سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 1
صفحه شناسنامه
ص: 2
پیشگاه با عظمت حامی ولایت و علدار امامت
قمر منیر بنی هاشم حضرت ابالفضل عباس علیه السلام
همو که استقامت، پایداری، ایثار، فداکاری و وفاداری اش او را به جایگاهی بس رفیع نائل ساخت که همه شهدا در قیامت به مقام و منزلت او رشک برده و غبطه می خورند.
والاتباری که اسوه دفاع از دی و امام معصوم علیه السلام بود و تا آخرین نفس بر لبان مبارکش ترنمی دلنشین داشت:
... إنی أُحَامِي أَبَداً عَنْ دینی
وَ عَنْ إمامٍ صادِقِ الیَقِینِ...
ص: 3
پیشگفتار...5
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...37
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...65
بخش چهارم: چهل فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...85
بخش پنجم: انگیزه های مخالفت با فضائل...1731
بخش ششم: بررسی انواع واکنش های مخالفان...1759
ص: 4
بسم اللَّهِ الرَّحْمَنَ الرَحيم
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ لا سيما بَقیَّهَ اللَّهِ فِی الأرَضینَ، واللَّعْنَهُ الدَّائِمَة عَلَى أَعْدَائِهِمْ إلى یَومِ الدِّینَ..
دیر زمانی خاطرم مشغول آن شده بود که با وجود روایات فضائل امیرمؤمنان علیه السلام در منابع و مصادر معتبر اهل تسنن، چرا آن ها از التزام به آن امتناع امتن ورزیده و ولایت و خلافت بلافصل آن حضرت را نمی پذیرند. به یاری خدای تعالی و به بركت الطاف حضرت بقیة الله علیه السلام، پس از مدتی کاوش و بررسی، به مطالب جالب توجهی دست یافتم ولی مناسب دیدم که ابتدا برخی از روایات معتبر در فضائل آن حضرت را نقل و سپس به تفصیل به مطلب مذکور بپردازم. با رجوع مکرر به کتب آنان خود را در برابر انبوهی از مناقب آن حضرت دیدم که مفسّرین در ذیل آیاتی که در شأن آن حضرت نازل شده، محدّثین در باب یا فصلی مخصوص به آن حضرت یا در ضمن فضائل اهل بیت علیهم السلام، صحابه، و...، ارباب تراجم و رجال در شرح حال آن بزرگوار، مورّخین در ضمن تاریخ پیامبر صلی الله علیه و آله یا در بخش مربوط به خلافت آن حضرت نقل کرده اند.
و عدّه ای هم تألیفات جداگانه ای در فضائل و مناقب ویژه آن حضرت یا اهل بیت علیهم السلام نگاشته اند.
در عین حال، برخورد آنان با این روایات متفاوت و مختلف دیده شد،
ص: 5
بعضی با اشتیاق به نقل و روایت آن می پردازند ولی برخی از دیدن و شنیدن بلکه از وجود آن رنج برده و نگرانی خویش را به گونه های مختلف اظهار می کنند و یا سعی در ردّ و انکار یا تلاش در تضعیف اسناد و یا توجیه دلالت آن اخبار و آثار دارند.
حقیر مشتاق آن بودم که ابتدا روایاتی را که علمای اهل تسنن حکم به تواتر یا صحت آن کرده اند و پس از آن روایاتی را که حکم به حُسن و اعتبار آن نموده اند و در مرحلهٔ اخیر روایاتی که با بررسی اسناد می توان اعتبار آن را اثبات کرد جمع آوری نمایم، ولی با توجه به کثرت مطالب در این زمینه، کوتاهی عمر و نداشتن فرصت و توفیق، و قلّت بضاعت علمی بر آن شدم که فقط چهل فضیلت از روایاتی که بزرگان و نویسندگان اهل تسنن تصریح به تواتر یا صحت و اعتبار آن کرده اند انتخاب و تقدیم نمایم و برای پرهیز از حجیم شدن کتاب از نقل بسیاری از مطالب صرف نظر نمایم.
اهتمام بر آن بوده که روشن شود آن چه شیعه بدان استناد می نماید با اسناد فراوان و معتبر در منابع اهل تسنن موجود و دلالت آن نیز تمام است ولی به گونه ای با آن برخورد شده که اعتبار و یا دلالت آن انکار یا مورد شک و تردید واقع شود و یا در برابر آن روایاتی ساخته شده که آن فضیلت ها را منتفی یا به دیگران منتقل نموده و دست کم آن که مطالب تحریف و به گونه ای بیان شده که دیگران همسان با امیرمؤمنان علیه السلام و شریک در فضیلت نشان داده شده اند !!
البته واكنش هایی که از مخالفان نسبت به روایات فضائل نقل شده فقط به عنوان نمونه بوده و تصور نشود که تمام آن چه در مقابله و رویارویی با فضائل از آنان سرزده آورده شده است. و در این زمینه مجبور شده ایم از برخی دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام نام ببریم که برای آنان هیچ ارزشی قائل نیستیم. (1)
ص: 6
مناسب دیده شد که پیش از ورود به نقل فضائل، اشاره ای داشته باشم به:
1. حکمت اهتمام به فضائل و مناقب
2. کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن
3. ذکر برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل
و پس از آن، مهمترین بخش این دفتر عبارت است از:
4. چهل فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه
و آخرین بخش نیز مشتمل است بر روایات یا نکاتی که ضمیمه نمودن آن به مطالب گذشته مناسبت داشت با عنوان:
5 پیوست ها
1. تصور نشود که نگارنده در مقام جمع آوری همه روایات صحیح و معتبر بوده یا تمام آن چه درباره احادیث نقل شده گفته اند آورده. روشن است که این کار خارج از توان این ناچیز است. بلکه با اعتراف به تقصیر خویش و قصور از بیان ذره ای از بی نهایت مطالبی که درباره آن حضرت وجود دارد، دست به قلم برده و فقط تصمیم انتخاب چهل گوهر نورانی از منابع عامّه داشته ام.
2. روایات عامه نزد ما فاقد اعتبار است و حکم به صحت یا ضعف آن ها نیز نزد ما هیچ ارزشی ندارد؛ (1) ولی هدف این نوشتار تبیین برخی از مطالب مورد
ص: 7
اتفاق شیعه و سنی و نقل روایاتی است که اعتبار آن پذیرفته شده و جای شک و تردید برای کسی باقی نمی گذارد.
این روش برای کسانی که بصیرت کامل،ندارند تازه به مذهب اهل بیت علیهم السلام گرویده اند، یا آنان که در معرض شبهات مخالفان واقع شده اند، مفید و مؤثر است و با رجوع به آن می توانند در برابر مخالفان از عهده جواب برآیند. ابن روزبهان در کتاب ابطال الباطل- که ردّیه ای است بر کتاب نهج الحق علامه حلی رحمه الله- می گوید تعجب است که این مرد فقط احادیث اهل سنت را نقل می کند.
علامه مظفر در پاسخ او چنین نگاشته است:
ابن روزبهان تفاوت بحث الزامی و غیر الزامی را تشخیص نمی دهد. علامه از کتب آن ها نقل می کند تا آن ها را به احادیث خودشان ملزم نماید نه این که او نیازی به مطالب آن ها داشته باشد؛ زیرا دلائل عقلی و نقلي موجود در منابع شیعه، برای او کافی است. (1)
به همۀ منابعی که در پاورقی ها آمده مستقیم رجوع شده و اگر از مصدری با واسطه مطلبی نقل شده، آن واسطه نام برده شده است.
4. همۀ فضائل چهل گانه - در بخش چهارم - از عامه با سند معتبر نقل شده و اگر به مناسبت مطلبی از منابع شیعه نقل شده در پاورقی آمده است.
در تأیید و تثبیت روایات معتبر عامه، از احادیث و روایات دیگر- که گاهی صحت و اعتبار آن را هم از خودشان نقل کرده ایم - استفاده و گاهی کلماتی از اعیان قوم را بر آن افزوده ایم. ایم.
ص: 8
برای تمایز همۀ روایاتی که حکم به اعتبار آن شده، با علامت مربع - - کنار شماره حدیث مشخص شده است.
سعی بر آن بوده که اگر روایتی تکرار شد با علامت ستاره - * - مشخص و شماره جدید برای آن گذاشته نشود.
5. توضیح چند اصطلاح درباره شناخت اقسام روایات لازم است.
روایت صحیح آن است که راویانش عادل و ضابط و سندش متصل باشد بدون آن که متنش مشکلی (شذوذ و یا علت) داشته باشد.
روایت حَسَن آن است که در سندش راوی متهمی نبوده و متنش نیز شاد نباشد و به اسناد و طرق متعدد نقل شده باشد.
روایت ضعیف آن است که شرایط صحیح و حسن را نداشته باشد. (1)
روایت شاذَ و روایت منکَر: اگر راوی ثقه متفرد به نقل روایتی باشد که شاهدی برای آن نیست یا افزون بر آن با روایت ثقات مخالفت هم داشته باشد آن روایت را «شاذَ» می نامند.
در هر دو قسم گذشته اگر وثاقت راوی روایت ثابت نباشد آن را «منکَر» گویند. ولی باید توجه داشت که این دو اصطلاح اخیر به جای یکدیگر نیز بکار برده می شود. (2) با توجه به آن چه در مقدمه صحیح مسلم آمده ما «منکر» را به غیر قابل قبول توضیح داده ایم. (3)
ص: 9
6. شایان ذکر است که:
الف) ضعف راوی یا نفی صحت روایت، دلیل ساختگی و جعلی بودن آن روایت نزد عامه نیست بلکه ممکن است با قرائن و شواهد یا ضمیمه شدن روایات دیگر اعتبار آن نیز اثبات شود.
ب) گاهی «صحیح» در برابر «حسن» استعمال می شود پس نفی صحت روایت یا راوی، همیشه به معنای ضعف و عدم اعتبار نیست، بلکه گاهی به این منظور است که طبق شرط بخاری یا مسلم - مثلاً - شرایط صحت را ندارد، گرچه ممکن است روایت معتبر و راوی ثقه باشد. (1) لذا درباره برخی از روایات گفته شده: «در صحیح بخشی از این روایت آمده است»، یا گفته می شود: «رجاله رجال الصحيح إلّا فلان، و هو ثقة». یعنی راویان آن همه از رجال صحیح هستند جز فلانی ولی او هم ثقه و مورد اطمینان است. (2)
بعضی از کتب نزد عامّه به اعتبار معروف است که نیازی به ملاحظه سند آن نیست، مانند صحیح بخاری، صحیح مسلم و....
سیوطی (متوفی 911) در ابتدای جمع الجوامع (جامع الأحاديث الكبير) حکم به مقبول بودن و اعتبار مجموع احادیث «مسند احمد» کرده و متقی هندی (متوفی 975) در مقدمه کنز العمال نیز از او تبعیت نموده است. (3)
ص: 10
آن دو و برخی دیگر از محدّثان اهل تسنن تصریح کرده اند که روایات ابن حبان (متوفی 354) در «صحیح» و ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) در «الأحاديث المختارة» نیز محکوم به صحت است. (1)
8. ما در ذکر ترضّی (رضی الله عنه) و ترحّم (رحمه الله)، و هم چنین ذکر تحیّات پس از اسامی مقدسه معصومین علیهم السلام و... تابع منابع و مصادر نبوده ایم، و سعی شده که اگر تحیت در مصدر نباشد، در کروشه آورده شود.
9. حقیقت مطلب آن است که توجه به وجود این روایات در منابع اهل تسنن حکم بزرگان آنان به اعتبار آن، می تواند قدمی بسیار مهم در راه وحدت و
ص: 11
یکپارچگی امتی باشد که ادعای پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله را دارند و پاسخ مثبتی به فرمان خداوند که: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا... كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾. [آل عمران (3): 103] و دست کم آن که مخالفان راه انصاف پیش گرفته و از قضاوت بی جا دست بردارند چرا تنهایی نزد قاضی روند؟! اگر شیعه برای مدعایش این همه مستند در منابع مهم و معتبر آنان دارد، و اعتبار آن گرچه- نزد عده ای از آنان- ثابت است، پس دیگر جایی برای اتّهام او به انواع و اقسام تهمت ها و افتراها نیست! ﴿فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾؟!
10. و مهمترین نکته آن که روایاتی که انتخاب شده دلالت بر امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام دارد، حاکی از جایگاه ویژه آن حضرت نزد خدای تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله است و برتری آن حضرت را بر دیگران اثبات می نماید. ویژگی هایی که هر کدام به تنهایی برای بیان شخصیت والای آن حضرت کافی است.
ناگفته پیداست که اگر دیگران از این فضائل بهره ای داشتند، معنا نداشت که پیامبر صلی الله علیه و آله - که مأمور به بلاغ مبین و رسالت رسا و آشکار است و در فصاحت و بلاغت گوی سبقت را از همگان ربوده - الفاظ و تعابیری بکار برد که ظهور بلکه صراحت در اختصاص داشته و موجب مشتبه شدن امر بر امت گردد!!
... باشد تا همه بدانند آن چه که شیعه بدان معتقد است در مصادر مخالفان با سند معتبر آمده و تلاش مذبوحانه و دست و پا زدن بیجا برای تضعیف و خدشه در آن بی فایده است.
اگر شیعه معتقد است پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس در فضیلت با امیرمؤمنان علیه السلام برابر نیست استنادش به آیه شریفه مباهله (1) یعنی نصّ: ﴿وَأَنْفُسَنَا﴾ و روایاتی
ص: 12
است که دلالت دارد امیرالمؤمنین علیه السلام به منزلهٔ خود پیامبر صلی الله علیه و آله است.
استنادش به روایاتی است که علی علیه السلام را بهترین خلق خدا معرفی می نماید.
استنادش به احادیث: حق با علی علیه السلام است !
قرآن با علی علیه السلام است !
استنادش به کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث ولایت و حدیث غدیر است که علی علیه السلام را سرپرست مؤمنان پس از خویش دانسته است
استنادش به حدیث منزلت است که تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی علیه السلام.
و فرموده: سابقه او در اسلام از همه بیشتر علم و دانش او از همه افزون تر و در حلم و بردباری از همه برتر است.
تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت به او اختصاص دارد.
او تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او درب ورودی شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت است.
او تنها یار بت شکن پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او پرچمدار خیبر است که مدال افتخار «خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند» ویژه اوست.
خورشید فقط برای او بازگشته تا نمازش را بجای آورد.
فقط او از پیامبر صلی الله علیه و آله است که تبلیغ سوره برائت از جانب خدا از ابوبکر گرفته و به او واگذار شد.
به فرمان خدا همه درب ها به مسجد بسته و درب خانه او باز گذاشته شد
ص: 13
حضرت فاطمه علیها السلام به فرمان خدا به او تزویج شد.
او بر همۀ گذشتگان و آیندگان ترجیح دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله هر چه از خدای تعالی برای خویش خواسته برای او نیز درخواست نموده و خداوند هم پذیرفته است !
نگاه به او عبادت است !
نافرمانی او نافرمانی خداست !
جدایی از او جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است.
همه مبارزات او بر تأویل قرآن است.
او در آزمایش الهی سرافراز است.
حبّ و بغض او میزان تشخیص ایمان و نفاق است.
او در دنیا و آخرت، سیّد و سالار است.
دشمن او دشمن پیامبر صلی الله علیه و آله و دشمن خداست !
حبّ و بغض او حبّ و بغض خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است !
آزار او آزار پیامبر صلی الله علیه و آله، و جنگ با او و خاندانش جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است.
دشنام به او دشنام به پیامبر صلی الله علیه و آله و خداست.
مرگ جاهلی و عذابی سخت برای دشمن اوست.
شقی ترین مردم قاتل اوست.
او تا آخرین لحظات با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بوده و اسرار نهانی را از آن حضرت دریافت نموده و سپس تجهیز آن بزرگوار را بر عهده داشته است.
او تنها وصى و پرداخت کننده دیون پیامبر صلی الله علیه و آله است.
او اولین کسی است که در قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود.
ص: 14
او اولین کسی است که در قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود.
او دارای گنجی بهشتی است و.... پیامبر صلی الله علیه و آله بارها در قالب دعا علاقه ویژه خویش را به ایشان اظهار و ابراز فرموده اند.
این ها همه فضائلی است که در روایات معتبر اهل تسنن آمده و به علی علیه السلام اختصاص دارد و کسی در این فضیلت ها با ایشان شریک نیست لذا برخی از صحابه پس از نقل ویژگی های آن حضرت تصریح کرده اند که دیگران از آن بی بهره اند و آرزوی داشتن آن را نموده و آن را از هر چیزی برتر دانسته اند.
دشمنان سعی در انکار، تکذیب، کتمان و تحریف این فضائل نموده و واکنش های گوناگون در قبال آن داشته، بلکه در برابر آن برای دیگران نیز فضائلی بافته اند، و با تبلیغات دروغین و فضاسازی بسیاری را به گمراهی کشانده اند به گونه ای که به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نیستند و حتی اگر اعتبار آن روایات را بپذیرند از التزام به مفاد آن ابا و امتناع داشته و آن را تأویل و توجیه می نمایند.
و البته با کاوش های علمی دانشمندان مُشت آنان باز شده است.
از ساحت مقدّس امیرالمؤمنین علیه السلام پوزش می طلبم که جسارت های دشمنان را نقل نموده ام ولی برای روشن شدن حقیقتی که آن ها تلاش در کتمان، انکار، تحریف و... آن داشته اند ناگزیر شدم که برخی از یاوه هایشان را تذکر دهم.
امید آن که این اثر مورد توجه و قبول سرور و آقای ما حضرت حجة بن الحسن المهدي عجل الله فرجه الشریف واقع شود و عزیزانی که با نظرات ارزشمند خود این ناچیز را راهنمایی فرموده اند بیش از پیش مشمول الطاف و عنایات آن حضرت قرار گیرند.
عید غدیر 1443 برابر با تیر ماه 1401، مهدی صدری
ص: 15
ص: 16
گرچه مذاکره، نقل و تدوین کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله و فضائل خاندانش علیهم السلام عبادت و بندگی خدا بوده و پاداش و ثواب بر آن مترتّب است ولی آثار و فواید راوان دیگری نیز بر آن مترتّب است که به برخی از آن ها اشاره می شود.
یکی از مهمترین آثار نقل فضائل، الگوسازی و معرفی نمونه برای تأسّی دیگران است. یکی از معاصرین می نویسد:
انسان الگوپذیر و شیفته فضل و کمال است لذا هر گونه فضل و منقبتی که نزدش به صحت بپیوندد خواسته یا ناخواسته او را به خود متوجّه و متمایل می سازد قرآن در جهت هدایتگری خود به مناقب و در برابر آن به نواقص و معایب توجه خاص کرده و ضمن الگو پردازی به مناقب یا معایب افراد و گروه ها توجه داده است و از هدایت جویان خواسته است تا به افراد فاضل اقتدا کنند. برای نمونه در آیات متعدد از مناقب قهرمان توحید حضرت ابراهیم گفته و از جمله فرموده است ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ [الممتحنة (60): 4] و در جای دیگر از کمالات پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام گفته و به لزوم
ص: 17
تأسی به ایشان چنین پرداخته است ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾ [الأحزاب (33): 21]، گاه از مناقب و جوانمردان اصحاب کهف یاد نموده یا عمده آیات یک سوره را به مناقب و داستان یک قهرمان یعنی حضرت یوسف علیه السلام اختصاص داده است.
در مجموع بیان تلاش پیامبران و پیروانشان و تحمّل شداید و سختی ها و صبر و شکیبایی آنان نیز ذکر مناقب آنان و نشان دادن الگوی برتر است
آیات پایانی سوره حمد - که هر مکلّف در شبانه روز دست کم ده بار آن را در نمازش تکرار می کند - شاهد دیگری است بر اهتمام قرآن به الگو. در این آیات سخن از برخی مناقب و معایب است و بنده در مهمترین عبادتش، نماز، باید به این مفاهیم و افرادی که اهل آن مناقب اند اقتدا کند و از گروه بی منقبت بیزاری جوید. از این رو پرداختن به مبحث مناقب و اخبار این باب به عنوان مقدمه ای برای شناخت بهتر مسیر هدایت ضرورت دارد و موجب می شود که فاضل را از مفضول باز شناخته آنان را در جایگاهی قرار دهیم که خدا و رسول صلی الله علیه و آله خواسته اند و در زندگی به آنان اقتدا کنیم تا هدایت شویم. (1)
از مهمترین فواید پرداختن به فضائل و مناقب، نقش مستقیم آن در تعیین و نصب امام و رهبر برای اجتماع و سوق دادن مردم به پیروی از او است.
عنایت و اهتمام پیامبر صلی الله علیه و آله به ذکر فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و خاندانش علیهم السلام
ص: 18
و هم چنین دوستان و محبّان آنان مانند، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و.... (1) و اعطای مدال هایی چون «منّا»، «راستگوترین»، «مقتول به دست گروه تجاوزگر»... همه از مؤثّرترین شیوه ها در جهت شناساندن خطّ صحیح پیروی از رسالت و دادن ملاک و محک برای تشخیص حق از باطل بوده است.
در مجموع اطلاع از فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام - و هم چنین آگاهی از رفتارهای ناشایست دشمنان و مطاعن آن ها - راهکار مؤثری برای شناسایی حق از باطل و تعیین سرنوشت رهبری جامعه است، چنان که در نکته دهم پیشگفتار بدان اشاره شد. این مطلب با تأمل در مطالب عناوین آینده بیشتر روشن می گردد.
بسیاری از حقائق تاریخی بر ما مخفی است و گزارش درستی از آن در دسترس نیست. جهت آن هم روشن است که تاریخ نگاران مطابق میل حاکمان، آثار خویش را نگاشته اند و آن چه بر وفق مراد آن ها نبوده ثبت نشده است!
آگاهی از تاریخ صحیح گذشتگان و اطلاع از فداکاری کسانی که تمام سعی و تلاش
ص: 19
خویش را در راه پیشرفت دین بکار گرفته اند برای عموم مسلمانان اهمیت دارد و این از مهمترین انگیزه های طرح فضائل و مناقب است. برای آگاهان از سیره و تاریخ پوشیده نیست که تمام سعی و تلاش مخالفان بر محو کتمان و تحریف افتخارات امیرالمؤمنین علیه السلام بلکه نسبت دادن آن به دیگران است که نمونه هایی از آن را در لابلای مطالب این کتاب ملاحظه خواهید فرمود.
اطلاع مردم از کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ فضائل خاندان پاکش تأثیر بسزایی در افکار و عقاید و رفتار آنان دارد چنان که در نقطه مقابل، اطلاع از دیدگاه آن حضرت نسبت به دیگران همین تأثیر را در تنفّر و انزجار از دشمنان آنان دارد و این نکته باعث شد که حاکمان از تدوین، نشر و ترویج احادیث نبوی جلوگیری کنند.
درباره اهمیت و نقش اخبار مناقب همین بس که دلیل اصلی یا یکی از اسباب مهم جریان منع و محدودیت نقل و نگارش حدیث توسط خلفا بوده که باعث بزرگ ترین انحراف در تاریخ اسلام شده است.
عمر بن الخطاب، اصحاب را از ذکر احادیث نبوی ممنوع داشته و به محدّثان اجازه خروج از شهر مدینه را - جز در مواردی خاص - نمی داد. (1)
مهم آن است که او با چه احادیثی مشکل دارد او می گوید:
ص: 20
أقلّوا الرواية عن رسول الله صلی الله علیه و آله إلا فيما يعمل به. (1)
یعنی او فقط اجازه نقل روایاتی را می دهد که مردم در عمل به آن احتیاج دارند اهل تسنن تصریح کرده اند که منع او نسبت به نقل روایاتی است که مشتمل بر احکام و فروع فقهی نباشد (2)، پس منع مختص به احادیث خاصّ یعنی فضائل اهل بیت علیهم السلام و امثال آن است. پس از عمر، در زمان عثمان و معاویه نیز این سیاست به همین منوال ادامه داشت و ممانعت آن ها از خصوص همین روایات بود. (3)
عمر با این سیاست از نشر معارف دین و به ویژه فضیلت های اهل بیت علیهم السلام و مطاعن منافقان جلوگیری نمود.
پس از آن نیز اگر حدیثی منتشر می شد و بین مردم رایج می گردید آن را به نحوی معنا می کردند که از تأثیر آن جلوگیری شود.
گزارشی که در ادامه ملاحظه می کنید و عامه حکم به صحت و اعتبار آن کرده اند، شاهدی برای اثبات این مطلب است گرچه این روایت از تحریف مصون نمانده است.
ص: 21
حذیفه مطالبی را که پیامبر صلی الله علیه و آله در حال غضب نسبت به گروهی از صحابه فرموده بود، برای مردم مدائن نقل می کرد. مطالب او را برای سلمان بازگو کردند سلمان گفت حذیفه خود بهتر می داند چه می گوید به حذیفه گفتند: مطالب تو را به سلمان رساندیم، از تصدیق یا تکذیب تو امتناع می کند؟ حذیفه از سلمان پرسید: چرا مطالبی که من از حضرت شنیده ام و برای مردم نقل می کنم تصدیق نمی کنی؟! سلمان در پاسخ گفت: حضرت گاهی عصبانی می شد و در حال غضب مطلبی را نسبت به برخی از صحابه بیان می کرد، و گاهی شاد و خوشنود بود و در آن حال نسبت به عده ای از اصحاب چیزی می گفت [یعنی العیاذ بالله - حضرت از حال طبیعی خارج شده بود و نمی فهمید که چه می گوید]
تو حاضر نیستی از این مطالب دست برداری تا این که مردم را نسبت به عده ای از صحابه خوشبین کنی که آن ها را دوست داشته باشند و نسبت به برخی دیگر بدبین کنی تا مردم بغض و کینه آن ها را به دل گیرند!
این کار تو بین مردم ایجاد اختلاف و تفرقه انگیزی می کند.
(حذیفه!) تو می دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبه اش فرمود: (خدایا) هر کس از امت را که من در حال غضب ناسزا گفتم یا لعنت کردم، آن را رحمت بر آن ها قرار بده، چون من هم مانند بقیه بنی آدم غضب دارم (و گاهی از دیگران - بی جهت ! - عصبانی می شوم) ولی خدا مرا رحمت برای همه عالمیان قرار داده است.
ص: 22
سپس سلمان قسم یاد کرد که: حذیفه، اگر دست از این کار برنداری به عمر گزارش خواهم کرد. (1)
این روایت از جهات متعدد قابل تأمل و بررسی است:
1. حذیفه- که از بزرگان صحابه بشمار می رود - فضائل اهل بیت و نیکان صحابه و مطاعن دیگران را برای مردم ذکر می کرده است.
2. با نسبت های بی جا که به پیامبر صلی الله علیه و آله داده اند می خواهند حضرت را یک بشر عادی معرفی کنند که او از انسان های معمولی هم پایین تر است و حاضر می شود هنگام غضب بی جهت به دیگران ناسزا گوید!
و نتیجه آن خواهد شد که آن چه در فضائل اهل بیت علیهم السلام یا مطاعن دشمنان بفرماید از حجیت ساقط است و ارزش استناد ندارد، چنان که در دنباله روایت به این نکته تصریح شده است که فإنّما أنا من ولد آدم أغضب كما يغضبون.
یعنی: من هم مانند بقیه بنی آدم غضب دارم (پس ممکن است - بی جهت - از دیگران عصبانی شوم)!!
3. علت انتخاب سلمان برای این نسبت بی جا آن است که به واسطه محبت او به اهل بیت علیهم السلام مطلب جعلی از زبان او بهتر جا می افتد و قابل قبول است.
4. تبلیغات حذیفه تأثیر بسزایی در ایجاد محبّت اهل بیت علیهم السلام و بغض دشمنان آن ها بین مردم داشته است.
ص: 23
5. نقل روایات پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل اهل بیت علیهم السلام و مطاعن دشمنان را تفرقه انگیزی بشمار آورده اند.
6. سلمان را از مخالفین سرسخت ذکر فضائل و مطاعن معرفی کرده اند که حاضر شده حذیفه را تهدید نماید و به شدّت با کار او مبارزه کرده است !
7. بخش پایانی روایت حاکی از خفقان شدیدی است که در زمان عمر نسبت به نقل روایات پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشته است.
8. در پایان ذکر این نکته را لازم می دانیم که بنابر نقل خود عامه پیامبر صلی الله علیه و آله - با اشاره به دهان مبارک - فرمود: ﴿فَوَالّذی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ إلّا حَقٌّ﴾. (1) يعنى: به خدایی که جانم به دست اوست سوگند یاد می کنم که بر زبان من چیزی جز حق جاری نمی شود.
بدون شک آیاتی از قرآن در بیان فضائل و مناقب افرادی است که تصریح به آن ها نشده و خداوند تعالی با اوصاف و عناوین آنان را مدح و ستایش نموده بلکه گاهی فرمان به همراهی با آنان داده و گاه اطاعت از آنان را واجب کرده است. همان گونه که برداشت صحیح از آیاتی که در احکام عبادت و معاملات نازل شده متوقف بر بیان پیامبر صلی الله علیه و آله است تبیین و تفسیر آیات فضائل - و هم چنین آیاتی که در مذمت دشمنان خدا و... است - به کلمات نورانی آن حضرت محقق می شود که این بخشی از روایات فضائل و مناقب است.
ص: 24
نویسندگان اهل تسنن نقل کرده اند که ابن عباس می گفت:
تمام آیاتی که در آن آمده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ سرآمد، سرور، و امیر آن مؤمنان، علی علیه السلام است. خداوند صحابه را در قرآن (در موارد متعدد) سرزنش نموده ولی از علی علیه السلام جز به نیکی یاد نکرده است. (1)
با تدبّر در آیات شریفه و تتبع اخبار و آثار فریقین معلوم می شود که مهم ترین محورهای فضائل و مناقب در قرآن اموری است که تنها مصداق یا برترین مصداق آن امیر مؤمنان علیه السلام است که به چند مورد آن اشاره می شود.
از مهمترین فضائل و مناقب - که فوق آن تصوّر نمی شود - تطهیری است که خداوند تعالی برای خویشان نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داده و آن را در آیات محکم قرآن بیان فرموده که: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33) 33]. (2)
در روایات مسلّم عامه، به گونه ای مصداق این آیه بیان شده که اختصاص آن به امیرمؤمنان علیه السلام و خاندانش روشن است و هیچ یک از صحابه را از آن بهره ای نیست. (3)
ص: 25
در آیه ای دیگر وجوب دوستی نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان مزد و پاداش رسالت چنین مطرح شده که: ﴿قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشوری (42): 23]. (1)
و این نیز اختصاص به امیر مؤمنان و حضرت زهرا علیها السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام دارد و دیگران از دائره «قربی» بیرون هستند. (2)
«اولوا الارحام» در آیه: ﴿اَلنَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُهاجِرِينَ﴾ [الأحزاب (33): 6] (3) و آیه: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا مَعَکُمْ فَاُوْلَئِکَ مِنْکُمْ وَ اُوْلُوا
ص: 26
اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ [الأنفال (8): 75] (1) گرچه ظاهرش مفهومی است که دیگران را نیز شامل می شود، ولی به ضمیمه روایات معصومین علیه السلام و کلام امیرمؤمنان علیه السلام بیانگر حکم خدا در اولویت خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به وراثت و جانشینی آن حضرت است. (2)
بدون شک پیشی در ایمان آوردن به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سبقت در عبادت و بندگی خدا امتیاز مهمی بشمار می آید که در قرآن مکرّر با عبارت «السابقون» (3) و غیره متذکر آن شده و آثار و اخبار اهل تسنن دلالت بر سبقت امیرمؤمنان علیه السلام در ایمان و اولین نمازگزار بودن آن حضرت دارد. (4)
خدای تعالی نسبت به دیگران فرموده: ﴿قَالَتِ الاْعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الاِْیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ﴾ [الحجرات (49): 14] و این موجب تردید در ایمان واقعی جمعی از آنان می شود، برخلاف ایمان امیرمؤمنان علیه السلام که به تأیید خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است.
ص: 27
بلکه از افتخارات آن حضرت آن است که هیچ گاه به خدای تعالی شرک نورزیده و در برابر غیر خدا سر به سجده ننهاده است لذا عامه عبارت معروف: «كرّم الله وجهه» را فقط درباره ایشان بکار می برند. (1)
از جمله اموری که در قرآن سبب امتیاز و برتری شمرده شده هجرت، جهاد و فداکاری در راه دین است که خداوند به صراحت فرموده: مجاهدان در راه خدا از دیگران برتر هستند و گاهی مدال «اعظم درجةً» به آن ها اعطا فرموده و آنان را به بالاترین درجات ارتقا داده است. (2)
بدون هیچ تردیدی پیشاپیش همه مجاهدان بلکه پرچمدار آنان امیر مؤمنان بوده بلکه در برخی موارد تنها مصداق فداکاری و جانفشانی آن حضرت است مانند آیه شريفه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ
ص: 28
وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ [البقرة: (2) 207] که مربوط به لیلة المبیت می باشد. (1)
در آیات شریفه قرآن استقامت و پایداری در راه دین مدح و ستایش شده و این یکی از صفات بارز امیر مؤمنان علیه السلام است. در شرائط سخت و دشوار - چه در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و چه پس از آن- که دیگران قدم راسخی نداشتند آن حضرت ثابت قدم ماند ولی دیگران به گذشته تاریک جاهلیت بازگشتند. (2)
یکی از موارد معروف و مشهور آن نبرد أحد است که آیات قرآن در مذمت فراریان نازل گشت. (3)
بنابر روایت معتبر امیرمؤمنان علیه السلام صریحاً پایداری خویش را اعلام فرمود، و با قرائت آیه شریفه: ﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ﴾ [آل عمران (3): 144] می فرمود: به خدا سوگند پس از آن که خدا ما را هدایت کرد ما به گذشته برنمی گردیم. به خدا سوگند اگر آن حضرت بمیرد یا کشته شود، من هم تا آخر عمر قطعاً در دفاع از آن دینی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای آن مبارزه می کرد مبارزه می کنم به خدا سوگند من برادر ولی پسر عمو و وارث او هستم چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است ؟! (4)
ص: 29
برتری صاحبان دانش بر دیگران امری وجدانی و بدیهی است و نیازی به استدلال ندارد ولی به جهت غفلت بشر و ترجیح جاهلان بر عالمان و پیروی کورکورانه از آنان گاهی نیازمند به تذکر و آگاهی است؛ لذا خداوند با طرح یک پرسش ساده و روشن می پرسد ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ [الزمر (39): 9] آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابر هستند؟
و در جای دیگر به درجه رفیع و والای دانشمندان با ایمان اشاره فرموده که: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ [المجادلة (58): 11]. ترجیح دادن به سبب دانش از آیات متعدد استفاده می شود که پرداختن به آن خارج از موضوع کتاب است.
قرآن به صراحت ملاک پیروی را بیان فرموده که: ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35].
به شهادت تاریخ و آثار قطعی از طریق خاصه و عامه احدی در دانش با امیرمؤمنان علیه السلام قابل قیاس نیست و چنان که علم و دانش آن حضرت بر همه روشن گشته، جهل و نادانی دیگران نیز در آثار فراوان و به صورت مسلّم ثبت گردیده است.
به جهت بازی زمامداران با اخبار مناقب از یک سو و تساهل محدّثان در نقل روایات از سوی دیگر انحرافاتی پدید آمد که از مهمترین آن انحرافات جابجایی صلاحیت زمامداری یعنی صحابه - و ادعای عدالتشان - به جای اهل بیت علیهم السلام و عصمت آنان است.
ص: 30
در بین مخالفان به وضوح دیده می شود که محبت دیگران - و حتی محبت شجره ملعونه ! - جایگزین محبت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله گردیده است که نمونه ای از آن را ملاحظه می فرمایید.
واقعاً جای تعجّب است که مقام و منزلت اهل بیت علیهم السلام نزد برخی، چنان بی ارزش شده است که شهادت جگرگوشه پیامبر صلی الله علیه و آله و سرور جوانان بهشت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به دست یزید را نادیده گرفته و می گویند: هلا سكتوا عنه احتراماً لأبيه معاوية ؟! چرا به احترام معاویه [که از صحابه است !] در مورد یزید سکوت نمی کنند؟! (1)
آیا جای سؤال نیست که چرا شما احترام پیامبر صلی الله علیه و آله را درباره امام حسین علیه اسلام رعایت نکرده و نمی کنید؟
شمس الدين ذهبی (متوفی 748) - که درباره اهل بیت علیهم السلام بی انصافی و کوتاهی و.... فراوان دارد - هنگامی که به نام یزید می رسد می گوید:
او عهده دار خلافت شد و کارهایی کرد خدا از تقصیرات او بگذرد! (2)
او به صراحت می گوید: ما یزید را ناسزا نمی گوییم، و گرچه به ظاهر ادعا می کند که: او را دوست نداریم ولی بلافاصله از او دفاع می کند که: در میان خلفا و پادشاهان از او بدتر هم وجود داشته است !
ص: 31
بلکه پس از مدح و ستایش او در آخر کلامش می گوید: از آن روی که آغاز خلافتش با شهادت امام حسین علیه السلام و پایانش با واقعه حرّه بود مردم او را دشمن داشتند. (1)
پس دشمنی را به مردم نسبت داده و خودش با او دشمنی ندارد؛ که اعتراف نمود: ما یزید را سب نکرده و ناسزا نمی گوییم !
او در موارد دیگری نیز گرایش و تمایلش را به بنی امیه نشان داده است. (2)
نمونه ای از همین قبیل رفتار انس و انعکاس آن در صحیح بخاری است:
عن أنس بن مالك: أُتي مالك: أتى عبيد الله بن زياد برأس الحسين بن علي [علیه السلام] فجعل في طست، فجَعَل ينكتُ، و قال في حسنه شيئا، فقال أنس: كان
ص: 32
أشبههم برسول الله صلی الله علیه و آله، و كان مخضوبا بالوسمة. (1)
ملاحظه می فرمایید که: مطلب به سادگی مطرح می شود که: سر حسین بن علی علیه السلام نزد ابن زیاد در طشتی نهاده شد. او چوب می زد و در حُسن او چیزی گفت، انس بن مالک صحابی [با کمال خونسردی !!] گفت: او از همه شباهتش به پیامبر صلی الله علیه و آله بیشتر بود و سر مبارکش به وسمه خضاب شده بود.
یعنی برای انس و بخاری شهادت جگرگوشه پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ اهمیتی ندارد که نسبت به آن کوچک ترین اظهار تأسف و تألمی داشته باشند !
چوب زدن ابن زیاد هم اصلا مهم نیست بلکه عبارت به گونه ای مبهم آورده می شود که شارحین بگویند: چوب را بر زمین می زد!
و تمام توجه به سوی آن می رود که نوع خضاب حضرت مطرح شود! این بود سهم بخاری از واقعه جانگداز عاشورا و حرکت عظیم سیدالشهدا علیه السلام! (2)
ص: 33
به عنوان یکی از مهم ترین آثار تحریف فضائل و جابجایی محبت ها می توان دشمنی با حضرت ابوطالب علیه السلام و احترام از ابوسفیان را یاد نمود. با آن که حضرت ابو طالب علیه السلام از یاران دیرین پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و در یاری آن حضرت سنگ تمام گذاشته، و دلائل ایمان او فراوان است (1) ولی - به جهت، آن که پدر امیرالمؤمنین علیه السلام است - مورد بی مهری بلکه تنفر خلفا و هواداران آنان واقع شده؛ و در نقطه مقابل، ابوسفیان که مورد لعن و نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله بوده از احترام و تجلیل و... برخوردار می شود. (2)
ص: 34
در گزارشی آمده است:
هنگامی که از احمد بن حنبل پرسیدند: آیا می شود از یزید حدیث نقل کرد؟ او پاسخ منفی داد و فقط به واقعهٔ حرّه اشاره کرد و گفت: مگر او نبود که با اهل مدینه چنان رفتاری (ناپسند) داشت ؟!! (1)
چرا او به حادثه عاشورا و کربلا و بدرفتاری یزید با خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام اشاره ای نکرد؛ زیرا برای او واقعه حرّه اهمیتی داشت که کشته شدن سیدالشهدا علیه السلام نداشت!!!
در همین زمینه رجوع شود به دفاعیات ابن تیمیه از یزید و نحوه سخن گفتن او در این موضوع. (2)
و البته بی مهری آنان به خاندان رسالت و علاقه به خلفا و صحابه استبعادی ندارد بلکه توجه و اهتمام و اعتنایشان به دیگران باعث شده که خود پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز کنار بگذارند !!!
ابن عباس می گفت: دست از کارتان بر نمی دارید تا عذاب الهی بر شما نازل شود ؟! (شما چنان مورد قهر خدا قرار گرفته اید که) نزدیک
است بر شما سنگ ببارد من می گویم پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود، شما در پاسخ من می گویید: ابوبکر و عمر چنان گفته اند !!! (1)
در غالب كتب اهل تسنن صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله ناقص ذکر شده و بر اهل بیت علیهم السلام درود فرستاده نمی شود با آن که خودشان روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لا تُصَلُّوا عَلَی الصَّلاهَ الْبَتْراءَ﴾ يعنى بر من درود ناتمام نفرستید، گفتند: درود ناتمام چیست؟ فرمود: این که بگویید: (اللهم صلّ على محمد) و به آن اکتفا نمایید، بلکه بگویید: «اللهم صل على محمد و علی آل محمد». (2) و شگفت آن که هنگام نقل همین روایت می گویند (أن النبي صلى الله عليه و سلم قال) و از ذکر (و آله) کنار صلوات بر آن حضرت امتناع می نمایند. (3) به عنوان نمونه در صحیحین نقل شده از حضرت پرسیدند: چگونه بر شما درود و صلوات بفرستیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله (4) فرمود: این گونه بگویید: ﴿ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیدٌ﴾ (5)
ص: 36
اخبار و آثار فراوان - در منابع و مصادر عامه - دلالت بر کثرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام دارد که به مواردی بسنده می شود.
1. اهل تسنن روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند برای برادرم على فضائلی (فراوان) قرار داده که قابل شمارش نیست. (1)
2. و نیز از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: اگر جنگل ها قلم شوند، دریاها، مرکب جنّیان حسابگر و آدمیان نویسنده، نمی توانند فضائل على بن ابی طالب را بشمار آورند. (2)
کثرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام به حدی است که ضرب المثل شده و اگر بخواهند چیزی را بی شمار معرفی کنند به فضائل آن حضرت مثال می زنند. (3)
ص: 37
4. ابن عباس می گوید: هر جا خداوند در قرآن فرموده: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾، امیر و شریف (و برترین آن ها) علی علیه السلام است. هر یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مورد عتاب و سرزنش خدا واقع شد ولی خداوند از امیرالمؤمنین علیه السلام جز به نیکی یاد ننمود. (1)
5 - 7 و نیز ابن عباس می گوید فضائلی که برای علی در قرآن نازل شده درباره هیچ کس دیگری نازل نشده (2) مشابه همین عبارت از عمرو بن العاص (3) و يزيد بن رومان (متوفی 130) (4) نیز نقل شده است.
8. حذيفه سوگند یاد می کرد که تنها یک عمل علی علیه السلام بر عبادات همه امت اسلام ترجیح دارد راوی به او گفت من خیال می کنم این سخن زیاده روی باشد و قابل پذیرفتن نیست حذیفه سوگند یاد نمود که: مبارزه علی علیه السلام با عمرو بن عبدود عظمتش از پاداش اعمال همۀ امت تا قیامت بالاتر است. (5)
ص: 38
9. عبدالله بن عمر درباره حضرت می گوید سابقة من سوابقه خير من الدنيا و ما فيها يعنی یکی از سابقه های علی برتر است از دنیا و آن چه در آن است! (1)
10. ابو الطفیل صحابی به نقل از بعضی صحابه - يا ابن عباس - می گوید: علی علیه السلام را مناقبی - و بنابر نقلی سابقه هایی - است که اگر یکی از آن ها را بین همهٔ مردم تقسیم کنند خیر و نیکی شامل حال همۀ آنان خواهد شد. (2)
ص: 39
11 - 12. سعد بن ابی وقاص و عمرو بن العاص اعتراف دارند که علی علیه السلام را مناقبی است که هیچ کس آن را دارا نیست. (1)
13. کسی به ابوعبدالرحمن - غلام عایشه گفت: برای ما از مناقب علی بگو. او در پاسخ گفت چه بگویم؟ مناقبش بیش از آن است که بشمار آید. (2)
14. عکرمه می گوید: من برای علی فضیلت و منقبتی می دانم که اگر آن را بازگو نمایم از تمام اقطار آسمان ها و زمین چیزی باقی نمی ماند. (3)
(شاید کنایه از آن که باشد این فضیلت از فضائل تمام اهل زمین و آسمان بالاتر است)!
15. عبدالله بن شدّاد ليثى (متوفی 82) که وثاقت و جلالتش از کتب عامه معلوم است (4) - آن قدر از فضائل امیرمؤمنان علیه السلام می دانسته که می توانسته یک روز
ص: 40
از صبح تا ظهر - یا از صبح تا شب - به ذکر آن روایات بپردازد. (1)
16. و در ضمن روایتی خواهد آمد که: حسن بصری نزد حجاج گفت: علی علیه السلام را نزد پروردگار جایگاهی ویژه علاوه بر آن خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله و (افزون بر آن دو) سابقه هایی درخشان است که هیچ کس نمی تواند آن را انکار نماید. (2)
17. شعبی (متوفی 103 یا 104) - که قاضی بنیامیه و از منحرفین از ولایت است (3) - می گوید: گرچه خویشاوندی نزدیک علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله، سبقت در هجرت، حق عظیم و بزرگ او (بر اسلام و مسلمین)، همسری فاطمه علیها السلام و پدریِ امام حسن و امام حسین علیهما السلام هر کدام فضیلتی برای آن حضرت بشمار می رود، ولی برای او فضائل و مناقب ویژه و منحصر به فردی است که هیچ کس دارای آن نیست و دیگران از آن بی بهره اند. (4)
18. کسی از ابو هذیل علاف - امام معتزله (متوفی 235) - پرسید: جایگاه و
ص: 41
منزلت علی علیه السلام نزد خدا بالاتر است یا ابوبکر؟ او پاسخ داد: به خدا سوگند مبارزه علی با عمرو بن عبدود در جنگ خندق با تمامی اعمال و عبادات (همه) مهاجرین و انصار برابر است بلکه بر آن می چربد، چه رسد به ابوبکر ! (1)
19. ابوالفرج اصفهانی (متوفی 356) در مقام اعتذار از عدم نقل فضائل آن حضرت در کتاب مقاتل الطالبیین می نویسد: فضائل آن حضرت بیش از آن است که بشمار آید... امیرالمؤمنین علیه السلام به اتفاق دوست و دشمن در مقام و رتبه ای است که نمی توان آن را نادیده گرفت و یا انکار کرد. فضائلی که بین همگان (عموم اهل تسنن) مشهور است - نه آن چه فقط خاصه (و شیعیان) نوشته اند - و این مطلب ما را بی نیاز می کند که بخواهیم در برتری آن حضرت نقل قولی داشته باشیم و (یا) به روایتی استشهاد نماییم. (2)
20. ابن ابى الحديد معتزلی (متوفی 656) می نویسد اگر امیرمؤمنان علیه السلام با آن فصاحت خدادادی لب به سخن بگشاید و همه فصحای عرب نیز او را همراهی کنند تا فضائل و مناقبش را بشمارند به یک دهم آن چه پیامبر راستگو صلی الله علیه و آله دربارۀ آن بزرگوار فرموده نمی رسند منظور من روايات معروفي نیست که امامیه در امامت آن را مطرح و به آن احتجاج می کنند - مانند حدیث غدیر، منزلت، رساندن آیات اول سوره برائت حدیث مناجات، جنگ خیبر، ابتدای رسالت و دعوت بستگان در مکه و... - بلکه روایاتی را می گویم که
ص: 42
پیشوایان حدیث (اهل تسنن) در فضائل آن جناب نقل کرده اند که دیگر صحابه را در آن کمترین بهره ای نیست. من مقدار کمی از آن احادیث را از دانشمندان علم حدیث نقل می کنم از کسانی که دیگران (یعنی خلفا) را بر آن حضرت ترجیح داده اند؛ زیرا از نقل آنان بیشتر اطمینان حاصل می شود. (1)
21. او در مقدمه شرح نهج البلاغه می گوید: من بخشی از فضائل آن حضرت را ذکر می کنم و چون خارج از موضوع کتاب است، باید به حداقل اكتفا کنم اگر بخواهم فضائل و ویژگی های آن حضرت را شرح دهم نیاز به کتاب جداگانه ای به اندازه همین شرح - یعنی بیست جلد - بلکه بیشتر است. (2)
22. و نیز در همین زمینه می نویسد من چه گویم درباره رادمردی که دشمنانش به فضائل او اعتراف دارند و نمی توانند آن را انکار یا کتمان نمایند معلوم است که بنی امیه با آن سلطه وسیع که شرق و غرب عالم را فرا گرفته بود، تمام تلاش خود را برای خاموش کردن نور آن حضرت بکار گرفتند و روایاتی عليه او جعل کرده و برایش عیب تراشی نمودند. همگی بر منابر او را لعن و نفرین کردند هر کسی به مدح آن حضرت می پرداخت تهدید بلکه حبس یا کشته می شد و نگذاشتند حدیثی در فضائل آن حضرت نقل شود بلکه ممنوع بود که کسی را به نام علی نامگذاری کنند ولی تمام این تلاش ها بیهوده بود و جز بر عظمت آن حضرت نیفزود... آری پرتو نور خورشید را نمی توان با دست پوشاند و پنهان کرد.... .
چه می شود گفت دربارهٔ بزرگمردی که تمام فضائل به او منتهی می شود، و هر فرقه و گروهی خود را به او منسوب نموده و او را از خود می دانند. و او مهتر
ص: 43
و سرچشمه تمامی فضائل، و بنیانگذار آن بوده که گوی سبقت را از همگان ربوده است. (1)
23. ابوالمعالی جوینی شافعی (متوفی 478) شگفت زده می گفت: در بغداد صحافی را دیدم که کتابی در دست داشت در جمع آوری روایات غدیر خم، بر جلد آن نوشته بود: جلد 28 از طرق (و اسناد) حدیث ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ بقیه در جلد 29 خواهد آمد. (2)
24. شمس الدین ذهبی (متوفی 748) - پس از بیان آن که ابن جریر طبری کتابی در پاسخ ابن ابی داود نوشته و صحت حدیث غدیر را اثبات نموده - می نویسد: رأيت مجلداً من طرق الحديث لابن جرير فاندهشتُ له ولكثرة تلك الطرق، یعنی: من یک جلد از کتاب او را دیدم، از دیدن آن و کثرت اسناد و طرق آن (مات و مبهوت و) مدهوش گشتم. (3)
25. ابو حفص عمر بن شاهين (متوفی 385) تصنیفی در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام داشته مشتمل بر 1000 بخش (که متأسفانه مفقود شده است! (4)
26. ابوسعید عدوی - حسن بن علی بن صالح - می گوید: سنه 222 هجری
ص: 44
که من 12 ساله بودم، در بصره دیدم مردم اطراف پیرمردی 180 ساله جمع شده اند، پرسیدم این کیست، گفتند: خراش بن عبدالله، خادم انس بن مالک. عده ای مطالب او را می نوشتند، من هم از کسی قلمی گرفتم و (از روایاتی که نقل کرد) 13 حدیث در فضائل علی [علیه السلام] یادداشت کردم. (1)
27. از ابن عباس نقل شده که: علی علیه السلام را سیزده - و بنابر نقلی هجده - منقبت است که احدی از این امت دارای آن نیست. (2)
28. عمر بن خطاب می گوید اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هجده سابقه (درخشان) دارند که سیزده ویژگی آن اختصاص به علی [علیه السلام] دارد و ما در پنج مورد از آن با او شریک هستیم ! (3)
البته مقصود ما نقل اقرار و اعتراف او به فضیلت های ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام است، اما ادعای او به شریک بودن در موارد پنجگانه ادعایی بدون دلیل است بلکه ادله فراوان بر خلاف آن دلالت دارد !
ص: 45
29. یحیی بن سعید می گوید با ابواسامه نزد شعبه (1) رفتیم. او 40 یا 50 حدیث در فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل کرد و سپس رو به سوی من کرد و گفت: اگر به جهت جایگاه و منزلت تو نبود یک روایت هم برای او نقل نمی کردم. (2)
تعجب از کثرت روایات فضائل علی علیه السلام نزد شعبه است که در یک مجلس 40 یا 50 حدیث در این زمینه نقل کرده است!
30. مجاهد می گوید: علی علیه السلام را هفتاد منقبت است که هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مانند آن را دارا نیستند و هیچ یک از صحابه منقبتی ندارد مگر آن که آن حضرت را نیز در آن سهمی است! (3)
و بنابر نقلی دیگر مجاهد گفته: دربارۀ علی علیه السلام هفتاد آیه نازل شده که هیچ کس با او شریک نیست. (4)
31. عبدالرحمن بن ابی لیلی می گوید: هشتاد آیه در قرآن اختصاص به علی علیه السلام دارد که ربطی به هیچ کس دیگر از این امت ندارد. (5)
32. سید علی همدانی شافعی (متوفی 786) صاحب كتاب مودّة القربى از جابر نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در علی علیه السلام نود ویژگی از ویژگی های
ص: 46
پیامبران وجود دارد که خدا در او گرد آورده و در هیچ کس دیگری جمع آوری نفرموده است. (1)
33. ابن كثير (متوفی 774) از معتمر بن سلیمان تیمی نقل کرده که پدرش - سلیمان بن طرخان (متوفی 143) (2) - می گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام به صد ویژگی از صحابه دیگر برتر است و در همۀ مناقبشان نیز با آنان شریک است. (3)
34. بنابر نقل دیگر محمد بن معتمر بن سلیمان از پدرش از جدّش (4) نقل می کند که علی بن ابی طالب علیه السلام دارای صد و بیست منقبت است که هیچ یک از صحابه در آن با او شریک نیستند ولی او در مناقب دیگران نیز شریک است. (5)
ص: 47
35. ابن عباس می گوید: درباره علی بن ابی طالب علیه السلام سیصد آیه نازل شده. (1)
36. سعید بن جبیر می گوید: از ابن عباس در مورد اختلاف مردم دربارهٔ علی بن ابی طالب علیه السلام پرسیدم، او پاسخ داد: یا ابن جبير ! تَسْأَلُنِی عَنْ رَجُلٍ کَانَتْ لَهُ ثَلاَثَهُ آلاَفِ مَنْقَبَهٍ فِی لَیْلَهٍ وَاحِدَهٍ!!... درباره کسی می پرسی که (فقط) در یک شب سه هزار منقبت داشت، شبی که با مشک برای آوردن آب از چاه بدر به راه افتاد و سه هزار فرشته از جانب پروردگار بر او سلام کردند. (2)
از وصیّ پیامبر صلی الله علیه و آله صاحب حوض و پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله در محشر می پرسی! سوگند به کسی که جان ابن عباس در دست قدرت اوست اگر دریاهای دنیا مرکب درختان قلم و همه اهل عالم نویسنده شوند و بخواهند مناقب و فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام را بنویسند نمی توانند آن را بشمار آورند! (3)
37. در ضمن قضیه مفصلی آمده است که منصور دوانیقی، اعمش را قسم داد و از او پرسید: از فضائل علی بن ابی طالب چقدر می دانی؟ او پاسخ داد: بیش از ده هزار حدیث. (4)
ص: 48
از پانصد روایت، از محمد بن الحسن پرسید او پاسخ داد: هزار حدیث یا بیشتر. از ابویوسف - شاگرد معروف ابو حنیفه - نیز همین پرسش را تکرار کرد او پاسخ داد: اگر ترس در کار نبود روایات ما در فضائل او بی شمار بود. هارون گفت: از چه می ترسی؟ گفت: از تو و اطرافیانت. هارون به او گفت: تو در امان هستی، حرف بزن، بگو چقدر از فضائل علی اطلاع داری؟ او پاسخ داد: پانزده هزار حدیث مسند (که اسناد آن را هم حفظ دارم) و پانزده هزار حدیث مرسل.
سپس هارون رو به من (واقدی) کرده و گفت: تو در این زمینه چقدر معلومات داری؟ او می گوید: گفتم مانند ابویوسف (یعنی سی هزار حدیث). (1)
39. کسی به ابن عباس گفت: چقدر فضائل و مناقب علی زیاد است؛ من گمان می کنم شمارش به سه هزار برسد! او پاسخ داد: چرا نمی گویی به سی هزار (که) نزدیک تر (به واقع باشد)؟! (2)
40. ابن کثیر (متوفی 774) دربارۀ حافظ ابن عقده (متوفی 333)، پس از مدح و ثنای او از زبان محدّثين عامه می نویسد: يقال: إنه كان يحفظ نحواً من ستمائة ألف حديث، منها ثلاث مائة ألف فى فضائل أهل البيت [علیهم السلام] می گویند: او شش صد هزار حدیث از بر داشت که سیصد هزار آن مربوط به فضائل اهل بیت علیهم السلام بوده است !! (3)
ص: 49
*کلماتی از بزرگان اهل تسنن در کثرت و شهرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام (1)
کثرت و شهرت فضائل آن حضرت - همراه با اعتبار و حکم به صحت آن - با عبارات گوناگون در کلام بسیاری از بزرگان عامه آمده است.
1. علّامه محدّث ابوالفیض احمد بن محمد غماری مغربی (متوفی 1380) می نویسد:
جماعتی از حفّاظ (و پیشوایان علم حدیث) گفته اند: فضائلی دربارهٔ علی بن ابی طالب علیه السلام با سندهای صحیح و نیکو نقل شده، که دربارهٔ هیچ یک از صحابه وارد نشده است. (2)
اصل این مطلب از احمد بن حنبل (متوفی 241) است که فراوان و به سند معتبر از او نقل شده است. (3)
قال ابن عبدالبرّ (المتوفی 463): و قال أحمد بن حنبل و إسماعيل بن اسحاق القاضي: لم يرو في فضائل أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان ما روي في فضائل علي بن أبي طالب، وكذلك قال أحمد بن شعيب بن علي النسائي. (4)
ص: 50
ابن عبدالبرّ از احمد بن حنبل، اسماعیل قاضی و نَسائی نقل کرده که فضائلی که: با اسناد معتبر و نیکو درباره علی بن ابی طالب نقل شده درباره هیچ یک از صحابه روایت نشده است.
این عبارت با الفاظ گوناگون نقل شده است. قال محمد بن أبي يعلى (المتوفى 521 أو 526) - بسنده عن أحمد بن حنبل -: ما روي لأحد من الفضائل أكثر مما روي لعلي بن أبي طالب. (1)
و قال - في موضع آخر بسنده عن أحمد -: ما روي في فضائل أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بالأسانيد الصحاح ما روي عن علي بن أبي طالب. (2)
و قال ابن عساكر (المتوفی 571 - بسنده عن أحمد -: ما جاء لأحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و اله من الفضائل ما جاء لعلي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (3)
و قال ابن حجر العسقلاني (المتوفى 852): و قد روينا عن الإمام أحمد، قال: ما بلغنا عن أحد من الصحابة ما بلغنا عن علي بن أبي طالب. (4)
و قال: قال أحمد و إسماعيل القاضي والنسائي و أبو علي النيسابوري: لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر ما [مما] جاء في على [علیه السلام]. (5)
و قال ابن حجر الهيتمي المكي (المتوفى 974): قال إسماعيل القاضي والنسائي و أبو علي النيسابوري: لم ترد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الصحاح والحسان أكثر ممّا ورد في حقّ علي [علیه السلام] (6)
ص: 51
که تصریح شده فضائلی که درباره علی بن ابی طالب علیه السلام با سندهای صحیح یا سندهای نیکو نقل شده درباره هیچ یک از صحابه روایت نشده است.
این سخن از احمد بن حنبل، اسماعیل قاضی، نَسائی و ابوعلی نیشابوری و... بسیار مشهور و معروف است و همین عبارت - یا عبارت های مشابه آن - را بسیاری از مشاهیر اهل تسنن نقل کرده و آن را مستند خویش قرار داده اند که در تعلیقه عده ای از آنان نام برده شده اند. (1)
ص: 52
عده ای از علمای اهل تسنن گفته اند: فضائل و مناقب امیرمؤمنان علیه السلام مشهورتر از آن است که نیاز به ذکر داشته و بیش از آن است که قابل شمارش باشد چنان که ملاحظه می فرمایید:
2. أبو عثمان عمرو بن بحر معروف به جاحظ (متوفی 255) می گوید: اگر بخواهیم درباره روزگار شریف علی بن ابی طالب علیه السلام و مقامات کریمانه آن بزرگوار و مناقب والای او کلامی (و نگارشی) داشته باشیم طومارهایی طولانی را باید به آن اختصاص دهیم. (1)
3. ابن بطه عکبری حنبلی (متوفی 387) در ضمن کلامی می نویسد: مسلمانان اتفاق دارند بر فضائل، مناقب، مقامات مشهور، تلاش های ماندگار و کارهای بزرگ و نیکی که از علی علیه السلام در بین اسلام و مسلمانان ظاهر و روشن و معروف است به نحوی که از حد شمار افزون می باشد. (2)
4. خطیب بغدادی (متوفی 463) و ابن عساکر دمشقی (متوفی 571) می نویسند: مناقب آن حضرت مشهورتر از آن است که نیازی به بیان داشته و فضائل آن جناب بیش از آن است که قابل شمارش باشد (یا به حصر درآید). (3)
ص: 54
5. ابن عبدالبر (متوفی 463) گفته است: فضائل علی علیه السلام (آن قدر زیاد است) که قابل جمع آوری در کتاب نیست بسیاری از مردم (نویسندگان) به جمع آوری آن پرداخته اند. (1)
6. ابوالفرج عبدالرحمن ابن الجوزى (متوفى 597) می گوید: فضائل صحیح آن حضرت فراوان است. (2)
7. وزير جمال الدین ابوالحسن علي بن يوسف قفطی (متوفی 624) در بخش «ذكر أخبار أمير المؤمنین علیّ کرم الله وجهه» می نویسد: اگر بخواهم اخبار و آثار مربوط به آن حضرت را در مجلدات متعدد به نگارش درآورم به لطف و منت خداوند می توانم؛ زیرا مطالب فراوان در این زمینه دارم ولی به همین اندازه اکتفا نمودم تا با اختصار کتاب متناسب باشد. (3)
8. ابن اثیر جزری (متوفی 630)- پس از نقل برخی از فضائل حضرت می نویسد -: خلاصه آن که مناقب آن حضرت با عظمت و بسیار فراوان است... برای آن حضرت در این زمینه روایات فراوان نقل شده که ما به همین اندازه اكتفا می کنیم کسی که دنبال بیش از آن چه گفته شد باشد به کتابی که ما در خصوص مناقب آن حضرت تألیف کرده ایم رجوع نماید. (4)
ص: 55
9. سبط ابن الجوزی (متوفی 654) می گوید فضائل آن حضرت از ماه و خورشید مشهورتر و از خاک و سنگریزه بیشتر است. (1)
10. حافظ قرطبی (متوفی 656) می نویسد: ویژگی های آن حضرت در علم و دانش، شجاعت، بردباری، زهد، ورع و مکارم اخلاق فراتر از آن است که در کتابی بگنجد یا به شمارش در آید. (2)
11. گنجی شافعی (متوفی 658) می گوید: در گذشته صد باب از مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام را از احادیثی که شنیده بودم آوردم، البته بسیاری از احادیث هنگام نوشتن نزدم نبود مناقب و آثار آن جناب از شمارش بیرون است. (3)
12. نووی (متوفی 676) می نویسد: احادیث صحیح که در فضیلت آن حضرت آمده فراوان... و احوال و فضائل آن جناب مشهور است. (4)
13. طبری (متوفی 694) گوید: فضائل او بیش از آن است که بشمار آید. (5)
14. ابوالحجاج يوسف مزی (متوفی 742) می نویسد: مناقب و فضائل آن
ص: 56
حضرت بسیار است. (1)
15. ذهبی (متوفی 748) می گوید: این امام را مناقب فراوانی است...
بیان مناقب او در این نوشتار (مختصر) نمی گنجد، من کتاب جداگانه ای در این زمینه تألیف نموده و آن را «فتح المطالب...» نام نهاده ام. (2)
16. یافعی (متوفی 768) می گوید: مناقب و مفاخر آن حضرت از شمارش بیرون است و قابل حصر نیست...
اما شجاعت او که همه جا مشهور و شایع و در شهرت به حدی است که نیاز به تعریف ندارد چه دلاوری ها از او در جنگ ها دیده شد که سزاوار مدح و ثنای عظیم گردید ! (3)
17. ابن كثير متعصب (متوفی 774) در آخر فصلی که مربوط به فضائل آن حضرت است می گوید: استقصای این بخش (و تتبع آثار در این زمینه) به طول می انجامد و ما مقداری که قانع کننده باشد ذکر و به آن اکتفا کرده ایم. (4)
ص: 57
18. بنابر نقل مناوی تفتازانی (متوفی 791/ 792/ 793) می گوید: فضائلی که برای علی [علیه السلام] نقل شده برای هیچ کس روایت نشده است. (1)
19. سراج الدین عمر بن علی معروف به ابن الملقّن (متوفی 804) می گوید: ویژگی ها (و فضائل مخصوص) علی [علیه السلام] فراوان است، من در شرح حال آن حضرت آن را به صورت روشن - در کتابی که بدان اشاره کردم - آورده ام. محقق کتاب نوشته: مراد او كتاب «العدّة في معرفة رجال العمدة» است. (2)
20. محمد و شتانى أبّى (متوفای 827 یا 828) به نقل از آمدی می نویسد: مخفی نماند که علی [علیه السلام] دارای صفات شریف و مناقبی بلند مرتبه بود که بخشی از آن در استحقاق امامت کافی بود. آن چه در دیگر صحابه از صفات نیک و پسندیده و انواع و اقسام کمالات به صورت پراکنده وجود داشت، همه در او جمع شده بود کار به جایی رسیده بود که اگر سؤال می شد در بین صحابه چه کسی از همه شجاع تر داناتر، زاهدتر، فصیح تر، پیش از همه ایمان آورده جهادش در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله از همه بیشتر و در خویشاوندی نسبی و سببی از همه به آن حضرت نزدیک تر است؟ اول دفتر نام (مبارک) او ثبت می شد و در هر فضیلت گوی سبقت را از همه ربوده است... عالم ربانی این امت ابن عباس در پاسخ معاویه اوصافی از امیرالمؤمنین علیه السلام را بازگو کرده و هیچ ستایش دینی یا دنیوی نبود مگر آن که آن حضرت را بدان ستود (3)... آثار فراوان در مناقب آن حضرت نقل شده است. و شتانی خود در این باره می گوید: بیان دانش، شجاعت، زهد ورع و مکارم اخلاق علی [علیه السلام] در کتابی نگنجد. (4)
ص: 58
21. دمیری (متوفی 808) می گوید مناقب آن حضرت بسیار زیاد است. (1)
22. امام الحرم تقى الدين فاسی مکی (متوفی 832) می گوید: روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضیلت علی بن ابی طالب علیه السلام نقل شده فراوان و مشهور است و ما برخی از آن احادیث را برای تبرّک نقل کردیم. (2)
در زهد علی [علیه السلام] قناعت پیشگی مواعظ و پندهای سودمند و رسا برای کارگزاران، پاسخ های نفیس در مسائل مشکل... آثار فراوان و مشهوری دربارهٔ آن حضرت وجود دارد.
مدح و ثنای گذشتگان نسبت به آن حضرت فراوان و غير قابل شمارش است... روایاتی که در فضیلت ایشان آمده معروف و مشهور است. (3)
23. شمس الدین محمد جزری شافعی (متوفی 833) می نویسد: تمامی فضائل به علی [علیه السلام] منتهی شده از انواع علوم- از قرآن، حدیث، فقه، قضا - و همۀ اقسام محاسن و کرامت های اخلاقی از شجاعت، کرم، زهد، ورع، حسن خلق، تقوا و رأى صائب. (4)
او پس از نقل برخی از فضائل آن حضرت می گوید: این مقداری ناچیز و کمی از مناقب جلیل و فراوان و محاسن زیبای علی علیه السلام است. اگر بخواهیم آن را دنبال نماییم سخن به درازا می کشد امیدوارم خداوند توفیق دهد کتاب جداگانه ای در این زمینه بنگارم (5).
ص: 59
24. عسقلانی (متوفی 852) می گوید مناقب آن حضرت بسیار است. (1)
25. عینی (متوفی 855) می گوید: مناقب آن حضرت فراوان است، در شجاعت مشهور و در علم و دانش در مرتبه ای بلند قرار دارد. (2)
26. دوانی (متوفی 908) می نویسد علی مرتضی علیه السلام که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله او را در امر دین و دنیا پسندیده اند. مناقب او بیش از آن است که بشمار آید و فراوان تر از آن است که قابل استقصا و تتبع باشد. (3)
27. جلال الدین سیوطی (متوفی 911) می نویسد: مناقب آن حضرت بسیار زیاد است. (4)
28. سمهودی (متوفی 911) می گوید مناقب آن حضرت با جلالت با عظمت، مشهور و فراوان است. (5)
29. حضرمی شافعی (متوفی 947) می نویسد: احادیث در فضائل آن حضرت فراوان و مشهور است همچنین زهد و بی رغبتی آن جناب به دنیا علم و دانش، شجاعت و آثار و (تلاش های ماندگار) او معروف و معلوم است و نیازی به طول دادن ندارد. (6)
ص: 60
30. ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) بخشی از کتابش را به فضائل آن حضرت اختصاص داده و می گوید فصل دوم در بیان فضائل على رضى الله عنه و كرّم الله وجهه، و آن فضائل فراوان عظیم و مشهور است. (1)
و نیز می نویسد: مناقب علی [علیه السلام] بیش از آن است که بشمار آید. (2)
نظیر این عبارات را دیگران نیز گفته اند. (3)
هیتمی در ضمن استدلالی از اهل تسنن تصریح کرده: پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به مزایا و مناقبی اختصاص داده که در دیگران یافت نمی شود. (4)
31. احمد بن فضل بن محمد باکثیر مکی شافعی (متوفی 1047) می نویسد: خلاصه مطلب آن که مناقب آقای ما علی کرم الله وجهه در کثرت با ستارگان آسمان و در شهرت و مخفی نبودن با خورشید برابری می کند. قلم نمی تواند آن را به حصر بیاورد. اگر دریاها مرکب و درختان قلم و حسابگری تا قیامت مشغول محاسبه شود نمی تواند آن را (ثبت و) ضبط نماید.
احادیث صحیحی از پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ آن جناب رسیده که هیچ کس با او در
ص: 61
آن (فضائل) شریک نیست به جهت فراوانی،آن و در قرآن عظیم آیاتی دربارهٔ ایشان مشهور است که نیازی به ذکر آن دیده نمی شود. (1)
32. شيخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) می نویسد: مناقب وی رضی الله عنه بسیارند خارج از حد حصر و احصاء مذکور است در کتب حدیث بیشتر از آن چه مذکور است مر غیر او را از صحابه. (2)
33. ابن عماد حنبلی (متوفی 1098) می گوید: مناقبش قابل شمارش نیست... اگر بخواهیم به بیان آن بپردازیم طول می کشد و پرداختن به تمام جوانب آن مناقب (و احاطهٔ به آن) سخت و غیر ممکن است. (3)
34. حارثی بدخشی (بدخشانی) (قرن 12) می نویسد: آیاتی که در شأن اميرالمؤمنين على بن ابي طالب كرم الله وجهه نازل شده بسیار زیاد است و نمی توانم همۀ آن ها را جمع آوری و نقل کنم چکیده ای از آن ها را در این کتاب (مفتاح النجاء) می آورم. (4)
او در کتابی دیگر می نویسد: فضائل آن حضرت بیش از آن است که به حد حصر درآید و مشهورتر از آن است که نیازی به ذکر داشته باشد. (5)
35. شاه عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: اهل سنت اجماع
ص: 62
دارند بر آن که منکر ضروریات دین کافر است. و علو درجه ایمان حضرت امیر علیه السلام و بهشتی بودن ایشان و لایق خلافت پیغمبر بودن از روی احادیث بلکه آیات قطعیه متواتره ثابت است، پس منکر این امور کافر باشد. (1)
36. شبلنجی شافعی (قرن 13) گفته است: فضائل آن حضرت بسیار و مشهور است... شرح و بیان فضائل، مناقب، جایگاه علمی، فهم و درک، استقامت، شجاعت، شهامت، فراست، کرامت های عجیب، استحکام در یاری اسلام، پایداری در ایمان، سخاوت و بخشش با وجود تنگدستی و سختی دلسوزی نسبت به (اسلام و) مسلمین، بی رغبتی به دنیا، بردباری آن بزرگوار نیاز به مجلّدات متعدد دارد (و در یک کتاب نمی گنجد). (2)
37. استاد جامع الأزهر، محمد حبيب الله مدنى شنقیطی می گوید: و مناقبه جمة لا يسعها إلّا مجلّد ضخم، مناقب آن حضرت فراوان است و جز در کتابی حجیم نمی گنجد. من در این زمینه کتابی نوشته ام که سعی کرده ام روایات صحیح را جمع آوری نمایم آن را كفاية الطالب لمناقب علي بن ابي طالب علیه السلام نامیده ام. (3)
و در آن کتاب می نویسد: واقعاً مناقب آن حضرت بسیار فراوان است و من در این فرصت کوتاه نمی توانم جز بخش بسیار کم و کوتاهی از آن مطالب را بیان نمایم. (4)
و نیز می نویسد: احادیثی که در فضیلت، ویژگی ها و خصوصیات (منحصر
ص: 63
بفرد)، علم و دانش، حکم و قضاوت، ذوق فوق العاده، شناخت دقائق محاسبات، شجاعت، برتری از دیگران، و... در مورد آن جناب وارد شده بیش از آن است که قابل شمارش باشد. (1)
38. دکتر خلیل ابراهیم ملا خاطر العزامی می گوید: روایاتی که در مناقب آن حضرت وارد شده بسیار زیاد است. (2)
39. احمد زینی دحلان می نویسد: فضائل آن حضرت فراوان و مشهور است... آیات بسیار در حق آن جناب نازل و از پیامبر صلی الله علیه و آله احادیث معروف و مشهوری درباره اش نقل شده که بر عظمت فضائل ایشان دلالت دارد... و در تألیفات مستقل جمع آوری و تدوین شده است.
سپس تأکید کرده که مناقب و مفاخر حضرتش بیش از حدّ شمارش است. (3)
40. دکتر سعود صاعدی - استاد دانشگاه مدینه منوره، پس از نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام- می نویسد: خلاصه آن که در این زمینه 210 روایت نقل شد که تعداد 32 حدیث آن صحیح است 5 حدیث مورد اتفاق بخاری و مسلم و 4 حدیث را فقط مسلم روایت کرده است.
تعداد 21 حدیث صحیح است ولی صحیحٌ لغيرها (که صحت آن از شواهد اثبات می شود) یک روایت حسن و نیکو و 38 روایت حسنةٌ لغيرها (که اعتبار و حُسن آن نیز از شواهد دیگر اثبات می شود). (4)
ص: 64
برای اطلاع از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در مصادر عامه، ارائه فهرستی از ابواب فضائل آن حضرت در کتب معتبرشان و یا کتب مستقلی که در این زمینه تألیف کرده اند لازم است که در این بخش بدان می پردازیم.
عده ای از مؤلفین و نویسندگان اهل تسنن بخشی از کتاب خویش را به ذکر مناقب و فضائل آن حضرت اختصاص داده اند با عنوان «باب مناقب... باب فضل... باب فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام» و امثال آن، که 40 نفر از آنان را به ترتیب زمانی- از اوائل قرن سوم هجری تا زمان حاضر - نام می بریم:
1. سعيد بن منصور (متوفی 227)، السنن 2/ 178
2. حافظ ابن سعد (متوفی 230)، الطبقات الكبرى 337/2
3. ابن ابی شیبة (متوفی 235)، المصنف 7/ 494
4. احمد بن حنبل (متوفی 241)، مسند احمد = الفتح الربّاني لترتيب مسند الامام احمد بن حنبل الشيباني 115/23
5. بخاری (متوفی 256)، صحیح بخاری 4/ 207
و رجوع شود به شروح آن مانند عمدة القاری 16/ 214، فتح الباری 7/ 57،
ص: 65
شرح الكرماني 241/14، ارشاد السارى 115/6 (طبع بولاق)، تغلیق التعلیق 68/4
6. مسلم (متوفی 261) صحيح مسلم 7/ 120
و رجوع شود به شروح آن مانند شرح نووی (173/15، المفهم لما أُشكل من كتاب مسلم قرطبی 6/ 268 - 278، السراج الوهاج حافظ منذرى و محمد صدیق خان 67/7 - 71، الكوكب الوهّاج أرمی هرری 437/23 - 464
7. ابن ماجة قزوينى (متوفی 273)، السنن 1/ 42
8. احمد بن يحيى بلاذرى (متوفى 279)، أنساب الأشراف 89/2
9. ترمذی (متوفی 279)، السنن 296/5 و شروح آن مانند: تحفة الأحوذى مباركفورى10/ 144
10. ابن ابی عاصم (متوفی 287)، كتاب السنة 582 (چاپ دیگر 881/2)
11. نسائی (متوفى 303)، السنن الكبری 5/ 43 و 5/ 105
12. علی بن حسین مسعودی (متوفی 346) مروج الذهب 2/ 425 - 426
13. ابن حبان (متوفی 354)، صحیح 15/ 363، الثقات 2/ 266 - 304
14. حاکم نیسابوری (متوفی 405)، مستدرک 3/ 107
15. ابونعیم اصبهانی (متوفی 430)، معرفة الصحابة 276/1، حلیة الاولیاء 61/1
(و رجوع شود به تقريب البغية بترتيب أحاديث الحلية حافظ هيثمى 82/3)
16 خطیب بغدادی (متوفی 463) تاریخ بغداد 1/ 143
17. ابن عبدالبر (متوفی 463)، الاستيعاب 3/ 1089
18. ابو محمد حسین بن مسعود بغوی (متوفی 516) (1) در شرح السنة 84/8 (چاپ دیگر 111/14) و مصابيح السنة 170/4 (چاپ دیگر 516/2)
ص: 66
ورجوع شود به شروح مصابیح مانند تحفة الابرار بیضاوی 3/ 427، شرح مصابيح السنة ابن الملك رومی 436/6، کشف المناهج سلمی مناوی 288/5، المفاتیح زیدانی 311/6، هداية الرواة ابن حجر 421/5، مشكاة المصابيح خطيب تبریزی 2358/5 (چاپ دار ابن حزم)
و شروح مشکاة مانند: شرح الطیبی على المشكاة 3881/12، مرقاة المفاتيح ملاعلی قاری 453/10، اشعة اللمعات دهلوی 674/4، حاشية سهانفوری 475/2
19. حافظ ابن عساکر (متوفی 571) تاریخ مدينة دمشق جلد 42
شیخ محمد باقر محمودی قدس سره نیز جداگانه این بخش را تحقیق و با عنوان «ترجمة الإمام علي بن ابي طالب علیه السلام من تاريخ مدينة دمشق» در سه جلد منتشر نموده است.
20. ابن الجوزی ابوالفرج عبد الرحمن حنبلی بغدادی (متوفی 597)، صفة الصفوة 308/1 - 335، التبصرة 441/1 المجلس الحادي والثلاثون
21. ابن اثیر جزری، مجد الدین ابوالسعادات مبارک (متوفی 606)، المختار من مناقب الاخيار 11/1 و جامع الأصول 311/6 (حرف الفاء، فضائل الصحابة)
و رجوع شود به جامع الأصول التسعة، صالح الشامي 280/13
22. ياقوت حموی (متوفی 626) معجم الادباء 41/14
23. ابن اثیر جزری، عزّالدین ابوالحسن علی (متوفی 630)، اسدالغابة 16/4
24. محب الدین طبری (متوفی 694)، الرياض النضرة 3/ 103، باب چهارم
25. حافظ مزی (متوفی 742) تهذيب الكمال 20/ 472
26. ذهبی دمشقی (متوفی 748) تاريخ الإسلام 3/ 621 و سير أعلام النبلاء 225/1
27. صفدی (متوفی 764)، الوافی بالوفیات 21/ 177
28. ابن کثیر دمشقی (متوفی 774)، البداية والنهاية 7/ 369 و 3/8
29. نورالدین هیثمى (متوفى 807) مجمع الزوائد 9/ 100 و كشف الأستار عن زوائد البزار 182/3 - 206 و بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث 295 و موارد الظمآن 131/7
ص: 67
30. حافظ احمد البوصیری (متوفی 840) اتحاف الخيرة المهرة بزوائد المسانيد العشرة 197/7، باب 6 (همراه با المطالب العالية، طبع دار الكتب العلمية)
31. حافظ ابن حجر عسقلانی متوفی 852، الاصابة 4/ 464 و تهذیب التهذیب 294/7 و فتح البارى 7/ 57 والمطالب العالية 378/8، باب 27
32. حافظ جلال الدین سیوطی (متوفی 911) تاريخ الخلفا 183، الجامع الصغير 176/2 - 178 و رجوع شود به شرح آن فيض القدير مناوی 4/ 468 - 472
33. صالحی شامی (متوفی 942)، سبل الهدى والرشاد 11/ 287 (1)
34. ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974)، الصواعق المحرقة في الرد على أهل البدع والزندقة 120، الفصل الثاني
35. متقی هندی (متوفی 975) كنز العمال 11/ 598 و 13/ 104
36. ولی الله دهلوی (متوفی 1176) ازالة الخفاء 251/2، قرة العینین 117
37. منصور بن على ناصف، التاج الجامع للاصول 3/ 330
38. سعود بن عيد الصاعدي، فضائل الصحابة = الأحاديث الواردة في فضائل الصحابة في الكتب التسعة و مُسندي أبي بكر البزار و أبي يعلى الموصلى والمعاجم الثلاثة للطبراني 145/6 - 515 و 1/7 - 86
39. خیر الدین زرکلی، الأعلام 4/ 295
40. محمد فؤاد عبدالباقی، مفتاح كنوز السنّة 352
ص: 68
بعضی از بزرگان عامه در فضائل و ویژگی های آن حضرت تأليف مستقل دارند. ما به ذکر 40 عنوان - به ترتیب الفبایی - اکتفا می کنیم:
1. إبراز الوهم المكنون، ابوالفيض أحمد بن محمد غماری مغربی (متوفی 1380) (1)
2. أرجح المطالب في عدّ مناقب أسد الله الغالب أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب علیه السلام، عبيد الله حنفى امرتسری (معاصر)
3. أسمى المناقب في سيرة امير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، على محمد صلابی
3/1 أسمى المناقب في تهذيب أسنى المطالب گزیدۀ اسنى المطالب جزرى شافعى
4. أسنى المطالب في فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام، ابراهيم بن عبدالله اكفاني و صابي (قرن دهم)
5. أسنى المطالب في مناقب سيدنا علي بن أبي طالب [علیه السلام] محمد بن محمد جزری شافعی (متوفی 833)
6. الأربعون المنتقى من مناقب على المرتضى علیه السلام، ابو الخير احمد بن اسماعیل طالقانی قزوینی (متوفی590)
7. (كتاب) الأربعين في فضائل الامام امير المؤمنين علیه السلام، جمال الدین محدث هروی (متوفی 930)
7/1 (كتاب) الأربعين في فضائل امير المؤمنين علیه السلام، خطیب بغدادی (متوفی 463).
8. أفضلية الخليفة الراشد على بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]، محمد فؤاد ضاهر
9. الإمام علي بن أبي طالب علیه السلام، توفیق ابو علم مصری (معاصر)
ص: 69
9/1. الإمام علي بن أبي طالب علیه السلام، عبد الفتّاح عبدالمقصود مصری (معاصر)
9/2. الإمام علي بن أبي طالب علیه السلام، محمد رضا مصری (معاصر)
10. إمامة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، عمرو بن بحر معروف به جاحظ (متوفی 255) (1)
11. (كتاب في) أنّ علياً علیه اللسام أول من أسلم وسبق إسلامه، ابو القاسم عبیدالله ابن عبدالله حنفی نیشابوری معروف به حاکم حسکانی (قرن پنجم)
12. تفضيل على علیه السلام، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240)
12/1 تفضيل على علیه السلام، رمّانی، ابوالحسن على بن عيسى اديب نحوی معتزلی (متوفی 384)
12/2. تفضيل على علیه السلام، حسين بن على ابو عبد الله بصری (متوفی 369)
13. جواهر المطالب في مناقب الإمام الجليل علي بن أبي طالب علیه السلام، باعونی شافعی (متوفی 871).
14. الحجّة الجلية في نقض الحكم بالأفضليّة، محمد معين بن محمّد أمين سندى حنفى (متوفی 1161) (در اثبات افضلیت امیرمؤمنان علیه السلام بر دیگران)
15. الخصائص العلويّة على سائر البريّة، ابو الفتح نطنزي، محمد بن أحمد (متوفى حدود 550)
ص: 70
16. الخصائص في فضل علي علیه السلام، ابونعیم اصبهانی (متوفی 430)
16/1. الخصائص في فضل علي بن أبي طالب علیه السلام، نسائی (متوفی 303)
17. خصائص أمير المؤمنين علیه السلام، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
17/1. خصائص أمير المؤمنين علیه السلام، محب الدین طبری (متوفی 694)
18. خصائص علی علیه السلام، شاذان فضلی (قرن چهارم)
19. السبعين في مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، سید علی همدانی (متوفی 786)
20. عبقرية الإمام علي علیه السلام، عبّاس محمود عقّاد مصری (معاصر)
21. علي بن أبي طالب إمام العارفين علیه السلام، ابو الفيض غماری مغربی (متوفی 1380)
21/1 علي بن أبي طالب علیه السلام بقية النبوة وخاتم الخلافة، عبد الكريم الخطيب
بیش از 20 نویسنده سنی تألیف به نام علی بن ابی طالب علیه السلام دارند (رجوع شود به فهرست کتابخانه تخصصی اميرالمؤمنين علیه السلام مشهد مقدّس)
22. فتح المطالب [منح الطالب ] في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، حافظ شمس الدین ذهبی شافعی دمشقی (متوفی 748)
23. فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام، قاضی ابو الحسين عمر بن حسن شیبانی اشنانی بغدادی (متوفی 339)
23/1. فضائل أمير المؤمنين علي رضی الله عمه [علیه السلام]، علاء عبيد
24. فضائل علی علیه السلام، ابو جعفر اسکافی معتزلی (متوفی 240)
24/1. فضائل علی علیه السلام، احمد بن حنبل شیباني مروزى بغدادي، إمام الحنابلة (متوفى 241) (ظاهراً با مناقب علی علیه السلام شماره 37 متحد است) (1)
ص: 71
24/2. فضائل على علیه السلام، ابن أبي الدنيا، عبد الله بن محمد بن عبيد بن سفيان بن قيس (متوفی 128) (1)
24/3. فضائل علی علیه السلام، حافظ ابوالعباس ابن عقدة (متوفی 333) (2)
24/4. فضائل على علیه السلام، ابو عمرو ابن السماك، عثمان بن أحمد بغدادی (متوفی 344)
24/5. فضائل علی علیه السلام، حافظ طبرانی، ابوالقاسم سلیمان طبرانی صاحب المعجم الكبير والأوسط والصغير (متوفی 360)
24/6. فضائل علي علیه السلام، ابوالحسن شاذان فضلی (قرن چهارم)
24/7. فضائل علی علیه السلام، حاكم نيشابوری (متوفی 405)
24/8. فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام، حافظ بيهقی، ابو بكر احمد بن حسین خسروجردی (متوفی 458)
24/9. (جزء في) فضائل علي علیه السلام، عز الدين ابو محمد عبدالرزاق حنبلی (متوفی 660)
24/10. فضائل علی علیه السلام، عیدروس علوی شافعی
25. القول الجلى فى ثبوت أفضلية سيدنا على علیه السلام، احمد بن خيرى باشا بن يوسف حنفی مصری (متوفی 1387)
26. القول الجليّ في فضائل علي علیه السلام، حافظ سیوطی (متوفی 911)
26/1. القول الجلى فى فضائل علیّ علیه السلام، علّامه ابو الحسن محمد بن محمد بكرى صدّيقي شافعی مصری (متوفی 952)
ص: 72
27. كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، فخر الدين ابوعبدالله محمد بن يوسف قرشی کنجی شافعی، نزیل دمشق (متوفی 658)
27/1. كفاية الطالب لمناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، محمّد حبيب الله بن عبدالله جكني يوسفى مدنى شنقيطي، استاد جامع الأزهر (متوفی 1363)
28. ما نزل من القرآن في علي علیه السلام، ابوالفضائل احمد بن محمد بن مظفّر رازی آقسرائی حنفی (متوفی بعد 631)
28/1. ما نزل من القرآن في علي = المنتزع من القرآن العزيز في مناقب مولانا أمير المؤمنين علیه السلام حافظ ابونعیم اصبهانی (متوفی 430) (1)
28/2. ما نزل من القرآن في علي علیه السلام= نزول القرآن في شأن أمير المؤمنين علیه السلام، ابوبكر محمّد بن مؤمن شیرازی
28/3. مانزل من القرآن في علي بن أبي طالب علیه السلام، أحمد بن محمد بن المظفر حنفی رازی (متوفی 631)
29. المراتب فى فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، ابو القاسم اسماعيل بن احمد بن محفوظ بستی معتزلی، (متوفی حدود 420)
30. مسند أمير المؤمنين علیه السلام و اخباره و فضائله، يعقوب بن شيبة (متوفی 262)
31. معارج العلى في مناقب علي المرتضى رضی الله عنه [علیه السلام]، صدر العالم دهلوی
32. المعيار والموازنة في تفضيل علي علیه السلام، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240)
33. المقامات في تفضيل عليّ علیه السلام، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240)
34. مقاصد الطالب في مناقب عليّ بن أبي طالب علیه السلام، شهاب الدين أحمد بن إسماعيل
ص: 73
برزنجی شهرزوری مدنی شافعی متوفی 1337)
35. مناقب الأسد الغالب، شمس الدين محمد بن محمد، ابن الجزري (متوفی 833).
36. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، ابو الحسن على بن محمد بن محمد واسطی، مشهور به ابن مغازلی، جلّابی و ابن جلّابی (متوفی 483)
36/1. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، ابوالحسين عبدالوهاب بن الحسن كلابي دمشقى (متوفی 396)
36/2. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، اعمش، أبو محمّد سليمان بن مهران اسدی کاهلی کوفی (متوفی 148) (1)
36/3. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، حافظ ابو العلاء حسن همدانی مقری، صدر الحفّاظ، شيخ هندان و إمام العراقين (متوفی 569)
36/4. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام= الفصول السبعة والعشرون في مناقب أمير المؤمنين علي بن طالب علیه السلام، ابو المؤيّد موفّق بن أحمد خوارزمی مکی (متوفی 568).
36/5. مناقب أمير المؤمنين (و ما نزل من القرآن في على علیه السلام)، حافظ ابن مردويه؛ ابوبکر أحمد بن موسى اصبهانى (متوفی 410 یا 416)
37. مناقب على علیه السلام، احمد بن حنبل إمام الحنابلة (متوفی 241) (2)
37/1. مناقب علی علیه السلام، ابو الفتح ازدی، محمّد بن حسین موصلی، نزيل بغداد (متوفی 374 یا 377)
37/2. مناقب على علیه السلام ابو اسحاق إبراهيم بن أحمد بن محمّد طبری معدّل مقری، فقیه مالکی بغدادی (متوفی 393)
ص: 74
37/3. مناقب علی علیه السلام، ثعلبی شافعی مفسّر (متوفی 427)
37/4. مناقب على علیه السلام، يحيى بن إبراهيم سلماسی، ابوزكريا واعظ (متوفی 550) از اساتید و مشایخ حافظ ابن عساكر
37/5. مناقب علىّ علیه السلام ابن الجوزي، أبو الفرج عبدالرحمن بن علی حنبلی بغدادی واعظ (متوفی 597)
37/6. مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، ابن اثیر جزری، عزّ الدين ابوالحسن على بن ابو الكرم شیبانی (متوفی 630)
37/7. مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، قاضی ابوالمؤيّد صدرالدين خاصى حنفی خوارزمی مصری (متوفی 634) (1)
37/8. مناقب علىّ علیه السلام محب الدین طبری (متوفی 694)
37/9. مناقب علیّ علیه السلام، خواجه پارسا (متوفی 822)
37/10 مناقب علیّ علیه السلام، شیخ على باحسن حضرمی شافعی (قرن نهم)
37/11. مناقب علىّ علیه السلام يوسف بن عبدالهادی حنبلی مقدِسی دمشقی صالحی، مشهور به ابن المبرد و ابن عبدالهادي (متوفی 909)
37/12. مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام، حافظ محمّد بن أحمد عجمی رومی (متوفی 957)
38. مناقب مرتضوی، محمد صالح بن عبدالله ترمذی (متوفی 1040)
39. النبأ اليقين، ابوبكر بن عبد الرحمن حضرمی شافعی (متوفی 1341)، قصیده ای است در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام در 110 بیت
40. النصّ الجليّ فيما نزل من كتاب الله في حق على علیه السلام، عبيد الله حنفی امرتسری (معاصر)
ص: 75
عده ای از نویسندگان سنی در مورد فضائل اهل بیت علیهم السلام - عموماً - تأليف مستقل داشته اند (1)، که به ذکر 40 عنوان اکتفا می شود:
1. احياء الميت بفضائل أهل البيت علیهم السلام، حافظ سیوطی (متوفی 911)
2. الإشراف على مناقب الأشراف، ابن سويدة تكريتي (متوفی 485)
3. الإشراف في فضائل الأشراف، ابراهیم سمهودی شافعی (برادرزاده نورالدين سمهودی متوفی 911 مؤلف وفاء الوفا و جواهر العقدين)
4. أهل البيت علیهم السلام، توفيق أبو علم مصرى (معاصر)
5. بحرا المناقب، شرف الدین محمود طالبی شافعی (متوفی 743)
6. بذل الحبا في فضل آل العبا علیهم السلام، احمد بن محمّد بن مظفّر رازی آقسرائی حنفی (متوفی بعد 631)
7. تاريخ أهل البيت علیهم السلام، نصر بن علی ازدی جهضمي بصری بغدادی (متوفی 250)، از رجال صحاح ششگانه اهل تسنن
8. تحرير المقال في ما ورد على التعارض في حقّ الآل علیهم السلام، عبدالرحمن بن محمّد بن عبدالرحمن کزبری شافعی دمشقی (متوفی 1262)
9. (جزء في) تحقيق أهل البيت علیهم السلام المذكورة في آية التطهير، محمّد معین بن محمّد امین سندی تتوی حنفی (متوفی 1161)
10. تذكرة الخواص من الأمّة بذكر خصائص الائمة علیهم السلام، سبط ابن الجوزي، شمس الدين ابوالمظفّر يوسف بن قُزغلی بغدادی (متوفی 654)
ص: 76
او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام ریاض الأفهام في مناقب أهل البيت علیهم السلام
11. التعريف بآل بيت النبيّ صلى الله عليه و سلم، ابن ابوزید، ابو محمّد عبدالله بن عبدالرحمن قيروانی نفزاوی مالکی (متوفی 386)
12. توضيح الدلائل على تصحيح الفضائل، شهاب الدين، أحمد بن جلال الدين ايجى شافعی (قرن نهم)
13. جواهر العقدين في فضل الشرفين، نورالدين على بن عبدالله سمهودی شافعی (متوفی 911) او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام الجوهر الشفّاف بفضائل الأشراف
14. جوهرة العقول في ذكر آل الرسول صلی الله علیه و اله، ابوزید عبدالرحمن بن عبدالقادر مغربی فاسی مالکی (متوفی 1096)
15. الخريدة الغيبية في شرح القصيدة العينية قصیده است از عبدالباقی عُمری همراه با شرح آن از شهاب الدین آلوسی بغدادی (متوفی 1270)
16. خلاصة المناقب في فضائل آل بيت سيد آل غالب علیهم السلام، على كبير بن علی جعفر حسيني هندى اله آبادی (متوفی 1285)
17. ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى علیهم السلام، محب الدین طبری (متوفی 694)
18. الذرية الطاهرة النبوية علیهم السلام، حافظ ابو بشر محمد بن احمد دولابی انصاری رازی ورّاق (متوفی 310)
19. ذكر [ نشر] القلب الميت بفضائل أهل البيت علیهم السلام، حافظ جمال الدين أبو المظفر يوسف بن محمد سرمرى عبادی عقیلی حنبلی، نزيل دمشق (متوفی 776)
20. روض الزهر في مناقب آل سيد البشر علیهم السلام، محمد معروف بن مصطفی نودهی شهرزوری برزنچی شافعی (متوفی 1254)
21. زبدة المقال في فضائل الآل علیهم السلام، كمال الدين محمد بن طلحة شافعي حلبي (متوفى 652)
22. زين الفتى في شرح سورة هل اتي، احمد بن محمد عاصمی (قرن چهارم)
ص: 77
گزیدۀ آن با نام العسل المصفّى من تهذيب زين الفتى با تحقيق شيخ محمدباقر محمودی قدس سره منتشر شده است.
23. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام: طيب الفطرة في حبّ العترة علیهم السلام.
24. الصفوة بمناقب آل بيت النبوّة علیهم السلام، عبد الرؤوف مناوی حدادی مصری فقیه شافعی (متوفی 1031)
25. طرز الوفا في فضائل آل بيت المصطفی علیهم السلام، ابو الحسن احمد بن زين العابدين بكرى صدیقی مصری شافعی (متوفی 1048)
26. عقد الجواهر في فضل آل بيت النبى الطاهر علیهم السلام، عيدروس، وجيه الدين أبوالفضل عبدالرحمن بن مصطفى يمنى حضرمی تریمی، شافعی اشعری نقشبندی وفائی (متوفی 1192)
27. فرائد السمطين في فضائل المرتضى و البتول والسبطين علیهم السلام، شیخ صدر الدين أبو المجامع إبراهيم بن شيخ الشيوخ سعد الدين حموئى جوينى بحیرآبادی شافعی (متوفی 722)
28. الفصول المهمة لمعرفة الأئمّة علیهم السلام، ابن صبّاغ مالکی، نورالدين على بن محمد صفاقسى غزّی مکّی (متوفی 855)
29. فضائل أهل البيت علیهم السلام، ابو الكمال برق نوشاهی پاکستانی (مؤلّف فضائل الصحابة)
29/1. فضائل اهل البیت علیهم السلام، ابن ابی حاتم رازی (متوفی 327) (مؤلّف الجرح والتعديل)
29/2. فضائل أهل البيت علیهم السلام، جلال الدين أبو الميامن مسعود صدرالدین ابوالمعالی ابن المظفّر بن محمد بن مظفّر بن روزبهان بن طاهر ربعي عدوى عمری (متوفی 725)
29/3. فضائل أهل البيت علیهم السلام، مبین بن محب انصاری هندی لکهنوی (متوفی 1225)
29/3. فضائل أهل البيت علیهم السلام في كتب السنة التسعة، برّاك محمود خلف الأنصاري
ص: 78
29/4. فضل آل البيت علیهم السلام، احمد بن على مقریزی (متوفی 845) (1)
30. مطالب السؤول في مناقب آل الرسول علیهم السلام، محمد بن طلحة شافعی (متوفی 652).
31. معارج الوصول إلى معرفة فضل آل الرسول والبتول علیهم السلام، زرندی، شمس الدین أبو عبدالله محمد بن عزّالدین مدنی انصاری خزرجی حنفی (متوفی 750)
32. مفتاح النجا في مناقب آل العبا علیهم السلام، میرزا محمد بن رستم بن قباد حارثی بدخشی (بدخشانی) (قرن دوازدهم) او کتاب دیگری در این زمینه دارد با نام: نزل الابرار بما صحّ من مناقب أهل البيت الأطهار علیهم السلام
33. مناقب أهل البيت علیهم السلام، ابو سعيد عبّاد بن يعقوب رواجنى اسدی کوفی (متوفی 250) از روایان شیعه، ولی از رجال بخاری و ترمذی و ابن ماجة است.
33/1. مناقب أهل البيت وكلام الأئمّة علیهم السلام، حسين بن محمد بلخی معتزلی حنفی، ابن مقری بغدادی سمسار (متوفی 522 یا 523 یا 526).
33/2. مناقب أهل البيت علیهم السلام، ابن حجر هيتمي، احمد بن محمّد سعدی انصاری شافعی (متوفی 974) (2)
34. مناقب على والحسنين و امّهما فاطمة الزهراء علیها السلام (نصوص مستخرجة من امهات كتب الحديث)، محمد فؤاد عبدالباقی (معاصر)
35. مودّة ذوي القربى علیهم السلام، سید علی همدانی (متوفی 786)
این کتاب به صورت کامل در كتاب ينابيع المودة 2/ 255 - 342، تألیف شیخ سلیمان قندوزی حنفی (متوفی 1293) گنجانده شده است.
