سرشناسه: طبسی ی، نجم الدین، 1334- Tabasi, Najm al-Din
عنوان و پدیدآور: حدیث معرفت: بررسی سندی و دلالی حدیث معرفت و نسبت آن با امام زمان علیه السلام/ مؤلف نجم الدین طبسی؛ ویراستار ابوالفضل علیدوست.
مشخصات نشر: قم: حوزه علمیه قم، مرکز تخصصی مهدویت، 1403.
مشخصات ظاهری: 296ص.
شابک: 8-3-91748-622-978
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
یادداشت: کتاب نامه.
موضوع: محمد بن حسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، امام دوازدهم، 255ق. --- احادیث
موضوع: امامت-- احادیث
Imamate -- Hadiths
شناسه افزوده: حوزه علمیه قم. مرکز تخصصی مهدویت
رده بندی کنگره: 223BP
رده بندی دیویی: 45/297
شماره کتاب شناسی ملی: 9737407
اطلاعات رکورد کتاب شناسی: فیپا
ص: 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ص: 2
«بررسی سندی و دلالی حدیث معرفت و نسبت آن با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف»
مؤلف: نجم الدین طبسی
ص: 3
سرشناسه: طبسی ی، نجم الدین، 1334- Tabasi, Najm al-Din
عنوان و پدیدآور: حدیث معرفت: بررسی سندی و دلالی حدیث معرفت و نسبت آن با امام زمان علیه السلام/ مؤلف نجم الدین طبسی؛ ویراستار ابوالفضل علیدوست.
مشخصات نشر: قم: حوزه علمیه قم، مرکز تخصصی مهدویت، 1403.
مشخصات ظاهری: 296ص.
شابک: 8-3-91748-622-978
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
یادداشت: کتاب نامه.
موضوع: محمد بن حسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، امام دوازدهم، 255ق. --- احادیث
موضوع: امامت-- احادیث
Imamate -- Hadiths
شناسه افزوده: حوزه علمیه قم. مرکز تخصصی مهدویت
رده بندی کنگره: 223BP
رده بندی دیویی: 45/297
شماره کتاب شناسی ملی: 9737407
اطلاعات رکورد کتاب شناسی: فیپا
حدیث معرفت
مؤلف: نجم الدین طبسی
ویراستار: ابوالفضل علیدوست
ناشر: انتشارات مرکز تخصصی مهدویت- حوزه علمیه قم
طراح جلد: عباس فریدی
صفحه آرا: مسعود سلیمانی
نوبت چاپ: اول/ 1403
شابک: 8-3-91748-622-978
قیمت: 320٫000 تومان
تمامی حقوق محفوظ است.
قم: انتشارات مرکز تخصصی مهدویت/ خیابان شهدا/ کوچه آمار (22)/ بن بست شهید علیان/ پ24
تلفن: 20 و 37841410/ 37833770 (داخلی 1117) نمابر: 37737160-025
www.mahdi 313.ir
entesharatmarkaz@chmail.ir
خیراندیش دیجیتالی: کانون فرهنگی اندیشه اصفهان
ویراستار کتاب: لیلا کریمی
ص: 4
تحقیق دقیق، جامع و منسجم، در مورد مسئله علایم ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف امری مهم و انکارناپذیر است. این بخش از آموزه های مهدویت از دیرباز مورد توجه مردم بوده و آگاهی از آن به رویکرد صحیح در مواجه با حوادث می انجامد. در این بین علامت «شعیب» با توجه به نگاه مثبت ابتدایی به آن تبیین دقیق تری نیاز دارد. روشن است پرداخت علمی و روزآمد به این موضوعات که از مباحث قابل اهمیت و مورد سؤال مرتبط با ظهور شمرده می شوند و گاه مورد سوء استفاده مدعیان و یا گروه های انحرافی قرار می گیرند؛ به منظور تبیین صحیح اندیشه مهدویت با رویکرد شیعی و زدودن پیرایه های موهوم و موهون از ساحت این حقیقت، از رسالت های اصلی حوزه های علمیه و علمای بزرگوار به ویژه مرکز تخصصی مهدویت است.
مرکز تخصصی مهدویت که در جهت تحقیق و تعمیق و تهذیب در حوزه معارف مهدوی راه اندازی شده، به تأسیس درس خارج مهدویت اقدام کرده است تا با بهره گیری از تلاش های خالصانه جمعی از پژوهشگران عرصه مباحث مهدوی، افق های جدیدی در این زمینه فراروی علاقه مندان بگشاید.
ص: 5
پژوهش حاضر یکی از مجموعه مباحث درس خارج مهدویت است که توسط عالم بزرگوار، حضرت آیت الله نجم الدین طبسی در مرکز تخصصی مهدویت ارائه و به وسیله برخی از شاگردان فاضل ایشان مدون شده و به صورت کتاب در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
در این جا، فرصت را مغتنم می شمارم و مراتب تشکر و امتنان خویش را از جناب حجت الاسلام و المسلمین کلباسی، مدیر محترم مرکز تخصصی مهدویت، و نیز حجج اسلام: سعید توسلی خواه و محمد مهدی یاوری و مهدی صفری که در تدوین و آماده سازی آن تلاش وافری کردند؛ اعلام می دارم. انتظار می رود انتشار این اثر به شکل حاضر، گام نخست برای ارائه آثاری دیگر به شکلی کامل تر و پژوهش های دیگر در این حوزه باشد. امید آن دارم انتشار این کتاب مورد رضایت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد و برای همه شیفتگان و طالبان معارف دینی مفید واقع شود.
مهدی یوسفیان آرانی
معاون پژوهش مرکز تخصصی مهدویت
ص: 6
﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ علیهم السَّلَامُ، سِيَّمَا أَمَامَ زَمَانِنَا الْحُجَّةَ بْنَ الْحَسَنِ المهدی روحی وَ أَرْوَاحَ الْعَالَمِينَ لَهُ الْفِدَاءُ.﴾
کتاب حاضر، مجموعه بحث های خارج مهدویت اینجانب در مورد حدیث معرفت: ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ﴾ است که دوازده سال قبل در حوزه علمیه قم تدریس گردید؛ هم اکنون در جوار بارگاه ملکوتی امام علی علیه السلام آن را برای بازدید نهایی و چاپ و نشر، مطالعه و تصحیح می کنم. گمانم آن است که صاحب این بارگاه به من هدیه و مزد درس های مهدوی به ویژه سلسله دروس حدیث معرفت را عنایت کرده است «و الحمد لله على ما اولانا». در پایان از مسئول مرکز تخصصی مهدویت، حضرت حجت الاسلام و المسلمين مجتبی کلباسی و نیز حجج اسلام، علی مصلحی، سعید توسلی خواه، مهدی صفری و سایر عزیزانی که در چاپ و نشر این مجموعه تلاش وافری داشتند، کمال سپاس و تشکر را دارم و از خداوند عز و جل ملتمسانه برای آنان دوام توفیقات را آرزومندم.
نجم الدین طبسی
نجف اشرف
24/ ذی القعده/ 1445 قمری
1403/3/13 شمسی
ص: 7
جلسه اول...15
حدیث معرفت در کتاب های شیعه...19
حدیث معرفت در کتاب کافی...19
روایت اول...22
بررسی سندی...23
جلسه دوم...31
ادامه بررسی سندی روایت اول...31
حسن بن على الوشاء...31
معلی بن محمد بصری...35
دیدگاه ما در مورد معلی بن محمد بصری...38
بررسی دلالی...41
الف) معنای جاهلیت...41
ب) معنای امام...43
جلسه سوم...47
روایت دوم...47
بررسی سندی...48
ابن ابی یعفور...49
دیدگاه نجاشی و شیخ مفید درباره ابن ابی یعفور...50
اشکال مرحوم شوشتری به شیخ مفید...50
عبد الكريم بن عمرو...51
بررسی دلالی...62
احتمال اول: عدم جریان احکام کفار بر منکران امامت در دنیا و ملحق شدن به کفار در آخرت...63
ص: 8
احتمال دوم: عدم شمول روایت نسبت به مستضعفان...64
احتمال سوم: حمل روایت بر تقیه...66
تأملی در رفتار وهابیت...66
جلسه چهارم...69
روایت سوم...69
بررسی سندی...70
بررسی دلالی...70
بیان مرحوم مجلسی...70
حدیث معرفت در کتاب الامامة و التبصرة...72
روایت اول...73
بررسی روایت...73
روایت دوم...74
بررسی روایت...75
روایت سوم...75
بررسی روایت...76
دیدگاه فقیهان شیعه در مورد منکران ولایت ائمه اطهار علیهم السلام...78
جلسه پنجم...81
روایت چهارم...81
بررسی روایت...82
روایت پنجم...84
بررسی روایت...85
روایت ششم...85
بررسی سندی...87
بررسی دلالی...89
روایت هفتم...90
ص: 9
بررسی سندی...93
بررسی دلالی...93
روایت هشتم...97
بررسی سندی...98
بررسی دلالی...99
جلسه ششم...103
حدیث معرفت از دیدگاه اهل سنت...103
تطبیق واژه «امام» در حدیث معرفت بر هر متولی و زمامداری...103
تطبیق واژه «امام» در حدیث معرفت بر قرآن...124
تناقض گویی اهل سنت درباره حدیث معرفت...126
جلسه هفتم...131
حدیث معرفت در کتاب وسائل الشيعه...131
بررسی سندی...133
محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی...133
حدیث معرفت در کتاب مستدرک...135
روایت اول...135
بررسی روایت...135
روایت دوم...136
بررسی روایت...137
روایت سوم...138
بررسی روایت...138
روایت چهارم...138
بررسی روایت...140
حدیث معرفت در کتاب بحار الأنوار...143
روایت اول...143
ص: 10
روایت دوم...143
بررسی روایت...144
گفتاری در سنجش سطح معرفتی برخی از یاران ائمه علیهم السلام...145
عمرو بن حمق...146
هاشم بن عتبه مرقال...148
محمد بن ابی حذیفه...156
جلسه هشتم...159
معنای معرفت...159
دو روایت از کمال الدین و تمام النعمة در تبیین معنای معرفت...161
روایت اول...162
بررسی روایت...163
روایت دوم...163
بررسی روایت...164
جلسه نهم...167
معرفت از منظر شیخ صدوق...167
توضیح کلام شیخ صدوق...169
معصيتهم معصية الله و وليهم ولی الله و عدوهم عدو الله...179
معنای معرفت از منظر روایات...181
روایت اول...181
بررسی روایت...182
محمد بن فضیل...182
ابو حمزه ثمالی...187
بررسی دلالی...188
احتمال اول: ...189
احتمال دوم: ...189
ص: 11
احتمال سوم: ...189
احتمال چهارم: ...189
احتمال پنجم: ...189
کلام مرحوم مجلسی در تبیین روایت...190
بیان اول...190
بیان دوم...192
اهل سنت و استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد در مورد حدیث ثقلین...194
بیان سوم...195
کلام ملا صالح مازندرانی در شرح روایت...199
جلسه دهم...203
روایت دوم...203
بررسی سندی...204
معلی بن محمد...204
بررسی دلالی...205
اشکال اهل سنت در مورد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در کلام شیخ بهایی...209
پاسخ علامه مجلسی به اشکال...211
جواب نقضی: ...211
جواب حلی: ...212
کلام ملا صالح مازندرانی در شرح روایت...213
احتمال اول: ...213
احتمال دوم: ...214
جلسه یازدهم ...217
روایت سوم...217
بررسی سندی...221
بررسی دلالی...221
ص: 12
معنای اول: ... 223
معنای دوم: ...227
معنای سوم: ...227
معنای چهارم: ...228
معنای پنجم: ...228
جلسه دوازدهم...235
روایت چهارم...235
بررسی سندی...237
بررسی دلالی...237
کلام مرحوم مجلسی در شرح روایت...237
کلام ملا صالح مازندرانی در شرح روایت...243
جلسه سیزدهم...249
ادامه بررسی کلام ملا صالح مازندرانی در شرح حدیث چهارم...249
بررسی روایات «الائمة اثناء عشر» در منابع عامه...253
روایت اول...254
روایت دوم...255
روایت سوم...256
منطق حذف اهل بيت علیهم السلام...262
جلسه چهاردهم...267
روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در معرفی ائمه اثنا عشر علیهم السلام...269
ائمه اثناء عشر علیهم السلام در کتاب فرائد السمطین...270
معرفی ائمه علیهم السلام در روایتی از عمار یاسر در کتاب کفایة الاثر...276
بررسی روایت...282
نتیجه گیری...287
فهرست منابع...289
ص: 13
ص: 14
موضوع این نوشتار، بررسی سندی و دلالی روایات ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ﴾ است که از مباحث مهم به شمار می آید و از دلایل نقلی وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در این عصر و زمان است.
توضیح آن که در مباحث امامت، چند روایت اساسی وجود دارد که می تواند طرف مقابل را به چالش بکشد. از جمله آن ها، حديث «ثقلين» است. البته برخی از اهل سنت تلاش می کنند که واژه «عترتی» را که در متن حدیث آمده است، مطرح نکنند و به جای آن بگویند: «سنتی».
سخن ما با این گروه از اهل سنت آن است که در زمینه این حدیث، نخست شما باید به نکات ذیل توجه کنید: 1. «سنتی» مرسل است، ولی «عترتی» مسند است؛ 2. واژه «سنتی» در صحاح نیست، در حالی که واژه «عترتی» در دو تا از صحاح آمده است؛ 3. در این حدیث، عبارت: «ان تمسكتم بهما لن یفترقا» بیانگر این معناست که قرآن و عترت تا قیامت کنار یکدیگر هستند؛ و آن گاه با توجه به این نکات، باید به این پرسش پاسخگو باشید که در حدیث ثقلین کلمه «عترتی» درست است، یا «سنتی»؟!
ص: 15
روایت دوم در این زمینه، حدیث ﴿الائمة اثنى عشر﴾ يا ﴿الخلفاء اثنی عشر﴾ است که در صحاح و سنن آمده است. سؤال این است که «اثناء عشر» چه کسانی هستند؟ نکته شایان ذکر آن است که این حدیث با غیر از ائمه اثنا عشری که ما می گوییم، قابل انطباق نیست.
روایت سوم که موضوع بحث ما است، روایت ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ﴾ است که ما باید بررسی کنیم که آیا این روایت، در کتاب های اهل سنت، به ویژه در صحاح و سنن نقل شده است یا خیر؟ میزان اعتبارش چه مقدار است؟ در صورت نقل، با چه مضمون و لفظی نقل شده است؟ ابن تیمیه می گوید: این روایت نیست و یا آن که روایت آحاد است که البته این ادعا باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. نویسنده مصری، سامی نشار نیز مدعی می شود که این حدیث ساخته شیعه است! (1) باید بررسی شود که آیا این ادعا صحیح است و آیا این حدیث واقعاً ساخته شیعه است؟! آیا یک محقق می تواند با وجود این همه منابع و اسناد و مدارک، چنین ادعایی کند؟! البته همین سخن، بر صحت مفاد این نوع روایات دلالت دارد و فهم او از این روایت، اثبات کننده امامت امام زنده در این زمان است.
ما در این نوشتار، درباره وجود این روایت در آثار خاصه و آن گاه در آثار عامه
ص: 16
به بحث و بررسی می پردازیم و اثبات خواهیم کرد که این روایت در کتاب های اهل سنت به وفور و به تواتر نقل شده است. مرحوم مجلسی در بحار در این باره می فرماید: «و قد روت العامة و الخاصة متواترا من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية.» (1) قطعاً نظر ایشان، «تواتر لفظی» نیست؛ شاید مراد ایشان، «تواتر معنوی» باشد؛ چون نسبت به لفظ «امام زمانه» عنایتی در کلام است و این مسئله، نکته ای دارد؛ چون ما می خواهیم به همین کلمه «امام زمانه» توجه خاص کنیم؛ چرا که می فرماید: «در هر دوره و هر زمانی، امامی است؛ نه آن که «من مات و لم يعرف اماماً.» پس مضمون روایت این است: ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ﴾ ؛ یعنی این دوران، امام زمانی دارد که اگر او را نشناسی، مردن تو، مرگ جاهلیت محسوب می شود: ﴿مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیه.﴾ در صورتی که مطلب به این نحو ثابت و درست شود، برای اهل سنت چالش برانگیز خواهد بود و به همین دلیل، عامه، در توجیه این روایت، به دست و پا افتاده اند.
شایان ذکر است که در نگرشی کلی، بحث حدیث معرفت در چند محور قابل طرح است:
محور اول: بررسی متن و مصادر این حدیث، به ویژه در کتاب کافی شریف و در کتاب های عامه است. هر چند متواتر است و با بررسی و مراجعه به این تواتر می رسیم؛ ولی به مصداق: ﴿قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾ (2)
ص: 17
اطمینان پیدا می کنیم که این روایت قطعاً «متواتر» است.
محور دوم: در این حدیث، مرگ جاهلیت به چه معنا است؟ آیا مراد کفر است یا فسق یا ضلال؟
محور سوم: معرفت مورد نظر در این حدیث از چه نوع شناختی است؟ باید به تفصیل این بحث مطرح شود. به عنوان مثال، در کتاب کافی در باب معرفة الامام چندین روایت آمده است که در آن جا باید بررسی کنیم که معرفت را چگونه تبیین می کند و معرفت یعنی چه؟ (1) با مراجعه به منابع و از جمله روایات و بیانات بزرگان، یا در ذیل همین روایت یا روایات دیگر نتایج خوبی در مورد واژه «معرفت» ملاحظه خواهیم کرد.
محور چهارم: بر فرض این که جاهلیت به معنای کفر باشد، آیا این مضمون و معنای آن مفتی به است؟ یعنی آیا فقها می گویند کسی که امام معصوم علیه السلام را نشناسد، کافر است و با او معامله کفر می شود؟ ما در این زمینه کلمات قدما، متأخران و معاصران را نقل می کنیم.
محور پنجم: نگاه اجمالی به کلمات عامه (قدما و متأخران آن ها) و پرداختن به این موضوع که برداشت آن ها از این روایت چیست؟ آیا آن ها این روایت را قبول دارند یا خیر؟ در این زمینه، کلام بزرگ وهابی ها، ابن تیمیه، (2) یا سخن
ص: 18
عالم مصرى، على شامى النشار (1) مورد بررسی قرار می گیرد. گفتنی است که این ها اصل روایت را منکرند و می گویند: اصلاً چنین روایتی وجود ندارد.
در مورد «حدیث معرفت» پرسش این است که در کتب اربعه که از کتاب های دست اول و معتبر محسوب می شود، آیا این روایت آمده است؟ و در صورت وجود آن، با چه عبارت و لفظی نقل شده است؟ و آیا روایاتی که با الفاظ مختلف نقل شده، از نظر سند مشکلی ندارند؟ توجه داشته باشیم که اگر فرمایش مرحوم مجلسی در مورد تواتر یک روایت ثابت شود، دیگر ما به بررسی سندی نیازی نداریم؛ همان گونه که هیچ کس، حدیث غدیر را بررسی سندی نمی کند؛ چون متواتر و علم آور است.
در این جا در گام نخست، باید به این پرسش بپردازیم که آیا «حدیث معرفت» در کافی شریف آمده است و اگر آمده است، با چه لفظی؟ قبل از آن
ص: 19
باید مجدداً تکرار کنیم که حدیث معرفت، عمده روایات شیعه را تشکیل می دهد و ثابت می کند که در این زمان باید امامی زنده باشد و ما باید او را بشناسیم و اگر او را نشناسیم، با تفاسیری که مرحوم مجلسی و دیگران بیان کردند، مرگ ما، مرگ جاهلی است.
گفتنی است که حدیث معرفت، در جلد اول کافی شریف است و ما در شرح و بیان آن، از جلد چهارم کتاب مرآة العقول علامه مجلسی، باب «من مات و ليس له امام من ائمة الهدی علیهم السلام» استفاده می کنیم. (1) البته باید تحقیق و بررسی شود که علمای دیگری مانند مرحوم ملا صدرا و مرحوم مازندرانی هم آن را نقل کرده اند یا خیر؟ علامه در این باب، سه روایت نقل می کند: روایت اول از فضیل بن یسار؛ روایت دوم از ابن ابی یعفور و روایت سوم از حارث ابن مغیره است. ظاهراً در روایت اول و دوم، کلمه «امام زمانه» نیامده است؛ ولی در روایت سوم، «امامه» آمده که با توجه به تفاسیری که دیگران فرموده اند، در واقع همان «امام زمانه» می شود. متن این روایات به صورت ذیل است:
روایت اول: ﴿عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیهِ السَّلَامُ يَوْماً وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ فَقُلْت: قَالَ ذَلِکَ رَسُولُ اللهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ قَدْ قَالَ قُلْتُ فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ قَالَ نَعَم﴾.
ص: 20
روایت دوم: ﴿عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم: مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمُيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ قَالَ قُلْتُ مِيتَةُ كُفْرٍ قَالَ مِيتَةُ ضَلَالٍ قُلْتُ فَمَنْ مَاتَ الْيَوْمَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ فَقَالَ نَعَم﴾.
روايت سوم: ﴿عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیهِ السَّلَامُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم: مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ (1) مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِف إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَال﴾.
گفتنی است که مرحوم کشّی در کتاب اختیار معرفه الرجال (2) روایت را از امام صادق نقل علیه السلام می کند. (3) در مورد حدیث معرفت باید افزود که اولاً، این حدیث متواتر است. مرحوم مجلسی در بحارالأنوار در باب عدل و معاد، بحث مفصلی را با این عنوان مطرح می کند: «باب من يخلد فی النار و من يخرج منها.» در آن جا بدون این که متن روایت را به عنوان روایت نقل کند، این چنین به متواتر بودن این حدیث اشاره می کند: ﴿وَ قَدْ رَوَتِ اَلْعَامَّهُ وَ الْخَاصَّةِ مُتَوَاتِراً مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ ماتَ میتَهَ جاهِلِیَّهٍ﴾ (4) ؛ ثانياً، ما در مقام نفی آن نیستیم؛ زیرا معنا
ص: 21
ندارد که کسی متواتر را نفی کند.
شایان ذکر است که در این روایت، لفظ «امام زمانه»، در واقع همان نکته ای است که آقا رضا همدانی برآن تأکید کرده و گفته است: «امام زمانه»، فقط با رهبری امام معصوم علیه السلام قابل انطباق است؛ یعنی در هر دوره ای، باید یک امام معصوم باشد.
بر اساس مطالب پیش گفته، روایت در کتاب های امامیه آمده است؛ ولی آن چه در کتاب کافی شریف آمده، به این صورت است:
﴿الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ علیهِ السَّلَامُ يَوْماً وَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم: (1) مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ فَقُلْتُ: قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم؟ فَقَالَ: إِي وَ اللَّهِ قَدْ قَالَ. (2) قُلْتُ: فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ؟ قَالَ نَعَمْ؛﴾ (3) فضیل بن یسار می گوید: روزی امام صادق علیه السلام [بدون این که
ص: 22
از ایشان مطلبی بپرسم] خود برای ما شروع کرد به سخن و فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد [یعنی کسی که بدون اعتقاد و اعتراف به امامت امام معصوم بمیرد]، به مرگ جاهلیت مرده است. [فضیل بن یسار که از شنیدن این سخن مبهوت و متعجب شد می گوید:] عرض کردم: این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است؟! فرمود: آری به خدا او فرموده است. [فضيل بن يسار دوباره با تعجب می گوید:] عرض کردم: پس هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد، مرگش، مرگ جاهلیت است؟! فرمود: آری.
علامه مجلسی بر این باور است که سند این روایت، طبق دیدگاه مشهور «ضعیف» است: «ضعيف علي المشهور.» (1) اگر ضعیف نباشد، ما این روایت را قبول داریم. (2) از آن جا که علامه مجلسی، بر علم رجال و مبانی این علم تسلط کامل دارد، ما نیز برای آگاهی از مشکل سند این حدیث باید به سند آن مراجعه کنیم، تا مشخص شود که این مشکل از کجاست؟ دستاورد تحقیق و بررسی در این زمینه، گویای آن است که فضیل، عمر بن اذینه، احمد عائذ و
ص: 23
معلی بن محمد، هیچ یک مشکل ندارد. پس این ضعف ناشی از چیست و چرا به این حدیث «ضعیف» می گویند؟! البته دیدگاه خود علامه این نیست، بلکه بنا بر مشهور چنین است؛ اما از آن جا که حسن بن على وشاء مختلف فیه است، شاید سخن علامه مجلسی، به او ناظر باشد.
در این جا نخست مطلبی را به اختصار از مرحوم آقای خویی، سپس گفتاری از مرحوم مامقانی نقل می کنیم؛ زیرا آقای خویی در معجم رجال الحدیث، معمولاً به تنقیح المقال مرحوم مامقانی نظر دارد. (1) مرحوم آقای خویی در مورد حسن بن على وشاء، ابتدا به ذکر دیدگاه مرحوم نجاشی می پردازد و در این زمینه می نویسد: «قال النجاشي: الحسن بن علي بن زياد الوشاء... خير (2) من أصحاب الرضا علیه السلام (3) و كان من وجوه هذه الطائفة؛ (4) حسن بن على بن زیاد الوشاء خیّر، از
ص: 24
اصحاب امام رضا علیه السلام و از بزرگان طایفه شیعه است.»
مرحوم نجاشی در ادامه، دو قصه نقل می کند که هر دو، از جلالتش حکایت دارد. در حکایت اول چنین آمده است:
﴿رَوَی عَنْ جَدِّهِ إِلْیَاسَ قَالَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ، قَالَ: اشْهَدُوا عَلَیَّ وَ لَیْسَتْ سَاعَهَ الْکَذِبِ هَذِهِ السَّاعَهُ لَسَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام یَقُولُ: وَ اللَّهِ لَا یَمُوتُ عَبْدٌ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ یَتَوَلَّی الْأَئِمَّهَ علیهم السَّلَامُ فَتَمَسُّهُ النَّارُ، ثُمَّ أَعَادَ الثَّانِیَهَ وَ الثَّالِثَهَ مِنْ غَیْرِ أَنْ أَسْأَلَهُ﴾؛ (1) الياس می گوید: خودم هنگام جان دادن، پیش ایشان بودم گفت: هنگام جان دادن، زمان مناسبی برای دروغ گفتن نیست و حرفی که می زنم عقیده ام این است. من از امام صادق علیه السلام چنین شنیدم: به خدا سوگند کسی که خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دوست داشته باشد و از ائمه علیهم السلام پیروی کند و به این حال بمیرد، آتش به او نزدیک نمی شود. او این روایت را بدون این که از او درخواست کرده باشیم برای بار دوم و سوم مطرح کرد.
در حکایت دوم مرحوم نجاشی نیز چنین آمده است:
عن الوشاء أخبرني ابن شاذان قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى، عن سعد، عن أحمد بن محمد بن عيسى قال: خرجت إلى الكوفة في طلب
ص: 25
الحديث فلقيت بها الحسن بن علي الوشاء فسألته أن يخرج لي (إلي) كتاب العلاء بن رزين القلا و أبان بن عثمان الأحمر فأخرجهما إلي فقلت له: أحب أن تجيزهما لي، فقال لي: يا رحمك الله و ما عجلتك؟ اذهب فاكتبهما و اسمع من بعد، فقلت: لا آمن الحدثان فقال: لو علمت أن هذا الحديث يكون له هذا الطلب لاستكثرت منه فإني أدركت في هذا المسجد، تسعمائة شيخ كل يقول حدثني جعفر بن محمد علیه السلام؛ (1) ابن وشاء می گوید: احمد بن محمد بن عیسی قمی گفت: من برای جست و جوی احادیث اهل بیت علیهم السلام از قم به کوفه رفتم. در آن جا با حسن بن على وشّاء ملاقات کردم؛ از او خواستم که کتاب علاء بن رزین و ابان بن عثمان احمر را به من بدهد. او آن دو کتاب را به من داد؛ من رو کردم به حسن بن علی الوشّاء و گفتم: دوست دارم که این دو کتاب را به من اجازه نقل و روایت دهی. حسن به من گفت: خدا تو را رحمت کند! چه عجله ای داری؟ برو آن ها را بنویس، بعداً نزد من بیا و اخبار را از من بشنو. به او گفتم: من اطمینان ندارم که مرگ به سراغم نیاید و همین امشب از دنیا نروم. این جا بود که حسن بن على وشّاء به من گفت: اگر می دانستم که اخبار و روایات اهل بیت علیهم السلام این همه طلب کننده و علاقه مند دارد، اخبار و روایات بیش تری را جمع آوری می کردم. من در همین مسجد کوفه، 900 استاد حدیث را درک کردم و آن ها را دیدم که همه آن ها می گفتند:
ص: 26
امام صادق علیه السلام فرمود: ... . (1)
مرحوم نجاشی در نهایت این گونه در مورد ابن وشاء اظهار نظر می کند: «کان هذا الشيخ عينا من عيون هذه الطائفة.»
مرحوم آقای خویی در ادامه با استناد به کلام مرحوم شیخ طوسی، وشاء را جزء آن دسته از واقفیانی دانسته است که در ابتدا واقفه بوده اند؛ ولی در نهایت هدایت یافته و از عقیده خود برگشته اند:
و عده الشيخ في كتاب الغيبة فى عنوان الواقفة من جملة من كان واقفا ثم رجع لما ظهر من المعجزات على يد الرضا علیه السلام الدالة على صحة إمامته، فالتزم الحجة و قال بإمامته و إمامة من بعده من ولده. و يؤيد ذلك ما رواه الكليني عن الحسين بن محمد عن الوشاء قال: أتيت خراسان و أنا واقف...؛ (2) مرحوم شیخ طوسی در کتاب الغیبه در ذیل عنوان واقفه، او را جزء آن دسته از واقفیانی بر شمرده است که ابتدا واقفه بوده اند [= کسانی که د بر امامت امام کاظم علیه السلام توقف کرده اند] و آن گاه به دلیل مشاهده معجزات و کراماتی از سوی امام رضا علیه السلام که بر امامت ایشان دلالت می کند، از عقیده خود برگشته و به حجت الاهی ملتزم و به امامت امام رضا علیه السلام و امامت امامان دیگر از فرزندان ایشان قائل شده اند. (3) این مطلب را روایتی که مرحوم کلینی
ص: 27
نقل کرده است تأیید می کند. [در این روایت] وشاء می گوید: به خراسان که آمدم از نظر عقیده واقفی بودم... (1)
در پایان، مرحوم آقای خویی وثاقت و شّاء را تأیید می کند و در این باره می فرماید: «و كيف كان فلا ينبغي الريب في جلالة الرجل و وثاقته؛ (2) به هر حال، سزاور نیست که در جلالت شأن و وثاقت وشّاء تأمل و شک کنیم.»
گفتنی است که مرحوم آقای خویی در جای دیگری هم اسم وشاء را نقل می کند و می فرماید: «الحسن بن علي بن زياد الوشاء. وقع بهذا العنوان في أسناد كثير من الروايات، تبلغ مائتين و ثمانية عشر موردا؛ (3) با این عنوان در اسناد روایات فراوانی قرار گرفته که شمار آن ها بالغ بر دویست و هجده مورد است.»
بر اساس مطالب پیش گفته، ما دیگر نمی توانیم به این شخص اشکال کنیم؛ زیرا یک جا فرمودند: «من وجوه الطائفه» (4) ؛ در جایی دیگر فرمودند: «عیناً من عيون». آيا ما باید دنبال کلمه «ثقه» بگردیم و اگر کلمه ثقه نبود، او را کنار بگذاریم؟! از این رو، به نظر ما، به لحاظ سند اگر مشکل، شخص وشاء است، باید گفت که وی هیچ مشکلی ندارد. البته یک مشکل اعتقادی داشت که بعدها برطرف شد.
ص: 28
پس ما می خواهیم عبارت «ضعيف على المشهور» را به موثق تبدیل کنیم. مرحوم مامقانی و مرحوم مجلسی در توضیح و شرح این روایت بیانی دارند که در جلسه آینده به آن اشاره خواهیم کرد.
ص: 29
ص: 30
در مورد روایت اولی که از کافی شریف نقل شد، نظر مرحوم مجلسی این بود که سند آن جای تأمل است. البته تأمل در سند آن با متواتر بودن مضمون آن هیچ منافاتی ندارد؛ همان گونه که خود علامه، در مرآة العقول اشکال سندی می کند و در بحار می فرماید: «و قد روت العامة و الخاصة متواتراً من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية.» (1) حال بايد ديد، منشأ تأمل علامه چیست؟ آیا حسن وشاء است یا معلی بن محمد؟ ما پیش تر اشاره کردیم که شاید نظر مرحوم مجلسی به وشاء باشد.
مرحوم مامقانی، وجوهی را برای تقویت وشاء نقل و در نهایت او را توثیق می کند؛ همان طور که مرحوم آقای خویی ظاهراً او را ثقه می داند و چندین وجه
ص: 31
نیز برای او اثبات وثاقت او ذکر می کنند. متن تنقیح المقال بدین صورت است:
و أمّا وثاقته؛ فيشهد بها أمور:
فمنها: قول النجاشي: إنّه خيّر. و منها: قوله: إنّه من وجوه هذه الطائفة؛ فإنّ المولى المجلسي الأول قال: إنّ قول (وجه) توثيق؛ لأن دأب علمائنا السابقين في نقل الأخبار كان عدم النقل إلاّ عمّن كان في غاية الوثاقة... و منها: قول النجاشي تارة: إنّه كان من وجوه هذه الطائفة و أخرى: إنّ هذا الشيخ كان عينا من عيون هذه الطائفة. فإنّه توثيق على ما حكم به المجلسي الأوّل، قال: لأنّ الظاهر استعارة العين بمعنى الميزان له، باعتبار صدقه، كما أنّ الصادق علیه السلام كان يسمي أبا الصباح ب) الميزان؛ لصدقه، و يحتمل أن يكون بمعنى شمسها أو خيارها. انتهى. و عن المحقق الشيخ محمّد رحمة الله- أيضا- استظهار كون كلّ من الفقرتين دالة على توثيقه. و منها: رواية محمّد بن أحمد بن يحيى، عنه، و عدم استثنائها من رجاله. و منها: رواية ابن أبي عمير، عنه. و منها: كونه شيخ الإجازة، سيّما بعد كون المستجيز مثل: أحمد بن محمّد ابن عيسى... و منها: تصحيح العلاّمة رحمه الله طريق الصدوق رحمه الله إلى أبي الحسن النهدي، و هو فيه، و كذا إلى أحمد بن عائذ... و غيره، و هو فيه. و منها: قول الشهيد الثاني رحمة الله في كتاب التدبیر من المسالك- عند ذكر رواية عنه- : إنّ الأصحاب ذكروها في الصحيح، و مثله في حاشية منه على شرحه للّمعة. و منها: رواية المشايخ عنه، و روايته عن المشايخ. و منها: كونه كثير الرواية، مع كون رواياته
ص: 32
مقبولة؛ (1) بر وثاقت او مواردی شهادت می دهد:
اول: کلام نجاشی در مورد او: «انه خیّرُ»؛ (2) دوم: کلام دیگر نجاشی در مورد او: «انه من وجوه الطائفه» [این صغرای قضیه است، و کبرایی هم از مجلسی اول نقل می کند] مرحوم مجلسی اول می فرماید: «کلمه وجه توثیق است (3) ؛ زیرا دأب علمای گذشته به این صورت بوده که روایت را نقل نکنند، مگر از کسی که در نهایت وثاقت باشد.»؛ سوم: این کلام مرحوم نجاشی در مورد او: «ان هذا الشيخ كان عينا من عيون الطائفه.» (4) ؛ چهارم: روایات محمد بن احمد بن یحیی از ایشان که در رجالش هم استثنا نشده است؛ (5) پنجم: روایات ابن ابی عمیر از او؛ (6) ششم: شیخ اجازه بودن او؛ (7) به ویژه در صورتی که اجازه گیرنده شخصی مانند احمد بن محمّد ابن عیسی
ص: 33
باشد؛ (1) هفتم: مرحوم علامه طریق صدوق را به اشخاصی از قبیل ابوالحسن نهدی، احمد بن عائذ و... تصحیح کرده است و در همه این موارد، حسن بن على وشاء، در طریق مرحوم صدوق بوده است؛ (2) هشتم: مرحوم شهید در کتاب مسالک، هنگامی که روایتی از او نقل می کند، می گوید: «اصحاب این روایت را از روایات صحیح بر شمرده اند.» شبیه این مطلب از ایشان در حاشیه ای که بر لمعه زده آمده است؛ (3) نهم: مشایخ از او روایت می کنند و او نیز از مشایخ روایت می کند؛ (4) دهم: او کثیر الروايه و روایاتش نیز مقبوله است. (5)
مرحوم مامقانی در پایان می فرماید: «فظهر من ذلك كلّه، أنّ عدّ حديث الرجل من الصحيح المصطلح متعین؛ (6) از تمام مطالب ذکر شده آشکار می شود که
ص: 34
صحيح مصطلح (1) شمردن حدیث این شخص، متعین است.»
سپس فرزند مرحوم مامقانی در پاورقی تنقیح المقال می نوسید:
ان القرائن الكثيرة القوية تقتضى الحكم على المترجم بالوثاقه. فهو ثقة جليل و رواياته من جهته صحيحة و الحكم عليه بالحسن غمط لحقه؛ (2) قرائن فراوان قوی، اقتضا می کند که ما به وثاقت وشاء حكم كنيم. پس او جلیل و روایاتش نیز از جهت او صحیح است و حکم به حسن بودن او مناسب نیست. (3)
نتیجه: بر اساس مطالب یاد شده، نتیجه می گیریم که ظاهراً از ناحیه وشاء مشکلی وجود ندارد.
ممکن است مشکل از ناحیه معلی بن محمد باشد و مرحوم مجلسی این شخصیت را در نظر گرفته و فرموده است: «ضعیف على المشهور» مرحوم آقای خویی در کتاب معجم رجال الحدیث (4) این راوی را ثقه دانسته است. ایشان نخست به ذکر دیدگاه مرحوم نجاشی، شیخ طوسی و ابن غضائری درباره این راوی می پردازد و آن گاه دیدگاه خود را در مورد وی بیان می کند:
قال النجاشي: معلى بن محمد البصري أبو الحسن مضطرب الحديث و
ص: 35
المذهب، وكتبه قريبة، له كتب منها... (1) و قال الشيخ: (معلى) بن محمد البصري له كتب. منها... و عده فى رجاله فيمن لم يرو عنهم علیهم السلام قائلا: المعلى بن محمد البصري روى عنه الحسين بن محمد. روى عن أبي الفضل، عن ابن صدقة، و روى عن الحسين بن محمد بن عامر (كامل الزيارات: الباب50 فى كرامة الله تبارك و تعالى لزوار الحسين بن علي، الحديث 3). و قال ابن الغضائري: معلى بن محمد البصري أبو محمد يعرف حديثه و ينكر، ويروي عن الضعفاء، و يجوز أن يخرج شاهدا.
أقول: الظاهر أن الرجل ثقة يعتمد على رواياته، و أما قول النجاشي من إضطرابه في الحديث و المذهب فلا يكون مانعا عن وثاقته. أما إضطرابه في المذهب فلم يثبت كما ذكره بعضهم، و على تقدير الثبوت فهو لا ينافي الوثاقة، و أما إضطرابه في الحديث فمعناه أنه قد يروي ما يعرف، و قد يروي ما ينكر و هذا أيضا لاينا في الوثاقة. و يؤكد ذلك. قول النجاشي و كتبه قريبة. و أما روايته عن الضعفاء على ما ذكره ابن الغضائري، فهي على تقدير ثبوتها لا تضر بالعمل بما يرويه عن الثقات، فالظاهر أن الرجل معتمد عليه، و الله العالم؛ (2) مرحوم نجاشی می فرماید: معلی بن محمد بصری، روایاتش مضطرب و مذهبش فاسد است و کتاب هایش قریب سلامت و درستی است [یعنی معمولاً محتوای کتاب هایش درست است و خیلی مشکل ندارد]. کتاب هایی دارد از جمله آن ها عبارتند از: کتاب های ایمان و... شیخ طوسی می فرماید:
ص: 36
معلی بن محمد بصری دارای کتاب هایی است، از جمله... ایشان در کتاب رجال، او را جز کسانی که از معصومان علیهم السلام روایت نقل نمی کنند برشمرده است و می فرماید: حسین بن محمد از او روایت نقل کرده است، او نیز از ابی الفضل، ابن صدقه و حسین بن محمد بن عامر روایت نقل کرده است (کامل الزیارات: باب50 في كرامة الله تبارك و تعالى لزوار الحسين بن على 8، ح3). ابن غضائری در مورد او می فرماید: روایات معلی بن محمد بصری، معروف و منکر است. (1)
مرحوم آقای خویی می فرماید: ظاهراً این شخص ثقه است و روایاتش قابل اعتماد است [پس روایات از ناحیه ایشان هیچ مشکلی ندارد]؛ و اما گفتار نجاشی مبنی بر این که این شخص در حدیث و مذهب اضطراب دارد، مانع وثاقت او نیست؛ اما اضطراب در مذهب ثابت نشده است همان گونه که بعضی گفته اند [چه کسی گفته، معلی بن محمد مشکل عقائدی داشته است؟! اصلاً چنین مشکلی نداشته است] و بر فرض این که ثابت شود با وثاقت منافاتی ندارد. (2) از افراد ضعیف، نقل روایت می کند و می تواند به عنوان شاهد و مؤید، اخذ شود؛ اما اضطراب در حدیث معنایش این است که وی گاهی روایتی را نقل می کند که مردم
ص: 37
می پذیرند و گاهی نیز روایتی نقل می کند که مورد پذیرش آن ها نیست و این با وثاقت منافاتی ندارد. این گفته نجاشی: «کتبه قريبة» [به ما کمک می کند و] این مطلب را مورد تأکید قرار می دهد. اما روایت او از ضعفاء بر اساس آن چه ابن غضائری ذکر کرده است، بر فرض این که اثبات شود، (1) ضرری نمی زند به عمل کردن به روایاتی که او از ثقات نقل کرده است [بر فرض این که او از ضعفا روایت نقل کرده باشد؛ اما این موضوع مانع این نیست که ما به روایاتی که وی از ثقات نقل کرده است، عمل کنیم و آن را بپذیریم]. ظاهراً این شخص [مشکلی ندارد و] قابل اعتماد است.
با این که مرحوم آقای خویی طبق مبانی خود، فرموده است که این شخص ثقه است؛ با دقت و تأمل مشخص می شود که این شخص اصلاً توثیقی ندارد. اگرچه بر اساس فرمایش مرحوم نجاشی و مرحوم شیخ طوسی وی دارای کتاب هایی بوده و روایاتی نیز از او در کامل الزیارات نقل شده است؛ آیا این موضوع برای اثبات وثاقتش کفایت می کند؟!
گفتنی است از نظر ما، اگر هیچ راهی هم برای توثیق او نداشته باشیم؛ به نظر می رسد، با توجه به حجم زیاد روایاتی که از ایشان در کتب اربعه وجود دارد، همان کثرت روایت، بر توثیق او کفایت می کند. بیش از 700 روایت در
ص: 38
کتب اربعه از وی نقل شده است. یعنی در هفتصد مورد از روایات، معلی بن محمد بصری در طریقش بوده است. آیا می توان پذیرفت که یک فرد مشکل دار، این حجم از روایت در کتب اربعه از وی نقل شده باشد؟! آن هم با توجه به خصوصیات و ویژگی های مهم موجود در این کتاب ها و دقت ها و ظرافت هایی که در نگارش آن ها از سوی نویسندگانی همچون شیخ کلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی به کار گرفته شده است. (1)
از این رو، پذیرش ضعف و مشکل در مورد این راوی، بسیار دشوار است و از نظر ما در مورد وی، جای هیچ اشکال و تأملی نیست. مرحوم مجلسی هم، ضعیف دانستن این راوی را به مشهور نسبت داده و فرموده است: «ضعیف علی المشهور» و شاید نظر خودشان این نباشد.
گفتنی است مرحوم مامقانی دیدگاه خود را در مورد این راوی به این صورت بیان می کند:
و اقول: روايته عن الضّعفاء غير قادحة فيما روى عن الثّقة و فساد مذهبه لم يثبت (2) و كونه شيخ اجازة يغنيه عن التّوثيق كما يرهن عليه في فوائد المقدّمة. نعم لمناقش ان يناقش بانّك سمعت من النّجاشي و الشيخ ره عد كتب عديدة له فكيف يتمّ ما ذكره المجلسي شيخ اجازة، بعد ما
ص: 39
تقدّم في فوائد المقدّمة من اصطلاحهم على اطلاق شيخ الاجازة على من لا كتاب له و انّما يروى ما رواه غيره و لو سلّم فدعوى ان كتبه كلّها مرويّة اجازة و ليس فيها رواية هو في طريقها رجم بالغيب و لكن مع ذلك كلّه فشهادة المجلسى بكونه شيخ أجازة بعد نهاية خبريّة الأحاديث و كتبها و رجالها لعلّها لا ترد و لا اقلّ من عدّ الرّجل من الحسان؛ (1) اگر از ضعفا روایت نقل می کند به روایتش از ثقات ضرری نمی زند. فساد مذهب [انحراف عقیدتی] وی ثابت نیست. شیخ اجازه بودن او، ما را از توثیق او بی نیاز می کند؛ (2) همان طور که در قسمت فوائد از مقدمه کتاب تنقیح المقال (3) بر این مطلب برهان آوردم [که شیخ اجازه بودن یکی از وجوه توثیق و وثاقت است]. بله، کسی می تواند اشکال کند که شما از مرحوم نجاشی و شیخ طوسی شنیدید که معلی بن محمد بصری دارای کتاب های متعدد است، پس چگونه مطلب مرحوم مجلسی مبنی بر شیخ اجازه بودن وی صحیح است؛ در حالی که در قسمت فوائد از مقدمه کتاب تنقیح المقال آمده است که واژه شیخ اجازه، اصطلاحی است که بر راویانی که
ص: 40
دارای کتاب نیستند و مطالب را از دیگران نقل می کنند، اطلاق می شود؟! بر فرض این که بپذیریم او شیخ اجازه است، ادعای این که تمام کتاب هایش از طریق اجازه نقل شده است، آن هم در حالی که وی در طریق هیچ یک از روایات موجود در این کتاب ها نیست، نوعی غیب گویی است؛ با وجود همه این مطالب، شهادت مرحوم مجلسی بر شیخ اجازه بودن این راوی قابل رد نیست و حداقل این شخص را جزء راویان حسن قرار می دهد. (1)
همان گونه، که ملاحظه کردید، مرحوم آقای خویی بر اساس مبنای خود فرمودند: ثقه هست؛ اما مرحوم مامقانی می فرماید: حسن است؛ و ما با توجه به کثرت روایاتش و عدم وجود معارضی که قابل اعتنا باشد، می گویم ثقه است.
نتیجه: روایت اول کافی شریف از نظر سند مشکلی ندارد؛ هر چند مرحوم مجلسی در مورد آن فرمودند: «ضعيف على المشهور».
در این مرحله باید مشخص شود که معنای این روایت چیست. علامه مجلسی در تبیین معنای روایت به ذکر دو نکته می پردازد: 1. معنای جاهلیت؛ 2. معنای امام.
علامه مجلسی پس از بحث رجالی که پیش تر مطرح شد، به بحث ادبی در
ص: 41
مورد روایت می پردازد و در این زمینه می نویسد:
و هي مع الجاهلية مركب إضافي أو توصيفی، أي كموت من كان قبل الإسلام عليه الناس من الكفر و الشرك و الضلال، كما يدل عليه استبعاد السائل و تكريره السؤال و استعظامه ذلک، قال في النهاية: قد تكرر ذكر الجاهلية فى الحديث، و هي الحال التي كانت عليها العرب قبل الإسلام من الجهل بالله و رسوله، و شرائع الدين و المفاخرة بالأنساب و الكبر و التجبر و غير ذلك؛ (1) عبارت «ميتة جاهلية» در این روایت، «مرکّب» و از نوع «مرکّب اضافی» یا «توصیفی» است و مراد از آن این است که اگر کسی امام زمانش را نشناسد و بمیرد، مانند کسی است که قبل از اسلام و بعثت پیامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مرده باشد، یعنی کافر، مشرک و گمراه مرده است. (2) سه دلیل و قرینه بر این مطلب وجود دارد: 1. استبعاد سؤال کننده [= سائل، دچار تعجب و حیرت شد که به چه دلیلی، مرگش، مرگ جاهلی است؟! و به همین دلیل دوباره سؤال کرد]؛ 2. تکرار سؤال از سوی سؤال کننده [= سائل می پرسد: قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم؟! این مطلب را پیامبر فرموده؟!]؛ 3. استعظام قضیه [= سائل این مطلب را خیلی بزرگ شمرده است.] ابن اثیر در نهایه [درباره معنای جاهلیت همین مطلب را بیان می کند و در این باره] می گوید: واژه جاهلیت در
ص: 42
حدیث تکرار شده است. جاهلیت، همان وضعیت عرب قبل از اسلام است؛ یعنی کسی که به خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و احکام دین جاهل است و به نسب، کبر و غرور و گردن کشی و... فخر فروشی می کند. (1)
بر اساس مجموع مطالب یاد شده، معنای روایت این است که اگر کسی که امام زمانش را نشناسد و بمیرد، مشرک، گمراه و کافر مرده است.
