حقیقت غلو

مشخصات کتاب

سرشناسه : رجبی، عبدالله، 1363-

عنوان و نام پدیدآور : حقیقت غلو/ نویسنده عبدالله رجبی.

مشخصات نشر : اصفهان: آیینه هستی، 1401.

مشخصات ظاهری : 250 ص.؛ 14/5 × 21/5 س م.

شابک : 300000 ریال : 978-622-97675-0-4

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [247]- 250؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : غلو * Hyperbole (Theology) غلو -- جنبه های مذهبی -- اسلام * Hyperbole (Theology) -- Religious aspects -- Islam شیعه -- عقاید Shia'h -- Doctrines

رده بندی کنگره : BP225/37

رده بندی دیویی : 297/464

شماره کتابشناسی ملی : 9047572

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 2

حقیقت غلّو

«عبدالله رجبی»

ص: 3

تقدیم به

پیشگاه مقدس و ملکوتی

امیر دو عالم ولی الله الاعظم

امیرالمومنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)

«امید است که روح مادر آسمانی ام قرین رحمت لایتناهی امیرالمومنین(علیه السلام) قرار بگیرد».

ص: 4

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

«الحمدُ للهِ الذي نَوَّرَ قُلُوبَنا بِشُعاعِ أنوارِ المَحَبّةِ العَلَویة، و جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسّکینَ بِالولایةِ المُرتضویّة، الذي فَرَضَ اللهُ مَوَدَّتَهُ عَلَی العَرَبیةِ و العَجَمِیّةِ. و الصلاةُ و السلامُ عَلیٰ مُبَلّغِ الرسالاتِ الإلهیّةِ، سیّدِنا و نبیِّنا و حبیبِ قلوبِنا و طَبیبِ نُفُوسِنا و شَفیعِ ذُنوبِنا أبِي القاسمِ محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)القُرَشیّة، و اللّعنُ المُؤَبَّدُ عَلیٰ مُخالِفیهِم و مُنکري فَضائِلِهم و مَناقِبِهم و غاصِبي حُقوقِهم إلیٰ یومِ القیامةِ».

ص: 5

فهرست

فهرست.......... 1

پیشگفتار.......... 7

پیشینه غلو در امت های گذشته.......... 9

نفوذ یهود در مسیحیت.......... 11

نفوذ یهود در اسلام.......... 12

غلو در اسلام.......... 12

اهل تسنن و غلوّ.......... 13

اعترافات برخی بزرگان معاصر اهل تسنن.......... 17

اولین غالی.......... 19

قصه «عبدالله بن سبأ».......... 20

نظر علامه عسگری (علیهم السلام).......... 21

نظر علامه امینی (علیهم السلام)در رد فتنه «عبدالله بن سبا».......... 25

تشکیک کنندگان در وجود «عبدالله بن سبأ».......... 25

تناقض گویی در مورد این شخصیت در منابع عامه.......... 27

تناقض گویی در اعتقادات «عبدالله بن سبأ».......... 28

منکرین وجود «عبدالله بن سبأ».......... 30

ص: 1

«عبدالله بن سبأ» در روایات شیعه.......... 31

«عبدالله بن سبأ» در کلام بزرگان شیعه.......... 33

هویت شیعه.......... 34

مواجهه ائمه (علیهم السلام) با غلو.......... 38

توصیه امام صادق(علیه السلام) به جوانان.......... 42

پرهیز اصحاب از باورهای اباحی گری غالیان به نام تشیع.......... 44

غلوّ.......... 47

معنای لغوی.......... 47

معنای اصطلاحی.......... 48

غلو از ديدگاه قرآن.......... 48

غلو از ديدگاه روايات.......... 53

غلو از ديدگاه علاّمه مجلسى (علیهم السلام).......... 57

اقسام غلوّ.......... 60

الف) غلوّ در ذات.......... 61

ب) غلوّ در صفات.......... 61

غلو در اشعار.......... 63

تعریف شعر.......... 63

شعر در اصطلاح منطق.......... 66

اغراق، مبالغه و غلو در شعر.......... 66

کارآیی اغراق.......... 67

اهمیت و ارزش اغراق.......... 67

مراتب مبالغه.......... 68

تفاوت مبالغه با اغراق و غلو.......... 69

مخالفان اصل مشروعیت شعر.......... 69

ص: 2

انواع شعر.......... 72

شعر حق یا اعتلای هنری.......... 73

شعر باطل یا ابتذال هنری.......... 74

نه غلوّ و نه تقصير.......... 76

شریک.......... 81

جایگاه ائمه اطهار (علیهم السلام)در نظام آفرینش.......... 85

مقام نوری.......... 86

الف) مقام نوری در آیات.......... 87

ب) مقام نوری در روایات.......... 89

اهل بیت (علیهم السلام)«اسم الله» هستند.......... 98

الف ) دلالت قرآنی.......... 98

ب) دلالت روایی.......... 101

ارتباط جنس جسم امام و ارواح شیعیان.......... 107

مقام ولایةالهی ائمه معصومین (علیهم السلام).......... 113

تعریف دقیق «ولایت».......... 114

ولایت تکوینی امیرالمومنین(علیه السلام).......... 116

بررسی «خُزان العلم».......... 121

مراتب علم غیب.......... 122

1. علم خداوند متعال.......... 122

2. علم اهل بیت (علیهم السلام).......... 124

حدیثی در باب علم امام.......... 135

ائمه(علیه السلام) هرگاه كه بخواهند مى دانند.......... 138

ولایت تشریعی.......... 139

آیات ولایت تشریعی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام).......... 139

ص: 3

ولایتی که بعثت انبیاء بر اقرار به آن است.......... 142

مقام امامت بالاتر از نبوت و رسالت.......... 143

شناخت اجمالی «ولی خدا».......... 146

هدایت تکوینی.......... 151

الف) عبارت «مُختَلف الملائکة».......... 151

بررسی واژه «مختلف».......... 151

بررسی واژه«الملائكة».......... 152

ب) عبارت «قاده الامم».......... 160

بررسی واژه «قاده».......... 160

بررسی واژه«الامم».......... 161

ج) عبارت «معدن الرحمة و معادن حکمةالله».......... 166

بررسی واژه «معدن».......... 166

بررسی «رحمت».......... 168

اهل بیت (علیهم السلام) رحمت خداوند متعال اند.......... 169

بررسی «حکمت».......... 170

مصاديق، سرفصل ها و سرخط هاى حكمت.......... 174

د) «حفظة سر الله».......... 175

بررسی واژه «حفظ».......... 175

ائمه (علیهم السلام) مظهر صفات خداوند متعال.......... 182

«عین الله».......... 184

«قَلْب اللَّه الواعی».......... 188

«یدالله».......... 189

سرّ شگفتی اخبار اهل بیت (علیهم السلام).......... 191

تحقیقی پیرامون واژه «رب».......... 195

ص: 4

«رب» در قرآن کریم.......... 196

«رب» در قرآن کریم غیر از پروردگار است.......... 210

«رب» زمین یعنی امام زمین.......... 212

«رب» به معنای خداوند متعال در قرآن.......... 214

«انا رب الابل...».......... 215

خاتمه.......... 216

◉ پیوست شماره1.......... 219

تشیع روح اسلام است.......... 219

شیعه در اصطلاح.......... 220

شیعه در قرآن کریم.......... 221

شیعه در روایات.......... 222

امامت در قرآن کریم.......... 227

شیعه در منابع اهل تسنن.......... 228

حدیث (سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي) در منابع اهل تسنن.......... 237

منابع.......... 240

ص: 5

ص: 6

پیشگفتار

از دیرباز همواره در بین علمای دین و اهل علم و محبان و شیعیان خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) درباره برخی از روایات که در شأن و منقبت و فضیلت ذوات مقدسه (علیهم السلام) صادر شده است اختلاف نظر و در برخی اوقات جدال پیش می آمد و زمان فعلی ما هم از این امر مستثنی نیست. به نظر می رسد منشأ این اختلاف نظرها عدم دقت در مفاهیم روایات و نیز عدم درک و معرفت نسبی به ذوات مقدسه (علیهم السلام) بوده است.

موضع این جدال ها «غلو» و «تقصیر» است که دو طرف با خطاب های «غالی» و «مقصّره» با یکدیگر جدال می کنند. با وجود کتاب های انگشت شمار در باب این موضوع، به نظرم رسید مطالبی را که برخی از اهل قلم به آن نپرداخته اند و ممکن است گره گشای این جدال ها باشد مطرح کنم و به آن ها بپردازم. امید است که حضرت احدیت به همه دوستان و محبان و شیعیان ذوات مقدسه توفیق کسب معرفت اهل بیت (علیهم السلام) را عنایت فرماید.

*عبدالله رجبی*خرداد ماه 1401

ص: 7

ص: 8

پیشینه غلو در امت های گذشته

اشاره

شکی نیست که پیشینه «غلو» به قبل از اسلام بر می گردد و از بدیهیات است که مذاهب یهود و نصاری نیز گرفتار این موضوع شده بودند که قرآن کریم به آن اشاره می کند:

«وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ؛ (1)

و یهود گفتند: عُزیر، پسر خداست و نصاری گفتند: مسیح، پسر خداست. این گفتاری [بی دلیل و برهان] است که به زبان می آورند و به گفتار کسانی که پیش از این [به حقایق] کفر ورزیدند شباهت دارد؛ خدا آنان را نابود کند، چگونه [از حق به باطل] منحرف می شوند».

لذا یهودیان و مسیحیان با غلوّ درباره «عُزَیرْ و مسیح» آن دو را تا سرحد فرزندی خداوند بالا برده اند در حالی که در قرآن کریم در وصف خداوند متعال آمده است:

«لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ؛

نه کسی فرزند او و نه او فرزند کسی است».

ص: 9


1- توبه،30

هیچ شکی نیست که یهودیان از غلوّ به عنوان ابزاری برای از بین بردن مبانی اعتقادی اصیل مسیحیت توسط نفوذیان خود استفاده کردند. با سست کردن اصول اعتقادی می توان به مرور زمان و با آرامی یک دین را تحریف کرد و مردم را از اصول غنی و آموزه های دینی دور ساخت. با این کار می توانند آن چه را که بخواهند به عنوان اعتقادات به خورد ذهن مردم بدهند.

به نظر می رسد در اسلام نیز عوامل پشت پرده غلو، یهودیان باشند که می توان به آیات قرآن کریم استناد کرد:

«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا... ؛(1)

یقیناً سرسخت ترین مردم را در کینه و دشمنی نسبت به مؤمنان، یهودیان و مشرکان خواهی یافت».

با توجه به آیه فوق، عوامل پشت پرده جریان غلو و غالیان، دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) هستند. در بین برنامه هایی که برای از بین بردن اسلام اجرا کردند پروژه نفوذ به بهترین شکل ممکن انجام شد که در نوشتاری به آن پرداخته ام(2) اما در اینجا مختصراً به آن اشاره می کنم:

از دیگر ادله دشمنی یهود با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اسلام، مسئله نفوذ یهودیان در بدنه حکومت اسلامی است. حضرت امام موسی بن جعفر(علیه السلام)در روایتی طولانی، سرزمینی را در جهنم معرفی می کند که ویژه ی بدعت گذاران و گمراهان بزرگ است؛ در این سرزمین، پنجتن از امت های پیشین، از جمله

ص: 10


1- . مائده،82
2- . یهود در زیارت عاشورا، «پروژه نفوذ»، ص55

"پولس" قرار دارند و دو نفر از این امت(غاصبان ولایت). هم چنین در حدیثی دیگر فرموده اند:

«رسولان خداوند در عصر خویش و پس از خود به شیطان هایی مبتلا بودند که آنان را می آزردند و مردم را پس از آنان گمراه می کردند. پولس و نسطور در امت عیسی(علیه السلام)این چنین هستند». بعدها مرسیون(1) اندیشه های پولس را ادامه داد.(2)

نفوذ یهود در مسیحیت

به گفته اناجیل، حضرت عیسی(علیه السلام)«پترس» را به جانشینی خود برگزیده و امتش را به پیروی از او فراخوانده بود. در این زمان، شخصی به نام «شائول» به مسیحیت گروید و به «پولس» تغییر نام داد. پولس از فریسیان و بزرگان یهود و دشمن سرسخت مسیح بود. او بر مسیحیان سخت می گرفت و آنان را شکنجه و آزار می داد. یهود با نفوذ دادن پولس در جهان مسیحیت، آن را با کمال زیرکی در اختیار خود گرفت. پولس با ظرافت تمام، محتوای انجیل را تغییر داد تا جایی که حتی نام قدس در منابع مسیحی (عهد جدید)، گاه یهودیه ذکر شده است.(3)

یهودیان با همین روش در اسلام نفوذ کردند و خسارت های جبران ناپذیری را به بار آوردند.

ص: 11


1- . کسی است که مسیحیان او را اولین بدعت گذار مسیحی می دانند.
2- . تبار انحراف، ص148
3- . همان، ص146

نفوذ یهود در اسلام

بعد از نفوذ موفقیت آمیز یهود در مسیحیت و نابود کردن آن نوبت به نفوذ به سیستم حکومتی اسلام رسید. یهودیان این تجربه موفق را به وسیله کارگزاران و نفوذیان خود در اسلام پیاده کردند. یهود با نفوذ پیروزمند خویش در دین مسیح، مسیحیت یهودستیز و اصلاح گر را به دینی بی محتوا و بی پایه تبدیل کرد. تلاش های پولس، نفوذی یهود در مسیحیت، به اندازه ای به بار نشست که پس از یک قرن، اثری از مسیحیت راستین بر زمین نماند. این تجربه موفق یهود، در جلوگیری از گسترش اسلام به کار یهود آمد اما آنان این بار، نه پس از رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بلکه هم زمان با آغاز رسالت او تلاش خویش را برای نفوذ در دین اسلام آغاز کردند.

غلو در اسلام

اشاره

با توجه به سابقه دیرینه یهود در دشمنی نسبت به اسلام و تحریف در دین مسیح و قائل شدن مقام الوهیت برای حضرت مسیح، می توان پی برد که پشت پرده غالیان در زمان ائمه (علیهم السلام) به یهود بر می گردد. همچنین تأثیر حماقت را نیز در پیدایش غلات نباید نادیده گرفت؛ این در حالی است که دنیاطلبی و جذب مرید برای کسانی از غلات که مدعی نیابت از ائمه (علیهم السلام) بودند و آنان را به مقام الوهیت می رساندند تا خود را نبیّ آنان معرفی کنند، تأثیر مهمی در پیدایش غلات داشته است.

می توان به جرأت گفت انگیزه بعضی غلات در اظهار غلو، طمع ورزی در اموال مردم و تسلط بر حقوق شرعی بوده که ائمه(علیه السلام) دربرخی روایات

ص: 12

به این صفت اشاره نموده اند. امام حسن عسکری(علیه السلام) در مذمت بعضی از غلوکنندگان چنین می فرمایند:

«لعنت خدا بر آنان که به نام ما اموال مردم را تصاحب می نمایند».(1)

و این امر نزد اصحاب و پیروان راستین امامان شیعه نیز آشکار و واضح بوده است. شریک بن عبدالله نخعی کوفی چنین می گوید:

«آنان (غلات) گروهی اند که احادیث دروغین به امام صادق(علیه السلام) نسبت می دادند تا اموال و دراهم مردمان را تصرف کنند».(2)

اهل تسنن و غلوّ

شیعه همواره از طرف اهل تسنن مورد هجوم واقع شده است و تهمت و نسبت ناروای غالی گری را از آنان دریافت می کند در صورتی که خودشان در منقبت خلفای خود همواره غلو می کنند.

نتیجه پژوهش عمیق و تحقیق در منابع اصیل صدر اسلام بیانگر این است که ریشه اصلی غلو از مکتب اسلام و از فرقه های اهل تسنن است که دلایل و مستندات تاریخی بسیاری دارد. عبدالواحد انصاری معتقد است که ریشه های اولیه غلات در فرقه های منتسب به اهل تسنن پدید آمده است. برخی نویسندگان اهل تسنن غلو در حق خلفا را به جایی رسانده اند که مقام آنان را از مقام پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)برتر شمرده و رسول خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) را ادامه دهنده راه خلفا خوانده اند. علامه امینی از غلو آنان این گونه پرده برمی دارد: بغوی

ص: 13


1- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 318
2- همان، ج 25، ص: 302

گفته است که منظور از راه در آیه: «وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ؛ و از راه كسانى پيروى كن كه [توبه كنان] به سوى من آمده اند» ابوبکر است! (1)

شما مخاطب عزیز قضاوت کنید؛ اگر شیعه چنین منقبتی را در شأن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و یا ائمه معصومین (علیهم السلام) بگوید اهل تسنن چه واکنش تلخی که نشان نمی دهند!

در مطلبی حیرت آور و تعجب برانگیز دیگری حتی خداوند متعال و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)را نیز در مرتبه بعد از ابوبکر قرار داده اند؛ می گویند:مراد از حروف مقطعه اول سوره بقره که می فرماید: «الم * ذلِکَ الْکِتابُ»؛ «الف» ابوبکر، «لام» اللّه و «م» محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)است. نمونه دیگری از غلوّ در عقاید اهل تسنن چنین است: نخستین کسی که خدای عزّوجلّ با او معانقه و مصافحه می کند عمر است و اولین کسی که خداوند دست او را می گیرد و به بهشت می برد عمربن خطاب است. از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)چنین نقل کرده اند:«خورشید بر کسی نتابیده است که بهتر از عمر باشد»؛ «هر وقت جبرییل دیر بر من نازل می شد، گمان می بردم که بر عمر نازل شده است». عجب! جعل فضائل و مناقب تا چه حدی!!!

به غلو شگفت آور دیگری بنگرید که چگونه به گرد آمدن بسیاری از علوم نزد یک نفر، معتقد شده اند:«نُه دهم علم نزد عمر است». موارد متعددی از غلوّ اهل تسنن در حق زعمای خود وجود دارد که پرداختن به آن در این مقال چیزی به جز ناراحتی و گریه بر مظلومیت ائمه (علیهم السلام) و شیعه حاصل نمی شود. پیروان مکتب سقیفه حتی در کتب صحاح سته خویش، غلونسبت به خلفا را آورده اند و به خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم)نسبت داده اند: «عثمان

ص: 14


1- . الغدیر، ج 8، ص49

مردی است که ملائکه از او حیا می کنند؛ در مواردی هم حیای پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از او را نقل می کنند در حالی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین حیایی را از ابوبکر و عمر نداشته است». برخی از اهل تسنن برای مشروعیت دادن به غلو، نام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را نیز با خود همراه کرده و به منقبت تراشی پرداخته اند. از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)نقل می کنند که جبرئیل برای معاویه قلمی از طلا آورد و به او سلام رساند و از او خواست آیة الکرسی را با آن قلم بنویسد که تا روز قیامت هر کس آیة الکرسی را بخواند ثوابی هم نصیب معاویه شود. (عجب! برای کسی که در صفین علیه خلیفه وقت مسلمین جنگید و خون صدها نفر انسان را بر زمین ریخت و عایشه همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به قتل رساند چنین فضائلی قائل هستند). البتّه آنان فراموش کرده اند که بنویسند معاویه با همین قلم نیز دستور قتل و لعن اهل بیت (علیهم السلام) مخصوصا سب و لعن امیرالمومنین(علیه السلام) را صادر می کرد. همچنین از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده اند که فرمود: «من شهر علم هستم و علی درِ آن شهر و معاویه حلقه آن در است».

قابل توجّه اینکه آنان ابتدا به حلقه درب بودن هم راضی بودند امّا افزایش غلو را با خالی نمودن عرصه بنگرید: می گویند پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود:«امین ها نزد خداوند سه نفر هستند: من، جبرئیل و معاویه!(1)» در این حدیث به ظاهر، خلعت معاویه آن چنان گران قیمت بوده است که جاعلان حدیث فراموش کرده اند که جایی برای خلفا باقی بگذارند!!! هیچ بعید نیست که اگر عُمر معاویه کفاف بیشتری می داد فریاد: {اَنَا رَبُّکُم الاعْلی} سر می داد.

ص: 15


1- . از ابو هریره به سند مرفوع از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نقل شده است: «الاُمناء عندالله ثلاثة : أنا وجبریل ومعاویة». خطیب و نسائى و ابن حبّان گفته اند:این حدیث جعلى و باطل است. «المجروحین، ج1، ص 146».

چه درهم ها و طلا و نقره هایی که معاویه خرج کرد تا در منقبت او فضائلی را جعل کنند تا هم کیشانشان لذت ببرند و شیعیان به حماقت آنان بخندند.

پژوهش گسترده و عمیق و نقد و نظر منصفانه و دقیق در منابع و متون اصیل اسلامی از مخالفت، معاندت، کینه توزی و تعمد در اتهام به غلو برخی افراد به پیروان اهل بیت (علیهم السلام)حکایت می کند. این تعمد دارای علل و عوامل متعددی است که نشان از خباثت، رقابت و حسادت آنان دارد و گرنه خود اهل تسنن به صورت گسترده گرفتار غلو شده اند.

انگیزه اصلی معاندت و دشمنی با ائمه معصوم (علیهم السلام) برخورداری از ویژگی ها و خصائص برتر، امتیازات بسیار و اوصاف منحصر به فرد در وجود مقدّس آنان بوده است. حسادت به این امتیازات و تاب نیاوردن در برابر بزرگی و قداست آنان از طرفی و طمع در جایگاه، شأنیت و منزلت والای آنان برخی را وادار کرد که اوصاف و کراماتی را به خود و بزرگانشان نسبت دهند. هدف آن ها این بود که بدین وسیله رفع نقص و تحصیل مشروعیت کنند. از این رو با کمک متملقان و جاعلان حدیث کوشیدند با غلو در خصایص نکوهیده، خود را هم ردیف اهل بیت (علیهم السلام)قرار دهند. بنابر تحقیقات انجام شده می توان ادعا کرد در مکتب اسلام فرقه های اهل تسنن ریشه و سر نخ اصلی غلوّ هستند و گفته شد عبدالواحد انصاری معتقد است ریشه های اوّلیه غلات در فرقه های منتسب به اهل تسنن پدید آمده است. منابع تاریخی، حتی مآخذ مربوط به اهل تسنن، از «غلات عباسیه» و «غلات راوندیه» بسیار نام برده و جریان های متعدد و متکثری از غلو آنان را نقل کرده اند. تمامی این غلات بدون استثنا از پیروان مکتب سقیفه بوده اند؛ فرقه «ابومسلمیه» که قائل به امامت ابومسلم خراسانی بودند، فرقه

ص: 16

«ابوهریریه» و همچنین فرقه «رزامیه»، همه از پیروان اهل تسنن بوده و اعتقاد به حلول خداوند در رهبرانشان داشته اند. غالیان در اهل تسنن به غلات «عباسیه»، «راوندیه»، «ابومسلمیه»، «ابوهریه»، «رزامیه»، «هاشمیه یا حنفیه»، «مقنعیه یا مبیّضه (سپید جامگان)»، «خرمّیه یا خرمدینیه پیروان بابک خرمدین» تقسیم شده اند. (1)

اعترافات برخی بزرگان معاصر اهل تسنن

کسانی که بدون تعصب و غرض ورزی به بررسی واقعیت های اسلامی پرداخته اند در تحقیقات به دست آمده، آنان نه تنها تحریف و اتهامی اضافه ننموده اند بلکه اعترافاتی گویا و قابل توجّه داشته اند. دکتر حامد حنفی داوود معتقد است: «بیش از سیزده قرن از حیات تاریخ اسلام سپری می شود. در این سیزده قرن بیشتر علما، از روی هوی و هوس حکم هایی را ضد شیعه صادر کردند. این روش غلط باعث پیدایش این شکاف وسیع درمیان فرقه های اسلامی شده است. زیانی که علم و دانش متحمل آن شد، از زیانی که شیعه از تهمت ها، گزافه ها و خرافاتی که دشمنان آنان به ناحق به آن ها نسبت دادند، کمتر نیست. به همین خاطر می توان برای خواننده ای که اهل دقت است خاطر نشان کرد که شیعه آن چنان که محققان تحریف گر و مغالطه گر تصور می کنند مذهب نقلی محض یا مذهبی که بر آثار دینی مخلوط به خرافات، اوهام و اسرائیلیات استوار باشد نیست.

مبانی شیعه از عبداللّه بن سبأ یا دیگر شخصیت های خیالی تاریخ گرفته نشده است بلکه شیعه، نخستین مذهب اسلامی است که یک جا و با هم به

ص: 17


1- . غلو از ديدگاه تشيع ، ص24 الی 28

منقول و معقول عنایت ویژه داشته است. اگر این جمع میان معقول و منقول از امتیازات شیعه نبود این روحیه نوگرایی در اجتهاد و پیشرفت مسائل فقهی با زمان و مکان را که با اصل شریعت جاودانه اسلامی منافاتی ندارد در مذهب آنان نمی دیدیم.

نه تنها محققین و روشنفکران اهل تسنن همچون «دکتر حامد حنفی» بلکه رهبران دینی اهل تسنن نیز به حقانیت تشیع پی برده اند و اعتراف دارند. شیخ محمود شلتوت مفتی دانشگاه الازهر، این شخصیت علمی، مذهبی و برجسته اهل تسنن فتوا داده است: مذهب جعفری که به مذهب شیعه دوازده امامی معروف است مانند مذاهب اهل تسنن تعبد را شرعاً جایز می داند. به همین خاطر باید مسلمانان این را بدانند و از تعصبات باطل خود نسبت به یک مذهب خاص دست بردارند. همه مجتهدند و نزد خداوند پذیرفته شده هستند و هر کس که مجتهد نیست می تواند از آنان تقلید کند و طبق فتوای فقهی آنان عمل کند. در این باره فرقی میان عبادات و معاملات نیست. با اندکی تأمل و دقت در سخنان فوق، مظلومیت تشیع کهآماج حملات متعصبان بوده است مشهود می گردد. سخنان استاد عبدالفتاح عبدالمقصود در معرفی تشیع به عنوان مذهبی الهی و سالم، قابل توجّه و دارای نکات فراوانی است. او معتقد است: به نظر من، شیعه نماد صحیح اسلام و آینه صیقل داده شده آن است. هر که بخواهد اسلام را ببیند باید به اعتقادات و کردارهای شیعه بنگرد. تاریخ گویاترین شاهد برای خدمات بزرگ شیعه در عرصه دفاع از اعتقادات اسلامی است. علمای بزرگ شیعه در عرصه های گوناگون نقشی را ایفا کردند که هیچ کس از عهده آن برنمی آمد. جنگیدند، تاختند و در راه اعتلای اسلام، انتشار تعالیم

ص: 18

گران بهای آن، آگاه کردن مردم و راهنمایی آنان به سوی قرآن فداکاری های بزرگی کردند. (1)

اولین غالی

اشاره

برخی اولین غالی در حق امیرالمومنین(علیه السلام) را عبدالله بن سبأ می دانند. در مورد این شخصیت دو نظریه وجود دارد که در این جا به هر دوی آن ها اشاره می کنیم:

اول اینکه، او یک فرد یهودی بود که در زمان خلافت عثمان مسلمان شد؛ البته در این قضیه منابع مهم عامه دچار تناقض گویی شده اند که به آن اشاره می کنیم و اینکه در روایات شیعه از راویانی به نقل از امامان معصوم مورد مذمت و لعن واقع شده است.

دوم اینکه، او یک شخصیت ساختگی و جعلی است که توسط مخالفین شیعه ساخته و پرداخته شده است. او چهره ای می باشدکه به شکل های گوناگون به تصویر کشیده شده است؛ او را شخصی که مردم را دعوت به الحاد و شرک نموده و از افکار و عقاید یهودیت دفاع می کرده یا شخصی که منشأ انتشار افکار باطل در میان جامعه اسلامی و به گمراهی کشیدن گروه زیادی از صحابه بوده معرفی کرده اند. او را عامل فتنه و اولین محرّک در شورش بر ضدّ عثمان معرفی کرده اند که منجر به قتل خلیفه غاصب شد و بعد از آن تمام جنگ ها و فتنه ها را به او نسبت داده اند که سبب کشته شدن هزاران نفر از صحابه و تابعین شد. از طرفی دیگر، برخی از

ص: 19


1- . غلو از ديدگاه تشيع، ص139

عقاید مهمّ و اصولی شیعه از قبیل: قول به نصّ، رجعت و ... را به او نسبت داده اند و در حقیقت او را به عنوان مؤسس شیعه معرفی کرده اند تا چهره شیعه را از این منظر مخدوش نمایند.(1)

در نتیجه هدف از جعل این شخصیت اتهام وارد کردن و مقابله با فرهنگ نورانی شيعه است. لازم به ذکر است که اگر قصه عبدالله بن سبأ در تاریخ آمده بود بازتاب بسیار زیادی ایجاد می کرد و چالش هایی را درست کرده و این چالش ها همه جا بازتاب داشت و درگیری هایی ایجاد می شد.

قصه «عبدالله بن سبأ»

بنا به نقل طبری و دیگران، در زمان عثمان شخصی یهودی به نام عبدالله بن سبأ از «صنعاء» اسلام را اختیار نمود و افکار خود را با مسافرت هایی که به بلاد اسلامی مانند: کوفه، شام، مصر و بصره داشت رواج می داد و او معتقد به رجعت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)همانند رجعت حضرت عیسی(علیه السلام) بود. هم چنین باور داشت که برای هر پیامبری جانشینی است و حضرت علی(علیه السلام) جانشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و خاتم الأوصیا است و عثمان، غاصب حقّ این وصی بوده و بر او ظلم کرده است؛ از همین رو بر امت اسلامی است که قیام نموده و عثمان را از اریکه خلافت به زیر کشیده و حکومت را به حضرت علی(علیه السلام) واگذار کنند. در این میان گروهی از اصحاب مانند: ابوذر، عماربن یاسر، محمدبن ابی حذیفه، عبدالرحمن بن عدیس، محمدبن ابی بکر، صعصعه بن صوحان عبدی، مالک اشتر و دیگران فریب

ص: 20


1- . شيعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج1ص93

افکار او را خورده و به او گرویدند و درنتیجه این تحریک ها، جماعتی از مسلمانان بر خلیفه وقت قیام و شورش نموده و او را به قتل رساندند و حتی همین گروه در جنگ جمل و صفین نیز دخالت اساسی داشتند... .(1)

متوهمانی که این تخیلات را نقل کرده اند گمان نمی بردند که آیندگان حقیقت را برملا ساخته و باعث رسوایی آنان می شوند.

نظر علامه عسگری (رحمه الله)

علامه عسگری و دیگر محققین به این شخصیت پرداخته اند که به طور مختصر به آن اشاره می کنیم:

عبدالله بن سبأ فردی یهودی از صنعای یمن در دوران خلافت عثمان اسلام آورد و ضمن سفر به شهرهای مهم اسلامی، مردم را بشارت داد که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)رجعتی دارد و حضرت علی(علیه السلام)وصی اوست ولی عثمان حق او را غصب کرده و لذا جدال با او برای بازگرداندن حق به اهلش واجب است. او نمایندگانی به سرزمین های اسلامی فرستاد و عده ای به او گرویدند از جمله بزرگانی هم چون اباذر و عمار یاسر و مالک اشتر. ماجرای کشته شدن عثمان نیز با تحریک سبائیان رخ داده است.(2)

علامه عسگری برای یافتن منشأ این افسانه به بررسی منابع و راویان متقدم و متاخر پرداخته و به این نتیجه رسیده که این داستان منحصرا از چهار طریق روایت شده: «تاریخ الامم و الملوک طبری»، «تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر»، «التمهید و البیان فی مقتل الشهید عثمان بن عفان» و «تاریخ الاسلام ذهبی»؛ هر

ص: 21


1- . شيعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج1 ص94
2- . عبدالله بن سبأ و أساطیر أخری، ج1، ص29-34

چهار منبع، داستان را از فردی به نام «سیف بن عمر» روایت کرده اند.(1)

علامه عسگری در مورد "سیف بن عمر" تحقیق و بررسی نموده و ارزش احادیث او را از زبان بزرگان تاریخ و رجال، از یحیی بن معین (233ق) تا ابن حجر (852ق)، بررسی کرده است که همگی درباره او گفته اند: «ضعیف، کذاب، متروک الحدیث، متهم به زندیق بودن...».

جالب اینجاست که علامه عسگری تاریخ اهل تسنن را از نظر رجالی بررسی کرده و متوجه شده است که در تاریخ طبری سلسله اسمی می باشد که در غیر آن کتاب اصلاً وجود خارجی ندارد و طبری از حدود 200 نفر روایت نقل کرده که در کتاب های قبل از طبری وجود ندارند.علامه عسگری پس از فهمیدن این موضوع اولین کتابش را به نام «عبدالله بن سبأ و أساطیر أخری» و دومین کتابش را به نام « یکصد و پنجاه صحابی ساختگی» نوشت. حالا بپردازیم به شخصیت "سیف بن عمر"، کسی که افسانه عبدالله بن سبأ را نقل کرده است:

شخصیت سیف بن عمر از دیدگاه علما

سیف بن عمر تمیمی اسیّدی (متوفای سنه 170هجری) دارای دو کتاب به نام های: «الفتوح الکبیر و الردّه» و «الجمل و مسیر عائشه و علی» می باشد که طبری و دیگران از این دو کتاب روایات زیادی نقل کرده اند که از آن جمله، روایت مورد بحث است. او کسی است که مورد طعن و لعن و مذمت تمام رجالیون اهل تسنن واقع شده است:

ص: 22


1- . عبدالله بن سبأ و أساطیر أخری ، ج1، ص23-24

یحیی بن معین او را ضعیف الحدیث و نسائی نیز ضعیف، متروک الحدیث و غیر ثقه معرفی کرده است. ابو داود او را کذّاب، ابن ابی حاتم او را متروک الحدیث و ابن السکن او را ضعیف معرفی کرده است. ابن عدی می گوید: او ضعیف است. برخی از احادیثش مشهور، ولی غالب احادیثش منکر است، لذا قابل متابعت نیست. ابن حبان می گوید: او احادیث جعلی را نقل کرده و به موثّقین نسبت می دهد. او متهم به کفر است. حاکم می گوید: او متروک و متّهم به کفر است. ابن حجر نیز بعد از نقل روایتی که در سند آن سیف بن عمر است، می گوید: در آن راویون ضعیف وجوددارند که از آن جمله سیف است.(1)

حال جای تعجب است که طبری چگونه در تاریخ خود "701" روایت از سیف نقل کرده است(2).

(3)

خصوصیات دو کتاب سیف

با مراجعه به دو کتاب سیف بن عمر می توان به این خصوصیات پی برد:

1. او برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)اصحابی جعل کرده که وجود خارجی نداشته اند.

2. حوادثی را تحریف، کم یا زیاد کرده است.

3. حوادثی که اصلاً وجود خارجی نداشته نقل کرده است.

4. برای زشت جلوه دادن عقاید مسلمانان، خرافاتی را میان آنان رواج داده است.

ص: 23


1- . تهذیب التهذیب، ج2، ص470
2- . الغدیر، ج8، ص327
3- . شيعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج1 ص94

به همین جهت است که می بینیم مستشرقان توجه خاصی به احادیث سیف بن عمر نموده و آن ها را در کتاب هایشان منتشر نموده اند تا از این راه چهره مقدس اسلام را در میان جوامع بشری کریه و زشت جلوه دهند.

اما دیگر افرادی که در سند روایت هستند:

1. عطیه

عطیه نیز از جمله کسانی است که در سند داستان عبدالله بن سبأ قرار دارد. در مورد وی دو احتمال وجود دارد:احتمال اول: مراد از او عطیه عوفی (متوفای سنه 110) است که این احتمال بعید می باشد. به دلیل آن که عطیه عوفی از تابعین بوده و سیف بن عمر او را درک نکرده است. خصوصاً آن که در رجال، هر دو، مورد جرح و تعدیل قرار گرفته اند.

احتمال دوّم: مراد از وی عطیة بن قیس کلابی شامی است که ارتباطی با سیف نداشته است.

2.

یزید فقعسی

با مراجعه به کتاب های رجال پی خواهیم برد که شخصی به نام یزید که ملقّب به فقعسی باشد وجود ندارد. در رابطه با عبدالله بن سبأ از غیر طریق سیف بن عمر نیز روایاتی نقل شده که هم سند آن ها ضعیف و هم دلالتشان ناتمام است و تنها در برخی از آن ها اسم او آورده شده و ذکری از حوادثی که به او نسبت داده می شود نیامده است. در برخی نیز نام "ابن السوداء"

ص: 24

آمده که قابل انطباق بر عبدالله بن وهب رواسبی است؛ زیرا او را با این عنوان می خواندند.(1)

نظر علامه امینی (رحمه الله)در رد فتنه «عبدالله بن سبا»

مرحوم علامه امینی در مورد این شخصیت آورده است:

اگر عبدالله بن سبأ تا این حد در جامعه فتنه نموده و مردم را تحریک کرده است تا جایی که با ایجاد اغتشاش بین مسلمانان، حکومت را ساقط نموده، چگونه عثمان او را دستگیر نکرد تا به جهت جنایت هایش او را محاکمه کندو مورد ضرب و شتم قرار داده و در اعماق زندان ها جای دهد؟ چرا او را اعدام نکرد تا امت از شر و فساد او راحت گردند همان گونه که این رفتار را با صالحان امت داشت؟ (2)

تشکیک کنندگان در وجود «عبدالله بن سبأ»

1. دکتر طه حسین مصری از محققین بلندآوازه اهل تسنن بر این اعتقاد است که دشمنان شیعه می خواهند در اصول مذهب شیعه یک عنصر یهودی را وارد کنند در حالی که عبدالله بن سبأ یک موجود موهوم است و وجود خارجی ندارد. از همین رو در مورد عبد الله بن سبأ می گوید:

«به گمان من کسانی که تا این حد موضوع "عبد الله بن سبأ" را بزرگ جلوه داده اند بر خود و تاریخ اسراف شدیدی نموده اند. زیرا نخستین اشکالی که با آن مواجه می شویم این است که در مصادر مهمّ تاریخی و حدیثی، ذکری از عبدالله بن سبأ نمی بینیم. در

ص: 25


1- . شيعه شناسی و پاسخ به شبهات،ج1 ص100
2- . الغدیر، ج9، ص 219

«طبقات ابن سعد»، «أنساب الأشراف بلاذری» و دیگر مصادر تاریخی یادی از او نشده است؛ فقط «طبری» از سیف بن عمر این قضیه را نقل کرده و دیگر مورخان نیز از او نقل کرده اند».(1)

دکتر طه حسین در آخر سخنانش می گوید:

«به گمان قوی دشمنان شیعه در ایام بنی امیه و بنی عباس در امر عبدالله بن سبأ مبالغه کردند تا از طرفی برای حوادثی که در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأیی خارج از اسلام و مسلمین بیابند و از طرفی دیگر وجهه حضرت علی(علیه السلام)و شیعیانش را خراب کنند و از این منظر برخی از عقایدو امور شیعه را به شخصی یهودی نسبت دهند که به جهت ضربه زدن به مسلمین و اسلام انتخاب کرد و چه بسیار است تهمت های ناروایی که دشمنان شیعه علیه شیعه وارد کرده اند». (2)

2. محمّد عماره

وی در کتاب خود چنین می گوید:... فقط در یک روایت به موضوع عبدالله بن سبأ اشاره شده و آن تنها مصدر برای نقل بقیه مورخان شده است.(3)

3. حسن بن فرحان مالکی

او در ردّ دکتر سلیمان عوده می گوید:... او گمان کرده که من وجود عبدالله بن سبأ را به طور مطلق انکار می نمایم؛ البته چنین ادعایی ندارم بلکه در مجله ریاض و مقالات سابق خود اشاره نمودم که من در وجود

ص: 26


1- . الفتنه الکبری، ص132
2- . همان ، ص 134
3- . الخلافة ونشأة الاحزاب الاسلامیه، ص 151.

عبدالله بن سبأ به طور مطلق توقف نموده ام، ولو به شدّت، موقعیت گسترده او را در فتنه ایّام عثمان انکار می کنم. (1)

تناقض گویی در مورد این شخصیت در منابع عامه

طبری از مورخان بنام اهل تسنن و ذهبی که از او به عنوان امامِ در تاريخ و تفسير نام می برند وقتی به زندگینامه "عبدالله بن سبأ" می رسد، می گويد:«كان عبدالله بن سبأ يهوديا من أهل الصنعاء و أمه سوداء؛ (2)

عبدالله بن سبأ، يهودی بود از اهل صنعای يمن و مادرش، يک سياه پوست بود».

عبد القاهر بغدادی از استوانه های كلامی اهل تسنن می گويد:

«عبدالله بن سبأ، يهودی است و اهل حيره عراق است». (3)

همچنين محمد ابو زهره كه از او تعبير به امام می كنند و از شخصيت های بلندآوازه اهل تسنن در عصر حاضر است می گويد:

«كان يهوديا من الحيرة أظهر الإسلام؛(4)

عبدالله بن سبأ يهودی بود و از حيره عراق بود».

ص: 27


1- . شيعه شناسی و پاسخ به شبهات،ج1 ص96
2- . تاريخ الطبري، ج4، ص340
3- . الفرق بين الفرق لعبد القاهر البغدادي، ص225
4- . تاريخ المذاهب الإسلامية، ص35

جالب است، يكی می گويد او اهل عراق است و ديگری می گويد كه اهل يمن است. اما با نگاهی به جغرافیای این مناطق فاصله ميان عراق و يمن بسیار زیاد می باشد و این تناقض بسیار آشکاری است.

برخی می گويند كه او اهل روم بوده است. حتی برخی در محل زندگی عبدالله بن سبأ، گرفتار تناقض گويی شده اند. اين كه این شخصیت در چه زمانی ظهور كرده است؟ طبری می گويد: يهودی بود و در زمان عثمان، به ظاهر مسلمان شد و مردم را عليه عثمان تحريک كرد و منجر به قتل عثمان شد.(1)عبد القاهر بغدادی می گويد:

«عبدالله بن سبأ، يهودی بود و در زمان علی بن أبی طالب(علیه السلام) مسلمان شد».(2)

تناقض گویی در اعتقادات «عبدالله ابن سبأ»

عقائد عبدالله بن سبأ از ديدگاه علمای اهل تسنن:

اسفراينی می گويد:

«إنه كان يؤمن أن عليا(علیه السلام) نبي؛ (3)

عبدالله بن سبأ معتقد بود كه علی بن أبی طالب(علیه السلام) نبی است».

عبد القاهر بغدادی می گويد:

«ثم يؤمن بأنه إله؛ (4)

عبدالله بن سبأ، معتقد بود كه علی(علیه السلام) خدا است».

ص: 28


1- . تاريخ الطبري، ج4، ص340
2- . الفرق بين الفرق لعبد القاهر البغدادي، ص15
3- . التفسير في الدين، ص123
4- . الفرق بين الفرق لعبد القاهر البغدادي، ص15

همچنین می گويد:

«كان يؤمن بأن عليا وصي النبي؛ (1)

عبدالله بن سبأ عقيده داشت كه علی بن أبی طالب(علیه السلام) وصی پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است».

شهرستانی از استوانه های كلامی اهل تسنن می گويد:

«كان يؤمن بأن عليا ليس إله كاملا، بل حلّ به جزء الألوهية؛ (2)معتقد بود كه علی بن أبی طالب(علیه السلام) خدای كامل نبود بلكه بخشی از الوهيت در او حلول كرده بود».

شهرستانی و ايجی می گويند:

«عبدالله بن سبأ معتقد بود كه علی(علیه السلام) از دنيا نرفته است و درون ابر زندگی می كند و رعد و برقی كه شما می شنويد، صدای علی(علیه السلام) است و روزی خواهد آمد و دنيا را پر از عدل و داد می كند». (3)

طبری (سازنده افسانه عبدالله بن سبأ) می گويد:

«كان ينادي بأن النبي سيرجع لا عليا؛ (4)

كسی كه در رجعت برمی گردد، علی(علیه السلام) نيست و پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است».

در نتیجه، اين تناقض هايی است كه درباره عبدالله بن سبأ دارند. يكی می گويد كه سازنده مذهب شيعه بوده است و يكی می گويد كه معتقد بود كه حضرت علی(علیه السلام) خداست و يكی می گويد كه معتقد بود كه حضرت

ص: 29


1- . الفرق بين الفرق لعبد القاهر البغدادي ، ص225
2- . الملل و النحل للشهرستاني، ج1، ص174
3- . همان؛المواقف للإيجي، ج3، ص679
4- . تاريخ الطبري، ج4، ص340

علی(علیه السلام) پيامبر است و يكی می گويد كه معتقد بود كه حضرت علی(علیه السلام)همان حضرت مهدی(علیه السلام) است و در ميان ابرها زندگی می كند. خود اين آقايان، درباره عبدالله بن سبأ به يک نقطه مشتركی نرسيدند. يكی می گويد كه در سال "30 هجری" در زمان عثمان، مسلمان شد. همین طبری در جای ديگر می گويد كه در سال "33 هجری" مسلمان شده است. إبن اثير می گويد كه در سال" 27 هجری" مسلمان شده است. اين تناقضات نشان می دهد كه چون اين افسانه واقعيت ندارد هر روز فكری می كنند و يک چيزی بر اين افسانه می افزايند، لذا دچار فراموشی می شوند و نمی دانند كه قبلا چه نوشته اند.

اين تناقض گويی ها دلالت می كند بر اين كه اين مسائل و افسانه ها، دروغ و جعلی و ساختگی است. این شخصیت در تاریخ طبری "قرن 4" وجود دارد و جالب اینجاست که در کتب قبل از آن مانند کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم فردی به نام عبدالله بن سبا وجود ندارد.

منکرین وجود «عبدالله بن سبأ»

برخی دیگر از مورّخان اصل وجود عبدالله بن سبأ را انکار کرده اند که در نتیجه نزد آنان قضیه و نقش و موقعیت او نیز مردود است؛ اینک به اسامی بعضی از آن ها اشاره می کنیم:

1. محمّد عبدالحیّ شعبان (صدر الإسلام و الدولة الإسلامیة).

2. هشام جعیط (جدلیّة الدین و السیاسة فی الإسلام المبکّر، ص 75).

3. أحمد لواسانی (نظرات فی تاریخ الأدب، ص 318).

4. سیّد مرتضی العسکری (عبدالله بن سبأ و أساطیر أخری).

5. ابراهیم محمود (أئمة و سحرة عن مسیلمة الکذّاب و عبدالله بن سبأ، ص 192).

ص: 30

6. دکتر عبدالعزیز هلابی، (عبدالله بن سبأ دراسة للروایات التاریخیة، ص 71).

7. نویسنده مصری أحمد عباس صالح (الیمین والیسار فی الإسلام، ص 95).

8. دکتر علی دردی (وعاظ السلاطین، ص 274).

9. دکتر شیبی (الصلة بین التصوف والتشیع، ج 1 ص 89). (1)

عبدالله بن سبأ در روایات شیعه

در کتاب رجال کشی، راویانی روایاتی از امامان معصوم (علیهم السلام) در مورد این شخصیت نقل کرده اند که به آن اشاره می کنیم:

روایت اول: امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَبَإٍ كَانَ يَدَّعِي النُّبُوَّةَ وَ يَزْعُمُ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) هُوَ اللَّهُ (تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ) فَبَلَغَ ذَلِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَدَعَاهُ وَ سَأَلَهُ فَأَقَرَّ بِذَلِكَ وَ قَالَ نَعَمْ أَنْتَ هُوَ وَ قَدْ كَانَ أُلْقِيَ فِي رُوعِي أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ وَ أَنِّي نَبِيٌّ. فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) وَيْلَكَ قَدْ سَخِرَ مِنْكَ الشَّيْطَانُ فَارْجِعْ عَنْ هَذَا ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ تُبْ! فَأَبَى فَحَبَسَهُ وَ اسْتَتَابَهُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فَلَمْ يَتُبْ فَأَحْرَقَهُ بِالنَّارِ؛ (2)

عبدالله سبأ ادعای نبوت می کرد و گمان می کرد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) همان خداست! این خبر به امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و حضرت او را خواست و در مورد خبر رسیده از او پرسید و او هم اقرار کرد به ادعای نبوت و الوهیت و گفت: آری، این چنین در ذهن من القا شده است که تو خدا هستی و من هم پیغمبر خدایم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: وای بر تو! شیطان تو را تسخیر کرده است، برگرد و توبه کن! مادرت به عزایت بنشیند! ولی عبدالله

ص: 31


1- . شيعه شناسی و پاسخ به شبهات، ج1 ص97
2- . إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 106

سبأ قبول نکرد، لذا حضرت او را زندانی کرد و سه بار او را توبه داد ولی او توبه نکرد. سپس حضرت او را با آتش سوزاند».

روایت دوم: هشام بن سالم می گوید از امام صادق(علیه السلام)شنیدم که با اصحاب خود در مورد عبدالله بن سبأ و ادعای ربوبیت او نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) صحبت می کردند و فرمودند:«إِنَّهُ لَمَّا ادَّعَى ذَلِكَ فِيهِ اسْتَتَابَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَأَبَى أَنْ يَتُوبَ فَأَحْرَقَهُ بِالنَّارِ؛(1)

وقتی عبدالله بن سبأ ادعای ربوبیت در مورد امیرالمومنین(علیه السلام) را مطرح کرد، حضرت امیر او را توبه داد ولی او توبه نکرد، پس حضرت امیر او را با آتش سوزاند».

روایت سوم: در این روایت امام صادق(علیه السلام)فرمودند:

«لَعَنَ اللَّهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَبَإٍ إِنَّهُ ادَّعَى الرُّبُوبِيَّةَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَانَ وَ اللَّهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَبْداً لِلَّهِ طَائِعاً، الْوَيْلُ لِمَنْ كَذَبَ عَلَيْنَا وَ إِنَّ قَوْماً يَقُولُونَ فِينَا مَا لَا نَقُولُهُ فِي أَنْفُسِنَا، نَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ نَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ؛ (2)

خدا لعنت کند عبدالله بن سبا را؛ او کسی بود که در حق امیرالمؤمنین(علیه السلام) ادعای ربوبیت نمود، در حالی که به خدا قسم، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بنده مطیع خداوند بود، وای بر کسی که بر ما دروغ ببندد، عده ای از مردم درباره ما چیزهایی را می گویند که ما خودمان درباره خودمان نمی گوییم؛ ما از دست این ها به خدا پناه می بریم، ما از دست این ها به خدا پناه می بریم».

ص: 32


1- . إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 107
2- . همان

روایت چهارم: این روایت از امام سجاد(علیه السلام)است، حضرت می فرمایند:

«لَعَنَ اللَّهُ مَنْ كَذَبَ عَلَيْنَا، إِنِّي ذَكَرْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَبَإٍ فَقَامَتْ كُلُّ شَعْرَةٍ فِي جَسَدِي، لَقَدِ ادَّعَى أَمْراً عَظِيماً مَا لَهُ لَعَنَهُ اللَّهُ، كَانَ عَلِيٌّ (علیه السلام)وَ اللَّهِ عَبْداً لِلَّهِ صَالِحاً، أَخُو رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)مَا نَالَ الْكَرَامَةَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَ مَا نَالَ رَسُولُ اللَّهِ الْكَرَامَةَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ؛(1)

خدا لعنت کند کسی را که بر ما دروغ ببندد، من یاد عبدالله بن سبا افتادم، تمام موهای بدنم سیخ شد! او ادعای بزرگی کرده بود، او را چه شده بود؟ خدا او را لعنت کند. به خدا قسم که علی(علیه السلام) بنده صالح خدا بود، برادر پیغمبر بود، به هیچ کرامتی از ناحیه خداوند نرسید مگر با بندگی و اطاعت خداوند و اطاعت از پیامبر و پیامبر هم به هیچ کرامتی از ناحیه خداوند نرسید مگر از طریق بندگی و اطاعت خداوند».

