مبانى تربيتى - عرفانى

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1387

عنوان و نام پدیدآور:مبانى تربيتى - عرفانى/ سيد محمد شفيع مازندراني.

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1387.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع : اخلاق اسلامی

موضوع : تربیت اخلاقی

پيشگفتار

جهان ، در ساعت 10 و 25 دقيقه شبانگاه 13 (1) خرداد 1368 (شوال 1409 ه -. ق ) ، شاهد عروج ملكوتى ابر و مردى از تبار نور و بت شكنى از سلاله ابراهيم بود ، چنانكه بيستم جمادى الاولى ، سنه 132 ه . -ق .همزمان با سالروز ميلاد صديقه طاهره ، فاطمه زهرا - سلام الله عليها - گيتى شاهد طلوع (و تولد) آن امام نور بوده است .

در تاريخ فوق ، مردى از جهان رخت بر بست كه علامه امينى صاحب كتاب پر ارج الغدير ، درباره او گفته بود : (الخمينى ذخيرة الله للعشية (2)يعنى : خمينى ، ذخيره خدا براى شيعه است ).

چنانكه در روزهاى آغازين نهضت تاريخ ساز او ، هنگامى كه آن حضرت به تركيه تبعيد كشته بود ، مرجع تقليد بزرگ جهان اسلام ، حضرت آيت الله العظمى ميلانى ، در تلگرامى به او (امام - سلام الله عليه -) نوشت :

(همگى ) از امت اسلامى ) براى تاءييد شما كه لسان ناطق همه مجامع روحانى و دينى هستيد و گفته شما كلام حق و حقيقت است ، دعا مى نمايند ). (3)

اينك در پرتو رهنمودها و سخنان حكيمانه اين لسان ناطق قرار گرفته ، برآنيم تا از ميان نوشته ها ، گفتارها و احكام صادره از آن امام عزيز ، مبانى تربيتى اى كه صبغه عرفانى و اخلاقى بيشترى

دارند را استخراج و پس از تبويب و نظم منطقى مناسب ، در اختيار علاقه مندان به مساءله (خود سازى ) ، قرار دهيم .

ترديدى نيست كه اين مساءله كار آسانى نخواهد بود چنانكه اهميت آن بر كسى پوشيده نمى باشد.

ناگفته نماند كه ما در اين كتاب از دو روش بهره برده ايم :

1- در غالب موارد به اقتباس مطالب اكتفا شده هر چه از كلمات امام - سلام الله عليه - نيز بهره برده ايم

2- در پاره اى از موارد ، عين كلمات و جملات آن حضرت را از منابع مربوط استخراج كرده و ذكر نموده ايم .

يزكيهم و يعلهم الكتاب و الحكمه

به نام خدا لوح و قلم

كه نور وجود آفريد از عدم

خداوند حكم و كتاب مبين

خداوند تعليم و تهذيب و دين

خداوند بيدارى و زندگى

خداوند علم و برازندگى

دلا عرصه روشنايى بجوى

ره رستگارى كماهى بپوى

خوشا ! محضر علم و استاد و يار

خوشا ! سنگر بحث و تحقيق و كار

خوشا ! دانشى ، خلق را زنده كرد

جهان روشن و جان برازنده كرد

زدانشوران ، پارسايى خوش است

زنيك اختران ، نيك راءيى خوش است

حكيمى كه زنگار جانش زدود

در روشنايى به گيتى گشود

گل دانش تربيت ، شاد باد

سراى سعادت سراباد ، باد

بود بر علوم جهان شهريار

علومى كه انسان ، بيارد به بار

به گيتى ، همى گوى سبقت برد

فروغى كه جهان پرورد

چو تعليم و تهذيب ، گردند زوج

دو بال حياتند و معراج و اوج

همى دانش ، و دين امان جهان

به (اقراء) نگر

(باسم ربك ) بخوان

همه انبياى عظام حكيم

جلودار اين كاروان عظيم

زيزدان بر پييشگامان درود

خمينى كه اين باب را بر گشود

سلام خدا رحمت بيكران

به خامنه اى رهبر راستان

در خاتمه پيشنهاد مى شود : چنانكه هنگام ذكر نام حضرت امام خمينى - سلام الله عليه - كلمه (امام ) به عنوان پيشوند در گفتار و نوشتار ما به چشم مى خورد - كه بسيار بجاست - لازم است تا پسوند نام آن حضرت نيز به منظور بزرگداشت ياد او ، به جاى ( رضوان الله تعالى عليه )كه عرفا بر اساس ياد پيشوايان بزرگ دينى ، صورت مى پذيرد - جمله (سلام الله عليه ، يا : صلوات الله عليه ) به كار گرفته شود تا گوياى برجستگى اين فقيه ، فيلسوف و سياستمدار فرزانه بر سايرين باشد چنانكه بزرگان ما هم هنگام ياد رجال و شخصيتهاى ممتاز دينى - اجتماعى ، همين شيوه را رعايت مى كردند ، از جمله صاحب رياض العلماء مى نويسد : خواجه نصيرالدين طوسى ، هر گاه نام (سيد مرتضى علم الهدى ) را بر زبان مى آورد ، حتى در اثناى درس خود نيز مى فرمود : (صلوات الله عليه )

سيد محمد شفيعى

حوزه علميه قم

24/ 10 / 1275

فصل اول : زندگينامه امام خمينى (س )

زندگينامه امام خمينى (س )

در بيستم جمادى الثانى 1320 ه . - ق همزمان با ميلاد خجسته بانوى بزرگ اسلام ، فاطمه زهرا - سلام الله عليها - در يك خانواده مذهبى - روحانى در شهر ((خمين )) فرزندى به دنيا آمد كه او را ((سيد روح الله )) نام نهادند. پدر او ((آيت الله سيد مصطفى

خمينى )) يكى از علماى مبارز منطقه و مادر او ((هاجر انصارى )) از خانواده آيت الله شيخ محمد خوانسارى ، صاحب كتاب ((زبدة التصانيف )) است

سيد روح الله ، در كودكى پدر خود را از دست داد و تحت سرپرستى مادر و عمه خود را قرار گرفت . اين دو نيز در حدود پانزده سالگى وى ، بدرود حيات گفتند.

او دروس مقدماتى را در خمين فرا گرفت . و در سال 1339 به اراك - كه

حوزه درسى با شكوهى داشت - عزيمت نمود پس از سالها به قم قدم نهاد ، او در آغاز در مدرسه دارلشفا حجره اى گرفت و در درس آيت الله العظمى حائرى شركت مى جست . وى همچنين دروس اخلاق و عرفان را در محضر عارف معروف عارف شيخ محمد على شاه آبادى و ملكى تبريزى (صاحب كتاب المراقبات ) فرا گرفت . و فلسفه و حكمت را از علامه معروف ، رفيعى قزوينى و على اكبر يزدى آموخت . و نيز در فقه اصول از محضر اساتيدى چون بزرگ (محمد تقى ) و يثربى كاشانى و شيخ ابولقاسم كبير ، بهره ها جست و از بسيارى از رجال برجسته عصر خود ، در علم حديث نيز (اجازه نقل حديث ) دريافت داشت . (4)

او در سال 1347 ه . - ق به تدريس فلسفه پرداخت و نيز درسهاى اخلاقى اسلامى وى از گرمى خاصى برخوردار بود. در سال 1364 ه . ق همزمان با ورود حضرت آيت الله العظمى بروجردى به قم ، دروس خارج فقه اصول را آغاز نمود. و ديدگاه فقهى خود را در كتاب

( حاشيه اى بر عروة الوثقى )تاءليف سيد محمد كاظم يزدى و در كتاب (حاشيه اى بر وسيله النجاة )تاءليف سيد ابوالحسن اصفهانى ، مطرح كرد. و سپس آن را به عنوان (رساءله علميه ) انتشار داد.

امام خمينى - سلام الله عليه - پس از عمرى جهاد با نفس ، اجتهاد علمى و مبارزه سرسختانه با استكبار جهانى و رژيم طاغوتى ، به عنوان رهبر و امام اين امت با براندازى رژيم 2500 ساله شاهنشاهى و ارائه نظريه نوين نظام حكومت اسلامى ، (جمهورى اسلامى ايران )را بنيان نهاد. و در چهاردهم خرداد ماه سال 1368 به ملكوت اعلا پيوست .

تاءليفات امام (س )

از امام - سلام الله - عليه - وسائل و كتب فراوانى در زمينه فقه اصول ، حديث ، فلسفه ، عرفان ، اخلاق ، تفسير و سياست به يادگار مانده است كه برخى منتشر شده و بعضى ديگر در آستانه انتشار است .

برخى از آثار حضرت امام - سلام الله عليه - عبارتند از :

1- كتاب الطهاره (در سه جلد)

2- الرسائل (در دو جلد)

3- اسرار الصلوة (سر الصلوة )

4- آداب الصلوة .

5- چهل حديث .

6- طلب و اراده .

7- البيع (در پنج جلد)

8- المكاسب المحرمه (در دو جلد)

9- تحرير الوسيله (در دو جلد)

10- شرح دعاى سحر.

11- كشف الاسرار.

12- شرح حديث راءس الجالوت .

13- رساله اجتهاد و تقليد.

14- تفسير سوره حمد.

15- حاشيه اى بر مفاتيح الغيب .

17- حاشيه بر اسفار.

18- تعليقات بر كتاب ارث ملا هاشم خراسانى .

19- شرح حديث جنود عقل و جهل .

20- نيل الاوطار فى بيان قاعده لاضرر و لا ضرار.

21- حكومت اسلامى (ولايت فقيه )

22- ديوان شعر

23- رساله علميه

(و نيز مناسك حج )

24- مبارزه با نفس (تقرير به وسيله سيد حميد روحانى )

25- استفتاآت (در دو جلد)

26- همچنين كتاب تحرير الوسيله حضرت امام - سلام الله عليه - تحت عنوان : تفضيل الشريعه فى شرح تحرير الوسيله ، توسط آيت الله العظمى فاضل لنكرانى در چهل جلد انتشار يافته است .

27- تهذيب الاصول (تقريات دروس خارج اصول ايشان ، توسط آيت الله حاج شيخ جعفر سبحانى تبريزى )

- البته (صحيفه نور) كه حاوى بسيارى از نامه ها ، اطاعيه ها و سخنان آن پيشوا است ، در 22 جلد انتشار يافته است .

فصل دوم : ديدگاه سياسى - اجتماعى امام خمينى (س )

ديدگاه سياسى

ديدگاه سياسى امام راحل - سلام الله عليه - نشاءت يافته از عقايد و انديشه هاى دينى - اسلامى اوست . طبق انديشه دينى - اسلامى ، حكومت از آن خداست (5) كه بر عهده رهبر معصوم (پيامبران و امامان ) نهاده شده است ، و در عصر غيبت ، رهبرى جامعه بر عهده فقها جامع الشرايط يعنى نايبان حضرت وليعصر (عج ) مى باشد.(6)البته حقيقت اين است كه به معنى هدايت صحيح جامعه است به انبيا و ائمه (عليه السلام ) اختصاص دارد(7) امام امت - سلام الله عليه - در نظام سياسى جامعه ، فقط به حكومت اسلامى و نظام جمهورى اسلامى مى انديشد.(8)

نكته قابل ملاحظه آنكه چون از انديشه هاى ژرف سياسى امام - سلام الله عليه - نمى توان به آسانى پرده بر گرفت ، به ناچار برخى از نكات برجسته موضوع مورد بحث را از نظر مى گذرانيم .

1- ولايت فقيه

ولايت فقيه به نوبه خود چند اصل را به همراه دارد كه امام - صلوات الله عليه - بر آنها تاءكيد فراوان داشت ، آن اصول عبارتند از :

الف - اجراى قانون خدا و تعاليم اسلام در جامعه (9)

ب - اعتقاد به مساله غيبت و نيابت :

انتظار ظهور موعود اسلام و امام غايب ، يكى از اصول اساسى ولايت فقيه است ؛ زيرا تصدى امور جامعه و اجراى دستورهاى الهى پس از شهادت امام يازدهم (امام حسن عسكرى ) بر عهده او (امام زمان (عج )) است (10)او بنا به مصالح الهى در پس پرده غيبت ، بسر مى برد.

وى ذخيره خدا براى هدايت بشر است و روزى

ظهور خواهند كرد (11) و چون غايب هستند ، سياستگذارى جامعه در دوران غيبت كبرى با ولايت فقيه است (12) زيرا : ولايتى كه رسول الله عليه السلام در اداره جامعه داشت ، بدون ترديد براى ولى فقيه نيز در دوران غيبت ثابت است (13) تا اينكه او ظهور كند. (14)

ج - تلفيق تعاليم اسلامى با سياست :

اگر كسى دين را از سياست جدا بداند ، خدا ، رسول و ائمه معصومين را تكذيب كرده است (15) و ترديدى نيست كه نغمه جدايى دين از سياست از سوى دشمنان اسلام است (16) زيرا ، اسلام دينى است كه با سياست آميخته است (17) و حكمى كه به عنوان احكام حكومتى از ولى فقيه صادر مى شود ، حكم اوليه اسلام است . (18)

امام (س ) در كتاب معروف خود (حكومت اسلامى ) بر اين نكته تاءكيد دارد كه :

(ولايتى كه رسول خدا عليه السلام در اداره جامعه داشت بدون ترديد براى ولى فقيه نيز در دوران غيبت ، ثابت است (19) و اين از مسائل ضرورى و بديهى است (20) اين ولايت ، همان ولايت رسول الله عليه السلام است (21) زيرا برقرارى نظام سياسى غير اسلامى به معناى ناديده گرفتن بعد سياسى اسلام است . (22) و دخالت در سياست در راءس تعليمات انبياست ). (23)

2- اهتمام به نقش مردم و توحيد كلمه

ايجاد وحدت و اتحاد ميان اقشار و طبقات مختلف مردم ، بويژه در جامعه در جامعه اسلامى ، يكى از اركان ديدگاه سياسى و سياست امام - سلام الله عليه - را تشكيل مى دهد و اين مساءله نوبه خود ، هم نقش

مردم (24) و اهميت

آن از نظر امام (س ) و هم نقش اتحاد و حدت و عظمت آن در پيش امام را بازگو مى كند. (25)

امام - سلام الله عليه - همواره از مردم و حضور آنها ياد مى كرد(26) ، چنانكه اكيدا پيوند و اتحاد ميان آنان و پيوند اتحاد با نظام و حكومت را خواستار بود (27) رهنمودى داد كه بسيار حياتى است و آن رهنمود اين بود كه : (مادامى كه برادرى را حفظ كنيم ، در امان هستيم )(28).

و خاطر نشان مى كرد كه : (يكى از احكام مورد توجه خدا ، حفظ وحدت و انسجام است .)(29)

3 - حمايت از محرومين و مستضعفين

حمايت از محرومين جامعه يكى ديگر از اركان اساسى سياست امام - سلام الله عليه - را تشكيل مى داد. او خاطر نشان مى كرد خوشحالى من هنگامى است كه به زاغه نشينان و محرومان جامعه خدمت شود. (30) امام - سلام الله عليه - همواره خدمت به آنها را توصيه كرده (31) و در وصيتنامه سياسى - الهى خود مى نويسد :

((به همه ، در كوشش براى رفاه طبقات محروم ، وصيت مى كنم كه خير دنيا و آخرت شما در رسيدگى به حال محرومان جامعه است )).(32)

4 - اهتمام به حوزه و دانشگاه

توجه به دانشگاه ، ركن مهم سياست امام - سلام الله عليه - بود. امام در همين رابطه مى فرمود : ((اگر دانشگاه اصلاح شود كشور اصلاح مى شود (33) ؛ زيرا ترقى مملكت به دانشگاه است )).(34)

او همواره به تحول دانشگاه (35) و معنويت آن مى انديشيد.(36)

و در همين رابطه اتحاد و وحدت ميان اين دو قشر تحصيل كرده را همواره خواستار بود. و خاطر نشان مى كرد : ((اين دو مركز (حوزه و دانشگاه ) بايد با هم باشند (37) و مسائلشان را با هم مبادله نمايند)).(38)

وى تاءكيد داشت تا دانشگاه به خدا روى بياورد و به معنويت بپردازد و ملاك را اخلاص ، تقوا و علم بداند.(39)

5 - صلابت در اجراى قوانين اسلام و تعاليم آن

امام - سلام الله عليه - در سياست خويش ، فقط به اجراى تعاليم خدا و تحقق آرمانهاى اسلام و پياده شدن احكام آن ، مى انديشيد و خاطر نشان مى ساخت كه :

انقلاب ما متكى به خدا و معنويات است . (40) و شما از قوانين مخالف با شرع مطهر ، بدون هيچ ملاحظه اى جلوگيرى نماييد. (41) زيرا هيچ رژيمى همچون جمهورى اسلامى پايبند به اسلام ، اخلاق و ارزشهاى انسانى نيست . (42) و البته اتكال و تكيه كردن به خدا منشاء همه گونه خيرات و موفقيتهاست . (43)و سرمشق ما در همه حركات و سكنات بزرگمرد جهان بشريت ، حضرت امير- سلام الله عليه - مى باشد (44)و ما فقط يك مقصد داريم و آن حضرت تحقق اسلام است (45)

سيد الشهداء(عليه السلام ) براى اسلام ، خود را به كشتن داد (46) و بايد بدين حقيقت توجه داشت كه حكومت

در اسلام به معناى تبعيت از قانون خداست و فقط خدا (عز و جل ) بايد حاكميت كند و همه تابع اراده خداييم . راءى اشخاص ، حتى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حكومت و قانون الهى ، دخالتى ندارد آنچه هم كه اختيارات محدودى به رسول خدا صلى الله عليه و آله داده شده است نيز از خداست . (47)

6- اهتمام به اصل (نه شرقى ، نه غربى )

سياست نه شرقى ، نه غربى امام - سلام عليه - كه نه (نه گفتن ) (48) به نظامهاى كمونيسم و كاپيتاليسم را تبليغ مى كند ، نمودارى از استغناى همه جانب مكتب حياتبخش اسلام است و اين اصل ، استقلال همه جانبه اقتصادى ، سياسى ، فرهنگى و نظامى را تحقق مى بخشد. او خاطر نشان مى كرد : لازمه استقلال ، زدودن غربزدگى است (49). و آنها شرق زده و غربزده نيستند بايد شروع كنند و در ساختن و آبادانى كشور تلاش نمايند. (50)

او به همه ملتها ايران ، توصيه مى كرد كه در صراط مستقيم الهى استوار بمانند و به شرق ملحد و غرب ستمگر كافر ، وابسته نشوند. (51)

اجراى سياست فوق به مساءله خوديابى و اتكا به خود مربوط مى شود ، چنانكه ثمره آن ، تحقق است ؛ زيرا تا خود را پيدا نكنيم و به خود اتكا ننماييم ، مستقل نمى شويم (52) در اين رابطه بايد به موارد زير توجه داشت :

الف -به فرهنگ اصيل اسلامى خود روى آوريم (53)و تلاش كنيم تا اخلاق و كاخ نشينى را از ملت بزداييم . (54)

ب -از انزواى موقت نهراسيم ؛ زيرا تا منزوى نشويم نشويم

مستقل نمى شويم (55) و محاصره اقتصادى دشمن باعث مى شود تا مغزها به كار آيند. (56)

ج - لازم است به تمام معنا به مفاخر و مظاهر اجنبى پشت كنيم . (57)

د-به خدا توكل كنيم و در جهت جلب رضاى او بكوشيم . (58)

ه - به علم ، تخصص ، تقوا و ايمان ، روى بياوريم و اسلام پيش از همه اديان از علم و تخصص تمجيد كرده است . (59)

7 - دين و سياست

امام راحل - سلام الله عليه - در برابر نغمه هاى شوم (جدايى دين از سياست ) ، همواره خاطر نشان مى كرد كه :

امام طايفه دوم كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدا مى دانند بايد به اين نادانان گفت كه قرآن و سنت رسول الله صلى الله عليه و آله آن قدر كه در حكومت و سياست ، احكام دارند در ساير چيزها ندارند ، بلكه بسيارى از احكام عبادى اسلام ، عبادى - سياسى است كه غفلت از آنها اين مصيبتها را به بار آورده . پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهاى جهان لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعى و خلفاء اول اسلامى حكومتهاى وسيع داشته اند و حكومت على بن ابى طالب عليه السلام نيز با همان انگيزه به طور وسيع و گسترده تر ، از واضحات تاريخ است و پس از آن به تدريج به اسم بوده و اكنون نيز مدعيان حكومت اسلامى به پيروى از اسلام و رسول اكرم صلى الله عليه و آله بسيارند.

(اين جانب در اين وصيتنامه با اشاره مى گذرم ولى اميد

آن دارم كه نويسندگان و جامعه شناسان و تاريخ نويسان ، مسلمانان را از اين اشتباه بيرون آوردند و آنچه گفته شده و مى شود كه انبياء عليه السلام به معنويات كار دارند و حكومت و سر رشته دارى دنيايى مطرود است و انبياء و اولياء و بزرگان از آن احتراز مى كردند و ما نيز بايد چنين كنيم ، اشتباه ، تاءسف آورى است كه نتايج آن به تباهى كشيدن ملتهاى اسلامى و باز كردن راه براى استعمارگران خونخوار است ؛ زيرا آنچه مردود است حكومتهاى شيطانى و ديكتاتورى و ستمگرى اين كه براى سلطه جوئى و انگيزه هاى منحرف و دنيايى كه از آن تحذير نموده اند ، جمع آورى ثروت و مال و قدرت طلبى و طاغوت گرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غافل كند و اما عدالت اجتماعى همان است كه مثل سليمان بن داوود و پيامبر عظيم الشاءن اسلام صلى الله عليه و آله و اوصياء بزگوارش براى آن كوشش مى كردند ؛ از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادت است بايد ملت بيدار و هشيار ايران با ديد اسلامى اين توطئه ها را خنثى نمايند و گويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملت برخيزند و دست شيطان توطئه نمايند ). (60)

فصل سوم : ديدگاه فقهى امام خمينى (س )

ترديدى نيست كه فقه سنتى ، در پرتو ديدگاه فقهى امام راحل - سلام الله عليه - پويايى خود را در جزر و مد ، تحولات و نيازمنديهاى زمان ، به نحو آشكار ، نمودار ساخته است كه ذيلا به عنوان تبلورى از تجلى ديدگاه فقهى امام به ذكر برخى

از آنها مى پردازيم :

1- غالبا در دسته بندى فقهى و ابواب مربوط ، بويژه مساءله ولايت فقيه (حكومت اسلامى ) و اساسا فقه سياسى ، در ابواب بيع (بيع صغار) از مسائل درجه پنجم به شمار مى رفت ولى در ديدگاه فقهى حضرت امام - سلام الله عليه - و تحولى كه او در اين باره به وجود آورد ، فقه سياسى و حكومت اسلامى (ولايت فقيه در شمار عبادات بلكه درصد برترين مسائل عبادى - فقهى اسلام قرار گرفت . حتى بر تمام مسائل اوليه ، پرتو افكن مى باشد.

در ميان فقهاى سلف و ديدگاه فقهى آنان ، مسائل حكومتى و اساسا حكومت و نظام ، و سياست تحت نام (حفظ بيضه اسلام )به عنوان ثانويه مورد ارزيابى قرار مى گرفت ، ليكن در ديدگاه فقهى امام خمينى - سلام الله عليه - از هم واجبات و از عناوين اوليه ، حتى مقدم بر ساير عناوين اوليه و مقدم بر تمام احكام اسلامى حتى نماز ، روزه بوده و اصل و مبناى همه استنباطهاى احكام فقهى ، منظور گشته است :

( حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله صلى الله عليه و آله است ، يكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز روزه و حج است (61)

امام - سلام الله عليه - به مساءله حكومت و حفظ نظام امامت ، اصالت ويژه اى بخشيد و در همين راستا شورايى ويژه در نهاد قانونگذارى كشور به عنوان (مجمع تشخيص مصلحت نظام )در قانون اساسى پيش بينى كرد(62)

2- امام راحل - سلام الله عليه

- به فقه سنتى (63)اهتمام داشت : (اين جانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم . )(64)

امام ، دو عنصر (زمان و مكان ) را در جهت نقش و اهميت آن دو در استدلالهاى فقهى وارد ساخت : (اين جانب معتقدم كه زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند ). (65)

بر اين اساس ، تحولى شگرف در فهم و استنباط احكام الهى پديدار گشت فى المثل مسائل سياسى كه در زمان صاحب جواهر (66) ، در حدود دويست مساءله بود : در پرتو اين تحول به چهل هزار مساله خواهد رسيد (67) و دخالت عناصر زمان و مكان بدين معنى است كه در استنباط احكام الهى از راه اربعه معروف شرايط اجتماعى و تحولات و نيازمنديهاى جامعه و نيز شرايط محيطى و موقعيتهاى حساس را بايد منظور داشت .

فتواى معروف حضرت امام در رابطه با مساءله خريد و فروش آلات موسيقى (68)كه منافع محلله دارند.وتجويز بازى شطرنج در صورتى كه برد و باختى در كار نباشد (69). و فقط به عنوان بازى و سرگرمى عقلايى سالم مطرح باشد و حكم اعدام و تنبيه دست اندكاران مصاحبه راديويى و دستور اعدام كسى كه در روز ميلاد صديقه طاهره - سالم الله عليها - در مصاحبه اى گفته بود : الگو من اوشين ستاره سينمايى ژاپنى ) است . ! (70) و همچنين حكم اعدام سلمان رشدى و ناشرين آگاه از محتواى كتاب آيات شيطانى كه به عنوان ترفند جديد استكبار در رابطه با توهين به مقدسات اصيل اسلامى انتشار يافته بود و... از همين رهگذر است . (71)

فصل چهارم : ديدگاه فلسفى امام خمينى (س )

مقدمه

او همان گونه كه

فقيهى ژرف انديش ، اصولى متبحر و عارفى وارسته بود در حكمت و فلسفه نيز دستى توانا داشت . سابقه تدريس طولانى و تدوين كتب و زين نوى در اين رشته ، گواه بر اين مدعاست .