نکته دوم که مرحوم مجلسی به آن اشاره دارند، بر معنای «امام» و پرداختن به پاسخ این سؤال ناظر است که مراد از امام چه کسی است؟ علامه در تبیین این معنا می فرماید:
قوله علیه السلام: و ليس له إمام، أي لا يعتقد و لا يفترض على نفسه طاعة من أوجب الله طاعته في زمانه نبيا كان أو وصيا؛ (2) مراد از این فرمایش امام علیه السلام: «و ليس له إمام»؛ این است که شخص اعتقاد نداشته باشد و بر خود واجب نداند اطاعت کردن از کسی که خداوند اطاعتش را در زمان او واجب کرده است؛ اعم از این که آن شخص مفترض الطاعه نبی باشد یا امام.
ص: 43
بنابراین، مراد از «امام»، کسی است که مفترض الطاعه باشد؛ یعنی کسی که خداوند اطاعتش را در دورانی که در آن هستیم، بر ما واجب کرده باشد و این امام، اعم از نبی یا امام است. از این رو، فرد مفترض الطاعه، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و در زمان امام جعفر صادق علیه السلام، امام صادق علیه السلام و اکنون نیز حضرت ولی عصری عجل الله تعالی فرج الشریف است. بر اساس فرمایش علامه، معنای این عبارت: «لیس له امام» در این روایت، این نیست که امام حضور ندارد، بلکه امام در جامعه حضور دارد؛ ولی این شخص، نسبت به امام پذیرش و اعتقاد ندارد و اطاعت این امام واجب الطاعة را رد می کند و می گوید: چرا من مطیع کسی به نام امام معصوم باشم؟! «لا يعتقد و لا يفترض.» کسی که اطاعتش واجب است، کیست؟ او یا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یا امام علیه السلام است: «نبياً كان او اماماً.» گفتنی است در کافی شریف در باب مقام امام و ترتیب امامت، روایتی وارد شده است که اصل ماجرا چنین است:
﴿مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَوْمَ عَرَفَةَ بِالْمَوْقِفِ وَ هُوَ يُنَادِي بِأَعْلَى صَوْتِهِ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ كَانَ الْإِمَامَ ثُمَّ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ هَهْ فَيُنَادِي ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لِمَنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ يَسَارِهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اثْنَيْ عَشَرَ صَوْتاً وَ قَالَ عَمْرُو فَلَمَّا أَتَيْتُ مِنًى سَأَلْتُ أَصْحَابَ الْعَرَبِيَّةِ عَنْ تَفْسِيرِ هَهْ فَقَالُوا هَهْ لُغَةُ بَنِي فَلَانٍ أَنَا فَاسْأَلُونِي قَالَ ثُمَّ سَأَلْتُ غَيْرَهُمْ
ص: 44
أَيْضاً مِنْ أَصْحَابِ الْعَرَبِيَّةِ فَقَالُوا مِثْلَ ذَلِكَ﴾؛ (1) عمرو بن ابي مقدام می گوید: روز عرفه حضرت صادق علیه السلام را در موقف دیدم که با صدای بلند می فرمود: ای مردم! پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم «امام» بود و سپس علی بن ابی طالب و سپس حسن و سپس حسین و سپس علی بن الحسین و سپس محمّد بن علی علیه السلام و سپس «هه». ایشان این جمله را [به چهار طرف خود یعنی] از رو به رو، سمت راست، سمت چپ و پشت سرش و در هر طرف، سه بار که جمعاً دوازده مرتبه است فریاد زد. عمرو گفت: هنگامی که به منا آمدم، از متخصصان لغت عرب، درباره معنای واژه «هه» پرسش کردم. آن ها گفتند: «هه» گویش بنی فلان و به معنای «من» است و نیز این که پس، از من سؤال کنید. او می گوید: از افراد دیگر که آن ها هم از اهل لغت عرب بودند، این مطلب را پرسیدم که آن ها همین پاسخ را دادند.
گفتنی است که روایت یاد شده نکات بسیار مهمی را از قبیل تبلیغ امامت و تبلیغ اسلام صحیح در بر دارد؛ خصوصاً برای ایام حج و بالأخص، اوقات تجمع مردم در صحرای عرفات. امام صادق علیه السلام در این روایت در روز عرفه، به ترتیب از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شروع می کند تا به امام محمد باقر علیه السلام می رسد و همگی را به عنوان «امام» معرفی می کند و سپس می فرماید: من امام هستم. از این رو، بیان مرحوم مجلسی با عبارت «مفترض الطاعة»، بسيار متین و صحیح است، اعم از این که آن مفترض الطاعه، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد یا امام علیه السلام.
ص: 45
ص: 46
محور بحث، بررسی دومین روایت کافی شریف است. قبل از بررسی کتاب هایی از قبیل الامامة و التبصرة، غیبت طوسی، کتاب کشی، غیبت نعمانی، کمال الدین و وسائل الشیعه که از کتاب های متقدم نقل کرده اند، باید پس از بررسی سندی، بحثی دلالی مطرح کنیم و در این زمینه به سؤالاتی از این قبیل پاسخ دهیم که آیا مضمون ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ﴾، مفتی به است و قائل دارد یا خیر؟ اگر کسی مثل مخالفان، به امام معصوم شناخت کافی نداشته؛ یا امام را قبول نداشته باشد، آیا این روایات بر آن ها منطبق است یا خیر؟
﴿الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ عَمْرٍو عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ قَالَ: قُلْتُ مِيتَةُ كُفْرٍ؟ قَالَ: مِيتَةُ ضَلَالٍ. قُلْتُ: فَمَنْ مَاتَ الْيَوْمَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ
ص: 47
مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةُ؟ فَقَالَ: نَعَمْ؛﴾ (1) ابن ابى یعفور می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هر کس بمیرد و برای او امامی نباشد مرگش، مرگ جاهلیت است؛ پرسیدم و گفتم: مقصود مردن در حالت کفر است؟ [یعنی اگر کسی امامش را نشناسد، کافر می میرد؟] (2) فرمود: مردن در حالت گمراهی است؟ [یعنی کافر نه، بلکه گمراه می میرد]. (3) عرض کردم: هر کس در این زمان هم بمیرد و برای او امامی نباشد، مرگش مرگ جاهلیت است؟! [یعنی اگر کسی امروز از دنیا رفت و امام را قبول نداشته باشد، آیا به مرگ جاهلیت مرده است؟!] فرمود: آری [امروز نیز چنین ست].
گفتنی است در سند این روایت، مانند روایت اول، معلی بن محمد بصری و حسن بن على وشاء وجود دارد. بر این اساس، مطالب قابل طرح در بررسی
ص: 48
رجالی این دو راوی، همان مطالبی است که پیش تر در ذیل روایت اول بدان اشاره شد.
شایان ذکر است که مرحوم مجلسی درباره این روایت نیز مانند روایت اول می فرماید: «ضعیف علی المشهور.» (1) پرسشی در این جا مطرح است و آن این که ایشان، به اعتبار ابن ابی یعفور چنین مطلبی فرموده است یا به اعتبار عبد الكريم بن عمرو؟ برای روشن شدن پاسخ این پرسش، در ادامه به بررسی این دو راوی می پردازیم:
در مراجعه به منابع، مشخص می شود که در مورد ابن ابی یعفور گفته اند: «ثقة جلیل» و از او 148 روایت در کتب اربعه نقل کرده اند (2) و به عنوان عبد الله بن ابی یعفور78 روایت وارد شده است؛ (3) یعنی روایت او قریب به 250 مورد است. از این رو، طبق مبنا، ما نمی توانیم بگوییم او مشکل دارد؛ همان طور که در معجم مرحوم آقای خویی آمده است. با وجود این، حرف هایی نیز نسبت به ایشان وجود دارد؛ (4) اما نمی دانیم روایاتی در مذمت عبد الله ابن ابي يعفور
ص: 49
وجود دارد یا خیر؟! با وجود این تردید، توثیقش کرده اند. (1)
مرحوم نجاشی درباره ابن ابی یعفور فرموده است: «ثقة ثقه جليل في اصحابنا.» (2) مرحوم آقای خویی دیدگاه شیخ مفید را درباره ایشان این گونه بیان می فرماید:
و عده الشيخ المفيد في رسالته العددية من الفقهاء الأعلام، و الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام، و الفتيا و الأحكام، الذين لا يطعن عليهم، و لا طريق لذم واحد منهم؛ (3) شیخ مفید او را از فقهای بزرگ و رؤسایی برشمرده است که [مرجع تقلید هستند و ما] حلال و حرام و فتاوا و احکام شرعی را از آن ها می گیریم؛ کسانی که به هیچ وجه قابل خدشه نیستند و برای مذمت و تضعیفشان راهی وجود ندارد.
مرحوم شوشتری این دیدگاه را قبول نمی کند و به آن اشکال می کند:
و عدّه المفيد في عدديّته من فقهاء أصحابهم علیهم السلام وثقاتهم إلا أنّه لا عبرة به، لذكره فيهم جمعا من غير الإماميّة؛ (4) شیخ مفید او را در رساله
ص: 50
عددیه از فقهای شیعه و ثقات آن ها بر می شمارد؛ ولی برای اقدام شیخ مفید اعتباری نیست؛ زیرا [ایشان اگرچه ابتدا عبدالله بن ابی يعفور را جزء مراجع تقلید و اهل فتوا معرفی کرده است؛] پس از آن، او را در فهرستی کسانی که اصلاً شیعه نیستند، ذکر کرده است.
در مجموع، بزرگانی نظیر نجاشی، شیخ مفید، ابن شهر آشوب (1) و صاحب تفسیر قمی (2) ابن ابی یعفور را توثیق کرده اند. (3) شایان ذکر است که مرحوم آقای خویی در معجم رجال الحدیث یادآور می شود که مرحوم کشی در مورد ابن ابی یعفور به ذکر دو دسته از روایات پرداخته است: 1. روایات دال بر مدح؛ 2. روایاتی که نه دال بر مدح است و نه ذم. گفتنی است که ایشان در مورد این دو دسته روایات نظری نمی دهد، بلکه تمام آن ها را مورد اشکال سندی قرار می دهد. (4)
گفتنی است که در مورد عبد الکریم بن عمرو نیز در نهایت به توثیقش می رسیم. تعداد روایاتی که او که با عنوان عبدالکریم بن عمرو نقل کرده، بالغ
ص: 51
بر 46 روایت است. (1) نجاشی درباره وی فرموده است: «عبد الكريم بن عمرو بن صالح الخثعمي مولاهم كوفى روى عن ابي عبد الله و ابى الحسن علیهما السلام ثمّ وقف على ابى الحسن علیه السلام كان ثقة ثقة عينا.» (2)
مرحوم مامقانی ابتدا دیدگاه مرحوم نجاشی را که عبد الکریم بن عمرو را واقفی و ثقه دانسته است، می پذیرد؛ (3) ولی در نهایت واقفی بودن او را نیز قبول نمی کند و با اعتقاد به واقفی نبودن این راوی، به توثیقش حکم می کند: «لکنّی بعد حين اعتقدت عدم وقفه فيكون من الثّقات.» (4)
مرحوم شیخ مفید نیز باز آن قاعده را می آورد و بر ایشان تطبیق می دهد:
و عد الشيخ المفيد في رسالته العددية الكرام الخثعمي من الفقهاء الأعلام و الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام الذين لا يطعن عليهم و لا طريق لذم واحد منهم؛ (5) شیخ مفید او را از فقهای بزرگ و رؤسایی برشمرده است که ما حلال و حرام و فتاوا و احکام شرعی را از آن ها می گیریم؛ کسانی که به هیچ وجه قابل خدشه نیستند و برای مذمت و تضعیفشان راهی وجود ندارد.
این موارد، به منزله توثیقات ایشان است؛ اما در نقطه مقابل، شیخ طوسی در
ص: 52
شرح حال اصحاب امام کاظم علیه السلام در کتابش می فرماید: «عبد الكريم بن عمرو الخثعمي، لقّبه كرام، كوفي، واقفى خبيث، له كتاب روی عن ابی عبد الله علیه السلام.» (1)
علامه حلی (2) نیز این مطلب را از ابن الغضائری درباره وی نقل می کند: «ان الواقفة تدعيه و الغلاة تروي عنه كثيرا و الذي أراه التوقف عما يرويه؛ (3) واقفیه او را به عنوان عَلَم و بزرگشان قبول دارند و راویان غالی از عبد الکریم، فراوان روایت نقل می کنند و من در تمام روایاتش تأمل دارم.» (4)
بر اساس دیدگاه علامه حلی، در روایات ایشان مشکل وجود دارد؛ ولی از طرفی، کامل الزیارت از او نقل کرده است. تا این جا نتیجه این شد که در مدح و ذم این راوی، دو دیدگاه متفاوت وجود دارد. مرحوم آقای خویی نیز در این جا به اظهار نظر پرداخته و در این زمینه می فرماید:
بقي هنا شيء و هو أنك قد عرفت شهادة الأعلام على وقف عبد الكريم بن عمرو و الملقب بكرام. و لكنه مع ذلك قد يقال إنه لم يكن واقفيا و يستند في ذلك إلى روايات؛ (5) در این جا مطلبی باقی مانده و آن این که شما شهادت بزرگان، مبنی بر واقفی نبودن عبدالكريم بن عمرو (ملقب به کرام) را دانستی؛ با وجود این، برخی می گویند که او
ص: 53
واقفی نیست و در این زمینه به روایاتی استناد می کنند.
توضیح آن که عبدالکریم بن عمرو، روایاتی را نقل می کند که از آن ها سلامت عقیده اش استفاده می شود؛ از جمله آن ها روایاتی است که در ذیل به آن ها اشاره می شود:
1. ﴿عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِي عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبِيَّةِ قَالَتْ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ في شُرْطَةِ الْخَمِيسِ (1) وَ مَعَهُ دِرَّةٌ لَهَا سَبَابَتَانِ يَضْرِبُ بِهَا بَيَّاعِي الْجِرِّيِّ وَ الْمَارْمَاهِي وَ الزِّمَّارِ وَ يَقُولُ لَهُمْ يَا بَيَّاعِي مُسُوخِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ جُنْدِ بَنِي مَرْوَانَ فَقَامَ إِلَيْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا جُنْدُ بَنِي مَرْوَانَ قَالَ فَقَالَ لَهُ أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَى وَ فَتَلُوا الشَّوَارِبَ فَمُسِخُوا فَلَمْ أَرَ نَاطِقاً أَحْسَنَ نُطْقاً مِنْهُ ثُمَّ اتَّبَعْتُهُ فَلَمْ أَزَلْ أَقْفُو أَثَرَهُ حَتَّى قَعَدَ فِي رَحَبَةِ الْمَسْجِدِ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا دَلَالَةُ الْإِمَامَةِ يَرْحَمَكَ اللَّهُ قَالَتْ فَقَالَ ائْتِينِي بِتِلْكِ الْحَصَاةِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ فَأَتَيْتُهُ بِهَا فَطَبَعَ لِي فِيهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ لِي يَا حَبَابَةُ إِذَا ادَّعَى مُدَّعٍ الْإِمَامَةَ فَقَدَرَ أَنْ يَطْبَعَ كَمَا رَأَيْتِ فَاعْلَمِي أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ وَ الإِمَامُ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْءٌ يُرِيدُهُ قَالَتْ ثُمَّ انْصَرَفْتُ حَتَّى قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَجِئْتُ إِلَى الْحَسَنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ فِي مَجْلِسِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ فَقَالَ يَا حَبَابَةُ الْوَالِبِيَّةُ فَقُلْتُ نَعَمْ يَا مَوْلَايَ فَقَالَ هَاتِي
ص: 54
مَا مَعَكِ قَالَ فَأَعْطَيْتُهُ فَطَبَعَ فِيهَا كَمَا طَبَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَتْ ثُمَّ أَتَيْتُ الْحُسَيْنَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فَقَرَّبَ وَ رَحَّبَ ثُمَّ قَالَ لِي إِنَ فِي الدَّلَالَةِ دَلِيلًا عَلَى مَا تُرِيدِينَ أَ فَتُرِيدِينَ دَلَالَةَ الْإِمَامَةِ فَقُلْتُ نَعَمْ يَا سَيِّدِي فَقَالَ هَاتِي مَا مَعَكِ فَنَاوَلْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِي فِيهَا قَالَتْ ثُمَّ أَتَيْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ قَدْ بَلَغَ بِيَ الْكِبَرُ إِلَى أَنْ أُرْعِشْتُ وَ أَنَا أَعُدُّ يَوْمَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً فَرَأَيْتُهُ رَاكِعاً وَ سَاجِداً وَ مَشْغُولًا بِالْعِبَادَةِ فَيَئِسْتُ مِنَ الدَّلَالَةِ فَأَوْمَأَ إِلَيَّ بِالسَّبَّابَةِ فَعَادَ إِلَيَّ شَبَابِي قَالَتْ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي كَمْ مَضَى مِنَ الدُّنْيَا وَ كَمْ بَقِيَ فَقَالَ أَمَّا مَا مَضَى فَنَعَمْ وَ أَمَّا مَا بَقِيَ فَلَا قَالَتْ ثُمَّ قَالَ لِي هَاتِي مَا مَعَكِ فَأَعْطَيْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِي فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَطَبَعَ لِي فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَطَبَعَ لِي فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَطَبَعَ لِي فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ الرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَطَبَعَ لِي فِيهَا وَ عَاشَتْ حَبَابَةُ بَعْدَ ذَلِكَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ عَلَى مَا ذَكَرَ مُحَمَّدُ بنُ هِشَامٍ؛﴾ (1) حبابه والبيه [= نام زنی از والبه یمن] می گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام را در محل پیش قراولان لشکر دیدم که با تازیانه دوسری که همراه داشت فروشندگان ماهی جری [= ماهی بی فلس] و مارماهی و ماهی زمار را [که فروش آن ها حرام است] می زد و می فرمود: ای فروشندگان مسخ شده های بنی اسرائیل و لشکر بنی مروان! فرات بن احنف نزد حضرت ایستاد و گفت: یا امير المؤمنين علیه السلام! لشکر بنی مروان چه کسانی هستند؟! فرمود:
ص: 55
مردمی که ریش ها را می تراشیدند و سبیل ها را تاب می دادند و سپس مسخ شدند. فرات می گوید: من گوینده ای را خوش بیان تر از او ندیده بودم. به دنبال آن حضرت می رفتم تا در پیشخان مسجد نشست؛ به او عرض کردم: خدایت رحمت کند دلیل بر امامت چیست؟ فرمود: آن سنگریزه را بیاور و با دست به سنگریزه ای اشاره کرد؛ آن را نزدش آوردم؛ پس با خاتمش آن را مهر کرد و سپس به من فرمود: ای حبابه! هرگاه کسی ادعای امامت کرد و توانست این سنگ را مهر کند، بدان که او امامی است که اطاعتش واجب است و نیز امام هر چه را بخواهد، از او پنهان نگردد. حبابه می گوید: من پی کار خود رفتم تا این که امیرالمؤمنین علیه السلام وفات کرد. نزد امام حسن علیه السلام آمدم، زمانی که آن حضرت در مسند امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود و مردم از او سؤال می کردند. فرمود: ای حبابه والبيه! عرض کردم: بله، مولای من؛ فرمود: آن چه همراه داری بیاور، من آن سنگریزه را به ایشان دادم و آن حضرت مانند امیرالمؤمنین علیه السلام بر آن مهر نهاد. سپس نزد حسین علیه السلام آمدم، زمانی که در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، مرا نزد خود خواند و خوش آمد گفت. سپس فرمود: دلیل آن چه تو می خواهی موجود است، نشانه امامت را می خواهی؟ گفتم: آری، آقای من! فرمود: آن چه همراه داری بیاور، سنگریزه را به آن حضرت دادم، ایشان هم برای من بر آن مهر نهاد. سپس نزد علی بن الحسین علیه السلام آمدم و از پیری به آن جا رسیده بودم که مرا رعشه گرفته بود و من آن زمان خودم را 113 ساله می دانستم.
دیدم آن حضرت در رکوع و سجود است و مشغول عبادت است و
ص: 56
به من توجهی ندارد. من از دریافت نشانه امامت مأیوس شدم. حضرت با انگشت سبابه به من اشاره کرد. جوانی من برگشت، گفتم: آقای من از دنیا چقدر گذشته و چقدر باقی مانده؟ فرمود: اما نسبت به گذشته آری و اما نسبت به باقیمانده، نه [گذشته را می توان معلوم کرد ولی باقی مانده را کسی را نمی داند] سپس فرمود: آن چه همراه داری، بیاور. من سنگریزه را به او دادم، حضرت بر آن مهر نهاد. سپس آن را به امام باقر علیه السلام دادم؛ ایشان هم برایم مهر کرد. سپس نزد امام صادق علیه السلام آمدم آن حضرت نیز سنگریزه را برایم مهر کرد. سپس خدمت ابو الحسن موسى بن جعفر علیه السلام آمدم؛ ایشان هم برایم مهر کرد. آن گاه خدمت حضرت رضا علیه السلام آمدم؛ (1) آن حضرت هم برایم مهر کرد و همان طور که محمد بن هشام نقل کرده است، لبابه بعد از آن 9 ماه دیگر هم زنده بود. (2)
مرحوم آقای خویی، پس از اشاره به روایت یاد شده می فرماید:
ص: 57
دلالة الرواية على عدم وقف (1) الرجل ظاهرة إلا أنها لم تثبت فإن أكثر رواتها مجاهیل؛ (2) دلالت روایت بر واقفی نبودن این راوی آشکار است؛ ولی این دلالت ثابت نشده است؛ زیرا اکثر راویان آن مجهول هستند.
همان طور که ملاحظه فرمودید، روایت حبابه را عبدالکریم بن عمرو نقل می کند. با این وصف، آیا می توان پذیرفت کسی که امامت امام رضا علیه السلام را نقل می کند، واقفی است و سند روایتش مشکل دارد؟! از نظر ما به استناد این روایت، او واقفی نیست.
2. ﴿عَنْ كَرَّامٍ قَالَ: حَلَفْتُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ نَفْسِي أَلَّا آكُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّى يَقُومَ قَائِمٌ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ رَجُلٌ مِنْ شِيعَتِكُمْ جَعَلَ لِلَّهِ عَلَيْهِ أَلَّا يَأْكُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّى يَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ فَصُمْ إِذاً يَا كَرَّامُ وَ لَا تَصُمِ الْعِيدَيْنِ وَ لَا ثَلَاثَةَ التَّشْرِيقِ وَ لَا إِذَا كُنْتَ مُسَافِراً وَ لَا مَرِيضًا فَإِنَّ الْحُسَيْنَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ لَمَّا قُتِلَ عَجَّتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ عَلَيْهِمَا وَ الْمَلَائِكَةُ فَقَالُوا يَا رَبَّنَا ائْذَنْ لَنَا فِي هَلَاكِ الْخَلْقِ حَتَّى نَجُدَّهُمْ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ بِمَا اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَكَ وَ قَتَلُوا صَفْوَتَكَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ يَا مَلَائِكَتِي وَ يَا سَمَاوَاتِي وَ يَا أَرْضِيَ اسْكُنُوا ثُمَّ
ص: 58
كَشَفَ حِجَابَاً مِنَ الْحُجُبِ فَإِذَا خَلْفَهُ مُحَمَّدٌ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ اثْنَا عَشَرَ وَصِيّاً لَهُ وَ أَخَذَ بِيَدِ فُلَانٍ الْقَائِمِ مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ يَا مَلَائِكَتِي وَ يَا سَمَاوَاتِي وَ يَا أَرْضِي بِهَذَا أَنْتَصِرُ لِهَذَا قَالَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ؛﴾ (1) کرام می گوید: من پیش خود سوگند یاد کردم که هرگز در روز غذا نخورم [= یعنی روزه بگیرم] تا قائم آل محمد علیه السلام قیام کند. پس خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و عرض کردم: مردی از شیعیان شما برای خود به عهده گرفته [= نذر کرده است] که هرگز در روز غذا نخورد تا قائم آل محمد علیه السلام قیام کند. فرمود: ای کرام! بنا براین، باید روزه بگیری؛ ولی دو روز عید [فطر و قربان] و سه روز تشریق [= 11 و 12 و 13 ذی حجه ايام حج گزاری] و زمانی که مسافر و بیمار هستی روزه نگیر؛ زیرا هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد، آسمان ها و زمین و هر چه بر آن هاست با فرشتگان نالیدند و گفتند: پروردگارا! به ما اجازه بده خلق را هلاک کنیم و از صفحه زمین براندازیم؛ برای آن که حرمت تو را حلال شمردند و برگزیده تو را کشتند. خدا به آن ها وحی فرستاد که ای فرشتگانم و ای آسمان و زمینم! آرام گیرید! سپس يك پرده از پرده ها را عقب زد؛ پشت آن پرده، محمد صلی الله علیه و آله و سلم و دوازده وصی او بودند. آن گاه دست فلانی را که میان آن ها قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف است را گرفت و سه مرتبه فرمود: ای فرشتگانم؛ و ای آسمان ها و زمینم! به وسیله این آقا [= امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف] این آقا را [= امام
ص: 59
حسین علیه السلام] یاری خواهم کرد [و برای ایشان انتقام می گیرم].
آقای خویی دلالت این روایت را بر واقفه نبودن عبدالكريم بن عمرو نمی پذیرد و در این باره می فرماید:
لا دلالة في الرواية على عدم وقف كرام فإنه يمكن أن تكون روايته هذه قبل وقفه على أن الرواية ضعيفة بعدة من رواتها؛ (1) این روایت بر عدم واقفه بودن عبدالکریم بن عمر و کرام دلالت نمی کند؛ زیرا ممکن است که این روایت را پیش از واقفه شدن [یعنی در زمان امام کاظم علیه السلام که هنوز عقیده اش درست بوده و هنوز منحرف نشده بود] نقل کرده باشد؛ افزون بر این که روایت به دلیل تعدادی از راویان آن ضعیف است.
با این که مرحوم آقای خویی دلالت این روایت را بر عدم وقف عبدالکریم بن عمرو نپذیرفته است؛ سخن ما این است کسی که این گونه به امام زمان علیه السلام اعتقاد داشته باشد، چه طور می تواند واقفی باشد؟!
3. ﴿عَنْ كَرَّامٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ إِنِّي جَعَلْتُ عَلَى نَفْسِي أَنْ أَصُومَ حَتَّى يَقُومَ الْقَائِمُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ، فَقَالَ صُمْ وَ لَا تَصُمْ فِي السَّفَرِ وَ لَا الْعِيدَيْنِ وَ لَا أَيَّامَ التَّشْرِيقِ وَ لَا الْيَوْمَ الَّذِي يُشَكُّ فِيهِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَان﴾؛ (2) کرام می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: من برای خود [این عهد را] قرار داده ام [= نذر کرده ام] که روزه بگیرم تا زمانی که قائم آل محمد علیه السلام قیام
ص: 60
کند. فرمود: پس روزه بگیر؛ ولی در سفر، دو روز عید [= فطر و قربان]، سه روز تشریق [= 11 و 12 و 13 ذی حجه از ایام حج] و در روزی که شک داری از ماه رمضان باشد، روزه نگیر.
مضمون روایت سوم، مانند روایت دوم است و مرحوم آقای خویی در مورد آن می فرماید:
الجواب عنه يظهر مما تقدم على أنه لم يعين فيه المراد من القائم علیه السلام، فالصحيح أنه لم يثبت شيء يعارض به شهادة الأعلام على وقفه؛ (1) پاسخ و اشکال ما از آن چه پیش تر در ذیل روایت دوم بدان اشاره شد، معلوم و مشخص می شود [و آن این که شاید این روایت را قبل از واقفی شدن نقل کرده باشد]، افزون بر آن، در این روایت مشخص نشده که مراد از قائم چه کسی است [شاید منظورش امام کاظم علیه السلام باشد]. از این رو، دیدگاه صحیح آن است که بگوییم دلیلی که بتواند با شهادت بزرگان و علما مبنی بر واقفی بودن او معارضه کند، وجود ندارد. (2)
گفتنی است که این مطلب مرحوم آقای خویی با مبنای خودشان نمی سازد؛ زیرا ایشان در وثاقت اشخاص، اعتقاد و مذهب را شرط نمی داند، بلکه صدوق بودن در نقل روایت را شرط می داند؛ از این رو، ایشان طبق مبنا، اگر این
ص: 61
راوی، واقفی باشد، باید او را بپذیرد و ظاهراً هم ایشان راوی را رد نکردند.
نتیجه: از نظر ما از ناحیه ایشان هم مشکلی وجود ندارد. از این رو، هر چند مرحوم مجلسی فرمودند که سند ضعیف است؛ ولی ظاهراً سند مشکل نداشته باشد.
در این جا، کلام مرحوم مجلسی را محور بحث قرار می دهیم و با توجه به آن به بررسی دلالی روایت یاد شده می پردازیم:
قوله: «عن قول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم»، أي حقيقة تلك الرواية، فقوله: «قال فقلت» سؤال آخر بعد التصديق أو عن معناها، فقوله: فقلت، تفسیر للسؤال. «فقال ميتة ضلال»؛ عبارت: «عن قول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم» می خواهد بفرماید که این روایت حقیقتاً از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. این عبارت: «قال فقلت»، یا سؤال بعد از تصدیق است و یا سؤال از معنا و تفسیر روایت است که امام علیه السلام پس از آن فرمودند: ﴿مِيتَةُ ضَلَال.﴾
در این بخش از روایت: ﴿قَالَ: قُلْتُ مِيتَةُ كُفْرٍ؟ قَالَ: مِيتَةُ ضَلَال﴾، امام علیه السلام در مورد منکران و مخالفان از تعبیر به «کفر» عدول کرده و «ضلالت» را برای آن ها اثبات کرده است که مرحوم مجلسی، در تبیین چرایی این عدول، سه احتمال مطرح می کند:
ص: 62
«فقال ميتة ضلال» لعله علیه السلام عدل عن تصديق كفرهم إلى إثبات الضلال لهم، لأن السائل توهم أنه يجري عليهم أحكام الكفر في الدنيا كالنجاسة و نفى التناكح و التوارث و أشباه ذلك، فنفى ذلك وأثبت لهم الضلال عن الحق في الدنيا و عن الجنة فى الآخرة، فلا ينافي كونهم في الآخرة ملحقين بالكفار مخلدين في النار كما دلت عليه سائر الأخبار؛ (1) چرا امام علیه السلام در این جا در مورد منکران و مخالفان از تعبیر به کفر عدول کرده و ضلالت را برای آن ها اثبات کرده است؟ زیرا محتمل است که این شخص سؤال کننده، چنین توهم کرده است که احکام کفر در دنیا نیز بر این ها جاری می شود؛ از قبیل عدم طهارت، نفی تناکح و نفی توارث و مانند آن (2) از این رو، امام علیه السلام جاری شدن احکام کافر بر ایشان را نفی و گمراهی از راه حق در دنیا و محرومیت از بهشت در آخرت را برای آن ها اثبات کرد. بر این اساس، منافاتی ندارد که آن ها در آخرت به کفار ملحق شوند و در آتش جنهم مخلد باشند، همان طور که سایر روایات بر آن دلالت می کند.
ص: 63
بر اساس این احتمال، بر منکران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را در این دنیا، احکام کفر جاری نمی شود؛ بلکه آنان در این دنیا از راه حق گمراهند و در آخرت نیز از اهل بهشت نیستند. طبق این بیان، ما در دنیا با این ها بر اساس ظاهر عمل می کنیم؛ ولی این امر با کافر بودنشان در آخرت منافاتی ندارد؛ یعنی کسی که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و اصولاً امام معصوم علیه السلام را قبول نداشته باشد، در آخرت به کفار ملحق می شود و در آتش جهنم مخلد خواهد بود.
محدثان و از جمله مرحوم مجلسی، این احتمال را برگزیده اند. با مراجعه به بحث و اشکال امام خمینی قدس سره به صاحب حدائق، مشخص می شود که صاحب حدائق با ذکر ادله و اصرار بر این مطلب، می خواهد آن را ثابت کند؛ ولی امام خمینی در دیدگاه او مناقشه می کند که ما در جای مناسب خود به این بحث می پردازیم.
و يحتمل أن يكون التوقف عن إثبات الكفر لشموله من ليس له إمام من المستضعفين، إذ فيهم احتمال النجاة من العذاب كما سيأتي سائر الأخبار كالخبر الآتي محمولة على غيرهم؛ (1) احتمال دارد دلیل توقف امام علیه السلام از اثبات کفر برای مخالفان امامت و عدم استفاده از واژه کفر در مورد آن ها، این باشد که مستضعفان را شامل نشود، زیرا
ص: 64
احتمال دارد این ها از عذاب جهنم نجات پیدا کنند. همان طور که خواهد آمد سایر روایات مانند روایت بعدی بر غیر از مستضعفان حمل می شود.
در توضیح این احتمال گفتنی است در بین کسانی که امام مهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف يا امام معصوم علیه السلام را نمی شناسند، افراد فراوانی هستند که کسی واقعیت ها را به آن ها نگفته است و اگر حقایق برای ایشان تبیین شود، می پذیرند و در نتیجه از عذاب اخروی نجات می یابند؛ به این گونه افراد «مستضعف» می گویند. (1) بر این اساس، از جمله دلایلی که موجب شد امام از تعبیر به «کفر»، به «ضلال» عدول کند این بوده است که مستضعفان را شامل نشود.
از نظر ما روایت سوم صریح است، بر خلاف روایاتی که می فرمایند: این ها کافرند و روایاتی که می گویند: غیر از مستضعفین هستند. اما مرحوم مجلسی بر مبنای خودش پا برجاست و ضمن پا فشاری، مطلب را توجیه می کند.
ص: 65
علامه مجلسی احتمال سوم را این می داند که روایت بر تقیه حمل شود: «و يمكن حمل هذا الخبر و أمثاله على نوع من التقية؛ (1) ممکن است که این روایت و مانند آن بر نوعی از تقیه حمل شود.»
توضیح این که در این روایت حضرت، «کافر» بودن را نفی فرمود و به «ضلال» تعبیر کرد. کلمه ضلال بر تقیه حمل می شود؛ زیرا خود اهل سنت همین گونه توجیه می کنند و نمی گویند شخص، از دین خارج شده است؛ بلکه می گویند: «ضال» است.
شایان ذکر است که در بیانات و مواضع وهابیت جای تأمل وجود دارد؛ زیرا وقتی همین روایت شیعه را برای آنان نقل می کنیم بلافاصله موضع می گیرند. از کتابی که اخیراً دیدگاه هایشان را در آن جمع کرده و به چاپ رسانده اند، کاملاً مشخص است که در آن، علمای شیعه را کافر می دانند. البته در منابع اصلی آنان، بدون تعارف نظر صریحشان را گفته اند. به عنوان نمونه، در سنن ابوداود به نقل از سفیان ثوری چنین آمده است:
مَنْ زَعَمَ أَنَّ عَلِيًّا عَلَيهِ السَّلَامُ كَانَ أَحَقِّ بِالْوِلَايَةِ مِنْهُمَا فَقَدْ خَطِّأَ أَبَا بَكْرٍ، وَ عُمَرَ،
ص: 66
وَ المُهَاجِرِينَ، وَ الْأَنْصَارَ، وَ مَا أُرَاهُ يَرْتَفِعُ لَهُ مَعَ هَذَا عَمَلٌ إِلَى السَّمَاءِ؛ (1) کسی که گمان کند (2) علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت به ابوبکر و عمر احق به ولایت است [با این گمانش]، ابوبکر، عمر و مهاجرین و انصار را تخطئه کرده است [و با این تخطئه] من فکر نمی کنم که عملی از او قبول شود.
با مراجعه به مقدمه مرآة العقول (3) معلوم می شود که ما چنین مبنایی داریم و اهل سنت همان مبنا را دارند. ذهبی در جلد یک کتاب میزان الاعتدال، در دو موضع، یکی در مقدمه کتاب و دیگری در شرح حال ابان بن تغلب موضع اش را مشخص می کند. وی بر این باور است که ما نباید در برابر ناکثین و اصحاب جمل موضع داشته باشیم. آن ها کاری را انجام دادند که به ما ارتباطی ندارد و اگر کسی چنین موضعی داشته باشد و آن ها را تخطئه کند، او شیعه و اهل بدعت صغرا است؛ اما اگر این شخص پا را فراتر گذاشت و گفت که آن ها اشتباه کردند و علی علیه السلام افضل است، او می شود اهل بدعت کبرا! (4) این سخن از ذهبی در حالی است که اهل بدعت، در حقیقت همین ناکثین و اصحاب جمل هستند که به قصد ریختن خون مولا امیرالمؤمنین علیه السلام به جنگ با آن حضرت آمدند.
ص: 67
ص: 68
﴿أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً؟ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَالٍ؛﴾ (1) حارث بن مغیره می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم [آیا این را حدیث را] پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است؟ «کسی که بمیرد در حالی که امامش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است.» (2) فرمود: بله. عرض کردم منظور جاهلیت جهلاء است یا جاهلیت کسی که امامش را نشناخته است؟ (3) حضرت فرمود: جاهلیت کفر، نفاق و گمراهی. (4)
ص: 69
سند روایت سوم به این صورت است: «أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ... .» با وجود آن که، علامه مجلسی بسیار نقاد و سخت گیر است؛ در مورد سند این روایت می فرماید: «صحیح.» (1) از این رو، طبق بیان مرحوم مجلسی، ظاهراً روایت از نظر سند هیچ مشکلی ندارد و حق هم همین است که ایشان می فرماید.
قبل از بیان مطلب مرحوم مجلسی، این نکته شایان توجه است که متن هیچ کدام از این سه روایت از امام نیست؛ بلکه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. گویا این روایت بین همه معروف بوده است. راوی در روایت اول، فضیل بن یسار، در روایت دوم، ابن یعفور و در روایت سوم، حارث بن مغیره است. در هر سه روایت، این سؤال آمده است که آیا این متن از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده است، یا خیر؟ اگر صادر شده است، معنایش چیست؟ امام علیه السلام می فرماید: بله، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و معنایش جاهلیت کفر، نفاق و ضلال است.
روایت سوم خیلی صریح است. علامه مجلسی در توضیح این عبارت از
ص: 70
حديث: ﴿لا یَعرِفُ إمامَهُ﴾ می نویسد: «أى إمام زمانه أو أحد من أئمته؛ (1) یعنی اگر امام زمانش یا یکی از ائمه علیهم السلام را نشناسد.»
بر این اساس، اگر کسی، حتی یکی از ائمه علیهم السلام را نشناسد، اگر بمیرد به مرگ کفر و جاهلیت مرده است. (2) ایشان همچنین در تبیین این عبارت از روایت: «جاهلیة کفر» می نویسد:
لعله اختيار للشق الأول و تصريح بمفاده، و يحتمل أن يكون مراد السائل بالجاهلية الجهلاء الكفر في الأحكام الدنيوية، فيكون كلامه علیه السلام اختيارا للشق الثاني، و بيانا لكون عدم معرفة الإمام كاف للكفر الأخروي و النفاق و الضلال في الدنيا. قال الجوهري: قولهم كان في الجاهلية الجهلاء، هو توكيد للأول؛ (3) شاید این عبارت به این نکته اشاره دارد که امام علیه السلام شق اول را انتخاب و به مفاد آن تصریح کرده است و احتمال هم دارد که مراد سائل از جاهلیت جهلاء، کفر در احکام دنیوی باشد که در این صورت، امام علیه السلام در کلام خویش، شق دوم را اختیار کرده و فرمایش ایشان گویای آن است که صرف عدم معرفت به امام علیه السلام، برای کفر در آخرت و نفاق و گمراهی در دنیا کافی است. جوهری می گوید: این عبارت در روایت: ﴿فِي اَلْجَاهِلِیَّهَ اَلْجَهْلاَءَ﴾ تأكيدی برای شق اول است.
ص: 71
شایان ذکر است که بر اساس شق اول، کفر در مقابل اسلام مراد است و چنین شخصی در دنیا و آخرت، واقعاً کافر است. بر اساس شق دوم نیز، اولاً، کفر در مقابل ایمان مراد است؛ از این رو، در دنیا با او معامله کافر می شود، نه این که واقعاً جزء کفار باشد؛ یعنی نجس است و بین او و مسلمانان، دیگر توارثی نیست؛ ثانیاً، صرف عدم شناخت امام علیه السلام، کفایت می کند که در آخرت کافر باشد؛ اما در دنیا منافق و گمراه است. باید افزود که بر اساس شق دوم، اگر چه این شخص، کافر نیست؛ در دنیا با او معامله کافر می شود و احکام کفر بر او بار می شود. با این توضیح، شق دومی که مرحوم مجلسی بیان می کنند، همان شق اول است که به نحو اشد و پررنگ تر بیان شده است و برداشت مرحوم مجلسی از روایت همین شق دوم است. (1)
گفتنی است در بحث حدیث معرفت، روایات دیگری هم وجود دارند که ما در ادامه برای تکمیل این بحث، به ذکر آن ها می پردازیم:
مؤلف كتاب الامامة و التبصرة، پدر بزرگوار شیخ صدوق است. وفات ایشان
ص: 72
سال 329 هجری است. از این رو، به اعتبار وفات، وی از معاصران مرحوم کلینی به شمار می آید. گفتنی است که این کتاب از اهمیت ویژه ای برخوردار است و در انتساب آن به پدر شیخ صدوق بحث است. (1) نویسنده در این کتاب، سه روایت نقل می کند که در هر سه مورد، راویان موجود در سند آن ها، با راویان روایات کافی متفاوت است. از میان این سه روایت، دو روایت از امام صادق علیه السلام و روایتی نیز از امام باقر علیه السلام است.
﴿الْحَذَّاءُ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام، يَقُولُ: مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ، مَاتَ مِيتَةَ جَاهِلِيَّةِ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَالٍ؛﴾ (2) حذاء می گوید: شنیدم که امام باقر علیه السلام فرمود: کسی که بمیرد، در حالی که امامش را نشناسد، به مرگ کفر، نفاق و گمراهی مرده است.
همان طور که ملاحظه کردید، روایت اول را حذاء [= ابو عبیده] به صورت مرسل نقل کرده؛ ولی همین روایت در کتاب مختصر البصائر با سند ذکر شده است:
ص: 73
﴿أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْه السَّلاَمُ: إِنَّ سَالِمِ بْنَ أَبِي حَفْصَةَ قَالَ لِي: أَمَا بَلَغَكَ أَنَّهُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً؟ فَأَقُولُ لَهُ: بَلَى، فَيَقُولُ: مَنْ إِمَامُكَ؟ فَأَقُولُ: أَئِمَّتِي آلُ مُحَمَّدٍ علیهم السَّلَامُ، قَالَ: مَا أَحْسَبُكَ عَرَفْتَ إِمَاماً. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: وَيْحَ سَالِمٍ، مَا يَدْرِي سَالِمٌ مَا مَنْزِلَةُ الْإِمَامِ. الْإِمَامُ أَعْظَمُ وَ أَفْضَلُ مِمَّا يَذْهَبُ إِلَيْهِ سَالِمٌ وَ النَّاسُ أَجْمَعُونَ؛﴾ (1) ابي عبيده حذاء می گوید: به امام باقر علیه السلام گفتم: سالم بن ابی حفصه به من گفت: آیا نشنیده ای که هر کس بدون امام بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است؟ به او گفتم: آری. او گفت: امام تو کیست؟ من در پاسخ گفتم: امامان من، آل محمد علیهم السلام هستند. او گفت: گمان نمی کنم تو امامی را شناخته باشی، امام باقر علیه السلام فرمود: وای بر سالم بن ابی حفصه! سالم منزلت و جایگاه امام را نمی داند. جایگاه امام بزرگ تر و برتر است از آن چه سالم و همه مردم به آن باور و اعتقاد دارند.
﴿وَ عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الحَضْرَمِيّ: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْه السَّلاَمُ، قَالَ: مَنْ مَاتَ وَ
ص: 74
لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً﴾؛ (1) ابی بکر حضرمی از امام صادق علیه السلام چنین نقل می کند: کسی که بمیرد، در حالی که امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است.
ملاحظه می شود که این روایت مشابه روایت اول است؛ با این تفاوت که در روایت دوم، فرمایش امام علیه السلام چنین است: ﴿مَن ماتَ و لَیسَ لَهُ إمامٌ، ماتَ میتَهً جاهِلِیَّهً﴾؛ ولی در روایت اول، کلام امام علیه السلام به این صورت است: ﴿مَن ماتَ لا یَعرِفُ إمامَهُ، ماتَ میتَهً جاهِلِیَّهً.﴾ در هر صورت، نص روایت اول خیلی مهم است.
﴿وَ عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْمُكَارِي، عَنْ عَمَّارٍ: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْه السَّلاَمُ: قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ، مَاتَ مِيتَةَ جَاهِلِيَّةِ كُفْرٍ وَ شِرْكٍ وَ ضَلَالٍ؛ (2) عمار می گوید: شنیدم که امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس که بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت کفر، شرک و گمراهی مرده است.
ص: 75
تفاوت این سه روایت، با سه روایت کافی شریف در این است که این سه روایت، مستقیماً از امام معصوم علیه السلام (امام صادق یا امام باقر علیهما السلام) نقل شده است؛ اما در سه روایت ذکر شده در کتاب کافی، روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است؛ زیرا راوی می گوید: آیا این روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده است؟ و امام علیه السلام تأیید می کند که از آن حضرت است. تفاوت دیگر، آن که ظاهراً راوی، در هر سه با هم تفاوت می کنند. لذا سه روایت کافی و این سه روایت، مشترک نیستند؛ بر این اساس، در مجموع شش طریق پیدا می کنند.
گفتنی است مرحوم مجلسی در بحارالانوار ضمن تصریح به متواتر بودن حدیث معرفت در منابع شیعه و عامه، به بحث ولایت ائمه اطهار علیهم السلام و نقش آن در قبولی اعمال می پردازد و در این زمینه می نویسد:
و قد روت العامة و الخاصة متواترا (1) من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية و قد أوردت أخبارا كثيرة فى أبواب الآيات النازلة فيهم علیهم السلام أنهم فسروا الشرك و الكفر في الآيات بترك الولاية (2) و قد وردت أخبار متواترة أنه لا يقبل عمل من الأعمال إلا بالولاية؛ (3) در روایات عامه و خاصه به صورت متواتر این حدیث نقل شده است که ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً﴾؛ در ابواب آیاتی که در مورد ائمه
ص: 76
اطهار علیهم السلام نازل شده، روایات فراوانی وارد شده که در آن ها شرک و کفر در آیات به ترک ولایت تفسیر و روایات متواتری وارد شده است، مبنی بر این که هیچ عملی پذیرفته نمی شود، مگر با ولایت.
اشکال: ممکن است اشکال شود که چرا کسی که ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام را قبول نداشته باشد، عملی از او قبول نمی شود، در حالی که قرآن کریم، شرط قبولی عمل را تقوا می داند نه ولایت: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اَللَّهُ مِنَ اَلْمُتَّقِینَ﴾. (1)
پاسخ به اشکال یاد شده را به دو شیوه «نقضی» و «حلی» می توان ارائه کرد:
جواب نقضی: اهل سنت خودشان هم می گویند اگر کسی علی علیه السلام را احق به امامت بداند، عملی از او پذیرفته نمی شود: «لم يرفع له عمل الى السماء.» بدین رو، اگر شیعه چنین چیزی را می گوید، مطلب غریب و جدیدی نیست؛ زیرا خود اهل سنت نیز چنین دیدگاهی را در مورد خلفای خود دارند. (2)
جواب حلی: اگر روایات غدیر متواتر است که واقعاً هم چنین است؛ انکار تواتر، موجب انکار ضروری دین است. از این رو، اهل سنت یا باید روایت غدیر را منکر شوند که نمی توانند؛ چون ثابت و متواتر است، یا آن که باید لوازم تواتر را بپذیرند که عبارت است از کفر منکر ولایت؛ همان گونه که بین قدما، اثبات کفر منکران ولایت مشهور است؛ برخلاف مشهور بین متأخران که منکران را
ص: 77
کافر نمی دانند.
مرحوم مجلسی برای اثبات دیدگاه خود، مبنی بر این که منکر ولایت کافر نیست، با استناد به کلام مرحوم صدوق می نویسد:
و قال الصدوق رحمه الله: الإسلام هو الإقرار بالشهادتين و هو الذي به تحقن الدماء و الأموال و الثواب على الإيمان. وَ قَدْ وَرَدَ في الصَّحِيحِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْه السَّلاَمُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالَّا تَائِهَاً وَ إِنَّ مَنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ؛ (1) مرحوم صدوق می فرماید: اسلام، اقرار به شهادتین است و خون افراد و اموال ایشان به دلیل همین اقرار به شهادتین حفظ می شود و ثواب هم به ایمان است. در حدیث صحیح از امام صادق علیه السلام وارد شده است: «به خدا ای محمد! کسی که از این امت باشد و امامی ظاهر و عادل از طرف خدای عز و جل نداشته باشد، این شخص، گمراه و گم گشته است و اگر با این حال بمیرد با کفر و نفاق مرده است. (2)
حالا باید دید که نظر علمای شیعه نسبت به منکران ولایت چیست. در این قسمت بحث را از کتاب حدائق الناضرة پی می گیریم و محور بحث ما این
ص: 78
است که آیا این روایات مفتیُ به است تا به ظاهرش عمل شده باشد یا خیر؟ (1) مرحوم بحرانی در حدائق بحث مفصلی را در مورد طهارت و نجاست و همچنین اسلام و کفر پیروان مکتب خلفا مطرح می کند، مبنی بر این که آیا منکران ولایت، پاک و طاهرند یا نجس و آیا آنان مسلمان اند یا کافر؟ ایشان در این زمینه می نویسد:
المشهور بين متأخرى الأصحاب هو الحكم باسلام المخالفين و طهارتهم و خصوا الكفر و النجاسة بالناصب؛ (2) مشهور بین فقهای متأخر شیعه، (3) حکم به اسلام مخالفان و طهارت ایشان است و کفر و نجاست به
ص: 79
ناصبی اختصاص دارد. (1)
ص: 80
در مباحث گذشته، سه روایت از کافی شریف نقل کردیم و در این درس، روایت چهارم را با بیان علامه مجلسی در کتاب مرآة العقول به عنوان استدراک نقل می کنیم که بیان ایشان در این کتاب، به جمع بندی نهایی بحث به ما کمک می کند:
﴿عِدَّةٌ (1) مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْه السَّلاَمُ يَقُولُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفُ لِإِمَامِهِ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفُ لِإِمَامِهِ كَانَ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فى فُسْطَاطِهِ﴾؛ (2) فضیل بن یسار می گوید: من از امام باقر علیه السلام شنیدم که می فرمود: هر کس بمیرد و برای او امامی نباشد، مرگش،
ص: 81
مرگ جاهلیت است و کسی که بمیرد، در حالی که امام خود را شناخته است، تقدم یا تأخر این امر، او را زیان نمی رساند و کسی که بمیرد، در حالی که امامش را شناخته است، مانند کسی است که در زیر خیمه امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف همراه او باشد.
