سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 1
صفحه شناسنامه
ص: 2
پیشگاه با عظمت حامی ولایت و علدار امامت
قمر منیر بنی هاشم حضرت ابالفضل عباس علیه السلام
همو که استقامت، پایداری، ایثار، فداکاری و وفاداری اش او را به جایگاهی بس رفیع نائل ساخت که همه شهدا در قیامت به مقام و منزلت او رشک برده و غبطه می خورند.
والاتباری که اسوه دفاع از دی و امام معصوم علیه السلام بود و تا آخرین نفس بر لبان مبارکش ترنمی دلنشین داشت:
... إنی أُحَامِي أَبَداً عَنْ دینی
وَ عَنْ إمامٍ صادِقِ الیَقِینِ...
ص: 3
پیشگفتار...5
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...37
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...65
بخش چهارم: چهل فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...85
بخش پنجم: انگیزه های مخالفت با فضائل...1731
بخش ششم: بررسی انواع واکنش های مخالفان...1759
ص: 4
بسم اللَّهِ الرَّحْمَنَ الرَحيم
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ لا سيما بَقیَّهَ اللَّهِ فِی الأرَضینَ، واللَّعْنَهُ الدَّائِمَة عَلَى أَعْدَائِهِمْ إلى یَومِ الدِّینَ..
دیر زمانی خاطرم مشغول آن شده بود که با وجود روایات فضائل امیرمؤمنان علیه السلام در منابع و مصادر معتبر اهل تسنن، چرا آن ها از التزام به آن امتناع امتن ورزیده و ولایت و خلافت بلافصل آن حضرت را نمی پذیرند. به یاری خدای تعالی و به بركت الطاف حضرت بقیة الله علیه السلام، پس از مدتی کاوش و بررسی، به مطالب جالب توجهی دست یافتم ولی مناسب دیدم که ابتدا برخی از روایات معتبر در فضائل آن حضرت را نقل و سپس به تفصیل به مطلب مذکور بپردازم. با رجوع مکرر به کتب آنان خود را در برابر انبوهی از مناقب آن حضرت دیدم که مفسّرین در ذیل آیاتی که در شأن آن حضرت نازل شده، محدّثین در باب یا فصلی مخصوص به آن حضرت یا در ضمن فضائل اهل بیت علیهم السلام، صحابه، و...، ارباب تراجم و رجال در شرح حال آن بزرگوار، مورّخین در ضمن تاریخ پیامبر صلی الله علیه و آله یا در بخش مربوط به خلافت آن حضرت نقل کرده اند.
و عدّه ای هم تألیفات جداگانه ای در فضائل و مناقب ویژه آن حضرت یا اهل بیت علیهم السلام نگاشته اند.
در عین حال، برخورد آنان با این روایات متفاوت و مختلف دیده شد،
ص: 5
بعضی با اشتیاق به نقل و روایت آن می پردازند ولی برخی از دیدن و شنیدن بلکه از وجود آن رنج برده و نگرانی خویش را به گونه های مختلف اظهار می کنند و یا سعی در ردّ و انکار یا تلاش در تضعیف اسناد و یا توجیه دلالت آن اخبار و آثار دارند.
حقیر مشتاق آن بودم که ابتدا روایاتی را که علمای اهل تسنن حکم به تواتر یا صحت آن کرده اند و پس از آن روایاتی را که حکم به حُسن و اعتبار آن نموده اند و در مرحلهٔ اخیر روایاتی که با بررسی اسناد می توان اعتبار آن را اثبات کرد جمع آوری نمایم، ولی با توجه به کثرت مطالب در این زمینه، کوتاهی عمر و نداشتن فرصت و توفیق، و قلّت بضاعت علمی بر آن شدم که فقط چهل فضیلت از روایاتی که بزرگان و نویسندگان اهل تسنن تصریح به تواتر یا صحت و اعتبار آن کرده اند انتخاب و تقدیم نمایم و برای پرهیز از حجیم شدن کتاب از نقل بسیاری از مطالب صرف نظر نمایم.
اهتمام بر آن بوده که روشن شود آن چه شیعه بدان استناد می نماید با اسناد فراوان و معتبر در منابع اهل تسنن موجود و دلالت آن نیز تمام است ولی به گونه ای با آن برخورد شده که اعتبار و یا دلالت آن انکار یا مورد شک و تردید واقع شود و یا در برابر آن روایاتی ساخته شده که آن فضیلت ها را منتفی یا به دیگران منتقل نموده و دست کم آن که مطالب تحریف و به گونه ای بیان شده که دیگران همسان با امیرمؤمنان علیه السلام و شریک در فضیلت نشان داده شده اند !!
البته واكنش هایی که از مخالفان نسبت به روایات فضائل نقل شده فقط به عنوان نمونه بوده و تصور نشود که تمام آن چه در مقابله و رویارویی با فضائل از آنان سرزده آورده شده است. و در این زمینه مجبور شده ایم از برخی دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام نام ببریم که برای آنان هیچ ارزشی قائل نیستیم. (1)
ص: 6
مناسب دیده شد که پیش از ورود به نقل فضائل، اشاره ای داشته باشم به:
1. حکمت اهتمام به فضائل و مناقب
2. کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن
3. ذکر برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل
و پس از آن، مهمترین بخش این دفتر عبارت است از:
4. چهل فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه
و آخرین بخش نیز مشتمل است بر روایات یا نکاتی که ضمیمه نمودن آن به مطالب گذشته مناسبت داشت با عنوان:
5 پیوست ها
1. تصور نشود که نگارنده در مقام جمع آوری همه روایات صحیح و معتبر بوده یا تمام آن چه درباره احادیث نقل شده گفته اند آورده. روشن است که این کار خارج از توان این ناچیز است. بلکه با اعتراف به تقصیر خویش و قصور از بیان ذره ای از بی نهایت مطالبی که درباره آن حضرت وجود دارد، دست به قلم برده و فقط تصمیم انتخاب چهل گوهر نورانی از منابع عامّه داشته ام.
2. روایات عامه نزد ما فاقد اعتبار است و حکم به صحت یا ضعف آن ها نیز نزد ما هیچ ارزشی ندارد؛ (1) ولی هدف این نوشتار تبیین برخی از مطالب مورد
ص: 7
اتفاق شیعه و سنی و نقل روایاتی است که اعتبار آن پذیرفته شده و جای شک و تردید برای کسی باقی نمی گذارد.
این روش برای کسانی که بصیرت کامل،ندارند تازه به مذهب اهل بیت علیهم السلام گرویده اند، یا آنان که در معرض شبهات مخالفان واقع شده اند، مفید و مؤثر است و با رجوع به آن می توانند در برابر مخالفان از عهده جواب برآیند. ابن روزبهان در کتاب ابطال الباطل- که ردّیه ای است بر کتاب نهج الحق علامه حلی رحمه الله- می گوید تعجب است که این مرد فقط احادیث اهل سنت را نقل می کند.
علامه مظفر در پاسخ او چنین نگاشته است:
ابن روزبهان تفاوت بحث الزامی و غیر الزامی را تشخیص نمی دهد. علامه از کتب آن ها نقل می کند تا آن ها را به احادیث خودشان ملزم نماید نه این که او نیازی به مطالب آن ها داشته باشد؛ زیرا دلائل عقلی و نقلي موجود در منابع شیعه، برای او کافی است. (1)
به همۀ منابعی که در پاورقی ها آمده مستقیم رجوع شده و اگر از مصدری با واسطه مطلبی نقل شده، آن واسطه نام برده شده است.
4. همۀ فضائل چهل گانه - در بخش چهارم - از عامه با سند معتبر نقل شده و اگر به مناسبت مطلبی از منابع شیعه نقل شده در پاورقی آمده است.
در تأیید و تثبیت روایات معتبر عامه، از احادیث و روایات دیگر- که گاهی صحت و اعتبار آن را هم از خودشان نقل کرده ایم - استفاده و گاهی کلماتی از اعیان قوم را بر آن افزوده ایم. ایم.
ص: 8
برای تمایز همۀ روایاتی که حکم به اعتبار آن شده، با علامت مربع - - کنار شماره حدیث مشخص شده است.
سعی بر آن بوده که اگر روایتی تکرار شد با علامت ستاره - * - مشخص و شماره جدید برای آن گذاشته نشود.
5. توضیح چند اصطلاح درباره شناخت اقسام روایات لازم است.
روایت صحیح آن است که راویانش عادل و ضابط و سندش متصل باشد بدون آن که متنش مشکلی (شذوذ و یا علت) داشته باشد.
روایت حَسَن آن است که در سندش راوی متهمی نبوده و متنش نیز شاد نباشد و به اسناد و طرق متعدد نقل شده باشد.
روایت ضعیف آن است که شرایط صحیح و حسن را نداشته باشد. (1)
روایت شاذَ و روایت منکَر: اگر راوی ثقه متفرد به نقل روایتی باشد که شاهدی برای آن نیست یا افزون بر آن با روایت ثقات مخالفت هم داشته باشد آن روایت را «شاذَ» می نامند.
در هر دو قسم گذشته اگر وثاقت راوی روایت ثابت نباشد آن را «منکَر» گویند. ولی باید توجه داشت که این دو اصطلاح اخیر به جای یکدیگر نیز بکار برده می شود. (2) با توجه به آن چه در مقدمه صحیح مسلم آمده ما «منکر» را به غیر قابل قبول توضیح داده ایم. (3)
ص: 9
6. شایان ذکر است که:
الف) ضعف راوی یا نفی صحت روایت، دلیل ساختگی و جعلی بودن آن روایت نزد عامه نیست بلکه ممکن است با قرائن و شواهد یا ضمیمه شدن روایات دیگر اعتبار آن نیز اثبات شود.
ب) گاهی «صحیح» در برابر «حسن» استعمال می شود پس نفی صحت روایت یا راوی، همیشه به معنای ضعف و عدم اعتبار نیست، بلکه گاهی به این منظور است که طبق شرط بخاری یا مسلم - مثلاً - شرایط صحت را ندارد، گرچه ممکن است روایت معتبر و راوی ثقه باشد. (1) لذا درباره برخی از روایات گفته شده: «در صحیح بخشی از این روایت آمده است»، یا گفته می شود: «رجاله رجال الصحيح إلّا فلان، و هو ثقة». یعنی راویان آن همه از رجال صحیح هستند جز فلانی ولی او هم ثقه و مورد اطمینان است. (2)
بعضی از کتب نزد عامّه به اعتبار معروف است که نیازی به ملاحظه سند آن نیست، مانند صحیح بخاری، صحیح مسلم و....
سیوطی (متوفی 911) در ابتدای جمع الجوامع (جامع الأحاديث الكبير) حکم به مقبول بودن و اعتبار مجموع احادیث «مسند احمد» کرده و متقی هندی (متوفی 975) در مقدمه کنز العمال نیز از او تبعیت نموده است. (3)
ص: 10
آن دو و برخی دیگر از محدّثان اهل تسنن تصریح کرده اند که روایات ابن حبان (متوفی 354) در «صحیح» و ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) در «الأحاديث المختارة» نیز محکوم به صحت است. (1)
8. ما در ذکر ترضّی (رضی الله عنه) و ترحّم (رحمه الله)، و هم چنین ذکر تحیّات پس از اسامی مقدسه معصومین علیهم السلام و... تابع منابع و مصادر نبوده ایم، و سعی شده که اگر تحیت در مصدر نباشد، در کروشه آورده شود.
9. حقیقت مطلب آن است که توجه به وجود این روایات در منابع اهل تسنن حکم بزرگان آنان به اعتبار آن، می تواند قدمی بسیار مهم در راه وحدت و
ص: 11
یکپارچگی امتی باشد که ادعای پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله را دارند و پاسخ مثبتی به فرمان خداوند که: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا... كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾. [آل عمران (3): 103] و دست کم آن که مخالفان راه انصاف پیش گرفته و از قضاوت بی جا دست بردارند چرا تنهایی نزد قاضی روند؟! اگر شیعه برای مدعایش این همه مستند در منابع مهم و معتبر آنان دارد، و اعتبار آن گرچه- نزد عده ای از آنان- ثابت است، پس دیگر جایی برای اتّهام او به انواع و اقسام تهمت ها و افتراها نیست! ﴿فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾؟!
10. و مهمترین نکته آن که روایاتی که انتخاب شده دلالت بر امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام دارد، حاکی از جایگاه ویژه آن حضرت نزد خدای تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله است و برتری آن حضرت را بر دیگران اثبات می نماید. ویژگی هایی که هر کدام به تنهایی برای بیان شخصیت والای آن حضرت کافی است.
ناگفته پیداست که اگر دیگران از این فضائل بهره ای داشتند، معنا نداشت که پیامبر صلی الله علیه و آله - که مأمور به بلاغ مبین و رسالت رسا و آشکار است و در فصاحت و بلاغت گوی سبقت را از همگان ربوده - الفاظ و تعابیری بکار برد که ظهور بلکه صراحت در اختصاص داشته و موجب مشتبه شدن امر بر امت گردد!!
... باشد تا همه بدانند آن چه که شیعه بدان معتقد است در مصادر مخالفان با سند معتبر آمده و تلاش مذبوحانه و دست و پا زدن بیجا برای تضعیف و خدشه در آن بی فایده است.
اگر شیعه معتقد است پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس در فضیلت با امیرمؤمنان علیه السلام برابر نیست استنادش به آیه شریفه مباهله (1) یعنی نصّ: ﴿وَأَنْفُسَنَا﴾ و روایاتی
ص: 12
است که دلالت دارد امیرالمؤمنین علیه السلام به منزلهٔ خود پیامبر صلی الله علیه و آله است.
استنادش به روایاتی است که علی علیه السلام را بهترین خلق خدا معرفی می نماید.
استنادش به احادیث: حق با علی علیه السلام است !
قرآن با علی علیه السلام است !
استنادش به کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث ولایت و حدیث غدیر است که علی علیه السلام را سرپرست مؤمنان پس از خویش دانسته است
استنادش به حدیث منزلت است که تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی علیه السلام.
و فرموده: سابقه او در اسلام از همه بیشتر علم و دانش او از همه افزون تر و در حلم و بردباری از همه برتر است.
تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت به او اختصاص دارد.
او تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او درب ورودی شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت است.
او تنها یار بت شکن پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او پرچمدار خیبر است که مدال افتخار «خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند» ویژه اوست.
خورشید فقط برای او بازگشته تا نمازش را بجای آورد.
فقط او از پیامبر صلی الله علیه و آله است که تبلیغ سوره برائت از جانب خدا از ابوبکر گرفته و به او واگذار شد.
به فرمان خدا همه درب ها به مسجد بسته و درب خانه او باز گذاشته شد
ص: 13
حضرت فاطمه علیها السلام به فرمان خدا به او تزویج شد.
او بر همۀ گذشتگان و آیندگان ترجیح دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله هر چه از خدای تعالی برای خویش خواسته برای او نیز درخواست نموده و خداوند هم پذیرفته است !
نگاه به او عبادت است !
نافرمانی او نافرمانی خداست !
جدایی از او جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است.
همه مبارزات او بر تأویل قرآن است.
او در آزمایش الهی سرافراز است.
حبّ و بغض او میزان تشخیص ایمان و نفاق است.
او در دنیا و آخرت، سیّد و سالار است.
دشمن او دشمن پیامبر صلی الله علیه و آله و دشمن خداست !
حبّ و بغض او حبّ و بغض خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است !
آزار او آزار پیامبر صلی الله علیه و آله، و جنگ با او و خاندانش جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است.
دشنام به او دشنام به پیامبر صلی الله علیه و آله و خداست.
مرگ جاهلی و عذابی سخت برای دشمن اوست.
شقی ترین مردم قاتل اوست.
او تا آخرین لحظات با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بوده و اسرار نهانی را از آن حضرت دریافت نموده و سپس تجهیز آن بزرگوار را بر عهده داشته است.
او تنها وصى و پرداخت کننده دیون پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او اولین کسی است که در قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود.
ص: 14
او اولین کسی است که در قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود.
او دارای گنجی بهشتی است و.... پیامبر صلی الله علیه و آله بارها در قالب دعا علاقه ویژه خویش را به ایشان اظهار و ابراز فرموده اند.
این ها همه فضائلی است که در روایات معتبر اهل تسنن آمده و به علی علیه السلام اختصاص دارد و کسی در این فضیلت ها با ایشان شریک نیست لذا برخی از صحابه پس از نقل ویژگی های آن حضرت تصریح کرده اند که دیگران از آن بی بهره اند و آرزوی داشتن آن را نموده و آن را از هر چیزی برتر دانسته اند.
دشمنان سعی در انکار، تکذیب، کتمان و تحریف این فضائل نموده و واکنش های گوناگون در قبال آن داشته، بلکه در برابر آن برای دیگران نیز فضائلی بافته اند، و با تبلیغات دروغین و فضاسازی بسیاری را به گمراهی کشانده اند به گونه ای که به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نیستند و حتی اگر اعتبار آن روایات را بپذیرند از التزام به مفاد آن ابا و امتناع داشته و آن را تأویل و توجیه می نمایند.
و البته با کاوش های علمی دانشمندان مُشت آنان باز شده است.
از ساحت مقدّس امیرالمؤمنین علیه السلام پوزش می طلبم که جسارت های دشمنان را نقل نموده ام ولی برای روشن شدن حقیقتی که آن ها تلاش در کتمان، انکار، تحریف و... آن داشته اند ناگزیر شدم که برخی از یاوه هایشان را تذکر دهم.
امید آن که این اثر مورد توجه و قبول سرور و آقای ما حضرت حجة بن الحسن المهدي عجل الله فرجه الشریف واقع شود و عزیزانی که با نظرات ارزشمند خود این ناچیز را راهنمایی فرموده اند بیش از پیش مشمول الطاف و عنایات آن حضرت قرار گیرند.
عید غدیر 1443 برابر با تیر ماه 1401، مهدی صدری
ص: 15
ص: 16
گرچه مذاکره، نقل و تدوین کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله و فضائل خاندانش علیهم السلام عبادت و بندگی خدا بوده و پاداش و ثواب بر آن مترتّب است ولی آثار و فواید راوان دیگری نیز بر آن مترتّب است که به برخی از آن ها اشاره می شود.
یکی از مهمترین آثار نقل فضائل، الگوسازی و معرفی نمونه برای تأسّی دیگران است. یکی از معاصرین می نویسد:
انسان الگوپذیر و شیفته فضل و کمال است لذا هر گونه فضل و منقبتی که نزدش به صحت بپیوندد خواسته یا ناخواسته او را به خود متوجّه و متمایل می سازد قرآن در جهت هدایتگری خود به مناقب و در برابر آن به نواقص و معایب توجه خاص کرده و ضمن الگو پردازی به مناقب یا معایب افراد و گروه ها توجه داده است و از هدایت جویان خواسته است تا به افراد فاضل اقتدا کنند. برای نمونه در آیات متعدد از مناقب قهرمان توحید حضرت ابراهیم گفته و از جمله فرموده است ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ [الممتحنة (60): 4] و در جای دیگر از کمالات پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام گفته و به لزوم
ص: 17
تأسی به ایشان چنین پرداخته است ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾ [الأحزاب (33): 21]، گاه از مناقب و جوانمردان اصحاب کهف یاد نموده یا عمده آیات یک سوره را به مناقب و داستان یک قهرمان یعنی حضرت یوسف علیه السلام اختصاص داده است.
در مجموع بیان تلاش پیامبران و پیروانشان و تحمّل شداید و سختی ها و صبر و شکیبایی آنان نیز ذکر مناقب آنان و نشان دادن الگوی برتر است
آیات پایانی سوره حمد - که هر مکلّف در شبانه روز دست کم ده بار آن را در نمازش تکرار می کند - شاهد دیگری است بر اهتمام قرآن به الگو. در این آیات سخن از برخی مناقب و معایب است و بنده در مهمترین عبادتش، نماز، باید به این مفاهیم و افرادی که اهل آن مناقب اند اقتدا کند و از گروه بی منقبت بیزاری جوید. از این رو پرداختن به مبحث مناقب و اخبار این باب به عنوان مقدمه ای برای شناخت بهتر مسیر هدایت ضرورت دارد و موجب می شود که فاضل را از مفضول باز شناخته آنان را در جایگاهی قرار دهیم که خدا و رسول صلی الله علیه و آله خواسته اند و در زندگی به آنان اقتدا کنیم تا هدایت شویم. (1)
از مهمترین فواید پرداختن به فضائل و مناقب، نقش مستقیم آن در تعیین و نصب امام و رهبر برای اجتماع و سوق دادن مردم به پیروی از او است.
عنایت و اهتمام پیامبر صلی الله علیه و آله به ذکر فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و خاندانش علیهم السلام
ص: 18
و هم چنین دوستان و محبّان آنان مانند، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و.... (1) و اعطای مدال هایی چون «منّا»، «راستگوترین»، «مقتول به دست گروه تجاوزگر»... همه از مؤثّرترین شیوه ها در جهت شناساندن خطّ صحیح پیروی از رسالت و دادن ملاک و محک برای تشخیص حق از باطل بوده است.
در مجموع اطلاع از فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام - و هم چنین آگاهی از رفتارهای ناشایست دشمنان و مطاعن آن ها - راهکار مؤثری برای شناسایی حق از باطل و تعیین سرنوشت رهبری جامعه است، چنان که در نکته دهم پیشگفتار بدان اشاره شد. این مطلب با تأمل در مطالب عناوین آینده بیشتر روشن می گردد.
بسیاری از حقائق تاریخی بر ما مخفی است و گزارش درستی از آن در دسترس نیست. جهت آن هم روشن است که تاریخ نگاران مطابق میل حاکمان، آثار خویش را نگاشته اند و آن چه بر وفق مراد آن ها نبوده ثبت نشده است!
آگاهی از تاریخ صحیح گذشتگان و اطلاع از فداکاری کسانی که تمام سعی و تلاش
ص: 19
خویش را در راه پیشرفت دین بکار گرفته اند برای عموم مسلمانان اهمیت دارد و این از مهمترین انگیزه های طرح فضائل و مناقب است. برای آگاهان از سیره و تاریخ پوشیده نیست که تمام سعی و تلاش مخالفان بر محو کتمان و تحریف افتخارات امیرالمؤمنین علیه السلام بلکه نسبت دادن آن به دیگران است که نمونه هایی از آن را در لابلای مطالب این کتاب ملاحظه خواهید فرمود.
اطلاع مردم از کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ فضائل خاندان پاکش تأثیر بسزایی در افکار و عقاید و رفتار آنان دارد چنان که در نقطه مقابل، اطلاع از دیدگاه آن حضرت نسبت به دیگران همین تأثیر را در تنفّر و انزجار از دشمنان آنان دارد و این نکته باعث شد که حاکمان از تدوین، نشر و ترویج احادیث نبوی جلوگیری کنند.
درباره اهمیت و نقش اخبار مناقب همین بس که دلیل اصلی یا یکی از اسباب مهم جریان منع و محدودیت نقل و نگارش حدیث توسط خلفا بوده که باعث بزرگ ترین انحراف در تاریخ اسلام شده است.
عمر بن الخطاب، اصحاب را از ذکر احادیث نبوی ممنوع داشته و به محدّثان اجازه خروج از شهر مدینه را - جز در مواردی خاص - نمی داد. (1)
مهم آن است که او با چه احادیثی مشکل دارد او می گوید:
ص: 20
أقلّوا الرواية عن رسول الله صلی الله علیه و آله إلا فيما يعمل به. (1)
یعنی او فقط اجازه نقل روایاتی را می دهد که مردم در عمل به آن احتیاج دارند اهل تسنن تصریح کرده اند که منع او نسبت به نقل روایاتی است که مشتمل بر احکام و فروع فقهی نباشد (2)، پس منع مختص به احادیث خاصّ یعنی فضائل اهل بیت علیهم السلام و امثال آن است. پس از عمر، در زمان عثمان و معاویه نیز این سیاست به همین منوال ادامه داشت و ممانعت آن ها از خصوص همین روایات بود. (3)
عمر با این سیاست از نشر معارف دین و به ویژه فضیلت های اهل بیت علیهم السلام و مطاعن منافقان جلوگیری نمود.
پس از آن نیز اگر حدیثی منتشر می شد و بین مردم رایج می گردید آن را به نحوی معنا می کردند که از تأثیر آن جلوگیری شود.
گزارشی که در ادامه ملاحظه می کنید و عامه حکم به صحت و اعتبار آن کرده اند، شاهدی برای اثبات این مطلب است گرچه این روایت از تحریف مصون نمانده است.
ص: 21
حذیفه مطالبی را که پیامبر صلی الله علیه و آله در حال غضب نسبت به گروهی از صحابه فرموده بود، برای مردم مدائن نقل می کرد. مطالب او را برای سلمان بازگو کردند سلمان گفت حذیفه خود بهتر می داند چه می گوید به حذیفه گفتند: مطالب تو را به سلمان رساندیم، از تصدیق یا تکذیب تو امتناع می کند؟ حذیفه از سلمان پرسید: چرا مطالبی که من از حضرت شنیده ام و برای مردم نقل می کنم تصدیق نمی کنی؟! سلمان در پاسخ گفت: حضرت گاهی عصبانی می شد و در حال غضب مطلبی را نسبت به برخی از صحابه بیان می کرد، و گاهی شاد و خوشنود بود و در آن حال نسبت به عده ای از اصحاب چیزی می گفت [یعنی العیاذ بالله - حضرت از حال طبیعی خارج شده بود و نمی فهمید که چه می گوید]
تو حاضر نیستی از این مطالب دست برداری تا این که مردم را نسبت به عده ای از صحابه خوشبین کنی که آن ها را دوست داشته باشند و نسبت به برخی دیگر بدبین کنی تا مردم بغض و کینه آن ها را به دل گیرند!
این کار تو بین مردم ایجاد اختلاف و تفرقه انگیزی می کند.
(حذیفه!) تو می دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبه اش فرمود: (خدایا) هر کس از امت را که من در حال غضب ناسزا گفتم یا لعنت کردم، آن را رحمت بر آن ها قرار بده، چون من هم مانند بقیه بنی آدم غضب دارم (و گاهی از دیگران - بی جهت ! - عصبانی می شوم) ولی خدا مرا رحمت برای همه عالمیان قرار داده است.
ص: 22
سپس سلمان قسم یاد کرد که: حذیفه، اگر دست از این کار برنداری به عمر گزارش خواهم کرد. (1)
این روایت از جهات متعدد قابل تأمل و بررسی است:
1. حذیفه- که از بزرگان صحابه بشمار می رود - فضائل اهل بیت و نیکان صحابه و مطاعن دیگران را برای مردم ذکر می کرده است.
2. با نسبت های بی جا که به پیامبر صلی الله علیه و آله داده اند می خواهند حضرت را یک بشر عادی معرفی کنند که او از انسان های معمولی هم پایین تر است و حاضر می شود هنگام غضب بی جهت به دیگران ناسزا گوید!
و نتیجه آن خواهد شد که آن چه در فضائل اهل بیت علیهم السلام یا مطاعن دشمنان بفرماید از حجیت ساقط است و ارزش استناد ندارد، چنان که در دنباله روایت به این نکته تصریح شده است که فإنّما أنا من ولد آدم أغضب كما يغضبون.
یعنی: من هم مانند بقیه بنی آدم غضب دارم (پس ممکن است - بی جهت - از دیگران عصبانی شوم)!!
3. علت انتخاب سلمان برای این نسبت بی جا آن است که به واسطه محبت او به اهل بیت علیهم السلام مطلب جعلی از زبان او بهتر جا می افتد و قابل قبول است.
4. تبلیغات حذیفه تأثیر بسزایی در ایجاد محبّت اهل بیت علیهم السلام و بغض دشمنان آن ها بین مردم داشته است.
ص: 23
5. نقل روایات پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل اهل بیت علیهم السلام و مطاعن دشمنان را تفرقه انگیزی بشمار آورده اند.
6. سلمان را از مخالفین سرسخت ذکر فضائل و مطاعن معرفی کرده اند که حاضر شده حذیفه را تهدید نماید و به شدّت با کار او مبارزه کرده است !
7. بخش پایانی روایت حاکی از خفقان شدیدی است که در زمان عمر نسبت به نقل روایات پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشته است.
8. در پایان ذکر این نکته را لازم می دانیم که بنابر نقل خود عامه پیامبر صلی الله علیه و آله - با اشاره به دهان مبارک - فرمود: ﴿فَوَالّذی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ إلّا حَقٌّ﴾. (1) يعنى: به خدایی که جانم به دست اوست سوگند یاد می کنم که بر زبان من چیزی جز حق جاری نمی شود.
بدون شک آیاتی از قرآن در بیان فضائل و مناقب افرادی است که تصریح به آن ها نشده و خداوند تعالی با اوصاف و عناوین آنان را مدح و ستایش نموده بلکه گاهی فرمان به همراهی با آنان داده و گاه اطاعت از آنان را واجب کرده است. همان گونه که برداشت صحیح از آیاتی که در احکام عبادت و معاملات نازل شده متوقف بر بیان پیامبر صلی الله علیه و آله است تبیین و تفسیر آیات فضائل - و هم چنین آیاتی که در مذمت دشمنان خدا و... است - به کلمات نورانی آن حضرت محقق می شود که این بخشی از روایات فضائل و مناقب است.
ص: 24
نویسندگان اهل تسنن نقل کرده اند که ابن عباس می گفت:
تمام آیاتی که در آن آمده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ سرآمد، سرور، و امیر آن مؤمنان، علی علیه السلام است. خداوند صحابه را در قرآن (در موارد متعدد) سرزنش نموده ولی از علی علیه السلام جز به نیکی یاد نکرده است. (1)
با تدبّر در آیات شریفه و تتبع اخبار و آثار فریقین معلوم می شود که مهم ترین محورهای فضائل و مناقب در قرآن اموری است که تنها مصداق یا برترین مصداق آن امیر مؤمنان علیه السلام است که به چند مورد آن اشاره می شود.
از مهمترین فضائل و مناقب - که فوق آن تصوّر نمی شود - تطهیری است که خداوند تعالی برای خویشان نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داده و آن را در آیات محکم قرآن بیان فرموده که: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33) 33]. (2)
در روایات مسلّم عامه، به گونه ای مصداق این آیه بیان شده که اختصاص آن به امیرمؤمنان علیه السلام و خاندانش روشن است و هیچ یک از صحابه را از آن بهره ای نیست. (3)
ص: 25
در آیه ای دیگر وجوب دوستی نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان مزد و پاداش رسالت چنین مطرح شده که: ﴿قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشوری (42): 23]. (1)
و این نیز اختصاص به امیر مؤمنان و حضرت زهرا علیها السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام دارد و دیگران از دائره «قربی» بیرون هستند. (2)
«اولوا الارحام» در آیه: ﴿اَلنَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُهاجِرِينَ﴾ [الأحزاب (33): 6] (3) و آیه: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا مَعَکُمْ فَاُوْلَئِکَ مِنْکُمْ وَ اُوْلُوا
ص: 26
اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ [الأنفال (8): 75] (1) گرچه ظاهرش مفهومی است که دیگران را نیز شامل می شود، ولی به ضمیمه روایات معصومین علیه السلام و کلام امیرمؤمنان علیه السلام بیانگر حکم خدا در اولویت خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به وراثت و جانشینی آن حضرت است. (2)
بدون شک پیشی در ایمان آوردن به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سبقت در عبادت و بندگی خدا امتیاز مهمی بشمار می آید که در قرآن مکرّر با عبارت «السابقون» (3) و غیره متذکر آن شده و آثار و اخبار اهل تسنن دلالت بر سبقت امیرمؤمنان علیه السلام در ایمان و اولین نمازگزار بودن آن حضرت دارد. (4)
خدای تعالی نسبت به دیگران فرموده: ﴿قَالَتِ الاْعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الاِْیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ [الحجرات (49): 14] و این موجب تردید در ایمان واقعی جمعی از آنان می شود، برخلاف ایمان امیرمؤمنان علیه السلام که به تأیید خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است.
ص: 27
بلکه از افتخارات آن حضرت آن است که هیچ گاه به خدای تعالی شرک نورزیده و در برابر غیر خدا سر به سجده ننهاده است لذا عامه عبارت معروف: «كرّم الله وجهه» را فقط درباره ایشان بکار می برند. (1)
از جمله اموری که در قرآن سبب امتیاز و برتری شمرده شده هجرت، جهاد و فداکاری در راه دین است که خداوند به صراحت فرموده: مجاهدان در راه خدا از دیگران برتر هستند و گاهی مدال «اعظم درجةً» به آن ها اعطا فرموده و آنان را به بالاترین درجات ارتقا داده است. (2)
بدون هیچ تردیدی پیشاپیش همه مجاهدان بلکه پرچمدار آنان امیر مؤمنان بوده بلکه در برخی موارد تنها مصداق فداکاری و جانفشانی آن حضرت است مانند آیه شريفه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ
ص: 28
وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ [البقرة: (2) 207] که مربوط به لیلة المبیت می باشد. (1)
در آیات شریفه قرآن استقامت و پایداری در راه دین مدح و ستایش شده و این یکی از صفات بارز امیر مؤمنان علیه السلام است. در شرائط سخت و دشوار - چه در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و چه پس از آن- که دیگران قدم راسخی نداشتند آن حضرت ثابت قدم ماند ولی دیگران به گذشته تاریک جاهلیت بازگشتند. (2)
یکی از موارد معروف و مشهور آن نبرد أحد است که آیات قرآن در مذمت فراریان نازل گشت. (3)
بنابر روایت معتبر امیرمؤمنان علیه السلام صریحاً پایداری خویش را اعلام فرمود، و با قرائت آیه شریفه: ﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ﴾ [آل عمران (3): 144] می فرمود: به خدا سوگند پس از آن که خدا ما را هدایت کرد ما به گذشته برنمی گردیم. به خدا سوگند اگر آن حضرت بمیرد یا کشته شود، من هم تا آخر عمر قطعاً در دفاع از آن دینی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای آن مبارزه می کرد مبارزه می کنم به خدا سوگند من برادر ولی پسر عمو و وارث او هستم چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است ؟! (4)
ص: 29
برتری صاحبان دانش بر دیگران امری وجدانی و بدیهی است و نیازی به استدلال ندارد ولی به جهت غفلت بشر و ترجیح جاهلان بر عالمان و پیروی کورکورانه از آنان گاهی نیازمند به تذکر و آگاهی است؛ لذا خداوند با طرح یک پرسش ساده و روشن می پرسد ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ [الزمر (39): 9] آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابر هستند؟
و در جای دیگر به درجه رفیع و والای دانشمندان با ایمان اشاره فرموده که: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ [المجادلة (58): 11]. ترجیح دادن به سبب دانش از آیات متعدد استفاده می شود که پرداختن به آن خارج از موضوع کتاب است.
قرآن به صراحت ملاک پیروی را بیان فرموده که: ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35].
به شهادت تاریخ و آثار قطعی از طریق خاصه و عامه احدی در دانش با امیرمؤمنان علیه السلام قابل قیاس نیست و چنان که علم و دانش آن حضرت بر همه روشن گشته، جهل و نادانی دیگران نیز در آثار فراوان و به صورت مسلّم ثبت گردیده است.
به جهت بازی زمامداران با اخبار مناقب از یک سو و تساهل محدّثان در نقل روایات از سوی دیگر انحرافاتی پدید آمد که از مهمترین آن انحرافات جابجایی صلاحیت زمامداری یعنی صحابه - و ادعای عدالتشان - به جای اهل بیت علیهم السلام و عصمت آنان است.
ص: 30
در بین مخالفان به وضوح دیده می شود که محبت دیگران - و حتی محبت شجره ملعونه ! - جایگزین محبت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله گردیده است که نمونه ای از آن را ملاحظه می فرمایید.
واقعاً جای تعجّب است که مقام و منزلت اهل بیت علیهم السلام نزد برخی، چنان بی ارزش شده است که شهادت جگرگوشه پیامبر صلی الله علیه و آله و سرور جوانان بهشت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به دست یزید را نادیده گرفته و می گویند: هلا سكتوا عنه احتراماً لأبيه معاوية ؟! چرا به احترام معاویه [که از صحابه است !] در مورد یزید سکوت نمی کنند؟! (1)
آیا جای سؤال نیست که چرا شما احترام پیامبر صلی الله علیه و آله را درباره امام حسین علیه اسلام رعایت نکرده و نمی کنید؟
شمس الدين ذهبی (متوفی 748) - که درباره اهل بیت علیهم السلام بی انصافی و کوتاهی و.... فراوان دارد - هنگامی که به نام یزید می رسد می گوید:
او عهده دار خلافت شد و کارهایی کرد خدا از تقصیرات او بگذرد! (2)
او به صراحت می گوید: ما یزید را ناسزا نمی گوییم، و گرچه به ظاهر ادعا می کند که: او را دوست نداریم ولی بلافاصله از او دفاع می کند که: در میان خلفا و پادشاهان از او بدتر هم وجود داشته است !
ص: 31
بلکه پس از مدح و ستایش او در آخر کلامش می گوید: از آن روی که آغاز خلافتش با شهادت امام حسین علیه السلام و پایانش با واقعه حرّه بود مردم او را دشمن داشتند. (1)
پس دشمنی را به مردم نسبت داده و خودش با او دشمنی ندارد؛ که اعتراف نمود: ما یزید را سب نکرده و ناسزا نمی گوییم !
او در موارد دیگری نیز گرایش و تمایلش را به بنی امیه نشان داده است. (2)
نمونه ای از همین قبیل رفتار انس و انعکاس آن در صحیح بخاری است:
عن أنس بن مالك: أُتي مالك: أتى عبيد الله بن زياد برأس الحسين بن علي [علیه السلام] فجعل في طست، فجَعَل ينكتُ، و قال في حسنه شيئا، فقال أنس: كان
ص: 32
أشبههم برسول الله صلی الله علیه و آله، و كان مخضوبا بالوسمة. (1)
ملاحظه می فرمایید که: مطلب به سادگی مطرح می شود که: سر حسین بن علی علیه السلام نزد ابن زیاد در طشتی نهاده شد. او چوب می زد و در حُسن او چیزی گفت، انس بن مالک صحابی [با کمال خونسردی !!] گفت: او از همه شباهتش به پیامبر صلی الله علیه و آله بیشتر بود و سر مبارکش به وسمه خضاب شده بود.
یعنی برای انس و بخاری شهادت جگرگوشه پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ اهمیتی ندارد که نسبت به آن کوچک ترین اظهار تأسف و تألمی داشته باشند !
چوب زدن ابن زیاد هم اصلا مهم نیست بلکه عبارت به گونه ای مبهم آورده می شود که شارحین بگویند: چوب را بر زمین می زد!
و تمام توجه به سوی آن می رود که نوع خضاب حضرت مطرح شود! این بود سهم بخاری از واقعه جانگداز عاشورا و حرکت عظیم سیدالشهدا علیه السلام! (2)
ص: 33
به عنوان یکی از مهم ترین آثار تحریف فضائل و جابجایی محبت ها می توان دشمنی با حضرت ابوطالب علیه السلام و احترام از ابوسفیان را یاد نمود. با آن که حضرت ابو طالب علیه السلام از یاران دیرین پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و در یاری آن حضرت سنگ تمام گذاشته، و دلائل ایمان او فراوان است (1) ولی - به جهت، آن که پدر امیرالمؤمنین علیه السلام است - مورد بی مهری بلکه تنفر خلفا و هواداران آنان واقع شده؛ و در نقطه مقابل، ابوسفیان که مورد لعن و نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله بوده از احترام و تجلیل و... برخوردار می شود. (2)
ص: 34
در گزارشی آمده است:
هنگامی که از احمد بن حنبل پرسیدند: آیا می شود از یزید حدیث نقل کرد؟ او پاسخ منفی داد و فقط به واقعهٔ حرّه اشاره کرد و گفت: مگر او نبود که با اهل مدینه چنان رفتاری (ناپسند) داشت ؟!! (1)
چرا او به حادثه عاشورا و کربلا و بدرفتاری یزید با خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام اشاره ای نکرد؛ زیرا برای او واقعه حرّه اهمیتی داشت که کشته شدن سیدالشهدا علیه السلام نداشت!!!
در همین زمینه رجوع شود به دفاعیات ابن تیمیه از یزید و نحوه سخن گفتن او در این موضوع. (2)
و البته بی مهری آنان به خاندان رسالت و علاقه به خلفا و صحابه استبعادی ندارد بلکه توجه و اهتمام و اعتنایشان به دیگران باعث شده که خود پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز کنار بگذارند !!!
ابن عباس می گفت: دست از کارتان بر نمی دارید تا عذاب الهی بر شما نازل شود ؟! (شما چنان مورد قهر خدا قرار گرفته اید که) نزدیک
است بر شما سنگ ببارد من می گویم پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود، شما در پاسخ من می گویید: ابوبکر و عمر چنان گفته اند !!! (1)
در غالب كتب اهل تسنن صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله ناقص ذکر شده و بر اهل بیت علیهم السلام درود فرستاده نمی شود با آن که خودشان روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لا تُصَلُّوا عَلَی الصَّلاهَ الْبَتْراءَ﴾ يعنى بر من درود ناتمام نفرستید، گفتند: درود ناتمام چیست؟ فرمود: این که بگویید: (اللهم صلّ على محمد) و به آن اکتفا نمایید، بلکه بگویید: «اللهم صل على محمد و علی آل محمد». (2) و شگفت آن که هنگام نقل همین روایت می گویند (أن النبي صلى الله عليه و سلم قال) و از ذکر (و آله) کنار صلوات بر آن حضرت امتناع می نمایند. (3) به عنوان نمونه در صحیحین نقل شده از حضرت پرسیدند: چگونه بر شما درود و صلوات بفرستیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله (4) فرمود: این گونه بگویید: ﴿ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیدٌ﴾ (5)
ص: 36
اخبار و آثار فراوان - در منابع و مصادر عامه - دلالت بر کثرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام دارد که به مواردی بسنده می شود.
1. اهل تسنن روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند برای برادرم على فضائلی (فراوان) قرار داده که قابل شمارش نیست. (1)
2. و نیز از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: اگر جنگل ها قلم شوند، دریاها، مرکب جنّیان حسابگر و آدمیان نویسنده، نمی توانند فضائل على بن ابی طالب را بشمار آورند. (2)
کثرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام به حدی است که ضرب المثل شده و اگر بخواهند چیزی را بی شمار معرفی کنند به فضائل آن حضرت مثال می زنند. (3)
ص: 37
4. ابن عباس می گوید: هر جا خداوند در قرآن فرموده: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾، امیر و شریف (و برترین آن ها) علی علیه السلام است. هر یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مورد عتاب و سرزنش خدا واقع شد ولی خداوند از امیرالمؤمنین علیه السلام جز به نیکی یاد ننمود. (1)
5 - 7 و نیز ابن عباس می گوید فضائلی که برای علی در قرآن نازل شده درباره هیچ کس دیگری نازل نشده (2) مشابه همین عبارت از عمرو بن العاص (3) و يزيد بن رومان (متوفی 130) (4) نیز نقل شده است.
8. حذيفه سوگند یاد می کرد که تنها یک عمل علی علیه السلام بر عبادات همه امت اسلام ترجیح دارد راوی به او گفت من خیال می کنم این سخن زیاده روی باشد و قابل پذیرفتن نیست حذیفه سوگند یاد نمود که: مبارزه علی علیه السلام با عمرو بن عبدود عظمتش از پاداش اعمال همۀ امت تا قیامت بالاتر است. (5)
ص: 38
9. عبدالله بن عمر درباره حضرت می گوید سابقة من سوابقه خير من الدنيا و ما فيها يعنی یکی از سابقه های علی برتر است از دنیا و آن چه در آن است! (1)
10. ابو الطفیل صحابی به نقل از بعضی صحابه - يا ابن عباس - می گوید: علی علیه السلام را مناقبی - و بنابر نقلی سابقه هایی - است که اگر یکی از آن ها را بین همهٔ مردم تقسیم کنند خیر و نیکی شامل حال همۀ آنان خواهد شد. (2)
ص: 39
11 - 12. سعد بن ابی وقاص و عمرو بن العاص اعتراف دارند که علی علیه السلام را مناقبی است که هیچ کس آن را دارا نیست. (1)
13. کسی به ابوعبدالرحمن - غلام عایشه گفت: برای ما از مناقب علی بگو. او در پاسخ گفت چه بگویم؟ مناقبش بیش از آن است که بشمار آید. (2)
14. عکرمه می گوید: من برای علی فضیلت و منقبتی می دانم که اگر آن را بازگو نمایم از تمام اقطار آسمان ها و زمین چیزی باقی نمی ماند. (3)
(شاید کنایه از آن که باشد این فضیلت از فضائل تمام اهل زمین و آسمان بالاتر است)!
15. عبدالله بن شدّاد ليثى (متوفی 82) که وثاقت و جلالتش از کتب عامه معلوم است (4) - آن قدر از فضائل امیرمؤمنان علیه السلام می دانسته که می توانسته یک روز
ص: 40
از صبح تا ظهر - یا از صبح تا شب - به ذکر آن روایات بپردازد. (1)
16. و در ضمن روایتی خواهد آمد که: حسن بصری نزد حجاج گفت: علی علیه السلام را نزد پروردگار جایگاهی ویژه علاوه بر آن خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله و (افزون بر آن دو) سابقه هایی درخشان است که هیچ کس نمی تواند آن را انکار نماید. (2)
17. شعبی (متوفی 103 یا 104) - که قاضی بنیامیه و از منحرفین از ولایت است (3) - می گوید: گرچه خویشاوندی نزدیک علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله، سبقت در هجرت، حق عظیم و بزرگ او (بر اسلام و مسلمین)، همسری فاطمه علیها السلام و پدریِ امام حسن و امام حسین علیهما السلام هر کدام فضیلتی برای آن حضرت بشمار می رود، ولی برای او فضائل و مناقب ویژه و منحصر به فردی است که هیچ کس دارای آن نیست و دیگران از آن بی بهره اند. (4)
18. کسی از ابو هذیل علاف - امام معتزله (متوفی 235) - پرسید: جایگاه و
ص: 41
منزلت علی علیه السلام نزد خدا بالاتر است یا ابوبکر؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند مبارزه علی با عمرو بن عبدود در جنگ خندق با تمامی اعمال و عبادات (همه) مهاجرین و انصار برابر است بلکه بر آن می چربد، چه رسد به ابوبکر ! (1)
19. ابوالفرج اصفهانی (متوفی 356) در مقام اعتذار از عدم نقل فضائل آن حضرت در کتاب مقاتل الطالبیین می نویسد: فضائل آن حضرت بیش از آن است که بشمار آید... امیرالمؤمنین علیه السلام به اتفاق دوست و دشمن در مقام و رتبه ای است که نمی توان آن را نادیده گرفت و یا انکار کرد. فضائلی که بین همگان (عموم اهل تسنن) مشهور است - نه آن چه فقط خاصه (و شیعیان) نوشته اند - و این مطلب ما را بی نیاز می کند که بخواهیم در برتری آن حضرت نقل قولی داشته باشیم و (یا) به روایتی استشهاد نماییم. (2)
20. ابن ابى الحديد معتزلی (متوفی 656) می نویسد اگر امیرمؤمنان علیه السلام با آن فصاحت خدادادی لب به سخن بگشاید و همه فصحای عرب نیز او را همراهی کنند تا فضائل و مناقبش را بشمارند به یک دهم آن چه پیامبر راستگو صلی الله علیه و آله دربارۀ آن بزرگوار فرموده نمی رسند منظور من روايات معروفي نیست که امامیه در امامت آن را مطرح و به آن احتجاج می کنند - مانند حدیث غدیر، منزلت، رساندن آیات اول سوره برائت حدیث مناجات، جنگ خیبر، ابتدای رسالت و دعوت بستگان در مکه و... - بلکه روایاتی را می گویم که
ص: 42
پیشوایان حدیث (اهل تسنن) در فضائل آن جناب نقل کرده اند که دیگر صحابه را در آن کمترین بهره ای نیست. من مقدار کمی از آن احادیث را از دانشمندان علم حدیث نقل می کنم از کسانی که دیگران (یعنی خلفا) را بر آن حضرت ترجیح داده اند؛ زیرا از نقل آنان بیشتر اطمینان حاصل می شود. (1)
21. او در مقدمه شرح نهج البلاغه می گوید: من بخشی از فضائل آن حضرت را ذکر می کنم و چون خارج از موضوع کتاب است، باید به حداقل اكتفا کنم اگر بخواهم فضائل و ویژگی های آن حضرت را شرح دهم نیاز به کتاب جداگانه ای به اندازه همین شرح - یعنی بیست جلد - بلکه بیشتر است. (2)
22. و نیز در همین زمینه می نویسد من چه گویم درباره رادمردی که دشمنانش به فضائل او اعتراف دارند و نمی توانند آن را انکار یا کتمان نمایند معلوم است که بنی امیه با آن سلطه وسیع که شرق و غرب عالم را فرا گرفته بود، تمام تلاش خود را برای خاموش کردن نور آن حضرت بکار گرفتند و روایاتی عليه او جعل کرده و برایش عیب تراشی نمودند. همگی بر منابر او را لعن و نفرین کردند هر کسی به مدح آن حضرت می پرداخت تهدید بلکه حبس یا کشته می شد و نگذاشتند حدیثی در فضائل آن حضرت نقل شود بلکه ممنوع بود که کسی را به نام علی نامگذاری کنند ولی تمام این تلاش ها بیهوده بود و جز بر عظمت آن حضرت نیفزود... آری پرتو نور خورشید را نمی توان با دست پوشاند و پنهان کرد.... .
چه می شود گفت دربارهٔ بزرگمردی که تمام فضائل به او منتهی می شود، و هر فرقه و گروهی خود را به او منسوب نموده و او را از خود می دانند. و او مهتر
ص: 43
و سرچشمه تمامی فضائل، و بنیانگذار آن بوده که گوی سبقت را از همگان ربوده است. (1)
23. ابوالمعالی جوینی شافعی (متوفی 478) شگفت زده می گفت: در بغداد صحافی را دیدم که کتابی در دست داشت در جمع آوری روایات غدیر خم، بر جلد آن نوشته بود: جلد 28 از طرق (و اسناد) حدیث ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ بقیه در جلد 29 خواهد آمد. (2)
24. شمس الدین ذهبی (متوفی 748) - پس از بیان آن که ابن جریر طبری کتابی در پاسخ ابن ابی داود نوشته و صحت حدیث غدیر را اثبات نموده - می نویسد: رأيت مجلداً من طرق الحديث لابن جرير فاندهشتُ له ولكثرة تلك الطرق، یعنی: من یک جلد از کتاب او را دیدم، از دیدن آن و کثرت اسناد و طرق آن (مات و مبهوت و) مدهوش گشتم. (3)
25. ابو حفص عمر بن شاهين (متوفی 385) تصنیفی در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام داشته مشتمل بر 1000 بخش (که متأسفانه مفقود شده است! (4)
26. ابوسعید عدوی - حسن بن علی بن صالح - می گوید: سنه 222 هجری
ص: 44
که من 12 ساله بودم، در بصره دیدم مردم اطراف پیرمردی 180 ساله جمع شده اند، پرسیدم این کیست، گفتند: خراش بن عبدالله، خادم انس بن مالک. عده ای مطالب او را می نوشتند، من هم از کسی قلمی گرفتم و (از روایاتی که نقل کرد) 13 حدیث در فضائل علی [علیه السلام] یادداشت کردم. (1)
27. از ابن عباس نقل شده که: علی علیه السلام را سیزده - و بنابر نقلی هجده - منقبت است که احدی از این امت دارای آن نیست. (2)
28. عمر بن خطاب می گوید اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هجده سابقه (درخشان) دارند که سیزده ویژگی آن اختصاص به علی [علیه السلام] دارد و ما در پنج مورد از آن با او شریک هستیم ! (3)
البته مقصود ما نقل اقرار و اعتراف او به فضیلت های ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام است، اما ادعای او به شریک بودن در موارد پنجگانه ادعایی بدون دلیل است بلکه ادله فراوان بر خلاف آن دلالت دارد !
ص: 45
29. یحیی بن سعید می گوید با ابواسامه نزد شعبه (1) رفتیم. او 40 یا 50 حدیث در فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل کرد و سپس رو به سوی من کرد و گفت: اگر به جهت جایگاه و منزلت تو نبود یک روایت هم برای او نقل نمی کردم. (2)
تعجب از کثرت روایات فضائل علی علیه السلام نزد شعبه است که در یک مجلس 40 یا 50 حدیث در این زمینه نقل کرده است!
30. مجاهد می گوید: علی علیه السلام را هفتاد منقبت است که هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مانند آن را دارا نیستند و هیچ یک از صحابه منقبتی ندارد مگر آن که آن حضرت را نیز در آن سهمی است! (3)
و بنابر نقلی دیگر مجاهد گفته: دربارۀ علی علیه السلام هفتاد آیه نازل شده که هیچ کس با او شریک نیست. (4)
31. عبدالرحمن بن ابی لیلی می گوید: هشتاد آیه در قرآن اختصاص به علی علیه السلام دارد که ربطی به هیچ کس دیگر از این امت ندارد. (5)
32. سید علی همدانی شافعی (متوفی 786) صاحب كتاب مودّة القربى از جابر نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در علی علیه السلام نود ویژگی از ویژگی های
ص: 46
پیامبران وجود دارد که خدا در او گرد آورده و در هیچ کس دیگری جمع آوری نفرموده است. (1)
33. ابن كثير (متوفی 774) از معتمر بن سلیمان تیمی نقل کرده که پدرش - سلیمان بن طرخان (متوفی 143) (2) - می گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام به صد ویژگی از صحابه دیگر برتر است و در همۀ مناقبشان نیز با آنان شریک است. (3)
34. بنابر نقل دیگر محمد بن معتمر بن سلیمان از پدرش از جدّش (4) نقل می کند که علی بن ابی طالب علیه السلام دارای صد و بیست منقبت است که هیچ یک از صحابه در آن با او شریک نیستند ولی او در مناقب دیگران نیز شریک است. (5)
ص: 47
35. ابن عباس می گوید: درباره علی بن ابی طالب علیه السلام سیصد آیه نازل شده. (1)
36. سعید بن جبیر می گوید: از ابن عباس در مورد اختلاف مردم دربارهٔ علی بن ابی طالب علیه السلام پرسیدم، او پاسخ داد: یا ابن جبير ! تَسْأَلُنِی عَنْ رَجُلٍ کَانَتْ لَهُ ثَلاَثَهُ آلاَفِ مَنْقَبَهٍ فِی لَیْلَهٍ وَاحِدَهٍ!!... درباره کسی می پرسی که (فقط) در یک شب سه هزار منقبت داشت، شبی که با مشک برای آوردن آب از چاه بدر به راه افتاد و سه هزار فرشته از جانب پروردگار بر او سلام کردند. (2)
از وصیّ پیامبر صلی الله علیه و آله صاحب حوض و پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله در محشر می پرسی! سوگند به کسی که جان ابن عباس در دست قدرت اوست اگر دریاهای دنیا مرکب درختان قلم و همه اهل عالم نویسنده شوند و بخواهند مناقب و فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام را بنویسند نمی توانند آن را بشمار آورند! (3)
37. در ضمن قضیه مفصلی آمده است که منصور دوانیقی، اعمش را قسم داد و از او پرسید: از فضائل علی بن ابی طالب چقدر می دانی؟ او پاسخ داد: بیش از ده هزار حدیث. (4)
ص: 48
از پانصد روایت، از محمد بن الحسن پرسید او پاسخ داد: هزار حدیث یا بیشتر. از ابویوسف - شاگرد معروف ابو حنیفه - نیز همین پرسش را تکرار کرد او پاسخ داد: اگر ترس در کار نبود روایات ما در فضائل او بی شمار بود. هارون گفت: از چه می ترسی؟ گفت: از تو و اطرافیانت. هارون به او گفت: تو در امان هستی، حرف بزن، بگو چقدر از فضائل علی اطلاع داری؟ او پاسخ داد: پانزده هزار حدیث مسند (که اسناد آن را هم حفظ دارم) و پانزده هزار حدیث مرسل.
سپس هارون رو به من (واقدی) کرده و گفت: تو در این زمینه چقدر معلومات داری؟ او می گوید: گفتم مانند ابویوسف (یعنی سی هزار حدیث). (1)
39. کسی به ابن عباس گفت: چقدر فضائل و مناقب علی زیاد است؛ من گمان می کنم شمارش به سه هزار برسد! او پاسخ داد: چرا نمی گویی به سی هزار (که) نزدیک تر (به واقع باشد)؟! (2)
40. ابن کثیر (متوفی 774) دربارۀ حافظ ابن عقده (متوفی 333)، پس از مدح و ثنای او از زبان محدّثين عامه می نویسد: يقال: إنه كان يحفظ نحواً من ستمائة ألف حديث، منها ثلاث مائة ألف فى فضائل أهل البيت [علیهم السلام] می گویند: او شش صد هزار حدیث از بر داشت که سیصد هزار آن مربوط به فضائل اهل بیت علیهم السلام بوده است !! (3)
ص: 49
*کلماتی از بزرگان اهل تسنن در کثرت و شهرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام (1)
کثرت و شهرت فضائل آن حضرت - همراه با اعتبار و حکم به صحت آن - با عبارات گوناگون در کلام بسیاری از بزرگان عامه آمده است.
1. علّامه محدّث ابوالفیض احمد بن محمد غماری مغربی (متوفی 1380) می نویسد:
جماعتی از حفّاظ (و پیشوایان علم حدیث) گفته اند: فضائلی دربارهٔ علی بن ابی طالب علیه السلام با سندهای صحیح و نیکو نقل شده، که دربارهٔ هیچ یک از صحابه وارد نشده است. (2)
اصل این مطلب از احمد بن حنبل (متوفی 241) است که فراوان و به سند معتبر از او نقل شده است. (3)
قال ابن عبدالبرّ (المتوفی 463): و قال أحمد بن حنبل و إسماعيل بن اسحاق القاضي: لم يرو في فضائل أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان ما روي في فضائل علي بن أبي طالب، وكذلك قال أحمد بن شعيب بن علي النسائي. (4)
ص: 50
ابن عبدالبرّ از احمد بن حنبل، اسماعیل قاضی و نَسائی نقل کرده که فضائلی که: با اسناد معتبر و نیکو درباره علی بن ابی طالب نقل شده درباره هیچ یک از صحابه روایت نشده است.
این عبارت با الفاظ گوناگون نقل شده است. قال محمد بن أبي يعلى (المتوفى 521 أو 526) - بسنده عن أحمد بن حنبل -: ما روي لأحد من الفضائل أكثر مما روي لعلي بن أبي طالب. (1)
و قال - في موضع آخر بسنده عن أحمد -: ما روي في فضائل أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بالأسانيد الصحاح ما روي عن علي بن أبي طالب. (2)
و قال ابن عساكر (المتوفی 571 - بسنده عن أحمد -: ما جاء لأحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و اله من الفضائل ما جاء لعلي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (3)
و قال ابن حجر العسقلاني (المتوفى 852): و قد روينا عن الإمام أحمد، قال: ما بلغنا عن أحد من الصحابة ما بلغنا عن علي بن أبي طالب. (4)
و قال: قال أحمد و إسماعيل القاضي والنسائي و أبو علي النيسابوري: لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر ما [مما] جاء في على [علیه السلام]. (5)
و قال ابن حجر الهيتمي المكي (المتوفى 974): قال إسماعيل القاضي والنسائي و أبو علي النيسابوري: لم ترد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الصحاح والحسان أكثر ممّا ورد في حقّ علي [علیه السلام] (6)
ص: 51
که تصریح شده فضائلی که درباره علی بن ابی طالب علیه السلام با سندهای صحیح یا سندهای نیکو نقل شده درباره هیچ یک از صحابه روایت نشده است.
این سخن از احمد بن حنبل، اسماعیل قاضی، نَسائی و ابوعلی نیشابوری و... بسیار مشهور و معروف است و همین عبارت - یا عبارت های مشابه آن - را بسیاری از مشاهیر اهل تسنن نقل کرده و آن را مستند خویش قرار داده اند که در تعلیقه عده ای از آنان نام برده شده اند. (1)
ص: 52
عده ای از علمای اهل تسنن گفته اند: فضائل و مناقب امیرمؤمنان علیه السلام مشهورتر از آن است که نیاز به ذکر داشته و بیش از آن است که قابل شمارش باشد چنان که ملاحظه می فرمایید:
2. أبو عثمان عمرو بن بحر معروف به جاحظ (متوفی 255) می گوید: اگر بخواهیم درباره روزگار شریف علی بن ابی طالب علیه السلام و مقامات کریمانه آن بزرگوار و مناقب والای او کلامی (و نگارشی) داشته باشیم طومارهایی طولانی را باید به آن اختصاص دهیم. (1)
3. ابن بطه عکبری حنبلی (متوفی 387) در ضمن کلامی می نویسد: مسلمانان اتفاق دارند بر فضائل، مناقب، مقامات مشهور، تلاش های ماندگار و کارهای بزرگ و نیکی که از علی علیه السلام در بین اسلام و مسلمانان ظاهر و روشن و معروف است به نحوی که از حد شمار افزون می باشد. (2)
4. خطیب بغدادی (متوفی 463) و ابن عساکر دمشقی (متوفی 571) می نویسند: مناقب آن حضرت مشهورتر از آن است که نیازی به بیان داشته و فضائل آن جناب بیش از آن است که قابل شمارش باشد (یا به حصر درآید). (3)
ص: 54
5. ابن عبدالبر (متوفی 463) گفته است: فضائل علی علیه السلام (آن قدر زیاد است) که قابل جمع آوری در کتاب نیست بسیاری از مردم (نویسندگان) به جمع آوری آن پرداخته اند. (1)
6. ابوالفرج عبدالرحمن ابن الجوزى (متوفى 597) می گوید: فضائل صحیح آن حضرت فراوان است. (2)
7. وزير جمال الدین ابوالحسن علي بن يوسف قفطی (متوفی 624) در بخش «ذكر أخبار أمير المؤمنین علیّ کرم الله وجهه» می نویسد: اگر بخواهم اخبار و آثار مربوط به آن حضرت را در مجلدات متعدد به نگارش درآورم به لطف و منت خداوند می توانم؛ زیرا مطالب فراوان در این زمینه دارم ولی به همین اندازه اکتفا نمودم تا با اختصار کتاب متناسب باشد. (3)
8. ابن اثیر جزری (متوفی 630)- پس از نقل برخی از فضائل حضرت می نویسد -: خلاصه آن که مناقب آن حضرت با عظمت و بسیار فراوان است... برای آن حضرت در این زمینه روایات فراوان نقل شده که ما به همین اندازه اكتفا می کنیم کسی که دنبال بیش از آن چه گفته شد باشد به کتابی که ما در خصوص مناقب آن حضرت تألیف کرده ایم رجوع نماید. (4)
ص: 55
9. سبط ابن الجوزی (متوفی 654) می گوید فضائل آن حضرت از ماه و خورشید مشهورتر و از خاک و سنگریزه بیشتر است. (1)
10. حافظ قرطبی (متوفی 656) می نویسد: ویژگی های آن حضرت در علم و دانش، شجاعت، بردباری، زهد، ورع و مکارم اخلاق فراتر از آن است که در کتابی بگنجد یا به شمارش در آید. (2)
11. گنجی شافعی (متوفی 658) می گوید: در گذشته صد باب از مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام را از احادیثی که شنیده بودم آوردم، البته بسیاری از احادیث هنگام نوشتن نزدم نبود مناقب و آثار آن جناب از شمارش بیرون است. (3)
12. نووی (متوفی 676) می نویسد: احادیث صحیح که در فضیلت آن حضرت آمده فراوان... و احوال و فضائل آن جناب مشهور است. (4)
13. طبری (متوفی 694) گوید: فضائل او بیش از آن است که بشمار آید. (5)
14. ابوالحجاج يوسف مزی (متوفی 742) می نویسد: مناقب و فضائل آن
ص: 56
حضرت بسیار است. (1)
15. ذهبی (متوفی 748) می گوید: این امام را مناقب فراوانی است...
بیان مناقب او در این نوشتار (مختصر) نمی گنجد، من کتاب جداگانه ای در این زمینه تألیف نموده و آن را «فتح المطالب...» نام نهاده ام. (2)
16. یافعی (متوفی 768) می گوید: مناقب و مفاخر آن حضرت از شمارش بیرون است و قابل حصر نیست...
اما شجاعت او که همه جا مشهور و شایع و در شهرت به حدی است که نیاز به تعریف ندارد چه دلاوری ها از او در جنگ ها دیده شد که سزاوار مدح و ثنای عظیم گردید ! (3)
17. ابن كثير متعصب (متوفی 774) در آخر فصلی که مربوط به فضائل آن حضرت است می گوید: استقصای این بخش (و تتبع آثار در این زمینه) به طول می انجامد و ما مقداری که قانع کننده باشد ذکر و به آن اکتفا کرده ایم. (4)
ص: 57
18. بنابر نقل مناوی تفتازانی (متوفی 791/ 792/ 793) می گوید: فضائلی که برای علی [علیه السلام] نقل شده برای هیچ کس روایت نشده است. (1)
19. سراج الدین عمر بن علی معروف به ابن الملقّن (متوفی 804) می گوید: ویژگی ها (و فضائل مخصوص) علی [علیه السلام] فراوان است، من در شرح حال آن حضرت آن را به صورت روشن - در کتابی که بدان اشاره کردم - آورده ام. محقق کتاب نوشته: مراد او كتاب «العدّة في معرفة رجال العمدة» است. (2)
20. محمد و شتانى أبّى (متوفای 827 یا 828) به نقل از آمدی می نویسد: مخفی نماند که علی [علیه السلام] دارای صفات شریف و مناقبی بلند مرتبه بود که بخشی از آن در استحقاق امامت کافی بود. آن چه در دیگر صحابه از صفات نیک و پسندیده و انواع و اقسام کمالات به صورت پراکنده وجود داشت، همه در او جمع شده بود کار به جایی رسیده بود که اگر سؤال می شد در بین صحابه چه کسی از همه شجاع تر داناتر، زاهدتر، فصیح تر، پیش از همه ایمان آورده جهادش در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله از همه بیشتر و در خویشاوندی نسبی و سببی از همه به آن حضرت نزدیک تر است؟ اول دفتر نام (مبارک) او ثبت می شد و در هر فضیلت گوی سبقت را از همه ربوده است... عالم ربانی این امت ابن عباس در پاسخ معاویه اوصافی از امیرالمؤمنین علیه السلام را بازگو کرده و هیچ ستایش دینی یا دنیوی نبود مگر آن که آن حضرت را بدان ستود (3)... آثار فراوان در مناقب آن حضرت نقل شده است. و شتانی خود در این باره می گوید: بیان دانش، شجاعت، زهد ورع و مکارم اخلاق علی [علیه السلام] در کتابی نگنجد. (4)
ص: 58
21. دمیری (متوفی 808) می گوید مناقب آن حضرت بسیار زیاد است. (1)
22. امام الحرم تقى الدين فاسی مکی (متوفی 832) می گوید: روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضیلت علی بن ابی طالب علیه السلام نقل شده فراوان و مشهور است و ما برخی از آن احادیث را برای تبرّک نقل کردیم. (2)
در زهد علی [علیه السلام] قناعت پیشگی مواعظ و پندهای سودمند و رسا برای کارگزاران، پاسخ های نفیس در مسائل مشکل... آثار فراوان و مشهوری دربارهٔ آن حضرت وجود دارد.
مدح و ثنای گذشتگان نسبت به آن حضرت فراوان و غير قابل شمارش است... روایاتی که در فضیلت ایشان آمده معروف و مشهور است. (3)
23. شمس الدین محمد جزری شافعی (متوفی 833) می نویسد: تمامی فضائل به علی [علیه السلام] منتهی شده از انواع علوم- از قرآن، حدیث، فقه، قضا - و همۀ اقسام محاسن و کرامت های اخلاقی از شجاعت، کرم، زهد، ورع، حسن خلق، تقوا و رأى صائب. (4)
او پس از نقل برخی از فضائل آن حضرت می گوید: این مقداری ناچیز و کمی از مناقب جلیل و فراوان و محاسن زیبای علی علیه السلام است. اگر بخواهیم آن را دنبال نماییم سخن به درازا می کشد امیدوارم خداوند توفیق دهد کتاب جداگانه ای در این زمینه بنگارم (5).
ص: 59
24. عسقلانی (متوفی 852) می گوید مناقب آن حضرت بسیار است. (1)
25. عینی (متوفی 855) می گوید: مناقب آن حضرت فراوان است، در شجاعت مشهور و در علم و دانش در مرتبه ای بلند قرار دارد. (2)
26. دوانی (متوفی 908) می نویسد علی مرتضی علیه السلام که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله او را در امر دین و دنیا پسندیده اند. مناقب او بیش از آن است که بشمار آید و فراوان تر از آن است که قابل استقصا و تتبع باشد. (3)
27. جلال الدین سیوطی (متوفی 911) می نویسد: مناقب آن حضرت بسیار زیاد است. (4)
28. سمهودی (متوفی 911) می گوید مناقب آن حضرت با جلالت با عظمت، مشهور و فراوان است. (5)
29. حضرمی شافعی (متوفی 947) می نویسد: احادیث در فضائل آن حضرت فراوان و مشهور است همچنین زهد و بی رغبتی آن جناب به دنیا علم و دانش، شجاعت و آثار و (تلاش های ماندگار) او معروف و معلوم است و نیازی به طول دادن ندارد. (6)
ص: 60
30. ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) بخشی از کتابش را به فضائل آن حضرت اختصاص داده و می گوید فصل دوم در بیان فضائل على رضى الله عنه و كرّم الله وجهه، و آن فضائل فراوان عظیم و مشهور است. (1)
و نیز می نویسد: مناقب علی [علیه السلام] بیش از آن است که بشمار آید. (2)
نظیر این عبارات را دیگران نیز گفته اند. (3)
هیتمی در ضمن استدلالی از اهل تسنن تصریح کرده: پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به مزایا و مناقبی اختصاص داده که در دیگران یافت نمی شود. (4)
31. احمد بن فضل بن محمد باکثیر مکی شافعی (متوفی 1047) می نویسد: خلاصه مطلب آن که مناقب آقای ما علی کرم الله وجهه در کثرت با ستارگان آسمان و در شهرت و مخفی نبودن با خورشید برابری می کند. قلم نمی تواند آن را به حصر بیاورد. اگر دریاها مرکب و درختان قلم و حسابگری تا قیامت مشغول محاسبه شود نمی تواند آن را (ثبت و) ضبط نماید.
احادیث صحیحی از پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ آن جناب رسیده که هیچ کس با او در
ص: 61
آن (فضائل) شریک نیست به جهت فراوانی،آن و در قرآن عظیم آیاتی دربارهٔ ایشان مشهور است که نیازی به ذکر آن دیده نمی شود. (1)
32. شيخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) می نویسد: مناقب وی رضی الله عنه بسیارند خارج از حد حصر و احصاء مذکور است در کتب حدیث بیشتر از آن چه مذکور است مر غیر او را از صحابه. (2)
33. ابن عماد حنبلی (متوفی 1098) می گوید: مناقبش قابل شمارش نیست... اگر بخواهیم به بیان آن بپردازیم طول می کشد و پرداختن به تمام جوانب آن مناقب (و احاطهٔ به آن) سخت و غیر ممکن است. (3)
34. حارثی بدخشی (بدخشانی) (قرن 12) می نویسد: آیاتی که در شأن اميرالمؤمنين على بن ابي طالب كرم الله وجهه نازل شده بسیار زیاد است و نمی توانم همۀ آن ها را جمع آوری و نقل کنم چکیده ای از آن ها را در این کتاب (مفتاح النجاء) می آورم. (4)
او در کتابی دیگر می نویسد: فضائل آن حضرت بیش از آن است که به حد حصر درآید و مشهورتر از آن است که نیازی به ذکر داشته باشد. (5)
35. شاه عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: اهل سنت اجماع
ص: 62
دارند بر آن که منکر ضروریات دین کافر است. و علو درجه ایمان حضرت امیر علیه السلام و بهشتی بودن ایشان و لایق خلافت پیغمبر بودن از روی احادیث بلکه آیات قطعیه متواتره ثابت است، پس منکر این امور کافر باشد. (1)
36. شبلنجی شافعی (قرن 13) گفته است: فضائل آن حضرت بسیار و مشهور است... شرح و بیان فضائل، مناقب، جایگاه علمی، فهم و درک، استقامت، شجاعت، شهامت، فراست، کرامت های عجیب، استحکام در یاری اسلام، پایداری در ایمان، سخاوت و بخشش با وجود تنگدستی و سختی دلسوزی نسبت به (اسلام و) مسلمین، بی رغبتی به دنیا، بردباری آن بزرگوار نیاز به مجلّدات متعدد دارد (و در یک کتاب نمی گنجد). (2)
37. استاد جامع الأزهر، محمد حبيب الله مدنى شنقیطی می گوید: و مناقبه جمة لا يسعها إلّا مجلّد ضخم، مناقب آن حضرت فراوان است و جز در کتابی حجیم نمی گنجد. من در این زمینه کتابی نوشته ام که سعی کرده ام روایات صحیح را جمع آوری نمایم آن را كفاية الطالب لمناقب علي بن ابي طالب علیه السلام نامیده ام. (3)
و در آن کتاب می نویسد: واقعاً مناقب آن حضرت بسیار فراوان است و من در این فرصت کوتاه نمی توانم جز بخش بسیار کم و کوتاهی از آن مطالب را بیان نمایم. (4)
و نیز می نویسد: احادیثی که در فضیلت، ویژگی ها و خصوصیات (منحصر
ص: 63
بفرد)، علم و دانش، حکم و قضاوت، ذوق فوق العاده، شناخت دقائق محاسبات، شجاعت، برتری از دیگران، و... در مورد آن جناب وارد شده بیش از آن است که قابل شمارش باشد. (1)
38. دکتر خلیل ابراهیم ملا خاطر العزامی می گوید: روایاتی که در مناقب آن حضرت وارد شده بسیار زیاد است. (2)
39. احمد زینی دحلان می نویسد: فضائل آن حضرت فراوان و مشهور است... آیات بسیار در حق آن جناب نازل و از پیامبر صلی الله علیه و آله احادیث معروف و مشهوری درباره اش نقل شده که بر عظمت فضائل ایشان دلالت دارد... و در تألیفات مستقل جمع آوری و تدوین شده است.
سپس تأکید کرده که مناقب و مفاخر حضرتش بیش از حدّ شمارش است. (3)
40. دکتر سعود صاعدی - استاد دانشگاه مدینه منوره، پس از نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام- می نویسد: خلاصه آن که در این زمینه 210 روایت نقل شد که تعداد 32 حدیث آن صحیح است 5 حدیث مورد اتفاق بخاری و مسلم و 4 حدیث را فقط مسلم روایت کرده است.
تعداد 21 حدیث صحیح است ولی صحیحٌ لغيرها (که صحت آن از شواهد اثبات می شود) یک روایت حسن و نیکو و 38 روایت حسنةٌ لغيرها (که اعتبار و حُسن آن نیز از شواهد دیگر اثبات می شود). (4)
ص: 64
برای اطلاع از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در مصادر عامه، ارائه فهرستی از ابواب فضائل آن حضرت در کتب معتبرشان و یا کتب مستقلی که در این زمینه تألیف کرده اند لازم است که در این بخش بدان می پردازیم.
عده ای از مؤلفین و نویسندگان اهل تسنن بخشی از کتاب خویش را به ذکر مناقب و فضائل آن حضرت اختصاص داده اند با عنوان «باب مناقب... باب فضل... باب فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام» و امثال آن، که 40 نفر از آنان را به ترتیب زمانی- از اوائل قرن سوم هجری تا زمان حاضر - نام می بریم:
1. سعيد بن منصور (متوفی 227)، السنن 2/ 178
2. حافظ ابن سعد (متوفی 230)، الطبقات الكبرى 337/2
3. ابن ابی شیبة (متوفی 235)، المصنف 7/ 494
4. احمد بن حنبل (متوفی 241)، مسند احمد = الفتح الربّاني لترتيب مسند الامام احمد بن حنبل الشيباني 115/23
5. بخاری (متوفی 256)، صحیح بخاری 4/ 207
و رجوع شود به شروح آن مانند عمدة القاری 16/ 214، فتح الباری 7/ 57،
ص: 65
شرح الكرماني 241/14، ارشاد السارى 115/6 (طبع بولاق)، تغلیق التعلیق 68/4
6. مسلم (متوفی 261) صحيح مسلم 7/ 120
و رجوع شود به شروح آن مانند شرح نووی (173/15، المفهم لما أُشكل من كتاب مسلم قرطبی 6/ 268 - 278، السراج الوهاج حافظ منذرى و محمد صدیق خان 67/7 - 71، الكوكب الوهّاج أرمی هرری 437/23 - 464
7. ابن ماجة قزوينى (متوفی 273)، السنن 1/ 42
8. احمد بن يحيى بلاذرى (متوفى 279)، أنساب الأشراف 89/2
9. ترمذی (متوفی 279)، السنن 296/5 و شروح آن مانند: تحفة الأحوذى مباركفورى10/ 144
10. ابن ابی عاصم (متوفی 287)، كتاب السنة 582 (چاپ دیگر 881/2)
11. نسائی (متوفى 303)، السنن الكبری 5/ 43 و 5/ 105
12. علی بن حسین مسعودی (متوفی 346) مروج الذهب 2/ 425 - 426
13. ابن حبان (متوفی 354)، صحیح 15/ 363، الثقات 2/ 266 - 304
14. حاکم نیسابوری (متوفی 405)، مستدرک 3/ 107
15. ابونعیم اصبهانی (متوفی 430)، معرفة الصحابة 276/1، حلیة الاولیاء 61/1
(و رجوع شود به تقريب البغية بترتيب أحاديث الحلية حافظ هيثمى 82/3)
16 خطیب بغدادی (متوفی 463) تاریخ بغداد 1/ 143
17. ابن عبدالبر (متوفی 463)، الاستيعاب 3/ 1089
18. ابو محمد حسین بن مسعود بغوی (متوفی 516) (1) در شرح السنة 84/8 (چاپ دیگر 111/14) و مصابيح السنة 170/4 (چاپ دیگر 516/2)
ص: 66
ورجوع شود به شروح مصابیح مانند تحفة الابرار بیضاوی 3/ 427، شرح مصابيح السنة ابن الملك رومی 436/6، کشف المناهج سلمی مناوی 288/5، المفاتیح زیدانی 311/6، هداية الرواة ابن حجر 421/5، مشكاة المصابيح خطيب تبریزی 2358/5 (چاپ دار ابن حزم)
و شروح مشکاة مانند: شرح الطیبی على المشكاة 3881/12، مرقاة المفاتيح ملاعلی قاری 453/10، اشعة اللمعات دهلوی 674/4، حاشية سهانفوری 475/2
19. حافظ ابن عساکر (متوفی 571) تاریخ مدينة دمشق جلد 42
شیخ محمد باقر محمودی قدس سره نیز جداگانه این بخش را تحقیق و با عنوان «ترجمة الإمام علي بن ابي طالب علیه السلام من تاريخ مدينة دمشق» در سه جلد منتشر نموده است.
20. ابن الجوزی ابوالفرج عبد الرحمن حنبلی بغدادی (متوفی 597)، صفة الصفوة 308/1 - 335، التبصرة 441/1 المجلس الحادي والثلاثون
21. ابن اثیر جزری، مجد الدین ابوالسعادات مبارک (متوفی 606)، المختار من مناقب الاخيار 11/1 و جامع الأصول 311/6 (حرف الفاء، فضائل الصحابة)
و رجوع شود به جامع الأصول التسعة، صالح الشامي 280/13
22. ياقوت حموی (متوفی 626) معجم الادباء 41/14
23. ابن اثیر جزری، عزّالدین ابوالحسن علی (متوفی 630)، اسدالغابة 16/4
24. محب الدین طبری (متوفی 694)، الرياض النضرة 3/ 103، باب چهارم
25. حافظ مزی (متوفی 742) تهذيب الكمال 20/ 472
26. ذهبی دمشقی (متوفی 748) تاريخ الإسلام 3/ 621 و سير أعلام النبلاء 225/1
27. صفدی (متوفی 764)، الوافی بالوفیات 21/ 177
28. ابن کثیر دمشقی (متوفی 774)، البداية والنهاية 7/ 369 و 3/8
29. نورالدین هیثمى (متوفى 807) مجمع الزوائد 9/ 100 و كشف الأستار عن زوائد البزار 182/3 - 206 و بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث 295 و موارد الظمآن 131/7
ص: 67
30. حافظ احمد البوصیری (متوفی 840) اتحاف الخيرة المهرة بزوائد المسانيد العشرة 197/7، باب 6 (همراه با المطالب العالية، طبع دار الكتب العلمية)
31. حافظ ابن حجر عسقلانی متوفی 852، الاصابة 4/ 464 و تهذیب التهذیب 294/7 و فتح البارى 7/ 57 والمطالب العالية 378/8، باب 27
32. حافظ جلال الدین سیوطی (متوفی 911) تاريخ الخلفا 183، الجامع الصغير 176/2 - 178 و رجوع شود به شرح آن فيض القدير مناوی 4/ 468 - 472
33. صالحی شامی (متوفی 942)، سبل الهدى والرشاد 11/ 287 (1)
34. ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974)، الصواعق المحرقة في الرد على أهل البدع والزندقة 120، الفصل الثاني
35. متقی هندی (متوفی 975) كنز العمال 11/ 598 و 13/ 104
36. ولی الله دهلوی (متوفی 1176) ازالة الخفاء 251/2، قرة العینین 117
37. منصور بن على ناصف، التاج الجامع للاصول 3/ 330
38. سعود بن عيد الصاعدي، فضائل الصحابة = الأحاديث الواردة في فضائل الصحابة في الكتب التسعة و مُسندي أبي بكر البزار و أبي يعلى الموصلى والمعاجم الثلاثة للطبراني 145/6 - 515 و 1/7 - 86
39. خیر الدین زرکلی، الأعلام 4/ 295
40. محمد فؤاد عبدالباقی، مفتاح كنوز السنّة 352
ص: 68
بعضی از بزرگان عامه در فضائل و ویژگی های آن حضرت تأليف مستقل دارند. ما به ذکر 40 عنوان - به ترتیب الفبایی - اکتفا می کنیم:
1. إبراز الوهم المكنون، ابوالفيض أحمد بن محمد غماری مغربی (متوفی 1380) (1)
2. أرجح المطالب في عدّ مناقب أسد الله الغالب أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب علیه السلام، عبيد الله حنفى امرتسری (معاصر)
3. أسمى المناقب في سيرة امير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، على محمد صلابی
3/1 أسمى المناقب في تهذيب أسنى المطالب گزیدۀ اسنى المطالب جزرى شافعى
4. أسنى المطالب في فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام، ابراهيم بن عبدالله اكفاني و صابي (قرن دهم)
5. أسنى المطالب في مناقب سيدنا علي بن أبي طالب [علیه السلام] محمد بن محمد جزری شافعی (متوفی 833)
6. الأربعون المنتقى من مناقب على المرتضى علیه السلام، ابو الخير احمد بن اسماعیل طالقانی قزوینی (متوفی590)
7. (كتاب) الأربعين في فضائل الامام امير المؤمنين علیه السلام، جمال الدین محدث هروی (متوفی 930)
7/1 (كتاب) الأربعين في فضائل امير المؤمنين علیه السلام، خطیب بغدادی (متوفی 463).
8. أفضلية الخليفة الراشد على بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]، محمد فؤاد ضاهر
9. الإمام علي بن أبي طالب علیه السلام، توفیق ابو علم مصری (معاصر)
ص: 69
9/1. الإمام علي بن أبي طالب علیه السلام، عبد الفتّاح عبدالمقصود مصری (معاصر)
9/2. الإمام علي بن أبي طالب علیه السلام، محمد رضا مصری (معاصر)
10. إمامة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، عمرو بن بحر معروف به جاحظ (متوفی 255) (1)
11. (كتاب في) أنّ علياً علیه اللسام أول من أسلم وسبق إسلامه، ابو القاسم عبیدالله ابن عبدالله حنفی نیشابوری معروف به حاکم حسکانی (قرن پنجم)
12. تفضيل على علیه السلام، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240)
12/1 تفضيل على علیه السلام، رمّانی، ابوالحسن على بن عيسى اديب نحوی معتزلی (متوفی 384)
12/2. تفضيل على علیه السلام، حسين بن على ابو عبد الله بصری (متوفی 369)
13. جواهر المطالب في مناقب الإمام الجليل علي بن أبي طالب علیه السلام، باعونی شافعی (متوفی 871).
14. الحجّة الجلية في نقض الحكم بالأفضليّة، محمد معين بن محمّد أمين سندى حنفى (متوفی 1161) (در اثبات افضلیت امیرمؤمنان علیه السلام بر دیگران)
15. الخصائص العلويّة على سائر البريّة، ابو الفتح نطنزي، محمد بن أحمد (متوفى حدود 550)
ص: 70
16. الخصائص في فضل علي علیه السلام، ابونعیم اصبهانی (متوفی 430)
16/1. الخصائص في فضل علي بن أبي طالب علیه السلام، نسائی (متوفی 303)
17. خصائص أمير المؤمنين علیه السلام، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
17/1. خصائص أمير المؤمنين علیه السلام، محب الدین طبری (متوفی 694)
18. خصائص علی علیه السلام، شاذان فضلی (قرن چهارم)
19. السبعين في مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، سید علی همدانی (متوفی 786)
20. عبقرية الإمام علي علیه السلام، عبّاس محمود عقّاد مصری (معاصر)
21. علي بن أبي طالب إمام العارفين علیه السلام، ابو الفيض غماری مغربی (متوفی 1380)
21/1 علي بن أبي طالب علیه السلام بقية النبوة وخاتم الخلافة، عبد الكريم الخطيب
بیش از 20 نویسنده سنی تألیف به نام علی بن ابی طالب علیه السلام دارند (رجوع شود به فهرست کتابخانه تخصصی اميرالمؤمنين علیه السلام مشهد مقدّس)
22. فتح المطالب [منح الطالب ] في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، حافظ شمس الدین ذهبی شافعی دمشقی (متوفی 748)
23. فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، قاضی ابو الحسين عمر بن حسن شیبانی اشنانی بغدادی (متوفی 339)
23/1. فضائل أمير المؤمنين علي رضی الله عمه [علیه السلام]، علاء عبيد
24. فضائل علی علیه السلام، ابو جعفر اسکافی معتزلی (متوفی 240)
24/1. فضائل علی علیه السلام، احمد بن حنبل شیباني مروزى بغدادي، إمام الحنابلة (متوفى 241) (ظاهراً با مناقب علی علیه السلام شماره 37 متحد است) (1)
ص: 71
24/2. فضائل على علیه السلام، ابن أبي الدنيا، عبد الله بن محمد بن عبيد بن سفيان بن قيس (متوفی 128) (1)
24/3. فضائل علی علیه السلام، حافظ ابوالعباس ابن عقدة (متوفی 333) (2)
24/4. فضائل على علیه السلام، ابو عمرو ابن السماك، عثمان بن أحمد بغدادی (متوفی 344)
24/5. فضائل علی علیه السلام، حافظ طبرانی، ابوالقاسم سلیمان طبرانی صاحب المعجم الكبير والأوسط والصغير (متوفی 360)
24/6. فضائل علي علیه السلام، ابوالحسن شاذان فضلی (قرن چهارم)
24/7. فضائل علی علیه السلام، حاكم نيشابوری (متوفی 405)
24/8. فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام، حافظ بيهقی، ابو بكر احمد بن حسین خسروجردی (متوفی 458)
24/9. (جزء في) فضائل علي علیه السلام، عز الدين ابو محمد عبدالرزاق حنبلی (متوفی 660)
24/10. فضائل علی علیه السلام، عیدروس علوی شافعی
25. القول الجلى فى ثبوت أفضلية سيدنا على علیه السلام، احمد بن خيرى باشا بن يوسف حنفی مصری (متوفی 1387)
26. القول الجليّ في فضائل علي علیه السلام، حافظ سیوطی (متوفی 911)
26/1. القول الجلى فى فضائل علیّ علیه السلام، علّامه ابو الحسن محمد بن محمد بكرى صدّيقي شافعی مصری (متوفی 952)
ص: 72
27. كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، فخر الدين ابوعبدالله محمد بن يوسف قرشی کنجی شافعی، نزیل دمشق (متوفی 658)
27/1. كفاية الطالب لمناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، محمّد حبيب الله بن عبدالله جكني يوسفى مدنى شنقيطي، استاد جامع الأزهر (متوفی 1363)
28. ما نزل من القرآن في علي علیه السلام، ابوالفضائل احمد بن محمد بن مظفّر رازی آقسرائی حنفی (متوفی بعد 631)
28/1. ما نزل من القرآن في علي = المنتزع من القرآن العزيز في مناقب مولانا أمير المؤمنين علیه السلام حافظ ابونعیم اصبهانی (متوفی 430) (1)
28/2. ما نزل من القرآن في علي علیه السلام= نزول القرآن في شأن أمير المؤمنين علیه السلام، ابوبكر محمّد بن مؤمن شیرازی
28/3. مانزل من القرآن في علي بن أبي طالب علیه السلام، أحمد بن محمد بن المظفر حنفی رازی (متوفی 631)
29. المراتب فى فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، ابو القاسم اسماعيل بن احمد بن محفوظ بستی معتزلی، (متوفی حدود 420)
30. مسند أمير المؤمنين علیه السلام و اخباره و فضائله، يعقوب بن شيبة (متوفی 262)
31. معارج العلى في مناقب علي المرتضى رضی الله عنه [علیه السلام]، صدر العالم دهلوی
32. المعيار والموازنة في تفضيل علي علیه السلام، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240)
33. المقامات في تفضيل عليّ علیه السلام، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240)
34. مقاصد الطالب في مناقب عليّ بن أبي طالب علیه السلام، شهاب الدين أحمد بن إسماعيل
ص: 73
برزنجی شهرزوری مدنی شافعی متوفی 1337)
35. مناقب الأسد الغالب، شمس الدين محمد بن محمد، ابن الجزري (متوفی 833).
36. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، ابو الحسن على بن محمد بن محمد واسطی، مشهور به ابن مغازلی، جلّابی و ابن جلّابی (متوفی 483)
36/1. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، ابوالحسين عبدالوهاب بن الحسن كلابي دمشقى (متوفی 396)
36/2. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، اعمش، أبو محمّد سليمان بن مهران اسدی کاهلی کوفی (متوفی 148) (1)
36/3. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، حافظ ابو العلاء حسن همدانی مقری، صدر الحفّاظ، شيخ هندان و إمام العراقين (متوفی 569)
36/4. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام= الفصول السبعة والعشرون في مناقب أمير المؤمنين علي بن طالب علیه السلام، ابو المؤيّد موفّق بن أحمد خوارزمی مکی (متوفی 568).
36/5. مناقب أمير المؤمنين (و ما نزل من القرآن في على علیه السلام)، حافظ ابن مردويه؛ ابوبکر أحمد بن موسى اصبهانى (متوفی 410 یا 416)
37. مناقب على علیه السلام، احمد بن حنبل إمام الحنابلة (متوفی 241) (2)
37/1. مناقب علی علیه السلام، ابو الفتح ازدی، محمّد بن حسین موصلی، نزيل بغداد (متوفی 374 یا 377)
37/2. مناقب على علیه السلام ابو اسحاق إبراهيم بن أحمد بن محمّد طبری معدّل مقری، فقیه مالکی بغدادی (متوفی 393)
ص: 74
37/3. مناقب علی علیه السلام، ثعلبی شافعی مفسّر (متوفی 427)
37/4. مناقب على علیه السلام، يحيى بن إبراهيم سلماسی، ابوزكريا واعظ (متوفی 550) از اساتید و مشایخ حافظ ابن عساكر
37/5. مناقب علىّ علیه السلام ابن الجوزي، أبو الفرج عبدالرحمن بن علی حنبلی بغدادی واعظ (متوفی 597)
37/6. مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، ابن اثیر جزری، عزّ الدين ابوالحسن على بن ابو الكرم شیبانی (متوفی 630)
37/7. مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، قاضی ابوالمؤيّد صدرالدين خاصى حنفی خوارزمی مصری (متوفی 634) (1)
37/8. مناقب علىّ علیه السلام محب الدین طبری (متوفی 694)
37/9. مناقب علیّ علیه السلام، خواجه پارسا (متوفی 822)
37/10 مناقب علیّ علیه السلام، شیخ على باحسن حضرمی شافعی (قرن نهم)
37/11. مناقب علىّ علیه السلام يوسف بن عبدالهادی حنبلی مقدِسی دمشقی صالحی، مشهور به ابن المبرد و ابن عبدالهادي (متوفی 909)
37/12. مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، حافظ محمّد بن أحمد عجمی رومی (متوفی 957)
38. مناقب مرتضوی، محمد صالح بن عبدالله ترمذی (متوفی 1040)
39. النبأ اليقين، ابوبكر بن عبد الرحمن حضرمی شافعی (متوفی 1341)، قصیده ای است در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام در 110 بیت
40. النصّ الجليّ فيما نزل من كتاب الله في حق على علیه السلام، عبيد الله حنفی امرتسری (معاصر)
ص: 75
عده ای از نویسندگان سنی در مورد فضائل اهل بیت علیهم السلام - عموماً - تأليف مستقل داشته اند (1)، که به ذکر 40 عنوان اکتفا می شود:
1. احياء الميت بفضائل أهل البيت علیهم السلام، حافظ سیوطی (متوفی 911)
2. الإشراف على مناقب الأشراف، ابن سويدة تكريتي (متوفی 485)
3. الإشراف في فضائل الأشراف، ابراهیم سمهودی شافعی (برادرزاده نورالدين سمهودی متوفی 911 مؤلف وفاء الوفا و جواهر العقدين)
4. أهل البيت علیهم السلام، توفيق أبو علم مصرى (معاصر)
5. بحرا المناقب، شرف الدین محمود طالبی شافعی (متوفی 743)
6. بذل الحبا في فضل آل العبا علیهم السلام، احمد بن محمّد بن مظفّر رازی آقسرائی حنفی (متوفی بعد 631)
7. تاريخ أهل البيت علیهم السلام، نصر بن علی ازدی جهضمي بصری بغدادی (متوفی 250)، از رجال صحاح ششگانه اهل تسنن
8. تحرير المقال في ما ورد على التعارض في حقّ الآل علیهم السلام، عبدالرحمن بن محمّد بن عبدالرحمن کزبری شافعی دمشقی (متوفی 1262)
9. (جزء في) تحقيق أهل البيت علیهم السلام المذكورة في آية التطهير، محمّد معین بن محمّد امین سندی تتوی حنفی (متوفی 1161)
10. تذكرة الخواص من الأمّة بذكر خصائص الائمة علیهم السلام، سبط ابن الجوزي، شمس الدين ابوالمظفّر يوسف بن قُزغلی بغدادی (متوفی 654)
ص: 76
او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام ریاض الأفهام في مناقب أهل البيت علیهم السلام
11. التعريف بآل بيت النبيّ صلى الله عليه و سلم، ابن ابوزید، ابو محمّد عبدالله بن عبدالرحمن قيروانی نفزاوی مالکی (متوفی 386)
12. توضيح الدلائل على تصحيح الفضائل، شهاب الدين، أحمد بن جلال الدين ايجى شافعی (قرن نهم)
13. جواهر العقدين في فضل الشرفين، نورالدين على بن عبدالله سمهودی شافعی (متوفی 911) او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام الجوهر الشفّاف بفضائل الأشراف
14. جوهرة العقول في ذكر آل الرسول صلی الله علیه و اله، ابوزید عبدالرحمن بن عبدالقادر مغربی فاسی مالکی (متوفی 1096)
15. الخريدة الغيبية في شرح القصيدة العينية قصیده است از عبدالباقی عُمری همراه با شرح آن از شهاب الدین آلوسی بغدادی (متوفی 1270)
16. خلاصة المناقب في فضائل آل بيت سيد آل غالب علیهم السلام، على كبير بن علی جعفر حسيني هندى اله آبادی (متوفی 1285)
17. ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى علیهم السلام، محب الدین طبری (متوفی 694)
18. الذرية الطاهرة النبوية علیهم السلام، حافظ ابو بشر محمد بن احمد دولابی انصاری رازی ورّاق (متوفی 310)
19. ذكر [ نشر] القلب الميت بفضائل أهل البيت علیهم السلام، حافظ جمال الدين أبو المظفر يوسف بن محمد سرمرى عبادی عقیلی حنبلی، نزيل دمشق (متوفی 776)
20. روض الزهر في مناقب آل سيد البشر علیهم السلام، محمد معروف بن مصطفی نودهی شهرزوری برزنچی شافعی (متوفی 1254)
21. زبدة المقال في فضائل الآل علیهم السلام، كمال الدين محمد بن طلحة شافعي حلبي (متوفى 652)
22. زين الفتى في شرح سورة هل اتي، احمد بن محمد عاصمی (قرن چهارم)
ص: 77
گزیدۀ آن با نام العسل المصفّى من تهذيب زين الفتى با تحقيق شيخ محمدباقر محمودی قدس سره منتشر شده است.
23. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام: طيب الفطرة في حبّ العترة علیهم السلام.
24. الصفوة بمناقب آل بيت النبوّة علیهم السلام، عبد الرؤوف مناوی حدادی مصری فقیه شافعی (متوفی 1031)
25. طرز الوفا في فضائل آل بيت المصطفی علیهم السلام، ابو الحسن احمد بن زين العابدين بكرى صدیقی مصری شافعی (متوفی 1048)
26. عقد الجواهر في فضل آل بيت النبى الطاهر علیهم السلام، عيدروس، وجيه الدين أبوالفضل عبدالرحمن بن مصطفى يمنى حضرمی تریمی، شافعی اشعری نقشبندی وفائی (متوفی 1192)
27. فرائد السمطين في فضائل المرتضى و البتول والسبطين علیهم السلام، شیخ صدر الدين أبو المجامع إبراهيم بن شيخ الشيوخ سعد الدين حموئى جوينى بحیرآبادی شافعی (متوفی 722)
28. الفصول المهمة لمعرفة الأئمّة علیهم السلام، ابن صبّاغ مالکی، نورالدين على بن محمد صفاقسى غزّی مکّی (متوفی 855)
29. فضائل أهل البيت علیهم السلام، ابو الكمال برق نوشاهی پاکستانی (مؤلّف فضائل الصحابة)
29/1. فضائل اهل البیت علیهم السلام، ابن ابی حاتم رازی (متوفی 327) (مؤلّف الجرح والتعديل)
29/2. فضائل أهل البيت علیهم السلام، جلال الدين أبو الميامن مسعود صدرالدین ابوالمعالی ابن المظفّر بن محمد بن مظفّر بن روزبهان بن طاهر ربعي عدوى عمری (متوفی 725)
29/3. فضائل أهل البيت علیهم السلام، مبین بن محب انصاری هندی لکهنوی (متوفی 1225)
29/3. فضائل أهل البيت علیهم السلام في كتب السنة التسعة، برّاك محمود خلف الأنصاري
ص: 78
29/4. فضل آل البيت علیهم السلام، احمد بن على مقریزی (متوفی 845) (1)
30. مطالب السؤول في مناقب آل الرسول علیهم السلام، محمد بن طلحة شافعی (متوفی 652).
31. معارج الوصول إلى معرفة فضل آل الرسول والبتول علیهم السلام، زرندی، شمس الدین أبو عبدالله محمد بن عزّالدین مدنی انصاری خزرجی حنفی (متوفی 750)
32. مفتاح النجا في مناقب آل العبا علیهم السلام، میرزا محمد بن رستم بن قباد حارثی بدخشی (بدخشانی) (قرن دوازدهم) او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام: نزل الابرار بما صحّ من مناقب أهل البيت الأطهار علیهم السلام
33. مناقب أهل البيت علیهم السلام، ابو سعيد عبّاد بن يعقوب رواجنى اسدی کوفی (متوفی 250) از روایان شیعه، ولی از رجال بخاری و ترمذی و ابن ماجة است.
33/1. مناقب أهل البيت وكلام الأئمّة علیهم السلام، حسين بن محمد بلخی معتزلی حنفی، ابن مقری بغدادی سمسار (متوفی 522 یا 523 یا 526).
33/2. مناقب أهل البيت علیهم السلام، ابن حجر هيتمي، احمد بن محمّد سعدی انصاری شافعی (متوفی 974) (2)
34. مناقب على والحسنين و امّهما فاطمة الزهراء علیها السلام (نصوص مستخرجة من امهات كتب الحديث)، محمد فؤاد عبدالباقی (معاصر)
35. مودّة ذوي القربى علیهم السلام، سید علی همدانی (متوفی 786)
این کتاب به صورت کامل در كتاب ينابيع المودة 2/ 255 - 342، تألیف شیخ سلیمان قندوزی حنفی (متوفی 1293) گنجانده شده است.
ص: 79
36. النبذة في مناقب أهل البيت علیهم السلام، موفق الدين أبو العباس احمد بن محمد بن عمر بغدادی (قرن ششم)
37. نظم درر السمطين في فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطين علیهم السلام، شيخ جمال الدین محمد بن يوسف زرندی (متوفی 750)
38. النعيم المقيم لعترة النبأ العظيم علیهم السلام، عمر موصلی (متوفی 657)
39. نقبة [منقبة] المطهّرين ومرتبة الطيّبين علیهم السلام، ابونعيم أصبهانی (متوفی 430)
40. نور الابصار، مؤمن بن حسن شبلنجی شافعی (متوفى بعد 1308)
ص: 80
عده ای از علمای شیعه - برای اتمام حجت - مجموعه ای از آثار، احادیث، روایات و اقوال عامه را جمع آوری نموده اند، (1) که در این زمینه نیز به ذکر 40 عنوان اکتفا می کنیم:
1. احقاق الحق، شهید قاضی نور الله شوشتری (متوفی 1019) همراه با ملحقات إحقاق الحق، از آیت الله مرعشی (متوفی 1411).
2. الإمام علي علیه السلام في آراء الخلفاء، شیخ مهدی فقیه ایمانی (معاصر)
2/1. الإمام أمير المؤمنین علیه السلام از دیدگاه خلفا، ترجمه کتاب قبل
3. امامان اهل بیت علیهم السلام در گفتار اهل سنت، داود الهامی (معاصر)
4. اهل بیت علیهم السلام در صحاح (جلد سوم از مجموعه پژوهشی در صحاح سته)، حسین طبيبيان (معاصر)
5. الأربعون حديثا في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، سردار کابلی (قرن چهاردهم)
6. الأنوار الباهرة في انتصار العترة الطاهرة علیهم السلام، سيد ابن طاووس (متوفی 664)
7. الحقائق من الصواعق، محمدی و رحیمیان
8. حياة أمير المؤمنين علیه السلام، سید علی اصغر ناظم زاده قمی (معاصر)
9. دليل الولاية ودرّة الهداية، شيخ جعفر حسن عتريس و شيخ احمد عبدالامير قَبَلان (معاصر)
10. رسالة في أربعين حديثا في فضائل الأمير علیه السلام (منتخب فرائد السمطين)، میرزا نجم الدین جعفر طهرانى عسكرى (معاصر)
ص: 81
10/1. رسالة في اربعين حديثا في فضائل الأمير علیه السلام (منتخب از کنزالعمال)، میرزا نجم الدین جعفر طهرانی عسکری
10/2. رسالة في أربعين حديثا في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، اثر بعضی از علمای بحرین
11. سلاسل الحديد و تقييد أهل التقليد = شفاء الغليل من تعليل العليل، سیدهاشم بحرانی (متوفی 1107)
12. سلسلة الأحاديث الصحيحة والحسنة في فضائل الإمام علي علیه السلام برواية أهل السنة والجماعة، جمعی از طلاب مدرسه اهل الذکر علیهم السلام با اشراف شیخ احمد ماحوزی
13. شرح الأربعين حديثاً في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، سيد محمد خاتون آبادی اصفهانی (متوفی 1160)
14. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، سيد ابن طاووس (متوفی 664)
15. عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار علیهم السلام، مير حامد حسین نقوی لکهنوی (متوفی 1306)، تلخیص و تعریب آن با عنوان: نفحات الازهار في خلاصة عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار علیهم السلام، از سید علی میلانی (معاصر) (1)
16. العتاد المنجي من مناقب الكنجي (منتخب كفاية الطالب كنجي شافعي)، تأليف جمال الدين على مسوزى
17. علی علیه السلام در کتب اهل سنت، موسوی همدانی (معاصر)
18. على علیه السلام و الخلفاء، فضائل حضرت امیر علیه السلام از زبان خلفا و... ميرزا نجم الدین جعفر طهرانی عسکری
او تألیفی دیگر دارد با نام علیٌ علیه السلام والوصیة که آن هم از روایات عامه است.
ص: 82
19. العمدة - عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأخيار، ابن البطريق اسدى حلى (قرن پنجم)
20. غاية المرام، سيد هاشم بحرانى (متوفی 1107) ترجمه آن: كفاية الخصام، شيخ محمد تقی دزفولی (متوفی 1295)
21. الغدير فى الكتاب والسنّة والأدب، علامه امینی (متوفی 1392)
22. فضائل الأئمة علیهم السلام، شیخ عمران خفاجی نجفی
23. فضائل أهل البيت علیهم السلام في صحيحة الالبانى، لوی منصوری (معاصر)
24. فضائل أهل البيت علیهم السلام من الصحاح الستة، محمد حيات انصاری پاکستانی (معاصر)
25. فضائل الخمسة علیهم السلام، علامه سید مرتضی حسینی فیروزآبادی (معاصر)
26. قادتنا كيف نعرفهم؟، آیت الله سید محمدهادی میلانی (م 1395)
27. كتاب الأربعين في الفضائل والمناقب، أسعد بن ابراهیم اربلی (قرن هفتم)
28. كتاب المناقب = مناقب آل الرسول علیهم السلام، سید حسن آل صدرالدین عاملی کاظمی
29. كشف الغمة في معرفة الأئمة علیهم السلام، على بن عيسى بن ابى الفتح اربلی (متوفی 693)
30. كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، علامه حلی (متوفی 726)
علامه در کتاب های نهج الحق و منهاج الكرامة نیز فراوان به روایات عامه احتجاج و استدلال نموده است.
31. اللباب المستخرج من كتاب الشهاب (منتخب از کتاب شهاب الأخبار قاضي قضاعی)، سید هاشم بحرانی (متوفی 1107)
32. مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، محمد بن احمد بن حسن بن شاذان قمی (قرن پنجم)
33. المراجعات، سيد شرف الدین (متوفی 1377)
34. مصباح الهداية، آیت الله سید علی بهبهانی
ص: 83
35. مناقب الأئمة علیهم السلام، سيد اسدالله ابن حجة الإسلام سيد محمد باقر رشتی اصفهانی (متوفی 1290)
36. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، سید هاشم بحرانی (متوفی 1107)
او کتابی دیگر نیز در این زمینه تألیف نموده با عنوان علىٌّ والسّنة که به فارسی ترجمه شده با عنوان علی علیه السلام به روایت اهل سنت
37. مناقب أهل البيت علیهم السلام= ما روته العامة من مناقب أهل البيت علیهم السلام= ما روته العامة من فضائل أهل البيت علیهم السلام و مثالب أعدائهم، شيخ حيدر على شروانی (قرن دوازدهم)
37/1. مناقب أهل البيت علیهم السلام عن كتب العامة، ناشناس (1)
38. موسوعة الإمامة في نصوص أهل السّنة، ملحقات إحقاق الحق است که زیر نظر آیت الله مرعشی (متوفی 1411) با ترتیب و تنظیم خاصّی ارائه شده است.
39. نور الأمير علیه السلام في تثبيت خطبة الغدير (مؤيدات حديثى خطبه غدیر از کتب اهل سنت) امیر تقدّمی معصومی (معاصر)
40. اليقين باختصاص مولانا أمير المؤمنين علي علیه السلام بإمرة المؤمنين، سيد ابن طاووس (متوفی 664)
در برخی از مصادر گذشته در کنار روایات عامه، روایات خاصه نیز آمده است، مانند: غاية المرام، كشف الغمة في معرفة الائمة علیهم السلام، مصباح الهداية.
ص: 84
در این بخش به نقل چهل گوهر نورانی از کلمات پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل اميرالمؤمنین علیه السلام از روایاتی که نویسندگان اهل تسنن تصریح به تواتر یا صحت و اعتبار آن کرده باشند پرداخته و پس از بیان اعتبار آن، اگر شواهدی برای آن وجود داشت ذکر نموده، و واکنش مخالفان را در برابر آن متذکر می شویم.
[1/1] نویسندگان عامه به سند صحیح بلکه با اسناد و طرق فراوان نقل کرده اند که برای پیامبر صلی الله علیه و آله پرنده ای (بریان) آورده بودند، آن حضرت دست به دعا برداشت که: ﴿اللّهم آتيني بِأَحبّ خَلْقِكَ إِليكَ يَأْكُل مَعِي مِنْ هَذا الطَّير﴾.
یعنی: بارالها! محبوب ترین خلق خویش را نزد من حاضر کن تا با من از این پرنده میل نماید.
ص: 85
بنابر نقل نَسائي - صاحب یکی از صحاح ششگانه - و دیگر نویسندگان عامه از انس بن مالک هنگامی که دعای حضرت تمام شد ابوبکر و عمر - و بنابر نقلی عثمان (1) - به ترتیب خواستند نزد حضرت بیایند ولی آن ها را برگرداند، پس از آن علی علیه السلام آمد حضرت به او اجازه داد (و هر دو آن غذا را میل نمودند). (2)
* سخن در مورد این حدیث بسیار است ولی کافی است بدانیم که طبرانی (متوفی 360) در المعجم الكبير حدیث را به کیفیت نخست از سفینه مولی رسول الله صلی الله علیه و اله روایت کرده که قسمت اخیر - یعنی آمدن ابوبکر و عمر - در آن نیست و هیثمی پس از نقل، حکم به اعتبار آن کرده است. (3)
ص: 86
ابو محمد بغوی (متوفی 516) در مصابیح السّنة آن را از احادیث حسان و نيکو شمرده (1) و محب طبری (متوفی 694) آن را نقل و تأیید کرده است. (2)
* نَسائی (متوفی 303) در سُنن و خصائص و ابویعلی موصلی (متوفی 307) روایت را به کیفیت دوم - و هر دو به یک سند صحیح - نقل کرده اند. (3)
البته برخی در این سند اشکال کرده اند که اسماعیل بن عبدالرحمن سُدّی در آن وجود دارد که پاسخ آن خواهد آمد. (4)
* ترمذی (متوفی 279) این حدیث را با سندی که از سُدّی نقل کرده بنابر نقلى حَسَن و غریب (5) و بنابر غالب نسخه ها فقط غریب دانسته ولی پس از آن،
ص: 87
در مرحله نخست گفته: این حدیث با اسناد متعدد از انس نقل شده (که اعتبار آن را تقویت می کند) سپس توثیق سُدّی را از عده ای چون سفیان ثوری، شعبه، و يحيى بن سعید قطان نقل کرده است (1) که بنابر گفته سبط ابن الجوزی این واکنشی است علیه کسانی که- از روی تعصب برای ابطال حديث طير ! - سُدّی را تضعیف کرده اند. (2)
شایان ذکر است که حافظ علائی (متوفی 761) سند ترمذی را از بهترین اسناد حدیث طیر دانسته است. (3)
ص: 88
ابو حفص ابن شاهين (متوفی 385) آن را معتبر دانسته و گفته است: و هو حديث حسن غريب. (1)
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) در کتاب معرفة علوم الحدیث می گوید: نوع بیست و سوم از علم، حدیث شناخت احادیث مشهور است... چه بسا حدیث مشهوری که در صحیح نیامده است. سپس از آن یکی از احادیث طولانی را که در صحیح نیامده حدیث طیر شمرده و سپس گفته: این اقسام از مشهوراتی است که اهل علم به آن آگاهی دارند و به ندرت بر کسی پوشیده می ماند بلکه خاص و عام از اهل دانش کاملاً آن را می شناسند! (2)
* حاکم در مستدرک می نویسد: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه. وقد رواه عن أنس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفساً، ثم صحت الرواية عن علي [علیه السلام] و أبي سعيد الخدري و سفينة. (3)
یعنی: حدیث طیر بر طبق شروط بخاری و مسلم صحیح است ولی آن دو آن را نقل نکرده اند. بیش از 30 نفر از راویان آن را از انس نقل کرده اند و به نقل صحيح از امیر مؤمنان علیه اللسام، ابوسعید خدری و سفینه ثابت شده است.
شمس الدین ذهبی (متوفی 748) - با وجود تعصب شدید و سعی در تضیعف فضائل امیر مؤمنان علیه السلام! - دربارۀ آن گفته: و أما حديث الطير فله طرق كثيرة
ص: 89
جداً قد أفردتُها بمصنّف، و مجموعها هو يوجب أن يكون الحديث له أصل.
یعنی: اسناد و طرق حدیث طیر آن قدر فراوان و زیاد است که از مجموع آن ها فهمیده می شود این مطلب اصلی داشته (و معتبر است). من آن اسناد را در تألیف جداگانه ای جمع آوری نموده ام. (1)
ذهبی در تألیفی دیگر می نویسد: وله طرق كثيرة عن أنس، متكلّم فيها، و بعضها على شرط السنن، و من أجودها حديث قطن بن نسير شيخ مسلم. (2)
یعنی: طرق حدیث طیر از انس فراوان است، (در برخی از) آن اسناد اشکال شده ولی برخی از آن اسناد مطابق شروط سنن معتبر است، از بهترین آن سندها روایت قطن بن نسیر استاد مسلم صاحب صحیح است
* حافظ صلاح الدین علائی (متوفی 761) می گوید: این روایت اسناد و طرق فراوان دارد و بعضی معتبر است و همدیگر را تقویت می کند. (3)
ص: 90
* ابن کثیر دمشقی (متوفی 774) پس از نقل روایت مستدرک حاکم گفته: و قد رواه ابن أبي حاتم، عن عمار بن خالد الواسطي، عن اسحاق الازرق، عن عبد الملك بن أبي سليمان، عن أنس، و هذا أجود من اسناد الحاكم. (1)
و این سند که او از ابن أبي حاتم رازی (متوفی 327) - پیشوای معروف اهل تسنن - ذکر کرده همه از راویان صحاح سته و معتبر هستند. (2)
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) در دفاع از کتاب مصابیح و پاسخ از
ص: 91
روایاتی که گفته شده ساختگی است و در مصابیح نقل شده، در مورد حدیث طیر می نویسد حاکم این روایت را از انس به واسطهٔ جماعتی که تعداد آنان بیش از 30 نفر است نقل کرده سپس شواهدی از (روایات) جمعی از صحابه برای آن ذکر نموده و گفته طبرانی همین روایت را به نقل از سفینه و ابن عباس نقل کرده و این دو سند نیز متقارب و نزدیک به هم هستند. (1)
* فضل بن روزبهان در کتاب ابطال الباطل که ردّیه ای است بر نهج الحق علّامه حلی رحمه الله- می گوید: حدیث الطير مشهور، و هو فضيلة عظيمة، و منقبة جسيمة. یعنی: حدیث طیر مشهور است و فضیلتی عظیم و منقبتی سترگ برای امیر مؤمنان علیه السلام است! (2)
ظاهر كلام عينى (متوفی 855) - شارح بخاری - و برخی دیگر نیز آن است که حدیث را تلقّی به قبول کرده بلکه از خصائص و ویژگی های آن حضرت دانسته اند که نزد خدا پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی محبوب تر از امیرالمؤمنین علیه السلام نیست. (3)
ص: 92
* ابن صباغ مالکی (متوفی 855) درباره حدیث طیر می نویسد: این حدیث در کتب معتبر حدیث و اخبار صحیح آمده است. (1)
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد: نظریه ای که محققین از حفاظ بر آن اعتماد دارند آن است که این حدیث جعلی و ساختگی نیست بلکه اسناد فراوان دارد.
حاکم در مستدرک می گوید: (سی نفر آن را (فقط) از انس نقل کرده اند). این اسناد همدیگر را تقویت می کند و حدیث حسنٌ لغیره می شود.
اهل تحقیق پذیرفته اند که حسنٌ لغيره مانند حسنٌ لذاته (معتبر است و) بدان احتجاج و استدلال می شود و به جهت کثرت طرق آن، حافظ ابن مردويه تألیف مستقلی در جمع آوری اسناد آن نگاشته است. (2)
* تلیدی طنجی برای آن علامت (صح) گذاشته و آن را صحیح دانسته و کلام ذهبی را نقل کرده که از مجموع اسناد و طرق آن معلوم می شود اصلی داشته است. (3)
* شیخ محمود الميرة در نوشته ای که درباره حاکم و مستدرک دارد می گوید: این دو حدیث (در مورد طیر از سفینه و ابن عباس) در مرتبه حسن و نیکو قرار دارند. (4)
ص: 93
* البانی در تعلیقه هداية الرواة ابن حجر می نویسد: حافظ علائی در کتاب النقد الصریح گفته: این روایت اسناد و طرق فراوان دارد، و بعضی معتبر است و همدیگر را تقویت می کند حقیقت آن است که این حدیث، حَسَن است اگر گفته شود ضعیف است باز ضعیفی قابل قبول است نه آن که ساختگی باشد. (1)
* نویسنده سنی معاصر شیخ عبدالرحمن معلمی در کتاب التنكيل می نویسد: حدیث طیر روایتی مشهور است که با اسناد فراوان نقل شده و اهل تسنن منکر این مطلب نیستند بلکه صحت آن را انکار می کنند. (البته) حاکم نیشابوری آن را صحیح دانسته ولی دیگران می گویند اسناد فراوان آن حاکی از آن است که اصلی داشته است. (2)
نگارنده گوید نفی صحت حدیث همیشه به معنای ساختگی و یا حتی ضعیف بودن آن نیست؛ زیرا گاهی سند حدیث معتبر است ولی به جهت آن که فاقد شروطی است که ارباب صحاح مانند بخاری مسلم و... به آن ملتزم هستند اصطلاحاً به آن «صحیح» گفته نمی شود و «صحت» آن انکار می شود ولی منافاتی با اعتبار آن ندارد.
* طلاب مدرسه اهل الذکر به بررسی فضائل امیر مؤمنان علیه السلام در کتب عامه پرداخته و اثری جالب شیوا و محققانه نگاشته اند که در بخش حدیث طیر اعتبار اسناد و رجال آن را از طریق اهل تسنن به تفصیل اثبات نموده اند. (3)
ص: 94
نگارنده گوید: حدیث طیر در مصادر فراوان نقل شده است که ما در صدد تتبع و استقصای آن نبوده ایم. (1)
4. حديث الطير، ابوبكر أحمد بن موسى ابن مردویه (متوفی 410 یا 416)
5. حديث الطير، حافظ ابو نعيم، أحمد بن عبدالله اصبهانی (متوفی 430)
6. (جزء في طرق) حديث الطير، حافظ ابوطاهر محمّد بن أحمد بن على بن حمدان خراسانی، معروف به ابن حمدان (قرن پنجم)
7. (جزء في طرق) حديث الطير، شمس الدين ذهبى دمشقی (متوفی 748)
این حدیث به روشنی دلالت دارد که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی نزد خدا محبوب تر از امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، چنان که در کلام عینی (متوفی 855) گذشت. برگرداندن دیگران توسط پیامبر صلی الله علیه و آله نیز حاکی از اهمیت مطلب است.
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) در شرح فارسی بر مشکاة می گوید: این حدیث دلالت دارد که علی مرتضی احبّ خلق خدا بود نزد خدا. (1)
اهمیّت این حدیث به اندازه ای است که بنابر نقل ابن مغازلی شافعی (متوفی 483) امیرمؤمنان علیه السلام در احتجاج بر اصحاب شورا فرمود:
شما را به خدا سوگند می دهم، آیا بین شما کسی جز من هست که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرموده باشد: «بارالها! محبوب ترین خلق نزد خودت و نزد من و کسی که تو را و مرا از همه بیشتر دوست دارد، پیش من حاضر کن تا از این پرنده (بریان) با من میل کند» (دعای
ص: 96
حضرت مستجاب شد) و کسی را که می خواست نزدش حاضر شد و با همدیگر غذا را میل کردند.
همه آن ها اعتراف کردند که این فضیلت به امیرمؤمنان علیه السلام اختصاص دارد و هیچ یک از آنان را بهره ای از آن نیست. (1)
قال أبو حفص عمر بن شاهين (المتوفى 385): تفرّد عليٌّ علیه السلام بهذه الفضيلة لم يشركه فيها أحد. (2)
یعنی: این فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست.
حدیث طیر از پر جنجال ترین روایات فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است که مخالفان در برابر آن واکنش های گوناگون - از قبیل کتمان، انکار، مناقشات سندی و... - داشته اند. مناسب است پیش از بررسی واکنش های دیگر از واکنش انس در قضیه طیر یادی شود! انس بن مالک در ضمن نقل حدیث طير اعتراف می کند که پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام مکرّر می خواست نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بیاید ولی حسادت من مانع شد که به او اجازه ورود دهم و از خدا خواستم که این دعای حضرت را درباره یکی از انصار مستجاب نماید !! (3)
ص: 97
در آینده خواهد آمد که سعد بن ابی وقاص ویژگی هایی برای امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که برخی از راویان یکی از آن مطالب را فراموش کرده - یا خود را به فراموشی زده ! - شگفت آن که آن مطلب همین حدیث طیر است!! (1)
بسیاری از محدّثان اهل تسنن از نقل حدیث طیر امتناع نموده اند. عدّه ای از ارباب تراجم و رجال عامه، هنگام تضعیف راوی فقط سند حدیث طیر را ذکر کرده و گفته اند: «فذکر حدیث الطیر» یا عبارتی مشابه آن، و تمایل به نقل متن آن نداشته اند (2) و البته گاهی محقّق کتاب - برخلاف میل مؤلّف ! - متن حدیث را در پاورقی آورده است!
در روایتی از اسماعیل بن سلمان آمده است: انس بن مالک نقل کرد که نزد حجاج رفته بودم تا از عطا و احسانش بهره مند شوم، پسر حجاج به سبّ و ناسزاگویی به علی [علیه السلام] پرداخت و کلامش به درازا کشید من به او گفتم: این کار را نکن راوی می گوید: سپس انس برای پسر حجاج روایتی را در فضائل على [علیه السلام] نقل کرد که در آخر آن آمده است پیامبر صلی الله علیه و آله سه مرتبه به انس فرمود: گاهی انسان قوم خویش را دوست می دارد. (3)
ص: 98
ملاحظه فرمودید: با آن که روایت در بیان مطلبی بوده که مناسبت داشت نقل شود که انس چه حدیثی را در فضائل علی علیه السلام نقل کرد تا پسر حجاج را از ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین علیه السلام باز دارد ولی راوی از ذکر حدیث طیر امتناع کرده و به نقل مطلبی می پردازد که اصلاً تناسبی با قضیه گذشته ندارد. (1) البته احتمال می رود که راوی از ترس آن را نقل نکرده باشد؛ زیرا به دروغ ادعا شده:
هیچ شخص ثقه ای حدیث طیر را نقل نکرده است. (2)
و احتمال دیگر آن که اسماعیل بن سلمان، راوی حدیث گذشته، آن را نقل کرده ولی دیگران آن را حذف کرده باشند. مؤید این احتمال آن است که بخاری روایت طیر را از اسماعیل بن سلمان نقل کرده که به زودی خواهد آمد (3) و بنابر نقل بزار نیز اسماعیل این حدیث را به صورت کامل نقل کرده است. (4)
ص: 99
ابن کثیر دمشقی - شاگرد ابن تیمیه و پرورش یافته در محیط شام! - پس از نقل بسیاری از اسناد و طرق آن که فقط روایت انس را از قریب 100 نفر نقل کرده!
- سعی و تلاش در تضعیف آن نموده و می گوید:
مردم در (جمع آوری اسناد) این حدیث کتاب های مستقل به رشته تحریر درآورده اند از جمله (حافظ معروف) ابن مردویه و حافظ ابوطاهر محمد بن احمد بن حمدان - بنابر نقل استاد ما ذهبى- و من خود نیز یک جلد در جمع آوری اسناد آن را دیدم که به قلم ابوجعفر ابن جریر طبری مفسّر (معروف) و صاحب تاریخ (مشهور) به رشته تحریر درآمده بود. گرچه این حدیث با اسناد فراوان نقل شده ولی در دل من نسبت به صحت این حدیث شک وجود دارد! (1)
گذشت که حدیث طیر با اسناد فراوان نقل شده (2) که برخی از آن اسناد معتبر است ولی ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) با خاطری آسوده به تکذیب آن پرداخته و می نویسد:
ص: 100
نزد اهل معرفت و دانش حدیث طیر جعلی و دروغ است ! (1)
بعضی دیگر نیز حدیث طیر را جعلی دانسته و گفته اند:
ابن الجوزی آن را در کتاب موضوعات - که برای نقل روایات جعلی است - ذکر کرده است. (2)
در کتاب موضوعات چنین حدیثی یافت نشد! و حافظ علائی و ابن حجر مکی نیز تصریح کرده اند که این روایت در کتاب موضوعات نیست. (3)
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد:
نظریه کسانی که این حدیث را ساختگی دانسته اند یا مثل ابن طاهر گفته اند: (تمام اسناد آن باطل است و مشکل دارد) نظر باطل و مردودی است. ابن طاهر معروف است که زیاده روی فاحش دارد. ابن الجوزی هم با آن که به راحتی احادیث را جعلی می گوید این را در کتاب موضوعات نیاورده بلکه [برخی از] اسناد سست و ضعیف آن را در العلل المتناهية ذکر کرده است. (4)
گفته شده:
ص: 101
ذهبی در کتابی مستقل همۀ اسناد آن را باطل دانسته است. (1)
ذهبی در این زمینه نظرات متفاوت داشته ولی کتاب مسقل او در تأیید حدیث طیر و نظریه نهایی اش آن است که: حدیث طیر اسناد فراوان دارد که من آن ها را جمع آوری کرده ام از مجموع اسناد آن دانسته می شود که اصلی داشته است. (2)
ابوالمعين ميمون بن محمد نَسَفی (متوفی 508) بدون هیچ دلیلی گفته:
این روایت ساختگی است، نقل صحیح آن است که حضرت فرمود: ﴿بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيَّ﴾ محبوب ترين خلق نزد من را حاضر نما.
اولاً: این اعتراف است به وجود روایت به نقل صحيح با عبارت «إليّ» !!
ثانياً: در روایت شماره 1 به سند صحیح گذشت كه حضرت «إليك» فرمود. (3)
ثالثاً: این اشکال دلیل نادانی اوست؛ زیرا محبوب ترین شخص پیش پیامبر صلی الله علیه و آله، محبوب ترین افراد نزد خداست و هیچ تفاوتی بین دو عبارت نیست چنان که در روایات متعدد بدان تصریح شده است. (4)
شاید گفته شود: مراد نَسَفی آن است که چون محبوب ترین افراد نزد خدا پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد لذا عبارت صحيح: «أحبّ إلي» است
روایت به سند صحیح با لفظ «أحبّ إليك» نقل شده، البته قرینه قطعیه قائم
ص: 102
است که مراد غیر پیامبر صلی الله علیه و آله است، پس قطعاً کلام نَسَفی ناتمام است که «أحبّ إليك» را صحیح نمی داند.
دکتر صاعدی مطالب دیگران را تکرار و سپس اشکال کرده که:
در این حدیث عیبی برای انس ذکر شده که او از آن منزّه است. (1)
برخی اظهار داشته اند که:
پیشوایان (عامه) که این حدیث را انکار کرده اند برای آن است که ظاهر آن برتری علی [علیه السلام] بر شیخین بلکه بر پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
البته روشن است که هیچ کس نگفته از این حدیث برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده می شود و این امری واضح است ولی نااهلان می خواهند به این بهانه روایت را از حجیت ساقط کنند.
چرا در مواردی که مطلب مربوط به دشمنان آن حضرت باشد آن را توجیه کرده و آن را انکار نمی کنند ؟!
به عنوان مثال: ذهبی دربارۀ قول عمر كه: «لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض، لرجح» می گوید: «مراد عمر أهل أرض زمانه». (2)
چرا نمی گوید این حرف عمر غلط است؛ زیرا از آن برتری ابوبکر بر پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده می شود ؟! یک بام و دو هوا !!
بعضی دیگر گفته اند:
مگر پیامبر صلی الله علیه و آله نمی دانست که محبوب ترین خلق نزد خدا کیست؟ اگر می دانست که نیازی به ابهام نبود، دنبال علی می فرستاد و انس هم آرزوی باطل نمی کرد و در را به روی علی نمی بست؛ و اگر بگویند: نمی دانست، این با ادعای آن ها سازگار نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله علی را محبوب ترین خلق نزد خود و خدا می دانست و تصریح به
ص: 104
«أحبّ الخلق إليك و إليّ» فرمود. (1)
این سخن بدان ماند که کسی بگوید مگر خدا نمی دانست که حضرت موسى عصا در دست دارد چه نیازی به پرسش بود که بفرماید: ﴿وَ مَا تِلْكَ بيَمِينِكَ يَا مُوسَى﴾ [طه (20): 17] ؟
مگر خدا نمی دانست که حضرت موسی با عصایش چه می کند، چه نیازی به اطاله کلام بود که حضرت موسی علیه السلام عرض کند: ﴿هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَارِبُ أُخْرَى﴾ [طه (20): 18] ؟!
درخواست پیامبر صلی الله علیه و آله فقط برای غذا خوردن با محبوب ترین خلق نبوده تا اشکال فوق مطرح شود، بلکه با آن که حضرت قطعاً می داند محبوب ترین خلق نزد خدا امیرالمؤمنین علیه السلام است می خواهد بدین وسیله او را به مردم معرفی نماید تا او را بشناسند و به او محبت بورزند و.... و با این دعا فضایی برای ماندگاری مطلب در ذهن عموم ایجاد فرماید.
حافظ ابن سقا (متوفی 371) در شهر واسط حدیث طیر را نقل کرد مردم تحمل شنیدن آن را نداشتند لذا بر او یورش برده و او را از جایگاهش (منبری
ص: 105
که بر آن تدریس می کرد) بلند کرده او را بیرون کردند و آن جا را شستند [!!] او هم خانه نشینی را برگزید و دیگر بر اهل واسط حدیث نقل نکرد. (1)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) حدیث طیر را نقل و حکم به صحت آن نموده بلکه گفته: بیش از 30 نفر از روایان مستقیماً آن را از انس روایت کرده اند. (2)
بسیاری از ارباب تراجم در ترجمه حاکم آورده اند که او احادیثی را جمع آوری نمود که خیال می کرد طبق شرط بخاری و مسلم صحیح است، از جمله حدیث طیر و حدیث غدیر. اصحاب حدیث بر او انکار کرده و اعتنایی به نظریه او نکردند دمیری از ذهبی نقل می کند که:
مدت ها ذهن من مشغول آن بود که چگونه حاکم جرأت کرده چنین حدیثی را در کتابش نقل کند! هنگام نگارش تعلیقه بر مستدرک از احادیث ساختگی موجود در آن هول کردم! (3)
ابن طاهر پس از حکم به ساختگی بودن حدیث طیر می گوید:
یا حاکم نمی تواند حدیث صحیح را تشخیص دهد پس قابل اعتماد (و اعتنا) نیست؛ یا آن که اهل تشخیص است و دانسته حکم به صحت حدیث طیر کرده پس معاند، کذاب و حقه باز است. (4)
ص: 106
و برخی گفته اند:
دارقطنی بر حاکم اعتراض کرده و از او انتقاد نموده که چرا حدیث طیر را در مستدرک نقل کرده ای؟
ذهبی می گوید: اصلاً حاکم مستدرک را پس از مرگ دارقطنی تألیف کرده است (پس اعتراض دار قطنی بر حاکم امکان ندارد). (1)
نقل کرده اند که در مجلسی از حاکم پرسیدند نظرت درباره حدیث طیر چیست؟ گفت: صحیح نیست، اگر صحیح باشد کسی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله از علی برتر نیست. (2)
ذهبی می گوید: بعداً نظر او عوض شد و آن حدیث را در مستدرک نقل کرد. سپس اضافه می کند که: بسیاری از احادیث مستدرک صحیح نیست بلکه بعضی از آن ها جعلی است. (3)
ذهبی در جای دیگر می نویسد: حدود 100 حدیث در مستدرک وجود دارد که دل شهادت به بطلان (و جعلی بودن) آن می دهد. (4)
سُبکی می گوید: من احتمال می دادم که حدیث طیر را دیگران در مستدرک اضافه کرده باشند (و دسیسه ای در کار بوده) ولی با رجوع به نسخه های کهن
ص: 107
مستدرک این احتمال نزد من منتفی شد.
سپس اضافه کرده که بعضی می گویند حاکم خودش آن را از کتاب حذف کرده این احتمال هست که او در ابتدا آن را نقل و سپس آن را حذف کرده باشد ولی در برخی از نسخه ها باقی مانده باشد سُبکی در آخر می گوید: (در هر صورت) درست نیست که حدیث طیر را جعلی بدانیم. (1)
برخی در سند روایت به کیفیت دوم که به نقل از نسائی و ابویعلی موصلی گذشت - اشکال کرده اند که اسماعیل بن عبدالرحمن سُدی در آن وجود دارد. (2)
در پاسخ آنان می گوییم: احمد بن حنبل و ابن عدی او را توثیق کرده اند و نزد يحيى القطان نیز بی اشکال است. (3)
غیر از بخاری، بقیه ارباب صحاح از او روایت کرده اند.
او از مشایخ شعبة بن الحجاج است که او را امیرالمؤمنين في الحديث دانسته اند (4) و به اعتراف همه حتی ابن تیمیه از غیر ثقه نقل نمی کند.
ص: 108
و البانی - جای دیگر - درباره او گفته: آن چه دربارۀ شدی گفته شده ضرری به وثاقت او نمی زند، او از رجال صحیح مسلم است. (1)
دکتر محمد رشاد سالم که بر منهاج و روش ابن تیمیه سیر می کند ! - در تعليقه منهاج السنة پس از نقل روایاتی از هیثمی در مجمع الزوائد می نویسد:
و ذكر بعد ذلك روايتين أخريين لهذا الحديث بألفاظ مختلفة عن سفينة و عن ابن عباس وذكر أن فيهما ضعفاً. (2) يعنى هیثمی دو روایت دیگر به نقل از سفینه و ابن عباس نقل کرده و گفته این دو نیز ضعیف است.
شگفتا که او - بی شرمی را به غایت رسانده و گذشته از عقوبت اخروی - باکی از افتضاح و رسوایی نزد اهل دانش ندارد؛ زیرا در همان آدرسی که نقل کرده، بر خلاف اظهار او هیثمی - دربارهٔ روایت سفینه - می نویسد: رواه البزار والطبراني باختصار، و رجال الطبراني رجال الصحيح، غير فطر بن خليفة، و هو ثقة. (3) یعنی این روایت را بزار و طبرانی - به اختصار - نقل کرده اند و راویان روایت طبرانی همه رجال صحیح هستند به جز فطر بن خلیفه و آن هم ثقه است.
و نیز شرم آور رفتار ابن الجوزى در العلل المتناهيه است که - بنابر گفته سیوطی - سندهای ضعیف حدیث طیر را به نقل از انس ذکر کرده ولی از اسناد صحیح و معتبر حاکم در مستدرک سخنی به میان نیاورده است! (4)
ص: 109
ابن كثير نقل کرده که ابوبکر باقلانی نیز در ردّ و تضعیف متن و سند این حدیث کتابی نوشته است. (1)
بخاری - مانند بسیاری از محدّثان عامه ! - در صحیح خود حدیث طیر را کتمان نموده در جای دیگر آن را سست و ضعیف خوانده است. (2)
او در تاریخ کبیر در دو موضع آن را نقل و با بی انصافی با آن برخورد کرده.
بخاری در ترجمه اسماعيل بن سلمان الأزرق الكوفی (3) می نویسد:
سمع أباه والشعبي وأبا عمر سمع منه وكيع. و قال عبيد الله بن موسى: أخبرنا إسماعيل بن سلمان بن أبي المغيرة الأزرق، عن انس: اهدى للنبى صلی الله علیه و اله طائر، فقال: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِكَ... »، فجاء على [علیه السلام]....
قال أبو عبد الله - يعني البخاري -:... و روى ابن الفضيل، عن مسلم، عن أنس في الطير
و قال عبيد الله بن موسى: أخبرنا سكين بن عبد العزيز، عن ميمون أبي خلف، حدّثه، عن أنس، عن النبي صلی الله علیه و اله في الطير . (4)
چنان که ملاحظه می فرمایید او پس از نقل حدیث طیر به روایت اسماعیل از
ص: 110
انس، از متابعات و شواهد فراوان حدیث طیر چشم پوشی کرده و فقط دو مورد را نقل نموده است و چنین وانمود می کند که حدیث طیر همین دو شاهد،رادارد، در حالی که محدّثین عامه اعتراف کرده اند که حدیث طیر با اسناد فراوان از انس نقل شده است.
قال الترمذي: وقد روى هذا الحديث من غير وجه عن أنس. (1)
و قال الحاكم: وقد رواه عن انس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفسا. (2)
و قال أبونعيم: رواه الجم الغفير عن أنس. (3)
قال الذهبي: وله طرق كثيرة عن أنس. (4)
و گذشت که ابن کثیر روایت انس را از قریب صد نفر نقل کرده است!
بخاری در شرح حال احمد بن یزید الحرانی می گوید:
أحمد بن يزيد بن إبراهيم أبو الحسن الحراني، قال لي محمد بن يوسف: حدّثنا احمد، قال: حدّثنا زهير، قال: حدّثنا عثمان الطويل، عن انس بن مالك، قال: اهدى للنبى صلی الله علیه و اله طائر كان يعجبه، فقال: «اَللَّهُمَّ اِئْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلْ هَذَا اَلطَّیْرَ» فاستأذن على فسمع كلامه، فقال: «ادخل». قال البخاري: ولا يعرف لعثمان سماع من أنس. (5)
چنان که ملاحظه می فرمایید او پس از نقل حدیث طیر می نویسد: این که عثمان - یعنى عثمان الطويل - حدیثی از انس شنیده باشد معلوم نیست!
ص: 111
در حالی که به اعتراف ابن حبان در کتاب الثقات بلکه به اعتراف خود بخاری، او از انس روایت کرده است!! (1)
برخورد ذهبی نسبت به حدیث طیر در تألیفات مختلف - بلکه گاهی در یک تأليف ! - متفاوت است. مغربی می نویسد:
ذهبى حدود بیست جا راویانی را فقط به جهت نقل حديث طير ضعیف شمرده است، سپس دیده چاره ای نیست جز اعتراف به صحت این روایت به جهت کثرت اسناد آن؛ لذا در تذکرة الحفاظ به ثابت بودن آن تصریح کرده است. (2)
در واکنش پنجم گذشت که ذهبی در تلخیص المستدرك می گوید: ذهن من مشغول آن بود که چگونه حاکم جرأت کرده چنین حدیثی را در کتابش نقل کند! (3) ذهبی در كتاب المغنى في الضعفاء عده ای را تضعیف کرده و حدیث طیر را به آنان نسبت داده (4) بلکه حدیث طیر را حدیثی منکر دانسته است. (5)
در میزان الاعتدال در موارد بسیار، حدیث را ضعیف دانسته (6) و در ترجمه
ص: 112
محمد بن احمد بن عیاض گفته:
حاكم حدیث طیر را از او نقل کرده و افراد این سند همه ثقه هستند جز او و من او را در جعل این حدیث متهم می دانم.
بعد از آن گفته: بعداً برای من معلوم شد که او راستگو است! (1)
ذهبی در ترجمه احمد بن سعيد بن فرقد الجدي: گفته او حدیث طیر را با سند معتبر بر شرط صحیحین نقل کرده و او متهم به جعل آن است ! (2)
ابن حجر گفته احمد بن سعید از مشایخ معروف طبرانی است ! (3)
از جمله تناقضات ذهبی آن است که در تعلیقه بر روايت حاكم إبراهيم بن ثابت القصار را تضعیف کرده و می گوید: (ساقطٌ) ولی در میزان الاعتدال اظهار بی اطلاعی از حال او نموده و می نویسد: (ولا أعرف حاله جيداً) !! (4)
واکنش ذهبی نسبت به حدیث طیر در دو کتاب سیر اعلام النبلاء و تذكرة الحفاظ - که ظاهراً از آخرین تألیفات او باشد (5) - کاملاً عوض شده است.
ص: 113
او در ترجمه ابن سقا (1) از حدیث طیر نام برده و آن را انکار نکرده است. (2)
در ترجمه ابن حمدان (3) و ابوعلی حسن بن احمد (حداد) (4) از تألیف مستقلی دربارۀ حدیث طیر نام برده ولی دربارۀ آن اظهار نظر نکرده است.
ذهبی در سیر اعلام النبلاء در ترجمه ابوبکر سجستانی گفته:
حدیث طیر ضعیف است ولی اسناد فراوان دارد. من آن ها را جمع آوری کرده ام ولی ثابت نیست گرچه من اعتقاد به باطل بودن آن هم ندارم. (5)
و در ترجمه حاکم فقط گفته است من اسناد حدیث طیر را جمع آوری کرده ام. (6)
ولی در تذکرة الحفاظ در ترجمه حاکم نیشابوری نوشته:
حدیث طیر با اسناد فراوان نقل شده که من آن ها را جمع آوری کرده ام و از مجموع آن ها معلوم می شود که این حدیث اصلی داشته است. (7)
پس در نهایت ذهبی به اعتبار حدیث طیر اعتراف کرده است، و گذشت که او در جایی دیگر گفته برخی از اسناد آن مطابق شروط سنن معتبر است. (8)
ص: 114
بعضی از ناقلان، الفاظ روايت يعنى: «بِاَحَبٌ خَلْقَك إليك» را تغییر داده و تبدیل به «من تحبّه»، «بِرَجُلٍ یُحِبُّهُ اللهُ و رسوله وَ یُحِبُّهُ الله و رسوله» و... نموده اند. (1)
تحریف دیگری که پیش از این ملاحظه فرمودید آن که در روایت آمده بود: ابوبکر و عمر - و بنابر نقلی: عثمان - می خواستند نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بروند و حضرت آن ها را برگرداند.
ولی عده ای این قسمت را کاملاً حذف کرده اند، چنان که در بیشتر روایات و مصادر مشهود است، و بعضی فقط بخش مربوط به عثمان را تقطیع و حذف 3 نموده اند، (2) و بعضی دیگر آن را به لفظ مبهم «رجل» تبدیل کردند. (3)
ناگفته پیداست که وجود این عبارت در روایت نقش مؤثری در فهم مراد از آن دارد و حذف یا تحریف آن برای کسانی که می خواهند در مفاد روایت مناقشه و در برتری حضرت بر ابوبکر و عمر تردید کنند بسیار مؤثر است.
در بحث سند روایت گذشت که ترمذی توثیق سُدّی را از عده ای چون سفیان ثوری، شعبه، و يحيى بن سعيد قطان نقل کرده ولی این مطلب از برخی چاپ های سنن ترمذی حذف شده و گذشت که در غالب نسخه های مطبوع نظریه او دربارۀ حدیث طير فقط (حدیثٌ غریبٌ) نقل شده ولی بنابر نقلی:
ص: 115
(حديثٌ حسنٌ غریبٌ) بوده است. (1)
پیش از این گذشت که نَسَفی گفته: نقل صحیح آن است که حضرت فرمود: «بأحبّ خلقك إلىّ» محبوب ترین خلق نزد من را حاضر نما. او در ادامه به تحریف معنای حدیث پرداخته و گفته:
آن هم باید توجیه شود و معنای آن چنین است که محبوب ترین خلق تو در این که با من این غذا را بخورد. (2)
گرچه این توجیه را عده ای از اعلام اهل تسنن پذیرفته اند ولی این توجیه هیچ دلیلی ندارد و حمل بر این معنا دلیل می خواهد، لذا برخی از علمای عامه اعتراف کرده اند که این توجیه درست نیست.
سپس گفته: و مراد محبوب ترین خلق بعد از سه خلیفه است !
این نیز ادعایی بدون دلیل است. گذشته از آن که روایت معتبر برخلاف آن دلالت دارد؛ زیرا آن ها خواستند نزد حضرت بروند و پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را راه نداد!
طیّبی در شرح مشکاة می گوید:
ص: 116
حدیث قابل تأویل است به آن که مراد «ائتنی بمَن هو [مِن] أحبّ خلقك إليك» باشد یعنی یکی از محبوب ترین خلائق را نزد من حاضر کن؛ قرینه نفی عموم آن که خود پیامبر صلی الله علیه و آله از جمله خلائق است. (1)
تأویل به «یکی از محبوب ترین خلق» بر خلاف مدلول حدیث است و روشن است که متفاهم از آن بهترین خلائق [پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ] است.
طیّبی در ادامه توجیهی دیگر ذکر کرده و می گوید:
البته به وجه دیگری نیز می توان حدیث طیر را توجیه کرد که: محبوب ترین خلق از بین پسرعموها و بستگان مراد باشد، و این وجه بهتر است؛ زیرا حضرت خوش نداشت که تنهایی غذا بخورد لذا از خدا خواست کسی را برساند که غذا خوردن با او احسان و نیکی شمرده شود و بهترین احسان آن است که به بستگان باشد. (2)
پاسخ این توجیه نیز باطل است؛ زیرا اگر غرض رفع کراهت بود، چنان که از کلام او: (زیرا حضرت خوش نداشت که تنهایی غذا بخورد فهمیده می شود)،
ص: 117
اولاً: انس حضور داشت و برای رفع کراهت کافی بود.
ثانیاً: برای رفع کراهت نیاز به بهترین خلائق نبود.
و در هر صورت تقیید و تخصیص به بستگان برخلاف اطلاق روایت است.
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) - پس از ذکر وجوهی که در کلام طیبی گذشت، پرده از کار کنار زده و- گفته:
غالباً این تخصیصات به جهت آن است که احبّیت از ابی بکر صدیق و عمر فاروق لازم نیاید و به حقیقت حاجت به این تخصیصات نیست؛ زیرا در صحابه اگر بعضی را محبوب تر - به بعضی از وجوه و حيثيات - دارند چه می شود؟ (1)
اگر این حدیث صحیح باشد نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله زیر سؤال می رود؛ زیرا در آن آمده است که حاجب و دربان حضرت خائن بوده است. (2)
اشکال
این مطلب نهایت مبالغه و تلاش این ناصبی متعصب را که پدرش (ابوداود سجستانی صاحب سنن) هم او را قبول ندارد! (3)- برای تضعیف حدیث طیر می رساند وگرنه عدم عدالت دربان چه ربطی به زیر سؤال رفتن رسالت دارد ؟!
ص: 118
جایی که خداوند تعالی در قرآن همسر حضرت لوط علیه السلام یا همسر و فرزند حضرت نوح علیه السلام را کافر و بی ایمان معرفی می کند بدون آن که ضرری به نبوّت آنان برساند، چگونه فسق دربان و نوکر اشکال ایجاد می کند؟ (1)
چه بسا روایتی دارای اسناد متعدد و راویان فراوان آن را نقل کنند ولى ضعيف باشد مانند حدیث طیر... بلکه گاهی کثرت اسانید موجب تأكيد سستی حدیث می شود! (2)
گذشت که حدیث طیر گذشته از تواترش با اسناد معتبر نقل شده و چنین نیست که فقط با اسناد ضعیف روایت شده باشد، و در پاسخ این افراد مطلبی را که مناوی در رد بر ابن تیمیه - در مورد حدیثی دیگر گفته، باید گفت که:
اگر فرض کنیم این روایات همه اش ضعیف السند باشد، اسناد فراوان آن از راویان متعدد باعث تقویت آن می شود. منکر این مطلب یا از دانش حدیث بی اطلاع است یا معاندی است متعصب و گمان به ابن تیمیه آن است که از قسم دوم باشد ! (3)
ص: 119
ما به فضائل و سوابق امیرمؤمنان علیه السلام معترفیم، ولی نمی شود با حدیث طیر در خلافت ابوبکر طعنه زد.
اولاً:] خلافت ابوبکر اولین مطلبی است که مسلمانان بر آن اتفاق کرده اند و محکم ترین ستون دین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بشمار می رود
ثانياً:] روایات صحیحی که دلالت بر افضلیت ابوبکر دارد به ضمیمه،اجماع بر حدیث طیر مقدّم است. (1)
اولاً اجماعی در کار نبوده مخالفت اهل بیت علیهم السلام و بسیاری از صحابه در منابع معتبر عامه آمده است. (2)
ثانياً: روایات یاد شده جعلی و غیر قابل اعتماد است.
راوی این حدیث خودش از جمله کسانی است که خلافت ابوبکر را پذیرفته (و به آن معتقد) است.
چنان که اهل کتاب، نصّ بر نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کردند ولی پس از بعثت آن را تأویل و توجیه نمودند و از ایمان آوردن به حضرت امتناع ورزیدند.
محتمل است که ابوبکر در آن وقت در مدینه منوره حاضر نباشد [نبوده ظ]. (1)
پیش از این گذشت که پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوبکر، عمر و عثمان به ترتیب خواستند نزد آن حضرت بیایند ولی حضرت آن ها را برگرداند. (2)
أحبّ الخلق إلى الله چه لازم است که صاحب ریاست عام باشد ؟! چه بسا اولیای کبار و انبیای عالی مقدار که أحب الخلق إلى الله بوده اند [و] صاحب ریاست نبوده اند. (3)
آیا کسی که بهترین خلائق است سزاوار خلافت است یا... ؟! ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ﴾ [البقرة (2): 61] ؟!
ص: 121
لذا حذیفه می گفت: اگر والی از مردم بهتر باشد جامعه رو به ترقی است....(1)
پس اگر شرایط برای کسی که أحبّ الخلق إلى الله است مهیا نباشد که خلافت را به دست گیرد مانند دورانی که پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه تشریف داشتند، دلیل نمی شود که از آن قانون کلی استفاده شود و با وجود بهترین خلائق دیگران زمام امور را به دست گیرند.
حدیث طیر مشهور است و فضیلتی عظیم و منقبتی سترگ برای امیرمؤمنان علیه السلام است. او در ادامه کلامش گفته:
ولی در این حدیث تصریح به خلافت وجود ندارد! (2)
نظیر همین اشکال را قاضی عبدالجبار معتزلی نیز ذکر کرده است. (3)
پاسخ او از آن چه در ردّ دهلوی گذشت ظاهر است.
افزون بر آن گفته می شود چگونه ممکن است که برترین خلق زیر دست دیگران باشد و فرمان آنان را اجرا کند ؟! عقل حکم می کند که برترین خلق پیشوا، هادی، رهبر و حاکم بر مردم باشد.
ص: 122
الف) بعضی در برابر حدیث طیر روایتی ساخته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا دنبال ابوبکر و عمر فرستاد و پس از آن برای آمدن امیرالمؤمنین دعا کرد که: ﴿اللهم شق إلينا رجلاً رابعاً محبّاً لك و لرسولك تحبّه - اللهم - أنت و رسولك فيشركنا في طعامنا﴾ و پس از آمدن امیرالمؤمنین علیه السلام، جابر و ابن مسعود هم وارد شده و همگی از آن غذا خوردند.
نادرست بودن این مطلب به قدری روشن است که داد ابن عساکر هم بلند شده که این حدیث غریب است و مشهور همان حدیث انس است. (1)
ب) و نیز در برابر حدیث طیر (2) و احادیث صحیح و مورد اتفاق فریقین - که دلالت دارد محبوب ترین مردم نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام است - روایتی ساختگی، آن هم از زبان دشمن کینه توز آن حضرت، عمرو بن عاص منتشر شد که: از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدم: محبوب ترین مردم نزد تو کیست؟ فرمود: عایشه گفتم از مردان؟ فرمود: پدرش. گفتم: پس از او؟ فرمود: عمر. (3)
با توجه به رفتارهای ناپسند عایشه چگونه ممکن است او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از
ص: 123
همه محبوب تر باشد؟ نگاهی گذرا به کتاب و سنت برای قضاوت منصفانه کافی است. مگر او و حفصه در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله جبهه گیری نکردند که سوره تحریم در مذمّت آن دو نازل شد و همسران حضرت نوح و لوط علیه السلام به عنوان سمبل کفر برای آن دو مثال زده شدند ؟! (1) تا جایی که عمر هم تصریح کرده که مراد از ﴿وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ ﴾ [التحريم (66): 4] عایشه و حفصه هستند. (2)
مگر پیامبر صلی الله علیه و آله از آن ها ناراحت نشد تا جایی که یک ماه از آنان کناره گرفت؟! (3)
ص: 124
بدرفتاری عایشه با پیامبر صلی الله علیه و آله در بسیاری از منابع عامه منعکس شده است. (1)
او ظروف غذایی را که همسران دیگر برای پیامبر صلی الله علیه و آله می فرستادند، در برابر آن حضرت می شکست و غذاها بر زمین می ریخت. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله همواره از حضرت خدیجه علیها السلام به نیکی یاد می فرمود و خاطره او را زنده نگاه می داشت. این مطلب بر عایشه خیلی سخت بود لذا می گفت: چقدر از آن پیرزن قریش یاد می کنی؟ مدت هاست که او مرده و خدا بهتر از او را به تو ارزانی نداده. (3) داشته حضرت می فرمود نه هرگز خدا نیکوتر از خدیجه به من عایشه به حسادت بی اندازه نسبت به حضرت خدیجه تصریح کرده است! (4)
عامه روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله آرزو می فرمود که عایشه بمیرد و با دست خویش او را دفن نماید! (5)
ص: 125
در روایات فضیلت 13 اوصافی برای امیر مؤمنان علیه السلام ذکر شده از جمله آن که: او خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند و این تعریضی است به آن دو نفر که قبلاً شکست خورده برگشتند. (1) و این یعنی نفی محبوبیت آن دو چه رسد به احبّیت !!
در روایات فضیلت 15 خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را از تبلیغ سوره برائت عزل نمود و فرمود دستور آن است که یا خود آن را انجام دهم یا کسی که از من است. (2) پس ابوبکر نسبت به آن حضرت بیگانه است چه رسد به احبّیت !!
بنابر روایات اهل تسنن امیرالمؤمنین و عباس - عموی پیامبر صلی الله علیه و آله - شیخین را دروغگو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن می دانستند. (3) آیا ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله به چنین کسانی محبت داشته باشد چه رسد به احبّیت!!!
رازی (متوفی 606) می گوید:
ص: 126
حدیث طير معارض است با روایاتی که در حق شیخین نقل شده. (1)
این مطلب به گونه های مختلف در کلمات دیگران نیز آمده است.
روایات فضائل شیخین ساختگی است، و مخالفان به نقل آن متفردند پس قابل احتجاج بر شیعه نیست.
ج) روایت ساختگی دیگر در برابر حدیث طیر
بعضی دیگر در برابر حدیث طیر روایتی دیگر ساخته اند که برای پیامبر صلی الله علیه و آله هدیه ای از شام شامل پسته بادام و کیک آوردند حضرت دست به دعا برداشت که بارالها! محبوب ترین فرد خاندان من نزد خویش - یا نزد من - را حاضر کن تا با من از این (هدیه) میل نماید، عباس از راه رسید...
عن دحية الكلبي، قال: قدمتُ من الشام فأهديتُ إلى النبي صلی الله علیه و آله فاكهة يابسة من فستق ولوز و كعك فوضعته بين يديه فقال: اللهم ائتني بأحبّ أهلي إليك - أو قال: إلي - يأكل معي من هذا ! فطلع العباس، فقال: ادن يا عم ! فإني سألت الله أن يأتيني بأحبّ أهلي إلي - أو إليه - يأكل معي من هذا فأتيت، فجلس فأكل. (2)
ولی ذهبی و صالحی شامی سند آن را سست و واهی دانسته اند و سیوطی گفته: راوی آن کلبی متروک است. (3)
ص: 127
از حدیث طیر دو نکته مهم استفاده می شود: نخست آن که محبوب ترین شخص نزد خدا - پس از پیامبر صلی الله علیه و آله - امیرالمؤمنین علیه السلام است.
دیگر آن که آن حضرت از همه برتر و والاتر و بالاتر است و هیچ کس به رتبه و مقام آن حضرت نمی رسد.
شواهد روایی هر دو مطلب بسیار فراوان است که به نقل برخی از آن ها می پردازیم.
[2/2] ابن حجر عسقلانی از احمد بن حنبل، ابوداود و نسائی به سند صحیح نقل کرده که ابوبکر اجازه گرفت که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برود، شنید صدای عایشه بلند شده (و سر پیامبر صلی الله علیه و آله فریاد می کشد): واللهِ لَقَدْ عَلِمتُ اَنَّ عليّاً اَحَبُّ إِليكَ مِنْ أَبِي [و منّي].
یعنی: به خدا می دانم که علی نزد تو از پدرم [و از من] محبوب تر است ! (1)
این حدیث را بزّار نیز نقل و هیثمی حکم به اعتبار سند آن کرده است. (2)
ص: 128
تذکر: هیثمی تذکر داده که ابوداود نیز این روایت را نقل کرده ولی محبوب تر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را نیاورده (و در حقیقت آن را تحریف کرده) است! (1)
[3/3] ترمذی به سند نیکو و حاکم به سند صحیح نقل کرده اند که جمیع بن عمیر تیمی گفت: با عمه ام نزد عایشه رفتم از او پرسیدند: أيّ الناس [كان] أحبّ إلى رسول الله ؟ ! قالت: فاطمة. فقيل: من الرجال ؟ قالت: زوجها. إن كان ما علمت صوّاماً قوّاماً. يعنی: محبوب ترین مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟ پاسخ داد: فاطمه کسی از او پرسید: از مردان چه کسی محبوب تر بود؟ پاسخ داد شوهر فاطمه، از زمانی که من می دانم او همیشه روزه دار و نمازگزار بود. (2)
ص: 129
3. عجلی می گوید: جمیع بن عمير التيمي تابعيٌ ثقةٌ. (1)
4. أبو حاتم درباره او گفته: «من عتق الشيعة، و محلّه الصدق، صالح الحديث، كوفي من التابعين. (2)
5. خود ذهبی می گوید: من تصور می کنم که او راستگو باشد. (3)
و در جای دیگر از او با جلالت یاد کرده و گفته است: کوفيٌ جليلٌ. (4)
6. از همه مهم تر آن که ذهبی وقتی دربارۀ ابوبکر از همین جميع بن عمیر روایت نقل می کند لب فرو می بندد و اصلاً او را دروغگو نمی داند بلکه اشاره به کلام ترمذی می کند که گفته: هذا حديث حسن غریب... یک بام و دو هوا !! (5)
[4/4] ترمذی به سند نیکو و حاکم به سند صحیح- که ذهبی هم آن را تأیید نموده- روایت کرده که عبد الله بن بریده به نقل از پدرش گفت: كان أحبّ النساء إلى رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمة و من الرجال علي. يعنى: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود. (6)
ص: 131
برخی از معاصرین اهل تسنن حکم به صحت و اعتبار این روایت نموده اند. (1)
برخی از مخالفان مانند ابراهيم بن سعيد جوهری (استاد ترمذی)، محب طبری و دکتر صاعدی گفته اند:
مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب ترین فرد از افراد خانواده اوست نه مطلقا. (2)
مشکل آنان روایات ساختگی است که ابوبکر و عایشه را محبوب ترین اشخاص نزد پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی کرده است چنان که در کلام محبّ طبری در پاورقی قبل گذشت، و نیز ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) گفته:
ظاهراً مراد محبوب ترین از بنی هاشم است تا با روایاتی که می گوید محبوب ترین افراد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر بوده، منافات نداشته باشد. (3)
ص: 132
در حالی که دلائل قطعی قائم است بر آن که امیرالمؤمنین علیه السلام از خود پیغمبر صلی الله علیه و اله است به دلیل احادیث صحیح و معتبر فراوان که: ﴿اِنّ عليّاً مِنّي وَ أَنَا مِنْه﴾. (1) بلکه به منزله نفس نفیس پیامبر صلی الله علیه و آله است به دلیل آیه شریفه مباهله پس احدی با او برابر نیست و به رتبه او نمی رسد.
و هم چنین حضرت زهرا علیها السلام- بنابر روایات بخاری، مسلم و... و حتی به اعتراف عایشه (2) - برترین زنان بهشتی و سرور بانوان عالمیان از اولین و آخرین است، چگونه ممکن است کس دیگری نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از او محبوب تر باشد؟!
محبوب تر بودن عایشه و ابوبکر، بر خلاف روایات معتبر عامه و حتى اعتراف خود عایشه است چنان که گذشت و برخلاف صریح کلام عمر است که گفته: يا فاطمة - والله - ما رأيت أحداً أحبّ إلى رسول الله صلی الله علیه و آله منك. (3)
*اشكال البانی در روایت اخیر (4)
البانى متعصّب متن روایت شماره 4 را منکَر و غیر قابل قبول دانسته است. (5)
او برخلاف حاكم، ذهبي، وادعى، عبد الفتاح سرور و... حتی سند را هم تضعیف کرده است. حسن بن علی السقاف - از سنیان معاصر - می نویسد:
از جمله دلایل ناصبی بودن البانی آن است که احادیث صحیحی که
ص: 133
در فضائل حضرت علی علیه السلام وارد شده (بی جهت) تضعیف کرده بلکه برخی از آن احادیث را باطل می داند. (1)
سپس شبهات او را درباره حدیث گذشته نقل و ردّ کرده است.
البانی گفته: این حدیث باطل است (گرچه) ترمذی گفته حدیث نیکوی غریبی است و حاکم و ذهبی نیز سند آن را صحیح دانسته اند، سپس می گوید:
1. ذهبى خود عبدالله بن عطا را در ضعفا ذکر کرده.
2. راوی از او جعفر بن زیاد است که در او اختلاف شده و ذهبی او را نیز در ضعفا ذکر کرده، به ویژه که حدیث در فضیلت علی علیه السلام است و جعفر هم شیعه است.
3. من حديث را باطل می دانم؛ زیرا مخالف مطلبی است که در محبوب ترین زن و مرد از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است (که مراد عایشه و پدرش می باشد). (2)
چنان که اخیراً گذشت (1) مطلب یاد شده - محبوب تر بودن عایشه و پدرش - برخلاف دلائل معتبر و قطعی است.
[5/5] ابن خزیمه در صحیح خود و احمد و نَسائی و... نقل کرده اند که امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن حدیثی فرمود: ﴿کَانَتْ لِی مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَنْزِلَهٌ لَمْ تَکُنْ لِأَحَدٍ مِنَ اَلْخَلاَئِقِ﴾ يعنى: من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاه و منزلتی داشتم که هیچ کس از آن موقعیت برخوردار نبود... (2)
[6/6] عروه از عایشه پرسید: مَنْ کَانَ أَحَبَّ اَلنَّاسِ إِلَی رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و اله؟ محبوب ترین مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟ پاسخ داد: علی بن ابی طالب. پرسید: پس چرا با او جنگیدی؟ عایشه گفت: چرا پدر تو با مادرت ازدواج کرد؟ عروه گفت: خدا چنین مقدّر کرده بود عایشه گفت: مبارزه من با علی بن ابی طالب نیز از مقدّرات الهی بود. (3)
گرچه ابن حجر این روایت را باطل دانسته ولی در ادامه گفته: در راویان آن کسی که مشکل داشته باشد وجود ندارد جز صابونی و راوی از او، سپس خودش وثاقت هر دو را نقل نموده است! (4)
ص: 135
[7/7] شریح بنهانی به نقل از پدرش می گوید: عایشه گفت: ما خلق الله خلقاً كان أحبّ إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم من عليٍ. (1)
یعنی: خدا کسی را نیافریده است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از علی محبوب تر باشد.
[8/8] معاذه غفاریه می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که خطاب به عایشه فرمود: «يا عائشة، إن هذا أحبّ الرجال إليّ و أكرمهم عليّ، فاعرفي له حقه، و أكرمي مثواه». (2) یعنی: این - اشاره به علی علیه السلام- محبوب ترین و گرامی ترین مردان نزد من است حق او را بشناس و رعایت نما و جایگاه او را گرامی بدار.
[9/9] ابوذر در مسجد النبی صلی الله علیه و اله نشسته بود، کسی نزد وی آمده از او
ص: 136
پرسید: چه کسی را بیش از همه دوست داری؟ می دانم کسی نزد تو از همه محبوب تر است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب تر باشد. ابوذر پاسخ داد:
﴿إي و ربّ الكعبة، إن أحبّهم إليّ أحبّهم إلى رسول الله، هُوَ ذَاکَ اَلشَّیْخُ وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی عَلِیٍّ [علیه السلام]، و هو يصلّي أمامه﴾. (1)
و في رواية: ﴿هَذَا اَلشَّیْخُ اَلْمَظْلُومُ اَلْمُضْطَهَدُ حَقُّهُ یَعْنِی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾. (2)
آری به خدای کعبه سوگند محبوب ترین مردم نزد من کسی است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب تر باشد او این شیخ است - و بنابر نقلی: این شیخ مظلوم است که حقش را گرفته اند - و اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام نمود که مقابل او به نماز مشغول بود.
[10/ 10] در ضمن گفتگوی عمر با امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است که عمر به 10 آن حضرت گفت: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به تو -که نزدیک ترین و مقرب ترین خلق نزد او هستی - دختر ندهد، پس می خواهد دخترش را به چه کسی بدهد ؟! (3)
[11/ 11] از جمله مطالبی که دلالت بر امتیاز ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران دارد، کلام همسر پیامبر صلی الله علیه و آله اُم سلمه است که می گوید: ان النبي صلى الله عليه و سلم کان
ص: 137
إذا غضب لم يجترء أحد منا يكلمه غير علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (1)
هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله عصبانی می شدند هیچ کدام از ما جرأت صحبت کردن با آن حضرت را نداشت جز علی بن ابی طالب علیه السلام.
[12/ 12] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: عليٌّ أصلي، و جعفر فرعي. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی اصل و ریشه من و جعفر فرع و شاخه من است.
[13/ 13] و قال صلی الله علیه و آله: ﴿عَلِيٌّ مِنِّي مِثْلُ رَأْسِي مِنْ بَدَنِي أو جسدي﴾.
و في رواية: «بمنزلة رأسي»، و في رواية أخرى: «كرأسي». (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی نسبت به من مانند سر من نسبت به بدنم می باشد.
ص: 138
مناوی می نویسد: این مبالغه برای بیان شدّت پیوند و جدایی ناپذیری بین پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام است. (1)
[14/ 14] و عنه علیه السلام: ﴿کُنتُ فی أیّامِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَجُزءٍ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَنظُرُ إلَیَّ النّاسُ کَما یُنظَرُ إلَی الکَواکِبِ فی اُفُقِ السَّماءِ...﴾ (2)
من در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله همانند پاره ای از وجود او بودم. نگاه مردم به من بسان نظر به ستاره ها در بلندای آسمان بود....
[15/ 15] و عنه علیه السلام: ﴿و أَنَا مِنْ رَسُولِ اللهَّ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ صلی الله علیه و اله، والذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ﴾.
من نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند پرتوی از نور آن حضرت و قدرت بازوی ایشان بودم. (3)
[16/ 16]... قلت: یا رسول الله ! فأين على ؟ فالتفت إلى أصحابه فقال: «إن هذا يسألني عن النفس» (4) نقل شده کسی از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: جایگاه علی نزد شما چیست؟ حضرت (با تعجب) رو به اصحاب خویش کرد و فرمود: این از نفس من سؤال می کند (یعنی علی به منزله جان من و به منزله خود من است). (5)
[17/ 17] عنه صلی الله علیه و آله: ﴿إنكم أصحابي و علي بن أبي طالب أخي و منّي و أنا من علي، فهو باب علمي و وصيي. و هو و فاطمة والحسن والحسين هم خير الأرض
ص: 139
عنصرا و شرفا و کرما. (1) پیامبر صلی الله علیه و آله: فرمود: شما اصحاب من هستید و علی بن ابی طالب برادر من و از من است و من نیز از علی هستم. او دروازهٔ علم و دانش من و جانشين من است. علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام از جهت ذات، شرافت و بزرگواری - بهترین مردم روی زمین هستند.
[18/ 18] و في رواية: ﴿أَنْتُمْ أَصْحَابِی وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِیٍّ فَمَنْ قَاسَهُ بِغَیْرِهِ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ جَفَانِی آذَانِی وَ مَنْ آذَانِی فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ رَبِّی﴾. (2)
و بنابر روایتی فرمود: شما اصحاب من هستید و علی بن ابی طالب از من است و من از او هستم پس هر کس او را با دیگران قیاس کند به من جفا کرده و هر کس به من جفا نماید مرا آزرده و نفرین پروردگار بر کسی که مرا بیازارد.
[19/ 19] ابن مسعود از آن حضرت پرسید: یا رسول الله، ما منزلة علي منك ؟ قال صلی الله علیه و اله: «منزلتي من الله عزّ وجلّ». (3)
[20/ 20] و با الفاظ مختلف از آن حضرت نقل شده است که فرمود: عليٌ منّي بمنزلتي من ربّي (4). أو: أنزله الله منّي بمنزلتي منه. (5)
ص: 140
خلاصه آن که جایگاه امیرالمؤمنین نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله، مانند جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به خداست.
بلکه در روایت اخیر افزوده شده که: «رضي الله عنه كما أنا عنه راض؛ فإنه لا يختار على قربي و محبتي شيئا» یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله، امیر مؤمنان علیه السلام را دعا یا ستایش نمود که: خدا از او راضی و خوشنود باشد همان گونه که من از او خوشنودم؛ زیرا او چیزی را بر دوستی و تقرّب به من ترجیح نمی دهد.
[21/ 21] عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿يا على، إن لك في الجنة ما لو قسّم على أهل الأرض لوسعهم﴾. (1)
یعنی ای علی، تو را از نعمت های بهشتی بهره هایی است که اگر بر تمام اهل زمین تقسیم شود همه آنان را در بر می گیرد.
[22/ 22] عن سلمان: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: صاحب سرّي علي بن أبي طالب. (2) یعنی: صاحب سرّ نهان من علی است.
[23/ 23] قال رسول الله صلی الله علیه و اله: ﴿لَیْلَهَ عُرِجَ بِی إِلَی اَلسَّمَاءِ حَمَلَنِی جَبْرَئِیلُ عَلَی جَنَاحِهِ اَلْأَیْمَنِ فَقِیلَ لِی: مَنِ اِسْتَخْلَفْتَهُ عَلَی أَهْلِ اَلْأَرْضِ فَقُلْتُ: «خَیْرَ أَهْلِهَا لَهَا أَهْلاً: عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخِی وَ حَبِیبِی وَ صِهْرِی... »﴾ (3)
یعنی: در شب معراج از من سؤال شد: چه کسی را جانشین خویش بر اهل زمین قراردادی؟ پاسخ دادم، برادرم دوست عزیزم دامادم.....
ص: 141
[24/ 24] ابن ابی الحدید قضیه مشهور مفصلی در این زمینه نقل کرده که در ضمن آن آمده است: حضرت فاطمه علیها السلام بیمار شد، پیامبر صلی الله علیه و آله از ایشان پرسیدند: دخترم چه میل داری؟ عرض کرد: انگور، با آن که می دانم فصل آن نیست. حضرت این چنین دعا فرمود: ﴿اللّهُمَّ ائتِنا بِه مَعَ اَفْضَلَ اُمَّتی عِنْدَکَ﴾ یعنی خدایا آن را به دست برترین امتم نزد خودت به ما برسان. پس از آن امیر مؤمنان با زنبیلی از انگور وارد شدند پیامبر صلی الله علیه و آله مکرّر تکبیر گفته و اظهار شادی نمود و حضرت فاطمه علیها السلام از آن انگور تناول فرمود و بهبودی یافت.
خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز گفت: گواهی می دهم که من این روایت را شنیده ام و از محفوظات من است. (1)
[25/ 25] عن ابن عبّاس قال: نظر عليٌّ بن أبي طالب علیه السلام في وجوه الناس فقال: إنّي لأخو رسول الله [و] وزيرُه. و قد علمتم أني أولكم إيماناً بالله و رسوله ثمّ دخلتُم بعدي في الاسلام رِسلاً. و إني لابن عمّ رسول الله صلی الله علیه و اله و أخوهُ ، و شَریکُهُ فی نَسَبِهِ ، وأبو وُلدِهِ ، وزَوجُ ابنَتِهِ سَیِّدَهِ وُلدِهِ وسَیِّدَهِ نِساءِ أهلِ الجَنَّهِ . ولَقَد عَرَفتُم أنّا ما خَرَجنا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَخرَجا قَطُّ إلّا رَجَعنا و أنَا أحَبُّکُم إليه، و أوثقكم في نفسه، و أشدُّكُم نِكايَةٌ للعَدوِّ، و أثراً في العَدُوِّ، و لقد رأيتُم بعثته إياي ببراءة، ولقد آخا بين المسلمين فما اختار لنفسه أحداً غيري، ولقد قال لي: ﴿أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوکَ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ﴾، ولقد أخرج الناس من المسجد و تركني، ولقد قال لي: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾. (2)
ص: 142
امیرمؤمنان علیه السلام نگاهی به مردم انداخت و فرمود: من برادر پیامبر صلی الله علیه و آله و وزیر او هستم. خوب می دانید که من اولین کسی هستم که به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آوردم و مردم پس از من مسلمان شدند. من پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، برادر او، شریک او در نسب پدر فرزندانش و شوهر دخترش هستم- که سرور فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و بانوی بانوان بهشت است-. می دانید که هنگام بازگشت از تمام (جنگ ها و) سفرهای پیامبر صلی الله علیه و آله من نزد او از همه محبوب تر و اطمینان آن حضرت به من از همه بیشتر بود در غلبه بر دشمن هنگام نبرد و از پای درآوردن آنان بیشترین تأثیر از آن من بود. شما دیدید که آن حضرت (ابوبکر را از) رساندن آیات سوره برائت (بازگرداند و آن) را به من واگذار فرمود. بین مسلمانان برادری قرار داد ولی جز من کسی را برای برادری خویش انتخاب ننمود و به من فرمود: «تو برادر من هستی و من برادر تو در دنیا و آخرت». همه مردم را از مسجد بیرون کرد (و در خانه هایشان را به مسجد بست) ولی (خانه) مرا به حال خود گذاشت و به من فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به حضرت موسی [علیهما السلام] هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود.