ص: 79
36. النبذة في مناقب أهل البيت علیهم السلام، موفق الدين أبو العباس احمد بن محمد بن عمر بغدادی (قرن ششم)
37. نظم درر السمطين في فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطين علیهم السلام، شيخ جمال الدین محمد بن يوسف زرندی (متوفی 750)
38. النعيم المقيم لعترة النبأ العظيم علیهم السلام، عمر موصلی (متوفی 657)
39. نقبة [منقبة] المطهّرين ومرتبة الطيّبين علیهم السلام، ابونعيم أصبهانی (متوفی 430)
40. نور الابصار، مؤمن بن حسن شبلنجی شافعی (متوفى بعد 1308)
ص: 80
عده ای از علمای شیعه - برای اتمام حجت - مجموعه ای از آثار، احادیث، روایات و اقوال عامه را جمع آوری نموده اند، (1) که در این زمینه نیز به ذکر 40 عنوان اکتفا می کنیم:
1. احقاق الحق، شهید قاضی نور الله شوشتری (متوفی 1019) همراه با ملحقات إحقاق الحق، از آیت الله مرعشی (متوفی 1411).
2. الإمام علي علیه السلام في آراء الخلفاء، شیخ مهدی فقیه ایمانی (معاصر)
2/1. الإمام أمير المؤمنین علیه السلام از دیدگاه خلفا، ترجمه کتاب قبل
3. امامان اهل بیت علیهم السلام در گفتار اهل سنت، داود الهامی (معاصر)
4. اهل بیت علیهم السلام در صحاح (جلد سوم از مجموعه پژوهشی در صحاح سته)، حسین طبيبيان (معاصر)
5. الأربعون حديثا في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، سردار کابلی (قرن چهاردهم)
6. الأنوار الباهرة في انتصار العترة الطاهرة علیهم السلام، سيد ابن طاووس (متوفی 664)
7. الحقائق من الصواعق، محمدی و رحیمیان
8. حياة أمير المؤمنين علیه السلام، سید علی اصغر ناظم زاده قمی (معاصر)
9. دليل الولاية ودرّة الهداية، شيخ جعفر حسن عتريس و شيخ احمد عبدالامير قَبَلان (معاصر)
10. رسالة في أربعين حديثا في فضائل الأمير علیه السلام (منتخب فرائد السمطين)، میرزا نجم الدین جعفر طهرانى عسكرى (معاصر)
ص: 81
10/1. رسالة في اربعين حديثا في فضائل الأمير علیه السلام (منتخب از کنزالعمال)، میرزا نجم الدین جعفر طهرانی عسکری
10/2. رسالة في أربعين حديثا في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، اثر بعضی از علمای بحرین
11. سلاسل الحديد و تقييد أهل التقليد = شفاء الغليل من تعليل العليل، سیدهاشم بحرانی (متوفی 1107)
12. سلسلة الأحاديث الصحيحة والحسنة في فضائل الإمام علي علیه السلام برواية أهل السنة والجماعة، جمعی از طلاب مدرسه اهل الذکر علیهم السلام با اشراف شیخ احمد ماحوزی
13. شرح الأربعين حديثاً في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، سيد محمد خاتون آبادی اصفهانی (متوفی 1160)
14. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، سيد ابن طاووس (متوفی 664)
15. عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار علیهم السلام، مير حامد حسین نقوی لکهنوی (متوفی 1306)، تلخیص و تعریب آن با عنوان: نفحات الازهار في خلاصة عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار علیهم السلام، از سید علی میلانی (معاصر) (1)
16. العتاد المنجي من مناقب الكنجي (منتخب كفاية الطالب كنجي شافعي)، تأليف جمال الدين على مسوزى
17. علی علیه السلام در کتب اهل سنت، موسوی همدانی (معاصر)
18. على علیه السلام و الخلفاء، فضائل حضرت امیر علیه السلام از زبان خلفا و... ميرزا نجم الدین جعفر طهرانی عسکری
او تألیفی دیگر دارد با نام علیٌ علیه السلام والوصیة که آن هم از روایات عامه است.
ص: 82
19. العمدة - عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأخيار، ابن البطريق اسدى حلى (قرن پنجم)
20. غاية المرام، سيد هاشم بحرانى (متوفی 1107) ترجمه آن: كفاية الخصام، شيخ محمد تقی دزفولی (متوفی 1295)
21. الغدير فى الكتاب والسنّة والأدب، علامه امینی (متوفی 1392)
22. فضائل الأئمة علیهم السلام، شیخ عمران خفاجی نجفی
23. فضائل أهل البيت علیهم السلام في صحيحة الالبانى، لوی منصوری (معاصر)
24. فضائل أهل البيت علیهم السلام من الصحاح الستة، محمد حيات انصاری پاکستانی (معاصر)
25. فضائل الخمسة علیهم السلام، علامه سید مرتضی حسینی فیروزآبادی (معاصر)
26. قادتنا كيف نعرفهم؟، آیت الله سید محمدهادی میلانی (م 1395)
27. كتاب الأربعين في الفضائل والمناقب، أسعد بن ابراهیم اربلی (قرن هفتم)
28. كتاب المناقب = مناقب آل الرسول علیهم السلام، سید حسن آل صدرالدین عاملی کاظمی
29. كشف الغمة في معرفة الأئمة علیهم السلام، على بن عيسى بن ابى الفتح اربلی (متوفی 693)
30. كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، علامه حلی (متوفی 726)
علامه در کتاب های نهج الحق و منهاج الكرامة نیز فراوان به روایات عامه احتجاج و استدلال نموده است.
31. اللباب المستخرج من كتاب الشهاب (منتخب از کتاب شهاب الأخبار قاضي قضاعی)، سید هاشم بحرانی (متوفی 1107)
32. مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، محمد بن احمد بن حسن بن شاذان قمی (قرن پنجم)
33. المراجعات، سيد شرف الدین (متوفی 1377)
34. مصباح الهداية، آیت الله سید علی بهبهانی
ص: 83
35. مناقب الأئمة علیهم السلام، سيد اسدالله ابن حجة الإسلام سيد محمد باقر رشتی اصفهانی (متوفی 1290)
36. مناقب أمير المؤمنين علیه السلام، سید هاشم بحرانی (متوفی 1107)
او کتابی دیگر نیز در این زمینه تألیف نموده با عنوان علىٌّ والسّنة که به فارسی ترجمه شده با عنوان علی علیه السلام به روایت اهل سنت
37. مناقب أهل البيت علیهم السلام= ما روته العامة من مناقب أهل البيت علیهم السلام= ما روته العامة من فضائل أهل البيت علیهم السلام و مثالب أعدائهم، شيخ حيدر على شروانی (قرن دوازدهم)
37/1. مناقب أهل البيت علیهم السلام عن كتب العامة، ناشناس (1)
38. موسوعة الإمامة في نصوص أهل السّنة، ملحقات إحقاق الحق است که زیر نظر آیت الله مرعشی (متوفی 1411) با ترتیب و تنظیم خاصّی ارائه شده است.
39. نور الأمير علیه السلام في تثبيت خطبة الغدير (مؤيدات حديثى خطبه غدیر از کتب اهل سنت) امیر تقدّمی معصومی (معاصر)
40. اليقين باختصاص مولانا أمير المؤمنين علي علیه السلام بإمرة المؤمنين، سيد ابن طاووس (متوفی 664)
در برخی از مصادر گذشته در کنار روایات عامه، روایات خاصه نیز آمده است، مانند: غاية المرام، كشف الغمة في معرفة الائمة علیهم السلام، مصباح الهداية.
ص: 84
در این بخش به نقل چهل گوهر نورانی از کلمات پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل اميرالمؤمنین علیه السلام از روایاتی که نویسندگان اهل تسنن تصریح به تواتر یا صحت و اعتبار آن کرده باشند پرداخته و پس از بیان اعتبار آن، اگر شواهدی برای آن وجود داشت ذکر نموده، و واکنش مخالفان را در برابر آن متذکر می شویم.
[1/1] نویسندگان عامه به سند صحیح بلکه با اسناد و طرق فراوان نقل کرده اند که برای پیامبر صلی الله علیه و آله پرنده ای (بریان) آورده بودند، آن حضرت دست به دعا برداشت که: ﴿اللّهم آتيني بِأَحبّ خَلْقِكَ إِليكَ يَأْكُل مَعِي مِنْ هَذا الطَّير﴾.
یعنی: بارالها! محبوب ترین خلق خویش را نزد من حاضر کن تا با من از این پرنده میل نماید.
ص: 85
بنابر نقل نَسائي - صاحب یکی از صحاح ششگانه - و دیگر نویسندگان عامه از انس بن مالک هنگامی که دعای حضرت تمام شد ابوبکر و عمر - و بنابر نقلی عثمان (1) - به ترتیب خواستند نزد حضرت بیایند ولی آن ها را برگرداند، پس از آن علی علیه السلام آمد حضرت به او اجازه داد (و هر دو آن غذا را میل نمودند). (2)
* سخن در مورد این حدیث بسیار است ولی کافی است بدانیم که طبرانی (متوفی 360) در المعجم الكبير حدیث را به کیفیت نخست از سفینه مولی رسول الله صلی الله علیه و اله روایت کرده که قسمت اخیر - یعنی آمدن ابوبکر و عمر - در آن نیست و هیثمی پس از نقل، حکم به اعتبار آن کرده است. (3)
ص: 86
ابو محمد بغوی (متوفی 516) در مصابیح السّنة آن را از احادیث حسان و نيکو شمرده (1) و محب طبری (متوفی 694) آن را نقل و تأیید کرده است. (2)
* نَسائی (متوفی 303) در سُنن و خصائص و ابویعلی موصلی (متوفی 307) روایت را به کیفیت دوم - و هر دو به یک سند صحیح - نقل کرده اند. (3)
البته برخی در این سند اشکال کرده اند که اسماعیل بن عبدالرحمن سُدّی در آن وجود دارد که پاسخ آن خواهد آمد. (4)
* ترمذی (متوفی 279) این حدیث را با سندی که از سُدّی نقل کرده بنابر نقلى حَسَن و غریب (5) و بنابر غالب نسخه ها فقط غریب دانسته ولی پس از آن،
ص: 87
در مرحله نخست گفته: این حدیث با اسناد متعدد از انس نقل شده (که اعتبار آن را تقویت می کند) سپس توثیق سُدّی را از عده ای چون سفیان ثوری، شعبه، و يحيى بن سعید قطان نقل کرده است (1) که بنابر گفته سبط ابن الجوزی این واکنشی است علیه کسانی که- از روی تعصب برای ابطال حديث طير ! - سُدّی را تضعیف کرده اند. (2)
شایان ذکر است که حافظ علائی (متوفی 761) سند ترمذی را از بهترین اسناد حدیث طیر دانسته است. (3)
ص: 88
ابو حفص ابن شاهين (متوفی 385) آن را معتبر دانسته و گفته است: و هو حديث حسن غريب. (1)
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) در کتاب معرفة علوم الحدیث می گوید: نوع بیست و سوم از علم، حدیث شناخت احادیث مشهور است... چه بسا حدیث مشهوری که در صحیح نیامده است. سپس از آن یکی از احادیث طولانی را که در صحیح نیامده حدیث طیر شمرده و سپس گفته: این اقسام از مشهوراتی است که اهل علم به آن آگاهی دارند و به ندرت بر کسی پوشیده می ماند بلکه خاص و عام از اهل دانش کاملاً آن را می شناسند! (2)
* حاکم در مستدرک می نویسد: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه. وقد رواه عن أنس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفساً، ثم صحت الرواية عن علي [علیه السلام] و أبي سعيد الخدري و سفينة. (3)
یعنی: حدیث طیر بر طبق شروط بخاری و مسلم صحیح است ولی آن دو آن را نقل نکرده اند. بیش از 30 نفر از راویان آن را از انس نقل کرده اند و به نقل صحيح از امیر مؤمنان علیه اللسام، ابوسعید خدری و سفینه ثابت شده است.
شمس الدین ذهبی (متوفی 748) - با وجود تعصب شدید و سعی در تضیعف فضائل امیر مؤمنان علیه السلام! - دربارۀ آن گفته: و أما حديث الطير فله طرق كثيرة
ص: 89
جداً قد أفردتُها بمصنّف، و مجموعها هو يوجب أن يكون الحديث له أصل.
یعنی: اسناد و طرق حدیث طیر آن قدر فراوان و زیاد است که از مجموع آن ها فهمیده می شود این مطلب اصلی داشته (و معتبر است). من آن اسناد را در تألیف جداگانه ای جمع آوری نموده ام. (1)
ذهبی در تألیفی دیگر می نویسد: وله طرق كثيرة عن أنس، متكلّم فيها، و بعضها على شرط السنن، و من أجودها حديث قطن بن نسير شيخ مسلم. (2)
یعنی: طرق حدیث طیر از انس فراوان است، (در برخی از) آن اسناد اشکال شده ولی برخی از آن اسناد مطابق شروط سنن معتبر است، از بهترین آن سندها روایت قطن بن نسیر استاد مسلم صاحب صحیح است
* حافظ صلاح الدین علائی (متوفی 761) می گوید: این روایت اسناد و طرق فراوان دارد و بعضی معتبر است و همدیگر را تقویت می کند. (3)
ص: 90
* ابن کثیر دمشقی (متوفی 774) پس از نقل روایت مستدرک حاکم گفته: و قد رواه ابن أبي حاتم، عن عمار بن خالد الواسطي، عن اسحاق الازرق، عن عبد الملك بن أبي سليمان، عن أنس، و هذا أجود من اسناد الحاكم. (1)
و این سند که او از ابن أبي حاتم رازی (متوفی 327) - پیشوای معروف اهل تسنن - ذکر کرده همه از راویان صحاح سته و معتبر هستند. (2)
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) در دفاع از کتاب مصابیح و پاسخ از
ص: 91
روایاتی که گفته شده ساختگی است و در مصابیح نقل شده، در مورد حدیث طیر می نویسد حاکم این روایت را از انس به واسطهٔ جماعتی که تعداد آنان بیش از 30 نفر است نقل کرده سپس شواهدی از (روایات) جمعی از صحابه برای آن ذکر نموده و گفته طبرانی همین روایت را به نقل از سفینه و ابن عباس نقل کرده و این دو سند نیز متقارب و نزدیک به هم هستند. (1)
* فضل بن روزبهان در کتاب ابطال الباطل که ردّیه ای است بر نهج الحق علّامه حلی رحمه الله- می گوید: حدیث الطير مشهور، و هو فضيلة عظيمة، و منقبة جسيمة. یعنی: حدیث طیر مشهور است و فضیلتی عظیم و منقبتی سترگ برای امیر مؤمنان علیه السلام است! (2)
ظاهر كلام عينى (متوفی 855) - شارح بخاری - و برخی دیگر نیز آن است که حدیث را تلقّی به قبول کرده بلکه از خصائص و ویژگی های آن حضرت دانسته اند که نزد خدا پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی محبوب تر از امیرالمؤمنین علیه السلام نیست. (3)
ص: 92
* ابن صباغ مالکی (متوفی 855) درباره حدیث طیر می نویسد: این حدیث در کتب معتبر حدیث و اخبار صحیح آمده است. (1)
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد: نظریه ای که محققین از حفاظ بر آن اعتماد دارند آن است که این حدیث جعلی و ساختگی نیست بلکه اسناد فراوان دارد.
حاکم در مستدرک می گوید: (سی نفر آن را (فقط) از انس نقل کرده اند). این اسناد همدیگر را تقویت می کند و حدیث حسنٌ لغیره می شود.
اهل تحقیق پذیرفته اند که حسنٌ لغيره مانند حسنٌ لذاته (معتبر است و) بدان احتجاج و استدلال می شود و به جهت کثرت طرق آن، حافظ ابن مردويه تألیف مستقلی در جمع آوری اسناد آن نگاشته است. (2)
* تلیدی طنجی برای آن علامت (صح) گذاشته و آن را صحیح دانسته و کلام ذهبی را نقل کرده که از مجموع اسناد و طرق آن معلوم می شود اصلی داشته است. (3)
* شیخ محمود الميرة در نوشته ای که درباره حاکم و مستدرک دارد می گوید: این دو حدیث (در مورد طیر از سفینه و ابن عباس) در مرتبه حسن و نیکو قرار دارند. (4)
ص: 93
* البانی در تعلیقه هداية الرواة ابن حجر می نویسد: حافظ علائی در کتاب النقد الصریح گفته: این روایت اسناد و طرق فراوان دارد، و بعضی معتبر است و همدیگر را تقویت می کند حقیقت آن است که این حدیث، حَسَن است اگر گفته شود ضعیف است باز ضعیفی قابل قبول است نه آن که ساختگی باشد. (1)
* نویسنده سنی معاصر شیخ عبدالرحمن معلمی در کتاب التنكيل می نویسد: حدیث طیر روایتی مشهور است که با اسناد فراوان نقل شده و اهل تسنن منکر این مطلب نیستند بلکه صحت آن را انکار می کنند. (البته) حاکم نیشابوری آن را صحیح دانسته ولی دیگران می گویند اسناد فراوان آن حاکی از آن است که اصلی داشته است. (2)
نگارنده گوید نفی صحت حدیث همیشه به معنای ساختگی و یا حتی ضعیف بودن آن نیست؛ زیرا گاهی سند حدیث معتبر است ولی به جهت آن که فاقد شروطی است که ارباب صحاح مانند بخاری مسلم و... به آن ملتزم هستند اصطلاحاً به آن «صحیح» گفته نمی شود و «صحت» آن انکار می شود ولی منافاتی با اعتبار آن ندارد.
* طلاب مدرسه اهل الذکر به بررسی فضائل امیر مؤمنان علیه السلام در کتب عامه پرداخته و اثری جالب شیوا و محققانه نگاشته اند که در بخش حدیث طیر اعتبار اسناد و رجال آن را از طریق اهل تسنن به تفصیل اثبات نموده اند. (3)
ص: 94
نگارنده گوید: حدیث طیر در مصادر فراوان نقل شده است که ما در صدد تتبع و استقصای آن نبوده ایم. (1)
4. حديث الطير، ابوبكر أحمد بن موسى ابن مردویه (متوفی 410 یا 416)
5. حديث الطير، حافظ ابو نعيم، أحمد بن عبدالله اصبهانی (متوفی 430)
6. (جزء في طرق) حديث الطير، حافظ ابوطاهر محمّد بن أحمد بن على بن حمدان خراسانی، معروف به ابن حمدان (قرن پنجم)
7. (جزء في طرق) حديث الطير، شمس الدين ذهبى دمشقی (متوفی 748)
این حدیث به روشنی دلالت دارد که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی نزد خدا محبوب تر از امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، چنان که در کلام عینی (متوفی 855) گذشت. برگرداندن دیگران توسط پیامبر صلی الله علیه و آله نیز حاکی از اهمیت مطلب است.
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) در شرح فارسی بر مشکاة می گوید: این حدیث دلالت دارد که علی مرتضی احبّ خلق خدا بود نزد خدا. (1)
اهمیّت این حدیث به اندازه ای است که بنابر نقل ابن مغازلی شافعی (متوفی 483) امیرمؤمنان علیه السلام در احتجاج بر اصحاب شورا فرمود:
شما را به خدا سوگند می دهم، آیا بین شما کسی جز من هست که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرموده باشد: «بارالها! محبوب ترین خلق نزد خودت و نزد من و کسی که تو را و مرا از همه بیشتر دوست دارد، پیش من حاضر کن تا از این پرنده (بریان) با من میل کند» (دعای
ص: 96
حضرت مستجاب شد) و کسی را که می خواست نزدش حاضر شد و با همدیگر غذا را میل کردند.
همه آن ها اعتراف کردند که این فضیلت به امیرمؤمنان علیه السلام اختصاص دارد و هیچ یک از آنان را بهره ای از آن نیست. (1)
قال أبو حفص عمر بن شاهين (المتوفى 385): تفرّد عليٌّ علیه السلام بهذه الفضيلة لم يشركه فيها أحد. (2)
یعنی: این فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست.
حدیث طیر از پر جنجال ترین روایات فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است که مخالفان در برابر آن واکنش های گوناگون - از قبیل کتمان، انکار، مناقشات سندی و... - داشته اند. مناسب است پیش از بررسی واکنش های دیگر از واکنش انس در قضیه طیر یادی شود! انس بن مالک در ضمن نقل حدیث طير اعتراف می کند که پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام مکرّر می خواست نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بیاید ولی حسادت من مانع شد که به او اجازه ورود دهم و از خدا خواستم که این دعای حضرت را درباره یکی از انصار مستجاب نماید !! (3)
ص: 97
در آینده خواهد آمد که سعد بن ابی وقاص ویژگی هایی برای امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که برخی از راویان یکی از آن مطالب را فراموش کرده - یا خود را به فراموشی زده ! - شگفت آن که آن مطلب همین حدیث طیر است!! (1)
بسیاری از محدّثان اهل تسنن از نقل حدیث طیر امتناع نموده اند. عدّه ای از ارباب تراجم و رجال عامه، هنگام تضعیف راوی فقط سند حدیث طیر را ذکر کرده و گفته اند: «فذکر حدیث الطیر» یا عبارتی مشابه آن، و تمایل به نقل متن آن نداشته اند (2) و البته گاهی محقّق کتاب - برخلاف میل مؤلّف ! - متن حدیث را در پاورقی آورده است!
در روایتی از اسماعیل بن سلمان آمده است: انس بن مالک نقل کرد که نزد حجاج رفته بودم تا از عطا و احسانش بهره مند شوم، پسر حجاج به سبّ و ناسزاگویی به علی [علیه السلام] پرداخت و کلامش به درازا کشید من به او گفتم: این کار را نکن راوی می گوید: سپس انس برای پسر حجاج روایتی را در فضائل على [علیه السلام] نقل کرد که در آخر آن آمده است پیامبر صلی الله علیه و آله سه مرتبه به انس فرمود: گاهی انسان قوم خویش را دوست می دارد. (3)
ص: 98
ملاحظه فرمودید: با آن که روایت در بیان مطلبی بوده که مناسبت داشت نقل شود که انس چه حدیثی را در فضائل علی علیه السلام نقل کرد تا پسر حجاج را از ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین علیه السلام باز دارد ولی راوی از ذکر حدیث طیر امتناع کرده و به نقل مطلبی می پردازد که اصلاً تناسبی با قضیه گذشته ندارد. (1) البته احتمال می رود که راوی از ترس آن را نقل نکرده باشد؛ زیرا به دروغ ادعا شده:
هیچ شخص ثقه ای حدیث طیر را نقل نکرده است. (2)
و احتمال دیگر آن که اسماعیل بن سلمان، راوی حدیث گذشته، آن را نقل کرده ولی دیگران آن را حذف کرده باشند. مؤید این احتمال آن است که بخاری روایت طیر را از اسماعیل بن سلمان نقل کرده که به زودی خواهد آمد (3) و بنابر نقل بزار نیز اسماعیل این حدیث را به صورت کامل نقل کرده است. (4)
ص: 99
ابن کثیر دمشقی - شاگرد ابن تیمیه و پرورش یافته در محیط شام! - پس از نقل بسیاری از اسناد و طرق آن که فقط روایت انس را از قریب 100 نفر نقل کرده!
- سعی و تلاش در تضعیف آن نموده و می گوید:
مردم در (جمع آوری اسناد) این حدیث کتاب های مستقل به رشته تحریر درآورده اند از جمله (حافظ معروف) ابن مردویه و حافظ ابوطاهر محمد بن احمد بن حمدان - بنابر نقل استاد ما ذهبى- و من خود نیز یک جلد در جمع آوری اسناد آن را دیدم که به قلم ابوجعفر ابن جریر طبری مفسّر (معروف) و صاحب تاریخ (مشهور) به رشته تحریر درآمده بود. گرچه این حدیث با اسناد فراوان نقل شده ولی در دل من نسبت به صحت این حدیث شک وجود دارد! (1)
گذشت که حدیث طیر با اسناد فراوان نقل شده (2) که برخی از آن اسناد معتبر است ولی ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) با خاطری آسوده به تکذیب آن پرداخته و می نویسد:
ص: 100
نزد اهل معرفت و دانش حدیث طیر جعلی و دروغ است ! (1)
بعضی دیگر نیز حدیث طیر را جعلی دانسته و گفته اند:
ابن الجوزی آن را در کتاب موضوعات - که برای نقل روایات جعلی است - ذکر کرده است. (2)
در کتاب موضوعات چنین حدیثی یافت نشد! و حافظ علائی و ابن حجر مکی نیز تصریح کرده اند که این روایت در کتاب موضوعات نیست. (3)
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد:
نظریه کسانی که این حدیث را ساختگی دانسته اند یا مثل ابن طاهر گفته اند: (تمام اسناد آن باطل است و مشکل دارد) نظر باطل و مردودی است. ابن طاهر معروف است که زیاده روی فاحش دارد. ابن الجوزی هم با آن که به راحتی احادیث را جعلی می گوید این را در کتاب موضوعات نیاورده بلکه [برخی از] اسناد سست و ضعیف آن را در العلل المتناهية ذکر کرده است. (4)
گفته شده:
ص: 101
ذهبی در کتابی مستقل همۀ اسناد آن را باطل دانسته است. (1)
ذهبی در این زمینه نظرات متفاوت داشته ولی کتاب مسقل او در تأیید حدیث طیر و نظریه نهایی اش آن است که: حدیث طیر اسناد فراوان دارد که من آن ها را جمع آوری کرده ام از مجموع اسناد آن دانسته می شود که اصلی داشته است. (2)
ابوالمعين ميمون بن محمد نَسَفی (متوفی 508) بدون هیچ دلیلی گفته:
این روایت ساختگی است، نقل صحیح آن است که حضرت فرمود: ﴿بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيَّ﴾ محبوب ترين خلق نزد من را حاضر نما.
اولاً: این اعتراف است به وجود روایت به نقل صحيح با عبارت «إليّ» !!
ثانياً: در روایت شماره 1 به سند صحیح گذشت كه حضرت «إليك» فرمود. (3)
ثالثاً: این اشکال دلیل نادانی اوست؛ زیرا محبوب ترین شخص پیش پیامبر صلی الله علیه و آله، محبوب ترین افراد نزد خداست و هیچ تفاوتی بین دو عبارت نیست چنان که در روایات متعدد بدان تصریح شده است. (4)
شاید گفته شود: مراد نَسَفی آن است که چون محبوب ترین افراد نزد خدا پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد لذا عبارت صحيح: «أحبّ إلي» است
روایت به سند صحیح با لفظ «أحبّ إليك» نقل شده، البته قرینه قطعیه قائم
ص: 102
است که مراد غیر پیامبر صلی الله علیه و آله است، پس قطعاً کلام نَسَفی ناتمام است که «أحبّ إليك» را صحیح نمی داند.
دکتر صاعدی مطالب دیگران را تکرار و سپس اشکال کرده که:
در این حدیث عیبی برای انس ذکر شده که او از آن منزّه است. (1)
برخی اظهار داشته اند که:
پیشوایان (عامه) که این حدیث را انکار کرده اند برای آن است که ظاهر آن برتری علی [علیه السلام] بر شیخین بلکه بر پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
البته روشن است که هیچ کس نگفته از این حدیث برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده می شود و این امری واضح است ولی نااهلان می خواهند به این بهانه روایت را از حجیت ساقط کنند.
چرا در مواردی که مطلب مربوط به دشمنان آن حضرت باشد آن را توجیه کرده و آن را انکار نمی کنند ؟!
به عنوان مثال: ذهبی دربارۀ قول عمر كه: «لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض، لرجح» می گوید: «مراد عمر أهل أرض زمانه». (2)
چرا نمی گوید این حرف عمر غلط است؛ زیرا از آن برتری ابوبکر بر پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده می شود ؟! یک بام و دو هوا !!
بعضی دیگر گفته اند:
مگر پیامبر صلی الله علیه و آله نمی دانست که محبوب ترین خلق نزد خدا کیست؟ اگر می دانست که نیازی به ابهام نبود، دنبال علی می فرستاد و انس هم آرزوی باطل نمی کرد و در را به روی علی نمی بست؛ و اگر بگویند: نمی دانست، این با ادعای آن ها سازگار نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله علی را محبوب ترین خلق نزد خود و خدا می دانست و تصریح به
ص: 104
«أحبّ الخلق إليك و إليّ» فرمود. (1)
این سخن بدان ماند که کسی بگوید مگر خدا نمی دانست که حضرت موسى عصا در دست دارد چه نیازی به پرسش بود که بفرماید: ﴿وَ مَا تِلْكَ بيَمِينِكَ يَا مُوسَى﴾ [طه (20): 17] ؟
مگر خدا نمی دانست که حضرت موسی با عصایش چه می کند، چه نیازی به اطاله کلام بود که حضرت موسی علیه السلام عرض کند: ﴿هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَارِبُ أُخْرَى﴾ [طه (20): 18] ؟!
درخواست پیامبر صلی الله علیه و آله فقط برای غذا خوردن با محبوب ترین خلق نبوده تا اشکال فوق مطرح شود، بلکه با آن که حضرت قطعاً می داند محبوب ترین خلق نزد خدا امیرالمؤمنین علیه السلام است می خواهد بدین وسیله او را به مردم معرفی نماید تا او را بشناسند و به او محبت بورزند و.... و با این دعا فضایی برای ماندگاری مطلب در ذهن عموم ایجاد فرماید.
حافظ ابن سقا (متوفی 371) در شهر واسط حدیث طیر را نقل کرد مردم تحمل شنیدن آن را نداشتند لذا بر او یورش برده و او را از جایگاهش (منبری
ص: 105
که بر آن تدریس می کرد) بلند کرده او را بیرون کردند و آن جا را شستند [!!] او هم خانه نشینی را برگزید و دیگر بر اهل واسط حدیث نقل نکرد. (1)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) حدیث طیر را نقل و حکم به صحت آن نموده بلکه گفته: بیش از 30 نفر از روایان مستقیماً آن را از انس روایت کرده اند. (2)
بسیاری از ارباب تراجم در ترجمه حاکم آورده اند که او احادیثی را جمع آوری نمود که خیال می کرد طبق شرط بخاری و مسلم صحیح است، از جمله حدیث طیر و حدیث غدیر. اصحاب حدیث بر او انکار کرده و اعتنایی به نظریه او نکردند دمیری از ذهبی نقل می کند که:
مدت ها ذهن من مشغول آن بود که چگونه حاکم جرأت کرده چنین حدیثی را در کتابش نقل کند! هنگام نگارش تعلیقه بر مستدرک از احادیث ساختگی موجود در آن هول کردم! (3)
ابن طاهر پس از حکم به ساختگی بودن حدیث طیر می گوید:
یا حاکم نمی تواند حدیث صحیح را تشخیص دهد پس قابل اعتماد (و اعتنا) نیست؛ یا آن که اهل تشخیص است و دانسته حکم به صحت حدیث طیر کرده پس معاند، کذاب و حقه باز است. (4)
ص: 106
و برخی گفته اند:
دارقطنی بر حاکم اعتراض کرده و از او انتقاد نموده که چرا حدیث طیر را در مستدرک نقل کرده ای؟
ذهبی می گوید: اصلاً حاکم مستدرک را پس از مرگ دارقطنی تألیف کرده است (پس اعتراض دار قطنی بر حاکم امکان ندارد). (1)
نقل کرده اند که در مجلسی از حاکم پرسیدند نظرت درباره حدیث طیر چیست؟ گفت: صحیح نیست، اگر صحیح باشد کسی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله از علی برتر نیست. (2)
ذهبی می گوید: بعداً نظر او عوض شد و آن حدیث را در مستدرک نقل کرد. سپس اضافه می کند که: بسیاری از احادیث مستدرک صحیح نیست بلکه بعضی از آن ها جعلی است. (3)
ذهبی در جای دیگر می نویسد: حدود 100 حدیث در مستدرک وجود دارد که دل شهادت به بطلان (و جعلی بودن) آن می دهد. (4)
سُبکی می گوید: من احتمال می دادم که حدیث طیر را دیگران در مستدرک اضافه کرده باشند (و دسیسه ای در کار بوده) ولی با رجوع به نسخه های کهن
ص: 107
مستدرک این احتمال نزد من منتفی شد.
سپس اضافه کرده که بعضی می گویند حاکم خودش آن را از کتاب حذف کرده این احتمال هست که او در ابتدا آن را نقل و سپس آن را حذف کرده باشد ولی در برخی از نسخه ها باقی مانده باشد سُبکی در آخر می گوید: (در هر صورت) درست نیست که حدیث طیر را جعلی بدانیم. (1)
برخی در سند روایت به کیفیت دوم که به نقل از نسائی و ابویعلی موصلی گذشت - اشکال کرده اند که اسماعیل بن عبدالرحمن سُدی در آن وجود دارد. (2)
در پاسخ آنان می گوییم: احمد بن حنبل و ابن عدی او را توثیق کرده اند و نزد يحيى القطان نیز بی اشکال است. (3)
غیر از بخاری، بقیه ارباب صحاح از او روایت کرده اند.
او از مشایخ شعبة بن الحجاج است که او را امیرالمؤمنين في الحديث دانسته اند (4) و به اعتراف همه حتی ابن تیمیه از غیر ثقه نقل نمی کند.
ص: 108
و البانی - جای دیگر - درباره او گفته: آن چه دربارۀ شدی گفته شده ضرری به وثاقت او نمی زند، او از رجال صحیح مسلم است. (1)
دکتر محمد رشاد سالم که بر منهاج و روش ابن تیمیه سیر می کند ! - در تعليقه منهاج السنة پس از نقل روایاتی از هیثمی در مجمع الزوائد می نویسد:
و ذكر بعد ذلك روايتين أخريين لهذا الحديث بألفاظ مختلفة عن سفينة و عن ابن عباس وذكر أن فيهما ضعفاً. (2) يعنى هیثمی دو روایت دیگر به نقل از سفینه و ابن عباس نقل کرده و گفته این دو نیز ضعیف است.
شگفتا که او - بی شرمی را به غایت رسانده و گذشته از عقوبت اخروی - باکی از افتضاح و رسوایی نزد اهل دانش ندارد؛ زیرا در همان آدرسی که نقل کرده، بر خلاف اظهار او هیثمی - دربارهٔ روایت سفینه - می نویسد: رواه البزار والطبراني باختصار، و رجال الطبراني رجال الصحيح، غير فطر بن خليفة، و هو ثقة. (3) یعنی این روایت را بزار و طبرانی - به اختصار - نقل کرده اند و راویان روایت طبرانی همه رجال صحیح هستند به جز فطر بن خلیفه و آن هم ثقه است.
و نیز شرم آور رفتار ابن الجوزى در العلل المتناهيه است که - بنابر گفته سیوطی - سندهای ضعیف حدیث طیر را به نقل از انس ذکر کرده ولی از اسناد صحیح و معتبر حاکم در مستدرک سخنی به میان نیاورده است! (4)
ص: 109
ابن كثير نقل کرده که ابوبکر باقلانی نیز در ردّ و تضعیف متن و سند این حدیث کتابی نوشته است. (1)
بخاری - مانند بسیاری از محدّثان عامه ! - در صحیح خود حدیث طیر را کتمان نموده در جای دیگر آن را سست و ضعیف خوانده است. (2)
او در تاریخ کبیر در دو موضع آن را نقل و با بی انصافی با آن برخورد کرده.
بخاری در ترجمه اسماعيل بن سلمان الأزرق الكوفی (3) می نویسد:
سمع أباه والشعبي وأبا عمر سمع منه وكيع. و قال عبيد الله بن موسى: أخبرنا إسماعيل بن سلمان بن أبي المغيرة الأزرق، عن انس: اهدى للنبى صلی الله علیه و اله طائر، فقال: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِكَ... »، فجاء على [علیه السلام]....
قال أبو عبد الله - يعني البخاري -:... و روى ابن الفضيل، عن مسلم، عن أنس في الطير
و قال عبيد الله بن موسى: أخبرنا سكين بن عبد العزيز، عن ميمون أبي خلف، حدّثه، عن أنس، عن النبي صلی الله علیه و اله في الطير . (4)
چنان که ملاحظه می فرمایید او پس از نقل حدیث طیر به روایت اسماعیل از
ص: 110
انس، از متابعات و شواهد فراوان حدیث طیر چشم پوشی کرده و فقط دو مورد را نقل نموده است و چنین وانمود می کند که حدیث طیر همین دو شاهد،رادارد، در حالی که محدّثین عامه اعتراف کرده اند که حدیث طیر با اسناد فراوان از انس نقل شده است.
قال الترمذي: وقد روى هذا الحديث من غير وجه عن أنس. (1)
و قال الحاكم: وقد رواه عن انس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفسا. (2)
و قال أبونعيم: رواه الجم الغفير عن أنس. (3)
قال الذهبي: وله طرق كثيرة عن أنس. (4)
و گذشت که ابن کثیر روایت انس را از قریب صد نفر نقل کرده است!
بخاری در شرح حال احمد بن یزید الحرانی می گوید:
أحمد بن يزيد بن إبراهيم أبو الحسن الحراني، قال لي محمد بن يوسف: حدّثنا احمد، قال: حدّثنا زهير، قال: حدّثنا عثمان الطويل، عن انس بن مالك، قال: اهدى للنبى صلی الله علیه و اله طائر كان يعجبه، فقال: «اَللَّهُمَّ اِئْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلْ هَذَا اَلطَّیْرَ» فاستأذن على فسمع كلامه، فقال: «ادخل». قال البخاري: ولا يعرف لعثمان سماع من أنس. (5)
چنان که ملاحظه می فرمایید او پس از نقل حدیث طیر می نویسد: این که عثمان - یعنى عثمان الطويل - حدیثی از انس شنیده باشد معلوم نیست!
ص: 111
در حالی که به اعتراف ابن حبان در کتاب الثقات بلکه به اعتراف خود بخاری، او از انس روایت کرده است!! (1)
برخورد ذهبی نسبت به حدیث طیر در تألیفات مختلف - بلکه گاهی در یک تأليف ! - متفاوت است. مغربی می نویسد:
ذهبى حدود بیست جا راویانی را فقط به جهت نقل حديث طير ضعیف شمرده است، سپس دیده چاره ای نیست جز اعتراف به صحت این روایت به جهت کثرت اسناد آن؛ لذا در تذکرة الحفاظ به ثابت بودن آن تصریح کرده است. (2)
در واکنش پنجم گذشت که ذهبی در تلخیص المستدرك می گوید: ذهن من مشغول آن بود که چگونه حاکم جرأت کرده چنین حدیثی را در کتابش نقل کند! (3) ذهبی در كتاب المغنى في الضعفاء عده ای را تضعیف کرده و حدیث طیر را به آنان نسبت داده (4) بلکه حدیث طیر را حدیثی منکر دانسته است. (5)
در میزان الاعتدال در موارد بسیار، حدیث را ضعیف دانسته (6) و در ترجمه
ص: 112
محمد بن احمد بن عیاض گفته:
حاكم حدیث طیر را از او نقل کرده و افراد این سند همه ثقه هستند جز او و من او را در جعل این حدیث متهم می دانم.
بعد از آن گفته: بعداً برای من معلوم شد که او راستگو است! (1)
ذهبی در ترجمه احمد بن سعيد بن فرقد الجدي: گفته او حدیث طیر را با سند معتبر بر شرط صحیحین نقل کرده و او متهم به جعل آن است ! (2)
ابن حجر گفته احمد بن سعید از مشایخ معروف طبرانی است ! (3)
از جمله تناقضات ذهبی آن است که در تعلیقه بر روايت حاكم إبراهيم بن ثابت القصار را تضعیف کرده و می گوید: (ساقطٌ) ولی در میزان الاعتدال اظهار بی اطلاعی از حال او نموده و می نویسد: (ولا أعرف حاله جيداً) !! (4)
واکنش ذهبی نسبت به حدیث طیر در دو کتاب سیر اعلام النبلاء و تذكرة الحفاظ - که ظاهراً از آخرین تألیفات او باشد (5) - کاملاً عوض شده است.
ص: 113
او در ترجمه ابن سقا (1) از حدیث طیر نام برده و آن را انکار نکرده است. (2)
در ترجمه ابن حمدان (3) و ابوعلی حسن بن احمد (حداد) (4) از تألیف مستقلی دربارۀ حدیث طیر نام برده ولی دربارۀ آن اظهار نظر نکرده است.
ذهبی در سیر اعلام النبلاء در ترجمه ابوبکر سجستانی گفته:
حدیث طیر ضعیف است ولی اسناد فراوان دارد. من آن ها را جمع آوری کرده ام ولی ثابت نیست گرچه من اعتقاد به باطل بودن آن هم ندارم. (5)
و در ترجمه حاکم فقط گفته است من اسناد حدیث طیر را جمع آوری کرده ام. (6)
ولی در تذکرة الحفاظ در ترجمه حاکم نیشابوری نوشته:
حدیث طیر با اسناد فراوان نقل شده که من آن ها را جمع آوری کرده ام و از مجموع آن ها معلوم می شود که این حدیث اصلی داشته است. (7)
پس در نهایت ذهبی به اعتبار حدیث طیر اعتراف کرده است، و گذشت که او در جایی دیگر گفته برخی از اسناد آن مطابق شروط سنن معتبر است. (8)
ص: 114
بعضی از ناقلان، الفاظ روايت يعنى: «بِاَحَبٌ خَلْقَك إليك» را تغییر داده و تبدیل به «من تحبّه»، «بِرَجُلٍ یُحِبُّهُ اللهُ و رسوله وَ یُحِبُّهُ الله و رسوله» و... نموده اند. (1)
تحریف دیگری که پیش از این ملاحظه فرمودید آن که در روایت آمده بود: ابوبکر و عمر - و بنابر نقلی: عثمان - می خواستند نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بروند و حضرت آن ها را برگرداند.
ولی عده ای این قسمت را کاملاً حذف کرده اند، چنان که در بیشتر روایات و مصادر مشهود است، و بعضی فقط بخش مربوط به عثمان را تقطیع و حذف 3 نموده اند، (2) و بعضی دیگر آن را به لفظ مبهم «رجل» تبدیل کردند. (3)
ناگفته پیداست که وجود این عبارت در روایت نقش مؤثری در فهم مراد از آن دارد و حذف یا تحریف آن برای کسانی که می خواهند در مفاد روایت مناقشه و در برتری حضرت بر ابوبکر و عمر تردید کنند بسیار مؤثر است.
در بحث سند روایت گذشت که ترمذی توثیق سُدّی را از عده ای چون سفیان ثوری، شعبه، و يحيى بن سعيد قطان نقل کرده ولی این مطلب از برخی چاپ های سنن ترمذی حذف شده و گذشت که در غالب نسخه های مطبوع نظریه او دربارۀ حدیث طير فقط (حدیثٌ غریبٌ) نقل شده ولی بنابر نقلی:
ص: 115
(حديثٌ حسنٌ غریبٌ) بوده است. (1)
پیش از این گذشت که نَسَفی گفته: نقل صحیح آن است که حضرت فرمود: «بأحبّ خلقك إلىّ» محبوب ترین خلق نزد من را حاضر نما. او در ادامه به تحریف معنای حدیث پرداخته و گفته:
آن هم باید توجیه شود و معنای آن چنین است که محبوب ترین خلق تو در این که با من این غذا را بخورد. (2)
گرچه این توجیه را عده ای از اعلام اهل تسنن پذیرفته اند ولی این توجیه هیچ دلیلی ندارد و حمل بر این معنا دلیل می خواهد، لذا برخی از علمای عامه اعتراف کرده اند که این توجیه درست نیست.
سپس گفته: و مراد محبوب ترین خلق بعد از سه خلیفه است !
این نیز ادعایی بدون دلیل است. گذشته از آن که روایت معتبر برخلاف آن دلالت دارد؛ زیرا آن ها خواستند نزد حضرت بروند و پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را راه نداد!
طیّبی در شرح مشکاة می گوید:
ص: 116
حدیث قابل تأویل است به آن که مراد «ائتنی بمَن هو [مِن] أحبّ خلقك إليك» باشد یعنی یکی از محبوب ترین خلائق را نزد من حاضر کن؛ قرینه نفی عموم آن که خود پیامبر صلی الله علیه و آله از جمله خلائق است. (1)
تأویل به «یکی از محبوب ترین خلق» بر خلاف مدلول حدیث است و روشن است که متفاهم از آن بهترین خلائق [پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ] است.
طیّبی در ادامه توجیهی دیگر ذکر کرده و می گوید:
البته به وجه دیگری نیز می توان حدیث طیر را توجیه کرد که: محبوب ترین خلق از بین پسرعموها و بستگان مراد باشد، و این وجه بهتر است؛ زیرا حضرت خوش نداشت که تنهایی غذا بخورد لذا از خدا خواست کسی را برساند که غذا خوردن با او احسان و نیکی شمرده شود و بهترین احسان آن است که به بستگان باشد. (2)
پاسخ این توجیه نیز باطل است؛ زیرا اگر غرض رفع کراهت بود، چنان که از کلام او: (زیرا حضرت خوش نداشت که تنهایی غذا بخورد فهمیده می شود)،
ص: 117
اولاً: انس حضور داشت و برای رفع کراهت کافی بود.
ثانیاً: برای رفع کراهت نیاز به بهترین خلائق نبود.
و در هر صورت تقیید و تخصیص به بستگان برخلاف اطلاق روایت است.
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) - پس از ذکر وجوهی که در کلام طیبی گذشت، پرده از کار کنار زده و- گفته:
غالباً این تخصیصات به جهت آن است که احبّیت از ابی بکر صدیق و عمر فاروق لازم نیاید و به حقیقت حاجت به این تخصیصات نیست؛ زیرا در صحابه اگر بعضی را محبوب تر - به بعضی از وجوه و حيثيات - دارند چه می شود؟ (1)
اگر این حدیث صحیح باشد نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله زیر سؤال می رود؛ زیرا در آن آمده است که حاجب و دربان حضرت خائن بوده است. (2)
اشکال
این مطلب نهایت مبالغه و تلاش این ناصبی متعصب را که پدرش (ابوداود سجستانی صاحب سنن) هم او را قبول ندارد! (3)- برای تضعیف حدیث طیر می رساند وگرنه عدم عدالت دربان چه ربطی به زیر سؤال رفتن رسالت دارد ؟!
ص: 118
جایی که خداوند تعالی در قرآن همسر حضرت لوط علیه السلام یا همسر و فرزند حضرت نوح علیه السلام را کافر و بی ایمان معرفی می کند بدون آن که ضرری به نبوّت آنان برساند، چگونه فسق دربان و نوکر اشکال ایجاد می کند؟ (1)
چه بسا روایتی دارای اسناد متعدد و راویان فراوان آن را نقل کنند ولى ضعيف باشد مانند حدیث طیر... بلکه گاهی کثرت اسانید موجب تأكيد سستی حدیث می شود! (2)
گذشت که حدیث طیر گذشته از تواترش با اسناد معتبر نقل شده و چنین نیست که فقط با اسناد ضعیف روایت شده باشد، و در پاسخ این افراد مطلبی را که مناوی در رد بر ابن تیمیه - در مورد حدیثی دیگر گفته، باید گفت که:
اگر فرض کنیم این روایات همه اش ضعیف السند باشد، اسناد فراوان آن از راویان متعدد باعث تقویت آن می شود. منکر این مطلب یا از دانش حدیث بی اطلاع است یا معاندی است متعصب و گمان به ابن تیمیه آن است که از قسم دوم باشد ! (3)
ص: 119
ما به فضائل و سوابق امیرمؤمنان علیه السلام معترفیم، ولی نمی شود با حدیث طیر در خلافت ابوبکر طعنه زد.
اولاً:] خلافت ابوبکر اولین مطلبی است که مسلمانان بر آن اتفاق کرده اند و محکم ترین ستون دین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بشمار می رود
ثانياً:] روایات صحیحی که دلالت بر افضلیت ابوبکر دارد به ضمیمه،اجماع بر حدیث طیر مقدّم است. (1)
اولاً اجماعی در کار نبوده مخالفت اهل بیت علیهم السلام و بسیاری از صحابه در منابع معتبر عامه آمده است. (2)
ثانياً: روایات یاد شده جعلی و غیر قابل اعتماد است.
راوی این حدیث خودش از جمله کسانی است که خلافت ابوبکر را پذیرفته (و به آن معتقد) است.
چنان که اهل کتاب، نصّ بر نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کردند ولی پس از بعثت آن را تأویل و توجیه نمودند و از ایمان آوردن به حضرت امتناع ورزیدند.
محتمل است که ابوبکر در آن وقت در مدینه منوره حاضر نباشد [نبوده ظ]. (1)
پیش از این گذشت که پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوبکر، عمر و عثمان به ترتیب خواستند نزد آن حضرت بیایند ولی حضرت آن ها را برگرداند. (2)
أحبّ الخلق إلى الله چه لازم است که صاحب ریاست عام باشد ؟! چه بسا اولیای کبار و انبیای عالی مقدار که أحب الخلق إلى الله بوده اند [و] صاحب ریاست نبوده اند. (3)
آیا کسی که بهترین خلائق است سزاوار خلافت است یا... ؟! ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ﴾ [البقرة (2): 61] ؟!
ص: 121
لذا حذیفه می گفت: اگر والی از مردم بهتر باشد جامعه رو به ترقی است....(1)
پس اگر شرایط برای کسی که أحبّ الخلق إلى الله است مهیا نباشد که خلافت را به دست گیرد مانند دورانی که پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه تشریف داشتند، دلیل نمی شود که از آن قانون کلی استفاده شود و با وجود بهترین خلائق دیگران زمام امور را به دست گیرند.
حدیث طیر مشهور است و فضیلتی عظیم و منقبتی سترگ برای امیرمؤمنان علیه السلام است. او در ادامه کلامش گفته:
ولی در این حدیث تصریح به خلافت وجود ندارد! (2)
نظیر همین اشکال را قاضی عبدالجبار معتزلی نیز ذکر کرده است. (3)
پاسخ او از آن چه در ردّ دهلوی گذشت ظاهر است.
افزون بر آن گفته می شود چگونه ممکن است که برترین خلق زیر دست دیگران باشد و فرمان آنان را اجرا کند ؟! عقل حکم می کند که برترین خلق پیشوا، هادی، رهبر و حاکم بر مردم باشد.
ص: 122
الف) بعضی در برابر حدیث طیر روایتی ساخته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا دنبال ابوبکر و عمر فرستاد و پس از آن برای آمدن امیرالمؤمنین دعا کرد که: ﴿اللهم شق إلينا رجلاً رابعاً محبّاً لك و لرسولك تحبّه - اللهم - أنت و رسولك فيشركنا في طعامنا﴾ و پس از آمدن امیرالمؤمنین علیه السلام، جابر و ابن مسعود هم وارد شده و همگی از آن غذا خوردند.
نادرست بودن این مطلب به قدری روشن است که داد ابن عساکر هم بلند شده که این حدیث غریب است و مشهور همان حدیث انس است. (1)
ب) و نیز در برابر حدیث طیر (2) و احادیث صحیح و مورد اتفاق فریقین - که دلالت دارد محبوب ترین مردم نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام است - روایتی ساختگی، آن هم از زبان دشمن کینه توز آن حضرت، عمرو بن عاص منتشر شد که: از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدم: محبوب ترین مردم نزد تو کیست؟ فرمود: عایشه گفتم از مردان؟ فرمود: پدرش. گفتم: پس از او؟ فرمود: عمر. (3)
با توجه به رفتارهای ناپسند عایشه چگونه ممکن است او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از
ص: 123
همه محبوب تر باشد؟ نگاهی گذرا به کتاب و سنت برای قضاوت منصفانه کافی است. مگر او و حفصه در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله جبهه گیری نکردند که سوره تحریم در مذمّت آن دو نازل شد و همسران حضرت نوح و لوط علیه السلام به عنوان سمبل کفر برای آن دو مثال زده شدند ؟! (1) تا جایی که عمر هم تصریح کرده که مراد از ﴿وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ ﴾ [التحريم (66): 4] عایشه و حفصه هستند. (2)
مگر پیامبر صلی الله علیه و آله از آن ها ناراحت نشد تا جایی که یک ماه از آنان کناره گرفت؟! (3)
ص: 124
بدرفتاری عایشه با پیامبر صلی الله علیه و آله در بسیاری از منابع عامه منعکس شده است. (1)
او ظروف غذایی را که همسران دیگر برای پیامبر صلی الله علیه و آله می فرستادند، در برابر آن حضرت می شکست و غذاها بر زمین می ریخت. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله همواره از حضرت خدیجه علیها السلام به نیکی یاد می فرمود و خاطره او را زنده نگاه می داشت. این مطلب بر عایشه خیلی سخت بود لذا می گفت: چقدر از آن پیرزن قریش یاد می کنی؟ مدت هاست که او مرده و خدا بهتر از او را به تو ارزانی نداده. (3) داشته حضرت می فرمود نه هرگز خدا نیکوتر از خدیجه به من عایشه به حسادت بی اندازه نسبت به حضرت خدیجه تصریح کرده است! (4)
عامه روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله آرزو می فرمود که عایشه بمیرد و با دست خویش او را دفن نماید! (5)
ص: 125
در روایات فضیلت 13 اوصافی برای امیر مؤمنان علیه السلام ذکر شده از جمله آن که: او خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند و این تعریضی است به آن دو نفر که قبلاً شکست خورده برگشتند. (1) و این یعنی نفی محبوبیت آن دو چه رسد به احبّیت !!
در روایات فضیلت 15 خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را از تبلیغ سوره برائت عزل نمود و فرمود دستور آن است که یا خود آن را انجام دهم یا کسی که از من است. (2) پس ابوبکر نسبت به آن حضرت بیگانه است چه رسد به احبّیت !!
بنابر روایات اهل تسنن امیرالمؤمنین و عباس - عموی پیامبر صلی الله علیه و آله - شیخین را دروغگو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن می دانستند. (3) آیا ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله به چنین کسانی محبت داشته باشد چه رسد به احبّیت!!!
رازی (متوفی 606) می گوید:
ص: 126
حدیث طير معارض است با روایاتی که در حق شیخین نقل شده. (1)
این مطلب به گونه های مختلف در کلمات دیگران نیز آمده است.
روایات فضائل شیخین ساختگی است، و مخالفان به نقل آن متفردند پس قابل احتجاج بر شیعه نیست.
ج) روایت ساختگی دیگر در برابر حدیث طیر
بعضی دیگر در برابر حدیث طیر روایتی دیگر ساخته اند که برای پیامبر صلی الله علیه و آله هدیه ای از شام شامل پسته بادام و کیک آوردند حضرت دست به دعا برداشت که بارالها! محبوب ترین فرد خاندان من نزد خویش - یا نزد من - را حاضر کن تا با من از این (هدیه) میل نماید، عباس از راه رسید...
عن دحية الكلبي، قال: قدمتُ من الشام فأهديتُ إلى النبي صلی الله علیه و آله فاكهة يابسة من فستق ولوز و كعك فوضعته بين يديه فقال: اللهم ائتني بأحبّ أهلي إليك - أو قال: إلي - يأكل معي من هذا ! فطلع العباس، فقال: ادن يا عم ! فإني سألت الله أن يأتيني بأحبّ أهلي إلي - أو إليه - يأكل معي من هذا فأتيت، فجلس فأكل. (2)
ولی ذهبی و صالحی شامی سند آن را سست و واهی دانسته اند و سیوطی گفته: راوی آن کلبی متروک است. (3)
ص: 127
از حدیث طیر دو نکته مهم استفاده می شود: نخست آن که محبوب ترین شخص نزد خدا - پس از پیامبر صلی الله علیه و آله - امیرالمؤمنین علیه السلام است.
دیگر آن که آن حضرت از همه برتر و والاتر و بالاتر است و هیچ کس به رتبه و مقام آن حضرت نمی رسد.
شواهد روایی هر دو مطلب بسیار فراوان است که به نقل برخی از آن ها می پردازیم.
[2/2] ابن حجر عسقلانی از احمد بن حنبل، ابوداود و نسائی به سند صحیح نقل کرده که ابوبکر اجازه گرفت که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برود، شنید صدای عایشه بلند شده (و سر پیامبر صلی الله علیه و آله فریاد می کشد): واللهِ لَقَدْ عَلِمتُ اَنَّ عليّاً اَحَبُّ إِليكَ مِنْ أَبِي [و منّي].
یعنی: به خدا می دانم که علی نزد تو از پدرم [و از من] محبوب تر است ! (1)
این حدیث را بزّار نیز نقل و هیثمی حکم به اعتبار سند آن کرده است. (2)
ص: 128
تذکر: هیثمی تذکر داده که ابوداود نیز این روایت را نقل کرده ولی محبوب تر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را نیاورده (و در حقیقت آن را تحریف کرده) است! (1)
[3/3] ترمذی به سند نیکو و حاکم به سند صحیح نقل کرده اند که جمیع بن عمیر تیمی گفت: با عمه ام نزد عایشه رفتم از او پرسیدند: أيّ الناس [كان] أحبّ إلى رسول الله ؟ ! قالت: فاطمة. فقيل: من الرجال ؟ قالت: زوجها. إن كان ما علمت صوّاماً قوّاماً. يعنی: محبوب ترین مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟ پاسخ داد: فاطمه کسی از او پرسید: از مردان چه کسی محبوب تر بود؟ پاسخ داد شوهر فاطمه، از زمانی که من می دانم او همیشه روزه دار و نمازگزار بود. (2)
ص: 129
3. عجلی می گوید: جمیع بن عمير التيمي تابعيٌ ثقةٌ. (1)
4. أبو حاتم درباره او گفته: «من عتق الشيعة، و محلّه الصدق، صالح الحديث، كوفي من التابعين. (2)
5. خود ذهبی می گوید: من تصور می کنم که او راستگو باشد. (3)
و در جای دیگر از او با جلالت یاد کرده و گفته است: کوفيٌ جليلٌ. (4)
6. از همه مهم تر آن که ذهبی وقتی دربارۀ ابوبکر از همین جميع بن عمیر روایت نقل می کند لب فرو می بندد و اصلاً او را دروغگو نمی داند بلکه اشاره به کلام ترمذی می کند که گفته: هذا حديث حسن غریب... یک بام و دو هوا !! (5)
[4/4] ترمذی به سند نیکو و حاکم به سند صحیح- که ذهبی هم آن را تأیید نموده- روایت کرده که عبد الله بن بریده به نقل از پدرش گفت: كان أحبّ النساء إلى رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمة و من الرجال علي. يعنى: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود. (6)
ص: 131
برخی از معاصرین اهل تسنن حکم به صحت و اعتبار این روایت نموده اند. (1)
برخی از مخالفان مانند ابراهيم بن سعيد جوهری (استاد ترمذی)، محب طبری و دکتر صاعدی گفته اند:
مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب ترین فرد از افراد خانواده اوست نه مطلقا. (2)
مشکل آنان روایات ساختگی است که ابوبکر و عایشه را محبوب ترین اشخاص نزد پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی کرده است چنان که در کلام محبّ طبری در پاورقی قبل گذشت، و نیز ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) گفته:
ظاهراً مراد محبوب ترین از بنی هاشم است تا با روایاتی که می گوید محبوب ترین افراد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر بوده، منافات نداشته باشد. (3)
ص: 132
در حالی که دلائل قطعی قائم است بر آن که امیرالمؤمنین علیه السلام از خود پیغمبر صلی الله علیه و اله است به دلیل احادیث صحیح و معتبر فراوان که: ﴿اِنّ عليّاً مِنّي وَ أَنَا مِنْه﴾. (1) بلکه به منزله نفس نفیس پیامبر صلی الله علیه و آله است به دلیل آیه شریفه مباهله پس احدی با او برابر نیست و به رتبه او نمی رسد.
و هم چنین حضرت زهرا علیها السلام- بنابر روایات بخاری، مسلم و... و حتی به اعتراف عایشه (2) - برترین زنان بهشتی و سرور بانوان عالمیان از اولین و آخرین است، چگونه ممکن است کس دیگری نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از او محبوب تر باشد؟!
محبوب تر بودن عایشه و ابوبکر، بر خلاف روایات معتبر عامه و حتى اعتراف خود عایشه است چنان که گذشت و برخلاف صریح کلام عمر است که گفته: يا فاطمة - والله - ما رأيت أحداً أحبّ إلى رسول الله صلی الله علیه و آله منك. (3)
*اشكال البانی در روایت اخیر (4)
البانى متعصّب متن روایت شماره 4 را منکَر و غیر قابل قبول دانسته است. (5)
او برخلاف حاكم، ذهبي، وادعى، عبد الفتاح سرور و... حتی سند را هم تضعیف کرده است. حسن بن علی السقاف - از سنیان معاصر - می نویسد:
از جمله دلایل ناصبی بودن البانی آن است که احادیث صحیحی که
ص: 133
در فضائل حضرت علی علیه السلام وارد شده (بی جهت) تضعیف کرده بلکه برخی از آن احادیث را باطل می داند. (1)
سپس شبهات او را درباره حدیث گذشته نقل و ردّ کرده است.
البانی گفته: این حدیث باطل است (گرچه) ترمذی گفته حدیث نیکوی غریبی است و حاکم و ذهبی نیز سند آن را صحیح دانسته اند، سپس می گوید:
1. ذهبى خود عبدالله بن عطا را در ضعفا ذکر کرده.
2. راوی از او جعفر بن زیاد است که در او اختلاف شده و ذهبی او را نیز در ضعفا ذکر کرده، به ویژه که حدیث در فضیلت علی علیه السلام است و جعفر هم شیعه است.
3. من حديث را باطل می دانم؛ زیرا مخالف مطلبی است که در محبوب ترین زن و مرد از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است (که مراد عایشه و پدرش می باشد). (2)
چنان که اخیراً گذشت (1) مطلب یاد شده - محبوب تر بودن عایشه و پدرش - برخلاف دلائل معتبر و قطعی است.
[5/5] ابن خزیمه در صحیح خود و احمد و نَسائی و... نقل کرده اند که امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن حدیثی فرمود: ﴿کَانَتْ لِی مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَنْزِلَهٌ لَمْ تَکُنْ لِأَحَدٍ مِنَ اَلْخَلاَئِقِ﴾ يعنى: من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاه و منزلتی داشتم که هیچ کس از آن موقعیت برخوردار نبود... (2)
[6/6] عروه از عایشه پرسید: مَنْ کَانَ أَحَبَّ اَلنَّاسِ إِلَی رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و اله؟ محبوب ترین مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟ پاسخ داد: علی بن ابی طالب. پرسید: پس چرا با او جنگیدی؟ عایشه گفت: چرا پدر تو با مادرت ازدواج کرد؟ عروه گفت: خدا چنین مقدّر کرده بود عایشه گفت: مبارزه من با علی بن ابی طالب نیز از مقدّرات الهی بود. (3)
گرچه ابن حجر این روایت را باطل دانسته ولی در ادامه گفته: در راویان آن کسی که مشکل داشته باشد وجود ندارد جز صابونی و راوی از او، سپس خودش وثاقت هر دو را نقل نموده است! (4)
ص: 135
[7/7] شریح بنهانی به نقل از پدرش می گوید: عایشه گفت: ما خلق الله خلقاً كان أحبّ إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم من عليٍ. (1)
یعنی: خدا کسی را نیافریده است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از علی محبوب تر باشد.
[8/8] معاذه غفاریه می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که خطاب به عایشه فرمود: «يا عائشة، إن هذا أحبّ الرجال إليّ و أكرمهم عليّ، فاعرفي له حقه، و أكرمي مثواه». (2) یعنی: این - اشاره به علی علیه السلام- محبوب ترین و گرامی ترین مردان نزد من است حق او را بشناس و رعایت نما و جایگاه او را گرامی بدار.
[9/9] ابوذر در مسجد النبی صلی الله علیه و اله نشسته بود، کسی نزد وی آمده از او
ص: 136
پرسید: چه کسی را بیش از همه دوست داری؟ می دانم کسی نزد تو از همه محبوب تر است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب تر باشد. ابوذر پاسخ داد:
﴿إي و ربّ الكعبة، إن أحبّهم إليّ أحبّهم إلى رسول الله، هُوَ ذَاکَ اَلشَّیْخُ وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی عَلِیٍّ [علیه السلام]، و هو يصلّي أمامه﴾. (1)
و في رواية: ﴿هَذَا اَلشَّیْخُ اَلْمَظْلُومُ اَلْمُضْطَهَدُ حَقُّهُ یَعْنِی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾. (2)
آری به خدای کعبه سوگند محبوب ترین مردم نزد من کسی است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب تر باشد او این شیخ است - و بنابر نقلی: این شیخ مظلوم است که حقش را گرفته اند - و اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام نمود که مقابل او به نماز مشغول بود.
[10/ 10] در ضمن گفتگوی عمر با امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است که عمر به 10 آن حضرت گفت: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به تو -که نزدیک ترین و مقرب ترین خلق نزد او هستی - دختر ندهد، پس می خواهد دخترش را به چه کسی بدهد ؟! (3)
[11/ 11] از جمله مطالبی که دلالت بر امتیاز ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران دارد، کلام همسر پیامبر صلی الله علیه و آله اُم سلمه است که می گوید: ان النبي صلى الله عليه و سلم کان
ص: 137
إذا غضب لم يجترء أحد منا يكلمه غير علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (1)
هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله عصبانی می شدند هیچ کدام از ما جرأت صحبت کردن با آن حضرت را نداشت جز علی بن ابی طالب علیه السلام.
[12/ 12] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: عليٌّ أصلي، و جعفر فرعي. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی اصل و ریشه من و جعفر فرع و شاخه من است.
[13/ 13] و قال صلی الله علیه و آله: ﴿عَلِيٌّ مِنِّي مِثْلُ رَأْسِي مِنْ بَدَنِي أو جسدي﴾.
و في رواية: «بمنزلة رأسي»، و في رواية أخرى: «كرأسي». (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی نسبت به من مانند سر من نسبت به بدنم می باشد.
ص: 138
مناوی می نویسد: این مبالغه برای بیان شدّت پیوند و جدایی ناپذیری بین پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام است. (1)
[14/ 14] و عنه علیه السلام: ﴿کُنتُ فی أیّامِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَجُزءٍ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَنظُرُ إلَیَّ النّاسُ کَما یُنظَرُ إلَی الکَواکِبِ فی اُفُقِ السَّماءِ...﴾ (2)
من در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله همانند پاره ای از وجود او بودم. نگاه مردم به من بسان نظر به ستاره ها در بلندای آسمان بود....
[15/ 15] و عنه علیه السلام: ﴿و أَنَا مِنْ رَسُولِ اللهَّ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ صلی الله علیه و اله، والذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ﴾.
من نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند پرتوی از نور آن حضرت و قدرت بازوی ایشان بودم. (3)
[16/ 16]... قلت: یا رسول الله ! فأين على ؟ فالتفت إلى أصحابه فقال: «إن هذا يسألني عن النفس» (4) نقل شده کسی از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: جایگاه علی نزد شما چیست؟ حضرت (با تعجب) رو به اصحاب خویش کرد و فرمود: این از نفس من سؤال می کند (یعنی علی به منزله جان من و به منزله خود من است). (5)
[17/ 17] عنه صلی الله علیه و آله: ﴿إنكم أصحابي و علي بن أبي طالب أخي و منّي و أنا من علي، فهو باب علمي و وصيي. و هو و فاطمة والحسن والحسين هم خير الأرض
ص: 139
عنصرا و شرفا و کرما. (1) پیامبر صلی الله علیه و آله: فرمود: شما اصحاب من هستید و علی بن ابی طالب برادر من و از من است و من نیز از علی هستم. او دروازهٔ علم و دانش من و جانشين من است. علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام از جهت ذات، شرافت و بزرگواری - بهترین مردم روی زمین هستند.
[18/ 18] و في رواية: ﴿أَنْتُمْ أَصْحَابِی وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِیٍّ فَمَنْ قَاسَهُ بِغَیْرِهِ فَقَدْ جَفَانِی وَ مَنْ جَفَانِی آذَانِی وَ مَنْ آذَانِی فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ رَبِّی﴾. (2)
و بنابر روایتی فرمود: شما اصحاب من هستید و علی بن ابی طالب از من است و من از او هستم پس هر کس او را با دیگران قیاس کند به من جفا کرده و هر کس به من جفا نماید مرا آزرده و نفرین پروردگار بر کسی که مرا بیازارد.
[19/ 19] ابن مسعود از آن حضرت پرسید: یا رسول الله، ما منزلة علي منك ؟ قال صلی الله علیه و اله: «منزلتي من الله عزّ وجلّ». (3)
[20/ 20] و با الفاظ مختلف از آن حضرت نقل شده است که فرمود: عليٌ منّي بمنزلتي من ربّي (4). أو: أنزله الله منّي بمنزلتي منه. (5)
ص: 140
خلاصه آن که جایگاه امیرالمؤمنین نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله، مانند جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به خداست.
بلکه در روایت اخیر افزوده شده که: «رضي الله عنه كما أنا عنه راض؛ فإنه لا يختار على قربي و محبتي شيئا» یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله، امیر مؤمنان علیه السلام را دعا یا ستایش نمود که: خدا از او راضی و خوشنود باشد همان گونه که من از او خوشنودم؛ زیرا او چیزی را بر دوستی و تقرّب به من ترجیح نمی دهد.
[21/ 21] عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿يا على، إن لك في الجنة ما لو قسّم على أهل الأرض لوسعهم﴾. (1)
یعنی ای علی، تو را از نعمت های بهشتی بهره هایی است که اگر بر تمام اهل زمین تقسیم شود همه آنان را در بر می گیرد.
[22/ 22] عن سلمان: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: صاحب سرّي علي بن أبي طالب. (2) یعنی: صاحب سرّ نهان من علی است.
[23/ 23] قال رسول الله صلی الله علیه و اله: ﴿لَیْلَهَ عُرِجَ بِی إِلَی اَلسَّمَاءِ حَمَلَنِی جَبْرَئِیلُ عَلَی جَنَاحِهِ اَلْأَیْمَنِ فَقِیلَ لِی: مَنِ اِسْتَخْلَفْتَهُ عَلَی أَهْلِ اَلْأَرْضِ فَقُلْتُ: «خَیْرَ أَهْلِهَا لَهَا أَهْلاً: عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخِی وَ حَبِیبِی وَ صِهْرِی... »﴾ (3)
یعنی: در شب معراج از من سؤال شد: چه کسی را جانشین خویش بر اهل زمین قراردادی؟ پاسخ دادم، برادرم دوست عزیزم دامادم.....
ص: 141
[24/ 24] ابن ابی الحدید قضیه مشهور مفصلی در این زمینه نقل کرده که در ضمن آن آمده است: حضرت فاطمه علیها السلام بیمار شد، پیامبر صلی الله علیه و آله از ایشان پرسیدند: دخترم چه میل داری؟ عرض کرد: انگور، با آن که می دانم فصل آن نیست. حضرت این چنین دعا فرمود: ﴿اللّهُمَّ ائتِنا بِه مَعَ اَفْضَلَ اُمَّتی عِنْدَکَ﴾ یعنی خدایا آن را به دست برترین امتم نزد خودت به ما برسان. پس از آن امیر مؤمنان با زنبیلی از انگور وارد شدند پیامبر صلی الله علیه و آله مکرّر تکبیر گفته و اظهار شادی نمود و حضرت فاطمه علیها السلام از آن انگور تناول فرمود و بهبودی یافت.
خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز گفت: گواهی می دهم که من این روایت را شنیده ام و از محفوظات من است. (1)
[25/ 25] عن ابن عبّاس قال: نظر عليٌّ بن أبي طالب علیه السلام في وجوه الناس فقال: إنّي لأخو رسول الله [و] وزيرُه. و قد علمتم أني أولكم إيماناً بالله و رسوله ثمّ دخلتُم بعدي في الاسلام رِسلاً. و إني لابن عمّ رسول الله صلی الله علیه و اله و أخوهُ ، و شَریکُهُ فی نَسَبِهِ ، وأبو وُلدِهِ ، وزَوجُ ابنَتِهِ سَیِّدَهِ وُلدِهِ وسَیِّدَهِ نِساءِ أهلِ الجَنَّهِ . ولَقَد عَرَفتُم أنّا ما خَرَجنا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَخرَجا قَطُّ إلّا رَجَعنا و أنَا أحَبُّکُم إليه، و أوثقكم في نفسه، و أشدُّكُم نِكايَةٌ للعَدوِّ، و أثراً في العَدُوِّ، و لقد رأيتُم بعثته إياي ببراءة، ولقد آخا بين المسلمين فما اختار لنفسه أحداً غيري، ولقد قال لي: ﴿أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوکَ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ﴾، ولقد أخرج الناس من المسجد و تركني، ولقد قال لي: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾. (2)
ص: 142
امیرمؤمنان علیه السلام نگاهی به مردم انداخت و فرمود: من برادر پیامبر صلی الله علیه و آله و وزیر او هستم. خوب می دانید که من اولین کسی هستم که به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آوردم و مردم پس از من مسلمان شدند. من پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، برادر او، شریک او در نسب پدر فرزندانش و شوهر دخترش هستم- که سرور فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و بانوی بانوان بهشت است-. می دانید که هنگام بازگشت از تمام (جنگ ها و) سفرهای پیامبر صلی الله علیه و آله من نزد او از همه محبوب تر و اطمینان آن حضرت به من از همه بیشتر بود در غلبه بر دشمن هنگام نبرد و از پای درآوردن آنان بیشترین تأثیر از آن من بود. شما دیدید که آن حضرت (ابوبکر را از) رساندن آیات سوره برائت (بازگرداند و آن) را به من واگذار فرمود. بین مسلمانان برادری قرار داد ولی جز من کسی را برای برادری خویش انتخاب ننمود و به من فرمود: «تو برادر من هستی و من برادر تو در دنیا و آخرت». همه مردم را از مسجد بیرون کرد (و در خانه هایشان را به مسجد بست) ولی (خانه) مرا به حال خود گذاشت و به من فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به حضرت موسی [علیهما السلام] هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود.
[26/ 26] روى ابن أبي الحديد في ضمن أخبار وقعة الجمل:... فلمّا دخل الحسن [بن علي بن أبي طالب علیهم السلام] و عمار الكوفة، اجتمع إليهما الناس، فقام الحسن [علیه السلام] فاستنفر الناس، فحمد الله و صلّى على رسوله [صلی الله علیه و اله]، ﴿ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا جِئْنَا نَدْعُوکُمْ إِلَی اللَّهِ وَ إِلَی کِتَابِهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ إِلَی أَفْقَهِ مَنْ تَفَقَّهَ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ وَ أَعْدَلِ مَنْ تُعَدِّلُونَ وَ أَفْضَلِ مَنْ تُفَضِّلُونَ وَ أَوْفَی مَنْ تُبَایِعُونَ مَنْ لَمْ یَعِبْهُ اَلْقُرْآنُ وَ لَمْ تَجْهَلْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ تَقْعُدْ بِهِ السَّابِقَةُ إِلَی مَنْ قَرَّبَهُ اللَّهُ تَعَالَی إِلَی رَسُولِهِ قَرَابَة الدیْنِ قَرَابَةَ الدِّینِ وَ قَرَابَةَ الرَّحِمِ إِلَی مَنْ سَبَقَ النَّاسَ إِلَی کُلِّ مَأْثُرَةٍ إِلَی مَنْ کَفَی اللَّهُ بِهِ رَسُولَهُ وَ النَّاسُ مُتَخَاذِلُونَ فَقَرُبَ مِنْهُ وَ هُمْ مُتَبَاعِدُونَ وَ صَلَّی مَعَهُ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ
ص: 143
وَ قَاتَلَ مَعَهُ وَ هُمْ مُنْهَزِمُونَ وَ بَارَزَ مَعَهُ وَ هُمْ مُحْجِمُونَ وَ صَدَّقَهُ وَ هُمْ مکَذِّبُونَ إِلَی مَنْ لَمْ تُرَدَّ لَهُ رِوَایَةٌ وَ لاَ تُکَافَأُ لَهُ سَابِقَةٌ وَ هُوَ یَسْأَلُکُمْ النَّصْرَ وَ یَدْعُوکُمْ إِلَی الْحَقِّ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْمَسِیرِ إِلَیْهِ لِتُوَازِرُوهُ وَ تَنْصُرُوهُ عَلَی قَوْمٍ نَکَثُوا بَیْعَتَهُ وَ قَتَلُوا أَهْلَ الصَّلاَحِ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ مَثَّلُوا بِعُمَّالِهِ وَ انْتَهَبُوا بَیْتَ مَالِهِ فَاشْخَصُوا إِلَیْهِ رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ، وَاحضَروا بِما یَحضَرُ بِهِ الصالِحونَ﴾. (1)
خلاصه مطلب آن که امام مجتبی علیه السلام در واقعه جمل مردم را به یاری امیر مؤمنان علیه السلام دعوت نموده و پس از حمد و ثنای خداوند و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم ما شما را به خدا، قرآن سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و فقیه ترین، عادل ترین، برترین... و وفادارترین کسی که با او بیعت می کنید، دعوت می نماییم. کسی که قرآن بر او عیبی نگرفته و نزد سنت ناشناس نیست، در هیچ سابقه ای کوتاهی نداشته و خدا او را در دو جهت به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک قرار داده: نزدیکی در دین و نزدیکی در رحم کسی که در هر کار نیک گوی سبقت را از دیگران ربوده و جایی که مردم خود را از صحنه کنار می کشیدند خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به او اکتفا نموده اند. او به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد زمانی که همه از او دوری می گزیدند با او نماز می گزارد هنگامی که دیگران شرک می ورزیدند، و در راه یاری می جنگید هنگامی که دیگران شکست خورده باز می گشتند و با او به نبرد با دشمن می پرداخت و آنان خودداری می کردند، او را تصدیق می کرد و دیگران تکذیبش می نمودند. کسی که هیچ گاه در پرچمداری با شکست روبرو نگردید... او از شما یاری می طلبد و شما را دعوت به حق می نماید، فرمان داده که به سوی او روید و یاریش نمایید علیه قومی که بیعت او را شکسته، صالحان از یارانش را کشته، کارگزارانش را مثله نموده و بیت المال را غارت کرده اند...
ص: 144
[27/ 27] قال مولانا الحسن علیه السلام لزياد بن أبي سفيان:... مالك افتخار ! تكفيك سمية و يكفينا رسول الله صلی الله علیه و اله.. و أبي علي بن أبي طالب سيّد المؤمنين. (1)
یعنی: امام مجتبی به زیاد فرمود: تو چیزی نداری که بدان افتخار نمایی، برای تو انتساب به مادرت سمیه کافی است ! و ما را پیامبر صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب سرور آقای مؤمنان بس است.
* در روایت شماره 249 خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اخْتَارَ مِنْ أهل الأَرْضِ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبُوکِ وَالآخَرُ زَوْجُکِ﴾.
* و در حدیث شماره 250 فرمود: ﴿... أحبّ أَهْلي إِلَيَّ. يا خير أهلي﴾
* و در روایت شماره 444 فرمود: عَلَیْکُمْ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ مَوْلاَکُمْ فَأَحِبُّوهُ وَ کَبِیرُکُمْ فَاتَّبِعُوهُ وَ عَالِمُکُمْ فَأَکْرِمُوهُ وَ قَائِدُکُمْ إِلَی اَلْجَنَّهِ فَعَزِّرُوهُ وَ إِذَا دَعَاکُمْ فَأَجِیبُوهُ وَ إِذَا أَمَرَکُمْ فَأَطِیعُوهُ أَحِبُّوهُ لِحُبِّی وَ أَکْرِمُوهُ لِکَرَامَتِی مَا قُلْتُ لَکُمْ فِی عَلِیٍّ إِلاَّ مَا أَمَرَنِی بِهِ رَبِّی جَلَّتْ عَظَمَتُهُ﴾
* در روایت شماره 679 و... خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لَأَبْعَثَنَّ إِلَیْهِمْ رَجُلاً کَنَفْسِی... مثل نفسي...و ... ﴾.
* و در روایت شماره 950 به نقل از انس بن مالك خواهد آمد: قلنا لسلمان: سل رسول الله صلى الله عليه و سلم: مَن نُسنِدُ إلَیهِ اُمورَنا ، و یَکونُ مَفزَعَنا ؟ و مَن أحَبُّ النّاسِ إلَیهِ قال:... ﴿يا سلمان، إن أخي، وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی وَ خَیْرَ مَنْ أَتْرُکُ بَعْدِی یَقْضِی دَیْنِی وَ یُنْجِزُ مَوْعِدِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾.
* و در پاورقی روایت شماره 1056 خواهد آمد: ﴿وَاللهِ لَلّهُ أشَدُّ حُبّاً لَهُ مِنّی
ص: 145
إنَّ اللهَ جَعَلَ ذُرِیَّهَ کُلِ نَبِیٍّ فی صُلْبِهِ وَ جَعَلَ ذُریَّتِی فی صُلْبِ هذا﴾.
* و در روایت شماره 1040 خواهد آمد: ﴿إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ ... فينادي مناد: «لِیَقُمْ سَیِّدُ اَلْمُؤْمِنِینَ... »، فَیَقُومُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾.
* و در روایت شماره 1041: ﴿... ثُمَّ لاَ أُدْعَی لِخَیْرٍ إِلاَّ دُعِیتَ لَهُ﴾.
* و در ضمن روایت شماره 1188 - 1189 خواهد آمد: لولا أن تقول فيك طوائف [طائفة] مِن اُمَّتی ما قالَتِ النَّصاری في عیسَی بنِ مَریَمَ علیها السلام ، لَقُلتُ فیکَ الیَومَ مقالاً لا تمرّ على ملاً [بِمَلاً] من المسلمين إلّا أخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون به [بهما].... و أنت في الآخرة أقرب الناس منّي... و أنت أول داخل الجنة من أُمّتي... الإيمان مُخالِطُ لحمك و دمك كما خالط لَحْمي و دمي.
و في لفظ: ﴿وَ أَنْتَ غَداً فِي الْآخِرَةِ أَقْرَبُ الْخَلْقِ مِنِّي...وَالْإِيمانُ مُخالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَمَا خالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي... فَأَنْتَ أَعَزُّ الْخَلْقِ وَ أَکْرَمُهُمْ عَلَیَّ وَ أَعَزُّهُمْ عِنْدِی﴾.
و در روایت شماره 1470 در ضمن مناشده امیر مؤمنان علیه السلام با اصحاب شورا خواهد آمد: قال علیه السلام: ﴿نَشَدتُکُم بِاللّهِ ، أفیکُم أحَدٌ أحَبُّ إلَی اللّهِ و إلی رَسولِهِ مِنّی؛ إذ دَفَعَ الرّایَهَ إلَیَّ یَومَ خَیبَرَ، فَقالَ: ﴿لَاُعطِیَنَّ الرّایَهَ إلی مَن یُحِبُّ اللّهَ و رَسولَهُ و یُحِبُّهُ اللّهُ و رَسولُهُ﴾، و یَومَ الطّائِرِ إذ یَقولُ: ﴿اللّهُمَّ ائتِنی بِأَحَبِّ خَلقِکَ إلَیکَ یَأکُلُ مَعی﴾، فجئت فقال: ﴿اللّهُمَّ وإلی رَسولِکَ ، اللّهمّ وإلی رَسولِکَ﴾ غَیری ؟ قالوا : اللّهُمَّ لا.
سلمان می گوید: خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را به منزله سر از بدن و چشم از سر بدانید. بدن به غیر سر و سر به غیر چشم هدایت نمی شود (همان گونه که مغز فرمانده بدن و چشم ابزار نگرش اوست و موفقیت انسان در پیروی از فرمان عقل و مغز است، موفقیت جامعه نیز در گرو پیروی از اهل بیت علیهم السلام می باشد).
[29/ 29] قال ابن عباس: ليس من آية في القرآن ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إِلَّا و عليٌّ رأسها [أولها/ سيدها/ كبيرها] و أميرها و شريفها، و لقد عاتب الله أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم في القرآن و ما ذكر عليّاً إلا بخير. (1)
ابن عباس می گفت تمام آیاتی که در آن آمده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ﴾ سرآمد، سرور، و امیر [و مهتر و بزرگ] آن مؤمنان علی علیه السلام است. خدا صحابه را در قرآن (بارها) سرزنش نموده ولی از علی علیه السلام جز به نیکی یاد نکرده است.
[30/ 30] روى الطبري في ضمن أخبار وقعة الجمل: قال الحارث بن حسان
ص: 147
الذهلي [و هو من الصحابة ] (1):... يا معشر بكر بن وائل، إنه لم يكن أحد له من رسول الله صلی الله علیه و آله مثل منزلة صاحبكم فانصروه. (2)
حارث بن حسان صحابی در نبرد جمل به قبیله خود می گفت: علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاهی داشت که برای هیچ کس نبود، پس او را یاری نمایید.
[31/ 31] و قال زحر بن قيس الجعفي [و هو من الصحابة] (3) يوم الجمل أيضاً:
أضربكم حتى تقرّوا لعليّ *** خیر قريش كلها بعد النبيّ
من زانه الله و سمّاه: الوصيّ *** إن الوليّ حافظ ظهر الوليّ (4)
در ضمن رجز زحر بن قیس صحابی در نبرد جمل آمده: پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین قریش علی علیه السلام است که خداوند او را به لقب وصی مزیّن فرموده.
[32/ 32] قال ابن عبد البر: ومن أبيات لخزيمة بن ثابت بصفّين:
كلّ خير يزيّنهم فهو فيه *** وله دونهم خصال تزيّنه (5)
خزيمة بن ثابت در نبرد صفین هنگام رجزخوانی می گفت هر خصلت نیکی که زینت آن هاست در علی وجود دارد و در او خصلت هایی است ویژه که به او اختصاص دارد و دیگران را بهره ای از آن نیست.
[33/ 33] قال عمر بن الخطاب: قد أعطي - يعني أمير المؤمنين علیه السلام- ما لم
ص: 148
يعطه أحد من آل الرسول صلی الله علیه و اله (1)
عمر در ضمن کلامی می گوید: به علی مقامی داده شده که به هیچ کس از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله داده نشده است.
[34/ 34] عامه نقل کرده اند که پسر عمر می گفت: ما هنگام شمارش صحابه (به ترتیب) می گفتیم: ابوبکر، عمر، عثمان.
کسی از او پرسید: پس علی (چه شد)؟ او پاسخ داد: ويحك ! علي من أهل البيت، لا يقاس بهم، عليٌّ مع رسول الله في درجته.
یعنی: وای بر تو! علی از اهل بیت علیهم السلام است. کسی با آنان قیاس نمی شود. علی با پیامبر صلی الله علیه و آله و در درجه و منزلت اوست. (2)
[35/ 35] كتب سعد بن أبي وقاص إلى معاوية:... إن عليّاً قد كان فيه ما فينا، ولم يكن فينا ما فيه. (3)
و في رواية: إن عليّاً كان من السابقة، ولم يكن فينا ما فيه، فشاركنا في محاسننا، ولم نشاركه في محاسنه، و كان أحقُّنا كلنا بالخلافة... و قد علمنا أنه أحق بها منّا.... . (4)
سعد بن ابی وقاص در ضمن پاسخ نامه معاویه نوشت: تمام آن چه ما داریم (از فضیلت و سابقه) در علی موجود است ولی آن چه او دارد در ما نیست !
و بنابر نقلی نوشت: علی از سابقین است، آن چه او داراست در ما نیست،
ص: 149
پس او محاسن ما را دارد ولی ما در محاسن او شریک نیستیم. او از همه ما به خلافت سزاوارتر است (و همهٔ) ما این مطلب را می دانیم (و بدان معترفیم).
[36/ 36] پسر احمد بن حنبل می گوید از پدرم درباره برتری صحابه پرسیدم او از ابوبکر و عمر و عثمان به ترتیب یاد کرد و سپس ساکت شد. گفتم: پدر، پس علی بن ابی طالب (چه جایگاهی دارد)؟ پاسخ داد: هو من أهل البيت لا يقاس به هؤلاء. (1) او از اهل بیت علیهم السلام است و این ها با او قیاس نمی شوند.
[37/ 37] در ضمن گفتگوی حسن بصری با حجّاج آمده است که حسن گفت: علی پسر عمو و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و محبوب ترین مردم [و نزدیک ترین آن ها] نزد آن حضرت است. او را سابقه هایی الهی، مبارک (و درخشان) است که نه تو و نه هیچ کس دیگری نمی تواند آن را انکار نماید. (2)
ص: 150
[38/ 38] ابوبکر بن عیاش- که از متعصبین علمای اهل تسنن است - می گوید: خیر الناس من لا يختلف فيه علي بن أبي طالب، یعنی بهترین مردم کسی است که (در فضیلت و برتری) او اختلافی نباشد و او علی بن ابی طالب است. (1)
* و در روایت 331 در اشعار برخی از صحابه آمده است:
من فيه ما فيهم لا يمترون به *** و ليس في القوم ما فيه من الحسن
این بیت در برخی از منابع - به نقل از عباس بن عبدالمطلب - چنین آمده:
مَنْ فِيهِ مَا فِي جَمِيعِ النَّاسِ كُلِّهِم *** وَ لَيْسَ فِي النَّاسِ مَا فِيهِ مِنَ الْحَسَن (2)
* و در روایت 516 از حاکم نیشابوری و دیگران خواهد آمد که خزیمة بن ثابت در ضمن اشعاری در مدح امیر مؤمنان علیه السلام چنین سروده است:
و فيه الذي فيهم من الخير كلّه *** و ما فيهم كلّ الذي فيه من حسن
* روایات فضیلت 6: «حدیث منزلت» با توجه به آن چه در دلالت آن خواهد آمد و با توجه موارد مختلف صدورش (3)،
ص: 151
* تعابیر مختلفی که در فضیلت شماره 8: «تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت» خواهد آمد، مانند: «وَليّي في الدنيا والآخرة، أخي، و صاحبي، و وارثي، و وزيري، و خليفتي، و وصيي، و وليّكم من بعدي... يكون معي في الجنة»،
* روايات فضیلت 9: «علی علیه السلام تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله»،
* روایات صحیح و معتبر فراوان که: «انّ عليّاً مِنِّي وَ انَا مِنْه» که در فضیلت های شماره 4، 5 و 15 خواهد آمد، همه دلالت 15 خواهد،آمد همه دلالت بر منزلت خاص امیرالمؤمنین علیه السلام نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله دارد.
* در همین راستا نسائی (متوفی 303) ابوابی را منعقد نموده با عناوین:
«ذكر منزلة علي بن أبي طالب [علیه السلام] من النبي صلی الله علیه و اله».
«ذكر منزلة علي بن أبي طالب [علیه السلام] و قربه من النبي صلى الله عليه و سلم، و لزوقه به و حبّ رسول الله صلی الله علیه و اله له.
«ذكر منزلة علي [علیه السلام] من رسول الله عند دخوله و مسألته و سكوته». (1)
و محبّ طبری (متوفی 694) در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بخشی را با این عنوان مطرح کرده که: «ذکر اختصاصه بأحبّية الله تعالى له». (2)
و در جای دیگر با عنوان: «ذكر أنه أحبّ الخلق إلى الله بعد رسول الله صلی الله علیه و اله» (3)
و اگر کسی با دیده انصاف به روایات فضیلت های امیرالمؤمنین علیه السلام بنگرد، می یابد که همه حاکی از جایگاه ویژه آن حضرت نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است.
ص: 152
[39/ 39] آیه مباهله به روشنی دلالت دارد که هیچ کس در فضیلت با امیرمؤمنان علیه السلام برابر نیست که او همتای پیامبر صلی الله علیه و آله است جز در نبوت! (1)
[40/ 40] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة: و أبوهما خير [أفضل] منهما. (2) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور
ص: 153
ص: 154
و آقای بهشتیان هستند و پدر بزرگوارشان از آن دو بهتر و برتر است.
این روایت از جماعتی از صحابه نقل شده است. (1)
ص: 155
و از برخی روایات معلوم می شود که راویان احساس خطر کرده و در نقل این جمله آزاد نبوده اند. (1)
[41/ 41] و في ضمن رواية رواها الطبراني عن حذيفة رضی الله عنه، قال: رأينا في وجه رسول الله صلی الله علیه و اله السرور يوماً من الأيام، فقلنا: يا رسول الله لقد رأينا في وجهك تباشير السرور، قال: «و كيف لا أسرّ وقد أتاني جبريل علیه السلام فبشّرني أن حسنا و حسينا سيدا شباب أهل الجنة، و أبوهما أفضل منهما». (2) حذیفه می گوید: روزی دیدیم از چهره مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله شادی و سرور می بارید! جهت آن را پرسیدیم فرمود: «چگونه شاد نباشم در حالی که جبرئیل علیه السلام مرا بشارت داده که حسن و حسین علیهما السلام سرور جوانان بهشت هستند و پدر بزرگوارشان از آن دو برتر است».
[42/ 42] و في ضمن رواية ثالثة - رواها الطبراني وابن عساكر، عن علي بن علي المكّي الهلالي، عن أبيه، قال: دخلت على رسول الله صلی الله علیه و اله فِي شَكَاتِهِ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا، فَإِذَا فَاطِمَةُ [علیها السلام] عِنْدَ رَأْسِهِ، قَالَ: فَبَكَتْ حَتَّى ارْتَفَعَ صَوْتُهَا، فَرَفَعَ رَسُولُ الله صلى الله عليه و آله وسلم طَرْفَهُ إِلَيْهَا، فَقَالَ: ﴿حَبِيبَتِي فَاطِمَةُ مَا الَّذِي يُبْكِيكِ؟﴾ فَقَالَتْ : أَخْشَى الضَّيْعَةَ مِنْ بَعْدِكَ، فَقَالَ: ﴿يَا حَبِيبَتِي، أَمَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اطَّلَعَ إِلَى الأَرْضِ اطَّلاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا أَبَاكِ فَبُعِثَ بِرِسَالَتِهِ، ثُمَّ اطَّلَعَ اطَّلاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا بَعْلَكِ وَأَوْحَى إِلَيَّ أَنْ أُنْكِحَكِ إِيَّاهُ﴾.
ص: 156
﴿یا فاطِمَهُ، ونَحنُ أهلُ بَیتٍ قَد أعطانَا اللّهُ سَبعَ خِصالٍ لَم یُعطَ أحَدٌ قَبلَنا ولا یُعطی أحَدٌ بَعدَنا: أنَا خاتِمُ النَّبِیّینَ وأکرَمُ النَّبِیّینَ عَلَی اللّهِ وأحَبُّ المَخلوقینَ إلَی اللّهِ عز و جل، و أنَا أبُوکِ و وَصِیّی خَیرُ الأَوصِیاءِ و أحَبُّهُم إلَی اللّهِ و هُوَ بَعلُکِ، و شَهیدُنا خَیرُ الشُّهَداءِ و أحَبُّهُم إلَی اللّهِ، و هُوَ عَمُّکِ حَمزَهُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ وهُوَ عَمُّ أبیکِ وعَمُّ بَعلِکِ، ومِنّا مَن لَهُ جَناحانِ أخضَرانِ یَطیرُ فِی الجَنَّهِ مَعَ المَلائِکَهِ حَیثُ یَشاءُ و هُوَ ابنُ عَمِّ أبیکِ و أخو بَعلِکِ، و مِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّهِ و هُمَا ابناکِ الحَسَنُ والحُسَینُ و هُما سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّهِ، و أبوهُما والَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ خَیرٌ مِنهُما﴾
﴿یا فاطِمَهُ، وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ إنَّ مِنهُما مَهدِیَّ هذِهِ الاُمَّهِ، إذا صارَتِ الدُّنیا هَرجاً و مَرجاً، و تَظاهَرَتِ الفِتَنُ و تَقَطَّعَتِ السُّبُلُ، و أَغارَ بَعضُهُم عَلی بَعضٍ، کَبیرٌ یَرحَمُ صَغیراً ولا صَغیرٌ یُوَقِّرُ کَبیراً، فَیَبعَثُ اللّهُ عز و جل عِندَ ذلِکَ مِنهُما مَن یَفتَتِحُ حُصونَ الضَّلالَهِ، و قُلوباً غُلفاً یَقومُ بِالدّینِ فی آخِرِ الزَّمانِ کَما قُمتُ بِهِ فی أوَّلِ الزَّمانِ، و یَملَأُ الدُّنیا عَدلاً کَما مُلِئَت جَوراً﴾.
﴿یا فاطِمَهُ، لا تَحزَنی و لا تَبکی، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل أرحَمُ بِکِ و أَرأَفُ عَلَیکِ مِنّی، و ذلِکَ لِمَکانِکِ مِنّی و مَوضِعِکِ مِن قَلبی، و زَوَّجَکِ اللّهُ زَوجَکِ و هُوَ أشرَفُ أهلِ بَیتِکِ حَسَباً، و أَکرَمُهُم مَنصَباً، و أَرحَمُهُم بِالرَّعِیَّهِ، و أَعدَلُهُم بِالسَّوِیَّهِ، و أَبصَرُهُم بِالقَضِیَّهِ...﴾ (1)
ص: 157
و في رواية ابن الصباغ المالكي: «وَ مِنَّا مَهْدِیُّ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ اَلَّذِی یُصَلِّی خلفه عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ»، ثمّ ضرب على منكب الحسين علیه السلام، و قال: «مِنْ هَذَا مَهْدِیُّ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ». (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن روایتی به دختر بزرگوارش فرمود: «عزیزم، مگر نمی دانی خداى عزّوجلّ التفاتی به زمین نمود و از بین مردمان پدرت را برای رسالت برگزید و پس از آن التفات دیگر فرمود و شوهرت را برگزید و من به وحی الهی تو را به ازدواج او درآوردم».
ای فاطمه خداوند به ما خاندان ویژگی هایی عنایت فرموده که به هیچ از گذشتگان و آیندگان نداده است من خاتم پیامبران، عزیزترین آن ها نزد خدا و محبوب ترین خلق نزد خدا هستم که پدر تو می باشم».
«وصی (و جانشین) من بهترین اوصیا و محبوب ترین آن ها نزد خداست که شوهر تو می باشد. شهید ما بهترین شهدا و محبوب ترین آن ها نزد خداست که عمویت حضرت حمزه علیه السلام و عموی پدر و شوهر توست». و از ما خاندان کسی است که با دو بال سبز در بهشت با فرشتگان هر جا که بخواهد پرواز می کند و او پسر عموی پدرت و برادر شوهرت (حضرت جعفر علیه السلام) است. و از ما خاندان دو سبط این امت: فرزندان تو حسن و حسین، سرور جوانان بهشت هستند. سوگند به خدایی که مرا به حق به پیامبری مبعوث فرمود پدرشان از آن دو برتر است... ».
ص: 158
«ای فاطمه... خداوند همسرت را به همسری تو درآورد که در اصل و تبار شریف ترین فرد، خاندانت گرامی ترین آن ها از جهت جایگاه مهربان ترین آنان به مردم (و زیردستان)، عادل ترین آن ها در تقسيم بالسوية (بيت المال) و بیناترین و برترین آنان در قضاوت است».
و بنابر روایتی در آخر فرمود: «از ماست مهدی این امت که حضرت عیسی بن مریم علیهما السلام در نماز به او اقتدا می نماید»، سپس دست بر شانه امام حسین علیه السلام زد و فرمود: «مهدی این امت از نسل این خواهد بود».
بنابر اتفاق و اجماع فریقین، بهشتیان همه جوان هستند.
﴿أهلُ الجنّهِ جُرْدٌ مُرْدٌ کُحْلٌ، لا یَفنی شَبابُهُم، ولا تَبلی ثِیابُهُم﴾. (1)
﴿ مَن یَدخُل الجَنَّهَ یُنعَم لا یَبأَسُ، لا تَبلی ثِیابُهُ، وَلا یَفنی شَبابُهُ﴾. (2)
پس امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور همه بهشتیان هستند و پدر بزرگوارشان از آن دو و همه بهشتیان برتر است.
گرچه آقایی و سروری آن دو بر كهول أهل الجنة و شبابها يعنى پير و جوان اهل بهشت در روایات دیگر عامه نیز آمده است. (3)
ص: 159
* تعبير: «وَ أَبُوهُمَا خَیْرٌ مِنْهُمَا» در روایات دیگر نیز آمده است. (1)
[43/ 43] قال مولانا الحسين ابن علي علیه السلام - لعبد الله بن عمرو بن العاص -:... «أتعلم انى أحبّ أهل الأرض إلى أهل السماء»؟! قال: إي و ربّ الكعبة، إنك لأحبّ أهل الأرض إلى أهل السماء ! قال: «فما حملك على أن قاتلتني و أبي يوم صفين ؟! والله لأبي خير منّي....» (2) امام حسین علیه السلام به عبدالله پسر عمرو بن عاص فرمود: «می دانی (و اعتراف داری) که من بهترین زمینیان نزد آسمانیان هستم»؟! پاسخ داد: آری به خدای کعبه سوگند... حضرت فرمود: «پس چرا با من و پدرم در نبرد صفین جنگیدی ؟ به خدا سوگند پدرم از من بهتر است»!
[44/ 44] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: نحن بنو عبد المطلب سادة أهل الجنة: أنا و عليٌّ و جعفر و حمزة والحسن والحسين والمهدي. (3)
ص: 160
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما فرزندان عبدالمطلب سرور بهشتیان هستیم: من، علی، جعفر، حمزه، حسن، حسین و مهدی [درود خدا بر آنان باد].
از این حدیث نیز برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران معلوم می شود.