علامه مجلسی در ذیل این روایت می نویسد:
الحديث الخامس: مجهول. «ليس له إمام» أي لم يعرف إمام زمانه من أئمة الهدى علیهم السلام، و الميتة بكسر الميم مصدر نوعي، و ميتة جاهلية تركيب إضافي أو توصيفي، و الجاهلية الملة التي ليس فيها معرفة الله و لا معرفة رسوله و لا معرفة شرائع الدين، و كان أكثر الناس عليها قبل البعثة، و صاروا إليها بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و هما الجاهلية الأولى و الجاهلية الأخيرة، و هذا الخبر متواتر معنى بين الخاصة و العامة، و قد مر بعض القول فيه، و سيأتي أيضا؛ (1) حدیث پنجم: مجهول است. مراد از «لیس له إمام»، این است که امام زمانش از میان ائمه اطهار علیهم السلام را نشناسد. (2) «ميتة» به کسر میم خوانده می شود. «ميتة جاهلية» يا
ص: 82
ترکیب اضافی است، یا ترکیب توصیفی.
همچنین جاهلیت، ملتی هستند که در آن ها، معرفت به خدا و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شرایع دین وجود ندارد. (1) اکثر مردم پیش از بعثت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر جاهلیت بودند و پس از وفات آن حضرت به همان جاهلیت بازگشتند. این دو، یکی جاهلیت اولی و دیگری جاهلیت اخیر است. (2) [علامه مجلسی در مرحله بعد، به بررسی میزان اعتبار این خبر می پردازد، مبنی بر این که] این خبر بین شیعه و سنی تواتر معنوی دارد. (3) بعضی از مباحثش گذشت، و
ص: 83
بعضی دیگر خواهد آمد. (1)
همان طور که ملاحظه کردید، مرحوم مجلسی از این روایت به «مجهول» تعبیر کرده است؛ ولی معنای کلام ایشان این نیست که روایت ذکر شده از اعتبار ساقط است؛ زیرا روایت مورد بحث، بر اساس فرمایش ایشان، نزد شیعه و سنی دارای «تواتر معنوی» است و به دلیل این تواتر، ضعف سند آن، مشکلی ایجاد نمی کند و به اعتبار متن ضرری نمی زند.
﴿عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ (2) قَالَ حَدَّثَنَا حَمَّادٌ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْه السَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ الْعَامَّةِ
ص: 84
إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم قَالَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَقَالَ الْحَقُّ وَ الله﴾؛ (1) عبد الاعلی می گوید: از امام صادق علیه السلام از این گفته عامه پرسیدم (2) که می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است. امام فرمود: درست است به خدا.
مرحوم مجلسی در مورد سند این روایت می فرماید: «حسن علی الظاهر.» (3) از این رو، در مورد این روایت، مشکلی به نظر نمی رسد. البته بیان ایشان در این جا مفصل است که لازم است به آن مراجعه شود. (4) راوی از امام علیه السلام در مورد ادله امامت می پرسد و امام پاسخ می دهد. سپس امام علیه السلام مطالبی را به تفصیل بیان می کند، هرچند شاهد ما از این روایت، همین عبارت امام علیه السلام است: «﴿الْحَقِّ وَ اللَّهِ﴾؛ حق مطلب همین است.» بنابراین، باید به استدلال های امام توجه کافی شود.
﴿عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ فَضْلِ الْأَعْوَرِ
ص: 85
عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ: كُنَّا زَمَانَ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْه السَّلاَمُ حِينَ قُبِضَ نَتَرَدَّدُ كَالْغَنَمِ لَا رَاعِيَ مَا لَها فَلَقِينَا سَالِمِ بْنَ أَبي حَفْصَةَ فَقَالَ لِي يَا أَبَا عُبَيْدَةَ مَنْ إِمَامُكَ فَقُلْتُ أَئِمَّتِي آلُ مُحَمَّدٍ عَلَيْهم السَّلاَمُ فَقَالَ هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ أَ مَا سَمِعْتُ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْه السَّلاَمُ يَقُولُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةٌ فَقُلْتُ بَلَی لَعَمْرِي وَ لَقَدْ كَانَ قَبْلَ ذَلِكَ بِثَلَاثٍ أَوْ نَحْوِهَا دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْه السَّلاَمُ فَرَزَقَ اللَّهُ الْمَعْرِفَةَ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْه السَّلاَمُ إِنَّ سَالِماً قَالَ لِي كَذَا وَ كَذَا قَالَ فَقَالَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ إِنَّهُ لَا يَمُوتُ مِنَّا مَيِّتٌ حَتَّى يُخَلِّفَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْمَلُ بِمِثْلِ عَمَلِهِ وَ يَسِيرُ بِسِيرَتِهِ وَ يَدْعُو إِلَى مَا دَعَا إِلَيْهِ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ إِنَّهُ لَمْ يُمْنَعْ مَا أَعْطِيَ دَاوُدَ أَنْ أُعْطِيَ سُلَيْمَانَ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ إِذَا قَامَ قَائِمٌ آلِ مُحَمَّدٍ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً﴾؛ (1) ابو عبيده حذاء می گوید: ما هنگام رحلت امام باقر علیه السلام، مانند گله گوسفندان بی چوپان سرگردان بودیم [و نمی دانستیم امام بعد از ایشان کیست]، تا این که سالم بن ابی حفصه را (2) ملاقات کردیم؛ به من گفت: ای ابا عبیده! امام تو کیست؟ گفتم: امامان من، آل محمد علیهم السلام هستند. گفت: هلاک شدی و مردم را هم هلاك كردی؛ (3) مگر من و تو از امام باقر علیه السلام نشنیدیم که فرمود: «هر کس بمیرد و برای او امامی نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است؟ گفتم: آری، به جان خود سوگند که من این مطلب را شنیدم و این موضوع به
ص: 86
حدود سه سال قبل از رحلت ایشان مربوط بود. (1) سپس خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و خدا معرفت او را به من روزی کرد. (2) به حضرت عرض کردم: سالم به من چنین و چنان گفت. فرمود: ای ابا عبیده! همانا کسی از ما ائمه علیهم السلام از دنیا نمی رود، جز این که کسی را جانشین خود کند که کردار و رفتارش مانند خود او باشد و به آن چه او دعوت می کرد، دعوت کند. ای ابا عبیده! آن چه خدا به داود عطا کرد، مانع آن چه به سلیمان عطا کرد، نشد. (3) سپس فرمود: ای ابا عبیده! زمانی که قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف قیام کند، به حکم داوود و سلیمان حکم دهد و گواه نطلبد. (4)
سند روایت به این صورت است: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ فَضْلِ الْأَعْوَرِ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ....»
مرحوم مجلسی در مرآة العقول با بررسی سندی این روایت، روایت را به
ص: 87
«حسن» و «موثق» تعبیر می کند. (1) شاید نظر ایشان به علی بن ابراهیم باشد. در مورد اعتبار این شخص، آیا می توان گفت که حسن است، یا موثق؟ چون در سند این راویت، راوی دیگری موجود نیست که مشکل داشته باشد. البته در بررسی سندی این روایت، باید وضعیت پدر ایشان نیز روشن شود؛ زیرا در این روایت، علی بن ابراهیم از پدرش نقل کرده است: «على بن ابراهيم عن ابيه.» پرسش این است که روایت به اعتبار ابیه «موثق» است یا «حسنه»؟ برخی می گویند پدر علی بن ابراهیم توثیق خاصی ندارد؛ ولی امامی ممدوح است. لذا به اعتبار او، روایت «حسنه» می شود.
گفتنی است که این حرف از چند جنبه قابل قبول نیست: نخست آن که ایشان توثیق دارد؛ چون فرزندش علی بن ابراهیم، ایشان را توثیق کرده است. على بن ابراهیم در مقدمه کتاب تفسیر خود، به صورت عام راویان موجود در کتاب خود را توثیق کرده است و می گوید: من از ثقات نقل می کنم که یکی از راویان، پدرش می باشد. پس، توثیق عام به توثیق خاص منحل می شود و تک تک افراد و از جمله پدر علی بن ابراهیم را نیز شامل می شود. از این رو، ایشان، توثیق خاص هم دارد.
دلیل دیگر آن است که جلالت شأن بعضی افراد، به میزانی است که کلمه «ثقه» در مورد آن ها کوچک است و نمی تواند بیانگر جایگاه والای آن ها باشد؛
ص: 88
اشخاصی مانند مانند زینب کبرا علیها السلام که بعضی ها احتمال عصمت ایشان را داده اند و همچنین حضرت عباس علیه السلام که شأن او فوق واژه «ثقه» است؛ جزء این افراد به شمار می آیند. در مورد مرحوم ابراهیم بن هاشم نیز بعضی ها می گویند که این قدر جلیل بوده که واژه «ثقه» برای او کوچک است. از این رو، در مورد بعضی از افراد که جلالت شان دارند و برای آن ها از تعابیری نظیر «عین»، «وجه» و «وجه في الطائفة» استفاده می شود؛ به کارگیری واژه «ثقة»، از شأنشان پایین تر است. (1)
از مباحث مهمی که در این روایت به آن اشاره شده، آن است که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را در امر داوری و قضاوت، شاهد و بینه درخواست نمی کند، بلکه در این زمینه به علم خویش عمل می کند (2) که این موضوع خود، بحثی مجزا
ص: 89
می طلبد؛ ولی فعلاً شاهد ما همین عبارت است که سالم بن ابی حفصه به ابوعبیده حذاء می گوید: هر دو ما از امام باقر علیه السلام این جمله را شنیدیم: ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.﴾ مرحوم مجلسی توضیحاتی در این زمینه دارد که می توان به آن جا مراجعه کرد. (1) قابل ذکر است با وجود این که نیابت فقها از ائمه علیهم السلام در عصر غیبت، امر مسلّمی است و در آن بحثی نیست، این روایات، تأکید می کنند که در همین دوران هم ما باید امام زنده و امام معصوم از اهل بیت علیهم السلام را بشناسیم که این خود، گویای اهمیت و جایگاه والای موضوع معرفت امام زنده معصوم علیه السلام، در این عصر است.
این روایت از جمله روایات بسیار مهم در کافی شریف است:
﴿مُحَمَّدُ بْنُ يَحْیيَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِيسَى بْنِ السَّرِي أَبِي الْيَسَعِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ أَخْبِرْنِي بِدَعَائِمِ الْإِسْلَامِ الَّتِي لَا يَسَعُ أَحَداً التَّقْصِيرُ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْءٍ مِنْهَا الَّذِي مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْءٍ مِنْهَا فَسَدَ دِينُهُ وَ لَمْ يَقْبَلِ [اللَّهُ] مِنْهُ عَمَلَهُ وَ مَنْ عَرَفَهَا وَ عَمِلَ بِهَا صَلَحَ لَهُ دِينُهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ عَمَلَه وَ لَمْ يَضِقْ بِهِ مِمَّا هُوَ فِيهِ لِجَهْلِ شَيْءٍ مِنَ الأُمورِ جَهْلُهُ فَقَالَ شَهَادَةُ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ الإِيمَانُ بِأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ حَقُّ فِي الْأَمْوَالِ الزَّكَاةُ وَ الْوَلَايَةُ
ص: 90
الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا وَلَايَةُ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيهمُ السَّلَامُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ: هَلْ فِي الْوَلَايَةِ شَيْءٌ دُونَ شَيْءٍ فَضْلٌ يُعْرَفُ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ (1) وَ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ مَاتَ وَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَ كَانَ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ كَانَ عَلِيّاً عَلَيهِ السَّلَامُ وَ قَالَ الْآخَرُونَ كَانَ مُعَاوِيَةَ ثُمَّ كَانَ الْحَسَنَ عَلَيهِ السَّلَامُ ثُمَّ كَانَ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلَامُ وَ قَالَ الْآخَرُونَ- يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ وَ حسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا سَوَاءَ وَ لَا سَوَاءَ قَالَ: ثُمَّ سَكَتَ ثُمَّ قَالَ: أَزِيدُكَ؟ فَقَالَ لَهُ حَكَمُ الْأَعْوَرُ: نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ. قَالَ: ثُمَّ كَانَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ كَانَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ وَ كَانَتِ الشِّيعَةُ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ حَلَالَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّى كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ فَفَتَحَ لَهُمْ وَ بَيَّنَ لَهُمْ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ حَلَاهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّى صَارَ النَّاسُ يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا كَانُوا يَحْتَاجُونَ إِلَى النَّاسِ وَ هَكَذَا يَكُونُ الْأَمْرُ- وَ الْأَرْضُ لَا تَكُونُ إِلَّا بِإِمَامٍ وَ مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةً وَ أَحْوَجُ مَا تَكُونُ إِلَى مَا أَنْتَ عَلَيْهِ إِذْ بَلَغَتْ نَفْسُك هَذِهِ وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ وَ انْقَطَعَتْ عَنْكَ الدُّنْيَا تَقُولُ لَقَدْ كُنْتُ عَلَى أَمْرٍ حَسَنٍ﴾ (2) عیسی بن سری می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: به من از ارکان اسلام خبر بده؛ ارکانی که برای هیچ کس کوتاهی در شناخت آن ها روا نیست و کسی که در شناخت آن ها کوتاهی کند، دین خود را تباه کرده است و خداوند عملی را از او نمی پذیرد و هر کس آن
ص: 91
ارکان را بشناسد و به آن ها عمل کند، دینش شایسته است و عملش پذیرفته می شود و با روشی که دارد [که ارکان اسلام را می داند و به آن ها عمل می کند] ندانستن هیچ امر دیگری، برای او تنگی و فشار نیاورد؟ (1) فرمود: گواهی دادن به یگانگی خداوند و ایمان به این که محمد صلی الله علیه و آله و سلم، رسول و فرستاده خداست و اقرار به آن چه او از جانب خدا آورده است و این که زکات اموال، حق است و پذیرش ولایتی که خدای عز و جل به آن امر فرموده و آن، ولایت آل محمد علیهم السلام است. عرض کردم: آیا در ولایت، دلیل مخصوص و فضیلتی وجود دارد که با آن مستحق بودن شخص مدعی امامت شناخته شود؟ فرمود آری؛ خدای عز و جل می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیغمبر و اولی الامر از خودتان را؛ و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس بمیرد و امام و پیشوای خود را نشناسد به مرگ دوران جاهلیت مرده است. امام و پیشوای مردم، پیغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و سپس علی علیه السلام بود و دیگران گفته اند: معاویه امام بوده است، سپس حسن علیه السلام و بعد از او حسین علیه السلام امام بود؛ و دیگران گفته اند، یزید بن معاویه و حسین بن علی علیه السلام برابرند، در حالی که برابر نیستند. (2) سپس آن حضرت سکوت کرد و باز فرمود: آیا برای تو زیادتر بگویم؟ حکم اعور عرض
ص: 92
کرد: آری، قربانت گردم. فرمود: سپس علی بن الحسین علیه السلام امام بود و بعد از او ابوجعفر محمد بن علی علیه السلام. شیعیان پیش از ابو جعفر علیه السلام، مناسك حج و حلال و حرام خود را نمی دانستند. هنگامی که ایشان آمد، درب علم را گشود و مناسك حج و حلال و حرام مردم را بیان فرمود، تا آن جا که دانش شیعیان به جایی رسید که مردم به آن ها نیازمند شدند؛ همان مردمی که پیش از این، شیعیان به آن ها نیاز داشتند و امر امامت این گونه می باشد. زمین بی امام باقی نماند و هر کس بمیرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است؛ و زمانی که از همه اوقات بیش تر به معرفت امام احتیاج داری، هنگامی است که جانت به این جا برسد [آن حضرت با دست به گلویش اشاره کرد] و هنگامی که دنیا از تو بریده شود، خواهی گفت: عقیده خوبی داشتم. (1)
گفتنی است که روایت دو سند دارد و مرحوم مجلسی از همان ابتدا می فرماید: «صحیح بسندیه؛ (2) هر دو سند این روایت صحیح است.»
در این روایت، عیسی بن سری در مورد چیستی ارکان اسلام از امام صادق علیه السلام سؤال می کند و آن حضرت در پاسخ به مواردی اشاره می کند که از
ص: 93
جمله آن ها، ولایت آل محمد علیهم السلام است. پس از فرمایش امام علیه السلام، عیسی بن سری می پرسد: ﴿هَلْ فِي الْوَلَايَةِ شَيْءٌ دُونَ شَيْءٍ فَضْلٌ يُعْرَفُ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ؟﴾ این عبارت محل بحث است و علامه مجلسی در تبیین آن دو احتمال ذکر می کند:
أقول: هذا الكلام يحتمل وجهين: أحدهما: أن يكون المراد هل في الإمامة شرط مخصوص و فضل معلوم يكون فى رجل خاص من آل محمد علیهم السلام بعينه يقتضي أن يكون هو ولي الأمر دون غيره... الثاني: أن يكون المراد به هل في الولاية دليل خاص يدل على وجوبها و لزومها فضل أي فضل بيان و حجة و ربما يقرأ بالصاد المهملة أي برهان فاصل قاطع... و يمكن الجمع بين الوجهين بأن يكون قوله شيء دون شيء إشارة إلى الدليل، و قوله: فضل إشارة إلى شرائط الإمامة و إن كان بعيدا و حاصل جوابه أنه لما أمر الله بطاعة أولي الأمر مقرونة بطاعة الرسول و بطاعته فيجب طاعتهم و لا بد من معرفتهم؛ (1) در این کلام دو وجه احتمال دارد:
1. مراد این است که آیا در امامت شرط مخصوص و فضیلت معلومی است که در شخص معینی از آل محمد علیهم السلام وجود دارد؛ به گونه ای که اقتضا می کند که این شخص، ولی امر و امام باشد، نه فرد دیگری؟ (2)
2. مراد این است که آیا بر وجوب و لزوم ولایت دلیل خاصی وجود دارد؟ واژه «فضل» به معنای برتری بیان و حجت است و گاهی این
ص: 94
واژه بدون نقطه خوانده می شود «فصل» که به معنای برهان فاصل [= برهان جداکننده حق از باطل] و قاطع است.
می توان بین این دو احتمال جمع کرد، اگرچه این جمع بعید است؛ به این صورت که بگوییم عبارت: «شيء دون شيء» اشاره است به دلیل و واژه «فضل» اشاره به شرایط امامت. حاصل و خلاصه پاسخ امام این می شود که خداوند در کنار امر به اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به اطاعت از اولی الامر نیز امر کرده است. از این رو، همان طور که پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم واجب است، پیروی از اولی الامر نیز واجب است و چون پیروی بدون معرفت و شناخت اولی الامر امکان پذیر نیست، پس معرفت آن ها هم واجب است.
با توجه به این که امام علیه السلام در پاسخ به راوی، برای ولایت و امامت از قرآن [= آیه اولی الامر] و سنت [= حدیث معرفت] دلیل آوردند، به نظر می آید در این روایت، از میان دو احتمال ذکر شده، احتمال دوم منظور باشد. بر این اساس، سؤال راوی این است: «آیا دلیل خاص داریم که باید ولایت آل محمد علیهم السلام را بپذیریم و از این بزرگواران پیروی کنیم و نه از اشخاص دیگر یا خیر؟» که نخست امام علیه السلام برای اثبات وجوب پذیرش ولایت آل محمد علیهم السلام، از قرآن و سنت دلیل می آورد و آن گاه در مقام تطبیق و تعیین مصداق بر آمده و اسامی امامان واجب الطاعة را تا امام باقر علیه السلام ذکر می کند.
علامه مجلسی در توضیح این قسمت از فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: ﴿إِمَامَ زَمَانِهِ﴾
ص: 95
می نویسد: «أى من يجب أن يقتدى به في زمانه؛ (1) يعنی کسی که واجب است در زمان خودش به او اقتدا شود.» ایشان همچنین در توضیح این بخش از کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم: ﴿ماتَ میتَهً جاهِلِیَّهً﴾ می نویسد:
و الميتة بالكسر مصدر للنوع أو كموت أهل الجاهلية على الكفر و الضلال، فدل على أن لكل زمان إماما لا بد من معرفته و متابعته؛ (2) ميته به کسر، مصدر نوعی است یا این که منظور مرگی است مانند مرگ اهل جاهلیت که مردن بر کفر و ضلالت است. از این رو، روایت دلالت می کند که برای هر زمانی امامی وجود دارد که شناخت و پیروی از او واجب است.
گفتنی است که در این روایت، امام علیه السلام، اسم معاویه را آورده است و قبل از او، به اسامی سه خلیفه غاصب اشاره نمی کند. علامه مجلسی در بیان چرایی این امر می نویسد:
و إنما لم يذكر الغاصبين الثلاثة- تقية و إشعارا بأن القول بخلافتهم بالبيعة يستلزم القول بخلافة مثل معاوية فاسق جاهل كافر، و بالجملة لما كان هذا أشنع خصه بالذكر مع أن بطلان خلافته يستلزم بطلان خلافتهم؛ (3) امام علیه السلام در این روایت، نام سه خلیفه غاصب را از روی تقیه ذکر نکرده است و این امر، بیانگر این مطلب است که قائل شدن به
ص: 96
خلافت این سه نفر، مستلزم قائل شدن به خلافت افراد فاسق، جاهل و کافری مانند معاویه است. خلاصه از آن جا که معاویه وضعیتش بدتر بوده؛ امام نام او را ذکر است، افزون بر این که بطلان خلافت او مستلزم بطلان خلافت آن سه نفر است.
﴿عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ السَّرِي قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ حَدِّثْنِي عَمَّا بُنِيَتْ عَلَيْهِ دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ إِذَا أَنَا أَخَذْتُ بِهَا زَكَى عَمَلِي وَ لَمْ يَضُرَّنِي جَهْلُ مَا جَهِلْتُ بَعْدَهُ فَقَالَ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ حَقُّ فِي الْأَمْوَالِ مِنَ الزَّكَاةِ وَ الْوَلَايَةُ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا وَلَايَةُ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم قَالَ مَنْ مَاتَ وَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةٌ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ (1) فَكَانَ عَلِيُّ عَلَيهِ السَّلَامُ ثُمَّ صَارَ مِنْ بَعْدِهِ الحَسَنُ عَلَيهِ السَّلَامُ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلَامُ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلَامُ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدُ بْنْ عَلِيٍّ عَلَيهِ السَّلَامُ ثُمَّ هَكَذَا يَكُونُ الْأَمْرُ إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا بِإِمَامٍ وَ مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَ أَحْوَجُ مَا يَكُونُ أَحَدُكُمْ إِلَى مَعْرِفَتِهِ إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُهُ هَاهُنَا قَالَ- وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ- يَقُولُ حِينَئِذٍ لَقَدْ كُنْتُ عَلَى أَمْرٍ حَسَنٍ؛ (2) عیسی بن سری می گوید: به
ص: 97
امام صادق علیه السلام عرض کردم: از چیزی که ارکان و پایه های اسلام بر آن نهاده شده است، به من خبر بده که چون به آن ها چنگ زنم، کردارم پاک و بی عیب باشد و بعد از آن ندانستن چیزهای دیگر به من زیان نرساند. فرمود: شهادت به یگانگی خدا و این که محمد صلی الله علیه و آله و سلم، رسول خداست و اقرار کردن به آن چه از جانب خدا آورده است و این که حقی به عنوان زکات در اموال است و ولایتی که خدای عز و جل به آن امر فرموده و آن ولایت آل محمد علیهم السلام است؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس بمیرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. خدای عز و جل می فرماید: اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیغمبر و والیان امر از خودتان را. والی امر، علی علیه السلام بود و پس از او حسن علیه السلام، و پس از او حسین علیه السلام و پس از او علی بن الحسین علیه السلام و پس از او محمد بن علی علیه السلام، سپس امر امامت همین گونه می باشد. همانا زمین اصلاح نمی شود، مگر با امام و هر کس بمیرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است و آن زمانی که از همه اوقات بیش تر به معرفت امام احتیاج داری، هنگامی است که جانت به این جا برسد- آن حضرت با دست به سینه اش اشاره کرد- آن گاه خواهی گفت: عقیده خوبی داشتم.
علامه مجلسی در بررسی سندی این روایت، آن را «صحیح» و مختصری از
ص: 98
روایت قبلی که ما به آن اشاره کردیم می داند (1) و در این زمینه می نویسد: «الحديث التاسع: صحيح و هو مختصر من الحديث السادس و الراوي واحد؛ (2) این حدیث «صحیح» و مختصری از حدیث ششم است و راوی در هر دو یکی است.»
علامه مجلسی در توضیح این روایت، به تبیین جایگاه و اثبات اعتبار حدیث معرفت نزد اهل سنت می پردازد و در این زمینه با استناد به کلام مرحوم کراجکی می نویسد:
و قال أبوالفتح الكراجكي قدس سره في كنز الفوائد: جاء في الحديث من طريق العامة عن عبد الله بن عمر: أن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال: من مات و ليس في عنقه بيعة الإمام، أو ليس في عنقه عهد لإمام مات ميتة جاهلية، و روى كثير منهم أنه صلی الله علیه و آله و سلم قال: من مات و هو لا يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية، و هذان الخبران يطابقان المعنى في قول الله تعالى: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا﴾ (3) فإن قال الخصوم: إن الإمام هيهنا هو الكتاب! قيل لهم: هذا انصراف عن ظاهر القرآن بغير حجة توجب ذلك
ص: 99
و لا برهان، لأن ظاهر التلاوة يفيد أن الإمام فى الحقيقة هو المقدم في الفعل و المطاع في الأمر و النهي، و ليس يوصف بهذا الكتاب إلا أن يكون على سبيل الاتساع و المجاز، و المصير إلى الظاهر من حقيقة الكلام أولى، إلا أن يدعو إلى الانصراف عنه الاضطرار، و أيضا فإن أحد الخبرين يتضمن ذكر البيعة و العهد للإمام و نحن نعلم أن لا بيعة للكتاب في أعناق الناس، و لا معنى لأن يكون له عهد في الرقاب، فعلم أن قولكم في الإمام أنه الكتاب غير صواب. فإن قالوا: ما تنكرون أن يكون الإمام المذكور في الآية هو الرسول صلی الله علیه و آله و سلم؟ قيل لهم: إن الرسول قد فارق الأمة بالوفاة، و في أحد الخبرين أنه إمام الزمان، و هذا يقتضي أنه حي ناطق موجود في الزمان فأما من مضي بالوفاة فليس يقال أنه إمام و إلا لكان إبراهيم علیه السلام إمام زماننا؛ (1) مرحوم کراجکی در کنزالفوائد می نویسد: در حدیثی که از طریق عامه از عبدالله بن عمر نقل شده، آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کسی که بمیرد و بر عهده اش بیعتی برای امام نباشد، یا این که عهدی برای امام نباشد؛ به مرگ جاهلیت مرده است. بسیاری از اهل سنت نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کسی که بمیرد، در حالی که امام زمانش را نشاخته است، به مرگ جاهلیت مرده است. این دو روایت به لحاظ معنا بر این آیه مطابقت دارد: «[به یاد آورید] روزی را که هر گروهی را با امامشان می خوانیم! کسانی که نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آن را [با شادی و سرور] می خوانند و به قدر رشته شکاف هسته خرمایی به
ص: 100
آنان ستم نمی شود!» اگر مخالفان بگویند در این جا منظور از «امام»، «قرآن» است؛ به آن ها می گوییم: این انصراف از ظاهر قرآن است آن هم بدون حجت و برهانی که موجب این انصراف شود. زیرا ظاهر تلاوت قرآن گویای آن است که امام در حقیقت کسی است که در عمل مقدم و پیشوا باشد و در امر و نهی نیز مورد اطاعت باشد؛ (1) ولی قرآن را نمی توان این گونه توصیف کرد، مگر از باب توسعه و مجاز؛ و حمل لفظ بر حقیقت ظاهر، اولی است از این که ما از ظاهر لفظ منصرف شویم و دست بر داریم. یکی از این دو روایت، متضمن ذکر بیعت و عهد با امام علیه السلام است و ما می دانیم که برای قرآن بیعتی بر عهده مردم نیست (2) و معنا ندارد که برای قرآن عهد و پیمانی بر عهده مردم باشد. از این رو، این گفته آن ها که منظور از امام در روایت، قرآن است، درست نیست. (3) اگر گفته شود که چرا انکار می کنید که منظور از امام مذکور در آیه، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است؛ در پاسخ می گوییم: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با رحلت از امتش جدا شد؛ در حالی که در یکی از این دو روایت آمده است که امام، امام زمان است و این اقتضا می کند که او زنده، ناطق و در آن زمان موجود باشد؛ و لذا کسی که از دنیا رحلت کرده است، به او
ص: 101
امام گفته نمی شود؛ وگرنه ابراهیم علیه السلام باید امام زمان ما باشد.
بر پایه مطالب پیش گفته، حدیث معرفت از جمله احادیث شناخته شده ای است که مورد پذیریش بسیاری از اهل سنت است و واژه «امام» در این حدیث، تنها بر شخص زنده قابل انطباق است و بدین رو، تطبیق آن بر مواردی همچون قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سوی گروهی از اهل سنت، بی اساس و غیر قابل پذیرش است.
ص: 102
در این جا مناسب است با مراجعه به کتاب های اهل سنت و با نگاه اجمالی به بررسی دیدگاه اهل سنت در مورد این حدیث بپردازیم و ببینیم که آن ها در مورد این حدیث متواتر چه می گویند و آیا نزد آنان هم روایات معرفت امام، از مسلّمات است یا در آن تأمل دارند. ظاهراً آن ها هم در اصل این حدیث، هیچ تأمل و تردیدی ندارند؛ ولی در این خصوص که تفسیر حدیث ﴿مَنْ مَاتَ...﴾ چیست و مصداق آن در این عصر و زمان کیست؛ به گونه های مختلفی پاسخ گفته و بر مواردی تطبیق داده اند که ما در ادامه به اختصار به بررسی این موضوع می پردازیم:
گفتنی است که گروهی از جماعت اهل سنت، واژه «امام» را در حدیث معرفت، بر هر متولی و زمامدار، چه خوب و چه فاسق تطبیق می دهند: «براً كان او فاجراً» که از جمله آن ها، احمد بن حنبل است. وی ضمن ذکر و پذیرش
ص: 103
حدیث معرفت، (1) در مقام تطبیق، واژه «امام» را شامل هر کسی می داند که به خلافت رسیده باشد، چه با رضایت مردم و چه با زور و شمشیر. بر اساس گزارشی، او در مورد امام چنین می گوید:
السمع و الطاعة للأئمة و أميرالمؤمنين البَرّ و الفاجر، و من ولّى الخلافة فأجمع الناس و رضوا به، و من غلبهم بالسيف و سُمّى أميرالمؤمنين. و الغزو ماض مع الأُمراء إلى يوم القيامة، البَر و الفاجر. و إقامة الحدود إلى الأئمة، و ليس لأحد أن يطعن عليهم و ينازعهم. و دفع الصدقات إليهم جائز، من دفعها إليهم أجزأت عنه، براً كان أو فاجراً. و صلاة الجمعة خلفه و خلف كلّ من ولّى، جائزة إقامته، و من أعادها، فهو مبتدع تارك للآثار مخالف للسنّة. و من خرج على إمام من أئمة المسلمين، و كان الناس قد اجتمعوا عليه و أقروا له بالخلافة بأى وجه من الوجوه، أكان بالرضا أو بالغلبة، فقد شقَّ الخارج عصا المسلمين و خالف الآثار عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، فإن مات الخارج عليه، مات ميتة جاهليّة؛ (2) احمد بن حنبل می گوید: [از اصول سنت] اطاعت کردن از دستورهای امامان و امیرمؤمنان است، چه خوب باشند و چه فاسق. کسی که متولی خلافت شود و مردم گرد او جمع شوند و از او راضی باشند و کسی که با شمشیر بر آن ها
ص: 104
چیره شود و امیرالمؤمنین نامیده شود؛ اطاعتش واجب است. جنگ زیر پرچم امرا تا قیامت جایز و لازم است، چه خوب باشند و چه فاسق. تقسیم فیء [= غنایمی که بدون جنگ و خونریزی عاید مسلمانان شده است] و اقامه حدود با ائمه است. هیچ کس حق ندارد آن ها را مورد طعن قرار دهد و با آن ها به نزاع بپردازد. پرداخت صدقات به آن ها جایز است و هر کس صدقات را به آن ها بپردازد، برای او مجزی است، چه صدقه گیرنده خوب باشد و چه فاسق. خواندن نماز جمعه پشت سر او و هر ولی و حاکمی جایز است و کسی که این نماز را اعاده کند، بدعت گذار، تارک آثار و مخالف سنت است. (1) کسی که علیه امامی از ائمه مسلمین خروج کند، در حالی که مردم گرد او اجتماع و به خلافت او اقرار کرده اند، به هر نحو که باشد، چه با رضایت و چه با زور و غلبه، بین مسلمانان اختلاف ایجاد کرده و با آثار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مخالفت کرده است و اگر در این حالت بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.
همان گونه که ملاحظه کردید، احمد بن حنبل در مورد «امام»، سخنان بی اساسی مطرح کرده است؛ از جمله این که وی، امام را کسی دانسته که به قدرت و خلافت رسیده است؛ اگرچه با زور و شمشیر. در توضیح این دیدگاه، باید افزود که احمد بن حنبل در دوران متوکل زندگی می کرد و نامه نگاری هایی
ص: 105
با متوکل داشت؛ از جمله در یکی از این نامه های مفصل خود، خطاب به متوکل می گوید: «روزی نیست که من برای تو دعا نکنم.» (1) بر این اساس، مطلبی که او در مورد امام و خلیفه نقل کرده است، در واقع توجیهی برای مشروعیت بخشی به خلافت و رهبری متوکل عباسی به شمار می آید.
مورد دیگر از سخنان باطل احمد بن حنبل این است که او امام را شخصی معرفی می کند که عهده دار اقامه حدود است؛ اگرچه فاسق باشد؛ در حالی که این گفته او، با فلسفه وجودی امام سازگار نیست؛ زیرا وجود امام، به منظور اقامه حدود است. بر این اساس، وقتی که خودش حدود خدا را رعایت نکند، وجود او بی معنا خواهد بود و اول باید بر خود، حد جاری کند. از این رو، آن ها در مورد خودشان نیز به تناقض گویی دچار شده اند.
ص: 106
از دیگر وجوه بی اساس در کلام احمد بن حنبل این است که کسی حق طعن امام و نزاع با او را ندارد. گزارش شده است که روزی، پسر احمد بن حنبل به پدرش گفت: پدر! چرا یزید را لعن نمی کنی؟ می گوید: کی دیدی من کسی را لعن کنم؟! دوباره پرسید: آیا کسی را که خدا لعن کرده است، تو در لعن کردن او تأمل داری؟! پدر می گوید: در کجا؟! پسر برای او آیه می آورد. احمد پس از شنیدن آن آیه، سکوت می کند. (1) گفتنی است آن دسته از اهل سنت که در لعن یزید تأمل و تردید دارند و به وجوب اطاعت از خلفا قائل هستند، در هر حدی از معصیت و گناه که باشند؛ هنگامی که به شیعیان می رسند، بدون هیچ گونه احتیاطی، بدترین سخنان را در مورد آن ها بر زبان می آورند.
از دیگر مطالب باطل احمد بن حنبل، جواز پرداخت صدقه و حقوق به امام است؛ هر چند که امام اهل عیاشی و بزم شبانه، میگساری، برگزاری مجالس رقاصی و دیگر وجوه فسق و فجور باشد. از دیگر موارد باطل در کلام ابن حنبل، مسئله جواز خواندن نماز جمعه پشت سر امام است، با هر وضعیتی که در محراب عبادت بایستند، هر چند فاسق باشد. زیاده گویی او در این زمینه به اندازه ای که نمازگزار، پس از خواندن نماز جمعه، حق اعاده آن را ندارد و
ص: 107
در صورت اعاده کردن، بدعت گذار و تارک آثار نبوی به شمار می آید. (1)
احمد بن حنبل در زمان عباسیان زندگی می کرد و مطلبی که او می گوید، در واقع همان سخنان اموی ها است. آن ها به منظور سرپوش نهادن بر اعمال خلاف و ناشایست خود و برای این که مردم از آن ها پیروی کنند؛ مجبور بودند احادیثی را جعل کنند و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دهند. از جمله آن ها، این حدیث ساختگی است که ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نقل می کند: ﴿الصّلاةُ المَكتوبَةُ واجِبةٌ خَلْفَ كُلِّ مُسلم، بَرّا كانَ أو فاجرا و إنْ عَمِلَ الكبائرَ﴾؛ (2) خواندن نماز واجب، پشت سر هر مسلمانی، نیکوکار باشد یا بدکار، واجب است؛ گرچه گناهان کبیره مرتکب شود!»
شوکانی که فردی زیدی مذهب بود و سپس به همین عقیده اهل تسنن
ص: 108
پیوست؛ می گوید: این مطلب از امویان است. (1) آن ها همگی فاسق و فاجر بودند و مرتکب خلاف می شدند. امرای آنان نیز چنین بودند؛ با وجود این، نماز جماعت می خواندند. لذا با خلافکاری هایی که انجام می دادند، باید احادیثی را جعل می کردند که مردم از آن ها پیروی کنند؛ و از جمله آن ها همین حدیث است از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که پشت هر کس می شود نماز خواند.
تاریخ نمونه هایی از این دست را در مورد زندگی امویان و عباسیان گزارش می دهد؛ و با وجود این که حاکمان آن ها یکی از یکی پست تر بودند، امثال احمد بن حنبل می گویند اطاعتشان واجب است؟! ما گاهی به این نتیجه می رسیم که زمینه تکفیری ها و لجاجت ها و خونریزی های آن ها را قبلی ها یعنی امثال احمد بن حنبل فراهم کردند، اگر چه ممکن است برخی قبول نکنند.
در این جا لازم است در مورد ائمه اربعه که از پیروان مکتب خلفا هستند، بحثی را مطرح کنیم؛ زیرا گاهی بین قضایایی که مرتبط به آن ها است، خلط صورت می گیرد؛ از جمله این ادعا که همه ائمه اربعه اهل سنت، پیروان و دوستداران مکتب اهل بیت علیهم السلام بودند! البته آرزوی ما از خدا این است که این ها دوستداران مکتب اهل بیت علیهم السلام باشند؛ ولی واقعیت غیر از این است. اغرا به جهل نکنیم و واقعیت را بیان کنیم که قرآن فرمود: ﴿ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ
ص: 109
مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُر﴾؛ (1) هر کس می خواهد ایمان بیاورد [و این حقیقت را پذیرا شود] و هر کس می خواهد کافر گردد.» فرض کنیم که احمد بن حنبل «تثلیث» را به «تربیع» تبدیل کرد و گفت علی علیه السلام خلیفه چهارم است؛ آیا می توان همین را ملاک قضاوت قرار دهیم و نتیجه بگیریم که وی از دوستان اهل بیت علیهم السلام است؟! آیا مسائل دیگر از احمد را فراموش کرده اید؟! از جمله، رابطه تنگاتنگش با افراد ناصبی همچون متوکل و دعا برای او، رابطه او با حریز بن عثمان که بعد از نماز صبح و نماز عشا علی علیه السلام را هفتاد مرتبه لعن می کرد؛ در حالی که احمد او را ثقة می داند! و همچنین ارسال نامه برای جوزجانی ناصبی که او هم نامه های احمد را بر سر منبر می خواند و به این وسیله جایگاهش را با نامه های احمد تقویت می کرد. این موارد در زندگی احمد حنبل نباید فراموش شود.
همه این مسائل مقدمه است برای گفتن این جمله احمد بن حنبل:
من خرج على إمام من أئمة المسلمين، و كان الناس قد اجتمعوا عليه و أقروا له بالخلافة بأى وجه من الوجوه، أكان بالرضا أو بالغلبة، فقد شقَّ الخارج عصا المسلمين و خالف الآثار عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، فإن مات الخارج عليه مات ميتة جاهليّة؛ (2) کسی که علیه امامی از ائمه مسلمین خروج کند؛ در حالی که مردم گرد او اجتماع کرده و به خلافت او
ص: 110
اقرار کرده اند؛ به هر نحو که باشد، چه با رضایت و چه با زور و غلبه؛ بین مسلمانان اختلاف ایجاد کرده و با آثار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت کرده است و اگر در این حالت بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.
بر اساس گفته احمد بن حنبل، خروج بر هر یک از خلفا، چه با رضایت مردم به خلافت رسیده باشد و چه با زور و غلبه، سبب اختلاف بين مسلمانان می شود. بدین رو متأثر از دیدگاه احمد بن حنبل، تعبیر «فقد شقَّ الخارج عصا المسلمين» را بر امام حسین علیه السلام تطبیق می دهند؛ یعنی همان سخنی که ابن زیاد به حضرت مسلم گفت: «یا عاق، یا شاق، شققت عصا المسلمين و الحقت الفتنة؛ (1) اى عاق! اى شاق! اجتماع مسلمین را در هم ریختی و فتنه ایجاد و خون مسلمانان را تباه کردی!» دفاعیه حضرت مسلم در این زمینه بسیار عالی و قوی است. ایشان در جواب به ابن زیاد فرمود: «کذبت، انما شق عصا المسلمين، معاوية و ابنه يزيد و اما الفتنة، فإنما ألقحتها انت و ابوك زياد بن عبید؛ (2) ای پسر زیاد! دروغ گفتی. اجتماع مسلمین را معاویه و فرزند او یزید متفرق کردند و اما فتنه و فساد پس آن را هم تو و پدرت ایجاد کردید.»
در کشتار اهل بیت علیهم السلام و جنایاتی که علیه ایشان مرتکب می شدند و از
ص: 111
جمله بلایی که بر سر زید بن علی آوردند، (1) استنادشان به همین حدیث بود. آن ها نتوانستند منکر این حدیث شوند؛ اما به گونه ای تطبیق می دهند که یزید خلیفه مسلمین شود. با این استدلال که یزید اگرچه با غلبه و زور و تزویر به خلافت رسیده است؛ به هر حال، خلیفه است و خروج بر او، خروج از دین را سبب می شود و در نتیجه اگر این شخص بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.
در واقع کسانی که علیه اهل بیت علیهم السلام کتاب می نویسند و نشر می دهند، با این بهانه می خواهند زمینه را برای تکفیر اشخاص فراهم کنند. کتابی است با عنوان «حقائق عن اميرالمؤمنین یزید بن معاویه» (2) که در آن نویسنده می گوید: امام حسین علیه السلام اشتباه کرد! و ایشان نباید قیام می کرد؛ زیرا یزید خلیفه مسلمین بود، اگرچه به زور باشد! وی برای یزید پاداش و اجر هم قائل است؛ زیرا او را مجتهد دانسته و به او اجازه اجتهاد می دهند. مجتهد در صورتی که اشتباه هم کرده باشد، یک اجر و ثواب دارد. البته از نظر نویسنده مذکور، یزید اشتباه نکرده است! پس دو تا ثواب می برد! گفتنی است مستند آن ها در این زمینه، حدیثی است منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که عمرو بن عاص آن را با این مضمون نقل کرده است:
أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صَلَی اللهُ و عَلَیه وَ آلِه وَ سَلَّم يَقُولُ: ﴿إِذَا حَكَمَ الْحَاكِمُ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَصَابَ فَلَهُ
ص: 112
أَجْرَانِ، وَ إِذَا حَكَمَ فَاجْتَهَدَ ثُمَّ أَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ﴾؛ (1) عمرو بن عاص شنید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هرگاه حاکم پس از اجتهاد و تلاش علمی، حکمی دهد و حکمش درست باشد، دو پاداش دارد و اگر اجتهاد و تلاش کند و حکمی صادر کند و حکمش خطا باشد، یک پاداش دارد.
پرسش اساسی در مورد این روایت آن است که آیا سند این روایت، معتبر است یا نه؟ طبق نقل بخاری، این حدیث را ابی قیس، غلام عمرو بن عاص از عمرو بن عاص نقل کرده است. غلام عمرو بن عاص کیست؟ ما نمی دانیم؛ ولی عامه خودشان می گویند که او مجهول است. با وجود این، چون این حديث، توجیهی برای کارهای نادرست و خلاف آن ها به شمار می آید، آن را درست می دانند.
گفتنی است که این روایت را مرحوم شیخ انصاری در فرائد الأصول در باب «حجیت قطع» نقل می کند و تعبیرش این است: «و قد اشتهر أن للمصيب أجرين و للمخطئ أجرا واحدا.» (2) مرحوم مجلسی نیز در کتاب بحار الانوار تنها در یک موضع این حدیث را نقل می کند، آن هم از باب جدل و برای این که مخالفان را به پذیرش لوازم این حدیث ملزم کند (3) که البته آن هم، مطلب سید مرتضی است در مناظره ای که با کرابیسی دارد و خود سید پس از نقل، آن را رد
ص: 113
می کند. در هر صورت این روایت در کتاب های روایی نیست و در تطبیق آن باید دقت کرد.
پرسش ما این است که اگر واقعاً مجتهد بودن ملاک است، چگونه یزید تابعی، مجتهد است، اما امام حسین علیه السلام صحابی، مجتهد نیست؟! و بر چه مبنا روایت تنها به نفع یزید و توجیه جنایات اوست؟ به قاتل امام حسین علیه السلام، قاتل امام علی علیه السلام و کسی که با آن حضرت جنگید و ساب ایشان است، می گویند مجتهد بود! اما اگر بگوییم قاتل عثمان، مجتهد بود، می گویند: نه مجتهد نیست؛ بلکه او ملعون، سفاک و خونریز است؛ در حالی که هشتصد نفر از محاصره کنندگان خانه عثمان، صحابی بودند! (1) آیا همه آنان فاسق بودند؟! در مورد قاتل خلیفه دوم می گویند مجوسی است و دین ندارد! و در مورد کسانی که با خلیفه اول درگیر شدند، می گویند آن ها مرتدند! آری، اگر با خلفا کسی درگیر شود، مرتد، سفاک و مهدورالدم است؛ اما اگر کسی با اهل بیت علیهم السلام درگیر شود، به او اجازه اجتهاد می دهند. ﴿مالَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾؛ (2) شما را چه شده است؟ چگونه حکم می کنید؟!» هیچ می فهمید چه می گویید؟!
فرد دیگری از عامه که در مورد حدیث معرفت اظهار نظر کرده ابن تیمیه است. وی امروزه نزد تکفیری ها و همه وهابی ها به عنوان مرجع و رأس مطرح
ص: 114
است و او را به عنوان امام قبول دارند. او وقتی که به حدیث معرفت می رسد، می گوید: مراد از امام، «ولات امر» ند و کسی حق خروج بر امثال ابن زياد، حجاج و سایر والیان را ندارد. همین مقدار که اسم والی مسلمین را با خود داشته باشد، موجب مصونیت برای اوست:
أن هذا الحديث دل على ما دل عليه سائر الأحاديث الآتية من أنه لا يخرج على ولاة أمور المسلمين بالسيف و أن من لم يكن مطيعا لولاة الأمور مات ميتة جاهلية؛ (1) این حدیث و سایر احادیثی که می آید، بر این امر دلالت می کند که کسی حق خروج بر والیان مسلمین را ندارد و کسی که از آن ها پیروی نکند، به مرگ جاهلیت مرده است.
طبق دیدگاه ابن تیمیه، حديث ﴿مَن مَاتَ و لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمَانِه مات ميتةٌ جاهِليَّة.﴾، به معنای «من مات و خرج بن یوسف مات میتة جاهلیه»، است. در واقع او با این برداشت از روایت، دست و پای مسلمین را می بندد. سپس ابن تیمیه شیعه را به دلیل مخالفت ورزیدن با والیان ستمگر و نالایق اموی و عباسی، به ضدیت با حدیث معرفت متهم می کند و در این باره می نویسد:
هذا ضد قول الرافضة، فإنهم أعظم الناس مخالفة لولاة الأمور، و أبعد الناس عن طاعتهم إلا كرها؛ (2) این حدیث ضد گفتار شیعیان است؛ زیرا آن ها بیش ترین مخالفت را با والیان امر دارند و دورترین مردم در
ص: 115
اطاعت و پیروی از آن ها به شمار می آیند، مگر با زور.
ابن تیمیه با این جملات می خواهد ضمن مشروعیت بخشی به حاکمیت سلاطین ناشایست اموی و عباسی، عقاید شیعه و ولایت آن ها را به این دلیل که زیر بار والیان امور نمی روند، غیر شرعی جلوه دهد.
