اسما تو معنی اسم هو

تو ضامن هر موجود از آدمی و آهو *** خواهی همه را مدهوش بر باد دهی گیسو

خواهی همه را هشیار گیری تو نقاب از رو *** در هیئت زوارت چشم تو بجستجو

در قافله عشاق لطف و کرمت جاسوس

هر نام و نشانی کاو خود از تو ندارد نام *** محو است ز هر دفتر منسیس است بهر ایام

شد شعشعه ذاتت نور افکن خاص و عام *** گر باد صبا بوید آن گیسوی عنبر فام

عالم همه بنمایند بوى ختن استشمام *** خاکی است تر ابر ره گردی است ترا در گام

کان گشته ضیاء چشم وین داده بدل آرام *** ای صیت تو روز و شب وی صوت تو صبح و شام

ص: 305

داده است بسی رونق بر مملکت سیروس

ای مادر گیتی را ذات تو نکو مولود *** بغض تو زیان جان حب تو روان را سود

چاووش ملايك را گلدسته تو مقصود *** بذال بهر مخلوق بسام بهر موجود

هم باب جواد حق هم باب تو باب جود *** در درگه تو حاجت از کس نشود مردود

هر بنده ایاز تست شد عاقبتش محمود *** هر کوکب از آن گنبد تابید بود مسعود

در قرن شرف باشد هر چند بود منحوس

گیسوی دل آویزت دام دل و جبل دین *** و آن نرگس چشمانت جان پرور و واقع بین

رخساره تابانت وجه الله و رشك چين *** زلفين و بناگوشت يك سنبل و يك نسرين

خد تو و خط تو يك اخضر و يك مشكين *** و آن گنبد و گلدسته يك زهره و يك پروين

هجران و وصال تو يك تلخ و يكي شرين *** جبريل و سرافيلت يك بنده و يك مسكين

ص: 306

نزد تو ملك مملوك پيشت رؤسا مرئوس

داده است ولیعهدیش یزدان بتواى مولا *** حاشا که تو بپسندی این سلطنت والا

از دست گه مأمون حاشا و دو صد حاشا *** تو والى ملك حق از مملکت بالا

مخلوق همه شاهد موجود همه گویا *** ای مدفن پاکت طوس وی مولد تو بطحا

ای روح تو در مریم وی زنده بتو عیسی *** ای همت تو دجله وی بخشش تو دریا

ای سینه تو مواج وی قلب تو اقیانوس

مجنون رخت لیلی مجنون برخت مفتون *** هم وامق و هم عذرا هم لیلی و هم مجنون

از عشق تو در صحرا وز شوق تو در هامون *** جان پیش رواقت شاد دور از حرمت محزون

تو نقطه همه پرکار چرخ و فلك و گردون *** جاری ز کفت دريا يك قطره از آن جيحون

دیر و کنش و مسجد عیسی و حواریون *** شمس و قمر و بهرام هم اختر و هم نبتون

ص: 307

آیند بیا بوست هر شام چو اورانوس

بر گنبد موزونت چتری است همه افلاك *** بر طاق فلك سایت خشتی است بساط خاك

تو ضامن آهوئی ای نسل شه لولاك کردی *** کردی دل عالم صید بستی همه در فتراك

و آن دل که نشد صیدت آن به که شود صد چاک *** ذات تو منزه تر از فکرت و از ادراك

عمامه زبرجد فام دستار ز مرد فام *** دامان خیالت هست ز آلایش گیتی پاك

تقدیس شده ذاتت از بارگه قدوس

بی عاطفه ایام مردود خدا مأمون *** آن خائن شرع و دین آن نا خلف هرون

گر بوده عداوت ها از تو بدلش مکنون *** نامش ز جهان گم شد چون دستگه قارون

ور با تو خیانت شد در دولت آن ملعون *** کوتا نظر اندازد کوتا نگرد اکنون

کامروز جلال تست از حد و حساب افزون *** کوتا شودش امروز سینه ز حسادت خون

ص: 308

و آنان که بدند آن عهد وحشت زده ز آن کابوس

شاها ملكا عمرى شمش است ثنا گویت *** دارد دلی و آن هم در سلسله مویت

سر رشته عمر خود بسته است بگیسویت *** خواهد که بسر پوید هر ساله ره کویت

تا نان خورد از خوانت و آبی خورد از جویت *** غانم شود از جودت کامل شود از خویت

ور خود ز درش رانی او باز شود سویت *** من عاشق دیدارم بنمای مه رویت

تا چند کتم ناله تا چند خودم افسوس

ص: 309

در بیان شرافت و برکات خاك پاك بلده عظيمه قم و آستانه مقدس آن دیار پر افتخار و ذکر مناقب و فضائل حضرت فاطمه معصومه فرزند بزرگوار امام هفتم (علیهما السلام)

ایدل بشارتی دهمت ز آستان قم *** و ز خاک آستان ملك پاسبان قم

روز روضه و حريم جواهر نشان قم *** وز آن شمیم دلکش عنبر فشان قم

ز آن مه که جلوه می کند از آسمان قم ***ز آن گل که آبرو شده بر بوستان قم

ز آن حور ناز پرور باغ جنان قم *** ز آن طایر خجسته خلد آشیان قم

ز آن بار گه که روی جهانی بدان در است

جائی که روح و نزهت او آسمانی است *** روح القدس مهندس و یزدانش بانی است

ص: 310

صبحش خروس عرش بگلدسته خوانی است *** شامش حیات و زندگی جاودانی است

گر گویمش معاینه فردوس ثانی است *** از طبع نارسا و ز کوته بیانی است

آن باغ جان که مایه و جد و جوانی است *** به از بهشت پر نعم آن چنانی است

بی شبهه آستان قم از خلد بهتر است

بنوشته اند خط شرف بر جبين قم *** بالد بخويش خاك سعادت قرین قم

گنجی گران بهاست دفین در زمین قم *** پیداست قدر و قیمت قم از دفین قم

علم است و فیض و رحمت و معجز قرین قم *** سرشار گشته لطف خدا ز آستین قم

فضل و هنر عجين هنر عجین شده باما ؤ طين قم *** بس پر بهاست حلقه علم از نگین قم

شهری که علم را از همه باب مصدر است

آری قم است مكتب اعلام معرفت *** نوشیده اند از خم او جام معرفت

ایوان او کتیبه ارقام معرفت *** ز آن بارگه بلند بود نام معرفت

ص: 311

گیرند از معارف آن کام معرفت *** آنجا بعمر بگذرد ایام معرفت

چون معرفت بطاق و رواقش مصور است

خاك قم از کجا بتقرب رسیده است *** ایوانش از چه رو بفلك کشیده است

این قرب و منزلت ز جوار که دیده است *** این جان جان که در دل قم آرمیده است

معصومه ای است این که حتمش بر گزیده است *** مرضیه ای است این که ز نود آفریده است

محموده ای است این که صفاتش حمیده است *** این مه که بدر ماه بپیشش خمیده است

بانوی دهر دختر موسی بن جعفر است

اغراق نیست خوانمش از فوق آفتاب **** زیرا که با تجلی یزدان بهچ باب

خورشید و ماه نيست بيك زره در حساب *** این نو عروس عفت و این گوهر خوشاب

این آسمان عصمت و وین نور مستطاب *** نور الهی است بلاشك و ارتیاب

ص: 312

محبوب عالمند و راجد و مام و باب *** انوار خمسه را که ستودند در كتاب

این دخت ناز پرور از آن باب و مادر است

شایسته شرافت و بایسته نسب *** ممتاز در نسب شد و بی مثل در حسب

جدش محمد عربی سید عرب *** بابش علی امام خلایق ولی رب

مامش بتول فاطمه مخصوص و منتخب *** و آن جد و باب خلقت اشیاء را سبب

نام شریف فاطمه معصومه اش لقب *** ز آن مرتبت مدار تو ای بی خبر عجب

گر خادمش فرشته و رضوانش چاکر است

نسل شه و سلیل شه و دخت و اخت شاه *** بانوی عرش و زینت فرش و سپهر جاه

از نورش اکتساب کنند آفتاب و ماه *** هر دردمند را حرمش ملجاء و پناه

پیداست شان و شوکت از آن صحن و بارگاه *** آن روضه را ملک بادب می کند نگاه

ص: 313

سرهای سروران بدرش هم چو خاك راه *** این نکته روشن است و در آن نیست اشتباه

كاين جا مقام بضعه پاک پیمبر است

قبرش ریاض جنتی از صدر تا ساق *** رضوان بشوق خادمیش بر در وثاق

مؤمن پی زیارت قبرش باشتياق *** مشتاق آستانه اش از مصر تا عراق

جان و دل است عاشق آن روضه و رواق *** هر کس مجاور است در آن صحن و بام و طاق

يك ذره نیست زندگیش تلخ در مذاق *** کافر باذن حق شده بی شبهه در محاق

تا آن مناره مأذن الله اكبر است

ای نور چشم موسی جعفر مه صفا *** آرام جان فاطمه فرزند مصطفی

منظور مصطفائی و محبوب مرتضى *** مذکور در لسان حسن شاه مجتبی

ممدوح در بیان حسین شاه کربلا *** زین العباد گفته ترا آن زمان دعا

بنموده اند باقر و صادق ترا ثنا *** موسی بن جعفرت پدر ای خواهر رضا

ص: 314

معصومه ای که قبر تو معصوم پرور است

ما را بآستان مقدس برات کن *** ما را سوی خدای حوالت نجات کن

ما را رها ز بند غم از شش جهات کن *** آسان بما ز پنجه خود مشکلات کن

ما زائر محو تو ایم بما التفات كن *** از جریده های عمل سیئات کن

بی خوف و ترس در سكرات ممات كن *** بر ما نظر در این دو سه روز حیات کن

وآن دم که شمس حاضر غوغای محشر است

ص: 315

قصیده در تهنیت عید سعید نیمه شعبان و شب و روز ولادت سراسر سعادت امام قائم حضرت صاحب الامرحجة الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشریف

ساقی کجائی عید سعید است *** مطرب نوائی صبح امید است

صبحی که شامش روز سپید است

جان را بشارت دل را نوید است *** قفل جهان را اسمش کلید است

دور از مقامش دست پلید است

در عنصر دهر روحی جدید است *** ای کاروانان مقصد پدید است

شد پرچم حق اينك نمايان

میلاد مهدی باشد مبارك *** یاران بخوانید فتح و تبارك

عیدی چنان عيد كز مقدم وی *** عالم بهار است در بهمن و دی

شد زنده از بوش خاك جم و کی

از سامرا گل تا ساحت ری *** از جام این عید ساقی بده می

خیزید و ریزید در کام من هی

عید ار ننوشم پس کی خودم کی *** یاران بنوشید رطل پیاپی

دنیا جوان شد ای نو جوانان

بیرون خرامید صحرا بهار است *** باغ است است خندان ابر اشکبار است

ص: 316

مخمور نرگس زرین عذار است

یا هست بیمار یا باردار است *** گه خفته مدهوش گه بی قرار است

گه چشم مستش در انتظار است

از رنگ و رویش خوب آشکار است *** کاو را جنینی کامل عیار است

فرخنده دامان روشن گریبان

سرسبزی آمد ای چرخ اخضر *** آرام رو باش زین بعد دیگر

تغییر می ده زین بعد محور

در استوارو ای چرخ چمبر *** در ظلمت دهر بودی مکدر

اینک که آمد مهری منور

نصف النهار است نی قرن اختر *** هموار می باش كاين سعد اكبر

دارد ترا پاس بیدار شوهان

پستان رحمت سرشار از شیر *** موج تهلیل با سیل تکبیر

از عرش رحمن باشد سرازیر

وآن سيل رحمت گشته جهانگیر *** دیده است خوابی این عالم پیر

این عید مسود اور است تعبیر

باشد بتحقیق باشد بتفسير *** در خورد تحسین شایان تقدیر

عیدی که غوغاست در عرش رحمان

سامره دارد الحق تماشا *** چون جلوه حق باشد از آن جا

دارد حکیمه خود را مهیا

دولت سرا را کرده مصفا *** مهمان رسیده است از عرش اعلا

ص: 317

هم عسكري را هم طفل نوزا

خانه است آباد شوری است بر پا *** کروبیانند سرگرم غوغا

این میزبان کیست با هم چو مهمان

دم میزند دهر از عدل و انصاف *** شد آسمان رام از سینه تا ناف

هر طبع مداح هر ذوق وصاف

نوری است لامع از قاف تا قاف *** ذرات عالم مشمول الطاف

مرده است بیدار خفته است اجحاف

از سکه خویش هر کس زند لاف *** باطل نماید در دست صراف

شد حجه حق صراف دکان

عالم مصفاست گیتی مزین *** افلاك مسرور آفاق گلشن

مستغرق وجدهم مرد و هم

در جوش و جنبش جان است در تن *** پر کرده از فیض خلاق ذوالمن

مخلوق خود را دستار و دامن

ای شاه لولاك چشم تو روشن *** کامد حسن را مولودی احسن

لعل تو خندان ای شاه مردان

ظلم از جهان رفت برچید خرگاه *** آمد عدالت آمد شهنشاه

گردید ایمن دل های آگاه

دین دین کلی است بي شك و اكراه *** ای اهل عالم هناكم الله

عيشم مدام است بر وفق دل خواه

تا مقصد حق روشن بود راه *** باشد در السن باشد در افراه

ص: 318

کامد بدنیا ختم امامان

یاری که دین بود در انتظارش *** درهم از دوریش بد روزگارش

آمد خوش آمد جان ها نثارش

قرآن فرحناك از وصل یارش *** خوش روزگارش خرم بهارش

دل بود مشتاق دید آشکارش

نرجس گرفته است اندر کنارش *** می بوسد از مهر نسرین عذارش

شه آردش باز بر دوش و دامان

ای مام ایام خوش جلوه دادی *** نقشی کشیدی طرحی نهادی

باری فکندی طفلی بزادی

آوردى اينك عدلی و دادی *** ناگه نمودی رسم و دادی

زادی امامی مردی و رادی

احمد سلیلی حیدر نژادی *** یکتا زعيمي نيك اوستادی

در صلح عالم در عدل و احسان

شد مرکز عدل دامان نرجس *** شد خانه عدل ایوان نرجس

شد چشمه صلح پستان نرجس

شد بهترین دور دوران نرجس *** شد مادر نور عنوان نرجس

شد گلبن فيض بستان نرجس

شد مجری عدل دربان نرجس *** شد طفل جان بخش جانان نرجس

تا شیر دادش از شیره جان

مولود نرجس بس نازنین است *** آئینه بندان خلد برین است

ص: 319

جشن از برایش روی زمین است

در آسمان نیز عیشی چنین است *** سامره با عرش گوئی قرین است

مهدی موعود آری همین است

كايات حقش نقش جبین است *** اعجاز موساش در آستین است

بر دست انجیل بر فرق فرقان

این صبح روشن در ليل تاريك *** تا گشت ظاهر تا گشت نزديك

یزدان بشر را گفته است تبريك

شد آن که می بود جنك بد و نيك *** ببریده این عید هر دست تحريك

ایران و توران آلمان و بلژيك

هندو و تاتار هم ترك و تاجيك *** زین پس نباشد مفروق و تفكيك

گردند یک سر پاك و مسلمان

ای روز نوروز وی خوش ترین عید *** ای بهترین مه وی صبح امید

ای چاکر تو خورشید و ناهید

ای برتر از ماه وی فوق خورشید *** ای ساعت سعد وى عمر جاوید

ای جای تعریف وی وقت تمجید

اي روح توفیق وی جان تأیید *** ای اصل ایمان وی باب توحید

چهر نبوت معنای ایمان

ای دست ظالم در آستین شو *** ای کاخ بیدار زیر زمین شو

در باطن خاك همچون جنین شو

ای دیو مکار بی کید و کین شو *** ای مشعل چرخ خلوت گزین شو

ص: 320

ای چشم بدبين رو پاك بين شو

ای مهر رخشان چادر نشین شو *** ای خور چنان شو ای مه چنین شو

مهدی موعود شد شاه امکان

شب رفت و غم رفت جور از میان رفت *** افسردگی شد گاه خزان رفت

آزادی آمد ظلم از جهان رفت

شك رفت و ظن رفت و هم و گمان رفت *** راغ بد آواز از بوستان رفت

شیاد دین مرد باب و بیان رفت

شيطان بمحبس آوخ کنان رفت *** زائید نرجس انده ز جان رفت

تا مرغ حق گوگردد غزل خوان

بو جهلیان را بر گو که آمد *** با نطق و اعجاز از نو محمد

ای قوم دجال ای ملت بد

تا چند مظنون تا کی مردد *** این است مهدی میر مجد

این است کامد از حق مؤيد

این است احمد كامد مجدد *** این است کاین بیت زو شد مشید

این ذوالفقار است این است قرآن

شعبان که ماهی فرخنده گام است *** ماهی که خورشید پیشش غلام است

در نیمه آن انده تمام است

آتش بدوزخ برد و سلام است *** فتحش بصبح است نصرش بشام است

هم افتتاح است هم اختتام است

الحمد الله دنيا بکام است *** رحمت در این مه بر خلق عام است

ص: 321

گوئی جهان شد بیرون ز زندان

تا گیرد آرام نرجس بخواب است *** گیسوی حورش بر رخ نقاب است

مولود مسعود بر دوش باب است

گفت و شنیدیش با آن جناب است *** گه در سؤال است گه در جواب است

شه زاده ناطق شه کامیاب است

نرجس گر اندك در اضطراب است *** در دست رضوان گل با گلاب است

پا شد برویش آرام و آسان

شد خانه شاه چون بیت معمور *** بهر طوافش هستند مأمور

فوج فرشته جمعیت حور

هم بانوانی از نقطه دور *** حواست طباخ شادان و مسرور

گسترده هاجر یک سفره از نور

ساره است خیاط با عشق و با شور *** تا گردد این جا چشم حسد کور

مريم بسوزد عود و سپندان

داده است عالم حق رو نمایش *** گسترده آدم در مهد جایش

بر بازوان بازوان نوح بسته دعایش

ببریده ادریس بر تن قبایش *** نقش خلیل است خلخال پایش

موسی عقیقه کرده فدایش

عیسی گرفته است کفش و ردایش *** داده محمد بر كف لوايش

تا روز موعود آید بدان سان

ای مهد نرجس ای صدر عالم *** ای بستر ناز ای تخت اعظم

ص: 322

ای تار و پودت با عدل توأم

حبل متینت با داد محکم *** خفته است در تو طفلی مکرم

طفلی که آمد از خطبه زد دم

شاگرد او شد عیسی بن مریم *** این است آدم این است خاتم

مهدی که مهدش شد مهد شاهان

نازم به بیتی کایئتش این است *** شاهی و ماهی آن جا مکین است

خدمت در آن بیت با حور عین است

با فر و اعجاز خاکش عجین است *** صلح و سلامت با او قرین است

و آن را شرافت درماء و طین است

يك روزه طفلش سلطان دین است *** این بیت عدل است امن و امین است

بيتى محقر شد باغ رضوان

این شه پسر کیست کز مقدم او *** کوه و در و دشت گشته سمن بو

هر طبع و هر نطق باشد ثناگو

سامره از روش شد رشك مينو *** با او کرامات آید ز هر سو

وز زور بازوش زد چرخ زانو