[45/ 45] با تعابیر مختلف از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: علی برترین فرد بشر است، هر کس این مطلب را انکار - یا در آن تردید - نماید کافر است.
﴿عَلِیٌّ خَیْرُ اَلْبَشَرِ مَنْ [فمن] أبى فقد كفر. أو: فَمَنِ امتَری فَقَد کَفَرَ﴾. (1)
أو: ﴿مَنْ شَکَّ فِیهِ فَقَدْ کَفَرَ ﴾ (2) أو: مَنْ لَمْ یَقُلْ عَلِیٌّ خَیْرُ اَلنَّاسِ فَقَدْ کَفَرَ﴾. (3)
[46/ 46] با الفاظ مختلف از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
ص: 161
... و خير من أترك [تركت/ أخلف] بعدي علي بن أبي طالب. (1) یعنی: بهترین کسی که من پس از خویش بین شما بجای می گذارم علی است
در روایات متعدد از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که از امیرالمؤمنین علیه السلام به: آقا و سرور مسلمانان، امام پرهیزگاران، و پیشوای روسفیدان یاد فرمود.
[47/ 47] قال علیه السلام: أوحي إليّ في عليّ ثلاث: ﴿أَنَّهُ سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامُ اَلْمُتَّقِینَ وَ قَائِدُ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِینَ﴾. (2) و في لفظ: «سيد المؤمنين». (3)
[48/ 48] و عنه علیه السلام: قال لي رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿مَرْحَباً بِسَیِّدِ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامِ اَلْمُتَّقِینَ﴾. (4)
[ 49/ 49] و قال صلی الله علیه و آله: ﴿یَا عَلِیُّ إِنَّکَ سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ إِمَامُ اَلْمُتَّقِینَ وَ قَائِدُ اَلْغُرِّ
ص: 162
اَلْمُحَجَّلِینَ وَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ﴾ (1)
در روایات فراوان از آن حضرت به «یعسوب الدین» و «یعسوب المؤمنين» ياد شده است. (2) قال القاضي الرامهرمزي (المتوفى360): و في الحديث: «عليٌّ يعسوب المؤمنين - أي سيدهم - والمال يعسوب المنافقين». (3)
ابن ابى الحدید می گوید: شیعه بر این باور است که در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله بسیاری از مهاجرین و انصار علی علیه السلام را با لقب «امیر المؤمنین» خطاب می کردند ولی در آثار اهل حدیث (اهل تسنن) چنین چیزی ثابت نیست. (4) البته آن ها عبارت دیگری نقل کرده اند که همین معنا را می رساند و از آن همین مطلب استفاده می شود گرچه به لفظ دیگری است و آن دو حدیث ذیل می باشد:
[50/ 50] ﴿اَنْتَ یعْسُوبُ الدّینِ وَ الْمالُ یعْسُوبُ الظَّلَمَهِ﴾.
[51/ 51] ﴿وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی هَذَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ﴾.
ص: 163
واليعسوب: ذَکَرُ النَّحلِ و امیرُها﴾. (1)
او در جای دیگر می نویسد هر دو حدیث یک مطلب را می رساند گویا پیامبر صلی الله علیه و آله علی را رئیس و سرور مؤمنان قرار داده یا آن که او را در جایگاهی قرار داده که دین تابع اوست و از او پیروی می نماید همان گونه که زنبورهای عسل از یعسوب و بزرگشان پیروی می کنند و این مانند روایت دیگری است که فرمود: «و أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ کَیْفَ دَارَ» خدایا حق را دائر مدار علی قرار بده هرگونه که او حرکت نماید. (2)
[2/ 52] و كان يقول: ﴿أنَا یَعسوبُ المُؤمِنینَ وَالمالُ یَعسوبُ الظَّلَمَهِ﴾ (3)
و في رواية أخرى: ﴿أنَا یَعسوبُ المُؤمِنینَ وَالمالُ یَعسوبُ الفُجّارِ﴾. (4)
و في رواية ثالثة: ﴿أَنا یَعْسُوبُ المؤمنین، و المالُ یَعْسُوبُ الکفار﴾. (5)
ص: 164
و في رواية رابعة: عن أبي مسعر قال: دخلت على علي علیه السلام و بين يديه ذهب، فقال: ﴿أنَا یَعسوبُ المُؤمِنینَ ، وهذا یَعسوبُ المُنافِقینَ﴾. (1)
[53/ 53] و روي عن رسول الله صلی الله علیه و آله أنه قال: ﴿یَا أَنَسُ... أَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ عَلَیْکَ مِنْ هَذَا الْبَابِ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، و سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ یَعْسُوبُ الدِّینِ وَ خَاتَمُ الْوَصِیِّینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ﴾. قَالَ أَنَسٌ فَقُلْتُ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ رَجُلاً مِنَ اَلْأَنْصَارِ وَ کَتَبْتُ [ وكتمت ظ] دَعْوَتِی فَجَاءَ عَلِیٌّ فَقَالَ: «مَنْ جَاءَ یَا أَنَسُ» ؟ فَقُلْتُ: عَلِیٌّ فَقَامَ إِلَیْهِ مُسْتَبْشِراً فَاعْتَنَقَهُ ثُمَّ جَعَلَ یَمْسَحُ عَرَقَ وَجْهِهِ فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ وَ آلِکَ لَقَدْ رَأَیْتُ مِنْکَ الْیَوْمَ تَصْنَعُ بِی شَیْئاً مَا صَنَعْتَهُ بِی قَبْلُ! قَالَ: ﴿وَ مَا یَمْنَعُنِی وَ أَنْتَ تُؤَدِّی عَنِّی وَ تُسْمِعُهُمْ صَوْتِی وَ تُبَیِّنُ لَهُمْ مَا اخْتَلَفُوا فِیهِ بَعْدِی﴾ ! (2)
[54/ 54] قال المهدي العباسي: حدثني أبي، عن جدي، عن أبيه، عن ابن عباس، قال: كنت عند النبي صلی الله علیه و اله و عِندَهُ أصحابُهُ حافّینَ بِهِ ، إذ دَخَلَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ [علیه السلام] فقال له النبي صلى الله عليه وسلم: «یا علي إنَّكَ عبقريّهم». [ ثمّ] قالَ المَهدِیُّ : أی سَیِّدُهُم. (3)
نزد خلیفه، مهدی عباسی از امیرمؤمنان علیه السلام یاد شد، او گفت: پدرم از جدم از پدرش نقل کرد که ابن عباس گفت: من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم و اصحاب آن حضرت گردش حلقه زده بودند که به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «ای علی تو عبقری - یعنی آقا و سرور - دیگر صحابه هستی.»
ص: 165
[55/ 55] عن أنس، قال: كنت عند النبي صلی الله علیه و اله، فرأى عليّاً [علیه السلام] مقبلا فقال: ﴿أنّا و هذا حُجَّةٌ عَلى أُمَّتِي يَومَ القِيامَة﴾. (1)
انس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: روز قیامت من و علی حجت بر امت هستیم.
[56/ 56] و في رواية: ﴿أَنَا وَ عَلِیٌّ حُجَّهُ اَللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ﴾. (2)
[57/ 57] و في رواية: ﴿أُخْرى عَلی خَلْقِهِ﴾. (3)
[58/ 58] و قال صلی الله علیه و آله لعلي علیه السلام: ﴿أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّهِ﴾.
راغب اصفهانی (متوفی 502) در اول کتاب مفردات در ماده «أبا» می نویسد: «أب» به مع معنای پدر است و هر کس که سبب و باعث ایجاد چیزی شود یا موجب اصلاح یا ظهور آن گردد نیز «أب» نامیده می شود. از این روی پیامبر صلی الله علیه و آله پدر مؤمنان نامیده می شود... در روایت آمده که آن حضرت به علی علیه السلام فرمود: «من و تو پدر این امت هستیم». (4)
ص: 166
شایان ذکر است که ابن سیده (متوفی 458) از علی بن حمزه نقل کرده که معنای حدیث آن است که من و تو عهده دار و متکفل امر این امت هستیم (1) (که اشاره به ولی امر بودن و رهبری آن دو بزرگوار دارد).
همین مطلب در روایتی که حافظ علاء الدین مغلطای حنفی (متوفی 762) نقل کرده به این تعبیر آمده است:
[59/ 59] يا علي، أَنَا وَ أَنْتَ أَبَوَا الْمُؤْمِنِینَ. (2)
[60/ 60] وروى ابن عساكر و غيره عن عمار بن ياسر و أبي أيوب، قالا: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: ﴿حَقُّ عَلِیٍّ عَلَی المُسلِمینَ حَقُّ الوالِدِ عَلی وَلَدِهِ [الولد]﴾. (3)
يعني حق علی بر مسلمانان حق پدر بر فرزند است.
[61/ 61] در ضمن روایتی از مسیب بن عبدالرحمن- که اشکالی در سند آن نیست ولی متن آن را منکر دانسته اند ! - آمده است:
ص: 167
یا عَلِیُّ، إنَّکَ سَیِّدُ العَرَبِ، وأنَا سَیِّدُ وُلدِ آدَمَ.
ای علی، تو سرور و سالار عرب هستی و من سرور و سالار بنی آدم. (1)
این مطلب در روایت حاکم نیشابوری با تقدیم و تأخیر چنین آمده است أنا سيّد وُلد آدم، و عليٌّ سيّد العرب. (2)
ص: 168
[62/ 62] و روى الطبراني، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿یَا أَنَسُ اِنْطَلِقْ فَادْعُ لِی سَیِّدَ اَلْعَرَبِ﴾ يعنى عليّاً [علیه السلام]، فقالت عائشة: ألست سيّد العرب؟ قال: ﴿أنَا سَیِّدُ وُلدِ آدَمَ، و عَلِیٌّ سَیِّدُ العَرَبِ﴾. (1)
[63/ 63] قال سَلَمَةَ بن كَهَيْلَ مرَّ عليٌّ بن أبي طالب [علیه السلام] على رسول الله صلی الله علیه و اله و عنده عائشة فقال: ﴿یَا عَائِشَهُ إِذَا سَرَّکِ أَنْ تَنْظُرِی إِلَی سَیِّدِ اَلْعَرَبِ فَانْظُرِی إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ!﴾ فقالت: ألست سيّد العرب ؟ فقال: ﴿أَنَا إِمَامُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ سَیِّدُ اَلْمُتَّقِینَ فَإِذَا سَرَّکِ أَنْ تَنْظُرِی إِلَی سَیِّدِ اَلْعَرَبِ فَانْظُرِی إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾ (2)
از احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام بر اصحاب شورا نیز معلوم می شود که این امر از مناقب خاص و ویژه آن حضرت بشمار می آید زیرا به آنان فرمود: فأَنْشُدُكُمْ بالله هل فيكم أحد قال له رسول الله صل الله علیه و اله : «أنت سيد العرب» غيري ؟ قالوا: اللهم لا. (3) یعنی: آیا بین شما جز من کسی هست که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرموده باشد: «تو سرور و سالار عرب هستی»؟ اصحاب شورا پاسخ دادند: نه.
لذا محبّ طبری عنوان باب را چنین قرار داده: ذکر اختصاصه بسيادة العرب. (4)
زرکشی شافعی (متوفی 794) نیز آن را از احادیث مشهوره دانسته است. (5)
[64/ 64] در نامه 9 نهج البلاغة آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿فَيَا
ص: 169
عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي وَلَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي الَّتِي لَا يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لا أَظُنُّ اللَّهَ يَعْرِفُه﴾. (1)
شگفتا از روزگار که من با کسانی برابر شمرده شوم که مانند من (برای دین) کوششی نکرده و سابقه ای چون من ندارند سابقه ای که هیچ کس مانند آن را نداشته مگر آن که کسی ادعایی نماید که من سراغ ندارم و خدا هم سراغ ندارد.
و قسمت: «كَسَابِقَتِي الَّتِي لا يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا» صریح در برتری بر همه است. (2)
[65/ 65] عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال: كنا جلوسا عند رسول الله صلی الله علیه و اله إذ أقبل علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فلمّا نظر إليه النبي صلى الله عليه و سلم قال: «قد أتاكم أخي». ثم التفت إلى الكعبة فقال: ﴿وَ رَبِّ هَذِهِ الْبَنِيَّةِ إِنَّ هَذَا وَ شِيعَتَهُ [هم] الْفَائِزُونَ الْقِيَامَةِ﴾.
ثم أقبل علينا بوجهه فقال: «أَما وَاللَّهِ إنّهُ أَوَّلُكُمْ إيماناً باللَّهِ، وَ اقْوَمُكُمْ بأمر اللَّهِ وَ أَوفاكُم بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَقْضاكُمْ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ أَقْسَمُكُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَأَعْدَلُكُمْ فِي الرَّعيَّةِ وَأَعْظَمُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِيَّةً﴾. قال جابر: فأنزل الله: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
ص: 170
أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة﴾ [البيئة (98): ]، فكان عليٌّ إذا أقبل قال أصحاب محمد صلی الله علیه و اله: قد صلى الله عليه و سلم: أتاكم خير البرية بعد رسول الله صلی الله علیه و آله. (1)
جابر می گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که امیرالمؤمنین علیه السلام به سوی ما آمد، حضرت نگاهی به او انداخت و فرمود: برادرم آمد. سپس با اشاره به کعبه فرمود: به پروردگار این بنا سوگند علی و شیعیانش رستگاران در قیامت هستند. سپس رو به ما کرده و فرمود به خدا سوگند، او اولین شماست در ایمان به خداوند، پایدارترین شماست در اجرای فرمان خداوند، وفادارترین شماست به عهد و پیمان خداوند برترین شماست در قضاوت به حکم خداوند و رعایت برابری در تقسیم بیت المال عادل ترین شماست در رعایت حال مردم و امتیاز او نزد خدا از همه شما بالاتر است.
جابر می گوید: پس از آن، این آیه کریمه نازل شد که: (کسانی که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادند آن ها بهترین مخلوقات هستند) [البينة (98): 7] و از آن زمان به بعد هرگاه علی علیه السلام جایی وارد می شد صحابه می گفتند: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله آمد.
تعبير به: «وأعظمكم عند الله مزية» در حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و «خير البرية بعد رسول الله صلی الله علیه و آله» در کلام صحابه شاهد بر مدعاست.
قریب به همین مضمون از صحابه دیگر نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است.
[66/ 66] عن معاذ بن جبل، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ﴿يا علي ! أَخْصِمُکَ یَا عَلِیُّ بِالنُّبُوَّهِ فَلاَ نُبُوَّهَ بَعْدِی وَ تَخْصِمُ اَلنَّاسَ بِسَبْعٍ لاَ یُحَاجُّکَ فِیهَا أَحَدٌ مِنْ قُرَیْشٍ أَنْتَ أَوَّلُهُمْ
ص: 171
إِیمَاناً بِاللَّهِ وَ أَوْفَاهُمْ بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ أَقْوَمُهُمْ بِأَمْرِ اَللَّهِ وَ أَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِیَّهِ وَ أَعْدَلُهُمْ فِی اَلرَّعِیَّهِ وَ أَبْصَرُهُمْ بِالْقَضِیَّهِ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اَللَّهِ مَزِیَّهً﴾. (1)
[67/ 67] عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿یا عَلِیُّ ، لَکَ سَبعُ خِصالٍ لا یُحاجُّکَ فیهِنَّ أحَدٌ یَومَ القِیامَهِ : أنتَ أوَّلُ المُؤمِنینَ بِاللّهِ إیمانا، و أوفاهُم بِعَهدِ اللّهِ، و أقوَمُهُم بِأَمرِ اللّهِ، و أرأَفُهُم بِالرَّعِیَّهِ، و أقسَمُهُم بِالسَّوِیَّهِ، و أعلَمُهُم بِالقَضِیَّهِ، و أعظَمُهُم مَزِیَّهً یَومَ القِیامَهِ﴾. (2)
[68/ 68] عن أبي سعيد، عن النبي صلى الله عليه و سلم قال: خير البرية علي. (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین مردم علی علیه السلام است.
[69/ 69] أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لعلى [علیه السلام]: ﴿وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِه! لَوْلاَ أَنْ یَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَت النَّصَارَی فِی عِیسَی بنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ الیَوْمَ مَقَالاً، لا تَمُرُّ بِأَحَدٍ مِن المُسْلِمِین إلاّ أَخَذَ التُّرَابَ مِنْ أَثَرِ قَدَمَیْکَ؛ یَطْلُبُونَ بِهِ البَرَکَه﴾ (4) یعنی: به خدایی که جانم در دست قدرت اوست سوگند اگر خوف آن نبود که عده ای از امت دربارۀ تو غلو کرده و چیزی بگویند که مسیحیان درباره حضرت عیسی علیه السلام گفتند (و تو را خدا بدانند) امروز (روز فتح خیبر) درباره تو مطلبی می گفتم که از هر جا عبور کنی همه از خاک زیر پایت برای تبرک بردارند.
[70/ 70] سئل رسول الله صلى الله عليه و سلم عن خير الناس. فقال: «خَیرُها و أتقاها و أفضَلُها
ص: 172
و أقربها إلى الجنّة أقربها منّي، و لا [فيكم] أتقى ولا أقرب إلي من علي بن أبي طالب. (1) از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: بهترین مردم چه کسی است؟ فرمود: «بهترین، پرهیزگارترین، برترین و نزدیک ترین آنان به بهشت مقرب ترین آنان نزد من است. بین شما کسی پرهیزگارتر و نزدیک تر به من از علی علیه السلام نیست».
[71/ 71]... و إني أوصيت إلى علي، و هو أفضل من أتركه من بعدي. (2)
و در ضمن روایتی فرمود من وصیت خود را با علی بن ابی طالب در میان گذاشته ام (و او را وصی خود قرار دادم) که او برترین کسی است که پس از خود به جای می گذارم.
[72/ 72] و عن جابر، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله- يوم يحضر المهاجرون والأنصار -: ﴿یا عَلِیّ! لَوْ أَنَّ اَحَدا عَبَدَ اللّه حَقّ عِبادَتِهِ ثُمّ شَکّ فیکَ وَ اَهلَ بَیْتِکَ [في] نّکُم اَفْضَلُ النّاس کانَ فِی النّار﴾. (3) جابر می گوید: حضرت در حضور مهاجرین و انصار فرمود: ای علی اگر کسی آن گونه که سزاوار است بندگی و عبادت خدا را بنماید ولی در این مطلب تردیدی به خود راه دهد که تو و خاندانت از همه مردم برتر هستید جایگاهش دوزخ است.
[73/ 73] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: لمبارزة علي بن أبي طالب لعمرو بن عبدود - يوم الخندق - أفضل من اعمال [عمل] أُمتي إلى يوم القيامة. (4)
ص: 173
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مبارزه علی بن ابیطالب با عمرو بن عبدود در جنگ خندق از (همهٔ) اعمال امت من تا روز قیامت برتر است.
[174/ 74] و في رواية: ﴿ أَبْشِرْ یَا عَلِیُّ فَلَوْ وُزِنَ اَلْیَوْمَ عَمَلُکَ بِعَمَلِ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ [أمّتي] لَرَجَحَ عَمَلُکَ بِعَمَلِهِمْ﴾. (1) و در روایتی آمده است که حضرت فرمود: بشارت باد تو را ای علی، اگر عمل امروز تو با عمل (همه) امت من سنجيده شود، ترجیح با عمل تو خواهد بود.
نگارنده گوید: مناسب است اشاره شود که در آن روز نیز حضرت فرمود: ﴿اليوم برز اَلْإِیمَانُ کُلُّهُ للشرك [إلى الشرك] كلّه﴾. (2)
ابن تیمیه - درباره حدیث سابق بر طبق عادت و طینتش ! - اشکال کرده که این حدیث ساختگی است چگونه ممکن است کشتن یک کافر از عبادت همه برتر باشد؟ اصلا نامی از عمرو بن عبدود جز در این غزوه برده نشده!
برهان الدین حلبی در ردّ او می گوید روایت شده که او در جنگ بدر حضور داشت و مجروح گردید لذا نتوانست در اُحد حاضر شود از این روی در جنگ
ص: 174
خندق با نشان آمد تا حضور او معلوم باشد! او نذر کرده بود تا پیامبر صلی الله علیه و آله را نکشد روغن بر سرش نمالد (و به آراستن خود نپردازد). مرحوم امین افزوده:
بنابر روایت حاکم او نفر سوم قریش محسوب می شده ! و معروف است که او را فارس يَليَل نامیدند به نام مکانی که در آن جا برای او واقعه ای مشهور اتفاق افتاده بود و این لقب برای او در اشعار عرب (نیز) آمده است. (1)
نگارنده گوید: در اشعار حسان بن ثابت نیز اشاره به حضور او در بدر شده (2) بلکه برخی گفته اند: أمر عمرو بن عبدود أشهر و أكثر من أن يحتج به... ليس أحد... يذكر عمراً إلّا قال: كان فارس قریش و شجاعها. (3)
[75/ 75] عن عمر بن الخطاب، قال: أشهد على رسول الله صلى الله عليه و سلم لسمعته و هو يقول: ﴿لَو أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبع والأَرضِين السبع وضِعنَ فِي كَفَّةِ مِيزَانِ، و وضعَ إِيمَان عَلي فِي كَفَّةِ مِيزَان، لَرَجَحَ إِيمَان عَلِيّ﴾ (4)
عمر شهادت می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر آسمان های هفتگانه و زمین های هفتگانه در کفه ترازویی گذاشته شود و ایمان علی در کفه دیگر آن، ترجیح و برتری با ایمان علی خواهد بود.
[76/ 76] قال عبد الله بن مسعود: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿خَیرُ رِجالِکُمْ عَلِیُّ بْنُ
ص: 175
أبی طالِبٍ، وَ خَیْرُ شَبابِکُمْ الحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ، وَ خَیْرُ نِسائِکُمْ فاطِمَهُ﴾. (1)
ابن مسعود می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین مردان شما علی بن ابی طالب بهترین جوانان شما امام حسن و امام حسین، و بهترین زنان شما فاطمه است.
[77/ 77] عن أم سلمة، قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: لو لم يخلق الله عليّاً ما كان لفاطمة كفؤ. (2) یعنی: اگر خدا علی را نمی آفرید برای فاطمه همتایی در عالم وجود نداشت !
[78/ 78] ورد في ضمن رواية أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لفاطمة علیها السلام: ﴿یا بُنَیَّهُ، لَکِ رِقَّهُ الوَلَدِ، وعَلِیٌّ أعَزُّ عَلَیَّ مِنکِ ﴾ (3)
در روایتی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: «من نسبت به تو مهربانی پدر و فرزندی دارم ولی علی نزد من از تو گرامی تر است».
این روایات به ضمیمه آن چه درباره «برتری حضرت فاطمه علیها السلام» خواهد آمد، به روشنی دلالت بر برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران دارد؛ زیرا آن حضرت همتای فاطمه علیها السلام است، و از آن بانوی گرامی - که محبوب ترین شخص نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و از همه برتر است - عزیزتر و گرامی تر می باشد. (4)
ص: 176
[79/ 79] عن أنس بن مالك أنّ النبي صلى الله عليه و سلم قال: ﴿إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ یُضِیءُ لِأَهْلِ اَلْجَنَّهِ کَمَا یَزْهَرُ کَوْکَبُ اَلصُّبْحِ لِأَهْلِ اَلدُّنْیَا﴾. (1)
و في لفظ: علي يزهر في الجنة ككوكب [ككواكب] الصبح لأهل الدنيا. (2)
يعني: علی بن ابی طالب علیه السلام در بهشت برای بهشتیان چنان می درخشد (و نورافشانی می کند) مانند درخشش ستاره صبح برای اهل دنیا !
[80/80] عبدالله بن مسعود می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا از من نمی پرسید که برترین شما کیست؟ گفتند آری! فرمود:
﴿أَفْضَلُکُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَقْدَمُکُمْ إِسْلاَماً وَ أَوْفَرُکُمْ إِیمَاناً وَ أَکْثَرُکُمْ عِلْماً وَ أَرْجَحُکُمْ حِلْماً وَ أَشَدُّکُمْ لِلَّهِ غَضَباً وَ أَشَدُّکُمْ نِکَایَهً فِی اَلْعَدُوِّ، فَهُوَ عَبْدُ اَللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ ، فَقَدْ عَلَّمْتُهُ عِلْمِی وَ اِسْتَوْدَعْتُهُ سِرِّی [وَ وَکَّلْتُهُ فَهُوَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی] وَ هُوَ أَمِینِی عَلَی أُمَّتِی﴾
برترین شما علی بن ابی طالب است در اسلام بر شما مقدم در ایمان از همه کامل تر در دانش از همه افزون تر در حلم و بردباری از همه برتر به خاطر خدا غضبش از همه شدیدتر و تأثیرش در شکست دشمن از همه شما بیشتر است.
شنقیطی، استاد الازهر می گوید: ضروری است کسی که خدا او را همتای سرور بانوان جهانیان قرار داده، بزرگ و آقای عرب و مهتر و سرور همۀ خاندان نبوت باشد. (كفاية الطالب 174)
ص: 177
او بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است. من دانش خویش را به او تعلیم کرده و اسرارم را نزد او به ودیعت نهادم. او امين من بر امت من است.
و بنابر روایتی پیش از جمله اخیر افزوده شده امور خویش را به او واگذار کردم او خلیفه و جانشین من در خاندانم می باشد.
یکی از حاضرین [که از قریش بود!]- گفت: علی چنان پیامبر صلی الله علیه و آله را شیفته خود کرده که هیچ عیبی در او نمی بیند آیه شریفه: ﴿فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَيِّكُمْ الْمَفْتُونُ﴾ [القلم (68): 5- 6] در مذمت آن شخص نازل گردید. (1)
[81/ 81] قال أمير المؤمنين علیه السلام: ﴿مَا نَزَلَتْ آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ مَتَى نَزَلَتْ وَ فِيمَ أُنْزِلَتْ وَ مَا مِنْ قُرَيْشٍ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ نَزَلَتْ فِيهِ آيَةٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ لِتَسُوقَهُ إِلَى جَنَّةٍ أَوْ نَارٍ. فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ فَمَا نَزَلَتْ فِيكَ؟ فَقَالَ: لَوْ لَا أَنَّكَ سَأَلْتَنِي عَلَى رُءُوسِ الْمَلَإِ مَا حَدَّثْتُكَ أَمَا تَقْرَأُ: ﴿أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوه شاهِدٌ مِنْهُ﴾ [هود (11): 17]، رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ أَنَا الشَّاهِدُ مِنْهُ أَتْلُوه وَ أَتْبَعُهُ وَ اللَّهِ لَئِنْ تَعْلَمُونَ مَا خَصَّنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ أَهْلَ الْبَيْتِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا عَلَى الْأَرْضِ مِنْ ذَهَبَةٍ حَمْرَاءَ أَوْ فِضَّةٍ بَيْضَاءَ﴾. (2)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود هیچ آیه ای در کتاب خدا نازل نگردید مگر آن که من زمان نزول و شأن نزول آن را می دانم مردی از قریش نیست جز آن که در کتاب خدا آیه ای درباره اش آمده او را به بهشت می کشاند یا به جهنم !
کسی از آن حضرت پرسید: یا امیرالمؤمنین درباره شما چه آیه ای نازل
ص: 178
شده؟ حضرت پاسخ داد: اگر در ملأ عام نمی پرسیدی پاسخ تو را نمی دادم، آیا در قرآن نمی خوانی: ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ ؟!﴾
پیامبر صلی الله علیه و آله بر حجّتی روشن از پروردگار بود و من شاهد (رسالت) او، و تالی تلو پیامبر صلی الله علیه و آله هستم (که در مقام و عظمت) در کنار آن حضرت و پس از او قرار می گیرم به خدا سوگند اگر بدانید که خدا چه ویژگی هایی به ما اهل بیت عنایت فرموده از تمام طلا و نقره ای که بر روی زمین است نزد من بهتر است.
[82/ 82] ابن مسعود در افتخار به شاگردی امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: و ختمت القرآن على خير الناس علي بن أبي طالب [علیه السلام]. یعنی: من قرآن را نزد بهترین مردم که علی بن ابی طالب علیه السلام است ختم کردم. (1)
[83/ 83] و قال: ﴿کُنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّ أَفْضَلَ أَهْلِ اَلْمَدِینَهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾. (2)
و نیز ابن مسعود می گوید این سخن ورد زبان ها بود که برترین شخص مدینه - یعنی از مهاجرین و انصار - علی بن ابی طالب علیه السلام است.
[84/ 84] عطیه از جابر بن عبدالله انصاری پرسید: علی در میان شما چه
ص: 179
جایگاهی داشت؟ جابر پاسخ داد: کان خیر البشر یعنی: او بهترین فرد بشر بود. (1)
ذهبی متعصب در ادامه - به مقتضای طینتش ! - می گوید:
شاید مقصود، بهترین فرد بشر در زمان خودش باشد.
با آن که ذهبی خوب می داند مقصود جابر، بهترین فرد بشر در همه زمان هاست.
[85/ 85] ابو الأسود دئلی بهترین بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را در ضمن ابیاتی در رثای آن حضرت بیان کرده و در اشعارش گفته:
أفي الشهر الحرام [الصيام] فجعتمونا *** بخير الناس طرّاً أجمعينا (2)
یعنی: آیا در ماه (مبارک رمضان، ماه) روزه ما را به مصیبت بهترین همه در مردمان داغدار کردید؟!
این ابیات در منابع دیگر اهل تسنن نیز آمده است. (3)
[86/ 86] نجاشی شاعر نیز در ضمن ابیاتی آن حضرت را برترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نامیده و می گوید:
ص: 180
إلى أفضل الناس بعد الرسول *** و صنو الرسول من العالمينا (1)
[87/ 87] قال عدي بن حاتم الطائي خطاباً لمعاوية -: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا أَتَیْنَاکَ لِنَدْعُوَکَ إِلَی أَمْرٍ یَجْمَعُ اللَّهُ فِیهِ کَلِمَتَنَا وَ أُمَّتَنَا وَ یَحْقِنَ بِهِ دِمَاءَ اَلْمُسْلِمِینَ نَدْعُوکَ إِلَی أَفْضَلِ النَّاسِ سَابِقَةً وَ أَحْسَنِهِمْ فِی اَلْإِسْلاَمِ آثَاراً وَ قَدِ اجْتَمَعَ إِلَیْهِ. (2)
عدی پسر حاتم به معاویه گفت ما تو را دعوت می کنیم به امری که باعث وحدت کلمه و اتحاد امت اسلام و مانع خونریزی بین مسلمانان است. از تو می خواهیم که رهبری کسی را بپذیری که سابقه اش از همه برتر و آثار او در دین اسلام از همه نیکوتر است و مردم خلافت او را پذیرفته اند
[88/ 88] عن أبي بكر انه رأى عليا [علیه السلام] يوما فقال: من سره أن ينظر إلى أفضل الناس منزلة و أقربهم قرابة و أعظمهم غناً عن رسول الله صلی الله علیه و آله فلينظر إلى هذا. (3)
و في لفظ: من سرّه أن ينظر إلى أعظم الناس منزلة من رسول الله صلی الله علیه و آله وأقربه قرابة وأفضله دالة وأعظمه غناء عن نبيّه فلينظر إلى هذا. (4)
از ابوبکر نقل شده که با اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: هر کس دوست دارد نظر نماید به کسی که در منزلت و جایگاه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله از همه برتر، در خویشاوندی از همه به آن حضرت نزدیک تر و در کفایت امور آن حضرت از همه کوشاتر است به این شخص نگاه کند.
ص: 181
[89/ 89] قال معاوية لابن العباس: فما تقول في علي؟ قال: رضي الله عن أبي الحسن، كان والله عَلَم، الهدى و كهف التقى، و محل الحجا، وبحر الندى، وطَوْد النهي، وكهف العلا للورى، داعياً إلى المحجة العظمى، متمسكا بالعروة الوثقى، خير من آمن واتقى، وأفضل من تقمص وارتدى، وأبرّ من انتعل وسعى، وأفصح من تنفّس وقرأ، وأكثر من شهد النجوى، سوى الأنبياء والنبي المصطفى، صاحب القبلتين فهل يوازيه أحد ؟ وهو أبو السبطين فهل يقارنه بشر ؟ وزوج خير النساء فهل يفوقه قاطن بلد ؟ للاسودِ قتال، وفي الحروب ختال، لم تَرَعيني مثله ولم تَرَى، فعلى من انتقصه لعنة الله والعباد إلى يوم التناد [قال: إيها يا بن عباس، لقد أكثرت في ابن عمك]. (1)
در ضمن روایتی آمده است: معاویه از ابن عباس پرسید: نظرت درباره علی چیست؟
او در پاسخ - با شمردن ذره ای از بی نهایت اوصاف و فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام- آن حضرت را برترین مؤمنان معرفی نموده و گفت:.... (با وجود این اوصاف) آیا ممکن است کسی با او برابری نماید؟!
آیا بشری همتای او یافت می شود؟!
آیا می شود برتر از او وجود داشته باشد؟!
ص: 182
[90/90] و روى الواقدي، قال: سئل الحسن عن على علیه السلام... (1) فقال: ما أقول في من جمع الخصال الأربع: ائتمانه على براءة، و ما قال له الرسول صلی الله علیه و اله في غزاة تبوك، فلو كان غير النبوة شيء يفوته لاستثناه، و قول النبي صلى الله عليه و سلم: «الثقلان كتاب الله و عترتي»، وإنه لم يُؤمر عليه أمير قطّ، و قد أمرت الأمراء على غيره. (2)
کسی از حسن بصری پرسید: نظر تو درباره علی علیه السلام چیست ؟ پاسخ داد: چه بگویم دربارۀ کسی که چهار ویژگی در او جمع شده:
1. در رساندن آیات اول سوره توبه امین شمرده شد و خدا به او اعتماد کرد!
2. پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوه تبوک درباره اش حدیث منزلت را فرمود و اگر جز نبوت فاقد چیز دیگری بود بیان می فرمود.
3. در حدیث ثقلین، عترت (که علی علیه السلام سرور و بزرگ آن هاست) در کنار قرآن ذکر شده است.
4. علی علیه السلام هیچ گاه تحت فرمان کسی قرار نگرفت در حالی که بقیه صحابه تحت فرماندهی دیگران قرار گرفتند.
او با زیرکی مقصودش را در بیان ویژگی های خاص حضرت مطرح کرده است. غرضش آن که دیگران قابل قیاس با علی علیه السلام نیستند؛ زیرا ابوبکر از رساندن آیات سوره توبه عزل شد، و او و عمر هر دو تحت فرماندهی عمرو بن العاص و اسامه قرار گرفتند. (3)
ص: 183
[91/91] در روایتی دیگر آمده که حسن بصری با شمردن فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: (إن عليّاً [علیه السلام] كان في أمره عليّاً) علی علیه السلام در کارش بلندمرتبه و رفیع الشأن بود سپس آن حضرت را برترین شخص از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته و به روایات «و أبوهما خير منهما» و «زوّجتك خير أمتي» استناد نمود و گفت: اگر در امت کسی برتر از علی علیه السلام بود بایستی در ادامه به عنوان استثنا نام برده می شد آن حضرت بین خودش و علی علیه السلام عقد اخوت بست، پس پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین است و بهترین برادر را دارد ! (1)
* در روایت شماره 98 خواهد آمد که:... و هو معي في السماء الأعلى.
* در روایت شماره 115 از حذیفه خواهد آمد که.... و إنه لخير من مضى بعد نبيّكم و من بقي إلى يوم القيامة
به خدا سوگند که... او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین گذشتگان و آیندگان است.
ص: 184
* در روایت شماره 401 خواهد آمد که: قال حذيفة بن اليمان: آخى رسول الله صلی الله علیه و اله بین أصحابه الأنصار والمهاجرين، فكان يُؤاخِى بين الرجل ونظيره، ثم أخذ بيد عليّ بن أبي طالب، فقال: «هذا أخي»، قال حذيفة: رسول الله صلی الله علیه و آله سيّد المسلمين و إمام المتّقين و رسول ربِّ العالمين الّذي ليس له في الأنام شبيه ولا نظير، و عليُّ بن أبي طالب أخوان.
حذیفه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله که بین مهاجرین و انصار پیمان برادری ایجاد نمود برای هر کسی نظیر خودش را انتخاب نمود سپس دست علی علیه السلام را گرفت و (با او پیمان برادری بست و) فرمود: «این برادر من است»!
حذیفه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله که آقا و سرور مسلمانان، پیشوای پرهیزگاران، و فرستاده پروردگار عالمیان است و شبیه و همتا و نظیری بین مردمان برای او قابل تصور نیست - و علی بن ابی طالب علیه السلام با یکدیگر برادرند !
* در روایت شماره 446 خواهد آمد که:... و معي فِی اَلسَّنَامِ اَلْأَعْلَی.
* در ضمن روایت شماره 625 از سعد بن ابی وقاص خواهد آمد که: کَانَتْ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَنَاقِبُ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ
در روایات مربوط به خوارج خواهد آمد: «یَقتُلُ هذِهِ العِصابَهَ خَیرُ اُمَّتی» یعنی خوارج را بهترین امت من - که اشاره به امیرمؤمنان علیه السلام باشد - می کشد. (1)
* و در روایت مفصلی بعد از روایت شماره 831 خواهد آمد که عایشه می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که درباره خوارج فرمود: «محبوب ترین افراد نزد
ص: 185
من و خدا خوارج را می کشد». (1)
و روشن است که قتل خوارج به دست امیر مؤمنان علیه السلام صورت گرفت. (2)
* در ضمن قضیه مفصلی خواهد آمد که بریده می گوید: پس از شنیدن سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و هیچ کس نزد من محبوب تر از علی علیه السلام نبود. (3)
* روایات فراوان که در تقدّم آفرینش نور پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام وارد شده نیز دلالت روشن بر برتری آن ها دارد (4)
* در همین راستا نسائی بابی را منعقد نموده با عنوان: «ذكر منزلة علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] من الله عزّ و جلّ. (5)
ص: 186
شایان ذکر است که جمعی از صحابه تابعین و فقهای اهل تسنن تصریح به افضلیت و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران کرده اند، چنان که ابن حزم متعصب در ضمن کلامی به این مطلب اعتراف کرده است. (1)
و در آینده خواهد آمد که ابن عبدالبر در الاستیعاب می نویسد: عده ای از صحابه علی علیه السلام را اولین مسلمان می دانند و آن ها عبارت هستند از سلمان، ابوذر، مقداد، خباب، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری و زید بن ارقم. آن ها علی علیه السلام را بر دیگر صحابه ترجیح داده و از همه برتر می دانستند. (2)
قال ابن ابى الحديد: والقول بالتفضيل - أي بتفضيل على علیه السلام- قول قديم قد قال به كثير من الصحابة والتابعين، فمن الصحابة عمار والمقداد وأبو ذر وسلمان و جابر بن عبد الله وأبي بن كعب و حذيفة و بريدة و أبو أيوب و سهل بن حنيف و عثمان بن حنيف و أبو الهيثم بن التيهان و خزيمة بن ثابت و أبو الطفيل عامر بن واثلة والعباس بن عبد المطلب و بنوه و بنو هاشم كافّة و بنو المطلب كافّة.... إلى أن قال: فأما من قال بتفضيله على الناس كافّة من التابعين فخلق كثير كأويس القرني وزيد بن صوحان و صعصعة أخيه و جندب الخير و عبيدة السلماني و غيرهم ممن لا يُحصى كثرةً، ولم تكن
ص: 187
لفظة الشيعة تعرف في ذلك العصر إلا لمن قال بتفضيله. (1)
گذشت دلالت بر برتری آن حضرت بر دیگران دارد. (2)
برخی از اهل تسنن در افضلیت امیرمؤمنان علیه السلام اثر مستقل نگاشته اند، مانند: الحجّة الجلية في نقض الحكم بالأفضليّة، محمد معين بن محمد أمين سندی حنفی (متوفّى 1161)
القول الجلي في ثبوت أفضلية سيدنا علي علیه السلام، احمد بن خيرى باشا بن يوسف حنفى مصری (متوفی 1387)
أفضلية الخليفة الراشد على بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]، محمد فؤاد ضاهر
شیخ محمد جعفر طبسی نیز تألیف مستقلی در این زمینه دارد با نام «أفضلية أمير المؤمنين علیه السلام عند الصحابة والتابعين و غيرهم» مناسب است مراجعه شود.
ص: 188
2
نویسندگان عامه با اسناد متعدد و معتبر نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله بارها به تعابیر گوناگون بیان فرموده که: «حق با علی است».
[92/ 1] ابویعلی موصلی (متوفی 307) به سند معتبر از ابوسعید خُدری نقل می کند که گفت: به همراهی جمعی از مهاجرین و انصار به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله رفته بودیم که علی علیه السلام عبورش به آن جا افتاد پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت اشاره کرد و فرمود: ﴿اَلْحَقُّ مَعَ ذَا، اَلحَقُّ مَعَ ذَا﴾. یعنی: «حق با این است، حق با این است». (1)
[93/ 2] در روایتی دعای پیامبر صلی الله علیه و آله در حق امیر مؤمنان علیه السلام به این کیفیت آمده است که: ﴿رَحِمَ اللهُ عليّاً، اللهم أدر الحقَّ مَعَهُ حَيْتُما دارَ﴾. (2)
البته حدیث پردازان برای آن که دیگر صحابه را نیز بی بهره نگذارند در کنار این فضیلت برای دیگران نیز فضائلی تراشیده و به این
ص: 189
حدیث ضمیمه و آن را نقل نموده اند. (1) ما از باب تفکیک در حجیت اعتراف آنان را به فضیلت مولا می پذیریم ولی به ادعاهای بی اساس آنان دربارهٔ دیگران وقعی نمی نهیم! (2)
[3/94] عامه نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عید غدیر برای امیر مؤمنان علیه السلام دعا کرد که: ﴿اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ... أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾. یعنی: بارالها! دوست علی را دوست بدار (و یاری کن)، و دشمنش را دشمن بدار... و حق را با او قرار ده، هر جا که باشد». (3)
هیثمی (متوفی 807) و ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) حکم به اعتبار اولین روایت کرده اند. (4)
ص: 190
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) روایت دوم را صحیح دانسته اند (1)
ابن حجر هیتمی (متوفی 974)- که از متعصبین عامه است - درباره روایت سوم می نویسد: بدون هیچ شک و شبهه ای این حدیث صحیح است، جماعتی آن را نقل کرده اند و بسیاری از اسناد آن صحیح و نیکو است. (2)
برهان الدین حلبی و دهلوی نیز قریب به همین عبارت را نگاشته اند. (3)
احمد زینی دحلان می نویسد و هو حديث صحيح رواه كثير من أصحاب السنن. (4) و محمد الصبان مصری (متوفی 1206) می گوید: كثير من طرقه صحيح أو حسن. (5)
[95/ 4] امیرالمؤمنین علیه السلام در مناشده روز شورا فرمود: فأَنْشُدُكُم بالله أتعلمون أنّ رسول الله صلی الله علیه و اله قال: ﴿الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَ عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ، یَزُولُ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ
ص: 191
حيث زال» ؟ قالوا: اللهمّ نعم. (1) شما را به خدا آیا می دانید که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حق با علی و علی با حق است و هر جا که علی باشد حق بر مدار او می چرخد»؟ گفتند: خدایا آری می دانیم.
[96/ 5] عن الأصبغ بن نباتة، قال: لمّا أن أصيب زيد بن صوحان يوم الجمل أتاه علي [علیه السلام] و به رمق فوقف عليه أمير المؤمنين عليُّ بن أبي طالب علیه السلام فهو لما به فقال: رحمك الله - يا زيد - فوالله ما عرفناك إلّا خفيف المئونة كثير المعونة، فرفع رأسه إليه، فقال: و أنت يرحمك الله، فوالله ما عرفتك إلّا بالله عالماً و بآياته عارفاً، والله ما قاتلت معك من جهل ولكني سمعت حذيفة بن اليمان يقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿عَلِیٌّ أمیرُ البَرَرَهِ ، و قاتِلُ الفَجَرَهِ ، مَنصورٌ مَن نَصَرَهُ ، مخَذولٌ مَن خَذَلَهُ ، ألا و إنَّ الحَقَّ مَعَهُ، ألا وإنَّ الحَقَّ مَعَهُ یَتبَعُهُ، ألا فَمیلوا مَعَهُ﴾. (2)
اصبغ بن نباته می گوید زید بن صوحان در جنگ جمل بر زمین افتاد، : و هنوز رمقی داشت که امیرالمؤمنین علیه السلام بر بالین او آمد و به او فرمود: خدایت رحمت کند که تو همیشه کم هزینه بودی و یاری فراوان داشتی. زید سرش را بلند کرد و گفت: خدا تو را نیز رحمت نماید که همیشه خداشناس و و قرآن شناس بودی. به خدا سوگند از روی نادانی به یاری تو نیامدم، من از حذیفه شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علی امیر نیکان و قاتل فاجران است خدا یاری می کند کسی که او را یاری نماید و خوار (و ذلیل نموده و به حال خویش رها) می کند کسی که او را رها نماید. بدانید حق با اوست. بدانید حق با اوست و از او تبعیت می نماید، پس به او گرایش داشته و با او باشید».
ص: 192
[6/97] غلام ابوذر می گوید: نزد ام سلمه رفتم، اشک می ریخت و از علی علیه السلام یاد می کرد و می گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: ﴿عَلِیٌّ مَعَ الْحَقّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ وَلَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیّ الْحَوْضِ یَوْم الْقِیامَة﴾. (1)
[7/98] عن أبي ليلى الغفاري، قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: ﴿سَتَکونُ بَعدی فِتنَهٌ ، فَإِذا کانَ ذلِکَ فَالزَموا عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ؛ فَإِنَّهُ أوَّلُ مَن یَرانی، و أوَّلُ مَن یُصافِحُنی یَومَ القِیامَهِ ، [و هو معي في السماء الأعلى] (2) [و] وَ هُوَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ هُوَ فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ یُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلْمُنَافِقِینَ﴾. (3)
ابولیلی غفاری می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: پس از من (برای شما) فتنه ای پیش خواهد آمد، در آن زمان ملازم علی بن ابی طالب باشید (و از او جدا نشوید)؛ زیرا او اولین کسی است که در قیامت با من مصافحه می نماید، [او در بلندای آسمان با من است]. او صدیق اکبر و فاروق این امت است که حق را از باطل جدا می کند او بزرگ اهل ایمان است و مال سرور منافقان !
[99/ 8] خطیب دمشقی و دیگران قضیه مفصلی نقل کرده اند که در ضمن آن آمده معاویه از سعد بن ابی وقاص پرسید: چرا (در مبارزه من با علی) خودت را کنار کشیدی و ما را که بر حق بودیم یاری نکردی ؟! سعد گفت: (حال که سخن به این جا کشید بگذار بگویم) خودم شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: ﴿اَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ﴾ یعنی: تو با حق هستی و
ص: 193
حق با تو (هر دو در یک محور هستید و) از مدار حق جدا نمی شوی.
معاویه گفت: باید شاهد بیاوری که حضرت این سخن را فرمود. سعد گفت: ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله شاهد است سپس همگی نزد ام سلمه رفتند. به او گفتند: دروغ بر پیامبر صلی الله علیه و آله زیاد شده، سعد ادعا می کند که آن حضرت چنین حدیثی فرموده است، ام سلمه گفت: (آری درست است) این مطلب را پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه من فرمود. معاویه به سعد گفت: الان چقدر سزاوار ملامت هستی تو این کلام را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی و دست از یاری علی برداشتی ؟! اگر من این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیده بود تا جان در بدن داشتم خدمتکار علی بودم! (1)
البته روشن است که کلام اخیر معاویه چیزی جز ظاهر سازی و عوام فریبی نیست. آیا او در غدیر حضور نداشت و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 194
را درباره علی نشنید ؟! ولكنّ المُلك عقيم !!
* پیشوای اشاعره، ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (متوفی 324) پس از بیان خطای اهل جمل، متجاوز بودن اهل صفین و خروج اهل نهروان از دین می گوید: و أقول: إن عليّاً [علیه السلام] كان على الحقّ في جميع أحواله والحقّ معه حيث دار. (1) نظريه من آن است که علی [علیه السلام] در تمام حالاتش بر حق و حق نیز همیشه دایر مدار او بوده است.
* قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) می نویسد: از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل امیر مؤمنان علیه السلام احادیث فراوان به ما رسیده است، از جمله فرمایش او که: ﴿اللهم أدر الحقِّ مَعَ علي حَيْث ما دارَ﴾. (2)
* ابوالفرج عبدالرحمن معروف به ابن الجوزی (متوفی 597) - با آن که از متعصبین اهل تسنن است - می گوید: دانشمندان در این هیچ اختلافی ندارند که على علیه السلام با هیچ کس پیکار ننمود جز آن که حق به جانب علی بود؛ زیرا قطعاً پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ او فرموده: «اللهم أدرْ مَعَهُ الحَقِّ كَيْف ما دَارَ». (3)
فخر رازی (متوفی 606) می نویسد: به تواتر ثابت گشته است که علی بن ابی طالب علیه السلام «بسم الله الرحمن الرحيم» را - در قرائت نماز - بلند می خواند. و هر کس در دین خود به علی بن ابی طالب اقتدا کند هدایت یافته است، به دلیل آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿اللهم أدر مَعَهُ الحقِّ كَيْف ما دارَ﴾ یعنی خدایا ! حق را بر
ص: 195
محوری بگردان که علی می گردد. (1)
* سبط ابن الجوزی (متوفی 654) نیز گفته است: هیچ اختلافی بین صحابه و علی علیه السلام واقع نشده مگر آن که حق با علی بوده است چون پیامبر صلی الله علیه و آله درباره او چنین دعا فرموده: «وَ أدر الحقِّ مَعَهُ كَيْف ما دَارَ». (2)
* تفتازانی (متوفی 791/ 792/ 793) نیز بدین مطلب اعتراف نموده که: و تكاثر من الأخبار في كون الحق معه [علیه السلام] (3)
یعنی روایات فراوان دلالت دارد که حق با علی [علیه السلام] است.
* عده ای از علمای عامه نیز به روایات ﴿عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ﴾ و مانند آن استناد نموده اند. (4)
میرزا محمد بن رستم بن قباد حارثی بدخشی (بدخشانی) (قرن دوازدهم) نیز در مفتاح النجاء فصلی را اختصاص داده به روایاتی که دلالت دارد «حق با على علیه السلام است» و 17 روایت در آن جا نقل کرده است. (5)
ص: 196
ص: 197
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728)- بر طبق عادت و طینتش ! - به انکار حدیث «اَلْحَقُّ مَعَ عَلِي» پرداخته و می نویسد:
این از بزرگ ترین و جاهلانه ترین سخن هاست هیچ کس این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله - نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف - نقل نکرده است. (1)
اگر ابن تیمیه این همه روایات را ندیده است، پس بی جا ادعای علم و دانش کرده و بی جهت لقب «شيخ الإسلام» بر او بسته اند؛ و اگر دیده و دانسته آن را انکار می کند قطعاً مشمول آیات شریفه ذیل است که:
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾ [البقرة (2): 159].
ص: 198
﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلا أُوْلَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * أُوْلَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُاْ الضَّلاَلَهَ بِالْهُدَی وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَهِ فَمَآ أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ * ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاق بَعِید﴾ [البقرة (2): .176 - 174].
﴿يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾ [النساء (4): 42].
[100/ 9] عامه به سند نیکو و معتبر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که فرمود: ﴿أبْشِرْ یا عَلیُّ حَیاتُکَ مَعِیَ وَ مَوْتِکَ مَعِیَ﴾. (1) يعنى بشارت باد تو را - ای علی -که در زندگی و مردن با من هستی (و هیچ گاه از روش و سنت من جدا نخواهی شد).
جای بسی شگفتی است که صاعدی در این حدیث اشکال کرده که: علی که با پیامبر صلی الله علیه و آله نمرده بلکه پس از او مدتها زنده بوده است! (2) او از معنای واقعی روایت غفلت یا تغافل نموده که مراد از آن همان مطلبی است که در ضمن روایت دیگر- که حاکم و ذهبی حکم به
ص: 199
صحت آن کرده اند - آمده: ﴿و أَنْتَ تَعِیشُ عَلَی مِلَّتِی وَ تُقْتَلُ عَلَی سُنَّتِی﴾ یعنی: حیات تو بر دین و آیین من خواهد بود و در حالی که بر سنّت و روش من ثابت قدم هستی کشته می شوی. (1)
[101/ 10] به سند معتبر نقل شده که حذیفه به اطرافیانش گفت: هنگامی که اهل دین شما به روی یکدیگر شمشیر کشیدند چه خواهید کرد؟! حاضرین از او پرسیدند: تو می گویی چه کنیم؟ گفت: ﴿اُنظُرُوا الفِرقَةَ الَّتى تَدعُو إِلَى أَمرِ عَلَي علیه السلام فَالزَمُوها؛ فَإِنّها عَلَى الحَقِّ﴾. و في رواية: «عَلَى الهُدى».
ببینید کدام گروه شما را به فرمان علی دعوت می کند (با آن گروه همراه شده و) ملازم آن باشید که آنان بر حق - و بنابر نقلی بر هدایت - هستند.
هیثمی (متوفی 807) و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) این روایت را از بزار نقل و حکم به اعتبار آن کرده اند. (2)
[102/ 11] استاد بخاری، ابن ابی شیبه (متوفی 235) به سند معتبر نقل می کند که: عبیدالله بن بدیل خزاعی در جنگ جمل کنار هودج عایشه آمد و به او گفت: من پس از قتل عثمان از تو پرسیدم وظیفه چیست؟ گفتی: «الْزَمْ عَليّاً». یعنی: ملازم على باش. عایشه سکوت کرد و پاسخی نداد.
ابن حجر (متوفی 852) حکم به اعتبار این روایت کرده است. (3)
ص: 200
[103/ 12] بنابر روایت معتبر دیگر نظیر این داستان برای احنف بن قیس و عایشه پیش آمده است، بلکه او - پیش از قتل عثمان - نزد طلحه و زبیر هم رفته و از آنان پرسیده اگر برای عثمان پیش آمدی رخ دهد وظیفه چیست؟ آن ها نیز به او گفته اند: ملازم علی باش.
طبری و دیگران این قضیه را نقل کرده اند و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) حکم به صحت و اعتبار آن نموده است. (1)
ص: 201
[104/ 13] بیهقی از مسروق نقل کرده که عایشه از او سراغ ذوالثدیه را گرفت و از او خواست تا گواهی کسانی را که شاهد کشته شدن او بوده اند برایش ثبت نماید. مسروق از جمعی از اهل کوفه - که در جنگ با خوارج در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشتند - مطلب را پرسید و اسامی گواهان را ثبت کرده و سپس نزد عایشه آمد و بر او قرائت کرد. عایشه با تعجب پرسید: همهٔ این افراد کشته شدن او را به دست علی علیه السلام دیده اند ؟! مسروق پاسخ مثبت داد. عایشه گفت: خدا لعنت کند فلانی (عمرو بن عاص) را که در نامه ای به دروغ به من نوشته: من او را در کنار رود نیل در مصر کشتم. پس از آن شروع کرد به گریه کردن، هنگامی که آرام گرفت گفت: رحم الله عليّاً لقد كان على الحق رحمت خدا بر علی باد، قطعاً علی بر حق بود.
سپس ادامه داد: ناراحتی که بین من و او بود فقط از ناحیه مشکلاتی است که همیشه بین زن و بستگان شوهرش وجود دارد (و امری طبیعی است) !! (1)
1. از مضمون روایت روشن است که گفتگوی عایشه درباره ذوالثدیه پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده، یعنی زمانی که احساس کرده دیگر نقل این مطلب برای او مشکلی ایجاد نمی کند!
2. در این زمینه مطالب فراوانی وجود دارد که برخی در ضمن واکنش های مخالفان نسبت به مبارزات امیرالمؤمنین خواهد آمد.
3. شاهد در این روایت، اعتراف عایشه به حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام است، گرچه در ادامه خواسته کار زشت خودش را توجیه نماید
ص: 202
آیا ناراحتی زن از بستگان شوهر می تواند مجوزی برای ارتکاب معصیت بلکه جنگ با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله باشد؟!!
[105/ 14] در روایت صحیح نقل شده که امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از حرکت به سوی بصره برای وداع نزد ام سلمه رفتند او برای حضرت دعا کرد که: برو در پناه خدا ﴿فَوَاللّهِ إنَّکَ لَعَلَی الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَکَ﴾ یعنی: به خدا سوگند که شما بر حق هستی و حق با شماست، اگر نافرمانی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نبود- که اصلاً خوشایند من نیست؛ زیرا آن حضرت ما را فرمان داده که در خانه هایمان قرار بگیریم (و از آن بیرون نرویم) - من شما را همراهی کرده و با شما می آمدم ولی به خدا سوگند فرزند عزیزتر از جانم را با تو می فرستم.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت این روایت بنابر شرط بخاری و مسلم کرده اند. (1)
[106/ 15] بنابر روایت صحیح راوی می گوید: هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام به صفین (برای مبارزه با معاویه) تشریف برد من از جنگ خوشم نمی آمد لذا به مدینه رفتم در آن جا با ميمونة بنت الحارث - که از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و خاله ابن عباس بود- روبرو شدم وقتی مطلب را به او گفتم به من گفت: «فَارجِع إلَیهِ فَکُن مَعَهُ ؛ فَوَاللّهِ ما ضَلَّ ولا ضُلَّ بِهِ» یعنی: برگرد و با علی همراه باش؛ به خدا سوگند او گمراه نشده و کسی را به گمراهی نمی کشاند.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت این روایت بنابر شرط بخاری و مسلم کرده اند. (2)
ص: 203
[107/ 16] هیثمی این روایت را از طبرانی نقل و حکم به اعتبار آن کرده، ولی آن را مربوط به نبرد بصره (جنگ جمل) دانسته است. (1)
[108/ 17] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: من يريد [أحبّ] اَنْ یَحْیی حَیاتی وَ یَمُوتَ مَوْتی [مماتي/ موتتي]، وَ یَسْکُنَ جَنَّهَ الْخُلْدِ الَّتی وَ عَدَنی رَبّ [فإن ربي عز وجلّ غرس قصباتها بيده] فَلیَتَوَلَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ؛ فَإِنَّهُ لَن یُخرِجَکُم مِن هُدیً [هديي]، ولَن یُدخِلَکُم فی ضَلالَهٍ﴾. (2)
و في لفظ: ﴿... فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْ بَعْدِهِ فَإِنَّهُمْ لَنْ یُخْرِجُوهُمْ مِنْ بَابِ هُدًی وَ لَنْ یُدْخِلُوهَا فِی بَابِ ضَلاَلَهٍ﴾. (3)
وفي لفظ آخر: ﴿مَن سَرَّهُ أَن يَحيى حَياتِي وَ يَمُوتَ مَمَاتِي، وَ يَسكُنَ جَنَّةَ عَدْنٍ الَّتِي غَرَسَها رَبِّي، فَليُوالِ عَلِيّاً مِن بَعدي، وَليُوالِ وَليّهُ وَليَقتَدِ بأهل بیتی مِن بَعدي، فَإِنَّهُم عِتَرَتي خُلِقوا مِن طينَتي، وَ رُزِقوا فَهماً وَ عِلمی، وَيلٌ لِلمُكَذِّبِينَ بِفَضلِهِم مِن أُمِّتي القاطعينَ فيهِم صِلَتي لَا أَنا لَهُمُ اللَّهُ شَفاعَتِي﴾ (4)
ص: 204
و في رواية: ﴿مَنْ أحَبَّ اَنْ یَرکبَ سَفینهَ النَّجاهِ وَ یَتَمَسَّک بِالْعُروَهِ الْوثْقی وَ یَعتصمَ بِحبلِ الله الْمتینِ فَلْیوُالِ عَلیاً وَ لْیأتمَّ بِالهُداهِ مِنْ وُلده﴾. (1)
خلاصه آن که: هر کس که میخواهد [دوست دارد] حیاتش (مانند) حیات من و ممات او (مانند) ممات من باشد (و بر دین و آیین من زندگی کند و بمیرد) و در بهشت جاویدان که پروردگارم به من وعده داده سکونت گزیند.
ولایت علی بن ابی طالب را بپذیرد؛ زیرا او شما را از شاهراه هدایت و روش من بیرون نبرده و به گمراهی نمی کشاند.
در برخی از مصادر افزوده شده ولایت علی بن ابی طالب و فرزندان او را...
و در برخی دیگر: و به امامان هدایت از فرزندانش اقتدا نماید.
و در برخی: و به اهلبیت من پس از من اقتدا نماید.
پس این اقتدای به اهل بیت علیهم السلام و پذیرفتن رهبری و سرپرستی آنان است که مانع از گمراهی و باعث هدایت دستیابی به کشتی نجات و... می شود نه صرف محبت و دوستی !
ذهبی - بر طبق طینت و عادتش ! - در تلخيص المستدرك می نویسد و هو من بلايا قاسم یعنی اشکال این روایت از ناحیه قاسم است و بلیّه از جانب اوست (یعنی او آن را ساخته)! (2)
و در میزان آن را با سندی دیگر نقل کرده و در آن نیز اشکال کرده که: غلابی در این سند متهم (به جعل این حدیث) است. (3)
ص: 205
ابن حبان، هم قاسم (1) و هم غلابی را توثیق کرده! (2) گذشته از آن که این حدیث با اسنادی دیگر نقل شده که این دو راوی در آن اسناد نیستند
در برخی از روایات گذشته اقتدا به اهل بیت یا امامان هدایت از فرزندان حضرت یا ولایت آنان و... نیز افزوده شده مانند حدیث تشبیه به سفینه نوح علیه السلام كه: ﴿مَثَلُ اهل بیتی فِیکُمْ مَثَلُ سَفِینَهِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ﴾ (3) و هر دو مؤیّد به حدیث ثقلین است که به یاری خدا در پیوست ششم خواهد آمد.
از کلمات مشهور امیرالمؤمنین است که: ﴿ما کَذِبْتُ وَلا کُذِبْتُ، وَلا ضَلَلْتُ وَلا ضُلَّ بی﴾ (4) که به اجمال یا تفصیل در منابع متعدد آمده است:
[109/ 18] عن عبد الله بن نجى، قال: سمعت عليّاً علیه السلام يقول: ﴿ما ضَلَلتُ ولا ضُلَّ بی ، و ما نَسِیتُ ما عُهِدَ إلیّ، وإنّی لَعلی بیّنهٍ مِن ربّی بَیَّنها لِنَبیِّهِ صلی اللَّه علیه و آله و بَیَّنها لی، و إنّی لَعلَی الطّریقِ [الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً أو: ألفظه لفظا]﴾. (5)
ص: 206
و روى أبو وائل مثلها و زاد في آخرها: «تبعني من تبعني و تركني من تركني». (1)
یعنی: من گمراه نگشته و دیگران را نیز گمراه نکرده ام و آن چه با من در میان گذاشته شده و بر آن عهد بسته ام فراموش ننموده ام من راه و روش روشنی را می پیمایم که پروردگارم برای پیامبر صلی الله علیه و آله و آن حضرت برای من به روشنی بیان فرموده است. هر کس خواهد از من پیروی کند و هر کس خواهد مرا رها نماید.
[110/ 19] قال أبو مخنف: وقام رجل إلى على علیه السلام، فقال: يا أمير المؤمنين، أيّ فتنة أعظم من هذه ؟ إن البدرية [البدريين] ليمشي بعضها إلى بعض بالسيف ! فقال على علیه السلام: ﴿ويحك ! أتكون فتنة أنا أميرها و قائدها ! والذي بعث محمداً صلی الله علیه و اله بالحق و كرّم وجهه ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ، وَ لاَ ضَلَلْتُ وَ لاَ ضُلَّ بِی وَ لاَ زَلَلْتُ وَ لاَ زُلَّ بِی وَ إِنِّی لَعَلَی بينة مِنْ رَبِّی بَیَّنَهَا اللَّهُ لِرَسُولِهِ وَ بَیَّنَهَا رَسُولُهُ لِی، وَ سَأُدْعَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لاَ ذَنْبَ لِی...﴾ (2) به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: کدام فتنه از این بالاتر که اهل بدر به روی یکدیگر شمشیر بکشند؟ حضرت فرمود: وای بر تو! حرکتی که من امیر و رهبر آن باشم فتنه است ؟!! سوگند به خدایی که پیامبر صلی الله علیه و آله را به حق به رسالت مبعوث فرمود و او را گرامی داشت نه من دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده نه گمراه گشته و نه دیگران را به گمراهی کشانده ام، نه لغزیده ام و نه باعث لغزش دیگران شده ام. من بر روش روشنی هستم که خدا برای پیامبرش و آن حضرت برای من بیان فرمود من در قیامت در محکمه عدل الهی بدون هیچ گناهی حاضر می شوم.
ص: 207
[111/ 20] و في رواية علي بن ربيعة: سمعت عليّاً علیه السلام على المنبر و أتاه رجل فقال: يا أمير المؤمنين ! ما لي أراك تستحلّ [تستحيل] الناس استحالة [استحلال] الرجل إبله ؟ أبعهد من رسول الله صلی الله علیه و آله أو شيئا رأيته ؟ قال: «والله ! ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ، و لا ضللت ولا ضُلَّ بي، بل عهد من رسول الله عهده إليَّ ﴿وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى﴾ [طه (20): 61] عهد إليّ النبي صلی الله علیه و آله أن أقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين. (1)
شبیه به مطالب گذشته را امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ کسی فرمود که پرسید: ای امیر مؤمنان می بینم مانند کسی که کشتن شتران خود را جایز می داند، ریختن خون مردم را روا می شماری؟! آیا پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه به تو دستوری داده یا از پیش خود و با رأی نظر خودت چنین برنامه ای را پیش گرفته ای؟! حضرت در پاسخ او - پس از مطالب دو روایت گذشته - فرمود:... بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله با من عهدی بسته و قطعاً کسی که (به آن حضرت) افترا بندد زیانکار است. پیامبر صلی الله علیه و آله از من پیمان گرفت که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم.
[112/ 21] ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) در فتح الباری می نویسد: روى ابن سعد - بإسناد صحيح - عن ابن عباس، قال: إذا حدّثنا ثقة عن علىّ بفتيا لم نتجاوزها. (2) یعنی: ابن سعد به سند صحیح نقل کرده که ابن عباس گفته است:
اگر شخص ثقه و مورد اطمینانی (در هر زمینه ای) نظر امیرالمؤمنین علی علیه السلام را نقل کند، ما از آن نمی گذریم (و همان را مستند خویش قرار می دهیم).
این مطلب با عبارات گوناگون از ابن عباس روایت شده است که می گفت:
ص: 208
اگر مطلبی از علی علیه السلام ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (1)
[113/ 22] عن أم سلمة انها كانت تقول: كان علي على الحق من اتبعه اتبع الحق، ومن تركه ترك الحق، عهد معهود [عهدا معهودا] قبل يومه هذا. (2)
ص: 209
ام سلمه می گفت: علی علیه السلام بر حق بوده است، هر کس از او پیروی نماید از حق تبعیت کرده و هر کس او را رها نماید حق را کنار گذاشته است. این عهدی است که پیش از این (از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله) با او بسته شده است.
در روایات متعدد از آن حضرت به «فاروق» یاد شده است، (1) مانند روایت ابوذر که می گوید:
[114/ 23] قال: سمعت رسول الله يقول لعلي [علیه السلام]: ﴿أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ أَنْتَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ أَنْتَ اَلْفَارُوقُ اَلَّذِی تُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ أَنْتَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلْکُفَّارِ﴾. (2)
[115/ 24] قال المسعودي: و قد كان حذيفة عليلاً بالكوفة في سنة ست و ثلاثين، فبلغه قتل عثمان و بيعة الناس لعلي [علیه السلام] فقال: أخرجوني وادعوا: الصلاة جامعةً، فوضع على المنبر، فحمد الله و أثنى عليه، و صلّى على النبي و على آله، ثم قال: أيها الناس إن الناس قد بايعوا عليا [علیه السلام] فعليكم بتقوى الله وانصروا عليا [علیه السلام]
ص: 210
و وازروه، فو الله إنه لعلى الحق آخراً و أولاً، و إنه لخير من مضى بعد نبيكم و من بقي إلى يوم القيامة. ثم أطبق يمينه على يساره ثم قال: اللهم اشهد، إني قد بايعت علياً [علیه السلام]، و قال: الحمد لله الذي أبقاني إلى هذا اليوم، و قال لابنيه صفوان و سعد: احملاني وكونا معه، فستكون له حروب كثيرة فيهلك فيها خلق من الناس، فاجتهدا أن تستشهدا معه؛ فإنه - والله - على الحق، ومن خالفه على الباطل. (1)
خلاصه آن که مسعودی (متوفی 346) می گوید هنگامی که خبر کشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی علیه السلام به حذیفه رسید، او از مردم خواست که در مسجد جمع شوند و بر فراز منبر برای آنان صحبت کرد و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش گفت: مردم با علی بیعت کرده اند شما هم رعایت تقوا نموده و علی را یاری نمایید و پشتیبان او باشید. به خدا سوگند که او در گذشته و آینده همیشه بر حق بوده و او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین شخص از گذشتگان و آیندگان است.
سپس حذیفه به فرزندانش سفارش کرد که نزد علی رفته و با او همراه باشند و گفت در آینده برای او جنگ های فراوان اتفاق می افتد که عده ای از مردم هلاک خواهند شد تلاش کنید که با او شهید شوید، به خدا سوگند او بر حق و مخالفانش بر باطل هستند. (2)
[116/ 25] و عن سيار أبي الحكم، قال: [حدثني رجل قد سمّاه، قال:] قالت بنو عبس لحذيفة: إن أمير المؤمنين عثمان قد قتل، فما تأمرنا ؟ قال: أمركم أن تلزموا عمارا. قالوا: إن عمارا لا يفارق عليّاً. قال: إن الحسد هو أهلك الجسد،
ص: 211
وإنما ينفركم من عمار قربه من علي [علیه السلام] !! فوالله لعليٌّ [علیه اللسام] أفضل من عمار أبعد ما بين التراب والسحاب ! وان عمّاراً من الأحباب، و هو يعلم أنهم ان لزموا عمّاراً كانوا مع علي [علیه السلام]. (1)
یعنی: پس از کشته شدن عثمان عده ای به حذیفه گفتند: وظیفه ما چیست؟ گفت: ملازم عمار باشید گفتند او از علی جدا نمی شود گفت حسد انسان را نابود می کند! شما به جهت آن که عمار از علی علیه السلام جدا نمی شود او را رها می کنید ! به خدا سوگند علی علیه السلام از عمار برتر است با فاصله ای بیش از زمین و آسمان گرچه عمار از دوستان (و محبوب من) است.
او می دانست که اگر مردم ملازم عمار شدند با علی علیه السلام خواهند بود.
بنابر روایت صحیح حذیفه در جای دیگر نیز فرمان به همراهی عمار داده و هنگامی که از او می پرسند در فتنه ها چه کنیم می گوید: از گروهی که با عمار است پیروی نمایید که او دایر مدار قرآن است. (2)
و بنابر روایتی دیگر: او تا هنگام جان دادن از حق جدا نمی شود.
یا آن که او دایر مدار حق است. (3)
ص: 212
و بنابر روایات صحیح، عایشه هم به این معترف است که عمار همیشه آن چه را به حق و هدایت نزدیک است انتخاب می کند.
روي عن عائشة، و عن عبد الله بن مسعود أن رسول الله صلی الله علیه و اله قال: ابن سمية ما عرض عليه أمران قط الا اختار الأرشد منهما [أرشدهما].
في لفظ: ما خيّر بين أمرين الا اختار أرشدهما. (1)
روایات دیگری نیز دلالت بر همراهی عمار با حق دارد (2) مانند روایت: ﴿أبُو الیَقظَانِ علَی الفِطْرَهِ لاَ یدَعُهَا حتَّی یَمُوت﴾.
یعنی ابو اليقظان (کنیه عمار است) بر فطرت [و دین حق] ثابت است
ص: 213
و آن را تا هنگام مرگ رها نمی کند.
این روایت عمار را میزان تشخیص حق و باطل معرفی نموده است. ولی حدیث پردازان حزب اموی و مدافعان عثمان برای هواداری از صحابه و خلفا در آخر آن جمله ای افزوده و آن را این گونه نقل نموده اند: أبو اليقظان على الفطرة لا يدعها حتى يموت أو يمسه [ ينسيه/ يلبسه] الهرم يعنى عمار بر فطرت ثابت می ماند مگر آن که پیری او را دریابد (و خرفت شود!) (1) و در حقیقت با این زیاده، به جهت تناقض صدر و ذیل، این میزان را از اعتبار ساقط نموده اند! و البته روایات نزد ما فاقد آن است گذشته از آن که در روایات عامه تصریح صحيح شده که عمار تا آخر عمر عقلش کاملاً سرجایش بود و خرفت نشد ! (2)
[117/ 26] خطیب دمشقی با سند صحیح و معتبر (3) نقل کرده که احمد بن حنبل گفته است: لم یزل علي بن أبي طالب [علیه السلام] مع الحق والحقُّ معه حيث كان. یعنی همیشه علی بن ابی طالب علیه السلام با حق و حق با او بوده، هر جا که باشد. (4)
* در دفتر دوم - ضمن فضیلت شماره 11 - خواهد آمد که در روایات فراوان و معتبر آمده است: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام را برای قضاوت
ص: 214
به یمن فرستاد چنین دعا فرمود: ﴿اَللّهُمَّ ثَبِّتْ لِسانَهُ وَاهْدِ قَلْبَهُ﴾.
و في رواية: قال صلی الله علیه و آله لعلي علیه السلام: ﴿إن الله تعالى یُثَبِّتُ لِسَانَکَ، وَ یَهْدِی [سيهدي] قلبک﴾.
:یعنی خدایا زبانش را استوار بدار و دلش را هدایت نما.
و یا آن که آن حضرت را مژده داد که خداوند زبانت را ثابت و استوار داشته و قلبت را راهنمایی و هدایت می نماید.
و با مراجعه به مصادر آن معلوم می شود که: ترمذی، طبری، مقدسی، حاکم، ذهبی، منذری، سیوطی، متقی هندی، البانی، مبارکفوری، وادعی و... همه حکم به اعتبار این روایت کرده و یا اعتبار آن را از دیگران نقل کرده اند.
* و در ضمن روایت شماره 441 خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿وَإنَّ الْحَقَّ عَلَی لِسَانِکَ وَ فِی قَلْبِکَ وَ مَعَکَ وَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ نُصْبَ عَیْنَیْکَ﴾.
[118/ 27] ضیاء مَقدِسی در ضمن روایتی که صدر آن ساختگی است - نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود. ﴿... وَ إِنْ تُؤَمِّرُوا عَلِيّاً رضی الله عنه [علیه السلام] - ولا أراكم فاعلين - تَجِدوهُ هادِیا مَهدِیّا، یَأخُذُ بِکُمُ الطَّریقَ [الصراط] المُستَقیمَ﴾. یعنی: اگر [فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را گردن نهید و] امارت و سرپرستی علی را بپذیرید- که فکر نمی کنم چنین کنید - خواهید دید که او هدایتگری هدایت شده است (که خود از جانب خدا هدایت شده و اهتمام به راهنمایی مردم دارد) و شما را به راه راست هدایت خواهد کرد. (1)
این روایت در منابع متعدد نقل شده و برخی از بزرگان عامه حکم به صحت آن کرده اند. (2)
ص: 215
شاید گفته شود اگر قسمتی از روایت را جعلی می دانید چگونه به آن احتجاج می کنید؟
در پاسخ می گوییم:
اوّلاً: باتوجه به تفکیک در حجیت، (1) وقتی اعتبار روایتی نزد مخالفان تمام باشد ما از جهت الزام - نه اعتقاد - می توانیم به آن احتجاج کنیم.
ثانياً: این مطلب صحيح است که اگر مردم رهبری امیر مؤمنان علیه السلام و امامان معصوم علیهم السلام را - بر طبق فرمان خدا - بپذیرند، آن ها را هدایت شده و هدایتگرانی می یابند که همه را به راه مستقیم هدایت می کنند.
ص: 216
[119/ 28] عن عبد الله بن مسعود، قال: كنت مع النبي صلی الله علیه و آله ليلة وفد الجن، قال: فتنفّس، فقلت: ما شأنك يا رسول الله ؟ قال: نعيت إلى نفسى يا ابن مسعود»! قلت: فاستخلف، قال: «من» ؟ قلت: أبو بكر، قال فسكت، ثم مضى ساعة ثم
تنفّس، قال: فقلت: ما شأنك ؟ قال: «نعيت إليّ نفسي يا ابن مسعود» ! قال: قلت فاستخلف، قال: «من» ؟ قلت: عمر، قال: فسكت، ثم مضى ساعة ثم تنفّس، قال: فقلت: ما شأنك ؟ قال: «نعيت إلي نفسي يا ابن مسعود»! قال: قلت: فاستخلف، قال: «من» ؟ قال: قلت: علي بن أبي طالب قال: «أما والذي نفسي بيده لئن أطاعوه ليدخلن الجنة أجمعين أكتعين». (1)
و في رواية الطبراني: قال صلی الله علیه و اله: «و ما أظُنُّ أجَلی إلاّ قَد اقتَربَ»، قلت: يا رسول الله
ص: 217
ألا تستخلف أبا بكر ؟ فأعرض عنّي، فرأيت أنه لم يوافقه، قلت: يا رسول الله ألا تستخلف عمر ؟ فأعرض عنّي فرأيت أنه لم يوافقه، قلت: يا رسول الله ألا تستخلف عليّاً ؟
قال: «ذاك - والذي لا إله غيره - لو بايعتموه و أطعتموه أدخلكم الجنة أكتعين». (1)
و في رواية الخوارزمي: قال صلی الله علیه و آله: «أوه ! ولن تفعلوا إذاً أبداً، والله لئن فعلتموه ليدخلنكم الجنة». (2)
عبدالله بن مسعود می گوید همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودم آن حضرت آهی کشید! از حضرت سبب آن را پرسیدم در پاسخ فرمود: «به جهت خبر وفاتم». عرض کردم: برای خویش جانشینی تعیین فرما. فرمود: «چه کسی را»؟ گفتم: ابوبکر را، حضرت سکوت کرد - و بنابر نقل طبرانی: از من روی گردانید که فهمیدم با نظرم موافق نیست ! - مدتی گذشت باز حضرت آهی کشید و من هم پرسش خود را تکرار کردم و حضرت همان جواب را فرمود باز گفتم: جانشین تعیین کن فرمود: «چه کسی را»؟ گفتم: عمر را. باز حضرت سکوت کرد - و بنابر نقل طبرانی: از من روی گردانید که فهمیدم با نظرم موافق نیست ! - مدتی گذشت. برای مرتبه سوم که قضیه تکرار شد من عرض کردم: علی بن ابی طالب را به جانشینی خویش انتخاب کن حضرت فرمود: «به خدایی که جانم در دست اوست سوگند یاد می کنم که اگر از علی اطاعت کنند همۀ آن ها را به صورت دسته جمعی وارد بهشت خواهد کرد».
و در روایت خوارزمی افزوده شده که حضرت پیش از این سخن فرمود: «اوه! آن ها هیچ گاه از علی تبعیت نخواهند کرد»!
ص: 218
حافظ کلاباذی (متوفی 380) پس از نقل روایت: «وإن تولّوا علياً - ولن تفعلوا -تجدوه هادياً مهدياً، يسلك بكم الطريق المستقیم» می نویسد:
ممکن است معنایش آن باشد که اگر علی را به سرپرستی برگزینید هرگاه خلافت به او رسید و حضرت - ان شاء الله ! - منظورشان خلافت بلافاصله پس از خودشان نیست.
سپس به روایات ساختگی نماز ابوبکر استدلال نموده و تردیدش را که قبلاً به «ان شاء الله» اظهار کرده بود به «والله أعلم بالصواب» تکرار کرده است. (1)
[120/ 29] روى السيوطي والمتقي الهندي رواية طويلة جدّاً عن وكيع، عن يحيى بن عبد الله بن الحسن، عن أبيه [علیه السلام]، قال: قال علي [علیه السلام]: ﴿... فَامّا اَهلُ الجَماعَهِ فَانّا وَ مَنِ اتَّبَعنی و اِن قَلُّوا وَ ذلِکَ الحَقُّ عَن اَمرِ اللهِ وَ اَمرِ رَسُولِهِ، فأمّا أهلُ الفُرقَهِ فالمُخالِفونَ لِی و مَنِ اتَّبعَنی و إنْ کَثُروا...﴾ .
إلى أن قال: قال عمار: يا أيها الناس ! إنكم - والله - إن اتبعتموه وأطعتموه لم يضل بكم عن منهاج نبيكم قيس شعرة. (2)
امیر مؤمنان علیه السلام مشغول خطبه بود کسی پرسید: چه کسی اهل جماعت است و چه کسی اهل تفرقه ؟... حضرت در پاسخ فرمود: اهل جماعت من هستم و کسانی که از من پیروی نمایند هر چند کم باشند و این حق به فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است و اهل تفرقه مخالفان ما هستند هر چند فراوان باشند.
ص: 219
پس از آن عمار گفت: ای مردم، به خدا سوگند اگر از امیرالمؤمنین علیه السلام پیروی کنید به اندازه تار مویی از روش پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله نخواهید گرفت.
این مطلب به قدری روشن، واضح و مسلّم بوده که عمر نیز در لحظات آخر عمرش بدان اشاره کرده است.
[121/ 30] بنابر نقل صحیح، او در واپسین لحظات زندگی به عثمان سفارش کرد که اگر سرکار آمدی پرهیزگاری پیشه نما و خاندان خویش را بر مردم مسلّط مگردان. هنگامی که اصحاب شورا از نزد او بیرون رفتند، با اشاره به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: إن ولوها الأجلح [الأصلع/ الأصيلع ] - يعني علياً [علیه السلام] - سلك بهم الطريق المستقيم [يحملهم على الحق ولو كان السيف على عنقه].
یعنی: اگر زمام امور را به دست علی بسپارند آن ها را به راه مستقیم آورد. (1)
ص: 220
[122/ 31] عمر در جای دیگر به ابن عباس گفت: «أحراهم أن يحملهم على كتاب ربِّهم وسنّة نبيهم صاحبك. والله لئن وليها ليحملنّهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم» ! یعنی: سزاوارترین آن ها (به خلافت ) که مردم را بر عمل به کتاب پروردگار و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله وادار نماید علی است. به خدا سوگند اگر او سر کار آید مردم را بر روش روشن و راه مستقیم قرار دهد. (1)
روایات فراوان شاهد روایت گذشته است مانند روایات عناوین:
قرآن با علی علیه السلام است، مبارزات علی علیه السلام بر تأویل قرآن است،
جدایی از علی جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است،
نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست،
دشمن علی علیه السلام دشمن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است،
جنگ با علی علیه السلام و خاندانش جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است، حدیث ثقلین و.... (2)
ص: 221
شایان ذکر است که این مطلب - همراهی با حق - شامل حال بقية معصومین علیهم السلام هم می شود چنان که در ضمن روایتی آمده است:
[123/ 32] ﴿أیُّهَا النّاسُ، قَد بَیَّنتُ لَکُم مَفزَعَکُم بَعدی و إمامَکُم و دَلیلَکُم و هادِیَکُم، و هُوَ أخی عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ، وهُوَ فیکُم بِمَنزِلَتی فیکُم، فَقَلِّدوهُ دینَکُم وأطیعوهُ فی جَمیعِ اُمورِکُم، فَإِنَّ عِندَهُ جَمیعَ ما عَلَّمَنِیَ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالی و حِکمَتَهُ، فَسَلوهُ و تَعَلَّموا مِنهُ و مِن أوصِیائِهِ بَعدَهُ، ولا تُعَلِّموهُم ولا تَتَقَدَّموهُم ولا تَخَلَّفوا عَنهُم، فَإِنَّهُم مَعَ الحَقِّ وَالحَقَّ مَعَهُم، لا یُزایِلونَهُ ولا یُزایِلُهُم﴾. (1)
و نهى تقدم بر معصومین علیهم السلام و این که کسی بخواهد به آنان چیزی یاد دهد- که در امثال این روایت آمده (2) - نیز به جهت همراهی آنان با حق است و در کنار حدیث ثقلین نیز بر آن تأکید شده است.
[124/ 33] ورد في حديث الثقلين برواية الطبراني:.... فَلا تُقَدِّمُوهُما فَتُهلِکُوا وَلا تُعَلِّمُوهُما فَانَّهُما اعلَمُ مِنکُم (3) وفي لفظ: فلا تقدّموهما فتهلكوا، ولا تقصروا عنهما فتهلكوا، ولا تعلّموهم [ولا تعلوهم/ ولا تعلّموهما]؛ فإنهم أعلم منكم. (4)
از روایات وارده در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَ مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ ﴾ [الأعراف (7): 181] نیز همین مطلب استفاده می شود. (5)
ص: 222
قرآن به صراحت ملاک پیروی را بیان کرده و فرموده: ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لا يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35] و این روایات مصداق حق را برای مردم معلوم کرد، پس برای پیروی از دیگران و رها کردن امیرالمؤمنین علیه السلام عذری باقی نماند.
از اطلاق این روایات استفاده می شود که در هر موردی که صحابه از امیرالمؤمنین علیه السلام جدا شدند و یا بر خلاف نظر مبارک ایشان رأی و نظری داشته اند، همه بر باطل و گمراهی بوده اند، ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الصَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ﴾ [يونس (10): 32]
شیخ مهدی فقیه ایمانی در این زمینه تألیف مستقلی دارد با نام «حق با علی است» که این روایت را - با مضامین مختلف - از 24 نفر صحابه و منبع از قرن اول تا قرن چهاردهم نقل کرده است. از نکات جالبی که بدان اشاره نموده آن که به جهت سرنوشت ساز بودن این مطلب حضرت بارها این حدیث را ایراد فرمودند: در خانه شخصی خود، بعد از فتح خیبر در غدیر، هنگام پیشگویی از رویارویی گروه تجاوزگر با علی علیه السلام در پیشگویی از قتل عمار به دست آنان و هنگام خبر دادن از اختلاف مردم پس از رحلت آن حضرت.
ص: 223
ص: 224
3
[125/ 1] بنابر نقل صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿عليَّ مَعَ القرآن والقرآنُ مَعَ على، لَنْ يَتَفَرَّقا حتَّى يَرِدًا عَلَيَّ الحوض﴾
یعنی: علی با قرآن و قرآن با علی است این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
قرآن کتاب هدایت و قانون و برنامه الهی برای نجات و تکامل بشر است. قرآن در بردارنده دستورات و راهنمایی هایی است که اگر جامعه بدان جامه عمل بپوشاند هیچ گاه گمراه نگشته و از حیرت و سرگردانی، ضلالت و گمراهی اختلاف و تفرقه در امان خواهد ماند.
اما زمام امور مسلمانان به دست کسانی افتاد که
الف) از قرآن اطلاع درست و کامل نداشتند.
ب) آن اندازه ای را که می دانستند آن گونه که باید نفهمیده بودند.
ج) آن مقداری را که فهمیده بودند نیز کنار گذاشتند.
د) به گونه های مختلف بلکه گاهی صریحاً با آن مخالفت نمودند. (1)
ولی تنها کسی که عالم به تمام قرآن بود آن را کاملاً فهمیده و درک کرده بود، در تمام شئون آن را بکار گرفت و کاملاً مطابق آن عمل نمود، هیچ گاه از قرآن جدا نشد و برخلاف آن رفتار ننمود امیرمؤمنان علیه السلام علی علیه السلام بود.
این حقیقتی است که پیامبر صلی الله علیه و آله بارها با تعابیر مختلف مانند حدیث ثقلين، و بیان جدا نشدن عترت از قرآن، (2) «الحَقُّ مَعَ عَلِي...»، «وَالقُرآنُ مَعَ علي... » و... بیان فرمود و تاریخ حقیقی و تحریف نشده نیز بر آن شهادت می دهد و چنین کسی لیاقت رهبری امت را دارد!
در حقیقت این گونه احادیث بیانگر عصمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم اللسام است.
ص: 226
مناوی در شرح جامع صغیر در توضیح حدیث: ﴿علیٌّ مَع القرآنِ والقرآنُ مَع علیٍّ، لن یَتَفَرَّقا حتّی یَرِدا علَیّ الحوضَ﴾ می گوید:
علی علیه السلام از همه به تفسیر قرآن داناتر بود.
سپس نقل کرده است که:
بزرگان صحابه در تفسیر علی علیه السلام ابن عباس عبادله (عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر و...) ابی بن کعب و زید بوده اند از همه آن ها برتر علی علیه السلام است تا جایی که ابن عباس می گوید: من تفسیر را از او آموختم.
از آن حضرت پرسیدند: سبب چیست که دانش شما از همه صحابه بیشتر است؟ در پاسخ فرمود هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسشی داشتم مرا پاسخ می فرمود و اگر سکوت می کردم خود حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود.
عمر پناه به خدا می برد از آن که مشکلی پیش آید و آن حضرت حضور نداشته باشد.
و هیچ یک از صحابه نمی گفت: «سلونی» هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد جز علی علیه السلام. (1)
ص: 227
و اما آن که ﴿والقرآنُ مَعَ علیٍ﴾، پس قرآن با علی علیه السلام است و مردم را به امامت و رهبری حقانیت و راستی و درستی و فضائل و مناقب او راهنمایی می کند.
قرآن بیان گر همۀ معارف علوم احکام و مشتمل بر تمام نیازهای بشر است که ﴿وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْء﴾ [النحل (16): 89] ولی به جهت اشتمال بر متشابهات و مجملات و... نیاز به بیان دارد و این امری بدیهی است. خداوند تعالی می فرماید: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا بَيْانَهُ﴾ [القيامة (75): 19]، (1) ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [النحل (16): 44]، (2) ﴿وَمَا أنزَلْنَا عَلَیْکَ الکِتَابَ إلا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ هُدیً وَرَحْمَهً لِقَوْم یُؤْمِنُونَ﴾ [النحل (16): 64] (3) پس ما در فهم قرآن به بیان پیامبر صلی الله علیه و آله نیازمندیم.
و روشن است که این نیاز همیشگی است و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ادامه دارد، لذا خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تو مطالب را از جانب من به مردم ابلاغ نموده صدای مرا به گوش آنان می رسانی، و در آن چه پس از من اختلاف نمایند بیانی روشن خواهی داشت (و اختلافات آنان را برطرف خواهی نمود)». (4)
ص: 228
با این بیان روشن شد که قرآن مستغنی از بیان پیشوای معصوم نیست و شعار حسبنا کتاب الله ادعایی پوچ و بی اساس است، و فرمایش: «لَنْ يَتَفَرَّقا» - در حدیث گذشته و حدیث ثقلین - دلالت بر عدم جدایی قرآن و عترت از یکدیگر دارد. (1)
ص: 229
ص: 230
4
[126/ 1] احمد بن حنبل به سند صحیح نقل کرده است که عمران بن گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله لشکری را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیه السلام ترتیب داد. علی علیه السلام در آن سفر کاری کرد که برخی از اصحاب از آن ناراحت شدند؛ لذا چهار نفر آن ها هم پیمان شدند که قضیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش دهند. هنگام بازگشت از سفر خدمت حضرت رسیده و شروع به صحبت کردند، هر کدام که مطلب را نقل می کرد آن حضرت صورتش را از او برمی گرداند. هنگامی که چهارمین از آن ها حرفش تمام شد پیامبر صلی الله علیه و آله با چهره ای متغیّر (و با عصبانیت) فرمود: ﴿دعوا عليّاً، دعوا عليّاً، [دعوا عليّاً] اِنّ عليّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَلِيُّ كُلّ مؤمن بعدي﴾. (1) یعنی: علی را رها کنید، (یعنی دست از بدگویی او بردارید ! این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار و پس از آن فرمود:) علی از من است و من از اویم او پس از من سرپرست هر انسان با ایمان است.
و بنابر روایات دیگر فرمود:
ص: 231
ما لهم و لعلي، إن عليّاً منّي و أنا منه، و هو ولي كل مؤمن بعدي». (1)
آن ها را با علی چکار؟! علی از من است و من از اویم، او پس از من سرپرست هر انسان با ایمان است.
«ما تريدون من عليّ، ما تريدون من عليّ، ما تريدون من عليّ. (2) إن علياً منّي و أنا منه، و هو ولي كل مؤمن [من] بعدي». (3)
از علی چه می خواهید؟! (بنابر برخی از منابع این جمله را سه مرتبه تکرار و پس از آن فرمود:) علی از من از است و من از علی، او پس از من ولی و سرپرست هر انسان با ایمان است.
* محبّ طبری (متوفی 694) - از نویسندگان معروف اهل تسنن - در ضمن نقل دلائل شیعه بر خلافت بلافصل امیرمؤمنان علیه السلام حدیث فوق را نقل کرده و
ص: 232
می گوید: این حدیث از جهت سند و متن قوی ترین دلیل است. (1)
* گذشته از آن که مجموع احادیث مسند احمد مقبول و معتبر است (2) به اعتراف ذهبی، (3) و حمزه احمد زین سند این روایت صحیح است. (4)
* وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة نيز حكم به حُسن و اعتبار آن نموده است. (5)
ابوداود طیالسی (متوفی 204) (6) و ابن ابی شیبه کوفی (متوفی 235) (7) - که از اساتید بخاری هستند - آن را به سند صحیح نقل کرده و متقی هندی (8) و صالحی شامی حکم به صحت روایت ابن ابی شیبه نموده اند. (9)
* بنابر نقل سیوطی (متوفی 911) و متقی هندی (متوفی 975)، ابن جرير طبری (متوفی 310) نیز آن را به سند صحیح نقل کرده است. (10)
ص: 233
* ترمذی (متوفی 279) نیز قریب به همین مضمون را در سنن روایت (1) و بنابر نقل ذهبی (متوفی 748) ترمذی حکم به حُسن - یعنی اعتبار - این حدیث نیز کرده است، (2) گرچه حکم به اعتبار و حسن از سنن مطبوع ساقط شده !
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) و بغدادی (متوفی 1093) نیز گفته اند: این حدیث را ترمذی با سندی قوی نقل کرده است. (3)
* ابن ابی عاصم (متوفی 287) نیز آن را نقل کرده، و البانی پس از حکم به صحت،آن تصریح کرده که رجال آن بنابر شرط مسلم ثقه هستند، سپس شواهد دیگری بر صحت آن اقامه کرده و گفته: حاکم نیشابوری (متوفی 405) و ذهبی (متوفی 748) نیز آن را بنابر شرط مسلم صحیح دانسته اند. (4)
ص: 234
* نَسائی (متوفی 303) در سنن و خصائص نیز آن را روایت کرده (1) و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (2)
* ابن حبان (متوفی 354) نیز قریب به حدیث گذشته را در صحیح (3) - که صحت روایاتش پذیرفته شده (4) - نقل کرده است.
* البانی نیز روایت ابن حبان را تأیید و صحت آن را پذیرفته است. (5)
* ضياء الدين حنبلى مَقدِسی (متوفی 643) در الأحاديث المختارة - كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده (6) - نیز آن را نقل کرده است. (7)
* در صحاح الأحاديث مقدسی ها نیز آمده است. (8)
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974)، (9) و صالح احمد الشامی نیز حکم به صحت آن کرده اند. (10)
ص: 235
* برخی به اختصار فقط بخش اخیر روایت، یعنی عبارت: ﴿دَعُوا علیّاً، دَعُوا علیّاً، دَعُوا علیّاً ! إنّ علیّاً منّی و أنا مِنهُ، و هُو ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بَعدی﴾ (1)
يا: «عليٌّ منّي - أو: إن علياً منّي و أنا منه - و هو ولي كل مؤمن [من بعدي]» را نقل کرده اند. (2)
همین قضیه را- که عمران بن حصین ذکر کرده - بریده نیز با تفصیلی بیشتر نقل کرده که در مصادر معتبر اهل تسنن فراوان آمده است
شاید یکی از آن چهار نفر که با یکدیگر هم پیمان شدند تا قضیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش دهند بریده اسلمی باشد که پاسخی را از پیامبر صلی الله علیه و آله - پس از خشمی بی نظیر ! (3) - نقل کرده که به کیفیت های گوناگون ولی مضمون هایی نزدیک به یکدیگر گزارش شده است:
ص: 236
حضرت فرمود: ﴿ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ ؟! (ای بریده) آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟ بریده عرض کرد: آری، حضرت فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. (1)
حضرت فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ﴾ هر كس من ولیّ و سرپرست او هستم علی نیز ولیّ و سرپرست اوست. (2)
﴿لاَ تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی وَ أَنَّهُ مَنِیٌّ وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾. بریده، از علی بدگویی مکن؛ زیرا علی از من است و من از او، او پس از من سرپرست شماست و بنابر نقلی این جمله را تکرار فرمود. (3)
برخی کیفیت سوم را به اختصار این گونه نقل کرده اند
[127/ 2] ﴿یَا بُرَیْدَهُ إِنَّ عَلِیّاً وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾، اى بریده، علی پس از من سرپرست شماست. (4)
ص: 237
[128/ 3] «وَ هُوَ وَلیّکُمْ مِن بَعْدی»، او ولی و سرپرست شما پس از من است. (1)
[129/ 4] و بنابر روایتی جمع بین دو عبارت نموده و فرمود: ﴿عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾. (2)
با قطع نظر از آن که روایت به سه کیفیت اول سند صحیح و معتبر دارد؛ ابن حجر عسقلانی و صالحی شامی تصریح کرده اند که اسناد متعدد این روایات همدیگر را تقویت می کند (و موجب حصول اطمینان به صدور آن می شود) (3) و صاعدی نیز اعتبار سند و صحت متنش را تأیید کرده است. (4)
[130/ 5] نظیر قضیه ای که عمران بن حصین نقل کرده برای وهب بن حمزه اتفاق افتاده است. او می گوید من در راه مکه با علی علیه اللسام همسفر بودم چیزی برای من پیش آمد که خوشایند. نبود هنگام بازگشت مطلب را برای پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کردم حضرت فرمود: ﴿لاَ تَقُلْ هذَا، فَهُوَ أَوْلَی النَّاسِ بِکُمْ [وليكم] بعدي﴾ این حرف را نزن، علی پس از من سزاوارترین مردم به شماست.
ص: 238
و بنابر روایتی فرمود: او پس از من سرپرست شماست. (1)
هیثمی این روایت را از طبرانی نقل کرده می گوید: در سند «دُکین» واقع شده که هیچ کس او را تضعیف نکرده و بقیه رجال سند هم توثیق شده اند.
صاعدی کلام هیثمی را تأیید کرده و می گوید: ولی کسی جز يوسف بن صهیب آن را از دکین روایت نکرده است. و کسی هم او را توثیق ننموده. صاعدی در آخر چنین نتیجه می گیرد که چون متن شاهدهای متعدد دارد - از حدیث ابن عباس، بریده و دیگران - لذا به اعتبار آن شواهد، حکم به حُسن و اعتبار این حدیث می شود. (2)
یکی از معاصرین می نویسد: (دكين) تصحيف (ركين) است و رکین بن الربيع بن عميله بنابر شرط مسلم ثقه است (3) پس سند روایت صحیح است. و در اثبات تصحیف آن استناد نموده به آن که در منابع دیگر (4) همین روایت را از ركين بن الربیع نقل کرده اند. (5)
ص: 239
* بنابر نقل معتبر از ابن عباس خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی وَ مُؤْمِنَهٍ﴾ یعنی: پس از من تو سرپرست هر مرد و زن با ایمان هستی. (1)
* و در روایت شماره 1013 خواهد آمد: ﴿و أعطانی أنَّکَ وَلِیُّ المُؤمِنینَ بعدي﴾. (2)
لفظ «وليّ» معانى متعدد دارد مانند دوست یاور و... از روشن ترین آن ها مالک امر (= سرپرست) است، مثلاً پدر ولی و سرپرست کودک و همچنین ولی و صاحب اختیار دختر در امر ازدواج است. سلطان ولی رعیت، یعنی سرپرست آن ها و یا متصرّف در امور آن ها یا اولی به تصرف در امور آن هاست.
با توجه به قرينه «من بعدي» يا «بعدي»، مراد از روایت، سرپرست پس از من یعنی پس از وفات من است و گرنه معنا ندارد که گفته شود: علی علیه السلام پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله دوست، یاور یا.... مؤمنین است، چون این اوصاف در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله هم بر آن حضرت صادق است و تقیید به «پس از من» لغو است. (3) جالب آن است که بنابر روایت وهب بن حمزه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿فَهُوَ أولَی النّاسِ بِکُم بَعدی﴾ (4)؛ زيرا تعبير به «أولى الناس» صریح در خلافت است.