ابو جعفر طحاوی در شرح عقيدة طحاویه (1) عنوان می کند که نافرمانی از سلاطین و امیران، اگر چه ظالم و ستمگر باشند، جایز نیست و اطاعت از آن ها، اطاعت از خداست و ما هرگز از اطاعت آنان دست برنمی داریم:
و لانرى الخروج على ائمتنا و ولاة أمورنا و ان جاروا و لا ندعوا عليهم و لا ننزع يداً عن طاعتهم و نرى طاعتهم من طاعة الله عز و جل فريضة ما لم يأمروا بمعصية و ندعوا لهم بالصلاح و المعافاة؛ (2) خروج عليه رهبران و زمامداران را هر چند که ظالم و بیدادگر شوند، جایز نمی دانیم. آنان را نفرین نمی کنیم و از اطاعتشان دست بر نخواهیم داشت. اطاعت از آنان را تا زمانی که مردم را به گناه و معصیت امر نکنند، اطاعت خدا و واجب می دانیم و برای سلامتی و صلاح آنان دعا می کنیم.
مطلب یاد شده، به طور طبیعی برای هر حکومت ستمگری خوانده شود، سبب تقویت ارکان آن حکومت خواهد شد. عبد الله بن احمد در کتاب السنة مطالب عجیبی دارد. ایشان می گوید: «ایمان به خلافت خلفا و از جمله ایمان
ص: 116
به خلفای ثلاث، جزئی از عقیده اسلام است.» (1)
آقای عبدالرحمن عامر، در کتاب الطغيان السیاسی می گوید: «من خرج من الطاعة و فارق الجماعة فمات مات ميتة جاهلية؛ (2) کسی که از اطاعت حکام سر پیچی کند و در همان حال بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است» و نیز می گوید: «من کره من أميره شيئا فليصبر، فإنه من خرج من السلطان شبرا مات ميتة جاهلیة؛ (3) هر کس از حاکمش چیز ناخوشایندی [در گفتار یا کردار] ببیند، باید صبر کند. به درستی که هر کس از سلطان به اندازه یک وجب فاصله بگیرد و سرپیچی کند و در آن هنگام بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.» در ادامه، حدیثی را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نسبت می دهد که حذیفه آن را از آن رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است:
﴿يَكُونُ بعدی أَئِمَّةِ لا يَهْتَدُونَ بهدای، وَ لَا يَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِي، وَ سَيَقُومُ فِيهِمْ رِجَالٌ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّيَاطِينِ فِي جُثْمَانِ إِنْسٍ قالَ قُلتُ: كَيفَ أصنَعُ يا رَسولَ اللهِ! إن أدرَكتُ ذلِكَ؟ قالَ: تَسمَعُ و تُطيعُ لِلأَميرِ و إن ضَرَبَ ظَهرَكَ، و أَخَذَ مالَكَ، فَاسمَع و أَطِع﴾؛ (4) بعد از من پیشوایانی می آیند که نه از هدایت من پیروی می کنند و نه به سنت من عمل. به زودی در میان آنان مردانی قیام می کنند که قلوبشان، قلوب شیاطین در اجساد انسان
ص: 117
است. (1) حذيفة بن یمان می گوید: از آن حضرت پرسیدم: اگر آن زمان را درک کردم، چه کار کنم و وظیفه من چیست؟ حضرت فرمود: برای امیرگوش شنوا داشته باش و از او اطاعت کن. هر چند تو را کتک بزند و اموالت را مصادره کند و از تو بگیرد.
گفتنی است حاکمان جبار عباسی چهارصد سال حکومت کردند و در حقیقت، با همین روایت ساختگی توانستند به حکومت خود استمرار بخشند. این گونه روایات را دستگاه خلفا رواج می دادند. از جمله کتاب هایی که این گونه روایات را نقل کرده، کتابی است که از کویت آورده اند که در آن، ضمن دفاع از یزید، امام حسین علیه السلام را محکوم می کند. این کتاب در حقیقت یزید نامه است که به دفاع از یزید می پردازد.
کتابی دیگر در این زمینه، کتابی است تحت عنوان «قراءة في كتب العقائد المذهب الحنبلي نموذجا» نوشته حسن بن فرحان مالکی. نویسنده درآن، عقاید حنبلی ها را به طور مستند نقل می کند. (2) وی می گوید: این جا من تعجب می کنم که چرا شما نسبت به امویان حساس هستید؟ روش حنبلی ها این است که کسی اجازه ندارد به امویان حتی یزید توهین کند و فوراً موضع می گیرند؛ و در برابر کسی که نسبت به یزید حرف بزند، به قدری حساسیت نشان
ص: 118
می دهند که اگر نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت کند، حساسیت نشان نمی دهند. جهتش چیست؟! دلیلی ندارد جز، گسترش فرهنگ اموی و مصونیت بخشی به آنان. (1)
این ها مطالبی بود که شوکانی نقل می کند. با وجود آن که شوکانی از اهل سنت است، عجیب است که در مورد روایاتی با این مضمون: «پشت سر هر مسلمان نماز بخوانید، اگرچه مرتکب گناه کبیره باشد»؛ (2) می گوید: این روایات از امویان است. از آن جا که استانداران و والیان آن ها معمولاً مجرم و گناهکار بودند و در محراب می رفتند و نماز جماعت می خواندند، برای این که مردم به آن ها اقتدا کنند؛ این روایات را جعل می کردند. (3) پرسش ما از شوکانی این است که وقتی که در مورد امام جماعت، این گونه اظهار نظر می کنی؛ چه طور برای مسئله مهمی مانند ولایت امور مسلمین این مطالب را نقل می کنی؟!
با توجه به این مطالب، عبدالرحمن عمر، سخن شوکانی را رد می کند و می
ص: 119
گوید:
و ليس الأمر كما قال الأمام الشوكاني، قوله: «و ان ضرب ظهرك و اخذ مالک، فالسمع و اطع. فيه دليل على وجوب طاعة الأمراء و ان بلغوا في العسف و الجور الى ضرب الرعية و اخذ اموالهم فيكون هذا مخصصا لعموم قوله تعالى: ﴿فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ﴾؛ (1) و (2) این گونه که شوکانی می گوید، نیست که اطاعت از حاکم، به صورت مطلق و بی چون چرا واجب باشد؛ به این صورت که اگر حتی تو را مورد ضرب و شتم قرار دهد و اموالت را بگیرد، بر تو واجب باشد که به سخن او گوش دهی و از او اطاعت کنی! معرفت امام به این معنا نیست؛ زیرا اگر چنین مطلبی درست باشد، به آن معنا است که اطاعت از حاکم واجب است، حتی در صورتی که در زمینه ظلم و جور به جایی برسد که مردم را مورد ضرب و شتم قرار دهد و اموال آن ها را بگیرد که در این صورت روایات ذکر شده، مخصص این آیه خواند بود:﴿فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ﴾.
بر این اساس، اگر سلطان تعدی هم کرد، حق مقابله به مثل نداری و شما نباید تعدی بکنی. اگر اموالت را گرفت، تو نگیر و مقابله نکن!
وی در ادامه به تبیین فلسفه امامت و فلسفه وجود امام می پردازد و می گوید:
ص: 120
فكيف جازان تقام الإمامة لاجل ردع الظالم و الاخذ للمظلوم و اقامة الحدود و ما إلى ذلك ثم نجيز للقائم بذلك الذي هو الإمام ان يكون ظالما فاسقا؛ (1) فلسفه امام این است که ظلم را دفع کند و حق مظلوم را بگیرد و حدود را اقامه کند. با این توضیح، چگونه می توانیم به امام اجازه دهیم که خودش ظالم و فاسق باشد؟!
اشکال خوبی است. می گوید فلسفه وجودی امام این است که دفع ظلم و اقامه حدود بکند؛ حال اگر خود امام اهل ستم و تجاوز باشد، تکلیف چیست؟! چرا می گویید معرفت یعنی این؟! بعد می گوید:
و خير من اوضح هشاشة هذا المنطقا الإمام ابن حزم فبعد ان ذكر الأحاديث الدالة على السمع و الطاعة للأمير و إن جار؛ (2) بهترين كسى که این مسئله را توضیح داده، ابن حزم است. او احادیثی را که بر اطاعت از امیر دلالت می کنند، اگرچه ظلم کند؛ دور از صحت و نادرست دانسته است. (3)
گفتنی است که ابن حزم در رد این سنخ از روایات می نویسد:
كل هذا لا حجة لهم فيه... أما أمره صلی الله علیه و آله و سلم بالصبر على أخذ المال و ضرب الظهر فإنما ذلك بلا شك إذا تولى الإمام ذلك بحق و هذا ما لا شك فيه أنه فرض علينا الصبر له و إن امتنع من ذلك بل من ضرب رقبته إن وجب
ص: 121
عليه فهو فاسق عاص الله تعالى و إما إن كان ذلك بباطل فمعاذ الله أن يأمر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بالصبر على ذلك برهان هذا قول الله عز و جل: ﴿وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ﴾ (1) و قد علمنا أن كلام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لا يخالف كلام ربه تعالى قال الله عز و جل: ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى﴾ (2) و قال تعالى: ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً﴾ (3) فصح أن كل ما قاله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فهو و حي من عند الله عز و جل و لا اختلاف فيه و لا تعارض و لا تناقض فإذا كان هذا كذلك فيقين لا شك فيه يدري كل مسلم أن أخذ مال مسلم أو ذمي بغير حق و ضرب ظهره بغير حق إثم و عدوان و حرام قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم إن دماءكم و أموالكم و أعراضكم حرام عليكم فإذ لا شك في هذا و لا اختلاف من أحد من المسلمين فالمسلم ماله للأخذ ظلما و ظهره للضرب ظلما و هو يقدر على الامتناع من ذلك بأي وجه أمكنه معاون لظالمه على الإثم و العدوان و هذا حرام بنص القرآن؛ (4) این روایات حجت و دلیلی بر اطاعت از امیران ظالم به شمار نمی آید... اما این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمان داده است که ما باید در برابر گرفتن مال و ضرب و شتم حاکم صبر کنیم؛ بدون شک، این در صورتی است که حاکم به حق، متولی این امور شده باشد که در این
ص: 122
صورت، بدون شک صبر کردن بر ما واجب است و اگر کسی از این صبر امتناع ورزد، اگرچه حاکم بخواهد گردنش را بزند [البته در صورتی که واجب القتل باشد] او فاسق و گنهکار است؛ اما در صورتی که حاکم به ناحق و از روی باطل متولی این امور شده باشد، هرگز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به صبر در برابر چنین حاکمی امر نمی کند. برهان و دلیل این مطلب، این فرمایش خداست که فرموده است: «بر نیکی و تقوا همکاری کنید، و به گناه و تعدی هرگز كمك نکنید» و ما می دانیم که کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مخالف كلام خداوند نیست. خداوند در این باره فرموده است: «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید. آن چه آورده است، چیزی جز وحی نیست که به او وحی شده است.» همچنین خداوند فرموده است: «اگر از ناحیه غیر خدا بود، اختلافات فراوانی در آن می یافتند.» از این رو، این صحیح است که بگوییم تمام آن چه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بیان کرده، وحی الاهی است و هیچ اختلاف، تعارض و تناقضی در آن نیست. حال که چنین است، به یقین، هر مسلمانی می داند که گرفتن مال مسلمان یا کافر ذمی به غیرحق و ضرب و شتم او گناه، ظلم و حرام است. پیامبر خدا صلی الله غلیه و آله و سلم فرموده: «خون، اموال و آبروی شما بر شما حرام است.» بر این اساس، بین هیچ یک از مسلمانان شک و اختلافی نیست که گرفتن مال دیگران و ضرب و شتم آن ها، در صورتی که بتواند از این کار امتناع ورزد، مسلماً معاونت و همکاری با ظالم در گناه و ظلم به شمار می آید و این معاونت به نص قرآن حرام است.
ص: 123
این ها آثاری است از اهل سنت، در تفسیر واژه امام در حدیث ﴿مَنْ مَاتَ﴾.
در حال حاضر نظر اکثر اهل سنت همین است و اینان روایت ﴿مَنْ مَاتَ﴾ را نتوانستند منکر شوند. فقط ابن تیمیه است که سعی می کند به نحوی از پذیرش این حدیث شانه خالی کند. بعضی از معاصران اهل سنت می گویند: حديث ﴿مَنْ مَاتَ﴾ ساخته و پرداخته شیعه است. به عنوان نمونه، دکتر علی شامی می گوید: «ان حدیث من مات هو حديث شيعي. ليصحوا به مذهبهم في الامامة» (1) که ما این شبهه را قبلاً پاسخ گفتیم و آن را رد کردیم.
شایان ذکر است که برخی از جماعت اهل سنت، واژه «امام» را در حدیث معرفت، بر قرآن تطبیق داده اند و گفته اند که عبارت «امام زمانه» به معنای «قرآن» است. شاید این نظر برگرفته از همان دیدگاه خلیفه دوم باشد که گفت: «حسبنا کتاب الله» بر این اساس، عبارت ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ﴾، ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اَلْقُرْآنِ.﴾ به چه دلیل به این نتیجه رسیدند؟ پاسخ می دهند: ﴿وَ كُلَّ شَيْءٍ اَحْصَيْنَاهُ فِي اِمامٍ مُبين﴾. (2) این دلیلشان است. در این جا مراد، قرآن است. پس امام، یعنی قرآن.
مرحوم همدانی، با این دیدگاه به مناقشه عالمانه ای پرداخته و می فرماید:
ص: 124
مرحوم شوشتری در احقاق الحق در رد این مطلب نکاتی را بیان کرده از جمله این که اگر منظور شما از «امام»، «قرآن» باشد؛ آن گاه ما از شما سؤال می کنیم که آیا منظورتان از عبارت «لم يعرف امام»، «لم يعرف القرآن» است؟! همچنین سؤال می کنیم: «لم يعرف الفاظ قرآن» يا «لم يعرف معانی القرآن؟»؛ یعنی اگر کسی، در حالی که به الفاظ قرآن معرفت ندارد، بمیرد، آیا به مرگ جاهلیت مرده است؟! همچنین می پرسیم: مراد شما، الفاظ کل قرآن است یا الفاظ بعض قرآن؟ اگر منظور شما، الفاظ کل قرآن باشد، این را احدی نگفته است. یعنی هیچ کس ادعا نکرده است که اگر فردی کل قرآن را بلد نباشد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است؛ و اگر منظور شما الفاظ، بعضی از قرآن باشد، این را هم کسی نگفته است، حتی خودتان. یعنی پیروان حنفیه که امروزه اکثریت را تشکیل می دهند، می گویند که اصلاً قرائت حمد در نماز واجب نیست، حتی قرائت ترجمه آیه ای از قرآن و به هر زبانی، فارسی یا ترکی و...کافی است. با گفتن تکبیرة الاحرام [= الله اکبر] و سپس گفتن ﴿مُدّهامَّتان﴾، می توانی به رکوع بروی. با این توضیح، شما حتی اعتراف ندارید که دانستن بعض الفاظ قرآن واجب است.
پس اگر مراد، بعض الفاظ باشد که خود شما به آن ملتزم نیستید؛ و اگر مراد شما، معانی قرآن باشد، یعنی: ﴿مَن مَاتَ و لَمْ يَعْرِفْ مَعَانِی اَلْقُرْآنُ، مات ميتةٌ جاهِليَّة﴾؛ در این صورت، آیا معانی کل قرآن منظور است یا معانی بعض؟ اگر معانی کل قرآن مراد باشد، خواهیم گفت که این امر، برای احدی جز معصوم علیهم السلام میسر نیست؛ زیرا می فرماید: ﴿أَنْ لِهذَا الْقُرْآنِ بَطنٌ وَ لِبَطْنِهِ بطنٌ إلی
ص: 125
سَبعَةِ أبطُن.﴾ (1) البته سبعين هم گفته اند و سبعین هم که باشد منافات ندارد. پس اگر منظور، کل معانی قرآن باشد، برای غیر معصوم علیهم السلام میسور نیست و اگر منظور بعض از معانی قرآن باشد، سؤال این است که آیا بعض معیّن منظور است یا بعض غیر معیّن؟ بعض معیّن کدام است؟ مثلاً معنای «حمد» یا «قل هو الله» که شامل بعض معیّن است را بلد نباشد! در این صورت خواهیم گفت: چه کسی گفته است که اگر فردی بعض از معانی معیّن قرآن را بلد نباشد و بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است؟! و اگر مراد، بعض غیر معیّن است، این اصلاً معنا ندارد که بگوییم اگر کسی بمیرد و بعض غیر معیّن از معانی آیاتش را بلد نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است.
مرحوم همدانی این نکته را نیز اضافه می کند که علاوه بر این اشکالات، از ظاهر عبارت «امام زمانه» پیداست که مراد، شناخت امامت است و کسی منظور است که رهبر، پیشوا و امام را بشناسد. ایشان در ادامه می فرماید: «این معنا، فقط با امام و رهبری و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم انطباق دارد.» (2)
گفتنی است که اهل سنت در مورد حدیث معرفت، دچار تناقض گویی شده اند و مرحوم شهید نور الله تستری در احقاق الحق (3) به تفصیل در این
ص: 126
زمینه بحث می کند و توجیه اهل سنت را در مورد این حدیث، مورد تحلیل و نقد قرار می دهد. ایشان درباره معنای امامت، این بحث را مطرح می کند که امامت به چه معنا است؟ آیا امامت از نظر اهل سنت از اصول دین است، یا از فروع دین؟ اهل سنت بسیار تلاش دارند که بگویند امامت از فروع در واقع، و مانند یکی از احکام است.
اگر امامت از فروع دین و مثل یکی از احکام است، این سؤال پیش می آید که چرا می گویید اگر کسی امامت فلانی را قبول نداشته باشد، باید کشته بشود؟ و چرا می گویید کسی که امامت را قبول نداشته باشد، اعمال او پذیرفته نیست؟! «لم يرفع له عمل الى السماء.» نه تنها قبول نداشته باشد، بلکه همین که علی علیه السلام را بر فلانی و فلانی برتری دهد، اعمال او پذیرفته نمی شود! شما کتاب سنن ابی داوود را در این زمینه نگاه کنید. او مدعی می شود که اگر کسی بگوید: علی بن ابی طالب علیه السلام أحق به امامت است، اصلاً هیچ عملی از او قبول نمی شود؛ (1) در حالی که اگر امامت مسئله ای فرعی مثل سایر فروع باشد، ادعای یاد شده وجهی نخواهد داشت. وی نکته دیگری متعرض می شود،
ص: 127
مبنی بر این که اگر یک فقیه، فلان عمل را واجب بداند، اما فقیه دیگر بگوید که نه، آن عمل دیگر واجب است؛ در این صورت، عمل او پذیرفته نیست: «لم يرفع له عمل الى السماء.» (1)
ریشه این نکته، به کتاب حكمة الهیه آقا رضا همدانی، صاحب مصباح الفقیه بر می گردد. ایشان می فرماید روایت ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ ﴾، اهل سنت را به عکس العمل وادار کرده است و در این بین، بعضی ها ساکت ماندند و سخنی نمی گویند. (2)
خلاصه این که چند روایت در منابع روایی وجود دارند که اهل سنت را به چالش می کشند. از جمله، همین حدیث معرفت است. این حدیث از احادیث شناخته شده ای است که مورد پذیریش بسیاری از جماعت اهل سنت است و چون از مسلمات در بین شیعه است، آن ها خیلی در مورد آن مانور می دهند. سؤال ما از اهل سنت این است که شما این روایت را خودتان نقل می کنید؛ با وجود این، در عدم پذیرش امام چه توجیهی دارید؟! توجیه احمد بن حنبل را دانستید و دیدید که او روایت را قبول دارد؛ اما بر خلفا و حکام تطبیق می دهد و گروهی از اهل سنت نیز بر این باورند که منظور از واژه «امام» در حدیث معرفت، «قرآن» و برخی از آن ها نیز می گویند منظور
ص: 128
«پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم» است.
اما بر پایه مطالب پیش گفته، مشخص شد که واژه «امام» در این حدیث، از یک سو، تنها بر شخص زنده قابل انطباق است و بدین رو، تطبیق آن بر مواردی همچون قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سوی گروهی از اهل سنت، بی اساس و غیر قابل پذیرش است. از سوی دیگر، مصداق حقیقی این واژه، تنها ائمه معصوم علیهم السلام هستند و بر خلفای غاصب و حکام ستمگر معرفی شده از سوی اهل سنت، صدق نمی کند.
ص: 129
ص: 130
این روایت، کتاب اعلام الوری است:
﴿وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ بَابَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيِّ عَنْ أَبِي عَلِىٍّ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي الْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ عَنْ آبَائِهِ عَلَيهمُ السَّلَامُ: أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَّ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً- فَقَالَ إِنَّ هَذَا حَقُّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقُّ. فَقِيلَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْحُجَّةُ وَ الْإِمَامُ بَعْدَكَ فَقَالَ ابْنِي مُحَمَّدٌ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْحُجَّةُ بَعْدِي فَمَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة﴾؛ محمد بن عثمان بن سعيد عمری، از پدرش نقل می کند که از امام حسن عسکری علیه السلام درباره این روایت که از پدرانش نقل شده است، سؤال شد: همانا زمین هیچ گاه از حجت خدا برای خلق، خالی نخواهد ماند و اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: این سخن حقی است، همان طور که روز، حق است. (1) از ایشان سؤال شد: ای فرزند رسول خدا! [حال که چنین است] امام و حجت بعد از شما کیست؟ فرمود: فرزندم! م ح م د. (2) او امام و حجت بعد از من است. پس هر کس بمیرد و او را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است.
شاهد در جمله «من مات لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» است. مرحوم
ص: 132
مجلسی در بحار الانوار بابی دارد که در آن از اکثر ائمه علیهم السلام این روایت را نقل کرده است. (1)
سند روایت به این صورت است: «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ بَابَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیِّ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْعَمْرِيّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيهِ السَّلَامُ فِي الْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ عَنْ آبَائِهِ عَلَيهمُ السَّلَامُ.»
این شخص مشکل دارد. مرحوم آقای خویی در معجم رجال الحدیث (2) روایتی از ایشان نقل می کند که از امام نیست. در این روایت، ایشان از حسین بن روح (3) در مورد امام حسین علیه السلام سؤال می کند که مگرآن حضرت ولی خدا نیست؟ حسین بن روح در پاسخ می گوید: آری. می پرسد: مگر یزید دشمن خدا نیست؟ پاسخ می دهد: آری. او می پرسد: با وجود این، آیا رواست که خداوند دشمن خود، یزید را، بر ولیّ خود، امام حسین علیه السلام چیره و مسلط کند تا یزید آن حضرت را شهید کند؟! (4) حسین بن روح در پاسخ می گوید: از
ص: 133
مقدرات الاهی و از لطف خداوند به بندگان و حکمت اوست که انبیا علیهم السلام را به رغم برخورداری از قدرت و معجزات، در حالتی غالب و قاهر و در حالتی دیگر، مغلوب و مقهور قرار دهد. اگر آن ها در تمام حالات غالب و قاهر بودند و هیچ گاه مورد ابتلا و امتحان الاهی قرار نمی گرفتند، مردم گمان می کردند که آن ها خدا هستند. (1)
مرحوم آقای خویی بدون این که به سند این روایت اشاره کند، می فرماید: این روایت، بر شیعه بودن و حسن عقیده طالقانی دلالت دارد؛ اما وثاقتش ثابت نیست و ما نمی توانیم ایشان را توثیق کنیم:
أقول في هذه الرواية دلالة واضحة على تشيع محمد بن إبراهيم و حسن عقيدته و أما وثاقته فهي لم تثبت، و ليس في ترضي الصدوق رحمة الله عليه دلالة على الحسن فضلا عن الوثاقة؛ (2) می گویم: در این روایت، بر تشیع محمد بن ابراهیم و حسن عقیده او دلالت روشنی است؛ اما وثاقت او ثابت نیست و ترضی مرحوم صدوق نسبت به او، بر حسن حالش دلالتی ندارد، چه رسد بر وثاقتش.
ص: 134
در کتاب مستدرک مرحوم نوری چند روایت ذکر شده است که بیانگر «حدیث معرفت» است. ایشان در این زمینه، اولین روایت را از کتاب جعفر بن محمد بن شریح حضرمی در بابی با این عنوان نقل می کند: «ما يثبت به الکفر و الارتداد.» متن روایت به این صورت است:
﴿عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِي الصَّبَاحِ عَنْ بَشِيرٍ الدَّهَانِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ في حَدِيثٍ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَی اللهُ وعَلَیه ِوَ آلِه وَ سَلَّم مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّة﴾؛ (1) کسی که بمیرد و برای امامی نباشد، مرگ او، مرگ جاهلیت است.
با دقت در روایاتی که به حدیث معرفت ناظر هستند، این نکته مشخص می شود که معمولاً اهل بیت علیهم السلام این حدیث را از پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل کرده اند که در این جا نیز امام صادق علیه السلام این حدیث را از آن رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند.
ص: 135
مرحوم نوری در مستدرک روایت دوم را از اختصاص شیخ مفید (1) نقل کرده است:
﴿الشَّيْحُ المُفِيدُ فى الإِخْتِصَاصِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَن أَبي الحَسَنِ الْأَوَّلِ (2) عَلَيهِ السَّلَامُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ إِمَامٍ حَيٍّ يَعْرِفُهُ. قُلْتُ: لَمْ أَسْمَعْ أَبَاكَ يَذْكُرُ هَذَا يَعْنِي إِمَامًا حَيّاً فَقَالَ قَدْ وَ اللَّهِ قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَی اللهُ عَلَیه ِوَ آلِه وَ سَلَّم قَالَ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَی اللهُ عَلَیه ِوَ آلِه وَ سَلَّم مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ يَسْمَعُ لَهُ وَ يُطِيعُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة﴾؛ (3) عمر بن یزید می گوید: شنیدم که امام کاظم علیه السلام فرمود: کسی که بدون امام بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است؛ امام زنده ای که او را بشناسد. من حدیث را به این نحو که شما فرمودید، نشنیده بودم؛ امام زنده را نشنیده بودم. به خدا سوگند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این گونه فرمودند: کسی که بمیرد در
ص: 136
حالی که امامی نداشته باشد که نسبت به او گوش شنوا داشته باشد و از او پیروی کند، به مرگ جاهلیت مرده است.
همان طور که ملاحظه فرمودید، مرحوم نوری روایت را از اختصاص شیخ مفید نقل می کند که ما افزون بر خود این کتاب، در سند این روایت تأمل داریم. مشکلی که در این جا وجود دارد، این است که روایت را شیخ مفید از عمر بن یزید و او از امام کاظم علیه السلام نقل کرده است. زمان رحلت شیخ مفید در اوایل قرن پنجم هجری (413) است و امام کاظم علیه السلام در سال 183 هجری، یعنی تقریباً اواخر قرن دوم، به شهادت رسید. با این توصیف، عمر بن یزید چقدر باید عمرش طولانی باشد که شیخ مفید بتواند از او نقل کند؟! قطعاً ایشان نمی تواند بی واسطه از این راوی، روایت نقل کند و بدین رو، به یقین می توان گفت که در طریق روایت، افرادی بوده اند که حذف شده اند. بر این اساس، اگر در مورد عمر بن یزید هم بگوییم هیچ مشکلی ندارد؛ طریق مرحوم شیخ مفید به او جای اشکال دارد. حداقل هفت، هشت نفر از روایان هستند که به آن ها اشاره ای نشده است؛ البته ما متن و محتوای این روایت را برهم نمی زنیم و به نظر ما این روایت متواتر است.
نکته جالب توجهی در روایت است که در جای دیگر شاید موجود نباشد و آن این که در این روایت امام علیه السلام می فرماید: ﴿أَمَامَ حیى يَعْرِفُهُ...﴾. براین اساس، در هر دوره ای باید امام زنده ای باشد که ما او را بشناسیم. لذا واژه «معرفت» و «شناخت» از جمله کلماتی است که باید بیش تر به آن پرداخت.
ص: 137
﴿عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ الْمُقْرِئِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِي يَحْیيَ التَّيْمِيِّ عَنْ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْخَوْلَانِيِّ عَنْ مَالِكِ بْنِ ضَمْرَةَ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيهِ السَّلَامُ في حَدِيثٍ أَنَّهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَی اللهُ عَلَیه ِوَ آلِه وَ سَلَّم وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ يُبْغِضُكَ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً﴾؛ (1) مالک بن ضمره در حدیثی از امام علی علیه السلام نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کسی که بمیرد، در حالی که با تو [= امام علی علیه السلام] دشمنی می کند، به مرگ جاهلیت مرده است.
همان طور که ملاحظه می فرمایید، متن این روایت با متن روایت قبل: ﴿مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً...﴾؛ متفاوت است. راوی این روایت، مالک بن ضمرة است (2) و او این روایت را از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند.
آخرین روایتی که مرحوم نوری در کتاب شریفش نقل می کند، از کتاب اربعين مرحوم میر لوحی است:
ص: 138
﴿الْفَاضِلُ الْمَعْرُوفُ بِمِيرَ لَوْحِيَّ الْمُعَاصِرُ لِلْمَجْلِسِيِّ فِي كِتَابِ الْأَرْبَعِينَ، نَقْلًا مِنْ كِتَابِ الْغَيْبَةِ لِلْحَسَنِ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَوِيِّ الطَّبَرِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ فِي كِتَابِ نَوَادِرِ الْأَنْوَارِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ سَعِيدٍ الزَّيَّاتُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ سُئِلَ أَبُو مُحَمَّدٍ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنِ الْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ عَنْ آبَائِهِ عَلَيهمُ السَّلَامُ أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَإِنَّ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفُ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةٌ فَقَالَ إِنَّ هَذَا حَقُّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقُّ﴾؛ (1) محمد بن عثمان بن سعيد عمری می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: از امام حسن عسکری علیه السلام درباره این روایت که از پدرانش نقل شده است، سؤال شد زمین هیچ گاه از حجت خدا برای خلق، تا روز قیامت خالی نخواهد ماند و اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: این سخن حقی است، همان طور که روز حق است. (2) از ایشان سؤال شد: ای فرزند رسول خدا! حال که چنین است امام و حجت بعد از شما کیست؟ فرمود: فرزندم، م ح م د. او امام و حجت بعد از من است.
هر کس بمیرد و او را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. (3)
ص: 139
گفتنی است که ما پیش تر، این روایت را از وسائل الشیعه نقل (1) و اشاره کردیم که اصل آن از اعلام الوری است و مرحوم نوری آن را در کتاب مستدرک الوسائل، از مرحوم میر لوحی نقل کرده است. (2) در هر دو منبع، راوی روایت، محمد بن عثمان بن سعید است؛ با این تفاوت که مرحوم نوری روایت را از کتاب های دیگر نقل می کند. بر این اساس، ظاهراً سند روایت مرحوم نوری، همان سند روایت وسائل الشیعه است. شاید استدراک آقای نوری از این رو باشد که آن کتاب های دیگری که وی روایت را از آن ها نقل کرده است، از کتاب اعلام الوری مرحوم طبرسی قدیمی تر باشد. (3)
ظاهراً بين مرحوم میر لوحی و مرحوم مجلسی مشکلی بوده است؛ اما این که مشکل چه بوده، جای بحث دارد. مرحوم میر لوحی، معاصر مرحوم مجلسی است و کتابی به نام «الاربعین» دارد و در آن جا روایت را از کتاب الغیبه ابن حمزه علوی طبری نقل می کنند: «من کتاب الغیبه الحسن ابن حمزه العلوى الطبری» که این مورد، در بحار موجود نیست.
ص: 140
یکی از راویان این روایت، ابوعلی محمد بن همام است که در کتاب نجاشی در شرح حال او چنین آمده است: «شیخ أصحابنا و متقدمهم. له منزلة عظيمة، كثير الحديث؛ (1) محمد بن همام، بزرگ و پیشوای اصحاب ما است و جایگاه و منزلتی بزرگ نزد شیعه دارد و روایات بسیاری نقل می کند.»
بر اساس گفته مرحوم نجاشی، این شخص از احمد بن ما بنداذ روایت نقل می کند. (2) از جمله نکات بسیار ظریفی که در مورد او وجود دارد، این است که احمد و برادرش هر دو مجوسی بودند و در قرن سوم، مسلمان شدند. محمد بن همام از احمد بن مابنداذ چنین نقل می کند:
جد ما اولین کسی از خاندانش بود که اسلام آورد و خداوند او را به حق [= تشيع] رهنمون گردید. ایشان برادرش، سهیل را به مذهبش دعوت می کرد؛ ولی او در جواب می گفت: برادر تو خیر مرا می خواهی؛ ولی هر گروهی راهی را انتخاب کرده و ادعا دارد که حق همان است؛ و من تا به چیزی یقین نکنم، نمی پذیرم. این گفت و گو گذشت تا این که سهیل به حج، مشرف گردید. وقتی از حج برگشت، به برادرش گفت: آن چه تو مرا بدان دعوت می کردی، حق بود. گفت: از کجا متوجه آن شدی؟ گفت: در ایام حج عبدالرزاق بن همام صنعانی را ملاقات کردم؛ آن هم در حالی که کسی را در درستی همانند او ندیده بودم! در خلوت به او گفتم: ما از
ص: 141
عجم هایی هستیم که تازه به اسلام مشرف شده ایم و دیدیم که مسلمانان در مذهبشان اختلافات زیادی دارند؛ ولی خداوند به تو علمی داده که در این زمان بی نظیر است. پس می خواهم که تو حجت بین من و خدای عز وجل باشی. اگر ممکن است دین را آن گونه که برای خود پسندیدی، برای من بیان کن، تا من نیز از تو تبعیت کنم. پس او محبت خاندان پیامبر علیهم السلام و بزرگداشت آنان و بیزاری از دشمنانشان و قبول امامتشان را به من آموخت. ابوعلی گفت: پدرم این مذهب [= شیعه] را از پدرش اخذ کرد و من نیز از پدرم آموختم. (1)
این گزارش افزون بر این که بر عظمت عبدالرزاق و سلامت عقیده ایشان دلالت می کند، گویای نادرستی این مطلب از جماعت اهل سنت است که در تبلیغات خود می گویند: خلیفه دوم، ایرانیان را مسلمان کرد. این، در حالی است که عمر بن خطاب در حدود سال 25 هجری وفات کرده است و تا اوایل قرن سوم بخشی از ایرانیان هنوز مجوسی بودند، (2) پس چگونه است که می گویید، عمر، اسلام را به ایران آورد؟! و همچنین اگر اسلام ایران، مرهون عمر است، چرا سال 30 هجری، عثمان برای فتح کرمان و خراسان نیرو اعزام کرد؟! (3)
ص: 142
و نیز اگر اسلام را عمر به ایران آورد، بر کدام مبنا احمد بن ما بنداذ در قرن سوم می گوید: من مجوسی بودم؟!
این روایت را مرحوم مجلسی در بحار الانوار از کتاب «سرائر» نقل می کند و صاحب سرائر نیز آن را از کتاب ابن قولویه نقل کرده است. روایت از امام صادق علیه السلام است که آن حضرت نیز آن را از جدش پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل می کند:
﴿سر، السرائر مِنْ كِتَابِ أَبِي الْقَاسِمِ بْنِ قُولَوَيْهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ أَبِیهِ عَلَيهِ السَّلَامُ عَنْ النَّبِيِّ صَلَی اللهُ عَلَیه ِوَ آلِه وَ سَلَّم قَالَ: مَنْ دَعَا إِلَى ضَلَالٍ لَمْ يَزَلْ فِي سَخَطِ اللَّهِ حَتَّى يَرْجِعَ مِنْهُ وَ مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً﴾؛ (1) هر كس مردم را به گمراهی دعوت کند، در غضب خدا بماند تا از آن بازگردد و هر کس بدون [شناخت] امام بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.
﴿شي، تفسير العياشي عَنْ عَمَّارِ السَّابَاطِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ لَا يُتْرَكُ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ يُحِلُّ حَلَالَ اللَّهِ وَ يُحَرِّمُ حَرَامَهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾. (2) ثُمَّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَی اللهُ عَلَیه ِوَ آلِه وَ سَلَّم مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ
ص: 143
مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَمَدُّوا أَعْنَاقَهُمْ وَ فَتَحُوا أَعْيُنَهُمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلَامُ لَيْسَتِ الْجَاهِلِيَّةَ الْجَهْلَاءَ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ فَقَالَ لَنَا سُلَيْمَانُ هُوَ وَ اللَّهِ الْجَاهِلِيَّةُ الْجَهْلَاءُ وَ لَكِنْ لَمَّا رَآكُمْ مَدَدْتُمْ أَعْنَاقَكُمْ وَ فَتَحْتُمْ أَعْيُنَكُمْ قَالَ لَكُمْ كَذَلِكَ﴾؛ (1) هیچ وقت زمین، بدون چنین امامی که حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام کند؛ رها نمی شود و این همان گفتار خداوند است: «به یاد آورید روزی را که هر گروهی را با پیشوا و امامشان می خوانیم!» سپس امام علیه السلام می فرماید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کسی که بدون [شناخت] امام بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است. حاضران از تعجّب گردن کشیدند و چشم خود را از تعجب باز کردند، امام علیه السلام فرمود: «منظور، جاهلیّت جهلا نیست.» هنگامی که از نزد امام علیه السلام خارج شدیم، سلیمان به ما گفت: به خدا سوگند! منظور امام علیه السلام، همان جاهلیت جهلا بود؛ امّا وقتی امام علیه السلام تعجب شما را دید که گردن کشیدید و چشمتان را از تعجب باز کردید، به شما چنان فرمود.
فضای بیان این روایت به گونه ای بوده است که شنوندگان، تحمل فهم این مطلب از امام علیه السلام را نداشتند و سخن حضرت برای آن ها تازگی داشت و لذا از شنیدن آن، بسیار متعجب شدند؛ به گونه ای که بر اثر آن، گردن های خود را کشیدند و چشمانشان را از حد معمول بیش تر باز کردند: «مدوا اعناقهم و فتحوا
ص: 144
اعينهم.» آن ها هم مطمئن بودند مراد از «امام» با این توصیف که «یحلل حلاله، يحرم حرامه»، حکام، سلاطین و خلفا نبودند؛ بلکه افراد دیگری منظور هستند که حاضران در جلسه از آن ها شناختی نداشتند.
امام صادق علیه السلام با توجه به فضای موجود، صحنه را مدیریت کردند و بلا فاصله مسیر صحبت را تغییر دادند و توجیه دیگری مطرح کردند مبنی بر این که جاهلیت جهلاکه همان کفر است، منظور نیست؛ اما پس از این که از محضر امام علیه السلام خارج شدند، سلیمان که یکی از اصحاب امام علیه السلام است، به عمار ساباطی می گوید: به خدا سوگند! مراد امام از جاهلیت، همان جاهلیت جهلا است؛ یعنی کسی که امام را نشناسد، به مرگ جاهلیت قبل از اسلام مرده است.
در تبیین معنای واژه «معرفت»، این نکته شایان ذکر است که در مورد سطح معرفتی برخی از افراد، مطالبی ذکر شده است که انسان از شنیدن آن حیرت زده می شود. شیعیان نابی مانند عمرو بن حمق، (1) هاشم بن عتبه مرقال و محمد بن ابی حذیفه که اگر در باب معرفت، شناخت این گونه افراد معیار باشد، کار برای ما بسیار دشوار خواهد بود. در ادامه، برای شناخت و آگاهی از
ص: 145
میزان معرفت افراد نامبرده به اختصار مطالبی را بیان می کنیم:
مرحوم شوشتری در قاموس الرجال، مطلبی را از عمرو بن حمق نقل می کند که بیانگر سطح معرفتی او به امام معصوم علیه السلام است:
قال عمرو بن الحمق لأمير المؤمنين علیه السلام: و الله ما جئتك لمال من الدنيا تعطينيها و لالالتماس سلطان يرفع به ذكري، إلاّ لأنّك ابن عمّ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و أولى الناس بالناس، و زوج فاطمة سيّدة نساء العالمين، و أبو الذرّية الّتي هي بقيّة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و أعظم سهما للإسلام من المهاجرين و الأنصار؛ و الله لو كلّفتني نقل الجبال الرواسي و نزح البحور الطوامي أبدا حتّى يأتي عليّ يومي، و في يدي سيفی أهزّبه عدوّك واقوّي به وليّك و يعلو الله به كعبك و يفلج به حجّتك ما ظننت أني أدّيت من حقّك كلّ الّذي يجب لك عليّ! فقال علیه السلام: اللّهمّ نوّر قلبه و اهده إلى الصراط المستقيم، ليت أنّ فى شيعتي مائة مثلك! (1) به خدا سوگند! برای این که از مال دنیا به من بدهی (2) و نیز برای تقاضای سلطنت و ریاستی که با آن بلند آوازه شوم، نزد شما نیامده ام. من نزد شما آمده ام برای این که شما، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، برترین مردم نسبت به خود آن ها، (3) همسر فاطمه علیها السلام سیده زنان دو عالم، (4) پدر
ص: 146
ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و دارای بیش ترین سهم از اسلام از میان مهاجران و انصار هستی. اگر مرا موظف کنی که کوه ها را جا به جا و آب دریاهای کدر را تخلیه کنم، این کار را خواهم کرد تا این که روزم به پایان رسد؛ در حالی که در دست دیگرم شمشیر باشد، به رزم می روم تا با آن، دشمنانت بترسند و دوستانت تقویت شوند و خداوند بر اقتدارت بیفزاید و دلیل تو را غالب و پیروز کند. با وجود تمام این کارهایی که انجام می دهم، گمان نمی کنم که تمام حق واجبی را که شما بر من داری، ادا کرده باشم. امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به این حماسه گویی عمرو بن حمق، برای او دعا کرد و فرمود: خدایا! قلبش را نورانی و او را به راه مستقیم هدایت کن! ای کاش در میان شیعیانم صد تا مثل تو را داشتم!
عمرو بن حمق از این سنخ انسان ها بود که بدون هیچ منتی خود را به طور کامل وقف خدمت به امام علی علیه السلام می کرد و توفیق این خدمت را منتی از امام برخود می دانست. (1) او با جملاتی که بدان اشاره شد، می خواهد بگوید که به خدا قسم از تو پیروی نکردم، مگر از روی اعتقادی که به تو داشتم و آن به دلیل
ص: 147
مقامات والایی است که برای شما نام بردم. حال با مقاماتی که داری، من آمده ام که با تمام ظرفیت و توانم در رکاب شما باشم و به دستور شما سخت ترین کارها را انجام دهم. ایشان از این نوع شخصیت ها بود که به این سطح از معرفت امام دست یافته بود.
در این جا مناسب است که به اختصار به توصیف و شرح حال هاشم بن عتبه مرقال بپردازیم. ایشان با عمر بن سعد از یک خانواده اند و پسر عموی همدیگرند؛ اما این کجا و آن کجا! هاشم مرقال، سراپا معرفت است و تا پای جان در خدمت رهبری و امامت بود و در نهایت شهید شد؛ اما در مقابل، عمر بن سعد، جان امام علیه السلام را هدف گرفت. روز یازدهم، زینب کبرا علیها السلام به او فرمود: « ﴿سُودُ اللَّهِ وجهک یا بْنِ سَعْدٍ فِى الدُّنْيَا و الاخرة﴾؛ (1) خدا در دنیا و آخرت رویت را سیاه کند!»
با دقت در شرح حال جناب هاشم بن عتبه مرقال، مشخص می شود که وی، معلول جنگی و جانباز بوده است. در تاریخ زندگی او نقل شده که عمّال حکومت طاغوت او را مسخره می کردند. بر اساس گزارش ابن سعد، شبی بحث رؤیت هلال شد و عامل كوفه سعيد بن العاص (برادر مادری عثمان) پرسید: چه کسی ماه را در کوفه دیده است؟ حاضران گفتند: ما ندیده ایم؛ ولی
ص: 148
هاشم در حالی که یک چشمش از دست داده بود، گفت: من دیده ام. سعید بن العاص، شروع می کند به خنده و مسخره کردن او می گوید: با آن چشم بیمارت دیدی؟! می گوید: مسخره ام می کنی؟! من جانباز و معلول جنگ هستم و در راه خدا چشمم نابینا شده است. وقتی که ما در جبهه ها بودیم، شما کجا بودید که حالا مرا مسخره می کنی؟! ابن سعد می گوید: صبح آن شب، به دستور سعید بن العاص، او را دستگیر کردند، کتکش زدند و خانه او را نیز به آتش کشیدند. (1)
هنگامی که خبر سقوط حکومت عثمان به کوفه رسید و مردم با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردند، هاشم به نزد استاندار کوفه، ابو موسی اشعری آمد و گفت: چرا با حضرت امیر علیه السلام بیعت و او را تأیید نمی کنی؟ مهاجر و انصار با حضرت بیعت کردند و همان مردمی که با قبلی ها بیعت کردند، با علی علیه السلام نیز بیعت کردند. ابو موسی گفت: تأمل کنید تا ببینیم چه پیش می آید؛ شاید خبری به ما برسد. هاشم به دلیل شناخت بالایی که نسبت به امام على علیه السلام داشت، گفت: منتظر چه خبری هستی؟! عثمان کشته شده و مهاجران و انصار و خواص و عوام با علی علیه السلام بیعت کردند و حکومت دست على علیه السلام است. می ترسی عثمان دوباره زنده شود و برگردد و تو را به دلیل بیعت با علی علیه السلام سرزنش کند؟! لذا خودش رو به جمعیت ایستاد و گفت:
ص: 149
این دست راست من و این دست چپ من. من با علی علیه السلام بیعت کردم. آن گاه چند بیت شعر خواند. خلاصه چون او پیش قدم شد و جلوتر از حکومتی ها با على علیه السلام بیعت کرد، ابو موسی اشعری نیز وقتی با این صحنه مواجه شد، به ناچار ایستاد و با علی علیه السلام بیعت کرد. (1)
گزارش شده که امام علی علیه السلام پس از آگاهی از فتنه اصحاب جمل، برای مقابله با آن ها، چاره ای ندید جز این که برای تهیه نیرو از کوفه کمک بگیرد. بدین منظور، گروهی از بزرگان صحابه به رهبری «هاشم بن عتبه مرقال» را همراه با نامه ای به سوی حاکم کوفه (ابوموسی اشعری) فرستاد که در آن چنین آمده است:
﴿أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّی قَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکَ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَهَ، لِتُشْخِصَ إِلَی مَنْ قِبَلَکَ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ لِیَتَوَجَّهُوا إِلَی قَوْمٍ نَکَثُوا بَیْعَتِی، وَ قَتَلُوا شِیعَتِی، وَ أَحْدَثُوا فِی اَلْإِسْلاَمُ هَذِهِ اَلْحَدَثَ اَلْعَظِیمَ، فَأَشْخِصْ بِالنَّاسِ إِلَیَّ مَعَهُ حِینَ یُقَدِّمُ عَلَیْکَ، فَإِنِّی لَمْ أَوَّلُکَ اَلْمِصْرِ اَلَّذِی أَنْتَ فِیهِ، وَ لَمْ أُقِرَّکَ عَلَیْهِ إِلاَّ لتَکُونَ مِنْ أَعْوَانِی عَلِی الحَقِّ، وَ أَنْصَارِی عَلَی هَذَا اَلْأَمْرِ، وَ اَلسَّلاَمُ﴾؛ (2) هاشم بن عتبه را به سوی تو فرستادم که مسلمانان را با من همراه کنی تا با آنان که بیعت مرا شکستند و یاران مرا کشتند و این حادثه ناگوار را به بار آوردند، روانه جنگ شوی. پس مردم را به همراه هاشم به سوی من روانه کن؛ زیرا من، بیهوده تو را والی شهری که در آن هستی، نکردم،
ص: 150
جز آن که برای حق یاری ام کنی. والسلام.
هنگامی که هاشم به کوفه آمد، نامه را به ابوموسی اشعری دارد و به او گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام برای تو نامه نوشته است، از او پیروی کن! ولی ابو موسی، زیر بار نرفت و مخالفت کرد و هاشم را تهدید کرد که اگر دوباره مطلبی بگویی، تو را زندان می اندازم و به قتل می رسانم. لذا هاشم مرقال، به امام علی علیه السلام نامه ای نوشت و ایشان را از موضع ابوموسی آگاه کرد. (1)
حضرت امیر علیه السلام برای سرکوب فتنه جویانی که بعد از حادثه بصره شورش کردند، تصمیم گرفتند به شام بروند؛ لذا جلسه ای با حضور یاران خویش و از جمله هاشم تشکیل دادند. در آن جلسه ایشان خطاب به یاران خویش فرمود: « ﴿فَإِنَّکُمْ مَيَامِينُ الرَّأْيِ، مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ، مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ، مباركوا الْفِعْلِ وَ الْأَمْرُ﴾؛ (2) شما دارای رأی و اندیشه پسندیده، بسیار بردبار، گفتارتان حق و کارها و امورتان مبارک است.» مولا تصمیم گرفت در این زمینه با آن ها مشورت کند. لذا به حاضران در جلسه فرمود: می خواهیم با دشمنان بجنگیم؛ در این باره نظر شما چیست؟ هاشم مرقال برخاست و پس از حمد و ستایش خداوند، مطالبی می گوید که نشان از معرفت والای او دارد:
یا امیرالمؤمنين علیه السلام: فأنا بالقوم جد خبير، هم لک و لأشیاعک اعداء و
ص: 151
هم لمن يطلب حرث الدنيا اولياء، و هم مقاتلوک و هم مجاهدوک؛ (1) ای امیرمؤمنان! من این ها را می شناسم؛ اینان با شما و شیعیانتان دشمن اند و با دنیا طلبانی که به دنبال کشت و محصول دنیا می گردند، دوست هستند؛ و چون شما دنیای این ها را به خطر انداخته اید، به جنگ شما خواهند آمد.