گر چه ديدگاههاى فلسفى اين فيلسوف فرزانه در اين مختصر نمى گنجد ولى از باب نمونه ، مرورى داريم به برخى از ديدگاههايى آن ؛ البته ديدگاههايى كه به مسائل تربيتى ، ارتباط بيشترى دارند :

الف : هستى شناسى (جهان شناسى )

1- جميع ابعاد وجود از اعلى مراتب غيب تا ادنى منازل شهود ، عين تعلق و ربط محض و وابسته به قيوم مطلق اند. (72)

2- جهان ، نه تنها در پيدايش خود محتاج و وابسته به خداست بلكه در همه لحظه هاى تداوم وجود خويش نيز محتاج به اوست كه اگر لحظه اى فيض حق دريغ شود ، نابود خواهد شد. (73)

3- ارتباط ميان ذات حق و جهان ، از نوع ارتباط تعلقى است كه پروردگار متعال احاطه قيومى بر همه ابعاد آن دارد (74)

4- جهان و همه ابعاد آن ، داراى شعروند و تسبيح همه موجودات ، تسبيح شعورى است نه تكوينى ؛ چون از حيات .و شعور ، نشاءت يافته اند (75) و البته اين را تسبيح را برخى از انسانهاى كامل ، ادارك مى كنند (كما قال عبد الله بن مسعود و لقد كنا تسمع تسبيح الطعام ) . (76)

5- وجود جهان و هستى آن ، وجودى ظلى و سايه گونه است و در واقع هستى آن مجزا ، مستقل و غير وابسته نيست و هويت وجودى جهان رامى توان به وجود سايه بالنسبه به صاحب آن تشبيه كرد

(77) (الا كل شى ء ما خلا الله باطل ) .(78)

6- در جهان جز اراده او (خدا) چيزى حاكم نيست و همه گونه آفرينشها و تاءثير بخشى در اصل متكى به قدرت اوست (لا موثر فى الوجود الا الله ) . (79)

7- ما فقط از آثار وجود خدا به وجود او پى مى بريم ، ولى در باب درك چگونگى او ، ما را توانى نيست ؛ چرا كه او غيب الغيوب است ، و از تير رس عقل ما به دور مى باشد (80) و البته از طريق شهود باطنى نيز نمى توان ذات احديت را مشاهده كرد ؛ زيرا انسان ، حجاب خود است او از درك حقيقت وجودى خود عاجز است پس چگونه مى تواند از پشت پرده حجاب وجودى خود ، ذات احديت را ادراك نمايد؟. (81)

(عنقا شكار كس نشود دام بازگير

كانجا هنوز باد بدست دام را)

8- جهان به خاطر اشتداد فقرى جز از مجراى وسايط فيض ، نمى تواند از فيض الهى برخوردار شود و آن وسايط ، جز ، همان حقيقت ليلة القدر و اسم اعظم الهى نمى باشد كه از آنان به عنوان ( خليفة الله ) ياد مى شود كه دارا بودن دو صبغه و وجهه (يلى الخلق )و (يلى الرب )از ويژگى آن است . (خليفه الله )هم مقام عنديت و شهود را دارا مى باشد و هم متصل به خلق است ؛ يعنى از سويى متصل به حق و خالق و از سويى متصل به مخلوقات است و او همان نورانيت ولايت كبرى محمدى صلى الله عليه و آله و خلافت عظماى حضرت

خاتم الانبياست (82)كه اولين مخلوق الهى نيز مى باشد (83) و گاهى به عنوان (عقل )از او ياد شد (84)

(و مشكل ربط حادث به قديم از غامض ترين مسائل فلسفى است ، از اين راه حل مى گردد

9- وجود كمال را در جهان نمى توان انكار كرد و در اين صورت بايد دانست كه خدا نه تنها منشاء همه گونه كمالات است بلكه وجود كمالات براى او ذاتى (يعنى عين ذات اوست ) است نه زايد بر ذات و وارد بر ذات او غير از او منشاء كمالى نيست به دليل آنكه منشاء كمال ، يا وجود است يا عدم و نيستى و يا ماهيت . نيستى و عدم هيچگاه نمى تواند منشاء آفرينش و پيدايش چيزى باشد. ماهيت نيز پيراسته از وجود و عدم است و قهرا مبداء پيدايش جز امرى وجودى نمى تواند باشد.

در نتيجه : وجود است كه مبداء همه گونه كمالات است و از اينكه كمالات براى آن وجود ذاتى اند نه زايد و حادث بر آن ؛ به دليل آنكه اگر چنين نباشد لازم مى آيد :

اولا : ذات خدا مركب باشد كه اين خود نشانه امكان است .

ثانيا مبداء آفرينش متعدد باشد كه با توحيد ناسازگار است .

و ثالثا : ذات خدا محتاج باشد كه اين مساله نيز با غنى با لذات بودن خدا ناسازگار است (85) پس همه كمالات از اويند و براى او نيز ذاتى مى باشند.

10- در جهان ، آنچه از خدا نشاءت مى گيرد و از اوست ، همان كمال يعنى وجود است ، ولى نقايص ، برخاسته از نفس ماهيات اند ، نه

از قادر متعال . (86)

11- تاءثير و تاءثر ميان خالق و مخلوق از مقوله تضايف ميان علت و معلول متعارف نيست بلكه از مقوله اضافه و تضايف ميان علت و معلول متعارف نيست بلكه از مغوله اضافه و تضايف اشراقى است ؛ (87) زيرا پروردگار ، قيوم بذاته است و ساير موجودات متقوم به او و احتياج و فقر محض اند :

(ان الوجود... ليس له ماهية بل هو وجود محض متعلق بالواجب تعالى و ربط محض و تعلق صرف و معنا حرفى و بهذا يفرق بيته و بين الواجب تعالى فان الواجب قيوم بذاته مستقل فى هويته والوجود العام المقتوم به ذاتا صرف الاحتياج و محض الفاقه ) (88)

( و كلما كان كذلك فهو معنا حرفى لا يمكن ان يحكم عليه بشى ء اصلا ولهذا يقتضى ذوق التاله ان يكون الما هيات مجعولة و ظاهرة و اما الوجود فنسبة المجعوبية اليه بالله .. بهذا جمعنا بين القول باصالة الوجود و مجعولية الماهية و بين قول العرفاء الشامخين ارباب التحقيق القائلين باذن الوجود مجعول و الماهيات اعتباريد ، فانهم و اغتنم ). (89)

ب : شناخت شناسى

موضوع فوق ، داراى ابعاد گوناگونى است كه بناچار در محدوده چار چوب اين نوشتار به برخى از مسائل كه ارتباط بيشترى با مساءله تعليم و تربيت دارند ، اشارتى داريم :

شناخت و دريافت حقايق هستى و راهيابى به اسرار نهفته در گيتى براى انسان از راههاى گوناگون صورت مى پذيرد و آن راهها عبارتند از :

1- حواس ظاهر

معرفت برخى از حقايق از راه حواس انجام مى گيرد و در اين رابطه كسى كه حسى از حواس را

فاقد باشد از معرفت حاصله از راه آن نيز بى نصيب است (90)

2- عقل و اداراكات عقلى

استفاده از عقلى ، مورد توجه اكيد اسلام است . و روايات شريفه از جمله ( دين الله لا يصاب بالعقول ) مربوط به احكام تعبدى دين است و گرنه در باب اثبات صانع ، توحيد و تقديس ، اثبات معاد و نبوت بلكه مطلق معارف ، از عقل مى توان استمداد جست و كلام برخى كه مى گويند در اثبات توحيد ، فقط بايد به دليل و نقلى اعتماد جست ، از مصايب است . (91)

3- فطرى و بينشهاى فطرى

در انسان ، بينشهاى فطرى وجود دارد ، از جمله : توحيد ، معاد بلكه رؤ وس همه معارف و عقايد ما فطرى مى باشند. (92)

4- رؤ ياهاى صادقه

عامل اصلى مشاهدات نفسانى و اطلاع و آگاهى از حقايق هستى ، انقطاع و انسلاخ نفس انسان از پرداختن و توجه به طبيعت و زندگى طبيعى است و اين انقطاع ، گاهى از راه خواب صورت مى پذيرد (93)

5- مكاشفات و شهود باطن (94)

چنانكه در باب رؤ يا خاطر نشان كرديم ، آنگاه كه روح انسان از سرگرميها و اشتغالات بركنار ماند ، مى تواند از حقايق جهان ، آگاهى يابد (المكاشفة المعنويه للحقايق بالاطلاع على عالم الاسماء و الاعيان ) (95)او مى تواند ناديدنيها را ببيند و حتى از گذشته و آينده با خبر شود و اين فراغت در صورت حصول انقطاع است و انقطاع نيز :

الف : گاهى در پرتو وقوع امور هولناك در زندگى ،

ب : گاه از طريق و اشاره ولى

الله و انسان كامل ،

ج : و نيز گاهى از راه كمالات نفسانى براى آدمى حاصل مى شود كه در پرتو آن (انقطاع ) گاهى انسان به مشاهده بخشى از حقايق هستى نايل مى گردد. گاهى نيز جميع حقايق از ازل تا ابد را مشاهده مى كند. (96)

6- وحى و مكتب انبيا

از راه وحى و مكتب انبيا نه تنها فطرت و بينشهاى فطرى انسان به فعليت و تجلى در مى آيند (97) و افق عقل و ميدان ديد آن نيز گسترده تر مى گردد (98)بلكه انسان به بسيارى از حقايق فراتر از تيررس حس و عقل آدمى دست مى يابد (99) زيرا رسولان ، منصوب از طرف خدا و مجرى احكام او در جهان اند بر اين اساس اينان امانتدار اسرار اويند و از ابعاد هستى با خبرند. (100)

ج : انسان شناسى (خودشناسى )

انسان شناسى و معرفة النفس ، در نظر امام - سلام الله عليه - از اهميت ويژه اى برخوردار است او همواره در نوشتار گفتار و رهنمودها بدين مهم توجه مى داد و ابعاد مختلف وجود انسان ، حقيقت نفس و اهميت آن را خاطر نشان ساخته اند ، از جمله :

1- (معرفة النفس ) نردبان راهيابى به آسمان معارف و حقايق است و كسى كه نقش خويش را شناخت ، خداى خود را شناخته است . (101)

2- مراد از (نفس ) همان عنصر ملكوتى است كه در عين ارتباط با بدن ، وجودى مستقل از آن دارد ؛ زيرا موجودى مجرد يعنى غير مادى است ، ولى بدن موجودى است مادى و غير مجرد. (102)

3- (نفس )ويژگيهايى دارد كه بدن فاقد آنهاست

. نفس پس از جدايى از بدن به حيات خويش ادامه مى دهد (103) اين ويژگى انسان است (104) نفس موجودى با شعور و آگاه است (105) و در آن واحد صور مختلفى را مى پذيرد (106) ؛ در حالى كه بدن در آن واحد بيش از يك صورت را نمى تواند دارا باشد.

هر چه عمر نفس بگذرد ، قويتر مى گردد ، در حالى كه بدن فرسوده گشته و رو به كهولت مى رود (107)

نفس از بدن به عنوان يك ابزار استفاده مى كند و نفس است كه بدن را از نابود شدن حفظ مى كند. (108)

4- انسان ، عصاره از تمام اسما و صفات الهى است (109)

5- انسان موجودى برگزيده شده و انتخاب گشته است . (110) و اسرار الهى فقط توسط انسان آشكار مى گردد.

6- انسان پرتوى از جمال است ، ولى بايد توجه داشت كه آدمى عين ذات حق نخواهد بود بلكه نسبت ميان او و ذات پروردگار متعال ، تباين ذاتى است (111) و مساءله يگانگى كه اهل مكاشفه مى گويند ، مربوط به تجلى است نه در مرتبه ذات . (112)

7- غير از انسان هيچ موجودى مظهر تام اسماى الهى نيست و اين مساءله فقط به انسان اختصاص دارد. (113)

8- آفرينش انسان ، مقصود اصلى خلقت جهان است ؛ يعنى پيدايش اصلى از آفرينش همه موجودات جهان ؛ (انسان )است و با پيدايش انسان ، آفرينش به تماميت و اكمال خود دست يافت (114)

(چنانكه در حديثى قدسى آمده است يابن آدم خلقت الاشياء لا جلك و خلقتك لا جلى ) (115)

9- اسرار الهى ، فقط توسط انسان آشكار مى

گردد (116)

10- انسان در آغاز ، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است (117)

هر گاه تمام بالقوه و استعدادهاى نهفته و گرايشها و بينشهاى فطرى او به فعليت در آمده باشد و شكوفا گردد ؛ (118) (انسان ) به مقام خلاف (خليفه اللهى ) نايل مى آيد لذا سيد بن طاووس سالروز مكلف شدن خود را جشن

مى گرفت . (119)

11- انسان نه تنها در جهت رشد و شكوفايى و فعليت ، توانهاى بالقوه بلكه در زندگى ، همواره ، نيازمند به مكتب انبياست تا راه سعادت را بپيمايد (120)

12- چون عاقلانه و ارتباط انسان پس از موت در رابطه با بدن او قطع نمى شود ، مشكلى در باب مساءله رجعت و زنده شدن مردگان به چشم نمى خورد. (121)

13- انسان از حيث مراتب سعادت و شقاوت نامتناهى است . (122)او مى تواند از جنبه سعادت و فضيلت تا آنجا اوج گيرد كه (يدالله ) ، (اذن الله ) و...شود آنچه اندر وهم نايد آن شود). از نظر جنبه شقاوت و رذيلت نيز حدى سقوط كند كه به آخرين مراتب ظلمات قدم نهد (123)

و در نتيجه ، ملكات و صفات نفسانى او نيز از نظر حسنه و سيه ، داراى مراتب نامتناهى است (124) او نه تنها از حيث صفات (125) بلكه از نظر بينش نامتناهى است (126) و هنگامى كه پروردگار متعال ، اسما را به وى تعليم داد ، همه گونه دانشها ، هنرها و حرفه ها را به او آموخت . (127)

14- همواره خليفه الهى از ميان انسانها در جهان وجود دارد. اين خليفه ظاهرى (راهبر معصوم ) منصوب از سوى خدا و

مجرى احكام اوست و در هر عصرى بيش از يكى نيست ، چون كسى (خدا) كه وى را منصوب كرد و بدين امر خطير مى گمارد ، يكى بيش نيست .(128)

15 - اولين مخلوق الهى ، نورانيت انسان كامل است كه از آن به ولايت كبراى مهدى (129) و نيز به عنوان (عقل )از آن ياد شده است . (130)

16- ظرفيت علمى و توان فراگيرى انسان بزرگترين ظرفيت جهان است بر اين اساس ، پروردگار متعال درباره هيچ مخلوقى جز آدم نگفت (131) (و علم آدم الاسماء كلها) (132)( سوره بقره ، آيه 31)

17- - انسان موجودى است فناپذير و جاودانه . و اين حقيقت ، طى نامه اى ، در آخرت رسما به وى ابلاغ مى گردد در قيامت نامه اى به دست او مى رسد كه در آن آمده است (من الحى القيوم الذى لا يموت الى الحى الذى لا يموت ) (133) و البته آدمى فطرتا خواهان بقا و جاودانگى است و از هر گونه مرگ و زوال ، گريزان است . (134)

18- از اين نكته غافل نباشيم كه انسان را (به گونه اى جامع و كامل ) در جهان نمى توان شناخت ؛ زيرا دنيا حجابى است براى ملكات نفسانى او و در واقع دنيا ظرف تجلى باطنى او نيست بر اين اساس ، شناختن و شناسايى واقعى او در جهان ديگر كه (يوم تبلى السراير) است ، موكول مى گردد (135) و در آن روز ، انسان حتى چگونگى ارتباط وجودى با ذات حضرت احديت را مى تواند ادراك نمايد. (136)

در اينجا بار ديگر نظر امام خمينى (س ) را

به اختصار ياد آور مى شويم :

الف : جسم در خدمت روح است و در پرتو آن كامل مى گردد :

(الجسد لا يتم كماله الا بر التى تدبره و ، حفظه من الافات ) (137)

ب : طى مراحل معنوى ، جز از راه عبوديت ، ميسر نيست (اعلم ان العبد السالك الى الله بقدم العبودية اذا خرج من بيت الطبيعة مهاجرا الى ) الله ) (138)

ج : توان مشاهده امور غيبى آدمى به قدر انسلاخ او از بدن اوست (اعلم ان الميزان فى مشاهد الصور الغيبة هو انسلاخ عن الطبيعة و الرجوع عالمها الغيبة ... و الانسلاخ قد يكون فى النوم )

(139)

د : مشاهدات انسان محدود به ما سوى الله است و ذات خدا ، غيب الغيوب مى باشد و هرگز نمى توان به مشاهده آن پرداخت و آنچه از او مشاهده مى شود ، جز اسماء يعنى نشانه هاى وجود او نمى باشد

(و اما الذات من حيث هى فلا يتجلى فى مرات من المرائى و لا يشاهده سالك من اهل الله و لا مشاهد من اصحاب القلوب و الاولياء فهى غيب ) (140)

و مراد از سخن امام صادق (عليه السلام ) كه فرمود (ما رايت شيئا الا و رايت الله فيه ) ، جز ديدن اسماى الهى نيست (141) و از راه معرفتهاى نفسانى نيز آدمى جز به مشاهده حقيقت نفس خويش ، نايل نمى آيد (شهودنا للحق شهود انفسها) (142)(فلا يدرك الحق ادراك نفسه )(143) و انسان كامل كه مرات شهود حق است ، جز ذات خويش را مشاهده نمى كند (فالانسان الكامل كما انه مرات شهود الحق ، ذاته

مراة شهود الاشياء كلها) (144)

در پايان اين فصل ، ابياتى از ديوان امام - سلام الله عليه - جهت بهره ورى بيشتر ، آورده مى شود :

اسفار و شفاى ابن سينا نگشود

با آن همه جر و بحثها مشكل ما

با شيخ بگو كه راه من باطل خواند

بر حق تو لبخند زند باطل ما

گر سالك او منازلى سير كند

خود مسلك نيستى بود منزل ما

گر نوح زغرق ، سوى ساحل يافت

اين غرق شدن همى بود ساحل ما (145)

راه علم و عقل با ديوانگى از هم جداست

بسته اين دانه ها و اين دامها ديوانه نيست

مست شو ، ديوانه شو از خويشتن بيگانه شود

آشنا با دوست راهش غير اين بيگانه نيست (146)

با عاقلان بى خبر از سوز عاشقى

نتوان درى گشود زسوز و گداز خويش

با موبدان بگو ره ما و شما جداست

ما با اياز خويش و شما با نماز خويش (147)

با فلسفه ره به سوى او نتوان يافت

با چشم عليل كوى او نتوان يافت

اين فلسفه را بهل كه با شهپر عشق

اشراق جميل روى او نتوان يافت (148)

اى عشق ببار بر سرم رحمت خويش

اى عقل مرا رها كن از زحمت خويش

از عقل بريدم و به او پيوستم

شايد كشيدم به لطف در خلوت خويش (149)

فاطى كه به قول اهل نظر است

در فلسفه ، كوششش بسى بيشتر است

باشد كه به خود آمد و بيدار شود

داند كه چراغ فطرتش در خطر است (150)

تا تكيه گهت عصاى برهان باشد

تا ديدگهت كتاب عرفان باشد

در هجر جمال

دوست تا آخر عمر

قلب تو دگرگون و پريشان باشد (151)

آنانكه به علم فلسفه مى نازند

بر علم دگر آشكارا تازند

ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر

سرگرم شوند و خويشتن را بازند (152)

فصل پنجم : ديدگاه عرفانى - اخلاقى امام خمينى (س )

مقدمه

در اينجا سخن از فلسفه اخلاق و با عرفان نظرى نيست و نيز در اينجا به ذكر هر يك از مباحث اخلاقى و يا مسائل عرفانى به گونه اى گسترده و تفصيلى نمى پردازيم بلكه برخى از مباحثى كه صبغه اخلاقى - داشته و ارتباط بيشترى با مباحث و مسائل تربيتى دارند را در چارچوب نياز اين كتاب ، از ديدگاه امام - سلام الله عليه -مورد بحث قرار مى دهيم .

الف - تفاوت ميان علم و عرفان

عرفان و معرفت عبارت است از : (شناسايى و آگاهى نسبت به امرى خاص از راه مشاهده درونى و علم حضورى ).

ولى شناسايى و آگاهى از راه استدلالهاى عقلى را كه در ماهيت خود با توجه به مصداق معلوم ، امرى است كلى ، علم گويند نه عرفان و نيز عرفان در موردى بيشتر به كار مى رود كه سبق نسيان در كار باشد ؛ مثلا كسى چيزى را مى شناخته ، نيسان عارض گشته و دوباره بدان آگاهى و توجه پيدا كرده است ، اما كاربرد علم ، اين چنين نيست .

از اين نظر ، عارف به كسى مى گويند كه به آنچه كه در نشئات پيشين آگاهى يافته ولى از آن غافل مانده و يانيسان حاصل شده است ، ولى دوباره معرفت پيدا كند و بر اين اساس ، اهل سلوك مدعى اند كه معراج معنوى و روحى انسان ، همان توجه و ياد آورى ايام سلف (عالم ذر) است ولى به نظر ما معراج معنوى و روحانى انسان ، عبارت است از رجوع به عالم غيبت ، يعنى سالك ، مجذوب عالم قدسى شود و به عالم ملكى توجه نكند

و به جمع مافى سلسله الشهود بنگرد. (153)

ب : دستجات و طوايف انسانها

انسانها در رابطه با سير و سلوك الى الله چهار طايفه اند :

1- محجوبان : اين طايفه بر اثر توجه و سرگرمى به دنيا از حركت و پرواز به سوى ملكوت غافلند و از سير به سوى حق باز مانده و در شمار غافلان قرار دارند.

2- سالكان : اين طايفه در حال سير و حركت به سوى حق ، بسر مى برند و به پير راه او راهبر نيازمندند

3- واصلان : اين طايفه از طريق سير و سلوك به سوى حق ، به مقصد دست يافته و به سر منزل مقصود واصل گشته اند. و شاهد مقصود را در آغوش كشيده اند.

4- راجعان : اين طايفه پس از وصول به مقصود ، از دياريار به سوى خلق ، بار سفر بسته تا ديگران را نيز در اين سفر سير الى الله ) رهبرى كنند. (154)

قابل ذكر است كه در ميان طوايف فوق ، غير از طايفه اول (محجوبان ) سه طايفه ديگر اهل سيرو سر و پروازند كه پس از قدم نهادن به (مقام فنا ) به مرحله خاصى از ارتقاى معنوى يعنى حالت حقانى ، نايل مى آيند. البته در صورتى كه در اين سفر و سلوك ، گرفتار حجابها (حجاب ظلمانى ، حجاب نورانى - عقلانى و حجاب روحى ) نشوند. (155)

به طور كلى سفرو پرواز از معنوى چهار گونه است

1- سفر از خلق به سوى حق : كه در پرتو پرداختن به عبادات رعايت دستورها ، انجام رياضتها ، مهاجرات از طبيعت و پرواز به ديار پروردگار متعال ، صورت مى پذيرد (156)

اين

رجوع به عالم ملكوت را فنا مى گويند پس (فنا ) عبارت از نفى و نابودى نيست بلكه مرحله خاصى از راهيابى است . (157)

كه در پرتو عبادت حاصل مى شود. (158) و گفتيم كه حالت ويژه حقانى در اين مرحله براى سالك ، حاصل مى گردد به شرط آنكه حجابهاى سه گانه را كنار بزند و دچار آنها نشود در اين سفرت به هادى و راهبر نيازمند است . (159).

و به گفته حافظ :

قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهى

2- سفر از حق به سوى حق : اين سفر پس از انجام سفر اول صورت مى پذيرد سالك از حالت حقانى خود اوج مى گيرد و به مقام (فناى فنا )نايل مى گردد مقامى كه از آن به عنوان مقام (اخفى )و (فنا در افعال و صفات حق )تعبير مى شود .

3- سفر از حق به سوى خلق : سفر فوق را (مرحله صحو )نيز مى نامند سالك ، در اين مرحله بين عوالم جبروت (ناسوت ) و ملكوت ، در طيران است و داراى بهره اى از مقام نبوت است (نه نبوت تشريعى ) تا ديگران را آماده اوج و پرواز كند.

البته پس از مرحله (صحو )نوبت به مرحله (محو )مى رسد كه براى انسانهاى كامل در اين دنيا و آخرت ، پيش مى آيد (160)

4- سفر از خلق به سوى خلق از طريق حق : در اين سفر ، سالك ، موانع سير را شناسايى و به راه وصول به حق را به ديگران مى آموزد ؛ زيرا داراى نبوت تشريعى است كه دستيابى

به اين مرحله در پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) خاتمه يافت پس از وى ، كسى بدين مرحله نمى تواند گام نهد. (161)

نكته قابل ذكر آنكه ، امام - سلام الله عليه - در برخى از رهنمودها از مراحل سيرو سلوك به عنوان (سجده ) ياد مى كند. مثلا مى نويسد :

(كلام در سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت و از ناسوت به مافوق جبروت است تا حد فناى مطلق كه در (سجده اول ) حاصل مى شود و فنا از فنا كه پس از صحو ، در(سجده دوم )حاصل مى گردد. (162)

ج : عامل اصلى عروج و تداوم معراج (هماهنگى شريعت ، طريقت و حقيقت )

راز موفقيت سالك الى الله ، يك چيز بيش نيست و آن عبارت است از (عبادت )سالك با قدم عبادت مى تواند از بيت طبيعت ، به سوى عالم ملكوت عروج و مهاجرت كند. (163)و عبادت براى همه عباد يك ضرورت است ؛ زيرا همانگونه كه بدن به آب ، هوا و غذا نيازمند است ، روح نيز به غذا احتياج دارد و غذاى روح ، عبارت است از (عبادت )و همانگونه كه اثر غذا در بدن عبارت است از ادامه حيات و تاءمين نشاط ، اثر غذاى روح (عبادت ) نيز عبارت است از اوج و معراج . (164)

در عرفان امام راحل - سلام الله عليه - طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهد شد ؛ زيرا ظاهر ، طريق باطن است (165) و در واقعى عبادتى كه در ظاهر انجام مى پذيرد معمار باطن است (يعنى ) باطن را براى عروج مهيا مى سازد و انفكاك و جدايى ميان عبادت

و تاثير آن در نفس محال است و اگر عبادتى صورت پذيرفت ولى تاثير معنوى و عرفانى آن مشاهده نگشت ، بدون ترديد آن عبادت با توجه به همه ضوابط و شرايط لازم آن انجام نيافته است . (166)

(الطريقه والحقيقة لا تحصلان الا من طريق الشريعة فان الظاهر طريق الباطن بل يفهم منه (ولو انهم اقاموا التوراة والانجيل ) ان الظاهر غير منفك عن الباطل فمن راى ان الباطن لم يحصل له مع الاعمال الظاهرة و اتباع التكاليف الالهية فليعلم انه لم يقم على الظاهر على هو عليه ) (167)

توجه بدين حقيقت ضرورى است كه هيچ طايفه و دسته اى از دستجات فوق ، حتى لحظه اى از عبادت ، بى نياز نخواهد بود (168)

بر همين اساس است كه برترين افتخار پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله ) آن اصل راجع كامل ، عبوديت وانجام عبادت است الهى است . (169)

به طور كلى اساس تكامل معنوى و ارتقاى باطنى ، عبوديت و پيمودن مدارج كمال است . بنابراين ، هر گاه لحظه اى اين عمل در كار نباشد سقوط آن واصل ، حتمى است (فان مقام العبد الكامل هو التدلل بين يدى سيده ) . (170)

پس سخن برخى از تصوف پيشگان كه مى گويند : (عبادت ظاهرى طريق است و هر گاه به مقصد رسيدى و اصل شدى و ديگر بدان ضرورتى نيست ). بدون دليل است (171)و لاطائلاتى بيش نمى باشد (و من اراد ان يصل الى من غير طريق الظاهر كبعض عوام الصوفية فهو على غير بين من ربه ) (172)

آرى ، جز از راه عبادت ظاهرى نمى توان در هيچ مقامى

پايدار ماند. چنانكه بدون آن نمى توان به هيچ مقامى دست يافت . حتى مقام رسالت حضرت خاتم الانبياء نيز منوط به عبادت ظاهرى و عبوديت است .