وز تیغ ابروش هر قهر و نیرو *** بر خاك ذلت بنهاده پهلو

بر زير و بالا داده است فرمان

خلاق عالم فرمود اعلام *** ختم رسولان داده است پیغام

میلاد مهدی حسن سر انجام

جمع امامان آن عهد و ايام *** گفتند و بردند هريك از و نام

ص: 323

کاین فرد اعدل وين مظهر تام

روزی در آید با عز و اکرام *** خلق از ظهورش گیرند آرام

جنگ و غوغا آید بپایان

این ماه نوزا بس ارجمند است *** در آسمان ها نامش بلند است

اسم عزیزش بس دلپسند است

هم نام احمد بی چون و چند است *** خالش چو دانه است زلفش کمند است

دل ها بپیشش در قید و بند است

روزی که آن لب در نوشخند است *** عالم سراسر دنیای قند است

برخوان گیتی است لعلش نمکدان

پستان نرجس عذب فراط است *** نی نی که آن شیر آب حیات است

دستش کلیدی بر مشکلات است

زایشگه او بات نجات است *** یزدان ازین باب در التفات است

نازان از این طفل بر کاینات است

منت خدا را بر ممکنات است *** عقل از چنین طفل مبهوت و مات است

مولودی این سان کی دیده انسان

احمد ز تسنیم حیدر بکوثر *** شستند او را پهلو و پیکر

ره را مر او را زد شانه بر سر

رختش نمودند سبطین در بر *** سجاد و باقر دادند شکر

کامش گشودند موسی و جعفر

دادش رضا بحر دادش تقی بر *** دادش نقی جام دادش حسن فر

ص: 324

ایزد ز هر يك دادش دو چندان

آمد صفا کرد آرام جان ها *** غوغا بپا کرد روح روان ها

آرام بخشید بر ناتوان ها

اندر سخن ها وندر بيان ها *** شد مدح ذاتش ورد زبان ها

طفل سه روزه با میهمان ها

ساز سفر کرد در آسمان ها *** خیل سلاطین صاحبقران ها

وی را ستودند اینان و آنان

امروز عالم شرمنده اوست *** هم زنده اوست هم بنده اوست

احکام و آیات ارزنده اوست

خرگاه ظالم افکنده اوست *** نور عدالت تابنده اوست

باغ شریعت فرخنده اوست

آداب و سنت زیبنده اوست *** دين محمد پاینده اوست

او بر سلاطین شاه است و سلطان

او نقطه أصل نه چرخ پرگار *** ما چاکر و او سرخیل و سردار

جبریل و میکال او را عنان دار

قدوسیانش دربان دربار *** باب و دعاوی است پیشش نگون سار

از کعبه آید روزی پدیدار

یا پنجه قهر با تیغ خونخوار *** با زلف مشکین با سبز دستار

صیت ظهورش بنماید اعلان

ص: 325

برپاست عالم تا اوست قائم *** دین را دوام است تا اوست دائم

خلق از بخوابند او نیست نائم

طبع زمان نیست اکنون ملائم *** مردم جسورند هم چون بهائم

غیر از جنایات غیر از جرائم

کار بشر نیست با آن ذمائم *** آن روح صابر و آن عبد صائم

پائی باصلاح آرد بمیدان

روزی که آید میر زمانه است *** مهر ولایت او را بشانه است

آن هاشمی خال او را نشانه است

ضایع اباطیل مهمل فسانه است *** در آفرینش او شاه خانه است

باطل در آن روز عذر و بهانه است

در نظم عالم فرد و یگانه است *** گر مکرو تزویر ور دام و دانه است

آتش زند پاك بر لوح و ایقان

قرآن شعارش معجز تجمل *** صولت قراول عزت يساول

حکمش تساوی امرش تعادل

عهدش توازن دورش تکامل *** کارش ترحم دستش تفضل

کوته ز بیمش دست تطاول

او میر مطلق او هادی کل *** او ماسوا را دارد تكفل

وز سفره اوست هر آب و هر نان

ای توده کفر خوار و زبون شو *** ای منکر دین تو سرنگون شو

ص: 326

ای نور مهدی تو رهنمون شو

در رزم و پیکار با قوم دون شو *** ای بخت اسلام فیروزگون شو

ای قلب حاسد در سینه خون شو

ای چشم بدبین زین پس برون شو *** ای شیعه از غم دائم مصون شو

چون صاحب الامر باشد نگهبان

تا اوست حافظ بر دین و ناموس *** اسلام محفوظ افراد محروس

دیو است مردود باب است مأیوس

روزی نوازد در روس و در طوس *** در خاك قيصر در مهد سیروس

نوبت چی عدل بر نام او کوس

نی جای اندوه نی جای افسوس *** زان فیض اقدس زان فیض قدوس

خاموش گردد آشوب و بحران

میلاد مهدی باشد مبارك *** یاران بخوانید فتح و تبارك

ص: 327

قصیده در توصیف نیمه شعبان و گریز به نهضت عالم گیر ولادت حضرت بقیة الله امام دوازدهم (علیه السلام) و مدح و منقبت آن ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

باز گیتی گرفت فر شاهنشهی *** وز سپهر بلند آمد این آگهی

کاي جهان سیاه شد زمان بهی

روز اندوه و غم رفت در کوتهی *** شد زمین و زمان از حوادث تهی

طالع سرمدی چون مه خرگهی

جلوه گر شد چو مهر پس در آمد ز در

ابر رحمت نمود ریزش از هر کنار *** بس ترشح که کرد پای هر شاخسار

پای هر شاخسار ساخت صد جویبار

ساخت از جویبار هر طرف آبشار *** گرد هر آبشار نغمه خوانان هزار

الغرض روزگار شد سراسر بهار

خاك شد چون بهشت از نسیم سحر

گشته با یکدگر مرغکان هم صدا *** خیل عشاق راست نغمه شان جان فزا

بسکه دلکش زنند آن همیون نوا

با حجازی زنند بختیاری صلا *** در فضای جهان گشته شوری بیا

خلق را می دهند دم بدم این ندا

کامد ای مردمان روز بیداد سر

ص: 328

لشكر عدل و داد بسته مردانه صف *** سرخ گون پرچمی هر یکی را بکف

بر سر هر کدام افسری از شرف

راه حقشان غرض معدلتشان هدف *** حمله بر ديو جور کرده از هر طرف

تا ستانند ازو كيفر ما سلف

تا جهان را کنند پاک از شور و شر

دور گردون بوجد آسمان در نشاط *** گسترانیده اند در محیط و محاط

راستی را اساس معدلت را بساط

خلق را زین بساط آمده انساط *** تیره روزی نمود روی در انحطاط

بنده را با خدای باز شد ارتباط

دین حق را رسید روز فتح و ظفر

تا برون آمده است تیغ عدل از غلاف *** از نهيبش فلك برزمین هشته ناف

سرنگون آمده است بیرق اعتساف

کرده از هر گروه رفع هر اختلاف *** آهوان را بشیر داده او اعتلاف

مرحبا بر چنین تیغ خارا شکاف

كا و جهان را نهاد بر اساس دگر

چیست این انتظام کیست این پادشاه *** کاو گشوده است راه کرده مفتوح راه

تا ستانند داد مردم داد خواه

اندران بارگاه وندران پیشگاه *** هست صحبت ز عدل نیست مخفی گناه

نیست در آن سرا وندر آن دستگاه

بد سیر را گذار اهرمن را گذر

روح عیسی بچرخ شاد و خرم ز چیست *** پیش نرجس نثار جان مریم ز چیست

ص: 329

قیصر رو مراعیش و ماتم ز چیست

روز گارش چنین زار و در هم ز چیست *** بزم او را سرود ناله و غم ز چیست

تخت او سرنگون تاج او خم ز چیست

دست و بازوی کیست این چنین با هنر

کیست کاورده است رسم مهر و وفا *** کیست کاو بسته است راه جور و جفا

کیست کاو می دهد نيك و بد را صفا

کیست کاو می زند بر شیاطین قفا *** کرده شاید رسول رخ نهان از خفا

یا تولد شده است ثانی مصطفا

حجت بن الحسن مهدی منتظر

جلوه کیست این عید فرخنده فال *** كز ملايك زمین آمده مال مال

از زمین رفته غم وز زمانه ملال

بسته آئین بعرش حضرت ذو الجلال *** کیست کز پرده باز می نماید جمال

خلق را بسته ره نیست کس را مجال

بس که گسترده اند قدسیان بال و پر

در سرای حسن شاه با فر وجود *** حضرت عسکری شمع بزم وجود

می نماید ملك اذن خواهان ورود

گه که آیند شاد ز آسمان ها فرود *** می فرستند باز بر محمد درود

همره از آسمان عنبر آرند و عود

تا شود صحن خاك مشك تر سر بسر

ص: 330

پرتوی ز آن شعاع خود چراغان بس است *** جلوه ای زان جمال نور باران بس است

محفلش را فروغ مهر رخشان بس است

نعت میلاد او نطق قرآن بس است *** مجلسش را چراغ ماه تابان بس است

جشن او را صفا لطف یزدان بس است

سفره اش را بود لطف حق ما حضر

جبرئیل از شعف پا بجنت گذاشت *** مژده وصل داد عیش بر پای داشت

حور را در قصور بهر تزئین گماشت

روی هر بام قصر پرچمی بر فراشت *** روی هر پرچمی خب مقدم نگاشت

از سحرگاه عید تا بهنگام چاشت

پیش نرجس شدند حوریان ده سپر

جمعی از حوریان چهره آرا شدند *** اول از فرط شوق نزد حوا شدند.