هاشم مرقال در جنگ صفین حضور داشت و در آن روز خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت:
نجاهد في طاعة الله مع ابن عم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اول من آمن بالله و افقه الناس فی دین الله؛ در راه اطاعت خدا، جهاد می کنیم و می جنگیم، همراه پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و اولین کسی که به خدا ایمان آورد و فقیه ترین مردم در دین خداست. (2)
گزارش شده است که در جنگ صفین، یک جوان شامی از لشکر معاویه به میدان آمد و حمله کرد و در حالی که به هر سو شمشیر می زد، به امیرالمؤمنین علیه السلام، دشنام و ناسزا می گفت. هاشم بن عتبه مرقال به او گفت: حرفی که تو می زنی مستلزم بازخواست و محاکمه است و این جنگ تو حساب و کتاب به دنبال دارد. بنابراین، از خدا بترس و بدان که بازگشت تو به سوی اوست و آن خالق هستی از تو درباره این موضع گیری و کردارت بازخواست خواهد کرد. جوان شامی گفت: من به این دلیل با شما می جنگم
ص: 152
که به من گفته اند رهبر شما نماز نمی خواند و شما هم نماز نمی خوانید؛ و باز به این دلیل با شما می جنگم که رهبر شما، خلیفه ما، عثمان را کشته است و شما به او در قتلش کمک کرده اید. هاشم مرقال گفت: تو را چه به عثمان؟! او را اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم و قاریان قرآن کشتند و آن، هنگامی بود که دیدند، بدعت ها از او سر زده و بر خلاف حکم قرآن، عمل کرده است. اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم، همان اصحاب دین و دیندارانند و از هر کس برای نظر دادن در کار مسلمانان شایسته تر و ذی حق ترند و فکر نمی کنم، حتی یک لحظه به سرنوشت امت اسلام یا اسلام اعتنا و اهتمام کرده باشی... هاشم گفت: این که گفتی رهبر ما نماز نمی خواند، بدان که او اولین کسی بود که همراه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم، نماز خواند و فقیه ترین و داناترین مردم نسبت به دین خداست و از همه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک تر؛ اما درباره این ها که همراه او هستند، همگی استاد قرآن و قاری قرآن اند و برای تهجد و شب زنده داری شب ها نمی خوابند... (1) جوان شامی گفت: ای بنده خدا ! من گمان می کنم تو انسان خوب و صالحی هستی و من گناهکارم و گمراه. به من بگو آیا راهی برای توبه ام هست؟ گفت: آری. توبه کن و به خدا باز گرد، تا توبه ات را بپذیرد. آن جوان شامی توبه کرد و رفت. (2) جوان شامی به لشکرگاه خود رفت و یکی از شامی ها،
ص: 153
خطاب به او گفت: این عراقی تو را فریب داد و مثل او شدی! او در پاسخ گفت: خیر؛ مرا فریب نداد، بلکه نصحیتم کرد. (1)
امیرالمؤمنین علیه السلام پس از پایان جنگ صفین، هنگامی که می خواست برای مصر استاندار تعیین کند، فرمود:
﴿أما وَ اللهِ لَقَدْ کُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ أُوَلِّیَ الْمِرْقَالَ هَاشِمَ بنَ عُتبَهِ بنِ أبی وَقّاصٍ مِصرَ، لَو أنَّهُ وُلِّیَها لَما خَلّی لِعَمرِو بنِ العاصِ و أعوانِهِ العَرصَهَ و لَما قُتِلَ إلّا سَیفُهُ فی یَدِهِ﴾؛ (2) به خدا سوگند من می خواستم او را به عنوان استاندار مصر انتخاب کنم [ولی حیف که شهید شد] و اگر او را والی آن منطقه قرار داده بودم، عرصه را بر عمرو بن عاص و یاران فاسق و فاجر او خالی نمی گذاشت و به آن ها فرصت نمی داد (3) و
ص: 154
کشته نمی شد، مگر این که شمشیرش در دستش بود. (1)
هاشم مرقال سرانجام در سال 37 هجری در جنگ صفین و در نبرد با لشکر معاویه به شهادت رسید. مردم از شهادت ایشان بسیار متأثر شدند، به گونه ای که به شدت ضجه زدند و در سوگ او فراوان گریستند. (2)
در شرح حال ایشان آمده است، در لحظات آخر عمر و در حالی که با بدنی مجروح روی زمین افتاده بود، عبید الله بن عمر بن خطاب را کنار خود دید. (3)
هاشم، سینه خیز خود را به او رساند و خودش را روی سینه اش انداخت و با شدت سینه اش را گاز گرفت. او در حالی از دنیا رفت که روی سینه عبید الله بن عمر بود. (4) آری، او با این کار خود، می خواست بگوید حالا که دیگر سلاح و تیر ندارم؛ ولی دندان دارم، نمی گذارم زنده بمانی تا دوباره مداوایت کنند و به جبهه برگردی و توطئه کنی؛ من تا آخرین لحظه ای که جان دارم، از مولایم دفاع می کنم.
بر پایه مطالب پیش گفته، به جرأت باید گفت امام شناس واقعی امثال عمرو بن حمق و هاشم مرقال هستند. آیا ما می توانیم به گرد پای این ها برسیم؟! آیا معرفت این گونه افراد را از ما خواسته اند؟! اگر چنین است، باید در
ص: 155
خودمان تجدید نظر کنیم. بدین رو، در موضوع معرفت شناسی امام، باید با ژرف اندیشی بیش تر، به چیستی معرفت مطلوب و سنجش مقدار لازم از آن پرداخت.
از دیگر ارادتمندان امیرالمؤمنین علیه السلام، محمد بن ابی حذیفه است. با مراجعه به شرح حال ایشان مشخص می شود که وی ولایتمدار و از جمله کسانی است که واقعاً امیرالمؤمنین علیه السلام را شناخته بود. بر اساس گزارش مرحوم کشی، محمد بن ابی حذیفه همراه با علی بن ابی طالب علیه السلام و از یاوران و شیعیان او بود. وی پسر دایی معاویه و از مسلمانان برگزیده بود. (1)
پس از شهادت علی علیه السلام، معاویه دستگیرش کرد و خواست او را به قتل برساند. محمد مدتی طولانی در زندان بود. روزی معاویه گفت: آیا به دنبال این سفیه نفرستیم تا او را بیاورند و ما او را توبیخ و از گمراهی اش باخبرش کنیم و به او فرمان دهیم تا به علی علیه السلام دشنام دهد؟ (2) حاضران گفتند: آری؛ چنین كن. محمد بن ابی حذیفه را از زندان آوردند. معاویه به او گفت: آیا وقت آن نرسیده است که به گمراهی خود در کمک کردن به علی بن ابی طالب علیه السلام کذاب، آگاه شوی؟ (3) آیا نمی دانی عثمان، مظلومانه کشته شد و عایشه، طلحه
ص: 156
و زبیر به خونخواهی او قیام کردند؟ آیا نمی دانی علی علیه السلام مردم را به قتل عثمان تحریک کرد و امروز ما در طلب خون او هستیم؟!
محمد بن ابی حذیفه گفت: ای معاویه! تو می دانی که من از همه کس به تو نزدیک تر و بهتر از دیگران تو را می شناسم. معاویه گفت: آری. محمد گفت: به خدا سوگند! من کسی را سراغ ندارم که بیش تر از تو در خون عثمان شریک و مردم را تحریک کرده باشد. (1) عثمان تو را والی شام کرد و مهاجر و انصار از وی خواستند که تو را عزل کند؛ امّا او تو را عزل نکرد و با عثمان کاری کردند که خبرش به تو رسیده است. به خدا سوگند طلحه، زبیر و عایشه در آغاز و پایان کار در ریختن خون او شرکت داشتند و مردم را بر کشتن او تحریک می کردند. به خدا از وقتی که تو را شناخته ام، از زمان جاهلیت تا اسلام تغییری نکرده ای و اسلام به تو ذرّه ای نیفزوده و علامت آشکارش نیز آن است که تو مرا به خاطر دوستی با علی علیه السلام و پذیرش ولایت ایشان ملامت می کنی. علی علیه السلام با همه روزه داران و نمازگزاران مهاجر و انصار به جنگ تو آمد. تو نیز با فرزندان منافقان و طلقا همراه شدی. (2) تو آنان را در دینشان فریب دادی و آنان با تظاهر
ص: 157
به فریب خوردن، از دنیای تو سود بردند. به خدا سوگند، ای معاویه! تو می دانی چه کرده ای و آنان نیز می دانند که چه کرده اند. آنان با اطاعت از تو، خود را در معرض خشم الاهی قرار دادند. به خدا سوگند! من همیشه و تا زمانی که زنده ام، علی علیه السلام را به خاطر خدا دوست می دارم (1) و تو را به خاطر خدا و پیامبرش دشمن می دارم. معاویه گفت: می بینیم که هنوز در گمراهی ات باقی هستی. سپس دستور داد که او را به زندان برگردانند. ایشان در زندان، این آیه را می خواند: « ﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَى مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْه﴾؛ (2) خداى من! زندان، از آن چه مرا به سوی آن می خوانند، بهتر است.» او تا پایان عمر در زندان بود و در زندان نیز از دنیا رفت. (3)
ص: 158
روایت ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ﴾؛ فی الجمله بررسی و استقصا و معلوم شد که مضمون این روایت متواتر است؛ هم درکتاب های امامیه و هم درکتاب های اهل سنت. در بحث دلالی، معنای «موت جاهلی» و مراد از آن را تبیین کردیم. اینک وارد محور بعدی بحث، یعنی معنای معرفت می شویم. (1) در این جا در صدد پاسخ به این پرسش هستیم که منظور از معرفت امام در این روایات چیست. آیا به این معناست که ما باید عارف به حق و جایگاه آن ها باشیم و بدانیم که «مفترض الطاعه» هستند و پیروی از آن ها واجب است یا این که معنای عمیق تر از این مراد است؟ (2) آیا مراد از معرفت و شناخت امام،
ص: 159
همان شناختی است که ما در درس قبل از عمرو بن حمق و هاشم مرقال نقل کردیم؟ اگر چنین معرفتی مراد باشد، در این صورت، معرفت امام برای ما بسیار دشوار خواهد بود و به طور قطع ما در این زمینه مشکل داریم و باید در خودمان تجدید نظر کنیم. یا این که مراد از معرفت، برداشت هایی است که عامه اهل سنت دارند، از جمله ابن تیمیه؟
در پاسخ به این پرسش که مراد از معرفت چیست؟ باید افزود که بیش از چهارده روایت در کافی شریف با محوریت تبیین معرفت آمده است و در بحارالانوار حدود چهل روایت، در زمینه معرفت امام آمده است که بعضی از آن ها از کتاب کافی شریف و اکثرش از کتاب هایی غیر کتب اربعه است. مرحوم علامه مجلسی تعمد داشته که در بحار از کتب اربعه جز در موارد اندک چیزی نقل نکند و علتش را خود علامه چنین بیان می کند:
ثم اعلم أنا إنما تركنا إيراد أخبار بعض الكتب المتواترة في كتابنا هذا كالكتب الأربعة لكونها متواترة مضبوطة لعله لا يجوز السعي فى نسخها و تركها و إن احتجنا في بعض المواضع إلى إيراد خبر منها؛ (1) بدان علت این که من برخی از روایات متواتر، مانند روایات کتب اربعه را در
ص: 160
كتاب بحار الانوار نیاورده ام، این است که این روایات متواتر و مضبوط هستند و از طرفی جمع آوری آن ها در بحارالانوار چه بسا موجب نسخ و متروک شدن آن ها گردد [لذا لازم نیست آن ها را در این کتاب ذکر کنیم]، اگرچه در برخی مواضع به ذکر روایتی از این کتاب ها احتیاج پیدا می کنیم. (1)
بر این اساس، مرحوم علامه مجلسی، برای این که کتب اربعه به عظمت و ابهت و مرجع بودن خودشان باقی بمانند و دستخوش نسخ و مورد بی توجهی واقع نشوند، در بحارالانوار، از کتب اربعه جز در موارد اندک روایت نقل نکرده که این امر نشانه تواضع این بزرگوار است. (2)
علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار در تبیین معنای معرفت امام، دو روایت از کتاب کمال الدین و تمام النعمة شيخ صدوق نقل کرده است که در ادامه به ذکر آن می پردازیم:
ص: 161
﴿وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي طَرِيفٌ أَبُو نَصْرٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى صَاحِبِ الزَّمَانِ عَجَّلَ اللَّهُ تعالی فَرْجَهُ الشریف فَقَالَ عَلَيَّ بِالصَّنْدَلِ الْأَحْمَرِ فَأَتَيْتُهُ بِهِ ثُمَّ قَالَ أَتَعْرِفُنِي قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ مَنْ أَنَا فَقُلْتُ أَنْتَ سَيِّدِي وَ ابْنُ سَيِّدِي فَقَالَ لَيْسَ عَنْ هَذَا سَأَلْتُكَ قَالَ طَرِيفٌ فَقُلْتُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ فَبَيِّنْ لِيقَالَ أَنَا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاءِ وَ بِي يَدْفَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْبَلَاءَ عَنْ أَهْلِي وَ شِيعَتِي﴾؛ (1) ابو نصر طريف می گوید: بر صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وارد شدم؛ فرمود: برایم صندل سرخ بیاور. برایش آوردم. سپس فرمود: آیا مرا می شناسی؟ (2) گفتم: آری. فرمود: من کیستم؟ گفتم: شما آقای من و فرزند آقای من هستید. فرمود: از این نپرسیدم، طریف می گوید: گفتم: فدای شما شوم، برایم بیان کنید، (3) فرمود: من خاتم (4) الأوصياء هستم و خداوند متعال به واسطه من بلا را از
ص: 162
خاندان و شیعیانم دفع می کند.
مضمون روایت ذکر شده، همان عبارتی است که در زیارت جامعه آمده است: ﴿بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ اِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّرَّ.﴾ یا در دعای عدیله که آمده است: ﴿بِبَقائِهِ بَقِیَتِ الدُّنیَا، وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الوَرَی وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأَرضُ وَ السَّمَاءُ﴾ که در این زمینه، جزوه ای راجع به معرفت امام تحقیق شده است. (1)
گفتنی است روایت دوم را مرحوم مجلسی در بحارالانوار از کفایه الاثر قمی (2) نقل می کند. روایت مفصل است و ما تنها به ذکر بخش اندکی از آن که محل شاهد است، می پردازیم. (3) در این روایت، امام صادق علیه السلام می فرماید:
﴿وَ أَدْنَى مَعْرِفَةِ الإِمَام أَنَّهُ عِدْلُ النَّبِيِّ إِلَّا دَرَجَةَ النُّبُوَّةِ وَ وَارتُهُ وَ أَنَّ طَاعَتَهُ طَاعَةُ اللَّهِ وَ طَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ التَّسْلِيمُ لَهُ فِي كُلِّ أَمْرٍ وَ الرَّدُّ إِلَيْهِ وَ
ص: 163
الْأَخْذُ بِقَوْلِهِ وَ يَعْلَمُ أَنَّ الْإِمَامَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنَا ثُمَّ بَعْدِي مُوسَى ابْنِي وَ بَعْدَهُ عَلِيُّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيُّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ الْحُجَّةُ مِنْ وُلْدِ الحَسَن؛ (1) کم ترین رتبه شناخت امام این است که بدانیم که او جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم [در تمامی شؤون] البته غیر از نبوت و وارث ایشان است و این که اطاعت او، اطاعت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است؛ و ما باید در برابر اوامر ایشان تسلیم باشیم و هرچه گفتند، آن را بپذیریم و اگر مشکلی، پیش بیایید؛ باید مرجع ما امام علیه السلام باشد و به آن ها برگردیم و به گفتار ایشان عمل کنیم؛ و باید بدانیم امام بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، علی بن ابی طالب علیه السلام است و پس از ایشان، حسن علیه السلام، حسین علیه السلام، علی بن الحسين علیه السلام، محمد بن على علیه السلام و آن گاه من و سپس فرزندم موسی کاظم علیه السلام و بعد على بن موسى علیه السلام، محمد بن علی علیه السلام، علی بن محمد علیه السلام، حسن بن علی علیه السلام و سپس فرزندم حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف.
تفاوت این کلام را با سخن ابن تیمیه بسنجیم تا مشخص شود که این کجا و حرف های امثال ابن تیمیه کجا؟ ابن تیمیه به گونه ای رفتار می کند که هارون الرشید و معاویه را کنار امام علیه السلام قرار دهد. برخی از علمای اهل سنت نیز با
ص: 164
شگردهای خاص، ضمن شبیه سازی، دیگران را جا می اندازند. به عنوان نمونه؛ طاعت یزید را هم ردیف با طاعت امام معصوم علیه السلام قرار می دهند؛ چنان که در کتابی نویسنده اهل سنت می گوید: امام حسین علیه السلام باید از یزید اطاعت کند و حتی ادعا می کند که آن حضرت می خواست ضمن اطاعت، با یزید بیعت کند؛ اما شمر نگذاشت. باز جای شکر دارد که سلفی ها شمر را مورد توبیخ قرار داده اند! چون آن ها معمولاً لعن شمر را جایز نمی دانند و با وجود این که به اهل بیت علیهم السلام و جسارت می کنند، به امثال شمر کاری ندارند و شاید برای او حریم و حرمت هم قائل باشند.
ص: 165
ص: 166
در جلسه گذشته، مراد از معرفت را توضیح دادیم و گفتیم که اگر کسی آن را نداشته باشد، گرفتار مرگ ضلال یا مرگ کفر خواهد شد و کافر از دنیا می رود. روایاتی در کافی شریف در این زمینه آمده که متعرض آن ها خواهیم شد. در ادامه به ذکر دیدگاه مرحوم صدوق درباره «معرفت» می پردازیم. ایشان در باب چهارم از کتاب هداية (1) خود، بحث جالب توجهی در مورد توحید، نبوت و امامت دارد که بسیار مناسب تدریس است. وی در آغاز این باب، ضمن
ص: 167
تصریح به وجوب اعتقاد به دوازده امام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به ذکر اسامی آن بزرگواران می پردازد و در این زمینه می نویسد:
يجب ان يعتقد ان حجج الله عز وجل على خلقه بعد نبيه محمد صلی الله علیه و آله و سلم الائمة اثنا عشر علیهم السلام: اولهم امير المؤمنين على بن ابي طالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم على بن الحسين، ثم محمد بن على، ثم جعفر بن محمد، ثم موسى بن جعفر، ثم الرضا على بن موسى، ثم محمد بن على، ثم على بن محمد، ثم الحسن بن على، ثم الحجة القائم صاحب الزمان خليفة الله في ارضه صلوات الله عليهم اجمعين؛ (1) واجب است اعتقاد داشته باشیم که حجت های الاهی پس از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامان دوازده گانه علیهم السلام [به این شرح] هستند: اولین آن ها امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است، سپس حسن علیه السلام، حسين علیه السلام، على بن حسین علیه السلام، محمد بن علی علیه السلام، جعفر بن محمد علیه السلام، موسی بن جعفر علیه السلام، رضا علی بن موسی علیه السلام، محمد بن علی علیه السلام، علی بن محمد علیه السلام، حسن بن علی علیه السلام و آن گاه حضرت حجت قائم صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که خلیفه الاهی در زمین است.
ایشان سپس برای معرفت مصادیقی را مطرح می کند و در این زمینه می فرماید:
و يجب ان يعتقد أنهم اولى الأمر الذين امر الله بطاعتهم و انهم الشهداء
ص: 168
على الناس و انهم ابواب الله و السبيل اليه و الأدلاء اليه. و انهم عيبة علمه. و تراجمة وحيه، و اركان توحيده. و انهم معصومون من الخطاء و الزلل. و انهم الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا و ان لهم المعجزات و الدلايل. و امان لأهل الأرض كما ان النجوم امان لأهل السماوات. و مثلهم فى الامة كمثل سفينة نوح وكباب حطة الله، و انهم عباد الله المكرمون الذين لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. و يجب ان يعتقد ان حبهم ایمان و بغضهم كفر، و ان امرهم امر الله. و نهيهم نهى و طاعتهم طاعة الله، و معصيتهم معصية الله و وليهم ولى الله و عدوهم عدوالله. و يجب أن يعتقد ان حجة الله فى أرضه و خليفته على عباده في زماننا هذا القائم المنتظر ابن الحسن بن على... و أنه هو الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. (1)
مرحوم صدوق در عبارات پیش گفته، برای معرفت مصادیقی را بر شمرده است که در ذیل به توضیح آن می پردازیم:
یک: «و یجب ان يعتقد أنهم اولى الأمر الذين امر الله بطاعتهم»
واجب است اعتقاد داشته باشم که این دوازده نفر، ولیّ امر هستند و همان کسانی هستند که خداوند به اطاعت و پیروی از آن ها فرمان داده است.
ص: 169
دو: «و انهم الشهداء على الناس»
بر اساس فرمایش مرحوم صدوق، یکی از مصادیق معرفت این است که اعتقاد داشته باشیم ائمه علیهم السلام بر اعمال ما شاهد هستند و اعمال ما برآن بزرگواران عرضه می شود. عبارت ایشان مبنی بر این که ائمه علیهم السلام «الشهداء على الناس» هستند؛ اشاره است به این آیه شریفه: ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاس﴾؛ (1) «و این گونه شما را امتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید.» امام صادق علیه السلام در توضیح این آیه می فرماید: ﴿قَالَ نَحْنُ الْأُمَّةُ الْوُسْطَى وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَجُهُ في أَرْضِهِ﴾؛ (2) ما هستیم امت میانه و ماییم شاهدان خدا بر خلقش و حجت های او در زمینش.»
در کتاب های روایی ما، بابی به این موضوع اختصاص یافته است که اعمال بندگان خدا، بر امامان معصوم علیهم السلام عرضه می شود. بحث عرضه اعمال خدمت ائمه از مباحث بسیار مهم است و به نظرم می رسد که در وسائل و مستدرک، پنجاه روایت در زمینه مسئله عرضه اعمال بر ائمه علیهم السلام و بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده باشد.
سوم: «و انهم ابواب الله »
باید اعتقاد داشته باشیم که این بزرگواران همگی «ابواب الله» هستند؛ و اگر
ص: 170
ما می خواهیم به طرف خدا برویم، باید از این جا وارد شویم، نه از طریق دیگر. در دعای ندبه، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را با این عبارت می خوانیم: «أين باب الله الذي منه يؤتى.
چهارم: «و السبيل اليه والأدلاء اليه»
ائمه علیهم السلام راه و راهنمای ما به سوی خدا هستند. این فرمایش مرحوم صدوق، همان عبارت دعای ندبه است که می فرماید: ﴿فَكَانُوا هُمُ السَّبِيلَ إِلَيْكَ﴾ یا این عبارت: ﴿السَّبَبُ المُتَّصِلُ بَیْنَ الأَرْضِ و السَّماء.﴾ براين اساس، اگر می خواهی به طرف خدا بروی، سبیل و راه این است و باید از این مسیر بروی.
ششم: «و انهم عيبة علمه»
«عیبه» به معنای ظرف و مخزن است و چیزهای مهمی که نباید در دسترس هرکس باشد در آن جا قرار می دهند. لذا عبارت «انهم عيبة علمه»، به این معناست که ما باید اعتقاد داشته باشیم، ائمه علیهم السلام، مخازن علم و دانش و گنجینه اسرار الاهی هستند «حفظة لسره و خزنة لعلمه.»
هفتم: « و تراجمة وحيه»
مبيّن حقیقی قرآن و وحی الاهی، ائمه اطهار علیهم السلام هستند؛ همان کسانی که مخاطبان اصلی آیات الاهی اند: «لا يعرف القرآن الا من خوطب به» و از دیگران
ص: 171
به قرآن آگاه ترند: «اهل البيت ادرى بما فى البيت.» (1) مگر هرکس می تواند وحی را تفسیر و بیان کند و قرآن را بفهمد؟! لذا اگر به جای این که در محضر سخنان نورانی اهل بیت علیهم السلام باشیم، سراغ گفتار اشخاص دیگر، از قبیل عکرمه، ثوری، زهری، ضحاک و مقاتل برویم، این ها انحراف محسوب می شود. اینان در مقابل ائمه علیهم السلام جایگاهی ندارند و ما باید سخن حق را از ائمه معصوم علیهم السلام بیاموزیم.
هشتم: «و ارکان توحیده»
ائمه علیهم السلام ارکان و ستون های اصلی توحید و یکتا پرستی هستند: «جعلکم الله اركانا لتوحيده.» بدین رو، هر راهی غیر از مسیر آن ها، طریق کفر و ضلالت و گمراهی است.
نهم: «انهم معصومون من الخطاء و الزلل»
با آن که به شیخ صدوق نسبت می دهند که ایشان به «سهو النبی» قائل بوده است؛ در این جا معرفت امام را به این نحو تبیین می کند که ائمه علیهم السلام از خطا و لغزش پاک و معصومند. به نظر می رسد در همان نسبت نیز باید تأمل و تجدید نظر بشود. باید بحث شود که آیا منظور ایشان «سهو النبی» است؛ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خودش دچار سهو می شود یا منظور ایشان «اسماء الله للنبی» است؛ یعنی خدا او را به فراموشی دچار می کند؟ به نظر ما، قول اول، همان حرف اهل
ص: 172
سنت است و ما در نقد آن می گوییم مرحوم صدوق چنین عقیده ای ندارد؛ زیرا ایشان، ائمه علیهم السلام را از خطا و لغزش معصوم می داند، چه برسد به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم.
دهم: « و انهم الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا» (1)
این عبارت اشاره به آیه قرآن است: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَظهِيراً (2) . معرفت امام این است که ما اعتقاد داشته باشیم تنها مصداق حقیقی این آیه اهل بیت علیهم السلام هستند. گفتنی است در این آیه،
ص: 173
منظور از «یرید، اراده تکوینی است، نه اراده تشریعی؛ زیرا اراده تشریعی خداوند به عصمت و پاکی، برای همه انسان ها است و به اهل بیت علیهم السلام منحصر نیست.
یازدهم: «و ان لهم المعجزات و الدلايل
مرحوم صدوق می گوید: معرفت امام به این است که بگوییم آن ها صاحب معجزات و دلایل هستند. این سخن ایشان گواهی می دهد که او به معجزات ائمه علیهم السلام اعتقاد کامل داشته و آن ها را غلو نمی دانسته است. لذا این که به مرحوم صدوق نسبت می دهند که گفته است اگر بگویید ائمه علیهم السلام معجزات دارند غلو است؛ صحیح نیست.
دوازدهم: «و امان لأهل الأرض كما ان النجوم امان لأهل السماوات»
ائمه اطهار علیهم السلام مایه امنیت تمام ساکنان روی زمین اند. شاید این تعبیر نارسایی است که بگوییم، اگر شیر اطمینان نباشد هیچ تضمینی نیست که آن دستگاه منفجر نشود و همین شیر اطمینان است که امنیت ساکنان را تأمین می کند. با وضعی که مردم و مسلمانان در زندگی دارند، هیچ اطمینانی به عذاب الاهی نیست. به تعبیر قرآن: ﴿فَجَعَلْنا عَالِيَها سَافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ». (1) تنها چیزی که برای ما امنیت بخش و مایه اطمینان است،
ص: 174
همان وجود ائمه اطهار علیهم السلام است و آن ها برای اهل زمین امان هستند. به برکت وجود مقدس مهدی آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف است که زمین زیر و رو نمی شود.
سیزدهم: «و مثلهم فى الامة كمثل سفينة نوح وكباب حطة الله»
در مورد آیه «باب حطة» (1) ، به تفاسیر مراجعه شود. مجموعاً 5 یا 6 مورد تفسیر دارد؛ و تفسیری که در این زمینه عنوان می کند باب حطة، مراد اهل بيت علیهم السلام است. (2) مطابق همان عبارات زیارت جامعه است که می فرماید: ﴿إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللَّهِ ذُنُوباً لا یَأْتِی عَلَیْهَا إِلا رِضَاکُمْ.﴾ (3) از این رو، معرفت امام علیه السلام، یعنی این که بدانید
ص: 175
امامان علیهم السلام باب حطة هستند و باب حطة بودن آن بزگواران به این معناست است که اگر می خواهید که خداوند گناهان شما را بیامرزد، از در آن ها وارد شوید و از آن ها تبعیت کنید.
چهاردهم: «و انهم عباد الله المكرمون»
مقاماتی که ما برای ائمه علیهم السلام القائل شدیم، شما را دچار اشتباه نکند که این ها را نعوذ بالله رب و خدا می دانیم. این گونه نیست. این که چندین بار قبل از زیارت، «تکبیر» می گوییم، برای آن است که دیگران بدانند ما موحد هستیم و خدا را قبول داریم. از نظر ما، ائمه علیهم السلام بندگان شایسته و مورد عنایت خدا هستند: «انهم عباد الله المكرمون.»
«الذين لا يسبقونه بالقول»
اگرچه خواست اهل بیت علیهم السلام خواست خداوند است؛ ولی آن ها چیزی را می خواهند که خدا بخواهد: «اذا شئنا شاء الله، لكن لا نشاء الا ما شاء الله»
پانزدهم: «و هم بامره يعملون»
امامان علیهم السلام کاملاً در اختیار اوامر خداوند عز و جل هستند و آن چه را خداوند فرمان دهد، انجام می دهند.
«يجب ان يعتقد ان حبهم ایمان و بغضهم کفر»
واجب است که معتقد باشیم دوستی آن ها، نشانه ایمان و بغض و دشمنی آن ها، نشانه کفر است. بر این اساس، باید گفت: وای به حال کسانی که شمشیر را از رو می بندند و با اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اعلام جنگ می کنند و
ص: 176
این دشمنی خود را در کتاب های تفسیری و فقهی شان بیان می کنند و با وجود این دشمنی و ضدیت که کاملاً مشهود است، مدعی اسلام هم هستند.
به عنوان نمونه، عامه در حالات لمازه بن زبار گفته اند که وی به علی علیه السلام دشنام می داد. ذهبی در مورد او می نویسد: «کان ناصبياً ينال من على رضى الله عنه و يمدح يزيد؛ (1) او ناصبی و کسی بود که علی بن ابی طالب علیه السلام را سب و یزید را مدح می کرد.» ابن حجر عسقلانی نیز در مورد او می نویسد: «و کان شتّاماً... كان يشتم على بن ابى طالب علیه السلام.» (2) با وجود این، می گویند، این شخص ثقه و انسان خوبی است: «ثقة إلا أنه كان يشتم علياً.» (3) زید بن علاقه از دیگر دشمنان اهل بیت علیهم السلام است. ازدی به دشمنی وی با اهل بیت پیامبر اکرم علیهم السلام تصریح کرده و می نویسد: «سيّء المذهب، كان منحرفاً عن أهل بيت النّبيّ؛ (4) زياد بن علاقه اعتقادات خوبی نداشت و از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منحرف بود.» نمونه دیگر در این زمینه، عمر بن سعد از قاتلان حادثه کربلا است. در مورد او نوشته اند: «و هو تابعى ثقة و هو الذي قتل الحسين.» (5)
بر پایه مطالب یاد شده، پرسش اساسی ما از علمای اهل سنت آن است که
ص: 177
چگونه می شود بر اساس دیدگاه شما، سب، لعن، قتل و هرگونه موضع گیری منفی در برابر دیگران، موجب ارتداد و خروج از دین می شود و عامل آن را با تعابیری نظیر مجوسی، سفاک الدماء و ملعون برچسب می زنید؛ اما موضع گیری در مقابل اهل بیت علیهم السلام را بد نمی دانید. آیا این موضع گیری، ضد ارزش نیست؟! و آیا سب، لعن، بغض و کشتن اهل بیت علیهم السلام با ایمان و اسلام منافات ندارد؟! (1)
ما معترفیم که نسبت به اهل بیت علیهم السلام، معرفت و شناخت حقیقی نداریم؛ اما می گوییم، شناخت امام به این است که ما بدانیم بغض و دشمنی با آن ها موجب کفر می شود. با این توضیح، چگونه اعلان جنگ علیه امام علیه السلام، با ادعای مسلمانی سازگار است و چگونه است که ابن تیمیه در مورد خوارج می گوید: «فالخوارج من أعظم الناس صلاة و صياما و قراءة للقرآن، و لهم جيوش و عساكر، و هم متدينون بدين الإسلام باطنا و ظاهرا؛ (2) خوارج از بزرگ ترین مردم از حیث نماز و روزه و قرائت قرآن می باشند که دارای لشکر و لشکرگاه بودند. آنان به دین اسلام در باطن و ظاهر متدین هستند»! وی در جایی دیگر به مقایسه خوارج با شیعیان می پردازد و آن ها را نسبت به شیعیان، راستگو تر، متدین تر و با ورع تر می خواند: «و الخوارج أصدق من الرافضة و أدين و أورع، بل الخوارج لا نعرف عنهم أنهم
ص: 178
يتعمدون الكذب، بل هم من أصدق الناس؛ (1) خوارج از رافضه راستگو تر و متدین تر و با ورع ترند، بلکه خبر نداریم که خوارج عمداً دروغ بگویند، بلکه آنان راستگوترین مردمند.» بازجای شکرش باقی است که شیعیان را هم متدین و مسلمان می داند! البته کسی که از نسل بنی امیه است، باید این گونه سخن بگوید و از او انتظاری غیر از این نباید داشت.
شانزدهم: «و ان امرهم امر الله و نهیهم نهی الله و طاعتهم طاعة الله و معصيتهم معصية الله و وليهم ولی الله و عدوهم عدوالله»
امر و نهی ائمه علیهم السلام، امر و نهی خدا، اطاعت و نافرمانی از آن ها، اطاعت و نافرمانی از خدا، دوست آن ها، دوست خدا و دشمنشان، دشمن خداست. در شرح حال احمد بن ازهر، نکاتی وجود دارد که بیان می کنیم. در کتاب میزان الاعتدال می گوید: «و لم يتكلموا فيه الا لروايته عن عبدالرزاق عن معمر حديثاً في فضائل علی علیه السلام؛ (2) در مورد احمد بن ازهر، بحثی نیست و او هیچ مشکلی ندارد؛ ولی از معمر حدیثی را در فضایل علی علیه السلام نقل می کند که قلب گواهی می دهد که او باطل است و مشکل دارد.»
پرسش ما از ذهبی این است که چرا وقتی به این جا می رسی این ملاک را می آوری؟! آیا شهادت قلبی، در مورد این نوع از روایات، جزء معیارها و ملاکات
ص: 179
تضعیف است؟! این شهادت، از ملاکات محسوب نمی شود. با آن که تمامی سند تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ مشکلی ندارد؛ ولی صرفاً به این دلیل که حدیث در مورد فضایل امام علی علیه السلام است، از پذیرش آن سرباز می زند و با تکیه بر شهادت قلبی خود، احمد بن ازهر را که ناقل این حدیث است، نامعتبر می داند و گویا می خواهد بگوید: چه کنم که قلبم به درد می آید، از کسی که این حدیث را نقل کرده است. متن روایتی که ذهبی تحمل شنیدنش را ندارد، به این صورت است: ﴿عَنِ الرَّسُولِ اللَّهُ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: عَدُوِّكَ يَا عَلِىُّ علیه السَّلَامُ عَدْوَى وَ عَدْوَى عَدُوِّ اللَّهِ﴾؛ (1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام می فرماید: ای علی! دشمن تو، دشمن من است و دشمن من، دشمن خداست.»
مرحوم صدوق، در نهایت به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف استان می پردازد و مطالبی را در زمینه وجوب اعتقاد به ایشان بیان می کند:
و يجب أن يعتقد ان حجة الله في أرضه و خليفته على عباده في زماننا هذا، القائم المنتظر ابن الحسن بن على... و أنه هو الذي أخبر النبي صلی الله علیه و آله و سلم به عن الله عز و جل (2) باسمه و نسبه و انه هو الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما؛ (3) واجب است اعتقاد داشته باشیم
ص: 180
حجت خدا در زمین و خلیفه الاهی بر بندگان در زمان کنونی، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، حضرت حجت بن الحسن العسکری علیه السلام است... و او کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سوی خدا در مورد اسم و نسبش خبر داده و او کسی است که زمین را از عدل و داد پر می کند، همان گونه که از ظلم و جور پر شده است.
مرحوم کلینی در کافی شریف، بابی را تحت عنوان «باب معرفة الإمام و الرد إليه»، به موضوع معرفت امام اختصاص داده و در آن جا چهارده روایت در این زمینه ذکر کرده است که ما در ادامه به منظور فهم و درک بهتر از معنای معرفت امام، به عنوان نمونه به بررسی و تببین شماری از آن ها می پردازیم:
﴿الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ علیه السَّلَامُ إِنَّمَا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَنْ لَا يَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ هَكَذَا ضَلَالًا. قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟ قَالَ: تَصْدِيقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ مُوَالاةُ عَلِىٍّ علیه السَّلَامُ وَ الاِنْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّتَةِ الْهُدَى علیهم السَّلَامُ وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِهِمْ هَكَذَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛﴾ (1) ابوحمزه می گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: همانا خدا را کسی می پرستد که
ص: 181
او را بشناسد و اما کسی که خدا را نشناسد، او را این گونه [مانند عامه از مردم] گمراهانه می پرستد. عرض کردم: قربانت گردم؛ معرفت خدا چیست؟ فرمود: تصدیق به خدای عز و جل و پیغمبرش صلی الله علیه و آله و سلم و موالات علی علیه السلام و اقتدا به او و همچنین به ائمه هدا علیهم السلام و بیزاری جستن به خدای عز و جل از دشمن ایشان، این چنین خدای عز و جل شناخته می شود.
سند روایت به این صورت است: «الحسين بن محمد عن معلى بن محمد عن الحسن بن ابى الوشاء قال حدثنا محمد بن فضيل عن ابي حمزه... .»
مرحوم مجلسی در مورد سند این روایت می فرماید: «ضعيف على المشهور.» (1) البته بر اساس دیدگاه ایشان، به فرض اگر سند روایت، مشکل نیز داشته باشد، اشکالی ندارد؛ زیرا افزون بر وجود روایات صحیح السند در مورد معرفت امام علیه السلام، شمار روایات مطرح شده در این زمینه به میزانی است که به حد تواتر می رسد و این امر، ما را از بررسی سندی این سنخ از روایات بی نیاز می کند. با وجود این، ما در این جا از نظر فنی بحث می کنیم.
ایشان فرمودند که این روایت بر اساس نظر مشهور ضعیف است. به نظر
ص: 182
می رسد که مشکل از ناحیه محمد بن فضیل باشد. (1) در مورد محمد بن فضیل، بین علمای رجال اختلاف دیدگاه است. بعضی از فقهای بزرگ او را توثیق می کنند و برخی دیگر از وی ایراد می گیرند. (2) مشکل اساسی این راوی، مشترک بودن او بین ضعیف و موثق است.
پرسش این است که ما از چه طریقی می توانیم این مشکل را حل کنیم. در پاسخ می گوییم برای حل این مشکل، می توان به کتاب هایی از قبیل معجم رجال الحدیث مرحوم آقای خویی (که یکی از شاهکارها و امتیازاتش تمییز مشترکات است) و نیز به جامع الرواة مرحوم اردبیلی (که زمان نگارش آن پیش از کتاب معجم رجال الحديث است) و كتاب مشترکات مرحوم کاظمی مراجعه کرد و با کمک آن ها، محمد بن فضیل را تمیز داد و از اشتراک خارج کرد. اگر تمییز او از این راه ممکن نبود، از طریق راوی و مروی عنه می توان او را تمییز داد و اگر با این طریق هم میسر نبود، این شخص بين ثقه و ضعیف مشترک می ماند و در این جا سخن مرحوم مجلسی که نتیجه اش قابل اعتماد نبودن روایت است، مقبول واقع می شود.
گفتنی است که از نظر ما در این جا، مراد از محمد بن فضیل، صیرفی است؛ چون کسی که از ثابت بن دینار، روایت نقل می کند، کسی است که از ابوحمزه
ص: 183
ثمالی روایت نقل می کند. صیرفی دو تا مشکل دارد: مشکل نخست، غالی بودن است که از سوی ابن غضائری مطرح شده است:
محمد بن علي بن إبراهيم بن محمد الصيرفى ابن أخت خلاد المقري أبو جعفر الملقب بأبي سمينة كوفي. كذاب غال. دخل قم و اشتهر أمره بها و نفاه أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري رحمه الله عنها. و كان شهيرا في الارتفاع لا يلتفت إليه و لا يكتب حديثه؛ (1) صیرفی، دروغ گو و غالی است. وارد قم شد و نام و نشانی پیدا کرد. آن گاه، احمد بن محمد بن عیسی او را از قم اخراج کرد. او به ارتفاع در مذهب مشهور بود. به او اعتنا نمی شود و احادیثش نوشته نمی شود.
شایان ذکر است بعضی از مواردی که آن روز می گفتند غلو است؛ امروز جزء اعتقادات ماست. پس ما مسئله غلو را به این راحتی نمی توانیم در این جا بپذیریم.
مشکل دوم، تضعیف او از سوی شیخ طوسی است:
محمّد بن علي الصيرفي الكوفي، يكنّى أبا سمينة، له كتب... أخبرنا جماعة عن محمّد بن علي بن الحسين، عن أبيه و محمّد بن الحسن و محمّد بن علي ماجيلويه، عن محمّد بن أبي القاسم عن محمّد بن علي الصيرفي إلّا ما كان فيها من تخليط أو غلوّ أو تدليس أو ينفرد به و لا يعرف من غير طريقه؛ (2)
محمد بن علی صیرفی، کنیه اش ابا سمینه و دارای کتاب هایی
ص: 184
است. روایات محمد بن علی صیرفی را جماعتی از محمد بن علی بن الحسین و او از طریق سه نفر که عبارتند از: پدرش علی بن الحسين، محمد بن الحسن و محمّد بن علی ماجیلویه و این سه نفر نیز از محمّد بن أبی القاسم برای ما نقل کرده اند. (1) به استثنای روایاتی که مشتمل بر غلو، تخلیط و تدلیس باشد و یا آن که فقط وی ناقل آن ها باشد و از طریق دیگری نقل نشده باشد.
گفتنی است که تضعیف ابن غضائری و شیخ طوسی، با دو توثیق معارض است: یکی توثیق ابن قولویه که در مقدمه کامل الزیارات وجود دارد که علی المبناء است و توثیق دیگر نیز از ناحیه شیخ مفید است. مرحوم آقای خویی در این باره می نویسد:
و قد عد الشيخ المفيد في رسالته العددية محمد بن الفضيل، من الفقهاء و الرؤساء الأعلام، الذين يؤخذ منهم الحلال و الحرام و الفتيا و الأحكام، و لا يطعن عليهم بشيء، و لا طريق لذم واحد منهم؛ (2) شیخ مفید در رساله عددیه خود، محمد بن فضیل را جزء فقها و بزرگان و رؤسایی دانسته که حلال و حرام و فتاوا و احکام از آن ها گرفته می شود (3) و هیچ طعنی بر آن ها نیست و برای مذمت ایشان هیچ راهی وجود
ص: 185
ندارد.
مرحوم آقای خویی در نهایت، به دلیل تعارض تضعیف شیخ طوسی با توثيق شيخ مفيد، وثاقت محمد بن فضیل را نمی پذیرد و در این زمینه می نویسد:
إلا أن ذلك معارض بما عرفت من تضعيف الشيخ إياه، إذا لم تثبت و ثاقة الرجل فلا يعتمد على روايته؛ (1) مشکل این جا است که این توثیق شیخ مفید با تضعیف شیخ طوسی معارض است. از این رو، وثاقت این مرد ثابت نیست و لذا نمی توان به روایت او اعتماد کرد.
گفتنی است، مرحوم ابن قولویه در مقدمه کتاب کامل الزیارات، در مورد راویان موجود در این کتاب، به «ثقات» تعبیر کرده است و بر این اساس، مرحوم آقای خویی، در ابتدا مبنایشان این بود که تمام راویانی موجود در اسناد این کتاب، ثقه هستند؛ البته ایشان بعدها از این مبنای خود برگشتند؛ ولی ما همان مبنای قبلی مرحوم آقای خویی را قبول داریم. از این رو، محمد بن فضیل از سوی ابن قولویه توثیق شده است. از سوی دیگر، شیخ مفید نیز بر وثاقت او شهادت داده و او را از شخصیت ها و مراجع بزرگ به شمار آورده است.
از این رو، اگر به قرینه راوی و مروی عنه، بتوانیم ثابت کنیم که محمد بن فضیل همان صیرفی است؛ او دارای دو توثیق است و دو تضعیف. تضعیفش از سوی شیخ طوسی و ابن الغضائری و توثیق وی نیز از ناحیه ابن قولویه و
ص: 186
شیخ مفید است. از نظر ما، شهادت شیخ مفید و شهادت ابن قولویه بر توثیق محمد بن فضیل با شهادت شیخ طوسی بر تضعیف وی تعارض می کند. اگر توانستیم آن دو شهادت را بر شهادت شیخ طوسی ترجیح بدهیم چه بهتر؛ در غیر این صورت، این دو تا شهادت، با هم تعارض و آن گاه تساقط می کنند و این شخص مجهول باقی می ماند و نتیجه اش این می شود که روایت از این شخص قابل قبول نیست.
باز می گردیم به سخن مرحوم مجلسی که فرمودند: «ضعیفٌ»؛ اگر این ضعف سند، به اعتبار محمد بن فضیل باشد، این ضعف، به اعتبار این متون، هیچ ضرری نمی زند؛ چون این متون، متواتر معنوی هستند و چهارده روایت در این جا وجود دارد و سه برابر آن هم در کتاب های دیگر است. از این رو، متن مشکلی ندارد.
در مورد ابوحمزه ثمالی باید گفت؛ او همان صاحب دعای معروف به ابوحمزه و پدر سه شهید است. در شأن ایشان همین بس که از منظر روایات، جایگاه و رتبه وی در دوران خودش، همانند سلمان معرفی شده است. در این زمینه می توان به این روایت از امام صادق علیه السلام اشاره کرد: ﴿أَبُو حَمْزَهَ فِی زَمَانِهِ، مِثْلُ سَلْمَان فی زَمَانِهِ﴾ (1) در روایتی دیگر نیز امام رضا علیه السلام در مورد وی فرموده است:
ص: 187
﴿أَبُو حَمْزَهَ الثُّمَالِیُّ، فی زَمَانِهِ کَسَلْمَانَ فِی زَمَانِهِ.﴾ (1) وی در نجف، کرسی تدریس فقه داشت که در این مورد باید به منابع تاریخی مراجعه شود و کسانی که می گویند سابقه حوزه علمیه نجف، به دوران قبل از شیخ طوسی می رسد، دلیل و مدرکشان، همین سند تاریخی است.
در این روایت، ابوحمزه ثمالی می گوید: ﴿قَالَ: لِی أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: إِنَّمَا یَعْبُدُ اَللَّهَ یَعْرِفُ اَللَّهَ﴾. جمله با ادات حصر آمده است؛ یعنی فقط کسی که خدا را می شناسد، خدا را عبادت می کند. در جمله بعد چنین آمده است: ﴿فَأَمَّا مَنْ لاَ یَعْرِفُ اَللَّهَ فَإِنَّمَا یَعْبُدُهُ هَکَذَا ضَلاَلاً﴾ (2) در مورد واژه «هکذا» این بحث مطرح است که اشاره به چه چیزی است؟ مرحوم مجلسی چندین تفسیر و بیان در مورد آن مطرح می کند:
فإنما يعبده هكذا، كأنه أشار بذلك إلى عبادة جماهير الناس أو إلى جهة الخلف، أي يمشون على خلاف جهة الحق أو إلى جهة الشمال، فإنها طريق أهل الضلال، أو إشارة إلى العبادة على غير المعرفة، و قيل: غمض عينيه أو أشار بيده إلى عينه لبيان العمى. (3)
در این عبارت، مرحوم مجلسی، در توضیح واژه «هكذا» در مجموع پنج
ص: 188
احتمال مطرح می کند:
احتمال اول:
«اشار بذلك الى عبادة جماهیرالناس.» اشاره است به عبادت عامه و عوام مردم.
یعنی عامه مردم این گونه هستند که به رغم این که خدا را عبادت می کنند؛ ولی او را نمی شناسند.
احتمال دوم:
«اشارالى جهة الخلف أي يمشون على خلاف جهة الحق.» اشاره است به پشت سر.
گویا امام علیه السلام با دستش به پشت سر اشاره کرد و فرمود: کسی که خدا را نمی شناسد، خلاف جهت حق راه می رود، مانند کسی که پشت به قبله خدا را عبادت می کند.
احتمال سوم:
«او الى جهة الشمال فانها طريقة اهل الضلال.» اشاره است به جهت شمال که راه گمراهان است.
احتمال چهارم:
«او اشارة الى العبادة على غير المعرفة» اشاره است به عبادتی که بدون معرفت باشد.
احتمال پنجم:
«و قيل: غمض عينيه أو أشار بيده إلى عينه لبيان العمی.» بعضی گفته اند: هكذا
ص: 189
اشاره است به این معنا که افرادی که بدون شناخت و معرفت، خدا را عبادت می کنند، کور هستند، یا این که، امام با این واژه، با دست به چشم خود اشاره کرده است، تا کور بودن این گونه افراد را بیان کند که در این صورت، باز معنا یکی است.