[26/ 26] روى ابن أبي الحديد في ضمن أخبار وقعة الجمل:... فلمّا دخل الحسن [بن علي بن أبي طالب علیهم السلام] و عمار الكوفة، اجتمع إليهما الناس، فقام الحسن [علیه السلام] فاستنفر الناس، فحمد الله و صلّى على رسوله [صلی الله علیه و اله]، ﴿ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا جِئْنَا نَدْعُوکُمْ إِلَی اللَّهِ وَ إِلَی کِتَابِهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ إِلَی أَفْقَهِ مَنْ تَفَقَّهَ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ وَ أَعْدَلِ مَنْ تُعَدِّلُونَ وَ أَفْضَلِ مَنْ تُفَضِّلُونَ وَ أَوْفَی مَنْ تُبَایِعُونَ مَنْ لَمْ یَعِبْهُ اَلْقُرْآنُ وَ لَمْ تَجْهَلْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ تَقْعُدْ بِهِ السَّابِقَةُ إِلَی مَنْ قَرَّبَهُ اللَّهُ تَعَالَی إِلَی رَسُولِهِ قَرَابَة الدیْنِ قَرَابَةَ الدِّینِ وَ قَرَابَةَ الرَّحِمِ إِلَی مَنْ سَبَقَ النَّاسَ إِلَی کُلِّ مَأْثُرَةٍ إِلَی مَنْ کَفَی اللَّهُ بِهِ رَسُولَهُ وَ النَّاسُ مُتَخَاذِلُونَ فَقَرُبَ مِنْهُ وَ هُمْ مُتَبَاعِدُونَ وَ صَلَّی مَعَهُ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ
ص: 143
وَ قَاتَلَ مَعَهُ وَ هُمْ مُنْهَزِمُونَ وَ بَارَزَ مَعَهُ وَ هُمْ مُحْجِمُونَ وَ صَدَّقَهُ وَ هُمْ مکَذِّبُونَ إِلَی مَنْ لَمْ تُرَدَّ لَهُ رِوَایَةٌ وَ لاَ تُکَافَأُ لَهُ سَابِقَةٌ وَ هُوَ یَسْأَلُکُمْ النَّصْرَ وَ یَدْعُوکُمْ إِلَی الْحَقِّ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْمَسِیرِ إِلَیْهِ لِتُوَازِرُوهُ وَ تَنْصُرُوهُ عَلَی قَوْمٍ نَکَثُوا بَیْعَتَهُ وَ قَتَلُوا أَهْلَ الصَّلاَحِ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ مَثَّلُوا بِعُمَّالِهِ وَ انْتَهَبُوا بَیْتَ مَالِهِ فَاشْخَصُوا إِلَیْهِ رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ، وَاحضَروا بِما یَحضَرُ بِهِ الصالِحونَ﴾. (1)
خلاصه مطلب آن که امام مجتبی علیه السلام در واقعه جمل مردم را به یاری امیر مؤمنان علیه السلام دعوت نموده و پس از حمد و ثنای خداوند و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم ما شما را به خدا، قرآن سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و فقیه ترین، عادل ترین، برترین... و وفادارترین کسی که با او بیعت می کنید، دعوت می نماییم. کسی که قرآن بر او عیبی نگرفته و نزد سنت ناشناس نیست، در هیچ سابقه ای کوتاهی نداشته و خدا او را در دو جهت به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک قرار داده: نزدیکی در دین و نزدیکی در رحم کسی که در هر کار نیک گوی سبقت را از دیگران ربوده و جایی که مردم خود را از صحنه کنار می کشیدند خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به او اکتفا نموده اند. او به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد زمانی که همه از او دوری می گزیدند با او نماز می گزارد هنگامی که دیگران شرک می ورزیدند، و در راه یاری می جنگید هنگامی که دیگران شکست خورده باز می گشتند و با او به نبرد با دشمن می پرداخت و آنان خودداری می کردند، او را تصدیق می کرد و دیگران تکذیبش می نمودند. کسی که هیچ گاه در پرچمداری با شکست روبرو نگردید... او از شما یاری می طلبد و شما را دعوت به حق می نماید، فرمان داده که به سوی او روید و یاریش نمایید علیه قومی که بیعت او را شکسته، صالحان از یارانش را کشته، کارگزارانش را مثله نموده و بیت المال را غارت کرده اند...
ص: 144
[27/ 27] قال مولانا الحسن علیه السلام لزياد بن أبي سفيان:... مالك افتخار ! تكفيك سمية و يكفينا رسول الله صلی الله علیه و اله.. و أبي علي بن أبي طالب سيّد المؤمنين. (1)
یعنی: امام مجتبی به زیاد فرمود: تو چیزی نداری که بدان افتخار نمایی، برای تو انتساب به مادرت سمیه کافی است ! و ما را پیامبر صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب سرور آقای مؤمنان بس است.
* در روایت شماره 249 خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اخْتَارَ مِنْ أهل الأَرْضِ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبُوکِ وَالآخَرُ زَوْجُکِ﴾.
* و در حدیث شماره 250 فرمود: ﴿... أحبّ أَهْلي إِلَيَّ. يا خير أهلي﴾
* و در روایت شماره 444 فرمود: عَلَیْکُمْ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ مَوْلاَکُمْ فَأَحِبُّوهُ وَ کَبِیرُکُمْ فَاتَّبِعُوهُ وَ عَالِمُکُمْ فَأَکْرِمُوهُ وَ قَائِدُکُمْ إِلَی اَلْجَنَّهِ فَعَزِّرُوهُ وَ إِذَا دَعَاکُمْ فَأَجِیبُوهُ وَ إِذَا أَمَرَکُمْ فَأَطِیعُوهُ أَحِبُّوهُ لِحُبِّی وَ أَکْرِمُوهُ لِکَرَامَتِی مَا قُلْتُ لَکُمْ فِی عَلِیٍّ إِلاَّ مَا أَمَرَنِی بِهِ رَبِّی جَلَّتْ عَظَمَتُهُ﴾
* در روایت شماره 679 و... خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لَأَبْعَثَنَّ إِلَیْهِمْ رَجُلاً کَنَفْسِی... مثل نفسي...و ... ﴾.
* و در روایت شماره 950 به نقل از انس بن مالك خواهد آمد: قلنا لسلمان: سل رسول الله صلى الله عليه و سلم: مَن نُسنِدُ إلَیهِ اُمورَنا ، و یَکونُ مَفزَعَنا ؟ و مَن أحَبُّ النّاسِ إلَیهِ قال:... ﴿يا سلمان، إن أخي، وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی وَ خَیْرَ مَنْ أَتْرُکُ بَعْدِی یَقْضِی دَیْنِی وَ یُنْجِزُ مَوْعِدِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾.
* و در پاورقی روایت شماره 1056 خواهد آمد: ﴿وَاللهِ لَلّهُ أشَدُّ حُبّاً لَهُ مِنّی
ص: 145
إنَّ اللهَ جَعَلَ ذُرِیَّهَ کُلِ نَبِیٍّ فی صُلْبِهِ وَ جَعَلَ ذُریَّتِی فی صُلْبِ هذا﴾.
* و در روایت شماره 1040 خواهد آمد: ﴿إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ ... فينادي مناد: «لِیَقُمْ سَیِّدُ اَلْمُؤْمِنِینَ... »، فَیَقُومُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾.
* و در روایت شماره 1041: ﴿... ثُمَّ لاَ أُدْعَی لِخَیْرٍ إِلاَّ دُعِیتَ لَهُ﴾.
* و در ضمن روایت شماره 1188 - 1189 خواهد آمد: لولا أن تقول فيك طوائف [طائفة] مِن اُمَّتی ما قالَتِ النَّصاری في عیسَی بنِ مَریَمَ علیها السلام ، لَقُلتُ فیکَ الیَومَ مقالاً لا تمرّ على ملاً [بِمَلاً] من المسلمين إلّا أخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون به [بهما].... و أنت في الآخرة أقرب الناس منّي... و أنت أول داخل الجنة من أُمّتي... الإيمان مُخالِطُ لحمك و دمك كما خالط لَحْمي و دمي.
و في لفظ: ﴿وَ أَنْتَ غَداً فِي الْآخِرَةِ أَقْرَبُ الْخَلْقِ مِنِّي...وَالْإِيمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَمَا خالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي... فَأَنْتَ أَعَزُّ الْخَلْقِ وَ أَکْرَمُهُمْ عَلَیَّ وَ أَعَزُّهُمْ عِنْدِی﴾.
و در روایت شماره 1470 در ضمن مناشده امیر مؤمنان علیه السلام با اصحاب شورا خواهد آمد: قال علیه السلام: ﴿نَشَدتُکُم بِاللّهِ ، أفیکُم أحَدٌ أحَبُّ إلَی اللّهِ و إلی رَسولِهِ مِنّی؛ إذ دَفَعَ الرّایَهَ إلَیَّ یَومَ خَیبَرَ، فَقالَ: ﴿لَاُعطِیَنَّ الرّایَهَ إلی مَن یُحِبُّ اللّهَ و رَسولَهُ و یُحِبُّهُ اللّهُ و رَسولُهُ﴾، و یَومَ الطّائِرِ إذ یَقولُ: ﴿اللّهُمَّ ائتِنی بِأَحَبِّ خَلقِکَ إلَیکَ یَأکُلُ مَعی﴾، فجئت فقال: ﴿اللّهُمَّ وإلی رَسولِکَ ، اللّهمّ وإلی رَسولِکَ﴾ غَیری ؟ قالوا : اللّهُمَّ لا.
سلمان می گوید: خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را به منزله سر از بدن و چشم از سر بدانید. بدن به غیر سر و سر به غیر چشم هدایت نمی شود (همان گونه که مغز فرمانده بدن و چشم ابزار نگرش اوست و موفقیت انسان در پیروی از فرمان عقل و مغز است، موفقیت جامعه نیز در گرو پیروی از اهل بیت علیهم السلام می باشد).
[29/ 29] قال ابن عباس: ليس من آية في القرآن ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إِلَّا و عليٌّ رأسها [أولها/ سيدها/ كبيرها] و أميرها و شريفها، و لقد عاتب الله أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم في القرآن و ما ذكر عليّاً إلا بخير. (1)
ابن عباس می گفت تمام آیاتی که در آن آمده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ﴾ سرآمد، سرور، و امیر [و مهتر و بزرگ] آن مؤمنان علی علیه السلام است. خدا صحابه را در قرآن (بارها) سرزنش نموده ولی از علی علیه السلام جز به نیکی یاد نکرده است.
[30/ 30] روى الطبري في ضمن أخبار وقعة الجمل: قال الحارث بن حسان
ص: 147
الذهلي [و هو من الصحابة ] (1):... يا معشر بكر بن وائل، إنه لم يكن أحد له من رسول الله صلی الله علیه و آله مثل منزلة صاحبكم فانصروه. (2)
حارث بن حسان صحابی در نبرد جمل به قبیله خود می گفت: علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاهی داشت که برای هیچ کس نبود، پس او را یاری نمایید.
[31/ 31] و قال زحر بن قيس الجعفي [و هو من الصحابة] (3) يوم الجمل أيضاً:
أضربكم حتى تقرّوا لعليّ *** خیر قريش كلها بعد النبيّ
من زانه الله و سمّاه: الوصيّ *** إن الوليّ حافظ ظهر الوليّ (4)
در ضمن رجز زحر بن قیس صحابی در نبرد جمل آمده: پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین قریش علی علیه السلام است که خداوند او را به لقب وصی مزیّن فرموده.
[32/ 32] قال ابن عبد البر: ومن أبيات لخزيمة بن ثابت بصفّين:
كلّ خير يزيّنهم فهو فيه *** وله دونهم خصال تزيّنه (5)
خزيمة بن ثابت در نبرد صفین هنگام رجزخوانی می گفت هر خصلت نیکی که زینت آن هاست در علی وجود دارد و در او خصلت هایی است ویژه که به او اختصاص دارد و دیگران را بهره ای از آن نیست.
[33/ 33] قال عمر بن الخطاب: قد أعطي - يعني أمير المؤمنين علیه السلام- ما لم
ص: 148
يعطه أحد من آل الرسول صلی الله علیه و اله (1)
عمر در ضمن کلامی می گوید: به علی مقامی داده شده که به هیچ کس از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله داده نشده است.
[34/ 34] عامه نقل کرده اند که پسر عمر می گفت: ما هنگام شمارش صحابه (به ترتیب) می گفتیم: ابوبکر، عمر، عثمان.
کسی از او پرسید: پس علی (چه شد)؟ او پاسخ داد: ويحك ! علي من أهل البيت، لا يقاس بهم، عليٌّ مع رسول الله في درجته.
یعنی: وای بر تو! علی از اهل بیت علیهم السلام است. کسی با آنان قیاس نمی شود. علی با پیامبر صلی الله علیه و آله و در درجه و منزلت اوست. (2)
[35/ 35] كتب سعد بن أبي وقاص إلى معاوية:... إن عليّاً قد كان فيه ما فينا، ولم يكن فينا ما فيه. (3)
و في رواية: إن عليّاً كان من السابقة، ولم يكن فينا ما فيه، فشاركنا في محاسننا، ولم نشاركه في محاسنه، و كان أحقُّنا كلنا بالخلافة... و قد علمنا أنه أحق بها منّا.... . (4)
سعد بن ابی وقاص در ضمن پاسخ نامه معاویه نوشت: تمام آن چه ما داریم (از فضیلت و سابقه) در علی موجود است ولی آن چه او دارد در ما نیست !
و بنابر نقلی نوشت: علی از سابقین است، آن چه او داراست در ما نیست،
ص: 149
پس او محاسن ما را دارد ولی ما در محاسن او شریک نیستیم. او از همه ما به خلافت سزاوارتر است (و همهٔ) ما این مطلب را می دانیم (و بدان معترفیم).
[36/ 36] پسر احمد بن حنبل می گوید از پدرم درباره برتری صحابه پرسیدم او از ابوبکر و عمر و عثمان به ترتیب یاد کرد و سپس ساکت شد. گفتم: پدر، پس علی بن ابی طالب (چه جایگاهی دارد)؟ پاسخ داد: هو من أهل البيت لا يقاس به هؤلاء. (1) او از اهل بیت علیهم السلام است و این ها با او قیاس نمی شوند.
[37/ 37] در ضمن گفتگوی حسن بصری با حجّاج آمده است که حسن گفت: علی پسر عمو و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و محبوب ترین مردم [و نزدیک ترین آن ها] نزد آن حضرت است. او را سابقه هایی الهی، مبارک (و درخشان) است که نه تو و نه هیچ کس دیگری نمی تواند آن را انکار نماید. (2)
ص: 150
[38/ 38] ابوبکر بن عیاش- که از متعصبین علمای اهل تسنن است - می گوید: خیر الناس من لا يختلف فيه علي بن أبي طالب، یعنی بهترین مردم کسی است که (در فضیلت و برتری) او اختلافی نباشد و او علی بن ابی طالب است. (1)
* و در روایت 331 در اشعار برخی از صحابه آمده است:
من فيه ما فيهم لا يمترون به *** و ليس في القوم ما فيه من الحسن
این بیت در برخی از منابع - به نقل از عباس بن عبدالمطلب - چنین آمده:
مَنْ فِيهِ مَا فِي جَمِيعِ النَّاسِ كُلِّهِم *** وَ لَيْسَ فِي النَّاسِ مَا فِيهِ مِنَ الْحَسَن (2)
* و در روایت 516 از حاکم نیشابوری و دیگران خواهد آمد که خزیمة بن ثابت در ضمن اشعاری در مدح امیر مؤمنان علیه السلام چنین سروده است:
و فيه الذي فيهم من الخير كلّه *** و ما فيهم كلّ الذي فيه من حسن
* روایات فضیلت 6: «حدیث منزلت» با توجه به آن چه در دلالت آن خواهد آمد و با توجه موارد مختلف صدورش (3)،
ص: 151
* تعابیر مختلفی که در فضیلت شماره 8: «تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت» خواهد آمد، مانند: «وَليّي في الدنيا والآخرة، أخي، و صاحبي، و وارثي، و وزيري، و خليفتي، و وصيي، و وليّكم من بعدي... يكون معي في الجنة»،
* روايات فضیلت 9: «علی علیه السلام تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله»،
* روایات صحیح و معتبر فراوان که: «انّ عليّاً مِنِّي وَ انَا مِنْه» که در فضیلت های شماره 4، 5 و 15 خواهد آمد، همه دلالت 15 خواهد،آمد همه دلالت بر منزلت خاص امیرالمؤمنین علیه السلام نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله دارد.
* در همین راستا نسائی (متوفی 303) ابوابی را منعقد نموده با عناوین:
«ذكر منزلة علي بن أبي طالب [علیه السلام] من النبي صلی الله علیه و اله».
«ذكر منزلة علي بن أبي طالب [علیه السلام] و قربه من النبي صلى الله عليه و سلم، و لزوقه به و حبّ رسول الله صلی الله علیه و اله له.
«ذكر منزلة علي [علیه السلام] من رسول الله عند دخوله و مسألته و سكوته». (1)
و محبّ طبری (متوفی 694) در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بخشی را با این عنوان مطرح کرده که: «ذکر اختصاصه بأحبّية الله تعالى له». (2)
و در جای دیگر با عنوان: «ذكر أنه أحبّ الخلق إلى الله بعد رسول الله صلی الله علیه و اله» (3)
و اگر کسی با دیده انصاف به روایات فضیلت های امیرالمؤمنین علیه السلام بنگرد، می یابد که همه حاکی از جایگاه ویژه آن حضرت نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است.
ص: 152
[39/ 39] آیه مباهله به روشنی دلالت دارد که هیچ کس در فضیلت با امیرمؤمنان علیه السلام برابر نیست که او همتای پیامبر صلی الله علیه و آله است جز در نبوت! (1)
[40/ 40] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة: و أبوهما خير [أفضل] منهما. (2) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور
ص: 153
ص: 154
و آقای بهشتیان هستند و پدر بزرگوارشان از آن دو بهتر و برتر است.
این روایت از جماعتی از صحابه نقل شده است. (1)
ص: 155
و از برخی روایات معلوم می شود که راویان احساس خطر کرده و در نقل این جمله آزاد نبوده اند. (1)
[41/ 41] و في ضمن رواية رواها الطبراني عن حذيفة رضی الله عنه، قال: رأينا في وجه رسول الله صلی الله علیه و اله السرور يوماً من الأيام، فقلنا: يا رسول الله لقد رأينا في وجهك تباشير السرور، قال: «و كيف لا أسرّ وقد أتاني جبريل علیه السلام فبشّرني أن حسنا و حسينا سيدا شباب أهل الجنة، و أبوهما أفضل منهما». (2) حذیفه می گوید: روزی دیدیم از چهره مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله شادی و سرور می بارید! جهت آن را پرسیدیم فرمود: «چگونه شاد نباشم در حالی که جبرئیل علیه السلام مرا بشارت داده که حسن و حسین علیهما السلام سرور جوانان بهشت هستند و پدر بزرگوارشان از آن دو برتر است».
[42/ 42] و في ضمن رواية ثالثة - رواها الطبراني وابن عساكر، عن علي بن علي المكّي الهلالي، عن أبيه، قال: دخلت على رسول الله صلی الله علیه و اله فِي شَكَاتِهِ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا، فَإِذَا فَاطِمَةُ [علیها السلام] عِنْدَ رَأْسِهِ، قَالَ: فَبَكَتْ حَتَّى ارْتَفَعَ صَوْتُهَا، فَرَفَعَ رَسُولُ الله صلى الله عليه و آله وسلم طَرْفَهُ إِلَيْهَا، فَقَالَ: ﴿حَبِيبَتِي فَاطِمَةُ مَا الَّذِي يُبْكِيكِ؟﴾ فَقَالَتْ : أَخْشَى الضَّيْعَةَ مِنْ بَعْدِكَ، فَقَالَ: ﴿يَا حَبِيبَتِي، أَمَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اطَّلَعَ إِلَى الأَرْضِ اطَّلاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا أَبَاكِ فَبُعِثَ بِرِسَالَتِهِ، ثُمَّ اطَّلَعَ اطَّلاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا بَعْلَكِ وَأَوْحَى إِلَيَّ أَنْ أُنْكِحَكِ إِيَّاهُ﴾.
ص: 156
﴿یا فاطِمَهُ، ونَحنُ أهلُ بَیتٍ قَد أعطانَا اللّهُ سَبعَ خِصالٍ لَم یُعطَ أحَدٌ قَبلَنا ولا یُعطی أحَدٌ بَعدَنا: أنَا خاتِمُ النَّبِیّینَ وأکرَمُ النَّبِیّینَ عَلَی اللّهِ وأحَبُّ المَخلوقینَ إلَی اللّهِ عز و جل، و أنَا أبُوکِ و وَصِیّی خَیرُ الأَوصِیاءِ و أحَبُّهُم إلَی اللّهِ و هُوَ بَعلُکِ، و شَهیدُنا خَیرُ الشُّهَداءِ و أحَبُّهُم إلَی اللّهِ، و هُوَ عَمُّکِ حَمزَهُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ وهُوَ عَمُّ أبیکِ وعَمُّ بَعلِکِ، ومِنّا مَن لَهُ جَناحانِ أخضَرانِ یَطیرُ فِی الجَنَّهِ مَعَ المَلائِکَهِ حَیثُ یَشاءُ و هُوَ ابنُ عَمِّ أبیکِ و أخو بَعلِکِ، و مِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّهِ و هُمَا ابناکِ الحَسَنُ والحُسَینُ و هُما سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّهِ، و أبوهُما والَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ خَیرٌ مِنهُما﴾
﴿یا فاطِمَهُ، وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ إنَّ مِنهُما مَهدِیَّ هذِهِ الاُمَّهِ، إذا صارَتِ الدُّنیا هَرجاً و مَرجاً، و تَظاهَرَتِ الفِتَنُ و تَقَطَّعَتِ السُّبُلُ، و أَغارَ بَعضُهُم عَلی بَعضٍ، کَبیرٌ یَرحَمُ صَغیراً ولا صَغیرٌ یُوَقِّرُ کَبیراً، فَیَبعَثُ اللّهُ عز و جل عِندَ ذلِکَ مِنهُما مَن یَفتَتِحُ حُصونَ الضَّلالَهِ، و قُلوباً غُلفاً یَقومُ بِالدّینِ فی آخِرِ الزَّمانِ کَما قُمتُ بِهِ فی أوَّلِ الزَّمانِ، و یَملَأُ الدُّنیا عَدلاً کَما مُلِئَت جَوراً﴾.
﴿یا فاطِمَهُ، لا تَحزَنی و لا تَبکی، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل أرحَمُ بِکِ و أَرأَفُ عَلَیکِ مِنّی، و ذلِکَ لِمَکانِکِ مِنّی و مَوضِعِکِ مِن قَلبی، و زَوَّجَکِ اللّهُ زَوجَکِ و هُوَ أشرَفُ أهلِ بَیتِکِ حَسَباً، و أَکرَمُهُم مَنصَباً، و أَرحَمُهُم بِالرَّعِیَّهِ، و أَعدَلُهُم بِالسَّوِیَّهِ، و أَبصَرُهُم بِالقَضِیَّهِ...﴾ (1)
ص: 157
و في رواية ابن الصباغ المالكي: «وَ مِنَّا مَهْدِیُّ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ اَلَّذِی یُصَلِّی خلفه عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ»، ثمّ ضرب على منكب الحسين علیه السلام، و قال: «مِنْ هَذَا مَهْدِیُّ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ». (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن روایتی به دختر بزرگوارش فرمود: «عزیزم، مگر نمی دانی خداى عزّوجلّ التفاتی به زمین نمود و از بین مردمان پدرت را برای رسالت برگزید و پس از آن التفات دیگر فرمود و شوهرت را برگزید و من به وحی الهی تو را به ازدواج او درآوردم».
ای فاطمه خداوند به ما خاندان ویژگی هایی عنایت فرموده که به هیچ از گذشتگان و آیندگان نداده است من خاتم پیامبران، عزیزترین آن ها نزد خدا و محبوب ترین خلق نزد خدا هستم که پدر تو می باشم».
«وصی (و جانشین) من بهترین اوصیا و محبوب ترین آن ها نزد خداست که شوهر تو می باشد. شهید ما بهترین شهدا و محبوب ترین آن ها نزد خداست که عمویت حضرت حمزه علیه السلام و عموی پدر و شوهر توست». و از ما خاندان کسی است که با دو بال سبز در بهشت با فرشتگان هر جا که بخواهد پرواز می کند و او پسر عموی پدرت و برادر شوهرت (حضرت جعفر علیه السلام) است. و از ما خاندان دو سبط این امت: فرزندان تو حسن و حسین، سرور جوانان بهشت هستند. سوگند به خدایی که مرا به حق به پیامبری مبعوث فرمود پدرشان از آن دو برتر است... ».
ص: 158
«ای فاطمه... خداوند همسرت را به همسری تو درآورد که در اصل و تبار شریف ترین فرد، خاندانت گرامی ترین آن ها از جهت جایگاه مهربان ترین آنان به مردم (و زیردستان)، عادل ترین آن ها در تقسيم بالسوية (بيت المال) و بیناترین و برترین آنان در قضاوت است».
و بنابر روایتی در آخر فرمود: «از ماست مهدی این امت که حضرت عیسی بن مریم علیهما السلام در نماز به او اقتدا می نماید»، سپس دست بر شانه امام حسین علیه السلام زد و فرمود: «مهدی این امت از نسل این خواهد بود».
بنابر اتفاق و اجماع فریقین، بهشتیان همه جوان هستند.
﴿أهلُ الجنّهِ جُرْدٌ مُرْدٌ کُحْلٌ، لا یَفنی شَبابُهُم، ولا تَبلی ثِیابُهُم﴾. (1)
﴿ مَن یَدخُل الجَنَّهَ یُنعَم لا یَبأَسُ، لا تَبلی ثِیابُهُ، وَلا یَفنی شَبابُهُ﴾. (2)
پس امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور همه بهشتیان هستند و پدر بزرگوارشان از آن دو و همه بهشتیان برتر است.
گرچه آقایی و سروری آن دو بر كهول أهل الجنة و شبابها يعنى پير و جوان اهل بهشت در روایات دیگر عامه نیز آمده است. (3)
ص: 159
* تعبير: «وَ أَبُوهُمَا خَیْرٌ مِنْهُمَا» در روایات دیگر نیز آمده است. (1)
[43/ 43] قال مولانا الحسين ابن علي علیه السلام - لعبد الله بن عمرو بن العاص -:... «أتعلم انى أحبّ أهل الأرض إلى أهل السماء»؟! قال: إي و ربّ الكعبة، إنك لأحبّ أهل الأرض إلى أهل السماء ! قال: «فما حملك على أن قاتلتني و أبي يوم صفين ؟! والله لأبي خير منّي....» (2) امام حسین علیه السلام به عبدالله پسر عمرو بن عاص فرمود: «می دانی (و اعتراف داری) که من بهترین زمینیان نزد آسمانیان هستم»؟! پاسخ داد: آری به خدای کعبه سوگند... حضرت فرمود: «پس چرا با من و پدرم در نبرد صفین جنگیدی ؟ به خدا سوگند پدرم از من بهتر است»!
[44/ 44] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: نحن بنو عبد المطلب سادة أهل الجنة: أنا و عليٌّ و جعفر و حمزة والحسن والحسين والمهدي. (3)
ص: 160
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما فرزندان عبدالمطلب سرور بهشتیان هستیم: من، علی، جعفر، حمزه، حسن، حسین و مهدی [درود خدا بر آنان باد].
از این حدیث نیز برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران معلوم می شود.
[45/ 45] با تعابیر مختلف از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: علی برترین فرد بشر است، هر کس این مطلب را انکار - یا در آن تردید - نماید کافر است.
﴿عَلِیٌّ خَیْرُ اَلْبَشَرِ مَنْ [فمن] أبى فقد كفر. أو: فَمَنِ امتَری فَقَد کَفَرَ﴾. (1)
أو: ﴿مَنْ شَکَّ فِیهِ فَقَدْ کَفَرَ ﴾ (2) أو: مَنْ لَمْ یَقُلْ عَلِیٌّ خَیْرُ اَلنَّاسِ فَقَدْ کَفَرَ﴾. (3)
[46/ 46] با الفاظ مختلف از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
ص: 161
... و خير من أترك [تركت/ أخلف] بعدي علي بن أبي طالب. (1) یعنی: بهترین کسی که من پس از خویش بین شما بجای می گذارم علی است
در روایات متعدد از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که از امیرالمؤمنین علیه السلام به: آقا و سرور مسلمانان، امام پرهیزگاران، و پیشوای روسفیدان یاد فرمود.
[47/ 47] قال علیه السلام: أوحي إليّ في عليّ ثلاث: ﴿أَنَّهُ سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامُ اَلْمُتَّقِینَ وَ قَائِدُ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِینَ﴾. (2) و في لفظ: «سيد المؤمنين». (3)
[48/ 48] و عنه علیه السلام: قال لي رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿مَرْحَباً بِسَیِّدِ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامِ اَلْمُتَّقِینَ﴾. (4)
[ 49/ 49] و قال صلی الله علیه و آله: ﴿یَا عَلِیُّ إِنَّکَ سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامُ اَلْمُتَّقِینَ وَ قَائِدُ اَلْغُرِّ
ص: 162
اَلْمُحَجَّلِینَ وَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ﴾ (1)
در روایات فراوان از آن حضرت به «یعسوب الدین» و «یعسوب المؤمنين» ياد شده است. (2) قال القاضي الرامهرمزي (المتوفى360): و في الحديث: «عليٌّ يعسوب المؤمنين - أي سيدهم - والمال يعسوب المنافقين». (3)
ابن ابى الحدید می گوید: شیعه بر این باور است که در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله بسیاری از مهاجرین و انصار علی علیه السلام را با لقب «امیر المؤمنین» خطاب می کردند ولی در آثار اهل حدیث (اهل تسنن) چنین چیزی ثابت نیست. (4) البته آن ها عبارت دیگری نقل کرده اند که همین معنا را می رساند و از آن همین مطلب استفاده می شود گرچه به لفظ دیگری است و آن دو حدیث ذیل می باشد:
[50/ 50] ﴿اَنْتَ یعْسُوبُ الدّینِ وَ الْمالُ یعْسُوبُ الظَّلَمَهِ﴾.
[51/ 51] ﴿وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی هَذَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ﴾.
ص: 163
واليعسوب: ذَکَرُ النَّحلِ و امیرُها﴾. (1)
او در جای دیگر می نویسد هر دو حدیث یک مطلب را می رساند گویا پیامبر صلی الله علیه و آله علی را رئیس و سرور مؤمنان قرار داده یا آن که او را در جایگاهی قرار داده که دین تابع اوست و از او پیروی می نماید همان گونه که زنبورهای عسل از یعسوب و بزرگشان پیروی می کنند و این مانند روایت دیگری است که فرمود: «و أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ کَیْفَ دَارَ» خدایا حق را دائر مدار علی قرار بده هرگونه که او حرکت نماید. (2)
[2/ 52] و كان يقول: ﴿أنَا یَعسوبُ المُؤمِنینَ وَالمالُ یَعسوبُ الظَّلَمَهِ﴾ (3)
و في رواية أخرى: ﴿أنَا یَعسوبُ المُؤمِنینَ وَالمالُ یَعسوبُ الفُجّارِ﴾. (4)
و في رواية ثالثة: ﴿أَنا یَعْسُوبُ المؤمنین، و المالُ یَعْسُوبُ الکفار﴾. (5)
ص: 164
و في رواية رابعة: عن أبي مسعر قال: دخلت على علي علیه السلام و بين يديه ذهب، فقال: ﴿أنَا یَعسوبُ المُؤمِنینَ ، وهذا یَعسوبُ المُنافِقینَ﴾. (1)
[53/ 53] و روي عن رسول الله صلی الله علیه و آله أنه قال: ﴿یَا أَنَسُ... أَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ عَلَیْکَ مِنْ هَذَا الْبَابِ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، و سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ یَعْسُوبُ الدِّینِ وَ خَاتَمُ الْوَصِیِّینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ﴾. قَالَ أَنَسٌ فَقُلْتُ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ رَجُلاً مِنَ اَلْأَنْصَارِ وَ کَتَبْتُ [ وكتمت ظ] دَعْوَتِی فَجَاءَ عَلِیٌّ فَقَالَ: «مَنْ جَاءَ یَا أَنَسُ» ؟ فَقُلْتُ: عَلِیٌّ فَقَامَ إِلَیْهِ مُسْتَبْشِراً فَاعْتَنَقَهُ ثُمَّ جَعَلَ یَمْسَحُ عَرَقَ وَجْهِهِ فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ آلِکَ لَقَدْ رَأَیْتُ مِنْکَ الْیَوْمَ تَصْنَعُ بِی شَیْئاً مَا صَنَعْتَهُ بِی قَبْلُ! قَالَ: ﴿وَ مَا یَمْنَعُنِی وَ أَنْتَ تُؤَدِّی عَنِّی وَ تُسْمِعُهُمْ صَوْتِی وَ تُبَیِّنُ لَهُمْ مَا اخْتَلَفُوا فِیهِ بَعْدِی﴾ ! (2)
[54/ 54] قال المهدي العباسي: حدثني أبي، عن جدي، عن أبيه، عن ابن عباس، قال: كنت عند النبي صلی الله علیه و اله و عِندَهُ أصحابُهُ حافّینَ بِهِ ، إذ دَخَلَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ [علیه السلام] فقال له النبي صلى الله عليه وسلم: «یا علي إنَّكَ عبقريّهم». [ ثمّ] قالَ المَهدِیُّ : أی سَیِّدُهُم. (3)
نزد خلیفه، مهدی عباسی از امیرمؤمنان علیه السلام یاد شد، او گفت: پدرم از جدم از پدرش نقل کرد که ابن عباس گفت: من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم و اصحاب آن حضرت گردش حلقه زده بودند که به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «ای علی تو عبقری - یعنی آقا و سرور - دیگر صحابه هستی.»
ص: 165
[55/ 55] عن أنس، قال: كنت عند النبي صلی الله علیه و اله، فرأى عليّاً [علیه السلام] مقبلا فقال: ﴿أنّا و هذا حُجَّةٌ عَلى أُمَّتِي يَومَ القِيامَة﴾. (1)
انس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: روز قیامت من و علی حجت بر امت هستیم.
[56/ 56] و في رواية: ﴿أَنَا وَ عَلِیٌّ حُجَّهُ اَللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ﴾. (2)
[57/ 57] و في رواية: ﴿أُخْرى عَلی خَلْقِهِ﴾. (3)
[58/ 58] و قال صلی الله علیه و آله لعلي علیه السلام: ﴿أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّهِ﴾.
راغب اصفهانی (متوفی 502) در اول کتاب مفردات در ماده «أبا» می نویسد: «أب» به مع معنای پدر است و هر کس که سبب و باعث ایجاد چیزی شود یا موجب اصلاح یا ظهور آن گردد نیز «أب» نامیده می شود. از این روی پیامبر صلی الله علیه و آله پدر مؤمنان نامیده می شود... در روایت آمده که آن حضرت به علی علیه السلام فرمود: «من و تو پدر این امت هستیم». (4)
ص: 166
شایان ذکر است که ابن سیده (متوفی 458) از علی بن حمزه نقل کرده که معنای حدیث آن است که من و تو عهده دار و متکفل امر این امت هستیم (1) (که اشاره به ولی امر بودن و رهبری آن دو بزرگوار دارد).
همین مطلب در روایتی که حافظ علاء الدین مغلطای حنفی (متوفی 762) نقل کرده به این تعبیر آمده است:
[59/ 59] يا علي، أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا الْمُؤْمِنِینَ. (2)
[60/ 60] وروى ابن عساكر و غيره عن عمار بن ياسر و أبي أيوب، قالا: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: ﴿حَقُّ عَلِیٍّ عَلَی المُسلِمینَ حَقُّ الوالِدِ عَلی وَلَدِهِ [الولد]﴾. (3)
يعني حق علی بر مسلمانان حق پدر بر فرزند است.
[61/ 61] در ضمن روایتی از مسیب بن عبدالرحمن- که اشکالی در سند آن نیست ولی متن آن را منکر دانسته اند ! - آمده است:
ص: 167
یا عَلِیُّ، إنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، وأنَا سَیِّدُ وُلدِ آدَمَ.
ای علی، تو سرور و سالار عرب هستی و من سرور و سالار بنی آدم. (1)
این مطلب در روایت حاکم نیشابوری با تقدیم و تأخیر چنین آمده است أنا سيّد وُلد آدم، و عليٌّ سيّد العرب. (2)
ص: 168
[62/ 62] و روى الطبراني، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿یَا أَنَسُ اِنْطَلِقْ فَادْعُ لِی سَیِّدَ اَلْعَرَبِ﴾ يعنى عليّاً [علیه السلام]، فقالت عائشة: ألست سيّد العرب؟ قال: ﴿أنَا سَیِّدُ وُلدِ آدَمَ، و عَلِیٌّ سَیِّدُ العَرَبِ﴾. (1)
[63/ 63] قال سَلَمَةَ بن كَهَيْلَ مرَّ عليٌّ بن أبي طالب [علیه السلام] على رسول الله صلی الله علیه و اله و عنده عائشة فقال: ﴿یَا عَائِشَهُ إِذَا سَرَّکِ أَنْ تَنْظُرِی إِلَی سَیِّدِ اَلْعَرَبِ فَانْظُرِی إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ!﴾ فقالت: ألست سيّد العرب ؟ فقال: ﴿أَنَا إِمَامُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ سَیِّدُ اَلْمُتَّقِینَ فَإِذَا سَرَّکِ أَنْ تَنْظُرِی إِلَی سَیِّدِ اَلْعَرَبِ فَانْظُرِی إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾ (2)
از احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام بر اصحاب شورا نیز معلوم می شود که این امر از مناقب خاص و ویژه آن حضرت بشمار می آید زیرا به آنان فرمود: فأَنْشُدُكُمْ بالله هل فيكم أحد قال له رسول الله صل الله علیه و اله : «أنت سيد العرب» غيري ؟ قالوا: اللهم لا. (3) یعنی: آیا بین شما جز من کسی هست که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرموده باشد: «تو سرور و سالار عرب هستی»؟ اصحاب شورا پاسخ دادند: نه.
لذا محبّ طبری عنوان باب را چنین قرار داده: ذکر اختصاصه بسيادة العرب. (4)
زرکشی شافعی (متوفی 794) نیز آن را از احادیث مشهوره دانسته است. (5)
[64/ 64] در نامه 9 نهج البلاغة آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿فَيَا
ص: 169
عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي وَلَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي الَّتِي لَا يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لا أَظُنُّ اللَّهَ يَعْرِفُه﴾. (1)
شگفتا از روزگار که من با کسانی برابر شمرده شوم که مانند من (برای دین) کوششی نکرده و سابقه ای چون من ندارند سابقه ای که هیچ کس مانند آن را نداشته مگر آن که کسی ادعایی نماید که من سراغ ندارم و خدا هم سراغ ندارد.
و قسمت: «كَسَابِقَتِي الَّتِي لا يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا» صریح در برتری بر همه است. (2)
[65/ 65] عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال: كنا جلوسا عند رسول الله صلی الله علیه و اله إذ أقبل علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فلمّا نظر إليه النبي صلى الله عليه و سلم قال: «قد أتاكم أخي». ثم التفت إلى الكعبة فقال: ﴿وَ رَبِّ هَذِهِ الْبَنِيَّةِ إِنَّ هَذَا وَ شِيعَتَهُ [هم] الْفَائِزُونَ الْقِيَامَةِ﴾.
ثم أقبل علينا بوجهه فقال: «أَما وَاللَّهِ إنّهُ أَوَّلُكُمْ إيماناً باللَّهِ، وَ اقْوَمُكُمْ بأمر اللَّهِ وَ أَوفاكُم بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَقْضاكُمْ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ أَقْسَمُكُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَأَعْدَلُكُمْ فِي الرَّعيَّةِ وَأَعْظَمُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِيَّةً﴾. قال جابر: فأنزل الله: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
ص: 170
أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة﴾ [البيئة (98): ]، فكان عليٌّ إذا أقبل قال أصحاب محمد صلی الله علیه و اله: قد صلى الله عليه و سلم: أتاكم خير البرية بعد رسول الله صلی الله علیه و آله. (1)
جابر می گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که امیرالمؤمنین علیه السلام به سوی ما آمد، حضرت نگاهی به او انداخت و فرمود: برادرم آمد. سپس با اشاره به کعبه فرمود: به پروردگار این بنا سوگند علی و شیعیانش رستگاران در قیامت هستند. سپس رو به ما کرده و فرمود به خدا سوگند، او اولین شماست در ایمان به خداوند، پایدارترین شماست در اجرای فرمان خداوند، وفادارترین شماست به عهد و پیمان خداوند برترین شماست در قضاوت به حکم خداوند و رعایت برابری در تقسیم بیت المال عادل ترین شماست در رعایت حال مردم و امتیاز او نزد خدا از همه شما بالاتر است.
جابر می گوید: پس از آن، این آیه کریمه نازل شد که: (کسانی که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادند آن ها بهترین مخلوقات هستند) [البينة (98): 7] و از آن زمان به بعد هرگاه علی علیه السلام جایی وارد می شد صحابه می گفتند: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله آمد.
تعبير به: «وأعظمكم عند الله مزية» در حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و «خير البرية بعد رسول الله صلی الله علیه و آله» در کلام صحابه شاهد بر مدعاست.
قریب به همین مضمون از صحابه دیگر نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است.
[66/ 66] عن معاذ بن جبل، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ﴿يا علي ! أَخْصِمُکَ یَا عَلِیُّ بِالنُّبُوَّهِ فَلاَ نُبُوَّهَ بَعْدِی وَ تَخْصِمُ اَلنَّاسَ بِسَبْعٍ لاَ یُحَاجُّکَ فِیهَا أَحَدٌ مِنْ قُرَیْشٍ أَنْتَ أَوَّلُهُمْ
ص: 171
إِیمَاناً بِاللَّهِ وَ أَوْفَاهُمْ بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ أَقْوَمُهُمْ بِأَمْرِ اَللَّهِ وَ أَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِیَّهِ وَ أَعْدَلُهُمْ فِی اَلرَّعِیَّهِ وَ أَبْصَرُهُمْ بِالْقَضِیَّهِ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اَللَّهِ مَزِیَّهً﴾. (1)
[67/ 67] عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿یا عَلِیُّ ، لَکَ سَبعُ خِصالٍ لا یُحاجُّکَ فیهِنَّ أحَدٌ یَومَ القِیامَهِ : أنتَ أوَّلُ المُؤمِنینَ بِاللّهِ إیمانا، و أوفاهُم بِعَهدِ اللّهِ، و أقوَمُهُم بِأَمرِ اللّهِ، و أرأَفُهُم بِالرَّعِیَّهِ، و أقسَمُهُم بِالسَّوِیَّهِ، و أعلَمُهُم بِالقَضِیَّهِ، و أعظَمُهُم مَزِیَّهً یَومَ القِیامَهِ﴾. (2)
[68/ 68] عن أبي سعيد، عن النبي صلى الله عليه و سلم قال: خير البرية علي. (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین مردم علی علیه السلام است.
[69/ 69] أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لعلى [علیه السلام]: ﴿وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِه! لَوْلاَ أَنْ یَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَت النَّصَارَی فِی عِیسَی بنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الیَوْمَ مَقَالاً، لا تَمُرُّ بِأَحَدٍ مِن المُسْلِمِین إلاّ أَخَذَ التُّرَابَ مِنْ أَثَرِ قَدَمَیْکَ؛ یَطْلُبُونَ بِهِ البَرَکَه﴾ (4) یعنی: به خدایی که جانم در دست قدرت اوست سوگند اگر خوف آن نبود که عده ای از امت دربارۀ تو غلو کرده و چیزی بگویند که مسیحیان درباره حضرت عیسی علیه السلام گفتند (و تو را خدا بدانند) امروز (روز فتح خیبر) درباره تو مطلبی می گفتم که از هر جا عبور کنی همه از خاک زیر پایت برای تبرک بردارند.
[70/ 70] سئل رسول الله صلى الله عليه و سلم عن خير الناس. فقال: «خَیرُها و أتقاها و أفضَلُها
ص: 172
و أقربها إلى الجنّة أقربها منّي، و لا [فيكم] أتقى ولا أقرب إلي من علي بن أبي طالب. (1) از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: بهترین مردم چه کسی است؟ فرمود: «بهترین، پرهیزگارترین، برترین و نزدیک ترین آنان به بهشت مقرب ترین آنان نزد من است. بین شما کسی پرهیزگارتر و نزدیک تر به من از علی علیه السلام نیست».
[71/ 71]... و إني أوصيت إلى علي، و هو أفضل من أتركه من بعدي. (2)
و در ضمن روایتی فرمود من وصیت خود را با علی بن ابی طالب در میان گذاشته ام (و او را وصی خود قرار دادم) که او برترین کسی است که پس از خود به جای می گذارم.
[72/ 72] و عن جابر، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله- يوم يحضر المهاجرون والأنصار -: ﴿یا عَلِیّ! لَوْ أَنَّ اَحَدا عَبَدَ اللّه حَقّ عِبادَتِهِ ثُمّ شَکّ فیکَ وَ اَهلَ بَیْتِکَ [في] نّکُم اَفْضَلُ النّاس کانَ فِی النّار﴾. (3) جابر می گوید: حضرت در حضور مهاجرین و انصار فرمود: ای علی اگر کسی آن گونه که سزاوار است بندگی و عبادت خدا را بنماید ولی در این مطلب تردیدی به خود راه دهد که تو و خاندانت از همه مردم برتر هستید جایگاهش دوزخ است.
[73/ 73] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: لمبارزة علي بن أبي طالب لعمرو بن عبدود - يوم الخندق - أفضل من اعمال [عمل] أُمتي إلى يوم القيامة. (4)
ص: 173
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مبارزه علی بن ابیطالب با عمرو بن عبدود در جنگ خندق از (همهٔ) اعمال امت من تا روز قیامت برتر است.
[174/ 74] و في رواية: ﴿ أَبْشِرْ یَا عَلِیُّ فَلَوْ وُزِنَ اَلْیَوْمَ عَمَلُکَ بِعَمَلِ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ [أمّتي] لَرَجَحَ عَمَلُکَ بِعَمَلِهِمْ﴾. (1) و در روایتی آمده است که حضرت فرمود: بشارت باد تو را ای علی، اگر عمل امروز تو با عمل (همه) امت من سنجيده شود، ترجیح با عمل تو خواهد بود.
نگارنده گوید: مناسب است اشاره شود که در آن روز نیز حضرت فرمود: ﴿اليوم برز اَلْإِیمَانُ کُلُّهُ للشرك [إلى الشرك] كلّه﴾. (2)
ابن تیمیه - درباره حدیث سابق بر طبق عادت و طینتش ! - اشکال کرده که این حدیث ساختگی است چگونه ممکن است کشتن یک کافر از عبادت همه برتر باشد؟ اصلا نامی از عمرو بن عبدود جز در این غزوه برده نشده!
برهان الدین حلبی در ردّ او می گوید روایت شده که او در جنگ بدر حضور داشت و مجروح گردید لذا نتوانست در اُحد حاضر شود از این روی در جنگ
ص: 174
خندق با نشان آمد تا حضور او معلوم باشد! او نذر کرده بود تا پیامبر صلی الله علیه و آله را نکشد روغن بر سرش نمالد (و به آراستن خود نپردازد). مرحوم امین افزوده:
بنابر روایت حاکم او نفر سوم قریش محسوب می شده ! و معروف است که او را فارس يَليَل نامیدند به نام مکانی که در آن جا برای او واقعه ای مشهور اتفاق افتاده بود و این لقب برای او در اشعار عرب (نیز) آمده است. (1)
نگارنده گوید: در اشعار حسان بن ثابت نیز اشاره به حضور او در بدر شده (2) بلکه برخی گفته اند: أمر عمرو بن عبدود أشهر و أكثر من أن يحتج به... ليس أحد... يذكر عمراً إلّا قال: كان فارس قریش و شجاعها. (3)
[75/ 75] عن عمر بن الخطاب، قال: أشهد على رسول الله صلى الله عليه و سلم لسمعته و هو يقول: ﴿لَو أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبع والأَرضِين السبع وضِعنَ فِي كَفَّةِ مِيزَانِ، و وضعَ إِيمَان عَلي فِي كَفَّةِ مِيزَان، لَرَجَحَ إِيمَان عَلِيّ﴾ (4)
عمر شهادت می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر آسمان های هفتگانه و زمین های هفتگانه در کفه ترازویی گذاشته شود و ایمان علی در کفه دیگر آن، ترجیح و برتری با ایمان علی خواهد بود.
[76/ 76] قال عبد الله بن مسعود: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿خَیرُ رِجالِکُمْ عَلِیُّ بْنُ
ص: 175
أبی طالِبٍ، وَ خَیْرُ شَبابِکُمْ الحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ، وَ خَیْرُ نِسائِکُمْ فاطِمَهُ﴾. (1)
ابن مسعود می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین مردان شما علی بن ابی طالب بهترین جوانان شما امام حسن و امام حسین، و بهترین زنان شما فاطمه است.
[77/ 77] عن أم سلمة، قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: لو لم يخلق الله عليّاً ما كان لفاطمة كفؤ. (2) یعنی: اگر خدا علی را نمی آفرید برای فاطمه همتایی در عالم وجود نداشت !
[78/ 78] ورد في ضمن رواية أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لفاطمة علیها السلام: ﴿یا بُنَیَّهُ، لَکِ رِقَّهُ الوَلَدِ، وعَلِیٌّ أعَزُّ عَلَیَّ مِنکِ ﴾ (3)
در روایتی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: «من نسبت به تو مهربانی پدر و فرزندی دارم ولی علی نزد من از تو گرامی تر است».
این روایات به ضمیمه آن چه درباره «برتری حضرت فاطمه علیها السلام» خواهد آمد، به روشنی دلالت بر برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران دارد؛ زیرا آن حضرت همتای فاطمه علیها السلام است، و از آن بانوی گرامی - که محبوب ترین شخص نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و از همه برتر است - عزیزتر و گرامی تر می باشد. (4)
ص: 176
[79/ 79] عن أنس بن مالك أنّ النبي صلى الله عليه و سلم قال: ﴿إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ یُضِیءُ لِأَهْلِ اَلْجَنَّهِ کَمَا یَزْهَرُ کَوْکَبُ اَلصُّبْحِ لِأَهْلِ اَلدُّنْیَا﴾. (1)
و في لفظ: علي يزهر في الجنة ككوكب [ككواكب] الصبح لأهل الدنيا. (2)
يعني: علی بن ابی طالب علیه السلام در بهشت برای بهشتیان چنان می درخشد (و نورافشانی می کند) مانند درخشش ستاره صبح برای اهل دنیا !
[80/80] عبدالله بن مسعود می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا از من نمی پرسید که برترین شما کیست؟ گفتند آری! فرمود:
﴿أَفْضَلُکُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَقْدَمُکُمْ إِسْلاَماً وَ أَوْفَرُکُمْ إِیمَاناً وَ أَکْثَرُکُمْ عِلْماً وَ أَرْجَحُکُمْ حِلْماً وَ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ غَضَباً وَ أَشَدُّکُمْ نِکَایَهً فِی اَلْعَدُوِّ، فَهُوَ عَبْدُ اَللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ ، فَقَدْ عَلَّمْتُهُ عِلْمِی وَ اِسْتَوْدَعْتُهُ سِرِّی [وَ وَکَّلْتُهُ فَهُوَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی] وَ هُوَ أَمِینِی عَلَی أُمَّتِی﴾
برترین شما علی بن ابی طالب است در اسلام بر شما مقدم در ایمان از همه کامل تر در دانش از همه افزون تر در حلم و بردباری از همه برتر به خاطر خدا غضبش از همه شدیدتر و تأثیرش در شکست دشمن از همه شما بیشتر است.
شنقیطی، استاد الازهر می گوید: ضروری است کسی که خدا او را همتای سرور بانوان جهانیان قرار داده، بزرگ و آقای عرب و مهتر و سرور همۀ خاندان نبوت باشد. (كفاية الطالب 174)
ص: 177
او بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است. من دانش خویش را به او تعلیم کرده و اسرارم را نزد او به ودیعت نهادم. او امين من بر امت من است.
و بنابر روایتی پیش از جمله اخیر افزوده شده امور خویش را به او واگذار کردم او خلیفه و جانشین من در خاندانم می باشد.
یکی از حاضرین [که از قریش بود!]- گفت: علی چنان پیامبر صلی الله علیه و آله را شیفته خود کرده که هیچ عیبی در او نمی بیند آیه شریفه: ﴿فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَيِّكُمْ الْمَفْتُونُ﴾ [القلم (68): 5- 6] در مذمت آن شخص نازل گردید. (1)
[81/ 81] قال أمير المؤمنين علیه السلام: ﴿مَا نَزَلَتْ آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ مَتَى نَزَلَتْ وَ فِيمَ أُنْزِلَتْ وَ مَا مِنْ قُرَيْشٍ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ نَزَلَتْ فِيهِ آيَةٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ لِتَسُوقَهُ إِلَى جَنَّةٍ أَوْ نَارٍ. فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ فَمَا نَزَلَتْ فِيكَ؟ فَقَالَ: لَوْ لَا أَنَّكَ سَأَلْتَنِي عَلَى رُءُوسِ الْمَلَإِ مَا حَدَّثْتُكَ أَمَا تَقْرَأُ: ﴿أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوه شاهِدٌ مِنْهُ﴾ [هود (11): 17]، رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ أَنَا الشَّاهِدُ مِنْهُ أَتْلُوه وَ أَتْبَعُهُ وَ اللَّهِ لَئِنْ تَعْلَمُونَ مَا خَصَّنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ أَهْلَ الْبَيْتِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا عَلَى الْأَرْضِ مِنْ ذَهَبَةٍ حَمْرَاءَ أَوْ فِضَّةٍ بَيْضَاءَ﴾. (2)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود هیچ آیه ای در کتاب خدا نازل نگردید مگر آن که من زمان نزول و شأن نزول آن را می دانم مردی از قریش نیست جز آن که در کتاب خدا آیه ای درباره اش آمده او را به بهشت می کشاند یا به جهنم !
کسی از آن حضرت پرسید: یا امیرالمؤمنین درباره شما چه آیه ای نازل
ص: 178
شده؟ حضرت پاسخ داد: اگر در ملأ عام نمی پرسیدی پاسخ تو را نمی دادم، آیا در قرآن نمی خوانی: ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ ؟!﴾
پیامبر صلی الله علیه و آله بر حجّتی روشن از پروردگار بود و من شاهد (رسالت) او، و تالی تلو پیامبر صلی الله علیه و آله هستم (که در مقام و عظمت) در کنار آن حضرت و پس از او قرار می گیرم به خدا سوگند اگر بدانید که خدا چه ویژگی هایی به ما اهل بیت عنایت فرموده از تمام طلا و نقره ای که بر روی زمین است نزد من بهتر است.
[82/ 82] ابن مسعود در افتخار به شاگردی امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: و ختمت القرآن على خير الناس علي بن أبي طالب [علیه السلام]. یعنی: من قرآن را نزد بهترین مردم که علی بن ابی طالب علیه السلام است ختم کردم. (1)
[83/ 83] و قال: ﴿کُنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّ أَفْضَلَ أَهْلِ اَلْمَدِینَهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾. (2)
و نیز ابن مسعود می گوید این سخن ورد زبان ها بود که برترین شخص مدینه - یعنی از مهاجرین و انصار - علی بن ابی طالب علیه السلام است.
[84/ 84] عطیه از جابر بن عبدالله انصاری پرسید: علی در میان شما چه
ص: 179
جایگاهی داشت؟ جابر پاسخ داد: کان خیر البشر یعنی: او بهترین فرد بشر بود. (1)
ذهبی متعصب در ادامه - به مقتضای طینتش ! - می گوید:
شاید مقصود، بهترین فرد بشر در زمان خودش باشد.
با آن که ذهبی خوب می داند مقصود جابر، بهترین فرد بشر در همه زمان هاست.
[85/ 85] ابو الأسود دئلی بهترین بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را در ضمن ابیاتی در رثای آن حضرت بیان کرده و در اشعارش گفته:
أفي الشهر الحرام [الصيام] فجعتمونا *** بخير الناس طرّاً أجمعينا (2)
یعنی: آیا در ماه (مبارک رمضان، ماه) روزه ما را به مصیبت بهترین همه در مردمان داغدار کردید؟!
این ابیات در منابع دیگر اهل تسنن نیز آمده است. (3)
[86/ 86] نجاشی شاعر نیز در ضمن ابیاتی آن حضرت را برترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نامیده و می گوید:
ص: 180
إلى أفضل الناس بعد الرسول *** و صنو الرسول من العالمينا (1)
[87/ 87] قال عدي بن حاتم الطائي خطاباً لمعاوية -: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا أَتَیْنَاکَ لِنَدْعُوَکَ إِلَی أَمْرٍ یَجْمَعُ اللَّهُ فِیهِ کَلِمَتَنَا وَ أُمَّتَنَا وَ یَحْقِنَ بِهِ دِمَاءَ اَلْمُسْلِمِینَ نَدْعُوکَ إِلَی أَفْضَلِ النَّاسِ سَابِقَةً وَ أَحْسَنِهِمْ فِی اَلْإِسْلاَمِ آثَاراً وَ قَدِ اجْتَمَعَ إِلَیْهِ. (2)
عدی پسر حاتم به معاویه گفت ما تو را دعوت می کنیم به امری که باعث وحدت کلمه و اتحاد امت اسلام و مانع خونریزی بین مسلمانان است. از تو می خواهیم که رهبری کسی را بپذیری که سابقه اش از همه برتر و آثار او در دین اسلام از همه نیکوتر است و مردم خلافت او را پذیرفته اند
[88/ 88] عن أبي بكر انه رأى عليا [علیه السلام] يوما فقال: من سره أن ينظر إلى أفضل الناس منزلة و أقربهم قرابة و أعظمهم غناً عن رسول الله صلی الله علیه و آله فلينظر إلى هذا. (3)
و في لفظ: من سرّه أن ينظر إلى أعظم الناس منزلة من رسول الله صلی الله علیه و آله وأقربه قرابة وأفضله دالة وأعظمه غناء عن نبيّه فلينظر إلى هذا. (4)
از ابوبکر نقل شده که با اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: هر کس دوست دارد نظر نماید به کسی که در منزلت و جایگاه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از همه برتر، در خویشاوندی از همه به آن حضرت نزدیک تر و در کفایت امور آن حضرت از همه کوشاتر است به این شخص نگاه کند.
ص: 181
[89/ 89] قال معاوية لابن العباس: فما تقول في علي؟ قال: رضي الله عن أبي الحسن، كان والله عَلَم، الهدى و كهف التقى، و محل الحجا، وبحر الندى، وطَوْد النهي، وكهف العلا للورى، داعياً إلى المحجة العظمى، متمسكا بالعروة الوثقى، خير من آمن واتقى، وأفضل من تقمص وارتدى، وأبرّ من انتعل وسعى، وأفصح من تنفّس وقرأ، وأكثر من شهد النجوى، سوى الأنبياء والنبي المصطفى، صاحب القبلتين فهل يوازيه أحد ؟ وهو أبو السبطين فهل يقارنه بشر ؟ وزوج خير النساء فهل يفوقه قاطن بلد ؟ للاسودِ قتال، وفي الحروب ختال، لم تَرَعيني مثله ولم تَرَى، فعلى من انتقصه لعنة الله والعباد إلى يوم التناد [قال: إيها يا بن عباس، لقد أكثرت في ابن عمك]. (1)
در ضمن روایتی آمده است: معاویه از ابن عباس پرسید: نظرت درباره علی چیست؟
او در پاسخ - با شمردن ذره ای از بی نهایت اوصاف و فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام- آن حضرت را برترین مؤمنان معرفی نموده و گفت:.... (با وجود این اوصاف) آیا ممکن است کسی با او برابری نماید؟!
آیا بشری همتای او یافت می شود؟!
آیا می شود برتر از او وجود داشته باشد؟!
ص: 182
[90/90] و روى الواقدي، قال: سئل الحسن عن على علیه السلام... (1) فقال: ما أقول في من جمع الخصال الأربع: ائتمانه على براءة، و ما قال له الرسول صلی الله علیه و اله في غزاة تبوك، فلو كان غير النبوة شيء يفوته لاستثناه، و قول النبي صلى الله عليه و سلم: «الثقلان كتاب الله و عترتي»، وإنه لم يُؤمر عليه أمير قطّ، و قد أمرت الأمراء على غيره. (2)
کسی از حسن بصری پرسید: نظر تو درباره علی علیه السلام چیست ؟ پاسخ داد: چه بگویم دربارۀ کسی که چهار ویژگی در او جمع شده:
1. در رساندن آیات اول سوره توبه امین شمرده شد و خدا به او اعتماد کرد!
2. پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوه تبوک درباره اش حدیث منزلت را فرمود و اگر جز نبوت فاقد چیز دیگری بود بیان می فرمود.
3. در حدیث ثقلین، عترت (که علی علیه السلام سرور و بزرگ آن هاست) در کنار قرآن ذکر شده است.
4. علی علیه السلام هیچ گاه تحت فرمان کسی قرار نگرفت در حالی که بقیه صحابه تحت فرماندهی دیگران قرار گرفتند.
او با زیرکی مقصودش را در بیان ویژگی های خاص حضرت مطرح کرده است. غرضش آن که دیگران قابل قیاس با علی علیه السلام نیستند؛ زیرا ابوبکر از رساندن آیات سوره توبه عزل شد، و او و عمر هر دو تحت فرماندهی عمرو بن العاص و اسامه قرار گرفتند. (3)
ص: 183
[91/91] در روایتی دیگر آمده که حسن بصری با شمردن فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: (إن عليّاً [علیه السلام] كان في أمره عليّاً) علی علیه السلام در کارش بلندمرتبه و رفیع الشأن بود سپس آن حضرت را برترین شخص از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته و به روایات «و أبوهما خير منهما» و «زوّجتك خير أمتي» استناد نمود و گفت: اگر در امت کسی برتر از علی علیه السلام بود بایستی در ادامه به عنوان استثنا نام برده می شد آن حضرت بین خودش و علی علیه السلام عقد اخوت بست، پس پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین است و بهترین برادر را دارد ! (1)
* در روایت شماره 98 خواهد آمد که:... و هو معي في السماء الأعلى.
* در روایت شماره 115 از حذیفه خواهد آمد که.... و إنه لخير من مضى بعد نبيّكم و من بقي إلى يوم القيامة
به خدا سوگند که... او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین گذشتگان و آیندگان است.
ص: 184
* در روایت شماره 401 خواهد آمد که: قال حذيفة بن اليمان: آخى رسول الله صلی الله علیه و اله بین أصحابه الأنصار والمهاجرين، فكان يُؤاخِى بين الرجل ونظيره، ثم أخذ بيد عليّ بن أبي طالب، فقال: «هذا أخي»، قال حذيفة: رسول الله صلی الله علیه و آله سيّد المسلمين و إمام المتّقين و رسول ربِّ العالمين الّذي ليس له في الأنام شبيه ولا نظير، و عليُّ بن أبي طالب أخوان.
حذیفه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله که بین مهاجرین و انصار پیمان برادری ایجاد نمود برای هر کسی نظیر خودش را انتخاب نمود سپس دست علی علیه السلام را گرفت و (با او پیمان برادری بست و) فرمود: «این برادر من است»!
حذیفه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله که آقا و سرور مسلمانان، پیشوای پرهیزگاران، و فرستاده پروردگار عالمیان است و شبیه و همتا و نظیری بین مردمان برای او قابل تصور نیست - و علی بن ابی طالب علیه السلام با یکدیگر برادرند !
* در روایت شماره 446 خواهد آمد که:... و معي فِی اَلسَّنَامِ اَلْأَعْلَی.
* در ضمن روایت شماره 625 از سعد بن ابی وقاص خواهد آمد که: کَانَتْ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَنَاقِبُ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ
در روایات مربوط به خوارج خواهد آمد: «یَقتُلُ هذِهِ العِصابَهَ خَیرُ اُمَّتی» یعنی خوارج را بهترین امت من - که اشاره به امیرمؤمنان علیه السلام باشد - می کشد. (1)
* و در روایت مفصلی بعد از روایت شماره 831 خواهد آمد که عایشه می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که درباره خوارج فرمود: «محبوب ترین افراد نزد
ص: 185
من و خدا خوارج را می کشد». (1)
و روشن است که قتل خوارج به دست امیر مؤمنان علیه السلام صورت گرفت. (2)
* در ضمن قضیه مفصلی خواهد آمد که بریده می گوید: پس از شنیدن سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و هیچ کس نزد من محبوب تر از علی علیه السلام نبود. (3)
* روایات فراوان که در تقدّم آفرینش نور پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام وارد شده نیز دلالت روشن بر برتری آن ها دارد (4)
* در همین راستا نسائی بابی را منعقد نموده با عنوان: «ذكر منزلة علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] من الله عزّ و جلّ. (5)
ص: 186
شایان ذکر است که جمعی از صحابه تابعین و فقهای اهل تسنن تصریح به افضلیت و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران کرده اند، چنان که ابن حزم متعصب در ضمن کلامی به این مطلب اعتراف کرده است. (1)
و در آینده خواهد آمد که ابن عبدالبر در الاستیعاب می نویسد: عده ای از صحابه علی علیه السلام را اولین مسلمان می دانند و آن ها عبارت هستند از سلمان، ابوذر، مقداد، خباب، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری و زید بن ارقم. آن ها علی علیه السلام را بر دیگر صحابه ترجیح داده و از همه برتر می دانستند. (2)
قال ابن ابى الحديد: والقول بالتفضيل - أي بتفضيل على علیه السلام- قول قديم قد قال به كثير من الصحابة والتابعين، فمن الصحابة عمار والمقداد وأبو ذر وسلمان و جابر بن عبد الله وأبي بن كعب و حذيفة و بريدة و أبو أيوب و سهل بن حنيف و عثمان بن حنيف و أبو الهيثم بن التيهان و خزيمة بن ثابت و أبو الطفيل عامر بن واثلة والعباس بن عبد المطلب و بنوه و بنو هاشم كافّة و بنو المطلب كافّة.... إلى أن قال: فأما من قال بتفضيله على الناس كافّة من التابعين فخلق كثير كأويس القرني وزيد بن صوحان و صعصعة أخيه و جندب الخير و عبيدة السلماني و غيرهم ممن لا يُحصى كثرةً، ولم تكن
ص: 187
لفظة الشيعة تعرف في ذلك العصر إلا لمن قال بتفضيله. (1)
گذشت دلالت بر برتری آن حضرت بر دیگران دارد. (2)
برخی از اهل تسنن در افضلیت امیرمؤمنان علیه السلام اثر مستقل نگاشته اند، مانند: الحجّة الجلية في نقض الحكم بالأفضليّة، محمد معين بن محمد أمين سندی حنفی (متوفّى 1161)
القول الجلي في ثبوت أفضلية سيدنا علي علیه السلام، احمد بن خيرى باشا بن يوسف حنفى مصری (متوفی 1387)
أفضلية الخليفة الراشد على بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]، محمد فؤاد ضاهر
شیخ محمد جعفر طبسی نیز تألیف مستقلی در این زمینه دارد با نام «أفضلية أمير المؤمنين علیه السلام عند الصحابة والتابعين و غيرهم» مناسب است مراجعه شود.
ص: 188
2
نویسندگان عامه با اسناد متعدد و معتبر نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله بارها به تعابیر گوناگون بیان فرموده که: «حق با علی است».
[92/ 1] ابویعلی موصلی (متوفی 307) به سند معتبر از ابوسعید خُدری نقل می کند که گفت: به همراهی جمعی از مهاجرین و انصار به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله رفته بودیم که علی علیه السلام عبورش به آن جا افتاد پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت اشاره کرد و فرمود: ﴿اَلْحَقُّ مَعَ ذَا، اَلحَقُّ مَعَ ذَا﴾. یعنی: «حق با این است، حق با این است». (1)
[93/ 2] در روایتی دعای پیامبر صلی الله علیه و آله در حق امیر مؤمنان علیه السلام به این کیفیت آمده است که: ﴿رَحِمَ اللهُ عليّاً، اللهم أدر الحقَّ مَعَهُ حَيْتُما دارَ﴾. (2)
البته حدیث پردازان برای آن که دیگر صحابه را نیز بی بهره نگذارند در کنار این فضیلت برای دیگران نیز فضائلی تراشیده و به این
ص: 189
حدیث ضمیمه و آن را نقل نموده اند. (1) ما از باب تفکیک در حجیت اعتراف آنان را به فضیلت مولا می پذیریم ولی به ادعاهای بی اساس آنان دربارهٔ دیگران وقعی نمی نهیم! (2)
[3/94] عامه نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عید غدیر برای امیر مؤمنان علیه السلام دعا کرد که: ﴿اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ... أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾. یعنی: بارالها! دوست علی را دوست بدار (و یاری کن)، و دشمنش را دشمن بدار... و حق را با او قرار ده، هر جا که باشد». (3)
هیثمی (متوفی 807) و ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) حکم به اعتبار اولین روایت کرده اند. (4)
ص: 190
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) روایت دوم را صحیح دانسته اند (1)
ابن حجر هیتمی (متوفی 974)- که از متعصبین عامه است - درباره روایت سوم می نویسد: بدون هیچ شک و شبهه ای این حدیث صحیح است، جماعتی آن را نقل کرده اند و بسیاری از اسناد آن صحیح و نیکو است. (2)
برهان الدین حلبی و دهلوی نیز قریب به همین عبارت را نگاشته اند. (3)
احمد زینی دحلان می نویسد و هو حديث صحيح رواه كثير من أصحاب السنن. (4) و محمد الصبان مصری (متوفی 1206) می گوید: كثير من طرقه صحيح أو حسن. (5)
[95/ 4] امیرالمؤمنین علیه السلام در مناشده روز شورا فرمود: فأَنْشُدُكُم بالله أتعلمون أنّ رسول الله صلی الله علیه و اله قال: ﴿الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَ عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ، یَزُولُ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ
ص: 191
حيث زال» ؟ قالوا: اللهمّ نعم. (1) شما را به خدا آیا می دانید که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حق با علی و علی با حق است و هر جا که علی باشد حق بر مدار او می چرخد»؟ گفتند: خدایا آری می دانیم.
[96/ 5] عن الأصبغ بن نباتة، قال: لمّا أن أصيب زيد بن صوحان يوم الجمل أتاه علي [علیه السلام] و به رمق فوقف عليه أمير المؤمنين عليُّ بن أبي طالب علیه السلام فهو لما به فقال: رحمك الله - يا زيد - فوالله ما عرفناك إلّا خفيف المئونة كثير المعونة، فرفع رأسه إليه، فقال: و أنت يرحمك الله، فوالله ما عرفتك إلّا بالله عالماً و بآياته عارفاً، والله ما قاتلت معك من جهل ولكني سمعت حذيفة بن اليمان يقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿عَلِیٌّ أمیرُ البَرَرَهِ ، و قاتِلُ الفَجَرَهِ ، مَنصورٌ مَن نَصَرَهُ ، مخَذولٌ مَن خَذَلَهُ ، ألا و إنَّ الحَقَّ مَعَهُ، ألا وإنَّ الحَقَّ مَعَهُ یَتبَعُهُ، ألا فَمیلوا مَعَهُ﴾. (2)
اصبغ بن نباته می گوید زید بن صوحان در جنگ جمل بر زمین افتاد، : و هنوز رمقی داشت که امیرالمؤمنین علیه السلام بر بالین او آمد و به او فرمود: خدایت رحمت کند که تو همیشه کم هزینه بودی و یاری فراوان داشتی. زید سرش را بلند کرد و گفت: خدا تو را نیز رحمت نماید که همیشه خداشناس و و قرآن شناس بودی. به خدا سوگند از روی نادانی به یاری تو نیامدم، من از حذیفه شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علی امیر نیکان و قاتل فاجران است خدا یاری می کند کسی که او را یاری نماید و خوار (و ذلیل نموده و به حال خویش رها) می کند کسی که او را رها نماید. بدانید حق با اوست. بدانید حق با اوست و از او تبعیت می نماید، پس به او گرایش داشته و با او باشید».
ص: 192
[6/97] غلام ابوذر می گوید: نزد ام سلمه رفتم، اشک می ریخت و از علی علیه السلام یاد می کرد و می گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: ﴿عَلِیٌّ مَعَ الْحَقّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ وَلَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیّ الْحَوْضِ یَوْم الْقِیامَة﴾. (1)
[7/98] عن أبي ليلى الغفاري، قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: ﴿سَتَکونُ بَعدی فِتنَهٌ ، فَإِذا کانَ ذلِکَ فَالزَموا عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ؛ فَإِنَّهُ أوَّلُ مَن یَرانی، و أوَّلُ مَن یُصافِحُنی یَومَ القِیامَهِ ، [و هو معي في السماء الأعلى] (2) [و] وَ هُوَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ هُوَ فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ یُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلْمُنَافِقِینَ﴾. (3)
ابولیلی غفاری می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: پس از من (برای شما) فتنه ای پیش خواهد آمد، در آن زمان ملازم علی بن ابی طالب باشید (و از او جدا نشوید)؛ زیرا او اولین کسی است که در قیامت با من مصافحه می نماید، [او در بلندای آسمان با من است]. او صدیق اکبر و فاروق این امت است که حق را از باطل جدا می کند او بزرگ اهل ایمان است و مال سرور منافقان !
[99/ 8] خطیب دمشقی و دیگران قضیه مفصلی نقل کرده اند که در ضمن آن آمده معاویه از سعد بن ابی وقاص پرسید: چرا (در مبارزه من با علی) خودت را کنار کشیدی و ما را که بر حق بودیم یاری نکردی ؟! سعد گفت: (حال که سخن به این جا کشید بگذار بگویم) خودم شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: ﴿اَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ﴾ یعنی: تو با حق هستی و
ص: 193
حق با تو (هر دو در یک محور هستید و) از مدار حق جدا نمی شوی.
معاویه گفت: باید شاهد بیاوری که حضرت این سخن را فرمود. سعد گفت: ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله شاهد است سپس همگی نزد ام سلمه رفتند. به او گفتند: دروغ بر پیامبر صلی الله علیه و آله زیاد شده، سعد ادعا می کند که آن حضرت چنین حدیثی فرموده است، ام سلمه گفت: (آری درست است) این مطلب را پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه من فرمود. معاویه به سعد گفت: الان چقدر سزاوار ملامت هستی تو این کلام را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی و دست از یاری علی برداشتی ؟! اگر من این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیده بود تا جان در بدن داشتم خدمتکار علی بودم! (1)
البته روشن است که کلام اخیر معاویه چیزی جز ظاهر سازی و عوام فریبی نیست. آیا او در غدیر حضور نداشت و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 194
را درباره علی نشنید ؟! ولكنّ المُلك عقيم !!
* پیشوای اشاعره، ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (متوفی 324) پس از بیان خطای اهل جمل، متجاوز بودن اهل صفین و خروج اهل نهروان از دین می گوید: و أقول: إن عليّاً [علیه السلام] كان على الحقّ في جميع أحواله والحقّ معه حيث دار. (1) نظريه من آن است که علی [علیه السلام] در تمام حالاتش بر حق و حق نیز همیشه دایر مدار او بوده است.
* قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) می نویسد: از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل امیر مؤمنان علیه السلام احادیث فراوان به ما رسیده است، از جمله فرمایش او که: ﴿اللهم أدر الحقِّ مَعَ علي حَيْث ما دارَ﴾. (2)
* ابوالفرج عبدالرحمن معروف به ابن الجوزی (متوفی 597) - با آن که از متعصبین اهل تسنن است - می گوید: دانشمندان در این هیچ اختلافی ندارند که على علیه السلام با هیچ کس پیکار ننمود جز آن که حق به جانب علی بود؛ زیرا قطعاً پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ او فرموده: «اللهم أدرْ مَعَهُ الحَقِّ كَيْف ما دَارَ». (3)
فخر رازی (متوفی 606) می نویسد: به تواتر ثابت گشته است که علی بن ابی طالب علیه السلام «بسم الله الرحمن الرحيم» را - در قرائت نماز - بلند می خواند. و هر کس در دین خود به علی بن ابی طالب اقتدا کند هدایت یافته است، به دلیل آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿اللهم أدر مَعَهُ الحقِّ كَيْف ما دارَ﴾ یعنی خدایا ! حق را بر
ص: 195
محوری بگردان که علی می گردد. (1)
* سبط ابن الجوزی (متوفی 654) نیز گفته است: هیچ اختلافی بین صحابه و علی علیه السلام واقع نشده مگر آن که حق با علی بوده است چون پیامبر صلی الله علیه و آله درباره او چنین دعا فرموده: «وَ أدر الحقِّ مَعَهُ كَيْف ما دَارَ». (2)
* تفتازانی (متوفی 791/ 792/ 793) نیز بدین مطلب اعتراف نموده که: و تكاثر من الأخبار في كون الحق معه [علیه السلام] (3)
یعنی روایات فراوان دلالت دارد که حق با علی [علیه السلام] است.
* عده ای از علمای عامه نیز به روایات ﴿عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ﴾ و مانند آن استناد نموده اند. (4)
میرزا محمد بن رستم بن قباد حارثی بدخشی (بدخشانی) (قرن دوازدهم) نیز در مفتاح النجاء فصلی را اختصاص داده به روایاتی که دلالت دارد «حق با على علیه السلام است» و 17 روایت در آن جا نقل کرده است. (5)
ص: 196
ص: 197
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728)- بر طبق عادت و طینتش ! - به انکار حدیث «اَلْحَقُّ مَعَ عَلِي» پرداخته و می نویسد:
این از بزرگ ترین و جاهلانه ترین سخن هاست هیچ کس این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله - نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف - نقل نکرده است. (1)
اگر ابن تیمیه این همه روایات را ندیده است، پس بی جا ادعای علم و دانش کرده و بی جهت لقب «شيخ الإسلام» بر او بسته اند؛ و اگر دیده و دانسته آن را انکار می کند قطعاً مشمول آیات شریفه ذیل است که:
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾ [البقرة (2): 159].
ص: 198
﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلا أُوْلَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * أُوْلَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُاْ الضَّلاَلَهَ بِالْهُدَی وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَهِ فَمَآ أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ * ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاق بَعِید﴾ [البقرة (2): .176 - 174].
﴿يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾ [النساء (4): 42].
[100/ 9] عامه به سند نیکو و معتبر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که فرمود: ﴿أبْشِرْ یا عَلیُّ حَیاتُکَ مَعِیَ وَ مَوْتِکَ مَعِیَ﴾. (1) يعنى بشارت باد تو را - ای علی -که در زندگی و مردن با من هستی (و هیچ گاه از روش و سنت من جدا نخواهی شد).
جای بسی شگفتی است که صاعدی در این حدیث اشکال کرده که: علی که با پیامبر صلی الله علیه و آله نمرده بلکه پس از او مدتها زنده بوده است! (2) او از معنای واقعی روایت غفلت یا تغافل نموده که مراد از آن همان مطلبی است که در ضمن روایت دیگر- که حاکم و ذهبی حکم به
ص: 199
صحت آن کرده اند - آمده: ﴿و أَنْتَ تَعِیشُ عَلَی مِلَّتِی وَ تُقْتَلُ عَلَی سُنَّتِی﴾ یعنی: حیات تو بر دین و آیین من خواهد بود و در حالی که بر سنّت و روش من ثابت قدم هستی کشته می شوی. (1)
[101/ 10] به سند معتبر نقل شده که حذیفه به اطرافیانش گفت: هنگامی که اهل دین شما به روی یکدیگر شمشیر کشیدند چه خواهید کرد؟! حاضرین از او پرسیدند: تو می گویی چه کنیم؟ گفت: ﴿اُنظُرُوا الفِرقَةَ الَّتى تَدعُو إِلَى أَمرِ عَلَي علیه السلام فَالزَمُوها؛ فَإِنّها عَلَى الحَقِّ﴾. و في رواية: «عَلَى الهُدى».
ببینید کدام گروه شما را به فرمان علی دعوت می کند (با آن گروه همراه شده و) ملازم آن باشید که آنان بر حق - و بنابر نقلی بر هدایت - هستند.
هیثمی (متوفی 807) و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) این روایت را از بزار نقل و حکم به اعتبار آن کرده اند. (2)
[102/ 11] استاد بخاری، ابن ابی شیبه (متوفی 235) به سند معتبر نقل می کند که: عبیدالله بن بدیل خزاعی در جنگ جمل کنار هودج عایشه آمد و به او گفت: من پس از قتل عثمان از تو پرسیدم وظیفه چیست؟ گفتی: «الْزَمْ عَليّاً». یعنی: ملازم على باش. عایشه سکوت کرد و پاسخی نداد.
ابن حجر (متوفی 852) حکم به اعتبار این روایت کرده است. (3)
ص: 200
[103/ 12] بنابر روایت معتبر دیگر نظیر این داستان برای احنف بن قیس و عایشه پیش آمده است، بلکه او - پیش از قتل عثمان - نزد طلحه و زبیر هم رفته و از آنان پرسیده اگر برای عثمان پیش آمدی رخ دهد وظیفه چیست؟ آن ها نیز به او گفته اند: ملازم علی باش.
طبری و دیگران این قضیه را نقل کرده اند و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) حکم به صحت و اعتبار آن نموده است. (1)
ص: 201
[104/ 13] بیهقی از مسروق نقل کرده که عایشه از او سراغ ذوالثدیه را گرفت و از او خواست تا گواهی کسانی را که شاهد کشته شدن او بوده اند برایش ثبت نماید. مسروق از جمعی از اهل کوفه - که در جنگ با خوارج در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشتند - مطلب را پرسید و اسامی گواهان را ثبت کرده و سپس نزد عایشه آمد و بر او قرائت کرد. عایشه با تعجب پرسید: همهٔ این افراد کشته شدن او را به دست علی علیه السلام دیده اند ؟! مسروق پاسخ مثبت داد. عایشه گفت: خدا لعنت کند فلانی (عمرو بن عاص) را که در نامه ای به دروغ به من نوشته: من او را در کنار رود نیل در مصر کشتم. پس از آن شروع کرد به گریه کردن، هنگامی که آرام گرفت گفت: رحم الله عليّاً لقد كان على الحق رحمت خدا بر علی باد، قطعاً علی بر حق بود.
سپس ادامه داد: ناراحتی که بین من و او بود فقط از ناحیه مشکلاتی است که همیشه بین زن و بستگان شوهرش وجود دارد (و امری طبیعی است) !! (1)
1. از مضمون روایت روشن است که گفتگوی عایشه درباره ذوالثدیه پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده، یعنی زمانی که احساس کرده دیگر نقل این مطلب برای او مشکلی ایجاد نمی کند!
2. در این زمینه مطالب فراوانی وجود دارد که برخی در ضمن واکنش های مخالفان نسبت به مبارزات امیرالمؤمنین خواهد آمد.
3. شاهد در این روایت، اعتراف عایشه به حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام است، گرچه در ادامه خواسته کار زشت خودش را توجیه نماید
ص: 202
آیا ناراحتی زن از بستگان شوهر می تواند مجوزی برای ارتکاب معصیت بلکه جنگ با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله باشد؟!!
[105/ 14] در روایت صحیح نقل شده که امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از حرکت به سوی بصره برای وداع نزد ام سلمه رفتند او برای حضرت دعا کرد که: برو در پناه خدا ﴿فَوَاللّهِ إنَّکَ لَعَلَی الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَکَ﴾ یعنی: به خدا سوگند که شما بر حق هستی و حق با شماست، اگر نافرمانی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نبود- که اصلاً خوشایند من نیست؛ زیرا آن حضرت ما را فرمان داده که در خانه هایمان قرار بگیریم (و از آن بیرون نرویم) - من شما را همراهی کرده و با شما می آمدم ولی به خدا سوگند فرزند عزیزتر از جانم را با تو می فرستم.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت این روایت بنابر شرط بخاری و مسلم کرده اند. (1)
[106/ 15] بنابر روایت صحیح راوی می گوید: هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام به صفین (برای مبارزه با معاویه) تشریف برد من از جنگ خوشم نمی آمد لذا به مدینه رفتم در آن جا با ميمونة بنت الحارث - که از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و خاله ابن عباس بود- روبرو شدم وقتی مطلب را به او گفتم به من گفت: «فَارجِع إلَیهِ فَکُن مَعَهُ ؛ فَوَاللّهِ ما ضَلَّ ولا ضُلَّ بِهِ» یعنی: برگرد و با علی همراه باش؛ به خدا سوگند او گمراه نشده و کسی را به گمراهی نمی کشاند.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت این روایت بنابر شرط بخاری و مسلم کرده اند. (2)
ص: 203
[107/ 16] هیثمی این روایت را از طبرانی نقل و حکم به اعتبار آن کرده، ولی آن را مربوط به نبرد بصره (جنگ جمل) دانسته است. (1)
[108/ 17] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: من يريد [أحبّ] اَنْ یَحْیی حَیاتی وَ یَمُوتَ مَوْتی [مماتي/ موتتي]، وَ یَسْکُنَ جَنَّهَ الْخُلْدِ الَّتی وَ عَدَنی رَبّ [فإن ربي عز وجلّ غرس قصباتها بيده] فَلیَتَوَلَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ؛ فَإِنَّهُ لَن یُخرِجَکُم مِن هُدیً [هديي]، ولَن یُدخِلَکُم فی ضَلالَهٍ﴾. (2)
و في لفظ: ﴿... فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّهُمْ لَنْ یُخْرِجُوهُمْ مِنْ بَابِ هُدًی وَ لَنْ یُدْخِلُوهَا فِی بَابِ ضَلاَلَهٍ﴾. (3)
وفي لفظ آخر: ﴿مَن سَرَّهُ أَن يَحيى حَياتِي وَ يَمُوتَ مَمَاتِي، وَ يَسكُنَ جَنَّةَ عَدْنٍ الَّتِي غَرَسَها رَبِّي، فَليُوالِ عَلِيّاً مِن بَعدي، وَليُوالِ وَليّهُ وَليَقتَدِ بأهل بیتی مِن بَعدي، فَإِنَّهُم عِتَرَتي خُلِقوا مِن طينَتي، وَ رُزِقوا فَهماً وَ عِلمی، وَيلٌ لِلمُكَذِّبِينَ بِفَضلِهِم مِن أُمِّتي القاطعينَ فيهِم صِلَتي لَا أَنا لَهُمُ اللَّهُ شَفاعَتِي﴾ (4)
ص: 204
و في رواية: ﴿مَنْ أحَبَّ اَنْ یَرکبَ سَفینهَ النَّجاهِ وَ یَتَمَسَّک بِالْعُروَهِ الْوثْقی وَ یَعتصمَ بِحبلِ الله الْمتینِ فَلْیوُالِ عَلیاً وَ لْیأتمَّ بِالهُداهِ مِنْ وُلده﴾. (1)
خلاصه آن که: هر کس که میخواهد [دوست دارد] حیاتش (مانند) حیات من و ممات او (مانند) ممات من باشد (و بر دین و آیین من زندگی کند و بمیرد) و در بهشت جاویدان که پروردگارم به من وعده داده سکونت گزیند.
ولایت علی بن ابی طالب را بپذیرد؛ زیرا او شما را از شاهراه هدایت و روش من بیرون نبرده و به گمراهی نمی کشاند.
در برخی از مصادر افزوده شده ولایت علی بن ابی طالب و فرزندان او را...
و در برخی دیگر: و به امامان هدایت از فرزندانش اقتدا نماید.
و در برخی: و به اهلبیت من پس از من اقتدا نماید.
پس این اقتدای به اهل بیت علیهم السلام و پذیرفتن رهبری و سرپرستی آنان است که مانع از گمراهی و باعث هدایت دستیابی به کشتی نجات و... می شود نه صرف محبت و دوستی !
ذهبی - بر طبق طینت و عادتش ! - در تلخيص المستدرك می نویسد و هو من بلايا قاسم یعنی اشکال این روایت از ناحیه قاسم است و بلیّه از جانب اوست (یعنی او آن را ساخته)! (2)
و در میزان آن را با سندی دیگر نقل کرده و در آن نیز اشکال کرده که: غلابی در این سند متهم (به جعل این حدیث) است. (3)
ص: 205
ابن حبان، هم قاسم (1) و هم غلابی را توثیق کرده! (2) گذشته از آن که این حدیث با اسنادی دیگر نقل شده که این دو راوی در آن اسناد نیستند
در برخی از روایات گذشته اقتدا به اهل بیت یا امامان هدایت از فرزندان حضرت یا ولایت آنان و... نیز افزوده شده مانند حدیث تشبیه به سفینه نوح علیه السلام كه: ﴿مَثَلُ اهل بیتی فِیکُمْ مَثَلُ سَفِینَهِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ﴾ (3) و هر دو مؤیّد به حدیث ثقلین است که به یاری خدا در پیوست ششم خواهد آمد.
از کلمات مشهور امیرالمؤمنین است که: ﴿ما کَذِبْتُ وَلا کُذِبْتُ، وَلا ضَلَلْتُ وَلا ضُلَّ بی﴾ (4) که به اجمال یا تفصیل در منابع متعدد آمده است:
[109/ 18] عن عبد الله بن نجى، قال: سمعت عليّاً علیه السلام يقول: ﴿ما ضَلَلتُ ولا ضُلَّ بی ، و ما نَسِیتُ ما عُهِدَ إلیّ، وإنّی لَعلی بیّنهٍ مِن ربّی بَیَّنها لِنَبیِّهِ صلی اللَّه علیه و آله و بَیَّنها لی، و إنّی لَعلَی الطّریقِ [الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً أو: ألفظه لفظا]﴾. (5)
ص: 206
و روى أبو وائل مثلها و زاد في آخرها: «تبعني من تبعني و تركني من تركني». (1)
یعنی: من گمراه نگشته و دیگران را نیز گمراه نکرده ام و آن چه با من در میان گذاشته شده و بر آن عهد بسته ام فراموش ننموده ام من راه و روش روشنی را می پیمایم که پروردگارم برای پیامبر صلی الله علیه و آله و آن حضرت برای من به روشنی بیان فرموده است. هر کس خواهد از من پیروی کند و هر کس خواهد مرا رها نماید.
[110/ 19] قال أبو مخنف: وقام رجل إلى على علیه السلام، فقال: يا أمير المؤمنين، أيّ فتنة أعظم من هذه ؟ إن البدرية [البدريين] ليمشي بعضها إلى بعض بالسيف ! فقال على علیه السلام: ﴿ويحك ! أتكون فتنة أنا أميرها و قائدها ! والذي بعث محمداً صلی الله علیه و اله بالحق و كرّم وجهه ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ، وَ لاَ ضَلَلْتُ وَ لاَ ضُلَّ بِی وَ لاَ زَلَلْتُ وَ لاَ زُلَّ بِی وَ إِنِّی لَعَلَی بينة مِنْ رَبِّی بَیَّنَهَا اللَّهُ لِرَسُولِهِ وَ بَیَّنَهَا رَسُولُهُ لِی، وَ سَأُدْعَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لاَ ذَنْبَ لِی...﴾ (2) به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: کدام فتنه از این بالاتر که اهل بدر به روی یکدیگر شمشیر بکشند؟ حضرت فرمود: وای بر تو! حرکتی که من امیر و رهبر آن باشم فتنه است ؟!! سوگند به خدایی که پیامبر صلی الله علیه و آله را به حق به رسالت مبعوث فرمود و او را گرامی داشت نه من دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده نه گمراه گشته و نه دیگران را به گمراهی کشانده ام، نه لغزیده ام و نه باعث لغزش دیگران شده ام. من بر روش روشنی هستم که خدا برای پیامبرش و آن حضرت برای من بیان فرمود من در قیامت در محکمه عدل الهی بدون هیچ گناهی حاضر می شوم.
ص: 207
[111/ 20] و في رواية علي بن ربيعة: سمعت عليّاً علیه السلام على المنبر و أتاه رجل فقال: يا أمير المؤمنين ! ما لي أراك تستحلّ [تستحيل] الناس استحالة [استحلال] الرجل إبله ؟ أبعهد من رسول الله صلی الله علیه و آله أو شيئا رأيته ؟ قال: «والله ! ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ، و لا ضللت ولا ضُلَّ بي، بل عهد من رسول الله عهده إليَّ ﴿وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى﴾ [طه (20): 61] عهد إليّ النبي صلی الله علیه و آله أن أقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين. (1)
شبیه به مطالب گذشته را امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ کسی فرمود که پرسید: ای امیر مؤمنان می بینم مانند کسی که کشتن شتران خود را جایز می داند، ریختن خون مردم را روا می شماری؟! آیا پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه به تو دستوری داده یا از پیش خود و با رأی نظر خودت چنین برنامه ای را پیش گرفته ای؟! حضرت در پاسخ او - پس از مطالب دو روایت گذشته - فرمود:... بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله با من عهدی بسته و قطعاً کسی که (به آن حضرت) افترا بندد زیانکار است. پیامبر صلی الله علیه و آله از من پیمان گرفت که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم.
[112/ 21] ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) در فتح الباری می نویسد: روى ابن سعد - بإسناد صحيح - عن ابن عباس، قال: إذا حدّثنا ثقة عن علىّ بفتيا لم نتجاوزها. (2) یعنی: ابن سعد به سند صحیح نقل کرده که ابن عباس گفته است:
اگر شخص ثقه و مورد اطمینانی (در هر زمینه ای) نظر امیرالمؤمنین علی علیه السلام را نقل کند، ما از آن نمی گذریم (و همان را مستند خویش قرار می دهیم).
این مطلب با عبارات گوناگون از ابن عباس روایت شده است که می گفت:
ص: 208
اگر مطلبی از علی علیه السلام ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (1)
[113/ 22] عن أم سلمة انها كانت تقول: كان علي على الحق من اتبعه اتبع الحق، ومن تركه ترك الحق، عهد معهود [عهدا معهودا] قبل يومه هذا. (2)
ص: 209
ام سلمه می گفت: علی علیه السلام بر حق بوده است، هر کس از او پیروی نماید از حق تبعیت کرده و هر کس او را رها نماید حق را کنار گذاشته است. این عهدی است که پیش از این (از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله) با او بسته شده است.
در روایات متعدد از آن حضرت به «فاروق» یاد شده است، (1) مانند روایت ابوذر که می گوید:
[114/ 23] قال: سمعت رسول الله يقول لعلي [علیه السلام]: ﴿أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ أَنْتَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ أَنْتَ اَلْفَارُوقُ اَلَّذِی تُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ أَنْتَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلْکُفَّارِ﴾. (2)
[115/ 24] قال المسعودي: و قد كان حذيفة عليلاً بالكوفة في سنة ست و ثلاثين، فبلغه قتل عثمان و بيعة الناس لعلي [علیه السلام] فقال: أخرجوني وادعوا: الصلاة جامعةً، فوضع على المنبر، فحمد الله و أثنى عليه، و صلّى على النبي و على آله، ثم قال: أيها الناس إن الناس قد بايعوا عليا [علیه السلام] فعليكم بتقوى الله وانصروا عليا [علیه السلام]
ص: 210
و وازروه، فو الله إنه لعلى الحق آخراً و أولاً، و إنه لخير من مضى بعد نبيكم و من بقي إلى يوم القيامة. ثم أطبق يمينه على يساره ثم قال: اللهم اشهد، إني قد بايعت علياً [علیه السلام]، و قال: الحمد لله الذي أبقاني إلى هذا اليوم، و قال لابنيه صفوان و سعد: احملاني وكونا معه، فستكون له حروب كثيرة فيهلك فيها خلق من الناس، فاجتهدا أن تستشهدا معه؛ فإنه - والله - على الحق، ومن خالفه على الباطل. (1)
خلاصه آن که مسعودی (متوفی 346) می گوید هنگامی که خبر کشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی علیه السلام به حذیفه رسید، او از مردم خواست که در مسجد جمع شوند و بر فراز منبر برای آنان صحبت کرد و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش گفت: مردم با علی بیعت کرده اند شما هم رعایت تقوا نموده و علی را یاری نمایید و پشتیبان او باشید. به خدا سوگند که او در گذشته و آینده همیشه بر حق بوده و او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین شخص از گذشتگان و آیندگان است.
سپس حذیفه به فرزندانش سفارش کرد که نزد علی رفته و با او همراه باشند و گفت در آینده برای او جنگ های فراوان اتفاق می افتد که عده ای از مردم هلاک خواهند شد تلاش کنید که با او شهید شوید، به خدا سوگند او بر حق و مخالفانش بر باطل هستند. (2)
[116/ 25] و عن سيار أبي الحكم، قال: [حدثني رجل قد سمّاه، قال:] قالت بنو عبس لحذيفة: إن أمير المؤمنين عثمان قد قتل، فما تأمرنا ؟ قال: أمركم أن تلزموا عمارا. قالوا: إن عمارا لا يفارق عليّاً. قال: إن الحسد هو أهلك الجسد،
ص: 211
وإنما ينفركم من عمار قربه من علي [علیه السلام] !! فوالله لعليٌّ [علیه اللسام] أفضل من عمار أبعد ما بين التراب والسحاب ! وان عمّاراً من الأحباب، و هو يعلم أنهم ان لزموا عمّاراً كانوا مع علي [علیه السلام]. (1)
یعنی: پس از کشته شدن عثمان عده ای به حذیفه گفتند: وظیفه ما چیست؟ گفت: ملازم عمار باشید گفتند او از علی جدا نمی شود گفت حسد انسان را نابود می کند! شما به جهت آن که عمار از علی علیه السلام جدا نمی شود او را رها می کنید ! به خدا سوگند علی علیه السلام از عمار برتر است با فاصله ای بیش از زمین و آسمان گرچه عمار از دوستان (و محبوب من) است.
او می دانست که اگر مردم ملازم عمار شدند با علی علیه السلام خواهند بود.
بنابر روایت صحیح حذیفه در جای دیگر نیز فرمان به همراهی عمار داده و هنگامی که از او می پرسند در فتنه ها چه کنیم می گوید: از گروهی که با عمار است پیروی نمایید که او دایر مدار قرآن است. (2)
و بنابر روایتی دیگر: او تا هنگام جان دادن از حق جدا نمی شود.
یا آن که او دایر مدار حق است. (3)
ص: 212
و بنابر روایات صحیح، عایشه هم به این معترف است که عمار همیشه آن چه را به حق و هدایت نزدیک است انتخاب می کند.
روي عن عائشة، و عن عبد الله بن مسعود أن رسول الله صلی الله علیه و اله قال: ابن سمية ما عرض عليه أمران قط الا اختار الأرشد منهما [أرشدهما].
في لفظ: ما خيّر بين أمرين الا اختار أرشدهما. (1)
روایات دیگری نیز دلالت بر همراهی عمار با حق دارد (2) مانند روایت: ﴿أبُو الیَقظَانِ علَی الفِطْرَهِ لاَ یدَعُهَا حتَّی یَمُوت﴾.
یعنی ابو اليقظان (کنیه عمار است) بر فطرت [و دین حق] ثابت است
ص: 213
و آن را تا هنگام مرگ رها نمی کند.
این روایت عمار را میزان تشخیص حق و باطل معرفی نموده است. ولی حدیث پردازان حزب اموی و مدافعان عثمان برای هواداری از صحابه و خلفا در آخر آن جمله ای افزوده و آن را این گونه نقل نموده اند: أبو اليقظان على الفطرة لا يدعها حتى يموت أو يمسه [ ينسيه/ يلبسه] الهرم يعنى عمار بر فطرت ثابت می ماند مگر آن که پیری او را دریابد (و خرفت شود!) (1) و در حقیقت با این زیاده، به جهت تناقض صدر و ذیل، این میزان را از اعتبار ساقط نموده اند! و البته روایات نزد ما فاقد آن است گذشته از آن که در روایات عامه تصریح صحيح شده که عمار تا آخر عمر عقلش کاملاً سرجایش بود و خرفت نشد ! (2)
[117/ 26] خطیب دمشقی با سند صحیح و معتبر (3) نقل کرده که احمد بن حنبل گفته است: لم یزل علي بن أبي طالب [علیه السلام] مع الحق والحقُّ معه حيث كان. یعنی همیشه علی بن ابی طالب علیه السلام با حق و حق با او بوده، هر جا که باشد. (4)
* در دفتر دوم - ضمن فضیلت شماره 11 - خواهد آمد که در روایات فراوان و معتبر آمده است: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام را برای قضاوت
ص: 214
به یمن فرستاد چنین دعا فرمود: ﴿اَللّهُمَّ ثَبِّتْ لِسانَهُ وَاهْدِ قَلْبَهُ﴾.
و في رواية: قال صلی الله علیه و آله لعلي علیه السلام: ﴿إن الله تعالى یُثَبِّتُ لِسَانَکَ، وَ یَهْدِی [سيهدي] قلبک﴾.
:یعنی خدایا زبانش را استوار بدار و دلش را هدایت نما.
و یا آن که آن حضرت را مژده داد که خداوند زبانت را ثابت و استوار داشته و قلبت را راهنمایی و هدایت می نماید.
و با مراجعه به مصادر آن معلوم می شود که: ترمذی، طبری، مقدسی، حاکم، ذهبی، منذری، سیوطی، متقی هندی، البانی، مبارکفوری، وادعی و... همه حکم به اعتبار این روایت کرده و یا اعتبار آن را از دیگران نقل کرده اند.
* و در ضمن روایت شماره 441 خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿وَإنَّ الْحَقَّ عَلَی لِسَانِکَ وَ فِی قَلْبِکَ وَ مَعَکَ وَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ نُصْبَ عَیْنَیْکَ﴾.
[118/ 27] ضیاء مَقدِسی در ضمن روایتی که صدر آن ساختگی است - نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود. ﴿... وَ إِنْ تُؤَمِّرُوا عَلِيّاً رضی الله عنه [علیه السلام] - ولا أراكم فاعلين - تَجِدوهُ هادِیا مَهدِیّا، یَأخُذُ بِکُمُ الطَّریقَ [الصراط] المُستَقیمَ﴾. یعنی: اگر [فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را گردن نهید و] امارت و سرپرستی علی را بپذیرید- که فکر نمی کنم چنین کنید - خواهید دید که او هدایتگری هدایت شده است (که خود از جانب خدا هدایت شده و اهتمام به راهنمایی مردم دارد) و شما را به راه راست هدایت خواهد کرد. (1)
این روایت در منابع متعدد نقل شده و برخی از بزرگان عامه حکم به صحت آن کرده اند. (2)
ص: 215
شاید گفته شود اگر قسمتی از روایت را جعلی می دانید چگونه به آن احتجاج می کنید؟
در پاسخ می گوییم:
اوّلاً: باتوجه به تفکیک در حجیت، (1) وقتی اعتبار روایتی نزد مخالفان تمام باشد ما از جهت الزام - نه اعتقاد - می توانیم به آن احتجاج کنیم.
ثانياً: این مطلب صحيح است که اگر مردم رهبری امیر مؤمنان علیه السلام و امامان معصوم علیهم السلام را - بر طبق فرمان خدا - بپذیرند، آن ها را هدایت شده و هدایتگرانی می یابند که همه را به راه مستقیم هدایت می کنند.
ص: 216
[119/ 28] عن عبد الله بن مسعود، قال: كنت مع النبي صلی الله علیه و آله ليلة وفد الجن، قال: فتنفّس، فقلت: ما شأنك يا رسول الله ؟ قال: نعيت إلى نفسى يا ابن مسعود»! قلت: فاستخلف، قال: «من» ؟ قلت: أبو بكر، قال فسكت، ثم مضى ساعة ثم
تنفّس، قال: فقلت: ما شأنك ؟ قال: «نعيت إليّ نفسي يا ابن مسعود» ! قال: قلت فاستخلف، قال: «من» ؟ قلت: عمر، قال: فسكت، ثم مضى ساعة ثم تنفّس، قال: فقلت: ما شأنك ؟ قال: «نعيت إلي نفسي يا ابن مسعود»! قال: قلت: فاستخلف، قال: «من» ؟ قال: قلت: علي بن أبي طالب قال: «أما والذي نفسي بيده لئن أطاعوه ليدخلن الجنة أجمعين أكتعين». (1)
و في رواية الطبراني: قال صلی الله علیه و اله: «و ما أظُنُّ أجَلی إلاّ قَد اقتَربَ»، قلت: يا رسول الله
ص: 217
ألا تستخلف أبا بكر ؟ فأعرض عنّي، فرأيت أنه لم يوافقه، قلت: يا رسول الله ألا تستخلف عمر ؟ فأعرض عنّي فرأيت أنه لم يوافقه، قلت: يا رسول الله ألا تستخلف عليّاً ؟
قال: «ذاك - والذي لا إله غيره - لو بايعتموه و أطعتموه أدخلكم الجنة أكتعين». (1)
و في رواية الخوارزمي: قال صلی الله علیه و آله: «أوه ! ولن تفعلوا إذاً أبداً، والله لئن فعلتموه ليدخلنكم الجنة». (2)
عبدالله بن مسعود می گوید همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودم آن حضرت آهی کشید! از حضرت سبب آن را پرسیدم در پاسخ فرمود: «به جهت خبر وفاتم». عرض کردم: برای خویش جانشینی تعیین فرما. فرمود: «چه کسی را»؟ گفتم: ابوبکر را، حضرت سکوت کرد - و بنابر نقل طبرانی: از من روی گردانید که فهمیدم با نظرم موافق نیست ! - مدتی گذشت باز حضرت آهی کشید و من هم پرسش خود را تکرار کردم و حضرت همان جواب را فرمود باز گفتم: جانشین تعیین کن فرمود: «چه کسی را»؟ گفتم: عمر را. باز حضرت سکوت کرد - و بنابر نقل طبرانی: از من روی گردانید که فهمیدم با نظرم موافق نیست ! - مدتی گذشت. برای مرتبه سوم که قضیه تکرار شد من عرض کردم: علی بن ابی طالب را به جانشینی خویش انتخاب کن حضرت فرمود: «به خدایی که جانم در دست اوست سوگند یاد می کنم که اگر از علی اطاعت کنند همۀ آن ها را به صورت دسته جمعی وارد بهشت خواهد کرد».
و در روایت خوارزمی افزوده شده که حضرت پیش از این سخن فرمود: «اوه! آن ها هیچ گاه از علی تبعیت نخواهند کرد»!
ص: 218
حافظ کلاباذی (متوفی 380) پس از نقل روایت: «وإن تولّوا علياً - ولن تفعلوا -تجدوه هادياً مهدياً، يسلك بكم الطريق المستقیم» می نویسد:
ممکن است معنایش آن باشد که اگر علی را به سرپرستی برگزینید هرگاه خلافت به او رسید و حضرت - ان شاء الله ! - منظورشان خلافت بلافاصله پس از خودشان نیست.
سپس به روایات ساختگی نماز ابوبکر استدلال نموده و تردیدش را که قبلاً به «ان شاء الله» اظهار کرده بود به «والله أعلم بالصواب» تکرار کرده است. (1)
[120/ 29] روى السيوطي والمتقي الهندي رواية طويلة جدّاً عن وكيع، عن يحيى بن عبد الله بن الحسن، عن أبيه [علیه السلام]، قال: قال علي [علیه السلام]: ﴿... فَامّا اَهلُ الجَماعَهِ فَانّا وَ مَنِ اتَّبَعنی و اِن قَلُّوا وَ ذلِکَ الحَقُّ عَن اَمرِ اللهِ وَ اَمرِ رَسُولِهِ، فأمّا أهلُ الفُرقَهِ فالمُخالِفونَ لِی و مَنِ اتَّبعَنی و إنْ کَثُروا...﴾ .
إلى أن قال: قال عمار: يا أيها الناس ! إنكم - والله - إن اتبعتموه وأطعتموه لم يضل بكم عن منهاج نبيكم قيس شعرة. (2)
امیر مؤمنان علیه السلام مشغول خطبه بود کسی پرسید: چه کسی اهل جماعت است و چه کسی اهل تفرقه ؟... حضرت در پاسخ فرمود: اهل جماعت من هستم و کسانی که از من پیروی نمایند هر چند کم باشند و این حق به فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است و اهل تفرقه مخالفان ما هستند هر چند فراوان باشند.
ص: 219
پس از آن عمار گفت: ای مردم، به خدا سوگند اگر از امیرالمؤمنین علیه السلام پیروی کنید به اندازه تار مویی از روش پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله نخواهید گرفت.
این مطلب به قدری روشن، واضح و مسلّم بوده که عمر نیز در لحظات آخر عمرش بدان اشاره کرده است.
[121/ 30] بنابر نقل صحیح، او در واپسین لحظات زندگی به عثمان سفارش کرد که اگر سرکار آمدی پرهیزگاری پیشه نما و خاندان خویش را بر مردم مسلّط مگردان. هنگامی که اصحاب شورا از نزد او بیرون رفتند، با اشاره به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: إن ولوها الأجلح [الأصلع/ الأصيلع ] - يعني علياً [علیه السلام] - سلك بهم الطريق المستقيم [يحملهم على الحق ولو كان السيف على عنقه].
یعنی: اگر زمام امور را به دست علی بسپارند آن ها را به راه مستقیم آورد. (1)
ص: 220
[122/ 31] عمر در جای دیگر به ابن عباس گفت: «أحراهم أن يحملهم على كتاب ربِّهم وسنّة نبيهم صاحبك. والله لئن وليها ليحملنّهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم» ! یعنی: سزاوارترین آن ها (به خلافت ) که مردم را بر عمل به کتاب پروردگار و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله وادار نماید علی است. به خدا سوگند اگر او سر کار آید مردم را بر روش روشن و راه مستقیم قرار دهد. (1)
روایات فراوان شاهد روایت گذشته است مانند روایات عناوین:
قرآن با علی علیه السلام است، مبارزات علی علیه السلام بر تأویل قرآن است،
جدایی از علی جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است،
نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست،
دشمن علی علیه السلام دشمن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است،
جنگ با علی علیه السلام و خاندانش جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است، حدیث ثقلین و.... (2)
ص: 221
شایان ذکر است که این مطلب - همراهی با حق - شامل حال بقية معصومین علیهم السلام هم می شود چنان که در ضمن روایتی آمده است:
[123/ 32] ﴿أیُّهَا النّاسُ، قَد بَیَّنتُ لَکُم مَفزَعَکُم بَعدی و إمامَکُم و دَلیلَکُم و هادِیَکُم، و هُوَ أخی عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ، وهُوَ فیکُم بِمَنزِلَتی فیکُم، فَقَلِّدوهُ دینَکُم وأطیعوهُ فی جَمیعِ اُمورِکُم، فَإِنَّ عِندَهُ جَمیعَ ما عَلَّمَنِیَ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالی و حِکمَتَهُ، فَسَلوهُ و تَعَلَّموا مِنهُ و مِن أوصِیائِهِ بَعدَهُ، ولا تُعَلِّموهُم ولا تَتَقَدَّموهُم ولا تَخَلَّفوا عَنهُم، فَإِنَّهُم مَعَ الحَقِّ وَالحَقَّ مَعَهُم، لا یُزایِلونَهُ ولا یُزایِلُهُم﴾. (1)
و نهى تقدم بر معصومین علیهم السلام و این که کسی بخواهد به آنان چیزی یاد دهد- که در امثال این روایت آمده (2) - نیز به جهت همراهی آنان با حق است و در کنار حدیث ثقلین نیز بر آن تأکید شده است.
[124/ 33] ورد في حديث الثقلين برواية الطبراني:.... فَلا تُقَدِّمُوهُما فَتُهلِکُوا وَلا تُعَلِّمُوهُما فَانَّهُما اعلَمُ مِنکُم (3) وفي لفظ: فلا تقدّموهما فتهلكوا، ولا تقصروا عنهما فتهلكوا، ولا تعلّموهم [ولا تعلوهم/ ولا تعلّموهما]؛ فإنهم أعلم منكم. (4)
از روایات وارده در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَ مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ ﴾ [الأعراف (7): 181] نیز همین مطلب استفاده می شود. (5)
ص: 222
قرآن به صراحت ملاک پیروی را بیان کرده و فرموده: ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لا يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35] و این روایات مصداق حق را برای مردم معلوم کرد، پس برای پیروی از دیگران و رها کردن امیرالمؤمنین علیه السلام عذری باقی نماند.
از اطلاق این روایات استفاده می شود که در هر موردی که صحابه از امیرالمؤمنین علیه السلام جدا شدند و یا بر خلاف نظر مبارک ایشان رأی و نظری داشته اند، همه بر باطل و گمراهی بوده اند، ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الصَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ﴾ [يونس (10): 32]
شیخ مهدی فقیه ایمانی در این زمینه تألیف مستقلی دارد با نام «حق با علی است» که این روایت را - با مضامین مختلف - از 24 نفر صحابه و منبع از قرن اول تا قرن چهاردهم نقل کرده است. از نکات جالبی که بدان اشاره نموده آن که به جهت سرنوشت ساز بودن این مطلب حضرت بارها این حدیث را ایراد فرمودند: در خانه شخصی خود، بعد از فتح خیبر در غدیر، هنگام پیشگویی از رویارویی گروه تجاوزگر با علی علیه السلام در پیشگویی از قتل عمار به دست آنان و هنگام خبر دادن از اختلاف مردم پس از رحلت آن حضرت.
ص: 223
ص: 224
3
[125/ 1] بنابر نقل صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿عليَّ مَعَ القرآن والقرآنُ مَعَ على، لَنْ يَتَفَرَّقا حتَّى يَرِدًا عَلَيَّ الحوض﴾
یعنی: علی با قرآن و قرآن با علی است این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
قرآن کتاب هدایت و قانون و برنامه الهی برای نجات و تکامل بشر است. قرآن در بردارنده دستورات و راهنمایی هایی است که اگر جامعه بدان جامه عمل بپوشاند هیچ گاه گمراه نگشته و از حیرت و سرگردانی، ضلالت و گمراهی اختلاف و تفرقه در امان خواهد ماند.
اما زمام امور مسلمانان به دست کسانی افتاد که
الف) از قرآن اطلاع درست و کامل نداشتند.
ب) آن اندازه ای را که می دانستند آن گونه که باید نفهمیده بودند.
ج) آن مقداری را که فهمیده بودند نیز کنار گذاشتند.
د) به گونه های مختلف بلکه گاهی صریحاً با آن مخالفت نمودند. (1)
ولی تنها کسی که عالم به تمام قرآن بود آن را کاملاً فهمیده و درک کرده بود، در تمام شئون آن را بکار گرفت و کاملاً مطابق آن عمل نمود، هیچ گاه از قرآن جدا نشد و برخلاف آن رفتار ننمود امیرمؤمنان علیه السلام علی علیه السلام بود.
این حقیقتی است که پیامبر صلی الله علیه و آله بارها با تعابیر مختلف مانند حدیث ثقلين، و بیان جدا نشدن عترت از قرآن، (2) «الحَقُّ مَعَ عَلِي...»، «وَالقُرآنُ مَعَ علي... » و... بیان فرمود و تاریخ حقیقی و تحریف نشده نیز بر آن شهادت می دهد و چنین کسی لیاقت رهبری امت را دارد!
در حقیقت این گونه احادیث بیانگر عصمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم اللسام است.
ص: 226
مناوی در شرح جامع صغیر در توضیح حدیث: ﴿علیٌّ مَع القرآنِ والقرآنُ مَع علیٍّ، لن یَتَفَرَّقا حتّی یَرِدا علَیّ الحوضَ﴾ می گوید:
علی علیه السلام از همه به تفسیر قرآن داناتر بود.
سپس نقل کرده است که:
بزرگان صحابه در تفسیر علی علیه السلام ابن عباس عبادله (عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر و...) ابی بن کعب و زید بوده اند از همه آن ها برتر علی علیه السلام است تا جایی که ابن عباس می گوید: من تفسیر را از او آموختم.
از آن حضرت پرسیدند: سبب چیست که دانش شما از همه صحابه بیشتر است؟ در پاسخ فرمود هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسشی داشتم مرا پاسخ می فرمود و اگر سکوت می کردم خود حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود.
عمر پناه به خدا می برد از آن که مشکلی پیش آید و آن حضرت حضور نداشته باشد.
و هیچ یک از صحابه نمی گفت: «سلونی» هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد جز علی علیه السلام. (1)
ص: 227
و اما آن که ﴿والقرآنُ مَعَ علیٍ﴾، پس قرآن با علی علیه السلام است و مردم را به امامت و رهبری حقانیت و راستی و درستی و فضائل و مناقب او راهنمایی می کند.
قرآن بیان گر همۀ معارف علوم احکام و مشتمل بر تمام نیازهای بشر است که ﴿وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْء﴾ [النحل (16): 89] ولی به جهت اشتمال بر متشابهات و مجملات و... نیاز به بیان دارد و این امری بدیهی است. خداوند تعالی می فرماید: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا بَيْانَهُ﴾ [القيامة (75): 19]، (1) ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [النحل (16): 44]، (2) ﴿وَمَا أنزَلْنَا عَلَیْکَ الکِتَابَ إلا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ هُدیً وَرَحْمَهً لِقَوْم یُؤْمِنُونَ﴾ [النحل (16): 64] (3) پس ما در فهم قرآن به بیان پیامبر صلی الله علیه و آله نیازمندیم.
و روشن است که این نیاز همیشگی است و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ادامه دارد، لذا خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تو مطالب را از جانب من به مردم ابلاغ نموده صدای مرا به گوش آنان می رسانی، و در آن چه پس از من اختلاف نمایند بیانی روشن خواهی داشت (و اختلافات آنان را برطرف خواهی نمود)». (4)
ص: 228
با این بیان روشن شد که قرآن مستغنی از بیان پیشوای معصوم نیست و شعار حسبنا کتاب الله ادعایی پوچ و بی اساس است، و فرمایش: «لَنْ يَتَفَرَّقا» - در حدیث گذشته و حدیث ثقلین - دلالت بر عدم جدایی قرآن و عترت از یکدیگر دارد. (1)
ص: 229
ص: 230
4
[126/ 1] احمد بن حنبل به سند صحیح نقل کرده است که عمران بن گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله لشکری را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیه السلام ترتیب داد. علی علیه السلام در آن سفر کاری کرد که برخی از اصحاب از آن ناراحت شدند؛ لذا چهار نفر آن ها هم پیمان شدند که قضیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش دهند. هنگام بازگشت از سفر خدمت حضرت رسیده و شروع به صحبت کردند، هر کدام که مطلب را نقل می کرد آن حضرت صورتش را از او برمی گرداند. هنگامی که چهارمین از آن ها حرفش تمام شد پیامبر صلی الله علیه و آله با چهره ای متغیّر (و با عصبانیت) فرمود: ﴿دعوا عليّاً، دعوا عليّاً، [دعوا عليّاً] اِنّ عليّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَلِيُّ كُلّ مؤمن بعدي﴾. (1) یعنی: علی را رها کنید، (یعنی دست از بدگویی او بردارید ! این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار و پس از آن فرمود:) علی از من است و من از اویم او پس از من سرپرست هر انسان با ایمان است.
و بنابر روایات دیگر فرمود:
ص: 231
ما لهم و لعلي، إن عليّاً منّي و أنا منه، و هو ولي كل مؤمن بعدي». (1)
آن ها را با علی چکار؟! علی از من است و من از اویم، او پس از من سرپرست هر انسان با ایمان است.
«ما تريدون من عليّ، ما تريدون من عليّ، ما تريدون من عليّ. (2) إن علياً منّي و أنا منه، و هو ولي كل مؤمن [من] بعدي». (3)
از علی چه می خواهید؟! (بنابر برخی از منابع این جمله را سه مرتبه تکرار و پس از آن فرمود:) علی از من از است و من از علی، او پس از من ولی و سرپرست هر انسان با ایمان است.
* محبّ طبری (متوفی 694) - از نویسندگان معروف اهل تسنن - در ضمن نقل دلائل شیعه بر خلافت بلافصل امیرمؤمنان علیه السلام حدیث فوق را نقل کرده و
ص: 232
می گوید: این حدیث از جهت سند و متن قوی ترین دلیل است. (1)
* گذشته از آن که مجموع احادیث مسند احمد مقبول و معتبر است (2) به اعتراف ذهبی، (3) و حمزه احمد زین سند این روایت صحیح است. (4)
* وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة نيز حكم به حُسن و اعتبار آن نموده است. (5)
ابوداود طیالسی (متوفی 204) (6) و ابن ابی شیبه کوفی (متوفی 235) (7) - که از اساتید بخاری هستند - آن را به سند صحیح نقل کرده و متقی هندی (8) و صالحی شامی حکم به صحت روایت ابن ابی شیبه نموده اند. (9)
* بنابر نقل سیوطی (متوفی 911) و متقی هندی (متوفی 975)، ابن جرير طبری (متوفی 310) نیز آن را به سند صحیح نقل کرده است. (10)
ص: 233
* ترمذی (متوفی 279) نیز قریب به همین مضمون را در سنن روایت (1) و بنابر نقل ذهبی (متوفی 748) ترمذی حکم به حُسن - یعنی اعتبار - این حدیث نیز کرده است، (2) گرچه حکم به اعتبار و حسن از سنن مطبوع ساقط شده !
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) و بغدادی (متوفی 1093) نیز گفته اند: این حدیث را ترمذی با سندی قوی نقل کرده است. (3)
* ابن ابی عاصم (متوفی 287) نیز آن را نقل کرده، و البانی پس از حکم به صحت،آن تصریح کرده که رجال آن بنابر شرط مسلم ثقه هستند، سپس شواهد دیگری بر صحت آن اقامه کرده و گفته: حاکم نیشابوری (متوفی 405) و ذهبی (متوفی 748) نیز آن را بنابر شرط مسلم صحیح دانسته اند. (4)
ص: 234
* نَسائی (متوفی 303) در سنن و خصائص نیز آن را روایت کرده (1) و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (2)
* ابن حبان (متوفی 354) نیز قریب به حدیث گذشته را در صحیح (3) - که صحت روایاتش پذیرفته شده (4) - نقل کرده است.
* البانی نیز روایت ابن حبان را تأیید و صحت آن را پذیرفته است. (5)
* ضياء الدين حنبلى مَقدِسی (متوفی 643) در الأحاديث المختارة - كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده (6) - نیز آن را نقل کرده است. (7)
* در صحاح الأحاديث مقدسی ها نیز آمده است. (8)
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974)، (9) و صالح احمد الشامی نیز حکم به صحت آن کرده اند. (10)
ص: 235
* برخی به اختصار فقط بخش اخیر روایت، یعنی عبارت: ﴿دَعُوا علیّاً، دَعُوا علیّاً، دَعُوا علیّاً ! إنّ علیّاً منّی و أنا مِنهُ، و هُو ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بَعدی﴾ (1)
يا: «عليٌّ منّي - أو: إن علياً منّي و أنا منه - و هو ولي كل مؤمن [من بعدي]» را نقل کرده اند. (2)
همین قضیه را- که عمران بن حصین ذکر کرده - بریده نیز با تفصیلی بیشتر نقل کرده که در مصادر معتبر اهل تسنن فراوان آمده است
شاید یکی از آن چهار نفر که با یکدیگر هم پیمان شدند تا قضیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش دهند بریده اسلمی باشد که پاسخی را از پیامبر صلی الله علیه و آله - پس از خشمی بی نظیر ! (3) - نقل کرده که به کیفیت های گوناگون ولی مضمون هایی نزدیک به یکدیگر گزارش شده است:
ص: 236
حضرت فرمود: ﴿ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ ؟! (ای بریده) آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟ بریده عرض کرد: آری، حضرت فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. (1)
حضرت فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ﴾ هر كس من ولیّ و سرپرست او هستم علی نیز ولیّ و سرپرست اوست. (2)
﴿لاَ تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی وَ أَنَّهُ مَنِیٌّ وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾. بریده، از علی بدگویی مکن؛ زیرا علی از من است و من از او، او پس از من سرپرست شماست و بنابر نقلی این جمله را تکرار فرمود. (3)
برخی کیفیت سوم را به اختصار این گونه نقل کرده اند
[127/ 2] ﴿یَا بُرَیْدَهُ إِنَّ عَلِیّاً وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾، اى بریده، علی پس از من سرپرست شماست. (4)
ص: 237
[128/ 3] «وَ هُوَ وَلیّکُمْ مِن بَعْدی»، او ولی و سرپرست شما پس از من است. (1)
[129/ 4] و بنابر روایتی جمع بین دو عبارت نموده و فرمود: ﴿عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾. (2)
با قطع نظر از آن که روایت به سه کیفیت اول سند صحیح و معتبر دارد؛ ابن حجر عسقلانی و صالحی شامی تصریح کرده اند که اسناد متعدد این روایات همدیگر را تقویت می کند (و موجب حصول اطمینان به صدور آن می شود) (3) و صاعدی نیز اعتبار سند و صحت متنش را تأیید کرده است. (4)
[130/ 5] نظیر قضیه ای که عمران بن حصین نقل کرده برای وهب بن حمزه اتفاق افتاده است. او می گوید من در راه مکه با علی علیه اللسام همسفر بودم چیزی برای من پیش آمد که خوشایند. نبود هنگام بازگشت مطلب را برای پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کردم حضرت فرمود: ﴿لاَ تَقُلْ هذَا، فَهُوَ أَوْلَی النَّاسِ بِکُمْ [وليكم] بعدي﴾ این حرف را نزن، علی پس از من سزاوارترین مردم به شماست.
ص: 238
و بنابر روایتی فرمود: او پس از من سرپرست شماست. (1)
هیثمی این روایت را از طبرانی نقل کرده می گوید: در سند «دُکین» واقع شده که هیچ کس او را تضعیف نکرده و بقیه رجال سند هم توثیق شده اند.
صاعدی کلام هیثمی را تأیید کرده و می گوید: ولی کسی جز يوسف بن صهیب آن را از دکین روایت نکرده است. و کسی هم او را توثیق ننموده. صاعدی در آخر چنین نتیجه می گیرد که چون متن شاهدهای متعدد دارد - از حدیث ابن عباس، بریده و دیگران - لذا به اعتبار آن شواهد، حکم به حُسن و اعتبار این حدیث می شود. (2)
یکی از معاصرین می نویسد: (دكين) تصحيف (ركين) است و رکین بن الربيع بن عميله بنابر شرط مسلم ثقه است (3) پس سند روایت صحیح است. و در اثبات تصحیف آن استناد نموده به آن که در منابع دیگر (4) همین روایت را از ركين بن الربیع نقل کرده اند. (5)
ص: 239
* بنابر نقل معتبر از ابن عباس خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی وَ مُؤْمِنَهٍ﴾ یعنی: پس از من تو سرپرست هر مرد و زن با ایمان هستی. (1)
* و در روایت شماره 1013 خواهد آمد: ﴿و أعطانی أنَّکَ وَلِیُّ المُؤمِنینَ بعدي﴾. (2)
لفظ «وليّ» معانى متعدد دارد مانند دوست یاور و... از روشن ترین آن ها مالک امر (= سرپرست) است، مثلاً پدر ولی و سرپرست کودک و همچنین ولی و صاحب اختیار دختر در امر ازدواج است. سلطان ولی رعیت، یعنی سرپرست آن ها و یا متصرّف در امور آن ها یا اولی به تصرف در امور آن هاست.
با توجه به قرينه «من بعدي» يا «بعدي»، مراد از روایت، سرپرست پس از من یعنی پس از وفات من است و گرنه معنا ندارد که گفته شود: علی علیه السلام پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله دوست، یاور یا.... مؤمنین است، چون این اوصاف در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله هم بر آن حضرت صادق است و تقیید به «پس از من» لغو است. (3) جالب آن است که بنابر روایت وهب بن حمزه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿فَهُوَ أولَی النّاسِ بِکُم بَعدی﴾ (4)؛ زيرا تعبير به «أولى الناس» صریح در خلافت است.
ص: 240
صالحی شامی اعتراف کرده که مراد از «و هو ولیّکم بعدي» (1) آن است که (پس از من) زعامت شما را به عهده خواهد گرفت. (2)
و همین نکته موجب شده که ذهبی بگوید سند روایت بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است ولی متن آن منگر بوده که مسلم آن را نقل نکرده است! (3) و ابن کثیر شامی برآشفته و بنویسد:
لفظ: «وهو وليكم بعدي» منكر (و غيرقابل قبول) است ! اجلح شیعه است و اگر در نقل عبارتی متفرد و تنها باشد قابل قبول نیست، البته شخص دیگری هم این عبارت را نقل کرده ولی او از اجلح ضعیف تر است! عبارت محفوظ (که به نقل معتبر ثابت شده) روایت احمد است که: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ». (4)
در پاسخ او می گوییم:
روایت با همین متن با سند صحیح دیگر نقل شده و ذهبی اعتراف کرد که: سند آن بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است پس اجلح به نقل آن متفرد نیست و شواهد متعدد از روایات معتبر دارد، (5) گذشته از آن در روایات متعدد - مانند شماره های 161 و 164 - خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا از آنان اعتراف گرفت که: «ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» ؟ سپس به همین تعبیر فرمود: ﴿مَن کُنتُ وَلیَّهُ فإنّ عَلیّاً وَلیُّهُ﴾ و این قرینه ای روشن بر تعیین مراد است.
ص: 241
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) - بدون هیچ دلیلی - اعتبار حدیث فوق را از اصل انکار کرده و آن را ساختگی دانسته بلکه ادعای اجماع بر آن نموده و گفته:
حديث «ولى كل مؤمن بعدی» بنابر اتفاق و اجماع حدیث شناسان جعلی و ساختگی است. (1)
البانی بر ابن تیمیه اعتراض و حکم به صحت این حدیث نموده و گفته است:
من در شگفتم که چگونه شیخ الإسلام [!!] ابن تیمیه جرأت بر انکار و تكذیب این روایت کرده... من هیچ وجهی برای این کار سراغ ندارم جز عجله و مبالغه در ردّیه نویسی علیه شیعه.
سپس البانی در ادامه - با نادیده گرفتن قرینه روشن «بعدي» ! - دست به تحریف معنوی روایت زده و می گوید:
موالات به معنای دوستی و ضدّ معادات است و این برای هر مؤمنی ثابت است پس دلالتی بر اولویت علی اولویت علی علیه السلام نسبت به خلافت از شیخین ندارد! (2)
دکتر صاعدی نیز پس از تأیید البانی و حکم به صحت حدیث می گوید: این عبارت با اسناد متعدد از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که در هیچ کدام دروغ پرداز یا شخص متهمی وجود ندارد و معنای این حدیث هم با حدیث غدیر یکی است به شرحی که گذشت.
ص: 242
ولی صاعدی در ادامه به توجیه کار ابن تیمیه پرداخته و می گوید:
شاید او فقط اسناد واهی و سست را دیده! (1) یا فقط می خواهد روایاتی را که ابن مطهر حلی رافضی (علامه حلی رحمه الله)- از ثعلبی و کسانی که قابل اعتماد نیستند - نقل کرده، ردّ کند و کسی که در کلامش تأمل کند این مطلب برایش ظاهر می شود. این برخورد برحسب اقتضای هدف او از تألیف این کتاب است ! (2)
پاسخ صاعدی آن است که: اولا: علامه حلی رحمه الله در منهاج الكرامة دو مرتبه حديث: «ولي كل مؤمن بعدی» را نقل کرده در ضمن روایت عمرو بن میمون (3) که خود دکتر صاعدی اعتبار سندش را پذیرفته و از منابع متعدد و معتبر خواهد آمد (4) و در جای دیگر که آن را نقل کرده نامی از ثعلبی و دیگران نبرده است. (5)
ثانياً: ابن تیمیه روایت را مطلقاً، آن هم به اتفاق حدیث شناسان جعلی دانسته و این کلام او کذب محض است پس توجیه صاعدی دفاعی است باطل لذا به صاعدی متذکر می شویم که:
﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ﴾ [المائدة (5):8].
﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ﴾ [آل عمران (3): 187].
ص: 243
مباركفوری گفته: استدلال شیعه در صورتی تمام است که لفظ «بعدی» در حدیث صحیح باشد ولی این شاذّ است و ظاهراً این زیاده از اوهام جعفربن سلیمان و اجلح است که هر دو شیعه هستند. (1)
در پاسخ او کلام دکتر صاعدی را نقل می کنیم که در رد او گفته: لفظ «بعدی» در حدیث ثابت است و آن را عمران بن حصين و وَهْب بن حمزه هر دو روایت کرده اند (2) البته صاعدی نیز به مکابره پرداخته و می گوید: ولی در این لفظ دلالتی بر خلافت نیست ! (3) و پاسخ او نیز از آن چه گذشت روشن است. (4)
محبّ طبری که اعتبار روایت گذشته را پذیرفت، پس از ذکر دلائل و مستندات شیعه - مثل حدیث غدیر و حديث صريح «عليّ وليكم بعدي» و... - چند شبهه مطرح کرده که به ترتیب ذکر نموده و پاسخ می دهیم. او می گوید:
1. روايات خلافت ابوبکر نزد همه صحیح است و این روایات (که شیعه به آن استدلال می کند) اگر معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند نمی تواند با آن روایاتی که مورد اتفاق است (برابری و) معارضه نماید (زیرا همه آن را صحیح نمی دانند). (5)
ص: 244
اولاً:ًاصلاً شیعه آن روایات را قبول ندارد و آن را ساختگی می داند.
و ثانياً: مشهور بين عامه آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله صلى الله عليه وسلم کسی را برای خلافت برنگزید. (1)
بنابر نقل بخاری عمر به صراحت می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله صلى الله عليه وسلم جانشین تعیین نکرد. (2)
اگر روایات خلافت ابوبکر صحیح است چرا - بنابر نقل بخاری - خود ابوبکر در سقیفه می گوید: قد رضيت لكم أحد هذين الرجلين - يعني عمر أو أبا عبيدة - (3) يعنى من برای خلافت یکی از این دو نفر را می پسندم عمر یا ابوعبیده جراح ! اگر در این زمینه حدیثی وجود داشت چرا در سقیفه به آن استدلال نکردند؟! چرا ابوبکر می گوید ای کاش دربارۀ خلافت از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیده بودم ! (4)
و چرا... و چرا... و. چرا...
و ثالثاً: اعتراف بسیاری از دانشمندان عامه - از جمله خود محبّ طبری - به صحت حدیث گذشته، حدیث غدیر و حدیث منزلت و.... - بلکه تواتر غدیر و منزلت - مثل روز روشن است، پس کمال بی انصافی است که می گوید:
و هذه الأحاديث غايتها أن تكون حسنة و إن صحّ منها شيء عند بعضهم. گرچه برخی از این روایات حَسَن و معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند.
ص: 245
2. مراد از حديث «عليّ وليكم بعدي» خبر از آینده است و چون بلافاصله خلافت به آن حضرت نرسید پس مراد خلافت بلافصل نبوده است. (1)
اولاً: دلالت روایت بر جانشینی بلافصل امیر مؤمنان علیه السلام قابل انکار نیست. (2)
ثانياً: قبول نداریم که صرف اخبار بوده بلکه اعلام نصب الهی است برای لزوم پذیرفتن مردم، (3) و اگر مردم به تکلیف خود عمل نکنند چیزی عوض نمی شود، امیر مؤمنان علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله است، مردم بپذیرند یا نپذیرند و دیگران جانشین نیستند حتی اگر مردم آن ها را بپذیرند؛ چون از جانب خدا تعیین نشده اند.
3. باید درباره این امر مهم دینی لفظ صریح بکار برده شود. (4)
پاسخ لفظی صریح تر از این الفاظ وجود ندارد.
4. لازمه اش مفسده عظیمی است که اجتماع امت بر ضلالت در انتخاب ابوبکر باشد. (5)
ص: 246
پاسخ اولاً: این چه اجماعی است که بخاری و دیگران گفته اند: امیر مؤمنان علیه السلام و بنی هاشم تا شش ماه بیعت نکردند. (1) پس اجماعی در کار نیست !
ثانیاً: چنان که در امت های گذشته این امور واقع شده، یهودیان گوساله پرست شدند و... عده ای بر خلافت ابوبکر اتفاق کردند و اجتماع عده ای از امت بر ضلالت - هر چند فراوان باشند - هیچ استبعادی ندارد. (2)
ثالثاً: خود عمر درباره این اتفاق می گوید این فلته (یعنی امری ناگهانی) بود و اگر تکرار شد مرتکب آن استحقاق قتل دارد و باید کشته شود. (3)
ص: 247
5. مقصود حضرت آن است که علی علیه السلام در محبّت و یاری مؤمنان در 1 رتبه پس از من قرار دارد. (1)
پاسخ اولاً: این توجیه اصلاً صحیح نیست و مفاد روایت روشن است. (2)
و ثانیاً: بر فرض که مراد از روایت این معنا باشد باز از این حدیث اولویت حضرت در امر خلافت اثبات می شود؛ زیرا کسی که چنین مقامی دارد و به نصّ صریح پیامبر صلی الله علیه و آله در دوستی، محبّت و یاری مؤمنان در رتبه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد او سزاوار منصب جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و قطعاً بر دیگران مقدم است و با وجود چنین شخصی، انتخاب دیگران غلط محض می باشد.
قسمت: «من «بعدی» یا «بعدی» در برخی منابع از حدیث اسقاط شده (3) با آن که سند روایت - در بخش اخیر آن - در همه مصادر مشترک است. (4)
بلکه برخی از روایت عمران بن حصین فقط قسمت «علي منّي وأنا من عليّ» را نقل کرده و بخش: «و هو ولي كل مؤمن من بعدي» را از آن انداخته اند. (5)
ص: 248
طبرانی روایت بریده - شماره 127 - را در المعجم الأوسط نقل كرده ولى «وليكم بعدي» در آن نیست !! (1)
بزار نیز روایت دیگری از بریده - شماره 148 - نقل کرده ولی قسمت آخر آن: «و هو وليّكم بعدي، وانه منّي و أنا منّه و هو وليكم بعدي» در نقل او حذف شده ! (2)
ابن حبان (متوفی 354) قبل از نقل حديث: «... و هو ولي كل مؤمن بعدي» گفته: ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] ناصر لمن انتصر به من المسلمين بعد المصطفی صلی الله علیه و اله، یعنی: بیان آن که علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله یاور هر مسلمانی است که از او یاری بخواهد.
و پیش از روایت: «من كنت وليه فعلي وليّه» گفته: ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] كان ناصر كل ما ناصره رسول الله صلی الله علیه و آله، (3) یعنی: بیان آن که علی علیه السلام یاور هر کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله یاورش باشد!
نظیر این توجیه در مطلب 5 صفحه قبل از محب طبری گذشت و پاسخ آن نیز روشن شد.
گذشت که ذهبی با آن که خود حکم به اعتبار این روایت - شماره 126 - نموده و آن را بنابر شرط مسلم صحیح دانسته است باز - بر حسب طینتش ! - می نویسد: رواه قتيبة و بشر بن هلال، و طائفة، عن جعفر، ولم يتابعه عليه أحد....
ص: 249
وإسناده على شرط مسلم وإنما لم يخرجه في صحيحه لنكارته. (1)
یعنی: قتیبه و بشر بن هلال و عده ای این روایت را از جعفر بن سلیمان نقل کرده اند ولی شاهدی از روایت دیگران ندارد !
سپس می گوید با آن که سند این روایت بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است ولی چون متن آن منکر بوده مسلم آن را نقل نکرده است
ابن کثیر نیز آن را منکر دانسته به شرحی که گذشت. (2)
اولاً: به اعتراف البانی این روایت، شاهد با سند معتبر دارد. (3)
نگارنده گوید: شواهد دیگر آن عبارت است از مجموع روایاتی که تحت عنوان «شواهد قوی و معتبر» گذشت. (4)
ثانياً: امتناع بخاری و مسلم از نقل آن باعث تضعیف روایت نیست، و گرنه باید تمام روایات عامه که در صحیحین نیامده کنار گذاشته شود!
و طبیعی است که فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نزد مخالفان منکر شمرده شود!
ص: 250
ابن عدى جرجانی گفته: این حدیث از جعفر بن سلیمان معروف است، نَسائی آن را در صحاح خود وارد کرد ولی بخاری از نقل آن امتناع نمود! (1)
از سخن ذهبی- که در واکنش پنجم نقل شد - معلوم گردید که سند این روایت بنابر شرط مسلم نیز صحیح است ولی مسلم آن را نقل نکرده است.
مخالفان در برابر «دعوا عليّاً...» - در روایت شماره 126 - روایتی ساختند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دعوا لي أصحابي.... يا: دعوا لي أصحابي و أصهاري... يا: دعوا لي صويحبي... . (2)
و در برابر «إن علياً منّي و أنا منه» که در روایت شماره 126 و روایات بعد از آن آمده - حدیثی جعل کردند كه «ابو بكر منّى و أنا منه». (3) مناوی می گوید: سیوطی گفته: این روایت ضعیف است، ولی سزاوار بود که آن را حذف می کرد؛ زیرا راوی آن عبدالرحمن بن عمرو بن جبله دروغگو است. البته او تذکر داده که عبدالرحمن را رجالیین دروغگو می دانند. (4)
این مطلب را برای عده ای دیگر - غیر از ابوبکر - نیز جعل کرده اند، مانند: جلیبیب، اشعریین، بنی ناجیه. (5)
ص: 251
محدث دهلوی روش دیگری در پیش گرفته و می نویسد:
حدیث سوم: روايت بريده مرفوعاً: «علي منّي وأنا من علي، وهو وليّ كل مؤمن من بعدي».
[الف)] و این حدیث باطل است؛ زیرا که در اسناد او [آن ظ] اجلح واقع شده و او شیعی است، متهم در روایات خود و جمهور او را تضعیف کرده اند پس به حدیث او احتجاج نتوان کرد.
[ب)] و نیز «ولی» از الفاظ مشترک است چه ضرورت که «أولی بالتصرف» مراد باشد ؟!
[ج)] و نیز غیر مقید است به وقت [خاصّ]، و مذهب اهل سنت همین است که در وقتی از اوقات حضرت امیر [علیه السلام] امام مفترض الطاعه بود بعد از پیغمبر صلی الله علیه و اله. (1)
ثانياً: خواهد آمد که عده ای از اهل تسنن حکم به اعتبار روایت بریده کرده اند. ابن حجر عسقلانی آن را با اسناد متعدد نقل کرده و گفته: این اسناد یکدیگر را تقویت می کند (و باعث اعتبار روایت می شود). (1)
ثالثاً: عین همین عبارت: «عليٌ منّي وأنا من علي، و هو ولي كل مؤمن من بعدي» در روایت عمران بن حصین وارد شده و اهل تسنن حکم به صحت آن کرده اند (2) و پدر دهلوی نیز به آن استناد نموده (3) ولی او اصلاً به روی خود نیاورده است.
ب) درباره دلالت روایت به تفصیل صحبت و مراد از «ولی» معلوم شد. (4)
ج) لفظ «من بعدي» يا «بعدی» در روایات به روشنی دلالت بر آن دارد که مراد ز روایت آن است که او سرپرست شما پس از وفات من است.
ص: 253
ص: 254
5
حدیث غدیر از روایات معتبر صحیح و متواتر است که با قدری اختلاف و زیاده و نقصان در بسیاری از مصادر معتبر عامه آمده، عده ای از اعیان - مانند احمد بن حنبل، نسائی، ترمذی، ابن ماجه قزوینی، ابن حبان به آن استناد کرده اند. (1) و برخی از بزرگان اهل تسنن تصریح به صحت و یا تواتر آن نموده اند.
در این بخش ابتدا خلاصه قضیه غدیر را به روایتی از طبرانی (متوفی 360) - که از مفصل ترین گزارش های غدیر نزد عامه است - یادآور شده و پس از آن برخی از متون حدیث غدیر را که بزرگان اهل تسنن اعتراف به صحت یا اعتبار سند آن نموده اند نقل کرده و سپس کلمات علمای عامه را در اثبات تواتر آن بازگو می نماییم و در پایان این بخش به واکنش های گوناگونی که مخالفان در برابر حدیث غدیر داشته اند و واکاوی آن می پردازیم.
شایان ذکر است که گذشته از روایاتی که بخشی از واقعه و حدیث غدیر را گزارش کرده روایات دیگری نیز شاهد حدیث غدیر است، مانند روایات
ص: 255
عمران بن حصین و بریده- که در فضیلت قبل گذشت - و به جهت یکی بودن مضمون آن ها با حدیث غدیر، عده ای از دانشمندان عامه و خاصه آن روایات را در کنار حدیث غدیر نقل کرده اند و ما نیز از آنان تبعیت می نماییم بویژه که در برخی از آن روایات آمده ﴿ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾؟ (1) و گاهی عين عبارت حدیث غدیر در آن بکار رفته که: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (2)
[131/ 1] طبرانی، ابن جریر طبری، ابن عساکر، ابن کثیر، سیوطی، متقی هندی، ابن حجر هیتمی مکی و.... روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم (3) خطبه ای خواند و در ضمن آن فرمود:
﴿أيها الناس ! إِنَّهُ قَد نَبَّأَني اللطيفُ أَنَّهُ لا يُعَمَّرُ نبيُّ إِلَّا [مثل] نِصف عُمرِ الذي عَلَيهِ [يليه] مَنْ قَبْلَهُ، وَإِنِّي لَأَظُنُّ أَنِّي أَوشَكَ [يوشك] أَنْ أُدْعى فَأجيب، وَإِنِّي مَسؤولٌ وَإِنَّكُم مسؤولون، فماذا أَنتُم قائلون﴾؟
ص: 256
﴿قالوا: نَشهدُ أَنَّكَ قَد بَلَّغْتَ وَجَهَدْتَ [و جاهدت] وَنَصَحْتَ، فَجَزَاكَ خَيْراً.
فقال: ﴿أَلَيْسَ تَشْهَدونَ أَنْ لا اله الا الله، وَانّ محمداً عبده وَ رَسولُهُ، وَاَنّ جَنَّتَهُ حقٌّ وَ نارَه حقٌّ، وَأَنّ المَوتَ وَأَنّ البَعْثَ بعد الموت حق، وَانّ الساعة آتية لا رَيْبَ فيها، وَأَنّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ في القبور﴾؟
قالوا: بَلَى، نَشْهَدُ بِذلك. قال: ﴿اللهمَّ اشْهَدْ﴾.
ثم قال: ﴿يا أيها الناس ! إِن اللهَ مَولاي وَأَنَا مَولى المؤمنين، وَأَنَا أَولَى بِهِمْ مِن أَنْفُسِهِم فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ - يعني عليّاً [علیه السلام] -، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه﴾.
ثم قال: ﴿أيّها الناس ! إِنِّي فَرَطُكُمْ، وَأَنَّكُمْ واردونَ عَلَيَّ الحوض، [حوضاً] أَعْرَضِ مِمَّا بَينَ بُصرى إلى صنعا، فيه عدد النجومِ قُدْحان مِن فِضَّة، وَإِنِّي سائلكم حينَ تَرِدُونَ عَلَيَّ عَنِ الثَّقَلَينِ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخلُفُوني فيهما: الثِقْلُ الاكبر كتابُ اللهِ، سَبَبُ طَرفهُ بِيدِ اللهِ تعالى وَ طَرفه بِأَيْدِيكُمْ فَاسْتَمْسِكُوا بِهِ لا تَضِلُّوا وَلا تُبَدِّلُوا، وَ عِتْرَتي أهل بيتي فإِنَّهُ قَد نَبَّأَنِّي اللطيف الخبير أنهما لَنْ يَنْقَضيا حتَّى يَرِدًا عَلَيَّ الحوض﴾.
یعنی: ای مردم! خدای لطیف به من خبر داده که هر پیامبری عمرش جز نیمی از عمر پیامبر صلی الله علیه و آله سابق نخواهد بود و من گمان می کنم که به زودی دعوت حق را لبیک گویم. من و شما مورد پرسش و بازخواست واقع می شویم، شما چه خواهید گفت؟!
مردم پاسخ دادند: ما گواهی می دهیم که رسالت خویش را رساندی، سعی و کوشش نمودی و خیرخواهی کردی خدایت پاداش نیک دهد.
حضرت پرسید: آیا شهادت نمی دهید به یگانگی خدا، و این که محمد بنده
ص: 257
و فرستاده اوست بهشت و دوزخش حق است مردن و محشور شدن (حق است) و قیامت بدون شک برپا خواهد شد و خدا مردگان را از قبرها محشور خواهد کرد؟
گفتند: چرا شهادت می دهیم. حضرت فرمود: خدایا شاهد باش.
سپس فرمود: ای مردم! خدا مولای من است و من مولای مؤمنان هستم من از آن ها به خودشان سزاوارترم پس هر کس من مولای او هستم این - یعنی علی علیه السلام مولای اوست بارالها! دوستش را دوست بدار و یاری کن و دشمنش را دشمن بدار.
سپس فرمود: ای مردم! من قبل از شما بر حوض (کوثر) وارد می شوم و شما پس از آن بر من وارد می شوید... من از شما پرس و جو خواهم کرد که با «ثقلین» چه رفتاری کردید ببینید که پس از من با آن دو چه می کنید؟! ثقل اکبر کتاب خداست که یک سوی آن به دست خدا و جانب دیگرش به دست شماست به آن تمسّک نمایید تا گمراه نشوید و در آن تغییر و تبدیل روا مدارید. و (ثقل دیگر) خاندانم، اهل بیتم. خدای لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
ابن حجر هیتمی (متوفی 974) که از متعصبین عامه است - قبل از نقل این روایت می نویسد: و لفظه عند الطبراني و غيره بسند صحیح یعنی: تعبیر روایت نزد طبرانی و دیگران- که به سند صحیح نقل کرده اند - این گونه است. (1)
ص: 258
روایت را به کیفیت گذشته عده ای نقل کرده اند، (1) گرچه بعضی خواسته اند به جهت زید بن حسن انماطی در آن اشکال کنند ولی ترمذی در سنن از او نقل روایت کرده و گفته: اهل علم و دانش (بر او اعتماد و) از او روایت کرده اند. (2)
گذشته از آن که ابن حبان نیز او را از ثقات شمرده است. (3)
به جهت اشتراک مضمون روایات آینده از ترجمه آن خودداری نموده و تحت عنوان «اشاره به مفاد روایات غدیر» به اختصار به ترجمه بخش هایی از احادیث که نکته خاصیّ را در بردارد می پردازیم.
ص: 259
[132/ 2] حدّثنا أبو معاوية، عن موسى بن مسلم، عن عبد الرحمن بن سابط، عن سعد [بن أبي وقاص]، قال: قدم معاوية في بعض حجاته، فأتاه سعد فذكروا علياً [علیه السلام] فنال منه معاوية، فغضب سعد، فقال: [تقول هذا لرجل] سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول له ثلاث خصال، لان تكون لى خصلة منها أحبّ إلى من الدنيا و ما فيها، و سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾.
و سمعت النبي صلی الله علیه و آله يقول: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾.
وسمعت رسول الله صلی الله علیه و اله يقول: ﴿لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؟! (1)
[133/ 3] حدّثنا [أبو نعيم] الفضل بن دكين، عن ابن أبي غَنِيَّة [ابن أبي عيينة] عن الحكم [الحسن]، (2) عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، عن بريدة، قال: مررت [غزوت/ خرجت] مع علي [علیه السلام] إلى اليمن فرأيت منه جفوة، فلما قدمت على رسول الله صلی الله علیه و آله ذكرت عليّاً [علیه السلام] فنقصته [فتنقصته]، فجعل وجه رسول الله صلی الله علیه و آله يتغير فقال: ﴿ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾؟ قلت: بلی یا رسول الله ! قال: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (3)
ابن ماجه قزوینی نیز آمده و البانی آن را صحیح دانسته و گفته: إسناده صحيح. دکتر سعود صاعدی نیز آن را تأیید کرده و گفته: ذکرها الشيخ محمد ناصر الدين الالباني... في سلسلة الأحاديث الصحيحة، و صحّحها، و هي كما قال. (1)
ابن کثیر دمشقی نیز به همین سند آن را نقل کرده و معتبر دانسته است. (2)
حدیث دوم را نیز البانی و دیگران صحیح دانسته اند. (3)
و چنان که خواهد آمد حدیث دوم را احمد در مسند و نسائی در السنن الكبرى، خصائص و فضائل الصحابة و حاکم نیشابوری در المستدرک - به سند معتبر - نقل کرده اند و در منابع دیگر نیز روایت شده است. (4)
ابن ابی شیبه روایات دیگری نیز در مورد غدیر نقل کرده است. (5)
ص: 261
[134/ 4] قال اسحاق: أخبرنا أبو عامر العَقَدي، عن كثير بن زيد، عن محمد بن [عمر] بن علي، عن أبيه، عن علي علیه السلام قال: ان النبي صلى الله عليه و سلم حضر الشجرة بخم، ثم خرج آخذاً بيد عليّ، فقال: «أیُّها النّاسُ! ألَستُم تَشهَدونَ أنَّ اللهَ رَبُّکُم» ؟ قالوا: بلى،
قال: «ألستم تشهدون أن الله و رسوله أولى بكم من أنفسكم و أن الله و رسوله مولاكم [أولياؤكم]»؟ قالوا: بلى، قال: «فمن كان الله و رسوله مولاه فإنّ هذا مولاه. وقد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلوا بعده: كتاب الله، سببه بيده و سببه بأيديكم، و أهل بيتي». (1)
قال البوصيري (المتوفى 840): رواه اسحاق بسند صحیح. (2)
و قال ابن حجر (المتوفى 852): هذا إسنادٌ صحيحٌ. (3)
و قال السيوطي و المتقي الهندي: [رواه] ابن راهويه، وابن جرير، وابن أبي عاصم، والمحاملي في أماليه، و صحّح. (4)
بوصیری و ابن حجر سند آن را صحیح دانسته اند.
و سیوطی - و به تبع او متقی هندی - می گوید: این روایت را ابن راهویه، ابن جریر، ابن ابی عاصم، و محاملی در کتاب امالی نقل کرده، و حکم به صحّت آن شده است.
ص: 262
شهرى، محقّق كتاب المطالب العالية، نيز حكم به اعتبار آن نموده است. (1)
[135/ 5] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا ابن نمير، حدّثنا عبدالملك، عن أبي عبد الرحيم الكندي، عن زاذان بن عمر، قال: سمعت عليا [علیه السلام] في الرحبة، (2) و هو ينشد الناس من شهد رسول الله صلی الله علیه و آله يوم غدير خم وهو يقول ما قال، فقام ثلاثة عشر رجلا فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و آله و هو يقول: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (3)
ص: 263
وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده، و دکتر شعود صاعدی دربارۀ آن گفته: سندش نیکو و معتبر است. (1)
[136/ 6] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا محمد بن عبد الله، حدّثنا الربيع - يعني ابن أبي صالح الأسلمي-، حدثني زياد بن أبي زياد: سمعت علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] ينشد الناس، فقال: أنْشُدُ الله رجلا مسلما سمع رسول الله صلی الله علیه و اله يقول يوم غدير خم ما قال، فقام اثنا عشر بدريا فشهدوا. (2)
هیثمی حکم به صحت این روایت کرده و گفته رواه أحمد و رجاله ثقات. (3)
احمد محمد شاکر نیز در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته. (4)
[7/137] حدّثنا عبد الله، حدّثنا علي بن حكيم الأودي، أنبأنا شريك، عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب وعن زيد بن يُثيع، قالا: نشد علي [علیه السلام] الناس في الرحبة من سمع رسول الله صلی الله علیه و اله يقول يوم غدير خم إلا قام، قال: فقال [فقام] من قبل سعيد ستة ومن قبل زيد ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و اله يقول لعلى رضی الله عنه [علیه السلام] يوم غدير خم: «أليس الله أولى بالمؤمنين»؟ قالوا: بلى، قال: ﴿اللّهُمَّ مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ﴾. (5)
ص: 264
احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته است. (1) هیثمی نوشته: عبدالله - فرزند احمد بن حنبل - و بزار مانند آن را نقل کرده اند و سند هر دو نیکو و معتبر است و البانی نیز همین گونه گفته است. (2)
[8/138] حدّثنا عبد الله، حدّثنا علي بن حكيم، أنبأنا شريك، عن أبي إسحاق، عن عمرو ذي مر بمثل حديث أبي إسحاق (3) - يعنى عن سعيد وزيد - وزاد فيه: «وانصر من نصره واخذل من خذله». (4)
[139/ 9] حدّثنا عبد الله، حدّثنا على، أنبأنا شريك، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلی الله علیه و آله مثله. (5)
احمد محمد شاکر در تعلیقه اش سند دو روایت گذشته را صحیح دانسته. (6)
[140/ 10] حدّثنا عبد الله، حدّثني حجاج ابن الشاعر، حدّثنا شبابة، حدّثني نعيم بن حكيم، حدّثني أبو مريم و رجل من جلساء علي [علیه السلام]، عن علي رضی الله عنه [علیه السلام]: ان النبي صلى الله عليه وسلم قال يوم غدير خم: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
ص: 265
قال: فزاد الناس بعد: «وال من والاه وعاد من عاداه». (1)
هیثمی حکم به صحت آن کرده و گفته: رواه أحمد، و رجاله ثقات. (2)
احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد، (3) و وصي الله بن محمد عباس نيز آن را صحیح دانسته اند. (4)
[141/ 11] حدّثنا عبد الله، حدّثني عبيد الله بن عمر القواريري، حدّثنا يونس بن أرقم، حدّثنا يزيد بن أبي زياد، عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، قال: شهدت عليا رضی الله عنه [علیه السلام] في الرحبة ينشد الناس: انْشُدُ الله من سمع رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «من كنت مولاه فعلی مولاه» لما قام فشهد.
قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدريا كأني أنظر إلى أحدهم، فقالوا: نشهد انّا سمعنا رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم وأزواجي أمهاتهم» ؟ فقلنا: بلى يا رسول الله، قال: «فمن كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (5)
احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته، (6) و دکتر سعود صاعدی گفته: سندش نیکو و معتبر است. (7)
ص: 266
[142/ 12] حدّثنا عبد الله، حدّثنا أحمد بن عمر الركيعي، حدّثنا زيد بن الحباب، حدّثنا الوليد بن عقبة بن نزار العنسي، حدّثني سماك بن عبيد بن الوليد العبسي، قال: دخلت على عبد الرحمن بن أبي ليلى، فحدثني انه شهد عليا رضی الله عنه [علیه السلام] في الرحبة، قال: أَنْشُدُ الله رجلا سمع رسول الله صلی الله علیه و اله و شهده يوم غدير خم إلّا قام، ولا يقوم إلّا من قد رآه، فقام اثنا عشر رجلا، فقالوا: قد رأيناه و سمعناه حيث أخذ بيده يقول: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله»، فقام [فقاموا ظ] إلّا ثلاثة لم يقوموا، فدعا عليهم، فأصابتهم دعوته. (1)
البانی حکم به صحت این روایت و روایت قبل نموده و گفته: و هو صحيح بمجموع الطريقين عنه، يعني عن ابن أبي ليلى. (2)
[143/ 13] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، حدّثنا أبو بلج، حدّثنا عمرو بن ميمون، قال - في ضمن حديث يأتي (3) عن ابن عباس: فقال صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فإن مولاه علي». (4)
حافظ هیثمی گفته: احمد - و طبرانی (متوفی 360) در معجم کبیر و معجم اوسط به اختصار آن را روایت کرده اند و راویان سند در روایت احمد، رجال صحيح هستند به جز ابی بلج فزاری که آن هم ثقه است. (5)
[144/ 14] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا عفان، حدّثنا حماد بن
ص: 267
سلمة، أنبأنا على بن زيد، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: كنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في سفر فنزلنا بغدير خم فنودي فينا الصلاة جامعة، وكسح لرسول الله صلی الله علیه و آله تحت شجرتين، فصلى الظهر، و أخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «ألستم تعلمون أَنِّي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى، قال: «ألستم تعلمون أني أولى بكل مؤمن من نفسه» ؟ قالوا: بلى، قال: فأخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فعلي،مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». قال: فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: هنيئاً يا ابن أبي طالب، أصبحت و أمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة. (1)
[145/ 15] قال أبو عبد الرحمن: حدّثنا هدية بن خالد، حدّثنا حماد بن سلمة، عن علي بن زيد، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، عن النبي صلی الله علیه و اله نحوه. (2)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد هر دو سند را معتبر دانسته و دربارهٔ روایت اول گفته: اسناده حسنٌ لأجل علي بن زید. و درباره روایت دوم گفته: اسناده صحيحٌ (3) و هو من الزوائد. (4)
[146/ 16] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا ابن نمير، حدّثنا عبد الملك- يعنى ابن أبي سليمان-، عن عطية العوفي، قال: سألت زيد بن أرقم، فقلت له: ان
ص: 268
ختناً لي حدّثني عنك بحديث في شأن على [علیه السلام] يوم غدير خم، فأنا أُحبّ أن أسمعه منك، فقال: إنكم معشر أهل العراق فيكم ما فيكم ! فقلت له: ليس عليك منّي بأس، فقال: نعم، كنا بالجحفة فخرج رسول الله صلی الله علیه و اله إلينا ظهراً، و هو آخذ بعضد على رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «يا أيها الناس، ألستم تعلمون اني أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى، قال: «فمن كنت مولاه فعلی مولاه»، قال: فقلت له: هل قال: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؟ قال: إنما أخبرك كما سمعت. (1)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را معتبر دانسته است. (2)
[147/ 17] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا حسين بن محمد و أبو نعيم المعنى، قالا: حدّثنا فطر، عن أبي الطفيل، قال: جمع علي رضی الله عنه [علیه السلام] الناس في الرحبة ثم قال لهم: «أَنْشُدُ الله كل امرئ مسلم سمع رسول الله صلی الله علیه و اله يقول يوم غدير خم ما سمع لمّا قام»، فقام ثلاثون من الناس - و قال أبو نعيم: فقام ناس كثير - فشهدوا حين أخذ بيده، فقال صلی الله علیه و اله: «أتعلمون أني أولى بالمؤمنين من أنفسهم»، قالوا: نعم، يا رسول الله قال: «من كنت مولاه فهذا،مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه». قال [ابو الطفيل]: فخرجت كأن في نفسي شيئاً، فلقيت زيد بن أرقم فقلت له: اني سمعت عليّاً رضی الله عنه[علیه السلام] يقول كذا وكذا قال فما تنكر ؟! قد سمعت رسول الله صلی الله عنه يقول ذلك له. (3)
هیثمی حکم به اعتبار آن کرده، و قال: رواه أحمد، و رجاله رجال الصحيح غير
ص: 269
فطر بن خليفة وهو ثقة. (1) حمزه احمد زین در تعلیقه مسند أحمد (2)، صالح احمد الشامي (3) و وصي الله بن محمد عباس (4) نیز حکم به صحت آن نموده اند.
دکتر صاعدی حکم به حُسن آن کرده به جهت فطر بن خلیفه. (5)
صاعدی صحت آن را از البانی و ضیاء مقدسی و ابن حبان نقل کرده و گفته: و صحح الألباني في تعليقه على المشكاة إسناد الامام أحمد و در پاورقی گفته: و قال - يعني الألباني - في السلسلة الصحيحة: و إسناده صحيح على شرط البخارى، و هو كما قال. (6)
[148/ 18] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا ابن نمير، حدّثني أجلح الكندي، عن عبدالله بن بريدة، عن أبيه، قال: بعث رسول الله صلی الله علیه و اله بعثين إلى اليمن على أحدهما علي بن أبي طالب [علیه السلام] و على الآخر خالد بن الوليد، فقال: «إذا التقيتم فعلي [علیه السلام] على الناس وان افترقتما فكل واحد منكما على جنده» فلقينا بني زيد من أهل اليمن فاقتتلنا، فظهر المسلمون على المشركين، فقتلنا المقاتلة و سبينا الذرية، فاصطفى علي [علیه السلام] امرأة من السبي لنفسه، قال بريدة: فكتب معي خالد بن الوليد إلى
ص: 270
رسول الله صلى الله عليه و سلم يخبره بذلك، فلما أتيت النبي صلى الله عليه وسلم دفعت الكتاب فقرئ عليه، فرأيت الغضب في وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقلت: يا رسول الله، هذا مكان العائذ، بعثتني مع رجل وأمرتني ان أطيعه، ففعلت ما أُرسلت به، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «لا تقع في علي؛ فإنه منّي و أنا منه، و هو وليكم بعدي، و انه منّي وأنا منه، و هو وليّكم بعدي». (1)
مناوي (متوفی 1031) به نقل از جدّش گفته است: راویان این روایت همه راویان صحیح هستند جز اجلح کندی و او را هم جمهور توثیق کرده اند. (2)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته (3) و ناصرالدین البانی گفته: سندش خوب است همه راویان از رجال صحیح هستند غیر از اجلح کندی و او هم شیعه راستگویی است. (4)
وصي الله بن محمد عباس نیز در تعلیقه بر فضائل الصحابة حكم به حسن و اعتبار آن کرده است. (5)
نَسائی (متوفی 303) نیز در سنن و خصائص آن را - با کمی اختلاف در سند و متن - روایت کرده و حوینی حکم به حسن و اعتبار آن نموده است. (6)
ص: 271
ابن حجر آن را از مصادر مختلف با اسناد متعدد نقل کرده و گفته: این اسناد یکدیگر را تقویت می کند (و باعث اعتبار روایت می شود). (1)
تذكر بزار همین روایت را نقل کرده ولی قسمت اخير: ﴿وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی وَإِنَّهُ مِنِّی وَأنَا مِنْهُ وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾ در نقل او حذف شده ! (2)
[149/ 19] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي حدّثنا وكيع، حدّثنا الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه: انه مرّ على مجلس وهم يتناولون من عليٌّ [علیه السلام] فوقف عليهم فقال: إنه قد كان في نفسي على علي [علیه السلام] شيء، وكان خالد بن الوليد كذلك، فبعثني رسول الله صلی الله علیه و اله في سرية عليها علي [علیه السلام] وأصبنا سبياً، قال: فأخذ على [علیه السلام] جارية من الخمس لنفسه، فقال خالد بن الوليد: دونك، قال: فلما قدمنا على النبي صلی الله علیه و آله جعلت أحدّثه بما كان، ثم قلت: إن عليا أخذ جارية من الخمس، قال: و كنت رجلاً مكباباً، قال: فرفعت رأسي فإذا وجه رسول الله صلی الله علیه و اله قد تغيّر، فقال: «من كنت وليه فعلىّ وليّه». (3)
ص: 272
دکتر سُعود صاعدی، (1) ابوعبدالله مصطفى بن العدوی، (2) حمزه احمد زین، در تعليقه مسند أحمد، (3) وصى الله بن محمد عباس در تعليقه فضائل الصحابة، (4) آن را صحیح دانسته اند و البانی درباره اش گفته: و هذا إسنادٌ صحيحٌ على شرط الشيخين أو مسلم. (5) این حدیث در صحاح الأحاديث مَقدِسی ها نیز آمده است. (6)
[150/ 20] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة عن أبي إسحاق، قال: سمعت سعيد بن وهب، قال: نَشَدَ علي علیه السلام الناس، فقام خمسة أو ستة من أصحاب النبى صلی الله علیه و آله فشهدوا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (7)
حافظ هیثمی حکم به صحت روایت کرده و گفته: رواه أحمد، و رجاله رجال الصحيح. (8) برخی دیگر مانند حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد، (9) وصى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة، (10) دکتر صاعدی، (11) و ابواحمد
ص: 273
محمد عبدالله الاعظمی نیز این روایت را صحیح دانسته اند. (1)
[151/ 21] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا اسود بن عامر، أنبأنا أبو إسرائيل، عن الحكم، عن أبي سلمان عن زيد بن أرقم، قال: استشهد علي [علیه السلام] الناس، فقال: أَنْشُدُ الله رجلاً سمع النبي صلی الله علیه و اله يقول: ﴿اللّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ وَالاهُ وَ عادِ مَنْ عَادَاهُ﴾، قال: فقام ستة عشر رجلا فشهدوا. (2)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را معتبر دانسته است. (3)
لازم به تذکر است که همۀ راویان این روایت ثقه هستند. هیثمی گفته: من ابوسلیمان را نمی شناسم ولی بقیه راویان سند همه ثقه هستند
ابن حجر عسقلانی تذکر داده که او زید بن وَهْب است و برای این مطلب به روایت طبرانی استشهاد و اشاره کرده است. (4)
ص: 274
و زید بن وَهْب مستغنی از توثیق است ذهبی درباره اش می نویسد: من أجلّة التابعين و ثقاتهم. و متفق على الاحتجاج به. (1) یعنی او از ثقات و اجلای تابعین است و همه اتفاق نظر دارند که به روایات او استدلال و احتجاج می شود.
[152/ 22] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا يحيى بن آدم، حدّثنا حنش بن الحرث [الحارث] بن لقيط النخعي الأشجعي، عن رياح [رباح] بن الحرث [الحارث]، قال: جاء رهط إلى على [علیه السلام] بالرحبة فقالوا: السلام عليك يا مولانا، قال: كيف أكون مولاكم وأنتم قوم عُرب ؟! قالوا: سمعنا رسول الله صلی الله علیه و اله- يوم غدير خم - يقول: «من كنت مولاه فإن هذا مولاه»
قال رياح [رباح]: فلمّا مضوا تبعتُهم فسألتُ من هؤلاء ؟ قالوا: نفر من الأنصار فيهم أبو أيوب الأنصاري. (2)
هیثمی حکم به صحت و اعتبار روایت از طریق احمد کرده، فقال: رواه أحمد والطبراني... و رجال أحمد ثقات. (3)
دکتر سُعود صاعدی نیز کلام هیثمی را تأیید نموده (4) و سپس آن را از دو طريق صحیح و از طرق دیگر نیز معتبر و نیکو دانسته و گفته است: أن الحديث صحيح من طريقي يحيى بن آدم والزبيري به، حسن لغيره. (5)
ص: 275
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد (1)، ابو عبدالله مصطفى بن العدوى (2)، وصي الله بن محمد عباس (3) و صالح احمد الشامی (4) نیز آن را صحیح دانسته اند.
البانی دربارۀ آن گفته است: و هذا إسناد جيد، و رجاله ثقات. (5)
ابواحمد محمد عبدالله الاعظمی نیز این روایت را نیکو و معتبر دانسته. (6)
[153/ 23] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا أبو أحمد، حدّثنا حنش، عن رياح بن الحرث، قال: رأيت قوما من الأنصار قدموا على علي [علیه السلام] في الرحبة، فقال: مَن القوم؟ قالوا: مواليك يا أمير المؤمنين، فذكر معناه. (7)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته است. (8)
[154/ 24] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا أبو معاوية، حدّثنا الأعمش، عن سعيد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: بعثنا رسول الله صلی الله علیه و اله في سرية، قال: لمّا قدمنا قال: «كيف رأيتم صحابة صاحبكم» ؟ قال: فإمّا شكوته أو شکاه غيري، قال فرفعت رأسي - و كنت رجلاً مكباباً - قال: فإذا النبي صلی الله علیه و آله قد احمرّ وجهه، قال: و هو يقول: «من كنت وليه فعليّ وليّه». (9)
ص: 276
[155/ 25] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا وكيع، حدّثنا الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: «من كنت وليه فعلى وليه». (1)
حمزه احمد زین، البانی و صاعدی صحت دو روایت اخیر را تأیید کرده، (2) و وصى الله الله بن محمد عباس نیز روایت دوم را صحیح دانسته است. (3)
* احمد بن حنبل روایت شماره 133 را که به نقل از المصنف ابن ابی شیبه گذشت نیز نقل کرده است. (4)
ابن کثیر دمشقی (5) ناصر الدین البانی، (6) حمزه احمد زین در تعلیقه مسند، (7) وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة (8) و صالح احمد الشامى (9) همه حکم به صحت آن نموده اند.
ص: 277
*بقيه روايات معتبر مسند أحمد بن حنبل (1)
[156/ 26] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا سفيان أبو عوانة، عن المغيرة، عن أبي عبيد عن ميمون أبي عبد الله، قال: قال زيد بن أرقم - و أنا أسمع -: نزلنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله بوادٍ يقال له: وادی خم، فامر الصلاة، فصلّاها بهجير، قال: فخطبنا و ظلّل لرسول الله صلی الله علیه و آه بثوب على شجرة سمرة من الشمس فقال: «ألستم تعلمون - أو لستم تشهدون - انى أولى بكل مؤمن من نفسه»؟ قالوا: بلى، قال: فمن كنت مولاه فإن عليّا مولاه، اللهم عاد من عاداه، و وال من والاه». (2)
[157/ 27] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن ميمون، عن أبي عبد الله، قال: كنت عند زيد بن أرقم، فجاء رجل من أقصى الفسطاس فسأله عن داء، (3) فقال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: «الست أولى المؤمنين من أنفسهم» قالوا: بلى، قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه»، قال ميمون: فحدّثني بعض القوم عن زيد أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: ﴿اللهم والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ﴾. (4)
ص: 278
ابن ماجه قزوینی روایت شماره 132 را که به نقل از ابن ابی شیبه گذشت نقل کرده و گذشت که البانی و صاعدی و دیگران حکم به صحت آن کرده اند. (1)
ابن ماجه قزوینی روایتی دیگر نیز درباره غدیر نقل کرده به این صورت:
[158/ 28] حدّثنا علي بن محمد، حدّثنا أبو الحسين، أخبرني حماد بن سلمة، عن علي بن زيد بن جدعان، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: أقبلنا مع رسول الله صلى الله عليه و سلم في حجته التي حج، فنزل في بعض الطريق، فأمر الصلاة جامعة، فأخذ بيد على، فقال: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى.
قال: «ألست أولى بكل مؤمن من نفسه» ؟ قالوا: بلى.
قال: «فهذا ولي من أنا مولاه، اللهم وال من والاه، اللهم عاد من عاداه». (2)
و در سند آن به جهت وجود على بن زيد بن جدعان اشکال شده که در احتجاج به او اختلاف است و بر او دو اشکال گرفته اند، نخست: آن که حافظه خوبی ندارد. دیگر: آن که در او کمی تشیّع یافت می شود!
پاسخ این اشکال آن است که: در سنن اربعه از ابن جدعان روایت شده و مسلم نیز در کنار دیگران از او روایت کرده چنان که ذهبی به این مطلب اشاره کرده، (3)
ص: 279
و او را با عبارتی مانند: «الامام»، «العالم الكبير»، «من أوعية العلم» «من فقهاء البصرة»، «أحد الحفاظ» و «صالح الحدیث» ستوده، و عده ای نیز او را توثیق کرده اند. (1)
[159/ 29] حدّثنا محمد بن بشار، أخبرنا محمد بن جعفر، أخبرنا شعبة، عن سلمة بن كهيل، قال: سمعت أبا الطفيل يحدّث عن أبي سريحة أو زيد بن أرقم - شك شعبة - عن النبي صلى الله عليه و سلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (2)
قال الترمذي: هذا حديث حسن [صحیح] غريب. و [قد] روى شعبة هذا الحديث عن ميمون أبي عبد الله، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلی الله علیه و آله.
ص: 280
ذهبی و ابن کثیر روایت را به سند اخیر نقل و آن را صحیح دانسته اند. (1)
دکتر سُعود صاعدی حکم به صحت روایت را از ترمذی نقل کرده و گفته: و هو أمثل طرق الحديث... والحديث رواه عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم... جماعة.... (2) یعنی: این سند از بهترین اسناد حدیث - یعنی از طریق زید بن ارقم -است، و جماعتی آن را از ابوالطفیل از زید نقل کرده اند.
البانی گفته: و إسناده صحيح على شرط الشيخين. (3) و صالح احمد الشامی نیز حکم به صحت آن کرده است. (4)
* بنابر نقل هیثمی، ترمذی روایت شماره 148 را نیز به اختصار نقل کرده. (5)
[160/ 30] قال ابن ابي عاصم: حدّثنا محمد بن يحيى، حدّثنا عبد الله بن داود، حدّثنا عبد الواحد بن أيمن عن أبيه، عن جده، قال: ذكر بريدة أن معاوية لما قدم نزل بذي طوى (6) فجاء سعد، فأقعده على سريره، فقال سعد: قال رسول
ص: 281
الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (1)
دکتر سُعود صاعدی پس از نقل این روایت از خصائص نسائی گفته: ذکره الألباني في السلسلة الصحيحة، من حديث النسائى في الخصائص و صحّح إسناده، و إسناد ابن أبي عاصم صحيح مثله. (2) یعنی البانی صحت آن را پذیرفته و اسناد ابن ابی عاصم نیز مانند روایت نسائی صحیح است.