روایت پنجم: امام صادق(علیه السلام)می فرمایند:

«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) أَصْدَقَ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَانَ الَّذِي يَكْذِبُ عَلَيْهِ وَ يَعْمَلُ فِي تَكْذِيبِ صِدْقِهِ وَ يَفْتَرِي عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَبَإٍ؛(2)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) راستگوترین مخلوقات خداوند بعد از پیغمبر بود و کسی که بر او دروغ بست و در راه تکذیب راستگویی حضرت اقدام کرد و بر خداوند دروغ بست، عبدالله بن سبا بود».

«عبدالله بن سبأ» در کلام بزرگان شیعه

بزرگان شیعه نیز به شخصیت مطرود و مذموم «عبدالله بن سبا» اشاره کرده اند و از او به عنوان فرد کافر، غالی و ملعون نام برده اند:

ص: 33


1- . إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 108
2- . همان

شیخ طوسی (علیهم السلام) می گوید:

«عبد الله بن سبا، الذي رجع إلى الكفر و أظهر الغلو؛(1)عبدالله بن سبأ

کسی بود که بعد از مسلمان شدن دوباره کافر شد و کسی بود که غلو را آشکار کرد».

علامه حلی (علیهم السلام) هم می گوید:

«عبدالله بن سبأ غال ملعون حرقه أمير المؤمنين(علیه السلام)بالنار كان يزعم أن عليا(علیه السلام)إله و أنه نبي لعنه الله؛ (2)

عبدالله بن سبأ

فرد غلوکننده و ملعونی بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را با آتش سوزاند. وی گمان می کرد که علی(علیه السلام)خداست و خودش هم نبی خداست! خدا او را لعنت کند».

آیت الله خوئی (علیهم السلام) از علمای معاصر نیز در تأیید روایات وارده می گوید:

«عبد الله بن سبإ، الذي رجع إلى الكفر و أظهر الغلو، من اصحاب علی؛(3)

عبدالله بن سبأ کسی بود که بعد از مسلمان شدن دوباره کافر شد و کسی بود که غلو را آشکار کرد. او از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است».

هویت شیعه

وهابیت و دیگر مخالفین مکتب حقه تشیع با نسبت های ناروا به شیعه این اتهام را وارد می کنند که تشیع ساخته و پرداخته عبدالله بن سبأ است در صورتی که روایات اهل تسنن چیز دیگری می گوید؛ مثلا جلال الدین السیوطی در تفسیر خود «الدر المنثور» از جابر بن عبدالله انصاری که از

ص: 34


1- . رجال الطوسي، ص: 75
2- . رجال العلامة الحلي، ص: 237
3- . معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 205

کبائر صحابه خاتم الانبياء بوده نقل می نمايد که جابر گفت در خدمت رسولاکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بوديم که علی بن ابی طالب(علیه السلام) وارد شد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود:

«والذي نفسي بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون؛ (1)

قسم به او كه جان من در دست اوست، این (علی(علیه السلام)) و شیعیان او رستگاران روز قیامت هستند».

در این روایت پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) به خداوند متعال قسم می خورد و از شیعیان امیرالمومنین(علیه السلام) یاد می کند. هنگامی که حجت خدا قسم بخورد جای هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.

در منابع تشیع نیز به صراحت اشاره شده است که تشیع از همان زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشته است:

«قال الامام علی(علیه السلام):ان الله، عز و جل، اطلع علی الارض، فاختارنا و اختار لنا شیعة ینصروننا و یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون انفسهم و اموالهم فینا. اولئک منا و معادهم الینا؛ (2)

امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود:خداوند متعال بر زمین نظاره کرد پس ما را برگزید و برای ما شیعه ای را برگزید که ما را یاری می کنند و برای شادی ما شاد می شوند و برای اندوه ما غمناک می شوند و مال و جان خود را در راه ما بذل می کنند. آنان از مایند و بازگشتشان به سوی ما است».

«عن ابن عباس قال سالت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)عن قول الله عز و جل: و السابقون السابقون اولئک المقربون فی جنات النعیم؟فقال: قال

ص: 35


1- . الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج 8 ص 589
2- . جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 179

جبرئیل(علیه السلام): ذاک علی(علیه السلام) و شیعته.هم السابقون الی الجنة المقربون من الله بکرامته لهم؛ (1)

ابن عباس می گوید: از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)درباره فرموده خداوند [در قرآن] «السابقون السابقون...» پرسیدم؟ در پاسخ فرمود:جبرئیل گفت: آنان، علی(علیه السلام)و شیعیان او هستند که به سوی بهشت پیش تاختند و به الطاف و نعمت های خداوند نزدیک شدند».

ابن عباس شخصیتی است که هم مورد وثوق اهل تسنن و هم مورد تایید شیعه می باشد. با این وجود در تعجبم از سخن پیروان مکتب سقیفه که شیعه را متهم به عبدالله بن سبا می کنند، به راستی چه چیزی این لجاجت و دشمنی را رقم زده است؟

با توجه به روایات شیعه و اهل تسنن، شیعه از زمان پیامبرخاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشته است که به خاطر دور نشدن از مبحث در آخر همین کتاب «پیوست شماره1(2)» به صورت دقیق به این مسئله پرداخته ام که می توانید به آن مراجعه کنید و شما مخاطبین عزیز خود قضاوت کنید که پیشینه تشیع به چه زمان و چه شخصیتی بر می گردد. در نتیجه تشیع به دست عبدالله بن سبا که مورد لعن امامان معصوم (علیهم السلام) می باشد تأسیس نشده و ساخته و پرداخته و توهم مخالفین شیعه است.

نکته بسیار دقیقی که کمتر کسی به آن توجه کرده، سال شهادت پیغمبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده که سال 11هجری است و ظهور عبدالله بن سبأ بنا به گواهی علما و مورخین اهل تسنن سال 30 هجری بوده است. چطور

ص: 36


1- . الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 72
2- همین کتاب،ص219

ممکن است بعد از بیعت در واقعه غیر قابل انکار غدیر خم، بیست سال امیرالمومنین(علیه السلام) پیروانی نداشته باشد؟

نکته: با توجه به روایات شیعه و سخن موافقین در بین مورخین و علمای اهل تسنن، اگر وجود این شخصیت را قبول کنیم دست یهود در جریان تحریف و تخریب شیعه مشخص می شود و عبدالله بن سبأ هم چون ابوهریره و کعب الاحبار و دیگر افراد نفوذی، یک یهودی است و ربطی به شیعه ندارد.

با توجه به پروژه نفوذ یهود، علاوه بر یهودیانی که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در کابینه حکومت غاصبین شروع به بی محتوا کردن دین اسلام کردند عبدالله بن سبأ یهودی نیز در چهره اسلام برای زمین زدن تشیع و مبانی اعتقادی آن وارد اسلام شد و بنای غالی گری را در شیعه بنا نهاد که مورد لعن و مذمت امامان معصوم (علیهم السلام) قرار گرفت که با توجه به لعن و طرد این شخصیت توسط امامان و بزرگان شیعه او هیچ ربطی به تشیع ندارد و از دایره اسلام و تشیع بیرون است.

همچنین اگر بنا را بر عدم وجود این شخصیت قرار دهیم باز هم تهمت بنای غالی گری توسط شیعه، رفع می شود و به همان دست های پشت پرده یهود بر می گردد و اینکه شیعه ساخته و پرداخته شخصی مجهول الهویه و ساختگی نیست و با این اوصاف انگشت اتهام را به سمت بزرگان عامه به سبب توهین و تهمت و دروغگویی علیه شیعه برمی گردانیم و خداوند متعال را در این میان قاضی قرار می دهیم تا حکم فرماید.

ص: 37

مواجهه ائمه(علیهم السلام) با غلو

اشاره

غالیان همواره در زمان ائمه معصومین (علیهم السلام) وجود داشتند و هر کدام از ائمه معصومین (علیهم السلام) با روش خود با آنان مبارزه می کردند که این مطلب را در روایات این بزرگواران می توان ملاحظه نمود. مخصوصا در زمان امام صادق(علیه السلام) که بیشتر از زمان های دیگر درحال فعالیت بودند. در زمان ایشان فرقه هايی همچون: معتزله، جبريه، مرجئه(1)،

غلات، زنادقه، مشبهه، متصوفه، مجسمه، تناسخيه و امثال اين ها پديد آمده بودند كه هر كدام عقايد خود را ترويج می كردند. امام صادق(علیه السلام) نیز همانند پدرشان به شدت در برابر انحراف "غلو" ايستادگی كردند. غاليان می كوشيدند تا با رخنه درون شيعه، آن را از داخل متلاشی كرده و چهره خارجی آن را خراب كنند. جريان غالی از جهاتی خطرناک بود زيرا نه تنها از درون سبب ايجاد آشفتگی در عقايد شيعه شده و آن را منزوی می كرد بلكه شيعه را در نظر ديگران انسان های بی قيد و بند نسبت به فروعات دينی نشان داده و بدبينی همگانی را نسبت به شيعيان به وجود می آورد. یکی از آن گروه ها گروه «خطّابیه» به سرکردگی ابوالخطاب بود.

«ابوالخطاب» محمد بن مقلاص (مقلاس) بن خطاب اجدع کوفی از غلامان و موالیان بنی اسد بود.(2) او ابتدا از یاران و نزدیکان امام صادق(علیه السلام) به شمار می آمد تا جایی که به نقل کلینی رابط امام و یاران دیگر ایشان بود

ص: 38


1- آنان عقیده داشتند خداوند به دل انسان نگاه می کند؛ امروزه نیز هستند مردمانی که همین اعتقاد را دارند و تکلیفات شرعی را انجام نمی دهند و در توجیه کار خود می گویند خدا به دل انسان نگاه می کند. به طور قطع این حرف شیطان است که به دل ها القا می شود.
2- . فرق الشیعه، ص57

و امام یاران خود را به دوستی با وی امر کرده بودند.(1) ابوالخطّاب بعدها به دلیل عقاید غلوآمیزش، بارها مورد لعن امام صادق(علیه السلام) قرار گرفت. او خودش را به امام صادق(علیه السلام)نزدیک می کرد تا با استفاده از موقعیت آن حضرت در میان شیعه به اهداف پلیدش دست یابد و به همین دلیل روایاتی از امام صادق(علیه السلام)دارد و مانند راویان و شاگردان دیگر حضرت به آخذ علم از امام رو آورده بود تا جایی که او را از بزرگان و اجلای اصحاب امام(علیه السلام) معرفی می کنند.(2) اما امام(علیه السلام) به کذب او پی بردند و به هدف شیطانی او واقف شدند و او را به شدت از خود طرد نمودند. در بیزاری از او تا سر حد امکان عمل نموده و به اصحابشان فرمودند که ایشان هم از ابوالخطاب دوری کنند.

ابوالخطاب قائل به الوهیت امام صادق(علیه السلام) بود و خود را فرستاده حضرت می پنداشت. به همین دلیل محرمات را حلال و واجبات را به ترک آن و شهوات را مباح می دانست. پیروان ابوالخطّاب به رغم آن که قائل به الوهیت امام صادق(علیه السلام) بودند، ابوالخطّاب را برتر از ایشان و برتر از امیرالمومنین(علیه السلام) می دانستند.(3)

امام صادق(علیه السلام) در مورد ابوالخطاب فرمودند که من او را از این که با غلات همنشین باشد نهی کردم ولی او قبول نکرد. کج فهمی و نادانی ابوالخطاب و عدم حفظ و بی تقوایی او منجر به کذب او در روایت نسبت به امام صادق(علیه السلام)شد و این نشان دهنده سلب ایمان از او می باشد. روایات زیادی که در مورد لعن ابوالخطاب وارد شده، به کذب و دسیسه او اشاره دارد

ص: 39


1- . الكافي- ط الاسلامية، ج5 ص150
2- . الملل و النحل، الشهرستاني، ج1 ص210
3- الفرق بین الفرق، ج1، ص247

و به همین دلیل ائمه (علیهم السلام) اصحاب را امر به دوری جستن از این گروه می نمودند. کَشی در رجالش می نویسد: امام صادق(علیه السلام)به مفضل بن مزید دستور می دهند که با اصحاب ابوالخطاب و غلات نشست و برخاست نکند.(1)

امام صادق(علیه السلام)فرمود: خداوند ابوالخطاب را لعنت کند و کسانی که با او کشته شدند و کسانی که از ایشان باقی ماندند و کسانی را که رحمتی در دل برای ایشان دارند لعنت کند. در جایی دیگر فرمودند:

«... عَلَی أَبِی الْخَطَّابِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَلَائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ فَأَشْهَدُ أَنَّهُ کَافِرٌ فَاسِقٌ مُشْرِکٌ؛ (2)

لعنت خدا و ملائکه و تمامی مردم بر ابوالخطاب باد، من شهادت می دهم که او کافر، فاسق و مشرک است».

امام موسی بن جعفر(علیه السلام)می فرمایند: «ابوالخطاب» از کسانی بود که خداوند ایمان را به عاریت به او سپرد پس وقتی که بر پدرم دروغ بست خدا ایمان را از او سلب کرد.(3)امام صادق(علیه السلام)ضمن نامه ای به «ابوالخطاب» نوشتند:

«بَلَغَنِی أَنَّکَ تَزْعَمُ أَنَّ الزِّنَا رَجُلٌ وَ أَنَّ الْخَمْرَ رَجُلٌ وَ أَنَّ الصَّلَاةَ رَجُلٌ وَ أَنَّ الصِّیَامَ رَجُلٌ وَ أَنَّ الْفَوَاحِشَ رَجُلٌ وَ لَیْسَ هُوَ کَمَا تَقُولُ، اَنَا اَصْلُ الْحَقِّ وَ فُرُوعُ الْحَقِّ طَاعَةُ اللهِ وَ عَدُوِّنَا أَصْلُ الشَّرِّ وَ فُرُوعُهُمُ الْفَوَاحِشُ؛ (4)

شنیده ام که گفته ای زنا، خَمر(شراب)، نماز، روزه، فواحش، مردانی به این نام ها هستند. این گونه نیست که تو می گویی، من اصل حق هستم و فروعِ

ص: 40


1- رجال کشی، ص295- 296.
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 280
3- . رجال کشی، ص295- 296
4- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 299

حق، طاعت خداست. دشمنان ما اصل شر و فروع آن ها همان فواحش و زشتی هاست».

در روایتی دیگر از قول امام صادق(علیه السلام)آمده که حضرت با اشاره به اصحاب «ابوالخطاب» و دیگر غالیان به «مفضّل» فرمودند:

«یَا مُفَضَّلُ! لَاتُقَاعِدُوهُمْ وَ لَاتُؤَاکِلُوهُمْ وَ لَاتُشَارِبُوهُمْ وَ لَا تُصَافِحُوهُمْ؛ (1)

ای مفضل! با غُلات نشست و برخاست نکنید، با آنان هم غذا نباشید و همراهشان چیزی ننوشید و با آنان مصافحه نکنید».

در روایتی دیگر امام(علیه السلام)بار دیگر همین مسأله را تأکید کرده و می فرماید:

«وَ أَمَّا أَبُو الْخَطَّابُ مُحَمَّدُ أَبِی زَیْنَبُ الْأَجْدَعُ، مَلْعُونٌ وَ أَصْحَابُهُ مَلْعُونُونَ، فَلَاتُجَالِسْ أَهْلَ مُقَالَتِهِمْ فَإِنِّی مِنْهُمْ بَرِئٌ وَ آبَائِی عَلَیْهِمُ السَّلَامُ مِنْهُمْ بُرَاءٌ؛ (2)

ابوالخطاب و اصحابش ملعونند؛با معتقدین به مرام او همنشین نشوید. من و پدرانم از او بیزاریم».

امام زمان(علیه السلام) در توقیعی به نائب خاص خویش محمد بن عثمان فرمودند:

«عن إسحاق ، في التوقيع ورد عليه من صاحب الامر(علیه السلام)على يد محمّد بن عثمان: و أمّا أبو الخطّاب محمّد بن أبي زينب الأجدع ملعون، وأصحابه ملعونون، فلا تجالس أهل مقالتهم ، فإنّي منهم بريء، وآبائي عليهم السلام منهم براء؛(3)

ص: 41


1- . إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 297
2- . مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 12، ص: 316
3- .كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 483

ابوالخطاب ملعون است و اصحاب او ملعونین می باشند و با طرفداران ایشان همنشینی نکن زیرا من و پدرانم از ایشان بیزاریم».

مغیرة بن سعید بجلی از دیگر افرادی بود که در زمان امام باقر(علیه السلام)می زیست. ابتدا امام باقر(علیه السلام)را به حدّ خدایی رسانید و آنگاه خود را به عنوان پیامبر و امام از طرف او به مردم معرّفی نمود.(1)

توصیه امام صادق(علیه السلام) به جوانان

امام صادق(علیه السلام) ضمن معرفی غالیان، لزوم پرهیز و دوری از ایشان را به شیعیان جوان گوشزد می کند:

«للشيخ الطوسي عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ اَلْغَضَائِرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْعَطَّارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْبَرْقِيِّ عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ قَالَ اَلصَّادِقُ(علیه السلام): اِحْذَرُوا عَلَى شَبَابِكُمُ اَلْغُلاَةَ لاَ يُفْسِدُوهُمْ فَإِنَّ اَلْغُلاَةَ شَرُّ خَلْقِ اَللَّهِ يُصَغِّرُونَ عَظَمَةَ اَللَّهِ وَ يَدَّعُونَ اَلرُّبُوبِيَّةَ لِعِبَادِ اَللَّهِ وَ اَللَّهِ إِنَّ اَلْغُلاَةَ أَشَرُّ مِنَ اَلْيَهُودِ وَ اَلنَّصَارَى وَ اَلْمَجُوسِ وَ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا اَلْخَبَرَ؛ (2)

جوانان خویش را از همنشینی با غلات برحذر دارید تا آنان را فاسد نکنند. به درستی که غلات بدترین مخلوقات الهی می باشند. عظمت خدا را کوچک شمرده اند و به خاطر دشمنی با خداوند، ادعای ربوبیت کرده اند. به خدا قسم غلات شرورتر از یهودیان، مسیحیان و کسانی که مشرک شده اند می باشند».

ص: 42


1- . مقالات الاسلامیین، ص6؛تاریخ الامامیة و اسلافهم من الشیعة منذ نشاة التشیع حتی مطلع القرن الرابع الهجری، ص 116.
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 76، ص: 225

امام صادق (علیه السلام)به یکی از اصحاب خود به نام اسماعیل بن عبدالعزیز که افکاری غالیانه داشت، فرمود:

«يَا إِسْمَاعِيلُ ضَعْ لِي فِي الْمُتَوَضَّإِ مَاءً قَالَ فَقُمْتُ فَوَضَعْتُ لَهُ قَالَ فَدَخَلَ قَالَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي أَنَا أَقُولُ فِيهِ كَذَا وَ كَذَا وَ يَدْخُلُ الْمُتَوَضَّأَ يَتَوَضَّأُ قَالَ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فَقَالَ يَا إِسْمَاعِيلُ لَا تَرْفَعِ الْبِنَاءَ فَوْقَ طَاقَتِهِ فَيَنْهَدِمَ اجْعَلُونَا مَخْلُوقِينَ وَ قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُمْ فَلَنْ تَبْلُغُوا فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ وَ كُنْتُ أَقُولُ إِنَّهُ وَ أَقُولُ وَ أَقُولُ؛ (1)

ای اسماعیل! برای من آبی در محل وضو بگذار تا وضو بگیرم. وی با خود گفت: من درباره او باورهای چنین و چنان داشتم درحالی که او احتیاج به وضو گرفتن پیدا می کند. وقتی حضرت از محل وضو خارج شد، فرمود: ای اسماعیل! ساختمان را بیش از آن چه که ظرفیت دارد بالا نبرید که منهدم خواهد شد. ما را مخلوق قرار دهید و آنگاه هرچه می خواهید درباره ما بگویید».

حضرت در روایت دیگری غلات را چنین لعن می کند:

«مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ إِشْكِيبَ عَنِ اِبْنِ أُورَمَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ اَلْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِي طَالِبٍ اَلْقُمِّيِّ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام)إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ آلِهَةٌ يَتْلُونَ عَلَيْنَا بِذَلِكَ قُرْآناً يٰا أَيُّهَا اَلرُّسُلُ كُلُوا مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ وَ اِعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ قَالَ يَا سَدِيرُ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي مِنْ هَؤُلاَءِ بِرَاءٌ بَرِئَ اَللَّهُ مِنْهُمْ وَ رَسُولُهُ مَا هَؤُلاَءِ عَلَى دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ اَللَّهِ لاَ يَجْمَعُنِي وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِمْ سَاخِطٌ قَالَ قُلْتُ فَمَا أَنْتُمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ خُزَّانُ عِلْمِ

ص: 43


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 279

اَللَّهِ وَ تَرَاجِمَةُ وَحْيِ اَللَّهِ وَ نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ أَمَرَ اَللَّهُ بِطَاعَتِنَا وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِنَا نَحْنُ اَلْحُجَّةُ اَلْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ اَلسَّمَاءِ وَ فَوْقَ اَلْأَرْضِ؛ (1)

حنان بن سدير از پدرش نقل كرد كه به امام صادق(علیه السلام)گفتم گروهى مى گويند شما خدا هستيد و از قرآن نيز شاهد مى آورند «یا أَيُّهَا اَلرُّسُلُ كُلُوا مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ وَ اِعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ». فرمود: سدير! گوش و چشم و موى و پوست و گوشت و خون من از اين اشخاص بيزار است؛ خدا و پيامبرش از آن ها بيزارند. اين ها بر دين من و آباء من نيستند. به خدا قسم من و آن ها در روز قيامت جمع نخواهيم شد مگر اينكه خداوند بر آن ها خشمگين است. عرض كردم پس شما چه هستيد فدايت شوم؟ فرمود: گنجينه علم خدا و مترجم وحى او و ما گروهى معصوم هستيم كه خدا فرمانبردارى از ما را دستور داده و از مخالفت با ما نهى نموده است. ما حجت بالغه خدا بر هر كه پایين تر از آسمان و روى زمين است هستيم».

پرهیز اصحاب از باورهای اباحی گری غالیان به نام تشیع

یکی از ویژگی های آشکار غالیان، اباحی گری(2)بوده است. امام صادق(علیه السلام) نیز با نفی هر گونه اباحی گری در پرتو شفاعت یا به بهانه شناخت امام، به بیان ویژگی شیعیان واقعی می پردازد. حضرت در روایتی در این زمینه با نفی اباحی گری غلات، شیعیان خویش را چنین معرفی می کند:

ص: 44


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 298
2- . اِباحه: مباح کردن؛ حلال دانستن، جایز شمردن، روا دانستن، اعتقادی نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن. اباحی گری از بی اعتقادی کافر یا سهل انگاری دین دار پدید می آید و در دو حوزه فردی و اجتماعی، نمود می یابد.

«عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِنَّمَا شِيعَةُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ وَ اِشْتَدَّ جِهَادُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ وَ خَافَ عِقَابَهُ فَإِذَا رَأَيْتَ أُولَئِكَ فَأُولَئِكَ شِيعَةُ جَعْفَرٍ؛ (1)

به درستی که شیعه جعفربن محمد(علیه السلام) کسی است که شكم و دامن خود را از حرام نگه دارد و بسيار كوشش كند و برای پروردگار خویش اعمال خود را انجام دهد و امید به ثواب خدا دارد و از مجازات الهی نیز می ترسد. اگر کسانی را دیدی که چنین ویژگی هایی دارند پس آنان شیعیان جعفربن محمد(علیه السلام) هستند».

حضرت در این روایت به صراحت هر نوع فرار از شریعت را مردود می داند و همگان را به تقوای الهی سفارش می کند و پیروان خویش را دارای چنین ویژگی هایی می داند. گروهی از غالیان تنها برای فرار از رعایت احکام دینی این گونه بیان می داشتند که معرفت یا محبت امام(علیه السلام)برای رسیدن به رستگاری کفایت می کند و بنابراین دیگر نیازی به انجام تکالیف شرعی نیست.

از اول مطالب تا اینجا صحبت از پیشینه غلو و غالی گری و مواجهه ائمه اطهار (علیهم السلام) با این موضوع بود، از اینجا به بعد به بررسی این واژه می پردازیم و آن را از منظر آیات و روایات بررسی خواهیم کرد تا سعی کنیم با روشن شدن مطلب شبهاتی که باعث اختلاف در بین برخی از موافقان و مخالفان شده است پاسخ داده شود. البته امید است...

ص: 45


1- . الخصال، ج 1، ص: 296

ص: 46

غلوّ

معنای لغوی

غلو در لغت به معنای زیادت و بلند شدن است؛ در مثل گفته می شود آب دهان، دانه گیاه را بلند و بزرگ کرد، یعنی بیشتر از اندازه اش گردانید. در کتاب لسان العرب «غلو» چنین معنا شده است: «غلو» تجاوز کردن از حد واندازه و یا خارج شدن از حد اعتدال است و گفته شده «غلو» بلند شدن و تجاوز از حد و اندازه در هر چیز را گویند.(1)

ابن اثیر اصل و ریشۀ کلمهٔ غلو را به معنای ارتفاع و بلندی می داند و نیز تجاوز از حد و اندازه در هر چیز را «غلو» می نامد.(2) به عبارت دیگر، واژه «غلوّ» در مقابل «تقصیر» است و در لغت به معناى تجاوز از حدّ و افراط در شىء است؛ یعنى فرد یا چیزى بیش از آنچه در او است توصیف شود(3) و یا در ستایش زیبایى هاى ظاهرى و معنوى فردى، بیش از حدّ سخن گفته شود. راغب اصفهانی می گوید: «الغُلُوّ»: در گذشتن از حدّ است.(4)

ص: 47


1- 1. لسان العرب، ج 15، ص: 132
2- . النهایه، ج3، ص382.
3- . لسان العرب، ج 15، ص: 132
4- . مفردات الفاظ قرآن، ج 2، ص: 713

معنای اصطلاحی

«غلو» به معنای زیاده روی در وصف کردن کسی یا چیزی است. غلو در اصطلاح شرع به معنای افراط در دین است و آن تجاوز از حد وحی به سوی هوا و هوس و سلیقه های مختلف است؛ مانند این که پیامبران و امامان را خدا بدانند؛ مثل نصاری که برای پیامبران و بزرگان خود مقام الوهیت قائل شدند.

غلو از ديدگاه قرآن

در قرآن کریم نیز آیاتی صراحتا به این مسئله اشاره کرده که آنان را بررسی می کنیم:

الف) سوره مائده:

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ؛

آنان که گفتند: خدا همان مسیح، فرزند مریم است بی تردید کافر شدند و حال آنکه مسیح گفت: ای بنی اسرائیل! خدای یکتا را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید، مسلماً هر کس به خدا شرک ورزد بی تردید خدا بهشت را بر او حرام کند و جایگاهش آتش است و برای ستمکاران هیچ یاوری نیست».

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛

آنان که گفتند: خدا یکی از [این] سه تاست [پدر، پسر، روح] یقیناً کافر شدند و حال آنکه هیچ معبودی جز خدای یکتا نیست و

ص: 48

اگر از آنچه می گویند باز نایستند قطعاً به کسانی از آنان که [به سبب چنین اعتقادی] کافر شدند عذابی دردناک خواهد رسید».

«أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛

آیا به سوی خدا باز نمی گردند و از او درخواست آمرزش نمی کنند؟ و حال آنکه خدا بسیار آمرزنده و مهربان است».

«مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ؛

مسیح، فرزند مریم جز فرستاده ای [از سوی خدا] نیست که پیش از او هم فرستادگانی آمده اند و مادرش زن بسیار راستگو [و درست کاری] بود. هر دو [مانند انسان های دیگر] غذا می خوردند. با تأمل بنگر چگونه نشانه ها رابرای آنان بیان می کنیم [تا بدانند متولد شدگان و نیازمندان به خوراک، خدا نیستند]؛ سپس با تأمل بنگر که آنان چگونه [از حق به باطل] منحرف می شوند؟!»

«قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَاللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ؛

بگو: آیا به جای خدا چیزی را می پرستید که برای شما قدرت دفع هیچ زیان و جلب هیچ سودی را ندارد؟! و خداست که شنوا [یِ همه گفتارها] و دانا [یِ همه اسرار و رازها] ست».

«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ؛

ص: 49

بگو: ای اهل کتاب! به ناحق در دینتان غلوّ نکنید و از امیال و هوس های گروهی که یقیناً پیش از این گمراه شدند و بسیاری را گمراه کردند و از راه راست دور شدند، پیروی نکنید».

«لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ؛

از بنی اسرائیل آنان که کافر شدند به زبان داود و عیسی بن مریم لعنت شدند. لعنت شدنشان برای این بود که [نسبت به فرمان های خدا و انبیا] سرپیچی داشتند و همواره [از حدود الهی] تجاوز می کردند».

«كَانُوا لَا يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ؛

آنان یکدیگر را از کارهای زشتی که مرتکب می شدند باز نمی داشتند. مسلماً بد بود آنچه را انجام می دادند».

«تَرَى كَثِيرًا مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ؛(1)

بسیاری از آنان را می بینی که با کسانی که کفر ورزیدند، همواره دوستی می کنند. قطعاً بد است آنچه نفوسِ [طغیانگرشان برای قیامت] آنان پیش فرستاده است؛ [و نتیجه آن این است] که خدا بر آنان خشم گرفت و در عذاب جاودانه اند».

نکته: در آیات فوق اشاره به غلو مسیحیان شده است اما در قرآن کریم، غلو منحصر به مسیحیان نیست بلکه خطاب به یهود نیز خدای متعال می فرماید:

ص: 50


1- . مائده،72الی80

ب) «وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللهِ وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّی یُؤْفَکُون* اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ؛ (1)

یهود گفتند: «عُزیر پسر خداست» و نصارا گفتند: «مسیح پسر خداست» . این سخنی است که آن ها به زبان می آورند، درحالی که همانند گفتار کافران پیشین [و مشرکان] است. خدا آنان را بکشد. چگونه از حق انحراف می یابند.* [آنها] دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند و [همچنین] مسیح فرزند مریم را، درحالی که دستور داشتند فقط خداوند یکتایی را که معبودی جز او نیست بپرستند. او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار می دهند».ج) «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَۀٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛ (2)

بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است [و همه کتاب های آسمانی و پیامبران آن را ابلاغ کردند] که جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی را اربابانی به جای خدا نگیرد. پس اگر [از دعوتت به این حقایق] روی گرداندند [تو و پیروانت] بگویید: گواه باشید که ما [در برابر خدا و فرمان ها و احکام او] تسلیم هستیم».

ص: 51


1- . توبه،30و31
2- . آل عمران، 64

د) «یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَی اللهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللهِ وَ کَلِمَتُهُ؛ (1)

ای اهل کتاب! در دین خود غلو [و زیاده روی] نکنید و درباره خدا غیر از حق نگویید. مسیح، عیسی بن مریم، فقط فرستاده خدا و کلمه [و مخلوق] اوست».

نکته: آیاتی که گذشت در باب غلوّ بود که در آن به صراحت از غلوّ کردن نهی شده است اما نکته جالب توجه در این آیات، ملاک و علامات غلوّ می باشد که عبارتند از:

1. الوهیت

2. شراکت

لذا کسی نباید این دو را در مورد غیر خدا بکار ببرد.

با توجه به ملاک های غلو در آیات قرآن کریم که پیش تر به آن اشاره شد بپردازیم به روایاتی که در باب غلوّ است تا با ملاک های غلو از لسان مبارک ائمه معصومین (علیهم السلام) که کلامشان کلام خداوند متعال است آشنا شویم:

ص: 52


1- . نساء،171

غلو از ديدگاه روايات

پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)مى فرمايد:

«لا ترفعوني فوق حقّي، فإنّ اللّه تبارك تعالى اتّخذني عبداً قبل أن يتّخذني نبيّاً؛ (1)

مرا بيش از آن چه هستم بالاتر نبريد چرا كه خداى تعالى پيش از آن كه مرا به پيامبرى برگزيند به بندگى برگزيده است». (اين روايت نشان مى دهد كه برخى از مردم در زمان پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نیز نسبت به ایشان غلو می کردند).

پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره معایب و مفاسد و خطرات غلوّ می فرمایند:

«صنفان من أمّتی لا نصیب لهم فی الاسلام، الناصبُ لاِهِل بیتی حرباً و غالٍ فی الدین مارق منه؛ (2)

دو گروه از امت من نصیبی از اسلام ندارند: کسانی که با اهل بیت من عَلَم جنگ برافرازند و دیگری که در دین خدا غلوّ کنند و از دین بیرون روند».

اميرالمومنین(علیه السلام)مى فرماید:

«عَنِ اَلْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام): اَللَّهُمَّ إِنِّي بَرِيءٌ مِنَ اَلْغُلاَةِ كَبَرَاءَةِ عِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ مِنَ اَلنَّصَارَى ، اَللَّهُمَّ اُخْذُلْهُمْ أَبَداً، وَ لاَ تَنْصُرْ مِنْهُمْ أَحَداً؛ (3)

اصبغ بن نباته گويد:اميرمؤمنان(علیه السلام)فرمود: پروردگارا! من همانند بيزارى جستن عيسى بن مريم از مسيحيان از غلات بيزارى مى جويم. بار خدايا براى هميشه ذليلشان گردان و هيچ يک از آنان را يارى مكن».

همچنین در روایاتی دیگر فرمودند:

ص: 53


1- . عيون أخبار الرضا(علیه السلام) ، ج 2، ص 201؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص 135و265و272
2- . وسائل الشيعة، ج 20، ص 553
3- الأمالي (للطوسي)، النص، ص650؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 263

«إيّاكم والغلوّ فينا، قولوا: إنّا عبيد مربوبون، وقولوا في فضلنا ما شئتم؛(1)

هرگز در مورد ما غلو ننماييد. بگوييد: ما بندگان تربيت يافته خدا هستيم و در مورد برترى ما آن چه خواستيد بگوييد».

«لَا تَتَجَاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِيَّةَ ثُمَّ قُولُوا مَا شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا وَ إِيَّاكُمْ وَ الْغُلُوَّ كَغُلُوِّ النَّصَارَى فَإِنِّي بَرِي ءٌ مِنَ الْغَالِين؛(2)ما را از حدّ عبودیت بالاتر نبرید سپس هر آنچه خواستید (درباره ما) بگویید و بدانید که (به آنچه ما استحقاق آن را داریم) نخواهید رسید و از غلو همانند غلوّ مسیحیان بپرهیزید که من از غالیان بیزار می باشم».

«وَ قَالَ امیرالمومنین (علیه السلام) هَلَكَ فِيَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَال؛ (3)

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند: دو نفر در رابطه با من هلاک مى شوند: عاشق غلوّكننده و دشمن متجاوز از حد».

در روایاتی امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:

«عن عليّ بن سالم ، عن أبيه قال: قال أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق(علیه السلام): أدنى ما يخرجه به الرّجل من الإيمان أن يجلس إلى غال فيستمع إلى حديثه، و يصدّقه على قوله؛ (4)

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:کمترین چیزی که به وسیله آن انسان از ایمانش خارج می شود آن است که در مجلس یک غالی بنشیند، سخنانش را گوش دهد و آن ها را تصدیق کند».

ص: 54


1- . الخصال، ج 2، ص 614؛بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 10، ص 92
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 274
3- شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 18، ص: 282
4- . تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 13، ص: 152

«لَعَنَ اللهُ مَنْ قَالَ فِینَا مَا لَانَقُولُهُ فِی أَنْفُسِنَا وَ لَعَنَ اللّهُ مَنْ أَزَالَنَا عَنِ الْعُبُودِیَّةِ لِلّهِ، اَلَّذِی خَلَقَنَا وَ إِلَیْهِ مَآبَنَا وَ مَعَادَنَا وَ بِیَدِهِ نَوَاصِینَا»؛ (1)

لعنت خداوند بر کسی که چیزی در حق ما بگوید که ما خود نگفته ایم. لعنت خداوند بر کسی که ما را از عبودیت برای خدایی که ما را خلق کرده و بازگشت ما به سوی او و سرنوشت ما در ید قدرت اوست جدا سازد».

امام صادق(علیه السلام) خطاب به کامل التمار می فرماید:«یا کامل اجعل لنا رباً نؤب الیه و قولوا فینا ماشئتم، قال قلت: نجعل لکم ربّاً تؤبون الیه و نقول فیکم ما شئنا؟ قال: فاستوی جالساً ثم قال: و عسی ان نقول: ما خرج الیکم من علمنا الا الفاً غیر معطوفة؛ (2)

ای کامل! برای ما پروردگاری قرار ده که به سوی او بازگشت می نماییم و (آنگاه) هر آنچه خواستید درباره ما بگویید. راوی (باحالت تعجّب مخلوط به پرسش) می گوید: برای شما پروردگاری قرار دهیم که به سوی او بازگشت می نمایید و (آنگاه) هر چه خواستیم درباره شما بگوییم؟ امام(علیه السلام) در جواب فرمود: و شاید ما بگوییم که هر آنچه (تا به حال) از علم ما به شما رسیده است، تنها به اندازه یک نیمه الف (نیم حرف) بوده است».

در روايتى حضرت امام رضا(علیه السلام) مى فرمايد:

«فمن ادّعى للأنبياء ربوبيّة أو ادّعى للأئمّة ربوبيّة أو نبوّة أو لغير الأئمّة إمامة فنحن منه برآء في الدنيا والآخرة؛ (3)

هر كس براى پيامبران مقام ربوبيّت يا براى يكى از ائمّه مقام ربوبى يا پيامبرى يا براى غير امامان مقام امامت و پيشوايى ادّعا كند ما از او در دنيا و جهان آخرت بيزار هستيم».

ص: 55


1- . إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 223
2- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 283
3- همان، ج 25، ص: 135

در روايتی راوى از امام رضا(علیه السلام) مى پرسد:

«يابن رسول اللّه! فإنّ معي من ينتحل موالاتكم ويزعم أنّ هذه كلّها صفات علي(علیه السلام) وأنّه هو اللّه ربّ العالمين.فلمّا سمعها الرضا(علیه السلام) ارتعدت فرائصه وَتَصَبَّبَ عرقاً وقال: سبحان اللّه عمّا يقول الظالمون الكافرون علوّاً كبيراً. أو ليس كان علي(علیه السلام)آكلاً في الآكلين فشارباً في الشاربين؟؛ (1)

اى فرزند رسول خدا! من با كسى آشنا هستم كه موالات شما را به خود مى بندد و پندارش اين است كه همه اين ها، صفات على(علیه السلام) است و او همان خدا و پروردگار جهانيان است.

هنگامى كه امام رضا(علیه السلام) اين سخن را شنيد اعضاى بدنش لرزيد و عرق بدن مباركش را فراگرفت و فرمود: پاک و منزّه است خداوند متعال و بلندمرتبه از گفتار ستمگران و كفرورزان. مگر نه اين است كه على(علیه السلام)با غذاخورندگان غذا مى خورد و با آشامندگان مى آشاميد؟!»

حضرت ولى عصر(علیه السلام)مى فرمايد:

«تعالى اللّه عز وجل عمّا يصفون سبحانه وبحمده، ليس نحن شركائه في علمه ولا في قدرته؛(2)

خداوند متعال از آن چه توصيف مى كنند فراتر است. پاک و منزّه و مورد ستايش است. ما نه در علم و دانش او شريک هستيم و نه در قدرت و توانمندى او». (در این روایت نیز به صراحت صحبت از شراکت شده است که در مبحث «شریک» به آن پرداخته شده است که باید به این موضوع توجه خاص داشت).

نکته مهم: عاقبت نشستن نزد غالی و تایید سخن او از لسان مبارک امام صادق(علیه السلام):

ص: 56


1- . الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 2، ص: 439
2- . همان، ج 2، ص: 473؛ الصحيفة الهادية والتحفة المهديه:ص 236

«أَدْنَی مَا یَخْرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الْإِیمَانِ أَنْ یَجْلِسَ إِلَی غَالٍ فَیَسْتَمِعَ إِلَی حَدِیثِهِ وَ یُصَدِّقَهُ عَلَی قَوْلِهِ؛(1)امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: کوچک ترین چیزی که شخص را از ایمان خارج می کند این است که پیش یک غالی بنشینید و به حرف او گوش بدهید و گفتارش را تصدیق کنید».

نتیجه گیری:

از فرمایشات فوق همان به دست می آید که در بررسی آیات قرآن به دست آمد. در این روایات نیز از قائل شدن مقام الوهیت و شراکت برای ائمه (علیهم السلام) نهی شده است و قائلین به آن کافر و مشرک هستند. اما با توجه به مطالب فوق علمای شیعه هم نظراتی دارند که آنان را نیز بررسی می کنیم:

غلو از ديدگاه علاّمه مجلسى (رحمه الله)

علاّمه مجلسى (علیهم السلام) پس از نقل رواياتى چند در مورد غلو، به گفتارى از دانشمندان در معناى غلو مى پردازد و مى نويسد:

«شیخ صدوق (علیهم السلام)می گوید: اعتقاد ما درباره غاليان و تفويض كنندگان اين است كه آنان به خداى سبحان كفر ورزيده اند و همانان از يهوديان، مسيحيان و مجوسيان بدتر هستند و اعتقاد ما درباره پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه (علیهم السلام)اين است كه برخى از آنان با شمشير كشته شده اند، برخى ديگر مسموم شده اند و در حقيقت درباره آنان چنين جارى شده است و امر آنان مشتبه نشده است».(2)

ص: 57


1- الخصال، ج 1، ص: 72
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 342

آن گاه علاّمه مجلسى (علیهم السلام)گفتار مفصّلى از شيخ مفيد (علیهم السلام)نقل مى كند، سپس مى گويد:«بدان كه غلو درباره پيامبر و ائمّه (علیهم السلام)منحصر است در اين كه كسى قائل به الوهيّت آنان يا شريک بودن آنان با خداوند متعال در معبود بودن، آفرينش، رزق و روزى بشود يا بگويد خداوند در آن بزرگواران حلول كرده است يا خداوند متعال با آنان متحد شده يا بگويد شناخت آنان انسان را از همه اطاعات بى نياز مى سازد و با وجود اين، تكليفى به ترک گناهان نيست. همه اين مطالب، الحاد، كفرورزى و خروج از دين است».(1)

نکته بسیار مهم:

نظر شیخ مفید (علیهم السلام) را خوب دقت کنیم، ایشان می گوید: الوهیت و شراکت در صفات خداوند و حلول در ائمه (علیهم السلام).

علاّمه مجلسى (علیهم السلام)پس از تعريف غلو سخن بسیار زیبایی دارد، ایشان مى نويسد:

«برخى از علماى كلام و حديث در غلو، راه زياده روى و افراط پيموده اند و بى جهت سخن گفته اند چرا كه آنان از شناخت ائمّه (علیهم السلام) قاصر بودند و از درک احوال غريب و شئونات عجيب آن بزرگواران ناتوان بودند؛ از اين رو آنان بيشتر راويان مورد اعتماد را قدح نموده اند و در وثاقت آنان كه برخى از معجزه هاى غريبى را از ائمّه (علیهم السلام) نقل كرده اند، خدشه نموده اند تا جايى كه برخى را كه قائل به عدم سهو پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شده اند و يا قائل شده اند كه آنان از آن چه در گذشته رخ داده و در آينده اتفاق خواهد افتاد آگاهند و مواردى از اين قبيل را به غلو محكوم كرده اند».(2)

ص: 58


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 346
2- . همان، ج 25، ص: 347

می طلبد یک مرتبه دیگر با دقت و تامل نظر علامه مجلسی (علیهم السلام) را بخوانیم.بنابراين اعتقاد شیعه اين است كه ائمّه (علیهم السلام)«يعلمون ما كان و ما يكون؛ آنان به آن چه بوده و خواهد بود آگاهند». اگر كسى اين عقيده را غلو بداند اشتباه كرده است، بلكه مطلب بالاتر از اين ها است، چنان كه در روايات زیادی آمده:

«لا تقولوا فينا ربّاً وقولوا ما شئتم ولن تبلغوا؛(1)

ما را خدا قرار ندهيد و هر چه خواستيد بگوييد كه هرگز به مقام ما راه نخواهيد يافت». (چرا كه عقول شما قاصر است كه به آن مقاماتى كه ما دارا هستيم برسد).

در روايت ديگرى آمده است:

«إنّ أمرنا صعب مستصعب لا يحتمله إلاّ ملك مقرّب أو نبي مرسل أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان؛(2)

قطعا امر ما سخت و سنگين است و رسيدن و معتقد شدن به آن چه ما داريم سخت است. كسى را توانايى حمل آن نيست، مگر فرشته مقرّب يا نبى مرسل و يا بنده مؤمنى كه خداوند قلبش را با ايمان آزموده است».

علاّمه مجلسى (علیهم السلام) در ادامه مى نويسد:

«بنابر آن چه بيان شد بر مؤمن دين مدار شايسته است رواياتى كه در فضايل، شگفتى ها و معجزه های اهل بيت صادر شده و رواياتى را كه بيان كننده كارها و رفتارهاى والاى آن هاست فورى رد نكند،

ص: 59


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 347
2- . همان

مگر خلاف آن با ضرورت دينى، دليل هاى محكم، آيات محكم قرآنى و روايات متواتر ثابت گردد».(1)در خانه اگر کس است یک حرف بس است. در عبارات آیات و روایات و کلام بزرگان و هم چنین مطالب تاریخی که گذشت منظور از غلو روشن شد و گردن همه متدینین در برابر آن از مو باریک تر است و از آنان تخطی نخواهند کرد و افراط و تفریط در این مقام جایگاهی ندارد.

اقسام غلوّ

اشاره

تفکیک میان غلوّ در ذات و غلوّ در صفات، یکی از مباحث لازمی است که گرچه محتوای آن مدّ نظر علمای شیعه قرار داشته است امّا کمتر اقدام به تفکیک عنوانی و عملی بین این دو نموده اند. درحالی که منظور بسیاری از علمای شیعه از غلوّ، برخلاف تصوّر رایج کنونی، غلوّ در ذات می باشد نه غلوّ در صفات. بسیاری از علمای شیعه هنگام ذکر غلات، در حقیقت به معرّفی این نوع غلوّ (یعنی غلوّ در ذات و نه غلوّ در صفات) پرداخته اند. در اینجا اشاره ای به این دو نوع می کنیم:

ص: 60


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 347

الف) غلوّ در ذات

منظور از غلوّ در ذات آن است که شخص یا گروه غالی، قائل به الوهیت معصومین(علیه السلام)یا حلول و یا تناسخ و یا تفویض باشند. قائلان به تفویض می گویند خداوند امر آفرینش را بهائمه (علیهم السلام) سپرد و آنان مستقلا در عالم کاری را انجام می دهند و خداوند هیچ کاره است. این اعتقاد مورد مذمت واقع شده است و اصلا با مبانی اعتقادی شیعه در تضاد بوده و با معنای دقیق ولایت ناسازگار است. چرا که ائمه (علیهم السلام) لحظه ای از خداوند متعال جدا نیستند و اراده آنان با اراده خداوند متعال درآمیخته شده و نمی توانند مستقل از خدا باشند که در تعریف ولایت به این معنا اشاره می کنیم.

ب) غلوّ در صفات

به نظر می رسد تعریف صحیح از غلو در صفات این باشد که افرادی قائل باشند ائمه (علیهم السلام) در طول یا عرض با خداوند متعال بوده و با یکدیگر در عالم اثرگذار باشند؛ این نوع غلو در حقیقت همان شراکت است که مورد نهی و مذمت ثقلین می باشد. اما اگر بگوییم وجود مقدس امام معصوم(علیه السلام) محل تجلی تام اسماء و صفات خداوند متعال است دیگر غلوی در کار نیست. دیگر معنای شراکت از آن به ذهن خطور نمی کند. چرا که ائمه (علیهم السلام) هرچه دارند از خداوند متعال دارند؛ خداوند متعال برای شناساندن صفات خود به خلق به وسیله ائمه (علیهم السلام) این کار را انجام می دهد .

برخی در تعریف «غلو در صفات» می گویند: «منظور این است که صفات و فضایل و معجزاتی را به معصومین(علیه السلام)نسبت دهیم که دارای آن نبوده اند».

دو مطلب در مورد این نظر:

ص: 61

الف) اگر فضائلی را بخوانیم یا بشنویم که در منابع در اختیار ما نیامده باشد اما از طرف افراد موثق و رجال شیعه بیان شده باشد هرچند مشابه آن فضیلت نیز در روایات نبوده باشد در مورد آن احتیاط می کنیم اما رد نمی کنیم و بررسی آن را به اهل معرفت و اهل علم می سپاریم. هر چند که با یک معرفت نسبی به ذوات مقدسه می توان دریافت که ممکن است این منقبت بوده باشد یا نه.

ب) اگر فضائلی را نسبت دهیم به این معنا که اصلا چنین چیزی نبوده و هیچ یک از بزرگان متاخر و متقدم آن را نقل نکرده اند و اساسا هیچ منبعی نیز برای آن ذکر نشده حتی منبع ضعیف، این دروغ گویی می شود و اصلا غلو نیست و حکم دروغ حرمت است و مرتکب حرام شده ایم.

معرکه اصلی نزاع بر سر صفات و فضایل، بین قمی ها و بغدادی ها اتفاق افتاد. بدین ترتیب که قمی ها در قرن سوّم و چهارم به عللی که نیاز به بررسی جداگانه ای دارد، قائل به نفی بعضی از فضایل و صفات معصومین (علیهم السلام) مانند علوم آن ها و بعضی از معجزاتشان گردیدند و قائل به این صفات را غالی دانستند و روایات او را مخدوش نمودند. در مقابل قمی ها، متکلّمین بغدادی همانند شیخ مفید (علیهم السلام)ایستادگی نموده و به تخطئه قمی ها در عقایدشان پرداختند و آن ها را مقصّر نامیدند. (1)

ص: 62


1- . برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به: مقایسه ای میان دو مکتب فکری شیعه در قم و بغداد، یعقوب جعفری، سلسله مقالات فارسی کنگره شیخ مفید، شماره 69.

غلو در اشعار

تعریف شعر

شعر: «الشَّعْر» يعنى مو، مویی كه معروف است، جمعش: أَشْعَار، موها؛ در آيه: «وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها؛(1) از پشم ها و كرک ها و موى ها براى شما و براى مدّتى پوشش ها و كالاهاى زندگى قرار داد».

شَعَرْتُ: به مويى رسيديم كه از اين معنى- شعرت كذا- استعاره شده است يعنى آن طوری علم و دانش فرا گرفتم كه در دقّت، مثل به موى رسيدن است. شاعر هم به خاطر دقّت شناخت و تيزهوشى، آن چنان ناميده شده. پس«شِعْر» در اصل اسمى است براى علم و دانش دقيق، چنان كه در سخنان مى گويند: «ليت شعرى: اى كاش دقيقا مى دانستم».

در تعارفات معمولى واژه «شِعْر» نامى است براى هر سخن موزون و با قافيه اى و نيز «شاعر» كسى است كه به آن صنعت اختصاص يافته باشد. خداوند متعال در آيات زير حكايت از سخن كفّار می کند که به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تهمت شاعری می زدند: «بَلِ افْتَراهُ، بَلْ هُوَ شاعِرٌ(2)»، «لِشاعِرٍ مَجْنُون(3)»، «شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ(4)». بيشتر مفسّرين آيه اخير را به اين معنى حمل كرده اند كه كفّار به پیامبر تهمت مى زدند كه شعر منظوم و با قافيه اى آورده است تا جایی كه آن چه را كه در قرآن از هر لفظى كه شبيه موزون است تأويل به شعر كردند،

ص: 63


1- . نحل،80
2- . انبياء،5
3- . صافات،36
4- . طور،30

از آن قبيل آيات:«وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ(1)»، «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ(2)» ولى بعضى از پژوهشگران و دانش يافتگان گفته اند در آن چه كه تهمت مى زدند آن مقصود و تعبير فوق را قصد نكرده اند و مراد این است که ظاهر كلام قرآن بر اسلوب شعرى نيست.(3)

شِعر: (بكسرش) یعنی دانستن، زيركى «شَعَرَ شَعْراً: عَلِمَ بِهِ- شَعَرَ لِكَذَا:فَطَنَ لَهُ» و در نزد اهل عربيّت كلامى است كه وزن و قافيه داشته باشد.(4)

طبرسى ذيل آيه 154 بقره فرموده: شعور اول علم است از راه مشاعر و حواس... و به قولى شعور ادراکی دقيق است که گرفته شده از شعر به معنى موى كه دقيق و نازک است و از آن است که شاعر به اقامه وزن و نظم متفطن(5) است طوری كه ديگران نيستند.