هاجر و ساره را نیز جویا شدند

پس شتابان قرین با زلیخا شدند *** پیش مریم همه باز پویا شدند

دوش بر دوش هم پس مهیا شدند

دامن هر یکی پر ز لعل و گهر

با خدیجه بناز آمدند از قصور *** سوی زهرا شدند با هزاران سرور

کای لقایت بهشت وی رخت رشك حور

مژده بادت که شد طالع از کوه نور *** کو کبی کز رخش چشم بدخواه دور

آفتابی که شد زو تجلی طور

چون مه چارده شاه ثانی عشر

ص: 331

زین بشارت بهشت شادمانی گرفت *** شادمانی بخود جاودانی گرفت

مرغ جنت ز شوق نغمه خوانی گرفت

باغ خلد از سرور خود جوانی گرفت *** این جوانی ز حق مژدگانی گرفت

بلکه آب حیات زندگانی گرفت

شد عرب سرفراز شد عجم مفتخر

وصف او در کتاب نجم والطور شد *** اسم او در کتب رمز و مستور شد

صیت شاهنشهی رق منشور شد

حرز بازوی او آیه نور شد *** بند قنداقه اش گیسوی حور شد

وز پی خدمتش حور مأمور شد

تا حریر بهشت خود کنندش ببر

پنجه حور عین شانه زد بر سرش *** بوسه ها زد همی بر رخ انورش

وز ستبرق نمود پیرهن در برش

ز آب کوثر بشست گیسوی عنبرش *** گاه جبریل خواست اذن از مادرش

تا که بدهد بناز جای در شهپرش

تا شود در فلك با ملك همسفر

ماه خلوت نشین پرده از رخ گشود *** شد هویدا زغیب آن چه مقصود بود

رنك امكان گرفت شاه ملك وجود

نور حق شد عیان هان بریدش سجود *** آن چه می خواست حق بر خلایق نمود

مرده بادا عدو کود چشم حسود

کز نهان شد عیان آن خجسته پسر

قبله کاینات کعبه کوی او *** ماسوا را مطاف قد دل جوی او

ص: 332

باب وركن و مقام طاق ابروی او

زمزم و کوثر است آبی از جوی او *** کعبه را پیرهن جعد گیسوی او

ناودان کرم جاری از خوی او

روی ماهش حرم خال مشكين حجر

دعوت احمدی صولت حیدری *** عفت انبیا عصمت مادری

از حسن وز حسین حلم و رزم آوری

زهد زين العباد مكتب باقری *** کاظمی در علوم وز اثر جعفری

وز رضا و نقی جود و دانشوری

در نقابت نقی هیبتی چون پدر

چون خدا دارد او چهره اندر نقاب *** تا نیابند خلق راه بر آن جناب

لیکن از فیض اوست عالمی کامیاب

هم چو در زیر ابر عارض آفتاب *** اندرین نکته نیست جای هیچ ارتیاب

با وجودی که هست صورتش در نقاب

هست پیدا مدام پیش اهل نظر

بیرق عزتش هست در ارتفاع *** هم فروزنده است جلوه اش را شعاع

كل عالم کنند زان شعاع انتفاع

در همه ازدحام وز همه اجتماع *** در غریو و صدا در شیوع و شیاع

ناله مستغاث مي کند استماع

در عنایاب اوست بود نوع بشر

بر شهنشاهیش انبيا معترف *** سرکشان جهان بر درش معتکف

ص: 333

با فروغش شود روی مه منخسف

در طلوعش بود چهر خود منکسف *** نیست از حكم اونه فلك منحرف

گر ز عالم شود لحظه ای منصرف

ما سوى الله شود پاک زیر و زبر

دست او بد که راند از در ابلیس را *** کرد باطل بر او نقش تدلیس را

خامه او نوشت علم ادریس را

بر سلیمان نمود تخت بلقیس را *** بزم قیصر شکست کشت قسیس را

از ازل پاس داشت او نوامیس را

پنجه اش با رسول کرد شق القمر

انبیا از ازل هست میخانه اش *** اولیا خورده اند ز پیمانه اش

شمع گیتی فروز گشته پروانه اش

مهر سر گشته اش ماه دیوانه اش *** فیض و رحمت روان از در خانه اش

مخزن رزق خلق دست مردانه اش

پیش جودش بهشت بخششی مختصر

گردن روزگار زیر فرمان او *** نام مخلوق دهر ثبت دیوان او

این زمین و بساط خوان احسان او

خلق نعمت خورند بر سرخوان او *** هر کسی بی دریغ می خورد نان او

هر چه روزی خور است هست مهمان او

انس و جن وحش و طير ديو و دد خشك و تر

گه که سازد عیان صورت تابناك *** مرده از عشق او سر بر آرد ز خاك

ص: 334

عیسیش می زند بانگ روحی فداك

خضر و الیاس نیز پیش آن جان پاک *** می زنند این ندا قد سمعنا نداك

می سرایند خوش شوقنا با القاك

ای فدای تو جان وی نثار تو سر

چون بعالم رسید بانگ تکبیر او *** جان و دل ها شود جمله تسخیر او

مات گردد خرد پیش تدبیر او

سرکشان را کشند زیر زنجیر او *** آتش دوزخ است برق شمشیر او

هم عذابي اليم هست تاثیر او

تند و خارا شکاف سرکش و شعله ور

ص: 335

آن ندای رسا چون بعالم *** رستخیزی عظیم خود فراهم رسد

پس ملك ز آسمان هی دمادم رسد

عیسی از آسمان شاد و خرم رسد *** بهر دجالیان روز ماتم رسد

ناگهان از خدای حکم محکم رسد

تا کشد چون علی ذوالفقار از کمر

بیرق کفر را او کند سرنگون *** ظلم را از زمین ریشه آرد برون

زورگویان شوند پیش قدرش زبون

گیرد او داد خلق ریزد از خصم خون *** قلب لا يفقهون چشم لا يبصرون

پاك و بینا کند از برون و درون

یابد از وی نجات مردم کور و کر

که که بیرون کشد ذو الفقار از نیام *** لرزد از بیم او دور گردون تمام

پس ز ظالم کشد کیفر و انتقام

دشمنان در هراس زان تشعشع حسام *** دوستان را دهد زخم دل التيام

گشته محشر بپا کرده قائم قیام

وقت شور و نشور روز هول و خطر

پس جهان آورد جمله زیر نگین *** دین کلی کند ظاهر اندر زمین

تا نماند دگر غیر اسلام دین

برگشاید بخلق باب حق اليقين *** اهل عالم شوند مؤمن و پاك بين

در امانش شوند اهل عالم امین

ص: 336

می شود بی بها لعل و در سیم و زر

گوید ای خاکیان من همان آدمم *** نوحه شيث وخليل هر که خواهد منم

خضر و موسی منم عیسی مریمم

صاحب دین كل احمد خاتمم *** هم على ولى والى اعظمم

مظهر اولیا قائم و اقومم

انبیا را سلیل اولیا را ثمر

پس مسخر کند جمله آفاق را *** زیر فرمان کشد کل اعناق را

برگشاید بخلق دست انفاق را

عدل او پر کند صدر تا ساق را *** گیرد از آسمان عهد و میثاق را

سر نماید بچرخ رسم ارفاق را *** گیرد او اختیار از قضا و قدر

تا حساب بشر آورد در حساب *** تا رود از قلوب شك و هم ارتياب

تا که رسوا شوند قوم خسران مآب

بی تأمل کند پای اندر رکاب *** با شهامت کند باب و عكا خراب

تا که صدق آورند مردم لاکتاب

تا نیارند باز خویش را در شمر

ملت باب را خانه ویران کند *** شرق و اذکار را سست بنیان کند

بر بیان خط زند رد ایقان کند

بر همه فرقه ای کار آسان کند *** جاری اندر زمین حکم قرآن کند

آن چه حق است و صدق او همه آن کند

ص: 337

مدعی را زند بر جگر نیشتر

ای خداوند عدل ای امام زمان *** ای ترا زیر حکم جمله قدوسیان

وی ترا دوستدار جمع کروبیان

وی ترا منتظر روز و شب شیعیان *** بندگان را مران ای شه از آستان

ای تو ما را حیات وی تو ما را امان

ای تو ما را پناه وی تو ما را مفر

خسروا تا بچند می نمائی تو صبر *** آفتابا بس است جای در زیر ابر

گر کشی زیر ران مرکب همچو ببر

آتشی اوفتد نصارا و گبر *** خیز و کن منهدم خانه زور و جبر

تا بلرزد ز بیم خصم در خاك قبر

تا یکی در خفا داری ای شه مقر

ای شه ذیصلاح شد جهان پر فساد *** داد جنگ و جدال عالمی را بباد

شد فراموش خلق مبدأ و هم معاد

اهل حق کم شدند هست باطل زیاد *** رخنه در دین کنند مردم بد نهاد

نیست بین بشر صحبتی از وداد

بر تو پوشیده نیست ای شه دادگر

پادشاها مرا حال درماندگی است *** سال ها بر درت کار من بندگی است

گرچه طبعم تهی از برازندگی است

وين بضاعت مراعین شرمندگی است *** چون ثنای توام مایه زندگی است

در همه عالمم عز و پایندگی است

خواهم اندر ثنات ماند از من اثر

ص: 338

قصیده دیگر در تهنیت و فرخ باد پانزدهم شعبان و مدح و منقبت حرت مهدی موعود امام دوازدهم حجت ابن الحسن «عجل الله تعالی فرجه الشریف»

دگر باره سير فلك شد منظم *** جهان شد بعدل عمومي مصمم

بآل نبی سلطنت شد مسلم

که شد نصف شعبان و شهر معظم *** بماه صیام آمد این مه مقدم

ز یمن قدومی عزیز و مکرم

شدی رحمت حق درین مه مجسم *** بمولود صاحب جلالی مجلل

ببین نیم شعبان و صبح امیدش *** که عالم جوان شد بدیدار عیدش

مسرت پیام و سعادت نویدش

مبارك باسلام عيد سعيدش *** ز مولود محبوب و عید جدیدش

که با نطق قرآن و گفت و شنیدش

طلسم اسارت شکست از کلیدش *** شد ابواب جود از نهیبش مقفل

مسرت پدیدار از سامرا بین *** نسیم جنان منتشر در فضا بین

نشاط روان پروری در هوا بین

بشر را مهیای صلح و صفا بین *** ملك در سرای امام هدی بین

امامی در آغوش ابن الرضا بين

ز آهنگ قرآن جهان پر صدا بین *** بغم بين که آمد بشادی مبدل

شمیم گل نرگس آمد به بستان *** خزان دیده بستان دین شد گلستان

ص: 339

شمیمی که شد داروی مغز مستان

شکستند جام و سبو می پرستان *** چه نیکو بهاریست بعد زمستان

همه عندلیبان سرایند دستان

که نرجس بزاد و شدش شیر پستان *** بشر را مکمل ز بس بد مکمل

سمواتیان بر کشیدند محمل *** شه عسکری را سحرگه بمنزل

شده همره ليله قدر نازل

بعرض سلام آن قدر گشته مایل *** که تا مطلع فجر کردند محفل

بر مهد مهدی بسی شاد و خوشدل

بآمال دیرینه گشتند نائل *** گرفتند ازو فیض نقد و مؤجل

صبوحی بده ساقیا شب سر آمد *** که ماهی زدامان نرجس بر آمد

چه ماهی که مهرش کمین اختر آمد

باقبال دین کوکبی دیگر آمد *** بقال جهان مطلعی بهتر آمد

بحكم قضا پای سرداور آمد

یکی شه پسر زان پدر مادر آمد *** که گر نامدی کار دین بد معطل

نهال شریعت ثمر داد باری *** درخت طریقت برآورد باری

حقیقت عیان گشت از هر کناری

قرین شد بقرآن مهین دستایدی *** بملك عرب خیمه زد شهریاری

که شد دهر را مایه افتخاری

ز میلاد صاحب زمان است آری *** نبوت مسلم ولايت مسجل

رسید آن که بودند در جستجویش *** رسید آن که بودند در گفتگویش

ص: 340

جهان بود عاشق بروی نکویش *** ز باغ نبوت شنیده است بویش

بشر تشنه سيرت و خلق و خويش

چو اسلام بنشسته در آرزویش *** ز القاب او يك لقب شد مؤمل

رسد آن که از نام او حق تعالی *** بشر را خبر داد ز آغاز دنیا

همه انبیا و سلاطين والا

بتعظيم اسمش ستادند بر پا *** بهر دین و آئین و قانون و یاسا

چه توراة موسی چه انجیل عیسی

چه قرآن که از هر کتابی است اعلا *** بشارت ازو داده هر يك مفصل

خوش آمد خوش آمد که حق با دیارش *** همه جان فدایش همه جان نثارش

برخسار جان گر نشیند غبارش

دگر نیست با رنج و آلام کارش *** نبوت بیانش ولایت شعارش

زمین ثابت از دولت پایدارش

بود سير آفاق اندر مدارش *** خداوندگاری بچهرش ممثل

حکیمه است تا فجر دمسار نرجس *** دو چشمش براندام طناز نرجس

ندانسته تا صبحگه راز نرجس

که مخفی بد انجام و آغاز نرجس *** ظهور فلق دید و اعجاز نرجس

مهی یافت در دامن ناز نرجس

شهی دید بر تخت اعزاز نرجس *** چه تختی مرصع چه تاجی مجلل

به پیشانیش نام یزدان نوشته *** ببازوش آیات قرآن نوشته

بتاجش شهنشاه دوران نوشته

بسر پنجه اش عدل و احسان نوشته *** بكنج لبش آب حیوان نوشته

ص: 341

بخال سیاهش دل و جان نوشته

يفرقش رموزی ز فرقان نوشته *** دليل الوهیت از آن مدلل

زمین زیر حکمش سموات رامش *** ملك چاکر و نسل آدم غلامش

مرصع كميتش مشعشع حسامش

مهیاست عالم بغوغای عامش *** قیامت بپا می شود از قیامش

پسندیده اسمش ستوده است نامش

چنان شد متین پایه انتظامش *** که نظم جهانی باو شد محول

شها دین و قرآن ما زنده تو *** همه ذوق جان از نمک خنده تو

لباس امامت برازنده تو

تجلى حق چهر تابنده تو *** جهان کرم دست بخشنده تو

منم شمس عاضی شرمنده تو

که در طول ایام پاینده تو *** نویسم بمدحت کتابی مطول

ص: 342

ايضاً قصیده در داستان خریداری امام دهم«علیه السلام» حضرت نرجس بانو را از کشتی اسیران رومی و بخشیدنش بحضرت امام عسکری (علیه السلام) و تبریک ولادت تمام شرافت حضرت حجة الله امام عصر (علیه السلام) و مدح آن قائم برحق