[161/ 31] حدّثنا أبو مسعود الرازى، حدّثنا عبد الرحمن بن مصب، حدّثنا فطر، عن أبي الطفيل، عن على [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: نعم، قال: «فمن كنت وليه فهذا وليه». (3)
[162/ 32] حدّثنا أبو مسعود، حدّثنا عبد الرحمن بن مصعب، عن فطر، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (4)
البانی درباره دو روایت گذشته گفته: و إسناده صحيح على شرط البخاری. (5)
[163/ 33] و قال ابن ابي عاصم: حدّثنا أبو مسعود، حدّثنا عمرو بن عون [عوف]، عن خالد، عن الحسن بن عبيد الله، عن أبي الضحى، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه» (6)
ص: 282
صاعدی این روایت را صحیح دانسته و گفته: رواه ابن أبي عاصم... و هذا إسنادٌ صحيحٌ. (1)
* محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: و قد ساق ابن أبي عاصم لهذا الحديث طرقاً و شواهد كثيرة، انظرها ان شئت في كتاب السنة لابن أبي عاصم. (2)
[164/ 34] حدّثنا هلال بن بشر، حدّثنا محمد بن خالد بن عثمة، حدّثنا موسى ابن يعقوب، عن مهاجر بن مسمار، عن عائشة بنت سعد، عن أبيها [سعد بن أبي وقاص] قال: ان رسول الله صلى الله عليه وسلم أخذ بيد على رضی الله عنه [علیه السلام] (3) فقال: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ من كنتُ وليّه فإن عليّاً [فعليٌّ] وليّه». (4)
بزار خودش راویان این روایت را ثقه دانسته و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) نیز آن را تأیید کرده است. (5)
هیثمی نیز گفته: رواه البزار، و رجاله ثقات. (6)
دکتر سُعود صاعدی نیز حکم به صحت آن کرده است. (7)
ص: 283
[165/ 35] حدّثنا محمد بن المثنى، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، عن أبي بلج، عن عمرو بن ميمون، عن ابن عباس: ان النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (1)
بزار و ابن حجر عسقلانی حکم به صحت این روایت نموده اند. (2)
هیثمی نیز گفته: رواه البزار في أثناء حديث، و رجاله ثقات. (3)
و دکتر سُعود صاعدی هم گفته: فالحديث من هذا الوجه حسن. (4)
[166/ 36] حدّثنا يوسف بن موسى قال: نا عبيد الله بن موسى عن فطر بن خليفة، عن أبي إسحاق، عن عمرو بن ذي مرّ وسعيد بن وَهْب و عن زيد بن يُيع، قالوا: سمعنا عليا [علیه السلام] يقول: نَشَدْتُ الله رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم لمّا قام، فقام ثلاثة عشر رجلا فشهدوا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «الست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلی یا رسول الله، قال: فأخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فهذا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و أحبّ من أحبّه، و أبغض من يبغضه و انصر من نصره، و اخذل من خذله». (5)
بزار گفته: رجال هذا الإسناد ثقات ولی ابن حجر عسقلانی گفته: (آری ثقه و مورد اطمینان هستند) اما شیعه اند من نمی دانم چه بگویم !! (6)
ص: 284
هیثمی گفته: رواه البزار، و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة و هو ثقة. (1) راویان آن همه از رجال صحیح هستند جز فطر بن خلیفه که او هم ثقه است.
[167/ 37] حدّثنا ابراهيم بن هاني، حدّثنا علي بن حكيم، حدّثنا شريك، عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب، عن [و] زيد بن يُثَيْع، قال: نَشَدَ علي علیه السلام الناس في الرحبة [فقال:] من سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم، فقام ستة [عشر رجلاً]، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم قال:
«ألست [أليس الله] أولى بالمؤمنين»؟! (2) قالوا: بلى.
قال: «أَلَسْتُ أولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»؟ قالوا: بلى.
قال: «اللّهُمَّ مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ، و عادِ مَن عاداهُ». (3)
هیثمی گفته: رواه عبد الله والبزار بنحوه... و اسنادهما حسن (4) یعنی عبدالله فرزند احمد بن حنبل و بزار مانند آن را نقل کرده اند و سند هر دو نیکو است
* شایان ذکر است که بزار حدیث مناشده را از ابوالطفیل نیز نقل کرده و سپس گفته: این حدیث با اسناد متعدد از علی [علیه السلام] نقل شده است. (5)
ص: 285
[168/ 38] حدّثنا محمد بن المثنى، حدّثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن سعد ابن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: بَعَثَنا رسول الله صلى الله عليه وسلم في سريّة، فاستعمل علينا عليّاً [علیه السلام]، فلمّا جئنا، قال: «كيف رأيتم صاحبكم» ؟ فإمّا شكوتُه و إمّا شكاه غيري، قال: فرفع رأسه - و كنت رجلاً مكباباً - فإذا النبي صلی الله علیه و آله قد احمرّ وجهه يقول: «من كنت وليّه فعلىّ وليّه» فقلت: لا أسوءك فيه أبداً. (1)
ابوبکر بزّار این روایت را به سه سند نقل کرده و در مورد اولین سند گفته: صحیح است، و ابن حجر نیز صحت آن را پذیرفته. (2)
حافظ هیثمی پس از نقل، حکم به صحت و اعتبار آن کرده و گفته: راویان این حدیث رجال صحیح هستند و صاعدی نیز صحت آن را تأیید کرده (3)
دکتر سُعود صاعدی نیز حکم به صحت آن کرده است. (4)
* بزّار حدیث غدیر را با اسناد دیگر نیز نقل کرده است. (5)
ص: 286
[169/ 39] عن محمد بن المثنى، عن يحيى بن حماد، عن أبي معاوية، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، قال: لمّا رجع رسول الله صلی الله علیه و آله من حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن، ثم قال: «كأني قد دعيت فأجبت، إني قد تركت فيكم الثقلين [أحدهما أكبر من الآخر]: كتاب الله و عترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما، فإنهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض». ثم قال: «[إن] الله مولاي، وأنا ولي كل مؤمن»، ثم أخذ بيد علي[علیه السلام]، فقال: «من كنت مولاه [وليّه] فهذا وليّه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه».
[قال أبو الطفيل:] فقلت لزيد: سمعته من رسول الله صلی الله علیه و اله؟! فقال: ما كان في الدوحات أحد إلّا رآه بعينيه و سمعه بأذنيه. (1)
قال أبو جعفر الطحاوي (المتوفى 321): و قد وجدنا - بحمد الله و نعمته - في ذلك حديثاً صحيحاً صحيح الإسناد يخبر أن ذلك القول الذي كان من رسول الله صلی الله علیه و اله لعليّ [علیه السلام] بغدير خمّ انما كان في رجوعه لحجّه إلى المدينة لا في خروجه منها إلى حجّه. ثم ذكر الحديث وقال: فهذا الحديث صحيح الإسناد، لا طعن لأحد في أحد من رواته، فيه: أنّ ذلك القول كان من رسول الله صلی الله علیه و آله لعليّ [علیه السلام] بغدير خمّ من حجّه إلى المدينة، لا في خروجه لحجه من المدينة. (2)
ابو جعفر طحاوی (متوفی 321) در پاسخ برخی از شبهات که به حدیث
ص: 287
غدیر شده می گوید: خدای را سپاس که ما بر حدیث صحیحی دست یافته ایم که دلالت دارد این حدیث مربوط به بازگشت از حج به مدینه در غدیر خم است نه زمان خروج از مدینه به حج.
و پس از نقل روایت به سندش از نسائی می نویسد: این حدیث صحیحی است که هیچ اشکالی به راویان آن وارد نیست و بر آن چه گفته شد دلالت دارد.
و قال ابن كثير - بعد نقله عن النسائي في السنن -: قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي: و هذا حديث صحيح. (1) ابن کثیر (متوفی 774) - پس از نقل روایت از سنن نسائی - می گوید: استاد ما ذهبی این حدیث را صحیح دانسته، و حوینی نیز حکم به صحت آن نموده است. (2)
[170/ 40] أخبرنا زكريا بن يحيى، قال: حدّثنا نصر بن علي، قال: حدّثنا عبد الله بن داود عن عبد الواحد بن أيمن، عن أبيه: أن سعدا قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: «من كنت مولاه فعلی مولاه» (3)
چنان که گذشت دکتر سعود صاعدی حکم به صحت روایت خصائص را از البانی نقل و خودش نیز آن را تأیید کرده و گفته است: ذكره الألباني في السلسلة الصحيحة، من حديث النسائى في الخصائص و صحّح إسناده (4) و حوینی نیز حکم به صحت آن نموده است. (5)
شبیه این حدیث به نقل از السنة لابن أبي عاصم در شماره 160 گذشت.
ص: 288
[171/ 41] أخبرنا حرمى بن يونس بن محمد الطرسوسي، قال: أخبرنا غسان، قال: أخبرنا عبد السلام، عن موسى الصغير، عن عبد الرحمان بن سابط عن سعد قال: كنت جالساً فتنقصوا علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] فقلت: لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول في علي خصال ثلاث لئن يكون لي واحدة منهنّ أحبّ إليّ من حمر النعم
سمعته يقول: «إنه مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ، إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي».
و سمعته يقول: «لأعطين الراية غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله».
و سمعته يقول: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ.». (1)
و حوینی نیز حکم به صحت آن نموده است. (2)
[172/ 42] علي بن محمد بن علي [علي] قاضي المصيصة، قال: حدّثنا خلف قال: حدّثنا شعبة، عن أبي إسحاق، قال: حدثني سعيد بن وهب: أنه قام صحابة ستة، وقال زيد بن يثيغ: و قام ممّا يلي المنبر ستة، فشهدوا أنهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (3)
و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (4)
* نَسائی روایت شماره 133 را که به نقل از المصنف ابن ابی شیبه گذشت
ص: 289
نقل کرده (1) و ابن کثیر:گفته وهذا إسناد جيّدٌ قويٌّ، رجاله كلهم ثقات. (2) و البانی گفته: و إسناده صحيح على شرط الشیخین (3) و حوینی نیز آن را صحیح دانسته است. (4)
* نَسائی روایت شماره 137 را که به نقل از احمد بن حنبل گذشت با کمی تفاوت در متن و سند نقل کرده (5) و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (6)
* و روایت شماره 150 را که به نقل از احمد بن حنبل گذشت نیز نقل کرده (7) و حوینی حکم به صحت آن نموده است.
ص: 290
* نَسائی روایت شماره 154 را که به نقل از احمد بن حنبل گذشت نیز نقل کرده (1) و حوینی حکم به صحت آن نیز نموده است. (2)
* و روایت شماره 164 را که به نقل از بزّار گذشت با سندی دیگر با قدری تفاوت در متن نقل کرده (3) و حوینی حکم به حسن و اعتبار آن نموده است. (4)
* و روایت شماره 174 را که به نقل از صحیح ابن حبان خواهد آمد با سندی دیگر - بدون ذکر کلام ابونعیم - از فطر بن خليفة نقل كرده (5) و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (6)
ص: 291
* نَسائی روایت شماره 192 را که به نقل از الأحاديث المختارة ضياء مقدسی خواهد آمد نیز با سندی دیگر نقل کرده است. (1)
ابن کثیر دربارهٔ آن روایت گفته سندش نیکو (و معتبر) است. (2)
* نَسائی در سنن و خصائص روایات دیگر غدیر یا مضمون مشابه آن را با اسناد مختلف نقل کرده که مناسب است مراجعه شود. (3)
روایت او به نقل از نَسائی همراه با حکم به صحت در شماره 169 گذشت.
[173/ 43] روى الحسين بن اسماعيل الضبي المحاملي في أماليه عن ابن عباس، عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أنه قال: «علي بن أبي طالب مولى من كنت مولاه». و قال: صحيح. (4)
ص: 292
نگارنده گوید: در امالی المحاملي - رواية ابن يحيى البيع - روایت به این کیفیت نقل شده است:
حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن سلمة بن كهيل، قال: سمعت أبا الطفيل يحدّث عن أبي سريحة أو زيد بن أرقم - شعبة الشاك - قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلی مولاه».
این نقل با روایت سنن ترمذی - روایت شماره 159 - از جهت سند و متن مشترک است ولی در ادامه افزوده شده: قال سعید بن جبير: وأنا سمعت مثل هذا عن ابن عباس. (1)
این روایت با همین کیفیت با تتمهاش در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام احمد و فضائل الصحابة احمد نقل شده و وصی الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده است. (2)
شایان ذکر است که احمد بن حنبل در ادامه افزوده است: قال محمد- يعني محمد بن جعفر -: أظنّه قال: فكتمه یعنی محمد بن جعفر گفت: سعید بن جبیر می گفت: من همین روایت را از ابن عباس شنیدم ولی فکر کنم گفت: او آن را کتمان می کرد!
این گزارش حاکی از شرایط دشواری است که ابن عباس نمی توانسته حدیث غدیر را به راحتی برای هر کسی نقل کند.
ص: 293
[174/ 44] أخبرنا عبد الله بن محمد الأزدي، حدّثنا إسحاق بن إبراهيم، أخبرنا أبو نعيم ويحيى بن آدم، قالا: حدّثنا فطر بن خليفة، عن أبي الطفيل، قال: قال علي [علیه السلام] أنشُدُ الله كل امرئ سمع رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم لما قام، فقام أناس فشهدوا أنهم سمعوه يقول: «ألستم تعلمون أنى أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال:
«من كنت مولاه فإن هذا مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه».
[قال أبو الطفيل:] فخرجت وفي نفسي من ذلك شيء، فلقيت زيد بن أرقم فذكرت ذلك له، فقال: قد سمعناه من رسول الله صلی الله علیه و آله يقول ذلك له.
قال أبو نعيم: فقلت لفطر كم بين هذا القوم [القول] و بين موته ؟ قال: مائة يوم.
قال أبو حاتم: يريد به موت علي بن أبي طالب رضی الله عنه[علیه السلام]. (1)
البانی حکم به صحت این روایت نموده است. (2)
[175/ 45] و قال ابن حبان: أخبرنا محمد بن طاهر بن أبي الدميك، حدّثنا إبراهيم بن زياد، حدّثنا أبو معاوية، حدّثنا الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «من كنت وليّه فعلي وليّه». (3)
ص: 294
البانی و دیگران نیز حکم به صحت این روایت نموده اند. (1)
و گذشت که روایات صحیح ابن حبان نزد عامّه محکوم به صحت است. (2)
[176/ 46] حدّثنا معاذ بن المثنى، حدّثنا يحيى بن معين، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن سلمة بن كهيل عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم أو حذيفة بن أسيد: أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (3)
ابواحمد محمد عبدالله الاعظمی این روایت را صحیح دانسته است. (4)
[177/ 47] حدّثنا الحسين بن إسحاق التستري، حدّثنا علي بن بحر، حدّثنا سلمة بن الفضل، عن سلمان بن قرم الضبي، عن أبي إسحاق الهمداني، قال: سمعت حبشي بن جنادة يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم: «اللهم من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، وأعن من أعانه». (5)
[178/ 48] حدّثنا عبيد العجلي، حدّثنا الحسن بن علي الحلواني، حدّثنا
ص: 295
عمر بن أبان، حدّثنا مالك بن الحسين بن مالك بن الحويرث، أخبرني أبي، عن جدّي مالك بن الحويرث، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (1)
هیثمی گفته طبرانی این دو را روایت کرده و راویان آن توثیق شده اند. (2)
[179/ 49] حدّثنا عبيد بن غنام، حدّثنا أبو بكر بن أبي شيبة
ح [علامت تحویل سند] و حدّثنا الحسين بن إسحاق التستري، حدّثنا عثمان ابن أبي شيبة، قالا: حدّثنا شريك، عن حنش بن الحارث، عن رياح بن الحارث، قال: بينا علي رضی الله عنه [علیه السلام] جالس في الرحبة إذ جاء رجل وعليه أثر السفر فقال: السلام عليك يا مولاي، فقيل: من هذا ؟ قال: أبو أيوب الأنصاري، فقال أبو أيوب: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (3)
[180/ 50] حدّثنا محمد بن عبد الله الحضرمي، حدّثنا علي بن حكيم الأودى، حدّثنا شريك، عن حنش بن الحارث، و عن الحسن بن الحكم، عن رياح بن الحارث. علامت تحویل سند] وحدّثنا الحسين بن إسحاق، حدّثنا يحيى الحماني، حدّثنا شريك، عن الحسن بن الحكم، عن رياح بن الحارث النخعي، قال: كنا قعوداً مع علي [علیه السلام] فجاء ركب من الأنصاري [الأنصار ظ] عليهم العمائم، فقالوا: السلام عليك يا مولانا، فقال على [علیه السلام]: أنا مولاكم و أنتم (4) قوم عرب ؟ ! قالوا: نعم، سمعنا النبي صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه»، هذا أبو أيوب فينا، فحسر أبو أيوب العمامة عن وجهه، قال:
ص: 296
سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه». (1)
البانی درباره این دو روایت گفته است: و هذا إسناد جيد، و رجاله ثقات. (2)
[181/ 51] حدّثنا على بن عبد العزيز، حدّثنا أبو نعيم، حدّثنا كامل أبو العلاء، قال: سمعت حبيب بن أبي ثابت يحدّث، عن يحيى بن جعدة، عن زيد ابن أرقم، قال: خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله حتى انتهينا إلى غدير خم، أمر بدوح فكسح في يوم ما أتى علينا يوم كان أشدّ حرّاً منه، فحمد الله و أثنى عليه، و قال: «يا أيها الناس، إنه لم يبعث نبيّ قطّ إلّا عاش نصف ما عاش الذي كان قبله، وإني أوشك أن أُدعى فأجيب، وإني تارك فيكم ما لن تضلوا بعده: كتاب الله»، ثم قام و أخذ بيد علي رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم» ؟ قالوا: الله و رسوله أعلم، قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (3)
البانی گفته است: أخرجه الطبراني و رجاله ثقات. (4)
طبرانی در المعجم الکبیر روایتی دیگر درباره غدیر نقل کرده که:
[182/ 52] حدّثنا محمد بن عبد الله الحضرمي، حدّثنا يوسف بن موسى القطان، حدّثنا سلمة بن الفضل، عن محمد بن إسحاق، عن حبيب بن زيد بن خلاد الأنصاري، عن أنيسة بنت زيد بن أرقم، عن أبيها، قال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بالشجرات فقمّ ما تحتها، و رشّ، ثم خطبنا، فوالله ما من شيء يكون إلى أن تقوم
ص: 297
الساعة إلّا وقد أخبرنا به يومئذ، ثم قال: «يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم»، قلنا: الله ورسوله أولى بنا من أنفسنا، قال: «فمن كنت مولاه فهذا مولاه» يعني عليا، ثم أخذ بيده فكشطها فبسطها]، ثم قال: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (1)
هیثمی گفته: من حبيب بن خلاد الأنصاري را نمی شناسم ولی بقیه راویان آن، همه ثقه و مورد اطمینان هستند. (2)
نگارنده گوید: راوی حبیب بن زید بن خلاد انصاری است که بنابر گفته مزی او را به جدّش خلاد نسبت داده اند نسائی او را توثیق نموده و ابوحاتم نیز او را صالح و شایسته دانسته و در سنن اربعه اهل تسنن از او روایت شده. (3)
* طبرانی روایت آینده - شماره 183 - را در المعجم الكبير نيز نقل کرده. (4)
[183/ 53] حدّثنا أحمد بن عمرو، قال: حدّثنا محمد بن الطفيل النخعي قال: حدّثنا شريك، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم قال: نَشَدَ علي [علیه السلام] الناس: من سمع رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «ألستم تعلمون أني أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم»؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: «فمن كنت مولاه فإن هذا،مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه». فقام اثنا عشر رجلاً فشهدوا بذلك. (5)
ص: 298
هیثمی گفته: رواه الطبراني في الكبير والأوسط...، و رجال الأوسط ثقات. (1)
[184/ 54] حدّثنا محمد بن إبراهيم الرازي، حدّثنا زنيج أبو غسان، حدّثنا هارون بن المغيرة، عن عمرو بن أبي قيس، عن الزبير بن عدي، عن عمير بن سعيد [سعد]: أن علياً [علیه السلام] جمع الناس في الرحبة - وأنا شاهد - فقال: «أَنْشُدُ اللهَ رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «من كنت مولاه فعلی مولاه»، فقام ثمانية عشر رجلا فشهدوا أنهم سمعوا النبي صلى الله عليه وسلم يقول ذلك. (2)
هیثمی گفته: رواه الطبراني في الأوسط، وإسناده حسن. (3)
* طبرانی روایت آینده - شماره 185 - را در المعجم الاوسط نیز نقل کرده. (4)
[185/ 55] حدّثنا أحمد بن اسماعيل بن يوسف العابد الأصبهاني، حدّثنا أحمد بن الفرات الرازى، حدّثنا عبدالرزاق، أنبأنا سفيان بن عيينة، عن عمرو بن دينار، عن طاوس، عن بريدة بن الحصيب، عن النبی صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلی مولاه».
قال الطبراني: لم يروه عن سفيان بن عيينة إلّا عبد الرزاق، تفرّد به أحمد بن الفرات. (5)
ص: 299
البانی:گفته رواه الطبراني في الصغير.... والأوسط.... و رجاله ثقات. (1)
و دکتر صاعدی نیز گفته: این سند هیچ اشکالی ندارد. (2)
نگارنده گوید: این روایت در المصنف عبدالرزاق صنعانی، فضائل الصحابة احمد بن حنبل و فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام احمد بن حنبل به این گونه نقل شده:
[186/ 56] حدّثنا عبد الله، قال: حدثني أبي، قال: حدّثنا عبد الرزاق، قال: حدّثنا معمر، عن ابن طاوس، (3) عن أبيه، قال لمّا بعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلى اليمن: عليّا [علیه السلام] خرج بريدة الأسلمي معه فعتب على علي [علیه السلام] في بعض الشيء، فشكاه بريدة إلى رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فإن عليا مولاه». (4)
وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده است.
* طبرانی در معجم های خود روایات دیگری درباره غدیر یا به مضمون آن نقل کرده که مناسب است مراجعه شود. (5)
ص: 300
[ 187/ 57 ] حدّثنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن تميم الحنظلي ببغداد، حدّثنا أبو قلابة عبد الملك بن محمد الرقاشي، حدّثنا يحيى بن حماد.
و حدثني أبو بكر محمد بن أحمد بن بالويه و أبو بكر أحمد بن جعفر البزار، قالا حدّثنا عبد الله بن أحمد ابن حنبل، حدثني أبي، حدّثنا يحيى بن حماد.
و حدّثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقيه ببخارى، حدّثنا بن سهل الفقيه ببخارى، حدّثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادي، حدّثنا خلف بن سالم المخرمي، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة عن سليمان الأعمش، قال: حدّثنا حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، قال: لما رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم من حجة الوداع و نزل غدير خم أمر بدوحات فقممن، فقال: «كأني قد دعيتُ فأجبتُ، إني قد تركتُ فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله تعالى و عترتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما؛ فإنهما لن يتفرّقا حتى يردا على الحوض». ثم قال: «إن الله عزّ وجل مولاي، وانا مولى كل مؤمن ثم أخذ بيد علىّ رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فهذا وليه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...» وذكر الحديث بطوله. (1)
این روایت را حاکم صحیح دانسته و گفته است: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله. (2)
ص: 301
[188/ 58] حدّثنا أبو بكر بن إسحاق و دعلج بن أحمد السجزي، قالا: أنبأ محمد ابن أيوب، حدّثنا الأزرق بن على، حدّثنا حسان بن إبراهيم الكرماني، حدّثنا محمد بن سلمة بن كهيل، عن أبيه، عن أبي الطفيل ابن واثلة (1) انه سمع زيد ابن أرقم يقول: نزل رسول الله صلى الله عليه وسلم بين مكة والمدينة عند شجرات خمس دوحات عظام، فكنس الناس ما تحت الشجرات، ثم راح رسول الله صلی الله علیه و اله عشية فصلّى، ثم قام خطيبا فحمد الله وأثنى عليه و ذكر و وعظ فقال ما شاء الله أن يقول، ثم قال: «أيها الناس، إني تارك فيكم أمرين لن تضلوا ان اتبعتموهما، و هما كتاب الله و أهل بيتي عترتي» ثم قال: «أتعلمون اني أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ - ثلاث مرات - قالوا: نعم، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلي مولاه» (2)
حاکم قبل از ذکر این حدیث گفته: حدیث سلمة بن كهيل عن أبي الطفيل أيضاً صحيح على شرطهما.
و نویسنده سنی معاصر عبدالفتاح سرور نیز گفته: و سنده صحیح. (3)
[189/ 59] أخبرني محمد بن علي الشيباني - بالكوفة -، حدّثنا أحمد بن حازم الغفاري، حدّثنا أبو نعيم، حدّثنا كامل أبو العلاء، قال: سمعت حبيب بن أبي ثابت يخبر عن يحيى بن جعدة، عن زيد بن أرقم، قال:
خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله حتى انتهينا إلى غدير خم، فأمر بروح [بدوح] فكسح في يوم ما أتى علينا يوم كان أشدّ حرّاً منه، فحمد الله و أثنى عليه، وقال: «يا أيها الناس، انه لم يبعث نبيّ قطّ إلّا عاش (4) نصف ما عاش الذي كان قبله، وإني أوشك أن اُدعى
ص: 302
فأجيب، واني تارك فيكم ما لن تضلّوا بعده كتاب الله عز وجل»، ثم قام، فاخذ بيد على رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم» ؟ قالوا: الله ورسوله اعلم، [قال: ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا: بلی] قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (1)
این روایت را نیز حاکم صحیح دانسته و گفته هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه و ذهبی (متوفی 748) نیز در حکم به صحت با او موافقت کرده است. (2)
[190/ 60] حدّثنا أبو أحمد بكر بن محمد بن حمدان الصيرفي - بمرو من أصل كتابه - حدّثنا أبو قلابة عبد الملك بن محمد الرقاشي، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة (3) عن الأعمش، عن سعد بن عبيدة، حدثني عبد الله بن بريدة الأسلمي، قال: إني لأمشي مع أبي إذ مرّ بقوم ينقصون عليا رضی الله عنه [علیه السلام] يقولون فيه، فقام فقال: إني كنت أنال من علي و فى نفسي عليه شيء، و كنت مع خالد بن الوليد في جيش فأصابوا غنائم فعمد على إلى جارية من الخمس فأخذها لنفسه، و كان بين على و بين خالد شيء فقال خالد هذه فرضتك [فرصتك ظ] - و قد عرف خالد الذي في
ص: 303
نفسي على علي - قال: فانطلق إلى النبي صلی الله علیه و آله فاذكر ذلك له، فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم فحدّثته، و كنت رجلاً مكباباً، و كنت إذا حدّثت الحديث أكببت ثم رفعت رأسي، فذكرت للنبي صلی الله علیه و آله أمر الجيش، ثم ذكرت له أمر علي فرفعت رأسي وأوداج رسول الله صلی الله علیه و آله قد احمرّت! قال: قال النبي صلی الله علیه و آله: «من كنت وليه فإن عليّاً وليّه»، و ذهب الذي في نفسي عليه.
حاکم دربارۀ این روایت:گفته: صحيح على شرط الشيخين و جمعی از اعلام عامه - از جمله ذهبی - حکم به صحت و اعتبار آن نموده اند. (1)
* حاکم نیشابوری روایت شماره 133 را که به نقل از المصنف ابن ابی شیبه گذشت نیز نقل کرده و آن را صحیح دانسته و گفته است:
هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه. (2)
و البانی نیز گفته: و إسناده صحيح على شرط الشيخين. (3)
* قال الحاكم النيسابوري: أخبرنا أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان القطيعي - ببغداد من أصل كتابه - حدّثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل، حدثني أبي،
ص: 304
حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، حدّثنا أبو بلج، حدّثنا عمرو بن ميمون قال... وقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فإن مولاه علي». (1)
این روایت نزد حاکم صحیح است و گفته: هذا حديث صحيح الإسناد، ولم يخرجاه بهذه السياقة و ذهبى نیز حکم به صحت این روایت کرده است، (2) و کسانی که بر مستدرک تعلیقه زده اند اعتبار این روایت را پذیرفته و عده ای دیگر از اعلام عامه نیز آن را معتبر دانسته اند چنان که خواهد آمد. (3)
قال ابن عبد البرّ: وروی بريدة، و أبو هريرة، و جابر، والبراء بن عازب: وزيد بن أرقم، كل واحد منهم عن النبي صلی الله علیه و آله أنه قال - يوم غدير خمّ -: «من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه».
و بعضهم لا يزيد على «من كنت مولاه فعلي مولاه»... .
إلى أن قال: و هذه كلها آثار ثابتة. (4)
ابن عبد البرّ روایاتی از جمله حدیث غدیر را به دو کیفیت از بريدة، ابو هريرة، جابر، براء بن عازب، وزيد بن أرقم نقل کرده و سپس گفته: این اخبار و آثار همه ثابت و معتبر است.
ص: 305
[191/ 61] أخبرنا محمد بن أحمد - بن نصر - بأصبهان - أن محمود إسماعيل الصير في أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر -، أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، حدّثنا محمد بن خالد - يعني ابن عبد الله، قال: حدّثنا شريك، عن أبي إسحاق، عن زيد بن يُثَيْع، قال: قال [قام ظ] على [علیه السلام] على المنبر فقال: أنشد الله رجلا - ولا أَنْشُدُ إِلّا أصحاب محمد صلی الله علیه و آله- سمع النبي صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم، فقام ستة من هذا الجانب وستة من هذا الجانب فقالوا: نشهد إنا سمعنا من رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (1)
[192/ 62] أخبرنا الحافظ أبو طاهر أحمد بن محمد بن أحمد السلفي- إجازة - قال: أنا أبو الفتح محمد بن أحمد بن محمد بن الحسين بن الحارث المعلم - فيما قرأت عليه من أصل سماعه - حدثكم أبو عبد الله الحسين بن أحمد ابن محمد ابن سعيد الرازي - إملاء - حدّثنا أبو الحسن علی بن حسان بن القاسم الجُدَيلي - ببغداد - حدّثنا أبو جعفر محمد بن عبد الله بن سليمان الحضرمي، حدّثنا محمود بن غيلان، حدّثنا الفضل بن موسى السيناني، حدّثنا الأعمش، پعن سعيد بن وَهب، قال: قال علي [علیه السلام] [في الرحبة]: أنْشُدُ بالله من سمع النبي صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «[إن] الله وليي وأنا ولي المؤمنين. من كنت مولاه [وليّه] فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره».
قال: فقال سعيد: فقام إلى جنبي ستة، قال: فقال زيد بن يُتَيْع: قام من عندي ستة.
ص: 306
سئل الدارقطني عنه، فقال: حدّث به الأعمش و شعبة و إسرائيل، عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب، عن على [علیه السلام]، و ذكر ما فيه الاختلاف.
قال: و أشبهها بالصواب قول الأعمش و شعبة و إسرائيل و من تابعهم. (1)
وقد روي نحو هذا عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن علي علیه السلام.
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحيح است. (2)
[193/ 63] أخبرنا محمد بن أحمد بن نصر - بأصبهان - أن محمود بن إسماعيل الصيرفي أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر - أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، نا ابن كاسب، نا سفيان بن عيينة، عن ابن أبي نجيح، عن أبيه، عن ربيعة - هو ابن الحارث الجرشي - و قال:
ذكر علي [علیه السلام] عند معاوية و عنده سعد بن أبي وقاص، فقال له سعد:
أيذكر علي عندك ؟! إن له مناقب أربع لأن تكون في واحدة منهن أحب إليّ من كذا و كذا - ذكر حمر النعم -.
قوله: «لأعطينّ الراية [...]»
و قوله: «[...] بمنزلة هارون بن موسى [...]».
و قوله: «من كنت مولاه [...]».
و نسي سفيان الرابعة.
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (3)
ص: 307
[194/ 64] أخبرنا محمد بن أحمد بن نصر، أن محمود بن إسماعيل الصيرفى أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر - أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله ابن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، نا أبو بكر - هو ابن أبي شيبة -، نا جعفر بن عون، عن سفيان بن أبي عبد الله - هو في سماعنا، و إنما هو شقيق ابن أبي عبد الله - قال: نا أبو بكر بن خالد بن عرفطة: قال: أتيت سعد بن مالك بالمدينة فقال: إنكم تسبّون عليّاً ؟! قال: قلت: قد فعلنا، قال: لعلّك قد سببته ؟! فقلت: معاذ الله قال: فلا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرق رأسي ما سببته أبداً بعد ما سمعت [من] رسول الله صلى الله عليه وسلم ما سمعت: «من كنت مولاه فعلی مولاه».
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (1)
* ضیاء مقدسی در الأحاديث المختارة برخى از روایات گذشته را با اسنادی دیگر نقل کرده و محقق كتاب الأحاديث المختارة آن را معتبر دانسته که به آن ها نیز اشاره می شود:
* روایت شماره 132 را با کمی تغییر در متن به این سند:
ص: 308
يقول في علي [علیه السلام] ثلاث خصال لئن يكون لي واحدة منهنّ أحب إليّ من الدنيا و ما فيها، سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه [...]، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى [...] ولأعطينّ الراية [...]».
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحیح است. (1)
* روایت شماره 136 را به این سند:
أخبرنا أبو طاهر المبارك بن أبي المعالي بن المعطوش - بقراءتي عليه ببغداد - قلت له: أخبركم أبو القاسم هبة الله بن محمد بن عبد الواحد - قراءةً عليه وأنت تسمع - أنا أبو علي الحسن بن علي، أنا أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان، حدّثنا أبو عبد الرحمن عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا محمد ابن عبد الله، حدّثنا الربيع - يعني ابن أبي صالح الأسلمي -، حدثني زياد بن أبي زياد:... .
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث بی اشکال است. (2)
* روایت شماره 137 را به همان سند.
ص: 309
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (1)
* روایت شماره 142 را به این سند:
أخبرنا عبد الله بن أحمد الحربي - بها - أن هبة الله أخبرهم - قراءةً عليه - أنا الحسن بن علي، أنا أحمد بن جعفر، حدّثنا عبد الله بن أحمد، حدّثنا أحمد بن مر عمر الوكيعي، حدّثنا زيد بن الحباب، حدّثنا الوليد بن عقبة بن نزار العنسي، حدّثنا سماك بن عبيد بن الوليد العبسي، قال:.....
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (2)
* روایت شماره 147 را به این سند:
أخبرنا عبد الله بن أحمد الحربي - بها - أن أبا القاسم هبة الله بن الحصين أخبرهم - قراءة عليه - أنا أبو علي بن المُذهب، أنا أبو بكر القطيعي، حدّثنا عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا حسين بن محمد وأبو نعيم المعني، قالا: حدّثنا فطر، عن أبي الطفيل، قال:....
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (3)
و البانی نیز حکم به صحت آن نموده است. (4)
ص: 310
* روایت شماره 150 را به این سند:
أخبرنا عبد الله بن أحمد الحربي - بها -: أن هبة الله بن محمد أخبرهم - قراءةً عليه - أنا الحسن بن علي بن المُذهب، أنا أحمد بن جعفر، حدّثنا عبد الله ابن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن أبي إسحاق، قال: سمعت سعيد بن وهب، قال:
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحیح است. (1)
* روایت شماره 160 را به این سند:
أخبرنا أبو جعفر محمد بن احمد بن نصر - باصبهان - أن محمود بن إسماعيل الصيرفي أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر -، أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، حدّثنا محمد بن يحيى بن عبد الكريم، نا عبد الله بن داود، نا عبد الواحد بن أيمن، عن أبيه، عن جدّه، قال:...
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحیح است. (2)
ص: 311
روایت معتبری دیگر در الأحاديث المختارة (1)
[195/ 65] أخبرنا المؤيد بن الإخوة و عائشة بنت مَعْمَر، أن سعيد الصيرفي أخبرهم - قراءةً عليه - أنا أحمد بن محمد بن النعمان، أنا محمد بن المقرئ، أنا إسحاق بن أحمد الخزاعي، نا محمد بن يحيى بن أبي عمر العدني، نا يعقوب بن جعفر بن أبي كثير المديني عن مهاجر بن مسمار، قال: أخبرتني عائشة بنت سعد عن سعد، أنه قال: كنّا مع رسول الله بطريق مكة، وهو متوجه إليها، (2) فلمّا بلغ غدير خم وقف الناس، ثم ردّ من مضى ولحقه من تخلّف، فلما اجتمع الناس إليه قال: «أيها الناس هل بلغت»؟ قالوا: نعم، قال: «اللهم اشهد» ثلاث مرار يقولها، ثم قال: «أيها الناس من وليّكم»؟ قالوا: الله و رسوله - ثلاثا -، ثم أخذ بيد علي رضی الله عنه [علیه السلام] فأقامه و قال: «من كان الله و رسوله وليه فهذا وليّه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» (3)
[196/ 66] روى الذهبي بسنده عن المطلب ابن زياد، عن عبد الله بن محمد بن عقیل، قال: كنت عند جابر في بيته، وعلي بن الحسين [زين العابدين علیه السلام] و محمد بن الحنفية، و أبو جعفر [الباقر علیه السلام]، فدخل رجل من أهل العراق، فقال: أَنْشُدُكَ بالله إلا حدّثتني ما رأيت و ما سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال: كنّا بالجحفة بغدير خم،
ص: 312
و ثَمّ ناس كثير من جهينة و مزينة و غفار، فخرج علينا رسول الله صلی الله علیه و آله من خباء أو فسطاط، فأشار بيده ثلاثا، فأخذ بيد على رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
قال الذهبي: هذا حديث حسن عالٍ جدّاً، و متنه فمتواترُ. (1)
ذهبی می نویسد: سند این حدیث نیکو و عالی (2) است و مفاد و مضمون آن متواتر است.
ص: 313
[197/ 67] ابن عساکر دمشقی این روایت را به دو سند نقل کرده و در ادامه گفته:
فقال: نشدتك بالله أكان ثَمَّ أبو بكر وعمر ؟! فقال: اللهم لا. (1)
یعنی کسی از راوی پرسید: تو را به خدا سوگند آیا ابوبکر و عمر آن جا بودند؟! راوی پاسخ داد: خدایا، نه نبودند.
قطعاً ابوبکر و عمر در غدیر حضور داشتند چنان که از روایات تهنیت و غیر آن ظاهر است. ولی مقصود از این پرسش و پاسخ آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر در جایگاهی ویژه قرار گرفت که آن دو [و هم چنین دیگران] از آن هیچ بهره ای نداشتند و پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر هیچ نامی از آن دو نبُرد.
اختصاص امیرالمؤمنین علیه السلام به این فضیلت به این فضیلت در برخی از روایات مناشدۀ آن حضرت نیز آمده و برخی از عامه مانند ابن مغازلی شافعی و استادش ابوالقاسم فضل بن محمد به آن اعتراف نموده اند. (2)
[198/ 68] قال ابن كثير: و قال ابن جرير: حدّثنا أحمد بن عثمان أبو الجوزاء، حدّثنا محمد بن خالد بن عثمة، حدّثنا موسى بن يعقوب الزمعي - و هو صدوق - حدثني مهاجر بن مسمار، عن عائشة بنت سعد سمعت أباها - يقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول - يوم الجحفة، وأخذ بيد على [علیه السلام] - فخطب، ثم
ص: 314
قال: «أيها الناس إني وليّكم» قالوا: صدقت، فرفع يد علي [علیه السلام]، فقال: «هذا وليّي، والمؤدِّي عنّي، و إن الله موالي من والاه، و معادي من عاداه»
قال شيخنا الذهبي: و هذا حديث حسن غريب. (1)
نگارنده گوید: نسائی نیز با اندکی تغییر روایت را به صورت کامل (2) و ابن أبي عاصم آن را تا «والمؤدّي عنّي» نقل کرده است. (3)
ص: 315
1. همۀ روایات گذشته حاکی از اعلام ولایت امیر مؤمنان علیه السلام در غدیر است برای کسی که ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفته و در این روایات به دو تعبیر برخورد می کنیم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و «من كنت وليّه فعلي وليّه».
در روایاتی که از بریده نقل کرده اند نیز هر دو عبارت به چشم می خورد. هنگامی که او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله به عیبجویی از علی علیه السلام پرداخت، دید چهره پیامبر صلی الله علیه و آله برافروخته و دگرگون گشت و فرمود:
آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم ؟ بریده عرض کرد: آری، حضرت فرمود: هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. (1)
و بنابر نقل دیگر فرمود: هر کس من ولی و سرپرست او هستم على نیز ولیّ و سرپرست اوست. (2)
انصاف مطلب آن است که یا خود حضرت هر دو عبارت را بکار برده اند - چنان که در برخی از روایات غدیر و روایات بریده آمده (3) - و راویان، هر کدام بخشی از آن را نقل کرده اند؛ و یا آن که برداشت راویان از لفظ «مولی» نیز «ولی» و سرپرست بوده از این روی آن را نقل به معنا کرده، برخی تعبیر به «مولی» و بعضی تعبیر به «ولی» نموده اند.
این که لفظ «مولی» به معنای «ولی» است یا به جای یکدیگر استعمال
ص: 316
می شود در کلام بزرگان اهل لغت و حدیث اهل تسنن نیز آمده است. (1)
ص: 317
2. پیامبر صلی الله علیه و آله وفات خویش را - با عبارت: «... دعيتُ فَأَجِبتُ» يا: «انّي أَوشَكَ [يوشك] أَنْ أُدعى فَأجيب» و... اعلام نمود و پس از آن «ولایت امیرمؤمنان علیه السلام» را اعلام فرمود و این قرینه مناسبی برای فهم مراد از معنای «مولی» است که حضرت در مقام تعیین جانشین برای خویش و سرپرست برای مردم است.
3. در روایات متعدد - به صورت اخباری یا انشائی و پرسشی - ابتدا ولایت و سرپرستی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح شده و پس از این مقدمه چینی - برای تفهیم و تبیین مراد - به ذکر ولایت و سرپرستی امیر مؤمنان علیه السلام پرداخته شده است. (1)
به عنوان نمونه در روایت اسحاق بن راهويه - شماره 134 - گذشت که:
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا شهادت نمی دهید به این که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از شما به خودتان سزاوارترند و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولی و سرپرست شما هستند؟ گفتند: چرا شهادت می دهیم.
فرمود: هر کس خدا و پیامبر مولی و سرپرست اوست این - یعنی علی علیه السلام - مولای اوست. من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا... و اهل بيتم.
ص: 318
[199/ 69] و بنابر برخی از روایات این پرسش را مکرر مطرح فرمود! (1)
4. چنان که در روایات شماره 134، 169، 187، 188 گذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله حديث ثقلین را در کنار حدیث غدیر بیان فرمود (2) که:
الف) حاکی از ارتباط تنگاتنگ بین «بجای گذاشتن قرآن و عترت در بین امت» و بین «اعلام ولایت و خلافت» است.
ب) قرینه ای روشن برای فهم مراد از عترت و تعیین دائره اهل بیت علیهم السلام است.
به عنوان نمونه در روایت شماره 188 گذشت که:
ای مردم، من در میان شما دو چیز بجای گذاشتم که اگر از آن دو پیروی کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا و اهل بیتم، خاندانم.
سپس فرمود: آیا می دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم؟
حضرت سه مرتبه این پرسش را تکرار فرمود و مردم پاسخ می دادند: آری. پس از آن فرمود: پس هر کس من مولا و سرپرست او هستم على علیه السلام نیز مولای اوست.
5. پیامبر صلی الله علیه و آله پس از اعلام ولایت و جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام با دعا و نفرین مطلب را تأکید فرمود و برای دوستان موالیان و یارانش به صورت مطلق و
ص: 319
بدون هیچ قید و شرطی دعا فرمود و دشمنان آن حضرت یا حتی کسانی را که دست از یاریش بردارند بدون هیچ قید و شرطی نفرین فرمود که: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله».
تأکید بر نصرت و یاری و تحذیر از دشمنی و کوتاهی در حق آن حضرت از بهترین قرائن برای تعیین مراد از «مولی» است و همین امر موجب شده که ابن تیمیه و همفکرانش تلاش کنند به هر بهانه ای که شده آن را تکذیب، انکار و از حجیت ساقط نمایند بلکه بعضی با اعتراف به صحت سند این بخش از حدیث گفته اند: صحت سند مستلزم صحت متن نیست، این متن شاذّ است! (1)
6. قرائن و شواهد متعدد دیگری در کنار قضیه غدیر وجود دارد که در تعیین مراد از «مولی» مفید است این همه تشریفات برای بیان مطلبی ساده از پیامبر صلی الله علیه و آله - یعنی عقل کل - محال است!
الف) معطل کردن هزاران نفر در آن گرمای سوزان. (2)
از شدت گرما مردم قسمتی از عبا را بر سر گرفته بودند تا از تابش مستقیم خورشید به آنان جلوگیری شود و مقداری از لباسشان را زیر پا قرار داده بودند تا از حرارت زمین کمتر اذیت شوند! (3)
ص: 320
ب) سر و شاخه درختان را زدند (تا مردمی که می توانند زیر آن قرار بگیرند اذیت نشوند). (1)
ج) با آن که قصد اقامت نداشتند، زیر درختان را جاروب کردند، (2) خار و خاشاک زیر درختان را جارو زده (3) و آب پاشیدند. (4)
د) برای حضرت سایبانی - با قرار دادن پارچه بر روی درختان - ساختند. (5)
ه-) فرمان دادند کسانی که رفته اند برگردند و حاضرین صبر کنند تا کسانی که عقب افتاده اند به جمع آنان بپیوندند!! (6)
ص: 321
و) منادی ندا داد: (الصلاة جامعة !) و مردم را دعوت به جمع شدن نمود. (1)
ز) پیامبر صلی الله علیه و آله عمامه ای بر سر مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام قرار دادند به این کیفیت که قسمت نهایی آن را به پشت سر - و بنابر نقلی دو سر آن را بر شانه های (2) - آن حضرت انداخته و فرمود: «فرشتگانی که در جنگ بدر و حنین به یاری من آمدند این گونه عمامه بر سر نهاده بودند». (3)
ح) پیامبر صلی الله علیه و آله دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفته و آن قدر آن را بالا بردند که زیر بغل هر دو نمایان گردید (این حرکت به انگیزه معرفی ایشان انجام گرفت). (4)
7. تبریک و تهنیت به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می تواند به برداشت درست از حدیث غدیر کمک کند. این که عمر به حضرت می گوید:
هنيئا يا ابن أبي طالب، أصبحت و أمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة. (5)
دلالت بر آن دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام دارای منصبی شد که دیگران از آن بی بهره اند. (6)
ص: 322
8. در روایات شماره 152 - 153، 179 - 180 گذشت که ابوایوب انصاری یا عده ای از انصار که ابوایوب هم در میان آنان بود امیرالمؤمنین را «مولی» خطاب کرده و به آن حضرت گفتند السلام عليك يا مولانا - بنابر روایت شماره 152 حضرت برای روشن شدن حقیقت ! - به آنان فرمود: ﴿کَیْفَ أَکُونُ مَوْلاَکُمْ وَ أَنْتُمْ قَوْمُ عَرَبٍ﴾ ؟ شما که عرب هستید چگونه ممکن است من مولای شما باشم ؟! (یعنی شما برده نبوده اید که من شما را آزاد کرده باشم و مولی و معتق شما باشم و در حال حاضر هم برده نیستید که من سرپرست و آقای شما باشم) آن ها پاسخ دادند: ما از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم که در غدیر خم درباره شما فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَإِنَّ هَذَا﴾.
9. معاویه در دوران حکومت غاصبانه اش اساس سب و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علیه السلام را نهاده و آن را ترویج نمود. (1)
او در بازگشت از سفر حجّ، سعد بن ابی وقاص را بر تخت خویش نشانید و از علی علیه السلام به بدی یاد کرد (2)، و به او نیز فرمان داد که به آن حضرت ناسزا
ص: 323
گوید، (1) سعد خشمگین شد و بر او اعتراض کرد و گفت:
آیا چنین می گویی درباره کسی که خودم از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم درباره اش سه مطلب فرمود که اگر یکی از آن ها مربوط به من بود از دنیا و آن چه در آن است برتر بود!
فرمود: «هر كس من مولی (و سرپرست) او هستم، علی علیه السلام مولی (و سرپرست) اوست».
و فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود».
و (در جنگ خیبر) فرمود: «پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد» (2)
آرزوی سعد بن ابی وقاص که: (اگر یکی از این سه مطلب مربوط به من بود از دنیا و آن چه در آن است برتر بود) (3) حاکی از فوق العاده بودن منصبی است که در غدیر به علی علیه السلام داده شده و این که آن فضیلتی ویژه است که هیچ کس را از آن بهره ای نیست انصاف آن است که ممکن نیست برای امری که همه در آن مشترک هستند و امتیازی بشمار نمی آید چنین آرزویی از عاقلی صادر شود.
.10. هنگامی که مردی از اهل عراق جابر بن عبدالله انصاری را سوگند داد و گفت: آن چه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دیده و شنیده ای برای ما بازگو نما. جابر گفت: (در
ص: 324
بازگشت از حجة الوداع) به غدیر خم در جحفه (رسیده) بودیم و جمعیت بسیاری (از قبائل مختلف) از جمله جهینه مزینه و غفار حضور داشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله از خیمه بیرون آمد و سه مرتبه با دست مبارک اشاره فرموده و پس از آن دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست». (1)
چرا جابر بن عبدالله که عمری را در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله سپری نموده بود، از بین تمام سخنان آن حضرت و وقایعی که اتفاق افتاده فقط واقعه غدیر و حدیث غدیر را انتخاب و بیان نمود ؟!
11. پیش از این در روایت شماره 94 گذشت که بنابر نقل عامه پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عید غدیر برای امیرمؤمنان علیه السلام این گونه دعا نمود که: ﴿اَللَّهُمَّ... و أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾. یعنی: «بارالها!... حق را با او قرار ده، هر جا که باشد» (2)
سبط ابن الجوزی - پس از استدلال بر امامت امیر مؤمنان علیه السلام به قرینه ﴿ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾ که پیش از این گذشت (3) - گفته:
این صریح در امامت امیرمؤمنان علیه السلام و لزوم پیروی و اطاعت از آن حضرت است، مانند جمله ﴿و أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾ که دلالت دارد بر آن که در هر اختلافی که بین امیرمؤمنان علیه السلام و صحابه واقع شده آن حضرت بر حق است و این مطلبی است که امت بر آن اتفاق دارد؛ لذا دانشمندان و فقها احکام باغیان را از (روش امیرمؤمنان علیه السلام در)
ص: 325
واقعه جمل و نبرد صفین استنباط می کنند. (1)
نگارنده گوید: حقانیت امیر مؤمنان علیه السلام و لزوم همراهی با آن حضرت و پیروی و اطاعت از ایشان و اجتناب از مخالفت و... از جمله: ﴿اللهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ...﴾ نیز روشن است و همین باعث حساسیت ابن تیمیه شده که به تکذیب آن پرداخته و می گوید: حق دائر مدار هیچ کس جز پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. اگر این مطلب تمام باشد باید همه همیشه از علی پیروی کنند. (2)
12. در روایات مُناشَده که شرح آن در عنوان آینده خواهد آمد - آمده: امیرالمؤمنين علیه السلام حاضرین از صحابه را سوگند داد که هر کس کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز غدیر خم شنید، بلند شود و گواهی دهد عده ای از صحابه با آن که در غدیر حضور داشتند و آن را شنیده بودند حاضر به شهادت دادن نشدند و آن را کتمان کردند و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام گرفتار و مبتلا شدند. (3)
ص: 326
سوگند دادن امیرالمؤمنین علیه السلام و همچنین سکوت و کتمان برخی از حاضرین نیز از جمله قرائن فهم مراد از «مولی» است.
مناشَدَه یعنی سوگند دادن. در روایات متعدد آمده که امیرالمؤمنین علیه السلام بارها فضائل خویش را بیان فرموده و صحابه را سوگند می داد که آیا شما این مطالب را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدید یا نه؟ و در تمام آن موارد آمده است که گروهی از اصحاب بر صدق و راستی ادعای آن حضرت گواهی داده اند. (1)
امیرالمؤمنین علیه السلام، حاضرین از صحابه را سوگند داد که هر کس کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز غدیر خم شنید، بلند شود و گواهی دهد تعدادی از آنان از جمله دوازده نفر از کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند بلند شدند و شهادت دادند که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدند که فرمود:
«آیا خدا به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیست»؟! مردم پاسخ دادند: چرا فرمود: «آیا نمی دانید که سزاوارترین مردم به مؤمنین (حتی) از خودشان من هستم»؟ مردم پاسخ دادند: چرا. حضرت فرمود: «هر کس من مولای او هستم این علی مولای اوست، بارالها! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار، یاورش را یاری کن، و هرکس دست از یاری او کشید به خود واگذار نما».
ص: 327
* ابوبکر بزّار (متوفی 292) پس از روایت ابوالطفیل در سوگند دادن امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر (1) می نویسد:
و هذا الحديث قد روي عن علي من غير وجه يعنی این روایت با اسناد متعدد از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است. (2)
[200/ 70] بنابر نقل ابن اثیر جزری (متوفی 630) ابواسحاق سبیعی- که از رجال صحاح ششگانه است - گفته: مناشده به حدیث غدیر را از جماعت بی شماری شنیده است. (3)
* ذهبی پس از نقل برخی از سندهای احادیث مناشده می گوید: این حدیث اسناد دیگری دارد که حافظ ابن عساکر آن را جمع آوری کرده و این اسناد یکدیگر را تصدیق (و تقویت) می کند (و باعث اعتبار آن می شود). (4)
ص: 328
* هیثمی گوید: [بنابر نقلی] پنج یا شش نفر از صحابه به آن شهادت داده اند، احمد آن را نقل کرده و راویان آن، رجال صحیح هستند. (1)
* او در جای دیگر می نویسد: (بنابر نقل دیگری) 13 نفر از صحابه به آن شهادت داده اند، بزار آن را نقل کرده و راویان آن رجال صحیح هستند به جز فطر بن خليفه که او هم ثقه است. (2)
* هیثمی نیز از ابی الطفیل نقل کرده که بسیاری از مردم بر آن شهادت داده اند. سپس گفته احمد آن را نقل کرده و راویان او رجال صحيح صحیح هستند به جز فطر بن خلیفه که او هم ثقه است. (3)
تذکر: ممکن است برخی از اختلافات ناشی از اختلاف نسخه ها و یا کلام راویان باشد و ممکن است که مناشده به حدیث غدیر مکرّر واقع شده که گاهی 5 یا 6 نفر بر آن شهادت داده اند، (4) گاهی 12 (5) یا 13 نفر، (6) گاهی 16 نفر، (7) گاهی 18 نفر، (8) گاهی 30 نفر یا بسیاری از مردم. (9)
ص: 329
* روى علي بن محمد الواسطي المشهور ب-: ابن المغازلي (المتوفى 483)، عن شيخه أبي القاسم الفضل بن محمد أنه قال: هذا حديث صحيح عن رسول الله صلی الله علیه و اله، وقد روى حديث غدير خمّ عن رسول الله صلی الله علیه و آله نحو من مائة نفس منهم العشرة، و هو حديث ثابت لا أعرف له علة، تفرّد علىٌّ علیه السلام بهذه الفضيلة ليس يشركه فيها أحد. (1)
ابن مغازلی (متوفی 483) از استادش فضل بن محمد نقل کرده که (او در سنه 434 هجری قمری پس از نقل حدیث غدیر خمّ) گفت: این حدیث صحیحی است که حدود 100 نفر از صحابه... از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند. این حدیث ثابت است و هیچ اشکالی بر آن وارد نیست. فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که که هیچ کس در آن با او مشترک نیست.
* نگارنده گوید: عین همین مطلب را ابو حفص عمر بن احمد - معروف به ابن شاهين - (متوفی 385) نیز گفته است. (2)
* چنان که گذشت حافظ ذهبی (متوفی 748) در تلخیص المستدرک کلام حاکم را تأیید و حکم به صحت حدیث غدیر کرده است.
او در جای دیگر پس از بیان آن که ابن جریر طبری کتابی در پاسخ ابن ابی داود نوشته و صحت حدیث غدیر را اثبات نموده می نویسد: من یک جلد از کتاب او را دیدم از کثرت اسناد و طرق آن مات و مبهوت گشتم. (3)
ص: 330
او در کتابی دیگر پس از حکم به اعتبار سند آن می نویسد و متنه فمتواترُ. (1)
ذهبی در جای دیگر گوید: حديث «من كنت مولاه... » اسناد نیکویی دارد و من خودم نیز کتابی در جمع آوری اسناد آن نگاشته ام. (2)
* ابن کثیر دمشقی (متوفی 774) می نویسد: وقد قال شيخنا الحافظ أبو عبد الله الذهبي: و صدر الحديث متواتر أتيقن أن رسول الله صلی الله علیه و آله قاله، و أما: «اللهم وال من والاه... » فزيادة قوية الإسناد. (3)
یعنی: استادم ذهبی می گفت: صدر حدیث -یعنی: قسمت: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعلیّ مولاهُ» - از احادیث متواتر است و من یقین دارم که گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله است، اما بخش: «اللهم وال من والاه...» به بعد آن هم سند قوی و معتبر دارد.
* ابن کثیر درباره خطبه غدیر می گوید: خطبة عظيمة تواترت بها الأحاديث ! (4) یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله خطبه ای عظیم ایراد فرمود که با اسناد متواتر نقل شده است !
* شمس الدین محمد بن محمد جزری شافعی (متوفی 833) می نویسد: این حدیث صحیحی است که با اسناد فراوان و متواتر از امیرالمؤمنین علیه السلام و از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است. گروه فراوانی از گروهی فراوان آن را نقل کرده اند، و اعتباری نیست به نظریه کسانی که به جهت بی اطلاع بودن از علم حدیث
ص: 331
می خواهند آن را تضعیف نمایند. (1)
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) گفته: و اما حديث: «من كنت مولاه فعلي مولاه»؛ فقد أخرجه الترمذي والنسائي، و هو كثير الطرق جدّاً، و قد استوعبها ابن عقدة في كتاب مفرد، و كثير من أسانيدها صحاح و حسان. یعنی: حدیث «من كنت مولاه فعلیٌّ مولاه» را ترمذی و نسائی در کتاب خود نقل کرده اند، اسناد آن بسیار فراوان است حافظ ابن عقده اسناد آن را در تألیف جداگانه ای گردآوری نموده و بسیاری از سندهایش صحیح و نیکو است. (2)
جمعی از نوسندگان اهل تسنن، کلام ابن حجر را به عنوان تأیید نقل کرده اند، مانند: سمهودی (متوفی 911) (3) و مناوی (متوفی 1031). (4)
* عسقلانی در جای دیگر می نویسد: لم یجاوز المؤلف ما ذكر ابن عبد البر وفيه مقنع، ولكنّه ذكر حديث الموالاة عن نفر سمّاهم فقط، وقد جمعه ابن جرير الطبري في مؤلف فيه اضعاف من ذكر، و صححه، واعتنى بجمع طرقه أبو العباس بن عقدة فأخرجه من حديث سبعين صحابيا أو أكثر (5) يعنى مؤلف (ابوالحجاج المزي (متوفی 742) صاحب تهذیب الکمال) مطلبی مازاد بر آن چه ابن عبدالبرّ گفته نیاورده و همین اندازه گرچه قانع کننده است ولی (باید توجه داشت که) حديث موالات - یعنی «من كنت مولاه فعلیٌّ مولاه» - را فقط از چند نفر که نام برده نقل کرده در حالی که ابن جریر طبری تألیف جداگانه ای در این زمینه دارد
ص: 332
که اسناد آن را به چندین برابر آن چه مؤلف نقل کرده رسانده و صحت آن را نیز اثبات نموده است. حافظ ابن عقده نیز به جمع آوری طرق و اسناد آن اهتمام گمارده و از 70 نفر صحابه یا بیشتر آن را نقل کرده است.
* حافظ علاء الدین مغلطای حنفی (متوفی 762) نیز در تعلیق بر کلام مزی در تهذیب الکمال می نگارد: او حدیث موالات (غدیر) را (فقط) از بریده ابوهریره، جابر، براء و زید بن ارقم نقل کرده و گویا او تألیف ابوالعباس (ابن عقده) را ندیده؛ زیرا او در این زمینه کتابی مفصل تألیف نموده و این روایت را به نقل از بیش از هفتاد صحابی ذکر کرده است. (1)
* سیوطی (متوفی 911)، مناوی (متوفی 1031) به نقل از سیوطی، غماری و کتانی نیز ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ را از روایات متواتر شمرده اند. (2)
ص: 333
* ابن حجر هیتمی (متوفی 974) - که از متعصبین عامه است - می نویسد: بدون هیچ شک و شبهه ای حدیث غدیر صحیح است، جماعتی آن را نقل کرده اند، اسناد فراوان دارد و بسیاری از اسناد آن صحیح و نیکو است. (1)
* شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052)نیز قریب به این عبارت را دارد. (2)
* ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد: بدون شک حدیث غدیر حدیث صحیحی است بلکه برخی از حافظان حدیث آن را متواتر دانسته اند. (3)
* علی بن برهان الدین حلبی (متوفی 1044) این روایت را تا قسمت: «وَ عادِ من عاداه» نقل کرده پس از آن می نویسد: و هذا حديث صحيح ورد بأسانيد صحاح و حسان ولا التفات لمن قدح في صحته. یعنی: این حدیث صحیح است که با سندهایی صحیح و نیکو نقل شده و اعتنا نمی شود به کسانی که (بدون دلیل) در صحت آن خدشه نموده اند. (4)
* مفتی معروف مکه احمد زینی دحلان (متوفی 1304) می نویسد: و هو حديث صحيح رواه كثير من أصحاب السنن. (5)
ص: 334
محمد الصبان مصری شافعی حنفی (متوفی 1206) می نویسد: كثير من طرقه صحيح أو حسن. (1)
* ناصرالدین البانی در تعلیقه کتاب السنة می گوید: این حدیث در نهایت صحت (و اعتبار) است و از جماعتی از صحابه نقل شده است. (2)
* البانی در سلسله احادیث صحیحه می نویسد حدیث غدیر اسناد فراوان دیگری نیز دارد... من به اندازه توان خویش برخی از اسناد آن را جمع آوری کردم، کسی که به آن مراجعه نماید و تحقیقی را که درباره راویان آن داشته ام ببیند یقین به صحت آن خواهد کرد وگرنه (کسی که تتبع بیشتر داشته باشد به) روایات آن (که) بسیار زیاد و فراوان است (دست خواهد یافت) او در ادامه می گوید: خلاصه آن که هر دو قسمت حدیث غدیر صحیح است، بلکه بخش اول آن «مَن كُنتُ مَولاه... » متواتر است. (3)
* دکتر صاعدی بارها تأکید کرده که متن حدیث غدیر ثابت و صحیح است (4) او می گوید: «من كنت مولاه فعلی مولاه» یا عبارت های مشابه آن در احادیث فراوان از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده که در ضمن مباحث گذشته 45 روایت آن ثابت گردید. و جماعت بسیاری از اهل علم، یقین به تواتر آن دارند. (5)
ص: 335
او بخش: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» را نیز از احادیث متواتر می داند (1) و گفته: و متنه صحیحُ ثابتُ من غير وجه عن النبي صلی الله علیه و اله. (2)
و نیز گفته است و قد تقدّم هذا اللفظ من طرق كثيرة ثابتة عن النبي صلی الله علیه و اله. (3)
* احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد می گوید: متن حدیث غدير صحيح است و با اسناد فراوان نقل شده بلکه مناوی به نقل از سیوطی گفته که حدیثی متواتر است. (4)
* عبدالله شهری نیز - در تعليقه المطالب العالية ابن حجر - مکرر تصریح به تواتر آن نموده است. (5)
نگارنده گوید: از شهرت حدیث غدیر همان بس که ابن تیمیه - با تمام تلاشی که در تکذیب و رد و انکار فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام دارد ! - نتوانسته این مطلب را پنهان نماید که:
از احمد بن حنبل نقل شده که حدیث غدیر را نیکو (و معتبر) دانسته و ترمذی نیز حکم به حُسن (و اعتبار) آن نموده و ابن عقده کتابی در جمع آوری اسناد و طرق آن تصنیف نموده است. (6)
ص: 336
عده ای از اعلام اهل تسنن تألیف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. كتاب الولاية = الردّ على الحرقوصية = فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام، ابوجعفر محمّد بن جریر طبری (متوفی 310)
2. كتاب الولاية، حافظ ابو العباس ابن عقدة (متوفی 333) (1)
3. من روى حديث غدير خم، حافظ ابو بكر ابن جعابی، محمد بن عمر تمیمی بغدادی، قاضی موصل (متوفی 355) (2)
4. (جزء في) طرق حديث الغدير، حافظ دارقطنی، علی بن عمر بغدادی (متوفی 385)
5. طرق حديث من كنت مولاه فعلی مولاه، حاکم نیشابوری (متوفی 405)
6. الدراية في حديث الولاية، حافظ ابوسعيد ركاب، مسعود بن ناصر سجزى سجستانی (متوفّی 477)
7. دعاء الهداة إلى أداء حقّ الموالاة (10 جزء)، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
8. (جزء في) طرق حديث من كنت مولاه فعلي مولاه، شمس الدين ذهبی شافعی دمشقی (متوفی 748)
9. طرق حديث من كنت مولاه فعلی مولاه، حافظ عراقی، زین الدین ابو الفضل عبدالرحيم شافعی مصری (متوفی 806)
10. طراز الكم في ما روى في غدير خم، شمس الدین ابن طولون، ابن عبدالله محمد بن على حنفی دمشقی صالحی (متوفی 953)
ص: 337
البته انتظار می رفت که امت فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را نادیده نگیرد (1) و همگی حدیث غدیر را در سطح وسیع به نسل های بعد برسانند، ولی از میان این همه جمعیت از تعداد بسیار کمی از آنان این حدیث نقل شده. ممکن است خفقان حاکم بر اجتماع مانع نقل آنان شده باشد؛ یا آن که عده بیشتری نقل کرده باشند و به مرور زمان به جهت عوامل مختلف اسناد آن از دست رفته باشد.
بنابر روایات مختلف آن سال فقط از مدینه 90، 114 120، 124 هزار نفر یا بیشتر همراه پیامبر صلی الله علیه و آله آمده بودند غیر از کسانی که در مکه مقیم بودند یا در مکه به حضرت پیوستند یا کسانی که از یمن همراه امیرالمؤمنین علیه السلام آمده بودند. (2)
حدیث غدیر را احمد بن حنبل با 40 سند
ابن جریر طبری با بیش از 70 سند
جزری مقری با 80 سند
ابن عقده با 105 سند
ابوسعید سجستانی با 120 سند
ابوبکر جعابی با 125 سند نقل کرده اند.
از راویان آن از صحابه 110 نفر و از تابعین 84 نفر در الغدیر نام برده شده. (3)
ص: 338
بزرگان و اعلامی که آن را نقل کرده اند از قرن دوم تا چهاردهم هجری 360 نفر ذکر شده. (1)
و 26 نفر دربارۀ آن تألیف مستقل نگاشته اند. (2)
23 مناشده و احتجاج به حدیث غدیر در الغدیر نقل شده. (3)
و بیش از 40 نفر از بزرگان اهل تسنن صحت یا تواتر حدیث غدیر را تأیید کرده اند. (4)
با توجه به آن چه در مفاد روایات غدیر گفته شد مراد از معنای «مولی» روشن است اما برای تبیین بیشتر توجه شما را به چند پرسش جلب می نماییم
1. اگر مراد از ولایت در حدیث غدیر ولایت و خلافت نیست بلکه همان ولایت اسلام است که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند، چنان که برخی از عامه - مانند شافعی (5) و... - می گویند چه نیازی بود که امیر مؤمنان علیه السلام مردم را قسم دهد که هر کس در غدیر خم هر کس در غدیر خم شاهد بود پیامبر صلی الله علیه و آله درباره من چنین فرمود، شهادت بدهد؟! آیا ولایت اسلام نیاز به قسم دادن و مناشده دارد ؟! (6)
ص: 339
چرا عده ای از صحابه آن را کتمان کردند ؟! مگر برداشت آن ها چه بود ؟!
2. چرا ابو الطفیل با تعجّب از زید پرسید: تو خودت این مطلب را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟ و او هم تأکید کرد که: (آری) همه دیدند و شنیدند ؟! (1)
[201/ 71] ابن اثیر از زُهری به نقل از جندع صحابی روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس عمداً بر من دروغ ببندد جایگاه خویش را در آتش قرار داده»! سپس جندع می گوید خودم از آن حضرت شنیدم - اگر دروغ بگویم گوش هایم کر باد - پس از حجة الوداع، در غدیر خم دست علی را گرفت و فرمود: ﴿مَن کُنتُ وَلِيهُ فَهذا وَلِيُهُ أَللُّهُمَّ والِ مَن والاهُ، وَعادِ مَن عاداهُ﴾. (2)
چرا راوی برای نقل حدیث غدیر نیاز به مقدمه چینی و نقل حدیث: ﴿مَنْ كذَبَ عَلَي مُتَعَمِّداً فَلْيتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ﴾ داشت؟! چرا تأکید کرد که خودم شنیدم، و نفرین به کر شدن در صورت دروغگویی به جملهٔ: و سمعته وإلّا صمّتا نمود ؟!
3. پیامبر صلی الله علیه و آله وفات خویش را با عبارت: «دُعیتُ فاَجبتُ» اعلام نمود و پس از آن «ولایت امیرمؤمنان علیه السلام» را اعلام فرمود، چه مناسبتی بین این دو مطلب وجود دارد ؟؟! آیا این قرینه مناسبی برای فهم مراد از معنای «مولی» نیست؟!
4. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث ثقلین را در کنار حدیث غدیر بیان فرمود ؟! چه
ص: 340
ارتباطی بین «بجای گذاشتن قرآن و عترت در بین امت» و بین «اعلام ولایت» وجود دارد؟! آیا این بهترین دلیل نیست که ولایت به معنی سرپرستی است؟!
5. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از جمله: «مَن كُنتُ مَولاه...» در مورد اولویت خدای تعالی به مؤمنان یا اولویت خویش یا هر دو صحبت فرمود و از آنان پرسید:
﴿ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾؟ و بنابر نقل اسحاق بن راهويه فرمود: ﴿ألَستُم تَشهَدونَ أنَّ اللهَ و رَسولَهُ أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم و أنَّ اللهَ و رَسولَهُ مَولاکُم [أولياؤك]﴾؟! مگر شهادت نمی دهید به این که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از شما به خودتان سزاوارترند و خدا و پیامبر مولی و سرپرست شما هستند ؟! (1)
و گذشت که بنابر برخی از روایات این پرسش را مکرر مطرح فرمود ! (2)
آیا این نیز قرینه مناسبی برای فهم مراد از معنای «مولی» نیست؟!
6. آیا ممکن است «ولایت» در چند جمله کنار یکدیگر مفادش فرق کند؟!
خدا مولای من است من ولی هر مؤمن هستم هر کس من ولئ او باشم على ولی اوست. (3)
7. چرا حسان بن ثابت در اشعارش در بیان مفاد کلام پیامبر صلی الله علیه و آله گفت:
ص: 341
يناديهم يوم الغدير نبيهم *** بخم فأسمع بالرسول مناديا
و قال فمن مولاكم و وليكم *** فقالوا ولم يبدوا هناك التعاميا
إلهك مولانا و أنت ولينا *** و ما لك منّا في الولاية عاصيا (1)
فقال له قم يا علي فإنني *** رضيتك من بعدي إماما و هاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليّه *** فكونوا له أنصار صدق مواليا (2)
رضيتك من بعدي اماماً و هادياً صریح در امامت و رهبری است و به قید «من بعدي» نیز توجه شود!
و با تأمل در بیت دوم و سوم نیز معلوم می شود که برداشت حسان بن ثابت از «ولایت» در کلمات پیشین پیامبر صلی الله علیه و آله نیز چیزی جز سرپرستی نبوده است.
8. چرا امیرالمؤمنین علیه السلام در اشعاری که برای معاویه فرستاده به غدیر افتخار می نماید که:
فأوجب لي ولايته عليكم *** رسول الله يوم غدير خمّ (3)
9. چرا عمر و... در تهنیت به حضرت گفتند: «أصبحت مولاي و مولی کل مؤمن و مؤمنة» ؟! چیزی که همه در آن مشترک هستند و برای امیرالمؤمنین علیه السلام چیز جدیدی نبوده که تبریک ندارد!
ص: 342
بلکه حضرت پیش از این هم ولایتی را- که بنابر گفته عامه همه در آن مشترک هستند - دارا بوده پس بکار بردن لفظ «أصبحت» معنا نداشته و لغو خواهد بود!
10. چرا برای بیان مطلبی که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند و چیز مهمی نیست در آن گرمای سوزان هزاران نفر را معطل کنند سپس فرمان دهند: آنان که رفته اند برگردند و همه صبر کنند تا کسانی که عقب افتاده اند برسند!! آیا صدور چنین امری از عقل کل یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله ممکن است ؟!
11. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله پس از حدیث غدیر به حاضرین تأکید فرمود که: آن چه گفته شد به غائبین اطلاع دهید ؟! (1)
12. چرا امیر مؤمنان علیه السلام در مناشده ها حدیث غدیر را مطرح می فرمود؟! (2)
13. آیا بر جمله ﴿مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ﴾ یا با اضافه: ﴿وال من والاه و عاد من عاداه...﴾ خطبه صدق می کند ؟!
پیش از این - در روایت شماره 188 - به سند صحیح از حاکم نیشابوری به نقل از زید ابن ارقم گذشت که ثم راح رسول الله صلی الله علیه و اله عشية فصلّى، ثم قام خطيباً
ص: 343
فحمد الله وأثنى عليه و ذكر و وعظ فقال ما شاء الله أن يقول. (1)
چه رسد خطبه ای عظیم که در کلام ابن کثیر آمده: فخطب خطبة عظيمة ! (2)
چرا قسمت های دیگر خطبه را نقل نکرده اند ؟! حتی اگر بیان امانت داری، عدالت، فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام و... به قصد زدودن اشکالاتی بود که برای همراهان سفر یمن پیش آمده بود - چنان که ابن کثیر ادعا کرده یا به جهت احتمالی که فخر رازی ذکر کرده (3) - آیا نقل بقیه مطالب خطبه نمی توانست قرینه ای مناسب برای فهم مراد باشد تا ابهامی که ادعا می کنند برطرف شود ؟!
14. با توجه به نزول آیه تبلیغ در غدیر (4) چرا خدا می فرماید:
﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ [المائدة (5): 67] اگر آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ نکنی پیامش را نرسانده ای.
مگر چه امر مهمّی نازل شده بود که نرساندن آن نقصان رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و خداوند دربارهٔ آن این گونه تهدید و وعید روا داشته است ؟!
15. پیامبر صلی الله علیه و آله در معرض چه خطر یا خطراتی بوده که خدای تعالی مصون بودن آن حضرت را با جمله: ﴿وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ تضمین نموده است ؟!
ص: 344
آیا هر دو مطلب گذشته حاکی از اهمیت سرنوشت رهبری جامعه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و جبهه گیری شدید دشمنان و منافقان در برابر آن نیست ؟!
16. و پرسش آخر آن که چگونه امثال ذهبی و ابن کثیر دمشقی - با وجود تعصّب شدید ! - تصریح به صحت حدیث با زیاده «وال من والاه و عاد من عاداه... » دارند (1) ولی باز بعضی دیگر - مانند ابن تیمیه - آن را جعلی می گویند؟! آیا این به جهت آن نیست که آنان از این جمله همان برداشتی را داشته اند که شیعه دارد ؟! یعنی حق دائر مدار امیر مؤمنان علیه السلام است، باید با آن حضرت همراه بود، از ایشان پیروی و اطاعت نمود و از مخالفتش اجتناب کرد و هر کس با علی علیه السلام دشمنی نمود باید او را دشمن داشت حتی اگر از صحابه باشد!
در آخر این بخش، ذکر روایتی از باب الزام مناسب است: (2)
[202/ 72] عن سالم، قال: قيل لعمر: نراك تصنع بعلي شيئاً لا تصنعه بأحد من أصحاب النبي صلی الله علیه و آله؟ ! قال: إنه مولاي. (3)
و في لفظ: إنك تصنع بعلي شيئا ما تصنعه بأحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله ؟! قال: إنه مولاي. (4)
یعنی: از عمر پرسیدند: تو نسبت به علی علیه السلام رفتار و احترامی ویژه داری و با هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه برخورد نمی کنی؟!
ص: 345
او در پاسخ به حدیث غدیر اشاره کرد و گفت: او مولای من است.
و بنابر نقلى افزود: وما يمنعني - والله - إنه لمولاي ومولى كل مؤمن یعنی: چرا برای او تواضع نکنم و... به خدا سوگند او مولای من و مولای هر فرد با ایمان است. (1)
اگر مراد از «مولی» همان ولایت اسلام باشد که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند، پاسخ عمر - إنه لمولاي و مولى كل مؤمن - لغو خواهد بود؛ چرا که او این رفتار و احترام را نسبت به دیگر صحابه هم نداشته چه رسد به بقیه مسلمانان !
آثار دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که نقل آن خارج از حوصله این کتاب است لذا به همین اندازه اکتفا می شود. (2)
مخالفان ولایت مولا - گذشته از انکار نص در امامت و انکار نیاز به آن (3)- با تمام قوا در برابر حدیث غدیر جبهه گیری کرده و به انکار حذف، کتمان، تحریف لفظی، تحریف معنوی، تضعیف راویان و.... پرداخته اند که در ادامه به برخی از واکنش های آنان اشاره می شود.
ص: 346
* در برخی از منابع مهم اهل تسنن مانند صحیح مسلم، مسند احمد، سنن نسائی، صحیح ابن خزیمه، سنن دارمی، سنن بیهقی از زید بن ارقم نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله بین مکه و مدینه، در کنار (برکه) آبی که خم نامیده می شد برای ما خطبه ای خواند سپس حدیث ثقلین که بخشی از خطبه مفصل غدیر است - با قدری تحریف! - ذکر شده ولی از نقل حدیث غدیر امتناع ورزیده و آن را کتمان کرده اند. (1)
ص: 347
* پیش از این گذشت و در آینده خواهد آمد که سعد بن ابی وقاص برخی از ویژگی های امیرمؤمنان علیه السلام را در مجلس معاویه ذکر کرده، در روایات صحیح -که به نقل از ابن ماجه، مقدسی، ابن ابی شیبه و ابونعیم اصفهانی گذشت - آمده است که سعد حدیث غدیر را نیز در آن محفل نقل کرده (1) ولی در نقل برخی از مصادر - مانند صحیح مسلم - حدیث غدیر از آن حذف شده است. (2)
* پیش از این گذشت که انس بن مالک حدیث غدیر را کتمان کرد و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام به پیسی مبتلا شد. (3)
* و گذشت که امیر مؤمنان علیه السلام مردم را سوگند می داد که هر کس در غدیر خم شاهد بود پیامبر صلی الله علیه و آله بود پیامبر صلی الله علیه و آله درباره من چنین فرمود، شهادت بدهد و - بنابر روایت صحیح - عده ای از صحابه با آن که در غدیر حضور داشته و آن را شنیده بودند آن را کتمان کرده و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام گرفتار و مبتلا شدند. (4)
بخاری و مسلم در صحیحین هیچ اشاره ای به حدیث غدیر نکرده و آن را کتمان نموده اند در حالی که - چنان که گذشت (5) - حاکم احادیث متعدد دربارهٔ
ص: 348
غدیر نقل کرده و دربارۀ آن گفته: صحيح على شرط الشيخين و جمعی از اعلام از جمله ذهبی در حکم به صحت و اعتبار با او موافقت نموده اند.
بخاری در کتاب التاريخ الکبیر از سندهای معتبر غدیر چشم پوشی کرده و دو مورد آن را نقل نموده و به تضعیف سند آن پرداخته، با آن که راویان سند مورد اول از ثقات بشمار می روند.
[203/ 73] بنابر نقل خطيب دمشقی، سهم بن حصین اسدی می گوید: در مکه با عبدالله بن علقمه- که فراوان علی علیه السلام را ناسزا می گفت - همراه بودم از او خواستم که به دیدار ابوسعید خُدری برویم هنگامی که نزد او رفتیم، من از او پرسیدم: آیا فضیلت و منقبتی از علی سراغ داری؟ ابوسعید پاسخ داد: آری، و اگر من در این زمینه مطلبی گفتم از مهاجرین انصار و قریش بپرس (تا از صحت و درستی آن مطمئن شوی). سپس ادامه داد:
پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم بلند شد و [پس از کلامی رسا و بلیغ] سه مرتبه خطاب به مردم فرمود: «آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم»؟ مردم پاسخ دادند آری پس از آن فرمود: «ای علی نزدیک بیا»سپس حضرت دستش را بالا برد و علی (نیز) دستش را بالا برد (1) به گونه ای که من سفیدی زیر بغل هر دو را دیدم، سپس سه مرتبه فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست».
ص: 349
عبدالله بن علقمه با تعجب از ابوسعید خُدری پرسید: تو خودت این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! ابو سعید اشاره به گوشها و قلبش نمود و گفت: با این گوش ها شنیدم و آن را درست به خاطر سپردم.
راوی می گوید بعد از این قضیه، عبدالله بن علقمه در نماز جماعت شرکت کرد هنگامی که امام سلام داد، او در برابر جمعیت بلند شد و سه مرتبه گفت: من به درگاه خداوند توبه و استغفار می کنم از این که به علی ناسزا گفته ام. (1)
بخاری این روایت را به اختصار نقل کرده است. (2)
و پس از نقل آن گفته و سهم مجهول ولا يدرى یعنی: سهم مجهول و ناشناخته است، معلوم نیست او چه کسی است !
در حالی که در کتب رجال نامش به عنوان سهم بن حصین اسدی کوفی مذکور و ابن حبّان او را از ثقات و افراد مورد اطمینان دانسته است. (3)
ص: 350
بخاری در شرح حال إسماعيل بن نشيط العامري نيز حدیث غدیر را نقل و در سند آن اشکال کرده که این سند مورد مناقشه است. (1)
بخاری در موردی دیگر، سعی در کم رنگ نشان دادن حدیث غدیر نموده که خواهد آمد. (2)
ابوبكر بن خالد بن عرفطه - حلیف بنی زهره - با سعد بن ابی وقاص در مدینه گفتگویی دارد که به گونه های مختلف نقل شده است.
[204/ 74] قال الضياء المقدسي: أخبرنا محمد بن أحمد بن نصر، أن محمود بن إسماعيل الصير في أخبرهم - قراءةً عليه، وهو حاضر - أنا محمد بن عبدالله بن شاذان، أنا عبدالله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، نا أبو بكر - هو ابن أبي شيبة -، نا جعفر بن عون، عن سفيان بن أبي عبد الله - هو في سماعنا، وإنما هو شقيق بن أبي عبد الله، قال: نا أبوبكر بن خالد بن عرفطة، قال: أتيت سعد بن مالك بالمدينة فقال: إنكم تسبّون عليّاً ؟! قال: قلت: قد فعلنا، قال: لعلّك قد سببته ؟! فقلت: معاذ الله قال: فلا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرق رأسي
ص: 351
ما سببتُه أبدا بعد ما سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله ما سمعت: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (1)
ابوبكر بن خالد می گوید: در مدينه نزد سعد بن مالك - يعني سعد بن ابی وقاص - رفتم، او به من گفت: شما - یعنی اهل کوفه - به علی ناسزا می گویید و او را سب می کنید ؟! گفتم: ما چنین کرده ایم. گفت: شاید تو هم از کسانی باشی که به او ناسزا گفته اند؟! گفتم: پناه بر خدا (که من چنین کاری کرده باشم). گفت: به علی ناسزا مگو، اگر اره بر فرق سر من بگذارند (و مرا تهدید به کشتن نمایند) هرگز حاضر نیستم او را ناسزا بگویم پس از آن که کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را دربارۀ او شنیدم که فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست».
گذشته از اعتبار کتاب الأحاديث المختارة، (2)، محقق کتاب سند این حدیث را معتبر دانسته و می نویسد: سندش نیکو (و معتبر) است.
[205/ 75] روى المَقدِسي - أيضاً - قال: أخبرنا زاهر بن أحمد الثقفي أن أبا عبد الله الخلال الأديب أخبرهم، أنا إبراهيم سبط بحرويه، أنا محمد بن المقرئ، أنا أبو يعلى الموصلي، نا أبو خيثمة، نا عبيد الله بن موسى، نا شقيق بن أبي عبد الله، عن أبي بكر بن خالد بن عرفطة، أنه قال: أنا سعد بن مالك، قال: بلغني أنكم تعرضون على سبّ علي رضی الله عنه [علیه السلام] بالكوفة، فهل سببته ؟ قال: معاذ الله ! قال: والذي نفس سعد بيده لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول في عليّ شيئا لو وضع المنشار على مفرقي على أن أسبّه ما سببته أبدا. (3)
ص: 352
این نیز نقل به معنای همان روایت گذشته است، ولی حدیث غدیر از آخر آن حذف شده و فقط به گونه ای ابهام آمیز اشاره شده که سعد مطلبی در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام شنیده که به هیچ وجه حاضر نیست به آن حضرت ناسزا گوید.
محقق كتاب الأحاديث المختارة سند این حدیث را نیز معتبر دانسته و می نویسد: سندش نیکو (و معتبر) است.
در منابع متعدد روایت به این کیفیت آمده است. (1)
[206/ 76] روى البخاري قال: قال عبد الله بن محمد العبسي: نا جعفر بن عون، قال: نا شقيق بن أبي عبيد، قال: نا أبو بكر بن خالد عن [بن] عرفطة، قال: أتيت سعد بن مالك، فقال: ذكر لي انكم تسبّون عليّاً ؟! قال: فلعلك قد سببته ؟! قلت: معاذ الله، قال: لا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرقي على أن أسبّ عليّاً ما سببته بعده، أسمعت (2) من رسول الله صلی الله علیه و آله ما سمعت. (3)
این نقل که بخاری انتخاب کرده، الفاظ روایت اول است که تقطیع شده و حدیث غدیر از آخر آن حذف شده و راویان بخش اخیر آن نیز مشترک هستند!!
ملاحظه فرمودید که یک مطلب سه گونه نقل شد:
کیفیت اول: امتناع سعد از ناسزا گفتن به حضرت، به جهت حدیث غدیر.
ص: 353
کیفیت دوم: حذف حدیث غدیر و بیان امتناع سعد از ناسزا گفتن به امیر المؤمنين علیه السلام به جهت شنیدن کلامی از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل آن حضرت.
كيفيت سوم: حذف حدیث غدیر و بیان امتناع سعد از ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین علیه السلام به جهت شنیدن چیزی از پیامبر صلی الله علیه و آله و ارائه آن به گونه ای که معلوم نیست آن چه شنیده چه فضیلتی بوده است !!
غرض آن که در کیفیت دوم و سوم روایت تحریف و حدیث غدير حذف شد. و شگفت آن که ضیاء مقدسی- که ناقل کیفیت اول است - آن را از جعفر بن عون به نقل از ابن ابی شیبه از ابن ابی عاصم ثبت کرده، ولی در کتاب المصنف ابن ابی شیبه و کتاب السنة ابن ابی عاصم، حدیث به کیفیت سوم - یعنی با حذف حدیث غدیر - آمده که حاکی از دستکاری و تحریف مطلب توسط راویان یا ناسخان است ! (1)
بنابر نقل خطیب دمشقی، طبرانی و ابن مغازلی، جابر بن عبدالله انصاری در حکایت قضیه غدیر می گوید:
[207/ 77] خرج رسول الله حتى نزل خم، فتناحى الناس عنه، ونزل معه علي بن أبي طالب [علیه السلام] فشقّ على النبي صلی الله علیه و آله تأخر الناس عنه فأمر عليّا [علیه السلام] فجمعهم، فلما اجتمعوا قام فيهم - وهو متوسّد على علي بن أبي طالب [علیه السلام] - فحمد الله و أثنى عليه، ثم قال: «أيها الناس إني قد كرهت
ص: 354
تخلّفكم و تنحّيكم عنّي حتى خيّل إلي أنه ليس شجرة أبغض إليّ [إليكم] من شجرة تليني»، ثم قال: «لكن علي بن أبي طالب أنزله الله منّي بمنزلتي منه، رضي الله عنه كما أنا عنه راضٍ؛ فإنه لا يختار على قربي و محبتي شيئا، ثم رفع يديه، ثم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه».
وابتدر الناس إلى رسول الله يبكون و يتضرعون إليه، و يقولون: يا رسول الله إنما تنحينا كراهية أن نثقل عليك، فنعوذ بالله من سخط الله و سخط رسوله، فرضي عنهم رسول الله صلى الله عليه وسلم عند ذلك.... (1)
این روایت حاکی از آن است که در قضیه غدیر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت فاصله گرفتند تا جایی که باعث رنجش خاطر آن حضرت شدند، و پیش از ایراد خطبه غدیر و بیان «من كنت مولاه فعلی مولاه...»، حضرت به نکوهش آنان و رفتارشان پرداخت و امیرمؤمنان علیه السلام را ستایش فرمود که چیزی را بر تقرّب به آن حضرت ترجیح نمی دهد. در آخر روایت آمده که مردم به گریه و زاری افتاده و از حضرت عذرخواهی نمودند.
هدف ما از نقل این روایت، بیان دو مطلب است:
الف) بیان میزان علاقه صحابه به آن حضرت و تفاوت امیرمؤمنان علیه السلام با آنان! گرچه بنابر این روایت، پیامبر صلی الله علیه و آله با بزرگواری با آنان برخورد نمود و عذرشان را پذیرفت ولی شکی در این نیست که این کار حاکی از کمال بی مهری آنان نسبت به حضرت بود.
ص: 355
ب) در منابع و مصادر متعدد عامه صدر و ذیل حدیث گذشته آمده ولی هیچ اشاره ای به خطبه غدیر و بیان «من کنت مولاه فعلی مولاه...» نشده که این حاکی از امانت داری حافظان امین شریعت، جو حاکم بر جامعه و... است. (1)
به یکی از آن روایات تحریف شده- که به سند معتبر نقل شده - توجه نمایید:
رفاعة بن عرابة الجهني، قال: صدرنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله من مكة، فجعل ناس يستأذنون رسول الله صلی الله علیه و آله فجعل يأذن لهم، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «ما بال شق الشجرة التي تلي رسول الله أبغض إليكم من الشق الآخر»؟! قال: فلم نر من القوم إلّا باكياً... . (2)
چنان که ملاحظه فرمودید مطالبی که در روایت شماره 207 وجود داشت در روایات و مصادر متعدد دیگر با کمال ابهام و اختصار و با حذف حديث غدیر نقل شده است!
ص: 356
* پیش از این اشاره شد که بسیاری از ناقلان حدیث به نقل جمله ای کوتاه از خطبه عظیم غدیر اکتفا نموده و مطالب مهم قرائن و شواهد تعیین کننده مراد از آن را حذف کرده اند. (1)
برخی از مخالفان بویژه متکلمان آنان به مکابره پرداخته و گفته اند:
1. ما صحت و تواتر حدیث غدیر را نمی پذیریم. (2)
2. چرا عده ای از محدّثین مانند بخاری، مسلم، واقدی، ابن اسحاق آن را نقل نکرده اند؟! (3)
3. برخی چون جاحظ، ابن ابی داود سجستانی و ابوحاتم رازی در اعتبار این حدیث اشکال کرده اند. (4)
4. ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) از ابن حزم (متوفی 456) نقل کرده که این حدیث اصلاً از طریق ثقات نقل نشده است. (5)
بلکه برخی با نادیده گرفتن روایات صحیح و معتبر و تکیه بر روایاتی که سند آن ضعیف شمرده شده گفته اند:
چه بسا روایتی را راویان فراوان نقل کنند و اسناد متعدد داشته باشد
ص: 357
ولی باز ضعیف باشد مانند حديث طير و غدير، بلکه گاهی کثرت اسانید موجب تأكید سستی و ضعف حدیث می شود! (1)
پیش از این حدیث غدیر با اسناد صحیح و معتبر فراوان نقل شد، (2) و اقوال علما و دانشمندان عامه در اعتبار صحت و تواتر آن نیز گذشت. (3)
نقل نکردن بعضی و یا اشکال و انکار برخی از بیماردلان - مانند ابن حزم (4) و جاحظ (5) - در برابر این همه روایت و حکم به صحت و تواتر آن از بزرگان عامه، ناشی از انگیزه های نادرست آنان است و لطمه ای به اعتبار روایت نمی زند.
یکی از دانشمندان معاصر اهل تسنن، پس از حکم به صحت حدیث غدیر گفته است: راویان این حدیث همه ثقه مورد اطمینان، ثبت و شناخته شده هستند و این که ابن حزم در کتاب المفاضلة گفته: این روایت اصلاً از طریق ثقات نقل نشده، کلام گزاف و زشتی است که از او صادر شده است! (6)
ص: 358
5. ابن تیمیه به بخاری و بعضی از محدّثین نسبت داده که در سند حدیث غدیر خدشه نموده اند. (1)
پاسخ این مطلب گذشت ولی نکته ای را صاعدی تذکر داده و گفته: تا آن جا که من می دانم بخاری فقط در برخی از اسناد که ضعیف بوده خدشه کرده و در بقیه اسناد مطلبی از او نقل نشده است ! (2)
نگارنده گوید: آن چه شایان درنگ و تأمل است آن که حدیث غدیر با اسنادی که شرایط صحت را نزد بخاری دارد نقل شده - چنان که حاکم و ذهبی و.... به آن تصریح کرده اند (3) - ولی بخاری از نقل آن در صحیح خودداری کرده و در تاریخ کبیر در برخی از اسناد آن مناقشه و از ذکر بقیهٔ طرق امتناع نموده است؛ این امر باعث سوء استفاده امثال ابن تیمیه شده که وانمود کنند بخاری اصلاً حديث غدیر را معتبر نمی داند.
6. ابن تیمیه گفته حدیث غدیر در امهات [یعنی مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث] جز ترمذی نقل نشده است. (4)
چنان که گذشت، دیگر بزرگان عامه نیز در مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث آن را نقل کرده اند.
ص: 359
7. فخر رازی راه مغالطه در پیش گرفته و گفته:
با توجه به آن که اکثریت امت اسلام حدیث غدیر را خبر واحد می دانند بعضی آن را دلیل امامت و بعضی دیگر آن را (فقط) دلیل فضیلت (برای علی علیه السلام) دانسته اند پس نمی شود گفت امت اسلام حدیث غدیر را یقیناً صحیح می داند. (1)
الف) اعتراف اعیان و محققین اهل تسنن به تواتر و صحت حدیث غدیر برای قطع به صحت آن کافی است و قابل مناقشه نیست. شیعه هیچ گاه نمی گوید که منافقان و ناصبیان هم حاضرند به تواتر و صحت حدیث غدیر اعتراف نمایند!
ب) اما این که پس از اعتراف به تواتر و صحت حدیث غدیر، آن را توجیه و تأویل نموده و در دلالت آن بر امامت اشکال نمایند این مربوط به بحث دلالت حدیث غدیر می شود (2) و ربطی به قطع به صحت و صدور آن ندارد.
8. ابن تیمیه دربارهٔ بخش: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» گفته:
فلا ريب أنه كذب (3) يعنى بدون شک این عبارت دروغ است.
و به احمدبن حنبل نسبت داده که درباره آن گفته: زيادة كوفية (4) یعنی راويان كوفی (= شیعیان) آن را به حدیث افزوده اند.
ص: 360
ابن کثیر دمشقی شاگرد و همفکر ابن تیمیه تصریح کرده که: و قد قال شيخنا الحافظ أبو عبد الله الذهبي: و أما «اللهم وال من والاه... » فزيادة قوية الإسناد. یعنی: استادم ذهبی می گفت بخش «اللهم وال من والاه...» به بعد هم سند قوی و معتبر دارد. (1) و قاری نوشته: فقد ورد ذلك من طرق صحح الذهبي كثيرة منها». (2) یعنی: این بخش با اسناد متعدد نقل شده که بسیاری از آن سندها را ذهبی صحيح دانسته است بلکه دکتر صاعدی این بخش را نیز متواتر می داند. (3)
البته ابن تیمیه هیچ مصدری برای نسبتی که به احمد بن حنبل داده ذکر نکرده و در منابع هم چنین مطلبی از او یافت نشد. (4)
ص: 361
گذشته از آن، روایات متعددی که خود احمد در مسند ذکر کرده مشتمل بر این قسمت است، چنان که گذشت و علاوه بر اعتبار مسند احمد، صحت و اعتبار آن روایات که مشتمل بر «اللهم وال من والاه...» است - در کلمات دیگران نیز آمده است. (1)
علاوه بر آن چه گذشت، دکتر صاعدی در کلام ابن تیمیه خدشه کرده که: [اولاً:] راویان کوفی که این عبارت را نقل کرده اند همه از ثقات معروف و مشهور هستند. و [ثانیاً:] غیر از کوفیان هم آن را نقل کرده اند. (2)
9. گفته شده:
بر فرض صحت اصل خبر غدیر مقدمه ای که برای آن نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از آن فرمود: ﴿أَلَسْتُ أولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾؟ صحيح نیست راویان یا بیشتر راویان آن را نقل نکرده اند. (3)
مکابره فخر رازی در این زمینه تماشایی است، او می نویسد:
ص: 362
اگر صحت اصل حدیث غدیر را بپذیریم صحت مقدمه اش را قبول نمی کنیم انكار صحت نقل: «ألست أولى بكم من أنفسكم»].
بیان مطلب آن که: طریقه ای متعدد (و اسناد مختلفی) که شما برای حدیث ذکر کرده اید در هیچ کدام از آن ها این مقدمه یافت نمی شود [انكار وجود عبارت «ألست أولى بكم... » مطلقا]
بیشتر کسانی که اصل حدیث را روایت کرده اند این مقدمه را نقل نکرده اند پس نمی شود گفت متواتر است [انکار نقل اکثر راویان و در نتیجه انکار تواتر جملهٔ گذشته].
و نمی شود ادعا کرد که همه امت اتفاق بر قبول و نقل آن دارند؛ زیرا مخالفان شیعه فقط اصل حدیث را - برای استدلال بر فضیلت علی علیه السلام - روایت کرده و این مقدمه را نقل نکرده اند. [انکار نقل اهل تسنن].
کسی هم نگفته که امیرالمؤمنین روز شورا این مقدمه را نقل فرموده است. (1)
او در این چند سطر اول صحتِ این بخش از حدیث را انکار کرد،
سپس گفت: در احادیثی که نقل کرده اید وجود ندارد،
در مرحله بعد گفت: متواتر نیست،
و در آخر گفت: مخالفین شیعه آن را نقل نکرده اند.
از بیان رازی به روشنی معلوم است که چگونه دست و پای خود را گم کرده و در حیص و بِیص واقع شده که نمی فهمد چه می نویسد! آیا صحت آن را انکار
ص: 363
می کند یا تواترش را یا نقل اهل تسنن را؟!
با رجوع به مصادر و روایات گذشته معلوم است که این مقدمه و یا الفاظ مشابه آن با اسناد صحیح و به صورت متواتر در منابع اهل تسنن آمده است. (1) و اثبات صحت آن متوقف بر ذکر آن در روز شورا نیست !
10. گفته شده:
بر فرض که دلالت حدیث غدیر تمام،باشد این خبر واحد است و نمی تواند در مقابل اجماع قرار گیرد. (2)
گذشته از آن که این خبر - به اعتراف اهل تسنن - متواتر است، اصلاً اجماعی در کار نبوده و مخالفان بیعت ابوبکر فراوان بوده اند. (3)
ملا علی قاری در مرقاة المفاتیح، در باب مناقب [حضرت] علی بن ابی طالب [صلوات الله عليه]، در دو موضع متعرض شرح حدیث غدیر شده و در عین اعتراف به صحت حدیث و نقل تواتر آن از حافظان حدیث، باز به تشکیک در صحت آن پرداخته و آن را خبر واحد گفته! او در فصل دوم می نویسد:
ص: 364
خلاصه مطلب آن که این حدیث بدون شک صحیح است بلکه برخی از حافظان حدیث آن را متواتر دانسته اند پس توجهی نمی شود به کسی که در صحت آن خدشه نماید. (1)
ولی در فصل سوم هنگامی که می خواهد در برابر شیعه تواتر آن را زیر سؤال ببرد، آن چه را خودش گفته فراموش کرده و می گوید:
این خبر واحد است و در صحت آن اختلاف شده! (2)
و شگفت آن که باز در ادامه گفته:
ثم قول بعضهم: (ان زيادة «وال من والاه» موضوعة) مردودة؛ فقد ورد ذلك من طرق صحح الذهبي كثيرة منها. (3)
یعنی این که بعضی گفته اند بخش: «وال من والاه» جعلی و ساختگی است حرف باطل و مردودی است؛ زیرا با اسناد متعدد نقل شده که حافظ ذهبی بسیاری از آن سندها را صحیح دانسته است.
پس معلوم می شود که او تألیف ذهبی یا عبارات او را دیده، پس چگونه به خود اجازه می دهد در صحت یا حتی تواتر آن تشکیک نماید؟!
چگونه طرق کثیره که ذهبی را مات و مبهوت نموده - خبر واحد است؟!
پیش از این اعتراف عده ای از علمای اهل تسنن به تواتر حديث غدير گذشت. (4)
ص: 365
برخی از مخالفان با وقاحت تمام نوشته اند:
اصلاً هنگام بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از حجّ، علی علیه السلام در یمن بود و همراه آن حضرت نبود. (1)
این اشکال نیز ناشی از تعصب ناروای آنان است؛ زیرا علاوه بر احادیث غدیر روایات معتبر اهل تسنن دلالت بر رجوع امیرالمؤمنین علیه السلام از یمن و حضور در حجة الوداع دارد که در صحاح اهل تسنن فراوان آمده است. (2)
ص: 366
ابن تیمیه با تکیه بر حدیث ثقلین به نقل از صحیح مسلم - پس از مناقشه در روایت ترمذی که مشتمل بر تمسک به عترت است - می گوید:
«أُذكِّرُكُم» دلالت بر یادآوری رعایت حقوق اهل بیت علیهم السلام و اجتناب از ستم به آنان دارد. این مطلب پیش از غدیر هم گفته شده، پس در غدیر هیچ مطلب جدیدی تشریع نشد و امر تازه ای نازل نگردید، نه در حق علی [علیه السلام] نه درباره کس دیگر، نه در موضوع امامت و نه چیز دیگر! (1)
حدیث ثقلین و غدیر - با اسناد صحیح - به روایت دیگر منابع عامّه حتی از زید بن ارقم- که راوی روایت ثقلین در صحیح مسلم است - دلالت صریح و روشن بر مدعای شیعه دارد. (2)
ابن کثیر شاگرد و همفکر ابن تیمیه تصریح کرده که: و قد ثبت في الصحيح أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال في خطبته بغدير خم: ﴿إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقلَینِ کِتابَ اللّهِ و عِترَتي و إنَّهُما لَم یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ﴾. (3)
ص: 367
پیش از این گذشت که اسحاق بن راهويه (متوفی 238) به سند صحیح از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار درخت (غدیر) خم - در حالی که دست مرا گرفته بود- به مردم فرمود: ای مردم، مگر شهادت نمی دهید به این که خدا پروردگار شماست؟ گفتند چرا، شهادت می دهیم.
فرمود: مگر شهادت نمی دهید به این که خدا و پیامبر از شما به خودتان سزاوارترند و خدا و پیامبر مولی و سرپرست شما هستند؟ گفتند چرا، شهادت می دهیم.
فرمود: هر کس خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولی و سرپرست اوست این - یعنی علی علیه السلام- مولای اوست. من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید: کتاب خدا که یک سوی آن به دست خدا و جانب دیگرش در دست شماست و اهل بیتم. (1)
و به سند صحیح گذشت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
«ای مردم، من در میان شما دو چیز باقی می گذارم که اگر از آن دو پیروی نمایید هرگز گمراه نخواهید شد: قرآن و اهل بیتم خاندانم». پس از آن سه مرتبه فرمود: «آیا می دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم»؟ مردم پاسخ دادند: آری.
فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست». (2)
اگر با انصاف در روایت بنگریم:
* تضمین امنیت از گمراهی در روایت اول، و لفظ «تبعیت و پیروی» در
ص: 368
روایت دوم، دلالت روشن بر رهبری و امامت عترت دارد. (1)
* تأکید بر اولویت و سزاوارتر بودن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به مؤمنان از خودشان، آن هم با تأکید و تکرار، پیش از جمله «من کنت مولاه فعلي مولاه» - در هر دو روایت - بدین معناست که مردم وظیفه دارند فرمان و دستور امیرالمؤمنین علیه السلام را بی چون و چرا بپذیرند و اطاعت نمایند و اختیاری از خود در این زمینه ندارند.
* چینش دو مطلب گذشته در کنار یکدیگر نیز برای روشن ساختن و زدودن هرگونه ابهام از ذهن حاضران و آیندگان و تعیین مراد از «مولی» و تشخيص مصداق «عترت» و اهل بیت» بوده است.
و بدین ترتیب بطلان سخن ابن تیمیه از خورشید روشن تر گردید.
بعضی با آن که سند آن را صحیح دانسته اند، گفته اند:
صحت سند مستلزم صحت متن نیست این متن شاذّ است. (2)
ابن تیمیه می گوید:
دلیل ساختگی بودن: ﴿اللهم وال من والاه وعاد من عاداه﴾ آن است که حق دائر مدار هیچ کس جز پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. اگر این مطلب تمام باشد باید همه همیشه از علی پیروی کنند. (1)
احاديث ﴿عَلِی مَعَ الْحَقِ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ﴾ و ﴿عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ﴾ و شواهد آن دو با اسناد معتبر گذشت، پس پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام، حق و قرآن را دائر مدار یکدیگر معرفی فرموده است. و قطعاً بنابر احادیث گذشته و هم چنین حدیث ثقلين و... باید همه همیشه از علی علیه السلام پیروی کنند.
ابن تیمیه ادامه می دهد که:
صحابه در مواردی با او نزاع کرده و نظریه ای بر خلاف او دارند.
کسانی که با آن حضرت مخالفت کرده و قول دیگری اختیار کرده اند - بنابر دلائل محکم گذشته و غیر آن - اثبات جهل، عجز، عناد و... خود نموده اند!
ابن تیمیه - برای دفاع از کسانی که با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیده اند، به انکار بخش: «عاد من عاداه» در روایت غدیر پرداخته و - می گوید:
قرآن دلالت بر آن دارد که مؤمنان با یکدیگر برادرند حتی اگر با هم بجنگند و به یکدیگر ستم کنند.
ص: 370
بر فرض که مراد از آیه شريفه ﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا...﴾ [الحجرات (49): 9] آن باشد که مؤمنان با یکدیگر برادرند حتی اگر با هم بجنگند، (1) قرآن خود دلالت دارد که علی علیه السلام نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است پس جنگ با او جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است. و همچنین دلالت دارد که: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ [الحشر (59): 7] و پیامبر صلی الله علیه و آله مبارزات علی علیه السلام را بر تأویل قرآن دانسته و فرموده:
«جنگ با علی جنگ با من است». «نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست».
«جدایی از علی علیه اللسام جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است».
«آزار علی علیه السلام آزار پیامبر صلی الله علیه و آله است» و... چنان که خواهد آمد. (2)
پس جنگ با علی علیه السلام جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله و خروج از ایمان است و با قتال دیگران تفاوت روشن دارد.
ص: 371
او در جایی دیگر در متن حدیث غدیر این گونه مناقشه کرده که:
دعای پیامبر صلی الله علیه و آله مستجاب است و این دعا به اجابت نرسیده، پس دعای پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. بیان مطلب آن که در این دعا آمده است: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره، واخذل من خذله» در حالی که صحابه سه گروه بودند: یاران علی، مخالفین و مبارزین با او، و قاعدین که به یاری هیچ کدام نرفتند. بیشتر سابقین اولین از قاعدین بودند و برخی از آنان در برابر علی جبهه گرفته و با او جنگیدند. بنابر روایات صحیحین از این سه گروه هیچ کسی جهنمی نیست (پس چگونه ممکن است خدا دشمن علی را دشمن داشته و یا خاذلين را خوار نماید)؟ بنابر گفته ابن حزم ابوالغاديه قاتل عمار است، در حالی که ابوالغادیه از سابقین و از بیعت کنندگان تحت الشجره است (پس قطعاً بهشتی است). (1)
اولاً: بخش ﴿اللّهُمَّ وَالِمَن وَالاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَانصُر مَن نَصَرهُ، وَاخذُلْ مَن خَذَلهُ﴾ از روایت غدیر مورد اتفاق فریقین است و اعتبار آن به نقل از اهل تسنن گذشت. (2) ولی او برای اثبات این که هیچ کسی از این سه گروه جهنمی نیست، به روایاتی استناد کرده که مخالفان به نقل آن متفردند و ما آن را ساختگی می دانیم.
ص: 372
ثانیاً: این که می گوید: ابوالغادیه از سابقین و... است پس جهنمی نیست، نزد خود اهل تسنن باطل است؛ زیرا آن ها به سند صحیح نقل کرده اند که: «قاتل عمار و سالبه في النار» به شرحی که تحت عنوان «استفاده مطلب از بیان البانی» خواهد آمد. ابن اثیر از (بی شرمی) ابو غادیه در شگفت است که خودش گفته: اگر همۀ اهل زمین در کشتن عمار دخالت داشتند همه جهنمی می گردیدند! (1)
پس کلام ابن تیمیه نزد هم کیشانش، بلکه نزد خود ابو غادیه اعتباری ندارد!
ابن تیمیه می گوید:
﴿اَللّهُمَّ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ﴾ خلاف واقع است؛ زیرا عده ای در جنگ صفین به یاری علی شتافتند و یاری نشدند عده ای او را یاری نکردند ولی خوار نگشتند (و خدا آن ها را یاری کرد) مانند سعد که فتح عراق به دست او بود بلکه خدا، یاران معاویه و بنیامیه را که با او مبارزه کردند یاری کرد و بسیاری از سرزمین ها به دست آنان فتح شد. (2)
دکتر صاعدی در پاسخ ابن تیمیه می گوید: این بخش - يعنى: ﴿اَللّهُمَّ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ...﴾ - نیز به سند صحیح نقل شده (پس مخالفت با آن درست نیست).
ص: 373
سپس افزوده: خدا علی علیه السلام و یارانش را یاری کرد که مطابق حق رفتار کردند. و غلبه و پیروزی (به حسب ظاهر نیز) با آنان بود تا آن که شامیان احساس شکست کرده و (خدعه نموده و) و قرآن ها را بر سر نیزه زدند.
عمار که کشته شد در لشکر علی علیه السلام بود (که نشانه حقانیت آن ها و باطل بودن شامیان است). و از مسلمات تاریخ است که تلفات لشکر شام بیشتر بوده است.
(و این ها دلائل یاری خداوند است ولی ابن تیمیه همه را نادیده گرفته است).
اما این که ابن تیمیه می گوید: در نهایت پیروزی با علی و یارانش نبود. اشکالش آن است که: مقصود از حدیث این نیست که یاری خداوند به لحاظ ظاهری و در این دنیا باشد. (1)
باید بر کلام صاعدی افزود که اگر امر چنین باشد که ابن تیمیه تصور نموده، باید او آیات قرآن را هم زیر سؤال ببرد که خداوند فرموده:
﴿فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾ [المائدة (5): 56]،
﴿ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [يونس (10): 103]،
﴿وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ﴾ [الحج (22): 40]
﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [الروم (30): 47]،
﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا اَلْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ﴾ [الصافات (37): 171 - 173 ]،
﴿إِنَّا لَتَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ [غافر (40): 51]،
﴿یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِنْ تَنْصُروُا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ [سورة محمد صلی الله علیه و آله (47): 7]،
ص: 374
﴿کَتَبَ اللّهُ لاََغْلِبَنَّ أنَا وَ رُسُلِی إنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴾ [المجادلة (58): 21]
و آیات دیگر؛ زیرا در موارد فراوان انبیا علیهم السلام و حتی خود پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ با دشمنان - به حسب ظاهر - شکست خورده اند.
و پاسخ امثال ابن تیمیه را عمار به خوبی داده که فرمود: ﴿وَ اللَّهِ لَوْ هَزَمُونَا حَتَّی یَبْلُغُوا بِنَا سَعَفَاتِ هَجَرَ لَعَلِمْنَا أَنَّا عَلَی الْحَقِّ وَ أَنَّهُمْ عَلَی الْبَاطِلِ﴾. (1)
محبّ طبری (متوفی 694) می گوید:
پذیرفتن این مطلب مستلزم مفسده عظیم و طعن بر مهاجرین و انصار است که امت بر گمراهی اجتماع کرده و همه صحابه در پذیرفتن خلافت ابوبکر به خطا رفته اند. (2)
تفتازانی (متوفی 791/ 792/ 793) می نویسد:
اگر حدیث غدیر متواتر و دلالت آن تمام بوده بر بزرگان صحابه مخفی نمی ماند و به آن استدلال می کردند و در امر امامت توقف نمی کردند (و کار به نزاع، تشاجر و اختلاف نمی کشید). (1)
هیچ گاه حدیث غدیر بر کسی مخفی نمانده و احتجاج و استدلال به آن بارها اتفاق افتاده، گرچه مخالفین موارد بسیار کمی از آن را نقل کرده اند. (2)
اما این که می گوید کار به توقف کشید مرادش نزاع در خلافت است گرچه از
ص: 376
تصریح به آن خودداری می کند اولاً: این اعتراف است به عدم اجماع !
و ثانياً: توقف، نزاع و اختلاف به جهت انگیزه های نادرست دیگران بود نه فقدان نص یا عدم اطلاع از آن همان گونه که - بنابر روایات آنان - انصار با وجود اطلاع از «الائمة من قريش» داعية: «منّا أمير... » داشتند!
ابوسعید خُدری می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مبادا از ترس مردم، شهادت به حق ترک شود» پس از آن ابوسعید گریست و گفت: به خدا سوگند ما گواه حق بودیم ولی شهادت به آن ندادیم ! (1)
شما فکر می کنید این کلام و گریه اش اشاره به کدام حق باشد؟! کدامین ترس مانع شد که او و دیگر صحابه از گواهی دادن به حق امتناع نمایند که می گوید: به خدا سوگند ما گواه حق بودیم ولی شهادت به آن ندادیم ؟!
آیا چیزی جز ولایت و رهبری امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر خم بود؟! اگر مشکل سیاسی نداشت بیان آن برای او و راویان سهل و آسان بود؛ (2) از این روی در برخی منابع اهل تسنن اصل حدیث - مبادا از ترس مردم، شهادت به حق ترک شود از ابوسعید نقل شده (3) ولی کلام او پس از آن نقل نشده است! (4)
ص: 377
اما ترسی که مانع گواهی دادن ابوسعید خُدری و دیگر صحابه شد همان ترسی است که در گزارش سقیفه - بنابر نقل بخاری از عایشه ! - آمده است که:
﴿لَقَدْ خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ، وَإِنَّ فِيهِمْ لَنِفاقاً، فَرَدَّهُمُ اللهُ بذَلِك﴾.
یعنی: عمر مردم را تهدید کرده و ترسانید؛ [در پذیرفتن خلافت ابوبکر] در میان آن ها دورویی بود و خداوند به واسطه تهدید عمر مردم را از دورویی و نفاق بازگرداند! (1)
تفتازانی و همفکرانش ادامه می دهند:
نهایت آن است که حدیث غدیر دلالت دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است علی علیه السلام استحقاق امامت دارد و در آینده امام خواهد شد، نه بلافاصله پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، پس نمی شود با حدیث غدير خلافت خلفای سه گانه را زیر سؤال برد و انکار کرد. (2)
اولاً: مطلب اخبار نیست بلکه انشاء است، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله با این بیان از مردم خواست که رهبری امیرالمؤمنین علیه السلام را بپذیرند و ولایتش را گردن نهند.
ثانياً: در روایت صحیح و معتبر نزد مخالفان- که آن هم در حجة الوداع صادر شده و پیش از این گذشت - لفظ من بعدي وارد شده است که صریح در خلافت بلافصل است ولی بعضی از مخالفان آن را تضعیف کرده و بعضی دیگر به توجیه آن پرداخته اند ! (3)
ص: 378
ثالثاً: پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبه غدیر هم مكرّر تصریح به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده ولی مخالفان آن را روایت نکرده اند. (1)
دکتر صاعدی از محمد بن عبدالوهاب نقل می کند که:
ص: 379
الف) اگر حدیث غدیر نص بر خلافت بود، علی علیه السلام خودش آن را ادعا می کرد و اصلاً ادعا نکرده.
ب) این که علی علیه السلام چنین ادعایی داشته (که حدیث غدير نصّ بر خلافت است) باطل (و دروغ) است.
ج) این که علی علیه السلام تقیه کرده و آن را اظهار نکرده باشد باطل تر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. چه دین قبیحی که به پیشوای خودشان نسبت ترس و ضعف و سستی در دین می دهند با آن که او از شجاع ترین و قوی ترین مردم بوده است. (1)
الف) حديث غدير نص بر خلافت است به شرحی که گذشت. (2)
ب) امیرالمؤمنین علیه السلام در سقیفه حضور نداشت تا آن را ذکر نماید ولی پس از آن ایشان و حتی حضرت زهرا علیها السلام و یارانشان به صراحت متذکر حدیث غدیر شده و فراوان به آن استدلال و احتجاج نموده اند. (3) البته بسیاری از عامّه - به جهات گوناگون - از نقل و انتشار آن امتناع کرده و آن را دروغ دانسته اند.
ص: 380
ج) امیرالمؤمنین علیه السلام در اظهار نصّ بر خلافت، تقیه نکرده و صریحاً آن را اعلام فرموده است. آری؛ آن حضرت - بنابر دستور پیامبر صلی الله علیه و آله، به جهت نداشتن نیرو و یاور به اندازه کافی - وظیفهٔ مبارزه با خلفا را نداشت (1) و این برای پیامبران و جانشینان آنان علیهم السلام عیب نیست چنان که خداوند کلام حضرت هارون علیه السلام را نقل فرموده که: ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي...﴾ [الأعراف (7): 150] مراد آن که این قوم مرا خوار شمردند و نزدیک بود که مرا بکشند. و - چنان که خواهد آمد - بنابر روایات متعدد و معتبر اهل تسنن دستور پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام رفتار مسالمت آمیز با سران سقیفه و جنگ و مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین بوده است. (2)
ص: 381
محبّ طبری مناقشه دیگری مطرح و البانی نیز آن را دنبال نموده و گفته اند:
این که شیعه می گوید: در حدیث غدیر و غیر آن پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: «على خليفه من است» به هیچ وجه درست نیست، شیعه از این حرف های باطل فراوان دارد و واقع تاریخی آن را تکذیب می کند؛ زیرا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین چیزی فرموده بود باید واقع شود؛ چون آن چه او بفرماید وحی الهی است و خدا خُلف وعده نمی فرماید. (1)
فرق است بین اخبار از تشریع و اخبار از تکوین. یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله خبر می دهند که خداوند در مقام قانونگذاری علی علیه السلام را برای جانشینی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین کرده است و وظیفه مردم پذیرفتن آن است، نه آن که خبر غیبی داده باشند که او پس از من سرکار آمده و حکومت را به دست خواهد گرفت. (2)
تأسف از این خطبه با عظمت جز چند جمله کوتاه چیزی نقل نکرده اند، گرچه همین اندازه برای استدلال و احتجاج کافی است.
شاید مفصّل ترین روایت عامّه در خطبه غدیر، نقل محمد بن جریر طبری (متوفی 310) در کتاب الولاية باشد که مفقود شده و به دست ما نرسیده ولی دیگران - با کمی اختلاف - از او نقل کرده اند. (1)
ص: 383
ص: 384
یک بار دیگر احادیث گذشته غدیر مرور شود تا معلوم گردد همین مطالبی که با اسناد صحیح و معتبر نقل شده چقدر از آن کاسته و گاهی فقط به جمله کوتاه ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ اكتفا شده است، بلکه بسیاری از راویان، ناسخان، و... همین جمله کوتاه را هم اسقاط نمودند که برخی از آن موارد در بحث تحریفات لفظی در «واکنش اول: حذف و کتمان حدیث غدیر» گذشت. (1)
برخی گفته اند: سبب صدور حديث «من كنت مولاه» آن است که زیدبن حارثه در ضمن گفتگویی به علی گفت: من تو را دوست ندارم یا تو (آزاد کننده و) مولای من نیستی مولای من پیامبر صلی الله علیه و آله است (پس مولی در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ او و به معنای دوست یا آزادکننده بوده، یعنی علی علیه السلام در حکم آزادکننده او بشمار می رود) و پس از اشکال به آنان که زید سال ها قبل از حجة الوداع به شهادت رسیده آن را به اسامه پسر زید نسبت داده اند. (2)
ص: 385
آیا معقول است که برای یک گفتگوی ساده، هزاران نفر را در آن گرمای سوزان معطل کنند؟! بقیه مطالب خطبه غدیر چه ربطی به این گفتگو دارد ؟! (1)
و بنابر این معنا، تهنیت عمر چه وجهی دارد ؟!
فکر نمی کنید این مطلب شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله را زیر سؤال می برد؟!
گفته شده: کسی از پیشوایان لغت عرب نگفته که «مفعل» به معنای «اَفعل» است تا گفته شود «مَولی» به معنای «اَولی» است. (2)
بسیاری از دانشمندان اهل تسنن تصریح کرده اند که «مَفعل» به معنای «اَفعل»
ص: 386
آمده است که علامه امینی بیش از 40 نفر از آنان را نام برده بلکه برخی از آنان در آیه شریفه: ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ [الحديد (57): 15] معنای منحصر «مَولی» را «اَولی» دانسته اند. (1)
با توجه به این که ظهور حدیث غدیر در ولایت داشتن فعلی امیرالمؤمنین علیه السلام است، ابن تیمیه اشکال کرده:
با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد. (2)
و محدّث دهلوی می نویسد:
شرکت [حضرت] امیر [علیه السلام] با آن حضرت صلی الله علیه و اله در تصرف در حین حیات آن حضرت ممتنع بود پس این ادلّ دلیل است بر آن که مراد وجوب محبت اوست. در اجتماع تصرفین محذورات بسیار است. (3)
اگر مراد از حدیث غدیر، اعلام خلافت و جانشینی - و همچنین سزاوارتر بودن به مردم از خودشان- برای آینده امت باشد هیچ اشکالی وارد نیست. (4)
برخی «ولایت» را بر معنای دوستی حمل کرده اند. دکتر صاعدی می گوید:
ص: 387
استدلال شیعه به این لفظ بر خلافت علی علیه السلام یا برتری او بر ابوبکر و عمر استدلال باطلی است، معنای حدیث آن است که هرکس مرا دوست دارد علی را دوست بدارد و ولایت ضدّ عداوت و دشمنی است. شافعی هم گفته: مراد از آن ولایت اسلامی [یعنی دوستی و یاری] است (که همه مسلمانان در این ولایت و محبت مشترک هستند).
ابن تیمیه هم با آن که تمایل دارد که این حدیث ثابت نیست ولی می گوید بر فرض که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را گفته باشد، مراد از آن ولایت خاصی نیست بلکه ولایت مشترکی است که بین همه مؤمنان وجود دارد - یعنی موالات بر ضد معادات - پس این ردّ بر ناصبیان است. (1)
محدّث دهلوی دنباله حدیث را قرینه برای این مطلب گرفته و می نویسد:
قوله: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».... دلیل صریح است که مقصود ایجاب دوستی او و تحذیر از دشمنی اوست... یعنی محبت على [علیه السلام] فرض است مثل محبت پیغمبر صلی الله علیه و اله و دشمنی او حرام است مثل دشمنی پیغمبر صلی الله علیه و اله، و همین است مذهب اهل سنت. (2)
خلاصه مطلب آن که «مولی» به معنای دوست و مراد از «ولایت» در این حدیث
ص: 388
همان ولایت اسلام است. (1)
در این مطلب دو اشکال وجود دارد: اشکال اول: عبارت حدیث غدیر نمی تواند چنین معنایی داشته باشد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله نفرمود: هرکس مولای من است مولای علی نیز هست تا گفته شود مراد از حدیث آن است که هر کس مرا دوست می دارد علی را دوست بدارد، بلکه فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست». محبّ طبری می نویسد:
و قد حكى الهروي عن أبي العباس أن معنى الحديث من أحبني [و] يتولاني فليحب علياً وليتولّه
قال الطبري: وفيه عندي بُعدٌ؛ إذ كان قياسه على هذا التقدير أن يقول: (من كان مولاي فهو مولى علي) و يكون المولى بمعنى الولي ضدّ العدوّ، فلمّا كان الإسناد في اللفظ على العكس من ذلك بَعُدَ هذا المعنى، ولو قال معناه: من كنت أتولّاه و أُحبّه فعلىٌّ يتولّاه و يُحبّه كان أنسب للفظ الحديث. (2)
هروی از ابوالعباس نقل کرده که معنای حدیث غدیر آن است که هرکس مرا دوست داشته و تولای مرا دارد باید علی را دوست داشته و تولّای او را نیز داشته باشد [مراد او از تولا اظهار محبت است].
محبّ طبری می گوید: من این معنا را بعید می دانم؛ زیرا براین فرض بایستی [جای مبتدا و خبر را عوض نموده] بفرماید: (هرکس مولای من است مولای علی نیز هست) و در این صورت استعمال «مولی» به
ص: 389
معنای ولی، دوست، ضدّ عدو و دشمن صحیح بود، ولی نسبت در حدیث شریف بر عکس است لذا معنای مذکور بعید می نماید، آری؛ اگر می گفت: معنای حدیث آن است که: هرکسی را که من دوست دارم علی نیز دوست می دارد، مناسب تر بود.
اشکال دوم: با صرف نظر از اشکال گذشته چه نیازی به ذکر این مطلب بود؟! این که امری است مشترک بین همه مسلمانان!
مخالفان در پاسخ می گویند:
چون عده ای از صحابه با آن حضرت دشمنی کرده و سر ناسازگاری داشتند و از رفتارهای حضرت خوششان نمی آمد لذا پیامبر صلی الله علیه و آله مطلب را بدین گونه بیان فرمود. (1)
ابن کثیر در توجیه حدیث غدیر می نویسد:
علی [علیه السلام] لشکر یمن را از استفاده شتران صدقه منع نمود و حلّه ها (و لباس هایی) که (بی جهت) بين لشكريان تقسيم شده بود برگرداند لذا گفتگو درباره او بسیار شد. البته علی [علیه السلام] در این رفتار معذور بود، ولی مطلب بين حاجیان شایع شده بود به همین جهت - البته خدا بهتر می داند [!] - پیامبر صلی الله علیه و آله پس از بازگشت از حجة الوداع به مدینه، هنگامی که به غدیر خم رسید خطبه ای ایراد نمود و ساحت او را (از عيب ها) منزّه دانست و مرتبه بلند او را اعلام و مردم را از فضیلت او آگاه نمود تا آن چه در دل بسیاری از آنان بود زایل گردد. (2)
ص: 390
فخر رازی احتمال دیگری ذکر کرده و گفته:
این سخن پس از فتح مکه ایراد شده، در آن زمان عده ای به اسلام گرویده بودند که نزدیکانشان به دست علی علیه السلام کشته شده بودند. امکان دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت دلسوزی این مطلب را فرموده باشد تا اگر آنان از علی علیه السلام کینه و تنفری داشته باشند زائل گردد. (1)
وجه سومی در کلام محدّث دهلوی نیز برای آن تصور شده که:
وجه تخصیص حضرت مرتضی [علیه السلام] به این آن خواهد بود که آن حضرت [علیه السلام] را به وحی معلوم شد که در زمان امامت حضرت مرتضی [علیه السلام]، بغی و فساد خواهد شد و بعضی مردم انکار امامت او خواهند نمود. (2)
اولاً: با تأمل در کلام هر سه - ابن کثیر، فخر رازی و محدّث دهلوی - روشن است که این اعتراف به دشمنی بی جا و عداوت عده ای از صحابه با اميرالمؤمنین علیه السلام است، در حالی که همیشه آنان این مطلب را انکار می کنند و این تناقضی آشکار است به عنوان نمونه مقایسه کنید کلام گذشته فخر رازی را با آن چه حدود 50 صفحه قبل در همین کتاب گفته:
علی علیه السلام هر کسی را کشت یا اذیت نمود به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بود چگونه ممکن است صحابه - با آن محبت فراوان و شدید به پیامبر صلی الله علیه و آله و با آن که می دانستند کار علی علیه السلام به دستور مستقیم آن حضرت بوده - باز از علی علیه السلام کینه به دل داشته باشند ؟ ! (3)
ص: 391
ثانياً: ناچارند بپذیرند که دشمنی و عداوت آنان، دشمنی با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است؛ زیرا حضرت در ادامه فرمود: ﴿اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ﴾.
ثالثاً: بر فرض تمام بودن این ادعا باید شخص فصیح و بلیغی چون پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا تعبیر عامی برای دوستی عموم مؤمنان بکار برده سپس بفرمایند علی علیه السلام هم یکی از آنان است و باید او را دوست داشت نه این که بفرمایند: ﴿اللَّه مَوْلایَ وأنا ولیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ﴾. يا: ﴿إِنَّ اللهَ مَولاَیَ،وَ أَنَا مَولَی المُؤمِنِینَ،وَ أَنَا أَولَی بِهِم مِن أَنفُسِهِم﴾. يا: ﴿ألَستُم تَشهَدونَ أنَّ اللهَ و رَسولَهُ أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم و أنَّ اللهَ و رَسولَهُ مَولاکُم [أولياؤكم]﴾؟ که قرینه بر «اولی به تصرف است» و سپس بفرمایند: ﴿فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ﴾ !!!
رابعاً: برای مطلبی چنین، نیازی به تشریفات چنان نبود. (1)
ابن حبان (متوفی 354) پیش از روایت: ﴿مَنْ کُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ﴾ گفته:
ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله علیه [علیه السلام] كان ناصر كل ما ناصره رسول الله صلی الله علیه و اله، یعنی بیان آن که علی علیه السلام یاور هر کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله پاورش باشد !
و قبل از نقل «وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بعدي»- در حدیث عمران بن حصین (2) - نیز گفته:
ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] ناصر لمن انتصر به من المسلمين بعد المصطفى صلی الله علیه و آله، یعنی: بیان آن که علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله یاور هر
ص: 392
مسلمانی است که از او یاری بخواهد. (1)
چنان که ملاحظه فرمودید ابن حبان در هر دو مورد «ولایت» را به نصرت و یاری معنا نمود بدون آن که تناسب آن را با فضای صدور روایت بسنجد!
ابن حجر مکی در نهایت پذیرفته است که «مولی» در حدیث غدیر به معنای «ولی» است اما گفته:
مراد از «مولی» اولی به امامت نیست بلکه مقصود اولی به پیروی و تقرّب است مانند آیه شریفه ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ [آل عمران (3): 68] سزاوارترین مردم به حضرت ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی نمایند.
پس از آن گفته هیچ دلیلی بر ردّ و انکار این احتمال نیست بلکه واقع مطلب همین است و ابوبکر و عمر هم از حدیث همین را فهمیدند که به علی علیه السلام گفتند: «مولای ما و مولای هر مرد و زن با ایمان شدی». (2)
چگونه ممکن است «ولایت» در سه جمله پشت سر هم، مفادش فرق کند؟!
«خدا مولای من است»،
«من ولی هر مؤمن هستم»،
«هر کس من ولیّ او باشم علی ولی اوست».
ص: 393
علاوه بر آن آیا لازمه پیروی همه مردان و زنان با ایمان از آن حضرت و تقرّبشان به آن، سرور چیزی جز پذیرفتن امامت ایشان است؟!
و به بیان روشن، اگر مراد ابن حجر آن باشد که رهبری دینی مردم (و مرجعیت) با آن حضرت است، ولی خلافت و حکومت از آن برداشت نمی شود، در پاسخ او می گوییم مردم برای تعیین حاکم و خلیفه چه کنند ؟!
چرا برای تعیین خلیفه در سقیفه و... با آن حضرت هیچ مشورتی نشد؟! بلکه در شورا - پس از عثمان - به زور- نظرشان را بر آن حضرت تحمیل کردند و گفتند: فلا تجعلنّ على نفسك سبيلا یعنی خودت را در معرض خطر قرار نده! (1)
آیا این معنای اولی به پیروی و تقرّب است ؟!!
ص: 394
آری؛ بدون شک همان کسی که به نص پیامبر صلی الله علیه و آله صلاحیت رهبری دینی آن ها را دارد باید حاکم بر آنان باشد نه جُهّال و نادانان و... (1)
محدّث دهلوی می نویسد:
اگر «مولی» به معنای «أولی» هم باشد محتمل است «أولى بالمحبة» يا «بالتعظيم» باشد و لزومی ندارد که به معنای «أولى بالتصرف» باشد. (2)
در این مطلب چند اشکال وجود دارد:
آیا ممکن است «ولایت» در سه جمله متوالی مفادش فرق کند:
«خدا مولای من است»،
«من ولی هر مؤمن هستم»،
«هر کس من ولیّ او باشم علی ولی اوست».
هنگامی که به مجموع قرائن قطعی معلوم شد «مولی» به معنای «أولی» است، آن قرائن تعیین می کند که اولی بالتصرف مراد است، و دلخواه کسی نیست که بخواهد مطابق میل خود آن را معنا کند.
ص: 395
هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام «اولى بالمحبة» يا «بالتعظيم» باشد، وظیفه دیگران چیست ؟ آیا آن ها وظیفه خودشان را بجا آوردند ؟!
چرا برای تعیین خلیفه در سقیفه و... با آن حضرت هیچ مشورتی نشد؟! (1)
آیا معنای محبت و تعظیم، هجوم به خانۀ او با هیزم و آتش، تهدید به آتش زدن خانه بیرون آوردن از خانه با شدت و خشونت و اجبار بر بیعت است ؟ (2)
آیا به راه انداختن جنگ های جمل و صفین و... محبت و تعظیم است؟!
ص: 396
مولوی در بیان حدیث غدیر دست به تأویلی زده که آن را از معنای حقیقی و واقعی اش برگردانده و در حقیقت آن را تحریف معنوی نموده است. او با تکیه بر این که «مولی» به معنای «مُعْتِق» و آزادکننده بردگان نیز آمده می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام انسان ها را به ایمان هدایت نموده و از قید و بند رقّیّت و بندگی آزاد می کنند و معنای حدیث غدیر آن است که هر کس من باعث آزادی او از قیود بندگی هستم علی علیه السلام نیز آزادکننده اوست. اشعار او را بنگرید:
زين سبب پیغمبر با اجتهاد *** نام خود و آن على «مولی» نهاد
کیست مولی آن که آزادت کند *** بند رقیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوّت هادی است *** مؤمنان را ز انبیا آزادی است
ای گروه مؤمنان شادی کنید *** همچو سرو و سوسن آزادی کنید (1)
و قریب به این مطلب را محبّ طبری نیز با بیانی دیگر ذکر نموده است. (2)
این مطلب صحیح است که گاهی آیات قرآن و کلمات معصومین علیهم السلام گذشته از معنای ظاهری آن دارای بطون و اسراری است اما کلام در آن است که: اولاً: هر کسی نمی تواند از پیش خود برای ظواهر کتاب و سنت، تأویل تراشی نماید.
ص: 397
ثانیاً: اگر تأویلی با دلیل معتبر به ما رسیده باشد به معنای کنار گذاشتن ظاهر آیه و روایت نیست، بلکه باید به ظاهر و باطن آن اعتقاد داشت و عمل نمود.
اشکال بر مولوی آن است که گرچه این مطلب في نفسه صحيح است که پیامبران و جانشینان آنان علیهم السلام بشر را به آزادی حقیقی می رسانند، ولی ادعای این که پیامبر صلی الله علیه و آله در مقام بیان آن بوده اند نیازمند به دلیل است.
و بر فرض که چنین تأویلی به ما رسیده بود - مانند تأویل «ایمان و صلاة» به «ولایت اهل بیت علیهم السلام» یا «کفر و فسوق و عصیان» به «[ولایت] دشمنان آنان» - این که با تکیه بر باطن و تأویل، از معنای ظاهری آن دست برداشته و ولایت و خلافت بلافصل آن حضرت نادیده گرفته شود قطعاً غلط است.
بلکه بنابر روایتی، امیرالمؤمنین علیه السلام با استناد به روایت: «الْوَلَاءِ لِمَنْ أَعْتَقَ» و این که پیامبر صلی الله علیه و آله باعث آزادی مردم از آتش گردید و ضمیمه نمودن آن به حدیث غدیر، بر خلافت و ولایت خویش احتجاج فرمود. (1)
برخی از اهل تسنن به حقیقت اعتراف نموده اند مناوی (متوفی 1031) در شرح حديث: «علي بن أبي طالب مولى من كنت مولاه» می نویسد: حرالی گوید: «مولی» ولی و سرپرستی است که ولایت و سرپرستی او لازم است و همیشه به آن قیام نماید نسبت به کسی که عهده دار امورش شود و کارش را مستند به او نماید در مواردی که خودش توانایی آن را ندارد. (2)
ص: 398
ملاحظه فرمودید که جمله اخیر مؤید مدعای شیعه است (1) یعنی مؤمن با وجود فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و ولیّ - یعنی سرپرستی که ولایت و سرپرستی او به فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله لازم است - خودش توانایی هیچ امری را ندارد.
در برخی از روایات معتبر دیگر نیز تعبیر «وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی» (2) بود و صالحی شامی اعتراف کرده که مراد آن است که زعامت شما را به عهده خواهد گرفت. (3)
و عبدالرحمان بن ابی لیلی در ضمن روایت مفصلی از پدرش نقل می کند که: و قال صلی الله علیه و آله له: ﴿أنتَ إمامُ کُلِّ مُؤمِنٍ و مُؤمِنَهٍ، و وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ و مُؤمِنَهٍ بَعدی﴾. (4)
گذشته از آن، در روایات غدیر به سند معتبر لفظ «ولیّ» به معنای جانشین و عهده دار ادای امور از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله استعمال شده، چنان که در روایت معتبر شماره 198 گذشت:
عن عائشة بنت سعد بنت سعد سمعت أباها يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول - يوم - الجحفة، و أخذ بيد على [علیه السلام] - فخطب، ثم قال: «أيها الناس إني وليكم قالوا: صدقت، فرفع يد علي [علیه السلام]، فقال: هذا وليّي، والمؤدّي عنّي، و إن الله موالي من والاه، و معادي من عاداه». قال ابن كثير: قال شيخنا الذهبي: و هذا حديث حسن غريب. (5)
نسائی (6) و ابن أبي عاصم نیز این روایت را نقل کرده اند. (7)
ص: 399
در این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله پس از اعتراف گرفتن از مردم به زعامت خود، فرمود: «هذا ولیّی» یعنی او جانشین من است (و زعامت شما را به عهده خواهد گرفت) و بویژه با افزودن «والمؤدّي عنّي» فهماند که امیرالمؤمنین علیه السلام عهده دار ادای هر امری از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد گردید.
و روى الطبراني عن عبد الله - يعنى ابن مسعود - قال: رأيت النبي صلی الله علیه و آله أخذ [آخذاً] بيد علي [علیه السلام]، و هو يقول: «هذَا وَلِییّ، و أَنَا ولِیُّه... ». (1)
«ولیّ پیامبر صلی الله علیه و آله» در این دو روایت به همان معنایی است که در کلام عمر استعمال شده که در صحیح مسلم آمده است:
﴿...فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُوْلُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ قَالَ أَبُوْ بَکْرٍ أَنَا وَلِیُّ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ فَجِئْتُمَا، تَطْلُبُ مِیْرَاثَکَ مِنِ ابْنِ أَخِیْکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیْرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیْهَا فَقَالَ أَبُوْ بَکْرٍ قَالَ رَسُوْلُ اللَّهِ - صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ- «مَا نُوْرَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَهٌ ». فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُوْ بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ وَ وَلِیُّ أَبِیْ بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِیْ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَ اَللَّهُ یَعْلَمُ أَنِّی لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ....﴾ (2)
خلاصه آن که عمر به امیرمؤمنان علیه السلام و عباس - عموی پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: پس از پیامبر [صلی الله علیه و آله] ابوبکر خود را ولی و جانشین حضرت می دانست شما نزد او آمده یکی میراث برادر زاده اش را مطالبه می کرد و دیگری میراث همسرش را از ناحیه پدر ابوبکر گفت: پیامبر [صلی الله علیه و آله]
ص: 400
فرموده: ما چیزی به ارث نمی گذاریم آن چه از ما باقی بماند صدقه است... اما شما ابوبکر را دروغ گو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن دانستید .... پس از ابوبکر من ولی و جانشین پیامبر [صلی الله علیه و آله] و ابوبکر شدم، شما مرا نیز دروغگو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن دانستید... .
«ولیّ پیامبر صلی الله علیه و آله» در کلام عمر دقیقاً به معنای جانشینی آن حضرت و عهده دار شدن ادای امور از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله است و معنای دیگری نمی تواند داشته باشد ! و پیامبر صلی الله علیه و آله در روایات غدیر این لفظ را به همین معنا استعمال فرمود (1) و در روایت شماره 378 نیز خواهد آمد که حضرت خطاب به بستگانش فرمود: ﴿وَ مَنْ يُؤَاخِينِي [منكم] وَي وَازِرُنِي وَ يَكُونُ وَلِيِّي وَ وَصِيِّي بَعْدِي، وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي﴾؟ (2)
پیش از این گذشت که عده ای از متکلّمین اهل خلاف، صدر حدیث غدیر - يعني بخش: ﴿أَلَسْتُ أولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾؟ - را انكار نموده اند، ولی گفتیم که این بخش با اسناد صحیح فراوان نقل شده است. (3) محدّث دهلوی معنای این عبارت را تحریف نموده و می نویسد:
در این جا هم مراد همین است که: ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم في المحبة ؟ بلکه «أولى» در این جا مشتق از ولایت است که به معنای محبت است. یعنی: ألست أحبّ إلى المؤمنين من أنفسهم؟... و اين لفظ پیغمبر صلی الله علیه و اله... مأخوذ از آیات قرآنی است... که معنای اولی
ص: 401
بالتصرف در آن جا اصلاً مناسبت ندارد، وهو قوله تعالى: ﴿النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ﴾ [الأحزاب (33) 6]... و معنای اولى بالتصرف اصلاً در این مقصود دخلی ندارد. (1)
این که درباره آیه شریفه گذشته گفته: (معنای اولی بالتصرف در آن جا اصلاً مناسبت ندارد) ادعایی بی جا بلکه مصادره به مطلوب است.
اقوال برخی از مفسرین اهل تسنن در شرح و تفسیر این آیه نقل می شود تا حقیقت روشن گردد:
* أحقّ بالمؤمنين به من أنفسهم أن يحكم فيهم بما يشاء من حكم فيجوز ذلك عليهم. (2)
* و حقيقة معنى الآية... أن النبي صلی الله علیه و آله إذا أمر بشيء أو نهى عنه، ثم خالفته النفس: كان أمر النبي صلی الله علیه و آله و نهيه أولى بالاتباع من الناس. (3)
* إن النبي صلی الله علیه و آله أحق أن يحكم في الانسان بما لا يحكم به في نفسه لوجوب طاعته لأنها مقرونة بطاعة الله تعالى (4)
* من لم ير نفسه في ملك الرسول صلی الله علیه و آله لم ير ولاية الرسول صلی الله علیه و آله في جميع الأحوال
ص: 402
ولا يذوق حلاوة سنّته بحال؛ لأن النبي صلی الله علیه و آله هو الأولى بالخلق من أنفسهم و أموالهم. (1)
* إذا دعاهم النبي صلی الله علیه و آله إلى شيء و دعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعة النبي صلی الله علیه و آله أولى. (2)
* إن الرسول [صلی الله علیه و آله] إذا دعاه إلى شيء ونفسه دعته إلى شيء فيتبع الرسول [صلی الله علیه و اله] ولا يتبع النفس. (3)
* يعني... في نفوذ حكمه فيهم ووجوب طاعته عليهم.
و قال ابن عباس و عطاء: يعني إذا دعاهم النبي صلی الله علیه و آله و دعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعة النبي صلی الله علیه و آله أولى بهم من أنفسهم
قال ابن زيد: النبي صلی الله علیه و آله أولى بالمؤمنين من أنفسهم فيما قضى فيهم كما أنت أولى بعبدك فيما قضيت عليه (4)
* أي أحقّ بهم في كل شيء من أمور الدين والدنيا، و حكمه أنفذ عليهم من حكمها، فعليهم أن يبذلوها دونه و يجعلوها فداءه. (5)
* و يلزمه أن يمتثل أوامره أحبّت نفسه ذلك أو كرهت. (6)
* أي: أحق، فله أن يحكم فيهم بما يشاء. (7)
* في الأمور كلّها فإنه لا يأمرهم ولا يرضى منهم إلّا بما فيه صلاحهم و نجاحهم
ص: 403
بخلاف النفس. (1)
* قد علم الله تعالى شفقة رسوله صلی الله علیه و آله على أمته و نصحه لهم فجعله أولى بهم من أنفسهم، وحكمه فيهم كان مقدّما على اختيارهم لأنفسهم، كما قال تعالى: ﴿فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أنفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ [النساء (4): 65]. (2)
و قوله تعالى: ﴿وَاعْلَمُوا أنَّ فِیکُمْ رسول الله﴾ [ الحجرات (49): 7] أي اعلموا أن بين أظهركم رسول الله [صلی الله علیه و آله] فعظّموه و وقّروه و تأدّبوا معه وانقادوا لأمره؛ فإنه أعلم بمصالحكم و أشفق عليكم منكم، و رأيه فيكم أتمّ من رأيكم لأنفسكم، كما قال تبارك و تعالى: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ [الأحزاب (33): 6]. (3)
* أي في كل امر من أمور الدين والدنيا، كما يشهد به الإطلاق. (4)
* أي هو أحق بهم في كل أمور الدين والدنيا، و أولى بهم من أنفسهم فضلاً عن أن يكون أولى بهم من غيرهم، فيجب عليهم أن يؤثروه بما أراده من أموالهم، و إن كانوا محتاجين إليها، و يجب عليهم أن يحبّوه زيادة على حبّهم أنفسهم، و يجب عليهم أن يقدّموا حكمه عليهم على حكمهم لأنفسهم. و بالجملة فإذا دعاهم النبي صلی الله علیه و آله لشيء و دعتهم أنفسهم إلى غيره وجب عليهم أن يقدموا ما دعاهم إليه و يؤخّروا ما دعتهم أنفسهم إليه، و يجب عليهم أن يطيعوه فوق طاعتهم لأنفسهم، و يقدّموا طاعته على ما تميل إليه أنفسهم و تطلبه خواطرهم. (5)
ص: 404
* فإنه صلی الله علیه و آله و لا يأمرهم ولا يرضى منهم إلا بما فيه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس ... و أطلقت الأولوية ليفيد الكلام أولويته صلی الله علیه و آله في جميع الأمور. (1)
* فالرسول [صلی الله علیه و اله] أولى بالمؤمن من نفسه... فلذلك وجب عليهم إذا تعارض مراد النفس أو مراد أحد من الناس مع مراد الرسول أن يقدّم مراد الرسول، و أن لا يعارض قول الرسول بقول أحد كائنا من كان، و أن يفدوه بأنفسهم و أموالهم وأولادهم، ويقدّموا محبّته على الخلق كلهم، وألّا يقولوا حتى يقول، ولا يتقدموا بين يديه. (2)
* ثم بيّن - سبحانه - بعد ذلك بعض الأحكام التشريعية الأخرى، كوجوب طاعة الرسول صلی الله علیه و آله طاعة تفوق طاعتهم لأنفسهم. (3)
* أى: النبي صلی الله علیه و آله أحق بالمؤمنين بهم من أنفسهم و أولى في المحبّة والطاعة، فإذا ما دعاهم إلى أمر ودعتهم أنفسهم إلى خلافه وجب أن يؤثروا ما دعاهم إليه، على ما تدعوهم إليه أنفسهم. (4)
دهلوی پس از بیان گذشته پا را فراتر نهاده و می گوید:
اگر بالفرض صدر حدیث را به معنای اولی بالتصرف گردانیم نیز حمل «مولی» بر اولى بالتصرف مناسبت ندارد؛ زیرا در آن صورت این عبارت برای تنبیه مخاطبین است تا به کمال توجه و اصغا تلقی کلام آینده نمایند و اطاعت این امر ارشادی را واجب دانند. (5)
ص: 405
اولاً: چنان که پیش از این گفته شد: چگونه ممکن است «ولایت» در سه جمله پشت سر هم، مفادش فرق کند؟! «خدا مولای من است»، «من ولی هر مؤمن هستم»، «هر کس من ولیّ او باشم علی ولی اوست»
ثانياً: در روایات صحیحه اهل تسنن، مطلب با «فاء» تفریع بیان و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بر ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله متفرع شده است که به روشنی دلالت بر مدعای شیعه دارد. (1)
دکتر صاعدی می گوید
«اللهُمَّ والِ مَنْ والاهُ...» دعای پیامبر صلی الله علیه و آله است برای کسانی که تولای صحیح و سالم از زیاده روی نسبت به علی داشته باشند... و به ضمیمه «من كنت مولاه...» دلالت بر جایگاه عظیم امیرالمؤمنین علیه السلام و (هم چنین) بقیه صحابه و تابعین دارد [!!]... .
تولّای شیعه نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام کاملاً صحیح و بدون زیاده روی است. (2) ولی آیا ممکن است دقیقاً تعیین شود که کجای عبارت حدیث دلالت بر جایگاه عظیم بقیه صحابه و تابعین دارد!! دیگران مشمول «عاد من عاداه» «واخذل من خذله» بودند مگر آن عده قلیل که بر ولایت و نصرت امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت قدم ماندند، مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمار که البته دعای پیامبر صلی الله علیه و آله «اللهم وال
ص: 406
من والاه، وانصر من نصره» شامل حالشان شده است صاعدی ادامه می دهد:
«وعاد من عاداه» نفرین به کسانی است که با علی دشمنی ورزیده و تولای او را نداشته باشند و این حمل می شود بر کسی که مجوز شرعی برای دشمنی اش نداشته باشد و به جهت هوای نفسانی یا تعصب مذهبی و یا بدون اجتهاد و تأویل با ایشان دشمنی کند.
اولاً: این سخن هیچ وجهی ندارد. آیا ممکن است مجوّزی برای مخالفت، دشمنی و جنگ با خدای تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشته باشد ؟!
آیا به بهانۀ اجتهاد و تأویل می توان کار چنین کسانی را توجیه نمود ؟!
روایات معتبر دلالت دارد که:
حق با علی علیه السلام است،
قرآن با علی علیه السلام است،
مبارزات علی علیه السلام بر تأویل قرآن است:
جدایی از علی علیه السلام جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله،
نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست،
دشمن علی علیه السلام دشمن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله،
و جنگ با علی علیه السلام و خاندانش جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
صاعدی می گوید: اگر کسی در مسأله ای از مسائل شرعی با دلیل با على علیه السلام مخالفت کند یا به قول شيخين - ابوبکر و عمر- اخذ نماید، این دشمنی با علی نیست بلکه این داخل در موالات خیرخواهی، یاری حق، رجوع به کتاب و سنت است، یا تمسک به قول کسی که در
ص: 407
علم و فقاهت از علی علیه السلام بالاتر بوده [!!] بدون شک اگر برای خود على علیه السلام هم این مطلب معلوم می شد با آن مخالفت نمی کرد (و آن را می پذیرفت)... زیرا پیروی از حق و حقیقت برای همه لازم است.
با توجه به روایات معتبر اهل تسنن، کمال بی شرمی است که خیال شود کسی برای مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام مجوّز شرعی دارد و العياذ بالله آن را موالات خیرخواهی یاری حق و رجوع به کتاب و سنت بداند. این جز تعصب بی جا و کورکورانه هیچ توجیهی ندارد! دلائل فراوان از جمله روایات: «حق با علی علیه السلام است»، «قرآن با علی علیه السلام است»، حدیث ثقلين، «من شهر علم و دانشم و علی دروازهٔ آن» و... برای قضاوت اهل انصاف کافی است.
چگونه صاعدی به خود اجازه داده که بگوید: کسی در علم و فقاهت از علی علیه السلام بالاتر بوده ؟! آن هم کسانی که بارها اعتراف به عجز، جهل، قصور و تقصیر خویش نموده بلکه زنان پرده نشین را از خود داناتر دانسته اند و پناه به خدا می بردند از آن که مشکلی برایشان پیش آید و علی علیه السلام برای حل آن حضور نداشته باشد. مگر عمر بارها نگفته: اگر علی نبود من هلاک شده بودم بودم. (1)
در آینده به نقل از اهل تسنن خواهد آمد که هیچ یک از صحابه چنین ادعایی نداشت که هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد جز علی علیه السلام. (2)
و ابن عباس گوید: اگر مطلبی از علی علیه السلام ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (3) ابن كثیر متعصب هم اعتبار این روایت را پذیرفته که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: از هر آیه قرآن و هر یک از سنت های پیامبر صلی الله علیه و آله از من بپرسید، پاسخ می دهم. (4)
ص: 408
پس چگونه می شود گفت: اگر برای خود علی علیه السلام هم این مطلب معلوم می شد با آن مخالفت نمی کرد ؟! امکان ندارد که آن حضرت حکم خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را نداند یا بر خلاف آن رفتار یا حکمی داشته باشد.
آیا این همه دلائل محکم و غیر قابل خدشه را ندیده اند ؟!
آری دیده اند.... ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ المُفْسِدِینَ﴾ [النمل (27): 14] !!
صاعدی در آخر می نویسد:
آن چه گذشتگان( اهل تسنن) بدان معتقدند آن است که جنگ و دشمنی بین علی و صحابه به جهت اجتهاد و تأویل بوده نه هوی و هوس و طمع (ریاست) و دوری از حق پس به اجتهادشان مأجورند گرچه خطاکار باشند و خطایشان بخشیده شده اگر آنان می دانستند حق با علی علیه السلام است با او نمی جنگیدند. (1)
1. از آن چه گذشت روشن شد که اجتهاد و تأویل در مخالفت دشمنی و جنگ با خدای تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله مردود است. اگر برای ابولهب و ابوجهل و امثالشان اجتهاد و پاداشی تصور شود برای مخالفان علی علیه السلام هم خواهد بود!
2. شواهد فراوان دلالت دارد که داعی آن ها طمع ریاست، هوای نفس و.... بوده و در مخالفت با علی علیه السلام بر طبق امیال نفسانی و... رفتار نمودند. (2)
ص: 409
3. دلائل معتبر دلالت دارد که آن ها می دانستند که حق با علی علیه السلام است، (1) ولكن المُلك عقيم !
البانی متعصب روایت: «قاتل عمار وسالبه في النار» (2) را صحیح دانسته و پس از آن می نویسد: ابن حجر عسقلانی گفته:
گمان نیک به صحابه آن است که جنگ هایی که بین آنان واقع شده از باب تأويل و اجتهاد بوده حتی اگر خطا هم کرده باشند از یک پاداش بی نصیب نخواهند بود. این امری است که در حق عموم مردم ثابت است پس در مورد صحابه به طریق اولی ثابت خواهد بود.
البانی بر عسقلانی اشکال کرده که:
ص: 410
این قانون حق است ولی تطبیق آن بر همه صحابه مشکل است؛ چگونه می شود که با وجود دلیل معتبر بر آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: «قاتل عمار جهنمی است» باز بگوییم: ابوغادیه که عمار را کشت از یک پاداش بهره مند می گردد و مجتهد مأجور است چون اجتهادش منتهی به قتل عمار گردید ؟! صحیح آن است که بگوییم این قاعده - که مجتهد اگر خطا هم کند یک پاداش دارد - صحیح است مگر در جایی که دلیل قاطع برخلاف آن قائم شود. و این نظریه بهتر از آن است که حدیث صحیح را به جهت قاعده ردّ و انکار نماییم. (1)
نگارنده گوید: با صرف نظر از بطلان این قاعده و گذشته از آن که حُسن ظن به همه صحابه روا نیست، مطلبی که البانی گفته در پاسخ صاعدی و امثال او کافی است.
به این بیان که: هنگامی که دلیل قطعی یقینی و مسلّم دلالت کند که جنگ با اميرالمؤمنین علیه السلام جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است و همچنین بغض، کینه، دشمنی، سبّ و ناسزا گفتن به آن حضرت؛ چگونه اجتهاد و پاداش برای آن متصور است؟!
آری؛ کسانی که در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفتند قطعاً مشمول سخن پیامبر صلی الله علیه و آله هستند که فرمود: ﴿لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّاراً یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ﴾. (2)
* بازنگری اجتهاد مخالفان اهل بیت علیهم السلام (3)
گرچه مخالفان چنین اظهار می کنند که به عموم صحابه احترام می گذارند و
ص: 411
فعل و قولشان را حجت می دانند و هر کس با آن ها دشمنی کند از او بیزار هستند و... ولی واقع مطلب آن است که برای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و بویژه امیرالمؤمنین علیه السلام چنین ارزش و احترامی قائل نیستند و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله شخصیت اميرالمؤمنین علیه السلام را خُرد کردند و بنابر روایات فراوان آن حضرت را به زور مجبور کردند که با ابوبکر بیعت نماید و تمام فضائل و حرمتش را نادیده گرفتند. این بی احترامی تا شورای شش نفرهٔ عمر و بیعت با عثمان و پس از آن ادامه داشت و حتی پس از خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام با جبهه گیری در برابر آن حضرت و مبارزه علنی باز سر نهان خویش را آشکار کردند.
کسانی که آن روز نبودند تا با حضرت بجنگند، امروز با دفاع از کسانی که در جبههٔ مخالف آن حضرت بوده اند و تبرئه آنان و اجتهاد دانستن رفتارشان، نهان خویش را آشکار می کنند که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ ﴾ [البقرة (2): 118] و «أَلمَرءُ مَعَ مَن أَحَبَّ» (1) «ولا يحب رجل قوماً إلّا حشر معهم». (2)
محبّ طبری (متوفی 694) می گوید:
خلافت امر مهم دینی است و در مثل آن نمی شود به الفاظ و عباراتی که دارای معانی متعدد است اکتفا نمود بلکه باید کلام ظهور یا صراحت در مراد داشته باشد. (3)
ص: 412
ابن تیمیه در این زمینه می نویسد:
یا اصلاً پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث غدیر را بر زبان جاری نفرموده که دیگر جای هیچ حرفی نیست؛ یا آن که فرموده ولی مرادش از آن خلافت نبوده؛ زیرا در آن الفاظ چیزی که دلالت بر خلافت نماید وجود ندارد و چنین امر مهمی باید به صورت روشن بیان شود. (1)
او در ادامه می نویسد: لو أريد هذا المعنى لقال: (مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ) و هذا لم يقله، و لم ينقله أحدٌ، و معناه باطل. اگر مراد پیامبر صلی الله علیه و آله از حدیث غدیر جانشینی علی [علیه السلام] بود بایستی می فرمود: (هرکس که من از خودش به او سزاوارترم علی نیز از خودش به او سزاوارتر است) و پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی نفرموده و هیچ کس چنین چیزی از آن حضرت نقل نکرده بلکه این معنا باطل است؛ زیرا در آن زمان با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله، علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد. (2)
ابوبکر احمد بن حسین بیهقی شافعی (متوفی 458) می نویسد:
اگر مراد پیامبر صلی الله علیه و آله از حدیث غدیر، حکومت و فرمانروایی بود - به مقتضای خیرخواهی اش - به صورت روشن آن را بیان نموده و می فرمود: ای مردم او پس از من سرپرست شما و عهده دار امور شماست، به سخن او گوش فرادهید و از او فرمانبرداری نمایید. اگر پیامبر صلی الله علیه و آله علی را سرپرست مردم و جانشین خود قرار داده و علی فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را کنار گذاشته باشد، او اولین کسی است که مخالفت امر خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نموده است. (3)
ص: 413
با مراجعه به خطبه غدیر بنابر نقل اهل تسنن نیز معلوم می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله مطلب را به گونه ای واضح و روشن برای مردم بیان فرمود که عذری برای کسی باقی نگذاشت به بیانی که گذشت. (1) در آثار دیگر نیز مطلب صریح و روشن بیان شده، ولی غالباً از نقل آن امتناع و یا آن را تضعیف و تکذیب کرده اند.
[208/ 78] در گزارشی طولانی آمده است که جمعی از صحابه - در دوران عثمان - در مسجد النبی صلى الله عليه وسلم به ذکر فضائل مهاجرین و انصار پرداختند، محفل آنان از صبح تا ظهر ادامه داشت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز تشریف داشت ولی سكوت اختیار فرموده بود آن ها پیشنهاد نمودند که آن حضرت نیز چیزی بگوید حضرت مطالب مفصلی بیان فرمود که در ضمن آن آمده است:
فأَنْشُدُكُم الله، أتعلمون حيث نزلت: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء (4): 59]، و حيث نزلت: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55]، و حيث نزلت: ﴿اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تُتْرَكُوا وَلَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَلا رَسُولِه وَلَا الْمُؤْمِنینَ وَلیجَةً﴾ [التوبة (9): 16]، قال الناس: يا رسول الله، خاصّة في بعض المؤمنين أم عامة لجميعهم ؟ فأمر الله عز وجل نبيّه صلی الله علیه و آله أن يُعَلِّمَهُمْ ولاة أمرهم و أن يفسّر لهم من الولاية ما فسّر لهم من صلاتهم و زكاتهم و حجهم،
ص: 414
فينصبني للناس بغدير خم، ثم خطب و قال: «أيها الناس إن الله أرسلني برسالة ضاق بها صدري، و ظننت أن الناس مكذبي، فأوعدني لأبلغها أو ليعذبني»، ثم أمر فنودي ب-: الصلاة جامعة، ثم خطب فقال: «أيها الناس أتعلمون أن الله عزّ وجل مولاي و أنا مولى المؤمنين وأنا أولى بهم من أنفسهم»؟ قالوا: بلى يا رسول الله. قال: «قم يا علی»، فقمت، فقال: «من كنت مولاه فعلىٌّ هذا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاده». فقام سلمان فقال: يا رسول الله ولاء ولاء كماذا [ولاء على ماذا]؟ فقال: «ولاء كولايتي [كولائي]، من كنت أولى به من نفسه فعليٌّ أولى به من نفسه».
فأنزل الله تعالى ذكره: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً﴾ [المائدة (5): 3]، فكبر النبي صلى الله عليه و سلم قال: ﴿اللَّهُ أَكْبَرُ تَمَامُ نُبُوَّتِي وَ تَمَامُ دِینِ اللَّهِ وَلَایةُ عَلِيٍّ بَعْدِي﴾.
فقام أبو بكر وعمر فقالا: يا رسول الله، هؤلاء الآيات خاصة في على؟ [قال]: «بلى فيه وفي أوصيائي إلى يوم القيامة».
قالا: يا رسول الله بينهم لنا. قال: «علي أخي و وزيري و وارثي و وصیّي و خليفتي أمّتي و وليّ كل مؤمن بعدي، ثم ابني الحسن، ثم الحسين، ثم تسعة من ولد ابني الحسين، واحد بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن، لا يفارقونه ولا يفارقهم حتى يردوا عليّ الحوض»
فقالوا كلهم [ لعلي علیه السلام]: اللهم نعم قد سمعنا ذلك و شهدنا كما قلت سواء. و قال بعضهم: قد حفظنا جلّ ما قلت [و] لم نحفظه كله، و هؤلاء الذين حفظوا أخيارنا و أفاضلنا.
قال علي علیه السلام... أَنْشُدُ الله عز وجل من حفظ ذلك من رسول الله صلى الله عليه وسلم لمّا قام فأخبر به فقام زيد بن أرقم والبراء بن عازب، و سلمان و أبو ذر والمقداد و عمار فقالوا: نشهد لقد حفظنا قول النبي صلی الله علیه و اله- و هو قائم على المنبر و أنت إلى جنبه، و هو يقول-:
ص: 415
[«يا] أيها الناس، إن الله عز وجل أمرني أن أنصب لكم إمامكم والقائم فيكم بعدي و وصيي و خليفتي، والذي فرض الله عز وجل على المؤمنين في كتابه طاعته فقرنه بطاعته و طاعتي، و أمركم بولايته، و إني راجعت ربي خشية طعن أهل النفاق و تكذيبهم فأوعدني لأبلغها أو ليعذبني، يا أيها الناس إن الله أمركم في كتابه بالصلاة فقد بينتها لكم، و[ب] الزكاة والصوم والحج فبيّنتها لكم و فسرتها، و أمركم بالولاية وإني أشهدكم أنها لهذا خاصة - و وضع يده على علي بن أبي طالب علیه السلام- ثم لابنيه بعده ثم للأوصياء من بعدهم من ولدهم، لا يفارقون القرآن ولا يفارقهم القرآن حتى يردوا عليّ حوضي. أيها الناس قد بينت لكم مفزعكم بعدي و إمامكم و دليلكم و هاديكم، و هو أخي علي بن أبي طالب، و هو فيكم بمنزلتي فيكم، فقلدوه دينكم، و أطيعوه في جميع أموركم فإنّ عنده جميع ما علّمني الله من علمه و حكمته، فسلوه و تعلّموا منه، و من أوصيائه بعده، ولا تعلّموهم ولا تتقدّموهم ولا تخلّفوا عنهم، فإنهم مع الحق والحق معهم لا يزايلوه ولا يزايلهم».. .
ثم قال علي علیه السلام: أَنْشُدُكُم الله، أتعلمون أن الله أنزل: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ [التوبة (9): 119] فقال سلمان: يا رسول الله، عامّة هذا أم خاصّة ؟ قال: «أمّا المؤمنون فعامّة المؤمنين أمروا بذلك، وأما الصادقون فخاصة لأخي علي و أوصيائي من بعده إلى يوم القيامة. قالوا: اللهم نعم». (1)
ب) این که ابن تیمیه می گوید: (پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی نفرموده و هیچ کس چنین چیزی از آن حضرت نقل نکرده) پاسخش آن است که:
[209/ 79] روي في حديث الثقلين: «... فلا تقدّموهما فتهلكوا ولا تقصروا
ص: 416
عنهما فتهلكوا، ولا تعلّموهم [تعلوهم]؛ فإنهم أعلم منكم»... ثم أخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «من كنت أولى به من نفسه (1) فعليٌّ وليّه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (2)
[210/ 80] وروى الحافظ أبو الفرج يحيى بن سعيد الثقفي الأصبهاني - في كتابه المسمى ب-: مرج البحرين، بإسناده إلى مشايخه -: فأخذ رسول الله صلی الله علیه و آله بید علي علیه السلام و قال: «من كنت وليه وأولى به من نفسه فعليٌّ وليه». (3)
* و در روایت شماره 130 به نقل از طبرانی گذشت که: قال وهب بن حمزة: صحبت عليا إلى مكة فرأيت منه بعض ما أكره... فلمّا قدمت قلت: يا رسول الله رأيت من عليٌّ كذا و كذا، فقال رسول الله صلی الله علیه و اله: «لا تقل هذا؛ فهو أولى الناس بكم بعدي». (4)
* و اخیراً در روایت شماره 208 گذشت که: فقام سلمان - بعد قوله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعليٌّ هذا مولاه -: و قال: يا رسول الله، ولاء على ماذا ؟ قال صلی الله علیه و آله: «ولاؤه كولائي: من كنت أولى به من نفسه فعلىٌ أولى به من نفسه».
ج) این که ابن تیمیه می گوید: (با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله، علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد!) (5) پاسخش آن است که:
ص: 417
اگر مراد اعلام ولایت خلافت و جانشینی - و همچنین سزاوارتر بودن به مردم از خودشان - برای آینده امت باشد این اشکال وارد نیست.
البته برخی معتقدند که سزاوارتر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام به مردم از خودشان در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله نیز مشکلی ندارد؛ زیرا بالتبع است نه بالاستقلال، و در طول ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله است نه در عرض آن و از امیرالمؤمنین علیه السلام چیزی برخلاف اراده پیامبر صلی الله علیه و آله صادر نمی شود. (1)
د) اما آن چه در آخر کلام بیهقی شافعی آمده، پاسخش آن است که:
نسبت مخالفت فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام - العیاذ بالله ! - مانند نسبت مخالفت فرمان خدا و فرمان حضرت موسی علیه السلام به جناب هارون علیه السلام است که عرضه داشت: ﴿إِنَّ الْقَوْمَ أَسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾ [الأعراف (7):150]. (2)
و در جای دیگر خداوند تعالی مطلب را این گونه مطرح فرموده است که: ﴿قَالَ يَاهَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي * قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی﴾ [طه (20) 92 - 94]. البته برای اهل دانش روشن است که حضرت موسی علیه السلام برای رفع اتهام از جناب هارون علیه السلام این پرسش ها را مطرح و این گونه برخورد نموده است.
چنان که پیش از این اشاره شد (3) و در آینده نیز خواهد آمد، امیرالمؤمنین علیه السلام در مخالفت با خلفا - به جهت نداشتن یاور به اندازه کافی - وظیفه مبارزه نداشته
ص: 418
و بنابر روایات متعدد و معتبر اهل تسنن دستور پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام رفتار مسالمت آمیز با سران سقیفه بوده است. (1)
و بالاخره برخی هم برای دور داشتن اذهان غافلان از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام درباره واقعه غدیر گفته اند:
واقعه غدیر جنگی است معروف و مشهور. (2)
با آن که در هیچ تاریخی چنین جنگی گزارش نشده است !
کسی از احمد بن حنبل پرسید: وجه کلام پیامبر صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلي مولاه» و مقصود از آن چیست؟ او پاسخ داد: در این زمینه حرفی نزن، رها کن.
روایت این گونه نقل شده است !
دیگری می گوید: از او پرسیدم: نظر تو درباره این (مطلب یا پرسش) چیست که کسی بگوید: تو مولای پیامبر صلی الله علیه و آله هستی؟ احمد بن حنبل پاسخ داد: این سخن را رها کن. (3)
ص: 419
سؤال:
مگر برداشت احمد بن حنبل از حدیث غدیر و لفظ «مولی» چه بوده که از بیان آن سکوت نموده است؟! اگر امر نامعلومی بود که مردم در این زمینه تکلیفی نداشتند! آری؛ او در جمع بین پذیرفتن مفاد حدیث غدیر و توجیه رفتار صحابه درمانده لذا سکوت را بر سخن گفتن ترجیح داده است !
بخاری در موردی هنگام نقل حديث غدير بدون اظهار نظر گذشته ولی چنین وانمود کرده که فقط این راوی سبب انتشار آن بوده و بس !!
او می نویسد:
ابوحصین می گفت: ما اصلاً حديث «من كنت مولاه فعلیٌ مولاه» را نشنیده بودیم، تا آن که ابواسحاق از خراسان آمد و سر و صدای آن را بلند کرد و عده ای هم دنبال او را گرفتند. (1)
ذهبی - با وجود تعصب شدید، مُشت بخاری را باز کرده و - می گوید: «الحديث ثابت بلا ريب» یعنی: حدیث غدیر بدون هیچ شک و تردیدی ثابت است ولی ابو حصین عثمانی است (لذا با حدیث این گونه برخورد نموده)! (2)
شایان ذکر است که مراد از ابواسحاق، عمرو بن عبدالله همدانی سبیعی است که از رجال صحاح ششگانه و از اعلام حفاظ اهل تسنن بشمار می رود. (3)
ص: 420
ابن تیمیه -که تلاش فراوان می کند تا به هر گونه ای که شده از قوّت و شوکت حدیث غدیر بکاهد و آن را کمرنگ جلوه دهد در تضعیف آن - می نویسد:
و أمّا حديث الموالاة فالذين رووه ذكروا أنه قاله بغدير خم مرة واحدة، ولم يتكرّر في غير ذلك المجلس أصلاً. يعنى: کسانی که حدیث موالات - یعنى «من كنت مولاه فعلی مولاه» - را روایت کرده اند گفته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فقط یک بار آن را در غدیر خم ایراد فرمود و جز در غدیر جای دیگری آن را نفرموده است. (1)
این مطلب در روایات صحیح دیگر نیز آمده است مانند روایات عمران بن حصین و روایات بریده (2) که به جهت یکی بودن مضمون آن ها با حدیث غدیر عده ای از عامه و خاصه آن روایات را در کنار حدیث غدیر نقل کرده اند.
بنابر نقل طبرانی (متوفی 360) و ابن مردویه (متوفی 410 یا 416) هنگام خاتم بخشی امیر مؤمنان علیه السلام نیز پیامبر صلی الله علیه و آله این مطلب را فرمود. (3)
ص: 421
یکی از مهمترین شگردهای مخالفان برای پنهان ساختن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و واقعیت های تاریخی، جعل و نشر فضیلت های ساختگی برای دیگران است؛ آن ها با طرح و اجرای چنین توطئه ای اذهان مردم را از توجه به حقائق باز داشته و باعث بی توجهی به فضائل اهل بیت علیهم السلام شده اند و در مقام استدلال و پاسخ از دلائل شیعه آن روایات ساختگی را مطرح کرده و ادعای تعارض آن را با دلائل شیعه می نمایند!
محبّ طبری - پس از نقل حدیث غدیر منزلت و... - می گوید:
روایات خلافت ابوبکر نزد همه صحیح است و این روایات (که شیعه به آن استدلال می کند) اگر معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند نمی تواند با آن روایاتی که مورد اتفاق است (برابری و) معارضه نماید (زیرا همه آن را صحیح نمی دانند). (1)
و فخر رازی در مخالفت با شیعه می نویسد:
علمی که از احادیث فضائل صحابه حاصل می شود قوی تر از علم به صحت حدیث غدیر است ! (2)
مخالفان به نقل آن روایات متفرّدند و شیعه همه آن روایات را ساختگی و جعلی می داند.
آن ها در برابر حدیث مسلّم و متواتر غدیر به روایتی از امثال ابوهریره تمسک
ص: 422
نموده اند که - العیاذ بالله - پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: قریش والأنصار و جهينة و مزينة و أسلم و أشجع و غفار موالي، ليس لهم مولى دون الله و رسوله. (1) یعنی: قریش، انصار و قبائل جهينه، مزينه، أسلم، أشجع، غفار مولاى من هستند و آن ها جز خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولایی ندارند.
فخر رازی گفته است:
عده ای برای بطلان حدیث غدیر به این روایت استدلال نموده اند. (2)
اولاً: این خبر واحد نمی تواند با خبر مسلّم و متواتر غدیر برابری نماید، گذشته از آن که مخالفان به نقل آن متفرّدند و شیعه آن را ساختگی می داند.
ثانياً: عامّه در بیان معنای این حدیث ساختگی به حیص و بیص افتاده و مطالب متناقضی ارائه نموده اند ولی جالب آن است که عده ای «مولی» را در این روایت به گونه ای معنا کرده اند که هیچ منافاتی با حدیث غدیر ندارد. آن ها گفته اند:
1. مراد از این حدیث آن است که احکام رقیّت و ولاء عتق بر اسیران این قبائل جاری نیست.
2. چون این قبائل مبادرت به اسلام نموده بودند اصلاً کسی از آنان اسیر نشد تا این احکام بر آنان جاری شود.