راغب گويد: شاعر به علت فطنت و دقّت معرفت شاعر ناميده شده. شعر در اصل علم دقيق است و در تعارف، نام كلام موزون و قافيه دار شده، شاعر آن است كه صنعت شعر زا می داند.

خلاصه آن كه: شعر در اصل به معنى دانستن و توجّه خاصّ است و در اصطلاح به كلام موزون و قافيه دار اطلاق می شود كه در آن دقت و ذوق مخصوصی به كار رفته است، شاعر گوينده چنين كلامى است. بايد اضافه كرد كه شعر بيشتر توأم با تخيّلات است كه در خارج مصداق حقيقى ندارند

ص: 64


1- سباء،63
2- مسد،1
3- مفردات الفاظ قرآن، ج 2، ص 329
4- اقرب الموارد
5- . متفطن:کسی که امور را به زیرکی و هوش دریابد؛ زیرک و باهوش.

و شاعر به قدرت خيال خويش آن ها را در قالب الفاظ ريخته است. بنابراین بايد شعر را كلام خيالى و شاعر را خيال پرداز بگویيم. كفار مكّه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شاعر می گفتند و منظورشان این بود كه حضرت شخص خيال پردازی است و كلماتش واقعيّت ندارد:

«بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ(1)»، «وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ(2)».

شعر در اين گونه آيات به معنى دانستن و درک است.

«وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً(3)».

اشعار به معنى اعلام است يعنى ناشناسى كند و كسى را به وضع شما با خبر ننمايد. (4)

در نتیجه شاعر به کسی گفته می شود که با قدرت خیال پردازانه خود، دقیق ترین مطالب را که دیگران از فهم و ادراک آن فرو می مانند، به خوبی درک و مو شکافی می کند و در قالب سخنانی موزون، مخیّل، مقفّی و زیبا به دیگران می فهماند:

«وسمّی الشاعر لأنّه یفطن لما لایفطن له غیره».(5)

ص: 65


1- بقره،154
2- همان،9
3- . كهف،19
4- . قاموس قرآن، ج 4، ص: 44
5- . مقاییس اللغه، ج3، ص194؛ العین، ج1، ص251

شعر در اصطلاح منطق

«شعر» از صناعات خمس منطق و از قضایای تخیّلی است که نفس را به اذعان و تصدیق برنمی انگیزاند هرچند سبب تولید عشق، رغبت و یا بی میلی و نفرت می شود. این قضایای خیالی در قالب وزن و قافیه، تأثیر نفسانی را بیش تر می کند و چنانچه با صدای زیبا و موسیقی خوانده شود، تأثیری سحرگونه از خود به جای خواهد گذاشت. بنابراین ماده شعر، خیال و هیئت آن، وزن و قافیه و هدف آن، انفعال و تأثر نفسانی است.(1)

اغراق، مبالغه و غلو در شعر

اشاره

در شعر از اغراق، مبالغه و غلو استفاده می شود و هر چه دروغ و تخیلات در آن بیشتر باشد شعر شیرین تر است. در تعریف این کلمات گفته می شود:

اغراق، کلمه ای عربی و مصدر باب افعال است و در لغت به معنی «غرق کردن»، «پر کردن جام» و «سخت کشیدن کمان» است.

اغراق در اصطلاح علم بدیع آن است که گوینده یا نویسنده در تشدید یا تضعیف صفت کسی یا چیزی زیاده روی کند، چنان که پذیرفتن مدّعای او بعید یا محال باشد، مانند این بیت شعر:

«حکایت ها که با وی از دلِ بی تاب می کردم *** اگر با سنگ می گفتم دلش را آب می کردم»

در اغراق، گوینده با تصرف ذهنی خود، حالت یا صفتی را از وضع طبیعی و عادی که دارد، کوچک تر یا بزرگ تر جلوه می دهد و بدین ترتیب

ص: 66


1- حاشیه شرح شمسیه.

تصویری در ذهن خواننده یا شنونده به وجود می آورد؛ از این رو آن چه حد زیبایی یا قابل قبول بودن اغراق را تعیین می کند، صرف دوری یا نزدیکی آن به واقعیت نیست بلکه زیبایی و تناسب تصویری است که به اغراق ارائه می شود و نیز این نکته که شاعر بتواند با مهارت، امری را که محال به نظر می آید ممکن جلوه دهد.(1)

کارآیی اغراق

اغراق یا مبالغه، مانند «تناسب و مراعات نظیر» یا «تشبیه» جزء ذات سخن ادبی است و کمتر اتفاق می افتد که سخن ادبی نظم یا نثر از این نوع صنایع خالی باشد، مخصوصا مبالغه و اغراق در اثر حماسی ارزش بسیار بالایی دارد. مبالغه و اغراق جزء ذات آثار حماسی است و به عبارت دیگر از مختصات آثار حماسی محسوب می شود. در حماسه، قهرمان فردی مافوق بشری است و از این رو، رفتار و کردار او غیرطبیعی می باشد. مبالغه علاوه بر آثار حماسی در قصیده که قالبی حماسی است فراوان دیده می شود. در شعر غنایی و عرفانی که آن جا نیز سخن از قهرمانان اساطیری است با همین اغراق و مبالغه مواجهیم.(2)

اهمیت و ارزش اغراق

ارزش بزرگ نمایی یک واقعیت - در شعر - از آن جا است که شعر، هنر تجسم بخشیدن به عواطف با ابزار زبان است. پس هنگامی که عاطفه ای

ص: 67


1- واژه نامه ی هنر شاعری، ص15
2- . نگاهی نو به بدیع، ص77.

مانند شادی، عشق، نفرت و... بسیار شدت و غلیان یافته باشد، بهترین وسیله ی تجسم بخشیدن به این گونه عواطف، یاری گرفتن از اغراق است. (1)

اغراق جز صنایع بدیع معنوی است و در گذشته از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده به گونه ای که کمتر شعری از این صنعت خالی می باشد. استفاده از این صنعت گاه چنان با افراط همراه بوده که در مواردی به ترک ادب شرعی منجر شده است.

مبالغه آن است که در وصف و مدح یا ذم، افراط و زیاده روی کنند اما از حد امکان عقلی و عادی تجاوز نکنند.

مراتب مبالغه

1. تَبْلیغ: آن است که عقلا و عادتا ممکن باشد و به آن مبالغه یا تبلیغ می گویند مانند:

«من در وفای عهد چنان کُند نیستم *** کز دامنِ تو دست بدارم به تیغِ تیز»

دست از طلب معشوق باز نداشتن و در برابر شمشیر پایداری کردن، هم عقلاً و هم عادتاً ممکن است.

2. اِغْراق: مبالغه ای است که عقلاً ممکن ولی عادتاً محال باشد مانند:

«کسی نمانده که دیگر به تیغ ناز کُشی *** مگر که زنده کنی خلق را و باز کُشی»

ص: 68


1- بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی، ص157.

در مصراع نخست، کشته شدن همۀ مردم به تیغ یا شیفته شدن همه مردم به ناز معشوق، عقلاً ممکن و عادتاً غیر ممکن است.

3. غُلُوّ: مبالغه ای است که هم عقلاً و هم عادتاً غیرممکن باشد مانند:(1)

«مردمِ دیده به پای قلم افتد هر دم *** که مرا نقطه حرفی کن و بر نامه فرست»

غلو، در تعریف غلو و بررسی آن جلوتر اشاره خواهیم کرد اما در اینجا اشاره ای گذرا می کنیم؛ غلو آن است که در وصف چیزی مبالغه کنند و وصف را از حد بگذرانند، به طوری که عقلا و عادتا محال باشد.

تفاوت مبالغه با اغراق و غلو

با توجه به تعاریفی که گذشت می توان تفاوت آنان را دانست. پس غلو از اغراق و اغراق از مبالغه قوی تر است. البته امروزه در بیشتر کتب بدیعی آن ها به جای هم به کار می روند و تأکید زیادی بر تفاوتشان نیست.

مخالفان اصل مشروعیت شعر

به رغم تأثیرهای شعر و کارایی آن در عرصه های مختلف و اقبال و رویکرد عمومی به آن، افرادی هستند که در اصل مشروعیت شعر تردید دارند، یکی از مهم ترین دلایل شان این است:

بنای شعر و شاعری بر خیال پردازی، اغراق، مبالغه و تخیّلات است و شعر به گونه ای به دروغ می پردازد؛ تا آن جا که ملاک قوّت و تأثیرگذاری شعر،

ص: 69


1- . المطول، ص78

دروغ و مبالغه آمیز بودن آن است، یعنی هر چه شعر، دروغی و تخیّلی تر باشد، مؤثر و جذّاب تر خواهد بود. برای همین، در وصف شعر گفته اند:

«اعْذَبُ الشِّعْرِ اكْذَبُهُ: شيرين ترين شعر دروغ ترين آن است»

و عبارات دیگری همچون:

«احسنها اکذبها یا احسنه اکذبه».

برخی از نگاه فقهی ایراد شرعی به دروغ گفتن ها گرفته اند و عبارت فوق رو مورد نقد قرار داده اند که در پاسخ به آنان چنین گفته شده است:

معنای جمله مشهور «احسنه اکذبه» یا «اکذبه اعذبه» که درباره شعر گفته اند، ربطی به صدق و کذب مطرح شده در قضایای خبری منطق، معانی، بیان، فقه و اصول ندارد تا دروغ شرعی قلمداد شود. این نکته از نظر تیزبین فقها به دور نمانده است:

«وربما قیل بعدم التحاقه بالکذب مطلقا لأنّ الکاذب یری الکذب صدقاً ویروّجه ولیس غرض الشاعر أن یصدّق فی شعره وإنّما هو صناعة کما أنّ التشبیب بغیر المعیّن فن للشاعر وغرضه به اظهار الصنعة فی هذا الفن لا تحقیق المذکور فلا یخلّ بالعدالة». (1)

محقق سبزواری نیز مطلب فوق را تأیید کرده و ملاک کذب فقهی را که باعث فسق و سقوط عدالت است در شعر منتفی می داند. (2)

ص: 70


1- مسالک الافهام، ج14، ص182
2- کفایة الاحکام، ج2، ص751، انتشارات جامعه مدرسین قم

شهید مطهری نیز می گوید:

«…و البته این دروغ هم نیست و شرعاً هم دروغ محسوب نمی شود بلکه هنر است و یک نوع زیباسازی سخن به شمار می آید».(1)

پس قضیه فقهی حرمت دروغ از شعر منتفی می شود و لذا هر اغراق، مبالغه و غلوی که در شعر صورت می گیرد به نظام شعر برمی گردد.

از مصادیق احسنه اکذبه:

شعر:

«کأنّ العیسَ کانت فوقَ جَفنی

مُناخاتٍ فلمّا ثُرنَ سالا؛

گویا شتر سفید رنگ آنان بر روی پلکان چشمم خوابیده بود پس چون که آن را حرکت دادند اشک چشمم جاری شد».

شعر:

«یا رب چه چشمه ای است محبت که من از آن

یک قطره آب خوردم و دریا گریستم

طوفان نوح زنده شد از آب چشم من

با آن که در غمت به مدارا گریستم».

لذا این شعر هم به همان دلیل که خیلی دروغ است، بسیار دلنشین می نماید.

در شعرهای حماسی فردوسی آمده است:

«ز سمّ ستوران در آن پهن دشت *** زمین شد شش و آسمان گشت هشت»

ص: 71


1- آشنایی با قرآن، ج2، ص243- ج1، ص242

این شعر چه قدر حماسی و غرورانگیز است که هر شنونده ای را به هیجان می آورد! بنابراین به همان اندازه ای که خیال بافانه و مبالغه آمیزتر است، زیباتر و دلنشین تر می نماید. به تعبیر شهید مطهری: هر کس این شعر را بشنود به وجد می آید، هرچند دروغ بودن آن را در می یابد. مگر با به هم ریختن چند اسب در محدوده بسیار کم و گرد و خاک کردن سم های آنان، آسمان هفت طبقه، هشت تا و زمین هفت طبقه، شش تا می شود؟ دروغ خیلی بزرگی است، لذا بسیار زیبا می نماید.

انواع شعر

اشاره

در چندین جای فقه درباره سرودن و خواندن شعر به اجمال و تفصیل بحث شده است. فقیهان تصریح کرده اند که اصل شعر، کلام مخیّل موزون قافیه دار است که بخشی از صناعات خَمس منطق به شمار می رود و با عاطفه و احساس مخاطب ارتباط مستقیم دارد.

با قطع نظر از محتوا و مضمون و عوامل خارجی، هنری مباح و جایز است و هیچ اختلافی در مشروعیت فقهی آن وجود ندارد.

امام صادق(علیه السلام)روایت کرده که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود:

«زَادُ الْمُسَافِرِ الْحُداءُ وَ الشِّعْرُ مَا كَانَ مِنْهُ لَيْسَ فِيهِ جَفَاءٌ؛ (1)

توشه مسافران، آواز و شعرخوانی است تا مادامی که هتک حرمت مردم در آن نباشد».

سند این روایت مورد اعتماد است(2)، از نظر متنی، واژه «خناء» در برخی نسخه ها «حناء»، «جفاء» (هتک حرمت مردم) یا «حنان» (وجد و طرب)

ص: 72


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 76، ص: 262
2- مکاسب محرمه، امام خمینی، ج1، ص230

آمده است و احتمال دارد که «غناء» نیز باشد، چنان که از عبارت های «جواهر الکلام» و «کفایة الأحکام» نیز استفاده می شود. بنابراین نباید تصور کرد که این روایت دلیل ممنوعیت اصل شعر است (شعر بما هو شعر) و «حُداء» آوازخوانی در حال سفر از آن استثنا شده است بلکه بی اشکال بودن شعرخوانی را بیان می کند و لذا صاحب «وسائل» به استناد به این روایت، شعر را مستحب و از آداب سفر برشمرده است.(1)

پس از آن که ثابت شد هیچ اختلافی در اصل اباحه و جواز شعر (بدون توجه به محتوا و شرایط دیگر) میان فقهای اسلامی وجود ندارد، به بررسی انواع شعر از دیدگاه فقهی با توجه به مضمون و محتوای آن می پردازیم. فقها شعر را از حیث محتوا، پیامد، کاربرد و مانند آن به دو نوع تقسیم کرده اند:

1. شعر حق (مشروع)؛

2. شعر باطل (نامشروع)

شعر حق یا اعتلای هنری

هرگاه پیامد و محتوای شعری، مبتنی بر حکمت، موعظه، ارشاد، رشد اخلاق، مدح اولیای دین و به طور کلی در خدمت ادب و فرهنگ دینی و اجتماعی باشد مورد تأیید و تحسین اسلام قرار خواهد گرفت و از دیدگاه فقها شعر مشروع و حق نامیده می شود که موجب ثواب اخروی شاعر می گردد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام)، این گونه شعر و شاعران را مورد تشویق و حمایت قرار می دادند و بعضی از شعرها را به دلیل فضیلت و ثواب اخروی، با عبادتی مثل جهاد برابر و گاهی برتر از آن می دانستند؛

ص: 73


1- . وسائل، ج8، باب 37، ح1.

حمایت امامان معصوم (علیهم السلام) از شعرهای کمیت و دعبل، نمونه ای از این موارد است.

شعر باطل یا ابتذال هنری

عده ای از شاعران هستند که به سرودن شعرهای مبتذل و گمراه کننده روی آورده اند. لذا هر گاه شاعری در شعر خود از واژه های رکیک و زننده استفاده کند یا شعری با محتوای باطل و شهوت انگیز بسراید از دیدگاه اسلام، مذموم و نکوهیده است و آن شعر، نامشروع و باطل به شمار می رود و درآمد حاصل از آن نیز حرام و عدالت شاعر نیز ساقط می شود. برای مثال، شعر:

هجوی: شعری که مشتمل بر بدگویی، بیان عیب و نقص دیگران بوده و پیامد آن لکّه دار کردن حیثیت افراد و بی حرمتی آنان است که قطعاً از گناهان کبیره به شمار می رود.(1)

تشبیبی: شعری که حاوی سخنان شهوت انگیز و مفسده زا بوده و موجب اغوای جوانان و ایجاد عشق های مجازی و خیالی می گردد که به بی بند و بار کردن و به فحشا کشاندن انسان ها می انجامد و از نظر اسلام محکوم و مذموم است.

اما نکته ای که قصد پرداختن به آن را داریم و به تعبیری اصل موضوع بحث ما در این قسمت است، اشعار در مدح اهل بیت (علیهم السلام) می باشد که برخی، از آن ها به اشعار غلوآمیز یاد می کنند. برای تبیین این مسئله می توان دو نکته را یادآور شد:

ص: 74


1- مکاسب محرمه شیخ انصاری، ج2، ص117

1. گاهی شعری در مقام والای ذوات مقدسه گفته شده است و در آن اشاره ای به مقام الوهیت و شراکت نشده اما عده ای به خاطر عدم توانایی فهم شعر به آن برچسب غلو می زنند و یا اینکه اصلا با مبانی و تعاریفی که در مورد شعر گفته شد آشنایی ندارند که اصلا شعر یعنی غلو، یعنی اغراق و مبالغه؛ لذا ایراد آنان منتفی می شود.

2. اما گاهی در شعری اشاره به مقام الوهیت و شراکت شده است. اگر صرف نگاه، نظام شعری باشد و نگاه فقهی را از آن برداریم به نظر می آید که مشکلی نداشته باشد؛ زیرا «احسنها اکذبها» و این شعر، اعتقاد گوینده و شنونده نیست و صرفا در مخاطب ایجاد شور و هیجان و شعف می کند و اشاره به مقام والای امیرالمومنین(علیه السلام) و دیگر ذوات مقدسه (علیهم السلام) می کند که غیر قابل درک و فهم است و فهم این جایگاه از عقول بشری دور است.

اما در مورد قسم دوم باید توجه داشت که اگر شعر از روی اعتقاد گوینده صادر شود، یعنی به این مقام معترف باشد این امر خارج از نظام شعری بوده و مورد مذمت است؛ زیرا نه اغراق است و نه مبالغه، بلکه اعتقاد به چنین جایگاهی است. به عبارتی دیگر شاعر این مقامات را به حقیقت برای ذوات مقدسه مخصوصا حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) قائل است و لذا آن اعتقاد را به نظم شعری در می آورد و به نظر می رسد ممکن استشاعر از موقعیت شعری سوء استفاده کرده است که این مسئله از نگاه مدافعان شریعت پنهان نیست و در مقابل چنین تفکری می ایستند.

اما اگر چنین نباشد و در قالب شعری صرفا از مقام الوهیت و شراکت در رثای ذوات مقدسه استفاده کرده و خوف این می رود که کم کم این شعر در

ص: 75

بین متدیّنین مخصوصا جوانان تبدیل به یک اعتقاد شود و در نهایت آنان را به انحراف عقیدتی بکشاند فقهای دین وارد عمل شده و فتوای بر شرعی نبودن این اشعار می دهند؛ لذا برای تبیین این مسئله باید به سراغ فتوای فقها رفت و پایبند به نظر ایشان شد. جدای از اینکه دشمنان دین نیز موقعیت را غنیمت شمرده و از روی ذوق و غرور، تشیع را محکوم به کفرگویی می کنند و کافر می خوانند.

نکته، اگر این غلوگویی در اشعار، اعتقاد گوینده باشد و در خارج از شعر و نظام شعری قائل به این مقام برای ذوات مقدسه باشد در حکم کفر و کافر قرار می گیرد که در آیات و روایات به صراحت به آن اشاره شده است.

نه غلوّ و نه تقصير

براى شناخت ائمّه (علیهم السلام) بايد مقامات و منازل آن بزرگواران را از خودشان بياموزيم، نه غلو و نه تقصير، چرا كه هم تقصير حرام است و هم غلو.

امام باقر(علیه السلام) به ابوحمزه ثمالى مى فرمايد:«يا أبا حمزة! لا تضعوا عليّاً دون ما رفعه اللّه ولا ترفعوا عليّاً فوق ما جعل اللّه؛ (1)

اى اباحمزه، على(علیه السلام)را پايين تر از جايگاهى كه خداوند قرار داده قرار ندهيد و فراتر از مقام والايى كه خداوند قرار داده قرار ندهيد». (2)

برخى از افراد زمانی كه در موضوعى نمى توانند تعقّل كنند و يا چون بعضى از مردم آن را خو شایند نمى بينند مى گويند: اين دروغ

ص: 76


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 283
2- . با پیشوایان هدایتگر،ج1ص80

است. چنين حالتى و يا سخنى با ايمان و تديّن سازگار نيست. از اين رو بايد گفت غلو و تقصير هر دو حرامند و بايد به گونه اى بود كه نه از مقصّران به شمار رويم و نه از غاليان؛ نه مثل افرادى كه ائمّه (علیهم السلام) را بيش از آن چه هستند بالا مى برند و نه مانند افرادى كه شأن ائمّه (علیهم السلام)را از آن چه هستند پايين مى آورند.(1) در روایتی امام باقر(علیه السلام) در تعریف و شأن مقصره چنین فرموده است:

«وَ مَنِ اَلْمُقَصِّرُ قَالَ اَلَّذِينَ قَصَّرُوا فِي مَعْرِفَةِ اَلْأَئِمَّةِ وَ عَنْ مَعْرِفَةِ مَا فَرَضَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ أَمْرِهِ وَ رُوحِهِ قُلْتُ يَا سَيِّدِي وَ مَا مَعْرِفَةُ رُوحِهِ قَالَ(علیه السلام)أَنْ يُعْرَفَ كُلُّ مَنْ خَصَّهُ اَللَّهُ تَعَالَى بِالرُّوحِ فَقَدْ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَهُ يَخْلُقُ بِإِذْنِهِ وَ يُحْيِي بِإِذْنِهِ وَ يَعْلَمُ اَلْغَيْرَ مَا فِي اَلضَّمَائِرِ وَ يَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ هَذَا اَلرُّوحَ مِنْ أَمْرِ اَللَّهِ تَعَالَى فَمَنْ خَصَّهُ اَللَّهُ تَعَالَى بِهَذَا اَلرُّوحِ فَهَذَا كَامِلٌ غَيْرُ نَاقِصٍ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ بِإِذْنِ اَللَّهِ يَسِيرُ مِنَ اَلْمَشْرِقِ إِلَى اَلْمَغْرِبِ فِي لَحْظَةٍ وَاحِدَةٍ يَعْرُجُ بِهِ إِلَى اَلسَّمَاءِ وَ يَنْزِلُ بِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ يَفْعَلُ مَا شَاءَ وَ أَرَادَ قُلْتُ يَا سَيِّدِي أَوْجِدْنِي بَيَانَ هَذَا اَلرُّوحِ مِنْ كِتَابِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ إِنَّهُ مِنْ أَمْرٍ خَصَّهُ اَللَّهُ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ نَعَمِ اِقْرَأْ هَذِهِ اَلْآيَةَ وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا كُنْتَ تَدْرِي مَا اَلْكِتٰابُ وَ لاَ اَلْإِيمٰانُ وَ لٰكِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِنٰا قَوْلُهُ تَعَالَى: أُولٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ اَلْإِيمٰانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ قُلْتُ فَرَّجَ اَللَّهُ عَنْكَ كَمَا فَرَّجْتَ عَنِّي وَ وَفَّقْتَنِي عَلَى مَعْرِفَةِ اَلرُّوحِ وَ اَلْأَمْرِ ثُمَّ قُلْتُ يَا سَيِّدِي صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْكَ فَأَكْثَرُ اَلشِّيعَةِ مُقَصِّرُونَ وَ أَنَا مَا أَعْرِفُ مِنْ أَصْحَابِي عَلَى هَذِهِ اَلصِّفَةِ وَاحِداً قَالَ يَا جَابِرُ فَإِنْ لَمْ تَعْرِفْ مِنْهُمْ أَحَداً فَإِنِّي أَعْرَفُ مِنْهُمْ نَفَراً قَلاَئِلَ يَأْتُونَ وَ يُسَلِّمُونَ وَ يَتَعَلَّمُونَ مِنِّي سِرَّنَا وَ مَكْنُونَنَا وَ بَاطِنَ عُلُومِنَا قُلْتُ إِنَّ فُلاَنَ بْنَ فُلاَنٍ وَ أَصْحَابَهُ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ اَلصِّفَةِ

ص: 77


1- . با پیشوایان هدایتگر ،ج1ص87

إِنْ شَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى وَ ذَلِكَ أَنِّي سَمِعْتُ مِنْهُمْ سِرّاً مِنْ أَسْرَارِكُمْ وَ بَاطِناً مِنْ عُلُومِكُمْ وَ لاَ أَظُنُّ إِلاَّ وَ قَدْ كَمَلُوا وَ بَلَغُوا...؛(1)

عرض كردم يا بن رسول اللّٰه مقصّر كيست؟ فرمود: كسانى كه در معرفت امام كوتاهى دارند و همچنين در معرفت آنچه خدا از امر و روح خود بر آن ها واجب نموده. عرض كردم معرفت روح خدا چيست؟ فرمود : اين كه بداند خداوند به هر كس اين روح را بخشيده امر خود را نيز به او تفويض نموده و با اجازه خدا مى آفريند و زنده می كند و به ديگرى علم غيب مى آموزد و از گذشته و آينده تا روز قيامت اطلاع دارد چون آن روح از امراللّٰه است. هر كه ممتاز به اين روح شد كامل است و نقصانى ندارد؛ هر چه بخواهد با اجازه خدا انجام می دهد؛ از مشرق به مغرب در يک لحظه می رود و به آسمان بالا می رود و به زمين فرود مى آيد؛ هر چه اراده كند و بخواهد انجام می دهد.

عرض كردم آقا! دليلى از اين روح در قرآن برايم بياور كه خداوند آن را به محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)بخشيده، فرمود بسيار خوب اين آيه را بخوان: « وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا كُنْتَ تَدْرِي مَا اَلْكِتٰابُ وَ لاَ اَلْإِيمٰانُ وَ لٰكِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِنٰا» و اين آيه «أُولٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ اَلْإِيمٰانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»؛گفتم خدا گشايش به تو عنايت كند آن چنان که عقده دل مرا گشودى و مرا بر شناخت روح و امر كمک كردى سپس عرض كردم آقا پس در اين صورت بيشتر شيعيان مقصرند؛ من يک نفر از ياران خود را نمى شناسم كه داراى چنين معرفتى باشد فرمود: جابر! اگر تو يک نفر را نمى شناسى، من چند نفر را می شناسم مى آيند و سلام می كنند و از من اسرار و علوم پنهان و حقايق را مى آموزند...».

ص: 78


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 14

نکات مهم در این روایت:

1. معرفت به روح خدا که آن انسان کامل است. هیچ شکی نیست که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام) حقیقت انسان کامل هستند و اطاعت از ایشان بر همه خلق واجب شده است. حالا خداوند به این بزرگواران چه داده است؟ پاسخ در همین روایت است: «خداوند به هر كس اين روح را بخشيده امر خود را نيز به او تفويض نموده و با اجازه خدا مى آفريند و زنده می كند و به ديگرى علم غيب مى آموزد و از گذشته و آينده تا روز قيامت اطلاع دارد».

2. اهل بیت (علیهم السلام) روح خداوند متعال ا ند که باید به آن معرفت پیدا کرد.

چنانچه در روایتی از لسان مبارک امام باقر(علیه السلام) به نقل از امیرالمومنین(علیه السلام) مراد از روح خداوند را بیان می فرمایند:

«فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ كَلِمَاتُهُ ؛(1)

پس مائيم روح خدا و كلمات او...».

(در ادامه به این روایت به صورت کامل اشاره می شود).

و اما، تا اینجا در باب «غلو» از آیات و روایات مطالبی در مورد «الوهیت و شراکت» به میان آمد و بررسی شدند و به اتفاق، این مسئله مورد نهی خداوند متعال و ائمه (علیهم السلام) و به تبعیت از این بزرگواران مورد نهی علمای دین واقع شده است.

ص: 79


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 15، ص: 10

اما نکته مهمی که به نظر می آید کمتر کسی به آن پرداخته و کمتر مورد توجه واقع شده و عدم بررسی آن، جنجال هایی را در بین اهل علم ایجاد نموده بحث «شراکت» است که در آیات و روایات غلو در کنار الوهیت قرار گرفته است. به نظر می رسد با تامل در آن، این جنجال ها پایان پذیرد. در کنار هم این واژه را بررسی می کنیم:

ص: 80

شریک

این واژه به چه معنایی است که در آیات و روایات و نیز کلام علامه مجلسی (علیهم السلام)در باب غلو به آن اشاره شده است؟

شَرک (به فتح شین) و شركت و مشاركت به معنى «شريک شدن» است.

اشراک: شريک كردن، «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي*وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي؛(1)پشتم را به او محکم کن* و او را در کارم شریک گردان».

شريک: كسی كه در كارى يا چيزى با ديگرى سهيم است (خوب به این تعریف دقت شود). در قرآن کریم آمده است: «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ؛(2)در

ص: 81


1- . طه،31 و 32
2- . فرقان،2

حكومت و تدبير عالم شريكى نداشته است». مراد از آن شريک مستقل است و گرنه خدا براى تدبير عالم واسطه هایى از فرشته و غير آن آفريده است.

در نتیجه خداوند با واسطه هایی تدبیر عالم را انجام می دهد که حقیقت این واسطه، ولی و جانشین خداوند در عوالم وجود، امام معصوم(علیه السلام) است (خلیفةالله).

شِرک (بكسر شين)، اسم است. يعنى عمل شرک، چنانكه در صحاح، قاموس و اقرب آمده است و نیز به معنى شريک و نصيب هم می باشد و آن رادر آيه «أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ»؛(1)

نصيب و بهره گفته اند. «يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»؛(2) يعنى شرک ظلم بزرگى است. مشرک كسى است كه براى خدا شريک قرار بدهد؛ چنين شخصى قابل آمرزش نيست مگر آنكه در دنيا توبه كند، «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ»(3).(4)

خلاصه و به زبان عرف: شریک و شراکت آن است که دو نفر، جداگانه و به طور مستقل توانایی مالی یا علمی و یا... دارند، سپس در کاری مشترک از آن توانایی ها استفاده می کنند. مثلا بگوید سرمایه از من و کار از تو (من پول و وسایل را می دهم ولی تخصصی در آن کار ندارم و تو تخصص داری و یا این که وقت ندارم و...)، قائل شدن این نوع شراکت برای خداوند متعال و ائمه (علیهم السلام)غلو و مورد مذمت در روایات است.

ص: 82


1- . فاطر،40؛احقاف،4
2- . لقمان، 13
3- . نساء،48 و 116
4- . قاموس قرآن، ج 4، ص20

با توجه به مطالبی که گذشت منظور از شریک و شراکت در علم و خلقت و رزق و دیگر مواردی که در روایات به آن اشاره شد، بدین معنا غلو است؛ چرا که ائمه (علیهم السلام)هر چه دارند از خداوند متعال است. اگر می گوییم علی(علیه السلام) قادر است این قدرت را خداوند به او داده است. تجلی قدرت خدا در وجود مقدس امیرالمومنین(علیه السلام) است.

نتیجه گیری

تا اینجا در مورد روشن شدن معنای واژه غلو و ملاک های آن و شراکت مطالبی بیان شد اما از این جا به بعد برای روشن شدن جایگاه، فضل و منقبت ائمه (علیهم السلام) مطالبی را بیان می کنیم تا در حد امکان اثبات کنیم که نمی توان به هر روایتی که مفهوم آن سخت و دشوار است غلو گفت.

ص: 83

ص: 84

جایگاه ائمه اطهار (علیهم السلام)در نظام آفرینش

اشاره

بنابر آن چه در باب «غلو» در عصر یهود و نصارا و همچنین در عصر ائمه معصومین (علیهم السلام) با بررسی آیات و روایات گذشت، همگی اشاره به این دارد که «غلو» به معنای قائل شدن به «الوهیت» و «شراکت» برای غیر خدا می باشد و این امر ممنوع و مورد نهی و مذمت آیات و روایات است و قائلان به آن کافر و مشرک هستند.

اما موضوع مورد بحث ما که همان هم باعث شد این کتاب را بنویسم این است که آیا می توان به هر آن چه از روایاتی که برای برخی از افراد حتی اهل دانش قابل درک نیست برچسب غلو زد؟ و یا می توان به ناقلان و قائلان به آن فضیلت، غالی و یا صوفی گفت و آنان را مورد لعن و مذمت قرار داد و تا سرحد کفر و شرک رساند؟ (پناه بر خدا)

بهترین روش برای تبیین مسئله «غلو» کلام امام معصوم است که جایگاه خود را در این نظام هستی به ما معرفی می کند. اصلا فقط امام معصوم می تواند جایگاه خودش را در عوالم وجود به مردم بشناساند. برای

ص: 85

روشن شدن این موضوع در آغاز باید به کیفیت خلقت ائمه (علیهم السلام) و سپس جایگاه آن بزرگواران در نظام هستی و شناخت ایشان از لسان مبارکشان اشاره کرد:

مقام نوری

اشاره

مسئله مهمی که باید به آن توجه کنیم نوع خلقت و جنس خلقت اهل بیت (علیهم السلام) است. درست است که پیغمبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ؛(1) من فقط بشرى هستم مثل شما» اما بعدش هم می فرمایند: «يُوحى، [ولى] به من وحى مى شود». همین یک فعل، تفاوت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نسبت به انسان ها از فرش تا عرش نشان می دهد و معلوم می شود ذوات مقدسه با انسان های عادی تفاوت دارند؛ حتی اگر این مطلب را کنار بگذاریم باز هم منظور این نیست که من در حد یک انسان معمولی هستم، بلکه مراد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)این است که من در شکل و شمایل، راه رفتن، خوردن، نوشیدن، خوابیدن و مسافرت کردن و... مثل شما هستم.

شکی نیست که وجود مقدس اهل بیت (علیهم السلام) یک ظاهری دارند و یک باطنی؛ ظاهر آنان همان «خلیفة الله» بودن است، همان «ولایت» و شمایل بشری مثل دیگر انسان ها. اما باطنشان چیزی است که درک نمی شود (جلوتر به این روایت اشاره خواهد شد) و هیچ کسی به انتهای معرفتشان

ص: 86


1- . کهف،110

دست پیدا نمی کند. وجود مقدس پیغمبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) از نور خلق شدند و طبق آیات صریح قرآن انسان از خاک(1) خلق شده است.اما مقام نوری، همان خلقت نوری اهل بیت (علیهم السلام) است. اینکه بدانیم جنس خلقت آنان با جنس خلقت انسان ها و دیگر موجودات متفاوت است، نه تنها متفاوت بلکه هر آن چه نیز خلق شده از شعاع نوری حضرات معصومین (علیهم السلام) است که روایت آن را بعدا عرض خواهم کرد، اما بپردازیم به آیاتی که در این مقام در قرآن کریم به آن ها اشاره شده است:

الف) مقام نوری در آیات:

1. «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً ؛ (2)

اى مردم! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده و نور آشكارى (كتاب آسمانى) به سوى شما نازل كرده ايم».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

«قال الصّادق(علیه السلام):الْبُرْهَانُ مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ النُّورُ عَلِیٌّ (علیه السلام)

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: الْبُرْهَانُ، محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)است و النُّورُ، علی(علیه السلام)».

2. «فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(3)

ص: 87


1- «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ؛ و یقیناً ما انسان را از [عصاره و] چکیده ای از گِل آفریدیم» مومنون،12؛«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ؛و از نشانه های [قدرت و ربوبیت] او این است که شما را از خاکی [بی جان] آفرید» روم،20.
2- . نساء،174
3- . اعراف،157

پس كسانى كه به او ايمان آوردند و حمايت و ياريش كردند و از [هدايت و] نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، تنها آنان رستگارانند».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:«قال الباقر(علیه السلام): النُّورُ هُوَ عَلِیٌّ(علیه السلام)؛(1)

امام باقر (علیه السلام)می فرمایند: نور در اینجا علی(علیه السلام) است».

3. «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ؛ (2)

ای اهل کتاب! یقیناً پیامبر ما به سوی شما آمد که بسیاری از آنچه را که شما از کتاب [تورات و انجیل درباره نشانه های او و قرآن] همواره پنهان می داشتید برای شما بیان می کند و از بسیاری [از پنهان کاری های ناروای شما هم] درمی گذرد. بی تردید از سوی خدا برای شما نور و کتابی روشنگر آمده است».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

«علی بن إبراهیم : قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ یَعْنِی بِالنُّورِ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)وَ الْأَئِمَّهً؛(3)

قَدْ جَاءکُم مِّنَ الله نُورٌ وَکِتَابٌ مُّبِینٌ؛ منظور از نور، امیرالمؤمنین و ائمّه (علیهم السلام) است».

و آیات دیگری که در یک مبحث جداگانه ای به موضوع نورانیت ائمه (علیهم السلام) خواهم پرداخت. (ان شاءالله)

ص: 88


1- . بحار الأنوار، ج35، ص404/ العیاشی، ج2، ص31/ نور الثقلین/ البرهان
2- . مائده،15
3- . بحارالأنوار، ج9، ص197/ القمی، ج1، ص164/ نورالثقلین/ البرهان

ب) مقام نوری در روایات:

در روایاتی به صراحت از لسان مبارک حضرات معصومین (علیهم السلام) صادر شده که جنس خلقتشان از نور خداوند متعال است. جنس خلقتشان از حقیقتی است که هیچ کس به کنه ذات او نمی تواند پی ببرد، با هم این روایات را می بینیم:

«قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ نُورِي؛(1)

اولین چیزی که خداوند متعال خلق کرد نور من بود».

«عن أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام): إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ؛ (2)

همانا خداوند متعال ما را از نور عظمت خود خلق نمود».

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام): خَلَقَنَا اَللَّهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ؛ (3)

در این روایات به صراحت بیان شد که جنس خلقت حضرات معصومین (علیهم السلام) از نور عظمت حضرت باری تعالی است.

همچنین روایات زیر:

در عبارات این روایت باید بسیار دقت کرد و با تامل و تعقل آن را خواند و بررسی نمود:

1. «اَلْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي اَلْفَضْلِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ اَلثَّانِي(علیه السلام)

ص: 89


1- . بحار الأنوار، ج54 ص170
2- . همان، ج58 ص45؛ الکافي، ج1 ص389
3- . بصائر الدرجات ،ج1ص20

فَأَجْرَيْتُ اِخْتِلاَفَ اَلشِّيعَةِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ اَلْأَشْيَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُونَ وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ اَلدِّيَانَةُ اَلَّتِي مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مُحِقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ خُذْهَا إِلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ؛(1)

محمد بن سنان گويد: نزد امام محمد تقى(علیه السلام)بودم و اختلاف شيعه را مطرح كردم. حضرت فرمود: اى محمد! همانا خداى تبارک و تعالى به وحدانیتش متفرد و بی بدیل بود. سپس محمد و على و فاطمه را آفريد و پس از آن یک هزار سال از آفرینش دست شست سپس بعد از این مدت کلیه اشیاء را آفريد و این سه نور پاک را بر این آفرينش شاهد گرفت و فرمانبرداری از آنان را در تمامی اشیا جارى نمود (بر آن ها واجب كرد) و جریان تدبیر امور را به آنان واگذار نمود. آنان حرام و حلال را وضع نمودند که کرده آنان جز به مشیت خدا نبود پس آن ها هر چه را خواهند حلال كنند و هر چه را خواهند حرام سازند ولى هرگز جز آن چه خداى تبارک و تعالى خواهد نخواهند. سپس فرمود: اى محمد! اين است آن ديانتى كه هر كه از آن جلو رود (غلو كند، از دايره اسلام) بيرون رفته و هر كه عقب بماند (و وارد دايره نشود) نابود گشته [دينش را باطل كرده] و هر كه به آن بچسبد، به حق رسيده است. اى محمد! همواره ملازم اين ديانت باش».

علامه مجلسی (علیهم السلام) در شرح این حدیث گوید:

«فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا» یعنی آفرینش اشیاء را در نزد آنان انجام داد و آن ها بر چگونگی و اسرار خلقت اشیاء آگاه بودند. (علم به خلقت اشیاء)

ص: 90


1- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 441

«وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا» یعنی فرمانبرداری از آنان را بر تمامی اشیاء حتی جمادات و اجرام سماوی و ارضی، مثل شق القمر و... واجب و فرض نمود. (اگر شق القمر شود و یا ردّ الشمس صورت پذیرد جای تعجبی نیست چرا که آنان مامور به دستور مولایشان هستند).

«وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ» یعنی حرام کردن و حلال نمودن و انجام دادن و انجام ندادن را بر دوش آنان نهاد، هرچند که ظاهر عبارت و حال می رساند که تدبیر نظام این عالم را از حرکات و سکنات و روزی و... بر عهده آنان گذارد.(1)

نکات در این روایت:

1. شرافت در خلقت (خلقت نوری)

2. فرمانبرداری از آنان بر همه خلق واجب است.

3. تدبیر امور عالم به آنان واگذار شده است.

در روایت آمده «ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ اَلْأَشْيَاءِ» خداوند همه چیز را خلق کرد و امور همه خلق را به ذوات مقدسه سپرد «وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ». در قرآن کریم آمده «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً» ملائکه امور خلق را تدبیر می کنند، در صورتی که امور خلق به ذوات مقدسه سپرده شده؛ لذا چنین برداشت می شود که ملائکه برای تدبیر امور به محضر امام معصوم می رسند و کسب وظیفه می کنند. نکته مهم: این نوع تفویض با کسانی که قائل به تفویض اند (مفوضه) قابل قیاس نیست و آنان مردودند.

ص: 91


1- . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 5، ص190-192

4. اراده ذوات مقدسه همان اراده خداوند متعال است و برخلاف خداوند چیزی را نمی خواهند.

2. «مِصْبَاحُ اَلْأَنْوَارِ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَنَسٍ عَنِ اَلنَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم)قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَنِي وَ خَلَقَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ حِينَ لاَ سَمَاءٌ مَبْنِيَّةٌ وَ لاَ أَرْضٌ مَدْحِيَّةٌ وَ لاَ ظُلْمَةٌ وَ لاَ نُورٌ وَ لاَ شَمْسٌ وَ لاَ قَمَرٌ وَ لاَ نَارٌ فَقَالَ اَلْعَبَّاسُ فَكَيْفَ كَانَ بَدْءُ خَلْقِكُمْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ؟ فَقَالَ يَا عَمِّ لَمَّا أَرَادَ اَللَّهُ أَنْ يَخْلُقَنَا تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَخَلَقَ مِنْهَا نُوراً ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ أُخْرَى فَخَلَقَ مِنْهَا رُوحاً ثُمَّ خَلَطَ اَلنُّورَ بِالرُّوحِ فَخَلَقَنِي وَ خَلَقَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ فَكُنَّا نُسَبِّحُهُ حِينَ لاَ تَسْبِيحَ وَ نُقَدِّسُهُ حِينَ لاَ تَقْدِيسَ فَلَمَّا أَرَادَ اَللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْشِئَ خَلْقَهُ فَتَقَ نُورِي فَخَلَقَ مِنْهُ اَلْعَرْشَ فَالْعَرْشُ مِنْ نُورِي وَ نُورِي مِنْ نُورِ اَللَّهِ وَ نُورِي أَفْضَلُ مِنَ اَلْعَرْشِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ أَخِي عَلِيٍّ فَخَلَقَ مِنْهُ اَلْمَلاَئِكَةَ فَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ نُورِ عَلِيٍّ وَ نُورُ عَلِيٍّ مِنْ نُورِ اَللَّهِ وَ عَلِيٌّ أَفْضَلُ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ اِبْنَتِي فَخَلَقَ مِنْهُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ فَالسَّمَاوَاتُ وَ اَلْأَرْضُ مِنْ نُورِ اِبْنَتِي فَاطِمَةَ وَ نُورُ اِبْنَتِي فَاطِمَةَ مِنْ نُورِ اَللَّهِ وَ اِبْنَتِي فَاطِمَةُ أَفْضَلُ مِنَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ وَلَدِيَ اَلْحَسَنِ وَ خَلَقَ مِنْهُ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ فَالشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ مِنْ نُورِ وَلَدِيَ اَلْحَسَنِ وَ نُورُ اَلْحَسَنِ مِنْ نُورِ اَللَّهِ وَ اَلْحَسَنُ أَفْضَلُ مِنَ اَلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ ثُمَّ فَتَقَ نُورَ وَلَدِيَ اَلْحُسَيْنِ فَخَلَقَ مِنْهُ اَلْجَنَّةَ وَ اَلْحُورَ اَلْعِينَ فَالْجَنَّةُ وَ اَلْحُورُ اَلْعِينُ مِنْ نُورِ وَلَدِيَ اَلْحُسَيْنِ وَ نُورُ وَلَدِيَ اَلْحُسَيْنِ مِنْ نُورِ اَللَّهِ وَ وَلَدِيَ اَلْحُسَيْنُ أَفْضَلُ مِنْ نُورِ اَلْجَنَّةِ وَ اَلْحُورِ اَلْعِينِ اَلْخَبَرَ؛(1)

مصباح الانوار به سندش از انس نقل می کند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قطعا و یقینا خدا مرا آفريد و على و فاطمه و حسنو حسين را آفريد پيش از

ص: 92


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 54، ص: 192

آن كه آدم را بيافريند آنگه كه نه آسمانى ساخته و نه زمينى گسترده بود و نه ظلمتى و نه نورى، نه خورشيدى و نه ماهى و نه آتشى؛ عباس گفت: آغاز آفرينش شما چگونه بوده است؟ رسول اللّٰه(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اى عمو! چون خدا خواست ما را بيافريند يک كلمه اى گفت و از آن نورى آفريد باز يک كلمه اى گفت و از آن روحى آفريد و آن نور را به آن روح درآميخت و مرا و على و فاطمه و حسن و حسين را آفريد و او را تسبيح گفتيم و تسبيحى نبود و تقديس كرديم و تقديسى نبود و چون خدا خواست كه خلقش را آفريند نور مرا گشود و از آن عرش خود را آفريد و عرش از نور من است و نور من از نور خدا و نور من برتر از عرش است؛ سپس نور برادرم على را گشود و از آن فرشته ها را آفريد و فرشته ها از نور على هستند و نور على از نور خدا است و على برتر است از فرشته ها؛ سپس نور دخترم فاطمه را گشود و از آن آسمان و زمين را آفريد و آسمان ها و زمين از نور دخترم فاطمه اند و نور دخترم فاطمه از نور خدا است و دخترم فاطمه برتر است از آسمان ها و زمين؛ سپس نور فرزندم حسن را گشود و از آن خورشيد و ماه را آفريد و اين هر دو از نور فرزندم حسنند و نور حسن از نور خدا است و حسن برتر است از خورشيد و ماه؛ سپس نور فرزندم حسين را گشود و از آن بهشت و حورالعين را خلق كرد و بهشت و حورالعين از نور فرزندم حسين باشند و نور او از نور خدا و فرزندم حسين برتر است از نور بهشت و حورالعين».

نکته ای در این روایت:

«فَتَقَ»:

نور ائمه (علیهم السلام) یک نور و آن نور خداوند متعال است، لذا نور همه ایشان در خلقت عرش، ملائکه، آسمان و زمین، خورشید و ماه، بهشت و حورالعین و... دخیل است زیرا جنس نور یکی است. اما نکته جالب توجه این است که قوام عرش به نور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)است،قوام ملائکه به نور امیرالمومنین(علیه السلام)،

ص: 93

یعنی هر آنچه از علم در ملائکه باشد از منشاء خلقت خود دریافته اند و در کسب علم به اصل وجودی خود رجوع می کنند و از آن منبع پرفیض سیراب می شوند (که جلوتر در عبارات زیارت جامعه کبیره به این مطلب می پردازم) و قوام آسمان و زمین به نور زهرای(علیها السلام) مرضیه است، قوام خورشید و ماه به نور امام مجتبی(علیه السلام) و قوام بهشت و حورالعین به سیدالشهد(علیه السلام)است و همه آن مخلوقات متصل به منابع نوری خود هستند و سیر تکاملی خود را طی می کنند و از منابع وجودی خود بهره می برند و تا زمان معلومی که علمش نزد خداست در پرتوی انوار اصلی خود در حیات و در گردش اند و همه موجودات عالم نیز در پرتوی آنان سیر تکاملی خود را می گذرانند؛ روایت بسیار زیبایی از امام باقر (علیه السلام) است:

«یَرْجِعُ کُلُّ شَیْءٍ إِلَی أَصْلِهِ وَ جَوْهَرِهِ وَ عُنْصُرِهِ؛ (1)

هرچیز به اصل و جوهر و مایه ی خود برمی گردد».

3. «كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة مِنْ كِتَابِ الْوَاحِدَةِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَجَلِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ حُمَيْدٍ عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام)قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين(علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِي وَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّداً ص وَ خَلَقَنِي وَ ذُرِّيَّتِي ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللَّهُ فِي ذَلِكَ النُّورِ وَ أَسْكَنَهُ فِي أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ كَلِمَاتُهُ وَ بِنَا احْتَجَبَ عَنْ خَلْقِهِ فَمَا زِلْنَا فِي ظُلَّةٍ خَضْرَاءَ حَيْثُ لَاشَمْسَ وَ لَا قَمَرَ وَ لَا

ص: 94


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 64، ص: 106

لَيْلَ وَ لَا نَهَارَ وَ لَا عَيْنَ تَطْرِفُ نَعْبُدُهُ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نُسَبِّحُهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ؛(1)

در تأويل الايات الظاهره به سندى از امام باقر(علیه السلام)نقل کرده كه اميرالمؤمنين(علیه السلام)فرمود: به راستى خدای تبارک و تعالى يگانه است و در يگانگى خود تنها بود، سپس كلمه اى برآورد و آن نور گرديد؛ سپس از آن نور محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)را آفريد و مرا و فرزندانم را آفريد؛ سپس كلمه اى گفت و روحى شد و آن را در اين نور جا داد و در تن هاى ما نهاد. پس مائيم روح خدا و كلمات او و ما پرده دار او هستيم در برابر خلقش و پيوسته در سايبانى از نور بوديم، آنجا كه نه خورشيد بود نه ماه، نه شب و نه روز و نه ديده بينا؛ خدا را پرستيديم و تقديس كرديم و تمجيد نموده و تسبيح گفتيم پيش از آن كه خلق را بيافريند».

نکته لطیفی در این روایات آمده است که خداوند تکلم به کلمه ای کرد و نور ائمه (علیهم السلام) را خلق نمود. سوال می شود آن کلمه چیست؟ خداوند تکلم به چه کلمه ای کرد؟ در روایات متعددی من جمله روایت فوق می توانیم به پاسخ سوال خود دست یابیم. در این روایت آمده:«فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ كَلِمَاتُهُ»؛ حضرات معصومین (علیهم السلام) «کَلِمَةُ الله» هستند. لذا چنین برداشت می شود که خداوند متعال به نام ایشان تکلم کرده و سپس خلق نموده؛ به این ترتیب که هنگام خلقت امیرالمومنین(علیه السلام) خداوند نام حضرت را تکلم نموده است و هنگام خلقت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نام ایشان را تکلم نموده است و به همین ترتیب. کمی دقیق تر و لطیف تر این که خداوند تکلم نمود به نام نامی «محمد» (ای نور

ص: 95


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 15، ص: 10

من) تومحمد باش تکلم نمود به نام نامی «علی» (ای نور من) تو علی باش و تکلم نمود به نام نامی «فاطمه» (ای نور من) تو فاطمه باش و... .