ای که در این روزگار روز و شب اندر غمی *** درین سرای سرای سه پنج دچاری و درهمی

ز ناگواری دهر همیشه در ماتمی *** تا کی با عمر کم رنجه ز بیش و کمی

عالم تن كن رها بجان بخر عالمی *** بفكر سيم و زری در همی از درهمی

دمی روان زنده دار نزد مسیحا دمی *** بازی ایام را خود مشمر سرسری

***

مزاج دنیاست تلخ طبع جهان ناگوار *** از روش آسمان در چمن روزگار

غنچه بود تنگ دل رنجه تن گل ز خار

ص: 343

سنبل در پیچ و و تاب لاله بود داغدار

پس از جفای خزان هست چنینش بهار *** تراز اوضاع دهر چیست دگر انتظار

نیست بابناء خویش ای پسر هوشیار *** مادر ایام را عاطفه مادری

***

لذت دنیا مجوی که خود نیرزد دو *** سر آب افسونگری است تشنه وصلش مشو

تخم هوس كم بکار کش ننمائی درو *** در کف این زال زشت دل مده اندر گرو

کهنه شد این نابکار یاری می جوی نو *** تند مران ره ببین بشنو و آهسته رو

پند حکیمی نیوش صحبت پیری شنو *** که لحظه ای سازدت از غم دنیا بری

***

اگر ترا در خیال نقشه فقر و غناست *** خشت بدریا مزن که روی آب این بناست

عمر بسودای خام مده که رنگ حناست *** حاصل سودای خام محنت و رنج و عناست

سخن بوصفش مگو که خود همینش ثناست *** اول دنیا عناست آخر دنیا فناست

ص: 344

عاقبتش دشمنی است مبین که زود آشناست *** جان خواهد بی درنگ بجای آن دلبری

***

شمع هوس كن خموش چراغ عقلی فروز *** بگذر از این زشت خوی نگریز ازین عجوز

مثال آزادگان رنگ تعلق بسوز *** بسرد و گرم جهان تو پای بندی هنوز

گاه فسرده زدی سوخته گه از تموز *** جامه ذلت بكن كسوت عزت بدوز

بدجله معرفت شبی برو تا بروز *** چو پيك شاهان بشیر برای سوداگری

***

آن که ورا داستان قصه هر محفل است *** بشنو و می دار گوش اگر دلت مایل است

شاهی در منزل است ماهی در محفل است *** چو ماه کز پرتوش کام جهان حاصل است

بشرى كان فلك نور در شرف ساحل است *** مشتریش زان میان بشیر صاحبدل است

ز دجله او با بشیر عازم سر منزل است *** پدید شد نا خدا کرد خدا یاوری

ص: 345

اينك داستان

شبی امام دهم هادی دین خدا *** سمى جد شبل باب بوالحسن ابن الرضا

خواند بدربار خویش بشیر را در خفا *** نجل سليمان بشیر چو آصف برخیا

بحضرت شه شتافت فرمودش مرحبا *** بیا و اینک تو باش هدهد شهر سبا

نامه به بلقیس برز ساحت قدس ما *** که قرب سلمان تر است هم شرف بوذری

***

على الصباح اى بشیر برون شو از سامره *** بدجله شو رهسپار و هذاه تذکره

برای امری عظیم والله قدره *** فانظر ما ذاتری سفینه سائره

في عين جاريه جاربه باهره *** طالعه زاهره زاکیه طاهره

لربها ناظره ضاحك و مستبشره *** زهره صفت سر بر آر بماه شو مشتری

***

پيك خدا با مداد بسوی صحرا شتافت *** خادم درگاه عشق بامر مولی شتافت

ص: 346

تاجر كالاى حق جانب كالا شتافت *** تا که در آرد بکف بسمت دریا شتافت

ز ساحت بوالبشر خدمت حوا شتافت *** نامه ز یوسف گرفت نزد زلیخا شتافت

جانب مریم ز شوق قاصد عیسی شتافت *** نفحة روح القدس کرد ورا رهبری

***

هدهد شهر سیا کنار شط آرمید *** دلش بدریا غریق چشمش در ره سفید

که تا ز دریا دمد فروغ صبح امید *** که ناگه از سمت روم باد مرادی وزید

سیدی صبح گفت سیاهی آمد پدید *** کشتی مقصود خلق کنار ساحل رسید

دید بشیر آن چه خواست و آن چه ز مولی شنید *** رسید و لنگر فکند کشتی خود و پری

***

سفینه سر غيب مکر همین کشتی است *** که دست غیب الغيوب لنگر این کشتی است

که کاروان نجات در چنین کشتی است *** بیم ز گرداب نیست نوح درین کشتی است

ص: 347

نترسد از موج سخت که آهنین کشتی است *** نجات خواهید ازو که بهترین کشتی است

هان متمسك شويد که آخرین کشتی است *** چادر کشتی مبین بدیده کافری

***

ببین که اسرار حق چو خواهد افشا شود *** میان روم و عرب جدال و غوغا شود

که بانوی ناشناس اسیر اعدا شود *** گلی ز گلزار روم بدجله پيدا شود

بسامرا از فرنك مهی هویدا شود *** چو قرص خور صبحدم برون ز دریا شود

ملیکه نرجس شود عروس زهرا شود *** روزی زاید پسر در حرم عسکری

***

هر که زرو زور داشت هر که که دینار داشت *** بهر خریداریش کوشش و اصرار داشت

یوسف حسنش چنان گرمی بازار داشت *** که شهر کشتی از و رونق بسیار داشت

ولی زهر مشتری آن مه نو عار داشت *** دیده در آن گیر و دار به پيك دلدار داشت

ص: 348

چو آن یگانه گهر یکه خریدار داشت *** شد ز خریدارهاش بشیر را برتری

***

قاصد یارش رسید خانه اش آباد شد *** نامه از و بر گرفت اندهش از یاد شد

تابش انوار عشق در دلش ایجاد شد *** گفت مرا در دو غم یک سره بر باد شد

نامۀ نامی رسید قلب حزین شاد شد *** ديده بخطت فتاد دل ز غم آزاد شد

پس آن گهی با بشیر روان ببغداد شد *** بخ بخ از ان رسم و راه وز آن نکو منظری

***

رسید و بنشست خوش لب بسخن باز کرد *** قصه پنهان خويش يك بيك ابراز كرد

به پيك شه داستان بگفت و آغاز کرد *** سر نهان آشکار بمحرم راز کرد

هم بلسان عرب آن سخنان ساز کرد *** بر فصحا طعنه زد بر بلغا ناز کرد

ز حسن گفتار خود راستی اعجاز کرد *** مات شد آن جا بشیر از آن زبان آوری

ص: 349

گفت بدان ای بشیر کز همه بهتر منم *** دخت يشوعا منم زاده قیصر منم

مليكه ملك روم عزیز کشور منم *** ز نسل شمعون پاك يگانه دختر منم

بحضرت عسکری قرین و همسر منم *** بقائم منتظر دایه و مادر منم

عروس زهرا منم مه منم اختر منم *** برج امامت منم ز فرط نيك اخترى

***

قیصر روم آن که او مراست جد كبار *** بهر پسر عم من گشت مرا خواستگار

کرد بیا تحت روم انجمنی بر قرار *** قسیان از یمین برهمنان از یسار

ز بود و انجیل را خوانده برسم و شعار *** رهبانان بر زدند ناقوس از هر کنار

ترسایان آمدند از همه شهر و دیار *** دامن خدمت زدند بر کمر چاکری

***

اسقف بگرفت اذن ز مؤبد موبدان *** برسم دین مسیح بیای شد آن زمان

ص: 350

بقصد اجرای عقد گشود آن جا زبان *** باحترامش بپای خواسته پیر و جوان

کشیش پیشش دوان راهب عنبر فشان *** که ناگه از کتم غیب دستی آمد عیان

دادیا و دور باش مشت زدش بر دهان *** که از بلندی فتاد هم چو بت آذری

***

زلزله افتاد سخت بکاخ و ایوان و در *** کاخ شدی بی ثبات قصر شدی پر خطر

صلیب بر باد شد چو برك زرد از شجر *** خلق کشیدند رخت بیر زن و رهگذر

جشن عروسی بشد یک سره زیر و زبر *** فسرده داماد گشت عروس شد خون جگر

مرد وزن اندر فرار پیر و جوان نوحه گر *** چو قصر قارون بریخت بارگه قیصری

***

روز دگر هر چه بود مرد فنون و علوم *** کرده ازین ماجرا بقصر قيصر هجوم

که بوده این حادثات نشان ادبار روم *** طالع داماد را ز اقتران نجوم

ص: 351

یافته ایم این چنین که هست منحوس و شوم *** برادر دیگرش بدان شعار و رسوم

باز کنیم انتخاب به پیشگاه عموم *** جشن دگر آوریم بطالع دیگری

***

روز دگر پادشاه جشن مهیا نمود *** چو روز دیروز قصر عالی و زیبا نمود

خود بفراز سریر باو زرا جا نمود *** دوباره ناقوس خواند کشیش آوا نمود

بطالع دومین بساط بر پا نمود *** دعوت فرخنده ای ز پیر برنا نمود

که ناگه آن دست غیب قدرت خود وا نمود *** ز مغز قیصر بریخت غرور و متکبری

***

الغرض آن دست غیب سه روز آمد برون *** چگویم از آستین چون بدر آورد چون

زد او بهم او ملك را ساخت ملک را زبون *** تحیری دست داد بمردم ذو فنون

صدا ز ناقوس رفت شکسته شد ارغنون *** تاج بشد واژگون تخت بشد سر نگون

ص: 352

اسقف را شد جگر ز ترس گرداب خون *** قیصر از خود خجل فکند خیره سری

***

پس از چنان اتفاق دید می آن شب بخواب *** که سر زد از قصر من با رخ چون آفتاب

محمد مصطفی حضرت ختمی ماب *** عیسی و شمعون بدند چو بنده اش در رکاب

سلسله اولیا بیدند با آن جناب *** گشت مرا خواستگار کرد مرا انتخاب