در ادامه، راوی از معنای معرفت می پرسد: «جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟ معرفت خدا به چه معناست؟» امام علیه السلام در پاسخ مواردی را بر می شمارد:
﴿تَصْدِيقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ مُوَالاةُ عَلِىٍّ علیه السَّلَامُ وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى علیهم السَّلَامُ وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ هَكَذَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ﴾؛ 1. تصديق خداوند؛ 2. تصديق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم 3. پیروی از علی بن ابی طالب علیه السلام او پیروی از ایشان و از ائمه هدا علیهم السلام؛ 4. برائت و بیزاری به درگاه الاهی از دشمنان آن ها.
در پاسخ به این پرسش که چرا تصدیق به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و موالات ائمه علیهم السلام و برائت از دشمنان آن ها جزء معرفت خدا قرار داده شده است؛ علامه مجلسی بیاناتی دارد که در ادامه به ذکر آن ها می پردازیم:
بیان اول
إنما أدخل التصديق بالرسول و موالاة الأئمة و البراءة من أعدائهم في معرفة
ص: 190
الله تعالى لاشتراط قبول معرفته سبحانه بها؛ (1) علت این که تصدیق به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و موالات ائمه علیهم السلام او و برائت از دشمنان آن ها جز معرفت خدا، قرار داده شده؛ این است که شرط قبولی معرفت خدا، به همین امور است.
بر پایه این فرمایش از مرحوم مجلسی، تصدیق به رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم موالات ائمه علیهم السلام و برائت از دشمنان ایشان، شرط اساسی در معرفت خدا است و بر این اساس است که در حدیث متواتر سلسلة الذهب (2) ، امام رضا علیه السلام شرط پذیرش ایمان به خدا و ورود به بهشت ابدی را، پذیرش ولایت خویش معرفی کرده است. بر اساس این حدیث، امام رضا علیه السلام، در حالی که در کجاوه نشسته بود، راویان حدیث دور حضرت جمع شدند و از ایشان در خواست کردند که آن حضرت، حدیثی را به یادگار بیان فرماید. امام علیه السلام، سر خود را از کجاوه بیرون آورد و پس از نام بردن از پدران بزرگوارش، از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرد که فرمود:
﴿سَمِعْتُ النَّبِيَّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا﴾: (3) از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین شنیدم: از خداوند عز
ص: 191
وجل شنیدم که فرمود: ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ﴾، دژ من است و هر کس وارد دژ من شود، از عذابم در امان است. راوی می گوید: هنگامی که شتر به راه افتاد، امام علیه السلام با صدای بلند به ما فرمود: امّا این، شروطی دارد و من، یکی از آن شروط هستم.
بر این اساس، شرط معرفت خداوند متعال، معرفت ائمه علیهم السلام است و بدین رو است که در زیارت جامعه کبیره چنین می خوانیم: «﴿مَنْ ارادَ اللَّهَ بَدَءَ بِکُمْ﴾؛ هرکسی که خدا را بخواهد از شما آغاز می کند.»
بیان دوم
در پاسخ به پرسشی که پیش تر به آن اشاره شد، بیان دوم علامه مجلسی بدین صورت است:
من لم يصدق بتلك الأمور لم يعرف الله بصفاته الكمالية، من اللطف و الحكمة و الرحمة... و موالاة الأئمة متابعتهم بتسليم الأمر إليهم بالإمامة و اتخاذهم أئمة و الاقتداء بهم و الانقياد لهم، و البراءة من أعدائهم المفارقة عنهم اعتقادا قلبا و لسانا و إطاعة؛ (1) کسی که به این امور تصدیق نکند، خدا را به صفات کمالی از لطف، حکمت و رحمت، نشناخته است... و موالات ائمه علیهم السلام به معنای پیروی از آن هاست، به این صورت که امور را به آن ها واگذار کنیم و آنان را به عنوان امام و پیشوای خود برگزینیم و به آن ها اقتدا کنیم و تسلیم آن بزرگواران
ص: 192
باشیم و برائت از دشمنانشان به معنای دوری از آن ها از جهت اعتقادی، قلبی، زبانی و اطاعت است.
بر اساس فرمایش علامه مجلسی، پذیرش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام و موالات ایشان و برائت از دشمنان آن ها، شرط اساسی در معرفت الاهی است و بدون آن، این شناخت میسور نیست. به گفته ایشان، موالات ائمه علیهم السلام به معنای متابعت و پیروی از آن بزرگواران است و صرف محبت، منظور نیست. کیست که محبت اهل بیت علیهم السلام را نداشته باشد؟! تمام مسلمین، اعم از شیعه و سنی، (البته به غیر از ناصبی ها که اصلاً مسلمان نیستند)، نسبت به اهل بیت علیهم السلام محبت و ارادت دارند. چه کسی غیر از کور می تواند خورشید را انکار کند؟! (1) منظور از متابعت از ائمه علیهم السلام نیز به این معناست که امور خود را به ایشان واگذار و به آن بزرگواران به عنوان امام و پیشوای خود اقتدا کنیم و تسلیم آن ها باشیم. (2) بر اساس گفتار علامه مجلسی، برائت از دشمنان
ص: 193
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام، نیز به این معناست که در اعتقاد، قلب، زبان و اطاعت از آن ها دوری کنیم. (1)
در این جا مناسب است به این که نکته اشاره شود که در حدیث ثقلین، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، مردم را به تمسک به قرآن و اهل بیت علیهم السلام سفارش کرده است. اهل سنت در توضیح آن می گویند: مراد از تمسک به قرآن، عمل به قرآن است؛ اما به اهل بیت علیهم السلام که می رسند، می گویند منظور از تمسک به اهل بیت علیهم السلام، محبت به ایشان است! سؤال ما این است که چرا در این جا استعمال لفظ را
ص: 194
در اکثر از یک معنا استعمال می کنید؟ در مورد قرآن واژه «تمسک» را به معنای عمل به قرآن می دانید؛ اما در مورد اهل بیت علیهم السلام همین واژه را به معنای محبت به آن بزرگواران گرفته اید؟! ما نمی توانیم بگوییم که لفظ تمسک در دو معنا به کار رفته است؛ در قرآن به معنای عمل به آن و در مورد اهل بیت علیهم السلام به معنای محبت به آن باشد. تمسک در هر دو، به یک معناست و آن، عبارت است از عمل به آیات قرآن و گفتار اهل بیت علیهم السلام.
بیان سوم
در پاسخ به این پرسش که چرا تصدیق به رسول صلی الله علیه و آله و سلم و موالات ائمه علیهم السلام و برائت از دشمنان آن ها جزء معرفت خدا قرار داده شده است؛ تاکنون دو بیان از علامه مجلسی ذکر شد. ایشان بیان دیگری نیز در این خصوص دارند که در ذیل به ذکر آن می پردازیم:
و قيل: إنما اعتبر معرفة الإمام فيما لا تتم العبادة إلا به من المعرفة، لأنه ما لم يعرف استناد الأمر و النهي و الطلب إليه سبحانه لا يكون الإتيان بالعمل عبادة له تعالى، و إنما تحصل تلك المعرفة بالأخذ عن الحجة، و ما لم يعرف الحجة امتنع الأخذ عنه فيجب على من يريد أن يعبده إمام، فعليه معرفة الإمام كما كان يجب عليه الإقرار به تعالی موحدا، و رسوله مصدقا له في جميع ما جاء به؛ (1) گفته شده که معرفت امام در جاهایی معتبر است که عبادت بدون آن محقق نمی شود؛ زیرا در اعمال
ص: 195
عبادی تا ندانیم امر و نهی از ناحیه خداست، عمل ما عبادت محسوب نمی شود و این معرفت زمانی حاصل می شود که ما امر و نهی الاهی را از حجت خدا دریافت کنیم و تا زمانی که حجت را نشناسیم، نمی توانیم این امر و نهی را از او دریافت کنیم. پس کسی که قصد عبادت خدا را دارد، معرفت امام بر او واجب است؛ همان طور که اقرار به یگانگی خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم او و تمامی آن چه ایشان آورده، بر او واجب است.
بر پایه فرمایش مرحوم مجلسی، در بیان دلیل وجوب معرفت امام علیه السلام برخی گفته اند که این معرفت در تحقق عبادت خداوند، نقش اساسی و بنیادین دارد و بدون آن، عبادت خدا ممکن نیست؛ زیرا در اعمال عبادی، زمانی عمل به دستورهای خدا، عبادت به شمار می آید که ما بدانیم این دستورها از ناحیه خدا صادر شده است و این علم نیز زمانی حاصل می شود که ما این دستورها را از امام علیه السلام دریافت کرده باشیم و این دریافت از امام علیه السلام نیز بدون معرفت و شناخت او ممکن نیست؛ زیرا تا ما امام علیه السلام را نشناسیم، نمی توانیم بفهمیم که دستورهایی که او آورده از ناحیه خداست. لذا برای ما یقین حاصل نمی شود که دستورهای خدا را از او دریافت کرده ایم. از این رو، عبادت خداوند، بدون معرفت امام علیه السلام امکان پذیر و قابل پذیرش نیست و کسی که امام را نشناسد، تمام عباداتش مشکل دارد. بر این اساس است که در دعای معرفت، نتیجه عدم معرفت امام علیه السلام، گمراهی از دین خدا عنوان شده است:
«... اللّهم عرّفنى حجّتک فانّک إن لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینی.»
ص: 196
متأسفانه، عامه، امام جعفر صادق علیه السلام را در حد یک راوی معرفی می کنند؛ ولی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در حد یک مجتهد! البته در همین حد هم، باز جای شکر دارد که آن حضرت را در حد یک راوی معرفی می کنند! ابن قیمّ جوزی در کتاب اعلام الموقعین، همین دیدگاه را دارد و در مورد سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جای تعبیر به وحی می گوید: «این ها اجتهادات و فتاوای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلماست!» (1) او با این بیان می خواهد اجتهادات، خلاف کاری و بدعت دیگران را توجیه کند، تا کسی اسم این موارد را حتی بدعت هم نگذارد؛ بلکه بگوید اجتهاد است! تعجب است که خود خلیفه می گوید «بدعت»؛ ولی عامه می گویند تو بگو «اجتهاد»؛ و در این زمینه، ادعا دارند که مخالفت مجتهد با مجتهد دیگر ضرری نمی زند. سخن قوشجی همین است. (2)
کسی که مقام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تا حد عمرو عاص، زید بن ثابت و... پایین می آورد؛ در این صورت طبیعی است که امام صادق علیه السلام را در حد یک راوی معرفی کند. البته سخن ما، به عامه این است که اگر ایشان را در همین حد هم قبول داشته باشید و روایتش را نقل کنید، بازهم ما حرفی نداریم. سید مرتضی در ابتدای کتاب انتصار، در اعتراض به مخالفان مطالبی می گوید که خلاصه و مضمون آن به این صورت است که چرا شما فقهای شیعه را به دلیل دیدگاه های شاذ و منفرد نقد می کنید؛ اما فقهایی نظیر ابوحنیفه را به دلیل
ص: 197
دیدگاه های شاذ نقد نمی کنید؟ بین دیدگاه های شاذ و منفرد این دو دسته از فقها چه تفاوتی وجود دارد؟! در واقع سید مرتضی می خواهد بگوید که چرا این گونه با فقه شیعه برخورد می کنید و آن را کنار می گذارید و می گویید فقه شیعه شاذ است؟! شما هم فقه شاذ دارید. ابو حنیفه و مالک نیز فقه شاذّ دارند.
اگر بگویید تفاوت آن ها در این است که فقهای اهل کوفه و فقهای متقدم با دیدگاه های شاذ ابو حنیفه و فقهای اهل حجاز با دیدگاه های شافعی موافقند؛ ولی فقهای شیعه این گونه نیستند؛ در پاسخ می گوییم: اولاً، این گونه نیست که فقهای کوفه و حجاز با تمام دیدگاه های شاذ ابو حنیفه یا شافعی موافق باشند و فقه شیعه منفرد باشد و هیچ موافقی نداشته باشد؛ ثانیاً، بر فرض که منفرد باشد، امام صادق علیه السلام، امام باقر علیه السلام، امام سجاد علیه السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام با فقه شیعه موافق هستند. لذا شما همان رتبه و جایگاهی را که برای افرادی نظیر ابو حنيفه و شافعی قائلید، برای امام صادق علیه السلام امام باقر علیه السلام و... قائل باشید و یا حداقل آن ها را در رتبه احمد بن حنبل، ابن داوود و محمد بن جریر طبری قرار دهید. (1)
مرحوم مجلسی در بخش پایانی شرح حدیث اول که پیش تر به آن اشاره شد، در یک جمع بندی کلی، معرفت امام علیه السلام را همانند اقرار به یگانگی خدا و
ص: 198
رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم واجب دانسته است و می نویسد:
فيجب على من يريد أن يعبده إمام، فعليه معرفة الإمام كما كان يجب عليه الإقرار به تعالى موحدا، و رسوله مصدقاله في جميع ما جاء به؛ (1) پس کسی که قصد عبادت خدا را دارد، معرفت امام بر او واجب است؛ همان طور که اقرار به یگانگی خدا و رسول او و تمامی آن چه ایشان آورده، بر او واجب است.
بر این اساس، همان طور که اقرار به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم واجب است، معرفت ائمه علیهم السلام نیز واجب است. گفتنی است سخن گروهی که معتقدند کسانی که امام علیه السلام را نمی شناسند، عبادتشان مشکل دارد؛ از همین مطلب مرحوم مجلسی اخذ شده است.
در بررسی روایت اول، بیان مرحوم مجلسی را نقل کردیم. برای تکمیل بحث، توضیحی از مرحوم ملا صالح مرحوم مازندرانی را مطرح می کنیم. ایشان، بررسی سندی نمی کند و فقط به محتوا و دلالت می پردازد. حالا یا مفروغ عنه می گیرد، یا به بررسی اسناد کاری ندارد. بر اساس دیدگاه مرحوم ملا صالح مازندرانی، روایت اول، دارای دو نکته است: نکته اول به عبارت «و موالات على علیه السلام» ناظر است که ایشان در توضیح آن می نویسد:
قوله (و موالاة عليّ) عطف على التصديق، و الموالات ضدّ المعادات. و
ص: 199
فيه تصديق بولايته مع زيادة هي المحبّة البالغة له؛ (1) عبارت «موالاة على علیه السلام» عطف بر تصدیق خداست. «موالات»، ضد «معادات» است و در آن تصدیق به ولایت علی علیه السلام است، همراه نکته ای اضافی که آن عبارت است از محبت زیاد به آن حضرت.»
بر اساس گفتار ملا صالح مازندرانی، موالات علی علیه السلام، تصدیق به به ولایت آن حضرت است که این تصدیق باید این محبت فوق العاده را هم داشته باشد؛ یعنی شخص باید خیلی به مولا عشق بورزد و ایشان را بسیار دوست داشته باشد. (2) از این رو، از روایت استفاده می شود که معرفت به امام علیه السلام، به معنای تصدیق به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام همراه با نکته ای که گویای محبت و عشق
ص: 200
فراوان به آن حضرت است.
نکته دوم مرحوم مازندرانی به «و الائتمام به» ناظر است که ایشان در توضیح آن می نویسد:
قوله (و الائتمام به) أي الاقتداء به فى عقائده و أعماله و أقواله. و فيه دلالة على أنّ العمل معتبر فى تحقق المعرفة و هو كذلك لأنّ من لم يمتثل بأوامره و لم ينزجر عن نواهيه فهو ليس من أهل العلم و المعرفة كما قال الله تعالى: ﴿إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ﴾؛ (1) ائتمام، به معنای اقتدا (2) به امام علی علیه السلام در عقاید، اعمال و گفتار است؛ (3) و این دلالت دارد که عمل، در تحقق معرفت معتبر است و نظر ما نیز چنین است؛ زیرا کسی که به اوامر مولا عمل نکند و از نواهی آن حضرت دوری نورزد، او از اهل علم و اهل معرفت به شمار نمی آید؛ (4) همان طور که خداوند فرموده است: ﴿إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾؛ (5) از بندگان خدا تنها علما هستند که از خدا
ص: 201
می ترسند.»
ص: 202
بحث در تبیین معنای معرفت از منظر روایات است. در جلسه گذشته روایت اول مورد بررسی قرار گرفت. در ادامه به ذکر روایت دیگری در این زمینه می پردازیم:
روایت دوم
﴿الْحُسَيْنُ عَنْ مُعَلًّى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ قَالَ حَدَّثَنَا غَيْرُ وَاحِدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى يَعْرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ وَ يُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ كَيْفَ يَعْرِفُ الْآخِرَ وَ هُوَ يَجْهَلُ الْأَوَّلَ﴾؛ (1) یکی از دو امام باقر و صادق علیهما السلام فرمود: بنده خدا مؤمن نباشد؛ (2) مگر این که خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم و همه ائمه علیهم السلام و امام زمانش را بشناسد و در امور خود به امام زمانش رجوع کند و تسلیمش باشد. سپس فرمود:
ص: 203
چگونه ممکن است کسی امام آخر را [که امام زمان اوست] بشناسد و امام اول را نشناسد. (1)
معلی بن محمد
در بحث سندی این روایت، مرحوم مجلسی می فرماید: «ضعیفٌ على المشهور.» (2) ظاهراً ضعف از ناحیه معلّی بن محمد باشد. نجاشی در مورد او می نویسد: «مضطرب الحديث و المذهب؛ (3) هم حديثش اضطراب و مشکل دارد و هم مذهبش»؛ چون در اعتقاد و فکر تزلزل داشته است؛ ولی مرحوم آقای خویی او را توثیق می کند و می فرماید:
الظاهر أن الرجل ثقة يعتمد على رواياته، و أما قول النجاشي من إضطرابه في الحديث و المذهب فلا يكون مانعا عن وثاقته. أما إضطرابه في المذهب فلم يثبت كما ذكره بعضهم، و على تقدير الثبوت فهو لا ينافي الوثاقة، و أما إضطرابه فى الحديث فمعناه أنه قد يروي ما يعرف، و قد يروي ما ينكر، و هذا أيضا لا ينا في الوثاقة... و أما روايته عن الضعفاء على ما ذكره ابن الغضائري، فهي على تقدير ثبوتها لا تضر بالعمل بما يرويه عن
ص: 204
الثقات، فالظاهر أن الرجل معتمد عليه، و الله العالم؛ (1) ظاهراً اين شخص ثقه است و بر روایاتش اعتماد می شود؛ اما این سخن نجاشی مبنی بر این که این شخص در حدیث و مذهب اضطراب دارد، مانع وثاقت وی نیست؛ زیرا اضطرابش در مذهب که اثبات نشده و بر فرض ثبوت، این اضطراب با وثاقت او منافاتی ندارد... و اما این که از ضعفا روایت نقل کرده است، این مطلبی است که ابن غضائری ذکر کرده و بر فرض ثبوت این مطلب، در زمینه عمل به روایاتی که وی از افراد ثقه نقل کرده است، به ما ضرری نمی رساند. بدین رو، ظاهراً این شخص قابل اعتماد است.
بر اساس فرمایش مرحوم آقای خویی، معلی بن محمد، ثقه است و اضطراب وی در حدیث و مذهب، بر فرض این که اثبات شود، مشکلی ایجاد نمی کند. ممکن است کسی از اهل سنت باشد، مثل نوفلی، سکونی، غیاث بن ابراهیم و حفص بن غیاث که افراد این چنینی فراوان داریم؛ ولی ثقه اند.
مرحوم مجلسی در توضیح و تبیین این عبارت از روایت: ﴿لاَ یَکُونُ اَلْعَبْدُ مُؤْمِناً﴾ می نویسد:
قوله علیه السلام: ﴿لاَ یَکُونُ اَلْعَبْدُ مُؤْمِناً﴾، (2) أي مصدقا بالمعارف التي تجب عليه
ص: 205
فلا يفلح إلا بها، ما لم يحصل له معرفة الله و التصديق بوجوده و وحدته و صفاته اللائقة به، و معرفة رسوله بالرسالة، و التصديق بجميع ما جاء به، و معرفة الأئمة علیهم السلام كلهم و إمام زمانه بالإمامة، و وجوب الرد إليه و الأخذ عنه و إطاعته، و ذلك لأنه إنما يحصل له المعرفة من جهتهم و بتعريفهم و هدايتهم، فكل عبد يحتاج فى معرفته إلى إمام زمانه، و معرفته إنما يتيسر له غالبا بالنقل من الإمام السابق عليه، فيحتاج في معرفة إمام زمانه إلى معرفة الأئمة كلهم؛ (1) بنده تصدیق کننده معارف واجبی که سبب رستگاری انسان است، به شمار نمی آید، مگر در صورتی که به این امور معرفت پیدا کرده باشد: خدا و تمام صفات او، رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و وحی و دستورهای او، تمامی ائمه
اطهار علیهم السلام و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و وجوب مراجعه به آن ها و اخذ دستورهای الاهی و پیروی از آن ها؛ زیرا معرفت تنها از ناحیه آن ها و شناخت و هدایت آن بزرگواران برای انسان حاصل می شود. بر این اساس، هر بنده ای در معرفت خود، به امام زمانش محتاج است و معرفت امام زمان هم، غالباً از طریق نقل و نص امام سابق برای او امکان پذیر است. پس او برای معرفت امام زمان خود، به معرفت تمام امامان علیهم السلام محتاج است.
در توضیح این عبارت از روایت: ﴿وَیَرُدَّ إِلَیْهِ وَ یُسَلِّمُ لَهُ﴾ می نویسد: «قوله و یرد
ص: 206
إليه و يسلم له»، بيان لجهة الاحتياج إلى معرفة إمام زمانه؛ (1) این عبارت، بیان کننده دلیل احتیاج به معرفت امام است» و در واقع، در پاسخ به این پرسش است که چرا ما باید امام زمان خودمان را بشناسیم؟ می گوید: معرفت امام برای این واجب است که ما به او مراجعه کنیم و او را مرجع خود قرار دهیم و در برابر اوتسلیم باشیم.
ایشان همچنین در بیان این عبارت «كيف يعرف الآخر و هو يجهل الأول» می نویسد:
قوله: «كيف يعرف الآخر و هو يجهل الأول»؛ إشارة إلى أن سبب اعتبار معرفة الأئمة كلهم هو توقف معرفة الزمان على معرفة الأئمة السابقين كلهم، لأن إمامة كل لا حق إنما تعرف بنص السابق عليه، أو أن طريق المعرفة واحدة، فلو علم إمامة إمام زمانه بالمعجزة فقد تواترت المعجزات عن السابقين، و أما معرفة إمام الزمان و مدخليتها في الإيمان، فلما تواتر عن النبي صلی الله علیه و آله و سلم: ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً﴾؛ (2) این عبارت اشاره است به سبب و علت معتبر بودن معرفت تمام امامانم علیهم السلام که آن عبارت است از متوقف بودن معرفت امام زمان علیه السلام بر معرفت تمام امامان سابق علیهم السلام؛ زیرا هر امام لاحقی با نص امام سابق شناخته می شود؛ یا این که اشاره است به این که طریق و راه معرفت یکی است؛ و لذا اگر امامت امام زمان علیه السلام را از
ص: 207
طریق معجزه شناخت، در مورد امامان سابق معجزات متواتر است و از این طریق، آن بزرگواران را نیز می تواند بشناسد؛ (1) اما معرفت امام زمان علیه السلام و نقش و مدخلیت آن در ایمان به دلیل این حدیث متواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود: ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً﴾ (2)
بر اساس فرمایش مرحوم مجلسی، عبارت «كيف يعرف الآخر و هو يجهل الأول»؛ یا بیانگر علت وجوب معرفت تمام امامان علیهم السلام است و یا بیانگر واحد بودن طریق و راه معرفت امام معصوم علیه السلام. در مورد احتمال اول، علامه، علت وجوب معرفت تمام امامان علیهم السلام را، متوقف بودن معرفت امام زمان علیه السلام بر معرفت امامان علیهم السلام سابق دانست؛ یعنی تا ائمه سابق علیهم السلام را نشناسد، نمی تواند امام لاحق را که امام زمان علیه السلام است بشناسد؛ زیرا پذیرش امام لاحق، به امام سابق بستگی دارد. بر این اساس است که بر پایه روایات، هر کس یک نفر از ائمه اطهار علیهم السلام را انکار کند، گویا تمام ائمه علیهم السلام را انکار کرده است: ﴿مَنْ أَنْکَرَ وَاحِداً مِنّا فَکأنَّما أَنْکَرَ اَلْجَمِیعِ.﴾ اهل سنت این حقیقت را نادیده گرفته و نوعاً ائمه علیهم السلام را انکار می کنند و به همین دلیل، در مورد امام دوازدهم عجل الله تعالی فرجه الشریف را در محذور واقع می شوند. بر همین اساس، اینان فقط امام دوازدهم را منکر نشدند، بلکه کل ائمه علیهم السلام را منکر شدند. در مورد احتمال دوم نیز ایشان فرمود: اگر امام زمان علیه السلام
ص: 208
را با معجزه شناختی، سایر امامان علیهم السلام را نیز می توانی با معجزه بشناسی.
نکته دیگر در کلام مرحوم مجلسی، به چرایی وجوب معرفت امام زمان علیه السلام و نقش و تأثیر آن در ایمان ناظر است که علامه در بیان خود، علت این وجوب را، حدیث متواتر معرفت دانست.
در کتاب کافی، روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است که در بخشی از آن، به خالی نبودن زمین از حجت الاهی تصریح شده است. (1) مرحوم مجلسی در مرآة العقول در ذیل این روایت، مطلبی را از شیخ بهایی که در کتاب شرح الأربعین ایشان آمده، نقل کرده است که با بحث ما بی ارتباط نیست. در این متن ضمن اشاره به حدیث معرفت، شبهه ای از سوی اهل سنت در مورد این
ص: 209
حدیث مطرح شده است، به این مضمون که وقتی دسترسی به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و دریافت مسائل دینی از او ممکن نباشد، این معرفت، متضمن چه فایده ای است؟!
استقامة ما دل عليه هذا الحديث من عدم خلو الأرض من إمام موصوف بتلك الصفات، و كذا ما يفيده الحديث المتفق عليه بين الخاصة و العامة من قوله: ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً﴾، ظاهرة على ما ذهب إليه الإمامية من أن إمام زماننا هذا هو مولانا الإمام الحجة بن الحسن المهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف، و مخالفوهم من أهل السنة يشنعون عليهم بأنه إذا لم يمكن التوصل إليه و لا أخذ المسائل الدينية عنه فأي ثمرة تترتب على مجرد معرفته حتى يكون من مات و ليس عارفا به فقد مات ميتة جاهلية؛ (1) این روایت دلالت می کند که زمین از امامی که متصف به این صفات است [= صفات مذکور در روایت] خالی نمی ماند و همچنین حدیث مورد اتفاق بين خاصه و عامه که می گوید: ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً﴾؛ ظهور دارد بر این اعتقاد شیعه که امام زمان ما، مولای ما امام حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف است. مخالفان شیعیان امامیه، بر آن ها اشکال می کنند که وقتی که دسترسی به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و دریافت مسائل دینی از او ممکن نباشد، این معرفت، چه فایده ای دارد؟!
ص: 210
مرحوم مجلسی با استفاده از کلام شیخ بهایی، دو جواب به اشکال مطرح شده می دهد؛ یک «جواب نقضی» و «یک جواب حلی».
جواب نقضی:
قالت الإمامية أن تشنيعكم علينا مقلوب عليكم، لأنكم تذهبون إلى أن المراد بإمام الزمان فى هذا الحديث صاحب الشوكة من ملوك الدنيا كائنا من كان، عالما أو جاهلا عدلا أو فاسقا فأي ثمرة تترتب على معرفة الجاهل الفاسق ليكون من مات و لم يعرفه فقد مات ميتة جاهلية؛ (1) شيعه امامیه می گوید: ما همین اشکال را به شما وارد می دانیم؛ زیرا شما می گویید مراد از امام زمان، در این حدیث، هر صاحب قدرتی از پادشاهان دنیاست، هرکس که می خواهد باشد؛ عالم باشد یا جاهل، عادل باشد یا فاسق، تفاوتی نمی کند. (2) با این توضیح، ما از شما می پرسیم که شناخت این امام زمان جاهل و فاسق، چه فایده ای دارد تا این که بگوییم اگر کسی بدون شناخت او بمیرد، به
ص: 211
مرگ جاهلیت مرده است؟!
جواب حلی:
و الإمامية يقولون: ليست الثمرة منحصرة في مشاهدته و أخذ المسائل عنه، بل نفس التصديق بوجوده علیه السلام و أنه خليفة الله في الأرض أمر مطلوب لذاته، و ركن من أركان الإيمان كتصديق من كان في عصر النبي صلی الله علیه و آله و سلم بوجوده و نبوته (1) شیعیان امامیه در پاسخ می گویند: ثمره و فایده معرفت امام زمان عجل الله نعالی فرجه الشریف، در دیدن و گرفتن مسائل از ایشان منحصر نیست؛ بلکه تصدیق به وجود آن حضرت و این که او خلیفه خدا روی زمین است، خود امری است که مطلوبیت ذاتی دارد و از ارکان ایمان به شمار می آید؛ همانند تصدیق به وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نبوت ایشان از سوی کسانی که در عصر ایشان زندگی می کردند.
با این توضیح، معرفت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سوی کسی مانند اویس قرنی که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می زیست؛ اما ایشان را ندید و مسائل را مستقیم از او دریافت نکرد، نیز امری مفید و ثمره بخش است؛ و نمی توان گفت چون او، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ندیده و مسائل را به صورت مستقیم از ایشان دریافت نکرده است؛ پس معرفت او فایده ای ندارد؛ زیرا ثمره معرفت به مشاهده آن حضرت و دریافت مسائل از ایشان منحصر نیست؛ بلکه تصدیق به وجود پیامبر
ص: 212
اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نبوت ایشان از سوی اویس قرنی، خود امری مطلوب و رکنی از ارکان ایمان است.
در روایت دوم این عبارت: ﴿کَیْفَ یَعْرِفُ اَلْآخِرَ وَ هُوَ یَجْهَلُ﴾، به توضیح نیاز دارد که ما در این زمینه به کلام مرحوم مازندانی اشاره می کنیم. ایشان در مورد این عبارت، دو احتمال مطرح کرده است:
احتمال اول:
لعلّ المراد بالأوّل هو الله و رسوله و بالآخر هو الإمام. و فيه ردّ على المخالفين حيث قالوا عرفنا عليّا بأنّه إمام مفترض الطاعة و هم لم يعرفوا الله و رسوله لأنّهم عرفوا إلها لم يأمر بخلافة عليّ و لم يجعله حجّة بعد رسوله و عرفوا رسولا لم ينصّ بخلافة عليّ و لم يصرّح بإمامته بعده، و الاله الموصوف بهذه الصفات ليس باله، و الرّسول المنعوت بهذه النعوت ليس برسول، فهم لمّا لم يعرفوا الأوّل لم يعرفوا الآخر؛ (1) شاید مراد از اول، خدا و پیامبر ایشان صلی الله علیه و آله و سلم و مراد از آخر، امام علیه السلام باشد [که در این صورت، روایت می خواهد بگوید، چگونه ممکن است کسی امام را شناخته باشد، در حالی که هنوز خدا و پیامبر او را نشناخته است]. این جمله در واقع، ردی بر مخالفان است؛ زیرا آن ها می گویند ما علی علیه السلام را به عنوان امام مفترض الطاعه شناخته ایم؛
ص: 213
در حالی که آن ها خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نشناخته اند؛ زیرا آن ها خدایی را شناختند که به خلافت علی علیه السلام امر نکرده و او را حجت بعد از رسولش قرار نداده است و همچنین پیامبری را شناختند که به خلافت علی علیه السلام و امامت ایشان تصریح نکرده است. خدای موصوف به این صفات، خدا نیست و همچنین پیامبری که به این ویژگی ها متصف است، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست. بدین رو، این ها، چون هنوز خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم او را نشناخته اند، امام را نیز نشناخته اند.
بر اساس احتمال ذکر شده، معرفت خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم با معرفت امام مرتبط است و میان آن ها پیوند عمیق و گسست ناپذیری وجود دارد و تفکیک بین آن ها معنا ندارد. با این بیان، آن ها نه خدا شناخته اند و نه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را؛ چون خدایی را که آن ها شناختند، خدایی است که به خلافت علی علیه السلام امر نکرده و او را حجت بعد از رسول صلی الله علیه و آله و سلم قرار نداده، بلکه تعیین خلیفه را به مردم واگذار کرده است، تا آن ها خود از طریق شورا، اجماع و... در مورد آن اقدام کنند. پس خدایشان غیر از خدای ماست. همچنین پیامبری را شناختند که برخلافت علی علیه السلام و امامت ایشان تنصیص و تصریحی نکرده است. بدین رو، خدا و پیامبر آن ها با خدا و پیامبر ما متفاوت است و طبق فرمایش مرحوم ملا صالح مازندرانی می توان گفت که آن ها نه خدا را شناختند، نه رسول او را.
احتمال دوم:
و يحتمل أن يكون المراد بالآخر إمام الزّمان و بالأوّل الائمّة قبله يعني كيف يعرف الآخر من لم يعرف الأوّل و الحال أنّ إمامة الآخر تثبت بنصّ الأوّل و
ص: 214
هذا أظهر و الأوّل أنسب ببعض أحاديث هذا الباب؛ (1) احتمال دارد که مراد از آخر، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و مراد از اول، ائمه علیهم السلام پیش از ایشان باشد؛ یعنی چگونه ممکن است کسی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را شناخته باشد، در حالی که هنوز امام قبل را نشناخته است؟! در حالی که امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، با نص امام قبل ثابت می شود و این احتمال اظهر است؛ ولی احتمال اول با بعضی از احادیث این باب مناسب تر است.
بیان مرحوم مجلسی، که پیش تر ذکر شد، با محوریت بیان دوم مرحوم مازندرانی و تأیید همین بیان است. گفتی است که این بیان دوم مرحوم مازندرانی، قوی و به روایات ناظر است و نتیجه سخن مرحوم مازندرانی و علامه این شد که اینان خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم را در حقیقت نشناخته اند. بدین رو، به شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز نایل نشده اند.
گفتنی است کسانی که نسبت به ائمه علیهم السلام شناختی ندارند، نه به عنوان این که این بزرگواران فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هستند؛ بلکه در حد یک راوی عادی و معمول نمی شناسند. این مطلب، همان گله ای است که آقای اربلی صاحب كتاب كشف الغمة مطرح می کند. او در بین اهل سنت بوده و به اصطلاح برخی، از شیعیان معتدل است و در این کتاب، از اهل سنت گله می کند و می گوید من از شما تعجب می کنم. (2)
ص: 215
ص: 216
بحث در تبیین معنای «معرفت» از منظر روایات است. در جلسات قبل اشاره شد که مرحوم کلینی در کافی شریف، بابی را تحت عنوان «باب معرفة الإمام و الرد إليه» به موضوع معرفت امام اختصاص داده است و در آن جا چهارده روایت در این زمینه ذکر کرده است. در جلسه گذشته، روایت دوم مورد بررسی قرار گرفت و ما در ادامه به ذکر روایت دیگری در این زمینه می پردازیم:
﴿عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ قَالَ: إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُوا- وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبَوَاباً أَرْبَعَةً لَا يَصْلُحُ أَوَّلُهَا إِلَّا بِآخِرِهَا ضَلَّ أَصْحَابُ الثَّلَاثَةِ وَ تَاهُوا تَيْهاً بَعِيداً إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَقْبَلُ إِلَّا الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ إِلَّا الْوَفَاءَ بِالشُّرُوطِ وَ الْعُهُودِ فَمَنْ وَ فَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَرْطِهِ وَ اسْتَعْمَلَ مَا وَصَفَ في عَهْدِهِ نَالَ مَا عِنْدَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مَا وَعَدَهُ- إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَخْبَرَ الْعِبَادَ بِطُرُقِ الْهُدَى وَ شَرَعَ لَهُمْ فِيهَا الْمَنَارَ وَ أَخْبَرَهُمْ كَيْفَ يَسْلُكُونَ فَقَالَ: ﴿وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ
ص: 217
4
صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى﴾ (1) وَ قَالَ: ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ (2) فَمَنِ اتَّقَى اللَّهَ فِيمَا أَمَرَهُ لَقِىَ اللَّهَ مُؤْمِناً بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ فَاتَ قَوْمٌ وَ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يَهْتَدُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ أَشْرَكُوا مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّهُ مَنْ أَتَى الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا اهْتَدَى وَ مَنْ أَخَذَ فِي غَيْرِهَا سَلَكَ طَرِيقَ الرَّدَى وَ صَلَ اللَّهُ طَاعَةَ وَلِيِّ أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ فَمَنْ تَرَكَ طَاعَةَ وَ لَاةِ الْأَمْرِ لَم يُطِعِ اللَّهَ وَ لَا رَسُولَهُ وَ هُوَ الْإِقْرَارُ بِمَا أُنْزِلَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ: ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ (3) وَ الْتَمِسُوا الْبُيُوتَ الَّتِي: ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ﴾ (4) فَإِنَّهُ أَخْبَرَكُمْ أَنَّهُمْ: ﴿رِجَالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارِ﴾ (5) إِنَّ اللَّهَ قَدِ اسْتَخْلَصَ الرُّسُلَ لِأَمْرِهِ ثُمَّ اسْتَخْلَصَهُمْ مُصَدِّقِينَ بِذَلِكَ فِي نُذْرِهِ فَقَالَ: ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيها نَذِيرٌ﴾ (6) تَاهَ مَنْ جَهِلَ وَ اهْتَدَى مَنْ أَبْصَرَ وَ عَقَلَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: ﴿فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ﴾ (7) وَ كَيْفَ يَهْتَدِي مَنْ لَمْ يُبْصِرْ وَ كَيْفَ يُبْصِرُ مَنْ لَمْ يَتَدَبَّرُ اتَّبِعُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ وَ أَقِرُّوا بِمَا نَزَلَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اتَّبِعُوا آثَارَ الْهُدَى فَإِنَّهُمْ عَلَامَاتُ
ص: 218
الْأَمَانَةِ وَ التُّقَى وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَوْ أَنْكَرَ رَجُلٌ- عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ علیه السَّلَامُ وَ أَقَرَّ بِمَنْ سِوَاهُ مِنَ الرُّسُلِ لَمْ يُؤْمِنْ اقْتَصُّوا الطَّرِيقَ بِالْتِمَاسِ الْمَنَارِ وَ الْتَمِسُوا مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ الْآثَارَ- تَسْتَكْمِلُوا أَمْرَ دِينِكُمْ وَ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ﴾؛ (1) امام صادق علیه السلام فرمود: به راستی شما مردمی صالح و شایسته نخواهید بود، مگر این که معرفت پیدا کنید و معرفت پیدا نکنید تا تصدیق کنید و تصدیق نکنید، مگر این که تسلیم شوید. چهار در است که نخستین آن ها شایسته نباشد، جز به همراهی آخرشان. کسانی که از سه در وارد شوند، گمراه شده اند و در سرگردانی و در بی راهی دوری افتاده اند. خدای تبارك و تعالی جز عمل صالح نپذیرد و جز وفا به شروط و پیمان ها را نپذیرد. کسی که شرطش را با خدای عز و جل وفا کند و آن چه را خدا در پیمانش بیان کرده است، به کار بندد، به آن چه نزد خداست برسد و وعده خدا را کاملاً دریابد. خدای تبارك و تعالی بندگانش را به راه های هدایت خبر داده و برای ایشان در آن راه ها، چراغ های بلند قرار داده و به آن ها خبر داده است که چگونه راه پیمایند و فرموده است: «به راستی من بسیار آمرزنده ام برای کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته کند و سپس به راه حق رهبری شود» (طه: 83)؛ و فرموده است «همانا خدا فقط از پرهیزکاران بپذیرد» (مائده: 31). پس کسی که از خدا نسبت به اوامرش باک داشته باشد، خدا را ملاقات کند؛ در حالی که مؤمن باشد به آن چه محمد صلی الله علیه و آله و سلم آورده است. افسوس، افسوس، که مردمی
ص: 219
از دست رفتند و پیش از آن که هدایت یابند، مردند و گمان بردند که مؤمن هستند؛ ولی چون نمی دانستند، مشرك بودند. هر کس از در، وارد خانه شود، رهبری شده است و آن کس که راهی غیر از در، پیش گیرد راه هلاکت پیموده است. خدا اطاعت ولی امرش را به طاعت رسولش پیوند زده و طاعت رسولش را به طاعت خودش. پس هر کس از والیان امر اطاعت نکند، خدا و رسولش را اطاعت نکرده است که این همان اقرار است به آن چه از طرف خدای عز و جل نازل شده که فرموده است: «در هر مسجدی زیور به تن کنید.» (اعراف: 31) و خواهش کنید و بجویید خانه هایی را که: «خدا اجازه داده رفعت گیرند و نامش در آن ها برده شود» (نور: 36)؛ زیرا خدا به شما خبر داده که آن ها: «مردانی باشند که هیچ تجارت و داد و ستدی ایشان را از یاد خدا، گزاردن نماز و دادن زکات باز ندارد و از روزی که دل ها و دیده ها در آن دگرگون شود، بیم دارند» (نور:37). همانا خداوند رسولان خود را برای امرش برگزید و تصدیق دهندگان به بیم های خود قرار داد و فرمود: «هیچ امتی نیست، مگر این که در میانشان بیم دهنده ای بوده است» (فاطر: 24). گمراه شد آن کس که ندانست و ره یافت آن که بینا و عاقل گشت. خدای عز و جل می فرماید: «چشم های ظاهر کور نمی شود؛ بلکه دل هایی که در سینه هاست، کور می شود» (حج: 46). چگونه ره یابد کسی که بینا نیست و چگونه بینا شود کسی که تفکر نکند. از رسول خدا و اهل بيتش علیهم السلام پیروی کنید و به آن چه از نزد خدا نازل شده است، اعتراف کنید و به دنبال نشانه های هدایت روید؛ زیرا
ص: 220
ایشان، علامات امانت و تقوایند و بدانید که اگر کسی عیسی بن مریم را انکار و به پیغمبران دیگر اعتراف کند، ایمان ندارد. راه را در پرتو چراغ گاه بپیمایید و آثار پشت پرده و پنهان را بخواهید تا امر دینتان کامل شود و به خدای پروردگارتان مؤمن شوید.
سند روایت به این صورت است: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا (1) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ [= محمد بن خالد] عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ...»
مرحوم مجلسی در بررسی سندی این روایت می فرماید: «ضعیف و سيأتي بأدنى اختلاف في كتاب الإيمان و الكفر بهذا السند؛ (2) این روایت ضعف دارد و به زودی در کتاب کفر و ایمان همین روایت، با اختلاف اندکی؛ اما با همین سند می آید.» گفتنی است این ضعف یا به اعتبار «عمن ذکره» و ارسال آن است و یا به اعتبار «محمد بن عبد الرحمن».
در بخش ابتدایی این روایت چنین آمده است: ﴿إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبواباً أَرْبَعَةً...﴾
ص: 221
مرحوم علامه مجلسی در توضیح این عبارت می نویسد:
«إنكم لا تكونون صالحين» أي لا صلاح و لا نجاة و لا قبول عند الله إلا بالمعرفة، إذ لا صلاح إلا بالعبادة لمن يستحق أن يعبد، و لا عبادة إلا بالمعرفة، «و لا تعرفوا» بصيغة النهي و معناه النفي، و الظاهر «و لا تعرفون» كما فيما سيأتي، أي لا معرفة إلا بالتصديق الله و لرسوله صلى الله عليه و آله و سلم للحجج علیهم السلام، و لا تصديق إلا بالتسليم و الرضا بما من جانب المصدق به أعني الأبواب الأربعة، و قيل: المراد بالتسليم الانقياد للأئمة علیهم السلام و الرضا بما یصدر منهم «و أبوابا» منصوب بتقدير: ألزموا، أو خذوا، أو اعلموا؛ (1) صالح بودن، نجات و قبولی اعمال نزد خدا ممکن نیست، مگر با معرفت؛ زیرا صالح بودن بدون عبادت خداوند و عبادت بدون معرفت ممکن نیست. عبارت «و لا تعرفوا» صیغه نهی است؛ ولی معنای آن نفی است و ظاهراً «و لا تعرفون» همان طور که خواهد آمد، به این معناست که معرفت محقق نمی شود، مگر با تصدیق خدا، رسول صلی الله علیه و آله و سلم و حجت های الاهی علیهم السلام؛ و تصدیق حاصل نمی شود، مگر با تسلیم و رضایت به آن چه از جانب تصدیق شونده است، یعنی ابواب چهارگانه. (2) برخی گفته اند مراد از تسلیم، انقیاد و اطاعت محض به ائمه علیهم السلام و رضایت است در مورد آن چه از سوی
ص: 222
آن ها صادر می شود. (1) واژه «ابوبا» منصوب است و در این جا فعل «الزموا»، «خذوا» و یا «اعلموا» در تقدیر است [یعنی منظور این است که یا ملازم ابواب اربعه باشید، یا این ابواب را بگیرید و یا به آن، علم داشته باشید].
مشکل در عبارت «حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبْوَاباً أَرْبَعَةً» است. در این جا پرسش این است که تسلیم در برابر ابواب اربعه به چه معناست؟ مرحوم مجلسی در توضیح این عبارت، مجموعاً پنج معنا و احتمال برای عبارت «ابواب اربعه» در نظر می گیرد:
معنای اول:
ما سمعته من الوالد قدس سره (2) و هو أنها إشارة إلى الأربعة المذكورة في الآية الآتية، أي التوبة، و الإيمان، و العمل الصالح، و الاهتداء بولاية أهل البيت علیه السلام، و أصحاب الثلاثة هم التاركون للرابعة، مع أنهم أصحاب الثلاثة على وجه آخر أيضا لقولهم بخلافة الخلفاء الثلاثة؛ (3) احتمال اول، چیزی است که از پدرم شنیدم و آن عبارت است از این که «ابواب اربعه» اشاره است به چهار چیزی که در آیه بعد ذکر شده است که عبارتند از:
ص: 223
توبه، ایمان، عمل صالح و اهتدا به ولایت اهل بیت علیهم السلام؛ و اصحاب ثلاثه، کسانی هستند که چهارمی [= اهتدا و هدایت یافتن به ولایت اهل بیت علیهم السلام] را رها کردند. افزون بر این که این گروه، از این جهت که به خلافت سه خلیفه قائل هستند و از اهل بیت علیهم السلام پیروی نکردند نیز، اصحاب ثلاثه هستند. (1)
ص: 224
ص: 225
بر اساس این معنا، در عبارت «ابواب اربعة»، باب چهارم، اهل بيت علیهم السلام هستند و معرفت نیز به معنای تسلیم و پیروی از اهل بیت علیهم السلام است. در مورد مخالفان نیز از دو جهت، «اصحاب الثلاثة» خوانده می شوند: نخست آن که، آن ها باب چهارم را که ولایت اهل بیت علیهم السلام، است کنار گذاشتند. جهت دیگر آن است که آنان فقط به سه خلیفه معتقدند و از آن ها پیروی می کنند و از اهل
ص: 226
بیت اسلام علیهم السلام پیروی نمی کنند. بر این اساس، عبارت «اصحاب الثلاثة» دارای دو معنا خواهد بود.
معنای دوم:
أن يكون المراد بها الأربعة الذين كانوا مع النبي صلی الله علیه و آله و سلم في الكساء فحمل الثلاثة على الخلفاء أنسب؛ (1) مراد از «اربعة»، همان چهار نفری است که در کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در قضیه کساء بودند. بر اساس این معنا، در عبارت «ضل اصحاب الثلاثة»، حمل واژه «ثلاثة»، بر خلفا [= ابوبکر، عمر و عثمان] مناسب تر است.
بر اساس این معنا، تسلیم در برابر ابواب اربعه، به معنای تسلیم در برابر اهل بيت علیهم السلام و پیروی از آن بزرگواران است؛ چون واژه «ثلاثة» نیز به معنای خلفا است، «اصحاب الثلاثة» به معنای پیروان آن سه نفر است. از این رو، معنای دوم، بیانگر همان معنای اول است.
معنای سوم:
أن يكون المراد بالأربعة الأصول الخمسة، بجعل العدل داخلا في التوحيد، فإنه يرجع إلى صفاته تعالى، و بالثلاثة ما سوى الإمامة؛ (2) مراد از «اربعة»، همان اصول پنج گانه است؛ به این صورت که عدل، به دلیل این که از صفات خداست، در بطن توحید قرار می گیرد. لذا ما
ص: 227
باید تابع توحید، نبوت امامت و معاد باشیم. مراد از «ثلاثه» نیز، آن سه مورد دیگر غیر از امامت است؛ یعنی توحید، نبوت و معاد.
بر اساس این معنا، ما باید چهار اصل توحید، نبوت، امامت و معاد را با هم داشته باشیم. لذا امامت جزء این چهار اصل است؛ اما مخالفان، از میان این چهار اصل، فقط توحید، نبوت و معاد را گرفتند و امامت را رها کردند.
معنای چهارم:
أن أحد الأربعة ما يتعلق بمعرفة الله تعالى و تصديقه، و ثانيها ما يتعلق بتصديق رسوله، و ثالثها ما يتعلق بموالاة ولي الأمر من أهل البيت علیهم السلام، و رابعها ما يتعلق بالبراءة من أعدائهم؛ (1) یکی از این چهار تا، معرفت به خدا و تصدیق اوست و دومی به تصدیق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تعلق یافته است و سومی به موالات ولی امر از اهل بیت پیامبر اکرم علیهم السلام و چهارمی به برائت از دشمنان ایشان متعلق است.
براساس این معنا، عبارت «ضل اصحاب الثلاثة» به خلفا بر نمی گردد و باید توجیه دیگری برای آن پیدا کرد؛ البته مرحوم مجلسی، به این موضوع اشاره نمی کند.