د : شروط اصلى تاثير عبادت

عبادت : سرمايه اصلى سالك در باب راهيابيهاست ، ولى از اين نكته نبايد غافل بود كه هر عابدى به مقصود نمى رسد و همه عابدان يكسان نيستند ؛ چرا كه عبادت آنان يكسان نيس ؛ زيرا عبادت دارى شروطى است . از جمله عبارتند از :

1- حضور قلب : حضور قلب در نماز همان است كه نمازگزار به قلب خود بفهماند كه در پيشگاه پروردگار بزرگ به عبادت ايستاده است ( حضور قلب اجمالى ) و نيز در همه لحظات به اسرار و معانى فرازهاى نماز و كلمات آن توجه كند (حضور قلب تفصيلى ) (173)عبادت بدون حضور قلب ، عبادت نيست بلكه لهو و بازى است اين عبادت عملى در نفس آدمى اثرى ايجاد نمى كند و حالت نهى از فحشا و منكر محقق نمى شود (174) (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر) (175)

2- اخلاص : معيار اصلى عباديت عبادتها ، اخلاص است ؛ يعنى اگر عبادت ، همراه با اخلاص انجام گرفت ، عبادت به شمار مى آيد و گرنه عبادتى صورت نگرفته است . (176)

اخلاص يعنى عمل را فقط براى خدا انجام دادن (177) و شخص بااخلاص ظاهر خود را از معاصى و باطن خود را از عجب ، كبر ، فخر ، ريا ، ... تصفيه مى كند. و عبادت در رياضت در پرتو اخلاص است كه هم عمل راابدى و اخروى (178) مى سازد و هم سالك را به

معراج مى برد حتى سير و سلوك اخلاقى و رياضتها اگر فقط به منظور دستيابى به تسلط قواى نفسانى و پيدايش ملكات باطنى خواهد داشت ، ولى اگر در چارچوب مجوزها و دستورهاى شرع مطهر صورت گيرد ، مايه راهيابى و هدايت است پس حتى ملكات فاضله و ملكات نفسانى اگر در پرتو اخلاص پديد نيايند ، مايه نجات و سعادت انسان نخواهند بود و آن اخلاص نيز اخلاص الهى نيست ، در صورتى الهى است كه عارى از هر گونه هواهاى نفسانى باشد. (179)

انسان مخلص با دارا بودن ملكات فاضله ، همواره خود را در محضر خدامى بيند (180)

و تفاوت ميان عبادت عامه و عبادت خاصه را در همين نكته مى توان خلاصه كرد كه عبادت جهت طمع به بهشت يا دوزخ صورت نمى گيرد بلكه به خاطر خدا و بدون هيچ گونه چشمداشتى انجام مى گيرد واين گونه عبادت را (عبادة الاحرار )يا (عبادة الكرام (عبادت آزادگان ، عبادت كريمان ) ) مى گويند. (181)

3- اطمينان نفسانى و طماءنينه و وقار باطنى (182)

4- عاشقانه و با شوق باطنى همراه باشد. (183)

توجه و تفهيم به معانى ، حقايق و اسرار و لااقل توجه بدين حقيقت كه در سايه ذكر (نماز) فرمانبردارى از خدا صورت مى گيرد (184).

5- بركنار از تصرفات و نفوذ شيطان : بر اين اساس ، شخص ذاكر و عابد همواره بايد در استعاذه به سر ببرد (185) از نظر امام راحل - سلام الله عليه - در دو چيز در اين سير معنوى (نماز) مهم است : يكى طهارت كه سر آن (تخليه )و سر سر آن (تجريد) مى باشد و

ديگرى كه ركن اعظم است و در نماز حاصل مى شود ، سر آن (تجليه )و سر سر آن (تفريد ) است . (186)

يكى از مسائل معروف باب عرفان (رياضت ) است واژه رياضت از ماده روض و از حيث معنا تحمل زحمت و پرداختن به عملى جهت ايجاد ورزيدگى روحى يا جسمى است بدين جهت به ورزش و حركتهاى مربوط بدان نيز (رياضت )گويند.

همچنين دگرگونى و تبديل حالت روحى مذموم در راستاى دستيابى به حالت روحى ممدوح و اعراض و خوددارى از اعمال شهوانى ، مداومت و ملازمت به نماز و روزه و خلوت و تفكر و شب و زنده دارى و تهجد و نيز تهذيب اخلاق را (رياضت ) مى خوانند. (187)

رياضت همواره در تعقيب هدفى خاص صورت مى گيرد و از ديدگاه امام راحل - سلام الله عليه - پشتوانه اصلى رياضت يعنى (نيت ) صيغه بطلان و يا مشروعيت را متوجه آن مى سازد ؛ زيرا رياضت اگر با انگيزه حب نفس و جلوه هاى مختلف آن صورت گيرد ، نامشروع رياضت باطل است و اگر به منظور تقرب و جلب رضاى پروردگار متعال انجام پذيرد ، شرعى و صحيح خواهد بود. (188)

و نيز رياضت از حيث كيفيت عمل ، اگر مطابق با دستورهاى شرع مطهر باشد ، رياضت صحيح مى باشد و اگر چگونگى عمل ، رفتار كردار ، حركات و سكنات مربوط در چارچوب مجوزات شرع مطهر نباشد ، آن رياضت غير اسلامى و مبتدع (بدعت ) خواهد بود (189)

قابل ذكر است كه رياضت به نوبه خود بر دو گونه است :

1- رياضت جسمى

2- رياضت روحى . (190)

اولى

عبارت است : از تحمل مشكلات از جمله ، امساك و خوددارى از غذاهاى لذيذ و گوارا ، پرداختن به روزه هاى مستحبى يا واجب ، پرداختن به روزهاى مستحبى يا واجب ، پرداختن به نمازهاى مختلف ، انجام حج ، عمره و... تحمل كار و تلاش طاقت فرسايى كه صبغه عبوديت دارند ، مثل دستگيرى از خلق .

دومى عبارت است : از چشاندن درد و الم رياضت به روح ، انديشيدن در عواقب و سرانجام معاصى ، توجه به كيفر و عذاب دردناك عصيان و خطا ، توجه به گرفتاريهاى دردناك عصيان و خطا ، توجه به گرفتاريهاى گوناگون عالم قبر و قيامت (191)

تعريف رياضت از نظر امام (س )

امام راحل - سلام الله عليه - همانند برخى از صاحب نظران در باب تعريف رياضت ، بدين مساءله عنايت دارد كه : الرياضة و هى ازاله الشماس عن النفس بقطع ماءلوفاتها و مخالفة و مخالفة مرادتها و اعظم اركانها دوام الملازمة على ذكر لااله الاالله (192)

يعنى ، (رياضت عبارت است از بين بردن حالت طغيان و سركشى نفس از راه مبارزه با آنچه كه مورد الفتها و خواهش آن است و مهمترين راه موفقيت (عظيم ترين ) ركن آن ، ملازمت و تداوم به ذكر الهى است (لا اله الا الله )است ).

امام در ذيل تعريف مى نويسد : (و الحاصل هذا الذكر فى هذا المقام ليس ذكر للذاكرين بل وسيلة الى ازابة الحجاب ). (193)

اين ذكر (لا اله الا الله ) وسيله اى جهت رفع نمودن حجاب باطنى است نه وسيله دستيابى به ارتقا و علو باطنى . (در اين رابطه به اذكار

ديگرى نيز بايد روى آورد)

نتايج و دستاوردهاى رياضت صحيح

اشارتى رفت كه اگر رياضت با نيت صادقانه و اخلاص الهى همراه باشد واز چار چوب مجوزهاى شرعى تجاوز نكند ، يكى از راههاى اساسى (خودسازى ) است ؛ زيرا از راه رياضت مى توان به نتايج درخشان و شگرفى در اين باره دست يافت ، از جمله :

1- پالايش نفس از رذايل اخلاقى و ايجاد تحول و دگرگونى در نفس . (194)

2- تصفيه باطن از عقايد باطل . (195)

3- تخليص نيت از ريا. (196)

4- ايجاد حضور قلب در عبادت . (197)

5- دستيابى به باورهاى صحيح از جمله : (لا موثر فى الوجود الا الله ) (198)و اين از معانى (لا اله الا الله )است كه از راه رياضت مى توان بدان دست يافت . (199)

6- بيرون كردن حب نفس ، حب دنيا و حتى محبت اين و آن ، از دل (200)و دستيابى به محبت الهى كه ام الطهارت است . (201)

7- ايجاد ملكات فاضله (202) كه انسان از راه ارتباطات قلبى مى تواند مظهر اسما و آيت كبراى الهى شود. وجود او ربانى گشته و در مملكت وجود او فقط جمال و جلال الهى فرمانروايى مى كند. (203)

8- رهايى از حجاب علم و حصول انقطاع الى الله (204) ؛ زيرا كه كثرت اشتغال به علوم برهانيه ، سبب ظلمت و كدورت قلب است . (205)

9- اجتناب از همه گونه محرمات و ترك همه گونه شبهاست (206)

10- رفع حجابها. (207)

11- تقويت اراده باطن در جهت هدايت ديگران (208) (طه ما انزلنا عليك القران لتشقى ) (209)

قابل ذكر است كه اگر در حال رياضت ،

مرگ پيش آمد ، ظرف ، مشمول عفو و رحمت و غفران الهى خواهد گشت . (210)

همچنين اگر كسى در پرتو رياضت به ملكات اخلاقى دست يابد ، در حالى كه با نيت خالص و تقرب به درگاه خداوند متعال نباشد بلكه با صبغه اى از شهرت طلبى . رياضت خواهى و جاه و مقام جويى همراه باشد ، آن اخلاق و ملكات را (اخلاق الهى )نمى توان ناميد. (211)

بر اين اساس ، رياضت پيشگانى كه به خيال خام خود ، در مكاشفات خود شيعه و رافضى را به صورت خنزير مشاهده كرده (چنانچه در برخى از كتب آمده است ! ! ! ) آنان در سيماى آينه باطن به دور از زنگار و كدورتهاى باطنى رافضى (شيعه ) ، در واقع ، خود را مشاهده كرده اند و خود راخنزير يافته اند. (212) (اين است سر انجام و عاقبت رياضتهاى غير الهى و ملكات شيطانى ).

و- برخى از مقامات و صفات عاليه

در ميان صفات عالى و ملكات و خصلتهايى كه انسان در پرتو رياضت ، بدآنها دست مى يازد ، برخى از آنها در زندگى روانه نمايانترند ؛ يعنى اثر وجودى آنها مشهودتر است ، از جمله : (رضا) توكل ، تفويض ، خوف ، رجا ، ثقه و...)

هنگامى كه انسان به حالت (ثقه )يعنى اطمينان نفسانى دست يافت كه همه چيز از خداست (لا حول و لاقوة الا الله ) و خدا او را همواره زير نظر داشته و همه امور آشكار و پنهان وى را مقرر مى دارد ، در اين صورت در هنگام اقدام به كارهاى زندگى ، از اينكه به مصلحت او هست يا خير

، به خدا (توكل ) مى كند اين حالت را توكل گويند و آنگاه كه حتى به خواست و مصلحت ، خويش نينديشيده و فقط جلب رضاى او تحقق اراده و خواستار است ، اين حالت را (رضا ) گويند و اگر به حالتى دست يافت چه در امور زندگى خود و اراده خود را و همه چيز را از خدا و در خدمت تحقق اراده او بداند اين حالت را (تفويض )نامند ، ولى اگر با توجه به بسط رحمت الهى (يا من وسعت رحمة غضبه ) و وجوب انجام در راستاى غرور شكر نعمتهاى او حالت ويژه اى در او ايجاد شد كه از پيدايش غرور و كوتاهى و ياءس از رحمت حضرت حق ، پيشگيرى مى كند ، آن حالت خاص را (خوف و رجا )گويند. (213)

برترين ذكر الهى

يكى از برترين اذكار كه سالك را به اوج معراج نايل مى سازد ، قراءت قرآن است . قرآن كتابى است جامع است كه در نورانى ترين شب ( ليلة القدر نازل شد (214)و حاوى همه گونه معارف ازمعرفة الذات تا معرفة الافعال است . (215) و از مقاصد مهم آن تطهير باطن انسان از پليديها و تحصيل سعادت است . (216)و هر طايفه اى به قدر استعداد خود ازاين كتاب استفاده مى كند (217) قرائت آن ثواب و پاداش الهى را در بر دارد ، چنانكه قارى با ديد تعليم و تربيت در آن به تعمق بپردازد به هدايت ، حجاب خود بينى و نور طريق سلوك انسانيت دست مى يابد (218) به شرط آنكه از حجاب خودبينى و كدورتهاى معاصى ،

خود را به دور دارد. و در آيات آن به تفكر بنشيند و سپس به تطبيق خود با محتواى آن بپردازد.

وظيفه سالك الى الله آن است كه خود را به قرآن عرضه بدارد (219) و به كوتاه سخن ، انسان با رياضتهاى قلبى مى تواند مظهر اسماى الهى شود (220) آرى قرآن منبع همه گونه معرفتها (221) و منشاء عرفان است .

ز : معناى اخلاق

(اخلاق )جمع (خلق )است و (خلق )عبارت است از : (حالتى كه در نفس پديد مى آيد و انگيزه حركت عملى انسان شود و آدمى در پرتو آن بدون تروى و به كارگيرى فكر و انديشه ، به عمل مناسب با آن دست مى يابد ).

قابل ذكر است كه (خلق ) در انسان بر دو گونه است :

الف - طبيعى .

ب : اكتسابى .

(طبيعى )به مزاج و اصل فطرت آدمى مربوط مى شود ، ولى (اكتسابى ) از راه تفكر ، تدبر ، معاشرت و عادت ايجاد مى شود هر دو قابل زوال و دگرگونى مى باشند نه آنكه ذاتى و لايتغير باشند. (222)

ح - اهميت اخلاق

امام راحل - سلام الله عليه - براى اخلاق و علوم مربوط بدان ، اهميت فراوانى قايل بود و تاءكيد داشت تا در مراكز علمى ، علوم معنوى از قبيل علم اخلاق ، تهذيب نفس و سير سلوك الى الله تدريس شود. (223) و مى فرمود : علاوه بر برهان و تجربه ، دعوت انبياء و شرايع حقه به سوى اخلاق كريمه ... اهتمام داشتند. (224)

البته درجه اهميت اخلاق را از اين بيان مى توان به دست آورد كه پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله ) هدف اصلى بعث خود را (كمال مكارم اخلاق )دانسته اند. (بعث لا تمم مكارم اخلاق ) (225)

و نيز ره توشه سفر آخرت (اخلاق كريمه ) است (226) بر اين اساس ، شيخ انصارى كه از حيث مراتب علمى بى همتا بود ، همواره در كنار استاد اخلاق خود ، زانوى ادب بر زمين نهاده و به شاگردى مى پرداخت . (227)

ط - سرچشمه اخلاق

انسان بر اساس حكمت پروردگار حكيم ، داراى سه قوه و نيروى (واهمه ، غضيبه و شهويه ) است كه در بقا و زندگى و شخصى اين سه قوه واخروى و حفظ نوع انسان ، نقش اساسى بر عهده دارند ؛ زيرا اين سه قوه ، سرچشمه ملكوتى باطنى انسان اند. (228)

سيماى باطن انسان كه صورت ملكوتى نيز خوانده مى شود در آغاز ، صورتى انسان است ولى اگر صفات رذيله يعنى ملكات غير انسانى بر آن غلبه كند(صورت باطنى انسان ) دگرگون گشته و به سيماى جديدى مبدل مى گردد ؛ مثلا اگر (قوة غضب )بر آدمى غالب آيد و عقل و اراده وى تابع آن

شود ، سبعيت و درندگى در روى تقويت گشته و قهرا چهره درونى او همان سيماى حيوان درنده است .

و همچنين اگر (قوت واهمه )بر انسان غالب شود ، سيماى باطنى و صورت ملكوتى وى و سيماى شيطانى مى شود كه جز خدعه ، نيرنگ ، فريبكارى ، تقلب ، نمامى و غيبت از اين و آن و... از او برنخيزد و البته گاهى سيماى دوگانه و مزدوجى از (درندگى و شيطنت )در آدمى پديدار مى شود كه در آن صورت سيماى باطنى آدمى ، به هيچ حيوانى شباهت ندارد ، به سيماى عجيب و غريب تبديل مى كرد.

ونيز اگر (قوه شهوت )بر آدمى غلبه كند ، ملكوت و باطن آدمى نيز سيمايى جز حيوانيت و شهوت پرستى ندارد.

قابل ذكر است كه سيماى باطن آدمى برا سيماى (برزخى ) نيز مى گويند و هنگامى كه آدمى از دنيا رخت بر مى بندند ، هر ملكوت و سيماى باطنى كه بر روى غالب بود ، همان ملكوت و چهره باطنى در عالم برزخ خود نمايى مى كند و افرادى كه در دنيا ديدگان (باطن بين ) دارند گاهى سيماى باطن ديگران را مشاهده مى كنند. (229)

خلاصه ، اين سه قوه اگر در سيطره عقل و ايمان و در تدبير وحى و عقل سليم آدمى درآيند ، از عوامل خوشبختى و سعادت انسان خواهند بود و گرنه سبب شقاوت و بدبختى بشرند.

قابل ذكر است كه :

الف : از هر يك سه قوه فوق ، در صورت اعتدال و بركنارى از افراط يا تفريط ، ملكات و صفات فاضله اى چون (حكمت ، شجاعت ، عفت و

عدالت )در نفس بشر پديد مى آيند كه تمام شعب گوناگون اخلاق نيك و شايستگهاى اخلاقى به اين (چهار صفت )باز مى گردند و ليكن هر يك از اين سه قوه در صورت گرايش به افراط يا تفريط ، منشاء صفات رذايله اند كه همه خصلتهاى ناروا و صفات ناپسند و اخلاق ناستوده را باعث مى گردند.(230)

ب : راز رسالت در همين حقيقت نهفته است كه انسان را به فضايل آشنا كنند. و از روى آوردن به رذايل باز دارند. (231)

ى : چگونگى درمان بيماريهاى باطنى

اولين شرط درمان بيمارى اخلاقى ، كشف و شناسايى آن است . و بر هر كسى لازم است تا ملكات ناپسند و صفات رذيله در نفس خود را شناسايى كند. (232)

دومين شرط درمان آن است كه منشاء اصلى آن صفات ناپسند را نيز بشناسد ، سومين شرط آن است كه اراده و تفكر خود را بكار گيرد و از طريق ، مشارطه ، مراقبه و محاسبه به پيش رود (233) لذت هنگامى كه تصميم گرفته شد كه به درمان خويش بپردازد پس از قدم اول و دوم ، همت خود را به كار گيرد و همواره از پروردگار متعال توفيق و طلب يارى نمايد و مطئمن باشد كه اگر اين برنامه را ادامه دهد در پرتو تكرار آن ، صفات ناپسند بكلى از سرزمين جان وى رخت بر مى بندد و صفات پسنديده جانشين آنها مى شود و مطمئن باشد كه هر گونه ملكات و صفات نفسانى (234)كه اين درمان در نوجوانان و جوانان ، سريعتر صورت مى گيرد (235)

ك : انگيزه و عوامل روى آوردن به درمان

الف : توجه به سرانجام حياتبخش خود سازى و وجود ملكات و فضايل اخلاقى . (236)

ب : تو جه به عواقب شوم و سرنوشت ساز رذايل اخلاقى در دنيا (237) و آخرت . (238)

ج : پاسخگوئى به نداى فطرت ؛ زيرا تنفر و بيزارى از اخلاق ناستوده از فطرت انسان نشاءت مى گيرد (239) و هر كس به گونه اى فطرى گرايش به طهارت باطن و تقوا داشته و از اخلاق ناپسند متنفر است . (240)

ل : قطره اى از دريا

رهنمودى از حضرت امام - سلام الله عليه - :

(پسرم (241) ! آنچه اول به تو وصيت مى كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى كه اينان قطاع طريق حق هستند.

فرزندم ! از خود خواهى و خود بينى به در آى كه اين ارث شيطان است كه به واسطه خودبينى و خود خواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولى و صفى او جل و علا ، سر باز زد و بدانكه تمام گرفتاريها بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصل اصول است و شايد آيه شريفه (و قاتلوا هم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين ) (242) همه در بعض مراحل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد ، و هر كس براى رفع فتنه از درون خويش يابد مجاهد نمايد. و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همه كسى اصلاح مى شود). (243)

م : شروط مراحل جهاد اكبر

خاطر نشان كرديم كه اگر قواى نفسانى تحت تصرف و نفوذ عقل و شرع ، عمل كند مملكت وجود انسان ، مملكت رحمانى خواهد گشت و اگر تحت نفوذ و سلطه شيطان و نفس اماره عمل نمايد ، مملكت وجود انسان ، مملكت شيطانى خواهد بود و تنها از راه جهاد اكبر است كه مى توان نجات يافت و موفقيت در مجاهدت نفسانى نيز به پيمودن مراحل و منازل كه شروط اساسى كه شروط اساسى به

حساب مى آيند ، بستگى دارد و شروط اساسى عبارتند از :

1- تفكر : كسى كه تصميم دارد به جهاد اكبر بپردازيم ، در قدم اول ، لازم است تا به نعمتهاى خداوند متعال خيره شود و بينديشد كه آيا در برابر اين همه نعمتهاى ظاهر و باطن (نعمت و جود عقل ، انديشه ، انبيا ، كتب آسمانى و...) وظيفه او چيست ؟ مولاى او چه انتظارى از او دارد و...

2- عزم : پس از مرحله اول ، نوبت (عزم )است البته عزم در اينجا غير از ( اراده ) است عزم بر ترك معاصى و انجام واجبات و جبران مافات . اين عزم ، جوهر انسانيت و مايه امتياز انسان است ؛ زيرا تفاوت درجات انسانها به عزم آنها بستگى دارد.

3- امور ثلاثه عملى (مشارطه ، مراقبه و محاسبه ) : پس ازمرحله تفكر و عزم ، نوبت ( عمل ) است عمل به امور ثلاثه ؛ بدين معنا كه سالك ، در آغاز با خود شرط كند تا برخلاف دستورهاى خدا رفتار نكند و خود را ملزم به رعايت آن نمايد. و پس از آن به مراقبت از خود بپردازد و خود را از حيث پايبندى تام به شرط و يا كوتاهى در برابر آن زير نظر بگيرد و سپس به محاسبه بنشيند. در محدوده وفاى به شرط ، خدا را شاكر باشد و در موارد تخلفات و كوتاهيها به معباتبه بسنجد و گامها را استوارتر به پيش نهد و همواره از خدا طلب توفيق و يارى نمايد و درجهت پيشرفت كار هموار در (تذكر ) (ياد خدا) و به ياد

نعمتهاى خدا شكر نعمتها باشد. و خلاصه ره توشه موفقيت در اين راه است . (244)

بدون ترديد انسان در پرتو اين مراحل مى تواند خويشتن را نجات دهد ، زيرا اگر در معاصى غوطه ور بماند ، چه بسا كه به ملكات واخلاق ظلمانى مبتلا گردد ، ايمان او زايل و كافر بشود. (245)

و در اين صورت وجود همه گونه حقايق از معاد ، حساب ، قبر ، قيامت ، دوزخ ، بهشت و... را انكار مى كند. (246)

در خاتمه مرورى داريم به يكى از رهنمودهاى حكيمانه آن حضرت : قرآن كريم در قصه آدم كه بايد گفت يك رمزى است و بسيار آموزنده است ، به ما دستوراتى داده كه اگر بشر به آن عمل بكند همه مشكلات حل شود قبل از اينكه آدم را خلق بكند و ملائكه مى فرمايد :

( مى خواهيم در زمين خليفه قرار دهيم ) (... انى جاعل فى الارض خليفه ) (247)

ملائكه جنبه تقدس خودشان را نظر مى كنند و جنبه فساد آدم خاكى را از اين جهت مى گويند : (آيا جمعيتى را خلق مى كنى كه در زمين فساد كند و سفك دماء نمايد ، حال آنكه ماتو را تقديس مى كنيم ) ، (... اتجعل فيها من يفسد و يسفك الدماء و نحن تسبيح بحمدك و تقدس لك ...) (248)

خداى تبارك و تعالى و هم به آنها مى فرمايد :

(آنچه را من مى دانم شما نمى دانيد شما خودتان را مى بينيد ، شما خودبين هستيد و از آدم ، كمالات را نمى دانيد. )

بعد قصه تمام مى شود به آدم (اسما )

را كه واقعش (اسماء الله ) است و همه چيز اسماء الله است ، تعليم مى نمايد و مى گويد : (از اينها مرا خبر دهيد ).

آنها مى بيند كه عاجزند ، عقب نشينى مى كنند. بعد از اينكه آدم را خلق مى كند امر مى فرمايد كه سجده كند ملائكه سجده مى كنند ، لكن ابليس سجده نمى كند. (249)

خودبينى ؛ صفت شيطانى

قضيه خود بينى ، ارث شيطان است . و را صدر عالم ، اين قضيه بوده است ... بدانيم كه ارث شيطان ، خود بينى است . تمام فسادهايى كه در عالم واقع مى شود ، چه فساد از افراد ، چه فسادها از حكومت ها و چه در اجتماع ، تمام فسادها زير سر اين ميراث شيطانى است و تمام مفسده هاى كه در عالم پيدا مى شود از بيمارى (خود بينى )است ... دردها دوا نمى شود الا به اينكه اين خصيصه شيطانى از بين ببرد بايد رياضت بكشد و خودش را بزرگ حساب نكند نگويد من عالمم ، من مقدس هستم ، چنانكه ملائكه مى گفتند نگويد من ثروتمندم ... من زاهدم ... من موحدم . در هر يك از اينها و در اين علم اعلايى كه فلسفه يا عرفان است ، اگر اين خصيصه شيطانى باشد حجاب است ( العلم حجاب الاكبر)

با علم نمى توان تهذيب نفس كرد

و اگر كسى بخواهد خود را معالجه كند بايد به اين خصيصه توجه بكند و بسيار مشكل است معارضه با اين خصيصه اگر بخواهد كسى تهذيب شود ، با علم تهذيب نمى شود علم انسان را تهذيب نمى كند

، علم انسان را به جهنم مى فرستد. گاهى علم توحيد ، انسان را به جهنم مى فرستد. با علم درست نمى شود (تزكيه (مى خواهد (يزكيهم ) تزكيه مقدم است بر همه چيز...