برای فرزند خویش حسن شه مستطاب *** گفت بشمعون مسیح که آمدت سروری

***

منبری آراستند ملازمان در منام *** خاتم پیغنبران کرد از مجلس قيام

رفت بمنبر نشست بعرشه اش شد مقام *** خطبه ای انشاد کرد ز نطق معجز نظام

شربت و شیریینش بود ز بس در کلام *** مجلسیان زان کلام شیرین کردند کام

سپس مرا عقد بست بآن امام همام *** بهشت بودی بهشت محضر پیغبری

ص: 353

چهارده روز بعد باز بخواب اندرم *** آمد زیبا زنی که رفت هوش ار سرم

چنان بنا ز آرمید نیمه شب اندر برم *** که شد ز اجلال وی رشك جنان بسترم

بگفتمش مریمی گفت نه زو بهترم *** آن که ترا شوهر است من او را مادرم

بتول عذرا منم دختر پیغمبرم *** خیز و سرافراز باش که داریش همسری

***

گفتمش ای زیب عرش چشم و چراغ رسول *** حضرت خير النسا عصمت كبرا بتول

من از فراق حسن تا کی باشم ملول *** كوكب اقبال من چند بود در افول

دست دهدکی مرا بکوی و وصلش وصول *** گفت هران که کنی دین محمد قبول

آیدت آن روزگار مراد اندر حصول *** کز خط ترسار وی بمذهب جعفری

***

ز بعد آن خواب من دم ز پیمبر زدم *** پرچم توحید را بیام دیگر زدم

ص: 354

ز دین احمد بدل نقش نکو تر زدم *** کعبه شناس آمدم ز دیر سر بر زدم

غرض مسلمان شدم طعنه بكافر زدم *** مرغ بهشتی شدم سوى جنان پر زدم

دور شدم از پدر طعنه بمادر زدم *** ولی ز هجران شدم فسرده و بستری

***

زان پس بد وصل من عالم رؤياى من *** که شه قدم می نهادگاه بما وای من

روز بدی پیش او فکر من و رای من *** سوختی از فرقتش همه سراپای من

شب يفلك مي رسید ناله و آوای من *** طبیب بودی هزار پی مداوای من

عاجز و حیران بدند همه اطبای من *** ولی بفرمان شه بود مرا صابری

***

شبی چو در واقعه مقرون باشه شدم *** ز جنگ روم و عرب واقف و آگه شدم

ز خواب بر خاستم عازم درگه شدم *** بدختران اسیر شبانه همره شدم

ص: 355

با روشی ناشناس پرده چون مه شدم *** ز روم بگریختم شاد و مرفه شدم

بسوی یار آمدم پاک و منزه شدم *** راه بمن كس نبرد بکسوت ظاهری

***

خیز و بشیرا ببر زود مرا سوی دوست *** که تا زنم شادکام خیمه بپهلوی دوست

آب حیات من است خاك سر کوی دوست *** رشته جان من است سلسله موی دوست

داروی نرجس بود نرگس جادوی دوست *** وه که نماز آورم بطاق ابروی دوست

زنده شود جان من ز لعل دلجوی دوست *** لبی که همچون مسیح بود بجان پروری

***

روانه شد با بشیر ماه بسوی حرم *** ز دجله شد سوی بحر نهاد در ره قدم

ز اشتیاق حرم راه باو گشت کم *** رساند او را بشير خدمت شاه امم

حسن در آمد ز در رفت ز جانش الم *** شاه تبسم نمود بروی اولا جرم

ص: 356

وز آن تبسم تمام شد همه اندوه غم *** مژده که شد آفتاب مقارن مشتری

***

بعد زمانی که ماند نرجس در آن چمن *** آن گل نورسته را امام سر و علن

اعطا فرمودیش شاهزاده حسن *** صورت احسن رسید بوصل وجه حسن

مبارك این ازدواج خجسته این انجمن *** سامره شد باغ گل ز نرگس و نسترن

بوصل مه شد قرین مادر شاه ز من *** درین عروسی بود چرخ برامشگری

***

کابینش عدل و داد آئینش جاه و فر *** کنیز او اختران جهيز او بحر و بر

چراغ مشکوی او امام حادى عشر *** بگوش او گوشوار بچه والا گهر

زینت آن حجله گاه جمال یکتا پسر *** موذی پایش شرف گلش ز عزت بسر

بشری کز شاخ گل نرجس شد بارور *** سرو سهی شد بری ز غصه بی بری

ص: 357

مژده که شعبان رسید به نیمه دومین *** آمده نور اله با مه شعبان قرین

شعبان ماه خداست لبلش فتح مبين *** شعبان ماه سماست نورش مهر زمین

شعبان دریای فیض روز و شبش فخر دین *** نیمه اول چنان نیمه دوم چنین

جای بشیر امشب است حکیمیه خلوت نشین *** مرغ بهشت امشب است بجاى كبك درى

***

عمه سلطان دین حکیمه با صفا *** روزه گشاده است شب نزد امام هدا

خفته بآسودگی در حرم كبريا *** آمده حور از جنان فرشته گان از سما

نشسته شه منتظر ستاره گه در دعا *** که بامدادان شود ز مهد نرجس بپا

قائم امراله صاحب خدا سر خدا *** بدعوت احمدی بصولت حیدری

***

بشری بشری که زد نور خدا صبحگاه *** بیرق شاهنشهیش در حرم و بارگاه

ص: 358

ز دامن مهر و ماه رسید با فرو جاه *** جمال خورشید غيب كمال وجه اله

امام صاحب زمان کرد بعالم نگاه *** بدر فلك شد ز شرم هلال تاسلخ ماه

افول کرد آفتاب برد بکنجی پناه *** راست روی پیشه کرد این فلك چنبری

***

چو مظهر عدل حق قدم بآفاق هشت *** جهان اسلام را روشن شد سرنوشت

ز بیم او شد نهان دشمن بدخواه زشت *** زمانه پر نور شد ز آن مه روشن سرشت

بكعبه طائف شدند کلیسیا و کنشت *** راهب شد کعبه جوی دیر فرو ریخت خشت

تخم نظام جهان خدا بدان دست کشت *** که سازد او واژگون کاخ جفا گستری

***

امرش سلطان غرب حکمش سالار شرق *** مرکب و شمشیر او به تندی رعد و برق

دهد بمهر التیام چنان که در قهر خرق

ص: 359

قافله حب او بیم ندارد ز سرق *** شیعه او در جزا کجا هراسد ز حرق

شهی که گر ذوالقعار زند عدو را بقرق *** غلطد در خاك مرگ شود بخونابه غرق

چو شاه مردان که زد مرحب خیبری

***

علت ایجاد خلق اوست که او از الست *** بوده از و هر چه بود هست از و هر چه هست

جان بودش خاکسار دل بودش پای بست *** روزی کز آستین برآورد باز دست

دهد بنظم جهان گردش چشمان مست *** زند باعدا شرد دهد بكافر شکست

به پیش عدلش شوند زبون و بی قدر و پست *** دست گه خسروی بساط اسکندری

شها مها خسروا ولی اعظم توئی *** شعیب و ادریس و نوح خلیل و آدم توئی

اول و آخر توئی آدم و خاتم توئی *** موسی عمران توئی عیسی مریم توئی

میر مسجل توئی شاه مسلم توئی *** سید دوران توئی سرور عالم توئی

ص: 360

امام قائم توئی زنده و محکم توئی *** مقصد اول توئی ای ولی آخری

***

پادشها در مصاف میر غضنفر تو باش *** بر زدم بدخواه دین شیر دلاور تو باش

بكافران حسود مظهر حیدر تو باش *** جهان بتاریکی است چراغ و رهبر تو باش

بحفظ آئین شرع جای پیمبر تو باش *** در ظلمات جهان خضر و سکندر تو باش

ملك ندارد نظام بیا و داور تو باش *** زود بفرما شها بين بشر داوری

***

بوصف ميلاد تو گفت و زبان الکن است *** تهنیت عید تو گل بچمن بردن است

ذات تو مستغنی است حسن تو مستحسن است *** وليك يك نكته ای به نزد من روشن است

که هر که را با نیاز دست بدان دامن است *** باك ندارد ز هیچ گر فلکش دشمن است

بدان سبب مدح تو همیشه کار من است *** شد بتولای تو پیشه من شاعری

ص: 361

بیا که قرآن تراست بروز و شب منتظر *** بیا که عالم بود بناگواری مصر

بیا که نوع بشر شده است بس پرده در *** بیا که دوران ما شده است يوم يفر

بیا که این شیوه هاست برای مردم مضر *** بيا بهم زن بساط اى ملك مقتدر

بیا که هستیم ما بعدل و دادت مقر *** بیا بزن دور باش بچرخ نیلوفری

***

بیا بیا در زمین محشر موعود کن *** نبرد مردانه ای بقوم مردود کن

خلیل سان آتشی بمغز نمرود کن *** کاخ جفا گستری بكوب و نابود کن

دلشدگان را ز مهر زنده و خوشنود کن *** دين خدا زنده دار قانون محدود کن

باب خرافات را ببند و مسدود كن *** ز مغز آنان بریز شعبده و ساحری

***

شها بریدم امید من ز شريف و وضیع *** دست تضرع زدم بدان مقام رفیع

ص: 362

شدم مدیحت سرا ترا بطع منيع *** ولای تو دایه است طبعم طفل رضيع

بوصف و تعریف تو طبع من آمد سجيع *** سرودم از همتت چکامه های بدیع

باش مرا درد و کون شاهنشاها شفیع *** که شمس رونق برد ز نورت از انوری

ایضا در تهنیت فرخنده نیمه شعبان و تبريك ولادت مسعود حضرت بقیه الله امام دوازدهم عجل الله تعالی فرجه

امشب از نهان می شود عیان *** مظهر خداى صاحب الزمان

***

ساقیا بده زان شراب ناب *** كز روان من شد توان و تاب

در علاج من زود كن شتاب *** از دلم نشان تاب التهاب

آتش مرا هی بریز آب *** مطربا بزن چنگ در رباب

تا منت دهم این چنین جواب (ام)