ص: 240
صالحی شامی اعتراف کرده که مراد از «و هو ولیّکم بعدي» (1) آن است که (پس از من) زعامت شما را به عهده خواهد گرفت. (2)
و همین نکته موجب شده که ذهبی بگوید سند روایت بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است ولی متن آن منگر بوده که مسلم آن را نقل نکرده است! (3) و ابن کثیر شامی برآشفته و بنویسد:
لفظ: «وهو وليكم بعدي» منكر (و غيرقابل قبول) است ! اجلح شیعه است و اگر در نقل عبارتی متفرد و تنها باشد قابل قبول نیست، البته شخص دیگری هم این عبارت را نقل کرده ولی او از اجلح ضعیف تر است! عبارت محفوظ (که به نقل معتبر ثابت شده) روایت احمد است که: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ». (4)
در پاسخ او می گوییم:
روایت با همین متن با سند صحیح دیگر نقل شده و ذهبی اعتراف کرد که: سند آن بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است پس اجلح به نقل آن متفرد نیست و شواهد متعدد از روایات معتبر دارد، (5) گذشته از آن در روایات متعدد - مانند شماره های 161 و 164 - خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا از آنان اعتراف گرفت که: «ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» ؟ سپس به همین تعبیر فرمود: ﴿مَن کُنتُ وَلیَّهُ فإنّ عَلیّاً وَلیُّهُ﴾ و این قرینه ای روشن بر تعیین مراد است.
ص: 241
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) - بدون هیچ دلیلی - اعتبار حدیث فوق را از اصل انکار کرده و آن را ساختگی دانسته بلکه ادعای اجماع بر آن نموده و گفته:
حديث «ولى كل مؤمن بعدی» بنابر اتفاق و اجماع حدیث شناسان جعلی و ساختگی است. (1)
البانی بر ابن تیمیه اعتراض و حکم به صحت این حدیث نموده و گفته است:
من در شگفتم که چگونه شیخ الإسلام [!!] ابن تیمیه جرأت بر انکار و تكذیب این روایت کرده... من هیچ وجهی برای این کار سراغ ندارم جز عجله و مبالغه در ردّیه نویسی علیه شیعه.
سپس البانی در ادامه - با نادیده گرفتن قرینه روشن «بعدي» ! - دست به تحریف معنوی روایت زده و می گوید:
موالات به معنای دوستی و ضدّ معادات است و این برای هر مؤمنی ثابت است پس دلالتی بر اولویت علی اولویت علی علیه السلام نسبت به خلافت از شیخین ندارد! (2)
دکتر صاعدی نیز پس از تأیید البانی و حکم به صحت حدیث می گوید: این عبارت با اسناد متعدد از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که در هیچ کدام دروغ پرداز یا شخص متهمی وجود ندارد و معنای این حدیث هم با حدیث غدیر یکی است به شرحی که گذشت.
ص: 242
ولی صاعدی در ادامه به توجیه کار ابن تیمیه پرداخته و می گوید:
شاید او فقط اسناد واهی و سست را دیده! (1) یا فقط می خواهد روایاتی را که ابن مطهر حلی رافضی (علامه حلی رحمه الله)- از ثعلبی و کسانی که قابل اعتماد نیستند - نقل کرده، ردّ کند و کسی که در کلامش تأمل کند این مطلب برایش ظاهر می شود. این برخورد برحسب اقتضای هدف او از تألیف این کتاب است ! (2)
پاسخ صاعدی آن است که: اولا: علامه حلی رحمه الله در منهاج الكرامة دو مرتبه حديث: «ولي كل مؤمن بعدی» را نقل کرده در ضمن روایت عمرو بن میمون (3) که خود دکتر صاعدی اعتبار سندش را پذیرفته و از منابع متعدد و معتبر خواهد آمد (4) و در جای دیگر که آن را نقل کرده نامی از ثعلبی و دیگران نبرده است. (5)
ثانياً: ابن تیمیه روایت را مطلقاً، آن هم به اتفاق حدیث شناسان جعلی دانسته و این کلام او کذب محض است پس توجیه صاعدی دفاعی است باطل لذا به صاعدی متذکر می شویم که:
﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ﴾ [المائدة (5):8].
﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ﴾ [آل عمران (3): 187].
ص: 243
مباركفوری گفته: استدلال شیعه در صورتی تمام است که لفظ «بعدی» در حدیث صحیح باشد ولی این شاذّ است و ظاهراً این زیاده از اوهام جعفربن سلیمان و اجلح است که هر دو شیعه هستند. (1)
در پاسخ او کلام دکتر صاعدی را نقل می کنیم که در رد او گفته: لفظ «بعدی» در حدیث ثابت است و آن را عمران بن حصين و وَهْب بن حمزه هر دو روایت کرده اند (2) البته صاعدی نیز به مکابره پرداخته و می گوید: ولی در این لفظ دلالتی بر خلافت نیست ! (3) و پاسخ او نیز از آن چه گذشت روشن است. (4)
محبّ طبری که اعتبار روایت گذشته را پذیرفت، پس از ذکر دلائل و مستندات شیعه - مثل حدیث غدیر و حديث صريح «عليّ وليكم بعدي» و... - چند شبهه مطرح کرده که به ترتیب ذکر نموده و پاسخ می دهیم. او می گوید:
1. روايات خلافت ابوبکر نزد همه صحیح است و این روایات (که شیعه به آن استدلال می کند) اگر معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند نمی تواند با آن روایاتی که مورد اتفاق است (برابری و) معارضه نماید (زیرا همه آن را صحیح نمی دانند). (5)
ص: 244
اولاً:ًاصلاً شیعه آن روایات را قبول ندارد و آن را ساختگی می داند.
و ثانياً: مشهور بين عامه آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله صلى الله عليه وسلم کسی را برای خلافت برنگزید. (1)
بنابر نقل بخاری عمر به صراحت می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله صلى الله عليه وسلم جانشین تعیین نکرد. (2)
اگر روایات خلافت ابوبکر صحیح است چرا - بنابر نقل بخاری - خود ابوبکر در سقیفه می گوید: قد رضيت لكم أحد هذين الرجلين - يعني عمر أو أبا عبيدة - (3) يعنى من برای خلافت یکی از این دو نفر را می پسندم عمر یا ابوعبیده جراح ! اگر در این زمینه حدیثی وجود داشت چرا در سقیفه به آن استدلال نکردند؟! چرا ابوبکر می گوید ای کاش دربارۀ خلافت از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیده بودم ! (4)
و چرا... و چرا... و. چرا...
و ثالثاً: اعتراف بسیاری از دانشمندان عامه - از جمله خود محبّ طبری - به صحت حدیث گذشته، حدیث غدیر و حدیث منزلت و.... - بلکه تواتر غدیر و منزلت - مثل روز روشن است، پس کمال بی انصافی است که می گوید:
و هذه الأحاديث غايتها أن تكون حسنة و إن صحّ منها شيء عند بعضهم. گرچه برخی از این روایات حَسَن و معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند.
ص: 245
2. مراد از حديث «عليّ وليكم بعدي» خبر از آینده است و چون بلافاصله خلافت به آن حضرت نرسید پس مراد خلافت بلافصل نبوده است. (1)
اولاً: دلالت روایت بر جانشینی بلافصل امیر مؤمنان علیه السلام قابل انکار نیست. (2)
ثانياً: قبول نداریم که صرف اخبار بوده بلکه اعلام نصب الهی است برای لزوم پذیرفتن مردم، (3) و اگر مردم به تکلیف خود عمل نکنند چیزی عوض نمی شود، امیر مؤمنان علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله است، مردم بپذیرند یا نپذیرند و دیگران جانشین نیستند حتی اگر مردم آن ها را بپذیرند؛ چون از جانب خدا تعیین نشده اند.
3. باید درباره این امر مهم دینی لفظ صریح بکار برده شود. (4)
پاسخ لفظی صریح تر از این الفاظ وجود ندارد.
4. لازمه اش مفسده عظیمی است که اجتماع امت بر ضلالت در انتخاب ابوبکر باشد. (5)
ص: 246
پاسخ اولاً: این چه اجماعی است که بخاری و دیگران گفته اند: امیر مؤمنان علیه السلام و بنی هاشم تا شش ماه بیعت نکردند. (1) پس اجماعی در کار نیست !
ثانیاً: چنان که در امت های گذشته این امور واقع شده، یهودیان گوساله پرست شدند و... عده ای بر خلافت ابوبکر اتفاق کردند و اجتماع عده ای از امت بر ضلالت - هر چند فراوان باشند - هیچ استبعادی ندارد. (2)
ثالثاً: خود عمر درباره این اتفاق می گوید این فلته (یعنی امری ناگهانی) بود و اگر تکرار شد مرتکب آن استحقاق قتل دارد و باید کشته شود. (3)
ص: 247
5. مقصود حضرت آن است که علی علیه السلام در محبّت و یاری مؤمنان در 1 رتبه پس از من قرار دارد. (1)
پاسخ اولاً: این توجیه اصلاً صحیح نیست و مفاد روایت روشن است. (2)
و ثانیاً: بر فرض که مراد از روایت این معنا باشد باز از این حدیث اولویت حضرت در امر خلافت اثبات می شود؛ زیرا کسی که چنین مقامی دارد و به نصّ صریح پیامبر صلی الله علیه و آله در دوستی، محبّت و یاری مؤمنان در رتبه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد او سزاوار منصب جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و قطعاً بر دیگران مقدم است و با وجود چنین شخصی، انتخاب دیگران غلط محض می باشد.
قسمت: «من «بعدی» یا «بعدی» در برخی منابع از حدیث اسقاط شده (3) با آن که سند روایت - در بخش اخیر آن - در همه مصادر مشترک است. (4)
بلکه برخی از روایت عمران بن حصین فقط قسمت «علي منّي وأنا من عليّ» را نقل کرده و بخش: «و هو ولي كل مؤمن من بعدي» را از آن انداخته اند. (5)
ص: 248
طبرانی روایت بریده - شماره 127 - را در المعجم الأوسط نقل كرده ولى «وليكم بعدي» در آن نیست !! (1)
بزار نیز روایت دیگری از بریده - شماره 148 - نقل کرده ولی قسمت آخر آن: «و هو وليّكم بعدي، وانه منّي و أنا منّه و هو وليكم بعدي» در نقل او حذف شده ! (2)
ابن حبان (متوفی 354) قبل از نقل حديث: «... و هو ولي كل مؤمن بعدي» گفته: ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] ناصر لمن انتصر به من المسلمين بعد المصطفی صلی الله علیه و اله، یعنی: بیان آن که علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله یاور هر مسلمانی است که از او یاری بخواهد.
و پیش از روایت: «من كنت وليه فعلي وليّه» گفته: ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] كان ناصر كل ما ناصره رسول الله صلی الله علیه و آله، (3) یعنی: بیان آن که علی علیه السلام یاور هر کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله یاورش باشد!
نظیر این توجیه در مطلب 5 صفحه قبل از محب طبری گذشت و پاسخ آن نیز روشن شد.
گذشت که ذهبی با آن که خود حکم به اعتبار این روایت - شماره 126 - نموده و آن را بنابر شرط مسلم صحیح دانسته است باز - بر حسب طینتش ! - می نویسد: رواه قتيبة و بشر بن هلال، و طائفة، عن جعفر، ولم يتابعه عليه أحد....
ص: 249
وإسناده على شرط مسلم وإنما لم يخرجه في صحيحه لنكارته. (1)
یعنی: قتیبه و بشر بن هلال و عده ای این روایت را از جعفر بن سلیمان نقل کرده اند ولی شاهدی از روایت دیگران ندارد !
سپس می گوید با آن که سند این روایت بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است ولی چون متن آن منکر بوده مسلم آن را نقل نکرده است
ابن کثیر نیز آن را منکر دانسته به شرحی که گذشت. (2)
اولاً: به اعتراف البانی این روایت، شاهد با سند معتبر دارد. (3)
نگارنده گوید: شواهد دیگر آن عبارت است از مجموع روایاتی که تحت عنوان «شواهد قوی و معتبر» گذشت. (4)
ثانياً: امتناع بخاری و مسلم از نقل آن باعث تضعیف روایت نیست، و گرنه باید تمام روایات عامه که در صحیحین نیامده کنار گذاشته شود!
و طبیعی است که فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نزد مخالفان منکر شمرده شود!
ص: 250
ابن عدى جرجانی گفته: این حدیث از جعفر بن سلیمان معروف است، نَسائی آن را در صحاح خود وارد کرد ولی بخاری از نقل آن امتناع نمود! (1)
از سخن ذهبی- که در واکنش پنجم نقل شد - معلوم گردید که سند این روایت بنابر شرط مسلم نیز صحیح است ولی مسلم آن را نقل نکرده است.
مخالفان در برابر «دعوا عليّاً...» - در روایت شماره 126 - روایتی ساختند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دعوا لي أصحابي.... يا: دعوا لي أصحابي و أصهاري... يا: دعوا لي صويحبي... . (2)
و در برابر «إن علياً منّي و أنا منه» که در روایت شماره 126 و روایات بعد از آن آمده - حدیثی جعل کردند كه «ابو بكر منّى و أنا منه». (3) مناوی می گوید: سیوطی گفته: این روایت ضعیف است، ولی سزاوار بود که آن را حذف می کرد؛ زیرا راوی آن عبدالرحمن بن عمرو بن جبله دروغگو است. البته او تذکر داده که عبدالرحمن را رجالیین دروغگو می دانند. (4)
این مطلب را برای عده ای دیگر - غیر از ابوبکر - نیز جعل کرده اند، مانند: جلیبیب، اشعریین، بنی ناجیه. (5)
ص: 251
محدث دهلوی روش دیگری در پیش گرفته و می نویسد:
حدیث سوم: روايت بريده مرفوعاً: «علي منّي وأنا من علي، وهو وليّ كل مؤمن من بعدي».
[الف)] و این حدیث باطل است؛ زیرا که در اسناد او [آن ظ] اجلح واقع شده و او شیعی است، متهم در روایات خود و جمهور او را تضعیف کرده اند پس به حدیث او احتجاج نتوان کرد.
[ب)] و نیز «ولی» از الفاظ مشترک است چه ضرورت که «أولی بالتصرف» مراد باشد ؟!
[ج)] و نیز غیر مقید است به وقت [خاصّ]، و مذهب اهل سنت همین است که در وقتی از اوقات حضرت امیر [علیه السلام] امام مفترض الطاعه بود بعد از پیغمبر صلی الله علیه و اله. (1)
ثانياً: خواهد آمد که عده ای از اهل تسنن حکم به اعتبار روایت بریده کرده اند. ابن حجر عسقلانی آن را با اسناد متعدد نقل کرده و گفته: این اسناد یکدیگر را تقویت می کند (و باعث اعتبار روایت می شود). (1)
ثالثاً: عین همین عبارت: «عليٌ منّي وأنا من علي، و هو ولي كل مؤمن من بعدي» در روایت عمران بن حصین وارد شده و اهل تسنن حکم به صحت آن کرده اند (2) و پدر دهلوی نیز به آن استناد نموده (3) ولی او اصلاً به روی خود نیاورده است.
ب) درباره دلالت روایت به تفصیل صحبت و مراد از «ولی» معلوم شد. (4)
ج) لفظ «من بعدي» يا «بعدی» در روایات به روشنی دلالت بر آن دارد که مراد ز روایت آن است که او سرپرست شما پس از وفات من است.
ص: 253
ص: 254
5
حدیث غدیر از روایات معتبر صحیح و متواتر است که با قدری اختلاف و زیاده و نقصان در بسیاری از مصادر معتبر عامه آمده، عده ای از اعیان - مانند احمد بن حنبل، نسائی، ترمذی، ابن ماجه قزوینی، ابن حبان به آن استناد کرده اند. (1) و برخی از بزرگان اهل تسنن تصریح به صحت و یا تواتر آن نموده اند.
در این بخش ابتدا خلاصه قضیه غدیر را به روایتی از طبرانی (متوفی 360) - که از مفصل ترین گزارش های غدیر نزد عامه است - یادآور شده و پس از آن برخی از متون حدیث غدیر را که بزرگان اهل تسنن اعتراف به صحت یا اعتبار سند آن نموده اند نقل کرده و سپس کلمات علمای عامه را در اثبات تواتر آن بازگو می نماییم و در پایان این بخش به واکنش های گوناگونی که مخالفان در برابر حدیث غدیر داشته اند و واکاوی آن می پردازیم.
شایان ذکر است که گذشته از روایاتی که بخشی از واقعه و حدیث غدیر را گزارش کرده روایات دیگری نیز شاهد حدیث غدیر است، مانند روایات
ص: 255
عمران بن حصین و بریده- که در فضیلت قبل گذشت - و به جهت یکی بودن مضمون آن ها با حدیث غدیر، عده ای از دانشمندان عامه و خاصه آن روایات را در کنار حدیث غدیر نقل کرده اند و ما نیز از آنان تبعیت می نماییم بویژه که در برخی از آن روایات آمده ﴿ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾؟ (1) و گاهی عين عبارت حدیث غدیر در آن بکار رفته که: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (2)
[131/ 1] طبرانی، ابن جریر طبری، ابن عساکر، ابن کثیر، سیوطی، متقی هندی، ابن حجر هیتمی مکی و.... روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم (3) خطبه ای خواند و در ضمن آن فرمود:
﴿أيها الناس ! إِنَّهُ قَد نَبَّأَني اللطيفُ أَنَّهُ لا يُعَمَّرُ نبيُّ إِلَّا [مثل] نِصف عُمرِ الذي عَلَيهِ [يليه] مَنْ قَبْلَهُ، وَإِنِّي لَأَظُنُّ أَنِّي أَوشَكَ [يوشك] أَنْ أُدْعى فَأجيب، وَإِنِّي مَسؤولٌ وَإِنَّكُم مسؤولون، فماذا أَنتُم قائلون﴾؟
ص: 256
﴿قالوا: نَشهدُ أَنَّكَ قَد بَلَّغْتَ وَجَهَدْتَ [و جاهدت] وَنَصَحْتَ، فَجَزَاكَ خَيْراً.
فقال: ﴿أَلَيْسَ تَشْهَدونَ أَنْ لا اله الا الله، وَانّ محمداً عبده وَ رَسولُهُ، وَاَنّ جَنَّتَهُ حقٌّ وَ نارَه حقٌّ، وَأَنّ المَوتَ وَأَنّ البَعْثَ بعد الموت حق، وَانّ الساعة آتية لا رَيْبَ فيها، وَأَنّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ في القبور﴾؟
قالوا: بَلَى، نَشْهَدُ بِذلك. قال: ﴿اللهمَّ اشْهَدْ﴾.
ثم قال: ﴿يا أيها الناس ! إِن اللهَ مَولاي وَأَنَا مَولى المؤمنين، وَأَنَا أَولَى بِهِمْ مِن أَنْفُسِهِم فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ - يعني عليّاً [علیه السلام] -، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه﴾.
ثم قال: ﴿أيّها الناس ! إِنِّي فَرَطُكُمْ، وَأَنَّكُمْ واردونَ عَلَيَّ الحوض، [حوضاً] أَعْرَضِ مِمَّا بَينَ بُصرى إلى صنعا، فيه عدد النجومِ قُدْحان مِن فِضَّة، وَإِنِّي سائلكم حينَ تَرِدُونَ عَلَيَّ عَنِ الثَّقَلَينِ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخلُفُوني فيهما: الثِقْلُ الاكبر كتابُ اللهِ، سَبَبُ طَرفهُ بِيدِ اللهِ تعالى وَ طَرفه بِأَيْدِيكُمْ فَاسْتَمْسِكُوا بِهِ لا تَضِلُّوا وَلا تُبَدِّلُوا، وَ عِتْرَتي أهل بيتي فإِنَّهُ قَد نَبَّأَنِّي اللطيف الخبير أنهما لَنْ يَنْقَضيا حتَّى يَرِدًا عَلَيَّ الحوض﴾.
یعنی: ای مردم! خدای لطیف به من خبر داده که هر پیامبری عمرش جز نیمی از عمر پیامبر صلی الله علیه و آله سابق نخواهد بود و من گمان می کنم که به زودی دعوت حق را لبیک گویم. من و شما مورد پرسش و بازخواست واقع می شویم، شما چه خواهید گفت؟!
مردم پاسخ دادند: ما گواهی می دهیم که رسالت خویش را رساندی، سعی و کوشش نمودی و خیرخواهی کردی خدایت پاداش نیک دهد.
حضرت پرسید: آیا شهادت نمی دهید به یگانگی خدا، و این که محمد بنده
ص: 257
و فرستاده اوست بهشت و دوزخش حق است مردن و محشور شدن (حق است) و قیامت بدون شک برپا خواهد شد و خدا مردگان را از قبرها محشور خواهد کرد؟
گفتند: چرا شهادت می دهیم. حضرت فرمود: خدایا شاهد باش.
سپس فرمود: ای مردم! خدا مولای من است و من مولای مؤمنان هستم من از آن ها به خودشان سزاوارترم پس هر کس من مولای او هستم این - یعنی علی علیه السلام مولای اوست بارالها! دوستش را دوست بدار و یاری کن و دشمنش را دشمن بدار.
سپس فرمود: ای مردم! من قبل از شما بر حوض (کوثر) وارد می شوم و شما پس از آن بر من وارد می شوید... من از شما پرس و جو خواهم کرد که با «ثقلین» چه رفتاری کردید ببینید که پس از من با آن دو چه می کنید؟! ثقل اکبر کتاب خداست که یک سوی آن به دست خدا و جانب دیگرش به دست شماست به آن تمسّک نمایید تا گمراه نشوید و در آن تغییر و تبدیل روا مدارید. و (ثقل دیگر) خاندانم، اهل بیتم. خدای لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
ابن حجر هیتمی (متوفی 974) که از متعصبین عامه است - قبل از نقل این روایت می نویسد: و لفظه عند الطبراني و غيره بسند صحیح یعنی: تعبیر روایت نزد طبرانی و دیگران- که به سند صحیح نقل کرده اند - این گونه است. (1)
ص: 258
روایت را به کیفیت گذشته عده ای نقل کرده اند، (1) گرچه بعضی خواسته اند به جهت زید بن حسن انماطی در آن اشکال کنند ولی ترمذی در سنن از او نقل روایت کرده و گفته: اهل علم و دانش (بر او اعتماد و) از او روایت کرده اند. (2)
گذشته از آن که ابن حبان نیز او را از ثقات شمرده است. (3)
به جهت اشتراک مضمون روایات آینده از ترجمه آن خودداری نموده و تحت عنوان «اشاره به مفاد روایات غدیر» به اختصار به ترجمه بخش هایی از احادیث که نکته خاصیّ را در بردارد می پردازیم.
ص: 259
[132/ 2] حدّثنا أبو معاوية، عن موسى بن مسلم، عن عبد الرحمن بن سابط، عن سعد [بن أبي وقاص]، قال: قدم معاوية في بعض حجاته، فأتاه سعد فذكروا علياً [علیه السلام] فنال منه معاوية، فغضب سعد، فقال: [تقول هذا لرجل] سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول له ثلاث خصال، لان تكون لى خصلة منها أحبّ إلى من الدنيا و ما فيها، و سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾.
و سمعت النبي صلی الله علیه و آله يقول: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾.
وسمعت رسول الله صلی الله علیه و اله يقول: ﴿لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؟! (1)
[133/ 3] حدّثنا [أبو نعيم] الفضل بن دكين، عن ابن أبي غَنِيَّة [ابن أبي عيينة] عن الحكم [الحسن]، (2) عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، عن بريدة، قال: مررت [غزوت/ خرجت] مع علي [علیه السلام] إلى اليمن فرأيت منه جفوة، فلما قدمت على رسول الله صلی الله علیه و آله ذكرت عليّاً [علیه السلام] فنقصته [فتنقصته]، فجعل وجه رسول الله صلی الله علیه و آله يتغير فقال: ﴿ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾؟ قلت: بلی یا رسول الله ! قال: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (3)
ابن ماجه قزوینی نیز آمده و البانی آن را صحیح دانسته و گفته: إسناده صحيح. دکتر سعود صاعدی نیز آن را تأیید کرده و گفته: ذکرها الشيخ محمد ناصر الدين الالباني... في سلسلة الأحاديث الصحيحة، و صحّحها، و هي كما قال. (1)
ابن کثیر دمشقی نیز به همین سند آن را نقل کرده و معتبر دانسته است. (2)
حدیث دوم را نیز البانی و دیگران صحیح دانسته اند. (3)
و چنان که خواهد آمد حدیث دوم را احمد در مسند و نسائی در السنن الكبرى، خصائص و فضائل الصحابة و حاکم نیشابوری در المستدرک - به سند معتبر - نقل کرده اند و در منابع دیگر نیز روایت شده است. (4)
ابن ابی شیبه روایات دیگری نیز در مورد غدیر نقل کرده است. (5)
ص: 261
[134/ 4] قال اسحاق: أخبرنا أبو عامر العَقَدي، عن كثير بن زيد، عن محمد بن [عمر] بن علي، عن أبيه، عن علي علیه السلام قال: ان النبي صلى الله عليه و سلم حضر الشجرة بخم، ثم خرج آخذاً بيد عليّ، فقال: «أیُّها النّاسُ! ألَستُم تَشهَدونَ أنَّ اللهَ رَبُّکُم» ؟ قالوا: بلى،
قال: «ألستم تشهدون أن الله و رسوله أولى بكم من أنفسكم و أن الله و رسوله مولاكم [أولياؤكم]»؟ قالوا: بلى، قال: «فمن كان الله و رسوله مولاه فإنّ هذا مولاه. وقد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلوا بعده: كتاب الله، سببه بيده و سببه بأيديكم، و أهل بيتي». (1)
قال البوصيري (المتوفى 840): رواه اسحاق بسند صحیح. (2)
و قال ابن حجر (المتوفى 852): هذا إسنادٌ صحيحٌ. (3)
و قال السيوطي و المتقي الهندي: [رواه] ابن راهويه، وابن جرير، وابن أبي عاصم، والمحاملي في أماليه، و صحّح. (4)
بوصیری و ابن حجر سند آن را صحیح دانسته اند.
و سیوطی - و به تبع او متقی هندی - می گوید: این روایت را ابن راهویه، ابن جریر، ابن ابی عاصم، و محاملی در کتاب امالی نقل کرده، و حکم به صحّت آن شده است.
ص: 262
شهرى، محقّق كتاب المطالب العالية، نيز حكم به اعتبار آن نموده است. (1)
[135/ 5] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا ابن نمير، حدّثنا عبدالملك، عن أبي عبد الرحيم الكندي، عن زاذان بن عمر، قال: سمعت عليا [علیه السلام] في الرحبة، (2) و هو ينشد الناس من شهد رسول الله صلی الله علیه و آله يوم غدير خم وهو يقول ما قال، فقام ثلاثة عشر رجلا فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و آله و هو يقول: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (3)
ص: 263
وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده، و دکتر شعود صاعدی دربارۀ آن گفته: سندش نیکو و معتبر است. (1)
[136/ 6] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا محمد بن عبد الله، حدّثنا الربيع - يعني ابن أبي صالح الأسلمي-، حدثني زياد بن أبي زياد: سمعت علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] ينشد الناس، فقال: أنْشُدُ الله رجلا مسلما سمع رسول الله صلی الله علیه و اله يقول يوم غدير خم ما قال، فقام اثنا عشر بدريا فشهدوا. (2)
هیثمی حکم به صحت این روایت کرده و گفته رواه أحمد و رجاله ثقات. (3)
احمد محمد شاکر نیز در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته. (4)
[7/137] حدّثنا عبد الله، حدّثنا علي بن حكيم الأودي، أنبأنا شريك، عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب وعن زيد بن يُثيع، قالا: نشد علي [علیه السلام] الناس في الرحبة من سمع رسول الله صلی الله علیه و اله يقول يوم غدير خم إلا قام، قال: فقال [فقام] من قبل سعيد ستة ومن قبل زيد ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و اله يقول لعلى رضی الله عنه [علیه السلام] يوم غدير خم: «أليس الله أولى بالمؤمنين»؟ قالوا: بلى، قال: ﴿اللّهُمَّ مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ﴾. (5)
ص: 264
احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته است. (1) هیثمی نوشته: عبدالله - فرزند احمد بن حنبل - و بزار مانند آن را نقل کرده اند و سند هر دو نیکو و معتبر است و البانی نیز همین گونه گفته است. (2)
[8/138] حدّثنا عبد الله، حدّثنا علي بن حكيم، أنبأنا شريك، عن أبي إسحاق، عن عمرو ذي مر بمثل حديث أبي إسحاق (3) - يعنى عن سعيد وزيد - وزاد فيه: «وانصر من نصره واخذل من خذله». (4)
[139/ 9] حدّثنا عبد الله، حدّثنا على، أنبأنا شريك، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلی الله علیه و آله مثله. (5)
احمد محمد شاکر در تعلیقه اش سند دو روایت گذشته را صحیح دانسته. (6)
[140/ 10] حدّثنا عبد الله، حدّثني حجاج ابن الشاعر، حدّثنا شبابة، حدّثني نعيم بن حكيم، حدّثني أبو مريم و رجل من جلساء علي [علیه السلام]، عن علي رضی الله عنه [علیه السلام]: ان النبي صلى الله عليه وسلم قال يوم غدير خم: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
ص: 265
قال: فزاد الناس بعد: «وال من والاه وعاد من عاداه». (1)
هیثمی حکم به صحت آن کرده و گفته: رواه أحمد، و رجاله ثقات. (2)
احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد، (3) و وصي الله بن محمد عباس نيز آن را صحیح دانسته اند. (4)
[141/ 11] حدّثنا عبد الله، حدّثني عبيد الله بن عمر القواريري، حدّثنا يونس بن أرقم، حدّثنا يزيد بن أبي زياد، عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، قال: شهدت عليا رضی الله عنه [علیه السلام] في الرحبة ينشد الناس: انْشُدُ الله من سمع رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «من كنت مولاه فعلی مولاه» لما قام فشهد.
قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدريا كأني أنظر إلى أحدهم، فقالوا: نشهد انّا سمعنا رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم وأزواجي أمهاتهم» ؟ فقلنا: بلى يا رسول الله، قال: «فمن كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (5)
احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته، (6) و دکتر سعود صاعدی گفته: سندش نیکو و معتبر است. (7)
ص: 266
[142/ 12] حدّثنا عبد الله، حدّثنا أحمد بن عمر الركيعي، حدّثنا زيد بن الحباب، حدّثنا الوليد بن عقبة بن نزار العنسي، حدّثني سماك بن عبيد بن الوليد العبسي، قال: دخلت على عبد الرحمن بن أبي ليلى، فحدثني انه شهد عليا رضی الله عنه [علیه السلام] في الرحبة، قال: أَنْشُدُ الله رجلا سمع رسول الله صلی الله علیه و اله و شهده يوم غدير خم إلّا قام، ولا يقوم إلّا من قد رآه، فقام اثنا عشر رجلا، فقالوا: قد رأيناه و سمعناه حيث أخذ بيده يقول: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله»، فقام [فقاموا ظ] إلّا ثلاثة لم يقوموا، فدعا عليهم، فأصابتهم دعوته. (1)
البانی حکم به صحت این روایت و روایت قبل نموده و گفته: و هو صحيح بمجموع الطريقين عنه، يعني عن ابن أبي ليلى. (2)
[143/ 13] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، حدّثنا أبو بلج، حدّثنا عمرو بن ميمون، قال - في ضمن حديث يأتي (3) عن ابن عباس: فقال صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فإن مولاه علي». (4)
حافظ هیثمی گفته: احمد - و طبرانی (متوفی 360) در معجم کبیر و معجم اوسط به اختصار آن را روایت کرده اند و راویان سند در روایت احمد، رجال صحيح هستند به جز ابی بلج فزاری که آن هم ثقه است. (5)
[144/ 14] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا عفان، حدّثنا حماد بن
ص: 267
سلمة، أنبأنا على بن زيد، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: كنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في سفر فنزلنا بغدير خم فنودي فينا الصلاة جامعة، وكسح لرسول الله صلی الله علیه و آله تحت شجرتين، فصلى الظهر، و أخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «ألستم تعلمون أَنِّي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى، قال: «ألستم تعلمون أني أولى بكل مؤمن من نفسه» ؟ قالوا: بلى، قال: فأخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فعلي،مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». قال: فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: هنيئاً يا ابن أبي طالب، أصبحت و أمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة. (1)
[145/ 15] قال أبو عبد الرحمن: حدّثنا هدية بن خالد، حدّثنا حماد بن سلمة، عن علي بن زيد، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، عن النبي صلی الله علیه و اله نحوه. (2)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد هر دو سند را معتبر دانسته و دربارهٔ روایت اول گفته: اسناده حسنٌ لأجل علي بن زید. و درباره روایت دوم گفته: اسناده صحيحٌ (3) و هو من الزوائد. (4)
[146/ 16] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا ابن نمير، حدّثنا عبد الملك- يعنى ابن أبي سليمان-، عن عطية العوفي، قال: سألت زيد بن أرقم، فقلت له: ان
ص: 268
ختناً لي حدّثني عنك بحديث في شأن على [علیه السلام] يوم غدير خم، فأنا أُحبّ أن أسمعه منك، فقال: إنكم معشر أهل العراق فيكم ما فيكم ! فقلت له: ليس عليك منّي بأس، فقال: نعم، كنا بالجحفة فخرج رسول الله صلی الله علیه و اله إلينا ظهراً، و هو آخذ بعضد على رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «يا أيها الناس، ألستم تعلمون اني أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى، قال: «فمن كنت مولاه فعلی مولاه»، قال: فقلت له: هل قال: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؟ قال: إنما أخبرك كما سمعت. (1)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را معتبر دانسته است. (2)
[147/ 17] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا حسين بن محمد و أبو نعيم المعنى، قالا: حدّثنا فطر، عن أبي الطفيل، قال: جمع علي رضی الله عنه [علیه السلام] الناس في الرحبة ثم قال لهم: «أَنْشُدُ الله كل امرئ مسلم سمع رسول الله صلی الله علیه و اله يقول يوم غدير خم ما سمع لمّا قام»، فقام ثلاثون من الناس - و قال أبو نعيم: فقام ناس كثير - فشهدوا حين أخذ بيده، فقال صلی الله علیه و اله: «أتعلمون أني أولى بالمؤمنين من أنفسهم»، قالوا: نعم، يا رسول الله قال: «من كنت مولاه فهذا،مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه». قال [ابو الطفيل]: فخرجت كأن في نفسي شيئاً، فلقيت زيد بن أرقم فقلت له: اني سمعت عليّاً رضی الله عنه[علیه السلام] يقول كذا وكذا قال فما تنكر ؟! قد سمعت رسول الله صلی الله عنه يقول ذلك له. (3)
هیثمی حکم به اعتبار آن کرده، و قال: رواه أحمد، و رجاله رجال الصحيح غير
ص: 269
فطر بن خليفة وهو ثقة. (1) حمزه احمد زین در تعلیقه مسند أحمد (2)، صالح احمد الشامي (3) و وصي الله بن محمد عباس (4) نیز حکم به صحت آن نموده اند.
دکتر صاعدی حکم به حُسن آن کرده به جهت فطر بن خلیفه. (5)
صاعدی صحت آن را از البانی و ضیاء مقدسی و ابن حبان نقل کرده و گفته: و صحح الألباني في تعليقه على المشكاة إسناد الامام أحمد و در پاورقی گفته: و قال - يعني الألباني - في السلسلة الصحيحة: و إسناده صحيح على شرط البخارى، و هو كما قال. (6)
[148/ 18] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا ابن نمير، حدّثني أجلح الكندي، عن عبدالله بن بريدة، عن أبيه، قال: بعث رسول الله صلی الله علیه و اله بعثين إلى اليمن على أحدهما علي بن أبي طالب [علیه السلام] و على الآخر خالد بن الوليد، فقال: «إذا التقيتم فعلي [علیه السلام] على الناس وان افترقتما فكل واحد منكما على جنده» فلقينا بني زيد من أهل اليمن فاقتتلنا، فظهر المسلمون على المشركين، فقتلنا المقاتلة و سبينا الذرية، فاصطفى علي [علیه السلام] امرأة من السبي لنفسه، قال بريدة: فكتب معي خالد بن الوليد إلى
ص: 270
رسول الله صلى الله عليه و سلم يخبره بذلك، فلما أتيت النبي صلى الله عليه وسلم دفعت الكتاب فقرئ عليه، فرأيت الغضب في وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقلت: يا رسول الله، هذا مكان العائذ، بعثتني مع رجل وأمرتني ان أطيعه، ففعلت ما أُرسلت به، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «لا تقع في علي؛ فإنه منّي و أنا منه، و هو وليكم بعدي، و انه منّي وأنا منه، و هو وليّكم بعدي». (1)
مناوي (متوفی 1031) به نقل از جدّش گفته است: راویان این روایت همه راویان صحیح هستند جز اجلح کندی و او را هم جمهور توثیق کرده اند. (2)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته (3) و ناصرالدین البانی گفته: سندش خوب است همه راویان از رجال صحیح هستند غیر از اجلح کندی و او هم شیعه راستگویی است. (4)
وصي الله بن محمد عباس نیز در تعلیقه بر فضائل الصحابة حكم به حسن و اعتبار آن کرده است. (5)
نَسائی (متوفی 303) نیز در سنن و خصائص آن را - با کمی اختلاف در سند و متن - روایت کرده و حوینی حکم به حسن و اعتبار آن نموده است. (6)
ص: 271
ابن حجر آن را از مصادر مختلف با اسناد متعدد نقل کرده و گفته: این اسناد یکدیگر را تقویت می کند (و باعث اعتبار روایت می شود). (1)
تذكر بزار همین روایت را نقل کرده ولی قسمت اخير: ﴿وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی وَإِنَّهُ مِنِّی وَأنَا مِنْهُ وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾ در نقل او حذف شده ! (2)
[149/ 19] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي حدّثنا وكيع، حدّثنا الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه: انه مرّ على مجلس وهم يتناولون من عليٌّ [علیه السلام] فوقف عليهم فقال: إنه قد كان في نفسي على علي [علیه السلام] شيء، وكان خالد بن الوليد كذلك، فبعثني رسول الله صلی الله علیه و اله في سرية عليها علي [علیه السلام] وأصبنا سبياً، قال: فأخذ على [علیه السلام] جارية من الخمس لنفسه، فقال خالد بن الوليد: دونك، قال: فلما قدمنا على النبي صلی الله علیه و آله جعلت أحدّثه بما كان، ثم قلت: إن عليا أخذ جارية من الخمس، قال: و كنت رجلاً مكباباً، قال: فرفعت رأسي فإذا وجه رسول الله صلی الله علیه و اله قد تغيّر، فقال: «من كنت وليه فعلىّ وليّه». (3)
ص: 272
دکتر سُعود صاعدی، (1) ابوعبدالله مصطفى بن العدوی، (2) حمزه احمد زین، در تعليقه مسند أحمد، (3) وصى الله بن محمد عباس در تعليقه فضائل الصحابة، (4) آن را صحیح دانسته اند و البانی درباره اش گفته: و هذا إسنادٌ صحيحٌ على شرط الشيخين أو مسلم. (5) این حدیث در صحاح الأحاديث مَقدِسی ها نیز آمده است. (6)
[150/ 20] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة عن أبي إسحاق، قال: سمعت سعيد بن وهب، قال: نَشَدَ علي علیه السلام الناس، فقام خمسة أو ستة من أصحاب النبى صلی الله علیه و آله فشهدوا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (7)
حافظ هیثمی حکم به صحت روایت کرده و گفته: رواه أحمد، و رجاله رجال الصحيح. (8) برخی دیگر مانند حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد، (9) وصى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة، (10) دکتر صاعدی، (11) و ابواحمد
ص: 273
محمد عبدالله الاعظمی نیز این روایت را صحیح دانسته اند. (1)
[151/ 21] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا اسود بن عامر، أنبأنا أبو إسرائيل، عن الحكم، عن أبي سلمان عن زيد بن أرقم، قال: استشهد علي [علیه السلام] الناس، فقال: أَنْشُدُ الله رجلاً سمع النبي صلی الله علیه و اله يقول: ﴿اللّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ وَالاهُ وَ عادِ مَنْ عَادَاهُ﴾، قال: فقام ستة عشر رجلا فشهدوا. (2)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را معتبر دانسته است. (3)
لازم به تذکر است که همۀ راویان این روایت ثقه هستند. هیثمی گفته: من ابوسلیمان را نمی شناسم ولی بقیه راویان سند همه ثقه هستند
ابن حجر عسقلانی تذکر داده که او زید بن وَهْب است و برای این مطلب به روایت طبرانی استشهاد و اشاره کرده است. (4)
ص: 274
و زید بن وَهْب مستغنی از توثیق است ذهبی درباره اش می نویسد: من أجلّة التابعين و ثقاتهم. و متفق على الاحتجاج به. (1) یعنی او از ثقات و اجلای تابعین است و همه اتفاق نظر دارند که به روایات او استدلال و احتجاج می شود.
[152/ 22] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا يحيى بن آدم، حدّثنا حنش بن الحرث [الحارث] بن لقيط النخعي الأشجعي، عن رياح [رباح] بن الحرث [الحارث]، قال: جاء رهط إلى على [علیه السلام] بالرحبة فقالوا: السلام عليك يا مولانا، قال: كيف أكون مولاكم وأنتم قوم عُرب ؟! قالوا: سمعنا رسول الله صلی الله علیه و اله- يوم غدير خم - يقول: «من كنت مولاه فإن هذا مولاه»
قال رياح [رباح]: فلمّا مضوا تبعتُهم فسألتُ من هؤلاء ؟ قالوا: نفر من الأنصار فيهم أبو أيوب الأنصاري. (2)
هیثمی حکم به صحت و اعتبار روایت از طریق احمد کرده، فقال: رواه أحمد والطبراني... و رجال أحمد ثقات. (3)
دکتر سُعود صاعدی نیز کلام هیثمی را تأیید نموده (4) و سپس آن را از دو طريق صحیح و از طرق دیگر نیز معتبر و نیکو دانسته و گفته است: أن الحديث صحيح من طريقي يحيى بن آدم والزبيري به، حسن لغيره. (5)
ص: 275
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد (1)، ابو عبدالله مصطفى بن العدوى (2)، وصي الله بن محمد عباس (3) و صالح احمد الشامی (4) نیز آن را صحیح دانسته اند.
البانی دربارۀ آن گفته است: و هذا إسناد جيد، و رجاله ثقات. (5)
ابواحمد محمد عبدالله الاعظمی نیز این روایت را نیکو و معتبر دانسته. (6)
[153/ 23] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا أبو أحمد، حدّثنا حنش، عن رياح بن الحرث، قال: رأيت قوما من الأنصار قدموا على علي [علیه السلام] في الرحبة، فقال: مَن القوم؟ قالوا: مواليك يا أمير المؤمنين، فذكر معناه. (7)
حمزه احمد زین در تعلیقه مسند احمد آن را صحیح دانسته است. (8)
[154/ 24] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا أبو معاوية، حدّثنا الأعمش، عن سعيد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: بعثنا رسول الله صلی الله علیه و اله في سرية، قال: لمّا قدمنا قال: «كيف رأيتم صحابة صاحبكم» ؟ قال: فإمّا شكوته أو شکاه غيري، قال فرفعت رأسي - و كنت رجلاً مكباباً - قال: فإذا النبي صلی الله علیه و آله قد احمرّ وجهه، قال: و هو يقول: «من كنت وليه فعليّ وليّه». (9)
ص: 276
[155/ 25] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا وكيع، حدّثنا الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: «من كنت وليه فعلى وليه». (1)
حمزه احمد زین، البانی و صاعدی صحت دو روایت اخیر را تأیید کرده، (2) و وصى الله الله بن محمد عباس نیز روایت دوم را صحیح دانسته است. (3)
* احمد بن حنبل روایت شماره 133 را که به نقل از المصنف ابن ابی شیبه گذشت نیز نقل کرده است. (4)
ابن کثیر دمشقی (5) ناصر الدین البانی، (6) حمزه احمد زین در تعلیقه مسند، (7) وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة (8) و صالح احمد الشامى (9) همه حکم به صحت آن نموده اند.
ص: 277
*بقيه روايات معتبر مسند أحمد بن حنبل (1)
[156/ 26] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا سفيان أبو عوانة، عن المغيرة، عن أبي عبيد عن ميمون أبي عبد الله، قال: قال زيد بن أرقم - و أنا أسمع -: نزلنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله بوادٍ يقال له: وادی خم، فامر الصلاة، فصلّاها بهجير، قال: فخطبنا و ظلّل لرسول الله صلی الله علیه و آه بثوب على شجرة سمرة من الشمس فقال: «ألستم تعلمون - أو لستم تشهدون - انى أولى بكل مؤمن من نفسه»؟ قالوا: بلى، قال: فمن كنت مولاه فإن عليّا مولاه، اللهم عاد من عاداه، و وال من والاه». (2)
[157/ 27] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن ميمون، عن أبي عبد الله، قال: كنت عند زيد بن أرقم، فجاء رجل من أقصى الفسطاس فسأله عن داء، (3) فقال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: «الست أولى المؤمنين من أنفسهم» قالوا: بلى، قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه»، قال ميمون: فحدّثني بعض القوم عن زيد أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: ﴿اللهم والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ﴾. (4)
ص: 278
ابن ماجه قزوینی روایت شماره 132 را که به نقل از ابن ابی شیبه گذشت نقل کرده و گذشت که البانی و صاعدی و دیگران حکم به صحت آن کرده اند. (1)
ابن ماجه قزوینی روایتی دیگر نیز درباره غدیر نقل کرده به این صورت:
[158/ 28] حدّثنا علي بن محمد، حدّثنا أبو الحسين، أخبرني حماد بن سلمة، عن علي بن زيد بن جدعان، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: أقبلنا مع رسول الله صلى الله عليه و سلم في حجته التي حج، فنزل في بعض الطريق، فأمر الصلاة جامعة، فأخذ بيد على، فقال: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى.
قال: «ألست أولى بكل مؤمن من نفسه» ؟ قالوا: بلى.
قال: «فهذا ولي من أنا مولاه، اللهم وال من والاه، اللهم عاد من عاداه». (2)
و در سند آن به جهت وجود على بن زيد بن جدعان اشکال شده که در احتجاج به او اختلاف است و بر او دو اشکال گرفته اند، نخست: آن که حافظه خوبی ندارد. دیگر: آن که در او کمی تشیّع یافت می شود!
پاسخ این اشکال آن است که: در سنن اربعه از ابن جدعان روایت شده و مسلم نیز در کنار دیگران از او روایت کرده چنان که ذهبی به این مطلب اشاره کرده، (3)
ص: 279
و او را با عبارتی مانند: «الامام»، «العالم الكبير»، «من أوعية العلم» «من فقهاء البصرة»، «أحد الحفاظ» و «صالح الحدیث» ستوده، و عده ای نیز او را توثیق کرده اند. (1)
[159/ 29] حدّثنا محمد بن بشار، أخبرنا محمد بن جعفر، أخبرنا شعبة، عن سلمة بن كهيل، قال: سمعت أبا الطفيل يحدّث عن أبي سريحة أو زيد بن أرقم - شك شعبة - عن النبي صلى الله عليه و سلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (2)
قال الترمذي: هذا حديث حسن [صحیح] غريب. و [قد] روى شعبة هذا الحديث عن ميمون أبي عبد الله، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلی الله علیه و آله.
ص: 280
ذهبی و ابن کثیر روایت را به سند اخیر نقل و آن را صحیح دانسته اند. (1)
دکتر سُعود صاعدی حکم به صحت روایت را از ترمذی نقل کرده و گفته: و هو أمثل طرق الحديث... والحديث رواه عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم... جماعة.... (2) یعنی: این سند از بهترین اسناد حدیث - یعنی از طریق زید بن ارقم -است، و جماعتی آن را از ابوالطفیل از زید نقل کرده اند.
البانی گفته: و إسناده صحيح على شرط الشيخين. (3) و صالح احمد الشامی نیز حکم به صحت آن کرده است. (4)
* بنابر نقل هیثمی، ترمذی روایت شماره 148 را نیز به اختصار نقل کرده. (5)
[160/ 30] قال ابن ابي عاصم: حدّثنا محمد بن يحيى، حدّثنا عبد الله بن داود، حدّثنا عبد الواحد بن أيمن عن أبيه، عن جده، قال: ذكر بريدة أن معاوية لما قدم نزل بذي طوى (6) فجاء سعد، فأقعده على سريره، فقال سعد: قال رسول
ص: 281
الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (1)
دکتر سُعود صاعدی پس از نقل این روایت از خصائص نسائی گفته: ذکره الألباني في السلسلة الصحيحة، من حديث النسائى في الخصائص و صحّح إسناده، و إسناد ابن أبي عاصم صحيح مثله. (2) یعنی البانی صحت آن را پذیرفته و اسناد ابن ابی عاصم نیز مانند روایت نسائی صحیح است.
[161/ 31] حدّثنا أبو مسعود الرازى، حدّثنا عبد الرحمن بن مصب، حدّثنا فطر، عن أبي الطفيل، عن على [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: نعم، قال: «فمن كنت وليه فهذا وليه». (3)
[162/ 32] حدّثنا أبو مسعود، حدّثنا عبد الرحمن بن مصعب، عن فطر، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (4)
البانی درباره دو روایت گذشته گفته: و إسناده صحيح على شرط البخاری. (5)
[163/ 33] و قال ابن ابي عاصم: حدّثنا أبو مسعود، حدّثنا عمرو بن عون [عوف]، عن خالد، عن الحسن بن عبيد الله، عن أبي الضحى، عن زيد بن أرقم، عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه» (6)
ص: 282
صاعدی این روایت را صحیح دانسته و گفته: رواه ابن أبي عاصم... و هذا إسنادٌ صحيحٌ. (1)
* محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: و قد ساق ابن أبي عاصم لهذا الحديث طرقاً و شواهد كثيرة، انظرها ان شئت في كتاب السنة لابن أبي عاصم. (2)
[164/ 34] حدّثنا هلال بن بشر، حدّثنا محمد بن خالد بن عثمة، حدّثنا موسى ابن يعقوب، عن مهاجر بن مسمار، عن عائشة بنت سعد، عن أبيها [سعد بن أبي وقاص] قال: ان رسول الله صلى الله عليه وسلم أخذ بيد على رضی الله عنه [علیه السلام] (3) فقال: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ من كنتُ وليّه فإن عليّاً [فعليٌّ] وليّه». (4)
بزار خودش راویان این روایت را ثقه دانسته و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) نیز آن را تأیید کرده است. (5)
هیثمی نیز گفته: رواه البزار، و رجاله ثقات. (6)
دکتر سُعود صاعدی نیز حکم به صحت آن کرده است. (7)
ص: 283
[165/ 35] حدّثنا محمد بن المثنى، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، عن أبي بلج، عن عمرو بن ميمون، عن ابن عباس: ان النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (1)
بزار و ابن حجر عسقلانی حکم به صحت این روایت نموده اند. (2)
هیثمی نیز گفته: رواه البزار في أثناء حديث، و رجاله ثقات. (3)
و دکتر سُعود صاعدی هم گفته: فالحديث من هذا الوجه حسن. (4)
[166/ 36] حدّثنا يوسف بن موسى قال: نا عبيد الله بن موسى عن فطر بن خليفة، عن أبي إسحاق، عن عمرو بن ذي مرّ وسعيد بن وَهْب و عن زيد بن يُيع، قالوا: سمعنا عليا [علیه السلام] يقول: نَشَدْتُ الله رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم لمّا قام، فقام ثلاثة عشر رجلا فشهدوا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «الست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلی یا رسول الله، قال: فأخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فهذا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و أحبّ من أحبّه، و أبغض من يبغضه و انصر من نصره، و اخذل من خذله». (5)
بزار گفته: رجال هذا الإسناد ثقات ولی ابن حجر عسقلانی گفته: (آری ثقه و مورد اطمینان هستند) اما شیعه اند من نمی دانم چه بگویم !! (6)
ص: 284
هیثمی گفته: رواه البزار، و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة و هو ثقة. (1) راویان آن همه از رجال صحیح هستند جز فطر بن خلیفه که او هم ثقه است.
[167/ 37] حدّثنا ابراهيم بن هاني، حدّثنا علي بن حكيم، حدّثنا شريك، عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب، عن [و] زيد بن يُثَيْع، قال: نَشَدَ علي علیه السلام الناس في الرحبة [فقال:] من سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم، فقام ستة [عشر رجلاً]، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم قال:
«ألست [أليس الله] أولى بالمؤمنين»؟! (2) قالوا: بلى.
قال: «أَلَسْتُ أولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»؟ قالوا: بلى.
قال: «اللّهُمَّ مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ، و عادِ مَن عاداهُ». (3)
هیثمی گفته: رواه عبد الله والبزار بنحوه... و اسنادهما حسن (4) یعنی عبدالله فرزند احمد بن حنبل و بزار مانند آن را نقل کرده اند و سند هر دو نیکو است
* شایان ذکر است که بزار حدیث مناشده را از ابوالطفیل نیز نقل کرده و سپس گفته: این حدیث با اسناد متعدد از علی [علیه السلام] نقل شده است. (5)
ص: 285
[168/ 38] حدّثنا محمد بن المثنى، حدّثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن سعد ابن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: بَعَثَنا رسول الله صلى الله عليه وسلم في سريّة، فاستعمل علينا عليّاً [علیه السلام]، فلمّا جئنا، قال: «كيف رأيتم صاحبكم» ؟ فإمّا شكوتُه و إمّا شكاه غيري، قال: فرفع رأسه - و كنت رجلاً مكباباً - فإذا النبي صلی الله علیه و آله قد احمرّ وجهه يقول: «من كنت وليّه فعلىّ وليّه» فقلت: لا أسوءك فيه أبداً. (1)
ابوبکر بزّار این روایت را به سه سند نقل کرده و در مورد اولین سند گفته: صحیح است، و ابن حجر نیز صحت آن را پذیرفته. (2)
حافظ هیثمی پس از نقل، حکم به صحت و اعتبار آن کرده و گفته: راویان این حدیث رجال صحیح هستند و صاعدی نیز صحت آن را تأیید کرده (3)
دکتر سُعود صاعدی نیز حکم به صحت آن کرده است. (4)
* بزّار حدیث غدیر را با اسناد دیگر نیز نقل کرده است. (5)
ص: 286
[169/ 39] عن محمد بن المثنى، عن يحيى بن حماد، عن أبي معاوية، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، قال: لمّا رجع رسول الله صلی الله علیه و آله من حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن، ثم قال: «كأني قد دعيت فأجبت، إني قد تركت فيكم الثقلين [أحدهما أكبر من الآخر]: كتاب الله و عترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما، فإنهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض». ثم قال: «[إن] الله مولاي، وأنا ولي كل مؤمن»، ثم أخذ بيد علي[علیه السلام]، فقال: «من كنت مولاه [وليّه] فهذا وليّه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه».
[قال أبو الطفيل:] فقلت لزيد: سمعته من رسول الله صلی الله علیه و اله؟! فقال: ما كان في الدوحات أحد إلّا رآه بعينيه و سمعه بأذنيه. (1)
قال أبو جعفر الطحاوي (المتوفى 321): و قد وجدنا - بحمد الله و نعمته - في ذلك حديثاً صحيحاً صحيح الإسناد يخبر أن ذلك القول الذي كان من رسول الله صلی الله علیه و اله لعليّ [علیه السلام] بغدير خمّ انما كان في رجوعه لحجّه إلى المدينة لا في خروجه منها إلى حجّه. ثم ذكر الحديث وقال: فهذا الحديث صحيح الإسناد، لا طعن لأحد في أحد من رواته، فيه: أنّ ذلك القول كان من رسول الله صلی الله علیه و آله لعليّ [علیه السلام] بغدير خمّ من حجّه إلى المدينة، لا في خروجه لحجه من المدينة. (2)
ابو جعفر طحاوی (متوفی 321) در پاسخ برخی از شبهات که به حدیث
ص: 287
غدیر شده می گوید: خدای را سپاس که ما بر حدیث صحیحی دست یافته ایم که دلالت دارد این حدیث مربوط به بازگشت از حج به مدینه در غدیر خم است نه زمان خروج از مدینه به حج.
و پس از نقل روایت به سندش از نسائی می نویسد: این حدیث صحیحی است که هیچ اشکالی به راویان آن وارد نیست و بر آن چه گفته شد دلالت دارد.
و قال ابن كثير - بعد نقله عن النسائي في السنن -: قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي: و هذا حديث صحيح. (1) ابن کثیر (متوفی 774) - پس از نقل روایت از سنن نسائی - می گوید: استاد ما ذهبی این حدیث را صحیح دانسته، و حوینی نیز حکم به صحت آن نموده است. (2)
[170/ 40] أخبرنا زكريا بن يحيى، قال: حدّثنا نصر بن علي، قال: حدّثنا عبد الله بن داود عن عبد الواحد بن أيمن، عن أبيه: أن سعدا قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: «من كنت مولاه فعلی مولاه» (3)
چنان که گذشت دکتر سعود صاعدی حکم به صحت روایت خصائص را از البانی نقل و خودش نیز آن را تأیید کرده و گفته است: ذكره الألباني في السلسلة الصحيحة، من حديث النسائى في الخصائص و صحّح إسناده (4) و حوینی نیز حکم به صحت آن نموده است. (5)
شبیه این حدیث به نقل از السنة لابن أبي عاصم در شماره 160 گذشت.
ص: 288
[171/ 41] أخبرنا حرمى بن يونس بن محمد الطرسوسي، قال: أخبرنا غسان، قال: أخبرنا عبد السلام، عن موسى الصغير، عن عبد الرحمان بن سابط عن سعد قال: كنت جالساً فتنقصوا علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] فقلت: لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول في علي خصال ثلاث لئن يكون لي واحدة منهنّ أحبّ إليّ من حمر النعم
سمعته يقول: «إنه مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ، إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي».
و سمعته يقول: «لأعطين الراية غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله».
و سمعته يقول: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ.». (1)
و حوینی نیز حکم به صحت آن نموده است. (2)
[172/ 42] علي بن محمد بن علي [علي] قاضي المصيصة، قال: حدّثنا خلف قال: حدّثنا شعبة، عن أبي إسحاق، قال: حدثني سعيد بن وهب: أنه قام صحابة ستة، وقال زيد بن يثيغ: و قام ممّا يلي المنبر ستة، فشهدوا أنهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (3)
و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (4)
* نَسائی روایت شماره 133 را که به نقل از المصنف ابن ابی شیبه گذشت
ص: 289
نقل کرده (1) و ابن کثیر:گفته وهذا إسناد جيّدٌ قويٌّ، رجاله كلهم ثقات. (2) و البانی گفته: و إسناده صحيح على شرط الشیخین (3) و حوینی نیز آن را صحیح دانسته است. (4)
* نَسائی روایت شماره 137 را که به نقل از احمد بن حنبل گذشت با کمی تفاوت در متن و سند نقل کرده (5) و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (6)
* و روایت شماره 150 را که به نقل از احمد بن حنبل گذشت نیز نقل کرده (7) و حوینی حکم به صحت آن نموده است.
ص: 290
* نَسائی روایت شماره 154 را که به نقل از احمد بن حنبل گذشت نیز نقل کرده (1) و حوینی حکم به صحت آن نیز نموده است. (2)
* و روایت شماره 164 را که به نقل از بزّار گذشت با سندی دیگر با قدری تفاوت در متن نقل کرده (3) و حوینی حکم به حسن و اعتبار آن نموده است. (4)
* و روایت شماره 174 را که به نقل از صحیح ابن حبان خواهد آمد با سندی دیگر - بدون ذکر کلام ابونعیم - از فطر بن خليفة نقل كرده (5) و حوینی حکم به صحت آن نموده است. (6)
ص: 291
* نَسائی روایت شماره 192 را که به نقل از الأحاديث المختارة ضياء مقدسی خواهد آمد نیز با سندی دیگر نقل کرده است. (1)
ابن کثیر دربارهٔ آن روایت گفته سندش نیکو (و معتبر) است. (2)
* نَسائی در سنن و خصائص روایات دیگر غدیر یا مضمون مشابه آن را با اسناد مختلف نقل کرده که مناسب است مراجعه شود. (3)
روایت او به نقل از نَسائی همراه با حکم به صحت در شماره 169 گذشت.
[173/ 43] روى الحسين بن اسماعيل الضبي المحاملي في أماليه عن ابن عباس، عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أنه قال: «علي بن أبي طالب مولى من كنت مولاه». و قال: صحيح. (4)
ص: 292
نگارنده گوید: در امالی المحاملي - رواية ابن يحيى البيع - روایت به این کیفیت نقل شده است:
حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن سلمة بن كهيل، قال: سمعت أبا الطفيل يحدّث عن أبي سريحة أو زيد بن أرقم - شعبة الشاك - قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلی مولاه».
این نقل با روایت سنن ترمذی - روایت شماره 159 - از جهت سند و متن مشترک است ولی در ادامه افزوده شده: قال سعید بن جبير: وأنا سمعت مثل هذا عن ابن عباس. (1)
این روایت با همین کیفیت با تتمهاش در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام احمد و فضائل الصحابة احمد نقل شده و وصی الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده است. (2)
شایان ذکر است که احمد بن حنبل در ادامه افزوده است: قال محمد- يعني محمد بن جعفر -: أظنّه قال: فكتمه یعنی محمد بن جعفر گفت: سعید بن جبیر می گفت: من همین روایت را از ابن عباس شنیدم ولی فکر کنم گفت: او آن را کتمان می کرد!
این گزارش حاکی از شرایط دشواری است که ابن عباس نمی توانسته حدیث غدیر را به راحتی برای هر کسی نقل کند.
ص: 293
[174/ 44] أخبرنا عبد الله بن محمد الأزدي، حدّثنا إسحاق بن إبراهيم، أخبرنا أبو نعيم ويحيى بن آدم، قالا: حدّثنا فطر بن خليفة، عن أبي الطفيل، قال: قال علي [علیه السلام] أنشُدُ الله كل امرئ سمع رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم لما قام، فقام أناس فشهدوا أنهم سمعوه يقول: «ألستم تعلمون أنى أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال:
«من كنت مولاه فإن هذا مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه».
[قال أبو الطفيل:] فخرجت وفي نفسي من ذلك شيء، فلقيت زيد بن أرقم فذكرت ذلك له، فقال: قد سمعناه من رسول الله صلی الله علیه و آله يقول ذلك له.
قال أبو نعيم: فقلت لفطر كم بين هذا القوم [القول] و بين موته ؟ قال: مائة يوم.
قال أبو حاتم: يريد به موت علي بن أبي طالب رضی الله عنه[علیه السلام]. (1)
البانی حکم به صحت این روایت نموده است. (2)
[175/ 45] و قال ابن حبان: أخبرنا محمد بن طاهر بن أبي الدميك، حدّثنا إبراهيم بن زياد، حدّثنا أبو معاوية، حدّثنا الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن ابن بريدة، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «من كنت وليّه فعلي وليّه». (3)
ص: 294
البانی و دیگران نیز حکم به صحت این روایت نموده اند. (1)
و گذشت که روایات صحیح ابن حبان نزد عامّه محکوم به صحت است. (2)
[176/ 46] حدّثنا معاذ بن المثنى، حدّثنا يحيى بن معين، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن سلمة بن كهيل عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم أو حذيفة بن أسيد: أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (3)
ابواحمد محمد عبدالله الاعظمی این روایت را صحیح دانسته است. (4)
[177/ 47] حدّثنا الحسين بن إسحاق التستري، حدّثنا علي بن بحر، حدّثنا سلمة بن الفضل، عن سلمان بن قرم الضبي، عن أبي إسحاق الهمداني، قال: سمعت حبشي بن جنادة يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خم: «اللهم من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، وأعن من أعانه». (5)
[178/ 48] حدّثنا عبيد العجلي، حدّثنا الحسن بن علي الحلواني، حدّثنا
ص: 295
عمر بن أبان، حدّثنا مالك بن الحسين بن مالك بن الحويرث، أخبرني أبي، عن جدّي مالك بن الحويرث، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (1)
هیثمی گفته طبرانی این دو را روایت کرده و راویان آن توثیق شده اند. (2)
[179/ 49] حدّثنا عبيد بن غنام، حدّثنا أبو بكر بن أبي شيبة
ح [علامت تحویل سند] و حدّثنا الحسين بن إسحاق التستري، حدّثنا عثمان ابن أبي شيبة، قالا: حدّثنا شريك، عن حنش بن الحارث، عن رياح بن الحارث، قال: بينا علي رضی الله عنه [علیه السلام] جالس في الرحبة إذ جاء رجل وعليه أثر السفر فقال: السلام عليك يا مولاي، فقيل: من هذا ؟ قال: أبو أيوب الأنصاري، فقال أبو أيوب: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (3)
[180/ 50] حدّثنا محمد بن عبد الله الحضرمي، حدّثنا علي بن حكيم الأودى، حدّثنا شريك، عن حنش بن الحارث، و عن الحسن بن الحكم، عن رياح بن الحارث. علامت تحویل سند] وحدّثنا الحسين بن إسحاق، حدّثنا يحيى الحماني، حدّثنا شريك، عن الحسن بن الحكم، عن رياح بن الحارث النخعي، قال: كنا قعوداً مع علي [علیه السلام] فجاء ركب من الأنصاري [الأنصار ظ] عليهم العمائم، فقالوا: السلام عليك يا مولانا، فقال على [علیه السلام]: أنا مولاكم و أنتم (4) قوم عرب ؟ ! قالوا: نعم، سمعنا النبي صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه»، هذا أبو أيوب فينا، فحسر أبو أيوب العمامة عن وجهه، قال:
ص: 296
سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه». (1)
البانی درباره این دو روایت گفته است: و هذا إسناد جيد، و رجاله ثقات. (2)
[181/ 51] حدّثنا على بن عبد العزيز، حدّثنا أبو نعيم، حدّثنا كامل أبو العلاء، قال: سمعت حبيب بن أبي ثابت يحدّث، عن يحيى بن جعدة، عن زيد ابن أرقم، قال: خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله حتى انتهينا إلى غدير خم، أمر بدوح فكسح في يوم ما أتى علينا يوم كان أشدّ حرّاً منه، فحمد الله و أثنى عليه، و قال: «يا أيها الناس، إنه لم يبعث نبيّ قطّ إلّا عاش نصف ما عاش الذي كان قبله، وإني أوشك أن أُدعى فأجيب، وإني تارك فيكم ما لن تضلوا بعده: كتاب الله»، ثم قام و أخذ بيد علي رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم» ؟ قالوا: الله و رسوله أعلم، قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (3)
البانی گفته است: أخرجه الطبراني و رجاله ثقات. (4)
طبرانی در المعجم الکبیر روایتی دیگر درباره غدیر نقل کرده که:
[182/ 52] حدّثنا محمد بن عبد الله الحضرمي، حدّثنا يوسف بن موسى القطان، حدّثنا سلمة بن الفضل، عن محمد بن إسحاق، عن حبيب بن زيد بن خلاد الأنصاري، عن أنيسة بنت زيد بن أرقم، عن أبيها، قال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بالشجرات فقمّ ما تحتها، و رشّ، ثم خطبنا، فوالله ما من شيء يكون إلى أن تقوم
ص: 297
الساعة إلّا وقد أخبرنا به يومئذ، ثم قال: «يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم»، قلنا: الله ورسوله أولى بنا من أنفسنا، قال: «فمن كنت مولاه فهذا مولاه» يعني عليا، ثم أخذ بيده فكشطها فبسطها]، ثم قال: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (1)
هیثمی گفته: من حبيب بن خلاد الأنصاري را نمی شناسم ولی بقیه راویان آن، همه ثقه و مورد اطمینان هستند. (2)
نگارنده گوید: راوی حبیب بن زید بن خلاد انصاری است که بنابر گفته مزی او را به جدّش خلاد نسبت داده اند نسائی او را توثیق نموده و ابوحاتم نیز او را صالح و شایسته دانسته و در سنن اربعه اهل تسنن از او روایت شده. (3)
* طبرانی روایت آینده - شماره 183 - را در المعجم الكبير نيز نقل کرده. (4)
[183/ 53] حدّثنا أحمد بن عمرو، قال: حدّثنا محمد بن الطفيل النخعي قال: حدّثنا شريك، عن الأعمش، عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم قال: نَشَدَ علي [علیه السلام] الناس: من سمع رسول الله صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «ألستم تعلمون أني أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم»؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: «فمن كنت مولاه فإن هذا،مولاه اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه». فقام اثنا عشر رجلاً فشهدوا بذلك. (5)
ص: 298
هیثمی گفته: رواه الطبراني في الكبير والأوسط...، و رجال الأوسط ثقات. (1)
[184/ 54] حدّثنا محمد بن إبراهيم الرازي، حدّثنا زنيج أبو غسان، حدّثنا هارون بن المغيرة، عن عمرو بن أبي قيس، عن الزبير بن عدي، عن عمير بن سعيد [سعد]: أن علياً [علیه السلام] جمع الناس في الرحبة - وأنا شاهد - فقال: «أَنْشُدُ اللهَ رجلا سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «من كنت مولاه فعلی مولاه»، فقام ثمانية عشر رجلا فشهدوا أنهم سمعوا النبي صلى الله عليه وسلم يقول ذلك. (2)
هیثمی گفته: رواه الطبراني في الأوسط، وإسناده حسن. (3)
* طبرانی روایت آینده - شماره 185 - را در المعجم الاوسط نیز نقل کرده. (4)
[185/ 55] حدّثنا أحمد بن اسماعيل بن يوسف العابد الأصبهاني، حدّثنا أحمد بن الفرات الرازى، حدّثنا عبدالرزاق، أنبأنا سفيان بن عيينة، عن عمرو بن دينار، عن طاوس، عن بريدة بن الحصيب، عن النبی صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلی مولاه».
قال الطبراني: لم يروه عن سفيان بن عيينة إلّا عبد الرزاق، تفرّد به أحمد بن الفرات. (5)
ص: 299
البانی:گفته رواه الطبراني في الصغير.... والأوسط.... و رجاله ثقات. (1)
و دکتر صاعدی نیز گفته: این سند هیچ اشکالی ندارد. (2)
نگارنده گوید: این روایت در المصنف عبدالرزاق صنعانی، فضائل الصحابة احمد بن حنبل و فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام احمد بن حنبل به این گونه نقل شده:
[186/ 56] حدّثنا عبد الله، قال: حدثني أبي، قال: حدّثنا عبد الرزاق، قال: حدّثنا معمر، عن ابن طاوس، (3) عن أبيه، قال لمّا بعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلى اليمن: عليّا [علیه السلام] خرج بريدة الأسلمي معه فعتب على علي [علیه السلام] في بعض الشيء، فشكاه بريدة إلى رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فإن عليا مولاه». (4)
وصي الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به صحت آن نموده است.
* طبرانی در معجم های خود روایات دیگری درباره غدیر یا به مضمون آن نقل کرده که مناسب است مراجعه شود. (5)
ص: 300
[ 187/ 57 ] حدّثنا أبو الحسين محمد بن أحمد بن تميم الحنظلي ببغداد، حدّثنا أبو قلابة عبد الملك بن محمد الرقاشي، حدّثنا يحيى بن حماد.
و حدثني أبو بكر محمد بن أحمد بن بالويه و أبو بكر أحمد بن جعفر البزار، قالا حدّثنا عبد الله بن أحمد ابن حنبل، حدثني أبي، حدّثنا يحيى بن حماد.
و حدّثنا أبو نصر أحمد بن سهل الفقيه ببخارى، حدّثنا بن سهل الفقيه ببخارى، حدّثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادي، حدّثنا خلف بن سالم المخرمي، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة عن سليمان الأعمش، قال: حدّثنا حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم، قال: لما رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم من حجة الوداع و نزل غدير خم أمر بدوحات فقممن، فقال: «كأني قد دعيتُ فأجبتُ، إني قد تركتُ فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله تعالى و عترتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما؛ فإنهما لن يتفرّقا حتى يردا على الحوض». ثم قال: «إن الله عزّ وجل مولاي، وانا مولى كل مؤمن ثم أخذ بيد علىّ رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فهذا وليه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...» وذكر الحديث بطوله. (1)
این روایت را حاکم صحیح دانسته و گفته است: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله. (2)
ص: 301
[188/ 58] حدّثنا أبو بكر بن إسحاق و دعلج بن أحمد السجزي، قالا: أنبأ محمد ابن أيوب، حدّثنا الأزرق بن على، حدّثنا حسان بن إبراهيم الكرماني، حدّثنا محمد بن سلمة بن كهيل، عن أبيه، عن أبي الطفيل ابن واثلة (1) انه سمع زيد ابن أرقم يقول: نزل رسول الله صلى الله عليه وسلم بين مكة والمدينة عند شجرات خمس دوحات عظام، فكنس الناس ما تحت الشجرات، ثم راح رسول الله صلی الله علیه و اله عشية فصلّى، ثم قام خطيبا فحمد الله وأثنى عليه و ذكر و وعظ فقال ما شاء الله أن يقول، ثم قال: «أيها الناس، إني تارك فيكم أمرين لن تضلوا ان اتبعتموهما، و هما كتاب الله و أهل بيتي عترتي» ثم قال: «أتعلمون اني أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ - ثلاث مرات - قالوا: نعم، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلي مولاه» (2)
حاکم قبل از ذکر این حدیث گفته: حدیث سلمة بن كهيل عن أبي الطفيل أيضاً صحيح على شرطهما.
و نویسنده سنی معاصر عبدالفتاح سرور نیز گفته: و سنده صحیح. (3)
[189/ 59] أخبرني محمد بن علي الشيباني - بالكوفة -، حدّثنا أحمد بن حازم الغفاري، حدّثنا أبو نعيم، حدّثنا كامل أبو العلاء، قال: سمعت حبيب بن أبي ثابت يخبر عن يحيى بن جعدة، عن زيد بن أرقم، قال:
خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله حتى انتهينا إلى غدير خم، فأمر بروح [بدوح] فكسح في يوم ما أتى علينا يوم كان أشدّ حرّاً منه، فحمد الله و أثنى عليه، وقال: «يا أيها الناس، انه لم يبعث نبيّ قطّ إلّا عاش (4) نصف ما عاش الذي كان قبله، وإني أوشك أن اُدعى
ص: 302
فأجيب، واني تارك فيكم ما لن تضلّوا بعده كتاب الله عز وجل»، ثم قام، فاخذ بيد على رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «يا أيها الناس، من أولى بكم من أنفسكم» ؟ قالوا: الله ورسوله اعلم، [قال: ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا: بلی] قال: «من كنت مولاه فعلی مولاه». (1)
این روایت را نیز حاکم صحیح دانسته و گفته هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه و ذهبی (متوفی 748) نیز در حکم به صحت با او موافقت کرده است. (2)
[190/ 60] حدّثنا أبو أحمد بكر بن محمد بن حمدان الصيرفي - بمرو من أصل كتابه - حدّثنا أبو قلابة عبد الملك بن محمد الرقاشي، حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة (3) عن الأعمش، عن سعد بن عبيدة، حدثني عبد الله بن بريدة الأسلمي، قال: إني لأمشي مع أبي إذ مرّ بقوم ينقصون عليا رضی الله عنه [علیه السلام] يقولون فيه، فقام فقال: إني كنت أنال من علي و فى نفسي عليه شيء، و كنت مع خالد بن الوليد في جيش فأصابوا غنائم فعمد على إلى جارية من الخمس فأخذها لنفسه، و كان بين على و بين خالد شيء فقال خالد هذه فرضتك [فرصتك ظ] - و قد عرف خالد الذي في
ص: 303
نفسي على علي - قال: فانطلق إلى النبي صلی الله علیه و آله فاذكر ذلك له، فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم فحدّثته، و كنت رجلاً مكباباً، و كنت إذا حدّثت الحديث أكببت ثم رفعت رأسي، فذكرت للنبي صلی الله علیه و آله أمر الجيش، ثم ذكرت له أمر علي فرفعت رأسي وأوداج رسول الله صلی الله علیه و آله قد احمرّت! قال: قال النبي صلی الله علیه و آله: «من كنت وليه فإن عليّاً وليّه»، و ذهب الذي في نفسي عليه.
حاکم دربارۀ این روایت:گفته: صحيح على شرط الشيخين و جمعی از اعلام عامه - از جمله ذهبی - حکم به صحت و اعتبار آن نموده اند. (1)
* حاکم نیشابوری روایت شماره 133 را که به نقل از المصنف ابن ابی شیبه گذشت نیز نقل کرده و آن را صحیح دانسته و گفته است:
هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه. (2)
و البانی نیز گفته: و إسناده صحيح على شرط الشيخين. (3)
* قال الحاكم النيسابوري: أخبرنا أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان القطيعي - ببغداد من أصل كتابه - حدّثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل، حدثني أبي،
ص: 304
حدّثنا يحيى بن حماد، حدّثنا أبو عوانة، حدّثنا أبو بلج، حدّثنا عمرو بن ميمون قال... وقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فإن مولاه علي». (1)
این روایت نزد حاکم صحیح است و گفته: هذا حديث صحيح الإسناد، ولم يخرجاه بهذه السياقة و ذهبى نیز حکم به صحت این روایت کرده است، (2) و کسانی که بر مستدرک تعلیقه زده اند اعتبار این روایت را پذیرفته و عده ای دیگر از اعلام عامه نیز آن را معتبر دانسته اند چنان که خواهد آمد. (3)
قال ابن عبد البرّ: وروی بريدة، و أبو هريرة، و جابر، والبراء بن عازب: وزيد بن أرقم، كل واحد منهم عن النبي صلی الله علیه و آله أنه قال - يوم غدير خمّ -: «من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه».
و بعضهم لا يزيد على «من كنت مولاه فعلي مولاه»... .
إلى أن قال: و هذه كلها آثار ثابتة. (4)
ابن عبد البرّ روایاتی از جمله حدیث غدیر را به دو کیفیت از بريدة، ابو هريرة، جابر، براء بن عازب، وزيد بن أرقم نقل کرده و سپس گفته: این اخبار و آثار همه ثابت و معتبر است.
ص: 305
[191/ 61] أخبرنا محمد بن أحمد - بن نصر - بأصبهان - أن محمود إسماعيل الصير في أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر -، أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، حدّثنا محمد بن خالد - يعني ابن عبد الله، قال: حدّثنا شريك، عن أبي إسحاق، عن زيد بن يُثَيْع، قال: قال [قام ظ] على [علیه السلام] على المنبر فقال: أنشد الله رجلا - ولا أَنْشُدُ إِلّا أصحاب محمد صلی الله علیه و آله- سمع النبي صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم، فقام ستة من هذا الجانب وستة من هذا الجانب فقالوا: نشهد إنا سمعنا من رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (1)
[192/ 62] أخبرنا الحافظ أبو طاهر أحمد بن محمد بن أحمد السلفي- إجازة - قال: أنا أبو الفتح محمد بن أحمد بن محمد بن الحسين بن الحارث المعلم - فيما قرأت عليه من أصل سماعه - حدثكم أبو عبد الله الحسين بن أحمد ابن محمد ابن سعيد الرازي - إملاء - حدّثنا أبو الحسن علی بن حسان بن القاسم الجُدَيلي - ببغداد - حدّثنا أبو جعفر محمد بن عبد الله بن سليمان الحضرمي، حدّثنا محمود بن غيلان، حدّثنا الفضل بن موسى السيناني، حدّثنا الأعمش، پعن سعيد بن وَهب، قال: قال علي [علیه السلام] [في الرحبة]: أنْشُدُ بالله من سمع النبي صلی الله علیه و آله يقول يوم غدير خم: «[إن] الله وليي وأنا ولي المؤمنين. من كنت مولاه [وليّه] فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره».
قال: فقال سعيد: فقام إلى جنبي ستة، قال: فقال زيد بن يُتَيْع: قام من عندي ستة.
ص: 306
سئل الدارقطني عنه، فقال: حدّث به الأعمش و شعبة و إسرائيل، عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب، عن على [علیه السلام]، و ذكر ما فيه الاختلاف.
قال: و أشبهها بالصواب قول الأعمش و شعبة و إسرائيل و من تابعهم. (1)
وقد روي نحو هذا عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن علي علیه السلام.
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحيح است. (2)
[193/ 63] أخبرنا محمد بن أحمد بن نصر - بأصبهان - أن محمود بن إسماعيل الصيرفي أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر - أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، نا ابن كاسب، نا سفيان بن عيينة، عن ابن أبي نجيح، عن أبيه، عن ربيعة - هو ابن الحارث الجرشي - و قال:
ذكر علي [علیه السلام] عند معاوية و عنده سعد بن أبي وقاص، فقال له سعد:
أيذكر علي عندك ؟! إن له مناقب أربع لأن تكون في واحدة منهن أحب إليّ من كذا و كذا - ذكر حمر النعم -.
قوله: «لأعطينّ الراية [...]»
و قوله: «[...] بمنزلة هارون بن موسى [...]».
و قوله: «من كنت مولاه [...]».
و نسي سفيان الرابعة.
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (3)
ص: 307
[194/ 64] أخبرنا محمد بن أحمد بن نصر، أن محمود بن إسماعيل الصيرفى أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر - أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله ابن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، نا أبو بكر - هو ابن أبي شيبة -، نا جعفر بن عون، عن سفيان بن أبي عبد الله - هو في سماعنا، و إنما هو شقيق ابن أبي عبد الله - قال: نا أبو بكر بن خالد بن عرفطة: قال: أتيت سعد بن مالك بالمدينة فقال: إنكم تسبّون عليّاً ؟! قال: قلت: قد فعلنا، قال: لعلّك قد سببته ؟! فقلت: معاذ الله قال: فلا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرق رأسي ما سببته أبداً بعد ما سمعت [من] رسول الله صلى الله عليه وسلم ما سمعت: «من كنت مولاه فعلی مولاه».
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (1)
* ضیاء مقدسی در الأحاديث المختارة برخى از روایات گذشته را با اسنادی دیگر نقل کرده و محقق كتاب الأحاديث المختارة آن را معتبر دانسته که به آن ها نیز اشاره می شود:
* روایت شماره 132 را با کمی تغییر در متن به این سند:
ص: 308
يقول في علي [علیه السلام] ثلاث خصال لئن يكون لي واحدة منهنّ أحب إليّ من الدنيا و ما فيها، سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «من كنت مولاه [...]، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى [...] ولأعطينّ الراية [...]».
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحیح است. (1)
* روایت شماره 136 را به این سند:
أخبرنا أبو طاهر المبارك بن أبي المعالي بن المعطوش - بقراءتي عليه ببغداد - قلت له: أخبركم أبو القاسم هبة الله بن محمد بن عبد الواحد - قراءةً عليه وأنت تسمع - أنا أبو علي الحسن بن علي، أنا أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان، حدّثنا أبو عبد الرحمن عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا محمد ابن عبد الله، حدّثنا الربيع - يعني ابن أبي صالح الأسلمي -، حدثني زياد بن أبي زياد:... .
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث بی اشکال است. (2)
* روایت شماره 137 را به همان سند.
ص: 309
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (1)
* روایت شماره 142 را به این سند:
أخبرنا عبد الله بن أحمد الحربي - بها - أن هبة الله أخبرهم - قراءةً عليه - أنا الحسن بن علي، أنا أحمد بن جعفر، حدّثنا عبد الله بن أحمد، حدّثنا أحمد بن مر عمر الوكيعي، حدّثنا زيد بن الحباب، حدّثنا الوليد بن عقبة بن نزار العنسي، حدّثنا سماك بن عبيد بن الوليد العبسي، قال:.....
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (2)
* روایت شماره 147 را به این سند:
أخبرنا عبد الله بن أحمد الحربي - بها - أن أبا القاسم هبة الله بن الحصين أخبرهم - قراءة عليه - أنا أبو علي بن المُذهب، أنا أبو بكر القطيعي، حدّثنا عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا حسين بن محمد وأبو نعيم المعني، قالا: حدّثنا فطر، عن أبي الطفيل، قال:....
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث نیکو و معتبر است. (3)
و البانی نیز حکم به صحت آن نموده است. (4)
ص: 310
* روایت شماره 150 را به این سند:
أخبرنا عبد الله بن أحمد الحربي - بها -: أن هبة الله بن محمد أخبرهم - قراءةً عليه - أنا الحسن بن علي بن المُذهب، أنا أحمد بن جعفر، حدّثنا عبد الله ابن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا محمد بن جعفر، حدّثنا شعبة، عن أبي إسحاق، قال: سمعت سعيد بن وهب، قال:
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحیح است. (1)
* روایت شماره 160 را به این سند:
أخبرنا أبو جعفر محمد بن احمد بن نصر - باصبهان - أن محمود بن إسماعيل الصيرفي أخبرهم - قراءةً عليه، و هو حاضر -، أنا محمد بن عبد الله بن شاذان، أنا عبد الله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، حدّثنا محمد بن يحيى بن عبد الكريم، نا عبد الله بن داود، نا عبد الواحد بن أيمن، عن أبيه، عن جدّه، قال:...
محقق كتاب الأحاديث المختارة گفته: سند این حدیث صحیح است. (2)
ص: 311
روایت معتبری دیگر در الأحاديث المختارة (1)
[195/ 65] أخبرنا المؤيد بن الإخوة و عائشة بنت مَعْمَر، أن سعيد الصيرفي أخبرهم - قراءةً عليه - أنا أحمد بن محمد بن النعمان، أنا محمد بن المقرئ، أنا إسحاق بن أحمد الخزاعي، نا محمد بن يحيى بن أبي عمر العدني، نا يعقوب بن جعفر بن أبي كثير المديني عن مهاجر بن مسمار، قال: أخبرتني عائشة بنت سعد عن سعد، أنه قال: كنّا مع رسول الله بطريق مكة، وهو متوجه إليها، (2) فلمّا بلغ غدير خم وقف الناس، ثم ردّ من مضى ولحقه من تخلّف، فلما اجتمع الناس إليه قال: «أيها الناس هل بلغت»؟ قالوا: نعم، قال: «اللهم اشهد» ثلاث مرار يقولها، ثم قال: «أيها الناس من وليّكم»؟ قالوا: الله و رسوله - ثلاثا -، ثم أخذ بيد علي رضی الله عنه [علیه السلام] فأقامه و قال: «من كان الله و رسوله وليه فهذا وليّه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» (3)
[196/ 66] روى الذهبي بسنده عن المطلب ابن زياد، عن عبد الله بن محمد بن عقیل، قال: كنت عند جابر في بيته، وعلي بن الحسين [زين العابدين علیه السلام] و محمد بن الحنفية، و أبو جعفر [الباقر علیه السلام]، فدخل رجل من أهل العراق، فقال: أَنْشُدُكَ بالله إلا حدّثتني ما رأيت و ما سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال: كنّا بالجحفة بغدير خم،
ص: 312
و ثَمّ ناس كثير من جهينة و مزينة و غفار، فخرج علينا رسول الله صلی الله علیه و آله من خباء أو فسطاط، فأشار بيده ثلاثا، فأخذ بيد على رضی الله عنه [علیه السلام] فقال: «من كنت مولاه فعلي مولاه».
قال الذهبي: هذا حديث حسن عالٍ جدّاً، و متنه فمتواترُ. (1)
ذهبی می نویسد: سند این حدیث نیکو و عالی (2) است و مفاد و مضمون آن متواتر است.
ص: 313
[197/ 67] ابن عساکر دمشقی این روایت را به دو سند نقل کرده و در ادامه گفته:
فقال: نشدتك بالله أكان ثَمَّ أبو بكر وعمر ؟! فقال: اللهم لا. (1)
یعنی کسی از راوی پرسید: تو را به خدا سوگند آیا ابوبکر و عمر آن جا بودند؟! راوی پاسخ داد: خدایا، نه نبودند.
قطعاً ابوبکر و عمر در غدیر حضور داشتند چنان که از روایات تهنیت و غیر آن ظاهر است. ولی مقصود از این پرسش و پاسخ آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر در جایگاهی ویژه قرار گرفت که آن دو [و هم چنین دیگران] از آن هیچ بهره ای نداشتند و پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر هیچ نامی از آن دو نبُرد.
اختصاص امیرالمؤمنین علیه السلام به این فضیلت به این فضیلت در برخی از روایات مناشدۀ آن حضرت نیز آمده و برخی از عامه مانند ابن مغازلی شافعی و استادش ابوالقاسم فضل بن محمد به آن اعتراف نموده اند. (2)
[198/ 68] قال ابن كثير: و قال ابن جرير: حدّثنا أحمد بن عثمان أبو الجوزاء، حدّثنا محمد بن خالد بن عثمة، حدّثنا موسى بن يعقوب الزمعي - و هو صدوق - حدثني مهاجر بن مسمار، عن عائشة بنت سعد سمعت أباها - يقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول - يوم الجحفة، وأخذ بيد على [علیه السلام] - فخطب، ثم
ص: 314
قال: «أيها الناس إني وليّكم» قالوا: صدقت، فرفع يد علي [علیه السلام]، فقال: «هذا وليّي، والمؤدِّي عنّي، و إن الله موالي من والاه، و معادي من عاداه»
قال شيخنا الذهبي: و هذا حديث حسن غريب. (1)
نگارنده گوید: نسائی نیز با اندکی تغییر روایت را به صورت کامل (2) و ابن أبي عاصم آن را تا «والمؤدّي عنّي» نقل کرده است. (3)
ص: 315
1. همۀ روایات گذشته حاکی از اعلام ولایت امیر مؤمنان علیه السلام در غدیر است برای کسی که ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفته و در این روایات به دو تعبیر برخورد می کنیم: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و «من كنت وليّه فعلي وليّه».
در روایاتی که از بریده نقل کرده اند نیز هر دو عبارت به چشم می خورد. هنگامی که او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله به عیبجویی از علی علیه السلام پرداخت، دید چهره پیامبر صلی الله علیه و آله برافروخته و دگرگون گشت و فرمود:
آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم ؟ بریده عرض کرد: آری، حضرت فرمود: هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. (1)
و بنابر نقل دیگر فرمود: هر کس من ولی و سرپرست او هستم على نیز ولیّ و سرپرست اوست. (2)
انصاف مطلب آن است که یا خود حضرت هر دو عبارت را بکار برده اند - چنان که در برخی از روایات غدیر و روایات بریده آمده (3) - و راویان، هر کدام بخشی از آن را نقل کرده اند؛ و یا آن که برداشت راویان از لفظ «مولی» نیز «ولی» و سرپرست بوده از این روی آن را نقل به معنا کرده، برخی تعبیر به «مولی» و بعضی تعبیر به «ولی» نموده اند.
این که لفظ «مولی» به معنای «ولی» است یا به جای یکدیگر استعمال
ص: 316
می شود در کلام بزرگان اهل لغت و حدیث اهل تسنن نیز آمده است. (1)
ص: 317
2. پیامبر صلی الله علیه و آله وفات خویش را - با عبارت: «... دعيتُ فَأَجِبتُ» يا: «انّي أَوشَكَ [يوشك] أَنْ أُدعى فَأجيب» و... اعلام نمود و پس از آن «ولایت امیرمؤمنان علیه السلام» را اعلام فرمود و این قرینه مناسبی برای فهم مراد از معنای «مولی» است که حضرت در مقام تعیین جانشین برای خویش و سرپرست برای مردم است.
3. در روایات متعدد - به صورت اخباری یا انشائی و پرسشی - ابتدا ولایت و سرپرستی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح شده و پس از این مقدمه چینی - برای تفهیم و تبیین مراد - به ذکر ولایت و سرپرستی امیر مؤمنان علیه السلام پرداخته شده است. (1)
به عنوان نمونه در روایت اسحاق بن راهويه - شماره 134 - گذشت که:
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا شهادت نمی دهید به این که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از شما به خودتان سزاوارترند و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولی و سرپرست شما هستند؟ گفتند: چرا شهادت می دهیم.
فرمود: هر کس خدا و پیامبر مولی و سرپرست اوست این - یعنی علی علیه السلام - مولای اوست. من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا... و اهل بيتم.
ص: 318
[199/ 69] و بنابر برخی از روایات این پرسش را مکرر مطرح فرمود! (1)
4. چنان که در روایات شماره 134، 169، 187، 188 گذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله حديث ثقلین را در کنار حدیث غدیر بیان فرمود (2) که:
الف) حاکی از ارتباط تنگاتنگ بین «بجای گذاشتن قرآن و عترت در بین امت» و بین «اعلام ولایت و خلافت» است.
ب) قرینه ای روشن برای فهم مراد از عترت و تعیین دائره اهل بیت علیهم السلام است.
به عنوان نمونه در روایت شماره 188 گذشت که:
ای مردم، من در میان شما دو چیز بجای گذاشتم که اگر از آن دو پیروی کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا و اهل بیتم، خاندانم.
سپس فرمود: آیا می دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم؟
حضرت سه مرتبه این پرسش را تکرار فرمود و مردم پاسخ می دادند: آری. پس از آن فرمود: پس هر کس من مولا و سرپرست او هستم على علیه السلام نیز مولای اوست.
5. پیامبر صلی الله علیه و آله پس از اعلام ولایت و جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام با دعا و نفرین مطلب را تأکید فرمود و برای دوستان موالیان و یارانش به صورت مطلق و
ص: 319
بدون هیچ قید و شرطی دعا فرمود و دشمنان آن حضرت یا حتی کسانی را که دست از یاریش بردارند بدون هیچ قید و شرطی نفرین فرمود که: «اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله».
تأکید بر نصرت و یاری و تحذیر از دشمنی و کوتاهی در حق آن حضرت از بهترین قرائن برای تعیین مراد از «مولی» است و همین امر موجب شده که ابن تیمیه و همفکرانش تلاش کنند به هر بهانه ای که شده آن را تکذیب، انکار و از حجیت ساقط نمایند بلکه بعضی با اعتراف به صحت سند این بخش از حدیث گفته اند: صحت سند مستلزم صحت متن نیست، این متن شاذّ است! (1)
6. قرائن و شواهد متعدد دیگری در کنار قضیه غدیر وجود دارد که در تعیین مراد از «مولی» مفید است این همه تشریفات برای بیان مطلبی ساده از پیامبر صلی الله علیه و آله - یعنی عقل کل - محال است!
الف) معطل کردن هزاران نفر در آن گرمای سوزان. (2)
از شدت گرما مردم قسمتی از عبا را بر سر گرفته بودند تا از تابش مستقیم خورشید به آنان جلوگیری شود و مقداری از لباسشان را زیر پا قرار داده بودند تا از حرارت زمین کمتر اذیت شوند! (3)
ص: 320
ب) سر و شاخه درختان را زدند (تا مردمی که می توانند زیر آن قرار بگیرند اذیت نشوند). (1)
ج) با آن که قصد اقامت نداشتند، زیر درختان را جاروب کردند، (2) خار و خاشاک زیر درختان را جارو زده (3) و آب پاشیدند. (4)
د) برای حضرت سایبانی - با قرار دادن پارچه بر روی درختان - ساختند. (5)
ه-) فرمان دادند کسانی که رفته اند برگردند و حاضرین صبر کنند تا کسانی که عقب افتاده اند به جمع آنان بپیوندند!! (6)
ص: 321
و) منادی ندا داد: (الصلاة جامعة !) و مردم را دعوت به جمع شدن نمود. (1)
ز) پیامبر صلی الله علیه و آله عمامه ای بر سر مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام قرار دادند به این کیفیت که قسمت نهایی آن را به پشت سر - و بنابر نقلی دو سر آن را بر شانه های (2) - آن حضرت انداخته و فرمود: «فرشتگانی که در جنگ بدر و حنین به یاری من آمدند این گونه عمامه بر سر نهاده بودند». (3)
ح) پیامبر صلی الله علیه و آله دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفته و آن قدر آن را بالا بردند که زیر بغل هر دو نمایان گردید (این حرکت به انگیزه معرفی ایشان انجام گرفت). (4)
7. تبریک و تهنیت به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می تواند به برداشت درست از حدیث غدیر کمک کند. این که عمر به حضرت می گوید:
هنيئا يا ابن أبي طالب، أصبحت و أمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة. (5)
دلالت بر آن دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام دارای منصبی شد که دیگران از آن بی بهره اند. (6)
ص: 322
8. در روایات شماره 152 - 153، 179 - 180 گذشت که ابوایوب انصاری یا عده ای از انصار که ابوایوب هم در میان آنان بود امیرالمؤمنین را «مولی» خطاب کرده و به آن حضرت گفتند السلام عليك يا مولانا - بنابر روایت شماره 152 حضرت برای روشن شدن حقیقت ! - به آنان فرمود: ﴿کَیْفَ أَکُونُ مَوْلاَکُمْ وَ أَنْتُمْ قَوْمُ عَرَبٍ﴾ ؟ شما که عرب هستید چگونه ممکن است من مولای شما باشم ؟! (یعنی شما برده نبوده اید که من شما را آزاد کرده باشم و مولی و معتق شما باشم و در حال حاضر هم برده نیستید که من سرپرست و آقای شما باشم) آن ها پاسخ دادند: ما از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم که در غدیر خم درباره شما فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَإِنَّ هَذَا﴾.
9. معاویه در دوران حکومت غاصبانه اش اساس سب و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علیه السلام را نهاده و آن را ترویج نمود. (1)
او در بازگشت از سفر حجّ، سعد بن ابی وقاص را بر تخت خویش نشانید و از علی علیه السلام به بدی یاد کرد (2)، و به او نیز فرمان داد که به آن حضرت ناسزا
ص: 323
گوید، (1) سعد خشمگین شد و بر او اعتراض کرد و گفت:
آیا چنین می گویی درباره کسی که خودم از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم درباره اش سه مطلب فرمود که اگر یکی از آن ها مربوط به من بود از دنیا و آن چه در آن است برتر بود!
فرمود: «هر كس من مولی (و سرپرست) او هستم، علی علیه السلام مولی (و سرپرست) اوست».
و فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود».
و (در جنگ خیبر) فرمود: «پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد» (2)
آرزوی سعد بن ابی وقاص که: (اگر یکی از این سه مطلب مربوط به من بود از دنیا و آن چه در آن است برتر بود) (3) حاکی از فوق العاده بودن منصبی است که در غدیر به علی علیه السلام داده شده و این که آن فضیلتی ویژه است که هیچ کس را از آن بهره ای نیست انصاف آن است که ممکن نیست برای امری که همه در آن مشترک هستند و امتیازی بشمار نمی آید چنین آرزویی از عاقلی صادر شود.
.10. هنگامی که مردی از اهل عراق جابر بن عبدالله انصاری را سوگند داد و گفت: آن چه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دیده و شنیده ای برای ما بازگو نما. جابر گفت: (در
ص: 324
بازگشت از حجة الوداع) به غدیر خم در جحفه (رسیده) بودیم و جمعیت بسیاری (از قبائل مختلف) از جمله جهینه مزینه و غفار حضور داشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله از خیمه بیرون آمد و سه مرتبه با دست مبارک اشاره فرموده و پس از آن دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست». (1)
چرا جابر بن عبدالله که عمری را در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله سپری نموده بود، از بین تمام سخنان آن حضرت و وقایعی که اتفاق افتاده فقط واقعه غدیر و حدیث غدیر را انتخاب و بیان نمود ؟!
11. پیش از این در روایت شماره 94 گذشت که بنابر نقل عامه پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عید غدیر برای امیرمؤمنان علیه السلام این گونه دعا نمود که: ﴿اَللَّهُمَّ... و أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾. یعنی: «بارالها!... حق را با او قرار ده، هر جا که باشد» (2)
سبط ابن الجوزی - پس از استدلال بر امامت امیر مؤمنان علیه السلام به قرینه ﴿ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾ که پیش از این گذشت (3) - گفته:
این صریح در امامت امیرمؤمنان علیه السلام و لزوم پیروی و اطاعت از آن حضرت است، مانند جمله ﴿و أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾ که دلالت دارد بر آن که در هر اختلافی که بین امیرمؤمنان علیه السلام و صحابه واقع شده آن حضرت بر حق است و این مطلبی است که امت بر آن اتفاق دارد؛ لذا دانشمندان و فقها احکام باغیان را از (روش امیرمؤمنان علیه السلام در)
ص: 325
واقعه جمل و نبرد صفین استنباط می کنند. (1)
نگارنده گوید: حقانیت امیر مؤمنان علیه السلام و لزوم همراهی با آن حضرت و پیروی و اطاعت از ایشان و اجتناب از مخالفت و... از جمله: ﴿اللهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ...﴾ نیز روشن است و همین باعث حساسیت ابن تیمیه شده که به تکذیب آن پرداخته و می گوید: حق دائر مدار هیچ کس جز پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. اگر این مطلب تمام باشد باید همه همیشه از علی پیروی کنند. (2)
12. در روایات مُناشَده که شرح آن در عنوان آینده خواهد آمد - آمده: امیرالمؤمنين علیه السلام حاضرین از صحابه را سوگند داد که هر کس کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز غدیر خم شنید، بلند شود و گواهی دهد عده ای از صحابه با آن که در غدیر حضور داشتند و آن را شنیده بودند حاضر به شهادت دادن نشدند و آن را کتمان کردند و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام گرفتار و مبتلا شدند. (3)
ص: 326
سوگند دادن امیرالمؤمنین علیه السلام و همچنین سکوت و کتمان برخی از حاضرین نیز از جمله قرائن فهم مراد از «مولی» است.