3. آن ها از اولیاء الله هستند نه از کافرانی که بی یاورند (3) یعنی ولای اسلام. (4)
ص: 423
تذكر
روایات ساختگی در برابر نصّ پیامبر صلی الله علیه و آله بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام فراوان است و ما در صدد نقل و استقصای آن نیستیم، مانند روایت ذیل:
عباس در بیماری وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: بیا از آن حضرت بپرسیم که خلافت از آن کیست اگر از ماست بدانیم و اگر در دیگران است از حضرت بخواهیم که سفارش ما را (به آنان) بنماید. امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخ داد: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از این کار امتناع نماید مردم هیچ گاه خلافت را به ما واگذار نخواهند کرد به خدا سوگند من هرگز از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین سؤالی نخواهم کرد. (1)
در برخی از منابع اهل تسنن، پس از عبارت: «ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» افزوده شده: «و أزواجي أمهاتهم»؟ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله از مردم پرسید: : آیا همسران من مادر مؤمنان نیستند؟ (2)
این مطلب در منابع معتبر شیعه و بسیاری از منابع عامه نیست. (3)
ص: 424
و به نظر می رسد افزودن این جمله برای تحت الشعاع قرار دادن امر ولایت و رهبری امیرمؤمنان علیه السلام و کاستن از اهمیت آن به همطراز قرار دادن شأن همسران پیامبر صلی الله علیه و آله با امیر مؤمنان باشد که البته هدف اصلی هم کسی جز عایشه نیست!
البته آيه شريفه: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ [الأحزاب (33) 6] (1) دلالت دارد که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله مادر مؤمنان هستند و ازدواج با آن ها حرام است (2) ولی این موضوع هیچ ارتباطی با مطالب خطبه غدیر ندارد.
سهل انگاری و کوتاهی مردم در امتثال فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به گونه ای بود که پس از رحلت آن گرامی - با آن که از واقعه غدیر حدود 70 روز بیش نگذشته بود ! - آن را به دست فراموشی سپردند و به نزاع در امر خلافت برخواستند ! آری؛ همین نکته بود که باعث فوران خشم و غضب سرور بانوان بهشت گردید و فریاد برآورد که:
ص: 425
آیا شما کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم را فراموش کردید که فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾؟! (1)
اهل بیت علیهم السلام و یارانشان بارها به حاکمان، صحابه، و دیگر مردم غدیر را یادآور شده و بارها به آن احتجاج، استدلال و مناشده نموده اند. (2)
ولی این غفلت و فراموشی همچنان سرتاپای وجودشان را فراگرفته است.
امیرمؤمنان علیه السلام در جنگ جمل - برای چندمین بار ! - به طلحه فرمود: تو را به خدا سوگند آیا نشنیدی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ، وعادِ مَن عاداهُ﴾؟! گفت: آری، حضرت فرمود: پس چرا با من: می جنگی ؟! گفت: آن را از یاد برده بودم. (3)
دکتر صاعدی پس از تأکید بر صحت حدیث غدیر می نویسد:
مثل این که شيخ الإسلام ابن تیمیه گرایش به عدم ثبوت آن دارد
ص: 426
البانی جزم به تضعیف ابن تیمیه نموده و بر او اشکال کرده است.
گرچه دکتر صاعدی بارها از ابن تیمیه دفاع کرده و سعی می کند رفتار ناپسندش را توجیه و حمل بر صحت نماید (1) و این جا هم مطلب را با تردید و با عبارت: (وكأنّه مال إلى عدم ثبوته) ذکر کرده، ولی حقیقت آن است که ابن تیمیه در صدد انکار حدیث غدیر بوده چنان که با مراجعه به کلام او روشن است، (2) و البانی هم بدان اعتراف نموده و گفته است:
حدیث غدیر اسناد فراوان دیگری نیز دارد... من به اندازه توان خویش برخی از اسناد آن را جمع آوری کردم ولی کسی که به همین
ص: 427
اندازه مراجعه نماید و تحقیقی را که درباره راویان آن داشته ام ببیند یقین به صحت آن خواهد کرد وگرنه (کسی که تتبع بیشتر داشته باشد به) روایات آن (که) بسیار زیاد و فراوان است (دست خواهد یافت)... خلاصه آن که هر دو قسمت حديث غدير صحيح بلکه بخش اول آن «مَن كُنتُ مَولاه...» متواتر است.
انگیزه من از بیان این مطلب و تبیین صحت حدیث غدیر آن است که دیدم شیخ الإسلام ابن تيميه بخش اول حدیث را تضعیف کرده و بخش دوم را دروغ دانسته است.
تصور من آن است که این کار نتیجه داوری عجولانه او در حکم به ضعف احادیث قبل از بررسی مجموعه اسناد آن است. (1)
گرچه البانی اعتراف نمود که ابن تیمیه بی جهت حدیث غدیر را تضعیف کرده و ﴿اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ﴾ را دروغ دانسته است ولی باز از ابن تیمیه دفاع کرده و گفته:
این کار نتیجه داوری عجولانه او در حکم به ضعف احادیث قبل از بررسی مجموعه اسناد آن است. (2)
در حالی که حقیقت آن است که ابن تیمیه و امثال او دانسته و از روی عمد به مخالفت با فضائل امیرالمؤمنین اقدام می کنند ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ المُفْسِدِینَ ﴾ [النمل (27): 14] و هم کیشان او - مانند
ص: 428
ابن حجر عسقلانی - بدین مطلب اعتراف کرده اند. (1)
﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾ [الشعراء (26): 227].
صاعدی در دفاع از ابن تیمیه می گوید:
البته این که ابن تیمیه گفته: حدیث غدیر در امهات [یعنی مصادر اولیه و منابع اصلی] جز (سنن) ترمذی نقل نشده، درست است [!!]
مراد از «امهات» چیست؟ متفاهم از آن، مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث است پس کلام ابن تیمیه دروغ محض است؛ زیرا بزرگان عامه در تألیفات خویش و منابع اصلی حدیث آن را نقل کرده اند چنان که به تفصیل گذشت. (2)
هدف ما از نقل کلام ابن تیمیه از زبان دیگران چند نکته مهم است:
نخست آن که معلوم شود خود اهل تسنن بر او اشکال و مشت او را باز کرده و مدعای او را نمی پذیرند!
علاوه بر آن، با آن که مدّعایش را ردّ و انکار می کنند ولی به توجیه روش او پرداخته و رعایت جانب شیخ الاسلامشان را بر رعایت حق امیرالمؤمنین علیه السلام و بیان حقیقت مقدّم می دارند و از همه مهم تر آن که معلوم شود:
ص: 429
ابن تیمیه خوب می فهمد که اگر حدیث غدیر را بپذیرد تمام عقایدش بر باد فنا خواهد رفت او می داند که اگر به اعتبار حدیث عمران ابن حصین و بریده اعتراف کند- که محفوف به قرائنی است که همچون حدیث غدیر ولایت به معنای رهبری و سرپرستی امیرالمؤمنین علیه السلام بر امت را می رساند - چاره ای ندارد جز آن که امامت آن حضرت را بپذیرد. ابتدا بفرماید: مگر من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟ سپس بفرماید: هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست یعنی هر کس سرپرستی مرا پذیرفته باید سرپرستی او را نیز بپذیرد و در برابر او چون و چرایی نداشته باشد این مطلب از روایت به روشنی فهمیده می شود.
غزالی - پس از نقل حدیث ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ و تهنیت عمر به امیرمؤمنان علیه السلام با عبارت: بخ بخ، أصبحت مولاي ومولي كل مؤمن و مؤمنة - می نویسد: قال أبو حامد: و هذا تسليم و رضى، ثم بعد هذا غلب عليه الهوى حبّاً للرياسة، و عقد البنود، و أمر الخلافة و نهيها، فحملهم على الخلاف، ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ﴾ [آل عمران (3): 187]. (1)
ذهبی پس از نقل مطلب فوق می گوید: من نمی دانم غزالی چه عذری در بیان این مطالب دارد؟ ظاهراً او از این نظر برگشته و از حق پیروی کرده؛ زیرا
ص: 430
او از دریاهای دانش است خدا بهتر می داند البته اگر این ها ساختگی نباشد که آن هم بعید نیست؛ چون در این کتاب بلاهایی دیده می شود!
ذهبی در آخر می:نویسد: اگر غزالی از بزرگان و اهل اخلاص و... نبود هلاک شده بود. بر حذر باش بر حذر باش از (مطالعه و مراجعه به) این گونه کتاب ها. دین خود را از شبهه های گذشتگان دور نگه دار تا در حیرت و سردرگمی واقع نشوی. کسی که طالب نجات و سعادت است باید ملازم بندگی باشد و به درگاه خدا استغاثه نماید تا بر اسلام ثابت قدم بماند و با اعتقاد به صحابه و بزرگان تابعین از دنیا برود. توفیق به دست خداست. اگر عالم خوش نیت باشد خدا او را می آمرزد و اهل نجات خواهد بود [!!] (1)
بنابر روایات فريقين آيه شريفه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ [المائدة (5): 67] (2) در غدیر نازل شد.
ص: 431
[210/1/ 1/ 80] قال العيني: و قال أبو جعفر محمد بن علي بن حسين [علیه السلام]: معناه: بلّغ ما نزل إليك من ربّك في فضل علي بن أبي طالب رضی الله عنه[علیه السلام]، فلمّا نزلت هذه الآية أخذ بيد على [علیه السلام]، و قال: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (1)
[211/ 81] عن أبي سعيد سعيد الخُدري، قال: نزلت هذه الآية: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلّغ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ...﴾ على رسول الله صلی الله علیه و اله يوم غدير خم في علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
[212/ 82] و أخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال: كنا نقرأ على عهد رسول الله: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ - ان عليّاً مولى المؤمنين - وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾. (3)
[213/ 83] قال الرازي - في تفسيره بعد نقل تسعة أقوال في هذه الآية -: العاشر: نزلت الآية في فضل علي بن أبي طالب علیه السلام، و لمّا نزلت هذه الآية أخذ [صلی الله علیه و آله] بيده و قال: ﴿من كنت مولاه فعلي مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، و عادِ مَن عاداهُ﴾، فلقيه عمر... فقال: هنيئاً لك يا ابن أبي طالب، أصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة.
و هو قول ابن عباس والبراء بن عازب و محمد بن على [علیه السلام].
ثم قال الرازي: واعلم أن هذه الروايات و إن كثرت إلّا أن الأولى حمله على
ص: 432
أنه تعالى آمنه من مكر اليهود والنصارى، و أمره بإظهار التبليغ من غير مبالاة منه بهم، و ذلك لأن ما قبل هذه الآية بكثير و ما بعدها بكثير لما كان كلاماً مع اليهود والنصارى امتنع القاء هذه الآية الواحدة في البين على وجه تكون أجنبية عمّا قبلها و ما بعدها. (1)
پس فخر رازی با تعبیر: (هذه الروايات و إن كثرت) اعتراف به ورود روایات فراوان در نزول این آیه شریفه در غدیر و در فضل امیرمؤمنان علیه السلام نمود، ولی به بهانه آن که قبل و بعد آیه شریفه روی سخن با یهود و نصاری است، ترجیح داده که این آیه نیز برای ایمنی از مکر آنان باشد.
هنگامی که روایات فراوان و معتبر دلالت بر مدّعا داشته باشد چه اشکال دارد که مطالب قبل و بعد آیه شریفه مربوط به چیز دیگری باشد، بلکه ممکن است مطالب گوناگون در یک آیه بیان شده باشد. (2)
ص: 433
پرسش از ولایت در قیامت!
* در اولین روایت غدیر که به نقل از طبرانی گذشت آمده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من به زودی دعوت حق را لبیک می گویم ﴿وَإِنّى مَسْؤُولٌ وَإِنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ﴾، من و شما مورد پرسش و بازخواست واقع می شویم. (1)
* در برخی از روایات ثقلین- که آن هم در کنار حدیث غدیر بیان شده - آمده: من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا و اهل بیتم، خاندانم سپس فرمود: ﴿إنَّکُم مَسؤولونَ ، فَلیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنکُمُ الغائِبَ﴾، یعنی: شما مورد پرسش و بازخواست واقع می شوید، حاضرین این مطلب را به دیگران اطلاع دهند. (2)
حاکم حسکانی (قرن پنجم) نیز در ضمن روایتی نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿... فَوَعِزَّةِ رَبِّی وَ جَلاَلِهِ إِنَّهُ لَبَابُ اَللَّهِ اَلَّذِی لاَ یُؤْتَی إِلاَّ مِنْهُ، وَ إِنَّهُ الَصِرَاطُ اَلْمُسْتَقِیمُ، وَ إِنَّهُ اَلَّذِی یُسْأَلُ الله عَنْ وَلاَیَتِهِ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ﴾. (3)
* زرندی حنفی (متوفی 750) می نویسد: پیشوای اهل تسنن ابوالحسن واحدی گفته: این ولایتی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای امیرالمؤمنین علیه السلام در روز غدیر اثبات نمود، در روز قیامت مورد پرسش و بازخواست قرار خواهد گرفت ! (4)
ص: 434
6
[214/ 1] عن سعيد بن المسيب، عن عامر بن سعد بن أبي وقاص، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعليّ: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾. قال سعيد: فأحببت أن أشافه بها سعداً، فلقيت سعداً، فحدثته بما حدثني عامر، فقال: أنا سمعته، فقلت: أنت سمعته ؟ ! فوضع إصبعيه على اذنيه فقال: نعم وإلا فاستكتا. (1) یعنی: سعید بن مسیب می گوید از عامر پسر سعد بن ابی وقاص شنیدم که پدرش از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که به علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نیست». سعید می گوید: دوست داشتم از خود سعد این مطلب را بشنوم، وقتی قضیه را از زبان پسرش برای او نقل کردم، سعد گفت: آری من خودم شنیدم. (با تعجب) گفتم تو خودت شنیدی؟! انگشتانش را بر گوش هایش گذاشت و گفت: آری، گوش هایم کر شود اگر نشنیده باشم.
بنابر نقل بخاری مطلب به گونه پرسشی مطرح شده و پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود: «آیا راضی و خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون باشی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نیست»؟!
ص: 435
﴿أمَا تَرْضَی أنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ (1)
﴿ألاَ تَرْضَی أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلاَّ أَنَّهُ لَیْسَ نَبِیٌّ بَعْدِی﴾. (2)
وجود این روایت در صحیحین، ما را از استقصاء اسناد و طرق آن بی نیاز می کند و گرنه این حدیث در مصادر فراوان نقل شده است. (3)
حاکم حسکانی (قرن پنجم ) نقل کرده که حافظ ابوحازم عبدوی (متوفی 417) برای این حدیث پنج هزار سند استخراج کرده است! (4)
ابن عبدالبرّ (متوفی 463) می گوید: اسناد آن از طریق سعد بن ابی وقاص بسیار فراوان است. حدیث منزلت از ثابت ترین و صحیح ترین آثار و روایات است و جماعتی از صحابه آن را نقل کرده اند.
او مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث منزلت در شورا را نیز نقل کرده است. (5)
حافظ ذهبی (متوفی 748) این حدیث را از ثابت ترین حدیث ها گفته، (6) و متعصبین عامه نیز آن را مورد اتفاق دانسته و دربارۀ آن نوشته اند: «علي منّي بمنزلة هارون من موسی» متفق عليه، (7) و حتی افراد بی انصافی چون ابن حزم
ص: 436
و ابن تیمیه نیز صحت آن را پذیرفته اند (1) و سیوطی (متوفی 911) (2) و غماری (3) و کتانی نیز حدیث منزلت را از روایات متواتر دانسته اند. (4)
برخی از اعلام اهل تسنن تأليف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. طرق حديث النبي صلی الله علیه و آله أنت مني بمنزلة هارون من موسى، حافظ ابوالعباس ابن عقدة (متوفی 333) (5)
2. طرق حديث المنزلة، حاكم نيشابوری (متوفی 405)
3. طرق حديث المنزلة، قاضى تنوخي، ابوالقاسم على بن المحسن بصری بغدادی (متوفی 447) نام دیگر کتاب: ذكر الروايات عن النبي صلی الله علیه و آله أنه قال لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾ و بيان طرقها واختلاف وجوهها
ص: 437
متفاهم از حدیث منزلت آن است که امیر مؤمنان علیه السلام همیشه و در همه امور نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند حضرت هارون به حضرت موسی علیه السلام، و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و قطعاً معصوم است. این مطلب با تأمّل در حدیث و با توجه به استثنای نبوت روشن است، یعنی درجات، مراتب و مناقب حضرت هارون علیه السلام برای امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت است، مانند آن چه در قرآن مجید می خوانیم که در دعای حضرت موسی علیه السلام عالان آمده است: ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً * قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى﴾ [سورة طه (20): 29 - 36]. (1)
دلیل این اطلاق، عموم منزلت و استثناء نبوت،است، پس هر چه غیر نبوت باشد تحت مستثنی منه باقی است.
به جهت اهمیت این استثنا در تبیین مراد، ابن تیمیه از پاسخ به استدلال شیعه به آن طفره رفته است! (2)
خلاصه مطلب آن که جانشینی در مدینه در غزوه تبوک یکی از مصادیق آن منزلت است. شاهد این مطلب آن است که موارد دیگری پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث منزلت را نیز بیان فرمود، از اولین روز اظهار رسالت - يوم الدار - تا روز غدير. (3)
ص: 438
اگر گفته شود چرا تشبیه به حضرت یوشع علیه السلام- که وصی پس از وفات حضرت موسی علیه السلامبود - نشده است ؟!
در پاسخ می گوییم: در تشبیه به حضرت هارون علیه السلام جهاتی وجود دارد که در حضرت یوشع علیه السلام نیست، مانند: برادری، پشتیبانی و همیاری در امر دین و تبلیغ رسالت از ابتدای کار جانشینی در زمان غیبت در حال حیات و... که در آیات شریفه قرآن بدان اشاره شده است.
گنجی شافعی (متوفی 658) از شعبة بن الحجاج (متوفی 160) - که اهل تسنن او را بی نهایت ستوده اند (1) - نقل کرده که او درباره حدیث منزلت گفته:
حضرت هارون علیه السلام در بین امت حضرت موسی علیه السلام از همه برتر بوده، پس به اقتضای صیانت و پایبند بودن به نصّ صحیح و صریح حدیث منزلت باید امیر مؤمنان علیه السلام نیز از همۀ امت پیامبر صلی الله علیه و آله برتر باشد.
سپس به آیه ای استشهاد نموده که حضرت موسی از هارون علیه السلام درخواست نمود که جانشین او در بین امتش باشد. (2)
نتیجه آن که اگر جناب هارون زنده بود جانشین حضرت موسی علیه السلام می شد؛ زیرا از همه برتر و معصوم بود همان گونه امیر مؤمنان علیه السلام از دیگران - به جز پیامبر صلی الله علیه و آله - برتر و معصوم است پس خلافت فقط شایسته اوست.
ص: 439
بنابر شرح نویسندگان اهل تسنن - مانند عینی (متوفی 855) و مناوی (متوفی 1031) - پیامبر صلی الله علیه و آله با جمله: «إلّا أنّه لا نبيّ بعدي» وجه تشبیه را بیان فرمود که:
این تنزیل و جایگاه تو نسبت به من در نبوّت نیست، پس آن چه باقی می ماند خلافت و جانشینی است که در رتبه تالی نبوّت است ! (1)
به کلمات دیگری از دانشمندان عامه توجه فرمایید:
خلاصه کلام ابو حفص عمر بن شاهين (متوفی 385) پس از نقل حدیث منزلت آن است که این حدیث حاکی از (کمال) محبت و احترام پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام است. ما سراغ نداریم کسی بیش از حضرت موسی به جناب هارون علیه السلام احترام گذاشته باشد؛ زیرا برای او درخواست نبوت نمود چنان که در قرآن آمده، پیامبر صلی الله علیه و آله هم برای علی علیه السلام همان مقام هارونی را قائل بود به جز نبوت. (2)
دانشمند معروف عامه قاضی بیضاوی (متوفی 685) می نویسد: مراد آن است که جایگاه امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله، مانند حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام است در برادری، قرب منزلت و یاری در دین و دنيا. تنها تفاوتی که دارد آن است که در پیامبری با پیامبر صلی الله علیه و آله شراکتی ندارد؛ زیرا آن حضرت خاتم پیامبران است. (3)
ص: 440
محبّ طبری (متوفی 694) می گوید: این کلام را پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت آن فرمود که مقام و منزلت والایی که علی علیه السلام نزد او دارد اعلام شود و معلوم گردد که او را به جای خویش قرار داده است پس تشبیه در برادری پشت و پناه بودن و یاوری است - البته در حال حیات (1) - ولی علی علیه السلام در نبوت شریک پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. (2)
ابن الملک (متوفی 801) می نویسد منزلت حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام در پنج ویژگی بوده: برادری، وزارت، یاری، خلافت و جانشینی و مشارکت در نبوت. پس از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نبوت را استثنا فرمود بقیه ویژگی ها به حال خود باقی است !
سپس می گوید: اگر گویی: پس چه نیازی به استثنای نبوت بود؟
می گویم: تا خیال نشود که علی علیه السلام در پیامبری شریک آن حضرت است. (3)
در آینده خواهد آمد که بنابر روایت معتبر نزد اهل تسنن پیامبر صلی الله علیه و آله پس از حدیث منزلت تصریح فرمود که: ﴿و أنتَ خَلیفَتی فی کُلِّ مُؤمِنٍ مِن بَعدی﴾. (4)
و این صریح در مدعای شیعه است که علی علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله است.
ص: 441
اگر هنگامی که حضرت موسی علیه السلام از بین مردم غایب شد، آن ها بر پیروی حضرت هارون علیه السلام باقی مانده بودند گمراه نشده و به گوساله پرستی مبتلا نمی شدند؛ همچنین این امت اگر پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بر پیروی از امیرالمؤمنین علیه السلام باقی مانده بود به ضلالت و گمراهی و اختلاف و فتنه دچار نمی شد. این حقیقتی است که از حدیث منزلت استفاده می شود و جناب عمار نیز آن را به مردم گوشزد نمود. سیوطی - و به تبع او متقی هندی - در ضمن روایت مفصلی از وکیع - در گزارشات پس از جنگ جمل - نقل می کنند که:
[215/ 2] فقام عمار فقال: يا أيها الناس ! إنكم - والله - إن اتبعتموه وأطعتموه لم يضلّ بكم عن منهاج نبيكم قيس شعرة، و كيف يكون ذلك وقد استودعه رسول الله صلی الله علیه و آله المنايا والوصايا و فصل الخطاب على منهاج هارون بن عمران إذ قال له رسول الله: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾ فضلاً خصّه الله به إكراماً منه لنبيه صلی الله علیه و اله حيث أعطاه الله ما لم يعطه أحداً من خلقه. (1)
عمار گفت: ای مردم، به خدا سوگند اگر از امیرالمؤمنین علیه السلام پیروی کنید به اندازه تار مویی از روش پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله نخواهید گرفت. چگونه ممکن است (با اطاعت او از سنت نبوی منحرف شوید) در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله دانش آجال، وصیت ها و خطاب (روشن و) جداکننده حق از باطل در هر قضیه ای را به او اختصاص داده است بر روش (حضرت موسی علیه السلام نسبت به برادرش) هارون علیه السلام که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».
ص: 442
این فضیلتی است که خدا به علی علیه السلام اختصاص داده تا به واسطه آن پیامبرش را گرامی بدارد که به او چیزی عطا فرموده که به هیچ کس نداده است.
از این روایت روشن است که جناب عمار به حدیث منزلت استدلال نموده بر آن که امیرالمؤمنین علیه السلام مانند حضرت هارون علیه السلام دارای دانشی الهی بوده، دانش و وصیت های پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت اختصاص داشته و اگر مردم بخواهند از سنت نبوی منحرف نشوند باید از امیرالمؤمنین علیه السلام پیروی نمایند.
* برداشت مقام فوق العاده از این حدیث باعث شد که عمر به کسی که به اميرالمؤمنین علیه السلام ناسزا گفت بگوید: گمان می کنم تو منافق هستی؛ زیرا شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إنَّما عَلِیٌّ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسی، إلّا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی﴾. (1)
* گذشت که سعید بن مسیب شگفت زده از سعد بن ابی وقاص پرسید: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! (2)
از تعجب و پرسش سعید کاملاً روشن است که صدور این روایت مطلبی عادی نیست و مفاد آن امری بسیار خطیر و مهم است.
* در اولین واکنش مخالفان نسبت به حدیث منزلت خواهد آمد که عمرو
ص: 443
ابن قیس و سفیان ثوری - از محدثان اهل تسنن - به عنوان اعتراض به موسی جهنى گفتند: نباید در کوفه حدیث منزلت را نقل کنی.
ناگفته پیداست که آنان از این حدیث برداشتی جز آن چه شیعه می گوید نداشته اند، و گرنه تعجب سعید و اعتراض عمرو بن قیس و سفیان ثوری هیچ وجهی نخواهد داشت. (1)
* و شگفت آن که - بنابر نقل خطیب بغدادی - وقتی مهدی، خلیفه عباسی، به سفیان ثوری می گوید: برترین فضیلتی که از امیرالمؤمنین علیه السلام می دانی نقل کن او حدیث منزلت را نقل می کند ! (2)
* ابن کثیر دمشقی نقل می کند که معاویه از سعد بن ابی وقاص پرسید: چرا در جنگ صفین شرکت نکردی؟ سعد پاسخ داد: من حاضر نیستم با کسی بجنگم که پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست»، معاویه گفت: جز تو چه کسی این حدیث را شنیده سعد عده ای را نام برد از جمله ام سلمه، و ام سلمه نیز او را تصدیق نمود. معاویه [برای عوام فریبی، به دروغ] گفت: اگر من این حدیث را شنیده بودم با علی نمی جنگیدم و بنابر نقلی گفت: اگر من این مطلب را شنیده
ص: 444
بودم تا جان در بدن داشتم خدمتگزار علی بودم. (1)
* راوی می گوید: از احمد بن حنبل پرسیدم: آیا کسی که می گوید: ابو بکر، عمر، عثمان و علی (به ترتیب برترین هستند) تو او را سنّی می دانی ؟ پاسخ داد: آری ولی دربارۀ علی چیزی روایت شده که تن انسان را می لرزاند سپس حدیث منزلت را نقل نمود. (2)
* راوی دیگر می گوید: از احمد بن حنبل پرسیدم: مراد از «أنت مني بمنزلة هارون من موسی» چیست؟ او پاسخ داد: ساکت باش از این مطلب سؤال مکن روایت این گونه نقل شده است ! (3)
سؤال: مگر برداشت احمد بن حنبل از این حدیث چه بود که تنش را لرزانده و از بیان مراد آن امتناع نموده است؟! اگر امر متشابه و نامعلومی بود که لرزیدن نداشت ! آری؛ او در جمع بین حدیث منزلت و رفتار صحابه درمانده از این روی به لرزه افتاده و سکوت را بر سخن گفتن ترجیح داده است !
ص: 445
با وجود قطعى الصدور بودن حدیث منزلت نزد مخالفان، باز هم واکنش های مختلف نسبت به آن داشته اند.
موسی جهنی می گوید: عمرو بن قیس و سفیان ثوری نزد من آمدند و (به عنوان اعتراض) گفتند: نباید این حدیث را در کوفه نقل کنی که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی»؟! (1)
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) درباره حدیث منزلت می گوید: آمدی که از علمای اصول است تکلّم کرده در صحّت این حدیث (2) و لیکن خطا کرده، و ائمه حدیث متّفق اند بر صحّت حدیث و اعتماد بر قول ایشان است. (3)
صاحب مواقف، قاضی عضدالدین ایجی نیز منکر صحت آن شده ولی شارح مواقف تذکر داده که محدّثین آن را صحیح می دانند. (4)
ص: 446
با وجود همه آن چه در صحت و تواتر حدیث منزلت گذشت، (1) باز عده ای - برای مخالفت با شیعه ! - آن را از اخبار آحاد دانسته اند !! (2)
این روایت بارها بر زبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جاری شده و مطالبی همراه با آن گفته شده که حاکی از اهمیت مطلب و بیانگر مراد از آن است. ولی مخالفان برای تحریف معنای آن و کمرنگ کردن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام دست به تحریف، تقطیع و... آن زده اند. برخى حتى بخش «إلّا أنّه لا نبي بعدي» را حذف کرده اند (3) شاید به این خیال که بدین وسیله اطلاق «منزلت» زیر سؤال رود!
در برخی از روایات آمده: صلاح نیست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم - یا عبارتی مشابه آن- ولی عده ای این قسمت را از روایت حذف و کتمان نموده و عده ای دیگر آن را تضعیف کرده اند. در روایتی آمده است:
[216/ 3] الزّهري، عن سعيد بن المسيّب، عن سعد بن أبي وقّاص، قال النبي صلی الله علیه و آله لعلي صلی الله علیه و آله: «أقم» بالمدينة فقال له عليّ علیه السلام: يا رسول الله إنّك ما خرجت في غزاة فخلّفتني ؟ فقال النبي صلی الله علیه و آله لعليّ علیه السلام: «إنّ المدينة لا تصلح
ص: 447
إلّا بي أو بك، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبيّ بعدي».
قال: فقلت لسعد بن أبي وقّاص أنتَ سمعت هذا من رسول الله صلی الله علیه و آله؟! قال: نعم، لا مرّة ولا مرّتين يقول ذلك لعلىّ علیه السلام. (1)
ابن حبان (متوفی 354) این روایت را به شدت تکذیب کرده و گفته:
پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گاه نفرموده: «المدينة لا تصلح إلا بي أو بك»، سعد بن ابی وقاص هم چنین چیزی روایت نکرده، سعید بن مسیب هم چنین حدیثی نداشته، زهری هم این مطلب را بر زبان نیاورده و مالك هم آن را روایت نکرده است.
من اصلاً از مالک و زُهری در فضائل علی علیه السلام هیچ روایتی ندارم! و تمايل قلبى من آن است که این روایت جعلی است. (2)
نگارنده گوید: زُهری خود گفته: به خدا سوگند من فضائلی از علی علیه السلام می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند ! (3) و گاهی مخفیانه مطلبی را نقل کرده و از راوی خواسته آن را کتمان نموده و از او نقل نکند؛ بدین جهت که بنی امیه عذر کسی را نمی پذیرند و اجازه نمی دهند که از علی علیه السلام به نیکی یاد شود! (4) پس اگر ابن حبان در این زمینه از او روایتی سراغ ندارد به جهت آن است که زُهری نخواسته آشکارا مطلبی از او نقل شود که به زحمت بیفتد، نه این که در این زمینه روایتی نداشته و نقل نکرده است.
ص: 448
حاکم در مستدرك همین مضمون را - «فإن المدينة لا تصلح إلا بي أو بك» - نقل کرده و آن را صحیح دانسته است. (1)
[217/ 4] ابن سعد در طبقات و طبرانی در ضمن روایتی معتبر نقل می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«إنه لا بد من أن أقيم أو تُقیم یعنی: چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو» (2) پس از آن علی علیه السلام را در مدینه گذاشت. مردم (یعنی منافقین) گفتند علی را با خود نبرد به جهت آن که دوست نداشت او همراهش باشد امیر مؤمنان علیه السلام خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند و مطلب را با آن حضرت در میان گذاشت، حضرت پس از آن، حدیث منزلت را بیان فرمود. (3)
ص: 449
* به نقل معتبر از ابن عباس خواهد آمد که حضرت پس از بیان حدیث منزلت فرمود: ﴿إِنَّهُ لا يَنْبَغِى اَنْ اَذْهَبَ إِلَّا وَأَنتَ خَليفتى﴾. یعنی: سزاوار نیست که من بروم (و در مدینه نباشم) مگر آن که تو به عنوان جانشین من آن جا بمانی».
و خواهد آمد که عده ای از اعلام عامه اعتبار این حدیث را پذیرفته اند. (1)
دکتر صاعدی - با آن که اعتبار سند این روایت را پذیرفته - می گوید: این حدیث با این سیاق، منکر و غیر قابل قبول است... در آن عبارت های منکری وجود دارد که ابن تیمیه برخی از آن موارد را تذکر داده است.
سپس به نقل از ابن تیمیه در منهاج می گوید: در این حدیث مطالبی وجود دارد که دروغ بر پیامبر صلی الله علیه و آله است مانند: «لا ينبغى أن أذهب إلا و أنت خليفتي» یعنی سزاوار نیست که من (از مدینه) بیرون روم مگر آن که تو را جانشین خود (در شهر) قرار دهم پیامبر صلی الله علیه و آله بارها از مدینه بیرون رفته و کس دیگری غیر از علی علیه السلام را جانشین خود قرار داده است مانند عمره حدیبیه و موارد دیگر- که پنج مورد را مثال زده است - (بلکه) علی علیه السلام در غالب جنگ ها همراه با آن حضرت بوده [پس شخص دیگری جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بوده] است. (2)
نگارنده گوید: تحت عنوان «اهمیت جانشینی هنگام جنگ تبوک» (3) تذکر داده ایم که واگذاری امور مدینه به دیگران در بقیه مسافرت ها با موقعیت خاص زمان جنگ تبوک تفاوت روشن دارد پس جمله گذشته ناظر به این مطلب است و هیچ تنافی با آن چه ابن تیمیه گفته- از جانشینی دیگران در موارد دیگر - ندارد.
ص: 450
بلکه بنابر روایات معتبر اهل تسنن پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار حدیث منزلت تصریح به خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده، ولی متأسفانه بعضی این قسمت از روایت را نقل نکرده اند و برخی مجموع روایت را به دست فراموشی سپرده اند !
به عنوان مثال سبط ابن الجوزی به نقل از احمد در کتاب فضائل می نویسد:
[218/ 5] أخبرنا أبو محمد عبد العزيز بن محمود البزار، قال: أخبرنا أبو الفضل محمد بن ناصر السلامي، أخبرنا أبو الحسين المبارك بن عبد الجبار الصيرفي، أخبرنا أبوطاهر محمد بن علي بن محمد بن يوسف، أخبرنا أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان القطيعي، حدّثنا عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا وكيع، عن الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن أبي بريدة، عن أبيه، قال: خرج علي [علیه السلام] مع النبي صلی الله علیه و آله إلى ثنية الوداع حين توجّه إلى تبوك، و هو يبكي و يقول: خلّفتني مع الخوالف، ما أُحبّ أن تخرج في وجه إلا وأنا معك. فقال صلی الله علیه و آله: «ألا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلا النبوة، و أنت خليفتى». (1)
ولی این روایت در کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام احمد بن حنبل نیست !
ابن ابی عاصم (متوفی 287) نیز حدیث منزلت را مکرر این گونه روایت نموده است:
[219/ 6] ﴿أفَلا تَرضی أن تَکونَ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسی إلّا أنَّکَ لَستَ بِنَبِیٍّ و أنتَ خَلیفَتی فی کُلِّ مُؤمِنٍ مِن بَعدی﴾. (2)
﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی... و أنتَ خَلیفَتی فی کُلِّ مُؤمِنٍ مِن بَعدی﴾.
ص: 451
و البانی در تعلیقه اش حکم به حُسن و اعتبار آن کرده است. (1)
این حدیث صحیح، صریح در مدعای شیعه و خلافت و جانشینی علی علیه السلام است.
[220/ 7] ابن عساکر (متوفی 571) نیز این حدیث را با اسناد متعدد این چنین روایت نموده است: «أما ترضى أن تكون منّي منزلة هارون من موسى إلّا أنك لست نبي»؟ قال: نعم، قال: «و إنك خليفتي في كل مؤمن». (2)
مطلب شایان توجه آن که سند روایت شماره 219 با سند روایتی که از ابن عباس در دفتر چهارم در ویژگی های امیرالمؤمنین علیه السلام خواهد آمد - روایت شماره 1098 - یکی است و متن آن متفاوت و این به روشنی دلالت بر تحریف روایت دارد یعنی ناقلان روایت در آن جا تعبیری را که صریح در خلافت حضرت بوده (3) نقل نکرده و به نقل عبارت: ﴿إِنَّهُ لا يَنْبَغِي اَنْ اَذْهَبَ إِلَّا وَأَنتَ خَليفتي﴾ اکتفا نموده اند. (4)
قاری (متوفی 1014)- از شارحان حدیث و دانشمند معروف بین عامه - با وقاحت تمام می گوید:
مراد حضرت آن است که تو در آخرت نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی (5) (پس اصلاً ربطی به این دنیا ندارد تا اولویت در خلافت از آن استفاده شود).
ص: 452
نگارنده گوید: گرچه در چاپ های مختلف مرقاة «في الآخرة» ثبت شده است، ولی به نظر می رسد که قاری حاضر نباشد این قدر هم شأن خود را پایین بیاورد و چنین توجیه رکیکی را برای حدیث ذکر نماید. شاید او «فى الأخوة» نوشته و دیگران عبارت او را تحریف کرده باشند.
حب طبری (متوفی 694) می گوید:
مراد از عبارت: «لا ينبغى أن أذهب إلّا وأنت خلیفتی» - (گرچه) خدا داناتر است ! - آن است که «خليفتي في أهلي» يعنی تو جانشین من در بین خاندانم باشی؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام را فقط جانشین خویش بر آنان قرار داد و خویشاوندی هم متناسب همین است و گرنه جانشین حضرت در مدینه محمد بن مسلم [مسلمه] و بنابر نقلی سباع بن عرفطه بود. (1)
نگارنده گوید:
1. در مورد جانشینی دیگران، تحت عنوان «انکار جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام حتی در غزوه تبوک» به تفصیل صحبت خواهیم نمود. (2) محب طبری فراموش کرده که خودش می نویسد: علی علیه السلام در تمامی جنگ های زمان پیامبر صلی الله علیه و آله حضور داشت جز تبوک که پیامبر صلی الله علیه و آله او را جانشین خویش در مدینه قرار داد و امور کارگزارانی که در مدینه مانده بودند را به او سپرد. (3)
ص: 453
2. مطلب دیگری که تذکرش لازم است آن که محب طبری ابتدا تردید خویش را با عبارت (خدا داناتر است!) اظهار نمود سپس مطلب را به عنوان مراد و مقصود از روایت بیان کرد (و در حقیقت تحریف معنوی نمود) ولی برخی دیگر روایات را تحریف لفظی کرده و عبارت «في أهلي» را در متن روایت گنجانده اند، چنان که در عنوان آینده ملاحظه می فرمایید.
بنابر نقل هیثمی، طبرانی (متوفی 360) به سند صحیح نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
[22/ 8] «خلّفتك أن تكون خلیفتی» تو را (در مدینه) گذاشتم تا جانشین من باشی. علی علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله من در این سفر با شما نباشم؟! حضرت فرمود: آیا خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون باشی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود. (1)
ولی در برخی از چاپ های المعجم الأوسط (في أهلي) به آن افزوده شده، با آن که بنابر نقل هیثمی، سیوطی، متقی هندی، و صابی و... چنین عبارتی در روایت نبوده است. (2)
و در برخی از چاپ های المعجم الأوسط نيز (فى أهلي) داخل کروشه آورده شده است. (3)
ص: 454
هدف آن ها از این زیاده آن است که امیر مؤمنان علیه السلام فقط عهده دار امور خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله بوده نه جانشین آن حضرت در مدینه !
در واکنش دوازدهم: «انکار جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در غزوه تبوک»! توضیح بیشتری در این باره خواهد آمد. (1)
بعضی چون قاضی ایجی در شرح مواقف و ملاسعد تفتازانی در شرح مقاصد مکابره نموده و برای مخالفت با شیعه عموم منزلت را انکار کرده اند! (2)
از توضیحی که به نقل از بزرگان اهل تسنن گذشت (3) معلوم شد که آن ها نیز استثنای نبوت را دلیل عموم منزلت گرفته اند، بدین معنا که آن چه برای حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام ثابت است همۀ آن مراتب و جایگاه و منزلت برای امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است به جز نبوت.
الف) نووى می نویسد: این حدیث حجّت برای کسی (یعنی شیعه) نیست فقط فضیلتی برای علی [علیه السلام] اثبات می کند و دلالتی بر برتری او بر دیگران و یا جانشینی و استخلاف ندارد.
این روایت مربوط به استخلاف در غزوه تبوک است (و اطلاق ندارد) (4)
ص: 455
ب) عده ای از محدّثین و متکلمین عامه گفته اند:
چون حضرت هارون قبل از موسی علیه السلام و در حیات او از دنیا رفت پس این تشبیه نیز مفید جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
پاسخ الف و ب:
اولاً: اگر مطلب چنین بود چه نیازی داشت که حضرت در ادامه سخن بفرمایند: «الّا أنّه لا نبي بعدي»؟!
آیا این جمله به روشنی دلالت ندارد که تشبیه و تنزیل از هر جهت اطلاق و عمومیت دارد و هیچ قید و شرطی در آن نیست جز پیامبری، لذا جانشینی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از آن استفاده می شود.
ثانیاً: بر فرض که عبارت حدیث به نحوی بود که از آن مطلب گذشته استفاده نمی شد - چنان که عده ای از ناقلین آن را ناقص نقل کرده و عبارت: «إلّا أنّه لا نبي بعدي» را از آن انداخته اند تا این قرینه مطلب را روشن نکند ! - آیا همین تنزیل به لحاظ زمان حیات دلالت بر اولویت حضرت نسبت به دیگران پس از فقدان پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد؟ قطعاً کسی که در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مقام و منزلتی داشته باشد، پس از آن حضرت بر دیگران مقدم است.
و در پاسخ نووی این مطلب را نیز اضافه می کنیم که ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) گفته: چه بسا گفته شود در حدیث منزلت لفظ وزارت استعمال
ص: 456
نشده ولی درباره ابوبکر و عمر روایت به لفظ وزارت آمده است.
پاسخ آن است که آن چه در حدیث منزلت آمده به بهترین وجه این مطلب را می رساند و از بکار بردن لفظ وزارت هم رساتر و بالاتر است و آن تعبیر «تو نسبت به من مانند جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام هستی». و این وزارت هارونیه اخص است از وزارت مطلقی که دربارۀ آن دو نفر گفته شده است. [یعنی وزارتی که برای آن دو گفته شده مطلق است و فقط مشاور بودن آن دو نفر را می رساند ولی درباره امیرالمؤمنین علیه السلام چون تشبیه به حضرت هارون شده که جانشین و خلیفهٔ حضرت موسی علیه السلام بوده است به نصّ «اخلفنی» پس این حدیث مفید خلافت و جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام است] لذا شیعه می گوید که این حدیث نصّ و تصریح به خلافت علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است و اگر اشکالی که گفته می شود، (1) نبود استدلال شیعه تمام بود. (2)
پاسخ اشکال ابن حجر هیتمی مکی پیش از این داده شد
اما روایات وزارت آن دو نفر، ساختگی است و قابل استناد نیست.
ج) در کتب اهل خلاف مکرّر به این نکته اشاره شده که:
پیامبر صلی الله علیه و آله در سفرهای دیگر و در سایر غزوات اشخاص دیگری را در مدینه به جای خود قرار داده اند پس این فضیلتی ویژه برای امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار نمی آید و کسی نگفته که این مطلب دلیل خلافت آنان است. ابن عبد البر می نویسد: وقد شركه في مثل هذا
ص: 457
الاستخلاف غيره من لا يدّعي له أحدٌ خلافة جماعة قد ذكرهم أهل السنة. (1)
و ابن تیمیه افزوده:
پیامبر صلی الله علیه و آله در سفرهای دیگر، اشخاص دیگری را در مدینه به جای خود قرار داده و معلوم است که آن ها همین جایگاه و منزلت را نزد آن حضرت داشته اند، پس این فضیلتی ویژه برای علی علیه السلام نیست. (2)
1. پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ هیچ یک از کسانی که ادعا می شود در سفرهای دیگر و در سایر غزوات آن ها را در مدینه به جای خود قرار داده چنین منزلتی را بیان نفرموده است که: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی»!
2. اگر فضیلت ویژه ای برای آن حضرت نیست چرا بخاری و مسلم و دیگر بزرگان عامه حدیث منزلت را در بخش مناقب امیرالمؤمنین نقل کرده اند ؟!
3. چرا سعید بن المسیب شگفت زده از سعد بن أبي وقاص پرسید: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! (3)
4. چرا بزرگان آن ها به موسی جهنی اعتراض کردند که چرا حدیث منزلت را در کوفه نقل می کنی؟! (4)
5. چرا سعد بن ابی وقاص در پاسخ معاویه که از او پرسید: چرا آن حضرت
ص: 458
را سبّ نمی کنی این مطلب را مطرح کرده ؟!
6. چرا سعد آن را از شتران سرخ موی- که مهمترین سرمایه عرب محسوب می شد - یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است، برتر می دانست؟! (1) چرا او درباره هیچ یک از کسانی که در سایر غزوات به جای پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه ماندند، چنین مطلبی را نگفته است ؟!
7. چرا معاویه به سعد گفت: اگر من این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودم با علی نمی جنگیدم؟! (2)
8. چرا احمد بن حنبل از شنیدن این حدیث تنش می لرزد ؟!
و چرا از بیان مراد آن امتناع می ورزد ؟!
اگر امر ساده ای بود که دیگران در آن شریک بودند اصلاً لرزیدن نداشت! بویژه که در پرسش از خلفای سه گانه نام برده شده، و نیز لزومی نداشت که در پاسخ کسی که از معنای آن پرسید سکوت اختیار نماید ! (3)
پس قطعاً این حدیث از مهم ترین مناقب و فضائل ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار می رود بلکه همین نکته سبب شده که برخی - مانند سفیان ثوری - حدیث منزلت را برترین فضائل امیر مؤمنان علیه السلام بدانند. (4)
ص: 459
ابن عساکر دمشقی می نویسد: حکیم بن جبیر به امام سجاد علیه السلام عرض کرد: عده ای از مردم عراق ابوبکر و عمر را از علی علیه السلام برتر می دانند ! حضرت فرمود: پس چه باید کرد با حدیثی که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نیست» ؟! (1)
9. آن چه در واگذاری امور به دیگران در مدینه در بقیه مسافرت های حضرت واقع شده با موقعیت خاص زمان جنگ تبوک تفاوت روشن دارد که در عنوان آینده به آن می پردازیم.
تبوک دورترین نقطه ای بوده که پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوات خود به آن جا سفر نمود. منافقان می توانستند از غیبت طولانی آن حضرت سوء استفاده کنند و خطر فتنه انگیزی آنان بسیار جدّی بوده است. (2) گرچه بعضی سعی در کم نشان دادن
ص: 460
عدد منافقین دارند و آن ها را حدود 80 نفر گفته اند ولی از کلام ابن اسحاق کثرت جمعیت آنان معلوم می شود که می گوید: و ما كان فيما يزعمون بأقلّ العسكرين. (1) یعنی: تصور آنان چنین بود که لشکر منافقین- که از پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله تخلف نموده و به مدینه برگشتند - از لشکر مسلمین کمتر نبودند.
و همین مطلب باعث شد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام تأکید بفرماید:
«أقم بالمدينة... إنّ المدينة لا تصلح إلا بي أو بك شما در مدینه بمان... صلاح
ص: 461
نیست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم». و بنابر روایت دیگر: «إنه لا بد من أن أقيم أو تقیم چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو» (1)
منافقین، پس از ماندن امیر مؤمنان علیه السلام شایع کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله از علی ناخرسند، خسته و ملول شده لذا او را در مدینه بجای گذاشت و رفت (2)
امیرالمؤمنین علیه السلام برای خنثی کردن این نقشه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله شتافت و مطلب را بیان کرد و پس از آن حدیث منزلت بر زبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جاری گشت. (3)
خلاصه مطلب آن که از حدیث منزلت استفاده می شود که اگر جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام در مدینه نبود منافقین می توانستند - مانند سامری و گوساله پرستان که در غیاب حضرت موسی علیه السلام باعث انحراف شدند - شهر را به آشوب بکشند. و این جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام و حُسن درایت و کاردانی آن حضرت بود که مانع از فساد آنان گردید.
ص: 462
محبّ طبری مناقشه ای مطرح کرده است که:
اگر مراد از حدیث منزلت، جانشینی بلافصل پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بود باید واقع شود؛ چون آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله بفرماید وحی الهی است و چنین چیزی واقع نشد، پس معلوم می شود که مراد از حدیث خلافت و جانشینی نیست. (1)
آیا تکذیب پیامبران توسط مردم دلیل بطلان رسالت آن هاست ؟!
آیا اگر مردم اوصیا را نپذیرند و با آنان مخالفت نمایند آن ها از جانشینی و خلافت ساقط می شوند ؟!
آیا مخالفت مردم با حضرت هارون دلیل موجهی برای حقانیت گوساله پرستان است ؟!
آری؛ پذیرفتن مردم یا عدم آن، در احکام و قوانین الهی هیچ تأثیری ندارد. پس گرچه لسان حدیث منزلت لسان خبری است ولی فرق است بین اخبار از تشریع و اخبار از تکوین یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله خبر می دهند که خداوند در مقام قانونگذاری علی علیه السلام را برای من به منزلت جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام قرار داده، یعنی برای جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین کرده است، نه آن که خبر غیبی داده باشند که او پس از من حکومت را به دست خواهد گرفت.
ص: 463
عده ای از نویسندگان عامه، مانند ابن سعد (متوفی 230) در شرح غزوة تبوك از جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله نوشته اند: ثم غزوة... تبوك في رجب سنة تسع من مهاجره واستخلف رسول الله صلی الله علیه و آله على المدينة محمد بن مسلمة، و هو أثبت عندنا ممن قال استخلف غیره [!!] (1) یعنی در سال نهم هجری غزوه تبوك اتفاق افتاد و پیامبر صلی الله علیه و آله محمد بن مسلمه را جانشین خود در مدینه قرار داد. این نقل نزد ما ثابت تر است از روایت کسانی که می گویند شخص دیگری را جانشین نمود! (2)
آن ها برای این که این مطلب در اذهان جای بگیرد دست به تحریف تاریخ زده و گاهی مطلب را دربارهٔ امیرمؤمنان علیه السلام به صورت مبهم یا مطلق نقل کرده اند و گاهی تقیید زده اند که: (و خلّف علياً [علیه السلام] في أهله) و مانند آن.
ص: 464
به عنوان نمونه؛ ابن سعد در شرح حال امیرمؤمنان علیه السلام می نویسد:
ولم يتخلف عن رسول الله صلی الله علیه و آله في غزوة غزاها إلا غزوة تبوك خلّفه في أهله.
[222/ 9 ] ... غزا رسول الله صلى الله عليه وسلم غزوة تبوك و خلّف علياً [علیه السلام] في أهله، فقال بعض الناس ما منعه أن يخرج به إلّا أنه كره صحبته فبلغ ذلك عليّاً [علیه السلام] فذكره للنبي صلی الله علیه و آله، فقال: «أيا بن أبي طالب، أما ترضى أن تنزل مني بمنزلة هارون من موسى»؟!
[223/ 10]... خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى تبوك، و خلف عليّاً [علیه السلام]، فقال له: يا رسول الله خرجت و خلّفتني؟! فقال: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي»
[224/ 11]... عن سعيد بن المسيب، قال: قلت لسعد بن مالك: إني أريد أن أسألك عن حديث، و أنا أهابك أن أسألك عنه، قال: لا تفعل يا بن أخي، إذا علمت أن عندي علماً فسلني عنه ولا تهبني، فقلت: قول رسول الله صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام] حين خلفه بالمدينة في غزوة تبوك، قال: قال: أتخلّفنى فى الخالفة في النساء والصبيان ؟! فقال: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى» ؟! فأدبر علي [علیه السلام] مسرعاً كأني أنظر إلى غبار قدميه يسطع. و قد قال حماد: فرجع علي [علیه السلام] مسرعاً. (1)
با صرف نظر از آن که محدث دهلوی این واکنش را به نواصب نسبت داده !!(2) آيا فرمايش: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسی» برای جانشینی در خصوص خانواده تناسب دارد یا برای جانشینی همۀ قوم باقیمانده در مدینه ؟!
ص: 465
در آیه شریفه آمده است: ﴿قَالَ مُوسَى لَأَخِيهِ هَارُونَ أَخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ﴾ [الأعراف (7): 142] و قطعاً جایگاه و منزلت حضرت هارون به حضرت موسی علیه السلام جانشینی در خصوص خانواده حضرت موسی علیه السلام نبود بلکه به اقتضای ﴿اخْلُفْنِی فِي قَوْمِي﴾ جانشینی در بنی اسرائیل بود پس جانشینی در بین امت برای امیرالمؤمنین علیه السلام قطعاً ثابت است.
مطلبی که از مجاهد در شأن نزول آیه: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء (4): 59] نقل شده نیز به روشنی بر مدعای ما دلالت دارد.
[225/ 12] عن مجاهد في قوله تعالى: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يعني [الذين] صدقوا بالتوحيد، ﴿و أَطِيعُوا الله﴾ يعني في فرائضه، ﴿ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ يعني في ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾، قال: نزلت في أمير المؤمنين [علیه السلام] حين خلّفه رسول الله [صلی الله علیه و اله] بالمدينة، فقال: أتخلفني على النساء والصبيان ؟ فقال: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى حين قال له: ﴿أَخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ﴾. فقال الله: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾، قال: [هو] علي بن أبي طالب، ولّاه الله الأمر بعد محمد [صلی الله علیه و آله] في حياته حين خلّفه رسول الله [صلی الله علیه و آله] بالمدينة، فأمر الله العباد بطاعته و ترك خلافه. (1)
پس مجاهد تصریح کرده که خدای تعالی مردم را فرمان به اطاعت از امیرالمؤمنین علیه السلام داده که این همان جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه است.
علاوه بر آن، در روایات متعدد و معتبر تصریح شده است که در آن هنگام امیر مؤمنان علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بود.
خود ابن سعد پس از روایات گذشته روایتی معتبر نقل کرده که در آن آمده:
ص: 466
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو.
[226/ 13] قال: و أخبرنا روح بن عبادة، قال: أخبرنا عون، عن ميمون، عن البراء بن عازب وزيد بن أرقم، قالا: لمّا كان عند غزوة جيش العسرة- و هي تبوك - قال رسول الله علیه السلام لعلي بن أبي طالب [علیه السلام]: «إنه لابدّ من أن أقيم أو تقيم»، فخلّفه فلمّا فصل رسول الله صلى الله عليه وسلم غازياً قال ناس: ما خلّف عليّاً إلّا لشيء كرهه منه، فبلغ ذلك عليّاً [علیه السلام] فاتبع رسول الله صلی الله علیه و آله حتى انتهى إليه، فقال له: «ما جاء بك يا علي» ؟! قال: لا يا رسول الله إلّا أني سمعت ناسا يزعمون أنك إنما خلفتني لشيء كرهته منّي، فتضاحك رسول الله صلى الله عليه وسلم و قال: «يا علي أما ترضى أن تكون منّي كهارون من موسى غير أنك لست بنبي» ؟! قال: بلى يا رسول الله، قال: فإنه كذلك». (1)
ابن حجر عسقلانی می نویسد: و إسناده قوي. (2)
در روایت معتبر دیگر تصریح به جانشینی آن حضرت در مدینه شده است:
[227/ 14] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا عبد الرزاق، أنبأنا معمر، عن قتادة و علي بن يزيد بن جدعان، قالا: حدّثنا ابن المسيب، حدّثنا ابن لسعد ابن مالك، حدّثنا عن أبيه، قال: دخلت على سعد فقلت: حديثا حدثنيه عنك حين استخلف رسول الله صلی الله علیه و آله عليا [علیه السلام] على المدينة، قال: فغضب فقال: من حدّثك به ؟! فكرهت أن أخبره أن ابنه حدثنيه فيغضب عليه، ثم قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله حين خرج في غزوة تبوك استخلف علياً [علیه السلام] على المدينة، فقال علي [علیه السلام]: يا رسول الله ما كنت أحبّ أن تخرج وجهاً إلّا وأنا معك فقال: «أوما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى غير أنه لا نبي بعدي» ؟ (3)
ص: 467
عده ای از دانشمندان اهل تسنن حکم به صحت این روایت کرده اند، مانند حافظ زین الدین عراقی (متوفی 806) صالحی شامی (متوفی 942)، وصی الله ابن محمد عباس، احمد محمد شاكر. (1)
[228/ 15] و في رواية ابن إسحاق: لما نزل رسول الله صلی الله علیه و آله الجرف - طعن رجال من المنافقين في إمرة علي [علیه السلام] و قالوا: إنما خلفه استثقالاً فخرج علي [علیه السلام] فحمل سلاحه حتى أتى النبي صلی الله علیه و آله بالجرف فقال: يا رسول الله ما تخلفت عنك في غزاة قطّ قبل هذه؛ قد زعم المنافقون أنك خلفتني استثقالاً، فقال: «كذبوا، ولكن خلّفتك لما ورائي، فارجع فاخلفني في أهلي»، أفلا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي» (2)
و عبارت: «طعن رجال من المنافقين في إمرة علي [علیه السلام]» صریح در امارت بر دیگران است.
ص: 468
[229/ 16] وروى ابن عساكر - بسنده - عن أبي الفيل، قال: لمّا خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم في غزاة تبوك استخلف علي بن أبي طالب [علیه السلام] على المدينة.... (1)
ابن عبد البر (متوفی 463) این را صحیح ترین قول بلکه روایاتش را متواتر دانسته و می نویسد:
و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله و ضرب عسكره على باب المدينة، و استعمل عليها محمد بن مسلمة، و قيل: بل سباع بن عرفطة، و قيل: بل خلّف عليها علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]، و هو الأثبت أن رسول الله صلى الله عليه و سلم خلّف عليا [علیه السلام] في غزوة تبوك فقال المنافقون: استثقله فذكر ذلك على رضی الله عنه [علیه السلام] لرسول الله صلى الله عليه و سلم - في خبر سعد - فقال: «كذبوا إنما خلّفتك لما تركت و رائي، فارجع فاخلفني في أهلي و أهلك؛ فأنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي». والآثار بذلك متواترة صحاح، قد ذكرت كثيرا منها في غير هذا الموضع. (2)
بلکه برخی از متعصبین متکلمین عامه - با آن که در دلالت حدیث منزلت و ... به مکابره پرداخته اند - جانشینی و استخلاف بر مدینه را پذیرفته اند، (3) و عده ای آن را در شرح حدیث منزلت به گونه ارسال مسلّمات نقل نموده اند. (4)
ص: 469
البته در منابع عامه در سبب نرفتن امیرمؤمنان علیه السلام به تبوک آمده: فإن رسول الله صلی الله علیه و اله خلفه على المدينة و على عياله بعده، و قال له: «أنت مني...». (1) شاید برخی از غرض ورزان از این روایات - که جانشینی بر خاندان را در کنار جانشینی بر مدینه ذکر کرده - سوء استفاده کرده و آن را تقطیع کرده باشند.
یا از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله که - پس از شایعه گذشته منافقین - به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿کَذَبُوا وَ لَکِنِّی خَلَّفْتُکَ لِمَا تَرَکْتُ وَرَائِی فَارْجِعْ فَاخْلُفْنِی فِی أَهْلِی وَ أَهْلِکَ﴾ جمله اخیر را گرفته و عموم «خلّفتك لما تركت ورائي» را نادیده گرفته باشند. (2)
ص: 470
ابن تیمیه - برخلاف برخی دیگر از متعصّبان - جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه را پذیرفته ولی برای کم رنگ کردن این فضیلت می گوید:
[1] معلوم است که پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گاه از مدینه بیرون نرفته جز آن که کسی را برای جانشینی خویش انتخاب فرموده است (پس جانشینی آن حضرت اختصاصی به علی علیه السلام ندارد).
[2] در غزوه تبوک فقط زنان کودکان و عاجزان و عده ای از منافقین باقی مانده بودند و از مردان کسی نمانده بود تا پیامبر صلی الله علیه و آله جانشینی بر آنان بگمارد، پس این جانشینی از موارد دیگر ضعیف تر هم بود [!!]
[3] این حدیث برای طیب خاطر امیرالمؤمنین علیه السلام ایراد شد که: جانشینی نقص نیست حضرت موسی نیز هارون علیه السلام را جانشین خود قرار داد.
[4] این سیاق فقط دلالت بر جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام عدم حضور پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه دارد پس از ویژگی های خاص علی نیست، و نظیر موارد یگر هم نیست چه رسد که برتر باشد [!!]
[5] در بسیاری از غزوات، کسانی جانشین حضرت در مدینه بودند که امیرالمؤمنین علیه السلام از آنان برتر است و آن جانشینی موجب برتری آنان نیست. آنان هم نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند هارون نسبت به موسی علیه السلام بوده اند.
[6] بلکه جانشینی آنان مهمتر بوده به جهت خوف حمله دشمن به مدینه ولی در غزوه تبوک اصلاً کسی در مدینه نبود تا نیاز به جنگ با دشمن باشد[!!]
ص: 471
[7] اختصاص علی به این مطلب در این روایت مستفاد از مفهوم لقب است که ضعیف ترین مفهوم هاست [!!] (1)
[8] او در ادامه گفته: این حدیث دلالت دارد بر آن که پیامبر صلی الله علیه و آله جز در غزوه تبوک هیچ مورد دیگری چنین مطلبی را به علی نفرموده (که تو نسبت به من مانند جناب هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی) (2)
[9] و نیز گفته: تشبیه علی به هارون [علیه السلام] بالاتر از تشبیه ابوبکر به ابراهیم و عیسی [علیه السلام] و تشبیه عمر به نوح و موسی [علیهما السلام] نیست؛ زیرا این چهار پیامبر صلی الله علیه و آله از هارون [علیه السلام] برترند بلکه هر یک از ابوبکر و عمر به دو پیامبر صلی الله علیه و آله تشبیه شده اند! (3)
.1 اگر پیامبر صلی الله علیه و آله برای مدت کوتاهی که بین مردم مدینه نیست کسی را بگمارد چگونه برای مدت طولانی پس از رحلتش به فکر امت نباشد؟!
2. گذشته از آن که کارگزارانی نیز در مدینه باقی مانده بودند، (4) چنان که تحت عنوان: «اهمیت جانشینی هنگام جنگ تبوک» گذشت، جمعیت منافقین کم نبوده و خطرشان به اندازه ای جدی بوده که پیامبر صلی الله علیه و آله نیاز به تعیین جانشین داشتند و بایستی او کسی باشد که مانند خود پیامبر صلی الله علیه و آله از عهده امور به خوبی برآید به شرحی که گذشت. (5)
ص: 472
و از آن چه در خطر منافقین گفته شد معلوم می شود که این جانشینی با همه موارد دیگر تفاوت داشته و اصلاً قابل قیاس با آن ها نیست.
3. بسیار مضحک است که کسی خیال کند جانشینی و استخلاف نقص است تا به استخلاف حضرت هارون توسط حضرت موسی علیه السلام رفع اشتباه شود، کسی که از نعمت خرد بهره مند باشد می داند که ابن تیمیه برخلاف اعتقاد خویش صحبت می کند و خودش هم این مطلب را قبول ندارد.
4. این سیاق به قرینه استثنای نبوت دلالت بر عموم منزلت دارد (لذا ابن تیمیه پاسخی هرچند بی جا و بی ربط - مثل بقیه موارد ! - نداشته که در برابر این استثنا بیان نماید) (1) و این منزلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و هیچ کسی را از آن بهره ای نیست آیا عجیب نیست که معاویه با آن همه عداوت و دشمنی این مطلب را پذیرفته (2) ولی ابن تیمیه آن را انکار می کند؟!
5. هیچ گاه پیامبر صلی الله علیه و آله برای هیچ کس چنین عبارتی را بکار نبرده اند و اصلاً آن ها چنین منزلتی نزد حضرت نداشته اند و این ادعا ادعایی بی جا است. و چنان که در واکنش آینده خواهد آمد خود اهل تسنن روایاتی را که در این زمینه نقل شده جعلی و ساختگی دانسته اند.
6. اگر در موارد دیگر خطر دشمن خارجی در کار بوده این جا خطر منافقین که دشمن داخلی بوده اند به شدت بیشتر بوده است، چنان که گذشت.
7. استدلال به مفهوم لقب نیست تا گفته شود ضعیف ترین مفهوم هاست بلکه احتجاج به آن است که این مطلب - مثل دیگر ویژگی ها و خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام- فقط دربارۀ آن حضرت نقل شده است و پیامبر صلی الله علیه و آله درباره هیچ
ص: 473
کس چنین مطلبی نفرموده اند. این کلام ابن تیمیه مانند آن است که کسی بگوید خدای تعالی فرموده: ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ الله ﴾ [الفتح (48): 29] و انتفای نبوت مسیلمه کذاب از آن فهمیده نمی شود مگر به مفهوم لقب ! آن چه ابن تیمیه و پیروانش در پاسخ بگویند همان جواب ما خواهد بود.
8. ان شاء الله موارد دیگر حدیث منزلت در عنوان جداگانه ای خواهد آمد و دروغ ابن تیمیه مثل روز روشن می گردد! (1)
9. شگفتا که استدلال شیعه به روایات مورد اتفاق فریقین پذیرفته نشود ولى انتظار داشته باشند که شیعه روایات جعلی و ساختگی آن ها را در فضائل خلفا بپذیرد!
یکی از روش های مقابله با حدیث منزلت آن بوده که مخالفان، حدیثی جعل کردند که (ابوبکر منّي بمنزلة هارون من موسى) يا (أبو بكر وعمر بمنزلة هارون من موسى) (2) ولى حتى مثل ذهبی متعصب و دیگران این روایت را تکذیب و راوی آن را دروغگو گفته اند. (3)
بعضی دیگر برای خالی نبودن عریضه گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله در تبوک ابوبکر را برای امامت جماعت منصوب فرمود ! (4)
ص: 474
در برخی از نقل های حدیث منزلت آمده است: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم لعلى: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي، ولو كان لكنته». (1)
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله پس از حدیث فرمود: اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد تو بودی.
* و نظیر آن در روایت شماره 1044 چنین آمده است که: «إنّ الله اصطفانی على الأنبياء، فاختارني واختار لي وصيّاً، واخترت ابن عمي وصيّي، يشد عضدي كما يشد عضد موسى بأخيه هارون، و هو خليفتي و وزيري، ولو كان بعدي نبي لكان علي نبياً ولكن لا نبوّة بعدي». پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ... علی جانشین و وزیر من است و اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد آن پیامبر علی بود، ولی دیگر پس از من نبوتی نیست. (2)
1. بسیاری از مخالفان بخش دوم روایت را نقل نکرده اند.
2. راوی روایت اول را تضعیف نموده و او را دروغگو معرفی کرده اند. (3)
3. برای عمر روایتی جعل نمودند که اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد عمر بود و.... البته اهل تسنن آن را منکر و غیر قابل قبول دانسته اند. (4)
ص: 475
حریز بن عثمان ناصبی از راویان مشهور (1)- حدیث را تحریف کرده و گفته: راوی اشتباه شنیده آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده - العیاذ بالله - این بوده که: (أنت منّي بمنزلة قارون من موسى). إسماعيل ابن عیاش از او پرسید: تو این مطلب را از کجا می گویی؟ گفت: از ولید بن عبدالملک شنیدم که آن را بر فراز منبر گفت ! (2)
* برخی از موارد صدور حدیث منزلت (3)
غیر از غزوه تبوک در موارد دیگری نیز حدیث منزلت بر لبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جاری شده از اولین روز اظهار رسالت تا روز غدیر! این مطلب قرینه بسیار مهمی برای فهم مراد از حدیث - یعنی عموم منزلت- است.
پیش از این گذشت که سعید بن مسیب به سعد بن ابی وقّاص گفت: أنتَ سمعت هذا من رسول الله صلی الله علیه و آله؟ قال: نعم لا مرّة ولا مرتين يقول ذلك لعلىّ علیه السلام (4) سعيد بن مسیب گوید: از سعد بن ابی وقاص پرسیدم: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! گفت آری؛ نه یک بار و دو بار (بلکه بارها شنیدم که) این مطلب را به علی علیه السلام فرمود.
بنابر نقل اهل تسنن امام صادق از پدرانشان علیهم السلام روایت فرمودند که پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 476
در ده موضع حدیث منزلت را ایراد فرمود. (1) عمده این موارد در منابع فریقین آمده است. (2)
بنابر روایات ما پیامبر صلی الله علیه و آله در اولین روزی که رسالت خویش را اعلام نمود فرمود: «کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر وزیر و تنها وارث من بوده و نسبت به من مانند جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام باشد»؟ (3)
* پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام عقد اخوت به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «یا علی تو برادر من و نسبت به من مانند جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام هستی...» (4)
* در آینده خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از سدّ الأبواب خطبه ای خوانده و در ضمن آن فرمود: «خداوند به حضرت موسی و برادرش هارون علیه السلام وحی فرمود که برای قوم خود در مصر خانه هایی فراهم نموده آن را روبه روی یکدیگر قرار دهید و نماز بگزارید و به حضرت موسی فرمان داد که در آن مسجد کسی
ص: 477
سکونت و نکاح نداشته باشد جز هارون و نسلش. و علی نسبت به من هارون است نسبت به مانند حضرت موسی [علیه السلام]) (1)
[230/ 17] قریب به این مطلب را ابن عساکر دمشقی (متوفی 571) از جابر نیز روایت کرده است. (2)
پس از فتح خیبر، پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «ای علی، اگر (خوف آن) نبود که گروهی از امتم دربارۀ تو مطلبی را بگویند که مسیحیان در مورد حضرت عیسی علیه السلام گفتند در فضیلت تو چیزی می گفتم که بر جماعتی از مسلمانان نگذری مگر آن که خاک زیر پایت و زیادی آب وضویت را برای تبرک و استشفا بردارند. ولی برای تو همین کافی است که تو از من هستی و من از تو تو از من ارث می بری و من از تو، تو نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست...» (3)
[231/ 18] امیرالمؤمنین علیه السلام، جناب جعفر بن ابی طالب علیه السلام و زید - پسرخوانده پیامبر صلی الله علیه و آله - هر کدام می خواستند سرپرستی دختر حضرت حمزه علیه السلام
ص: 478
را بر عهده بگیرند. پیامبر صلی الله علیه و آله داوری نمود که [چون خاله به منزله مادر است خاله اش - همسر جناب جعفر - از او نگهداری نماید و فرمود]: «ای جعفر تو او را همراه خود ببر که سزاوارترین آن ها هستی». پس از آن فرمود: «ای زید تو مولای ما (یعنی آزاد شده ما) هستی و من مولا و آزاد کننده تو». و به جناب جعفر فرمود: «تو در شکل و شمایل و خُلق و خوی به من شباهت داری». و درباره علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی جز آن که از پیامبری بهره ای نداری». (1)
صدور حدیث منزلت پیش از حرکت به سوی غزوہ تبوک، بیشترین روایات را به خود اختصاص داده است. (2)
[232/ 19] ابن عباس می گوید پیامبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمود: این علی بن ابی طالب است، گوشت او گوشت من و خون او خون من است، پس او نسبتِ به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام است جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود. (3)
ص: 479
بنابر روایت شیعه، پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام در میدان نبرد نیز عبارت گذشته را بیان فرموده است. (1)
* در آینده به نقل از عمر بن الخطاب خواهد آمد که سه ویژگی در علی وجود دارد که اگر من یکی از آن ها را داشتم از آن چه خورشید بر آن می تابد برایم بهتر بود من با ابوبکر و عده ای از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که دست برشانه علی زد و فرمود:
تو اولین مؤمن و اولین مسلمان هستی تو نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی هستی. (2)
[233/ 20] پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن خطبه غدیر فرمود: ﴿عَلِیٌّ مِنّی کَهارونَ مِن
ص: 480
موُسي، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ....﴾. (1)
و بنابر روایات ما فرمود: ﴿إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام هَبَطَ إِلَیَّ مِرَاراً ثَلَاثاً یَأْمُرُنِی عَنِ السَّلَامِ رَبِّی- وَ هُوَ السَّلَامُ- أَنْ أَقُومَ فِی هَذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کُلَّ أَبْیَضَ وَ أَسْوَدَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی وَ الْإِمَامُ مِنْ بَعْدِی الَّذِی مَحَلُّهُ مِنِّی مَحَلُّ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ [من] بَعْدَ اللهِ وَ رَسُولِهِ﴾ (2)
مضمون حدیث منزلت در ضمن روایاتی دیگر نیز نقل شده است، (3) مانند:
[234/ 21] عن [مولانا الامام] جعفر الصادق عن آبائه، عن علي بن أبي طالب رضي الله عنهم [علیهم السلام] قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي أنت مني بمنزلة شيث من آدم، و بمنزلة سام من نوح، و بمنزلة إسحاق من إبراهيم، كما قال تعالى: ﴿وَ وَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ...﴾ إلى آخر الآية [البقرة (2): 132]، و بمنزلة هارون من موسى، و بمنزلة شمعون من عيسى، و أنت وصيي و وارثي».
﴿أنت أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَأَكْثَرُهُمْ عِلْماً وَأَوْفَرُهُمْ حِلْماً وَأَشْجَعُهُمْ قَلْباً وَأَسْخَاهُمْ كَفّاً ، وأنت إمام أمتي، و قسيم الجنة والنار بمحبتك يعرب الأبرار مِنَ الفُجّارِ، و یُمَیَّزُ بين المُؤمِنینَ وَالمُنافِقینَ والكفار﴾ (4)
[235/ 22] عن أبي ذر، قال: رأيت رسول الله صلى الله عليه و سلم آخذا بيد على فيقول: «يا علي أنت أخي، وصفيي، و وصيي، و وزيري، و أميني، مكانك منّي مكان هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي، من مات وهو يحبك ختم الله عزّو جلّ له بالأمن
ص: 481
والايمان، ومن مات يبغضك لم يكن له نصيب من الإسلام. (1)
[236/ 23] وروی ابن عساكر بسنده عن سعد بن مالك أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لعلي: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي، سالم إلا أنه لا نبي بعدي، سالم الله من سالمته، و عادى من عاديته». (2)
که جمله اخیر نیز قرینه مناسبی برای تأیید برداشت شیعه از روایت است.
در ضمن روایتی آمده که پس از ولادت امام مجتبی علیه السلام، جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و عرضه داشت خدای عزوجل به شما سلام می رساند و می فرماید: چون منزلت علی علیه السلام نسبت به شما مانند جایگاه هارون به حضرت موسی علیه السلام است؛ نام فرزند او را برای فرزندت انتخاب نما... لذا او را حسن نامید. (3)
انس گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم که فرمود: «الان وارد می شود» عرض کردم: چه کسی؟ فرمود: «آقای مسلمانان امیرمؤمنان بهترین اوصیا و سزاوارترین مردم به پیامبران»، علی علیه السلام وارد شد حضرت به ایشان فرمود: «آیا خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام باشی»! (4)
ص: 482
پیشگفتار...16 - 7
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17- 36
تأثير ذكر فضائل در الگوسازی...17
نقش فضائل در سرنوشت رهبری جامعه و شناخت حق از باطل...18
آگاهی از تاریخ تحریف نشده...19
تأثیر نقل فضائل در گرایش مردم به اهل بیت علیهم السلام...20
فهم صحیح آیات قرآن...24
امیر مؤمنان علیه السلام محور فضائل در قرآن...25
امتیاز خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله...25
سبقت در ایمان و بندگی...27
هجرت جهاد و فداکاری...28
استقامت و پایداری...29
علم و دانش و تفقه در دین...30
برخی از آثار زیانبار تحریف فضائل...30
محبت شجره ملعونه جایگزین محبت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله...31
صلوات ناقص و نادیده گرفتن فضیلت مهم خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله...36
ص: 483
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...64 - 37
آثار حاکی از کثرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام...37
برخی از کلمات و روایات فضائل که عدد در آن ذکر شده...44
کلماتی از بزرگان اهل تسنن در کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام...50
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...86 - 65
برخی از ابواب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در کتب معتبر عامه...65
برخی از کتب اختصاصی عامه در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام...69
برخی از کتب اختصاصی عامه در فضائل اهل بیت علیهم السلام...76
برخی از کتب اختصاصی شیعه در فضائل به نقل از عامه...81
بخش چهارم: چهل فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...1552 - 85
1. علی علیه السلام بهترین خلق خدا...85
سند روایت...86
تأليفات مستقل در حدیث طیر...95
مفاد حدیث...96
اهمیت روایت طیر...96
واکنش مخالفان...97
واکنش اول: کتمان حديث...98
واکنش دوم: ایجاد شک و تردید...100
واکنش سوم: انکار و تکذیب بی جا...100
واکنش چهارم: اشکال در حدیث به جهت متن شناسی...103
واکنش پنجم: برخورد با ناقلان...105
الف) برخورد با حافظ ابن سقا...105
ب) مخالفت با حاکم نیشابوری...106
واکنش ششم: اشکالات سندی...108
واکنش بخاری نسبت به حدیث طیر...110
ص: 484
حافظ ذهبی و حدیث طیر...112
واکنش هفتم: تحریفات لفظی روایت طیر...115
واکنش هشتم: تحریفات معنوی روایت طير...116
واكنش نهم: ایرادهای بنی اسرائیلی و ادعاهای بی جا...118
واکنش دهم: جعل روایت در برابر حدیث طیر...123
شواهد حدیث طير...128
الف) محبوب تر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...128
کلماتی از صحابه و...146
ب) برتری مقام و رتبۀ امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران...153
تذکر چند نکته...186
2. حق با علی علیه السلام است...189
اسناد روایات...190
روایت با تعابیر دیگر...191
واکنش: انکار بی جا...198
شواهدی دیگر...199
تذکر چند نکته...221
3. قرآن با علی علیه السلام است...225
سند روایت...225
مفاد روایت...226
4. علی علیه السلام سرپرست مؤمنان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله...231
سند روایت...232
شواهد قوی و معتبر با مضمونی مشترک...236
الف) تکمیل روایت عمران بن حصین به حديث بريدة...236
ب) روايت وَهْب بن حمزه...238
ج) شواهد دیگر...240
مفاد روایت...240
واکنش مخالفان...242
واکنش اول: انکار اعتبار روایت و ساختگی دانستن آن...242
ص: 485
واکنش دوم: القای شبهات...244
واکنش سوم: تحریف لفظی به حذف عبارت های مهم...248
واکنش چهارم: تحریف معنای حدیث...249
واکنش پنجم: منکّر دانستن حدیث...249
واکنش ششم: کتمان حدیث توسط بخاری و مسلم...251
واکنش هفتم: جعل حدیث...251
واکنش هشتم: نادیده گرفتن روایت عمران بن حصين...252
5. حدیث غدیر و جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام...255
خلاصه قضیه غدیر به روایت طبرانی (متوفی 360)...256
حدیث غدیر و مضمون های مشابه آن با اسناد صحیح در مصادر اهل تسنن...259
المصنف ابن أبي شيبة (متوفی 235)...260
مسند اسحاق بن راهويه (متوفی 238) (استاد بخاری)...262
مسند احمد بن حنبل (متوفی 241)...263
سنن ابن ماجة قزويني (متوفی 273)...279
سنن ترمذی (متوفی 279)...280
كتاب السنة ابن ابی عاصم (متوفی 287)...281
البحر الزخار: مسند ابوبکر بزار (متوفی 292)...283
خصائص و سنن نسائی (متوفی 303)...287
مشكل الآثار أبو جعفر طحاوی (متوفی 321)...292
امالی محاملی (متوفی 330)...292
صحيح ابن حبان (متوفی 354)...294
معجم های طبرانی (متوفی 360)...295
مستدرك حاكم نيشابوری (متوفی 405)...301
الاستيعاب ابن عبد البر (متوفی 463)...305
الأحاديث المختارة ضياء الدين مقدِسی (متوفی 643)...306
روایاتی معتبر به نقل و تأیید ذهبی...313
اشاره به مفاد روایات غدیر...316
مناشده به حدیث غدیر...327
کلماتی از اعیان اهل تسنن درباره سند حدیث غدیر...330
برخی از تألیفات مستقل در اسناد حدیث «من كنت مولاه فعلی مولاه»...337
ص: 486
ناقلان حدیث غدیر در طول قرن های گذشته...338
چند پرسش...339
واكنش مخالفان غدير...346
واکنش اول: حذف و کتمان حدیث غدیر...347
برخورد بخاری با حدیث غدیر...348
الف) كتمان...348
ب) تضعیف برخی از اسناد حدیث غدیر...349
ج) حذف حدیث غدیر...351
نمونه هایی دیگر از حذف و کتمان حدیث غدیر...354
واکنش دوم: انکار صحت و تواتر حدیث غدیر (تضعیفات سندی)...357
تناقض و سردرگمی ملا علی قاری...364
واکنش سوم: القای شبهه در قضیه غدیر و اشکال در متن حدیث...366
1. انکار همراهی امیرالمؤمنین علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله در بازگشت از حجة الوداع!...366
2. انکار اعلام ولایت در غدیر...367
3. اشکال در بخش: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» به توهمات بی جا...369
4. اشکال در بخش: «اللهم انصر من نصره» با شبهات واهی...373
5. استدلال به غدیر یعنی اجماع امت بر گمراهی...375
6. چرا با وجود حدیث غدیر کار به نزاع کشید ؟!...376
7. چرا امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر احتجاج نفرمود؟!...379
8. ادعای شهادت تاریخ بر مقصود از حدیث غدیر!...382
واکنش چهارم: تحریفات لفظی...382
واکنش پنجم: تحریفات معنوی (شبهاتی دربارهٔ دلالت حدیث غدير)...385
1. تحريف معنای حدیث به تحریف علت صدور...385
2. «مَفعل» به معنای «اَفعل» نیست...386
3. حمل «مَولی» بر معنای «اَولی» محذور دارد...387
4. ولایت به معنای دوستی است !...392
5. ولایت به معنای نصرت و یاری است !...392
6. «مولی در حدیث غدیر» به معنای اولی به پیروی است !...393
7. ممكن است مراد از «مولی» «أولى بالمحبة» يا «أولى بالتعظيم» باشد!...395
8. تأویل معنای «مولی» و تفسیر عرفانی برای آن...397
پاسخی مشترک برای همه موارد گذشته در دلالت حدیث غدیر...398
ص: 487
9. تحریف معناى «ألست أولى بكم من أنفسكم»!...401
10. توجيه: «وال من والاه وعاد من عاداه» و ادعای اجتهاد برای صحابه... 406
استفاده مطلب از بیان البانی...410
بازنگری اجتهاد مخالفان اهل بیت علیهم السلام...411
11. ادعای ابهام (کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و دلالت روشن بر مدعای شیعه ندارد)...412
12. تحریف معنای واقعه غدیر...419
نکته: لزوم سکوت از معنای حدیث غدیر!...419
واکنش ششم: سعی در کم رنگ نشان دادن حدیث غدیر...420
واکنش هفتم: جعل روایت در برابر حدیث غدیر!...422
واکنش هشتم: تحریف لفظی به افزودن «و أزواجي أمهاتهم»...424
واکنش نهم: به دست فراموشی سپردن غدیر!...425
ابن تیمیه حرّانی در پیشگاه عدالت...426
اعتراف به حقیقت!...430
نزول آیه تبلیغ در غدیر...431
پرسش از ولایت در قیامت!...434
6. حدیث منزلت...435
اعتبار سند حدیث...436
تأليفات مستقل در حدیث منزلت...437
دلالت حديث...438
مبهم نبودن وجه تشبیه در حدیث منزلت...440
تذکر چند مطلب مهم...441
مطلب اول: تصریح به جانشینی در حدیث منزلت...441
مطلب دوم: پیروی از هارون امت برای رهایی از گمراهی!...442
مطلب سوم پرسش، تعجب، اعتراض و... قرائن فهم مدلول حدیث منزلت...443
واکنش مخالفان...446
واکنش اول: فرمان به کتمان حدیث...446
واکنش دوم: خدشه در صحت و حجیت حدیث منزلت...446
واکنش سوم: انکار تواتر حدیث منزلت...447
واکنش چهارم: تحریف لفظی: حذف استثنا از روایت...447
واکنش پنجم: کتمان حذف و انکار قرائن داخلی...447
ص: 488
واکنش ششم: تحریف معنوی: توجیهی رکیک برای حدیث...452
واکنش هفتم: تحریف معنوی: توجیهی دیگر در معنای روایت...453
واکنش هشتم: تحریف لفظی: افزودن «في أهلي» به روايت !...454
واکنش نهم: خدشه در دلالت به انکار عموم منزلت...455
واکنش دهم: مناقشه های دیگر در دلالت حدیث و پاسخ های دندان شکن !...455
اهمیت جانشینی هنگام جنگ تبوک...460
واکنش یازدهم: ادعای شهادت تاریخ بر مقصود از حدیث منزلت!...463
واکنش دوازدهم: انکار جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در غزوه تبوک!...464
واکنش سیزدهم: تلاش برای کم رنگ کردن حدیث منزلت...471
واکنش چهاردهم: جعل روایت منزلت برای دیگران...474
واکنش پانزدهم: برخوردهای مختلف با عبارت: «ولو كان لكنته»...475
واکنش شانزدهم: جسارت نواصب...476
برخی از موارد صدور حدیث منزلت...476
1. يوم الإنذار...477
2. هنگام عقد اخوت...477
3. هنگام بستن درب خانه صحابه به مسجد...477
4. پس از فتح خیبر...478
5. هنگام تعیین سرپرست برای دختر حضرت حمزة علیه السلام...479
6. پیش از غزوه تبوک...479
7. خطاب به اُمّ سلمة...479
8. هنگام مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام...480
9. نزد جماعتی از صحابه...480
10. پس از حجّة الوداع، در غدیر خم...480
فهرست...483
ص: 489
سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 481
صفحه شناسنامه
ص: 482
7
[237/ 1] بنابر نقل معتبر پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ﴿أَمَا تَرْضَيْنَ أَنِّي زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَ أُمَّتِي سِلْماً، وَأكثرَهُمْ عِلماً، وَأَعظمَهُمْ حِلماً؟! قالت: بَلَى، رَضِيتُ يا رسول الله﴾. (1)
یعنی: آیا خوشنود نیستی که تو را به همسری کسی درآوردم که سابقه اش در اسلام از همۀ امت بیشتر علم و دانش او از همه افزون تر و در حلم و بردباری از همه برتر است؟!
حضرت زهرا علیها السلام عرض کرد: چرا راضی و خوشنود هستم.
* هیثمی این روایت را از احمد بن حنبل (متوفی 241) و طبرانی (متوفی 360) نقل و رجال آن را موثق می داند. (2)
ص: 483
* فتنی نیز آن را صحیح دانسته است. (1)
[238/ 2] جلال الدین سیوطی (متوفی 911) و به تبع او متقی هندی (متوفی 975) این روایت را با عبارتی مشابه از ابن جریر طبری این گونه نقل کرده: ﴿يَا فَاطِمَةُ - وَاللَّهِ - لَقَدْ أَنْكَحْتُكِ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً، وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً، وَ أَقدمهُمْ سِلْماً. و في لفظ: «أَوَّلَهُمْ سِلْماً»﴾.
* و هر دو گفته اند: طبری حکم به صحت این روایت نموده است. (2)
* حسنی مغربی برای این حدیث 6 سند دیگر ذکر کرده می گوید: اسناد دیگری هم دارد از علی [علیه السلام]، ابن عباس و... (3)
[239/ 3] هیثمی روایت را با عبارتی دیگر از طبرانی مرسلاً به سند صحیح نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿زَوَّجْتُکِه و ان [و إنه] لأول أصحابي
ص: 484
سِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً﴾. (1)
و برخی آن را با عباراتی مشابه آن چه گذشت نقل کرده اند مانند:
[240/ 4] زوجتك - يا بنية - [خير أهلي] أعظمهم حلماً و أقدمهم سلماً و اكثرهم علماً و یا عبارتی قریب به آن. (2)
[5/241] أما تَرْضَيْنَ أني زوّجتك [أن زوجك] أول المسلمين إسلاماً و أعلمهم علماً ؛ فإنك سيدة نساء أُمتي كما سادت مريم قومها. (3)
[242 /6] أو: أعلمهم علماً و أفضلهم حلماً و أولهم سلماً. (4)
[7/243] أو: أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَعْلَمُهُمْ عِلْماً وَ أَحْلَمُهُمْ حِلْماً. (5)
[244/ 8] أو: أعلم المؤمنين علماً و أقدمهم و أولهم سلماً و أفضلهم حلماً. (6)
[9/245] أو: أَعْلَمُ النّاسِ عِلْمًا، وَ أَوَّلُهُمْ سِلْمًا، وَ أَفْضَلُهُمْ حِلْمًا. (7)
[246/ 10] أو: أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً. (8)
ص: 485
[247/ 11] إن الله أمرني فأنكحتك أقدمهم سلماً، و أكثرهم علماً، و أعظمهم حلماً، و ما زوجتك إلا بأمر من السماء. أما علمت أنه أخي في الدنيا والآخرة !! (1)
[248/ 12] و روي عن السُّدِّي أنه قال: ان أبا بكر و عمر خطبا فاطمة علیها السلام، فردّهما رسول الله صلی الله علیه و آله، و قال: «لم أومر بذلك»، فخطبها علىُ علیه السلام، فزوّجه إياها، و قال لها: «زوّجتك أقدم الأمة إسلاماً...» و ذكر تمام الحديث... .
و قد روى هذا الخبر جماعة من الصحابة، منهم أسماء بنت عميس بنت عميس، و أم أيمن، و ابن عباس و جابر بن عبد الله. (2)
بنابر روایات معتبر اهل تسنن، پیامبر صلی الله علیه و آله برای طیب خاطر و جلب خوشنودی حضرت زهرا علیها السلام به ایشان مطالب دیگری نیز فرمود.
[249/ 13] سیوطی و متقی هندی روایتی را از خطیب بغدادی نقل کرده و آن را نیکو و معتبر دانسته اند که: پیامبر فرمود: ﴿أَمَا تَرْضَيْنَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَ مِنْ أَهلِ الأَرْضِ رَجُلَيْنِ: أَحَدُهُمَا أَبُوكِ وَالأَخَرُ زَوجُكِ. (3) و في رواية: بعلك﴾. (4)
یعنی: آیا خوشنود نیستی که خداوند تعالی از بین مردم زمین دو نفر را انتخاب نموده یکی پدر توست و دیگری همسر تو !
ص: 486
و در روایات دیگر با کمی تفاوت چنین آمده است: أو ما تَرْضَيْنَ أن يكون الله اطّلع على أهل الأرض فاختار منهم رجلين، فجعل أحدهما أباك، والآخر بعلك. (1)
أما علمت أن الله عزّ وجلَ اطّلع إلى [على] أهل الأرض فاختار منهم أباك فبعثه نبيًا، ثم اطّلع الثانية فاختار بعلك فأوحى إلىّ فأنكحته واتخذتُه وصيّاً. (2)
... يا حبيبتي، أما علمت أن الله اطّلع إلى أهل الأرض اطلاعة فاختار منها أباك [فابتعثه برسالته]، ثم اطّلع إليها اطلاعة فاختار منها بعلك، و أوحى إليّ أن أُنكحكِ إياه. (3)
[250/ 14] هیثمی و صالحی شامی روایتی را از طبرانی (متوفی 360) نقل و حکم به صحت آن کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: أما إنِّي لَمْ آلَكِ أَنْ أَنكحتُكِ أحب أهلي إلي. (4)
و بنابر روايت ابن سعد: أما إني ما أليت [ألوتك] أن أنكحتك خير أهلي. (5)
یعنی: من در خیرخواهی تو کوتاهی نکردم، تو را به ازدواج محبوب ترین و بهترین افراد خاندانم درآوردم.
و بنابر روایت عبدالرزاق فرمود: فما ألوتك في نفسي، و قد طلبت [أصبت] لك
ص: 487
خير أهلي. والذي [وايم الذي نفسي بيده لقد زوّجتكه [زوجتك] سعيدا في الدنيا، وإنه في الآخرة لمن الصالحين. (1)
و بنابر روايت ابن عساكر: إني قد زوّجتك [والله لقد أنكحتكيه] سيّداً في الدنيا و إنه في الآخرة من الصالحين. (2)
که گذشته از مطالب روایت پیشین اضافه شده: به خدایی که جانم در دست اوست سوگند تو را به ازدواج کسی در آوردم که در دنیا خوشبخت - یا آقا و سرور - و در و در آخرت از صالحان و شایستگان است.
و در روایت شماره 42 آمده است و زوّجك الله زوجك [زوجاً] و هو أشرف أهل بيتي [بيتك] حسباً، و أكرمهم منصباً، و أرحمهم بالرعية، و أعدلهم بالسوية، و أبصرهم بالقضية.
و در روایت شماره 884 خواهد آمد: والذي بعثني بالحق لقد زوّجتك سيّداً في الدنيا، و سيّداً في الآخرة، فلا يحبّه إلا مؤمن، ولا يبغضه إلّا منافق.
مكرر تذکر داده ایم که ما از باب الزام اعتراف مخالفان به فضائل اهل بیت علیهم السلام را می پذیریم ولی مطالب ناشایستی که در برخی از مصادر روایات گذشته به آنان نسبت داده شده هرگز قبول نداریم. (3)
ص: 488
كاملاً روشن است که تقدّم در ایمان، اسلام و عبادت و بندگی خدا از امتيازات مهم است لذا ابوبکر در مقدمه چینی برای گرفتن خلافت از این شگرد استفاده و مطلب را برای انصار (اهل مدینه) بدین گونه مطرح کرد که: ما مهاجران، در ایمان و اسلام و عبادت بر شما مقدم بوده ایم و (علاوه بر آن) از نزدیکان و بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله بشمار می رویم!!!
که البته نتیجه احتجاج او چیزی جز تقدم و شایستگی امیرالمؤمنین علیه السلام برای خلافت نیست! متن کلمات او را - بنابر نقل اهل تسنن - بنگرید:
فقال أبو بكر: و كنا معشر المهاجرين أول الناس إسلاماً، و نحن عشيرته و أقاربه و ذوو رحمه. (1)
نحن أول الناس إسلاماً... و أمسّهم برسول الله صلی الله علیه و آله رحماً... أسلمنا قبلكم. (2)
و كنّا معاشر المسلمين المهاجرين أول الناس إسلاماً، والناس لنا في ذلك تبع... إن رسول الله صلی الله علیه و آله لما بُعث عظم على العرب أن يتركوا دين آبائهم فخالفوه، و شاقوه، و خص الله المهاجرين الأولين من قومه بتصديقه والإيمان به، والمواساة له، والصبر معه على شدة أذى قومه، ولم يستوحشوا لكثرة عدوهم، فهم أول من عبد الله في الأرض، و هم أول من آمن برسول الله [أول من آمن بالله و بالرسول صلی الله علیه و آله]، و هم أولياؤه و عترته [و عشيرته]، و أحق الناس بالأمر بعده، لا ينازعهم فيه إلّا ظالم،
ص: 489
وليس أحد بعد المهاجرين فضلاً و قدماً في الإسلام مثلكم. (1)
بزرگان اهل تسنن آثار فراوانی نقل کرده اند که حاکی از آن است که اولین نمازگزار این امت و کسی که در ایمان و اسلام سابقه اش از همه بیشتر بوده، امیر مؤمنان علیه السلام است
[251/ 15] قال امير المؤمنين علیه السلام- للمهاجرين والأنصار في خلافة عثمان -: أَنْشُدُكم الله، أتعلمون حيث نزلت: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾ [التوبة (9): 100] ﴿والسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ [الواقعة (56): 10 - 11] سُئل عنها رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال: ﴿أَنْزَلَهَا اَللَّهُ تَعَالَی فِی اَلْأَنْبِیَاءِ وَ أَوْصِیَائِهِمْ، فَأَنَا أَفْضَلُ أَنْبِیَاءِ اَللَّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَصِیِّی أَفْضَلُ اَلْأَوْصِیَاءِ﴾؟ قَالُوا: اَللَّهُمَّ نَعَمْ. (2) امیر مؤمنان علیه السلام در ایام خلافت عثمان خطاب به مهاجرین و انصار فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید هنگامی که آیات شریفه گذشته - سوره التوبة (9): 100 و سوره الواقعة (56): 10 - 11 - نازل شد از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: این آیات مربوط به چه کسی است؟ فرمود: پیامبران و جانشینان آنان من برترین پیامبران و رسولان هستم و علی بن ابی طالب وصى من برترین اوصیاست.
همه حضرت را تصدیق نمودند.
ص: 490
[252/ 16] عن الحسن بن علي علیه السلام: أنه حمد الله و أثنى عليه و قال: ﴿وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ...﴾ إلى آخر الآية، فكما أن للسابقين فضلهم على من بعدهم كذلك لأبي علي بن أبي طالب [علیه السلام] فضيلة على السابقين بسبقه السابقين.... (1)
از امام مجتبی علیه السلام روایت شده که در ضمن صحبتی طولانی، درباره آیه شریفه گذشته فرمود: همان گونه که سابقین بر کسانی که پس از آنان به اسلام گرویدند فضیلت و برتری دارند پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام بر سابقین فضیلت و برتری دارد ؛ زیرا بر آنان سبقت گرفته است.
[253/ 17] و عن ابن عباس - [في قوله تعالى:] ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾ -: قال: نزلت في عليّ، سبق الناس كلّهم بالايمان بالله و برسوله، و صلّى القبلتين، و بايع البيعتين، و هاجر الهجرتين، ففيه نزلت هذه الآية. (2)
در روایت دیگری از ابن عباس آمده است که آیه شریفه گذشته درباره علی علیه السلام نازل شده که در ایمان به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از همه مردم سبقت گرفت و به هر دو قبله (کعبه و بیت المَقدِس) نماز گزارد و دو بار بیعت کرد و در هر دو هجرت شرکت داشت.
[254/ 18] عن عبد الرحمن بن عوف في قوله جل و عزّ: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ﴾، قال: هم عشرة من قريش، كان أولّهم إسلاماً علي بن أبي طالب. (3)
ص: 491
از عبد الرحمن بن عوف نیز روایت شده که: مراد از آیه شریفه: ﴿وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ...﴾ ده نفر از قریش هستند. اولین کسی که از آن ها اسلام آورد علی بن ابی طالب علیه السلام بود.
[255/ 19] عن مجاهد، عن ابن عباس - [في قوله تعالى:] ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ...﴾ [الواقعة (56): 11]- قال: يوشع بن نون سبق إلى موسى، و مؤمن آل يس سبق إلى عيسى، و علي بن أبي طالب سبق إلى محمد رسول الله صلی الله علیه و آله. (1)
بنابر روایتی که در تفسیر ابن ابی حاتم و ابن کثیر و سیوطی و... نقل شده ابن عباس در شرح آیه شریفه گفته است: سابقین سابقین (در ایمان به پیامبران علیهم السلام) سه نفر هستند: یوشع در ایمان به حضرت موسى علیه السلام، مؤمن آل یاسین به حضرت عیسی علیه السلام و علی بن ابی طالب علیه السلام به حضرت محمّد صلی الله علیه و آله.
و در روایتی دیگر سابق به حضرت عیسی علیه السلام، شمعون ذکر شده است:
[256/ 20] عن ابن عباس - في قوله تعالى: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾ - قال:
ص: 492
يوشع إلى موسى، و شمعون إلى عيسى، و علي بن أبي طالب إلى النبي صلى الله عليه و سلم. (1)
[257/ 21] وأيضاً عن ابن عباس في قوله تعالى: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون﴾ [الواقعة (56): 10 - 11] قال: نزلت في علي علیه السلام. (2)
[258/ 22] و في رواية أخرى قال: سابق هذه الأمة علي بن أبي طالب. (3)
[259/ 23] و عن السُّدِّي - أيضاً - في هذه الآية - قال: نزلت في علي [علیه السلام]. (4)
[260/ 24] و عن ابن عباس، عن النبي صلى الله عليه و سلم، قال: «السبق ثلاثة: السابق إلى موسى يوشع بن نون والسابق إلى عيسى صاحب، ياسين و السابق إلى محمد صلی الله علیه و آله علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (5)
[261/ 25] و عن ابن أبي ليلى، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «سباق الأمم ثلاثة،
ص: 493
لم يكفروا بالله طرفة عين: علي بن أبي طالب، و صاحب آل يس، و مؤمن آل فرعون، فهم الصديقون، و على أفضلهم» (1)
ص: 494
در این روایت نیز سابقین سه نفر معرفی و افزوده شده که: آن ها چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزیده اند: علی بن ابی طالب علیه السلام صاحب آل یاسین و مؤمن آل فرعون این سه نفر صدیق هستند و علی علیه السلام برترین آن هاست.
[1262/ 26] و أخرج ابن مردويه، عن ابن عباس - في قوله ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ...﴾ - قال: نزلت في حزقيل مؤمن آل فرعون، و حبيب النجار الذي ذكر في يس، و علي بن أبي طالب، و كل رجل منهم سابق أمته، و عليٌّ أفضلهم سبقاً.
بنابر نقل سیوطی از ابن مردویه، این کلام را ابن عباس در شرح آیه شریفه گذشته گفته است. (1)
عده ای از مفسرین اصلاً متعرض روایات فوق نشده اند، مانند ابن الجوزی که در این زمینه - تفسير ﴿وَالسَّابِقُونَ... ﴾ - پنج قول نقل کرده ولی اصلاً اشاره ای به روایاتی که دربارۀ امیر مؤمنان علیه السلام است ننموده است. (2)
ص: 495
[263/ 27] عن أبي ذر، قال: سمعت رسول الله يقول لعلي [علیه السلام]: ﴿أَنْتَ أَوَّل مَنْ آمَنَ بِي و صَدَّقَ﴾. (1)
و في لفظ: «و صدّقني» (2)
و في بعض الروايات: ﴿هذا اَوَّلُ مَن آمَنَ بی وَ صَدَّقَنِی وَ صَلّی مَعِیَ﴾. (3)
پیامبر درباره امیرالمؤمنین فرمود: اولین کسی است که به من ایمان آورده، مرا تصدیق کرده و با من نماز گزارده است.
[264/ 28] عن محمد بن عبد الله بن أبي رافع، عن أبيه، عن جده أبي رافع، قال: أتيت أبا ذر بالربذة أودعه، فلما أردت الانصراف، قال لي ولأناس معي: ستكون فتنة، فاتقوا الله، و عليكم بالشيخ علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فاتبعوه، فإني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول له: ﴿أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَأَنْتَ الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ أَنْتَ الْفَارُوقُ الَّذِي يَفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ وَأَنْتَ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الْكافُرين وَ أنتَ أَخي وَ وَزيري وَ خَير مَن أترك بعدي تَقضي دَيني وَ تُنجِزُ مَوعِدي﴾. (4)
ابورافع می گوید برای دیدار ابوذر به (تبعیدگاهش در) ربذه رفته بودم هنگام خداحافظی به من و همراهانم گفت: در آینده فتنه ای رخ می دهد. تقوا
ص: 496
پیشه کرده و ملازم علی بن ابی طالب علیه السلام باشید و از او پیروی کنید که من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که به او فرمود: «تو اولین کسی هستی که به من ایمان آوردی. اولین کسی هستی که روز قیامت (به دیدار من آمده و) با من مصافحه می کنی. تو صدّیق اکبر هستی. تو فاروق هستی که مرز حق و باطل را تعیین می کنی تو بزرگ اهل ایمان هستی و مالِ دنیا بزرگ کافران» - و بنابر روایات دیگر: «و مالِ دنیا بزرگ ظالمان یا منافقان»-.
«تو برادر من، وزیر من و بهترین کسی هستی که من پس از خود به جای می گذارم تو بدهی های مرا می پردازی و به وعده های من وفا می کنی»
روایات دیگری نیز با مضمونی مشابه روایت گذشته نقل شده است.
[265/ 29] عن أبي ذر وسلمان، قالا: أخذ النبي صلى الله عليه و سلم بيد علي [علیه السلام] فقال: ﴿إِنَّ هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی، وَ هَذَا أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ ، وَ هَذَا اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ، وَ هَذَا فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ، یُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ، وَ هَذَا یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ، وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ [اَلظَّالِمِ/ الكفار] ﴾. (1)
[266/ 30] و عن أبي سخيلة، قال: مررت أنا و سلمان بالربذة على أبي ذر، فقال: إنّه ستكون فتنة، فإن أدركتموها فعليكم بكتاب الله وعلي بن أبي طالب ؛ فإني سمعت رسول الله يقول: ﴿عَلِیٌّ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ﴾. (2)
ص: 497
[267/ 31] و رواه ابن عساكر، عن أبي سخيلة هكذا: حججت أنا و سلمان فنزلنا بأبي ذر فكنا عنده ما شاء الله، فلما حان منا حفوف قلت: يا أبا ذر إني أرى أموراً قد حدثت، وإني خائف أن يكون في الناس اختلاف، فإن كان ذلك فما تأمرني؟ قال: الزم كتاب الله عزّ وجلّ وعلي بن أبي طالب؛ فأشهد أني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿عَلِیٌّ اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بی وَ اَوَّلُ مَنْ یُصافِحُنی یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ هُوَ الصِّدّیقُ الاَْکْبَرُ وَ هُوَ الْفارُوقُ یَفُْرقُ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ﴾. (1)
[268/ 32] ورواه أيضاً ابن عساكر، عن ابن عباس هكذا: ستكون فتنة فإن أدركها أحد منكم فعليه بخصلتين: كتاب الله و علي بن أبي طالب ؛ فإني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول - و هو آخذ بيد علي [علیه السلام] -: ﴿هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ هُوَ فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ یُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلظَّلَمَهِ وَ هُوَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ هُوَ بَابِیَ اَلَّذِی أُوتَی مِنْهُ﴾. (2)
[269/ 33] ورواه ابن حجر، عن أبي ليلى الغفاري، قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿سَیَکُونُ مِنْ بَعْدِی فِتْنَهٌ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَالْزَمُوا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ هُوَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ هُوَ فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ، وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلْمُنَافِقِینَ﴾ (3)
[270/ 34] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿اِنَّ اَولَّ مَن صَلَّی مَعِی عَلیّ﴾. (4)
اولین کسی که با من نماز گزارد علی است.
ص: 498
[271/ 35] قال ابن عبد البر في ترجمة ليلى الغفارية (1): كانت تخرج مع النبيّ صلى الله عليه و آله في مغازيه تداوى الجرحى، و تقوم على المرضى.
حديثها: ان النبي صلی الله علیه و آله قال لعائشة: «هذا علي بن أبي طالب أول الناس ايمانا». (2) علی بن ابی طالب علیه السلام اولین است کسی که ایمان آورد.
[272/ 36] قال موسى بن القاسم التغلبي: حدّثتني ليلى الغفارية، قالت: كنت أخرج مع رسول الله صلى الله عليه و سلم في مغازيه، فأداوي الجرحى، وأقوم على المرضى، [قال موسى:] فلما خرج علي [علیه السلام] بالبصرة خرجت معه، فلمّا رأيت عائشة واقفة دخلني شيء من الشكّ، فأتيتها - يعني ليلى الغفارية - فقلت: هل سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله فضيلة في علي؟ قالت نعم، دخل علي على رسول الله صلی الله علیه و آله و هو مع عائشة وهو على
ص: 499
فرش لي و عليه جزء [جرد] قطيفة فجلس بينهما، فقالت له عائشة: أما وجدت مكانا هو أوسع لك من هذا؟ فقال النبي صلی الله علیه و آله: «يا عائشة، دعي لي أخي ؛ فإنه أول الناس بي إسلاماً، و آخر الناس بي عهداً عند الموت، وأول الناس بى لقياً یوم القيامة». (1)
[273/ 37] قال عمر بن الخطاب: كفّوا عن ذكر علي بن أبي طالب ؛ فاني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول في علي ثلاث خصال لان يكون لي واحدة منهن أحبّ إلى مما طلعت عليه الشمس، كنت أنا وأبو بكر وأبو عبيدة ابن الجراح و نفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و اله، والنبي رسول الله صلی الله علیه و اله متكئ على علي بن أبي طالب حتى ضرب بيده على منكبه، ثم قال: «أنت يا على أول المؤمنين إيماناً، وأولهم إسلاماً»، ثم قال: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی کَذَبَ یَا عَلِیُّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی وَ یُبْغِضُکَ» (2)
به گونه های مختلف نقل شده که عمر گفته است:
سه ویژگی در علی وجود دارد که اگر من یکی از آن ها را داشتم از آن چه خورشید بر آن می تابد برایم بهتر بود من با ابوبکر و عده ای از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که دست بر شانه علی زد و فرمود:
تو اولین مؤمن و اولین مسلمان هستی
تو نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی هستی.
[دروغ می گوید کسی که خیال کند مرا دوست دارد و با تو دشمنی داشته باشد]. (3)
ص: 500
[274/ 38] و في رواية: قال عمر: لن تنالوا عليّا ؛ فإني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول ثلاثة (1) لان يكون لي واحدة منهن أحب إلي مما طلعت عليه الشمس، كنت عند النبي صلی الله علیه و آله و عنده أبو بكر وأبو عبيدة ابن الجراح و جماعة من أصحاب النبي صلى الله عليه و سلم فضرب بيده على منكب علي فقال: ﴿أنت وَّلُ النَّاسِ إِسْلاماً وَ أَوَّلُ النَّاسُ إِیمَاناً وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ (2)
[275/ 39] ورواه بعضهم عن عمر هكذا: كفّوا عن علي بن أبي طالب ؛ فإني سمعت من رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول فيه خصالاً، لو أن خصلة منها في جميع آل الخطاب، كان أحبّ لي مما طلعت عليه الشمس، كنت ذات يوم وأبو بكر وعثمان وعبد الرحمن ابن عوف وأبو عبيدة مع نفر من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم نطلبه، فانتهينا إلى باب أم سلمة، فوجدنا عليا متكئا على نجاف الباب، فقلنا أردنا رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال هو في البيت، رويدكم فخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم فسرنا حوله، فاتكأ على علي علیه السلام و ضرب بيده على منكبه، فقال: «ابشر يا علي بن أبي طالب، انك مخاصم، و انك تخصم الناس بسبع لا يجاريك أحد في واحدة منهن أنت أول الناس إسلاماً، وأعلمهم بأيام الله».
قال ابن أبي الحديد: روى أبو سعيد الخدري، عن النبي صلی الله علیه و آله مثل هذا الحديث. (3)
* و در روایت شماره 80 گذشت: ﴿أَفْضَلُكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَقْدَمُكُمْ إِسْلاماً﴾.
* و در روايت شماره 234: ﴿أنت أقدَمُهُم سِلما، وأکثَرُهُم عِلما﴾.
ص: 501
* روایاتی از امیرالمؤمنین علیه السلام(1)
[276/ 40] ابن ابی شیبه - استاد بخاری - نَسائی، طبری، حاکم نیشابوری ابن ماجه و ابونعیم با سند صحیح از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده اند که حضرت فرمود: أَنَا [إني] عَبدُ اللهِ وَأَخُو رَسولِهِ، وَأَنَا الصدِّيقُ الأكبر، لا يَقُولَها بَعدي إِلَّا كَذَّابٍ مُفتَرٍ، لَقَدْ صَلَّيْتُ قَبلَ الناسِ سَبعَ [لسبع] سِنين. (2)
یعنی: من بنده خدا برادر پیامبر و صدیق اکبرم هر کس پس از من چنین : ادّعایی نماید کذّاب و دروغگوست. من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم.
سیوطی و محمد فؤاد عبد الباقی در تعلیقه بر سنن ابن ماجه قزوینی می گویند: این سند صحیح و راویان آن ثقه هستند. (3)
ص: 502
وصى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به اعتبار سند روایت نسائی در خصائص أمير المؤمنین نموده است. (1)
ابن الجوزی این روایت را در شمار روایات جعلی ذکر کرده و به احمد بن حنبل نسبت داده که آن را منکر دانسته است. (2)
ابن تیمیه می گوید: ما می دانیم که علی نیکوکارتر، راستگوتر و باتقواتر از آن است که چنین دروغی را بر زبان جاری، نماید بالضروره معلوم است که این کلام دروغ است. (3) ذهبی نیز آن را تکذیب کرده است. (4)
ابن کثیر دمشقی - پس از اشکال در سند به این که بعضی از راویان شیعه هستند گرچه توثیق هم شده اند! - عصبانی شده و می گوید: در هر صورت این حديث منکَر و غیر قابل قبول است چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟! این غیر قابل تصور است! این دروغ است، اصلا درست نیست، از زید بن ارقم و ابوایوب انصاری هم نقل شده ولی این روایت به هر وجهی (و با هر سندی) که نقل شود صحیح نیست ! (5)
ص: 503
برخی در سند این روایت اشکال کرده اند که در آن عباد بن عبدالله وجود دارد که ضعیف است. (1)
پاسخ (2)
1. ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده است.
2. حاکم نیشابوری حدیث او را صحیح دانسته است.
3. احمد بن حنبل در مسند و بیهقی و دارقطنی در سنن از او روایت کرده اند و او از رجال نَسائی و ابن ماجه نیز می باشد.
4. شافعی هم به حدیث او فتوا داده است.
ص: 504
5. گذشته از آن، همین حدیث با اسناد معتبر دیگر نیز نقل شده که در آن عباد بن عبدالله وجود ندارد. (1)
6. ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) نیز در کلام ابن الجوزی مناقشه کرده، و به دفاع از اعتبار حدیث - به جهت اثبات اعتبار مسند احمد - پرداخته است. (2)
7. سندی - شارح سنن ابن ماجه - می نویسد: گویا کسانی که آن را جعلی دانسته اند به جهت ظاهر نبودن معنای آن بوده نه آن که در سندش خللی باشد! (3)
اما این که چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟!
پاسخ آن را علامه امینی رحمه الله علیه چنین فرموده که از زمان بعثت تا زمان وجوب نماز که شب معراج و سه سال پیش از هجرت بوده، به مدت هفت سال، امیرالمؤمنین تنها کسی بوده که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله به همان کیفیتی که آن حضرت عبادت می نمود عبادت کرده و نماز گزارده است. (4)
ابن ابی الحدید می گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من هفت سال پیش از هر کسی از این امت بندگی خدا نموده ام و فرمود: من هفت سال صدا (ی وحی) را می شنیدم و نور را می دیدم در آن زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ساکت بود و هنوز اجازه انذار و تبلیغ نداشت. سپس می نویسد: او شش ساله بود که پدرش او را به پیامبر صلی الله علیه و آله سپرد و هنگام اظهار دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله 13 سال داشت، پس صحیح است که هفت سال پیش از همه بندگی خدا کرده باشد. (5)
ص: 505
تذکر: روایت گذشته را برخی چنین نقل کرده اند:
[277/ 41] أنا عبد الله، وأخو رسوله، وأنا الصديق الأكبر، والفاروق الأعظم، صلّيت قبل الناس سبع سنين، وأسلمت قبل اسلام أبي بكر و آمنتُ قبل ايمانه
که بر مطالب قبل افزوده شده: اسلام من پیش از ابوبکر بود، و من قبل از او ایمان آوردم. (1)
و بنابر نقلی حضرت این مطلب را بر بالای منبر در بصره ایراد فرمود.
[278/ 42] قالت معاذة العدوية: سمعت عليّاً علیه السلام- و هو يخطب على منبر البصرة - يقول: «أنا الصديق الأكبر ! آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر، وأسلمت قبل أن يسلم». (2)
بخاری - به مقتضای طینتش! - در این روایت این گونه اشکال کرده که:
الف) کس دیگری این مطلب را نقل نکرده،
ب) و سماع سلیمان از معاذه هم معلوم نیست. (3)
ص: 506
پاسخ
الف) روایات دیگر به همین مضمون در متن گذشت و خواهد آمد.
ب) ابن حبان سلیمان را از ثقات شمرده و گفته او از معاذه روایت دارد. (1) ولی تنها مشکلش آن است که روایتی را در فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که برای نواصب پذیرفتنی نیست !
[279/ 43] عن عبد الله بن نجي، قال: سمعت عليا يقول: «[لقد] صلّيت مع رسول الله صلی الله علیه و آله ثلاث سنين قبل ان يصلّى معه أحد [من الناس]». (2)
[280/ 44] قال أمير المؤمنين علیه السلام: «اللهم لا أعترف عبداً من هذه الأمة عَبَدَكَ قبلي غير نبيك - ثلاث مرات -، لقد صلّيتُ قبل أن يصلّي الناس سبعاً». (3)
ص: 507
یعنی: امیرمؤمنان علیه السلام سه مرتبه فرمود: خدایا من نمی پذیرم که کسی از این امت پیش از من بندگی تو را کرده و تو را پرستیده باشد جز پیامبرت! سپس در ادامه فرمود: من هفت سال قبل از بقیۀ مردم نماز گزاردم
این روایت را هیثمی از بزار و معجم اوسط طبرانی نقل و حکم به اعتبار سند آن نموده است.
در روایات دیگر نیز نقل شده که آن حضرت هفت سال قبل از بقیۀ مردم نماز گزارده است، مانند روایات ذیل:
[281/ 45] عن أبي أيوب الأنصاري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «لقد صلّت الملائكة عليَّ و على علي سبع سنين، و ذاك أنه لم يصل معي رجل غيره» (1)
وفي لفظ: «لقد صلّت الملائكة عليّ و على علي سبع سنين ؛ لأنا كنا نصلي، ليس معنا أحد يصلّي غيرنا». (2)
وفي لفظ آخر: «صلت الملائكة عَلَيَّ وعلى عَلِيّ سبعاً، و ذلك أنه لم يرفع إلى السماء شهادة أن لا إله إلا الله و أن محمداً عبده و رسوله إلا منّي و منه». (3)
ابوایوب انصاری از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: فرشتگان هفت سال (فقط) بر من و علی صلوات و درود می فرستادند؛ زیرا در طول آن مدت هیچ کسی جز او با من نماز نمی گزارد.
ص: 508
و بنابر نقلی شهادت به وحدانیت خدا و بندگی و رسالت محمد [صلی الله علیه و اله] فقط از من و او صادر می شد.
[282/ 46] عن علي، قال: صليت قبل الناس سبع سنين.... (1)
283/ 47] وفي رواية: أسلمت قبل أن يسلم الناس بسبع سنين. (2)
[284/ 48] وعن حبّة العرني، عن علي، قال: عبدت الله مع رسول الله صلى الله عليه و سلم سبع سنين قبل أن يعبده أحد من هذه الأمة. (3)
روایت حبّه عرنی به گونه های متفاوت نقل شده: 5 سال، 6 سال، 7 سال و یا تردید بین 5 و 7 سال.
[285/ 49] ففي رواية ابن عبد البر، عن حبّة، قال: سمعت عليّاً علیه السلام يقول: ﴿لَقَدْ عَبَدْتُ اَللَّهَ قَبْلَ أَنْ یَعْبُدَهُ أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ خَمْسَ سِنِینَ﴾ (4)
[286/ 50] وروى الطبراني عن حبّة العرني أن عليّاً علیه السلام قال: «اللهم إنك تعلم أنه لم يعبدك أحد من هذه الأمة بعد نبيها قبلى، ولقد عبدتك قبل أن يعبدك أحد من هذه الأمة ست [بست] سنين». (5)
[287/ 51] وروى أبو يعلى وابن عساكر عن حبة بن جوين، عن علي [علیه السلام]، قال: «ما أعلم أحدا من هذه الأمة بعد نبيها عبد الله قبلي، لقد
ص: 509
عبدته قبل أن يعبده أحد منهم خمس سنين أو سبع سنين». (1)
* و در روایتی از زید بن ارقم خواهد آمد که: صلّى قبل الناس بسبع سنين. (2)
[288/ 52] ابورافع این مطلب را در ضمن روایتی چنین نقل کرده است:
فمكث علي [علیه السلام] يصلّي مستخفياً سبع سنين و أشهراً قبل أن يصلّي أحد. (3) على علیه السلام هفت سال و چند ماه مخفیانه نماز می گزارد پیش از آن که احدی نماز بخواند.
[289/ 53] این مطلب - بدون ذکر هفت سال - در ضمن روایتی از ابن اسحاق چنین آمده است: و ذکر بعض أهل العلم ان رسول الله صلی الله علیه و اله كان إذا حضرت الصلاة خرج إلى شعاب مكة و خرج معه علي بن أبي طالب [علیه السلام] مستخفياً من عمه أبى طالب و جميع أعمامه و سائر قومه فيصلّيان الصلوات فيها فإذا أمسيا رجعا فمكثا كذلك ما شاء الله أن يمكثا. (4)
خلاصه آن که تا مدت ها پیامبر صلی الله علیه و اله و امیرالمؤمنین علیه السلام مخفیانه دور از چشم دیگران نماز می گزاردند.
[290/ 54] حافظ علاء الدین مغلطای حنفی (متوفی 762) در شرح حال حضرت نوشته: قضاعی در کتاب ما صح من شعر علی [علیه السلام] (5) نقل کرده که
ص: 510
امیرمؤمنان علیه السلام در حضور صحابه شعری سرود و هیچ کس آن را انکار نکرد، در ضمن ابیات آن آمده است:
سبقتُكُم إلى الإسلام طرّاً *** صغيراً ما بلغتُ أوان حُلمي
یعنی: من پیش از همۀ شما به اسلام سبقت گرفتم.... (1)
[291/ 55] خطیب دمشقی اشعار دیگری از آن حضرت نقل کرده که در ضمن آن فرمود:
صدّقته و جميع الناس في بهم *** من الضلالة والإشراك والنكد
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: من زمانی پیامبر صلی الله علیه و اله را تصدیق کردم که همه مردم در مشکلات و گرفتاری های ضلالت و شرک و سختی (و بدبختی) بودند.
ص: 511
پس از تمام شدن آن اشعار، پیامبر صلى الله عليه و سلم تبسمی نموده و سپس آن حضرت را تصدیق فرمود که: ﴿صَدَقْتَ یَا عَلِیُّ﴾. (1)
[292/ 56] از حبّه عرنی روایت شده که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿أَنَا أَوَّلُ مَنْ صَلَّی مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ﴾، و في لفظ: «أنا أول رجل صلّى مع النبي صلی الله علیه و اله. يعنى: من اولین کسی هستم که با پیامبر صلى الله عليه وسلم نماز گزاردم. (2)
[293/ 57] و بنابر برخی از روایات: أنا أول من أسلم..... . (3)
[294/ 58] و در برخی از منابع: أنا أول من أسلم أو صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله. (4)
ص: 512
[295/ 59] و قال علي علیه السلام: صلّيت مع رسول الله صلی الله علیه و آله كذا و كذا.. لا يصلّي معه غيري إلّا خديجة [علیها السلام]. (1)
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: تا مدت های طولانی فقط من با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می گزاردم و جز حضرت خدیجه علیها السلام کسی با ما نبود.
[296/ 60] در روایت ازدواج امیر مؤمنان علیه السلام آمده که آن حضرت در ضمن کلامی فرمود: إني لأَوَّلُ مَن أسلم. (2)
[297/ 61] و عنه علیه السلام: ولقد بلغني أنكم تقولون عليٌّ يكذب. قاتلكم الله فعلى من أكذب أعلى الله؟ فأنا أول من آمن به، أم على نبيّه؟ فأنا أول من صدّقه. (3)
امیرمؤمنان علیه السلام در ضمن سخنی فرمود: شنیده ام گفته اید: علی دروغ می گوید. خدایتان بکشد! بر چه کسی دروغ ببندم بر خدا؟! من اولین کسی هستم که به او ایمان آوردم یا بر پیامبر صلی الله علیه و آله؟! که من اولین کسی هستم که او را تصدیق نمودم.
29/ 62] و عنه علیه السلام: بعث النبي صلی الله علیه و آله يوم الاثنين و أسلمت يوم الثلاثاء. (4)
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و اله روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و
ص: 513
من روز سه شنبه اسلام آوردم. (1)
[299/ 63] قال ابن أبي الحديد: والذي صحّ عندنا أنه علیه السلام... قال لهم - أي لأصحاب الشورى- : ... ألا تعلمون أني أول الناس إسلاماً؟ قالوا: بلى. (2)
حضرت در احتجاج به اصحاب شورا فرمود آیا نمی دانید که از میان مردم من اولین کسی هستم که اسلام آورده ام؟ گفتند: آری (می دانیم)!
وفي رواية ابن عساكر: قال: أَنْشُدُكُم بالله الذي لا إله إلا هو أفيكم أحد وحد الله قبلى؟ قالوا: اللهم لا
قال: أَنْشُدُكُم بالله هل فيكم أحد صلّى الله قبلى و صلّى القبلتين؟ قالوا: اللهم لا. (3)
و في رواية ابن المغازلي: و قد علمتم أني أوّلُكم إيماناً بالله و رسوله ثم دخلتُم بعدي في الإسلام رسلاً. (4)
یعنی: شما را به خدای یکتا سوگند آیا بین شما کسی هست که پیش از من وحد و خداپرست شده باشد؟ گفتند: نه.
فرمود: آیا بین شما کسی هست که پیش از من نماز گزارده و به هر دو قبله نماز خوانده باشد؟ گفتند: نه.
و بنابر روایتی فرمود: شما خوب می دانید که من پیش از همه شما به خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله ایمان آورده ام و شما پس از من به دین اسلام گرویده اید.
ص: 514
[300/ 64] و في مفاخرة بين مولانا الحسن بن على علیه السلام و رجالات من قريش: فتكلم علیه السلام فقال: ﴿...وَ اَنشُدُکُمُ اللهَ هَل تَعلَمُونَ اَنَّهُ اَوَّلَ النّاسِ ایمانًا﴾؟! (1)
در ضمن مفاخره امام مجتبی علیه السلام با عده ای از قریش آمده است: شما را به خدا سوگند آیا می دانید که پدرم اولین کسی است که ایمان آورد؟!
[301/ 65] و في احتجاج سيد الشهداء علیه السلام على أهل الكوفة: ﴿ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم وَابنَ ابنِ عَمِّهِ وَابنَ أوَّلِ المُؤمِنینَ إیماناً﴾؟! (2)
[302/ 66] و في بعض المصادر: ﴿ألستُ ابْنَ بِنتِ نَبِيِّكُم وَابنَ وَصِيِّهِ وَابْن عَمِّهِ، وأوَّل المُؤمِنِينَ باللّهِ، وَالمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بما جاءَ بِهِ مِن عِندِ رَبِّهِ﴾؟! (3) روز عاشورا امام حسین علیه السلام نیز در ضمن احتجاج بر کوفیان فرمود: آیا من فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، و فرزند وصی، پسر عمو و اولین مؤمن و تصدیق کننده پیامبر صلی الله علیه و آله نیستم؟!
با سندهای صحیح و معتبر از جمعی از صحابه، مانند ابن عباس و زید بن ارقم و... نقل شده که آن ها اولین نمازگزار این امت - یا اولین مؤمن و مسلمان - را حضرت علی علیه السلام دانسته اند.
[303/ 67] ابن عبدالبرّ در الاستیعاب می نویسد: روي عن سلمان، و أبي ذر،
ص: 515
والمقداد، و خباب، و جابر، و أبي سعيد الخدري، و زيد بن أرقم رضي الله عنهم أن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] أول من أسلم، و فضّله هؤلاء على غيره.... (1)
یعنی: عده ای از صحابه علی علیه السلام را اولین مسلمان می دانند و آن ها عبارت هستند از سلمان، ابوذر، مقداد خباب جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری و زید بن ارقم. آن ها علی علیه السلام را بر دیگر صحابه ترجیح داده و از همه برتر می دانستند.
[304/ 68] حافظ علاء الدین مغلطای (متوفی 762) پس از نقل کلام ابن عبدالبرّ می گوید: ابن عساکر تعدادی را بر آن افزوده: انس بن مالک، عفیف کندی ابن عباس ابوایوب یعلی بن مرة، ليلى الغفاريه و محمد بن کعب قرظی.
ابو احمد عسکری نیز عائشه دختر ابوبکر را از آنان دانسته
و بغوی در معجم خود امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز ذکر کرده است. (2)
[305/ 69] مسعودی در ضمن کلامی می نویسد: فقال فريق منهم: أول ذكر آمن به علي بن أبي طالب [علیه السلام]، هذا قول أهل البيت و شيعتهم، و روى ذلك عبدالله بن عباس بن عبد المطلب و جابر بن عبد الله الأنصاري، و زيد بن أرقم في آخرين. (3)
ص: 516
گروهی بر این عقیده اند که اولین مرد مسلمان علی ابن ابی طالب علیه السلام است و این نظریه اهل بیت علیهم السلام و شیعیان آن هاست این مطلب را ابن عباس جابر،انصاری زید بن ارقم و دیگران نیز روایت کرده اند.
[306/ 70] وروی ابن الاثير عن عبد الله بن سلمة الجبيري، عن أبيه، عن عمرو بن مرة الجهني و عبد الله بن فضالة المزني - و كانت لهما صحبة - عن جابر بن عبد الله: انهم كانوا يقولون: علي بن أبي طالب [علیه السلام] أول من أسلم. (1) در روایت جابر بن عبدالله آمده که: صحابه می گفتند که اولین مسلمان علی علیه السلام است.
[307/ 71] ابن اثیر - در جای دیگر - پس از نام بردن عده ای از صحابه و تابعین می نویسد: غیر از کسانی که نام برده شدند جماعت دیگری نیز علی ابن ابی طالب علیه السلام را اولین مسلمان می دانند. (2)
[308/ 72] قال عبد الله بن عباس: أول من أسلم عليٌّ علیه السلام. (3)
[308/ 73] و بنابر برخی از روایات: أول من صلّى عليٌّ علیه السلام. (4)
[310/ 74] روى ابن عبد البر و غيره عن ابن عباس، قال: كان علي بن
ص: 517
أبي طالب [علیه السلام] أول من آمن من الناس بعد خديجة [علیها السلام] رضي الله عنهما.
قال أبو عمر: هذا إسناد لا مطعن فيه لأحد لصحته و ثقة نقلته. (1)
ابن عبد البرّ (متوفی 463) نقل کرده که ابن عباس گفت: اولین کسی که پس از حضرت خدیجه علیها السلام ایمان آورد على بن أبي طالب علیه السلام بود.
سپس ابن عبدالبر می نویسد این سند هیچ جای خدشه ندارد ؛ زیرا سند صحیحی است و ناقلان آن است و ناقلان آن مورد اطمینان هستند.
[311/ 75] احمد بن حنبل و طبرانی و دیگران به سند صحیح از ابن عباس نقل کرده اند که او همین مطلب را در مناظره با خوارج صریحاً بیان کرده و گفته: أخبروني ما تنقمون على ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله، و ختنه، و أول من آمن به، و أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله معه؟! (2) شما چه رفتار ناپسندی که باعث نفرت باشد - از پسرعمو و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و اولین کسی که به او ایمان آورد... سراغ دارید؟!
ص: 518
ولی در برخی از مصادر این بخش از عبارت را حذف کرده اند! (1)
[312/ 76] قال عبد الله بن عباس: علي بن أبي طالب [علیه السلام] أول ذكران العاملين ايماناً بالله و رسوله، و أول من صلّى و ركع. (2)
[313/ 77] روى الحاكم و غيره عن ابن عباس، قال: لعلي أربع خصال ليست لأحد [غيره]: هو أول عربي و أعجمي [و عجمي] صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله، و هو الذي كان لواؤه معه في كل زحف، والذي صبر معه يوم المهراس (3) [يوم فرّ عنه غيره] و هو الذي غسله و أدخله قبره. (4)
ابن عباس می گوید: علی علیه السلام را چهار ویژگی است که هیچ کس جز او دارای آن نیست: او اولین کسی است از عرب و عجم که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد.
پرچمداری در تمامی جنگ ها به او اختصاص داشت.
ص: 519
در جنگ احد که همه پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشته و فرار کردند او ثابت و استوار باقی ماند. او پیامبر صلی الله علیه و آله را غسل داد و به خاک سپرد.
ابن عباس مکرر در شرح و بیان آیات گفته است که اولین نمازگزار و اولین مؤمن على بن أبي طالب علیه السلام بوده است.
[314/ 78] عن ابن عباس - [في قوله تعالى:[ ﴿وَأَرْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ﴾ [البقرة (2): 43] -: أنها نزلت في رسول الله صلی الله علیه و آله خاصّة، و هما أول من صلّى و ركع. (1)
[315/ 79] عن ابن عباس، قال: مما نزل من القرآن خاصة في رسول الله صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام و أهل بيته من سورة البقرة [قوله تعالى:] ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ [البقرة (2): 82] نزلت في علي علیه السلام خاصة، و هو أول مؤمن، و أول مصلّ بعد رسول الله صلی الله علیه و آله. (2)
[316/ 80] عن ابن عباس [في] قوله تعالى: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ - يا محمد تَقُومُ - تصلي - أَدْنَى مِن ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَ طَائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ﴾ [المزمل (73): 20] قال: فأول من صلى مع رسول الله صلی الله علیه و آله علي بن أبي طالب علیه السلام، و أول من قام الليل معه على علیه السلام، و أول من بايع معه على علیه السلام، و أول من هاجر معه على علیه السلام. (3)
[317/ 81] ذهبی می گوید این مطلب از ابن عباس ثابت است که علی علیه السلام را اولین مسلمان می داند. (4)
[318/ 82] عن زيد بن أرقم، قال: إن أول من أسلم مع رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 520
حاکم نیشابوری، ذهبی، هیثمی، احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد و صى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة همه حکم به صحت کلام زید بن ارقم کرده اند.
[320/ 84] وفي لفظ آخر: أوّل من آمن بالله بعد رسول الله صلی الله علیه و آله عليّ بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
ابن عبدالبر می نویسد: حدیث زید بن ارقم با اسناد متعدد از نسائی و دیگران نقل شده است. (2)
[321/ 85] عن إبراهيم القرظي [القرطبي]، قال: كنا جلوسا في دار المختار ليالي مصعب، معنا زيد بن أرقم، فذكروا علياً علیه السلام فأخذوا يتناولونه، فوثب زيد، و قال: أف أف ! والله إنكم لتتناولون رجلاً قد صلّى قبل الناس بسبع سنين. (3)
راوی می گوید: عده ای به بدگویی از حضرت امیر علیه السلام مشغول بودند که زید بن ارقم آن ها را توبیخ کرده و قسم یاد کرد که شما از کسی بدگویی می کنید که هفت سال پیش از دیگران نماز گزارد.
* در روایات معتبر شماره 1004، 1005، 1006 خواهد آمد که: ﴿إِنَّ أَوّلَ هذه الأمَّة وُرُوداً علَى نَبيّها اَوَّلُها اسلاماً عليُ بن أبي طالب﴾. اولین کسی که از این امت (در قیامت) بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود اولین مسلمان است که علی بن ابی طالب علیه السلام باشد.
[322/ 86] بنابر نقل صحیح از قُثَم- برادر ابن عباس - پرسیدند: چه شد که
ص: 522
در بین شما فقط علی علیه السلام وارث پیامبر صلی الله علیه و آله گردید؟! او پاسخ داد: لَأَنَّهُ كَانَ أَوَّلَنَا بِهِ لُحُوقاً، وَأَشَدُّنَا بِهِ لُزُوقاً. یعنی: چون او اولین کسی بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله گروید و ارتباط او با آن حضرت از همه بیشتر (و به ایشان نزدیک تر) بود.
ذهبی - در حکم به صحت این روایت - با حاکم موافقت کرده است. (1)
[323/ 87] حاکم از بریده نقل می کند که او گفته: أوحى الله إلى رسوله صلى الله عليه واله وسلم يوم الاثنين و صلّى عليّ [علیه السلام] يوم الثلاثاء. یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و امیرمؤمنان علیه السلام روز سه شنبه [به همراه آن حضرت] نماز گزارد.
ذهبی در حکم به صحت این روایت نیز با حاکم موافقت کرده و ابن الملقّن (متوفی 804) نیز صحت آن را پذیرفته است. (2)
همین مطلب از امیرمؤمنان علیه السلام، (3) جابر بن عبدالله انصاری (4)، أنس بن مالک (5)، ابو رافع (6) و... نقل شده است
ص: 523
[324/ 88] عن أبي رافع، قال: أول من أسلم من الرجال علي [علیها السلام]، و اول من أسلم من النساء خديجة [علیها السلام]. (1)
ابورافع گفته: اولین مرد مسلمان حضرت علی علیه السلام و اولین زن مسلمان حضرت خدیجه علیها السلام است.
هیثمی گوید: این مطلب را بزار به سند صحیح نقل کرده است.
[325/ 89] قال بريدة الأسلمي: خديجة [علیها السلام] أول من أسلم مع رسول الله صلی الله علیه و آله و علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2) مانند روایت قبل ولی قائل آن بریده است.
[326/ 90] قال أبو موسى الأشعري: ان عليّاً أول من أسلم مع رسول الله صلی الله علیه و آله. (3) ابوموسی اشعری گفته: حضرت علی علیه السلام اولین کسی است که به پیامبر صلی الله علیه و آله گروید و اسلام آورد.
حاکم می گوید: این مطلب به سند صحیح نقل شده است.
ص: 524
[327/ 91] عن مالك بن الحويرث، قال: أول من أسلم من الرجال على [علیه السلام]. (1)
مالك بن حویرث صحابی گفته: اولین مرد مسلمان حضرت علی علیه السلام است.
[328/ 92] به سند صحیح نقل شده که سعد بن ابی وقاص دید شخصی به اميرالمؤمنین علیه السلام دشنام می دهد به او اعتراض کرد که: چرا چنین می گویی؟! ألم يكن أول من أسلم؟! ألم يكن أول من صلى مع رسول الله صلی الله علیه و آله؟!
آیا علی اولین مسلمان نبود؟ آیا او اولین کسی نبود که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد؟ آیا او زاهدترین مردم نبود؟ آیا او عالم ترین مردم نبود؟!
و شروع کرد به بیان فضائل آن حضرت تا آن که گفت آیا او داماد پیامبر صلی الله علیه و آله نبود؟! آیا او پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ ها نبود؟!
حاکم و ذهبی این روایت را به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته اند. (2)
ص: 525
[329/ 93] روايت عفیف کِندی در منابع اهل تسنن با سندهای متعدد و معتبر آمده است. خلاصه مطلب آن که عفیف برای خرید به مکه آمده بود، دید در مسجد الحرام مردی رو به کعبه ایستاد و نوجوانی سمت راست او قرار گرفت و زنی آمد و پشت سر آنان ایستاد و هر سه مشغول نماز شدند. به عباس گفت: این امر عظیم و مهمی است. عباس او را تصدیق کرد و گفت: این ها را می شناسی؟! این برادر زاده ام محمد بن عبدالله [صلی الله علیه و آله]، دومی برادرزاده دیگرم علی ابن ابی طالب [علیه السلام] و سومی همسر محمد [صلی الله علیه آله] است.
محمّد [صلی الله علیه و آله] مدّعی است که آیین او از جانب خداست.
ولم يتبعه على أمره إلّا امرأته وابن عمه هذا الفتى، يعنی کسی جز همسرش و این جوان- که پسر عموی اوست - از او پیروی نمی کنند.
و بنابر روایتی زیر آسمان، کسی جز این سه نفر از این دین پیروی نمی کنند.
عفیف کندی آرزو می کرد که ای کاش من آن روز (به عنوان چهارمین نفر) به آنان گرویده بودم. (1)
ص: 526
احمد بن حنبل در مسند، حاکم در مستدرک، ضیاء مقدسی در الأحاديث المختاره و ابن عبدالبرّ در الاستیعاب با اسناد متعدد این مطلب را نقل کرده اند. حاکم و ذهبی آن را صحیح دانسته (1) و ابن عبدالبرّ درباره آن گفته: حدیث حسن جدّاً (2)، و هیثمی نیز برخی از اسناد آن را توثیق و حکم به اعتبار آن کرده است. (3)
این روایت در منابع دیگری از عامه نیز نقل شده است. (4)
عده ای مانند: یعقوب بن شیبه، طبرانی، ابن عساكر، ابن أبي الحديد و... نظیر همین مطلب عفیف را از ابن مسعود روایت کرده اند. (5)
ص: 527
بخاری روایت عفیف را ناقص نقل کرده و نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام نبرده!
او به این هم اکتفا نکرده و گفته کسی دیگر آن را نقل نکرده است. (1)
ولی گذشت که علاوه بر اسناد متعدد و معتبر روایت عفیف، همین مطلب از ابن مسعود نیز روایت شده است.
[330/ 94] دانشمند رجالی معروف سنی مصری، مغلطای (متوفی 762) از کتاب الاوائل ابوهلال عسکری (متوفی 395) نقل کرده است که:
مشرکین شکایت خویش را از پیامبر صلی الله علیه و آله نزد ابوبکر اظهار داشتند، ابوبکر از آن ها پرسید: آیا کس دیگری هم با (او هم عقیده شده و با) دین شما مخالفت می کند؟ گفتند: (آری) على بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
این روایت به روشنی دلالت دارد که در آن زمان تنها کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان داشته امیر مؤمنان علیه السلام بوده و ابوبکر از دین بیگانه بوده است!
مطلب گذشته در نسخه های چاپی الاوائل - تحت عنوان «أول من
ص: 528
أسلم من المهاجرين»- با قدری تغییر این چنین آمده: و من تبعه علی مخالفة دينهم؟ قالوا: بني أبي طالب. (1) يعنی ابوبکر از آن ها پرسید: چه کسی در پیروی از او با دینشان مخالفت می کند؟ گفتند فرزندان أبو طالب علیه السلام.
ولی تغییر و تحریف فوق به استدلال ما لطمه ای وارد نمی کند. آن ها خواسته اند تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام معلوم نشود و آن را به لفظ جمع (بني أبي طالب) تغییر داده اند ولی روشن است که از فرزندان أبو طالب علیه السلام، اميرالمؤمنین علیه السلام اولین مؤمن بوده و بیگانه بودن ابوبکر از دین در آن زمان نیز در آن باقی مانده است!
[331/ 95] برخی از صحابه اول نمازگزار و اول مؤمن بودن آن حضرت را در ضمن ابیاتی - به عنوان اعتراض بر خلافت ابوبکر - آورده اند و در منابع عامه - با زیاده و نقصان - منعکس شده، که به چند بیت آن اکتفا می شود:
ما كنت أحسب أن الأمر منصرف *** عن هاشم ثم منها عن أبي حسن
أليس أول من صلّى لقبلتكم *** و أعلم الناس بالقرآن والسنن
و أقرب الناس عهداً بالنبي و من *** جبريل عون له في الغسل والكفن
من فيه ما فيهم لا يمترون به *** وليس في القوم ما فيه من الحسن
ماذا الذي ردّهم عنه فنعلمه *** ها إن ذا غبتنا من أعظم الغبن
بنابر نقلی، مصرع اول از بیت دوم نیز: «عن أول الناس إيماناً و سابقة» است. (2)
ص: 529
و برخی این مصرع را «أليس أول من صلّى لقبلتهم [القبلتكم» نقل کرده اند. (1)
در سراینده این اشعار هم اختلاف و به افراد ذیل نسبت داده شده است: حسان بن ثابت، (2)
عباس بن عبد المطلب، (3)
ابوسفيان بن حرب بن أمية بن عبد شمس، (4)
خزيمة بن ثابت انصاری معروف به ذو الشهادتين، (5)
فضل بن عباس بن عتبة بن ابي لهب، (6)
عتبة بن أبى لهب، (7) و يكی از فرزندان ابی لهب بن عبدالمطلب بن هاشم. (8)
[332/ 96] بنابر نقل کلبی در کتاب شورا، مقداد بن اسود در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام اشعاری سروده که در ضمن آن می گوید:
كبّر لله و صلّى و ما *** صلّى ذووا العَيْب و ما كبّروا (9)
[333/ 97] بنابر نقل ابوهلال عسکری (متوفی 395) ولید بن جابر - که از صحابه است - در ضمن اشعاری درباره امیرالمؤمنین علیه السلام سروده:
ص: 530
أول من صام و صلّى واقترب
(334/ 98] و نیز در ضمن سخنی به معاویه گفته است:
و كان أول الناس سلماً، و أرجحهم حلماً، و أكثرهم علماً. (1)
[335/ 99] روى ابن إسحاق، عن عبد الله بن بريدة، قال: أول الرجال اسلاما علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2) در سیره ابن اسحاق از عبدالله پسر بریده اسلمی نقل کرده که اولین مرد مسلمان علی علیه السلام است.
[336/ 100] روى الطبراني عن الحسن و غيره، قال: كان أول من آمن علي بن أبي طالب، و هو ابن خمس عشرة أو ست عشرة سنة. (3)
طبرانی (متوفی 360) با سند صحیح از حسن بصری و دیگران نقل کرده که اولین کسی که ایمان آورد علی ابن ابی طالب علیه السلام بود، در سن 15 یا 16 سالگی.
[337/ 101] قال الحجاج لعنه الله للحسن - و عنده جماعة من التابعين، و ذكر علي بن أبي طالب -: ما تقول أنت يا حسن؟ فقال: ما أقول؟! هو أول من صلّى إلى القبلة، وأجاب دعوة رسول الله صلی الله علیه و آله، وان لعلى منزلة من ربّه، و قرابة من رسوله، وقد سبقت له سوابق لا يستطيع ردّها أحد !
ص: 531
فغضب الحجاج غضباً شديداً، وقام عن سريره، فدخل بعض البيوت وأمر بصرفنا.
قال الشعبي: وكنا جماعة ما منا إلّا من نال من علي علیه السلام مقاربةً للحجاج غير الحسن بن أبي الحسن. (1)
جماعتی از تابعین نزد حجاج ثقفی بودند که سخن از علی ابن ابی طالب علیه السلام به میان آمد. بنابر گفته شعبی آن ها برای خوش آمد حجاج از آن حضرت بدگویی کردند. حجاج از حسن بصری پرسید نظر تو درباره علی چیست؟ او پاسخ داد: چه بگویم؟! او اولین کسی است که به سوی قبله نماز گزارد و دعوت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را اجابت نمود علی را نزد پروردگار جایگاهی ویژه (علاوه بر آن) خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله (و افزون بر آن دو) سابقه هایی درخشان است که هیچ کس نمی تواند آن را انکار نماید.
حجاج از شنیدن این سخنان بسیار خشمناک گردید، از تخت خویش بلند شد و به اندرون رفت و فرمان داد که حضار از مجلس بیرون روند !
[338/ 102] وروى أبو هلال العسكري أن الحجّاج بعث إلى الحسن، فلمّا حضر... فاستوى الحجاج فقال: ما تقول في أبي تراب؟ قال: من أبو تراب؟ قال: ابن أبي طالب، قال: أقول: إن الله جعله من المهتدين. قال: هات برهاناً ! قال: قال الله تعالى: ﴿وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَی عَقِبَیْهِ وَإِن کَانَتْ لَکَبِیرَهً إِلَّا عَلَی الَّذِینَ هَدَی اللّهُ﴾ [البقرة (2): 143] و كان عليٌ أول من هدى الله مع النبي صلی الله علیه و آله! قال: رأي عراقي ! قال [الحسن]: هو ما تسمع. ثم خرج. (2)
ص: 532
ابوهلال عسکری (متوفی 395)می نویسد: حجّاج از حسن بصری پرسید: نظرت دربارۀ ابوتراب چیست؟ حسن گفت: ابوتراب کیست؟ حجاج گفت: پسر ابوطالب حسن گفت: من می گویم خدا او را از هدایت شدگان قرار داده است. حجاج گفت: برهانی بر گفته خویش بیاور. حسن بصری با قرائت آیه گذشته گفت: علی اولین کسی است که خدا او را با پیامبر صلی الله علیه و آله هدایت کرده است.
339/ 103] قال رجل للحسن: ما لنا لا نراك تثنى على على [علیه السلام] و تفرّ منه [و تقرظه]؟ قال: كيف و سيف الحجاج يقطر دماً ! إنه لأول من أسلم، و حسبكم بذلك. (1)
کسی به حسن بصری گفت: چرا از مدح و ستایش علی امتناع می کنی؟ پاسخ داد: در زمانی که از شمشیر حجاج خون می چکد، چگونه می توان چنین سخنانی بر زبان جاری نمود؟! کافی است بدانید که او اولین مسلمان است.
[340/ 104] روى الذهبي و غيره، عن محمد بن كعب القرظي، قال: أول من أسلم خديجة [علیها السلام]، وأول رجلين أسلما أبو بكر و علي [علیه السلام]، و إن أبا بكر أول من أظهر الإسلام وكان علي [علیه السلام] يكتم الإسلام فرقاً من أبيه، حتى لقيه أبو طالب فقال: أسلمت؟ قال: نعم، قال: وازر ابن عمّك وانصره، وأسلم علي [علیه السلام] قبل أبي بكر. (2)
ذهبی در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام مطلبی از محمد بن کعب قرظی نقل کرده - که از اکتفای به آن ظاهر می شود که آن را پذیرفته، او- گفته: از مردان دو
ص: 533
نفر اولین مسلمان هستند، ابوبکر اولین کسی است که اسلامش را آشکار کرد و علی [علیه السلام] ایمانش را از ترس پدرش کتمان می کرد تا آن که ابوطالب از او پرسید: مسلمان شده ای؟ پاسخ داد آری ابوطالب گفت: پسر عمویت را یاری کن. قرظی می گوید: (در هر صورت) اسلام علی [علیه السلام] پیش از ابوبکر بود.
تذکر: مطلب گذشته را از آن جهت نقل کردیم که محمد بن کعب قرظی - که نزد ذهبی کلامش مقبول و پذیرفته است. (1) - در آخر تصریح کرده که: علی [علیه السلام] پیش از ابوبکر اسلام آورد.
اما این که می گوید: حضرت ایمانش را از ترس پدرش کتمان می کرد، قابل قبول نیست.
چنان که تقدم اظهار اسلام ابوبکر بر دیگران نیز صحیح نیست.
در روایت گذشته ملاحظه فرمودید که حضرت ابوطالب علیه السلام به علی علیه السلام فرمود: پسر عمویت را یاری کن در روایات دیگر نیز آمده که فرمود: أما انه لا يدعونا [لم يدعُك] إلّا إلى الخير فالزمه یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله ما را - یا تو را - جز به نیکی دعوت نمی کند، پس ملازم او باش.
ولی برای مخالفان این مطلب سخت و سنگین آمده لذا بعضی برای کاستن از شأن حضرت ابو طالب و ایجاد تردید در ذهن مخاطب پیش از عبارت گذشته افزوده اند: (فزعموا) یعنی به گمان راویان چنین گفته است !! (2)
ص: 534
[341/ 105] در روایت دیگر از محمد بن کعب نقل شده که او صریحاً اظهار داشت: بدون شک اسلام حضرت امیر علیه السلام بر ابوبکر مقدم بوده است و در پاسخ سؤال دیگران:گفته سبحان الله ! عليّ [علیه السلام] أولهما إسلاماً... ولا شك أنّ عليّاً [علیه السلام] عندنا أولهما إسلاماً. (1)
[342/ 106] قال مجاهد: أول من صلّى علي[علیه السلام]. (2)
[343/ 107] و في كتاب محمد بن أبي بكر إلى معاوية: فكان أول من أجاب و أناب و آمن و صدّق و أسلم و سلّم أخوه وابن عمه على بن أبي طالب علیه السلام، صدّقه بالغيب المكتوم... فكيف - يالك الويل ! - تعدِلُ نفسك بعلي وهو وارث رسول الله صلی الله علیه و آله و وصيه وأبو ولده، أول الناس له اتباعاً، وأقربهم [وآخرهم] به عهداً. (3)
در نامه محمد بن ابی بکر به معاویه آمده است اولین کسی که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را اجابت نمود، به او ایمان آورد، او را تصدیق کرده، اسلام آورد و
ص: 535
تسلیم آن حضرت شد، برادر و پسر عمویش علی ابن ابی طالب علیه السلام بود...
وای بر تو (ای معاویه) چگونه خود را با علی علیه السلام برابر می دانی در حالی که او وارث پیامبر صلی الله علیه و آله، وصیّ (و جانشین) او، پدر فرزندان او، اولین پیرو او و کسی است که تا آخرین لحظات در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بود !
شایان ذکر است که طبری از نقل نامه های محمد پسر ابوبکر و معاویه امتناع ورزیده و می گوید: عموم مردم تاب شنیدن آن را ندارند. (1)
[344/ 108] عمرو بن العاص - پیش از آن که فریب معاویه را خورده و برای رسیدن به پادشاهی مصر در جبهه مخالفان آن حضرت قرار بگیرد - نیز بدین مطلب اعتراف می کند و در نامه به معاویه فضائل فراوان برای حضرت امیر علیه السلام نقل کرده و در ضمن آن گفته: و هو صاحب السبق إلى الإسلام والهجرة. (2) یعنی علی علیه السلام کسی است که در اسلام و هجرت گوی سبقت از همگان ربوده.
[345/ 109] ورووا أن الأشتر قام فخطب الناس بقناصرين، فقال: فنحن - بحمد الله و نعمته و فضله - قريرة أعيننا، طيّبة أنفسنا، نرجو في قتالهم حسن الثواب، والأمن من العقاب، معنا ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله، و سيف من سيوف الله، علي بن أبي طالب علیه السلام، أول المؤمنين، و سيد المسلمين، من صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله أولاً، لم يسبقه بالصلاة معه ذكر... واعلموا أنكم على الحق وأن القوم على باطل، يقاتلون مع معاوية
ص: 536
الطليق ابن الطليق... وأنتم مع ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله و أخيه في دينه علي بن أبي طالب [علیه السلام]، والبدريون معكم - قريب من مائة رجل من أهل بدر - و مع أصحاب نبيكم، و معكم رايات قد كانت مع رسول الله صلی الله علیه و آله قاتل بها أعداء الله، و مع معاوية رايات قد كانت مع المشركين. (1)
مالک اشتر در ضمن خطبه ای:گفت خدای را سپاس که چشم ما روشن است و دلمان آرام ما در مبارزه با دشمن امید به پاداشی نیکو از جانب خدا داریم و از عقاب او در امانیم (زیرا) پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و شمشیر خداوند، علی ابن ابی طالب علیه السلام با ماست او اولین مؤمن، سرور مسلمانان و اولین کسی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد هیچ مردی پیش از او نماز نگزارده است....
[346/ 110] در گفتگوی بزرگ قبیله قضاعه با معاویه آمده است که به او گفت: ای معاویه، به خدا سوگند اگر به جهت ریاست تو با پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله که اولین مؤمن و اولین مهاجر است بجنگم کار درستی انجام نداده ام. (2)
ابوالقاسم عبیدالله حنفی نیشابوری معروف به حاکم حسکانی (قرن پنجم) تأليف مستقلی داشته با نام: إنّ علياً علیه السلام أول من أسلم و سبق إسلامه.
ص: 537
[347/ 111] نویسندگان اهل تسنن بالاتفاق نقل کرده اند که ابن إسحاق (متوفی 151)- صاحب سیره مشهور - گفته: أول من آمن بالله و برسوله محمد صلى الله عليه وسلم من الرجال علي بن أبي طالب علیه السلام. (1)
و في لفظ: أول ذكر آمن برسول الله صلی الله علیه و آله و صلّى معه و صدّقه علي بن أبي طالب [علیه السلام].
و عده ای از آنان افزوده اند که: ابن شهاب زهری (متوفی 124) نیز بر همین عقیده است ولی زهری می گوید: بعد از حضرت خدیجه. (2)
توجه شود که مستفاد از این کلام آن است که محمد بن اسحاق امیرمؤمنان علیه السلام را در اسلام مقدم بر حضرت خدیجه دانسته و گرنه تفاوت گذاشتن بین نظریه زهری و نظریه او وجهی نداشت. (3)
از عده ای دیگر مانند عبدالله بن محمد بن عقیل قتاده، محمد بن منکدر، ربيعة بن ابي عبدالرحمن، ابو حازم مدنی و کلبی نیز عقیده فوق نقل شده است.
[348/ 112] حدثنا ابن حميد، قال: حدثنا عيسى بن سوادة ابن الجعد، قال:
ص: 538
حدثنا محمد بن المنكدر و ربيعة بن أبي عبد الرحمن وأبو حازم المدني والكلبي قالوا: علي [علیه السلام] أول من أسلم. (1)
[349/ 113] قال ابن شهاب، و عبد الله بن محمد بن عقيل، و قتادة، و ابن إسحاق: أول من أسلم من الرجال علي [علیه السلام]. (2)
[350/ 114] قال المسعودي: وقد تنوزع في علي بن أبي طالب كرم الله وجهه [علیه السلام] و إسلامه، فذهب كثير من الناس إلى أنه لم يشرك بالله شيئاً فيستأنف الإسلام، بل كان تابعاً للنبي صلی الله علیه و آله في جميع أفعاله، مقتدياً به، وبلغ و هو على ذلك، وأن الله عصمه وسدّده و وفّقه لتبعيته لنبيه صلی الله علیه و آله، لأنهما كانا غير مضطرين ولا مجبورين على فعل الطاعات، بل مختارين قادرين، فاختارا طاعة الربّ، و موافقة أمره، واجتناب منهياته، و منهم من رأى أنه أول من آمن، وأن الرسول صلی الله علیه و اله دعاه وهو موضع التكليف بظاهر قوله عزّ وجلَ: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214]، و كان بدوه بعلي [علیه السلام] إذ كان أقرب الناس إليه و أتبعهم له. (3)
خلاصه آن که مسعودی (متوفی 346) می نویسد: درباره اسلام علی [علیه السلام] اختلاف شده، بسیاری بر این عقیده هستند که او هیچ گاه به خدا شرک نورزیده بود تا نیاز به مسلمان شدن داشته باشد او در تمامی رفتارهایش تابع پیامبر صلی الله علیه و آله بود و بر همین منوال بالغ شد. خدا به او چنین توفیقی عنایت نمود که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله با اختیار خویش اطاعت و فرمانبرداری پروردگار را انتخاب نمایند.
و برخی معتقدند که پیامبر صلی الله علیه و آله به مقتضای آیه شريفه: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] او را - که نزدیک ترین مردم به آن حضرت و
ص: 539
مطیع ترین آنان نسبت به او بود - به اسلام دعوت نمود.
[351/ 115] قال الحاكم النيسابوري: ولا أعلم خلافا بين أصحاب التواريخ أن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] أولهم إسلاماً. (1) حاكم نيشابوری (متوفی 405) می گوید: بین تاریخ نویسان خلافی نیست که اولین مسلمان علی ابن ابی طالب علیه السلام است. برخی دیگر نیز در این زمینه ادعای اجماع و اتفاق نموده اند. (2)
عده ای مانند ابن عبد البر، ابن اثیر، ابن ابی الحدید، ابن حجر و ملاعلی قاری گفته اند: نظریه بیشتر یا بسیاری از علما آن است که اولین مسلمان علی [علیه السلام] بود.
[352/ 116] قال ابن عبد البر (المتوفی 463): واختلف في الأول منهما - أي من علي علیه السلام و أبي بكر... والأكثر منهم يقولون: علي [علیه السلام]. (3)
[353/ 117] و قال - في ضمن كلام له بعد ذكر خديجة و علي علیهما السلام -: و هما أول من أسلم عند أكثر أهل العلم. (4)
[354/ 118] قال ابن الاثير (المتوفی 606) والملّا على القاري (المتوفى 1014): وهو اول من اسلم من الذكور فى أكثر الاقوال. (5)
ص: 540
[355/ 119] و في غير واحد من المصادر: وهو أول الناس اسلاماً في قول كثير من أهل العلم أو العلماء. (1)
[356/ 120] و قال ابن أبي الحديد (المتوفى 656): ان أكثر أهل الحديث وأكثر المحققين من أهل السيرة رووا أنه علیه السلام أول من أسلم. (2)
و قال: ذهب أكثر أهل الحديث إلى أنه أول الناس اتباعاً لرسول الله صلی الله علیه و آله إيماناً به، ولم يخالف في ذلك إلّا الأقلون... و من وقف على كتب أصحاب الحديث تحقق ذلك و علمه واضحاً وإليه ذهب الواقدي، وابن جرير الطبري، و هو القول الذي رجّحه و نصره صاحب كتاب الاستيعاب. (3)
[1357/ 121] وقال أبو الفداء (المتوفی 732): فذكر صاحب السيرة و كثير من أهل العلم أن أول الناس إسلاماً بعدها علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (4)
[358/ 122] و قال الذهبي (المتوفى 748) بعد نقل بعض الأقوال: و قال غير واحد: بل عليُ [علیه السلام]. (5)
حافظ ذهبی (متوفی 748) پس از نقل برخی اقوال گفته: و عده ای هم این نظریه ها را انکار کرده و گفته اند اولین مسلمان علی [علیه السلام] بود.
بیهقی (متوفی 458) نیز کلامی قریب به همین مضمون دارد. (6)
ص: 541
[359/ 123] مقریزی (متوفی 845) در امتاع الاسماع می نویسد:
و أمّا علي بن أبي طالب [علیه السلام]... فلم يشرك بالله قطّ... فلم يحتج أن يُدعى، ولا كان مشركاً حتى يوحد، هذا هو التحقيق فى المسألة لمن أنصف. (1)
یعنی: اما علی ابن ابی طالب [علیه السلام]... پس او هیچ گاه به خدا شرک نورزیده بود... لذا نیازی نبود که او به خدا پرستی و توحید دعوت شود، اگر کسی انصاف داشته باشد می پذیرد که حق در این مسأله همین است.
[360/ 124] وقال العسقلاني (المتوفى 852): المرجّح أنه أول من أسلم. (2)
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) می گوید: نظریه راجح آن است که: اولین کسی که اسلام آورد علی علیه السلام بود.
[361/ 125] و قال المناوي - بعد شرح رواية: السبق ثلاثة: «فالسابق إلى موسى» بن عمران «يوشع» وهو القائم من بعده «والسابق إلى عيسى» ابن مريم «صاحب يس» حبيب النجار «والسابق إلى محمد [صلی الله علیه و آله] علي بن أبي طالب [علیه السلام] -: فأعظم بها من منقبة لعلىّ [علیه السلام] وكم له من مناقب لا يشارك فيها. (3)
مناوی (متوفی 1031) پس از نقل روایت: «سابقین (کسانی که در ایمان به پیامبران علیهم السلام سبقت گرفته اند) سه نفر هستند: یوشع به حضرت موسی علیه السلام، حبیب نجار- که در سوره یاسین آمده - به حضرت عیسی علیه السلام و علی ابن ابی طالب علیه السلام به حضرت محمّد صلی الله علیه و آله» می گوید این منقبت (بسیار) عظیمی برای علی علیه السلام بشمار می رود و او را مناقب فراوانی است که هیچ کس با او در آن شریک نیست.
ص: 542
[362/ 126] قال ابن العماد الحنبلي (المتوفى 1098): و هو أول من أسلم عند كثيرين بعد خديجة [علیها السلام]، وعلى كل حال لم يشرك بالله بالغاً. (1)
ابن عماد حنبلی (متوفی 1098) می گوید: علی [علی السلام] - نزد بسیاری - اولین کسی است که پس از حضرت خدیجه [علیها السلام] اسلام آورد، و در هر صورت او در حال بلوغ هیچ گاه مشرک نبوده است. (2)
ص: 543
[363/ 127] جنید بن عبد الرحمن می گوید برای دریافت عطایم به دمشق رفته بودم، نماز جمعه را خوانده و از باب الدرج بیرون رفتم که پیرمردی به نام ابوشيبه برای مردم داستان می گفت (و موعظه می کرد). او مردم را به دین ترغیب می کرد، ما تحت تأثیر کلامش واقع شده و اشك مي ريختيم، وقتى سخنش به پایان رسید، گفت: مجلس را به لعن ابوتراب پایان می دهیم. آن گاه همه به لعن پرداختند. من به کسی که در کنارم نشسته بود گفتم: ابوتراب کیست؟ او گفت: علي بن أبي طالب، ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله، و زوج ابنته، و أول الناس إسلاماً، و أبو الحسن والحسين [علیهم السلام] علی بن ابیطالب پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله شوهر دخترش اولین مسلمان و پدر حسن و حسین [علیهم السلام]... . (1)
[364/ 128] و في كتاب محمد بن عبد الله بن الحسن إلى المنصور الدوانيقي: فولدني... أقدمهم اسلاماً، و أوسعهم علماً، و أكثرهم جهاداً علي بن أبي طالب. (2)
محمد بن عبدالله معروف به نفس زکیه در نامه ای به منصور دوانیقی جدش علی را به عنوان اولین مسلمان معرفی کرده، اگر این مطلب مسلّم و مشهوری نبود او هرگز حاضر نمی شد در مقام احتجاج با منصور آن را ذکر کند.
[365/ 129] قال الفتى: إذا سألني ربّي قلت: قاتلت أهل العراق، لأن صاحبهم لا يصلّي كما ذكر لي، وإنهم لا يصلّون... فقال هاشم: أما قولك: إنه لا يصلّي، فهو أول من صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله و أول من آمن به. (3)
ص: 544
وفي لفظ الطبري وغيره: وأما قولك: إن صاحبنا لا يصلّي، فهو أول من صلّى، وأفقه خلق الله في دين الله، وأولى بالرسول صلی الله علیه و اله.. . (1)
در نبرد صفین جوانی از لشکر شام گفت اگر فردای قیامت، پروردگارم بپرسد چرا با عراقیان جنگیدی؟ پاسخ می دهم: چون شنیده ام رهبر آنان (علی علیه السلام) و خودشان اهل نماز نیستند. هاشم مرقال به او گفت: علی علیه السلام اولین کسی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد و اولین کسی است که به او ایمان آورد.
[366/ 130] ابن أبی الحدید می گوید: اشعاری که در تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده مشهور، معروف، فراوان است و همه جا نقل و منتشر گردیده است. (2)
[367/ 131] بكر بن حماد تا هرتی قرن سوم در مذمت ابن ملجم ملعون و در ردّ اشعار عمران بن حطان خارجی اشعاری سروده که در ضمن آن آمده:
قل لابن ملجم والأقدار غالبة *** هدمت ويلك للإسلام أركانا
قتلت أفضل من يمشي على قدم *** و أوّل الناس إسلاماً و إيمانا (3)
به ابن ملجم (ملعون) بگو: ارکان اسلام را منهدم کردی، بهترین انسان، اولین مسلمان و اولین مؤمن را به شهادت رساندی... .
[368/ 132] مغلطای نقل کرده که سید حمیری در ضمن اشعارش سروده:
ص: 545
من كان أولها اسلاماً وأكثرها *** علماً وأطهرها أهلاً وأولاداً (1)
مصرع اول این بیت به گونه های دیگر نیز روایت شده است، مانند:
من كان أقدم إسلاماً وأكثرها و يا: من كان أقدمها سلماً و أكثرها (2)
[369/ 133] و نیز مغلطای می گوید: عبد الله بن معتز که متهم به ناصبی گری است بنابر نقل فرغانی در الذیل در بیان سابقه های درخشان علی علیه السلام گفته است:
و أوّل من ظلّ في موقف *** يصلّى مع الطاهر الطيب
مغلطای پس از نقل شعر گذشته می گوید: فضیلت آن است که دشمن به آن شهادت دهد! (3)
سخن در این زمینه بسیار است و ما به همین اندازه اکتفا می کنیم. (4)
ص: 546
اعتراف به این فضیلت و امتیاز ویژۀ امیرمؤمنان علیه السلام برای بعضی دشوار آمده لذا برای رویارویی با این همه روایات که بسیاری از آن ها صحیح و معتبر است به دست و پا زدن افتاده و با روش های گوناگون با آن مقابله نموده اند که به برخی از آن واکنش ها اشاره می شود.
بعضی آن را انکار کرده اند بعضی دیگر روایاتش را ساختگی یا ضعیف دانسته اند و عده ای هم با اعتراف به صحت برخی از سندهای آن گفته اند متن آن غیر قابل قبول است !
الف) بنابر نقل عامه بعضی از تابعین مانند زهری و ابراهیم نخعی منكر تقدّم اسلام اميرالمؤمنین علیه السلام شده اند مَعْمَر از زهری پرسید که ابن عباس گفته است: اولین مسلمان علی [علیه السلام] است، او پاسخ داد: ما علمنا أحداً أسلم قبل زيد بن حارثة (1). يعنى ما سراغ نداریم کسی پیش از زيد بن حارثه مسلمان شده باشد!
به سند صحیح نقل شده که زید بن ارقم گفت: اولین مسلمان یا اولین نمازگزار علی علیه السلام است.
راوی می گوید: وقتی این مطلب را با ابراهیم نخعی در میان گذاشتم
ص: 547
انکار کرد و گفت: اولین مسلمان ابوبکر است. (1)
اشکال
شگفتا از عامه که ادعای پیروی از صحابه را دارند و با وجود روایات معتبر از صحابه و قطعی بودن نظریه عده ای از آنان در تقدّم اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام باز به کلام زهری و نخعی تمسک کرده و بر آن پافشاری نمایند. ابراهیم نخعی از تابعین است و تصریح شده که از بزرگان تابعین هم نیست بلکه او از صحابه جز یک روایت نقل نکرده است و خود عامه درباره او گفته اند: از حاکمان و سلاطین درخواست جایزه می کرد. (2) با این وصف چرا چنین شخصی برای تقرّب به آنان چنین سخنانی بر زبان نیاورده باشد؟!
ص: 548
همین اشکال بر زهری نیز وارد است که او ریزه خوار سفره خلفای بنی امیه است. از زُهری و رفیق ناصبی اش عروة بن زبیر (1) هیچ بُعدی ندارد که به جهت کینه نهفته درونی یا برای خوشایند امویان و بهره مند شدن از سیم و زر آنان چنین مطالبی را به دروغ اظهار نمایند. (2)
خلیفه اموی هشام بن عبد الملك، در نوبت های مختلف هفت هزار هفده هزار هجده هزار سکه طلا به زهری پرداخت کرده است. (3)
گذشته از آن که این نقل قول از ابن شهاب زهری معارض است با نقل قول معروف از او که امیرمؤمنان علیه السلام را اولین مؤمن می داند (4)
ص: 549
ب) ابن الجوزی برخی از روایات را در شمار احادیث جعلی ذکر کرده، و گفته: این ها با روایات تقدّم اسلام حضرت خدیجه [علیها السلام] ابوبکر و زید سازگار نیست. (1)
اشکال
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) - به جهت اثبات اعتبار مسند احمد - در كلام ابن الجوزی مناقشه کرده، و به دفاع از اعتبار حدیثی پرداخته است که ابن الجوزی آن را جعلی و ساختگی دانسته است. (2)
نگارنده گوید: شگفت آن که خود ابن الجوزی در کتاب المنتظم، در فصل چهارم از حوادث سال اول بعثت، پس از نقل اختلاف در اولین مسلمان، فقط دو روایت نقل کرده یکی از امیر مؤمنان علیه السلام «لا أعرف أن عبدا لك من هذه الأمة عبدك قبلي غير نبيك - ثلاث مرات - لقد صليت قبل أن يصلّي الناس سبعاً»، و دیگری روایت عفیف کندی در تقدّم اسلام و نماز گزاردن امیر مؤمنان علیه السلام. (3)
ص: 550
و در بخش مربوط به امیر مؤمنان علیه السلام گفته: ذکر تقدّم إسلامه: استنبئ النبي صلی الله علیه و آله يوم الإثنين وأسلم علي [علیه السلام] يوم الثلاثاء. (1) پس باید تبريك گفت به دانشمندی که در کتاب خود به روایاتی استناد نموده که خودش آن را جعلی می داند!
و البته اعتبار سند هر دو روایتی که نقل کرده پیش از این گذشت ! (2)
ج) ابن کثیر می گوید: روایات فراوان در تقدّم اسلام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده ولی آن احادیث منکر است و اصلاً صحیح نیست! (3)
اشکال
نگارنده گوید: این کلام ابن کثیر به قدری سخیف است که اهل تسنن مجبور شده اند آن را توجیه کرده و بگویند: شاید مرادش آن باشد که این مطلب به صورت مطلق درست نیست از جهت آن که حضرت خدیجه [علیها السلام] اولین کسی بود که به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد (4) در هر صورت ابن کثیر خودش با فاصله چند سطر می نویسد:
وقد روى الترمذي والنسائي عن عمرو بن مرة، عن طلحة بن زيد، عن
ص: 551
زيد بن أرقم قال: أول من أسلم على [علیه السلام]. قال الترمذي حسن صحيح! (1)
او روایات متعددی در این زمینه نقل کرده است که دیگران تصریح به اعتبار آن،نموده اند مانند: 1. روایت عفیف (2) که اعتبار آن به نقل از حاکم، ذهبی، ابن عبدالبرّ و هیثمی گذشت. (3) -
2. روايت عمرو بن میمون از ابن عباس: أول من صلى علي علیه السلام، (4) - كه اعتبار آن خواهد آمد (5)
3. روايت معاذه العدويه، (6)
4. کلام تابعی شهير محمد بن کعب قرظى: و أسلم علي [علیه السلام] قبل أبي بكر. علی [علیه السلام] پیش از ابوبکر اسلام آورد. (7)
5 - 6. روايت أنس بن مالك (8) و جابر بن عبدالله انصاری (9) در نماز گزاردن يك روز پس از بعثت،
7. شعر حضرت: سبقتُكُم إلى الإسلام طرّاً يعنى: من پیش از همه شما به اسلام سبقت گرفتم. (10)
ص: 552
8. كلام مشهور ابن إسحاق (متوفی 151) - صاحب سیره که گفته: أول ذکر آمن [بالله و] برسوله محمد صلی الله علیه و آله و صلّی معه و صدّقه علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1) و روایات دیگر از او. (2)
9. کلام محمد بن المنكدر و ربيعة بن ابی عبدالرحمن و ابو حازم مدنی و کلبی که: علي [علیه السلام] أول من أسلم. (3)
10. بلکه روایات مربوط به آغاز رسالت و دعوت از بستگان و اجابت امیرالمؤمنین علیه السلام (4) و... .
پس چگونه به خود اجازه می دهد که بگوید: هیچ روایت صحیحی در این باره وجود ندارد؟!
اگر از شرح حال راویان روایاتی که خودش نقل کرده اطلاع ندارد از زمره علما و دانشمندان خارج است و حق نظر دادن ندارد. و اگر دانسته حق و حقیقت را قربانی هواهای نفسانی و امیال شیطانی می کند پس عناد خویش را اظهار کرده است. ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾ [الشعراء (26): 227].
د) پیش از این گذشت که ابن تیمیه، ذهبی، و دیگران در متن روایت شماره 276 اشکال کرده اند. ابن کثیر دمشقی گفته چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟!
ص: 553
سندی می گوید: گویا کسانی که آن را جعلی دانسته اند به جهت ظاهر نبودن معنای آن بوده نه آن که در سندش خللی باشد! (1)
پاسخ
چرا معنای روایت روشن نیست؟ گرچه روایات در این زمینه مختلف است ولی علامه امینی رحمه الله- با استناد به روایات و کلمات اعلام عامه می نویسد:
ممكن است مراد از روایات سه سال از ابتدای بعثت تا زمان اظهار دعوت باشد و مراد از روایات پنج سال دوران فترت وحی، از هنگام نزول ﴿أَقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾ [العلق (96): 1] تا زمان نزول ﴿ يَا أَيُّهَا الْمُدَّكِّرُ ﴾ [المدثر (74): 1] که دو سال بوده - به علاوه سه سال دعوت مخفیانه باشد.
و مراد از روایات هفت سال که فراوان است و با اسناد صحيح نقل شده آن باشد که از ابتدای بعثت تا زمان وجوب نماز - که شب معراج و سه سال پیش از هجرت بوده به مدت هفت سال - امیرالمؤمنین علیه السلام تنها کسی بوده که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله به همان کیفیتی که آن حضرت عبادت می نمود عبادت کرده و نماز گزارده است. (2)
واکنش دیگری که مخالفان بدان دست زده اند جعل روایت در تقدّم اسلام دیگران و به ویژه ابوبکر است.