همچنين آن حضرت خاطرنشان مى كند : اى عزير ! بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى كه خداى نخواسته اگر بى عزم از اين دنيا هجرت كنى ، انسان صورى بى مغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى زيرا كه آن عالم ، محل كشف باطن و ظهور سريره است و جرئت بر معاصى ، كم كم انسان را بى عزم مى كند و اين جوهر ، شريف انسان را از انسان ، مى ربايد استاد معظم ما ، - دام ظله - مى فرمودند : بيشتر از هر چه گوش كردن به تعينات ، سلب اراده و عزم از انسان مى كند. (250)

ن : گزيده اى از اشعار عرفانى حضرت امام (ره)

طريق وصل

راهى است ره عشق كه با رهرو آن

رمزى باشد كه پيش هشيار نبود

زين مستى نيستى كه در جان من است

در محكمه ، هيچ جاى انكار نبود

هشيار مباش و راه مستان را گير

كاند صف هشياران ، ديدار نبود (251)

قطره

من پشه ام ، از لطف تو طاووس شوم

يك قطره ام ازيم تو قاموس شوم

گر لطف كنى پر بگشايم چو ملك

آماده پابوس شه طوس شوم . (252)

خرقه تزوير

عالم كه به اخلاص نياراسته خود را

علمش به حجابى شده تفسير و دگر هيچ

عارف ، كه ز عرفان كتبى چند فرا خواند

بسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ (253)

قصه مستى

آن كه دل خواهد ، درون كعبه و بتخانه نيست

آنچه جان جويد به دست صوفى بيگانه نيست

گفته هاى فيلسوف و صوفى و درويش و شيخ

در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست

هوشمندان را بگو ، دفتر ببندند از سخن

كانچه گويند از زبان بيهش و مستانه نيست . (254)

در هواى دوست

من در هواى دوست گذاشتم زجان خويش

دل از وطن بريدم و از خاندان خويش

در شهر خويش بود مرا دوستان بسى

كردم جدا هواى تو از دوستان خويش

من داشتم به گلشن خود آشيانه اى

آواره كرد عشق توام ز آشيان خويش (255)

درياى فنا

دوستان مى زده و مست و زهوش افتاده

بى نصيب آنكه درين جمع چون من عاقل بود

آنكه بشكست همه قيد ، ظلوم است و جهول

و آنكه از خويش و همه كون و مكان غافل بود (256)

بت يكدانه

خرم آن روز كه ، ما عاكف ميخانه شويم

از كف برون جسته و ديوانه شويم

بشكنيم آينه فلسفه و عرفان را

از صنمخانه اين قافله بيگانه شويم

فارغ از خانقه و مدرسه و دير شده

پشت پايى زده برهستى و فرزانه شويم

هجرت از خويش نموده سوى دلدار رويم

واله شمع رخش گشته و پروانه شويم

از همه قيد بريده ز همه دانه رها

تا مگر بسته به دام بت يكدانه شويم

مستى عقل ز سر برده آييم به خويش

تا بهوش از قدح باده مستانه شويم (257)

سفر

از هستى خويشتن گذر بايد كرد

زين ديولعين ، صرف نظر بايد كرد

گر طالب ديدار رخ محجوبى

از منزل بيگانه سفر بايد كرد (258)

درياى فنا

چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم

آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود (259)

خلوت عشاق

فرخ آن روز كه از اين قفس آزاد شوم

از غم دورى دلدارى رهم شاد شوم (260)

قبله عشق

كنون كه دست به دامان بوستان نرسد

نظر به سرو قدى سرفراز بايد كرد (261)

راه معرفت

آن كس كه ره معرفت الله پويد

پيوسته زهر ذره خدا مى جويد

تا هستى خويشتن فراموش نكند

خواهد كه زشرك ، عطر وحدت بويد (262)

افسوس !

افسوس كه عمر در بطالت بگذشت

با بار گنه بدون طاعت بگذشت

فردا كه به صحنه مجازات روم

گويند كه هنگام ندامت بگذشت (263)

عشق

آن دل كه به ياد تو نباشد دل نيست

قلبى كه به عشقت نتپد جز گل نيست

آن كه ندارد به سر كوى تو راه

از زندگى بى ثمرش حاصل نيست (264)

طفل طريق

اى پير طريق دستگيرى فرما

طفليم در اين طريق پيرى فرما

فرسوده شديم و ره به جائى نرسيد

يارا ! تو در اين راه اميرى فرما (265)

سايه سرو

قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند

قصه علم الاسما به زبان است هنوز(266)

درياى فنا

در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب

از حجاب آنكه برون رفت بحق جاهل بود (267)

حجاب اكبر

فاطى كه به علم فلسفه مى نازد

بر علم دگر به آشكارا تازد

ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر

غافل شود و هستى خود را بازد (268)

خلوت مستان

در حلقه درويش نديديم صفائى

در صومعه از او نشنيديم ندائى

در مدرسه از دوست نخوانديم كتابى

در ماءذنه از يار نديديم صدائى

در جمع كتب هيچ حجابى ندريديم

در درس صحف راه نبرديم به جائى

در بتكده عمرى به بطالت گذرانديم

در جمع حريفان نه دوائى و نه دائى

در جرگه عشاق روم بلكه بيابم

از گلشن دلدار نسيمى رد پائى

اين ماومنى جمله زعقل است و عقال است

در خلوت مستان منى هست و نه مائى

مستى عاشق

علم و عرفان به خرابات ندارد راهى

كه به منزلگه عشاق ره باطل نيست (269)

بى راهه

علمى كه جز اصطلاح و الفاظ نبود

جز تيرگى و حجاب چيزى نفزود

هر چند تو حكمت الهى خوانيش

راهى به سوى كعبه عاشق ننمود (270)

بت

با چشم منى جمال او نتوان ديد

با گوش توئى نغمه او كس نشنيد

اين ما و توئى مايه كورى و كرى است

اين بت بشكن تا شودت دوست پديد (271)

مدعى

از صوفى ها صفا نديدم هرگز

زين طايفه من وفا نديدم هرگز

زين مدعيان كه فاش (انا لحق ) گويند

با خود بينى ، فنا نديدم هرگز (272)

دريا و سراب

اين جاهلان كه دعوى ارشاد مى كنند

در خرقه شان به غير (منم )تحفه اى مياب

ما عيب و نقص خويش و كمال و جمال غير

پنهان نموده ايم چو پيرى پس خضاب

دم در نيار و دفتر بيهوده پاره كن

تا كى كلام بيهوده گفتار ناصواب (273)

دعوى اخلاص

اين عبادتها كه ما كرديم خوبش كاسبى است

دعوى اخلاص با اين خود پرستى ها چه شد

مرشد از دعوت به سوى خويشتن بردار دست

لا الهت را شنيدستم ولى (الا )چه شد؟ (274)

سلطان عشق

بلقيس وارگر در عشقش نمى زديم

ما را به بارگاه سليمان گذر نبود

گر مرغ باغ قدس به وصلش رسيد بود

در جمع عاشقان تو بى بال و پر نبود (275)

معجزعشق

معجز عشق ندانى تو زليخا داند

كه برش يوسف محبوب چنان زيبا شد (276)

فصل ششم : انديشه ها و آراى تربيتى امام خمينى (س )

الف : اهميت تربيت از ديدگاه امام (س )

امام خمينى - سلام الله عليه - همواره از آموزش و پرورش اسلامى و تعليم و تربيت بر مبناى اسلام سخن به ميان مى آورد او مى فرمود : انسان موجودى است كه با تعليم و تربيت رشد مى كند البته آدمى چند گونه رشد دارد ؛ رشد نباتى كه با همه گياهان ، هم در كاروان است . رشد حيوانى كه به همه حيوانات در خوردن ، خوابيدن و توليد مثل ، هم قافله است و رشد انسانى كه از راه تعليم و تربيت صورت مى پذيرد و در اين مقطع ، آدمى از كاروان نباتات و نيز از قافله حيوانات ، جدا و متمايز مى گردد ترديدى نيست كه تعليم ، منهاى تربيت بى نتيجه و گاهى مضر است ، چنانكه تربيت بدون تعليم نيز سودمند نخواهد بود (277)

مسائل اساسى

مساءله اساسى در باب تربيت ، مساله روح و قلب آدمى است زيرا اگر قلب الهى شود ، همه كردار ، رفتار و نيات او نيز الهى خواهد شد وبه طور كلى ، سعادت انسان به روح يعنى قلب او بستگى دارد (278)

مساءله اساسى ديگر ، مساءله ارجحيت است بدين معنى كه اهميت تربيت از تعلميم بيشتر بوده (279) و تزكيه و تربيت ، مقدم بر تعليم مى باشد. (280)

زيرا خطر دانشمند به دور از تزكيه و تربيت ، از مغول بيشتر است (281) در تمام قرون ، تربيت انسان بود ، (282)و ترديدى نيست كه با اصلاح تربيت انسان ، جهان اصلاح مى شود (283)

تربيت كامل از

اهم مسائل است (284) البته هر گونه تربيتى را نمى توان تربيت كامل دانست و بايد توجه داشت كه تربيت كامل مفيد دانست و بايد توجه داشت كه تربيت كامل و مفيد در پرتو ايمان به خدا و تعاليم انبيا صورت مى پذيرد (285) ؛ زيرا غير از انبيا كسى از تربيت مفيد و كامل ، اطلاعى ندارند ؛ چون به غير از انبيا به صراط مستقيم و ماوراى طبيعت اعتقادى ندارند (286) و غير از پروردگار متعال ، كسى از همه ابعاد وجودى و زواياى آن آگاه نيست بنابراين ، كسى كه به امور ماورايى و وجود خدا و مكتب انبيا معتقد نيست ، انسان را به گونه اى جامع نمى شناسد و در نتيجه ديدگاه تربيت او نيز ديدگاهى كامل و مفيد نخواهد بود و سعادت انسان را تاءمين نخواهد كرد و ترديدى نيست كه تربيت غربى ، آدمى را از انسانيت ، خلع مى كند. (287)

تربيت كامل انسان هنگامى ميسر است كه بر اساس مكتب اسلام و با توجه به مسائل روز ضرورت پذيرد (288) و مى دانيم كه انسان در بدو تولد ، حيوان ضعيفى است كه تنها با دارا بودن قابليت انسانى از ساير حيوانات متمايز مى گردد و فقط در پرتو مكتب تربيتى انبيا بويژه مكتب اسلام ، ولايت ثانوى او تحقق مى يابد. (289) در اين باره شكى نيست كه برترين مكتب تربيتى ، مكتب اسلام است . (290) (و همچنين فرهنگ صحيح و دستور العملهاى تربيتى صحيح را باى از حوزه هاى علوم دينى جويا شد ؛ زيرا) اينان وارث مكتب انبيا بويژه اسلام اند. (291)

(و) (اسلام

بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است )(292)

قابل توجه است كه اسلام براى تربيت انسان ، از پيش از انعقاد نطفه تا پس از مرگ ، قانون تربيت دارد (293) كه بايد از راه حوزه هاى علميه آنها را شناخت و به عمل پرداخت .

ب : اصول تربيت

انسان در آغاز ، حيوان بالفعل است و با توجه به نيروى غضب و شهوت اگر تاءثير عوامل تربيت قرار نگيرد ، از همه حيوانات فروتر و همه انوار فطرى وى خاموش مى گردد ، ولى اگر تحت تاءثير تربيت قرار گيرد ، حالت حيوانيت و قواى سه گانه ، وى تعديل گشته و انسانيت وى كه به صورت استعداد در او نهفته بود ، رشد يافته ، تقويت گشته و رو به تكامل مى نهد. (294) و از راه رعايت و روش صحيح تربيت ، حتى روحيات و خلق و خوى آدمى را مى توان بكلى دگرگون ساخت (295) و ضد آنها را جايگزين آنها نمود (296).

پس نقش اساسى تربيت عبارت است :

1- تجلى و شكوفايى فطرت .

2- دگرگونى در اخلاق (در صورت ضرورت ).

برخى از اصول مؤ ثر در تسريع فعليت و تاءثير تربيت

در تسريع تاءثير تربيت ، اصولى را مى توان از ديدگاه حضرت امام (س ) مورد توجه خويش قرار داد از جمله آنها عبارت است از :

1- اراده

خواستن و اراده كردن ، در موفقيت تربيت ، نقش تعيين كننده اى دارد (297) و ترديدى نيست كه اگر آدمى خواهان و طالب چيزى باشد ، زودتر تحت تاءثير آن قرار مى گيرد.

اراده همراه با موفقيت لازم ، بهتر در دستيابى به مقصود

، دست بشر را مى گيرد ؛ زيرا اين عمل نيز در رشد فردا و اجتماع نقش به سزايى دارد (298) ، چنانكه تفكر و محاسبه النفس در انگيزش اراده مؤ ثر است . (299)

2- تذكر

ياد آورى و تذكر الطاف الهى و توجه به نعمتهاى پروردگار در راستاى پيشرفت و دستيابى به موفقيت در باب تربيت و خود سازى لازم است البته در اين مرحله مى توان از روش مشارطه ، مراقبه و محاسبه استفاده كرد يعنى متربى در قدم اول با خود شرط كند تا طبق دستورها عمل كند و از آن تخطى ننماييد و سپس به مراقبت از خود بپردازد و پس از آن به حسابرسى بنشيند و كم و كيف موفقيت خود را بسنجد.(300)

3- تلقين

تلقين يك روش قرآنى است . (301)و در تربيت انسان مؤ ثر است . (302)اين مساله حتى در صحت و بيمارى آدمى نيز نقش دارد. لذا پرستاران و پزشكان بايد در درمان ، بيماران از راه تقويت روانى نيز استفاده كنند ، زيرا هنگامى كه بيمار معتقد شد كه درمان مى شود ، شفا مى يابد و يا بر عكس ، اگر معتقد شد كه درمان نمى شود اين روحيه وى را زودتر به هلاكت مى كشاند. (303)

4- تكرار و عادت

تكرار و عمل (حصول عادت ) يكى از روش مؤ ثر قرآنى است (304) و از راه تكرار و ايجاد عادت مطلوب مى توان ، اخلاقى را بكلى زايل نمود و اخلاق ضد آن را جانشين آن ساخت . (305)

5- مجالست و معاشرت

قلب كودك ، نوجوان و جوان است ، زيرا لطيفتر ، ساده

تر و باصفاتر است و در نتيجه ، (كثير الانفعال )تر خواهد بود بر اين اساس ، عبادت در جوانى ، در قلب جوان تاءثير بيشترى دارد

همچنين مجالست با افراد شايسته و تربيت يافته و نيز نشست و برخاست با افراد نااهل و تربيت نايافته و كجرو و... هر كدام ، در قلب جوان ، تاءثير بيشترى دارند. (306)

6- پرورش جسم (بدنسازى و تربيت بدنى )

عيش و خوشگذرانى موجب افسردگى روحى است و تحرك و ورزش همراه با توجه به امور معنوى سبب نشاط انسان مى شود.

ورزشكاران روحى سالم دارند به خاطر عدم توجه به شهوات و پرداختن صحيح به فعاليتهاى جسمى كه عقل سالم در بدن سالم است من خودم ورزشكار نيستم ولى ورزشكاران را دوست دارم . (307)

شما به على (عليه السلام ) در تهذيب نفس و زهد و تقوا و ورزش ، اقتدا كنيد.(308)

7- آموزش تربيتى - تعليم و تعلم - آموزش و پرورش

اسلام براى تمام زندگى انسان از روزى كه متولد مى شود تا موقعى كه وارد در قبر مى شود ، دستور و حكم دارد (309) اسلام براى انسان حتى پيش از آنكه نطفه اش منعقد گردد تا پس از مرگ وى ، قانون تربيتى وضع كرده است . (310) اين قانون را بايد آموخت تا از صراط تربيتى آن ، طى طريق كرد و بهره مند شد.

8- كردار و عمل

كردار و رفتار مناسب تربيتى ، مى تواند در تربيت مورد نظر او مؤ ثر باشد ؛ زيرا تاءثير متقابلى ميان رفتار و روحيات او وجود دارد(311) بدين معنى كه هر يك از افعال و آثار روح

و بدن در يگديگر تاءثير دارند. (312)

9- رحيات و خلقيات

در باب تربيت آدمى ، گاهى از روحيات و خلقيات سرشتى او مى توان بهره جست (313) ؛ زيرا به هر سويى كه عقربه استعداد ، وى متمايل است ، تربيت وى به همان سو زودتر به نتيجه مى رسد.

10- تاءثير غذا

غذا اهم از حلال يا حرام ، علاوه بر آنكه در پيدايش زمينه هاى مناسب تربيتى موثر است ، تاثير آن در تسريع فعليت تربيت بر كسى پوشيده نيست و اهميت آن تا آنجاست كه در باب فلسفه تاسيس حكومت اسلامى بايد بدين حقيقت انديشيد كه جلوى ( حرامخوارى ) هل در جامعه گرفته شود. (314) و ما وقتى كه قدرت به دست آورديم نه تنها سياست ، اقتصاد و اداره كشور را در درست كنيم بلكه حرامخوارى و دروغپردازها را شلاق مى زنيم و به كيفر مى رسانيم . (315)

11-آزادى انسان در برابر زمينه هاى تربيتى

هر يك از اين عوامل زمينه ساز در حد فراهم آوردن زمينه و استعداد مى توانند آدمى را تحت تاثير خويش قرار دهند و نمى توانند اراده آدمى را در راستاى تحقق مقتضيات خلاف خويش ، سلب كنند تا آدمى مجبور شود فقط در آن سو به پيش برود ؛ يعنى منافاتى با اراده آدمى ندارند و معناى حديث معروف ( الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة ) (316) همين است .

همچنين منظور از حديث (الشقى شقى فى بطن امه و السعيد سعيد فى بطن امه ) (317) نيز گوياى وجود زمينه روى آوردن به شقاوت و سعادت در سرشت انسان است كه مى توان بر

ضد آن قيام كرد وآن زمينه را از راه (روشهاى تربيتى مطلوب ) تضعيف كرد. (318) و يا تقويت نمود.(319)

12- تحول پذيرى انسان

طبيعت اخلاقى انسان قابل دگرگونى است . (320) و قابل توجه است كه :

1- بشر تا آخر عمر خود نيازمند به آموزش و پرورش است . (321)

2- ميان زندگى عملى و افكار او ارتباط و تاءثير متقابل برقرار است ، چنانكه هر يك از ملكات نفسانى ، خلقيات و حالات باطنى آدمى ، در كردار و رفتار او تاءثير دارند ، كردار و عمل ظاهرى او نيز در اوج و باطن و روحيات و خلقيات وى موثرند. (322)

3- صحت و سلامتى يا ضعف و بيمارى بدنى نيز در روح و باطن آدمى تاثير دارد. (323)

4- همه گونه خلق و خوى انسان قابل تحول اند و در پرتو تربيت مى توان آنها را به ضد آنها مبدل ساخت . (324) (از راههايى صحيح مى توان اخلاق نامناسب را از روح خويش زايل و اخلاق شايسته را در آن شكوفا ساخت )

5- انسان در عالم ملكوت دارى صور گوناگونى است . اين صور به ملكات نفسانى او مربوط مى شوند. اگر آدمى در طريق شيطان گام بردارد ، داراى ملكات باطله (رذيله ) و اگر در صراط دين قدم نهد داراى ملكات فاضله خواهد شد (325) و ترديدى نيست كه كردار شايسته بويژه عبادت ، در شكوفايى فطرت ، مؤ ثر است . (326)

كوتاه سخن آنكه : چنانكه در باب تاثير تربيت خاطرنشان گرديد ، سيماى باطن انسان در آغاز ، دارى شكلى خاص و فعليت يافته اى نيست و رشد و شكوفايى

نهفته هاى بالقوه انسان به رفع موانع و وجود عوامل رشد بستگى دارد (327)

6- مساله (توبه ) در اسلام ، گوياى اين حقيقت است كه آدمى بدين آسانى حالت تربيت پذيرى را از دست نمى دهد. (328)

و به عبارت ديگر : صفحه قلبمان كه همه چيز درش نقش مى شود كه همان صورت نامه اعمال است (329) ؛ زيرا ميان ظاهر و باطن (روح و بدن ) ارتباط طبيعى است كه آثار هر كدام در ديگرى ، تاءثير شگرفى دارد (330)

شيخ عارف كامل (شاه آبادى )معتقد بود كه مادامى كه انسان با زبان ذكر مى گويد به باطن ، خود ، مدد مى رساند تا زبان باطن نيز گشوده شود و پس از آن از باطن به ظاهر (زبان ) وى مدد مى رسد و اگر مدتى به اذكار و ادعيه بپردازد ، اين مساله براى ادعاى او مى شود (331) همچنين حالت بدن از صحت و سلامتى و بيمارى در روح آدمى موثر است و عكس آن نيز صادق است و روحيات و خلقيات آدمى در اعمال و كردار انسان نمودار مى گردد و چنانكه كردار نيك و شر آدمى نيز در نفس او اثر مخصوص به خود را مى بخشد.(332)

نتيجه

نفس انسان خو پذير است انسان همواره قابلت تربيت را داراست و روحيه تربيت پذيرى و تاءثير يابى او هيچ گاه به طور كلى از بين نمى رود. بر اين اساس آدمى تا آخر عمر ، نيازمند به تربيت است و از حيث پرورش احساس مذهبى انسان كافر و به دور از عقايد و جهان بينى اصيل الهى نيز قابليت هدايت را دارد

(333) و راه توبه و راهيابى او به پيشگاه نور ، همواره باز است و ياس از جنود شيطان مى باشد (334)

در اين فصل نيز ابياتى از ديوان امام خمينى انتخاب شده است كه جهت بصيرت دقيقتر مفاهيم و مباحث اين گفتار ، در ذيل مى آيد :

فاطى ! به سوى دوست سفر بايد كرد

از خويشتن خويش گذر بايد كرد

هر معرفتى كه بوى هستى تو داد

ديوى است به ره ، از آن حذر بايد كرد (335)

از هستى خويشتن رها بايد شد

از ديو خودى خود جدا بايد شد

آن كسى كه به شيطان درون سرگرم است

كى راهى راه انبيا خواهد شد (336)

هان اى عزير فصل جوانى بهوش باش

در پيرى از تو هيچ نبايد به غير خواب (337)

هر كس از گنهش پوزش و بخشش طلبد

دوست در طاعت من غافر و تواب من است (338)

خود بينى و خودخواهى و خود كامگى نفس

جان را چو روان كرده زمينگير و دگر هيچ

در بارگه دوست نبرديم و نديديم

جز نامه سربسته به تقصير و دگر هيچ (339)

تا چند ز دست خويش فرياد كنم

از كرده خود كجا روم داد كنم (340)

طاعات مرا گناه بايد شمرى

پس از گنه خويش چسان ياد كنم (341)

مستان مقام را به پشيزى نمى خرند

گو خسرو زمانه و يا كيقباد باش

فرزند دلپذير خرابات گر شدى

بگذار ملك قيصر و كسرى به باد باش (342)

از آن دمى كه دل از خويشتن فرو بستم

طريق عشق به بتخانه روانه نمود (343)

گر بر سر كوى تو نباشم چكنم

گر

واله روى تو نباشم چكنم

اى جان به تار موى تو اسير

گر بسته موى تو نباشم چكنم (344)

فصل هفتم : عوامل و مراكز تربيتى

1- وحى و كتب انبيا

انسان سازى و تربيت وظيفه نهايى انبيا و اولياى خداست (345) ، زيرا موضوع علم انبيا تربيت انسان مى باشد (346). و در اين باره توجه به اين نكته ضرورى است كه : تربيت انسان توسط انبيا پيرو تربيت تكوينى پروردگار متعال است كه با دست طبيعت انجام مى پذيرد ، زيرا ربوبيت به دو گونه است :

- ربوبيت عام

- ربوبيت خاص

اولى كه همه موجودات را شامل مى شود به امر خدا با دست طبيعت در عالم طبيعت صورت مى گيرد و همه موجودات همواره از نقص به كمال و از قوه به فعل متحول مى شوند و انسان نيز تا سر حد حيوان از اين قانون برخوردار است ، ولى از آن به بعد به ربوبيت تشريعى و مكاتب انبيا نيازمند است . تا راه سعادت را برگزيند و به شقاوت نگراند (347) و ترديدى نيست كه بعثت ، پديد آورنده تحول علمى ، عرفانى در زندگى انسانهاست (348)

قرآن :

اسلام مترقى ترين مكتب تربيتى است و قرآن آن كتاب انسان سازى است (349)قرآن كتاب تربيت انسانهاست (350). و در واقع از طريق قران كه حبل الهى است رابطه معنوى ميان انسان و مربى او پيدا مى شود (351). آرمان اصلى وحى الهى از جمله قرآن ، اين است كه براى بشر معرفت و عرفان لازم نيست به خدا ايجاد مى كند ، و اين حقيقت در راءس همه امور قرار دارد (352). و در قرآن كريم ، مركز و منبع همه عرفان

است و نيز منشاء همه (معرفت ) هاست . گرچه فهم آن مشكل است . (353)

و بهره بردارى از آن پس از رفع حجابها است (354) (چنانكه در فصل ديدگاه اخلاقى عرفانى امام - سلام الله عليه - توضيح داديم ).

قرآن جهت استحلاض آدمى از زندان طبيعت و نجات انسان از مرتبه حيوانيت و ارتقاى او به اوج كمال ، قوت و انسانيت نازل گشته است بر اين اساس همواره انسان را به تهذيب نفس و تطهير باطن دعوت مى كنند و در جهت تحصيل سعادت ، راه مى نمايد. (355)و منظور اصلى (و من يخرج من بيته مهاجر الى الله ) همين نكته است (356)

- حوزه هاى علميه (روحانيت )

يكى از مراكز مهم تربيت انسانها حوزه هاى علوم دينى مى باشند ؛ زيرا :

1- مراكز دينى : عالمان صالح تربيت مى كند زيرا كوشش انبيا و ايده بعثت در تمام قرنها تربيت انسان است . (357)

2- عالمان انسانهاى صالح و جامع را تربيت مى كنند زيرا تحصيل همراه تهذيب - مى تواند ما را به حيات انسانى برساند و مى تواند كشور ما را از وابستگى ها نجات بدهد. (358) ما روحانيون با دانشگاهيها يك مسير داريم . (359)

3- )عالمان صالح در برابر تهاجم فرهنگى بيگانگان و در جهت تربيت نسل بشر در تلاش اند لذا) اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است . (360)

4- فرهنگ صحيح و دستور العملهاى تربيتى صحيح را نيز بايد در حوزه هاى دينى جويا شد ؛ زيرا اينان وارثان مكتب انبيايند. (361)

5- مساءله مهم و اصلى حوزه ها اشتغال به تحصيل علوم رايج اسلامى خصوصا

فقه و مبادى آن است و خصوصا فقه به طريقه سلف صالح و بزرگان مشايخ همچون (شيخ الطائفه ، صاحب جواهر و شيخ انصارى - رضوان الله تعالى عليهم - )فقه به طريقه مورث از فقها اسلام را حفظ مى كند. (362)

6- اسلام با فقه مانده است . (363) و ترديدى نيست كه اسلام نيز مترقى ترين مكتبها تربيت است . (364)

7- حوزه و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث ، مهياى عكس العمل مناسب باشند. (365) مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد ، براى مردم و جوانان حتى عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل سياسى اظهار نظر نمى كنم . (366)

8- موفقيتهاى روحانيت و نفوذ آنان در جوامع اسلامى در ارزش عملى و زهد آنان است امروز هم اين ارزشها نه تنها نبايد به فراموشى سپرده شود كه بايد بيشتر از گذشته به آن پرداخت و هيچ چيزى به زشتى دنياگرايى روحانيت نيست و هيچ وسيله اى هم نمى تواند بدتر از دنياگرايى ، روحانيت را آلوده كند چه بسا دوستان نادان يا دشمنان دانا و بخواهند با دلسوزيهاى بى مورد ، مسير زهد گرايى آنان را منصرف سازد (367) به هر حال ، خصوصيات بزرگى چون قناعت و شجاعت و صبر و زهد و طلب علم و عدم وابستگى به قدرت ها و مهمتر از همه احساس مسووليت در برابر توده ها ، روحانيت را زنده ، و پايدار و محبوب ساخته است . منشور روحانيت ) (368)

9-

اگر فقهاى عزيز نبودند معلوم نبود ، امروز چه علومى به عنوان علوم قران اسلام و اهل بيت (عليه السلام ) به خورد توده ها داده بودند. (369)

2- عبادت

مسجد و نماز

ديگر از مراكز مهم تربيتى (مسجد )است مسجد مظهر نماز ، ذكر و ياد خدا مى باشد بالاترين فريضه و كارخانه انسان سازى (تربيت انسان ) نماز است نماز براى اصلاح و تربيت نفس ، تاثير بسزايى دارد (370). حتى (وضو )آدمى را از شر نفس و دام شيطان حفظ مى كند (371)(در احاديث تاكيد شده كه هميشه با وضو باشيد.