مناشَدَه یعنی سوگند دادن. در روایات متعدد آمده که امیرالمؤمنین علیه السلام بارها فضائل خویش را بیان فرموده و صحابه را سوگند می داد که آیا شما این مطالب را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدید یا نه؟ و در تمام آن موارد آمده است که گروهی از اصحاب بر صدق و راستی ادعای آن حضرت گواهی داده اند. (1)
امیرالمؤمنین علیه السلام، حاضرین از صحابه را سوگند داد که هر کس کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز غدیر خم شنید، بلند شود و گواهی دهد تعدادی از آنان از جمله دوازده نفر از کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند بلند شدند و شهادت دادند که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدند که فرمود:
«آیا خدا به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیست»؟! مردم پاسخ دادند: چرا فرمود: «آیا نمی دانید که سزاوارترین مردم به مؤمنین (حتی) از خودشان من هستم»؟ مردم پاسخ دادند: چرا. حضرت فرمود: «هر کس من مولای او هستم این علی مولای اوست، بارالها! دوستش را دوست و دشمنش را دشمن بدار، یاورش را یاری کن، و هرکس دست از یاری او کشید به خود واگذار نما».
ص: 327
* ابوبکر بزّار (متوفی 292) پس از روایت ابوالطفیل در سوگند دادن امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر (1) می نویسد:
و هذا الحديث قد روي عن علي من غير وجه يعنی این روایت با اسناد متعدد از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است. (2)
[200/ 70] بنابر نقل ابن اثیر جزری (متوفی 630) ابواسحاق سبیعی- که از رجال صحاح ششگانه است - گفته: مناشده به حدیث غدیر را از جماعت بی شماری شنیده است. (3)
* ذهبی پس از نقل برخی از سندهای احادیث مناشده می گوید: این حدیث اسناد دیگری دارد که حافظ ابن عساکر آن را جمع آوری کرده و این اسناد یکدیگر را تصدیق (و تقویت) می کند (و باعث اعتبار آن می شود). (4)
ص: 328
* هیثمی گوید: [بنابر نقلی] پنج یا شش نفر از صحابه به آن شهادت داده اند، احمد آن را نقل کرده و راویان آن، رجال صحیح هستند. (1)
* او در جای دیگر می نویسد: (بنابر نقل دیگری) 13 نفر از صحابه به آن شهادت داده اند، بزار آن را نقل کرده و راویان آن رجال صحیح هستند به جز فطر بن خليفه که او هم ثقه است. (2)
* هیثمی نیز از ابی الطفیل نقل کرده که بسیاری از مردم بر آن شهادت داده اند. سپس گفته احمد آن را نقل کرده و راویان او رجال صحيح صحیح هستند به جز فطر بن خلیفه که او هم ثقه است. (3)
تذکر: ممکن است برخی از اختلافات ناشی از اختلاف نسخه ها و یا کلام راویان باشد و ممکن است که مناشده به حدیث غدیر مکرّر واقع شده که گاهی 5 یا 6 نفر بر آن شهادت داده اند، (4) گاهی 12 (5) یا 13 نفر، (6) گاهی 16 نفر، (7) گاهی 18 نفر، (8) گاهی 30 نفر یا بسیاری از مردم. (9)
ص: 329
* روى علي بن محمد الواسطي المشهور ب-: ابن المغازلي (المتوفى 483)، عن شيخه أبي القاسم الفضل بن محمد أنه قال: هذا حديث صحيح عن رسول الله صلی الله علیه و اله، وقد روى حديث غدير خمّ عن رسول الله صلی الله علیه و آله نحو من مائة نفس منهم العشرة، و هو حديث ثابت لا أعرف له علة، تفرّد علىٌّ علیه السلام بهذه الفضيلة ليس يشركه فيها أحد. (1)
ابن مغازلی (متوفی 483) از استادش فضل بن محمد نقل کرده که (او در سنه 434 هجری قمری پس از نقل حدیث غدیر خمّ) گفت: این حدیث صحیحی است که حدود 100 نفر از صحابه... از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند. این حدیث ثابت است و هیچ اشکالی بر آن وارد نیست. فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که که هیچ کس در آن با او مشترک نیست.
* نگارنده گوید: عین همین مطلب را ابو حفص عمر بن احمد - معروف به ابن شاهين - (متوفی 385) نیز گفته است. (2)
* چنان که گذشت حافظ ذهبی (متوفی 748) در تلخیص المستدرک کلام حاکم را تأیید و حکم به صحت حدیث غدیر کرده است.
او در جای دیگر پس از بیان آن که ابن جریر طبری کتابی در پاسخ ابن ابی داود نوشته و صحت حدیث غدیر را اثبات نموده می نویسد: من یک جلد از کتاب او را دیدم از کثرت اسناد و طرق آن مات و مبهوت گشتم. (3)
ص: 330
او در کتابی دیگر پس از حکم به اعتبار سند آن می نویسد و متنه فمتواترُ. (1)
ذهبی در جای دیگر گوید: حديث «من كنت مولاه... » اسناد نیکویی دارد و من خودم نیز کتابی در جمع آوری اسناد آن نگاشته ام. (2)
* ابن کثیر دمشقی (متوفی 774) می نویسد: وقد قال شيخنا الحافظ أبو عبد الله الذهبي: و صدر الحديث متواتر أتيقن أن رسول الله صلی الله علیه و آله قاله، و أما: «اللهم وال من والاه... » فزيادة قوية الإسناد. (3)
یعنی: استادم ذهبی می گفت: صدر حدیث -یعنی: قسمت: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعلیّ مولاهُ» - از احادیث متواتر است و من یقین دارم که گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله است، اما بخش: «اللهم وال من والاه...» به بعد آن هم سند قوی و معتبر دارد.
* ابن کثیر درباره خطبه غدیر می گوید: خطبة عظيمة تواترت بها الأحاديث ! (4) یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله خطبه ای عظیم ایراد فرمود که با اسناد متواتر نقل شده است !
* شمس الدین محمد بن محمد جزری شافعی (متوفی 833) می نویسد: این حدیث صحیحی است که با اسناد فراوان و متواتر از امیرالمؤمنین علیه السلام و از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است. گروه فراوانی از گروهی فراوان آن را نقل کرده اند، و اعتباری نیست به نظریه کسانی که به جهت بی اطلاع بودن از علم حدیث
ص: 331
می خواهند آن را تضعیف نمایند. (1)
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) گفته: و اما حديث: «من كنت مولاه فعلي مولاه»؛ فقد أخرجه الترمذي والنسائي، و هو كثير الطرق جدّاً، و قد استوعبها ابن عقدة في كتاب مفرد، و كثير من أسانيدها صحاح و حسان. یعنی: حدیث «من كنت مولاه فعلیٌّ مولاه» را ترمذی و نسائی در کتاب خود نقل کرده اند، اسناد آن بسیار فراوان است حافظ ابن عقده اسناد آن را در تألیف جداگانه ای گردآوری نموده و بسیاری از سندهایش صحیح و نیکو است. (2)
جمعی از نوسندگان اهل تسنن، کلام ابن حجر را به عنوان تأیید نقل کرده اند، مانند: سمهودی (متوفی 911) (3) و مناوی (متوفی 1031). (4)
* عسقلانی در جای دیگر می نویسد: لم یجاوز المؤلف ما ذكر ابن عبد البر وفيه مقنع، ولكنّه ذكر حديث الموالاة عن نفر سمّاهم فقط، وقد جمعه ابن جرير الطبري في مؤلف فيه اضعاف من ذكر، و صححه، واعتنى بجمع طرقه أبو العباس بن عقدة فأخرجه من حديث سبعين صحابيا أو أكثر (5) يعنى مؤلف (ابوالحجاج المزي (متوفی 742) صاحب تهذیب الکمال) مطلبی مازاد بر آن چه ابن عبدالبرّ گفته نیاورده و همین اندازه گرچه قانع کننده است ولی (باید توجه داشت که) حديث موالات - یعنی «من كنت مولاه فعلیٌّ مولاه» - را فقط از چند نفر که نام برده نقل کرده در حالی که ابن جریر طبری تألیف جداگانه ای در این زمینه دارد
ص: 332
که اسناد آن را به چندین برابر آن چه مؤلف نقل کرده رسانده و صحت آن را نیز اثبات نموده است. حافظ ابن عقده نیز به جمع آوری طرق و اسناد آن اهتمام گمارده و از 70 نفر صحابه یا بیشتر آن را نقل کرده است.
* حافظ علاء الدین مغلطای حنفی (متوفی 762) نیز در تعلیق بر کلام مزی در تهذیب الکمال می نگارد: او حدیث موالات (غدیر) را (فقط) از بریده ابوهریره، جابر، براء و زید بن ارقم نقل کرده و گویا او تألیف ابوالعباس (ابن عقده) را ندیده؛ زیرا او در این زمینه کتابی مفصل تألیف نموده و این روایت را به نقل از بیش از هفتاد صحابی ذکر کرده است. (1)
* سیوطی (متوفی 911)، مناوی (متوفی 1031) به نقل از سیوطی، غماری و کتانی نیز ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ را از روایات متواتر شمرده اند. (2)
ص: 333
* ابن حجر هیتمی (متوفی 974) - که از متعصبین عامه است - می نویسد: بدون هیچ شک و شبهه ای حدیث غدیر صحیح است، جماعتی آن را نقل کرده اند، اسناد فراوان دارد و بسیاری از اسناد آن صحیح و نیکو است. (1)
* شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052)نیز قریب به این عبارت را دارد. (2)
* ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد: بدون شک حدیث غدیر حدیث صحیحی است بلکه برخی از حافظان حدیث آن را متواتر دانسته اند. (3)
* علی بن برهان الدین حلبی (متوفی 1044) این روایت را تا قسمت: «وَ عادِ من عاداه» نقل کرده پس از آن می نویسد: و هذا حديث صحيح ورد بأسانيد صحاح و حسان ولا التفات لمن قدح في صحته. یعنی: این حدیث صحیح است که با سندهایی صحیح و نیکو نقل شده و اعتنا نمی شود به کسانی که (بدون دلیل) در صحت آن خدشه نموده اند. (4)
* مفتی معروف مکه احمد زینی دحلان (متوفی 1304) می نویسد: و هو حديث صحيح رواه كثير من أصحاب السنن. (5)
ص: 334
محمد الصبان مصری شافعی حنفی (متوفی 1206) می نویسد: كثير من طرقه صحيح أو حسن. (1)
* ناصرالدین البانی در تعلیقه کتاب السنة می گوید: این حدیث در نهایت صحت (و اعتبار) است و از جماعتی از صحابه نقل شده است. (2)
* البانی در سلسله احادیث صحیحه می نویسد حدیث غدیر اسناد فراوان دیگری نیز دارد... من به اندازه توان خویش برخی از اسناد آن را جمع آوری کردم، کسی که به آن مراجعه نماید و تحقیقی را که درباره راویان آن داشته ام ببیند یقین به صحت آن خواهد کرد وگرنه (کسی که تتبع بیشتر داشته باشد به) روایات آن (که) بسیار زیاد و فراوان است (دست خواهد یافت) او در ادامه می گوید: خلاصه آن که هر دو قسمت حدیث غدیر صحیح است، بلکه بخش اول آن «مَن كُنتُ مَولاه... » متواتر است. (3)
* دکتر صاعدی بارها تأکید کرده که متن حدیث غدیر ثابت و صحیح است (4) او می گوید: «من كنت مولاه فعلی مولاه» یا عبارت های مشابه آن در احادیث فراوان از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده که در ضمن مباحث گذشته 45 روایت آن ثابت گردید. و جماعت بسیاری از اهل علم، یقین به تواتر آن دارند. (5)
ص: 335
او بخش: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» را نیز از احادیث متواتر می داند (1) و گفته: و متنه صحیحُ ثابتُ من غير وجه عن النبي صلی الله علیه و اله. (2)
و نیز گفته است و قد تقدّم هذا اللفظ من طرق كثيرة ثابتة عن النبي صلی الله علیه و اله. (3)
* احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد می گوید: متن حدیث غدير صحيح است و با اسناد فراوان نقل شده بلکه مناوی به نقل از سیوطی گفته که حدیثی متواتر است. (4)
* عبدالله شهری نیز - در تعليقه المطالب العالية ابن حجر - مکرر تصریح به تواتر آن نموده است. (5)
نگارنده گوید: از شهرت حدیث غدیر همان بس که ابن تیمیه - با تمام تلاشی که در تکذیب و رد و انکار فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام دارد ! - نتوانسته این مطلب را پنهان نماید که:
از احمد بن حنبل نقل شده که حدیث غدیر را نیکو (و معتبر) دانسته و ترمذی نیز حکم به حُسن (و اعتبار) آن نموده و ابن عقده کتابی در جمع آوری اسناد و طرق آن تصنیف نموده است. (6)
ص: 336
عده ای از اعلام اهل تسنن تألیف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. كتاب الولاية = الردّ على الحرقوصية = فضائل علي بن أبي طالب علیه السلام، ابوجعفر محمّد بن جریر طبری (متوفی 310)
2. كتاب الولاية، حافظ ابو العباس ابن عقدة (متوفی 333) (1)
3. من روى حديث غدير خم، حافظ ابو بكر ابن جعابی، محمد بن عمر تمیمی بغدادی، قاضی موصل (متوفی 355) (2)
4. (جزء في) طرق حديث الغدير، حافظ دارقطنی، علی بن عمر بغدادی (متوفی 385)
5. طرق حديث من كنت مولاه فعلی مولاه، حاکم نیشابوری (متوفی 405)
6. الدراية في حديث الولاية، حافظ ابوسعيد ركاب، مسعود بن ناصر سجزى سجستانی (متوفّی 477)
7. دعاء الهداة إلى أداء حقّ الموالاة (10 جزء)، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
8. (جزء في) طرق حديث من كنت مولاه فعلي مولاه، شمس الدين ذهبی شافعی دمشقی (متوفی 748)
9. طرق حديث من كنت مولاه فعلی مولاه، حافظ عراقی، زین الدین ابو الفضل عبدالرحيم شافعی مصری (متوفی 806)
10. طراز الكم في ما روى في غدير خم، شمس الدین ابن طولون، ابن عبدالله محمد بن على حنفی دمشقی صالحی (متوفی 953)
ص: 337
البته انتظار می رفت که امت فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را نادیده نگیرد (1) و همگی حدیث غدیر را در سطح وسیع به نسل های بعد برسانند، ولی از میان این همه جمعیت از تعداد بسیار کمی از آنان این حدیث نقل شده. ممکن است خفقان حاکم بر اجتماع مانع نقل آنان شده باشد؛ یا آن که عده بیشتری نقل کرده باشند و به مرور زمان به جهت عوامل مختلف اسناد آن از دست رفته باشد.
بنابر روایات مختلف آن سال فقط از مدینه 90، 114 120، 124 هزار نفر یا بیشتر همراه پیامبر صلی الله علیه و آله آمده بودند غیر از کسانی که در مکه مقیم بودند یا در مکه به حضرت پیوستند یا کسانی که از یمن همراه امیرالمؤمنین علیه السلام آمده بودند. (2)
حدیث غدیر را احمد بن حنبل با 40 سند
ابن جریر طبری با بیش از 70 سند
جزری مقری با 80 سند
ابن عقده با 105 سند
ابوسعید سجستانی با 120 سند
ابوبکر جعابی با 125 سند نقل کرده اند.
از راویان آن از صحابه 110 نفر و از تابعین 84 نفر در الغدیر نام برده شده. (3)
ص: 338
بزرگان و اعلامی که آن را نقل کرده اند از قرن دوم تا چهاردهم هجری 360 نفر ذکر شده. (1)
و 26 نفر دربارۀ آن تألیف مستقل نگاشته اند. (2)
23 مناشده و احتجاج به حدیث غدیر در الغدیر نقل شده. (3)
و بیش از 40 نفر از بزرگان اهل تسنن صحت یا تواتر حدیث غدیر را تأیید کرده اند. (4)
با توجه به آن چه در مفاد روایات غدیر گفته شد مراد از معنای «مولی» روشن است اما برای تبیین بیشتر توجه شما را به چند پرسش جلب می نماییم
1. اگر مراد از ولایت در حدیث غدیر ولایت و خلافت نیست بلکه همان ولایت اسلام است که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند، چنان که برخی از عامه - مانند شافعی (5) و... - می گویند چه نیازی بود که امیر مؤمنان علیه السلام مردم را قسم دهد که هر کس در غدیر خم هر کس در غدیر خم شاهد بود پیامبر صلی الله علیه و آله درباره من چنین فرمود، شهادت بدهد؟! آیا ولایت اسلام نیاز به قسم دادن و مناشده دارد ؟! (6)
ص: 339
چرا عده ای از صحابه آن را کتمان کردند ؟! مگر برداشت آن ها چه بود ؟!
2. چرا ابو الطفیل با تعجّب از زید پرسید: تو خودت این مطلب را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟ و او هم تأکید کرد که: (آری) همه دیدند و شنیدند ؟! (1)
[201/ 71] ابن اثیر از زُهری به نقل از جندع صحابی روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس عمداً بر من دروغ ببندد جایگاه خویش را در آتش قرار داده»! سپس جندع می گوید خودم از آن حضرت شنیدم - اگر دروغ بگویم گوش هایم کر باد - پس از حجة الوداع، در غدیر خم دست علی را گرفت و فرمود: ﴿مَن کُنتُ وَلِيهُ فَهذا وَلِيُهُ أَللُّهُمَّ والِ مَن والاهُ، وَعادِ مَن عاداهُ﴾. (2)
چرا راوی برای نقل حدیث غدیر نیاز به مقدمه چینی و نقل حدیث: ﴿مَنْ كذَبَ عَلَي مُتَعَمِّداً فَلْيتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ﴾ داشت؟! چرا تأکید کرد که خودم شنیدم، و نفرین به کر شدن در صورت دروغگویی به جملهٔ: و سمعته وإلّا صمّتا نمود ؟!
3. پیامبر صلی الله علیه و آله وفات خویش را با عبارت: «دُعیتُ فاَجبتُ» اعلام نمود و پس از آن «ولایت امیرمؤمنان علیه السلام» را اعلام فرمود، چه مناسبتی بین این دو مطلب وجود دارد ؟؟! آیا این قرینه مناسبی برای فهم مراد از معنای «مولی» نیست؟!
4. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث ثقلین را در کنار حدیث غدیر بیان فرمود ؟! چه
ص: 340
ارتباطی بین «بجای گذاشتن قرآن و عترت در بین امت» و بین «اعلام ولایت» وجود دارد؟! آیا این بهترین دلیل نیست که ولایت به معنی سرپرستی است؟!
5. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از جمله: «مَن كُنتُ مَولاه...» در مورد اولویت خدای تعالی به مؤمنان یا اولویت خویش یا هر دو صحبت فرمود و از آنان پرسید:
﴿ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾؟ و بنابر نقل اسحاق بن راهويه فرمود: ﴿ألَستُم تَشهَدونَ أنَّ اللهَ و رَسولَهُ أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم و أنَّ اللهَ و رَسولَهُ مَولاکُم [أولياؤك]﴾؟! مگر شهادت نمی دهید به این که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از شما به خودتان سزاوارترند و خدا و پیامبر مولی و سرپرست شما هستند ؟! (1)
و گذشت که بنابر برخی از روایات این پرسش را مکرر مطرح فرمود ! (2)
آیا این نیز قرینه مناسبی برای فهم مراد از معنای «مولی» نیست؟!
6. آیا ممکن است «ولایت» در چند جمله کنار یکدیگر مفادش فرق کند؟!
خدا مولای من است من ولی هر مؤمن هستم هر کس من ولئ او باشم على ولی اوست. (3)
7. چرا حسان بن ثابت در اشعارش در بیان مفاد کلام پیامبر صلی الله علیه و آله گفت:
ص: 341
يناديهم يوم الغدير نبيهم *** بخم فأسمع بالرسول مناديا
و قال فمن مولاكم و وليكم *** فقالوا ولم يبدوا هناك التعاميا
إلهك مولانا و أنت ولينا *** و ما لك منّا في الولاية عاصيا (1)
فقال له قم يا علي فإنني *** رضيتك من بعدي إماما و هاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليّه *** فكونوا له أنصار صدق مواليا (2)
رضيتك من بعدي اماماً و هادياً صریح در امامت و رهبری است و به قید «من بعدي» نیز توجه شود!
و با تأمل در بیت دوم و سوم نیز معلوم می شود که برداشت حسان بن ثابت از «ولایت» در کلمات پیشین پیامبر صلی الله علیه و آله نیز چیزی جز سرپرستی نبوده است.
8. چرا امیرالمؤمنین علیه السلام در اشعاری که برای معاویه فرستاده به غدیر افتخار می نماید که:
فأوجب لي ولايته عليكم *** رسول الله يوم غدير خمّ (3)
9. چرا عمر و... در تهنیت به حضرت گفتند: «أصبحت مولاي و مولی کل مؤمن و مؤمنة» ؟! چیزی که همه در آن مشترک هستند و برای امیرالمؤمنین علیه السلام چیز جدیدی نبوده که تبریک ندارد!
ص: 342
بلکه حضرت پیش از این هم ولایتی را- که بنابر گفته عامه همه در آن مشترک هستند - دارا بوده پس بکار بردن لفظ «أصبحت» معنا نداشته و لغو خواهد بود!
10. چرا برای بیان مطلبی که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند و چیز مهمی نیست در آن گرمای سوزان هزاران نفر را معطل کنند سپس فرمان دهند: آنان که رفته اند برگردند و همه صبر کنند تا کسانی که عقب افتاده اند برسند!! آیا صدور چنین امری از عقل کل یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله ممکن است ؟!
11. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله پس از حدیث غدیر به حاضرین تأکید فرمود که: آن چه گفته شد به غائبین اطلاع دهید ؟! (1)
12. چرا امیر مؤمنان علیه السلام در مناشده ها حدیث غدیر را مطرح می فرمود؟! (2)
13. آیا بر جمله ﴿مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ﴾ یا با اضافه: ﴿وال من والاه و عاد من عاداه...﴾ خطبه صدق می کند ؟!
پیش از این - در روایت شماره 188 - به سند صحیح از حاکم نیشابوری به نقل از زید ابن ارقم گذشت که ثم راح رسول الله صلی الله علیه و اله عشية فصلّى، ثم قام خطيباً
ص: 343
فحمد الله وأثنى عليه و ذكر و وعظ فقال ما شاء الله أن يقول. (1)
چه رسد خطبه ای عظیم که در کلام ابن کثیر آمده: فخطب خطبة عظيمة ! (2)
چرا قسمت های دیگر خطبه را نقل نکرده اند ؟! حتی اگر بیان امانت داری، عدالت، فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام و... به قصد زدودن اشکالاتی بود که برای همراهان سفر یمن پیش آمده بود - چنان که ابن کثیر ادعا کرده یا به جهت احتمالی که فخر رازی ذکر کرده (3) - آیا نقل بقیه مطالب خطبه نمی توانست قرینه ای مناسب برای فهم مراد باشد تا ابهامی که ادعا می کنند برطرف شود ؟!
14. با توجه به نزول آیه تبلیغ در غدیر (4) چرا خدا می فرماید:
﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ [المائدة (5): 67] اگر آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ نکنی پیامش را نرسانده ای.
مگر چه امر مهمّی نازل شده بود که نرساندن آن نقصان رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و خداوند دربارهٔ آن این گونه تهدید و وعید روا داشته است ؟!
15. پیامبر صلی الله علیه و آله در معرض چه خطر یا خطراتی بوده که خدای تعالی مصون بودن آن حضرت را با جمله: ﴿وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ تضمین نموده است ؟!
ص: 344
آیا هر دو مطلب گذشته حاکی از اهمیت سرنوشت رهبری جامعه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و جبهه گیری شدید دشمنان و منافقان در برابر آن نیست ؟!
16. و پرسش آخر آن که چگونه امثال ذهبی و ابن کثیر دمشقی - با وجود تعصّب شدید ! - تصریح به صحت حدیث با زیاده «وال من والاه و عاد من عاداه... » دارند (1) ولی باز بعضی دیگر - مانند ابن تیمیه - آن را جعلی می گویند؟! آیا این به جهت آن نیست که آنان از این جمله همان برداشتی را داشته اند که شیعه دارد ؟! یعنی حق دائر مدار امیر مؤمنان علیه السلام است، باید با آن حضرت همراه بود، از ایشان پیروی و اطاعت نمود و از مخالفتش اجتناب کرد و هر کس با علی علیه السلام دشمنی نمود باید او را دشمن داشت حتی اگر از صحابه باشد!
در آخر این بخش، ذکر روایتی از باب الزام مناسب است: (2)
[202/ 72] عن سالم، قال: قيل لعمر: نراك تصنع بعلي شيئاً لا تصنعه بأحد من أصحاب النبي صلی الله علیه و آله؟ ! قال: إنه مولاي. (3)
و في لفظ: إنك تصنع بعلي شيئا ما تصنعه بأحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله ؟! قال: إنه مولاي. (4)
یعنی: از عمر پرسیدند: تو نسبت به علی علیه السلام رفتار و احترامی ویژه داری و با هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه برخورد نمی کنی؟!
ص: 345
او در پاسخ به حدیث غدیر اشاره کرد و گفت: او مولای من است.
و بنابر نقلى افزود: وما يمنعني - والله - إنه لمولاي ومولى كل مؤمن یعنی: چرا برای او تواضع نکنم و... به خدا سوگند او مولای من و مولای هر فرد با ایمان است. (1)
اگر مراد از «مولی» همان ولایت اسلام باشد که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند، پاسخ عمر - إنه لمولاي و مولى كل مؤمن - لغو خواهد بود؛ چرا که او این رفتار و احترام را نسبت به دیگر صحابه هم نداشته چه رسد به بقیه مسلمانان !
آثار دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که نقل آن خارج از حوصله این کتاب است لذا به همین اندازه اکتفا می شود. (2)
مخالفان ولایت مولا - گذشته از انکار نص در امامت و انکار نیاز به آن (3)- با تمام قوا در برابر حدیث غدیر جبهه گیری کرده و به انکار حذف، کتمان، تحریف لفظی، تحریف معنوی، تضعیف راویان و.... پرداخته اند که در ادامه به برخی از واکنش های آنان اشاره می شود.
ص: 346
* در برخی از منابع مهم اهل تسنن مانند صحیح مسلم، مسند احمد، سنن نسائی، صحیح ابن خزیمه، سنن دارمی، سنن بیهقی از زید بن ارقم نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله بین مکه و مدینه، در کنار (برکه) آبی که خم نامیده می شد برای ما خطبه ای خواند سپس حدیث ثقلین که بخشی از خطبه مفصل غدیر است - با قدری تحریف! - ذکر شده ولی از نقل حدیث غدیر امتناع ورزیده و آن را کتمان کرده اند. (1)
ص: 347
* پیش از این گذشت و در آینده خواهد آمد که سعد بن ابی وقاص برخی از ویژگی های امیرمؤمنان علیه السلام را در مجلس معاویه ذکر کرده، در روایات صحیح -که به نقل از ابن ماجه، مقدسی، ابن ابی شیبه و ابونعیم اصفهانی گذشت - آمده است که سعد حدیث غدیر را نیز در آن محفل نقل کرده (1) ولی در نقل برخی از مصادر - مانند صحیح مسلم - حدیث غدیر از آن حذف شده است. (2)
* پیش از این گذشت که انس بن مالک حدیث غدیر را کتمان کرد و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام به پیسی مبتلا شد. (3)
* و گذشت که امیر مؤمنان علیه السلام مردم را سوگند می داد که هر کس در غدیر خم شاهد بود پیامبر صلی الله علیه و آله بود پیامبر صلی الله علیه و آله درباره من چنین فرمود، شهادت بدهد و - بنابر روایت صحیح - عده ای از صحابه با آن که در غدیر حضور داشته و آن را شنیده بودند آن را کتمان کرده و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام گرفتار و مبتلا شدند. (4)
بخاری و مسلم در صحیحین هیچ اشاره ای به حدیث غدیر نکرده و آن را کتمان نموده اند در حالی که - چنان که گذشت (5) - حاکم احادیث متعدد دربارهٔ
ص: 348
غدیر نقل کرده و دربارۀ آن گفته: صحيح على شرط الشيخين و جمعی از اعلام از جمله ذهبی در حکم به صحت و اعتبار با او موافقت نموده اند.
بخاری در کتاب التاريخ الکبیر از سندهای معتبر غدیر چشم پوشی کرده و دو مورد آن را نقل نموده و به تضعیف سند آن پرداخته، با آن که راویان سند مورد اول از ثقات بشمار می روند.
[203/ 73] بنابر نقل خطيب دمشقی، سهم بن حصین اسدی می گوید: در مکه با عبدالله بن علقمه- که فراوان علی علیه السلام را ناسزا می گفت - همراه بودم از او خواستم که به دیدار ابوسعید خُدری برویم هنگامی که نزد او رفتیم، من از او پرسیدم: آیا فضیلت و منقبتی از علی سراغ داری؟ ابوسعید پاسخ داد: آری، و اگر من در این زمینه مطلبی گفتم از مهاجرین انصار و قریش بپرس (تا از صحت و درستی آن مطمئن شوی). سپس ادامه داد:
پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم بلند شد و [پس از کلامی رسا و بلیغ] سه مرتبه خطاب به مردم فرمود: «آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم»؟ مردم پاسخ دادند آری پس از آن فرمود: «ای علی نزدیک بیا»سپس حضرت دستش را بالا برد و علی (نیز) دستش را بالا برد (1) به گونه ای که من سفیدی زیر بغل هر دو را دیدم، سپس سه مرتبه فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست».
ص: 349
عبدالله بن علقمه با تعجب از ابوسعید خُدری پرسید: تو خودت این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! ابو سعید اشاره به گوشها و قلبش نمود و گفت: با این گوش ها شنیدم و آن را درست به خاطر سپردم.
راوی می گوید بعد از این قضیه، عبدالله بن علقمه در نماز جماعت شرکت کرد هنگامی که امام سلام داد، او در برابر جمعیت بلند شد و سه مرتبه گفت: من به درگاه خداوند توبه و استغفار می کنم از این که به علی ناسزا گفته ام. (1)
بخاری این روایت را به اختصار نقل کرده است. (2)
و پس از نقل آن گفته و سهم مجهول ولا يدرى یعنی: سهم مجهول و ناشناخته است، معلوم نیست او چه کسی است !
در حالی که در کتب رجال نامش به عنوان سهم بن حصین اسدی کوفی مذکور و ابن حبّان او را از ثقات و افراد مورد اطمینان دانسته است. (3)
ص: 350
بخاری در شرح حال إسماعيل بن نشيط العامري نيز حدیث غدیر را نقل و در سند آن اشکال کرده که این سند مورد مناقشه است. (1)
بخاری در موردی دیگر، سعی در کم رنگ نشان دادن حدیث غدیر نموده که خواهد آمد. (2)
ابوبكر بن خالد بن عرفطه - حلیف بنی زهره - با سعد بن ابی وقاص در مدینه گفتگویی دارد که به گونه های مختلف نقل شده است.
[204/ 74] قال الضياء المقدسي: أخبرنا محمد بن أحمد بن نصر، أن محمود بن إسماعيل الصير في أخبرهم - قراءةً عليه، وهو حاضر - أنا محمد بن عبدالله بن شاذان، أنا عبدالله بن محمد القباب، أنا أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، نا أبو بكر - هو ابن أبي شيبة -، نا جعفر بن عون، عن سفيان بن أبي عبد الله - هو في سماعنا، وإنما هو شقيق بن أبي عبد الله، قال: نا أبوبكر بن خالد بن عرفطة، قال: أتيت سعد بن مالك بالمدينة فقال: إنكم تسبّون عليّاً ؟! قال: قلت: قد فعلنا، قال: لعلّك قد سببته ؟! فقلت: معاذ الله قال: فلا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرق رأسي
ص: 351
ما سببتُه أبدا بعد ما سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله ما سمعت: «من كنت مولاه فعلي مولاه». (1)
ابوبكر بن خالد می گوید: در مدينه نزد سعد بن مالك - يعني سعد بن ابی وقاص - رفتم، او به من گفت: شما - یعنی اهل کوفه - به علی ناسزا می گویید و او را سب می کنید ؟! گفتم: ما چنین کرده ایم. گفت: شاید تو هم از کسانی باشی که به او ناسزا گفته اند؟! گفتم: پناه بر خدا (که من چنین کاری کرده باشم). گفت: به علی ناسزا مگو، اگر اره بر فرق سر من بگذارند (و مرا تهدید به کشتن نمایند) هرگز حاضر نیستم او را ناسزا بگویم پس از آن که کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را دربارۀ او شنیدم که فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست».
گذشته از اعتبار کتاب الأحاديث المختارة، (2)، محقق کتاب سند این حدیث را معتبر دانسته و می نویسد: سندش نیکو (و معتبر) است.
[205/ 75] روى المَقدِسي - أيضاً - قال: أخبرنا زاهر بن أحمد الثقفي أن أبا عبد الله الخلال الأديب أخبرهم، أنا إبراهيم سبط بحرويه، أنا محمد بن المقرئ، أنا أبو يعلى الموصلي، نا أبو خيثمة، نا عبيد الله بن موسى، نا شقيق بن أبي عبد الله، عن أبي بكر بن خالد بن عرفطة، أنه قال: أنا سعد بن مالك، قال: بلغني أنكم تعرضون على سبّ علي رضی الله عنه [علیه السلام] بالكوفة، فهل سببته ؟ قال: معاذ الله ! قال: والذي نفس سعد بيده لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول في عليّ شيئا لو وضع المنشار على مفرقي على أن أسبّه ما سببته أبدا. (3)
ص: 352
این نیز نقل به معنای همان روایت گذشته است، ولی حدیث غدیر از آخر آن حذف شده و فقط به گونه ای ابهام آمیز اشاره شده که سعد مطلبی در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام شنیده که به هیچ وجه حاضر نیست به آن حضرت ناسزا گوید.
محقق كتاب الأحاديث المختارة سند این حدیث را نیز معتبر دانسته و می نویسد: سندش نیکو (و معتبر) است.
در منابع متعدد روایت به این کیفیت آمده است. (1)
[206/ 76] روى البخاري قال: قال عبد الله بن محمد العبسي: نا جعفر بن عون، قال: نا شقيق بن أبي عبيد، قال: نا أبو بكر بن خالد عن [بن] عرفطة، قال: أتيت سعد بن مالك، فقال: ذكر لي انكم تسبّون عليّاً ؟! قال: فلعلك قد سببته ؟! قلت: معاذ الله، قال: لا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرقي على أن أسبّ عليّاً ما سببته بعده، أسمعت (2) من رسول الله صلی الله علیه و آله ما سمعت. (3)
این نقل که بخاری انتخاب کرده، الفاظ روایت اول است که تقطیع شده و حدیث غدیر از آخر آن حذف شده و راویان بخش اخیر آن نیز مشترک هستند!!
ملاحظه فرمودید که یک مطلب سه گونه نقل شد:
کیفیت اول: امتناع سعد از ناسزا گفتن به حضرت، به جهت حدیث غدیر.
ص: 353
کیفیت دوم: حذف حدیث غدیر و بیان امتناع سعد از ناسزا گفتن به امیر المؤمنين علیه السلام به جهت شنیدن کلامی از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل آن حضرت.
كيفيت سوم: حذف حدیث غدیر و بیان امتناع سعد از ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین علیه السلام به جهت شنیدن چیزی از پیامبر صلی الله علیه و آله و ارائه آن به گونه ای که معلوم نیست آن چه شنیده چه فضیلتی بوده است !!
غرض آن که در کیفیت دوم و سوم روایت تحریف و حدیث غدير حذف شد. و شگفت آن که ضیاء مقدسی- که ناقل کیفیت اول است - آن را از جعفر بن عون به نقل از ابن ابی شیبه از ابن ابی عاصم ثبت کرده، ولی در کتاب المصنف ابن ابی شیبه و کتاب السنة ابن ابی عاصم، حدیث به کیفیت سوم - یعنی با حذف حدیث غدیر - آمده که حاکی از دستکاری و تحریف مطلب توسط راویان یا ناسخان است ! (1)
بنابر نقل خطیب دمشقی، طبرانی و ابن مغازلی، جابر بن عبدالله انصاری در حکایت قضیه غدیر می گوید:
[207/ 77] خرج رسول الله حتى نزل خم، فتناحى الناس عنه، ونزل معه علي بن أبي طالب [علیه السلام] فشقّ على النبي صلی الله علیه و آله تأخر الناس عنه فأمر عليّا [علیه السلام] فجمعهم، فلما اجتمعوا قام فيهم - وهو متوسّد على علي بن أبي طالب [علیه السلام] - فحمد الله و أثنى عليه، ثم قال: «أيها الناس إني قد كرهت
ص: 354
تخلّفكم و تنحّيكم عنّي حتى خيّل إلي أنه ليس شجرة أبغض إليّ [إليكم] من شجرة تليني»، ثم قال: «لكن علي بن أبي طالب أنزله الله منّي بمنزلتي منه، رضي الله عنه كما أنا عنه راضٍ؛ فإنه لا يختار على قربي و محبتي شيئا، ثم رفع يديه، ثم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه».
وابتدر الناس إلى رسول الله يبكون و يتضرعون إليه، و يقولون: يا رسول الله إنما تنحينا كراهية أن نثقل عليك، فنعوذ بالله من سخط الله و سخط رسوله، فرضي عنهم رسول الله صلى الله عليه وسلم عند ذلك.... (1)
این روایت حاکی از آن است که در قضیه غدیر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت فاصله گرفتند تا جایی که باعث رنجش خاطر آن حضرت شدند، و پیش از ایراد خطبه غدیر و بیان «من كنت مولاه فعلی مولاه...»، حضرت به نکوهش آنان و رفتارشان پرداخت و امیرمؤمنان علیه السلام را ستایش فرمود که چیزی را بر تقرّب به آن حضرت ترجیح نمی دهد. در آخر روایت آمده که مردم به گریه و زاری افتاده و از حضرت عذرخواهی نمودند.
هدف ما از نقل این روایت، بیان دو مطلب است:
الف) بیان میزان علاقه صحابه به آن حضرت و تفاوت امیرمؤمنان علیه السلام با آنان! گرچه بنابر این روایت، پیامبر صلی الله علیه و آله با بزرگواری با آنان برخورد نمود و عذرشان را پذیرفت ولی شکی در این نیست که این کار حاکی از کمال بی مهری آنان نسبت به حضرت بود.
ص: 355
ب) در منابع و مصادر متعدد عامه صدر و ذیل حدیث گذشته آمده ولی هیچ اشاره ای به خطبه غدیر و بیان «من کنت مولاه فعلی مولاه...» نشده که این حاکی از امانت داری حافظان امین شریعت، جو حاکم بر جامعه و... است. (1)
به یکی از آن روایات تحریف شده- که به سند معتبر نقل شده - توجه نمایید:
رفاعة بن عرابة الجهني، قال: صدرنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله من مكة، فجعل ناس يستأذنون رسول الله صلی الله علیه و آله فجعل يأذن لهم، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «ما بال شق الشجرة التي تلي رسول الله أبغض إليكم من الشق الآخر»؟! قال: فلم نر من القوم إلّا باكياً... . (2)
چنان که ملاحظه فرمودید مطالبی که در روایت شماره 207 وجود داشت در روایات و مصادر متعدد دیگر با کمال ابهام و اختصار و با حذف حديث غدیر نقل شده است!
ص: 356
* پیش از این اشاره شد که بسیاری از ناقلان حدیث به نقل جمله ای کوتاه از خطبه عظیم غدیر اکتفا نموده و مطالب مهم قرائن و شواهد تعیین کننده مراد از آن را حذف کرده اند. (1)
برخی از مخالفان بویژه متکلمان آنان به مکابره پرداخته و گفته اند:
1. ما صحت و تواتر حدیث غدیر را نمی پذیریم. (2)
2. چرا عده ای از محدّثین مانند بخاری، مسلم، واقدی، ابن اسحاق آن را نقل نکرده اند؟! (3)
3. برخی چون جاحظ، ابن ابی داود سجستانی و ابوحاتم رازی در اعتبار این حدیث اشکال کرده اند. (4)
4. ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) از ابن حزم (متوفی 456) نقل کرده که این حدیث اصلاً از طریق ثقات نقل نشده است. (5)
بلکه برخی با نادیده گرفتن روایات صحیح و معتبر و تکیه بر روایاتی که سند آن ضعیف شمرده شده گفته اند:
چه بسا روایتی را راویان فراوان نقل کنند و اسناد متعدد داشته باشد
ص: 357
ولی باز ضعیف باشد مانند حديث طير و غدير، بلکه گاهی کثرت اسانید موجب تأكید سستی و ضعف حدیث می شود! (1)
پیش از این حدیث غدیر با اسناد صحیح و معتبر فراوان نقل شد، (2) و اقوال علما و دانشمندان عامه در اعتبار صحت و تواتر آن نیز گذشت. (3)
نقل نکردن بعضی و یا اشکال و انکار برخی از بیماردلان - مانند ابن حزم (4) و جاحظ (5) - در برابر این همه روایت و حکم به صحت و تواتر آن از بزرگان عامه، ناشی از انگیزه های نادرست آنان است و لطمه ای به اعتبار روایت نمی زند.
یکی از دانشمندان معاصر اهل تسنن، پس از حکم به صحت حدیث غدیر گفته است: راویان این حدیث همه ثقه مورد اطمینان، ثبت و شناخته شده هستند و این که ابن حزم در کتاب المفاضلة گفته: این روایت اصلاً از طریق ثقات نقل نشده، کلام گزاف و زشتی است که از او صادر شده است! (6)
ص: 358
5. ابن تیمیه به بخاری و بعضی از محدّثین نسبت داده که در سند حدیث غدیر خدشه نموده اند. (1)
پاسخ این مطلب گذشت ولی نکته ای را صاعدی تذکر داده و گفته: تا آن جا که من می دانم بخاری فقط در برخی از اسناد که ضعیف بوده خدشه کرده و در بقیه اسناد مطلبی از او نقل نشده است ! (2)
نگارنده گوید: آن چه شایان درنگ و تأمل است آن که حدیث غدیر با اسنادی که شرایط صحت را نزد بخاری دارد نقل شده - چنان که حاکم و ذهبی و.... به آن تصریح کرده اند (3) - ولی بخاری از نقل آن در صحیح خودداری کرده و در تاریخ کبیر در برخی از اسناد آن مناقشه و از ذکر بقیهٔ طرق امتناع نموده است؛ این امر باعث سوء استفاده امثال ابن تیمیه شده که وانمود کنند بخاری اصلاً حديث غدیر را معتبر نمی داند.
6. ابن تیمیه گفته حدیث غدیر در امهات [یعنی مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث] جز ترمذی نقل نشده است. (4)
چنان که گذشت، دیگر بزرگان عامه نیز در مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث آن را نقل کرده اند.
ص: 359
7. فخر رازی راه مغالطه در پیش گرفته و گفته:
با توجه به آن که اکثریت امت اسلام حدیث غدیر را خبر واحد می دانند بعضی آن را دلیل امامت و بعضی دیگر آن را (فقط) دلیل فضیلت (برای علی علیه السلام) دانسته اند پس نمی شود گفت امت اسلام حدیث غدیر را یقیناً صحیح می داند. (1)
الف) اعتراف اعیان و محققین اهل تسنن به تواتر و صحت حدیث غدیر برای قطع به صحت آن کافی است و قابل مناقشه نیست. شیعه هیچ گاه نمی گوید که منافقان و ناصبیان هم حاضرند به تواتر و صحت حدیث غدیر اعتراف نمایند!
ب) اما این که پس از اعتراف به تواتر و صحت حدیث غدیر، آن را توجیه و تأویل نموده و در دلالت آن بر امامت اشکال نمایند این مربوط به بحث دلالت حدیث غدیر می شود (2) و ربطی به قطع به صحت و صدور آن ندارد.
8. ابن تیمیه دربارهٔ بخش: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» گفته:
فلا ريب أنه كذب (3) يعنى بدون شک این عبارت دروغ است.
و به احمدبن حنبل نسبت داده که درباره آن گفته: زيادة كوفية (4) یعنی راويان كوفی (= شیعیان) آن را به حدیث افزوده اند.
ص: 360
ابن کثیر دمشقی شاگرد و همفکر ابن تیمیه تصریح کرده که: و قد قال شيخنا الحافظ أبو عبد الله الذهبي: و أما «اللهم وال من والاه... » فزيادة قوية الإسناد. یعنی: استادم ذهبی می گفت بخش «اللهم وال من والاه...» به بعد هم سند قوی و معتبر دارد. (1) و قاری نوشته: فقد ورد ذلك من طرق صحح الذهبي كثيرة منها». (2) یعنی: این بخش با اسناد متعدد نقل شده که بسیاری از آن سندها را ذهبی صحيح دانسته است بلکه دکتر صاعدی این بخش را نیز متواتر می داند. (3)
البته ابن تیمیه هیچ مصدری برای نسبتی که به احمد بن حنبل داده ذکر نکرده و در منابع هم چنین مطلبی از او یافت نشد. (4)
ص: 361
گذشته از آن، روایات متعددی که خود احمد در مسند ذکر کرده مشتمل بر این قسمت است، چنان که گذشت و علاوه بر اعتبار مسند احمد، صحت و اعتبار آن روایات که مشتمل بر «اللهم وال من والاه...» است - در کلمات دیگران نیز آمده است. (1)
علاوه بر آن چه گذشت، دکتر صاعدی در کلام ابن تیمیه خدشه کرده که: [اولاً:] راویان کوفی که این عبارت را نقل کرده اند همه از ثقات معروف و مشهور هستند. و [ثانیاً:] غیر از کوفیان هم آن را نقل کرده اند. (2)
9. گفته شده:
بر فرض صحت اصل خبر غدیر مقدمه ای که برای آن نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از آن فرمود: ﴿أَلَسْتُ أولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾؟ صحيح نیست راویان یا بیشتر راویان آن را نقل نکرده اند. (3)
مکابره فخر رازی در این زمینه تماشایی است، او می نویسد:
ص: 362
اگر صحت اصل حدیث غدیر را بپذیریم صحت مقدمه اش را قبول نمی کنیم انكار صحت نقل: «ألست أولى بكم من أنفسكم»].
بیان مطلب آن که: طریقه ای متعدد (و اسناد مختلفی) که شما برای حدیث ذکر کرده اید در هیچ کدام از آن ها این مقدمه یافت نمی شود [انكار وجود عبارت «ألست أولى بكم... » مطلقا]
بیشتر کسانی که اصل حدیث را روایت کرده اند این مقدمه را نقل نکرده اند پس نمی شود گفت متواتر است [انکار نقل اکثر راویان و در نتیجه انکار تواتر جملهٔ گذشته].
و نمی شود ادعا کرد که همه امت اتفاق بر قبول و نقل آن دارند؛ زیرا مخالفان شیعه فقط اصل حدیث را - برای استدلال بر فضیلت علی علیه السلام - روایت کرده و این مقدمه را نقل نکرده اند. [انکار نقل اهل تسنن].
کسی هم نگفته که امیرالمؤمنین روز شورا این مقدمه را نقل فرموده است. (1)
او در این چند سطر اول صحتِ این بخش از حدیث را انکار کرد،
سپس گفت: در احادیثی که نقل کرده اید وجود ندارد،
در مرحله بعد گفت: متواتر نیست،
و در آخر گفت: مخالفین شیعه آن را نقل نکرده اند.
از بیان رازی به روشنی معلوم است که چگونه دست و پای خود را گم کرده و در حیص و بِیص واقع شده که نمی فهمد چه می نویسد! آیا صحت آن را انکار
ص: 363
می کند یا تواترش را یا نقل اهل تسنن را؟!
با رجوع به مصادر و روایات گذشته معلوم است که این مقدمه و یا الفاظ مشابه آن با اسناد صحیح و به صورت متواتر در منابع اهل تسنن آمده است. (1) و اثبات صحت آن متوقف بر ذکر آن در روز شورا نیست !
10. گفته شده:
بر فرض که دلالت حدیث غدیر تمام،باشد این خبر واحد است و نمی تواند در مقابل اجماع قرار گیرد. (2)
گذشته از آن که این خبر - به اعتراف اهل تسنن - متواتر است، اصلاً اجماعی در کار نبوده و مخالفان بیعت ابوبکر فراوان بوده اند. (3)
ملا علی قاری در مرقاة المفاتیح، در باب مناقب [حضرت] علی بن ابی طالب [صلوات الله عليه]، در دو موضع متعرض شرح حدیث غدیر شده و در عین اعتراف به صحت حدیث و نقل تواتر آن از حافظان حدیث، باز به تشکیک در صحت آن پرداخته و آن را خبر واحد گفته! او در فصل دوم می نویسد:
ص: 364
خلاصه مطلب آن که این حدیث بدون شک صحیح است بلکه برخی از حافظان حدیث آن را متواتر دانسته اند پس توجهی نمی شود به کسی که در صحت آن خدشه نماید. (1)
ولی در فصل سوم هنگامی که می خواهد در برابر شیعه تواتر آن را زیر سؤال ببرد، آن چه را خودش گفته فراموش کرده و می گوید:
این خبر واحد است و در صحت آن اختلاف شده! (2)
و شگفت آن که باز در ادامه گفته:
ثم قول بعضهم: (ان زيادة «وال من والاه» موضوعة) مردودة؛ فقد ورد ذلك من طرق صحح الذهبي كثيرة منها. (3)
یعنی این که بعضی گفته اند بخش: «وال من والاه» جعلی و ساختگی است حرف باطل و مردودی است؛ زیرا با اسناد متعدد نقل شده که حافظ ذهبی بسیاری از آن سندها را صحیح دانسته است.
پس معلوم می شود که او تألیف ذهبی یا عبارات او را دیده، پس چگونه به خود اجازه می دهد در صحت یا حتی تواتر آن تشکیک نماید؟!
چگونه طرق کثیره که ذهبی را مات و مبهوت نموده - خبر واحد است؟!
پیش از این اعتراف عده ای از علمای اهل تسنن به تواتر حديث غدير گذشت. (4)
ص: 365
برخی از مخالفان با وقاحت تمام نوشته اند:
اصلاً هنگام بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از حجّ، علی علیه السلام در یمن بود و همراه آن حضرت نبود. (1)
این اشکال نیز ناشی از تعصب ناروای آنان است؛ زیرا علاوه بر احادیث غدیر روایات معتبر اهل تسنن دلالت بر رجوع امیرالمؤمنین علیه السلام از یمن و حضور در حجة الوداع دارد که در صحاح اهل تسنن فراوان آمده است. (2)
ص: 366
ابن تیمیه با تکیه بر حدیث ثقلین به نقل از صحیح مسلم - پس از مناقشه در روایت ترمذی که مشتمل بر تمسک به عترت است - می گوید:
«أُذكِّرُكُم» دلالت بر یادآوری رعایت حقوق اهل بیت علیهم السلام و اجتناب از ستم به آنان دارد. این مطلب پیش از غدیر هم گفته شده، پس در غدیر هیچ مطلب جدیدی تشریع نشد و امر تازه ای نازل نگردید، نه در حق علی [علیه السلام] نه درباره کس دیگر، نه در موضوع امامت و نه چیز دیگر! (1)
حدیث ثقلین و غدیر - با اسناد صحیح - به روایت دیگر منابع عامّه حتی از زید بن ارقم- که راوی روایت ثقلین در صحیح مسلم است - دلالت صریح و روشن بر مدعای شیعه دارد. (2)
ابن کثیر شاگرد و همفکر ابن تیمیه تصریح کرده که: و قد ثبت في الصحيح أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال في خطبته بغدير خم: ﴿إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقلَینِ کِتابَ اللّهِ و عِترَتي و إنَّهُما لَم یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ﴾. (3)
ص: 367
پیش از این گذشت که اسحاق بن راهويه (متوفی 238) به سند صحیح از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار درخت (غدیر) خم - در حالی که دست مرا گرفته بود- به مردم فرمود: ای مردم، مگر شهادت نمی دهید به این که خدا پروردگار شماست؟ گفتند چرا، شهادت می دهیم.
فرمود: مگر شهادت نمی دهید به این که خدا و پیامبر از شما به خودتان سزاوارترند و خدا و پیامبر مولی و سرپرست شما هستند؟ گفتند چرا، شهادت می دهیم.
فرمود: هر کس خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولی و سرپرست اوست این - یعنی علی علیه السلام- مولای اوست. من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید: کتاب خدا که یک سوی آن به دست خدا و جانب دیگرش در دست شماست و اهل بیتم. (1)
و به سند صحیح گذشت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
«ای مردم، من در میان شما دو چیز باقی می گذارم که اگر از آن دو پیروی نمایید هرگز گمراه نخواهید شد: قرآن و اهل بیتم خاندانم». پس از آن سه مرتبه فرمود: «آیا می دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم»؟ مردم پاسخ دادند: آری.
فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست». (2)
اگر با انصاف در روایت بنگریم:
* تضمین امنیت از گمراهی در روایت اول، و لفظ «تبعیت و پیروی» در
ص: 368
روایت دوم، دلالت روشن بر رهبری و امامت عترت دارد. (1)
* تأکید بر اولویت و سزاوارتر بودن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به مؤمنان از خودشان، آن هم با تأکید و تکرار، پیش از جمله «من کنت مولاه فعلي مولاه» - در هر دو روایت - بدین معناست که مردم وظیفه دارند فرمان و دستور امیرالمؤمنین علیه السلام را بی چون و چرا بپذیرند و اطاعت نمایند و اختیاری از خود در این زمینه ندارند.
* چینش دو مطلب گذشته در کنار یکدیگر نیز برای روشن ساختن و زدودن هرگونه ابهام از ذهن حاضران و آیندگان و تعیین مراد از «مولی» و تشخيص مصداق «عترت» و اهل بیت» بوده است.
و بدین ترتیب بطلان سخن ابن تیمیه از خورشید روشن تر گردید.
بعضی با آن که سند آن را صحیح دانسته اند، گفته اند:
صحت سند مستلزم صحت متن نیست این متن شاذّ است. (2)
ابن تیمیه می گوید:
دلیل ساختگی بودن: ﴿اللهم وال من والاه وعاد من عاداه﴾ آن است که حق دائر مدار هیچ کس جز پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. اگر این مطلب تمام باشد باید همه همیشه از علی پیروی کنند. (1)
احاديث ﴿عَلِی مَعَ الْحَقِ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ﴾ و ﴿عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ﴾ و شواهد آن دو با اسناد معتبر گذشت، پس پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام، حق و قرآن را دائر مدار یکدیگر معرفی فرموده است. و قطعاً بنابر احادیث گذشته و هم چنین حدیث ثقلين و... باید همه همیشه از علی علیه السلام پیروی کنند.
ابن تیمیه ادامه می دهد که:
صحابه در مواردی با او نزاع کرده و نظریه ای بر خلاف او دارند.
کسانی که با آن حضرت مخالفت کرده و قول دیگری اختیار کرده اند - بنابر دلائل محکم گذشته و غیر آن - اثبات جهل، عجز، عناد و... خود نموده اند!
ابن تیمیه - برای دفاع از کسانی که با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیده اند، به انکار بخش: «عاد من عاداه» در روایت غدیر پرداخته و - می گوید:
قرآن دلالت بر آن دارد که مؤمنان با یکدیگر برادرند حتی اگر با هم بجنگند و به یکدیگر ستم کنند.
ص: 370
بر فرض که مراد از آیه شريفه ﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا...﴾ [الحجرات (49): 9] آن باشد که مؤمنان با یکدیگر برادرند حتی اگر با هم بجنگند، (1) قرآن خود دلالت دارد که علی علیه السلام نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است پس جنگ با او جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است. و همچنین دلالت دارد که: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ [الحشر (59): 7] و پیامبر صلی الله علیه و آله مبارزات علی علیه السلام را بر تأویل قرآن دانسته و فرموده:
«جنگ با علی جنگ با من است». «نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست».
«جدایی از علی علیه اللسام جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است».
«آزار علی علیه السلام آزار پیامبر صلی الله علیه و آله است» و... چنان که خواهد آمد. (2)
پس جنگ با علی علیه السلام جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله و خروج از ایمان است و با قتال دیگران تفاوت روشن دارد.
ص: 371
او در جایی دیگر در متن حدیث غدیر این گونه مناقشه کرده که:
دعای پیامبر صلی الله علیه و آله مستجاب است و این دعا به اجابت نرسیده، پس دعای پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. بیان مطلب آن که در این دعا آمده است: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره، واخذل من خذله» در حالی که صحابه سه گروه بودند: یاران علی، مخالفین و مبارزین با او، و قاعدین که به یاری هیچ کدام نرفتند. بیشتر سابقین اولین از قاعدین بودند و برخی از آنان در برابر علی جبهه گرفته و با او جنگیدند. بنابر روایات صحیحین از این سه گروه هیچ کسی جهنمی نیست (پس چگونه ممکن است خدا دشمن علی را دشمن داشته و یا خاذلين را خوار نماید)؟ بنابر گفته ابن حزم ابوالغاديه قاتل عمار است، در حالی که ابوالغادیه از سابقین و از بیعت کنندگان تحت الشجره است (پس قطعاً بهشتی است). (1)
اولاً: بخش ﴿اللّهُمَّ وَالِمَن وَالاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَانصُر مَن نَصَرهُ، وَاخذُلْ مَن خَذَلهُ﴾ از روایت غدیر مورد اتفاق فریقین است و اعتبار آن به نقل از اهل تسنن گذشت. (2) ولی او برای اثبات این که هیچ کسی از این سه گروه جهنمی نیست، به روایاتی استناد کرده که مخالفان به نقل آن متفردند و ما آن را ساختگی می دانیم.
ص: 372
ثانیاً: این که می گوید: ابوالغادیه از سابقین و... است پس جهنمی نیست، نزد خود اهل تسنن باطل است؛ زیرا آن ها به سند صحیح نقل کرده اند که: «قاتل عمار و سالبه في النار» به شرحی که تحت عنوان «استفاده مطلب از بیان البانی» خواهد آمد. ابن اثیر از (بی شرمی) ابو غادیه در شگفت است که خودش گفته: اگر همۀ اهل زمین در کشتن عمار دخالت داشتند همه جهنمی می گردیدند! (1)
پس کلام ابن تیمیه نزد هم کیشانش، بلکه نزد خود ابو غادیه اعتباری ندارد!
ابن تیمیه می گوید:
﴿اَللّهُمَّ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ﴾ خلاف واقع است؛ زیرا عده ای در جنگ صفین به یاری علی شتافتند و یاری نشدند عده ای او را یاری نکردند ولی خوار نگشتند (و خدا آن ها را یاری کرد) مانند سعد که فتح عراق به دست او بود بلکه خدا، یاران معاویه و بنیامیه را که با او مبارزه کردند یاری کرد و بسیاری از سرزمین ها به دست آنان فتح شد. (2)
دکتر صاعدی در پاسخ ابن تیمیه می گوید: این بخش - يعنى: ﴿اَللّهُمَّ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ...﴾ - نیز به سند صحیح نقل شده (پس مخالفت با آن درست نیست).
ص: 373
سپس افزوده: خدا علی علیه السلام و یارانش را یاری کرد که مطابق حق رفتار کردند. و غلبه و پیروزی (به حسب ظاهر نیز) با آنان بود تا آن که شامیان احساس شکست کرده و (خدعه نموده و) و قرآن ها را بر سر نیزه زدند.
عمار که کشته شد در لشکر علی علیه السلام بود (که نشانه حقانیت آن ها و باطل بودن شامیان است). و از مسلمات تاریخ است که تلفات لشکر شام بیشتر بوده است.
(و این ها دلائل یاری خداوند است ولی ابن تیمیه همه را نادیده گرفته است).
اما این که ابن تیمیه می گوید: در نهایت پیروزی با علی و یارانش نبود. اشکالش آن است که: مقصود از حدیث این نیست که یاری خداوند به لحاظ ظاهری و در این دنیا باشد. (1)
باید بر کلام صاعدی افزود که اگر امر چنین باشد که ابن تیمیه تصور نموده، باید او آیات قرآن را هم زیر سؤال ببرد که خداوند فرموده:
﴿فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾ [المائدة (5): 56]،
﴿ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [يونس (10): 103]،
﴿وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ﴾ [الحج (22): 40]
﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [الروم (30): 47]،
﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا اَلْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ﴾ [الصافات (37): 171 - 173 ]،
﴿إِنَّا لَتَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ [غافر (40): 51]،
﴿یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اِنْ تَنْصُروُا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ [سورة محمد صلی الله علیه و آله (47): 7]،
ص: 374
﴿کَتَبَ اللّهُ لاََغْلِبَنَّ أنَا وَ رُسُلِی إنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴾ [المجادلة (58): 21]
و آیات دیگر؛ زیرا در موارد فراوان انبیا علیهم السلام و حتی خود پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ با دشمنان - به حسب ظاهر - شکست خورده اند.
و پاسخ امثال ابن تیمیه را عمار به خوبی داده که فرمود: ﴿وَ اللَّهِ لَوْ هَزَمُونَا حَتَّی یَبْلُغُوا بِنَا سَعَفَاتِ هَجَرَ لَعَلِمْنَا أَنَّا عَلَی الْحَقِّ وَ أَنَّهُمْ عَلَی الْبَاطِلِ﴾. (1)
محبّ طبری (متوفی 694) می گوید:
پذیرفتن این مطلب مستلزم مفسده عظیم و طعن بر مهاجرین و انصار است که امت بر گمراهی اجتماع کرده و همه صحابه در پذیرفتن خلافت ابوبکر به خطا رفته اند. (2)
تفتازانی (متوفی 791/ 792/ 793) می نویسد:
اگر حدیث غدیر متواتر و دلالت آن تمام بوده بر بزرگان صحابه مخفی نمی ماند و به آن استدلال می کردند و در امر امامت توقف نمی کردند (و کار به نزاع، تشاجر و اختلاف نمی کشید). (1)
هیچ گاه حدیث غدیر بر کسی مخفی نمانده و احتجاج و استدلال به آن بارها اتفاق افتاده، گرچه مخالفین موارد بسیار کمی از آن را نقل کرده اند. (2)
اما این که می گوید کار به توقف کشید مرادش نزاع در خلافت است گرچه از
ص: 376
تصریح به آن خودداری می کند اولاً: این اعتراف است به عدم اجماع !
و ثانياً: توقف، نزاع و اختلاف به جهت انگیزه های نادرست دیگران بود نه فقدان نص یا عدم اطلاع از آن همان گونه که - بنابر روایات آنان - انصار با وجود اطلاع از «الائمة من قريش» داعية: «منّا أمير... » داشتند!
ابوسعید خُدری می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مبادا از ترس مردم، شهادت به حق ترک شود» پس از آن ابوسعید گریست و گفت: به خدا سوگند ما گواه حق بودیم ولی شهادت به آن ندادیم ! (1)
شما فکر می کنید این کلام و گریه اش اشاره به کدام حق باشد؟! کدامین ترس مانع شد که او و دیگر صحابه از گواهی دادن به حق امتناع نمایند که می گوید: به خدا سوگند ما گواه حق بودیم ولی شهادت به آن ندادیم ؟!
آیا چیزی جز ولایت و رهبری امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر خم بود؟! اگر مشکل سیاسی نداشت بیان آن برای او و راویان سهل و آسان بود؛ (2) از این روی در برخی منابع اهل تسنن اصل حدیث - مبادا از ترس مردم، شهادت به حق ترک شود از ابوسعید نقل شده (3) ولی کلام او پس از آن نقل نشده است! (4)
ص: 377
اما ترسی که مانع گواهی دادن ابوسعید خُدری و دیگر صحابه شد همان ترسی است که در گزارش سقیفه - بنابر نقل بخاری از عایشه ! - آمده است که:
﴿لَقَدْ خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ، وَإِنَّ فِيهِمْ لَنِفاقاً، فَرَدَّهُمُ اللهُ بذَلِك﴾.
یعنی: عمر مردم را تهدید کرده و ترسانید؛ [در پذیرفتن خلافت ابوبکر] در میان آن ها دورویی بود و خداوند به واسطه تهدید عمر مردم را از دورویی و نفاق بازگرداند! (1)
تفتازانی و همفکرانش ادامه می دهند:
نهایت آن است که حدیث غدیر دلالت دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است علی علیه السلام استحقاق امامت دارد و در آینده امام خواهد شد، نه بلافاصله پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، پس نمی شود با حدیث غدير خلافت خلفای سه گانه را زیر سؤال برد و انکار کرد. (2)
اولاً: مطلب اخبار نیست بلکه انشاء است، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله با این بیان از مردم خواست که رهبری امیرالمؤمنین علیه السلام را بپذیرند و ولایتش را گردن نهند.
ثانياً: در روایت صحیح و معتبر نزد مخالفان- که آن هم در حجة الوداع صادر شده و پیش از این گذشت - لفظ من بعدي وارد شده است که صریح در خلافت بلافصل است ولی بعضی از مخالفان آن را تضعیف کرده و بعضی دیگر به توجیه آن پرداخته اند ! (3)
ص: 378
ثالثاً: پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبه غدیر هم مكرّر تصریح به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده ولی مخالفان آن را روایت نکرده اند. (1)
دکتر صاعدی از محمد بن عبدالوهاب نقل می کند که:
ص: 379
الف) اگر حدیث غدیر نص بر خلافت بود، علی علیه السلام خودش آن را ادعا می کرد و اصلاً ادعا نکرده.
ب) این که علی علیه السلام چنین ادعایی داشته (که حدیث غدير نصّ بر خلافت است) باطل (و دروغ) است.
ج) این که علی علیه السلام تقیه کرده و آن را اظهار نکرده باشد باطل تر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. چه دین قبیحی که به پیشوای خودشان نسبت ترس و ضعف و سستی در دین می دهند با آن که او از شجاع ترین و قوی ترین مردم بوده است. (1)
الف) حديث غدير نص بر خلافت است به شرحی که گذشت. (2)
ب) امیرالمؤمنین علیه السلام در سقیفه حضور نداشت تا آن را ذکر نماید ولی پس از آن ایشان و حتی حضرت زهرا علیها السلام و یارانشان به صراحت متذکر حدیث غدیر شده و فراوان به آن استدلال و احتجاج نموده اند. (3) البته بسیاری از عامّه - به جهات گوناگون - از نقل و انتشار آن امتناع کرده و آن را دروغ دانسته اند.
ص: 380
ج) امیرالمؤمنین علیه السلام در اظهار نصّ بر خلافت، تقیه نکرده و صریحاً آن را اعلام فرموده است. آری؛ آن حضرت - بنابر دستور پیامبر صلی الله علیه و آله، به جهت نداشتن نیرو و یاور به اندازه کافی - وظیفهٔ مبارزه با خلفا را نداشت (1) و این برای پیامبران و جانشینان آنان علیهم السلام عیب نیست چنان که خداوند کلام حضرت هارون علیه السلام را نقل فرموده که: ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي...﴾ [الأعراف (7): 150] مراد آن که این قوم مرا خوار شمردند و نزدیک بود که مرا بکشند. و - چنان که خواهد آمد - بنابر روایات متعدد و معتبر اهل تسنن دستور پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام رفتار مسالمت آمیز با سران سقیفه و جنگ و مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین بوده است. (2)
ص: 381
محبّ طبری مناقشه دیگری مطرح و البانی نیز آن را دنبال نموده و گفته اند:
این که شیعه می گوید: در حدیث غدیر و غیر آن پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: «على خليفه من است» به هیچ وجه درست نیست، شیعه از این حرف های باطل فراوان دارد و واقع تاریخی آن را تکذیب می کند؛ زیرا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین چیزی فرموده بود باید واقع شود؛ چون آن چه او بفرماید وحی الهی است و خدا خُلف وعده نمی فرماید. (1)
فرق است بین اخبار از تشریع و اخبار از تکوین. یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله خبر می دهند که خداوند در مقام قانونگذاری علی علیه السلام را برای جانشینی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین کرده است و وظیفه مردم پذیرفتن آن است، نه آن که خبر غیبی داده باشند که او پس از من سرکار آمده و حکومت را به دست خواهد گرفت. (2)
تأسف از این خطبه با عظمت جز چند جمله کوتاه چیزی نقل نکرده اند، گرچه همین اندازه برای استدلال و احتجاج کافی است.
شاید مفصّل ترین روایت عامّه در خطبه غدیر، نقل محمد بن جریر طبری (متوفی 310) در کتاب الولاية باشد که مفقود شده و به دست ما نرسیده ولی دیگران - با کمی اختلاف - از او نقل کرده اند. (1)
ص: 383
ص: 384
یک بار دیگر احادیث گذشته غدیر مرور شود تا معلوم گردد همین مطالبی که با اسناد صحیح و معتبر نقل شده چقدر از آن کاسته و گاهی فقط به جمله کوتاه ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ اكتفا شده است، بلکه بسیاری از راویان، ناسخان، و... همین جمله کوتاه را هم اسقاط نمودند که برخی از آن موارد در بحث تحریفات لفظی در «واکنش اول: حذف و کتمان حدیث غدیر» گذشت. (1)
برخی گفته اند: سبب صدور حديث «من كنت مولاه» آن است که زیدبن حارثه در ضمن گفتگویی به علی گفت: من تو را دوست ندارم یا تو (آزاد کننده و) مولای من نیستی مولای من پیامبر صلی الله علیه و آله است (پس مولی در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ او و به معنای دوست یا آزادکننده بوده، یعنی علی علیه السلام در حکم آزادکننده او بشمار می رود) و پس از اشکال به آنان که زید سال ها قبل از حجة الوداع به شهادت رسیده آن را به اسامه پسر زید نسبت داده اند. (2)
ص: 385
آیا معقول است که برای یک گفتگوی ساده، هزاران نفر را در آن گرمای سوزان معطل کنند؟! بقیه مطالب خطبه غدیر چه ربطی به این گفتگو دارد ؟! (1)
و بنابر این معنا، تهنیت عمر چه وجهی دارد ؟!
فکر نمی کنید این مطلب شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله را زیر سؤال می برد؟!
گفته شده: کسی از پیشوایان لغت عرب نگفته که «مفعل» به معنای «اَفعل» است تا گفته شود «مَولی» به معنای «اَولی» است. (2)
بسیاری از دانشمندان اهل تسنن تصریح کرده اند که «مَفعل» به معنای «اَفعل»
ص: 386
آمده است که علامه امینی بیش از 40 نفر از آنان را نام برده بلکه برخی از آنان در آیه شریفه: ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ [الحديد (57): 15] معنای منحصر «مَولی» را «اَولی» دانسته اند. (1)
با توجه به این که ظهور حدیث غدیر در ولایت داشتن فعلی امیرالمؤمنین علیه السلام است، ابن تیمیه اشکال کرده:
با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد. (2)
و محدّث دهلوی می نویسد:
شرکت [حضرت] امیر [علیه السلام] با آن حضرت صلی الله علیه و اله در تصرف در حین حیات آن حضرت ممتنع بود پس این ادلّ دلیل است بر آن که مراد وجوب محبت اوست. در اجتماع تصرفین محذورات بسیار است. (3)
اگر مراد از حدیث غدیر، اعلام خلافت و جانشینی - و همچنین سزاوارتر بودن به مردم از خودشان- برای آینده امت باشد هیچ اشکالی وارد نیست. (4)
برخی «ولایت» را بر معنای دوستی حمل کرده اند. دکتر صاعدی می گوید:
ص: 387
استدلال شیعه به این لفظ بر خلافت علی علیه السلام یا برتری او بر ابوبکر و عمر استدلال باطلی است، معنای حدیث آن است که هرکس مرا دوست دارد علی را دوست بدارد و ولایت ضدّ عداوت و دشمنی است. شافعی هم گفته: مراد از آن ولایت اسلامی [یعنی دوستی و یاری] است (که همه مسلمانان در این ولایت و محبت مشترک هستند).
ابن تیمیه هم با آن که تمایل دارد که این حدیث ثابت نیست ولی می گوید بر فرض که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را گفته باشد، مراد از آن ولایت خاصی نیست بلکه ولایت مشترکی است که بین همه مؤمنان وجود دارد - یعنی موالات بر ضد معادات - پس این ردّ بر ناصبیان است. (1)
محدّث دهلوی دنباله حدیث را قرینه برای این مطلب گرفته و می نویسد:
قوله: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».... دلیل صریح است که مقصود ایجاب دوستی او و تحذیر از دشمنی اوست... یعنی محبت على [علیه السلام] فرض است مثل محبت پیغمبر صلی الله علیه و اله و دشمنی او حرام است مثل دشمنی پیغمبر صلی الله علیه و اله، و همین است مذهب اهل سنت. (2)
خلاصه مطلب آن که «مولی» به معنای دوست و مراد از «ولایت» در این حدیث
ص: 388
همان ولایت اسلام است. (1)
در این مطلب دو اشکال وجود دارد: اشکال اول: عبارت حدیث غدیر نمی تواند چنین معنایی داشته باشد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله نفرمود: هرکس مولای من است مولای علی نیز هست تا گفته شود مراد از حدیث آن است که هر کس مرا دوست می دارد علی را دوست بدارد، بلکه فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست». محبّ طبری می نویسد:
و قد حكى الهروي عن أبي العباس أن معنى الحديث من أحبني [و] يتولاني فليحب علياً وليتولّه
قال الطبري: وفيه عندي بُعدٌ؛ إذ كان قياسه على هذا التقدير أن يقول: (من كان مولاي فهو مولى علي) و يكون المولى بمعنى الولي ضدّ العدوّ، فلمّا كان الإسناد في اللفظ على العكس من ذلك بَعُدَ هذا المعنى، ولو قال معناه: من كنت أتولّاه و أُحبّه فعلىٌّ يتولّاه و يُحبّه كان أنسب للفظ الحديث. (2)
هروی از ابوالعباس نقل کرده که معنای حدیث غدیر آن است که هرکس مرا دوست داشته و تولای مرا دارد باید علی را دوست داشته و تولّای او را نیز داشته باشد [مراد او از تولا اظهار محبت است].
محبّ طبری می گوید: من این معنا را بعید می دانم؛ زیرا براین فرض بایستی [جای مبتدا و خبر را عوض نموده] بفرماید: (هرکس مولای من است مولای علی نیز هست) و در این صورت استعمال «مولی» به
ص: 389
معنای ولی، دوست، ضدّ عدو و دشمن صحیح بود، ولی نسبت در حدیث شریف بر عکس است لذا معنای مذکور بعید می نماید، آری؛ اگر می گفت: معنای حدیث آن است که: هرکسی را که من دوست دارم علی نیز دوست می دارد، مناسب تر بود.
اشکال دوم: با صرف نظر از اشکال گذشته چه نیازی به ذکر این مطلب بود؟! این که امری است مشترک بین همه مسلمانان!
مخالفان در پاسخ می گویند:
چون عده ای از صحابه با آن حضرت دشمنی کرده و سر ناسازگاری داشتند و از رفتارهای حضرت خوششان نمی آمد لذا پیامبر صلی الله علیه و آله مطلب را بدین گونه بیان فرمود. (1)
ابن کثیر در توجیه حدیث غدیر می نویسد:
علی [علیه السلام] لشکر یمن را از استفاده شتران صدقه منع نمود و حلّه ها (و لباس هایی) که (بی جهت) بين لشكريان تقسيم شده بود برگرداند لذا گفتگو درباره او بسیار شد. البته علی [علیه السلام] در این رفتار معذور بود، ولی مطلب بين حاجیان شایع شده بود به همین جهت - البته خدا بهتر می داند [!] - پیامبر صلی الله علیه و آله پس از بازگشت از حجة الوداع به مدینه، هنگامی که به غدیر خم رسید خطبه ای ایراد نمود و ساحت او را (از عيب ها) منزّه دانست و مرتبه بلند او را اعلام و مردم را از فضیلت او آگاه نمود تا آن چه در دل بسیاری از آنان بود زایل گردد. (2)
ص: 390
فخر رازی احتمال دیگری ذکر کرده و گفته:
این سخن پس از فتح مکه ایراد شده، در آن زمان عده ای به اسلام گرویده بودند که نزدیکانشان به دست علی علیه السلام کشته شده بودند. امکان دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت دلسوزی این مطلب را فرموده باشد تا اگر آنان از علی علیه السلام کینه و تنفری داشته باشند زائل گردد. (1)
وجه سومی در کلام محدّث دهلوی نیز برای آن تصور شده که:
وجه تخصیص حضرت مرتضی [علیه السلام] به این آن خواهد بود که آن حضرت [علیه السلام] را به وحی معلوم شد که در زمان امامت حضرت مرتضی [علیه السلام]، بغی و فساد خواهد شد و بعضی مردم انکار امامت او خواهند نمود. (2)
اولاً: با تأمل در کلام هر سه - ابن کثیر، فخر رازی و محدّث دهلوی - روشن است که این اعتراف به دشمنی بی جا و عداوت عده ای از صحابه با اميرالمؤمنین علیه السلام است، در حالی که همیشه آنان این مطلب را انکار می کنند و این تناقضی آشکار است به عنوان نمونه مقایسه کنید کلام گذشته فخر رازی را با آن چه حدود 50 صفحه قبل در همین کتاب گفته:
علی علیه السلام هر کسی را کشت یا اذیت نمود به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بود چگونه ممکن است صحابه - با آن محبت فراوان و شدید به پیامبر صلی الله علیه و آله و با آن که می دانستند کار علی علیه السلام به دستور مستقیم آن حضرت بوده - باز از علی علیه السلام کینه به دل داشته باشند ؟ ! (3)
ص: 391
ثانياً: ناچارند بپذیرند که دشمنی و عداوت آنان، دشمنی با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است؛ زیرا حضرت در ادامه فرمود: ﴿اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ﴾.
ثالثاً: بر فرض تمام بودن این ادعا باید شخص فصیح و بلیغی چون پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا تعبیر عامی برای دوستی عموم مؤمنان بکار برده سپس بفرمایند علی علیه السلام هم یکی از آنان است و باید او را دوست داشت نه این که بفرمایند: ﴿اللَّه مَوْلایَ وأنا ولیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ﴾. يا: ﴿إِنَّ اللهَ مَولاَیَ،وَ أَنَا مَولَی المُؤمِنِینَ،وَ أَنَا أَولَی بِهِم مِن أَنفُسِهِم﴾. يا: ﴿ألَستُم تَشهَدونَ أنَّ اللهَ و رَسولَهُ أولی بِکُم مِن أنفُسِکُم و أنَّ اللهَ و رَسولَهُ مَولاکُم [أولياؤكم]﴾؟ که قرینه بر «اولی به تصرف است» و سپس بفرمایند: ﴿فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ﴾ !!!
رابعاً: برای مطلبی چنین، نیازی به تشریفات چنان نبود. (1)
ابن حبان (متوفی 354) پیش از روایت: ﴿مَنْ کُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ﴾ گفته:
ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله علیه [علیه السلام] كان ناصر كل ما ناصره رسول الله صلی الله علیه و اله، یعنی بیان آن که علی علیه السلام یاور هر کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله پاورش باشد !
و قبل از نقل «وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بعدي»- در حدیث عمران بن حصین (2) - نیز گفته:
ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] ناصر لمن انتصر به من المسلمين بعد المصطفى صلی الله علیه و آله، یعنی: بیان آن که علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله یاور هر
ص: 392
مسلمانی است که از او یاری بخواهد. (1)
چنان که ملاحظه فرمودید ابن حبان در هر دو مورد «ولایت» را به نصرت و یاری معنا نمود بدون آن که تناسب آن را با فضای صدور روایت بسنجد!
ابن حجر مکی در نهایت پذیرفته است که «مولی» در حدیث غدیر به معنای «ولی» است اما گفته:
مراد از «مولی» اولی به امامت نیست بلکه مقصود اولی به پیروی و تقرّب است مانند آیه شریفه ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ [آل عمران (3): 68] سزاوارترین مردم به حضرت ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی نمایند.
پس از آن گفته هیچ دلیلی بر ردّ و انکار این احتمال نیست بلکه واقع مطلب همین است و ابوبکر و عمر هم از حدیث همین را فهمیدند که به علی علیه السلام گفتند: «مولای ما و مولای هر مرد و زن با ایمان شدی». (2)
چگونه ممکن است «ولایت» در سه جمله پشت سر هم، مفادش فرق کند؟!
«خدا مولای من است»،
«من ولی هر مؤمن هستم»،
«هر کس من ولیّ او باشم علی ولی اوست».
ص: 393
علاوه بر آن آیا لازمه پیروی همه مردان و زنان با ایمان از آن حضرت و تقرّبشان به آن، سرور چیزی جز پذیرفتن امامت ایشان است؟!
و به بیان روشن، اگر مراد ابن حجر آن باشد که رهبری دینی مردم (و مرجعیت) با آن حضرت است، ولی خلافت و حکومت از آن برداشت نمی شود، در پاسخ او می گوییم مردم برای تعیین حاکم و خلیفه چه کنند ؟!
چرا برای تعیین خلیفه در سقیفه و... با آن حضرت هیچ مشورتی نشد؟! بلکه در شورا - پس از عثمان - به زور- نظرشان را بر آن حضرت تحمیل کردند و گفتند: فلا تجعلنّ على نفسك سبيلا یعنی خودت را در معرض خطر قرار نده! (1)
آیا این معنای اولی به پیروی و تقرّب است ؟!!
ص: 394
آری؛ بدون شک همان کسی که به نص پیامبر صلی الله علیه و آله صلاحیت رهبری دینی آن ها را دارد باید حاکم بر آنان باشد نه جُهّال و نادانان و... (1)
محدّث دهلوی می نویسد:
اگر «مولی» به معنای «أولی» هم باشد محتمل است «أولى بالمحبة» يا «بالتعظيم» باشد و لزومی ندارد که به معنای «أولى بالتصرف» باشد. (2)
در این مطلب چند اشکال وجود دارد:
آیا ممکن است «ولایت» در سه جمله متوالی مفادش فرق کند:
«خدا مولای من است»،
«من ولی هر مؤمن هستم»،
«هر کس من ولیّ او باشم علی ولی اوست».
هنگامی که به مجموع قرائن قطعی معلوم شد «مولی» به معنای «أولی» است، آن قرائن تعیین می کند که اولی بالتصرف مراد است، و دلخواه کسی نیست که بخواهد مطابق میل خود آن را معنا کند.
ص: 395
هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام «اولى بالمحبة» يا «بالتعظيم» باشد، وظیفه دیگران چیست ؟ آیا آن ها وظیفه خودشان را بجا آوردند ؟!
چرا برای تعیین خلیفه در سقیفه و... با آن حضرت هیچ مشورتی نشد؟! (1)
آیا معنای محبت و تعظیم، هجوم به خانۀ او با هیزم و آتش، تهدید به آتش زدن خانه بیرون آوردن از خانه با شدت و خشونت و اجبار بر بیعت است ؟ (2)
آیا به راه انداختن جنگ های جمل و صفین و... محبت و تعظیم است؟!
ص: 396
مولوی در بیان حدیث غدیر دست به تأویلی زده که آن را از معنای حقیقی و واقعی اش برگردانده و در حقیقت آن را تحریف معنوی نموده است. او با تکیه بر این که «مولی» به معنای «مُعْتِق» و آزادکننده بردگان نیز آمده می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام انسان ها را به ایمان هدایت نموده و از قید و بند رقّیّت و بندگی آزاد می کنند و معنای حدیث غدیر آن است که هر کس من باعث آزادی او از قیود بندگی هستم علی علیه السلام نیز آزادکننده اوست. اشعار او را بنگرید:
زين سبب پیغمبر با اجتهاد *** نام خود و آن على «مولی» نهاد
کیست مولی آن که آزادت کند *** بند رقیت ز پایت بر کند
چون به آزادی نبوّت هادی است *** مؤمنان را ز انبیا آزادی است
ای گروه مؤمنان شادی کنید *** همچو سرو و سوسن آزادی کنید (1)
و قریب به این مطلب را محبّ طبری نیز با بیانی دیگر ذکر نموده است. (2)
این مطلب صحیح است که گاهی آیات قرآن و کلمات معصومین علیهم السلام گذشته از معنای ظاهری آن دارای بطون و اسراری است اما کلام در آن است که: اولاً: هر کسی نمی تواند از پیش خود برای ظواهر کتاب و سنت، تأویل تراشی نماید.
ص: 397
ثانیاً: اگر تأویلی با دلیل معتبر به ما رسیده باشد به معنای کنار گذاشتن ظاهر آیه و روایت نیست، بلکه باید به ظاهر و باطن آن اعتقاد داشت و عمل نمود.
اشکال بر مولوی آن است که گرچه این مطلب في نفسه صحيح است که پیامبران و جانشینان آنان علیهم السلام بشر را به آزادی حقیقی می رسانند، ولی ادعای این که پیامبر صلی الله علیه و آله در مقام بیان آن بوده اند نیازمند به دلیل است.
و بر فرض که چنین تأویلی به ما رسیده بود - مانند تأویل «ایمان و صلاة» به «ولایت اهل بیت علیهم السلام» یا «کفر و فسوق و عصیان» به «[ولایت] دشمنان آنان» - این که با تکیه بر باطن و تأویل، از معنای ظاهری آن دست برداشته و ولایت و خلافت بلافصل آن حضرت نادیده گرفته شود قطعاً غلط است.
بلکه بنابر روایتی، امیرالمؤمنین علیه السلام با استناد به روایت: «الْوَلَاءِ لِمَنْ أَعْتَقَ» و این که پیامبر صلی الله علیه و آله باعث آزادی مردم از آتش گردید و ضمیمه نمودن آن به حدیث غدیر، بر خلافت و ولایت خویش احتجاج فرمود. (1)
برخی از اهل تسنن به حقیقت اعتراف نموده اند مناوی (متوفی 1031) در شرح حديث: «علي بن أبي طالب مولى من كنت مولاه» می نویسد: حرالی گوید: «مولی» ولی و سرپرستی است که ولایت و سرپرستی او لازم است و همیشه به آن قیام نماید نسبت به کسی که عهده دار امورش شود و کارش را مستند به او نماید در مواردی که خودش توانایی آن را ندارد. (2)
ص: 398
ملاحظه فرمودید که جمله اخیر مؤید مدعای شیعه است (1) یعنی مؤمن با وجود فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و ولیّ - یعنی سرپرستی که ولایت و سرپرستی او به فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله لازم است - خودش توانایی هیچ امری را ندارد.
در برخی از روایات معتبر دیگر نیز تعبیر «وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی» (2) بود و صالحی شامی اعتراف کرده که مراد آن است که زعامت شما را به عهده خواهد گرفت. (3)
و عبدالرحمان بن ابی لیلی در ضمن روایت مفصلی از پدرش نقل می کند که: و قال صلی الله علیه و آله له: ﴿أنتَ إمامُ کُلِّ مُؤمِنٍ و مُؤمِنَهٍ، و وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ و مُؤمِنَهٍ بَعدی﴾. (4)
گذشته از آن، در روایات غدیر به سند معتبر لفظ «ولیّ» به معنای جانشین و عهده دار ادای امور از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله استعمال شده، چنان که در روایت معتبر شماره 198 گذشت:
عن عائشة بنت سعد بنت سعد سمعت أباها يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول - يوم - الجحفة، و أخذ بيد على [علیه السلام] - فخطب، ثم قال: «أيها الناس إني وليكم قالوا: صدقت، فرفع يد علي [علیه السلام]، فقال: هذا وليّي، والمؤدّي عنّي، و إن الله موالي من والاه، و معادي من عاداه». قال ابن كثير: قال شيخنا الذهبي: و هذا حديث حسن غريب. (5)
نسائی (6) و ابن أبي عاصم نیز این روایت را نقل کرده اند. (7)
ص: 399
در این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله پس از اعتراف گرفتن از مردم به زعامت خود، فرمود: «هذا ولیّی» یعنی او جانشین من است (و زعامت شما را به عهده خواهد گرفت) و بویژه با افزودن «والمؤدّي عنّي» فهماند که امیرالمؤمنین علیه السلام عهده دار ادای هر امری از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد گردید.
و روى الطبراني عن عبد الله - يعنى ابن مسعود - قال: رأيت النبي صلی الله علیه و آله أخذ [آخذاً] بيد علي [علیه السلام]، و هو يقول: «هذَا وَلِییّ، و أَنَا ولِیُّه... ». (1)
«ولیّ پیامبر صلی الله علیه و آله» در این دو روایت به همان معنایی است که در کلام عمر استعمال شده که در صحیح مسلم آمده است:
﴿...فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُوْلُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ قَالَ أَبُوْ بَکْرٍ أَنَا وَلِیُّ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ فَجِئْتُمَا، تَطْلُبُ مِیْرَاثَکَ مِنِ ابْنِ أَخِیْکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیْرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیْهَا فَقَالَ أَبُوْ بَکْرٍ قَالَ رَسُوْلُ اللَّهِ - صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ- «مَا نُوْرَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَهٌ ». فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُوْ بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُوْلِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ وَ وَلِیُّ أَبِیْ بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِیْ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَ اَللَّهُ یَعْلَمُ أَنِّی لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ....﴾ (2)
خلاصه آن که عمر به امیرمؤمنان علیه السلام و عباس - عموی پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: پس از پیامبر [صلی الله علیه و آله] ابوبکر خود را ولی و جانشین حضرت می دانست شما نزد او آمده یکی میراث برادر زاده اش را مطالبه می کرد و دیگری میراث همسرش را از ناحیه پدر ابوبکر گفت: پیامبر [صلی الله علیه و آله]
ص: 400
فرموده: ما چیزی به ارث نمی گذاریم آن چه از ما باقی بماند صدقه است... اما شما ابوبکر را دروغ گو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن دانستید .... پس از ابوبکر من ولی و جانشین پیامبر [صلی الله علیه و آله] و ابوبکر شدم، شما مرا نیز دروغگو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن دانستید... .
«ولیّ پیامبر صلی الله علیه و آله» در کلام عمر دقیقاً به معنای جانشینی آن حضرت و عهده دار شدن ادای امور از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله است و معنای دیگری نمی تواند داشته باشد ! و پیامبر صلی الله علیه و آله در روایات غدیر این لفظ را به همین معنا استعمال فرمود (1) و در روایت شماره 378 نیز خواهد آمد که حضرت خطاب به بستگانش فرمود: ﴿وَ مَنْ يُؤَاخِينِي [منكم] وَي وَازِرُنِي وَ يَكُونُ وَلِيِّي وَ وَصِيِّي بَعْدِي، وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي﴾؟ (2)
پیش از این گذشت که عده ای از متکلّمین اهل خلاف، صدر حدیث غدیر - يعني بخش: ﴿أَلَسْتُ أولى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ﴾؟ - را انكار نموده اند، ولی گفتیم که این بخش با اسناد صحیح فراوان نقل شده است. (3) محدّث دهلوی معنای این عبارت را تحریف نموده و می نویسد:
در این جا هم مراد همین است که: ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم في المحبة ؟ بلکه «أولى» در این جا مشتق از ولایت است که به معنای محبت است. یعنی: ألست أحبّ إلى المؤمنين من أنفسهم؟... و اين لفظ پیغمبر صلی الله علیه و اله... مأخوذ از آیات قرآنی است... که معنای اولی
ص: 401
بالتصرف در آن جا اصلاً مناسبت ندارد، وهو قوله تعالى: ﴿النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ﴾ [الأحزاب (33) 6]... و معنای اولى بالتصرف اصلاً در این مقصود دخلی ندارد. (1)
این که درباره آیه شریفه گذشته گفته: (معنای اولی بالتصرف در آن جا اصلاً مناسبت ندارد) ادعایی بی جا بلکه مصادره به مطلوب است.
اقوال برخی از مفسرین اهل تسنن در شرح و تفسیر این آیه نقل می شود تا حقیقت روشن گردد:
* أحقّ بالمؤمنين به من أنفسهم أن يحكم فيهم بما يشاء من حكم فيجوز ذلك عليهم. (2)
* و حقيقة معنى الآية... أن النبي صلی الله علیه و آله إذا أمر بشيء أو نهى عنه، ثم خالفته النفس: كان أمر النبي صلی الله علیه و آله و نهيه أولى بالاتباع من الناس. (3)
* إن النبي صلی الله علیه و آله أحق أن يحكم في الانسان بما لا يحكم به في نفسه لوجوب طاعته لأنها مقرونة بطاعة الله تعالى (4)
* من لم ير نفسه في ملك الرسول صلی الله علیه و آله لم ير ولاية الرسول صلی الله علیه و آله في جميع الأحوال
ص: 402
ولا يذوق حلاوة سنّته بحال؛ لأن النبي صلی الله علیه و آله هو الأولى بالخلق من أنفسهم و أموالهم. (1)
* إذا دعاهم النبي صلی الله علیه و آله إلى شيء و دعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعة النبي صلی الله علیه و آله أولى. (2)
* إن الرسول [صلی الله علیه و آله] إذا دعاه إلى شيء ونفسه دعته إلى شيء فيتبع الرسول [صلی الله علیه و اله] ولا يتبع النفس. (3)
* يعني... في نفوذ حكمه فيهم ووجوب طاعته عليهم.
و قال ابن عباس و عطاء: يعني إذا دعاهم النبي صلی الله علیه و آله و دعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعة النبي صلی الله علیه و آله أولى بهم من أنفسهم
قال ابن زيد: النبي صلی الله علیه و آله أولى بالمؤمنين من أنفسهم فيما قضى فيهم كما أنت أولى بعبدك فيما قضيت عليه (4)
* أي أحقّ بهم في كل شيء من أمور الدين والدنيا، و حكمه أنفذ عليهم من حكمها، فعليهم أن يبذلوها دونه و يجعلوها فداءه. (5)
* و يلزمه أن يمتثل أوامره أحبّت نفسه ذلك أو كرهت. (6)
* أي: أحق، فله أن يحكم فيهم بما يشاء. (7)
* في الأمور كلّها فإنه لا يأمرهم ولا يرضى منهم إلّا بما فيه صلاحهم و نجاحهم
ص: 403
بخلاف النفس. (1)
* قد علم الله تعالى شفقة رسوله صلی الله علیه و آله على أمته و نصحه لهم فجعله أولى بهم من أنفسهم، وحكمه فيهم كان مقدّما على اختيارهم لأنفسهم، كما قال تعالى: ﴿فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أنفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ [النساء (4): 65]. (2)
و قوله تعالى: ﴿وَاعْلَمُوا أنَّ فِیکُمْ رسول الله﴾ [ الحجرات (49): 7] أي اعلموا أن بين أظهركم رسول الله [صلی الله علیه و آله] فعظّموه و وقّروه و تأدّبوا معه وانقادوا لأمره؛ فإنه أعلم بمصالحكم و أشفق عليكم منكم، و رأيه فيكم أتمّ من رأيكم لأنفسكم، كما قال تبارك و تعالى: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ [الأحزاب (33): 6]. (3)
* أي في كل امر من أمور الدين والدنيا، كما يشهد به الإطلاق. (4)
* أي هو أحق بهم في كل أمور الدين والدنيا، و أولى بهم من أنفسهم فضلاً عن أن يكون أولى بهم من غيرهم، فيجب عليهم أن يؤثروه بما أراده من أموالهم، و إن كانوا محتاجين إليها، و يجب عليهم أن يحبّوه زيادة على حبّهم أنفسهم، و يجب عليهم أن يقدّموا حكمه عليهم على حكمهم لأنفسهم. و بالجملة فإذا دعاهم النبي صلی الله علیه و آله لشيء و دعتهم أنفسهم إلى غيره وجب عليهم أن يقدموا ما دعاهم إليه و يؤخّروا ما دعتهم أنفسهم إليه، و يجب عليهم أن يطيعوه فوق طاعتهم لأنفسهم، و يقدّموا طاعته على ما تميل إليه أنفسهم و تطلبه خواطرهم. (5)
ص: 404
* فإنه صلی الله علیه و آله و لا يأمرهم ولا يرضى منهم إلا بما فيه صلاحهم و نجاحهم بخلاف النفس ... و أطلقت الأولوية ليفيد الكلام أولويته صلی الله علیه و آله في جميع الأمور. (1)
* فالرسول [صلی الله علیه و اله] أولى بالمؤمن من نفسه... فلذلك وجب عليهم إذا تعارض مراد النفس أو مراد أحد من الناس مع مراد الرسول أن يقدّم مراد الرسول، و أن لا يعارض قول الرسول بقول أحد كائنا من كان، و أن يفدوه بأنفسهم و أموالهم وأولادهم، ويقدّموا محبّته على الخلق كلهم، وألّا يقولوا حتى يقول، ولا يتقدموا بين يديه. (2)
* ثم بيّن - سبحانه - بعد ذلك بعض الأحكام التشريعية الأخرى، كوجوب طاعة الرسول صلی الله علیه و آله طاعة تفوق طاعتهم لأنفسهم. (3)
* أى: النبي صلی الله علیه و آله أحق بالمؤمنين بهم من أنفسهم و أولى في المحبّة والطاعة، فإذا ما دعاهم إلى أمر ودعتهم أنفسهم إلى خلافه وجب أن يؤثروا ما دعاهم إليه، على ما تدعوهم إليه أنفسهم. (4)
دهلوی پس از بیان گذشته پا را فراتر نهاده و می گوید:
اگر بالفرض صدر حدیث را به معنای اولی بالتصرف گردانیم نیز حمل «مولی» بر اولى بالتصرف مناسبت ندارد؛ زیرا در آن صورت این عبارت برای تنبیه مخاطبین است تا به کمال توجه و اصغا تلقی کلام آینده نمایند و اطاعت این امر ارشادی را واجب دانند. (5)
ص: 405
اولاً: چنان که پیش از این گفته شد: چگونه ممکن است «ولایت» در سه جمله پشت سر هم، مفادش فرق کند؟! «خدا مولای من است»، «من ولی هر مؤمن هستم»، «هر کس من ولیّ او باشم علی ولی اوست»
ثانياً: در روایات صحیحه اهل تسنن، مطلب با «فاء» تفریع بیان و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بر ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله متفرع شده است که به روشنی دلالت بر مدعای شیعه دارد. (1)
دکتر صاعدی می گوید
«اللهُمَّ والِ مَنْ والاهُ...» دعای پیامبر صلی الله علیه و آله است برای کسانی که تولای صحیح و سالم از زیاده روی نسبت به علی داشته باشند... و به ضمیمه «من كنت مولاه...» دلالت بر جایگاه عظیم امیرالمؤمنین علیه السلام و (هم چنین) بقیه صحابه و تابعین دارد [!!]... .
تولّای شیعه نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام کاملاً صحیح و بدون زیاده روی است. (2) ولی آیا ممکن است دقیقاً تعیین شود که کجای عبارت حدیث دلالت بر جایگاه عظیم بقیه صحابه و تابعین دارد!! دیگران مشمول «عاد من عاداه» «واخذل من خذله» بودند مگر آن عده قلیل که بر ولایت و نصرت امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت قدم ماندند، مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمار که البته دعای پیامبر صلی الله علیه و آله «اللهم وال
ص: 406
من والاه، وانصر من نصره» شامل حالشان شده است صاعدی ادامه می دهد:
«وعاد من عاداه» نفرین به کسانی است که با علی دشمنی ورزیده و تولای او را نداشته باشند و این حمل می شود بر کسی که مجوز شرعی برای دشمنی اش نداشته باشد و به جهت هوای نفسانی یا تعصب مذهبی و یا بدون اجتهاد و تأویل با ایشان دشمنی کند.
اولاً: این سخن هیچ وجهی ندارد. آیا ممکن است مجوّزی برای مخالفت، دشمنی و جنگ با خدای تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشته باشد ؟!
آیا به بهانۀ اجتهاد و تأویل می توان کار چنین کسانی را توجیه نمود ؟!
روایات معتبر دلالت دارد که:
حق با علی علیه السلام است،
قرآن با علی علیه السلام است،
مبارزات علی علیه السلام بر تأویل قرآن است:
جدایی از علی علیه السلام جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله،
نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست،
دشمن علی علیه السلام دشمن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله،
و جنگ با علی علیه السلام و خاندانش جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
صاعدی می گوید: اگر کسی در مسأله ای از مسائل شرعی با دلیل با على علیه السلام مخالفت کند یا به قول شيخين - ابوبکر و عمر- اخذ نماید، این دشمنی با علی نیست بلکه این داخل در موالات خیرخواهی، یاری حق، رجوع به کتاب و سنت است، یا تمسک به قول کسی که در
ص: 407
علم و فقاهت از علی علیه السلام بالاتر بوده [!!] بدون شک اگر برای خود على علیه السلام هم این مطلب معلوم می شد با آن مخالفت نمی کرد (و آن را می پذیرفت)... زیرا پیروی از حق و حقیقت برای همه لازم است.
با توجه به روایات معتبر اهل تسنن، کمال بی شرمی است که خیال شود کسی برای مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام مجوّز شرعی دارد و العياذ بالله آن را موالات خیرخواهی یاری حق و رجوع به کتاب و سنت بداند. این جز تعصب بی جا و کورکورانه هیچ توجیهی ندارد! دلائل فراوان از جمله روایات: «حق با علی علیه السلام است»، «قرآن با علی علیه السلام است»، حدیث ثقلين، «من شهر علم و دانشم و علی دروازهٔ آن» و... برای قضاوت اهل انصاف کافی است.