4. «حدثنا سليمان بن أحمد قال: أخبرني الريان بن مسلم، عن عبد الرحمن بن يزيد بن جابر، قال: سمعت سلام بن أبي عمرة قال: سمعت أبا سلمى راعي رسول الله يقول: سمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)يقول:...يا محمد إني خلقتك و خلقت عليا و فاطمة و الحسن و الحسين من سنخ نوري، و عرضت ولايتكم على أهل السماوات و الأرضين، فمن قبلها كان عندي من المؤمنين، و من جحدها كان عندي من الكافرين، يا محمد! لو أن عبدا من عبادي عبدني «حدثنا سليمان بن أحمد قال: أخبرني الريان بن مسلم، عن عبد الرحمن بن يزيد بن جابر، قال: سمعت سلام بن أبي عمرة قال: سمعت أبا سلمى راعي رسول الله يقول: سمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)يقول:...يا محمد إني خلقتك و خلقت عليا و فاطمة و الحسن و الحسين من سنخ نوري، و عرضت ولايتكم على أهل السماوات و الأرضين، فمن قبلها كان عندي من المؤمنين، و من جحدها كان عندي من الكافرين، يا محمد! لو أن عبدا من عبادي عبدني حتى ينقطع أو يصير كالشن البالي، ثم أتاني جاحدا لولايتكم، ما غفرت له أو يقر بولايتكم؛(1)

ابی سلمی، چوپان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شنیدم که می فرمود: شبی که به معراج برده شدم خداوند جل ثنائه به من فرمود: ای محمد! من تو را و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهما السلام)را از سنخ نور خود خلق کردم و ولایت شما را بر اهل آسمان و زمین عرضه کردم. پس هر کس ولایت شما را قبول کند نزد من از مؤمنین خواهد بود و هر کس منکر ولایت شما شود نزد من از کافرین خواهد بود. ای محمد! اگر بنده ای از

ص: 96


1- . مقتضب الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، النص، ص: 11

بندگانم مرا آن چنان عبادت کند که همچون مُشک پوسیده گردد پس نزد من آید در حالی که ولایت شما را نداشته باشد او را وارد بهشت نخواهم کرد».

نکته:طبق این آیه ملاک کفر و ایمان ولایت ائمه (علیهم السلام) است.

در زیارت نامه امام زمان(علیه السلام) می خوانیم:

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي بِهِ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُون وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ؛ (1)

سلام بر تو اى نور خدا كه به اين نور اهل هدايت به حق هدايت مى يابند و به اين نور فرج براى اهل ايمان حاصل مى شود».

در نتیجه، ائمه(علیه السلام) نور خداوند متعال اند و این نور همیشه متصل به خداست و جدایی میان حقیقت نوریه آنان با نور پروردگار عالمیان نیست. با توجه به خلقت عوالم وجود از نور ایشان به این نتیجه می رسیم که ائمه(علیه السلام) در زنجیره هستی جایگاه زیر بنایی دارند که موجودات روی آن بنا شده و استوار گردیده اند.

نکته: نه فقط جنس خلقت ایشان از نور خداوند متعال است بلکه اسمشان نیز اسم خداست به دلالت آیه قرآن و روایات متعددی در این موضوع که به آن ها اشاره می کنیم:

ص: 97


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 99، ص: 215

اهل بیت (علیهم السلام)«اسم الله» هستند

الف ) دلالت قرآنی

در قرآن کریم اشاره شده که برای خداوند متعال بهترین نام ها می باشد که خدا را به آن نام ها بخوانید:

«وَ لِلهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ؛(1)

و بهترين نام ها براى خداست؛ خدا را به آن [نام ها] بخوانيد و كسانى كه نام هاى او را تحريف مى كنند [و بر غير او مى نهند] رها سازيد. آن ها به زودى جزاى اعمالى را كه انجام مى دادند مى بينند».

در تفسیر این آیه شریفه و آیات مشابه آن چنین آمده است:

«اَلْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْأَشْعَرِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام): فِي قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لِلّٰهِ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ فَادْعُوهُ بِهٰا» قَالَ: نَحْنُ وَ اَللَّهِ اَلْأَسْمَاءُ اَلْحُسْنَى اَلَّتِي لاَ يَقْبَلُ اَللَّهُ مِنَ اَلْعِبَادِ عَمَلاً إِلاَّ بِمَعْرِفَتِنَا؛(2)

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: به خدا قسم، اسمای حسنی ما هستیم و خدا عمل کسی از بندگان را نمی پذیرد مگر با معرفت و شناخت نسبت به ما».

«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام): نَحْنُ الِاسْمُ الْمَخْزُونُ الْمَکْنُونُ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی الَّتِی إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا أَجَابَ؛ نَحْنُ الْأَسْمَاءُالْمَكْتُوبَةُ عَلَى الْعَرْشِ وَ لِأَجْلِنَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْعَرْشَ وَ الْكُرْسِيَّ

ص: 98


1- . اعراف،180
2- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 144

وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ مِنَّا تَعَلَّمَتِ الْمَلَائِكَةُ التَّسْبِيحَ وَ التَّقْدِيسَ وَ التَّوْحِيدَ وَ التَّهْلِيلَ وَ التَّكْبِيرَ وَ نَحْنُ الْكَلِمَاتُ الَّتِي تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَيْهِ؛(1)

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند: ما امامان، نام پوشیده و نهانِ خدا هستیم. مائیم اسماء الحسنی که چون خداوند عزّوجلّ به آن نام ها خوانده شود اجابت کند؛ مائیم نام های نوشته شده بر عرش الهی و خداوند عزّوجلّ به خاطر ما آسمان، زمین، عرش، تختِ فرمانروایی، بهشت و جهنّم را آفریده است و فرشتگان تسبیح، تقدیس، توحید، تهلیل و تکبیر را از ما فراگرفته اند و مائیم آن کلماتی که آدم از پروردگارش دریافت کرد و خدا [به واسطه ی آن کلمات] توبه او را پذیرفت».

«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام)قَال: نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی الَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْه ... بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ نَزَلَ الْغَیْثُ مِنَ السَّمَاءِ وَ نَبَتَ عُشْبُ الْأَرْض؛(2)

امام باقر(علیه السلام)می فرمایند: ما آن اسمای حسنی هستیم که خداوند عملی را از بندگان قبول نخواهد کرد مگر با معرفت ما. به خدا قسم! ما همان کلماتی هستیم که آدم از خدا فراگرفت و خداوند توبه او را پذیرفت. به واسطه ی ما درختان میوه می دهند و میوه ها می رسند و نهرها جاری می گردد و باران از آسمان می بارد و گیاه در زمین می روید».

ص: 99


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 27، ص: 38
2- . همان، ج 25، ص: 5

«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام): أَنَا أَسْمَاءُ اللَّهِ الْحُسْنَی وَ أَمْثَالُهُ الْعُلْیَا وَ آیَاتُهُ الْکُبْرَی؛ (1)

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند: اسماء حسنی خداوند متعال من هستم، مثَل های برتر و نشانه های بزرگ خداوند هستم».

همچنین در زیارت نامه امیرالمومنین(علیه السلام) ایشان را «اسم الله» خطاب می کنیم:

«السَّلامُ عَلَى اسْمِ اللّٰهِ الرَّضِيِّ، وَوَجْهِهِ الْمُضِيءِ...؛(2)

سلام بر نام پسندیده خدا و چهره تابان او...».

عالَم، عالَم اسماء الهی است و معرفت خداوند متعال و ارتباط با ساحت قدسی او، جز به واسطه اسماء حُسنایش ممکن نیست؛ لذا عالم، عالم اسم خدا است و تجّلی اسماء حق تعالی است و آغاز عالم هم باید به اسم خدا باشد (بکم فتح الله و بکم یختم) و وجود مقدس امیرالمومنین(علیه السلام) است که اسم الله اکبر و اعظم اسمای الهی و مقدم بر سایر اسماء است. کسی که وجه الله، عین الله، اُذُنُ الله، لسان الله و ید الله است می تواند محل تجلی تام اسماء و صفات خدا هم باشد؛ ائمه معصومین (علیهم السلام)می توانند مظهر نود و نه اسم و صفات خداوند متعال باشند.

ص: 100


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 53، ص: 47
2- . همان، ج 97، ص: 246؛المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 209؛ سفينة البحار، ج 2، ص: 441 ؛إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج 2، ص: 610؛الغارات (ط - الحديثة)، ج 2، ص: 849؛المزار (للشهيد الاول)، ص: 94؛زاد المعاد (مفتاح الجنان)، ص: 267

ب) دلالت روایی

روایات متعددی در کتب شیعه و سنی از جانب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) صادر شده که به صراحت بیان می کند نام ذوات مقدسه نام خداوند متعال است. همان طور که خلقت ایشان از نور ذات و عظمت خداوند متعال است نام ایشان نیز برگرفته از نام اوست. در حقیقت خداوند در ابتدا به وجود مبارک ذوات مقدسه برای خود نامی را ایجاد و بر ایشان قرار داد.

1. «عن النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلم)أنّه قال: «لمّا خلق اللَّه تعالی آدم أبا البشر و نفخ فیه من روحه التفت آدم یمنة العرش فإذا فی النور خمسةُ أشباح سُجّداً و رکّعاً. قال آدم: هل خلقتَ أحداً من طین قبلی؟ قال: لا یا آدم. قال: فمَن هؤلاء الخمسة الأشباح الذین أراهم فی هیئتی و صورتی؟ قال: هؤلاء خمسة من ولدک لولاهم ما خلقتک، هؤلاء خمسةٌ شَقَقْت لهم خمسة أسماء من أسمائی لولاهم ما خلقتُ الجنّة و النار، و لا العرش و لا الکرسیّ، و لا السماء و لا الأرض، و لا الملائکة و لا الإنس و لا الجنّ، فأنا المحمود و هذا محمد، و أنا العالی و هذا علیّ، و أنا الفاطر و هذه فاطمة، و أنا الإحسان و هذا الحسن، و أنا المحسن و هذا الحسین، آلیت بعزّتی أن لا یأتینی أحدٌ بمثقال ذرّة من خردل من بُغض أحدهم إلّا أدخله ناری و لا أبالی، یا آدم هؤلاء صفوتی بهم أنجیهم و بهم أهلِکُهم، فإذا کان لک إلیّ حاجة فبهؤلاء توسّل. فقال النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: نحن سفینة النجاة من تعلّق بها نجا، و من حادَ عنها هلک؛(1)

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: چون خدای تعالی آدم ابو البشر را آفرید و از روح خود در او دمید، آدم متوجه جانب راست عرش شد و پنج شبح را

ص: 101


1- . الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 2، ص: 423

که در سجود و رکوع بودند در میان نور دید و گفت: آیا پیش از من دیگری را از خاک آفریده ای؟ خداوند فرمود: نه ای آدم، گفت: این اشباح پنج گانه ای که در هیأت و صورت خود می بینم چه کسانی هستند؟ فرمود: اینان پنج تن از فرزندان تو هستند که اگر نبودند تو را نمی آفریدم. اینان پنج تن اند که نام هایشان را از اسماء خود در آورده ام؛ اگر ایشان نبودند بهشت و دوزخ، عرش و کرسی، آسمان و زمین، فرشتگان و انس و جن را نمی آفریدم. پس من محمودم و این محمد است و من عالی ام و این علی است و من فاطرم و این فاطمه است و من احسانم و این حسن است و من محسنم و این حسین است. به عزت خود سوگند می خورم که هیچ کسی به سوی من نمی آید که به اندازه خردلی کینه ایشان در دل داشته باشد مگر آن که وی را به دوزخ می اندازم و باک ندارم. ای آدم! اینان برگزیده من می باشند به آن ها نجات می بخشم و به آن ها هلاک می کنم و چون تو را نیازی باشد به آنان متوسل شو. پس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ما کشتی نجاتیم که هر کس به آن پیوست نجات یافت و هر کس روی گرداند نابود شد. پس هر کس را نیازی به خداوند باشد، او را به ما اهل بیت بخواند».

نکته: نه تنها نام ذوات مقدسه نام خداست، بلکه اگر ایشان نبودند خداوند چیزی را خلق نمی کرد.

2. «الْعِجْلِيُّ عَنِ ابْنِ زَكَرِيَّا عَنِ ابْنِ حَبِيبٍ عَنِ ابْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ (علیه السلام) قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً وَعِنْدَهُ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع فَقَالَ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ بَشِيراً مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ خَلْقٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا أَكْرَمَ عَلَيْهِ مِنَّا إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى شَقَّ لِي اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ

ص: 102

فَهُوَ مَحْمُودٌ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ شَقَّ لَكَ يَا عَلِيُّ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى وَ أَنْتَ عَلِيٌّ وَ شَقَّ لَكَ يَا حَسَنُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ الْمُحْسِنُ وَ أَنْتَ حَسَنٌ وَ شَقَّ لَكَ يَا حُسَيْنُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ ذُو الْإِحْسَانِ وَ أَنْتَ حُسَيْنٌ وَ شَقَّ لَكِ يَا فَاطِمَةُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ الْفَاطِرُ وَ أَنْتِ فَاطِمَةُ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ ^img16.pngمُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاهُمْ لِأَنَّهُمْ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُم؛(1)

روزی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودند و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام)نزد او بودند پیامبر فرمود: سوگند به کسی که مرا به عنوان بشیر به حق برانگیخت آفریده ای محبوب تر و گرامی تر از ما نزد خداوند به روی زمین وجود ندارد. به راستی که خدای تبارک و تعالی برگرفت برای من نامی از نام های خود؛ او محمود است و من محمد و برگرفت نامی برای تو یا علی از نام های خود، او علی اعلی است و تو علی و برگرفت برای تو ای حسن نامی از نام های خویش، او محسن است و تو حسن و برگرفت برای تو ای حسین نامی از نام های خویش، او ذوالاحسان «صاحب نیکی» و تو حسین هستی و برگرفت نامی برای تو ای فاطمه از نام های خویش، او فاطر است و تو فاطمه».

3. عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ (علیهم السلام)فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَا سَلْمَانُ فَهَلْ عَلِمْتَ مَنْ نُقَبَائِي وَ مَنِ الِاثْنَا عَشَرَ الَّذِينَ اخْتَارَهُمُ اللَّهُ لِلْإِمَامَةِ بَعْدِي فَقُلْتُاللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ يَا سَلْمَانُ خَلَقَنِيَ اللَّهُ مِنْ صَفْوَةِ نُورِهِ وَ دَعَانِي فَأَطَعْتُ وَ خَلَقَ مِنْ نُورِي عَلِيّاً فَدَعَاهُ فَأَطَاعَهُ وَ خَلَقَ مِنْ نُورِي وَ نُورِ عَلِيٍّ فَاطِمَةَ فَدَعَاهَا فَأَطَاعَتْهُ وَ

ص: 103


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 37، ص: 47

خَلَقَ مِنِّي وَ مِنْ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَدَعَاهُمَا فَأَطَاعَاهُ فَسَمَّانَا بِالْخَمْسَةِ الْأَسْمَاءِ مِنْ أَسْمَائِهِ اللَّهُ الْمَحْمُودُ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ اللَّهُ الْعَلِيُّ وَ هَذَا عَلِيٌّ وَ اللَّهُ الْفَاطِرُ وَ هَذِهِ فَاطِمَةُ وَ اللَّهُ ذُو الْإِحْسَانِ وَ هَذَا الْحَسَنُ وَ اللَّهُ الْمُحْسِنُ وَ هَذَا الْحُسَيْنُ ثُمَّ خَلَقَ مِنَّا مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ تِسْعَةَ أَئِمَّةٍ فَدَعَاهُمْ فَأَطَاعُوهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ سَمَاءً مَبْنِيَّةً وَ أَرْضاً مَدْحِيَّةً أَوْ هَوَاءً أَوْ مَاءً أَوْ مَلَكاً أَوْ بَشَراً وَ كُنَّا بِعِلْمِهِ نُوراً نُسَبِّحُهُ وَ نَسْمَعُ وَ نُطِيعُ.؛(1)

سلمان فارسی (علیهم السلام) می گوید روزی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به من فرمود: ای سلمان! آیا می دانی جانشینان من و آن دوازده نفری که خدا بعد از من برای امامت بعد از من برگزیده چه کسانی هستند؟ عرض کردم: خدا و پیامبرش داناترند. فرمود: ای سلمان! خداوند مرا از نور پاک خودش آفرید، پس مرا خواند، اطاعتش کردم و از نور من علی را آفرید، پس علی(علیه السلام)را خواند، علی نیز اطاعت کرد. از نور من و نور علی، فاطمه را خلق کرد، پس خداوند او را خواند و فاطمه(علیها السلام)او را اطاعت نمود. سپس از من و علی و فاطمه، حسن و حسین(علیهما السلام)را آفرید. ایشان را خواند پس خدا را اطاعت کردند. آن گاه خداوند ما را به پنج اسم از اسماء مبارکش نامگذاری فرمود؛ خداوند محمود است و من محمد. خداوند، علی است و این هم علی. خداوند، فاطر و شکافنده است و این فاطمه است.خداوند، صاحب احسان است و این حسن است و خداوند، محسن است و این حسین. سپس از ما و از نور حسین، نه امام (علیهم السلام)را آفرید، پس ایشان را خواند و آنها نیز اجابت کردند و این همه پیش از آن بود که خداوند عزوجل آسمان بلند و زمین

ص: 104


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 15، ص: 9

گسترده، هوا، آب، فرشته و بشر را خلق نماید و ما به علم خداوند نورهایی بودیم که او را تسبیح می گفتیم و امر او را شنیده، اطاعت و اجابتش می نمودیم».

نتیجه گیری

در روایات فوق نیز به صراحت اشاره شده که نام ائمه (علیهم السلام) نام خداست چرا که خداوند متعال اراده فرموده که نام ذوات مقدسه را از نام های خودش انتخاب نماید. از همه جالب تر این که بین اسم و صفت فرق است. اسم برای شناختن و صدا زدن و صفت برای بیان ویژگی های صاحب اسم است. لذا ائمه (علیهم السلام)، محل تجلی تام همه اسماء و صفات الهی اند؛ ائمه (علیهم السلام) مَظهر و مُظهر اسماء و صفات الهی اند و این جایگاهی است که عقول را از درک و فهم و شناخت ایشان حیرت زده می کند و احدی از خلایق نمی تواند ادعا کند که حضرات معصومین (علیهم السلام) را به حقیقتشان شناخته است. لذا هر کسی هم شناختی دارد بنا به ظرفیت درونی و رخصت ذوات مقدسه بوده است.

کسی را که نامش نام خدا و جنس خلقتش از جنس خدا باشد چه کسی می تواند به معنای واقعی درک کند و یا بفهمد؟

اسم الله، غرق و فانی در ذات حضرت احدیت است و آن کسی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در شأن و منزلت او فرمود: «لَا تَسُبُّوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ(1)»؛ در تعریف این عبارت علماء فریقین نتوانستند به معنایش برسند چون فوق حدّ تصوّر است. «اسم الله» کسی است که علامت و نشانه خداوند

ص: 105


1- . مناقب آل أبي طالب (علیهم السلام)(لابن شهرآشوب)، ج 3، ص: 221؛بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 39، ص: 313؛ به این عبارت نیز آمده است: «قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): إن عليا ممسوس في ذات الله». بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 107، ص: 31

متعال است و آن امیرالمومنین(علیه السلام) است. روایت بسیار طولانی و در عین حال بسیار زیبا و سرشار از معارف از لسان مبارک امام باقر(علیه السلام) صادر شده که بخشی از آن در استدلال ما به این بخش قابل تامل و توجه است:

«...قَالَ جَابِرٌ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي مَنَّ عَلَيَّ بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ أَلْهَمَنِي فَضْلَكُمْ وَ وَفَّقَنِي لِطَاعَتِكُمْ مُوَالاَةَ مَوَالِيكُمْ وَ مُعَادَاةَ أَعْدَائِكُمْ قَالَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ يَا جَابِرُ أَ وَ تَدْرِي مَا اَلْمَعْرِفَةُ؟ اَلْمَعْرِفَةُ إِثْبَاتُ اَلتَّوْحِيدِ أَوَّلاً ثُمَّ مَعْرِفَةُ اَلْمَعَانِي ثَانِياً ثُمَّ مَعْرِفَةُ اَلْأَبْوَابِ ثَالِثاً ثُمَّ مَعْرِفَةُ اَلْأَنَامِ رَابِعاً ثُمَّ مَعْرِفَةُ اَلْأَرْكَانِ خَامِساً ثُمَّ مَعْرِفَةُ اَلنُّقَبَاءِ سَادِساً ثُمَّ مَعْرِفَةُ اَلنُّجَبَاءِ سَابِعاً...

يَا جَابِرُ إِثْبَاتُ اَلتَّوْحِيدِ وَ مَعْرِفَةُ اَلْمَعَانِي أَمَّا إِثْبَاتُ اَلتَّوْحِيدِ مَعْرِفَةُ اَللَّهِ اَلْقَدِيمِ اَلْغَائِبِ اَلَّذِي لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اَلْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اَللَّطِيفُ اَلْخَبِيرُ وَ هُوَ غَيْبٌ بَاطِنٌ سَتُدْرِكُهُ كَمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَمَّا اَلْمَعَانِي فَنَحْنُ مَعَانِيهِ وَ مَظَاهِرُهُ فِيكُمْ اِخْتَرَعَنَا مِنْ نُورِ ذَاتِهِ وَ فَوَّضَ إِلَيْنَا أُمُورَ عِبَادِهِ فَنَحْنُ نَفْعَلُ بِإِذْنِهِ مَا نَشَاءُ وَ نَحْنُ إِذَا شِئْنَا شَاءَ اَللَّهُ وَ إِذَا أَرَدْنَا أَرَادَ اَللَّهُ وَ نَحْنُ أَحَلَّنَا اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذَا اَلْمَحَلَّ وَ اِصْطَفَانَا مِنْ بَيْنِ عِبَادِهِ وَ جَعَلَنَا حُجَّتَهُ فِي بِلاَدِهِ فَمَنْ أَنْكَرَ شَيْئاً وَ رَدَّهُ فَقَدْ رَدَّ عَلَى اَللَّهِ جَلَّ اِسْمُهُ وَ كَفَرَ بِآيَاتِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ يَا جَابِرُ مَنْ عَرَفَ اَللَّهَ تَعَالَى بِهَذِهِ اَلصِّفَةِ فَقَدْ أَثْبَتَ اَلتَّوْحِيدَ لِأَنَّ هَذِهِ اَلصِّفَةَ مُوَافِقَةٌ لِمَا فِي اَلْكِتَابِ اَلْمُنْزَلِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اَلْأَبْصٰارَ؛(1)

جابر گفت: حمد خدا را كه بر ما منت نهاد به معرفت شما و فضل و مقام شما را به ما فهماند و توفيق اطاعت و دوستى با دوستان شما و دشمنى با دشمنانتان را به ما عنايت كرد. فرمود: جابر ميدانى معرفت چيست؟ مرحله اول: معرفت، اثبات توحيد و يكتائى خدا است؛ مرحله دوم: معرفت معانى؛ مرحله سوم: معرفت ابواب و مرحله چهارم: معرفت

ص: 106


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 8

و شناسائى مردم است؛ مرحله پنجم: شناختن اركان و مرحله ششم: شناختن نقباء و پاكان است و در مرحله هفتم: شناختن نجباء و اما معانى: ما معانى خدا و مظاهر او در ميان شمائيم. ما را از نور ذات خويش آفريد و به ما امور بندگان خود را واگذارد؛ ما با اجازه او هر چه ^img18.pngبخواهيم انجام می دهيم. ما وقتى بخواهيم خدا می خواهد و اراده كنيم خدا اراده می كند. ما را خداوند به اين مقام رسانيده و از بين بندگان خود برگزيده و ما را حجت خويش در زمين قرار داده است. هر كسى يكى از اين ها را منكر شود و رد كند خدا را رد كرده و كافر به آيات و انبياء و پيامبران او شده است. ای جابر! هر كه خدا را با اين صفت بشناسد اثبات توحيد كرده چون اين صفت موافق قرآن مجيد است در اين آيه: لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اَلْأَبْصٰارَ».

ارتباط جنس جسم امام و ارواح شیعیان

خداوند متعال ائمه (علیهم السلام) را از نور ذات و عظمت خویش آفرید و بدن های مطهرشان را از ماده ای که محزون و مکنون است به این معنی که از اسرار است و از همه خلق پوشیده و کسی به آن آگاه نیست آفرید و سپس ارواح شیعیان را از همان ماده ای که جسم امام را آفریده خلق کرده است و لذا ارواح انبیاء و اولیاء و شیعیان، خلق شده از جسم امام معصوم است و جسم انسان را از خاک خلق نمود. برای اثبات این مطلب آیات و روایات را بررسی می نماییم:

نوع خلقت جسم انسان در قرآن کریم:

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ؛ (1)

و یقیناً ما انسان را از [عصاره و] چکیده ای از گِل آفریدیم».

ص: 107


1- مومنون،12

«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ؛ (1)

و از نشانه های [قدرت و ربوبیت] او این است که شما را از خاکی [بی جان] آفرید».

در کتاب شریف اصول کافی بابی است به نام: «خَلْقِ أَبْدَانِ الْأَئِمَّةِ وَ أَرْوَاحِهِمْ وَ قُلُوبِهِمْ (علیهم السلام)؛ باب خلقت بدن های مطهر و ارواح و قلوب ائمه (علیهم السلام)» که روایات آن را می بینیم:

«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَنَا مِنْ فَوْقِ ذَلِكَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَجْسَادَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ الْقَرَابَةُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَيْنَا؛ (2)

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: خداوند متعال ما (جسم ما) را از علیین خلق کرد و ارواح ما را از بالاتر از آن آفرید و ارواح شیعیان ما را از علیین آفرید و پیکرهایشان را پایین تر از آن آفرید. پس قرابت میان ما و آن ها به این خاطر است و دل های آنان مشتاق ماست».

«أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ إِسْحَاقَ الزَّعْفَرَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَةٍ...وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ طِينَتِنَا...؛ (3)

ص: 108


1- روم،20
2- الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 389
3- همان، ج 1، ص: 389

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: خداوند متعال ما را از نور عظمت خویش آفرید و آنگاه آفرینش (جسم) ما را از گلی که در خزانه ای پوشیده و مخفی است صورتگری کرد و ارواح شیعیان ما را از جسم ما خلق نمود».

«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي نَهْشَلٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(علیه السلام)يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ(1) شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: "كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ*كِتابٌ مَرْقُومٌ*يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ"(2) وَ خَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّينٍ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْهِمْ

لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقُوا مِنْهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ:كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ* وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ* كِتابٌ مَرْقُومٌ(3)؛ (4)

ابوحمزه ثمالی (علیهم السلام) می گوید: شنیدم امام باقر(علیه السلام) فرمودند: همانا خداوند ما را از بالاترین درجه علیین آفرید و دل های (ارواح) شیعیان ما را از آن چه ما را آفرید خلق نمود و پیکرهایشان را از درجه ای پایین تر آفرید و از این رو دل های (ارواح) شیعیان به ما متوجه است زیرا از آن چه ما آفریده شده ایم آفریده شده اند؛ سپس این آیات را تلاوت فرمودند: «این چنین نیست [که این سبک مغزان درباره نیکان می پندارند] بلکه پرونده نیکان در علیّین است* و تو چه می دانی علیّین چیست؟ *قضا و سرنوشتی حتمی [برای

ص: 109


1- قلب شیعیان منظور همان روحشان است.
2- . مطففین،18-21
3- . همان،7-9
4- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 390

نیکان] است» و دشمنان ما را از سجین آفرید و دل های پیروانشان را از آن چه آن ها را آفریده خلق نمود و پیکرهایشان را پایین تر از آن آفرید از این رو دل های پیروانشان به آن ها متوجه است زیرا این ها آفریده شدند از آن چه آن ها آفریده شدند سپس این آیات را تلاوت فرمودند: «این چنین نیست که می پندارند [در آن روز] یقیناً پرونده بدکاران در سجّین است*و تو چه می دانی که سجّین چیست؟*قضا و سرنوشتی حتمی [برای خائنان] است».

در روایت فوق اشاره به آیاتی از «سوره مطففین» شده است که در تفسیر آن علاوه بر این روایت، روایات دیگری آمده که آنان را نیز بررسی می نماییم:

«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ*وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ*كِتَابٌ مَرْقُومٌ؛این چنین نیست [که این سبک مغزان درباره نیکان می پندارند] بلکه پرونده نیکان در علیّین است*تو چه می دانی علیّین چیست؟ *قضا و سرنوشتی حتمی [برای نیکان] است».

تفسیر آیات:

«عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَال:إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنَا مِنْ نُورٍ مُبْتَدَعٍ مِنْ نُورٍ رَسَخَ ذَلِكَ النُّورُ فِي طِينَةٍ مِنْ أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَ مِنْهُ أَبْدَانَنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِينَةٍ دُونَ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوَى إِلَيْنَا لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا مِنْهُ ثُمَّ قَرَأَ كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ قُلُوبَ أَعْدَائِنَا مِنْ طِينَةٍ مِنْ سِجِّين؛ (1)

زیدبن شحّام از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمود: خداوند تبارک و تعالی ما را از نوری که در طینتی از اعلاء علیّین رسوخ نموده آفرید و قلوب

ص: 110


1- علل الشرائع، ج 1، ص: 117؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 5، ص: 243

شیعیانمان را از آن چه بدن های ما را از آن آفرید ایجاد کرد و بدن هایشان را از طینتی دیگر خلق نمود، لذا دل هایشان به ما مایل می باشد، سپس آیات زیر را تلاوت فرمود: «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ* وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ* کِتابٌ مَرْقُومٌ* یَشْهَدُهُ الْمقَرَّبُونَ» پس از آن فرمود: «خداوند تبارک و تعالی قلوب دشمنان ما را از طینت سجّین و ابدانشان را از طینت دیگری آفرید».

«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ هُوَ يُخَاطِبُ عَلِيّاً(علیه السلام)يَقُولُ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ وَ لَا شَيْ ءَ مَعَهُ فَخَلَقَنِي وَ خَلَقَكَ رُوحَيْنِ مِنْ نُورِ جَلَالِهِ وَ كُنَّا أَمَامَ عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِينَ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نَحْمَدُهُ وَ نُهَلِّلُهُ وَ ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ خَلَقَنِي وَ إِيَّاكَ مِنْ طِينَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ طِينَةِ عِلِّيِّينَ وَ عَجَنَنَا بِذَلِكَ النُّورِ وَ غَمَسَنَا فِي جَمِيعِ الْأَنْوَارِ وَ أَنْهَارِ الْجَنَّةِ ثُمَّ خَلَقَ آدَمَ وَ اسْتَوْدَعَ صُلْبَهُ تِلْكَ الطِّينَةَ وَ النُّورَ فَلَمَّا خَلَقَهُ اسْتَخْرَجَ ذُرِّيَّتَهُ مِنْ ظَهْرِهِ فَاستَنْطَقَهُمْ وَ قَرَّرَهُمْ بِرُبُوبِيَّتِهِ فَأَوَّلُ خَلْقٍ أَقَرَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ أَنَا وَ أَنْتَ وَ النَّبِيُّونَ عَلَى قَدْرِ مَنَازِلِهِمْ وَ قُرْبِهِمْ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى صَدَقْتُمَا وَ أَقْرَرْتُمَا يَا مُحَمَّدُ وَ يَا عَلِيُّ وَ سَبَقْتُمَا خَلْقِي إِلَى طَاعَتِي وَ كَذَلِكَ كُنْتُمَا فِي سَابِقِ عِلْمِي فِيكُمَا فَأَنْتُمَا صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِكُمَا وَ شِيعَتُكُمَا وَ كَذَلِكَ خَلَقْتُكُم؛(1)

عبدالله بن عبّاس گوید: شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، علی(علیه السلام) را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «علی جان! خداوند عزّوجلّ بود و چیزی همراه او موجود نبود و من و تو را به صورت دو روح از نور جلالش آفرید و ما مقابل عرش پروردگار جهانیان، خداوند را تسبیح و تقدیس و حمد و ستایش می کردیم و این در زمانی بود که هنوز آسمان ها و زمین ها آفریده نشده بودند. آنگاه که خداوند متعال خواست آدم را بیافریند، من و تو را از یک گِل آفرید؛ از گل عِلّیّین آفرید و ما را با آن نور درآمیخت و ما را در تمامی انوار و رودهای بهشتی فرو برد.

ص: 111


1- تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 749

سپس آدم را آفرید و آن گِل و آن نور را در صُلب او به امانت گذاشت و هنگامی که وی را آفرید، ذرّیّه و اولاد وی را از صُلب او خارج نمود و در مورد ربوبیّت خود از آن ها اعتراف گرفت. اوّلین آفریدگانی که به ربوبیّت او اعتراف کردند من و تو و پیامبران به ترتیب رتبه و درجه نزدیکی آن ها به خداوند عزّوجلّ بودیم و خداوند عزّوجلّ فرمود: ای محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)و ای علی(علیه السلام)! صداقت ورزیدید و اعتراف کردید و در اطاعت و پیروی از من، بر تمامی آفریدگانم پیشی گرفتید و در علم قدیم من نیز این گونه بودید. شما بهترین آفریدگانم هستید و هم چنین امامان از نسل شما و شیعه و پیروان شما. من این گونه شما را خلق کردم».

با توجه به مطالبی که گذشت:

ماده اولیه جسم انسان طبق آیات قرآن کریم از خاک است فلذا بعد از مرگ به خاک سپرده و بعد از سالیانی به خاک تبدیل می شود اما جسم امام معصوم(علیه السلام) از جنس علیین است و از خاک نیست که به خاک برگردد، لذا در خاک گذاشته می شوند اما بعد از آن به ماده اولیه خود که در علیین است برمی گردد و مزار مطهرش محل عروج اعمال و محل برآورده شدن حاجات و پناهگاه محبین و شیعیان ایشان می باشد و قطعا وجود مقدس آن امام معصوم نه فقط در حرم خویش بلکه حاضر و ناظر بر کل دنیا می باشد و چه بسا اهل معرفتی که حضرت را در محدوده مضجع شریف مشاهده نمودند که به آنان لبخند می زند. اما موضوع مهم دیگری که قابل توجه و تامل است مقام ولایت اللهی حضرات معصومین است که آن را نیز بررسی می کنیم:

ص: 112

مقام ولایةالهی ائمه معصومین (علیهم السلام)

در قرآن کریم یکی از آیاتی که اشاره به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) می کند آیه زیر است:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛ (1)همانا ولی شما فقط خدا و رسول اوست و مومنانی [مانند علی بن ابی طالب(علیه السلام) هستند] که همواره نماز را برپا می دارند و در حالی که در رکوعند [به تهیدستان] زکات می دهند».

نکته ظریفی که در این فرمایش خداوند متعال وجود دارد این است که توحید و نبوت و امامت به همدیگر متصل و در هم تنیده شده و از یکدیگر جداشدنی نیستند و هر سه یک ولایت اند؛ نه این که ولایت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمومنین (علیه السلام)با ولایت خداوند تفاوتی داشته باشد. حرف «إنّما» این نوع ولایت را محصور در خداوند، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمومنین(علیه السلام) و دیگر ائمه (علیهم السلام) می کند؛ چرا که حرف «انما» در ادبیات عرب «افاده حصر» می کند.

در تفسیر این آیه شریفه چنین آمده است:

«قال الصّادق(علیه السلام):إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا نَزَلَتْ فِی عَلِیِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؛(2)

امام صادق(علیه السلام)می فرمایند:«إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا درباره ی علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)نازل شده است».

ص: 113


1- . مائده،55
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 35، ص: 198

«قال الباقر(علیه السلام):إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا قَالَ هُمُ الْأَئِمَّه (علیهم السلام)؛(1)

امام باقر(علیه السلام)می فرمایند:«إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ؛ آن ها امامان (علیهم السلام) هستند».اما ولایت به چه معناست؟ آیا معانی که شیعه و سنی می گویند معنای حقیقی ولایت است؟

تعریف دقیق «ولایت»

برای تبیین موضوع با این مثال شروع می کنیم که یکی از واجبات وضو موالات است؛ به این صورت که نباید بین اعضای وضو فاصله ای ایجاد شود. ریشه لغوی ولایت و موالات، «و ل ی» است که این دو از مشتقات آن می باشند. لذا «و ل ی» یعنی آمدن چیزی در پی چیز دیگر، به گونه ای که فاصله ای بین آن دو واقع نشود. مثلا با آمدن2 بلافاصله3 واقع می شود و عدد دیگری غیر این دو بینشان قرار نمی گیرد که لازمه چنین توان و ترتبی قرب و نزدیکی آن دو به یکدیگر است. معنای لغوی این واژه:

«وَلِي»: سرپرست و اداره كننده امر. طبرسى در ذيل آیه «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا(2)» گفته است: ولى از «و ل ى» است به معنى نزديكى بدون فاصله و او كسى است كه به تدبير امور از ديگرى احقّ و سزاوارتر است. (3) در تعریف دیگری مولى به معنای سرپرست؛ مالک عبد. (4)

ص: 114


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 35، ص: 188
2- . بقره،257
3- . قاموس قرآن، ج 7، ص: 247
4- . همان، ج 7، ص: 252

در آیه ولایت گفتیم با حرف «انما» مراد، یک ولایت و آن مختص به خداست و خداوند متعال اراده فرموده است که این ولایتش را به ذوات مقدسه تفضل نماید. مثلا یک دایره ای فرض کنیم که نام آن ولایت باشد و در این دایره خداوند متعال مرکز دایره و اهل بیت (علیهم السلام) حول محورآن مرکز در گردش باشند و از آن دایره بیرون نیستند. لذا سرپرست تمامی خلق بدون هیچ شکی اهل بیت (علیهم السلام) هستند که در فقرات زیارت جامعه کبیره به وضوح می توان این مطلب را حس کرد (قادة الامم).

در نتیجه: معانی که شیعه و سنی در تعریف «ولی» آورده اند وجه مشترک همه آن معانی، همان قرب معنوی است. لذا معنای حقیقی «ولی» چنین است که دو موجود ذی شعور در تمام حالات، کنش ها، گرایش ها، امیال و احساسات همانند هم باشند؛ با کمی دقت و ظرافت و تأمل در آیه «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللهُ(1)» می توان بیشتر از توضیح، مطلب را درک کرد. لذا ولایتشان همان ولایت خداست. یعنی وقتی در یکی از آن دو حالتی پدیدار شد بلافاصله همان حالت در دیگری ایجاد می شود. پس با دانستن معنای حقیقی ولایت، درک آیات و روایات برایمان عمیق تر و دقیق تر می شود.

ص: 115


1- . «و شما نخواهید خواست مگر آن که خدا پروردگار جهانیان بخواهد». انسان،30؛تکویر،29

ولایت تکوینی امیرالمومنین (علیه السلام)

علم امام:«وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ؛(1)

کافران می گویند: تو فرستاده [خدا] نیستی. بگو: کافی است که خدا [با آیات محکم و استوار قرآنش] و کسی [چون امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)] که دانش کتاب نزد اوست،

میان من و شما [نسبت به پیامبری ام] گواه باشند».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

«قال أمیرالمؤمنین(علیه السلام): أَنَا هُوَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ؛(2)

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند: من آن کسی هستم که تمام علم کتاب نزد اوست».

«عن أبي سعيد الخدري قال: سألت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)عن قول الله تعالى: و من عنده علم الكتاب قال: ذاك أخي علي بن أبي طالب(علیه السلام).(3)

عاصف ابن برخیا که تخت بلقیس را به چشم برهم زدنی آورد فقط مقداری از آن علم را داشت:

«قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ؛ (4)

ص: 116


1- . رعد،43
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 35، ص: 432؛بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (علیهم السلام) ، ج 1، ص: 216
3- . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص: 400
4- نمل،40

کسی که دانشی از کتاب [لوح محفوظ] نزد او بود گفت: من آن را پیش از آنکه پلک دید ه ات به هم بخورد، نزد تو می آورم».

در تفسیر این آیه شریفه امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:

«عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ: قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ؛ قَالَ فَفَرَّجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)بَیْنَ أَصَابِعِهِ فَوَضَعَهَا عَلَی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ عِلْمُ الْکِتَابِ کُلُّهُ؛(1)

«کسی که مقداری از علم کتاب در اختیار او بود گفت: من تخت بلقیس را می آورم برایت قبل از اینکه چشم به هم بزنی؛حضرت انگشتان خود را از هم گشود و بر سینه گذاشت فرمود: «به خدا قسم در نزد ما تمام علم کتاب هست».

به این دو آیه خوب دقت کنیم: عاصف ابن برخیا که توانست این فعل را انجام دهد فقط یک یا چند علم از علم الکتاب را داشت؛ حرف «مِن» در این آیه اشاره به مقدار علم می کند. اما تمامی علم کتاب نزد امیرالمومنین(علیه السلام) است.

همه موجودات عالم خداوند متعال را می خوانند و او ندای همه را می شنود و نیز درخواست آنان را مستجاب می کند و درخواست کسی از نظر او پنهان نیست و این توجه و احاطه به همه عالم است لذا این توجه در امیرالمومنین(علیه السلام)که ولی خداست نیز به امر خدا وجود دارد، آیه 12 سوره یاسین گواه این سخن است:

ص: 117


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 170

«إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ؛

بی تردید ما مردگان را زنده می کنیم و آنچه را پیش فرستاده اند و [خوبی ها و بدی های] برجامانده از ایشان را ثبت می کنیم و همه چیز را در کتابی روشن [که اصل همه کتاب هاست و آن لوح محفوظ است] برشمرده ایم».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

«صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَقْرَأُ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ قَالَ فِی أَمِیرِالْمُؤْمِنِین؛ (1)

صالح بن سهل گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که آیه: «وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ»

را قرائت کرد و فرمود: «این آیه در مورد حضرت علی(علیه السلام) نازل شده است».

«قال أمیرالمومنین(علیه السلام): أنَا وَ اللهِ الْإمَامُ الْمُبِینُ أبَیِّنُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ وَرَّثتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ (2)

امیرالمومنین(علیه السلام)می فرمایند: به خدا سوگند! که من همان إِمَامٍ مُبِینٍ هستم و حق را از باطل مشخص می کنم و آن را از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به ارث برده ام».

«معاني الأخبار أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّقْرِ عَنْ عِيسَى بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ سَلَّامٍ الْكُوفِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الْوَاحِدِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ(علیه السلام) عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ(علیه السلام)قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه وآله و سلم)« وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» قَامَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ مِنْ مَجْلِسِهِمَا فَقَالا يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ التَّوْرَاةُ قَالَ لَا قَالا فَهُوَ الْإِنْجِيلُ

ص: 118


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 158
2- .همان، ج 35، ص: 427

قَالَ لَا قَالا فَهُوَ الْقُرْآنُ قَالَ لَا قَالَ فَأَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ هَذَا إِنَّهُ الْإِمَامُ الَّذِي أَحْصَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ عِلْمَ كُلِّ شَيْ ءٍ؛(1)

احمد بن محمد بن الصقر الصائغ با اسنادی از ابوجارود از ابوجعفر(علیه السلام) نقل می کند که حضرت امام باقر(علیه السلام) از پدرش از قول جدش(علیه السلام)فرمودند: «هنگامى که این آیه: «وَ

کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ»

نازل شد، ابوبکر و عمر برخاستند و عرض کردند: اى پیامبر! آیا منظور از آن تورات است؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خیر، عرض کردند انجیل است؟ فرمود: خیر، عرض کردند: منظور قرآن است؟ فرمود: خیر، در این حال امیرالمومنین على(علیه السلام)به سوى پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد، هنگامى که چشم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بر او افتاد فرمود: «هو هذا انه الامام الذى احصى اللَّه تبارک و تعالى فیه علم کل شى ء؛ امام مبین این مرد است. اوست امامى که خداوند متعال علم همه چیز را در او احصاء فرموده است».

«عَنْ رِجَالِهِ مَرْفُوعاً إِلَی الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَی الصَّادِقِ ذَاتَ یَوْمٍ فَقَالَ لِی یَا مُفَضَّلُ هَلْ عَرَفْتَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَه وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ کُنْهَ مَعْرِفَتِهِمْ قُلْتُ یَا سَیِّدِی وَ مَا کُنْهُ مَعْرِفَتِهِمْ قَالَ یَا مُفَضَّلُ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ فِی طَرَفٍ عَنِ الْخَلَائِقِ بِجَنْبِ الرَّوْضَه الْخَضِرَه فَمَنْ عَرَفَهُمْ کُنْهَ مَعْرِفَتِهِمْ کَانَ مُؤْمِناً فِی السَّنَامِ الْأَعْلَی قَالَ قُلْتُ عَرِّفْنِی ذَلِکَ یَا سَیِّدِی قَالَ یَا مُفَضَّلُ تَعْلَمُأَنَّهُمْ عَلِمُوا مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ ذَرَأَهُ وَ بَرَأَهُ وَ أَنَّهُمْ کَلِمَه التَّقْوَی وَ خُزَنَاءُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ وَ الْجِبَالَ وَ الرِّمَالَ وَ الْبِحَارَ وَ عَرَفُوا کَمْ فِی السَّمَاءِ نَجْمٌ وَ مَلَکٌ وَ وَزْنَ الْجِبَالِ وَ کَیْلَ مَاءِ الْبِحَارِ وَ أَنْهَارِهَا وَ عُیُونَهَا وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَه إِلَّا عَلِمُوهَا وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ(2) وَ هُوَ فِی عِلْمِهِمْ وَ قَدْ عَلِمُوا ذَلِکَ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی قَدْ عَلِمْتُ

ص: 119


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 35، ص: 427
2- انعام،59

ذَلِکَ وَ أَقْرَرْتُ بِهِ وَ آمَنْتُ قَالَ نَعَمْ یَا مُفَضَّلُ نَعَمْ یَا مُکْرَمٍ نَعَمْ یَا مَحْبُورُ نَعَمْ یَا طَیِّبُّ طِبْتَ وَ طَابَتْ لَکَ الْجَنَّه وَ لِکُلِّ مُؤْمِنٍ بِهَا؛ (1)

در حدیثی مرفوع از مفضل بن عمر نقل است: «روزی امام صادق(علیه السلام) را ملاقات کردم و ایشان به من فرمود: «ای مفضّل! حقیقت محمّد، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام)را شناختی و به حق آنان چنان که باید و شاید پی بردی»؟ عرض کردم: «سرورم! حقیقت معرفت آنان چیست»؟ حضرت فرمود: «ای مفضّل! آنان بسیار دور از خلایق و در کنار «روضة الخَضراء» قرار دارند. هر کس که به ذات حقیقت آن ها پی ببرد، همراه ما در والاترین مقام جای خواهد گرفت». به امام صادق(علیه السلام)گفتم: «ای سرور من! ذات حقیقت آن ها را به من بشناسان». امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ای مفضّل! تو می دانی که آن ها از تمام موجوداتی که خداوند عزّوجلّ آن ها را خلق کرده است، آگاهی دارند. آن ها کلمه ی تقوا و خزانه داران (صاحبان) آسمان ها، زمین ها، کوه ها، شن ها و دریاها هستند و آن ها تعداد ستاره ها و فرشتگان آسمان و وزن کوه ها را می دانند و نیز می دانند که آب دریاها و رودخانه ها و چشمه ها چند پیمانه است. هیچ برگ و دانه ای بر زمین نمی افتد، مگر اینکه آن ها از آن باخبر هستند و تمام خشک و تری (همه چیز) که در قرآن آمده است، آن ها نسبت به آن آگاهی دارند. سپس گفتم: «ای سرور من! من به ذات حقیقت آن ها پی بردم و به آن اقرار کرده و ایمان آوردم». امام صادق(علیه السلام)فرمود: «آری ای مفضّل! ای گرامی، ای نیکو و محبوب! تو پسندیده و نیکو شدی و بهشت برای تو و برای کسی که به آن ایمان دارد، گوارا باد».

ص: 120


1- تأویل الآیات الظاهره، ص478

در کلام نورانی امام هادی(علیه السلام)در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: امام «خُزان العِلم» است، یعنی خزانه داران علم خداوند.

بررسی «خُزان العلم»

راغب اصفهانی در تعریف این واژه می گوید: «خزن»، «الخَزْن»، نگهداشتن چيزى در گنجينه و خزانه، سپس به هر چيزى كه پنهانى، مثل راز و سرّ حفظ و نگهدارى مى شود تعبير مى شود. خداى تعالى می فرماید:«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ(1)؛و هیچ چیزی نیست مگر آن که خزانه هایش نزد ماست»، «وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ(2)؛ در حالی که خزانه های آسمان ها و زمین در سیطره خداست».(3)

«خزان» جمع «خازن» از ریشه «خزن» به معنای جمع، ضبط و نگهداری کردن در محل معین است، خواه امر مادی ذخیره شود و یا معنوی و خواه مخزن جسمی باشد یا روحی پس علم را همانند مال می توان در خزانه ذخیره و نگهداری کرد.(4)

لذا هر آن چه از علم خداوند متعال در آن خزانه است امام به آن آگاه است. اصلا نمی تواند آگاه نباشد، چرا که شخص خزانه دار از تمامی آن چه در خزانه است آگاه است و به آن علم دارد. مثال: یک انبار دار به تمامی وسایلی که برای دستگاه ها و قطعات مختلف صنعت استفاده می شود آگاه است و کارایی آن را می داند ولذا هنگامی که یک دستگاهی نیاز به قطعه ای پیدا می کند و چرخه آن دستگاه برای کارخانه

ص: 121


1- . حجر،21
2- . منافقون،7
3- مفردات الفاظ قرآن، ج 1، ص: 596
4- . ادب فنای مقربان، ج1 ص175

بسیار ضروری باشد برای تهیه آن به انباردار مراجعه می کنند و او این قطعه را در مدت زمان بسیار کمی پیدا کرده و به متقاضیان می دهد لذا یک خزانه دار به همه محتویات در خزانه آگاه است و به آن علم دارد. امام معصوم (علیهم السلام) نیز خزانه داریست که به هر آن چه خداوند اراده کند آگاه است. امام معصوم (علیهم السلام) به علم هر چیزی آگاه است. نکته ظریف تر این که هر چه نیاز باشد از خزانه تهیه می شود، هر علمی هم که نیاز عالَم باشد از امام سرچشمه می گیرد و تدبیر هر چیزی علمش در دست امام است.

مراتب علم غیب

1. علم خداوند متعال

هیچ شکی نیست که علم غیب فقط مختص به خداوند متعال است که آیات قرآن کریم نیز به آن اشاره کرده است اما در برخی دیگر از آیات قرآن اشاره به علم غیب اهل بیت (علیهم السلام) نیز شده است، لذا در ابتدا آیات علم غیب خداوند متعال را بررسی می کنیم:الف) «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ؛ (1)

و کلیدهای غیب فقط نزد اوست و کسی آن ها را جز او نمی داند و به آن چه در خشکی و دریاست آگاه است و هیچ برگی نمی افتد مگر آنکه آن را می داند و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتابی روشن [ثبت] است».

ص: 122


1- . انعام،59

ب) «وَمَا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ وَلَا أَصْغَرَ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ؛ (1)

و به اندازه وزن ذره ای در زمین و آسمان از پروردگارت پوشیده نیست و نه کوچک تر از آن ذره و نه بزرگ تر از آن نیست مگر آنکه در کتابی روشن ثبت است».

پیشتر آوردیم که مراد از امام مبین در قرآن یعنی امیرالمومنین (علیهم السلام)، در تفسیر این آیه شریفه نیز امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:

قال الصادق إِنَّ اللَّهَ قَالَ... فِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام)«وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ(2)» وَ قَالَ وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ فَعِنْدَ عَلِیٍّ(علیه السلام) عِلْمُ کُلِّ رَطْبٍ وَ یَابِسٍ؛ (3)

خداوند متعال در مورد علیّ بن ابی طالب(علیه السلام) فرمود: کسی که علم کتاب [و آگاهی بر قرآن] نزد اوست و فرمود: «وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ؛ پس علم هر تر و خشکی نزد علی(علیه السلام) است».

در روایتی نیز امام کاظم(علیه السلام) می فرمایند:

«أَمَّا الْکِتابُ الْمُبِینُ فَهُوَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)؛ (4)

کِتابٍ مُبِینٍ حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است».