شگفت آن که بسیاری از آن روایات را از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام و صحابه و تابعینی نقل کرده اند که به سند صحیح از آنان ثابت شده قائل به تقدم اسلام
ص: 554
علی علیه السلام بوده اند، بلکه گاهی با جعل سندی مشابه همان سند! (1)
این شگرد تأثیری فوق العاده بين عموم مخالفان و حتی بسیاری از عالم نمایان آنان داشته است ؛ زیرا با وجود روایات مختلف در معرفی اولین مسلمان، دست کم تقدّم امیرالمؤمنین علیه السلام مورد تردید واقع می شود (2) و همین
ص: 555
اندازه برای آنان کافی است چه رسد که رسماً اعلام شود قائل به تقدّم اسلام آن حضرت دروغگو و کاذب است چنان که در نامۀ احمد بن حنبل به عنوان عقیدهٔ اهل تسنن بلکه در پاسخ به سؤال از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح شده!! (1)
اشکال
چگونه ممکن است این همه روایت صحیح از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، زید بن ارقم و.... وجود داشته باشد و باز هر کدام بگویند: ابوبکر اولین مسلمان است آیا هیچ عاقلی این را می پذیرد؟!
لذا مجبور شده اند بين روايات مختلف وجه جمعی ذکر کنند که - بنابر اعتراف خودشان - مبدع آن ابوحنیفه است!
حقیقت آن است که این روایات برای تقرب به معاویه و به فرمان او جعل شد ابن ابی الحدید از کتاب الاحداث مدايني حكايتى طولانی نقل می کند که معاویه به کارگزاران خود نوشت که مردم را تشویق کنند تا درباره صحابه و
ص: 556
خلفا فضیلت نقل کنند و هر فضیلتی که برای علی علیه السلام نقل شده می باید دربارهٔ آن ها نیز جعل گردد. و نیز به کارگزاران دستور داد این گونه افراد را اکرام کنند. از این رو انبوه فضیلت های دروغین برای صحابه پدید آمد و بر منابر نقل شد و انتشار یافت و معلمان مغز اطفال را از آن انباشتند و برای دست یازیدن به دنیا از هیچ دروغ و بهتانی دریغ نکردند؛ پس از آن این سخن ها تحت عنوان سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به دست کسانی افتاد که دروغ نمی گفتند، لیکن آن ها را پذیرفته و روایت کردند. (1)
روایتی از زبان خود ابوبکر جعل شد که او در مقام شمارش سوابق خود خطاب به مردم گفته: مگر من اولین مسلمان - یا اولین نمازگزار - نبوده ام؟! (2)
اشکال
بدون شك اين مطلب عاری از حقیقت و بر خلاف روایات مسلّم است چرا عمر و عثمان و... کسانی که در سقیفه مردم را به بیعت ابوبکر دعوت می کردند هیچ اشاره ای بدان ننمودند؟! (3)
ص: 557
ابن ابی الحدید - در ضمن کلام مفصلی - به نقل از ابوجعفر اسکافی می گوید: محدّثان برای رسیدن به مال دنیا در فضائل ابوبکر احادیثی جعل کردند. (1)
او می گوید: اگر ابوبکر اولین مسلمان بود چرا در سقیفه بدان استناد نکرد؟! چرا دیگران - در زمان خودش یا پس از آن- چنین استدلالی نکرده اند؟! جمهور محدثین گفته اند او پس از عده ای اسلام آورد. (2)
نگارنده گوید: این روایات به دو نفر نسبت داده شده یکی ابو هریره که حالش معلوم است و دیگری ابوسعید خُدری.
برخی تصریح کرده اند که نام ابوسعید در سند این روایت نبوده است. (3)
و عده ای از علمای عامه از جمله ابن عبدالبر در الاستیعاب گفته اند: ابوسعید خُدری از صحابه ای است که علی علیه السلام را اولین مسلمان می داند. (4)
ص: 558
بعضی ادعای شهرت یا اجماع برای تقدّم اسلام ابوبکر کرده اند (1) تا بدین وسیله قول مخالف آن را از ارزش ساقط نمایند.
اشکال
چگونه ادعای اجماع کسی چون عسقلانی پذیرفته است در حالی که خودش می گوید: نظریه راجح آن است که اولین مسلمان علی علیه السلام بود؟! (2)
این ادعای اجماع و شهرت مخدوش است به اقوال صحابه و تابعین و کلام علمای اهل تسنن که قائل به تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام هستند، چنان که پیش از این گذشت. (3) بلکه حاکم نیشابوری می گوید: خلافی بین تاریخ نویسان سراغ ندارم که اولین مسلمان علی ابن ابی طالب علیه السلام است. (4)
طبری به سند معتبر نقل کرده که پسر سعد بن ابی وقاص از پدرش پرسید: «آكانَ أبو بكر اَوَّلَكُم اسلاماً»؟ فقال: «لأ، وَلَقَدْ أَسْلَمَ قَبْلَهُ أَكْثَرُ مِنْ خَمْسِين».
آیا ابوبکر اولین مسلمان بود؟ پدرش پاسخ داد: نه، بیش از پنجاه نفر قبل از ابوبکر اسلام آوردند. (1)
در ضمن سخنرانی عایشه در بصره آمده پدر من چهارمین کسی است که اسلام آورده است. (2) ابوهلال عسکری (متوفی 395) در شرح آن می نویسد: گفته شده که پیش از ابوبکر سه نفر دیگر اسلام آورده بودند: حضرت خدیجه، حضرت علی [علیه السلام] و زید بن حارثه. (3)
البته واضح است که ما اعتراف عایشه به تأخیر اظهار اسلام پدرش را می پذیریم ولی ادعای او در چهارمین مسلمان بودنش را هرگز ! (4)
بخاری به نقل از یحیی بن معین می گوید: عمار می گفت من پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که با او جز پنج برده و دو زن و ابوبکر کسی نبود. (5)
ص: 560
بخاری و دیگران از سعد بن ابی وقاص نقل می کنند که: ما أسلم أحد إلا في اليوم الذي أسلمت فيه. یعنی: هیچ کس مسلمان نشد مگردر همان روزی که من مسلمان شدم! (1)
پاسخ
این روایات ساختگی از اعتبار ساقط است و روایات صحیح و معتبر در تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام حاکم بر آن می باشد.
روشن است که دو روایت اخیر بخاری با یکدیگر، و آخرین روایت با روايات تقدم اسلام ابوبکر تنافی دارد چه رسد با روایات معتبر تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام، لذا در توجیه آن به حیص و بیص افتاده اند. (2)
آنان برای فرار از سردرگمی و حیرت در برابر این همه روایات دروغین مجبور شدند آن را توجیه کنند و وجه جمعی برای آن ذکر کنند که باز برای همه روایاتشان - به ویژه روایات گذشته بخاری و.... - قطعاً کارساز نیست.
ابن كثیر متعصب از ابوحنیفه نقل می کند که اولین مرد آزادی که ایمان آورد ابوبکر، اولین زن خدیجه، [اولین برده بلال] از موالی زید بن حارثه، و از نابالغان على بن ابی طالب علیه السلام بود. (3)
ص: 561
و عده ای هم در وجه جمع بین اخبار گفته اند: ابوبکر اولین کسی است که دین خویش را اظهار نمود. (1)
از مهم ترین واکنش های مخالفان در این زمینه کم رنگ کردن تقدم اسلام حضرت امیر علیه السلام به کیفیت های مختلف بوده که به نمونه هایی اشاره می شود:
1. ساختن روایاتِ تقدّم اسلام دیگران با غرض بیان اشتراک آن ها در این فضیلت و اختصاص نداشتن آن به حضرت امیر علیه السلام به بیانی که صفحه پیش گذشت. در این مورد- و هم چنین موارد آینده - غالباً نام مبارك اميرمؤمنان علیه السلام در آخر آورده شده است !!
2. طرح مطلب در قالب این که متقدمین در اسلام دو یا چند نفر هستند. (2)
ص: 562
3. کاستن از ارزش ایمان حضرت به مقایسه نمودن با اسلام ابوبکر ! (1)
4. بزرگ نمایی اسلام ابوبکر به گونه های مختلف و دروغ پردازی درباره آن مانند انتشار روایات دروغین در تأثیر اسلام ابوبکر - به جهت شخصیت داشتن او بین قریش - در هدایت آنان و انفاق های او در راه پیشرفت اسلام. (2)
5. ادعای بی جای آن که امیرالمؤمنین علیه السلام چون در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و در کنار آن
ص: 563
حضرت بوده به ایشان ایمان آورده ولی اسلام سودمند از آن ابوبکر است ! (1)
6. وانمود کردن آن که اسلام حضرت در کودکی بوده، (2) پس اهمیتی ندارد، بلکه صحت آن هم مورد بحث و نظر است! (3)
ص: 564
7. تأکید بر این که امیرالمؤمنین علیه السلام دین خود را مخفی داشته و اظهار نمی کرد. (1)
8. نقل مطلب به عنوان این که علی علیه السلام اولین مسلمان بعد از خدیجه علیها السلام است.
9. برای ایجاد تردید و یا انکار این فضیلت مسلّم گفته شده: مطلب اختلافی است که آیا هنگام بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام متولد شده بود یا نه !! (2)
ص: 565
10. یا آن که حضرت يك سال پس از نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد !! (1)
پاسخ
پاسخ روایات ساختگی تقدّم اسلام دیگران در واکنش دوم گذشت، و گفته شد که پیش از ابوبکر بیش از پنجاه نفر اسلام آورده بودند، (2) و با این بیان دیگر جایی برای مقایسه بین اسلام او و ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام باقی نمی ماند
در مورد دو شبهه اخیر نیز به جهت روشن بودن مطلب و مخالفت آن با مسلّمات، نیازی به پاسخ دیده نمی شود.
بدون شک ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام - در هر شرایط سنی - از برترین فضیلت ها بشمار می آید و گرنه وجهی نداشت که - بنابر روایات فراوان و معتبر - پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام بفرمايد: ﴿زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَ أُمَّتِي سِلماً﴾ تو را به همسری کسی درآوردم که سابقه اش در اسلام از همۀ امت بیشتر است. (3)
ص: 566
بدون شک این روایات معتبر مشتی است محکم بر دهان یاوه سرایانی که ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ [التوبة (9): 32]!!!
در مناظره مأمون با علمای عامه که شیعه و سنی آن را نقل کرده اند - آمده است که او با استناد به آیه شریفه: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ [الواقعة (56): 10 - 11] سبقت در اسلام را برترین اعمال دانسته و آنان به این مطلب اعتراف کردند ولی نماینده آنان گفت: علی علیه السلام در کودکی اسلام آورده.
مأمون پاسخ داد: آیا خودش به الهام الهی اسلام آورد یا به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله؟ بالاخره آن ها پذیرفتند که به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله
مأمون گفت: آیا حضرت به فرمان خدا از او دعوت کرد یا از پیش خود؟! مجلس ساکت شد. او گفت نمی شود به آن حضرت نسبت داد که از پیش خود چنین کاری کرده باشد به نصّ قرآن که: ﴿وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ﴾ [سورة ص (38): 86] و این کلام مورد قبول دانشمندان حاضر در مجلس واقع شد.
مأمون پرسید: آیا ممکن است خدای تعالی به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان دهد که کسی را به دینش دعوت کند که تکلیفی بر او نیست؟! آیا سراغ دارید که پیامبر صلی الله علیه و آله کودک دیگری را - حتی از بستگانش - دعوت به دین کرده باشد؟! (1)
ص: 567
مناسب است از باب الزام بدانیم که نزد برخی از اهل تسنن صحیح ترین قول آن است که اسلام علی علیه السلام در 13 سالگی بوده است. (1)
راستی آیا ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله به کودکی که اهل تشخیص نیست، فرمان تهیه یک مهمانی مفصل را برای دعوت بستگانش به دین بدهد؟! (2)
ص: 568
امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح فرموده: «و ذلك الطعام أنا صنعته». آن (مهمانی را من ترتیب داده و) غذا را من تهیه کرده بودم. (1)
ابوهلال عسکری (متوفی 395) در کتاب الاوائل - پس از ذکر روایت شماره 330 - می گوید: ولو كان صبياً لما اعتدّ به تابعاً. یعنی اگر علی بن أبی طالب علیه السلام هنگام ایمان آوردن کودک بود کسی به تبعیت او از پیامبر صلی الله علیه و آله اعتنایی نمی کرد (و در مقام مخالفت با مشرکین از او نام نمی برد) ! (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در ابتدای بعثت رسالتش را مخفی می فرمود تا آن که آیه شریفه: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ﴾ الحجر (15): 94] نازل گردید. (3) پس کتمان ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام منقصت و عیبی بشمار نمی آید.
تحت عنوان «تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت» خواهد آمد که امیرمؤمنان علیه السلام در مجلسی رسمی به صورت علنی اسلام خویش را اظهار فرمود.
و گذشت که عامه نقل کرده اند: ابوبکر در زمان کفرش از مشرکین پرسید: آیا کس دیگری هم با پیامبر صلی الله علیه و آله هم عقیده شده و با دین شما مخالفت می کند؟ گفتند: (آری) على بن أبى طالب [علیه السلام]، (4)
ص: 569
و بنابر نقلی گفتند: فرزندان أبوطالب [علیه السلام]. (1)
این روایت حاکی از آن است که پیش از آن که ابوبکر اظهار اسلام نماید، ایمان امیرمؤمنان - و یا حتی دیگر فرزندان حضرت أبوطالب علیه السلام- بر مشركين معلوم بوده است !
قال أمير المؤمنين علیه السلام: اللهم إني أول من أناب، و سمع وأجاب، لم يسبقني إلّا رسول الله صلی الله علیه و آله بالصلاة. (2) از این کلام سبقت ایمان علی علیه السلام بر حضرت خدیجه علیها السلام استفاده می شود و شیعه بر همین عقیده است ولی مخالفان برای کمرنگ کردن این فضیلت، حضرت خدیجه علیها السلام را اولین مؤمن گفته اند. (3)
البته مطلب نزد مخالفان مسلّم نیست بلکه بین آنان دو قول وجود دارد، چنان که پیش از این هنگام نقل نظریه ابن اسحاق (متوفی 151) اشاره شد. (4)
قال العيني في شرح البخاري: و هي أول من آمن من النساء باتفاق، بل أول من آمن مطلقاً علی قول. (5) پس این که حضرت خدیجه علیها السلام اولین مؤمن باشد مطلقا از زنان و مردان - نزد عامّه هم اتفاقی نیست.
ص: 570
در کنار ادعای تقدّم اسلام ابوبکر، مطالبی دربارهٔ شخصیت و ثروت او ساخته شده که پرداختن به نقل و نقد آن از حوصله کتاب خارج و سخن در این زمینه فراوان است، ولی به نکته ای اشاره می کنیم.
از جمله مطالبی که دلالت بر شخصیت نداشتن او و قبیله اش دارد کلام ابوسفیان است که - پس از بیعت عده ای با ابوبکر در سقیفه - خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: غلبكم على هذا الأمر أذل أهل بيت في قريش !! (1)
و بنابر نقلى: غلبكم على هذا الأمر أرذل بيت في قريش !! (2)
و بنابر نقلی دیگر: أغلبكم على هذا الأمر أقل بيت في قريش !! (3)
و لذا هنگامی که پدرش ابوقحافه خبر خلافتش را شنید تعجب کرد و گفت: فهل رضيت بذلك بنو عبد مناف و بنو المغيرة؟! (4)
نگارنده گوید: شگفتا از مخالفین که در روایات ساختگی ابوبکر را ثروتمند و با شخصیت معرفی کنند ولی در مقام انکار نصّ بر امامت و خلافت او را تهیدست و خوار! (5)
ص: 571
نکته پنجم: تنها کسی که در برابر بت سجده نکرد !
[370/ 134] در منابع متعدد عامه درباره امیرمؤمنان علیه السلام آمده است که آن حضرت هیچ گاه بت نپرستید و بتی را سجده نکرد. (1)
عده ای برای انکار این فضیلت و سلب این امتیاز ویژه از اميرالمؤمنین علیه السلام به دروغ ادعا کرده اند که عده ای دیگر نیز برای بتان سجده نکرده اند و به خصوص از ابوبکر نام برده اند. (2)
اشکال
اولاً: سجده نکردن آنان برای بت منافات با کافر بودنشان ندارد، ممکن است کسی به بت سجده نکرده باشد لکن این غیر از مؤمن و موحد بودن اوست، و دیگران قطعاً سابقه کفر داشته اند و این قابل انکار نیست.
ثانیاً: این ادعایی بی جاست که روایات اهل تسنن آن را تکذیب می کند.
ابوبکر - در جمع مهاجران و انصار، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله - ادعا کرد که: ای پیامبر
ص: 572
به جان شما سوگند، من هیچ گاه برای بتان سجده نکرده ام. عمر عصبانی شد (و آبروی او را برد) و به او گفت به جان پیامبر صلی الله علیه و آله سوگند می خوری که برای بتان سجده نکرده ای در حالی که در جاهلیت چنین و چنان بوده ای (و من عبادت تو را در برابر بتها دیده ام)! (1)
بلکه بنابر نقل اهل تسنن ابوبکر پیش از اظهار اسلام به عنوان اعتراض به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا این مطلبی که قریش از تو نقل می کنند درست است که آلهه (بت های) ما را رها کرده و ما را بی خرد دانسته و پدران ما را تکفیر می کنی؟! (2)
این روایت به روشنی دلالت بر بت پرستی او دارد؛ زیرا او با بکار بردن لفظ «آلهتنا» اعتراف به بت پرستی خویش نموده و در هر سه جمله، پیامبر صلی الله علیه و آله را در جبهه مقابل خود و پدرانش دانسته است !
روایتی ساخته شد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: من تو را دعوت می کنم که به لات و عُزّی کفر بورزی (و آن دو را نپرستی). (3)
پاسخ
ص: 573
اولاً: این روایت نزد اهل تسنن سند معتبری ندارد.
ثانياً: روايات متعدد و کلمات اعیان اهل تسنن آن را تکذیب می کند مانند روايات: «سبّاق الأمم ثلاثة، لم يكفروا بالله طرفة عين: علي بن أبي طالب، و صاحب آل يس، و مؤمن آل فرعون، فهم الصديقون، و علي [علیه السلام] أفضلهم». (1)
و اخیراً از منابع متعدد گذشت که امیرمؤمنان علیه اسلام هیچ گاه بت نپرستید.
ثالثاً: ممکن است به کسی که لات و عُزّی را نمی پرستد این عبارت گفته شود و مقصود از آن، اظهار تبری و بیزاری از عبادت بت ها باشد.
ابن تیمیه که از سویی نمی تواند بت پرستی دیگران را انکار نماید و از سوی دیگر نمی خواهد به این امتیاز امیر مؤمنان علیه السلام اعتراف نماید، مطلب را به گونه ای دیگر عنوان کرده و با این فضیلت به مخالفت پرداخته و می گوید:
همه بت پرست بوده اند: کودکان، بزرگان، خلفا و علی (2)
البته ما اعتراف او را به بت پرستی دیگران می پذیریم، ولی ادعای بی دلیل و
ص: 574
بی جای او را دربارهٔ امیرمؤمنان علیه السلام هرگز!
ابن حجر هیتمی مکی می گوید این که تعبیر «کرّم الله وجهه» برای علی [علیه السلام] بیشتر بکار برده می شود به سبب آن است که سجده نکردن آن حضرت برای بت ها امری اتفاقی و اجماعی است. (1)
بعضی دیگر در نقطه مقابل سخن ابن تيميه - البته برای کم رنگ نشان دادن فضیلت مولا ! - گفته اند: این که علی علیه السلام هیچ گاه بت نپرستید جهتش آن است که او کودک بود! (2)
پاسخ
پاسخ این یاوه آن است که پس چرا در تاریخ نام دیگر کودکانی که بت نپرستیدند ثبت نگشت و آن ها مفتخر به «کرّم الله وجهه» نگردیدند !
﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ [البقرة (2): 258]
پیش از این گذشت که بخاری روایت عفیف را ناقص نقل کرده و نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام نبرده !
او به این اندازه هم اکتفا نکرده و با وجود اسناد متعدّد و معتبر گفته: کسی دیگر آن را نقل نکرده است. (3)
ص: 575
دومین مطلبی که در حدیثِ فضیلت هفتم به آن اشاره شده بود برتری آن حضرت بر دیگران در علم و دانش است.
مغربی - یکی از دانشمندان معاصر اهل تسنن - می نویسد: آن حضرت اعلم از همه صحابه است مطلقاً. این مطلب معلوم، مشهور و به نقل فراوان و متواتر اثبات شده تا جایی که اشتهار علم و دانش آن حضرت مثالی شده برای «تواتر معنوی». (1)
سپس از حافظ موفق الدین ابن قدامه مقدسی دمشقی (متوفی 620) در کتاب «اثبات صفات العلو لله» نقل کرده که او می گوید هرگاه خبرهای فراوان دربارهٔ مطلبی از راه های گوناگون به ما رسید که هر کدام دیگری را تصدیق نمود و چیزی که قادح در آن مطلب باشد و آن را تکذیب کند وجود نداشت، «تواتر» محقق شده و قطع و یقین به آن مطلب حاصل می شود، مانند آن که ما یقین به وجود [جود ظ] حاتم داریم ولی هیچ روایت صحیحی درباره آن به ما نرسیده است... و همچنین شجاعت و علم و دانش امیرمؤمنان علی علیه السلام. (2)
به یاری خداوند دربارۀ علم و دانش آن حضرت شواهد اخبار و آثاری در فضیلت شماره 10: «علی علیه السلام دروازه شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله ارائه می شود. (3)
ص: 576
سومین نکته حدیث فضیلت هفتم حلم و بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام است. در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: ولو کانَ الحِلمُ رَجُلاً لَکانَ عَلِیّاً. (1)
شرح و بیان موارد بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام در طول عمر شریف آن گرامی (2) از حوصله این کتاب خارج است فقط به بیان مطلبی از زبان ابن ابی الحدید معتزلی اکتفا می شود.
او می نویسد: علی علیه السلام بردبارترین و با گذشت ترین مردم بود. شاهدش آن که در نبرد جمل بر مروان بن حکم- که از سخت ترین دشمنان او بود - دست یافت ولی از او گذشت. و همچنین بر عبدالله بن زبیر ظفر یافت، با آن که او علناً آن حضرت را دشنام می داد و نسبت به آن حضرت جسارت می کرد، هنگامی که او را اسیر کرده و نزد حضرت آوردند او را نیز عفو نمود و فقط به او فرمود: «از چشمم دور شو که دیگر تو را نبینم». پس از جمل در مکه بر سعید بن عاص نیز دست یافت ولی او را رها کرد و با او برخورد ننمود.
پس از جنگ عایشه را با احترام به مدینه برگرداند به همراهی 20 زن که لباس مردانه و عمامه پوشیدند و شمشیر بسته با او حرکت کردند. او در بین راه بی ادبی کرد و گفت علی پرده دری کرد و مرا با مردان فرستاد. وقتی به مدینه رسید زن ها عمامه ها را برداشتند و خود را به او نشان دادند و گفتند: ما زن هستیم!
ص: 577
با آن که اهل بصره با آن حضرت جنگیدند... او را دشنام داده و لعن و نفرین کردند حضرت پس از پیروزی شمشیر را از آنان برداشته و منادی ندا داد فراریان را دنبال نکنید مجروحین و اسرا را نکشید هر کس سلاحش را کنار گذاشت در امان است. هر کس به لشکرگاه امام پناه آورد در امان است. حضرت اموالشان را به غنیمت نگرفت و کسی را اسیر نکرد و به روش پیامبر صلی الله علیه و آله در فتح مکه تأسی نمود و عفو و گذشت را اختیار نمود.
در نبرد صفین هنگامی که لشکر معاویه نهر آب را در اختیار داشت لشکریان علی را از آب منع کرده و گفتند نمی گذاریم یک قطره آب بنوشید تا از تشنگی جان دهید چنان که عثمان از تشنگی مرد.
پس از نبردی سخت و کشت و کشتار حضرت و یارانش بر نهر آب دست یافتند و معاویه و لشکریانش را به بیابان خشک و بی آب راندند. عده ای از آن حضرت درخواست تلافی کردند ولی علی علیه السلام نپذیرفت و فرمان داد که قسمتی از نهر آب را برای آنان بگذارید.
اگر این رفتارها را گذشت و بردباری بدانی که در نهایت حسن و زیبایی است و اگر دین و تقوا بخوانی باز شایسته شخصیتی چون علی علیه السلام است. (1)
و نیز می نویسد: از مطالعه کتب سیره روشن است که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از جنگ جمل با احترام با عایشه برخورد نمود اگر عایشه در زمان عمر دست به چنین کاری زده و موجب اختلاف امت و شورش علیه او شده بود عمر او را تکه تکه می کرد و به قتل می رساند ولی علی حلیم، بردبار و بزرگوار بود. (2)
ص: 578
* و در روایت شماره 80 گذشت: و أرجحكم حلماً.
* و در روایات شماره 237 - 247 گذشت: أعظمهم حلماً يا: و أفضلهم حلماً و أحلمهم حلماً.
* در حدیث تشبیه امیرالمؤمنین علیه السلام به پیامبران آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من أراد أن ينظر إلى إبراهيم في حلمه... فلينظر إلى علي بن أبي طالب. (1)
هرکس می خواهد به حضرت ابراهیم نظر نماید در حلم و بردباریش، به علی ابن ابی طالب علیه السلام نگاه نماید.
در منابع اهل تسنن مطالبی دیگر در این زمینه آمده که از حوصله این کتاب خارج است. (2)
ص: 579
ص: 580
8
هنگامی که آیه شریفه ﴿ وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود تا غذایی تهیه کند و بستگان خویش را دعوت نمود. همۀ آن ها غذا خوردند ولی از آن غذا هیچ کاسته نشد، و این معجزه ای بود آشکار پس از آن، حضرت آن ها را به دین اسلام فراخواند و کسی جز امیرمؤمنان علیه السلام نپذیرفت و به آن پاسخ مثبت نداد.
این ماجرا در منابع اهل تسنن به صورتهای گوناگون و با کمی و کاستی فراوان نقل شده و بلاهایی شگفت انگیز بر سر روایاتش آمده است!
[1/371] بنابر نقل معتبر، احمد بن حنبل روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله در ادامه فرمود: چه کسی دیون و وعده های مرا ضمانت می کند تا (من در برابر آن تضمین کنم) در بهشت با من باشد و جانشین من در بین خاندانم گردد؟
کسی- که راوی نامش را نبرده (1) -:گفت یا رسول الله! شما دریا (ی کرم)
ص: 581
هستید چه کسی می تواند این مسئولیت را بپذیرد (و این همه دین و وعده را بر عهده گیرد)؟
حضرت به دیگری نیز این مطلب را گفت و در آخر آن را بر خانواده اش عرضه داشت، علی عرض کرد: من (می پذیرم). (1)
طبری نیز نظیر این روایت را نقل کرده و حکم به صحت آن کرده است.
[372/ 2] بنابر نقل معتبر دیگری پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن دو مرتبه فرمود: «أنت يا علي» یعنی: تو ای علی (این مسئولیت را پذیرفتی). (2)
ص: 582
دو روایت گذشته - که به تصریح هیثمی معتبر است - دلالت بر آن دارد که تنها کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ مثبت داد امیرمؤمنان علیه السلام بود، ولی باید توجه داشت که:
1. در این دو روایت اصلاً سخنی از دعوت آن ها به دین اسلام نیامده و این سؤال برانگیز است که چرا توجهی به مدلول آیه شریفه نشده؟
2. سعى شده که حتی المقدور فضیلت امير مؤمنان کم رنگ نشان داده شود لذا فقط به جمله «أنت يا علي» و يا «و قال علي: أنا» اكتفا شده است.
البته در روایت اول، جانشینی امیر مؤمنان ذکر شده است.
3. تضمین دیون و وعده های پیامبر صلی الله علیه و آله و نپذیرفتن عباس از ترس از دست دادن ثروتش مربوط به بیماری وفات است. (1)
با رجوع به منابع دیگر مشاهده می شود که سؤال در این مجلس از اولین کسی بود که به حضرت پاسخ مثبت دهد، با ایشان بیعت نماید، و از حضرت در پیشرفت دین پشتیبانی کند چنان که در روایات آینده ملاحظه خواهید کرد ولی در روایات گذشته نیامده است !
ابتدای روایات متعدد مانند روایت طبری (2) و روایت آینده از ابن اسحاق و بیهقی به روشنی دلالت دارد که قضیه مربوط به آغاز رسالت بوده است
ص: 583
ابن اسحاق (متوفی 151) در سیره و بیهقی (متوفی 458) در دلائل النبوة به نقل از ابن اسحاق روایت را با تفصیل بیشتری نقل کرده اند و در آخر آن آمده:
[373/ 3] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «به خدا من سراغ ندارم جوانی از عرب برای قومش چیزی بهتر از آن چه من برای شما آورده ام آورده باشد، من خير - يا امر - دنیا و آخرت را برای شما به ارمغان آورده ام». (1)
و از این کلام روشن است که روایت مربوط به آغاز رسالت است.
[374/ 4] احمد بن حنبل در ضمن روایت معتبر دیگری نقل می کند که: حضرت با تذکر معجزه آشکاری که آن ها از کم نشدن غذا دیدند از آن ها پرسید: «کدام یک از شما حاضر می شود که با من بیعت کند و برادر و صاحب (رفیق و همراه) من باشد»؟ امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: من که از همه کوچک تر بودم بلند شدم حضرت به من فرمود: «بنشین» و سه مرتبه پرسش خود را تکرار فرمود، در هر سه مرتبه فقط من بلند می شدم در مرتبه سوم حضرت دستش را (به عنوان بیعت) به دست من زد. (2)
ص: 584
نسائی و ضیاء مقدسی در المختارة و دیگران در این زمینه همین روایت را با سند معتبر نقل کرده و گفته اند:
[5/375] حضرت پرسید: «فأيكم يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي و وارثي»؟ و پس از بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «أنت أخي، و صاحبي، و وارثي، و وزيري»، یعنی: تو برادر صاحب و همراه، وارث و وزیر من هستی. (1)
ص: 585
با مقایسه متن دو روایت تحریفی که در نقل اول رخ داده روشن می شود!
* بنابر نقل معتبر از ابن عباس خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به عموزادگانش فرمود: کدام یک از شما موالات مرا در دنیا و آخرت می پذیرید؟ دو مرتبه این مطلب را تکرار کرد و در هر مرتبه فقط علی علیه السلام پاسخ مثبت داد، حضرت فرمود: ﴿أَنتَ وَليّي فِي الدنيا والآخرة﴾ یعنی: تو در دنیا و آخرت ولی من هستی. (1)
[376/ 6] بلکه در نقل ابن مردویه به صراحت آمده است: «من يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي و وليكم من بعدي؟ كدام یک از شما حاضر می شود که با من بیعت کند... و پس از من ولی و سرپرست شما باشد؟ (2)
ص: 586
پیش از این اشاره ای داشتیم به تلاش،راویان ناسخان و.... در کم رنگ کردن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و تقطیع و حذف و دست بردن در روایات. در خصوص این فضیلت نیز گفته شد که روایات به گونه های مختلف نقل شده است.
آیا راویان، نویسندگان، پیشکسوتان، پیشوایان، و دانشمندان این امت این گونه با صداقت و امانت داری میراث شریف نبوی را به نسل های آینده تحویل داده و از حقایق دین اسلام پاسداری نموده اند؟!!
1. چنان که در پاورقی ملاحظه فرمودید، روایت شماره 374 - 375 را احمد ابن حنبل و نسائی به یک سند نقل کرده اند، ولی در نقل احمد بن حنبل جمله: «أنت أخي، و صاحبي و وارثي، و وزيري» از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و جمله: «فبذلك ورثت ابن عّمي دون عمّي» از کلام امیر مؤمنان حذف شده است !!
2. چنان که گذشت این اسحاق و بیهقی به نقل از او، روایت شماره 373 را با تفصیل بیشتری نقل کرده اند، ولی آن دو نیز روایت را تا قسمت: ﴿إِنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ
ص: 587
بِخَيرِ [بِأَمرِ] الدنيا والآخرة﴾، ذکر نموده (1) و دنباله آن - یعنی قسمتی را که مربوط به پاسخ امیرمؤمنان علیه السلام بوده - اصلاً نقل نکرده اند با آن که روایت را ابو مریم نقل کرده که روایت آینده طبری نیز از اوست.
3. طبری در این زمینه روایتی را نقل کرده در تاریخ و تهذيب الآثار به صورت کامل و واضح، ولی در تفسیر با تحریف و تبدیل الفاظ و ایجاد ابهام با آن مواجه می شویم.
خلاصه مطلب بنابر نقل معتبر (2) در تاریخ طبری آن که اولین باری که پیامبر صلی الله علیه و آله رسالت خویش را اعلام کرد در جمع بستگانش فرمود:
[377/ 7] ﴿إِنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيرِ الدنيا والآخرة، و قَدْ أَمَرَنيَ اللهُ تعالى أَنْ أَدْعوَكُم إِلَيْهِ، فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُني عَلَى هَذَا الأَمرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَليفَتى فِيكُم؟﴾
يعنى من خير دنيا و آخرت را برای شما آورده ام. خداوند تعالی به من دستور داده تا شما را دعوت نمایم کدام یک از شما در این امر مرا یاری و مساعدت می کند تا برادر، وصی و جانشین من بين شما باشد؟ همه سر به زیر انداخته و سکوت کردند. علی علیه السلام که سنّ و سالش از همه کم تر بود، پاسخ مثبت داد و دعوت آن حضرت را پذیرفت و عرض کرد: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه. يعني: اى پيامبر خدا، من می پذیرم که وزیر و یاور شما در این امر باشم.
ص: 588
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إِنَّ هذا أخي وَ وَصيّي وَ خَليفَتي فيكم، فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطيعوا﴾. یعنی این برادر، وصیّ و جانشین من در میان شماست به حرف او گوش دهید و از او اطاعت نمایید.
آن ها با خنده از جای خویش بلند شده و به ابوطالب گفتند: به تو دستور داد که (از این پس) مطیع و فرمانبردار فرزندت باشی! (1)
این روایت به روشنی دلالت بر تعیین جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام دارد ولی در تفسیر طبری - و همچنین سه کتاب ابن کثیر - در هر دو مورد کلام پیامبر صلی الله علیه و آله به «أخي و كذا و كذا» تحريف و از نقل «وصيّي و خليفتي فيكم» اجتناب شده است. گرچه این تحریف سودی ندارد؛ زیرا جمله «فاسمعوا له و أطيعوا» - كه باقى مانده است - به روشنی دلالت بر جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام دارد و شاهد و بیانگر قسمت محذوف است. (2) و اصلاً همین مطلب باعث استهزای آنان به حضرت ابوطالب علیه السلام شد که به او می گفتند: باید مطیع و فرمانبردار فرزند خویش باشی !
ص: 589
تذكر
بنابر نقل مرحوم رحمانی همدانی، در تفسیر طبری 321/2، تحقیق محمد ابی الفضل ابراهیم چاپ دار المعارف مصر، عبارت بدون تحریف به صورت: «فأيّكم يؤازرني على هذا الأمر وأن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم» نقل شده است! (1)
نظیر روایت گذشته را ثعلبی (متوفی 427) و حاکم حسکانی (قرن پنجم) به تفصیل از براء بن عازب این گونه نقل کرده اند:
[378/ 8] عن البراء، قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26) 214] جمع رسول الله صلی الله علیه و آله بني عبد المطلب و هم يومئذ أربعون رجلاً، الرجل منهم يأكل المسنّة و يشرب العسّ، فأمر عليّاً [علیه السلام] برجل شاة فأدمها ثم قال: «ادنُوا باسم الله»، فدنا القوم عشرة عشرة فأكلوا حتى صدروا، ثم دعا بقعب من لبن فجرع منه جرعة، ثم قال لهم: «اشربوا باسم الله»، فشرب القوم حتى رووا، فبدرهم أبولهب فقال: هذا ما أسحركم [يسحركم] به الرجل، فسكت النبي صلی الله علیه و آله يومئذ فلم يتكلّم. ثمَّ دعاهم من الغد على مثل ذلك من الطعام والشراب، ثم أنذرهم رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: «يا بني عبد المطلب، إنّي أنا النذير إليكم من الله سبحانه والبشير بما لم يجئ به أحد [لما يجيء به أحد منكم]، جئتكم بالدنيا والآخرة فأسلموا وأطيعوني تهتدوا، و مَن يواخيني [منكم] و يؤازرني و يكون وليّي و وصيي بعدي، و خليفتي في أهلي و يقضي ديني»؟
فسكت القوم، و أعاد ذلك ثلاثاً، كل ذلك يسكت القوم، و يقول علي [علیه السلام]: أنا فقال:
ص: 590
«أنت»، فقام القوم، وهم يقولون لأبي طالب: أطع ابنك فقد أمّر عليك ! (1)
4. برخی در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله تصرف کرده و آن را این گونه نقل کرده اند:
[379/ 9] عن سالم، عن علي [علیه السلام] قال:... ثم قال صلی الله علیه و اله لهم: «من يؤازرني على ما أنا عليه و يتابعني على أن يكون أخي وله الجنة»، فقلت: أنا يا رسول الله... فسكت القوم، ثم قالوا: يا أبا طالب ألا ترى ابنك، قال: دعوه فلن يألو من ابن عمه خيراً. (2)
چنان که ملاحظه می فرمایید: از بخش اول کلام پیامبر صلی الله علیه و آله وصایت و جانشینی و... را انداخته، و بخش دوم آن را نیز کاملاً حذف کردند.
بلکه در کلام مخاطبان نیز تصرف کرده جمله: (أطع ابنك فقد أمِّر عليك، یعنی: باید مطیع و فرمانبردار فرزند خویش باشی که امیر بر تو گردید) تبدیل شد به: (ألا ترى ابنك، یعنی: آیا نمی بینی پسرت به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورده؟!).
ابن عساکر دمشقی از ابورافع روایتی نقل کرده که آن هم به تفصیل دلالت بر وصایت و جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام دارد.
[380/ 10] قال أبو رافع: جمع رسول الله صلی الله علیه و آله ولد بني عبد المطلب - و هم يومئذ أربعون رجلاً - و إن كان منهم لمن يأكل الجذعة و يشرب الفرق من اللبن، فقال لهم: «يا بني عبد المطلب إن الله لم يبعث رسولاً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيرا و وارثا و وصيّا و منجزا لعداته و قاضياً لدينه، فمن منكم يتابعني [يبايعني] على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و ينجز عداتي و قاضي ديني»؟
فقال [فقام ظ] إليه علي بن أبي طالب [علیه السلام] - و هو يومئذ أصغرهم - فقال له:
ص: 591
«اجلس»، و قدم إليهم الجذعة والفرق من اللبن فصدروا عنه حتى أنهلهم و فضل منه فضله، فلمّا كان في اليوم الثاني أعاد عليهم القول، ثم قال:
«يا بني عبد المطلب كونوا في الإسلام رؤوسا ولا تكونوا أذناباً، فمن منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و قاضي ديني و منجز عداتي»؟
فقام إليه علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فقال: «اجلس»، فلما كان اليوم الثالث أعاد عليهم القول، فقام علي بن أبي طالب [علیه السلام] فبايعه بينهم، فتفل في فيه، فقال أبو لهب: بئس ما جبرت به ابن عمّك إذ أجابك إلى ما دعوته إليه ملأت فاه بصاقاً. (1)
[381/ 11] ابن عساکر از ابورافع روایتی دیگر نیز در این زمینه نقل کرده که در آن آمده است پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: يا بني عبدالمطلب! إنه لم يبعث الله نبياً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيراً و وصياً و خليفة في أهله، فمن يقوم منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و خليفتي في أهلي. (2)
5. شگفت آن است که آن قدر از این روایات کاسته شد که گاهی به یکی دو سطر اکتفا شد، به عنوان نمونه به چند روایت از امیر مؤمنان علیه السلام توجه فرمایید:
[382/ 12] عن ابن مردويه، عن على [علیه السلام]، قال: لما نزلت ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: علي يقضي ديني وينجز بوعدي». (3)
[383/ 13] عن عبّاد بن عبد الله الأسدي، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام] أن النبي صلى الله عليه وسلم جمع قريشا ثم قال: «لا يؤدي أحد عنّي ديني إلا علي». (4)
ص: 592
[14/ 384] روى الطبري، عن عبّاد، عن علي [علیه السلام]: ان النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من يضمن عنّي ديني و يقضي عداتي و يكون معي في الجنة»؟ أو نحو ذلك قلت: أنا. (1)
[385/ 15] روی ابن عساكر، عن عباد بن عبد الله الأسدي، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام] قال: لما نزلت ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ دعا رسول الله صلی الله علیه و آله رجالا من أهل بيته إن كان الرهط منهم لأكلاً الجذعة وإن كان لشارباً فرقاً، فقدم إليهم رجل - یعنی شاة - فأكلوا حتى شبعوا، ثم قال: «علي يقضي ديني وينجز موعدي». (2)
[386/ 16] عباد بن عبد الله، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام]، قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام وأعد قعباً من لبن - و كان القعب قدر ريّ رجل - قال: ففعلت، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي اجمع بني هاشم»، و هم يومئذ أربعون رجلا أو أربعون غير رجل، فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله بالطعام فوضعه بينهم فأكلوا حتى شبعوا، وإن منهم لمن يأكل الجذعة بإدامها، ثم تناولوا القدح فشربوا حتى رووا، وبقي فيه عامته، فقال بعضهم: ما رأينا كاليوم في السحر، يرون أنه أبو لهب، ثم قال: «يا علي اصنع رجل شاة بصاع من طعام وأعد بقعب من لبن»، قال: ففعلت، فجمعهم فأكلوا مثل ما أكلوا بالمرّة الأولى، و شربوا مثل المرة الأولى، و فضل منه ما فضل المرة الأولى، فقال بعضهم: ما رأينا كاليوم في السحر، فقال - الثالثة -: «اصنع رجل شاة بصاع من طعام وأعد بقعب من لبن»، ففعلت: فقال: «اجمع بني هاشم»، فجمعتهم فأكلوا و شربوا فنذرهم رسول الله صلی الله علیه و آله بالكلام، فقال: «أيّكم يقضي ديني و يكون خليفتي و وصيي من بعدي»؟ قال: فسكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله، فأعاد رسول الله صلی الله علیه و آله الكلام فسكت القوم وسكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله، فأعاد رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 593
الكلام الثالثة، قال: و إني يومئذ لأسوأهم هيئة، إلى يومئذ لأحمش الساقين، أعمش العينين، ضخم البطن، فقلت: أنا يا رسول الله صلی الله علیه و آله، قال: «أنت يا علي، أنت يا علي». (1)
مقایسه بین پنج روایت گذشته برای قضاوت اهل انصاف کافی است !
6. در برخی از منابع از کلام مفصل پیامبر صلی الله علیه و آله فقط به «اخي» فقط به «اخی» اکتفا شده. (2)
7. و بعضی آن را هم حذف و فقط پاسخ مثبت امیرمؤمنان علیه السلام را نقل کرده اند! (3)
8. بخاری در ترجمه عبّاد بن عبد الله الأسدي می نویسد:
يعدّ في الكوفيين، سمع عليا [علیه السلام]، سمع منه منهال بن عمرو، فيه نظر.
سپس از او چنین روایت کرده: محمد بن الفضل، قال: حدّثني شريك، عن
ص: 594
الأعمش، عن المنهال، عن عَبّاد بن عبد الله، عن علي رضی الله عنه [علیه السلام] قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] جمع رسول الله صلی الله علیه و آله منهم ثلاثين رجلاً على على من جمعت من أبي... فذكر الحديث. (1)
ملاحظه فرمودید که متن روایت تقطیع شده و مبهم چنین آمده است: (علی على من جمعت من أبي). معلوم نیست خود بخاری دست به تصحیف آن زده یا ناسخان امین برای حفظ سنت شریف نبوی چنین رفتاری را داشته اند! محقق کتاب گفته: در عبارت تغییر و سقطی واقع شده و معنای آن معلوم نیست! (2)
روايات عبّاد بن عبد الله اسدی در این زمینه در شماره های 383 تا 386 گذشت. روایت احمد بن حنبل از او نیز چنین است:
[1387/ 17] عن عبّاد بن عبد الله الأسدي، عن علي [علیه السلام]، قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] دعا رسول الله صلی الله علیه و آله رجالاً من أهل بيته، إن كان الرجل منهم لأكلاً جذعة وإن كان شاربا فرقاً، فقدم إليهم رجلاً فأكلوا حتى شبعوا. فقال لهم: «من يضمن عنّي ديني و مواعيدي و يكون معي في الجنة و يكون خليفتي في أهلي»؟ فعرض ذلك على أهل بيته، فقال علي[علیه السلام]: انا.
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «علي يقضي عنّي ديني وينجز مواعيدي». (3)
ص: 595
محمد حسنین هیکل در کتاب حياة محمد صلى الله عليه و سلم، چاپ اول، داستان را به تفصیل نقل کرده و گفته: قال صلی الله علیه و اله لهم: ﴿... فَأَیُّکُمْ یُؤَازِرُنِی عَلَی هَذَا اَلْأَمْرِ عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ﴾؟ فأعرضوا عنه و همّوا بتركه. (1)
ولی در چاپ های بعد، یعنی چاپ دوم و سوم سال های 1345 و 1358 هجری توسط انتشارات دار الكتب المصريه، بخش: ﴿أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ﴾ از آن حذف شده است ! (2)
در این زمینه پنج روایت معتبر گذشت و معلوم شد که روایات دیگر - با مضمون های متفاوت - نیز مؤید آن است و اصل قضیه قابل انکار نیست. (3)
1. بعضی در سند روایت طبری - روایت شماره 377 - اشکال کرده اند که ابومريم عبدالغفار بن القاسم ضعیف است. (4)
پاسخ
اولاً: پیش از این - در پاورقی - اشاره کردیم که ملاعلی قاری و خفاجی مصرى حکم به اعتبار روایت دلائل النبوة بیهقی نموده اند (5) و بیهقی در ابتدای
ص: 596
سند گفته: (ابن اسحاق از کسی که از عبدالله بن الحارث بن نوفل شنیده بود چنین نقل کرد و گفت: راوی از من خواست نامش مخفی بماند) ولی در ادامه از احمد بن عبدالجبار نقل کرده که راوی آن عبدالغفار بن القاسم بوده است. (1)
ثانياً: حافظ ابن عقده، ابو مریم عبدالغفار بن قاسم را توثیق بلکه مدح و ثنای فراوان نموده (2) ولی مهم ترین اشکال او تشیع اوست؛ لذا - چنان که گذشت - بعضی از ذکر نام او امتناع ورزیده اند (و نخواسته اند کسی بفهمد که آن ها از ابو مریم که شیعه است روایت نقل می کنند)
شاید گفته شود: خود ابن عقده هم مورد طعن واقع شده است!
در جواب می گوییم: در فضیلت 14 «بازگشت خورشید برای علی علیه السلام» توثیق و تعظیم ابن عقده به نقل از بزرگان عامه خواهد آمد. (3)
ص: 597
ثالثاً: نظر شعبة بن حجاج دربارۀ ابو مریم مثبت بوده است، (1) و شعبه - نزد عامه - اميرالمؤمنين في الحديث است. (2)
2. ذهبی دربارة ربيعة بن ناجد (3)- که در سند روایت شماره 374 -375 واقع شده - اشکال کرده که او مجهول است و گفته: «لا یکاد يُعرف، فيه جهالة»!
سپس متن آن را نیز بدون هیچ دلیلی منکر دانسته و گفته: ابوصادق از ربيعة حديث منكر و غير قابل قبولی نقل کرده که در ضمن آن آمده: «عليُّ أخي و وارثي». (4)
پاسخ
دیگران - مانند عجلی و ابن حبان و ابن حجر - ربیعه را ثقه دانسته اند. (5)
و روایت هم منکر نیست، اشکالش آن که مشتمل است بر برادری و وارث بودن امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله که شواهد روایی فراوان دارد، (6) آری
ص: 598
این مطالب برای متعصبی چون ذهبی قابل قبول نیست !
محمد عبد الحميد النميسي، محقق كتاب إمتاع الأسماع مقریزی، پس از نقل روایت شماره 374 حکم به صحت آن نموده و گفته: روایتی که قبل از آن نقل شده، شاهد اعتبار آن است. (1)
بنابر روایت معتبر ابن عباس، پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن این قضیه به علی علیه السلام که پاسخ مثبت داد فرمود: ﴿اَنتَ وَليّي فِي الدنيا والآخرة﴾. (2)
برخی همین عبارت را - بنابر نقل طلحة بن زید که نزد عامه هیچ اعتباری ندارد (3) - برای عثمان و در روایتی دیگر برای عمر ساختند (4) و البته در مصادر عامه هم به ساختگی بودن آن تصریح شده، (5) و حدیث بی سند دیگر نیز ساختند که: انه صلی الله علیه و آله قال لعبد الرحمن بن عوف: أنت وليي في الدنيا والآخرة. (6)
با رجوع به مصادر روایات شماره: 371 - 386 معلوم می شود که پس از نزول آيه شريفه: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ﴾ [الشعراء (26): 214] حضرت فقط بنی عبدالمطلب بنی هاشم و خاندان نزدیک خویش را دعوت فرمود ولی بخاری با چشم پوشی از نصّ ﴿الأَقْرَبِينَ﴾ و روایات معتبر گذشته، روایاتی را
ص: 599
نقل کرده که آیه را مربوط به همۀ قبایل قریش می داند و گفته است: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ صعد النبي صلی الله علیه و اله على الصفا فجعل ينادی: یا بنی فهر، یا بني عدي لبطون [ببطون] قريش حتى اجتمعوا....
قام رسول الله صلی الله علیه و آله... قال: يا معشر قريش - أو كلمة نحوها - اشتروا أنفسكم، لا أغني عنكم من الله شيئاً، يا بني عبد مناف.... (1)
واکنش فخر رازی در برابر این روایت شگفت است و هیچ تناسبی با موقعیت علمی او ندارد. اشکالات او را یک به یک نقل کرده و به نقد آن می پردازیم.
او دربارۀ اولین دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و پاسخ مثبت امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد:
1. طبری فقط یک روایت در این زمینه نقل کرده است.
پاسخ
غیر از طبری دیگران نیز در این زمینه روایاتی نقل کرده اند که گذشت.
2. ابن اسحاق و واقدی آن را نقل نکرده اند.
پاسخ
اولاً: نقل نکردن ابن اسحاق و واقدی ضرری به اعتبار آن نمی زند، و روایات فراوانی در سیره هست که آن دو نقل نکرده اند.
ص: 600
ثانياً: طبری، دار قطنی و دیگران این مطلب را از ابن اسحاق روایت کرده اند (1) گرچه در سیره ابن اسحاق موجود نیست.
3. در این روایت «من بعدی» نقل نشده است.
پاسخ
در روایات دیگر «من بعدی» آمده، بنابر نقل ابن عساكر حضرت فرمود: أيكم يقضي ديني و يكون خليفتي و وصيّي من بعدي. (2)
4. برفرض که نقل شده باشد صحت آن ثابت نیست.
پاسخ
روشن است که هر کس فضیلتی از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند از اعتبار ساقط و روایت او بی ارزش می شود !! لذا اشاره کردیم که ملاعلی قاری و خفاجی مصری حکم به اعتبار روایت دلائل النبوة بیهقی نموده اند؛ (3) زیرا در این دو منبع بخش اخیر روایت حذف شده اما همین روایت با همین سند هنگامی که مشتمل بر پرسش پیامبر صلی الله علیه و آله و پاسخ امیرالمؤمنین علیه السلام و فضیلت آن حضرت باشد ضعیف می شود !!
گذشته از آن، آیا در روایات متعدد دیگر که لفظ «من بعدی» یا «بعدی» آمده
ص: 601
و صحت و اعتبار آن هم قطعی است، (1) شما می پذیرید؟! چرا آن جا هم لجبازی نموده و بهانه های بی جا می گیرید؟!
5. ما نمی پذیریم که طبری متهم به تشیّع نیست.
پاسخ
شهرت طبری در تسنن از روز روشن تر است. (2) او حتی در کتابی که به هدف جمع آوری اسناد حدیث غدیر نوشته، پیش از نقل روایات غدیر به ذکر مناقب ساختگی و دروغین خلفای ثلاثه پرداخته و پس از آن روایات غدیر را نقل کرده است ! حافظ ابن عساکر در شرح حال طبری می نویسد:
هنگامی که او شنید ابوبکر سجستانی در حدیث غدیر اشکال کرده است دست بکار «کتاب فضائل» شد و [روش کارش چنین بود که] به ترتیب شروع به نگارش فضائل،ابوبکر، عمر، عثمان و علی [علیه السلام] نمود و (سپس) به تصحیح حدیث غدیر پرداخت و از صحت و اعتبار آن دفاع کرد و فضائلی که از امیرمؤمنان علی علیه السلام به او رسیده بود در آن کتاب نقل کرد ولی کتاب ناتمام ماند ! (3)
6. بر فرض که طبری متهم به تشیع نباشد زیدیه - با وجود علاقه شدید به علی علیه السلام- با آن مخالفت کرده اند. (4)
ص: 602
پاسخ
در برابر دلائل عقلی و نقلی فراوان، ذکر مخالفت زیدیه چه ارزشی دارد؟! جز آن كه الغريق يتشبّث بكل حشيش !
ابن کثیر برای منحرف کردن اذهان از جانشینی علی علیه السلام و فضائل مهمی که در روایات گذشته وجود دارد - با نادیده گرفتن روایات متعدد - می گوید:
گویا پیامبر صلی الله علیه و آله ترس از آن داشته که اگر به ابلاغ رسالت خویش بپردازد، مشرکان عرب او را به قتل برسانند لذا می خواست مطمئن شود که کسی امور خانواده اش را به عهده می گیرد و بدهی های آن حضرت را می پردازد! (1)
اشکال
اولاً: شما که برای کاستن از ارزش ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام ادعا می کنید حضرت در آن هنگام کودکی بوده که اسلام آوردنش چندان اهمیت نداشته است. حال چگونه ممکن است یک کودک متعهد امور خانواده حضرت و پرداخت دیون ایشان گردد؟!
ثانياً: ابن كثير مطالب مهمی را نادیده گرفته و به روی خود نیاورده است:
1. دعوت خاندان به دین به فرمان خداوند بوده که نتیجه قهری آن این است که دعوت امیرالمؤمنین علیه السلام به اسلام از جانب خدا بوده، پس محال است خدا کسی را دعوت به دین نماید مگر آن که ایمان آوردنش اهمیت داشته باشد.
ص: 603
2. دعوت به یاری و همکاری که آن نیز درباره کودکی که از جهت فکری و جسمی ناتوان است متصور نیست.
3. وعده های مهم پیامبر صلی الله علیه و آله که هر کس دعوت مرا بپذیرد و مرا یاری نماید برادر من مصاحب (و رفیق خاصّ و ویژه) من خلیفه و وصی پس از من، جانشين من در خاندانم وارث و وزیر،من سرپرست شما پس از من و ولی من در دنیا و آخرت خواهد بود و بویژه تأکید بر این که او وصی و جانشین من در میان شماست، پس به سخن او گوش دهید و از او اطاعت نمایید.
ابن تیمیه می نویسد:
این روایت در منابع اسلامی که مشتمل بر علم منقول است وجود ندارد و در صحاح، مسانید، سنن، مغازی یا کتب تفسیر - که روایات قابل احتجاج در آن آمده است - این حدیث یافت نمی شود.
سپس با اشاره به تفسیر طبری می گوید این که در برخی از کتب تفسیری - که هر روایتی را هرچند ضعیف باشد نقل می کنند - وجود دارد، دلیل صحت و اعتبار آن نخواهد بود.
و در ادامه می گوید: این حدیث نزد حدیث شناسان دروغ است. (1)
پاسخ
با توجه به مصادر گذشته معلوم شد که این حدیث در منابع متعدد و معتبر آمده است، و عده ای از اعلام حکم به اعتبار آن نموده اند.
ص: 604
شگفت آن که طبری و ابن عساکر و... روایت شماره 377 را از ابن اسحاق نقل کرده اند ولی در سیره ابن اسحاق به صورت کامل موجود نیست !
و نیز آن چه سؤال برانگیز است آن که ابن اسحاق هنگام نقل روایت می گوید: کسی که از عبدالله بن الحارث بن نوفل آن را شنیده بود چنین نقل کرد و از من خواست که نامش مخفی بماند. (1)
دو مطلب گذشته حاکی از برخورد مخالفان با روایات فضائل امیر مؤمنان علیه السلام و ناقلان آن است و گرنه چرا باید راوی درخواست کند که نامش مخفی بماند و چرا باید در سیره ابن اسحاق روایت ناقص نقل شود؟!
ص: 606
9
[388/ 1] ترمذی (متوفی 279) روایت معتبری نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله بین اصحابش عقد اخوت ایجاد نمود، امیرالمؤمنین علیه السلام گریه کنان نزد آن حضرت آمده و عرض کرد: برای هر کدام از اصحاب خویش برادری انتخاب کردی جز من! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، یعنی: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی. (1)
این روایت را ترمذی نقل کرده و آن را معتبر و نیکو دانسته و جمعی از دانشمندان اهل تسنن، مانند: بغوی (متوفی 516)، سبط ابن الجوزی (متوفى 654) نووی (متوفی 676) محب طبری (متوفی 694)، شنقیطی استاد جامع الأزهر و... همه به نقل از ترمذی - آن را نیکو دانسته اند. (2)
ص: 607
مضمون روایت گذشته در منابع دیگری نیز نقل شده است. (1)
[1389/ 2] قال الصالحي الشامي: وروى أبو يعلى - برجال الصحيح-، عن عبد الرحمن بن صالح الأسدي - و هو ثقة -، عن زيد بن حارثة أنه قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله آخى... و بين علي بن أبي طالب و نفسه صلی الله علیه و آله. (2)
بنابر گفته صالحی شامی، ابویعلی پیمان برادری بین پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام را به سند معتبر از زید بن حارثه صحابی نقل کرده است.
[390/ 3] در روایتی صحیح - در گزارش تزویج حضرت فاطمه و على علیه السلام آمده: فقالت أم أيمن: يا رسول الله صلی الله علیه و آله هذا أخوك و زوجته ابنتك؟! - و كان النبي صلی الله علیه و آله آخى بين أصحابه و آخى بين علي و نفسه - قال: إن ذلك يكون، يا أم أيمن. (3)
ص: 608
أُم ايمن -شاید از روی مزاح - به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: این علی برادر توست و دخترت را به همسری او در می آوری؟! حضرت فرمود: آری؛ این ممکن است اى أُم ايمن (زیرا من و علی از یک پدر و مادر نیستیم، و پیمان برادری مانع ازدواج نیست).
[391/ 4] قال ابن عبد البر: والصحيح عند أهل السير والعلم بالآثار والخبر في المؤاخاة التي عقدها رسول الله صلی الله علیه و آله بين المهاجرين والأنصار في حين قدومه إلى المدينة أنه آخى بين أبي بكر الصديق و خارجة بن زيد بن أبي زهير و بين عمر بن الخطاب و عتبان بن مالك و بين عثمان بن عفان و أوس بن ثابت بن المنذر... و آخى بين علي بن أبي طالب و بين نفسه صلی الله علیه و آله فقال له: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»...
و قد كان رسول الله صلی الله علیه و آله آخی بین المهاجرين بعضهم و بعض قبل الهجرة على الحق والمواساة أيضاً فآخى بين أبي بكر و عمر.... (1)
ابن عبدالبر (متوفی 463) می گوید صحیح نزد دانشمندان سیره و آگاهان به اخبار و آثار آن است که هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه تشریف فرما شد و بین مهاجرین و انصار پیمان برادری ایجاد نمود امیرالمؤمنین علیه السلام را برادر خود قرار داد و به او فرمود: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، يعنی: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.
او در ادامه برخی از روایات حاکی از برادری حضرت را با سند متصل این چنین نقل کرده است:
[392/ 5] عن ابن عباس: أن النبي صلى الله عليه و سلم قال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و صاحبي»
[6/393] و عنه: أن علياً [علیه السلام] كان يقول: «والله إني لأخو رسول الله صلی الله علیه و آله و وليّه».
ص: 609
[394/ 7] عن عباد بن عبد الله، قال: سمعت عليا [علیه السلام] يقول: «أنا عبد الله و أخو رسوله، ولا يقولها بعدي إلّا كذّاب مفترٍ»
[395/ 8] عن أبي سليمان الجهني - يعني زيد بن وهب - قال: سمعت عليا [علیه السلام] يقول على المنبر: «أنا عبد الله و أخو رسوله، لم يقلها أحد قبلي ولا يقولها أحد بعدي إلّا كذّاب مفترٍ».
[396/ 9] وقال ابن عبد البر - في موضع آخر بعد أن روى حديث المنزلة بأسانيد عديدة، و روى بسنده عن ابن عباس: أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و صاحبي» -:
[10/397] عن أبي الطفيل، قال: لما احتضر عمر جعلها شورى بين عليّ [علیه السلام] و عثمان و طلحة والزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد، فقال لهم علىّ [علیه السلام]: «أَنْشُدُكم الله، هل فيكم أحد آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بينه و بينه - إذ آخى بين المسلمين - غيري»! قالوا: اللّهمّ لا.
نگارنده گويد: و في رواية ابن عساكر... إذ أخى بين المؤمنين فآخى بيني و بين نفسه، و جعلني منه بمنزلة هارون من موسى إلا أني لستُ بنبي؟ قالوا: لا. (1)
و في رواية ابن المغازلي: إنّي لأخو رسول الله [و] وزيره... ولقد آخا بين المسلمين فما اختار لنفسه أحداً غيري، و لقد قال لي: «أنت أخي و أنا أخوك في الدنيا والآخرة». (2)
ص: 610
[39/ 11] ثم قال ابن عبد البر: و روينا من وجوه عن عليّ [علیه السلام] أنه كان يقول: «أنا عبد الله، و أخو رسول الله صلی الله علیه و آله، لا يقولها أحد غيري إلّا كذَّاب». (1)
[399/ 12] إلى أن قال ابن عبد البر: آخی رسول الله صلی الله علیه و آله بين المهاجرين بمكة، ثم آخى بين المهاجرين والأنصار بالمدينة، و قال في كل واحدة منهما لعلي [علیه السلام] «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، و آخى بينه و بين نفسه، فلذلك كان هذا القول و ما أشبه من على رضی الله عنه [علیه السلام]... و هذه كلها آثار ثابتة. (2)
ابن عبدالبر پس از نقل حدیث منزلت، روایات متعددی در اخوت و برادری حضرت نقل کرده و می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تو برادر و رفیق همراه من هستی».
امیرالمؤمنین علیه السلام در روز شورا آن ها را قسم داد: «آیا بین شما کسی هست که پیامبر صلی الله علیه و آله او را برادر خود قرار داده باشد جز من»؟! همه اعتراف کردند که نه. (3)
و با اسناد متعدّد از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: «من بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله هستم، کسی جز من این ادّعا را نمی کند مگر کذّاب و دروغگو».
پس از آن می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله یک بار در مکّه بین مهاجرین عقد اخوّت
ص: 611
بست و بار دیگر در مدینه بین مهاجرین و انصار پیمان برادری ایجاد نمود، در هر دو مرتبه پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام را برادر خود قرار داده و به او فرمود: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، یعنی: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.
از این روی امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه کلمات را بر زبان جاری می فرمود (و خود را برادر پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی می کرد) سپس حکم به اعتبار اخبار و آثار گذشته کرده و می نویسد: این روایات همه آثاری ثابت (و مسلّم) است. (1)
نگارنده گوید: عده ای این برادری را به گونه ارسال مسلّمات نقل نموده اند. (2)
ابن حجر عسقلانی - پس از نقل روایتی - می گوید: این روایت به انضمام روایات گذشته، باعث تقویت مضمون (و اطمینان به صدور) می گردد. (3)
عبارت ابن اسحاق (متوفی 151) که در سیره ابن هشام حمیری (متوفی 218) نقل شده تماشایی است. او پیش از نقل مؤاخات می گوید: پناه بر خدا که چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله نفرموده به او نسبت دهیم ! (4) سپس می نویسد:
[13/400] و آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه من المهاجرين والأنصار، فقال - فيما بلغنا، و نعوذ بالله أن نقول عليه ما لم يقل -: تآخوا في الله أخوين أخوين، أخذ بيد علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فقال: «هذا أخي»، فكان رسول الله صلی الله علیه و آله سيد المرسلين، و إمام المتقين، و رسول ربّ العالمين، الذي ليس له خطير ولا نظير من العباد،
ص: 612
و علي بن أبي طالب رضی الله عنه[علیه السلام] أخوين. (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله به مهاجرین و انصار فرمان داده که هر دو نفر از آن ها با همدیگر پیمان برادری ببندند و دست علی ابن ابی طالب علیه السلام را گرفت و فرمود: «این برادر من است».
پس پیامبر صلی الله علیه و آله- که سرور،رسولان پیشوای پرهیزگاران و فرستاده پروردگار عالمیان است و شبیه و همتا و نظیری بین مردمان برای او قابل تصور نیست - و علی ابن ابی طالب علیه السلام با یکدیگر برادرند !
نگارنده گوید: ابن اسحاق این عبارت را از حذیفه اخذ کرده که در روایت ابن مغازلی آمده است:
[401/ 14] قال حُذيفة بن اليمان: آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه الأنصار والمهاجرين، فكان يُؤاخِي بين الرجل و نظيره، ثمّ أخذ بيد عليّ بن أبي طالب، فقال: «هذا أخي»، قال حُذيفة: رسول الله صلی الله علیه و آله سيّد المسلمين و إمام المتّقين و رسول ربّ العالمين الذي ليس له في الأنام شبيه ولا نظير، و عليٌّ بن أبي طالب أخوان. (2)
[1402/ 15] در روایتی آمده است: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله بین اصحابش عقد اخوت ایجاد نمود، امیرمؤمنان علیه السلام به حضرت عرض کرد: روح از پیکرم جدا شد و پشتم شکست که دیدم برای هر کدام برادری انتخاب کردی و مرا رها نمودی. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿وَالَّذي بَعَثَنِي بِالحَقِّ مَا اَخَرْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي، وَأَنْتَ مِنِّي بِمَنزِلَةِ هارون من موسى غيرَ أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدِي، وَ أَنْتَ أخي [و وزيري] وَ وَارِثي﴾. يعنى: «به خدایی که مرا به حق به پیامبری برگزید تو را برای خویش نگه داشتم تو
ص: 613
نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود تو برادر - و بنابر نقلی وزیر - و وارث من هستی».
این روایت در منابع فراوان نقل شده است. (1)
روایات دیگری با مضمون های نزدیک به هم در عقد اخوت پیامبر صلی الله علیه و آله با امیر مؤمنان نقل شده که به نقل متن برخی اکتفا می شود.
[403/ 16] عن عمر بن عبد الله، عن أبيه، عن جده: أن النبي صلى الله عليه و سلم آخى بين الناس و ترك عليا [علیه السلام] حتى بقى آخرهم لا يرى له أخاً، فقال: يا رسول الله آخيت بين الناس و تركتني؟! قال: «وَلِمَ تراني تركتك؟! [انما] تركتك لنفسي، أنت أخي و أنا أخوك، فإن ذاكرك أحد فقل: أنا عبد الله و أخو رسوله، لا يدعيها بعد إلّا كذّاب». (2)
[404/ 17] و روى البلاذري، عن زيد بن أرقم، قال: آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه فقال على [علیه السلام]: يا رسول الله آخيت بين أصحابك و تركتني؟ فقال: «أنت
ص: 614
أخي، أما ترضى أن تدعى إذا دعيت، و تكسى إذا كسيت، و تدخل الجنة إذا دخلت»؟ قال: بلى يا رسول الله صلی الله علیه و آله (1).
[405 18] و روى الطبراني، عن ابن عباس، قال: لمّا أخي النبي صلى الله عليه و سلم بين أصحابه، بين المهاجرين والأنصار، فلم يؤاخ بين علي بن أبي طالب [علیه السلام] و بين أحد منهم، خرج على [علیه السلام] مغضباً حتى أتى جدولاً من الأرض فتسوّد ذراعه فتسفي [فسف] عليه الريح، فطلبه النبي صلی الله علیه و آله [حتى وجده] فوكزه برجله فقال له: «قم، فما صلحت أن تكون إلّا أبا تراب ! أغضبت علي حين واخيتُ بين المهاجرين والأنصار ولم أواخ بينك و بين أحد منهم؟! [أنت أخي و أنا أخوك]». (2)
«أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه ليس بعدي نبي»؟!
«ألا من أحبّك حفٌ بالأمن والإيمان، و من أبغضك أماته الله ميتة الجاهلية، و حوسب بعمله في الإسلام». (3)
[406/ 19] عن أنس بن مالك، قال: آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين المسلمين فقال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و أنا أخوك»، و آخى بين أبي بكر و عمر، و آخى بين المسلمين جميعاً. (4)
ص: 615
[407/ 20] عن أبي أمامة، قال: لمّا آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين الناس آخى بينه و بين علي [علیه السلام]. (1)
[408/ 21] عن سعيد بن المسيب: ان رسول الله صلی الله علیه و آله آخى بين أصحابه فبقي رسول الله صلی الله علیه و آله و أبو بكر وعمر و علي [علیه السلام]، فآخى بين أبي بكر و عمر، و قال لعلي: «أنت أخي و أنا أخوك». (2)
[409/ 22] عن محدوج بن زيد الذهلي: أن رسول الله صلی الله علیه و آله لما آخى بين المسلمين أخذ بيد علي [علیه السلام] فوضعها على صدره ثم قال:
«يا علي أنت أخي، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي ، أما تعلم أن أول من يدعى به يوم القيامة يدعى بي فأقوم عن يمين العرش في ظلّه فأكسى حلة خضراء من حلل الجنة، ثم يدعى بأبيك إبراهيم علیه السلام فيقام عن يمين العرش فیکسیى حلّة خضراء من حلل الجنة، ثم يدعى بالنبيين والمرسلين بعضهم على إثر بعض فيقومون سماطين (3) فيكسون حللاً خضراً من حلل الجنة. و أنا أخبرك - يا علي - أنه أول من يدعى به من أمتي يدعى بك لقرابتك منّي و منزلتك عندي، فيدفع إليك لوائي، و هو لواء الحمد يستبشر به آدم وجميع من خلق الله عز وجل من الأنبياء والمرسلين، فيستظلون بظلّ لوائي، فتسير باللواء بين السماطين، الحسن بن علي عن يمينك والحسين عن يسارك حتى تقف بيني و بين إبراهيم في ظل العرش، فتكسى حلّة خضراء من حلل الجنة، فينادي مناد من عند العرش:
«يا محمد نعم الأب أبوك إبراهيم، و نعم الأخ أخوك، و هو علي. يا علي إنك
ص: 616
تدعى إذا دعيت و تحيا إذا حبيت [و تُخبى إذا حُبيت] و تكسى إذا كسيت». (1)
[410/ 23] عن ابن عمر، قال: لما ورد رسول الله صلی الله علیه و آله المدينة آخى بين أصحابه فجاء علي تدمع عيناه فقال: يا رسول الله آخيت بين أصحابك ولم تواخ بيني و بين أحد؟! فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي أنت أخي في الدنيا والآخرة». (2)
[411/ 24] عن ابن عمر قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله آخى بين أصحابه فآخي بين أبي بكر و عمر، و بين طلحة والزبير، و بين عثمان بن عفان و عبد الرحمن ابن عوف، فقال علي: يا رسول الله صلی الله علیه و آله إنك قد آخيت بين أصحابك، فمن أخي؟! قال رسول الله صلی الله علیه و آله «اما ترضى - يا علي - أن أكون أخاك»؟! - قال ابن عمر وكان علي جلداً شجاعاً - فقال علي: بلى يا رسول الله، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنت أخي في الدنيا والآخرة». (3)
[412 25] عن أبي هريرة، قال: كان رسول الله صلی الله علیه و آله يؤاخي بين أصحابه، فقال: «علي أخي و أنا أخود». (4)
[413/ 26] قال رسول الله صلی الله علیه و آله صلى الله عليه وسلم: علي أخي في الدنيا والآخرة. (5)
ص: 617
[414/ 27] و عنه صلی الله علیه و آله- في ضمن حديث -: أيها الناس أوصيكم بحبّ ذي قرباها، أخي و ابن عمّى علي بن أبي طالب، لا يحبه إلّا مؤمن و لا يبغضه إلّا منافق، من أحبه فقد أحبني، و من أبغضه فقد أبغضني، و من أبغضني عذبه الله عزّ وجلّ. (1)
[415/ 28] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: خير إخوتي علي، و خير أعمامي حمزة. (2)
[416/ 29] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: على باب الجنة مكتوب لا إله إلا الله محمد رسول الله، علىٌ أخو رسول الله. (3)
[417 30] و في رواية: مكتوب على باب الجنة محمد رسول الله صلی الله علیه و آله، عليٌ أخو رسول الله، قبل أن تخلق السماوات بألفي سنة. (4)
[418/ 31] قال ابن أبي الحديد كان علي علیه السلام يقول وقت الحاجة: «أنا و أخو رسوله»، فيذكر أشرف أحواله والمزية التي اختصّ بها عن غيره. (5)
[419/ 32] و هذا نحو ما ذكروه في المغازي.... ثم برز الوليد لعلي [علیه السلام] فقال: من
ص: 618
أنت؟ فقال: «أنا عبد الله وأخو رسوله»، فقتله. (1)
و رواه ابن عساكر هكذا: قال على [علیه السلام] - يوم بارز المشركين، وقالوا: من أنت؟ قال -: «أنا عبد الله و أخو رسوله». (2)
[33/420] و ذكروا في واقعة الهجوم على بيته و اخراجه ملبباً أنه يقول: «أنا عبد الله و أخو رسول الله صلی الله علیه و آله، حتى انتهوا به إلى أبي بكر فقيل له: بايع، فقال: «أنا أحق بهذا الأمر منكم، لا أبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لي» (3)
[421/ 34] و قال علیه السلام:
محمد النبيّ أخي و صهري *** و حمزة سيد الشهداء عمّى... (4)
[422/ 35] قالت فاطمة علیها السلام- بعد قوله تعالى: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ﴾ [التوبة (9): 128] -: فإن تعرفوه تجدوه [تجدونه] أبي دون آبائكم، و أخا ابن عمّي دون رجالكم.
ص: 619
وفي لفظ: فإن تعزوه تجدوه أبي دون نسائكم، و أخا ابن عمّي دون رجالكم. (1)
چنان که ملاحظه می فرمایید: بنابر نقل منابع کهن عامه - مانند ابن طيفور (متوفای 280)- حضرت زهرا علیها السلام در روزهای آغازین خلافت ابوبکر، در اعتراض به او - خطاب به او و دیگر صحابه - می فرماید:
پیامبری که خدای تعالی در این آیه به وجود اقدس او اشاره فرموده پدر من است نه دیگر زنان و (فقط) برادر پسر عمویم (علی) است نه دیگر مردان.
[423/ 36] ابوبکر در برابر احتجاج آن حضرت سر تسلیم فرود آورد و اعتراف نمود که: پیامبر صلی الله علیه و آله فقط پدر توست نه دیگر زنان و برادر شوهر توست نه دیگر مردان و قال: يا ابنة رسول الله، لقد كان صلی الله علیه و آله بالمؤمنين رءوفاً رحيماً، و على الكافرين عذاباً أليماً، و إذا عزوناه كان أباك دون النساء، و أخا ابن عمّك دون الرجال، آثره علی کل حميم، و ساعده على الأمر العظيم، لا يحبّكم إلا العظيم السعادة، و لا يبغضكم إلّا الرديء الولادة، و أنتم عترة الله الطيبون، و خيرة الله المنتخبون. (2)
ص: 620
نگارنده گوید: قال ابن خلّكان: لمّا رجع النبي صلی الله علیه و آله من مكة... عام حجة الوداع و وصل هذا المكان - أي غدير خم - و آخى علي بن أبي طالب [علیه السلام]... قال: «علي منّي كهارون من موسى، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...»، و للشيعة به تعلّق كبير. (1)
* در روایت شماره 80 گذشت که: فهو عبد الله وأخو رسوله.
* در روایت شماره 91 از حسن بصری گذشت که: و لقد آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه، فآخى بين على و نفسه، فرسول الله صلی الله علیه و آله خير الناس نفساً، و خيرهم أخاً.
* در روایت شماره 247 گذشت که: انه أخي في الدنيا والآخرة؟!
* در روایت شماره 276 به سند صحیح گذشت که: أنا عبد الله، و أخو رسوله صلی الله علیه و آله، و أنا الصديق الأكبر. لا يقولها بعدي إلا كذّاب.
* و بنابر روایت 277 فرمود: أنا عبد الله، و أخو رسوله، و أنا الصديق الأكبر والفاروق الأعظم.
* در شماره های 374 - 375 به سند صحیح گذشت که: أخي و صاحبي.
* لفظ «أخي» در روایات شماره 376، 379، 380، 381 نیز آمده.
* در روایت شماره 592، قضیه نگهداری دختر حضرت حمزه علیه السلام، خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله برای هر یک از زید و جناب جعفر و امیرمؤمنان علیه السلام ویژگی خاصّی را بیان فرمود. این روایت به گونه ای دیگر نیز نقل شده است:
و قال صلی الله علیه و آله لعلي علیه السلام: أنت أخي و صاحبي.
* در روایت شماره 636 به سند صحیح خواهد آمد كه: والله إنّي لأخوه
ص: 621
و وليّه وابن عمّه و وارثه فمن أحق به منّي؟!
* در روایت شماره 885 خواهد آمد که: اللهم اشهد لهم، اللهم قد بلّغت، هذا أخي و ابن عمي و صهري و أبو ولدي.
* در روایت شماره 892 به سند معتبر خواهد آمد: أنت أخي وأبو ولدي.
* و در روایت شماره 950 خواهد آمد: إن أخي، ووزيري، وخليفتي في أهل بيتي، و خير من تركت بعدي، يقضي ديني، و ينجز موعدي علي بن أبي طالب.
* در شماره 1054 خواهد آمد: قال جابر: سمعت علياً [علیه السلام] يُنْشِدُ... :
أنا أخو المصطفى لا شك في نسبي *** معه ربّيت و سبطاه هما ولدي...
... فتبسم رسول الله صلی الله علیه و آله و قال: «صدقت یا علی».
* در روایت شماره 1043:... علياً [علي] أخي... .
* و در شعر حسان بن ثابت در مدح آن حضرت خواهد آمد که:
فأقضي بها دون البرية كلّها *** علياً، و سمّاه: الوَزِيرَ الْمَوْاخِيا (1)
* در روایت شماره 1380: أنا أخو رسول الله و ابن عمّه، لا يقولها أحد بعدي.
این فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و گذشت که ابوبکر نیز به اختصاص برادری پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت اعتراف کرده و این مطلب در مناشدۀ آن حضرت نیز آمده است. ابن عبدالبر (متوفی 463) به عنوان روایتی
ص: 622
ثابت (و مسلّم) نقل کرده که امیرالمؤمنین علیه السلام به اصحاب شورا فرمود: شما را به خدا، آیا بین شما کسی جز من هست که پیامبر صلی الله علیه و آله - هنگامی که بین مسلمانان عقد اخوّت بست- او را برگزیده و برادر خویش قرار داده باشد؟! همه اعتراف کردند که نه. (1)
محب طبری (متوفی 694) می نویسد:
از بهترین دلائل بر عظمت مقام و منزلت امیرالمؤمنین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله، انتخاب ایشان برای برادری است؛ زیرا چنان که گفته شد پیامبر صلی الله علیه و آله هر کسی را به نظیر خودش ضمیمه کرد تا آن که ابوبکر را با عمر برادر نمود ولی علی را برای خودش نگه داشت و او را به برادری خویش اختصاص داد، چه فخری و چه فضیلتی !! (2)
مناوی (متوفی 1031) - پس از روایت: «علي أخي في الدنيا والآخرة» در شرح این برادری می نویسد: چه برادری ! پیامبر روز دوشنبه مبعوث شد و اميرالمؤمنین علیه السلام از روز (بعد) سه شنبه با او نماز را شروع کرد و تا هفت سال مخفیانه با آن حضرت [به تنهایی] نماز می گزارد. (3)
کلام حذیفه و ابن اسحاق صاحب سیره نیز حاکی از اهمیت فوق العاده این فضیلت است. (4)
ص: 623
زهری می گوید: در جنگ جمل عایشه به مردی که زمام شتر او را گرفته بود گفت: علی ابن ابی طالب کجاست؟ گفت همین کسی است که ایستاده و دستش را به سوی آسمان بلند کرده (و مشغول دعا) است. عایشه از روزنه ای که در هودج بود نگاه کرد و گفت: ما أشبهه بأخيه، چقدر به برادرش شباهت دارد!
آن مرد پرسید برادرش کیست؟ عایشه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله.
آن مرد گفت: فلا أراني أقاتل رجلاً هو أخو رسول الله، من هرگز حاضر نخواهم شد با کسی بجنگم که برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است. این را گفت و مهار ناقه را رها کرد و به سوی علی شتافت. (1)
بعضی از اعلام اهل تسنن تألیف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. ذكر من روى مؤاخاة النبي صلی الله علیه و آله لأمير المؤمنين علیه السلام، حافظ ابن جعابی (متوفی 355) (2)
2. المؤاخاة، حافظ ابو نعيم احمد بن عبدالله اصبهانی (متوفی 430)
3. المؤاخاة، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
ص: 624
هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام را به اکراه و اجبار نزد ابوبکر برده و گفتند: باید بیعت کنی، آن حضرت فرمود: «اگر بیعت نکنم چه می شود»؟! آن ها حضرت را تهدید به قتل نموده و سوگند یاد نمودند که اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم! حضرت فرمود: «... بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله را می کشید»!! عمر گفت: بنده خدا آری ولی برادر پیامبر نه ! (1)
بخاری - با اسناد متعدد از عبد الله بن ثمامه نقل کرده که او قول امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل نموده و گفته:
أحمد بن عمر، قال، ح [علامت تحویل سند] أبو غسان مالك، ح إبراهيم بن يوسف، عن أبيه، عن عمار الدهني، حدثني عبد الله ابن ثمامة: سمعت علياً علیه السلام قوله.
گرچه او از نقل متن روایت امتناع کرده است ولی محقق کتاب در پاورقی مُشت بخاری را باز کرده و گفته: و هو: أنا عبد الله و أخو رسوله صلی الله علیه و اله ما قالها أحد قبلي ولا يقولها أحد بعدي إلّا كذاب. (2)
و این رفتار بارها از بخاری دربارۀ فضائل اهل بیت علیهم السلام سرزده است. (3)
ص: 625
ابن کثیر دمشقی می نویسد:
ابن اسحاق و سیره نویسان گفته اند پیامبر صلی الله علیه و آله بین خودش و علی [علیه السلام] برادری ایجاد کرد در این باره روایات فراوان نقل شده که صحیح نیست اسنادش ضعیف و متن برخی رکیک است؛ زیرا در آن آمده: «تو برادر، وارث جانشین و بهترین امیر پس از من هستی»، این جعلی است و با روایات صحیح مسلم و بخاری و بقیه منابع مخالف است.
سپس با جمله «خدا بهتر می داند» شک و تردید خویش را اظهار کرده است! (1)
فتنی نیز با بی شرمی تمام و نادیده گرفتن همه روایات گذشته گفته: «و کلّ ما ورد في أخوة علي ضعيف». (2)
پاسخ
1. معلوم است که تضعیف اسناد به جهت نسبت تشیع و رفض به راویان. است اشکال در متن هم به جهت آن است که با افکار امثال ابن کثیر و احادیث ساختگی آنان سازگار نیست. (3) برای اهل انصاف حکم به اعتبار روایات توسط
ص: 626
بزرگان اهل تسنن مانند ترمذی، ابن عبدالبرّ، بغوی، محب طبری کافی است.
2. چگونه ممکن است کسی مثل ابن کثیر این همه روایات - وارد شده در اخوت و برادری آن حضرت - را ندیده باشد؟!
3. انکار عقد برادری بین امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله سودی به حال آنان ندارد ؛ زیرا استفاده برادری آن حضرت از نصوص دیگر مانند حدیث منزلت قابل انکار نیست و ابن کثیر و دیگران بالاتفاق حکم به اعتبار آن کرده اند! (1)
ابن تیمیه ناچار شده اصل عقد برادری بین مهاجرین را انکار نماید لذا گفته:
پیامبر صلی الله علیه و آله با کسی عقد برادری نبسته نه با علی نه با هیچ کس دیگری، همه روایاتی که در این زمینه نقل شده دروغ است. (2)
عقد برادری برای آن بوده که مهاجرین [که اهل مکه بودند] و انصار [که اهل مدینه و از دو سرزمین مختلف بودند] با یکدیگر مهربان باشند و این عقد اخوت باعث تألیف قلوب آن ها گردد پس معنا ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله با کسی عقد برادری ببندد یا بین خود مهاجرین [که
ص: 627
همه اهل مکه و یک سرزمین بودند] عقد برادری بسته شود. (1)
و کسانی که با شیوۀ ابن تیمیه آشنا هستند می دانند که او برای انکار فضائل اميرالمؤمنين علیه السلام نصوص مسلّم را هم تکذیب و انکار می نماید ! دانشمندان اهل تسنن کلام ابن تیمیه را رد کرده و می گویند این [اجتهاد در برابر نصّ و] انکار روایت صریح (و معتبر) به قیاس است (و هیچ ارزشی ندارد). (2)
مخالفان در برابر این فضیلت نیز حدیثی جعل کردند که: (أبو بكر أخي في الدنيا والآخرة). (3)
مناوی می گوید: سزاوار بود که سیوطی آن را حذف می کرد ؛ زیرا راوی آن عبدالرحمن بن عمرو بن جبله دروغگو است. (4)
بنابر گفته ابن ابی الحدید، بكريه (طرفداران ابوبکر) حدیث جعلی: (ولو كنت متخذاً خليلاً من أُمتى - أو من الناس - لاتخذت أبا بكر خلیلاً) را - که در منابع عامه فراوان نقل شده (5)- نیز در برابر حدیث اخوت ساخته اند. (6)
ص: 628
نگارنده گوید: گذشته از آن که استدلال به آن در برابر اخوت ناتمام است؛ زیرا برادری بین پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنين علیه السلام بالفعل واقع شده ولی آن چه در این حدیث ساختگی آمده فرضی است و تحقق خارجی نداشته است.
آنان در برابر روایت صحیح شماره 390 نیز روایتی ساختگی - آن هم از زبان دشمنان امیرالمؤمنين علیه السلام - نقل کردند که: إن النبي صلی الله علیه و آله خطب عائشة إلى أبي بكر فقال له أبو بكر: إنما أنا أخوك فقال: أنت أخى في دين الله و كتابه، و هي لي حلال. (1)
و في رواية طويلة:... رسول الله صلی الله علیه و آله ذكر عائشة... فجاء أبو بكر... فقال: أو تصلح له و هي ابنة أخيه؟!... فقال رسول الله صلی الله علیه و آله أنا أخوه و هو أخي و ابنته تصلح لي... (2)
که گذشته از ساختگی بودنش، دلالت بر برادری در قرآن - که بین همه مسلمانان است - دارد، نه آن برادری که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود جز کذاب مفتری ادعای آن را نخواهد نمود!
میمون نسفی (متوفی 508) می نویسد: گاهی برادری دلالت فضیلت ندارد مگر نمی بینی که خدا برای پیامبران و قوم کافرشان اثبات برادری کرده است. (3)
رازی (متوفی 606) نیز تعصب و بی انصافی را به نهایت رسانده و می گوید:
[1.] ما قبول نداریم که برادری پیامبر صلی الله علیه و آله با علی [علیه السلام] فضیلتی عظیم باشد.
ص: 629
[2.] بر فرض که آن را بپذیریم، دلالت بر برتری علی [علیه السلام] بر دیگران ندارد.
[3.] اگر دلالت آن بر برتری علی [علیه السلام] هم پذیرفته شود، باز معارض است به روایتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که اگر من برای خودم دوست و خلیلی می گرفتم آن شخص ابوبکر بود. (1)
پاسخ
نگارنده گوید: پاسخ میمون نسفی و مطلب شماره یک و دو رازی از آن چه تحت عنوان «اهمیت حدیث اخوت» گذشت (2) - مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام و کلمات حذيفه، ابن اسحاق صاحب سیره محبّ طبری و مناوی - و تأمل در کلام پيامبر صلی الله علیه و آله: «أخي في الدنيا والآخرة» روشن است.
اما پاسخ مطلب سوم رازی آن است که چنان که گذشت این روایت ساختگی است و آن چه در آن آمده نیز فرضی است پس از دو جهت قابل احتجاج نیست.
ص: 630
10
در مصادر فریقین با اسناد معتبر نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله خود را شهر علم و دانش، یا خانه و جایگاه حکمت و امیرمؤمنان علیه السلام را دروازه آن معرفی فرمود.
[424/ 1] بنابر روایت صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ اَلْعِلْمَ فَلْیَأْتِ اَلْبَابَ﴾. يعنى: من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن هر کس دنبال علم است باید از دروازه وارد شود. (1)
[425/ 2] محمد بن جریر طبری نیز به سند صحیح از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿أَنَا دَارُ اَلْحِکْمَهِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ یعنی: من خانه و جایگاه حکمت هستم و علی دروازهٔ آن. (2)
عده ای از اعلام و بزرگان اهل تسنن این حدیث را صحیح یا نیکو دانسته،
ص: 631
بلکه برخی آن را از مسلّمات شمرده امیرمؤمنان علیه السلام را بدان ستوده، در نظم و نثر از آن یاد نموده و برخی دیگر آن را مشهور یا متواتر دانسته اند.
* طبری سند آن را صحیح دانسته و گفته: هذا خبر صحیح سنده.
* يحيى بن معين (متوفى 233)، حاکم نیشابوری (متوفی 405)، سیوطی (متوفی 911) و متقی هندی (متوفی 975) و... نیز حکم به صحت آن نموده اند. (1)
* حافظ صلاح الدین علائی (متوفی 761) بر کسانی که حدیث فوق را قبول نکرده اند، ایراد گرفته که آن ها نتوانسته اند اشکالی برای آن ذکر کنند. (2)
* بغوی (متوفی 516) آن را از احادیث معتبر و نیکو شمرده است. (3)
* حافظ ابن حجر (متوفی 852) - در ردّ ذهبی که حدیث را جعلی و ساختگی دانسته ! - گفته این حدیث را حاکم در مستدرک با اسناد فراوان نقل کرده و حداقل مطلب آن است که اصلی داشته و نمی شود گفت جعلی است
ص: 632
بلکه نظریه درست آن است که این حدیث را حَسَن و نیکو بدانیم. (1)
* عده ای از اعلام اهل تسنن کلام علائی یا ابن حجر را نقل و تأیید و یا نظیر آن را گفته اند مانند زرکشی مصری شافعی (متوفی 794)، سخاوی (متوفی 902)، صالحی شامی (متوفی 942) کنانی (متوفی 963)، ابن حجر هیتمی مكّی (متوفی 974)، ملا علی قاری (متوفی 1014)، مناوی (متوفی 1031)، عجلونی (متوفی 1162). (2)
* سیوطی (متوفی 911) - و به تبع او متقی هندی (متوفی 975) - می گوید: من روزگاری دراز درباره این حدیث چنین پاسخ می دادم که این حدیث حَسَن و نیکو است (3) ولی از زمانی که دیدم محمد بن جریر طبری در تهذیب الآثار و حاکم در مستدرک حکم به صحت این حدیث نموده اند به صحت این حدیث جزم و یقین نمودم. (4)
ص: 633
* سیوطی در جای دیگر آن را مشهور دانسته و کتاب مستقلی درباره آن تألیف کرده است. (1)
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) در شرح قصیده همزیه گفته: اختلاف و تناقض حفاظ درباره حديث «أنا دار الحكمة.. » و «أنا مدينة العلم و عليّ بابها» فراوان است، خلاصه آن که در این زمینه چهار نظریه وجود دارد:
نظر اول: آن که این حدیث صحیح است و این نظریه حاکم نیشابوری است. حافظ علائی این نظریه را پذیرفته و اسناد متعدد برای آن ذکر کرده و عدالت راویان آن را اثبات نموده است و هیچ یک از کسانی که در آن اشکال کرده و آن را جعلی دانسته اند نتوانسته اند اشکالی در صحت سند آن از طریق ابن مَعین بنمایند و در برابر حافظ علائی هیچ پاسخی ندارند.
نظر دوم: آن است که این حدیث حسن و معتبر است. این نظر موافق تحقیق و درست است و ابن حجر عسقلانی هم آن را پذیرفته اشکال آن ها در سند به جهت عبدالسلام هروی است که برخی او را تضعیف کرده اند ولی ابوزرعه حدیث او را تأیید و یحیی بن معین هم او را توثیق کرده فثبت انه حسن مقاربُ للصحیح پس ثابت گشت که این حدیث حَسَن می شود و نزدیک به صحیح.
نظریه سوم: ضعیف بودن آن به جهت هروی.
نظریه چهارم: جعلی بودن آن است (که شرح آن به زودی خواهد آمد). (2)
ص: 634
* تلیدی طنجی در تهذیب سنن الترمذی می گوید: استاد ما حافظ ابوالفيض مولا احمد صدیق در کتاب فتح الملك العلی اسناد این روایت را جمع آوری و حکم به صحت آن نموده است، هرکس این کتاب را ببیند تردیدی در صحت آن نمی کند. (1)
* علامه امینی رحمه الله بیش از 140 نفر از بزرگان که این حدیث را روایت کرده اند، نام برده و بیش از 20 نفر از آنان تصریح به اعتبار آن نموده اند. (2)
ص: 635
ص: 636
* فتنی هندی (متوفی 986) می نویسد: این حدیث (شواهد و) متابعاتی دارد (یعنی دیگران هم آن را نقل کرده اند و عبدالسلام هروی متفرّد به نقل آن نیست) لذا کسی که آن را دروغ بداند قطعاً خطا کرده است. (1)
* شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) در شرح فارسی مشکاة می گوید: اصل این حدیث از ابی الصلت عبدالسلام بن صالح هروی است، شیعی است
ص: 637
وليكن صدوق است و در تعظیم اصحاب تقصیر نمی کرد. (1)
* علوش، از محققین سنی معاصر، می نویسد اسناد و طرق فراوان این روایت و شواهدش حاکی از آن است که جعلی و ساختگی نیست، عده ای از پیشوایان دانش بر این عقیده اند گرچه بعضی با این مطلب مخالفت کرده اند. (2)
ناصرالدین البانی در تعلیقه هداية الرواة ابن حجر - پس از نقل کلام حافظ علائی - می نویسد: این حدیث با توجه به دو سند به ابومعاویه و شریک، حسن و نیکو است که می توان بدان احتجاج کرد و اصلاً ضعیف نیست چه رسد که جعلی و ساختگی باشد. من در کلام کسانی که آن را جعلی می دانند اشکال قابل اعتنایی نسبت به این دو سند ندیدم. (3)
* عده ای از اعلام عامه امیر مؤمنان علیه السلام را به وصف «مدينة العلم» ستوده اند و از آن معلوم می شود که حدیث را تلقی به قبول کرده اند، مانند: ابونعیم اصفهانی (متوفی 430) سمعانی (متوفی 562) (4) و برخی دیگر آن را از ویژگی های حضرت ذکر کرده اند، مانند عینی (متوفی 855)- شارح بخاری-، (5) و بعضی آن
ص: 638
را به صورت ارسال مسلّمات نقل کرده اند مانند راغب اصفهانی (متوفی 502) (1) و حافظ علاءالدین مغلطای حنفی (متوفی 762) به نقل از راغب. (2)
* کمال الدین دمیری (متوفی 808) می نویسد: و مناقبه رضی الله عنه كثيرة جداً، و يكفي منها قوله صلی الله علیه و آله: « أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها. يعنى: مناقب علی ابن ابی طالب بسیار فراوان است و کافی است که پیامبر صلی الله علیه و آله در شأن آن حضرت فرموده: «من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن». (3)
* ابن حجر هیتمی مكی (متوفی 974) در شرح مشکاه پس از روایت «أنا دار الحكمة و عليٌّ بابها» - در تأیید آن - می گوید: همه فرقه ها در اصول و فروع به آن جناب منسوب هستند (و ادعای پیروی از آن حضرت را دارند)... رئیس (و بزرگ) مفسّران ابن عباس شاگرد آن حضرت است.... . (4)
* مناوی (متوفی 1031) پس از نقل روایت به دو لفظ - «أنا دار الحكمة - و في رواية أنا مدينة الحكمة - و عليٌّ بابها» - می گوید: یعنى علي بن أبي طالب علیه السلام درب ورودی حکمت است و همین مرتبه بلند و منقبت والا برای تو کافی است (که بدانی آن حضرت چه مقامی دارد)!
او پس از نقل حدیث به کیفیت دوم می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله شهری است که همهٔ مطالب دینی در آن جمع شده و قطعاً شهر نیاز به دروازه دارد. آن حضرت به ما اطلاع داده که درب ورودی این،شهر علی کرم الله وجهه [علیه السلام] است، پس هر کس از
ص: 639
راه و روش او پیروی کند وارد بهشت خواهد شد و هر کس خطا رود از راه هدایت منحرف می گردد.
او در ادامه می نویسد: دوست و دشمن و موافق و مخالف به برتری علمی و اعلمیت علی علیه السلام شهادت داده و اقرار نموده اند. (1)
* محدث شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) می نویسد: و آن حضرت صلی الله علیه و آله او را به علم گواهی دادند که: «أنا مدينة الحكمة و عليّ بابها». (2)
بعضی از اعلام اهل تسنن در اثبات صحت این روایت تألیف مستقل دارند، مانند:
1. فتح الملك العلي بصحة حديث باب مدينة العلم علي [علیه السلام]
2. سبل السعادة و أبوابها هر دو از علامه غماری مغربی (متوفی 1380)
3. دفع الارتياب عن حديث الباب اثر علی بن محمد علوی
ص: 640
گفته شده: بخاری این روایت را منکر دانسته، و این مطلب به ترمذی نیز نسبت داده شده (1) به نظر می رسد که نسبت این مطلب به ترمذی جای تردید دارد؛ گرچه در سنن ترمذی مطبوع این عبارت از او نقل شده (2) ولی حافظ علائی (متوفی 761) و محب طبری (متوفی 694) گفته اند: ترمذی حدیث را نيكو دانسته است. (3) در هر صورت سبب منکر دانستن این حدیث آن است که این فضیلت به امیرالمؤمنین علیه السلام اختصاص دارد و دیگران را از آن بهره ای نیست بلکه برتری آن حضرت بر دیگر صحابه به روشنی از آن فهمیده می شود. این نکته باعث لجاجت سرسختی و جبهه گیری شدید در برابر این حدیث شده که به گونه های مختلف با آن برخورد کرده یا از اصل آن را انکار نموده اند. (4)
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) در این باره می نویسد:
ص: 641
بسیاری از پیشوایان حفاظ آن را ساختگی دانسته اند مانند قزوینی و ابن الجوزي، ذهبی و دیگران.
سپس بر آنان اشکال نموده و می گوید:
گرچه این ها از پیشوایان و بزرگان هستند ولی در این زمینه کوتاهی فراوان کرده اند! چگونه جایز است که حکم به ساختگی بودن آن نمایند در حالی که تمام راویان آن رجال صحیح هستند جز یک نفر که مورد اختلاف واقع شده (و هم توثيق دارد هم تضعيف).
او در ادامه کمال سخافت قول گذشته را چنین بیان نموده است که:
باید کلام قائلین به جعل این حدیث را توجیه کرد که مراد ساختگی بودن برخی از اسناد آن است... ابو معاویه یکی از راویان این حدیث است، بعضی برای او اشکال هایی تراشیده اند که قابل اعتنا نیست. و چه زیبا گفته برخی از حافظان که ابو معاویه ثقه، مورد اطمینان، امین و از بزرگان مشایخ و حفاظ حدیث است نهایت آن که این مطلب را به نقل از اعمش فقط او روایت کرده و حکم به شذوذ آن شود (نه ساختگی بودنش) چه استحاله ای دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی را درباره علی علیه السلام بگوید؟! (1)
نگارنده گوید: شگفت آن که برخی به یحیی بن مَعین نسبت داده اند که این روایت را تکذیب نموده و گفته: لا أصل له. (2) در حالی که حکم به اعتبار آن از يحيى بن معين حتی در کلام کسانی که اعتبار آن را نپذیرفته اند آمده است. (3)
ص: 642
ابن تیمیه می نویسد:
اگر شهر علم فقط یک درب داشته باشد، این باعث فساد امر اسلام است، پس متن حدیث شهادت بر دروغ بودنش می دهد. (1)
در پاسخ گفته شده: دین اسلام را فقط یک نفر از جانب خدا آورد آیا این باعث فساد اسلام است؟ اصلاً خدای تعالی از ابتدای آفرینش تا زمان ظهور حضرت مهدی علیه السلام در هر زمان حجّت واحد برای حفظ اصل دین تعیین نموده است.
البته تبلیغ دین به صورت عام توسط هر مؤمن مورد اطمینانی ممکن است ولی او ایمن از خطا نیست؛ لذا هنگام اختلافِ ناقلان (که همیشه بوده و هست) باید کسی که معصوم از خطاست وجود داشته باشد که اهل ایمان به او رجوع و مشکلاتشان را حل نمایند. (2)
عمده اشکال در تضعیف این روایت متوجه ابو الصلت هروی است که به جهت نقل این روایت و مانند آن مورد بی مهری بلکه حمله واقع شده است. (3)
ص: 643
خطیب بغدادی پس از نقل مطالبی در تضعیف او از ابن معین می نویسد:
تصور می کنم عبدالخالق هنگامی از یحیی بن معین در مورد ابو الصلت سؤال کرده که یحیی او را نمی شناخته لذا بعداً که از شرح حال او اطلاع پیدا کرده به ابراهیم بن عبد الله بن الجنيد پاسخ (دیگری) داده (و او را ستوده) است.
اما حدیث ابو الصلت از اعمش را احمد بن حنبل و یحیی بن معین از طریق ابی معاویه نپذیرفتند پس از آن یحیی به کاوش و تحقیق ادامه داد دید که دیگران نیز آن را از ابومعاویه روایت کرده اند
خطیب بغدادی در ادامه سند ذیل را برای آن ذکر نموده است:
فأخبرنا محمد بن أحمد بن رزق، أخبرنا أبو بكر مكرم بن أحمد بن مكرم القاضي، حدثنا القاسم بن عبد الرحمن الأنباري، حدثنا أبو الصلت الهروي، حدثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن مجاهد، عن ابن عباس، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد العلم فليأت بابه».
قال القاسم: سألت يحيى بن معين عن هذا الحديث، فقال: هو صحيح.
قاسم گوید: من از یحیی بن معین درباره سند این حدیث پرسیدم، او پاسخ داد که این حدیث صحیح است.
خطیب بغدادی می گوید: مرادش آن است که از طریق ابو معاویه صحيح است و باطل نیست؛ زیرا عده ای این روایت را از او نقل
ص: 644
کرده اند. عباس دوری به يحيى بن معين اعتراض کرد که چرا ابوالصلت را توثیق می کنی با آن که حدیث «أنا مدينة العلم و عليُّ بابها» را نقل کرده؟! یحیی بن معین پاسخ داد: دست از سر این بیچاره بردار، مگر همین حدیث یا مشابه آن را محمد بن جعفر فیدی از ابو معاويه نقل نکرده است؟! (1)
سپس خطیب نظیر همین اعتراض را از احمد بن محمد بن قاسم به يحيى بن معین نقل کرده و گفته یحیی به او نیز پاسخ داد: ابو الصلت کسی نیست که دروغ بگوید... این حدیث از ابو معاویه ثابت است و قابل انکار نیست).
نکته جالبی که خطیب بغدادی در ادامه به نقل از یحیی بن معین از ابن نمیر نقل کرده آن است که: ابو معاویة این حدیث را پیش از این نقل می کرده ولی بعداً از نقل آن خودداری می نمود [!!] (2) ابو الصلت مرد ثروتمندی بود و مشایخ حدیث را اکرام کرده (و به آنان بذل و بخشش کرده) و نقل این گونه احادیث را از آنان درخواست می نمود، آن ها هم برایش نقل می کردند. (3)
ص: 645
بلکه ذهبی در توثیق ابو الصلت توسط يحيى بن معين نیز اشکال کرده که دل انسان به گونه ای است که اگر کسی به او احسان نماید او را دوست می دارد، و چون ابو الصلت به یحیی احسان نموده او را دوست داشته و توثیق کرده است! (1)
در ضمن کلام ابن حجر هیتمی، پاسخ تضعیف ابو معاویه گذشت. (2)
ابن الجوزی در کتاب الموضوعات می نویسد: الطريق الرابع: رواه أبو بكر ابن مردويه، من حديث الحسن بن محمد، عن جرير، عن محمد بن قيس، عن الشعبي، عن علي [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنا دار الحكمة و عليٌ بابها». (3)
سپس می گوید: و فى الطريق الرابع محمد بن قيس، و هو مجهول. (4)
او محمد بن قیس را مجهول دانسته در حالی که محمد بن قیس در صحاح عامه روایت دارد و بزرگان اهل تسنن او را توثیق نموده اند!! (5)
ص: 646
شگفت آن که محمد بن جریر طبری با آن که خود حکم به صحت روایت: «أنا مدينة العلم...» کرده می گوید: البته بر مبنای دیگران صحیح نیست چون در سند آن سلمة بن كهيل وجود دارد كه لا يثبت بنقله حجّة يعنى نقل و روايت او حجت نیست. (1)
در حالی که همه ارباب صحاح ششگانه عامه از سلمة بن كهيل روايت نموده و عده ای از اعلام آنان او را به وثاقت، بلکه اثبتیت از دیگران و کثرت روایت ستوده اند. (2)
ص: 647
ذهبی در ترجمه سعید بن عقبه می نویسد: سعید بن عقبة. عن الأعمش قال ابن عدي: مجهول، غير ثقة. يكنّى: أبا الفتح، ثم قال: حدثنا أحمد بن حفص السعدي، حدثنا أبو الفتح، عن الأعمش، عن مجاهد، عن ابن عباس - رفعه: «أنا مدينة العلم...».
قال ابن عقدة: لا أعرف هذا. قال الذهبي: قلت: لعله اختلقه السعدي. (1)
خلاصه آن که هنگامی که روایت «أنا مدينة العلم...» برای ابن عقده قرائت شد گفت: من از این اطلاعی ندارم
ذهبی می گوید: شاید احمد بن حفص سعدی آن را ساخته باشد.
پاسخ
پاسخ ذهبی آن است که ابن عدی اعتراف کرده که احمد بن حفص سعدی دروغ نمی گوید و برخی دیگر نیز تصریح به صدق و راستگویی او کرده اند. (2)
و بر فرض صحت مطلب گذشته از ابن عقده، او از روایت گذشته با این سند اظهار بی اطلاعی کرده نه از اصل روایت «أنا مدينة العلم...». مانند آن که ابن عدی در ترجمه همین راوی - یعنی سعید بن عقبه - پس از ذکر سه روایت می نویسد: من برای او روایتی غیر از آن چه نقل شد سراغ ندارم. (3)
ص: 648
بعضی حدیث «أنا مدينة...» را چنین توجیه کرده اند که:
درب ورودی حکمت دری بلند و مرتفع است.
عامّه نیز این معنا را مردود و غیر قابل قبول دانسته اند. مناوی پس از تأیید روایت می نویسد: کسی که حدیث را این گونه معنا کرده، برای هدف فاسدش به توجیهی (غلط) دست زده که هیچ کارایی ندارد و پذیرفته نیست (زیرا روشن است که مراد از «عليٌّ» در عبارت «و عليٌّ بابها» وجود نازنين على علیه السلام است نه معنای وصفی «علیّ» که بلند و مرتفع باشد). (1)
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) نیز این توجیه را بی ارزش دانسته است. (2)
ملاعلی قاری آن را به گونه ای دیگر تحریف معنوی کرده و می گوید:
معنای حدیث آن است که یکی از درب های علم و دانش علی علیه السلام است و تخصیص آن حضرت به ذکر نوعی تعظیم و احترام را می رساند.
او مدّعای خود را به حديث جعلى (أصحابي كالنجوم) تأیید می کند که همه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله درب های دانش آن حضرت هستند. (3)
و طیبی می گوید: شاید شیعه از این تمثیل چنین بهره بگیرد که دانش و حکمت جز از علی علیه السلام گرفته نمی شود ولی این مطلب ناتمام است.... بهشت هم هشت درب دارد (چگونه ممکن است درب حکمت فقط یکی باشد؟!) (4)
ص: 649
پاسخ
اگر چنین بود بایستی پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: «و عليّ باب من أبوابها» پس تخصیص به آن حضرت مفید آن است که - دیگران شاید هر کدام بخش کمی از مطالب پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاطر سپرده و به صورت درست یا نادرست بازگو نمایند ولی - «اُذُن واعية» کسی جز امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، کسی که تمام مطالب را به صورت دقیق و کامل ضبط و ثبت نموده و به خاطر سپرده و هیچ گاه فراموش نکرده فقط اوست. به گونه ای که دانش دیگران در کنار دانش او ناچیز و اصلاً قابل ذکر نیست لذا فقط او به عنوان «باب مدينة العلم» شناخته می شود و نه هیچ کس دیگر.
در روایت شماره 123 و 208 گذشت که.... أيها الناس قد بيّنت لكم مفزعكم بعدي و إمامكم و دليلكم و هاديكم، و هو أخي علي بن أبي طالب، و هو فيكم بمنزلتي فيكم، فقلدوه دينكم، و أطيعوه في جميع أموركم فإنّ عنده جميع ما علمني الله من علمه و حكمته، فسلوه و تعلّموا منه، و من أوصيائه بعده، ولا تعلّموهم ولا تتقدّموهم.
و در روایت شماره 209.... ولا تعلموهم [تعلوهم] ؛ فإنهم أعلم منكم. (1)
از آن چه گفته شد پاسخ قاری و طیبی هر دو روشن می شود.
اما پاسخ از استدلال به حديث جعلى (أصحابي كالنجوم) در بحث از غدیر گذشت. (2)
ص: 650
مستشکلی - پس از آن که حکم به صحت حدیث «أنا مدينة العلم...» را از يحيى بن معين و حُسن و اعتبار آن را از ابن حجر نقل کرده!- اظهار کرده که: کسی که متن حدیث را ببیند یقین می کند که ساختگی است ؛ زیرا راه دستیابی به علم و دانش، تحصیل و اخلاص است ! (1)
پاسخ
ناگفته روشن است که «اخلاص در نیّت» به تنهایی برای دستیابی به علم و دانش کافی نیست. اما در مورد «تحصیل»، کلام در این است که علم و دانش را باید از چه کسی آموخت و نزد چه کسی باید تحصیل نمود، از کسی که سینه اش سرشار از علوم الهی است و از هنگام ولادت در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله پرورش یافته و تمام عمر سایه وار به دنبال ایشان بوده و تا آخرین لحظات از آن حضرت فاصله نگرفته و کم ترین خطا در گفتارش یافت نمی شود ؛ یا از اهل سهو و نسیان، جاهلان و نادانان، دروغ پردازان و بی پروایان؟! ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35]؟!
﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؟!﴾ [الزمر (39): 9]
لذا خداوند فرمان داده که: ﴿وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِها﴾ [البقرة (2): 189]
و پیامبر صلی الله علیه و آله هم فرموده: «من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن».
بعضی برای مقابله با حدیث گذشته روایتی جعل کردند که: (أنا مدينة العلم وأبو بكر أساسها، و عمر حيطانها، و عثمان سقفها) يعنى: من شهر علم هستم
ص: 651
ابوبکر اساس و پایه آن، عمر دیوارش و عثمان سقف آن.
و بنابر روایتی دیگر: (.... و معاوية حلقتها) يعنى: و معاویه حلقه (درب) آن ! وقتی از راوی سند آن را مطالبه کردند وعده داد که بعداً سندش را برای آن ها نقل خواهد کرد ولی هیچ گاه این کار را نکرد. (1)
و برخی روایتی جعل کردند که: (... و أبو بكر محرابها). (2)
و بعضی روایاتی دیگر ساختند كه: (أنا مدينة الصدق و أبو بكر بابها، أنا مدينة العدل و عمر، بابها، أنا مدينة الحياء و عثمان بابها). (3)
ص: 652
میمون نَسَفی (متوفی 508) نسبت به حدیث مدينة العلم» اشکال کرده که:
1. این روایت از اخبار آحاد است و امت برخلاف آن عمل کرده؛ زیرا نقل نشده که دانشمندان صحابه و تابعین و کسانی که بعد از آنان بوده اند به قول و نظریه علی [علیه السلام] اخذ کرده باشند.
2. گذشته از آن که اثبات شیء نفى ما عدای آن نمی کند (یعنی این که اميرالمؤمنین علیه السلام دروازه شهر علم پیامبر صلی الله علیه و آله باشند دلیل آن نیست که دیگران - خلفا و صحابه - دروازه علم نیستند).
3. علاوه بر آن، شاید پیامبر صلی الله علیه و آله بدان جهت این مطلب را در خصوص علی [علیه السلام] فرموده باشد که می دانسته در زمان حکومتش با او مخالفت می کنند و از پیروی او سرپیچی می نمایند. (1)
پاسخ
1. این ادعا باطل و دروغ بلکه کمال بی انصافی است. پرسش های بزرگان به نظر و فتوای آن حضرت در امور صحابه از امیرالمؤمنين علیه السلام و رجوع آنان مشکل، معروف و مشهور است. (2)
کلام ابن عباس و عمر و... و تصریح بزرگانی چون ابن بطة عكبرى حنبلی (متوفی 387)، قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) ابن الجوزی (متوفی 597)، ابن اثیر جزری (متوفی 630)، نووی (متوفی 676)، محب طبری (متوفی
ص: 653
694)، صالحی شامی، شنقیطی استاد،الازهر و... گذشت و خواهد آمد. (1)
ابن الجوزی (متوفی 597) می گوید: ابوبکر و عمر با علی علیه السلام مشورت کرده و نظر او را می پذیرفتند. همۀ صحابه نیازمند دانش او بودند. عمر به خدا پناه می برد از این که مشکلی برای او پیش آید و علی علیه السلام برای حل آن نباشد! (2)
2. کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در این جا قطعاً دلالت بر ناچیز بودن دانش دیگران دارد به شرحی که پیش از این گذشت. (3)
3. این مجرد احتمالی است که دلیلی بر آن نیست. کلام پیامبر صلی الله علیه و آله فقط به این جهت نبوده بلکه بیان مقام شامخ علمی امیرالمؤمنین علیه السلام است.
گذشته از آن که اگر این احتمال درست هم باشد تیشه ای بر ریشهٔ مخالفان آن حضرت از صحابه و تابعین است که در برابر دروازه شهر علم و دانش پیامبر صلی الله علیه و آله جبهه گیری کرده یا دست از یاری او برداشتند !
ابن تیمیه حدیث «مدينة العلم» را نیز تکذیب کرده بلکه گفته:
کسی که آن را ساخته زندیق یا جاهل بوده است. (4)
او در تلاشی مذبوحانه برای کم رنگ نشان دادن علم و دانش استثنایی امير المؤمنین علیه السلام می گوید:
هیچ عالم معتبری نگفته علی [علیه السلام] از ابوبکر و عمر اعلم است.
ص: 654
و در ادامه با تضعیف حديث: «أقضاكم علي» و استناد به حدیث ساختگی: أعلمهم بالحلال والحرام معاذ - که آن را از حدیث معتبر «أقضاكم علي» (1) صحیح تر دانسته می گوید:
هر کس با احتجاج به حديث: «أقضاكم علي» علی را از معاذ بن جبل اعلم بداند جاهل است چه رسد به ابوبکر و عمر! (2)
پاسخ
از آن چه در پاسخ میمون نَسَفی گذشت (3) پاسخ ابن تیمیه نیز معلوم گردید و نیازی به تکرار نیست که ابوبکر و عمر به علی علیه السلام رجوع کرده و نظر او را می پذیرفتند بلکه همۀ صحابه نیازمند دانش او بودند.
و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت نیز از روایات معتبر فضیلت 11 روشن خواهد شد. (4)
ابن تیمیه ادعا می کند که:
ابن عباس - که حبر الامة و در زمان خودش فقیه ترین و اعلم صحابه بوده - اگر در کتاب و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مستندی برای فتوایش نمی یافت به قول ابوبکر و عمر استناد می نمود و قول آن دو را بر دیگر صحابه مقدم می داشت حتی بر قول علی علیه السلام و عثمان. (5)
ص: 655
پاسخ
آن چه ابن تیمیه گفته، نسبت بیجا و افترا بر ابن عباس است ؛ زیرا این مطلب از ابن عباس صحیح و مشهور است و با عبارات گوناگون از او نقل شده که گفته است اگر مطلبی از علی علیه السلام برای ما ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (1)
تلاش ابن تیمیه برای کم رنگ نشان دادن دانش امیرالمؤمنین علیه السلام و کوشش حضرت در تبلیغ دین، او را به مقایسه ای بی جا بین آن حضرت و شیخین کشانده که ناچار به روایات ساختگی فضائل شیخین تمسک کرده، بلکه گفته:
فتواهای ابن عباس و روایات ابوهریره بیش از فتواها و روایات علی [علیه السلام] است. (2)
و روشن است که ابن عباس شاگرد امیرالمؤمنین علیه السلام است و ذکر کثرت روايات ابو هريره معلوم الحال جز برای مغالطه و اظهار عجز نیست.
ابن تیمیه ادامه می دهد:
روایاتی که دروغگویان و نادانان نقل می کنند که علی [علیه السلام] مطالبی می دانسته که به او اختصاص داشته و دیگر صحابه را از آن بهره ای نبوده همه اش باطل است. (3)
ص: 656
پاسخ
عسقلانی پس از گزارش های مربوط به «ذوالثدية» می نویسد:
در این حدیث منقبت عظیمی برای علی علیه السلام وجود دارد و اثبات می کند که او امام برحق بوده. او در جنگ هایی که با اهل جمل و صفین و غیره داشته مبارزاتش صحیح و درست بوده است.
طرق متعدد این حدیث مشتمل بر مطالب فراوانی است که علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله فراگرفته، چه دربارۀ خوارج و چه غیر آنان. این مطلب ثابت است که او خبر داد در آینده شقی ترین افراد او را به قتل می رساند و مطالب فراوان دیگر. (1)
و ابن اثیر می گوید:
علی علیه السلام را در جنگ با خوارج و غیر آن آیات (و نشانه هایی) است که ما در كتاب الكامل في التاريخ ذكر نموده ایم. (2)
ص: 657
آيه اول: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 17] (1)
[3/426] در تفسیر آیه شریفه گذشته با سند معتبر نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله با دست مبارک به سینه شریفش اشاره کرد و فرمود: «انا المُنْذِر» و سپس با اشاره به امیرالمؤمنين علیه السلام فرمود: ﴿أَنْتَ اَلْهَادِی، بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی﴾ يعنى: منذر (و بیم دهنده) من هستم و هدایتگر تو هستی ای علی، پس از من اهل هدایت به واسطه تو راه یابند و هدایت شوند. (2)
[4/427] برخی این روایت را به این گونه نقل کرده اند که: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «رسول الله المنذر، والهادي [والهاد] رجل من بني هاشم» یعنى منذر (و
ص: 658
بیم دهنده) پیامبر صلی الله علیه و آله و هدایتگر مردی از بنی هاشم است. (1) و تصریح کرده اند که مراد از این عبارت: «مردی از بنی هاشم» خود امیرمؤمنان است. (2)
ابن ابی حاتم رازی در تفسیرش این روایت را به نحو اخیر نقل کرده. (3)
و ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) در الأحاديث المختارة - كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده - آن را به هر دو کیفیت آورده است. (4)
او در تعلیقه بر سخن حاکم که گفته این روایت صحیح است و در صحیح بخاری و صحیح مسلم نیامده است - بدون هیچ دلیلی می گوید:
بل كذبُ! قبّح الله واضعه. یعنی: این حدیث دروغ است، رویش سیاه باد کسی که آن را جعل کرده است ! (1)
ابن کثیر نیز درباره روایت معتبر 426 - مانند پیشوایش ذهبی ! - می گوید:
این حدیث به شدّت منکر است. (2)
علوش - از محققین سنی معاصر، پس از نقل کلام ذهبی - می نویسد:
در بین راویان این حدیث کسی یافت نمی شود که وضّاع (جعل کننده حدیث و دروغ پرداز) باشد هر یک از آن ها را بعضی از علمای فن
توثیق کرده اند از تعلیقۀ ذهبی بر حدیث بعد احتمال داده می شود که او اشاره به حسین اشقر دارد که ابن عدی او را متهم کرده، با آن که گفته: او توثیق هم دارد.
علوش در ادامه می نویسد: به نظر من این حدیث جعلی نیست؛ زیرا حسین اشقر ضعیف است نه دروغگو، آن ها در لفظ اشتباه کرده اند آن چه در تفسیر آیه فوق از امیرالمؤمنین علیه السلام... ثبت شده چنین است: «والهاد رجل من بنی هاشم». عبدالله - پسر احمد بن حنبل - در زوائد مسند این حدیث را با سندی نیکو نقل کرده، طبرانی هم در معجم صغیر و معجم اوسط و ابن ابی حاتم در تفسیرش - بنابر نقل ابن كثير -
ص: 660
همین گونه روایت کرده اند و هیثمی رجال آن را موثق می داند. (1)
نگارنده گوید: گذشت که عسقلانی سند روایت شماره 426: ﴿أَنْتَ اَلْهَادِی، بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی﴾ را معتبر دانسته است.
آيه دوم: ﴿وَ تَعِيَهَا أذْنُ وَاعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12] (2)
[428/ 5] عن بريدة [قال]: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول لعلى [علیه السلام]: «يا على إن الله أمرني أن أُدنيك [ولا أجفوك] ولا أقصيك، و أن أعلّمك، و أن تعي، و حقّ [و أن حقاً] على الله [و حق لك] أن تعى»، (3) قال: فنزلت ﴿وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾.
و زاد أبو نعيم فيه: قوله صی الله علیه و آله: «فأنت أذن واعية لعلمى» (4)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی خدا مرا فرمان داده که تو را به خود نزدیک کنم و تو را تعلیم دهم تا آن را حفظ نمایی.
آیه شریفه گذشته در همین مورد بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد.
و بنابر روایت ابونعیم حضرت در آخر نیز افزود: پس تو گوش شنوا و
ص: 661
نگهدارنده برای دانش من هستی.
[429/ 6] عن علی [علیه السلام] - في قوله ﴿وَ تَعِيَهَا أَذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12] - قال: قال لي رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿سَأَلْتُ اَللَّهَ أَنْ یَجْعَلَهَا أُذُنَکَ یَا عَلِیُّ [ففعل]﴾ !
فما سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله شيئاً فنسيته. (1)
أو: فما نسيت شيئاً بعد و ما كان لي أن أنسى [أنساه]. (2)
أو: ما سمعت من نبي الله صلی الله علیه و آله كلاما إلا وعيته و حفظته فلم أنسه. (3)
امیرالمؤمنین علیه السلام - درباره آیه شریفه گذشته - از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل فرمود: من از خدا درخواست نمودم که آن را گوش تو قرار دهد، و خداوند پذیرفت. سپس فرمود: من هر آن چه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم به خاطر سپردم و فراموش ننمودم.
[430/ 7] و قال [علیه السلام] - في مناشدته أصحاب الشورى -: نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد دعا رسول الله صلی الله علیه و آله له في العلم وأن يكون أذنه الواعية مثل ما دعا لي قالوا: اللهم لا. (4)
ص: 662
آيه سوم: ﴿وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتابِ﴾ [الرعد (13): 43] (1)
[431/ 8] عن أبي سعيد الخدري، قال: سألت رسول الله صلی الله علیه و آله عن قول الله تعالى: ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾، قال: «ذَاکَ أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ». (2)
ابوسعید خُدری می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آیه شریفه گذشته فرمود: آن (کسی که دانش کتاب نزد اوست) برادرم علی ابن ابی طالب علیه السلام است.
[432/ 9] عن علي علیه السلام: وأنا علي بن أبي طالب كل علم الكتاب عندي. (3)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تمام دانش کتاب نزد من است».
[433/ 10] عن أنس، قال: قال النبي صلی الله علیه و آله: عليٌّ يعلّم الناس - أو: يخبرهم - بعدي من تأويل القرآن ما لا يعلمون». (4) یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: امیرمؤمنان علیه السلام- پس از من - آن چه را که مردم از تأویل قرآن نمی دانند، به آنان یاد می دهد.
ص: 663
[434/ 11] عن ابن مسعود قال: كنت عند النبي صلی الله علیه و آله فسئل عن علي كرم الله وجهه، فقال: ﴿قُسِمَتِ اَلْحِکْمَهُ عَشْرَهَ أَجْزَاءٍ فَأُعْطِیَ عَلِیٌّ تِسْعَهَ أَجْزَاءٍ وَ اَلنَّاسُ جُزْءاً وَاحِداً﴾. (1)
ابن مسعود می گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم کسی از آن حضرت درباره علی علیه السلام سؤال نمود، حضرت در پاسخ فرمود: حکمت بر ده بخش تقسیم شده، نه بخش آن به علی علیه السلام داده شده و یک قسم به دیگر مردم.
[435/ 12] و قال صلی الله علیه و آله: عليٌّ راية الهدى. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی علیه السلام پرچم هدایت است.
[436/ 13] و قال النبي صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام]: ﴿أنتَ تُبَیِّنُ لِاُمَّتی ما اختَلَفوا فیهِ بَعدی﴾. (3)
ص: 664
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: تو پس از من برای امتم در آن چه اختلاف نمایند روشنگری می نمایی (و اختلافات آنان را حلّ خواهی نمود).
تذكر
عده ای از علمای رجال عامّه در شرح حال ضرار بن صرد تیمی نوشته اند:
او دارای دانش قرآن و فرائض (تقسیم میراث) و راستگو است، احادیث او نوشته می شود ولی نمی شود بدان احتجاج کرد. او به نقل از معتمر، از پدرش، از حسن بصری، از انس روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضیلت بعضی از صحابه نقل کرده که محدّثین آن را نپذیرفته اند. (1)
ولی حاضر نشده اند بگویند که آن حدیث چیست و درباره چه کسی بوده است. با مراجعه به شرح حال او در منابع دیگر و جوامع حدیث معلوم می شود که مراد روايت: «أنتَ تُبَیِّنُ لِاُمَّتی ما اختَلَفوا فیهِ بَعد» است که پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود. (2)
ذهبی در تلخیص المستدرک در تعلیقه بر کلام حاکم نیشابوری و رد آن گفته: أعتقد أنه من وضع ضرار یعنی اعتقاد من آن است که این حدیث را ضرار بن صرد جعل کرده است! (3)
با آن که ذهبی و دیگران ضرار را به تعبّد، عبادت، فقاهت و دانش ستوده و
ص: 665
گفته اند: كان فقيها عالما بالفرائض، (1) و كان متعبداً. (2)
ولی اشکال او نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است، چنان که عسقلانی گفته: او را به تشیع متهم نموده اند! (3)
[437/ 14] و قال صلی الله علیه و آله: و أنت تؤدّي عنِّي، و تُسمعهم صوتي، و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدي. (4) و فرمود: تو مطالب را از جانب من به مردم ابلاغ نموده و صدای مرا به گوش آنان می رسانی، و در آن چه پس از من اختلاف نمایند بیان روشن خواهی داشت (5) (و اختلافات را برطرف خواهی نمود).
[15/438] عن أبي ذر، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «عليٌّ باب علمي، و مبيّنُ لأُمتي ما أُرسلت به من بعدي، حبّه إيمان، و بغضه نفاق، والنظر إليه رأفةً و مودّته
ص: 666
عبادة». (1) و فرمود: علی دروازه دانش من است و پس از من برای امتم رسالت مرا تبیین می نماید. دوستی او ایمان و کینه او نفاق است و نگاه مهرآمیز به او و مودت و دوستی او عبادت است.
[439/ 16] عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أتاني جبريل علیه السلام بِدُرنُوك (2) من درانيك الجنّة فجلستُ عليه، فلما صرت بين يدي ربّي كلّمني و ناجاني، فما علّمني شيئاً الّا علمه عليٌّ، [فما علمت شيئا إلّا علّمته عليّاً] فهو باب [مدينة] علمي».
ثم دعاه النبي صلی الله علیه و آله إليه فقال له: «يا علي سلمك سلمي، و حربُك حربي، و أنت العَلَم ما بيني و بين أمتي من بعدي». (3)
خلاصه آن که: (در شب معراج) پرودگارم با من سخن گفت و مناجات نمود هر آن چه را که به من یاد داد به علی تعلیم نمودم و او می داند پس او دروازه شهر دانش من است.
سپس امیرالمؤمنین علیه السلام را نزد خویش خوانده و به آن حضرت فرمود: ای علی، آشتی با تو آشتی با من و جنگ با تو جنگ با من است و تو پس از من، پرچم (و علامت شناخت حق از باطل) بین من و امتم هستی.
[440/ 17] عن عليّ بن أبي طالب علیه السلام، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿یا عَلِیُّ، أنَا مَدینَهُ العِلمِ وأنتَ البابُ، کَذَبَ مَن زَعَمَ أنَّهُ یَصِلُ إلَی المَدینَهِ إلّا مِنَ البابِ﴾. (4)
ص: 667
و في رواية: ﴿وَ أَنْتَ بَابُهَا یَا عَلِیُّ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَدْخُلُهَا مِنْ غَیْرِ بَابِهَا﴾. (1)
ای علی، من شهر دانش هستم و تو دروازهٔ آن. دروغ می گوید کسی که خیال کند می تواند وارد آن شهر شود جز از در آن.
[441/ 18] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: و أنت باب علمي، وان ولدك ولدي، ولحمك لحمي، و دمك دمي، وان الحق معك، و الحقّ على لسانك و في قلبك و بين عينيك. (2)
تو دروازه دانش من هستی. فرزندان تو فرزندان من هستند. گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است (شاید اشاره به آن که بین من و تو جدایی نیست). حق با تو و بر زبان تو و در دل تو و پیش روی تو است.
[442/ 19] و قال صلی الله علیه و اله: ليهنئك العلم - يا أبا الحسن - لقد شربت العلم شرباً، و نهلته نهلاً. (3)
گوارایت باد که علم و دانش را درست فهمیده (و درک کرده ای و) و از آن سیراب شده ای.
[443/ 20] و قال صلی الله علیه و اله: بخ بخ، يا أبا الحسن، حشيت حكماً و علماً. (4)
به به ! حکمت و دانش سر تا پایت را فرا گرفته است.
ص: 668
[444/ 21] و قال صلی الله علیه و آله: عليكم بعلي بن أبي طالب ؛ فإنه مولاكم فأحبّوه، و كبيركم فاتبعوه، و عالمكم فأكرموه، و قائدكم إلى الجنة [فعزّزوه] و إذا دعاكم فأجيبوه، و إذا أمركم فأطيعوه، أحبّوه بحبّي، وأكرموه بكرامتي، ما قلت لكم في علي إِلّا ما أمرني به ربّى جلّت عظمته. (1) در ضمن روایتی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی علیه السلام بزرگ شماست از او پیروی نمایید، عالم و دانشمند شماست او را گرامی بدارید، پیشوای شما به سوی بهشت است عزیزش بدارید، و هرگاه شما را فراخواند پاسخش دهید و هرگاه شما را فرمانی داد اطاعتش نمایید.
[445/ 22] و قال صلی الله علیه و آله: عليٌّ عيبة علمي. (2)
یعنی: علی گنجینه دانش من است.
[446/ 23] و قال صلی الله علیه و آله: هذا عليٌّ أمير المؤمنين، و سيد المسلمين، و عيبة علمي و بابي الذي أُوتى منه، أخي في الدنيا، و خدني في الآخر، أخي في الدنيا، و خدني في الآخرة، و معي في السنام الأعلى. (3)
یعنی: علی علیه السلام امیر مؤمنان، سرور و آقای مسلمانان، گنجینه دانش من، و درب ورودی (دانش و...) من است که (فقط) از طریق او دستیابی به (دانش و...) من ممکن است برادر من است در دنیا و مونس و همدم من در
ص: 669
آخرت و همراه با من در بالاترین جایگاه قرار دارد.
[447/ 24]... قال ابن أبي الحديد: و قوله فيه: «خازن علمي»، و قال تارة أخرى: «عیب علمی». (1) یعنی: گاهی از آن حضرت تعبیر به «خزینه دار دانش من» و گاهی به «عیبه (صندوق) دانش من» می فرمود.
[448/ 25]... و عنه صلی الله علیه و آله: أعلم أمتي من بعدي علي بن أبي طالب. (2)
یعنی: دانشمندترین امت من پس از من علی است.
[449/ 26] و عنه: اعلم أمتي بالسنّة والقضاء بعدي علي بن أبي طالب. (3)
یعنی: اعلم امت به سنت ها و قضاوت پس از من علی است.
[450/ 27]... و عنه صلی الله علیه و آله: إنك أول المؤمنين معي إيمانا، و أعلمهم بأيام الله و أوفاهم بعهده. (4) يعنى: (یا علی) تو اولین کسی هستی که به من ایمان آوردی و دانشمندترین آنان به ایام الله، و وفادارترین آن ها به پیمان خدا هستی.
[451/ 28] قال علي علیه السلام: قال النبي صلی الله علیه و آله: لمّا أسري بي إلى السماء، ثم من السماء إلى سدرة المنتهى، وقفت بين يدي ربّي عز وجل فقال لي: يا محمد، قلت: لبيك و سعديك، قال: قد بلوت خلقي فأيهم رأيت أطوع لك؟ قال: قلت: ربّي علياً، قال: صدقت يا محمد، فهل اتخذت لنفسك خليفة يؤدّي عنك، يعلّم عبادي من كتابي
ص: 670
ما لا يعلمون؟ قال: قلت: يا ربّ اختر لي ؛ فإن خيرتك خيرتي، قال: اخترت لك عليّاً فاتخذه خليفة و وصياً، و نحلته علمي و حلمي، و هو أمير المؤمنين حقاً، لم ينلها أحد قبله و ليست لأحد بعده. يا محمد، علي راية الهدى، و إمام من أطاعني، و نور أوليائي، و هو الكلمة التي ألزمتها المتقين، من أحبه فقد أحبني، و من أبغضه فقد أبغضني، فبشره بذلك يا محمد. فقال النبي صلی الله علیه و آله: قلت: ربّي فقد بشّرته. (1)
یعنی: در شب معراج خدا از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: چه کسی از همه نسبت به تو مطیع تر است؟ حضرت عرض کرد: پروردگارا علی.
فرمود: آیا جانشینی تعیین نموده ای که مطالب را از جانب تو به آن ها برساند و آن چه از کتاب من نمی دانند به آن ها یاد دهد؟
حضرت عرض کرد: پروردگارا هر کسی را که تو انتخاب فرمایی می پذیرم.
فرمود: من برای تو علی را برگزیدم او را جانشین و وصی خویش گردان.
من دانش و علم خویش را به وی بخشیدم. او به حقیقت امیرالمؤمنین است هیچ کس از پیشینیان این مقام را نداشته و هیچ کس از آیندگان نیز بدین رتبه نائل نخواهد گردید (و لقب امیرالمؤمنين مختص به علی علیه السلام است).
ای محمد علی پرچم هدایت، پیشوای فرمانبرداران از من، نور اولیا و دوستان من و کلمه ای است که من بر عهده پرهیزگاران گذاشته و آنان را بدان ملزم ساخته ام.
کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس او را مبغوض بدارد مرا مبغوض داشته است. ای محمد، او را به آن چه گفتم بشارت ده.
حضرت عرض کرد: پروردگارا، او را بشارت داده ام.
ص: 671
[452/ 29] و در ضمن روایتی- که از باب الزام خصم به آن احتجاج می شود (1) و بخشی دیگر از آن پیش از این گذشت - آمده است:
قال النبي صلی الله علیه و آله: «أنت أخي و وارثي»
قال: و ما أرث منك يا نبي الله؟
قال: «ما ورث الأنبياء من قبلى»
قال: و ما ورث الأنبياء من قبلك؟
قال: «کتاب ربّهم و سنّة نبيّهم»
و فى رواية: «ما يرث النبيون بعضهم من بعض: كتاب الله و سنّة نبيّه». (2)
و فى رواية أخرى: «كتاب الله و سنّتي». (3)
* و در روایت شماره 17 گذشت.... فهو باب علمي و وصيي.
* و در روایت شماره 80: و أكثركم علماً... علّمته علمي.
* در روایات شماره 123 و 208: و هو فيكم بمنزلتي فيكم، فقلدوه دينكم، و أطيعوه في جميع أموركم ؛ فإن عنده جميع ما علّمني الله من علمه و حكمته، فسلوه و تعلّموا منه و من أوصيائه بعده... ولا تعلّموهم... .
* در روایات شماره 124، 209 گذشت که بنابر نقلی در حدیث ثقلین آمده: لا تعلّموهم [لا تعلموهما]... و در برخی روایات چنین ادامه داده شده است: فإنهم [فإنهما/ فهم] أعلم منكم.
ص: 672
* و در روایات شماره 234 و 237 تا 247 گذشت که: و أكثرهم علماً يا: و أعلمهم علماً.
* و رجوع شود به روایات فضیلت شماره 11: «علی علیه السلام هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت».
* در روایت شماره 949 خواهد آمد:... عن سلمان... قال صلی الله علیه و آله: «تعلم من وصيّ موسى؟ قلت: نعم، يوشع بن نون، قال: «لِمَ»؟ قلت: لأنه كان أعلمهم، قال: «فإن وصيّي، و موضع سرّي، و خير من أترك بعدي، و ينجز عدتي، و يقضي ديني علي بن أبي طالب».
* در فضیلت شماره 20 خواهد آمد که اهل تسنن با اسناد معتبر نقل کرده اند که امام مجتبی علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش برای مردم خطبه ای ایراد نمود و در ضمن آن فرمود: «ما سبقه الأولون بعلم - أو: لم يسبقه الأولون بعلم - ولا يدركه الآخرون». و في رواية: «.... ولا يدركه الآخرون بعلم». (1)
و در حدیث تشبيه آمده است: من أراد منكم أن ينظر إلى آدم في علمه... فلينظر إلى علي بن أبي طالب. (2)
تذكر
دانش و حکمت امیر مؤمنان با هیچ کس قابل قیاس نیست ؛ لذا ذکر بعضی از روایات - مانند روایات 434، 499 - 505 - فقط از باب الزام است.
ص: 673
[453/ 30] قال أبو الطفيل: رأيت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب [علیه السلام] قام على المنبر فقال: «سلوني قبل أن لا تسألوني [تفقدوني]، ولن تسألوا بعدي مثلي». (1)
[454/ 31] عن أبي صالح، قال: قال علي [علیه السلام]: «سلوني فإنكم لن تسألوا مثلي ولن تسألوا مثلى»، فقال ابن الكواء... . (2)
بنابر روایات صحیح از راویان متعدد امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: تا فرصت دارید و من در بین شما هستم هر چه می خواهید از من بپرسید، پس از من کسی مانند مرا نخواهید یافت که پرسش هایتان را از او بپرسید.
حاکم در مستدرک و ذهبی در تلخیص آن و هیثمی در مجمع الزوائد حکم به صحت این روایت کرده اند. (3)
حدیث: «سلوني» در دیگر منابع معتبر و معتمد اهل تسنن نیز آمده است. (4)
ص: 674
با الفاظ و تعابیر مختلف و زیاده و نقصان مانند:
[455/ 32] سلوني قبل أن تفقدوني. (1)
[456/ 33] سلوني قبل أن تفقدوني، سلوني فإن العلم يقبض قبضاً، سلوني فإن بين الجوانح مني علماً جماً. (2)
[457/ 34] سلوني فإنكم لا تسألوني عن شيء فيما بينكم و بين الساعة ولا عن فئة تهدي مائة و تضل مائة إلّا حدّثتكم. (3)
[458/ 35] سلوني قبل أن تفقدوني ؛ فإني لا أُسأل عن شيء دون العرش إلا أخبرت عنه. (4)
[459/ 36] سلوني قبل ألا تسألوني. (5)
[460/ 37] سلوني عمّا شئتم. (6)
[461/ 38] سلوني عن طرق السماوات فلأنا بطرق السماء أعلم [أعرف] منّي بطرق الأرض. (7)
[462/ 39] سلوني عن أسرار الغيوب، فإني وارث علوم الأنبياء والمرسلين. (8)
ص: 675
[40/463] سلوني فوالله لا تسألوني عن شيء يكون إلى يوم القيامة إلا حدّثتكم به. و سلوني عن كتاب الله فوالله ما من آية إلا وأنا أعلم [عرفت] أبليل أنزلت أم بنهار أم في سهل أم في جبل. (1)
[464/ 41] سلوني قبل أن تفقدوني، فوالله ما بين لوحي المصحف آية تخفى على فيمَ أنزلت، ولا أين أنزلت، ولا ما عنى بها، والله لا تلقوا أحداً يحدثكم ذاكم بعدي حتى تلقوا نبيكم صلی الله علیه و آله. (2)
[465/ 42] سلوني فإن ما بين جنبي علماً جماً، ما زقني النبي صلی الله علیه و آله زقّاً زقّاً، فوالذي نفسي بيده لو أذن للتوراة والإنجيل فأخبرت بما فيهما فصدّقاني على ذلك. (3)
[466/ 43] يا أيها الناس، سلوني ؛ فإنكم لا تجدون أحدا بعدي هو أعلم بما تسألوني منّي، ولا تجدون أحداً أعلم بما بين اللوحين منّي فسلوني. (4)
[467/ 44] عن یحیی بن سعيد أو عنه عن سعيد بن المسيب، أو عن ابن شُبرُمَة: ليس لأحد من الناس أن يقول - أو لم يكن أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 676
يقول: - «سلوني» إلّا علي بن أبي طالب علیه السلام. (1)
[468/ 45] وقال ابن شُبرُمَة: ما كان أحد يصعد على المنبر فيقول: «سلوني عمّا بين اللوحين» إلّا علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
[469/ 46] بل قالوا: أجمع الناس كلهم على أنه لم يقل أحد من الصحابة، ولا أحد من العلماء «سلوني» غير علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
به سند معتبر روایت شده که یحیی ابن سعید، سعید بن مسیب، ابن شُبرمه گفته اند - بلکه گفته شده به اجماع ثابت است که در بین صحابه یا دانشمندان جز علی [علیه السلام] هیچ کس نمی گفت: «سلوني»: هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد.
[470/ 47] قال المصفح العامري: قال لي علي [علیه السلام]: يا أخا بني عامر، سلني عمّا قال الله و رسوله ؛ فإنا نحن أهل البيت أعلم بما قال الله و رسوله... والحديث طويل. (4)
ص: 677
ابن سعد زهری در طبقات می نویسد: مصفح عامری در ضمن روایتی طولانی نقل کرده که امیرمؤمنان علیه السلام به او فرمود از من بپرس از کلام خدا و مطالبی که پیامبر [صلی الله علیه و آله ] فرموده؛ زیرا ما خاندان بهتر از دیگران می دانیم خدا و پیامبر [صلی الله علیه و آله ] چه فرموده اند.
[471/ 48] بنابر روایت معتبر امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: لا تسألوني عن آية في كتاب الله تعالى ولا سنّة عن رسول الله صلی الله علیه و آله إلا أنبأتكم بذلك.
یعنی: از هر آیه ای از قرآن و از هر یک از سنت های پیامبر صلی الله علیه و آله از من بپرسید من به شما پاسخ می دهم.
ابن کثیر متعصب این روایت را با دو سند نقل کرده و پس از آن می نویسد: «ثبت أيضاً من غير وجه» یعنی: این روایت به سندهای متعدد ثابت است. (1)
[472/ 49] قال علی [علیه السلام]: ما في القرآن آية إلا وقد قرأتها على رسول الله صلی الله علیه و آله و علّمني معناها. (2) اميرمؤمنان علیه السلام فرمود: هیچ آیه ای در قرآن نیست مگر آن که من آن را بر پیامبر صلی الله علیه و آله قرائت کردم و آن حضرت معنایش را به من آموخت.
[50/473] امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن حديثى فرمود: كان لي من رسول الله صلی الله علیه و آله مدخلان: مدخل بالليل، و مدخل بالنهار. یعنی من در دو نوبت: هر شب و هر روز نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتم. (3)
* در روایت معتبر شماره 5 گذشت که ابن خزیمه در صحیح خود و احمد
ص: 678
و نَسائی و... نقل کرده اند که امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن حدیثی فرمود:
كانت لي من رسول الله صلی الله علیه و آله منزلة لم تكن لأحد من الخلائق، إني كنت آتيه كل سحر.... یعنی من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاه و منزلتی داشتم که هیچ کس از آن موقعیت برخوردار نبود، هر شب به هنگام سحر محضر آن حضرت شرفیاب می گشتم....
[474/ 51] عن أبي سعيد الخدري، قال: كان لعلي - أحسبه قال: من النبي صلی الله علیه و اله - مدخلُ لم يكن لأحدٍ من الناس، أو كما قال. (1)
و ناگفته پیداست که این رفت و آمدها همه برای یادگیری از محضر آن حضرت بوده است، چنان که در روایات آینده به آن تصریح شده است.
[475/ 52] و قال علیه السلام: كنت أدخل على رسول الله صلی الله علیه و آله ليلاً و نهاراً، و كنت إذا سألته أجابني و إن سكتُ ابتدأني، و ما نزلت عليه آية إلا قرأتها و علمتُ تفسيرها و تأويلها، و دعا الله لي أن لا أنسى شيئا علّمني إياه، فما نسيته من حرام ولا حلال و أمر و نهي و طاعة و معصية، ولقد وضع يده على صدره [صدري ظ] و قال: «اللّهُمَّ املَأ قَلبَهُ عِلما و فَهما و حُکما و نورا»، ثم قال لي: «أخبرني ربي عز وجل أنه قد استجاب لي فيك». (2)
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: من شب و روز نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتم، اگر پرسشی داشتم حضرت پاسخ می داد و اگر سکوت می کردم خود حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود آیه ای بر آن حضرت نازل نگشت مگر آن که من آن را (بر پیامبر صلی الله علیه و آله) قرائت کردم و از آن حضرت تفسیر و تأویلش را آموختم.
ص: 679
آن حضرت مرا دعا کرد و از خدا خواست که آن چه را به من آموخته فراموش نکنم من آن چه را که آموخته بودم - از حرام حلال، امر، نهی، طاعت و معصیت - فراموش نکردم. پیامبر صلی الله علیه و آله دست مبارکش را بر سینه ام (1) گذاشته و دعا نمود که «خدایا قلبش را مملو از دانش، فهم حکمت و نور گردان» و پس از آن فرمود: «پروردگارم به من خبر داد که دعایم را دربارۀ تو مستجاب فرمود».
[476/ 53] و قال علیه السلام: ما نزلت على رسول الله صلی الله علیه و آله آية من القرآن إلا أقرأنيها - أو أملاها - عليّ فأكتبها بخطّي، و علّمني تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها، و دعا الله لي أن يعلّمني فهمها و حفظها، فلم أنس منه حرفاً واحداً. (2) شبیه بخشی از روایت گذشته است و اضافه شده: من آن چه را قرائت یا املا فرمود به خط خویش نوشتم. پیامبر صلی الله علیه و آله ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را نیز به من یاد داد.
[477/ 54] قال أمير المؤمنين علیه السلام: كنت اذا سألت رسول الله صلی الله علیه و آله أعطاني، و اذا سکت ابتدأني. یعنی: هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسشی داشتم آن حضرت مرا پاسخ می داد و اگر سکوت می کردم خود حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود.
این حدیث را عده ای مانند حاکم و ذهبی بنابر شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته اند (3)، و در منابع دیگر نیز نقل شده است. (4)
ص: 680
[55/478] و قریب به همین مضمون را ضیاء مقدسی- در ضمن روایتی از امیرمؤمنان علیه السلام- نقل کرده که آن حضرت فرمود: هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی می پرسیدم پاسخ می فرمود و اگر سکوت می کردم آن حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود؛ لذا درون من سرشار از علم و دانش است. (1)
[479/ 56] این روایت در منابع متعدد با تعابیر گوناگون نقل شده: اذا سألتُ أعطيتُ، و اذا سكت ابتدئتُ...
و زاد بعضهم: وان بين دفتي علماً جماً.
أو: و إن بين الذقنين لعلماً جماً.
أو: فبين الجوانح مني ملئ علماً جماً.
أو: فبين الجوانح مني علم جمُّ. (2)
ص: 681
عده ای از نویسندگان و محققان اهل تسنن این روایت را معتبر و راویان آن را ثقه دانسته اند. (1)
شایان تأمل است که- بنابر تصریح برخی مانند مناوی - امیرمؤمنان علیه السلام این مطلب را در پاسخ کسی فرمود که پرسید: سبب چیست که دانش شما از همه صحابه بیشتر است؟ (2) پس این پرسش نیز دلالت بر برتری آن حضرت در دانش بر همه صحابه دارد.
ص: 682
[480/ 57] و قال علیه السلام: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. (1)
و فرمود: اگر پرده ها کنار رود چیزی بر یقین من افزوده نخواهد شد.
این عبارت حاکی از وفور علم آن حضرت است.
[481/ 58] و قال علیه السلام: ها إن هاهنا - و أشار إلى صدره - لعلماً جماً. (2)
و فرمود: در سینه من علم و دانش فراوانی است.
[482/ 59] و قال علیه السلام : معشر اليهود، اسمعوا منّى، ولا تبالوا أن تسألوا أحداً غيري. (3) و خطاب به یهودیان فرمود: به سخن من گوش دهید و اهمیتی ندهید که از دیگران بپرسید.
[483/ 60] و قال علیه السلام: لو ثنيّت [كسرت] لي الوسادة لحكمت بين أهل التوراة بتوراتهم و بين أهل الإنجيل بإنجيلهم و بين أهل الزبور بزبورهم و بين أهل القرآن بقرآنهم [أهل الفرقان بفرقانهم] [بقضاء يزهر يصعد إلى الله]. (4)
و فرمود: اگر من بر مسند حکومت قرار گیرم بین یهود با تورات و بین
ص: 683
نصاری با انجیل و بین پیروان حضرت داود با زبور و بین مسلمانان با قرآن حکم خواهم نمود به گونه ای که آن قضاوت نورانی به آسمان صعود نموده و به (تأیید) خدای تعالی برسد.
[484/ 61] و قال علیه السلام: والله ما نزلت آية في ليل أو نهار ولا سهل ولا جبل ولا بر ولا بحر إلا وقد عرفت أي ساعة نزلت وفيمن نزلت. (1)
و فرمود: به خدا سوگند هیچ آیه ای نازل نشد - در شب یا روز، بر زمین هموار یا در کوه، در خشکی یا دریا - مگر آن که من می دانم چه زمانی و دربارهٔ چه کسی نازل شده است.
[485/ 62] و قال علیه اللسام: والله ما نزلت آية إلا وقد علمت فيم أنزلت، و أين أنزلت، إن ربّي وهب لي قلباً عقولاً ولساناً سئولاً (2)
و في بعض الروايات: «و لساناً طلقاً سؤولاً»، و في بعضها «و لساناً ناطقاً». (3)
و فرمود: به خدا سوگند هیچ آیه ای نازل نشد مگر آن که من می دانم دربارهٔ چه نازل شده (و شأن نزول آن چیست) و کجا نازل شده است. پروردگارم به من دلی فهیم و زبانی پرسشگر - و بنابر برخی از روایات: زبانی گویا - عنایت
ص: 684
فرموده است (که مطالب را از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیده و به خوبی آن را فهمیده و به خاطر سپرده و آن را درست بازگو می نمایم).
[486/ 63] قال علیه السلام: ما دخل نوم عيني ولا غمض رأسي على عهد محمد صلی الله علیه و آله حتى علمت ذلك اليوم ما نزل به جبرئيل من حلال أو حرام أو سنّة أو كتاب أو أمر أو نهي [أو فيما نزل] و فيمن نزل. (1) و فرمود: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله خواب به چشمم نمی آمد تا آن که بدانم در آن روز جبرئیل چه نازل کرده: از حلال و حرام، سنّت یا کتاب امر یا نهی و آن چه نازل شده دربارهٔ چه چیزی و چه کسی است.
[487/ 64] و عنه علیه السلام: لو شئت لأوقرت بعيراً من تفسير «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ». (2)
[65/488] و قال علیه السلام: لو شئت لأوقرت سبعين بعيراً في تفسير فاتحة الكتاب. (3)
[489/ 66] و في رواية عنه علیه السلام: لو طويت لي و سادة لقلت في الباء من بشم «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»، و قر سبعين بعيراً.
و في رواية: لو شئت لأوقرت لكم ثمانين بعيراً من معنى «بِسْمِ اللهِ...» (4)
[490/ 67] و في رواية أُخرى: لو شئت لأوقرت لكم ثمانين بعيراً من علوم النقطة التي تحت الباء. أو: من معنى الباء. (5)
ص: 685
البته معلوم است که این روایات با یکدیگر تعارضی ندارد؛ زیرا امیر مؤمنان علیه السلام می تواند از تفسیر سوره حمد يا «باء» الله يا... بسم هر چه بخواهد مطلب بیان نماید: یک بارِ شتر، چهل بار شتر، یا هفتاد، یا کمتر و یا بیشتر که بستگی به اراده آن حضرت دارد.
[491/ 68] عن ابن عباس: كان علي بن أبي طالب علیه السلام يشرح لنا نقطة الباء من ﴿بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ ليلة فانفلق عمود الصبح و هو بعد لم يفرغ ! (1)
ابن عباس می گوید: امیرمؤمنان علیه السلام شبی درباره «نقطه باء» بسم الله تكلم می فرمود، صبح دمید و هنوز آن حضرت مطلب را به پایان نرسانده بود!
* و در روایت شماره 909: خواهد آمد علّمني رسول الله صلی الله علیه و آله ألف باب من العلم، واستنبطت من كل باب ألف باب.
* و در روایت شماره 911: علّمني... ألف باب كل باب يفتح ألف باب.
و در روایت شماره 976: أنا أخو رسول الله صلی الله علیه و آله و وصيّه، و وارث علمه».
[492/ 69] قال سلمان: أرى عليّاً [علیه السلام] يمرّ بين ظهرانيكم فلا تقومون فتأخذون بحجزته، فوالذي نفسي بيده لا يخبركم أحد بسر نبيّكم بعده. (2)
سلمان (خطاب به مردم) می گفت: می بینم علی [علیه السلام] از میان شما عبور می کند
ص: 686
(و در بین شماست) ولی حاضر نیستید دست به دامان او شوید (و از دانش او بهره ببرید) ! به خدایی که جانم در دست اوست سوگند یاد می کنم که پس از او (و جز او) کسی نیست که شما را از اسرار پیامبرتان [صلی الله علیه و آله] آگاه سازد.
[493/ 70] وفي حديث أبي ذر - يصف علياً [علیه السلام] -: (و إنه لعالم الأرض، وزرّها الذي تسكن إليه) أي قوامها... و أخرج الهروي هذا الحديث عن سلمان. (1)
در روایتی به نقل از ابوذر و سلمان آمده است که در وصف علی علیه السلام گفته اند: او دانشمند زمین است که قوام آن به اوست و به سبب او تسکین و آرامش می یابد.
[494/ 71] عن ابن مسعود: أنزل القرآن على سبعة أحرف، ما منها حرف إلّا و له بطن و ظهر، و أمّا عليٌّ [علیه السلام] فعنده منه علم الظاهر والباطن. (2)
ابن مسعود می گوید: قرآن بر هفت حرف نازل شده، هر حرفی از قرآن باطنی دارد و ظاهری تمام علوم ظاهری و باطنی قرآن نزد علی علیه السلام است.
[495/ 72] و قال عبد الله - يعني ابن مسعود -: أعلم أهل المدينة بالفرائض بالقضاء] علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
ص: 687
ابن مسعود می گوید: داناترین مردم به دانش تقسیم ارث علی علیه السلام است.
[496/ 73] عن عبيدة السلماني: قال عبد الله بن مسعود: لو أعلم أحدا أعلم بكتاب الله منّي تبلغه المطايا، فقال له رجل: فأين أنت عن علي؟! قال: به بدأت ؛ إني قرأت عليه. (1) ابن مسعود می گفت: اگر کسی را داناتر از خویش به کتاب خدا می دانستم به سوی او بار سفر می بستم به او گفتند چرا نزد علی [علیه السلام] نمی روی (تا از او دانش قرآن را فراگیری)؟! پاسخ داد: من قرآن را از او آموختم و ابتدا نزد وی تلمّذ کردم.
[497/ 74] عن ابن عباس: كنا نتحدّث أن رسول الله صلی الله علیه و آله عهد إلى علي كرم الله وجهه [علیه السلام] سبعين عهداً لم يعهده [يعهدها] إلى غيره. (2)
ابن عباس می گوید: این سخن بر سر زبان ما (صحابه) بود که: پیامبر صلی الله علیه و آله هفتاد عهد با علی علیه السلام در میان گذاشت که به هیچ کس دیگری ابراز نفرمود.
[498/ 75] عن ابن عباس، قال: كنا إذا أتانا الثبت عن علىّ [علیه السلام] لم نعدل به.
أو: إذا ثبت لنا الشيء عن علي [علیه السلام] لم نعدل عنه [لم نعده] إلى غيره. (3)
ص: 688
أو: إذا حدثنا ثقة عن علي [علیه السلام] الفتيا لا نعدوها أي لا نتجاوزها. (1)
أو: إذا بلغنا شيء تكلّم به علي [علیه السلام] من فتيا أو قضاء و ثبت لم نجاوزه إلى غيره. (2)
قال ابن حجر العسقلاني: روى ابن سعد - بإسناد صحيح - عن ابن عباس، قال: إذا حدثنا ثقة عن علي [علیه السلام] بفتيا لم نتجاوزها. (3)
با عبارات گوناگون از ابن عباس نقل شده که: اگر مطلبی از علی علیه السلام برای ما ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم.
ابن حجر می گوید: این مطلب را ابن سعد به سند صحیح نقل کرده است.
نظیر این مطلب از ابن شُبرُمَه نیز نقل شده است. (4)
[499/ 76] عن عبد الله بن عباس، قال: والله لقد أعطي علي بن أبي طالب [علیه السلام] تسعة أعشار العلم، وايم الله لقد شارككم شاركهم] في العشر العاشر [و هو بذلك الجزء أعلم منهم] (5)
ص: 689
ابن عباس می گفت: به خدا سوگند نُه دهم (9/10) علم و دانش به على بن ابی طالب علیه السلام داده شده و یک قسم به دیگران، به خدا سوگند در همان یک قسم نیز، آن حضرت با دیگران شریک بود!
و بنابر روایتی: در آن یک قسم هم از دیگران داناتر بود.
این روایت به گونه های دیگر نیز از ابن عباس نقل شده، مانند:
[500/ 77] العلم ستة أسداس، لعلي بن أبي طالب علیه السلام خمسة أسداس، و للناس سدس، و لقد شاركنا في السدس حتى لهو أعلم به منا. (1)
[501/ 78] قسم علم الناس خمسة أجزاء فكان لعلى [علیه السلام] منها أربعة أجزاء و لسائر الناس جزء، و شاركهم على [علیه السلام] في الجزء فكان أعلم به منهم. (2)
[502/ 79] و قال: ما أخذت من تفسير القرآن فعن علي بن أبي طالب علیه السلام (3).
ابن عباس می گوید: آن چه از تفسیر قرآن آموخته ام از علی علیه السلام است
[503/ 80] و قال ابن عباس: ما علمي إلى علم علي إلا كالقرارة إلى [في] المثعنجر. (4) ابن عباس می گفت: دانش من نسبت به دانش علی علیه السلام مانند گودالی کوچک در برابر دریایی بی پایان است.
[504/ 81] و قيل له: أين علمك من علم ابن عمّك؟ فقال: كنسبة قطرة من
ص: 690
المطر إلى البحر المحيط. (1) به ابن عباس گفتند: اندازه دانش تو نسبت به دانش پسر عمویت علی علیه السلام چیست؟ پاسخ داد: مانند نسبت قطره ای به اقیانوس !
[505/ 82] و قال ابن عباس: علم النبي صلی الله علیه و آله من علم الله، و علم علي رضی الله عنه [علیه السلام] من علم النبي صلی الله علیه و آله، و علمي من علم علي رضی الله عنه [علیه السلام]، و ما علمي و علم الصحابة في علم علي رضی الله عنه [علیه السلام] إلّا كقطرة في سبعة أبحر. (2)
ابن عباس می گوید: دانش پیامبر صلی الله علیه و آله (گرفته شده) از دانش خداوند، و دانش علی علیه السلام (گرفته شده) از دانش پیامبر صلی الله علیه و آله و دانش من از دانش امیر مؤمنان علیه السلام است. دانش من و تمام اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به دانش امیرمؤمنان علیه السلام مانند نسبت قطره ای به هفت دریاست !
[06/ 83] عن طارق بن شهاب، قال: كنت عند عبد الله بن عباس فجاء أناس من [أبناء] المهاجرين فقالوا له: يا ابن عباس أي رجل كان علي بن أبي طالب [علیه السلام]؟ قال: مُلئ جوفه حكماً و علماً و بأساً و نجدةً و قرابةً [مع قرابته] من رسول الله. (3)
از ابن عباس درباره علی علیه السلام پرسیدند، پاسخ داد:
درون او سرشار از حکمت دانش شجاعت، دلاوری و نیرو و قوّت بود، علاوه بر فضیلت خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله.
[507/ 84] و قال ابن عباس في ضمن كلام: كان - والله - قد مليء علماً و حلماً. (4)
ص: 691
ابن عباس در ضمن کلامی درباره علی [علیه السلام] می گوید: به خدا سوگند او سرشار از دانش و بردباری است.
[508/ 85] او در ضمن کلام دیگری حضرت را به وصف منتهى العلم للورى يعنى: آخرین درجه دانش مردمان، ستوده است. (1)
[509/ 86] و قال ابن عباس - أيضاً -: ما رأيت... ولا أعلم من على [علیه السلام]. (2)
یعنی ابن عباس می گوید: من دانشمندتر از علی علیه السلام ندیده ام.
[510/ 87] عن أم سلمة، قالت: كان جبريل يمل [يملي] على رسول الله صلی الله علیه و آله و رسول الله صلی الله علیه و آله يمل [يملي] على عَلِيّ [علیه السلام]. (3) ام سلمه می گوید: جبرئیل مطالب را بر پیامبر صلی الله علیه و آله املا می نمود و پیامبر صلی الله علیه و آله بر علی [علیه السلام].
[511/ 88] عن عطاء، قالت عائشة: عليٌّ أعلم الناس بالسنة. (4)
و في لفظ: علي بن أبي طالب أعلمكم بالسنة. (5)
ص: 692
بخاری و دیگران از عایشه نقل کرده اند که گفت: علی [علیه السلام] از همه مردم به سنّت داناتر است.
[512/ 89] و قالت: عليٌّ أعلم أصحاب محمّد بما أنزل على محمد صلی الله علیه و آله (1)
عایشه گفت: داناترین اصحاب به آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد علی [علیه السلام] است.
[513/ 90] عن شريح بن هانی، قال: سألت عائشة عن المسح، فقالت: انت علياً فهو أعلم بذلك مني. (2)
[514/ 91] عن المقدام بن شريح عن أبيه، سألت عائشة فقلت: أخبريني برجل من أصحاب النبي صلی الله علیه و آله أسأله عن المسح على الخُفّين، فقالت: انت عليّاً فسله ؛ فإنه كان يلزم النبي صلی الله علیه و اله. (3) راوی از عایشه درباره مسح پرسید، او گفت: نزد علی [علیه السلام] رفته و از او بپرس که از من داناتر است.
و بنابر نقلی از او پرسید: یکی از صحابه را معرفی کن تا از او درباره مسح بر کفش سؤال کنم. عایشه گفت: نزد علی [علیه السلام] برو و از او بپرس که (همیشه) ملازم و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بود.
[515/ 92] قال سعيد بن عمرو: قلت لعبد الله بن عياش بن أبي ربيعة [و هو من الصحابة] (4): يا عم، لو كان صغو الناس إلى عليّ [علیه السلام] ! فقال: يا بن أخي، إنّ عليّاً علیه السلام
ص: 693
كان له ما شئت من ضرس قاطع في العلم، و كان له البسطة في العشيرة، والقدم في الإسلام والصهر لرسول الله صلی الله علیه و آله، والفقه في المسألة [السنة]، والنجدة في الحرب، والجود في الماعون. (1)
راوی می گوید: به عبدالله بن عیاش- که از صحابه بود- گفتم: ای کاش مردم به علی علیه السلام تمایل داشتند (و رهبری و امامت او را پذیرفته بودند) او گفت: تا بخواهی او در علم و دانش نظری قاطع داشت برخورد او با خوشرویی بود. در اسلام بر دیگران سبقت گرفت. مفتخر به دامادی پیامبر صلی الله علیه و آله گردید. در مسائل از فهم (و درک بالا) برخوردار بود. در میدان رزم از خویش شجاعت و دلاوری نشان داد و در احسان و بخشش صاحب جود و کرم بود.
نگارنده گوید: ابتدای روایت گذشته تحریف شده برخی آن را حذف کرده (2) و بعضی دیگر آن را به صورت صحیح نقل نکرده و «لِمَ» را تبدیل به «لو» و یا «صغو» را تبدیل به «صفو» - بالفاء - کرده اند. (3)
همین روایت در منابع دیگر به این گونه نقل شده: يا عمّ، لِمَ كان صغو الناس إلى عليّ [علیه السلام]؟! (4) یعنی: چرا مردم به علی علیه السلام تمایل داشتند؟!
بنابر نقل ابن عساکر دمشقی و دیگران سعید بن عمرو از عبدالله بن عیاش می پرسد: چرا با وجود سن و سال ابوبكر - که 60 سال داشته -
ص: 694
مردم به علی- که جوان بوده و 34 سال داشته - تمایل داشته اند؟! (1)
[516/ 93] لمّا بويع علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] على منبر رسول الله صلی الله علیه و آله قال خزيمة بن ثابت - و هو واقف بين يدي المنبر -:
إذا نحن بايعنا عليا فحسبنا *** أبو حسن مما نخاف من الفتن
وجدناه أولى الناس بالناس انه *** أطب قريش بالكتاب و بالسنن
و ان قريشا ما تشق غباره *** إذا ما جرى يوما على الضمر البدن
و فيه [ففيه] الذي فيهم من الخير كلّه *** و ما فيهم كل الذي فيه من حسن (2)
و أول من صلّى من الناس كلّهم *** سوى خيرة النسوان والله ذو منن (3)
خزيمة بن ثابت انصاری در اشعار فوق متذکر دانش امیرمؤمنان علیه السلام شده که در میان قریش سرآمد همه در علم به کتاب و سنت است.
[517/ 94] قال ابن عمر: عليٌّ أعلم الناس بما أنزل الله على محمد صلی الله علیه و آله (4)
عبدالله پسر عمر نیز اعتراف می کند که: داناترین مردم به آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده علی [علیه السلام] است.
ص: 695
[518/ 95] قال عدي بن حاتم في خطبة له: والله لئن كان إلى العلم بالكتاب والسنة إنه - يعني علياً [علیه السلام] - لأعلم الناس بهما، و لئن كان إلى الإسلام إنه لأخو نبي الله والرأس في الإسلام، و لئن كان إلى الزهد والعبادة إنه لأظهر الناس زهداً، و أنهكهم عبادةً، و لئن كان إلى العقول والنحائز إنه لأشدّ الناس عقلاً، و أكرمهم تحيزةً. (1)
عدی بن حاتم در ضمن خطبه ای امیرمؤمنان علیه السلام را این گونه ستوده: به خدا سوگند اگر میزان و ملاک در سنجش افراد به دانش کتاب و سنت باشد آن حضرت داناترین مردم به کتاب و سنت است؛ اگر به دین و اسلام باشد او برادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سرآمد همه در اسلام است ؛ اگر ملاک زهد و عبادت است، بی رغبتی او به دنیا از همه ظاهرتر و عبادتش از همۀ مردم بیشتر است ؛ و اگر میزان به عقل و فهم و سرشت و خوی باشد از همه عاقل تر و بزرگوارتر است.
[519/ 96] كان معاوية يكتب فيما ينزل به ليسأل له عليّ بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] عن ذلك، فلما بلغه قتله قال: ذهب الفقه والعلم بموت ابن أبي طالب. فقال له أخوه عتبة: لا يسمع هذا منك أهل الشام. فقال له: دعني عنك. (2)
هرگاه مطلبی برای معاویه پیش می آمد آن را یادداشت می کرد تا (با واسطه) از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیده شود. هنگامی که خبر شهادت آن حضرت را شنید گفت: با رفتن علی ابن ابی طالب علیه السلام دانش و فقاهت از بین رفت. برادرش گفت: مبادا شامیان از تو چنین مطلبی بشنوند او پاسخ داد مرا به حال خود واگذار!
ص: 696
[520/ 97] لمّا جاء خبر قتل علي [علیه السلام] إلى معاوية جعل يبكي فقالت له امرأته: أتبكيه وقد قاتلته؟ فقال: ويحك، أنك لا تدرين ما فقد الناس من الفضل والفقه والعلم! (1) هنگامی که خبر شهادت علی علیه السلام به معاویه رسید شروع کرد به گریه کردن همسرش به او گفت: برای علی گریه می کنی در حالی که با او می جنگیدی؟! او پاسخ داد: وای بر تو، تو نمی دانی که مردم از فضیلت و فقه و دانش چه چیزی را از دست داده اند !
[521/ 98] عن قيس بن ابی حازم، قال: جاء رجل إلى معاوية فسأله عن مسألة، فقال: سل عنها علي بن أبي طالب فهو أعلم، فقال: يا معاوية: جوابك فيها أحبّ إلي من جواب علي، فقال: بئس ما قلت ولؤم ما جئت به، لقد كرهت رجلا كان رسول الله صلی الله علیه و آله يغرّه العلم غرّا، (2) ولقد قال له رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي»، وكان عمر إذا أشكل عليه شيء يأخذ منه، (3) ولقد شهدت عمر و قد أشكل عليه شيء فقال: هاهنا علي؟! (4)
کسی از معاویه سؤالی پرسید او گفت: از علی بپرس، او داناتر است!
او گفت: پاسخ تو نزد من بهتر از پاسخ علی است.
معاویه گفت: بد حرفی زدی و چیزی گفتی که سزاوار نکوهش و ملامت
ص: 697
هستی! پاسخ کسی را ناخوش داری که پیامبر صلی الله علیه و آله او را سرشار از علم و دانش می نمود و درباره او فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود».
عمر در مشکلات (به او مراجعه می کرد و حلّ مشکل را) از او یاد می گرفت. من خودم نزد عمر بودم که مشکلی برایش پیش آمده بود سراغ او را می گرفت.
[22/ 99] ابن الجوزى (متوفی 597) - تحت عنوان: ذكر غزارة علمه - می نویسد:
كان أبو بكر وعمر يشاورانه و يرجعان إلى رأيه.
و كان كل الصحابة مفتقراً إلى علمه.
و كان عمر يقول: أعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن. (1)
ابوبکر و عمر با علی علیه السلام مشورت و به رأی و نظر او رجوع می کردند.
همه صحابه نیازمند علم و دانش او بودند.
عمر می گفت: به خدا پناه می برم از این که مشکلی پیش آید و علی برای حل آن نباشد!
[523/ 100] او در جای دیگر نیز این مطلب را تکرار کرده که: بزرگان صحابه (در مشکلات) به علی علیه السلام رجوع می کردند و از نظریات و دانش او بهره مند می شدند تا جایی که عمر به خدا پناه می برد از این که مشکلی برای او پیش آید و علی علیه السلام برای حلّ آن نباشد! (2)
ص: 698
[524/ 101] نگارنده گوید: در منابع عامه فراوان آمده است: کان عمر بن الخطاب يتعوّذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن، يعنی علیاً [علیه السلام]. (1) (هنگامی که گرفتاری عمر به دست امیرمؤمنان علیه السلام برطرف می شد) عمر می گفت: پناه می برم به خدا که مشکلی برای ما پیش آید و علی برای حل آن حضور نداشته باشد!
و مناوی گفته:
و صحّ عنه من طرق أنه كان يتعوّذ من قوم ليس هو فيهم حتى أمسكه عنده ولم يولّه شيئاً من البعوث لمشاورته في المشكل. یعنی: این مطلب با اسناد متعدد و صحیح نقل شده که عمر پناه می برد به خدا از قومی که علی با آنان نباشد و آن حضرت را نزد خویش نگه داشته و جایی نمی فرستاد تا در مشکلات با ایشان مشورت نماید. (2)
[525/ 102] أخرج الدارقطني عن أبي سعيد: أن عمر كان يسأل عليّاً [علیه السلام] عن
ص: 699
شيء فأجابه فقال عمر: أعوذ بالله أن أعيش في قوم ليس فيهم أبو الحسن. (1)
که مفادش نزدیک به معنای روایت سابق است، یعنی عمر پرسش هایش را از امیرالمؤمنین علیه السلام می پرسید و آن حضرت پاسخ می فرمود، پس از آن می گفت: پناه بر خدا که من در بین مردمانی زندگی کنم و علی علیه السلام بين آنان نباشد.
[526/ 103] سماك بن حرب، قال: كان عمر بن الخطاب يقول لعلي بن أبي طالب علیه السلام - عندما يسأله عن الأمر فيفرّجه عنه -: لا أبقاني الله بعدك يا أبا الحسن. (2)
هنگامی که عمر در مشکلات از امیر مؤمنان علیه السلام سؤالی می کرد و حضرت پاسخ او را می داد و در کارش گشایش حاصل می شد به آن حضرت عرض می کرد ای ابا الحسن خدا مرا پس از تو زنده نگذارد.
[527/ 104] عمر پس از حلّ مشکلاتش فراوان گفته است: لولا على لهلك عمر یعنی: اگر علی نبود عمر هلاک می گشت ! (3)
ص: 700
و بنابر نقلی پیش از آن نیز افزوده: زنان روزگار عاجز و ناتوانند که فرزندی چون علی بیاورند. (1)
[528/ 105] بنابر نقل زمخشری و دیگران عمر به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز گفته است: لولاك لافتضحنا ! اگر تو نبودی ما رسوا و مفتضح می شدیم ! (2)
علامه امینی تحت عنوان «نوادر الاثر في علم عمر» مواردی از رجوع او را به فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده، مناسب است مراجعه شود. (3)
ص: 701
ابن تیمیه برای کمرنگ کردن فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام، می نویسد:
یعنی اصلاً معلوم نیست که عمر عبارت: (لولا على لهلك عمر) را گفته باشد مگر در یک مورد، تازه اگر آن نقل هم صحیح باشد!. (1)
کسی از علمای معتبر نگفته که علی از ابوبکر و عمر اعلم است. (2)
و با آن که موارد اعتراف عمر به جهل و نادانی اش امری روشن و غیر قابل انکار است، باز او را به علم و و دانش ستوده و در این صفت نیز او را بر دیگران ترجیح داده و ادعا می کند که:
عمر در دانش از کسانی که پس از او سرکار آمدند کامل تر بود ! (3)
بلکه با کمال وقاحت مسلّمات را هم انکار نموده و به دروغ گفته
ابوبکر و عمر یا دیگر بزرگان، صحابه هیچ گاه از علی [علیه السلام] پرسشی نداشته اند و مشهور است که علی از ابوبکر دانش آموخته است! (4)
اشکال
با رجوع به مصادر گذشته معلوم می شود که عمر بارها امثال این عبارات را گفته، بویژه که ناقلان از صیغه ماضی استمراری استفاده نموده و گفته اند: (کان عمر يتعوّذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن) يا: (و كان عمر يقول: لولا على لهلك عمر) که دلالت دارد این سخنان بارها بر زبان عمر جاری شده است. و نیاز و
ص: 702
رجوع همه بویژه - ابوبکر و عمر - به آن حضرت گذشت و خواهد آمد. (1)
[529/ 106] قال معاوية لضرار الصّدائي [الكناني]: يا ضرار، صف لي علياً. قال:... فكان - والله - بعيد المدى، شديد القوى، يقول فصلا و يحكم عدلا، يتفجّر العلم من جوانبه، و تنطق الحكمة من نواحيه. (2)
أو: يتفجر العلم من أنحائه، والحكمة من أرجائه. (3)
معاویه به ضرار- که از پرچمداران امیر مؤمنان علیه السلام در صفین بود - گفت: از اوصاف علی برایم بگو. او در ضمن پاسخ گفت: او در جایگاهی رفیع قرار داشت - یا آن که همتی بلند داشت - کلامش فصل الخطاب (اختلاف ها) بود و قضاوتش به حق و عدالت، دانش از هر سوی او می جوشید و فوران می زد و هر طرفش به حکمت گویا بود... .