امام - سلام الله عليه - علاوه بر سفارش اكيد به نماز ، پيرامون ، مداومت رفتن به مسجد نيز همواره رهنمودها داده اند از جمله :

1- مساجد ، سنگرهاى اسلام و محراب ، محل حرب است (372)

2- در صدر اسلام ، مسجد مراكز تبليغ احكام سياسى اسلام بود (373)

3- با خطبه هاى نماز جمعه لشكر (تهيج ) مى شد و سپاهان از مسجد به ميدان جنگ مى رفتند و كسى كه از مسجد به ميدان جنگ مى رود فقط از خدا مى ترسد از كشته شدن ، فقر و آوارگى ، باكى ندارد و چنين سپاهى ، فاتح و پيروز است . (374)

حج

(حج نيز يكى از مراكز تربيتى و يكى از عوامل مهم تربيت انسان است از آنجا كه در اين مناسك عجيب از اول احرام و تلبيه تا آخر مناسك ، اشاراتى عرفانى و روحانى است .... لبيكهاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت الله تعالى ، پاسخ مثبت مى دهند ، و مساءله ، مساءله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب گويى گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مى كند و

دنباله آن سلب شريك به طور مطلق مى نمايد. (375)

البته مراتب معنوى و تاثيرات تربيتى حج كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنريه نزديك مى نمايد ، حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادى حج به طور مطلق و شايسته ، مو به مو عمل شود (376)

( حج ) به عنوان يك نيروى بزرگ و قدرت جهانى ، خودنمايى كردن و شوراندن مسلمانان عليه قدرت وابسته است حج كانون معارف الهى است كه از آن محتواى سياست اسلام را در تمام زواياى زندگى بايد جستجو نمود.

(حج )پيام آور و ايجاد و بناى جامعه اى به دور از رذايل مادى و معنوى است (حج )تجلى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين مناسك زندگى و از آنجا كه جامعه امت اسلامى از هر نژاد و مليتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امت محمد (صلى الله عليه و آله ) پيوند خورد و يكى گردد و يد واحد شود ، حج تنظيم تمرين و تشكل اين زندگى توحيدى است . (377)

3- معلم

امام - سلام الله عليه - درباره معلم و نقش سازنده وى در تربيت انسان ، اين چنين رهنمود مى داد.

1- اصلاح و افساد جامعه ، در گرو نحو تربيت معلمين است . (378)

2- نونهالان امانتهايى هستند در دست معلمان . (379)

3- معلم امانتدارى است كه انسان ، امانت اوست . (380)

4- معلمان بايد به تعاليم الهى بچه ها را تربيت كنند و نه ، با تعاليم و تربيت شيطانى . (381)

5- تربيت هنگامى سودمند است كه (اسم رب )باشد (382) و آگاه باشيد كه تربيتهاى غربى ، آدمى

را از انسانيت خلع مى كند (383) گرچه استعمارگران ، بر اساس اهداف شوم خود فرهنگ بيگانه را در ميان مسلمانان رواج داده اند و مردم را غربزده كرده اند (384) ولى ما مكلف هستيم كه اسلام را حفظ كنيم ، اين مساءله را از نماز و روزه واجب تر است . (385)

6- منشاء تمام بدبختيها ، اساتيد غير متعهد و وابسته اند. (386)

7- نقش معلم در جامعه نقش انبياست ولى از معلمان غربزده بايد حذر كرد (387)

8- تمام انبيا معلم اند و تمام بشر دانشجو (388) و همه جهان مدرسه است و معلمين راستين آن انبيا اوليا هستند. (389)

9- شغل معلم اخراج انسانها از ظلمت به نور است . (390)

4- مراكز فرهنگى

الف - (كودكستان ، دبستان ، راهنمايى ، دبيرستان و...)

مدرسه بايد مركز تربيت صحيح باشد. (391) زيرا اصلاح دانشگاه زمانى آسان است كه فرزندانمان را از دوران دانش آموزى زير نظر بگيريم تا خوب تربيت شوند. (392)

دانش مفيد نيست بايد با تعهد همراه باشد و در آن صورت است كه دانشجو مى تواند به جايى برسد و پيش خدا آبرومند باشد. (393) و آموزش و پرورش هنگامى سودمند است كه داراى ايمان به خدا و معنويت باشد. (394)

ب : دانشگاه

نقش حياتى دانشگاه و ابعاد و مسائل مربوط بدان را نبايد از نظر دور داشت و بايد :

1- دانشگاه بايد مركز تربيت صحيح باشد (395) زيرا دانشگاه مركز تعيين سعادت و شقاوت ملت است . (396) و اگر دانشگاه اصلاح شود ، كشور اصلاح مى شود (397)

2- براى اسلام كردن دانشگاه بايد تلاش و جديت كرد (398) و بايد در دانشگاه علوم

معنوى و هم تدريس شود. (399). بايد دانست كه مسووليت دانشگاه سنگين تر و حساستر از ساير قسمتهاست . (400)

3- ضرر عالم بدون تهذيب ، بيشتر از جاهل بدون دانش است (401) و ترديدى نيست كه علم در دل انسان فاسد ، زيباتر از نادانى است (402)

آرى ، دانشگاه مركز همه چيز است حتى تشكيل دولت و بايد دانشگاه اسلامى شود تا براى كشور مفيد گردد. (403) و مى دانيم كه دانش تنها فايده اى

ندارد و بايد با تعهد همراه باشد در آن صورت مى توان مفيد واقع شود در پيش خدا آبرومند باشد.

4- دانشگاهها ، نه تنها مراكزى براى تهذيب و تعليم جوانان مى باشد بلكه لازم است تا جوانان به گونه اى تربيت شوند كه از خارج بريده و مستقل در راه اسلام و كشورشان خدمت كنند (404) يعنى همه رشته هاى علمى و تخصصى و هم تهذيب اخلاق و هم عمل و پايبندى بدان را تقويت كنند. (405)

5- دانشگاه بايد متحول شود(406) و به خدا روى آورد به معنويت بپردازد و درسها را براى خدا بخواند (407) زيرا ملاك ارزش در لسان انبيا و اولياء علم و تقواست . (408)

6- ترقى مملكت به دانشگاه است . (409)

وحدت فيضيه و دانشگاه

امام - سلام الله عليه - همواره از وحدت حوزه و دانشگاه واتحاد ويكرنگى ميان دو قشر تحصيل كرده ياد مى كرد رهنمودها مى داد از توطئه ها مى گفت و از سرانجام هشدار مى داد ، از جمله :

1- دشمنهاى كشورهاى اسلامى ، مدتهاى طولانى سعى كردند تا بين دو قشر روحانى و دانشجو اختلاف و شكاف ايجاد كنند و

كسانى كه قبله شان شرق يا غرب است تلاش مى كنند تا دانشگاه و فيضيه با هم مرتبط نباشند.(410)

2- استقلال كشور بستگى به نوع تربيت دانشگاه از طريق دانشگاه مى توان ملتى را اصلاح كرد يا به تباهى كشيد (411) و تضعيف روحانيت توطئه اى براى غارت و وابسته كردن ماست . (412)

3- دانشگاهها در سراسر دنيا ، در خدمت ابر قدرتها هستند و ما مى خواهيم كه اين چنين نباشد اين دو مركز بايد با هم باشند و علم و عمل را به منزله دو بال بدانند (413) و مسائلشان را با يگديگر مبادله كنند (414)

دانشگاه را بايد رو به خدا و معنويت ببريد و همه درسها هم خوانده بشود. (415)

5- زن

يكى از عوامل مهم تربيت انسان (زن ) است زن در سيماى يك همسر ، در سيماى يك مادر و در سيماى يك مسلمان متعهد و بيدار ، نقش بنيادينى در تربيت افراد جامعه دارد براين اساس ، امام - سلام الله عليه - همواره از نقش زن ياد مى كردند ، از جمله :

1- زن ، انسان ساز است . (416)

2- نقش زنان ، در عالم از ويژگيهاى خاصى برخوردار است صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد در آن جامعه سرچشمه مى گيرد. زن يكتا موجودى است كه مى تواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه بلكه ، جامعه ها به استقامت و ارزشهاى والاى انسانى كشيده شوند مى تواند به عكس آن باشد. (417)

3- ما بايد به زنان خويش افتخار كنيم (418) زيرا كه بانوان مربى مردان اند. (419)

4- خانمها

شرف مادرى و مسووليت فرزندان ، دارند. (420)

5- خدمت مادر با جامعه از خدمت معلم بلكه از خدمت همه كس بالاتر است و انبيا مى خواستند بانوان جامعه را تربيت كنند (421)

امام - سلام الله عليه - همواره خاطرنشان مى كرد كه : حضور زن مردم در جامعه اسلامى ما ، اميد بخش است (422) بانوان ايران در اين نهضت و انقلاب ، سهم بيشترى از مردان دارند. (423)

6- خانمها بايد روى آن علت عمومى ، كارهاى سياسى - اجتماعى را انجام دهند همراهى و شركت فعالانه زنان در نهضت ، پيروزى اسلام را بيمه كرد. (424)

6- رسانه هاى جمعى

نقش تربيتى رسانه ها ، مورد توجه دقيق حضرت امام - سلام الله عليه - بود بر اين اساس مى فرمود :

1- رسانه ها مربى يك جامعه هستند. (425)

2- ما بايد نشرياتمان مفيد باشد و اخلاق جامعه را اصلاح كنيم . (426)

3- اگر مى خواهيد كشور اسلامى باشد ، بايد مطبوعاتش اسلامى باشد. (427)

4- مطبوعات بايد در خدمت خواسته مردم يعنى اسلام باشد (428) رسالت خطير رسانه هاى گروهى ، حفظ آرامش كشور است . (429)

5- رسانه هاى گروهى بايد حامل پيام ملت و اسلام باشند و اگر رسانه هاى گروهى اصلاح شوند ، جامعه اصلاح مى شود. (430)

6- تلويزيون بايد نگاه تعليمات اسلام و مربى جامعه باشد. (431) زيرا صلاح و فساد امور به دست راديو و تلويزيون است (432) و راديو و تلويزيون بايد دانشگاهى عمومى براى هدايت و تربيت مردم باشد. (433) و البته امروز نقش راديو و تلويزيون از همه دستگاهها برتر است . (434)

7- سينما يكى از مظاهر تمدن است كه بايد

در خدمت جامعه در خدمت تربيت ملت باشد و ما با مراكز فحشا و فساد مخالفيم نه با تمدن و مظاهر آن . (435)

7- مجلس شوارى اسلامى

صلاح و فساد كشور به دست مجلس است موقعيت مجلس و نقش آن همانند صنايع مادر و نقش آن در پيشرفت كشور است يعنى مجلس مصدر همه امور است و همه قوانين از طريق آن بايد بر اساس اسلام و قرآن تصويب و اجرا گردد بر اين اساس ، مجلس بايد معلم باشد. (436)

8- جلسات عزادارى

به جلسات عزادارى بايد اهتمام ويژه اى داشت زيرا :

1- ما هر چه داريم از (محرم )است و بايد به عمق تاءثير آن در عالم توجه داشت (437) و ما با همين مجالس عزا و گريه ها ، قدرت 2500 ساله را شكستيم . (438)

2- مساله كربلا در راءس مسائل سياسى است بايد زنده بماند و بايد بعد سياسى كربلا در براى مردم بيان كرد و سيد الشهداء به حسب روايات ما و به حسب عقايد ما از آن وقتى كه از مدينه حركت كرد ، مى دانست كه چه مى كند و مى دانست كه شهيد مى شود حتى قبل از تولد و از طريق جبرئيل اين مساءله به رسول خدا اطلاع داده بودند. (439)

3- (محرم )فرياد مظلوم بر سر ظالم است اين پرخاش و فرياد بايد زنده بماند و بركاتش امروز در جنگ با يزيديان زمان ، واضح ملموس است .(440)

4- مجالس عزا و سوگوارى ، مجالس تبليغ اسلام است . (441)

5- حضرت زينب - سلام الله عليها - كه درباره مصيبت وارده بر او گفته شد تصغر عند المصائب ، بنى اميه را آنچنان تحقير كرد كه در عمر خود چنين تحقير نشده بود. (442)

( سيد الشهداء - سلام الله عليه - با چند نفر از اصحاب

، چند نفر از ارحامشان ، از مخدراتشان قيام كردند ؛ چون قيام (لله ) بود ، اساس سلطنت آن خبيث را به هم شكستند... اساس سلطنت را شكستند ، اساس سلطنتى كه مى خواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتى در آورد. (443)

امام حسين - سلام الله عليه - هم در جنگ با يزيد شكست خورد و كشته شد...شكست ظاهرى و پيروزى واقعى بود. (444)... كشته شد و زنده كرد يك عالمى را (445) و حتى انقلاب اسلامى ايران پرتوى از عاشورا و انقلاب عظيم الى آن است . (446)

قتل سيد الشهداء بنى اميه را تا ابد شكست داد.(447) ( و) با اين كشته شدن مكتب را زنده كرد (448) و اين كلمه ( يوم كل عاشورا و كل ارض كربلا ) يك كلمه بزرگى است ... يعنى : همه جا بايد اين طور باشد همه روز هم بايد اين طور باشد ). (449)

امام امت (س ) همواره خاطرنشان كرده ، مى فرمود :

(هر چه داريم از (محرم ) است و البته بايد به عمق تاءثير آن در عالم - جهان ) توجه داشت . (450) و ما بايد با همين مجالس عزادارى و گريه ها ، قدرت دو هزار و پانصد ساله را شكستم (451) مساءله كربلا كه خودش در راءس مسائل سياسى هست ، بايد زنده بماند..)(452)

شد بيمه ، فتح عشق ز الطاف ثار تو

جانها دميد بر تن اسلام ، كار تو

بتهاى روزگار شكست از قيامتت

شيطان شكست از دم رمى جمار تو

آرى ، بى جهت نيست كه در جهان امروز ، جهت شناسايى انقلاب اسلامى ايران ،

مطالعاتى پيرامون حماسه عاشورا صورت مى گيرد.

(پرفسور ، هانيتر هالم ) ، متخصص در تاريخ اسلام و استاد دانشگاه دومنكين ، يكى از شركت كنندگان در گنگره شيخ مفيد در قم (1372) مى گفت : كتاب ولايت فقيه امام راحل (س ) يكى از متون دروس تمام رشته هاى اسلام شناسى بسيارى از كشورهاى اروپايى و آمريكايى است .

وى همچنين مى گفت : براى شناخت انقلاب اسلامى ايران ، مطالعات جدى ترى درباره واقعه كربلا شروه شده است . (453) و...(454) تربيت شوند. (455)

9- انتظار اسلامى

يكى از عوامل مهم تربيت جامعه (مساءله انتظار موعود اسلام ) است بايد مردم جهان را در حد توان تربيت كرد تا شايستگى همكارى و همراهى با امام معصوم (عليه السلام ) را پيدا كنند تا زمينه ظهور او فراهم شود ، گرچه :

1- گروهى انتظار را در اين مى دانند كه مهيا باشند امر به معروف و نهى از منكر در حد محدود را انجام مى دهند و بيش از اين ، احساس تكليف نمى كنند.

2- گروهى دست به كارى نمى زنند تا جهان پر از ظلم شود تا امام ظهور كند.

3- گروهى مردم را به ارتكاب فسق و فجور ظلم دعوت كرده و خود نيز بدان مى پردازند تا گناه جهان را فراگيرد تا امام زمان ظهور كند !

4- گروهى نيز بر اين باورند كه هر حكومتى قبل از حكومت موعود اسلام تاسيس شود باطل است و هر علمى كه بر پا شود سرنگون خواهد شد.

5- نظر اسلامى (و صحيح ) انتظاراست كه ما بايد با همت تلاش ، تعبد تقوا پيشگى و اجراى كامل امر به

معروف و نهى از منكر و دعوت جهان به پيراستگى و تاسيس حكومت حق و عدل در جامعه ، مردم را تربيت كنيم و زمينه ظهور آن منجى بزرگ را فراهم آوريم . (456)

عيب از ما است اگر دوست زما مستور است

ديدم بگشاى كه بينى همه عالم طور است

لاف كم زن كه نبيند رخ خورشيد جهان

چشم خفاش كه از ديدن نورى كم است

يا رب اين پرده پندار كه در ديده ماست

باز كن تا كه ببينم همه عالم ، نور است

كاش در حلقه رندان خبرى بود ز دوست

سخن آنجا نه زناصر بود ، از منصور است . (457)

گل نيست بلكه غنچه باغ سعادت است

كز جان دوست بر دل آگاه مى رسد

آن نغمه فرشته فردوس جاودان

بر گوش جان مى زده گهگاه مى رسد. (458)

فصل هشتم : اساسى ترين اهداف تربيتى در رهنمودهاى امام راحل (س )

مقدمه

ترديدى نيست كه تعليم و تربيت ، حقيقتى است مهم و گرانبها لكن مهمتر و گرانبهاتر از آن مساءله تعيين اهداف اساسى آن است كه در اين رابطه با توجه به ديدگاههاى فلسفى ، انسان شناسى ، اخلاقى ، عرفانى و انديشه هاى تربيتى امام راحل - سلام الله عليه - هدفهاى خاصى براى تربيت انسان مورد توجه قرار گرفته اند ؛ اهدافى كه برخى جنبه مقدميت براى برخى ديگر و در مجموع زمينه ساز تحقق و حصول (هدف نهايى تعليم و تربيت اسلامى )مى باشند در اين رهگذر به ذكر برخى از اهداف اساسى تعليم و تربيت يا آموزش و پرورش اسلامى بر اساس رهنمودهاى آن حضرت مى پردازيم

1- رشد و تعالى معنويت اخلاقى

امام راحل - سلام الله الله عليه - در جلوه هاى مختلف پيرامون اين هدف به تحقق و ارزيابى پرداخته و رهنمودهاى لازم را ارائه داده است از جمله :

الف - تقويت عشق و رشد فطرت توحيدى

امام راحل - سلام الله عليه - همواره خاطرنشان مى كرد كه عشق به او انگيزه است چراغ راه است ، نور هدايت است (العلم نور يفدفه الله فى قلب من يشاء ) و براى دستيابى بدان تا تهذيب ، تطهير و تزكيه لازم است (459)

انبيا ، بشر را از ظلمات به سوى نور هدايت مى كنند خدا خواهى نور است و يك مرتبه از كمال است (460)

اى دوست به عشق تو دچاريم همه

در ياد رخ تو داغداريم همه

گر دور كنى يا بپذيرى ما را

در كوى غم تو پايداريم همه

در هيچ دلى نيست بجز تو هوسى

ما را نبود به غير تو دادرسى

كس نيست كه عشق تو ندارد بر دل

باشد كه به فرياد ما برسى (461)

ديده اى نيست رخ زيباى تو را

نيست كه همى نشنود آواى تو را

هيچ دستى نشود جز بر خوان تو دراز

كس نجويد به جهان جز اثرى پاى تو را

رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار

به دو عالم ندهم روى دل آراى تو را

قامت سرو قدان را به پيشيزى نخرد

آنكه در خواب بيند قد رعناى تو را

به كجا روى نمايد كه تواش قلبه نئى

آنكه جويد به حرم منزل و ماءمواى تو را

همه جا محفل عشق است كه يارم همه جاست

كور دل آنكه نيايد به جهان جاى تو را

بشكنم اين قلم و پاره كنم اين دفتر

نتوان شرح كنم جلوه والاى تو را (462)

امام - سلام الله عليه - هميشه در رابطه با مساءله فطرت تو عوامل شكوفايى يا سركوبى آن مى فرمود : اگر هواهاى نفسانى بگذارد انسان بر حسب فطرت خود الهى است لكن اين توجه به دنيا كه توجه ثانوى مى باشد ، از تجلى آن مى كاهد. (463) انسان از اول با فطرت الهى به دنيا مى آيد : (كل مولود يولد على الفطرة ) ، اين فطرت همان فطرت انسانيت است فطرت اسلام و فطرت توحيد است اين فطرت در پرتو عوامل تربيت ، شكوفا و يا سركوب . (464) اين فطرت در همه حتى در كافر وجود دارد . ( فطرة الله التى فطر اللناس عليها) .

انسان در پى كمال مطلق است ، بشر ، خداجوست لكن اغوجات نمى گذارند تو فطرتها را

خاموش مى كنند (465) آدمى با ملكيات ملكى است و با ملكوتيان ملكوتى و با جبروتيان جبروتى (466) در پرتو تربيت اسلامى ، روحيه عبوديت و بندگى در پيشگاه خدا تقويت گشته و با هر گونه تمرد ، سركشى و نافرمانى در برابر حق مبارزه مى شود و هدف اصلى رسالت انبيا همين است . (467)

مساءله عبوديت و بندگى ، به قدرى مهم است كه از برترين افتخارات پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) به شمار آمده است . (فان العبودية من اعظم افتخارات النبى (صلى الله عليه و آله ) (468)

بر اين اساس ، سيد بن طاووس ، روز بلوغ روز تكليف خود را جشن گرفت . (469)

ب - تهذيب و تطهير نفس

از راه معنويت ، استقلال و آزادى و دستيابى به مال تامين مى شود (470) (و) مشكلات مادى در مقابل معنويات نمى تواند عرض اندام كند (471)

معلمين اين مدرسه ، انبيا اوليا و در واقع پروردگار متعال است . (472)( خدا انبيا را مبعوث داشت تا تربيت كنند بشر را ).

اسلام مسائل مادى را در راستاى خدمت به امور معنوى ، مورد توجه قرار مى دهد (473) توجه اسلام به ماديت يك توجه تبعى است اسلام معنويات را ميزان (زير بنا) قرار داده است (474) تمام مفسد از خودخواهى و توجه به خود نشاءت مى گيرد بر اين اساس تهذيب و پرداختن به ورع و تقوا ضرورى است (475)

امام (س ) همواره خاطر نشان مى كرد كه :

(گمان نكنيد كه تصفيه شدن يك امرى است آسان اگر محال نباشد ، مشكل هست ). (476)

(انبيا ) براى راهنمايى انسان

به يك مقام بالاتر آمده اند است و قرآن ، كتاب آدم سازى است . (477)

اساس دعوت انبيا اين است كه انسان بالقوه را تبديل به انسان بالفعل نمايند(478) اسلام براى تربيت انسان آمده است (479) و علم انبيا علم آدم سازى است (480) مكتبهاى الهى مى خواهند انسان را به گونه اى تربيت كنند كه همه در كنار هم آسوده و آرام باشند (481) ترديدى نيست كه صراط مستقيم (انسانيت و معراج بزرگ الهى )پس از((هجرت )از بيت مظلم نفس (482) صورت مى پذيرد بر اين اساس (تهذيب )در راءس همه امور است و جهاد اكبر مى باشد (483) زيرا از اين راه است كه مى توان به (حضور ) ، بار يافت . (484)

آرى مبارزه با رذايل و تقويت و رشد فضايل (تطهير و تهذيب باطن )كه همان مصدق اكمل جهاد اكبر است ، برترين راه دستيابى به (مقصود )است .

اگر انسان به خود واگذار شود از همه حيوانات بدتر (خطرناكتر) و از تمام شياطن ، شيطان تر است (485)

منظور همه انبيا و همه كتب آسمانى ، شكستن بتها و بيرون آوردن انسان از بتخانه هاست . (486) انسان حيوان نيست كه معيار انحطاط و اعتلاى او شكم باشد او انسان است و بايد به مقام انسانيت دست يابد (487) و عظمت او به اخلاق ، كردار و رفتار او بستگى دارد. (488)

اگر قلب آدمى منور شود هه اعضاى او نورانى مى شود (489)

سعادت آدمى به داشتن دست و پا و سال نيست و سعادت امرى است مربوط به قلب و روح انسان (490) ولى رهبران فكرى فعلى جهان ، مى خواهند بشرى

را نظير يك كارخانه بزرگ صنعتى ، اداره كنند ، در حالى كه جامعه از انسانها تشكيل يافته و انسان داراى بعد معنوى و روح عرفانى است . (491). تنها امتياز فردى نسبت به فرد ديگر ، تقوا ، طهارت و پاكى از انحرافهاست . (492)

كوشش كنيد معنويت را تقويت كنيد و در پرتو معنويت ، استقلال و آزادى شما حفظ مى شود و به كمال مى رسد. (493)

مساءله اصلى ، مهيا ساختن زمينه سعادتمندى (تربيت انسانهاى سعادتمند) است . و دانش و علمى كه سعادت بويژه سعادت اخروى را تاءمين مى كند ، (علم نافع ) خوانده مى شود. (494)

معارف الهى ، علم تهذيب نفس و سلوك الى الله ، علم آداب و عبوديت و بندگى مربوط به ساختار اين نوشته اند (495) امام همواره به سعادت دنيوى و اخروى و به سعادت ابدى و كامل مى انديشد (496)

2- تقويت و پرورش قواى فكرى

دومين هدف اساسى آموزش و پرورش يا تعليم و تربيت اسلامى ، تقويت نفس و پرورش قواى فكر انسان است مراد از نفس همان حقيقتى است كه در برابر بعد جسمى و قواى جسمانى قرار دارد ؛ زيرا وجود انسان مركب است از جسم و عنصرها مادى و نفس غير ملكوتى . (497) و هنگامى كه نفس بساط خود را در عالم ملك (جهان خاكى ) و توجه به بدن ، جمع (برچيده ) مى كند و به عالم و جهان تجرد شد اشداد مى يابد و قويتر مى شود(498) انسان يك موجود عجيب و غريبى است كه تا آخر عمر نمى تواند خود را بشناسد(499) انسان به معنى واقعى كلمه را ، جز خدا

كسى نمى شناسد ملائكه از شناسايى او عاجز مانده بودند ، لذا اعتراض كرده بودند. (500)

انسان در آغاز ، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است (501) كه در پرتو تربيت ، تولد ( ثانويه ) مى يابد و به فعليت مى رسد (502) همه گونه استعداد و قابليتهاى فردى و اجتماعى در پرتو تربيت صورت مى پذيرد.