تا اینجا علم غیب فقط ویژه خداوند متعال بود اما در ادامه:

ص: 123


1- . یونس،61
2- . رعد،43
3- . الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج 1، ص: 211
4- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 479

2. علم اهل بیت (علیهم السلام)

به اعتقاد شیعیان، یکی از ویژگی های ائمه طاهرین (علیهم السلام) بهره مندی آن شخصیت های نورانی و عظیم القدر، به اراده و اذن خداوند متعال از علم غیب و آگاهی به امور غیبی است. آیاتی در قرآن کریم اشاره به این مطلب کرده که آنان را بررسی می کنیم:

الف) «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا؛ (1)

او دانای غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کند؛ * مگر پیامبرانی را که [برای آگاه شدن از غیب] برگزیده است، پس نگهبانانی [برای محافظت از آنان] از پیش رو و پشت سرشان می گمارد».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:«قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(علیه السلام):

إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ وَ کَانَ وَ اللَّهِ مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه و آله و سلم) مِمَّنِ ارْتَضَاهُ؛ (2)

امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: «إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ؛ به خدا که محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) از پسندیدگان او بود».

«علی بن إبراهیم: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ یَعْنِی عَلِیّاً الْمُرْتَضَی مِنَ الرَّسُولِ وَ هُوَ مِنْهُ؛ (3)

ص: 124


1- . جن،26و27
2- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 256
3- . تفسير القمي، ج 2، ص: 390

علیّ بن ابراهیم می گوید: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ؛ منظور، علی مرتضی(علیه السلام) است که مورد رضا و پسند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)است و علی(علیه السلام)از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است».

در این آیه نیز به صراحت به علم غیب حضرت عیسی(علیه السلام) اشاره شده است:

«وَ رَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ (1)

و به رسالت و پیامبری به سوی بنی اسرائیل می فرستد که [به آنان گوید:] من از سوی پروردگارتان برای شما نشانه ای [بر صدق رسالتم] آورده ام؛ من از گِل برای شما چیزی به شکل پرنده می سازم و در آن می دَمم که به اراده و مشیّت خدا پرنده ای [زنده و قادر به پرواز] می شود و کور مادرزاد و مبتلایبه پیسی را بهبود می بخشم و مردگان را به اِذن خدا زنده می کنم و شما را از آن چه می خورید و آن چه در خانه هایتان ذخیره می کنید خبر می دهم؛ مسلماً اگر مؤمن باشید این [معجزات] برای شما نشانه ای [بر صدق رسالت من] است».

ب) «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛ (2)

و خدا بر آن نیست که شما را بر غیب آگاه کند؛ ولی خدا از میان فرستادگانش هر کس را بخواهد [برای آگاه کردن به غیب] برمی گزیند پس

ص: 125


1- آل عمران،49
2- . همان،179

به خدا و فرستادگانش ایمان آورید و اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید برای شما پاداشی بزرگ خواهد بود».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

«قال علی بن موسی الرّضا(علیه السلام): نَحْنُ وَرَثَه ذَلِکَ الرَّسُولِ الَّذِی أَطْلَعَهُ اللَّهُ عَلَی مَا شَاءَ مِنْ غَیْبِهِ فَعَلِمْنَا مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَه؛ (1)

امام رضا(علیه السلام) می فرمایند: ما وارثان آن رسول(صلی الله علیه و آله و سلم)که خدا هرچه از غیب خود خواسته آگاهش کرده و دانستیم آن چه بوده و آن چه تا روز رستاخیز می باشد».

نکته: در این آیات به صراحت بیان شد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از آنجایی که برگزیده و پیامبر خداست به اراده خداوند متعال به علم غیب آگاه است و به تبعیت از ایشان ائمه معصومین (علیهم السلام) که جانشینان برحق و انتخاب شده از جانب خداوند متعال اند (به استناد آیه «اکمال و اولی الامر و آیه تطهیر، مباهله و...» که همگی در شأنو منقبت ائمه (علیهم السلام) صادر شده که نشان از برتری ایشان نسبت ما خلق الله می باشد) از علم غیب آگاهند. در تعجبم از کسانی که شعار «حسبنا کتاب الله» را سر داده اند! چطور ممکن است که این آیات را ندیده باشند و علم غیب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را رد کنند!!!

آیه بعدی:

ج) «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ (2)

ص: 126


1- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 49، ص: 75
2- . توبه،105

و بگو: عمل کنید یقیناً خدا و پیامبرش و مؤمنان اعمال شما را می بینند و به زودی به سوی دانای نهان و آشکار بازگردانده می شوید پس شما را به آنچه همواره انجام می دادید آگاه می کند».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

«قال الصّادق(علیه السلام): هُوَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ الْأَئِمَّه (علیهم السلام) تُعْرَضُ عَلَیْهِمْ أَعْمَالُ الْعِبَادِ کُلَّ خَمِیسٍ؛ (1)

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: [مقصود آیه] رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه (علیهم السلام) هستند که اعمال بندگان در هر پنجشنبه بر آن ها عرضه می شود».

مراد از مومنان در آیه شریفه:

«قال الصّادق(علیه السلام): وَ الْمُؤْمِنُونَ هُمُ الْأَئِمَّه؛ (2)امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: وَ المُؤْمِنُونَ همان ائمّه (علیهم السلام) هستند».

«قال الصّادق(علیه السلام) هُوَ وَ اللَّهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ؛ (3)

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: به خدا او علی بن ابی طالب(علیه السلام)است».

در روایت صحیحی آمده که پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، جبرئیل با حضرت زهرا(علیها السلام)سخن می گفته است:

«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ اَبِی عُبَیْدَةَ قَالَ: سَاَلَ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)بَعْضُ اَصْحَابِنَا عَنِ الْجَفْرِ فَقَالَ: هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً. قَالَ لَهُ فَالْجَامِعَةُ؟ قَالَ: تِلْکَ صَحِیفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِی عَرْضِ الْاَدِیمِ مِثْلُ فَخِذِ الْفَالِجِ فِیهَا کُلُّ مَا یَحْتَاجُ النَّاسُ اِلَیْهِ وَ

ص: 127


1- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 23، ص: 345
2- همان، ج 23، ص: 351
3- تفسير العياشي، ج 2، ص: 109

لَیْسَ مِنْ قَضِیَّةٍ اِلَّا وَ هِیَ فِیهَا حَتَّی اَرْشُ الْخَدْشِ قَالَ فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ(علیها السلام)قَالَ: فَسَکَتَ طَوِیلًا ثُمَّ قَالَ اِنَّکُمْ لَتَبْحَثُونَعَمَّا تُرِیدُونَ وَ عَمَّا لَا تُرِیدُونَ اِنَّ فَاطِمَةَ مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ یَوْماً وَ کَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِیدٌ عَلَی اَبِیهَا وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ(علیه السلام) یَاْتِیهَا فَیُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَی اَبِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا وَ یُخْبِرُهَا عَنْ اَبِیهَا وَ مَکَانِهِ وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ کَانَ عَلِیٌّ(علیه السلام) یَکْتُبُ ذَلِکَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ(علیها السلام)؛(1)ابوعبیده می گوید: یکی از شیعیان از امام صادق(علیه السلام)درباره ی جَفر پرسید. حضرت(علیه السلام) فرمود: جفر پوست گاوی است که پر از علم می باشد. عرض کرد: جامعه چیست؟ فرمود: طوماری است به اندازه ی هفتاد ذراع و عرض یک پوست؛ مانند ران شتر چاق که تمام احتیاجات مردم در آن نوشته شده است) یعنی نوشته ها در آن است نه آن که روی خود آن پوست نوشته باشد) [مرآة] همه ی قضایا حتی جریمه ی خراش در آن جا وجود دارد. عرض کرد: مصحف فاطمه(علیها السلام)چیست؟ حضرت مدتی سکوت کرد و سپس فرمود: شما از آن چه می خواهید و نمی خواهید بحث می کنید. همانا فاطمه(علیها السلام) پس از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)هفتاد و پنج روز (و در روایات دیگری نود و پنج روز) در قید حیات بود و از فراق پدر اندوه بسیاری داشت و جبرئیل(علیه السلام) می آمد و او را در مرگ پدر تسلیت می گفت و خوشحال می ساخت و از احوال و مقام پدرش خبر می داد و سرگذشت اولادش را پس از او برایش بیان می کرد و علی(علیه السلام)این ها را می نوشت و آن نوشته ها مصحف فاطمه(علیها السلام)است».

امیرمؤمنان(علیه السلام)در حدیث معروف «نورانیت» می فرماید:

«انا صاحب اللوح المحفوظ الهمنی الله (عزّوجلّ) علم ما فیه؛ (2)

ص: 128


1- الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 241
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 4

من صاحب لوح محفوظ هستم که خداوند متعال علم آن را به من الهام کرده است».

«قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): انا مدینه العلم و علی بابها؛ (1)رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من شهر علمم و علی(علیه السلام) در آن شهر».

در نتیجه برای ورود به شهر علم پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) باید اول به سراغ علی بن ابی طالب (علیه السلام)رفت.

در نهج البلاغه عبارتی بسیار زیبا و ظریف از لسان مبارک امیر عوالم علی(علیه السلام) آمده است:

«یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ؛ (2)

همواره سیل هاى خروشان و چشمه هاى علم و فضیلت از دامنه کوهسار وجودم جارى است و مرغ دور پرواز اندیشه به قلّه وجود من نمی رسد».

این تعبیر بیانگر این نکته لطیف و ظریف است که وجود امام به کوه عظیمى تشبیه شده که داراى قلّه بسیار مرتفعى است و طبیعت این گونه کوه ها و قلّه ها این است که نزولات آسمانى را در خود جاى می دهد و سپس به صورت مستمرّ به روى زمین هاى گسترده و دشت ها جارى می سازد و گل ها و گیاهان و درختان را بارور می کند و از سوى دیگر هیچ پرنده دور پروازى نمی تواند به آن راه یابد.

ص: 129


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 10، ص: 120
2- . خطبه 3 نهج البلاغه.

تحیّر عمربن خطاب از علم امیرالمومنین(علیه السلام)عبداللّه

بن عبّاس حکایت نموده است: روزی عمر بن خطّاب به امیرالمومنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)گفت: یا ابا الحسن! تو در حکم و قضاوت بین افراد بسیار عجول هستی و بدون آن که قدری تأمّل کنی قضاوت می نمایی. امیرالمومنین(علیه السلام)به عنوان پاسخ کف دست خود را جلوی عمر باز کرد و فرمود: انگشتان دست من چند عدد است؟ عمر پاسخ داد: پنج عدد می باشد. امام فرمود: چرا در پاسخ عجله کردی و بدون آن که بیندیشی جواب مرا فوری دادی؟ عمر گفت: موضوعی نبود که پنهان باشد بلکه آشکار و ساده بود و نیازی به تأمّل نداشت. امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود: مسائل و قضایایی که من پاسخ می دهم و قضاوت می کنم برای من آشکار و ساده است و نیازی به فکر و اندیشه ندارد و چیزی از اسرار عالم بر من پنهان و مخفی نیست همان طوری که تعداد انگشتان دست من بر تو ساده و آشکار بود.(1)

روایتی بسیار زیبا و قابل تامل که قبلا هم به آن اشاره شد:

«مِصْبَاحُ الْأَنْوَارِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى الْمُفَضَّلِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الصَّادِقِ(علیه السلام)ذَاتَ يَوْمٍ فَقَالَ لِي يَا مُفَضَّلُ هَلْ عَرَفْتَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ(علیه السلام)كُنْهَ مَعْرِفَتِهِمْ قُلْتُ يَا سَيِّدِي وَ مَا كُنْهُ مَعْرِفَتِهِمْ قَالَ يَا مُفَضَّلُ مَنْ عَرَفَهُمْ كُنْهَ مَعْرِفَتِهِمْ كَانَ مُؤْمِناً فِي السَّنَامِ الْأَعْلَى قَالَ قُلْتُ عَرِّفْنِي ذَلِكَ يَا سَيِّدِي قَالَ يَا مُفَضَّلُ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ عَلِمُوا مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَرَأَهُ وَ بَرَأَهُ وَ أَنَّهُمْ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ خُزَّانُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ الْجِبَالِ وَ الرِّمَالِ وَ الْبِحَارِ وَ عَلِمُوا كَمْ فِي السَّمَاءِ مِنْ نَجْمٍ وَ مَلَكٍ وَ وَزْنِالْجِبَالِ وَ كَيْلِ مَاءِ

ص: 130


1- دانشنامه امام علی(علیه السلام)،ج1 ص1383؛ کتاب سلونی قبل أن تفقدونی: ج 2، ص 130.

الْبِحَارِ وَ أَنْهَارِهَا وَ عُيُونِهَا وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا عَلِمُوهَا وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ وَ هُوَ فِي عِلْمِهِمْ وَ قَدْ عَلِمُوا ذَلِك فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي قَدْ عَلِمْتُ ذَلِكَ وَ أَقْرَرْتُ بِهِ وَ آمَنْتُ قَالَ نَعَمْ يَا مُفَضَّلُ نَعَمْ يَا مُكَرَّمُ نَعَمْ يَا مَحْبُورُ نَعَمْ يَا طَيِّبُ طِبْتَ وَ طَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ وَ لِكُلِّ مُؤْمِنٍ بِهَا؛ (1)

مفضل می گوید: روزی امام صادق(علیه السلام)به من فرمود: ای مفضل! آیا کُنه معرفت محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام)را می دانی؟ عرض کردم: ای آقای من! کُنه معرفت آن ها چیست؟ فرمود: ای مفضل! هرکس کُنه معرفت آن ها را بشناسد، در برترین مراتب ایمان خواهد بود. عرض کردم: ای آقای من! آن را به من بشناسان؟ فرمود: ای مفضل! بدان که آن ها می دانند که خداوند عزوجل چه چیزهایی را خلق کرده است؛ بدان که آن ها کلمه تقوا و خزینه های آسمان ها، زمین ها، کوه ها، بیابان ها و دریاها هستند؛ بدان که آن ها می دانند که چند ستاره و فرشته در آسمان است و وزن کوه ها چه قدر است و حجم آب دریاها و نهرها و چشمه ها چه قدر است و هیچ برگی (از درختی) نمی افتد، مگر آن که آن ها می دانند و هیچ دانه ای در ظلمات زمین و نیز هیچ رطوبت و خشکی در کتاب مبین نیست مگر آن که آن ها (همه) را می دانند».

با توجه به مطالب گفته شده بیان این مطلب نیز راهگشاست؛ امیرالمومنین علی (علیه السلام) در فرمایش معروف خود (سلونی) اواخر عمر شریفشان فرمودند:

ص: 131


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 116

«قال عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام): سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَإِنِّي لَا أُسْأَلُ عَنْ شَيْ ءٍ دُونَ الْعَرْشِ إِلَّا أَخْبَرْتُ عَنْهُ؛ (1)

امیرالمومنین(علیه السلام)فرمودند: پیش از آن که مرا از دست بدهید از من بپرسید؛ چرا که درباره چیزی فرودستِ عرش از من پرسش نمی شود مگر آن که از آن خبر خواهم داد».

(این روایت را حاکم حسکانی سنی مذهب در کتاب شواهدالتنزیل خود آورده است).

«وَ إِنَّ مَوْلَانَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً(علیه السلام) قَالَ: سَلُونِي عَمَّا فَوْقَ الْعَرْشِ سَلُونِي عَمَّا تَحْتَ الْعَرْشِ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي...؛ (2)

امیرالمومنین(علیه السلام)می فرماید: از من درباره بالای عرش بپرسید، از من درباره زیرِ عرش بپرسید، پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من بپرسید».

نکات جالب در این فرمایشات حضرت این است که هر آن چه در فوق عرش خداوند متعال و هر آن چه مادون عرش است و خداوند به آن آگاه است امیرالمومنین(علیه السلام) نیز به آن آگاه است. فوق عرش، جایگاهی است که مقرب ترین فرشته خداوند به آن مقام راه ندارد، جایگاهی که خداوند پیامبرش را به آنجا برد و بدون واسطه با ایشان صحبت کرد؛ آری! سدرةالمنتهی، همان وادی حیرتی که خداوند متعال بدون واسطه باپیامبرش صحبت کرد؛ امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند از این جایگاه و مکان از من سوال کنید تا پاسخ دهم.

ص: 132


1- . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص: 42
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 46، ص: 135

«كَانَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)كَثِيراً مَا يَقُولُ: سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ اللَّهِ مَا مِنْ أَرْضٍ مُخْصِبَةٍ وَ لَا مُجْدِبَةٍ، وَ لَا فِئَةٍ تُضِلُّ مِائَةً أَوْ تَهْدِي مِائَةً إِلَّا وَ أَنَا أَعْلَمُ قَائِدَهَا وَ سَائِقَهَا وَ نَاعِقَهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛(1)

امیرالمؤمنین(علیه السلام)بسیار می فرمود: از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست دهید، به خدا قسم تا روز قیامت هیچ زمین حاصل خیز و خشکی نیست، مگر اینکه من از آن آگاهم».

«عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَسْأَلُهُ عَنْ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)سَلُونِي عَمَّا شِئْتُمْ فَلَا تَسْأَلُونِّي عَنْ شَيْ ءٍ إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِهِ قَالَ إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ عِنْدَهُ عِلْمُ شَيْ ءٍ إِلَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)فَلْيَذْهَبِ النَّاسُ حَيْثُ شَاءُوا فَوَ اللَّهِ لَيْسَ الْأَمْرُ إِلَّا مِنْ هَاهُنَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى بَيْتِهِ؛(2)

زراره می گوید در نزد امام باقر(علیه السلام)بودم، مردی از اهالی کوفه از آن حضرت درباره این سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) توضیح خواست که فرموده است: «از هر چه می خواهید از من بپرسید؛ شما از من دربارۀ هیچ چیزی نمی پرسید مگر اینکه از آن خبر می دهم». امام باقر(علیه السلام)فرمود: هیچ کس در هیچ زمینه ای علمی ندارد که از جانب امیرالمؤمنین(علیه السلام)حاصل نشده باشد».

«عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ قَالَ: مَا كَانَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَقُولُ سَلُونِي غَيْرُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام)؛(3)

ص: 133


1- . الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 58
2- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 399
3- . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص: 50

سعید بن مسیّب می گوید: هیچ کسی از مردم جز علی بن ابی طالب(علیه السلام)نگفت

از من بپرسید».

«حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْفَقِيهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُّ (علیهم السلام)قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الدَّقَّاقُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنِي أبي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي السَّرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يُونُسَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ الْكِنَانِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: لَمَّا جَلَسَ عَلِيٌّ (علیه السلام) فِي الْخِلَافَةِ وَ بَايَعَهُ النَّاسُ خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ...ثُمَّ قَالَ يَا مَعْشَرَ النَّاسِ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي…سَلُونِي فَإِنَّ عِنْدِي عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ أَمَا وَ اللَّهِ… لَأَفْتَيْتُ أَهْلَ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ حَتَّى تَنْطِقَ التَّوْرَاةُ فَتَقُولَ صَدَقَ عَلِيٌّ مَا كَذَبَ لَقَدْ أَفْتَاكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيَّ وَ أَفْتَيْتُ أَهْلَ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ حَتَّى يَنْطِقَ الْإِنْجِيلُ فَيَقُولَ صَدَقَ عَلِيٌّ مَا كَذَبَ لَقَدْ أَفْتَاكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيَّ ؛(1)

أصْبغ بن نباته می گوید: وقتی علی(علیه السلام)بر کرسی خلافت نشست و مردم با او بیعت کردند، به مسجد آمد و فرمود: ای گروه مردم! از من بپرسید قبل از اینکه مرا از دست بدهید... از من بپرسید که براستی علم اولین و آخرین در نزد من است. آگاه باشید که به خدا قسم... من برای اهل تورات بر طبق تورات فتوا می دهم به گونه ای که تورات بگوید: علی(علیه السلام)راست گفت و دروغ نگفت، به راستی او بر اساس آنچه در من [تورات] نازل شده برای شما فتوا داد و برای اهل انجیل بر طبق انجیل فتوا می دهم به گونه ای که انجیل بگوید: علی(علیه السلام)راست گفت و دروغ نگفت، به راستی او بر اساس آنچه در من [انجیل] نازل شده برای شما فتوا داد و...».

ص: 134


1- . الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 341

پناه می برم به خدا از کسی که بگوید این فضائل غلوّ است؛ قطعا چنین شخصی مقصره است.

حدیثی در باب علم امام

«عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى(علیه السلام)وَ هُوَ فِي الْحَبْسِ كِتَاباً أَسْأَلُهُ عَنْ حَالِهِ وَ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ...وَ سَأَلْتَ عَنْ مَبْلَغِ عِلْمِنَا وَ هُوَ عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٌ وَ حَادِثٌ- فَأَمَّا الْمَاضِي فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ(1) وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)؛(2)

علی بن سوید سایی گفت: به حضور امام هفتم(علیه السلام) که در زندان بود نامه ای نوشته و از حالات آن حضرت استفسار نموده و ضمنا از مسائل زیادی از آن جناب پرسیدم... در پاسخ به یکی از سوالات، حضرت فرمودند: و سؤال کردی از حد وصول علم ما؟ و علم ما بر سه صورت باشد: ماضی، غابر، حادث. اما ماضی که در زمان گذشته محقق شده است: پس آن شرح و توضیح داده شده است در کلمات أنبیاء و أولیاء (علیهم السلام)و اما غابر که از مجموع و از کلیات سابق باقی مانده است: پس آن تحکیم و تثبیت شده و معلوم و مشهود است و اما حادث که بعدا پدید آید: پس آن انداختن به قلب ها و یا صدا زدن خفیف در گوش ها باشد و این قسم سوم بهترین علم ما است که خداوند متعال عطاء می فرماید و در عین حال پیغمبری پس از پیغمبر ما نباشد».

به تعبیر دیگری علم ماضی یعنی علم متعلق به گذشته، یعنی هر آن چه در گذشته اتفاق افتاده است. علم غابر یعنی علم متعلق

ص: 135


1- . في بعض النسخ[ فمرموز].
2- الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 124

به حال، یعنی هر آن چه اکنون قرار است اتفاق بیافتد و علم حادث یعنی علمی که متعلق به آینده است، یعنی هر آن چه قرار است در آینده رخ دهد.

سوال: در روایات آمده جناب جبرئیل(علیه السلام) بعد از پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) فقط بر حضرت زهراء(علیها السلام) نازل می شد (که از این رو لقب حضرت محدَثه است و تمامی مباحثی که بین ایشان مطرح شد به صحیفه فاطمی معروف است)(1)، نه به این معنا که بر ولی خدا نازل نمی شد به این معنا که دیگر وحی تشریعی صورت نگرفت، (وحى رسالى (وحى به معناى اخص) از مميزات نبوت و رسالت است؛ ولى هر گونه نزول و سخن گفتن فرشته وحى، به آن معنا نيست)، زیرا دین اسلام با معرفی امیرالمومنین(علیه السلام) تمام و کمال گردید و طبق روایات تمامی حلال ها و حرام ها را پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم معرفی فرمود؛ سوال ما اینجاست که رابط فیض چگونه با خداوند متعال در ارتباط است؟

پاسخ: کسی که ظرف وجودی اش محل اراده خداست (طبق روایاتی که گذشت) نیازی به واسطه ندارد و می تواند با الهام به قلب مبارک و یا صدا زدن به گوش ایشان از جانب خدا صورت پذیرد.

اگر گفته شود چطور ممکن است خداوند متعال بدون واسطه سخن بگوید؟ می گوییم همان طور که در «قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» با لحن و صوت امیرالمومنین(علیه السلام) با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) صحبت کرد:

«الطرائف روى أخطب خوارزم عن المهذب عن نصر بن محمد بن علي المقري عن أبيه عن عبد الرحمن بن محمد النيسابوري عن محمد بن عبد الله البغدادي عن محمد بن جرير الطبري عن محمد بن حميد الرازي عن

ص: 136


1- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 241

العلاء بن الحسين الهمداني عن أبي مخنف لوط بن يحيى عن عبد الله بن عمر قال سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و سئل بأي لغة خاطبك ربك ليلة المعراج قال خاطبني بلغة علي بن أبي طالب (علیه السلام) فألهمني أن قلت يا رب أنت خاطبتني أم علي قال يا أحمد أنا شي ء لا كالأشياء لا أقاس بالناس و لا أوصف بالشبهات بالأشياء خلقتك من نوري و خلقت عليا من نورك فاطلعت على سرائر قلبك فلم أجد إلى قلبك أحب إليك من علي بن أبي طالب فخاطبتك بلسانه كيما تطمئن قلبك؛ (1)

عبدالله بن عمر می گوید به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)عرض کردم: یا رسول الله! خداوند در شب معراج به چه لغت و زبانی با شما حرف می زد؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: خداوند مرا با صدای علی(علیه السلام) مخاطب قرار می داد، پس خداوند خود مرا الهام کرد که پرسیدم: پروردگارا! من با تو حرف می زنم یا با علی؟ در اینجا خداوند متعال فرمود: ای احمد! من با هیچ چیزی قیاس نشوم و با چیزهای شبیه اشیاء هم وصف نمی شوم. تو را از نور خودم خلق کردم و علی(علیه السلام)را از نور تو و می دانم که تو چقدر علی(علیه السلام) را دوستمی داری و محبوب قلبت می باشد پس با صدای علی(علیه السلام) با تو حرف زدم تا قلبت آرامش پیدا کند».

حضرت رضا(علیه السلام)در ضمن حديث مفصلی درباره امامت فرمود:

«هنگامی كه خدای متعال كسی را به عنوان امام برای مردم برمی گزيند به او سعه صدر عطا می كند و چشمه های حكمت را در دلش قرار می دهد و علم را به وی الهام می كند تا برای جواب از هيچ سؤالی در نماند و در تشخيص حق سرگردان نشود پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق و تسديد الهی بوده و از خطاها و لغزش ها در امان خواهد بود».(2)

ص: 137


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 38، ص: 312
2- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 199

نکته مهم: ولی خدا به اندازه عقول مردم با آنان سخن می گوید به اعتبار روایت:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ(علیه السلام)قَالَ: مَا كَلَّمَ رَسُولُ اَللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)اَلْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)إِنَّا مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ اَلنَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛(1)

حضرت صادق(علیه السلام)فرمود: هيچ گاه پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با مردم از عمق عقل خويش سخن نگفت بلكه می فرمود: ما گروه پيغمبران مأموريم كه با مردم به اندازه عقل خودشان سخن گویيم».

ائمه(علیه السلام) هرگاه كه بخواهند مى دانند

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:

«إِذَا أَرَادَ اَلْإِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاً أَعْلَمَهُ اَللَّهُ ذَلِكَ؛ (2)

هر گاه امام بخواهد چيزی را بداند خدا آن را به وی اعلام كند».

در روایتی دیگر فرمود:

«إِنَّ اَلْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ أُعْلِمَ؛ (3)

امام هر گاه خواهد بداند به وی اعلام می شود».

ص: 138


1- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 23
2- . همان، ج 1، ص: 258
3- . همان

ولایت تشریعی

اشاره

اما ولایت تشریعی؛ این نوع ولایت به معنای تنظیم و تدبیر شئون فرد و جامعه در همه ابعاد زندگی از طریق جعل قانون و حکم می باشد، به این معنا که از طرف خداوند متعال دارای اختیارات تام می باشند به طوری که می توانند در قانون و احکام اسلام طبق صلاح دید خود تصرفاتی داشته باشند. شاید برخی از دشمنان ائمه (علیهم السلام) و کوردلان ایراد بگیرند مگر ممکن است؟ سوال می کنیم خلیفه شما که ولایت خدا را نداشت با چه حقی در احکام اسلامی و واجبات خداوند متعال بدعت گذاشت؟ این حق تصرف را از کجا آورده بود...؟

آیات ولایت تشریعی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)

الف) همان آیاتی که در ولایت تکوینی گذشت در این مطلب هم وارد است و نیز آیه 7 سوره حشر:

«وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛

و [از اموال و احکام و معارف دینی] آنچه را پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به شما عطا کرد بگیرید و از آنچه شما را نهی کرد باز ایستید و از خدا پروا کنید؛ زیرا خدا سخت کیفر است».

ب) آیه دیگری که در ولایت تکوینی و نیز در ولایت تشریعی به آن می توان استدلال نمود:

«وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللهُ؛(1)

و شما نخواهید خواست مگر آنکه خدا پروردگار جهانیان بخواهد».

ص: 139


1- . انسان،30؛تکویر،29

امام هادی(علیه السلام) در تفسیر این آیه می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ قُلُوبَ الْأَئِمَّه (علیهم السلام) مَوْرِداً لِإِرَادَتِهِ فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شَیْئاً شَاءُوهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللهُ؛(1)

یعنی خداوند دل های ائمّه (علیهم السلام) را محلّ اراده ی خود قرار داده، اگر خدا چیزی را بخواهد آن ها خواهند خواست و این معنی آیه «ماتَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللهُ» است. لذا هر خیری در عالم صادر شود از ناحیه امام معصوم (علیهم السلام) می باشد».

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند:

«لِأَنَّا كُلَّنَا وَاحِدٌ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه و آله و سلم) فَلَا تَفَرَّقُوا بَيْنَنَا وَ نَحْنُ إِذَا شِئْنَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِذَا كَرِهْنَا كَرِهَ اللَّهُ الْوَيْلُ كُلُّ الْوَيْلِ لِمَنْ أَنْكَرَ فَضْلَنَا وَ خُصُوصِيَّتَنَا وَ مَا أَعْطَانَا اللَّهُ رَبُّنَا لِأَنَّ مَنْ أَنْكَرَ شَيْئاً مِمَّا أَعْطَانَا اللَّهُ فَقَدْ أَنْكَرَ قُدْرَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَشِيَّتَهُ فِينَا؛(2)

چون ما همه یکی هستیم اوّل ما محمّد، آخر ما محمّد و وسط ما محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) است. همه ی ما محمّدیم؛ بین ما جدایی نیندازید. ما وقتی بخواهیم خدا هم می خواهد؛ وقتی نخواهیم خدا هم نمی خواهد. ای وای! ای وای بر کسی که منکر فضل و امتیازات و الطافی که خدا به ما عنایت کرده باشد؛ زیرا هر کسی منکر یکی از چیزهایی باشد که خدا به ما عنایت کرده منکر قدرت خدا و مشیّت خداوند درباره ی ماست».

ص: 140


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 372
2- . همان، ج 26، ص: 7

نکته بسیار مهم:

سوال می کنیم که مشیت خداوند به چه چیز تعلق می گیرد؟ آیا به افعال او تعلق می گیرد؟ بله، مشیت خداوند به افعال او تعلق می گیرد که به آن صفات افعالی نیز گفته می شود من جمله: مشیت در خلقت اشیاء و تقسیم رزق و روزی در بین ما خلق الله و... . هم چنین مشیت خداوند در امور تکوینی و تشریعی از ولایت اوست و طبق آیه قرآن و روایات، ولایت ائمه (علیهم السلام) نیز همان ولایت خداست که آیه و روایات آن پیش تر بیان شد. نکته بعدی رابطه مشیت با علم خداوند است که در این مورد نیز به «خُزان العلم» بودن ائمه (علیهم السلام) و استدلال به آیات، من جمله «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ و...» و روایات، من جمله «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی...» اشاره کردیم که خداوند متعال علوم و اسرار (حفظة سِرالله) خود را در وجود ائمه (علیهم السلام) قرار داده است که تمامی این موارد در زیارت جامعه کبیره به صراحت بیان شده است و از فضائل ذوات مقدسه به شمار می آید. هم چنین رابطه مشیت و قدرت خدا که آیه مورد بحث نیز به صراحت بر آن دلالت دارد. اما نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که ائمه (علیهم السلام) محل تجلی و مَظهر و مُظهر اسماء و صفات خداوند متعال اند و هرچه از علم و قدرت نزد آنان است همه را خداوند متعال به آنان عطاء کرده است و از خود چیزی مستقل ندارند که بحث شریک و شراکت پیش آید.

این ولایت ماسوی ولایتی است که اکثریت مردم فکر می کنند به معنای جانشین، دوست، سرپرست و... است. هیمنه این ولایت را نه تنها در عوالم وجود و تدبیر عوالم بلکه در بعثت انبیاء و رسولان الهی می توان دید و با تمام وجود حس کرد:

ص: 141

ولایتی که بعثت انبیاء بر اقرار به آن است

هر پیامبری به نبوت و هر رسولی به رسالت برگزیده شد با اقرار به ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) و دیگر ائمه معصومین (علیهم السلام) بوده است:

«وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ؛(1)

از پيامبرانى كه پيش از تو فرستاديم [و پيروان راستين آن ها] بپرس: آيا غير از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش قرار داديم؟!»

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

«قَالَ النَّبِیُّ(صلی الله علیه و آله و سلم)لَمَّا جَمَعَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْأَنْبِیَاءِ لَیْلَهَ الْإِسْرَاءِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی سَلْهُمْ یَا مُحَمَّدُ(صلی الله علیه و آله و سلم) عَلَی مَا بُعِثْتُمْ قَالُوا بَعَثَنَا اللَّهُ عَلَی شَهَادَه أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ الْإِقْرَارِ بِنُبُوَّتِکَ وَ عَلَی الْوَلَایَهً لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب(علیه السلام)؛(2)

در تفسیر آیه: «و اسْأَل مَنْ أَرْسَلنَا مِن قَبْلکَ مِن رُّسُلنَا» آمده است که خداوند در شب معراج، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و سایر پیامبران را گرد هم آورد و به حضرت فرمود: «ای محمّد! از آن ها بپرس: برای چه چیزی مبعوث شده اید»؟ آن ها پاسخ دادند: «برای بیان شهادت لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، اقرار به نبوّت تو و ولایت علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)».

روایات در این موضوع:

ص: 142


1- . زخرف،45
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 36، ص: 155؛تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 547؛نهج الحق و كشف الصدق، ص: 183

«قال الصّادق(علیه السلام): وَلَایَتُنَا وَلَایَهُ اللَّهِ الَّتِی لَمْ یَبْعَثِ اللَّهُ نَبِیّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا؛(1)

امام صادق(علیه السلام)می فرماید: ولایت ما، ولایت پروردگار است که خداوند آن را به همراه همه ی پیامبران فرستاده است».

«قال الکاظم (علیه السلام)وَلَایَهُ عَلِیٍّ مَکْتُوبَهٌ فِی جَمِیعِ صُحُفِ الْأَنْبِیَاءِ وَ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ رَسُولًا إِلَّا بِنُبُوَّه مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ وَصِیِّهِ عَلِی؛(2)

امام کاظم(علیه السلام)می فرمایند: ولایت علی(علیه السلام)در همه ی صحف پیامبران آمده است و خداوند نبوّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)و وصی بودن امیرالمؤمنین(علیه السلام)را بر همه ی پیامبران نازل کرده است».

مقام امامت بالاتر از نبوت و رسالت

حضرت ابراهیم اول «نبی» بود و بعد به «رسالت» برگزیده شد و در آخر از خداوند درخواست مقام «امامت» کرد. در نتیجه مقام «امامت» از «نبوت» و «رسالت» بالاتر است:

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ؛ (3)

و [یاد کنید] هنگامی که ابراهیم را پروردگارش به اموری [دشوار و سخت] آزمایش کرد، پس او همه را به طور کامل به انجام رسانید. پروردگارش [به خاطر شایستگی و لیاقت او] فرمود: من تو را برای همه مردم پیشوا و امام قرار دادم. ابراهیم گفت: و از دودمانم [نیز پیشوایانی برگزین]. [پروردگار] فرمود: پیمان من [که امامت و پیشوایی است] به ستمکاران نمی رسد».

ص: 143


1- . بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (علیهم السلام) ، ج 1، ص: 75؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص: 871
2- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 437
3- . بقره،124

اما در برابر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنین نیست چرا که همگی از یک نور واحد خلق شدند و وجود مقدس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از دیگر انبیاء و رسولان بالاتر و والاتر است. در قرآن کریم به صراحت بیان شده که برخی پیامبران بر برخی دیگر برتری داده شده اند، سوال می شود چرا این برتری صورت گرفته است؟ به این آیات اشاره می کنیم:

«وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ؛ (1)

ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

«عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهم السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَفْضَلَ مِنِّی وَ لَا أَکْرَمَ عَلَیْهِ مِنِّی قَالَ عَلِیٌّ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنْتَ أَفْضَلُ أَمْ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ عَلَی مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَی جَمِیعِ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِی لَکَ یَا عَلِیُّ وَ لِلْأَئِمَّه مِنْ بَعْدِکَ فَإِنَ الْمَلَائِکَه لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا؛ (2)

عبدالسلام بن صالح هروی گوید: امام رضا(علیه السلام)از پدرانش از امام علی(علیه السلام)روایت نمود: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: «خداوند مخلوقی بهتر از من و گرامی تر از من نزد خود نیافرید»، علی(علیه السلام) گوید: عرض کردم: «ای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)شما بهترید یا جبرئیل»؟ فرمود: «خدای تعالی پیغمبران مرسل خود را بر فرشتگان مقرّبش برتری داده و مرا بر تمام پیغمبران و مرسلین

ص: 144


1- اسرا،55
2- . عيون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص: 262؛كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص: 254

برتری داد و پس از من، ای علی(علیه السلام) برتری مخصوص تو و امامان بعد از توست زیرا فرشتگان خدمتگزاران ما و خدمتگزار دوستان ما هستند».

و در آیه دیگری:

نه تنها انبیاء بلکه رسولان الهی نیز برخی بر برخی دیگر افضل اند:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ؛ (1)

ما بعضى از آن رسولان را بر بعضى دیگر برترى بخشیدیم».

نکته ای لطیف: جدای از بحث مورد نظر این سوال نیز مطرح می شود که چرا خداوند متعال برخی از انبیاء و رسولان را بر برخی دیگر برتری داده است؟ مثلا در میان 124000 پیامبر فقط 313 نفر را به رسالت برگزید و در بین این 313 نفر 5 نفر را اولو العزم و صاحب شریعت و صاحب کتاب قرار داد و در بین آنها 3 نفر به مقام خلیل الله (ابراهیم) و کلیم الله (موسی) وروح الله (عیسی) رسیدند. پاسخ این سوال را امام صادق(علیه السلام) فرموده است:

«ابْنُ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): ...يَا مُفَضَّلُ وَ اللَّهِ مَا اسْتَوْجَبَ آدَمُ أَنْ يَخْلُقَهُ اللَّهُ بِيَدِهِ وَ يَنْفُخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ إِلَّا بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ (علیه السلام)وَ مَا كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً إِلَّا بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ (علیه السلام)وَ لَا أَقَامَ اللَّهُ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ آيَةً لِلْعَالَمِينَ إِلَّا بِالْخُضُوعِ لِعَلِيٍّ (علیه السلام)؛ (2)

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: علت اینکه روح در حضرت آدم(علیه السلام) دمیده شد و حضرت موسی(علیه السلام) به مقام کلیم الهی رسید و حضرت عیسی(علیه السلام) آیه و نشانه خدا شد خضوع آن ها نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود».

ص: 145


1- بقره،253
2- . الإختصاص، النص، ص: 250

شناخت اجمالی «ولی خدا»

همان طور که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «خلیفةالله» است، ولیّ خدا هم «خلیفةالله» است: «انی جاعل فی الارض خلیفه»(1). وقتی تمام اسماءُالله نزد «خلیفةالله» باشد تمامی آن اسماء نیز نزد «ولی الله» است: «و علم آدم الاسماء کلها(2)» با استناد به «قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): أنا مدينة العلم و علي بابها و هل تدخل المدينة إلا من بابها(3)». گفتیم تمام علم کتاب نزد «ولی الله» است: «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب(4)». به اتفاق شیعه و سنی: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» علی بن ابیطالب(علیه السلام) است. پاسخ تمام مجهولات نزد «ولی الله» است :«فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون(5)» گفتیم حقیقت تمام عالم نزد «ولی الله» است: «و کل شیء احصیناه فی امام مبین(6)».

تمام «ملائکة الله» فرمانبردار مولا امیرالمومنین(علیه السلام) هستند؛ در اطاعت ولی الله هستند: «تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر(7)». «ولی الله» معصوم است: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت(8)». «ولی الله» واجب الاطاعه است: «یا ایها الذین آمنوا

ص: 146


1- . بقره،30
2- . همان
3- . التوحيد (للصدوق)، ص: 307
4- . رعد، 43
5- . نحل، 43
6- . یاسین،12
7- . قدر،4
8- . احزاب،33

اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوالامر منکم(1)». «ولی الله» هادی است: «انما انت منذر و لکل قوم هاد(2)». هیچ چیزی بدون «ولی الله» اثر ندارد «و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا» و «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ(3)؛ یعنی ایجاد و اثرگذاری مساله ای مربوط به امر و امر دست امام است «اولی الامر». امام بر گردن ماحق حيات دارد به واقع نه به تعارف: «عن رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم)، عن اللّه تبارک و تعالی أنّه قال: یا أحمد، لولاک لما خلقت الأفلاک، و لو لا علی لما خلقتک، و لو لا فاطمة لما خلقتکما(4)؛ ای احمد! اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم و اگر علی نبود تو را خلق نمی کردم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را خلق نمی کردم» و در روایتی که پیشتر در باب «نام ائمه» که برگرفته از نام خداست آمد نیز به این مطلب اشاره شده است. ولی الله، «نبأ العظیم» است: «عم یتسائلون عن النباء العظیم الذی هم فیه مختلفون کلا سیعلمون(5)؛ عَنْ أَبِی حَمْزَه الثُّمَالِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَر(علیه السلام) فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَمَّ یَتَساءَلُونَ فَقَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)یَقُولُ لِأَصْحَابِهِ أَنَا وَ اللَّهِ النَّبَأُ الْعَظِیمُ الَّذِی اخْتُلِفَ فِی جَمِیعِ الْأُمَمِ بِأَلْسِنَتِهَا وَ اللَّهِ مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّی وَ لَا لِلَّهِ آیَهً أَعْظَمُ مِنِّی(6)؛ ابوحمزه ثمالی گوید: از امام باقر(علیه السلام)درباره ی تفسیر «عَمَّ یَتَساءَلُونَ* عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ» سؤال کردم، فرمود:

ص: 147


1- . نساء، 59
2- . رعد،7
3- . یس ،82
4- . جنة العاصمة، ص259
5- . نباء،1-3
6- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 36، ص: 3

«علیّ بن ابی طالب(علیه السلام) به اصحاب خود می فرمود: به خدا سوگند! من نباء عظیم هستم که تمامی امّت درباره ی من اختلاف کردند. به خدا سوگند! خدای سبحان را نبئی عظیم تر و بزرگ تر از من نیست و هیچ آیه ای از من بزرگ تر برای پروردگار جهانیان نیست».

ولایت، تکمیل کننده «رسالت» است: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته(1)». ولایت، اتمام و اکمال دین است: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی(2)». ولایت میزان رضایت خداست: «و رضیت لکم الاسلام دینا(3)». ولی خدا، وجه الله است: «فاينما تولوا فثم وجه الله(4)» قال الصّادق(علیه السلام) نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ(5)، امام صادق(علیه السلام)می فرمایند: ما وجه الله هستیم». نام ولی خدا رمز قبولی توبه: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ(6)؛ قال أمیرالمؤمنین(علیه السلام): نَحْنُ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ(7)، ما همان کلماتی هستیم که آدم(علیه السلام)از پروردگارش دریافت نمود و با آن ها به سوی خدا توبه کرد».

«ولی الله» آگاه به علم غیب و مفتاح الغیب است و عالِم به همه جزئیات عالَم است: «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ

ص: 148


1- . مائده،67
2- . همان،3
3- . همان
4- . بقره،115
5- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 303
6- . بقره،37
7- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 27، ص: 39

مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ(1)؛قال الکاظم(علیه السلام): أَمَّا الْکِتابُ الْمُبِینُ فَهُوَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ(2)،کتاب مبین حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.

«ولی الله» نعمتی است که در مورد آن بازخواست می شویم: «ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم(3)؛ قال الصّادق(علیه السلام) وَ اللَّهِ مَا هُوَ الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ وَ لَکِنْ وَلَایَتُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ(4)، امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: به خدا سوگند! که آن نعمت، غذا و نوشیدنی نیست، بلکه ولایت ما اهل بیت (علیهم السلام)است». «ولی خدا» حبل الله است؛ ریسمان خداند متعال که باید متمسک به آن شد: «و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا و لا تفرّقوا(5)؛ قال الصّادق(علیه السلام): وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً قَالَ نَحْنُ الْحَبْلُ(6)؛

امام صادق(علیه السلام)می فرمایند:

ما حبل و ریسمان پیوسته به خداییم». «قال الباقر (علیه السلام)وَلَایَه علی بن ابی طالب(علیه السلام)الْحَبْلُ الَّذِی قَالَ اللَّهُ تَعَالَی وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا فَمَنْ تَمَسَّکَ بِهِ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ تَرَکَهُ خَرَجَ مِنَ الْإِیمَان(7)؛ امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: ولایت علیّ بن ابی طالب(علیه السلام)ریسمانی است که خدای تعالی فرمود: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا؛ پس هرکس به آن چنگ بزند مؤمن است و هر که آن را واگذارد، از ایمان خارج است». «ولی خدا» وسیله تقرب به خداوند متعال است: «يا ايهاالذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة و

ص: 149


1- . انعام،59
2- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 479
3- . تکاثر،8
4- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 56
5- . آل عمران، 103
6- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 52؛الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 272
7- .[6] همان، ج 36، ص: 18

جاهدوا في سبيله لعلّكم تفلحون(1)؛ ابن شهر آشوب در رابطه با معنای این آیه از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت فرمود: «منظور از وسیله، من و فرزندانم می باشیم. هرگاه شخصی از خداوند چیزی درخواست کند ما را واسطه و وسیله درخواست خود به درگاه ربوبی قرار دهد تا خداوند حاجات او را برآورد و انجام دهد»،(2) «عن أبي جعفر(علیه السلام) قال: و قوله اتقوا الله و ابتغوا إليه الوسيلة فقال تقربوا إليه بالإمام؛(3) امام باقر(علیه السلام) می فرمایند مراد از این آیه تقرب به امام است. ابن شهر آشوب نقل می کند: «قال: قال أمير المؤمنين(علیه السلام)في قوله تعالى: و ابتغوا إليه الوسيلة: أنا وسيلته(4)؛ امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند:من وسیله تقرب به خداوند هستم». «ولی خدا» حقیقت نماز، رستگاری و بهترین عمل است. امیرالمومنین(علیه السلام) فرمودند: أنَا صَلَاةُ الْمُؤْمِنِ،أنَا حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، أنَا حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، أنَا حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَل(5)».

ص: 150


1- . مائده،35
2- . تفسیر ولائی قرآن کریم در اثبات ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج2 ص725
3- . تفسير القمي، ج 1، ص: 168
4- . البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص: 292
5- . الفضائل (لابن شاذان القمي)، ص: 84

هدایت تکوینی

اشاره

ائمه اطهار (علیهم السلام) علاوه بر ولایت تکوینی، دارای هدایت تکوینی نیز می باشند که در زیارت جامعه کبیره این جایگاه و فضیلت با عبارات مختلفی من جمله: «مختلف الملائکه و قاده الامم» آمده است. ممکن است شناخت و درک این جایگاه برایشان گره گشا باشد و اگر روایات عجیب و غریبی را در احوالات ذوات مقدسه شنیدند و یا دیدند که برایشان قابل فهم و درک نیست سریعا راویان آن روایات را تضعیف نکرده و افراد راوی و قائلان به آن مناقب را به غلو و غالی و صوفی متهم نکنند.

الف) عبارت «مُختَلف الملائکة»

بررسی واژه «مختلف»

«مُختلَف» : مشتق شده از ریشه (خلف)، اسم مكان به معناى محلّ رفت و آمد است.(1) «خلف» به معنای جانشین و خلیفه شدن است و چون رفت و آمد لازمه تداوم اختلاف و جانشینی است لذا مختلف به معنای محل رفت و آمد است. (2) ابن اثير در نهايه می گويد: «خلف» به تحريک و سكون هر كسى است كه پس از رفتن ديگرى در آيد. (3) در قرآن کریم چنین آمده است:

ص: 151


1- . «الخاء و اللّام والفاء ... أن يجى ء شى ء بعد شى ء يقوم مقامه»، معجم مقاييس اللّغة ، ج 2 ، ص 210
2- . ادب فنای مقربان،ج1ص126
3- قاموس قرآن، ج 2، ص: 284

«إِنَّ فِي اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ؛ (1)

به یقین در رفت و آمد شب و روز و آنچه را خدا در آسمان ها و زمین پدید آورد، برای گروهی که همواره تقوا پیشه اند، نشانه هایی [بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا] ست».

بررسی واژه«الملائكة»

«الملائكة»: جمع «مَلَك»، به معناى فرشته. هیچ شکی نیست که وجود ملائکه از اعتقادات مسلمانان است و در قرآن کریم به صراحت به آنان اشاره شده است.

عبارت «مختلف الملائكة» دلالت بر استمرار دارد، يعنى هميشه فرشتگان با ائمه اطهار (علیهم السلام) در ارتباط هستند. این رفت و آمد به محضر امام است، نه فقط صرفا به خانه امام؛ در سوره قدر این نزول به صراحت بیان شده است:

«تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ؛ (2)

فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای [تقدیر و تنظیم] هر کاری نازل می شوند».

نکته: بین هبوط و نزول فرق است. در هبوط برگشتی بعد از آمدن نیست اما در نزول رفت و آمد وجود دارد.

باید توجه کرد که «تَنَزَّلُ» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد (در اصل «تَتَنَزَّلُ» بوده). روشن مى شود که شب قدر

ص: 152


1- . یونس،6
2- . قدر،4

مخصوص به زمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)و نزول قرآن مجید نبوده بلکه امرى است مستمر و شبى است مداوم که در همه سال تکرار مى شود؛ شبی که مقدرات عالم به دست ولی خدا رقم خورده و امضا می شود و ملائکه برای تدبیر آن امور رهسپار انجام وظیفه می شوند.

همچنین ملائکه در عالَم بالا نیز با ولی خدا ارتباط داشته اند به طوری که آنان از ائمّه (علیهم السلام) تسبيح، تحميد و عبادت خداوند متعال را ياد گرفته اند. در روايتی چنین آمده است:

«تفسير القمي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الشَّيْبَانِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ التَّفْلِيسِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ شِهَابِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ (علیه السلام) يَقُولُ يَا شِهَابُ نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ نَحْنُ عَهْدُ اللَّهِ وَ ذِمَّتُهُ وَ نَحْنُ وُدُّ اللَّهِ وَ حُجَّتُهُ كُنَّا أَنْوَارَ صُفُوفٍ حَوْلَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ فَيُسَبِّحُ أَهْلُ السَّمَاءِ بِتَسْبِيحِنَا إِلَى أَنْ هَبَطْنَا إِلَى الْأَرْضِ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَ أَهْلُ الْأَرْضِ بِتَسْبِيحِنَا وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُون(1) فَمَنْ وَفَى بِذِمَّتِنَا فَقَدْ وَفَى بِعَهْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذِمَّتِهِ وَ مَن خَفَرَ ذِمَّتَنَا فَقَدْ خَفَرَ ذِمَّةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَهْدَهُ؛(2)

شهاب بن عبد ربه گفت از حضرت صادق(علیه السلام)شنيدم می فرمود: ای شهاب! ما شجره نبوت و گنجينه رسالت و محل رفت و آمد ملائكه و پيمان و تعهد خدائيم؛ ما وديعه هاى خدا و حجت اوئيم؛ ما صفوف

ص: 153


1- . صافات،165و166
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 87

درخشانى از نور اطراف عرش بوديم؛ ما خداى را تسبيح می كرديم و اهل آسمان ها از تسبيح ما تسبيح مى نمودند تا بسوى زمين آمديم. در اينجا ما نيز تسبيح خداى را نموديم و اهل زمين از تسبيح ما به تسبيح مشغول شدند؛ ما صافون و مسبحون هستيم. هر كه به عهد و پيمان ما وفا كند به عهد و پيمان خدا وفا كرده و هر كه با ما پيمان شكنى كند با خدا پيمان شكنى كرده».