چگونه صاعدی به خود اجازه داده که بگوید: کسی در علم و فقاهت از علی علیه السلام بالاتر بوده ؟! آن هم کسانی که بارها اعتراف به عجز، جهل، قصور و تقصیر خویش نموده بلکه زنان پرده نشین را از خود داناتر دانسته اند و پناه به خدا می بردند از آن که مشکلی برایشان پیش آید و علی علیه السلام برای حل آن حضور نداشته باشد. مگر عمر بارها نگفته: اگر علی نبود من هلاک شده بودم بودم. (1)
در آینده به نقل از اهل تسنن خواهد آمد که هیچ یک از صحابه چنین ادعایی نداشت که هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد جز علی علیه السلام. (2)
و ابن عباس گوید: اگر مطلبی از علی علیه السلام ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (3) ابن كثیر متعصب هم اعتبار این روایت را پذیرفته که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: از هر آیه قرآن و هر یک از سنت های پیامبر صلی الله علیه و آله از من بپرسید، پاسخ می دهم. (4)
ص: 408
پس چگونه می شود گفت: اگر برای خود علی علیه السلام هم این مطلب معلوم می شد با آن مخالفت نمی کرد ؟! امکان ندارد که آن حضرت حکم خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را نداند یا بر خلاف آن رفتار یا حکمی داشته باشد.
آیا این همه دلائل محکم و غیر قابل خدشه را ندیده اند ؟!
آری دیده اند.... ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ المُفْسِدِینَ﴾ [النمل (27): 14] !!
صاعدی در آخر می نویسد:
آن چه گذشتگان( اهل تسنن) بدان معتقدند آن است که جنگ و دشمنی بین علی و صحابه به جهت اجتهاد و تأویل بوده نه هوی و هوس و طمع (ریاست) و دوری از حق پس به اجتهادشان مأجورند گرچه خطاکار باشند و خطایشان بخشیده شده اگر آنان می دانستند حق با علی علیه السلام است با او نمی جنگیدند. (1)
1. از آن چه گذشت روشن شد که اجتهاد و تأویل در مخالفت دشمنی و جنگ با خدای تعالی و پیامبر صلی الله علیه و آله مردود است. اگر برای ابولهب و ابوجهل و امثالشان اجتهاد و پاداشی تصور شود برای مخالفان علی علیه السلام هم خواهد بود!
2. شواهد فراوان دلالت دارد که داعی آن ها طمع ریاست، هوای نفس و.... بوده و در مخالفت با علی علیه السلام بر طبق امیال نفسانی و... رفتار نمودند. (2)
ص: 409
3. دلائل معتبر دلالت دارد که آن ها می دانستند که حق با علی علیه السلام است، (1) ولكن المُلك عقيم !
البانی متعصب روایت: «قاتل عمار وسالبه في النار» (2) را صحیح دانسته و پس از آن می نویسد: ابن حجر عسقلانی گفته:
گمان نیک به صحابه آن است که جنگ هایی که بین آنان واقع شده از باب تأويل و اجتهاد بوده حتی اگر خطا هم کرده باشند از یک پاداش بی نصیب نخواهند بود. این امری است که در حق عموم مردم ثابت است پس در مورد صحابه به طریق اولی ثابت خواهد بود.
البانی بر عسقلانی اشکال کرده که:
ص: 410
این قانون حق است ولی تطبیق آن بر همه صحابه مشکل است؛ چگونه می شود که با وجود دلیل معتبر بر آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: «قاتل عمار جهنمی است» باز بگوییم: ابوغادیه که عمار را کشت از یک پاداش بهره مند می گردد و مجتهد مأجور است چون اجتهادش منتهی به قتل عمار گردید ؟! صحیح آن است که بگوییم این قاعده - که مجتهد اگر خطا هم کند یک پاداش دارد - صحیح است مگر در جایی که دلیل قاطع برخلاف آن قائم شود. و این نظریه بهتر از آن است که حدیث صحیح را به جهت قاعده ردّ و انکار نماییم. (1)
نگارنده گوید: با صرف نظر از بطلان این قاعده و گذشته از آن که حُسن ظن به همه صحابه روا نیست، مطلبی که البانی گفته در پاسخ صاعدی و امثال او کافی است.
به این بیان که: هنگامی که دلیل قطعی یقینی و مسلّم دلالت کند که جنگ با اميرالمؤمنین علیه السلام جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله است و همچنین بغض، کینه، دشمنی، سبّ و ناسزا گفتن به آن حضرت؛ چگونه اجتهاد و پاداش برای آن متصور است؟!
آری؛ کسانی که در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفتند قطعاً مشمول سخن پیامبر صلی الله علیه و آله هستند که فرمود: ﴿لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّاراً یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ﴾. (2)
* بازنگری اجتهاد مخالفان اهل بیت علیهم السلام (3)
گرچه مخالفان چنین اظهار می کنند که به عموم صحابه احترام می گذارند و
ص: 411
فعل و قولشان را حجت می دانند و هر کس با آن ها دشمنی کند از او بیزار هستند و... ولی واقع مطلب آن است که برای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و بویژه امیرالمؤمنین علیه السلام چنین ارزش و احترامی قائل نیستند و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله شخصیت اميرالمؤمنین علیه السلام را خُرد کردند و بنابر روایات فراوان آن حضرت را به زور مجبور کردند که با ابوبکر بیعت نماید و تمام فضائل و حرمتش را نادیده گرفتند. این بی احترامی تا شورای شش نفرهٔ عمر و بیعت با عثمان و پس از آن ادامه داشت و حتی پس از خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام با جبهه گیری در برابر آن حضرت و مبارزه علنی باز سر نهان خویش را آشکار کردند.
کسانی که آن روز نبودند تا با حضرت بجنگند، امروز با دفاع از کسانی که در جبههٔ مخالف آن حضرت بوده اند و تبرئه آنان و اجتهاد دانستن رفتارشان، نهان خویش را آشکار می کنند که ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ ﴾ [البقرة (2): 118] و «أَلمَرءُ مَعَ مَن أَحَبَّ» (1) «ولا يحب رجل قوماً إلّا حشر معهم». (2)
محبّ طبری (متوفی 694) می گوید:
خلافت امر مهم دینی است و در مثل آن نمی شود به الفاظ و عباراتی که دارای معانی متعدد است اکتفا نمود بلکه باید کلام ظهور یا صراحت در مراد داشته باشد. (3)
ص: 412
ابن تیمیه در این زمینه می نویسد:
یا اصلاً پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث غدیر را بر زبان جاری نفرموده که دیگر جای هیچ حرفی نیست؛ یا آن که فرموده ولی مرادش از آن خلافت نبوده؛ زیرا در آن الفاظ چیزی که دلالت بر خلافت نماید وجود ندارد و چنین امر مهمی باید به صورت روشن بیان شود. (1)
او در ادامه می نویسد: لو أريد هذا المعنى لقال: (مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ) و هذا لم يقله، و لم ينقله أحدٌ، و معناه باطل. اگر مراد پیامبر صلی الله علیه و آله از حدیث غدیر جانشینی علی [علیه السلام] بود بایستی می فرمود: (هرکس که من از خودش به او سزاوارترم علی نیز از خودش به او سزاوارتر است) و پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی نفرموده و هیچ کس چنین چیزی از آن حضرت نقل نکرده بلکه این معنا باطل است؛ زیرا در آن زمان با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله، علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد. (2)
ابوبکر احمد بن حسین بیهقی شافعی (متوفی 458) می نویسد:
اگر مراد پیامبر صلی الله علیه و آله از حدیث غدیر، حکومت و فرمانروایی بود - به مقتضای خیرخواهی اش - به صورت روشن آن را بیان نموده و می فرمود: ای مردم او پس از من سرپرست شما و عهده دار امور شماست، به سخن او گوش فرادهید و از او فرمانبرداری نمایید. اگر پیامبر صلی الله علیه و آله علی را سرپرست مردم و جانشین خود قرار داده و علی فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را کنار گذاشته باشد، او اولین کسی است که مخالفت امر خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نموده است. (3)
ص: 413
با مراجعه به خطبه غدیر بنابر نقل اهل تسنن نیز معلوم می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله مطلب را به گونه ای واضح و روشن برای مردم بیان فرمود که عذری برای کسی باقی نگذاشت به بیانی که گذشت. (1) در آثار دیگر نیز مطلب صریح و روشن بیان شده، ولی غالباً از نقل آن امتناع و یا آن را تضعیف و تکذیب کرده اند.
[208/ 78] در گزارشی طولانی آمده است که جمعی از صحابه - در دوران عثمان - در مسجد النبی صلى الله عليه وسلم به ذکر فضائل مهاجرین و انصار پرداختند، محفل آنان از صبح تا ظهر ادامه داشت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز تشریف داشت ولی سكوت اختیار فرموده بود آن ها پیشنهاد نمودند که آن حضرت نیز چیزی بگوید حضرت مطالب مفصلی بیان فرمود که در ضمن آن آمده است:
فأَنْشُدُكُم الله، أتعلمون حيث نزلت: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء (4): 59]، و حيث نزلت: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55]، و حيث نزلت: ﴿اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تُتْرَكُوا وَلَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَلا رَسُولِه وَلَا الْمُؤْمِنینَ وَلیجَةً﴾ [التوبة (9): 16]، قال الناس: يا رسول الله، خاصّة في بعض المؤمنين أم عامة لجميعهم ؟ فأمر الله عز وجل نبيّه صلی الله علیه و آله أن يُعَلِّمَهُمْ ولاة أمرهم و أن يفسّر لهم من الولاية ما فسّر لهم من صلاتهم و زكاتهم و حجهم،
ص: 414
فينصبني للناس بغدير خم، ثم خطب و قال: «أيها الناس إن الله أرسلني برسالة ضاق بها صدري، و ظننت أن الناس مكذبي، فأوعدني لأبلغها أو ليعذبني»، ثم أمر فنودي ب-: الصلاة جامعة، ثم خطب فقال: «أيها الناس أتعلمون أن الله عزّ وجل مولاي و أنا مولى المؤمنين وأنا أولى بهم من أنفسهم»؟ قالوا: بلى يا رسول الله. قال: «قم يا علی»، فقمت، فقال: «من كنت مولاه فعلىٌّ هذا مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاده». فقام سلمان فقال: يا رسول الله ولاء ولاء كماذا [ولاء على ماذا]؟ فقال: «ولاء كولايتي [كولائي]، من كنت أولى به من نفسه فعليٌّ أولى به من نفسه».
فأنزل الله تعالى ذكره: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً﴾ [المائدة (5): 3]، فكبر النبي صلى الله عليه و سلم قال: ﴿اللَّهُ أَكْبَرُ تَمَامُ نُبُوَّتِي وَ تَمَامُ دِینِ اللَّهِ وَلَایةُ عَلِيٍّ بَعْدِي﴾.
فقام أبو بكر وعمر فقالا: يا رسول الله، هؤلاء الآيات خاصة في على؟ [قال]: «بلى فيه وفي أوصيائي إلى يوم القيامة».
قالا: يا رسول الله بينهم لنا. قال: «علي أخي و وزيري و وارثي و وصیّي و خليفتي أمّتي و وليّ كل مؤمن بعدي، ثم ابني الحسن، ثم الحسين، ثم تسعة من ولد ابني الحسين، واحد بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن، لا يفارقونه ولا يفارقهم حتى يردوا عليّ الحوض»
فقالوا كلهم [ لعلي علیه السلام]: اللهم نعم قد سمعنا ذلك و شهدنا كما قلت سواء. و قال بعضهم: قد حفظنا جلّ ما قلت [و] لم نحفظه كله، و هؤلاء الذين حفظوا أخيارنا و أفاضلنا.
قال علي علیه السلام... أَنْشُدُ الله عز وجل من حفظ ذلك من رسول الله صلى الله عليه وسلم لمّا قام فأخبر به فقام زيد بن أرقم والبراء بن عازب، و سلمان و أبو ذر والمقداد و عمار فقالوا: نشهد لقد حفظنا قول النبي صلی الله علیه و اله- و هو قائم على المنبر و أنت إلى جنبه، و هو يقول-:
ص: 415
[«يا] أيها الناس، إن الله عز وجل أمرني أن أنصب لكم إمامكم والقائم فيكم بعدي و وصيي و خليفتي، والذي فرض الله عز وجل على المؤمنين في كتابه طاعته فقرنه بطاعته و طاعتي، و أمركم بولايته، و إني راجعت ربي خشية طعن أهل النفاق و تكذيبهم فأوعدني لأبلغها أو ليعذبني، يا أيها الناس إن الله أمركم في كتابه بالصلاة فقد بينتها لكم، و[ب] الزكاة والصوم والحج فبيّنتها لكم و فسرتها، و أمركم بالولاية وإني أشهدكم أنها لهذا خاصة - و وضع يده على علي بن أبي طالب علیه السلام- ثم لابنيه بعده ثم للأوصياء من بعدهم من ولدهم، لا يفارقون القرآن ولا يفارقهم القرآن حتى يردوا عليّ حوضي. أيها الناس قد بينت لكم مفزعكم بعدي و إمامكم و دليلكم و هاديكم، و هو أخي علي بن أبي طالب، و هو فيكم بمنزلتي فيكم، فقلدوه دينكم، و أطيعوه في جميع أموركم فإنّ عنده جميع ما علّمني الله من علمه و حكمته، فسلوه و تعلّموا منه، و من أوصيائه بعده، ولا تعلّموهم ولا تتقدّموهم ولا تخلّفوا عنهم، فإنهم مع الحق والحق معهم لا يزايلوه ولا يزايلهم».. .
ثم قال علي علیه السلام: أَنْشُدُكُم الله، أتعلمون أن الله أنزل: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ [التوبة (9): 119] فقال سلمان: يا رسول الله، عامّة هذا أم خاصّة ؟ قال: «أمّا المؤمنون فعامّة المؤمنين أمروا بذلك، وأما الصادقون فخاصة لأخي علي و أوصيائي من بعده إلى يوم القيامة. قالوا: اللهم نعم». (1)
ب) این که ابن تیمیه می گوید: (پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی نفرموده و هیچ کس چنین چیزی از آن حضرت نقل نکرده) پاسخش آن است که:
[209/ 79] روي في حديث الثقلين: «... فلا تقدّموهما فتهلكوا ولا تقصروا
ص: 416
عنهما فتهلكوا، ولا تعلّموهم [تعلوهم]؛ فإنهم أعلم منكم»... ثم أخذ بيد علي [علیه السلام] فقال: «من كنت أولى به من نفسه (1) فعليٌّ وليّه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». (2)
[210/ 80] وروى الحافظ أبو الفرج يحيى بن سعيد الثقفي الأصبهاني - في كتابه المسمى ب-: مرج البحرين، بإسناده إلى مشايخه -: فأخذ رسول الله صلی الله علیه و آله بید علي علیه السلام و قال: «من كنت وليه وأولى به من نفسه فعليٌّ وليه». (3)
* و در روایت شماره 130 به نقل از طبرانی گذشت که: قال وهب بن حمزة: صحبت عليا إلى مكة فرأيت منه بعض ما أكره... فلمّا قدمت قلت: يا رسول الله رأيت من عليٌّ كذا و كذا، فقال رسول الله صلی الله علیه و اله: «لا تقل هذا؛ فهو أولى الناس بكم بعدي». (4)
* و اخیراً در روایت شماره 208 گذشت که: فقام سلمان - بعد قوله صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعليٌّ هذا مولاه -: و قال: يا رسول الله، ولاء على ماذا ؟ قال صلی الله علیه و آله: «ولاؤه كولائي: من كنت أولى به من نفسه فعلىٌ أولى به من نفسه».
ج) این که ابن تیمیه می گوید: (با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله، علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد!) (5) پاسخش آن است که:
ص: 417
اگر مراد اعلام ولایت خلافت و جانشینی - و همچنین سزاوارتر بودن به مردم از خودشان - برای آینده امت باشد این اشکال وارد نیست.
البته برخی معتقدند که سزاوارتر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام به مردم از خودشان در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله نیز مشکلی ندارد؛ زیرا بالتبع است نه بالاستقلال، و در طول ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله است نه در عرض آن و از امیرالمؤمنین علیه السلام چیزی برخلاف اراده پیامبر صلی الله علیه و آله صادر نمی شود. (1)
د) اما آن چه در آخر کلام بیهقی شافعی آمده، پاسخش آن است که:
نسبت مخالفت فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام - العیاذ بالله ! - مانند نسبت مخالفت فرمان خدا و فرمان حضرت موسی علیه السلام به جناب هارون علیه السلام است که عرضه داشت: ﴿إِنَّ الْقَوْمَ أَسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾ [الأعراف (7):150]. (2)
و در جای دیگر خداوند تعالی مطلب را این گونه مطرح فرموده است که: ﴿قَالَ يَاهَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي * قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی﴾ [طه (20) 92 - 94]. البته برای اهل دانش روشن است که حضرت موسی علیه السلام برای رفع اتهام از جناب هارون علیه السلام این پرسش ها را مطرح و این گونه برخورد نموده است.
چنان که پیش از این اشاره شد (3) و در آینده نیز خواهد آمد، امیرالمؤمنین علیه السلام در مخالفت با خلفا - به جهت نداشتن یاور به اندازه کافی - وظیفه مبارزه نداشته
ص: 418
و بنابر روایات متعدد و معتبر اهل تسنن دستور پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام رفتار مسالمت آمیز با سران سقیفه بوده است. (1)
و بالاخره برخی هم برای دور داشتن اذهان غافلان از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام درباره واقعه غدیر گفته اند:
واقعه غدیر جنگی است معروف و مشهور. (2)
با آن که در هیچ تاریخی چنین جنگی گزارش نشده است !
کسی از احمد بن حنبل پرسید: وجه کلام پیامبر صلی الله علیه و آله: «من كنت مولاه فعلي مولاه» و مقصود از آن چیست؟ او پاسخ داد: در این زمینه حرفی نزن، رها کن.
روایت این گونه نقل شده است !
دیگری می گوید: از او پرسیدم: نظر تو درباره این (مطلب یا پرسش) چیست که کسی بگوید: تو مولای پیامبر صلی الله علیه و آله هستی؟ احمد بن حنبل پاسخ داد: این سخن را رها کن. (3)
ص: 419
سؤال:
مگر برداشت احمد بن حنبل از حدیث غدیر و لفظ «مولی» چه بوده که از بیان آن سکوت نموده است؟! اگر امر نامعلومی بود که مردم در این زمینه تکلیفی نداشتند! آری؛ او در جمع بین پذیرفتن مفاد حدیث غدیر و توجیه رفتار صحابه درمانده لذا سکوت را بر سخن گفتن ترجیح داده است !
بخاری در موردی هنگام نقل حديث غدير بدون اظهار نظر گذشته ولی چنین وانمود کرده که فقط این راوی سبب انتشار آن بوده و بس !!
او می نویسد:
ابوحصین می گفت: ما اصلاً حديث «من كنت مولاه فعلیٌ مولاه» را نشنیده بودیم، تا آن که ابواسحاق از خراسان آمد و سر و صدای آن را بلند کرد و عده ای هم دنبال او را گرفتند. (1)
ذهبی - با وجود تعصب شدید، مُشت بخاری را باز کرده و - می گوید: «الحديث ثابت بلا ريب» یعنی: حدیث غدیر بدون هیچ شک و تردیدی ثابت است ولی ابو حصین عثمانی است (لذا با حدیث این گونه برخورد نموده)! (2)
شایان ذکر است که مراد از ابواسحاق، عمرو بن عبدالله همدانی سبیعی است که از رجال صحاح ششگانه و از اعلام حفاظ اهل تسنن بشمار می رود. (3)
ص: 420
ابن تیمیه -که تلاش فراوان می کند تا به هر گونه ای که شده از قوّت و شوکت حدیث غدیر بکاهد و آن را کمرنگ جلوه دهد در تضعیف آن - می نویسد:
و أمّا حديث الموالاة فالذين رووه ذكروا أنه قاله بغدير خم مرة واحدة، ولم يتكرّر في غير ذلك المجلس أصلاً. يعنى: کسانی که حدیث موالات - یعنى «من كنت مولاه فعلی مولاه» - را روایت کرده اند گفته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فقط یک بار آن را در غدیر خم ایراد فرمود و جز در غدیر جای دیگری آن را نفرموده است. (1)
این مطلب در روایات صحیح دیگر نیز آمده است مانند روایات عمران بن حصین و روایات بریده (2) که به جهت یکی بودن مضمون آن ها با حدیث غدیر عده ای از عامه و خاصه آن روایات را در کنار حدیث غدیر نقل کرده اند.
بنابر نقل طبرانی (متوفی 360) و ابن مردویه (متوفی 410 یا 416) هنگام خاتم بخشی امیر مؤمنان علیه السلام نیز پیامبر صلی الله علیه و آله این مطلب را فرمود. (3)
ص: 421
یکی از مهمترین شگردهای مخالفان برای پنهان ساختن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و واقعیت های تاریخی، جعل و نشر فضیلت های ساختگی برای دیگران است؛ آن ها با طرح و اجرای چنین توطئه ای اذهان مردم را از توجه به حقائق باز داشته و باعث بی توجهی به فضائل اهل بیت علیهم السلام شده اند و در مقام استدلال و پاسخ از دلائل شیعه آن روایات ساختگی را مطرح کرده و ادعای تعارض آن را با دلائل شیعه می نمایند!
محبّ طبری - پس از نقل حدیث غدیر منزلت و... - می گوید:
روایات خلافت ابوبکر نزد همه صحیح است و این روایات (که شیعه به آن استدلال می کند) اگر معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند نمی تواند با آن روایاتی که مورد اتفاق است (برابری و) معارضه نماید (زیرا همه آن را صحیح نمی دانند). (1)
و فخر رازی در مخالفت با شیعه می نویسد:
علمی که از احادیث فضائل صحابه حاصل می شود قوی تر از علم به صحت حدیث غدیر است ! (2)
مخالفان به نقل آن روایات متفرّدند و شیعه همه آن روایات را ساختگی و جعلی می داند.
آن ها در برابر حدیث مسلّم و متواتر غدیر به روایتی از امثال ابوهریره تمسک
ص: 422
نموده اند که - العیاذ بالله - پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: قریش والأنصار و جهينة و مزينة و أسلم و أشجع و غفار موالي، ليس لهم مولى دون الله و رسوله. (1) یعنی: قریش، انصار و قبائل جهينه، مزينه، أسلم، أشجع، غفار مولاى من هستند و آن ها جز خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولایی ندارند.
فخر رازی گفته است:
عده ای برای بطلان حدیث غدیر به این روایت استدلال نموده اند. (2)
اولاً: این خبر واحد نمی تواند با خبر مسلّم و متواتر غدیر برابری نماید، گذشته از آن که مخالفان به نقل آن متفرّدند و شیعه آن را ساختگی می داند.
ثانياً: عامّه در بیان معنای این حدیث ساختگی به حیص و بیص افتاده و مطالب متناقضی ارائه نموده اند ولی جالب آن است که عده ای «مولی» را در این روایت به گونه ای معنا کرده اند که هیچ منافاتی با حدیث غدیر ندارد. آن ها گفته اند:
1. مراد از این حدیث آن است که احکام رقیّت و ولاء عتق بر اسیران این قبائل جاری نیست.
2. چون این قبائل مبادرت به اسلام نموده بودند اصلاً کسی از آنان اسیر نشد تا این احکام بر آنان جاری شود.
3. آن ها از اولیاء الله هستند نه از کافرانی که بی یاورند (3) یعنی ولای اسلام. (4)
ص: 423
تذكر
روایات ساختگی در برابر نصّ پیامبر صلی الله علیه و آله بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام فراوان است و ما در صدد نقل و استقصای آن نیستیم، مانند روایت ذیل:
عباس در بیماری وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: بیا از آن حضرت بپرسیم که خلافت از آن کیست اگر از ماست بدانیم و اگر در دیگران است از حضرت بخواهیم که سفارش ما را (به آنان) بنماید. امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخ داد: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از این کار امتناع نماید مردم هیچ گاه خلافت را به ما واگذار نخواهند کرد به خدا سوگند من هرگز از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین سؤالی نخواهم کرد. (1)
در برخی از منابع اهل تسنن، پس از عبارت: «ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» افزوده شده: «و أزواجي أمهاتهم»؟ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله از مردم پرسید: : آیا همسران من مادر مؤمنان نیستند؟ (2)
این مطلب در منابع معتبر شیعه و بسیاری از منابع عامه نیست. (3)
ص: 424
و به نظر می رسد افزودن این جمله برای تحت الشعاع قرار دادن امر ولایت و رهبری امیرمؤمنان علیه السلام و کاستن از اهمیت آن به همطراز قرار دادن شأن همسران پیامبر صلی الله علیه و آله با امیر مؤمنان باشد که البته هدف اصلی هم کسی جز عایشه نیست!
البته آيه شريفه: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ [الأحزاب (33) 6] (1) دلالت دارد که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله مادر مؤمنان هستند و ازدواج با آن ها حرام است (2) ولی این موضوع هیچ ارتباطی با مطالب خطبه غدیر ندارد.
سهل انگاری و کوتاهی مردم در امتثال فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به گونه ای بود که پس از رحلت آن گرامی - با آن که از واقعه غدیر حدود 70 روز بیش نگذشته بود ! - آن را به دست فراموشی سپردند و به نزاع در امر خلافت برخواستند ! آری؛ همین نکته بود که باعث فوران خشم و غضب سرور بانوان بهشت گردید و فریاد برآورد که:
ص: 425
آیا شما کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم را فراموش کردید که فرمود: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾؟! (1)
اهل بیت علیهم السلام و یارانشان بارها به حاکمان، صحابه، و دیگر مردم غدیر را یادآور شده و بارها به آن احتجاج، استدلال و مناشده نموده اند. (2)
ولی این غفلت و فراموشی همچنان سرتاپای وجودشان را فراگرفته است.
امیرمؤمنان علیه السلام در جنگ جمل - برای چندمین بار ! - به طلحه فرمود: تو را به خدا سوگند آیا نشنیدی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ، وعادِ مَن عاداهُ﴾؟! گفت: آری، حضرت فرمود: پس چرا با من: می جنگی ؟! گفت: آن را از یاد برده بودم. (3)
دکتر صاعدی پس از تأکید بر صحت حدیث غدیر می نویسد:
مثل این که شيخ الإسلام ابن تیمیه گرایش به عدم ثبوت آن دارد
ص: 426
البانی جزم به تضعیف ابن تیمیه نموده و بر او اشکال کرده است.
گرچه دکتر صاعدی بارها از ابن تیمیه دفاع کرده و سعی می کند رفتار ناپسندش را توجیه و حمل بر صحت نماید (1) و این جا هم مطلب را با تردید و با عبارت: (وكأنّه مال إلى عدم ثبوته) ذکر کرده، ولی حقیقت آن است که ابن تیمیه در صدد انکار حدیث غدیر بوده چنان که با مراجعه به کلام او روشن است، (2) و البانی هم بدان اعتراف نموده و گفته است:
حدیث غدیر اسناد فراوان دیگری نیز دارد... من به اندازه توان خویش برخی از اسناد آن را جمع آوری کردم ولی کسی که به همین
ص: 427
اندازه مراجعه نماید و تحقیقی را که درباره راویان آن داشته ام ببیند یقین به صحت آن خواهد کرد وگرنه (کسی که تتبع بیشتر داشته باشد به) روایات آن (که) بسیار زیاد و فراوان است (دست خواهد یافت)... خلاصه آن که هر دو قسمت حديث غدير صحيح بلکه بخش اول آن «مَن كُنتُ مَولاه...» متواتر است.
انگیزه من از بیان این مطلب و تبیین صحت حدیث غدیر آن است که دیدم شیخ الإسلام ابن تيميه بخش اول حدیث را تضعیف کرده و بخش دوم را دروغ دانسته است.
تصور من آن است که این کار نتیجه داوری عجولانه او در حکم به ضعف احادیث قبل از بررسی مجموعه اسناد آن است. (1)
گرچه البانی اعتراف نمود که ابن تیمیه بی جهت حدیث غدیر را تضعیف کرده و ﴿اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ﴾ را دروغ دانسته است ولی باز از ابن تیمیه دفاع کرده و گفته:
این کار نتیجه داوری عجولانه او در حکم به ضعف احادیث قبل از بررسی مجموعه اسناد آن است. (2)
در حالی که حقیقت آن است که ابن تیمیه و امثال او دانسته و از روی عمد به مخالفت با فضائل امیرالمؤمنین اقدام می کنند ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ المُفْسِدِینَ ﴾ [النمل (27): 14] و هم کیشان او - مانند
ص: 428
ابن حجر عسقلانی - بدین مطلب اعتراف کرده اند. (1)
﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾ [الشعراء (26): 227].
صاعدی در دفاع از ابن تیمیه می گوید:
البته این که ابن تیمیه گفته: حدیث غدیر در امهات [یعنی مصادر اولیه و منابع اصلی] جز (سنن) ترمذی نقل نشده، درست است [!!]
مراد از «امهات» چیست؟ متفاهم از آن، مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث است پس کلام ابن تیمیه دروغ محض است؛ زیرا بزرگان عامه در تألیفات خویش و منابع اصلی حدیث آن را نقل کرده اند چنان که به تفصیل گذشت. (2)
هدف ما از نقل کلام ابن تیمیه از زبان دیگران چند نکته مهم است:
نخست آن که معلوم شود خود اهل تسنن بر او اشکال و مشت او را باز کرده و مدعای او را نمی پذیرند!
علاوه بر آن، با آن که مدّعایش را ردّ و انکار می کنند ولی به توجیه روش او پرداخته و رعایت جانب شیخ الاسلامشان را بر رعایت حق امیرالمؤمنین علیه السلام و بیان حقیقت مقدّم می دارند و از همه مهم تر آن که معلوم شود:
ص: 429
ابن تیمیه خوب می فهمد که اگر حدیث غدیر را بپذیرد تمام عقایدش بر باد فنا خواهد رفت او می داند که اگر به اعتبار حدیث عمران ابن حصین و بریده اعتراف کند- که محفوف به قرائنی است که همچون حدیث غدیر ولایت به معنای رهبری و سرپرستی امیرالمؤمنین علیه السلام بر امت را می رساند - چاره ای ندارد جز آن که امامت آن حضرت را بپذیرد. ابتدا بفرماید: مگر من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟ سپس بفرماید: هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست یعنی هر کس سرپرستی مرا پذیرفته باید سرپرستی او را نیز بپذیرد و در برابر او چون و چرایی نداشته باشد این مطلب از روایت به روشنی فهمیده می شود.
غزالی - پس از نقل حدیث ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ و تهنیت عمر به امیرمؤمنان علیه السلام با عبارت: بخ بخ، أصبحت مولاي ومولي كل مؤمن و مؤمنة - می نویسد: قال أبو حامد: و هذا تسليم و رضى، ثم بعد هذا غلب عليه الهوى حبّاً للرياسة، و عقد البنود، و أمر الخلافة و نهيها، فحملهم على الخلاف، ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ﴾ [آل عمران (3): 187]. (1)
ذهبی پس از نقل مطلب فوق می گوید: من نمی دانم غزالی چه عذری در بیان این مطالب دارد؟ ظاهراً او از این نظر برگشته و از حق پیروی کرده؛ زیرا
ص: 430
او از دریاهای دانش است خدا بهتر می داند البته اگر این ها ساختگی نباشد که آن هم بعید نیست؛ چون در این کتاب بلاهایی دیده می شود!
ذهبی در آخر می:نویسد: اگر غزالی از بزرگان و اهل اخلاص و... نبود هلاک شده بود. بر حذر باش بر حذر باش از (مطالعه و مراجعه به) این گونه کتاب ها. دین خود را از شبهه های گذشتگان دور نگه دار تا در حیرت و سردرگمی واقع نشوی. کسی که طالب نجات و سعادت است باید ملازم بندگی باشد و به درگاه خدا استغاثه نماید تا بر اسلام ثابت قدم بماند و با اعتقاد به صحابه و بزرگان تابعین از دنیا برود. توفیق به دست خداست. اگر عالم خوش نیت باشد خدا او را می آمرزد و اهل نجات خواهد بود [!!] (1)
بنابر روایات فريقين آيه شريفه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ [المائدة (5): 67] (2) در غدیر نازل شد.
ص: 431
[210/1/ 1/ 80] قال العيني: و قال أبو جعفر محمد بن علي بن حسين [علیه السلام]: معناه: بلّغ ما نزل إليك من ربّك في فضل علي بن أبي طالب رضی الله عنه[علیه السلام]، فلمّا نزلت هذه الآية أخذ بيد على [علیه السلام]، و قال: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾. (1)
[211/ 81] عن أبي سعيد سعيد الخُدري، قال: نزلت هذه الآية: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلّغ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ...﴾ على رسول الله صلی الله علیه و اله يوم غدير خم في علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
[212/ 82] و أخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال: كنا نقرأ على عهد رسول الله: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ - ان عليّاً مولى المؤمنين - وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾. (3)
[213/ 83] قال الرازي - في تفسيره بعد نقل تسعة أقوال في هذه الآية -: العاشر: نزلت الآية في فضل علي بن أبي طالب علیه السلام، و لمّا نزلت هذه الآية أخذ [صلی الله علیه و آله] بيده و قال: ﴿من كنت مولاه فعلي مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، و عادِ مَن عاداهُ﴾، فلقيه عمر... فقال: هنيئاً لك يا ابن أبي طالب، أصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة.
و هو قول ابن عباس والبراء بن عازب و محمد بن على [علیه السلام].
ثم قال الرازي: واعلم أن هذه الروايات و إن كثرت إلّا أن الأولى حمله على
ص: 432
أنه تعالى آمنه من مكر اليهود والنصارى، و أمره بإظهار التبليغ من غير مبالاة منه بهم، و ذلك لأن ما قبل هذه الآية بكثير و ما بعدها بكثير لما كان كلاماً مع اليهود والنصارى امتنع القاء هذه الآية الواحدة في البين على وجه تكون أجنبية عمّا قبلها و ما بعدها. (1)
پس فخر رازی با تعبیر: (هذه الروايات و إن كثرت) اعتراف به ورود روایات فراوان در نزول این آیه شریفه در غدیر و در فضل امیرمؤمنان علیه السلام نمود، ولی به بهانه آن که قبل و بعد آیه شریفه روی سخن با یهود و نصاری است، ترجیح داده که این آیه نیز برای ایمنی از مکر آنان باشد.
هنگامی که روایات فراوان و معتبر دلالت بر مدّعا داشته باشد چه اشکال دارد که مطالب قبل و بعد آیه شریفه مربوط به چیز دیگری باشد، بلکه ممکن است مطالب گوناگون در یک آیه بیان شده باشد. (2)
ص: 433
پرسش از ولایت در قیامت!
* در اولین روایت غدیر که به نقل از طبرانی گذشت آمده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من به زودی دعوت حق را لبیک می گویم ﴿وَإِنّى مَسْؤُولٌ وَإِنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ﴾، من و شما مورد پرسش و بازخواست واقع می شویم. (1)
* در برخی از روایات ثقلین- که آن هم در کنار حدیث غدیر بیان شده - آمده: من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا و اهل بیتم، خاندانم سپس فرمود: ﴿إنَّکُم مَسؤولونَ ، فَلیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنکُمُ الغائِبَ﴾، یعنی: شما مورد پرسش و بازخواست واقع می شوید، حاضرین این مطلب را به دیگران اطلاع دهند. (2)
حاکم حسکانی (قرن پنجم) نیز در ضمن روایتی نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿... فَوَعِزَّةِ رَبِّی وَ جَلاَلِهِ إِنَّهُ لَبَابُ اَللَّهِ اَلَّذِی لاَ یُؤْتَی إِلاَّ مِنْهُ، وَ إِنَّهُ الَصِرَاطُ اَلْمُسْتَقِیمُ، وَ إِنَّهُ اَلَّذِی یُسْأَلُ الله عَنْ وَلاَیَتِهِ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ﴾. (3)
* زرندی حنفی (متوفی 750) می نویسد: پیشوای اهل تسنن ابوالحسن واحدی گفته: این ولایتی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای امیرالمؤمنین علیه السلام در روز غدیر اثبات نمود، در روز قیامت مورد پرسش و بازخواست قرار خواهد گرفت ! (4)
ص: 434
6
[214/ 1] عن سعيد بن المسيب، عن عامر بن سعد بن أبي وقاص، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعليّ: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾. قال سعيد: فأحببت أن أشافه بها سعداً، فلقيت سعداً، فحدثته بما حدثني عامر، فقال: أنا سمعته، فقلت: أنت سمعته ؟ ! فوضع إصبعيه على اذنيه فقال: نعم وإلا فاستكتا. (1) یعنی: سعید بن مسیب می گوید از عامر پسر سعد بن ابی وقاص شنیدم که پدرش از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که به علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نیست». سعید می گوید: دوست داشتم از خود سعد این مطلب را بشنوم، وقتی قضیه را از زبان پسرش برای او نقل کردم، سعد گفت: آری من خودم شنیدم. (با تعجب) گفتم تو خودت شنیدی؟! انگشتانش را بر گوش هایش گذاشت و گفت: آری، گوش هایم کر شود اگر نشنیده باشم.
بنابر نقل بخاری مطلب به گونه پرسشی مطرح شده و پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود: «آیا راضی و خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون باشی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نیست»؟!
ص: 435
﴿أمَا تَرْضَی أنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ (1)
﴿ألاَ تَرْضَی أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلاَّ أَنَّهُ لَیْسَ نَبِیٌّ بَعْدِی﴾. (2)
وجود این روایت در صحیحین، ما را از استقصاء اسناد و طرق آن بی نیاز می کند و گرنه این حدیث در مصادر فراوان نقل شده است. (3)
حاکم حسکانی (قرن پنجم ) نقل کرده که حافظ ابوحازم عبدوی (متوفی 417) برای این حدیث پنج هزار سند استخراج کرده است! (4)
ابن عبدالبرّ (متوفی 463) می گوید: اسناد آن از طریق سعد بن ابی وقاص بسیار فراوان است. حدیث منزلت از ثابت ترین و صحیح ترین آثار و روایات است و جماعتی از صحابه آن را نقل کرده اند.
او مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث منزلت در شورا را نیز نقل کرده است. (5)
حافظ ذهبی (متوفی 748) این حدیث را از ثابت ترین حدیث ها گفته، (6) و متعصبین عامه نیز آن را مورد اتفاق دانسته و دربارۀ آن نوشته اند: «علي منّي بمنزلة هارون من موسی» متفق عليه، (7) و حتی افراد بی انصافی چون ابن حزم
ص: 436
و ابن تیمیه نیز صحت آن را پذیرفته اند (1) و سیوطی (متوفی 911) (2) و غماری (3) و کتانی نیز حدیث منزلت را از روایات متواتر دانسته اند. (4)
برخی از اعلام اهل تسنن تأليف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. طرق حديث النبي صلی الله علیه و آله أنت مني بمنزلة هارون من موسى، حافظ ابوالعباس ابن عقدة (متوفی 333) (5)
2. طرق حديث المنزلة، حاكم نيشابوری (متوفی 405)
3. طرق حديث المنزلة، قاضى تنوخي، ابوالقاسم على بن المحسن بصری بغدادی (متوفی 447) نام دیگر کتاب: ذكر الروايات عن النبي صلی الله علیه و آله أنه قال لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب علیه السلام: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾ و بيان طرقها واختلاف وجوهها
ص: 437
متفاهم از حدیث منزلت آن است که امیر مؤمنان علیه السلام همیشه و در همه امور نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند حضرت هارون به حضرت موسی علیه السلام، و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و قطعاً معصوم است. این مطلب با تأمّل در حدیث و با توجه به استثنای نبوت روشن است، یعنی درجات، مراتب و مناقب حضرت هارون علیه السلام برای امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت است، مانند آن چه در قرآن مجید می خوانیم که در دعای حضرت موسی علیه السلام عالان آمده است: ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً * قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى﴾ [سورة طه (20): 29 - 36]. (1)
دلیل این اطلاق، عموم منزلت و استثناء نبوت،است، پس هر چه غیر نبوت باشد تحت مستثنی منه باقی است.
به جهت اهمیت این استثنا در تبیین مراد، ابن تیمیه از پاسخ به استدلال شیعه به آن طفره رفته است! (2)
خلاصه مطلب آن که جانشینی در مدینه در غزوه تبوک یکی از مصادیق آن منزلت است. شاهد این مطلب آن است که موارد دیگری پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث منزلت را نیز بیان فرمود، از اولین روز اظهار رسالت - يوم الدار - تا روز غدير. (3)
ص: 438
اگر گفته شود چرا تشبیه به حضرت یوشع علیه السلام- که وصی پس از وفات حضرت موسی علیه السلامبود - نشده است ؟!
در پاسخ می گوییم: در تشبیه به حضرت هارون علیه السلام جهاتی وجود دارد که در حضرت یوشع علیه السلام نیست، مانند: برادری، پشتیبانی و همیاری در امر دین و تبلیغ رسالت از ابتدای کار جانشینی در زمان غیبت در حال حیات و... که در آیات شریفه قرآن بدان اشاره شده است.
گنجی شافعی (متوفی 658) از شعبة بن الحجاج (متوفی 160) - که اهل تسنن او را بی نهایت ستوده اند (1) - نقل کرده که او درباره حدیث منزلت گفته:
حضرت هارون علیه السلام در بین امت حضرت موسی علیه السلام از همه برتر بوده، پس به اقتضای صیانت و پایبند بودن به نصّ صحیح و صریح حدیث منزلت باید امیر مؤمنان علیه السلام نیز از همۀ امت پیامبر صلی الله علیه و آله برتر باشد.
سپس به آیه ای استشهاد نموده که حضرت موسی از هارون علیه السلام درخواست نمود که جانشین او در بین امتش باشد. (2)
نتیجه آن که اگر جناب هارون زنده بود جانشین حضرت موسی علیه السلام می شد؛ زیرا از همه برتر و معصوم بود همان گونه امیر مؤمنان علیه السلام از دیگران - به جز پیامبر صلی الله علیه و آله - برتر و معصوم است پس خلافت فقط شایسته اوست.
ص: 439
بنابر شرح نویسندگان اهل تسنن - مانند عینی (متوفی 855) و مناوی (متوفی 1031) - پیامبر صلی الله علیه و آله با جمله: «إلّا أنّه لا نبيّ بعدي» وجه تشبیه را بیان فرمود که:
این تنزیل و جایگاه تو نسبت به من در نبوّت نیست، پس آن چه باقی می ماند خلافت و جانشینی است که در رتبه تالی نبوّت است ! (1)
به کلمات دیگری از دانشمندان عامه توجه فرمایید:
خلاصه کلام ابو حفص عمر بن شاهين (متوفی 385) پس از نقل حدیث منزلت آن است که این حدیث حاکی از (کمال) محبت و احترام پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام است. ما سراغ نداریم کسی بیش از حضرت موسی به جناب هارون علیه السلام احترام گذاشته باشد؛ زیرا برای او درخواست نبوت نمود چنان که در قرآن آمده، پیامبر صلی الله علیه و آله هم برای علی علیه السلام همان مقام هارونی را قائل بود به جز نبوت. (2)
دانشمند معروف عامه قاضی بیضاوی (متوفی 685) می نویسد: مراد آن است که جایگاه امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله، مانند حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام است در برادری، قرب منزلت و یاری در دین و دنيا. تنها تفاوتی که دارد آن است که در پیامبری با پیامبر صلی الله علیه و آله شراکتی ندارد؛ زیرا آن حضرت خاتم پیامبران است. (3)
ص: 440
محبّ طبری (متوفی 694) می گوید: این کلام را پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت آن فرمود که مقام و منزلت والایی که علی علیه السلام نزد او دارد اعلام شود و معلوم گردد که او را به جای خویش قرار داده است پس تشبیه در برادری پشت و پناه بودن و یاوری است - البته در حال حیات (1) - ولی علی علیه السلام در نبوت شریک پیامبر صلی الله علیه و آله نیست. (2)
ابن الملک (متوفی 801) می نویسد منزلت حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام در پنج ویژگی بوده: برادری، وزارت، یاری، خلافت و جانشینی و مشارکت در نبوت. پس از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نبوت را استثنا فرمود بقیه ویژگی ها به حال خود باقی است !
سپس می گوید: اگر گویی: پس چه نیازی به استثنای نبوت بود؟
می گویم: تا خیال نشود که علی علیه السلام در پیامبری شریک آن حضرت است. (3)
در آینده خواهد آمد که بنابر روایت معتبر نزد اهل تسنن پیامبر صلی الله علیه و آله پس از حدیث منزلت تصریح فرمود که: ﴿و أنتَ خَلیفَتی فی کُلِّ مُؤمِنٍ مِن بَعدی﴾. (4)
و این صریح در مدعای شیعه است که علی علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله است.
ص: 441
اگر هنگامی که حضرت موسی علیه السلام از بین مردم غایب شد، آن ها بر پیروی حضرت هارون علیه السلام باقی مانده بودند گمراه نشده و به گوساله پرستی مبتلا نمی شدند؛ همچنین این امت اگر پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بر پیروی از امیرالمؤمنین علیه السلام باقی مانده بود به ضلالت و گمراهی و اختلاف و فتنه دچار نمی شد. این حقیقتی است که از حدیث منزلت استفاده می شود و جناب عمار نیز آن را به مردم گوشزد نمود. سیوطی - و به تبع او متقی هندی - در ضمن روایت مفصلی از وکیع - در گزارشات پس از جنگ جمل - نقل می کنند که:
[215/ 2] فقام عمار فقال: يا أيها الناس ! إنكم - والله - إن اتبعتموه وأطعتموه لم يضلّ بكم عن منهاج نبيكم قيس شعرة، و كيف يكون ذلك وقد استودعه رسول الله صلی الله علیه و آله المنايا والوصايا و فصل الخطاب على منهاج هارون بن عمران إذ قال له رسول الله: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی﴾ فضلاً خصّه الله به إكراماً منه لنبيه صلی الله علیه و اله حيث أعطاه الله ما لم يعطه أحداً من خلقه. (1)
عمار گفت: ای مردم، به خدا سوگند اگر از امیرالمؤمنین علیه السلام پیروی کنید به اندازه تار مویی از روش پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله نخواهید گرفت. چگونه ممکن است (با اطاعت او از سنت نبوی منحرف شوید) در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله دانش آجال، وصیت ها و خطاب (روشن و) جداکننده حق از باطل در هر قضیه ای را به او اختصاص داده است بر روش (حضرت موسی علیه السلام نسبت به برادرش) هارون علیه السلام که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».
ص: 442
این فضیلتی است که خدا به علی علیه السلام اختصاص داده تا به واسطه آن پیامبرش را گرامی بدارد که به او چیزی عطا فرموده که به هیچ کس نداده است.
از این روایت روشن است که جناب عمار به حدیث منزلت استدلال نموده بر آن که امیرالمؤمنین علیه السلام مانند حضرت هارون علیه السلام دارای دانشی الهی بوده، دانش و وصیت های پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت اختصاص داشته و اگر مردم بخواهند از سنت نبوی منحرف نشوند باید از امیرالمؤمنین علیه السلام پیروی نمایند.
* برداشت مقام فوق العاده از این حدیث باعث شد که عمر به کسی که به اميرالمؤمنین علیه السلام ناسزا گفت بگوید: گمان می کنم تو منافق هستی؛ زیرا شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إنَّما عَلِیٌّ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسی، إلّا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی﴾. (1)
* گذشت که سعید بن مسیب شگفت زده از سعد بن ابی وقاص پرسید: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! (2)
از تعجب و پرسش سعید کاملاً روشن است که صدور این روایت مطلبی عادی نیست و مفاد آن امری بسیار خطیر و مهم است.
* در اولین واکنش مخالفان نسبت به حدیث منزلت خواهد آمد که عمرو
ص: 443
ابن قیس و سفیان ثوری - از محدثان اهل تسنن - به عنوان اعتراض به موسی جهنى گفتند: نباید در کوفه حدیث منزلت را نقل کنی.
ناگفته پیداست که آنان از این حدیث برداشتی جز آن چه شیعه می گوید نداشته اند، و گرنه تعجب سعید و اعتراض عمرو بن قیس و سفیان ثوری هیچ وجهی نخواهد داشت. (1)
* و شگفت آن که - بنابر نقل خطیب بغدادی - وقتی مهدی، خلیفه عباسی، به سفیان ثوری می گوید: برترین فضیلتی که از امیرالمؤمنین علیه السلام می دانی نقل کن او حدیث منزلت را نقل می کند ! (2)
* ابن کثیر دمشقی نقل می کند که معاویه از سعد بن ابی وقاص پرسید: چرا در جنگ صفین شرکت نکردی؟ سعد پاسخ داد: من حاضر نیستم با کسی بجنگم که پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست»، معاویه گفت: جز تو چه کسی این حدیث را شنیده سعد عده ای را نام برد از جمله ام سلمه، و ام سلمه نیز او را تصدیق نمود. معاویه [برای عوام فریبی، به دروغ] گفت: اگر من این حدیث را شنیده بودم با علی نمی جنگیدم و بنابر نقلی گفت: اگر من این مطلب را شنیده
ص: 444
بودم تا جان در بدن داشتم خدمتگزار علی بودم. (1)
* راوی می گوید: از احمد بن حنبل پرسیدم: آیا کسی که می گوید: ابو بکر، عمر، عثمان و علی (به ترتیب برترین هستند) تو او را سنّی می دانی ؟ پاسخ داد: آری ولی دربارۀ علی چیزی روایت شده که تن انسان را می لرزاند سپس حدیث منزلت را نقل نمود. (2)
* راوی دیگر می گوید: از احمد بن حنبل پرسیدم: مراد از «أنت مني بمنزلة هارون من موسی» چیست؟ او پاسخ داد: ساکت باش از این مطلب سؤال مکن روایت این گونه نقل شده است ! (3)
سؤال: مگر برداشت احمد بن حنبل از این حدیث چه بود که تنش را لرزانده و از بیان مراد آن امتناع نموده است؟! اگر امر متشابه و نامعلومی بود که لرزیدن نداشت ! آری؛ او در جمع بین حدیث منزلت و رفتار صحابه درمانده از این روی به لرزه افتاده و سکوت را بر سخن گفتن ترجیح داده است !
ص: 445
با وجود قطعى الصدور بودن حدیث منزلت نزد مخالفان، باز هم واکنش های مختلف نسبت به آن داشته اند.
موسی جهنی می گوید: عمرو بن قیس و سفیان ثوری نزد من آمدند و (به عنوان اعتراض) گفتند: نباید این حدیث را در کوفه نقل کنی که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی»؟! (1)
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) درباره حدیث منزلت می گوید: آمدی که از علمای اصول است تکلّم کرده در صحّت این حدیث (2) و لیکن خطا کرده، و ائمه حدیث متّفق اند بر صحّت حدیث و اعتماد بر قول ایشان است. (3)
صاحب مواقف، قاضی عضدالدین ایجی نیز منکر صحت آن شده ولی شارح مواقف تذکر داده که محدّثین آن را صحیح می دانند. (4)
ص: 446
با وجود همه آن چه در صحت و تواتر حدیث منزلت گذشت، (1) باز عده ای - برای مخالفت با شیعه ! - آن را از اخبار آحاد دانسته اند !! (2)
این روایت بارها بر زبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جاری شده و مطالبی همراه با آن گفته شده که حاکی از اهمیت مطلب و بیانگر مراد از آن است. ولی مخالفان برای تحریف معنای آن و کمرنگ کردن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام دست به تحریف، تقطیع و... آن زده اند. برخى حتى بخش «إلّا أنّه لا نبي بعدي» را حذف کرده اند (3) شاید به این خیال که بدین وسیله اطلاق «منزلت» زیر سؤال رود!
در برخی از روایات آمده: صلاح نیست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم - یا عبارتی مشابه آن- ولی عده ای این قسمت را از روایت حذف و کتمان نموده و عده ای دیگر آن را تضعیف کرده اند. در روایتی آمده است:
[216/ 3] الزّهري، عن سعيد بن المسيّب، عن سعد بن أبي وقّاص، قال النبي صلی الله علیه و آله لعلي صلی الله علیه و آله: «أقم» بالمدينة فقال له عليّ علیه السلام: يا رسول الله إنّك ما خرجت في غزاة فخلّفتني ؟ فقال النبي صلی الله علیه و آله لعليّ علیه السلام: «إنّ المدينة لا تصلح
ص: 447
إلّا بي أو بك، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبيّ بعدي».
قال: فقلت لسعد بن أبي وقّاص أنتَ سمعت هذا من رسول الله صلی الله علیه و آله؟! قال: نعم، لا مرّة ولا مرّتين يقول ذلك لعلىّ علیه السلام. (1)
ابن حبان (متوفی 354) این روایت را به شدت تکذیب کرده و گفته:
پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گاه نفرموده: «المدينة لا تصلح إلا بي أو بك»، سعد بن ابی وقاص هم چنین چیزی روایت نکرده، سعید بن مسیب هم چنین حدیثی نداشته، زهری هم این مطلب را بر زبان نیاورده و مالك هم آن را روایت نکرده است.
من اصلاً از مالک و زُهری در فضائل علی علیه السلام هیچ روایتی ندارم! و تمايل قلبى من آن است که این روایت جعلی است. (2)
نگارنده گوید: زُهری خود گفته: به خدا سوگند من فضائلی از علی علیه السلام می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند ! (3) و گاهی مخفیانه مطلبی را نقل کرده و از راوی خواسته آن را کتمان نموده و از او نقل نکند؛ بدین جهت که بنی امیه عذر کسی را نمی پذیرند و اجازه نمی دهند که از علی علیه السلام به نیکی یاد شود! (4) پس اگر ابن حبان در این زمینه از او روایتی سراغ ندارد به جهت آن است که زُهری نخواسته آشکارا مطلبی از او نقل شود که به زحمت بیفتد، نه این که در این زمینه روایتی نداشته و نقل نکرده است.
ص: 448
حاکم در مستدرك همین مضمون را - «فإن المدينة لا تصلح إلا بي أو بك» - نقل کرده و آن را صحیح دانسته است. (1)
[217/ 4] ابن سعد در طبقات و طبرانی در ضمن روایتی معتبر نقل می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«إنه لا بد من أن أقيم أو تُقیم یعنی: چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو» (2) پس از آن علی علیه السلام را در مدینه گذاشت. مردم (یعنی منافقین) گفتند علی را با خود نبرد به جهت آن که دوست نداشت او همراهش باشد امیر مؤمنان علیه السلام خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند و مطلب را با آن حضرت در میان گذاشت، حضرت پس از آن، حدیث منزلت را بیان فرمود. (3)
ص: 449
* به نقل معتبر از ابن عباس خواهد آمد که حضرت پس از بیان حدیث منزلت فرمود: ﴿إِنَّهُ لا يَنْبَغِى اَنْ اَذْهَبَ إِلَّا وَأَنتَ خَليفتى﴾. یعنی: سزاوار نیست که من بروم (و در مدینه نباشم) مگر آن که تو به عنوان جانشین من آن جا بمانی».
و خواهد آمد که عده ای از اعلام عامه اعتبار این حدیث را پذیرفته اند. (1)
دکتر صاعدی - با آن که اعتبار سند این روایت را پذیرفته - می گوید: این حدیث با این سیاق، منکر و غیر قابل قبول است... در آن عبارت های منکری وجود دارد که ابن تیمیه برخی از آن موارد را تذکر داده است.
سپس به نقل از ابن تیمیه در منهاج می گوید: در این حدیث مطالبی وجود دارد که دروغ بر پیامبر صلی الله علیه و آله است مانند: «لا ينبغى أن أذهب إلا و أنت خليفتي» یعنی سزاوار نیست که من (از مدینه) بیرون روم مگر آن که تو را جانشین خود (در شهر) قرار دهم پیامبر صلی الله علیه و آله بارها از مدینه بیرون رفته و کس دیگری غیر از علی علیه السلام را جانشین خود قرار داده است مانند عمره حدیبیه و موارد دیگر- که پنج مورد را مثال زده است - (بلکه) علی علیه السلام در غالب جنگ ها همراه با آن حضرت بوده [پس شخص دیگری جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بوده] است. (2)
نگارنده گوید: تحت عنوان «اهمیت جانشینی هنگام جنگ تبوک» (3) تذکر داده ایم که واگذاری امور مدینه به دیگران در بقیه مسافرت ها با موقعیت خاص زمان جنگ تبوک تفاوت روشن دارد پس جمله گذشته ناظر به این مطلب است و هیچ تنافی با آن چه ابن تیمیه گفته- از جانشینی دیگران در موارد دیگر - ندارد.
ص: 450
بلکه بنابر روایات معتبر اهل تسنن پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار حدیث منزلت تصریح به خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده، ولی متأسفانه بعضی این قسمت از روایت را نقل نکرده اند و برخی مجموع روایت را به دست فراموشی سپرده اند !
به عنوان مثال سبط ابن الجوزی به نقل از احمد در کتاب فضائل می نویسد:
[218/ 5] أخبرنا أبو محمد عبد العزيز بن محمود البزار، قال: أخبرنا أبو الفضل محمد بن ناصر السلامي، أخبرنا أبو الحسين المبارك بن عبد الجبار الصيرفي، أخبرنا أبوطاهر محمد بن علي بن محمد بن يوسف، أخبرنا أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان القطيعي، حدّثنا عبد الله بن أحمد، حدثني أبي، حدّثنا وكيع، عن الأعمش، عن سعد بن عبيدة، عن أبي بريدة، عن أبيه، قال: خرج علي [علیه السلام] مع النبي صلی الله علیه و آله إلى ثنية الوداع حين توجّه إلى تبوك، و هو يبكي و يقول: خلّفتني مع الخوالف، ما أُحبّ أن تخرج في وجه إلا وأنا معك. فقال صلی الله علیه و آله: «ألا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلا النبوة، و أنت خليفتى». (1)
ولی این روایت در کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام احمد بن حنبل نیست !
ابن ابی عاصم (متوفی 287) نیز حدیث منزلت را مکرر این گونه روایت نموده است:
[219/ 6] ﴿أفَلا تَرضی أن تَکونَ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسی إلّا أنَّکَ لَستَ بِنَبِیٍّ و أنتَ خَلیفَتی فی کُلِّ مُؤمِنٍ مِن بَعدی﴾. (2)
﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی... و أنتَ خَلیفَتی فی کُلِّ مُؤمِنٍ مِن بَعدی﴾.
ص: 451
و البانی در تعلیقه اش حکم به حُسن و اعتبار آن کرده است. (1)
این حدیث صحیح، صریح در مدعای شیعه و خلافت و جانشینی علی علیه السلام است.
[220/ 7] ابن عساکر (متوفی 571) نیز این حدیث را با اسناد متعدد این چنین روایت نموده است: «أما ترضى أن تكون منّي منزلة هارون من موسى إلّا أنك لست نبي»؟ قال: نعم، قال: «و إنك خليفتي في كل مؤمن». (2)
مطلب شایان توجه آن که سند روایت شماره 219 با سند روایتی که از ابن عباس در دفتر چهارم در ویژگی های امیرالمؤمنین علیه السلام خواهد آمد - روایت شماره 1098 - یکی است و متن آن متفاوت و این به روشنی دلالت بر تحریف روایت دارد یعنی ناقلان روایت در آن جا تعبیری را که صریح در خلافت حضرت بوده (3) نقل نکرده و به نقل عبارت: ﴿إِنَّهُ لا يَنْبَغِي اَنْ اَذْهَبَ إِلَّا وَأَنتَ خَليفتي﴾ اکتفا نموده اند. (4)
قاری (متوفی 1014)- از شارحان حدیث و دانشمند معروف بین عامه - با وقاحت تمام می گوید:
مراد حضرت آن است که تو در آخرت نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی (5) (پس اصلاً ربطی به این دنیا ندارد تا اولویت در خلافت از آن استفاده شود).
ص: 452
نگارنده گوید: گرچه در چاپ های مختلف مرقاة «في الآخرة» ثبت شده است، ولی به نظر می رسد که قاری حاضر نباشد این قدر هم شأن خود را پایین بیاورد و چنین توجیه رکیکی را برای حدیث ذکر نماید. شاید او «فى الأخوة» نوشته و دیگران عبارت او را تحریف کرده باشند.
حب طبری (متوفی 694) می گوید:
مراد از عبارت: «لا ينبغى أن أذهب إلّا وأنت خلیفتی» - (گرچه) خدا داناتر است ! - آن است که «خليفتي في أهلي» يعنی تو جانشین من در بین خاندانم باشی؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام را فقط جانشین خویش بر آنان قرار داد و خویشاوندی هم متناسب همین است و گرنه جانشین حضرت در مدینه محمد بن مسلم [مسلمه] و بنابر نقلی سباع بن عرفطه بود. (1)
نگارنده گوید:
1. در مورد جانشینی دیگران، تحت عنوان «انکار جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام حتی در غزوه تبوک» به تفصیل صحبت خواهیم نمود. (2) محب طبری فراموش کرده که خودش می نویسد: علی علیه السلام در تمامی جنگ های زمان پیامبر صلی الله علیه و آله حضور داشت جز تبوک که پیامبر صلی الله علیه و آله او را جانشین خویش در مدینه قرار داد و امور کارگزارانی که در مدینه مانده بودند را به او سپرد. (3)
ص: 453
2. مطلب دیگری که تذکرش لازم است آن که محب طبری ابتدا تردید خویش را با عبارت (خدا داناتر است!) اظهار نمود سپس مطلب را به عنوان مراد و مقصود از روایت بیان کرد (و در حقیقت تحریف معنوی نمود) ولی برخی دیگر روایات را تحریف لفظی کرده و عبارت «في أهلي» را در متن روایت گنجانده اند، چنان که در عنوان آینده ملاحظه می فرمایید.
بنابر نقل هیثمی، طبرانی (متوفی 360) به سند صحیح نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
[22/ 8] «خلّفتك أن تكون خلیفتی» تو را (در مدینه) گذاشتم تا جانشین من باشی. علی علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله من در این سفر با شما نباشم؟! حضرت فرمود: آیا خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون باشی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود. (1)
ولی در برخی از چاپ های المعجم الأوسط (في أهلي) به آن افزوده شده، با آن که بنابر نقل هیثمی، سیوطی، متقی هندی، و صابی و... چنین عبارتی در روایت نبوده است. (2)
و در برخی از چاپ های المعجم الأوسط نيز (فى أهلي) داخل کروشه آورده شده است. (3)
ص: 454
هدف آن ها از این زیاده آن است که امیر مؤمنان علیه السلام فقط عهده دار امور خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله بوده نه جانشین آن حضرت در مدینه !
در واکنش دوازدهم: «انکار جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در غزوه تبوک»! توضیح بیشتری در این باره خواهد آمد. (1)
بعضی چون قاضی ایجی در شرح مواقف و ملاسعد تفتازانی در شرح مقاصد مکابره نموده و برای مخالفت با شیعه عموم منزلت را انکار کرده اند! (2)
از توضیحی که به نقل از بزرگان اهل تسنن گذشت (3) معلوم شد که آن ها نیز استثنای نبوت را دلیل عموم منزلت گرفته اند، بدین معنا که آن چه برای حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام ثابت است همۀ آن مراتب و جایگاه و منزلت برای امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است به جز نبوت.
الف) نووى می نویسد: این حدیث حجّت برای کسی (یعنی شیعه) نیست فقط فضیلتی برای علی [علیه السلام] اثبات می کند و دلالتی بر برتری او بر دیگران و یا جانشینی و استخلاف ندارد.
این روایت مربوط به استخلاف در غزوه تبوک است (و اطلاق ندارد) (4)
ص: 455
ب) عده ای از محدّثین و متکلمین عامه گفته اند:
چون حضرت هارون قبل از موسی علیه السلام و در حیات او از دنیا رفت پس این تشبیه نیز مفید جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
پاسخ الف و ب:
اولاً: اگر مطلب چنین بود چه نیازی داشت که حضرت در ادامه سخن بفرمایند: «الّا أنّه لا نبي بعدي»؟!
آیا این جمله به روشنی دلالت ندارد که تشبیه و تنزیل از هر جهت اطلاق و عمومیت دارد و هیچ قید و شرطی در آن نیست جز پیامبری، لذا جانشینی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از آن استفاده می شود.
ثانیاً: بر فرض که عبارت حدیث به نحوی بود که از آن مطلب گذشته استفاده نمی شد - چنان که عده ای از ناقلین آن را ناقص نقل کرده و عبارت: «إلّا أنّه لا نبي بعدي» را از آن انداخته اند تا این قرینه مطلب را روشن نکند ! - آیا همین تنزیل به لحاظ زمان حیات دلالت بر اولویت حضرت نسبت به دیگران پس از فقدان پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد؟ قطعاً کسی که در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مقام و منزلتی داشته باشد، پس از آن حضرت بر دیگران مقدم است.
و در پاسخ نووی این مطلب را نیز اضافه می کنیم که ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) گفته: چه بسا گفته شود در حدیث منزلت لفظ وزارت استعمال
ص: 456
نشده ولی درباره ابوبکر و عمر روایت به لفظ وزارت آمده است.
پاسخ آن است که آن چه در حدیث منزلت آمده به بهترین وجه این مطلب را می رساند و از بکار بردن لفظ وزارت هم رساتر و بالاتر است و آن تعبیر «تو نسبت به من مانند جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام هستی». و این وزارت هارونیه اخص است از وزارت مطلقی که دربارۀ آن دو نفر گفته شده است. [یعنی وزارتی که برای آن دو گفته شده مطلق است و فقط مشاور بودن آن دو نفر را می رساند ولی درباره امیرالمؤمنین علیه السلام چون تشبیه به حضرت هارون شده که جانشین و خلیفهٔ حضرت موسی علیه السلام بوده است به نصّ «اخلفنی» پس این حدیث مفید خلافت و جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام است] لذا شیعه می گوید که این حدیث نصّ و تصریح به خلافت علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است و اگر اشکالی که گفته می شود، (1) نبود استدلال شیعه تمام بود. (2)
پاسخ اشکال ابن حجر هیتمی مکی پیش از این داده شد
اما روایات وزارت آن دو نفر، ساختگی است و قابل استناد نیست.
ج) در کتب اهل خلاف مکرّر به این نکته اشاره شده که:
پیامبر صلی الله علیه و آله در سفرهای دیگر و در سایر غزوات اشخاص دیگری را در مدینه به جای خود قرار داده اند پس این فضیلتی ویژه برای امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار نمی آید و کسی نگفته که این مطلب دلیل خلافت آنان است. ابن عبد البر می نویسد: وقد شركه في مثل هذا
ص: 457
الاستخلاف غيره من لا يدّعي له أحدٌ خلافة جماعة قد ذكرهم أهل السنة. (1)
و ابن تیمیه افزوده:
پیامبر صلی الله علیه و آله در سفرهای دیگر، اشخاص دیگری را در مدینه به جای خود قرار داده و معلوم است که آن ها همین جایگاه و منزلت را نزد آن حضرت داشته اند، پس این فضیلتی ویژه برای علی علیه السلام نیست. (2)
1. پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ هیچ یک از کسانی که ادعا می شود در سفرهای دیگر و در سایر غزوات آن ها را در مدینه به جای خود قرار داده چنین منزلتی را بیان نفرموده است که: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی»!
2. اگر فضیلت ویژه ای برای آن حضرت نیست چرا بخاری و مسلم و دیگر بزرگان عامه حدیث منزلت را در بخش مناقب امیرالمؤمنین نقل کرده اند ؟!
3. چرا سعید بن المسیب شگفت زده از سعد بن أبي وقاص پرسید: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! (3)
4. چرا بزرگان آن ها به موسی جهنی اعتراض کردند که چرا حدیث منزلت را در کوفه نقل می کنی؟! (4)
5. چرا سعد بن ابی وقاص در پاسخ معاویه که از او پرسید: چرا آن حضرت
ص: 458
را سبّ نمی کنی این مطلب را مطرح کرده ؟!
6. چرا سعد آن را از شتران سرخ موی- که مهمترین سرمایه عرب محسوب می شد - یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است، برتر می دانست؟! (1) چرا او درباره هیچ یک از کسانی که در سایر غزوات به جای پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه ماندند، چنین مطلبی را نگفته است ؟!
7. چرا معاویه به سعد گفت: اگر من این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودم با علی نمی جنگیدم؟! (2)
8. چرا احمد بن حنبل از شنیدن این حدیث تنش می لرزد ؟!
و چرا از بیان مراد آن امتناع می ورزد ؟!
اگر امر ساده ای بود که دیگران در آن شریک بودند اصلاً لرزیدن نداشت! بویژه که در پرسش از خلفای سه گانه نام برده شده، و نیز لزومی نداشت که در پاسخ کسی که از معنای آن پرسید سکوت اختیار نماید ! (3)
پس قطعاً این حدیث از مهم ترین مناقب و فضائل ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار می رود بلکه همین نکته سبب شده که برخی - مانند سفیان ثوری - حدیث منزلت را برترین فضائل امیر مؤمنان علیه السلام بدانند. (4)
ص: 459
ابن عساکر دمشقی می نویسد: حکیم بن جبیر به امام سجاد علیه السلام عرض کرد: عده ای از مردم عراق ابوبکر و عمر را از علی علیه السلام برتر می دانند ! حضرت فرمود: پس چه باید کرد با حدیثی که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به حضرت موسی علیه السلام جز آن که پس از من پیامبری نیست» ؟! (1)
9. آن چه در واگذاری امور به دیگران در مدینه در بقیه مسافرت های حضرت واقع شده با موقعیت خاص زمان جنگ تبوک تفاوت روشن دارد که در عنوان آینده به آن می پردازیم.
تبوک دورترین نقطه ای بوده که پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوات خود به آن جا سفر نمود. منافقان می توانستند از غیبت طولانی آن حضرت سوء استفاده کنند و خطر فتنه انگیزی آنان بسیار جدّی بوده است. (2) گرچه بعضی سعی در کم نشان دادن
ص: 460
عدد منافقین دارند و آن ها را حدود 80 نفر گفته اند ولی از کلام ابن اسحاق کثرت جمعیت آنان معلوم می شود که می گوید: و ما كان فيما يزعمون بأقلّ العسكرين. (1) یعنی: تصور آنان چنین بود که لشکر منافقین- که از پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله تخلف نموده و به مدینه برگشتند - از لشکر مسلمین کمتر نبودند.
و همین مطلب باعث شد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام تأکید بفرماید:
«أقم بالمدينة... إنّ المدينة لا تصلح إلا بي أو بك شما در مدینه بمان... صلاح
ص: 461
نیست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم». و بنابر روایت دیگر: «إنه لا بد من أن أقيم أو تقیم چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو» (1)
منافقین، پس از ماندن امیر مؤمنان علیه السلام شایع کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله از علی ناخرسند، خسته و ملول شده لذا او را در مدینه بجای گذاشت و رفت (2)
امیرالمؤمنین علیه السلام برای خنثی کردن این نقشه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله شتافت و مطلب را بیان کرد و پس از آن حدیث منزلت بر زبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جاری گشت. (3)
خلاصه مطلب آن که از حدیث منزلت استفاده می شود که اگر جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام در مدینه نبود منافقین می توانستند - مانند سامری و گوساله پرستان که در غیاب حضرت موسی علیه السلام باعث انحراف شدند - شهر را به آشوب بکشند. و این جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام و حُسن درایت و کاردانی آن حضرت بود که مانع از فساد آنان گردید.
ص: 462
محبّ طبری مناقشه ای مطرح کرده است که:
اگر مراد از حدیث منزلت، جانشینی بلافصل پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بود باید واقع شود؛ چون آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله بفرماید وحی الهی است و چنین چیزی واقع نشد، پس معلوم می شود که مراد از حدیث خلافت و جانشینی نیست. (1)
آیا تکذیب پیامبران توسط مردم دلیل بطلان رسالت آن هاست ؟!
آیا اگر مردم اوصیا را نپذیرند و با آنان مخالفت نمایند آن ها از جانشینی و خلافت ساقط می شوند ؟!
آیا مخالفت مردم با حضرت هارون دلیل موجهی برای حقانیت گوساله پرستان است ؟!
آری؛ پذیرفتن مردم یا عدم آن، در احکام و قوانین الهی هیچ تأثیری ندارد. پس گرچه لسان حدیث منزلت لسان خبری است ولی فرق است بین اخبار از تشریع و اخبار از تکوین یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله خبر می دهند که خداوند در مقام قانونگذاری علی علیه السلام را برای من به منزلت جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام قرار داده، یعنی برای جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین کرده است، نه آن که خبر غیبی داده باشند که او پس از من حکومت را به دست خواهد گرفت.
ص: 463
عده ای از نویسندگان عامه، مانند ابن سعد (متوفی 230) در شرح غزوة تبوك از جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله نوشته اند: ثم غزوة... تبوك في رجب سنة تسع من مهاجره واستخلف رسول الله صلی الله علیه و آله على المدينة محمد بن مسلمة، و هو أثبت عندنا ممن قال استخلف غیره [!!] (1) یعنی در سال نهم هجری غزوه تبوك اتفاق افتاد و پیامبر صلی الله علیه و آله محمد بن مسلمه را جانشین خود در مدینه قرار داد. این نقل نزد ما ثابت تر است از روایت کسانی که می گویند شخص دیگری را جانشین نمود! (2)
آن ها برای این که این مطلب در اذهان جای بگیرد دست به تحریف تاریخ زده و گاهی مطلب را دربارهٔ امیرمؤمنان علیه السلام به صورت مبهم یا مطلق نقل کرده اند و گاهی تقیید زده اند که: (و خلّف علياً [علیه السلام] في أهله) و مانند آن.
ص: 464
به عنوان نمونه؛ ابن سعد در شرح حال امیرمؤمنان علیه السلام می نویسد:
ولم يتخلف عن رسول الله صلی الله علیه و آله في غزوة غزاها إلا غزوة تبوك خلّفه في أهله.
[222/ 9 ] ... غزا رسول الله صلى الله عليه وسلم غزوة تبوك و خلّف علياً [علیه السلام] في أهله، فقال بعض الناس ما منعه أن يخرج به إلّا أنه كره صحبته فبلغ ذلك عليّاً [علیه السلام] فذكره للنبي صلی الله علیه و آله، فقال: «أيا بن أبي طالب، أما ترضى أن تنزل مني بمنزلة هارون من موسى»؟!
[223/ 10]... خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى تبوك، و خلف عليّاً [علیه السلام]، فقال له: يا رسول الله خرجت و خلّفتني؟! فقال: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي»
[224/ 11]... عن سعيد بن المسيب، قال: قلت لسعد بن مالك: إني أريد أن أسألك عن حديث، و أنا أهابك أن أسألك عنه، قال: لا تفعل يا بن أخي، إذا علمت أن عندي علماً فسلني عنه ولا تهبني، فقلت: قول رسول الله صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام] حين خلفه بالمدينة في غزوة تبوك، قال: قال: أتخلّفنى فى الخالفة في النساء والصبيان ؟! فقال: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى» ؟! فأدبر علي [علیه السلام] مسرعاً كأني أنظر إلى غبار قدميه يسطع. و قد قال حماد: فرجع علي [علیه السلام] مسرعاً. (1)
با صرف نظر از آن که محدث دهلوی این واکنش را به نواصب نسبت داده !!(2) آيا فرمايش: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسی» برای جانشینی در خصوص خانواده تناسب دارد یا برای جانشینی همۀ قوم باقیمانده در مدینه ؟!
ص: 465
در آیه شریفه آمده است: ﴿قَالَ مُوسَى لَأَخِيهِ هَارُونَ أَخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ﴾ [الأعراف (7): 142] و قطعاً جایگاه و منزلت حضرت هارون به حضرت موسی علیه السلام جانشینی در خصوص خانواده حضرت موسی علیه السلام نبود بلکه به اقتضای ﴿اخْلُفْنِی فِي قَوْمِي﴾ جانشینی در بنی اسرائیل بود پس جانشینی در بین امت برای امیرالمؤمنین علیه السلام قطعاً ثابت است.
مطلبی که از مجاهد در شأن نزول آیه: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [النساء (4): 59] نقل شده نیز به روشنی بر مدعای ما دلالت دارد.
[225/ 12] عن مجاهد في قوله تعالى: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يعني [الذين] صدقوا بالتوحيد، ﴿و أَطِيعُوا الله﴾ يعني في فرائضه، ﴿ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ يعني في ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾، قال: نزلت في أمير المؤمنين [علیه السلام] حين خلّفه رسول الله [صلی الله علیه و اله] بالمدينة، فقال: أتخلفني على النساء والصبيان ؟ فقال: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى حين قال له: ﴿أَخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ﴾. فقال الله: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾، قال: [هو] علي بن أبي طالب، ولّاه الله الأمر بعد محمد [صلی الله علیه و آله] في حياته حين خلّفه رسول الله [صلی الله علیه و آله] بالمدينة، فأمر الله العباد بطاعته و ترك خلافه. (1)
پس مجاهد تصریح کرده که خدای تعالی مردم را فرمان به اطاعت از امیرالمؤمنین علیه السلام داده که این همان جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه است.
علاوه بر آن، در روایات متعدد و معتبر تصریح شده است که در آن هنگام امیر مؤمنان علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بود.
خود ابن سعد پس از روایات گذشته روایتی معتبر نقل کرده که در آن آمده:
ص: 466
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو.
[226/ 13] قال: و أخبرنا روح بن عبادة، قال: أخبرنا عون، عن ميمون، عن البراء بن عازب وزيد بن أرقم، قالا: لمّا كان عند غزوة جيش العسرة- و هي تبوك - قال رسول الله علیه السلام لعلي بن أبي طالب [علیه السلام]: «إنه لابدّ من أن أقيم أو تقيم»، فخلّفه فلمّا فصل رسول الله صلى الله عليه وسلم غازياً قال ناس: ما خلّف عليّاً إلّا لشيء كرهه منه، فبلغ ذلك عليّاً [علیه السلام] فاتبع رسول الله صلی الله علیه و آله حتى انتهى إليه، فقال له: «ما جاء بك يا علي» ؟! قال: لا يا رسول الله إلّا أني سمعت ناسا يزعمون أنك إنما خلفتني لشيء كرهته منّي، فتضاحك رسول الله صلى الله عليه وسلم و قال: «يا علي أما ترضى أن تكون منّي كهارون من موسى غير أنك لست بنبي» ؟! قال: بلى يا رسول الله، قال: فإنه كذلك». (1)
ابن حجر عسقلانی می نویسد: و إسناده قوي. (2)
در روایت معتبر دیگر تصریح به جانشینی آن حضرت در مدینه شده است:
[227/ 14] حدّثنا عبد الله، حدثني أبي، حدّثنا عبد الرزاق، أنبأنا معمر، عن قتادة و علي بن يزيد بن جدعان، قالا: حدّثنا ابن المسيب، حدّثنا ابن لسعد ابن مالك، حدّثنا عن أبيه، قال: دخلت على سعد فقلت: حديثا حدثنيه عنك حين استخلف رسول الله صلی الله علیه و آله عليا [علیه السلام] على المدينة، قال: فغضب فقال: من حدّثك به ؟! فكرهت أن أخبره أن ابنه حدثنيه فيغضب عليه، ثم قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله حين خرج في غزوة تبوك استخلف علياً [علیه السلام] على المدينة، فقال علي [علیه السلام]: يا رسول الله ما كنت أحبّ أن تخرج وجهاً إلّا وأنا معك فقال: «أوما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى غير أنه لا نبي بعدي» ؟ (3)
ص: 467
عده ای از دانشمندان اهل تسنن حکم به صحت این روایت کرده اند، مانند حافظ زین الدین عراقی (متوفی 806) صالحی شامی (متوفی 942)، وصی الله ابن محمد عباس، احمد محمد شاكر. (1)
[228/ 15] و في رواية ابن إسحاق: لما نزل رسول الله صلی الله علیه و آله الجرف - طعن رجال من المنافقين في إمرة علي [علیه السلام] و قالوا: إنما خلفه استثقالاً فخرج علي [علیه السلام] فحمل سلاحه حتى أتى النبي صلی الله علیه و آله بالجرف فقال: يا رسول الله ما تخلفت عنك في غزاة قطّ قبل هذه؛ قد زعم المنافقون أنك خلفتني استثقالاً، فقال: «كذبوا، ولكن خلّفتك لما ورائي، فارجع فاخلفني في أهلي»، أفلا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي» (2)
و عبارت: «طعن رجال من المنافقين في إمرة علي [علیه السلام]» صریح در امارت بر دیگران است.
ص: 468
[229/ 16] وروى ابن عساكر - بسنده - عن أبي الفيل، قال: لمّا خرج رسول الله صلى الله عليه و سلم في غزاة تبوك استخلف علي بن أبي طالب [علیه السلام] على المدينة.... (1)
ابن عبد البر (متوفی 463) این را صحیح ترین قول بلکه روایاتش را متواتر دانسته و می نویسد:
و خرج رسول الله صلی الله علیه و آله و ضرب عسكره على باب المدينة، و استعمل عليها محمد بن مسلمة، و قيل: بل سباع بن عرفطة، و قيل: بل خلّف عليها علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]، و هو الأثبت أن رسول الله صلى الله عليه و سلم خلّف عليا [علیه السلام] في غزوة تبوك فقال المنافقون: استثقله فذكر ذلك على رضی الله عنه [علیه السلام] لرسول الله صلى الله عليه و سلم - في خبر سعد - فقال: «كذبوا إنما خلّفتك لما تركت و رائي، فارجع فاخلفني في أهلي و أهلك؛ فأنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي». والآثار بذلك متواترة صحاح، قد ذكرت كثيرا منها في غير هذا الموضع. (2)
بلکه برخی از متعصبین متکلمین عامه - با آن که در دلالت حدیث منزلت و ... به مکابره پرداخته اند - جانشینی و استخلاف بر مدینه را پذیرفته اند، (3) و عده ای آن را در شرح حدیث منزلت به گونه ارسال مسلّمات نقل نموده اند. (4)
ص: 469
البته در منابع عامه در سبب نرفتن امیرمؤمنان علیه السلام به تبوک آمده: فإن رسول الله صلی الله علیه و اله خلفه على المدينة و على عياله بعده، و قال له: «أنت مني...». (1) شاید برخی از غرض ورزان از این روایات - که جانشینی بر خاندان را در کنار جانشینی بر مدینه ذکر کرده - سوء استفاده کرده و آن را تقطیع کرده باشند.
یا از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله که - پس از شایعه گذشته منافقین - به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿کَذَبُوا وَ لَکِنِّی خَلَّفْتُکَ لِمَا تَرَکْتُ وَرَائِی فَارْجِعْ فَاخْلُفْنِی فِی أَهْلِی وَ أَهْلِکَ﴾ جمله اخیر را گرفته و عموم «خلّفتك لما تركت ورائي» را نادیده گرفته باشند. (2)
ص: 470
ابن تیمیه - برخلاف برخی دیگر از متعصّبان - جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه را پذیرفته ولی برای کم رنگ کردن این فضیلت می گوید:
[1] معلوم است که پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گاه از مدینه بیرون نرفته جز آن که کسی را برای جانشینی خویش انتخاب فرموده است (پس جانشینی آن حضرت اختصاصی به علی علیه السلام ندارد).
[2] در غزوه تبوک فقط زنان کودکان و عاجزان و عده ای از منافقین باقی مانده بودند و از مردان کسی نمانده بود تا پیامبر صلی الله علیه و آله جانشینی بر آنان بگمارد، پس این جانشینی از موارد دیگر ضعیف تر هم بود [!!]
[3] این حدیث برای طیب خاطر امیرالمؤمنین علیه السلام ایراد شد که: جانشینی نقص نیست حضرت موسی نیز هارون علیه السلام را جانشین خود قرار داد.
[4] این سیاق فقط دلالت بر جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام عدم حضور پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه دارد پس از ویژگی های خاص علی نیست، و نظیر موارد یگر هم نیست چه رسد که برتر باشد [!!]
[5] در بسیاری از غزوات، کسانی جانشین حضرت در مدینه بودند که امیرالمؤمنین علیه السلام از آنان برتر است و آن جانشینی موجب برتری آنان نیست. آنان هم نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند هارون نسبت به موسی علیه السلام بوده اند.
[6] بلکه جانشینی آنان مهمتر بوده به جهت خوف حمله دشمن به مدینه ولی در غزوه تبوک اصلاً کسی در مدینه نبود تا نیاز به جنگ با دشمن باشد[!!]
ص: 471
[7] اختصاص علی به این مطلب در این روایت مستفاد از مفهوم لقب است که ضعیف ترین مفهوم هاست [!!] (1)
[8] او در ادامه گفته: این حدیث دلالت دارد بر آن که پیامبر صلی الله علیه و آله جز در غزوه تبوک هیچ مورد دیگری چنین مطلبی را به علی نفرموده (که تو نسبت به من مانند جناب هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی) (2)
[9] و نیز گفته: تشبیه علی به هارون [علیه السلام] بالاتر از تشبیه ابوبکر به ابراهیم و عیسی [علیه السلام] و تشبیه عمر به نوح و موسی [علیهما السلام] نیست؛ زیرا این چهار پیامبر صلی الله علیه و آله از هارون [علیه السلام] برترند بلکه هر یک از ابوبکر و عمر به دو پیامبر صلی الله علیه و آله تشبیه شده اند! (3)
.1 اگر پیامبر صلی الله علیه و آله برای مدت کوتاهی که بین مردم مدینه نیست کسی را بگمارد چگونه برای مدت طولانی پس از رحلتش به فکر امت نباشد؟!
2. گذشته از آن که کارگزارانی نیز در مدینه باقی مانده بودند، (4) چنان که تحت عنوان: «اهمیت جانشینی هنگام جنگ تبوک» گذشت، جمعیت منافقین کم نبوده و خطرشان به اندازه ای جدی بوده که پیامبر صلی الله علیه و آله نیاز به تعیین جانشین داشتند و بایستی او کسی باشد که مانند خود پیامبر صلی الله علیه و آله از عهده امور به خوبی برآید به شرحی که گذشت. (5)
ص: 472
و از آن چه در خطر منافقین گفته شد معلوم می شود که این جانشینی با همه موارد دیگر تفاوت داشته و اصلاً قابل قیاس با آن ها نیست.
3. بسیار مضحک است که کسی خیال کند جانشینی و استخلاف نقص است تا به استخلاف حضرت هارون توسط حضرت موسی علیه السلام رفع اشتباه شود، کسی که از نعمت خرد بهره مند باشد می داند که ابن تیمیه برخلاف اعتقاد خویش صحبت می کند و خودش هم این مطلب را قبول ندارد.
4. این سیاق به قرینه استثنای نبوت دلالت بر عموم منزلت دارد (لذا ابن تیمیه پاسخی هرچند بی جا و بی ربط - مثل بقیه موارد ! - نداشته که در برابر این استثنا بیان نماید) (1) و این منزلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و هیچ کسی را از آن بهره ای نیست آیا عجیب نیست که معاویه با آن همه عداوت و دشمنی این مطلب را پذیرفته (2) ولی ابن تیمیه آن را انکار می کند؟!
5. هیچ گاه پیامبر صلی الله علیه و آله برای هیچ کس چنین عبارتی را بکار نبرده اند و اصلاً آن ها چنین منزلتی نزد حضرت نداشته اند و این ادعا ادعایی بی جا است. و چنان که در واکنش آینده خواهد آمد خود اهل تسنن روایاتی را که در این زمینه نقل شده جعلی و ساختگی دانسته اند.
6. اگر در موارد دیگر خطر دشمن خارجی در کار بوده این جا خطر منافقین که دشمن داخلی بوده اند به شدت بیشتر بوده است، چنان که گذشت.
7. استدلال به مفهوم لقب نیست تا گفته شود ضعیف ترین مفهوم هاست بلکه احتجاج به آن است که این مطلب - مثل دیگر ویژگی ها و خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام- فقط دربارۀ آن حضرت نقل شده است و پیامبر صلی الله علیه و آله درباره هیچ
ص: 473
کس چنین مطلبی نفرموده اند. این کلام ابن تیمیه مانند آن است که کسی بگوید خدای تعالی فرموده: ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ الله ﴾ [الفتح (48): 29] و انتفای نبوت مسیلمه کذاب از آن فهمیده نمی شود مگر به مفهوم لقب ! آن چه ابن تیمیه و پیروانش در پاسخ بگویند همان جواب ما خواهد بود.
8. ان شاء الله موارد دیگر حدیث منزلت در عنوان جداگانه ای خواهد آمد و دروغ ابن تیمیه مثل روز روشن می گردد! (1)
9. شگفتا که استدلال شیعه به روایات مورد اتفاق فریقین پذیرفته نشود ولى انتظار داشته باشند که شیعه روایات جعلی و ساختگی آن ها را در فضائل خلفا بپذیرد!
یکی از روش های مقابله با حدیث منزلت آن بوده که مخالفان، حدیثی جعل کردند که (ابوبکر منّي بمنزلة هارون من موسى) يا (أبو بكر وعمر بمنزلة هارون من موسى) (2) ولى حتى مثل ذهبی متعصب و دیگران این روایت را تکذیب و راوی آن را دروغگو گفته اند. (3)
بعضی دیگر برای خالی نبودن عریضه گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله در تبوک ابوبکر را برای امامت جماعت منصوب فرمود ! (4)
ص: 474
در برخی از نقل های حدیث منزلت آمده است: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم لعلى: «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي، ولو كان لكنته». (1)
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله پس از حدیث فرمود: اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد تو بودی.
* و نظیر آن در روایت شماره 1044 چنین آمده است که: «إنّ الله اصطفانی على الأنبياء، فاختارني واختار لي وصيّاً، واخترت ابن عمي وصيّي، يشد عضدي كما يشد عضد موسى بأخيه هارون، و هو خليفتي و وزيري، ولو كان بعدي نبي لكان علي نبياً ولكن لا نبوّة بعدي». پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ... علی جانشین و وزیر من است و اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد آن پیامبر علی بود، ولی دیگر پس از من نبوتی نیست. (2)
1. بسیاری از مخالفان بخش دوم روایت را نقل نکرده اند.
2. راوی روایت اول را تضعیف نموده و او را دروغگو معرفی کرده اند. (3)
3. برای عمر روایتی جعل نمودند که اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد عمر بود و.... البته اهل تسنن آن را منکر و غیر قابل قبول دانسته اند. (4)
ص: 475
حریز بن عثمان ناصبی از راویان مشهور (1)- حدیث را تحریف کرده و گفته: راوی اشتباه شنیده آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده - العیاذ بالله - این بوده که: (أنت منّي بمنزلة قارون من موسى). إسماعيل ابن عیاش از او پرسید: تو این مطلب را از کجا می گویی؟ گفت: از ولید بن عبدالملک شنیدم که آن را بر فراز منبر گفت ! (2)
* برخی از موارد صدور حدیث منزلت (3)
غیر از غزوه تبوک در موارد دیگری نیز حدیث منزلت بر لبان مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله جاری شده از اولین روز اظهار رسالت تا روز غدیر! این مطلب قرینه بسیار مهمی برای فهم مراد از حدیث - یعنی عموم منزلت- است.
پیش از این گذشت که سعید بن مسیب به سعد بن ابی وقّاص گفت: أنتَ سمعت هذا من رسول الله صلی الله علیه و آله؟ قال: نعم لا مرّة ولا مرتين يقول ذلك لعلىّ علیه السلام (4) سعيد بن مسیب گوید: از سعد بن ابی وقاص پرسیدم: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟! گفت آری؛ نه یک بار و دو بار (بلکه بارها شنیدم که) این مطلب را به علی علیه السلام فرمود.
بنابر نقل اهل تسنن امام صادق از پدرانشان علیهم السلام روایت فرمودند که پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 476
در ده موضع حدیث منزلت را ایراد فرمود. (1) عمده این موارد در منابع فریقین آمده است. (2)
بنابر روایات ما پیامبر صلی الله علیه و آله در اولین روزی که رسالت خویش را اعلام نمود فرمود: «کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر وزیر و تنها وارث من بوده و نسبت به من مانند جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام باشد»؟ (3)
* پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام عقد اخوت به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «یا علی تو برادر من و نسبت به من مانند جناب هارون به حضرت موسی علیه السلام هستی...» (4)
* در آینده خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از سدّ الأبواب خطبه ای خوانده و در ضمن آن فرمود: «خداوند به حضرت موسی و برادرش هارون علیه السلام وحی فرمود که برای قوم خود در مصر خانه هایی فراهم نموده آن را روبه روی یکدیگر قرار دهید و نماز بگزارید و به حضرت موسی فرمان داد که در آن مسجد کسی
ص: 477
سکونت و نکاح نداشته باشد جز هارون و نسلش. و علی نسبت به من هارون است نسبت به مانند حضرت موسی [علیه السلام]) (1)
[230/ 17] قریب به این مطلب را ابن عساکر دمشقی (متوفی 571) از جابر نیز روایت کرده است. (2)
پس از فتح خیبر، پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «ای علی، اگر (خوف آن) نبود که گروهی از امتم دربارۀ تو مطلبی را بگویند که مسیحیان در مورد حضرت عیسی علیه السلام گفتند در فضیلت تو چیزی می گفتم که بر جماعتی از مسلمانان نگذری مگر آن که خاک زیر پایت و زیادی آب وضویت را برای تبرک و استشفا بردارند. ولی برای تو همین کافی است که تو از من هستی و من از تو تو از من ارث می بری و من از تو، تو نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست...» (3)
[231/ 18] امیرالمؤمنین علیه السلام، جناب جعفر بن ابی طالب علیه السلام و زید - پسرخوانده پیامبر صلی الله علیه و آله - هر کدام می خواستند سرپرستی دختر حضرت حمزه علیه السلام
ص: 478
را بر عهده بگیرند. پیامبر صلی الله علیه و آله داوری نمود که [چون خاله به منزله مادر است خاله اش - همسر جناب جعفر - از او نگهداری نماید و فرمود]: «ای جعفر تو او را همراه خود ببر که سزاوارترین آن ها هستی». پس از آن فرمود: «ای زید تو مولای ما (یعنی آزاد شده ما) هستی و من مولا و آزاد کننده تو». و به جناب جعفر فرمود: «تو در شکل و شمایل و خُلق و خوی به من شباهت داری». و درباره علی علیه السلام فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی جز آن که از پیامبری بهره ای نداری». (1)
صدور حدیث منزلت پیش از حرکت به سوی غزوہ تبوک، بیشترین روایات را به خود اختصاص داده است. (2)
[232/ 19] ابن عباس می گوید پیامبر صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمود: این علی بن ابی طالب است، گوشت او گوشت من و خون او خون من است، پس او نسبتِ به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام است جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود. (3)
ص: 479
بنابر روایت شیعه، پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام در میدان نبرد نیز عبارت گذشته را بیان فرموده است. (1)
* در آینده به نقل از عمر بن الخطاب خواهد آمد که سه ویژگی در علی وجود دارد که اگر من یکی از آن ها را داشتم از آن چه خورشید بر آن می تابد برایم بهتر بود من با ابوبکر و عده ای از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که دست برشانه علی زد و فرمود:
تو اولین مؤمن و اولین مسلمان هستی تو نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی هستی. (2)
[233/ 20] پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن خطبه غدیر فرمود: ﴿عَلِیٌّ مِنّی کَهارونَ مِن
ص: 480
موُسي، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ....﴾. (1)
و بنابر روایات ما فرمود: ﴿إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام هَبَطَ إِلَیَّ مِرَاراً ثَلَاثاً یَأْمُرُنِی عَنِ السَّلَامِ رَبِّی- وَ هُوَ السَّلَامُ- أَنْ أَقُومَ فِی هَذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کُلَّ أَبْیَضَ وَ أَسْوَدَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی وَ الْإِمَامُ مِنْ بَعْدِی الَّذِی مَحَلُّهُ مِنِّی مَحَلُّ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ [من] بَعْدَ اللهِ وَ رَسُولِهِ﴾ (2)
مضمون حدیث منزلت در ضمن روایاتی دیگر نیز نقل شده است، (3) مانند:
[234/ 21] عن [مولانا الامام] جعفر الصادق عن آبائه، عن علي بن أبي طالب رضي الله عنهم [علیهم السلام] قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي أنت مني بمنزلة شيث من آدم، و بمنزلة سام من نوح، و بمنزلة إسحاق من إبراهيم، كما قال تعالى: ﴿وَ وَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ...﴾ إلى آخر الآية [البقرة (2): 132]، و بمنزلة هارون من موسى، و بمنزلة شمعون من عيسى، و أنت وصيي و وارثي».
﴿أنت أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَأَكْثَرُهُمْ عِلْماً وَأَوْفَرُهُمْ حِلْماً وَأَشْجَعُهُمْ قَلْباً وَأَسْخَاهُمْ كَفّاً ، وأنت إمام أمتي، و قسيم الجنة والنار بمحبتك يعرب الأبرار مِنَ الفُجّارِ، و یُمَیَّزُ بين المُؤمِنینَ وَالمُنافِقینَ والكفار﴾ (4)
[235/ 22] عن أبي ذر، قال: رأيت رسول الله صلى الله عليه و سلم آخذا بيد على فيقول: «يا علي أنت أخي، وصفيي، و وصيي، و وزيري، و أميني، مكانك منّي مكان هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي، من مات وهو يحبك ختم الله عزّو جلّ له بالأمن
ص: 481
والايمان، ومن مات يبغضك لم يكن له نصيب من الإسلام. (1)
[236/ 23] وروی ابن عساكر بسنده عن سعد بن مالك أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال لعلي: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي، سالم إلا أنه لا نبي بعدي، سالم الله من سالمته، و عادى من عاديته». (2)
که جمله اخیر نیز قرینه مناسبی برای تأیید برداشت شیعه از روایت است.