امام (س ) در جهت پرورش قواى فكرى خاطرنشان مى كرد كه : تفكر كنيد (تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة ) (503)

امام - سلام الله عليه - در اين راستا به نجات از ظلمها و رهايى از جهل و تاريكى ها مى انديشيد و مى فرمود. (504)

محقق داماد(مير داماد) از استاد خود نقل مى كند كه مى گفت : (حكيم )كسى است كه بدن وى براى روح او همچون لباسى باشد كه هر گاه اراده كند آن را رها سازد. (505)

(سخن اين حكيم گوياى اين واقعيت است كه (نفس )نه تنها غير از بدن است بلكه اصلا جسمانى نيست و هر چه بدن رو به ضعف رود ، قواى فكرى او تقويت مى گردد).

انسان بالنسبه به ساير مخلوقات موجودى استثنايى است (506)

ويژگيهاى مخصوص به خود دارد شئون مختلف گوناگون است كه تربيت بايد آنها را شناسايى كرده و رشد دهد. (507)

3- تقويت روحيه شهادت طلبى

دستيابى به روحيه گرانبهاى ايثار و شهادت طلبى ، يكى از ديگر از اهداف اساسى تربيتى است و در پرتو اين روحيه است كه آدمى در اتكال هر گونه مشكلات فردى و اجتماعى ايستادگى مى كند. ((ما) به اتكال به آن مبداء از مردن نمى ترسيم ). (508)

4- نوع دوستى و حمايت از مستضعفان

( خوشحالى من روزى است كه به زاغه نشينان عنايت شود ). (509)

امام همواره به خدمتگزارى ملت خصوصا به مستضعفان توصيه مى كرد . (510) كارگزاران نظام در تاءمين رفاه طبقات محروم ، كوشا باشند. (511) امام فرمود :

(عيد ما روزى است كه مستضعفان به تربيت صحيح اسلامى دست يابند ). (512)

بزرگترين جهاد معنوى ، خدمت به خلق است . خدمت به انسان محروم و اين است كه براى انسان جاودانه مى ماند . و البته در صورتى كه اين خدمت ، فقط به خاطر خدا باشد. (513)

5- پرورش انسانهاى مورد نياز جامعه

يكى از ديگر از اهداف تربيت ، تربيت انسانهاى كار آمد و صالح ، جهت تفنين و تصدى امور اجرايى جامعه است كه قوانين خوب ، مجريان خوب مى طلبد (514) لذا ، بر افراد واجد شرايط ، پذيرفتن ، مسووليت ضرورى است كه عدم حضور و مسامه ، در راءس گناهان كبيره است . (515)

امام تاءكيد داشت كه تمام افراد جامعه ، براى حكومت و به دوش كشيدن بار سنگينى مسؤ ليت ، خوب تربيت شوند. (516)

و همچنين مى فرمود : مراكز علوم دينى ، بايد عالمان صالح تربيت كنند تا تفكر اسلامى ناب را در جامعه تحكيم بخشد. (517)

احكام اخلاقى اسلام نيز ، سياسى است . همين كه در قرآن است كه مؤ منين برادرند ، يك حكم اخلاقى است و در همين حال ، يك حكم اجتماعى و سياسى نيز هست . (518)

اسلام از كشورگشايى مى خواهد كه (الله )را در همه عالم نمايش بدهد تربيت الوهيت بكند در همه عالم و تربيت انسانى بكند انسان را برساند به آنجايى كه (در وهم

تو نايد آن شود )(519)

6- تشكيل حكومت اسلامى

امام (س ) تاءكيد داشت كه : ما موظفيم براى تشكيل حكومت اسلامى تلاش كنيم و از اجراى قوانين مخالف با شرع مطهر جلوگيرى كنيم (520) و غير از قانون مخالف چيزى نبايد حكومت كند (521) زيرا سعادت دنيا و آخرت در اسلام است (522) و مسلمين مى توانند تحت لواى اسلام بالاترين قدرت را در دنيا بدست آوردند. (523)

7- استقلال طلبى

استقلال در برابر اجانب و دستيابى به خود كفايى ، يكى از اهداف اساسى است (524) ما بايد وابسته نباشيم ، خودمان براى خودمان كار كنيم . (525)

عوامل و موجبات دستيابى به استقلال

الف - تكامل معنوى و تقويت اعتماد به نفس :

حفظ استقلال آزادى و دستيابى به كمال در پرتو معنويت ميسر است . (526)

و اسلام مى خواهد استقلال محفوظ بماند و با توجه به دنيا ، (منهاى معنويت ) حفظ استقلال ممكن نيست . (527) محكم و استوار روى پاى خود بايستد و لازمه آن قبل از هر چيز ، پيشرفت در انسانيت است . (528)

ب - احساس نياز

استقلال و آزادى كشور اگر بخواهد حفظ شود بايد مردم احساس نياز بدان كنند. (529)

ج - استقلال فكرى

تا انسان استقلال فكرى نداشته باشد نمى تواند يك فرد مفيد باشد. (530) اگر ما از نظر فكرى مستقل شويم هيچ قدرتى نمى تواند به ما ضربه بزند. (531)

د - احساس شخصيت :

اگر مى خواهيم وابسته نباشيم بايد باور كنيم كه خودمان شخصيت داريم . (532) تا خودمان را پيدا نكنيم ، نمى توانيم مستقل بشويم . (533) تا خودمان را پيدا نكنيم ، نمى توانيم مستقل بشويم . (534)

منطق ما منطق اسلام است منطق

اسلام اين است كه سلطه غير بر شما نباشد شما تحت سلطه غير باشد نبايد تحت سلطه غير باشيد نبايد تحت سلطه اجنبى باشيم .(535) بايد همه چيز از خودمان نباشد و در آداب و رسوم خودمان را از غرب جدا كنيم (536) و از همان بچه ها شروع كنيم و تنها مقصدمان تحول انسان غربى به انسانى اسلامى باشد. (537)

عامل بسط استقلال

حكومت اسلامى ، جمهورى اسلامى ، عدل اسلامى را مستقر كنيد. با عدل اسلامى ، همه و همه در آزادى و استقلال و رفاه خواهند بود.(538)

8 - پيشرفت تمدن و مبارزه با تمدن صادراتى (تجد)

يكى از اهداف مهم تربيت بشر ، كمك و دخالت در پيشرفت تمدن است .

امام - سلام الله عليه - همواره خاطر نشان مى كرد كه : ما با تمدن مخالف نيستيم ، با تمدن صادراتى مخالفيم . (539) آنها به اسم تمدن بزرگ ، تمام مظاهر تمدن را از بين بردند. (540) غارت كشور بزرگ ما ، سوغات تمدن بزرگ است . (541) اگر مراد از مظاهر تمدن ، نوآورى ها ، اختراعات ، ابتكارات و صنعتها باشد ، نه تنها اسلام بلكه هيچ مذهب توحيدى با آن اسلام بلكه هيچ مذهب توحيدى با آن مخالف نيست ، ولى تمدن و تجددى كه بعضى از روشنفكران حرفه اى از آن سخن مى گويند عبارت است از آزادى در منكرات ، حتى همنجس گرايى كه تمام اديان آسمانى و دانشمندان عقلا با با مخالف اند. (542)

9- فراهم آوردن زمينه ساز ظهور

از اهداف ديگر تربيت اسلامى ، پرورش نسلى مهيا و منتظر در جهت تحقق آرمان امام زمان (عج ) و آمادگى حمايت از او بويژه در صورت ظهور است .

امام - سلام الله عليه - در پيامى به مناسبت پانزده خرداد مى نويسد :

دور نماى صدور انقلاب اسلامى در جهان مستضعفان اميد بخش آتيه روشن است و وعده خداوند تعالى را نزديك و نزديك تر مى نمايد.گويى جهان مهيا مى شود براى اطلاع آفتاب و لايت از افق مكه معظمه و كعبه آمال محرومان و حكومت مستضعفان . (543) و بايد همت ، تلاش تعبد تقوا ، اجراى امر به معروف و نهى از منكر ، دعوت جهان به پيراستگى و تاسيس حكومت عدل مردم را تربيت كنيم

تا زمينه ظهور آن منجى بزرگ فراهم گردد.(544) امام همواره اين چنين به مناجات بر مى خاست كه : خداوند ! انقلاب اسلامى ما را به انقلاب مصلح ، متصل فرما. (545)

10- اخوت و برادرى (وحدت و اتحاد)

امام به وحدت بيش از ساير مسائل مى انديشيد وحدت و انسجام خارجى ) امام وحدت و انسجام داخلى را يك امر ضرورى مى دانست (546) لذا هشدار مى داد كه : بيدار باشيد ! اگر اختلاف پيدا شود ، اسارتها عود مى كند (547)

امام - سلام الله عليه - همواره رهنمود مى داد كه روزى كه احساس كرديد كه محبت و برادرى ميان شما و ساير اقشار خدمتگزار زيادتر مى شود ، بدانيد كه ايمانتان زيادتر گرديده است . (548)

از موارد مهم اخلاق اسلامى ، قضيه تفرقه نداشتن و مجتمع بودن است . (549) تا تجمع نشويد تا دستشان را به هم ندهيد ، تا اخوت اسلامى را حفظ نكنيد نمى توانيد در مقابل اين قدرتها بايستيد. (550)

وقتى مى توانيم در برابر همه دنيا بايستيم كه نه به طرف -(مغضول عليهم ) برويم و نه به طرف ( ضالين ).

به طرف مستقيم عمل كنيم يد واحده باشيم ، همه يكصد ! يك حلقوم و با هم مجتمع باشيم . (551)

بين خودتان برادر باشيد ، حفظ اين برادرى را با حفظ برادرى به اينجا رسيديد و با حفظ برادرى بايد جلو برويد. (552) علما در مساجد ، مردم را دعوت به وحدت و اتحاد ميان انسانها مى انديشيد و به ايجاد انسجام ميان همه اقشار مردم تلاش مى كرد ، او به وحدت اعم از :

الف - وحدت و اتحاد داخلى (

درون مرزى )

ب - وحدت و اتحاد خارجى (برون مرزى ) ، اهميت مى داد

وحدت و انسجام مورد نظر امام - سلام الله عليه - را مى توان در موارد زير خلاصه كرد : 1- وحدت و انسجام ميان همه اقشار كشور.

2- وحدت و انسجام ميان همه كشورهاى اسلامى بلكه كه مسلمين جهان (وحدت بين المللى اسلامى )

او مى فرمود : جامعه اسلامى از هر نژاد و مليتى ، بايد ابراهيمى شود تا به خيل امت محمد (صلى الله عليه و آله ) بپيوندد و يكى گردد و يد واحده شود (553)

امام مى فرمود : جامعه اسلامى از هر نژاد و مليتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امت محمد (صلى الله عليه و آله ) بپيوندد و يكى گردد و يد واحده شود. (554) امام سلام الله عليه - آرزومند بود تا يك دولت اسلامى (در جهان ) با جمهوريهاى مستقل تشكيل شود. (555) امام به تشكيل بسيج جهانى مسلمين مى انديشد او در يكى از هشدار هايش مى فرمود : راستى اگر بسيج جهانى تشكيل شده بود كسى جراءت اين همه جسارت و شرارت را به فرزندان معنوى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) داشت ؟

3- وحدت وانسجام همه مستضعفان جهان (وحدت بين المللى مستضعفين ) امام - سلام الله عليه - همواره به مستضعفان توجه ويژه اى داشت و مى فرمود : مستضعفان جهان از مردم هر مرام و مسلكى باشند ، حزبى تشكيل دهند ، (حزب مستضعفين ) (556)

امام - سلام الله عليه - اين حزب را ( حزب جهانى ) لقب داده (557) و مى فرمود : مستضعفين

در طول تاريخ به حمايت و كمك انبيا شتافتند. (558)

4- وحدت و انسجام ميان همه انسانها (وحدت بين المللى انسانها).

امام - سلام الله عليه - همواره به ياران و به همگان خاطر نشان كرده مى فرمود : شما آقايان كه مردم را هدايت مى كنيد ، همه را به وحدت كلمه دعوت كنيد. خداى تبارك و تعالى امر فرموده است كه ( واعتصموا بحبل الله ) اجتماع كنيد ، لكن اجتماع با تشبث به حبل الله هر اجتماعى مطلوب نيست (و اعتصموا بحبل الله ) مطلوب است .

(اقرء بسم ربك ) اسم رب همان ريسمانى است كه همه بايد به آن اعتصام كنيم .

مردم را دعوت كنيد به وحدت كنيد و به اينكه گروه گروه نشوند. (559)

فتاوايى در پاسدارى از سنگر وحدت

1- اگر اول ماه ذيحجه نزد علماى اهل سنت ثابت شد و حكم كردند به اول ماه ، بايد حجاج شيعه از آنها تبعيت كنند و روزى را كه ساير مسلمين به عرفات مى روند ، آنها نيز بروند و حج آنها صحيح است .

2- خارج شدن از مسجد الحرام يا مسجد ، مدينه به هنگام شروع نماز جماعت جايز نيست و بر شيعيان واجب است كه با آنان نماز جماعت بخوانند.

3- لازم است برادران ايرانى و شيعيان ساير كشورها از اعمال جاهلانه كه موجب تفرق و صفوف مسلمين است احتراز كنند و لازم است در جماعت اهل سنت حاضر شوند و از انعقاد و تشكيل نماز جماعت در منازل و گذاشتن بلندگوهاى مخالف رويه ، اجتناب نمايند.

4- براى شركت در جماعات اهل سنت چنانچه براى تقيه (پرهيز از اختلاف ) مطابق آنها

وضو بگيرد و دو دست بسته نماز بخواند و پيشانى بر فرش بگذارد ، نمازش صحيح است و اعاده ندارد.

5- در مسجد الحرام و مسجد رسول الله مهر گذاشتن و سجده كردن بر آن حرام است و نماز اشكال ندارد پيدا مى كند.

6- گفتن : (اشهد ان عليا ولى الله ) جزء اذان نيست و در جايى كه بر خلاف تقيه (پرهيز از اختلاف ) است گفتن آن حرام است و نبايد بگويد. (560)

7- من تاءكيد مى كنم كه اسلام تنها پناهگاه همه ماست و در زير پرچم پر افتخار آن همه گروهها به حقوق خود مى رسند عوامل اجانب كه منافع خود را در خطر مى بيند براى تحريك برادران اهل سنت (تلاش مى كنند) شيعه و سنى در كنار هم و با هم برادرند ايران حقوق ، مساوى هستند و هر كس خلاف آن را تبليغ كند ، دشمن ايران و اسلام است و برادران اهل سنت بايد اين تبليغات ضد اسلامى را در نطفه خفه كنند. (561)

8 - يك دسته از مسلمانان ، شيعه هستند و يك دسته از مسلمانان سنى ، ... اينها دليل اختلاف نيست ، ما نبايد با هم اختلاف و تضاد داشته باشيم . ما همه با هم برادريم . برادران شيعه و سنى بايد از هم اختلافى احتراز كنند (562)

راز تفرقه

الف - گاهى وقتها اختلافاتى كه بين اهل نظر و اهل علم حاصل مى شود ، براى اين است كه زبانهاى هم را درست نمى دانند.

نمى دانم اين مثل را شنيده ايد كه سه نفر بودند ، يكى فارس بود ، يكى ترك بود و يكى

عرب ، اينها راجع به نهارشان كه چه بخوريم بحث مى كردند. فارس گفت : (انگور) مى خوريم ، عرب گفت : نه خير ، ( عنب ) مى خوريم ، ترك گفت : خير ، ما اينها را نمى خوريم ، ما (اوزوم ) مى خوريم . اينها اختلاف كردند ، براى اينكه زبان هم را نمى دانستند. بعد مى گويند يكى (كه به زبان آنها آشنايى داشت ) رفت ، انگور آورد ؛ همه ديدند كه يك مطلب است ، يك چيز است (563)

ب - مى گويند يك آخوند و يك سيد و يك نفر هم از اشخاص متعارف ، براى دزدى به باغى رفتند. وقتى باغ آمد ديد اينها سه نفرند و نمى تواند با سه آنها مقابله كند. رو كرد به دو نفرشان و گفت : اين سيد اولاد پيغمبر است ، حق دارد ما بايد به او احترام كنيم ، قدمش روى چشم ، هر كارى كرده مال خودش بوده . اين آقاى شيخ هم خوب ، عالم است ، جليل القدر است ، اسلام به او احترام گذاشته است ، ما بايد به او احترام كنيم ، خوب اين آدم عامى چه مى گويد؟

آن دو نفر را با خودش موفق كرد و آن عامى را گرفتند و بستند و زدند. بعد رو كرد به آن دو نفر ، گفت : اين آقا پيغمبر است اولاد پيغمبر پيش ما عزيز است ، تويى كه صورت روحانى دارى ، چرا آمدى اينجا؟ روحانى كه دزدى نمى كند.

خودش با سيد دست به هم دادند و آن روحانى نما را زدند و بستند.

بعد رو كرد به سيد و گفت : سيد اولاد پيغمبر ، جدت به تو گفته است دزدى بكنى ؟ براى چى آمدى تو باغ ؟

اين مثل كه شايد واقعيت هم ندارد اما مثل خوبى است الان سياست دشمنان ما اين طور است يك وقت صحبت مى كردند كه اين ارتش ، طاغوتى و مال رژيم سابق است ، بايد اصلا منحل بشود در مقابلش صحبت شد كه نه تنها ، نبايد منحل بشود اينها مى خواستند كه يك قوه بزرگى كه مى تواند كار انجام دهد از دست ما بگيرند كنارش بگذارند بعد بيايند سراغ روحانيون كه روحانيون نبايد اصلا در امور سياسى دخالت كنند ، اينها بايد بروند در مسجد نماز و دعا بخوانند بعد بيايند سراغ دولت و مردم كه قوه روحانى را از آنها گرفته و مردم را از ارتش و روحانى جدا كرده به حساب آنها برسند.

دولت رئيس جمهور و قدرتهاى ديگرى كه هستند ، از بين ببرند ؛ چون مى بيند كه اگر اينها باهم مجتمع باشند ، قدرت بزرگى است كه نمى شود آن را از بين برد.

بايد توجه كنيد كه مى خواهند ارتش را از مردم جدا كنند ، روحانيون را هم از مردم جدا كنند ، و وقتى كه مردم نه قدرت روحانى داشتند و نه قدرت اسلحه ، كودتايى كنند ، و قضيه را تمام كنند. (564)

11 - اخلاص پيشگى

اعجاز اخلاص

الف - آسان شدن سختيها :

ما هر چه داريم از خداست و بايد براى خدا خرج كنيم اگر به اين باور دست يابيم همه سختيها آسان مى شود. (565)

ب - وقوع نزاعها :

انبيا و اوليا

نزاع ندارند مربوط به خودخواهى است ، كسى كه خدا را مى خواهد نزاع در اثر آن است كه طرف ، چيزى را براى خود مى خواهد. (566)

ج - عدم توقع :

كسى كه براى رضاى خدا كار مى كند نبايد به اين فكر باشد كه درباره او چه قضاوتى خواهند داشت او بايد خدا را در نظر بگيرد و براى او كار كند ، هر كه هر چه خواست ، بگويد كار خوب هم مخالف دارد.(567)

د - پرهيز از خودنمايى :

انسان بايد تكليف خود را عمل كند اگر بخواهد خودنمايى نمايد ، از اول شكست خورده است . (568)

ه -عمل ، وظيفه و تكليف :

بايد آنچه تكليفمان است عمل كنيم . (569) مهم اين است كه مقصد ، مقصد واحد باشد هر چند از راههاى مختلف بدان برسيم . (570)

12- بدنسازى (ورزش )

آنها كه اهل خدا هستند و توجه به خدا دارند ، هم ورزش جسمى مى كنند و هم ورزش روحى . (571) شما قوى باشيد ، چنانچه هستيد شما ورزشكاران و ورزشكارها قويند. (572) اميدوارم كه ورزشكاران ما علاوه بر اين كه در پهلوانى مقدم بر ديگران بشوند در اخلاق و آداب و انسانيت نيز مقدم بر همه باشند. (573)

13- بيدارى روح اميد

- ماءيوس نشويد و ان شاء الله به خدا هستى و خدا با ما هست (574)

- تو نيز ماءيوس مباش كه ياءس از تقفال بزرگ است به قدر ميسور در رفع حجب و شكستن اقفال براى رسيدگى به آب زلال و سرچشمه نور ، كوشش كن . (575)

14- تخصص و تعهد

شما سعى كنيد كه از متخصصين متعهد استفاده كنيد ما بارها گفته ايم كه ما متخصص مى خواهيم ولى متخصص متعهد ، ولى دشمنان ما فرياد زدند كه اينها با تخصص مخالف اند. البته متخصص منحرف از هر كس ، خطرناك است . (576)

15- روحيه ظلم و ستيزى و بسيج عليه استكبار

- تعليمات انبيا ، مردم را بيدار كرد و آنان رابر ضد قدرتمندان و مشركين تجهيز كرد. (577)

- راستى اگر بسيج جهانى مسلمين تشكيل شده بود ، كسى جراءت اين همه جسارت و شرارت را به فرزندان معنوى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) داشت ؟ (578)

- ايمانها ما را وادار مى كند كه نترسم و خوف نداشته باشيم . (579)

- ما طرفدار مظلوم هستيم هر كسى در هر قطبى كه مظلوم باشد ، ما طرفدار آنها هستيم . (580)

- ملت ايران ملت مستضعف است . (581)

- انبيا و اوليا در برابر ظلم ، ايستادگى مى كردند و كشته مى شدند. (582)

- علماى ما از آن صدر اول تا حالا در هر عصرى قيام كردند. (583)

16- لقاء الله (هدف نهايى تربيت )

غرض اقصى و هدف نهايى و غايت تربيت و تعليم ، دستيابى به كمال است و كمال واقعى جز نائل شدن به مقام قرب مرتبه لقاء الله نيست .

- و در پاسخ اين سوال كه آيا لقاءالله مربوط به عالم آخرت است يا در اين دنيا نيز تحقق مى يابد مى توان گفت : (لقاء الله ، در واقع ، رجوع به ماءمن خلقت و موطن فطرت است نه تنها به دليل آنكه با گذر از طبيعت واقع مى شود ، بى ارتباط با زندگى مادى نيست بلكه مختص به بعد از مرگ نمى باشد ؛ يعنى وقوع آن در حالى كه انسان به حيات طبيعى خود ادامه مى دهد ممكن و ميسر است ... ؛ زيرا دنيا و عقبى دو چهره از يك حقيقت اند. ) (584)

امام - سلام الله عليه - همواره غايت و هدف

نهايى تعليم و تربيت و در واقع مقصود اساسى از زندگى را در دستيابى به مرحله والاى قرب به حق و لقاء الله ، خلاصه نموده ، خاطرنشان مى كرد كه هدف نهايى تربيت ، دستيابى به مقام لقاء الله است .

به نظر امام - سلام الله عليه - مراد از (حسنه ) در آيه شريفه (ربنا اتنا فى الدنيا حسنة ) مقام قرب به خداست (585) و (جنت لقاء )بالاترين پاداش خادمين اسلام است . (586) و در اين رابطه قدم نهادن به (ضيافة الله )وصول به مرحله والاى لقاء الله را در پى دارد. (587)

امام (س ) در پاسخ به اين پرسش كه (لقاء الله چيست ؟ ).

مى نويسد :

به نظر بعضى ، لقاء الله ، يعنى دستيابى به پاداش و جزا در قيامت ، ولى به نظر ما ، لقاء الله همان اتصال به حق و دستيابى به مرحله ويژه در پرتو رياضتهاى نفسانى است . والبته اين لقاء الله بدان معنا نيست كه انسان به ذات متصل مى شود ، بلكه به مرحله اى مى رسد كه فانى در اسما و صفات حق مى گردد. و ميان او و حضرت حق جز اسما و صفات حجابى نيست و قابل توجه است كه در مشاهده عينى ، حتى از راه علم حضورى از طريق فطرت نيز اتصال به ذات حضرت حق ممكن نيست ، جز به همين حقيقت كه بدان اشاره نموديم و در آن مقام ، آدمى وجود و جميع موجودات را ظل و سايه حق مى بيند.

چنانكه در حديث آمده است :

(ان روح المؤ من لاشد اتصال بروح

الله . من اتصال شعاع الشمس بها) (588)

هدف اصلى ، تربيت خودسازى و تهذيب نفس است و اصلى بودن آن بدان خاطر است كه از اين راه مى توان به حضور ، بار يافت و به لقاء الله نايل آمد. ^(589) حسن ختام

در خاتمه به تناسب موضوع و محتواى كتاب ، سرودهاى هر چند ناقابل ، توسط مؤ لف صور پذيرفته كه به ذكر بخشى از آنها قناعت مى شود :

عطف بر نقطه عطف

پرتوى از پندنامه

پرتوى از پندنامه حضرت امام - سلام الله عليه - كه به نام (نقطه عطف )انتشار يافته است .

پندنامه حضرت امام - سلام الله عليه - به پسرش ، نامه اى است ، حياتبخش به همه انسانها اين رقيمه نورانى و نورآفرين ، تحت عنوان (نقطه عطف )انتشار يافته است كه سير فصلهاى مهم آن توسط مؤ لف به نظم كشيده شده و تحت عنوان (عطف بر نقطه عطف ) به تشنگان زلال اندرز حكيمانه تقديم مى گردد.