در روایت قبل و این فضیلت (مختلف الملائکة) زیارت جامعه هیچ قیدی نیامده و به طور مطلق است؛ یعنی همه ملائکه حتی ملائکه مقرب خداوند متعال. طبق آیه صریح قرآن کریم ملائکه نیز جایگاه ویژه خود را دارند که با این عبارات به آن اشاره شده است:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ (1)

همه ستایش ها ویژه خداست که آفریننده آسمان ها و زمین است [و] فرشتگان را که دارای بال هایی دوگانه و سه گانه و چهارگانه اند رسولانی [برای انجام دادن فرمان های تکوینی و تشریعی اش] قرار داده است. هرچه بخواهد در آفرینش می افزاید؛ یقیناً خدا بر هر کاری تواناست».

نکته: بال و پر كه در مورد ملائكه گفته می شود از قبيل بال و پر مرغ و خروس و كبوتر نيست بلكه فرموده اند: اين كنايه از احاطه ی علمی و نفوذ قدرت و تدبيرشان است و مقاماتشان نيز مختلف است. گروهی راكعند و سجده نمی كنند، گروهی ساجدند و ركوع نمی كنند و گروهی ديگر علی الدّوام در حال قيام اند؛ اين نيز به مراتب گوناگون عبادت و خضوع آن ها در پيشگاه خدا اشاره می کند وگرنه واضح است كه آن ها مانند ما

ص: 154


1- . فاطر،1

جسمی ندارند كه قيام و قعود و ركوع و سجود داشته باشند. اين به اختلاف مراتب آن ها در عبوديّت اشاره می کند؛ از مرتبه ی قيام و مرتبه ی قعود، مرتبه ی سجود و مرتبه ی ركوع كه ما حقيقت آن عبوديّت و مراتب آن را درک نمی كنيم. منظور از ركوع و سجود، مراتب بندگی آن هاست و بال و پر به مراتب احاطه ی علمی و نفوذ تدبيری آن ها اشاره می کند كه همه چيز عالم تحت تدبير آن ها اداره می شود. آب از آسمان نازل می كنند، گياه از زمين می رويانند و تنظيم ابرها و توزيع آن ها به نواحی مختلف به عهده ی آن هاست. طبق روايت، هر قطره ی باران به وسيله ی ملكی به زمين نازل می شود و به جای خودش می رسد.

اين همه قوای طبيعی در عالم مشغول كارند و می بينيم که همه روی نظم و حساب دقيق كار می كنند، معلوم می شود که يک نيروی الهی بر هر يک از اين نيروهای طبيعی مسلّط است وگرنه خود طبيعت كه كور و كر است و نمی تواند كار خود را تنظیم نمايد. مثلاً برگی را در نظر بگیرید كه از شاخه ی درختی می رويد و بالا می آيد، دانشمندان گياه شناس می گويند: هفت قوّه كار می كنند تا يک برگ از شاخه برويد؛ قوّه ی جاذبه، قوّه ی ماسكه، قوّه ی هاضمه، قوّه ی دافعه، قوّه ی مربيّه، قوّه ی مصورّه و قوّه ی مولّده. اين ها همه دست به دست می دهند تا برگی از شاخه ی درختی می رويد. آنگاه می بينيم اين برگ چقدر منظّم است. درست مثل اين است كه يک نقّاش ورزيده ای با يک قلم بسيار ظريف آن را نقّاشی كرده است كه مثلاً كجا سبز و كجا سرخ و كجا سفيد باشد. كدام قسمتش باريک و كدام قسمتش پهن باشد. شما يک برگ گل را بگيريد و مطالعه كنيد و ببينيد چه دقّت عجيبی در برش قطعات مختلف اين گلبرگ و رنگ آميزی آن به كار

ص: 155

رفته تا به اين كيفيّت درآمده است! حال اين هفت قوّه كه قوای طبيعی اند و فاقد درک و شعورند، پس اين نظم و حساب دقيق حيرت انگيز از كجاست؟! معلوم می شود که اين قوای هفت گانه، تحت تدبير هفت مَلَک كه دارای عقل، درک و شعورند هدايت می شوند. ما نمی گوييم ملائكه همان قوای طبيعی هستند! بلكه می گوييم قوای طبيعی مسخّر(1) تدبير ملائكه هستند يعنی يک سلسله نيروهای الهی و غيبی دارای عقل و شعور، قوای طبيعی را تسخير كرده اند و آن ها را هدايت می كنند.(2)

سوال: ملائکه الهی علم به اموراتی را که باید انجام دهند از کجا دریافت می کنند؟ قطعا پاسخ داده می شود از جانب خداوند، سوال می کنیم: که علم خدا در کجا نهفته است؟ پاسخ می دهیم: در وجود ائمه (علیهم السلام)، چنانچه پیش تر به آن اشاره شد. ائمه (علیهم السلام) خزانه داران علم خداوند متعال هستند. ملائکه هر آنچه از علم را نیاز داشته باشند از آن خزانه دریافت می کنند و راهی جز این ندارند بلکه مطیع امر اولی الامر هستند و با توجه به عبارت «مختلف الملائکه» قطعا و یقینا باید به محضر ولی خدا برسند. مطلب مافوق ادراک است و همین قدر می توان از آن فهمید. (اللهم اعرفتی حجتک...)

می دانیم هدف از خلقت، عبادت و رسیدن به کمال است. ملائکه نیز از این قاعده مستثنی نیستند. برخی از آنان برای رسیدن به کمال نیازمندهادی هستند، کسی که آنان را راهنمایی کند. در باب خلقت نوری نیز اشاره

ص: 156


1- (مُسخّر : تسخیر شده، به تصرّف در آمده)
2- شرح زیارت جامعه کبیر، آیت الله ضیاءآبادی(رضوان الله تعالی علیه)

کردیم که ملائکه از نور وجودی امیرالمومنین(علیه السلام) خلق شده اند و هدایتگر ملائکه، امام معصوم(علیه السلام)است چرا که تسبیح و تقدیس را ایشان به آنان آموختند که روایت آن پیش تر بیان شد. در روایاتی که در مقام نوری گذشت به صراحت از لسان مبارک امام بیان شد که خداوند متعال امور خلق را به ذوات مقدسه(علیه السلام) تفویض کرده است و نیز طبق روایت، قلوب ایشان محل اراده خداوند متعال است و این اتصال به هیچ وجهی قطع نمی شود و آنان بدون خواست خداوند متعال کاری را انجام نمی دهند. اگر برای لحظه ای ارتباط خداوند متعال با همه خلق قطع شد ارتباط ائمه (علیهم السلام) نیز با خلق قطع می شود که چنین چیزی امکان ندارد و به قول روایت هیچ گاه زمین از حجت خدا خالی نمی شود.

هر چیزی که خداوند متعال خلق کرده کمال مخصوص به خود را دارد فلذا در سیر تکاملی خود نیاز به هدایت دارد تا به کمال خود برسد، مثلا یک دانه گندم وقتی در دل تاریک خاک قرار می گیرد سیر تکاملی اش به اراده و هدایت امام و به واسطه ملکی انجام می پذیرد؛ روییدن یک برگ به درخت به اراده امام و توسط ملائکه انجام می شود. نزول باران به اراده امام معصوم (بكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ) و به واسطه ملائکه صورت می گیرد که در روایات به این مطلب اشاره شده است. در زیارت نامه سیدالشهدا(علیه السلام) آمده است:

«وَبِكُمْ تُنْبِتُ الْأَرْضُ أَشْجارَها، وَبِكُمْ تُخْرِجُ الْأَرْضُ ثِمارَها، وَبِكُمْ تُنْزِلُ السَّماءُ قَطْرَها وَرِزْقَها؛

به وسیلۀ شما زمین درختانش را برویاند و به وسیله شما زمین میوه هایش را بیرون آورد و آسمان به وسیله شما باران و روزی اش را نازل کند».

ص: 157

سبحان الله از این جایگاه؛ به این عبارت زیارت جامعه خوب دقت کنیم. اگر انسان ظرف وجودی خود را از شک و تردید و هر آن چه که با نور مطلق ناسازگار است پاک کند و دل زنگارگرفته از گناه را پاک و صیقل دهد و آن را مملوّ از عشق و محبت و معرفت نسبت به ذوات مقدسه کند، دیگر به دنبال «إن قلت» و توجیه و... برای رد کردن این مناقب نمی رود بلکه روح انسان به پرواز در آمده و گرد آستان مقدس شه ولایت، امیرالمومنین(علیه السلام) طواف می کند. آری! شرح این عبارات برای انسان اهل معرفت اکسیری است که مایه حیات و کمال روح می شود.

خداوند متعال در اين عالم، تدبير امور را به ملائكه واگذار كرده كه در قرآن کریم به آن اشاره شده است: «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا؛(1) و سوگند به فرشتگانی که [به اذن خدا امور آفرینش را] تدبیر می کنند». آن گاه روايت مى گويد: همه تدبيرات امور توسط ملائكه با اطّلاع و اذن امام صورت می پذیرد به این معنا که ملائکه آسمان برای تدبیر امور آفرینش، اول به محضر ولی خدا می رسند و کسب اذن و کسب وظیفه می کنند. روايت مفصّلی است که اميرالمؤمنين(علیه السلام) به جناب سلمان (علیهم السلام) فرموده است:

«وَ الَّذِي رَفَعَ السَّماءَ بِغَيْرِ عَمَدٍ لَوْ اَنَّ اَحَدَهُمْ رامَ اَنْ يَزولَ مِنْ مَكانِهِ بقَدْرِ نَفَسٍ واحِدٍ لَما زالَ حتّيَ آذَنَ لَه وَ كذلِكَ يَصيرُ حالُ وَلَديَ الحَسَن وَ بَعْدَهُ الْحُسَيْن وَ تِسْعَةٌ مِن وُلْدِ الحُسين تاسِعُهُم قائِمُهُم؛ (2)

قسم به خدايی كه آسمان را بی ستون برافراشته است هر يک از فرشتگان بخواهند به قدر يک نفس از جای خود تكان بخورند تا اذن من نباشد

ص: 158


1- . نازعات،5
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 27، ص: 36

توانای بر حركت نخواهند بود، بعد فرمود: اين مقام منحصر به من نيست، پس از من فرزندم حسن متصدّی اين امر است».

و در روایت دیگری چنین آمده است:

«مُحَمَّدٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ(علیه السلام) قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ مَا مِنْ مَلَكٍ يُهْبِطُهُ اللَّهُ فِي أَمْرٍ مَا يُهْبِطُهُ إِلَّا بَدَأَ بِالْإِمَامِ فَعَرَضَ ذَلِكَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ؛ (1)

امام کاظم(علیه السلام) می فرمایند: هر فرشته اى را كه خداوند براى انجام كارى به زمين فرو مى فرستد نخست به حضور امام مى رسد و آن را عرضه مى دارد و به راستى كه آمد و شد فرشتگان از پيشگاه خداوند متعال به نزد صاحب اين امر است».

نکته ای لطیف تر و ظریف تر: وجود مقدس سیدالشهداء(علیه السلام) در عصر خود محل رفت و آمد ملائکه برای تدبیر امور عالم بودند. ما در ماجرای کربلا، حضرت را با حالت های خاص در مقاتل می خوانیم و می شنویم ( تشنگی ، داغ فرزندان و برادران و یاران و نهایتا گودی قتلگاه. یاحسین) اما حضرت در تمامی این حالات و لحظات محلی است که تدبیر عالم را انجام می دهند به این صورت که همان لحظه در نقاط مختلف عالم دگرگونی ها، رویش ها ، تقسیم ارزاق ، بسته شدن نطفه ای در رحم ، جاری شدن آب ، رویش گیاه وهر فعل دیگری که در چرخه نظام هستی باید انجام شود؛ همه و همه توسط ایشان تدبیر می شود.

ص: 159


1- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 394

در ماجرای امام سجاد(علیه السلام) نیز مطالب فوق صدق می کند، این از غربت امام سجاد(علیه السلام) است که ما از نام و یاد ایشان فقط به یاد اسارت و مریضی حضرت می افتیم اما دریغ از این که حضرت در تمامی آن حالات و حالات دیگری که نمی دانیم و به دست ما نرسیده محل رفت و آمد ملائکه است. معدن رحمت (جاری شدن رحمت در عالم) را هم در این حالات گفته شده در نظر بگیریم و نیز عبارات دیگر زیارت جامعه کبیره.

آیا تا به حال برای شناخت و معرفت به امام معصوم این چنین تحقیق و تفحص کرده ایم؟ پس چطور ممکن است که برخی به راحتی به هر روایتی که متوجه آن نمی شوند و درک و هضم آن برایشان سخت و دشوار است برچسب غلو می زنند! نه نیازی هست که این روایات را به دیوار بکوبند و نه راوی را متهم به غلو و کفر کنند؛ بلکه باید ملتمسانه به درگاه حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) درخواست کسب معرفت به نورانیت کنند.

خلاصه کلام: ملائکةالله هر آن چه از علم و توانایی و... دارند از ناحیه ولی خداست و هر آن چه تدبیر می کنند از جانب ولی خداست.

ب) عبارت «قاده الامم»

بررسی واژه «قاده»

«القائِد»: آن كه فرمانده گروهان، گُردان و یا لشكر باشد؛ «قائدُ المَوقع»: آن كه فرماندهى سربازان را در يک جا و يا يک شهر عُهده دار باشد.(1)

«قائد»

ص: 160


1- . فرهنگ ابجدي، متن، ص: 676

به معنای پیشرو؛ به این معنا که رهبر و فرمانده در پیش حرکت کند و دیگران به اطاعت از او پشت سرش در حرکت و گوش به فرمانش باشند.

واژه «قاده» جمع «قائد» است. در لغت عرب دو واژه «قائد» و «سائق» به هنگام سير حيوان به كار مى رود، يعنى فردى را كه از جلو لگام چهارپا را گرفته و مى كشد «قائد» و آن كه از پشت سر، چهارپا را حركت مى دهد «سائق» گويند. لفظ «قائد» را در زبان فارسى به «رهبر» ترجمه مى كنند. پس قائد نه فقط پيش رونده است بلكه كسانى را كه پشت سر هستند راهبرى می كند و به پيش مى برد. ائمّه(علیه السلام) هم متقدّم و پيشرو بودند و هم به پيش مى بردند و باعث تقدّم بودند و به آن دعوت مى كردند و كسانى كه پيشرو شدند و به جايى رسيدند به بركت ائمّه (علیهم السلام) بوده است.(1)

لذا انبیاء و رسولان الهی قائد بودند. در مسیر تکامل و رضایت خداوند متعال در حرکت بوده و هر آن کسی که پشت سر ایشان رفت سعادتمند دنیا و آخرت شد و هر آن کسی که به ایشان پشت کرد و به بیراهه رفت گرفتار خسران دنیا و آخرت شد.

بررسی واژه«الامم»

«الامم» جمع «امت» به معنای گروهی که پشت سر یک رهبر یگانه با هدفی مشخص در حال حرکت هستند. لذا به هر جمعیتی امت گفته نمی شود. ریشه لغوی امت «الأَمّ» يعنى قصد و هدف مستقيم كه همان توجّه به مقصود است و آيه «آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ(2)؛ يعنى قصدكنندگان خانه خدا».(3)

ص: 161


1- . «شرح زیارت جامعه کبیره» سید علی میلانی
2- . مائده،2
3- . مفردات الفاظ قرآن، ج 1، ص: 198

در قاموس نیز در تعریف امت چنین آمده است: «أُمَّةٌ»: جماعتی كه وجه مشترک دارند (دین، زبان و یا نژاد...)، «امّ» در لغت به معنى «قصد» است؛ گويند: «أَمَّهُ: أىّ قَصَدَهُ» «آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ».

بنابراين امّت به كسانى گفته می شود كه قصد مشترک و نظر مشترک دارند. راغب اصفهانی می گويد: امّت هر جماعتى است كه يک چيز مثل دين يا زبان و يا مكان آن ها را جمع كند؛ مثلا: در آيه ى «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها(1)» منظور اشتراک در كفر و شرک است. (2)

با توجه به این عبارات باید دید چه کسانی جزء امت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند! فتأمل...

لذا با توجه به عبارت «قاده الامم؛ پیشرو و هادی امت ها»، همه موجودات برای رسیدن به کمال خود مورد هدایت و سرپرستی هادی قرار می گیرند که هادی آنان امام معصوم(علیه السلام) است.«امت» واژه ای با بُرد معنایی بسیار وسیع است که می تواند جامع مفاهیمی چون قوم، قبیله، عشیره و ملت نیز باشد. نکته جالب و قابل توجه در این فضیلت، این است که منظور از امت ها فقط امت اسلام و ادیان دیگر نیست، فقط امت جن و انس نیست، بلکه مراد، همه مخلوقات خداوند متعال است. خداوند متعال همه مخلوقاتش را به صورت امت هایی جداگانه خلق نموده که به صراحت در قرآن کریم سوره انعام آیه38 به آن اشاره کرده است:

ص: 162


1- . اعراف، 38
2- . قاموس قرآن، ج 1، ص: 118

«وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ؛

و هيچ جنبنده اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، مگر آن كه گروه هايى مانند شمايند؛ ما چيزى را در كتاب [ تكوين از نظر ثبت جريانات هستى و برنامه هاى آفرينش ] فروگذار نكرده ايم، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى شوند».

با توجه به این آیه شکی نیست كه تمام جنبندگان و پرندگان داراى تشكيلات و نظامات اند و در زندگى اهداف مشترک و مقررات مخصوصى دارند. امروز، اين مسئله كاملا روشن شده است. نظام زندگى كه ميان مورچه ها، موريانه ها، ماهيان و غير آنها برقرار است واقعا مايه ى اعجاب می باشد و آيه ى فوق، بسيار قابل دقّت است. (1)

هدایت کننده آنان همان واسطه فیض خداوند بر روی زمین است، همان کسی که اگر روی زمین نباشد زمین اهلش را در خود فرو می برد(2)؛ آن امام،منصوب از طرف خداست(3) که خداوند با بخشیدن ولایتش(4) به ایشان همه عوالم وجود را در تسخیرشان قرار داد و هدایت همه خلق را به دستان پر مهر و با کفایتشان سپرد و از این رو معماران چیره دست طبیعت هم چون عنکبوت و مورچه و موریانه و دیگر پرندگان و در کل همه موجودات روش زندگی و کمال خود را از آنان می آموزند و این جایگاهی است که عقول

ص: 163


1- قاموس قرآن، ج 1، ص: 119
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 57، ص: 213
3- . «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا». بقره،124
4- . مائده،55

بشری به سختی می توانند درک کنند. خداوند در قرآن کریم به صراحت به هادی قوم ها اشاره کرده است:

«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد؛(1)

تو فقط بيم دهنده اى و براى هر قومى هدايت كننده اى است».

در این آیه مطلق قوم آمده و قیدی برای آن ذکر نشده، فلذا همه امت ها و قو م ها را شامل می شود؛ آن امت جن باشد یا انس، جنبنده باشد یا پرنده.

در تفسیر این آیه چنین آمده است:

«عن ابن عبّاس، قال: لمّا نزلت: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ، قال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم): أنا المنذر و عليّ الهادي من بعدي و ضرب بيده إلى صدر عليّ فقال: أنت الهادي بعدي يا عليّ بك يهتدي المهتدون؛ (2)ابن عباس می گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره این آیه می فرماید: من انذار کننده ام و علی بعد از من هادی همه قوم هاست، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با دست به سینه امیرالمومنین(علیه السلام)زد و فرمود: تو همان هدایت کننده هستى که پس از من هدایت یافتگان، به وسیله تو راه درست را مى یابند».

برای فهم دقیق این مطلب به قرآن کریم مراجعه می کنیم:

«قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى؛(3)

گفت: پروردگار ما کسی است که به هر موجودی، آفرینش [ویژه] او را [آن گونه که سزاوارش بود] به وی عطا کرده، سپس هدایت نمود».

ص: 164


1- . رعد،8
2- . فضائل أمير المؤمنين(علیه السلام)، ص: 194؛شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص: 381
3- . طه،50

طبق این آیه شریفه، خداوند متعال بعد از خلقت موجودات آنان را هدایت می کند و این هدایت توسط یک هادی صورت می گیرد که حضرت احدیت او را بر این جایگاه منصوب می کند که در آیه قبل به آن اشاره شد. ولذا به وسیله این آیه می توان فهمید که مراد از قوم ها فقط قوم جن و انس نیست بلکه همه خلق نیاز به هادی دارند.

در آیه دیگری چنین آمده است:

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا؛ (1)

آسمان های هفتگانه و زمین و هر کس که در آنهاست او را تسبیح می گویند، و هیچ چیزی نیست مگر اینکه همراه با ستایش، تسبیح او می گوید، ولی شما تسبیح آن ها را نمی فهمید، یقیناً او بردبار و بسیار آمرزنده است».با توجه به این آیه شریفه خداوند متعال همه چیز را هدفمند خلق کرده است لذا هر چیزی در عالم آفرینش هدایت شده و در مسیر خود با روشنی حرکت می کند و قهرا حرکت دهنده ای دارد که آن موجود را در دل تاریکی حرکت دهد. یک نیروی قاهری است که نطفه را در رحم مادر حرکت داده و صورتگری می کند و دانه گندم را می رویاند و کبوتر را تعلیم می دهد که چطور روی تخم بخوابد و تولید نسل کند؛ اوست که به زنبور عسل آموزش می دهد چگونه لانه اش را درست کرده و عسل بسازد. او همان واسطه فیض، حجت و خلیفه خداست. شاید برخی بگویند اگر چنین است پس چرا امام معصوم که هادی است همه را مسلمان نمی کند؟ پاسخ می دهیم: هدایت تکوینی همه ماخلق الله، به جهت ادامه حیات و سیر طبیعی نظام هستی است، اگر

ص: 165


1- . اسراء،44

امام بخواهد همه قلوب را به سمت اسلام و صراط مستقیم هدایت کند، این جبر می شود، این مسلمان شدن از روی اختیار و تحقیق و تفحص نیست.

نتیجه گیری

وقتی ولی خدا را به «قادة الامم» خطاب می کنیم باید بیندیشیم که مخاطبمان چه شخصیتی است و جایگاه ایشان در این نظام هستی کجاست؛ چنین نباشد که وقتی منقبتی از ایشان به ما رسید که در آن نه اشاره به مقام الوهیت شده و نه شراکت، روایت را تضعیف کنیم و یا به ناقل و گوینده آن تهمت صوفی و غالی بزنیم.

ج) عبارت «معدن الرحمة و معادن حکمةالله»

بررسی واژه «معدن»

«مَعْدِن»: محلّ استقرار جواهرات و سنگ هاى قيمتى است.(1)

«معدن»: اسم مكان، به معناى مقر، محلّ استقرار، محلّ رويش(2)از ریشۀ «عَدن» (بر وزن متن) به معنای استقرار همراه با الفت، سرور و رضامندی است. از این رو هیچ گونه اکراه و بی میلی در هیچ یک از دو طرف (مستقِرّ و مستقَرّ) وجود ندارد. به بهشت «جنات عدن» می گویند زیرا، اولاً: محل استقرار بهشتیان است و ثانیاً: این استقرار از روی میل و رغبت است؛ یعنی هم بهشتیان از بهشت و استقرار در آن راضی و خشنودند و هم بهشت

ص: 166


1- . مفردات الفاظ قرآن، ج 2، ص: 566
2- «المعدن : مكان كلّ شى ءٍ يكون فيه أصله و مبدؤه» لسان العرب ، ج 13 ، ص 279

از افراد بهشتی راضی و خشنود از حضور آنان است در نتیجه معدن، مستقر شدن چیزی همراه با الفت است.(1)

از این عبارت چنین برداشت می شود که ائمه (علیهم السلام) محل استقرار رحمت و حکمت خداوند هستند و این استقرار همراه با سرور و رضایت مندی از طرف خدا و ایشان است و جالب تر این که هر آن چه در این معدن است با ارزش و گرانبهاست. لذا در عوالم وجود هر آن چه از رحمت رحمانیه و رحیمیه ساری و جاری است از معدن نشأت می گیرد (از وجود امام معصوم) و حکمت هر چیزی که خداوند متعال خلق کرده نزد ائمه (علیهم السلام) است. همچنین هر آن چه از فعل و انفعالات ارضی وسماعی که صورت می گیرد حکمتش نزد ایشان است و به همه آن ها آگاهند.

در مفهوم «معدن» چهار ويژگى وجود دارد:

يكى اين كه شىء نفيس باشد و انسان ها براى دريافت آن از هم پيشى گيرند، نه هر چيزى كه انسان به آن تمايل چندانى ندارد. براى نمونه، در زمينى كه سنگ توليد مى شود به آن قسمتى كه سنگ قيمتى توليد مى كند «معدن» مى گويند.

ويژگى ديگرى كه در واژه «معدن» وجود دارد اين است كه «معدن» به گونه اى در خفا و پنهان است يعنى ناگزير بايستى بررسى و كاوش گردد و پرس و جو شود تا آن جنس نفيس به دست آيد.

ويژگى سوم اين است كه آن شىء در آن جا مستقر و پايدار است.

ويژگى چهارم اين است كه آن شىء در همان جا توليد شده و پيدايش داشته نه اين كه در آن جا گذاشته باشند. البتّه فرقى نيست كه آن شىء

ص: 167


1- ادب فنای مقربان(جلد اول) آیت الله جوادی آملی.

نفيس و گرانبها از امور مادّى باشد يا معنوى. از اين رو همان گونه كه معدن طلا و نقره گفته مى شود، معدن رحمت، علم، كرم، جود و سخاوت نيز مى توان گفت.(1)

بررسی «رحمت»

رحمت در قرآن کریم:

«وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ؛ (2)

رحمت من همه چيز را فرا گرفته است».پس معلوم می شود هر چه در عالم هست، تمام مخلوقات و موجودات در پوشش رحمت خدا قرار گرفته اند و همه ی كائنات تجلّی گاه رحمت خدا هستند و اساساً ايجاد كردن و وجود دادن به چيزی، خودش رحمت است. وجود و حيات، علم و قدرت، تمام جمال ها و كمال ها از هر قبيل كه هست عموماً مصاديق رحمت خدا هستند. حتی مرگ كه در واقع انتقال دادن موجودی از مرتبه ی نقص به كمال است رحمت است.

گفتیم که ائمّه ی معصومين (علیهم السلام) معدن اين رحمت هستند يعنی پيدايش اين همه موجودات در عالم هستی، اعمّ از جماد و نبات و حيوان و انسان و جنّ و ملک، از اجسام و ارواح و ... و هر چه كه كلمه ی شیء (يعنی چيز) بر او منطبق است، منشأ و منبعش وجود اقدس امام معصوم(علیه السلام)است.

در قرآن کریم چنین آمده است:

ص: 168


1- «شرح زیارت جامعه کبیره» سید علی میلانی
2- . اعراف، 156

«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ؛ (1)

و هیچ جنبد ه ای در زمین نیست مگر اینکه روزیِ او برخداست و [او] قرارگاه واقعی و جایگاه موقت آنان را می داند؛ همه در کتابی روشن ثبت است».

«پیشتر نیز گفته شد که مراد از کتاب مبین امام معصوم است».

این امام معصوم است که از برکت وجود ایشان همه خلق روزی می خورند و به سبب وجود او آسمان و زمین پابرجاست: «بِیُمنِهِ رُزِقَالوَری وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأرضُ و السَّماء»(2) همه این ها از رحمت رحمانیه خداوند متعال است.

اهل بیت (علیهم السلام) رحمت خداوند متعال اند

اين قرآن است كه وجود مبارک رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)را به عنوان «رحمة للعالمين» معرفی نموده است:

«وَ ما أرْسَلْناكَ إلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ؛ (3)

و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم».

يعنی تمام جهانيان و هرچه هست تكويناً در سايه ی وجود اقدس آن حضرت قرار گرفته اند و ريزه خوار خوان نعمت او هستند. همان رحمتی كه «وَسِعَتْ كُلّ شيء» است. طبعاً تمام انوار مقدّسه ای كه با آن جناب، اتّحاد نوری دارند و در رأسشان امیر عوالم علی(علیه السلام) كه به نصّ صريح قرآن نَفس

ص: 169


1- . هود،6
2- . زاد المعاد ؛ ج 1 , ص 422
3- . انبیاء، 107

پیغمبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) (1)حساب شده، قرار گرفته است معادن رحمت خداوند متعال خواهند بود.(2)

جلوه های رحمت خداوند در قرآن کریم عبارتند از: بعثت پیامبران الهی، نزول باران، توان یافتن انسان در تسخیر پدیده های طبیعی، دور شدن بلایا، آسان گیری خداوند نسبت به انسان ها، پذیرفتن توبه، نیکی کردن بهدیگران، جهاد در راه خدا، فرمان برداری از خدا و رسول(صلی الله علیه و آله و سلم).

بررسی «حکمت»

بررسی واژه «حکمت»

«حِكْمَة» يعنى به حقّ رسيدن با علم و عقل؛ پس حكمت از خداى تعالى، شناسايى اشياء و ايجاد آن ها از سوى اوست بر نهايت استوارى و حكمت از انسان، شناختن موجودات و انجام نيكى ها و خيرات است و اين همان چيزى است كه قرآن با آن لقمان را توصيف كرده است. در اين سخن خداى عزّوجلّ كه «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ(3)» و تمام حكمت را با وصفى كه از آن ها نموده خبر داده است؛ اگر درباره خداى تعالى گفته مى شود كه او حكيم است معنايش بر خلاف معنائى است كه ديگرى با آن وصف مى شود، از اين روى خداوند متعال می گويد: «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ(4)» و نيز اگر قرآن با واژه حكيم توصيف مى شود براى اين است كه قرآن دربرگيرنده و

ص: 170


1- . آیه مباهله«وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ» آل عمران،61
2- . «شرح زیارت جامعه کبیره» آیت الله ضیاءآبادی(رضوان الله تعالی علیه)
3- . لقمان،12
4- . تين،8

متضمّن حكمت است مانند آيه «الر* تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ(1)» و بر اين اساس آيه «وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ حِكْمَةٌ بالِغَةٌ(2)».(3)

تعریف «حكمة» در قاموس: با مراجعه به اصل معنى كلمه می توان به دست آورد كه حكمت، يک حالت و خصيصه درک و تشخيص است كه شخص به وسيله آن می تواند حق و واقعيّت را درک كند و مانع از فساد شود و كار را متقن و محكم انجام دهد. بر این اساس حكمت، حالت نفسانى و صفت روحى است نه شى ء خارجى، بلكه شى ء محكم خارجى از نتائج حكمت است. راغب می گويد: حكمت رسيدن به حق به واسطه علم و عقل است. در مجمع ذيل آيه 32 سوره بقره می گويد: حكمت آن است كه تو را بر امر حق كه باطلى در آن نيست واقف كند. آیات: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ »«یَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ » «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً». اين كلمه بيست بار در قرآن کریم تكرار شده و در بيشتر موارد توأم با «كتاب» است و تعليم و انزال آن از جانب خداوند و از جانب پيامبران نسبت به مردم است. (4)

از معانی دیگر حکمت: علم به حقیقت اشیاء آن چنان که هستند؛ لذا مطلق حكمت الهى نیز در نزد ائمّه (علیهم السلام)است. تمام آن حقايق كه خداوند متعال به آن ها علم دارد و هر آن چه عنداللّه حقيقت است در نزد ایشان وجود دارد. لذا از این نکته غافل نشویم که تمامی این حکمت ها را خداوند

ص: 171


1- . يونس،1
2- . قمر،4
3- . مفردات الفاظ قرآن، ج 1، ص: 528
4- . قاموس قرآن، ج 2، ص: 163

متعال به ائمه (علیهم السلام) عطا کرده است. خداوند اراده فرموده که ائمه معصومین (علیهم السلام) را معدن تمامی رحمت ها و حکمت های خود قرار دهد. در روایت نبوی نیز می خوانیم «أنا دارالحکمه، أنا مدينة الحكمة وعليٌ بابها؛ من شهر حكمت هستم و على دروازه آن است». پس برای بهره بردن از حکمت باید به سراغ معصومین (علیهم السلام)رفت.

عبارت «معادن حكمة اللّه» به ظاهر، مطلق است؛ يعنى مطلق حكمت الهى در نزد ائمّه (علیهم السلام)است. تمام آن حقايق كه خداوند متعال به آن ها علم دارد و هر چه عنداللّه حقيقت است در نزد ائمّه (علیهم السلام)وجود دارد. اين قضيّه در عين اطلاق، مقيّد است، به اين معنا كه هر چه به علم مى تواند به آن تعلّق داشته باشد و خداوند متعال به بشر عطا كرده، بالاترين مرتبه و وسيع ترين درجه اش نزد ائمّه (علیهم السلام) وجود دارد و چنين سخنى را به راحتى مى توان گفت، چرا كه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

«أنا مدينة الحكمة وعليٌ بابها؛ (1)

من شهر حكمت هستم و على دروازه آن است».

با استفاده از آيات قرآن، حكمت الهى نزد هر كس و به هر مقدار باشد از جانب خداوند متعال است؛ يعنى حكمت الهى چيزى اعطايى است كه «لا ينال إلاّ من اللّه». در آيه اى از قرآن آمده است:

«وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ؛ (2)

و ما به لقمان حكمت عطا نموديم».

ص: 172


1- . الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 483
2- . لقمان،12

در آيه ديگر آمده است:

«وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَالْحِكْمَةِ؛ (1)

و نعمت خدا را بر خود به ياد بياوريد و كتاب و حكمتى كه براى شما فرو فرستاد».

در آيه ديگرى از قرآن اين گونه آمده است:«وآتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ؛ (2)

و خداوند به او حكومت و حكمت عطا فرمود».

در آيه ديگرى مى فرمايد:

«يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ؛ (3)

حكمت را به هر كس بخواهد عطا مى كند».

از آن چه بيان شد، روشن مى شود كه حكمت، اعطايى از ناحيه خداوند متعال است و همين حكمت اعطايى محكم و مستحكم است و همه حقايقى كه از طريق علم يا عقل به دست مى آيد به طور مطلق در نزد ائمّه (علیهم السلام) ثبوت دارد كه آن ها معدن هاى حكمت الهى هستند يعنى تمام آن حقايقى را كه خداوند متعال اعطا فرموده همه در اين جا جمع شده و در هر جا كه باشد بايستى از اين جا رفته و برود. البته اين به استفاده كنندگان از حكمت بستگى دارد كه به اندازه استعدادشان و ظرفیت وجودی شان مى توانند از آن بهره ببرند.(4)

ص: 173


1- . بقره،231
2- همان،251
3- همان،269
4- . «شرح زیارت جامعه کبیره» آیت الله میلانی
مصاديق، سرفصل ها و سرخط هاى حكمت

معرفت خداوند متعال، حقايق قرآن، علم به ملاكات احكام، علم به تمام امورى كه مايه صلاح و سعادت دنيا و آخرت بندگان است و هم چنين علم به تمام آن چه مايه فساد و خسران بندگان در دنيا و آخرت است، همه و همه نزد ائمّه (علیهم السلام)وجود دارد و همه اين ها سرفصل هاى حكمت هستند. در گذشته به طبيب، حكيم مى گفتند چرا كه موضوع علم حكيم،بدن انسان بود و او به چيزهاى مفيد و مضر براى بدن آگاهى دارد و راه علاج بيمارى هاى آن را مى داند. از اين رو چنين فردى به حكيم ملقّب شد.

اما «حكمت» از نظر ائمه (علیهم السلام)بر طبق روايات در ذيل آيه مباركه:

«يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثيرًا؛ (1)

حكمت را به هر كه بخواهد عطا مى كند و به هر كس حكمت داده شود، خير فراوانى داده است».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

امام صادق(علیه السلام)فرمود:

«هي طاعة اللّه ومعرفة الإمام(علیه السلام)؛ (2)

منظور از حكمت، طاعت خدا و معرفت امام(علیه السلام) است».

و نيز در تفسير عيّاشى آمده است:

«إنّ الحكمة المعرفة والتفقّه في الدين؛ (3)

به راستى حكمت، معرفت و تفقه در دين است».

و در تفسير قمى مى خوانيم:

ص: 174


1- بقره،269
2- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 185
3- . تفسير العياشي، ج 1، ص: 151

«الخير الكثير، معرفة أمير المؤمنين والأئمّة (علیهم السلام)؛ (1)

منظور از خير كثير، شناخت امير مؤمنان و ائمّه (علیهم السلام) است».

وقتى حديث: «أنا مدينة الحكمة وعلي بابها» را خوانديم مى بينيم خود حضرت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده اند:«إنّ اللّه تعالى آتاني القرآن وآتاني من الحكمة مثل القرآن؛ (2)

به راستى كه خداوند متعال براى من قرآن را فرو فرستاد و از حكمت به سان قرآن عطا فرمود».

بنابر آن چه بيان شد تمام حكمت نزد اميرالمومنین(علیه السلام)است.

د) «حفظة سر الله»

بررسی واژه «حفظ»

«الحِفْظ»: گاهى به حالتى از جان و نفس گفته مى شود كه در آن حالت فهم و درک با آرامش به نفس و جان مى رسد و ثابت مى ماند و گاهى نيز در معنى، قدرت خوددارى و ضبط نفس است. نقطه مقابلش «نسيان و فراموشى» است و گاهى «حفظ» در معنى بكار بردن آن نيرو است چنانكه مى گويند: «حَفِظْتُ كذا حِفْظاً؛ آن را از بر نمودم و در خاطر نگه داشتم» سپس واژه «حفظ» درباره غم خوارى و عهده دار شدن و نگهدارى و رعايت چيزى و

ص: 175


1- . تفسير القمي، ج 1، ص: 92
2- . مجمع البيان:2 / 194؛تفسير الصافى:1 / 299؛تفسير نور الثقلين:1 / 287،حديث 1137.

كسى بكار رفته است. خداى تعالى فرمايد:(1)«وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ(2)»، «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ(3)».

بدون ترديد، قضايا، حقايق و امورى ماوراى قدرت علم و درک عقل انسان وجود دارد و سرانجام بشر به هر جا از نظر علمى و عقلى برسد، باز ماوراى آن امورى می باشد كه بر بشر پنهان است و شايد برخى موارد تا روز رستاخيز مخفى بماند. سخن در اين است كه اين امور نزد ائمّه(علیه السلام) هستند، نه اين كه علم امام به جميع آن چه معلوم و معقول بشر است در اين عالم احاطه دارد كه آن ها در اعلا مراتب آن هستند، بلكه آن چه از علوم و عقول بشرى مخفى است و از اسرار شمرده مى شود در نزد ائمّه (علیهم السلام) وجود دارد و آن بزرگواران حافظان آن اسرار مى باشند.

انسان از معدن كه در اعماق زمين قرار دارد مى تواند استفاده كند، يعنى آن را جست وجو نمايد و حفر كند و به آن برسد و از آن بهره ببرد امّا ائمه (علیهم السلام) معادن حكمت خدا هستند و هر كس با ائمّه (علیهم السلام) معاشرت و رفت و آمد كند و شاگردى و ملازمت نمايد سرانجام به قدر وسع خود از حكمت مى تواند تحصيل كند. آیا در مورد اسرار هم همين طور است؟ آيا به راستى ائمّه (علیهم السلام) كسى را يافته اند كه اسرار الهى را در نزد او به وديعت بسپارند؟ يا اساساً مطالب را به كسى نگفته اند و به صورت «سرّ اللّه» مانده است؟

ص: 176


1- . مفردات الفاظ قرآن، ج 1، ص: 516
2- . يوسف،12
3- . بقره،238

اين مقام ائمّه (علیهم السلام) است، چنين نيست كه علوم به همين علوم و حقايقى منحصر باشد كه اكنون بشر به آن دست يافته يا نيافته است، مگر الآن امورى يافت نشده كه پنجاه سال پيش نبوده و آن موقع اين حقايق بر بشر مخفى بوده است؟ پس معلوم مى شود كه ماوراى حقايق اينعالم كه بشر به بخشى از آن ها دست يافته حقايقى هست كه نزد ائمّه (علیهم السلام) وجود دارد؛ امّا آيا بشر همه حقايق اين عالم را كشف خواهد كرد، به طورى كه چيزى باقى نماند؟ چه برسد به ماوراء؛ گاهى از آن حقايق به سرّ تعبير شده است. در روايتى آمده كه ابوبصير گويد: امام صادق(علیه السلام)فرمود:

«يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ اللَّهِ مَا كَلَّفَ اللَّهُ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا؛ (1)

اى ابامحمّد! به خدا سوگند، همانا نزد ما سرّى از اسرار خدا، دانشى از دانش خداست. به خدا سوگند، كسى را توان تحمّل آن نيست حتى فرشته مقرّب، پيامبر مرسل و مؤمنى كه خداوند دلش را به ايمان آزموده باشد. به خدا سوگند كه خدا آن را به احدى جز ما تكليف نفرموده است و عبادت آن را از احدى جز از ما نخواسته است».

و گاهى به عنوان «صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» آمده است، آن جا كه ابوبصير گويد: امام صادق(علیه السلام)مى فرمايد:

«عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام)قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ

ص: 177


1- الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 402

اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَدِيثِ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَلَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُكُمْ وَ أَنْكَرْتُمُوهُ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى الْعَالِمِمِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنَّمَا الْهَالِكُ أَنْ يُحَدِّثَ أَحَدُكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنْهُ لَا يَحْتَمِلُهُ فَيَقُولَ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ؛ (1)

امام باقر(علیه السلام)فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: حديث آل محمد (علیهم السلام) صعب و مستصعب است؛ جز فرشته مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را به ايمان آزموده، به آن ايمان نياورد. پس هر حديثى كه از آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)به شما رسيد و در برابر آن آرامش دل يافتيد و آن را آشنا ديديد بپذيريد و هر حديثى را كه دلتان از آن رميد و ناآشنايش ديديد، آن را به خدا و پيغمبر و عالم آل محمد (علیهم السلام) رد كنيد؛ همانا هلاک شده كسى است كه حديثى را كه تحمل ندارد برايش بازگو كنند و او بگويد به خدا اين چنين نيست، به خدا اين چنين نيست و انكار مساوى كفر است».

در روایتی دیگر چنین آمده است:

«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام) حَدِيثُنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا عَرَفَتْ قُلُوبُكُمْ فَخُذُوهُ وَ مَا أَنْكَرَتْ فَرُدُّوهُ إِلَيْنَا؛ (2)

همانا حدیث ما سخت است و ناهموار. كسى نمى تواند به آن ايمان بياورد (زیر بارش برود) جز فرشته مقرب یا پیامبر مرسل یا بنده ای که خداوند قلب

ص: 178


1- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 401
2- بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (علیهم السلام)، ج 1، ص: 21

او را در راه ایمان آزموده است. اگر حدیثی از ما شنیدید که دل شما به آن معرفت پیدا کرد، آن را بپذیرید؛ و اگر [دل شما] حدیثی را انکار نمود، آن را به سوی ما برگردانید».و گاهى به عنوان علم مكنون آمده است. در روايتى مى خوانيم كه به پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گفته شد: اى رسول خدا! نظر شما درباره آيه اى كه مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِي(1)؛ به راستى خدا و فرشتگان به پيامبر صلوات مى فرستند» چيست و اين چگونه است؟ آن حضرت فرمود:

«هَذَا مِنَ الْعِلْمِ الْمَكْنُونِ وَ لَوْ لَا أَنَّكُمْ سَأَلْتُمُونِي مَا أَخْبَرْتُكُم؛ (2)

اين از علم مكنون است و اگر شما نمى پرسيديد پاسخ نمى دادم».

بنابراين، علم خداوند متعال محدود نيست. وراى اين امور، امور ديگرى است كه ما درک نمى كنيم، امّا از روايات معلوم مى شود كه از بندگان خدا كسانى هستند كه از اسرار آگاه مى شوند. در قرآن آمده است:

«وَكُلَّ شَيْء أَحْصَيْناهُ في إِمام مُبين؛ (3)

و همه چيز را در كتاب روشنگرى برشمرده ايم».

پیش تر گفته شد که مراد از «امام مبين» اميرالمومنین(علیه السلام) و ديگر ائمه (علیهم السلام) می باشند. از طرفى حديثى از پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بيان شد كه از طريق اهل تسنّن نيز نقل شده است ( پیش تر به این احادیث اشاره

ص: 179


1- . احزاب،56
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 91، ص: 68
3- یس،12

کرده ایم). ايشان مى فرمايد:«أنا مدينة الحكمة و علي بابها»،«أنا مدينة العلم وعلي بابها»؛ در نتیجه همه حقايق نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام)موجود است كه البته اذن بيان بخشى از آن ها را داشته اند و اين چيز فوق العاده اى درباره ائمّه (علیهم السلام)نيست تا گفته شود «غلو» است. حقايق و امورى نزد آن ها وجود دارد كه اذن ندارند به ديگران بگويند، از اين رو حافظان و سرّ نگهداران خدا هستند. از طرفى، اگر بخواهند سرّى از اسرار را بگويند نخست آن فرد را امتحان مى نمايند چرا كه در طرف مقابل ظرفيّت لازم است. در رواياتى كه پيش تر گذشت، گفته شد كه فقط سه گروه تحمّل اين اسرار را دارند: فرشته مقرّب، پيامبر مرسل و مؤمنى كه خداوند دلش را به ايمان بيازمايد، از اين رو اميرالمومنین(علیه السلام) به سينه مبارک اشاره مى كرد و مى فرمود:

«إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَة؛ (1)

همانا در اين جا علمى انباشته شده كه اگر حاملانى مى يافتم بازگو مى كردم».

آن حضرت نفرمود: متحمّل نمى شوند، يا صعب و دشوار است بلكه فرمود: اگر حاملانى پيدا كنم و اهليّت داشته باشند چیزی از اسرار را برای آنان بیان می کردم.

آرى، بايستى اهليّت و لياقت باشد وگرنه به هر كسى علم داده نمى شود و به هر كسى هر چيزى را نمى توان گفت. در بين اصحاب

ص: 180


1- . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 18، ص: 346

ائمّه (علیهم السلام) كسانى بودند كه برخى از اسرار را نتوانستند نگهدارى كنند و اسباب زحمت خود و ائمّه (علیهم السلام)شدند. اينعبارت از زيارت جامعه بيانگر اين است كه ائمّه (علیهم السلام) محرم اسرار خداوند متعال هستند و اين از مقامات ويژه آن هاست. از طرفى حقايق عالم يا آشكار هستند يا نهان. آن چه آشكار است و يا خواهد شد نزد ائمه (علیهم السلام) وجود دارد و هر كس از مردم به مقدار وسع خود بر اين حقايق آگاه مى شود و بهره مند مى گردد و آن چه پنهان است نزد ائمه (علیهم السلام) وجود دارد كه بخشى از آن را براى اشخاص به گونه ای حساب شده، فاش كرده اند. اين اشعار از امام سجّاد(علیه السلام) نقل شده است:

«إنّی لأکتُمُ مِن عِلمی جَواهِرَهُ *** کَی لا یَرَی الحَقَّ ذوجَهلٍ فَیُفتِنُنا

وَ قَد تَقَدَّمَنی فیهِ أبو حَسَنٍ *** إلَی الحُسَینِ وَ أوصَی قَبلَهُ الحَسَنا

وَ رُبَّ جوهَرِ عِلمٍ لو أبوحُ بِهِ *** لَقیل لی أنتَ مِمَّن یَعبُدُ الوَثَنا

وَ لاستَحَلَّ رِجالٌ صالِحونَ دَمی *** یَرَونَ أقبَحَ ما یَأتونَهُ حَسَنا؛

ترجمه: من گوهرهای دانشم را پنهان می سازم که نادانی حق را نبیند و ما را به فتنه بیندازد؛ پیش از من ابوالحسن علی(علیه السلام) به حسین و قبل از او به حسن، چنین وصیت کرده بود؛ چه بسیار گوهر دانشی که اگر افشا کنم به من گفته می شود: تو از پرستندگان بت هستی و مردمان صالح خونم را مباح می دارند و این کار بسیار زشتی که انجام داده اند زیبا می بینند».(1)

ص: 181


1- . «شرح زیارت جامعه کبیره»آیت الله میلانی

ائمه (علیهم السلام) مظهر صفات خداوند متعال

اشاره

وجود ائمه (علیهم السلام) ظرف تجلی تام و مَظهر و مُظهر صفات خداوند متعال است. امام معصوم وجه الله (صورت خدا)، عین الله (چشم خدا)، أُذُن الله السَّامِعة (گوش شنوا)، لسان الله الناطق (زبان گویای خدا)، یدالله (دست خدا)، قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِي (قلب آگاه خدا) می باشد که برخی از روایات آن به شرح ذیل است:

«قال امیرالمومنین(علیه السلام): أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ لِسَانُهُ الصَّادِقُ وَ يَدُه...وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ الْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّة؛ (1)

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند: من چشم بینای خدا و زبانی گویا و صادق او و دست خدا هستم، من دست باز و فراگیر خداوند بر بندگانش با رحمت و مغفرت هستم، من باب آمرزش گناهان هستم».

«مبسوط الید» بودن ایشان به این معناست که این مقام، مخصوص به یک زمان و مکان خاص نیست بلکه در تمام زمان ها و مکان ها جایگاه دارد.

«قَالَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)قَالَ: أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِي وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَيْنُ اللَّهِ وَ جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّه؛ (2)

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند :من علم خدا، من قلب آگاه خدا و زبان گوياى خدا و چشم خدا و پهلوى خدا هستم، من دست خدا هستم».

در زیارتنامه امام زمان(علیه السلام):

ص: 182


1- . التوحيد (للصدوق)، ص: 165
2- . همان، ص: 164

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِه؛ (1)

سلام و درود بر تو که چشم خدا در ميان خلق او هستی».

«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام)قَالَ:... نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلَى عِبَادِهِ...؛ (2)

و ما وجه اللَّه هستیم که روى زمین بین شما رفت و آمد می کنیم».

«عَنْ خَیْثَمَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ قَالَ دِینَهُ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)دِینَ اللَّهِ وَ وَجْهَهُ وَ عَیْنَهُ فِی عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی یُؤْتَى مِنْهُ لَنْ نَزَالَ فِی عِبَادِهِ مَا دَامَتْ لِلَّهِ فِیهِمْ رَوِیَّةٌ قُلْتُ وَ مَا الرَّوِیَّةُ قَالَ الْحَاجَةُ فَإِذَا لَمْ یَکُنْ لِلَّهِ فِیهِمْ حَاجَةٌ رَفَعَنَا إِلَیْهِ فَصَنَعَ مَا أَحَبَّ؛ (3)

خثیمه گفت از حضرت صادق(علیه السلام) درباره ی آیه « کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» پرسیدم، فرمودند: یعنى دین خدا. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمومنین(علیه السلام) دین الله و وجه الله و عین اللَّه و زبان خدا که با آن سخن می گوید و دست خدا در میان مردم بودند. ما وجه اللَّه هستیم که باید از جانب ما به خدا نزدیک شد. پیوسته در میان بندگان او هستیم تا خداوند را به وجود مردم نظرى است؛وقتى چشم از آن ها برداشت ما را به جانب خود مى برد و آن چه خواست انجام مى دهد».