[530/ 107] عن الشعبي، قال: ماكان أحد من هذه الأمة أعلم بما بين اللوحين و بما أنزل على محمد [صلی الله علیه و آله] من علي [علیه السلام].
و في رواية: بعد نبي الله [صلی الله علیه و آله] من علي بن أبي طالب [علیه السلام] (4)
شعبی می گوید: هیچ کس از این امت، از علی علیه السلام به قرآن داناتر نیست.
ص: 703
[531/ 108] عن أبي عبد الرحمن السلمي، قال: ما رأيت أحدا أقرأ لكتاب الله من علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
ابو عبدالرحمن سلمی می گوید: هیچ کسی را در قرائت قرآن برتر از امیر مؤمنان علیه السلام نیافتم.
[532/ 109] عن عبد الملك بن أبي سليمان، قال: قلت لعطاء: أكان في أصحاب محمد أحد أعلم - و في لفظ: أفقه - من على علیه السلام؟ قال: لا والله ما أعلمه [علمته]. (2)
عطا، مفتی اهل مکه (3) سوگند یاد می کند که در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را داناتر - یا فقیه تر- از علی علیه السلام سراغ ندارم.
[533/ 110] عن مغيرة، (4) قال: ليس أحد منهم أقوى قولا في الفرائض من علي [علیه السلام]. و كان المغيرة صاحب الفرائض. (5)
مغيرة بن مقسم- که در جبهه مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داشت - می گوید:
ص: 704
هیچ کس در دانش تقسیم ارث از علی علیه السلام قوی تر نیست.
شایان ذکر است که مغيرة بن مقسم خودش در این زمینه صاحب نظر بود.
[534/ 111] إن المغيرة حلف بالله ما أخطأ عليّ في قضاء قضى به قطّ. (1)
او سوگند یاد می کرد که علی علیه السلام در هیچ قضاوتی اشتباه نکرده است.
[535/ 112] قال الحسن البصري: كان سهما لله عز وجل في أعدائه، و كان في محلّة العلم أشرفها، و أقربها من رسول الله صلی الله علیه و آله و رهبانيّ [و ربّانيّ] هذه الأمة. (2)
و في لفظ: كان عليٌّ - والله - سهما صائبا من مرامي الله على عدوّه، و ربّانيّ هذه الأمة، و ذا فضلها، و ذا سابقتها، و ذا قرابتها من رسول الله صلی الله علیه و آله. (3)
حسن بصری درباره امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: او تیر خدای عزوجل بود (که) بر (قلب) دشمنان خدا (فرود می آمد) او در دانش شریف ترین جایگاه را داشت
ص: 705
و از همه به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک تر بود. او (عالم) ربّانی این امت بود.
[536/ 113] قال سعيد بن المسيب: ما كان أحد بعد رسول الله صلی الله علیه و آله أعلم من علي ابن أبي طالب [علیه السلام]. (1) سعید بن المسیب می گوید: پس از پیامبر صلی الله علیه و آله دانشمندتر از علی علیه السلام وجود ندارد.
[537/ 114] قال عبيدة السلماني: صحبت عبد الله بن مسعود سنة، ثم صحبت علياً [علیه السلام] فكان فضل علي [علیه السلام] على عبد الله في العلم كفضل المهاجر على الأعرابي. (2)
عبیده سلمانی می گوید: یک سال با عبدالله بن مسعود همراه بودم (و از او دانش می آموختم) پس از آن مصاحبت امیرالمؤمنین علیه السلام را اختیار نمودم (و از خرمن دانش او خوشه ها چیدم) فضیلت علی علیه السلام بر ابن مسعود مانند فضیلت مهاجر بر بادیه نشین بود!
* در ضمن روایت معتبر شماره 328 از سعد بن ابی وقاص گذشت که او درباره علی علیه السلام گفت: ألم يكن أعلم الناس؟! آيا او عالم ترین مردم نبود؟!
* و در روایت شماره 331 ضمن اشعاری از صحابه گذشت که:
أليس أول من صلّى لقبلتكم *** و أعلم الناس بالقرآن والسنن
* و در روایت شماره 910 از ابن عباس خواهد آمد که: علّمه - أي علّم رسول الله صلی الله علیه و آله علياً علیه السلام - ألف ألف كلمة كل كلمة تفتح ألف كلمة.
ص: 706
* مناوی در شرح حدیث: «عليٌّ عيبة علمی) می نویسد: ابن درید - دانشمند و ادیب سنی (متوفی 321) - می گوید: این از کلمات موجز پیامبر صلی الله علیه و آله است که در تمثیل به آن پیشگام بوده و کسی بر آن حضرت سبقت نگرفته، یعنی علی علیه السلام از امور باطنی و اسراری که هیچ کس اطلاع ندارد آگاه است. و این نهایت مدح علی علیه السلام است. دشمنان آن حضرت در باطن او را عظیم و بزرگ می شمردند. (1)
* ابن بطه عکبری حنبلی (متوفی 387) می نویسد: فقضایا علی علیه السلام و أحكامه سنّة واجبة و فروض لازمة مشاكلة لأحكام كتاب الله و سنّة رسول الله صلی الله علیه و آله. (2)
پیروی از قضایا و احکام علی علیه السلام مانند پیروی از قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله سنتی واجب و فرض و لازم است.
* قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) در ضمن کلامی می نویسد: همه صحابه علی علیه السلام را احترام و تعظیم می نمودند و اتفاق نظر بر علم، دانش، فضل، درک، فهم، تیزبینی و فقاهت او داشتند کسی چون عمر می گفت: لولا علي لهلك عمر. صحابه در بسیاری از احکام مطابق نظر علی علیه السلام رفتار نمودند و سخنش را در حلال و حرام می پذیرفتند. (3)
ص: 707
حاکم حسکانی (قرن پنجم) بخشی را اختصاص داده به این که امیرمؤمنان علیه السلام تنها کسی است که شناخت کامل به آیات قرآن و مفاهیم آن و شأن نزول آن داشته است. (1)
* قال ابن عطية الأندلسي (المتوفى سنة 543): فأما صدر المفسرين والمؤيد فيهم فعلى بن أبى طالب [علیه السلام]. ابن عطیه - مفسّر نامی عامه - می نویسد: بزرگ مفسّرین که از تأیید الهی بهره مند بود علی ابن ابی طالب علیه السلام است. (2)
* برخی از کلمات ابن الجوزى (متوفی 597) در این زمینه گذشت، مناسب است سخنانی دیگر از کتاب التبصره او نیز نقل شود.
او امیرالمؤمنین علیه السلام را دریای بی پایان دانش و سرور و بزرگ دانشمندان و قطب و مدار آنان دانسته که پیامبر صلی الله علیه و آله او را از علم و دانش سرشار نموده (3) و می نویسد: همه به علم و دانش و فضیلت و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام اقرار و اعتراف داشته اند (4) تمام خلایق نیازمند علم و دانش امیرالمؤمنین علیه السلام بودند تا جایی که عمر افسوس می خورد در مشکلی که آن حضرت حضور نداشت. آن حضرت سزاوار سیادت و آقایی بود اگر به علمش نظر کنی می یابی که همهٔ
ص: 708
بزرگان نیازمند دانش او بوده اند. (1)
* ابن اثیر جزری (متوفی 630) نیز می نویسد: اگر بخواهیم پرسش هایی که صحابه - مانند عمر و دیگران از آن حضرت پرسیدند و پاسخ گرفتند نقل کنیم به طول می انجامد. (2)
* ابن ابى الحديد معتزلی (متوفی 656) می گوید: شریف ترین علوم، دانش توحید است که از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام اقتباس و نقل شده و مطالب الهیات و توحید به آن حضرت منتهی می گردد و از ایشان شروع شده است.
از جمله علوم، علم فقه است که اصل و اساسش از آن جناب است و هر فقیهی در اسلام بر سر سفره دانش او نشسته و از او استفاده نموده است.
او در ادامه می نویسد: همه می دانند که عمر در مسائلی که بر او یا دیگر صحابه مشکل می شد به آن حضرت رجوع می کرد و بارها گفته:
اگر علی نبود عمر هلاک می گشت.
مبادا من در مشکلی گرفتار شوم که ابوالحسن حاضر نباشد.
با حضور علی کسی حق فتوا دادن در مسجد را ندارد.
این نیز تبیین می کند که فقه به آن حضرت منتهی می شود.
همه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که: «أقضاکم علی» یعنی: برترین شما در قضاوت علی است. و قضاء (نیازمند تمام) فقه است، پس، علی علیه السلام در فقاهت از همه بالاتر است... .
ص: 709
علم تفسیر قرآن نیز یکی از دانش هاست. این علم از او گرفته شده و شاخ برگش از اوست. اگر به کتب تفسیر رجوع کنی صحت این گفتار برایت روشن می شود بیشترین مطالب در تفسیر از او و عبدالله بن عباس نقل شده که او نیز شاگرد و دست پرورده و تربیت شده علی علیه السلام است و دانش خود را در برابر دانش آن حضرت مانند قطره نسبت به اقیانوس می داند.
شارح معتزلی پس از بیان این که ارباب طریقت و تصوف نیز خود را منسوب به آن حضرت می دانند می گوید یکی از علوم (متداول) علم نحو و ادبيات عرب است. همه می دانند که ابداع این دانش از آن حضرت بوده و اصول اساسی و ارکان آن را علی علیه السلام بر ابوالاسود دئلی املا نموده است. (1)
* محب طبری (متوفی 694) تحت عنوان فقاهت و دانش آن حضرت می نویسد: پیش از این مطالبی دربارۀ اعلم بودن آن حضرت (نسبت به دیگر صحابه) مطلقا و بویژه در خصوص سنّت گذشت و گفتیم که آن حضرت درب خانه دانش بوده است و در بین صحابه هیچ کس نمی گفت: «سلوني»: هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد جز علی علیه السلام. و ارجاع جمعی از صحابه به آن حضرت نیز بیان شد. (2)
* سیوطی درباره علوم قرآن می گوید امّا الخلفاء فأكثر من روي عنه منهم علي ابن أبي طالب [علیه السلام]، والرواية عن الثلاثة نزرة جدّاً، و كأن السبب في ذلك تقدّم وفاتهم، كما أن ذلك هو السبب في قلّة رواية أبي بكر للحديث، ولا أحفظ عن أبي بكر في التفسير إلّا آثاراً قليلة جدّاً لا تكاد تجاوز العشرة، و أمّا عليّ [علیه السلام] فروي عنه الكثير. (3)
ص: 710
یعنی: در بین خلفا کسی که بیش از همه از او روایت شده علی ابن ابی طالب علیه السلام است روایت از سه خلیفه قبلی بسیار ناچیز است (1)... من از ابوبکر در تفسیر جز آثار ناچیز و بسیار کمی که از ده روایت بیشتر نیست یاد ندارم. اما از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایات فراوان است.
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می گوید: علی علیه السلام قرآن را از بر نمود و بر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت. او پس از رحلت آن حضرت، خلوت گزیده و کتابی نگاشت که عمده علوم را در آن گرد آورد تا جایی که ابن سیرین می گوید: اگر به آن کتاب دسترسی داشتم به تمام علم و دانش دست می یافتم. (2)
مطلب اخیر از ابن سیرین به عبارات گوناگون نقل شده است.
رووا عن أمير المؤمنين علیه السلام في ضمن رواية أنه قال: آليت ألا أرتدي ردائي إلّا إلى صلاة حتى أجمع القرآن. ثم قالوا: قال ابن سيرين: فبلغني أنه كتب على تنزيله، ولو أصيب ذلك الكتاب لوجد فيه علم كثير. (3)
* از ابن حجر هیتمی مکی مطلبی دیگر در این زمینه صفحه 639 گذشت.
* مناوی (متوفی 1031) پس از تأیید حدیث: «أنا مدينة...» به ذكر احاديثى در علم و دانش آن حضرت می پردازد و در آخر می گوید: روایات در این زمینه
ص: 711
بی شمار است. سپس از بزرگان عامه نقل کرده است که:
همه می دانند که فهم قرآن منحصر است در دانش علی علیه السلام، هر کس این مطلب را نداند (و انکار نماید) گمراه است. (1)
* و گذشت که مناوی گفته: علی علیه السلام از همه به تفسیر قرآن داناتر بود. (2)
* و از او مطالبی دیگر در همین زمینه صفحه 639 - 640، 699 گذشت و در پاورقی صفحه 719 نیز خواهد آمد.
* استاد الازهر، شنقیطی به نقل از نووی می گوید: اما از جهت علم و دانش علی علیه السلام منزلت والایی در علوم داشت...
و سؤال كبار الصحابة و رجوعهم إلى فتواه و أقواله في المواطن الكثيرة والمسائل المعضلات مشهور. یعنی پرسش های بزرگان صحابه از آن جناب و رجوع آنان به نظر و فتوای آن حضرت در موارد فراوان و امور مشکل، معروف و مشهور است. (3)
[538/ 115] عده ای از نویسندگان لغت عرب در لغت «زکت» می نویسند: در وصف امیرالمؤمنین علیه السلام آمده: «أنه كان مزکوتاً» و این بدان معناست که آن حضرت سرشار از دانش است. (4)
ص: 712
11
[539 - 540/ 1 - 2] پیامبر صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام را برای قضاوت به یمن فرستاد، سپس برای آن حضرت چنین دعا فرمود که: «اللهم اهد قلبه [اهده]، و ثبت لسانه». (1) یعنی: خدایا او را- و بنابر روایتی: دلش را- (به شناخت حقیقت) راهنمایی و زبانش را (به بیان آن گویا و) ثابت و استوار بدار.
و بنابر نقلى فرمود: «ثبّتك الله و سدّدك» خدا تو را ثابت و استوار بدارد.
و بنابر روایات معتبر دیگر حضرت، مطلب را به صورت اخباری چنین بیان فرمود که: «إن الله تعالى يثبت لسانك و يهدى [سيهدي] قلبك». (2) یعنی: خدا زبانت را استوار داشته و قلبت را راهنمایی و هدایت می نماید.
حضرت امیر علیه السلام سوگند یاد فرمود که پس از آن در هیچ قضاوتی به شک و تردید نیفتادم، «فوالذي فلق الحبة ما شككت في قضاء بين اثنين».
ص: 713
* این روایت در مسند احمد و صحيح ابن حبان و الأحاديث المختارة (1) نقل شده و پیش از این گذشت که اعتبار روایات این کتب پذیرفته شده است. (2)
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) و ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت آن بنابر شرط بخاری و مسلم کرده اند. (3)
* طبری، مقدسی، سیوطی، متقى هندی، البانی، وادعی، صاعدی، احمد محمد شاكر، وصى الله ابن محمد عباس و... حکم به صحت و اعتبار این روایت کرده و یا اعتبار آن را از دیگران نقل کرده اند. (4)
* عجلونی و صاعدی دربارۀ آن گفته اند اسناد متعدد این روایت، همدیگر
ص: 714
را تقویت می کند (و موجب حصول اطمینان به صدور روایت می شود) (1)
* این روایت با متون متفاوت و اسناد فراوان نقل شده است. (2)
ص: 715
ناگفته پیداست که دائره قضاوت بسیار وسیع است و کسی که بتواند به تأیید الهی تمام مشکلات امت را با قضاوت عادلانه و عالمانه اش حل کند و فصل الخطاب همۀ نزاع ها گردد، قطعاً از جهت دانش و فضیلت بر همگان مقدم است. (1) دانشمندان اهل تسنن این حقیقت را پذیرفته اند.
قال المناوي: و علي [علیه السلام]... كان أقضى الصحابة، والأقضى - كما قال السمهودي و غيره - أعلم. (2) مناوی می نویسد: علی علیه السلام برترین صحابه در قضاوت است، و همان گونه که سمهودی و دیگران گفته اند برتری در قضاوت یعنی برتر از همه در دانش.
دانشمندان اهل تسنن - پس از نقل روایت نبوی گذشته - تصریح کرده اند که على علیه السلام جز به حق حکم نمی فرماید (3) و معنای کلام پیامبر صلی الله علیه و آله آن است که: خدایا زبان او را همیشه بر نُطق به حق و حقیقت ثابت و مستقرّ بدار. (4)
ص: 716
[541/ 3] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أقضى أُمتي علي بن أبي طالب. (1)
أو: «أقضاها - أي أقضى الأمة - علي. (2) أو: أقضاهم علي. (3)
[542/ 4] و قال صلی الله علیه و آله: أقضاكم علي بن أبي طالب. (4)
روایات متعدد با تعابیر مختلف از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: برترین امت یا برترین صحابه در قضاوت علی علیه السلام است.
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد: این حدیث بدون هیچ نزاعی صحیح است. (5)
[543/ 5] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: عليٌّ أقضى أمتي بكتاب الله، فمن أحبّني
ص: 717
فليحبّه ؛ فإن العبد لا ينال ولايتي إلّا بحبّ علي. (1)
[544/ 6] قال ابن مسعود: إنّ أقضى أهل المدينة علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
و في رواية أخرى: أفرض أهل المدينة و أقضاها علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
و في رواية ثالثة: كنا نتحدث أن أقضى أهل المدينة علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (4)
از ابن مسعود نیز نقل شده که او بر این عقیده بوده در بین اهل مدینه علی علیه السلام در دانش قضاوت - و بنابر روایتی دانش تقسیم مواریث و قضاوت هر دو - سرآمد است. بلکه گفته این مطلب بر سر زبان ها بود که بین اهل مدینه علی ابن ابی طالب علیه السلام در قضاوت از همه برتر است.
[7/545] بخاری و دیگر نویسندگان اهل تسنن با اسناد معتبر نقل کرده اند که عمر گفته: «أقضانا علی» علی در قضاوت از همه ما برتر است. (5)
ص: 718
و ابن كثير متعصب نیز گفته: این مطلب از عمر ثابت است. (1)
* و در روایات شماره 42، 66 - 67 گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت را به اوصافی ستود از جمله: «و أبصرهم بالقضية» و بنابر نقلى: «و أعلمهم بالقضية».
در روایت شماره 65 به تعبیر: «و أقضاكم بحكم الله».
نگارنده گوید: برخی از نویسندگان - مانند محب طبری - باب جداگانه ای برای قضاوت های آن حضرت تشکیل داده اند، مناسب است مراجعه شود. (2)
ابن تیمیه برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت را انکار کرده و گفته:
حديث «أقضاكم علي» ثابت نيست. (3)
او در جای دیگر می نویسد:
ص: 719
این حدیث در منابع معتبر وجود ندارد و فقط از افرادی که به دروغگویی مشهور هستند نقل شده است. (1)
نگارنده گوید: میزان اعتبار سخن او از روایات گذشته و کلمات محدّثان اهل تسنن روشن است، بویژه که از ابن حجر مکی هیتمی گذشت که حدیث «أقضاكم علي» بدون هیچ نزاعی صحیح است.
بعضی از مخالفان احتمال داده اند که قضاوت های امیرالمؤمنین علیه السلام بر خلاف واقع باشد! پیش از این گذشت که مغيرة بن مقسم سوگند یاد می کرد که علی علیه السلام در هیچ قضاوتی اشتباه نکرده راوی می گوید: هنگامی که این مطلب را با شعبی در میان گذاشتم گفت: مغیره (در مدح علی علیه السلام) افراط و زیاده روی کرده است. (2)
نگارنده گوید: از شعبی ناصبی (3) هیچ عجیب نیست که در برابر حدیث مسلّم پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه جبهه گیری نماید!
ابن تیمیه نیز درباره کلام عمر: «أقضانا على» - كه به جهت وجودش در صحيح بخاری نتوانسته آن را انکار نماید - با کمال بی شرمی می نویسد:
این مربوط به حل و فصل خصومت ها و نزاع ها در ظاهر است، امکان دارد که آن قضاوت ها بر خلاف واقع باشد. (4)
ص: 720
اشکال
آیا سخن شعبی و ابن تیمیه بر خلاف حدیث مسلّم پیامبر صلی الله علیه و آله: «إن الله تعالى يثبت لسانك و يهدى قلبك» نیست؟!
آیا مسلمان احتمال می دهد خلاف آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده واقع شود؟!
آری ؛ آن ها نمی توانند قضاوت های بی جا و ناحق دیگران را انکار نمایند - هر چند به روی خود هم نمی آورند - لذا خود را ناچار دیده اند که به گونه ای برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت را کم رنگ جلوه دهند، گرچه به احتمال عدم موافقت آن با واقع باشد !!
جالب آن است که در روایتی از ابن عباس آمده است که نزول آیه شریفه ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ...﴾ [يونس (10): 35] دربارهٔ قضاوت به حق امیرمؤمنان علیه السلام است که به هدایت الهی است و نیازی به یادگیری از کسی ندارد. (1)
و مناوی دقیقاً در نقطه مقابل امثال ابن تیمیه گفته است:
همان گونه که امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت ظاهری سرآمد صحابه است در دانش باطنی نیز از همه برتر است. (2)
ص: 721
تلاش بیشتر ابن تیمیه برای کم رنگ نشان دادن این فضیلت
ابن تیمیه در جایی دیگر پا را فراتر نهاده و به دروغ گفته:
مردم فتواها و قضاوت های ابوبکر، عمر، عثمان و علی [صلوات الله عليه] را جمع آوری کرده اند. آن چه به صواب نزدیک تر و دلالت بر علم و دانش صاحبش دارد مربوط به ابوبکر است و سپس عمر. موارد مخالفت با نصّ از عمر کم تر است تا علی.... . (1)
اشکال
إذا لم تستحي فقل ما شئت ! مخالفت ابن تیمیه با کلام پیامبر صلی الله علیه و آله عجیب نیست ولی شگفت آن که از مخالفت با مولایش نیز باکی ندارد!
عمر به جهل و مخالفت خویش با سنت اقرار و اعتراف می کند و می گوید: لولا على لهلك عمر، و حتى بخارى متعصّب در صحیحش از او نقل می کند که گفته: أقضانا علي، پس عمر می پذیرد که امیرالمؤمنین علیه السلام از او، ابوبکر و همه صحابه در قضاوت برتر است ولی ابن تیمیه نمی پذیرد!
و البته تنافی آن چه ابن تیمیه ادعا کرده در مخالفت امیرالمؤمنین علیه السلام با نصّ - با کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و کلمات گذشته بزرگان اهل تسنن از روز روشن تر است.
سبط ابن الجوزی در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: و كان أقضى الناس بالحديث. (2)
ص: 722
12
[546/ 1] امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: با پیامبر صلی الله علیه و آله [شبانه] کنار کعبه رفته بودیم حضرت به من فرمود: «بنشین» و از شانه من بالا رفت تا من بلند شوم (و حضرت برای شکستن بت ها بر بام کعبه قرار گیرد) ولی در من احساس ضعف نمود، لذا نشست و به من فرمود: «اصعد إلى [على] منكبي» يعنى: بر شانه من بالا برو، سپس مرا بلند کرد تا جایی که اگر می خواستم دستم به افق آسمان هم می رسید. من بر بالای بام کعبه رفته و شروع به کندن بتی فلزی کردم که - از روی یا مس - به صورت مردی ساخته [و با میخ های آهنین بر بام خانه خدا میخکوب] شده بود آن را به چپ و راست و جلو و عقب تکان دادم تا از جا کنده شد.
حضرت فرمود: «آن را پرتاب کن» آن را به زمین پرتاب کردم و مانند شیشه (خُرد شد و) شکست. سپس به سرعت از مسجد خارج شدیم تا کسی ما را نبیند. از آن زمان به بعد دیگر بتی بر خانه خدا نهاده نشد.
ص: 723
* این حدیث در مسند احمد، الأحاديث المختارة مقدسی به دو سند نقل شده و حاکم در مستدرک حکم به صحت آن نموده، و هیثمی در مجمع الزوائد با اشاره به نقل احمد و پسرش و ابویعلی و بزار گفته: راویان این حدیث همه موثّق هستند. (1)
* طبری، (2) و احمد محمد شاکر نیز حکم به صحت آن نموده اند. (3)
* حاکم نیشابوری نظیر این روایت را نیز نقل و حکم به صحت آن کرده. (4) و گنجی شافعی نیز اعتبار آن را تأیید نموده است. (5)
ص: 724
این روایت با متون مختلف در مصادر دیگر نیز نقل شده است. (1)
و در همین راستا نسائی بابی را منعقد نموده با عنوان: «ذكر ما خُصّ به علي [علیه السلام] من صعوده على منكبي النبي صلی الله علیه و آله». (2).
بعضی از اعلام اهل تسنن تأليف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. صعود علي [علیه السلام] على منكب رسول الله صلی الله علیه و آله لكسر الأصنام من على ظهر الكعبة، ابو عبدالله جُعَل، حسين بن على بصرى بغدادی کاغذی معتزلی حنفی (متوفی 369)
2. صعود على [علیه السلام] على منكب النبيّ صلی الله علیه و آله، حاکم حسکانی (قرن پنجم)
ذهبی ناچار شده اعتبار حدیث فوق را بپذیرد ولی - از آن روی که این فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و دیگران را از آن بهره ای نیست ! - باز باطن خویش را آشکار و چنین اظهار کرده است که:
ص: 725
گر چه سند آن مشکلی ندارد ولی متن آن منکر و غیر قابل قبول است! (1)
ابن تیمیه در برخورد با این روایت به گونه ای رفتار کرده تا در ذهن مخاطب تردید ایجاد نماید که شاید این روایت معتبر نباشد. سپس می گوید:
بر فرض که صحیح باشد، در آن ویژگی خاصی برای امامان یا علی [علیه السلام] نیست. (2)
اشکال
با مراجعه به مصادر گذشته روشن است که راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند و اعیان اهل تسنن تصریح به صحت و اعتبار آن نموده اند.
امّا دلالت آن بر ویژگی مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام آن است که هیچ کس به چنین جایگاهی نرسیده که به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله پا بر دوش آن حضرت بگذارد، آن هم به گونه ای که اگر بخواهد دستش به افق آسمان برسد !
ولی کو دیدہ بینا؟!!
ص: 726
13
حدیث «رایت» از روایاتی است که با اسناد فراوان در بسیاری از منابع و مصادر فریقین آمده است، حتی بخاری و مسلم - با آن که سعی در کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام دارند - نتوانسته اند آن را کتمان کنند و برخی از نویسندگان عامه اعتراف کرده اند که حدیث رایت از احادیثی است که قطع به تواتر آن داریم. (1)
[547/ 1] خلاصه مطلب بنابر روایات صحیح و معتبر عامه آن است که: پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر پرچم را به دست ابوبکر داد و گروهی با او روانه میدان جنگ شدند ولی شکست خورده بازگشتند پس از آن پرچم را به دست عمر داده و گروهی با او نیز به میدان نبرد روانه شدند ولی او نیز شکست خورد و بازگشت در حالی که او و یارانش یکدیگر را به ترس و بزدلی نسبت می دادند! (یعنی او لشکر را مقصر می دانست که ترسیدند و تاب مقاومت در برابر دشمن را نداشتند ولی آن ها ترس و فرار پرچمدار را سبب شکست می دانستند!) این مطلب برای پیامبر صلی الله علیه و آله ناگوار آمد، حضرت ناراحت شده و فرمود:
لأعطينّ [هذه] الراية [ليأخذنّ الراية أو: بالراية] غداً رجلاً يفتح الله على يديه، يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله كراراً غير فرّار.
یعنی: فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که فتح و ظفر به دست او
ص: 727
خواهد بود او خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند، کرّار است (مکرّر به دشمن حمله می کند و) اهل فرار نیست.
راوی می گوید: آن شب همه به این فکر بودند که فردا پرچم به دست چه کسی داده می شود؟! روز بعد هر کسی امید داشت که پرچم به او داده شود. بر خلاف تصور آنان پیامبر صلی الله علیه و آله سراغ امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و فرمود: على کجاست؟ گفتند: چشمانش درد می.کند حضرت (ایشان را طلبید و هنگامی که حاضر گردید) آب دهان مبارکش را به چشمان او مالید و او را دعا کرد تا حضرت علی علیه السلام شفا یافت به نحوی که گویا اصلاً بیمار نبوده و پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست ایشان داد. (1)
برای روشن شدن این فضیلت مهم، تأکید می شود که:
[549-548/ 2 - 3] بنابر روایات صحیح و معتبر، ابتدا ابوبکر و عمر هر کدام با گروهی روانه میدان جنگ شدند ولی شکست خورده بازگشتند. (2)
ص: 728
[550/ 4] بنابر روایات معتبر، عمر و یارانش پس از شکست و بازگشت یکدیگر را به ترس و بزدلی نسبت می دادند (و کاملاً طبیعی است که باعث آن شود که لشکر روحیه خویش را از دست بدهد) این مطلب باعث ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله شد لذا فرمود: فردا پرچم را به دست رادمردی بدهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند با دشمن نبرد نماید (و استقامت کند) تا پیروز شود، او اهل فرار نیست ! (1)
ص: 729
[551/ 5] بنابر روایات معتبر، همه با اشتیاق فراوان امیدوار بودند که پرچم به دست آن ها داده شود، (1) بویژه عمر، ابوبکر، سعد بن ابی وقاص، زبیر و ... ولی بر خلاف تصور و میل آنان پرچم به دست مبارک امیرمؤمنان علیه السلام داده شد، چیزی که صحابه اصلاً فکرش را نمی کردند و باورشان نمی شد. (2)
[552/ 6] مسلم نیشابوری در صحیح خود این روایت را در بخش فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده و گفته: عمر می گفت ما أحببتُ الامارة إلّا يومئذ يعني: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز دوست نداشتم. (3)
[553/ 7] کار از امید و اشتیاق و دوست داشتن گذشته بود! آن ها گردن کشیده و خود را پیش انداختند تا شاید مورد توجه پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شوند! مسلم از زبان عمر و در روایتی دیگر از زبان سعد بن ابی وقاص نقل کرده که: این دو (یعنی عمر و سعد) خود را در معرض آن قرار دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد
ص: 730
ولی حضرت (به آن دو اعتنایی نکرد و) پرچم را به دست مبارک علی علیه السلام داد. (1)
در بسیاری از روایات، راویان در مورد کسانی که خود را پیش انداختند تا پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد، تعابیری متفاوت و آمیخته با ابهام بکار برده اند که ان شاء الله به زودی خواهد آمد!! (2)
[554/ 8] در روایات عامه آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرموده بود: آرزوی رویارویی با دشمن را در سر نپرورانید که نمی دانید هنگام برخورد با آنان چه آزمونی (دشوار) خواهید داشت ! (3)
شهرت این قضیه به گونه ای بوده که حتی بخاری و مسلم هم نتوانسته اند آن را کتمان نمایند و وجود روایت در صحیحین ما را از استقصاء اسناد و طرق آن بی نیاز می کند!! گرچه این مطلب با قدری اختلاف در مصادر فراوان نقل بلکه تألیف مستقل در این زمینه نگاشته و طبع شده است.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام: طرق حديث الراية.
ص: 731
اوصافی که در این روایات برای امیر مؤمنان علیه السلام آمده، تعریضی است به آن دو نفر که قبلاً شکست خورده برگشتند: الف) او خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد.
ب) خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند. (1)
ج) كرّار است (یعنی مکرّر به دشمن حمله می کند).
د) غیر فرار است و بنابر روایتی: پشت به جنگ نمی کند (و ترسو نیست).
ه) تا پیروز نشود برنمی گردد.
ناگفته پیداست که اگر این اوصاف در آن دو نفر وجود داشت، اختصاص امیرمؤمنان علیه السلام به آن لغو بود و معاذالله که پیامبر صلی الله علیه و آله سخن بیهوده بر زبان براند. (2)
و به جهت همین نکته مهم بخاری و مسلم اصلاً متعرض میدان رفتن ابوبکر و عمر نشده اند چه رسد به انهزام و شکست خوردن آن دو با آن که این مطلب در روایات صحیح و معتبر- آن هم از بریده که خودشان بقیه قضیه را از او نقل کرده اند - آمده است لذا ابن حجر عسقلانی عذر آورده که: در این نقل مطلب مختصر بیان شده، سپس شکست آن دو را از بریده - به نقل از احمد و نسائی و ابن حبان و حاكم - روایت کرده است! (3)
ص: 732
بنابر نقل معتبر از ابن عباس، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لَأَبْعَثَنَّ رَجُلاً لاَ یُخْزِیهِ اَللَّهُ أَبَداً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ یعنی: کسی را به میدان می فرستم که خدا هرگز او را خوار نخواهد کرد... . (1)
و این نیز اشاره ای است به خزی، خواری، شکست و انهزام شیخین.
و هم چنین در منابع فراوان پس از جمله: ﴿لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ عبارات:
[9/555] ليس بفرّار [بفارّ]، (2)
ص: 733
[556/ 10] كراراً غير فرّار، (1)
[557/ 11] لا يولّي الدبر، (2)
و ﴿لَأُعْطِیَنَّهَا رَجُلاً لاَ یَفِرُّ﴾ که در روایت صحیح شماره 572 آمده،
و «لاَ یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اَللَّهُ » که در روایت صحیح شماره 548 آمده،
و همه تعریض به فرار شیخین است، ولی در صحیحین و برخی از مصادر دیگر نیامده است!
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در مناشدهٔ روز شورا به این نکته اشاره فرموده که: فأَنْشُدُكُم بالله هل فيكم أحد قال له رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ لأُعْطِیَنَّ الرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، لاَ یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللهُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ - إذ رجع غيري منهزماً ! - غيري؟ قالوا: اللهمّ لا. (3)
شاعر در این باره چنین می سراید:
و ما أنْسَ لا أنْسَ اللَّذين تَقدَّما *** وَ فرَّهُما والفرُّ قَد علِما حُوبُ (4)
یعنی: من هر چیزی را ممکن است فراموش کنم ولی هیچ گاه این مطلب از
ص: 734
خاطرم نمی رود که آن دو نفر در پرچمداری خیبر بر علی علیه السلام مقدم شدند ولی از میدان نبرد گریختند با آن که خوب می دانستند فرار از جنگ گناه کبیره است !
با توجه به شکست ابوبکر و عمر در حملات پیشین بلکه نسبت ترس و بزدلی دادن عمر و یارانش به یکدیگر (1)، کاملاً طبیعی است که لشکریان روحیه خویش را از دست بدهند.
این مطلب بر پیامبر صلی الله علیه و آله سخت و گران آمد و موجب ناراحتی حضرت شد. (2)
حديث: «لأعطينّ الراية...» در چنین شرایطی صادر شد !
پرچمداری در خیبر آن قدر مهم بوده که بنابر نقل صحیح بخاری، صحیح مسلم، کنز العمال و.... هر یک از صحابه آرزوی آن را داشته، بلکه عمر گفته: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز دوست نداشتم.
و چنان که در ویژگی های علی علیه السلام از زبان عمر و ابن عمر و سعد بن ابی وقاص خواهد آمد (3) از شتران سرخ موی - که ثروت مهمّی نزد عرب محسوب می شد - یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است، نزد آنان محبوب تر و ارزشمندتر بوده است!
ص: 735
کلام شارحان حدیث نیز صراحت در بینظیر بودن این فضیلت دارد.
* شارح شهیر صحیح بخاری، عینی (متوفی 855) در این باره می گوید: و فيه: فضيلة على [علیه السلام] على غاية ما يكون (1) حديث خیبر فضیلتی است برای علی علیه السلام در آخرین حد ممکن (که فوق آن تصور نمی شود) !!
* در شرح صحیح مسلم قرطبی (متوفی 656) آمده: مردم حریص بودند که به این مرتبه شریف و جایگاه بلند که بالاتر از آن تصوّر نمی شود، نایل گردند. (2)
* نووی (متوفی 676) در شرح صحیح مسلم می گوید: در این فرمایش فضائلی روشن برای علی رضی الله عنه [علیه السلام] وجود دارد: شجاعت او، رعایت حرمت فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله، دوستی و محبت او نسبت به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و محبت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به او. (3)
* در شرح محدّث آبی مالکی (متوفی 827) آمده: این که عمر می گوید: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز آرزو نکردم، برای آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله او را دوست دارند» و این از عظیم ترین فضائل و گرامی ترین مناقب علی [علیه السلام] است. (4)
ص: 736
* استاد جامع الأزهر، محمّد حبيب الله مالکی شنقیطی در این باره می نویسد: فهو منقبة عظيمة له [علیه السلام] یعنی حدیث رایت منقبتی بس با عظمت برای علی علیه السلام است. سپس کلام گذشته عمر را نقل کرده و می گوید: این شهادتی است از عمر برای علی علیه السلام به این ویژگی و خصوصیت عظیم. (1)
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) گفته: مراد از وصف: «ان عليّاً [علیه السلام] يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله آن است که حقیقت محبت و محبت واقعی در اميرالمؤمنین علیه السلام وجود دارد و گرنه اصل محبت که در هر مسلمانی هست.
در این حدیث اشاره ای است به آیه شریفه: ﴿قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ﴾ [آل عمران (3): 31]، گویا حضرت اشاره می فرماید که: علی علیه السلام در تبعیت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله سنگ تمام را گذاشته تا جایی که خدا او را دوست دارد و از این رو دوستی او علامت ایمان و کینه او نشان نفاق گشته، چنان که در صحیح مسلم از خود علی علیه السلام نقل شده پیامبر صلی الله علیه و آله با من چنین عهد فرمود که: «جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق بغض و کینه تو را نخواهد داشت». (2)
* فضل بن روزبهان می گوید: حدیث خیبر صحیح است و از فضائل عالی امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار می رود که می توان گفت کسی در آن شریک نیست و چه
ص: 737
بسیار است این گونه فضائل برای آن حضرت ! (1)
* محدث شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) می نویسد: و فتح قلعه بر دست او واقع شد و در آن باب فضیلت تامّه که: «سأبعث غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله، و يحبّه الله و رسوله» میسّرش شد. (2)
[558/ 12] بنابر نقل صحیح مسلم و... پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «برو و روی برمگردان مگر پس از فتح و ظفر» آن حضرت اندکی رفت و (پرسشی داشت) بدون آن که صورت مبارک را برگرداند مطلب را پرسید. (3) از این فقره روایت اطاعت و تسلیم محض بودن امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله معلوم می شود، بر خلاف دیگران، مانند کسانی که در اجرای دستورات آن حضرت سهل انگاری و تعلل می ورزیدند (4) و یا فرمان حضرت به
ص: 738
آوردن قلم و کاغذ را حمل بر هذیان گویی کردند و... .
گرچه مطالبی که در روایات فریقین آمده و دلالت بر عظمت، جلالت، شجاعت و... امیرمؤمنان علیه السلام دارد از حوصله این کتاب خارج است ولی به نقل چند روایت بسنده می شود.
[559/ 13] در روایتی از مسیب بن عبد الرحمن- که اشکالی در سند آن نیست ولی پذیرفتن متن آن برای مخالفان سخت است ! - آمده: هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام آماده نبرد شد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی - پدرم به قربانت ! - به
ص: 739
خدایی که جانم در دست اوست سوگند، کسی (برای یاری) همراه توست که تو را تنها نمی گذارد. این جبرئیل است که جانب راست تو قرار گرفته و شمشیری در دست دارد که اگر بر کوه ها فرود آورد از هم بپاشند. پس بشارت باد تو را به رضوان و بهشت».
«يا على إنّك سيد العرب، وأنا سيد ولد آدم، اى على، تو سرور و سالار عرب هستی و من سرور و سالار بنی آدم...». (1)
[560/ 14] هنگامی که حضرت شمشیر را بر سر مرحب فرود آورد، مرحب سپر خویش را بر سر گرفت شمشیر امیر مؤمنان علیه السلام سپر، کلاه خود، سنگی که زیر کلاه خود بود و دو عمامه ای که مرحب بر سر بسته بود همه را شکافت و به دندان های او رسید. (2)
ص: 740
[561/ 15] آن ضربت به قدری با صلابت و محکم بود که لشکر اسلام صدای آن را شنید در روایات عامه آمده است:
فضربه علي [علیه السلام] على رأسه حتى عض السيف بأضراسه، و سمع أهل العسكر صوت ضربته !
[562/ 16] و بنابر نقل دیگر فضربه على هامته ضربةً حتى عضّ السيف منه بيضة رأسه، و سمع أهل العسكر صوت ضربته. (1)
[563/ 17] أم سلمه که در خیبر حضور داشته تصریح کرده که خودش صدای آن ضربت را شنیده است! (2)
و روشن است که بانوان در پیشاپیش رزمگاه نبوده اند !
[564/ 18] امیرمؤمنان علیه السلام درب قلعه خیبر را از جا کند و آن را سپر خویش
ص: 741
قرار داد، (1) سپس آن را در دست گرفت آن را در دست گرفت تا مسلمانان از روی مسلمانان از روی آن عبور کردند وارد قلعهٔ خیبر شدند (2) و در آخر آن را به سویی افکند. بنابر روایات مختلف:
هشت نفر تلاش کردند که آن را زیر و رو کنند ولی نتوانستند. (3)
چهل نفر خواستند آن را بلند کنند ولی نشد. (4)
ص: 742
هفتاد نفر به زحمت توانستند آن را سر جایش بگذارند!! (1)
از روایات عامه معلوم می شود که دانشمندان یهود از شکست خود به دست با کفایت امیر مؤمنان با اطلاع بوده اند، در روایات آنان آمده:
[565/ 19]... فاطلع إليه يهودي من رأس الحصن، قال: من أنت؟ قال: على بن أبي طالب، فقال اليهودي: غُلبتم [علوتم] و ما أنزل على موسى [علیه السلام]. (2)
ص: 743
هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام وارد میدان کارزار شد یکی از یهودیان سر از قلعهٔ خیبر بیرون آورد و پرسید: تو کیستی؟ حضرت پاسخ داد: علي بن ابي طالب. او [رو به یهودیان کرد و] گفت: به آن چه بر حضرت موسی علیه السلام نازل شده (یعنی تورات) سوگند یاد می کنم که شما شکست خواهید خورد.
بنابر نقل مقریزی، ابونعیم تصریح کرده که این فضیلتی شریف (و امتیازی بزرگ) برای امیر مؤمنان علیه السلام است؛ زیرا یهودیان از کتب و روایاتشان دانسته بودند کسی که آنان را شکست می دهد علي بن ابی طالب علیه السلام است! (1)
ص: 744
آثار حاکی از آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام پیش از نبرد به چشم دردی شدید مبتلا شده بود و پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله شفا یافته و تا آخر عمر از بیماری چشم و بلکه از سرما و گرما نیز در امان بود به یاری خداوند، تفصیل این مطلب با ذکر مصادر و منابع آن در آینده خواهد آمد. (1)
بنابر نقل برخی از اهل تسنن مانند عینی (متوفی 855) شارح بخاری، حسان بن ثابت با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله و در حضور آن حضرت، در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام شعری سرود که:
و كان علىٌّ أرمد العين يبتغي *** دواءً فلما لم يحسن مداويا (2)
حباه (3) رسول الله منه بتفلة *** فبورك مرقيّاً و بورك راقيا
و قال سأعطى الراية اليوم صارماً *** فذاك محب للرسول مواتيا (4)
يحبّ النبي، والإله يحبّه *** فيفتح هاتيك الحصون التواليا (5)
فأقضى (6) بها دون البرية كلها *** علياً، و سمّاه: الوَزِيرَ المؤاخِيا (7)
ص: 745
و چنان که ملاحظه می فرمایید در بیت اخیر اشاره می کند که حضرت پس از فرمایش: «لأعطين الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» از بین همه پرچم را فقط به علی علیه السلام داد و او را وزیر و برادر خود نامید.
مدال های افتخار متعددی پس از نبرد خیبر از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله به اميرالمؤمنین علیه السلام اعطا شده که متأسفانه نادیده گرفته شده یا مستور مانده است.
[566/ 20] متقی هندی - به تبع از سیوطی - از مسند ابو یعلی از اميرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده که پس از بازگشت از (فتح) خیبر، پیامبر صلی الله علیه و آله به من مطلبی فرمود که از (همه) دنیا نزد من بهتر (و مهم تر) است. (1)
اما این که حضرت چه مطلبی را فرمود این روایت از بیان آن ساکت است.
[567/ 21] ابن مغازلی (متوفی 483) و خوارزمی (متوفی 568) روایت مفصلی نقل کرده اند که در صدر آن آمده است: علی علیه السلام پس از فتح خیبر، شرفیاب محضر پیامبر صلی الله علیه و آله گردید، آن حضرت فرمود:
ای علی، اگر (خوف آن) نبود که گروهی از امت درباره تو چیزی
ص: 746
بگویند که مسیحیان در مورد حضرت عیسی علیه السلام گفتند، در فضیلت تو مطلبی می گفتم که بر جماعتی از مسلمانان نگذری مگر آن که خاک زیر پایت و زیادی آب وضویت را برای تبرّک و استشفا بردارند. (1)
[568/ 22] خطیب دمشقی (متوفی 571) از انس بن مالک نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله روز خیبر علی [علیه السلام] را مشهور کرد و درباره اش فرمود: ای مردم، هر کس دوست دارد نظر نماید به حضرت آدم در خلقتش - يا خُلق و خويش -،
به من در خلق و خویم،
به حضرت ابراهیم در خُلّت و دوستی اش با خدا،
به حضرت موسی در مناجاتش با خدا،
به حضرت یحیی در زهد و بی رغبتی اش به دنیا،
و به حضرت عیسی در روش و سنّتش، به علی ابن ابی طالب علیه السلام نگاه کند. (2)
ای مردم، فرزندان خویش را با محبت او آزمایش کنید، هر کس او را دوست
ص: 747
دارد از شما (و حلال زاده) است و کسی که از او کینه به دل دارد از شما نیست.
علی مردم را به گمراهی دعوت نمی کند و از راه هدایت دور نمی نماید.
انس می گوید: پس از خیبر، گاهی کسی فرزندش را به دوش گرفته و سر راه علی علیه السلام می ایستاد و از فرزندش می پرسید: پسرم آیا این مرد را دوست داری؟ اگر کودک پاسخ می داد آری او را به فرزندی می پذیرفت و اگر می گفت: نه، او را بر زمین می زد و می گفت برو نزد مادرت و مادرت نیز به خانواده اش ملحق شود. من به کسی که علی را دوست ندارد، نیازی ندارم! (1)
[569/ 23] طبرانی (متوفی 360) از ابن عباس روایت مفصلی نقل کرده که در ضمن آن آمده: پس از جنگ خیبر پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
... اگر می خواستم کسی را جانشین خود قرار دهم، هیچ کس سزاوارتر از تو نبود به جهت سابقۀ تو در اسلام خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله (لیاقت) همسری با سرور زنان عالمیان گذشته از فداکاری های پیشین ابو طالب و وفاداری اش نسبت به من... من به شدّت مایل بودم که زحمات او در نسلش جبران شود. (2)
ص: 748
البته روشن است که نقل این روایت در مقام الزام عامه است و گرنه یقیناً پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خدا امیرمؤمنان علیه السلام را به جانشینی خود نصب فرموده است. (1)
شایان ذکر است که بازگشت خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در خیبر واقع شده به شرحی که - ان شاء الله - در فضیلت آینده خواهد آمد.
بنابر روایت امام مجتبی علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام نبرد پرچم را به دست علی علیه السلام داده و جبرئیل در جانب راست و میکائیل در جانب چپ آن حضرت قرار گرفته (و روانه میدان می شد) و بازنمی گشت مگر پس از فتح و ظفر. (2)
[570/ 24] در برخی از روایات آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله در نبرد خیبر به این مطلب تصریح و مدال یاری جبرئیل و میکائیل را خود بیان فرموده اند. (3)
ص: 749
[571/ 25] سبط بن الجوزی از احمد بن حنبل در کتاب فضائل نقل کرده که [گذشته از جنگ احد] در روز خیبر [نیز] صدای تکبیری از آسمان شنیده شد، و پس از آن منادی ندا داد شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست و حسان بن ثابت با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله اشعاری سرود که در آن شعر گذشته را به جبرئیل نسبت داد (1) ولی این مطلب در کتاب فضائل پیدا نشد.
ص: 750
بدون شک کشته شدن مرحب یهودی و فتح خیبر فقط به دست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام بوده بدون آن که دیگران در آن کمترین سهمی داشته باشند. مخالفان که در فضائل ساختگی اصحاب به بیان ریزترین مطالب می پردازند این جا از بیان حقیقت مطلب و شرح و بسط آن خودداری نموده و آن را با جملاتی بسیار کوتاه بیان کرده اند مانند «ففتح له» يا «ففتح الله عليه»، (1) يا «فكان الفتح على يديه». (2) توضیح مطلب آن که با کشته شدن مرحب به دست با کفایت امیرالمؤمنین علیه السلام، رعب و وحشت سر تا پای لشکر دشمن را گرفت و همه پا به فرار گذاشته و به درون قلعه خیبر پناه بردند لشکر اسلام که پیش از این با فرار دیگران روحیه خویش را از دست داد بود، با دیدن شجاعت و دلاوری مولا جان تازه ای گرفت و به جنب و جوش افتاده و دنبال او حرکت کرد ولی نیازی به یاری آنان نبود و پیش از رسیدن آنان، فتح و ظفر حاصل شد.
این مطلب مهم در مصادر اهل تسنن با عباراتی بسیار کوتاه و نارسا بیان شده است. (3)
ص: 751
و معلوم می شود که عده ای از راویان آثار، تلاش در پنهان کردن نقش امیرالمؤمنین علیه السلام در فتح خیبر داشته و بسیاری از مطالب را نقل نکرده اند.
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) - که به جهت وجود روایت در صحیحین راهی برای انکار آن نمی بیند، از راه دیگر وارد شده و در مورد اوصافی که پیامبر صلی الله علیه و آله در این حدیث برای مولا فرموده - می نویسد:
این مطلب از ویژگی های مخصوص علی نیست بلکه صفتی است که در هر مؤمنی که ایمانش کامل باشد وجود دارد. (1)
و شاه عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد:
جواب دیگر از تخصیص - یعنی اختصاص حضرت امیر علیه السلام به مدال: «يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله»- آن که در کلام عرب بلکه در كلام جميع طوائف، بیشتر تمهید می کنند به چیزی و مقصود ما بعد او [آن ظ] باشد چنان چه [چنان که ظ] لفظ (رجلاً) در همین حدیث،
ص: 752
و مانند آن که گویند: زید مرد عاقل است. حال آن که اثبات رجولیت برای او مقصود نیست، مقصود اثبات عاقلیت است فقط. پس در این جا هم مقصود بالتخصيص مضمون «يفتح الله على يديه» است و «رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» محض تمهید است. (1)
پاسخ
1. اگر امر آن گونه باشد که ابن تیمیه اظهار می کند این همه امید و اشتیاق صحابه بلکه پیش افتادن و خود را در معرض قرار دادن که شاید پرچم به دست آن ها داده شود، بویژه افرادی که نامشان در روایات آمده مانند: عمر، ابوبکر، سعد بن ابی وقاص، زبیر و... کاملاً بی وجه و لغو محض خواهد بود !!
آیا برای امری مشترک و سهل و ساده این گونه سر و دست می شکستند؟!
ابن تیمیه خودش اعتراف کرده که بنابر روایت صحیح، عمر گفت: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز دوست نداشتم. (2)
2. اگر امر به این سادگی باشد، ذکر این وصف در آن موقعیت حساس، آن هم پس از شکست ابوبکر و عمر در مبارزات پیشین لغو خواهد بود و صدور آن از عقل کل و امیر فصاحت و بلاغت یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله محال است.
پس روشن شد که با ذکر این صفت - مانند و صف کرّار غیر فرّار - می خواهند بفرمایند که دیگران در ادعای محبت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله صادق نبوده اند و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله هم کسی را که لاف بی جا می زند دوست ندارند.
و از این بیان ویژگی خاص این اوصاف به روشنی معلوم می شود.
ص: 753
3. اگر امر آن گونه باشد که ابن تیمیه اظهار می کند، چرا ابن عباس آن را از ویژگی های مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام شمرده؟! و چرا عمر و پسرش آن را از شتران سرخ موی- که مهم ترین سرمایه عرب محسوب می شد - و هم چنین - سعد بن ابی وقاص آن را از شتران سرخ موی یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است برتر دانسته اند؟! (1)
و چرا دانشمندان عامّه آن را از خصائص آن حضرت دانسته اند؟ (2)
در نکته چهارم- از چند نکته مهم- کلام شارحان حدیث در بی نظیر بودن این فضیلت گذشت. (3) و بویژه عسقلانی دربارۀ ممتاز بودن امیرالمؤمنین علیه السلام در این. اوصاف بیانی داشت که مناسب است مراجعه شود. (4)
و از آن چه در پاسخ ابن تیمیه گذشت سخافت کلام محدث دهلوی و پاسخش روشن می شود ؛ زیرا - گذشته از اعتراف بزرگان اهل تسنن به اهمیت این فضیلت (5) - روشن است که اگر این جمله برای تمهید بود، آرزوی سعد بن ابی وقاص و... وجهی نداشت.
در تمهید به الفاظ کوتاه مانند (رجلاً) اکتفا می شود و نیازی به تفصیل و دو جمله: «يحبّ الله و رسوله» و «يحبّه الله و رسوله» نیست. از این روی امیرالمؤمنین علیه السلام در مناشده با اصحاب شورا با این جمله استدلال بر احبّیّت خویش نموده و در کنار حدیث طیر بدان احتجاج و بنابر نقل ابن عساکر فرمود:
ص: 754
نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد أحبّ إلى الله وإلى رسوله منّي إذ دفع الراية إليّ يوم خيبر فقال: «لأعطين الراية إلى من يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله»، و يوم الطائر إذ يقول: «اللهم ائتنى بأحبّ خلقك إليك يأكل معي»، فجئت فقال: «اللهم و إلى رسولك اللهم و إلى رسولك» غيري؟ قالوا: اللهم لا. (1)
ابن تیمیه برای کم رنگ کردن فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد:
علی مرحب را به صورت عادی کشت ! (2)
پاسخ
پیش از این گذشت که ضربت مولا به قدری با صلابت و محکم بود که صدای آن را تمام لشکر اسلام شنید! بنابر روایت معتبر، ام سلمه که در خیبر حضور داشته نیز تصریح کرده که صدای آن ضربت را شنیده است، (3) و روشن است که بانوان در پیشاپیش رزمگاه نبوده اند !
و کیفیت ضربت زدن مولا بر سر مرحب نیز در روایت شماره 560 گذشت.
تذكر
تلاش ابن تیمیه برای پوشاندن حقائق و کمرنگ کردن فضائل مولا امیرالمؤمنین علیه السلام بی نظیر است! او در جای دیگر می نویسد:
ص: 755
گرچه علی [علیه السلام] از شجاعان صحابه بوده ولی این از ویژگی های او نیست دیگر صحابه هم شجاع بوده اند پس برتری او در جهاد بر بسیاری از صحابه هم ثابت نیست چه رسد به خلفا ! (1)
بی انصافی ابن تیمیه بر اهل اطلاع پوشیده نیست، ولی مناسب است روایات و کلماتی از اعیان اهل تسنن در این زمینه نقل شود.
در روایت شماره 80 گذشت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أفضلكم علي بن أبي طالب... و أشدّكم لله غضباً، و أشدكم نكاية في العدو... .
و در روایت شماره 25 گذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن مناشده فرمود: ولقد عرفتُم أنا ما خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله مخرجاً قطٌّ إلّا رجعنا وأنا أحبّكم إليه و أوثقكم في نفسه، و أشدُّكم نِكَايَةً للعدو، و أثراً في العَدُوِّ.
و در ضمن روایتی دیگر آمده است که فرمود: أقيه - يعني رسول الله صلی الله علیه و آله- بنفسي في المواطن التي ينكص فيها الأبطال، و ترعد فيها الفرائص. (2)
میمون نَسَفی (متوفی 508) می گوید:
بدون شک علی [علیه السلام] شجاع ترین مردم است. شجاعت، دلاوری، بی باکی و مهارت او در تدبیر (فنون نظامی و) لشکرکشی و بینش او در بزنگاه جنگ و حمایت از حریم (دین و مملکت اسلامی) به گونه ای بوده که او ضرب المثل مشهور بر بر سر زبان ها گشته و همه به آن معتقدند... این مطلب روشن تر از آن است که ما بخواهیم به اثبات آن بپردازیم، و کسی که در این
ص: 756
امور تردیدی داشته باشد احمق است و حماقت دردی است بی درمان ! (1)
فخر رازی (متوفی 606) در ضمن روایتی که آن را مشهور دانسته می نویسد:
پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نبرد امیرالمؤمنین علیه السلام با عمرو بن عبدود فرمود: «یا علی (در این نبرد) خودت را چگونه یافتی»؟ علی علیه السلام عرض کرد: به گونه ای بودم که اگر تمام اهل مدینه در برابرم قرار می گرفتند بر آن ها غالب می گشتم. (2)
و محبّ طبری (متوفی 694) می گوید: گرفتاری هایی که علی [علیه السلام] در جنگ ها (از لشکر اسلام) برطرف نمود و فتح و ظفری که خدا بر دست او در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله جاری نمود بی سابقه است و از هیچ کس دیگر صادر نشده، این مطلب آن قدر مشهور است که نیاز به شاهد و استدلال و اطاله کلام ندارد ! (3)
شهاب الدین ابشیهی شافعی (متوفی 852) می نویسد:
امیرالمؤمنین علیه السلام علی ابن ابی طالب [علیه السلام] یکی از آیات خداوند، معجزه ای از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله مؤیّد به تأیید الهی برطرف کننده گرفتاری ها
ص: 757
و سختی ها بنیانگذار اساس دین اسلام و باعث پایداری و استواری آن که بالاتفاق و بدون تردید بر تمامی شجاعان مقدم است.
بعضی گفته اند: اگر در جنگ با لشکری که علی [علیه السلام] در آن بود روبرو می شدیم وصیت می نمودیم (و مهیّای کشته شدن می گشتیم). (1)
همه می دانند که در جنگ خندق خدا به دست با کفایت آن حضرت کار را تمام نمود: ﴿وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ﴾ [الأحزاب (33): 25] بعلى بن أبي طالب علیه السلام. (2)
شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام به گونه ای بوده که معاویه از ترس آن حضرت، جرأت میدان رفتن نداشته و هنگامی که پیشنهاد آن حضرت به مبارزه تن به تن را عمرو بن عاص تأیید نمود، معاویه به عمرو گفت: تو می دانی که هیچ کس در میدان نبرد در برابر علی قرار نگرفت مگر آن که کشته شد، تو طمع کرده ای (من کشته شوم و خودت) به خلافت دست یابی! (3)
ص: 758
قال ابن أبي الحديد: و مقاماته في الحرب مشهورة يضرب بها الأمثال إلى يوم القيامة، و هو الشجاع الذي ما فرّ قطّ ولا ارتاع من كتيبة، ولا بارز أحداً إلا قتله، ولا ضرب ضربة قط فاحتاجت الأولى إلى ثانية، وفي الحديث: «كانت ضرباته وتراً»، و لمّا دعا معاوية إلى المبارزة ليستريح الناس من الحرب بقتل أحدهما، قال له عمرو: لقد أنصفك، فقال معاوية: ما غششتني منذ نصحتني إلا اليوم ! أتأمرني بمبارزة أبي الحسن و أنت تعلم أنه الشجاع المطرق ! أراك طمعت في إمارة الشام بعدي ! وكانت العرب تفتخر بوقوفها في الحرب في مقابلته، فأمّا قتلاه فافتخار رهطهم بأنه علیه السلام قتلهم أظهر وأكثر، قالت أخت عمرو بن عبدودّ ترثيه:
لو كان قاتل عمرو غير قاتله *** بكيتُه أبداً ما دمتُ في الأبد
لكن قاتله من لا نظير له *** و كان يُدعى أبوه: بيضة البلد
و أمّا القوة والأيد؛ فبه يضرب المثل فيهما، قال ابن قتيبة...: ما صارع أحداً قطّ إلّا صرعه (1) و هو الذي قلع باب خيبر، واجتمع عليه عصبه من الناس ليقلبوه فلم يقلبوه، و هو الذي اقتلع هبل من أعلى الكعبة، و كان عظيماً جداً، وألقاه إلى الأرض. (2)
نووی (متوفی 676) و سیوطی (متوفی 911) می گویند: حالات علی علیه السلام در شجاعت و دلاوری های او در جنگ ها مشهور و معروف است. (3)
کلمات عامّه در این زمینه فراوان و نقل آن خارج از حوصله کتاب است. (4)
ص: 759
بعضی خواسته اند در روایاتی که در اهمیت کندن درب قلعه خیبر وارد شده (1) تشکیک نموده و آن را بی اساس معرفی کنند ولی نویسندگان اهل تسنن تصریح به وجود آن در منابع و روایات معتبر نموده اند. (2)
بنابر نقل صحیح مسلم و روایات فراوان دیگر که اهل تسنن اعتراف به صحت و تواتر آن کرده اند - قاتل مرحب در جنگ خیبر، کسی جز مولا امیرالمؤمنین علیه السلام نیست. (3)
ص: 760
ص: 761
بخاری که سعی در کتمان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام دارد این امر مهم را نادیده گرفته و اصلاً سخنی از آن به میان نیاورده است.
معاندان که کندن درب قلعه خیبر و حصول فتح و ظفر به دست مبارک و باکفایت امیرالمؤمنین علیه السلام را مطلبی روشن واضح و موجود در صحاح دیدند، و فرار و بزدلی دیگران را نیز مطلبی غیر قابل انکار، دشمنی خود را این گونه اظهار کردند که با دروغ پردازی، دیگران را قاتل مرحب معرفی کنند که اگر موفق هم نشوند بالاخره عده ای را به شک و تردید اندازند و به همین اندازه از عظمت مطلب کاسته شود لذا برخی به دروغ ادعا کرده اند که زبیر و بعضی دیگر گفته اند محمد بن مسلمه قاتل مرحب بوده است. (1)
شگفتا که اگر در مقام تضعیف روایات فضائل امیرالمؤمنين علیه السلام باشند می گویند: این روایت غیر قابل قبول است، چرا در صحیح بخاری یا مسلم نیامده؟ یا آن که با روایت صحیح مسلم منافات دارد و... ؛ اما این جا که
ص: 762
می خواهند از قدر آن حضرت بکاهند قتل مرحب به دست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام را که در صحیح مسلم آمده نادیده می گیرند!
برخی برای توجیه این روایات ساختگی مطالبی رکیک گفته اند، مانند ابن تیمیه که می گوید: شاید در خیبر دو نفر به نام مرحب وجود داشته است! (1)
با آن که چنین مطلبی در هیچ سیره و تاریخی وجود ندارد.
او در جای دیگر گفته: هر دو روایت صحیح است ولی بعضی گفته اند یکی از آن دو غلط است. (2)
آیا جای تعجب نیست که علی رغم وجود روایت در صحیح مسلم و روایات معتبر دیگر، این گونه بی انصافی را روا می شمارند؟!
حاکم نیشابوری در این زمینه به استقصای روایات پرداخته و سوگند یاد کرده که هیچ یک از صحابه و تابعین نگفته اند که محمد بن مسلمه قاتل مرحب بوده، و این بهتانی است که خوارج آن را ابداع نموده اند. (3)
والبته ابن تیمیه هم - به مقتضاى طينتش كه السنخية علة الانضمام ! - به خوارج پیوسته و افترای آنان را بلغور کرده است.
ابن حجر عسقلانی تصریح کرده که آن چه در صحیح مسلم آمده - که قاتل مرحب جز امیرالمؤمنین علیه السلام کسی نیست - بر روایات دیگر مقدّم است. (4)
ص: 763
تعابیر راویان این واقعه، در مورد کسانی که خود را پیش انداختند و در معرض آن قرار دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد، متفاوت و گاهی آمیخته با ابهام است، چنان که ملاحظه می فرمایید:
1. فتشرّف له [لها] الناس. (1)
2. فتطاول الناس لها ومدّوا أعناقهم، (2) أو... و رفعوا رؤوسهم. (3)
3. فتطاولنا لها. (4)
4. فَاسْتَشْرَفَ لَهَا أَصْحَابُ. (5)
5. فلمّا كان من الغد تطاول له جماعة من أصحابه. (6)
6. فتطاولت لها قريش، و رجا كل واحد منهم أن يكون صاحب ذلك. (7)
ص: 764
7. فاستشرف لها من استشرف. (1)
8. تصادر لها أبو بكر و عمر، (2)
أو: تطاول لها أبو بكر و عمر. (3)
9. قال عمر: فتساورتُ لها رجاء أن أُدعى لها.؟ (4)
10. أو قال: فتطاولتُ لها، (5)
و في لفظ: فتطاولتُ لها و استشرفتُ رجاء أن يدفعها [تُدفع] إليّ. (6)
ص: 765
11. أو قال: فتشارفتُ، (1) وفي لفظ: فتشارفتُ لها رجاء أن أدعى لها. (2)
بعضی تعابیر عام، مانند جمله های 1 - 2 لفظ: «مردم»،
جمله 3 لفظ: «ما»،
جمله 4 لفظ: «اصحاب»،
جمله 5 لفظ: «گروهی از اصحاب»
جمله 6 لفظ: «قریش»؛
بعضی تعابیر مبهم، مانند جمله 7 «مَن- کسانی»
و بالاخره بعضی هم تصریح به نام شیخین نمودند، مانند جمله های 8 - 11. به نظر می رسد راویان- از ترس یا به جهت رعایت و حفظ حرمت آن دو ! - نخواسته اند صریحاً نامشان را ببرند لذا از تعابیر عام و مبهم استفاده کرده اند!
جالب آن است که در روایتی آمده است:
[572/ 26] إن رسول الله صلی الله علیه و آله أخذ الراية فهزها، ثم قال: «من يأخذها بحقها؟ فجاء فلان [الزبير]، فقال: أنا، قال: «امط»، ثم جاء رجل، فقال: «امط»، ثم قال النبي صلی الله علیه و آله: «والذي كرّم وجه محمد لأُعطينّها رجلاً لا يفرّ، هاك يا علي» فانطلق حتى فتح الله عليه خيبر و فدك.... (3)
ص: 766
از روایت پاورقی معلوم است که دو نفر دیگر نیز داوطلب مبارزه شدند و از آن ها به کنایه یاد شده و روشن است که مراد از «فلان» و «رجل» شیخین هستند؛ زیرا اگر مقصود کس دیگری بود راویان محذوری در ذکر نام او نداشتند. (1)
ص: 767
روایات فرار، انهزام و شکست ابوبکر و عمر در منابع متعدد و معتبر آمده که برخی نقل شد (1) و برخی دیگر را ملاحظه می فرمایید:
[573/ 27]... دعا أبا بكر فعقد له لواءً، ثم بعثه فسار بالناس فانهزم حتى إذا بلغ و رجع، فدعا عمر فعقد له لواءً فسار ثم رجع منهزماً بالناس. (2)
[574/ 28] و إن أبا بكر أخذ راية رسول الله صلی الله علیه و آله ثم نهض فقاتل قتالاً شديداً، ثم رجع، فأخذها فأخذها عمر فقاتل قتالاً هو أشدّ قتالاً من القتال الأول، ثم رجع، فأخبر بذلك رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: «أما والله لأعطينها غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله يأخذها عنوة»، قال: وليس ثُمَّ علي علیه السلام فتطاولت لها قريش، ورجا كل واحد منهم أن يكون صاحب ذلك، فأصبح فجاء علي علیه السلام على بعير له حتى أناخ قريباً من خباء رسول الله صلی الله علیه و آله و هو أرمد، و قد عصب عينيه بشقة برد قطري، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «ما لك»؟! قال: رمدت بعد، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «ادن مني»، فدنا منه، فتفل في
ص: 768
عينيه فما و جعها حتى مضى لسبيله، ثم أعطاه الراية، فنهض بها معه، و عليه حلّة أرجوان حمراء قد أخرج خملها، فأتى خيبر، و خرج مرحب صاحب الحصن، و عليه مغفر معصفر يمان و حجر قد ثقبه مثل البيضة على رأسه، و هو يرتجز و يقول:
قد علمت خيبر أني مرحب *** شاكي السلاح بطل مجرّب
فقال علي علیه السلام:
أنا الذي سمّتني أمي حيدره *** أكيلكم بالسيف كيل السندره
ليث بغابات شدید قسوره
فاختلفا ضربتين، فبدره علي [علیه السلام] فضربه فقد الحجر والمغفر و رأسه حتى وقع في الأضراس [الأرض] و أخذ المدينة. (1)
و روایاتی دیگر که ذکر آن خارج از حوصله کتاب است. (2)
ص: 769
پیش از این اشاره شد که بخاری و مسلم اصلاً متعرض میدان رفتن ابوبکر و عمر نشده اند چه رسد به انهزام و شکست خوردن آن دو با آن که این مطلب در روایات صحیح و معتبر - آن هم از بریده که خودشان بقیه قضیه را از او نقل کرده اند - آمده است ! (1) و گفته شد که در منابع فراوان پس از جمله: «لأعطين الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» عبارات: «ليس بفرّار»، «كراراً غير فرّار»، «لا يولّي الدبر» وجود دارد که تعریض به فرار و شکست شیخین است، (2) ولی در صحیحین و برخی از مصادر دیگر نیامده است!
بسیاری از راویان، ناسخان، و... سعی و تلاش در تحريف، حذف، و مبهم آوردن قسمت هایی از روایات کرده اند تا آن که در حد امکان منقصت ابوبکر و عمر به چشم نیاید یا اصلاً بیان نشود. برخی شکست و بازگشت عمر را نقل کرده اند ولی در مورد ابوبکر سکوت نموده اند، و بعضی دیگر بر عکس ! (3)
ص: 770
توجه شما را به نمونه هایی دیگر از این تحریفات جلب می نماییم:
الف) کسی که ترس او را فراگرفت و از میدان رزم شکست خورده بازگشت نامش برده نشده و به صورت مبهم «رجلاً» ذکر شده لما كان يوم خيبر بعث [نفذ] رسول الله صلی الله علیه و آله رجلاً فجبن..... . (1) و برخی همان را نیز محترمانه چنین نقل کرده اند: و قد كان دفع لواءه إلى رجلٍ من أصحابه من المهاجرين فرجع ولم يصنع شيئاً، ث-م دفعه إلى آخر فرجع ولم يصنع شيئاً. (2)
ب) هنگام بیان انهزام ابوبکر با تردید و احتیاط از او یاد شده که:
بعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلى خيبر - أحسبه قال: - أبا بكر فرجع منهزماً. (3) يعنى: پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر - خیال می کنم که راوی گفت: - ابوبکر را به میدان فرستاد ولی او (با همراهانش) شکست خورده بازگشت.
ج) با آن که در منابع متعدد آمده است که عمر و یارانش پس از فرار از میدان رزم نسبت ترس و بزدلی به یکدیگر داده و همدیگر را ترسو می خواندند. (4) ولی بسیاری آن را ذکر نکرده و بعضی دیگر آن را این گونه تحریف کرده اند:
ص: 771
پرچمدار مهاجرین به یارانش نسبت کوتاهی و کندی می داد. (1)
پس از بازگشت، او با مردم و مردم با او به گفتگو پرداختند! (2)
برگشت در حالی که آنان برای او می گفتند و او برای آنان می گفت! (3)
د) برخی گفته اند: مردم منهزم شدند (نه خصوص ابوبکر) !! (4)
ه-) بعضی سعی کرده اند مطلب را با عباراتی محترمانه بیان کنند و بجای تعابیر: «فرار»، «انهزام» و «شکست» گفته اند: ابوبکر و عمر به میدان رفتند ولی فتح و ظفر حاصل نشد! یا آن که آن دو شدیداً جنگیدند و... . (5)
و) برخی فقط میدان رفتن عمر را نقل کرده و شکست او را ذکر نکرده اند. (6)
ابن تیمیه با نادیده گرفتن این همه روایات صحیح و معتبر می نویسد:
بعضی از کذابین و دروغ پردازان در حدیث رایت افزوده اند که ابوبکر
ص: 772
و عمر پرچم را گرفته و به میدان رفتند ولی فرار کردند. (1)
پاسخ
با توجه به روایات معتبر، معلوم شد چه کسی کذاب و دروغگو است!
ابن كثير متعصب می گوید: بزار از عباد بن یعقوب از عبدالله بن بکر از حکیم بن جبیر از سعید بن جبیر از ابن عباس داستان فرستادن ابوبکر و عمر در جنگ خیبر، و پس از آن دو فرستادن علی [علیه السلام] و فتح و پیروزی بر دست او را نقل کرده ولی در سیاق و متن،آن مطالب غریب و منكر (غیر قابل قبول) وجود دارد، برخی از راویان آن هم متهم به تشیع هستند. خدا بهتر می داند ! (2)
پاسخ
چه مطلب غریب و منکَری در روایت وجود دارد، جز سرشکستگی ابوبکر و عمر در روایات متعدد و معتبر اهل تسنن گذشت که ابوبکر و عمر هر کدام با گروهی روانه میدان جنگ شدند ولی شکست خورده بازگشتند. (3)
آری؛ ابن کثیر و امثال او هر مطلبی که مطابق میلشان نباشد می گویند: منکر است.
اما حکیم بن جبیر که به تشیع متهم شده؛ در سنن اربعه از او روایت شده ابوزرعه او را راستگو دانسته و شافعی به روایتش استناد نموده است. (4)
ص: 773
عبارت: «الأعطينّ الراية رجلاً كَرَاراً غير فَرّار، يُحِبُّ الله و رسوله، و يُحِبُّه الله و رسوله» فضیلتی عظیم برای امیرمؤمنان علیه السلام (1) و خواری و منقصت شیخین است. (2) بویژه که حضرت با استعمال صیغه مبالغه «فعّال» به کثرت فرار آن دو اشاره فرمود! (3) ولی پیشوای اهل شک و تردید رازی مطلبی شگفت مطرح کرده و گفته:
فقدان صفت کرّار غير فرّار نقصی (برای شیخین) نیست همان گونه که انبیا از فرشتگان برترند ولی ذره ای از قدرت حسی آن ها را ندارند. (4)
اشکال
رازی با نادیده گرفتن همه قرائن به مغالطه ای واضح پرداخته؛ زیرا روشن است که پیامبر صلی الله علیه و آله عبارت گذشته را در مقام مقایسه بین آن حضرت و شیخین فرمود و با توجه به این که فرار از میدان جنگ از بزرگ ترین گناهان کبیره است. (5) ترس و بزدلی و اظهار آن عیب است و این رفتار زشت باعث ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله گردید، (6) قطعاً کسی که فاقد صفت کرّار غیر فرار باشد لیاقت خلافت
ص: 774
و رهبری ندارد و برتری امیر مؤمنان بر شیخین در این روایت از روز روشن تر است.
و نیز در تفسیر رازی آمده است:
مدلول آن همین قدر است که ابوبکر همه این صفات را با هم نداشته (که مکرر بر دشمن حمله کند، فراری نباشد، خدا را دوست داشته باشد خدا او را دوست داشته باشد). (1)
نگارنده گوید: دیگر متکلمان عامه نیز به این مطلب استناد کرده اند که:
مجموع این صفات در شیخین نبوده به جهت فرار از جنگ و لازمه آن فقط برتری علی علیه السلام در این جهت است نه این که مطلقا برتر باشد. (2)
اشکال
اولاً: اعتراف به «فرار شیخین از جنگ» و فقدان صفت کرّار غیر فرار در آن دو برای عدم لیاقت منصب خلافت کافی است چگونه ترسوی فراری می تواند بر مسند خلافت تکیه زند؟! آیا شجاعت نزد جمهور شرط خلافت نیست؟! (3)
ثانياً: آیا کسی که به نصّ متواتر و مسلّم (4) معلوم شود که محبّ و محبوب خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است لیاقت خلافت دارد یا کسانی که...؟!
ص: 775
ثالثاً: کمی انصاف کافی است که با توجه به مجموع قرائن از روایت حکم به استفاده برتری آن حضرت به صورت مطلق بر دیگران شود و این که آن ها هیچ یک از این صفات را نداشته اند بلکه از کلمات بزرگان اهل تسنن که پیش از این گذشت نیز همین استفاده می شود. (1) علاوه بر آن برتری امیر مؤمنان علیه السلام به صورت مطلق بر غیر پیامبر صلی الله علیه و آله به دلائل فراوان و معتبر دیگر ثابت است. (2)
و جالب آن که در تفسیر رازی پس از مطالب گذشته - در برابر استدلال شیعه به روایت رایتِ مورد اتفاق فریقین - به تطبیق بیجای آیه ﴿وَلَسَوْفَ يَرْضَى﴾ [الليل (92): 21] بر ابوبکر پرداخته و به روایاتی استناد کرده که اهل تسنن نیز آن را ساختگی دانسته اند! (3)
بنابر روایتی، یکی از پرچمداران انصار نیز لوای انصار را به دست گرفت و روانه میدان گردید ولی بدون این که کاری از پیش ببرد برگشت.
واقدی در ادامه آن شخص را نام برده و گفته او سعد بن عباده بود که مجروح شده، بازگشت در حالی که به یارانش نسبت کوتاهی و کندی می داد. (4)
ص: 776
ظاهر روایات متعددِ اهل تسنن آن است که ابوبکر و عمر خودشان پیش قدم شدند نه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو را به میدان فرستاده باشد! (1)
[575/ 29] كان رسول الله صلی الله علیه و آله ربّما أخذته الشقيقة فيلبث اليوم واليومين لا يخرج، فلما نزل بخيبر [خيبر] أخذته الشقيقة فلم يخرج إلى الناس، وإن أبابكر أخذ راية رسول الله صلی الله علیه و آله ثم نهض فقتل [فقاتل] قتالاً شديداً ثم رجع. (2)
این روایت دلالت صریح دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت سردرد بیرون نیامدند و ابوبکر خودش پرچم را گرفت و به سوی میدان رهسپار گردید.
و در روایت طبری، بیهقی و دیگران پس از مطلب گذشته افزوده شده:
[576/ 30] فأخذها عمر فقاتل قتالاً شديداً هو أشدّ من القتال الأول ثم رجع، فأخبر بذلك رسول الله [صلی الله علیه و آله] فقال: «أما والله لأُعطينها غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، يأخذها عنوة»... . (3)
ص: 777
در ضمن روایت شماره 1095 از سعد بن ابی وقاص خواهد آمد که:
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: الأُعطينّ الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله، و يحبّه الله و رسوله» - في ثناء كثير أخشى أن أُخطئ بعضه. (1)
پس پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار جمله معروف: «لأعطينّ الراية... » امیرالمؤمنین علیه السلام را به ثنای فراوان ستوده، ولی سعد بن ابی وقاص مدعی است که ترسیده نتواند آن را درست به صورت کامل بیان نماید لذا از نقل آن صرف نظر کرده است!
در برابر این فضیلت نیز روایتی از ابو هریره معلوم الحال نقل گردیده که:
قام رسول الله صلی الله علیه و آله على المنبر وبيده كتاب فقال: لأعطينّ هذا الكتاب رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، قم يا عثمان بن أبي العاص، فقام عثمان بن أبي العاص فدفعه إليه. (2)
ولی گذشته از ابوهریره راوی دیگر آن اسماعیل بن یعلی نیز ضعیف است.
ص: 778
14
[577/ 1] محدّثان و بزرگان فقهای عامه نقل کرده اند که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله سر بر دامان علی علیه السلام نهاده و به خواب رفت خورشید غروب کرد و هنگامی که آن حضرت بیدار شد علی علیه السلام یادآوری نمود که نماز عصر را بجای نیاورده، پیامبر صلی الله علیه و آله دعا نمود که: ﴿اللهمَّ إِنَّهُ كَانَ في طَاعَتِكَ وَ طاعَةِ رَسولِكَ فَارْدُدْهَا عَلَيهِ﴾ یعنی: خدایا علی به اطاعت تو و پیامبرت مشغول بوده پس خورشید را بر او برگردان. خورشید بازگشت و حضرت علی علیه السلام نمازش را بجای آورد.
این حدیث را جماعتی از جمله طبرانی (متوفی 360) نقل کرده، شافعی (متوفی 204) بر طبق آن فتوا داده و طحاوی (متوفی 321) و قاضی عیاض (متوفی 544) - بلکه بنابر گفته خفاجی مصری (متوفی 1069) بسیاری از پیشوایان حدیث - حکم به صحت آن کرده اند. (1)
ص: 779
حدیث ردّ شمس را احمد بن صالح (متوفی 248) - استاد بخاری - و دیگر مشایخی که در طبقه او هستند نقل کرده اند.
بخاری در صحیح خود از او روایت نموده و درباره اش گفته: او مورد اطمینان و راستگو است.
احمد بن صالح با دو سند صحیح روایت را نقل کرده و سپس می گوید: سزاوار است کسی که در مسیر دانش واقع شده از حفظ حدیثی که نام راویان این حدیث را در بر دارد خودداری ننماید؛ زیرا این قضیه از بزرگ ترین نشانه های نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
قاضی عیاض در کتاب الشفا می گوید طحاوی در مشکل الآثار با دو سند از اسماء بنت عمیس روایت کرده است که:
ص: 780
[578/ 2] سر پیامبر صلی الله علیه و آله بر دامان علی علیه السلام بود و بر آن حضرت وحی نازل شد، علی علیه السلام نماز عصر را نخوانده بود و خورشید غروب کرد. [پس از انقضاء وحی] پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت پرسید: آیا نماز خوانده ای؟ حضرت عرض کرد: نه. پیامبر صلی الله علیه و آله دست به دعا برداشت که: «خدایا، علی به اطاعت تو و پیامبرت مشغول بود، پس خورشید را برای او برگردان». اسماء می گوید: ما به چشم خود دیدیم که خورشید پس از آن که غروب کرده بود بازگشت و بر کوه و زمین تابید. این قضیه در سرزمین صهباء (نزدیک خیبر) واقع شد.
طحاوی گفته: این دو حدیث ثابت است و راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند. و سپس کلام گذشته احمد بن صالح - استاد بخاری - را نقل کرده است.
خفاجی مصری (متوفی 1069) در شرح شفا می نویسد: بعضی از شارحان بر قاضی اعتراض کرده اند که این حدیث جعلی و ساختگی است و راویان آن مورد خدشه واقع شده و دروغگو و حدیث پردازند.
سپس در ردّ آن ها می گوید: حق بر خلاف این است، این معترض فریب کلام ابن الجوزی را خورده و نمی داند که بیشتر مطالب کتاب موضوعات ابن الجوزى باطل است. خاتم الحفاظ سیوطی و همچنین سخاوی و ابن صلاح گفته اند او بسیاری از روایات صحیحه را جعلی و ساختگی معرفی کرده است !
خفاجی پس از آن نوشته: قاضی عیاض این حدیث را صحیح و تعدد طرق و اسناد آن را شاهد صحت و اعتبارش دانسته است، پیش از او هم بسیاری از پیشوایان علم حديث - مانند طحاوی - حکم به صحت آن کرده اند و ابن شاهین ابن منده ابن مردویه نیز آن را روایت نموده، و طبرانی گفته: این حدیث نیکو است.
سیوطی در این زمینه رساله ای جداگانه تألیف کرده و نام آن را «کشف اللبس
ص: 781
عن حديث ردّ الشمس» نهاده و گفته که پیش از من نیز ابوالحسن فضلی دست به چنین نگارشی زده او اسناد فراوان برای آن نقل نموده و صحت آن را به گونه ای که بیش از آن تصور نمی شود اثبات کرده و از اشکالات و مناقشات بی جای ابن الجوزی در راویان این حدیث پاسخ داده است.
این احمد بن صالح که در کلام طحاوی آمده ابوجعفر طبری حافظ ثقه و مورد اطمینان است که اصحاب سنن از او نقل می کنند و برای او همین بس که بخاری در صحیح از او روایت می کند.
بنابر این، گفتار ابن تیمیه و ابن الجوزی که این حدیث جعلی است، از اعتبار ساقط است و گزافه گویی آن دو بشمار می رود. (1)
ص: 782
صالحی شامی (متوفی 942) از عده ای از حافظان و دانشمندان علم حدیث حکم به صحت، حُسن و اعتبار حدیث رد شمس و همچنین انکار و اعتراض آنان بر ابن الجوزی را نقل کرده و سپس خود به پاسخ از شبهات ابن الجوزی ابن تیمیه و.... پرداخته و در آخر سوگند یاد کرده که من هیچ گرایشی به تشیع ندارم (و این صرف بحث علمی بود که طرح کردم) !! (1)
عده ای از اعلام اهل تسنن تألیف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. حديث ردّ الشمس، أبو الفتح محمد بن الحسين الأزدى الموصلی (متوفی 377)
2. جزاز (جواز) ردّ الشمس، ابو عبد الله جُعَل، حسين بن على بصری بغدادی کاغذی معتزلی حنفی (متوفی 369)
ص: 783
3. بيان رد الشمس على أمير المؤمنين علیه السلام = (جزء في) طرق حديث ردّ الشمس، ابوالحسن شاذان الفضلی (قرن چهارم) حافظ سیوطی (متوفی 911) کتاب او را به صورت کامل در اللآلي المصنوعة 1/ 338 - 341 آورده است.
4. مسألة في تصحيح ردّ الشمس وإرغام النواصب الشمس، حاکم حسکانی (قرن پنجم). (1)
5. حديث ردّ الشمس، أخطب خوارزم، ضياء الدين أبو المؤيد موفّق بن أحمد حنفى مكّى خوارزمی (متوفی 568)
6. (جزء في) جمع طرق ردّ الشمس، ابو علی محمد بن اسعد عبیدلی جوانی مصری نسابه (متوفی 588)
7. کشف اللبس عن (في) حديث ردّ الشمس، حافظ سیوطی (متوفی911)
8. مزيل اللبس عن حديث ردّ الشمس، شمس الدين دمشقى، أبو عبدالله محمد بن يوسف صالحی (متوفی 942)
علامه شیخ محمد باقر محمودی قدس سره در کتاب «کشف الرمس عن حديث ردّ الشمس» دو اثر اخیر را به صورت کامل آورده است.
با وجود تصریح بزرگان اهل تسنن به اعتبار سند این حدیث، ابن کثیر دمشقی می گوید:
ص: 784
این روایت با سند معتبر نقل نشده است! (1)
ابن تیمیه - پس اشاره به نقل عده ای از محدّثین - می نویسد:
لکن اهل تحقیق از دانشمندان علم حدیث آن را دروغ و ساختگی می دانند چنان که ابن الجوزی گفته است. (2)
ابن الجوزی می گوید:
بدون شكّ حديث ردّ الشمس باطل است، من کسی جز ابن عقده را متهم به جعل آن نمی دانم. (3)
پاسخ
کلمات محققان و دانشمندان علم حدیث بلکه تألیفات مستقل آن ها در این زمینه گذشت و عدم اعتبار کلام ابن تیمیه و ابن الجوزی معلوم گردید.
سبط ابن الجوزی در ردّ کلام پدر بزرگش می گوید: او ادعایی بدون دلیل نموده است؛ زیرا راویان آن همه ثقه و عادل هستند و اشکالش در مورد ابن عقده وجهی ندارد چون وی به عدالت مشهور است، از این جهت که ابن عقده فضائل اهل بیت را نقل می کرده او را به رفض نسبت داده اند. (4)
و فتنی هندی (متوفی 986) نیز کلام ابن الجوزی را نقل کرده که گفته: حدیث اسماء در ردّ الشمس به دو سند نقل شده، در یکی فضیل بن مرزوق
ص: 785
وجود دارد که ضعیف است، و در طریق دیگر ابن عقده رافضی است و متهم به دروغ گفتن است.
سپس در رد و انکار آن گفته: فضیل شخص صدوق و راستگویی است، مسلم در صحیح و دیگر اصحاب سنن اربعه از او روایت کرده و بدان احتجاج و استناد نموده اند.
فتنی در ادامه می گوید: ابن عقده هم از بزرگان حفاظ است که توثیق شده و او را تضعیف نمی کند مگر متعصبی تازه به دوران رسیده !... جماعتی از حفاظ تصریح به صحت این حدیث کرده اند، مانند قاضی عیاض. (1)
ص: 786
ابن حجر هیتمی مكی (متوفی 974) می نویسد: عده ای در صحت این حدیث تردید کرده بلکه بعضی به صورت قطعی آن را ساختگی دانسته اند ولی عده ای دیگر آن را صحیح دانسته اند و حق با گروه دوم است.
در روایت صحیح از اسماء نقل شده که گفته: دیدم خورشید پس از غروب برگشت تا جایی که نور آن بر کوه و زمین دیده شد علی علیه السلام وضو گرفت و نماز عصر را بجای آورد پس از آن خورشید (برای بار دوم) غروب کرد.
و این، دو نظریه را ردّ می کند: 1. نظریه کسانی که گفته اند: خورشید در آسمان توقف کرد نه این که غروب کند و برگردد.
ص: 787
2. نظریه ای که گفته: حرکت خورشید کُند شد (تا حضرت نماز بخواند). (1)
گذشت که ابن تیمیه می گوید:
دانشمندان محققین و کسانی که با حدیث آشنایی دارند حدیث بازگشت خورشید برای علی [علیه السلام] را ساختگی و دروغ می دانند. (2)
با آن که خودش چند سطر پیش از این نوشته بعضی مانند طحاوی و قاضی عیاض آن را از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده اند.
یکی از محدّثین معاصر اهل تسنن می گوید: ابن تیمیه چون دیده طحاوی این حدیث را معتبر و نیکو دانسته و اعتبار آن را اثبات نموده (برآشفته و) با زبانی تند و تیز و بیانی صریح به ردّ (و جسارت به) او پرداخته است.
به خدا سوگند، طحاوی در علم حدیث از هزاران ابن تیمیه برتر و بالاتر است ابن تیمیه لیاقت ندارد گرد خاک نعلین طحاوی باشد (چه رسد که به خواهد در صلاحیت و دانش او مناقشه نماید)! (3)
محمد الصبان مصری (متوفی 1206) با حکم به اعتبار آن - به جهت آن که طحاوی و قاضی عیاض این روایت را صحیح و شيخ الإسلام ابوزرعه آن را
ص: 788
نیکو و معتبر دانسته و عده ای هم از او پیروی کرده اند - می گوید:
در این مطلب اشکال شده که با غروب خورشید، نماز قضا شده و بازگشت آن سودی ندارد. (1)
سپس خودش پاسخ می دهد که: (همان گونه که با غروب خورشید نماز قضا می شود) با بازگشت خورشید وقت آن هم بر می گردد (زیرا اوقات نماز امری است تعبدی که جعل آن به دست شارع مقدس است، وما را متعبد نموده به انجام آن پیش از غروب، و خودش نیز ما را متعبّد نموده که با بازگشت خورشید نماز ادائی است و قضا نیست). (2)
گفته شده: روایت بازگشت خورشید برای علی علیه السلام با روایتی که می گوید: خورشید برای کسی جز حضرت یوشع علیه السلام برنگشته است تنافی دارد. (3)
پاسخ
خفاجی مصری (متوفی 1069) می گوید این مطلب دو جواب دارد:
اول: این حدیث قبل از قضیه خیبر و ردّ شمس برای امیرالمؤمنین علیه السلام صادر شده (و خبر از گذشته است)، پس با بازگشت خورشید بعد از آن تنافی ندارد.
دوم: حصر در این روایت اضافی و نسبی است یعنی در امت های گذشته خورشید برای کسی جز حضرت یوشع [علیه السلام] برنگشته و منافاتی با بازگشت
ص: 789
خورشید در این امت ندارد. (1)
ابن حجر عسقلانی روایت معتبری نقل کرده که در جایی دیگر نیز به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله، خورشید در طلوعش تأخیر داشته، سپس در وجه جمع ع آن با روایت مربوط به حضرت یوشع علیه السلام می گوید:
این حصر اضافی است و مراد آن است که برای انبیای گذشته خورشید برای کسی جز حضرت یوشع علیه السلام برنگشته ولی دلالت ندارد که در آینده برای پیامبر صلی الله علیه و آله برنمی گردد.
سپس روایت اسماء را در بازگشت خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام از طحاوی، طبراني، حاکم و بیهقی نقل کرده و می گوید:
این در دلالت بر اعجاز رساتر (از دیگر معجزات) است و ابن الجوزی و ابن تیمیه خطا کرده اند که آن را ساختگی دانسته اند. (2)
و بالاخره وقتی دستشان از همه جا کوتاه شد می گویند:
ص: 790
در جنگ خندق نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحاب - که علی علیه السلام هم بین آن ها بود - قضا شد و خورشید برنگشت این جا فقط برای علی علیه السلام برگشت! (1)
پاسخ
اولاً: اگر برای پیامبری معجزه ای بود و برای دیگری نبود، یا پیامبر جایی معجزه ای داشت و جای دیگر نداشت، آیا مردم حق اعتراض دارند؟!
ثانياً: روایت قضا شدن نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحاب در جنگ خندق معارض است به آن چه خفاجی مصری (متوفی 1069) به نقل از بزرگان اهل تسنن گفته که در واقعه خندق نیز خورشید متوقف شد تا آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نماز عصر را بجا آورد (پس آن جا هم نماز قضا نشده است) (2).
ابن حزم شیعیان را متهم به نهایت پررویی بی حیایی دروغگویی نموده که چنین گزارشی را نقل کرده اند ! (3) و ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد:
یکی از علائم و امارات ساختگی بودن روایت آن است که ادعا شود
ص: 791
امرى ظاهر از پیامبر صلی الله علیه و آله در حضور همه صحابه اتفاق افتاده ولی آن ها بر کتمان آن اتفاق نموده اند... مانند ادعای دروغ پردازترین گروه - اشاره به شیعه -... و روایات آنان که خورشید برای علی [علیه السلام] بعد از نماز برگشت و همۀ مردم دیدند؛ در حالی که این مطلب شهرت عظیمی ندارد و جز اسماء بنت عمیس کسی آن را نقل نکرده است. (1)
چنان که ملاحظه فرمودید: قاری این مطلب را به شیعه نسبت داده و آنان را دروغ پرداز ترین گروه معرفی نموده است.
و اشکال کرده که ممکن نیست همۀ صحابه آن را کتمان کرده باشند.
پاسخ
پاسخ مطلب اول آن است که: از آن چه گذشت معلوم شد که این روایت در منابع عامه با اسناد معتبر نقل شده و اختصاص به شیعه ندارد. اگر دروغ پردازی است باید بزرگان اهل تسنن را هم دروغگو بداند. (2)
و امّا پاسخ مطلب دوم آن که: برخی از صحابه آن را نقل کرده اند و به سند معتبر روایت شده و البته عده ای آن را کتمان نمودند و حاکمان چنان رفتار نمودند که از اشتهار آن جلوگیری شد مانند بسیاری از حقایق دیگر در این امت و امت های گذشته
ابن کثیر دمشقی نیز گفته:
در مثل این مطلب که داعی برای نقل آن زیاد است خبر واحد
ص: 792
پذیرفته نیست و باید به صورت متواتر یا مستفیض نقل شود. (1)
پاسخ
از پاسخ مطلب دوم قاری، پاسخ ابن کثیر معلوم گردید، گذشته از آن که روایات در این زمینه فراوان است. (2)
عبارت طحاوی که درباره اعتبار روایات ردّ شمس گفته: (و هذان الحديثان ثابتان و رواتهما ثقات) در مشکل الآثار مطبوع نیست، با آن که به نقل بزرگان اهل تسنن گذشت.
و این نیز از امانتداری ناقلان آثار و حافظان میراث دانش گذشتگان ! (3)
شگفتا از ابن کثیر، قاری، و... که به استناد روایت ابوهریره، بازگشت خورشید را برای حضرت یوشع علیه السلام می پذیرند و حکم به صحت آن می نمایند و نیازی به تواتر آن نمی بینند ولی روایات فراوان در بازگشت خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار کرده و می گویند: چرا به تواتر نقل نشده است؟! (4)
ص: 793
مطلبی که فوق العاده مهم است و باید مورد تأمل واقع شود آن که اگر روایت معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله با تمام اهمیتی که دارد و بازگشت خورشید در آسمان که همه آن را دیده اند، با وجود اعتراف بزرگان اهل تسنن به صحت و اعتبار آن، به جهت اشتمال بر فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام مورد مناقشه اشکال، تکذیب انکار تضعیف کتمان و... قرار گیرد و سعی و تلاش تمام بر مخالفت با آن بکار گرفته شود و ناقل آن متهم به رفض گردد و جز عده ای قلیل از نقل آن خودداری کنند تا به دست فراموشی سپرده شود آیا کتمان و انکار نص صریح بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بعید است؟!
ص: 794
15
بنابر روایات فراوان پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را به مکه فرستاد تا آیات اول سوره توبه را برای اهل مکه قرائت نموده و به آن ها اعلام نماید که:
1. پس از گذشت امسال مشرکین دیگر نمی توانند حج بجا آورند.
2. نباید کسی با بدن عریان طواف خانه خدا نماید.
3. جز افراد با ایمان کسی وارد بهشت نمی شود.
4. هر کس با پیامبر صلی الله علیه و آله پیمانی دارد تا آخر مدتی که تعیین شده مهلت دارد.
5. و (نکته آخر آن که) خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از مشرکین بیزارند.
سپس به علی علیه السلام فرمود: «خودت را به ابوبکر برسان و او را نزد من برگردان، و این پیغام را تو ابلاغ کن». [امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان حضرت را امتثال فرمود و پس از آن] ابوبکر گریه کنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بازگشت و پرسید: آیا اتفاقی افتاده (دربارهٔ من چیزی نازل شده یا خبری از عالم بالا رسیده)؟! حضرت در ضمن پاسخ فرمود: «.... أمرتُ ألّا يبلغه إلّا أنا أو رجل منّي»، يعني: من از جانب خدا مأمور شدم که آن پیغام را یا خود برسانم یا توسط کسی که از من باشد. (1)
[579/ 1] أخرج أحمد، عن أبي بكر...: أن النبي صلی الله علیه و آله بعثه ببراءة إلى أهل
ص: 795
مكة: «لا يحجّ بعد العام مشرك، ولا يطوف بالبيت عريان، ولا يدخل الجنة إلّا نفس مسلمة، و من كان بينه و بين رسول الله صلی الله علیه و آله مدّة فأجله مدّته، والله برئ من المشركين و رسوله». قال: فسار بها ثلاثاً، ثم قال لعلى علیه السلام: ﴿اِلْحَقْهُ فَرُدَّ عَلَیَّ أَبَا بَکْرٍ وَ بَلِّغْهَا﴾ ففعل، فلما قدم على النبي صلی الله علیه و آله بکي، قال: يا رسول الله، حدث فيّ شيء؟! قال: «ما حَدَثَ فیکَ إلّا خَیرٌ ، ولکِن اُمِرتُ أن لا یُبَلِّغَهُ إلّا أنَا أو رَجُلٌ مِنّی». (1)
[580/ 2] عن أنس: أن النبي صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر، فلما بلغ ذا الحليفة قال: «لا يبلغها إلّا أنا أو رجل من أهل بيتى»، فبعث بها مع علي [علیه السلام]. (2)
[581/ 3] عن أنس بن مالك: ان رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة فلما بلغ ذا الحليفة بعث اليه فردّه و قال: «لاَ یَذْهَبُ بِهَا إِلاَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی» فبعث علياً [علیه السلام]. (3)
* و در ضمن روایت معتبری از ابن عباس خواهد آمد که: پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای ابلاغ سوره توبه فرستاد، سپس علی علیه السلام را پشت سر او فرستاد که آن را از او بگیرد و فرمود: ﴿لا يَذْهَبُ بِها إِلا رَجُلٌ هُوَ مِنِّي وَأَنَا مِنهُ﴾.
یعنی: آن را ابلاغ نمی کند مگر کسی که از من باشد و من از او باشم. (4)
ص: 796
هیثمی دربارهٔ روایت اول گفته: این حدیث را احمد با سندی که راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند نقل کرده، (1) احمد محمد شاکر، ابوعبدالله مصطفی بن العدوی و... نیز آن را صحیح دانسته اند. (2)
ابن حجر عسقلانی در مورد روایت دوم گفته: این روایت را احمد به سند نیکو و معتبر نقل کرده است. (3)
وصى الله بن محمد عباس حکم به اعتبار روایت سوم نموده است. (4)
و حاکم حسکانی گفته: جماعتی آن را از حماد بن سلمه این گونه نقل کرده اند. (5)
و شرح اعتبار سند روایت اخیر در جای خودش خواهد آمد. (6)
«دراسة في تبليغ آيات البراءة» تأليف هاشم موسوی مشتمل است بر روایات متعدد از 13 صحابی و 73 تن از اعلام و حفّاظ و مؤلفين اهل تسنن.
ص: 797
[582/ 4] عامه به سند صحیح روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علي منّي وأنا منه، ولا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي» يعني: علی از من است و من نیز از علی هستم کسی از جانب من ادا نمی کند مگر خودم یا علی.
ترمذی، گذشتگان و معاصران اهل تسنن حکم به صحت این روایت نموده. (1)
و دکتر صاعدی گفته: این حدیث با اسناد متعدد از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است. (2)
این حدیث در بسیاری از مصادر عامه نقل شده است. (3)
ص: 798
[583/ 5] بغوى: «لا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي» را در حسان ذکر کرده، (1)
و بخش دیگر یعنی: «هُوَ مِنِّي وَ انَا مِنهُ» نیز شواهد بسیار فراوان دارد.
[584/ 6] بخاری، حاکم، ذهبی، مقدسی، بغوی در صحاح و دیگران آن را با تعبير: «أنت منّي و أنا منك» نقل كرده و معتبر دانسته اند. (2)
و همین مطلب در قضایای دیگر مانند جریان بریده و عمران بن حصین - با
ص: 799
عبارت: «إنّ عليّاً مِنّي وَانَا مِنْه» و مانند آن و در نبرد احد با تعبير: «إنه منّي و أنا منه» با اسناد معتبر آمده است به شرحی که در عنوان آینده خواهد آمد.
گذشته از آن که به سند صحیح از ابن عباس خواهد آمد که جمله: «هُوَ مِنِّي وَانَا مِنه» را در شمار فضائلی بیان نموده که گفته: هیچ کس دارای آن نیست، (1) با توجه به فضاهای گوناگونی که روایت در آن صادر شده و همچنین شرح و توضیحی که علمای اهل تسنن دربارۀ آن داشته اند به خوبی روشن می شود که این فضیلت ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام است و اختصاص به آن جناب دارد و دیگر صحابه را از آن هیچ بهره ای نیست ؛ زیرا چنان که اخیراً گذشت پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار این مطلب - عزل ابوبکر از تبلیغ - فقط درباره او فرموده: ﴿عَلِیٌّ مِنِّی وَأنَا مِنْ عَلِیٍّ وَلا یُؤَدِّی عَنِّی إلّا أنَا أو عَلِیٌّ﴾ يعني: على از من است و من نیز از علی هستم، کسی از جانب من ادا نمی کند مگر خودم یا علی.
به عباراتی که در قضیه عزل ابوبکر از ابلاغ آیات آغازین سوره توبه آمده توجه فرمایید:
[7/585] إِنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی. (2)
[586/ 8] لاَ يُبَلِّغُ [عنّي] غَيْرِي أَوْ رَجُلٌ مِنِّي. (3)
ص: 800
[587/ 9] و قال ابن أبي الحديد: والذي صحّ عندنا... قال [يعني اميرالمؤمنين علیه السلام في مناشدته أصحاب الشورى]: أفيكم من اؤتمن على سورة براءة، و قال له رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی﴾ غيري؟ قالوا: لا. (1)
همه روایات دلالت بر این نکته دارد که: «جز کسی که از من باشد این آیات را ابلاغ نمی کند»، بلکه در روایات معتبر و متعدد آن را مستند به فرمان و وحی از جانب خداوند دانسته و فرمود:
[588/ 10] ولكن أمرتُ أن لا يبلغه [يبلغ] إلّا أنا أو رجل منّي. (2)
[589/ 11] قد أمرت أن لا يؤدي عني إلا أنا أو رجل مني. (3)
[590/ 12] أنه أوحى إليّ ألا يؤدِّي عَنِّي إِلّا أنا أو رجل مني. (4)
پس این روایات معتبر به روشنی دلالت دارد که ابوبکر از پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست !! در روایات بریده عمران بن حصین و... که در فضیلت چهارم گذشت (5) - پس از شکایت صحابه از علی علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله با تغیّر و نگاهی خشمگین از آن ها خواست که دست از بدگویی از علی علیه السلام بردارند و مکرّر فرمود: «از (جان) علی
ص: 801
چه می خواهید؟ و پس از آن در ادامه مطالبی فرمود از جمله آن که: «علی از من است و من از او، او پس از من سرپرست اهل ایمان است».
چنان که پیش از این به سند صحیح گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
* ﴿لاَ تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾. (1)
* ﴿ما لهم ولعلي إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی﴾.
* ﴿مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ؟ مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ؟ عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ، و عَلَيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي﴾.
* ﴿ عَلِيٌّ مِنِّي وَأَنَا مِنْ عَلِي، وَعَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي﴾. (2)
[591/ 13] در نبرد احد پس از فرار دیگران، و ثابت قدم ماندن امیرمؤمنان، و دفاع جانانه از پیامبر صلی الله علیه و آله، هنگامی که پرچمداران لشکر کفر به دست با کفایت مولا به هلاکت رسیدند جبرئیل به شگفت آمده و عرض کرد: واقعاً كار على مواسات است! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «إنه منّي و أنا منه» على از من است و من از علی. جبرئیل عرض کرد: «و أنا منكما» من نيز از شما هستم. (3)
این مطلب با تعابیری نزدیک به یکدیگر در منابع معتبر و متعدد اهل تسنن آمده و حکم به صحت آن شده است. (4)
ص: 802
[592/ 14] در ضمن روایت معتبری آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله (و همراهانش) می خواستند از مکه خارج شوند که دخترک حضرت حمزه علیه السلام به دنبال آن ها راه
ص: 803
افتاده و صدا می زد: عمو عمو. حضرت علی علیه السلام دست او را گرفته (به همراه خویش برد) و از حضرت زهرا علیها السلام خواست که از او نگهداری نماید. و فرمود: من به نگهداری او سزاوارترم زیرا او دختر عموی من است.
جناب جعفر بن ابی طالب علیه السلام فرمود: دختر عموی من هم هست و (علاوه بر آن) خاله او همسر من است (پس باید نزد من باشد).
زید - پسرخوانده پیامبر صلی الله علیه و آله - هم می گفت: او برادرزاده من است (پس نگهداری او بر عهده من است) و بدین ترتیب هر کدام می خواستند از او نگهداری نمایند پیامبر صلی الله علیه و آله چنین داوری فرمود که: چون خاله به منزله مادر است خاله اش از او نگهداری نماید (و به خانه جعفر برود). پس از آن دربارهٔ علی علیه السلام فرمود: «أنت منّي و أنا منك تو از من هستی و من از تو».
و به جناب جعفر فرمود: «تو در شکل و شمایل و خُلق و خوی به من شباهت داری» و به زید فرمود: تو برادر ما و مولا (یعنی آزاد شده) ما هستی». (1)
پس پیامبر صلی الله علیه و آله برای هر کدام ویژگی خاص خودش را بیان فرمود، برای زید آزاد شده ما، برای جناب جعفر علیه السلام شباهت در شمایل و... و برای امیرالمؤمنین علیه السلام امتیاز خاص و ويژه: «أنت منّي و أنا منك». (2)
ص: 804
[593/ 15] احمد بن حنبل به سند معتبر نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: و أمّا أنت يا علي فَخَتْني و أبو ولدي، و أنا منك و أنت منّي. (1)
شارح صحیح بخاری، حافظ ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) می نویسد:
«أنت منّي» يعنى تو به من پیوسته ای و با من پیوند خورده ای.
این «من» را اتصالیه گویند. (2)
شارح دیگر بخاری، عینی (متوفی 855) می گوید:
مقصود آن است که تو با من پیوند خورده ای نه از جهت پیامبری و نبوّت بلکه از جهت علم و دانش خویشاوندی و نسبت فامیلی. (3)
و در جای دیگر می نویسد:
یعنی تو در نَسَب، دامادی سابقه (درخشان) دوستی و محبت، و امور دیگر از من هستی و مجرد خویشاوندی مراد نیست و گرنه جناب جعفر در خویشاوندی با امیرالمؤمنین علیه السلام مشترک است. (4)
ص: 805
و نیز عینی می گوید:
و فيه منقبة عظيمة جليلة لعلي رضی الله عنه [علیه السلام]، و أعظم من قوله: «أنت مني» قوله: «و أنا منك». (1) یعنی در این حدیث منقبتی (بسیار) با عظمت و جلالت برای علی علیه السلام وجود دارد. این که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من از تو هستم» عظمتش از فرمایش دیگر: «تو از من هستی» بیشتر و بالاتر است.
ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد: یعنی در برادری، در نزدیکی رتبه و درجه و در یاری دین، تو از من هستی. (2)
مناوی (متوفی 1031) می گوید:
یعنی علی [علیه السلام] به من پیوند خورده و من به او در اختصاص و محبّت و... این «مِن» را «اتصالیه» گویند و در جایی بکار برده می شود که کسی را پاره ای از وجود دیگری و با او یکی بدانند به جهت اختلاط آن دو و ارتباطشان با یکدیگر. سپس می گوید:
ظاهر آن است که باید می فرمود: (لا يؤدّي عنّي إلّا علي) ولی این که (أنا) را (بعد از حرف استثنا) داخل نمود به جهت تأکید اتصال و پیوندی است که پیش از آن با عبارت «علي منّي و أنا من علي» بيان فرمود. (3)
ص: 806
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) می نویسد: «علی از من است و من از علی» کنایت است از کمال اتحاد و اتصال و اخلاص و یگانگی. (1)
محدث عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: حضرت امیر [علیه السلام] را... اتصال نسبت و قرابت و مصاهرت، و اتحاد دین و ملت، و كثرت معاشرت و الفت به حدی بود که در حق او «علي منّي و أنا من علي» ارشاد شد. (2)
نویسنده سنی معاصر دکتر صاعدی در شرح این حدیث می گوید:
یعنی در خویشاوندی نسبی و سببی سبقت و پیشی (در اسلام و...) در محبت و دیگر مزایا (تو با من پیوند خورده ای) و مطلب منحصر در خویشاوندی نیست و احتمال دارد که مقصود مبالغه در یکی بودن روش آن دو و اتفاق هر دو در اطاعت و بندگی خدا باشد. (3)
نتیجه آن که با توجه به صدور روایت در جریان های گذشته و شرح مفاد آن توسط بزرگان عامه هیچ تردیدی باقی نخواهد ماند که این از فضیلت های ویژه و اختصاصی امیرالمؤمنین علیه السلام است و مشترک دانستن دیگران با آن حضرت در این فضیلت، جز تلاشی بیهوده و تعصبی بی جا نخواهد بود.
از مناشده امیر مؤمنان علیه السلام به این فضیلت که در روایت- شماره 587 گذشت - اهمیت آن روشن می گردد.
[594/ 16] در ضمن گفتگوی عمر با ابن عباس آمده است که عمر گفت:
ص: 807
تصور من آن است که این قوم رفیقت - یعنی علی علیه السلام- را کم سنّ و سال شمردند (و او را لایق خلافت ندانستند). ابن عباس به او پاسخ دندان شکنی داد و گفت:
والله ما استصغره رسول الله صلی الله علیه و آله حين أرسله وأمره أن يأخذ براءة من أبي بكر فيقرأها على الناس. و في رواية: والله ما استصغره الله إذ اختاره السورة براءة....
یعنی: به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله - و بر نقلی خدا - او را کم سن و سال نشمرد هنگامی که او را فرستاد تا (آیات اول) سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و خود برای مردم قرائت نماید! عمر که حرفی برای گفتن نداشت سکوت کرد! (1)
[595/ 17] بنابر نقل دیگری عمر کلام او را تأیید کرد و سپس گفت: راست می گویی به خدا سوگند از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که به علی فرمود: «من أحبّك أحبني و من أحبّني أحبّ الله و من أحبّ الله أدخله الجنة مدلاً». یعنی: هر کس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر کس خدا را دوست داشته باشد با آرامش وارد بهشت می شود. (2)
ص: 808
بعضی به بهانه فراموشی از نقل این فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام امتناع ورزیده و آن را کتمان نموده اند چنان که در روایت اعمش از مشایخش مشاهده می شود. (1)
یک نگاه اجمالی به مجموع روایات عامه در تبلیغ برائت (آیات اول سوره توبه) توسط امیرالمؤمنین علیه السلام به روشنی نشان می دهد که چگونه ناقلان آثار با دین خدا و سنت نبوی بازی کرده و هر کس هر مقدار را خواسته حذف کرده، و هر چه خواسته افزوده و به هر کیفیتی که مایل بوده نقل نموده و بدین وسیله فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام را بی رنگ جلوه داده است!
در ادامه به نقل نمونه هایی از این تحریفات می پردازیم.
ص: 809
1. جعل روایت در نصب ابوبکر بر امارت حجاج
2. حذف عزل ابوبکر از رساندن سوره برائت
برخی - مانند ابن هشام - به ذکر تبلیغ امیرالمؤمنین علیه السلام اکتفا و آن را به گونه ای گزارش کرده اند که اصلاً عزل ابوبکر در آن نیامده بلکه به دروغ او را امیرالحاجّ معرفی کرده اند، (1) و جمعی این نقل را دستور کار خویش قرار داده اند!
شاه عبدالعزیز دهلوی می نویسد:
ابوبکر را برای امارت حج منصوب کرده روانه کرده بودند، نه برای رسانیدن برائت ؛ و حضرت امیر [علیه السلام] را بعد از روانه شدن ابوبکر چون سوره برائت نازل شد و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد، از عقب فرستادند تا تبلیغ این احکام تازه نماید، پس در این صورت عزل ابوبکر اصلا واقع نشد، بلکه این هر دو کس برای دو
ص: 810
امر مختلف منصوب شدند، پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند که مدار آن بر عزل ابوبکر است، و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود؟! (1)
از مقایسه دو روایت معتبر که ضیاء مقدسی از سماک از انس نقل می کند به خوبی روشن می شود که راویان و ناسخان چگونه در روایات تصرف کرده و به دلخواه خود بخشی از آن را حذف نموده اند:
[596/ 18] سماك بن حرب، عن أنس: إن رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة. قال: ثم دعاه فبعث بها علياً [علیه السلام]. قال: «لا يبلغها إلّا رجل من أهلي».
[597/ 19] سماك، عن أنس: إن رسول الله صلی الله علیه و آله بعث سورة براءة، فدفعها إلى على رضی الله عنه [علیه السلام] و قال: «لا يؤدّي عنّى إلّا أنا أو رجل من أهل بيتى بيتي». (2)
در نقل دوم عبارت «مع أبي بكر، ثم دعاه» را حذف کرده اند که معلوم نباشد ابوبکر برای تبلیغ سوره برائت فرستاده شده و سپس عزل شده است !
بلکه بنابر نقل ابن الاعرابی (متوفی 340) در همین روایت تصریح به بازگرداندن ابوبکر نیز شده که در منابع گذشته آن را حذف نموده اند.
[598/ 20] قال: حدثنا على [بن سهل]، أنبأنا عفان، أنبأنا حماد بن سلمة، عن سماك، عن أنس: أن النبي صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر الصديق إلى أهل مكة فقال النبي صلی الله علیه و آله: «ردّوه»، فردّوه، فقال أبو بكر: ما لي، أنزل في شيء؟! قال: «لا، ولكنّي
ص: 811
أمرت أن لا يبلغها إلا أنا أو رجل منّي»، فدفعها إلى علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
روایات بازگشت ابوبکر فراوان است (2) ولی عده ای آن روایات را تحریف کرده اند. داستان در مسند احمد و سنن ترمذی چنین گزارش شده است:
[599/ 21] عن أنس، قال: بعث النبي صلى الله عليه و سلم ببراءة مع أبي بكر، ثم دعاه، فقال: «لا ينبغي لأحد أن يبلغ هذا إلا رجل من أهلي»، فدعا علياً [علیه السلام] فأعطاه إياها. (3)
[600/ 22] عن أنس: ان رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة، قال: ثم دعاه، فبعث بها عليّا [علیه السلام] قال: «لا يبلغها الرجل [إلّا رجل] من أهلي». (4)
ولى ابن حجر عسقلانی - به خیال خودش زیرکانه! - عبارت «ثم دعاه» را که در هر دو روایت پس از فرستادن ابوبکر ذکر شده و حاکی از برگرداندن اوست حذف کرده و گفته: و روى الترمذي و حسّنه، و أحمد من حديث أنس، قال: بعث النبي صلی الله علیه و آله براءة مع أبي بكر، ثم دعا عليا [علیه السلام] فأعطاها إياه، و قال: «لا ينبغي لأحد أن يبلّغ هذا إلّا رجل من أهلي». (5)
چرا او عبارت «ثم دعاه» را حذف کرده؟! چون عامه ادعا می کنند که ابوبکر
ص: 812
برنگشته او آن سال امیر الحاج بوده، لذا باید برگرداندن او پنهان و از چشم مردم دور نگه داشته شود !!!
روایات معتبر شماره 580 - 581 که ابتدای این فضیلت نقل شد را با یکدیگر مقایسه کنید عبارت: (بعث اليه فردّه یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله دنبال ابوبکر فرستاد و او را برگرداند) از روایت شماره 580 حذف شده با آن که راویان هر دو مشترک هستند به جز دو نفر مشایخ احمد بن حنبل که روایت شماره 580 را از آن ها نقل کرده و گفته: (حدّثنا عبد الصمد و عفان، قالا: حدّثنا حماد) نتیجه آن که این دو نفر نخواسته اند برگرداندن ابوبکر را نقل نمایند و گذشت که حاکم حسکانی گفته: جماعتی آن را از حماد بن سلمه به کیفیت روایت شماره 581 نقل کرده اند. (1)
روایات حاکی از برگرداندن و یا بازگشت ابوبکر فراوان است که در پاورقی به برخی اشاره شده است. (2)
ص: 813
از نمونه های بارز تحریف آن است که در برخی از روایات تبلیغ برائت - گذشته از حذف عزل ابوبکر و برگرداندن او ! - چنین آمده که: ابوبکر در بین راه بود که امیرالمؤمنین علیه السلام خود را به او رسانده و نامه پیامبر صلی الله علیه و آله را به دست او داد، و در آن آمده: (فأمّره [فأتی] عَلَی اَلْمَوْسِمِ، وَ أَمَرَ عَلِیّاً أَنْ یُنَادِیَ...) (1) يا: (فَدَفَعَ إِلَیْهِ کِتَابَ رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله، وَ أَمَرَ عَلِیّاً أَنْ یُنَادِیَ بِهَؤُلاَءِ اَلْکَلِمَاتِ).
ص: 814
چنان که ملاحظه فرمودید، پس از دروغ بستن به پیامبر صلی الله علیه و آله به این که ابوبکر را امیر بر موسم و مراسم حج قرار داده عبارت به گونه ای آورده شده که موهم آن است که ابوبکر به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان داد که تبلیغ برائت نموده و آن کلمات را در ملأ عام اعلان نماید !
تحریفگران به آن چه گذشت اکتفا نکرده و در ادامه روایت اخیر افزوده اند:
هرگاه امیرالمؤمنین علیه السلام خسته می شد ابوبکر آن را اعلام می نمود. (1)
و یا آن که هرگاه صدای آن حضرت می گرفت ابوهریره آن را اعلام می نمود. (2)
جای بسی شگفتی است که با وجود صراحت روایات معتبر در این که تبلیغ آیات اول سوره برائت را فقط امیر مؤمنان علیه السلام انجام داده و بنابر دستور خداوند
ص: 815
کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام نباید متصدی آن گردد و تصریح شده که ابوبکر از آن کار عزل شده ؛ باز بگویند ابوبکر نیز آن را اعلام می نمود و بخاری و مسلم نقل کنند که دیگران هم در رساندن پیام پیامبر صلی الله علیه و آله با آن حضرت شریک بوده اند !!
و از آن عجیب تر آن که برخی حدیث پردازان روایتی را این گونه جعل کرده اند که دیگران مأمور به این کار بودند و علی به آن ها پیوسته است! (1)
دکتر سُعود صاعدی می نویسد: از عده ای صحابه معروف است که أردف رسول الله صلی الله علیه و آله علياً [علیه السلام]... پیامبر صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] را به ابوبکر ضمیمه کرد. (2)
اولاً: این مطلب با عزل مسلّم ابوبکر تنافی دارد، و با روايات: لا يبلغ [عنّي] غيري أو رجل مني» و «لا يبلغها إلا أنا أو رجل من أهل بيتي» و مانند آن- که مفاد و مضمون آن به نقل مستفیض یا متواتر ثابت است - تناقض روشن دارد.
آلوسی تصریح کرده که بیشتر روایات حاکی از عزل ابوبکر است. (3)
ثانياً: این مطلب اعتباری ندارد ؛ زیرا بنابر اعتراف ابن حجر، حميد بن
ص: 816
عبدالرحمن آن را مرسلاً نقل نموده و خودش حضور نداشته و نگفته که آن را از ابوهریره شنیده است. (1)
روایات معتبر در مصادر متعدد با تعابیر نزدیک به هم چنین نقل شده که: «لا يؤدّي عنّي إلا أنا أو علي» و «لن يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك» يا عبارات مشابه آن، به برخی از روایات توجه فرمایید:
[601/ 23] عن علی [علیه السلام]، قال: لما نزلت عشر آيات من براءة على النبي صلی الله علیه و آله دعا النبي صلی الله علیه و آله أبا بكر فبعثه بها ليقرأها على أهل مكة، ثم دعاني النبي صلی الله علیه و آله فقال لي: «أدرك أبا بكر فحيثما لحقته فخذ الكتاب منه فاذهب به إلى أهل مكة فاقرأه عليهم»، فلحقته بالجحفة فأخذت الكتاب منه، و رجع أبو بكر إلى النبي صلی الله علیه و آله فقال: يا رسول الله، نزل في شيء؟! قال: «لا، ولكن جبريل عليه الصلاة والسلام جاءني فقال: لن يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك». (2)
[602/ 24] بعث رسول الله صلی الله علیه و آله أبا بكر ببراءة إلى الموسم، فأتى جبريل علیه السلام فقال: «إنّه لن يؤديها عنك إلّا أنت أو رجل منك». یعنی: پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل از
ص: 817
جانب خدا پیغام آورده که ادا نمی کند آن را مگر خودت یا کسی که از تو باشد. (1)
[603/ 25] لا يبلغ [عنّي] غيري أو رجل مني [يعني علياً]. (2)
یعنی: از جانب من نمی رساند کسی غیر از خودم یا کسی که از من باشد و مقصود حضرت علی علیه السلام بود.
[604/ 26] ما بدّ [لي] أن أذهب بها أنا أو تذهب بها أنت. (3)
یعنی: یا علی... من چاره ای ندارم یا خودم باید این آیات را ببرم یا تو.
[605/ 27] فوجد أبو بكر في نفسه، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی﴾ (4) يعنی: ابوبکر ناراحت شد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا کسی که از من باشد.
[606/ 28] وَلا یُؤَدِّی عَنِّی إلّا أنَا أو عَلِیٌّ. (5)
یعنی: ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا علی
ص: 818
[607/ 29] يا علي، إنه لا يؤدِّي عَنِّي إِلّا أنا أو أنت. (1)
یعنی: یا علی ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا تو.
[608/ 30] يا أبا بكر، إنّه لا يؤدّي عنّي إلا أنا أو رجل منّي. يعنى: اى ابوبكر ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا کسی که از من باشد. (2)
* و در معتبر روایت 579 گذشت: أمرتُ ألا يبلغه إلا أنا أو رجل منّي.
* و در روایت شماره 582 به سند صحیح گذشت که: علي منّي وأنا منه، ولا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي.
* و در روایت شماره 598: أمرت أن لا يبلغها إلا أنا أو رجل منّي.
* و در روایت شماره 1098 به سند صحیح خواهد آمد که: لا يَذْهَبُ بِها إِلاّ رَجُلٌ هُوَ مِنِّي وَأَنَا مِنهُ.
از این روایات معتبر استفاده می شود که کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در اصل «رجل منّي» بوده است ولی تحریف گران آن را به گونه های مختلف تغییر داده اند:
الف) عده ای آن را تحریف لفظی کرده و به: (لا يبلغها إلا رجل من أهلي) يا: (إلّا أنا أو رجل من أهل بيتي) يا: (لا يبلغها إلّا رجل من قومی) تغییر داده اند. (3)
ب) و برخی با ترديد نقل کردند: (أنه ليس يبلغ عنّي إلّا أنا أو رجل مني أو قال: من أهل بيتي). (4)
ج) و بعضی آن را تحریف معنوی نمودند که: (قوله: «ولا يبلغ عنّي غيري أو
ص: 819
رجل مني»: أي من أهل بيتي. (1)
اثری که بر این تحریف لفظی یا معنوی مترتب می شود آن است که این تبلیغ فضیلتی برای امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار نمی آید؛ زیرا انجام آن توسط هر یک از بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله ممکن بوده است لذا ابن تیمیه ادعا نموده که:
هذا يشترك فيه جميع الهاشميين ! (2)
*واكنش سوم: منکر دانستن روایات یا انکار و تضعیف آن (3)
عده ای از نویسندگان عامه عبارت روایت ترمذی: ﴿لاَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یُبَلِّغَ هَذَا إِلاَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی﴾ را منکَر دانسته اند، مانند جورقانی، ابن کثیر، صاعدی (4) ابن تیمیه گفته:
عبارت: «لا يؤدّي عنّي إلّا علي» دروغ است خطابی گفته: ﴿لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی﴾ را كوفيان - یعنی شیعیان- از زید بن يثيع [يثيغ] نقل کرده اند که متهم است و رافضی. (5)
ص: 820
پاسخ
1. اعتبار سند روایت - به هر دو تعبیر - به اعتراف عامه گذشت، و متن روایت به این مضمون به صورت متواتر یا مستفیض نقل شده است. (1)
2. بنابر اعتراف صاعدی کسی قبل از خطابی زید را متهم نکرده، بلکه صاعدی تصریح کرده که ابن حبان، عجلی و ابن حجر او را توثیق کرده اند. (2)
ابن کثیر در مورد روایت شماره 601 می گوید:
سند این روایت ضعیف و متن آن منکر است. (3)
پاسخ
گذشته از آن که این روایت در مسند احمد نقل شده که دلیل اعتبار آن است، برخی از معاصرین تصریح به اعتبار آن نموده اند. (4)
اما این که متن آن را منکر دانسته، به جهت ذکر برگرداندن ابوبکر در آن است؛ که آن هم در روایات متعدد و معتبر دیگر آمده است. (5)
یکی از معاصرین نیز از روی تعصب و مخالفت با شیعه چنین اظهار کرده که:
ص: 821
ما خوف آن داریم بلکه این احتمال را ترجیح می دهیم که این آثار دستخوش هوی و هوس شیعه قرار گرفته باشد، به ویژه روایاتی که این گونه تعابیر در آن بکار رفته است: «نمی شود جز من یا کسی از خاندانم از جانب من برای ابلاغ و رساندن برود»، «یا من می روم یا على»، «يا من باید بروم یا کسی که از من باشد»، «جبرئیل از جانب خدا بر من نازل شد»...«حضرت اول آیات را به ابوبکر داده و سپس علی [علیه السلام] را فرستاد و در بین راه آن را از او گرفت. شیعه اهمیت فوق العاده ای برای این اخبار قائل است و از آن استفاده کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] را به ویژگی هایی اختصاص داده که مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله است و آن دلیل بر یکی بودن آن دو [بزرگوار] است و نتیجه آن شده که علی [علیه السلام] وارث آن حضرت در این خصوصیت هاست. (1)
او احتمال داده که اهل تسنن امارت حج را دلیل خلافت ابوبکر تلقی کرده و شیعه خواسته با این روایات دلیل آن ها را تضعیف یا ابطال نماید! سپس گفته:
اصلاً معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای اعلام این آیات یا مسائل بفرستد سپس علی را بفرستد تا آن را از او بگیرد.
و نیز معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله عبارات: «لا يبلغ عنّي إلا رجل مني» يا «إلّا من أهل بيتي» را در امری که ربطی به امور خانوادگی ندارد بلکه مربوط به رسالت عظمای الهی است بکار ببرد! (2)
اشکال
روشن است که مطالب او ادعاهایی است بدون دلیل. کثرت این روایات و اعتبار بلکه مسلّم بودن آن نزد اهل تسنن ریشه هر شبهه و استبعادی را می زند،
ص: 822
ولی او با استناد مطلب به شیعه وانمود می کند که اهل تسنن آن را قبول ندارند!
چرا معقول نباشد که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای اعلام این آیات یا مسائل بفرستد سپس امیرالمؤمنین علیه السلام را بفرستد تا آن را از او بگیرد و با این کار عدم لیاقت ابوبکر برای همه روشن گردد!
بفرمايد: «لا يبلغ عنّي إلّا رجل مني» تا معلوم شود ابوبکر از آن حضرت نیست و این پیوند فوق العاده- به شرحی که در کلمات اعلام اهل تسنن گذشت - اختصاص به امیرالمؤمنین علیه السلام دارد.
چرا دانشمندان و اعلام اهل تسنن نفهمیدند که این مطالب معقول نیست و آن را به عنوان روایات صحیح و معتبر در تألیفاتشان نقل کردند؟! این گونه برخوردهای ذوقی با متون معتبر، می تواند آیات قرآن را هم زیر سؤال ببرد!
این نویسنده در آخر به این نتیجه رسیده که:
آن چه معقول است و از روایت بخاری و دیگر روایات استفاده می شود آن است که اعلام و رساندن آیات به فرمان و اشراف ابوبکر بوده و علی [علیه السلام] او را کمک کرده و در آن مشارکت داشته است. (1)
اشکال
اولاً: روایت به گونه ای که او نقل کرده در بخاری یافت نشد (2) و این حاکی از آن است که او مطلب را از خود صحیح بخاری نقل نکرده است. (3)
ص: 823
ثانياً: شگفتا که او روایات صحیح و معتبر در عزل ابوبکر را انکار کند که معقول نیست فقط بدان جهت که با مذاق او سازگار نیست، سپس روایات ساختگی را که با ذوقش تناسب داشته معقول بداند که اعلام آیات به فرمان و اشراف ابوبکر بوده است.
عده ای دیگر چون ابن تیمیه - و به تبع او ذهبی - باز گرداندن ابوبکر را انکار نموده و به صراحت گفته اند: فما ردّ و لا رجع. (1)
پاسخ
در روایات معتبر اهل تسنن بازگرداندن او نقل شده است، چنان که گذشت. (2)
دهلوی در مورد تبلیغ سوره برائت می نویسد:
لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد -چرا او را - یعنی ابوبکر را - ثابت نخواهد بود؟... پس لابد این عزل ابوبکر را که در مقدمه تبلیغ چند آیه قرآنی واقع شد، وجهی می باید... و آن وجه آن است که: عادت عرب در عهد بستن و شکستن، و صلح نمودن و جنگ بنیاد نهادن، همین بود که این چیزها را بلاواسطه سردار قوم یا کسی که در حکم او باشد، از فرزند و داماد و برادر به عمل آرد، و گفته و کرده دیگری را... معتبر نمی دانستند... و اگر تأمل کنیم خواندن سوره برائت در این انبوه کثیر که در منی واقع می شود، و به قدر شش لک کس (3) در آن وادی وسیع فراهم می آیند،
ص: 824
و رسانیدن آواز به گوش هر کس محتاج است به گردش بسیار و محنت شدید و بلند کردن آواز متصل هر خیمه ای و در هر شارع و در هر بازار پس ناچار از امیر حج این کار نمی تواند شد؛ زیرا که او مشغول است به خبرداری اعمال حج، و نگاه داشتن مردم از فتنه و فساد و افساد احرام، و... برای این کار شخصی دیگر می باید، و چون این کار از مهمات عظیمه بود، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد مثل ابوبكر، و لهذا جناب پیغمبر صلى الله عليه وسلم علی مرتضی علیه السلام را برای این کار امیر ساخت و ابوبکر را بر حجّ. (1)
مقایسه کنید عبارت او را درباره کار امیرالمؤمنین علیه السلام: (قرائت چند آیه به آواز بلند که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد).
با عبارتش را در کاری که مربوط به ابوبکر دانسته: (این کار از مهمات عظیمه بود، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد مثل ابوبکر) !!
پاسخ
نگارنده گوید: اگر این امر اهمیت چندان نداشت چرا ابوبکر از این که از آن عزل شده ناراحت و نگران شد؟! چنان که تعبیر: (فرجع أبو بكر كئيباً) و (فوجد أبو بكر في نفسه) دلالت بر آن دارد. (2)
ص: 825
اهمیت تبلیغ سوره برائت از کلام قاضی باقلانی (متوفی 403) نیز فهمیده می شود که در ضمن فضائل مولا می نویسد:
از حدیث: «لا يؤدي عنّي إلّا رجل مني) و فرستادن علی علیه السلام برای تبلیغ سوره توبه روشن می شود که این امری است که عهده دار آن نمی شود مگر شخصی شریف، ارزشمند، بزرگوار و نام آور که شایستگی داشته باشد در دریافت مطلب از پیامبر صلی الله علیه و آله و رساندن آن از جانب آن حضرت به قبیله قریش که انسان هایی فهمیده و عاقل بودند و خدا آن ها را به خصومت و ستیزگی (در بحث و جدال) وصف نموده. (1)
پس این کاری نیست که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد !
و همچنین اهمیت مطلب از وحی و فرمان الهی معلوم می شود، توضیح بیشتر در این زمینه در پاسخ از عادت عرب در واکنش پنجم خواهد آمد.
در تفسیر فخر رازى دربارة حديث «لا يبلغ عنّي إلّا رجل مني» آمده است:
این دلالت بر برتری علی از ابوبکر ندارد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست به گونه ای با عرب رفتار نماید که بین خودشان متعارف و مرسوم بود اگر بزرگ آنان سوگندی یاد می کرد و یا پیمانی می بست، خودش عهده دار آن می شد یا یکی از بستگان نزدیک او مانند برادر و عمو.
ص: 826
این مطلب در کتب متعدد از مخالفین آمده است. (1)
پاسخ
اولاً: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله که ابوبکر را فرستاد از این رسم و عادت اطلاع نداشت؟!
آیا ممکن است که حضرت از این امر مهم غافل باشد؟!
ثانياً: هنگامی که خود پیامبر صلی الله علیه و آله سبب برگرداندن ابوبکر و فرستادن امیر مؤمنان علیه السلام را بیان فرماید، این بافته ها هیچ ارزشی ندارد. پیش از این گذشت که بنابر روایات معتبر عامه حضرت فرمود: «ولكن أُمرتُ أن لا يبلغه [يبلغ] إلّا أنا أو رجل منّي». (2) يعنى: من از جانب خدا مأمور شدم که این مطلب را یا خود برسانم یا توسط کسی که از من باشد یا عباراتی مشابه آن که دلالت دارد سبب انتخاب امیر مؤمنان علیه السلام چیزی جز وحی الهی نبوده است مانند:
ولكن جبريل علیه السلام جاءني فقال: لن يؤدّي عنك إلا أنت أو رجل منك. (3)
قد أمرت أن لا يؤدّي عنِّي إِلّا أنا أو رجل مني. (4)
أنه أوحى إليّ ألا يؤدي عنّي إلا أنا أو رجل مني. (5)
از این روایات دو مطلب استفاده می شود که قابل انکار نیست:
اول: برگرداندن ابوبکر و فرستادن امیر مؤمنان علیه السلام به وحی و فرمان خداوند
ص: 827
بوده است، نه از جانب خود پیامبر صلی الله علیه و آله
دوم: امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله است به شرحی که در کلمات اعیان اهل تسنن گذشت (1) و ابوبکر از پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست و گرنه عزل او وجهی نداشت !
ابن حجر عسقلانی با تکیه بر: «يبلغ هذا» (2) گفته:
و هذا يوضح قوله في الحديث الآخر: «لا يبلغ عنّي....» و يعرف منه أن المراد خصوص القصة المذكورة لا مطلق التبليغ. (3) یعنی از روایت ترمذی معلوم می شود که مراد از «لا يبلّغ عنّي...» در روایت دیگر نیز رساندن آیات سوره برائت است نه مطلق تبلیغ.
پاسخ
گرچه در خصوص این واقعه روایات به لفظ «هذا» وارد شده ولی اثبات شيء نفىی ما عدا نمی کند. در روایات معتبر اهل تسنن به صورت مطلق آمده: «علي منّي و أنا منه، ولا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي» به تفصیلی که گذشت. (4)
ابن تیمیه گفته: عموم کسانی که مطالب پیامبر صلی الله علیه و آله را [در حیات آن حضرت] به دیگران رساندند، از خاندان آن حضرت نبوده اند. (5)
ص: 828
پاسخ
اگر مراد از تبلیغ در خصوص این روایت تبلیغ آیات اول سوره توبه باشد چنان که اخیراً از ابن حجر گذشت، (1) نقض وارد نیست.
اما شرح مطلب نسبت به موارد دیگر آن که ممکن است در امور جزئی، تبلیغی به کسی واگذار شده و تکلیفی نسبت به رساندن احکام یا غیر آن به دیگران داشته باشد، همان گونه که همه موظف بودند به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله پیام غدیر را به دیگران برسانند، (2) ولی مهم آن است که تبلیغ دین به صورت کامل جز از امیرمؤمنان علیه السلام و فرزندان معصومش علیهم السلام ساخته نیست چنان که از حدیث ثقلین استفاده می شود و در روایات دیگر نیز بدان تصریح شده است. (3)
در این قضیه با فرستادن امیرالمؤمنین علیه السلام و باز گرداندن ابوبکر و بکار بردن این تعبیر: «علي منّي» پيامبر صلی الله علیه و اله برای همه روشن فرمود که «علی از من است» و ابوبکر از من نیست.
الف) ولى مخالفان حدیثی جعل کرده اند که: ابو بكر منّي و أنا منه. (4)
مناوی در شرح جامع صغیر می نویسد: سیوطی گفته: این روایت ضعیف است ولی سزاوار بود که آن را حذف می کرد؛ زیرا راوی آن دروغگو است
ص: 829
و البته سیوطی خودش تذکر داده است. (1)
و خواهد آمد که برای کاستن از شأن امیرالمؤمنین علیه السلام این مطلب را برای عده ای دیگر نیز جعل شده است، مانند: جلیبیب، اشعريين، بنى ناجية. (2)
ب) بعضی دیگر در ادامه همان روایت عزل ابوبکر و فضیلت: «لاَ يُبَلِّغُ عَنِّي غَيْرِي أَوْ رَجُلٌ مِنِّي» به نقل فضیلت های ساختگی ابوبکر پرداخته و گذشته از آن که او را امیر الحاجّ دانسته اند به دروغ به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند که فرمود: أما ترضى - يا أبا بكر - أنك كنت معي في الغار، و أنك صاحبي على الحوض؟! (3)
نگارنده گوید: آن ها از جعل روایت نصب ابوبکر بر امارت حجاج نتیجه گرفته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را فرستاد تا مردم ببینند او تحت فرمان ابوبکر است و در نماز به اقتدا می کند و این دلیل تقدّم ابوبکر و امامت اوست. (4)
در حالی که امیرالحاجّ بودن او دروغ است. و علی علیه السلام هیچ گاه تحت فرمان کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده و گذشته از آن آن ها اقتدا به هر فاجری را جایز می دانند. (5)
ص: 830
16
[609/ 1] جمعی از نویسندگان اهل تسنن با سند صحیح از زید بن ارقم نقل کرده اند که: درب خانه گروهی از صحابه به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله باز بود و از آن طریق رفت و آمد داشتند آن حضرت فرمان داد که: «سُدُّوا هَذِهِ الأبواب إلّا بابَ عَليّ». یعنی همه درب ها را ببندید جز در خانه امیرمؤمنان علیه السلام.
این مطلب برای برخی ناگوار آمد و باعث گفتگو بین مردم گردید پیامبر صلی الله علیه و آله در جمع مسلمانان سخنانی ایراد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
﴿ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أُمِرْتَ بِسَدِّ هَذِهِ اَلْأَبْوَابِ غَیْرَ بَابِ عَلِیٍّ فَقَالَ فِیهِ قَائِلُکُمْ ! وَ إِنِّی وَ اَللَّهِ مَا سَدَدْتُ شَیْئاً وَ لاَ فَتَحْتُهُ وَ لَکِنِّی أُمِرْتُ بِشَیْءٍ فَاتَّبَعْتُهُ﴾.
یعنی: من از جانب حق تعالی مأمور شدم که درهایی که به مسجد باز بود ببندم جز درب خانه علی. بعضی در این زمینه (اعتراض و) گفتگویی داشته اند. من از پیش خود دری را نبستم و دری را باز نگذاشتم از جانب خداوند متعال به من دستوری رسید و من هم آن را امتثال نمودم. (1)
ص: 831
[610/ 2] احمد بن حنبل به سند معتبر نقل کرده که عبدالله بن رقیم کنانی می گوید: خرجنا إلى المدينة - زمن الجمل - فلقينا سعد بن مالك بها، فقال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسدّ الأبواب الشارعة فى المسجد و ترك باب على [علیه السلام]. (1)
یعنی: زمان جنگ جمل ما وارد مدینه شدیم و آن جا با سعد بن ابی وقاص ملاقات نمودیم. او نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد درب هایی که به مسجد باز است بسته شود جز در خانه امیر مؤمنان علیه السلام.
[11/ 3] عن مصعب بن سعد، عن أبيه، قال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسدّ الأبواب إلا باب علي [علیه السلام]، قالوا: يا رسول الله سددت الأبواب كلّها إلّا باب علي؟! فقال: ما أنا سددت أبوابكم ولكن الله سدّها. (2)
طبرانی به سندی- که راویانش همه ثقه و مورد اطمینان هستند - از سعد بن ابی وقاص روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد همه درب ها بسته شود جز در خانه علی علیه السلام. مردم گفتند یا رسول الله صلی الله علیه و آله همه درها را بستی جز در خانه علی علیه السلام؟!. حضرت فرمود: من درب خانه شما را نبستم بلکه خدا بست.
[4/612] نسائی به سند صحیح نقل کرده که از ابن عمر درباره علی علیه السلام پرسیدند، او پاسخ داد: ﴿أَنْظُر إِلى مَنزلتِهِ [مَنزلِهِ] مِن رسولِ الله صلی الله علیه و آله؛ فإنَّهُ سَدَّ أبوَابَنَا فِی المَسجِدِ، وَأقَرَّ بَابَهُ﴾ (3)
ص: 832
یعنی جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله تماشا کن - یا منزل او را نسبت به [منزل] پیامبر صلی الله علیه و آله ببین که آن حضرت درب خانۀ همۀ ما را به مسجد بست ولی درب خانه او را رها کرد (و باز گذاشت).
[5/613] عن ابن عباس: أن النبي صلی الله علیه و آله أمر بسدّ الأبواب إلا باب علي [علیه السلام] (1)
و فى رواية أحمد: غير باب على [علیه السلام]. (2)
و في رواية النسائي: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بأبواب المسجد فسدّت إلّا باب علي [علیه السلام].
و في لفظ آخر: و سدّ أبواب المسجد غير باب علي فكان يدخل المسجد و هو جنب و هو طريقه ليس له طريق غيره. (3)
ابن عباس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد که همه درها (یی که به مسجد باز بود) بسته شود جز درب خانه علی علیه السلام.
* و در روایت معتبر شماره 1099 از ابن عمر خواهد آمد كه: ولقد أوتي [أعطي] علي بن أبي طالب ثلاث خصال لأن يكون لي واحدة منهنّ أحبّ إليّ من حمر النعم: زوّجه رسول الله صلی الله علیه و آله ابنته و ولدت له و سدّ الأبواب إلّا بابه في المسجد، و أعطاه الراية يوم خيبر.
ص: 833
روایت اول: در مسند احمد و الأحاديث المختارة نقل شده و پیش از این گذشت که اعتبار روایات این دو کتاب پذیرفته شده است. (1) گذشته از آن حاکم نیشابوری و ابن حجر عسقلانی، حکم به صحت و اعتبار آن کرده اند. (2)
روایت دوم: گذشته از وجود آن در مسند احمد، هیثمی حکم به اعتبار آن کرده و ابن حجر، عینی، مبارکفوری و دیگران نیز سند آن را قوی دانسته اند. (3)
روایت سوم را نیز ابن حجر و سیوطی معتبر دانسته اند. (4)
سیوطی درباره روایت چهارم می نویسد: نسائی آن را به سند صحيح نقل کرده. (5) و ابن حجر عسقلانی می گوید: همه راویان آن صحیح هستند مگر علاء و او را نیز یحیی بن مَعین و دیگران توثیق کرده اند. (6)
ص: 834
روایت پنجم: روایت معروف عمرو بن میمون از ابن عباس است که با متن هایی متقارب و نزدیک به هم نقل شده و اعتبار آن به تفصیل خواهد آمد، (1) ابن حجر عسقلانی می نویسد: راویان روایت مسند احمد و نسائی همه ثقه هستند، (2) حوینی اثری نیز حکم به اعتبار آن نموده، (3) صالح احمد الشامی حکم به صحت آن - بنابر نقل -ترمذی - نموده (4) و البانی گفته: این قسمت از حدیث شواهد فراوان دارد، کسی که از آن اطلاع داشته باشد یقین به صدور آن می کند. (5)
* ابوبکر بزار (متوفی 292) اسناد حدیث سدّ الابواب را - في الجمله - نيكو و معتبر دانسته است. (6)
* ابن حجر عسقلانی می گوید:
ورع اقتضا می کند که در مانند این موارد حکم به بطلان حدیث نشود [!!!] این روایت مشهور است و اسناد متعدد دارد که هر کدام به تنهایی معتبر است و از رتبه حَسَن چیزی کم ندارد، و بنابر روش بسیاری از محدّثین موجب یقین به صحت صدور آن می گردد. (7)
ص: 835
* او در ادامه می نویسد: اسناد متعدد این روایات به نقل از ثقات دلالت قوی بر صحت آن دارد و این نهایت نظر یک محدّث است. (1)
* عده ای از علمای عامه نظر گذشته ابن حجر را تأیید کرده اند مانند مبارکفوری و ابن نجیم مصری و... . (2)
* و قريب عبارت گذشته ابن حجر را فتنی هندی (متوفی 986) از سیوطی (متوفی 911) در لئالی نقل نموده است. (3)
* غماری نیز روایت «سدّ الابواب» را از روایات متواتر دانسته است. (4)
* سیوطی (متوفی 911) - در كتاب شدّ الأثواب في سد الأبواب - می نویسد: اسناد و طرق این روایت (آن قدر زیاد است که) به حدّ تواتر می رسد. (5)
او در ادامه پس از نقل 20 روایت می گوید:
از این احادیث صحیح بلکه متواتر اثبات شد که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه
ص: 836
گشودن درب خانه به مسجد را به هیچ کس نداد - نه به عباس نه به ابوبکر! - و آن ها را منع نمود و به تنها کسی که اجازه داد علی [علیه السلام] بود. (1)
* البانی می نویسد: ابن حجر گفته: با اسناد فراوان نقل شده هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد به بستن درب خانه هایی که به مسجد باز بود، این امر برای برخی از صحابه ناگوار آمد (و زبان به اعتراض گشودند) پیامبر صلی الله علیه و آله عذر خویش را در این زمینه بیان فرمود (که این فرمان از جانب خدا بوده است). (2)
ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) شبیه همین عبارت را دارد فقط به جای (اسناد فراوان) گفته: (با اسناد صحیح متعدد) (3)
دکتر سعود صاعدی می گوید: برخی از اسناد حديث سد الابواب صحي صحیح است.... و شواهدی از روایات ثقات دارد. (4)
این مطلب ثابت است و اسناد آن مشتمل است بر صحیح، حَسَن (و معتبر) و برخی از روایات ضعیف که به ضمیمه یکدیگر قوت یافته و حکم به اعتبار آن می شود. و در ادامه تکرار کرده که روایت صحیحی در این زمینه گذشت. (5)
او تأکید کرده که متن حدیث از طریق سعد بن ابی وقاص، ابن عمر و دیگران
ص: 837
ثابت است و بعضی آن را از روایات متواتر شمرده اند. (1)
* محقق كتاب الفوائد المجموعة - که از متعصبین عامه است - می نویسد: برای هیچ مسلمانی روا نیست که حکم به بطلان حدیث سد الابواب نماید؛ این حدیث ثابت است و اسناد فراوان دارد و در آخر گفته: حدیث زید بن ارقم در مستدرک (2) و الأحاديث المختارة نيز صحيح است. (3)
حافظ سیوطی (متوفی 911) تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام: شدّ الأثواب في سد الأبواب
پیش از آن که به بررسی واکنش مخالفان در برابر روايات «سد الابواب» بپردازیم لازم است اشاره ای داشته باشیم به واکنش صحابه در برابر این فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله از روایات به خوبی معلوم می شود که این کار حساسیت دیگران را برانگیخت و باعث بگو مگو بین صحابه بلکه اعتراض مستقیم با خود حضرت
ص: 838
گردید. آن ها می گفتند: ما يألو برفع ابن عمه، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله در برتری دادن و ترجیح پسر عمویش از هیچ کاری فروگذاری نمی کند !
حقیقت آن است که برای آنان پذیرش ترجیح و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام امری سهل و آسان نبود آن هم در امتیازی مشترک با پیامبر صلی الله علیه و آله که فقط این دو درب به مسجد باز باشد و بیانگر موقعیت و جایگاه رفیع علی علیه السلام در چشم همگان باشد چنان که در حدیث ابن عمر - روایت 612 شماره - بدان اشاره شده است. اعتراضات به گونه ای بود که نیاز به پاسخ از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله داشت؛ لذا در روایات آمده:
[614/ 6] إن رسول الله صلی الله علیه و آله سد أبواب الناس في المسجد، و فتح باب علي [علیه السلام]، فقال الناس في ذلك، فقال: «مَا أنَا فَتحتُهُ، وَلَکِنَّ اللهَ فَتَحَهُ». (1)
[615/ 7]... فقالوا: يا رسول الله صلی الله علیه و آله سددت أبوابنا؟! فقال: «ما أنا سددتها، ولكن الله سدها». (2)
[616/ 8] أمر رسول الله صلی الله علیه و آله أن تُسَدَّ الأبواب التي في المسجد فشق عليهم... فقال رجل يومئذ: ما يألو برفع ابن عمه، فعلم رسول الله صلی الله علیه و آله أنه قد شقّ عليهم، فدعا: «الصلاة جامعة» فلمّا اجتمعوا صعد المنبر، فلم يسمع لرسول الله صلی الله علیه و آله خطبة قطّ كان أبلغ منها... قال: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَا أنَا سَدَدْتُهَا وَلاَ أنَا فَتَحْتُهَا وَلاَ أنَا أَخْرَجْتُکُمْ وَأَسْکَنْتُهُ﴾، ثم قرأ: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 1- 4] (3)
ص: 839
[617/ 9] و قريب منها ما رواها أبو نعيم أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسدّ الأبواب التي في المسجد فشقّ ذلك على أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله فلمّا بلغ ذلك رسول الله صلی الله علیه و آله دعا: «الصلاة جامعة» حتى إذا اجتمعوا صعد المنبر ولم يسمع لرسول الله صلی الله علیه و آله تحميداً و تعظيماً في خطبة مثل يومئذٍ فقال: «يا أيها الناس، ما أنا سددتها ولا أنا فتحتها بل الله عزّ وجلّ سدّها»، ثم قرأ: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 1 - 4]. فقال رجل: دع لي كوة يكون في المسجد، فأبى، و ترك باب علي مفتوحاً، فكان يدخل و يخرج منه و هو جنب. (1)
[618/ 10] و قال: ما أنا فتحتها ولا سددتها. (2)
[619/ 11] ﴿ما أنَا أمَرتُ بِإِخراجِکُم، ولا بِإِسکانِ هذَا الغُلامِ، إنَّ اللّهَ هُوَ أمَرَ بِهِ﴾. (3)
[20/ 12] ﴿مَا أنَا أخرَجتُکمْ مِنْ قِبَلِ نَفسِی، وَلاَ أنَا تَرکتُهُ، وَلکِنَّ اللهَ أخرَجَکُمْ، وَ تَرکَهُ، إنَّمَا أنَا عبد مَأمُورٌ، مَا أمرت به فعلت، ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ)﴾ [يونس (10): 15 والأحقاف (46): 9]. (4)
[621/ 13] عن أبي الطفيل: كنت على الباب يوم الشورى، فارتفعت الأصوات بينهم فسمعت عليا [علیه السلام] يقول:... أفيكم أحد يطهره مطهراً/ مطهّرُ في كتاب الله غيري حتى سدّ النبي صی الله علیه و آله أبواب المهاجرين وفتح بابي إليه... فقال النبي صلی الله علیه و اله: «ما أنا
ص: 840
فتحت بابه ولا سددت أبوابكم، بل الله فتح بابه و سد أبوابكم»، قالوا: [اللهم] لا. (1)
[622/ 14] و قال: ما أنا سددت أبوابكم و فتحت باب على، ولكن الله فتح باب علي و سدّ أبوابكم. (2)
* در روایت شماره 609 گذشت: وَانّي ما سَدَدْتُ شَيْئاً وَلَا فَتَحْتُهُ، وَلكِنِّي أُمِرْتُ بِشَيْءٍ فَاتَّبَعْتُهُ.
* در روایت 1097 خواهد آمد: ولا سددت أبوابكم ولكني أبوابكم ولكني أُمرتُ بذلك
ابن الجوزی و ابن تیمیه ادعا کرده اند که احادیث سد الأبواب را رافضي ها در مقابل روایات صحیحین که درباره ابوبکر وارد شده جعل کرده اند. (3)
ص: 841
ابن کثیر نیز - به تبعیت از استادش ابن تیمیه ! - بدون ارائه هیچ مستندی، با چشم پوشی از روایات معتبر، ادعای بیجا کرده که این روایات خطاست. (1)
پاسخ
عده ای از اهل تسنن با این ادعا صریحاً مخالفت نموده اند. دکتر صاعدی اعتراف کرده که این حدیث با اسناد متعدد که در آن هیچ کس از متروکین و رافضیان وجود ندارد ثابت است. (2)
البته صاعدی به توجیه کار ابن الجوزی و ابن تیمیه پرداخته و می نویسد:
معلوم نیست چرا چنین گفته اند شاید آن دو فقط بعضی از روایات را که کذابین نقل کرده اند دیده باشند یا در مورد احادیث ضعیف، قولی را ترجیح داده اند که آن راویان را به شدت تضعیف نموده است.
سپس توجیه دیگری برای رفتار ناپسند این دو نفر به ذهنش رسیده و گفته:
ابن الجوزی فقط دربارهٔ روایاتی که نقل کرده اظهار نظر نموده (گر چه ممکن است آن احادیث که ساختگی دانسته، سند صحيح دیگری داشته باشد!) و هم چنین ابن تیمیه در منهاج فقط در مقام انکار روایاتی است که ابن مطهر حلّی از کتب ثعلبی و ابونعیم و دیگر ضعفا نقل کرده.است نتیجه آن که شاید مرادشان جعلی بودن همان روایاتی است که نقل کرده اند نه همه روايات سدّ الابواب !
اشکال
ص: 842
هر دو توجیه صاعدی باطل و دفاعش بیجا و نارواست ؛ صاعدی خودش اعتراض برخی از دانشمندان را نقل کرده که ابن الجوزی روایات منکَر یا ضعیف را که قابل تحمل است، بلکه گاهی روایات معتبر را هم به عنوان روایات ساختگی معرفی کرده (که این خطایی روشن) است. (1)
به عنوان نمونه صاعدی در مورد روایت نسائی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من نه دری را باز گذاشتم و نه دری را بستم» گرچه حکم به اعتبار آن نکرده ولی آن را ساختگی ندانسته و گفته: ابن الجوزی آن را در موضوعات آورده ولی در سند آن کسی نیست که بشود گفت: روایت جعلی و ساختگی است.
پرسش ما آن است که چگونه ممکن است امثال ابن الجوزی و ابن تیمیه روایات مسند امامشان احمد بن حنبل و... را ندیده باشند؟! اگر معلومات روایی آن ها این قدر سست و ضعیف باشد حق نظر دادن در مطالب علمی را ندارند !
و البته کسی که به کلام آن دو رجوع نماید برایش روشن است که هر دو در مقام جعلی دانستن همۀ آثار هستند نه برخی از آن روایات؛ زیرا ادعا کرده اند:
احادیث سدّ الأبواب را رافضی ها در برابر روایاتی که درباره ابوبکر وارد شده جعل کرده اند. (2)
عقیلی گوید:
روایتی را که شعبه از ابن عباس نقل کرده، محفوظ (و ثابت) نیست. (3)
ص: 843
پاسخ
ابن حجر بعد از نقل کلام ترمذی- که گفته: من فقط با یک سند از شعبه آن را روایت کرده ام- گفته: مقدسی بر کلام ترمذی خُرده گرفته که حاکم و طبرانی آن را به سندی صحیح تر نقل کرده اند. (1)
عقیلی در ادامه سخن گذشته می گوید: حدیث «سدّ الابواب» از ابوعوانه به سند صحیح نقل نشده. (2)
پاسخ
دکتر صاعدی بر او اشکال می کند که سند حدیث تا ابوعوانه صحیح است. (3)
ابن الجوزي روایت شماره 609 را از سنن نسائی نقل و آن را به جهت میمون تضعیف کرده است. (4)
پاسخ
ابن حجر گفته: این خطایی روشن است؛ زیرا عده ای او را توثیق کرده اند و فقط در حفظش اشکال شده. (5) صاعدی نیز اشاره کرده: این که بعضی احادیث
ص: 844
میمون را «منکر» دانسته اند، مرادشان منکر بودن از ناحیه سند است نه متن. (1)
ابن الجوزی از سعدی یعنی جوزجانی نقل کرده که در سند روایت مسند احمد نیز عبدالله بن شريك وجود دارد که دروغگو است. (2)
پاسخ
اولاً: ابن حجر - در دفاع از مسند احمد و رد بر ابن الجوزی - نقل کرده که: احمد بن حنبل و يحيى بن معين هر دو عبدالله بن شريك را توثیق کرده اند. (3)
ثانياً: ابن حجر تصریح کرده که کلام جوزجانی درباره شیعه پذیرفته نیست. (4)
مطلب مهم دیگری که ابن حجر عسقلانی تذکر داده آن که ابن الجوزی فقط بعضی از اسناد را نقل کرده و در آن اشکال نموده است! (5) و این شهادتی است از عسقلانی که ابن الجوزی از نقل اسناد معتبر چشم پوشی کرده و برای نیل به اغراض فاسدش دیگران را اغراء به جهل نموده است.
ص: 845
عده ای «حدیث سدّ الابواب» را از روایات منکر شمرده و ابوبلج فزاری ثقه (1) را به جهت نقل این حدیث و امثال آن تضعیف نموده اند. (2)
با توجه به آن چه در تعریف منکر گفته شد (3) معلوم است که منکر دانستن این روایت به جهت تعارض آن با روایات ساختگی دربارهٔ ابوبکر است. (4)
یکی از واکنش های مخالفان در برابر فضائل امیرمؤمنان علیه السلام آن است که مطالب مهم و جالب توجه را که در روایات وجود داشته و حاکی از عظمتِ مقام والای آن حضرت بوده کتمان نموده آن روایات را غیر محفوظ، شاد و منکر معرفی کرده و کسی که آن نکات را نقل کرده به بهانه ای از اعتبار ساقط نموده اند! در ضمن قضیهٔ «سدّ الابواب» مطالب مهمّى مطرح شده که در بسیاری
ص: 846
از مصادر نیامده است. به عنوان نمونه به چند روایت توجه فرمایید:
[623/ 15] ابن مغازلی شافعی (متوفی 483) در ضمن گزارشی طولانی از حذیفه نقل می کند: هنگامی که مهاجرین از مکه به مدینه آمدند خانه ای نداشتند لذا در مسجد می خوابیدند. پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها فرمود: «در مسجد نخوابید (ممکن است) که محتلم شوید». آن ها اطراف مسجد خانه هایی ساخته و درب ورودی آن را به سمت مسجد قرار دادند (به گونه ای که آن خانه ها با مسجد مرتبط بود و سکونت در مسجد بر آنان اطلاق می شد)، حضرت برای آنان پیغام فرستاد که از مسجد بیرون روند و دربی را که به سوی مسجد است ببندند (و درب دیگری به سمت خارج مسجد برای خانه خویش قرار دهند) آن ها پذیرفتند و فرمان حضرت را امتثال نمودند....
[البته بنابر این روایت عمر و بنابر روایت دیگر عباس تقاضای راهی باریک- که بتوان از آن رفت و آمد نمود- کردند ولی پذیرفته نشد!] (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله برای علی علیه السلام خانه ای بین خانه های خویش ساخته بود. امیرالمؤمنین علیه السلام تردید داشت که به همان حالت باقی بماند یا آن که از مسجد خارج شود (یعنی درب خانه اش را ببندد و درب دیگری به سمت خارج مسجد برای خانه خویش قرار دهد) پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود: «تو (همان جا) ساکن باش که پاک و پاکیزه ای». پیامبر صلی الله علیه و آله سوگند یاد فرمود که:
«این امتیازی است که خدا به علی اعطا فرموده (و ربطی به من ندارد)».
ص: 847
حذیفه در ادامه می گوید: و نفس ذلك رجال على عَلِيّ [علیه السلام] فوجدوا في أنفسهم، و تبيَّن فَضْلُه عليهم و على غيرهم من أصحاب النبي صلی الله علیه و آله. یعنی این مطلب باعث نگرانی، ناراحتی، حسادت و حساسیت عده ای نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام گردید ؛ زیرا این فضیلت امتیازی روشن بود نسبت به دیگران !
مطلب به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید حضرت خطبه ای خواند [که بنابر نقل سیوطی خطبه ای بلیغ تر از آن، از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده نشد !] (1) و در ضمن آن فرمود: «بعضی از این که به علی اجازه سکونت در مسجد داده شد (و درب خانه اش به مسجد باز مانده) ناراحت شده اند. به خدا سوگند بیرون کردن (و بستن درب خانه دیگران) و اجازه سکونت (و باز گذاشتن درب خانه) علی به دست من نبود (بلکه به فرمان خداوند بود چنان که) خداوند به حضرت موسی و برادرش (هارون علیه السلام) وحی فرمود که: برای قوم خود در مصر خانه هایی مهیا نموده، آن را روبه روی یکدیگر قرار دهید و نماز بگزارید. و به حضرت موسی فرمان داد که در آن مسجد کسی سکونت و نکاح نداشته باشد جز هارون و نسلش. و علی نسبت به من مانند هارون است نسبت به حضرت موسی [علیه السلام]. فقط او برادر من است نه دیگر افراد خاندانم. روا نیست برای هیچ کس (سکونت و) نکاح در این مسجد جز برای علی و نسل او، (این فرمان خداوند است) هر کس از این مطلب ناراحت است (و خوشش نمی آید) از آن سو برود و با دست مبارک اشاره به سمت شام فرمود ! (2)
ص: 848
[624/ 16] نافع غلام عبدالله بن عمر می گوید: از او پرسیدم: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟ او پاسخ داد: ای بی مادر! تو به این مطلب چکار داری؟! سپس استغفار نموده و گفت: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی است که آن چه برای آن حضرت حلال بوده برایش حلال و آن چه برای آن حضرت حرام بوده برایش حرام باشد نافع پرسید او چه کسی است؟ عبدالله بن عمر پاسخ داد علی است که پیامبر صلی الله علیه و آله همه درب هایی را که به مسجد باز بود بست جز درب خانه او که آن را باز گذاشت و به او فرمود:
ص: 849
تو در امتیاز من نسبت به احکام این مسجد مشترک هستی تو وارث من، وصى (و جانشين) من هستی. تو دیون مرا ادا نموده و به وعده های من وفا می نمای. تو بر روش و سنّت من به شهادت می رسی (و هیچ گاه از سیره من منحرف نمی گردی). دروغ می گوید کسی که خیال کند مرا دوست دارد و از تو کینه به دل داشته باشد. (1)
[625/ 17] سعد بن أبي وقّاص می گوید: علی علیه السلام را مناقبی است که هیچ کسی (از صحابه و دیگران) آن را دارا نیست:
او در مسجد می خوابید،
در جنگ خیبر پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست او داد،
و همه درب ها (ی مسجد) را بست جز درب خانه او. (2)
[626/ 18] سمهودی (متوفی 911) روایت کرده که: مردم در مسجد
النبی صلی الله علیه و آله نشسته بودند که منادی (از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله) ندا داد: درب های خانه خویش را (که به سوی مسجد باز است) ببندید. آن ها از جای خویش تکانی خوردند ولی هیچ کس از جا بلند نشد! برای مرتبه دوم آن ندا تکرار شد ولی
ص: 850
باز کسی از جا بلند نشد. مردم به یکدیگر می گفتند: مقصود از این کار چیست؟! تا آن که (برای مرتبه سوم) منادی ندا داد: ای مردم پیش از آن که عذاب الهی بر شما نازل گردد درب هایتان را ببندید. همه به سرعت بلند شدند و به امتثال فرمان آن حضرت مبادرت نمودند... همۀ آن ها دری به سوی مسجد داشتند: ابوبکر، عمر، عثمان و..... امیرالمؤمنین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، حضرت به او فرمود: «تو چرا این جا ایستاده ای؟! به منزلت برگرد» و به او نفرمود که درب خانه اش را ببندد (این مطلب برای اصحاب گران آمد لذا) عده ای (به عنوان اعتراض) گفتند: درب خانه ما را بست ولی درب خانه علی را که از همه ما جوان تر است باز گذاشت ! بعضی گفتند: بدین جهت درب خانه او را باز گذاشت که علی از نزدیكان و بستگان اوست. برخی (نپذیرفتند و) گفتند: حمزه که از علی نزدیک تر است برادر رضاعی و عموی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز هست. بعضی دیگر گفتند: او به جهت دخترش درب خانه علی را باز گذاشته است! این سخنان بر آن حضرت گران آمد، لذا پس از روز سوم، در حالی که چهرهٔ مبارکش از شدت غضب سرخ شده بود، نزد آنان آمد و (خطبه ای خواند و در ضمن آن) پس از حمد و ثنای خداوند فرمود
خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی فرمود که مسجد پاکی داشته باشد که جز خودش و هارون و فرزندانش شَبَّر و شَبيرٌ کسی در آن سكونت ننماید. خداوند به من نیز وحی فرمود که مسجد پاکی داشته باشم که جز خودم و علی و فرزندانش حسن و حسین کسی در آن سكونت ننمايد. من به مدینه آمدم و مسجدی ساختم ولی تا فرمان الهی صادر نشد وارد آن نشدم من جز آن چه خدا تعلیمم دهد نمی دانم و جز آن چه فرمانم دهد انجام نمی دهم. من سوار بر ناقه ام بودم، انصار از من خواستند که نزد آنان فرود آیم (و منزل گزینم) از
ص: 851
آنان خواستم که ناقه را رها کنند که او از جانب خدا مأموریت دارد، و جایی که زانو زد پیاده شدم به خدا سوگند من (از پیش خود) دربی را نبسته و دربی را باز نگذاشتم. من (از پیش خود) اجازه سکونت به علی را ندادم بلکه خدا فرمان داد که او در مسجد سکونت نماید. (1)
1. درخواست دیگران برای باز گذاشتن یک روزنه هم پذیرفته نشد !
2. سبب آن که خدا اجازه داده درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد باز باشد و در مسجد سکونت نماید طهارت ذاتی آن حضرت بوده که به این لفظ بیان
ص: 852
شده که: «اسکن طاهراً مُطَهَّراً» تو (همان جا) ساکن باش که پاک و پاکیزه ای. (1)
3. پیامبر صلی الله علیه و آله دو مرتبه سوگند یاد فرمود که: «والله ما أعطاه إياه إلّا الله» «والله ما أخرجتُهم ولا أسكنته» این امتیازی است که فقط خدا به علی اعطا فرموده. به خدا سوگند بیرون کردن (و بستن درب خانه آنان) و اجازه سکونت (و باز گذاشتن درب خانه) علی به دست من نبود (بلکه به فرمان خداوند بود).
4. امیرمؤمنان علیه السلام را به حضرت هارون علیه السلام تشبیه فرمود، مانند حدیث چهارم.
5. و در نتیجه: و تبيَّن فَضلُه عليهم و على غيرهم من أصحاب النبي صلی الله علیه و اله.
با باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به فرمان خداوند، فضیلت و امتیاز آن حضرت بر دیگران روشن گردید.
ابن عمر در پاسخ مَنْ خَيْرُ النّاس بعد رسول الله صلی الله علیه و آله، بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟ به باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به فرمان خداوند استناد نمود و اشتراک علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله در این امتیاز را دلیل آن دانست.
در روایت سوم سعد بن ابي وقاص گفت: كانت لعليّ علیه السلام مَناقِبُ لم يكن لأحد. علی علیه السلام را مناقبی است که هیچ کسی آن را دارا نیست و از جمله آن موارد خوابیدن در مسجد و بازگذاشتن درب خانه حضرت به فرمان خدا را یاد نمود.
1. تهدید که: پیش از آن که عذاب بر شما نازل گردد درب هایتان را ببندید.
ص: 853
2. و استناد مطلب به وحی با عبارت: «وإنّ الله أوحى إليَّ أن أتخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلّا أنا و على و أبناء على: حسن و حسين» خداوند به من وحي فرموده که مسجد پاکی داشته باشم که جز خودم و علی و فرزندانش حسن و حسین کسی در آن سکونت ننماید.
3. و بیان علت حکم به آن که «باید مسجد پاکی داشته باشم» که حاکی از طهارت خاندان عصمت علیهم السلام است که اجازه سکونت در آن مسجد را دارند.
4. بیان حدیث منزلت و تشبیه آنان به حضرت هارون و فرزندانش علیهم السلام در این روایت و آثار دیگر (1) و این نکات حاکی از اهمیت فوق العاده این ویژگی خاص است که هیچ یک از صحابه آن را دارا نیست.
چنان که بارها تذکّر داده ایم بسیاری از راویان ناسخان، نویسندگان، ناشران و... در نقل روایات مربوط به اهل بیت علیهم السلام رعایت امانت نکرده و تصرفات فراوان نموده اند. فضیلت سد الابواب نیز از این آفت سالم نمانده است.
در این بخش فقط به بررسی یکی از روایات ابن عمر در این زمینه می پردازیم.
از ابن عمر در این فضیلت روایات مختلف نقل شده است. در یکی از آن ها آمده که راوی از او دربارۀ حضرت علی علیه السلام و عثمان پرسید. مطلبی که او در پاسخ گفته به گونه های متفاوت نقل شده، چنان که ملاحظه می فرمایید:
1. این خانه او (علی علیه السلام) است (2)
ص: 854
بنابر روایتی گفته: این خانه پیامبر صلی الله علیه و آله است - و با اشاره به خانه علی علیه السلام در کنارش گفته: - در مسجد خانۀ دیگری جز این دو خانه وجود ندارد. (1)
2. این خانه اوست کنار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، جز این، مطلب دیگری درباره او نمی گویم. (2)
توجه شود که گرچه این کلام بیانگر منزلت و مقام علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله است ولی در عین حال باید توجه داشت که ابن عمر بنابر این روایت از ذکر دیگر فضائل آن حضرت امتناع کرده است!
3. درباره علی علیه السلام نمی خواهد سؤال کنی. ببین خانه او را نسبت به (خانه) پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد جز خانه او خانه ای نمی بینی.
ص: 855
و بنابر روایتی: درباره علی لازم نیست چیزی بپرسی! جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله ببین. (1)
4. بنابر نقل بخاری و عده ای دیگر عبارت بدین گونه بیان شده که: سأله عن على [علیه السلام]، فذكر محاسن عمله، قال: هو ذاك بيته أوسط بيوت النبى صلی الله علیه و آله.
ابن عمر پس از آن که در پاسخ محاسنی از رفتار و کردار علی علیه السلام را بیان کرد گفت: این خانه اوست که وسط خانه های پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شده است. (2)
برخی از شارحین صحیح بخاری معنای گذشته را صحیح دانسته و آن را حاکی از جایگاه ویژه امیرمؤمنان علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته اند. (3)
و برخی دیگر - دست به تحریف معنوی زده! - روایت را چنین معنا کرده اند که: کیفیت ساخت منزل علی علیه السلام از ساخت خانه های پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 856
بهتر و زیباتر است. (1)
بنابر این معنای سخیف، کلام ابن عمر هیچ فضیلتی برای حضرت به حساب نمی آید و با سؤال راوی هیچ ربطی نخواهد داشت.
نکته مهمی که در این نقل شایان توجه است آن که گرچه راوی گفته: (ابن عمر محاسنی از رفتار علی بیان کرد) ولی آن ها حاضر نشده اند محاسنی را که ابن عمر ذکر کرده نقل کنند و آن را کتمان کرده اند !
5. درباره علی از من می پرسی! جایگاه او را که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله دیده ای. حضرت همه درب هایی را که به مسجد باز بود بست مگر در خانه علی [علیه السلام] (2)
6. درباره علی علیه السلام نمی خواهد از کسی سؤال کنی. ببین خانه او را نسبت به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت (همه) ما را از مسجدش بیرون کرد جز او. و بنابر نقل دیگر: او در خانه های ما را به مسجد بست ولی درب خانه او را باز گذاشت. (3)
ص: 857
با تأمل در روایت گذشته که به کیفیت های گوناگون نقل شد، معلوم گردید که مخالفان سعی در کتمان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام داشته و تلاش نموده اند که در این زمینه چیزی واضح بیان نشود در چهار نقل اول به جمله ای کوتاه: «این خانه اوست»، «این خانه اوست کنار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله» و... اکتفا نموده و مطلبی که فوق العاده اهمیت داشته و در کیفیت پنجم و ششم گذشت - یعنی بستن درب خانۀ همۀ اصحاب مگر در خانه علی علیه السلام را کتمان کرده اند.