خیزو و دلبرا در بر من در آی *** کنار من جای گیر جای

ص: 363

لعل لب گشای خنده ای نمای *** اندهی ببر عقده ای گشا

وقت عشرت است با خوشی گرای *** این ندای فاش بشنو از خدای

دور کن ز خويش شك و ارتياب ام

خرم است و شاد دشت و کوه و سنك *** كوه سبزه زار دشت رنگ رنگ

شد بهشت عدن روزگار تنگ *** زنده بخت کیست آن که بی درنگ

بر زند ز شوق نغمه ای بچنگ *** آواد بتی ماهرو بچنگ

خواند این سرور نوشدا و شراب ام

چهره جهان خنده می زند *** نی که آسمان خنده می زند

وه که جسم و جان خنده می زند *** حود در جنان خنده می زند

دهر هم چنان خنده می زند *** گل ببوستان خنده می زند

وز عذار او می چکد گلاب

پا برون گدار گنج خانه چیست *** بنگر این نشاط در زمانه چیست

نار شوق را این زبانه چیست *** ذوق دهر را خود بهانه چیست

بر عذار ماه این نشانه چیست *** بر زبان دل این ترانه چیست

عالم است خوش خلق کامیاب

عرشیان بفرش آفرین کنند *** مرحبا بدين ماء و طين كنند

سیر پشت سیر در زمین کنند *** گه چنان کنند گه چنین کنند

بهر اجر و مزد از پی ثواب

بال و پر بخاك هم قرین کنند *** خويش را بخاك هم نشین

قدسيان بعرش حلقه بسته اند *** فرشیان ز جای جمله جسته اند

عارفان بعيش خوش نشسته اند *** گوئیا ز دام تازه رسته اند

ص: 364

رشته الم بر گسته اند *** مطربان عشق دسته دسته اند

بر فلك رسد بانك شیخ و شاب

از حکیمه پرس داستان شب *** امشب است او پاسبان شب

کار او دعاست دراوان شب *** هست تا صباح در گمان شب

تا که خوردمت ز استان شب *** سوزد از فروغ آشیان شد

تار و در باغ این سید غراب

عمه امام شاه بانوان *** شب در این سرا هست میهمان

پیش نرجس است سرو بوستان *** حمل نرجسش نیست در گمان

تا طلوع فجر دیده ناگهان *** در حرم رسید حور از جنان

با بساط ناز با صد آب و تاب

دسته گل بدست طشت زر بسر *** پر ز آب خلد کرده طشت زر

ریخته بآب پس عبیرتر *** زاشتیاق مام و آن مهین پر

کرده اند تنگ ره بیکدگر *** هر که را بکف تاجی از گهر

هر که را بدوش سندسی ثیاب

گفت با ملك حق ذوالمنن *** در زمین کنید امشب انجمن

آگهی دهید پس بمرد و زن *** کز سرای شاه حضرت حسن

می کند ظهور نور پاك من *** حجت زمین مهدی زمن

آن که ملك راست مالك لرقاب

چون سپیده دم شد ظهور حق *** گشت آشکار راز ما سبق

نور حق رسید ممره فلق *** جز کتاب حق شست هر ورق

ص: 365

کافه مدل مطلق فرق *** خیر مقدمش گفته زین نسق

ای تو نور پاک وی تو مستطاب

بس مشعشع است نور عز و جاه *** مهد نرجس است تخت پادشاه

شاهرا کجاست هم چو دستگاه *** نی بوهم جای نی بعقل راه

سر من رآست رشك مهر و ماه *** چشم مهر و ماه بسته از نگاه

منفعل قمر خیره آفتاب

تا از آن سلال آمد این سلیل *** شد عیان جلال زان شه جليل

آن نکو جمال وان رخ جميل *** شست حور عين ز آب سلسبيل

بر لبش نهاد شهد و زنجبیل *** برگرفتیش گاه جبرئیل

از کنار مام یاز دوش باب

نرجس امشب است شادمان دلش *** دیده نرگسش روی نو گلش

رفته چشم حور گرد منزلش *** حور قابله است در مقابلش

یافته بمشك جعد سنبلش *** داده روی طفل صد تجملش

رنگ عزت است. بر کفش خضاب

جلوه خدای شد ز سامره *** نار قهر را رفته نائره

رحمتش بخلق عام يك سره *** شد بساط عدل پهن در کره

مؤتلف شده شیر بابره *** هم زمیمنه هم زمیسره

ریزد آب فیض زآن نکوسحاب

نازنین پسر آخرین خلف *** چشم ما سبق روح ما سلف

آسمان قدر اختر شرف *** زآن خجسته مام ز آن مهین صدف

ص: 366

با دو صد سرور با دو صد شعف *** شد چو آشکار زود هر طرف

آسمان پیر کوس انقلاب

تا گرفت جای در کنار مام *** فیض حق رسید بهر خاص و عام

دین مصطفی یافت اهتمام *** شد از این ظهور شد از این قیام

روشن افتتاح ظاهر اختتام *** زان که او بود آخرین امام

مرد منتظر هست این جناب

بندگی او چون شعار ماست *** جشن مولدش افتخار ماست

او درین زمان تاجدار ماست *** چون ز فرقتش قلب زار ماست

تا که این امام شهریار ماست *** تا ولای او اصل کار ماست

خفته دیو کفر بسته راه باب

روشن است و خوش روزگار خلق *** زان که لطف اوست عهده دار خلق

هست از او رواج کار و بار خلق *** گر که او نبود تاجدار خلق

بودی از حیات انزجار خلق *** داد روزگار فشار خلق

چرخ پیر از او می برد حساب

مظهر خدا ثانى رسول *** نجل بوتراب زاده بتول

آن که رزق ما از کفش وصول *** رحمت از درش می کند نزول

با ولای اوست بندگی قبول *** با فروغ او خور کند افول

خاصه گر زند از جبین نقاب

حجت خدا نسل انبیاء *** آن که رخ نمود کام شد روا

ز بچهر او خنده ما سوا *** چشم روشنیش کرده حق عطا

ص: 367

هشت باغ خلد ارض و هم سما *** این چه نهضت است وین چه ماجرا

کاین گرفته چنگ وزان زند رباب

تا فراز عرش رفته پرچمش *** دوزخی است تند تیغ معظمش

قهر ایزدی ریزد از دمش *** گر رود بخشم ابروی خمش

منقلب شود کل عالمش *** مرده را اگر بر رسد دمش

سر زند از شوق زنده از تراب

جعد عنبرین ابروی هلال *** قد معتدل روی بی مثال

چشم حق نما یثربی جمال *** حسن احمدی نور ذوالجلال

چهر تابناك وان خجسته خال *** نازم آن جمال با چنین کمال

خرم آن زمان کافکند حجاب

ای مسخرت کوه و دشت شهر *** جاری از گفت جویبار و نهر

بی تو در دهان شکر است زهر *** ای سپهر مهر وی خدای دهر

خیز و بر نشان انقلاب دهر *** کز تو خلق راست هست حق و بهر

ای ز فرقتت جان و دل کباب

مهرت از ازل نقش بر دل است *** کشته تو هست هر که عاقل است

غافل از تو هست هر که جاهل است *** وان که جاهل است از تو غافل است

زندگی ما بی تو مشکل است *** دل معلق است دیده مایل است

وصل تو بهشت هجر تو عذاب

نیست خلق را ای پناه دین *** جز تو راهبر جز تو راه بین

داده اختیار رب عالمين *** خود بدست تو خسرو زمین

ص: 368

روح نعبده جان نستعين *** هم امام حق هم بحق قرين

ناصر رسول حافظ كتاب

عالم وجود از تو محکم است *** با تو لطف حق بس فراهم است

بی تو روزگار زار و در هم است *** بی رخت بهشت چون جهنم است

بی تو زندگی مایه غم است *** جان جان توئی ابن مسلم است

بی تو این سرا هست چون سراب

انبيا بتو اقتدا کنند *** اولیا ترا پیشوا کنند

خلق بر درت التجا کنند *** هم ولای تو ادعا کنند

خاك مقدمت توتیا کنند *** هم شفای درد هم دوا کنند

ای وصال تو مایه شباب

تا نظام تو چرخ دیده است *** از جفا و جور پا کشیده است

دهر را ز بیم دل طبیده است *** تا صدای تو جان شنیده است

از همه جهان دل بریده است *** ای که ایزدت بر گزیده است

وی که احمدت کرده انتخاب

تا تو قائمی مدعی است کور *** تا تو روشنی مرده است نور

تا توئی شجاع تا توئی غیور *** از حدود ماست دست کفر دور

انتظار ماست تا کنی ظهور *** خصم را کنی زنده سر بگور

خصم بی تمیز خصم چون دواب

ابتدا توئی انتها توئی *** بر صراط حق رهنما توئی

میر ما توئی شاه ما توئی *** هم دوا توئی هم شفا توئی

ص: 369

این سفینه را ناخدا توئی *** هم بدرد خلق آشنا توئی

ای تو مستجیب وی تو مستجاب

گیتی بزرگ در امان تست *** آشیان قدس آستان تست

وحی ایزدی بر زبان تست *** معجز رسول در دهان تست

خال هاشمی خود نشان تست *** علم انبیا در بیان تست

نور حق زده است برسرت حباب

تا بدست تو سرنوشت ماست *** لطف تو عجین با سرشت ماست

بلکه در لحد زیر خشت ماست *** هر خطا که آن دست کشت ماست

هر گنه که آن فعل زشت ماست *** آن ولای تو چون بهشت ماست

گو که می دهند مرده را عذاب

پرده بر فکن از عذار خویش *** مرهمی ز لطف نه بقلب ریش

جمع کن شها خاطر پریش *** عدل واقعی خود بیار پیش

آشتی بده بین گرگ و میش *** بر نما بخلق راه و رسم و کیش

زودتر نمای پای در رکاب

ملت دروغ مردم عنود *** توده جسور دسته خمود

سر بسر جهول يك بيك جحود *** کشتگان نفع عاشقان سود

شکل قوم عاد ملت ثمود *** بدتر از مجوس بدتر از یهود

خود نمی کنند از بد اجتناب

با چنین گروه خیز و کن مصاف *** ذوالفقار تیز بر کش از غلاف

از زمین بر آر بیخ اعتساف *** تا که منکران کم زنند لاف

ص: 370

تا که نشنویم بیش از این گزاف *** از میان ببر رسم اختلاف

کز مخالفت شد جهان خراب

از فراق تو جان بلب بود *** روز ما ز هجر همچو شب بود

قلب داغدار در تعب بود *** جان زاشتیاق ملتهب بود

جسم را ز غم تاب و تب بود *** دیده بس ترا در طلب بود

شب نمی رود لحظه ای بخواب

وه که گر ز غیب رخ برون کنی *** کاخ ظلم را سرنگون کنی

این بساط را واژگون کنی *** روز گار را خود مصون کنی

پیکر عدو غرق خون کنی *** خصم خیره را بس زبون کنی

تا رود ز دوست بیم و اضطراب

ای شها رسید طاقتم بطاق *** سوخت جان من ز آتش فراق

كاست غم مرا صدر تا بساق *** بی تو شکرم زهر در مذاق

گشته منزوی رفته در محاق *** می کشد مرا درد اشتیاق

بی تو رنگ شمس شد چو ماهتاب

ص: 371

بهاریه در وصف نیمه شعبان که مصادف با فروردین ماه بوده

و گریز به تبريك ولادت تمام شرافت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مدح و منقبت آن حضرت سلام الله عليه و على آبائه الطاهره