«التوحيد مع، معاني الأخبار، أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ

ص: 183


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 99، ص: 215
2- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 143
3- . التوحيد (للصدوق)، ص: 151

اللَّهِ(علیه السلام)يَقُولُ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً خَلَقَهُمْ مِنْ نُورِهِ وَ رَحْمَتِهِ لِرَحْمَتِهِ فَهُمْ ]إنهم[عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِعَةُ وَ لِسَانُهُ النَّاطِقُ فِي خَلْقِهِ بِإِذْنِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى مَا أَنْزَلَ مِنْ عُذْرٍ أَوْ نُذْرٍ أَوْ حُجَّةٍ فَبِهِمْ يَمْحُو اللَّهُ السَّيِّئَاتِ وَ بِهِمْ يَدْفَعُ الضَّيْمَ وَ بِهِمْ يُنْزِلُ الرَّحْمَةَ وَ بِهِمْ يُحْيِي مَيِّتاً وَ يُمِيتُ حَيّاً وَ بِهِمْ يَبْتَلِي خَلْقَهُ وَ بِهِمْ يَقْضِي فِي خَلْقِهِ قَضِيَّةً قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ هَؤُلَاءِ قَالَ الْأَوْصِيَاءُ؛ (1)

محمّدبن مسلم گويد: شنيدم كه امام صادق(علیه السلام)مى فرمود: بى ترديد خداوند عزوجل مخلوقاتى خاصّ خود دارد كه آنان را از نور خويش آفريده و آنان بخشى از چشمه شفقت الهى براى مهرورزى و دلسوزى او به مخلوق اويند؛ پس ايشان به اذن خدا در ميان آفريدگانش چشم بيدار و نگران پروردگار و گوش شنوا و زبان گوياى وى و مورد اعتماد اويند بر آن چه كه فرستاده است از قبيل: پوزش براى محو كردن بدى يا ترسانيدن يا رهبر و راهنما بودن؛ پس به سبب ايشان گناهان را مى زدايد و به وسيله آنان گزند ظلم و ستم را دفع مى كند و به بركت آنان نعمت ارزانى مى دارد و به وسيله ايشان در كالبد مرده روح دميده و او را زنده مى سازد و جان را از تن زنده بيرون مى برد و توسّط آنان آفريدگان خود را مى آزمايد و به وسيله ايشان حكم خويش را در ميان مخلوقاتش به اجرا مى گذارد. عرض كردم:فدايت شوم آنان چه اشخاصى هستند؟ فرمود:جانشينان مخصوص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)».

«عین الله»

در روایات فوق اشاره شد که امام «عین الله» است. «چشم» عضوی مهم از اعضاء بدن است که انسان ( و نیز موجودات دیگر) به وسیله آن

ص: 184


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 240

می تواند اطراف خود و هر آن چه را که به آن نیاز دارد ببینید و جالب است که چشم به همراه دیگر اعضاء بدن نقش مهمی را ایفا می کند مثلا هنگام لمس کردن چیزی، وقتی چشم می بیند حس لطیف تر و شیرین تری را به انسان القا می کند و برعکس وقتی بدون چشم چیزی را لمس کنیم در حد ادراک آن شیء می باشد. هنگام غذا خوردن اگر چشم بسته غذا بخوریم شاید بتوانیم نوع غذا را تشخیص بدهیم اما کمیّت و کیفیّت آن را به خوبی متوجه نمی شویم اما با دیدن حس بیشتری به انسان دست می دهد و حتی انسان میل به آن غذا پیدا می کند. از دیگر اثراتی که چشم دارد این است که انسان هر آن چه را ببیند در صفحه قلب و ذهن ذخیره می کند.

«عین الله» بودن امام معنای بسیار وسیعی دارد که هر انسانی نمی تواند به خوبی آن را درک کند اما به صورت اجمالی می توان گفت: «عین الله» یعنی تمام حوادث بزرگ و کوچک نظام هستی حتی پلک زدن انسان ها، قیام و قعودشان، افتادن برگی از درخت و... در معرض دیدشان قرار دارد. در قرآن کریم خطاب به انسان ها آمده است:

«أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى؛(1)

مگر ندانسته اید که قطعاً خدا [همه کارهایتان را] می بیند؟»

خدا همه چیز را می بیند و با این دیدن به همه چیز آگاه است و در این عوالم وجود هیچ چیزی حتی به اندازه ذره ای از دید او پنهان نیست، لذا امام معصوم(علیه السلام) چشم خداست و او نیز همه آن چه را خدا می بیند و به آن آگاه است می بیند و به آن آگاه است.

ص: 185


1- . علق،14

در روایات این باب که گذشت به اعضاء مهم بدن اشاره شد که هر کدام را به خدا نسبت می دهد، صورت، چشم، گوش، دست و قلب خدا و...! می دانیم که خداوند متعال از جسمیت مبراست فلذا پشت این عبارات اسراری است. یک انسان به وسیله قلب حیات دارد، با چشم می بیند و با زبان صحبت می کند و... ؛ این عبارات به ما می فهماند که وجود مقدس «ولی الله» صورت (وجه) خداوند متعال است یعنی با دیدن وجود مقدسش گویی خدا را می بینی و نه فقط صورتی با اعضاء مختص در آن بلکه همه زیبایی های جمال و جلال ، نورانیت، حس پدرانه و همه زیبایی های موجود. گاهی اوقات انسان شیفته جمال کسی می شود و این به خاطر زیبایی جمال است هرچند که او را نمی شناسد و چه بسا افرادی که با دیدن جمال مولا امیرالمومنین(علیه السلام) عنان دل از دست دادند و ماندند. بی دلیل نیست که نظر کردن به صورت امیرالمومنین(علیه السلام) عبادت است؛ عبادت دو طرف دارد عابد و معبود، نگاه به امیرالمومنین(علیه السلام) عبادت معبود است.

از حضرت امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:

«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ وَ يَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِييَدُلُّ عَلَيْهِ وَ خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ بِنَا يَنْزِلُ غَيْثُ السَّمَاءِ وَ يَنْبُتُ عُشْبُ الْأَرْضِ وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْ لَا نَحْنُ مَا عُبِدَ اللَّهُ؛(1)

ص: 186


1- الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 144

همانا خدا ما را آفريد و آفرينش ما را نيكو ساخت (زيرا طينت ما را از عليين قرار داد و استعداد كمالات را در ما فوق العاده ساخت) و ما را صورتگری كرد و به بهترین نحو صورتگری كرد (اخلاق حميده و صفات فاضله را در سرشت ما گذاشت) و ما را در ميان بندگانش چشم بینای خويش قرار داد (تا كردار آن ها را بنگريم و نزد او گواهی دهيم) و در ميان خلقش زبان گويا قرار داد (تا معارف و حلال و حرام او را برای آن ها بيان كنيم) و ما را دست مهر و رحمت خود بر سر بندگانش قرار داد آن هم دستی گسترده و باز (دستی كه در عالم كار می كند) و ما را وجه خود قرار داد كه از آن سوی به او گرايند و ما را دری كه او را نشان دهد قرار داد (پس هر كه از اين در وارد شود به معرفت و اطاعت او رسد) و ما را خزانه دار ميان آسمان و زمينش قرار داد (تا معارف و بلكه تمام خيرات او از بركت ما به مردم رسد) و از بركت وجود ما درختان بارور گردند و ميوه ها برسند و نهرها جاری شوند و از بركت ما باران از آسمان ببارد و گياه از زمين برويد و به وسيله ما خدا پرستش شد و اگر ما نبوديم خدا پرستش نمی گشت (زيرا پرستش كامل و واجد تمام شرايطی كه خدا می خواهد، ما می دانيم و می گوييم و انجام می دهيم)».

نکته مهم: هر موجودی برای افعالی که انجام می دهد نیاز به وسیله و واسطه دارد که اعضاء بدن وظیفه انجام آن را بر عهده می گیرند، چشم برای دیدن، گوش برای شنیدن و دست و پا برای مقاصد مختلف و... اگر قرار باشد که هیچ استفاده ای از آنان نشود پس وجود آنان عبث و بی فایده است و استفاده در گفتار نیز هیچ وجهی ندارد. پس وقتی خداوند متعال حقیقت کمالات و شعور است هیچ چیزی را بیهوده خلق نمی کند و بیهوده نیز سخن نمی گوید. در نتیجه با همه این اوصاف، ائمه (علیهم السلام) به معنای حقیقی اثرگذار در عالم خلقتند.

ص: 187

«قَلْب اللَّه الواعی»

امیرالمومنین(علیه السلام) قلب آگاه خداست، یعنی همه توجه اش به معنای حقیقی به سمت خداست. آنقدر غرق در خداست که در محضر خدا برای رضای خدا خاتم می بخشد. نکته لطیف تر اینکه قلب مایه حیات است اگر از تپیدن بایستد انسان می میرد، لذا حقیقت بندگی با وجود مقدس امیرالمومنین(علیه السلام) زنده است و با وجود مقدس ایشان خداوند متعال بندگی می شود که روایات متعددی اشاره به این امر می کند (بنا عبدالله، بنا عرف الله) اساسا روح بندگی با وجود ایشان معنا پیدا می کند. قلبی که به همه اتفاقات عالم آگاه است به آن چه گفته می شود و یا در ذهن ها مرور می شود. وجود مقدشان قلبی است که به همه چیز آگاه است، نه تنها قلب آگاه خداست بلکه (ممسوس فی ذات الله) هیچ کسی به معنای حقیقی نمی تواند این عبارت را معنا کند.

امیرالمومنین(علیه السلام)شخصیتی است که با آرامش تمام، جانش را برای خدا در طبق اخلاص قرار داد و در «لیلة المبیت» به شوق و رضایت خداوند متعال به استقبال مرگ رفت و به معنای حقیقی تبیین کننده این آیه قرآن شد که مصداق اتَم و اکمل این آیه وجود مقدسشان است:

«الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ (1)

همان كسانى كه ايمان آورده اند و دل هايشان به ياد خدا آرام مى گيرد، آگاه باش كه با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد».

ص: 188


1- . رعد،28

«یدالله»

او «یدالله» است؛ دستی که دین خدا را یاری می کند، دستی که در عوالم وجود کار می کند، دستی که در نظام هستی کارگر و گره گشاست. این امیرالمومنین(علیه السلام) است که ضربه او در یوم الخندق افضل از عبادات جن و انس تا روز قیامت است. او «یدالله» است که ایثارش شامل حال سپاه اسلام می شد (إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ)؛ هیچ جنگی نبود مگر اینکه فاتح آن مولا امیرالمومنین(علیه السلام) بود. خداوند متعال دشمنانش را به دست امیرالمومنین(علیه السلام) به درک واصل می کرد.

امیرالمومنین(علیه السلام) به خواست، اراده و اذن خداوند متعال، ناصر انبیاء و اولیاء الهی بوده است که در روایات به این مقام و منزلت اشاره شده است:

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)به امیرالمومنین(علیه السلام)فرمود:

«کُنْتَ مَعَ الأنْبیاء سِرًّاً و معی جَهراً؛ (1)

تو در سرّ و پنهان با پیامبران گذشته بودى و با من در ظاهر و آشکار هستی».این روایت این گونه نیز آمده است:

«بعث اللّه علیا مع کل نبىّ سرّا، و معى جهرا؛(2)

خداوند علی(علیه السلام) را با همه انبیا در نهان مبعوث کرد و با من به حسب ظاهر نیز همراه است».

آری! «یدالله» همیشه در عالم اثرگذار است و باید باشد و مختص به زمان و مکان خاصی نیست. وجود مقدس امیرالمومنین(علیه السلام) شخصیتی است که

ص: 189


1- . شرح توحید صدوق، سعيد القاضي القمي،ج2 ص658
2- . مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين(علیه السلام)، ص: 248

هیچ کسی نمی تواند به کنه ذات او پی ببرد. از دیگر شگفتی های امیرالمومنین(علیه السلام) چنین نقل شده که ایشان فرمودند:

«ظاهري إمامة و باطني غيب لا يدرك؛(1)

یعنی ظاهر من امامت (و ولایت و وصی پیغمبر بودن است) و باطن من غیبی است که درک نمی شود».

به راستی چه کسی می تواند وجود مقدس ایشان را بشناسد؟ در مقام و منزلت امیرالمومنین(علیه السلام)، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: هیچ کس به جز من و خدا، علی را نشناخت:

«قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)لعلي بن أبي طالب(علیه السلام)يا علي لا يعرف الله تعالى إلا أنا و أنت و لا يعرفني إلا الله و أنت و لا يعرفك إلا الله و أنا؛(2)کسی جز من و تو، خدا را نشناخت و مرا جز خدا و تو نشناخت و تو را کسی جز خدا و من نشناخت».

و چه خوش گفت شهریار :

«نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را»

امام شافعی سنی هم مبهوت شه لافتی ست؛ در شأن و منقبت بی مثال قطب عالم امیرالمومنین(علیه السلام) می گوید:

«لَوْ اَنَّ الْمُرْتَضی اَبْدی مَحَلَّهُ *** لَخَرَّ النّاسُ طُرّاً سُجَّداً لَهُ

وَ ماتَ الشّافَعی وَ لَیْسَ یَدْری *** عَلیٌ رَبُّهُ اَمْ رَبُّهُ اللّهُ؟ (3)

ص: 190


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 171بتفاوت:(وَ بَاطِنُهُ غَيْبٌ لَا يُدْرَك)؛مشارق أنوار اليقين في أسرار أميرالمؤمنين(علیه السلام) ، ص: 106
2- . روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج 13، ص: 273
3- . دلائل الصدق لنهج الحق، ج 5، ص: 182

ترجمه شعر: اگر علی مرتضی(علیه السلام)خود را آن طور که بود نشان می داد مردم جهان همه در برابرش سر سجده بر زمین می گذاشتند، شافعی می میرد ولی نمی داند که خدای او الله است یا علی(علیه السلام)».

مراد شافعی از این شعر، عجز و ناتوانی شناخت امیرالمومنین(علیه السلام) است. کسانی که امیرالمومنین(علیه السلام)را خدا پنداشتند برخی دشمن ایشان و درصدد وارد کردن خسارت به اعتقاد تشیع بودند و عده ای دیگر به این دلیل بود که در وادی شناخت حضرت مرتضی علی(علیه السلام) متحیر شدند و همان جا توقف نمودند و از شناخت خداوند متعال غافل ماندند.

سرّ شگفتی اخبار اهل بیت (علیهم السلام)

برخی از افراد بنا به دلایل مختلف قادر به درک فضائل و مناقب حضرات آل الله (علیهم السلام) نیستند که یکی از دلایلش شگفت انگیز بودن اخبار اهل بیت (علیهم السلام) است؛ همچنین می توان به دو دلیل زیر هم اشاره کرد:

1. عظمت این بزرگواران و عدم امکان شناخت حقیقی ایشان، همان گونه که در روایت آمده:

«فَاِنَّکُمْ لَا تَبْلُغُونَ کُنْهَ مَا فِینَا وَ لَا نِهَایَتَهُ فَاِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ اَعْطَانَا اَکْبَرَ وَ اَعْظَمَ مِمَّا یَصِفُهُ وَ اَصِفُکُمْ اَوْ یَخْطُرُ عَلَی قَلْبِ اَحَدِکُمْ فَاِذَا عَرَفْتُمُونَا هَکَذَا فَاَنْتُمُ الْمُؤْمِنُون؛(1)

کنه فضل ما نهایت ندارد و نمی توانید به نهایت آن برسید زیرا خداوند تبارک و تعالی به ما بیشتر و بزرگتر از آنچه ما می گوییم و شما می گویید یا

ص: 191


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 2

خطور به قلب یکی از شما نماید عنایت فرموده، وقتی ما را این طور شناختید آن وقت مؤمن هستید».

در این عبارات دقت کنیم، امام معصوم کلامش حجت است، کلامش نور است، کلامش سراسر حقایق و اسرار است، کلامش باعث رشد معنوی انسان می شود، می فرماید: «خداوند تبارک و تعالی به ما بیشتر و بزرگتر از آن چه ما می گوییم و شما می گویید یا خطور به قلبتان بشود عنایت فرموده».

ای عزیز! پس با چه جرأتی در مقابل فضائل و مناقب عجیبه و حتی غیر عجیبه حضرات معصومین (علیهم السلام) ایستادگی می کنی و «ان قلت» می آوری؟ توقف کن و اعتراف کن که منشناختی ندارم و از ایشان مسئلت داشته باش تا خود را به تو بشناسانند.

2. ناتوانی از درک حقایق عوالم ملکوتی مربوط به اهل بیت (علیهم السلام) که در این موارد آن بزرگواران به ما دستور داده اند تا به قدر وسع و توان خود در این زمینه سعی و تلاش خود را به کار گرفته و تا آن جا که برایمان امکان دارد در این راه تلاش نمائیم تا بتوانیم ظاهر آن ها را بشناسیم که در آن صورت آن ها خود کمک کرده و بواطن خود را برای ما آشکار می نمایند:

«بصائر الدرجات، أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ آدَمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ هِشَامٍ عَنِ الْهَيْثَمِ التَّمِيمِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) يَا مِيثَمُ التَّمِيمِيُّ إِنَّ قَوْماً آمَنُوا بِالظَّاهِرِ وَ كَفَرُوا بِالْبَاطِنِ فَلَمْ يَنْفَعْهُمْ شَيْ ءٌ وَ جَاءَ قَوْمٌ مِنْ بَعْدِهِمْ فَآمَنُوا بِالْبَاطِنِ وَ كَفَرُوا بِالظَّاهِرِ فَلَمْ يَنْفَعْهُمْ ذَلِكَ شَيْئاً وَ لَا إِيمَانَ بِظَاهِرٍ إِلَّا بِبَاطِنٍ وَ لَا بِبَاطِنٍ إِلَّا بِظَاهِر؛ (1)

ص: 192


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 302

هیثم تمیمی گفت: حضرت امام صادق(علیه السلام) فرمودند: گروهی ایمان به ظاهر آورده و به باطن کافرند، اینان بهره ای نمی برند و پس از آن ها بعضی آمدند و ایمان به باطن آوردند و به ظاهر کافر شدند، آن ها نیز بهره ای نمی برند. ایمان به ظاهر صحیح نیست مگر با باطن و ایمان به باطن نیز درست نیست مگر با ظاهر».

می توان در شرح این روایت چنین گفت: مراد از گروهی که ایمان به ظاهر آورده و به باطن کافرند این است که برخی به ظاهر امام که همان ولایت و جانشینی ایشان است ایمان دارند اما قادر بهدرک باطن ذوات مقدسه که همان جایگاه ایشان در عالم هستی است نیستند و معرفت به حق ایشان ندارند و همیشه درصدد رد مناقب عجیبه هستند و مراد از افرادی که ایمان به باطن آوردند و به ظاهر کافر شدند این است که ولایت و جانشینی ایشان را قبول ندارند اما به فضائل و مناقب حضرات و یا مناقب عجیبه ایشان ایمان دارند، مثلا اهل عامه، صوفیان و غلات و... .

ص: 193

ص: 194

تحقیقی پیرامون واژه «رب»

اشاره

برخی گمان می کنند که «ربّ» در قرآن کریم فقط خداوند متعال است و اگر در محافلی به غیر خداوند متعال «رب» گفته شود سریعا به خشم آمده و رفتاری ناشایست از خود نشان می دهند و این امر به خاطر عدم آگاهی و عدم مطالعه است؛ در صورتی که چنین نیست.

بین «رب» و «اله» تفاوت است:

«اله» مقام خاص خداوند است، آن مقام اولوهیت است؛ کسی نمی تواند در این مقام شریک خداوند باشد، لذا در «اله» شراکتی وجود ندارد.

«رَبّ» اما در ربوبیت، مقام عام است و بخاطر عام بودن در آن شراکت واقع می شود. با توجه به آیات قرآن از معانی «رَبّ»: صاحب، پادشاه، سلطان، مالک و مولا می باشد.

ص: 195

«رب» در قرآن کریم

در قرآن کریم معانی فوق برای «رب» آمده است و در آن صرفا مراد، خداوند متعال نمی باشد که آنان را بررسی می کنیم:

الف) سوره قیامت آیه23:

«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ؛

در آن روز چهره هایی شاداب است * و به [الطاف] پروردگارش می نگرد».

این آیه می گوید: «به پروردگارش نگاه می کند»، نمی گوید: «به اله خود نگاه می کند».

در تفسیر این آیه علی بن ابراهیم قمی می گوید منظور این است که به رحمت خداوند و نعمت هایش نگاه می کنند:

«علی بن ابراهیم: إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ قَالَ یَنْظُرُونَ إِلَی وَجْهِ اللَّهِ أَیْ إِلَی رَحْمَه اللَّهِ وَ نِعْمَتِهِ؛ (1)

علیّ بن ابراهیم: إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ، به خداوند عز وجل نگاه می کند، منظور این است که به رحمت خداوند و نعمت هایش نگاه می کند».

در مورد رحمت و نعمت نیز در آیات و روایات آمده که مراد اهل بیت (علیهم السلام) هستند و هم چنین در زیارت جامعه کبیره در فضل و منقبت ذوات مقدسه به «معدن رحمت» و «اولیاء النّعم» اشاره شده است. (در جای دیگری مفصلا در این مورد مطالبی ذکر کرده ام(2) اما در این جا مختصرا به آن اشاره می کنم) ولی نعمت بودن به چه معنایی است:

ص: 196


1- . تفسير القمي، ج 2، ص: 397
2- . شرح ولایی دعای ماه رجب.

معناى ولى نعمت بودن

هر امامى ولى نعمت است. ولى نعمت يعنى چه؟ ولى بودن يعنى ولايت داشتن. اما چه ولايتى؟ مى گوييم: ولى زن، همسرش و ولى صغير، پدر اوست. اين ولايت يعنى اولويت. ما در مورد اولويت اهل بيت (علیهم السلام) از كتاب و سنت دليل داريم. در بحث حديث غدير درباره ولايت به طور مفصل با دليل هايى از ديدگاه قرآن و روايات از منابع تفسيرى، روايى، لغوى و ادبىعامه سخن گفته شده است. البته همه نعمت ها از خداوند متعال است كه مى فرمايد:

«وَما بِكُمْ مِنْ نِعْمَة فَمِنَ اللّهِ؛(1)

آن چه از نعمت ها داريد، همه از جانب خداوند است».

خود وجود رسول و امام، رسالت و امامت نعمت الهى می باشند که در قرآن كريم به آن اشاره شده است:

«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ (2)

به راستى خداوند بر مؤمنان انعام داد آن گاه كه در ميان آن ها پيامبرى از خودشان برانگيخت».

ولى به مقتضاى ادله، همه نعمت ها توسط نبى و امام است و همه از جهت حدوث و بقا سر سفره ولايت نشسته اند؛ از اين رو در روايات فراوان آمده كه اگر امام در عالَم نباشد: «لساخت الأرض بأهلها»، زمين ساكنان خود را فرو مى برد. بنابراين اشيائى كه در اختيار بشر قرار دارد تا حسن حال داشته باشد وقتى نعمت هستند

ص: 197


1- .نحل،53
2- . آل عمران،164

كه انسان به ولايت معتقد باشد وگرنه اين اشياء براى غير اهل ولايت نقمت هستند كه خداوند متعال مى فرمايد:

«فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ فَانظرْ كَيْف كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ؛ (1)

از اين رو آنان را مجازات كرديم پس ببين پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود».خداوند متعال از کسانی که نعمت ولایت را تکذیب کردند نیز انتقام می گیرد.

از كلمه «اولياء النعم» ولايت تكوينی ائمه (علیهم السلام) به دست می آید و عجيب است كه بزرگان اهل تسنن اين معنا را از عمربن خطاب به سند صحيح در خطاب به سيدالشهداء(علیه السلام) روايت نموده اند. آن ها نوشته اند كه حضرت به عمربن خطاب فرمودند: از منبر پدرم پايين بيا و برو بالاى منبر پدرت! گفت: پدرم منبر نداشته، تا اين كه در آخر گفت وگو عمربن خطاب گفته:

«إنما أنبت في رؤوسنا ماترى اللّه ثم أنتم؛(2)

(آن گاه دست خود را روى سر گذاشت و گفت:) مويى كه در سر ما روييده از خدا و شما است».

نعمت در قرآن کریم

در قرآن کریم به صراحت آمده است که در روز قیامت از نعمتی که خداوند به بندگان داده است سوال پرسیده می شود:

ص: 198


1- . زخرف،25
2- . با پیشوایان هدایتگر، ج1،ص145

الف) ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ؛(1)

آن گاه شما در آن روز از نعمت ها بازپرسی خواهید شد».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:«قال الصّادق(علیه السلام): اللَّهُ أَکْرَمُ وَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ یُطْعِمَکُمْ طَعَاماً فَیُسَوِّغَکُمُوهُ ثُمَّ یَسْأَلَکُمْ عَنْهُ وَ لَکِنَّهُ أَنْعَمَ عَلَیْکُمْ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ (2)

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: خداوند عز وجل ارجمندتر و والامقام تر از آن است که غذایی به شما بخوراند و آن را برایتان روا برشمارد، سپس شما را از آن بازخواست کند، اما او از نعمتی که با حضرت محمد و خاندان محمد (علیهم السلام) به شما بخشیده، بازخواستتان می کند».

و در روایتی دیگر آمده:

«قال الصّادق(علیه السلام): رَوَی الْعَیَّاشِیُّ بِإِسْنَادِهِ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ قَالَ: سَأَلَ أَبُوحَنِیفَه أَبَاعَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)عَنْ هَذِهِ الْآیَه فَقَالَ لَهُ مَا النِّعَمُ عِنْدَکَ یَا نُعْمَانُ قَالَ الْقُوتُ مِنَ الطَّعَامِ وَ الْمَاءُ الْبَارِدُ فَقَالَ لَئِنْ أَوْقَفَکَ اللَّهُ بَیْنَ یَدَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَه حَتَّی یَسْأَلَکَ عَنْ أَکْلَه أَکَلْتَهَا أَوْ شَرْبَه شَرِبْتَهَا لَیَطُولَنَّ وُقُوفُکَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ فَمَا النَّعِیمُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَیْتِ النَّعِیمُ الَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ بِنَا عَلَی الْعِبَادِ وَ بِنَا ائْتَلَفُوا بَعْدَ أَنْ کَانُوا مُخْتَلِفِینَ وَ بِنَا أَلَّفَ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ جَعَلَهُمْ إِخْوَاناً بَعْدَ أَنْ کَانُوا أَعْدَاءً وَ بِنَا هَدَاهُمُ اللَّهُ لِلْإِسْلَامِ وَ هِیَ النِّعْمَه الَّتِی لَا تَنْقَطِعُ وَ

ص: 199


1- . تکاثر،8
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 53؛المحاسن، ج2، ص400

اللَّهُ سَائِلُهُمْ عَنْ حَقِّ النَّعِیمِ الَّذِی أَنْعَمَ بِهِ عَلَیْهِمْ وَ هُوَ النَّبِیُّ وَ عِتْرَتُهُ؛ (1)

ابوحنیفه از امام صادق(علیه السلام) درباره ی این آیه پرسید و ایشان به او فرمود: آن نعمت در نظر تو چیست ای نعمان؟! عرض کرد: روزی انسان از غذا و آب سرد است. حضرت فرمود: اگر خداوند در روز قیامت تو را در حضور خود باز ایستاند تا از همه آن چه که خورده ای و نوشیده ای تو را بازخواست کند، ایستادن تو در حضور او بسیار به درازا می کشد. عرض کرد: پس آن نعمت چیست فدایت شوم؟ فرمود: ما اهل بیت، آن نعمت هستیم که خداوند آن را به بندگان ارزانی داشت و با ما آنان را پس از این که چند دسته بودند یکپارچه کرد و خداوند با ما میان دل هایشان الفت برقرار کرد و آنان را پس از این که با هم دشمن بودند با هم برادر ساخت و خداوند با ما آنان را به سوی اسلام رهنمون شد و این نعمتی است که پایان ندارد. خداوند آنان را از حق آن نعمتی که به ایشان ارزانی داشته بازخواست می کند و آن، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و عترت ایشان است».

«قَالَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(علیه السلام) لأبی حنیفه: وَ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّکَ تُفَسِّرُ آیَه فِی کِتَابِ اللَّهِ وَ هِیَ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ أَنَّهُ الطَّعَامُ الطَّیِّبُ وَ الْمَاءُ الْبَارِدُ فِی الْیَوْمِ الصَّائِفِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ لَهُ دَعَاکَ رَجُلٌ وَ أَطْعَمَکَ طَعَاماً طَیِّباً وَ أَسْقَاکَ مَاءً بَارِداً ثُمَّ امْتَنَّ عَلَیْکَ بِهِ مَا کُنْتَ تَنْسُبُهُ إِلَیْهِ قُلْتُ إِلَی الْبُخْلِ قَالَ أَ فَیَبْخَلُ اللَّهُ تَعَالَی قُلْتُ فَمَا هُوَ قَالَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْت؛ (2)

از ابوحنیفه نقل شده است: امام صادق(علیه السلام) فرمود:... شنیده ام تو آیه: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ» را به غذای پاک و آب سرد در روز گرم تفسیر نموده ای؟ گفتم: درست است. فرمود: اگر کسی تو را

ص: 200


1- . مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 16، ص: 247
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 10، ص: 220

دعوت کند و غذای پاک و خوبی برایت بیاورد و آب سرد و گوارایی به تو بیاشامد بعد منت بگذارد بر تو؛ همین طور که این آیه را تفسیر می کنی در مورد او چه می گویی و از نظر تو چه نوع آدمی است؟ گفتم: من او را بخیل می دانم. فرمود: آیا خداوند بخل می ورزد؟ گفتم: پس نعیم در این آیه چیست؟ فرمود: دوستی با ما خانواده پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)».«قال الصّادق(علیه السلام): وَ اللَّهِ مَا هُوَ الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ وَ لَکِنْ وَلَایَتُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ (علیهم السلام)؛ (1)

امام صادق(علیه السلام)فرمودند: به خدا سوگند! که آن نعمت، غذا و نوشیدنی نیست، بلکه ولایت ما اهل بیت (علیهم السلام)است».

همچنین آیه:

ب) «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ؛(2)

و نعمت های پروردگارت را بازگو کن».

در تفسیر این آیه شریفه نیز آمده:

«علی بن إبراهیم: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ قَالَ: بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ أَمَرَکَ بِهِ مِنَ الصَّلَاه وَ الزَّکَاه وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَه وَ بِمَا فَضَّلَکَ اللَّهُ بِهِ؛ (3)

علی بن ابراهیم می گوید: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ؛ آنچه را که خداوند بر تو نازل فرمود و تو را بدان امر کرد یعنی نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و آنچه را که خداوند با آن به تو برتری بخشید، بازگو».

ص: 201


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 56
2- . ضحی،11
3- . تفسير القمي، ج 2، ص: 428

ج) «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ؛(1)

آیا کسانی را که [شکر] نعمت خدا را به کفران و ناسپاسی تبدیل کردند و قوم خود را به سرای نابودی و هلاکت درآوردند، ندیدی؟»

در تفسیر این آیه شریفه آمده:«عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَه عَن عَلِیٍّ(علیه السلام) قَالَ فَمَا بَالُ قَوْمٍ غَیَّرُوا سُنَّه رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)وَ عَدَلُوا عَنْ وَصِیِّهِ لَا یَخَافُونَ أَنْ یَنْزِلَ بِهِمُ الْعَذَابُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَه: «الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ» ثُمَّ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ نِعْمَه اللَّهِ الَّتِی أَنْعَمَ اللَّهُ بِهَا عَلَی عِبَادِهِ بِنَا فَازَ مَنْ فَازَ؛ (2)

اصبغ بن نباته گوید: امام علی(علیه السلام) فرمود: آن قومی که سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را تغییر داده و از وصیت او عدول کردند، چه می اندیشند؟ آیا نمی ترسند از این که عذاب بر آن ها نازل شود؟ سپس این آیه را تلاوت نمود: کسانی را که نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند و قوم خود را به سرای نیستی و نابودی کشاندند؟! [سرای نیستی و نابودی، همان] جهنم است که آن ها در آتش آن وارد می شوند و بد قرارگاهی است. سپس فرمود: به خدا قسم! ما همان نعمت خدا هستیم که خدا به بندگانش عطا کرده و هر کس رستگار شد با پیروی از ما رستگار شده است».

«علی بن إبراهیم: نِعْمَه اللَّهِ هُمُ الْأَئِمَّه: وَ الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّ الْأَئِمَّه (علیهم السلام) نِعْمَه اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ کُفْراً قَالَ الصَّادِقُ(علیه السلام) نَحْنُ وَ اللَّهِ نِعْمَه اللَّهِ الَّتِی أَنْعَمَ بِهَا عَلَی عِبَادِهِ وَ بِنَا فَازَ مَنْ فَازَ؛ (3)

ص: 202


1- . ابراهیم،28
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 55، ص: 22
3- . همان، ج 24، ص: 51

نعمت خدا، همان ائمه (علیهم السلام) هستند و دلیل بر این مطلب، آیه: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ کُفْراً می باشد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: به خدا قسم! ما همان نعمت خدا هستیم که او بر بندگانش ارزانی داشته، هرکس رستگار گردیده به وسیله ی ما رستگار شده است».همچنین:

«قال الصّادق(علیه السلام): نِعْمَةُ اللهِ مُحَمَّدٌص وَ أَهْلُ بَیْتِهِ حُبُّهُمْ إِیمَانٌ یُدْخِلُ الْجَنَّه وَ بُغْضُهُمْ کُفْرٌ وَ نِفَاقٌ یُدْخِلُ النَّارَ؛ (1)

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: نِعْمَةُ اللهِ، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت او هستند. حب و دوستی آن ها ایمان است و موجب بهشت می شود و کینه و نفاق با آن ها کفر است که موجب آتش [جهنم] می گردد».

این همان نعمتی بود که بعد از بیعت در غدیرخم به کفر تبدیل کرده و علیه آن ایستادند و پیروانشان به همراه آنان به هلاکت و نابودی کشیده شدند.

همچنین آیه:

د) «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ؛(2)

آنان نعمت خدا را می شناسند، سپس [از روی کبر و لجاجت] آن را انکار می کنند و بیشترشان کافرند».

در تفسیر این آیه شریفه آمده:

«قال الصّادق(علیه السلام): نِعْمَةُ اللهِ هُمُ الْأَئِمَّه: وَ الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّ الْأَئِمَّه (علیهم السلام) نِعْمَه اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ

ص: 203


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 60
2- نحل،83

کُفْراً قَالَ الصَّادِقُ(علیه السلام) نَحْنُ وَ اللَّهِ نِعْمَه اللَّهِ الَّتِی أَنْعَمَ بِهَا عَلَی عِبَادِهِ وَ بِنَا فَازَ مَنْ فَازَ؛(1)امام صادق(علیه السلام) می فرماید: نِعْمَتَ اللهِ، ائمه (علیهم السلام) هستند و دلیل اینکه ائمه (علیهم السلام) نِعْمَتَ اللهِ هستند، این کلام خداوند است که فرمود:«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ کُفْراً؛ به خدا قسم! ما همان نعمت خدا هستیم که خدا به بندگانش عطا کرده و هر کس رستگار شد با پیروی از ما رستگار شده است».

همچنین روایت:

«قال الباقر(علیه السلام): قَدْ عَرَّفَهُمْ وَلَایَه عَلِیٍّ(علیه السلام) وَ أَمَرَهُمْ بِوَلَایَتِهِ ثُمَّ أَنْکَرُوا بَعْدَ وَفَاتِهِ؛ (2)

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ولایت علی(علیه السلام) را به آن ها شناساند و آن ها را به پذیرفتن آن امر کرد، اما بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را انکار کردند».

«قال الصّادق(علیه السلام): یَعْرِفُونَ یَوْمَ الْغَدِیرِ وَ یُنْکِرُونَهَا یَوْمَ السَّقِیفَه؛

(3)

امام صادق(علیه السلام)می فرماید: نعمت روز غدیر را می شناسند و آن را در روز سقیفه انکار می کنند».

ص: 204


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 51
2- . مناقب آل أبي طالب (علیهم السلام)(لابن شهرآشوب)، ج 3، ص: 99
3- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 37، ص: 166

نعمت سبب اکمال دین

نعمت ولایت سبب اکمال دین و دین کامل موجب سعادتمندی بشر می شود؛ پس نعمت بودن دین هم به ولایت بستگی دارد. لذا آیه اکمال در این فضا پر معناست:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا؛(1)

امروز [با نصبِ علی بن ابی طالب به ولایت، امامت، حکومت و فرمانروایی بر امت] دینتان را برای شما کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم».

روایاتی که در تفسیر این آیه شریفه آمده است:

«قال الصّادق(علیه السلام): الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ بِإِقَامَه حَافِظِهِ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی بِوَلَایَتِنَا وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً أَیْ تَسْلِیمَ النَّفْسِ لِأَمْرِنَا؛ (2)

امام صادق(علیه السلام)می فرماید: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، یعنی دین را با منصوب کردن حافظ دین کامل کردم. وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی بولایتنا وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً؛ یعنی تسلیم دستور ما باشید».

«قال أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام): وَ إِنَ بِوَلَایَتِی أَکْمَلَ اللَّهُ لِهَذِهِ الْأُمَّه دِینَهُمْ وَ أَتَمَّ عَلَیْهِمُ النِّعَمَ وَ رَضِیَ إِسْلَامَهُمْ إِذْ یَقُولُ یَوْمَ الْوَلَایَه

ص: 205


1- . مائده،3
2- . مناقب آل أبي طالب (علیهم السلام)(لابن شهرآشوب)، ج 3، ص: 23

لِمُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم) یَا مُحَمَّدُ(صلی الله علیه و آله و سلم)أَخْبِرْهُمْ أَنِّی أَکْمَلْتُ لَهُمُ الْیَوْمَ دِینَهُمْ وَ رَضِیتُ لَهُمُ الْإِسْلامَ دِیناً وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْهِمْ نِعْمَتِی کُلُّ ذَلِکَ مِنْ مَنِّ اللَّهِ عَلَیَّ فَلَهُ الْحَمْدُ؛(1)

امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند: و خداوند با ولایت من دین این امّت را کامل کرد و نعمت ها را بر آنان تمام نمود و به اسلام آنان راضی شد و این هنگامی بود که در روز ولایت (روز غدیر خم) به محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: یا محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)از سوی من به آنان خبر بده که امروز دینشان را کامل کردم و به اسلام به عنوان دین آنان راضی شدم و نعمت خود را بر آنان تمام کردم. همه ی این ها نعمت هایی است که خداوند آن ها را بر من منّت نهاده است، پس خداوند را سپاس».

«قال الباقر(علیه السلام): آخِرُ فَرِیضَه أَنْزَلَهَا اللَّهُ الْوَلَایَه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً فَلَمْ یُنْزِلْ مِنَ الْفَرَائِضِ شَیْئاً بَعْدَهَا حَتَّی قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ (2)

امام باقر(علیه السلام)می فرمایند: آخرین فریضه ای که خداوند نازل فرمود، ولایت بود؛ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ علَیْکُمْ نِعمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا. و هیچ فریضه دیگری پس از آن نازل نشد تا آن که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت فرمود».

و در حدیث دیگری نیز فرمودند:

«حِینَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی قَالَ فَکَانَ کَمَالُ الدِّینِ بِوَلَایَه عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام)؛(3)

هنگامی که خداوند متعال نازل کرد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ علَیْکُمْ نِعمَتِی فرمود: «و کمال دین با ولایت علیّ بن ابیطالب(علیه السلام)بود».

ص: 206


1- . الخصال، ج 2، ص: 415
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 37، ص: 138
3- . همان، ج 36، ص: 131

نکته: با وجود همه مطالبی که گذشت نعمتی که در روز قیامت همه به آن ها نگاه می کنند ائمه (علیهم السلام) هستند. اگر هم «رب» در این آیه را به معنای مالک و صاحب بگیریم باز هم مالک و صاحب ما ائمه (علیهم السلام)می باشند. در صورتی که بخواهند «رب» را به معنای حضرت احدیت بگیرند که جسمانیت پیش می آید و خداوند از جسم بودن مبراست و ذات حضرت احدیت نه در این دنیا و نه در آخرت قابل رویت نیست.

ادامه بحث «رب»:

ب) سوره فجر آیه22:

«وَجَاءَ رَبُّكَ؛

و [فرمان] پروردگارت برسد».

در این آیه هم «رب» آمده نه «اله». گفته نشده جاء الهک «اله تو آمد».

در تفسیر این آیه آمده است:

«قال الرّضا(علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَا یُوصَفُ بِالْمَجِیءِ وَ الذَّهَابِ تَعَالَی عَنِ الِانْتِقَالِ إِنَّمَا یَعْنِی بِذَلِکَ وَ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً؛(1)امام رضا(علیه السلام) می فرماید: خداوند عزوجل به آمد و شد، وصف نمی شود و خداوند از جابه جایی منزه است، بلکه این یعنی وَ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ المَلَکُ صَفّاً صَفّاً».

امر خداوند متعال چه چیز است؟ ولی امر خدا چه کسی است؟ به جز وجود مقدس ائمه معصومین (علیهم السلام) و ولایتشان کس دیگری نمی تواند در زمره «ولاة امر» قرار بگیرد.

ص: 207


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 3، ص: 318؛التوحيد (للصدوق)، ص: 162

ج) سوره بقره آیه46:

«الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ؛

کسانی هستند که یقین دارند دیدارکننده پروردگارشان می باشند و قطعاً به سوی او باز می گردند».

خلاصه کلام: در این آیات واژه«رب» آمده است نه «اله». هم چنین در آیه فوق، نظرکردن و ملاقات به «رب» مختص شده نه اله، چرا که اشیائی را می توان دید که هیأت داشته باشند، جسم باشند؛ لذا رویت و تجلی و ملاقات فقط برای اشیاء دارای جسم ممکن است. خداوند متعال چه در این دنیا و چه در آخرت دیدنی و قابل رویت نیست؛ اگر باشد محدود به زمان و مکان می شود. لذا معنای لغوی «رب» در اینجا منظور است، معنای: مالک، سید و مولی، چرا که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و علی بن ابی طالب(علیه السلام) سید بندگان و مولای آنانند.(1)

نکته مهم دیگری که وجود دارد طبق آیه صریح قرآن، خداوند هیچ گاه دیدنی نیست، در درخواست رویت خداوند توسط حضرت موسی(علیه السلام) نیز به صراحت آمده است: «قَالَ لَنْ تَرَانِي؛ (2) خدا فرمود: هرگز مرا نخواهی دید و هم چنین آیه: لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ؛(3) چشم ها او را در نمی یابند، ولی او چشم ها را درمی یابد و او لطیف و آگاه است.

حدیث بسیار زیبایی از لسان مبارک علی بن موسی الرضا(علیه السلام) :

ص: 208


1- . مشارق أنوار اليقين في أسرار أميرالمؤمنين(علیه السلام)، ص: 308
2- . اعراف،143
3- . انعام،103

عَنِ الْهَرَوِیِّ قَالَ قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا(علیه السلام)... قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَمَا مَعْنَی الْخَبَرِ الَّذِی رَوَوْهُ أَنَّ ثَوَابَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ النَّظَرُ إِلَی وَجْهِ اللَّهِ تَعَالَی فَقَالَ(علیه السلام) یَا أَبَا الصَّلْتِ مَنْ وَصَفَ اللَّهَ تَعَالَی بِوَجْهٍ کَالْوُجُوهِ فَقَدْ کَفَرَ وَ لَکِنَّ وَجْهَ اللَّهِ تَعَالَی أَنْبِیَاؤُهُ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُهُ هُمُ الَّذِینَ بِهِمْ یُتَوَجَّهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ إِلَی دِینِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ وَ قَالَ عَزَّوَجَلَّ کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ فَالنَّظَرُ إِلَی أَنْبِیَاءِ اللَّهِ تَعَالَی وَ رُسُلِهِ وَ حُجَجِهِ فِی دَرَجَاتِهِمْ ثَوَابٌ عَظِیمٌ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ الْقِیَامَه وَ قَدْ قَالَ النَّبِیُّ(صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ أَبْغَضَ أَهْلَ بَیْتِی وَ عِتْرَتِی لَمْ یَرَنِی وَ لَمْ أَرَه یَوْمَ الْقِیَامَه وَ قَالَ إِنَّ فِیکُمْ مَنْ لَا یَرَانِی بَعْدَ أَنْ یُفَارِقَنِی یَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَا یُوصَفُ بِمَکَانٍ وَ لَا یُدْرَکُ بِالْأَبْصَارِ وَ الْأَوْهَام؛ (1)

اباصلت هروی گوید: به امام رضا(علیه السلام)عرض کردم: ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) منظور از این حدیث چیست که پاداش لا إله إلاّ الله، نگاه کردن به صورت خداوند عزوجل است؟ حضرت فرمود: ای اباصلت! هر کس خداوند را با صورت و چهره ای وصف کند، کفر ورزیده است. صورت خداوند عز وجل، پیامبران و حجت های او هستند. آنان همان کسانی هستند که به واسطه ی آن ها به خداوند عزوجل و دین او و شناخت او می توان روی آورد و خداوند عزوجل می فرماید: همه ی کسانی که روی آن [زمین] هستند فانی می شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند(2) و می فرماید: همه چیز جز ذات [پاک] او فانی می شود.(3) در روز قیامت نگاه کردن به جایگاه و مقام پیامبران و حجت های خداوند، برای

ص: 209


1- . عيون أخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص: 115
2- . الرحمن،26و27
3- . قصص،88

مؤمنان پاداشی عظیم است و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: هرکس نسبت به خویشاوندان من کینه داشته باشد در روز قیامت، نه من او را می بینم و نه او مرا خواهد دید. سپس فرمود: در میان شما کسانی هستند که بعد از آن که مرا ترک کنند، دیگر مرا نخواهند دید. ای اباصلت! خداوند عز وجل در مکان وصف نمی شود و نمی گنجد و دیدگان و خیال ها او را در نمی یابند».

«رب» در قرآن کریم غیر از پروردگار است

در آیات 50،42،41،23 سوره یوسف صراحتا بیان شده که به غیر از خداوند متعال هم رب می گویند که دلیل آن معانی مختلف این واژه است:

الف) یوسف، آیه23:

«قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ؛

پناه بر خدا، او (شويت) مربى من است كه جايگاهم را نيكو كرده».

این آیه اشاره به زمانی دارد که زلیخا درها را بست و از یوسف نبی طلب کام جویی کرد.نکته: در این آیه صراحتا از «عزیز مصر» به واژه «رب» نام برده شده است.

ب) یوسف،آیه41:

«أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْرا؛

اما يكى از شما [ از زندان رهايى مى يابد و] سرور خود را شراب مى نوشاند».

ج) یوسف،آیه42:

«اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ؛

مرا نزد سرور خود یاد کن».

ص: 210

این آیه اشاره دارد به تعبیر خواب هم سلولی حضرت یوسف توسط ایشان که یکی از آنان شراب دار فرعون بوده و طبق تعبیر خواب او آزاد شد و یوسف(علیه السلام) به او می گوید: مرا نزد سرور خود یاد کن. ولی شیطان یاد کردنِ از یوسف را نزد سرورش از یاد او برد؛ در نتیجه چند سالی در زندان ماند.

نکته: در این آیه هم از فرعون به نام «رب» نام برده شده است.

د) یوسف،آیه50:

«قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ؛

یوسف گفت: نزد سرورت بازگرد».

این آیه اشاره دارد به زمانی که حضرت یوسف خواب پادشاه مصر را تعبیر کرد و تعبیر ایشان دقیق بود و پادشاه دستور حضور و آزادی حضرت یوسف را از زندان داد و گفت: یوسف را نزد من آورید. هنگامی که فرستاده [پادشاه]نزد یوسف آمد، یوسف گفت: نزد سرورت بازگرد و از او بپرس حال و داستان زنانی که دست های خود را بریدند، چه بود؟ یقیناً پروردگارم به نیرنگ آنان داناست. حضرت یوسف با این درخواست خواست تا بی گناهی خود را اثبات کند. در این آیه هم پادشاه مصر به نام رب نام برده شده است.

در تعجبم! از افرادی که اگر گفته شود در برخی از آیات مراد از «ربّ»، امیرالمومنین(علیه السلام)و ائمه معصومین (علیهم السلام) هستند سریعا از در انکار و توبیخ و سرزنش و تهمت وارد می شوند در صورتی که در آیات یاد شده پادشاه و عزیز مصر به «ربّ» نام برده شده اند. چطور ممکن است فرعون «رب» باشد ولی امیرالمومنین(علیه السلام) که سبب خلقت عالم هستی است نباشد؟!

ص: 211

«رب» زمین یعنی امام زمین

در سوره زمر آیه69 آمده:

«وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ؛

و زمین به نور پروردگارش روشن می شود و کتاب [اعمال] را می نهند و پیامبران و گواهان را بیاورند و میانشان به حق و راستی داوری شود و آنان مورد ستم قرار نمی گیرند».

در تفسیر این آیه شریفه آمده:

«الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَاعَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) یَقُولُ فِی قَوْلِ اللَّهِ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها قَالَ رَبُّ الْأَرْضِ إِمَامُ الْأَرْضِ قُلْتُ فَإِذَا خَرَجَ یَکُونُمَا ذَا قَالَ إِذاً یَسْتَغْنِی النَّاسُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَ نُورِ الْقَمَرِ وَ یَجْتَزِءُونَ بِنُورِ الْإِمَامِ؛ (1)

مفضّل بن عمر گوید: از امام صادق(علیه السلام)شنیدم که درباره ی کلام خداوند متعال: «وَأَشْرَقَتِ

الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» فرمود: پروردگار زمین یعنی امام زمین. عرض کردم: وقتی امام بیرون آید چه می شود؟ فرمود: آنگاه مردم از تابش خورشید و نور ماه بی نیاز می شوند و به نور امام ره می نوردند».

چه نوری به کوه تجلی کرد؟

در آیه 143 سوره اعراف آمده:

«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ

ص: 212


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 7، ص: 326

جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ؛

و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. ولى به كوه بنگر، اگر [تاب بياورد كه] در جاى خود ثابت بماند مرا خواهى ديد اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه تجلى نمود آن را همسان خاک قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد عرض كرد: خداوندا! منزهى تو [از اين كه با چشم تو را ببينم]! من به سوى تو بازگشتم و من نخستين مومنانم».

در تفسیر این آیه آمده:

«قال الامام موسی بن جعفرالکاظم(علیه السلام): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ نُورَ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم) مِنْ نُورٍ اخْتَرَعَهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ جَلَالِهِ وَ هُوَ نُورُ لَاهُوتِیَّتِهِ الَّذِی ابْتَدَأَ مِنْ لَاهٍ أَیْ مِنْ إِلَهِیَّتِهِ مِنْ أَیْنِیَّتِهِ الَّذِی ابْتَدَأَ مِنْه وَ تَجَلَّی لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ(علیه السلام) بِهِ فِی طُورِ سَیْنَاءَ فَمَا اسْتَقَرَّ لَهُ وَ لَا طَاقَ مُوسَی(علیه السلام) لِرُؤْیَتِهِ وَ لَا ثَبَتَ لَهُ حَتَّی خَرَّ صَاعِقاً مَغْشِیّاً عَلَیْهِ وَ کَانَ ذَلِکَ النُّورُ مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ (1)

امام کاظم (علیه السلام) می فرماید: همانا خداوند تبارک و تعالی نور محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را از نور خویش که نور عظمت و جلالش بود خلق نمود و بر موسی بن عمران در طور سینا تجلی یافت، موسی با رؤیت آن تاب و توانش را از دست داد و بر زمین بی هوش افتاد و آن نور، نور محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بود».

و در روایتی دیگر اشاره شده که نور یکی از شیعیان بوده است:

ص: 213


1- . تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 393

«قَالَ أَبِا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): إِنَّ الْكَرُوبِيِّينَ قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَكَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَى (علیه السلام) لَمَّا أَنْ سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْكَرُوبِيِّينَ فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فَ جَعَلَهُ دَكًّا؛(1)

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: همانا کروبیان، قومی از شیعه ی ما و از خلق نخستین می باشند و خدا آنان را در بهشت عرش قرار داده است واگر یک نور از آنان بر اهل زمین می تابید، برای آنان کافی بود. سپس فرمود: «وقتی که موسی آن خواسته ها را از پروردگارش طلب کرد، خداوند تبارک و تعالی به یکی از کروبیان دستور داد بر کوه جلوه کند، آن را همسان خاک قرار داد».