پیش از این گذشت که معاویه به کارگزارانش نوشت که مردم را تشویق کنند تا هر فضیلتی که برای علی علیه السلام نقل شده درباره صحابه و خلفا نیز جعل گردد!! (1) عده ای برای مقابله با این روایات معتبر و متواتر که درباره امیرمؤمنان علیه السلام وارد شده روایاتی را به همین مضمون درباره ابوبکر جعل کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرمود که همه درب ها به مسجد بسته شود مگر در خانه ابوبکر (2) با آن که در روایات عامه تصریح شده که به فرمان حضرت در خانه ابوبکر نیز بسته شد. (3)
ص: 858
بخاری بابی منعقد کرده با این عنوان (باب قول النبي صلی الله علیه و آله: سُدُّوا الأبواب إلّا باب أبي بکر) و در آن به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده که حضرت فرمود: (لا يبقينّ في المسجد باب إلّا سُدّ إلّا باب أبي بكر). (1)
و برخی دیگر مطلب را به این تعابیر بیان کرده اند که:
سُدُّوا [عنّي] هذه الأبواب [الشوارع في المسجد] إلّا باب أبي بكر. (2)
سُدُّوا الأبواب الشارعة [التي] في المسجد إلا باب أبي بكر. (3)
و در برخی از روایات آن را به لفظ «خوخه»- که به معنای روزنه، درب یک لنگه ای کوچک (دریچه) یا شکاف دیوار است (4) - این گونه نقل کرده اند که:
خرج رسول الله صلی الله علیه و آله في مرضه الذي مات فيه... ثم قال:... سُدُّوا عنّي كل خوخةٍ في هذا المسجد غير خَوخَةٍ أبي بكر. (5)
إن عبدا خيّره الله بين أن يؤتيه من زهرة الدنيا ما شاء و بين ما عنده فاختار ما عنده... لا يبقينّ في المسجد خَوخَةٌ إِلَّا خَوخَةَ أبي بكر. (6)
این روایات جعلی به کتبی چون صحیح بخاری و مسلم راه یافت و
ص: 859
تشخیص حقیقت و واقع امر را برای عده ای مشکل کرد (1) تا جایی که بعضی این روایات ساختگی را پذیرفتند و آن روایات صحیح را مجعول پنداشته و کنار گذاشتند ! (2) و بعضی دیگر - به خیال خویش منصفانه قضاوت کرده! - هر دو دسته روایات را پذیرفته اند و تلاش در جمع بین آن ها نموده اند.
غافل از آن که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی را دربارۀ ابوبکر فرموده بود، چرا در سقیفه و... بدان احتجاج نشد؟!
در جمع بین این دو دسته روایت گفته شده:
ممکن است فرمان به بستن درب ها دو مرتبه از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده باشد. اولین بار که حضرت درب خانه یکی را استثنا فرمود هنوز دیگری دری به مسجد نداشته و پس از فرمان حضرت به بستن همه درها او دربی به مسجد گشوده مرتبه دوم حضرت فرمانی صادر فرمود که همه درها بسته شود جز این درب دوم که تازه باز شده، ولی مقصود آن باشد که علاوه بر درب اول که استثنا فرموده بود این درب هم باز باشد نه آن که این فرمان جدید بازگشت از فرمان قبل باشد. (3)
ص: 860
اشکال
چگونه متصوّر است که پس از فرمان اول به بستن،درها آن ها که در خانه شان به مسجد باز است ببندند ولی کسی بیاید و درب جدیدی به مسجد باز کند؟! آیا این مخالفت صریح با دستور پیامبر صلی الله علیه و آله نیست؟!
به نظر می رسد که این گفتار تصدیقی بلا تصور باشد !
ابن حجر عسقلانی در شرح بخاری - بعد از باب « سُدُّوا الأبواب إلّا باب أبي بكر» (1) به عنوان «تنبیه» - می نویسد:
در مورد بستن درهای (خانه های) اطراف مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله روایات دیگری نیز وارد شده که ظاهرش با روایات باب گذشته مخالفت دارد.
او در ادامه از چندین طریق معتبر روايت سدّ الابواب را در فضائل امیرالمؤمنين علیه السلام نقل کرده (2) و می نویسد:
اسناد متعدد این روایات یکدیگر را تقویت می کند (و موجب حصول اطمینان به صدور آن می شود)، گذشته از آن هر یک به تنهایی معتبر است و می تواند مدرک معتبری برای استدلال باشد چه رسد به مجموعش.
پس از آن می گوید: ابن الجوزی این حدیث را در موضوعات - یعنی احادیث ساختگی - آورده و دو اشکال بر آن وارد ساخته:
اشکال اول: ضعف برخی از اسناد از طریق سعد زید و ابن عمر.
اشکال دوم: تعارض و مخالفت متن آن با احادیث مربوط به ابوبکر، پس
ص: 861
معلوم می شود که رافضیان آن را برای مقابله با این روایات جعل کرده اند.
عسقلانی به هر دو اشکال پاسخ می دهد:
پاسخ اشکال اول: ابن الجوزی فقط بعضی از اسناد را مورد بررسی قرار داده و در بعضی از راویان اشکال کرده است و این هیچ خدشه ای به مطلب وارد نمی کند؛ زیرا گفتیم اسناد آن فراوان است (و گذشته از اعتبار برخی، از مجموع آن ها اطمینان به صدور آن حصول می شود).
پاسخ اشکال دوم: ابن الجوزى مرتكب اشتباه زشتی شده؛ زیرا روایات صحیح را به خیال تعارض انکار کرده در حالی که جمع بین این روایات ممکن است.
عسقلانی در ادامه وجه جمعی را بین روایات نقل می کند که نتیجه اش انکار فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام در قضیه سدّ الابواب است و در نهایت با منکرین این روايات - مثل ابن الجوزى - تفاوتی ندارد او از بزّار چنین نقل می کند که:
جمع بين روایات اهل کوفه-که سدّ الابواب را برای امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر می کنند - و روایات اهل مدینه- که آن را فضیلتی برای ابوبکر می دانند - به آن است که فرمان بستن درب ها دو مرتبه اتفاق افتاده:
الف) در مرتبه نخست خانه هایی که دو درب داشت - یک درب به مسجد و درب دیگر خارج از مسجد - به فرمان خدا دری که به مسجد داشت بسته شد ولی چون امیر مؤمنان علیه السلام خانه اش یک در بیشتر نداشت آن را باز گذاشتند و آن حضرت اجازه داشت که حتی در حال جنابت از مسجد عبور کند.
ب) گویا پس از بستن درب ها و امتثال فرمان گذشته، صحابه
ص: 862
خوخه هایی (یعنی روزنه هایی) به مسجد باز کردند تا از آن طریق رفت و آمد کنند مرتبۀ دوم دستور داده شد که آن هم بسته شود مگر روزنه خانه ابوبکر و این اشاره ای بود به خلافتش ؛ زیرا نیازش به ورود مسجد بسیار بود برخلاف دیگران.
عسقلانی می گوید: عده ای بین این دو دسته از روایات، به این کیفیت جمع کرده اند. (1)
ص: 863
مطلب اول: اهل تسنن تصریح کرده اند که فرمان به باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام مقدّم بوده، (1) و از سوی دیگر احاديث سد الابواب و باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام مربوط به اوائل هجرت بوده (2) و بنابر نقل بخاری و مسلم روایات مربوط به ابوبکر هنگام بیماری وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بوده (3) و روشن است که - با توجه به فرمان پیشین پیامبر صلی الله علیه و آله، در زمان بیماری وفات آن حضرت اصلاً دربی جز در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و در خانه امیرمؤمنان علیه السلام به مسجد باز نبوده پس حضرت فرمان به بستن کدامین درب را داده است؟!
ص: 864
این بهترین دلیل برای ساختگی بودن روایات مربوط به ابوبکر است ؛ زیرا در روایات عامه آمده است: لا يبقين في المسجد باب الأ سُدّ إلّا باب أبي بكر. (1) و فراوان آن را با الفاظ: (باب)، ابواب) بلکه با وصف (الشوارع) و (الشارعة) به معنای (باز) نقل کرده اند، مانند: سُدُّوا [عنّي] هذه الأبواب [الشوارع في المسجد] إلّا باب أبي بكر. (2) سُدُّوا الأبواب الشارعة [التي] في المسجد إلّا باب أبي بكر. (3) و... که حاکی از فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به بستن درب خانه هایی است که به مسجد باز است به جز خانه ابوبکر.
یک بار دیگر رجوع کنید به کلامی که از سیوطی گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گشودن درب خانه به مسجد را به هیچ کس نداد، نه به عباس نه به ابوبکر، به تنها کسی که اجازه داد علی [علیه السلام] بود! (4)
مطلب دوم: عسقلانی - پس از ذکر وجه جمعی که گذشت - متوجه اشکال گذشته شده، در صدد توجیه آن برآمده و می نویسد:
این جمع در صورتی پذیرفته است که درب در روایاتی که دربارهٔ امیرالمؤمنین علیه السلام است «درب حقیقی» باشد و در روایاتی که مربوط به ابوبکر است «درب مجازی» و مراد از آن خوخه (یعنی روزنه) باشد، چنان که در بعضی از روایات به آن تصریح شده و به جهت آن که شک و تردیدش برطرف نشده در آخر کلام «والله أعلم» نیز بر قلمش جاری گشته است. (5)
ص: 865
قرطبی (متوفی 671) نیز در این زمینه می نویسد درب خانه عده ای از صحابه به مسجد باز بود و به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بسته شد جز در خانه علی علیه السلام.
اما روایتی که گوید: روزنه ای در مسجد باقی نماند جز روزنه خانه ابوبکر (که به لفظ خوخه است) - خدا بهتر می داند [!]- این درب ها (درب واقعی نبوده بلکه) روزنه هایی بوده مانند پنجره و دریچه برخلاف در خانه علی علیه السلام که دری بوده که از آن رفت و آمد می شده است. (1)
اشکال
آیا این مضحک و خنده دار نیست که درب خانه ها به مسجد بسته شود ولی راه باریک دیگری باز شود و از آن رفت و آمد نمایند؟!! مگر «درب» خصوصیتی داشته جز آن که راه ورود به مسجد بوده است؟! و از همین روی قرطبی تردید خویش را با عبارت: (خدا بهتر می داند) اظهار کرد. عسقلانی نیز
ص: 866
مطلب را با تردید و با لفظ (و كأنهم) شروع و با عبارت: (والله أعلم) ختم نمود!! (1)
مطلب سوم: در روایات اهل تسنن آمده که پس از بسته شدن درها جز درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست کرد راه باریکی به مسجد به اندازه ای که خودش به تنهایی از آن رفت و آمد کند، داشته باشد. آن حضرت نپذیرفت و فرمود: «من از جانب خدا چنین (اجازه و) فرمانی ندارم». (2)
عمر درخواست خوخه (یعنی روزنه، راه باریک و....) داشت که پاسخ مثبت نشنید ! (3) یکی از اصحاب از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست نمود که اجازه دهید از خانه ام دریچه و پنجره ای به مسجد داشته باشم تا هنگام ورود شما به مسجد، شما را ببینم حضرت سوگند یاد فرمود که: «چنین چیزی ممکن نیست حتی به اندازه یک سر سوزن»!! (4)
این روایات نیز دلیلی روشن بر ساختگی بودن روایات «خوخه» است.
لذا حلبی گفته: این اشکال (وارد است و) نیاز به پاسخ دارد ! (5)
سمهودی (متوفی 911) روایات متعدد در این زمینه نقل کرده و سپس گفته:
بنابر این روایات پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام فرمان به بستن درها به مسجد، از
ص: 867
«خوخه» و کم تر از آن هم منع فرموده اگر این آثار صحیح باشد باید گفت پس از آن اجازه فرموده که خوخه (و راه باریکی) به مسجد داشته باشند و سپس از آن هم منع فرموده مگر خوخه ابوبکر. (1)
در حالی که دلیلی وجود ندارد که حضرت اجازه داده باشد کسی کوچک ترین روزنه ای به مسجد داشته باشد، چنان که صفحه قبل گذشت، بلکه حضرت تصریح و تأکید و تکرار می فرماید که: «من از جانب خدا چنین اجازه ای ندارم». (2)
مطلب چهارم: بنابر روایات اهل تسنن - در آن زمان، یعنی پیش از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله - اصلاً ابوبکر کنار مسجد خانه ای نداشته؛ بلکه خارج شهر مدینه در عوالی زندگی می کرد.
قال ابن سعد (المتوفى 230) نزل أبو بكر على خارجة بن زيد... و تزوّج ابنته، و لم يزل... بالسنح حتى توفي رسول الله صلی الله علیه و آله. (3)
قال الطبري (المتوفى 310): و كان أبو بكر قبل أن يشتغل بأمور المسلمين تاجراً، و كان منزله بالسُّنْح، ثم تحوّل إلى المدينة. (4)
ابن سعد (متوفی 230) در ضمن داستان هجرت از مکه به مدینه
ص: 868
می نویسد: ابوبکر به منزل خارجة بن زيد وارد شد و با دختر او ازدواج کرد و تا هنگام وفات پیامبر در «سُنح» زندگی می کرد.
و طبری (متوفی 310) می گوید: ابوبکر پیش از آن که عهده دار امور مسلمانان شود - یعنی قبل از خلافت - به تجارت مشغول بود و در محلی به نام «سُنْح» زندگی می کرد پس از آن (که خلیفه شد) محلّ زندگی اش را تغییر داد و وارد مدینه شد و در کتب لغت گفته اند «سُنْح» محله ای است در عوالی مدینه. (1)
مراد از «عوالی» زمین های بالای اطراف مدینه است که نزدیک ترین آن با شهر چهار میل - یعنی بیش از هفت کیلومتر - فاصله دارد. (2)
لذا مجبور شده اند که این روایات ساختگی را حمل بر مجاز نمایند به این دلیل که از روایات صحیح ثابت نشده که ابوبکر کنار مسجد خانه ای داشته بلکه او خارج شهر زندگی می کرده است !
قال المناوي في شرح الجامع الصغير: قال بعضهم: والمجاز أقوى ؛ إذ لم يصح أن أبا بكر كان منزله بلصق المسجد بل بعوالي المدينة، فالقصد بالأمر بالسدّ سدّ طرق منازعته في الخلافة على طريق الاستعارة. (3) مناوى مى نویسد: بعضی گفته اند: اقوی در روایاتی که درباره ابوبکر وارد شده آن است که مراد بستن درب حقیقی نبوده بلکه استعمال مجازی است؛ زیرا به نقل صحیح ثابت نیست که او کنار مسجد خانه ای داشته، منزل او در عوالی مدینه بوده، پس مقصود از بستن
ص: 869
درها، بستن راه نزاع با او در امر خلافت است [!]
استاد جامع الأزهر، محمّد مالکی شنقیطی نیز این مطلب را به ضرس قاطع گفته و می نویسد: قوله: (لا يبقينّ في المسجد بابُ إلَّا سُدّ إِلّا باب أبي بكر) يشير به إلى قطع المنازعة مع أبي بكر في أمر الخلافة... و قرينته ذكر المسجد الذي كان عامة جلوس النبي صلی الله علیه و آله و أحكامه فيه، ولم يكن بيت أبي بكر متصلاً به - أي بالمسجد-، و هذا الحديث قاله في مرض موته في آخر خطبة خطبها، ولا ينافيه قوله - في حقّ على كرم الله وجهه [علیه السلام]: «سُدُّوا أبواب المسجد كلّها إلّا باب عليّ [علیه السلام]» ؛ ؛ لأنه محمول على حقيقته ؛ لأن بيت عليّ [علیه السلام] ثبت أنه كان في جنب المسجد.... . (1)
و عده ای این نظریه را تقویت نموده اند مانند طیبی و تورپشتی و.... . (2)
مطلب پنجم: نتیجه این جمع آن شد که باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام فقط به جهت آن بوده که خانه حضرت یک درب بیشتر نداشته نه این که فضیلت و امتیازی برای آن حضرت بشمار آید. (3)
ص: 870
شرح و تفصیل این مطلب با پاسخ آن در واکنش هفتم خواهد آمد.
برخی از نویسندگان عامّه پس از نقل روایات ساختگی در باز گذاشتن خوخه و راه باریک برای ابوبکر، گفته اند: این اشاره به برتری، افضلیت و خلافت او است یعنی با او در امر خلافت نزاع نکنید !
و به گفته برخی: برای آن که نیاز او به رفت و آمد در مسجد بیشتر می شود. (1)
ص: 871
ولی ملاحظه فرمودید که روایات معتبری که مربوط به امیرمؤمنان علیه السلام بود به بهانه های گوناگون مورد مناقشه قرار گرفت و از فضیلت بودن اسقاط گردید!
شگفتا که احادیث صحیح و صریح در جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام - مانند حدیث غدیر - با انواع و اقسام واکنش مواجه شود و از اعتبار ساقط گردد ولی روایت ساختگی «خوخه» اشاره به خلافت ابوبکر باشد! آری، حبّ الشيء يعمي و يصمّ!
واقعاً عجیب است که مخالفان می خواهند به هر طریقی که شده این قضیه را از فضیلت بودن برای امیر مؤمنان علیه السلام اسقاط کنند !
گاهی از پیش خود برای آن فلسفه بافی کرده و می گویند: جهتش آن بود که فاطمه علیها السلام برای رفتن به خانه پدر نیاز داشت از مسجد برود!! (1)
ص: 872
با آن که این مطلب هیچ مستندی ندارد.
و گاهی می گویند: دیگران دو درب داشتند یکی به مسجد یکی خارج مسجد و امکان داشت با بستن یک درب از درب دیگر رفت و آمد شود بر خلاف خانه علی علیه السلام که یک درب بیشتر نداشت، و همین باعث شد که به آن حضرت اجازه داده شود درب خانه اش به مسجد بسته نشود، چنان که در مطلب پنجم واکنش ششم گذشت. (1)
قال ابن حجر: قال البزار في مسنده: إنّ باب علي [علیه السلام] كان إلى جهة المسجد، ولم يكن لبيته باب غيره فلذلك لم يؤمر بسده. و يؤيد ذلك ما أخرجه إسماعيل القاضي....: ان النبي صلی الله علیه و آله لم يأذن لأحد أن يمر في المسجد و هو جنب إلا لعلي بن أبي طالب [علیه السلام] ؛ لأن بيته كان في المسجد. (2)
ابن حجر عسقلانی پس از نقل مطلب گذشته از بزار آن را به روایتی تأیید کند که: پیامبر صلی الله علیه و آله به هیچ کس اجازه نمی داد که در حال جنابت از مسجد عبور نماید جز به علی علیه السلام؛ زیرا خانه او در مسجد بود.
اشکال
الف) اگر علت آن بود که خانه علی علیه السلام یک درب بیشتر نداشت و این قضیه فضیلتی برای امیر مؤمنان علیه السلام نبود، چرا پیامبر صلی الله علیه و آله عذر خویش را این گونه بیان فرمود که: «این فرمان از جانب خدا بوده است»، آیا بهتر نبود که بفرماید: خانه علی علیه السلام یک درب بیشتر ندارد؟!
ص: 873
چرا این کار باعث حساسیت بلکه حسادت دیگران گردید و برای برخی از صحابه ناگوار آمد تا آن که زبان به اعتراض گشودند؟!
چرا ابن عباس آن را از ویژگی هایی دانسته که هیچ کس دارای آن نیست؟!
چرا عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی که سرمایه مهمی برای عرب بشمار می رفت - ترجیح می دادند؟! (1)
و چرا پسر عمر آن را به عنوان فضیلت فوق العاده ای برای امیرالمؤمنین علیه السلام شمرده و گفته: درباره علی نمی خواهد از هیچ کس بپرسی، جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله تماشا کن که آن حضرت، درب خانه همه را به مسجد بست ولی درب خانه او را باز گذاشت ! (2)
مطلب كاملاً روشن است ولی درد تعصب را دارویی نیست !
تذكر مهم
آن چه گذشت نیز دلیلی روشن بر ساختگی بودن روایات مربوط به ابوبکر است ؛ زیرا ابن عباس باز گذاشتن درب خانه به مسجد را از ویژگی های خاص امیر مؤمنان علیه السلام دانست عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی ترجیح دادند و هیچ کدام نامی از باز گذاشتن روزنه خانه ابوبکر نبردند!!
ب) اما روایتی که ابن حجر (متوفی 852) برای تأیید نقل کرده، پاسخ آن را چندین قرن پیش از او داده اند! ابوبکر جصاص (متوفی 370) می نویسد:
آن چه در این زمینه گفته شده که این از ویژگی های مخصوص علی رضی الله عنه [علیه السلام] بوده مطلب صحیح و درستی است اما این که راوی گفته:
ص: 874
(لأنه كان بيته في المسجد زيرا خانه علی علیه السلام در مسجد بود) گمان شخصی اوست (و او این مطلب را از پیش خود گفته است)؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله - بنابر روایت اول (1) - درب خانه همه را به مسجد بست و نفرمود که چون درب خانۀ آن ها به سوی مسجد است عبور و مرور آن ها به مسجد مباح است. پس این از ویژگی های علی علیه السلام است و هیچ کسی با او (در این فضیلت) مشترک نیست ! (2)
ج) از روایات معلوم می شود که فرمان به سدّ الابواب معنایش آن بوده که هر کس درب خانه اش رو به مسجد است باید آن را تغییر دهد، یعنی اگر یک درب بیشتر نداشته باشد باید آن را ببندد و دربی به سوی دیگر باز نماید.
فقد روى البزار عن علي [علیه السلام]... فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «قل الحمزة فليحوّل بابه» فقلت: إن رسول الله صلی الله علیه و آله يأمرك أن تحوّل بابك فحوله. (3)
از همه شگفت تر آن که صاعدی در آخر می نویسد: بعضی از اهل علم روايات سدّ الابواب إلّا باب على علیه السلام را از احادیث متواتر شمرده اند، سپس گفته: اگر بعضی از این روایات ثابت نباشد این صفت عالی و جایگاه ویژه و فاخر برای علی از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله اثبات نمی شود. (4)
ص: 875
اشکال
مگر خود صاعدی اعتراف نکرده که:
این حدیث ثابت است به اسناد متعددی که در آن هیچ کس از متروکین و رافضیان نیست. (1)
مگر نگفت:
این حدیث ثابت است و اسناد آن مشتمل است بر صحيح، حَسَن (و معتبر) و برخی از روایات ضعیفی که به ضمیمه یکدیگر تقویت و معتبر می شود.
آیا تکرار نکرد که:
روایات صحیحی در این زمینه گذشت. (2)
آیا تأکید نکرد که:
متن حدیث از طریق سعد بن ابی وقاص، ابن عمر و... ثابت است. (3)
ولی در آخر باطن خویش را این گونه اظهار کرده که:
(اگر بعضی از این روایات ثابت نباشد...)!
در هر صورت اعتراف او - در همین بی انصافی اش ! - جالب توجه است که آن را «صفتی عالی و جایگاهی ویژه و فاخر برای علی علیه السلام از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله» دانسته است!
ص: 876
پس از فلسفه بافی برای باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام که فاطمه علیها السلام برای رفتن به خانه پدر نیاز داشت از مسجد برود ؛ و پس از نقل روایات جعلی و ساختگی برای ابوبکر، و فلسفه تراشی برای آن، که ابوبکر برای نماز و سایر امور مسلمانان نیاز داشت که به مسجد برود؛ این اوهام را به هم آمیخته و نتیجه ای از آن گرفته اند که در هیچ مصدری حتی در روایات ساختگی آن ها هم یافت نمی شود و آن این که:
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله که فاطمه علیها السلام نیازی به رفت و آمد به خانه پدر نداشت درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد بسته شد و تنها ممرّی که به مسجد باقی ماند خوخه ابوبکر بود!! (1)
ص: 877
[627/ 19] اهل تسنن روایت کرده اند که عده ای از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودند که امیرمؤمنان علیه السلام بر آنان وارد شد با آمدن آن حضرت، آن ها بیرون رفتند ولی بلافاصله پشیمان شده و تصمیم گرفتند که نزد حضرت برگردند (هنگامی که برگشتند)، پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرمود:
﴿وَاللهِ! مَا أدخلتُهُ وَأخرَجتُکُمْ، وَلَکِنَّ اللهَ أدخلَهُ وَأخرَجَکُمْ﴾.
به خدا سوگند من علی را داخل و شما را بیرون نکردم خدا او را وارد و شما را بیرون کرد. (1)
به نظر می رسد این همان روایت سدّ الابواب بوده که دستخوش تحریف شده است ولی در عین حال حاکی از احترام ویژه ای برای حضرت امیر علیه السلام است که دیگران را از آن بهره ای نبوده!
احمد بن حنبل این حدیث را منکر شمرده و گفته: اساسی ندارد.
خطیب بغدادی- که این حدیث را معتبر و ثابت می داند - می گوید: خیال می کنم که او سند را منکر می داند نه متن حدیث را. (2)
ص: 878
یعنی اشکال احمد بن حنبل این است که سندی که از این روایت معروف است نقل ابراهیم پسر سعد بن ابی وقاص به صورت مرسل از پیامبر صلی الله علیه و آله است، ولی این سند متصل- که ابراهیم به نقل از پدرش از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده باشد - منکر و ناشناخته است.
در برخی از روایات به جای «سد الابواب» و بستن درب، از لفظ «اخراج» و فرمان به بیرون رفتن و در بعضی دیگر از عبارت «تحویل الباب» و گاهی از تعبیر «توجيه البيوت» استفاده شده که هر کدام به نحوی دلالت بر مراد دارد.
سد الأبواب (1): یعنی درب هایی که به مسجد باز است بسته شود.
تحويل الباب (2): یعنی درب ورودی خانه تغییر داده شده و به سمتی غیر از سمت مسجد قرار داده شود.
توجيه البيوت (3)، نیز به معنای تغییر درب ورودی خانه به سمت دیگر است.
ص: 879
اخراج (1): به این معناست که پس از آن که صحابه از خوابیدن و سکونت در مسجد منع شدند، خانه هایی کنار مسجد ساختند و درب ورودی آن را به مسجد قرار دادند به گونه ای که گویا هنوز در مسجد سکونت دارند و جنب شدن آن ها در خانه خودشان نیز بی احترامی به مسجد شمرده می شود. فرمان به اخراج یعنی باید کاملاً خانه آن ها از مسجد جدا شود به تغییر درب ورودی آن.
و در نقطه مقابل درباره امیرالمؤمنین علیه السلام گاهی لفظ «فتح الباب» يا «سدّ الابواب إلا بابه» بکار برده شده و گاهی لفظ «سکونت» و مراد از آن نیز روشن است!
باز گذاشتن و فتح: یعنی لازم نیست درب ورودی به مسجد را ببندد.
سکونت: یعنی خانه او مانند خانۀ خود پیامبر صلی الله علیه و آله متصل به مسجد است به گونه ای که گویا در مسجد سکونت دارند و خداوند اجازه داده که در آن باقی بمانند و چون پاک و پاکیزه هستند جنابت برای آنان در آن خانه بلا مانع است و ورود و مکث در مسجدالنبی صلی الله علیه و آله در آن حال برای آنان نیز اشکالی ندارد.
مطالب یاد شده از تأمل در مجموع روایات گذشته روشن می شود.
و با توجه به آن چه گذشت، معنای روایات عنوان آینده نیز روشن می شود
ص: 880
[628/ 20] روى الترمذي عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿یَا عَلِیُّ لاَ یَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یُجْنِبَ فِی هَذَا اَلْمَسْجِدِ غَیْرِی وَ غَیْرُکَ﴾. (1)
[629/ 21] روى البزار، عن خارجة بن سعد، عن أبيه سعد، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آلهالعلي -: ﴿لاَ یَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یُجْنِبَ فِی هَذَا اَلْمَسْجِدِ غَیْرِی وَ غَیْرُکَ﴾. (2)
راويان ثقه هستند. عسقلانی می گوید: روایتی که بزار از خارجة بن سعد از پدرش سعد بن ابی وقاص نقل کرده راویانش همه ثقه هستند. (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: «برای کسی جز من و تو جایز نیست که در این مسجد جنب شود».
و این روایت را چنین معنا کرده اند که عبور در حالت جنابت در مسجد النبی صلی الله علیه و آله اختصاص به آن دو بزرگوار دارد.
بعضی از محدّثین عامه در توجیه حدیث گفته اند:
وجه مطلب آن بوده که درب خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد النبی صلی الله علیه و آله باز بود و ورود جنب به مسجد اگر به صورت عبور کردن باشد مانعی ندارد. (2)
اشکال
این فضیلتی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، این یک حکم عمومی است که همه را در بر می گیرد، و نیازی به گفتن نداشت. (3)
ص: 882
علاوه بر آن، بنابر عقیده شیعه معلوم است که برای جنب، مرور در مسجد الحرام و مسجد النبی صلی الله علیه و آله هم جایز نیست چه رسد به مکث کردن. نزد برخی از علمای عامه نیز این از ویژگی های مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله است که مرور و مکث در مسجد النبی صلی الله علیه و آله در حالت جنابت فقط برای آن حضرت جایز است. (1)
این روایات امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز به آن حضرت ملحق کرده است. (2)
ص: 883
علّامه مظفر می گوید:
این جریان حاکی از پاکی امیرالمؤمنین علیه السلام است، مرتبه ای رفیع در طهارت که هیچ حدثی - حتی اگر از موجبات غسل باشد - نمی تواند آن را نقض نماید، پس در هر حال می تواند در مسجد باشد یا بخوابد که خوابیدن برای او کراهت ندارد مانند پیامبر صلی الله علیه و آله. مقصود از بستن درها حفظ مسجد از ناپاکی ها بود ولی امیرالمؤمنین علیه السلام مثل پیامبر صلی الله علیه و آله پاک و پاکیزه است و جنابت موجب آلودگی معنوی او نمی شود. (1)
ص: 884
نگارنده گوید: در روایات گذشته به این مطلب تصریح شده است.
* در روایت شماره 623گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود: «اسکن طاهراً مُطَهَّراً»، يعني: تو (در مسجد) ساکن باش که پاک و پاکیزه ای.... خداوند به حضرت موسی فرمان داد که در آن مسجد کسی سکونت و نکاح نداشته باشد جز هارون و نسلش. و علی نسبت به من مانند هارون است نسبت به حضرت موسی [علیه السلام]... روا نیست برای هیچ کس (سکونت و) نکاح در این مسجد جز برای علی و نسل او.
* و در روایت شماره 626 فرمود: ﴿وإنّ الله أوحى إليَّ أن أتخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلّا أنا و عليّ و أبناء عليّ: حسن و حسين﴾، یعنی: خداوند به من وحی فرموده که مسجد پاکی داشته باشم که جز خودم و علی و فرزندانش حسن و حسین کسی در آن سکونت ننماید.
توجه فرماید: بیان علت حکم به آن که «باید مسجد پاکی داشته باشم»، حاکی از طهارت خاندان عصمت علیهم السلام است که اجازه سکونت در آن مسجد را دارند.
* و نظیر این مطلب در روایتی دیگر گذشت که: «و إني سألت ربي أن يطهر مسجدي بك و بذريّتك». (1)
و در مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شماره 621 - آمده: أفيكم أحد يطهّره [مطهّراً/ مطهّرُ في] كتاب الله غيري حتى سد النبي أبواب المهاجرين و فتح بابي إليه.... و في رواية: انْشُدُكم بالله أفيكم مطهر غيري إذ سد رسول الله صلی الله علیه و آله أبوابكم و فتح بابي، وكنت معه في مساكنه و مسجده.
پس حضرت بازگذاشتن درب خانه اش را با حکم خداوند به طهارتش مرتبط دانسته که این بیان علت حکم است
ص: 885
سیوطی (متوفی 911) در باب «اختصاصه صلی الله علیه و آله بجواز المكث في المسجد جنباً» پس از نقل روایات گذشته از ترمذي و بزار آن را به احادیث آینده تأیید کرده:
[630/ 22] و أخرج أبو يعلى، عن عمر بن الخطاب، قال: لقد أعطي علي ثلاث خصال لأن تكون لي خصلة منها أحبّ إليّ من أن أعطى حمر النعم: تزويجه فاطمة، و سكناه المسجد مع رسول الله صلی الله علیه و آله لا يحل لي فيه ما يحل له، والراية يوم خيبر. (1)
یعنی: عمر گفته است: به علی سه ویژگی داده شده که اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ موی (که ثروت مهمی نزد عرب به حساب می آمد) نزد من محبوب تر بود: ازدواج با فاطمه، سکونت در مسجد با پیامبر صلی الله علیه و آله که آن چه برای علی حلال است برای من حلال نیست پرچمداری روز خیبر.
[631/ 23] و أخرج البيهقى، عن أم سلمة، قالت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «لا يحلّ هذا المسجد لجنب ولا حائض إلا لرسول الله صلی الله علیه و آله و على و فاطمة والحسن والحسين».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جایز نیست که جنب و حائض در این مسجد باشند مگر برای (من) پیامبر صلی الله علیه و آله، علی، فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام.
[632/ 24] و أخرج الزبير بن بكار - في أخبار المدينة -، عن أبي حازم الأشجعي قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «إن الله أمر موسى أن أن يبني مسجداً طاهراً لا يسكنه إلا هو و هارون، و أن الله أمرني أن أبني مسجداً طاهراً لا يسكنه إلا أنا وعلي وابنا علي». (2) پيامبر صلی الله علیه و اله فرمود: خداوند به حضرت موسی فرمان داد که
ص: 886
مسجد پاکی بسازد که جز حضرت موسی و هارون علیهما السلام کسی در آن سکونت نداشته باشد و خداوند به من نیز فرمان داده که مسجد پاکی بسازم که کسی در آن سکونت نداشته باشد جز من و علی و فرزندانش علیهم السلام.
[25/633] و أخرج ابن عساكر، عن جابر بن عبد الله، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام]: «إنه يحلّ لك في المسجد ما يحل لي». پيامبر صلی الله علیه و اله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: برای تو روا باشد در این مسجد، آن چه برای من روا است.
[634/ 26] و أخرج البيهقي - في سننه -، عن عائشة: أن النبي صلى الله عليه و سلم قال: «إني لا أحلّ المسجد لحائض ولا جنب إلا لمحمد و آل محمد». (1)
عایشه گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من (اجازه نمی دهم و) حلال نمی دانم برای جنب و حائض (ورود به) این مسجد را مگر برای محمد صلی الله علیه و آله و آل محمد علیهم السلام.
صالحی شامی نیز پس از نقل روایات گذشته گفته: این روایات شاهد درستی کار ترمذی است که روایت ابوسعید خدری را نیکو دانسته است. (2)
* و در روایت معتبر شماره 613 گذشت که: و سدّ أبواب المسجد غير باب على فكان يدخل المسجد و هو جنب، و هو طريقه، ليس له طريق غيره. (3)
ص: 887
* در روایتی دیگر نیز گذشت که و ربّما مرّ و هو جنب. (1)
* و نیز گذشت که: ان النبي صلی الله علیه و اله لم يأذن لأحد أن يمرّ في المسجد و هو جنب إلا لعلي بن أبي طالب [علیه السلام] ؛ لأن بيته كان في المسجد. (2)
ص: 888
بخاری در این زمینه روایتی را نقل - و بر طبق عادتش ! - صحت آن را انکار کرده، بلکه حاضر نشده متن روایت را ذکر نماید و در عین انکار به کتمان آن نیز پرداخته و گفته است: عن جسرة: سمعت أم سلمة قال النبي أم سلمة قال النبي صلی الله علیه و آله: «لا يحلّ المسجد لجنب إلّا لكذا»... ولا يصحّ هذا عن النبي صلی الله علیه و آله. (1)
ترمذی - پس از روایت شماره 628 - می نویسد: بخاری این روایت را از من شنید و آن را غریب دانست. (2)
پاسخ
اگر مراد غرابت سند باشد، یعنی این روایت را کس دیگری نقل نکرده، پاسخش آن است که به تصریح ابن حجر شاهد معتبر دارد، چنان که گذشت. و اگر مراد غرابت متن باشد، پاسخش آن است که چنان که گفته شد عده ای از اهل تسنن مفاد آن را نیز پذیرفته اند. (3)
بخاری پس از نقل روایت شماره 634 گفته:
ص: 889
جسره مطالب عجیبی نقل می کند.
سپس آن را با روایت مربوط به باز گذاشتن درب خانه ابوبکر معارض دانسته سپس و روایت اخیر را بر آن ترجیح داده است. (1)
اشکال
عدم اعتبار روایات مربوط به درب خانه ابوبکر پیش از این گذشت. (2)
اما این که بخاری گفته: جسره مطالب عجیبی نقل می کند؛ زیلعی به نقل از ابن قطان گفته: این مطلب باعث سقوط روایات او از اعتبار نمی شود. (3)
در روایت شماره 631- که به نقل سیوطی از بیهقی گذشت - از ام سلمه نقل شد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ألا لا یَحِلُّ هذَا المَسجِدُ لِجُنُبٍ ولا لِحائِضٍ إلّا لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و عَلِیٍّ و فاطِمَهَ وَالحَسَنِ وَالحُسَینِ﴾.
و في رواية: إلّا على محمدٍ و أهل بيته: علي و فاطمة والحسن والحسين [علیهم السلام]. (4)
ص: 890
بیهقی گوید حضرت در ادامه فرمود: «ألا قد بيّنت لكم الأسماء أن لا تضلّوا».
در برابر آن حدیثی ساخته شد که در بخشی از سند با روایت گذشته مشترک است، و در آن افزوده شده است: إلّا لمحمد [صلی الله علیه و اله] و أزواجه و علي و فاطمة... . (1) تا همسران پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از این فضیلت بهره مند باشند!
تذكر
روایات گذشته - روایات شماره 628 تا 634 - مفادش با مفاد روایات معتبر فضیلت 16 متحد است به شرحی که گذشت (2) و به قرینه روایت آینده در واکنش پنجم و از جمله شواهد مطلب آن که بخاری روایت شماره 634 را با روایات مربوط به درب خانه ابوبکر متعارض دانست.
متن کامل روایت در مسند اسحاق بن راهويه (متوفی 238) - استاد بخاری - چنین است:
[635/ 27] أفلت بن خليفة، أبو حسان الذهلي، قال: حدثتني جسرة بنت دجاجة، قالت: سمعتُ أم المؤمنين تقول: قام رسول الله صلی الله علیه و آله فينا - و وجوه بيت أصحابه إلى المسجد - فقال: «وجّهوا هذه البيوت عن المسجد».
قال [قالت ظ]: ثم دخل، فمكث ما شاء الله أن يمكث، فلم يوجّهوها رجاء أن يقول لهم رخصاً، قالت: ثم خرج رسول الله صلی الله علیه و آله فنادى بصوته: «وجّهوا هذه البيوت عن المسجد؛ فإني لا أحلّ المسجد لحائضٍ ولا جنبٍ إلا لمحمد و آل محمد صلی الله علیه و آله». (3)
ص: 891
خلاصه آن که در خانه اصحاب به سوی مسجد باز بود، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «درب خانه هایتان را به سوی دیگر قرار دهید». (1) مردم مدتی صبر کردند به امید این که رخصتی به آنان داده شود، حضزت بار دیگر بیرون آمده و با صدای بلند فرمود: «درب خانه هایتان را به سوی دیگر قرار دهید، من جایز نمی دانم که جنب یا حایضی وارد مسجد شود مگر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله».
ولی در منابع متعدد بخش: «إلّا لمحمد و آل محمد صلی الله علیه و آله» را حذف کرده اند، (2) چنان که در سنن بیهقی نیز بدان اشاره شده است. (3)
ابن حزم می گوید: افلت مشهور نیست و وثاقت او نیز معروف نیست. (4)
و خطابی گفته: افلت مجهول است و نمی شود به روایتش احتجاج نمود.
اشکال
عظیم آبادی پاسخ می دهد: افلت یا فلیت بن خلیفه عامری - یا ذهلی - حدیثش در اهل کوفه (شناخته شده) است و سفیان ثوری و عبدالواحد بن زیاد از او روایت کرده اند و احمد بن حنبل نیز گفته: او مشکلی ندارد و ابوحاتم
ص: 892
رازی نیز او را از مشایخ حدیث دانسته است. (1)
نگارنده گوید: ابن حبان او را توثیق نموده، دار قطنی گفته: صالح (و شایسته) است، ابن قطان نیز حدیثش را معتبر و نیکو، و ذهبی او را راستگو و ابن حجر او را مقبول دانسته (2) و ابن خزیمه نیز در صحیح از او روایت نموده است. (3)
زیلعی این روایت را معتبر دانسته و گفته: ابن قطان نیز آن را نیکو دانسته است. (4)
ص: 893
ص: 894
17
[636/ 1] اهل تسنن به سند صحیح روایت کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله آیه شریفه: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِى اللهُ الشَّاكِرِينَ﴾ [آل عمران (3): 144] (1) را قرائت کرده و می فرمود:
به خدا سوگند پس از آن که خدا ما را هدایت کرد، به گذشته برنمی گردیم.
به خدا سوگند اگر پیامبر صلی الله علیه و آله بمیرد یا کشته شود قطعاً من تا جان در بدن دارم برای دفاع از دینی که آن حضرت برای آن جنگید، مبارزه می کنم.
به خدا سوگند من برادر، ولی، پسر عمو و وارث او هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است؟! (2)
ص: 895
* هیثمی (متوفی 807) این حدیث را از طبرانی (متوفی 360) نقل و حکم به صحت و اعتبار آن کرده است. (1)
* ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) نیز در الأحاديث المختارة - كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده (2) - آن را نقل کرده است. (3)
این حدیث در مصادر دیگری از عامه نیز روایت شده است. (4)
از آیه شریفه گذشته مذمّت کسانی فهمیده می شود که به جهت شنیدن شایعه کشته شدن پیامبر صلی الله علیه و آله از میدان رزم گریختند روایت گذشته حاکی از ثبات قدم و استقامت امیرالمؤمنین علیه السلام در مبارزه است به گونه ای که امثال این شایعات هیچ تأثیری در آن بزرگوار نداشته است. حضرت می فرماید: اگر (واقعاً) پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 896
بمیرد یا کشته شود باز من تا جان در بدن دارم از دین آن حضرت دفاع و در راه آن مبارزه خواهم کرد.
مولا ثابت قدم بودن خویش را در جنگ احد به خوبی نشان داد و پشت به جنگ نکرد، چنان که پیش از این- در روایت شماره 313 - از ابن عباس گذشت که: امیرالمؤمنین علیه السلام را ویژگی هایی است که هیچ کس در آن با او مشترک نیست، از جمله آن که در جنگ احد همه پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشته و فرار کردند ولی او ثابت و استوار باقی ماند. (1)
در روایت حاکم «وارثه» تبدیل به «وارث علمه» شده و در برخی منابع از پنج مطلب آخرین جمله روایت - من، برادر، ولی، پسر عمو و وارث او هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است»؟! - دو یا سه مطلب نقل شده و لفظ «وارث» حذف شده و در برخی از تفاسیر اصلاً نیازی به جمله اخیر دیده نشده و آن را کاملاً از قلم انداخته اند !! (2)
ص: 897
ذهبی در تلخیص المستدرک از اظهار نظر درباره این روایت سکوت، و در ميزان الاعتدال آن را نقل کرده و گفته: این حدیث منکر (و غیر قابل قبول) است و برخی از او تبعیت نموده اند. (1)
آن چه برای ذهبی قابل قبول نیست: اختصاص حضرت امیر علیه السلام به این ویژگی است که تنها یار ثابت قدم پیامبر صلی الله علیه و آله باشد در زمانی که همه فرار کردند.
و این که حضرت فرموده: من برادر، ولی، پسر عمو و وارث پیامبر صلی الله علیه و آله هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است؟!
و روشن است که دیگر صحابه را از این صفات بهره ای نیست !
و از همه مهم تر آن که حضرت فرمود: لأقاتلن على ما قاتل عليه حتى أموت زیرا این عبارت حاکی از آن است که مبارزات امیرالمؤمنین علیه السلام در تمام عمر بر اساس همان دینی است که پیامبر صلی الله علیه و آله برای اقامه آن جنگیده، و پذیرفتن این مطلب برای ذهبی به هیچ وجه ممکن نیست ؛ زیرا لازمه اش حکم به حقانیت آن حضرت در تمام جنگ ها و باطل بودن صحابه ای است که در جبهه مقابل قرار گرفته اند.
ص: 898
در جنگ احد اصحاب، پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشتند و فرار کردند که در آیه شريفه: ﴿إذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلَی أحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی اُخْرَاکُمْ﴾ [آل عمران (3): 153] به آن اشاره شده ولی امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت و استوار ماند. (1)
ص: 899
ولی ابن تیمیه - در ردّ بر علامه حلی قدس سره که فرموده: امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ گاه (شکست نخورد و) از میدان جنگ فرار نکرد - می گوید:
او در این فضیلت مانند، ابوبکر، عمر، طلحه زبیر و دیگر صحابه هیچ کدام از میدان جنگ فرار نکرده اند. مسلمانان در دو جنگ فرار داشتند: احد و حنین، و هیچ یک از این افراد در فراریان ذکر نشده اند بلکه در کتب سیره و مغازی به ثابت ماندن ابوبکر و عمر تصریح شده است. (1)
نگارنده گوید: مخالفان سعی کرده اند عده ای را در این فضیلت شریک کنند و مطالب متهافت و متناقض نقل کرده اند 14، 12، 11 (2) یا اصلاً چهار نفر (3) و برخی به دروغ ابوبکر و عمر را هم از آنان معرفی کرده اند، غافل از آن که ابوبکر خودش اعتراف کرده که بین فرار کنندگان من اولین کسی بودم که برگشتم !
قال الطبراني في الأوائل: باب أول من فاء من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بعد هزيمة يوم أحد: عن عائشة، قالت: قال أبو بكر الصديق: وكنت أول من فاء إلى رسول الله صلی الله علیه و آله يوم أحد.
ص: 900
این مطلب در منابع دیگر نیز به نقل از عایشه آمده (1) و در برخی از مصادر به گریه او - به جهت فرار از جنگ ! - نیز تصریح شده است: كان أبو بكر إذا ذكر يوم أحد بكى... ثم أنشأ يحدث، قال: كنت أول من فاء يوم أحد. (2)
در روایتی دیگر تصریح ابوبکر به فرار همه صحابه نیز افزوده شده که: لمّا كان يوم أحد انصرف الناس كلّهم عن النبي [صلی الله علیه و آله] فكنت أول من فاء إلى النبي صلی الله علیه و آله (3)
و بنابر نقل طبری و دیگران، عمر نیز به فرار خویش اعتراف نموده و گفته:
لمّا كان يوم أحد هزمناهم، ففررتُ حتى صعدت الجبل، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى.... . (4)
یعنی: روز احد من فرار کرده و مانند بز کوهی جست و خیز می کردم و از کوه بالا می رفتم... .
ص: 901
ص: 902
18
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای حجّة الوداع به مکه تشریف برده بودند اميرالمؤمنین علیه السلام با لشکری از یمن به قصد حج حرکت کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام جانشینی برای خود قرار داده و زودتر به ملاقات پیامبر صلی الله علیه و آله شتافت و پس از گفتگویی قرار بر آن شد که حضرت امیر علیه السلام برگشته و با لشکریان وارد مکه شوند. هنگامی که حضرت برگشت دید افراد لشکر، جامه هایی را که از نجرانیان گرفته شده بود به تن کرده اند تا مردم آنان را با جامه هایی نیکو ملاقات نمایند. حضرت عصبانی شد و فرمود: چرا بدون اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله دست به چنین کاری زدید؟ سپس آن جامه ها را گرفت و در میان بار بست و نزد حضرت آورد. این مطلب در کتب فریقین منعکس شده است. (1)
و بنابر روایتی: امیرالمؤمنین علیه السلام به آنان اجازه نداد که از شترهایی که بابت زکات گرفته شده بود برای سواری استفاده کنند، ولی آن ها در غیاب آن حضرت بر آن شتران سوار شدند و حضرت پس از بازگشت با آنان برخورد نمود. (2)
ص: 903
پس در هر دو مورد اصحاب در اموال عمومی تصرف بی جا کرده و از عدالت امیرالمؤمنین علیه السلام دلگیر و ناراحت شده بودند.
[1/637] پس از ماجرای گذشته، عده ای نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفته و از رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام شکایت کردند. هنگامی که سخن آن ها به پایان رسید، پیامبر صلی الله علیه و آله برای مسلمانان خطبه ای ایراد نمود - که اهل تسنن بخشی از آن را به سند صحیح با عبارات گوناگون نقل کرده اند - و در ضمن آن فرمود:
أيها الناس لا تشكوا علياً، فوالله لهو أُخيشن [إنه لأخشن/ مخشوشن] (1) في ذات الله و [أو] في سبيل الله [دين الله].
أو: فوالله إنه لأخشى في ذات الله من أن يشتكي به [يشكى]. (2)
یعنی: ای مردم، از علی شکایت و گله نداشته باشید به خدا سوگند او در راه خدا شدت عمل به خرج می دهد (و با کسی تعارف ندارد).
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) و سیوطی (متوفی 911) حکم به صحت این روایت کرده اند. (3)
ص: 904
* احمد بن حنبل در مسند - که اعتبار روایاتش پذیرفته شده (1) - و کتاب فضائل این روایت را نقل کرده (2) و عده ای مانند: البانی، دکتر صاعدی، صالح احمد الشامى، و وصى الله بن محمد عباس نیز اعتبار آن را پذیرفته اند. (3)
و جمع بسیاری از عامه در کتب معتبر خود آن را نقل کرده اند. (4)
[2/638] عن أبي سعيد الخدري أنه قال: بعث رسول الله صلی الله علیه و آله علي بن أبي طالب [علیه السلام] إلى اليمن، فكنت فيمن خرج معه، فلما أخذ من إبل الصدقة، سألناه أن تركب منها و نريح إبلنا - و كنا قد رأينا في إبلنا خللا - فأبى علينا... فلمّا قدمنا إلى المدينة قدمت إلى رسول الله صلی الله علیه و آله... فقلت: يا رسول الله ما لقينا من على من الغلظة و سوء الصحبة والتضييق، فاتئد (5) رسول الله صلی الله علیه و آله، و جعلت أنا أعدد ما لقينا منه، حتى
ص: 905
إذا كنت في وسط كلامي، ضرب رسول الله صلی الله علیه و آله على فخذي... و قال: «يا سعد بن مالك ابن الشهيد، مه بعض قولك لأخيك علي، فوالله لقد علمت أنه أخشن في سبيل الله». قال: فقلت - في نفسي -: ثكلتك أمك سعد بن مالك - ألا أراني كنت فيما يكره منذ اليوم، ولا أدري لا جرم - والله - لا أذكره بسوء أبداً سرّاً ولا علانية. (1)
خلاصه آن که - بنابر روایت معتبر - ابوسعید خُدری می گوید: در سفر یمن، ما انتظار داشتیم امیر مؤمنان علیه السلام اجازه دهد تا از شترهایی که بابت زکات گرفته برای سواری استفاده کنیم ولی حضرت نپذیرفت، هنگام بازگشت به مدینه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفته و از رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام به تفصیل شکایت کردم، مشغول صحبت بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر رانم زده و فرمود:
ای پسر شهید ساکت باش! این قدر درباره برادرت علی صحبت (و بدگویی) مکن، به خدا سوگند خوب میدانی که او در راه خدا شدّت عمل به خرج می دهد
ابوسعید که از رفتار ناپسند خودش و از این که باعث ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله شده بود پشیمان گردید، تصمیم گرفت که دیگر از امیرمؤمنان علیه السلام بدگویی نکند.
به نظر می رسد که روایت معروف «عليٌّ ممسوس في ذات الله» نيز در راستای همین قضایا یا مشابه آن صادر شده باشد که بعضی از سختگیری امیرمؤمنان علیه السلام در راه خدا به ستوه آمدند و - العیاذ بالله - زبان به ناسزا گفتن به آن حضرت گشوده و باطن خویش را آشکار نمودند لذا پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را از این
ص: 906
کار منع نمود و استقامت امیر مؤمنان علیه السلام را در راه خدا این چنین اظهار فرمود که:
[3/639] لا تَسُبُّوا عَليّاً ؛ فإنه ممسوس في ذات الله. (1) يعنى: به على دشنام ندهید، زیرا او در راه خدا شیفته و بیقرار است، (و سر از پا نمی شناسد). (2)
نکته ای که تذکّر آن ضروری و لازم است آن که همین مطلب باعث خشم بسیاری از صحابه شد که پس از حکومت ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام، در برابر ایشان جبهه گیری کردند و یا دست کم حضرت را تنها گذاشتند.
آری این امیرمؤمنان علیه السلام بود که در تقسیم بیت المال مساوات را رعایت نموده و ترجیح اعیان و اشراف را روا ندانست و فرمود باید سیره پیامبر صلی الله علیه و آله اجرا شود.
«العدل في الرعية و القسم بالسوية» اشاره به همین صفت است که اختصاص به آن حضرت داشته و دیگران به هیچ وجه نتوانستند آن را رعایت کنند، چنان که بنابر نقل عامه، امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
[4/640] أُحاجّ الناس يوم القيامة بتسع: بإقام الصلاة، و إيتاء الزكاة، والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، والعدل في الرعيّة، والقسم
ص: 907
بالسويّة، والجهاد في سبيل الله، وإقامة الحدود و أشباهها [وأشباهه]. (1)
من در قیامت بر مردم احتجاج می کنم به... و رعایت عدالت در بین عموم مردم و تقسیم بیت المال به تساوی (و بدون ترجیح کسی بر کسی)
عده ای از آن حضرت خواستند که ابتدای حکومت این روش را کنار بگذارد تا اشراف باعث زحمت و دردسر ایشان نشوند ولی حضرت نپذیرفت. (2)
و شاید اشاره به همین نکته باشد مطلبی که عایشه پس از شهادت آن حضرت گفته است:
لتصنع العرب ما شاءت، فليس لها أحد ينهاها، (3) یعنی از این پس عرب (آزاد شد که) هر کاری خواست انجام دهد؛ زیرا کسی نیست که مانع آن ها شود و آن ها را از کار خلاف نهی نماید!
ص: 908
عمر، عرب را نژاد برتر می دانست و آیه شریفه ﴿وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا﴾ [الحجرات (49): 13] را نیز مخصوص عرب می دانست و می گفت: غیر از عرب دیگران چه قوم و قبیله ای دارند؟! (1)
عمر به کارگزاران خویش دستور می داد که به عرب ها شلاق نزنید (و بر آن ها حدود و احکام را جاری نکنید)؛ زیرا باعث خواری آن ها می شود! (2)
او می گفت الان که ممکن است از غیر عرب برده گرفته شود، دیگر نباید عرب به بردگی گرفته شود و دستور داد که تمام برده های عرب خریداری و آزاد شوند. (3)
بزرگان اهل تسنن - مانند مالک در موطأ و ابن اثیر در جامع الأصول - نقل
ص: 909
کرده اند که: عمر منع کرده بود که به غیر عرب ارث داده شود مگر آن که از آن ها فرزندی در عرب به دنیا بیاید (که فقط آن فرزند ارث خواهد برد). (1)
عمر در تقسیم بیت المال مردم را به گونه های متفاوت بر یکدیگر ترجیح می داد مانند ترجیح عرب بر عجم، مهاجرین بر انصار، و بر طبق حسب، نسب سابقه در اسلام و... تقسیم او چنین بود:
به عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله 12هزار سکه، عایشه نیز 12 هزار !!!
به دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله 10 هزار، غیر از صَفِيَّة بِنتَ حَيِّ بْنِ أَخْطَب و جُوَيْرِيَة بِنْت الحَارِث بن ابي ضرار که به این دو 7 هزار،
اهل بدر و مهاجرین 5 هزار،
کسانی که سابقه اهل بدر را داشتند و در جنگ شرکت نکرده بودند و انصار 4 هزار،
برای پسر خودش 3 هزار !!
فرزندان مهاجرین و انصار هر کدام 2 هزار،
اهل مکه و بقیه مردم 800 سکه. (2)
او به کسانی که عرب خالص بودند دو سهم از غنائم می داد و به هجین (یعنی کسی که فقط پدرش عرب باشد) یک سهم! (3)
ص: 910
در برخی از منابع عامه نقل شده که عمر تصمیم داشت سیره اش را تغییر داده و بیت المال را به طور مساوی بین مردم تقسیم نماید. (1)
گرچه این مطلب در کتب معتبر عامه نیامده است ولی اگر صحیح هم باشد باز بهترین دلیل بر بی عدالتی اوست؛ زیرا دلالت می کند که نادرستی این روش به قدری روشن بوده که بر خود او هم پوشیده نماند !
این روش ناپسند در زمان عثمان نیز ادامه یافت بلکه ترجیح بستگانش به اعطای اموال فراوان و بی شمار بدان افزوده شد و کار به جایی رسید که مردم سیره پیامبر صلی الله علیه و آله را فراموش کرده و به برنامۀ عمر عادت کردند که باید بزرگان و اشراف در تقسیم بیت المال بر دیگران ترجیح داده شوند ؛ لذا طلحه و زبیر یک روز پس از بیعت با امیر مؤمنان علیه السلام بلافاصله بیعت شکنی کرده و از رعایت عدالت در تقسیم بیت المال ناراحت شده، بر آن حضرت اعتراض کردند و گفتند: تو ما را با غیر عرب ها برابر می دانی! و جمعی دیگر نیز همین اعتراض را بر حضرت داشتند (2) و همین امر باعث شد که مردم از اطراف آن حضرت پراکنده شده و به طمع دنیا به معاویه پیوستند. خواص اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام نزد حضرت آمده و گفتند: گروهی از قریش پیمان شکنی کرده و از ما خواسته اند تو را رها کنیم اشکال آن ها این است که آن ها را با غیر عرب برابر دانسته ای ! (3)
ابن ابی الحدید می گوید: این که دشمنان آن حضرت می گفتند: او صاحب رأى (و نظر صائب) نیست برای آن بود که حضرت پایبند به دین و شریعت بود
ص: 911
و می فرمود:
«لولا الدين و التقى لكنت أدهى العرب» یعنی: اگر رعایت دین و تقوا نبود من زیرک ترین و باهوش ترین عرب بودم.
ولی خلفای دیگر به مقتضای مصلحت آن چه می خواستند انجام می دادند و مراعات شریعت برای آنان اهمیتی نداشت و بدون شک دنیای این گونه افراد آبادتر است ! (1)
تذكر
با آن که تبعیض نژادی و تبعیض در تقسیم بیت المال توسط عمر امرى روشن و غیر قابل انکار است ولی مخالفان او را به عدالت ستایش نموده و در این صفت او را بر دیگران ترجیح می دهند.
گرچه امیرالمؤمنین علیه السلام از همه مهربان تر و در نهایت حلم و بردباری است ولی این دلیل نمی شود که از رفتار ناپسند دیگران در موارد درخواست تضییع حقوق یکدیگر چشم پوشی نماید. بلکه این در حقيقت تحقق «و أرأفهم بالرعية» است که این رئوف تر بودن باید نسبت به همه باشد نه فقط برای عده ای مخصوص! (2)
ص: 912
پیش از این تحت عنوان «حلم و بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام» در این زمینه سخن گفتیم، (1) ولی تفاوت روشن است بین حلم، بردباری، مدارا و بین مداهنه نسبت به اهل عصیان و فساد، خطاکاران و کوتاهی در انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و.... . (2)
ص: 913
ص: 914
19
[641/ 1] طبرانی (متوفی 360) به سند صحیح نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إِنَّ الله أمرني أن أزوج فاطمة مِنْ عليّ﴾. (1)
یعنی: خداوند تعالی به من دستور داد که فاطمه را به ازدواج علی درآورم.
مضمون روایت گذشته در روایات و مصادر اهل تسنن فراوان آمده است:
[642/ 2] جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: ﴿إِنَّ اَللَّهَ یَأْمُرُکَ أَنْ تُزَوِّجَ فَاطِمَهَ مِنْ عَلِیٍّ﴾. (1) يعنى: خدایت فرمان می دهد که فاطمه را به علی تزویج نمایی.
[643/ 3] پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿أُمِرْتُ بِتَزْوِیجِکَ مِنَ اَلسَّمَاءِ﴾. (2)
یعنی: فرمان ازدواج تو از آسمان بر من صادر شده است.
[644/ 4] و بنابر روایتی فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَکَ فاطِمَه﴾. (3)
[645/ 5] و بنابر نقلى: قد أمرني ربي عزّ وجلّ بذلك. (4) يعنى: «خداى عزّوجل به من دستور این ازدواج را داد».
[646/ 6] و بنابر روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام نیز فرمود: يا بنية لا تجزعي إنّي لم أزوجك من علي، ان الله أمرني أن أزوجك منه.
یعنی: دخترم بی تابی مکن، من تو را به ازدواج على در نیاوردم، فرمان ازدواج تو از جانب خدا بر من صادر شده است. (5)
ص: 916
محبّ طبری بابی تشکیل داده با این عنوان: ذکر أن تزويج فاطمة علياً [علیه السلام] كان بأمر الله عز وجل و وحي منه و در آن روایاتی نقل کرده است از جمله:
[647/ 7] ثم إن الله تعالى أمرني أن أزوّج فاطمة بنت خديجة من علي... .
[648/ 8] نزل جبريل، فقال: «يا محمد، إن الله يأمرك أن تزوّج فاطمة ابنتك من علي». (1)
بلکه بنابر نقل اهل تسنن در روایات متعدد آمده است که خداوند خودش پیش از آن، این دو بزرگوار را به یکدیگر تزویج فرموده و پس از آن، فرمان به تزویج به پیامبر صلی الله علیه و آله داده است، چنان که محبّ طبری نقل کرده:
[649/ 9] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أتاني ملك، فقال: يا محمد، إن الله تعالى يقرأ عليك السلام، و يقول لك: إني قد زوّجت فاطمة ابنتك من علي بن أبي طالب في الملأ الأعلى فزوجها منه في الأرض».
[650/ 10] و عن أنس، قال: بينما رسول الله صلی الله علیه و آله في المسجد إذ قال لعلي: «هذا جبريل يخبرني أن الله زوجك فاطمة، و أشهد على تزويجها أربعين ألف ملك، و أوحى إلى شجرة طوبى أن انثري عليهم الدرّ والياقوت». (2)
[651/ 11] و روى الهيتمي، قال: إنه صلی الله علیه و آله خرج عليهم و وجهه مشرق كدائرة القمر، فسأله عبد الرحمن بن عوف، فقال: «بشارة أتتني من ربّي في أخي وابن
ص: 917
عمي و ابنتي بأن الله زوّج علياً من فاطمة، و أمر رضوان خازن الجنان فهز شجرة طوبى، فحملت رقاقاً - يعني صكاكاً- بعدد محبّي أهل البيت، و أنشأ تحتها ملائكة من نور، دفع إلى كل ملك صكاً، فإذا استوت القيامة بأهلها نادت الملائكة في الخلائق فلا يبقى محب لأهل البيت إلّا دفعت إليه صكاً فيه فكاكه من النار، فصار أخي وابن عمي و ابنتي فكاك رقاب رجال و نساء من أُمتى من النار». (1)
[652/ 12] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أيها الناس، هذا علي بن أبي طالب، أنتم تزعمون أنني أنا زوجته ابنتى فاطمة، وقد خطبها أشراف قريش فلم أجب، كل ذلك أتوقع الخبر من السماء حتى جاءنی جبریل، فقال: يا محمد، العلى الأعلى يقرأ عليك السلام، و قد جمع الروحانيين والكروبيين تحت شجرة طوبى و زوّج فاطمة عليّاً، و أمرني فكنت الخاطب، والله تعالى الولي، وأمر شجرة طوبي فحملت الحلي، ثم نثرته، وأمر الحور العين فلقطن، فهنّ يهادينه إلى يوم القيامة» (2)
[653/ 13] عن أبي جعفر محمد بن علي، عن أبيه، عن جده، عن أبيه علي [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَتَزَوَّجُ فِیکُمْ وَ أُزَوِّجُکُمْ إِلَّا فَاطِمَهَ فَإِنَّ تَزْوِیجَهَا نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ﴾. (3)
* و در روایت شماره 42 گذشت که: ﴿ثُمَّ اطَّلَعَ اطِّلاعَةٌ فَاخْتارَ مِنْها بَعْلَكِ، وَ أوْحی إلَیَّ أنْ أُنْكِحَكِ إِيّاهُ﴾.
* و در روایت شماره 247 گذشت که: ﴿یَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی فَأَنْکَحْتُکِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ مَا زَوَّجْتُکِ إِلاَّ بِأَمْرٍ مِنَ السَّمَاءِ أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّهُ أَخِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ﴾؟!
ص: 918
و در روایت شماره 944 خواهد آمد که: ﴿أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ عزّ وجلّ اطَّلَعَ إِلَی أهلِ الْأَرْضِ فَاخْتَارَ مِنْهُم أَبَاکِ فَبَعَثَهُ نَبِیّاً ثُمَّ اطَّلَعَ ثَانِیَهً فَاخْتَارَ مِنْهُم بَعْلَکِ فَأَوْحَی إِلَیَّ فَأَنْکَحْتُهُ إِیَّاکِ وَ اتَّخَذْتُهُ وَصِیّاً﴾.
و في لفظ: ﴿إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی اِطَّلَعَ إِلَی أَهْلِ اَلْأَرْضِ اِطِّلاَعَهً فَاخْتَارَنِی مِنْهُمْ فَبَعَثَنِی نَبِیّاً مُرْسَلاً ثُمَّ اِطَّلَعَ اِطِّلاَعَهً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ بَعْلَکِ فَأَوْحَی لِی أَنْ أُزَوِّجَهُ إِیَّاکِ وَ أَتَّخِذَهُ وَصِیّاً﴾
و در روایت شماره 976 خواهد آمد که: قال علي علیه السلام: ﴿معاشر الناس... ﴿وَ زَوَّجَنِي بِابْنَتِهِ بَعْدَ مَا خَطَبَهَا عِدَّةٌ فَلَم یزوّجهم وَ إِنَّمَا زَوَّجَنِيهَا بِأَمْرِ رَبِّهِ تَعَالَى فَوَهَبَ لِي مِنْهَا ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً فَمَنْ أَعْطَى مِثْلَ مَا أَعْطَيتُ» !
بنابر روایات متعدّد و معتبر عامّه، ابوبکر و عمر هر دو به خواستگاری حضرت زهرا علیها السلام رفتند ولی پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت اختیار،نموده، یا روی مبارک را از آن ها بر می گرداند، و یا آن که فرمود: او سن و سالش کم است.
ابوبکر از برخورد پیامبر صلی الله علیه و آله چنان نگران شد که می گفت: هلاک شدم و عمر می گفت: او منتظر فرمان خداست. (1)
ص: 919
پس از خواستگاری آن دو نفر پیامبر صلی الله علیه و آله - چنان که گذشت به دستور خدا - دختر عزیزش را به ازدواج امیر مؤمنان علیه السلام درآورد و فرمود:
[654/ 14] «هي لك يا علي». (1)
[15/655] و در برخی از منابع افزوده شده «لست بدجّال». (2)
جمله: «هي لك يا علي لست بدجّال». ناظر به کسانی است که قبلاً به خواستگاری آمده بودند ! ولی ابوبکر بزّار (متوفی 292) برای ردّ گم کردن گفته:
چون پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از آن به علی علیه السلام وعده داده بود که فاطمه علیها السلام را به همسری او درآورد فرمود: «لستُ بدجّال» و مراد حضرت آن بود که من خُلف وعده نمی کنم. (3)
اشکال
اگر چنین وعده ای در کار بود باید پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ شیخین می فرمود: من به علی قول داده ام، چرا در پاسخ آن دو فرمود: «لمْ ينزِل القضاء بعدُ»، (4)
ص: 920
«حتى ينزل القضاء»، (1) «أنتظر بها القضاء». (2)
و چرا فرمود: این تزویج به فرمان خداوند تعالی بوده است؟!
و چرا عمر می گفت او منتظر فرمان خداست؟!
و به جهت آن که متفاهم از،روایت تعریض به آن دو است ابن الجوزی گفته:
موسى بن قیس این روایت را ساخته تا به بهانه مدح على علیه السلام مذمت ابوبکر و عمر نماید! (3)
و اهل تسنن در رد بر او گفته اند: ابو داود در سنن از موسی بن قیس روایت نقل کرده و یحیی بن معین او را توثیق نموده و حافظ ابن حجر گفته: او راستگو است و هیثمی نیز راویان این روایت را ثقه دانسته است. (4)
[656/ 16] در روایت عقیلی نیز آمده است لمّا زوج رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمة من على [علیه السلام] قال: «لقد زوّجتك غير دجال». (5) و عبارت: «غیر دجال» مربوط به ضمیر مخاطب است نه متکلم.
* درباره فضیلت خویشاوندی امیرالمؤمنین علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله و هم چنین برتری حضرت فاطمه علیها السلام روایاتی در پیوست ها خواهد آمد. (6)
ص: 921
بدون شک، پیامبر صلی الله علیه و آله خواستگاری ابوبکر و عمر را رد فرمود و خواستگاری اميرالمؤمنین علیه السلام را پذیرفت. بعضی در این باره احتمالاتی داده و سپس اظهار داشته اند:
گرچه از این روایت برتری علی علیه السلام بر آن دو به نظر می رسد ولی چنین نیست، شاید پیامبر صلی الله علیه و آله از جانب خدا مأمور بوده که فاطمه علیها السلام را به ازدواج علی علیه السلام درآورد ؛ چنان که در روایت آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ ابوبکر و عمر فرمود: «لم ينزل القضاء بعد» يعنى هنوز از جانب خدا فرمانی در این باره نرسیده است.
پس برتری علی علیه السلام بر ابوبکر و عمر از این روایت استفاده نمی شود. (1)
پاسخ
واقعاً شگفت است که با اعتراف به آن که فرمان الهی بر پذیرفتن اميرالمؤمنین علیه السلام بوده باز می گویند این حدیث دلالت بر برتری آن حضرت بر دیگران ندارد آیا این تناقضی روشن و آشکار نیست؟!
ابن عساکر دمشقی - در تکذیب مناشَدَه امیرالمؤمنین علیه السلام که در ضمن آن افتخار به همسری حضرت فاطمه علیها السلام آمده - می گوید:
و قوله: (أفيكم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة)، و قد كان لعثمان مثل ما
ص: 922
له من هذه الفضيلة و زيادة. (1) یعنی: این که در این روایت آمده: (آیا در بین شما کسی هست که همسری مثل فاطمه دختر پیامبر [صلی الله علیه و آله] داشته باشد) دلیل کذب این روایت است؛ زیرا عثمان نیز از این فضیلت برخوردار بود بلکه زیاده بر آن را هم داشت (که دو تن از دختران پیامبر صلی الله علیه و آله همسر او بودند).
پاسخ
اولاً: ابن عساکر دمشقی از باب حبّ الشيء يعمي و يُصم کور شده و عبارتی را که خودش نقل کرده نمی بیند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ لَهُ زَوْجَةٌ مِثْلُ زَوْجَتِي فَاطِمَةَ﴾ و فقط نفرمود دختر پیامبر صلی الله علیه و آله.
و هیچ گاه در این دنیا کسی مانند حضرت فاطمه علیها السلام پیدا نخواهد شد.
ثانياً: بنابر نقل ابن مردويه (متوفی 410 یا 416) و ابن المغازلي (متوفی 483) در مناشده يوم الشوری آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام به آن ها فرمود:
[657/ 17] فَأَنْشُدُكم بالله هل فيكم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت محمد [صلی الله علیه و آله] سيّدة نساء أهل الجنّة [هذه الأمّة] غيري؟ قالوا: اللهمّ لا. (2)
و در روایت ابن عساكر «سيّدة نساء أهل الجنّة يا سيّدة نساء هذه الأُمّة» كه بیانگر موضع استشهاد و استدلال امیرالمؤمنین علیه السلام بوده حذف شده است.
در عین حال در روایتی دیگر که خود ابن عساکر پیش از این نقل کرده آمده أفيكم اليوم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله سيدة نساء عالمها؟!
ص: 923
قالوا: اللهم لا. (1) و روشن است که برای هیچ یک از دختران پیامبر صلی الله علیه و آله «سيدة نساء عالمها» اطلاق نشده است.
البته این روایت برای الزام ابن عساکر - از جهت آن که خودش آن را نقل کرده - ذکر شد. «سيدة نساء عالمها» مربوط به حضرت مریم علیها السلام است و بنابر روایات صحیح و معتبر اهل تسنن حضرت فاطمه علیها السلام «سيدة نساء العالمين» است (2) و تفاوت این دو بسیار زیاد است.
ثالثاً: اگر مطلب آن گونه بود که ابن عساکر گفته و فضیلتی برای عثمان بشمار می رفته، چرا در ویژگی هایی که عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی - که سرمایۀ مهمی بوده - ترجیح دادند نامی از عثمان برده نشده است؟! (3)
برخی از مخالفان در برابر روایت گذشته دست به جعل روایتی برای عثمان زده اند: إن الله أوحى إلي - أو أمرني - أن أزوج كريمتي من عثمان.
البته اهل تسنن تذکر داده اند که راوی آن عمیر بن عمران مطالب باطلی از افراد ثقه بویژه از ابن جریج نقل می کند که یکی از آن ها همین روایت است. (4)
ص: 924
20
[658/ 1] نویسندگان اهل تسنّن با اسناد متعدد و معتبر نقل کرده اند که امام مجتبی علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش برای مردم خطبه ای ایراد نموده و در ضمن آن فرمود: «يا أيها الناس، لقد فارقكم رجل ما سبقه الأولون ولا يدركه الآخرون» ای مردم، دیروز کسی از شما جدا شد که کسی از گذشتگان [در دانش، و بنابر نقلی در عمل] (1) بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان نیز به رتبهٔ او نخواهد رسید. (هنگام نبرد) پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست او می داد، جبرئیل در جانب راست و میکائیل در جانب چپ او قرار می گرفت (و روانه میدان می شد) و بازنمی گشت مگر پس از فتح و ظفر.
او (از مال دنیا) درهم و دیناری بجای نگذاشت، جز هفتصد درهم که می خواست با آن خادمی برای خانواده خویش بخرد. (2)
ص: 925
و بنابر روایت معتبر بزار و دیگران فرمود: «والله ما سبقه أحد كان قبله ولا يدركه أحد كان [يكون] بعده، والله إن كان رسول الله صلی الله علیه و آله ليبعثه في السريّة، جبريل عن يمينه و ميكائيل عن يساره...». (1)
بزار (متوفی 292) این روایت را معتبر دانسته و عسقلانی، هیثمی و... نیز حکم به اعتبار این روایت از طریق احمد، بزار و طبرانی کرده اند. (2)
ص: 926
ابن حبان در صحیح، البانی در تعلیقه آن و در سلسلة الأحاديث الصحيحة، (1) احمد محمد شاکر، (2) و وصی الله بن محمد عباس نیز حکم به صحت آن نموده اند. (3)
ص: 927
این حدیث در منابع فراوان دیگر نیز نقل شده است. (1)
بنابر نقل ابن عساکر دمشقی، عوف بن ابی جمیله - معروف به عوف اعرابی که از راویان صحاح سته است - می گوید:
و حدثني غير واحد أنه [علیه السلام] بعد ما شهد شهادة الحق قال: «أما بعد ؛ فإن عليّاً لم يسبقه أحد من هذه الأمة من أولها بعد نبيّها، ولن يلحق به أحد من الآخرين منهم». (2) عده ای برای من نقل کردند که امام مجتبی علیه السلام پس از صلح با معاویه بر منبر رفته و پس از شهادتین فرمود: علی علیه السلام کسی است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس از گذشتگان این امت بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان امت نیز به رتبه او نخواهد رسید.
ص: 928
ابن كثير - بر طبق عادت و طینتش ! - به اشکال در حدیث گذشته پرداخته می نویسد:
این حدیث غریب است و متن آن منکر و غیر قابل قبول است. (1)
كاملاً روشن است که ابن کثیر دمشقی، شاگرد ابن تیمیه و پرورش یافته در محیط شام است! او نمی تواند به فضیلتی از امیر مؤمنان علیه السلام اقرار نماید که حاکی از برتری آن حضرت بر دیگران باشد !
در صحیح ابن حبان، حافظان امین شریعت كلمه «الأولون» را از متن روایت انداخته اند (2) تا برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر صحابه را کتمان نمایند و کسی به این نقل معتبر و مهم استناد ننماید !
با آن که حافظ نورالدین هیثمی (متوفی 807) در زوائد ابن حبان و الباني متعصب - در تعلیقه ای که بر این کتاب نگاشته - روایت را با لفظ «الأولون» وبدون تحریف آورده اند! (3)
ص: 929
در برابر حدیث امام مجتبی علیه السلام که: «جبرئیل و میکائیل (هنگام نبرد) همراه با علی علیه السلام بوده اند»، روایتی جعل شده که: پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام و ابوبکر فرمود: همراه یکی از شما دو نفر جبرئیل و همراه دیگری میکائیل است. (1)
آن ها به این اکتفا نکرده و از زبان همان راوی روایت دیگری ساخته اند که این جمله - که همراه یکی از شما دو نفر جبرئیل و همراه دیگری میکائیل است - خطاب به ابوبکر و عمر بوده است.
و البته با سندی که از برخی راویانش در کتب عامه هیچ نام و نشانی یافت نمی شود! (2)
ص: 930
21
[1/659] از امیرمؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمود: من به بیماری سختی دچار شده بودم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفتم آن حضرت مرا به جای خویش خواباند و جامه اش را بر روی من کشید پس از آن به نماز ایستاد و مدتی طولانی مشغول عبادت بود، سپس نزد من آمده و فرمود: «بلند شو که خوب شدی و بیماری تو بر طرف گردید، دیگر مشکلی نداری»، و در ادامه فرمود:
«ما سألتُ الله شيئاً إلّا سألتُ لك مثله، ولا سألتُ الله شيئاً إلا أعطانيه إلا أنه قيل لي: «لا نبيّ بعدك» یعنی: من از خدا چیزی نخواستم مگر آن که همان را برای تو نیز درخواست کردم و هر چه خواستم به من داده شد، جز آن که به من خطاب شد پس از تو پیامبری نخواهد بود».
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: من (حالم خوب شده) بلند شدم به گونه ای که گویا اصلاً بیمار نبوده ام ! (1)
ص: 931
و بنابر روایتی فرمود:
[660/ 2] يا علي، ما سألتُ الله عز وجل من الخير شيئاً إلّا سألتُ لك مثله... و لا استعدتُ الله من الشرّ إلّا استعدتُ لك مثله.
یعنی: ای علی من از خدا خیری درخواست نکردم مگر آن که مانند آن را برای تو خواستم و از شرّی به خدا پناه نبردم مگر آن که برای تو نیز درخواست پناه نمودم. (1)
ابن ابی عاصم شیبانی (متوفی 287) از بزرگان عامه نقل می کند که در فضائل علی روایتی برتر از این وجود ندارد ! (1)
زرندی حنفی (متوفی 750) می نویسد: فضیلتی از فضائل علی نقل کنم که بر همۀ فضائل آن حضرت ترجیح دارد و غالب حفاظ حدیث آن را روایت کرده اند. سپس از عبدالله بن حارث نقل کرده که می گوید: به علی علیه السلام گفتم: برترین منزلت خویش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله را برای من بیان کن سپس روایت گذشته را نقل کرده است. (2)
نگارنده گوید: از مناشده امیر مؤمنان علیه السلام به آن نیز اهمیت آن روشن است. (3)
برخی در سند این روایت خدشه کرده اند که یزید بن ابی زیاد ضعیف است.
ص: 933
پاسخ
اولاً: گذشت که طبری حکم به صحت این روایت کرده است.
ثانياً: بزرگان عامه از یزید بن ابی زیاد روایت نقل کرده اند مانند: احمد بن حنبل، دارمی، ابن ماجه، ابوداود، ترمذی، نسائی، سعید بن منصور، بیهقی و... .
ثالثاً: عده ای حدیث او را نیکو معتبر و خودش را ثبت و ثقه دانسته اند، :مانند، ترمذی، ابن المبارك، ابوداود، عجلي، و...
ذهبی گفته: از او در سنن اربعه روایت شده، دانشمند و راستگو است.
ابوداود گفته: کسی را سراغ ندارم که روایات او را ترك كرده باشد.
حاکم در مستدرک او را از ارکان علم حدیث در کوفه شمرده و روایت او را صحيح دانسته است. (1)
ص: 934
22
[661/ 1] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «النظر إلى [وجه] علی عبادة» یعنی: نگاه کردن به جمالِ امیرمؤمنان علی علیه السلام عبادت است
عده ای از اهل تسنن حکم به صحت حسن و اعتبار این حدیث کرده بلکه بعضی آن را متواتر دانسته اند.
حاکم درباره آن نوشته این حدیث با سند صحیح نقل شده و شواهد بر صحت آن دلالت دارد سپس شاهد آن را به نقل از ابن مسعود نقل کرده است. (1)
ظاهر کلام عینی نیز آن است که حدیث را تلقی به قبول کرده بلکه این مطلب را از خصائص و ویژگی های آن حضرت دانسته است. (2)
ص: 935
سیوطی (متوفی 911) (1)، ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) (2) و شوکانی آن را حَسَن و نیکو دانسته اند. (3)
بلکه سیوطی، فتنی و... گفته اند که این مضمون با اسناد متعدد از یازده صحابی نقل شده و این برای اثبات تواتر آن کافی است. (4)
این حدیث در منابع دیگری از عامه نیز آمده است. (5)
ص: 936
علامه محدّث عبد العزيز ابن محمد بن الصديق غمّارى مالکی تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام الإفادة بطرق حديث النظر إلى علي عبادة. (1)
ابو حفص عمر بن شاهين (متوفی 385) و حافظ ابونعیم اصفهانی (متوفی 430)در مورد حدیث گذشته می نویسند: این فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست. (2)
نگارنده گوید: در روایات متعدد آمده که دیده شد فلان صحابی چشم به امیرالمؤمنین علیه السلام دوخته است، هنگامی که خود حضرت یا دیگران می پرسیدند: چرا این گونه خیره شده ای و از آن حضرت چشم برنمی داری، پاسخ می شنیدند که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم فرمود: «نگاه کردن به چهره علی علیه السلام عبادت است». (3)
ص: 937
[662/ 2] و قال صلی الله علیه و آله: مثل عليّ فيكم - أو قال في هذه الأمة - كمثل الكعبة المستورة: النظر إليها عبادة، و الحج إليها فريضة. (1)
خطیب دمشقی روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مثل علی در میان شما - يا بین این امت - مَثَل کعبه پوشیده است که نگاه به آن عبادت و حج (یعنی قصد زیارت) آن تکلیفی الهی است.
* و در روایت 438 گذشت که:.... والنظر إليه رأفةً و مودته عبادة.
نگاه مهرآمیز به او و مودت و دوستی او عبادت است.
ذهبی پا را فراتر نهاده و حکم به بطلان و ساختگی بودن این روایت کرده. او در ترجمه احمد بن محمد بن السندي، أبو الفوارس بن الصابوني المصري پس از وصف او به صدق و راستگویی - با اشاره به حدیث گذشته - می نویسد:
او متفرّد به حدیثی باطل است ولی گویا دیگران این حدیث را در نوشته هایش وارد کرده باشند. (1)
و جای دیگر گفته:
گرچه او راستگو است ولی حجت نیست (شاهدش آن که) حدیث باطلی را در نوشته هایش وارد کرده اند و او نقل کرده است. (2)
ملاحظه فرمودید که ابتدا احتمال می دهد که آن را در نوشته هایش وارد کرده اند و در جای دیگر - بدون هیچ مستند و دلیلى رجماً بالغيب - جزم به مطلب نموده است!
ذهبی در ترجمه یحیی بن عیسی روایت گذشته را نقل کرده و گفته است:
شاید هارون بن حاتم کوفی (متوفی 249) آن را جعل کرده باشد ! (3)
او مکرر هارون را تضعیف و حدیث فوق را باطل دانسته است. (4)
ص: 939
با آن که ابن حبان او را در کتاب الثقات ذکر و توثیق نموده، (1) حاکم نیشابوری حدیث او را صحیح دانسته، (2) و ابن ابی حاتم در تفسیرش - که حتى مانند ابن تیمیه هم آن را معتبر می داند (3) - موارد فراوان از او نقل کرده است. (4)
گذشته از آن، هارون بن حاتم متفرّد به نقل آن از استادش یحیی بن عیسی رملی نیست بلکه عده ای آن را از او نقل کرده اند بلکه اسناد دیگری هم دارد. (5)
نگارنده گوید: ذهبی در ترجمه محمد بن إسماعيل بن موسى بن هارون، ابوالحسین رازی را متهم به جعل و ساختن این روایت نموده (6) و عینی شارح بخاری از ابن حبان نقل کرده که حسن بن علی بن زکریا عدوی رازی آن را ساخته است. (7)
ولی این افراد متفرد به نقل آن نیستند و اسناد دیگری هم دارد. (8)
ذهبی در ترجمه عمران بن خالد بن طليق بن عمران بن حصين الخزاعي گفته: به تشخیص من این حدیث باطل (و جعلی) است. (9)
ص: 940
ابن حجر بر او اشکال کرده که: چنان که حافظ علائی شافعی گفته: جعلی بودن آن بعید است بلکه (نهایت آن که باید بگوید:) غریب است (1)
عده ای هم به توجیه مفاد آن پرداخته و گفته اند:
دیدن چهرۀ آن حضرت مردم را به یاد خدا می انداخت؛ زیرا نور اسلام از آن تابان، شادابی ایمان از آن هویدا و آثار سجده و خشوعی که خدا او دیگر صحابه را - در آیه مباركه: ﴿سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾. [الفتح (48): 29] - بدان ستوده، آشکار بود. (2)
تأمل فرمایید که ذکر دیگر صحابه و استناد به آیه شریفه، اشعاری به مشترک بودن دیگران در این فضیلت با امیرالمؤمنین علیه السلام و نفی اختصاص آن از آن حضرت دارد!
و بعضی مطلب گذشته را این گونه بیان کرده اند که:
معنای حدیث آن است که هنگامی که چشم مردم به آن حضرت می افتاد می گفتند: چه جوان شرافتمندى، لا اله الا الله !
چه جوانمرد کریم و بزرگواری لا اله الا الله !
ص: 941
چه جوان دانشمندى، لا اله الا الله !
چه جوان شجاعي، لا اله الا الله !
و از دیدن آن حضرت زبانشان به کلمه توحید گویا می شد. (1)
علامه مجلسی قدس سره - پس از نقل مطلب گذشته از نهایه ابن اثیر - می فرماید:
این ناصبی می خواهد یکی از مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام را نفی و انکار نماید، (ناخودآگاه) مناقب دیگری را برای آن حضرت اثبات می کند؟ چه چیزی باعث این کار شده؟
چه بُعدی دارد که صرف نگاه کردن به آن حضرت عبادت باشد؟! (2)
آن ها با این توجیه، حدیث را تحریف معنوی کرده و می خواهند بگویند: نگاه به آن حضرت عبادت نیست ذکر خدا که پس از آن گفته می شده عبادت بوده، در حالی که متفاهم از این روایت آن است که نگاه کردن به آن حضرت - مثل نگاه به کعبه و قرآن و.... - عبادت است و خداوند بر آن پاداش می دهد.
شگفتا که نگاه کردن به کعبه، قرآن، صورت والدین، چهره برادر دینی از روی محبت صورت عالم بلکه زمزم و... عبادت باشد و هیچ اشکالی بر آن مترتب نشود ولی در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام مطلب هم از جهت سند و هم از جهت دلالت مورد اشکال واقع شود در روایات عامه آمده است:
ص: 942
النَّظَرَ إلى الْكَعْبَةِ عِبَادَةٌ،
اَلنَّظَرُ إِلَی وَجْهِ اَلْوَالِدَیْنِ عِبَادَهٌ،
النظر في كتاب الله عبادة، (1)
زاد بعضهم: والنظر إلى أخيك حبّاً له في الله عبادة، (2)
النظر إلى زمزم عبادة (3)
النَّظَرُ فِي وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ (4)
ص: 943
ص: 944
پیشگفتار...7
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...37
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...65
بخش چهارم: چهل فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...85
1. على علیه السلام بهترین خلق خدا...85
2. حق با علی علیه السلام است !...188
3. قرآن با علی علیه السلام است !...224
4. علی علیه السلام سرپرست مؤمنان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله...230
5. حدیث غدیر و جانشینی امیرمؤمنان علیه السلام...254
6. حدیث منزلت...434
فهرست تفصیلی دفتر دوم
7. تقدم در اسلام، دانش، و بردباری از صفات بارز علی علیه السلام...383
سند روایت...483
روایات متناسب...486
اهمیت تقدم در اسلام...489
شواهد تقدّم ایمان و اسلام امیرمؤمنان علیه السلام...490
شواهد قرآنی...490
ص: 945
روایاتی از پیامبر صلی الله علیه و آله...496
روایاتی از امیرالمؤمنین علیه السلام...502
صحت و اعتبار روایت گذشته...502
مخالفت با حدیث گذشته...503
دفاع از اعتبار حدیث گذشته...504
شواهد سبقت در هفت سال نماز...508
شواهد روایی دیگر...515
اقوال و کلمات صحابه...515
واکنش بخاری نسبت به روایت عفیف !...528
آثاری از تابعین...531
اقوال اعلام و نویسندگان عامه...537
شواهد و آثاری دیگر...544
واکنش مخالفان...547
واکنش اول: انکار و تضعیف روایات...547
واکنش دوم: جعل روایت در تقدم اسلام دیگران و پاسخ آن...554
تصریح به تأخیر اظهار اسلام ابوبکر...559
وجه جمع روایات ساختگی با روایات تقدم اسلام حضرت علی علیه السلام...561
واکنش سوم: کم رنگ نشان دادن تقدّم اسلام حضرت امیر علیه السلام...562
ذکر چند نکته:...566
نکته اول: اهمیت اسلام آوردن امیرالمؤمنین علیه السلام در کودکی...566
نکته دوم: مخفی بودن اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام...569
نکته سوم: اولین مؤمن امیرمؤمنان علیه السلام یا حضرت خدیجه علیها السلام؟...570
نکته چهارم: شخصیت و ثروت ابوبکر...571
نکته پنجم: تنها کسی که در برابر بت سجده نکرد!...572
واکنش چهارم: تحریف به حذف بخشی از روایت...575
برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در علم و دانش...576
حلم و بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام...577
ص: 946
8. تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت...581
نقل روایت به گونه های مختلف...581
واکنش مخالفان...587
واکنش اول: تحریف به حذف بخشی از روایت یا مبهم آوردن عبارت...587
واکنش دوم: تضعیف سند...596
واکنش سوم: جعل روایت برای دیگران...599
واکنش چهارم: بهانه های بنی اسرائیلی !...600
واکنش پنجم: تحریف معنوی...603
واکنش ششم: انکار وجود روایت در مصادر معتبر...604
تذکر چند نکته...605
9. على علیه السلام تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله...607
سند روایت...607
انحصار برادری در خطبه فدکیه و اعتراف ابوبکر به آن...619
اهمیت حدیث اخوت...622
داستانی زیبا در برادری حضرت از زبان دشمن...624
تألیفات مستقل در حدیث مؤاخات و برادری...624
واکنش مخالفان...625
واکنش اول: انکار برادری حضرت...625
واکنش دوم: کتمان حدیث اخوت...625
واكنش سوم: تضعیف حدیث اخوت به توهم متن شناسی...626
واکنش چهارم: انکار اصل مؤاخات بين مهاجرین...627
واکنش پنجم: جعل حدیث برای دیگران...628
واکنش ششم: تلاش برای کم رنگ نشان دادن فضیلت اخوت...629
10. علی علیه السلام دروازه شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله...631
اعتبار سند روایت...631
تألیف مستقل در حدیث مدينة العلم...640
واکنش مخالفان...641
ص: 947
واکنش اول: منکر دانستن روایت...641
واکنش دوم: ساختگی دانستن روایت...641
تکذیب روایت به توهم متن شناسی...643
واكنش سوم: تضعیف بی جای راویان...643
الف) تضعيف ابو الصلت هروی...643
ب) تضعیف ابو معاويه...646
ج) تضعيف محمد بن قيس...646
د) تضعيف سلمة بن كهيل...647
ه-) تضعیف احمد بن حفص سعدی...648
واکنش چهارم: تحریف معنای روایت...649
تحریف معنوی دیگر...649
واکنش پنجم: استبعاد بی جا...651
واکنش ششم: جعل روایت برای دیگران...651
واکنش هفتم: تلاش برای کم رنگ نشان دادن حديث: «مدينة العلم»!...652
شواهدی برای دانش و حکمت امیرمؤمنان علیه السلام...658
چند شاهد قرآنی...658
واکنش های مختلف ذهبی نسبت به روایت ذیل آیه اول...659
کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله...663
احادیثی از امیرمؤمنان علیه السلام...674
آثاری از صحابه و تابعین...686
اشاره به تکذیب بیجای ابن تیمیه...702
کلماتی از دانشمندان اهل تسنن...707
11. على علیه السلام هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت...713
اعتبار سند روایت...714
توضیح مفاد روایت...716
شواهدی دیگر...717
واکنش مخالفان...719
ص: 948
واکنش اول: تضعيف و تکذیب روایت...719
واکنش دوم: تلاش در کم رنگ کردن این فضیلت به ایجاد شک و تردید...720
تلاش بیشتر ابن تیمیه برای کم رنگ نشان دادن این فضیلت...722
12. على علیه السلام تنها یار بت شکن...723
اعتبار سند روایت...724
تأليف مستقل در حدیث...725
واکنش مخالفان...726
واکنش اول: این روایت منکر است !...725
واکنش دوم: تلاش برای کم رنگ کردن مطلب...726
13. علی علیه السلام با پرچمدار خیبر و دوست خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...727
اعتبار حدیث رايت...731
تأليف مستقل در حدیث رایت...731
چند نکته مهم...732
نکته اول: تعریض به شیخین...732
نکته دوم: ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله...735
نکته سوم: صحابه و آرزوی پرچمداری در خیبر...735
نکته چهارم: پرچمداری خیبر فضیلتی بی نظیر...736
نکته پنجم: تسلیم محض در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله...738
نکته ششم: اهمیت ضربت امیرمؤمنان علیه السلام و عظمت، شجاعت و صلابتش...739
نکته هفتم: اطلاع یهودیان از مغلوب شدنشان به دست امیرمؤمنان علیه السلام...743
نکته هشتم: دعای پیامبر صلی الله علیه و آله...745
نکته نهم: اشعار حسان در مدح امیر مؤمنان علیه السلام...745
نکته دهم: مدال های افتخار امیر مؤمنان علیه السلام پس از فتح و ظفر...746
واکنش مخالفان...751
واکنش اول: کم رنگ کردن قضیه به ایجاز در نقل...751
واکنش دوم: کم رنگ کردن قضیه به انکار امتیاز امیرالمؤمنین علیه السلام...752
ص: 949
واکنش سوم: کم رنگ کردن قضیه به عادی دانستن مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام...755
واکنش چهارم: تضعیف روایات مربوط به درب قلعه خیبر...760
واکنش پنجم: سکوت از قاتل مرحب یا معرفی دیگران !...760
واکنش ششم: تحریف لفظی: چه کسانی خود را پیش انداختند؟!...764
واکنش هفتم: مقابله با روایات فرار و شکست شیخین...768
روایات متعدد و معتبر در فرار و شکست شیخین...768
کتمان روایات فرار شیخین...770
تحریفات لفظی روایات فرار شیخین...770
تکذیب روایات فرار شیخین...772
منکر دانستن روایات فرار شیخین...773
تعصب رازی و برخی از متکلمین...776
تذکر چند نکته...776
نکته اول: شکست پرچمدار انصار...776
نکته دوم: خودسری شیخین در میدان رفتن...777
نکته سوم: مطالبی که بازگو نشد!...778
واکنش هشتم: جعل روایت برای دیگران...778
14. بازگشت خورشید برای علی علیه السلام...779
اعتبار سند روایت...779
اهمیت روایت...780
دفاع علمای عامه از اعتبار روایت...780
تألیفات مستقل در حديث ردّ الشمس...783
واکنش مخالفان...784
واکنش اول و دوم: تضعیف بی جای سندی و مجعول دانستن روایت...784
پاسخ دندان شکن اهل تسنن به ابن تیمیه...7888
واکنش سوم: اشکال در مفاد !...788
واکنش چهارم: ادعای تنافی با روایات دیگر!...789
واکنش پنجم: اعتراض به خدا !!...790
ص: 950
واکنش ششم: اتهام ناقلان به کذب و تشیع...791
واکنش هفتم: چرا این مطلب مشهور نشده است؟!...791
واکنش هشتم: حذف عبارت طحاوی از کتاب مشکل الآثار...793
تذکر دو نکته:...793
نکته اول: در بازگشت خورشید برای یوشع علیه السلام نیاز به تواتر نیست!...793
نکته دوم: واکنش نسبت به ر شمس دلیل روشن بر کتمان نص امامت...794
15. تبلیغ سوره برائت/ فقط علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله است...795
سند روایت...797
تأليف مستقل در تبلیغ سوره برائت...797
شواهد دیگر...798
فضیلت اختصاصی و ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام...800
شرح روایت «علي منيّ...» از زبان علمای اهل تسنن...805
اهمیت روایت: احتجاج به عزل ابوبکر و تبلیغ امیرالمؤمنین علیه السلام...807
واکنش مخالفان...809
واکنش اول: کتمان فضیلت...809
واکنش دوم: تحریف سیره و تاريخ...809
الف) تحریف لفظی به تغییر کیفیت نقل...810
1. جعل روایت در نصب ابوبکر بر امارت حجاج...810
2. حذف عزل ابوبکر از رساندن سوره برائت...810
نمونه ای دیگر از تحریف و حذف عزل ابوبکر...811
ب) تحریف لفظی به حذف برگرداندن ابوبکر...812
ج) تحریف لفظی به حذف واقعیت ها و افزودن مطالب زائد !...814
د) تحريف لفظی به افزودن اشتراک دیگران در تبلیغ برائت !...815
ه-) تحریف لفظی به تغییر الفاظ حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله...817
کیفیت سوء استفاده مخالفان از این تحریف...820
واکنش سوم: منکر دانستن روایات یا انکار و تضعیف آن...820
واکنش چهارم: کمرنگ نشان دادن فضیلت رساندن سوره برائت...824
ص: 951
واکنش پنجم: مناقشه در دلالت روایات...826
الف) مناقشه فخر رازی و...826
ب) مناقشه محب طبری و عسقلانی...828
ج) مناقشه ابن تیمیه...828
واکنش ششم: جعل روایت برای دیگران...829
16. باز گذاشتن درب خانه علی علیه السلام به فرمان خدا...831
اعتبار روایات...834
تألیف مستقل در حديث سدّ الأبواب...838
واکنش صحابه در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله !!...838
واکنش مخالفان در برابر حديث سدّ الابواب...841
واکنش اول: ساختگی دانستن احادیث...841
واکنش دوم: برخی از تضعیفات بی جای سندی...843
واكنش سوم: منکر دانستن روایت...846
واکنش چهارم: کتمان مطالب مهم برای کم رنگ کردن قضیه...846
نکات مهم روایات گذشته...852
واکنش پنجم: اختلاف در کیفیت نقل روایت...854
واکنش ششم: جعل روایت برای ابوبکر...858
جمع بين روایات متعارض در سدّ الابواب...860
بیان چند مطلب در اشکال بر جمع گذشته...864
یک بام و دو هوا !...871
واکنش هفتم: تحریفات معنوی...872
واکنش هشتم: تعصّب بی جا و تناقض...875
واكنش نهم: بی شرمی بی اندازه !...876
روایتی مشکوک و احتمال تحریف...878
تذکر: تعابیر مختلف در روایات سد الابواب...879
امتیاز ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام مکث در مسجد و مرور از آن در هر حال...881
اعتبار روایات...881
بحث در مفاد روایات...882
ص: 952
شواهد اعتبار امتیاز گذشته...886
واکنش مخالفان نسبت به امتیاز گذشته...889
واکنش اول: اشکال بی جای سندی و کتمان روایت !...889
واکنش دوم: استبعاد بي جا...889
واکنش سوم: ادعای تعارض با روایت مربوط به ابوبکر...889
واکنش چهارم: جعل روایت برای اشتراک دیگران...890
واکنش پنجم: تقطیع روایت و حذف بخش مهم آن!...891
واکنش ششم: تضعیف بیجای سندی...892
17. تنها یار ثابت قدم...895
اعتبار سند روایت...896
دلالت روایت...896
واکنش مخالفان...897
واکنش اول: تحریف روایت...897
واکنش دوم: منکر دانستن روایت...898
واکنش سوم: ادعای بیجای اشتراک دیگران...899
18. على علیه السلام المجری عدالت و سختگیر در راه خدا...903
اعتبار سند روایت...904
روایات مشابه...905
هراس از اجرای عدالت...907
سنجش رفتار حضرت و رفتار دیگران...909
19. پیوند آسمانی...915
اعتبار سند روایت...915
شواهد روایت...916
توضیح مطلب...919
واکنش مخالفان...922
ص: 953
واکنش اول: مناقشه بی جا...922
واکنش دوم: مناقشه ای دیگر...922
واکنش سوم: جعل حدیث برای دیگران...924
20. ترجیح امیرالمؤمنین علیه السلام بر همه گذشتگان و آیندگان...925
اعتبار روایت...926
واکنش مخالفان...929
واکنش اول: منکر دانستن روایت...929
واکنش دوم: تحریف لفظی روایت به حذف «الأولون»...929
واکنش سوم: جعل روایت برای دیگران...930
21. هر چه از خدا برای علی علیه السلام خواستم داد...931
اعتبار سند روایت...932
اهمیت روایت...933
واکنش مخالفان: خدشه در سند روایت...933
22. نگاه به امیرمؤمنان علیه السلام عبادت است...935
اعتبار سند روایت...935
تألیف مستقل در حدیث...937
اهمیت حدیث «النظر إلى عليّ عبادة»...937
حدیثی مشابه...938
واکنش مخالفان...938
واکنش اول: تضعیف سند روایت...938
واکنش دوم: حکم به بطلان و جعلی دانستن روایت...939
واکنش سوم: توجیه دلالت یا تحریف معنوی روایت !...941
فهرست...945
ص: 954
سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم آتنا وطن خواه
ص: 945
ص: 946
23:
[1/663] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: ﴿ مَنْ أَطاعَني فَقَدْ أَطاعَ اللهَ و مَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى الله، و مَنْ أطاعَ عليّاً فَقَدْ أَطاعَني و مَنْ عَصَى عليّاً فَقَدْ عَصَانِي ﴾.
یعنی: هر کس از من اطاعت کند از خدا اطاعت کرده و هر کس نافرمانی من نماید نافرمانی خدا نموده است.
و اطاعت از علی اطاعت از من و نافرمانی علی نافرمانی من است.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدّین ذهبی (متوفی 748) پس از نقل این روایت حکم به صحت آن کرده اند. (1)
ناگفته پیداست که از این روایت لزوم اطاعت از امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ و عصمت آن حضرت استفاده می شود.
ص: 947
روایت گذشته را ابن عساکر دمشقی به دو سند این گونه نقل کرده است:
[2/664] عن أبي ذر قال: قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعلي: ﴿ مَنْ أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اَللَّهَ، وَ مَنْ أَطَاعَكَ أَطَاعَنِي، وَ مَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى الله، وَ مَنْ عَصَاكَ فَقَدْ عَصَانِي ﴾.
و في روایة: ﴿ مَنْ أَطَاعَكَ أَطَاعَنِي ﴾، زاد خيثمة: ﴿ وَ مَنْ أَطَاعَنِي أَطَاعَ اَللَّه ﴾، و قالا: ﴿ وَ مَنْ عَصَاكَ عَصَانِي وَ مَنْ عَصَانِي عَصَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ﴾. (1)
و احادیث فراوان شاهد این روایات است که به نقل برخی اکتفا می شود.
[3/665] عن حذيفة، قال: قال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعلي: ﴿ جَعَلْتُكَ عِلْماً فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ أُمَّتِي فَمَنْ لَمْ يَتَّبِعْكَ فَقَدْ كَفَرَ ﴾. (2)
[4/666] قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ عَلَيَّ طاعَتُهُ طاعَتي وَمَعصِيَتُهُ مَعصِيَتي ﴾. (3)
[5/667] روی الحاكم الحسكاني، عن مجاهد [ في قوله تعالى:] ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ﴾ [النساء (4): 59] قال:
﴿ نَزَلَتْ فِي أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] ... ﴾.
قال: ﴿ [هُوَ] عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ، و لاّه الله اَلْأَمْرَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي حَيَاتِهِ حِينَ خَلَّفَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بِالْمَدِينَةِ فَأَمَرَ اَللَّهُ اَلْعِبَادَ بِطَاعَتِهِ وَ تَرْكِ خِلاَفِهِ ﴾. (4)
[6/668] عن [مولانا] أبي جعفر [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] - في قول الله: ﴿ وَ آتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً ﴾ [النساء (4): 54] قلت: ما هذا الملك العظيم ؟ فقال: ﴿ أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطَاعَ اَللَّهَ،
ص: 948
وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَى اَللَّهِ فَهَذَا مُلْكٌ عَظِيمٌ ﴾. (1)
[7/669] عن [مولانا] جعفر بن محمّد [عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ] في قوله: ﴿ وَ آتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً ﴾ [النساء (4): 54]، قال: ﴿ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَدْ أَطَاعَ اَللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَى اَللَّهَ رَوَاهُ جَمَاعَةٌ عَنْ جَعْفَرٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] ﴾. (2)
[670/ 8] عن علقمة و الأسود، قالا: أتينا أبا أيوب الأنصاري عند منصرفه من صفين، فقلنا له: يا أبا أيوب! إن الله أكرمك بنزول محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و بمجيء ناقته تفضلاً من الله و إكراما لك حين أناخت ببابك دون الناس، ثم جئت بسيفك على عاتقك تضرب به أهل لا إله إلا الله؟
فقال: يا هذا إن الرائد لا يكذب أهله، و إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أمرنا بقتال ثلاثة مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] : بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين:
فأمّا الناكثون فقد قاتلناهم و هم أهل الجمل، طلحة و الزبير.
و أما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم - يعني معاوية و عمرا - .
و أما المارقون فهم أهل الطرفات [الطرفاوات] و أهل السعيفات و أهل النخيلات و أهل النهروان [النهروانات]، و الله ما أدري أين هم و لكن لابدّ من قتالهم إن شاء الله.
قال: و سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول لعمار: «يا عمار تقتلك الفئة الباغية، و أنت إذ ذاك مع الحق و الحق معك».
«يا عمار بن ياسر إن رأيت عليّاً قد سلك وادياً و سلك الناس غيره فاسلك مع علي؛ فإنه لن يدليك في ردى و لن يخرجك من هدى».
«يا عمار من تقلّد سيفاً أعان به عليّاً على عدوه قلّده الله يوم القيامة و شاحين من
ص: 949
درّ، و من تقلّد سيفاً أعان به عدوّ علي عليه قلّده الله يوم القيامة و شاحين من نار».
فقلنا: يا هذا! حسبك، رحمك الله، حسبك، رحمك الله. (1)
[9/671] و في رواية: يا عمار إنه سيكون من بعدي في أُمتي هنات حتى يختلف السيف فيما بينهم حتى يقتل بعضهم بعضا فإذا رأيت ذلك فعليك بهذا الذي عن يميني - يعني عليا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ - فإن سلك الناسُ وادياً و عليٌّ وادياً فاسلك وادي عليٍّ و خلّ عن الناس؛ إن عليّاً لا يزول عن هدى و لا يدلك ردى .
یا عمار، طاعة علي طاعتي و طاعتي طاعة الله عزّ و جلّ. (2)
[672/ 10] قالت أم سلمة لابن الزبير: ... أتطمع أن يرضى المهاجرون و الأنصار بأبيك الزبير و صاحبه طلحة و علي بن أبي طالب حيٌ، و هو ولي كل مؤمن و مؤمنة؟! فقال عبد الله بن الزبير: ما سمعنا هذا من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ساعة قطّ ، فقالت أم سلمة رحمة الله عليها: إن لم تكن أنت سمعته قد سمعته خالتك عائشة، و ها هي فاسألها! فقد سمعته صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «عليٌ خليفتي عليكم في حياتي و مماتي، فمن عصاه فقد عصاني». أتشهدين يا عائشة بهذا أم لا؟ فقالت عائشة: اللهم نعم !
قالت أم سلمة: فاتقي الله يا عائشة في نفسك و احذري ما حذرك الله و رسوله،
ص: 950
و لا تكوني صاحبة كلاب الحوأب، و لا يغرّنك الزبير و طلحة فإنهما لا يغنيان عنك من الله شيئا. قال: فخرجت عائشة من عند أم سلمة و هي حنقة عليها. (1)
[673/ 11] عن بلال بن يحيى، قال: لمّا حضر حذيفة الموت - و كان قد عاش بعد عثمان أربعين ليلة - قال لنا: أُوصيكم بتقوى الله و الطاعة لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب. (2)
و رجوع شود به فضیلت شماره 2 و 3: ﴿ عَلِيٌ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلَى ﴾ و ﴿ عَليُّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلی ﴾ و شواهد آن دو که با اسناد معتبر گذشت.
و روایات عنوان آینده: «جدایی از علی جدایی از خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم»،
حدیث ثقلین و ... .
در روایت شماره 119 گذشت که: ﴿ أَمَا وَ اَلَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَئِنْ أَطَاعُوهُ لَيَدْخُلُنَّ اَلْجَنَّةَ أَجْمَعِينَ أَكْتَعِينَ ﴾.
و في رواية: ﴿ ذَاكَ - وَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ - لَوْ بَايَعْتُمُوهُ وَ أَطَعْتُمُوهُ أَدْخَلَكُمُ اَلْجَنَّةِ أَكْتَعِينَ ﴾.
و در روایت شماره 123 آمده است: ﴿ أَيُّهَا النَّاسُ، قَدْ بَيَّنْتُ مَفْزَعَكُمْ بَعْدِي و إمامَكُم، وَ دَليلَكُم، وَ هَادِيَكُمْ، و هُوَ أخِي عَلِيُّ بنُ أبي طَالِبٍ، و هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فِيكُم، فَقَلِّدُوهُ دِينَكُمْ، وَ أَطِيعُوهُ في جَميعِ أُمُورِكُم؛ فَإنَّ عِندَهُ جَمِيعَ ما عَلَّمَنِي اللَّهُ مِن عِلْمِهِ و حِكْمَتِهِ، فَسَلُوهُ و تَعَلَّمُوا مِنْهُ و مِنْ أَوْصِيَائِهِ بَعْدَهُ ... وَ لا تُعَلِّمُوهُم، وَ لا تَتَقدَّمُوهُم، و لا تَخَلَّفُوا عَنهُم ... ﴾.
و در روایت شماره 377 آمده: ﴿ فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُني عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ
ص: 951
أخي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي فيكُم؟... ﴾.
﴿ إِنَّ هَذا أَخِي وَ وَصِيّي وَ خَلِيفَتي فيكم، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطيعوا ﴾.
و در روایت شماره 378 آمده: ﴿ فَقَامَ الْقَوْمُ، وَ هُمْ يَقُولُونَ لِأَبِي طَالِبٍ: أَطِعْ اِبْنَكَ فَقَدْ أُمِّر عَلَيْكَ ! ﴾
در روایت شماره 444 آمده: ﴿ وَ إِذَا دَعَاكُمْ فَأَجِيبُوهُ، وَ إِذَا أَمَرَكُمْ فَأَطْيُوهُ ﴾.
و در روایت شماره 777 نیز نکات متعددی در این زمینه وجود دارد که در صفحات آینده در اشکال بر واکنش اوّل خواهد آمد.
امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ در ضمن مناشدهٔ روز شورا فرمود: ﴿ فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ فِيهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلِّم - لِبَنِي وَلِيعَةَ - :«لَتَنْتَهُنَّ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفسي، طاعَتُهُ كَطاعَتي، وَ مَعْصِيَتُهُ كَمَعْصِيَتِي يَغْشَاكُمْ بِالسَّيْفِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: اللّهُمَّ لا ﴾. (1)
و در استفاده مطلب از حدیث غدیر رجوع شود به آن چه تحت عنوان «اشاره به مفاد روایات غدیر» (2) و عنوان «چند پرسش» (3) و پاسخ از واکنش ابن تیمیه گذشت. (4)
ص: 952
عثمانی در شرح صحیح مسلم می گوید:
[1] دانشمندان اهل بیت - مانند ابن عباس - پیروی از علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] را در همۀ نظریاتش لازم نمی دانسته اند.
[2] خود علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] نیز بر مردم لازم نمی دانست که هر نظری که می دهد از او پیروی شود.
[3] هیچ یک از پیشوایان سلف چنین چیزی نگفته اند که پیروی از علی[عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] در همه جا لازم است.
[4] البته در برخی از روایات آمده است که پیامبر در خطبه غدیر فرمود: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ وَ اَلَّ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ﴾ و محدّثین آن را با تعابیر مختلف نقل کرده اند، ولی عدّه ای از اهل حدیث آن را ضعیف دانسته بلکه ابن تیمیه آن را تکذیب کرده است. (1)
1. این مطلب گرفته شده از ابن تیمیه است (2) و پاسخ او آن است که به سند صحیح از ابن عباس نقل شده بلکه مشهور است که گفته: اگر مطلبی از علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ
ص: 953
برای ما ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (1)
2. كلمات مولا امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در این زمینه فراوان است. به عنوان نمونه در حدیثی آمده است که آن حضرت مشغول خطبه بود، کسی پرسید: چه کسی اهل جماعت است و چه کسی اهل تفرقه؟... حضرت در پاسخ فرمود:
الان که از من پرسیدی، مطلب را درست بفهم و نگران پرسش از دیگران مباش. اهل جماعت من هستم و کسانی که از من پیروی نمایند هر چند کم باشند، و این حقّ به فرمان خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است، و اهل تفرقه مخالفان ما هستند هر چند فراوان باشند.
پس از آن عمار بلند شد و گفت: ای مردم، به خدا سوگند اگر از امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیروی کنید به اندازه تار مویی از روش پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فاصله نخواهید گرفت. پس از آن دو مرتبه امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم رشته سخن را به دست گرفته و فرمود: خدایتان رحمت کند، فرمانی را که به شما داده شده امتثال نمایید؛ زیرا عالم بهتر می داند چه می کند تا جاهل فرومایۀ پست... اگر از من اطاعت نمایید به خواست خدا شما را به شاهراه بهشت می رسانم گرچه این کار با مشقت و زحمتی سخت و تلخی... همراه است.
یکی از پیامبران بنی اسرائیل به لشکریانش فرمان داد که از آب نهر ننوشند ولی آن ها لجاجت به خرج داده و نافرمانی کرده و جز گروهی اندک (همه) از آن نوشیدند، (2) شما - خدایتان رحمت کناد - از کسانی باشید که از پیامبرشان اطاعت و از نافرمانی پروردگارشان اجتناب نمودند. (3)
ص: 954
از این روایت شریف روشن شد که معنای روایت: ﴿ مَنْ خَرَجَ مِنَ اَلطَّاعَةِ وَ فَارَقَ اَلْجَمَاعَةَ فَمَاتَ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ﴾ (1) آن است که کسی که از جماعت اهل حقّ و اطاعت امامی که خدا تعیین نموده خارج شود و بمیرد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است، نه خروج از هر اطاعتی و نه جدا شدن از هر جماعتی! پس تطبیق آن بر مخالفت با یزید، چنان که از عبدالله بن عمر سرزده و ابن تیمیه و امثال او آن را پذیرفته و تأیید نموده اند باطل است. (2)
3. از کلمات صحابه و اعیان اهل تسنن که در فضیلت دوّم و دهم گذشت معلوم شد که هر کس به امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اقتدا کند هدایت یافته است، به دلیل آن پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: ﴿ اَللَّهُمَّ أَدِرْ مَعَهُ اَلْحَقَّ كَيْفَ ما دارَ ﴾ یعنی: خدایا ! حق را بر
محوری بگردان که علی می گردد و... . (3)
نتیجه آن که آن ها هدایت را در پیروی از آن حضرت دانسته اند.
4. گذشته از آن که دلیل لزوم اطاعت از امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم منحصر در حدیث غدیر نیست، حکم بزرگان اهل تسنن به صحت و تواتر حدیث غدیر پیش از این گذشت (4) و کلام ابن تیمیه و امثال او هیچ ارزشی ندارد.
ص: 955
ابن عساکر دمشقی دربارهٔ حدیث شماره 665 می گوید: رجال این سند بین
فضل و واعظ - يعنى عمر بن احمد - مجهول و ناشناخته هستند. (1)
یکی از معاصرین می نویسد: اگر ابن عساکر تجاهل نکرده باشد - که عادت مخالفین در برابر فضائل امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است - سهوی است که از او سرزده؛ زیرا محمّد بن محمود انباری استاد ابن شاهین است؛ محمّد بن القاسم بن هشام، همان ابوبکر سمسار ثقه؛ و پدرش قاسم بن هاشم نیز صدوق و راستگو است چنان که خطیب در تاریخ بغداد در شرح حال این سه نفر گفته، و عبد الصمد بن سعید، گمان می رود که عبد الصمد بن سعید کندی حمصی (متوفى سنة 324) باشد که ذهبی او را به محدّث حافظ ستوده است. (2)
ص: 956
24:
[674/ 1] ابوذر نقل می کند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: ﴿ يا عَلِيُّ مَن فَارَقَني فَارَقَ اللهَ وَ مَنْ فَارَقَكَ فَارَقَنِي ﴾. یعنی: یا علی! هر کس از من جدا شود از خدا جدا شده و هر کس از تو جدا شود از من جدا شده است.
روشن است که از این روایت لزوم متابعت از امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و همراهی با آن حضرت و نیز عصمت مولا استفاده می شود.
ذهبی در تلخیص المستدرک هیچ خدشه ای در سند این حدیث نکرده ولی متن آن را منکر و غیر قابل قبول دانسته است. (1)
یکی از محدّثین سنی معاصر می گوید: او به دو علّت حدیث را منکر دانسته: نخست: آن که این تعبیر دربارۀ ابوبکر و عمر در روایات نیست.
دیگر آن که: این مطلب طعنی است برای معاویه و طرفدارانش ! (2)
داستان بریده اسلمی از قضایای مشهوری است که در منابع شیعه و سنی با زیاده و نقصان، به اختصار یا به تفصیل با اسناد فراوان نقل شده است. (1)
[2/675] بنابر نقل طبرانی، بریده می گوید: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دو لشکر گسیل داشت، علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم امیر لشکر یمن و خالد امیر لشکر جَبَل. حضرت فرمود: «هرگاه دو لشکر با هم باشند امارت با علی است». چنین اتفاق افتاد که هر دو لشکر در بین راه به هم رسیدند و غنائم بی نظیر به دست آورده بودند. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم کنیزی را از سهم خمس به خود اختصاص داد. بریده می گوید: خالد بن ولید به من گفت: این نکته را مغتنم شمرده و به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و اطلاع بده. من به راه افتاده و خود را به مدینه رساندم، وقتی به مسجد رسیدم هنوز پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در خانه تشریف داشت و عدّه ای از اصحاب در خانه ایستاده بودند. آن ها از من پرسیدند: چه خبر؟ گفتم: خبر خوب ! به یاری خدا مسلمانان پیروز شدند. گفتند: چرا تو (از لشکر جدا شده ای و زودتر) آمده ای؟! گفتم: آمده ام تا به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اطلاع دهم که علی کنیزی از خمس را به خود اختصاص داده است.
آن ها به من گفتند: (آری،) به حضرت بگو تا او را از چشم پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بیندازی [!!] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم این سخنان را شنید، خشمگین از خانه بیرون آمد و فرمود:
چرا عدّه ای از علی عیب جویی می کنند؟! هر کس از علی عیب جویی کند از من عیب جویی نموده، و هر کس از علی جدا شود از من جدا شده است. علی از من است و من از او هستم. او از گِل و طینت من آفریده شده
ص: 959
و من از طینت حضرت ابراهیم عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، گر چه من از حضرت ابراهیم افضل و برترم. پس از آن آیه شریفه: ﴿ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴾ [آل عمران (3): 34] را قرائت نموده و فرمود: «ای بریده، مگر نمی دانی که حقّ علی (از خمس غنائم) بیش از آن جاریه ای است که به خود اختصاص داده؟! او پس از من ولی و سرپرست شما است.
بریده می گوید: به حضرت عرض کردم: شما را به حقّ صحبت و همراهی که با شما داشته ام سوگند می دهم که دستت را باز کنی تا از نو با شما بر اسلام بیعت نمایم (و اشتباه خود را - که نقض عهد بوده - با تجدید بیعت، جبران نمایم) و از آن حضرت جدا نشدم مگر پس از تجدید عهد و بیعت بر اسلام. (1)
ص: 960
25:
[676/ 1] ابوسعید خُدری می گوید: همراه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بودیم که نعلین آن حضرت پاره شد، علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ایستاد و مشغول وصله زدن به آن گردید، پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قدری راه را پیموده و سپس فرمود:
﴿ إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ [هَذَا] اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾
یعنی: از میان شما کسی بر تأویل قرآن خواهد جنگید همان گونه که من بر تنزیل آن جنگیدم.
هر کدام از اصحاب آماده شد و خیال می کرد حضرت او را نام می برند، ابوبکر پرسید آیا آن شخص من هستم؟ حضرت فرمود: «نه»، عمر گفت: من هستم؟ حضرت فرمود: «نه» سپس فرمود: ﴿ وَلَكِن [ولكِنَّهُ] خاصِفُ النَّعلِ، يَعْنِي عَلِيّاً ﴾. یعنی: او کسی است که به وصله زدنِ نعلین من مشغول است، یعنی علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم.
ابو سعید می گوید: ما نزد علی رفته و او را بشارت دادیم ولی او حتی سرش را هم بلند نکرد، مثل این که این مطلب را پیش از آن، از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده بود (و برایش تازگی نداشت).
ص: 961
این حدیث در منابع معتبر اهل تسنن نقل شده، و عدّه ای آن را صحیح و معتبر دانسته اند، از جمله:
ابن حبان (متوفی 1354) (1)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدّین ذهبی (متوفی 748) (2)
هیثمی (متوفی 807) (3)
صالحی شامی (متوفی 942) (4)
محمد ناصر الدّین البانی (5)
حمزه احمد الزين (6)
دکتر سُعود صاعدی (7)
صالح احمد الشامی (8)
ص: 962
وصى الله بن محمّد عباس (1)
ابو اسحاق حوینی اثری (2)
البته این حدیث در مصادر دیگری از عامه نیز آمده است که ما درصدد استقصای آن نیستیم. (3) ابن ابی الحدید (متوفی 656) می نویسد: بسیاری از محدّثین آن را روایت کرده اند. (4)
از استدلال بزرگان اهل تسنن به آن بر حقانیت امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم روشن است که آن ها نیز صحت و اعتبار آن را پذیرفته اند. (5)
تذکر: در برخی مصادر به جای «خاصف النعل» تعبیر به «صاحب النعل» شده. (6)
ص: 963
شگفت آن که در کنز العمال پس از نقل این روایت از مصادر گذشته، گفته: این حدیث ضعیف شمرده شده است. (1)
با آن که بعضی مانند حاکم و ذهبی و... تصریح به صحت و اعتبار آن کرده اند! تنها کسی که در این روایت خدشه کرده ابن الجوزی است که گفته:
در سند این روایت اسماعیل بن رجاء وجود دارد که دارقطنی او را تضعیف نموده و ابن حبان او را منکر الحدیث شمرده است. (2)
اگر به ابن الجوزی خوشبین باشیم و فرض کنیم که تعمّدی نداشته، امر بر او مشتبه شده است؛ زیرا راوی این روایت اسماعيل بن رجاء زبیدی است چنان که خطیب دمشقی به آن تصريح و محقق تاريخ مدينة دمشق نیز در تعلیقه اش تذکر داده است. (3) مسلم نیشابوری و ارباب سنن اربعه از او روایت کرده اند، رجالیین عامه از جمله ابن حبان او را توثیق کرده اند و هیچ کس جز ازدی در او
ص: 964
مناقشه نکرده که به گفته عسقلانی کلام از دی هیچ مستندی ندارد. (1)
و امّا آن اسماعیل بن رجارء که ابن حبان و دارقطنی او را تضعیف کرده اند الحصنی یا الحصبی است. (2)
گذشته از آن که این روایت با اسناد دیگری نیز نقل شده است. (3)
برخی از کسانی که طاقت دیدن و شنیدن فضائل امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را ندارند، این حدیث را با متن و سندی دیگر این گونه نقل کرده اند: ﴿ أَنَا أُقَاتِلُ عَلَی تَنْزِيلِ اَلْقُرْآنِ وَ عَلِيٌّ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِهِ ﴾ و در راویان آن خدشه کرده اند بدون آن که اشاره ای داشته باشند که با اسناد صحیح دیگر نقل شده است.
آن ها در این روایت دو اشکال کرده اند:
1. دارقطنی گفته: جابر جعفی رافضی به نقل آن متفرّد است.
2. و برای تأكيد عدم اعتبار روایت، اعتبار الأخضر الأنصاري صحابی
ص: 965
نیز مورد شک و تردید قرار گرفته که او بین صحابه مشهور نیست! (1)
در پاسخ می گوییم چون این روایت با متون و اسناد معتبر دیگر نقل شده به لحاظ شواهد و متابعات حکم به اعتبار آن می شود، گذشته از آن که:
1. اشکال در جابر، اشکالی بیجاست. سفیان ثوری می گوید : من سراغ ندارم که کسی در نقل حدیث بیش از جابر رعایت احتیاط بنماید. (2)
و شعبه گفته: اعتنایی به این دیوانه ها نکنید که در جابر اشکال می کنند! (3)
و سفیان و شعبه نزد مخالفین امیرالمؤمنین در حدیث هستند. (4)
2. امّا اشکالی که دربارۀ اخضر انصاری مطرح شده پاسخش آن است که:
ص: 966
طبیعی است که ناقل فضائل امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم مورد بی مهری واقع گردد و مشهور نشود؛ لذا بخاری از ابوالطفیل که صحابی مسلّم است روایت نقل نمی کند. و به همين جهت حبة بن جوين عرنی - که از اصحاب علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است و برخی او را از صحابه شمرده اند (1) مانند ابو العباس ابن عقده که حدیث غدیر را نیز از او نقل کرده - در صحابی بودنش تردید می شود و دربارهٔ روایت غدیر که نقل کرده گفته می شود: ﴿ فَلَوْ صَحَّ لَكَانَ صَحَابِيّاً ﴾ یعنی: اگر این مطلب به سند صحیح ثابت شود او از صحابه خواهد بود. بلکه در روایت ابو موسی افزوده شده که او هنگام نقل قضیه غدیر مشرک بوده است! قال: ﴿ وَ أَخَذَ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بِيَدِ عَلِيٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] حَتَّى رَفَعَهَا حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى آبَاطِهِمَا وَ أَنَا يَوْمَئِذٍ مُشْرِكٌ ﴾. (2)
با آن که ابن حجر در قضیه سدّ الأبواب در ضمن روایتی نقل کرده که: (قال حبّة: إني لأنظر إلى حمزة بن عبد المطلب) (3) و این مربوط به سال ها قبل از غدیر است! ولی همۀ این تلاش ها بکار گرفته می شود تا حبّه عرنی تضعیف و از صحابی بودن اسقاط شود.
و نظیر مطلب گذشته آن است که بعضی گفته اند: خزيمة بن ثابت که در صفین
در رکاب امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم شهید شد، خزیمه صحابی و ذوالشهادتین نیست بلکه یکی از انصار است که اسم او نیز خزيمة بن ثابت بود!! (4)
ص: 967
بعضی این حدیث را از همین راوی - یعنی ابو سعید خُدری - روایت کرده اند ولی فقط ابتدای حدیث را نقل کرده اند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: «از میان شما کسی بر تأویل قرآن خواهد جنگید همان گونه که من بر تنزیل آن جنگیدم» و دنباله اش را - که دلالت دارد این مطلب دربارۀ امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است - حذف نموده اند. (1)
برخی دست به تحریف معنوی روایت گذشته زده و ذهن مخاطب را از معنای صحیح عبارت - که شامل همۀ کسانی می شود که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با آنان جنگیده - دور نموده و آن را مخصوص خوارج دانسته اند!
ذهبی پس از نقل روایت: ﴿ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ ﴾ گفته:
امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با خوارج که قرآن را به جهالت و مطابق نظرشان تأویل می کردند مبارزه کرد. (2)
ابن کثیر دمشقی می نویسد: حديث في مدح علی رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على قتال الخوارج: قال الإمام أحمد: حدّثنا حسين بن محمّد، حدّثنا فطر، عن إسماعيل بن رجاء بن ربيعة الزبيدي، عن أبيه، قال: سمعت أبا سعيد يقول: كنا جلوسا ننتظر
ص: 968
رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فخرج علينا من بيوت بعض نسائه، فقمنا معه، فانقطعت نعله، فتخلّف عليها علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يخصفها، فمضى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و مضينا معه، ثم قام ينتظره، و قمنا معه، فقال: ﴿ إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾.
فاستشرف لها، و فيهم أبو بكر و عمر (1) فقال: «لا ولكنه خاصف النعل»، قال: فجئنا نبشره قال: فكأنه قد سمعه. (2)
ملاحظه فرمودید که او - به خیال خودش با زیرکی - روایتی را که اطلاق دارد با افزودن عنوانی پیش از آن، منحصر به جنگ با خوارج دانسته با آن که دلیلی بر اختصاص آن به خوارج نیست.
شایان ذکر است که در نقل مسند احمد و ابن کثیر جمله: فقال أبو بكر: «أنا هو يا رسول الله؟ قال: «لا»، قال عمر: أنا هو يا رسول الله؟ - که قبل از پاسخ پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده - نیز از روایت اسقاط شده است با آن که این جمله در منابع دیگر بلکه در برخی از مصادر با همین سند وجود دارد! (3)
ص: 969
این روایت - یعنی: ﴿ قِتَالٌ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ ﴾ - شواهد دیگری دارد، مانند:
روایت شماره 696: فإن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أمرني بقتالهم و قتلهم، و قال لأصحابه: ﴿ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَيَّ تَاوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتَ عَلَيَّ تَنْزِيلُهُ ﴾ و أشار إليّ، و أنا أولى من اتبع أمره.
و روایت شماره 697: ﴿ يَا عَمَّارُ تُقَاتِلُ مَعَ عَلِيٍ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتَ مَعِي عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾.
اشعار جناب عمار بن ياسر در جنگ صفین روایت شماره 698: ﴿ نَحْنُ قَتَلْنَاكُمْ عَلَى تَأْوِيلِهِ ﴾.
و روایت شماره 721: ﴿ تُقَاتِلُ حِينَئِذٍ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾.
و روايت شماره 851: ﴿ إِنَّ فِيكُمْ رَجُلاً [اَلرَّجُلاَ] يُقَاتِلُ اَلنَّاسَ مِنْ بَعْدِي عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ اَلْمُشْرِكِينَ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾
و قال السيوطي: و أخرج أحمد و الحاكم - بسند صحيح - ، عن ابن أبي سعيد الخُدري: أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال لعلي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: ﴿ إِنَّكَ تُقَاتِلُ عَلَى [تَأْوِيلِ] اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾. (1)
به نظر می رسد که این همان روایت شماره 676 باشد که نقل به معنا شده؛ زیرا روایت به این کیفیت در مستدرک حاکم و آثار احمد بن حنبل پیدا نشد.
ص: 970
26:
[678-677/ 1 - 2] راویان اهل تسنن با سند های صحیح و به عبارت های گوناگون نقل کرده اند که - پس از فتح مکّه یا در حدیبیه - گروهی از سران کفار و مشركان قریش نزد پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آمده و گفتند: ای محمّد! عدّه ای از برادران، فرزندان و غلامان ما به تو پیوسته اند بدون آن که فهمی در دین یا رغبتی به اسلام داشته باشند، در حقیقت آن ها می خواهند از دست ما فرار کنند. تو باید آن ها را به ما برگردانی! ابوبکر و عمر که در آن مجلس حضور داشتند، کلام مشرکین را تصدیق کرده و به عنوان مشورت به حضرت پیشنهاد دادند که خواسته آن ها را بپذیرد! پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از شنیدن این سخنان چنان خشمگین شد که آثار خشم و غضب در چهرۀ مبارکش نمایان گردید و خطاب به مشرکان فرمود:
﴿ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ ! لتَنْتَهُنَّ أو لَيَبْعَثَنَّ اَللَّهُ عَلَيْكُمْ مَنْ يَضْرِبُ رِقَابَكُمْ بِالسَّيْفِ عَلَى اَلدِّين ... . ﴾ (1)
﴿ وَ فِي لَفْظٍ : يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ ! لَيَبْعَثَنَّ اَللَّهُ عَلَيْكُمْ رَجُلاً منكُم امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلايمَانِ، فَيَضْرِبُ رِقَابَكُمْ عَلَى اَلدِّينِ. ﴾ (2)
ص: 971
یعنی: ای گروه قریش دست بردارید و گرنه خداوند کسی را به سوی شما می فرستد که دلش را به ایمان آزموده (و در آزمایش الهی سر افراز شده) و در راه دین (با شما مبارزه کرده و) شما را گردن خواهد زد.
ابوبکر بلافاصله پرسید: یا رسول الله آن شخص من هستم؟ حضرت فرمود: «نه» ، عمر گفت: من هستم؟ باز حضرت فرمود: «نه» ، سپس فرمود: «منظور من همان کسی است که مشغول وصله زدن به کفش من است».
در آن لحظه امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در حجره مشغول پینه زدن به نعلین پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود.
این حدیث - با کمی اختلاف - در منابع معتبر اهل تسنن نقل شده، و عدّه ای از آنان، آن را صحیح و معتبر دانسته اند، مانند:
ترمذی (متوفی 279) (1)
ص: 972
ابن جریر طبری (متوفی 310) (1)
محبّ طبری (متوفی 694) (2)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدّین ذهبی (متوفی 748) (3)
ص: 973
سیوطی (متوفی 911) و متقی هندی (متوفی 975) (1)
محمد ناصر الدّین البانی (2)
این حدیث در مصادر دیگر عامه نیز آمده است. (3)
ص: 974
با آن که سند همه روایات در سه راوی اخیر مشترک است - شريك از منصور از ربعی از امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - ولی متون کاملاً متفاوت است! در روایات تصریح شده که ابوبکر و عمر کلام مشرکین را تصدیق کردند و از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خواستند که به درخواست آن ها پاسخ مثبت بدهد و این کار باعث خشم و غضب آن حضرت شد. (1)
الف) از برخی روایات خشم و غضب پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حذف شده است. (2)
ب) در روایات متعدد سخنی از این که ابوبکر و عمر کلام مشرکین را تأیید کردند و همچنین خشم پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بر آن دو نیامده است. (3)
و معلوم است که برای حفظ آبروی آن دو دست به این کار زده اند !
و روشن است که خشم و غضب پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مستلزم خشم خداست، نویسندگان اهل تسنن تصریح کرده اند که: خشم حضرت به جهت آن بود که آن ها - اشاره به ابوبکر و عمر - با حکم شرع مقدّس - به مجرّد حدس و گمان - مخالفت نموده و به نفع دوستان مشرک خویش [!!!] شهادت دادند ... و این یاری و تعاون بر عدوان بشمار می رود ! (4)
ص: 975
در روایات معتبر تصریح شده که ابوبکر و عمر هر کدام پرسیدند: یا رسول الله آن شخص من هستم؟ و حضرت در پاسخ فرمود: «نه» (1) ولی برخی برای حفظ و جهۀ شیخین این بخش از روایت را این گونه تحریف کرده اند که: ابوبکر و عمر هر کدام پرسیدند: یا رسول الله آن شخص چه کسی است؟! (2)
و بعضی دیگر، روایت را تحریف و چنین نقل کرده اند که دیگران - نه خود ابوبکر و عمر - از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پرسیدند: آیا مقصود شما ابوبکر است؟ و حضرت فرمودند: نه. گفتند: عمر؟ باز فرمود: نه، سپس فرمود: او همان کسی است که نعلين (مرا) وصله می زند. (3)
ص: 976
در روایتی - که احمد بن حنبل در مسند و ضیاء مقدسی در الأحاديث المختارة نقل کرده اند (1) - اصلاً عبارت «خاصف النّعل» و این که این کار به دست مبارک امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم انجام می شود نیامده، با آن که همین متن را نَسائی با همین سند نقل کرده و مطلب را به صورت کامل آورده است. (2)
ص: 977
عدّه ای روایت را به کیفیت گذشته - یعنی با اسقاط عبارت «خاصف النّعل» و حذف انجام این کار به دست مبارک امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - نقل کرده اند ولی به این نیز اکتفا نکرده و برای حفظ وجهه شيخين تأييد كلام مشرکین را - که از ابوبکر و عمر صادر شد (1) - به عنوان نظریۀ عدّه ای از مردم یا صحابه و با لفظ: «فقال ناس» (2) یا «فقال رجال من أصحاب رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: صدقوا یا رسول الله فردّهم إليهم» (3) نقل نموده اند!
شایان ذکر است که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پس از نقل این فضیلت، این روایت را ضمیمه فرمود که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده: «هر کس بر من دروغ ببندد جهنمی است».
وجه افزودن این روایت آن است که بنابر نقل ابوبکر بزّار (متوفی 292) و خوارزمی (متوفی 568): ﴿ فَاسْتَفْظَعَ اَلنَّاسُ ذَلِكَ مِنْ عَلِيٌ [عَلَيْهِ السَّلاَمُ] ﴾ (1) یعنی شنیدن این مطلب از امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم برای مردم (بسیار) سخت و ناگوار بود (زیرا منقصتی برای شیخین بشمار می آمد) !!
شریک قاضی می گوید: اگر کسی جز منصور این روایت را نقل می کرد از او نمی پذیرفتم! سپس ادامه می دهد که: من از او این روایت را درخواست کرده بودم ولی او حاضر نمی شد آن را نقل کند تا آن که بین ما آشنایی ایجاد شد آن گاه خودش بدون آن که از او درخواست نمایم روایت را برایم نقل نمود. (2)
سخن اوّل او دلالت بر اهمّیت روایت دارد.
و کلام اخیر او حاکی از شرایط دشواری است که نقل این روایات در آن فضا به راحتی امکان پذیر نبوده است!
ص: 979
ص: 980
27:
نظیر دو روایت گذشته - در تأیید مبارزات امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و تعبیر به «خاصف النعل» - روایت دیگری است که در منابع متعدد با سند معتبر آمده و آن حضرت را به منزلۀ خود پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم معرفی نموده است.
[679/ 1] پیامبر فرمودند: ﴿ لَيَنْتَهِيَنَّ بَنو وليعة [رَبِيعة] - أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْهِمْ رَجُلاً كَنَفْسِي، يَنفُذُ فيهِم أمري، فَيَقتُلُ المُقاتِلَةَ و يَسبي الذُّرِّيَّة ﴾.
یعنی: بنو ولیعه - و بنابر نقلی بنوربیعه - دست از مخالفت بردارند و گرنه کسی را به مبارزۀ با آنان می فرستم که مانند خودم باشد، فرمان مرا در مورد آنان اجرا کند، با جنگجویان بجنگد و نسل آنان را به اسارت گیرد.
ابوذر می گوید: هنگامی که کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تمام شد، عمر به من گفت: فکر می کنی مقصود حضرت از این سخن چه کسی باشد؟! من گفتم: تو و رفیقت (ابوبکر) را قصد نفرموده، بلکه «خاصف النعل» یعنی علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را می فرماید. (1)
ص: 981
این روایت در منابع متعدد با قدری اختلاف نقل شده و وصی الله بن محمّد عباس حکم به اعتبار آن کرده است. (1)
[2/680] در خصائص نَسائی تحت عنوان: «قول النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: علي کنفسي» همین روایت نقل شده، ولی قسمت آخر روایت - کلام ابوذر - جمله به صورت استفهامی و بدون حرف نفی چنین آمده است: (إيّاك يعني و صاحبك؟). (2)
[3/681] هیثمی این روایت را در مجمع الزوائد با قدری اختلاف نقل کرده و گفته: در سند آن عبد الله بن عبد القدوس التميمي واقع شده که ابن حبان او را توثیق کرده ولی دیگران او را تضعیف کرده اند. (3)
ص: 982
شایان ذکر است که گذشته از توثیق ابن حبان، بخاری نیز او را راستگو دانسته و نقطه ضعفی که برای او ذکر کرده - یعنی نقل از افراد ضعیف - در این سند منتفی است؛ زیرا هیثمی تصریح کرده که بقیه راویان این روایت ثقه هستند، لذا روایت با این سند نیز محکوم به صحت است. (1)
اميرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مناشدۀ روز شورا نیز به این نکته اشاره فرموده که: فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ فِيهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلم - لِبَنِي وَلِيعَةَ - : ﴿ لَتَنْتَهُنَّ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِي، طَاعَتُهُ كَطَاعَتِي، وَ معصيتهُ كَمَعْصِيَتِي يَغْشاكُمْ بِالسَّيْفِ ﴾ غَيْرِي؟ قالوا: اللهمّ لا. (2)
[4/682] در روایت معتبر دیگری همین مطلب خطاب به هیئت اعزامی از ثقیف این گونه نقل شده است:
قال رسول الله صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلم - لوفد ثقيف حين جاءوه - : ﴿ لَتُسْلِمُنَّ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ [اَلنَّبْعثَنَّ] إِلَيْكُمْ رَجُلاً مِنِّي - أَوْ قَالَ: مِثْلَ [عَدِيلِ] نَفسي - فَلَيَضْرِبَنَّ أعْناقَكُم، وَ لَيَسبِيَنَّ ذَرَارِيَّكُم، و لَيَأخُذَنَّ أموالَكُم ﴾.
قال عمر: فما تمنّيت [اشتهيت] الامارة إلّا يومئذ، جعلت أنصب له صدري رجاء أن يقول: هو هذا. فالتفت إلى علي، فأخذ بيده و قال: «هو هذا» مرّتين. (3)
ص: 983
چنان که ملاحظه کردید در آخر این روایت آمده است که عمر گفت: من امارت (و سرلشکری) را جز در آن روز آرزو نکردم، سینه سپر کردم (و خودم را جلو انداختم) که شاید مرا معرّفی بفرماید ولی حضرت دست علی را گرفت و دو بار فرمود: این همان شخص است.
[5/683] نظیر این مطلب در غزوه طائف چنین آمده است:
عن عبد الرحمن بن عوف، قال: افتتح رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مكة، ثم انصرف إلى الطائف فحاصرهم ثمانية أو سبعة - و في رواية: تسع عشرة أو ثمان عشرة - ، ثم أوغل غدوة أو روحة، ثم نزل، ثم هجر، ثم قال: ﴿ أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي لَكُمْ فَرَطٌ، وَ إِنِّي أُوصِيكُمْ بِعِتْرَتِي خَيْراً، مَوْعِدُكُمُ اَلْحَوْضُ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَتُقِيمُنَّ اَلصَّلاَةَ، وَ لَتُؤْتُونَّ الزَّكاةَ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ عَلَيْكُمْ رَجُلاً مِنِّي - أَوْ كَنَفْسِي - فَلَيَضْرِبُنَّ أَعْنَاقَ مُقَاتِلِيهِمْ وَ لَيَسْبِيَنَّ ذَرَارِيَّهُمْ ﴾.
قال: فرأى الناس أنه يعني أبا بكر أو عمر، فأخذ بيد عليّ فقال: «هذا». (1)
ص: 984
نگارنده گوید: پیش از این گذشت که نصّ: ﴿ وَ أَنْفُسَنَا ﴾ در آیه شریفه: ﴿ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ ﴾ [آل عمران (3):61] نیز به روشنی دلالت دارد که هیچ کس در فضیلت با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم برابر نیست که او به منزلۀ نفس نفیس پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و همتای آن حضرت است جز در نبوت، پس احدی با او برابر نیست و به رتبه او نمی رسد.
[6/684] قال جابر: ﴿ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴾ رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و عليّ بن أبي طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم. (1)
[685/7] و قال ابن عباس: نزلت على رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و عليٌّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نفسه، ﴿ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ ﴾ في فاطمة [عَلَيْهَا السَّلاَمُ]، ﴿ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ ﴾ في حسن و حسين [عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ]. (2)
به گفته حاکم نیشابوری (متوفی 405) روایات متواتر بر این مطلب دلالت دارد، و بنابر اعتراف ابوبکر جصاص (متوفی 370) راویان اخبار و سیره و ناقلان آثار بر این مطلب اتفاق نظر دارند. (3)
ص: 985
ص: 986
28:
[ 686/ 1] اهل تسنن نقل کرده اند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - به مناسبت های مختلف بار ها - به امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرموده: ﴿ يَا عَلِيُّ، سِلْمُكَ سِلْمِي، وَ حَرْبُكَ حَرْبِي ﴾. (1) يعنى: ای علی، آشتی با تو آشتی با من و جنگ با تو جنگ با من است.
این مطلب گاهی به خصوص آن حضرت گفته شده و گاهی به همراهی همسر گرامی و فرزندان عزیزش امام حسن و امام حسین عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ خطاب شده که: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ ﴾ من سر جنگ دارم با هر کسی که با شما بجنگد و در آشتی و صُلحم با هر کسی که با شما آشتی باشد.
[2/687] ابن مردویه، حاکم حسکانی و سیوطی روایت نموده اند که از ازدواج امیرمؤمنان و حضرت زهرا عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ، پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تا چهل روز، هر روز درِ خانه آن ها آمده و پس از قرائت آیه تطهیر می فرمود: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ، أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ ﴾. (2)
عبارات مختلف این روایت را بنگرید:
ص: 987
[688/ 3] عن زيد بن أرقم، أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال - لعلي و فاطمة و الحسن و الحسين [عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ] - : ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ ﴾. (1)
[4/689] و في رواية: نظر النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إلى علي و الحسن و الحسين و فاطمة [عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ] فقال: ﴿ أنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم و سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ ﴾. (2)
[690/ 5] و في رواية أُخرى: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُم وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ عَدُوٌ لِمَنْ عَادَاهُمْ ﴾. (3)
[691/ 6] و قال: ﴿ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتَ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتَ ﴾. (4)
[692/7] ابن ابی الحدید می گوید: این حدیث ثابت و مسلّم است، و نیز
ص: 988
گفته: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بار ها به آن حضرت فرمود: ﴿ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي ﴾. (1)
او جای دیگر می نویسد: آیا معاویه و دیگر صحابه نمی دانستند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هزار جا فرمود: ﴿ أنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتَ و سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتَ ﴾ و کلماتی مشابه آن، مانند: ﴿ اَللَّهُمَّ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ وَّالِ مَنْ وَ الاَهُ ﴾ و ﴿ حَربُكَ حَربي وَ سِلمُكَ سِلمي ﴾ و ... (2)
[693/ 8] عن زيد بن يثيع، قال: سمعت أبا بكر ... يقول: رأيت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خیّم خيمةً و هو متكئ على قوس عربية، و في الخيمة علي و فاطمة و الحسن و الحسين عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ فقال: ﴿ يَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ، أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَ أَهْلَ الْخَيْمَةِ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ، وَ وَلِيٌّ لِمَن وَالاهُمَ، لا يُحِبُّهُم إِلاَّ سَعِيدُ الجَدِّ، طَيِّبُ اَلْمَوْلِدِ، وَ لاَ يُبْغِضُهُمُ إِلاَّ شَقِيُّ اَلْجِدِّ، رَدِيءُ اَلْوِلادَةِ ﴾.
فقال رجل: يا زيد، أأنت سمعت منه؟ قال: إي و ربّ الكعبة. (3)
خلاصه آن که زید بن یثیع می گوید: از ابوبکر شنیدم که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خیمه ای زد که در آن علی، فاطمه، امام حسن و امام حسین عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ تشریف داشتند، حضرت فرمود: ای مسلمانان، من در آشتی و صُلح هستم با کسی که با اهل این خیمه آشتی باشد و سر جنگ دارم با کسی که با آنان بجنگد. هر کسی که ولایت آنان را بپذیرد با او دوست هستم. جز خوشبخت حلال زاده آنان را دوست ندارد و جز بدبخت ناپاک زاده کینۀ آنان را به دل نگیرد.
ص: 989
کسی با تعجب از زید بن یثیع پرسید: تو خودت این حدیث را از ابوبکر شنیدی؟! زید پاسخ داد: آری به پرودگار کعبه سوگند (خودم از او شنیدم).
این حدیث با تعبیر: ﴿ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ ﴾ در مسند احمد که احادیث آن مقبول و معتبر است، و صحیح ابن حبان (متوفی (354) که صحت روایاتش پذیرفته شده (1) - نقل شده و حاکم نیشابوری (متوفی 405) می گوید: این حدیث حسن و معتبر است. البانی نیز حکم به اعتبار آن کرده است. (2)
محدّث دهلوی (متوفی (1239) آن را متفق عليه بين الشيعة و اهل السنة دانسته، (3) و گفته شده که در المعجم الكبير و المعجم الصغیر طبرانی نیز با سند های صحیح و معتبر نقل شده است. (4)
محدّث دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: اهل سنت می گویند که از این حديث، حقیقت کلام مراد نیست، بلکه تهدید و تغلیظ است در محاربۀ این
ص: 990
بزرگواران و بیان آن است که این محاربه اشدّ کبائر است. (1)
نگارنده گوید: پاسخ او از کلام جصّاص و استدلال سیّد مرتضی رَحِمَهُ اَللَّهُ روشن می شود. دانشمند معروف سنی ابوبکر جصّاص (متوفی 370) بعد از نقل روایت گذشته می نویسد: از آن استفاده می شود که هر کس با اهل بیت بجنگد عنوان: «المُحَارِبُ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ» محارب و ستیزه گر با خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بر او می کند گرچه به خدا شرک نورزیده باشد. (2)
سیّد مرتضی قُدِّسَ سِرُّهُ (متوفی 436) در ضمن استدلالی می فرماید: عقیدۀ ما آن است که هر کس با امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بجنگد کافر است به چند دلیل:
1. کسی که نوشیدن یک جرعه شراب را حلال بداند کافر است به اتفاق مسلمانان، پس اگر ریختن خون مؤمنان، بلکه بزرگان اهل ایمان را حلال بداند مسلّم است که کافر خواهد بود و معلوم است کسانی که با آن حضرت جنگیدند آن را حلال شمرده و خود را بر حق می دانستند.
2. همۀ ناقلان حدیث - بدون هیچ اختلافی - روایت کرده اند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خطاب به امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: ﴿ حَرْبُكَ حَرْبِي ﴾، يعنى جنگ با تو جنگ با من است، و مراد از آن چیزی جز تشبیه در احکام نیست، و همه قبول دارند که کسی که با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بجنگد کافر است.
3. راویان آثار بدون هیچ اختلافی نقل کرده اند که آن حضرت دربارۀ امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم چنین دعا فرمود: ﴿ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ اُنْصُرْ مَنْ
ص: 991
نَصَرَهُ وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ﴾ يعنى: بارالها! دوستش را دوست بدار (و یاری کن)، دشمنش را دشمن بدار، یاورش را یاری کن، و خوار (و ذلیل نما و به حال خویش رها) کن هر کس از یاری او دست کشد.
و ثابت و مسلّم است که دشمنی خدا اختصاص به کفار دارد نه مسلمانانی که فاسق باشند.
ابن ابی الحدید پس از نقل مطلب فوق اعتراف کرده که عمدۀ این استدلال تمام است و قابل مناقشه نیست. (1)
ص: 992
1. ابن كثير - درباره روایت معتبر شماره 689 - می نویسد: «تفرّد بهما الإمام أحمد». (1) یعنی این حدیث فقط از احمد بن حنبل نقل شده است!
2. ذهبی - به تبعیت از ابن تیمیه! - می نویسد:
این حدیث جعلی است و هیچ اصلی ندارد، در کتاب های حدیثی معروف نیامده و سند شناخته شده ای ندارد! (2)
3. ابن تیمیه پا را از آن هم فراتر نهاده و می گوید:
این حدیث اصلاً در مجموعه های روایی نیامده، نه در صحاح نه در سنن نه در مسانید نه در فواید و نه هیچ نقل متداولی از اهل علم.
این حدیث نه صحیح است، نه حَسَن و نه ضعیف بلکه بی ارزش تر از این هاست، و در بین روایت های ساختگی، دروغ بودنش از روایت های دیگر ظاهر تر (3) و بنابر اتفاق حدیث شناسان دروغ و ساختگی است. (4)
با توجّه به مصادر گذشته واقع مطلب معلوم گردید، بلکه از اشکال ابن کثیر واضح شد که این روایت سند شناخته شده دارد و احمد بن حنبل آن را نقل کرده، ذهبی نیز آن را به نقل از احمد، ترمذی و حاکم در مستدرک نقل کرده، (5)
ص: 993
اما این که معتبر است یا نه از مطلب آینده روشن می شود.
ذهبی در ترجمه صُبیح گوید: ترمذی و ابن ماجه قزوینی از او روایت کرده اند. او غلام أُم سلمه است و روایت: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ ﴾ را از زید بن ارقم نقل کرده ترمذی گفته: او شناخته شده نیست. (1)
در حاشیه کتاب میزان الاعتدال آمده است که محشّی از کار ذهبی شگفت زده شده و نوشته: ذهبی خودش صُبیح را در کاشف ذکر کرده و گفته: او توثیق شده و در تذهیب التهذیب گفته: ابن حبان او را از ثقات شمرده است.
سپس تأکید کرده که: من خودم این مطلب را دیده ام. (2)
نگارنده گوید: ابن حجر نیز صُبیح را تأیید نموده و مورد قبول دانسته است. (3)
4. ابن تیمیه - و به تبع او ذهبی - ادامه می دهد:
از جمله شواهد کذب این حدیث آن است که اگر جنگ با علی جنگ با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود باید مخالفانش مغلوب می شدند و او بر آنان پیروز می شد؛ زیرا خدای تعالی متکفّل یاری پیامبران صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شده و فرموده:
﴿ إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ﴾ [غافر (40): 51]، ﴿ وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ
ص: 994
الْغَالِبُونَ ﴾ [الصافات (37): 171 - 173] در حالی که واقع بر خلاف آن است. (1)
اهل ایمان در موارد فراوان در امّت های گذشته و در این امّت - به حسب ظاهر - شکست خورده اند، مانند جنگ احد و حنین، پس معنای آیات گذشته فهمیده نشده است! (2)
قال الله تعالى: ﴿ وَ تِلْكَ الأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا ... وَ لِيُمَحِّصَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا ... ﴾ إلى أن قال عزّ من قائل: ﴿ وَ كَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٌّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبَّيُّونَ كَثِيرٌ ... ﴾ [آل عمران (3): 140 - 146] به ویژه بر قرائت ﴿ قُتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ ﴾. (3)
آیا ابن تیمیه در قرآن نخوانده ﴿ وَ مَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً ﴾ [ سورة النساء (4):74] ؟! پس باید به او گفت: ﴿ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ﴾ [ البقرة (2) : 85] ؟!
البته ابن تیمیه در جایی دیگر - دور از چشم شیعیان ! - به این مطلب اعتراف کرده است. (4) و پاسخ ابن تیمیه را عمار رَحِمَهُ اَللَّهُ پیشاپیش به خوبی داده که گفته: و الله لو هزمونا حتى يبلغوا سَعَفَات هَجَر لعلمنا أنّا على حق و أنهم على باطل. (5)
ص: 995
تفتازانی (متوفی 793/792/791) پس از آن که اعتراف کرده امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم همیشه بر حق بوده، در ادامه می نویسد:
این که شیعیان می گویند: هرکس با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بجنگد کافر است و کسی که با او مخالفت نماید فاسق است با استناد به «حَرْبُكَ حَرْبِي» از بی باکی و نادانی آنان است؛ زیرا تفاوتی نمی گذارند بین کسی که از روى اجتهاد با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مخالفت کند یا بجنگد و بین دیگران (که از روی هوی و هوس دست به این کار بزنند) ؛ نهایت آن که آنان (صحابه) در اجتهادشان اشتباه کرده باشند، این موجب فسق هم نیست چه رسد به کفر. (1)
پاسخ ادعای اجتهاد برای دشمنان امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیش از این گذشت و در آینده نیز اشاره ای به آن خواهیم داشت. (2)
آلوسی نیز پس از نقل استدلال شیعه به حدیث گذشته - «حَرْبُكَ حَرْبِي» - می گوید: این مطلب جای بحث دارد !! (3)
و بدین گونه از اعتراف به حقیقت سر باز می زند، و از بحث فرار می کند !
ص: 996
در ضمن حدیث غدیر با اسناد متعدد صحیح و معتبر گذشت که: ﴿ اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَهُ وِ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ﴾ یعنی: بارالها! دوستش را دوست بدار (و یاری کن) و دشمنش را دشمن بدار. (1)
[ 694/ 9] روى أبو يعلى، عن أم سلمة، قالت: جاءت فاطمة [عَلَيْهَا السَّلاَمُ] بنت النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إلى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم متورّكة الحسن و الحسين، في يد ها برمة للحسن فيها سخين، حتى أتت بها النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فلمّا وضعتها قدامه، قال: «أين أبو حسن» ؟ قالت: في البيت، فدعاه فجلس النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و علي و فاطمة و الحسن و الحسين [عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ] يأكلون، قالت أم سلمة: و ما سامني النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و ما أكل طعاما و أنا عنده إلّا سامنيه قبل ذلك اليوم - تعني سامني دعاني إليه - ، فلمّا فرغ التفّ عليهم بثوبه، ثم قال: ﴿ اَللَّهُمَّ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ وَ وَالِ مَنْ وَالاَهُمْ ﴾. (2)
[695/ 10] و رواه أبو اسحاق الحربي (المتوفى 285) عن شهر بن حوشب، عن أم سلمة هكذا: إن فاطمة [عَلَيْهَا السَّلاَمُ] جاءت و معها برمة فيها سخينة و حسن و حسين [عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ]، فقال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي فَوَالِ مَنْ وَالاَهُمْ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ ﴾ (3)
خلاصه آن که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لباسش را بر دختر عزیز و داماد گرامی و فرزندان عزیزشان امام حسن و امام حسین عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ قرار داد و دربارۀ آنان فرمود: «بارالها! دوستشان را دوست بدار و یاری کن و دشمنشان را دشمن بدار»
ص: 997
بخاری این روایت را در کتاب تاریخ - با همان سند أبواسحاق حربي - نقل کرده ولی ذیل آن را ﴿ ... فَوَالِ مَنْ وَالاَهُمْ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ ﴾ ذکر نکرده ! (1)
بخاری به آن چه گذشت اکتفا نکرده و شهر بن حوشب را تضعیف نموده و گفته: شهر - أي شهر ابن حوشب - يتكلمون فيه.
این در حالی است که در سنن اربعه و صحیح مسلم از شهر بن حوشب روایت کرده اند و علمای رجال اهل تسنن او را توثیق نموده اند. بلکه بنابر نقل ترمذی خود بخاری هم او را تقویت کرده و حسن الحدیث دانسته است !! (2)
ص: 998
روایاتی که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: «تو پس از من بر سنّت من مبارزه می کنی و می جنگی»، (1)
روایات و شواهد فضيلت 2: ﴿ عَلِيٌ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلِيٍ ﴾،
فضيلت 3: ﴿ عليٌّ مَعَ القرآن و القرآنُ مَعَ علي ﴾،
فضیلت 29: ﴿ مَنْ آذَى عليّاً فَقَدْ آذانى ﴾،
روایت ها و شواهد فضیلت های شماره 30 تا 35 که مربوط به حبّ و بغض و دوستی و دشمنی با امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است،
روايات فضیلت 37: «تبادل اسرار نهانی» و شواهد آن،
و روایات فضیلت 38: «علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تنها وصی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» همه تأیید مبارزات آن حضرت نیز بشمار می رود.
و از فضیلت های اخیر - شماره 23 تا 28 - به روشنی معلوم شد که همه مبارزات امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر تأویل قرآن است. هیچ اشتباهی از آن حضرت سر نزده و در همۀ نبرد ها به منزلۀ پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است، اطاعت از ایشان اطاعت از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و جنگ با آن حضرت جنگ با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است !
ذکر این نکته مناسب است که در زمان خود امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به این روایات احتجاج و استدلال شده، به چند گزارش در این زمینه توجّه فرمایید:
[ 696/ 11] في كتاب علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم إلى معاوية جوابا عن كتابه: أما بعد؛ فقد أتتني منك
ص: 999
موعظة موصلة و رسالة محبرة نمّقتها بضلالك، و أمضيتها بسوء رأيك، و كتاب امرئ ليس له بصر يهديه، و لا قائد يرشده، دعاه الهوى فأجابه، و قاده الضلال فاتبعه، فهجر لاغطاً وضلّ خابطاً ... فأمّا تخويفك لي من قتل أهل البغي؛ فإن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أمرني بقتالهم وقتلهم، و قال لأصحابه: ﴿ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلُهِ ﴾ و أشار إليّ، و أنا أولى من اتبع أمره. (1)
[697/ 12] قال محمّد بن جرير: حدّثني عبد الأعلى بن واصل، حدّثنا مخول بن إبراهيم، أنا موسى بن مطير، عن أبي إسحاق، عن هبيرة بن يريم و عمرو ذي مرّ و سعيد ابن وهب، قالوا: كنا عند علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في الرحبة إذ أقبل عمرو بن هند المرادي ثم الجملي - و كان أبوه قُتل يوم الجمل - فقال: يا أمير المؤمنين، حديث حدّثنيه عمار بن ياسر، قال: فقال [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : «لا تكذبوا على عمار»، قال: فردّدها عليه مراراً فقال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : «أَرِنَا حَدِيثَكَ»، فقال: حدّثني هند الجملي أنهم لمّا بلغهم مسير طاحة و الزبير إلى البصرة، و أقبل علي [أَرِنَا حَدِيثَكَ] إليهم، اجتمع الناس في هذا المسجد فقالوا: يا هند إن الرائد لا يكذب أهله، و أنت لنا ثقة، فاخرج فاستقبل هذا الرجل، فانظر ما الذي عليه، فخرجتُ حتى إذا كنتُ بين السيلحين و القادسية إذا أنا بسبعة ركب يوضعون على النجائب، فسلّمتُ فردّوا السلام و وقفوا و قالوا: ممن الرجل؟ فقلت: أنا هند بن عمرو المرادي، فرحّبوا و قالوا خيرا. قلتُ: و من أنتم؟ فقال رجل خفيف اللحم: أنا عمار بن ياسر، و هذا خزيمة ابن ثابت و هذا أبو أيوب الأنصاري و هذا الحسن بن علي [عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ]. قال: و إذا ستة من أصحاب النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سابعهم الحسن [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فقلتُ: يا أصحاب رسول الله، شهدتم و غبنا و جئتمونا بأمر عظيم: يضرب بعضكم بعضا !
فقال عمار: أقصر أو أطل؟ قال لي رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ يَا عَمَّارُ تُقَاتِلُ مَعَ عَلِيٍ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتَ مَعِي عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾، و قد سمع هؤلاء، فشهدوا له بذلك.
ص: 1000
قال: فأقبلتُ إلى الناس هاهنا و قلت: دُعيتم دعوة حقّ فأجيبوها.
قال: فاستوى علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قاعداً فقال: «صدق هند و صدق عما، و الله إنها لفي ألف حديث حدّثنيه رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ما فشا منه غير هذا، فأنشد الله عبداً سمع قول رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فيّ إلّا قام»؟
قال أبو إسحاق: فحدّثني هؤلاء النفر قالوا: عددنا اثني عشر من أصحاب النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - ممّا بيننا و من رووا ذلك لا نحصيه - قالوا: سمعنا رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يوم غدير خم يقول: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ أَعِنْ مَنْ أَعانَهُ ﴾. (1)
که استدلالی است به حدیث غدیر و آن چه در فضیلت شماره 25 گذشت.
[698/ 13] اشعار برخی از صحابه - مانند عمار بن یاسر - در جنگ صفین:
نحن قتلناكم على تأويله *** كما ضربناكم على تنزيله
نیز برگرفته شده از همان روایات و احتجاج به آن است، خواه سروده خودش باشد یا سرودۀ صحابی دیگر به نام عبدالله بن رواحه. (2)
ص: 1001
در ضمن حدیث غدیر با اسناد متعدد صحیح و معتبر گذشت که: ﴿ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ... ﴾، يعنى: «بار الها! دوستش را دوست بدار (و یاری کن)، و دشمنش را دشمن بدار» و این از بهترین شواهد برای تأیید مبارزات امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است که مبارزه و دشمنی با آن حضرت دشمنی با خداست، و در روایت شماره 697 ملاحظه فرمودید که به این مطلب استناد شده است، و همین مطلب باعث شده که ابن تیمیه آن را تکذیب نماید. (1)
بلکه پیش از این گذشت که مخالفان، حدیث مسلّم و متواتر غدیر: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌ مَوْلاَهُ ﴾ را تحریف معنوی کرده اند و می گویند: «مولی» به معنای دوست است و مراد از «ولایت» در این حدیث نیز همان ولایت اسلام - یعنی دوستی و یاری - است. (2)
پاسخ این مطلب داده شد و بطلان آن روشن گردید ولی مهم آن است که بنابر این معنا - از باب الزام - باید بپذیرند که وظیفه همه یاری امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جنگ ها بوده و آن حضرت در تمام مبارزات برحق بوده است. و این از نکات مهمّی است که در پاسخ امثال ابن تیمیه بدان استناد می شود. بیان مطلب آن که قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) (3) در شمار فضائل حضرت می نویسد:
ص: 1002
پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پیش از حدیث غدیر فرمود: «آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم»؟ سپس فرمود: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌ مَوْلاَهُ ﴾
پس موالات علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را بر باطن و ظاهرش واجب دانست و یقین به طهارت و پاکی نهان او را مانند طهارت خودش دانسته و اعلام فرمود که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم یاور امت است و در آشکار و نهان مجاهد في سبيل الله است؛ زیرا به اتفاق اهل لغت «مولی» به معنای یار و مددکار است. (1)
او در جای دیگر می گوید: ممکن است مقصود پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از حدیث: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌ مَوْلاَهُ ﴾ آن باشد که هر کسی که من یاور دین و حامی او هستم در ظاهر و باطن و نهان و آشکارم، علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نیز یاور اوست به همین کیفیت (یعنی در آشکار و نهان) و نتیجه آن اعلام این مطلب است که باطن و ظاهر علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در یاری دین و مؤمنین یکی است و قطع و یقین به (صدق و پاکی) نهان او و برتری جایگاه اوست و این فضیلتی است بس عظیم.
اگر گفته شود: این فضیلتی است که شما برای بسیاری از صحابه قائل هستید، پس اختصاص علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به آن چه وجهی دارد؟
پاسخ آن است که ممکن است پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده که کسی در کار علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اشکال کرده یا بر او طعنی وارد نموده یا (از طریق وحی) اطلاع یافته که در آینده منافقان و خوارج بر او اشکال می نمایند که او به جهت تحکیم یا هر چیز
ص: 1003
دیگری بی دین شده و ولایت او ساقط است و نباید او را دوست داشت، پس پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم این مطلب را فرمود تا در حیات خویش و پس از آن، هر اشکالی را از علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نفی نماید؛ زیرا اگر خدا می دانست که او از دین جدا می شود به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمان نمی داد که اعلام نماید لازم است مردم به ولایت و محبت او بر ظاهر و باطنش اعتقاد و یقین به طهارت و پاکی او داشته باشند.
نتیجه آن که فرمان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به لزوم موالات علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر ظاهر و باطنش دلیل (روشنی است) بر ساقط بودن اشکال هایی که منافقان و گمراهان به آن حضرت داشته اند. (1)
محدث دهلوی (متوفی 1239) نیز به این مطلب تصریح نموده و می نویسد:
قوله: ﴿ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ﴾ ... دلیل صریح است که مقصود ایجاب دوستی او و تحذیر از دشمنی اوست ... یعنی محبت على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فرض است مثل محبت پیغمبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و دشمنی او حرام است مثل دشمنی پیغمبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و همین است مذهب اهل سنت ... وجه تخصيص
ص: 1004
حضرت مرتضی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] به این، آن خواهد بود که آن حضرت را به وحی معلوم شد که در زمان امامت حضرت مرتضی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، بغی و فساد خواهد شد و بعضی مردم انکار امامت او خواهند نمود. (1)
و برخی از معاصرین اهل تسنن گفته اند:
مراد از ولایت در حدیث غدیر دوستی و یاری است، یعنی هر کس من موالى و یار او باشم علی هم موالی و یار او خواهد بود یا آن که هر کس مولی و یار من است باید مولی و یار علی باشد. نتیجه آن که
على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] تابع پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است: یار او را یاری می کند و یار پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نیز وظیفه اش یاری علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] است، و این امتیازی عظیم است. (2)
و جالب آن است که در ادامه تصریح کرده اند:
(از حدیث غدیر استفاده می شود که) این موالات وصفی است ثابت برای علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] در حیات پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و پس از وفات آن حضرت و در حیات علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و پس از وفاتش ... و مراد از این موالات: دوستی و محبت، یاری و نصرت و تأیید کردن است. (3)
ص: 1005
نگارنده گوید: با این بیان دیگر جایی برای اجتهاد صحابه باقی نمی ماند؛ زیرا پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تصریح به لزوم ولایت به معنای محبّت، نصرت و یاری امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرموده است.
بلکه ابن حجر هیتمی مکی (متوفی (974) - در بیان سبب كثرت فضائل آن حضرت - از زبان علمای اهل تسنن گفته:
چون خدای تعالی به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اطلاع داده بود که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] پس از رسیدن به خلافت گرفتار اختلافاتی خواهد شد، لذا خیر خواهی امت اقتضا نمود که فضائل آن جناب را اعلام نماید تا سبب نجات کسانی شود که از آن اطلاع یابند.
پس از وقوع اختلاف و مبارزۀ عده ای با آن حضرت، صحابه ای که آن فضائل را شنیده بودند به جهت خیرخواهی امت به انتشار آن پرداختند ... و همین سبب کثرت نقل فضائل آن حضرت گردید. (1)
نتیجه آن که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از جهت آن که اطلاع از آینده داشته این مطالب را برای نجات امت بیان فرموده است، پس کسانی که با آن حضرت مبارزه کرده اند
اهل نجات نبوده اند و توجیه رفتار صحابه و دفاع از آن ها وجهی ندارد!
ص: 1006
مطلبی که از اهمیت فراوان برخوردار است و مورد غفلت واقع شده آن که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در خطبه حجة الوداع امور مهمّی را به مسلمانان گوشزد فرمود (1) و از حاضرین خواست که آن مطالب را به غائبین برسانند (2) ولی این فرمان اجرا نشد و آن مطالب به دست فراموشی سپرده بلکه به کیفیت های مختلف با آن مقابله شد و فقط قسمت هایی از خطبه که تصور می شد برای منافع حاکمان خطری ندارد یا نقل آن برای ناقلان مشکلی ایجاد نمی کند روایت شد! (3)
در بخشی از آن خطبه - که نقل به معنا شده به گونه ای که تشخیص مراد واقعی را بر بعضی مشکل نموده، به صورت انشائی یا اخباری - آمده است:
شما را چنین نیابم - یا: مبادا - که پس از من از دین روی تافته و کافر - یا: گمراه - شوید و یکدیگر را به قتل برسانید».
و بنابر نقلی: آگاه باشید! شما پس از من از دین روی تافته و کافر شده و یکدیگر را به قتل خواهید رساند. (4)
ص: 1007
در ادامه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود که (در آن حال من) با لشکری به نبرد (با کسانی از شما که چنین کنند) خواهم پرداخت. جبرئیل به حضرت عرض کرد: بفرمایید: يا على. ولی کمتر کسی حاضر به نقل این بخش از روایت شده است.
[699/ 14] طبرانی (متوفی 360)، حاکم نیشابوری (متوفی 405) و ابن عساکر دمشقی (متوفی 571) از ابن عباس نقل کرده اند: إن النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال - في خطبة خطبها في حجة الوداع - : ﴿ لَأَقْتُلَنَّ اَلْعَمَالِقَةَ فِي كَتِيبَةٍ ﴾ فقال له جبريل عليه الصلاة و السلام: أو عليٌ، قال: ﴿ أَوْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ﴾. (1)
پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در خطبه حجة الوداع فرمود: من قطعاً عمالقه را به همراهی لشکری به قتل می رسانم. جبرئیل به آن حضرت گفت: یا علی بن ابی طالب. حضرت فرمود: (این کار را من انجام می دهم) یا علی بن ابی طالب.
[700/ 15] ابن مغازلی شافعی (متوفی 483) و حاکم حسکانی (قرن پنجم) روایت کرده اند: عن جابر بن عبدالله الأنصارى: إني لأدناهم من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم في حجة الوداع حين قال: ﴿ لاَ ألفِيَّكُم تَرْجِعُونَ بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ، وَ أَيْمُ اَللَّهِ إِنْ فَعَلْتُمُوهَا لَتَعْرِفُنِّى [لَتَعْرِفُنِّي] فِي اَلْكَتِيبَةِ اَلَّتِي تُضَارِبُكُمْ ﴾، ثم التفت إلى
ص: 1008
خلفه فقال: «أو عَلِيَّ أو عليّ» - ثلاثاً - فرأينا أن جبرئيل غمزه، و أنزل الله عزّ وجلّ على أثر ذلك: ﴿ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ - بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - أَوْنُرِيَنَّكَ الَّذِي وَ عَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُقْتَدِرُونَ ﴾ [الزخرف (43) : 41 - 42] ، ثمَّ نزلت: ﴿ قُل رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ * رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴾ [المؤمنون (23) : 93 - 94] ، ثمَّ نزلت: ﴿ فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ [ - من أمر علي -] إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴾ [الزخرف (43) : 43] ، ﴿ و إنَّ عليّاً لَعِلْمٌ للسّاعة ﴾، (1) ﴿ وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ ﴾ [الزخرف (43) : 44]. (2)
جابر بن عبدالله می گوید: در حجة الوداع من از همه به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نزدیک تر بودم، حضرت فرمود: «مبادا پس از من کافر شوید و به روی یکدیگر شمشیر بکشید! به خدا سوگند اگر دست به چنین کاری زدید مرا در لشکری که با شما بجنگد خواهید شناخت». هنگامی که سخن حضرت به این جا رسید التفاتی به پشت سر خویش نمود و پس از آن سه مرتبه فرمود: «یا علی» (یعنی اگر دست به چنین کاری زدید یا من با شما میجنگم یا علی). جابر می گوید: ما بر این عقیده هستیم که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم این مطلب را به اشاره جبرئیل فرمود.
از آن خدای تعالی این آیه را نازل فرمود که: اگر تو را ببریم ما - به وسیلهٔ علی - از آنان انتقام خواهیم گرفت. و سپس آیه های 42 تا 44 الزخرف و آیه های 93 - 94 سوره المؤمنون نازل گردید.
ص: 1009
نگارنده گوید: دقت فرمایید که این مطلب که: «من این کار را انجام می دهم یا علی بن ابی طالب» - مانند تعبیر «کنفسي» و ... (1) - حاکی از آن است که مبارزات امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با مبارزات پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یکسان است و هیچ تفاوتی ندارد.
[701/ 16] برخی فقط بخشی از روایت گذشته را از جابر بن عبدالله انصاری نقل کرده اند که: لمّا نزلت على النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ﴿ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ ﴾ [الزخرف (43) : 41] قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ﴾. (2) یعنی: هنگامی که آیه شریفه گذشته نازل شد که: اگر تو را ببریم ما از آنان انتقام خواهیم گرفت. پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: «به وسیلۀ علی بن ابی طالب».
این مطلب از ابن عباس (3) حذيفة بن اليمان (4) و سدّی نقل شده است. (5)
در روایات اهل تسنن با تعابیر مختلف، فراوان نقل شده است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمان داده با ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نماید.
ص: 1010
[702/ 17] قال عليّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم في قِتَالُ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ﴾. (1) امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از من پیمان گرفت که با ناکثین و قاسطین و مارقین مبارزه نمایم.