ای نهضت جان پرورای موکب فروردین *** ای عید تو مشك آمیزوی عهد تو عطر آگین

توحید خداوندی بر هر ورقت آئین *** گل های تو آیاتی است از سنبل و از نسرین

از سنبل و وز سوسن وز زنبق وز نگاری

***

بستان تو مستجمع گل های تو مستحسن *** این نکهت توحید است يا مشك تر لادن

کامیخته ای اینسن با نسترن و سوسن *** هم ساخته ای گلزار هم ریخته ای گلشن

تعلیم که دادت خوب طراحی و معماری

***

ای موسم عشرت خیز وی فصل نشاط افزا *** ای بوی تو عنبر بیز وی روی تو عنبر زا

اى پيك تو فرخ پی وی نامه تو شیوا *** تا جام تو شد لبریز تا مست تو شد صحرا

ص: 372

نادان بخود آمد باز زین داروی هشیاری

***

میراب تو رحمت بار ابر تو همه باران *** هر قطره از آن رحمت آرام گرفتاران

اطفال نبات از تو سرگرم چو می خواران *** هم مرهم مجروحين هم داروی بیماران

شستی زرح گردون رنجوری و بیماری

***

مرغان تو بنمایند از ضع خدا تجليل *** قمری شده در تسبیح بلبل شده در تهلیل

آن نغمه مرغ شب چون مژده جبرائیل *** جان زنده کند صلصل چون نفخه اسرافیل

پیغام خدا دارند در نغمه اسحاری

***

این رنگ گل سرخت گر معجز موسی نیست *** این لاله و این نسرین گر خود ید و بیضا نیست

بوی گل شببویت گر معجز عیسی نیست *** ور این همه ابداعات از عالم بالا نیست

چون شد که خرد مست است از جلوه داداری

***

سار از زبر کهسار دشتی و نوا خواند *** آن فاخته شمشاد نوروز و صبا خواند

پر شور هزار از عشق آن شور کذا خواند *** دراج همایون را با ذکر خدا خواند

یاهوی چكاوك راست در پرده افشاری

ص: 373

باغ آمده اطلس پوش از برگ گل بادام *** صحراست زمردگون دشت آمده مینا فام

لب های جوان و پیر چون غنچه گل بسام *** شبنم بمثل باده است و آن کاسه نرگس جام

خوانند حریفان را در باغ بمیخواری

***

حرفی بگلستان نیست جز مستی و مخموری *** افتاده قرنقل مست در پای گل سوری

استاده صنوبر مست با نخوت و مغروری *** بدریده شقایق سخت آن پرده مستوری

***

جامی بسرش لب ریر ز آن باده گلناری

اتلال و جبال انبوه ز انواع ریاحین است *** شب روی گل صد برگ همچون مه و پروین است

پیوند زناشوئی در نرگس و نسرین است *** الطاف حق آنان را آماده کابین است

رقصند بنات باغ چون لعبت فرخاری

دوران گل سرخ است در نیمه اردی ماه *** تا خوب بعشق او هر دیده بود در راه

تا خوب رود ذکرش در السنه و افواه *** چون بعد بسی غیبت از پرده ولی الله

کآید ز در کعبه با منصب سالاری

ص: 374

ای طالع فروردین امسال نکو فالی *** بر چهر همایونت خالی است و نکو خالی

رنگین تر و زیباتر صد بار ز هر سالی *** بر خویش بسی می بال بر اوج بزن بالی

زین رحمت یزدانی زین موهبت باری

***

یعنی که ترا باشد همراه ره آوردی *** کزیمن وی از دل رفت هر رنج و غم و دردی

آسایش هر قومی آرامش هر فردی *** جان پرور هر جسمی راحت ده هر مردی

اقبال جهان سعد است حق کرده مددکاری

***

زیرا که مه شعبان با عید تو شد توام *** نیم تو و نیم او امسال بود با هم

عيد تو بشارت داد بر خلق همه عالم *** میلاد امام عصر یعنی ولی اعظم

زین مژده بباید رفت تا دکه خماری

***

صحرا و چمن مست است عرش آینه بندان است *** در خيل ملك جشن است افلاک چراغان است

جان همه در رقص است آفاق گلستان است *** باز است در رحمت چون نیمه شعبان است

ای ساقی سیمین تن بر خیز بعیاری

ص: 375

او ای همه مرغان شور دگری دارد *** جبریل ز نزد حق نیکو خبری دارد

آغوش حسن امشب والا گهری دارد *** در سامره گل ریزید نرجس پسری دارد

مجرم شده بخشوده در رحمت غفاری

***

جام از می وحدت ده کوه و دره خندان است *** هم اختر و هم محور چرخ و کره خندان است

فردوس و قصور و حور خود یک سره خندان است *** نرگس چو لب نرجس در سامره خندان است

از ناله و از زاری شد نوبت بیزاری

***

ای باد صبا یک دم بگذر ز سر کویش *** و آن گه بوزیدن آی بر سنبل گیسویش

يك رشته بدست آور از سلسله مویش *** یا آن که بما آور يك نكهتی از بویش

تا ناز کنی زین پس بر نافه تا تاری

***

آمد پسری آن کوهر دیده براهش بود *** آن کو همه آفاق مشتاق نگاهش بود

آن کو همه را آمال آن عارض ماهش بود *** آن کو همه را مقصد آن خال سیاهش بود

آمد که کند دین را با قدرت حق یاری

ص: 376

آمد چه خوش آمد باز آمد آن دلبر فرخ رخ *** عیدش همه را مسعود گامش همه را فرخ

مطرب تو عراقی زن تا من دهمت پاسخ *** گو خصم کند آوا کو دیو کند آوخ

شد سیر جهان عالی زین نور که شد ساری

***

هم پادشه گیتی هم منتخب دوران *** هم نسل رسول الله هم نجل شه مردان

هم خیل رسل را ماه هم جان و هم او جانان *** هم فاطمه را چون چشم هم نرجس را چون جان

هم معدلتش آئین هم رسم نکو کاری

***

از روز ازل عالم خود منتظرش باشد *** چشم و دل عشاقش دائم برهش باشد

این بعثت و این نهضت حق در نظرش باشد *** تا بعد هزاران قرن طرح دگرش باشد

یعنی که نظام کل سازد بكفش جاری

***

امروز در این غوغا مولای خلایق اوست *** حلال مشاكل اوست کشاف حقایق اوست

بر نیروی هر ملت هم غالب و فایق اوست *** بینای مصالح اوست دانای دقایق اوست

بر دولت او ختم است آئین جهان داری

ص: 377

او برحق وهر دعوى با حضرت او هیچ است *** هر قدرت و هر نیرو در قدرت او هیچ است

این عالم و ما فیها با همت او هیچ است *** هر افسرو هر اورنك با شوكت او هيچ است

روزی که جهان گیرد با صولت قهاری

***

ادریس هوا خواهش عیساست عنان دارش *** الطاف خداوندی شد لشگر و سالارش

او حامی ما مخلوق خالق همه جا یارش *** نظم همه موجودات امروز بود کارش

خیل ملکش باشند چون هیئت درباری

***

میدان همه آفاق تنگ است بجولانش *** سرهای سرافرازان گوی خم چوگانش

بسته است حیات ما بر آن لب خندانش *** سر هدیه در گاهش جان بدرقه جانش

بپذیرد اگر از ما داریم سبك باری

***

هم آدم و هم خاتم هم احمد و هم محمود *** هم دولت او جاوید هم طالع او مسعود

هم چاکر او محبوب هم دشمن او مردود *** روزی که عیان گردد بر مردم خواب آلود

یک باره جمال حق بینند به بیداری

ص: 378

تو حاکم و ما محکوم تو سید و ما بنده *** ما نائم و تو قائم ما مرده و تو

ما کور دل و جاهل تو روشن و تابنده *** ما پست و زبون و سست تو شاه و برازنده

تو عرشی و ما فرشی تو نوری و ما ناری

***

از فرقت روی تو دل ها بخدا خون شد *** سر رشته عمر ما از کف شد و بیرون شد

بازا که دل خلقی دیوانه و مجنون شد *** بازا گه ستمکاری در کسوت قانون شد

بازا که بسی گرم است بازار دل آزاری

***

بازا که زمین خالی است از عاقل و فرزانه *** بازا که بدین آمیخت یک سلسله افسانه

بازا که شعار خلق شد مطرب و میخانه *** بازا که عدوی ماست هم کاسه و پیمانه

بازا که عزیزان راست پیش همه پیش همه کس خواری

***

ای ثانی حیدر خیز بر توسن عزت پر *** از چهره نقاب افکن در غزوه رکاب آور

از معرکه گیتی مردانه بر آور سر *** می ریز ز اعدا خون می تاز به بحر و بر

آسان کن ازین غوغا هر مشکل و دشواری

ص: 379

تا غاشیه مدحت دادند مرا بر دوش *** جز مدح و ثنای تو از هر سخنم خاموش

از کجروی دوران رفته است ز مغزم هوش *** بی مهری این مردم آورده مرا در جوش

تا چند کند شاها شمس از غم تو زاری

قصیده در ختم کتاب

بریز ای دیده اشکی بعد آن آلوده دامانی *** سيه طومار جرم ما بشوی ای چشم بارانی

دلا در پیشگاه عفو و رحمت ناله ای سر کن *** که هر در را که کوبی بسته غیر از باب رحمانی

بیا با حق بساز ای دل که تا از حق امان یابی *** ز صلح و جنگ عالم چند بنمائی رجز خوانی

رهائی گر ز کید و کینه اهریمنان خواهی *** طمع باید برید اول ز او رنگ سلیمانی

بساط دنیوی با کار عقبی جمع می ناید *** که عیش آن جهان باقی است عمر این سرا فانی

ز دنیا و ز اهل آن وفاداری مجو هرگز *** که این دنیا زنی هر جائی است و عاشقش زانی

ز رنج و راحت نيك و بدان يكتن نشد آگه *** جز آن صانع که بوده است این بنا را از ازل بانی

ص: 380

چراغ اهل معنی در ره باد است و دونان را *** بود کاخ و در و دیوار و ایوان شب چراغانی

چو دیدم رنج دانایان عالم را ندیدم من *** بعیش این جهان سرمایه ای بهتر از نادانی

ز زندان رفتن یوسف یقینم شد که نیکان را *** بجرم پاک بازی آسمان کرده است زندانی

مکن بد تا نخواهی دست حسرت را بزانو زد *** ببین بعد از جنایت روزگار مردم جانی

مبادا خود کی سودا بدام و دانه دنیا *** بهشت آدمیت را ز تزویرات شیطانی

وفا و عاطفت مردی و غیرت شفقت و رحمت *** در آئین خداوندی بود اصل مسلمانی

کسی کوه کرده طی پست و بلند زندگی داند *** که راه مرگ باشد پیش پای عالی و دانی

چو باشد باز گشت ما بمثنی خاک در آخر *** نیرزد رنج در تحصیل تخت و تاج ساسانی

ز اشك شمع بعد از ماتم پروانه روشن شد *** که هر قاتل زکار خویشتن دارد پشیمانی

نخست از خود نشان ده همت و حلم و خردمندی *** پس آن گه از خدا می کن طلب دیهیم سلطانی

ص: 381

رعایت کن ادب را با خدا هم با همه مردم *** که دین آسمانی نیست جز آداب انسانی

صراط ارزان که لغزنده است زیر پای ما مردم *** بدان کانجاست آن لغزندگی از سست پیمانی

بگویم با تو ایمان چیست در کیش خداوندی *** ره مقدار و زهد بوذر و رفتار سلمانی

نجات هر دو عالم را از آن درگه بدست آور *** که جبریل امینش مفتخر باشد بدربانی

کدامین درگه است آن آستان آسمان شوکت *** که خاکش طیب رضوان است و فرش فر یزدانی

شنیدستم که هست آن جا پناه عالم و آدم *** ز جا بلسا و جابل ها و عبرانی و سریانی

محمد با وصی او علی آن مظهر رحمت *** امام اول و جان جهان و پور عمرانی

بتول طاهره با یازده فرزند پاک او *** كه هر يك را نباشد در زمین و در زمان ثانی

شفیع محشر و نور خدا او رهبر دوران *** کتاب حکمت و علم خدا و فیض سبحانی

کلید قفل حاجات جهان سر پنجه آنان *** که سختی های خلقی حل شود آن جا باسانی

ص: 382

من آن شمسم که تا سودم جبین بر خاک آن درگه *** مرا جمعیتی آمد بدان آشفته سامانی

جهان و هر چه در او هست سیر گردم و دیدم *** بکنه دعوي هر مذهبی که بود رسیدم

بغیر دین محمد و آل محمد *** دگر طریق نجاتی ندیدم و نشنیدم

پایان

ص: 383

در تاریخ 24 شهریور ماه 1349 شمسی که مطابق با سیزدهم رجب المرجب 1380 قمری وروز ولادت تمام سعادت حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) (اميرالمومنين) بود با عنایات یزدانی و توجه خاص امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در چایخانه جهان نما شیر از بچاپ رسیده اتمام یافت و این حسن توفیق دست نداد مگر از همت خاندان رسالت

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود *** این همه شعر و غزل تعبیه در منقارش

از خواننده صاحب ذوق با ایمان استدعای طلب رحمت و آمرزش دارر

شمس اصطهباناتی

ص: 384

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109