«رب» به معنای خداوند متعال در قرآن

البته در مواردی که «رب» به معنای معبود باشد، لفظ خاص می شود بدون اشتراک هیچ مخلوقی مانند: «رب السماوات» و «رب الارض» و «رب العالمین» همچنین در آیه:

«ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ؛ (2)

این است خدا پروردگار شما، جز او معبودی نیست، آفریننده همه چیز است؛ پس تنها او را بپرستید و او کارساز هر چیز است».

ص: 214


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 56، ص: 184
2- . انعام،102

«انا رب الابل...»

امام صادق(علیه السلام) فرمود: چون امير حبشه لشكر خود را همراه فيلان به سوی مكه فرستاد تا خانه كعبه را خراب كند، به شتران عبدالمطلب برخوردند و آن ها را پيش راندند. اين خبر به عبدالمطلب رسيد. او نزد امير حبشه آمد. دربان امير درآمد و گفت: اين عبدالمطلب است گفت: چه می خواهد؟ مترجم گفت: آمده است و تقاضا دارد شترانی را كه لشكر تو برده اند به او برگردانی. پادشاه حبشه به اصحابش گفت: اين مرد رئيس و پيشوای قومی است كه من برای خراب كردن خانه ای كه عبادتش می كنند آمده ام واو رها كردن شترانش را از من می خواهد! اگر او دست بازداشتن از خراب كردن كعبه را از من می خواست می پذيرفتم، شترانش را به او برگردانيد، عبدالمطلب به مترجمش گفت: سلطان به تو چه گفت؟ مترجم به او گزارش داد، عبدالمطلب گفت: «أَنَا رَبُ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَيْتِ رَبٌّ يَمْنَعُهُ...» من صاحب شتر هستم و خانه صاحبی دارد كه آن را نگه می دارد، شتران را به او پس دادند. (1)

در نتیجه

امیرالمومنین(علیه السلام) نیز می تواند «ربّ» باشد که هیج ارتباطی با غلو ندارد و این «ربّ» بودن از مصادیق «غلو» (که قبلا به آن ها اشاره شده) نمی باشد.

ص: 215


1- . الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 447

«خاتمه»

خاتمه

گفتیم که مصادیق «غلو» در آیات و روایات بدون هیچ قیدی الوهیت و شراکت است و به اتفاق بزرگان شیعه هر کسی این موارد را برای ذوات مقدسه قائل باشد حکم کافر و خروج از دین را دارد. تشیع همیشه از انسان هایغالی در حال ضربه خوردن است، در روایتی امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند:

«لَا [يُرَى الْجَاهِلُ] تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً؛ (1)

نادان جز به افراط و تفريط ديده نشود».

نکته مهم اینکه غلو می تواند یک ابزار و یا یک شعاری برای کوبیدن فضائل ائمه (علیهم السلام) و یا انکار فضائل ایشان باشد. حتی ممکن است که مخالفین ما با استفاده از این ابزار، اذهان را بر قبول نکردن روایات فضل و منقبت ائمه (علیهم السلام) تحریک کنند تا مردم در مقابل این روایات ایستادگی کنند که تا حدودی موفق شده اند اما از این نکته مهم نباید غافل شد که خارج از مقام «الوهیت و شراکت» چیزی در حکم «غلو» نیست و نباید در مواجهه با روایات منقبت یا فضائل حکم «غلو» را بر آن جاری کرد. روایت زیر را با دقت و تامل بخوانیم:

«كامِلٌ التَمَّارُ : كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّه (علیه السلام)ذاتَ يَومٍ فَقالَ لي : يا كامِلُ ! اِجعَل لَنا رَبًّا نَؤوبُ إلَيهِ وقولوا فينا ما شِئتُم ، فَقُلتُ : نَجعَلُ لَكُم رَبًّا تَؤوبونَ

ص: 216


1- . حکمت70 نهج البلاغه.

إلَيهِ ونَقولُ فيكُم ما شِئنا ! فَاستَوى جالِسًا فَقالَ : ما عَسى أن تَقولوا ؟! وَاللّه ما خَرَجَ إلَيكُم مِن عِلمِنا إلاّ ألِفٌ غَيرُ مَعطوفَةٍ؛ (1)

كامل تمّار می گوید: روزى نزد حضرت صادق(علیه السلام)بودم، به من فرمود: اى كامل! براى ما پروردگارى بگذاريد كه به سويش رو كنيم، آن گاه هرچه خواستيد درباره ما بگوييد. عرض كردم: براى شما پروردگارى بگذاريم كه به سويش رو كنيد و آن گاه هرچه خواستيم درباره شما بگوييم!حضرت راست نشست و فرمود: مثلاً چه خواهيد گفت؟! به خدا قسم كه از دانش ما جز الفى به شما نرسيده است».

امام صادق(علیه السلام) به صراحت می فرمایند: «به خدا قسم كه از دانش ما جز الفى به شما نرسيده است». این که امام معصوم قسم جلاله می خورد حکایت از اهمیت فوق العاده مطلب دارد و نیز مفهوم بسیار والایی را به مخاطب منتقل می کند و باید در آن تامل کرد. با توجه به این عبارت هر آن چه از فضائل و مناقب به ما رسیده است حتی آن دسته از مناقبی که حکم «غلو» را بر آن بار می کنند به اندازه «الف غیر معطوفه» هم نمی باشد چه برسد به اینکه «غلو» باشد. به همین دلیل است که فهم جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) بسیار سخت می باشد که در روایات نیز به آن اشاره شده است:

«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیهم السلام) حَدِيثُنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا عَرَفَتْ قُلُوبُكُمْ فَخُذُوهُ وَ مَا أَنْكَرَتْ فَرُدُّوهُ إِلَيْنَا؛ (2)

ص: 217


1- . مختصر البصائر، ص: 188؛ بصائر الدّرجات: 507/ 8، باختلاف، و عنه في البحار 25: 283/ 30 و لفظه أقرب للمختصر من البصائر.
2- بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (علیهم السلام)، ج 1، ص: 21

همانا حدیث ما سخت است و ناهموار، كسى نمى تواند به آن ايمان بياورد (زیر بارش برود) جز فرشته مقرب یا پیامبر مرسل یا بنده ای که خداوند قلب او را در راه ایمان آزموده است. اگر حدیثی از ما شنیدید که دل شما به آن معرفت پیدا کرد آن بپذیرید و اگر [دل شما] حدیثی را انکار نمود، آن را به سوی ما برگردانید».

این روایت دقیقا شرح حال روز و عصر ماست که در آن افرادی هستند که قادر به درک این مناقب نیستند و به آن ایمان ندارند چه از عوام مردم باشند و چه از اهل علم! لذا به دور از مروّت است که برای رد یک منقبت از مناقب بی مثال امیرالمومنین(علیه السلام) عوام مردم گوینده را به کذب گویی متهم کنند و اهل علم به دنبال تضعیف روایت و سلسله سند باشند. امیدوارم خداوند متعال آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کند و در فرج صاحبمان امام عصر(علیه السلام) تعجیل فرماید.

به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقیست.«یاعلی مدد»

ص: 218

پیوست شماره1

تشیع روح اسلام است

اشاره

بررسی واژه «شیعه»

«شيعه»: به معنى پيروان و ياران است «شِيعَةُ الرجلِ: أَتْبَاعُهُ و أَنْصَاره» جمع آن اشياع و شيع (بر وزن عنب) است(1)

«فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ؛(2)موسى در شهر دو مرد ديد كه مقاتله می كردند يكى از پيروان و يكى از دشمنانش بود». راغب «شياع» را انتشار و نيرومندى گفته و گويد: شيعه كسانى هستند كه شخص به واسطه آن ها نيرومند می شود.

«طبرسى» در ذيل آیه «ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا»(3) آورده: شيعه جماعتى است كه در امرى يكديگر را يارى كنند. قول راغب و طبرسى مخالف آن چه از اقرب نقل شد نيست زيرا جماعت در اثر پيروى از يكديگر، همدیگر را يارى می كنند و در اثر پيروى و تبعيّت، شخص به وسيله آن ها تقويت می شود.

ص: 219


1- اقرب الموارد.
2- قصص، 15
3- مريم، 69

«شِيَع»: چنان كه گفته شد جمع شيعه به معنى فرقه هاست «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ»(1). به نظر می آيد اضافه «شِيَعِ الْأَوَّلِينَ» بيانيه است، يعنى رسولانى قبل از تو در فرقه هاى اوليه و در امم گذشته فرستاديم.

«مجمع» در ذيل آيه فوق گويد: اصل آن از مشايعت به معنى متابعت است. گويند: «شايع فلان فلانا على امره» يعنى در كارش از او پيروى كرد.شيعه على(علیه السلام) كسانى هستند كه در كار آن حضرت از وى متابعت نموده و به امامتش گردن نهاده اند. در حديث ام سلمه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمده: «شِيعَةُ عَلِيٍّ هُمُ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ شیعیان علی بن ابی طالب(علیه السلام) روز قیامت از رستگارانند»؛ نگارنده گويد اين حديث در جوامع اهل تسنن نيز نقل شده است. در آیه «أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ؛(2) یا شما را گروه گروه و حزب حزب به جان هم اندازد [تا وضعتان به اختلافات سنگین و کینه های سخت بیانجامد] و مزه تلخ جنگ و خونریزی را به هر گروه شما به وسیله گروه دیگر بچشاند»؛ چون فرقه فرقه و احزاب گرديدن نسبت به مسلمانان عارض و به حكم لباس است كه آن ها را مى پوشاند و تضعيف می كند لذا «يَلْبِسَكُمْ» آمده.(3)

شیعه در اصطلاح

شیعه به عنوان پیروان علی بن ابی طالب(علیه السلام) و معتقدان به امامت بلافصل او، در نخستین روزهای پس از شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)و پس از غصب خلافت امیرالمومنین(علیه السلام) پدید آمد. البته روایاتی نیز یافت می شود که لفظ شیعه در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بر چهار تن از صحابه اطلاق می شد که

ص: 220


1- حجر،10
2- . انعام،65
3- . قاموس قرآن، ج 4، ص: 95

عبارت بودند از: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار یاسر.(1) این افراد از جمله کسانی هستند که در مسئله خلافت و امامت، علی(علیه السلام)را خلیفه بلافصل پیامبر می دانستند با این وصف و با توجه به این که نظریه شیعه درمسئله امامت به نصوص کتاب و سنت مستند گردیده است می توان گفت تشیع، در حقیقت با اسلام همراه بوده است هر چند به عنوان یک مذهب پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) موجودیت یافت.

شیعه در قرآن کریم

کلمه شیعه در کلام الله مجید در سه معنا و اصطلاح به کار رفته است:

الف) شیعه به معناى فرقه و گروه:

«ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ عِتِيًّا؛ (2)

آن گاه از هر گروهی آنان که بر خدای رحمان، عاصی و سرکش تر بوده اند بیرون می کشیم».

ب) به معناى پيرو :

«فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ؛ (3)

پس دو مرد را در آن جا یافت که با هم [به قصد نابودی یکدیگر] زد و خورد می کردند، این یک از پیروانش و آن دیگر از دشمنانش».

ج) به معناى پيرو و نگهدار مكتب و اعتقاد حق:

ص: 221


1- . فرق الشیعه، ص17و18؛اعیان الشیعه، ج1، ص18و19
2- . مریم،69
3- . قصص،15

«وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ؛ (1)

و به راستی ابراهیم(علیه السلام) از پیروان نوح(علیه السلام) بود».

در تفسیر این آیه شریفه آمده است:«وَ رُوِيَ عَنْ مَوْلَانَا الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام)أَنَّهُ قَالَ: قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ أَيْ أَنْ إِبْرَاهِيمَ (علیه السلام) مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ؛؛ (2)

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: «إِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ» یعنی ابراهیم از پیروان علی(علیه السلام)است».

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّمَا شِيعَتُنَا مَنْ شَيَّعَنَا وَ اتَّبَعَ آثَارَنَا وَ اقْتَدَى بِأَعْمَالِنَا؛ (3)

رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: شیعه ی ما کسی است که ما را دوست بدارد و از ما پیروی کند و از اعمال ما الگو بگیرد».

شیعه در روایات

«قال الامام علی(علیه السلام):ان الله عزوجل، اطلع علی الارض، فاختارنا و اختار لنا شیعة ینصروننا و یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون انفسهم و اموالهم فینا. اولئک منا و معادهم الینا؛ (4)

امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود: خداوند متعال بر زمین نظاره کرد پس ما را برگزید و برای ما شیعه ای را برگزید که ما را یاری می کنند و برای شادی ما شاد می شوند و برای اندوه ما غمناک می شوند و مال و جان خود را در راه ما بذل می کنند. آنان از مایند و بازگشت شان به سوی ما است».

ص: 222


1- . صافات،83
2- . تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 485
3- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 8، ص: 353
4- . جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 179

با توجه به این روایت روح شیعه به همراه اسلام بوده و اصلا حقیقت اسلام، تشیع است.

«عن ابن عباس قال سالت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)عن قول الله عز و جل: و السابقون السابقون اولئک المقربون فی جنات النعیم؟فقال: قال جبرئیل(علیه السلام): ذاک علی(علیه السلام) و شیعته.هم السابقون الی الجنة المقربون من الله بکرامته لهم؛ (1)

ابن عباس می گوید: از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)درباره فرموده خداوند [در قرآن] السابقون السابقون... پرسیدم؟ در پاسخ فرمود:جبرئیل گفت: آنان، علی(علیه السلام)و شیعیان او هستند که به سوی بهشت پیش تاختند و به الطاف و نعمت های خداوند نزدیک شدند».

«قال الامام موسی بن جعفر(علیه السلام):طوبی لشیعتنا المتمسکین بحبنا فی غیبة قائمنا الثابتین علی موالاتنا و البراءة من اعدائنا اولئک منا و نحن منهم قد رضوا بنا ائمة و رضینا بهم شیعة و طوبی لهم، هم و الله معنا فی درجتنا یوم القیامة؛ (2)

امام کاظم(علیه السلام)فرمود: آفرین به شیعیان ما که در زمان غیبت قائم ما به دوستی ما چنگ زنندگانند و در ولایت و دوستی ما و در برائت از دشمنان ما ثابت قدمانند. آنان از ما هستند و ما از آنانیم. آنان به پیشوایی و امامت ما خاندان راضی و خشنود شدند و ما به شیعه بودن آنان راضی شدیم. خوشا به حال آنان؛ سوگند به خدا! که آنان در قیامت در مرتبه ی ما با ما هستند».

ص: 223


1- . الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 72
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 51، ص: 151

«قال ابن مسعود: فضرب [رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)] علی منکب علی(علیه السلام)ثم قال: هذا و شیعته هم الفائزون؛ (1)

ابن مسعود گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)[در مسجد] به شانه ی علی(علیه السلام) زد سپس فرمود:این [مرد] و شیعه او رستگارانند».

«قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم):و انت فی الجنة یا علی و شیعتک و محب شیعتک. و عدوک و الغالی فی النار؛ (2)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: ای علی! تو و شیعه ات و دوست شیعه تو در بهشت خواهد بود و دشمن تو و غلوکننده [درباره ی تو] در آتش خواهند بود».

روایت بسیار زیبا و دلنشین از امیرعوالم امیرالمومنین(علیه السلام):

«وَ كَانَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) يَقُولُ: إِنَّ أَهْلَ اَلْجَنَّةِ يَنْظُرُونَ إِلَى مَنَازِلِ شِيعَتِنَا كَمَا يَنْظُرُ اَلْإِنْسَانُ إِلَى اَلْكَوَاكِبِ؛ (3)

امیرمؤمنان(علیه السلام) همواره می فرمود: اهل بهشت به جایگاه شیعیان ما به گونه ای که انسان به ستارگان نگاه می کند نظر می کنند».«قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)، اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اَللّٰهِ أَلاٰ بِذِكْرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ أَ تَدْرِي مَنْ هُمْ يَا اِبْنَ أُمِّ سُلَيْمٍ قُلْتُ مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ نَحْنُ أَهْلُ اَلْبَيْتِ وَ شِيعَتُنَا؛ (4)

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)می فرمایند: آیا می دانی افرادی که خداوند در مورد آنان فرمود: «کسانی که ایمان آوردند قلب هایشان با یاد خدا آرامش پیدا کرد

ص: 224


1- . إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 3، ص: 87
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 25، ص: 264
3- . همان، ج 8، ص: 148
4- . همان، ج 35، ص: 405

چون یاد خدا آرام بخش دل هاست» چه کسانی هستند؟ گفتم: چه کسانی هستند ای رسول خدا؟ فرمود: ما، خاندان و شیعیان ما هستند».

«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اَلْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحَسَنِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ اَلثَّانِي(علیه السلام) عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ قَالَ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اَلْإِسْلاَمَ فَجَعَلَ لَهُ عَرْصَةً وَ جَعَلَ لَهُ نُوراً وَ جَعَلَ لَهُ حِصْناً وَ جَعَلَ لَهُ نَاصِراً فَأَمَّا عَرْصَتُهُ فَالْقُرْآنُ وَ أَمَّا نُورُهُ فَالْحِكْمَةُ وَ أَمَّا حِصْنُهُ فَالْمَعْرُوفُ وَ أَمَّا أَنْصَارُهُ فَأَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي وَ شِيعَتُنَا فَأَحِبُّوا أَهْلَ بَيْتِي وَ شِيعَتَهُمْ وَ أَنْصَارَهُمْ فَإِنَّهُ لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى اَلسَّمَاءِ اَلدُّنْيَا فَنَسَبَنِي جَبْرَئِيلُ(علیه السلام)لِأَهْلِ اَلسَّمَاءِ اِسْتَوْدَعَ اَللَّهُ حُبِّي وَ حُبَّ أَهْلِ بَيْتِي وَ شِيعَتِهِمْ فِي قُلُوبِ اَلْمَلاَئِكَةِ فَهُوَ عِنْدَهُمْ وَدِيعَةٌ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ ثُمَّ هَبَطَ بِي إِلَى أَهْلِ اَلْأَرْضِ فَنَسَبَنِي إِلَى أَهْلِ اَلْأَرْضِ فَاسْتَوْدَعَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حُبِّي وَ حُبَّ أَهْلِ بَيْتِي وَ شِيعَتِهِمْ فِي قُلُوبِ مُؤْمِنِي أُمَّتِي فَمُؤْمِنُو أُمَّتِي يَحْفَظُونَ وَدِيعَتِي فِي أَهْلِ بَيْتِي إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ أَلاَ فَلَوْ أَنَّ اَلرَّجُلَ مِنْ أُمَّتِي عَبَدَ اَللَّهَ عَزَّوَ جَلَّ عُمُرَهُ أَيَّامَ اَلدُّنْيَا ثُمَّ لَقِيَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُبْغِضاً لِأَهْلِ بَيْتِي وَ شِيعَتِي مَا فَرَّجَ اَللَّهُ صَدْرَهُ إِلاَّ عَنِ اَلنِّفَاقِ؛ (1)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:خدا اسلام را آفريد و براى آن ميدانى ساخت و چراغى افراخت و دژى برآورد و ياورى مقرر كرد، ميدانش قرآن است و چراغ فروزانش حكمت و دژ نگهدارش كار خوب و اما ياورانش منم و خاندانم و شيعيان ما؛ پس دوست بداريد خاندانم را و شيعه آن ها را و ياوران آن ها را، چون نزديک تر مرا شب هنگام به آسمان بالا بردند و جبرئيل مرا به اهل آسمان به نسب معرفى كرد خدا دوستى من و دوستى خاندانم و شيعيان آن ها را در دل فرشته ها سپرد و آن در نزد آنان تا روز قيامت سپرده است سپس مرا نزد اهل

ص: 225


1- الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 46

زمين فرود آورد و بر اهل زمين به نسب معرفى كرد، خدا عزوجل دوستى من و دوستى خاندانم و شيعه آن ها را در دل هاى مومنان امتم سپرد و مومنان امتم تا روز قيامت سپرده مرا درباره خاندانم نگه مى دارند. اگر مردى از امتم تا دنيا پابرجاست عمر كند و خدا را بپرستد و عبادت كند و سپس با خدا برخورد كند در حالی که دشمن خاندان و شيعه من است خدا دلش را نگشايد جز به نفاق ( دوروئى و بى ايمانى )».

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) لِعَلِيٍّ يَا عَلِيُّ شِيعَتُكَ هُمُ اَلْفَائِزُونَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَمَنْ أَهَانَ وَاحِدا مِنْهُمْ فَقَدْ أَهَانَكَ وَ مَنْ أَهَانَكَ فَقَدْ أَهَانَنِي وَ مَنْ أَهَانَنِي أَدْخَلَهُ اَللَّهُ نَارَ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكَ رُوحُكَ مِنْ رُوحِي وَ طِينَتُكَ مِنْ طِينَتِي وَ شِيعَتُكَ خُلِقُوا مِنْ فَضْلِ طِينَتِنَا فَمَنْ أَحَبَّهُمْ فَقَدْ أَحَبَّنَا وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَقَدْ أَبْغَضَنَا وَ مَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَانَا وَ مَنْ وَدَّهُمْ فَقَدْ وَدَّنَا يَا عَلِيُّ شِيعَتُكَ مَغْفُورٌ لَهُمْ عَلَى مَا كَانُوا مِنْ ذُنُوبٍ وَ عُيُوبٍ يَا عَلِيُّ أَنَا اَلشَّفِيعُ لِشِيعَتِكَ غَدا إِذَا قُمْتُ اَلْمَقَامَ اَلْمَحْمُودَ فَبَشِّرْهُمْ بِذَلِكَ يَا عَلِيُّ شِيعَتُكَ شِيعَةُ اَللَّهِ وَ أَنْصَارُكَ أَنْصَارُ اَللَّهِ وَ أَوْلِيَاؤُكَ أَوْلِيَاءُ اَللَّهِ وَحِزْبُكَ حِزْبُ اَللَّهِ سَعَدَ مَنْ تَوَلاَّكَ وَ شَقِيَ مَنْ عَادَاكَ يَا عَلِيُّ لَكَ كَنْزٌ فِي اَلْجَنَّةِ وَ أَنْتَ ذُو قَرْنَيْهَا؛(1)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمود:اى على! شيعيان تو در روز قيامت رستگارند و چنانچه هر كه به يكى از آنان اهانتى كند به تو اهانت كرده است و كسى كه تو را اهانت كند به من اهانت نموده و هر كس به من اهانت كند خداوند او را داخل آتش جهنم نمايد سپس فرمود: چه عذاب دردناكى است! اى على! تو از منى و من از تو، روح تو از روح من است و سرشت تو از سرشت من و شيعيان تو از زيادى سرشت ما خلق شده اند. هر كس آنان را دوست بدارد ما را دوست داشته و اگر كسى با آنان دشمنى كند با ما دشمنى نموده و هر كس نسبت به آنان كينه بورزد به ما كينه ورزيده و

ص: 226


1- . الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 16

هر كس به آن ها مهر بورزد به ما مهر ورزيده. اى على! شيعيان تو از تمام گناهان و عيب ها آمرزيده شده اند. اى على! بشارت ده به شيعيانت كه من هنگام قرار گرفتن در مقام محمود شفيع آنان خواهم بود. اى على! شيعيان تو شيعه خدا و ياران تو ياران خدا و دوستان تو دوستان خدا و حزب تو حزب خدا مى باشند؛ خوشبخت است آن كه داراى ولايت تو است و بدبخت كسى است كه با تو دشمنى كند. اى على! براى تو در بهشت گنجى است و تو ذوالقرنین آنى».

نکته: نه تنها کلمه شیعه بلکه لفظ امام نیز در قرآن کریم آمده است که آن ائمه نیز شیعیانی دارند:

امامت در قرآن کریم

خداوند متعال در قرآن کریم دو امام را معرفی می کند، امامی که به امر خدا و امامی که به آتش جهنم دعوت می کند:الف) امام هدایتگر:

«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا؛(1)

و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می کردند».

در تفسیر این آیه شریفه چنین آمده است:

«عَنْ أَبِی حَمْزَه عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ فِی قَوْلِهِ تَعَالَی وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ یَعْنِی الْأَئِمَّه مِنْ وُلْدِ فَاطِمَه یُوحَی إِلَیْهِمْ بِالرَّوْحِ فِی صُدُورِهِمْ؛(2)

ص: 227


1- . انبیاء،73
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 158

امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: «و جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»؛ منظور از آن امامانی است که از نسل فاطمه(علیها السلام)می باشند و خداوند با دمیدن روح در سینه هایشان به آنان وحی می کند».

ب) امام گمراه کننده:

«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ؛(1)

و آنان را [به کیفر طغیانشان] پیشوایانی که دعوت به آتش می کنند قرار دادیم».

شیعه در منابع اهل تسنن

با توجه به روایاتی که در منابع اهل تسنن آمده اثبات می شود که شیعیان و پیروان امیرالمومنین(علیه السلام) به زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برمی گردد نه ساخته و پرداخته شخصی یهودی؛ برخی از این روایات را بررسی می کنیم:سیوطی از علمای اهل تسنن در تفسیر خود «الدر المنثور» از جابر بن عبدالله انصاری که از کبائر صحابه خاتم الانبياء(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده نقل می نمايد که جابر گفت در خدمت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بوديم که علی بن ابی طالب(علیه السلام) وارد شد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود:

«والذي نفسي بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون؛ (2)

قسم به او كه جان من در دست اوست، این (علی(علیه السلام)) و شیعیان او رستگاران روز قیامت هستند».

ص: 228


1- . قصص،41
2- . الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج 8 ص 589

در این روایت پیامبرخاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) به خداوند متعال قسم می خورد و از شیعیان امیرالمومنین(علیه السلام) یاد می کند. هنگامی که حجت خدا قسم بخورد جای هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.

و نیز در همان تفسیر از ابن عباس نقل شده است:

«هنگامی که آیه ی 7 سوره بینه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمومنین علی(علیه السلام) فرمود: «هو أنت وشيعتک يوم القيامة راضين مرضيين؛ تو و شيعيانت روز قيامت از خدا راضى و خدا هم از شما راضى است ». (1)

نکته لطیفی در روایت فوق است و آن این که خداوند متعال از شیعیان امیرالمومنین(علیه السلام) راضی و خشنود است.ابن حجر در باب11 صواعق و نيز علامه سمهودى در جواهر العقدين از «طبرانی در تفسیر کبیر و حافظ جمال الدين محمدبن يوسف زرندى مدنى» از ابن عباس نقل مى كند كه:

«عن ابن عباس قال: لما نزلت[هذه الآية]: إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ هُمْ خَيْرُ اَلْبَرِيَّةِ قال(صلی الله علیه و آله و سلم) لعلي(علیه السلام): هو أنت و شيعتک، تأتي يوم القيامة أنت و شيعتک راضين مرضيين، و يأتي عدوّک غضبانا مقمحين. فقال: و من عدوّي؟ قال: من تبرأ منک و لعنک؛ (2)

چون آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» نازل گرديد پيغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به على(علیه السلام)فرمود: « تو و شيعيانت خيرالبريه هستيد. روز قيامت تو و شيعيانت در حالى كه از خدا راضى و خدا هم از شما راضى است مى آييد و دشمنان تو با حالتى خشمناک

ص: 229


1- . الدر المنثور في التفسير بالمأثور ، ج 8 ص 589
2- . ينابيع المودة لذوي القربى، ج 2، ص357

كه دست هايشان به گردنشان بسته مى باشد خواهند آمد. آن گاه اميرالمؤمنين(علیه السلام)پرسيد دشمن من كيست؟ فرمود: كسى كه از تو بيزارى مى جويد و تو را لعن مى نمايد».

«قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): يَا عَلِيُّ أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ هُمْ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ، وَ مَوْعِدِي وَ مَوْعِدُكُمُ الْحَوْضُ، إِذَا اجْتَمَعَتِ الْأُمَمُ لِلْحِسَابِ تُدْعَوْنَ غُرّاً مُحَجَّلِينَ؛ (1)پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: یا علی! آيا آيه شريفه «كسانى كه ايمان آورده اند و صاحبان عمل صالح و خيرالبريه...» را نشنيده اى؟ به درستى كه آن ها شيعيان تو مى باشند و وعده گاه من و شما در روز قيامت كنار حوض كوثر خواهد بود. همان روزى كه خلايق براى رسيدگى به حساب گرد آيند شما را نيز بخوانند و شما روسفيد خواهيد بود و شما را پيشواى روسفيدان صدا زنند».

از ام سلمه و از قول رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که ایشان(صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمومنین علی(علیه السلام) فرمود:

«يا علي أنت و أصحابک في الجنة أنت و شيعتک في الجنة؛ (2)

تو و يارانت در بهشت جای داريد و شيعه تو در بهشت سکنی گزينند».

«قال رسول اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) : «يا عليّ! أوّل من يدخل الجنّة أربعة: أنا؛ و أنت؛ و الحسن؛ و الحسين؛ و ذرارينا خلف ظهورنا؛ و أزواجنا خلف ذرارينا؛ و شيعتنا عن أيماننا و شمائلنا؛ (3)

ص: 230


1- . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2 ص 459
2- . تاريخ مدينة دمشق، ج42 ص334
3- . مقتل الحسین خوارزمی، ج1 ص162؛مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9 ص131

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:یا علی! اولین چهار نفری که وارد بهشت می شوند من و تو و حسن و حسین هستیم و سپس ذریهٔ ما و پس از آن ها همسران ما هستند و شیعیانمان در طرف راست و چپ ما قرار دارند».

«قال رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): أَنَا الشَّجَرَةُ وَفَاطِمَةُ فَرْعُهَا، وَعَلِيٌّ لِقَاحُهَا، وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ ثَمَرَتُهَا، وَشِيعَتُنَا وَرَقُهَا؛ (1)یعنی: من اصل درختم و فاطمه فرع آن و علی لقاح آن و حسن و حسین میوه های آن و شیعیانمان برگ های آنند».

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود:

«انگشتان خود را با انگشتری عقيق بيارائيد زيرا عقيق نخستين سنگی است که برای خدا به وحدانيت، برای من به نبوت، برای علی(علیه السلام) به وصايت و خلافت، برای فرزندانش به امامت و برای شيعيان علی به بهشت گواهی داده است». (2)

در تمامی روایات فوق رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خود از شیعیان یاد کرده است و معلوم می شود که شیعیان از همان زمان حضرت وجود داشتند؛ همان هایی که محبت مولی الموالی امیرالمومنین(علیه السلام) را در سینه خود با افتخار جای دادند و تا لحظات آخر عمر خود حتی با تهدیدها و شکنجه های عمال بنی امیه دست از ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) برنداشتند و در این راه سر خود و فرزندان خود را هدیه کردند. لذا فقط انسان های سفیه و متعصب و جاهل که هیچ بهره ای از محبت امیرالمومنین(علیه السلام) نبرده اند و سراسر حیات خود را در بغض و کینه و دشمنی نسبت به اهل بیت (علیهم السلام)

ص: 231


1- . المستدرك على الصحيحين، ج3 ص174
2- . مناقب علي(علیه السلام) (ابن المغازلي)، ج1 ص348

سپری کرده اند می گویند شیعه را شخصی یهودی بنا کرد. همان کسانی که در توحید و احکام عبادی خود دقت نکرده اند که تفکرشان و اعمالشان بسان یهودیت است و چه مظلوم و غریب است امیرالمومنین(علیه السلام).

عبد الحلیم محمود شیخ الأزهر می گوید:«به نظر ما سبب پیدایش تشیع به ایرانیان، زمانی که در دین اسلام داخل شدند باز نمی گردد و نیز به یهودیّت که نماینده آن عبدالله بن سبأ بوده باز نمی گردد؛ بلکه مبدأ آن از این قضایا پیش تر است. سابقه آن از طرفی به شخصیّت علی(علیه السلام)و از طرفی دیگر به شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)مرتبط است».(1) در جای دیگر می گوید: «اما عبدالله بن سبأ که او را به شیعه مرتبط می دانند و یا آن که شیعه را به او نسبت می دهند؛ این کتاب های شیعه است که به تمام معنا به مقابله با او پرداخته، او را لعن می کنند و از او برائت می جویند و کمترین کلمه ای که در حق او می گویند آن که او ملعون تر از آن است که یادی از او شود.» (2)

دیدگاه استاد مغنی داود درباره «عبدالله بن سبأ»

«شاید یکی از بزرگ ترین خطاهای تاریخ که به دست این پژوهشگران اتفاق افتاده و به آن تفطّن پیدا نکرده اند این تهمت هایی است که بر علمای شیعه وارد نموده اند، حتی این که به آنها قصه عبدالله بن سبأ را نسبت داده اند» (3).(4)

ص: 232


1- . التفکیر الفلسفی فی الاسلام، ص176
2- . همان، ص176
3- . مقدمه کتاب عبد الله بن سبأ، ص 18
4- . شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص97

با توجه مطالبی که گذشت چطور ممکن است که شیعه ساخته و پرداخته عبدالله بن سبأ باشد؟ و جای تعجب است که با وجود این روایات و روایات بسیار زیاد دیگری که در منابع اهل تسنن است باز هم شیعه را عطف به این شخصیت می کنند؟!همه آن چه که مخالفین و معاندین تشیع در مورد پیدایش شیعه به غیر امیرالمومنین(علیه السلام) و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اکرم نسبت می دهند توهّماتی است که برای از سر راه برداشتن این مکتب اصیل و حقّه از مقابل خود و سرپوشی بر فاجعه عظیم «سقیفه بنی صاعده» است. تشیع هویت اسلام است. هیچ شکی نسیت که تشیع با روح اسلام همراه بوده و در روز غدیرخم با بیعت کردن با امیرالمومنین(علیه السلام) اعلام همگانی شد و هر کس بعد از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بر آن بیعت باقی ماند به عنوان شیعه شناخته می شود؛ هر آن کسی که لبیک به فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)« مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ » گفت و بر آن ثابت قدم ماند و بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بر جانشینی غیر امیرالمومنین(علیه السلام) گردن ننهاد شیعه شد. روایت بسیار قابل توجه و تاملی از ساحت مقدس نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) است که هر آن کس که ادعای مسلمانی دارد باید به آن توجه کند تا گرفتار فِرَق و مذاهبی که بر اساس سیاست یهود و هوای نفس بزرگان آن ها بنا شده نشود؛ پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در حديثى كه شيعه و سنّى بر آن اتّفاق دارند مى فرمايد:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً مِنْهَا فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ هَالِكُون؛ (1)

ص: 233


1- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 36، ص: 336

به زودى اُمّت من به هفتاد و سه فرقه پراكنده خواهند شد كه يک فرقه از آن نجات يافته و بقيّه هلاک خواهند شد».مشابه همین روایت نیز آمده است:

وَ رُوِيَ عَنْهُ(صلی الله علیه و آله و سلم)أَنَّهُ قَالَ: افْتَرَقَتْ أُمَّةُ مُوسَى عَلَى إِحْدَى وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً وَ افْتَرَقَتْ أُمَّةُ عِيسَى عَلَى اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً وَ سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ فَقَالَ عَلِيٌّ (علیه السلام) يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنِ الْفِرْقَةُ النَّاجِيَةُ فَقَالَ(علیه السلام)مَا أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابُك؛ (1)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: امت موسی(علیه السلام) به هفتاد و یک گروه پراکنده شدند و امت عیسی(علیه السلام) نیز به هفتاد و دو گروه پراکنده شدند و به زودی امت من به هفتاد و سه گروه پراکنده می شوند که فقط یک گروه آنان نجات پیدا می کند و ما بقی در آتش اند؛ امیرالمومنین(علیه السلام) پرسید: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)کدام گروه نجات پیدا می کنند؟ حضرت فرمود: تو و اصحابت (شیعیانت)».

نکته ظریفی که در این روایت می باشد این است که شیعیان امیرالمومنین(علیه السلام) اهل نجات اند نه دیگرانی که پیرو و شیعه غیر علی بن ابی طالب اند و روایات دیگری که با کمی تفاوت در کلمات به این موضوع اشاره دارد.(2)

ص: 234


1- . عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج 4، ص: 65
2- . «عَنِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم)سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً إِحْدَاهَا نَاجِيَةٌ وَ سَائِرُهَا هَالِكَة؛مناقب آل أبي طالب(علیه السلام)(لابن شهرآشوب)، ج 3، ص: 72»؛ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةٌ فِيهَا نَاجِيَةٌ وَ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ؛جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 162»؛ وَ عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقِي فِي النَّار؛تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 195»؛

نکته قابل توجه:

ممکن است که تا زمان ظهو ر امام عصر(علیه السلام) 73 فرقه درست شود و هم می توان 73 فرقه و امثال آن را حمل بر کثرت کرد تا معنای حدیث چنین شود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)می فرماید بعد از من فرقه های زیادی پیدا می شوند که فقط اصحاب و یاران علی(علیه السلام)اهل نجات هستند و بقیه اهل آتش اند.

اما به مقتضاى اين حديث در بين اين فرقه ها يک فرقه نجات مى يابد و فرقه هاى ديگر هلاک مى شوند. وقتى پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)در ذيل آيه «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد(1)» مى فرمايند:

«يا علي! بک يهتدي المهتدون؛(2)

اى على! به وسيله تو هدايت شدگان هدايت خواهند يافت».

معلوم مى شود كه فرقه ای راه يافته و نجات پیدا می کند كه به وسيله هدايت اميرالمومنین(علیه السلام)راه يافته باشد.

نکته ادبی در آیه: با توجه به حرف «انّما» که در قانون و قاعده ادبیات عرب «افاده حصر» می کند چنین گفته می شود که فقط و فقط هادی امت ها امیرالمومنین(علیه السلام) و دیگر امامان معصوم (علیهم السلام)هستند که در آیه «ولایت» به ولایت ایشان اشاره شده است (انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا...) و لاغیر که در جای دیگری به آن پرداخته ام(3).

ص: 235


1- . رعد،7
2- . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 9، ص: 107 ؛شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص: 382
3- . شرح ولایی دعای ماه رجب.

حاكم نيشابورى اين حديث را كه ذيل آيه مباركه آمده نقل كرده و مى گويد: اين حديث، حديث صحيح و معتبرى است.(1)

احمد بن حنبل نيز اين حديث را در مسند خود نقل مى كند.(2) ابوبكر هيثمى محدّث بزرگ اهل تسنن بعد از نقل حديث احمد بن حنبل مى گويد: «رجال المسند ثقات».(3) ابن عساكر به چند طريق اين حديث را نقل كرده است كه بى ترديد برخى از اساتيد او و ديگر محدّثان صحيح و معتبر هستند.(4)

بنابراين معلوم مى شود كه امامان هدايت گر پس از پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، على(علیه السلام) و فرزندان معصوم آن حضرت هستند و كسانى كه پس از پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هدايت شدند و راه آن حضرت را ادامه دادند شيعيان اهل بيت (علیهم السلام)هستند.

ص: 236


1- . المستدرك على الصحيحين: 3 / 129؛ در اين منبع اين گونه آمده است: «بسنده عن المنهال بن عمرو، عن عباد بن عبداللّه الأسدى، عن علي: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هاد)، قال علي: رسول اللّه المنذر وأنا الهادي. هذا الحديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه.»
2- . مسند احمد بن حنبل: 1 / 126
3- . «قوله تعالى: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ) عن على رضي اللّه عنه في قوله: (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هاد) قال: رسول اللّه: المنذر والهادي رجل من بني هاشم. رواه عبداللّه بن أحمد والطبراني في الصغير والأوسط ورجال المسند ثقات.»مجمع الزوائد: 7 / 41
4- ر.ک: تاريخ مدينة دمشق: 42 / 358 و 359؛ مطالب فوق در کتاب شرح زیارت جامعه کبیره (باپیشوایان هدایتگر) آمده است.

حدیث (سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي) در منابع اهل تسنن

این حدیث در منابع اهل تسنن نیز آمده است که به ان اشاره می کنیم:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم): افْتَرَقَتِ الْيَهُودُ عَلَى إِحْدَى وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، فَوَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ، وَسَبْعُونَ فِي النَّارِ، وَافْتَرَقَتِ النَّصَارَى عَلَى ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، فَإِحْدَى وَسَبْعُونَ فِي النَّارِ، وَوَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ، وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَتَفْتَرِقَنَّ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، وَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ، وَثِنْتَانِ وَسَبْعُونَ فِي النَّارِ ، قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هُمْ؟ قَالَ: الْجَمَاعَةُ»؛ (1)

این حدیث را ابی داود در سنن خود آورده و آن را صحیح و سند آن را حسن می داند:

«حديث صحيح، وهذا إسناد حسن من أجل محمَّد بن عمرو - وهو ابن علقمة الليثي- خالد: هو ابن عبد الله الواسطي». و می گوید: وأخرجه ابن ماجه (3991)، والترمذي (2831) من طريقين عن محمَّد بن عمرو، به. وقال الترمذي: حديث حسن صحيح».(2) (ترمزی نیز این حدیث را حسن و صحیح می داند).

مشابه این روایت درمنابع دیگر اهل تسنن نیز آمده ست:

«عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ أَنَّ النَّبيَّ(صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ: «لَيَأْتِينَّ عَلَى أُمَّتِي مَا أتى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ؛ تَفَرَّقَ بَنُو إِسْرَائِيلَ عَلَى اثْنَتَيْنِ وَسَبْعِينَ مِلَّةً، وَسَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلاثٍ وَسَبْعِينَ مِلَّةً، تَزِيدُ عَلَيْهِمْ

ص: 237


1- . سنن ابن ماجه، ج2 ص1322؛سنن الترمذي - ت شاكر، ج5 ص 25؛ سنن أبي داود - ت الأرنؤوط، ج7 ص5؛أرشيف ملتقى أهل الحديث – 3، ج38 ص102
2- . سنن أبي داود - ت الأرنؤوط، ج7 ص5

وَاحِدَةٌ، كُلُّهَا فِي النَّارِ إِلا مِلَّةً وَاحِدَةً»، قَالُوا: مَنْ هَذِهِ الْمِلَّةُ الْوَاحِدَةُ؟، قَالَ: مَا أَنَا عَلَيْهِ وَأَصْحَابِي؛(1)

بر پیروان من همان رود که بر بنی اسرائیل رفت و بدان سان که اینان هفتاد و دو گروه گردیده اند، امت من نیز یک گروه بیشتر و به هفتاد و سه گروه شوند و همه آن ها در دوزخ باشند مگر یک دسته که رستگار گردند، چون از وی پرسیدند که ای پیامبر خدا، آن دسته کیانند؟ فرمود: « ما انا علیه و اصحابی » یعنی آن دسته که من و یارانم بر آنیم».

نکته مهم: در روایت اول آمده که منظور از فرقه ای که نجات پیدا می کند «اهل جماعت(سنی ها)» هستند و در روایت دوم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «من و اصحابم» هستند. در منابع شیعه هم مراد از فرقه ای که نجات پیدا می کند «شیعیان اثنی عشری» هستند که پیرو رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و جانشینان برحق ایشان، ائمه معصومین (علیهم السلام) هستند. همچنین بنا به اعتراف علمای اهل تسنن که قبلا به آن اشاره شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود: «اى على! به وسيله تو هدايت شدگان هدايت خواهند يافت (يا علي! بک يهتدي المهتدون)». سوال می کنیم که آیا هدایت یافتگان اهل بهشت هستند یا کسانی که ولایت غیر علی بن ابی طالب(علیه السلام) را برگزیدند؟ پیروان و شیعیان علی بن ابی طالب(علیه السلام) یا پیروان عمر بن خطاب؟ روایت صراحتا اشاره می کند به وسيله امیرالمومنین(علیه السلام)هدايت شدگان هدايت خواهند يافت. نکته دقیق و لطیفی در این روایت وجود دارد و آن اینکه آیا در دورانی که امیرالمومنین(علیه السلام) را از منصب بر حق خود کنار گذاشتند مردم تحت هدایت

ص: 238


1- . أرشيف ملتقى أهل الحديث – 4، ج24 ص363؛ لأربعون حديثا ،لآجري، ج1 ص 114؛ الفرق بين الفرق،البغدادي ج1 ص4

علی بودند؟ اگر بگویند آری، پس چطور ممکن است که مردم جسارت به خانه وحی را ببینند ولی از هادی خود حمایت نکنند؟ و اگر هم تحت هدایت خلفای خودشان بودند طبق روایت، هادی فقط و فقط علیست. هم چنین چطور ممکن است که امیرالمومنین(علیه السلام) هادی باشد اما مردم در صفین و جمل و نهروان در مقابل هادی قرار گرفته و علیه او شمشیر بکشند و بعد هم جز فرقه نجات یافته باشند؟! (خدا عاقبتمان را ختم بخیر کند).

ص: 239

منابع

قرآن کریم.

1. الكافي( ط- الإسلامية)، كلينى، محمد بن يعقوب،تاريخ وفات مؤلف: 329 ق،محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد،موضوع: كتب اربعه.زبان: عربى،تعداد جلد: 8،ناشر: دار الكتب الإسلامية،مكان چاپ: تهران،سال چاپ: 1407 ق.

2. التوحيد( للصدوق)،ابن بابويه، محمد بن على،تاريخ وفات مؤلف: 381 ق،محقق / مصحح: حسينى، هاشم،موضوع: كلام،زبان: عربى،تعداد جلد: 1،ناشر: جامعه مدرسين،مكان چاپ: ايران؛ قم،سال چاپ: 1398 ق،نوبت چاپ: اول.3. الأمالي( للطوسي)، طوسى، محمد بن الحسن،تاريخ وفات مؤلف: 460 ق،محقق / مصحح: مؤسسة البعثة،موضوع: گوناگون،زبان: عربى،تعداد جلد: 1،ناشر: دار الثقافة،مكان چاپ: قم،سال چاپ: 1414 ق،نوبت چاپ: اول.

4. الفتنة الکبري، حسین، طه،تعداد جلد: 2زبان: عربی،ناشر: دار المعارف - قاهره – مصر،سال نشر: 1400 هجری قمری.

5. النهاية في غريب الحديث والأثر، مجد الدين أبو السعادات المبارك بن محمد بن محمد بن محمد ابن عبد الكريم الشيباني الجزري ابن الأثير

ص: 240

(المتوفى: 606ه)،الناشر: المكتبة العلميةبيروت،1399ه- - 1979م، تحقيق: طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحي،عدد الأجزاء: 5.

6. الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية،المؤلف: عبد القاهر بن طاهر بن محمد بن عبد الله البغدادي التميمي الأسفراييني، أبو منصور (المتوفى: 429ه)،الناشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت.الطبعة: الثانية، 1977،عدد الأجزاء: 1.

7. الملل والنحل، أبو الفتح محمد بن عبد الكريم بن أبى بكر أحمد الشهرستاني (المتوفى: 548ه)،الناشر: مؤسسة الحلبي،عدد الأجزاء: 3.

8. الطبقات الكبرى، أبو عبد الله محمد بن سعد بن منيع الهاشمي بالولاء، البصري، البغدادي المعروف بابن سعد (المتوفى:230ه)، المحقق: إحسان عباس،الناشر: دار صادر – بيروت،الطبعة: الأولى، 1968 م،عدد الأجزاء:8.

9. بحار الأنوار( ط- بيروت)، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى،تاريخ وفات مؤلف: 1110 ق،محقق / مصحح: جمعى از محققان،موضوع: جوامع روايى،زبان: عربى،تعداد جلد: 111،ناشر: دار إحياء التراث العربي،مكان چاپ: بيروت،سال چاپ: 1403 ق،نوبت چاپ: دوم.10. بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد (علیهم السلام)، صفار، محمد بن حسن،تاريخ وفات مؤلف: 290 ق،محقق / مصحح: كوچه باغى، محسن بن عباسعلى،موضوع: مناقب،زبان: عربى،تعداد جلد: 1،ناشر: مكتبة آية الله المرعشي النجفي،مكان چاپ: ايران؛ قم،سال چاپ: 1404 ق،نوبت چاپ: دوم.

11. با پیشوایان هدایتگر، آیت الله سید علی میلانی،ناشر: الحقایق، نوبت چاپ:سوم1392، چاپ ستاره.

ص: 241

12. بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی، تقی وحیدیان کامیار، تهران،1385، ناشر: سمت.

13. تاريخ المذاهب الإسلامية في السياسة والعقائد وتاريخ المذاهب الفقهية ،محمد أبو زهرة،عدد الأجز1،عدد الأوراق688،رقم الطبعة1،بلد النشر:مصر،نوع الوعاءكتاب،دار النشر،دار الفكر العربي،المدينةالقاهرة.

14. تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، وصلة تاريخ الطبري، محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310ه).(صلة تاريخ الطبري لعريب بن سعد القرطبي، المتوفى: 369ه).الناشر: دار التراث – بيروت.الطبعة: الثانية - 1387 ه.عدد الأجزاء: 11.

15. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهانى، حسين بن محمد،تاريخ وفات پديدآور: 425 ق،موضوع: معجم قرآنى،زبان: فارسى،تعداد جلد: 4،ناشر: مرتضوي،مكان چاپ: تهران،سال چاپ: 1374 ه. ش،نوبت چاپ: دوم.

16. رجال الكشي- إختيار معرفة الرجال،نويسنده: كشى، محمد بن عمر،تاريخ وفات مؤلف: نيمه اول قرن 4 ق،محقق / مصحح: طوسى، محمد بن الحسن / مصطفوى، حسن.موضوع: رجال،زبان: عربى،تعدادجلد: 1،ناشر: مؤسسه نشر دانشگاه مشهد،مكان چاپ: مشهد،سال چاپ: 1409 ق،نوبت چاپ: اول.

17. رجال الطوسي، طوسى، محمد بن الحسن.تاريخ وفات مؤلف: 460 ق،محقق/مصحح:قيومى اصفهانى،جواد.موضوع: رجال،زبان: عربى، تعداد جلد: 1.ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي.التابعة لجامعة المدرسين بقم المقدسه،مكان چاپ: قم،سال چاپ: 1373 ش،نوبت چاپ: سوم.

ص: 242

18. رجال العلامة الحلي، علامه حلى، حسن بن يوسف بن مطهر،تاريخ وفات مؤلف: 726 ق،محقق / مصحح: بحرالعلوم، محمدصادق،زبان: عربى،تعداد جلد: 1،ناشر: دار الذخائر،مكان چاپ: نجف اشرف،سال چاپ: 1411 ق،نوبت چاپ: دوم.

19. شیعه شناسی و پاسخ به شبهات،علی اصغر رضوانی [برای] حوزه نمایندگی ولایت فقیه در امور حج و زیارت،مشخصات نشر : تهران مشعر -1385،مشخصات ظاهری : ج. چاپ دوم:1385.

20. غلو از دیدگاه تشیع،علی انصاری بویراحمدی،مشخصات نشر : قم: آشیانه مهر، 1389،مشخصات ظاهری : 152ص.

21. فرق الشيعة،حسن بن موسى نوبختى،الموضوع : الفرق والمذاهب، الناشر:دار الأضواء – بيروت،نوبت چاپ: دوم.

22. قاموس قرآن، قرشى، على اكبر،موضوع: معجم قرآنى،زبان: فارسى، تعداد جلد: 7، ناشر: دار الكتب الاسلاميه،مكان چاپ: تهران،سال چاپ: 1371 ه. ش،نوبت چاپ: ششم.

23. لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مكرم،تاريخ وفات پديدآور: 711 ه. ق،موضوع: معجم لفظى،زبان: عربى، تعداد جلد: 15،ناشر: دار صادر،مكان چاپ: بيروت،سال چاپ: 1414 ه. ق،نوبت چاپ: سوم.24. معجم رجال الحديث،تألیف،السيد

أبو القاسم الموسوي الخوئي، الناشر : مؤسسة الخوئي الإسلامية.

25. نگاهی نو به بدیع، سیروس شمیسا، تهران، فردوس، 1375، نشر: میترا.

26. واژه نامه ی هنر شاعری، میمنت میرصادقی (ذوالقدر)،تهران، ناشر: کتاب مهناز، 1376،چاپ دوم.

ص: 243

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109