[1703/ 18] عن علي بن ربيعة، قال: سمعت عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على منبركم هذا يقول: عهد إلي النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أن أقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين. (2)
و این دو روایت گزیده ای از روایت دیگر علی بن ربیعه است که در شماره 111 گذشت:
سمعت عليّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَم على المنبر و أتاه رجل، فقال: يا أمير المؤمنين! ما لي أراك تستحلّ [تستحيل] الناس استحالة [استحلال] الرجل إبله؟ أبعهد من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أو شيئا رأيته؟ قال: ﴿ وَ اَللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لاَ كُذِبْتُ وَ لاَ ضَلَلْتُ وَ لاَ ضُلَّ بِي بَلْ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اَللَّه صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عَهْدُهُ إِلَيَّ ﴿ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى ﴾ [طه (20): 61]، عَهِدَ إِلَيَّ اَلنَّبِيُّ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَنْ
ص: 1011
أُقَاتِلُ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ﴾. (1)
چنان که ملاحظه فرمودید در روایات گذشته تعبیر «عهد و پیمان» بکار رفته، و در روایات دیگر «فرمان خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به مبارزه با این سه گروه» آمده مانند:
[704/ 19] أُمرتُ بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (2)
[705/ 20] أُمرتُ بقتال ثلاثة: الناكثين و القاسطين و المارقين. (3)
[706/ 21] أمرت بقتال [بقتل] ثلاثة: القاسطين و الناكثين و المارقين، فأمّا القاسطون فأهل الشام، و أمّا الناكثون فذكرهم [!!]، (4) و أمّا المارقون فأهل النهروان، يعني الحروریة. (5)
[707/ 22] أمرني رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بقتال الناكثين و المارقين و القاسطين. (6)
[708/ 23] و قال السيوطي: و أخرج الزبير بن بكار في الموفقيات، عن علي بن
ص: 1012
أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أنه أوصى حين ضربه ابن ملجم، فقال في وصيته: إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أخبرني بما يكون من اختلاف بعده، و أمرني بقتال الناكثين و المارقين و القاسطين، و أخبرني بهذا الذي أصابني، و أخبرني أنه يملك معاوية... . (1)
[709/ 24] و قال ابن عبد البر: وروي من حديث عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و من حديث ابن مسعود، و من حديث أبي أيوب أنه [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أُمر بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (2)
و در روایت شماره 1445 آمده است که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در ضمن مناشدۀ روز شورا فرمود: ﴿ فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ يُقَاتِلُ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ عَلَى لِسَانِ اَلنَّبِيِّ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم غَيْرِي؟ ﴾ قالوا: اللهمّ لا.
در این روایات تصریح شده که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم مأمور به مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین بوده است. شمس الدّین سرخسی حنفی (متوفی 483) پس از بیان وجوب مبارزه با کسانی که بر امام خروج کرده اند و استناد به آیه: ﴿ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي ﴾ [الحجرات (49): 9] می گوید:
پیشوا و امام در این زمینه علی رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بود که اقدام به جنگ نمود و فرمود: من مأمور به مبارزه با آنان هستم به این تعبیر که: ﴿ أُمِرْتُ بِقِتَالِ اَلْمَارِقِينَ وَ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ ﴾. (3)
و قاضی شوکانی (متوفی 1250) می نویسد:
ثابت است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] را فرمان به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین داده و علامات آن ها را نیز مشخص فرموده است. (4)
ص: 1013
برخی از روایات دیگر مربوط به فرمان به قتال با سه گروه گذشته در ضمن پاسخ از «واکنش دهم: تحریفات لفظی» خواهد آمد. (1)
[710/ 25] و قال على عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ مَا وَجَدْتُ إِلاَّ اَلْقِتَالَ أَوِ اَلْكُفْرُ بِمَا أَنْزَلَ اَللَّهُ ﴾. (2)
[711/ 26] و في لفظ: ما وجدت إلّا القتال أو الكفر بما أنزل على محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. (3)
[712/ 27] و في لفظ آخر: لقد ضربت هذا الأمر ظهره و بطنه - أو رأسه و عينيه - فما وجدت إلّا السيف أو الكفر. (4)
و في بعض الروايات: ظهراً لبطن. أو: ذنباً و رأساً. (5)
از روایات متعدد معلوم می شود که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم این مطلب را هم در جنگ جمل فرموده هم جنگ صفین. (6)
ص: 1014
مبارزه با این سه گروه در برخی از آثار به صورت اخباری نقل و از پیشگویی ها و معجزات پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شمرده شده است، مانند روایات ذیل:
[13/ 28] عن جابر بن عبد الله، عن النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم في قوله: ﴿ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ ﴾ [الزخرف (43): 41] [قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم:] «نزلت في علي بن أبي طالب، إنه ينتقم من الناكثين و القاسطين بعدي». (1)
[714/ 29] و قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ستقاتل بعدي الناكثين، و القاسطين و المارقين. (2)
[715/ 30] عن سعيد بن جبير، قال: كان عبد الله بن عباس بمكة يحدّث على شفیر زمزم و نحن عنده. فلمّا قضى حديثه قام إليه رجل فقال: يا ابن عباس، إني امرؤ من أهل الشام من أهل حمص، إنهم يتبرّأون من علي بن أبي طالب رضوان الله عليه
ص: 1015
و يلعنونه! فقال: بل ﴿ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِيناً ﴾ [الأحزاب (33) : 57]، البعد قرابته من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و أنه لم يكن (1) أول ذكران العالمين إيماناً بالله و رسوله، و أول من صلّى و ركع و عمل بأعمال البرّ؟! قال الشامي: إنهم - و الله - ما ينكرون قرابته و سابقته غير أنهم يزعمون أنه قتل الناس . فقال ابن عباس: ثكلتهم أمهاتهم! إن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أعرف بالله عزّ وجلّ و برسوله [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] و بحكمهما منهم، فلم يقتل إلّا من استحقّ القتل. قال: يا بن عباس، إن قومي جمعوا لي نفقة و أنا رسولهم إليك و أمينهم، و لا يسعك أن تردّني بغير حاجتي؛ فإن القوم هالكون في أمره، ففرّج عنهم فرّج الله عنك. فقال ابن عباس: يا أخا أهل الشام، إنما مثل علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في هذه الأمة فضله و علمه كمثل العبد الصالح الذي لقيه موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم لمّا انتهى إلى ساحل البحر، فقال له: ﴿ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴾؟ قال العالم: ﴿ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ﴾؟! قال موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللهُ صَابِراً وَ لَا أَعْصِي لَكَ أَمْراً ﴾، قال له العالم: ﴿ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً * فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا ﴾، و كان خرقها لله عزّ وجلّ رضاً ولأهلها صلاحاً، و كان عند موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم سخطاً و فساداً، فلم يصبر موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و ترك ما ضمن له فقال له: ﴿ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً ﴾! قال له العالم: ﴿ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً ﴾؟! قال موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَ لَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً ﴾، فكفّ عنه العالم، ﴿ فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلاماً فَقَتَلَهُ ﴾، و كان قتله لله عزّ وجلّ رضاً ولأبويه صلاحاً، و كان عند موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ذنباً عظيماً، قال موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - ولم يصبر - : ﴿ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةٌ بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً ﴾! قال العالم: ﴿ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً * قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنّي عُدْراً * فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ أَسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا
ص: 1016
فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ ﴾، و كانت إقامته لله عزّ وجلّ رضاً و للعالمين صلاحاً، فقال: ﴿ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً * قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ ﴾ [الكهف (18) : 66-78] . و كان العالم أعلم بما يأتي ... و كبر على موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم الحقّ و عظم، إذ لم يكن يعرف هذا، و هو نبي مرسل من أولى العزم ممّن قد أخذ الله عزّ وجلّ ميثاقه على النبوة، فكيف أنت يا أخا أهل الشام و أصحابك ! إن علياً رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] لم يقتل إلّا من كان يستحلّ قتله.
و إني أُخبرك أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم كان عند أم سلمة بنت أبي أمية، إذ أقبل علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يريد الدخول على النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فنقر نقراً خفياً، فعرف رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقره، فقال: «يا أم سلمة، قومي فافتحي الباب»، فقالت: يا رسول الله، من هذا الذي يبلغ خطره أن أستقبله بمحاسني و معاصمي؟ فقال: «يا أم سلمة، إن طاعتي طاعة الله عزّ وجلّ، قال: ﴿ مَن يُطعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ الله ﴾ [النساء (4) : 80]. قومي يا أم سلمة، إن بالباب رجلاً ليس بالخرق و لا النزق و لا بالعجل في أمره، يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله. يا أم سلمة، إنه إن تفتحي الباب له فلن يدخل حتى يخفى عليه الوطء»، فلم يدخل حتى غابت عنه و خفي عليه الوطء، فلمّا لم يحسّ لها حركة دفع الباب و دخل، فسلّم على النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فردّ عليه السلام، و قال: «يا أم سلمة، هل تعرفين هذا»؟ قالت: نعم، هذا علي بن أبي طالب. فقال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ نَعَمْ هَذَا عَلِيٌ سِيطَ (1) لَحْمُهُ بِلَحْمِي وَ دَمُهُ بِدَمِي وَ هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسِي إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي ﴾.
﴿ يَا أُمَّ سَلَمَةَ، هَذَا عَلَى سَيِّد مبجّل، مُؤَمِّلِ اَلْمُسْلِمِينَ، وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ عِلْمِي، وَ بَابِيَ اَلَّذِي آوِي إِلَيْهِ. وَ هُوَ اَلْوَصِيُّ عَلَى أَهْلِ بَيْتِي وَ عَلَى الْأَخْيَارِ مِنْ أُمَّتِي، وَ هُوَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ، وَ هُوَ مَعِي فِي السَّنَاءِ الْأَعْلى ﴾.
﴿ اِشْهَدِي يَا أُمَّ سَلَمَةَ، إِنَّ عَلِيّاً يُقَاتِلُ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ﴾.
ص: 1017
قال ابن عباس: و قتلهم لله رضاً و للأمة صلاح و لأهل الضلالة سخط.
قال الشامي: يا بن عباس، من الناكثون؟ قال: الذين بايعوا علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بالمدينة ثم نكثوا فقاتلهم بالبصرة، أصحاب الجمل. و القاسطون معاوية و أصحابه. و المارقون أهل النهروان و من معهم. فقال الشامي: يا بن عباس، ملأت صدري نوراً و حكمة، و فرّجت عني فرّج الله عنك. أشهد أن علياً مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة. (1)
[716/ 31] کنجی شافعی بخشی از این روایت را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس، قال: قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لأم سلمة: ﴿ هَذَا عَلِيُّ بنُ أَبي طَالِبٍ لَحْمُهُ مِن لَحمي و دَمُهُ مِن دَمِي و هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِن مُوسَى إِلاَّ أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي ﴾.
﴿ يَا أُمَّ سَلَمَةَ: هَذَا عَلِيٌ أميرُ المُؤمِنينَ، وَ سِيدُ الْمُسْلِمِينَ، وَ وِعَاءِ عِلْمِي، وَ وَصِيِّي، وَ بَابِيَ الَّذِي أُوتِى مِنهُ، أَخِي فِي الدُّنْيَا والآخِرَةِ، وَ مَعِي فِي المَقامِ الأعلى، يَقتُلُ القاسِطِينَ وَ النَّاكِثِينَ وَ المَارِقينَ ﴾. (2)
[717/ 32] برخی آن را با کمی تغییر از ابن مسعود این چنین نقل کرده اند:
خرج رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم من بيت زينب بنت جحش و أتى بيت أم سلمة فكان يومها من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فلم يلبث أن جاء على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فدقّ الباب دقّاً خفيفاً فانتبه النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم للدقّ و أنكرته أم سلمة، فقال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ قُومِي فَافْتَحِي لَهُ ﴾، قالت: يا رسول الله من هذا الذي من خطره ما يُفتح له الباب، أتلقّاه بمعاصمي، و قد نزلت فيّ آية من كتاب
ص: 1018
الله بالأمس، فقال لها - كهيئة المغضب - : «إن طاعة الرسول طاعة الله و من عصى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فقد عصى الله، إن بالباب رجلاً ليس بعرق و لا علق، يحبّ الله و رسوله، و يحبّه الله و رسوله، لم يكن ليدخل حتى ينقط [ينقطع] الوطئ»، قالت: فقمت، و أنا أختال في مشيتي و أنا أقول: بخ بخ، من ذا الذي يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، ففتحتُ الباب، فأخذ بعضادتي الباب حتى إذا لم يسمع حسّاً و لا حركة و صرتُ في خدري استأذن فدخل، فقال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «يا أم سلمة أتعرفونه [أتعرفينه] ؟ قالت: نعم، يا رسول الله، هذا علي بن أبي طالب، قال: «صدقت، سيّد أحبّه، لحمه من لحمي، و دمه من دمي، و هو عيبة بيتي [علمي]، اسمعي و اشهدي».
«و هو قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين من بعدي فاسمعي و اشهدي».
«و هو قاضي عداتي، فاسمعي و اشهدي».
«و هو - و الله - يحيي سنّتي، فاسمعي و اشهدي».
«لو أن عبداً عبد الله ألف عام بعد ألف عام و ألف عام بين الركن و المقام ثم لقي الله مبغضاً لعلي بن أبي طالب و عترتي أكبّه الله على منخريه يوم القيامة في نار جهنم». (1)
[718/ 33] و برخی روایت ابن مسعود را به اختصار این چنین نقل کرده اند: خرج رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فأتى منزل أم سلمة فجاء علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فقال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «يا أم سلمة ! هذا - و الله - قاتل القاسطين و الناكثين و المارقين من بعدي». (2)
[719/ 34] و عن مولانا أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ... و قد قال لي عند وفاته صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «يا أبا الحسن، إنك لتحارب الناكثين و القاسطين و المارقين، وأيّ تعب و نصب يصيبك
ص: 1019
من أهل الشام، فاصبر على ما أصابك، ﴿ إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴾ [البقرة (2) : 153]». (1)
و ناگفته پیداست که روایات گذشته مدح امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و تأیید مبارزات آن حضرت بشمار می رود، و معنا ندارد که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از آینده خبر دهند و تکلیف آن حضرت را روشن نکنند، لذا برخی از اهل تسنن به این روایات بر مشروعیت خلافت آن حضرت استدلال نموده اند.
[720/ 35] قال النَسَفى (المتوفى 508): الدليل على صحة خلافته أن انبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال له: ﴿ إِنَّكَ تُقَاتِلُ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ﴾. (2)
نَسَفی (متوفی 508) گفته: از جمله دلائل صحت خلافت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آن است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به او فرموده: تو با ناکثین، مارقين و قاسطين خواهی جنگید.
از گفتگوی مرد شامی با ابن عباس - در روایت شماره 715 - معلوم شد که اعتراض شامیان بر امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگ آن حضرت با مخالفانش - ناکثین، قاسطین و مارقین - و کشتن آن ها بوده است؛ زیرا می گوید: (أنهم يزعمون أنه قتل الناس) یعنی آن ها مسلمان بلکه برخی از صحابه بوده اند، پس چگونه جنگ با آن ها و کشتنشان رواست؟! ابن عباس با استشهاد به قضیه حضرت موسی و حضرت خضر عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ بیان می کند که ممکن است دیگران نتوانند حکمت جنگ های امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را درک کنند - همان گونه که حضرت موسی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از کار های حضرت خضر عَلَيْهِ اَلسَّلاَم عصبانی شد و حکمت آن را نمی دانست - ولی تمام برنامه های امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم مطابق حکم خدا و فرمایش پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده و فقط
ص: 1020
کسانی را که قتلشان روا بوده کشته است که: إن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أعرف بالله عزّ وجلّ و برسوله [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] و بحكمهما منهم، فلم يقتل إلّا من استحقّ القتل.
علاوه بر آن در برخی از آثار آمده است که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عرض نموده: ﴿ لَوْ بَيَّنْتَ لِي قَلِيلاً ﴾ يا ﴿ عَلَى مَا أُجَاهِدُهُمْ بَعْدَكَ ﴾؟!
روایات آینده را ملاحظه فرمایید:
[721/ 36] قال ابن أبي الحديد : و هذا الخبر مروي عن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قد رواه كثير من المحدثين عن علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال له: «إِن الله قد کتب عليك جِهاد الْمفتونين، كما کتب عليّ جِهاد المشرکین»، قال: فقلت: يا رسول الله، ما هذه الفتنة التي كتب علي فيها الجهاد؟ قال: «قوم يشهدون أن لا إله إِلا الله و أني رسول الله، و هم مخالفون للسنّة». فقلت: يا رسول الله، فعلامَ أقاتلهم و هم يشهدون كما أشهد؟ قال: «على الإحداث في الدين، و مخالفة الأمر»، فقلت: يا رسول الله، إنك كنت وعدتني الشهادة فاسأل الله أن يعجّلها لي بين يديك، قال: «فمن قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين؟! أما إني وعدتك الشهادة و ستستشهد، تضرب على هذه فتخضب هذه، فكيف صبرك إذا »! قلت: يا رسول الله، ليس ذا بموطن صبر، هذا موطن شكر قال: «أجل أصبتَ، فأعدّ للخصومة فإنك مخاصم». فقلت: يا رسول الله، لو بيّنت لي قليلا! فقال: «أمتي ستفتن من بعدي، فتتأول القرآن، و تعمل بالرأي، و تستحل الخمر بالنبيذ و السحت بالهدية، و الربا بالبيع، و تحرّف الكتاب عن مواضعه، و تغلب كلمة الضلال، فكن جليس بيتك حتى تقلّدها فإذا قلّدتها جاشت عليك الصدور، و قلّبت لك الأمور، تقاتل حينئذ على تأويل القرآن، كما قاتلت على تنزيله، فليست حالهم الثانية بدون حالهم الأولى». فقلت: يا رسول الله، فبأيّ المنازل أنزل هؤلاء المفتونينمن بعدك؟ أبمنزلة فتنة أم بمنزلة ردّة؟ فقال: «بمنزلة
ص: 1021
فتنة يعمهون فيها إلى أن يدركهم العدل». فقلت: يا رسول الله، أيدركهم العدل منّا أم من غيرنا؟ قال: «بل منا، بنا فتح و بنا يختم ...». (1)
[722/ 37] عن ابن عباس، قال: لمّا أقبل رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم من غزوة حنين [خيبر] ... قال: ... «يا على، إنه يكون بعدي في المؤمنين الجهاد» قال [علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : علامَ [على ما] نجاهد المؤمنين الذين يقولون آمنا بالله؟ قال: «على الإحداث في الدّين إذا ما عملوا بالرأي و لا رأي [أجر] في الدّين، إنما الدّين من الربّ أمره و نهيه ...». (2)
[723/ 38] «... يا علي ! ان أُمتي سيفتنون من بعدى ... يا علي! إنك باقٍ ... يا بعدي، و مبتلى بأمتي، و مخاصم يوم القيامة بين يدي الله تعالى فأعدد جواباً». [فقال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم:] فقلت: بأبي أنت و أمي! بيّن لي ما هذه الفتنة التي يبتلون بها و على ما أجاهدهم بعدك؟ فقال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «إنك ستقاتل بعدي الناكثة و القاسطة و المارقة»، و حلاهم (3) و سمّاهم رجلاً رجلاً، ثم قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «و تجاهد أُمتي على كل من خالف القرآن ممن يعمل في الدّين بالرأي، و لا رأي في الدّين، إنما هو أمر من الربّ و نهيه».
فقلت: يا رسول الله! فأرشدني إلى الفلج عند الخصومة يوم القيامة، فقال: «نعم، إذا كان ذلك فاقتصر على الهدى، إذا قومك عطفوا الهدى على العمى، و عطفوا القرآن على الرأي فتأولّوه برأيهم، تتبع [وتتبعوا ظ] الحجج من القرآن بمشتبهات الأشياء
ص: 1022
الكاذبة عند الطمأنينة إلى الدنيا و التهالك و التكاثر، فاعطف أنت الرأي على القرآن إذا قومك حرّفوا الكلم عن مواضعه عند الأهواء الساهية ... و القادة الناكثة، و الفرقة القاسطة، و الأخرى المارقة أهل الإفك المردي و الهوى المطغي، و الشهبة [و الشبهة ظ] الحالقة، فلا تتكلنّ [فلا تَنْكُلَنَّ ظ] عن فضل العاقبة فإن العاقبة للمتقين». (1)
[724/ 39] عن أبي معاذ البصري قال: لمّا افتتح علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] البصرة صلّى بالناس الظهر؛ ثم التفت إليهم فقال: «سلوا».
فقام عباد بن قيس قال: فحدّثنا عن الفتنة، هل سألت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عنها؟ قال: «نعم لمّا أَنزل الله ﴿ الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ ﴾ [العنكبوت (29): 1-3] جثوتُ بين يدي النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فقلت: بأبي أنت و أمي فما هذه الفتنة التي تصيب أمتك من بعدك؟ ... فقلت: يا رسول الله على ما أجاهد من بعدك؟ قال: «على الإحداث يا علي» فقلت: يا رسول الله فبيّنها لي. قال: «كل شئ يخالف القرآن و سنتي». (2)
و در روایت شماره 1379 خواهد آمد: ذکر رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعلي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ما يلقى من بعده، فبكى و قال: أسألك بحق قرابتي و بحق صحبتي إلّا دعوت الله لي أن يقبضني الله، قال: «يا علي، تسألني أن أدعو الله لأجل مؤجّل»! فقال: يا رسول الله، على ما أُقاتل القوم؟ قال: «على الإحداث في الدّين».
و در روایت شماره 110 گذشت که: قام رجل فقال: أي فتنة أعظم من هذه؟
ص: 1023
إن البدرية [البدريين] ليمشي بعضها إلى بعض بالسيف! فقال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: «و يحك! أتكون فتنة أنا أميرها و قائدها! و الذي بعث محمداً صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بالحق و كرّم وجهه ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ، و لا ضَللتُ و لا ضُلَّ بي، و لا زَللتُ و لا زُلّ بي، و إني لعلى بيّنة من ربّي، بيّنها الله لرسوله، و بيّنها رسوله لي، و سأدعى يوم القيامة و لا ذنب لي».
به امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم عرض شد: کدام فتنه از این بالاتر که اهل بدر به روی یکدیگر شمشیر بکشند؟!
حضرت فرمود: وای بر تو! حرکتی که من امیر و رهبر آن باشم فتنه است؟!! به خدا ... سوگند نه من دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده، نه گمراه گشته و نه دیگران را به گمراهی کشانده ام، نه لغزیده ام و نه باعث لغزش دیگران شده ام.
من بر روش روشنی هستم که خدا برای پیامبرش و آن حضرت برای من بیان فرمود. من در قیامت در محکمه عدل الهی بدون هیچ گناهی حاضر می شوم.
ص: 1024
حقانیت امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، باطل بودن کسانی که با آن حضرت جنگیدند و مسدود بودن باب اجتهاد بر آنان از آثار و اخبار فراوان دیگر نیز استفاده می شود که به ذکر برخی از آن دلائل می پردازیم.
در مصادر و تفاسیر اهل تسنن آمده است که مراد از کسانی که دین خود را پراکنده ساخته و فرقه فرقه شدند - در آیه شریفه: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ ﴾ [الأنعام (6): 159] - خوارج هستند، (1) بلکه برخی خواسته اند یهود و نصاری را تنها مصداق آن معرفی کنند ولی روشن است که آیه منحصر در آن ها نیست (2) و خوارج نیز تنها مصداق آن نیستند لذا در روایات معتبر بر اهل اهواء و بدعت و ضلالت از منسوبین به امّت اسلام تطبیق شده است. (3)
ص: 1025
در آیه ای دیگر می خوانیم: ﴿ تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ ... وَ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وِلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ ﴾ [البقرة (2): 253] این آیه حکایت از آن دارد که پس از درگذشت پیامبران عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ بین یارانشان اختلاف افتاده و گروهی کافر شده اند.
از بیان مفسّرین اهل تسنن در تفسیر این آیه شریفه معلوم است که گروه دوّم - یعنی ﴿ مَنْ كَفَرَ ﴾ - معذور نبوده اند و با دلائل روشن، حجّت بر آنان تمام شده بود و می دانستند که اختلاف و - در نتیجه کشتارشان معصیت است، و از روی عمد، دنیا طلبی، حسادت و ... مرتکب آن - که کفر عملی (کفر در برابر ایمان)
بود - گردیدند. (1)
حال اگر این آیه را با روایاتی همراه کنیم که شیعه و سنی بر نقل آن اتفاق دارند و دلالت دارد بر آن که: «هر آن چه در اُمّت های گذشته روی داده، در امّت اسلام
ص: 1026
نیز رخ خواهد داد»، (1) نتیجه چه خواهد شد؟! جز آن که جمعی از یاران پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نیز پس از رحلت آن بزرگوار از دین خارج شده و گمراه شده اند.
پرسش ما این است - که با توجّه به دو آیه گذشته و با وجود آثار فراوان که گذشت و خواهد آمد و بدون شک بر حقانیت امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دلالت دارد - چگونه می توان در اختلافات و جنگ های صحابه با آن حضرت، آنان را بر حق یا معذور دانست؟!
بدون شک این ها فرقه های مختلفی بودند که یکدیگر را مؤمن و متدیّن نمی دانستند (2) چگونه ممکن است ما همه آنان را بر دین واحد و بر حق بدانیم.
آیا فرمایش پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم که فرمود: ﴿ لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابُ بَعْضٍ ﴾ (3) شرح و تفسیر و بیانی برای این آیات محسوب نمی شود؟!
آیا ادعای اجتهاد برای دیگران، دفاع از باطل و نوعی سرپوش گذاشتن بر کار خلافشان نیست؟! همان گونه که نمی شود رفتار ناپسند امّت های گذشته را حمل بر اجتهاد کرد و از آنان دفاع نمود!
ص: 1027
در روایتی که فریقین آن را نقل کرده و بزرگان اهل تسنن آن را صحیح و معتبر دانسته اند، پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پس از بیان اختلاف امّت بر 73 فرقه، همه را جهنمی معرفی فرمود جز یک فرقه. (1) حال چگونه می توان همه صحابه را بر دین حق و اهل نجات دانست؟!
شگفتا که ما ادعا کنیم خدا در قرآن - مانند آیه: ﴿ وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِن بَعْدِمَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴾ [آل عمران (3) : 105] - ما را از تفرقه و اختلاف نهی کرده و بر آن وعدۀ عذاب داده است (2) ولی تفرقه و
ص: 1028
اختلاف و مبارزه صحابه با یکدیگر را به بهانه اجتهاد توجیه کنیم!!
به آثاری دیگر در این زمینه توجّه فرمایید:
[725/ 40] عن عمار بن ياسر، قال: سمعت النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: ﴿ يا عَلِيُّ سَتُقاتِلُكَ الفِئَةَ الْباغِيَةُ وَ أَنْتَ عَلَى اَلْحَقِّ، فَمَنْ لَمْ يَنْصُرْكَ يَوْمَئِذٍ فَلَيْسَ مِنِّي ﴾. (1)
عمار می گوید: شنیدم که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: گروه تجاوزگر با تو خواهد جنگید و تو بر حق هستی، هر کس تو را یاری نکند از من نیست.
[726/ 41] روى الطبراني عن أبي رافع، قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ يَا أَبَا رَافِعٍ، سَيَكُونُ بَعْدِي قَوْمٌ يُقَاتِلُونَ عَلِيّاً حَقٌ [حقّاً] عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى جِهَادُهُم، فَمَن لَم يَستَطِع جِهَادَهُمْ بِيَدِهِ فَبِلِسانِهِ، فَمَن لَمْ يَسْتَطِعْ بِلِسَانِهِ فَبِقَلْبِهِ، (2) لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ شَيْء ﴾. (3)
ابو رافع می گوید: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من فرمود: پس از من گروهی با علی خواهند جنگید، مبارزه با آن ها حقی است الهی، کسی که توان مبارزه با آن ها را ندارد باید
ص: 1029
با زبان با آن ها مخالفت نماید اگر از آن هم عاجز بود باید در دل از آن ها بیزار باشد و این کمترین کاری است که می تواند انجام دهد.
[727/ 42] عن جابر، قال: قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ هَذَا وَلِيُّكُمْ بِعْدَى إِذَا كَانَتْ فِتْنَةٌ ﴾. (1) ابراهیم بیهقی (از علمای قرن سوّم هجری) از جابر نقل می کند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با اشاره به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: هرگاه پس از من فتنه ای پیش آید، این (علی) سرپرست شماست.
[728/ 43] عن أبي رافع: قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعلي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : «إنه سيكون بينك و بين عائشة أمر»، قال: أنا يا رسول الله؟ قال: «نعم»، قال: أنا؟ قال: «نعم»، قال: فأنا أشقاهم يا رسول الله؟ قال: لا، ولكن إذا كان ذلك فارددها إلى مأمنها». (2)
که دلالت بر مذمّت و شقاوت عایشه و بیان وظیفۀ امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد.
[729/ 44] أخرج الحاكم و صحّحه و البيهقي، عن أم سلمة، قالت: ذكر النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خروج أمهات المؤمنين فضحكت عائشة ... فقال: «انظري يا حميراء أن لا تكوني خروج أنت»، ثم التفت إلى علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فقال: «إن ولّيت من أمرها شيئا فارفق». (3)
ص: 1030
که - مانند روایات فراوان دیگر! - به صراحت دلالت بر نهی عایشه و بیان وظیفۀ امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد.
[730/ 45] و قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لها: ﴿ يا حُمَيْراء، كَأَنِّي بِكِ كِلابُ الْحَوْأَبِ، تُقَاتِلِينَ عَلِيّاً وَ أَنْتِ لَهُ ظَالِمَةٌ ﴾. (1) که به روشنی دلالت بر ستم عایشه دارد.
[731/ 46] قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لنسائه: ﴿ لَيتَ شِعْرِي أيَّتُكُنَّ صَاحِبَةُ الجَملِ الأدْبَبِ، (2) تَخْرُجُ، فَيَنْبَحُهَا كِلابُ اَلْحَوْأَبِ، يُقْتَلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ عَنْ يَسَارِهَا قَتْلَى كَثِيرٌ [كَثِيرَةٌ] ، ثُمَّ تَنْجُو بَعْدَ مَا كَادَتْ ﴾. (3)
ص: 1031
ابن ابی الحدید می گوید:
معتزله عبارت: «و تنجو» را دلیل نجات عایشه از آتش جهنم گرفته اند ولی امامیه می گویند: مراد آن است که از کشته شدن نجات می یابد.
او در ادامه به روایتی - که خودش متفرد به نقل آن است - استدلال کرده که در آن آمده است: «كلّهم في النار» و چنین استفاده کرده که همه یاران عایشه در آتش هستند ولی خودش نجات می یابد. (1)
پاسخ او آن است که
اوّلاً: دلیل صحت مدعای امامیه، کلام حضرت قبل از «تنجو» است که: ﴿ يُقْتَلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ عَنْ يَسَارِهَا قَتْلَى كَثِيرَةٌ ﴾، و پس از «تنجو» نیز فرمود: ﴿ بَعْدَ مَا كَادَتْ ﴾ (2) و این دو قرینه برای اهل انصاف کافی است؛ زیرا جمله اوّل دلالت دارد که «از جانب چپ و راست عایشه، تعداد بسیاری کشته خواهند شد».
و عبارت اخیر حاکی از اخبار غیبی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است که عایشه تا مرز کشته شدن پیش می رود؛ پس این دو قرینه است برای تعیین مراد از «تنجو»، یعنی عایشه از کشته شدن نجات پیدا می کند.
و ثانياً: ﴿ كُلُّهُمْ فِي اَلنَّارِ ﴾ در منابع معتبر عامه پیدا نشد.
ص: 1032
و ثالثاً: باید تبریک گفت به مادری که چندین هزار تن از فرزندانش را به کشتن داده و جهنمی نماید ولی خودش روی آتش را نمی بیند! (1)
گویا او از آیه شریفه: ﴿ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَ كَانَ ذَلِكَ عَلَى اللهَ يَسِيراً ﴾ [الأحزاب (33) : 30] استثنا شده است!
و رابعاً: روایت دیگری که خود ابن ابی الحدید نقل کرده برخلاف آن چه این جا گفته دلالت دارد؛ زیرا در آن دو جمله وجود دارد که صریح در انحراف عایشه است. بخشی از روایت در شماره 881 خواهد آمد، ادامه آن چنین است:
[732/ 47] قالت أُمّ سلمة: و أذكركِ أيضاً، كنت أنا و أنت مع رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و أنت تغسلين رأسه، و أنا أحيس له حيساً، و كان الحيس (2) يعجبه، فرفع رأسه، و قال: یاليت شعري، أيّتكنّ صاحبة الجمل الأذنب، (3) تنبحها كلاب الحوأب، فتكون ناكبة عن الصراط»! فرفعت يدي من الحيس، فقلت: أعوذ بالله و برسوله من ذلك، ثم ضرب على ظهرك، و قال: «إياك أن تكونيها»... قالت عائشة: نعم، أذكر هذا. (4)
اُم سلمه به عایشه گفت: به یاد داری که روزی تو مشغول شستن سر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بودی و من مشغول پختن حلوایی که آن حضرت دوست داشت، آن حضرت
ص: 1033
سر مبارکش را بلند کرده و فرمود: «ای کاش می دانستم کدام یک از شما صاحب شتری ... است که سگان حوأب بر روی او پارس می کنند و از راه مستقیم منحرف خواهد شد»؟ من دست از پختن حلوا کشیده و گفتم: پناه بر خدا و پیامبرش! حضرت دستی بر پشت تو زد و فرمود: «بر حذر باش که تو باشی»! عایشه گفت: آری این مطلب را به یاد دارم.
انحراف از صراط مستقیم در جمله: ﴿ فَتَكُونَ نَاكِبَةً عَنِ اَلصِّرَاطِ ﴾ در این بخش، و جمله: «به خدا سوگند هیچ کس - از خاندانم یا دیگران کینۀ علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را به دل نگیرد مگر آن که از ایمان خارج شود» (1) در بخش آینده، هر دو قرینه است که لفظ: «تنجو» دلالت بر نجات از آتش ندارد بلکه نجات از کشته شدن است.
[733/ 48] قال قيس: لمّا أقبلت عائشة بلغت مياه بنی عامر ليلاً نبحت الكلاب، قالت: أيّ ماء هذا؟ قالوا: ماء الحوأب، قالت: ما أظنّني إلّا أني راجعة، فقال الزبير [بعض من كان معها] : بل تقدمين فيراك المسلمون فيصلح الله عزّ وجلّ ذات
بينهم، قالت: إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال لها ذات يوم: «كيف بإحداكن تنبح عليها كلاب الحوأب». (2)
ص: 1034
[734/ 49] عن طاوس، أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال لنسائه: «أيّتكنّ التي تنبحها كلاب كذا و كذا؟ إيّاكِ يا حميراء»! (1)
روایات کلاب حوأب در بسیاری از مصادر معتبر اهل تسنن آمده و بسیاری از اهل تسنن مانند: ابن حبان، ذهبی هیثمی، عسقلانی، ابن کثیر، ابن حجر مکّی آن را صحیح دانسته اند، بلکه البانی آن را از صحیح ترین احادیث دانسته است! (2)
ص: 1035
و دلالت آن بر مذّمت عایشه قابل انکار نیست، تا جایی که خودش - با وجود کینه شدید نسبت به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم (1) - تصمیم بازگشت گرفت ولی بعضی به دروغ سوگند یاد کرده و گفتند: این جا حوأب نیست و از سوی دیگر او را ترساندند که زود است لشکر علی بن ابی طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] به ما برسد و او به حرکت خویش ادامه داد! (2)
ص: 1036
و البته در ادامه دادن به سفر و اصرار بر مخالفت معذور نبود. و بهانۀ اصلاح اگر واقعیت هم داشت چیزی جز اجتهاد در برابر نصّ صریح کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بلکه امر خدا در آيه شريفه: ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾ [الأحزاب (33): 33] نبوده است.
[735/ 50] عن خيثمة بن عبد الرحمن، قال: كنّا عند حذيفة، فقال بعضنا: حدّثنا یا با عبد الله ما سمعت من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، قال: لو فعلت لرجمتموني! قال: قلنا: سبحان الله! أنحن نفعل ذلك؟! قال: أرأيتكم لو حدّثتكم أن بعض أمهاتكم تأتيكم في كتيبة كثير عددها، شديد بأسها، صدّقتم به؟! (1) قالوا: سبحان الله! و من يصدّق بهذا؟! ثم قال حذيفة: أتتكم الحميراء في كتيبة يسوقها أعلاجها (2) حيث تسوء وجوهكم (3) ثم فلم [قام] فدخل مخدعا [له]. (4)
ص: 1037
تعبیر حذیفه از یاران عایشه به اَعلاج یعنی کفّار دلیل محکمی بر خروج آن ها از ایمان است.
[736/ 51] قالوا: لمّا أرادت عائشة الخروج إلى البصرة، أتتها أم سلمة، فقالت لها [كتبت إليها أم سلمة] : إنك سدة [جنّة] بين محمّد رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و بين أمّته، و حجابك مضروب على حرمته، قد جمع القرآن ذيلك فلا تندحيه [تبدحيه]، و سكن عقيراك فلا تصحريها. الله من وراء هذه الأمة، لو أراد رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أن يعهد إليك عهد، (1) علتِ علتِ بل قد نهاك عن الفرطة في البلاد، إن عمود الإسلام لا يثاب بالنساء إن مال، و لا يرأب بهن إن صدع [انصدع]، حماديات [جهاد] النساء غضّ الأطراف [وضمّ الذيول] و خفر الاعراض، و قصر الوهازة. ما كنت قائلة لو أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عارضك بعد الفلوات [ببعض هذه الفلوات/ لقيك] (2) ناصّة قلوصا من منهل إلى آخر.
إن بعين الله مهواك [مثواك]، و على رسوله تردین [تعرضين] ، (3) و قد وجهت سدافته [سجافته/ و قد هتكت حجابه الذي ضرب الله عليك] و تركت عهيداه [وهتكت ستره].
ص: 1038
لو سرتُ مسيرك هذا ثم قيل لي: ادخلي الفردوس (1) لاستحييتُ أن ألقى محمّداً صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هاتكة حجابا قد ضربه عليّ [فاجعليه سترك]، اجعلي حصنك بيتك، و وقاعة الستر قبرك [اجعلي قاعدة البيت قبرك] حتى تلقينه و أنت على تلك [ذلك] (2) أطوع ما تكونين لله بالرقبة [ما لزمته]، و أنصر ما تكون للدّين ما حلت [جلست] عنه [فإنك أنصح ما تكونين لهذه الأمة ما قعدت عن نصرتهم ولم تدخلي فيما شجر بينهم]. (3)
لو ذكرتك قولاً تعرفينه لنهشت به [نهشتني] نهش الرقشاء المطرقة [المطرق/ نهش الحية، و السلام].
فقالت [فكتبت] عائشة: ... ما [أعرفني بنصحك، و] أقبلني لوعظك! [ما أنا بعمية عن رأيك]، (4) و ليس الأمر كما تظنّين، و لنعم المسير مسير [و لنعم المطلع مطلع] فزعت فيه إليّ فئتان متناجزتان [متناحرتان]. (5) إن أقعد [أقم/ أقدر] ففي غير حرج و إن أخرج فإلى ما لابدّ لي من الازدياد منه. (6)
ص: 1039
علامه سیّد محمّد قلی کنتوری - والد صاحب عبقات الانوار قدس سرّ هما - می فرماید: از این کلام که صدور آن از اُم سلمه به شهادت اعیان اهل تسنن ثابت است، چند فائده حاصل می شود:
اوّل: عايشه مأمور بود به عدم خروج و در خروج بر خلاف قرآن رفتار کرد.
دوّم: رسول خدا صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نیز عایشه را از بیرون رفتن و سیر در بلاد منع فرموده بود، پس عایشه در این خروج مخالفت خدا و رسول صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و قرآن و سنت نمود.
سوّم: از قول أم سلمه: (إن عمود الإسلام لا يثاب بالنساء) معلوم شد که جنگ و قتال و هوس اصلاح بین الناس کار زنان نیست.
چهارم: از قول او که: (حماديات النساء غضّ الأطراف) ظاهر می شود که عایشه به آن چه زنان مأمورند - از (رعایت) شرم (حیا) و میانه روی - عمل نکرد.
پنجم: از قول ام سلمه: (ما كنت قائلة لو أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عارضك) واضح شد که عایشه در سیر خود هتك ستر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و ترك عهد آن جناب کرد.
ص: 1040
ششم: فعل عایشه آن قدر قبیح و فظیع بود که ام سلمه گفت: اگر من راه تو را می رفتم و بعد از آن مرا امر به دخول جنت می کردند، شرم می نمودم که ملاقات پیغمبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم کنم در حالی که هتك ستر آن جناب کرده باشم. (1)
نگارنده گوید: مناسب است بر آن چه ایشان فرموده افزوده شود:
هفتم: بهترین کاری که عایشه می توانست - برای امت و دین اسلام - در این قضیه انجام دهد خانه نشینی و ترک دخالت در نزاع آنان بود.
هشتم: اُم سلمه مطالب دیگری دربارۀ عایشه از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده بود که خود عایشه هم به صدور آن معترف بوده ولی اُم سلمه از نقل آن امتناع نمود؛ زیرا از آسیب و اذیت عایشه در امان نبوده و می ترسیده که مانند مار او را نیش بزند!!
[52/737] و قالت أم سلمة: يا أمير المؤمنين لولا أن أعصي الله و أنك لا تقبله مني لخرجتُ معك، و هذا ابني عمر، و الله لهو أعزّ عليّ من نفسي، يخرج معك فيشهد مشاهدك، فخرج فلم يزل معه. (2)
[53/738] و في رواية: كتبت اليه أم سلمة: ... أمّا بعد؛ فإن طلحة و الزبير و عائشة و بنيها بني السوء و شيعة الضلال خرجوا مع ابن الجزار عبد الله بن عامر إلى البصرة، يزعمون أن عثمان قتل مظلوماً و أنهم يطلبون بدمه، و الله كافيكم و جعل دائرة السوء عليهم إن شاء الله تعالى. و تالله لولا ما نهى الله عزّ وجلّ عنه من خروج النساء من بيوتهنّ، و ما أوصى به رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عند وفاته الشخصتُ معك، ولكن قد بعثتُ
ص: 1041
إليك بأحبّ الناس إلى النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و إليك: ابني عمر بن أبي سلمة، و السلام. (1)
ام سلمه خروج خودش را نافرمانی خدا و منافی وصیت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم می داند، و پیروان عایشه را گمراه معرفی می کند.
[79/ 54] عن الحكم، سمعت أبا وائل قال: ... خطب عمار فقال: ... ولكنّ الله ابتلاكم لتتبعوه أو إياها. (2) و في رواية: ولكن الله ابتلاكم بها لينظر أتتبعونه أو إياها. (3)
وفي رواية أخرى : ولكن الله ابتلاكم بها ليعلم أتطيعوه أو إياها. (4)
بنابر نقل بخاری و دیگران عمار در جنگ جمل، در دعوت مردم به یاری امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خطبه ای خواند و در ضمن آن صریحاً اعلام کرد که پیروی از عایشه مخالفت و نافرمانی خداوند است، و شما در بوتۀ آزمایش قرار گرفته اید که آیا از خدا اطاعت می کنید یا از عایشه!! (5)
ص: 1042
[740/ 55] فرستادگان امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از نزد طلحه و زبیر و عایشه برگشتند و از سوی آنان اعلام جنگ نمودند، حضرت فرمود: ﴿ وَ إِنِّي لَعَلَى مَا وَعَدَنِي رَبِّي مِنَ النَّصْرِ و التَّأييدِ، وَ عَلَى يَقِينٍ مِن أَمْري [رَبّى] و فيَّ غَيرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي ﴾. (1) پس حضرت با تأکید بیان می فرماید که من درکار خویش هیچ تردیدی ندارم و یقین بر درستی کارم دارم (و با آن ها می جنگم).
[741/ 56] كتب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم إلى عائشة: أمّا بعد؛ فإنك قد خرجت من بيتك عاصية لله تعالى و لرسوله محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، تطلبين أمراً كان عنك موضوعاً، ثم تزعمين أنك تریدین الإصلاح بين المسلمين، فأخبريني [فخبّريني] ما للنساء و قود العساكر [و الحرب] و الإصلاح بين الناس؟! زعمت أنك طالبة بدم عثمان، و عثمان رجل من بني أمية و أنت امرأة من بني تيم بن مرة، [و أنت بالأمس تؤلبين عليه فتقولين - في ملأ أصحاب رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - : اقتلوا نعثلاً فقد كفر، قتله الله، و اليوم تطلبين بثأره؟!]
و لعمري [و لعمر الله] أن الذي عرضك للبلاء و حملك على المعصية لأعظم إليك ذنباً من قتلة عثمان! و ما غضبتِ حتى أُغضبتِ، و لا هجتِ حتى هُيّجتِ، فاتقي الله - یا عائشة - و ارجعي إلى منزلك، و اسبلي عليك بسترك [سترك] [قبل أن يفضحك الله، و لا حول و لا قوة إلّا بالله العلي العظيم].
ص: 1043
[و كتبت عائشة: ... جلّ الأمر عن العتاب [و إنّا لن ندخل في طاعتك أبدا، فاقض ما أنت قاض، و السلام]. (1)
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در این نامه با بکار بردن لفظ: «عاصية » عایشه را گنهکار دانسته و با تعبير: «و حملكِ على المعصية» طلحه و زبیر را شریک در این گناه بلکه سبب آن معرفی فرموده، ادعای اصلاح را بیجا و خونخواهی عثمان را بهانه و دروغ می داند و می فرماید: اقتضای تقوا بازگشت از این کار و خانه نشینی است و سپس از بد فرجامی عایشه و افتضاح و رسوایی او نیز اطلاع داده است!
[742/ 57] و في خطبة له عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: اجتمع عليّ ملؤكم، و بايعني طلحة و الزبير، و أنا أعرف الغدر في أوجههما، و النكث في أعينهما، ثم استأذناني في العمرة، فأعلمتهما أن ليس العمرة يريدان، (2) فسارا إلى مكة و استخفّا عائشة و خدعاها، و شخص معهما أبناء الطلقاء، فقدموا البصرة، فقتلوا بها المسلمين، و فعلوا المنكر.
و يا عجبا لاستقامتهما لأبي بكر و عمر و بغيهما عليّ! هما يعلمان أني لست دون أحدهما، و لو شئت أن أقول لقلت، و لقد كان معاوية كتب إليهما من الشام كتابا يخدعهما فيه، فكتماه عنّي، و خرجا يوهمان الطغام أنهما يطلبان بدم عثمان، و الله ما أنكرا عليّ منكرا، و لا جعلا بيني و بينهم نصفا، و إن دم عثمان لمعصوب بهما، و مطلوب منهما. يا خيبة الداعي! إلام دعا! و بما ذا أجيب؟ و الله إنهما لعلى ضلالة صمّاء، و جهالة عمياء، و إن الشيطان قد ذمر لهما حزبه، و استجلب منهما خيله ورجله، ليعيد الجور إلى أوطانه، و يردّ الباطل إلى نصابه. ثم رفع يديه، فقال: اللهم إن طلحة
ص: 1044
و الزبير قطعاني، و ظلماني، و ألبّا عليّ، و نكثا بيعتي، فاحلل ما عقدا، و انكث ما أبرما، و لا تغفر لهما أبدا، و أرهما المساءة فيما عملا و أملا! (1)
در این روایت، طلحه و زبیر فریبنده عایشه، حزب شیطان، گمراه، ظالم و ستمگر دانسته شده اند که فرزندان طلقا آن ها را پشتیبانی نموده، دست به کشتار مسلمانان زده، مرتکب کار های خلاف گردیده، بیعت شکنی کرده و در صدد ستم کاری و انحراف جامعه هستند و در آخر مورد نفرین واقع شده اند.
[743/ 58] و قال طلحة: إنما جاءت للإصلاح. فقال علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: أيّها الشيخ اقبل النصح و ارض بالتوبة مع العار قبل أن يكون العار و النار. (2)
[744/ 59] و من كتاب له عَلَيْهِ اَلسَّلاَم إلى طلحة و الزبير: أما بعد فقد علمتما - و إن كتمتما - أني لم أرد الناس حتى أرادوني، و لم أبايعهم حتى بايعوني، و إنكما ممن أرادني و بايعني، و إن العامة لم تبايعني لسلطان غالب، و لا لحرص حاضر، فإن كنتما بايعتماني طائعين فارجعا و توبا إلى الله من قريب، و إن كنتما بايعتماني كارهين فقد جعلتما لي عليكما السبيل بإظهاركما الطاعة و إسراركما المعصية.
و لعمري ما كنتما بأحق المهاجرين بالتقية و الكتمان و ان دفعكما هذا الأمر قبل أن تدخلا فيه كان أوسع عليكما من خروجكما منه بعد إقراركما به.
و قد زعمتما أني قتلت عثمان، فبيني و بينكما من تخلّف عنّي و عنكما من أهل المدينة ثم يلزم كل امرئ بقدر ما احتمل. فارجعا أيها - الشيخان - عن رأيكما، فإن الان أعظم أمركما العار، من قبل أن يجتمع العار و النار. و السلام. (3)
ص: 1045
[745/ 60] و زاد في رواية: و زعمتما أني آويت قتلة عثمان، فهؤلاء بنو عثمان، فليدخلوا في طاعتي، ثم يخاصموا إلى قتلة أبيهم، و ما أنتما و عثمان إن كان قتل ظالما أو مظلوما؟ و قد بايعتماني و أنتما بين خصلتين قبيحتين نكث بيعتكما، و إخراجكما أمكما. (1)
در روایات گذشته امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پرده از نهان کار طلحه و زبیر برداشته و آن ها را دعوت به توبه نموده و فرموده: گرچه اعتراف به خطا و بازگشت برایشان ننگ و عار باشد ولی بهتر از آن است که جهنمی شدن نیز به آن افزوده گردد.
و به خصوص دو کار قبیح و زشت را به روی آنان می آورد: پیمان شکنی و بیرون آوردن عایشه.
[746/ 61] و قال أبو قتادة الأنصاري لعلي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : يا أمير المؤمنين، إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قلّدني هذا السيف، و قد أغمدته زمانا، و قد حان تجريده على هؤلاء القوم الظالمين الذين [لا] يألون [لم يألوا] الأمة غشّاً، و قد أحببتُ أن تقدّمني، فقدّمني. (2)
ابوقتاده صحابی به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم می گوید: وقت آن رسیده که این شمشیر را از غلاف خارج نموده و با این ستمگران - اشاره به یاران عایشه - بجنگم که از هیچ فریب و نیرنگی برای امّت فروگذار نمی کنند!
[747/ 62] و أقبل جارية بن قدامة السعدي - الصحابي (3) - فقال: يا أم المؤمنين و الله لقتل عثمان بن عفان أهون من خروجك من بيتك على هذا الجمل الملعون عرضة
ص: 1046
للسلاح، إنه قد كان لك من الله ستر و حرمة فهتكتِ ستركِ، و أبحتِ حرمتكِ، إنه من رأى قتالكِ فإنه يرى قتلكِ، إن كنت أتيتينا طائعة فارجعي إلى منزلك و إن كنت أتيتينا مستكرهة [مكرهة] فاستعيني بالناس. (1)
یکی از صحابه به عایشه گفت: کشته شدن عثمان به مراتب بر ما آسان تر است از بیرون آمدن تو بر این شتر لعنتی ... تو احترام و پرده ای که خدا برایت قرار داده بود دریده و هتک حرمت خویش نموده ای، کسی که با تو می جنگد کشتن تو را روا می داند! اگر خود آمده ای بازگرد و اگر مجبورت کرده اند، از مردم یاری بجو (تا تو را در برگشتن کمک نمایند).
[748/ 63] كتب علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم من الربذة إلى أهل الكوفة: أما بعد، فإني قد اخترتكم و آثرت النزول بين أظهركم، لما أعرف من مودتكم و حبكم لله و رسوله، فمن جاءني و نصرني فقد أجاب الحق، و قضى الذي عليه. (2)
در نامه امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به اهل کوفه - پس از دعوت مردم به یاری خویش - آمده است: هرکس از شما به یاری من آید حقّ را اجابت نموده و وظیفه شرعی خویش را بجای آورده است.
[749/ 64] دعا علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بزيد بن صوحان و عبد الله بن عباس، فقال لهما: امضيا إلى عائشة فقولا لها: ألم يأمرك الله تبارك و تعالى أن تقرّي في بيتك؟ فخُدعتِ و انخدعتِ، و استنفرتِ فنفرتِ، فاتقي الله الذي إليه مرجعك و معادك، و توبي إليه فإنه يقبل التوبة عن عباده، و لا يحملنّك قرابة طلحة و حبّ عبد الله بن الزبير على الأعمال التي تسعى بك إلى النار. فانطلقا إليها و بلغاها رسالة علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، فقالت عائشة: ما أنا
ص: 1047
برادّة عليكم شيئاً؛ فإني أعلم أني لا طاقة لي بحجج علي بن أبي طالب. (1)
حضرت با اشاره به آیه شریفه به عایشه پیغام می دهد که: وظیفه تو خانه نشینی بود. تو را گول زدند و فریب خوردی. از تو خواستند که کوچ کنی و پذیرفتی (نباید سفر می کردی). تقوا اقتضا می کند که توبه نموده و برگردی. خویشاوندی طلحه و محبت به (خواهر زاده ات) ابن زبیر تو را جهنمی نکند!
پس از جنگ جمل، سخنانی بین امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و عایشه ردّ و بدل شده که ناقلان آثار در آن تحریف فراوان نموده اند. در روایتی از طبری خواهد آمد که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در ضمن سخنی که به درازا کشید او را عتاب و ملامت نمود. امّا این که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به عایشه چه فرموده در بسیاری از روایات نیامده، بلکه به صورت مبهم گفته شده: «كلّمها بكلام»، «يلومها على مسيرها»، «يعاتبها» (2) و البته همه نقل کرده اند که عایشه - در پاسخ توبیخ حضرت - گفت: ملکت فاسجح، یعنی: الان که تو پیروز شدی آسان بگیر، درگذر و خوش رفتاری نما.
در برخی از روایات به اجمال آمده:
فدنا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] من هودجهاثم كلّمها بكلام، فأجابته: ملكت فاسجح أي ملكت فأحسن. (3)
ص: 1048
قال ابن الأثير: [أي] قدرت فسهّل و أحسن العفو. (1)
و إن عليّا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] وقف على خباء عائشة يلومها على مسيرها. فقالت: يا ابن أبي طالب، ملكت فأسجع. (2)
و وقف عليها علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يعاتبها. (3)
و در برخی از روایات دیگر قدری روشن تر آمده است:
[750/ 65] قال الطبري: فوقف علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] عليها فقال: استفززتِ الناس [أي ختلتِهم حتى ألقيتِهم في الهلكة] و قد فزّوا فالَّبْتِ [أي جمعتِ] بينهم حتى قتل بعضهم بعضا - في كلام كثير [!!] - فقالت عائشة: يا ابن أبي طالب ملكت فأسجح. (4)
[751/ 66] قال البلاذري: و انتهى عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] إلى الهودج فضربه برمحه و قال: كيف رأيت صنيع الله بك. يا أخت ارم، استفززت الناس و قد أقرّوا حتى قتل بعضهم بعضا بتأليبك. (5) و في رواية: استنفرت الناس و قد فرّوا. (6)
[752/ 67] قال المسعودي: فجاء عليٌّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] حتى وقف عليها، فضرب الهودج بقضيب، و قال: يا حُميراء، رسول الله أمرك بهذا؟ ألم يأمرك أن تقري في بيتك؟ و الله ما أنصفك الذين أخرجوك إذ صانوا عقائلهم و أبرزوك. (7)
[753/ 68] و قال ابن أعثم: و أقبل علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على بغلة رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، فقرع
ص: 1049
الهودج برمحه ثم قال: يا عائشة أهكذا أمرك رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أن تفعلي؟
فقالت عائشة: قد ظفرت فأحسن. (1)
[754/ 69] و قال ثم أقبل - أي علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] - على عائشة فجعل يوبّخها و يقول: أمرك الله أن تقرّي في بيتك، و تحتجبي بسترك، و لا تبرّجي، فعصيتهِ و خضتِ الدماء، تقاتليني ظالمة، و تحرضين عليّ الناس ... قومي - الآن - فارحلي، و اختفي في الموضع الذي خلّفك فيه رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إلى أن يأتيك فيه أجلك. (2)
[755/ 70] و قال عمار بن ياسر لعائشة - لمّا فرغوا من الجمل - : ما أبعد هذا المسير من العهد الذي عهد إليكم - يشير إلى قوله تعالى: ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾ [الأحزاب (33): 33] - فقالت: أبو اليقظان؟! قال: نعم، قالت: و الله إنك ما علمتُ لقوّال بالحقّ، قال: الحمد لله الذي قضى لي على لسانك. (3)
بنابر اعتراف ابن حجر، طبری به سند صحیح از ابو یزید مدینی - نقل کرده که عمار - پس از جنگ جمل، با اشاره به آیه شریفه گذشته - به عایشه گفت: این حرکت تو از فرمان خدا خیلی دور است (چرا دست به چنین کار زشتی زدی و بر خلاف نهی صریح قرآن رفتار نمودی)؟!
عایشه پرسید: آیا تو ابو الیقظان - یعنی عمار - هستی؟! او پاسخ داد: آری.
عایشه گفت: تا آن جا که من می دانم، تو همیشه حرف حق می زنی!
عمار گفت: شکر خدا را که بر زبان تو جاری نمود که به حقیقت و حقانیت من اعتراف نمایی!
ص: 1050
[756/ 71] روى نعيم بن حماد المروزي - بسنده - عن ابن عباس، قال: دخلت على عائشة، فقلت: السلام عليك يا أُمّه، قالت: و عليك يا بنيّ، قال: قلت لها: ما أخرجك علينا مع منافقي قريش؟! قالت: كان ذلك قدراً مقدوراً. (1)
در این روایت ابن عباس یاران عایشه در جمل را منافقین قریش نامیده!!
پیش از این در روایت شماره 102 به سند معتبر گذشت که: عبید الله بن بديل خزاعی در جنگ جمل کنار هودج عایشه آمد و به او گفت: من پس از قتل عثمان از تو پرسیدم: وظیفه چیست؟ تو به من گفتی: اِلْزَمْ عَليّاً. يعني: ملازم على باش.
عایشه سکوت کرد و پاسخی نداد.
[757/ 72] عن قيس بن عبادة، قال: قلت لعمار: أرأيتم صنيعكم هذا الذي صنعتم في أمر علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] رأياً رأيتموه أم شيئاً عهد [عهده] إليكم رسول الله [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم]؟ فقال: ما عهد إلينا رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شيئاً لم يعهده إلى الناس كافّة، ولكن حذيفة أخبرني عن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أنه قال: «في أصحابي اثنا عشر منافقاً، منهم ثمانية ﴿ لَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ ﴾ [الأعراف (7) 40]». (2)
از این روایت روشن است که عمار منافقین در کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را بر دشمنان امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزاتش تطبیق نموده است، چنان که بعضی از اهل تسنن به این مطلب تصریح کرده اند. (3)
ص: 1051
و البته این کلام منافاتی با نصوص خلافت امیر المؤمین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ندارد؛ زیرا آن نصوص به مرآی و منظر عموم بوده و مطلب خاصّی نبوده که فقط برای عمار یا امثال او فرموده باشند، پس در مورد آن صدق می کند که: عهده إلى الناس كافّة.
[758/ 73] امام مجتبی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پس از شهادت پدر بزرگوارش برای مردم خطبه ای ایراد نمود و در ضمن آن فرمود: ﴿ أَلاَ إِنَّ قُرَيْشاً أَعْطَتْ أَزِمَّتُهَا شَيَاطِينَهَا فَقادَتهَا بِأَعِنَّتِهَا إِلَى اَلنَّارِ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَاتَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حَتَّى أَظْهَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيهِ، و مِنهُم مَن أَسَرَّ الضَّغِينَةَ حَتَّى وَجَدَ عَن [عَلَى] النِّفاقِ أَعْواناً ﴾. (1) پس همۀ کسانی که با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیدند منافق، پیرو شیاطین قریش و جهنمی بوده اند.
[759/ 74] و قد كانت أم سلمه حلفت ألّا تكلّمها - يعني عائشة - أبداً من أجل محاربة علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]. (2) يعنى اُم سلمه - همسر گرامی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - سوگند یاد نمود که هیچ گاه با عایشه صحبت نخواهد کرد (و برای همیشه با او قهر است)؛ به جهت آن که او با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگید.
[760/ 75] قال أبو بكرة: لقد نفعني الله بكلمة سمعتها من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أيام الجمل بعد ما كدت أن ألحق بأصحاب الجمل فأقاتل معهم، قال: لمّا بلغ رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أن أهل فارس قد ملكوا عليهم بنت كسرى قال: «لن يفلح قوم و لّوا أمرهم امرأة». (3)
ابو بکره صحابی با استناد به این حدیث - که: کسانی که امرشان را به زن
ص: 1052
واگذار نمایند رستگار نخواهند شد - در جنگ جمل شرکت نکرد، پس عایشه و یارانش را اهل فلاح و رستگاری ندانسته است.
در هر صورت، مخالفت عایشه با دستور قرآن ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾ [الأحزاب (33): 33] و نهی صریح پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قابل انکار نیست!
[761/ 76] از جمله شواهد مطلب آن که گفته شده: عایشه خودش این سفر را سفر معصیت دانسته و نمازش را تمام می خوانده است! إنما أتمّت في سفرها إلى البصرة إلى قتال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و القصر عندها إنما يكون في سفر طاعة. (1)
[762/ 77] سیوطی پس از آیه شریفه گذشته می نویسد: قال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لنسائه - في حجة الوداع - : ﴿ هَذِهِ اَلْحَجَّةُ ثُمَّ ظُهُورُ اَلْحُصُر ﴾. (2)
ص: 1053
و كنّ يحجنّ (1) كلّهن إلّا سودة و زينب قالتا: لا تحرّكنا - و الله - دابّة بعد رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.
قالت سودة: حججت و اعتمرت فأنا أقعد في بيتي كما أمرني الله، و كانت قد أخذت بقول رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عام قال: ﴿ هَذِهِ اَلْحَجَّةُ ثُمَّ ظُهُورُ اَلْحُصُر ﴾، فلم تحج حتى توفيت. (2)
[763/ 78] و كانت أم سلمة تقول: لا يحرّكني ظهر بعير حتى ألقى الله تعالى. و في رواية: حتى ألقى النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. (3)
[764/ 79] قال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لأزواجه: ﴿ أيّكنّ [أيّتكُنَّ] اِتَّقَتِ اَللَّهَ وَ لَمْ تَأْتِ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ، وَ لَزِمَت ظَهرَ حَصيرِهَا فَهِيَ زَوجَتي في الآخِرَةِ ﴾. (4)
روایات گذشته حاکی از آن است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - در آخرین سال از عمر شریفش - همسرانش را به حجّ برد و از آن ها خواست که پس از آن از هر مسافرتی خودداری نموده و ملازم خانۀ خویش باشند، و به آن ها فرمود که اگر فرمانش را رعایت نمایند در عالم آخرت نیز همسر او خواهند بود.
ص: 1054
[765/ 80] و كانت عائشة إذا قرأت هذه الآية تبكي على خروجها أيام الجمل، و حينئذ قال لها عبد اللَّه بن عمر: إن اللَّه أمرك أن تقري في بيتك. (1)
عایشه هرگاه آیه شریفه گذشته را می خواند گریه می کرد که چرا در جنگ جمل خروج نمود، و عبد الله بن عمر به او می گفت: خدا به تو فرمان داده بود که در خانه ات بمانی.
[766/ 81] قال إسحاق بن راهويه (المتوفى 238): و كانت عائشة إذا قرأت الآية: ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾ [الأحزاب (33): 33] بكت حتى تبل دموعها خمارها. (2)
[767/ 82] و قال: و قالت لابن عمر: يا أبا عبد الرحمن: ما منعك أن تنهاني عن مسيري؟ قال: رأيت رجلا قد غلب عليك، يعني ابن الزبير.
ثم قال ابن راهويه: فكل هذه الروايات تدل على ندامة عائشة ندامة كاملة ... لا ريب أن عائشة ندمت ندامة كلية على مسيرها إلى البصرة و حضورها يوم الجمل ... و تابت من ذلك. (3)
[768/ 83] قالت عائشة - و كانت تحدّث نفسها أن تدفن في بيتها - فقالت: إني أحدثت بعد رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حدثاً، ادفنوني مع أزواجه. فدفنت بالبقيع.
قال الذهبي قلت: تعني بالحدث: مسيرها يوم الجمل، فإنها ندمت ندامة كلية، و تابت من ذلك، على أنها ما فعلت ذلك إلّا متأولة قاصدة للخير، كما اجتهد طلحة بن
ص: 1055
عبيد الله، و الزبير بن العوام، و جماعة من الكبار. (1)
[769/ 84] و في رواية: إذا ذكرت يوم الجمل تبكي لذلك بكاء شديدا، ثم تقول: يا ليتني لم أشهد ذلك المشهد! يا ليتني متّ قبل هذا بعشرين سنة! (2)
[770/ 85] و قالت: و الله لأن أكون جلست عن مسيري [كان] أحبّ إليّ من أن يكون لي عشرة بنين من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مثل ولد الحارث بن هشام. (3)
[771/ 86] و جاء ابن عباس يستأذن على عائشة، و هي في الموت ... قالت: دعني عنك [من تزكيتك لي] يا ابن عباس، فو الله لوددت أني كنت نسياً منسياً. (4)
[772/ 87] و قالت عائشة لابن الزبير: دخل ابن عباس فأثنى عليّ، و ددت أني كنت نسياً منسياً. (5)
[773/ 88] قال ابن الجوزي: ما ذكرت عائشة مسيرها قطّ إلّا بكت حتى تبلّ
ص: 1056
خمارها و تقول: ياليتني كنت نسياً منسياً. (1)
[89/774] و قد عبّرت عمّا في نفسها بألفاظ شتّى، و إليك بعضها:
إنها قالت - حين حضرتها الوفاة - : يا ليتني لم أُخلق، يا ليتني كنتُ شجرة.
و الله لوددتُ أني كنتُ شجرة، و الله لوددتُ أني كنتُ.
مدرة، و الله لوددتُ أن الله لم يكن خلقني شيئاً قطّ.
لوددتُ أني كنتُ نسياً منسياً.
يا ليتني كنتُ نباتا من نبات الأرض و لم أكن شيئاً مذكوراً.
يا ليتني كنتُ و رقة من هذه الشجرة.
يا ليتني كنتُ شجرة، يا ليتني كنت حجراً، يا ليتني كنتُ مدرة،
قلت: و ما ذاك منها؟! قال: توبة. (2)
مطالب مخالفین در این زمینه متناقض است، اگر عایشه قصد خیر و اصلاح داشته چرا باید از آن توبه کند؟!
پس این روایات که حاکی از گریه یا اظهار پشیمانی اوست، دلالت بر خطای او دارد ولی دلالت بر توبه او از این گناه بزرگ ندارد؛ زیرا گفتار و رفتار او پس از این واقعه نیز حاکی از دشمنی با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است.
ص: 1057
در حقیقت، یادآوری وزر و وبال گناهش به همراه بد نامی، و ضمیمه شدن شکست و عدم موفقیت برای او درد آور بوده است! (1)
امّا گریه هنگام احتضارش شاید به جهت آن باشد که او می داند جنگ با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگ با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است؛ او از آمرزش مأیوس شده؛ زیرا راهی برای بازگشت باقی نگذاشته (2) و خداوند می فرماید:
ص: 1058
﴿ وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الأنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيما ﴾ [النساء (4): 18].
چنان که بیرون رفتن زبیر از میدان رزم نیز توبه محسوب نمی شود. کسی که از کار خلاف توبه کرده باید به اصلاح آن چه از او سرزده بپردازد و مشکلاتی را که ایجاد نموده بر طرف کند. زبیر که فهمید ظالم است باید اشتباه خود را جبران و مطلب را در ملأ عام اعلام نماید تا مردم را از گمراهی و هلاکت و جنگ با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم باز دارد. (1)
و همین مطلب در مورد طلحه نیز جاری است بلکه بنابر نقل عامه او جنگ نمایانی کرد (2) و در ابتدای جنگ - با تیری توسط مروان! - کشته شد. (3)
[175/ 90] و من حديث صالح بن كيسان، عن عبد الملك بن نوفل بن مساحق و الشعبي و ابن أبي ليلى و غيرهم: ان عليّا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قال - في خطبته حين نهوضه إلى الجمل - : إنّ الله عزّ وجلّ فرض الجهاد و جعله نصرته و ناصره، و ما صلحت دنيا و لا دين إلّا به، و إني مُنيت بأربعة: أدهى الناس و أسخاهم طلحة، و أشجع الناس الزبير، و أطوع الناس في الناس عائشة، و أسرع الناس [إلى] فتنة يعلى بن مُنيه [أمية].
و الله ما أنكروا عليّ [شيئاً] منكراً، و لا استأثرت بمال، و لا ملت بهوى، و إنهم
ص: 1059
ليطلبون حقّاً تركوه، و دماً سفكوه، و لقد و لّوه دوني، و لو أني كنت شريكهم في الإنكار [فيما كان لما أنكروه]، و ما تبعة دم عثمان إلّا عليهم [عندهم]، (1) و إنهم لهم الفئة الباغية، بايعوني و نكثوا بيعتي، و ما استأنوا بي حتى يعرفوا جوري من عدلي، و إني لراضٍ بحجّة الله عليهم و علمه فيهم، و إني مع هذا لداعيهم و معذر إليهم، فإن قبلوا فالتوبة مقبولة، و الحقّ أولى مما أفضوا [ما انصرف] إليه، و إن أبوا أعطيتهم حدّ السيف، و كفى به شافياً من باطل و ناصراً.
و الله إنّ طلحة و الزبير و عائشة ليعلمون أني على الحقّ و أنهم مبطلون. (2)
که دلالت دارد: وظیفه طلحه و زبیر و عایشه بازگشت و توبه است، اگر حاضر به توبه نشوند حضرت با آن ها می جنگد، علاوه بر آن که:
الف) خونخواهی عثمان بهانه است،
ب) اصحاب جمل خودشان سبب قتل عثمان بوده اند،
ج) آن ها نیز فئه باغیه یعنی گروه تجاوزگر هستند،
د) آن ها نقض بیعت نموده اند،
ه) و از همه مهم تر آن که حضرت سوگند یاد می فرماید که طلحه، زبیر و عایشه می دانند که من بر حق هستم و آن ها بر باطل!
[776/ 91] و ذكر أبو مخنف في كتاب الجمل: أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] خطب - لمّا سار الزبير و طلحة من مكة - فقال: ... و الله لو ظفروا بما أرادوا - و لن ينالوا ذلك ابداً - ليضربنّ أحدهما عنق صاحبه بعد تنازع منهما شديد. و الله إن راكبة الجمل الأحمر ما
ص: 1060
تقطع [تصعد] عقبة و لا تحلّ عقدة إلّا في معصية الله و سخطه، حتى تورد نفسها و من معها موارد [متالف] الهلكة. إي و الله ليُقتلنّ ثلثهم، و ليهربنّ ثلثهم: و ليتوبنّ ثلثهم، و إنها التي تنبحها كلاب الحوأب، و إنهما ليعلمان أنهما مخطئان. (1)
که دلالت بر ریاست طلبی طلحه و زبیر دارد و آن که عایشه گنهکار است، تمامی کار های او نافرمانی خداوند است و او هوادارانش را به هلاکت انداخته است. سپس امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از جزئیات واقعه خبر داده و پیشاپیش فرموده که این همان زنی است که (بنابر پیشگویی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) سگان حوأب بر او پارس خواهند نمود و در آخر تصریح فرمود که: طلحه و زبیر می دانند که خطا رفته اند!
[777/ 92] كان علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يخطب فقام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين! أخبرني مَن أهل الجماعة، و مَن أهل الفرقة، و من أهل السنّة و مَن أهل البدعة؟
فقال: و يحك! أما إذ سألتني فافهم عنّي و لا عليك أن لا تسأل عنها أحداً بعدي.
فأمّا أهل الجماعة فأنا و من اتبعني و إن قلّوا، و ذلك الحقّ عن أمر الله و أمر رسوله.
فأمّا أهل الفرقة فالمخالفون لي و من اتّبعني و إن كثروا.
و أمّا أهل السنّة المتمسّكون بما سنّه الله لهم و رسوله و إن قلّوا و إن قلّوا.
و أمّا أهل البدعة فالمخالفون لأمر الله و لكتابه و رسوله، العاملون برأيهم و أهوائهم و إن كثروا، و قد مضى منه الفوج الأول و بقيت أفواج، (2) و على الله قصمها و استئصالها عن جدبة الأرض ... فقام عمار فقال: يا أيها الناس! إنكم - و الله - إن اتبعتموه و أطعتموه لم يضلّ بكم عن منهاج نبيّكم قيس شعرة، و كيف يكون ذلك و قد استودعه
ص: 1061
رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم المنايا و الوصايا و فصل الخطاب على منهاج هارون بن عمران [عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ] إذ قال له رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي ﴾، فضلاً خصّه الله به، إكراماً منه لنبيه صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حيث أعطاه الله ما لم يعطه أحداً من خلقه.
ثم قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : انظروا - رحمكم الله - ما تؤمرون به فامضوا له؛ فإن العالم أعلم بما يأتي من الجاهل الخسيس الأخسّ، فإني حاملكم - إن شاء الله تعالى إن أطعموني - على سبيل الجنّة، و إن كان ذا مشقّة شديدة و مرارة عتيدة، و إن الدنيا حلوة الحلاوة لمن اغترّ بها من الشقوة و الندامة عمّا قليل.
ثم إني مخبركم أن خيلاً من بني إسرائيل أمرهم نبيهم أن لا يشربوا من النهر، فلجوا في ترك أمره فشربوا منه إلّا قليلاً منهم، فكونوا - رحمكم الله - من أولئك الذين أطاعوا نبيّهم و لم يعصوا ربّهم.
و أمّا عائشة فأدركها رأي النساء، و شيء كان في نفسها عَلَيَّ يغلي في جوفها كالمرجل، و لو دعيت لتنال من غير [ي] ما أتت إليّ لم تفعل ... .
فتبرّؤوا من الذين آثروا طاعتهم على طاعة الله، و فاز السعداء بولاية الإيمان ... .
فقام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين! أخبرنا على ما قاتلت طلحة و الزبير؟ قال: قاتلتُهم على نقضهم بيعتي، و قتلهم شيعتي من المؤمنين حكيم بن جبلة العبدي من عبد القيس و السائحة و الأساورة بلا حقّ استوجبوه منهما ... و قد بايعاني طائعين غير مكرهين، ولكنهما طمعا مني في ولاية البصرة و اليمن، فلمّا لم أُولّهما، و جاء هما الذي غلب من حبّهما للدنيا و حرصهما عليها، خفتُ أن يتّخذا عباد الله خولاً، و مال المسلمين لأنفسهما ... و ذلك بعد أن جرّبتُهما و احتججتُ عليهما ... . (1)
که دلالت دارد بر آن که: مراد از «جماعت» - که وظیفه هر مسلمان است از آن جدا نشود - بنابر فرمودۀ خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و پیروانش هستند
ص: 1062
هر چند در اقلیت باشند و کسانی که با آن ها مخالفت نمايند «اهل الفرقه» يعنى تفرقه انگیز هستند هر چند فراوان باشند.
سپس اشاره فرمود که آنان اهل بدعت نیز هستند. در ادامه عمار مردم را به یاری آن حضرت دعوت نموده و سوگند یاد نمود که: اگر از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیروی نمایید به اندازه سر مویی از روش پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم جدا نمی شوید؛ زیرا او بر طبق دانش هایی که از آن حضرت آموخته عمل می نماید. این فضیلت ویژۀ اوست و خدا به هیچ کس چنین دانشی عنایت نفرموده است.
پس از آن امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تأکید فرمود که: آن چه را مأمورید امتثال نمایید که اگر از من اطاعت کنید شما را به راه بهشت می رسانم، گرچه دشوار است. و در آخر فرمود: رأی (و احساسات) زنانه در عایشه تأثیر گذاشت، او کینه ای از من در دل داشت که مانند دیگ می جوشید (لذا به جنگ با من اقدام نمود)، اگر از او می خواستند با کسی دیگر جز من مبارزه کند نمی پذیرفت!!
سپس آن حضرت - با فرمان به بیزاری از کسانی که پیروی از خودشان را بر اطاعت از فرمان الهی مقدّم داشته اند و اعلام رستگاری اهل سعادت به ولایت ایمان - خط بطلان بر عقائد مخالفان کشیده و تأکید بر نجات پیروانش فرمود.
در ادامه روایت آمده است: کسی از امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پرسید: چرا شما با طلحه و زبیر جنگیدی؟ آن حضرت فرمود: زیرا بیعت مرا شکستند و پیروان مؤمن مرا به ناحق کشتند. آن دو با اختیار خویش با من بیعت کرده بودند ولی طمع در فرمانروایی بصره و یمن داشتند و (با توجّه به اخلاق، روحیات و رفتار آن دو) من نپذیرفتم و خوف آن داشتم که بندگان خدا را به بردگی گرفته و اموال مسلمانان را به خویش اختصاص دهند ... .
[778/ 93] و قال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: و بايعني طلحة و الزبير، و لم يصبرا شهرا كاملا حتى خرجا
ص: 1063
إلى العراق ناكثين. اللَّهم فخذهما بفتنتهما للمسلمين. (1)
یعنی طلحه و زبیر با من بیعت کردند و یک ماه نشده پیمان شکنی کرده و خروج نمودند! خدایا آن ها را مجازات کن که بین مسلمانان فتنه انگیزی کردند.
[779/ 94] عن عثمان مؤذن بني قصي، قال: صحبت عليّا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] سنة كلّها، ما سمعت منه براءة و لا ولاية إلّا أني سمعته يقول: من يعذرني من فلان و فلان؟ فإنهما بايعاني طائعين غير مكرهين، ثم نكثا بيعتي من غير حدث أحدثته، ثم قال: و الله ما قوتل أهل هذه الآية بعد: ﴿ وَ إِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ ﴾ [التوبة (9): 12] (2)
بنابر این روایت، امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با قرائت آیه شریفه گذشته، طلحه و زبیر را از پیشوایان کفر معرفی فرمود که خداوند فرمان به مبارزه با آنان داده است.
[780/ 95] قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : ﴿ يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ تَهَيَّؤُوا لِلْخُرُوجِ إِلَى قِتَالِ أَهْلِ اَلْفُرْقَةِ؛ فاني سَائِرٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً صَادِقاً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ و أَمْرٍ وَاضِحٍ، لا يَهْلِكُ عَنْهُ إِلاَّ هَالِكٌ، وَ إِنَّ في سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةَ أَمْرِكُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ ... اِنْهَضُوا إِلَى هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ يُريدون تَفْرِيقَ جَمَاعَتِكُمْ، لَعَلَّ اَللَّهَ يُصْلِحُ بِكُمْ ذَاتَ اَلْبَيْنِ ﴾. (3)
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم یاران خویش و مردم کوفه را به آمادگی برای مبارزه با عایشه و طلحه و زبیر و یارانشان دعوت نموده و آنان را اهل تفرقه دانست و فرمود: خدا پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را با قرآن و امر روشنی برانگیخت که هر کس از دستور او سرپیچی نماید هلاک می گردد، محفوظ ماندن دین شما در گرو سلطۀ
ص: 1064
و حکومت الهی است. از اطاعت و فرمانبرداری (از خلیفه بر حق) دریغ مدارید و بپاخیزید برای مبارزه با کسانی که می خواهند بین شما تفرقه انگیزی نمایند. و با این بیان، مخالفت اصحاب جمل را با دین صریحاً اعلام فرمود.
[781/ 96] و قدم الحجاج بن غزية الأنصاري (1) فقال: يا أمير المؤمنين:
دراکها دراكها قبل الفوت *** لا وألت نفسي إن خفت الموت
يا معشر الأنصار، انصروا أمير المؤمنين آخراً كما نصرتم رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أوّلا، إنّ الآخرة لشبيهة بالأولى ... . (2)
[782/ 97] و في رواية: و الله لننصرنّ الله عزّ وجلّ كما سمّانا: أنصاراً. (3)
در نبرد جمل، یکی از انصار - به نام حجاج بن غزيه - به (مردم مدینه یعنی) انصار گفت: امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را مانند پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یاری نمایید که این نصرت نیز همانند همان یاری پیشین شماست.
و بنابر روایتی دیگر این نصرت را یاری (دین) خدا دانست.
[783/ 98] ... الزبير خرج يريد عليّاً، فقال له علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : اَنْشُدُك الله هل سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «تقاتله و أنت له ظالم»؟ فقال: لم أذكر، ثم مضى الزبير منصرفاً. (4)
ص: 1065
این روایت به تعابیر دیگر نیز آمده: فكيف بك إذا قاتلته و أنت ظالم له؟!
لتقاتلنّه و أنت ظالم له [ثم ليُنصرنّ عليك]. (1)
أَنْشُدُك الله أسمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «إنک تقاتل [علیّاً] و أنت ظالم [لي/ إنک تقاتلني و أنت لي ظالم]»؟
قال: نعم، و لم أذكر [أذكره] إلّا في مقامي [موقفي] هذا، ثم انصرف. (2)
نشدتك بالله يا زبير، أما سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: إنك تقاتلني و أنت ظالم لي؟! قال: بلى، ولكن نسيت. (3)
ص: 1066
أتذكر يوما أتانا رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و أنا أناجيك؟ فقال: «أتناجيه! و الله ليقاتلتك يوما و هو لك ظالم»! فضرب الزبير وجه دابته فانصرف. (1)
روایات گذشته همه به صراحت دلالت بر ظالم بودن زبیر دارد.
[784/ 99] ثم نادى علي قُدِّسَ سِرُّهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] طلحة - حين رجع الزبير - : يا أبا محمّد، ما الذي أخرجك؟ قال: الطلب بدم عثمان، قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : قتل الله أولانا بدم عثمان، أما سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه»؟! و أنت أول من بايعني ثم نكثت، و قد قال الله عزّ وجلَ: ﴿ فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ ﴾ [الفتح (48): 10] فقال: أستغفر الله، ثم رجع. (2)
[785/ 100] عن رفاعة بن إياس الضبّي، عن أبيه، عن جدّه، قال: كنت مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في الجمل فبعث إلى طلحة أن القني، فلقيه فقال: أَنشُدُك [فأتاه طلحة فقال: نشدتك] الله أسمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه»؟ قال: نعم، قال: «فلِمَ تقاتلني»؟! قال: لم أذكر. فانصرف طلحة. (3)
در این روایات، طلحه به حدیث غدیر و نفرین پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به دشمن علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اعتراف کرده و این صریح در حقانیت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و ضلالت دشمن اوست. و البته
ص: 1067
برخی مطلب را به اجمال ذکر نموده و از حدیث غدیر نامی نبرده اند! (1)
و در روایت قبل طلحه به پیمان شکنی خویش نیز اعتراف نموده است.
[786/ 101] عن زرّ أنه سمع عليّا عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يقول: أنا فقأت عين الفتنة، و لولا أنا ما قُتل [قوتل] أهل النهروان و أهل الجمل، و لولا أني أخشى أن تتركوا العمل لأنبأتكم بالذي قضى الله على لسان نبيكم عَلَيْهَا السَّلاَمُ لمن قاتلهم مبصراً ضلالتهم [لضلالتهم]، عارفاً بالهدى [للهدى] الذي نحن عليه. (2)
این روایت دلالت بر ضلالت مخالفان در نهروان و جمل و همچنین دلالت حقانیت جبهۀ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و پاداش عظیم یارانش دارد.
و البته مطلب درباره خوارج فراوان است و خارج از حوصله این کتاب.
[787/ 102] عن ابن عباس، قال: لمّا بلغ أصحاب علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] - حين ساروا إلى البصرة - أن أهل البصرة قد اجتمعوا لطلحة و الزبير شقّ عليهم و وقع في قلوبهم، فقال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : و الذي لا إله غيره ليظهرنّ على أهل البصرة، و ليقتلن طلحة و الزبير، و ليخرجنّ إليكم من الكوفة ستة آلاف و خمس مائة و خمسون [6550] رجلاً - أو
ص: 1068
خمسة آلاف و خمس مائة و خمسون [5550] رجلاً، شكّ الأجلح - . قال ابن عباس: فوقع ذلك في نفسي، فلمّا أتى أهل الكوفة خرجت فقلت: لأنظرنّ فإن كان كما تقول فهو أمر سمعه، و إلّا فهي خديعة الحرب، فلقيت رجلاً من الجيش فسألته، فو الله ما عتم أن قال ما قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] . قال ابن عباس: و هو ممّا كان رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يخبره. (1)
[788/ 103] قال الأصبغ: شهدت علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يوم صفين و هو يقول: من يبايعني على الموت؟! - أو قال على القتال - فبايعه تسع و تسعون، فقال: أين التمام؟! أين الذي وُعدتُ به؟! قال: فجاء رجل عليه أطمار صوف، محلوق الرأس، فبايعه على الموت و القتل، قال: فقيل: هذا أويس القرني، فما زال يحارب بين يديه حتى قتل. (2)
این روایات و امثال آن - مانند روایات متعدد که دربارۀ «ذو الثدية» خواهد آمد (3) - دلالت بر آن دارد که حضرت در تمامی جنگ ها با اطلاع از جزئیات قضایا و در نتیجه به دستور پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اقدام به جنگ با مخالفان نموده؛ زیرا معنا ندارد که از جزئیات مطالب خبر دهند و تکلیف آن حضرت را روشن نفرمایند.
ص: 1069
در روایتی از ابو الطفيل آمده است: قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: يأتيكم من الكوفة اثنا عشر ألف رجل و رجل، فقعدت على نجفة ذي قار فأحصيتُهم فما زادوا رجلاً و لا نقصوا رجلاً. (1) گفته شده که این روایت خبر از افرادی بوده که از کوفه برای یاری آن حضرت آمده اند ولی روایت پیشین مربوط به افرادی است که در مرحلۀ نخست آمدند. (2)
روایات دیگری در اطلاع آن حضرت از جزئیات وقایع نقل شده که خارج از حوصله این نوشتار است. (3)
ص: 1070
[789/ 104] عن علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، قال: ذكرت للنبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عماراً، فقال: ﴿ أَمَا إِنَّهُ سَيَشْهَدُ مَعَكَ مَشَاهِدَ أَجْرُهَا عَظِيمٌ، وَ ذِكْرُهَا كَثِيرٌ، وَ ثَنَاؤُهَا حَسَنٌ ﴾. (1) پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: عمار با تو در مبارزاتی شرکت می کند (جمل و صفین) که پاداش عظیم و ستایش نیکو دارد و از آن (به نیکی) فراوان یاد می شود.
[790/ 105] قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : ﴿ انفِرُوا إِلَى بَقِيَّةِ اَلْأَحْزَابِ، اِنْفِرُوا بِنَا إِلَى مَا قَالَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ ﴾، إنا نقول: صدق الله و رسوله، و يقولون: كذب الله و رسوله. (2)
که دلالت بر آن دارد که مخالفان آن حضرت - در جنگ صفین - باقی ماندگان از احزاب مشرکین بوده اند، و آن ها تکذیب کنندگان خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده اند!
در نامه های آن حضرت نیز نکاتی که دلالت بر گمراهی معاویه دارد به چشم می خورد مانند آن که حضرت او را پیرو شیطان و بی دین معرفی فرموده اند.
[791/ 106] إن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كتب إلى معاوية: ﴿ أَمَّا بعدُ ... فَأَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ اَلشَّقَاءِ؛ فَإِنَّكَ يَا مُعاوِيَةُ مُتْرَفٌ، قَدْ أَخَذَ اَلشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذاً، وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرِي ﴾. (3)
[792/ 107] ﴿ أَمَّا بَعْدُ؛ فَطَالَ مَا دَعَوْتَ - أَنْتَ و كَثِيرٌ مِن أَوْلِيَائِكَ أوْلِيَاءِ الشَّيطانِ - الحَقِّ أسَاطِيرَ، و حاوَلْتُم إِطْفَاءَهُ بِأَفْوَاهِكُمْ، و نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُم، فَأَبَى اللَّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَو كَرِهَ الكافِرُونَ، وَ لَعَمرِي لَيَتَمَّنَّ اللَّهُ نُورَهُ بِكُرْهِكَ، فَعَقب مِن دُنْيَاكَ اَلْمُنْقَطِعَةِ مَا طَابَ لَكَ، فَكأنَّ أجَلَكَ قَدِ انْقَضَى، و عَمَلُكَ قَد هَوَى، و السَّلامُ علَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى ﴾. (4)
ص: 1071
[793/ 108] ... فأنا أبو حسن، قاتل جدّك و أخيك و خالك شدخاً يوم بدر، و ذلك السيف معي، و بذلك القلب ألقى عدوي، ما استبدلت ديناً، و لا استحدثت نبياً، و إني لعلى المنهاج الذي تركتموه طائعين، و دخلتم فيه مكرهين. (1)
[794/ 109] قالوا: يا أمير المؤمنين ... و لا تعجل إلى قتال أهل الشام، فإنا - و الله - ما ندري و لا تدري لمن تكون الغلبة إذا التقيتم، و لا على من تكون الدبرة ! فحمد علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم الله و أثنى [عليه]، ثم قال: «أما الدبرة، فإنها على الضالّين العاصين ظفروا أو ظُفر بهم». (2) به آن حضرت عرض کردند: برای مبارزه با شامیان عجله نکن؛ زیرا معلوم نیست چه کسی پیروز می شود و چه کسی شکست می خورد؟ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به صراحت فرمود: شکست برای گمراهان و گنهکاران است، غالب شوند یا مغلوب!
[795/ 110] دخل أبو زينب ابن عوف، على علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فقال: يا أمير المؤمنين ... قد أمرتنا بالمسير إلى هذا العدو، و قد قطعنا ما بيننا و بينهم من الولاية و أظهرنا لهم العداوة، نريد بذلك ما يعلمه الله تعالى من طاعتك، أليس الذي نحن عليه هو الحق المبين، و الذي عليه عدونا هو الحوب الكبير؟!
فقال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: بلى، شهدت أنك إن مضيت معنا ناصراً لدعوتنا، صحيح النية في نصرنا، قد قطعت منهم الولاية، و أظهرت لهم العداوة كما زعمت، فإنك ولي الله، تسبح في رضوانه، و تركض في طاعته، فأبشر أبا زينب.
و قال له عمار بن ياسر: أثبت أبا زينب، و لا تشك في الأحزاب، أعداء الله و رسوله. فقال أبو زينب: ما أحبّ أن لي شاهدين من هذه الأمة شهدا لي عمّا سألت
ص: 1072
من هذا الأمر الذي أهمّنى مكانكما. و خرج عمار بن ياسر، و هو يقول:
سيروا إلى الأحزاب أعداء النبيّ *** سيروا فخير الناس أتباع عليّ (1) .
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در ضمن گفتگویی به یکی از یارانش - به نام ابو زینب - فرمود: خدا را گواه می گیرم که اگر با نیت درست ما را یاری نمایی و از دشمنان بریده باشی و دشمنی ات را با آنان اظهار و اعلام نمایی تو ولی خدا، در رضوان الهى غوطه ور و در پیروی فرمانش کوشا بوده ای، پس بشارت باد تو را.
عمار در تأیید فرمایش آن حضرت گفت: ای ابو زینب ثابت قدم باش، و تردیدی به خود راه مده که اینان همان احزاب هستند، دشمنان خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.
ابو زینب خوشحال شد که شاهدی بهتر از این دو بزرگوار پیدا نخواهد کرد!
پس از آن، عمار در حالی که رجز می خواند به میدان رفت و می گفت:
به راه افتید به سوی احزاب، دشمنان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم،
به راه افتید، بهترین مردم پیروان علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم هستند.
[796/ 111] و قال أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - بعد رفع المصاحف - : ﴿ أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي أَحَقُّ مَنْ أَجَابَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ، (2) وَلكِنَّ مُعَاوِيَةَ، و عَمْرُو بنَ العاصِ، و ابنِ أبي مُعَيطٍ، و ابْنُ أَبِي سَرْحٍ، و ابْنُ مُسْلَمَةَ (3) لَيْسُوا بِأَصْحابِ دِينٍ و لا قُرْآنٍ، إِنِّي أَعْرَفُ بِهِمْ مِنْكُمْ، صَحِبْتُهُمْ صِغَاراً و رِجَالاً فَكَانُوا شَرَّ صِغَارٍ وَ شَرَّ رِجَالٍ، وَ يْحَكُمْ إِنَّهَا كَلِمَةُ حَقٍ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ ! إنَّهُم مَا رَفَعُوهَا أنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا و يَعْمَلُونَ بِهَا وَلَكِنَّها الخَديعَةُ وَ الوَهنُ وَالمَكيدَةُ ﴾ !
ص: 1073
و في لفظ : «و يحكم - و الله - إنهم ... و ما رفعوها إلا خديعة و دهاء و مكيدة». (1)
این خطبه - که پس از قضیه قرآن بر نیزه زدن شامیان ایراد شده - به روشنی دلالت بر آن دارد که: لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر حق هستند و مخالفان آن حضرت دین ندارند، در کودکی و بزرگسالی از بدترین مردم بوده، از قرآن بی خبرند و به آن عمل نمی کنند و از روی خدعه و نیرنگ قرآن را بر نیزه زده اند.
[797/ 112] و نیز در همین زمینه فرمود: ... «فإني إنما قاتلتُهم ليدينوا بحكم هذا الكتاب؛ فإنهم قد عصوا الله عزّ وجلّ فيما أمرهم و نسوا عهده و نبذوا كتابه. (2)
یعنی اصلاً مبارزه من با آنان برای همین است که حکم قرآن را بپذیرند؛ زیرا آنان نافرمانی خدای عزّ وجلّ کرده، پیمان او را رها کرده و به دست فراموشی سپرده و قرآن را به دور انداخته اند.
[798/ 113] و قال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ مَا أَقِرَّ لِمُعَاوِيَةَ وَ لاَ لِأَصْحَابِهِ أَنَّهُمْ مُؤْمِنُونَ وَ لاَ مُسْلِمُونَ ﴾. (3)
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به صراحت فرمود: من نمی پذیرم که معاویه و یارانش مؤمن یا مسلمان باشند!
ص: 1074
[799/ 114] نادى حوشب الحميري عليّا عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يوم صفين فقال: انصرف عنا یا ابن أبي طالب؛ فإنّا ننشدك الله في دمائنا و دمك، و نخلّي بينك و بين عراقك، و تخلّي بيننا و بين شامنا، و تحقن [و نحقن] دماء المسلمين. فقال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ هيهاتَ ... وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ الْمُدَاهَنَةَ تَسَعُني في دِينِ اللَّهِ لَفَعَلْتُ و لَكَانَ أهْوَنَ عَلَيَّ فِي المَؤُنَةِ، وَلكِنَّ اللَّهَ عزَّ وجلّ لَمْ يَرْضَ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرْآنِ بِالسُّكُوتِ وَ اَلْإِدْهَانِ إِذَا كَانَ اَللَّهُ يُعْصَى وَ هُمْ يُطِيقُونَ اَلدِّفاعَ وَ اَلجِهَادَ حَتَّى يَظهَرَ أَمْرُ اَللَّه ﴾. (1)
پس امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ترک مبارزه با آنان را کوتاهی و بی دینی دانسته، و این صریح در حقانیت حضرت و ناحق بودن معاویه و یاران اوست.
[800/ 115] و قال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يوم صفّين: معاشر المسلمين استشعروا الخشية، و غضّوا الأصوات، و تجلببوا السكينة، و اعملوا الأسنّة، و أقلقوا السيوف قبل السلّة ... و نافحوا بالظبا، و صلوا السيوف بالخطا و النبال بالرماح؛ فإنكم بعين الله، و مع ابن عم نبيه صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، عاودوا الكرّ، و استحيوا من الفرّ؛ فإنه عارٌ باقٍ في الأعقاب و الأعناق، و نارٌ يوم الحساب، و طيبوا عن أنفسكم أنفساً، و امسوا إلى الموت أسححاً، و عليكم بهذا السواد الأعظم و الرواق المطيب فاضربوا ثبجه؛ فإن الشيطان راكب صعبه، و مفرش ذراعيه، قد قدم للوثبة يداً و أخّر للنكوص رِجلاً، فصمداً صمداً حتى يتجلّى لكم عمود الدّين ﴿ وَ أَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَلَن يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ ﴾ [سورة محمد (47): 35].
و زاد بعضهم: ثم صدر عنّا، و هو يقرأ: ﴿ قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ ﴾ [ التوبة (9): 14]. (2)
ص: 1075
[801/ 116] و قال أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم في خطبة له: ﴿ مُعَاوِيَةَ وَ جُنْده اَلْفِئَةُ الطَّاغِيَةُ الْبَاغِيَةُ، يَقُودُهُمْ إِبْلِيسُ وَ يَبْرُقُ لَهُمْ بِبَارِقِ تَسْوِيفِهِ، وَ يُدَلِّيهِمْ بِغُرُورِهِ ... . ﴾ (1)
[802/ 117] و في خطبة أخرى: ﴿ فَانْتَهُوا بِأَجْمَعِكُمْ، وَ أَجْمِعُوا عَلَى حَقِّكُم، وَ تَجَرَّدُوا لِحَرْبِ عَدُوِّكُم، وَ قَدْ أَبْدَتِ الرَّغْوَةُ عَنِ اَلصَّرِيحِ، وَ بَيَّنَ الصُّبْحِ لِذِي عَيْنَيْنِ، إِنَّمَا تُقَاتِلُونَ الطُّلَقَاءَ، وَ أَبْنَاءَ اَلطُّلَقَاءِ وَ أُولِي اَلْجَفَاءِ، وَ مَنْ أَسْلَمَ كرْهاً، وَ كَانَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنْفَ اَلْإِسْلاَمِ كُلِّهِ حرباً، أَعْدَاءَ اَللَّهِ وَ اَلسُّنَّةِ وَ اَلْقُرْآنِ، وَ أَهْلِ اَلْبِدَعِ وَ اَلْأَحْدَاثِ، وَ مَنْ كَانَ بَوَائِقُهُ تُتَّقَى، وَ كَانَ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ مُنْحَرِفاً، أَكَلَةُ اَلرِّشَا، وَ عَبَدَةَ اَلدُّنْيَا، لَقَدْ أنْهَى إِلَيَّ أَنَّ اِبْنَ اَلنَّابِغَةِ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى أَعْطَاهُ وَ شَرَطَ لَهُ أَنْ يُؤْتِيَهُ مَا هِيَ أَعْظَمُ مِمَّا فِي يَدِهِ مِنْ سُلْطَانِهِ. أَلاَ صفرت يَدُ هَذَا اَلْبَائِعِ دِينَهُ بِالدُّنْيَا، وَ خَزِيَتْ أَمَانَةُ هَذَا المشترى نُصْرَةَ فَاسِقٍ غَادِرٍ بِأَمْوَالِ اَلْمُسْلِمِينَ ... وَ يَوَدُّ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ ذَكَرت لَوْ وَ لُوا عَلَيْكُمْ فَأَظْهَرُوا فِيكُمُ الْكُفْرَ وَ الفَسادَ وَ الفُجُورَ وَ التَّسَلُّطَ بجبرية، وَ اتَّبِعُوا الْهَوَى وحَكَمُوا بِغَيْرِ الحَقِّ ... و إنِّي مِن ضَلالَتِهِمُ الَّتي هُمْ فِيهَا و الْهُدَى الَّذي نَحنُ عَلَيهِ لَعَلَى ثِقَةٍ وَ بَيِّنَةٍ و يَقِينٍ و بَصِيرَةٍ ... فَو اللَّهِ إنِّي لَعَلَى الحَقِّ ... . ﴾ (2) سر تا سر اين خطبه ها - بویژه آیاتی که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قرائت فرمود - دلالت بر حقانیت آن حضرت و ضلالت دشمنانش دارد.
[03/ 118] قال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : ﴿ نَحْنُ اَلنُّجَبَاءُ وَ أَفْرَاطُنَا أَفْرَاطُ اَلْأَنْبِيَاءُ وَ حِزْبُنَا حِزْبٌ
ص: 1076
اَللَّهِ، وَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ الشَّيْطانِ! وَ مَنْ سَوَّى بَيْنَنَا وَ بَيْنَ عَدُوِّنَا فَلَيْسَ مِنَّا ﴾. (1)
پس حضرت پیروان خویش را حزب الله، و فئه باغيه - يعنى معاويه و لشکر شام - را حزب شیطان معرفی نمود و افزون بر آن تکلیف مدافعان آنان را روشن نمود که هر کس امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را با دشمنش برابر بداند از آن حضرت (یعنی از پیروان علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و حزب الله) نیست. (2)
[804/ 119] عن علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قال: ﴿ مَنْ أَرَادَ أَن يُسْأَلَ عَنْ أَمْرِنَا و أَمْرِ الْقَوْمِ: فَإِنَّا و أَشْيَاعَنَا - يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضَ - عَلَى سُنَّةِ مُوسَى و أَشْيَاعِهِ وَ إنَّ عَدُوَّنا - يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأرضَ - عَلى سُنَّةِ فِرعَونَ وَ أشياعِهِ ﴾. (3)
ص: 1077
امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در این فرمایش پیروان خویش را از ابتدای آفرینش آسمان ها و زمین بر راه و روش حضرت موسی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و پیروانش و دشمنانش را بر راه و روش فرعون و فرعونیان آن هم از ابتدای آفرینش آسمان ها و زمین معرّفی فرموده است !!
[805/ 120] سئل علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] عن قتلاه و قتلى معاوية، قال: يؤتى بي و بمعاوية يوم القيامة فنجتمع [فنجيء و نختصم] عند ذي العرش فأيّنا فلج فلج أصحابه. (1)
از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دربارۀ کشتگان لشکر خودش و لشکر معاویه سؤال شد، حضرت در پاسخ فرمود: روز قیامت من و معاویه نزد خداوند با یکدیگر می ستیزیم، هر کس برنده شود یارانش نیز برنده خواهند شد.
[806/ 121] در ضمن قضیه حکمیت آمده است که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را در نوشتن پیمان حدیبیه نقل فرمود كه: ﴿ إِنَّكَ سَتُدْعَى إِلَى مِثْلِهَا فَتُجِيبُهَا ﴾ (2) یعنی: از تو نیز مانند همین مطلب را درخواست می نمایند - اشاره به آن که همان گونه که کفار گفتند باید لفظ «رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» از نوشته محو شود، آن ها
ص: 1078
درخواست محو لقب «امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم» را از آن حضرت درخواست خواهند نمود - عمرو بن العاص گفت: سبحان الله ما را که اهل ایمان هستیم به کفار تشبیه میکنی؟! حضرت - او را به مادرش که به فحشا شناخته می شد (1) نسبت داد و - فرمود: پسر نابغه، آیا شده که تو یاور فاسقان و دشمن مؤمنان نباشی؟!
[07/ 122] جاء رجل إلى علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ، فقال: يا أمير المؤمنين، هؤلاء القوم الذين نقاتلهم، الدعوة واحدة، و الرسول واحد، و الصلاة واحدة، و الحج واحد، فبم [فماذا] نسمّيهم؟ قال: تسمّيهم [سمّهم] بما سمّاهم الله في كتابه ... أما سمعت الله تعالى يقول: ﴿ تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَ آتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَ مِنْهُم مَن كَفَرَ ﴾ [ وَلَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ] [البقرة (2): 253] فلمّا وقع الاختلاف، كنا نحن أولى بالله و بالكتاب و بالنبي [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] و بالحقّ، فنحن الذين آمنوا و هم الذين كفروا، و شاء الله قتالهم فقاتلناهم هدى بمشيئة الله ربّنا و إرادته [فقاتلهم بمشيئته و إرادته]. (2)
[808/ 123] در منابع فراوان با اسناد معتبر نقل شده که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم عده ای از دشمنانش از جمله معاویه و عمرو بن العاص را لعن و نفرین می نمود. (3)
ص: 1079
و بدون شک «لعن المؤمن كقتله» (1) و هیچ گاه آن حضرت حاضر نخواهد شد که مؤمنی را لعن نماید.
[809/ 124] قال ابن عبد البرّ: و روينا: أنّ الحسن بن علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قال لحبيب بن مسلمة - في بعض خرجاته بعد صفّين - : يا حبيب، ربّ مسير لك في غير طاعة الله! فقال له حبيب: أمّا إلى أبيك فلا. فقال له الحسن: بلى و الله، و لقد طاوعت معاوية على دنياه، و سارعت في هواه، فلئن كان قام بك في دنياك لقد قعد بك في دينك، فليتك إذ أسأت الفعل أحسنت القول، فتكون كما قال الله تعالى: ﴿ وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا
ص: 1080
بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئَاً ﴾ [التوبة (9): 102]، ولكنك كما قال الله تعالى: ﴿ كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴾ [المطففين (83): 14]. (1)
بنابر این روایت، امام مجتبی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، حبیب بن مسلمه را ملامت فرمود که او در جنگ صفین برای دنیا با معاویه همراه شده و دین خویش را از دست داده و مصداق آیه ای گشته که دربارۀ فاجرانِ تجاوزگرِ گناه پیشه نازل شده است.
[810/ 125] عمار در جنگ صفین دربارۀ معاویه گفت: أتريدون أن تنظروا إلى من عادى الله و رسوله و جاهدهما و بغى على المسلمين و ظاهر المشركين فلمّا رأى الله عزّ وجلّ يعزّ دينه و يظهر رسوله أتى النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فأسلم، و هو فيما نرى راهب غير راغب، ثم قبض الله عزّ وجلّ رسوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، فو الله إن زال بعده معروفاً بعداوة المسلم و هوادة المجرم، فاثبتوا له و قاتلوه؛ فإنه يطفئ نور الله و يظاهر أعداء الله عز وجلّ. (2)
عمار می گوید: اسلام معاویه واقعی نبوده، او همیشه معروف به دشمنی با مسلمانان و در صدد خاموش کردن نور خدا و پشتیبانی از دشمنان خداست.
[811/ 126] در منابع فراوان با اسناد معتبر نقل شده که عمار - خطاب به شامیان یا در ضمن گفتگویی با یاران خویش - می گفت:
و الله لو هزمونا حتى يبلغوا سَعَفَات هَجَر لعلمنا أنا على حق و أنهم على باطل. (3) و في لفظ : و أنهم على الضلالة. (4)
ص: 1081
و في لفظ : لو ضربونا بأسيافهم حتى نبلغ سَعَفَات هَجَر لعلمنا أنا على الحق و هم على الباطل. (1)
و في رواية: لعلمت أن صاحبنا على الحقّ و هم الباطل. (2)
و في رواية: لعلمنا بأننا على حق و أنكم على باطل، و أن قتلانا في الجنة و قتلاكم في النار. (3)
این روایت که صریح در حقانیت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و اصحابش و ضلالت و ناحق بودن معاویه و یارانش می باشد، در منابع فراوان نقل شده است. (4)
[812/ 127] ثم خرج عمار بن ياسر و قال: اللهم اني لا أعمل [لا أعلم] اليوم عملاً أرضى من جهاد هؤلاء، الفاسقين [و لو أعلم عملاً هو أرضي لك منه لفعلته]، ثم
ص: 1082
نادى: مَن سعى في رضوان ربّه فلا يرجع إلى مال و لا ولد، فأتاه عصابة [فقال:] اقصدوا بنا هؤلاء الذين يطلبون بدم عثمان، يخادعون بذلك عمّا في نفوسهم من الباطل، ثم مضى، فلا يمرّ بواد من صفّين إلّا اتبعه من هناك من الصحابة ... حتى دنا من عمرو بن العاصي، و قال: يا عمرو بعت دينك بمصر، تبّاً لك، فقال: إنما أطلب دم عثمان، فقال: أشهد أنك لا تطلب وجه الله ... في كلام كثير. (1)
از این روایت روشن است که عمار شامیان را فاسق و برترین عمل را جهاد با آن ها دانسته است و مردم را به جنگ با آن ها دعوت نموده و صحابه ای که حضور داشته اند دعوت او را اجابت کرده اند. عمار گفته: آن ها خونخواهی عثمان را بهانه ای برای فریب قرار داده اند و به عمرو بن العاص گفته: تو دینت را برای رسیدن به حکومت مصر فروخته ای.
[813/ 128] و قال أبو مسعود و طائفة لحذيفة: إذا اختلف الناس بمن تأمرنا؟ قال: عليكم بابن سمية فإنه لن يفارق الحقّ حتى يموت.
أو: فإنه يدور مع الحق حيث دار. (2) حذیفه نیز مردم را به متابعت از عمار فرمان می داد و می گفت او هیچ گاه از حق جدا نخواهد شد.
[814/ 129] و قال عمرو بن الحَمِق الصحابي يومئذ: و الله يا أمير المؤمنين، إنى ما أجبتك [أحببتك] و لا بايعتك على قرابة بيني و بينك، و لا إرادة مال تؤتينيه، و لا التماس سلطان ترفع [يرفع] ذكري به، ولكنني أجبتك [أحببتك] بخصال خمس: إنك ابن عمّ رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و وصيّه، و أبو الذرية التي بقيت فينا من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و أسبق الناس إلى الاسلام، و أعظم المهاجرين سهماً في الجهاد.
فلو أني كلّفت نقل الجبال الرواسي، و نزح البحور الطوامي، حتى يأتي على يومي
ص: 1083
في أمر أُقوي به وليّك، و أُوهن [و أهين] عدوّك، ما رأيت أني قد أدّيت فيه كل الذي يحقّ ليّ من حقّك. (1)
عمرو بن حَمِق صحابی پیروی از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را لازم و مستند به وصی بودن، سبقت در اسلام، سابقۀ درخشان آن حضرت در جهاد و ... می دانست و می گفت: دریاری و تقویت یاران و تضعیف یا خواری دشمنان شما هر کاری انجام دهم - حتی اگر به جابجایی کوه ها و کشیدن آب دریا ها باشد - نتوانسته ام حق شما را ادا کنم!
[815/ 130] سئل جابر بن عبد الله عن قتال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، فقال: ما يشكّ في قتال علي إلّا كافر. (2) از جابر دربارۀ جنگ های امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پرسیدند، او پاسخ داد: در (حقانیت) آن حضرت در جنگ شک نمی کند مگر کافر!
[816/ 131] در منابع متعدد آمده که دو نفر نزاع داشتند و هر کدام ادعا می کرد که من عمار را کشتم، عمرو بن العاص به آن ها گفت: دعوای شما بر سر این است که کدام یک جهنمی هستید! معاویه او را بر این سخن ملامت کرد، او در پاسخ معاویه گفت: و الله إنك لتعلمه، و لوددت أني متُّ قبل هذا بعشرين سنة. یعنی: به خدا سوگند، تو می دانی که آن چه می گویم درست است، ای کاش من 20 سال پیش از این واقعه مرده بودم. (3)
ص: 1084
[817/ 132] و كان عبد الله بن عمرو بن العاص يلوم أباه على القتال في الفتنة ... يقول: ما لي و لصفّين ما لي و لقتال المسلمين، لوددت أني متّ قبلها بعشرين سنة. (1)
عبد الله پسر عمرو بن العاص نیز آرزو می کرد که ای کاش من 20 سال پیش از این واقعه مرده بودم.
و در روایت شماره 26 گذشت که ابن ابی الحدید در ضمن نقل واقعه جمل می نویسد: ... فلمّا دخل الحسن [بن علي بن أبي طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و عمار الكوفة، اجتمع إليهما الناس، فقام الحسن [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فاستنفر الناس، فحمد الله و صلّى على رسوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، ثم قال: أيها الناس، إنا جئنا ندعوكم إلى الله و إلى كتابه و سنّة رسوله، و إلى أفقه من تفقّه من المسلمين ... و هو يسألكم النصر، و يدعوكم إلى الحق، و يأمركم بالمسير إليه، لتوازروه و تنصروه على قوم نكثوا بيعته، و قتلوا أهل الصلاح من أصحابه، و مثّلوا بعماله، و انتهبوا بيت ماله فاشخصوا إليه رحمكم الله، فمروا بالمعروف و انهوا عن المنكر، و احضروا بما يحضر به الصالحون.
و در روایت شماره 96 گذشت که: لمّا أن أصيب زيد بن صوحان يوم الجمل أتاه علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و به رمق فوقف عليه أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... فقال [زيد]: ... و الله ما قاتلت معك من جهل ولكني سمعت حذيفة بن اليمان يقول: سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «علي أمير البررة، و قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله، ألا و إن الحقّ معه، ألا و إن الحقّ معه يتبعه، ألا فميلوا معه».
و در روایت شماره 115: قال [حذيفة]: أيها الناس ... فعليكم بتقوى الله و انصروا علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و وازروه، فو الله إنه لعلى الحق آخراً و أولاً ... و قال لابنيه صفوان
ص: 1085
و سعد: احملاني و كونا معه، فستكون له حروب كثيرة فيهلك فيها خلق من الناس، فاجتهدا أن تستشهدا معه؛ فإنه - و الله - على الحق، و من خالفه على الباطل.
و در روایت شماره 116: قال [حذيفة]: آمركم أن تلزموا عمّارا ... .
و در روایت شماره 116/1: قال [حذيفة]: دوروا مع كتاب الله حيث ما دار، و انظروا الفئة التي فيها ابن سمية فاتبعوها؛ فإنه يدور مع كتاب الله حيث ما دار.
و در روایت شماره 116/2: ابن سمية ما عرض عليه أمران قط الا اختار الأرشد منهما [أرشدهما]. في لفظ: ما خيّر بين أمرين الا اختار أرشدهما.
و در روایت شماره 116/3: أبو اليقظان على الفطرة لا يدعها حتى يموت.
و در روایت شماره 345 گذشت که: مالک اشتر در ضمن خطبه ای خطاب به لشکریان گفت: و اعلموا أنكم على الحق و أن القوم على باطل، يقاتلون مع معاوية الطليق ابن الطليق ... بدانید که شما بر حق هستید و دشمن بر باطل .آن ها به رهبری معاویه که از طلقا و فرزند طلقا است می جنگند و شما به رهبری امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پسر عمو و برادر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و به همراهی حدود 100 نفر از بدریون و صحابه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. شما با پرچم پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و آن ها با پرچم مشرکان!
و در روایت شماره 978 خواهد آمد که در نوشته ای از اصحاب حضرت عیسی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با اشاره به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آمده است: «و من أدرك ذلك العبد الصالح فلينصره فإن القتل معه شهادة». هر کس آن بنده شایسته را درک نمود یاریش کند که کشته شدن در رکاب او شهادت است.
ص: 1086
روایاتی که دربارۀ «فئه باغیه» وارد شده از جمله روایات فراوان که: «عمار را
فئه باغیه - یعنی گروه تجاوزگر - خواهد کشت» (1) مدح و ستایش امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش و تأیید مبارزات آن ها بشمار می رود؛ به این بیان که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آن گروه را متجاوز و ستمگر و باغی و پیشوای گروه مخالف را امام بر حق معرفی فرمود.
شماره یک:
ابن حجر عسقلانی در شرح بخاری به این مطلب تصریح کرده و گفته:
مصنّف - یعنی بخاری - فضائل و مناقبی برای امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در بخش های دیگر کتابش نقل کرده مانند ... مبارزه با باغیان و متجاوزان که در روایت ابو سعید گذشت: «عمار را گروه تجاوزگر می کشد»... و مبارزه با خوارج و موارد دیگری که با تتبع معلوم می شود. (2)
و در جای دیگر می نویسد: و أمّا كون الحقّ كان في يد علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فدليله: «تقتل عمارا الفئة الباغية» و هو حديث مروي من طرق عديدة. (3)
شماره دو:
عسقلانی و عینی - شارح دیگر بخاری - در شرح همین روایات می نویسند:
این روایات که «عمار را گروه تجاوزگر می کشد» به روشنی دلالت دارد بر
ص: 1087
فضیلت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و عمار و ردّ بر ناصبیان است که خیال می کنند علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جنگهایش اشتباه کرده و کارش درست نیست. (1)
به کلماتی دیگر از اهل تسنن توجّه فرمایید که با اشاره به حدیث گذشته، امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را در مبارزه اش برحق و دیگران را متجاوز و باغی می دانند: (2)
شماره سه:
و قال البيهقي الشافعي (المتوفى 458): إن الذي خرج عليه و نازعه كان باغيا عليه، و كان رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قد أخبر عمار بن ياسر بأن الفئة الباغية تقتله، فقتله هؤلاء الذين خرجوا على أمير المؤمنين علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في حرب صفين ... .
سمعنا أبا بكر محمّد بن إسحاق بن خزيمة [(المتوفى 311)] يقول: ... و كل من نازع أمير المؤمنين علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في امارته [خلافته] فهو باغ، على هذا عهدتُ مشايخنا، و به قال ابن إدريس - يعني الشافعي [المتوفى 204] - . (3)
شماره چهار:
و قال أبو منصور عبد القاهر البغدادي الشافعي (المتوفى 429): و أما أصحاب معاوية فإنهم بغوا و سمّاهم النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: بغاة في قوله لعمار: «تقتلك الفئة الباغية». (4)
ص: 1088
شماره پنج:
و قال ابن حزم (المتوفى 456): و كذلك أنذر عليه [و آله] السلام بأن عمارا تقتله الفئة الباغية؛ فصحّ أن عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هو صاحب الحقّ. (1)
شماره شش:
و قال أبو المعين ميمون بن محمّد النَسَفي (المتوفی 508): و قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية» و قد قُتل يوم صفين تحت راية علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و لو لم يكن هو رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على الحقّ لما كان من يقاتله باغياً. (2)
شماره هفت:
و قال النووي (المتوفى (676): و الفئة: الطائفة و الفرقة.
قال العلماء: هذا الحديث حجّة ظاهرة في أن علياً رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان مُحقاً مُصيباً و الطائفة الأخرى بغاة، لكنهم مجتهدون، فلا إثم عليهم لذلك، كما قدّمناه في مواضع. (3)
شماره هشت:
و قال ابن همام الحنفي (المتوفی 681): كان علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على الحق في قتال الجمل و قتال معاوية بصفين.
و قول النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية» - و قد قتله أصحاب معاوية - صريحٌ بأنهم بغاة. (4)
ص: 1089
شماره نه:
و قال القاضي البيضاوي الشافعي (المتوفى قبل 700) (1) : «تقتله الفئة الباغية» يريد به معاوية و قومه. و هذا صريح في بغي طائفة معاوية الذين قتلوا عمارا في وقعة صفين و أن الحقّ مع علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و هو من الإخبار بالمغيبات. (2)
شماره ده:
و قال الغرناطي الكلبي (المتوفى 741): و أما صفة عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فقوله: ﴿ وَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُّ هُمْ يَنتَصِرُونَ ﴾ [الشورى (42): 39]؛ لأنه لمّا قاتلته الفئة الباغية قاتلها انتصاراً للحق، و انظر كيف سمّى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم المقاتلين لعلي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: الفئة الباغية حسبما ورد في الحديث الصحيح أنه قال لعمار بن ياسر: «تقتلك الفئة الباغية»، فذلك هو البغي الذي أصابه ... .
فإن قيل: كيف ذكر الانتصار في صفات المدح - في قوله ﴿ وَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُّ هُمْ يَنتَصِرُونَ ﴾ - و المباح لا مدح فيه و لا ذمّ.
فالجواب: من ثلاثة أوجه: ... و الثالث: إن كانت الإشارة بذلك إلى علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] حسبما ذكرنا فانتصاره محمود؛ لأن قتال أهل البغي واجب لقوله تعالى ﴿ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي ﴾ [الحجرات (49): 9]. (3)
شماره یازده:
و قال الذهبي (المتوفى 748) في ضمن كلام له: ... هم طائفة من المؤمنين بغت على الإمام على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و ذلك بنصّ قول المصطفى صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية»...
ص: 1090
و لا نرتاب أن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أفضل ممن حاربه، و أنه أولى بالحق. (1)
شماره دوازده:
وقال الزيلعي (المتوفی 762): و أما إن الحقّ كان بيد علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في نوبته فالدليل عليه قول النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية» و لا خلاف أنه كان مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و قتله أصحاب معاوية. (2)
شماره سیزده:
و قال ابن كثير (المتوفى 774): و هذا مقتل عمار بن ياسر مع أمير المؤمنين علي ابن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قتله أهل الشام، و بان و ظهر بذلك سرّ ما أخبر به الرسول صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم من أنه تقتله الفئة الباغية، و بان بذلك أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] محقّ و أن معاوية باغٍ. (3)
شماره چهارده:
و قال القاري (المتوفى 1014): قال ابن الملك: اعلم أن عماراً قتله معاوية و فئته، فكانوا طاغين باغين بهذا الحديث؛ لأن عماراً كان في عسكر علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و هو المستحقّ للإمامة، فامتنعوا عن بيعته. (4)
شماره پانزده:
ملا علی قاری (متوفی 1014) در ادامه نظر خویش را چنین اظهار می دارد که: معاویه در واقع باغی است و ریاکارانه رفتار کرده (که خود را خونخواه عثمان معرفی نموده) و این حدیث - که «عمار را گروه تجاوزگر می کشد» - در
ص: 1091
سرزنش او وارد شده، ولی او قرآن و حدیث را کنار گذاشته است (و با دین خدا هیچ ربطی ندارد)!! (1)
شماره شانزده:
ابن عماد حنبلی (متوفی 1089) می گوید: جماعتی از اهل بدر و بیعت رضوان با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بودند و آن حضرت پرچم های پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را به همراه داشت. اجماع بر امامت آن حضرت، و تجاوز و ستم گروه مخالف واقع شده است. اهل تسنن بر این مطلب دلائلی اقامه کرده اند که از همه روشن تر و ثابت تر روایت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خطاب به عمار است: «تقتلك الفئة الباغية».
شبهۀ معاویه و یارانش خونخواهی عثمان بود، ولی شرعاً بر آن ها لازم بود که با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بیعت نمایند و از راه درست و شرعی خونخواهی نمایند. (2)
شماره هفده:
آلوسی (متوفی 1270) می گوید: اهل تسنن جز اندکی از آنان معتقدند که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزاتش بر حق بوده و از حقّ حتی به اندازۀ یک وَجَب فاصله
ص: 1092
نگرفته و کسانی که با او مبارزه نمودند در جمل و صفین باغی و تجاوزگر بوده اند. حقانیت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم که نیازی به توضیح ندارد، اما بغی و تجاوز کسانی که با آن جناب جنگیدند به جهت آن است که بر امام بر حق خروج نمودند، و در حدیث صحیح آمده است که: عمار را گروه باغی و تجاوزگر می کشد. (1)
شماره هجده:
یکی از معاصرین در شرح عقائد اهل تسنن، در ایمان به حوض کوثر گفته: در صحیحین آمده که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: «در قیامت گروهی از اصحابم بر من وارد می شوند ولی آن ها را از حوض کوثر دور می کنند، من می گویم: پروردگارا این ها از اصحاب من هستند! خداوند می فرماید: تو نمی دانی که آن ها پس از تو چه کردند، آن ها به گذشته خویش [یعنی کفر جاهلیت] بازگشتند!
شارح می نویسد: این مصداق روایتی است که مسلم نقل کرده: «در اصحاب من 12 منافق وجود دارد ...».
عده ای از پیشوایان و بزرگان از محققین دانشمندان بر این عقیده اند که مراد از آن، سران مخالفین و مبارزینی هستند که با سرور ما علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] جنگیدند و در امر خلافت با او نزاع داشتند.
البته عایشه و طلحه و زبیر استثنا می شوند چون توبه کرده اند.
و حدیث دیگری که تعیین کننده (منافقین و رانده شدگان از حوض) است حدیث صحیح و متواتری است که در صحیحین آمده: «عمار تقتله الفئة الباغية،
ص: 1093
يدعوهم إلى الله، و يدعونه إلى النار»، سرور ما عمار در صفین در مبارزه با معاويه تحت لوای امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به شهادت رسید. (1)
شماره نوزده:
همین نویسنده در جای دیگر در تعیین اختلاف جایز و ممنوع می نویسد: گاهی اختلاف در ضلالت و هدایت است مانند اختلاف بین صحابه و سرور ما علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و یارانش. اهل حق (یعنی اهل تسنن) اتفاق دارند که معاویه و یارانش باغی و متجاوزند به جهت روایت: «عمار تقتله الفئة الباغية ...». (2)
شماره بیست:
و نیز گفته در زمان خلیفه چهارم سیدنا و مولانا اميرالمؤمنين على بن ابی طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بین صحابه اختلاف افتاد و بر سه گروه تقسیم شدند:
ص: 1094
گروهی با آن حضرت، که برحق بودند به دلیل روایات صریح فراوان که قطع و یقین به صدور آن داریم.
گروه دوّم با معاویه و آن ها گروه متجاوز و ستمگر بوده اند به تصریح حدیث شريف نبوى: ﴿ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾ و اجماع و اتفاق کسانی که به آن ها اعتنام می شود.
گروه سوّم کسانی بودند که خود را کنار کشیدند و این ها خطا کردند. (1)
و گذشت که پیشوای اشاعره، ابو الحسن اشعری (متوفی 330) - پس از بیان خطا کار بودن اهل جمل و باغی بودن اهل صفین و خروج اهل نهروان از دین - می گوید: نظریه من آن است که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] در تمام حالاتش بر حق بوده و حق با او بوده هر جا که باشد. (2)
و رجوع شود به کلمات آینده، شماره های: 25، 31 - 32، 40، و همچنین شماره 18 صفحه 1194 و اقوال پاورقی 2، صفحه 1269.
برخی گفته اند: زبیر نیز به جهت همین روایت: ﴿ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾ دست از جنگ با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم کشید؛ زیرا فهمید که عمار با آن حضرت است. (3)
ص: 1095
ولی چنان که - در روایات شماره 783 و پس از آن - گذشت سبب بازگشت او مطالبی بود که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به او یادآوری فرمود.
و گفته شده ندامت عبد الله بن عمر بر ترک یاری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نیز پس از کشته شدن عمار بود که معلوم شد ﴿ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾ معاویه و یارانش هستند. (1)
[818/ 133] در صحیح بخاری و سایر منابع حدیثی عامّه روایتی مربوط به خوارج نقل شده که: «... يخرجون على خير [حين] فرقة من الناس ...».
یعنی آن ها بر بهترین گروه مردم خروج می کنند. و بنابر برخی از نقل ها:
ص: 1096
هنگام اختلاف مردم خروج می کنند.
ابو سعيد خُدری در ادامه گفته: و أشهد أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قتلهم و أنا معه... . (1)
و روشن است که پس از اختلاف مردم در صفین، خوارج بر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش خروج نمودند.
شماره بیست و یک:
ابن حجر عسقلانی در شرح حدیث گذشته می نویسد:
در این حدیث - به جز فوائد گذشته - مطلب دیگری نیز نهفته است و آن منقبتی بس عظیم برای علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است، و آن که او امام حق است. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با هر کسی که مبارزه نمود کارش درست بوده است، در تمامی جنگ ها چه جنگ جمل، چه صفین، چه جنگ های دیگر. (2)
شماره بیست و دو:
نووی (متوفی 676) می نویسد: این حدیث دلیل است بر عقیدۀ اهل تسنن که کار علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزاتش صحیح و درست است و کسانی که با او جنگیدند باغی و متجاوزند. (3)
[819/ 134] مسلم نیشابوری از ابو سعید خُدری نقل می کند که:
قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ تَمْرُقُ مَا رِقَةٌ عِنْدَ فِرْقَةٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى اَلطَّائِفَتَيْنِ
ص: 1097
بِالْحَقِّ ﴾، و في رواية: ﴿ أَقْرَبُ [أَدْنَى] اَلطَّائِفَتَيْنِ إِلَى اَلْحَقِّ ﴾. (1)
پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: هنگام اختلاف مسلمانان، عده ای از دین بر می گردند، سزاوارترین - یا نزدیکترین - از دو گروه به حق، آن ها را خواهند کشت.
این روایت در مصادر فراوان - ولی متأسفانه به اختصار - نقل شده است! (2)
نویسندگان اهل تسنن در شرح این حدیث گفته اند:
الف) مراد از «مارقه» خوارج هستند - که داخل هیچ یک از دو گروه نیستند - و «أولى الطائفتين» لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است که خوارج را به قتل رساند.
ب) این روایت دلالت بر حقانیت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد. و البته روشن است که از اوصاف «أولى، أدنى، أقرب»، حقانیت در هر دو فرقه
ص: 1098
لازم نمی آید، چنان که از لفظ «أولی» در آیه: ﴿ وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ كِتَابِ اللهِ ﴾ [الأحزاب (33): 6 و الأنفال (8): 75] استفاده نمی شود که غیر از وارثان در هر طبقه، دیگر ارحام نیز بهره ای از اموال متوفی دارند. (1)
شماره بیست و سه:
قال أبو بكر محمّد بن عبد الله المعروف ب: ابن العربي (المتوفى 543) و تبعه القرطبي (المتوفی 671):
قوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - في شأن الخوارج - : ﴿ يَخْرُجُونَ عَلى خَيْرِ فِرْقَةٍ مِنَ اَلنَّاسِ، أَوْ عَلَى حِينِ فِرْقَةٍ - و الرِّوَايَةِ الأولى أصَحُّ - يَقتُلُهُم أدْنى الطَّائِفَتَينِ إلى الحَقِّ ﴾.
و كان الذي قتلهم عليّ بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و من كان معه، فتقرّر عند علماء المسلمين و ثبت بدليل الدين أنّ علياً رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان إماماً، و أنّ كل من خرج عليه باغٍ، و أن قتاله واجب حتى يفيء إلى الحق و ينقاد إلى الصُّلح. (2)
ابن عربی (متوفی 543) و قرطبی (متوفی 671) پس از حدیث گذشته گفته اند: نزد علمای مسلمین به دلیل دینی ثابت است که علی رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] امام (بر حق) بوده و همه کسانی که بر او خروج کرده اند باغی و تجاوزگر بوده اند و
ص: 1099
مبارزه با آنان واجب بوده تا تسلیم حق گردند. (1)
نظیر این مطلب در کلمات دیگران نیز دیده می شود:
شماره بیست و چهار:
قال ابن حزم (المتوفی 456): فقد صحّ عن النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أنه أنذر بخارجة تخرج من طائفتين من أمة يقتلها أولى الطائفتين بالحق فكان قاتل تلك الطائفة علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فهو صاحب الحق بلا شك. (2)
شماره بیست و پنج:
و قال: فقتلهم علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و أصحابه فصحّ أنهم أولى الطائفتين بالحقّ، و أيضاً الخبر الصحيح من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «تقتل عمارا الفئة الباغية». (3)
شماره بیست و شش:
و قال ابن العديم الحلبي (المتوفى 660) فی ضمن كلام له: و كون علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أولى بالحقّ - لقتله المارقة - تبيّن أن من قاتله من المسلمين كان باغياً عليه. (4)
شماره بیست و هفت:
و قال النووي (المتوفى 676): إن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان مصيباً في قتاله و الآخرون بغاة لا سيما مع قوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «يقتلهم أولى الطائفتين بالحق» و علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و أصحابه الذين قتلوهم. (5)
ص: 1100
شماره بیست و هشت:
و قال - أيضاً - : هذه الرواية صريحة في أن عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان هو المصيب المحقّ، و الطائفة الأخرى أصحاب معاوية كانوا بغاة متأولين. (1)
شماره بیست و نه:
و قال - بعد رواية عبيدة السلماني الآتية (2) - : و إنما استحلفه ليسمع الحاضرين و يؤكّد ذلك عندهم و يظهر لهم المعجزة التي أخبر بها رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و يظهر لهم أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و أصحابه أولى الطائفتين بالحق، و أنهم محقّون في قتالهم. (3)
شماره سی:
و قال ابن كثير (المتوفى 774): إن أصحاب علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أدنى الطائفتين إلى الحق، و هذا هو مذهب أهل السنة و الجماعة أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هو المصيب و إن كان معاوية مجتهداً. (4)
شماره سی و یک:
و قال ابن حجر العسقلاني (المتوفى 852): و في هذا - أي حديث مسلم عن أبي سعيد - و في قوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «تقتل عمارا الفئة الباغية» دلالة واضحة على أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و من معه كانوا على الحق و أن من قاتلهم كانوا مخطئين في تأويلهم، و الله أعلم. (5)
شماره سی و دو:
و قال قاضي قضاة أهل السنة الشوكاني (المتوفى 1250 أو 1255): قوله: «أولاهما بالحق» فيه دليل على أن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و من معه هم المحقّون، و معاوية و من معه
ص: 1101
هم المبطلون، و هذا أمر لا يمتري فيه منصف و لا يأباه إلّا مكابر متعسّف، و كفى دليلاً على ذلك هذا الحديث و حديث: «يقتل عماراً الفئة الباغية»، و هو في الصحيح. (1)
شماره سی و سه:
و قال العظيم آبادي (المتوفى 1329): أقرب الطائفتين بالحق و الصواب، و هو علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و من كان معه من الصحابة و التابعين ... و هذا يدلّ على أن الطائفة الأخرى من الصحابة و من كان معها التي قاتلت عليّاً رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ما كانت على الحق. (2)
آن چه گذشت کلماتی بود در شرح روایات «فئه باغیه» یا احادیث مربوط به خوارج، نظر شما را به کلمات دیگری از اهل تسنن جلب می نماییم.
شماره سی و چهار:
اعمش - که از تابعین بشمار می رود - گفته: معنای حديث: ﴿ أَنَا قَسِيمُ اَلنَّارِ ﴾ آن است که: هر کس با من باشد بر حق و هر کس با معاویه باشد بر باطل است. (3)
شماره سی و پنج:
قال أبو حنيفة (المتوفى 151): ما قاتل أحد عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] إلّا و علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أولى بالحق منه، و لولا ما سار علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فيهم ما علم أحد كيف السيرة في المسلمين. (4)
ص: 1102
شماره سی و شش:
و قال: أتدرون لِمَ يبغضنا أهل الشام؟ قلنا: لا، قال: لأنا لو حضرنا صفّين كنا مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على معاوية فلذلك لا يحبّونا. (1)
ابو حنیفه (متوفی 151) می گوید: هیچ کس با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نجنگید مگر آن که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از او به حق سزاوارتر بود. اگر سیره و روش او با باغیان و تجاوزگران نبود کسی نمی دانست که حکم شرعی در رفتار با آنان چیست. (2)
ابو حنیفه تصریح کرده که: اگر ما آن زمان بودیم به یاری علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم رفته و با معاویه می جنگیدیم؛ از این روی شامیان با ما دشمن هستند. (3)
ص: 1103
شماره سی و هفت:
و قال سفيان الثوري (المتوفى 161): ما قاتل علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أحداً إلّا كان أولى بالحق منه. (1) سفیان ثوری (متوفی 161) نیز گفته: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با هیچ کس نجنگید مگر آن که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از او به حق سزاوارتر بود.
شماره سی و هشت:
پیش از این گذشت که خطیب دمشقی با سند صحیح نقل کرده که احمد بن حنبل (متوفی 241) گفته: لم يزل علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مع الحقِّ و الحقُّ معه حيث کان»، یعنی: همیشه علی بن ابی طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با حق و حق با او بوده، هر جا که باشد. (2)
شماره سی و نه:
ابن قتيبه (متوفی 276) و ابن اثیر (متوفی 606) می گویند: معنای حدیث ﴿ أَنَا قَسِيمُ اَلنَّارِ ﴾ آن است که مردم دو گروه هستند: گروهی با من که اهل هدایت و گروه دیگر مخالف من که اهل ضلالت هستند، پس نیمی از آنان با من در بهشت و نصف دیگر که مخالف من هستند در جهنم هستند. (3)
ابن منظور (متوفی 711) و زبیدی (متوفی 1205) نیز مطلب گذشته را نقل کرده اند و ابن منظور افزوده: برخی گفته اند: مراد از اهل دوزخ، خوارج هستند
ص: 1104
ولی قول دیگر آن است که مراد تمام کسانی هستند که با آن حضرت جنگیده اند. (1)
شماره چهل:
و قال أبو بكر الجصّاص (المتوفى 370): قاتل علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] الفئة الباغية بالسيف و معه من كبراء الصحابة و أهل بدر من قد علم مكانهم، و كان محقّاً في قتاله لهم، لم يخالف فيه أحدٌ إلّا الفئة الباغية التي قابلته و أتباعها، و قال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية»، و هذا خبر مقبول من طريق التواتر، حتى أن معاوية لم يقدر على جحده ... فقال: إنما قتله من جاء به فطرحه بين أسنّتنا.
رواه أهل الكوفة و أهل البصرة و أهل الحجاز و أهل الشام، و هو علم من أعلام النبوة؛ لأنه خبر عن غيب لا يعلم إلّا من جهة علّام الغيوب. (2)
ابو بکر جصّاص (متوفی 370) می نویسد: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با گروه تجاوزگر جنگید و بزرگان صحابه و اهل بدر با او همراه بودند و او بر حق و صواب بوده و کسی با این مطلب مخالفت نکرده جز همان گروه تجاوزگر.
جصّاص پس از حکم به تواتر روايت: «تقتلك الفئة الباغية» می گوید: این روایت را همۀ دانشمندان کوفه، بصره، حجاز و شام نقل کرده اند و از (معجزات و) نشانه های نبوت (پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است زیرا خبری غیبی است که جز خدای علّام الغیوب کسی از آن اطلاع نداشته است!
شماره چهل و یک:
و قال القاضي أبو بكر الباقلاني (المتوفى 403): و نعتقد أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أصاب فيما
ص: 1105
فعل فله أجران. (1) قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) می نویسد: اعتقاد ما آن است که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در آن چه انجام داد (و با کسانی که جنگید) اصابت به حق نمود و از دو پاداش بهره مند خواهد گشت.
کلام دیگری از او پیش از این گذشت مناسب است مراجعه شود. (2)
شماره چهل و دو:
و قال الحاكم النيشابوري (المتوفى 405): اعتقاد المسلم فيما بينه و بين الله تعالى أن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم كان مُحقّاً مُصيباً في قتال الناكثين [المنافقين] و القاسطين و المارقين بأمر رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خلاف قول الخوارج قال: و هذا مما يجب على المسلم معرفته و اعتقاده. (3)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) در بیان آن چه اعتقاد بدان لازم و معرفتش واجب است می گوید: باید مسلمان بین خود و خدا معتقد باشد که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به فرمان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نموده و بر حق و صواب بوده است بر خلاف نظریه خوارج.
شماره چهل و سه:
و قال عبد القاهر البغدادي الشافعيّ (المتوفى 429) - في بيان الأُصول التي اجتمع عليها أهل السنّة - : قالوا بإمامة عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في وقته، و قالوا بتصويب عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في حروبه بالبصرة، و بصفّين، و بنهروان ... و قالوا في صفّين: إنّ الصواب كان مع عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و إنّ معاوية و أصحابه بغوا عليه بتأويل أخطأوا فيه؛ و لم يكفروا بخطئهم. (4)
ص: 1106
شماره چهل و چهار:
و قال: أجمع أصحابنا على أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان مصيباً في قتال أصحاب الجمل و في قتال أصحاب معاوية بصفّين، و قالوا في الذين قاتلوه بالبصرة أنهم كانوا على الخطأ، و قالوا في عائشة و طلحة و الزبير أنهم أخطأوا. (1)
شماره چهل و پنج:
و قال - في كتاب الفرق في بيان عقيدة أهل السنة - : أجمعوا أن عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مصيب في قتاله أهل الجمل: طلحة و الزبير و عائشة بالبصرة و أهل صفّين معاوية و عسكره. (2)
خلاصه آن که ابو منصور عبد القاهر بغدادی (متوفی 429) نقل کرده که اجماع اهل تسنن بر آن است که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه با اهل جمل: طلحه، زبیر و عايشه، و أهل صفّين: معاویه و لشکریانش بر حق و صواب بوده است.
شماره چهل و شش:
و قال البيهقي (المتوفی 458) - في ضمن كلام - : ... بعض الصحابة الذين كرهوا قتاله، و هم سعد بن أبي وقاص و أسامة بن زيد و محمّد بن مسلمة و غيرهم ... و قد ذهب أكثرهم [أي أكثر الصحابة] إلى أن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان محقّاً في قتاله. (3)
بیهقی (متوفی 458) می گوید: برخی از صحابه از جنگ خوششان نمی آمد، مانند: سعد بن ابی وقاص، أسامة بن زيد، محمّد بن مسلمه و ... ولی اکثر صحابه با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم موافق بوده و آن حضرت را در جنگ هایش بر حق می دانستند.
ص: 1107
شماره چهل و هفت:
و قال المناوي: قال الإمام عبد القاهر الجرجاني - في كتاب الإمامة - : أجمع فقهاء الحجاز و العراق من فريقي الحديث و الرأي منهم مالك و الشافعي و أبو حنيفة قتاله و الأوزاعي و الجمهور الأعظم من المتكلمين و المسلمين أن عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مصيب في قتاله لأهل صفّين كما هو مصيب في أهل الجمل، و أن الذين قاتلوه بغاة ظالمون له، لكن لا يكفرون ببغيهم. (1)
مناوی از عبد القاهر جرجانی (متوفی 471 یا 474) نقل می کند که فقهای حجاز و عراق - هم آن هایی که گرایش حدیثی دارند و هم اهل رأی و نظر مانند مالك، شافعی، ابو حنیفه و اوزاعی - و جمهور اعظم متکلمین و مسلمانان اتفاق نظر دارند که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه با اهل جمل و صفّین بر حق و صواب بوده و کسانی که با آن حضرت جنگیده اند باغی، متجاوز و ستمگر هستند ولی آن ها را کافر نمی دانند.
شماره چهل و هشت:
و قال إمام الحرمين الجويني الشافعي (المتوفى 478): و علي بن أبي طالب[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان إماماً حقّاً في توليته، و مقاتلوه بغاة، و حسن الظن بهم يقتضي أن يظنّ بهم قصد الخير و إن أخطأوه. (2) امام الحرمین جوینی شافعی (متوفی 478) می گوید: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم امام برحق بود و کسانی که با او جنگیدند تجاوزگر بوده اند ... .
و کلام شمس الدین سرخسی حنفی (متوفی 483) پیش از این گذشت. (3)
ص: 1108
شماره چهل و نه:
و قال أبو المعين ميمون بن محمّد النَسَفى (المتوفى 508): إن عليا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان هو المصيب في ذلك؛ لأن إمامته قد كانت ثبتت - على ما بيّنا - فكان يجب لغيره الانقياد له و الرجوع إلى طاعته، و من أبى إلّا الإصرار على المخالفة كان على الإمام أن يدعوه إلى الطاعة و يبيّن له خطأ ما هو عليه من الرأي و ما يتولّد من الضرر بتفريق كلمة الحقّ و ما فيه من شقّ عصا المسلمين، فإن لم يرجع عن ذلك كان له أن يقاتله حتى يفيء إلى أمر الله، فهو [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قاتَلَهَم مصيباً في قتالهم، مقيماً ما عليه من حق الله تعالى إذ لم يكن لأحد منازعته في ذلك ... و كذا في قتال أهل صفّين.
يحقّقه المروي عن النبي [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] أنه قال له: «إنك تقاتل على التأويل كما تقاتل [نقاتل ظ] على التنزيل»، ثم كان قتاله [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] على التنزيل هو المحقّ فيه فكذا علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في قتاله على التأويل يكون المحقّ في قتاله. (1)
و قال: و كذا الكلام في قتال أهل الشام بصفّين؛ فإن عليا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان هو المحقّ المصيب. (2)
ابو المعین میمون بن محمّد نَسَفی (متوفی 508) گفته: کار علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم درست (و در برنامه اش بر صواب و حق) بوده است؛ زیرا امامت او ثابت است پس دیگران باید از او پیروی نمایند، و هر کس که اصرار بر مخالفت نماید امام او را دعوت به اطاعت نموده و خطایش را به او گوشزد می نماید تا به آسیبی که از ناحیه او در تفرقه انگیزی و اختلاف بین مسلمانان ایجاد می شود پی ببرد، و اگر نپذیرفت می تواند با او مبارزه کند تا به فرمان الهی بازگردد.
پس علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه با آنان (اهل جمل) بر صواب و حق بوده و همچنین
ص: 1109
نسبت به مبارزه با اهل صفّین.
حقیقت مطلب از آن جا روشن می شود که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به آن حضرت فرمود: «تو بر تأویل (قرآن) مبارزه می کنی همان گونه که ما بر تنزیل (قرآن) مبارزه نمودیم» و همان گونه که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در مبارزه بر تنزیل بر حق بود علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نیز در مبارزه بر تأویل بر حق بوده است.
شماره پنجاه:
و قال: و يجوز أن يكون خصّه النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بتعليم الأحكام بما قد علم أنه يخصّ بالحاجة إلى ذلك.
و فى قوله: «إنّا نقاتل على التنزيل، و أنت تقاتل على التأويل» دليل على أن جميع ما فَعَلَ فَعَلَ عن علم و على موافقة الشريعة. (1)
نَسَفی در ادامه می گوید: ممکن است پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مطالبی را فقط به علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اختصاص داده و احکامی را به او یاد داده باشد که می داند فقط او به آن نیاز پیدا می کند. و این که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده: «ما بر تنزیل (قرآن) مبارزه می نماییم و تو بر تأویل (قرآن) مبارزه می کنی» دلیل آن است که تمامی آن چه را که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم انجام داده از روی علم و همه اش مطابق شریعت بوده است.
شماره پنجاه و یک:
و قال - بعد ذكر رواية - : و خصّ [أي النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] عليا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بقوله: «تجدوه هادياً مهدياً» لما علم من مخالفة كبار الصحابة ايّاه، فبيّن بذلك أنه يكون حينئذ على الهدى و يهدي من اتبعه و لم يخالفه إلى الحقّ. (2)
ص: 1110
نَسَفی - در بیان روایتی که پیش از این گذشت (1) - می گوید: این که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فقط دربارۀ علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرموده: «اگر امارت او را بپذیرید او را هدایتگری هدایت شده می یابید» به جهت آن است که می دانست بزرگان اصحاب با او مخالفت می کنند لذا بیان فرمود که او در آن زمان - یعنی زمان مخالفت اصحاب با او - بر (شاهراه) هدایت است و هرکسی را که از او پیروی نماید و با او مخالفت نورزد به حق هدایت خواهد نمود.
شماره پنجاه و دو:
و قال الشهرستاني (المتوفى 548) - في الخلاف العاشر في زمان أمير المؤمنين علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بعد الاتفاق عليه و عقد البيعة له، و ذكر ما وقع في الجمل و الصفين و النهروان - : و بالجملة كان علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مع الحق و الحق معه. (2)
شهرستانی (متوفی 548) پس از اشاره به جنگ های جمل، صفین و نهروان می گوید: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم (در همه مبارزاتش بلکه همیشه) با حق و حق با او بوده است.
شماره پنجاه و سه:
ملك العلماء حنفى (متوفی 587) در مورد جنگ با خوارج در نهروان، با استناد به حدیث پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم که به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: «تو بر تأویل قرآن مبارزه می نمایی همان گونه که من بر تنزیلش جنگیدم» می نویسد: این حدیث دلالت بر امامت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد و لازمه اش آن است که سرور ما علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه اش بر تأویل برحق باشد. (3)
ص: 1111
نگارنده گوید: با توجّه به اطلاق حدیث، تقیید آن به خوارج وجهی ندارد و اهل جمل و صفّین را نیز شامل می شود، چنان که در شماره بعد خواهد آمد.
شماره پنجاه و چهار:
برخی از علمای اهل تسنن - با استناد به حديث: ﴿ إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتَ عَلِيٌ تَنْزِيلُهُ ﴾ - گفته اند:
فالرسول [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] زکّی قتال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في جميع الوقائع. (1)
یعنی: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با این بیان تمام مبارزات علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را مدح و تأیید نمود.
شماره پنجاه و پنج و پنجاه و شش:
گذشت که ابو الفرج ابن الجوزی (متوفی 597) با استناد به: ﴿ اَللَّهُمَّ أَدِرْ مَعَهُ اَلْحَقَّ كَيْفَ مَا دَارَ ﴾ گفته: اختلافی نیست که علی رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] با هیچ کس پیکار ننمود جز آن که حق به جانب آن حضرت بود. (2)
قریب به همین مطلب از سبط ابن الجوزى (متوفی 654) گذشت، (3) او در جای دیگر افزوده: لذا دانشمندان احکام باغیان را از (روش حضرت در) نبرد جمل و صفین استنباط می کنند. (4)
ص: 1112
شماره پنجاه و هفت:
ابن عربی (متوفی 638) می گوید: خداوند به مؤمنان موحد فرمان داده که با گروه متجاوز بجنگند تا دست از تجاوز بردارند؛ زیرا گروه متجاوز در تضادّ با حق بوده و در برابر آن ایستاده اند، همان گونه که عمار با وجود سنّ زیاد و پیری به جنگ با معاویه رفت تا معلوم شود آن ها گروه متجاوز هستند. (1)
شماره پنجاه و هشت:
و قال ابن العديم الحلبي (المتوفی 660): لا خلاف بين أهل القبلة في أن عليا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] إمام حقّ منذ ولي الخلافة إلى أن مات و أن من قاتل معه كان مصيباً و من قاتله كان باغياً و مخطئاً إلّا الخوارج؛ فإن مذهبهم معلوم و لا اعتبار بقولهم. (2)
ابن عدیم حلبی (متوفی 660) می گوید: بین اهل قبله اختلافی نیست که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از هنگامی که به خلافت رسید تا هنگام رحلت امام بر حق بوده و کسانی که او را یاری کردند کارشان درست بوده و کسانی که با او جنگیدند خطا کار و باغی و تجاوزگر بوده اند. جز خوارج کسی با این مطلب مخالف نیست و کسی برای نظر آن ها ارزشی قائل نیست.
شماره پنجاه و نه:
و قال النووي (المتوفی 676): ... و كان علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هو المحق المصيب في تلك الحروب. هذا مذهب أهل السنة. (3) نووی (متوفی 676) می گوید: مذهب اهل تسنن آن است که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جنگ هایش بر حق و صواب بود.
ص: 1113
شماره شصت:
و في المواقف و شرحه: و الذي عليه الجمهور أن المخطيء قتلة عثمان و محاربو علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]؛ لأنهما إمامان فيحرم القتل و المخالفة قطعاً. (1)
قاضی ایجی (متوفی 756) در مواقف و شارح آن جرجانی (متوفی 816) هر دو می گویند: جمهور اهل تسنن بر آنند که کسانی که با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیدند خطا کرده اند و چون آن حضرت امام بوده مخالفت با او قطعاً حرام بوده است.
شماره شصت و یک:
و قال الزيلعي (المتوفى 762) - بعد نقل كلام الجويني (المتوفى 478) في كتاب الإرشاد - : و أجمعوا على أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان مصيباً في قتال أهل الجمل و هم طلحة و الزبير و عائشة و من معهم و أهل صفين و هم معاوية و عسكره و قد أظهرت عائشة الندم. (2)
زیلعی (متوفی 762) می نویسد: اجماع واقع شده که در جنگ جمل - طلحه و زبیر و عایشه و یارانشان - و جنگ صفین - معاویه و لشکریانش - علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر صواب بوده و البته عایشه اظهار پشیمانی نموده است.
شماره شصت و دو:
و قال التفتازاني (المتوفى 791/ 792/ 793): و الذي اتفق عليه أهل الحق أن المصيب في جميع ذلك علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] لما ثبت من إمامته ببيعة أهل الحلّ و العقد و ظهر من تفاوت ما بينه و بين المخالفين سيما معاوية و أحزابه و تكاثر من الأخبار في كون الحق معه و ما وقع عليه الاتفاق حتى من الأعداء إلى [على ظ] أنه أفضل زمانه و أنه لا
ص: 1114
أحق بالإمامة منه و المخالفون بغاة لخروجهم على الإمام الحق. (1)
خلاصه آن که تفتازانی می نویسد: اهل حق - مقصودش اهل تسنن است - اتفاق دارند بر آن که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] در تمام مبارزاتش بر حق بوده به جهت آن که:
[1] امامت او با بیعت اهل حلّ و عقد ثابت و منعقد گردیده بود.
[2] بین او و مخالفانش بویژه معاویه و یارانش تفاوت روشن وجود دارد.
[3] روایات فراوان دلالت دارد که حق با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] است.
[4] همه حتی دشمنانش اتفاق نظر دارند که در آن زمان هیچ کس برتر و بالا تر از او نبوده و کسی سزاوار تر از او به امامت نبوده است.
کسانی هم که با آن حضرت، مخالفت نموده اند باغی و تجاوزگر هستند چون بر امام حق خروج کرده اند.
شماره شصت و سه:
و قال ابن حجر العسقلاني (المتوفى 852): و ذهب جمهور أهل السنة إلى تصويب من قاتل مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] لامتثال قوله تعالى: ﴿ وَ إِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا ... ﴾ [الحجرات (49): 9] إلى آخر الآية ففيها الأمر بقتال الفئة الباغية، و قد ثبت أن من قاتل علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كانوا بغاة، و هؤلاء مع هذا التصويب متفقون على أنه لا يذمّ واحد من هؤلاء بل يقولون: اجتهدوا فأخطأوا، و ذهب طائفة قليلة من أهل السنة و هو قول كثير من المعتزلة إلى أن كلا من الطائفتين مصيب و طائفة إلى أن المصيب طائفة لا بعينها. (2)
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) می نویسد: دیدگاه جمهور اهل تسنن آن است که یاران علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر صواب بوده اند؛ زیرا آیه شریفه را امتثال نموده اند که
ص: 1115
فرمان به قتال گروه باغی و تجاوزگر داده است و این مطلب ثابت است که کسانی که با آن حضرت جنگیده اند باغی و تجاوزگر بوده اند.
شماره شصت و چهار:
ابو بکره، احنف بن قیس را از یاری علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جنگ جمل باز داشت و به او گفت: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: «اگر دو مسلمان به روی یکدیگر شمشیر بکشند هر دو در آتش خواهند بود». (1)
عسقلانی - در تعلیقه اش بر این روایت و بطلان استدلال به آن - می نویسد:
جمهور صحابه و تابعین گفته اند: یاری حق و جنگ با تجاوزگران واجب است و روایت گذشته را مربوط به کسی دانسته اند که توانایی جنگیدن ندارد یا از شناخت حق و باطل قاصر است. (2)
و از این کلام روشن است که ابن حجر عسقلانی، حضرت امیر عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را بر حقّ و طلحه و زبیر و عایشه را تجاوزگر دانسته است.
شماره شصت و پنج:
و قال بدر الدين العيني (المتوفی 855): و صرّح به الجمهور، و قالوا: إن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و أشياعه كانوا مصيبين إذ كان أحق الناس بها، و أفضل من على وجه الدنيا حينئذ. (3)
عینی (متوفی 855) می نویسد: جمهور اهل تسنن تصریح کرده اند که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و شیعیانش بر صواب بوده اند؛ زیرا او سزاوار ترین مردم به خلافت و برترین انسان در دنیا در آن زمان بوده است.
و مراجعه شود به کلامی که از ابن حجر هیتمی (متوفی 974) گذشت. (4)
ص: 1116
شماره شصت و شش:
و قال الخفاجي المصرى (المتوفى 1069): و في الحديث عنه صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «إذا اختلف الناس كان ابن سمية مع الحق»، و ابن سمية هو عمار، كان مع على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و هذا هو الذي ندين الله به، و هو أن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على الحقّ، و مجتهد مصيبٌ في عدم تسليم قتلة عثمان. (1)
خفاجی مصری (متوفی 1069) - با استناد به حدیثی که: «هنگام اختلاف حق با عمار است» - می گوید: دین و عقیده ما آن است که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر حق بود و کارش درست بود که قاتلان عثمان را تحویل (معاویه و یارانش) نداد.
شماره شصت و هفت:
محدث دهلوی (متوفی 1239) دربارۀ حديث: ﴿ إِنَّكَ تُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ، كَمَا قَاتَلْتَ عَلَيَّ تَنْزِيلُهُ ﴾ می نویسد: همین است مذهب اهل سنت که حضرت امیر عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مقاتلات خود بر حقّ بود و مخالفان او بر غیر حق و مخطی. (2)
کلام دیگری از او پیش از این گذشت مناسب است مراجعه شود. (3)
شماره شصت و هشت:
قاضی شوکانی (متوفی 1250) می نویسد: و الواجب علينا الايمان بأنّ علياً وصي رسول الله، و لا يلزمنا التعرّض للتفاصيل الموصى بها، فقد ثبت أنه أمره بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين و عيّن له علاماتهم، و أودعه جملاً من العلوم، و أمره بأُمور خاصّة. (4) بر ما لازم است که ایمان داشته باشیم علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] وصی پیامبر [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] است و لازم نیست تفصیل وصایت ها را بدانیم؛ زیرا ثابت است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم او را فرمان داده به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین و علامات آن ها را نیز
ص: 1117
مشخص فرموده و پاره ای از علوم را نزد او به ودیعت نهاده و او را به فرمان های ویژه اختصاص داده است.
شماره شصت و نه:
و قال الألباني - بعد نقله حديث نباح كلاب الحوأب - : إنّ الحديث صحيح الإسناد و لا إشکال في متنه ... أنّه ليس كلّ ما يقع من الكُمّل يكون لائقاً ... و لا نشكّ أن خروج أم المؤمنين كان خطأ من أصله، و لذلك همّت بالرجوع حين علمت بتحقيق نبوءة النبيّ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عند الحوأب، ولكن الزبير أقنعها بترك الرجوع بقوله: عسى الله أن يصلح بك بين الناس، و لا نشك أنّه كان مخطئاً في ذلك أيضاً ... و لا شك أنّ عائشة هي المخطئة لأسباب كثيرة، و أدلّة واضحة، و منها: ندمها على خروجها، و ذلك هو اللائق بفضلها و كمالها و ذلك ممّا يدلّ على أنّ خطأها من الخطأ المغفور بل المأجور. (1)
خلاصه آن که البانی متعصب - پس از نقل روایات پارس کردن سگان حوأب - می گوید: این حدیث صحیح است و هیچ اشکالی هم در متن آن نیست ... بدون شک خروج عایشه خطا و اشتباه بوده است لذا هنگامی که پیشگویی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در پارس کردن سگان حوأب محقق شد می خواست برگردد ولی زبیر او را قانع کرد که: امید است که خدا به دست تو مشکل مردم را اصلاح نماید. البته شکی نیست که زبیر نیز خطا کرده است ... دلائل روشن بر خطای عایشه وجود دارد از جمله آن که او از خروجش پشیمان شده است ... .
و مراجعه شود به کلامی که به نقل از برخی از معاصرین اهل تسنن پیش از این گذشت. (2)
ص: 1118
در کنار فضیلت های شماره 23 تا 28، واکنش مخالفان در خصوص آن روایات نقل شد، در این بخش مواردی دیگر را مرور می نماییم.
برخی اصلاً وقوع این جنگ ها را انکار کرده اند!
و عده ای از اهل تسنن این نظریه را باطل و مکابره دانسته اند. (1)
بعضی گفته اند:
در قضیه نبرد جمل، سران تصمیم جنگیدن نداشتند، قصد اصلاح داشتند (2) ولی کودکان دو لشکر به یکدیگر ناسزا گفتند، سپس به یکدیگر سنگ پرانی یا تیراندازی نمودند، برده هایی که در دو لشکر بودند پی آن را گرفتند و نادانان نیز به آن پیوستند و این باعث
ص: 1119
شعله ور شدن آتش جنگ شد. (1)
و برخی دیگر گفته اند:
هر گروهی خیال می کرد که گروه دیگر می خواهد به او نیرنگ بزند و به صورت ناگهانی بین آن ها جنگ در گرفت. (2)
سخافت این کلام روشن و واضح است. آیا این قابل تصوّر است که صحابه از طرفین آن قدر ساده لوح باشند که حرکت کودکان و نادانان باعث شود خون هزاران نفر را بریزند؟!! شواهد فراوان دلالت بر قصد جنگ از سوی هر دو طرف از آغاز حرکت تا پایان دارد:
اصحاب جمل از مکّه به سوی بصره حرکت کرده و از مردم خواستند که در جنگ با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آن ها را یاری کنند. (3)
ص: 1120
هنگامی که برای جنگ با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم حرکت کردند ام سلمه به عایشه نامه نوشت و او را نهی کرد. (1)
صحابی مشهور يعلى بن مُنْيه [أميّه] به هر نفر 30 سکّه طلا و یک اسب می داد و به او می گفت: برو با علی بجنگ ! (2)
ص: 1121
هنگامی که طلحه و زبیر خواستند پسر عمر را با خود همراه کنند، گفت: آیا می خواهید مرا فریب دهید و در چنگال علی بن ابی طالب گرفتار کنید؟
خواری برای شما بهتر از جنگ مسلحانه است، هیچ کسی با علی نمی جنگد مگر آن که [علی] از او برتر است. (1) چگونه شمشیر بر روی علی بن ابی طالب بکشم در حالی که فضیلت، سابقه و جایگاه او را نزد پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم می دانم؟! (2)
فرستادگان امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نزد طلحه و زبیر و عایشه رفتند و هنگامی که برگشتند از سوی آنان اعلام جنگ نمودند که تعبیر: «يؤذنونه بالحرب» و
ص: 1122
«أبرز للطعان» در روایت به روشنی بر آن دلالت دارد. و حضرت اشاره فرمود که من تردیدی در کار خویش ندارم و با آن ها می جنگم. (1)
در روایتی دیگر از آن حضرت آمده که پیش از جنگ جمل فرمود: من با مخالفان خواهم جنگید. ﴿ أَتَوْنِي فَبَايَعُونِي طَائِعِينَ غَيْرَ مُكْرَهِينَ فَأَنَا مُقَاتِلٌ مَنْ خَالَفَنِي بِمَنِ اِتَّبَعَنِي حَتَّى يَحْكُمَ اَللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحَاكِمِينَ ﴾. (2)
ذکر این نکته را لازم می دانیم که حضرت می فرماید: اگر حاضر به توبه نشوند با آن ها می جنگم. پس - چنان که خواهد آمد (3) - موضع امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دفاعی است و هیچ گاه حضرت آغازگر مبارزه نبوده و در روایات دیگر نیز به این مطلب تصریح شده است:
ثم أجمع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم على المسير من الربذة إلى البصرة، فقام إليه [ابن] رفاعة
ص: 1123
ابن رافع، فقال: يا أمير المؤمنين، أيّ شيء تريد و إلى أين تذهب بنا؟
قال: أما الذي نريد و ننوي فالإصلاح، إن قبلوا منّا و أجابونا إليه،
قال: فإن لم يجيبونا إليه؟ قال: ندعهم بعذرهم و نعطيهم الحق و نصبر. (1)
قال: فإن لم يرضوا؟ قال: ندعهم [تركناهم] ما تركونا.
قال: فإن لم يتركونا؟ قال: امتنعنا [نمتنع] منهم [دفعناهم على أنفسنا]. (2)
و في رواية أخرى: فإن يرجعوا فذاك الذي نريد، و إن يلجّوا داويناهم بالرفق حتى يبدأونا بظلم، و لم ندع أمراً فيه صلاح إلّا آثرناه على ما فيه الفساد ... . (3)
و قال أصحابه: و الله ما نريد قتالهم إلّا أن يقاتلوا و ما خرجنا إلّا لإصلاح. (4)
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم یاران خویش و مردم کوفه را به آمادگی برای مبارزه با آنان دعوت فرمود. (5)
نامه عایشه به حفصه نیز دلالت بر تصمیم جنگ دارد که در آن آمده: علی به ذیقار رسیده و از شنیدن خبر جمعیت ما ترس سر تا پای وجودش را گرفته! (6)
ص: 1124
آن ها کجاوۀ شتر عایشه را زره پوش کرده بودند که به روشنی دلالت بر آمادگی برای جنگ داشت. (1)
در بین راه کسی از طلحه و زبیر مخفیانه پرسید: راستش را بگویید، اگر پیروز شدید چه کسی را برای خلافت تعیین می کنید؟ آن دو پاسخ دادند: هر کدام از ما دو نفر را که مردم انتخاب کنند. (2)
از این جمله روشن است که برداشت مردم از حرکت آن ها، جنگ برای سرکوب کردن امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و به هدف تغییر مسیر خلافت بوده است!
خشونت و سرسختی و شدّت عمل طلحه و عزم راسخ او در فتنه انگیزی و شعله ور نمودن آتش جنگ برای کسانی که با او روبرو شده بودند روشن و محسوس و ملموس بوده است. (3)
هنگامی که لشکر جمل به نزدیک بصره رسید، ابو الاسود دُئلی از سوی
ص: 1125
حاكم بصره نزد عایشه رفت و علت سفرش را پرسید، او پاسخ داد: من برای خونخواهی عثمان آمده ام.
ابو الاسود گفت: هیچ یک از قاتلان او در بصره نیستند، عایشه پاسخ داد: صدقت، ولكنهم مع علي بن أبي طالب بالمدينة، و جئت أستنهض أهل البصرة لقتاله، یعنی: آری راست می گویی، ولی آن ها با علی هستند من آمده ام مردم بصره را به مبارزه با علی دعوت کنم. عایشه در ادامه گفت: من برنمی گردم تا تصمیم خویش را اجرا نمایم، هیچ کس حاضر نمی شود با من بجنگد! ابو الاسود گفت: لتُقاتلنّ قتالاً أهونه الشديد، یعنی قطعاً با تو می جنگند جنگی بسیار سخت. (1)
پس از سخنرانی طلحه و زبیر در بصره، مردی با آنان احتجاح نمود و گفت: شما خودتان بدون مشورت ما با علی بیعت کرده اید فما الذي نقمتم عليه فنقاتله؟! چه کار خلافی از او سرزده که باید با او بجنگیم؟! (2)
در گفتگوی یکی از اشراف بصره با طلحه و زبیر آمده شما می گویید من
ص: 1126
چه کنم؟ گفتند: با ما بیعت کن که با علی می جنگی و بیعت او را می شکنی. (1)
قال الأحنف بن قيس: أتاني آتٍ فقال: هذه عائشة و طلحة و الزبير بالخريبة يدعونك، فقلت: ما جاء بهم؟ قال: يستنصرونك على قتال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ... فقلت: إن خذلاني أمّ المؤمنين و حواري رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم الشديد، و إن قتال ابن عم رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و قد أمروني ببيعته أشدّ ... و لا أقاتل ابن عم رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و قد أمرتموني ببيعته ... . (2)
احنف بن قیس گوید: عایشه و طلحه و زبیر به دنبال من فرستادند که در جنگ با علی آن ها را یاری کنم، من گفتم: برای من سخت است که دست از یاری اُم المؤمنین و یاران پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بردارم ولی جنگ با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم که پسر عموی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است و خود عایشه و طلحه و زبیر به من سفارش کردند که با او بیعت کنم (به مراتب) سخت تر و شدید تر است. من (هرگز) حاضر نمی شوم با پسر عموی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بجنگم که به فرمان خودشان با او بیعت کرده ام.
عمار گفت: عایشه مأمور به خانه نشینی است و ما مأمور به جنگ، ولی او به ما فرمان خانه نشینی می دهد و مأموریت ما (یعنی جنگ) را بر عهده گرفته. (3)
ص: 1127
نظیر این مطلب از زید بن صوحان نیز نقل شده است. (1)
کلمات دیگر عایشه و پاسخ یاران امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به او نیز دلالت روشن بر اعلام جنگ دارد. زید بن صوحان در پاسخ نامۀ او می نویسد: اگر به خانه ات بازنگردی من اوّلین کسی هستم که با تو اعلام جنگ می کنم. (2)
وروى البلاذري عن ابن حاطب، قال: أقبلت مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يوم الجمل إلى الهودج و كأنّه شوك قنفذ من النبل، فضرب الهودج، ثم قال: إن حميراء ... أرادت أن تقتلني كما قتلت عثمان بن عفان. (3) یعنی: امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: عایشه می خواست مرا به قتل برساند همان گونه که عثمان را به کشتن داد !
لمّا بايع أهل البصرة الزبير و طلحة قال الزبير: ألا ألف فارس أسير بهم إلى علي فإمّا بيّنه و إما صبّحته - و في رواية: أقتله بياتاً أو صباحاً - لعلّي أقتله قبل أن يصل إلينا، فلم يجبه أحد. (4) يعنى : زبیر درخواست لشکری داشت که علی را به قتل برساند!
ص: 1128
و روایات متعدد، صحیح و صریح در پیشگویی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از جنگیدن زبیر با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیش از این گذشت، (1) مانند روایت: نشدتك بالله يا زبير، أما سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: إنك تقاتلني و أنت ظالم لي؟! قال: بلى.
اما نسبت به نبرد صفین؛ پس جای هیچ شبهه ای در قصد طرفین نیست اعلام جنگ طرفین در آن مشهور تر از آن است که نیاز به ارائه سند داشته باشد.
با مراجعه به منابع معتبر فریقین روشن است که مسئولیت نبرد جمل در مرحلۀ نخست بر عهدهٔ عایشه و طلحه و زبیر است که خونخواهی عثمان را بهانه قرار داده و مردم را به مخالفت با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دعوت نمودند ! ولی تحریفگران و افسانه پردازان، تاریخ را این گونه گزارش کرده اند که:
طرفین در بصره برای تعیین تکلیف درباره قاتلان عثمان جمع شده بودند، قاتلان عثمان - که در بین آن ها کسی از صحابه نبود ! (2) - احساس کردند که کار طرفین به صلح کشیده شده و نتیجه آن دستگیری و نابودی کسانی است که در کشتن عثمان شرکت کرده اند، لذا به مشورت پرداختند و عبدالله بن سبا به آنان پیشنهاد داد که بین مردم پراکنده شوید، آتش جنگ را شعله ور سازید و مانع
ص: 1129
از اتفاق نظر و صلح و صفا گردید، آن ها ناچار خواهند شد که به دفاع از خود بپردازند و در نتیجه شما به اهداف خود می رسید. (1)
ص: 1130
ابو منصور عبد القاهر بغدادی شافعی (متوفی 429) می گوید: گر چه اصحاب جمل خطا کردند ولی فاسق نیستند؛ زیرا قصد عایشه اصلاح بین دو گروه بود ولى بنوضبّه و بنوالازد بر او چیره شده و با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیدند، پس آن ها فاسق بوده اند نه عایشه. زبیر هم پس از مطلبی که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با او در میان گذاشت پی به حقانیت آن حضرت برده و دست از جنگ کشید. طلحه نیز پس از آن که جنگ شروع شد می خواست برگردد ولی مروان به او مهلت نداد و او را با تیری از پای درآورد. پس این سه نفر مبرّای از فسق هستند ولی بقیه پیروانشان که با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیدند فاسق هستند. (1)
از آن چه در پاسخ از واکنش دوّم گذشت روشن شد که این مطالب ساختگی است. حرکت لشکر جمل به سوی بصره به قصد مبارزه با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، و حرکت آن حضرت به قصد دفع فتنهٔ آن ها به اصلاح یا دفاع و مبارزه بوده.
ص: 1131
برای تبیین بیشتر مطلب، تذکّر چند نکته ضروری است.
بدون شک عایشه از سر سخت ترین دشمنان عثمان بود که مهم ترین سهم را در کشته شدن او داشت. (1) پس از کشته شدن عثمان نیز عایشه او را نفرین می کرد و می گفت: او به بسزای اعمالش رسید ! (2)
عایشه از دستیابی طلحه به کلید های بیت المال نتیجه گرفت که او به خلافت می رسد بلکه به او خبر رسید که مردم برای بیعت با طلحه اجتماع کرده اند. (3)
ص: 1132
او با خوشحالی از مکه به سوی مدینه حرکت کرد، ولی در بین راه از بیعت مردم با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با خبر شد، از شدّت ناراحتی گفت: ای کاش آسمان بر زمین فرود می آمد. (1)
او از همراهانش خواست که او را به مکه برگردانند و سخنش را تغییر داده و
ص: 1133
گفت: قُتل - و الله - عثمان مظلوما، و الله لأطلبنّ بدمه، یعنی به خدا عثمان مظلومانه کشته شد، من انتقام خون او را خواهم گرفت.
راوی مبهوت گشت و به او گفت: تو اولین کسی بودی که عَلَم مخالفت با عثمان را برافراشتی! تو می گفتی: اقتلوا نعثلاً فقد کفر ! این نَعْثَل (کفتار، یا پیرمرد احمق، یا نام ریش درازی از یهود که عثمان را به او تشبیه می کردند !) (1) را بکشید که کافر شده است! عایشه گفت: آری من و دیگران دربارۀ او سخنانی داشتیم ولی کلام اخیر من بهتر از سخنان پیشین است.
راوی اشعاری سرود و در ضمن آن گفت: تو خودت به ما گفتی عثمان کافر شده او را بکشید. قاتل او نزد ما کسی است که فرمان کشتن او را داده [پس بی جهت ادعای خونخواهی نداشته باش]. (2)
ص: 1134
بدون شک او مهم ترین تأثیر را در جنگ جمل داشته است. (1)
ابو هلال عسکری (متوفی 395) در ضمن گزارشی می نویسد: خبر کشته شدن عثمان در مکه به عایشه رسید. او عثمان را مذمّت و نفرین کرد و گفت: أبعده الله ! ذلك بما قدمّت يداه. او (به بسزای اعمالش رسید و) با دست خویش چنین سرنوشتی را برای خودش رقم زد ! ولی هنگامی که خبر خلافت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به او رسید (عصبانی شد و) گفت: ... ای مردم، عثمان مظلوم کشته شد، علی بدون مشورت خلافت را به دست گرفته، و الله لا نرضى، لنقاتلنّه. به خدا خدا سوگند ما راضی نیستیم، قطعاً با او می جنگیم. (2)
و البته او ظاهر سازی فراوان داشته است و با گری های بی سابقه در تاریخ - به
ص: 1135
عنوان دلسوزی برای اسلام و این که عثمان در ماه حرام مظلومانه کشته شد ! - عواطف مردم را تحریک نموده و اظهار نمود که: من فقط قصد اصلاح دارم ! (1)
طلحه و زبیر ابتدا با رضایت و رغبت با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بیعت کردند (2) ولی
ص: 1136
پس از آن که به اهداف خودشان نرسیدند پشیمان شدند. (1)
ص: 1137
سپس به بهانۀ عمره از مدینه بیرون رفتند. (1)
آن دو بیعت و پیمان خویش را شکستند (2) و به دروغ ادعا نمودند که ما از روی اکراه بیعت نمودیم (3) و روایاتی نیز در این زمینه ساخته و پرداخته شد. (4)
ص: 1138
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خود، پاسخ این مطلب را به بهترین وجه داده و فرمود: اگر می خواستم کسی را اجبار نمایم (کسانی را که کناره گرفتند مانند) سعد بن ابی وقاص، عبد الله بن عمر و محمّد بن مسلمه را مجبور به بیعت می کردم (1) (و همه می دانند که آن ها بیعت نکردند و کسی هم کاری با آن ها نداشت).
اخبار و آثار در بیعت اختیاری آن دو و دیگران بی شمار است. (2)
ص: 1139