در ضمن روایتی آمده که پس از ولادت امام مجتبی علیه السلام، جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و عرضه داشت خدای عزوجل به شما سلام می رساند و می فرماید: چون منزلت علی علیه السلام نسبت به شما مانند جایگاه هارون به حضرت موسی علیه السلام است؛ نام فرزند او را برای فرزندت انتخاب نما... لذا او را حسن نامید. (3)
انس گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم که فرمود: «الان وارد می شود» عرض کردم: چه کسی؟ فرمود: «آقای مسلمانان امیرمؤمنان بهترین اوصیا و سزاوارترین مردم به پیامبران»، علی علیه السلام وارد شد حضرت به ایشان فرمود: «آیا خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام باشی»! (4)
ص: 482
پیشگفتار...16 - 7
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17- 36
تأثير ذكر فضائل در الگوسازی...17
نقش فضائل در سرنوشت رهبری جامعه و شناخت حق از باطل...18
آگاهی از تاریخ تحریف نشده...19
تأثیر نقل فضائل در گرایش مردم به اهل بیت علیهم السلام...20
فهم صحیح آیات قرآن...24
امیر مؤمنان علیه السلام محور فضائل در قرآن...25
امتیاز خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله...25
سبقت در ایمان و بندگی...27
هجرت جهاد و فداکاری...28
استقامت و پایداری...29
علم و دانش و تفقه در دین...30
برخی از آثار زیانبار تحریف فضائل...30
محبت شجره ملعونه جایگزین محبت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله...31
صلوات ناقص و نادیده گرفتن فضیلت مهم خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله...36
ص: 483
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...64 - 37
آثار حاکی از کثرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام...37
برخی از کلمات و روایات فضائل که عدد در آن ذکر شده...44
کلماتی از بزرگان اهل تسنن در کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام...50
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...86 - 65
برخی از ابواب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در کتب معتبر عامه...65
برخی از کتب اختصاصی عامه در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام...69
برخی از کتب اختصاصی عامه در فضائل اهل بیت علیهم السلام...76
برخی از کتب اختصاصی شیعه در فضائل به نقل از عامه...81
بخش چهارم: چهل فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...1552 - 85
1. علی علیه السلام بهترین خلق خدا...85
سند روایت...86
تأليفات مستقل در حدیث طیر...95
مفاد حدیث...96
اهمیت روایت طیر...96
واکنش مخالفان...97
واکنش اول: کتمان حديث...98
واکنش دوم: ایجاد شک و تردید...100
واکنش سوم: انکار و تکذیب بی جا...100
واکنش چهارم: اشکال در حدیث به جهت متن شناسی...103
واکنش پنجم: برخورد با ناقلان...105
الف) برخورد با حافظ ابن سقا...105
ب) مخالفت با حاکم نیشابوری...106
واکنش ششم: اشکالات سندی...108
واکنش بخاری نسبت به حدیث طیر...110
ص: 484
حافظ ذهبی و حدیث طیر...112
واکنش هفتم: تحریفات لفظی روایت طیر...115
واکنش هشتم: تحریفات معنوی روایت طير...116
واكنش نهم: ایرادهای بنی اسرائیلی و ادعاهای بی جا...118
واکنش دهم: جعل روایت در برابر حدیث طیر...123
شواهد حدیث طير...128
الف) محبوب تر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...128
کلماتی از صحابه و...146
ب) برتری مقام و رتبۀ امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران...153
تذکر چند نکته...186
2. حق با علی علیه السلام است...189
اسناد روایات...190
روایت با تعابیر دیگر...191
واکنش: انکار بی جا...198
شواهدی دیگر...199
تذکر چند نکته...221
3. قرآن با علی علیه السلام است...225
سند روایت...225
مفاد روایت...226
4. علی علیه السلام سرپرست مؤمنان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله...231
سند روایت...232
شواهد قوی و معتبر با مضمونی مشترک...236
الف) تکمیل روایت عمران بن حصین به حديث بريدة...236
ب) روايت وَهْب بن حمزه...238
ج) شواهد دیگر...240
مفاد روایت...240
واکنش مخالفان...242
واکنش اول: انکار اعتبار روایت و ساختگی دانستن آن...242
ص: 485
واکنش دوم: القای شبهات...244
واکنش سوم: تحریف لفظی به حذف عبارت های مهم...248
واکنش چهارم: تحریف معنای حدیث...249
واکنش پنجم: منکّر دانستن حدیث...249
واکنش ششم: کتمان حدیث توسط بخاری و مسلم...251
واکنش هفتم: جعل حدیث...251
واکنش هشتم: نادیده گرفتن روایت عمران بن حصين...252
5. حدیث غدیر و جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام...255
خلاصه قضیه غدیر به روایت طبرانی (متوفی 360)...256
حدیث غدیر و مضمون های مشابه آن با اسناد صحیح در مصادر اهل تسنن...259
المصنف ابن أبي شيبة (متوفی 235)...260
مسند اسحاق بن راهويه (متوفی 238) (استاد بخاری)...262
مسند احمد بن حنبل (متوفی 241)...263
سنن ابن ماجة قزويني (متوفی 273)...279
سنن ترمذی (متوفی 279)...280
كتاب السنة ابن ابی عاصم (متوفی 287)...281
البحر الزخار: مسند ابوبکر بزار (متوفی 292)...283
خصائص و سنن نسائی (متوفی 303)...287
مشكل الآثار أبو جعفر طحاوی (متوفی 321)...292
امالی محاملی (متوفی 330)...292
صحيح ابن حبان (متوفی 354)...294
معجم های طبرانی (متوفی 360)...295
مستدرك حاكم نيشابوری (متوفی 405)...301
الاستيعاب ابن عبد البر (متوفی 463)...305
الأحاديث المختارة ضياء الدين مقدِسی (متوفی 643)...306
روایاتی معتبر به نقل و تأیید ذهبی...313
اشاره به مفاد روایات غدیر...316
مناشده به حدیث غدیر...327
کلماتی از اعیان اهل تسنن درباره سند حدیث غدیر...330
برخی از تألیفات مستقل در اسناد حدیث «من كنت مولاه فعلی مولاه»...337
ص: 486
ناقلان حدیث غدیر در طول قرن های گذشته...338
چند پرسش...339
واكنش مخالفان غدير...346
واکنش اول: حذف و کتمان حدیث غدیر...347
برخورد بخاری با حدیث غدیر...348
الف) كتمان...348
ب) تضعیف برخی از اسناد حدیث غدیر...349
ج) حذف حدیث غدیر...351
نمونه هایی دیگر از حذف و کتمان حدیث غدیر...354
واکنش دوم: انکار صحت و تواتر حدیث غدیر (تضعیفات سندی)...357
تناقض و سردرگمی ملا علی قاری...364
واکنش سوم: القای شبهه در قضیه غدیر و اشکال در متن حدیث...366
1. انکار همراهی امیرالمؤمنین علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله در بازگشت از حجة الوداع!...366
2. انکار اعلام ولایت در غدیر...367
3. اشکال در بخش: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» به توهمات بی جا...369
4. اشکال در بخش: «اللهم انصر من نصره» با شبهات واهی...373
5. استدلال به غدیر یعنی اجماع امت بر گمراهی...375
6. چرا با وجود حدیث غدیر کار به نزاع کشید ؟!...376
7. چرا امیرالمؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر احتجاج نفرمود؟!...379
8. ادعای شهادت تاریخ بر مقصود از حدیث غدیر!...382
واکنش چهارم: تحریفات لفظی...382
واکنش پنجم: تحریفات معنوی (شبهاتی دربارهٔ دلالت حدیث غدير)...385
1. تحريف معنای حدیث به تحریف علت صدور...385
2. «مَفعل» به معنای «اَفعل» نیست...386
3. حمل «مَولی» بر معنای «اَولی» محذور دارد...387
4. ولایت به معنای دوستی است !...392
5. ولایت به معنای نصرت و یاری است !...392
6. «مولی در حدیث غدیر» به معنای اولی به پیروی است !...393
7. ممكن است مراد از «مولی» «أولى بالمحبة» يا «أولى بالتعظيم» باشد!...395
8. تأویل معنای «مولی» و تفسیر عرفانی برای آن...397
پاسخی مشترک برای همه موارد گذشته در دلالت حدیث غدیر...398
ص: 487
9. تحریف معناى «ألست أولى بكم من أنفسكم»!...401
10. توجيه: «وال من والاه وعاد من عاداه» و ادعای اجتهاد برای صحابه... 406
استفاده مطلب از بیان البانی...410
بازنگری اجتهاد مخالفان اهل بیت علیهم السلام...411
11. ادعای ابهام (کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و دلالت روشن بر مدعای شیعه ندارد)...412
12. تحریف معنای واقعه غدیر...419
نکته: لزوم سکوت از معنای حدیث غدیر!...419
واکنش ششم: سعی در کم رنگ نشان دادن حدیث غدیر...420
واکنش هفتم: جعل روایت در برابر حدیث غدیر!...422
واکنش هشتم: تحریف لفظی به افزودن «و أزواجي أمهاتهم»...424
واکنش نهم: به دست فراموشی سپردن غدیر!...425
ابن تیمیه حرّانی در پیشگاه عدالت...426
اعتراف به حقیقت!...430
نزول آیه تبلیغ در غدیر...431
پرسش از ولایت در قیامت!...434
6. حدیث منزلت...435
اعتبار سند حدیث...436
تأليفات مستقل در حدیث منزلت...437
دلالت حديث...438
مبهم نبودن وجه تشبیه در حدیث منزلت...440
تذکر چند مطلب مهم...441
مطلب اول: تصریح به جانشینی در حدیث منزلت...441
مطلب دوم: پیروی از هارون امت برای رهایی از گمراهی!...442
مطلب سوم پرسش، تعجب، اعتراض و... قرائن فهم مدلول حدیث منزلت...443
واکنش مخالفان...446
واکنش اول: فرمان به کتمان حدیث...446
واکنش دوم: خدشه در صحت و حجیت حدیث منزلت...446
واکنش سوم: انکار تواتر حدیث منزلت...447
واکنش چهارم: تحریف لفظی: حذف استثنا از روایت...447
واکنش پنجم: کتمان حذف و انکار قرائن داخلی...447
ص: 488
واکنش ششم: تحریف معنوی: توجیهی رکیک برای حدیث...452
واکنش هفتم: تحریف معنوی: توجیهی دیگر در معنای روایت...453
واکنش هشتم: تحریف لفظی: افزودن «في أهلي» به روايت !...454
واکنش نهم: خدشه در دلالت به انکار عموم منزلت...455
واکنش دهم: مناقشه های دیگر در دلالت حدیث و پاسخ های دندان شکن !...455
اهمیت جانشینی هنگام جنگ تبوک...460
واکنش یازدهم: ادعای شهادت تاریخ بر مقصود از حدیث منزلت!...463
واکنش دوازدهم: انکار جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در غزوه تبوک!...464
واکنش سیزدهم: تلاش برای کم رنگ کردن حدیث منزلت...471
واکنش چهاردهم: جعل روایت منزلت برای دیگران...474
واکنش پانزدهم: برخوردهای مختلف با عبارت: «ولو كان لكنته»...475
واکنش شانزدهم: جسارت نواصب...476
برخی از موارد صدور حدیث منزلت...476
1. يوم الإنذار...477
2. هنگام عقد اخوت...477
3. هنگام بستن درب خانه صحابه به مسجد...477
4. پس از فتح خیبر...478
5. هنگام تعیین سرپرست برای دختر حضرت حمزة علیه السلام...479
6. پیش از غزوه تبوک...479
7. خطاب به اُمّ سلمة...479
8. هنگام مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام...480
9. نزد جماعتی از صحابه...480
10. پس از حجّة الوداع، در غدیر خم...480
فهرست...483
ص: 489
سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 481
صفحه شناسنامه
ص: 482
7
[237/ 1] بنابر نقل معتبر پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ﴿أَمَا تَرْضَيْنَ أَنِّي زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَ أُمَّتِي سِلْماً، وَأكثرَهُمْ عِلماً، وَأَعظمَهُمْ حِلماً؟! قالت: بَلَى، رَضِيتُ يا رسول الله﴾. (1)
یعنی: آیا خوشنود نیستی که تو را به همسری کسی درآوردم که سابقه اش در اسلام از همۀ امت بیشتر علم و دانش او از همه افزون تر و در حلم و بردباری از همه برتر است؟!
حضرت زهرا علیها السلام عرض کرد: چرا راضی و خوشنود هستم.
* هیثمی این روایت را از احمد بن حنبل (متوفی 241) و طبرانی (متوفی 360) نقل و رجال آن را موثق می داند. (2)
ص: 483
* فتنی نیز آن را صحیح دانسته است. (1)
[238/ 2] جلال الدین سیوطی (متوفی 911) و به تبع او متقی هندی (متوفی 975) این روایت را با عبارتی مشابه از ابن جریر طبری این گونه نقل کرده: ﴿يَا فَاطِمَةُ - وَاللَّهِ - لَقَدْ أَنْكَحْتُكِ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً، وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً، وَ أَقدمهُمْ سِلْماً. و في لفظ: «أَوَّلَهُمْ سِلْماً»﴾.
* و هر دو گفته اند: طبری حکم به صحت این روایت نموده است. (2)
* حسنی مغربی برای این حدیث 6 سند دیگر ذکر کرده می گوید: اسناد دیگری هم دارد از علی [علیه السلام]، ابن عباس و... (3)
[239/ 3] هیثمی روایت را با عبارتی دیگر از طبرانی مرسلاً به سند صحیح نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿زَوَّجْتُکِه و ان [و إنه] لأول أصحابي
ص: 484
سِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً﴾. (1)
و برخی آن را با عباراتی مشابه آن چه گذشت نقل کرده اند مانند:
[240/ 4] زوجتك - يا بنية - [خير أهلي] أعظمهم حلماً و أقدمهم سلماً و اكثرهم علماً و یا عبارتی قریب به آن. (2)
[5/241] أما تَرْضَيْنَ أني زوّجتك [أن زوجك] أول المسلمين إسلاماً و أعلمهم علماً ؛ فإنك سيدة نساء أُمتي كما سادت مريم قومها. (3)
[242 /6] أو: أعلمهم علماً و أفضلهم حلماً و أولهم سلماً. (4)
[7/243] أو: أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَعْلَمُهُمْ عِلْماً وَ أَحْلَمُهُمْ حِلْماً. (5)
[244/ 8] أو: أعلم المؤمنين علماً و أقدمهم و أولهم سلماً و أفضلهم حلماً. (6)
[9/245] أو: أَعْلَمُ النّاسِ عِلْمًا، وَ أَوَّلُهُمْ سِلْمًا، وَ أَفْضَلُهُمْ حِلْمًا. (7)
[246/ 10] أو: أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً. (8)
ص: 485
[247/ 11] إن الله أمرني فأنكحتك أقدمهم سلماً، و أكثرهم علماً، و أعظمهم حلماً، و ما زوجتك إلا بأمر من السماء. أما علمت أنه أخي في الدنيا والآخرة !! (1)
[248/ 12] و روي عن السُّدِّي أنه قال: ان أبا بكر و عمر خطبا فاطمة علیها السلام، فردّهما رسول الله صلی الله علیه و آله، و قال: «لم أومر بذلك»، فخطبها علىُ علیه السلام، فزوّجه إياها، و قال لها: «زوّجتك أقدم الأمة إسلاماً...» و ذكر تمام الحديث... .
و قد روى هذا الخبر جماعة من الصحابة، منهم أسماء بنت عميس بنت عميس، و أم أيمن، و ابن عباس و جابر بن عبد الله. (2)
بنابر روایات معتبر اهل تسنن، پیامبر صلی الله علیه و آله برای طیب خاطر و جلب خوشنودی حضرت زهرا علیها السلام به ایشان مطالب دیگری نیز فرمود.
[249/ 13] سیوطی و متقی هندی روایتی را از خطیب بغدادی نقل کرده و آن را نیکو و معتبر دانسته اند که: پیامبر فرمود: ﴿أَمَا تَرْضَيْنَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَ مِنْ أَهلِ الأَرْضِ رَجُلَيْنِ: أَحَدُهُمَا أَبُوكِ وَالأَخَرُ زَوجُكِ. (3) و في رواية: بعلك﴾. (4)
یعنی: آیا خوشنود نیستی که خداوند تعالی از بین مردم زمین دو نفر را انتخاب نموده یکی پدر توست و دیگری همسر تو !
ص: 486
و در روایات دیگر با کمی تفاوت چنین آمده است: أو ما تَرْضَيْنَ أن يكون الله اطّلع على أهل الأرض فاختار منهم رجلين، فجعل أحدهما أباك، والآخر بعلك. (1)
أما علمت أن الله عزّ وجلَ اطّلع إلى [على] أهل الأرض فاختار منهم أباك فبعثه نبيًا، ثم اطّلع الثانية فاختار بعلك فأوحى إلىّ فأنكحته واتخذتُه وصيّاً. (2)
... يا حبيبتي، أما علمت أن الله اطّلع إلى أهل الأرض اطلاعة فاختار منها أباك [فابتعثه برسالته]، ثم اطّلع إليها اطلاعة فاختار منها بعلك، و أوحى إليّ أن أُنكحكِ إياه. (3)
[250/ 14] هیثمی و صالحی شامی روایتی را از طبرانی (متوفی 360) نقل و حکم به صحت آن کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: أما إنِّي لَمْ آلَكِ أَنْ أَنكحتُكِ أحب أهلي إلي. (4)
و بنابر روايت ابن سعد: أما إني ما أليت [ألوتك] أن أنكحتك خير أهلي. (5)
یعنی: من در خیرخواهی تو کوتاهی نکردم، تو را به ازدواج محبوب ترین و بهترین افراد خاندانم درآوردم.
و بنابر روایت عبدالرزاق فرمود: فما ألوتك في نفسي، و قد طلبت [أصبت] لك
ص: 487
خير أهلي. والذي [وايم الذي نفسي بيده لقد زوّجتكه [زوجتك] سعيدا في الدنيا، وإنه في الآخرة لمن الصالحين. (1)
و بنابر روايت ابن عساكر: إني قد زوّجتك [والله لقد أنكحتكيه] سيّداً في الدنيا و إنه في الآخرة من الصالحين. (2)
که گذشته از مطالب روایت پیشین اضافه شده: به خدایی که جانم در دست اوست سوگند تو را به ازدواج کسی در آوردم که در دنیا خوشبخت - یا آقا و سرور - و در و در آخرت از صالحان و شایستگان است.
و در روایت شماره 42 آمده است و زوّجك الله زوجك [زوجاً] و هو أشرف أهل بيتي [بيتك] حسباً، و أكرمهم منصباً، و أرحمهم بالرعية، و أعدلهم بالسوية، و أبصرهم بالقضية.
و در روایت شماره 884 خواهد آمد: والذي بعثني بالحق لقد زوّجتك سيّداً في الدنيا، و سيّداً في الآخرة، فلا يحبّه إلا مؤمن، ولا يبغضه إلّا منافق.
مكرر تذکر داده ایم که ما از باب الزام اعتراف مخالفان به فضائل اهل بیت علیهم السلام را می پذیریم ولی مطالب ناشایستی که در برخی از مصادر روایات گذشته به آنان نسبت داده شده هرگز قبول نداریم. (3)
ص: 488
كاملاً روشن است که تقدّم در ایمان، اسلام و عبادت و بندگی خدا از امتيازات مهم است لذا ابوبکر در مقدمه چینی برای گرفتن خلافت از این شگرد استفاده و مطلب را برای انصار (اهل مدینه) بدین گونه مطرح کرد که: ما مهاجران، در ایمان و اسلام و عبادت بر شما مقدم بوده ایم و (علاوه بر آن) از نزدیکان و بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله بشمار می رویم!!!
که البته نتیجه احتجاج او چیزی جز تقدم و شایستگی امیرالمؤمنین علیه السلام برای خلافت نیست! متن کلمات او را - بنابر نقل اهل تسنن - بنگرید:
فقال أبو بكر: و كنا معشر المهاجرين أول الناس إسلاماً، و نحن عشيرته و أقاربه و ذوو رحمه. (1)
نحن أول الناس إسلاماً... و أمسّهم برسول الله صلی الله علیه و آله رحماً... أسلمنا قبلكم. (2)
و كنّا معاشر المسلمين المهاجرين أول الناس إسلاماً، والناس لنا في ذلك تبع... إن رسول الله صلی الله علیه و آله لما بُعث عظم على العرب أن يتركوا دين آبائهم فخالفوه، و شاقوه، و خص الله المهاجرين الأولين من قومه بتصديقه والإيمان به، والمواساة له، والصبر معه على شدة أذى قومه، ولم يستوحشوا لكثرة عدوهم، فهم أول من عبد الله في الأرض، و هم أول من آمن برسول الله [أول من آمن بالله و بالرسول صلی الله علیه و آله]، و هم أولياؤه و عترته [و عشيرته]، و أحق الناس بالأمر بعده، لا ينازعهم فيه إلّا ظالم،
ص: 489
وليس أحد بعد المهاجرين فضلاً و قدماً في الإسلام مثلكم. (1)
بزرگان اهل تسنن آثار فراوانی نقل کرده اند که حاکی از آن است که اولین نمازگزار این امت و کسی که در ایمان و اسلام سابقه اش از همه بیشتر بوده، امیر مؤمنان علیه السلام است
[251/ 15] قال امير المؤمنين علیه السلام- للمهاجرين والأنصار في خلافة عثمان -: أَنْشُدُكم الله، أتعلمون حيث نزلت: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾ [التوبة (9): 100] ﴿والسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ [الواقعة (56): 10 - 11] سُئل عنها رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال: ﴿أَنْزَلَهَا اَللَّهُ تَعَالَی فِی اَلْأَنْبِیَاءِ وَ أَوْصِیَائِهِمْ، فَأَنَا أَفْضَلُ أَنْبِیَاءِ اَللَّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَصِیِّی أَفْضَلُ اَلْأَوْصِیَاءِ﴾؟ قَالُوا: اَللَّهُمَّ نَعَمْ. (2) امیر مؤمنان علیه السلام در ایام خلافت عثمان خطاب به مهاجرین و انصار فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید هنگامی که آیات شریفه گذشته - سوره التوبة (9): 100 و سوره الواقعة (56): 10 - 11 - نازل شد از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: این آیات مربوط به چه کسی است؟ فرمود: پیامبران و جانشینان آنان من برترین پیامبران و رسولان هستم و علی بن ابی طالب وصى من برترین اوصیاست.
همه حضرت را تصدیق نمودند.
ص: 490
[252/ 16] عن الحسن بن علي علیه السلام: أنه حمد الله و أثنى عليه و قال: ﴿وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ...﴾ إلى آخر الآية، فكما أن للسابقين فضلهم على من بعدهم كذلك لأبي علي بن أبي طالب [علیه السلام] فضيلة على السابقين بسبقه السابقين.... (1)
از امام مجتبی علیه السلام روایت شده که در ضمن صحبتی طولانی، درباره آیه شریفه گذشته فرمود: همان گونه که سابقین بر کسانی که پس از آنان به اسلام گرویدند فضیلت و برتری دارند پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام بر سابقین فضیلت و برتری دارد ؛ زیرا بر آنان سبقت گرفته است.
[253/ 17] و عن ابن عباس - [في قوله تعالى:] ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾ -: قال: نزلت في عليّ، سبق الناس كلّهم بالايمان بالله و برسوله، و صلّى القبلتين، و بايع البيعتين، و هاجر الهجرتين، ففيه نزلت هذه الآية. (2)
در روایت دیگری از ابن عباس آمده است که آیه شریفه گذشته درباره علی علیه السلام نازل شده که در ایمان به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از همه مردم سبقت گرفت و به هر دو قبله (کعبه و بیت المَقدِس) نماز گزارد و دو بار بیعت کرد و در هر دو هجرت شرکت داشت.
[254/ 18] عن عبد الرحمن بن عوف في قوله جل و عزّ: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ﴾، قال: هم عشرة من قريش، كان أولّهم إسلاماً علي بن أبي طالب. (3)
ص: 491
از عبد الرحمن بن عوف نیز روایت شده که: مراد از آیه شریفه: ﴿وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ...﴾ ده نفر از قریش هستند. اولین کسی که از آن ها اسلام آورد علی بن ابی طالب علیه السلام بود.
[255/ 19] عن مجاهد، عن ابن عباس - [في قوله تعالى:] ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ...﴾ [الواقعة (56): 11]- قال: يوشع بن نون سبق إلى موسى، و مؤمن آل يس سبق إلى عيسى، و علي بن أبي طالب سبق إلى محمد رسول الله صلی الله علیه و آله. (1)
بنابر روایتی که در تفسیر ابن ابی حاتم و ابن کثیر و سیوطی و... نقل شده ابن عباس در شرح آیه شریفه گفته است: سابقین سابقین (در ایمان به پیامبران علیهم السلام) سه نفر هستند: یوشع در ایمان به حضرت موسى علیه السلام، مؤمن آل یاسین به حضرت عیسی علیه السلام و علی بن ابی طالب علیه السلام به حضرت محمّد صلی الله علیه و آله.
و در روایتی دیگر سابق به حضرت عیسی علیه السلام، شمعون ذکر شده است:
[256/ 20] عن ابن عباس - في قوله تعالى: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾ - قال:
ص: 492
يوشع إلى موسى، و شمعون إلى عيسى، و علي بن أبي طالب إلى النبي صلى الله عليه و سلم. (1)
[257/ 21] وأيضاً عن ابن عباس في قوله تعالى: ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون﴾ [الواقعة (56): 10 - 11] قال: نزلت في علي علیه السلام. (2)
[258/ 22] و في رواية أخرى قال: سابق هذه الأمة علي بن أبي طالب. (3)
[259/ 23] و عن السُّدِّي - أيضاً - في هذه الآية - قال: نزلت في علي [علیه السلام]. (4)
[260/ 24] و عن ابن عباس، عن النبي صلى الله عليه و سلم، قال: «السبق ثلاثة: السابق إلى موسى يوشع بن نون والسابق إلى عيسى صاحب، ياسين و السابق إلى محمد صلی الله علیه و آله علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (5)
[261/ 25] و عن ابن أبي ليلى، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «سباق الأمم ثلاثة،
ص: 493
لم يكفروا بالله طرفة عين: علي بن أبي طالب، و صاحب آل يس، و مؤمن آل فرعون، فهم الصديقون، و على أفضلهم» (1)
ص: 494
در این روایت نیز سابقین سه نفر معرفی و افزوده شده که: آن ها چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزیده اند: علی بن ابی طالب علیه السلام صاحب آل یاسین و مؤمن آل فرعون این سه نفر صدیق هستند و علی علیه السلام برترین آن هاست.
[1262/ 26] و أخرج ابن مردويه، عن ابن عباس - في قوله ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ...﴾ - قال: نزلت في حزقيل مؤمن آل فرعون، و حبيب النجار الذي ذكر في يس، و علي بن أبي طالب، و كل رجل منهم سابق أمته، و عليٌّ أفضلهم سبقاً.
بنابر نقل سیوطی از ابن مردویه، این کلام را ابن عباس در شرح آیه شریفه گذشته گفته است. (1)
عده ای از مفسرین اصلاً متعرض روایات فوق نشده اند، مانند ابن الجوزی که در این زمینه - تفسير ﴿وَالسَّابِقُونَ... ﴾ - پنج قول نقل کرده ولی اصلاً اشاره ای به روایاتی که دربارۀ امیر مؤمنان علیه السلام است ننموده است. (2)
ص: 495
[263/ 27] عن أبي ذر، قال: سمعت رسول الله يقول لعلي [علیه السلام]: ﴿أَنْتَ أَوَّل مَنْ آمَنَ بِي و صَدَّقَ﴾. (1)
و في لفظ: «و صدّقني» (2)
و في بعض الروايات: ﴿هذا اَوَّلُ مَن آمَنَ بی وَ صَدَّقَنِی وَ صَلّی مَعِیَ﴾. (3)
پیامبر درباره امیرالمؤمنین فرمود: اولین کسی است که به من ایمان آورده، مرا تصدیق کرده و با من نماز گزارده است.
[264/ 28] عن محمد بن عبد الله بن أبي رافع، عن أبيه، عن جده أبي رافع، قال: أتيت أبا ذر بالربذة أودعه، فلما أردت الانصراف، قال لي ولأناس معي: ستكون فتنة، فاتقوا الله، و عليكم بالشيخ علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فاتبعوه، فإني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول له: ﴿أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَأَنْتَ الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ أَنْتَ الْفَارُوقُ الَّذِي يَفْرُقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ وَأَنْتَ يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الْكافُرين وَ أنتَ أَخي وَ وَزيري وَ خَير مَن أترك بعدي تَقضي دَيني وَ تُنجِزُ مَوعِدي﴾. (4)
ابورافع می گوید برای دیدار ابوذر به (تبعیدگاهش در) ربذه رفته بودم هنگام خداحافظی به من و همراهانم گفت: در آینده فتنه ای رخ می دهد. تقوا
ص: 496
پیشه کرده و ملازم علی بن ابی طالب علیه السلام باشید و از او پیروی کنید که من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که به او فرمود: «تو اولین کسی هستی که به من ایمان آوردی. اولین کسی هستی که روز قیامت (به دیدار من آمده و) با من مصافحه می کنی. تو صدّیق اکبر هستی. تو فاروق هستی که مرز حق و باطل را تعیین می کنی تو بزرگ اهل ایمان هستی و مالِ دنیا بزرگ کافران» - و بنابر روایات دیگر: «و مالِ دنیا بزرگ ظالمان یا منافقان»-.
«تو برادر من، وزیر من و بهترین کسی هستی که من پس از خود به جای می گذارم تو بدهی های مرا می پردازی و به وعده های من وفا می کنی»
روایات دیگری نیز با مضمونی مشابه روایت گذشته نقل شده است.
[265/ 29] عن أبي ذر وسلمان، قالا: أخذ النبي صلى الله عليه و سلم بيد علي [علیه السلام] فقال: ﴿إِنَّ هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی، وَ هَذَا أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ ، وَ هَذَا اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ، وَ هَذَا فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ، یُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ، وَ هَذَا یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ، وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ [اَلظَّالِمِ/ الكفار] ﴾. (1)
[266/ 30] و عن أبي سخيلة، قال: مررت أنا و سلمان بالربذة على أبي ذر، فقال: إنّه ستكون فتنة، فإن أدركتموها فعليكم بكتاب الله وعلي بن أبي طالب ؛ فإني سمعت رسول الله يقول: ﴿عَلِیٌّ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ﴾. (2)
ص: 497
[267/ 31] و رواه ابن عساكر، عن أبي سخيلة هكذا: حججت أنا و سلمان فنزلنا بأبي ذر فكنا عنده ما شاء الله، فلما حان منا حفوف قلت: يا أبا ذر إني أرى أموراً قد حدثت، وإني خائف أن يكون في الناس اختلاف، فإن كان ذلك فما تأمرني؟ قال: الزم كتاب الله عزّ وجلّ وعلي بن أبي طالب؛ فأشهد أني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿عَلِیٌّ اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بی وَ اَوَّلُ مَنْ یُصافِحُنی یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ هُوَ الصِّدّیقُ الاَْکْبَرُ وَ هُوَ الْفارُوقُ یَفُْرقُ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ﴾. (1)
[268/ 32] ورواه أيضاً ابن عساكر، عن ابن عباس هكذا: ستكون فتنة فإن أدركها أحد منكم فعليه بخصلتين: كتاب الله و علي بن أبي طالب ؛ فإني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول - و هو آخذ بيد علي [علیه السلام] -: ﴿هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ هُوَ فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ یُفَرِّقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلظَّلَمَهِ وَ هُوَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ هُوَ بَابِیَ اَلَّذِی أُوتَی مِنْهُ﴾. (2)
[269/ 33] ورواه ابن حجر، عن أبي ليلى الغفاري، قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿سَیَکُونُ مِنْ بَعْدِی فِتْنَهٌ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَالْزَمُوا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ هُوَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ هُوَ فَارُوقُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ، وَ هُوَ یَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَالُ یَعْسُوبُ اَلْمُنَافِقِینَ﴾ (3)
[270/ 34] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿اِنَّ اَولَّ مَن صَلَّی مَعِی عَلیّ﴾. (4)
اولین کسی که با من نماز گزارد علی است.
ص: 498
[271/ 35] قال ابن عبد البر في ترجمة ليلى الغفارية (1): كانت تخرج مع النبيّ صلى الله عليه و آله في مغازيه تداوى الجرحى، و تقوم على المرضى.
حديثها: ان النبي صلی الله علیه و آله قال لعائشة: «هذا علي بن أبي طالب أول الناس ايمانا». (2) علی بن ابی طالب علیه السلام اولین است کسی که ایمان آورد.
[272/ 36] قال موسى بن القاسم التغلبي: حدّثتني ليلى الغفارية، قالت: كنت أخرج مع رسول الله صلى الله عليه و سلم في مغازيه، فأداوي الجرحى، وأقوم على المرضى، [قال موسى:] فلما خرج علي [علیه السلام] بالبصرة خرجت معه، فلمّا رأيت عائشة واقفة دخلني شيء من الشكّ، فأتيتها - يعني ليلى الغفارية - فقلت: هل سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله فضيلة في علي؟ قالت نعم، دخل علي على رسول الله صلی الله علیه و آله و هو مع عائشة وهو على
ص: 499
فرش لي و عليه جزء [جرد] قطيفة فجلس بينهما، فقالت له عائشة: أما وجدت مكانا هو أوسع لك من هذا؟ فقال النبي صلی الله علیه و آله: «يا عائشة، دعي لي أخي ؛ فإنه أول الناس بي إسلاماً، و آخر الناس بي عهداً عند الموت، وأول الناس بى لقياً یوم القيامة». (1)
[273/ 37] قال عمر بن الخطاب: كفّوا عن ذكر علي بن أبي طالب ؛ فاني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول في علي ثلاث خصال لان يكون لي واحدة منهن أحبّ إلى مما طلعت عليه الشمس، كنت أنا وأبو بكر وأبو عبيدة ابن الجراح و نفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و اله، والنبي رسول الله صلی الله علیه و اله متكئ على علي بن أبي طالب حتى ضرب بيده على منكبه، ثم قال: «أنت يا على أول المؤمنين إيماناً، وأولهم إسلاماً»، ثم قال: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی کَذَبَ یَا عَلِیُّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی وَ یُبْغِضُکَ» (2)
به گونه های مختلف نقل شده که عمر گفته است:
سه ویژگی در علی وجود دارد که اگر من یکی از آن ها را داشتم از آن چه خورشید بر آن می تابد برایم بهتر بود من با ابوبکر و عده ای از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که دست بر شانه علی زد و فرمود:
تو اولین مؤمن و اولین مسلمان هستی
تو نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی هستی.
[دروغ می گوید کسی که خیال کند مرا دوست دارد و با تو دشمنی داشته باشد]. (3)
ص: 500
[274/ 38] و في رواية: قال عمر: لن تنالوا عليّا ؛ فإني سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول ثلاثة (1) لان يكون لي واحدة منهن أحب إلي مما طلعت عليه الشمس، كنت عند النبي صلی الله علیه و آله و عنده أبو بكر وأبو عبيدة ابن الجراح و جماعة من أصحاب النبي صلى الله عليه و سلم فضرب بيده على منكب علي فقال: ﴿أنت وَّلُ النَّاسِ إِسْلاماً وَ أَوَّلُ النَّاسُ إِیمَاناً وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ (2)
[275/ 39] ورواه بعضهم عن عمر هكذا: كفّوا عن علي بن أبي طالب ؛ فإني سمعت من رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول فيه خصالاً، لو أن خصلة منها في جميع آل الخطاب، كان أحبّ لي مما طلعت عليه الشمس، كنت ذات يوم وأبو بكر وعثمان وعبد الرحمن ابن عوف وأبو عبيدة مع نفر من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم نطلبه، فانتهينا إلى باب أم سلمة، فوجدنا عليا متكئا على نجاف الباب، فقلنا أردنا رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال هو في البيت، رويدكم فخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم فسرنا حوله، فاتكأ على علي علیه السلام و ضرب بيده على منكبه، فقال: «ابشر يا علي بن أبي طالب، انك مخاصم، و انك تخصم الناس بسبع لا يجاريك أحد في واحدة منهن أنت أول الناس إسلاماً، وأعلمهم بأيام الله».
قال ابن أبي الحديد: روى أبو سعيد الخدري، عن النبي صلی الله علیه و آله مثل هذا الحديث. (3)
* و در روایت شماره 80 گذشت: ﴿أَفْضَلُكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَقْدَمُكُمْ إِسْلاماً﴾.
* و در روايت شماره 234: ﴿أنت أقدَمُهُم سِلما، وأکثَرُهُم عِلما﴾.
ص: 501
* روایاتی از امیرالمؤمنین علیه السلام(1)
[276/ 40] ابن ابی شیبه - استاد بخاری - نَسائی، طبری، حاکم نیشابوری ابن ماجه و ابونعیم با سند صحیح از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده اند که حضرت فرمود: أَنَا [إني] عَبدُ اللهِ وَأَخُو رَسولِهِ، وَأَنَا الصدِّيقُ الأكبر، لا يَقُولَها بَعدي إِلَّا كَذَّابٍ مُفتَرٍ، لَقَدْ صَلَّيْتُ قَبلَ الناسِ سَبعَ [لسبع] سِنين. (2)
یعنی: من بنده خدا برادر پیامبر و صدیق اکبرم هر کس پس از من چنین : ادّعایی نماید کذّاب و دروغگوست. من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم.
سیوطی و محمد فؤاد عبد الباقی در تعلیقه بر سنن ابن ماجه قزوینی می گویند: این سند صحیح و راویان آن ثقه هستند. (3)
ص: 502
وصى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به اعتبار سند روایت نسائی در خصائص أمير المؤمنین نموده است. (1)
ابن الجوزی این روایت را در شمار روایات جعلی ذکر کرده و به احمد بن حنبل نسبت داده که آن را منکر دانسته است. (2)
ابن تیمیه می گوید: ما می دانیم که علی نیکوکارتر، راستگوتر و باتقواتر از آن است که چنین دروغی را بر زبان جاری، نماید بالضروره معلوم است که این کلام دروغ است. (3) ذهبی نیز آن را تکذیب کرده است. (4)
ابن کثیر دمشقی - پس از اشکال در سند به این که بعضی از راویان شیعه هستند گرچه توثیق هم شده اند! - عصبانی شده و می گوید: در هر صورت این حديث منکَر و غیر قابل قبول است چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟! این غیر قابل تصور است! این دروغ است، اصلا درست نیست، از زید بن ارقم و ابوایوب انصاری هم نقل شده ولی این روایت به هر وجهی (و با هر سندی) که نقل شود صحیح نیست ! (5)
ص: 503
برخی در سند این روایت اشکال کرده اند که در آن عباد بن عبدالله وجود دارد که ضعیف است. (1)
پاسخ (2)
1. ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده است.
2. حاکم نیشابوری حدیث او را صحیح دانسته است.
3. احمد بن حنبل در مسند و بیهقی و دارقطنی در سنن از او روایت کرده اند و او از رجال نَسائی و ابن ماجه نیز می باشد.
4. شافعی هم به حدیث او فتوا داده است.
ص: 504
5. گذشته از آن، همین حدیث با اسناد معتبر دیگر نیز نقل شده که در آن عباد بن عبدالله وجود ندارد. (1)
6. ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) نیز در کلام ابن الجوزی مناقشه کرده، و به دفاع از اعتبار حدیث - به جهت اثبات اعتبار مسند احمد - پرداخته است. (2)
7. سندی - شارح سنن ابن ماجه - می نویسد: گویا کسانی که آن را جعلی دانسته اند به جهت ظاهر نبودن معنای آن بوده نه آن که در سندش خللی باشد! (3)
اما این که چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟!
پاسخ آن را علامه امینی رحمه الله علیه چنین فرموده که از زمان بعثت تا زمان وجوب نماز که شب معراج و سه سال پیش از هجرت بوده، به مدت هفت سال، امیرالمؤمنین تنها کسی بوده که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله به همان کیفیتی که آن حضرت عبادت می نمود عبادت کرده و نماز گزارده است. (4)
ابن ابی الحدید می گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من هفت سال پیش از هر کسی از این امت بندگی خدا نموده ام و فرمود: من هفت سال صدا (ی وحی) را می شنیدم و نور را می دیدم در آن زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ساکت بود و هنوز اجازه انذار و تبلیغ نداشت. سپس می نویسد: او شش ساله بود که پدرش او را به پیامبر صلی الله علیه و آله سپرد و هنگام اظهار دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله 13 سال داشت، پس صحیح است که هفت سال پیش از همه بندگی خدا کرده باشد. (5)
ص: 505
تذکر: روایت گذشته را برخی چنین نقل کرده اند:
[277/ 41] أنا عبد الله، وأخو رسوله، وأنا الصديق الأكبر، والفاروق الأعظم، صلّيت قبل الناس سبع سنين، وأسلمت قبل اسلام أبي بكر و آمنتُ قبل ايمانه
که بر مطالب قبل افزوده شده: اسلام من پیش از ابوبکر بود، و من قبل از او ایمان آوردم. (1)
و بنابر نقلی حضرت این مطلب را بر بالای منبر در بصره ایراد فرمود.
[278/ 42] قالت معاذة العدوية: سمعت عليّاً علیه السلام- و هو يخطب على منبر البصرة - يقول: «أنا الصديق الأكبر ! آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر، وأسلمت قبل أن يسلم». (2)
بخاری - به مقتضای طینتش! - در این روایت این گونه اشکال کرده که:
الف) کس دیگری این مطلب را نقل نکرده،
ب) و سماع سلیمان از معاذه هم معلوم نیست. (3)
ص: 506
پاسخ
الف) روایات دیگر به همین مضمون در متن گذشت و خواهد آمد.
ب) ابن حبان سلیمان را از ثقات شمرده و گفته او از معاذه روایت دارد. (1) ولی تنها مشکلش آن است که روایتی را در فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که برای نواصب پذیرفتنی نیست !
[279/ 43] عن عبد الله بن نجي، قال: سمعت عليا يقول: «[لقد] صلّيت مع رسول الله صلی الله علیه و آله ثلاث سنين قبل ان يصلّى معه أحد [من الناس]». (2)
[280/ 44] قال أمير المؤمنين علیه السلام: «اللهم لا أعترف عبداً من هذه الأمة عَبَدَكَ قبلي غير نبيك - ثلاث مرات -، لقد صلّيتُ قبل أن يصلّي الناس سبعاً». (3)
ص: 507
یعنی: امیرمؤمنان علیه السلام سه مرتبه فرمود: خدایا من نمی پذیرم که کسی از این امت پیش از من بندگی تو را کرده و تو را پرستیده باشد جز پیامبرت! سپس در ادامه فرمود: من هفت سال قبل از بقیۀ مردم نماز گزاردم
این روایت را هیثمی از بزار و معجم اوسط طبرانی نقل و حکم به اعتبار سند آن نموده است.
در روایات دیگر نیز نقل شده که آن حضرت هفت سال قبل از بقیۀ مردم نماز گزارده است، مانند روایات ذیل:
[281/ 45] عن أبي أيوب الأنصاري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «لقد صلّت الملائكة عليَّ و على علي سبع سنين، و ذاك أنه لم يصل معي رجل غيره» (1)
وفي لفظ: «لقد صلّت الملائكة عليّ و على علي سبع سنين ؛ لأنا كنا نصلي، ليس معنا أحد يصلّي غيرنا». (2)
وفي لفظ آخر: «صلت الملائكة عَلَيَّ وعلى عَلِيّ سبعاً، و ذلك أنه لم يرفع إلى السماء شهادة أن لا إله إلا الله و أن محمداً عبده و رسوله إلا منّي و منه». (3)
ابوایوب انصاری از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: فرشتگان هفت سال (فقط) بر من و علی صلوات و درود می فرستادند؛ زیرا در طول آن مدت هیچ کسی جز او با من نماز نمی گزارد.
ص: 508
و بنابر نقلی شهادت به وحدانیت خدا و بندگی و رسالت محمد [صلی الله علیه و اله] فقط از من و او صادر می شد.
[282/ 46] عن علي، قال: صليت قبل الناس سبع سنين.... (1)
283/ 47] وفي رواية: أسلمت قبل أن يسلم الناس بسبع سنين. (2)
[284/ 48] وعن حبّة العرني، عن علي، قال: عبدت الله مع رسول الله صلى الله عليه و سلم سبع سنين قبل أن يعبده أحد من هذه الأمة. (3)
روایت حبّه عرنی به گونه های متفاوت نقل شده: 5 سال، 6 سال، 7 سال و یا تردید بین 5 و 7 سال.
[285/ 49] ففي رواية ابن عبد البر، عن حبّة، قال: سمعت عليّاً علیه السلام يقول: ﴿لَقَدْ عَبَدْتُ اَللَّهَ قَبْلَ أَنْ یَعْبُدَهُ أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ خَمْسَ سِنِینَ﴾ (4)
[286/ 50] وروى الطبراني عن حبّة العرني أن عليّاً علیه السلام قال: «اللهم إنك تعلم أنه لم يعبدك أحد من هذه الأمة بعد نبيها قبلى، ولقد عبدتك قبل أن يعبدك أحد من هذه الأمة ست [بست] سنين». (5)
[287/ 51] وروى أبو يعلى وابن عساكر عن حبة بن جوين، عن علي [علیه السلام]، قال: «ما أعلم أحدا من هذه الأمة بعد نبيها عبد الله قبلي، لقد
ص: 509
عبدته قبل أن يعبده أحد منهم خمس سنين أو سبع سنين». (1)
* و در روایتی از زید بن ارقم خواهد آمد که: صلّى قبل الناس بسبع سنين. (2)
[288/ 52] ابورافع این مطلب را در ضمن روایتی چنین نقل کرده است:
فمكث علي [علیه السلام] يصلّي مستخفياً سبع سنين و أشهراً قبل أن يصلّي أحد. (3) على علیه السلام هفت سال و چند ماه مخفیانه نماز می گزارد پیش از آن که احدی نماز بخواند.
[289/ 53] این مطلب - بدون ذکر هفت سال - در ضمن روایتی از ابن اسحاق چنین آمده است: و ذکر بعض أهل العلم ان رسول الله صلی الله علیه و اله كان إذا حضرت الصلاة خرج إلى شعاب مكة و خرج معه علي بن أبي طالب [علیه السلام] مستخفياً من عمه أبى طالب و جميع أعمامه و سائر قومه فيصلّيان الصلوات فيها فإذا أمسيا رجعا فمكثا كذلك ما شاء الله أن يمكثا. (4)
خلاصه آن که تا مدت ها پیامبر صلی الله علیه و اله و امیرالمؤمنین علیه السلام مخفیانه دور از چشم دیگران نماز می گزاردند.
[290/ 54] حافظ علاء الدین مغلطای حنفی (متوفی 762) در شرح حال حضرت نوشته: قضاعی در کتاب ما صح من شعر علی [علیه السلام] (5) نقل کرده که
ص: 510
امیرمؤمنان علیه السلام در حضور صحابه شعری سرود و هیچ کس آن را انکار نکرد، در ضمن ابیات آن آمده است:
سبقتُكُم إلى الإسلام طرّاً *** صغيراً ما بلغتُ أوان حُلمي
یعنی: من پیش از همۀ شما به اسلام سبقت گرفتم.... (1)
[291/ 55] خطیب دمشقی اشعار دیگری از آن حضرت نقل کرده که در ضمن آن فرمود:
صدّقته و جميع الناس في بهم *** من الضلالة والإشراك والنكد
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: من زمانی پیامبر صلی الله علیه و اله را تصدیق کردم که همه مردم در مشکلات و گرفتاری های ضلالت و شرک و سختی (و بدبختی) بودند.
ص: 511
پس از تمام شدن آن اشعار، پیامبر صلى الله عليه و سلم تبسمی نموده و سپس آن حضرت را تصدیق فرمود که: ﴿صَدَقْتَ یَا عَلِیُّ﴾. (1)
[292/ 56] از حبّه عرنی روایت شده که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿أَنَا أَوَّلُ مَنْ صَلَّی مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ﴾، و في لفظ: «أنا أول رجل صلّى مع النبي صلی الله علیه و اله. يعنى: من اولین کسی هستم که با پیامبر صلى الله عليه وسلم نماز گزاردم. (2)
[293/ 57] و بنابر برخی از روایات: أنا أول من أسلم..... . (3)
[294/ 58] و در برخی از منابع: أنا أول من أسلم أو صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله. (4)
ص: 512
[295/ 59] و قال علي علیه السلام: صلّيت مع رسول الله صلی الله علیه و آله كذا و كذا.. لا يصلّي معه غيري إلّا خديجة [علیها السلام]. (1)
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: تا مدت های طولانی فقط من با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می گزاردم و جز حضرت خدیجه علیها السلام کسی با ما نبود.
[296/ 60] در روایت ازدواج امیر مؤمنان علیه السلام آمده که آن حضرت در ضمن کلامی فرمود: إني لأَوَّلُ مَن أسلم. (2)
[297/ 61] و عنه علیه السلام: ولقد بلغني أنكم تقولون عليٌّ يكذب. قاتلكم الله فعلى من أكذب أعلى الله؟ فأنا أول من آمن به، أم على نبيّه؟ فأنا أول من صدّقه. (3)
امیرمؤمنان علیه السلام در ضمن سخنی فرمود: شنیده ام گفته اید: علی دروغ می گوید. خدایتان بکشد! بر چه کسی دروغ ببندم بر خدا؟! من اولین کسی هستم که به او ایمان آوردم یا بر پیامبر صلی الله علیه و آله؟! که من اولین کسی هستم که او را تصدیق نمودم.
29/ 62] و عنه علیه السلام: بعث النبي صلی الله علیه و آله يوم الاثنين و أسلمت يوم الثلاثاء. (4)
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و اله روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و
ص: 513
من روز سه شنبه اسلام آوردم. (1)
[299/ 63] قال ابن أبي الحديد: والذي صحّ عندنا أنه علیه السلام... قال لهم - أي لأصحاب الشورى- : ... ألا تعلمون أني أول الناس إسلاماً؟ قالوا: بلى. (2)
حضرت در احتجاج به اصحاب شورا فرمود آیا نمی دانید که از میان مردم من اولین کسی هستم که اسلام آورده ام؟ گفتند: آری (می دانیم)!
وفي رواية ابن عساكر: قال: أَنْشُدُكُم بالله الذي لا إله إلا هو أفيكم أحد وحد الله قبلى؟ قالوا: اللهم لا
قال: أَنْشُدُكُم بالله هل فيكم أحد صلّى الله قبلى و صلّى القبلتين؟ قالوا: اللهم لا. (3)
و في رواية ابن المغازلي: و قد علمتم أني أوّلُكم إيماناً بالله و رسوله ثم دخلتُم بعدي في الإسلام رسلاً. (4)
یعنی: شما را به خدای یکتا سوگند آیا بین شما کسی هست که پیش از من وحد و خداپرست شده باشد؟ گفتند: نه.
فرمود: آیا بین شما کسی هست که پیش از من نماز گزارده و به هر دو قبله نماز خوانده باشد؟ گفتند: نه.
و بنابر روایتی فرمود: شما خوب می دانید که من پیش از همه شما به خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله ایمان آورده ام و شما پس از من به دین اسلام گرویده اید.
ص: 514
[300/ 64] و في مفاخرة بين مولانا الحسن بن على علیه السلام و رجالات من قريش: فتكلم علیه السلام فقال: ﴿...وَ اَنشُدُکُمُ اللهَ هَل تَعلَمُونَ اَنَّهُ اَوَّلَ النّاسِ ایمانًا﴾؟! (1)
در ضمن مفاخره امام مجتبی علیه السلام با عده ای از قریش آمده است: شما را به خدا سوگند آیا می دانید که پدرم اولین کسی است که ایمان آورد؟!
[301/ 65] و في احتجاج سيد الشهداء علیه السلام على أهل الكوفة: ﴿ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم وَابنَ ابنِ عَمِّهِ وَابنَ أوَّلِ المُؤمِنینَ إیماناً﴾؟! (2)
[302/ 66] و في بعض المصادر: ﴿ألستُ ابْنَ بِنتِ نَبِيِّكُم وَابنَ وَصِيِّهِ وَابْن عَمِّهِ، وأوَّل المُؤمِنِينَ باللّهِ، وَالمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بما جاءَ بِهِ مِن عِندِ رَبِّهِ﴾؟! (3) روز عاشورا امام حسین علیه السلام نیز در ضمن احتجاج بر کوفیان فرمود: آیا من فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، و فرزند وصی، پسر عمو و اولین مؤمن و تصدیق کننده پیامبر صلی الله علیه و آله نیستم؟!
با سندهای صحیح و معتبر از جمعی از صحابه، مانند ابن عباس و زید بن ارقم و... نقل شده که آن ها اولین نمازگزار این امت - یا اولین مؤمن و مسلمان - را حضرت علی علیه السلام دانسته اند.
[303/ 67] ابن عبدالبرّ در الاستیعاب می نویسد: روي عن سلمان، و أبي ذر،
ص: 515
والمقداد، و خباب، و جابر، و أبي سعيد الخدري، و زيد بن أرقم رضي الله عنهم أن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] أول من أسلم، و فضّله هؤلاء على غيره.... (1)
یعنی: عده ای از صحابه علی علیه السلام را اولین مسلمان می دانند و آن ها عبارت هستند از سلمان، ابوذر، مقداد خباب جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری و زید بن ارقم. آن ها علی علیه السلام را بر دیگر صحابه ترجیح داده و از همه برتر می دانستند.
[304/ 68] حافظ علاء الدین مغلطای (متوفی 762) پس از نقل کلام ابن عبدالبرّ می گوید: ابن عساکر تعدادی را بر آن افزوده: انس بن مالک، عفیف کندی ابن عباس ابوایوب یعلی بن مرة، ليلى الغفاريه و محمد بن کعب قرظی.
ابو احمد عسکری نیز عائشه دختر ابوبکر را از آنان دانسته
و بغوی در معجم خود امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز ذکر کرده است. (2)
[305/ 69] مسعودی در ضمن کلامی می نویسد: فقال فريق منهم: أول ذكر آمن به علي بن أبي طالب [علیه السلام]، هذا قول أهل البيت و شيعتهم، و روى ذلك عبدالله بن عباس بن عبد المطلب و جابر بن عبد الله الأنصاري، و زيد بن أرقم في آخرين. (3)
ص: 516
گروهی بر این عقیده اند که اولین مرد مسلمان علی ابن ابی طالب علیه السلام است و این نظریه اهل بیت علیهم السلام و شیعیان آن هاست این مطلب را ابن عباس جابر،انصاری زید بن ارقم و دیگران نیز روایت کرده اند.
[306/ 70] وروی ابن الاثير عن عبد الله بن سلمة الجبيري، عن أبيه، عن عمرو بن مرة الجهني و عبد الله بن فضالة المزني - و كانت لهما صحبة - عن جابر بن عبد الله: انهم كانوا يقولون: علي بن أبي طالب [علیه السلام] أول من أسلم. (1) در روایت جابر بن عبدالله آمده که: صحابه می گفتند که اولین مسلمان علی علیه السلام است.
[307/ 71] ابن اثیر - در جای دیگر - پس از نام بردن عده ای از صحابه و تابعین می نویسد: غیر از کسانی که نام برده شدند جماعت دیگری نیز علی ابن ابی طالب علیه السلام را اولین مسلمان می دانند. (2)
[308/ 72] قال عبد الله بن عباس: أول من أسلم عليٌّ علیه السلام. (3)
[308/ 73] و بنابر برخی از روایات: أول من صلّى عليٌّ علیه السلام. (4)
[310/ 74] روى ابن عبد البر و غيره عن ابن عباس، قال: كان علي بن
ص: 517
أبي طالب [علیه السلام] أول من آمن من الناس بعد خديجة [علیها السلام] رضي الله عنهما.
قال أبو عمر: هذا إسناد لا مطعن فيه لأحد لصحته و ثقة نقلته. (1)
ابن عبد البرّ (متوفی 463) نقل کرده که ابن عباس گفت: اولین کسی که پس از حضرت خدیجه علیها السلام ایمان آورد على بن أبي طالب علیه السلام بود.
سپس ابن عبدالبر می نویسد این سند هیچ جای خدشه ندارد ؛ زیرا سند صحیحی است و ناقلان آن است و ناقلان آن مورد اطمینان هستند.
[311/ 75] احمد بن حنبل و طبرانی و دیگران به سند صحیح از ابن عباس نقل کرده اند که او همین مطلب را در مناظره با خوارج صریحاً بیان کرده و گفته: أخبروني ما تنقمون على ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله، و ختنه، و أول من آمن به، و أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله معه؟! (2) شما چه رفتار ناپسندی که باعث نفرت باشد - از پسرعمو و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و اولین کسی که به او ایمان آورد... سراغ دارید؟!
ص: 518
ولی در برخی از مصادر این بخش از عبارت را حذف کرده اند! (1)
[312/ 76] قال عبد الله بن عباس: علي بن أبي طالب [علیه السلام] أول ذكران العاملين ايماناً بالله و رسوله، و أول من صلّى و ركع. (2)
[313/ 77] روى الحاكم و غيره عن ابن عباس، قال: لعلي أربع خصال ليست لأحد [غيره]: هو أول عربي و أعجمي [و عجمي] صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله، و هو الذي كان لواؤه معه في كل زحف، والذي صبر معه يوم المهراس (3) [يوم فرّ عنه غيره] و هو الذي غسله و أدخله قبره. (4)
ابن عباس می گوید: علی علیه السلام را چهار ویژگی است که هیچ کس جز او دارای آن نیست: او اولین کسی است از عرب و عجم که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد.
پرچمداری در تمامی جنگ ها به او اختصاص داشت.
ص: 519
در جنگ احد که همه پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشته و فرار کردند او ثابت و استوار باقی ماند. او پیامبر صلی الله علیه و آله را غسل داد و به خاک سپرد.
ابن عباس مکرر در شرح و بیان آیات گفته است که اولین نمازگزار و اولین مؤمن على بن أبي طالب علیه السلام بوده است.
[314/ 78] عن ابن عباس - [في قوله تعالى:[ ﴿وَأَرْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ﴾ [البقرة (2): 43] -: أنها نزلت في رسول الله صلی الله علیه و آله خاصّة، و هما أول من صلّى و ركع. (1)
[315/ 79] عن ابن عباس، قال: مما نزل من القرآن خاصة في رسول الله صلی الله علیه و آله و علي علیه السلام و أهل بيته من سورة البقرة [قوله تعالى:] ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ [البقرة (2): 82] نزلت في علي علیه السلام خاصة، و هو أول مؤمن، و أول مصلّ بعد رسول الله صلی الله علیه و آله. (2)
[316/ 80] عن ابن عباس [في] قوله تعالى: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ - يا محمد تَقُومُ - تصلي - أَدْنَى مِن ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَ طَائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ﴾ [المزمل (73): 20] قال: فأول من صلى مع رسول الله صلی الله علیه و آله علي بن أبي طالب علیه السلام، و أول من قام الليل معه على علیه السلام، و أول من بايع معه على علیه السلام، و أول من هاجر معه على علیه السلام. (3)
[317/ 81] ذهبی می گوید این مطلب از ابن عباس ثابت است که علی علیه السلام را اولین مسلمان می داند. (4)
[318/ 82] عن زيد بن أرقم، قال: إن أول من أسلم مع رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 520
حاکم نیشابوری، ذهبی، هیثمی، احمد محمد شاکر در تعلیقه مسند احمد و صى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة همه حکم به صحت کلام زید بن ارقم کرده اند.
[320/ 84] وفي لفظ آخر: أوّل من آمن بالله بعد رسول الله صلی الله علیه و آله عليّ بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
ابن عبدالبر می نویسد: حدیث زید بن ارقم با اسناد متعدد از نسائی و دیگران نقل شده است. (2)
[321/ 85] عن إبراهيم القرظي [القرطبي]، قال: كنا جلوسا في دار المختار ليالي مصعب، معنا زيد بن أرقم، فذكروا علياً علیه السلام فأخذوا يتناولونه، فوثب زيد، و قال: أف أف ! والله إنكم لتتناولون رجلاً قد صلّى قبل الناس بسبع سنين. (3)
راوی می گوید: عده ای به بدگویی از حضرت امیر علیه السلام مشغول بودند که زید بن ارقم آن ها را توبیخ کرده و قسم یاد کرد که شما از کسی بدگویی می کنید که هفت سال پیش از دیگران نماز گزارد.
* در روایات معتبر شماره 1004، 1005، 1006 خواهد آمد که: ﴿إِنَّ أَوّلَ هذه الأمَّة وُرُوداً علَى نَبيّها اَوَّلُها اسلاماً عليُ بن أبي طالب﴾. اولین کسی که از این امت (در قیامت) بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود اولین مسلمان است که علی بن ابی طالب علیه السلام باشد.
[322/ 86] بنابر نقل صحیح از قُثَم- برادر ابن عباس - پرسیدند: چه شد که
ص: 522
در بین شما فقط علی علیه السلام وارث پیامبر صلی الله علیه و آله گردید؟! او پاسخ داد: لَأَنَّهُ كَانَ أَوَّلَنَا بِهِ لُحُوقاً، وَأَشَدُّنَا بِهِ لُزُوقاً. یعنی: چون او اولین کسی بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله گروید و ارتباط او با آن حضرت از همه بیشتر (و به ایشان نزدیک تر) بود.
ذهبی - در حکم به صحت این روایت - با حاکم موافقت کرده است. (1)
[323/ 87] حاکم از بریده نقل می کند که او گفته: أوحى الله إلى رسوله صلى الله عليه واله وسلم يوم الاثنين و صلّى عليّ [علیه السلام] يوم الثلاثاء. یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و امیرمؤمنان علیه السلام روز سه شنبه [به همراه آن حضرت] نماز گزارد.
ذهبی در حکم به صحت این روایت نیز با حاکم موافقت کرده و ابن الملقّن (متوفی 804) نیز صحت آن را پذیرفته است. (2)
همین مطلب از امیرمؤمنان علیه السلام، (3) جابر بن عبدالله انصاری (4)، أنس بن مالک (5)، ابو رافع (6) و... نقل شده است
ص: 523
[324/ 88] عن أبي رافع، قال: أول من أسلم من الرجال علي [علیها السلام]، و اول من أسلم من النساء خديجة [علیها السلام]. (1)
ابورافع گفته: اولین مرد مسلمان حضرت علی علیه السلام و اولین زن مسلمان حضرت خدیجه علیها السلام است.
هیثمی گوید: این مطلب را بزار به سند صحیح نقل کرده است.
[325/ 89] قال بريدة الأسلمي: خديجة [علیها السلام] أول من أسلم مع رسول الله صلی الله علیه و آله و علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2) مانند روایت قبل ولی قائل آن بریده است.
[326/ 90] قال أبو موسى الأشعري: ان عليّاً أول من أسلم مع رسول الله صلی الله علیه و آله. (3) ابوموسی اشعری گفته: حضرت علی علیه السلام اولین کسی است که به پیامبر صلی الله علیه و آله گروید و اسلام آورد.
حاکم می گوید: این مطلب به سند صحیح نقل شده است.
ص: 524
[327/ 91] عن مالك بن الحويرث، قال: أول من أسلم من الرجال على [علیه السلام]. (1)
مالك بن حویرث صحابی گفته: اولین مرد مسلمان حضرت علی علیه السلام است.
[328/ 92] به سند صحیح نقل شده که سعد بن ابی وقاص دید شخصی به اميرالمؤمنین علیه السلام دشنام می دهد به او اعتراض کرد که: چرا چنین می گویی؟! ألم يكن أول من أسلم؟! ألم يكن أول من صلى مع رسول الله صلی الله علیه و آله؟!
آیا علی اولین مسلمان نبود؟ آیا او اولین کسی نبود که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد؟ آیا او زاهدترین مردم نبود؟ آیا او عالم ترین مردم نبود؟!
و شروع کرد به بیان فضائل آن حضرت تا آن که گفت آیا او داماد پیامبر صلی الله علیه و آله نبود؟! آیا او پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ ها نبود؟!
حاکم و ذهبی این روایت را به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته اند. (2)
ص: 525
[329/ 93] روايت عفیف کِندی در منابع اهل تسنن با سندهای متعدد و معتبر آمده است. خلاصه مطلب آن که عفیف برای خرید به مکه آمده بود، دید در مسجد الحرام مردی رو به کعبه ایستاد و نوجوانی سمت راست او قرار گرفت و زنی آمد و پشت سر آنان ایستاد و هر سه مشغول نماز شدند. به عباس گفت: این امر عظیم و مهمی است. عباس او را تصدیق کرد و گفت: این ها را می شناسی؟! این برادر زاده ام محمد بن عبدالله [صلی الله علیه و آله]، دومی برادرزاده دیگرم علی ابن ابی طالب [علیه السلام] و سومی همسر محمد [صلی الله علیه آله] است.
محمّد [صلی الله علیه و آله] مدّعی است که آیین او از جانب خداست.
ولم يتبعه على أمره إلّا امرأته وابن عمه هذا الفتى، يعنی کسی جز همسرش و این جوان- که پسر عموی اوست - از او پیروی نمی کنند.
و بنابر روایتی زیر آسمان، کسی جز این سه نفر از این دین پیروی نمی کنند.
عفیف کندی آرزو می کرد که ای کاش من آن روز (به عنوان چهارمین نفر) به آنان گرویده بودم. (1)
ص: 526
احمد بن حنبل در مسند، حاکم در مستدرک، ضیاء مقدسی در الأحاديث المختاره و ابن عبدالبرّ در الاستیعاب با اسناد متعدد این مطلب را نقل کرده اند. حاکم و ذهبی آن را صحیح دانسته (1) و ابن عبدالبرّ درباره آن گفته: حدیث حسن جدّاً (2)، و هیثمی نیز برخی از اسناد آن را توثیق و حکم به اعتبار آن کرده است. (3)
این روایت در منابع دیگری از عامه نیز نقل شده است. (4)
عده ای مانند: یعقوب بن شیبه، طبرانی، ابن عساكر، ابن أبي الحديد و... نظیر همین مطلب عفیف را از ابن مسعود روایت کرده اند. (5)
ص: 527
بخاری روایت عفیف را ناقص نقل کرده و نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام نبرده!
او به این هم اکتفا نکرده و گفته کسی دیگر آن را نقل نکرده است. (1)
ولی گذشت که علاوه بر اسناد متعدد و معتبر روایت عفیف، همین مطلب از ابن مسعود نیز روایت شده است.
[330/ 94] دانشمند رجالی معروف سنی مصری، مغلطای (متوفی 762) از کتاب الاوائل ابوهلال عسکری (متوفی 395) نقل کرده است که:
مشرکین شکایت خویش را از پیامبر صلی الله علیه و آله نزد ابوبکر اظهار داشتند، ابوبکر از آن ها پرسید: آیا کس دیگری هم با (او هم عقیده شده و با) دین شما مخالفت می کند؟ گفتند: (آری) على بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
این روایت به روشنی دلالت دارد که در آن زمان تنها کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان داشته امیر مؤمنان علیه السلام بوده و ابوبکر از دین بیگانه بوده است!
مطلب گذشته در نسخه های چاپی الاوائل - تحت عنوان «أول من
ص: 528
أسلم من المهاجرين»- با قدری تغییر این چنین آمده: و من تبعه علی مخالفة دينهم؟ قالوا: بني أبي طالب. (1) يعنی ابوبکر از آن ها پرسید: چه کسی در پیروی از او با دینشان مخالفت می کند؟ گفتند فرزندان أبو طالب علیه السلام.
ولی تغییر و تحریف فوق به استدلال ما لطمه ای وارد نمی کند. آن ها خواسته اند تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام معلوم نشود و آن را به لفظ جمع (بني أبي طالب) تغییر داده اند ولی روشن است که از فرزندان أبو طالب علیه السلام، اميرالمؤمنین علیه السلام اولین مؤمن بوده و بیگانه بودن ابوبکر از دین در آن زمان نیز در آن باقی مانده است!
[331/ 95] برخی از صحابه اول نمازگزار و اول مؤمن بودن آن حضرت را در ضمن ابیاتی - به عنوان اعتراض بر خلافت ابوبکر - آورده اند و در منابع عامه - با زیاده و نقصان - منعکس شده، که به چند بیت آن اکتفا می شود:
ما كنت أحسب أن الأمر منصرف *** عن هاشم ثم منها عن أبي حسن
أليس أول من صلّى لقبلتكم *** و أعلم الناس بالقرآن والسنن
و أقرب الناس عهداً بالنبي و من *** جبريل عون له في الغسل والكفن
من فيه ما فيهم لا يمترون به *** وليس في القوم ما فيه من الحسن
ماذا الذي ردّهم عنه فنعلمه *** ها إن ذا غبتنا من أعظم الغبن
بنابر نقلی، مصرع اول از بیت دوم نیز: «عن أول الناس إيماناً و سابقة» است. (2)
ص: 529
و برخی این مصرع را «أليس أول من صلّى لقبلتهم [القبلتكم» نقل کرده اند. (1)
در سراینده این اشعار هم اختلاف و به افراد ذیل نسبت داده شده است: حسان بن ثابت، (2)
عباس بن عبد المطلب، (3)
ابوسفيان بن حرب بن أمية بن عبد شمس، (4)
خزيمة بن ثابت انصاری معروف به ذو الشهادتين، (5)
فضل بن عباس بن عتبة بن ابي لهب، (6)
عتبة بن أبى لهب، (7) و يكی از فرزندان ابی لهب بن عبدالمطلب بن هاشم. (8)
[332/ 96] بنابر نقل کلبی در کتاب شورا، مقداد بن اسود در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام اشعاری سروده که در ضمن آن می گوید:
كبّر لله و صلّى و ما *** صلّى ذووا العَيْب و ما كبّروا (9)
[333/ 97] بنابر نقل ابوهلال عسکری (متوفی 395) ولید بن جابر - که از صحابه است - در ضمن اشعاری درباره امیرالمؤمنین علیه السلام سروده:
ص: 530
أول من صام و صلّى واقترب
(334/ 98] و نیز در ضمن سخنی به معاویه گفته است:
و كان أول الناس سلماً، و أرجحهم حلماً، و أكثرهم علماً. (1)
[335/ 99] روى ابن إسحاق، عن عبد الله بن بريدة، قال: أول الرجال اسلاما علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2) در سیره ابن اسحاق از عبدالله پسر بریده اسلمی نقل کرده که اولین مرد مسلمان علی علیه السلام است.
[336/ 100] روى الطبراني عن الحسن و غيره، قال: كان أول من آمن علي بن أبي طالب، و هو ابن خمس عشرة أو ست عشرة سنة. (3)
طبرانی (متوفی 360) با سند صحیح از حسن بصری و دیگران نقل کرده که اولین کسی که ایمان آورد علی ابن ابی طالب علیه السلام بود، در سن 15 یا 16 سالگی.
[337/ 101] قال الحجاج لعنه الله للحسن - و عنده جماعة من التابعين، و ذكر علي بن أبي طالب -: ما تقول أنت يا حسن؟ فقال: ما أقول؟! هو أول من صلّى إلى القبلة، وأجاب دعوة رسول الله صلی الله علیه و آله، وان لعلى منزلة من ربّه، و قرابة من رسوله، وقد سبقت له سوابق لا يستطيع ردّها أحد !
ص: 531
فغضب الحجاج غضباً شديداً، وقام عن سريره، فدخل بعض البيوت وأمر بصرفنا.
قال الشعبي: وكنا جماعة ما منا إلّا من نال من علي علیه السلام مقاربةً للحجاج غير الحسن بن أبي الحسن. (1)
جماعتی از تابعین نزد حجاج ثقفی بودند که سخن از علی ابن ابی طالب علیه السلام به میان آمد. بنابر گفته شعبی آن ها برای خوش آمد حجاج از آن حضرت بدگویی کردند. حجاج از حسن بصری پرسید نظر تو درباره علی چیست؟ او پاسخ داد: چه بگویم؟! او اولین کسی است که به سوی قبله نماز گزارد و دعوت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را اجابت نمود علی را نزد پروردگار جایگاهی ویژه (علاوه بر آن) خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله (و افزون بر آن دو) سابقه هایی درخشان است که هیچ کس نمی تواند آن را انکار نماید.
حجاج از شنیدن این سخنان بسیار خشمناک گردید، از تخت خویش بلند شد و به اندرون رفت و فرمان داد که حضار از مجلس بیرون روند !
[338/ 102] وروى أبو هلال العسكري أن الحجّاج بعث إلى الحسن، فلمّا حضر... فاستوى الحجاج فقال: ما تقول في أبي تراب؟ قال: من أبو تراب؟ قال: ابن أبي طالب، قال: أقول: إن الله جعله من المهتدين. قال: هات برهاناً ! قال: قال الله تعالى: ﴿وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَی عَقِبَیْهِ وَإِن کَانَتْ لَکَبِیرَهً إِلَّا عَلَی الَّذِینَ هَدَی اللّهُ﴾ [البقرة (2): 143] و كان عليٌ أول من هدى الله مع النبي صلی الله علیه و آله! قال: رأي عراقي ! قال [الحسن]: هو ما تسمع. ثم خرج. (2)
ص: 532
ابوهلال عسکری (متوفی 395)می نویسد: حجّاج از حسن بصری پرسید: نظرت دربارۀ ابوتراب چیست؟ حسن گفت: ابوتراب کیست؟ حجاج گفت: پسر ابوطالب حسن گفت: من می گویم خدا او را از هدایت شدگان قرار داده است. حجاج گفت: برهانی بر گفته خویش بیاور. حسن بصری با قرائت آیه گذشته گفت: علی اولین کسی است که خدا او را با پیامبر صلی الله علیه و آله هدایت کرده است.
339/ 103] قال رجل للحسن: ما لنا لا نراك تثنى على على [علیه السلام] و تفرّ منه [و تقرظه]؟ قال: كيف و سيف الحجاج يقطر دماً ! إنه لأول من أسلم، و حسبكم بذلك. (1)
کسی به حسن بصری گفت: چرا از مدح و ستایش علی امتناع می کنی؟ پاسخ داد: در زمانی که از شمشیر حجاج خون می چکد، چگونه می توان چنین سخنانی بر زبان جاری نمود؟! کافی است بدانید که او اولین مسلمان است.
[340/ 104] روى الذهبي و غيره، عن محمد بن كعب القرظي، قال: أول من أسلم خديجة [علیها السلام]، وأول رجلين أسلما أبو بكر و علي [علیه السلام]، و إن أبا بكر أول من أظهر الإسلام وكان علي [علیه السلام] يكتم الإسلام فرقاً من أبيه، حتى لقيه أبو طالب فقال: أسلمت؟ قال: نعم، قال: وازر ابن عمّك وانصره، وأسلم علي [علیه السلام] قبل أبي بكر. (2)
ذهبی در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام مطلبی از محمد بن کعب قرظی نقل کرده - که از اکتفای به آن ظاهر می شود که آن را پذیرفته، او- گفته: از مردان دو
ص: 533
نفر اولین مسلمان هستند، ابوبکر اولین کسی است که اسلامش را آشکار کرد و علی [علیه السلام] ایمانش را از ترس پدرش کتمان می کرد تا آن که ابوطالب از او پرسید: مسلمان شده ای؟ پاسخ داد آری ابوطالب گفت: پسر عمویت را یاری کن. قرظی می گوید: (در هر صورت) اسلام علی [علیه السلام] پیش از ابوبکر بود.
تذکر: مطلب گذشته را از آن جهت نقل کردیم که محمد بن کعب قرظی - که نزد ذهبی کلامش مقبول و پذیرفته است. (1) - در آخر تصریح کرده که: علی [علیه السلام] پیش از ابوبکر اسلام آورد.
اما این که می گوید: حضرت ایمانش را از ترس پدرش کتمان می کرد، قابل قبول نیست.
چنان که تقدم اظهار اسلام ابوبکر بر دیگران نیز صحیح نیست.
در روایت گذشته ملاحظه فرمودید که حضرت ابوطالب علیه السلام به علی علیه السلام فرمود: پسر عمویت را یاری کن در روایات دیگر نیز آمده که فرمود: أما انه لا يدعونا [لم يدعُك] إلّا إلى الخير فالزمه یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله ما را - یا تو را - جز به نیکی دعوت نمی کند، پس ملازم او باش.
ولی برای مخالفان این مطلب سخت و سنگین آمده لذا بعضی برای کاستن از شأن حضرت ابو طالب و ایجاد تردید در ذهن مخاطب پیش از عبارت گذشته افزوده اند: (فزعموا) یعنی به گمان راویان چنین گفته است !! (2)
ص: 534
[341/ 105] در روایت دیگر از محمد بن کعب نقل شده که او صریحاً اظهار داشت: بدون شک اسلام حضرت امیر علیه السلام بر ابوبکر مقدم بوده است و در پاسخ سؤال دیگران:گفته سبحان الله ! عليّ [علیه السلام] أولهما إسلاماً... ولا شك أنّ عليّاً [علیه السلام] عندنا أولهما إسلاماً. (1)
[342/ 106] قال مجاهد: أول من صلّى علي[علیه السلام]. (2)
[343/ 107] و في كتاب محمد بن أبي بكر إلى معاوية: فكان أول من أجاب و أناب و آمن و صدّق و أسلم و سلّم أخوه وابن عمه على بن أبي طالب علیه السلام، صدّقه بالغيب المكتوم... فكيف - يالك الويل ! - تعدِلُ نفسك بعلي وهو وارث رسول الله صلی الله علیه و آله و وصيه وأبو ولده، أول الناس له اتباعاً، وأقربهم [وآخرهم] به عهداً. (3)
در نامه محمد بن ابی بکر به معاویه آمده است اولین کسی که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را اجابت نمود، به او ایمان آورد، او را تصدیق کرده، اسلام آورد و
ص: 535
تسلیم آن حضرت شد، برادر و پسر عمویش علی ابن ابی طالب علیه السلام بود...
وای بر تو (ای معاویه) چگونه خود را با علی علیه السلام برابر می دانی در حالی که او وارث پیامبر صلی الله علیه و آله، وصیّ (و جانشین) او، پدر فرزندان او، اولین پیرو او و کسی است که تا آخرین لحظات در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بود !
شایان ذکر است که طبری از نقل نامه های محمد پسر ابوبکر و معاویه امتناع ورزیده و می گوید: عموم مردم تاب شنیدن آن را ندارند. (1)
[344/ 108] عمرو بن العاص - پیش از آن که فریب معاویه را خورده و برای رسیدن به پادشاهی مصر در جبهه مخالفان آن حضرت قرار بگیرد - نیز بدین مطلب اعتراف می کند و در نامه به معاویه فضائل فراوان برای حضرت امیر علیه السلام نقل کرده و در ضمن آن گفته: و هو صاحب السبق إلى الإسلام والهجرة. (2) یعنی علی علیه السلام کسی است که در اسلام و هجرت گوی سبقت از همگان ربوده.
[345/ 109] ورووا أن الأشتر قام فخطب الناس بقناصرين، فقال: فنحن - بحمد الله و نعمته و فضله - قريرة أعيننا، طيّبة أنفسنا، نرجو في قتالهم حسن الثواب، والأمن من العقاب، معنا ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله، و سيف من سيوف الله، علي بن أبي طالب علیه السلام، أول المؤمنين، و سيد المسلمين، من صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله أولاً، لم يسبقه بالصلاة معه ذكر... واعلموا أنكم على الحق وأن القوم على باطل، يقاتلون مع معاوية
ص: 536
الطليق ابن الطليق... وأنتم مع ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله و أخيه في دينه علي بن أبي طالب [علیه السلام]، والبدريون معكم - قريب من مائة رجل من أهل بدر - و مع أصحاب نبيكم، و معكم رايات قد كانت مع رسول الله صلی الله علیه و آله قاتل بها أعداء الله، و مع معاوية رايات قد كانت مع المشركين. (1)
مالک اشتر در ضمن خطبه ای:گفت خدای را سپاس که چشم ما روشن است و دلمان آرام ما در مبارزه با دشمن امید به پاداشی نیکو از جانب خدا داریم و از عقاب او در امانیم (زیرا) پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و شمشیر خداوند، علی ابن ابی طالب علیه السلام با ماست او اولین مؤمن، سرور مسلمانان و اولین کسی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد هیچ مردی پیش از او نماز نگزارده است....
[346/ 110] در گفتگوی بزرگ قبیله قضاعه با معاویه آمده است که به او گفت: ای معاویه، به خدا سوگند اگر به جهت ریاست تو با پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله که اولین مؤمن و اولین مهاجر است بجنگم کار درستی انجام نداده ام. (2)
ابوالقاسم عبیدالله حنفی نیشابوری معروف به حاکم حسکانی (قرن پنجم) تأليف مستقلی داشته با نام: إنّ علياً علیه السلام أول من أسلم و سبق إسلامه.
ص: 537
[347/ 111] نویسندگان اهل تسنن بالاتفاق نقل کرده اند که ابن إسحاق (متوفی 151)- صاحب سیره مشهور - گفته: أول من آمن بالله و برسوله محمد صلى الله عليه وسلم من الرجال علي بن أبي طالب علیه السلام. (1)
و في لفظ: أول ذكر آمن برسول الله صلی الله علیه و آله و صلّى معه و صدّقه علي بن أبي طالب [علیه السلام].
و عده ای از آنان افزوده اند که: ابن شهاب زهری (متوفی 124) نیز بر همین عقیده است ولی زهری می گوید: بعد از حضرت خدیجه. (2)
توجه شود که مستفاد از این کلام آن است که محمد بن اسحاق امیرمؤمنان علیه السلام را در اسلام مقدم بر حضرت خدیجه دانسته و گرنه تفاوت گذاشتن بین نظریه زهری و نظریه او وجهی نداشت. (3)
از عده ای دیگر مانند عبدالله بن محمد بن عقیل قتاده، محمد بن منکدر، ربيعة بن ابي عبدالرحمن، ابو حازم مدنی و کلبی نیز عقیده فوق نقل شده است.
[348/ 112] حدثنا ابن حميد، قال: حدثنا عيسى بن سوادة ابن الجعد، قال:
ص: 538
حدثنا محمد بن المنكدر و ربيعة بن أبي عبد الرحمن وأبو حازم المدني والكلبي قالوا: علي [علیه السلام] أول من أسلم. (1)
[349/ 113] قال ابن شهاب، و عبد الله بن محمد بن عقيل، و قتادة، و ابن إسحاق: أول من أسلم من الرجال علي [علیه السلام]. (2)
[350/ 114] قال المسعودي: وقد تنوزع في علي بن أبي طالب كرم الله وجهه [علیه السلام] و إسلامه، فذهب كثير من الناس إلى أنه لم يشرك بالله شيئاً فيستأنف الإسلام، بل كان تابعاً للنبي صلی الله علیه و آله في جميع أفعاله، مقتدياً به، وبلغ و هو على ذلك، وأن الله عصمه وسدّده و وفّقه لتبعيته لنبيه صلی الله علیه و آله، لأنهما كانا غير مضطرين ولا مجبورين على فعل الطاعات، بل مختارين قادرين، فاختارا طاعة الربّ، و موافقة أمره، واجتناب منهياته، و منهم من رأى أنه أول من آمن، وأن الرسول صلی الله علیه و اله دعاه وهو موضع التكليف بظاهر قوله عزّ وجلَ: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214]، و كان بدوه بعلي [علیه السلام] إذ كان أقرب الناس إليه و أتبعهم له. (3)
خلاصه آن که مسعودی (متوفی 346) می نویسد: درباره اسلام علی [علیه السلام] اختلاف شده، بسیاری بر این عقیده هستند که او هیچ گاه به خدا شرک نورزیده بود تا نیاز به مسلمان شدن داشته باشد او در تمامی رفتارهایش تابع پیامبر صلی الله علیه و آله بود و بر همین منوال بالغ شد. خدا به او چنین توفیقی عنایت نمود که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله با اختیار خویش اطاعت و فرمانبرداری پروردگار را انتخاب نمایند.
و برخی معتقدند که پیامبر صلی الله علیه و آله به مقتضای آیه شريفه: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] او را - که نزدیک ترین مردم به آن حضرت و
ص: 539
مطیع ترین آنان نسبت به او بود - به اسلام دعوت نمود.
[351/ 115] قال الحاكم النيسابوري: ولا أعلم خلافا بين أصحاب التواريخ أن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] أولهم إسلاماً. (1) حاكم نيشابوری (متوفی 405) می گوید: بین تاریخ نویسان خلافی نیست که اولین مسلمان علی ابن ابی طالب علیه السلام است. برخی دیگر نیز در این زمینه ادعای اجماع و اتفاق نموده اند. (2)
عده ای مانند ابن عبد البر، ابن اثیر، ابن ابی الحدید، ابن حجر و ملاعلی قاری گفته اند: نظریه بیشتر یا بسیاری از علما آن است که اولین مسلمان علی [علیه السلام] بود.
[352/ 116] قال ابن عبد البر (المتوفی 463): واختلف في الأول منهما - أي من علي علیه السلام و أبي بكر... والأكثر منهم يقولون: علي [علیه السلام]. (3)
[353/ 117] و قال - في ضمن كلام له بعد ذكر خديجة و علي علیهما السلام -: و هما أول من أسلم عند أكثر أهل العلم. (4)
[354/ 118] قال ابن الاثير (المتوفی 606) والملّا على القاري (المتوفى 1014): وهو اول من اسلم من الذكور فى أكثر الاقوال. (5)
ص: 540
[355/ 119] و في غير واحد من المصادر: وهو أول الناس اسلاماً في قول كثير من أهل العلم أو العلماء. (1)
[356/ 120] و قال ابن أبي الحديد (المتوفى 656): ان أكثر أهل الحديث وأكثر المحققين من أهل السيرة رووا أنه علیه السلام أول من أسلم. (2)
و قال: ذهب أكثر أهل الحديث إلى أنه أول الناس اتباعاً لرسول الله صلی الله علیه و آله إيماناً به، ولم يخالف في ذلك إلّا الأقلون... و من وقف على كتب أصحاب الحديث تحقق ذلك و علمه واضحاً وإليه ذهب الواقدي، وابن جرير الطبري، و هو القول الذي رجّحه و نصره صاحب كتاب الاستيعاب. (3)
[1357/ 121] وقال أبو الفداء (المتوفی 732): فذكر صاحب السيرة و كثير من أهل العلم أن أول الناس إسلاماً بعدها علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (4)
[358/ 122] و قال الذهبي (المتوفى 748) بعد نقل بعض الأقوال: و قال غير واحد: بل عليُ [علیه السلام]. (5)
حافظ ذهبی (متوفی 748) پس از نقل برخی اقوال گفته: و عده ای هم این نظریه ها را انکار کرده و گفته اند اولین مسلمان علی [علیه السلام] بود.
بیهقی (متوفی 458) نیز کلامی قریب به همین مضمون دارد. (6)
ص: 541
[359/ 123] مقریزی (متوفی 845) در امتاع الاسماع می نویسد:
و أمّا علي بن أبي طالب [علیه السلام]... فلم يشرك بالله قطّ... فلم يحتج أن يُدعى، ولا كان مشركاً حتى يوحد، هذا هو التحقيق فى المسألة لمن أنصف. (1)
یعنی: اما علی ابن ابی طالب [علیه السلام]... پس او هیچ گاه به خدا شرک نورزیده بود... لذا نیازی نبود که او به خدا پرستی و توحید دعوت شود، اگر کسی انصاف داشته باشد می پذیرد که حق در این مسأله همین است.
[360/ 124] وقال العسقلاني (المتوفى 852): المرجّح أنه أول من أسلم. (2)
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) می گوید: نظریه راجح آن است که: اولین کسی که اسلام آورد علی علیه السلام بود.
[361/ 125] و قال المناوي - بعد شرح رواية: السبق ثلاثة: «فالسابق إلى موسى» بن عمران «يوشع» وهو القائم من بعده «والسابق إلى عيسى» ابن مريم «صاحب يس» حبيب النجار «والسابق إلى محمد [صلی الله علیه و آله] علي بن أبي طالب [علیه السلام] -: فأعظم بها من منقبة لعلىّ [علیه السلام] وكم له من مناقب لا يشارك فيها. (3)
مناوی (متوفی 1031) پس از نقل روایت: «سابقین (کسانی که در ایمان به پیامبران علیهم السلام سبقت گرفته اند) سه نفر هستند: یوشع به حضرت موسی علیه السلام، حبیب نجار- که در سوره یاسین آمده - به حضرت عیسی علیه السلام و علی ابن ابی طالب علیه السلام به حضرت محمّد صلی الله علیه و آله» می گوید این منقبت (بسیار) عظیمی برای علی علیه السلام بشمار می رود و او را مناقب فراوانی است که هیچ کس با او در آن شریک نیست.
ص: 542
[362/ 126] قال ابن العماد الحنبلي (المتوفى 1098): و هو أول من أسلم عند كثيرين بعد خديجة [علیها السلام]، وعلى كل حال لم يشرك بالله بالغاً. (1)
ابن عماد حنبلی (متوفی 1098) می گوید: علی [علی السلام] - نزد بسیاری - اولین کسی است که پس از حضرت خدیجه [علیها السلام] اسلام آورد، و در هر صورت او در حال بلوغ هیچ گاه مشرک نبوده است. (2)
ص: 543
[363/ 127] جنید بن عبد الرحمن می گوید برای دریافت عطایم به دمشق رفته بودم، نماز جمعه را خوانده و از باب الدرج بیرون رفتم که پیرمردی به نام ابوشيبه برای مردم داستان می گفت (و موعظه می کرد). او مردم را به دین ترغیب می کرد، ما تحت تأثیر کلامش واقع شده و اشك مي ريختيم، وقتى سخنش به پایان رسید، گفت: مجلس را به لعن ابوتراب پایان می دهیم. آن گاه همه به لعن پرداختند. من به کسی که در کنارم نشسته بود گفتم: ابوتراب کیست؟ او گفت: علي بن أبي طالب، ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله، و زوج ابنته، و أول الناس إسلاماً، و أبو الحسن والحسين [علیهم السلام] علی بن ابیطالب پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله شوهر دخترش اولین مسلمان و پدر حسن و حسین [علیهم السلام]... . (1)
[364/ 128] و في كتاب محمد بن عبد الله بن الحسن إلى المنصور الدوانيقي: فولدني... أقدمهم اسلاماً، و أوسعهم علماً، و أكثرهم جهاداً علي بن أبي طالب. (2)
محمد بن عبدالله معروف به نفس زکیه در نامه ای به منصور دوانیقی جدش علی را به عنوان اولین مسلمان معرفی کرده، اگر این مطلب مسلّم و مشهوری نبود او هرگز حاضر نمی شد در مقام احتجاج با منصور آن را ذکر کند.
[365/ 129] قال الفتى: إذا سألني ربّي قلت: قاتلت أهل العراق، لأن صاحبهم لا يصلّي كما ذكر لي، وإنهم لا يصلّون... فقال هاشم: أما قولك: إنه لا يصلّي، فهو أول من صلّى مع رسول الله صلی الله علیه و آله و أول من آمن به. (3)
ص: 544
وفي لفظ الطبري وغيره: وأما قولك: إن صاحبنا لا يصلّي، فهو أول من صلّى، وأفقه خلق الله في دين الله، وأولى بالرسول صلی الله علیه و اله.. . (1)
در نبرد صفین جوانی از لشکر شام گفت اگر فردای قیامت، پروردگارم بپرسد چرا با عراقیان جنگیدی؟ پاسخ می دهم: چون شنیده ام رهبر آنان (علی علیه السلام) و خودشان اهل نماز نیستند. هاشم مرقال به او گفت: علی علیه السلام اولین کسی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد و اولین کسی است که به او ایمان آورد.
[366/ 130] ابن أبی الحدید می گوید: اشعاری که در تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده مشهور، معروف، فراوان است و همه جا نقل و منتشر گردیده است. (2)
[367/ 131] بكر بن حماد تا هرتی قرن سوم در مذمت ابن ملجم ملعون و در ردّ اشعار عمران بن حطان خارجی اشعاری سروده که در ضمن آن آمده:
قل لابن ملجم والأقدار غالبة *** هدمت ويلك للإسلام أركانا
قتلت أفضل من يمشي على قدم *** و أوّل الناس إسلاماً و إيمانا (3)
به ابن ملجم (ملعون) بگو: ارکان اسلام را منهدم کردی، بهترین انسان، اولین مسلمان و اولین مؤمن را به شهادت رساندی... .
[368/ 132] مغلطای نقل کرده که سید حمیری در ضمن اشعارش سروده:
ص: 545
من كان أولها اسلاماً وأكثرها *** علماً وأطهرها أهلاً وأولاداً (1)
مصرع اول این بیت به گونه های دیگر نیز روایت شده است، مانند:
من كان أقدم إسلاماً وأكثرها و يا: من كان أقدمها سلماً و أكثرها (2)
[369/ 133] و نیز مغلطای می گوید: عبد الله بن معتز که متهم به ناصبی گری است بنابر نقل فرغانی در الذیل در بیان سابقه های درخشان علی علیه السلام گفته است:
و أوّل من ظلّ في موقف *** يصلّى مع الطاهر الطيب
مغلطای پس از نقل شعر گذشته می گوید: فضیلت آن است که دشمن به آن شهادت دهد! (3)
سخن در این زمینه بسیار است و ما به همین اندازه اکتفا می کنیم. (4)
ص: 546
اعتراف به این فضیلت و امتیاز ویژۀ امیرمؤمنان علیه السلام برای بعضی دشوار آمده لذا برای رویارویی با این همه روایات که بسیاری از آن ها صحیح و معتبر است به دست و پا زدن افتاده و با روش های گوناگون با آن مقابله نموده اند که به برخی از آن واکنش ها اشاره می شود.
بعضی آن را انکار کرده اند بعضی دیگر روایاتش را ساختگی یا ضعیف دانسته اند و عده ای هم با اعتراف به صحت برخی از سندهای آن گفته اند متن آن غیر قابل قبول است !
الف) بنابر نقل عامه بعضی از تابعین مانند زهری و ابراهیم نخعی منكر تقدّم اسلام اميرالمؤمنین علیه السلام شده اند مَعْمَر از زهری پرسید که ابن عباس گفته است: اولین مسلمان علی [علیه السلام] است، او پاسخ داد: ما علمنا أحداً أسلم قبل زيد بن حارثة (1). يعنى ما سراغ نداریم کسی پیش از زيد بن حارثه مسلمان شده باشد!
به سند صحیح نقل شده که زید بن ارقم گفت: اولین مسلمان یا اولین نمازگزار علی علیه السلام است.
راوی می گوید: وقتی این مطلب را با ابراهیم نخعی در میان گذاشتم
ص: 547
انکار کرد و گفت: اولین مسلمان ابوبکر است. (1)
اشکال
شگفتا از عامه که ادعای پیروی از صحابه را دارند و با وجود روایات معتبر از صحابه و قطعی بودن نظریه عده ای از آنان در تقدّم اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام باز به کلام زهری و نخعی تمسک کرده و بر آن پافشاری نمایند. ابراهیم نخعی از تابعین است و تصریح شده که از بزرگان تابعین هم نیست بلکه او از صحابه جز یک روایت نقل نکرده است و خود عامه درباره او گفته اند: از حاکمان و سلاطین درخواست جایزه می کرد. (2) با این وصف چرا چنین شخصی برای تقرّب به آنان چنین سخنانی بر زبان نیاورده باشد؟!
ص: 548
همین اشکال بر زهری نیز وارد است که او ریزه خوار سفره خلفای بنی امیه است. از زُهری و رفیق ناصبی اش عروة بن زبیر (1) هیچ بُعدی ندارد که به جهت کینه نهفته درونی یا برای خوشایند امویان و بهره مند شدن از سیم و زر آنان چنین مطالبی را به دروغ اظهار نمایند. (2)
خلیفه اموی هشام بن عبد الملك، در نوبت های مختلف هفت هزار هفده هزار هجده هزار سکه طلا به زهری پرداخت کرده است. (3)
گذشته از آن که این نقل قول از ابن شهاب زهری معارض است با نقل قول معروف از او که امیرمؤمنان علیه السلام را اولین مؤمن می داند (4)
ص: 549
ب) ابن الجوزی برخی از روایات را در شمار احادیث جعلی ذکر کرده، و گفته: این ها با روایات تقدّم اسلام حضرت خدیجه [علیها السلام] ابوبکر و زید سازگار نیست. (1)
اشکال
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) - به جهت اثبات اعتبار مسند احمد - در كلام ابن الجوزی مناقشه کرده، و به دفاع از اعتبار حدیثی پرداخته است که ابن الجوزی آن را جعلی و ساختگی دانسته است. (2)
نگارنده گوید: شگفت آن که خود ابن الجوزی در کتاب المنتظم، در فصل چهارم از حوادث سال اول بعثت، پس از نقل اختلاف در اولین مسلمان، فقط دو روایت نقل کرده یکی از امیر مؤمنان علیه السلام «لا أعرف أن عبدا لك من هذه الأمة عبدك قبلي غير نبيك - ثلاث مرات - لقد صليت قبل أن يصلّي الناس سبعاً»، و دیگری روایت عفیف کندی در تقدّم اسلام و نماز گزاردن امیر مؤمنان علیه السلام. (3)
ص: 550
و در بخش مربوط به امیر مؤمنان علیه السلام گفته: ذکر تقدّم إسلامه: استنبئ النبي صلی الله علیه و آله يوم الإثنين وأسلم علي [علیه السلام] يوم الثلاثاء. (1) پس باید تبريك گفت به دانشمندی که در کتاب خود به روایاتی استناد نموده که خودش آن را جعلی می داند!
و البته اعتبار سند هر دو روایتی که نقل کرده پیش از این گذشت ! (2)
ج) ابن کثیر می گوید: روایات فراوان در تقدّم اسلام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده ولی آن احادیث منکر است و اصلاً صحیح نیست! (3)
اشکال
نگارنده گوید: این کلام ابن کثیر به قدری سخیف است که اهل تسنن مجبور شده اند آن را توجیه کرده و بگویند: شاید مرادش آن باشد که این مطلب به صورت مطلق درست نیست از جهت آن که حضرت خدیجه [علیها السلام] اولین کسی بود که به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد (4) در هر صورت ابن کثیر خودش با فاصله چند سطر می نویسد:
وقد روى الترمذي والنسائي عن عمرو بن مرة، عن طلحة بن زيد، عن
ص: 551
زيد بن أرقم قال: أول من أسلم على [علیه السلام]. قال الترمذي حسن صحيح! (1)
او روایات متعددی در این زمینه نقل کرده است که دیگران تصریح به اعتبار آن،نموده اند مانند: 1. روایت عفیف (2) که اعتبار آن به نقل از حاکم، ذهبی، ابن عبدالبرّ و هیثمی گذشت. (3) -
2. روايت عمرو بن میمون از ابن عباس: أول من صلى علي علیه السلام، (4) - كه اعتبار آن خواهد آمد (5)
3. روايت معاذه العدويه، (6)
4. کلام تابعی شهير محمد بن کعب قرظى: و أسلم علي [علیه السلام] قبل أبي بكر. علی [علیه السلام] پیش از ابوبکر اسلام آورد. (7)
5 - 6. روايت أنس بن مالك (8) و جابر بن عبدالله انصاری (9) در نماز گزاردن يك روز پس از بعثت،
7. شعر حضرت: سبقتُكُم إلى الإسلام طرّاً يعنى: من پیش از همه شما به اسلام سبقت گرفتم. (10)
ص: 552
8. كلام مشهور ابن إسحاق (متوفی 151) - صاحب سیره که گفته: أول ذکر آمن [بالله و] برسوله محمد صلی الله علیه و آله و صلّی معه و صدّقه علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1) و روایات دیگر از او. (2)
9. کلام محمد بن المنكدر و ربيعة بن ابی عبدالرحمن و ابو حازم مدنی و کلبی که: علي [علیه السلام] أول من أسلم. (3)
10. بلکه روایات مربوط به آغاز رسالت و دعوت از بستگان و اجابت امیرالمؤمنین علیه السلام (4) و... .
پس چگونه به خود اجازه می دهد که بگوید: هیچ روایت صحیحی در این باره وجود ندارد؟!
اگر از شرح حال راویان روایاتی که خودش نقل کرده اطلاع ندارد از زمره علما و دانشمندان خارج است و حق نظر دادن ندارد. و اگر دانسته حق و حقیقت را قربانی هواهای نفسانی و امیال شیطانی می کند پس عناد خویش را اظهار کرده است. ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾ [الشعراء (26): 227].
د) پیش از این گذشت که ابن تیمیه، ذهبی، و دیگران در متن روایت شماره 276 اشکال کرده اند. ابن کثیر دمشقی گفته چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟!
ص: 553
سندی می گوید: گویا کسانی که آن را جعلی دانسته اند به جهت ظاهر نبودن معنای آن بوده نه آن که در سندش خللی باشد! (1)
پاسخ
چرا معنای روایت روشن نیست؟ گرچه روایات در این زمینه مختلف است ولی علامه امینی رحمه الله- با استناد به روایات و کلمات اعلام عامه می نویسد:
ممكن است مراد از روایات سه سال از ابتدای بعثت تا زمان اظهار دعوت باشد و مراد از روایات پنج سال دوران فترت وحی، از هنگام نزول ﴿أَقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾ [العلق (96): 1] تا زمان نزول ﴿ يَا أَيُّهَا الْمُدَّكِّرُ ﴾ [المدثر (74): 1] که دو سال بوده - به علاوه سه سال دعوت مخفیانه باشد.
و مراد از روایات هفت سال که فراوان است و با اسناد صحيح نقل شده آن باشد که از ابتدای بعثت تا زمان وجوب نماز - که شب معراج و سه سال پیش از هجرت بوده به مدت هفت سال - امیرالمؤمنین علیه السلام تنها کسی بوده که همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله به همان کیفیتی که آن حضرت عبادت می نمود عبادت کرده و نماز گزارده است. (2)
واکنش دیگری که مخالفان بدان دست زده اند جعل روایت در تقدّم اسلام دیگران و به ویژه ابوبکر است.
شگفت آن که بسیاری از آن روایات را از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام و صحابه و تابعینی نقل کرده اند که به سند صحیح از آنان ثابت شده قائل به تقدم اسلام
ص: 554
علی علیه السلام بوده اند، بلکه گاهی با جعل سندی مشابه همان سند! (1)
این شگرد تأثیری فوق العاده بين عموم مخالفان و حتی بسیاری از عالم نمایان آنان داشته است ؛ زیرا با وجود روایات مختلف در معرفی اولین مسلمان، دست کم تقدّم امیرالمؤمنین علیه السلام مورد تردید واقع می شود (2) و همین
ص: 555
اندازه برای آنان کافی است چه رسد که رسماً اعلام شود قائل به تقدّم اسلام آن حضرت دروغگو و کاذب است چنان که در نامۀ احمد بن حنبل به عنوان عقیدهٔ اهل تسنن بلکه در پاسخ به سؤال از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح شده!! (1)
اشکال
چگونه ممکن است این همه روایت صحیح از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، زید بن ارقم و.... وجود داشته باشد و باز هر کدام بگویند: ابوبکر اولین مسلمان است آیا هیچ عاقلی این را می پذیرد؟!
لذا مجبور شده اند بين روايات مختلف وجه جمعی ذکر کنند که - بنابر اعتراف خودشان - مبدع آن ابوحنیفه است!
حقیقت آن است که این روایات برای تقرب به معاویه و به فرمان او جعل شد ابن ابی الحدید از کتاب الاحداث مدايني حكايتى طولانی نقل می کند که معاویه به کارگزاران خود نوشت که مردم را تشویق کنند تا درباره صحابه و
ص: 556
خلفا فضیلت نقل کنند و هر فضیلتی که برای علی علیه السلام نقل شده می باید دربارهٔ آن ها نیز جعل گردد. و نیز به کارگزاران دستور داد این گونه افراد را اکرام کنند. از این رو انبوه فضیلت های دروغین برای صحابه پدید آمد و بر منابر نقل شد و انتشار یافت و معلمان مغز اطفال را از آن انباشتند و برای دست یازیدن به دنیا از هیچ دروغ و بهتانی دریغ نکردند؛ پس از آن این سخن ها تحت عنوان سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به دست کسانی افتاد که دروغ نمی گفتند، لیکن آن ها را پذیرفته و روایت کردند. (1)
روایتی از زبان خود ابوبکر جعل شد که او در مقام شمارش سوابق خود خطاب به مردم گفته: مگر من اولین مسلمان - یا اولین نمازگزار - نبوده ام؟! (2)
اشکال
بدون شك اين مطلب عاری از حقیقت و بر خلاف روایات مسلّم است چرا عمر و عثمان و... کسانی که در سقیفه مردم را به بیعت ابوبکر دعوت می کردند هیچ اشاره ای بدان ننمودند؟! (3)
ص: 557
ابن ابی الحدید - در ضمن کلام مفصلی - به نقل از ابوجعفر اسکافی می گوید: محدّثان برای رسیدن به مال دنیا در فضائل ابوبکر احادیثی جعل کردند. (1)
او می گوید: اگر ابوبکر اولین مسلمان بود چرا در سقیفه بدان استناد نکرد؟! چرا دیگران - در زمان خودش یا پس از آن- چنین استدلالی نکرده اند؟! جمهور محدثین گفته اند او پس از عده ای اسلام آورد. (2)
نگارنده گوید: این روایات به دو نفر نسبت داده شده یکی ابو هریره که حالش معلوم است و دیگری ابوسعید خُدری.