نامه ناب طور سينا بين

نامه ناب طور سينا بين

آيه هاى حضور ، يكجا بين

نغعه (ن و القلم )بشنو

رمز (ما يسطرون ) هو يدابين

راز پرواز سالكان طريق

يم عشق و دم مسيحا بين

هله ، اهل الكتاب فاتبعوه

رخ (لاريب فيه )) ، پيدا بين

به تمناى زلف دولت يار

همه الواح را به يكجا بين

اندران پير زنده ياد نوشت

پسرم ، راه و رسم دنيا بين

به جهان دل مبند ، فرزندم

گل امروز ، خار فردا بين

ز رخ زرد باغ ، در پائيز

همه سرمايه ها به يغما بين

شام آرامش سبكباران

خوشتر از روزگار دارابين

پسرم آرزو و آز ، خطاست

ز آزمندى جهان ، به افنا بين

عجب و خود خواهى و غرور بنه

بت شكن را به عرش اعلا بين

خدمت خلق را غنيمت دان

شيوه اولياء والا بين

كاميابى است ، ميوه اخلاص

ز رهائى است هر كه بالا بين

گل آسودگى ، خران ز هوس

زهوى ، تيره چشم دانا بين

وحده لا شريك له ، برخوان

غره ان رهنورد اعمى بين

پسرم ، حشر را قرائت كن

اندران

، حل هر معما بين

اتقوالله ، و اتقوالله ، خوان

ز (تقى )پير راه ، برنا بين

زارع و زرع و كشتزار توئى

سينه آباد ، زاب تقوى بين

اى خوش آن مست از شراب طهور (590)

سرخوش از جام حق تعالى بين

علم ، بى باده رهزن جان است

به قفس ، مرغك فريبا بين

(پاى چوبين )به عشق ، مستحكم

و رنه ، افتاده ، بوعلى ها بين

پسرم ، در بروز شايعه ها

شهد صبر و ثبات احلى بين

سنگها سوى نخل باورند

سرو ، آسوده ، از ستم ها بين

جرز و مد زمانه ، رهگذر است

البلاء للولاء اينجا بين

پسرم ، با فروغ سير و سلوك

باطن خويش در مصفا بين

پرتو عشق و جلوه توحيد

راز معراج ، در باطن مصلى بين

پسرم نوش ، و نيش رستاخيز

حاصل كشته هاى دنيا بين

صفحه دل صحيفه اعمال

آنچه بنگاشتيش ، خوانا بين

در نهانخانه ، آنچه مى گذرد

آشكارا به صبح فردا بين

پسرم ، از گنه گريزان باش

ظلمت ذنب شوم رسوا بين

همه عالم ، حضور معشوق است

رخ او در نهان و پيدا بين

نكته ها بر لب (هو معكم )

منطق (ان تقوموا لله ) ، بين

پسرم ، در پى مقام ، مگرد

دام ابليس ، زان مهيا بين

هنر و دانش و طهارت دل

حاصل عمر آنكه بينا بين

طاق ابروى دوست ماءمن جان

عشق را بر درش حيارى بين

حرمت مام و قوم و خويش بدار

آخرين رهنمود بابا بين

صلوات خدا ، بر احمد و ال

لعن حق بر

تمام اعدا بين

تضمينى با غزل معروف به ( چشم بيمار )

ديده مست تو را ديدم و هشيار شدم

زغم عشق تو ، سرگشته و بيمار شدم

به تولاى تو ، از غير تو بيزار شدم

من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم

چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم

ذره ام ، ليك دم از جلو مطلق به زدم

همه جا در همه دم ، الحق و الحق به زدم

زخمار مى پرد لطف و مزوق به زدم

فارغ از خود شدم و كوس انا الحق به زدم

همچو منصور خريدار سردار شدم

دلم اندر صف ميثاق و كه جلوگيرى

زده بر درگه معشوق دلارام سرى

شعله اى در دل بيدار مبارك شجرى

غم دلدار فكندت بجانم شررى

رخ بى چون تو بر دل گهر شام افروز

محفل انس تو ، دين است و حقيقت آموز

دست كوتاه و نخيل ارفع و دل اندر سوز

در ميخانه گشائيد به رويم شب و روز

خاك در ديده اهريمن پر فن كردم

كعبه جان ، زبت داخله ، ايمن كردم

سينه را با گل ديدار تو گلشن كردم

جامه زهد و ريا كندم و بر تن كردم

خرقه پير خراباتى و هشيار شدم

رخ دلجوى تواءم رونق به بازارم داد

به سراپرده اسرار تواءم بارم داد

ليك بيگانه ، بسى غم ، به دل زارم داد

و اعظ شهر كه از پند خود آزارم داد از دم رند مى آلوده مددكار شدم

بگذاريد همى ، ترك ايادى بكنم

ز خم ياد رخش ، هلهله ، شادى بكنم

همه ، او ، او زنم و ياد مرادى بكنم

بگذاريد كه از ميكده يادى

بكنم من كه با دست بت ميكده بيدار شدم

پند پپر

( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اوصيكم بالشبام خيرا )

يعنى : (به شما وصيت مى كنم كه نسبت به جوانان ، خويش بين باشد ).

هر كجا تيرگى نمايان است

فعل و فرهنگ غير ، تازان است

هان جوان ! پند پير دانا بين

زندگى ، رود بس خروشان است

عمر ، چون آب جوى ، مى گذرد

قدر دانش چو بر تو ميهمان است

نيك دانى كه چيست عامل اوج

همت و ابتكار و ايمان است .

دين و دانش ، دو بال پروازند

زندگى ، زين نمط ، شكوفان است

ادب و حسن خلق و كار و تلاش

عامل ارتقاء انسان است

حرمت پير قوم خويش بدار (591)

زمعلم ، جهان گلستان است

هان جوان ! پند پير دانا بين

خط بيگانه ، خط شيطان است

در عيان ، دلفريب و خوش منظر

در نهادن ، همچو تيغ بران است

تيرهاى تهاجم فرهنگ

زهوا و زمين ، شتابان است

گرگها در لباس ميش اندر

دامها در ره تو پنهان است

در مدار خدا گرانسنگى است

در ديار هوا ، چه حرمان است

برترين ، پشتوانه دو جهان

توبه دادن ، تو به ، آب حيوان است (592)

من نگويم ، پى نشاط مرو

بين چه در داست و بين چه درمان است

ديده بر بستن از نگاه حرام

عمل افضل مسلمانان است (593)

بت زيبا رخ خبيث عيار

عامل انحطاط سامان است

زن در پرده هنر پرور

چشمه آفتاب عرفان است

ديده و دل ، هماره پاك بدار

كه طهارت

، اساس ايقان است

چهار مهر (594)را غنيمت دان

كه فلاح تو اندرين كان است

به جوان از پيمبراست درود

كاسمانش ستاره باران است

دل

(عن الصادق عليه السلام قال : حرم الله فلاا تسكن حرم الله غير الله ).

يعنى امام صادق عليه السلام فرمود : قلب حرم خداوند است ، پس در حرم خداوند ، غير خدا را ساكن نكن . )

ديو را در خلوت دل ، بار نيست

عرصه جان مهبط اغيار نيست

در سراى سينه و آفاق دل

خاكيان را نوبت ديدار نيست

رهزنان را از ديار جان ، رهان

خود پرستان را ره و رهوا نيست

پاك جانى ، اولين شرط حضور

غيبت ما جز زنگار نيست

عامل تبعيد و تقريب است دل

جز دل عاشق ، دلى بيدار نيست

معنى (انا هديناه السبيل )

جلوه اى جز منطق اين دار نيست

آفتاب صدق و باران خلوص

تا نبارد ، گل به گلشن ، بار نيست

كثرت و ظاهر ، در اقليم عمل

در بيط عشق حق ، معيار نيست

دل مقام برتر پيغمبر است

دل بجز منظومه اسرار نيست

فاش گويم دل سراى مرتضى است

جان آن جز چارده سالار نيست

دل سراى آفتاب انتظار

ديده ، جز در راه آن دلدرا نيست

فطرة الله التى باشد گواه

اين سخن جز مطلع الانوار نيست

از شفيعى اين سخن را گوش دار

جز رضا- كسى بر دل ما يار نيست

پرسيدم از حكيمى ،

خورشيد سينه ها چيست

گفتا به كيش ايمان

(الا المطهرون )است

راز حيات دلها

سر سعادت ما

آواى سبز عرفان

(الا المطهرون )است

دين و دانش

هاتفم گفت كه مشاطه جان ، ايمان است

جام آرامش اندام و روان ، عرفان است

روشنى بخش دل و ديده بود گوهر علم

زندگى از گل

دانش ، همه عطر افشان است

ز آب ايمان ، شجر علم ، ستاوند شود

ورنه تيغى به كف زنگى بى سامان است

علم بى باده ، حجابى است در اقليم حضور

دانش ، اندر كف نااهل ، بلاى جان است

خود بى مدد وحى به صحراى طلب

باد پائى است كه طاحونه كش حيران است

باد نخوت ، زدماغ خرد و علم و بهل

كه بلاى دو جهان ، حاصل اين ميدان است

دين و دانش دو پر و بال هماى عزاند

اوج معراج از اين بارگه و ايوان است

زده و چهار قدح مست چو شد توسن فكر

تا به سرمنزل مقصود سبك تازان است

دلبر پرده نشين حافظ اسرار دل است

انتظارش به دل و ديده ، عبارستان است

ديده بر در دلدار نهان بيدار است

آنكه آشفته او گشت مرا به برهان است

عالمى كو ز دل ريك حجازش زمزم

چو نخيزد ، نه طبيب است و نه سر درمان است

چو درون از رخ دلجوى يقين اباد است

بت خود خواهى دل خفته گورستان است

به شفيعى سخن پاك رضا در گوش است

دانش و دين ، گهر و راهبر انسان است

ذكر و زندگى

( فاذكر اذاكم و اشكر والى فلا تفكرون )

ذكر حق را جايگاهى برتر است

ذكر حق را پايگاهى ديگر نيست

ذكر سلطان درون جان بود

حلقه وصل دل و رحمان بود

ذكر لفظى را حضور دل ، سراست

جسم بى جان را كجا ارج و بها است

با تلاش و حركت و ذكر و دعا

باز گردد باب الطاف خدا

دانش بى ياد او

خسران بود

تيغ بران بر كيف مستان بود

با هنر گر ، از خدا بيگانه شد

كار با ياد خدا گيرد عيار

هر دمى در بارگاه آسمان

لاتكلنى ، لاتكلنى (595) خوان عيان

ربنا اغفر خوان و استغفار كن

با خود عاملنا بفضلك (596) يار كن

ذكر اكبر دان نماز پنج وقت

برترين ذكر خداى اكبر است

مايه آرامش جان است اين

عامل معراج انسان است اين

روز عاشورا نماز آخرين

شد بپا در آن فضاى آتشين

گفتا يا رب ! اين پيكرم

باد تقديم رهت ، اى ذوالكرم !

حل معما

به سوى بحر ، مورى پاشكسته

جدا از آب و جام و دانه ، خسته

نه دريا مانع نوشيدن او

نه كس ، بندد ره كوشيدن او

علاج درد او جز عشق و حركت

نباشد جز تلاشى و سعى و همت

من سرگشته از مور بيابان

بسى بيچاره باشم در ايوان

كنار بحر ، اماتشنه كامم

به غفلت ، عمر ، طى خالى است جامم

بسى در كوفتم در باز نامد

به گوشم كمترين آواز نامد

لبى از كوثر اوتر نكردم

كنارش لحظه اى را سر نكردم

به دل گفتم كه عيب كار چون است

چرا اين گونه بختم واژگون است

بگفت (حل معما ) در درون است

مصفاى (اليه راجعون )است

سراى سينه را منظور بايد

حرم را از حرامى دور بايد

طهارت ، اولين شرط حضور است

طهارت عامل معراج نور است

چنين فرمود پير راه واصل

به يارانش (عليكم بالنوافل )

رياضت نيست جز در(اتق الله )

سعادتمند ره ، (من يتق الله )

به جان ، خاك دركوى ولى باش

مريد مكتب پاك (على )باش

پيمبر را در عرفان (على ) جو

(على )را در ده و دو ، منجلى جو

زدم بر سر كه از بيچارگانم

حصول شرطها را ناتوانم

نداد داد دل زان سوى درگاه

بخوان ( لا تفضلوا من رحمة الله )

السلام عليك يا حجة بن الحسين (عج )

سرى خواهم كه در پاى تو باشد

به جان ، مخمور صهباى تو باشد

تنى خواهم كه بر دوش گرانش

همه بار تمناى تو باشد

خوشا دستى كه دامان تو گيرد

دو پا شيداى صحراى تو باشد

بجز راه وصالت را نپويد

همى سرمست سوداى تو باشد

نواى ناى جان ، پيوسته گويد

دلى خواهم كه درياى تو باشد

پند پير راه

(دريغا گل به تاراج خران رفت )

دريغا طاقت وتاب و توان رفت - بهار شادمان و گل فشان رفت

جوانى نوبهار زندگى بود

شب آمد روز روشن بى امان رفت

همى از خويش مى پرسم به افسوس

كجا آن مرغك خوش آشيان رفت

جوانا پند پير راه بشنو

مشو مغرور ، بين بر ما چسان رفت

نصيب خود زباغ عمر برگير

مبادا نقد فرصت ، رايگان رفت

به فردا كار خود ، مسپار امروز

كه مستقبل ، چو ماضى ناگهان رفت

همى بشنو ز موهاى سپيدم

(دريغا گل به تاراج خران رفت )

آثار نبوت در زندگى (بعثت ، احياگر انسان )

گر انبيا نبودند ، گيتى پر از بلا بود

آفاق زندگانى ، تاريك و بى صفا بود

گر انبيا نبودند ، اغلان بر بريت

بر گردن زمين و آويزه سما بود

گر انبيا نبودند ، اشكوبه تمدن

كى اين چنين بهاور

، كى با فر و جلا بود

گر انبيا نبودند ، اقليم عقل و بينش

بى آفتاب تابان ، بى نور و بى ضيا بود

گر انبيا نبودند ، ملك هنر ، پريشان

بى آرمان و كم سود ، در خدمت هوا بود

گر انبيا نبودند دل ، در جهنم سوزان

در دام كيشان ، از كيش خود جدا بود

گر انبيا نبودند انديشه هاى برتر

افكار ناب ايمان ، خاموش و بى بها بود

پايه هاى عزت انسان

دانش و ايمان ، دو بال اوج ، بهر ماستى

پايه هاى عزت انسان ، بدان بر پاستى

گر قرين علم گردد ، روى دلجوى عمل

روز ما روشنتر از قلب خليل الله ستى

گر به نااهلان رسد علم و جمال و مال و جاه

روزگار جان ، سيه دل ، خانه غمهاستى

اى خوش آن سرمست ازجام طهور معرفت

سيرت نيكو از ين در حاصل و پيداستى

انتظار يار را تطهير و همت ها را سزاست

پا كجا نى ، شرط ديدار جمال الله سستى

جان به لب آيد كه تا جامى به لب آيد همى

گنجها در غرفه رنج و تلاش ماستى

با عمل ، دانش بهار مى شود دركيش عشق

بى عمل ، صياد بى تير است و نازيباستى

بارز اخلاص ، ميناى بشر ، گيرد صفا

اندك ما با خلوص دل ، جهان آراستى

با صداقت مى توان تا عرصه معشوق رفت

جر عبادت پيشگان بى توشه و رسواستى

جان اندام عبادت ، عشق و مهر مرتضى است

كى بى وضو را رونقى برجاستى

نقد فرصت را غنيمت دان كه در روز جزا

هر كسى

، اندر كنار سفره دنياستى

پی نوشتها

1 تا 150

1- در تقويمها ارتحال حضرت امام (س ) روز چهاردهم خرداد منظور گشته است و اين مساله صرفا طبق رعايت تاريخ به خاكسپارى جسد مطهر آن پيشواى بزرگوار است و منافاتى با زمان دقيق عروج ملكوتى آن فاقد عظيم الشان ندارد.

2- ر. ك :مجله نور علم ،دوره سوم ،شماره 7،ص 126.

3- بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى - سلام الله عليه -،ج 1،ص 101.

4- امام سلام الله عليه - در كتاب (چهل حديث )، آغاز حديث اول از مشايخ حديث خود ياد مى كند.

5- ولايت فقيه ( حكومت اسلامى ) امام خمينى - سلام الله عليه -،ص 49،54 و 55.

6- ولايت فقيه (حكومت اسلامى )،امام خمينى - سلام الله عليه -،ص 49،54 و 55.

7- ر. ك صحيغه نور ،ج 13،ص 217. و ج 9،ص 136.

8- صحيفه نور،ج 5،ص 146 و 157. و ج 4،ص 21.

9- ر. ك :صحيفه نور، ج 4،ص 144.

10- ر. ك صحيفه نور، ج 10،ص 166 و ج 12 ،ص 207.

11- ر. ك صحيفه نور،ج 10،ص 166 و ج 12،ص 207.

12- صحيفه نور،ج 20،ص 170 و 173،وصيتنامه سياسى - الهى امام - سلام الله عليه - بند (ز ).

13- ر. ك :حكومت اسلامى (ولايت فقيه ) ،ص 21.

14- ر. ك :حكومت اسلامى (ولايت فقيه )،ص 21. پ

15- ر. ك :صحيفه نور،ج 20،ص 28 - 29،وصيتنامه سياسى الهى ،بند (ب )

16- ر. ك :ولايت فقيه (حكومت اسلامى )،ص 23.

17- ر. ك :صحيفه نور،ج 9،ص 136.

18- صحيفه نور،ج 20،ص 173.

19- ر. ك :حكومت اسلامى ،ص 172،63.

20- ر. ك :حكوكت اسلامى ،ص 172،63.

21- ر. ك :صحيفه نور، ج 10،ص

30 و 27. و ج 7،ص 58.

22- ر. ك : حكوكت اسلامى ،ص 66،32.

23- صحيفه نور،ج 15 ،144 و 217.

24- ر. ك :صحيفه نور، ج 13،ص 24 و 169. و ج 14،ص 181.

25- ر. ك مبحث اتحاد و بردارى همين كتاب فصل اهداف تربيتى .

26- ر. ك :مبحث آزاد اتحاد و برادرى همين كتاب فصل اهداف تربيتى .

27- ر. ك :مبحث اتحاد و برادرى همين كتاب فصل اهداف تربيتى

28- ر. ك :صحيفه نور،ج 16 ص 89 و 173

29- صحيفه نور،ج 19،ص 118

30- ر.ك : صحيفه نور، ج 11، ص 248 (فصل تقويت روحيه حمايت از مستضعفان در بخش اهداف تربيتى ).

31- ر.ك : وصيتنامه امام ، بند ((ى )).

32- وصيتنامه امام ، بند ((س )).

33- صحيفه نور، ج 19، ص 142 و 211.

34- صحيفه نور، ج 1، ص 18.

35- صحيفه نور، ج 19، ص 211.

36- صحيفه نور، ج 17، ص 128.

37- صحيفه نور، ج 13، ص 206 و 209.

38- صحيفه نور، ج 13، ص 207 و 209.

39- وصيتنامه سياسى الهى بند (و) و بند (د).

40- صحيفه نور، ج 15، ص 19.

41- وصيتنامه امام - سلام الله عليه - بند ((ز)).

42- صحيفه نور، ج 14، ص 66.

43- صحيفه نو، ج 17،ص 65.

44- صحيفه نور، ج 5،ص 224،و ج 20،ص 28.

45- صحيفه نور،ج 16،ص 93.

46- صحيفه نور،ج 8،ص 48 و تبيان ،دفتر سوم ، ص 91

47- ولايت فقيه (حكومت اسلامى )،ص 55 و 87.

48- صحيفه نور، ج 20،ص 170- 173. وصيتنامه سياسى الهى بند (ى ) امام - سلام الله عليه - همواره هشدار مى داد كه :( خطر قدرتهاى كمونيستى از آمريكا كمتر نيست و خطر

آمريكا به حدى است كه اگر كوچكترين غفلتى كنيد نابود مى شويد )،(صحيفه نور، ج 12 ص 117)

49- ر. ك :صحيفه نور ،ج 11،ص 186.

50- صحيفه نور،ج 17،193.

51- وصيتنامه امام (س )،بخش مقدمه .

52- صحيفه نور،ج 10،ص 277 و 280.

53- صحيفه نور،ج 11،ص 186.

54- صحيفه نور،ج 17،ص 217.

55- صحيفه نو، ج 13،ص 146.

56- صحيفه نور،ج 16،ص 75.

57- صحيفه نور،ج 9 ص 109.

58- صحيفه نور،ب ج 17،ص 177.

59- صحيفه نور، ج 14،ص 233.

60- وصيتامه سياسى - الهى امام -(س )،بند (( ب )).

61- صحيفه نور،ج 20،ص 173.

62- صحيفه ،نور ج 20،ص 176. و ج 21،ص 102.

63- وصيتنامه امام ،بند (ط )

64- صحيفه نور، ج 21،ص 8) و ج 17،ص 205.

65- صحيفه نور، ج 21، ص 98. و ج 17، ص 205

66- (جواهر )يكى از كتب معتبر و مشهور فقهى شيعه است

67- مجله حوزه ،شماره 37،ص 117.

68- صحيفه نور، ج 21 ص 15 و 35.

69- صحيفه نور، ج 21 ص 15 و 35.

70- صحيفه نور ج 21 ،ص 76.

71- صحيفه نور، ج 21،86 - 87.

72- ر. ك آداب الصلوة ،امام خمينى ، ص 95 و 131.

73- ر. ك آداب الصلوة ،امام خمينى ، ص 95 و 131.

74- چهل حديث امام ، حديث 18،ص 228.

75- آداب الصلوة ،ص 256. مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 187.

76- ر. ك تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 89.

77- همان مدرك :ص 149.

78- همان مدرك ،ص 149:(الا كل شى ء ما خلا الله باطل * و كل نعيم لا محالة زائل )،يكى از اشعزا معروف دوران جاهليت به نام (وليد )است .)

79- سر الصلوة ، ص 9

و آداب الصلوة ، ص 131.

80- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 25 - 28.

81- ر. ك تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 70- 71.

82- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 30،50 و 53.

83- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 30،50 و 53.

84- تعليقات على مصباح الانس ،ص 233.

85- ر. ك :طلب واراده ، ص 12و 16.

86- تعليقات على مصباح الانس ، ص 268 و 287.

87- تعليمات على مصباح الاءنس ،ص 268 و 287

88- تعليمات على مصباح الاءنس ،ص 268 و 287

89- تعليقات على مصباح الانس ،ص 288.

90- ر. ك مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 27 و 37.

91- آداب الصلوة ،ص 200.

92- صحيفه نور، ج 14،ص 134. طلب و اراده ،ص 154 و 155. چهل حديث ،حديث 10،ص 168. و حديث 11ا،ص 180:

(... فطرة الله ،اى العش باكمال المطلق ... و يتبع هذه الفطرة اخرى فيها هى فطرة الانزجار عن النقص ... الفطرة الاصيلة هى فطرة باكمال المطبق و الفطرة التبعية هى فطرة الانزجار عن النقص ... و هما جناحان يطير الى الله بهما الى و كره و هو فناء الله و جنابه )،طلب و اراده ،ص 152و 153)

(ثم ان الله لم يترك الانسان بفطرته لعملمه تعالى بانه سيحجب عن الفطرة المخمورة بابتلائه الحيوانية و و الشهوية و الغضبية و القوة الوهميمة الشيطانية و هذه القوى فطره اليها فى عيشه و بقائه شخصا و نوعا و فى رقاه و سلوكه الى الله تعالى ....الخ ) ،(ر. ك :طلب و اراده ،ص 154- 155)

93- ر. ك : شرح اسفار نسخه خطى در آستانه طبع ) ،مبحث معاد و تعليقات

على شرح فصوص الحكم ،ص 136.

94- سر الصلوة ،ص 19-20.

95- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 179

96- آداب الصلوة ،ص 284 و 344.

97- چهل حديث ، حديث 11 ص 180.

98- صحيفه نور ، ج 17،ص 250.

99- صحيفه نور، ج 19،ص 250 - 251.

100- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 198.

101- ر. ك مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 32.

102- چهل حديث ،حديث اول ،ص 5 و 33.

103- چهل حديث ،حديث 4،ص 19.

104- مبارزه با نفس يا جهاد اكبر،امام خمينى ،ص 55.

105- صحيفه نور،ج 21،ص 67.

106- چهل حديث ،حديث 12،ص 198 و 199.

107- چهل حديث ،حديث 12 ،198و 199.

108- تعليقات على شرح فصوص الحكم ، ص 61 و 88 /

109- چهل حديث ،حديث 15،ص 256. و حديث 16،ص 258.

110- صحيفه نور، ج 13،ص 130.

111- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 25 و 32.

112- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 25 و 32.

113- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 161.

114- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 60 -61.

115- آداب الصلوت ،ص 263.

116- تعليقات على شرح الحكم ،ص 161.

117- چهل حديث ،حضرت امام خيمنى - سلام الله عليه -،حديث دهم ، مقام اول ، ص 168ص 144. تعليقات على شرح فصوص الحكم ، ص 190.

118- چهل حديث ،حديث 150،ص 227. وحديث 16،ص 260 و 261.

119- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 57 ،82 و 196. چهل حديث ،حديث 16 ص 261.

120- چهل حديث ، حديث دهم - مقام اول ص 169 و ص 168.

121- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 175.

122- صحيفه نور،ج 12 و 4،ص 168،152 و 153.

123- صحيفه نور،ج 12 و 4،ص

168،152 و 153.

124- چهل حديث ، حديث 2 ،ص 56.

125- صحيفه نور،ج 4،ص 152.

126- صحيفه نور،ج 12،ص 168.

127- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 198.

128- تعليقات على شرح فصوص الحكم ، ص 198.

129- صحيفه نور، ج 12، ص 168

130- تعليقات على شرح فصوص الحكم ، ص 198.

131- تعليقات على مصباح الانس ،ص 236.

132- تعليقات على مصباح الانس ،ص 236.

133- آداب الصلوة ،ص 33 چهل حديث ،حديث 6، ص 122. و صحيفه نور،ج 21،ص 68.

134- چهل حديث ،حديث 10،ص 168. و حديث 11،ص 180.

135- ر. ك :صحيفه نور،ج 4 ص 152.

136- ر. ك :تعليقة عليس مصباح الانس ،ص 297: و عندى اذا غلب حكم الحقيقة و اندكت جبال الانيات عند ظهور نور الاوهية و تجلى الكمال الربوبى و انقهر حكم التعينات و لوازم الامكانات عند قهر كبريائه تعالى او بروز احديته شهد السالك نفسهامند كة بعز قدسه مضمحلة تحت نور عند ربه و ذلك عند قيامة الكبرى .

137- تعليقات على شرح فصوص الحكم ، ص 39،15،36،65،70 و 61.

138- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،39،15،36،65،70 و 61.

139- تعليقات فصوص على شرح الحكم ،39،15،36،65،70 و 61.

140- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،39،15،36،65،70 و 61.

141- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،39،15، 36،65،70 و 61.

142- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،39،15،36،65،70 و 61.

143- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،39،15، 36 ،65،70 و 61.

144- تعليقات على شرح فصوص الحكم ، 39،15،36،65،70 و 61.

145- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه -،ص 44،72 ته 132.

146- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه -،ص 44 ،72،132.

147- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه - ص 44 ،72، 132.

148- ديوان امام

خمينى - سلام الله عليه -،ص 302،208 و 194.

149- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه - ص 302،208 و 194.

150- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه -،ص 302،208 و 194.

151 تا 300

151- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه -، ص 207 و 209.

152- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه -،ص 207 و 209.

153- ر. ك چهل حديث ،حديث 37،ص 621 - 622.

154- آداب الصلوة ،ص 282.

155- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 204 /

156- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 39 و 173.

157- تعليقات على شرح فصوص الحكم ، ص 39 و 173.

158- سر الصلوة ،ص 83.

159- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ،ص 205.

160- ر. ك : تعليقات على مصباح الانس ،ص 283.

161- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ، ص 205.

162- سر الصلوة ،مقدمه مولف ، ص 28 .

163- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 39.

164- آداب الصلوة ، ص ،20

165- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 201.

166- ر. ك تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 200 و 201.

167- سر الصلوة ، ص 11و 83.

168- سر الصلوة ، ص 11و 83.

169- ر. ك تعليقات على شرح فصوص الحكم ، ص 55 ( فان العبودية من اعظم افتخارات النبى ( صلى الله عليه و آله ).

170- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 179.

171- تعليقات على شرح فصوص الحكم ، ص 201.

172- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 201.

173- تعليقات على شرح فصوص الحكم ، ص 201.

174- آداب الصلوة ، ص 33.

175- سوره عنكبوت ،،آيه 45.

176- سر الصلوة ،ص 16.

177- صحيفه نور،ج 19،ص 255.

178- صحيفه نور،ج 20،ص 65.

179- چهل

حديث ، حديث 2،ص 45 - 46.

180- مبارزه با نفس (جهاد اكبر)،ص 53.