معنای پنجم:
أن يكون المراد بها المذكورات فى أول الخبر من الصلاح و المعرفة، و هي معرفة الله، و التصديق، أي لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و التسليم أي الرضا و
ص: 228
الطاعة و الانقياد لولي الله و حججه؛ (1) همان مواردی است که در ابتدای روایت ذکر شده که عبارتند از: صلاح، معرفت خدا، تصديق رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و تسليم. تسلیم به معنای رضایت، اطاعت از ولیّ و حجّت خدا و انقیاد نیست به اوست.
بر اساس این معنا، مراد امام صادق علیه السلام این است که صلاح، معرفت و تصدیق، بدون تسلیم در برابر امام علیه السلام فایده ندارد.
در قسمت دیگری از این روایت آمده است: ﴿لَا يَصْلُحُ أَوَّلُهُا إِلَّا بِآخِرِهَا.﴾ علامه مجلسی در توضیح آن می فرماید:
المراد إما الأول و الآخر الحقيقيين أو الأعم منهما و من الإضافيين، أي لا يتم كل سابق إلا بلا حقه، و تطبيقهما على كل من المعاني ظاهر؛ (2) اين جا مراد از اول و آخر، یا حقیقی است، یا اعم از حقیقی و اضافی؛ و معنای این جمله آن است که تمام نمی شود مواردی قبلی، مگر با مورد لاحق آن [یعنی این ها مکمل همدیگر هستند]. تطبیق این دو بر هر یک از معانی ذکر شده، روشن و واضح است.
ایشان همچنین در توضیح این عبارت از روایت: ﴿ضَلَّ أَصْحَابُ الثَّلَاثَةِ وَ تَاهُوا تَيْهاً بَعِيداً﴾، می نویسد:
أي الذين يرون الاكتفاء بالثلاثة الأول من الأربعة، و الغناء عن الرابع. «و
ص: 229
تاهوا» أي ضلوا «تيها بعيدا» عن الحق أو عن العقل؛ (1) کسانی که اعتقاد دارند سه تای اول کافی است و به چهارمی نیازی نیست، یا ازحق دور شدند، یا از عقل دور. (2)
مرحوم مجلسی سپس به توضیح این عبارت از روایت: ﴿إِنَّ اَللَّهَ لاَ یَقْبَلُ إِلاَّ اَلْعَمَلَ اَلصَّالِحَ﴾ می پردازد و در این زمینه می نویسد:
أي إنما يقبل من الأعمال العمل الصالح، فعليكم أن تكونوا صالحين، بالإتيان به على الوجوب المطلوب الذي بالخروج عنه يخرج عن الصلاح، و إنما يقبل الله ما يكون الإتيان به وفاء بالشروط التي شرطها على عباده؛ (3) خداوند از میان اعمال، تنها عمل صالح را قبول می کند. از این رو، بر شما واجب است که از طریق انجام دادن عمل صالح به نحو وجوب مطلوب از صالحان باشید؛ واجب مطلوبی که با خروج از آن، از صلاحیت خارج می شوید. همانا خداوند عملی را قبول می کند که طبق شرایطی که برای بندگان خود تعیین کرده است، انجام شود.
در قسمتی دیگر از این روایت چنین آمده است: ﴿وَ صَلَ اللَّهُ طَاعَةَ وَلِيِّ أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ فَمَنْ تَرَكَ طَاعَةَ وَ لَاةِ الْأَمْرِ لَم يُطِعِ اللَّهَ وَ لَا رَسُولَهُ﴾ که علامه مجلسی در توضیح این عبارت می نویسد:
ص: 230
«و صل الله إلخ» إشارة إلى قوله تعالى: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أَولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ حيث لم يفصل و لم يقل: و أطيعوا أولي الأمر منكم، مع تكراره في السابق للدلالة على أنهما تكليف واحد، متعلق بأحدهما، ففى زمان الرسول يتعلق بالرسول، و بعده يتعلق بولي الأمر، و دليل على أن المراد بأولى الأمر ليس أمراء السرايا و نحوهم كما توهمه المخالفون، إذ لا ريب أنه تعالى لا يحكم بطاعة غير المعصوم عموما؛ (1) این عبارت اشاره است به این فرمایش خداوند: ﴿أطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾؛ زیرا در زمینه اطاعت، «اولى الامر» را از خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جدا نکرده است و نفرموده است: «و أطيعوا أولي الأمر منکم». با این که در مورد «رسول»، فعل «اطیعوا» را تکرار کرده است. این عدم تکرار فعل «اطیعوا» دلالت بر این مطلب دارد که در هر دو، یک تکلیف وجود دارد که این تکلیف در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان و بعد از آن حضرت، به ولی امر تعلق گرفته است؛ و همچنین این عدم تکرار، بر این مطلب دلالت می کند که مراد از اولى الأمر، امرا، سرایا و مانند آن ها نیستند همان طور که مخالفان توهم کرده اند؛ زیرا بدون شک، خداوند به صورت عمومی به اطاعت غیر معصوم حکم نمی کند.
در توضیح کلام مرحوم مجلسی باید افزود که ما نباید مقام امامت را کوچک کنیم؛ ولی متأسفانه مخالفان بر اثر فاصله گرفتن از اهل بیت علیهم السلام دچار اشتباه
ص: 231
شده اند و آن قدر سطح این مقام را پایین می آورند تا با کسانی که مورد نظر خودشان است مطابقت کند؛ و حاضر نیستند سطح امامت را بالا بیاورند تا با نبوت متناسب باشد، بلکه، سطح نبوت را پایین می آورند. خلیفه دوم دچار اشتباه شد و مواردی از قبیل «متعه حج»، «متعه نساء» و «حی على خير العمل را ممنوع کرد.
سؤال ما این است شما که به عصمت خلفای ثلاث اعتقاد ندارید، چه اصراری دارید که اقدامات آن ها را توجیه کنید؟! ما شیعیان به عصمت ائمه علیهم السلام اعتقاد داریم و فعل و گفتار آنان را توجیه می کنیم. شما که نمی گویید معصوم هستند، پس بگویید اشتباه کرده اند. من ندیده ام جایی بگویند که فلان خلیفه اشتباه کرده است؛ بلکه دایره عصمت آنان را خیلی وسیع می دانند. ما می گوییم چهارده نفر معصوم اند؛ امّا آن ها می گویند صد و بیست هزار نفر صحابی همگی معصوم اند! با تغییر نام عصمت به «عدالت»، می گویند همه اصحاب عادلند. ابداً نمی پذیرند که خلفا اشتباه کرده اند. همین ابن تیمیه که به راحتی به اهل بیت عصمت علیهم السلام هتاکی می کند، یک جا به خلیفه دوم جسارت کرد و گفت: «خطا کرده است» این کلمه را که گفت، گویا آسمان به زمین آمده است! احضارش کردند و به او گفتند: تو گفته ای که خلیفه دوم «خطا کرده است» ابن تیمیه گفت: ببخشید؛ اشتباه کردم، توبه می
ص: 232
کنم و توبه هم کرد. (1) اما او در مورد حضرت علی علیه السلام می گويد: «أخطأ في سبعة عشر شيئا ثم خالف فيها نص الكتاب؛ (2) علی علیه السلام در هفده مورد دچار اشتباه شده و با نصّ قرآن مخالفت کرده است.»
کوتاه سخن آن که، این افراد به جای این که بپذیرند خلفا اشتباه کرده اند، برای سرپوش گذاشتن بر اشتنباهات آن ها و به منظور توجیه مخالفت ایشان با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، می گویند که خلفا مجتهد هستند و مقام آن حضرت را نیز در حد یک مجتهد تنزل می دهند و می گویند چون خلفا هم مجتهد هستند، مخالفتشان با آن حضرت، از نوع مخالفت مجتهد با مجتهد دیگر است و اشکالی ندارد. (3) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر اساس اجتهادش فرمود: حلال است و فلانی هم بر اساس اجتهادش گفت: حرام است! ببینید که چه قدر مقام نبوت را تنزل دادند تا با نظراتشان همسو و هماهنگ شود!
ص: 233
ص: 234
﴿مُحَمَّدُ بْنُ يَحْیَي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السَّلَامُ يَقُولُ كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالُّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِيُّ لِأَعْمَالِهِ وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلََّتْ عَنْ رَاعِيهَا وَ قَطِيعِهَا فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وَ جَائِيَةً يَوْمَهَا فَلَمَّا جَنَّهَا اللَّيْلُ بَصُرَتْ بِقَطِيعِ غَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا فَبَاتَتْ مَعَهَا فِي مَرْبِضِهَا فَلَمَّا أَنْ سَاقَ الرَّاعِي قَطِيعَهُ أَنْكَرَتْ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا فَهَجَمَتْ مُتَحَيِّرَةً تَطْلُبُ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا- فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِي الْحَقِي بِرَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ فَأَنْتِ تَاهَةٌ مُتَحَيِّرَةٌ عَنْ رَاعِيكَ وَ قَطِيعِكَ فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَيِّرَةً تَائِهَةً لَا رَاعِيَ لَهَا يُرْشِدُهَا إِلَى مَرْعَاهَا أَوْ يَرْدُّهَا فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذَا اغْتَتَمَ الذِّئْبُ ضَيْعَتَهَا فَأَكَلَهَا وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهَا وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ أَنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِي يَعْمَلُونَها ﴿كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي
ص: 235
يَوْمٍ عَاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ- ذلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ﴾؛ (1) و (2) محمد بن مسلم می گوید: شنیدم که امام باقر علیه السلام فرمود: هر کس خداوند عز و جل را دین داری کند به وسیله عبادتی که خود را در آن به زحمت افکند؛ ولی امام و پیشوایی که خداوند معین کرده است، نداشته باشد، زحمتش پذیرفته نمی شود و او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را مبغوض و دشمن می دارد. حکایت او، حکایت گوسفندی است که از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان می رود و بر می گردد. هنگامی که شب فرا می رسد، گله ای با چوپان به چشمش می آید، به سوی آن می رود و به آن فریفته می شود و شب را در خوابگاه آن گله به سرمی برد، هنگامی که چوپان گله را حرکت می دهد، گوسفند گمشده، گله و چوپان را ناشناس می بیند، باز متحیر و سرگردان در جست و جوی چوپان و گله خود می باشد که باز هم گوسفندانی را با چوپانش می بیند، به سوی آن می رود و به آن فریفته می گردد. چوپان او را صدا می زند که بیا و به چوپان و گله خود بپیوند که تو سرگردانی و از چوپان و گله خود گم گشته ای. پس ترسان و سرگردان و گمراه حرکت کند؛ امّا چوپانی نباشد که او را به چراگاه رهبری کند و یا به جایش برگرداند. در همین میان، گرگ، گم شدن آن گوسفند را غنیمت می شمارد و او را می خورد. به خدا سوگند ای
ص: 236
محمد! کسی که از این امت باشد و امامی ظاهر و عادل از طرف خدای عز و جل نداشته باشد، این چنین، گم گشته و گمراه است؛ و اگر با این حال بمیرد، با کفر و نفاق مرده است. بدان ای محمد! که پیشوایان جور و پیروان ایشان از دین خدا برکنارند، خود گمراهند و مردم را گمراه می کنند، اعمالی را که انجام می دهند، همچون خاکستری است که تند بادی در روز طوفانی به آن بتازد؛ لذا از کردارشان چیزی عایدشان نمی شود. این است گمراهی دور.
مرحوم مجلسی، در بررسی سندی این حدیث می فرماید: «صحیح». (1) دقت کنید که تعبیر به «صحیح» از سوی مرحوم مجلسی است؛ کسی که از شانزده هزار حدیث، نه هزار تا را با تردید مواجه می کند.
در ذیل، ما با محوریت کلام مرحوم مجلسی به شرح و توضیح روایت می پردازیم:
بر اساس بیان مرحوم مجلسی، عبارت «كل من دان الله»، سه معنا می تواند داشته باشد: 1. هر کس خدا را اطاعت کند؛ 2. هر کس خدا را عبادت کند؛ 3.
ص: 237
هر کس با خدا معامله کند: «كل من دان الله؛ أي أطاع الله بزعمه أو عبد الله أو عامل الله.» (1) عبارت: «يجهد فيها نفسه» نیز طبق بیان ایشان، یعنی کسی که تلاش کند و در این تلاش مبالغه ورزد و بیش از طاقت خویش، بر خود بار تحمیل کند: (2) «أي يجد و يبالغ فيها و يحمل على نفسه فوق طاقتها.» (3)
ایشان همچنین در توضيح عبارت «ولا إمام له من الله» می نویسد: «أي منصوب من قبل الله بأن لا يعتقد إمامته، و لا يكون عمله بالأخذ عنه»؛ (4) در حالی که امامی منصوب از ناحیه خدا نداشته باشد و به او معتقد نباشد و دستورالعملش را از او نگیرد.»
طبق این روایت، این شخص گمراه و سرگردان است: ﴿هُوَ ضالٌّ مُتَحَیِّرٌ﴾ (5) علامه مجلسی در چرایی این گمراهی می نویسد: «حيث لم يأخذها عن مأخذها الموجب لصحة المعرفة، فعمله لم يكن الله؛ (6) او گمراه و سرگردان است؛ چون او دستورها و احکام الاهی را از امامان معصوم علیهم السلام که مأخذ، منبع اصلی و سرچشمه آن هستند، نگرفته است.» این شخص، اگر امامان علیهم السلام را
ص: 238
می شناخت تکالیف را از خودشان می گرفت. (1)
این نکته مهمی است که امام، از ناحیه خدا منصوب است؛ زیرا برخی تأکید دارند که علی بن ابی طالب علیه السلام را ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نصب و تعیین کرده است، در حالی که وظیفه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیست که امام تعیین کند؛ بلکه امام منصوب از سوی خداست و نقش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این زمینه، تنها ابلاغ و رساندن این انتصاب الاهی به مردم است. (2) لذا در این روایت امام علیه السلام می فرماید: ﴿لا أَمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ؛ ای مَنْصُوبُ مِنْ قِبَلِ اللَّهُ.﴾
در هر صورت، چون دستورها و احکام را از اهل بیت علیهم السلام دریافت نکرده است، معرفت و شناخت او در این زمینه، درست نیست. از این رو، عمل او
ص: 239
برای خدا نیست: «فعمله لم یکن الله» (1) و نه تنها عملش برای خدا نیست، بلکه خداوند مبغض و دشمن اعمالش است؛ به این معنا که این اعمال نزد خدا مقبول نیست و صاحب این اعمال مورد رضایت خداوند نیست: «و الله شانئ سبحانه مبغض لأعماله؛ بمعنى أنها غير مقبولة عند الله و صاحبها غير مرضي عنده سبحانه.» (2)
بر این اساس، معرفت به امامان معصوم علیهم السلام و اعتقاد به ولایت و امامت ایشان، شرط اساسی در قبولی اعمال به شمار می آید و بدون آن، خداوند هیچ عملی را از انسان نمی پذیرد. طبق این روایت، حکایت کسانی که به امام علیه السلام معرفت و اعتقاد ندارند، در زمینه اعمال و سرگردانی، حکایت گوسفندی است که از گله جا مانده و گم شده و هنگام شب، گله ای را می بیند و به گمان این که گله خودش است، وارد آن می شود؛ ولی صبح متوجه می شود که اشتباه کرده و گله خودش نیست. دوباره همین گونه سرگردان می شود تا این که در نهایت طعمه گرگ می شود.
در قسمت پایانی روایت، امام علیه السلام چنین سوگند یاد می کند:
به خدا قسم ای محمد! کسی که از این امت [= امت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم] باشد و امامی ظاهر و عادل از طرف خدای عز و جل نداشته باشد، چنین است، گم گشته و گمراه است و اگر با این حال بمیرد، با کفر
ص: 240
و نفاق مرده است. بدان ای محمد! که پیشوایان ظلم و پیروان آن ها، از دین خدا فاصله گرفته اند. هم خود گمراهند و هم مردم را گمراه می کنند. اعمالی را که انجام می دهند مانند خاکستری است که تندبادی در روز طوفانی به آن بتازد، از کردارشان چیزی برای آن ها نمی ماند. (1) این است گمراهی دور.
بر اثر فاصله گیری از دین و گمراهی است که اهل سنت در شأن و شخصیت افرادی مثل اوزاعی و سفیان ثوری دچار مبالغه گویی شدند. برای نمونه در مورد اوزاعی می گویند که چند مرتبه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خوابش آمد؛ و نیز گفته اند که چند مرتبه خدا را در خواب دید! و او را دیدند که کنار خدا نشسته است! (2) گفتنی است این افراد که این گونه مورد تمجید قرار می گیرند؛ از جمله کسانی هستند که در تثبیت حکومت امویان نقش داشتند و پس از سرنگونی و برچیده بساط این ها نیز، به دلیل محبتی که در دل به امویان داشتند، همچنان به جانبداری و مواضع مثبت خود نسبت به آن ها باقی ماندند.
براساس گزارشی، پس از این که عباسیان روی کار آمدند و به تعقیب امویان پرداختند، از اوزاعی خواستند که نظرش را در این زمینه ابراز کند. او پاسخ داد:
ص: 241
ریختن خون مسلمان جایز نیست! (1) واقعاً این سخن جای تعجب دارد که چه قدر این ها دلسوز مسلمان ها هستند؛ در حالی که کربلا را به طور کل فراموش کرده اند! گویا عزیزان کربلا، مسلمان نبودند، خون اهل بیت پیامبر علیهم السلام در کربلا به دست همین شجره ملعونه ریخته شد؛ اما چرا امثال اوزاعی چیزی نگفتند؟!
مرحوم مجلسی در جمع بندی پایانی، یاد آور می شود که این روایت هم به کفر مخالفان صراحت دارد و هم در نفاق آن ها. کفرشان به دلیل انکار اصل امامت است که از مهم ترین اصول دین به شمار می آید و نفاق آن ها نیز به این دلیل است که آن ها در ظاهر می گویند ما تابع سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستیم؛ اما در واقع منکر آن را هستند و اصولش را زیر پا می گذراند:
﴿وَ هَذَا الْخَبَرُ صَرِيحُ فِى كَفَرَ الْمُخَالِفِينَ لِإِنْكَارِهِمُ أَصْلًا عَظِيماً مِنْ أُصُولِ الدِّينِ، وَ نفاقهم لِأَنَّهُمْ يُقِرُّونَ ظَاهِراً بِمَا جَاءَ بِهِ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ يُنْكِرُونَ فِي الْقَلْبِ عمدتها وَ أَضَلُّوا﴾، (2) این روایت صریح است در کفر مخالفان؛ زیرا اصل بزرگی از اصول دین را منکر شدند و همچنین صریح است در نفاق آن ها؛ زیرا آن ها در ظاهر به آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده اقرار می کنند و می گویند ما تابع سنت پیامبریم؛ ولی در قلب و دل، ستون و اصل آن سنت را منکر می شوند و زیر پا می گذارند و مردم را گمراه می کنند.
ص: 242
در این روایت، جمله: «فأعمالهم...»، (1) تضمین و اشاره به آیه یازدهم سوره ابراهیم است: (2) «فأعمالهم إلى آخره، تضمين للآية الكريمة، و هي قوله تعالى: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ﴾ أي حملته و طيرته ﴿في يَوْمٍ عاصِفٍ﴾ أي شديدة ريحه، و وصف اليوم بالعصف للمبالغة.» (3)
این گروه از مردم، در روز قیامت از اعمالشان چیزی به دست نمی آورند؛ زیرا گمراهی، عمل آن ها را حبط و نابود کرده است؛ با این که خودشان خیال می کنند که کار درستی انجام داده اند. آن ها در گمراهی دوری هستند؛ زیرا از طريق حق بسیار دور شده اند: ﴿لا يَقْدِرُونَ﴾؛ أيوم القيامة ﴿مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ﴾ الحبوطه ﴿ذلِكَ﴾ أي ضلالهم مع حسبانهم أنهم يحسنون ﴿هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ﴾ لكونهم في غاية البعد عن طريق الحق.» (4)
در قسمت ابتدایی روایت، در مورد سعی و تلاش کسی که به امام اعتقاد نداشته باشد، چنین آمده است: «فسعیه غیر مقبول؛ سعی و تلاش او مقبول نیست.» مرحوم ملا صالح مازندرانی در توضیح و تبیین آن می نویسد:
قوله (فسعيه غير مقبول) لأنّ العمل لله تعالى لا يتصوّر إلا بتوسّط هاد
ص: 243
مرشد إلى دين الله و شرائطه و كيفيّة العمل به، و العامل المعتمد برأيه أو بإمام اختاره لنفسه و إن قصد الصلاح فى عمله و اجتهد فيه فإنّه يقع في الباطل فيحصل انحراف من الدّين و ضلال عن الحّق فيضيع العمل و يخسر الكدح كدأب الخوارج و العامّة العادلين عن العترة الطاهرين و إليهم يشير قوله تعالى: ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾. (1) و (2) عمل برای خدا تصویر ندارد، مگر این که زیر نظر امام هادی و مرشدی باشد که ما را به دین خدا و شرایط و کیفیت عمل به آن دین راهنمایی کند. عمل کننده ای که به رأی خود و یا به امامی که برای خود انتخاب کرده است، اعتماد و تکیه کند، اگرچه در عمل، قصد و نیت صحیح و درستی هم داشته باشد و در این زمینه تلاش کند، به باطل می افتد؛ در نتیجه انحراف از دین و گمراهی از حق نصیبش می شود. (3) از این رو، عملش ضایع می شود و زحماتش به هدر می رود، مانند خوارج (4) و عامه که از عترت و اهل بیت
ص: 244
پیامبر علیهم السلام رویگران شدند. این آیات شریفه به آن ها اشاره دارد: «بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکار ترین مردم چه کسانی هستند؟! کسانی که تلاش هایشان در زندگی دنیا گم و نابود شده، با این حال گمان می کنند کار نیک انجام می دهند.»
ایشان در قسمت پایانی کلام خویش، در توضیح این عبارت از روایت: ﴿مِیتَهَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ﴾ می نویسد:
أمّا الكفر فلأنّه لم يؤمن و من لم يؤمن فهو كافر و الإسلام لا ينافيه، و أمّا النفاق فلأنّه أقرّ لسانه بجميع ما جاء به الرّسول و أنكر قلبه أعظمه، مضمون هذا الحديث متّفق عليه بين الامّة و لكن لبعضهم مزخرفات (1) يضحك منها شفاه الأيّام و يستنكف عن تحريرها لسان الأقلام؛ (2) اما این که این شخص کافر است، دلیلش این است که ایمان نیاورده و کسی که ایمان نیاورده، کافر است و این شخص اگرچه مسلمان است؛ اسلام با عدم ایمان منافات ندارد؛ (3) اما این که این شخص،
ص: 245
منافق است، دلیلش این است که او با زبان به تمام آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده است، اقرار می کند؛ ولی قلبش بزرگ ترین آن چه را پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده [= امامت] انکار می کند. مضمون و محتوای حدیث معرفت، بین امت مسلمان متفق علیه است؛ ولی برخی در توجیه این حدیث مزخرفاتی بیان کرده اند که باعث خنده بزرگان می شود و قلم نیز از نوشتن آن شرمش می آید.
سؤال ما از عامه این است که چرا شما حاضر نیستید به همان چیزهایی که در کتاب های خودتان آمده است، اعتراف کنید؟! شما به کتاب فرائد السمطین نگاه کنید. نویسنده اش، ابراهیم بن محمد بن مؤيد بن عبد الله بن علی بن محمد جوینی، متوفای730 هجری است و ندیدم کسی بگوید که مؤلف این کتاب، ایشان نیست. آقای جوینی از علمای شافعی است و متعصب ترین متعصب ها که ذهبی باشد، ایشان را قبول دارد. وی کتابی دارد به نام المعجم المختص للمحدثين. در آن کتاب درمورد آقای جوینی می گوید: «الامام الكبير المحدث شيخ المشايخ الجوينى.» (1) امام به کسی می گویند که دیگر راجع به او حرفی نباید زد: «من بلغ رتبة الامام، فقد جاز القنطرة.» اصلاً امامت فوق این حرف ها است. ذهبی سپس می گوید: او کسی است که احادیثش را نقل می کنند و توجه و تخصص خاصی در مورد با حدیث داشت
ص: 246
و غازان خان که قصه اش معروف است، به دست این آقا مسلمان شده است: «كان ذا اعتناء بهذا الشأن و على يده اسلم غازان خان.» (1) سپس ذهبی می گوید که خود من در سال695 هجری از او حدیث شنیدم: «قرأنا علىّ ابي المجامع ابراهيم بن حموية [= جوينى] سنة خمس و تسعين و ستمائة.» (2) ذهبی، در ادامه از جوینی روایتی را نقل می کند و سپس می گوید: «فوافقناه بعلو.» (3) از این رو، ایشان را رد نمی کند. این آقای جوینی که مورد تأیید ذهبی است، در کتاب فرائد السمطين، (4) حدیثی را می آورد که در آن اسم دوازده امام علیه السلام تا مهدی آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشريف آمده است. حال با این اوصاف، سؤال ما از عامه این است چرا از نظرتان برنمی گردید؟!
ص: 247
ص: 248
در جلسه گذشته کلام مرحوم ملا صالح مازندرانی در تبیین این قسمت از روايت ﴿مِیتَهَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ﴾ ذکر شد. ایشان به منظور توضیح بیش تر در این زمینه، در پاورقی کتاب می نویسد:
معلوم أن عدم معرفة أمثال يزيد بن معاوية و الوليد لا يوجب الميتة الجاهلية بل الامام الّذي يزيد معرفته في العلم و الدين و هذا من الاحاديث المتفق على نقلها من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و لا ينطبق شيء منها على غير ائمتنا علیهم السلام؛ (1) معلوم است که عدم معرفت امثال يزيد بن معاویه و ولید موجب مرگ جاهلیت نمی شود، بلکه منظور امامی است که معرفتش، سطح علم و دین انسان را افزایش می دهد. حدیث معرفت از احادیثی است که نقل آن از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، متفق عليه و متواتر است و هیچ چیزی از این حدیث بر غیر ائمه ما علیهم السلام، قابل انطباق نیست.
ص: 249
ایشان در ادامه در رد کسانی که «اولی الامر» را بر خلفا تطبیق می دهند، به کلامی از مرحوم ملاصدرا در این زمینه اشاره می کند:
قال صدر المتألهين قدس سره فى رد من زعم أن أولى الأمر هم الخلفاء و أن الحديث المتفق عليه من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم المشهور بطرق متكاثرة انه قال: «الخلفاء أو الائمة بعدى اثنا عشر كلهم من قريش» و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: ﴿لاَ یَزَالُ اَلْإِسْلاَمُ عَزِیزاً أو هَذَا اَلدِّینُ قَائِماً حَتَّی اَلسَّاعَهُ وَ يَكُونُ عَلَيْهِمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً﴾ و ما يجرى مجراه لا ينطبق على خلفاء بني امية و امثالهم؛ (1) صدر المتألهین در رد کسانی که گمان می کنند اولی الامر، همان خلفا هستند، می گوید: حدیث متفق عليه و مشهور و کثیر النقل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که می فرماید: ﴿اَلْخُلَفَاءُ أو الْأَئِمَّةِ بَعْدِی اِثْنَا عَشَرَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ﴾ و همچنین این حدیث ایشان که می فرماید: ﴿لاَ یَزَالُ اَلْإِسْلاَمُ عَزِیزاً أو هَذَا اَلدِّینُ قَائِماً حَتَّی اَلسَّاعَهُ وَ يَكُونُ عَلَيْهِمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً﴾ و مانند این احادیث، بر خلفای بنی امیه و امثال آن ها منطبق نمی شود.»
براساس گزارش مرحوم ملا صالح مازندرانی، ملاصدرا برای اثبات قابل انطباق نبودن احادیث «اثناء عشر خليفة» يا «اثناء عشر ائمة» بر خلفای بنی امیه، به ذکر چند حکایات از این خلفا می پردازد؛ از جمله این که نقل می کند: روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دید که میمون ها بر منبر ایشان جست و خیز می کنند. اولین نفر خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این خواب را به
ص: 250
بنی امیه تأویل کرد و فرمود: این ها همان شجره ملعونه ای هستند که در قرآن آمده است: ﴿وَ هُمْ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ.﴾ (1) حال با این اوصاف آیا می توان پذیرفت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بشارت داده است که اسلام به وسیله این میمون ها عزیز می شود؛ آیا این تناقض گویی نیست؟!
از جمله حکایات دیگری که مرحوم ملاصدرا نقل می کند، به ولید بن یزید مربوط است. بر اساس گزارش ایشان، ولید به ارتکاب منکرات علاقه فراوانی داشت و وضعیت او در این زمینه به گونه ای بود که هشام به قتلش تصمیم گرفت و او فرار کرد و چون تحت تعقیب بود، جای امنی برایش نبود. تا این که هشام مُرد و او روی کار آمد. در گزارش آمده که او حوضی از خمر درست کرده بود و خودش را داخل آن حوض می انداخت، و آن قدر از آن شراب می خورد، که آثار نفخ و پر شدن شکم در دهانش آشکار می شود.
نقل شده است، روزی در حالی که مست بود، با کنیزی همبستر شد؛ در این حال مؤذن آمد و به او گفت: وقت نماز است و مردم منتظر شما هستند. قسم خورد که باید این جاریه ای که با او همبستر شده است، امام جماعت شود. این جاریه لباس و پیراهن خلیفه را پوشید و در حالی که مست و جُنب بود، امام جماعت شد! توهین به محراب، توهین به خلافت، توهین به مسلمین از این بیش تر؟! امام جماعت زن برای مردها را که اگر آمریکایی ها راه انداختند،
ص: 251
ریشه و سابقه اش در این جا بوده است. صاحب کشاف نقل می کند که روزی ولید گفت: فالی به قرآن بزنم ببینم قرآن در مورد من چه می فرماید. قرآن را باز کرد این آیه آمد: ﴿وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ.﴾ (1) با دیدن این آیه، خیلی عصبانی شد و با خودش گفت: این آیه قرآن مرا تهدید می کند! لذا قرآن را پاره کرد و طی اشعاری کفر خود را آشکار کرد. (2) کارش به جایی کشید که اهل دمشق به قتلش تصمیم گرفتند. وقتی به او حمله کردند و خواستند او را بکشند، گفت: روزم مانند روز عثمان است؛ چون من، هم محاصره شدم و هم مظلوم هستم. به هر روی، اهل دمشق او را کشتند و سرش را بریدند و در دمشق گردانیدند. (3)
صدرالمتألهین در نهایت می فرماید:
فانظروا يا أهل العقل و الانصاف هل يستصح ذو مسكة أن يقال:﴿ انَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ لاَ یَزَالُ اَلْإِسْلاَمُ عَزِیزاً وَ اَلدِّینُ قَائِماً مَا ولیهم اثْنَا
ص: 252
عَشَرَ رَجُلاً مِنْ أمثال هَؤُلاَءِ الْخُلَفَاءَ مِنْ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ.﴾؛ (1) ای اهل عقل و انصاف! بنگریید آیا انسانی که عقل دارد، می تواند بگوید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: ﴿لاَ یَزَالُ اَلْإِسْلاَمُ عَزِیزاً وَ اَلدِّینُ قَائِماً مَا ولیهم اثْنَا عَشَرَ رَجُلاً مِنْ أمثال هَؤُلاَءِ الْخُلَفَاءَ مِنْ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ.﴾
مرحوم ملا صالح مازندرانی پس از ذکر مطالب مرحوم ملاصدرا می نویسد:
و بالجملة لا بد لهم من أمرين اما أن ينكروا صحة الحديث عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و أما أن يطلبوا الاثنى عشر فى غير الخلفاء المشهورين و لا يمكن الاول بعد نقل البخارى و سائر أصحاب الصحاح فلا بد من الثاني؛ (2) خلاصه عامه به ناچار یکی از این دو راه را پیش رو دارند: یا باید صحت این حدیث را منکر شوند و یا اگر منکر نشدند، باید دنبال دوازده نفر دیگر غیر از خلفای مشهور بروند؛ اما چون حديث اثنا عشر را بخاری و سایر نویسندگان صحاح نقل کرده اند، انتخاب راه اول برای آن ها امکان پذیر نیست. پس به ناچار باید راه دوم را برگزینند.
روایات «ائمة اثناء عشر» از روایاتی نیست که بتوان آن را رد کرد؛ ولی متأسفانه عامه، هشت توجیه در مورد آن دارند و اکثرشان یزید را جزء همین خلفا قرار
ص: 253
می دهند. بر اساس فرموده امام علیه السلام مبنی بر این که «ضلوا و اضلوا»، آن ها هم خود گمراه هستند و هم بر گمراهی دیگران اصرار دارند. در ادامه، ابتدا به ذکر حدیث و آن گاه به بیان توجیهات آنان می پردازیم.
﴿حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ، نَا مَرْوَانُ بْنُ مُعَاوِيَةَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ يَعْنِي ابْنَ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ: ﴿لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ قَائِمًا حَتَّى يَكُونَ عَلَيْكُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةٌ، كُلُّهُمْ تَجْتَمِعُ عَلَيْهِ الْأُمَّةُ فَسَمِعْتُ كَلَامًا مِنَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ لَمْ أَفْهَمْهُ، فَقُلْتُ لِأَبِي: مَا يَقُولُ؟ قَالَ: كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ، (1) جابر بن سمره می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین شنیدم: پیوسته این دین پابرجاست تا این که بر شما دوازده خلیفه ای که امت بر آن ها اجتماع کرده اند، بیاید. سپس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخنی شنیدم که من آن را نفهمیدم، به پدرم گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه فرمود؟! گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همه آن ها از قریش اند. (2)
گفتنی است که این حدیث را به غیر از ابو داوود، دیگران و از جمله مسلم و
ص: 254
بخاری (1) نقل کرده اند.
﴿حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُوسَی حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ عَنْ المُجالد عَنْ الشَّعْبِي عَنْ مَسْرُوقٍ قَالَ: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ وَ هُوَ يُقْرِئُنَا الْقُرْآنِ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٍ: يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، هَلْ سَأَلْتُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: كَمْ يَمْلِكُ هَذِهِ الْأَمَّةِ مِنْ خَلِيفَةٍ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ: مَا سَأَلَنِي عَنْهَا أَحَدُ مُنْذُ قَدِمْتَ الْعِرَاقَ قَبْلَكَ، ثُمَّ قَالَ: نَعَمْ، وَ لَقَدْ سَأَلَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ؟ فَقَالَ: اثْنَا عَشَرَ، كَعِدَّةِ نُقْبَاءِ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾؛ (2) مسروق (3) گفت: ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودیم و او برای ما قرآن می خواند؛ مردی به او گفت: ای ابا عبد الرحمن! آیا شما از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نپرسیدید که پس از ایشان، چند خلیفه زمام امور را در دست می گیرند؟ عبدالله گفت:
ص: 255
از هنگامی که به عراق وارد شده ام، کسی این موضوع را از من نپرسیده است [= و تو اولین نفری هستی که این نکته را از من می پرسی]. سپس گفت: بله ما از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدیم؛ آن حضرت فرمود: خلفای من، دوازده نفرند، مانند نقبای بنی اسرائیل.
مشابه این حدیث، در جای دیگر از همین کتاب با این متن آمده است: ﴿حَدَّثَنَا أَبُو النِّضْرِ حَدَّثَنَا أَبُو عَقِيلٍ حَدَّثَنَا مُجَالِدٍ عَنِ الشِّعْبِي عَنْ مَسْرُوقٍ قَالَ: كُنَّا مَعَ عَبْدِ اللَّهِ جُلُوساً فِي الْمَسْجِدِ يُقْرِئُنَا، فَأَتَاهُ رَجُلُ فَقَالَ: يَا ابْنَ مَسْعُودٍ، هَلْ حَدَّثَكُمْ نبیکم کم يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ خَلِيفَةَ؟، قَالَ: نَعَمْ، كَعِدِّةِ نُقْبَاءِ بَنِي إِسْرائِيلَ.﴾ (1)
شایان ذکر است که این روایت «متواتر» است و برخلاف دیدگاه برخی که خیال کرده اند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تنها یک جا این حدیث را بیان کرده است، آن حضرت، چندین جا و از جمله در حدیث ثقلین به ذکر این نکته پرداخته است. (2)
﴿حدثنا مُوسَى بن اسماعيل ثنا وُهَيْبٌ ثنا دَاوُدُ عَن عَامِرٍ عَن جَابِرِ بن سَمُرَةَ قال: سمعت رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يقول: لَا يَزَالُ هذا الدِّينُ عَزِيزًا إلى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً قَالَ فَكَبَّرَ الناسِ وَ ضَجُّوا ثُمَّ قال: كَلِمَةً خفية، قلت لِاَبِي يَا اَبَتِ ما قال؟ قال: كلهم من قُرَيْش﴾؛ (3) جابر بن سمره می گوید: رسول
ص: 256
خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همواره این دین عزیز است تا دوازده خلیفه بیایند. جابر می گوید: مردم تکبیر گفتند و ضجه و فریاد زدند. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سخنی فرمود که من آن را نفهمیدم. (1) به پدرم گفتم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه فرمود: گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همگی آن ها از قریش اند.
روایت می گوید: «﴿لَا يَزَالُ هذا الدِّينُ عَزِيزًا الى اثْنَىْ عَشَرَ خَلِيفَةً﴾؛ دین همواره عزيز است، تا زمانی که دوازده خلیفه روی کار بیایند.» شما با تمرکز بر روی همین عبارت، می توانید عامه را محکوم کنید و مطلب دیگری نیاز ندارید. حال سؤال من از عامه این است که شما توضیح دهید که این دوازده نفر چه کسانی هستند؟ قاضی عیاض، عسقلانی، بیهقی، تأکید دارند و می گویند مقصود دوازده نفر پیوسته نیستند؛ چون بر اساس روایت، باید این دوازده نفر، کسانی باشند که اسلام در دورانشان عزت داشته باشند و مردم نیز دورشان جمع بشوند؛ لذا پیوسته نبوده است.
ص: 257
گفتنی است ابن حجر عسقلانی، دیدگاه قاضی عیاض را در این زمینه می پذیرد و بر اساس نقل او، آن دوازده نفر ذکر شده در حدیث نبوی عبارتند از: «ابوبکر، عمر، عثمان، علی علیه السلام، معاویه، یزید، عبدالملک بن مروان، ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، یزید بن عبدالملک، هشام بن عبدالملک و ولید بن یزید بن عبدالملک» (1)
عجیب این است که اهل سنت، عصر خلافت این افراد را، دوران عزت اسلام دانسته اند و اسامی آن ها و به ویژه یزید را جزء خلفای پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ذکر کرده اند. کسی که بدترین جنایت در کربلا و در روز عاشورا را مرتکب شد و مردم مدینه علیه او قیام کردند و او آن ها را قتل عام کرد. شدت و سنگینی حزن و اندوه روز عاشورا به میزانی است که امام رضا علیه السلام آن را این گونه وصف می فرماید:
﴿إن يَوْمَ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ أَفْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِيزنَا بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ وَ أَوْرَثَتْنَا الْكَرْبَ وَ الْبَلَاءَ إِلَى يَوْمِ الِانْقِضَاءِ فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ فَإِنَّ الْبُكَاءَ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامِ؛ (2) همانا روز مصیبت حسین علیه السلام چشم های ما را [از شدت گریه] مجروح و اشک ما را جاری کرد و عزیزان ما را در زمین کربلا خوار کرد و تا روز قیامت برای ما اندوه و بلا به جای گذارد، و بر مانند حسین علیه السلام باید گریست. این گریه، گناهان بزرگ را می ریزد.
ص: 258
زیارت ناحیه را هم ببینید که چگونه به وصف اندوه روز عاشورا می پردازد:
﴿لَقَدْ أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مَوْتُوراً، وَ عَادَ كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَهْجُور... فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ وَ بَكَى قَلْبُهُ الْمَهُولُ، وَ عَزَّاهُ بِكَ الْمَلَائِكَةُ وَ الْأَنْبِيَاءُ، وَ فُجِعَتْ بِكَ أُمُّكَ الزَّهْرَاءُ، وَ اخْتَلَفَتْ جُنُودُ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِين تُعَزِّى أَبَاكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِین﴾؛ (1) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم عزادار تو شد و کتاب خدا دوباره مهجور گردید... پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منقلب شد و دلش بر این بیم گریست و فرشتگان و خداوند او را تسلیت دادند؛ و مادرت زهرا علیها السلام سوگوار تو شد و گروه فرشتگان مقرب، به نزد پدرت امیرمؤمنان علیه السلام می رفتند و او را تعزیت می گفتند.
با این توضیح، سؤال ما از عامه این است که آیا فجایع قطعی کربلا غیر واقعی است؛ یا این که شما از آن بی اطلاع هستید که در مورد فردی مثل یزید، به خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تعبیر می کنید؟!
گفتنی است که در منابع روایی عامه، حدیثی منسوب به پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است، مبنی بر این که آن حضرت فرمود: ﴿الْخِلَافَةُ بَعْدِي ثَلَاثُونَ سَنَةً، ثُمِّ تَكُونُ مُلْكًا عَضُوضًا﴾؛ (2) و (3) دوران خلافت پس از من، سی سال است و آن گاه به پادشاهی سخت و گزنده مبدل خواهد شد.» بر اساس این حدیث، پس از
ص: 259
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، دوران خلافت سی سال است و پس از آن، این دوران به پایان می رسد. این، در حالی است که این سی سال، تنها دوران خلافت چهار خلیفه اول عامه [= ابوبکر، عمر، عثمان و علی علیه السلام] را پوشش می دهد و هشت خلیفه دیگر مطرح شده از سوی آن ها را شامل نمی شود. با این توضیح، حديث ﴿الْخِلَافَةُ بَعْدِي ثَلَاثُونَ سَنَةً...﴾، با حديث ﴿اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً﴾، تعارض آشکار خواهد داشت. با وجود این، عامه زمان خلفای پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تا زمان وليد بن يزيد بن عبدالملک می رسانند!
از همه این ها که بگذریم، عامه از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، به «خلیفه» تعبير کرده اند: «يكون خليفة، في آخر الزمان». با وجود این، چرا نام ایشان را جزء خلفا ذکر نکرده اند؟! آیا ایشان جزء خلفا هست یا نیست؟! همان گونه که مرحوم مازندرانی فرمود این ها، حرف نامربوطی را مطرح کردند و آن گاه مجبور شدند در توجیه آن، هشت یا نه مورد را ذکر کنند که یکی از دیگری شگفت آورتر است. (1)
ابن ابی العز، شرح عقيدة طحاوية، در احادیث «اثنى عشر خليفة»، مراد از خلفای اثنا عشر را عبارت از این افراد می داند: «خلفای اربعه، معاویه، یزید بن معاوية، عبدالملک بن مروان و آن گاه چهار فرزند او و بین آن ها عمر بن عبدالعزیز بر سر کار می آید.» (2) ابن تیمیه، شاگرد او ابن کثیر و سیوطی (3)
ص: 260
همگی می گویند مراد از «بعدی» در این جا، معنای حقیقی نیست و شما عجله نکنید ان شاء الله پیدا می شوند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دوازده نفر ارجاع داده است. این دوازده نفر چه کسانی هستند؟! نمی دانیم. ابن جوزی (1) و خطابی، تصریح می کنند که مراد بنی امیه هستند. (2) ابن حبان شافعی (متوفای354 هجری) می گوید: من هر وقت مشکل داشته باشم، به زیارت امام رضا علیه السلام می روم و مشکل من حل می شود. (3) با وجود این، ایشان می گوید: ما ناچاریم از روی اضطرار، ملوک را هم بگوییم خلفا هستند تا منظور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درست شود. (4) خلاصه سردرگمند. مهلب بن احمد از علمای اندلس (5) می گوید: مراد از اثنا عشر، اجتماع دوازده نفر در یک زمان است که همگی خواهان خلافت باشند! (6) این نوع خلافت، ملوک الطوایفی است. حال آیا بعد از آن دوازده رهبر
ص: 261
و خلیفه، اسلام عزیز می شود یا ذلیل؟! آن هنگام، آیا اجتماع است یا افتراق؟! به طور قطع، مصداق اتم افتراق همین است.
ابن منادی (متوفای 257 هجری) می گوید: مقصود، خلافت این دوازده نفر، بعد از امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. (1) لذا او وضعیت بعد از امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را تعیین کرد؛ اما به اوضاع قبل از آن حضرت و بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، هیچ اشاره ای نکرده است. این مطالب همگی، دلیل است بر سردرگمی آن ها.
عامه اصلی دارند و بر پایه همان اصل نیز حرکت می کنند و آن عبارت است از این که اهل بیت پیامبر علیهم السلام و فضایل ایشان و روایات آن بزرگوارن و همچنین راویانی که از آن ها روایت نقل کرده اند، به هر نحوی که شده باشد، باید تضعیف و حذف بشوند. من چند مورد برای شما نقل می کنم تا آگاه شوید که آن ها چگونه زمینه را برای امثال ابن خلدون فراهم کردند و نصب و عداوت را به کجا رساندند. ابن خلدون می گوید:
و شذ أهل البيت بمذاهب ابتدعوها وفقه انفردوا به و بنوه على مذهبهم في تناول بعض الصحابة بالقدح، و على قولهم بعصمة الأئمة و رفع الخلاف عن أقوالهم و هي كلها أصول واهية و شذ بمثل ذلك الخوارج و لم يحتفل الجمهور بمذاهبهم بل أوسعوها جانب الإنكار و القدح، فلا نعرف شيئا من مذاهبهم و لا نروي كتبهم و لا أثر لشيء منها إلا في مواطنهم. فكتب
ص: 262
الشيعة في بلادهم و حيث كانت دولتهم قائمة فى المغرب و المشرق و اليمن و الخوارج كذلك؛ (1) اهل بیت علیهم السلام، به واسطه مذهب شاذی که بدعت گذاشتند و فقه جداگانه ای که داشتند، از مذهب مشهور جدا شدند. آنان فقه خود را بر حسب عقیده شان، بر اساس قدح بعضی از صحابه و باور به عصمت ائمه علیهم السلام و نفی هر گونه خلاف و اشتباه از اقوال ایشان، بنیان نهادند؛ در حالی که همه این ها جزء اصول واهی و بی پایه است. خوارج نیز مثل آنان انشعاب کردند و اکثر مردم به مذاهب آنان اعتنا نکردند و جانب مخالفت و قدح در مورد آن را وسعت بخشیدند. از این رو، ما چیزی از عقاید ایشان را نمی شناسیم و کتاب های آنان را روایت نمی کنیم و اثری از کتاب های آن ها جز در همان سرزمین های خودشان وجود ندارد. پس کتاب های شیعه تنها در بلاد خودشان و در مناطقی که در شرق و غرب و یمن دولت تشکیل دادند، یافت می شود.
او با این مطالب گویا می خواهد بگوید من و امثال من، بر طریق هدایت و تابع سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستیم و اهل بیت علیهم السلام و شیعیان آن ها، اهل ضلالت و بدعت هستند. مرحوم شرف الدین به اندازه ای از این سخنان متأثر شده است که می گوید: «ای مرگ بیا و مرا ببر! می خواهم نباشم و این سخنان را نشنوم.» (2) حال سؤال این است که چه کسی این زمینه را برای این ها فراهم کرد
ص: 263
که چنین حرف های بزرگ تر از دهانشان بزنند؟! پاسخ این است که زمینه را همین افراد فراهم کرده اند. آن ها مصمم بودند که هر کس کم ترین حدیثی در فضلیت اهل بیت علیهم السلام نقل کند، او را از کار بیکار کنند.
به عنوان نمونه، مزی در تهذیب الکمال پس از تضعیف زیاد بن منذر [= ابوجارود] می نویسد: «و یحیی بن معين إنما تكلم فيه و ضعفه لأنه يروي في فضائل أهل البیت علیهم السلام. (1) این تضعیف در حالی است که او هیچ مشکلی نداشت؛ شما نمونه احادیث او را نگاه کنید! نمونه دیگر عبید الله بن موسی است که در مورد او می گوید: «و كان يتشيع و يروي أحاديث في التشيع منكرة فضعف بذلك عند كثير من الناس»؛ (2) او شیعه بود و احادیث منکر شیعه را نقل می کرد و از این رو، نزد بسیاری از مردم ضعیف بود.» همین افراد وقتی می رسند به عمر سعد، می گویند: «تابعی ثقه و هو الذي قتل الحسين علیه السلام.» (3)
ابن عدی جرجانی در «الكامل في ضعفاء الرجال» روایتی را از عبد الله بن عمر در مورد فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هنگام رحلت نقل می کند که یکی از راویان آن ابن لهيعه است:
﴿أَخْبَرَنَا أَبُو يَعْلَى، حَدَّثَنَا كَامِلُ بْنُ طَلْحَةَ، حَدَّثَنا ابن لَهِيعَة، حَدَّثَنَا حُیَيِّ بْنِ عَبد اللِّهِ، عَن أَبِي عَبدِ الرَّحْمَنِ الْحَبْلِيِّ عَنْ عَبدِ اللِّهِ بْنِ عَمْرو أَنّ رَسُولِ اللِّهِ صلى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَال: فِي مَرَضِهِ ادْعُوا إِلَيَّ أَخِي فَدَعُوا لَهُ أَبَا بَكْرٍ فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ ادْعُوا إِلَيَّ أَخِي فَدَعُوا لَهُ عُمَر فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ ادْعُوا إِلَىِّ أَخِي فَدَعُوا لَهُ عُثْمَانَ
ص: 264
فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ ادْعُوا إِلَىِّ أَخِي فَدُعِيَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السَّلَامُ فَسَتَرَهُ بِثَوْبِ وَ انْكَبِّ عَلَيْهِ فَلَمَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ قِيلَ لَهُ مَا، قَالَ: قَال عَلِّمَنِي أَلْفَ بَابٍ يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ﴾؛ (1) عبد الله بن عمرمی گوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگام بیماری [= در حال احتضار و رحلت] فرمود: برادرم را برای من فرا خوانید! ابوبکر را برایش فراخواندند، آن حضرت از او روی برگرداند و بار دیگر فرمود: برادرم را برای من فراخوانید! وقتی عمر را به سویش خواندند، آن حضرت از او روی برگرداند و بار سوم فرمود: برادرم را برای من فراخوانید! آن گاه عثمان را خواندند. آن حضرت از او نیز روی برگرداند و فرمود: برادرم را برای من فراخوانید! پس علی بن ابیطالب علیه السلام را فراخواندند، وقتی آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را با پارچه ای پوشانید و سینه اش را به سینه خود چسبانید. هنگامی که علی علیه السلام از نزد ایشان خارج شد، از او پرسیدند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شما چه فرمود؟ پاسخ داد: مرا هزار باب علم آموخت که از هر بابی به هزار باب دیگر راه گشوده شود.