181- سر الصلوة ،ص 7 و 75: (قال امير المؤ منين (عليه السلام ) ما عبدتك خوفا من نارك ولا طمعا جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك )

قال الحسين : ان قوما عبدالله رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدالله ورهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبد و الله شكرا فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة ) .

182- آداب الصلوة ،ص 16،17،228،35،و 27.

183- آداب الصلوة ،ص 16،17،28،35،و 27.

184- آداب الصلوة ،ص 16،17، 28، 35 و 27.

185- آداب الصلوة ،ص 16،17،28،35 و 27.

186- سر الصلوة ،مقاله اول ،فصل 6 ،ص 55.

187- اقرب الموارد( ماده روض ). فرهنگ بزرگ جامع نوين ،تاليف احمد سياح ( ماده روض )

188- چهل حديث ،ص 45 و 120.

189- چهل حديث ، ص 45 و 120.

190- البته رياضت ،به رياضت علمى و عملى نيز تقسيم شده است (چهل حديث ،ص 273) حديث 17.

191- چهل حديث ،ص 280 - 289،حديث 17.

192- تعليقات على مصباح الانس ،ص 222.

193- تعليقات على مصباح الانس ،ص 222.

194- چهل حديث ،ص 111،حديث 5،ص 280،حديث 17،ص 349،حديث 24 و ص 405،حديث 25 و آداب الصلوة ،ص 92،97،99.

195- چهل حديث ،ص 111 ، حديث 5،ص 280،حديث 17،ص 349،حديث 24 و ص 405،حديث 25. و آداب الصلوة ، ص 96.

196- چهل حديث ،ص 349 و 440. آداب الصلوة ،ص 96.

197- چهل حديث ، ص 349،حديث 24 و ص 45، حديث 2، آداب الصلوة ،ص 96.

198- چهل حديث ،ص 53. آداب الصلوة ، ص 93. و مقدمه اسرار الحكم ،ص 32.

199- آداب الصلوة ، ص 93.

200-

چهل حديث ،ص 124،309،333 و 510. و آداب الصلوة ص 92.

201- چهل حديث ،ص 124،309، 333 و 510. آداب الصلوة ص 92.

202- چهل حديث ،ص 510.

203- همان مدرك ،و آداب الصلوة ، ص 207.

204- چهل حديث ،ص 544.

205- آداب الصلوة ،ص 93.

206- چهل حديث ،ص 475.

207- تعليقات على مصباح الانس ،ص 222. و آداب الصلوة ،ص 91.

208- چهل حديث ،ص 352،حديث 21.

209- سوره طه ،آيه 1-2.

210- چهل حديث ، ص 115.

211- چهل حديث ،ص 45.

212- تعليقات على مصباح الانس ،ص 221.

213- ر. ك : چهل حديث ،حديث 14 ، ص 222- 227.

214- ر.ك آداب الصلوة ،ص 184،185،192، 195، 207و 208.

215- ر. ك :آداب الصلوة ،ص 184،185،192،195،207،208.

216- ر. ك :آداب الصلوة ،ص 184،185،192 ،195،207 و 208.

217- ر. ك :آداب الصلوة ،ص 184 ،185،192،195،207 و 208.

218- ر. ك :آداب الصلوة ،ص 184،185،192،207 و 208.

219- ر. ك :آداب الصلوة ،ص 184،185،192،195،207 و 208.

220- ر. ك :آداب الصلوة ،ص 184،185،192،195،207 و 208.

221- صحيفه نور، ج 19 - ص 25.

222- چهل حديث ،حديث 29،ص 510.

223- وصيتامه سياسى - الهى ،بند (ط) رهنمود به حوزه ها و مراكز علمى كشور.

224- چهل حديث ، ح 29،ص 510،511 و 512.

225- چهل حديث ،ح 29،ص 510،511 و 512.

226- چهل حديث ،ح 29،ص 510،511 و 512.

227- جهاد اكبر،مبارزه با نفس ،ص 32.

228- چهل حديث ، حديث اول ،ص 14.

229- چهل حديث ،حديث اول ،ص 15 و 14.

230- چهل حديث ، حديث 29،ص 511.

231- چهل حديث ، حديث اول ،ص 16-17.

232- چهل حديث ،حديث اول ،ص 9،24و 25.

233- چهل حديث ،حديث اول ،ص 9،24 و 25.

234- چهل حديث ، حديث 29،ص 510. حديث 5،ص 110- 111و

حديث اول ص 9.

235- چهل حديث ،حديث 29،ص 510،ص 110 - 111 و حديث اول ص 9.

236- چهل حديث ، حديث اول ،ص 9،25 و 26.

237- چهل حديث ،حديث اول ،ص 25 و 26.

238- چهل حديث ،حديث 22 ،ص 263. حديث 27 و 439.

239- ر. ك طلب و اراده ،ص 154 - 155.

240- چهل حديث ،حديث 5،ص 113.

241- خطاب به مرحوم حاج سيد احمد اقا - يار با وفاى حضرت امام - سلام الله عليه -

242- سوره بقره ،آيه 193 و سوره انفعال ، آيه 39.

243- ر. ك سر الصلوة ،مقدمه ،ص 28.

244- چهل حديث ، حديث اول ،ص 6 و 11.

245- چهل حديث ،ص 21.

246- مباره با نفس ، ص 53.

247- سوره بقره ، آيه 30.

248- سوره بقره ،آيه 30.

249- سخنان امام (س ) در ديدار با ميهمانان خارجى در سال 1364.

250- چهل حديث ،حديث اول ،ص 8،چاپ و نشر آثار امام خمينى .

251- ديوان امام - سلام الله عليه -،ص 164.

252- ديوان امام - سلام الله عليه -،ص 74،225.

253- ديوان امام - سلام الله عليه - ص 74،225

254- ديوان امام (س )،ص 71 و 133.

255- ديوان امام (س )،ص 71 و 133.

256- ديوان امام (س )،ص 104.

257- ديوان امام (س ) ص ،204،104،159 و 80.

258- ديوان امام (س ) ،ص 204، 104 و 159 و 80.

259- ديوان امام (س )،ص 204،104،159 و 208

260- ديوان امام (س )،ص 204،104،159 و 208.

261- ديوان امام (س )،ص 80 و 215.

262- ديوان امام (س )،ص 80 و 215.

263- ديوان امام (س )، ص 200.

264- ديوان امام خمينى (س )،ص 199.

265- 2و 3 د يوان امام خمينى (س

)،ص 192 و 127

266- ديوان امام (س )،ص 192 و 127.

267- 1 و 2 ديوان امام (ص )،ص 104 و 204

268- ديوان امام (س )،ص 104 و 204

269- ديوان امام (س )،ص 187 و 67 و 212

270- ديوان امام (ص )،ص 187 و 67،212

271- ديوان امام (س )،ص 214 و 217

272- ديوان امامم (س )،ص 214 و 217

273- ديوان امام (س ) ص ،48،217 و 249 و ص 94

274- ديوان امام (س )،ص 107 و 89

275- ديوان امام (س )،ص 107 و 89

276- ديوان امام (س )،ص 107 و 89

277- صحيفه نور،ج 8،ص 61 و 65.

278- صحيفه نور،ج 6 ص 167.

279- صحيفه نور،ج 14،ص 28 - 29.

280- صحيفه نور،ج 13،ص 226. 269.

281- صحيفه نور،ج 14،ص 254 و 15.

282- صحيفه نور،ج 14،ص 254 و 15.

283- صحيفه نور،ج 9،ص 180.

284- صحيفه نور، ج 5،ص 106 و 109.

285- صحيفه نور،ج 12،ص 170.

286- صحيفه نور،ج 8،ص 63.

287- صحيفه نور،ج 7 و 5،ص 82 و 250.

288- صحيفه نور،ج 7 و 5،ص 82 و 250.

289- چهل حديث ،حديث دهم ،ص 168 - 169 چاپ و نشر آثار امام خمينى .

290- صحيفه نور،ج 8،ص 247.

291- چهل حديث ،حديث 26،ص 420.

292- صحيفه نور،ج 14 ،ص 123.

293- ولايت فقيه ، ص 10.

294- چهل حديث ،حديث دهم ،ص 169.

295- چهل حديث ، حديث اول ،ص 25.

296- چهل حديث ،حديث 29،ص 510

297- صحيفه نور، ج 17،ص 177.

298- صحيفه نور،ج 9، ص 99 - 100.

299- چهل حديث ،ذيل حديث اول ،ص 6 و ص )

300- چهل حديث ، ذيل حديث اول ،ص 6 و ص 9.

301 تا 450

301- صحيفه نور،ج 9،ص 153.

302- صحيفه نور،ج 13،ص 199.

303- صحيفه نور،ج

18،ص 172.

304- صحيفه نور،ج 9، ص 153.

305- چهل حديث ،حديث اول ،ص 25.

306- چهل حديث ،حديث 29،ص 499.

307- صحيفه نور،ج 16،ص 61.

308- صحيفه نور،ج 6،ص 146 - 147.

309- صحيفه نور،ج 1،ص 66

310- ولايت فقيه (حكومت اسلامى )، ص 10.

311- سر الصلوة ، ص 28 - 29. چهل حديث ،حديث 2،ص 53.

312- آداب الصلوة ،ص 17 و 23.

313- آداب الصلوة ،ص 23.

314- ولايت فقيه ،ص 160 - 161.

315- ولايت فقيه ،ص 160 - 161.

316- فروغ كافى ،ج 8، ص 177.

317- طلب و اراده ،ص 150 و 151. حديث دهم ،مقام اول ،ص 144.

318- طلب و ارداه ،ص 150،151،159. حديث دهم ،مقام اول ،ص 168.

319- طلب و ارداه ، ص 156.

320- آداب الصلوة ،چاپ آستان قدس ،ص 67.

321- صحيفه نور،ج 17،ص 129.

322- سر الصلوة ،28 29.

323- سر الصلوة ، ص 28 و 29.

324- سر الصلوة ،ص 28 و 29.

325- چهل حديث ،حديث دوم ،ص 45 چاپ نشر آثار امام خمينى .

326- آداب الصلوة ،ص 60.

327- چهل حديث ،حديث 17،ص 272. حديث 20،ص 323. و حديث 10 و ص 169.

328- چهل حديث ،حديث 17،ص 272 - 275.

329- صحيفه نور،ج 9،ص 33.

330- سرالصلوة ،ص 28 و 29.

331- سر الصلوة ،ص 28 و 29.

332- سر الصلوة ،ص 28 و 29.

333- چهل حديث ،حديث 3،ص 67.

334- صحيفه نور،ج 15،ص 87.

335- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه - ص 203.

336- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه -،ص 208،48،57 و 74

337- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه -،ص 208،48،57 و 74.

338- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه - ص 208،48،57 و 74.

339- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه

-، ص 208،48،57 و 74.

340- ديوان امام خمينى - سلام الله عليه - ص 208،48،57 و 74.

341- ديوان امام (س )،ص 224،129، 105 و 224.

342- ديوان امام خمينى (س )،ص 224،129 105 و 224.

343- ديوان امام خمينى (س )،ص 224 129 ،105 و 224.

344- ديوان امام خمينى (س )،ص 224،129،105 و 224.

345- صحيفه نور،ج 7،ص 15 و 223

346- صحيفه نور،ج 7،ص 15 و 223

347- آداب الصلواة ،ص 275،حديث 17

348- صحيفه نور،ج 17،ص 250

349- صحيفه نور،ج 11، ص 253. ج 5،ص 168

350- صحيفه نور،ج 11، ص 253. ج 5،ص 168

351- آداب صلواة ،ص 198،حديث 12

352- صحيفه نور،ج 19،ص 25 و 251

353- صحيفه نور،ج 19،ص 141 و 251.

354- آداب الصلوة ،ص 195 و 202.

355- آداب الصلوة ،ص 184،186،189. 200.

356- آداب الصلوة ،ص 184،186،189 و 200.

357- ر. ك صحيفه نور،ج 14. 15،ص 2. وصيتنامه ، بند (ط).

358- ر. ك ،صحيفه نور،ج 14 و 15. وصيتنامه ،بند (ط).

359- صحيفه نور،ج 11،ص 96. وصيتنامه ،بند (و).

360- صيحفه نور، ج 14،ص 123.

361- چهل حديث ، حديث 26،ص 420.

362- صيحفه نور،ج 17،ص 205.

363- صحيفه نور، ج 19،ص 182.

364- صيحفه نور،ج 7، ص 248،و ج 11،ص 253 و ج 5،ص 168.

365- صحيفه نور،ج 21،ص 100.

366- صحيفه نور،ج 21،ص 100.

367- صحيفه نور،ج 21،ص 0)

368- صحيفه نور،ج 21،ص 90.

369- صحيفه نور،ج 21،ص 88.

370- صحيفه نور، ج 12،ص 148.

371- چهل حديث ، حضرت امام خمينى - سلام الله عليه - ،حديث 27،ص 434.

372- صحيفه نور،ج 12،ص 148.

373- صحيفه نور، ج 9،136.

374- ولايت فقيه ،ص 180. و صحيفه نور،ج 1، ص 119.

375- صحيفه نور،ج 19،ص 42 و 44.

376- صحيفه نور، ج 19،ص 42 و 44.

377- صحيفه نور،

ج 20،ص 229.

378- صحيفه نور، ج 7،ص 77.

379- همان مدرك ،ج 15،ص 95.

380- همان مدرك ،ج 14،ص 27.

381- همان مدرك ، ج 5،ص 62.

382- صحيفه نور،ج 12،ص 170.

383- همان مدرك ، ج 7،ص 82.

384- ولايت فقيه ،ص 51 و 87.

385- ولايت فقيه ،ص 51 و 87.

386- صحيفه نور، ج 14،ص 113.

387- صحيفه نور،ت ج 8،وصيتنامه سياسى الهى ،بخش شماره 1.

388- صحيفه نور ،ج 13،ص 52 و 256.

389- صحيفه نور،ج 13،ص 52 و 265.

390- صحيفه نور،ج 8،ص 240.

391- صحيفه نور،ج 12،ص 217.

392- صحيفه نور،ج 19،ص 141 - 142.

393- صحيفه نور،نج 19،ص 141 - 142.

394- صحيفه نور،ج 15،ص 20.

395- صحيفه نور،ج 12،ص 193. و ج 19،ص 253.

396- صحيفه نور،ج 7،ص 59.

397- صحيفه نور،ج 19،ص 142 و ج 19،ص 253.

398- صحيفه نور،ج 7،ص 61.

399- صحيفه نور، ج 15،ص 250.

400- صحيفه نور،ج 7،ص 84.

401- صحيفه نور،ت ج 17،ص 18 و 20.

402- صحيفه نورت ج 17،ص 20.

403- صحيفه نور،ج 18،ص 133.

404- صحيفه نور،ج 19،ص 142،187،193،211 و 256.

405- صحيفه نورت ج 19،ص 142،187،193،211 و 256.

406- صحيفه نور،ج 19،ص 142،187،193،211 و 256.

407- صحيفه نور،ج 19،ص 142،187،193،211 و 256.

408- صحيفه نور،ج 17،ص 128.

409- صحيفه نور،ج 1،ص 18.

410- صحيفه نور،ج 14،ص 278 و 280.

411- صحيفه نور، ج 14،ص 278 و 280.

412- صحيفه نور،ج 13،ص 196 و 206 - 212.

413- صحيفه نور،ج 13،ص 196 و 206 - 212.

414- صحيفه نور،ج 18،ص 164.

415- صحيفه نور، ج 19،ص 253.

416- صحيفه نور،ج 11،ص 253.

417- صحيفه نور،ج 16،ص 125 و 126.

418- صحيفه نور،ج 5،ص 177.

419- صحيفه نور،ج 5 ،ص 177.

420- صحيفه نور،ج 6،ص 157.

421- صحيفه نور،ج 6،ص 157.

422- صحيفه نور، ج 14،ص 179 و 230.

423- صحيفه نور،

ج 14،ص 179 و 230.

424- صحيفه نور،ج 5،ص 153.

425- صحيفه نور، ج 13، ص 249.

426- صحيفه نور،ج 14،ص 248 و 249.

427- صحيفه نور،ج 14،ص 248 و 249.

428- صحيفه نور،ج 13،ص 247.

429- صحيفه نور،ج 12،ص 209.

430- صحيفه نور، ج 13،ص 41.

431- صحيفه نور، ج 12،ص 102،104 و 180

432- صحيفه نور،ج 12،ص 102،104 و 180.

433- صحيفه نور، ج 12،ص 102،104،180.

434- صحيفه نور،ج 5، ص 202.

435- صحيفه نور، ج 4،ص 284.

436- صحيفه نور،ج 18 و 14،ص 1و236.

437- صحيفه نور،ج 17،ص 62.

438- صحيفه نور، ج 16،ص 210.

439- صحيفه نور، ج 18،ص 140.

440- صحيفه نور،ج 20،ص 21.

441- صحيفه نور،ج 17،ص 60،59 و 62.

442- صحيفه نور،ج 17،ص 60،59،62.

443- صحيفه نور،ج 7،ص 36.

444- قيام عاشورا دركلام امام خمينى ،دفتر سوم ،ص 50،69،67.

445- قيام عاشورا در كلام امام خمينى ،دفتر سوم ،ص 50 ،69،67.

446- قيام عاشورا در كلام امام خمينى ،دفتر سوم ،ص 50،69،67.

447- صحيفه نور،ج 17،ص 58.

448- صحيفه نور، ج 7،ص 230.

449- صحيفه نور، ج 9،ص 202.

450- صحيفه نور، ج 17،ص 62.

451 تا 596

451- صحيفه نور،ج 16،ص 210.

452- صحيفه نور،ج 18،ص 140.

453- حماسه عاشورا،سيد محمد شفيعى ،انتشارات سازمان تبليغات ،ص 15.

454- (قال رسول الله (ص ) م ان قتل الحسين حرارة فى قلوب المؤ منين لا تبردا ابدا ): يعنى (رسول خدا (ص ) مى فرمود:حقيقتا در پرتو شهادت حسين (ع ) در قلبهاى مؤ منين حرارتى ايجاد شده است كه در پير و جوان است ،هرگز سرد نخواهد شد ).

اين چه شورى است كه در پير و جوان است هنوز

شعله سركش آن ،در فوران است هنوز

سال شصت و يك لشكركشى ديو گذشت

رخ مظلوم تو هر لحظه جوان است هنوز

قرنها از غم جانسوز تو بگذشت ولى

چشمه فيض تو اندر فيضان است هنوز

سر پرشور تو از ميكده روز الست

باد و صد جلوه ،بحق نعره زنان است هنوز

جان به قربانم تن خسته و صد پاره تو

كه بر اندام جهان ،روح فشان است هنوز

تا نماز استن بپا قيامت خون تو بپاست

منكر از تام تو در چنگ خزان است هنوز

در حسينيه جان ،روضه ياد تو عيان

لب عشق دل و دين ،مرثيه خوان است هنوز

شفيعى مازندارنى

8/ 10 /1374

455- صحيفه نور، ج 14،ص 172.

456- صحيفه نور،ج 196،197 و 198.

457- ديوان امام خمينى (س )،ص 52 و 85.

458- ديوان امام خمينى (س )،ص 52 و 85.

459- ره عشق ،ص 26.

460- صحيفه نور،ج 112، ص 80.

461- نقطه عطف ،ص 79.

462- محرم راز،ص 29.

463- صحيفه نور،بج 20،ص 211.

464- صحيفه نور،ج 14،ص 18.

465- صحيفه نور،ج 12،ص 224.

466- شرح دعاى سحر،ص 15.

467- صحيفه نور،ج 12.

468- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 55.

469- صحيفه نور،ج 18.

470- صحيفه نور،ج 17،ص 219.

471- صحيفه نور،ج 15، ص 230.

472- صحيفه نور، ج 13،ص 265.

473- صحيفه نور،ج 6 ،ص 60.

474- صحيفه نور ،ج 6،ص 60.

475- صحيفه نور،ج 18،ص 18 و 35.

476- صحيفه نور،ج 14،ص 98.

477- صحيفه نور، ج 7 ،ص 16.

478- صحيفه نور،ج 1،ص 234.

479- صحيفه نور،ج 8، ص 235.

480- صحيفه نور،ج 8 ،ص 8

481- صحيفه نور، ج 7،ص 86.

482- آداب الصلوة (مقدمه ) ،ص 14.

483- صحيفه نور،ج 13 ،- وصيتنامه سياسى الهى ،بند (ط).

484- سرالصلوة ،ص 20.

485- صحيفه نور،ج 13،ص 132.

486- تفسير سوره حمد،ص 32.

487- صحيفه نور، ج 10،- وصيتنامه سياسى الهى بند،(ج ).

488- صحيفه نور،ج 13، ص 262.

489-

صحيفه نور،ج 8،ص 6 و 65.

490- صحيفه نور،ج 6،ص 167.

491- صحيفه نور، ج 4،ص 190.

492- صيحفه نور،ج 4،ص 167 و 265.

493- صحيفه نور،ج 17،ص 219.

494- چهل حديث ،ص 396 و 412.

495- چهل حديث ، ص 396 و 412.

496- چهل حديث ، حديث سوم ،ص 66 و حديث دوم ،ص 42.

497- چهل حديث ،ج اول ا ص 5 و 33.

498- چهل حديث ،ج اول ،ص 5 و 33.

499- صحيفه نور،ج 14،ص 98.

500- صحيفه نور، ج 7،ص 224.

501- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 190.

502- چهل حديث ،ج 10،ص 168.

503- صحيفه نور،ج 15،ص 32.

504- صحيفه نور،ج 10 ،ص 275 ،ج 11،ص 202.

505- چهل حديث ،ج 4،ص 91.

506- صحيفه نور،ج 13،ص 130.

507- صحيفه نور، ج 18،ص 192.

508- صحيفه نور،ج 12،ص 68.

509- صحيفه نور،ج 11،ص 248.

510- وصيتنامه امام (س )،بندهاى (ى ،س ، ف ).

511- وصيتنامه امام (س )،بند (ى ،س ،ف ).

512- وصيتنامه امام (س )،بندهاى (ى ،س ،ف ).

513- صحيفه نور، ج 16،ص 86.

514- ولايت فقيه ،ص 26.

515- وصيتنامه امام ،بند (ز ).

516- ولايت فقيه ،ص 15.

517- منشور روحانيت ،ص 15 و

518- صحيفه نور،ج 13،ص 23.

519- صحيفه نور،ج 8،ص 8.

520- وصيتنامه امام ،يند (ز )

521- ولايت فقيه ،ص 172.

522- صحيفه نور،ج 6،ص 80.

523- صحيفه نور،ج 6،ص 87.

524- صحيفه نور،ج 19،ص 241 - 242.

525- .وصيتنامه سياسى الهى بند،(ص )

526- و صيتنامه سياسى الهى بند (ه ) .

527- صحيفه نور،ج 17،ت ص 219.

528- صحيفه نور،ج 15،ص 210.

529- صحيفه نور،ج 17،ص 8)

530- صحيفه نور،ج 8،ص 199.

531- صحيفه نور،ج 15،ص 192.

532- صحيفه نور،ج 13،ص 185.

533- صحيفه نور،ج 10،ص 281 و 76.

534- صحيفه نور،ج 10،ص 281 و 76.

535- صحيفه نور، ج 2،ص

139.

536- صحيفه نور،ج 19،ص 241.

537- صحيفه نور، ج 15،ص 192.

538- صحيفه نور، ج 6، ص 77.

539- صحيفه نور، ج 11، ص 4.

540- صحيفه نور، ج 11، ص 196.

541- صحيفه نور، ج 10، ص 159.

542- وصيتنامه امام (س )،بند (ب ).

543- صحيفه نور،ج 18،ص 111.

544- صحيفه نور،ج 20،ص 197 و 198.

545- صحيفه نور، ج 20،ص 133.

546- صحيفه نور،ج 19.

547- صحيفه نور، ج 19.

548- صحيفه نور،ج 17 ، ص 253.

549- صحيفه نور،ج 16 ا ص 2،111،و 147.

550- صحيفه نور،ج 17،ص 233.

551- صحيفه نور،ج 19،ص 194.

552- صحيفه نور، ج 20،ص 5.

553- صحيفه نور،ج 21 ،ص 229.

554- صحيفه نور،ج 21،ص 229.

555- وصيتنامه سياسى الهى - بند (ف ).

556- صحيفه نورت ج 17،ص 249. وصيتنامه سياسى الهى ، بند (ف )

557- صحيفه نور، ج 8 ،ص 250 و 278.

558- صحيفه نور،ج 6،ص 189.

559- صحيفه نور، ج 7،ص 239.

560- رساله نوين ، ج 4،ص 203.

561- رساله نوين ،ج 4،ص 200.

562- رساله نوين ،ج 4،ص 203. ما معترفيم كه اين دو برادر شيعه و سنى به واسطه دستهايى كه در كار بوده است چه از روى تقصير يا قصور،نتوانسته اند اتحادى را كه مسلمين بايد در كار برابر كفار و مشركين داشته باشند،ايجاد نمايند (صحيفه نور،ج 17،ص 13)

563- تفسير سوره حمد،قسمت پنجم .

564- صحيفه نور، ج 13 ،ص 168 - 169.

565- صحيفه نور، ج 13،ص 18.

566- صحيفه نور،ج 11،ص 81.

567- صحيفه نور،ج 19،ص 142.

568- صحيفه نور ،ج 15،ص 219.

569- صحيفه نور،ج 15،ص 256.

570- صحيفه نور ، ج 12،ص 177.

571- صيحفه نور،ج 16،ص 61.

572- صحيفه نور، ج 10،ص 121.

573- صحيفه نور، ج 11،ص 241.

574- صحيفه نور،ج 16،ص 15.

575- ره عشق ،ص 18.

576- صحيفه

نور،ج 15،ص 3 و 192.

577- هدفهاى تعليم و تربيت جمع آورى شده از سخنان امام راحل (س ) ص 784.

578- صحيفه نور،ج 20،ص 273.

579- صحيفه نور،ج 13،ص 9.

580- صحيفه نور،ج 3،ص 275.

581- صحيفه نور، ج 2،ص 181.

582- صحيفه نور،ج 20،ص 207.

583- هدفهاى تعليم و تربيت ، ص 884.

584- شريعت در آينه معرفت ،جوادى آملى ،ص 49.

585- صحيفه نور،ج 20،ص 153.

586- صحيفه نور،ج 9،ص 149.

587- صحيفه نور،ج 18،ص 104.

588- تعليقات على شرح فصوص الحكم ،ص 149.

589- سر الصلوة ،ص 20.

590- و سقيهم ربهم شرابا طهورا (سوره دهر،آيه 21)

591- قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ( الشيخ فى قومه كالنبى فى امته ) ( محجة البيضاء، ج 1، ص 170)

592- قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا انجع من التوبه (بحار ا لانوار،ج 3،ص 306)

593- قال رسول الله صلى الله عليه و آله : غض الفطرت عن محارم الله افضل عبادة ( مستدرك الوسائل ، ج 2،ص 302.)

594- يعينى پيرو چهارده معصوم باش

595- دعاى هميشگى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) (الهى لا تكلنى الى نفسى طرفقه عين ابدا ).

596- يكى از دعاهاى معروف : ( الهنا عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعذلك يا كريم ! ).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109