ابن عدی جرجانی پس از نقل این روایت می گوید: آفت این روایت عبد الله بن لهيعه است:
قال ابن عدى و هذا هو حديث منكر و لعل البلاء فيه من بن لهِيعة فإنه شديد الإفراط في التشيع و قد تكلم فيه الأئمة و نسبوه إلى الضعف؛ (2) ابن عدى می گوید: این حدیث «منکر» است و شاید مشکل از ابن لهيعه باشد؛
ص: 265
زیرا او در تشیع بسیار افراطی است و علمای بزرگ حدیث و رجال علیه او موضع گرفتند و او را تضعیف کرده اند.
تضعیف روایت ذکر شده از سوی او در حالی است که وی در همین کتاب، حدیثی را آورده که ابن لهيعه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است: ﴿عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: عُمَرُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عُمَرَ وَ الْحَقِّ بَعْدِي مَعَ عمر.﴾ (1) با وجود این، در نقل چنین احادیثی از ایشان ایراد و اشکالی نمی گیرد؛ اما در مورد روایاتی همچون روایت قبل که وی از عبدالله بن عمر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است؛ چون از عمر روی گردانی دارد؛ می گوید: «ضعیف است».
بر پایه مطالب یاد شده، منطق عامه بر این نکته استوار است که اگر می خواهی جایگاه داشته باشی و ثقه محسوب شوی، اهل بیت علیهم السلام را سب کن و آن ها را به قتل برسان؛ اما اگر از آن ها فضیلت نقل کردی، از جامعه طرد می شوی و حقوقت قطع و پایمال خواهد شد. این قضایا زمینه را برای امثال ابن خلدون ناصبی فراهم کرد و همین مسئله حجاب و مانع شد که حدیث «ائمة اثنی عشر» را نقل کنند. پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم مطلب پیچیده و غامضی نفرمود، بلکه رهبری امت اسلام بعد از خودش را بیان کرد. موضوع رهبری امت اسلام، این قدر تاریک یا پیچیده نیست؛ آن ها به دلیل اصل باطلی که بر آن پایبند هستند، خودشان این موضوع را تاریک یا پیچیده کردند. اصلی که تأکید دارد اهل بیت پیامبر علیهم السلام، روایات، راویان و فضایل ایشان به هر نحوی که شده باید حذف بشود.
ص: 266
محور بحث، حديث متواتر ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ﴾ بود. اشاره شد که این حدیث متواتر است و به بررسی سندی نیازی ندارد. با وجود این، نخست مقداری به بررسی سندی و در مرحله بعد، به بررسی دلالی و محتوایی این حدیث پرداختیم و در این زمینه، مواردی از این قبیل تبیین شد: چیستی معرفت، مرگ جاهلیت و این که مراد از امام کیست.
در جلسه گذشته، برای تکمیل بحث حدیث معرفت، بحثی را در بررسی روایات «ائمه اثنا عشر» و تعیین مصداق آن آغاز کردیم. ائمه اثنا عشر با عناوین مختلف، از قبیل خلفا، امرا، ائمه در صحاح، سنن و سایر کتاب های اهل سنت آمده است. در مورد این که مراد از ائمه اثنا عشر چه کسانی هستند؛ در جلسه قبل اشاره شد که چند توجیه از سوی اهل سنت مطرح و مشخص شد که این توجیهات، همگی حکایت از سردرگمی آن ها دارد و گویای آن است که آنان نتوانستند در این زمینه به جایی برسند.
اکثر این توجیهات به گونه ای است که بنی امیه و به ویژه یزید بن معاویه را نیز شامل می شود. یکی از این توجیهات، بیانگر این بود که مراد از دوازده ائمه،
ص: 267
کسانی هستند که بعد از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می آیند. گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای زمان پس از خویش، دغدغه ای نداشته و نظر ایشان تنها به دوران بعد از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را معطوف بوده است. بررسی توجیهات آنان همان گونه است که آقای ملا صالح مازندرانی بیان فرمودند. توجیهات آن ها مزخرف و بی اساس است که هرگز قابل پذیرش نیست؛ اما این که آنان چرا این توجیهات را مطرح می کنند؟ یا بدین علت بوده که خودشان واقعاً حقیقت را ندانستند و یا این که به رغم آگاهی از حقیقت، می خواهند آن را کتمان و مخفی کنند.
آقای جوینی در جلد دوم از کتاب فرائد السمطین، بخشی را به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اختصاص داده و روایات متعددی در مورد آن حضرت آورده است. ایشان در این کتاب، حدیثی را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با این مضمون نقل می کند: «﴿مَن أنْكَرَ خُرُوجَ الْمَهدیِّ عَجَّلَ اللَّهُ تعالی فَرْجَهُ الشریف، فَقَدْ كَفَر بِما اُنْزلَ عَلی مُحمّدٍ صلى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ﴾؛ (1) هر کسی که قیام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را انکار کند، نسبت به آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده کافر شده است.»
بر اساس این حدیث، هرکس به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و قیام ایشان اعتقاد نداشته باشد، به اسلام و به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم اعتقاد ندارد. از این رو، به رغم این که این آقایان سعی می کنند قضیه دوازده امام را کتمان کنند، در این جا اسم امام دوازدهم عجل الله تعالی فرجه الشریف آمده است.
ص: 268
در این جا نکته ای به نظرم رسیده است، (1) مبنی بر این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در جمع خواص و برای خواص الخواص اسم ائمه علیهم السلام را به تفصیل بیان می کردند؛ اما در جمع عمومی، غالباً اسم آن بزرگواران را به زبان نمی آوردند؛ دلیلش همین بود که در جلسه قبل در روایت خواندیم و اشاره شد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، به محض این که از ائمه اثنا عشر صحبت کردند، جلسه شلوغ شد. یک حزب متشکل که همان حزب نفاق بود، حواسشان را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معطوف کرده بودند تا آن حضرت به اسامی ائمه علیهم السلام اشاره نکند؛ و لذا به محض این که به اسم ائمه اثنا عشر رسید، همهمه شد؛ به گونه ای که راوی می گوید سخن ایشان را نفهمیدم؛ چنین جوّی بود. بدین رو بود که پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به جزء در خطبه غدیر، در اجتماعات عمومی، غالباً اسامی ائمه علیهم السلام را به زبان نمی آورند و به همان کلی بسنده می کردند؛ اما در جمع خصوصی و برای افراد خاص، اسامی آن ها را بیان می فرمودند.
به عنوان نمونه، در روایتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ذكر جريان ولادت فاطمة زهرا علیها السلام و ولادت امام حسین علیه السلام می پردازد، اسم دوازده امام علیه السلام را نیز بیان می کند. در روایتی نیز، آن حضرت، اسامی امامان علیهم السلام را برای عمار یاسر و در روایتی دیگر، براي جابر بن عبدالله انصاری ذکر کردند. از این رو،
ص: 269
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، اسامی ائمه علیهم السلام را غالباً برای کسانی که مورد وثوق و اطمینان بودند، بیان می کردند و برای دیگران، به صورت کلی به امامان علیهم السلام اشاره می کردند.
در این جا مناسب است که به طور خلاصه، مطالبی را از کتاب «فرائد المسطين» نقل کنیم. (1) صاحب کتاب، شافعی مذهب است؛ ولی ببیند چه موضعی نسبت به اهل بیت علیهم السلام دارد و چه مطالب نابی در آن جا در زمینه توسل به اهل بیت علیهم السلام، استغاثه و... ذکر می کند. در همین کتاب، ماجرایی را در مورد روز ولادت امام حسین علیه السلام نقل می کند که متن به این صورت است:
﴿قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ: سَمِعْتُ نَبِییّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ: ... فَلَمَّا وُلِدَ اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِما السَّلاَمُ- وَ کَانَ مَوْلِدُهُ عَشِیَّهَ اَلْخَمِیسِ لَیْلَهَ اَلْجُمُعَهِ- أَوْحَی اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَالِکٍ خَازِنِ اَلنَّارِ: أَنْ أَخْمِدِ اَلنِّیرَانَ عَلَی أَهْلِهَا لِکَرَامَهِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ وَ أَوْحَی إِلَی رِضْوَانَ خَازِنِ اَلْجِنَانِ: أَنْ زَخْرِفِ اَلْجِنَانَ وَ طَیِّبْهَا لِکَرَامَهِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِی دَارِ اَلدُّنْیَا. وَ أَوْحَی اَللَّهُ تَعَالَی إِلَی حُورِ اَلْعِینِ: أَنَّ تَزَيَّنُوا وَ تَزَاوَرُوا لِکَرَامَهِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِی دَارِ اَلدُّنْیَا﴾؛ (2) ابن عباس می گوید: شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ... هنگامی که امام حسین علیه السلام در شب جمعه متولد شد، خداوند
ص: 270
برای تهنیت ولادت آن حضرت، به مالک و کلیددار جهنم دستور داد که آتش جهنم را خاموش کند و به کلیددار بهشت نیز دستور داد که بهشت را چراغانی و عطرآگین کند و حورالعین، لباس های زینتی بپوشند. سپس به ملائکه دستور داد که همگی در یک صف به پاخیزند و برای تبریک ولادت امام حسین علیه السلام، تسبیح، تحمید و تکبیر بگویند. آن گاه خداوند به جبرئیل فرمان داد که همراه میلیون ها ملک، برای تبریک و تهنیت امام حسین علیه السلام به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به زمین فرود آیند.
بر اساس این حدیث، خداوند نخستین کسی است که برای ولادت امام حسین علیه السلام جشن برگزار کرد، با وجود این، امروزه وهابیت می گویند جشن گرفتن بدعت است. نمی دانم آیا این ها، این روایت و کتاب خودشان را هم ندیده یا نخوانده اند که این گونه اظهار نظر می کنند.
در ادامه حدیث چنین آمده است:
﴿أَخْبَرَهُ یَا جَبْرَئِیلُ إِنِّی قَدْ سَمَّیْتُهُ الْحُسَیْنَ علیه السَّلَامُ فَهَنِّئْهُ وَ عَزِّهِ! وَ قُلْ لَهُ: یَا مُحَمَّدُ یَقْتُلُهُ شِرَّ أُمَّتِکَ عَلَی شِرَّ الدَّوَابِّ فَوَیْلٌ لِلْقَاتِلِ وَ وَیْلٌ لِلسَّائِقِ وَ وَیْلٌ لِلْقَائِدِ. قَاتِلِ الْحُسَیْنِ علیه السَّلَامُ أَنَا مِنْهُ بَرِیءٌ وَ هُوَ مِنِّی بَرِیءٌ لِأَنَّهُ لَا یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَحَدٌ [مِنَ المُذنِبینَ] إِلَّا وَ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ علیه السَّلَامُ أَعْظَمُ جُرْماً مِنْهُ، قَاتِلُ الْحُسَیْنِ علیه السَّلَامُ یَدْخُلُ النَّارَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ مَعَ الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، وَ النَّارُ أَشْوَقُ إِلَی قَاتِلِ الْحُسَیْنِ علیه السَّلَامُ مِمَّنْ أَطَاعَ اللَّهَ إِلَی الْجَنَّهِ﴾؛ (1) خداوند
ص: 271
به جبرئیل می گوید: ای جبرئیل! از طرف من به او خبر بده که من نام او را حسین علیه السلام گذاشتم. پس به او تبریک بگویید و او را گرامی بدارید! به او بگو: ای محمد صلى الله عليه و آله و سلم! قاتل او شرورترین انسان ها است. پس وای بر قاتل، وای بر جلودار و وای بر فرمانده لشکر! من از او بیزارم؛ او هم از من بیزار است؛ زیرا از میان گنهگاران، کسی وارد عرصه قیامت نمی شود؛ مگر این که جرم قاتل امام حسین علیه السلام از او سنگین تر است. اشتیاق جهنم به قاتل امام حسین علیه السلام از شوق بنده مطیع خداوند به بهشت بیش تر است.
در ادامه این حدیث آمده است که پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم، پس از آگاهی از پیام الاهی مبنی بر شهادت امام حسین علیه السلام توسط یزید و بیزاری جستن خداوند از این جنایت فجیع، ایشان نیز از یزید و سایر قاتلان در ماجرای جانسوز کربلا بیزاری می جوید و می فرماید: ﴿مَا هَؤُلَاءِ بِأُمَّتِی أَنَا بَرِی ءٌ مِنْهُمْ. وَ اللَّهُ بَرِیءٌ مِنْهُمْ﴾ (1)
در مورد این عبارت از فرمایش حضرت: «و الله برىء منهم» دو احتمال است: یا منظور این است که برائت نبی اکرم صلى الله عليه و آله و سلم بعد از برائت خداست؛ یعنی خدا از آن ها بریء است، من هم از آن ها بری هستم. یا این که دو تا قسم است و آن حضرت با این دو قسم که بیانگر تأکید است فرمودند که من از ایشان بیزارم.
بر پایه این حدیث، یزید، شرورترین مخلوق الاهی و مورد نفرت، انزجار و لعن خداوند، پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم و جبرئیل و کسی است که اصلاً خط و راهش
ص: 272
غیر از خط و راه خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. او در در قیامت سنگین ترین پرونده جنایت را دارد و آتش سوزان الاهی مشتاقانه در انتظار دیدار اوست. با وجود این، عامه می گویند یزید جزء خلفای اثنا عشر است. چطور جزء ائمه اثنا عشر است؛ در حالی که خدا، پیامبر و جبرئیل از او بیزار هستند؟! در این جا، خطاب به آن ها باید این آیه را خواند: «﴿ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾؛ (1) چه کار دارید می کنید؟» (2) در زیارت عاشورا ما خودمان اظهار برائت می کنیم که این ها در مورد این برائت اشکال می کنند؛ ولی در این جا سخن از بیزاری خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و جبرئیل است.
سخن ما این است که به جای این که در تضعیف این نوع از روایات تلاش کنیم، کمی سطح معلوماتمان را بالا ببریم و بررسی کنیم که این روایات و
ص: 273
مواردی نظیر زیارت عاشورا، آیا اصلاً سند می خواهد که ما به تضعیف سندشان بپردازیم؟! یا باید بگوییم این کم ترین موضع گیری ائمه طاهرین علیهم السلام است؟!
در ادامه حدیث، مطلبی آمده که شاهد بحث ماست:
﴿فَدَخَلَ النَّبِیُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَلی فاطِمَهَ علیها السَّلَامُ فَهَنَّأَها و عَزّاها فَبَکَت فاطِمَهُ ثُمَّ و قالَت: یا لَیتَنی لَم ألِدهُ. [اللهم ادْخُلْ] قاتِلُ الحُسَینِ علیه السَّلَامُ فِی النّارِ. فَقالَ النَّبِیُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم: و أنَا أشهَدُ بِذلِکِ یا فاطِمَهُ؛ و لکِنَّهُ لا یُقتَلُ حَتّی یَکونَ مِنهُ إمامٌ یَکونُ مِنهُ الأَئِمَّهُ الهادِیَهُ علیهم السَّلَامُ﴾؛ (1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بر فاطمه علیها السلام وارد شد و به او هم تبریک گفت و هم تسلیت. زهرای اطهر علیها السلام گریه کرد و فرمود: ای کاش او را به دنیا نیاورده بودم و آن گاه قاتل امام حسین علیه السلام را به این صورت نفرین کرد که خدایا! قاتل حسین علیه السلام را وارد جهنم کن! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من هم شهادت می دهم به این مطلب؛ اما امام حسین علیه السلام شهید نمی شود، مگر این که از او فرزندی که امام خواهد بود متولد بشود که از او ائمه هادی علیهم السلام به دنیا می آیند.
سپس حضرت به ترتیب اسامی ائمه علیهم السلام را بیان می کند تا می رسد به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را که ایشان را این گونه معرفی می کند: ﴿وَ مَنْ یُصَلِّی خَلْفَهُ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ علیه السَّلَامُ. فَسَکَنَتْ فَاطِمَهُ علیها السَّلَامُ مِنَ اَلْبُکَاءِ﴾. (2) حضرت فاطمه علیها السلام که مدام گریه
ص: 274
می کرد، پس از شنیدن این خبر، دلش آرام گرفت و گریه را قطع کرد. بر این اساس حضرت مهدی عجل الله تعالى فرجه الشریف، هدیه خداوند به فاطمه زهرا علیها السلام است.
سؤال ما از اهل سنت این است که شما چرا این احادیث را که در کتاب های حدیثی خودتان آمده است، مخفی می کنید؟ اهل سنت می گویند ما هیچ کتابی را جز بخاری و مسلم قبول نداریم. باور کنید بخاری و مسلم را هم قبول ندارند. آن ها متوجه نیستند که با این کار، به دهان تمام اهل سنت در طول تاریخ می زنند؛ چون وقتی می گویند که ما هیچ کتابی را جز بخاری و مسلم قبول نداریم، به این معناست که اهل سنت درطول تاریخ جز تألیف این دو کتاب هیچ کاری نکرده اند. پس هنر شما چیست که این مقدار پول هزینه کردید و این مقدار حکومت ها از شما حمایت کردند؟! شما چه کارکرده اید؟! فقط دو تا کتاب تحویل داده اید؟! این کتاب فرائد السمطين مشكلش چیست؟! می گویند چون فضایل اهل بیت علیهم السلام در آن است، آن را قبول نداریم. مشکل کتاب حسکانی چیست؟! با وجود این که او حنفی است، می گویند او شیعه است، فقط به این دلیل که وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ایران، کتاب او را تجدید چاپ کرده است. دلیلشان این است؛ یا این که می گویند فلان حدیث از شیعه است، تنها به این دلیل که علی علیه السلام را مدح می کند. پس معلوم شد که علامت تسنن چیست!
در حدیث معروف دیگری که در این کتاب آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: جابر! تو پنجمی را هم می بینی. از قول من سلام به ایشان برسان. در هر صورت، کتاب فرائد السمطین، برای مطالعه و
ص: 275
دقت در آن کتاب ارزشمندی است.
مرحوم ابن خزاز قمی از علمای قرن چهارم در کتاب کفایة الأثر، روایتی را در مورد عمار یاسر از قول نوه عمار نقل می کند. متن روایت چنین است:
﴿عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَمَّارٍ قَالَ: كُنْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم في بَعْضِ غَزَوَاتِهِ وَ قَتَلَ عَلِيُّ علیه السَّلَامُ أَصْحَابَ الْأَلْوِيَةِ وَ فَرَّقَ جَمْعَهُمْ وَ قَتَلَ عَمْرَو بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْجُمَحِيَّ وَ قَتَلَ شَيْبَةَ بْنَ نَافِعٍ أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم فَقُلْتُ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم إِنَّ عَلِيّاً قَدْ جَاهَدَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ فَقَالَ لِأَنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ؛ وَارِثُ عِلْمِي وَ قَاضِي دَيْنِي وَ مُنْجِزُ وَعْدِي وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي؛ وَ لَوْلَاهُ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُ الْمَحْضُ حَرْبُهُ حَرْبِي وَ حَرْبِي حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمُهُ سِلْمِي وَ سِلْمِي سِلْمُ اللَّهِ أَلَا إِنَّهُ أَبُو سِبْطَيَّ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ صُلْبِهِ يُخْرِجُ اللَّهُ تَعَالَى الْأَئِمَّةِ الرَّاشِدِينَ وَ مِنْهُمْ مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم مَا
هَذَا الْمَهْدِيُّ؟ قَالَ يَا عَمَّارُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُ يُخْرجُ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ تِسْعَةً وَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِهِ يَغِيبُ عَنْهُمْ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ﴾ (1) يَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ طَوِيلَةٌ يَرْجِعُ عَنْهَا قَوْمٌ وَ يَثْبُتُ عَلَيْهَا آخَرُونَ فَإِذَا كَانَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ يَخْرُجُ فَيَمْلَأُ الدُّنْيَا قِسْطاً وَ عَدْلًا وَ يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى التَّنْزِيلِ وَ هُوَ سَمِيِّی وَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِي يَا عَمَّارُ سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاتَّبِعْ
ص: 276
عَلِيّاً وَ حِزْبَهُ فَإِنَّهُ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقَّ مَعَهُ يَا عَمَّارُ إِنَّكَ سَتُقَاتِلُ بَعْدِي مَعَ عَلَىٍّ صِنْفَيْنِ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ ثُمَّ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم أَلَيْسَ ذَلِكَ عَلَى رِضَا اللَّهِ وَ رِضَاكَ قَالَ نَعَمْ عَلَى رِضَا اللَّهِ وَ رِضَايَ وَ يَكُونُ آخِرُ زَادِكَ مِنَ الدُّنْيَا شَرْبَةً مِنْ لَبَنٍ تَشْرَبُهُ. فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ صِفِّينَ خَرَجَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السَّلَامُ فَقَالَ لَهُ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم أَتَأْذَنُ لِي فِى الْقِتَالِ قَالَ مَهْلًا رَحِمَكَ اللَّهُ فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ سَاعَةٍ أَعَادَ عَلَيْهِ الْكَلَامَ فَأَجَابَهُ بِمِثْلِهِ فَأَعَادَ عَلَيْهِ ثَالِثَاً فَبَكَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ [= عَلِيّا علیه السَّلَامُ] فَنَظَرَ إِلَيْهِ عَمَّارٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ إِنَّهُ الْيَوْمُ الَّذِي وَصَفَهُ لِي رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم فَنَزَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیها السَّلَامُ* عَنْ بَغْلَتِهِ وَ عَانَقَ عَمَّاراً وَ وَدَّعَهُ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا الْيَقْظَانِ جَزَاكَ اللَّهُ عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ نَبِيِّكَ خَيْراً فَنِعْمَ الْأَخُ كُنْتَ وَ نِعْمَ الصَّاحِبُ كُنْتَ ثُمَّ بَكَى علیه السَّلَامُ وَ بَكَى عَمَّارٌ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا تَبِعْتُكَ إِلَّا بِبَصِيرَةٍ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم يَقُولُ يَوْمَ خَيْبَرَ يَا عَمَّارُ سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاتَّبِعْ عَلِيّاً وَ حِزْبَهُ فَإِنَّهُ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقَّ مَعَهُ وَ سَتُقَاتِلُ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ فَجَزَاكَ اللَّهُ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عَنِ الْإِسْلَامِ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ فَلَقَدْ أَدَّيْتَ وَ أَبْلَغْتَ وَ نَصَحْتَ ثُمَّ رَكِبَ وَ رَكِبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السَّلَامُ * ثُمَّ بَرَزَ إِلَى الْقِتَالِ ثُمَّ دَعَا بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ فَقِيلَ لَهُ مَا مَعَنَا مَاءٌ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ فَأَسْقَاهُ شَرْبَةً مِنْ لَبَنٍ فَشَرِبَهُ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سلم أَنْ يَكُونَ آخِرُ زَادِي مِنَ الدُّنْيَا شَرْبَةً مِنَ اللَّبَنِ ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْقَوْمِ فَقَتَلَ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ نَفْساً فَخَرَجَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَطَعَنَاهُ فَقُتِلَ رَحِمَهُ اللَّهِ فَلَمَّا كَانَ فِي اللَّيْلِ طَافَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السَّلَامُ فِي الْقَتْلَى فَوَجَدَ عَمَّاراً مُلْقًى بَيْنَ الْقَتْلَى فَجَعَلَ رَأْسَهُ عَلَى فَخِذِهِ ثُمَّ بَكَى علیه السَّلَامُ وَ أَنْشَأَ يَقُولُ:
ص: 277
يَا مَوْتُ كَمْ هَذَا التَّفَرُّقُ عَنْوَةً *** فَلَسْتَ تُبْقِي لِلْخَلِيلِ خَلِيل
أَرَاكَ بِصِيراً بِالَّذِينَ أُحِبُّهُمْ *** كَأَنَّكَ تَمْضِي نَحْوَهُمْ بِدَلِيل﴾ (1)
ابو عبیده از پدرش و او ازجد ابو عبیده، عمار یاسر نقل می کند: در بعضی از جنگ ها با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودم و علی بن ابی طالب علیه السلام، در آن جنگ ها، فرمانده هان و سران دشمن را هدف قرار داد و آن ها را به قتل رساند و نیروهای آنان را متلاشی کرد و عمرو بن عبدالله جمحی و شیبة بن نافع را به قتل رساند. عمار می گوید: من نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و به ایشان عرض کردم: امروز علی علیه السلام در راه خدا جهاد کرد و حق آن را ادا کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: زیرا او از من و من هم از او هستم. وارث علم من، قاضی دینم، برآورده کننده وعده ام و خلیفه بعد از من است. اگر او نبود، مؤمن خالص شناخته نمی شد. دشمن او، دشمن من و دشمن من، دشمن خداست و دوست او، دوست من و دوست من، دوست خداست. بدان که او پدر دو فرزند من است و خداوند ائمه علیهم السلام را از نسل ایشان قرار داده است. مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف این امت از نسل اوست. عمار تا نام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را شنید، پرسید: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما، این مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف کیست؟! حضرت در پاسخ فرمود: ای عمار! همانا خداوند بر من عهد بسته است که مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را از نسل حسین علیه السلام قرار دهد. او نهمین فرزند از نسل امام
ص: 278
حسین علیه السلام است که غایب می شود و او همان است که خداوند درباره اش فرموده است: «بگو به من خبر دهید اگر آب های [سرزمین] شما در زمین فرو رود، چه کسی می تواند آب جاری در دسترس شما قرار دهد؟» دوران غیبت او طولانی است، به گونه ای که گروهی از اعتقاد به او بر می گردند و برخی نیز بر این اعتقاد ثابت قدم می مانند. هنگامی که آخر الزمان شد، او قیام خواهد کرد و زمین را از عدل و داد پر می کند. او برای «تأویل» می جنگد، همان طور که من برای «تنزیل» می جنگم. (1) او همنام من [= م ح م د] و شبیه ترین مردم به من است. ای عمار! بعد از من، فتنه ای رخ خواهد داد که در آن هنگام، از علی علیه السلام و حزب او پیروی کن. او همراه حق و حق همراه اوست. ای عمار! تو در آینده در رکاب علی علیه السلام با دو گروه می جنگی: گروه اول ناکثین [= اغتشاش گران و فتنه گران جمل، یعنی لشکر طلحه و زبیر و عایشه] و گروه دوم
ص: 279
قاسطین [= لشگر معاویه در جنگ صفین]. تو را قومی ستمگر می کشند. عمار می گوید: عرض کردم: آیا این جنگ با رضایت خدا و رضایت شماست؟ حضرت فرمود: بله، با رضایت خدا و رضایت من است. آخرین توشه تو از این دنیا، مقداری شیر است که پس از نوشیدن آن شهید می شوی. هنگامی که روز جنگ صفین رسید، عمار یاسر نزد امام علی علیه السلام آمد و عرض کرد: ای برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم! آیا به من اجازه می دهی به میدان جنگ بروم؟ امام فرمود: خدا تو را رحمت کند! صبر کن. پس از ساعتی دوباره، خدمت ایشان آمد و همان درخواست را مطرح کرد و حضرت نیز همان پاسخ قبلی را داد. برای بار سوم خدمت حضرت رسید. علی علیه السلام گریه کرد و عمار در حالی که به آن حضرت نگاه می کرد، گفت: ای امیرالمؤمنین علیه السلام! این همان روزی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را برای من خبر داده است. امام علی علیه السلام از استر پیاده شد و با عمار معانقه و وداع کرد و فرمود: ای ابا يقظان! خدواند از سوی خویش و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به تو جزای خیر دهد. تو برادر و همراه خوبی برای من بودی [وقتی که دیگران مرا رها کردند، تو کنار من بودی، این جمله را که بهعمار فرمود]. حضرت دوباره گریه کرد و عمار نیز گریه کرد. سپس به امیرالمؤمنین رو کرد و جمله ای گفت که دل انسان را می سوزاند و آن این که عرض کرد: من از شما پیروی نکردم جز از روی معرفت [و برای رسیدن به دنیا پیروی نکرده ام]. من خودم روز خیبر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: ای عمار! فتنه ای به پا می شود که در آن هنگام باید از علی علیه السلام پیروی کنی؛
ص: 280
زیرا او همراه حق و حق همراه اوست. در آینده تو با ناکثین و قاسطین جنگ خواهی کرد. (1) ای امیرالمؤمنین علیه السلام! خداوند برترین پاداش را به شما دهد! تو حق رهبری را ادا کردی، رسالت خود را انجام دادی و نصحیت و اندرز دادی. آن گاه عمار و امیرالمؤمنین علیه السلام سوار مرکب خود شدند و به میدان جنگ رفتند. عمار همین طور که به طرف جنگ می رفت، تشنه شد و از لشکر خود درخواست مقداری آب کرد. به او گفتند ما همراه خود آب خوردن نداریم. در این هنگام مردی از انصار از جای خود برخاست و مقداری شیر به او داد. او نوشید و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این گونه با
ص: 281
من عهد بسته بود که آخرین توشه تو از دنیا مقداری شیر است. سپس به لشکر دشمن حمله کرد و هیجده نفر را کشت. آن گاه دو نفر از لشکریان سپاه شام به سوی او آمدند و او را به قتل رساندند. (1) هنگامی که شب فرا رسید، حضرت خود شخصاً به میدان جنگ رفت و در میان کشته ها می گشتند تا این که پیکر بی جان عمار یاسر را در حالی دید که با صورت روی زمین افتاده است. آن حضرت سر عمار را روی زانوی خویش گذاشت و گریه کرد و دو بیت شعر با این مضمون خواند: ای مرگ! چه بسیار موجب جدایی اجباری می شوی؛ چرا که برای من هیچ دوستی باقی نگذاشتی. من تو را نسبت به دوستانم بصیر و آگاه می بینم، که گویی چراغ به دست، دنبال آن ها می گردی [و یکی یکی آن ها از من می گیری].
بر اساس این حدیث، عمار یاسر پس از اتمام یکی از جنگ های صدر اسلام (به اصطلاح امروز در اتاق عملیات) خدمت پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم رسیده تا عملیات جنگی را به محضر ایشان گزارش دهد. پس از این که او از رشادت و دلاوری علی علیه السلام در جنگ صحبت کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، ابتدا مولا علی علیه السلام را این گونه می ستاید: «﴿أَنَّهُ مَنِیٌّ وَ أَنَا مِنْهُ﴾؛ علی از من است، من هم از علی هستم.» (2)
ص: 282
در ادامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در توصیف امام علی علیه السلام، ایشان را وارث علم خود معرفی می کند: «وارث علمی.» در توضیح این عبارت باید افزود که خداوند عز و جل در دعای ندبه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و می فرماید: «﴿وَ أوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما کانَ وَ ما یَکونُ إلی انْقِضاءِ خَلْقِکَ﴾؛ علم آن چه بوده و خواهد بود تا انقراض عالم را به او سپردی.» آن حضرت این علم را به علی بن ابی طالب علیه السلام داد: «﴿ثُمَّ أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِكْمَتَهُ﴾؛ آن گاه علم و حکمتش را به او سپرد.»
در قسمتی از این حدیث آمده است: ﴿وَ لَوْلَاهُ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُ الْمَحْضُ بَعْدِي.﴾ این عبارت گویای آن است که ملاک تشخیص و تمایز مؤمن واقعی از غیر او، علی علیه السلام است. تعجب است که شما از ما می خواهید که بگوییم چند تا صحابی با علی علیه السلام، بود تا از این طریق حقانیت علی علیه السلام را از حضور صحابه استفاده کنید؟! در حالی که اگر هیچ کسی هم با علی علیه السلام نباشد، باز هم، على علیه السلام حق است و اگر می خواهید حق را کشف کنید، باید دنبال خود حق که مولا علی علیه السلام است، بروید؛ اگر حق دنبال علی علیه السلام برود، حق است.
در قسمتی دیگر از روایت آمده است: ﴿أَلَا إِنَّهُ أَبُو سِبْطَيَّ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ صُلْبِهِ يُخْرِجُ اللَّهُ تَعَالَى الْأَئِمَّةَ الرَّاشِدِينَ وَ مِنْهُمْ مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ.﴾ بر اساس این عبارت، ائمه راشدین علیهم السلام از نسل علی علیه السلام هستند. متأسفانه اهل سنت اوصاف امیرالمؤمنین علیه السلام را از قبیل سیف الله، مستجاب الدعوة، صديق و فاروق، به نفع اشخاص خودشان مصادره و ضبط کردند و بر افرادی که خود بدان ها
ص: 283
تمایل دارند، تطبیق می دهند. زیارت غدیر از امام هادی علیه السلام را مطالعه کنید که یکی از اصح زیارات است. در آن جا صد و پنجاه ویژگی و صفت از اوصاف علی علیه السلام بیان شده است؛ ولی این اوصاف را مصادره کرده اند.
از دیگر موارد شایان توجه در این حدیث، این عبارت است: ﴿َأنَّهُ يُخْرِجُ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ تِسْعَةً وَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِهِ يَغِيبُ عَنْهُمْ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ.﴾ در این عبارت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نهمین فرزند از اولاد امام حسین علیه السلام معرفی کرده و از غیبت ایشان خبر داده است. با این توضیح، بایسته است کسانی که می گویند عقیده به غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از دوران امام جعفر صادق علیه السلام است و قبلاً نبوده، این حدیث را بخوانند. (1)
ص: 284
در قسمتی دیگر از حدیث آمده است: ﴿يَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ طَوِيلَةٌ يَرْجِعُ عَنْهَا قَوْمٌ وَ يَثْبُتُ عَلَيْهَا آخَرُونَ.﴾ براساس این عبارت، در اثر طولانی شدن دوران غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، برخی دچار تزلزل شدند و از ایمان و اعتقاد خود نسبت به آن حضرت دست بر می دارند؛ ولی گروهی بر این دوران، چنان ثابت قدم هستند که اگر گردنشان را هم بزنی، بر عقیده خود همچنان استوار می مانند.
در بخشی از این حدیث، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از فتنه پس از خویش خبر می دهد: ﴿يَا عَمَّارُ سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاتَّبِعْ عَلِيّاً وَ حِزْبَهُ فَإِنَّهُ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقَّ مَعَهُ.﴾ حضرت می خواهد این فتنه را به امام علیه السلام و جانشین پس از خودش ربطش بدهد و لذا به عمار هشدار می دهد که در فتنه ای که بعد از من به پا
ص: 285
می شود، مواظب باش که سردرگم نباشی! نگو نمی دانم حق با کیست؟ و نگو این ها صحابه اند و آن ها نیز صحابه اند. این فرد نماز می خواند، آن فرد هم نماز می خواند! این گونه قضاوت نکن، بلکه از علی علیه السلام پیروی کن و تابع حزب علی بن ابی طالب علیه السلام باش؛ زیرا حق در در طرف علی علیه السلام است.
این قطعه های تاریخی، به فهم حديث ﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ﴾ کمک می کند تا علی بن ابی طالب علیه السلام را به عنوان «امام زمان» خود بشناسیم. این ها را مخالفان کنار گذاشتند و جنس مشابه و تقلبی تحویل می دهند.
ص: 286
بر پایه مطالب ارائه شده در این نوشتار، حدیث «معرفت» از جمله احادیث شناخته شده ای است که در کتاب های روایی خاصه و عامه به تواتر نقل شده است. بر اساس این حدیث در هر دوران، امام زمانی وجود دارد که هر کس او را نشناسد و با این وضعیت بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است. این حدیث از جمله احادیثی است که برای اهل سنت چالش برانگیز است؛ زیرا به دلیل متواتر بودنش، نمی توانند، اصل آن را منکر شوند و لذا برای دفاع از باور و عقیده ای که در بحث امامت دارند، به ذکر توجیهاتی در مورد این حدیث روی آورده اند که همگی باطل و غیر قابل پذیرش است.
مطلب دیگری از بحث باقی ماند و آن این که آیا کسانی که منکر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و یا منکر امامت هستند، با آن ها معامله کفر می شود، (همان گونه که صاحب حدائق به صراحت می فرماید) یا خیر؟ این بحث مستقل و مفصلی است؛ ولی در پاسخ به آن به طور اجمال باید افزود که به حسب ظاهر مسلمان هستند. گفتنی است که حضرت امام در این زمینه، با قدرت حرف صاحب حدائق را رد می کنند که ما انشاء الله، در جای خود به این بحث خواهیم پرداخت.
ص: 287
ص: 288
قرآن کریم
1. آلوسی، سید محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، محقق: على عبد الباری عطیة، چ1، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415ق.
2. آقا بزرگ تهرانی، محمد محسن، الذريعة الي تصانيف الشيعة، چ3، بیروت: دار الأضواء، 1403ق.
3. ابن ابی الحدید، عبد الحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، مصحح: محمد ابوالفضل ابراهيم، قم: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي، 1404ق.
4. ابن أبي العز، على بن على، شرح العقيدة الطحاوية، محقق: شعیب ارنووط و عبد الله بن المحسن ترکی، چ10، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1417ق.
5. ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبد الحليم، منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية، محقق : محمد رشاد سالم، چ1، ریاض: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية، 1406ق.
6. ابن حبان، محمد بن حبان، الثقات، ج1، حیدر آباد الدكن الهند: دائرة المعارف العثمانية، 1395ق.
7. ابن حجر عسقلانی، احمد بن على، الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة، چ2، هند: دائرة المعارف العثمانية بحيدر آباد الدكن، 1392ق.
8. ___، تهذيب التهذيب، چ1، بیروت: دارالفکر، 1404ق.
ص: 289
9. ___،فتح الباري بشرح صحيح البخارى، محقق: محمد فؤاد عبدالباقی و عبدالعزیز بن عبدالله ابن باز، بیروت: دار المعرفة، بی تا.
10. ___، هدي الساري مقدمة فتح الباري، مصحح: محب الدين الخطيب، چ1، مصر: المكتبة السلفية، 1380ق.
11. ابن حزم اندلسی، علی بن احمد، الفصل في الملل والأهواء والنحل، قاهره: مكتبة الخانجی، بی تا.
12. ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند، تحقيق أحمد محمد شاکر، ج1، قاهرة: دار الحديث، 1416ق.
13. ابن خلدون، عبد الرحمن، المقدمة (كتاب تاريخ ابن خلدون)، بیروت: دار الكفر، 1401ق.
14. ابن طاووس، على بن موسى، اللهوف على قتلى الطفوف، قم: منشورات دار الأُسوة للطباعة والنشر،1414ق.
15. ابن عدی جرجانی، عبدالله بن عدی، الکامل فی الضعفاء الرجال، محقق: عادل أحمد عبد الموجود و علی محمد معوض، ج1، بیروت: الكتب العلمية، 1418ق.
16. ابن غضائری، واسطى بغدادی، احمد بن حسین، الرجال لابن الغضائري (الضعفاء)، مصحح: محمد رضا حسینی، چ1، قم: انتشارات دارالحدیث، 1364.
17. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البداية و النهاية بيروت: دار الفکر، 1398ق.
18. ابن مشهدی، محمد بن جعفر، المزار الكبير، تحقيق جواد قیومی اصفهانی، چ1، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1419ق.
19. ابن قیم جوزیه، محمد بن ابى بكر، أعلام الموقعين عن رب العالمين، بيروت، دار الكتاب العربی، چاپ اول، 1416ق.
ص: 290
20. ابو داود، سليمان بن الأشعث، سنن أبى داود، تصحیح و تنظیم صدقی محمد جمیل، بیروت: دار الفکر، 1420ق.
21. ابو زهره، محمد، تاريخ المذاهب الإسلامية في السياسة والعقائد و تاريخ المذاهب الفقهية، قاهره: دار الفكر العربي، 1416ق.
22. احمد بن حنبل، أصول السنة، چ1، عربستان: دار المنار- الخرج،1411ق.
23. ___، مسند احمد بن حنبل، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، عادل مرشد و دیگران، چ1، بیروت: مؤسسة الرسالة،1421ق.
24. اسبینداری، عبد الرحمن عمر، الطغيان السیاسی و سبل تغييره من المنظور القرآنی، بی جا: بی نا، بی تا.
25. امین، سید محسن، أعيان الشيعه، تصحيح و تنظیم حسن امین، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، 1403ق.
26. انصاری، مرتضى بن محمد امین، فرائد الأصول، چ5، قم: مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1416ق.
27. بحرانی، یوسف بن احمد، حدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة علیهم السلام، مصحح: محمد تقی ایروانی، بیروت: دار الأضواء، 1405ق.
28. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، تحقیق محمد زهير بن الناصر، چ1، بیروت: دار طوق النجاة، 1422ق.
29. بدر العيني، محمود بن احمد، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، بيروت: دار الفکر، بی تا.
30. بلاذری، احمد بن یحی، فتوح البلدان، تصحيح رضوان محمد رضوان، بیروت: دارالکتب العلمية، 1412ق.
31. بلقان آبادی، حسن، أصحاب النبي صلی الله علیه و آله و سلم حول السيد الوصي، تحت اشراف نجم الدین طبسی، بیروت: دارالمصطفی،1431ق.
ص: 291
32. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، تصحیح عبد المعطى امین قلعجی، بیروت: دار الكتب العلمية، 1405ق.
33. تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، چ2، قم: مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1410ق.
34. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، تحقيق: مؤسسة آل علیهم السلام، چ1، قم: مؤسسة آل البيت علیهم السلام، 1409ق.
35. حلی، حسن بن يوسف، خلاصة الاقوال في معرفة احوال الرجال، چ2، قم: دارالذخائر، 1411ق.
36. حلى، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، محقق: مشتاق مظفر، قم: مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1379.
37. حموی جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطين، تحقيق محمد باقر محمودی، بیروت: مؤسسة المحمودي، 1398ق.
خزاز رازی، علی بن محمد، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر علیهم السلام، چ1، قم: بیدار، 1360.
39. خمینی، سید روح الله، الطهارة، كتاب النجاسة، چ3، قم: مؤسسة تنظيم و نشر الآثار الإمام الخميني، 1392.
40. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث و تفصيل طبقات الرواة، چ1، قم: مركز الثقافة الإسلامية في العالم، 1372.
41. ذهبی، شمس الدین، محمد بن احمد، المعجم المختص بالمحدثين، تحقیق محمد الحبيب الهيلة، چ1، طائف- عربستان: مكتبة الصّديق، 1408ق.
42. ___، سير اعلام النبلاء، محقق: شيعب الارنؤوط و محمد نعيم العرقسوسی، چ3، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1405ق.
ص: 292
43. ___، ميزان الإعتدال في نقد الرجال، تحقيق: على محمد البجاوی، چ1، بیروت: دار الفکر، 1382ق.
44. سید مرتضی، علی بن حسین، الانتصار، قم: مؤسسه نشر الاسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1415ق.
45. شرف الدين، عبدالحسين، الفصول المهمة في تأليف الأمة، بيروت: المجمع العالمي لاهل البيت علیهم السلام،1431ق.
46. شوشتری، نور الله بن شريف الدين، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، قم: كتابخانه عمومی حضرت آیت الله عظمی مرعشی نجفی، 1409ق.
47. شوكاني، محمد، نيل الأوطار من أسرار منتقي الأخبار، تحقیق ابو معاذ طارق بن عوض الله، ناشر ریاض: دار ابن القیم، 1426ق.
48. صدوق ابن بابویه، محمد بن على، المقنع و الهداية، كتاب الهداية، تصحيح ابراهیم میانجی، بیروت: دار المحجة البيضاء، 1414ق.
49. ___، امالی، بیروت: اعلمی، 1400ق.
50. ___، عيون أخبار الارضا علیه السلام، تحقیق مهدی لاجوردی، چ1، تهران: نشر جهان، 1378ق.
51. ___، كمال الدين و تمام النعمة، تحقيق على اکبر غفاری، چ2، تهران: انتشارات اسلامیه 1395.
52. ___، من لا يحضره الفقيه، تحقیق علی اکبر غفاری، چ2، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.
53. صدوق، ابن بابویه، علی بن حسين، الإمامة و التبصرة من الحيرة، محقق و مصحح: مدرسه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، چ1، قم: مدرسة الإمام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، 1404ق.
ص: 293
54. طبرسی، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، تحقيق محمد باقر خرسان، چ1، مشهد: نشر مرتضی، 1403ق.
55. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، چ3، تهران: اسلامیه، 1390ق.
56. طبسی، محمد رضا، الشيعة و الرجعة، چ3، نجف: آداب، 1385ق.
57. طبسی، نجم الدین، السلف و السلفيون، بامقدمه محمد جواد فاضل لنکرانی، قم: ذکری، 1430ق.
58. ___، دراسات فقهية في مسائل خلافیة، چ1، قم: مؤسسه بوستان کتاب، 1380.
59. طوسی، محمد بن حسن، امالی، ج1، قم: دار الثقافة، 1414ق.
60. ___، رجال، چ3، محقق: جواد قیومی اصفهانی، قم: مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1373.
61. ___، فهرست، چ1، قم: ستاره، 1420ق.
62. ___، المبسوط في فقه الإمامية، چ3، تحقیق سید محمد تقی کشفی، تهران: المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية، 1387ق.
63. عاملي نباطي، على من محمد، الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، تحقیق میخائیل رمضان، نجف: المكتبة الحيدرية، 1384ق.
64. عبد الله بن أحمد، السنة، بن محمد بن حنبل الشيباني البغدادي، تحقيق محمد بن سعيد بن سالم القحطانی، چ1، الدمام: دار ابن القيم، 1406ق.
65. عبدالحسین، امینی، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، قم: مركز الغدير للدراسات الإسلامية، 1416ق.
66. علامه حلی، حسن بن يوسف، خلاصة الأقوال في معرفة أحوال الرجال، نجف: دار الذخائر، 1411ق.
ص: 294
67. على بن بلبان فارسي، الإحسان بترتيب صحيح ابن حبان، چ1، بیروت: دار الكتب العلمية، 1407ق.
68. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق: علی اکبر غفاری، چ5، تهران: دار الكتب الاسلامية، 1391ق.
69. کشی، محمد بن عمر، رجال الكشي (إختيار معرفة الرجال)، تحقيق محمد بن حسن طوسی و حسن مصطفوی، چ1، مشهد: مؤسسة نشر دانشگاه مشهد، 1409ق.
70. مازندرانی، محمد صالح، شرح الكافي (الأصول و الروضة)، تحقيق ابوالحسن شعرانی، چ1، تهران المكتبة الإسلامية، 1382ق.
71. مالکی، حسن بن فرحان، قراءة في كتب العقائد المذهب الحنبلي نموذجا، عمان- اردن: مركز الدراسات التاريخية، 1421ق.
72. مامقانی، عبد الله، تنقيح المقال في علم الرجال، چ1، قم: مؤسسه آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث، 1426ق.
73. ___، تنقيح المقال فی علم الرجال، چاپ رحلی (سنگی)، نجف: بی نا، 1349ق.
74. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، تحقيق محمد حسین رحیمیان، ناشر قم: الماس؛ 1430ق.
75. ___، مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول علیهم السلام، چ2، تهران: دار الكتب الاسلامية، 1404ق.
76. مجلسی، محمد تقى، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، تحقيق: حسین موسوی کرمانی و علی پناه اشتهاردی، چ2، قم: مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانبور، 1406ق.
ص: 295
77. مزى، يوسف بن عبدالرحمن، تهذيب الكمال في أسماء الرجال، چ1، بیروت: مؤسسه الرسالة، 1400ق.
78. مستنبط، احمد القطرة من بحار مناقب النبي صلی الله علیه و آله و سلم و العترة علیهم السلام، چ1، سلیمان زاده، 1424ق.
79. منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، تحقيق عبد السلام محمد هارون، چ2، قم: مكتبة آية الله المرعشي النجفي، 1404ق.
80. نجاشی، احمد بن علی، رجال، چ6، قم: مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1365.
81. نشار، علی سامی، نشاة الفكر الفلسفي في الإسلام، بی جا: بی نا، بی تا.
82. نمیری، ابن شبه، تاریخ المدينة النورة، تحقيق فهيم شلتوت، قم: دارالفکر، 1410ق.
83. نوری، حسین، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، تحقيق مؤسسة آل البيت علیهم السلام، چ1، قم: مؤسسة آل البيت علیهم السلام، 1408ق.
84. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، محقق: محمد فؤاد عبد الباقي، بيروت: دار احیاء التراث العربي، 1374ق..
85. هران حداء، امین بن صالح، فقه الآل بين دعوى الإهمال و تهمة الإنتحال، بی جا: المجمع العالمى لاهل البيت علیهم السلام، 1433ق.
86. همدانی، رضا، حکمت الهیه، بی جا: بی نا، بی تا.
ص: 296