برخی تصریح کرده اند که نام ابوسعید در سند این روایت نبوده است. (3)
و عده ای از علمای عامه از جمله ابن عبدالبر در الاستیعاب گفته اند: ابوسعید خُدری از صحابه ای است که علی علیه السلام را اولین مسلمان می داند. (4)
ص: 558
بعضی ادعای شهرت یا اجماع برای تقدّم اسلام ابوبکر کرده اند (1) تا بدین وسیله قول مخالف آن را از ارزش ساقط نمایند.
اشکال
چگونه ادعای اجماع کسی چون عسقلانی پذیرفته است در حالی که خودش می گوید: نظریه راجح آن است که اولین مسلمان علی علیه السلام بود؟! (2)
این ادعای اجماع و شهرت مخدوش است به اقوال صحابه و تابعین و کلام علمای اهل تسنن که قائل به تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام هستند، چنان که پیش از این گذشت. (3) بلکه حاکم نیشابوری می گوید: خلافی بین تاریخ نویسان سراغ ندارم که اولین مسلمان علی ابن ابی طالب علیه السلام است. (4)
طبری به سند معتبر نقل کرده که پسر سعد بن ابی وقاص از پدرش پرسید: «آكانَ أبو بكر اَوَّلَكُم اسلاماً»؟ فقال: «لأ، وَلَقَدْ أَسْلَمَ قَبْلَهُ أَكْثَرُ مِنْ خَمْسِين».
آیا ابوبکر اولین مسلمان بود؟ پدرش پاسخ داد: نه، بیش از پنجاه نفر قبل از ابوبکر اسلام آوردند. (1)
در ضمن سخنرانی عایشه در بصره آمده پدر من چهارمین کسی است که اسلام آورده است. (2) ابوهلال عسکری (متوفی 395) در شرح آن می نویسد: گفته شده که پیش از ابوبکر سه نفر دیگر اسلام آورده بودند: حضرت خدیجه، حضرت علی [علیه السلام] و زید بن حارثه. (3)
البته واضح است که ما اعتراف عایشه به تأخیر اظهار اسلام پدرش را می پذیریم ولی ادعای او در چهارمین مسلمان بودنش را هرگز ! (4)
بخاری به نقل از یحیی بن معین می گوید: عمار می گفت من پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که با او جز پنج برده و دو زن و ابوبکر کسی نبود. (5)
ص: 560
بخاری و دیگران از سعد بن ابی وقاص نقل می کنند که: ما أسلم أحد إلا في اليوم الذي أسلمت فيه. یعنی: هیچ کس مسلمان نشد مگردر همان روزی که من مسلمان شدم! (1)
پاسخ
این روایات ساختگی از اعتبار ساقط است و روایات صحیح و معتبر در تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام حاکم بر آن می باشد.
روشن است که دو روایت اخیر بخاری با یکدیگر، و آخرین روایت با روايات تقدم اسلام ابوبکر تنافی دارد چه رسد با روایات معتبر تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام، لذا در توجیه آن به حیص و بیص افتاده اند. (2)
آنان برای فرار از سردرگمی و حیرت در برابر این همه روایات دروغین مجبور شدند آن را توجیه کنند و وجه جمعی برای آن ذکر کنند که باز برای همه روایاتشان - به ویژه روایات گذشته بخاری و.... - قطعاً کارساز نیست.
ابن كثیر متعصب از ابوحنیفه نقل می کند که اولین مرد آزادی که ایمان آورد ابوبکر، اولین زن خدیجه، [اولین برده بلال] از موالی زید بن حارثه، و از نابالغان على بن ابی طالب علیه السلام بود. (3)
ص: 561
و عده ای هم در وجه جمع بین اخبار گفته اند: ابوبکر اولین کسی است که دین خویش را اظهار نمود. (1)
از مهم ترین واکنش های مخالفان در این زمینه کم رنگ کردن تقدم اسلام حضرت امیر علیه السلام به کیفیت های مختلف بوده که به نمونه هایی اشاره می شود:
1. ساختن روایاتِ تقدّم اسلام دیگران با غرض بیان اشتراک آن ها در این فضیلت و اختصاص نداشتن آن به حضرت امیر علیه السلام به بیانی که صفحه پیش گذشت. در این مورد- و هم چنین موارد آینده - غالباً نام مبارك اميرمؤمنان علیه السلام در آخر آورده شده است !!
2. طرح مطلب در قالب این که متقدمین در اسلام دو یا چند نفر هستند. (2)
ص: 562
3. کاستن از ارزش ایمان حضرت به مقایسه نمودن با اسلام ابوبکر ! (1)
4. بزرگ نمایی اسلام ابوبکر به گونه های مختلف و دروغ پردازی درباره آن مانند انتشار روایات دروغین در تأثیر اسلام ابوبکر - به جهت شخصیت داشتن او بین قریش - در هدایت آنان و انفاق های او در راه پیشرفت اسلام. (2)
5. ادعای بی جای آن که امیرالمؤمنین علیه السلام چون در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و در کنار آن
ص: 563
حضرت بوده به ایشان ایمان آورده ولی اسلام سودمند از آن ابوبکر است ! (1)
6. وانمود کردن آن که اسلام حضرت در کودکی بوده، (2) پس اهمیتی ندارد، بلکه صحت آن هم مورد بحث و نظر است! (3)
ص: 564
7. تأکید بر این که امیرالمؤمنین علیه السلام دین خود را مخفی داشته و اظهار نمی کرد. (1)
8. نقل مطلب به عنوان این که علی علیه السلام اولین مسلمان بعد از خدیجه علیها السلام است.
9. برای ایجاد تردید و یا انکار این فضیلت مسلّم گفته شده: مطلب اختلافی است که آیا هنگام بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام متولد شده بود یا نه !! (2)
ص: 565
10. یا آن که حضرت يك سال پس از نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد !! (1)
پاسخ
پاسخ روایات ساختگی تقدّم اسلام دیگران در واکنش دوم گذشت، و گفته شد که پیش از ابوبکر بیش از پنجاه نفر اسلام آورده بودند، (2) و با این بیان دیگر جایی برای مقایسه بین اسلام او و ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام باقی نمی ماند
در مورد دو شبهه اخیر نیز به جهت روشن بودن مطلب و مخالفت آن با مسلّمات، نیازی به پاسخ دیده نمی شود.
بدون شک ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام - در هر شرایط سنی - از برترین فضیلت ها بشمار می آید و گرنه وجهی نداشت که - بنابر روایات فراوان و معتبر - پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام بفرمايد: ﴿زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَ أُمَّتِي سِلماً﴾ تو را به همسری کسی درآوردم که سابقه اش در اسلام از همۀ امت بیشتر است. (3)
ص: 566
بدون شک این روایات معتبر مشتی است محکم بر دهان یاوه سرایانی که ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ [التوبة (9): 32]!!!
در مناظره مأمون با علمای عامه که شیعه و سنی آن را نقل کرده اند - آمده است که او با استناد به آیه شریفه: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ [الواقعة (56): 10 - 11] سبقت در اسلام را برترین اعمال دانسته و آنان به این مطلب اعتراف کردند ولی نماینده آنان گفت: علی علیه السلام در کودکی اسلام آورده.
مأمون پاسخ داد: آیا خودش به الهام الهی اسلام آورد یا به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله؟ بالاخره آن ها پذیرفتند که به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله
مأمون گفت: آیا حضرت به فرمان خدا از او دعوت کرد یا از پیش خود؟! مجلس ساکت شد. او گفت نمی شود به آن حضرت نسبت داد که از پیش خود چنین کاری کرده باشد به نصّ قرآن که: ﴿وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ﴾ [سورة ص (38): 86] و این کلام مورد قبول دانشمندان حاضر در مجلس واقع شد.
مأمون پرسید: آیا ممکن است خدای تعالی به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان دهد که کسی را به دینش دعوت کند که تکلیفی بر او نیست؟! آیا سراغ دارید که پیامبر صلی الله علیه و آله کودک دیگری را - حتی از بستگانش - دعوت به دین کرده باشد؟! (1)
ص: 567
مناسب است از باب الزام بدانیم که نزد برخی از اهل تسنن صحیح ترین قول آن است که اسلام علی علیه السلام در 13 سالگی بوده است. (1)
راستی آیا ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله به کودکی که اهل تشخیص نیست، فرمان تهیه یک مهمانی مفصل را برای دعوت بستگانش به دین بدهد؟! (2)
ص: 568
امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح فرموده: «و ذلك الطعام أنا صنعته». آن (مهمانی را من ترتیب داده و) غذا را من تهیه کرده بودم. (1)
ابوهلال عسکری (متوفی 395) در کتاب الاوائل - پس از ذکر روایت شماره 330 - می گوید: ولو كان صبياً لما اعتدّ به تابعاً. یعنی اگر علی بن أبی طالب علیه السلام هنگام ایمان آوردن کودک بود کسی به تبعیت او از پیامبر صلی الله علیه و آله اعتنایی نمی کرد (و در مقام مخالفت با مشرکین از او نام نمی برد) ! (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در ابتدای بعثت رسالتش را مخفی می فرمود تا آن که آیه شریفه: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ﴾ الحجر (15): 94] نازل گردید. (3) پس کتمان ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام منقصت و عیبی بشمار نمی آید.
تحت عنوان «تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت» خواهد آمد که امیرمؤمنان علیه السلام در مجلسی رسمی به صورت علنی اسلام خویش را اظهار فرمود.
و گذشت که عامه نقل کرده اند: ابوبکر در زمان کفرش از مشرکین پرسید: آیا کس دیگری هم با پیامبر صلی الله علیه و آله هم عقیده شده و با دین شما مخالفت می کند؟ گفتند: (آری) على بن أبى طالب [علیه السلام]، (4)
ص: 569
و بنابر نقلی گفتند: فرزندان أبوطالب [علیه السلام]. (1)
این روایت حاکی از آن است که پیش از آن که ابوبکر اظهار اسلام نماید، ایمان امیرمؤمنان - و یا حتی دیگر فرزندان حضرت أبوطالب علیه السلام- بر مشركين معلوم بوده است !
قال أمير المؤمنين علیه السلام: اللهم إني أول من أناب، و سمع وأجاب، لم يسبقني إلّا رسول الله صلی الله علیه و آله بالصلاة. (2) از این کلام سبقت ایمان علی علیه السلام بر حضرت خدیجه علیها السلام استفاده می شود و شیعه بر همین عقیده است ولی مخالفان برای کمرنگ کردن این فضیلت، حضرت خدیجه علیها السلام را اولین مؤمن گفته اند. (3)
البته مطلب نزد مخالفان مسلّم نیست بلکه بین آنان دو قول وجود دارد، چنان که پیش از این هنگام نقل نظریه ابن اسحاق (متوفی 151) اشاره شد. (4)
قال العيني في شرح البخاري: و هي أول من آمن من النساء باتفاق، بل أول من آمن مطلقاً علی قول. (5) پس این که حضرت خدیجه علیها السلام اولین مؤمن باشد مطلقا از زنان و مردان - نزد عامّه هم اتفاقی نیست.
ص: 570
در کنار ادعای تقدّم اسلام ابوبکر، مطالبی دربارهٔ شخصیت و ثروت او ساخته شده که پرداختن به نقل و نقد آن از حوصله کتاب خارج و سخن در این زمینه فراوان است، ولی به نکته ای اشاره می کنیم.
از جمله مطالبی که دلالت بر شخصیت نداشتن او و قبیله اش دارد کلام ابوسفیان است که - پس از بیعت عده ای با ابوبکر در سقیفه - خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: غلبكم على هذا الأمر أذل أهل بيت في قريش !! (1)
و بنابر نقلى: غلبكم على هذا الأمر أرذل بيت في قريش !! (2)
و بنابر نقلی دیگر: أغلبكم على هذا الأمر أقل بيت في قريش !! (3)
و لذا هنگامی که پدرش ابوقحافه خبر خلافتش را شنید تعجب کرد و گفت: فهل رضيت بذلك بنو عبد مناف و بنو المغيرة؟! (4)
نگارنده گوید: شگفتا از مخالفین که در روایات ساختگی ابوبکر را ثروتمند و با شخصیت معرفی کنند ولی در مقام انکار نصّ بر امامت و خلافت او را تهیدست و خوار! (5)
ص: 571
نکته پنجم: تنها کسی که در برابر بت سجده نکرد !
[370/ 134] در منابع متعدد عامه درباره امیرمؤمنان علیه السلام آمده است که آن حضرت هیچ گاه بت نپرستید و بتی را سجده نکرد. (1)
عده ای برای انکار این فضیلت و سلب این امتیاز ویژه از اميرالمؤمنین علیه السلام به دروغ ادعا کرده اند که عده ای دیگر نیز برای بتان سجده نکرده اند و به خصوص از ابوبکر نام برده اند. (2)
اشکال
اولاً: سجده نکردن آنان برای بت منافات با کافر بودنشان ندارد، ممکن است کسی به بت سجده نکرده باشد لکن این غیر از مؤمن و موحد بودن اوست، و دیگران قطعاً سابقه کفر داشته اند و این قابل انکار نیست.
ثانیاً: این ادعایی بی جاست که روایات اهل تسنن آن را تکذیب می کند.
ابوبکر - در جمع مهاجران و انصار، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله - ادعا کرد که: ای پیامبر
ص: 572
به جان شما سوگند، من هیچ گاه برای بتان سجده نکرده ام. عمر عصبانی شد (و آبروی او را برد) و به او گفت به جان پیامبر صلی الله علیه و آله سوگند می خوری که برای بتان سجده نکرده ای در حالی که در جاهلیت چنین و چنان بوده ای (و من عبادت تو را در برابر بتها دیده ام)! (1)
بلکه بنابر نقل اهل تسنن ابوبکر پیش از اظهار اسلام به عنوان اعتراض به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا این مطلبی که قریش از تو نقل می کنند درست است که آلهه (بت های) ما را رها کرده و ما را بی خرد دانسته و پدران ما را تکفیر می کنی؟! (2)
این روایت به روشنی دلالت بر بت پرستی او دارد؛ زیرا او با بکار بردن لفظ «آلهتنا» اعتراف به بت پرستی خویش نموده و در هر سه جمله، پیامبر صلی الله علیه و آله را در جبهه مقابل خود و پدرانش دانسته است !
روایتی ساخته شد که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: من تو را دعوت می کنم که به لات و عُزّی کفر بورزی (و آن دو را نپرستی). (3)
پاسخ
ص: 573
اولاً: این روایت نزد اهل تسنن سند معتبری ندارد.
ثانياً: روايات متعدد و کلمات اعیان اهل تسنن آن را تکذیب می کند مانند روايات: «سبّاق الأمم ثلاثة، لم يكفروا بالله طرفة عين: علي بن أبي طالب، و صاحب آل يس، و مؤمن آل فرعون، فهم الصديقون، و علي [علیه السلام] أفضلهم». (1)
و اخیراً از منابع متعدد گذشت که امیرمؤمنان علیه اسلام هیچ گاه بت نپرستید.
ثالثاً: ممکن است به کسی که لات و عُزّی را نمی پرستد این عبارت گفته شود و مقصود از آن، اظهار تبری و بیزاری از عبادت بت ها باشد.
ابن تیمیه که از سویی نمی تواند بت پرستی دیگران را انکار نماید و از سوی دیگر نمی خواهد به این امتیاز امیر مؤمنان علیه السلام اعتراف نماید، مطلب را به گونه ای دیگر عنوان کرده و با این فضیلت به مخالفت پرداخته و می گوید:
همه بت پرست بوده اند: کودکان، بزرگان، خلفا و علی (2)
البته ما اعتراف او را به بت پرستی دیگران می پذیریم، ولی ادعای بی دلیل و
ص: 574
بی جای او را دربارهٔ امیرمؤمنان علیه السلام هرگز!
ابن حجر هیتمی مکی می گوید این که تعبیر «کرّم الله وجهه» برای علی [علیه السلام] بیشتر بکار برده می شود به سبب آن است که سجده نکردن آن حضرت برای بت ها امری اتفاقی و اجماعی است. (1)
بعضی دیگر در نقطه مقابل سخن ابن تيميه - البته برای کم رنگ نشان دادن فضیلت مولا ! - گفته اند: این که علی علیه السلام هیچ گاه بت نپرستید جهتش آن است که او کودک بود! (2)
پاسخ
پاسخ این یاوه آن است که پس چرا در تاریخ نام دیگر کودکانی که بت نپرستیدند ثبت نگشت و آن ها مفتخر به «کرّم الله وجهه» نگردیدند !
﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ [البقرة (2): 258]
پیش از این گذشت که بخاری روایت عفیف را ناقص نقل کرده و نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام نبرده !
او به این اندازه هم اکتفا نکرده و با وجود اسناد متعدّد و معتبر گفته: کسی دیگر آن را نقل نکرده است. (3)
ص: 575
دومین مطلبی که در حدیثِ فضیلت هفتم به آن اشاره شده بود برتری آن حضرت بر دیگران در علم و دانش است.
مغربی - یکی از دانشمندان معاصر اهل تسنن - می نویسد: آن حضرت اعلم از همه صحابه است مطلقاً. این مطلب معلوم، مشهور و به نقل فراوان و متواتر اثبات شده تا جایی که اشتهار علم و دانش آن حضرت مثالی شده برای «تواتر معنوی». (1)
سپس از حافظ موفق الدین ابن قدامه مقدسی دمشقی (متوفی 620) در کتاب «اثبات صفات العلو لله» نقل کرده که او می گوید هرگاه خبرهای فراوان دربارهٔ مطلبی از راه های گوناگون به ما رسید که هر کدام دیگری را تصدیق نمود و چیزی که قادح در آن مطلب باشد و آن را تکذیب کند وجود نداشت، «تواتر» محقق شده و قطع و یقین به آن مطلب حاصل می شود، مانند آن که ما یقین به وجود [جود ظ] حاتم داریم ولی هیچ روایت صحیحی درباره آن به ما نرسیده است... و همچنین شجاعت و علم و دانش امیرمؤمنان علی علیه السلام. (2)
به یاری خداوند دربارۀ علم و دانش آن حضرت شواهد اخبار و آثاری در فضیلت شماره 10: «علی علیه السلام دروازه شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله ارائه می شود. (3)
ص: 576
سومین نکته حدیث فضیلت هفتم حلم و بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام است. در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: ولو کانَ الحِلمُ رَجُلاً لَکانَ عَلِیّاً. (1)
شرح و بیان موارد بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام در طول عمر شریف آن گرامی (2) از حوصله این کتاب خارج است فقط به بیان مطلبی از زبان ابن ابی الحدید معتزلی اکتفا می شود.
او می نویسد: علی علیه السلام بردبارترین و با گذشت ترین مردم بود. شاهدش آن که در نبرد جمل بر مروان بن حکم- که از سخت ترین دشمنان او بود - دست یافت ولی از او گذشت. و همچنین بر عبدالله بن زبیر ظفر یافت، با آن که او علناً آن حضرت را دشنام می داد و نسبت به آن حضرت جسارت می کرد، هنگامی که او را اسیر کرده و نزد حضرت آوردند او را نیز عفو نمود و فقط به او فرمود: «از چشمم دور شو که دیگر تو را نبینم». پس از جمل در مکه بر سعید بن عاص نیز دست یافت ولی او را رها کرد و با او برخورد ننمود.
پس از جنگ عایشه را با احترام به مدینه برگرداند به همراهی 20 زن که لباس مردانه و عمامه پوشیدند و شمشیر بسته با او حرکت کردند. او در بین راه بی ادبی کرد و گفت علی پرده دری کرد و مرا با مردان فرستاد. وقتی به مدینه رسید زن ها عمامه ها را برداشتند و خود را به او نشان دادند و گفتند: ما زن هستیم!
ص: 577
با آن که اهل بصره با آن حضرت جنگیدند... او را دشنام داده و لعن و نفرین کردند حضرت پس از پیروزی شمشیر را از آنان برداشته و منادی ندا داد فراریان را دنبال نکنید مجروحین و اسرا را نکشید هر کس سلاحش را کنار گذاشت در امان است. هر کس به لشکرگاه امام پناه آورد در امان است. حضرت اموالشان را به غنیمت نگرفت و کسی را اسیر نکرد و به روش پیامبر صلی الله علیه و آله در فتح مکه تأسی نمود و عفو و گذشت را اختیار نمود.
در نبرد صفین هنگامی که لشکر معاویه نهر آب را در اختیار داشت لشکریان علی را از آب منع کرده و گفتند نمی گذاریم یک قطره آب بنوشید تا از تشنگی جان دهید چنان که عثمان از تشنگی مرد.
پس از نبردی سخت و کشت و کشتار حضرت و یارانش بر نهر آب دست یافتند و معاویه و لشکریانش را به بیابان خشک و بی آب راندند. عده ای از آن حضرت درخواست تلافی کردند ولی علی علیه السلام نپذیرفت و فرمان داد که قسمتی از نهر آب را برای آنان بگذارید.
اگر این رفتارها را گذشت و بردباری بدانی که در نهایت حسن و زیبایی است و اگر دین و تقوا بخوانی باز شایسته شخصیتی چون علی علیه السلام است. (1)
و نیز می نویسد: از مطالعه کتب سیره روشن است که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از جنگ جمل با احترام با عایشه برخورد نمود اگر عایشه در زمان عمر دست به چنین کاری زده و موجب اختلاف امت و شورش علیه او شده بود عمر او را تکه تکه می کرد و به قتل می رساند ولی علی حلیم، بردبار و بزرگوار بود. (2)
ص: 578
* و در روایت شماره 80 گذشت: و أرجحكم حلماً.
* و در روایات شماره 237 - 247 گذشت: أعظمهم حلماً يا: و أفضلهم حلماً و أحلمهم حلماً.
* در حدیث تشبیه امیرالمؤمنین علیه السلام به پیامبران آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من أراد أن ينظر إلى إبراهيم في حلمه... فلينظر إلى علي بن أبي طالب. (1)
هرکس می خواهد به حضرت ابراهیم نظر نماید در حلم و بردباریش، به علی ابن ابی طالب علیه السلام نگاه نماید.
در منابع اهل تسنن مطالبی دیگر در این زمینه آمده که از حوصله این کتاب خارج است. (2)
ص: 579
ص: 580
8
هنگامی که آیه شریفه ﴿ وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود تا غذایی تهیه کند و بستگان خویش را دعوت نمود. همۀ آن ها غذا خوردند ولی از آن غذا هیچ کاسته نشد، و این معجزه ای بود آشکار پس از آن، حضرت آن ها را به دین اسلام فراخواند و کسی جز امیرمؤمنان علیه السلام نپذیرفت و به آن پاسخ مثبت نداد.
این ماجرا در منابع اهل تسنن به صورتهای گوناگون و با کمی و کاستی فراوان نقل شده و بلاهایی شگفت انگیز بر سر روایاتش آمده است!
[1/371] بنابر نقل معتبر، احمد بن حنبل روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله در ادامه فرمود: چه کسی دیون و وعده های مرا ضمانت می کند تا (من در برابر آن تضمین کنم) در بهشت با من باشد و جانشین من در بین خاندانم گردد؟
کسی- که راوی نامش را نبرده (1) -:گفت یا رسول الله! شما دریا (ی کرم)
ص: 581
هستید چه کسی می تواند این مسئولیت را بپذیرد (و این همه دین و وعده را بر عهده گیرد)؟
حضرت به دیگری نیز این مطلب را گفت و در آخر آن را بر خانواده اش عرضه داشت، علی عرض کرد: من (می پذیرم). (1)
طبری نیز نظیر این روایت را نقل کرده و حکم به صحت آن کرده است.
[372/ 2] بنابر نقل معتبر دیگری پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن دو مرتبه فرمود: «أنت يا علي» یعنی: تو ای علی (این مسئولیت را پذیرفتی). (2)
ص: 582
دو روایت گذشته - که به تصریح هیثمی معتبر است - دلالت بر آن دارد که تنها کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ مثبت داد امیرمؤمنان علیه السلام بود، ولی باید توجه داشت که:
1. در این دو روایت اصلاً سخنی از دعوت آن ها به دین اسلام نیامده و این سؤال برانگیز است که چرا توجهی به مدلول آیه شریفه نشده؟
2. سعى شده که حتی المقدور فضیلت امير مؤمنان کم رنگ نشان داده شود لذا فقط به جمله «أنت يا علي» و يا «و قال علي: أنا» اكتفا شده است.
البته در روایت اول، جانشینی امیر مؤمنان ذکر شده است.
3. تضمین دیون و وعده های پیامبر صلی الله علیه و آله و نپذیرفتن عباس از ترس از دست دادن ثروتش مربوط به بیماری وفات است. (1)
با رجوع به منابع دیگر مشاهده می شود که سؤال در این مجلس از اولین کسی بود که به حضرت پاسخ مثبت دهد، با ایشان بیعت نماید، و از حضرت در پیشرفت دین پشتیبانی کند چنان که در روایات آینده ملاحظه خواهید کرد ولی در روایات گذشته نیامده است !
ابتدای روایات متعدد مانند روایت طبری (2) و روایت آینده از ابن اسحاق و بیهقی به روشنی دلالت دارد که قضیه مربوط به آغاز رسالت بوده است
ص: 583
ابن اسحاق (متوفی 151) در سیره و بیهقی (متوفی 458) در دلائل النبوة به نقل از ابن اسحاق روایت را با تفصیل بیشتری نقل کرده اند و در آخر آن آمده:
[373/ 3] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «به خدا من سراغ ندارم جوانی از عرب برای قومش چیزی بهتر از آن چه من برای شما آورده ام آورده باشد، من خير - يا امر - دنیا و آخرت را برای شما به ارمغان آورده ام». (1)
و از این کلام روشن است که روایت مربوط به آغاز رسالت است.
[374/ 4] احمد بن حنبل در ضمن روایت معتبر دیگری نقل می کند که: حضرت با تذکر معجزه آشکاری که آن ها از کم نشدن غذا دیدند از آن ها پرسید: «کدام یک از شما حاضر می شود که با من بیعت کند و برادر و صاحب (رفیق و همراه) من باشد»؟ امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: من که از همه کوچک تر بودم بلند شدم حضرت به من فرمود: «بنشین» و سه مرتبه پرسش خود را تکرار فرمود، در هر سه مرتبه فقط من بلند می شدم در مرتبه سوم حضرت دستش را (به عنوان بیعت) به دست من زد. (2)
ص: 584
نسائی و ضیاء مقدسی در المختارة و دیگران در این زمینه همین روایت را با سند معتبر نقل کرده و گفته اند:
[5/375] حضرت پرسید: «فأيكم يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي و وارثي»؟ و پس از بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «أنت أخي، و صاحبي، و وارثي، و وزيري»، یعنی: تو برادر صاحب و همراه، وارث و وزیر من هستی. (1)
ص: 585
با مقایسه متن دو روایت تحریفی که در نقل اول رخ داده روشن می شود!
* بنابر نقل معتبر از ابن عباس خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به عموزادگانش فرمود: کدام یک از شما موالات مرا در دنیا و آخرت می پذیرید؟ دو مرتبه این مطلب را تکرار کرد و در هر مرتبه فقط علی علیه السلام پاسخ مثبت داد، حضرت فرمود: ﴿أَنتَ وَليّي فِي الدنيا والآخرة﴾ یعنی: تو در دنیا و آخرت ولی من هستی. (1)
[376/ 6] بلکه در نقل ابن مردویه به صراحت آمده است: «من يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي و وليكم من بعدي؟ كدام یک از شما حاضر می شود که با من بیعت کند... و پس از من ولی و سرپرست شما باشد؟ (2)
ص: 586
پیش از این اشاره ای داشتیم به تلاش،راویان ناسخان و.... در کم رنگ کردن فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و تقطیع و حذف و دست بردن در روایات. در خصوص این فضیلت نیز گفته شد که روایات به گونه های مختلف نقل شده است.
آیا راویان، نویسندگان، پیشکسوتان، پیشوایان، و دانشمندان این امت این گونه با صداقت و امانت داری میراث شریف نبوی را به نسل های آینده تحویل داده و از حقایق دین اسلام پاسداری نموده اند؟!!
1. چنان که در پاورقی ملاحظه فرمودید، روایت شماره 374 - 375 را احمد ابن حنبل و نسائی به یک سند نقل کرده اند، ولی در نقل احمد بن حنبل جمله: «أنت أخي، و صاحبي و وارثي، و وزيري» از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و جمله: «فبذلك ورثت ابن عّمي دون عمّي» از کلام امیر مؤمنان حذف شده است !!
2. چنان که گذشت این اسحاق و بیهقی به نقل از او، روایت شماره 373 را با تفصیل بیشتری نقل کرده اند، ولی آن دو نیز روایت را تا قسمت: ﴿إِنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ
ص: 587
بِخَيرِ [بِأَمرِ] الدنيا والآخرة﴾، ذکر نموده (1) و دنباله آن - یعنی قسمتی را که مربوط به پاسخ امیرمؤمنان علیه السلام بوده - اصلاً نقل نکرده اند با آن که روایت را ابو مریم نقل کرده که روایت آینده طبری نیز از اوست.
3. طبری در این زمینه روایتی را نقل کرده در تاریخ و تهذيب الآثار به صورت کامل و واضح، ولی در تفسیر با تحریف و تبدیل الفاظ و ایجاد ابهام با آن مواجه می شویم.
خلاصه مطلب بنابر نقل معتبر (2) در تاریخ طبری آن که اولین باری که پیامبر صلی الله علیه و آله رسالت خویش را اعلام کرد در جمع بستگانش فرمود:
[377/ 7] ﴿إِنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيرِ الدنيا والآخرة، و قَدْ أَمَرَنيَ اللهُ تعالى أَنْ أَدْعوَكُم إِلَيْهِ، فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُني عَلَى هَذَا الأَمرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَليفَتى فِيكُم؟﴾
يعنى من خير دنيا و آخرت را برای شما آورده ام. خداوند تعالی به من دستور داده تا شما را دعوت نمایم کدام یک از شما در این امر مرا یاری و مساعدت می کند تا برادر، وصی و جانشین من بين شما باشد؟ همه سر به زیر انداخته و سکوت کردند. علی علیه السلام که سنّ و سالش از همه کم تر بود، پاسخ مثبت داد و دعوت آن حضرت را پذیرفت و عرض کرد: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه. يعني: اى پيامبر خدا، من می پذیرم که وزیر و یاور شما در این امر باشم.
ص: 588
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إِنَّ هذا أخي وَ وَصيّي وَ خَليفَتي فيكم، فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطيعوا﴾. یعنی این برادر، وصیّ و جانشین من در میان شماست به حرف او گوش دهید و از او اطاعت نمایید.
آن ها با خنده از جای خویش بلند شده و به ابوطالب گفتند: به تو دستور داد که (از این پس) مطیع و فرمانبردار فرزندت باشی! (1)
این روایت به روشنی دلالت بر تعیین جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام دارد ولی در تفسیر طبری - و همچنین سه کتاب ابن کثیر - در هر دو مورد کلام پیامبر صلی الله علیه و آله به «أخي و كذا و كذا» تحريف و از نقل «وصيّي و خليفتي فيكم» اجتناب شده است. گرچه این تحریف سودی ندارد؛ زیرا جمله «فاسمعوا له و أطيعوا» - كه باقى مانده است - به روشنی دلالت بر جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام دارد و شاهد و بیانگر قسمت محذوف است. (2) و اصلاً همین مطلب باعث استهزای آنان به حضرت ابوطالب علیه السلام شد که به او می گفتند: باید مطیع و فرمانبردار فرزند خویش باشی !
ص: 589
تذكر
بنابر نقل مرحوم رحمانی همدانی، در تفسیر طبری 321/2، تحقیق محمد ابی الفضل ابراهیم چاپ دار المعارف مصر، عبارت بدون تحریف به صورت: «فأيّكم يؤازرني على هذا الأمر وأن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم» نقل شده است! (1)
نظیر روایت گذشته را ثعلبی (متوفی 427) و حاکم حسکانی (قرن پنجم) به تفصیل از براء بن عازب این گونه نقل کرده اند:
[378/ 8] عن البراء، قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26) 214] جمع رسول الله صلی الله علیه و آله بني عبد المطلب و هم يومئذ أربعون رجلاً، الرجل منهم يأكل المسنّة و يشرب العسّ، فأمر عليّاً [علیه السلام] برجل شاة فأدمها ثم قال: «ادنُوا باسم الله»، فدنا القوم عشرة عشرة فأكلوا حتى صدروا، ثم دعا بقعب من لبن فجرع منه جرعة، ثم قال لهم: «اشربوا باسم الله»، فشرب القوم حتى رووا، فبدرهم أبولهب فقال: هذا ما أسحركم [يسحركم] به الرجل، فسكت النبي صلی الله علیه و آله يومئذ فلم يتكلّم. ثمَّ دعاهم من الغد على مثل ذلك من الطعام والشراب، ثم أنذرهم رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: «يا بني عبد المطلب، إنّي أنا النذير إليكم من الله سبحانه والبشير بما لم يجئ به أحد [لما يجيء به أحد منكم]، جئتكم بالدنيا والآخرة فأسلموا وأطيعوني تهتدوا، و مَن يواخيني [منكم] و يؤازرني و يكون وليّي و وصيي بعدي، و خليفتي في أهلي و يقضي ديني»؟
فسكت القوم، و أعاد ذلك ثلاثاً، كل ذلك يسكت القوم، و يقول علي [علیه السلام]: أنا فقال:
ص: 590
«أنت»، فقام القوم، وهم يقولون لأبي طالب: أطع ابنك فقد أمّر عليك ! (1)
4. برخی در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله تصرف کرده و آن را این گونه نقل کرده اند:
[379/ 9] عن سالم، عن علي [علیه السلام] قال:... ثم قال صلی الله علیه و اله لهم: «من يؤازرني على ما أنا عليه و يتابعني على أن يكون أخي وله الجنة»، فقلت: أنا يا رسول الله... فسكت القوم، ثم قالوا: يا أبا طالب ألا ترى ابنك، قال: دعوه فلن يألو من ابن عمه خيراً. (2)
چنان که ملاحظه می فرمایید: از بخش اول کلام پیامبر صلی الله علیه و آله وصایت و جانشینی و... را انداخته، و بخش دوم آن را نیز کاملاً حذف کردند.
بلکه در کلام مخاطبان نیز تصرف کرده جمله: (أطع ابنك فقد أمِّر عليك، یعنی: باید مطیع و فرمانبردار فرزند خویش باشی که امیر بر تو گردید) تبدیل شد به: (ألا ترى ابنك، یعنی: آیا نمی بینی پسرت به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورده؟!).
ابن عساکر دمشقی از ابورافع روایتی نقل کرده که آن هم به تفصیل دلالت بر وصایت و جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام دارد.
[380/ 10] قال أبو رافع: جمع رسول الله صلی الله علیه و آله ولد بني عبد المطلب - و هم يومئذ أربعون رجلاً - و إن كان منهم لمن يأكل الجذعة و يشرب الفرق من اللبن، فقال لهم: «يا بني عبد المطلب إن الله لم يبعث رسولاً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيرا و وارثا و وصيّا و منجزا لعداته و قاضياً لدينه، فمن منكم يتابعني [يبايعني] على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و ينجز عداتي و قاضي ديني»؟
فقال [فقام ظ] إليه علي بن أبي طالب [علیه السلام] - و هو يومئذ أصغرهم - فقال له:
ص: 591
«اجلس»، و قدم إليهم الجذعة والفرق من اللبن فصدروا عنه حتى أنهلهم و فضل منه فضله، فلمّا كان في اليوم الثاني أعاد عليهم القول، ثم قال:
«يا بني عبد المطلب كونوا في الإسلام رؤوسا ولا تكونوا أذناباً، فمن منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و قاضي ديني و منجز عداتي»؟
فقام إليه علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فقال: «اجلس»، فلما كان اليوم الثالث أعاد عليهم القول، فقام علي بن أبي طالب [علیه السلام] فبايعه بينهم، فتفل في فيه، فقال أبو لهب: بئس ما جبرت به ابن عمّك إذ أجابك إلى ما دعوته إليه ملأت فاه بصاقاً. (1)
[381/ 11] ابن عساکر از ابورافع روایتی دیگر نیز در این زمینه نقل کرده که در آن آمده است پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: يا بني عبدالمطلب! إنه لم يبعث الله نبياً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيراً و وصياً و خليفة في أهله، فمن يقوم منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و خليفتي في أهلي. (2)
5. شگفت آن است که آن قدر از این روایات کاسته شد که گاهی به یکی دو سطر اکتفا شد، به عنوان نمونه به چند روایت از امیر مؤمنان علیه السلام توجه فرمایید:
[382/ 12] عن ابن مردويه، عن على [علیه السلام]، قال: لما نزلت ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: علي يقضي ديني وينجز بوعدي». (3)
[383/ 13] عن عبّاد بن عبد الله الأسدي، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام] أن النبي صلى الله عليه وسلم جمع قريشا ثم قال: «لا يؤدي أحد عنّي ديني إلا علي». (4)
ص: 592
[14/ 384] روى الطبري، عن عبّاد، عن علي [علیه السلام]: ان النبي صلى الله عليه وسلم قال: «من يضمن عنّي ديني و يقضي عداتي و يكون معي في الجنة»؟ أو نحو ذلك قلت: أنا. (1)
[385/ 15] روی ابن عساكر، عن عباد بن عبد الله الأسدي، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام] قال: لما نزلت ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ دعا رسول الله صلی الله علیه و آله رجالا من أهل بيته إن كان الرهط منهم لأكلاً الجذعة وإن كان لشارباً فرقاً، فقدم إليهم رجل - یعنی شاة - فأكلوا حتى شبعوا، ثم قال: «علي يقضي ديني وينجز موعدي». (2)
[386/ 16] عباد بن عبد الله، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام]، قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام وأعد قعباً من لبن - و كان القعب قدر ريّ رجل - قال: ففعلت، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي اجمع بني هاشم»، و هم يومئذ أربعون رجلا أو أربعون غير رجل، فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله بالطعام فوضعه بينهم فأكلوا حتى شبعوا، وإن منهم لمن يأكل الجذعة بإدامها، ثم تناولوا القدح فشربوا حتى رووا، وبقي فيه عامته، فقال بعضهم: ما رأينا كاليوم في السحر، يرون أنه أبو لهب، ثم قال: «يا علي اصنع رجل شاة بصاع من طعام وأعد بقعب من لبن»، قال: ففعلت، فجمعهم فأكلوا مثل ما أكلوا بالمرّة الأولى، و شربوا مثل المرة الأولى، و فضل منه ما فضل المرة الأولى، فقال بعضهم: ما رأينا كاليوم في السحر، فقال - الثالثة -: «اصنع رجل شاة بصاع من طعام وأعد بقعب من لبن»، ففعلت: فقال: «اجمع بني هاشم»، فجمعتهم فأكلوا و شربوا فنذرهم رسول الله صلی الله علیه و آله بالكلام، فقال: «أيّكم يقضي ديني و يكون خليفتي و وصيي من بعدي»؟ قال: فسكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله، فأعاد رسول الله صلی الله علیه و آله الكلام فسكت القوم وسكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله، فأعاد رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 593
الكلام الثالثة، قال: و إني يومئذ لأسوأهم هيئة، إلى يومئذ لأحمش الساقين، أعمش العينين، ضخم البطن، فقلت: أنا يا رسول الله صلی الله علیه و آله، قال: «أنت يا علي، أنت يا علي». (1)
مقایسه بین پنج روایت گذشته برای قضاوت اهل انصاف کافی است !
6. در برخی از منابع از کلام مفصل پیامبر صلی الله علیه و آله فقط به «اخي» فقط به «اخی» اکتفا شده. (2)
7. و بعضی آن را هم حذف و فقط پاسخ مثبت امیرمؤمنان علیه السلام را نقل کرده اند! (3)
8. بخاری در ترجمه عبّاد بن عبد الله الأسدي می نویسد:
يعدّ في الكوفيين، سمع عليا [علیه السلام]، سمع منه منهال بن عمرو، فيه نظر.
سپس از او چنین روایت کرده: محمد بن الفضل، قال: حدّثني شريك، عن
ص: 594
الأعمش، عن المنهال، عن عَبّاد بن عبد الله، عن علي رضی الله عنه [علیه السلام] قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] جمع رسول الله صلی الله علیه و آله منهم ثلاثين رجلاً على على من جمعت من أبي... فذكر الحديث. (1)
ملاحظه فرمودید که متن روایت تقطیع شده و مبهم چنین آمده است: (علی على من جمعت من أبي). معلوم نیست خود بخاری دست به تصحیف آن زده یا ناسخان امین برای حفظ سنت شریف نبوی چنین رفتاری را داشته اند! محقق کتاب گفته: در عبارت تغییر و سقطی واقع شده و معنای آن معلوم نیست! (2)
روايات عبّاد بن عبد الله اسدی در این زمینه در شماره های 383 تا 386 گذشت. روایت احمد بن حنبل از او نیز چنین است:
[1387/ 17] عن عبّاد بن عبد الله الأسدي، عن علي [علیه السلام]، قال: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] دعا رسول الله صلی الله علیه و آله رجالاً من أهل بيته، إن كان الرجل منهم لأكلاً جذعة وإن كان شاربا فرقاً، فقدم إليهم رجلاً فأكلوا حتى شبعوا. فقال لهم: «من يضمن عنّي ديني و مواعيدي و يكون معي في الجنة و يكون خليفتي في أهلي»؟ فعرض ذلك على أهل بيته، فقال علي[علیه السلام]: انا.
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «علي يقضي عنّي ديني وينجز مواعيدي». (3)
ص: 595
محمد حسنین هیکل در کتاب حياة محمد صلى الله عليه و سلم، چاپ اول، داستان را به تفصیل نقل کرده و گفته: قال صلی الله علیه و اله لهم: ﴿... فَأَیُّکُمْ یُؤَازِرُنِی عَلَی هَذَا اَلْأَمْرِ عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ﴾؟ فأعرضوا عنه و همّوا بتركه. (1)
ولی در چاپ های بعد، یعنی چاپ دوم و سوم سال های 1345 و 1358 هجری توسط انتشارات دار الكتب المصريه، بخش: ﴿أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ﴾ از آن حذف شده است ! (2)
در این زمینه پنج روایت معتبر گذشت و معلوم شد که روایات دیگر - با مضمون های متفاوت - نیز مؤید آن است و اصل قضیه قابل انکار نیست. (3)
1. بعضی در سند روایت طبری - روایت شماره 377 - اشکال کرده اند که ابومريم عبدالغفار بن القاسم ضعیف است. (4)
پاسخ
اولاً: پیش از این - در پاورقی - اشاره کردیم که ملاعلی قاری و خفاجی مصرى حکم به اعتبار روایت دلائل النبوة بیهقی نموده اند (5) و بیهقی در ابتدای
ص: 596
سند گفته: (ابن اسحاق از کسی که از عبدالله بن الحارث بن نوفل شنیده بود چنین نقل کرد و گفت: راوی از من خواست نامش مخفی بماند) ولی در ادامه از احمد بن عبدالجبار نقل کرده که راوی آن عبدالغفار بن القاسم بوده است. (1)
ثانياً: حافظ ابن عقده، ابو مریم عبدالغفار بن قاسم را توثیق بلکه مدح و ثنای فراوان نموده (2) ولی مهم ترین اشکال او تشیع اوست؛ لذا - چنان که گذشت - بعضی از ذکر نام او امتناع ورزیده اند (و نخواسته اند کسی بفهمد که آن ها از ابو مریم که شیعه است روایت نقل می کنند)
شاید گفته شود: خود ابن عقده هم مورد طعن واقع شده است!
در جواب می گوییم: در فضیلت 14 «بازگشت خورشید برای علی علیه السلام» توثیق و تعظیم ابن عقده به نقل از بزرگان عامه خواهد آمد. (3)
ص: 597
ثالثاً: نظر شعبة بن حجاج دربارۀ ابو مریم مثبت بوده است، (1) و شعبه - نزد عامه - اميرالمؤمنين في الحديث است. (2)
2. ذهبی دربارة ربيعة بن ناجد (3)- که در سند روایت شماره 374 -375 واقع شده - اشکال کرده که او مجهول است و گفته: «لا یکاد يُعرف، فيه جهالة»!
سپس متن آن را نیز بدون هیچ دلیلی منکر دانسته و گفته: ابوصادق از ربيعة حديث منكر و غير قابل قبولی نقل کرده که در ضمن آن آمده: «عليُّ أخي و وارثي». (4)
پاسخ
دیگران - مانند عجلی و ابن حبان و ابن حجر - ربیعه را ثقه دانسته اند. (5)
و روایت هم منکر نیست، اشکالش آن که مشتمل است بر برادری و وارث بودن امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله که شواهد روایی فراوان دارد، (6) آری
ص: 598
این مطالب برای متعصبی چون ذهبی قابل قبول نیست !
محمد عبد الحميد النميسي، محقق كتاب إمتاع الأسماع مقریزی، پس از نقل روایت شماره 374 حکم به صحت آن نموده و گفته: روایتی که قبل از آن نقل شده، شاهد اعتبار آن است. (1)
بنابر روایت معتبر ابن عباس، پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن این قضیه به علی علیه السلام که پاسخ مثبت داد فرمود: ﴿اَنتَ وَليّي فِي الدنيا والآخرة﴾. (2)
برخی همین عبارت را - بنابر نقل طلحة بن زید که نزد عامه هیچ اعتباری ندارد (3) - برای عثمان و در روایتی دیگر برای عمر ساختند (4) و البته در مصادر عامه هم به ساختگی بودن آن تصریح شده، (5) و حدیث بی سند دیگر نیز ساختند که: انه صلی الله علیه و آله قال لعبد الرحمن بن عوف: أنت وليي في الدنيا والآخرة. (6)
با رجوع به مصادر روایات شماره: 371 - 386 معلوم می شود که پس از نزول آيه شريفه: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ﴾ [الشعراء (26): 214] حضرت فقط بنی عبدالمطلب بنی هاشم و خاندان نزدیک خویش را دعوت فرمود ولی بخاری با چشم پوشی از نصّ ﴿الأَقْرَبِينَ﴾ و روایات معتبر گذشته، روایاتی را
ص: 599
نقل کرده که آیه را مربوط به همۀ قبایل قریش می داند و گفته است: لمّا نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ صعد النبي صلی الله علیه و اله على الصفا فجعل ينادی: یا بنی فهر، یا بني عدي لبطون [ببطون] قريش حتى اجتمعوا....
قام رسول الله صلی الله علیه و آله... قال: يا معشر قريش - أو كلمة نحوها - اشتروا أنفسكم، لا أغني عنكم من الله شيئاً، يا بني عبد مناف.... (1)
واکنش فخر رازی در برابر این روایت شگفت است و هیچ تناسبی با موقعیت علمی او ندارد. اشکالات او را یک به یک نقل کرده و به نقد آن می پردازیم.
او دربارۀ اولین دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و پاسخ مثبت امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد:
1. طبری فقط یک روایت در این زمینه نقل کرده است.
پاسخ
غیر از طبری دیگران نیز در این زمینه روایاتی نقل کرده اند که گذشت.
2. ابن اسحاق و واقدی آن را نقل نکرده اند.
پاسخ
اولاً: نقل نکردن ابن اسحاق و واقدی ضرری به اعتبار آن نمی زند، و روایات فراوانی در سیره هست که آن دو نقل نکرده اند.
ص: 600
ثانياً: طبری، دار قطنی و دیگران این مطلب را از ابن اسحاق روایت کرده اند (1) گرچه در سیره ابن اسحاق موجود نیست.
3. در این روایت «من بعدی» نقل نشده است.
پاسخ
در روایات دیگر «من بعدی» آمده، بنابر نقل ابن عساكر حضرت فرمود: أيكم يقضي ديني و يكون خليفتي و وصيّي من بعدي. (2)
4. برفرض که نقل شده باشد صحت آن ثابت نیست.
پاسخ
روشن است که هر کس فضیلتی از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند از اعتبار ساقط و روایت او بی ارزش می شود !! لذا اشاره کردیم که ملاعلی قاری و خفاجی مصری حکم به اعتبار روایت دلائل النبوة بیهقی نموده اند؛ (3) زیرا در این دو منبع بخش اخیر روایت حذف شده اما همین روایت با همین سند هنگامی که مشتمل بر پرسش پیامبر صلی الله علیه و آله و پاسخ امیرالمؤمنین علیه السلام و فضیلت آن حضرت باشد ضعیف می شود !!
گذشته از آن، آیا در روایات متعدد دیگر که لفظ «من بعدی» یا «بعدی» آمده
ص: 601
و صحت و اعتبار آن هم قطعی است، (1) شما می پذیرید؟! چرا آن جا هم لجبازی نموده و بهانه های بی جا می گیرید؟!
5. ما نمی پذیریم که طبری متهم به تشیّع نیست.
پاسخ
شهرت طبری در تسنن از روز روشن تر است. (2) او حتی در کتابی که به هدف جمع آوری اسناد حدیث غدیر نوشته، پیش از نقل روایات غدیر به ذکر مناقب ساختگی و دروغین خلفای ثلاثه پرداخته و پس از آن روایات غدیر را نقل کرده است ! حافظ ابن عساکر در شرح حال طبری می نویسد:
هنگامی که او شنید ابوبکر سجستانی در حدیث غدیر اشکال کرده است دست بکار «کتاب فضائل» شد و [روش کارش چنین بود که] به ترتیب شروع به نگارش فضائل،ابوبکر، عمر، عثمان و علی [علیه السلام] نمود و (سپس) به تصحیح حدیث غدیر پرداخت و از صحت و اعتبار آن دفاع کرد و فضائلی که از امیرمؤمنان علی علیه السلام به او رسیده بود در آن کتاب نقل کرد ولی کتاب ناتمام ماند ! (3)
6. بر فرض که طبری متهم به تشیع نباشد زیدیه - با وجود علاقه شدید به علی علیه السلام- با آن مخالفت کرده اند. (4)
ص: 602
پاسخ
در برابر دلائل عقلی و نقلی فراوان، ذکر مخالفت زیدیه چه ارزشی دارد؟! جز آن كه الغريق يتشبّث بكل حشيش !
ابن کثیر برای منحرف کردن اذهان از جانشینی علی علیه السلام و فضائل مهمی که در روایات گذشته وجود دارد - با نادیده گرفتن روایات متعدد - می گوید:
گویا پیامبر صلی الله علیه و آله ترس از آن داشته که اگر به ابلاغ رسالت خویش بپردازد، مشرکان عرب او را به قتل برسانند لذا می خواست مطمئن شود که کسی امور خانواده اش را به عهده می گیرد و بدهی های آن حضرت را می پردازد! (1)
اشکال
اولاً: شما که برای کاستن از ارزش ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام ادعا می کنید حضرت در آن هنگام کودکی بوده که اسلام آوردنش چندان اهمیت نداشته است. حال چگونه ممکن است یک کودک متعهد امور خانواده حضرت و پرداخت دیون ایشان گردد؟!
ثانياً: ابن كثير مطالب مهمی را نادیده گرفته و به روی خود نیاورده است:
1. دعوت خاندان به دین به فرمان خداوند بوده که نتیجه قهری آن این است که دعوت امیرالمؤمنین علیه السلام به اسلام از جانب خدا بوده، پس محال است خدا کسی را دعوت به دین نماید مگر آن که ایمان آوردنش اهمیت داشته باشد.
ص: 603
2. دعوت به یاری و همکاری که آن نیز درباره کودکی که از جهت فکری و جسمی ناتوان است متصور نیست.
3. وعده های مهم پیامبر صلی الله علیه و آله که هر کس دعوت مرا بپذیرد و مرا یاری نماید برادر من مصاحب (و رفیق خاصّ و ویژه) من خلیفه و وصی پس از من، جانشين من در خاندانم وارث و وزیر،من سرپرست شما پس از من و ولی من در دنیا و آخرت خواهد بود و بویژه تأکید بر این که او وصی و جانشین من در میان شماست، پس به سخن او گوش دهید و از او اطاعت نمایید.
ابن تیمیه می نویسد:
این روایت در منابع اسلامی که مشتمل بر علم منقول است وجود ندارد و در صحاح، مسانید، سنن، مغازی یا کتب تفسیر - که روایات قابل احتجاج در آن آمده است - این حدیث یافت نمی شود.
سپس با اشاره به تفسیر طبری می گوید این که در برخی از کتب تفسیری - که هر روایتی را هرچند ضعیف باشد نقل می کنند - وجود دارد، دلیل صحت و اعتبار آن نخواهد بود.
و در ادامه می گوید: این حدیث نزد حدیث شناسان دروغ است. (1)
پاسخ
با توجه به مصادر گذشته معلوم شد که این حدیث در منابع متعدد و معتبر آمده است، و عده ای از اعلام حکم به اعتبار آن نموده اند.
ص: 604
شگفت آن که طبری و ابن عساکر و... روایت شماره 377 را از ابن اسحاق نقل کرده اند ولی در سیره ابن اسحاق به صورت کامل موجود نیست !
و نیز آن چه سؤال برانگیز است آن که ابن اسحاق هنگام نقل روایت می گوید: کسی که از عبدالله بن الحارث بن نوفل آن را شنیده بود چنین نقل کرد و از من خواست که نامش مخفی بماند. (1)
دو مطلب گذشته حاکی از برخورد مخالفان با روایات فضائل امیر مؤمنان علیه السلام و ناقلان آن است و گرنه چرا باید راوی درخواست کند که نامش مخفی بماند و چرا باید در سیره ابن اسحاق روایت ناقص نقل شود؟!
ص: 606
9
[388/ 1] ترمذی (متوفی 279) روایت معتبری نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله بین اصحابش عقد اخوت ایجاد نمود، امیرالمؤمنین علیه السلام گریه کنان نزد آن حضرت آمده و عرض کرد: برای هر کدام از اصحاب خویش برادری انتخاب کردی جز من! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، یعنی: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی. (1)
این روایت را ترمذی نقل کرده و آن را معتبر و نیکو دانسته و جمعی از دانشمندان اهل تسنن، مانند: بغوی (متوفی 516)، سبط ابن الجوزی (متوفى 654) نووی (متوفی 676) محب طبری (متوفی 694)، شنقیطی استاد جامع الأزهر و... همه به نقل از ترمذی - آن را نیکو دانسته اند. (2)
ص: 607
مضمون روایت گذشته در منابع دیگری نیز نقل شده است. (1)
[1389/ 2] قال الصالحي الشامي: وروى أبو يعلى - برجال الصحيح-، عن عبد الرحمن بن صالح الأسدي - و هو ثقة -، عن زيد بن حارثة أنه قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله آخى... و بين علي بن أبي طالب و نفسه صلی الله علیه و آله. (2)
بنابر گفته صالحی شامی، ابویعلی پیمان برادری بین پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام را به سند معتبر از زید بن حارثه صحابی نقل کرده است.
[390/ 3] در روایتی صحیح - در گزارش تزویج حضرت فاطمه و على علیه السلام آمده: فقالت أم أيمن: يا رسول الله صلی الله علیه و آله هذا أخوك و زوجته ابنتك؟! - و كان النبي صلی الله علیه و آله آخى بين أصحابه و آخى بين علي و نفسه - قال: إن ذلك يكون، يا أم أيمن. (3)
ص: 608
أُم ايمن -شاید از روی مزاح - به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: این علی برادر توست و دخترت را به همسری او در می آوری؟! حضرت فرمود: آری؛ این ممکن است اى أُم ايمن (زیرا من و علی از یک پدر و مادر نیستیم، و پیمان برادری مانع ازدواج نیست).
[391/ 4] قال ابن عبد البر: والصحيح عند أهل السير والعلم بالآثار والخبر في المؤاخاة التي عقدها رسول الله صلی الله علیه و آله بين المهاجرين والأنصار في حين قدومه إلى المدينة أنه آخى بين أبي بكر الصديق و خارجة بن زيد بن أبي زهير و بين عمر بن الخطاب و عتبان بن مالك و بين عثمان بن عفان و أوس بن ثابت بن المنذر... و آخى بين علي بن أبي طالب و بين نفسه صلی الله علیه و آله فقال له: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»...
و قد كان رسول الله صلی الله علیه و آله آخی بین المهاجرين بعضهم و بعض قبل الهجرة على الحق والمواساة أيضاً فآخى بين أبي بكر و عمر.... (1)
ابن عبدالبر (متوفی 463) می گوید صحیح نزد دانشمندان سیره و آگاهان به اخبار و آثار آن است که هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه تشریف فرما شد و بین مهاجرین و انصار پیمان برادری ایجاد نمود امیرالمؤمنین علیه السلام را برادر خود قرار داد و به او فرمود: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، يعنی: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.
او در ادامه برخی از روایات حاکی از برادری حضرت را با سند متصل این چنین نقل کرده است:
[392/ 5] عن ابن عباس: أن النبي صلى الله عليه و سلم قال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و صاحبي»
[6/393] و عنه: أن علياً [علیه السلام] كان يقول: «والله إني لأخو رسول الله صلی الله علیه و آله و وليّه».
ص: 609
[394/ 7] عن عباد بن عبد الله، قال: سمعت عليا [علیه السلام] يقول: «أنا عبد الله و أخو رسوله، ولا يقولها بعدي إلّا كذّاب مفترٍ»
[395/ 8] عن أبي سليمان الجهني - يعني زيد بن وهب - قال: سمعت عليا [علیه السلام] يقول على المنبر: «أنا عبد الله و أخو رسوله، لم يقلها أحد قبلي ولا يقولها أحد بعدي إلّا كذّاب مفترٍ».
[396/ 9] وقال ابن عبد البر - في موضع آخر بعد أن روى حديث المنزلة بأسانيد عديدة، و روى بسنده عن ابن عباس: أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و صاحبي» -:
[10/397] عن أبي الطفيل، قال: لما احتضر عمر جعلها شورى بين عليّ [علیه السلام] و عثمان و طلحة والزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد، فقال لهم علىّ [علیه السلام]: «أَنْشُدُكم الله، هل فيكم أحد آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بينه و بينه - إذ آخى بين المسلمين - غيري»! قالوا: اللّهمّ لا.
نگارنده گويد: و في رواية ابن عساكر... إذ أخى بين المؤمنين فآخى بيني و بين نفسه، و جعلني منه بمنزلة هارون من موسى إلا أني لستُ بنبي؟ قالوا: لا. (1)
و في رواية ابن المغازلي: إنّي لأخو رسول الله [و] وزيره... ولقد آخا بين المسلمين فما اختار لنفسه أحداً غيري، و لقد قال لي: «أنت أخي و أنا أخوك في الدنيا والآخرة». (2)
ص: 610
[39/ 11] ثم قال ابن عبد البر: و روينا من وجوه عن عليّ [علیه السلام] أنه كان يقول: «أنا عبد الله، و أخو رسول الله صلی الله علیه و آله، لا يقولها أحد غيري إلّا كذَّاب». (1)
[399/ 12] إلى أن قال ابن عبد البر: آخی رسول الله صلی الله علیه و آله بين المهاجرين بمكة، ثم آخى بين المهاجرين والأنصار بالمدينة، و قال في كل واحدة منهما لعلي [علیه السلام] «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، و آخى بينه و بين نفسه، فلذلك كان هذا القول و ما أشبه من على رضی الله عنه [علیه السلام]... و هذه كلها آثار ثابتة. (2)
ابن عبدالبر پس از نقل حدیث منزلت، روایات متعددی در اخوت و برادری حضرت نقل کرده و می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تو برادر و رفیق همراه من هستی».
امیرالمؤمنین علیه السلام در روز شورا آن ها را قسم داد: «آیا بین شما کسی هست که پیامبر صلی الله علیه و آله او را برادر خود قرار داده باشد جز من»؟! همه اعتراف کردند که نه. (3)
و با اسناد متعدّد از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: «من بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله هستم، کسی جز من این ادّعا را نمی کند مگر کذّاب و دروغگو».
پس از آن می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله یک بار در مکّه بین مهاجرین عقد اخوّت
ص: 611
بست و بار دیگر در مدینه بین مهاجرین و انصار پیمان برادری ایجاد نمود، در هر دو مرتبه پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام را برادر خود قرار داده و به او فرمود: «أنت أخي في الدنيا والآخرة»، یعنی: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.
از این روی امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه کلمات را بر زبان جاری می فرمود (و خود را برادر پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی می کرد) سپس حکم به اعتبار اخبار و آثار گذشته کرده و می نویسد: این روایات همه آثاری ثابت (و مسلّم) است. (1)
نگارنده گوید: عده ای این برادری را به گونه ارسال مسلّمات نقل نموده اند. (2)
ابن حجر عسقلانی - پس از نقل روایتی - می گوید: این روایت به انضمام روایات گذشته، باعث تقویت مضمون (و اطمینان به صدور) می گردد. (3)
عبارت ابن اسحاق (متوفی 151) که در سیره ابن هشام حمیری (متوفی 218) نقل شده تماشایی است. او پیش از نقل مؤاخات می گوید: پناه بر خدا که چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله نفرموده به او نسبت دهیم ! (4) سپس می نویسد:
[13/400] و آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه من المهاجرين والأنصار، فقال - فيما بلغنا، و نعوذ بالله أن نقول عليه ما لم يقل -: تآخوا في الله أخوين أخوين، أخذ بيد علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فقال: «هذا أخي»، فكان رسول الله صلی الله علیه و آله سيد المرسلين، و إمام المتقين، و رسول ربّ العالمين، الذي ليس له خطير ولا نظير من العباد،
ص: 612
و علي بن أبي طالب رضی الله عنه[علیه السلام] أخوين. (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله به مهاجرین و انصار فرمان داده که هر دو نفر از آن ها با همدیگر پیمان برادری ببندند و دست علی ابن ابی طالب علیه السلام را گرفت و فرمود: «این برادر من است».
پس پیامبر صلی الله علیه و آله- که سرور،رسولان پیشوای پرهیزگاران و فرستاده پروردگار عالمیان است و شبیه و همتا و نظیری بین مردمان برای او قابل تصور نیست - و علی ابن ابی طالب علیه السلام با یکدیگر برادرند !
نگارنده گوید: ابن اسحاق این عبارت را از حذیفه اخذ کرده که در روایت ابن مغازلی آمده است:
[401/ 14] قال حُذيفة بن اليمان: آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه الأنصار والمهاجرين، فكان يُؤاخِي بين الرجل و نظيره، ثمّ أخذ بيد عليّ بن أبي طالب، فقال: «هذا أخي»، قال حُذيفة: رسول الله صلی الله علیه و آله سيّد المسلمين و إمام المتّقين و رسول ربّ العالمين الذي ليس له في الأنام شبيه ولا نظير، و عليٌّ بن أبي طالب أخوان. (2)
[1402/ 15] در روایتی آمده است: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله بین اصحابش عقد اخوت ایجاد نمود، امیرمؤمنان علیه السلام به حضرت عرض کرد: روح از پیکرم جدا شد و پشتم شکست که دیدم برای هر کدام برادری انتخاب کردی و مرا رها نمودی. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿وَالَّذي بَعَثَنِي بِالحَقِّ مَا اَخَرْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي، وَأَنْتَ مِنِّي بِمَنزِلَةِ هارون من موسى غيرَ أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدِي، وَ أَنْتَ أخي [و وزيري] وَ وَارِثي﴾. يعنى: «به خدایی که مرا به حق به پیامبری برگزید تو را برای خویش نگه داشتم تو
ص: 613
نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود تو برادر - و بنابر نقلی وزیر - و وارث من هستی».
این روایت در منابع فراوان نقل شده است. (1)
روایات دیگری با مضمون های نزدیک به هم در عقد اخوت پیامبر صلی الله علیه و آله با امیر مؤمنان نقل شده که به نقل متن برخی اکتفا می شود.
[403/ 16] عن عمر بن عبد الله، عن أبيه، عن جده: أن النبي صلى الله عليه و سلم آخى بين الناس و ترك عليا [علیه السلام] حتى بقى آخرهم لا يرى له أخاً، فقال: يا رسول الله آخيت بين الناس و تركتني؟! قال: «وَلِمَ تراني تركتك؟! [انما] تركتك لنفسي، أنت أخي و أنا أخوك، فإن ذاكرك أحد فقل: أنا عبد الله و أخو رسوله، لا يدعيها بعد إلّا كذّاب». (2)
[404/ 17] و روى البلاذري، عن زيد بن أرقم، قال: آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه فقال على [علیه السلام]: يا رسول الله آخيت بين أصحابك و تركتني؟ فقال: «أنت
ص: 614
أخي، أما ترضى أن تدعى إذا دعيت، و تكسى إذا كسيت، و تدخل الجنة إذا دخلت»؟ قال: بلى يا رسول الله صلی الله علیه و آله (1).
[405 18] و روى الطبراني، عن ابن عباس، قال: لمّا أخي النبي صلى الله عليه و سلم بين أصحابه، بين المهاجرين والأنصار، فلم يؤاخ بين علي بن أبي طالب [علیه السلام] و بين أحد منهم، خرج على [علیه السلام] مغضباً حتى أتى جدولاً من الأرض فتسوّد ذراعه فتسفي [فسف] عليه الريح، فطلبه النبي صلی الله علیه و آله [حتى وجده] فوكزه برجله فقال له: «قم، فما صلحت أن تكون إلّا أبا تراب ! أغضبت علي حين واخيتُ بين المهاجرين والأنصار ولم أواخ بينك و بين أحد منهم؟! [أنت أخي و أنا أخوك]». (2)
«أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه ليس بعدي نبي»؟!
«ألا من أحبّك حفٌ بالأمن والإيمان، و من أبغضك أماته الله ميتة الجاهلية، و حوسب بعمله في الإسلام». (3)
[406/ 19] عن أنس بن مالك، قال: آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين المسلمين فقال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و أنا أخوك»، و آخى بين أبي بكر و عمر، و آخى بين المسلمين جميعاً. (4)
ص: 615
[407/ 20] عن أبي أمامة، قال: لمّا آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين الناس آخى بينه و بين علي [علیه السلام]. (1)
[408/ 21] عن سعيد بن المسيب: ان رسول الله صلی الله علیه و آله آخى بين أصحابه فبقي رسول الله صلی الله علیه و آله و أبو بكر وعمر و علي [علیه السلام]، فآخى بين أبي بكر و عمر، و قال لعلي: «أنت أخي و أنا أخوك». (2)
[409/ 22] عن محدوج بن زيد الذهلي: أن رسول الله صلی الله علیه و آله لما آخى بين المسلمين أخذ بيد علي [علیه السلام] فوضعها على صدره ثم قال:
«يا علي أنت أخي، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي ، أما تعلم أن أول من يدعى به يوم القيامة يدعى بي فأقوم عن يمين العرش في ظلّه فأكسى حلة خضراء من حلل الجنة، ثم يدعى بأبيك إبراهيم علیه السلام فيقام عن يمين العرش فیکسیى حلّة خضراء من حلل الجنة، ثم يدعى بالنبيين والمرسلين بعضهم على إثر بعض فيقومون سماطين (3) فيكسون حللاً خضراً من حلل الجنة. و أنا أخبرك - يا علي - أنه أول من يدعى به من أمتي يدعى بك لقرابتك منّي و منزلتك عندي، فيدفع إليك لوائي، و هو لواء الحمد يستبشر به آدم وجميع من خلق الله عز وجل من الأنبياء والمرسلين، فيستظلون بظلّ لوائي، فتسير باللواء بين السماطين، الحسن بن علي عن يمينك والحسين عن يسارك حتى تقف بيني و بين إبراهيم في ظل العرش، فتكسى حلّة خضراء من حلل الجنة، فينادي مناد من عند العرش:
«يا محمد نعم الأب أبوك إبراهيم، و نعم الأخ أخوك، و هو علي. يا علي إنك
ص: 616
تدعى إذا دعيت و تحيا إذا حبيت [و تُخبى إذا حُبيت] و تكسى إذا كسيت». (1)
[410/ 23] عن ابن عمر، قال: لما ورد رسول الله صلی الله علیه و آله المدينة آخى بين أصحابه فجاء علي تدمع عيناه فقال: يا رسول الله آخيت بين أصحابك ولم تواخ بيني و بين أحد؟! فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا علي أنت أخي في الدنيا والآخرة». (2)
[411/ 24] عن ابن عمر قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله آخى بين أصحابه فآخي بين أبي بكر و عمر، و بين طلحة والزبير، و بين عثمان بن عفان و عبد الرحمن ابن عوف، فقال علي: يا رسول الله صلی الله علیه و آله إنك قد آخيت بين أصحابك، فمن أخي؟! قال رسول الله صلی الله علیه و آله «اما ترضى - يا علي - أن أكون أخاك»؟! - قال ابن عمر وكان علي جلداً شجاعاً - فقال علي: بلى يا رسول الله، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنت أخي في الدنيا والآخرة». (3)
[412 25] عن أبي هريرة، قال: كان رسول الله صلی الله علیه و آله يؤاخي بين أصحابه، فقال: «علي أخي و أنا أخود». (4)
[413/ 26] قال رسول الله صلی الله علیه و آله صلى الله عليه وسلم: علي أخي في الدنيا والآخرة. (5)
ص: 617
[414/ 27] و عنه صلی الله علیه و آله- في ضمن حديث -: أيها الناس أوصيكم بحبّ ذي قرباها، أخي و ابن عمّى علي بن أبي طالب، لا يحبه إلّا مؤمن و لا يبغضه إلّا منافق، من أحبه فقد أحبني، و من أبغضه فقد أبغضني، و من أبغضني عذبه الله عزّ وجلّ. (1)
[415/ 28] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: خير إخوتي علي، و خير أعمامي حمزة. (2)
[416/ 29] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: على باب الجنة مكتوب لا إله إلا الله محمد رسول الله، علىٌ أخو رسول الله. (3)
[417 30] و في رواية: مكتوب على باب الجنة محمد رسول الله صلی الله علیه و آله، عليٌ أخو رسول الله، قبل أن تخلق السماوات بألفي سنة. (4)
[418/ 31] قال ابن أبي الحديد كان علي علیه السلام يقول وقت الحاجة: «أنا و أخو رسوله»، فيذكر أشرف أحواله والمزية التي اختصّ بها عن غيره. (5)
[419/ 32] و هذا نحو ما ذكروه في المغازي.... ثم برز الوليد لعلي [علیه السلام] فقال: من
ص: 618
أنت؟ فقال: «أنا عبد الله وأخو رسوله»، فقتله. (1)
و رواه ابن عساكر هكذا: قال على [علیه السلام] - يوم بارز المشركين، وقالوا: من أنت؟ قال -: «أنا عبد الله و أخو رسوله». (2)
[33/420] و ذكروا في واقعة الهجوم على بيته و اخراجه ملبباً أنه يقول: «أنا عبد الله و أخو رسول الله صلی الله علیه و آله، حتى انتهوا به إلى أبي بكر فقيل له: بايع، فقال: «أنا أحق بهذا الأمر منكم، لا أبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لي» (3)
[421/ 34] و قال علیه السلام:
محمد النبيّ أخي و صهري *** و حمزة سيد الشهداء عمّى... (4)
[422/ 35] قالت فاطمة علیها السلام- بعد قوله تعالى: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ﴾ [التوبة (9): 128] -: فإن تعرفوه تجدوه [تجدونه] أبي دون آبائكم، و أخا ابن عمّي دون رجالكم.
ص: 619
وفي لفظ: فإن تعزوه تجدوه أبي دون نسائكم، و أخا ابن عمّي دون رجالكم. (1)
چنان که ملاحظه می فرمایید: بنابر نقل منابع کهن عامه - مانند ابن طيفور (متوفای 280)- حضرت زهرا علیها السلام در روزهای آغازین خلافت ابوبکر، در اعتراض به او - خطاب به او و دیگر صحابه - می فرماید:
پیامبری که خدای تعالی در این آیه به وجود اقدس او اشاره فرموده پدر من است نه دیگر زنان و (فقط) برادر پسر عمویم (علی) است نه دیگر مردان.
[423/ 36] ابوبکر در برابر احتجاج آن حضرت سر تسلیم فرود آورد و اعتراف نمود که: پیامبر صلی الله علیه و آله فقط پدر توست نه دیگر زنان و برادر شوهر توست نه دیگر مردان و قال: يا ابنة رسول الله، لقد كان صلی الله علیه و آله بالمؤمنين رءوفاً رحيماً، و على الكافرين عذاباً أليماً، و إذا عزوناه كان أباك دون النساء، و أخا ابن عمّك دون الرجال، آثره علی کل حميم، و ساعده على الأمر العظيم، لا يحبّكم إلا العظيم السعادة، و لا يبغضكم إلّا الرديء الولادة، و أنتم عترة الله الطيبون، و خيرة الله المنتخبون. (2)
ص: 620
نگارنده گوید: قال ابن خلّكان: لمّا رجع النبي صلی الله علیه و آله من مكة... عام حجة الوداع و وصل هذا المكان - أي غدير خم - و آخى علي بن أبي طالب [علیه السلام]... قال: «علي منّي كهارون من موسى، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...»، و للشيعة به تعلّق كبير. (1)
* در روایت شماره 80 گذشت که: فهو عبد الله وأخو رسوله.
* در روایت شماره 91 از حسن بصری گذشت که: و لقد آخى رسول الله صلی الله علیه و آله بين أصحابه، فآخى بين على و نفسه، فرسول الله صلی الله علیه و آله خير الناس نفساً، و خيرهم أخاً.
* در روایت شماره 247 گذشت که: انه أخي في الدنيا والآخرة؟!
* در روایت شماره 276 به سند صحیح گذشت که: أنا عبد الله، و أخو رسوله صلی الله علیه و آله، و أنا الصديق الأكبر. لا يقولها بعدي إلا كذّاب.
* و بنابر روایت 277 فرمود: أنا عبد الله، و أخو رسوله، و أنا الصديق الأكبر والفاروق الأعظم.
* در شماره های 374 - 375 به سند صحیح گذشت که: أخي و صاحبي.
* لفظ «أخي» در روایات شماره 376، 379، 380، 381 نیز آمده.
* در روایت شماره 592، قضیه نگهداری دختر حضرت حمزه علیه السلام، خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله برای هر یک از زید و جناب جعفر و امیرمؤمنان علیه السلام ویژگی خاصّی را بیان فرمود. این روایت به گونه ای دیگر نیز نقل شده است:
و قال صلی الله علیه و آله لعلي علیه السلام: أنت أخي و صاحبي.
* در روایت شماره 636 به سند صحیح خواهد آمد كه: والله إنّي لأخوه
ص: 621
و وليّه وابن عمّه و وارثه فمن أحق به منّي؟!
* در روایت شماره 885 خواهد آمد که: اللهم اشهد لهم، اللهم قد بلّغت، هذا أخي و ابن عمي و صهري و أبو ولدي.
* در روایت شماره 892 به سند معتبر خواهد آمد: أنت أخي وأبو ولدي.
* و در روایت شماره 950 خواهد آمد: إن أخي، ووزيري، وخليفتي في أهل بيتي، و خير من تركت بعدي، يقضي ديني، و ينجز موعدي علي بن أبي طالب.
* در شماره 1054 خواهد آمد: قال جابر: سمعت علياً [علیه السلام] يُنْشِدُ... :
أنا أخو المصطفى لا شك في نسبي *** معه ربّيت و سبطاه هما ولدي...
... فتبسم رسول الله صلی الله علیه و آله و قال: «صدقت یا علی».
* در روایت شماره 1043:... علياً [علي] أخي... .
* و در شعر حسان بن ثابت در مدح آن حضرت خواهد آمد که:
فأقضي بها دون البرية كلّها *** علياً، و سمّاه: الوَزِيرَ الْمَوْاخِيا (1)
* در روایت شماره 1380: أنا أخو رسول الله و ابن عمّه، لا يقولها أحد بعدي.
این فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و گذشت که ابوبکر نیز به اختصاص برادری پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت اعتراف کرده و این مطلب در مناشدۀ آن حضرت نیز آمده است. ابن عبدالبر (متوفی 463) به عنوان روایتی
ص: 622
ثابت (و مسلّم) نقل کرده که امیرالمؤمنین علیه السلام به اصحاب شورا فرمود: شما را به خدا، آیا بین شما کسی جز من هست که پیامبر صلی الله علیه و آله - هنگامی که بین مسلمانان عقد اخوّت بست- او را برگزیده و برادر خویش قرار داده باشد؟! همه اعتراف کردند که نه. (1)
محب طبری (متوفی 694) می نویسد:
از بهترین دلائل بر عظمت مقام و منزلت امیرالمؤمنین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله، انتخاب ایشان برای برادری است؛ زیرا چنان که گفته شد پیامبر صلی الله علیه و آله هر کسی را به نظیر خودش ضمیمه کرد تا آن که ابوبکر را با عمر برادر نمود ولی علی را برای خودش نگه داشت و او را به برادری خویش اختصاص داد، چه فخری و چه فضیلتی !! (2)
مناوی (متوفی 1031) - پس از روایت: «علي أخي في الدنيا والآخرة» در شرح این برادری می نویسد: چه برادری ! پیامبر روز دوشنبه مبعوث شد و اميرالمؤمنین علیه السلام از روز (بعد) سه شنبه با او نماز را شروع کرد و تا هفت سال مخفیانه با آن حضرت [به تنهایی] نماز می گزارد. (3)
کلام حذیفه و ابن اسحاق صاحب سیره نیز حاکی از اهمیت فوق العاده این فضیلت است. (4)
ص: 623
زهری می گوید: در جنگ جمل عایشه به مردی که زمام شتر او را گرفته بود گفت: علی ابن ابی طالب کجاست؟ گفت همین کسی است که ایستاده و دستش را به سوی آسمان بلند کرده (و مشغول دعا) است. عایشه از روزنه ای که در هودج بود نگاه کرد و گفت: ما أشبهه بأخيه، چقدر به برادرش شباهت دارد!
آن مرد پرسید برادرش کیست؟ عایشه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله.
آن مرد گفت: فلا أراني أقاتل رجلاً هو أخو رسول الله، من هرگز حاضر نخواهم شد با کسی بجنگم که برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است. این را گفت و مهار ناقه را رها کرد و به سوی علی شتافت. (1)
بعضی از اعلام اهل تسنن تألیف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. ذكر من روى مؤاخاة النبي صلی الله علیه و آله لأمير المؤمنين علیه السلام، حافظ ابن جعابی (متوفی 355) (2)
2. المؤاخاة، حافظ ابو نعيم احمد بن عبدالله اصبهانی (متوفی 430)
3. المؤاخاة، حاكم حسکانی (قرن پنجم)
ص: 624
هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام را به اکراه و اجبار نزد ابوبکر برده و گفتند: باید بیعت کنی، آن حضرت فرمود: «اگر بیعت نکنم چه می شود»؟! آن ها حضرت را تهدید به قتل نموده و سوگند یاد نمودند که اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم! حضرت فرمود: «... بنده خدا و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله را می کشید»!! عمر گفت: بنده خدا آری ولی برادر پیامبر نه ! (1)
بخاری - با اسناد متعدد از عبد الله بن ثمامه نقل کرده که او قول امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل نموده و گفته:
أحمد بن عمر، قال، ح [علامت تحویل سند] أبو غسان مالك، ح إبراهيم بن يوسف، عن أبيه، عن عمار الدهني، حدثني عبد الله ابن ثمامة: سمعت علياً علیه السلام قوله.
گرچه او از نقل متن روایت امتناع کرده است ولی محقق کتاب در پاورقی مُشت بخاری را باز کرده و گفته: و هو: أنا عبد الله و أخو رسوله صلی الله علیه و اله ما قالها أحد قبلي ولا يقولها أحد بعدي إلّا كذاب. (2)
و این رفتار بارها از بخاری دربارۀ فضائل اهل بیت علیهم السلام سرزده است. (3)
ص: 625
ابن کثیر دمشقی می نویسد:
ابن اسحاق و سیره نویسان گفته اند پیامبر صلی الله علیه و آله بین خودش و علی [علیه السلام] برادری ایجاد کرد در این باره روایات فراوان نقل شده که صحیح نیست اسنادش ضعیف و متن برخی رکیک است؛ زیرا در آن آمده: «تو برادر، وارث جانشین و بهترین امیر پس از من هستی»، این جعلی است و با روایات صحیح مسلم و بخاری و بقیه منابع مخالف است.
سپس با جمله «خدا بهتر می داند» شک و تردید خویش را اظهار کرده است! (1)
فتنی نیز با بی شرمی تمام و نادیده گرفتن همه روایات گذشته گفته: «و کلّ ما ورد في أخوة علي ضعيف». (2)
پاسخ
1. معلوم است که تضعیف اسناد به جهت نسبت تشیع و رفض به راویان. است اشکال در متن هم به جهت آن است که با افکار امثال ابن کثیر و احادیث ساختگی آنان سازگار نیست. (3) برای اهل انصاف حکم به اعتبار روایات توسط
ص: 626
بزرگان اهل تسنن مانند ترمذی، ابن عبدالبرّ، بغوی، محب طبری کافی است.
2. چگونه ممکن است کسی مثل ابن کثیر این همه روایات - وارد شده در اخوت و برادری آن حضرت - را ندیده باشد؟!
3. انکار عقد برادری بین امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله سودی به حال آنان ندارد ؛ زیرا استفاده برادری آن حضرت از نصوص دیگر مانند حدیث منزلت قابل انکار نیست و ابن کثیر و دیگران بالاتفاق حکم به اعتبار آن کرده اند! (1)
ابن تیمیه ناچار شده اصل عقد برادری بین مهاجرین را انکار نماید لذا گفته:
پیامبر صلی الله علیه و آله با کسی عقد برادری نبسته نه با علی نه با هیچ کس دیگری، همه روایاتی که در این زمینه نقل شده دروغ است. (2)
عقد برادری برای آن بوده که مهاجرین [که اهل مکه بودند] و انصار [که اهل مدینه و از دو سرزمین مختلف بودند] با یکدیگر مهربان باشند و این عقد اخوت باعث تألیف قلوب آن ها گردد پس معنا ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله با کسی عقد برادری ببندد یا بین خود مهاجرین [که
ص: 627
همه اهل مکه و یک سرزمین بودند] عقد برادری بسته شود. (1)
و کسانی که با شیوۀ ابن تیمیه آشنا هستند می دانند که او برای انکار فضائل اميرالمؤمنين علیه السلام نصوص مسلّم را هم تکذیب و انکار می نماید ! دانشمندان اهل تسنن کلام ابن تیمیه را رد کرده و می گویند این [اجتهاد در برابر نصّ و] انکار روایت صریح (و معتبر) به قیاس است (و هیچ ارزشی ندارد). (2)
مخالفان در برابر این فضیلت نیز حدیثی جعل کردند که: (أبو بكر أخي في الدنيا والآخرة). (3)
مناوی می گوید: سزاوار بود که سیوطی آن را حذف می کرد ؛ زیرا راوی آن عبدالرحمن بن عمرو بن جبله دروغگو است. (4)
بنابر گفته ابن ابی الحدید، بكريه (طرفداران ابوبکر) حدیث جعلی: (ولو كنت متخذاً خليلاً من أُمتى - أو من الناس - لاتخذت أبا بكر خلیلاً) را - که در منابع عامه فراوان نقل شده (5)- نیز در برابر حدیث اخوت ساخته اند. (6)
ص: 628
نگارنده گوید: گذشته از آن که استدلال به آن در برابر اخوت ناتمام است؛ زیرا برادری بین پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنين علیه السلام بالفعل واقع شده ولی آن چه در این حدیث ساختگی آمده فرضی است و تحقق خارجی نداشته است.
آنان در برابر روایت صحیح شماره 390 نیز روایتی ساختگی - آن هم از زبان دشمنان امیرالمؤمنين علیه السلام - نقل کردند که: إن النبي صلی الله علیه و آله خطب عائشة إلى أبي بكر فقال له أبو بكر: إنما أنا أخوك فقال: أنت أخى في دين الله و كتابه، و هي لي حلال. (1)
و في رواية طويلة:... رسول الله صلی الله علیه و آله ذكر عائشة... فجاء أبو بكر... فقال: أو تصلح له و هي ابنة أخيه؟!... فقال رسول الله صلی الله علیه و آله أنا أخوه و هو أخي و ابنته تصلح لي... (2)
که گذشته از ساختگی بودنش، دلالت بر برادری در قرآن - که بین همه مسلمانان است - دارد، نه آن برادری که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود جز کذاب مفتری ادعای آن را نخواهد نمود!
میمون نسفی (متوفی 508) می نویسد: گاهی برادری دلالت فضیلت ندارد مگر نمی بینی که خدا برای پیامبران و قوم کافرشان اثبات برادری کرده است. (3)
رازی (متوفی 606) نیز تعصب و بی انصافی را به نهایت رسانده و می گوید:
[1.] ما قبول نداریم که برادری پیامبر صلی الله علیه و آله با علی [علیه السلام] فضیلتی عظیم باشد.
ص: 629
[2.] بر فرض که آن را بپذیریم، دلالت بر برتری علی [علیه السلام] بر دیگران ندارد.
[3.] اگر دلالت آن بر برتری علی [علیه السلام] هم پذیرفته شود، باز معارض است به روایتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که اگر من برای خودم دوست و خلیلی می گرفتم آن شخص ابوبکر بود. (1)
پاسخ
نگارنده گوید: پاسخ میمون نسفی و مطلب شماره یک و دو رازی از آن چه تحت عنوان «اهمیت حدیث اخوت» گذشت (2) - مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام و کلمات حذيفه، ابن اسحاق صاحب سیره محبّ طبری و مناوی - و تأمل در کلام پيامبر صلی الله علیه و آله: «أخي في الدنيا والآخرة» روشن است.
اما پاسخ مطلب سوم رازی آن است که چنان که گذشت این روایت ساختگی است و آن چه در آن آمده نیز فرضی است پس از دو جهت قابل احتجاج نیست.
ص: 630
10
در مصادر فریقین با اسناد معتبر نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله خود را شهر علم و دانش، یا خانه و جایگاه حکمت و امیرمؤمنان علیه السلام را دروازه آن معرفی فرمود.
[424/ 1] بنابر روایت صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ اَلْعِلْمَ فَلْیَأْتِ اَلْبَابَ﴾. يعنى: من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن هر کس دنبال علم است باید از دروازه وارد شود. (1)
[425/ 2] محمد بن جریر طبری نیز به سند صحیح از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿أَنَا دَارُ اَلْحِکْمَهِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ یعنی: من خانه و جایگاه حکمت هستم و علی دروازهٔ آن. (2)
عده ای از اعلام و بزرگان اهل تسنن این حدیث را صحیح یا نیکو دانسته،
ص: 631
بلکه برخی آن را از مسلّمات شمرده امیرمؤمنان علیه السلام را بدان ستوده، در نظم و نثر از آن یاد نموده و برخی دیگر آن را مشهور یا متواتر دانسته اند.
* طبری سند آن را صحیح دانسته و گفته: هذا خبر صحیح سنده.
* يحيى بن معين (متوفى 233)، حاکم نیشابوری (متوفی 405)، سیوطی (متوفی 911) و متقی هندی (متوفی 975) و... نیز حکم به صحت آن نموده اند. (1)
* حافظ صلاح الدین علائی (متوفی 761) بر کسانی که حدیث فوق را قبول نکرده اند، ایراد گرفته که آن ها نتوانسته اند اشکالی برای آن ذکر کنند. (2)
* بغوی (متوفی 516) آن را از احادیث معتبر و نیکو شمرده است. (3)
* حافظ ابن حجر (متوفی 852) - در ردّ ذهبی که حدیث را جعلی و ساختگی دانسته ! - گفته این حدیث را حاکم در مستدرک با اسناد فراوان نقل کرده و حداقل مطلب آن است که اصلی داشته و نمی شود گفت جعلی است
ص: 632
بلکه نظریه درست آن است که این حدیث را حَسَن و نیکو بدانیم. (1)
* عده ای از اعلام اهل تسنن کلام علائی یا ابن حجر را نقل و تأیید و یا نظیر آن را گفته اند مانند زرکشی مصری شافعی (متوفی 794)، سخاوی (متوفی 902)، صالحی شامی (متوفی 942) کنانی (متوفی 963)، ابن حجر هیتمی مكّی (متوفی 974)، ملا علی قاری (متوفی 1014)، مناوی (متوفی 1031)، عجلونی (متوفی 1162). (2)
* سیوطی (متوفی 911) - و به تبع او متقی هندی (متوفی 975) - می گوید: من روزگاری دراز درباره این حدیث چنین پاسخ می دادم که این حدیث حَسَن و نیکو است (3) ولی از زمانی که دیدم محمد بن جریر طبری در تهذیب الآثار و حاکم در مستدرک حکم به صحت این حدیث نموده اند به صحت این حدیث جزم و یقین نمودم. (4)
ص: 633
* سیوطی در جای دیگر آن را مشهور دانسته و کتاب مستقلی درباره آن تألیف کرده است. (1)
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) در شرح قصیده همزیه گفته: اختلاف و تناقض حفاظ درباره حديث «أنا دار الحكمة.. » و «أنا مدينة العلم و عليّ بابها» فراوان است، خلاصه آن که در این زمینه چهار نظریه وجود دارد:
نظر اول: آن که این حدیث صحیح است و این نظریه حاکم نیشابوری است. حافظ علائی این نظریه را پذیرفته و اسناد متعدد برای آن ذکر کرده و عدالت راویان آن را اثبات نموده است و هیچ یک از کسانی که در آن اشکال کرده و آن را جعلی دانسته اند نتوانسته اند اشکالی در صحت سند آن از طریق ابن مَعین بنمایند و در برابر حافظ علائی هیچ پاسخی ندارند.
نظر دوم: آن است که این حدیث حسن و معتبر است. این نظر موافق تحقیق و درست است و ابن حجر عسقلانی هم آن را پذیرفته اشکال آن ها در سند به جهت عبدالسلام هروی است که برخی او را تضعیف کرده اند ولی ابوزرعه حدیث او را تأیید و یحیی بن معین هم او را توثیق کرده فثبت انه حسن مقاربُ للصحیح پس ثابت گشت که این حدیث حَسَن می شود و نزدیک به صحیح.
نظریه سوم: ضعیف بودن آن به جهت هروی.
نظریه چهارم: جعلی بودن آن است (که شرح آن به زودی خواهد آمد). (2)
ص: 634
* تلیدی طنجی در تهذیب سنن الترمذی می گوید: استاد ما حافظ ابوالفيض مولا احمد صدیق در کتاب فتح الملك العلی اسناد این روایت را جمع آوری و حکم به صحت آن نموده است، هرکس این کتاب را ببیند تردیدی در صحت آن نمی کند. (1)
* علامه امینی رحمه الله بیش از 140 نفر از بزرگان که این حدیث را روایت کرده اند، نام برده و بیش از 20 نفر از آنان تصریح به اعتبار آن نموده اند. (2)
ص: 635
ص: 636
* فتنی هندی (متوفی 986) می نویسد: این حدیث (شواهد و) متابعاتی دارد (یعنی دیگران هم آن را نقل کرده اند و عبدالسلام هروی متفرّد به نقل آن نیست) لذا کسی که آن را دروغ بداند قطعاً خطا کرده است. (1)
* شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) در شرح فارسی مشکاة می گوید: اصل این حدیث از ابی الصلت عبدالسلام بن صالح هروی است، شیعی است
ص: 637
وليكن صدوق است و در تعظیم اصحاب تقصیر نمی کرد. (1)
* علوش، از محققین سنی معاصر، می نویسد اسناد و طرق فراوان این روایت و شواهدش حاکی از آن است که جعلی و ساختگی نیست، عده ای از پیشوایان دانش بر این عقیده اند گرچه بعضی با این مطلب مخالفت کرده اند. (2)
ناصرالدین البانی در تعلیقه هداية الرواة ابن حجر - پس از نقل کلام حافظ علائی - می نویسد: این حدیث با توجه به دو سند به ابومعاویه و شریک، حسن و نیکو است که می توان بدان احتجاج کرد و اصلاً ضعیف نیست چه رسد که جعلی و ساختگی باشد. من در کلام کسانی که آن را جعلی می دانند اشکال قابل اعتنایی نسبت به این دو سند ندیدم. (3)
* عده ای از اعلام عامه امیر مؤمنان علیه السلام را به وصف «مدينة العلم» ستوده اند و از آن معلوم می شود که حدیث را تلقی به قبول کرده اند، مانند: ابونعیم اصفهانی (متوفی 430) سمعانی (متوفی 562) (4) و برخی دیگر آن را از ویژگی های حضرت ذکر کرده اند، مانند عینی (متوفی 855)- شارح بخاری-، (5) و بعضی آن
ص: 638
را به صورت ارسال مسلّمات نقل کرده اند مانند راغب اصفهانی (متوفی 502) (1) و حافظ علاءالدین مغلطای حنفی (متوفی 762) به نقل از راغب. (2)
* کمال الدین دمیری (متوفی 808) می نویسد: و مناقبه رضی الله عنه كثيرة جداً، و يكفي منها قوله صلی الله علیه و آله: « أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها. يعنى: مناقب علی ابن ابی طالب بسیار فراوان است و کافی است که پیامبر صلی الله علیه و آله در شأن آن حضرت فرموده: «من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن». (3)
* ابن حجر هیتمی مكی (متوفی 974) در شرح مشکاه پس از روایت «أنا دار الحكمة و عليٌّ بابها» - در تأیید آن - می گوید: همه فرقه ها در اصول و فروع به آن جناب منسوب هستند (و ادعای پیروی از آن حضرت را دارند)... رئیس (و بزرگ) مفسّران ابن عباس شاگرد آن حضرت است.... . (4)
* مناوی (متوفی 1031) پس از نقل روایت به دو لفظ - «أنا دار الحكمة - و في رواية أنا مدينة الحكمة - و عليٌّ بابها» - می گوید: یعنى علي بن أبي طالب علیه السلام درب ورودی حکمت است و همین مرتبه بلند و منقبت والا برای تو کافی است (که بدانی آن حضرت چه مقامی دارد)!
او پس از نقل حدیث به کیفیت دوم می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله شهری است که همهٔ مطالب دینی در آن جمع شده و قطعاً شهر نیاز به دروازه دارد. آن حضرت به ما اطلاع داده که درب ورودی این،شهر علی کرم الله وجهه [علیه السلام] است، پس هر کس از
ص: 639
راه و روش او پیروی کند وارد بهشت خواهد شد و هر کس خطا رود از راه هدایت منحرف می گردد.
او در ادامه می نویسد: دوست و دشمن و موافق و مخالف به برتری علمی و اعلمیت علی علیه السلام شهادت داده و اقرار نموده اند. (1)
* محدث شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) می نویسد: و آن حضرت صلی الله علیه و آله او را به علم گواهی دادند که: «أنا مدينة الحكمة و عليّ بابها». (2)
بعضی از اعلام اهل تسنن در اثبات صحت این روایت تألیف مستقل دارند، مانند:
1. فتح الملك العلي بصحة حديث باب مدينة العلم علي [علیه السلام]
2. سبل السعادة و أبوابها هر دو از علامه غماری مغربی (متوفی 1380)
3. دفع الارتياب عن حديث الباب اثر علی بن محمد علوی
ص: 640
گفته شده: بخاری این روایت را منکر دانسته، و این مطلب به ترمذی نیز نسبت داده شده (1) به نظر می رسد که نسبت این مطلب به ترمذی جای تردید دارد؛ گرچه در سنن ترمذی مطبوع این عبارت از او نقل شده (2) ولی حافظ علائی (متوفی 761) و محب طبری (متوفی 694) گفته اند: ترمذی حدیث را نيكو دانسته است. (3) در هر صورت سبب منکر دانستن این حدیث آن است که این فضیلت به امیرالمؤمنین علیه السلام اختصاص دارد و دیگران را از آن بهره ای نیست بلکه برتری آن حضرت بر دیگر صحابه به روشنی از آن فهمیده می شود. این نکته باعث لجاجت سرسختی و جبهه گیری شدید در برابر این حدیث شده که به گونه های مختلف با آن برخورد کرده یا از اصل آن را انکار نموده اند. (4)
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) در این باره می نویسد:
ص: 641
بسیاری از پیشوایان حفاظ آن را ساختگی دانسته اند مانند قزوینی و ابن الجوزي، ذهبی و دیگران.
سپس بر آنان اشکال نموده و می گوید:
گرچه این ها از پیشوایان و بزرگان هستند ولی در این زمینه کوتاهی فراوان کرده اند! چگونه جایز است که حکم به ساختگی بودن آن نمایند در حالی که تمام راویان آن رجال صحیح هستند جز یک نفر که مورد اختلاف واقع شده (و هم توثيق دارد هم تضعيف).
او در ادامه کمال سخافت قول گذشته را چنین بیان نموده است که:
باید کلام قائلین به جعل این حدیث را توجیه کرد که مراد ساختگی بودن برخی از اسناد آن است... ابو معاویه یکی از راویان این حدیث است، بعضی برای او اشکال هایی تراشیده اند که قابل اعتنا نیست. و چه زیبا گفته برخی از حافظان که ابو معاویه ثقه، مورد اطمینان، امین و از بزرگان مشایخ و حفاظ حدیث است نهایت آن که این مطلب را به نقل از اعمش فقط او روایت کرده و حکم به شذوذ آن شود (نه ساختگی بودنش) چه استحاله ای دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی را درباره علی علیه السلام بگوید؟! (1)
نگارنده گوید: شگفت آن که برخی به یحیی بن مَعین نسبت داده اند که این روایت را تکذیب نموده و گفته: لا أصل له. (2) در حالی که حکم به اعتبار آن از يحيى بن معين حتی در کلام کسانی که اعتبار آن را نپذیرفته اند آمده است. (3)
ص: 642
ابن تیمیه می نویسد:
اگر شهر علم فقط یک درب داشته باشد، این باعث فساد امر اسلام است، پس متن حدیث شهادت بر دروغ بودنش می دهد. (1)
در پاسخ گفته شده: دین اسلام را فقط یک نفر از جانب خدا آورد آیا این باعث فساد اسلام است؟ اصلاً خدای تعالی از ابتدای آفرینش تا زمان ظهور حضرت مهدی علیه السلام در هر زمان حجّت واحد برای حفظ اصل دین تعیین نموده است.
البته تبلیغ دین به صورت عام توسط هر مؤمن مورد اطمینانی ممکن است ولی او ایمن از خطا نیست؛ لذا هنگام اختلافِ ناقلان (که همیشه بوده و هست) باید کسی که معصوم از خطاست وجود داشته باشد که اهل ایمان به او رجوع و مشکلاتشان را حل نمایند. (2)
عمده اشکال در تضعیف این روایت متوجه ابو الصلت هروی است که به جهت نقل این روایت و مانند آن مورد بی مهری بلکه حمله واقع شده است. (3)
ص: 643
خطیب بغدادی پس از نقل مطالبی در تضعیف او از ابن معین می نویسد:
تصور می کنم عبدالخالق هنگامی از یحیی بن معین در مورد ابو الصلت سؤال کرده که یحیی او را نمی شناخته لذا بعداً که از شرح حال او اطلاع پیدا کرده به ابراهیم بن عبد الله بن الجنيد پاسخ (دیگری) داده (و او را ستوده) است.
اما حدیث ابو الصلت از اعمش را احمد بن حنبل و یحیی بن معین از طریق ابی معاویه نپذیرفتند پس از آن یحیی به کاوش و تحقیق ادامه داد دید که دیگران نیز آن را از ابومعاویه روایت کرده اند
خطیب بغدادی در ادامه سند ذیل را برای آن ذکر نموده است:
فأخبرنا محمد بن أحمد بن رزق، أخبرنا أبو بكر مكرم بن أحمد بن مكرم القاضي، حدثنا القاسم بن عبد الرحمن الأنباري، حدثنا أبو الصلت الهروي، حدثنا أبو معاوية، عن الأعمش، عن مجاهد، عن ابن عباس، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد العلم فليأت بابه».
قال القاسم: سألت يحيى بن معين عن هذا الحديث، فقال: هو صحيح.
قاسم گوید: من از یحیی بن معین درباره سند این حدیث پرسیدم، او پاسخ داد که این حدیث صحیح است.
خطیب بغدادی می گوید: مرادش آن است که از طریق ابو معاویه صحيح است و باطل نیست؛ زیرا عده ای این روایت را از او نقل
ص: 644
کرده اند. عباس دوری به يحيى بن معين اعتراض کرد که چرا ابوالصلت را توثیق می کنی با آن که حدیث «أنا مدينة العلم و عليُّ بابها» را نقل کرده؟! یحیی بن معین پاسخ داد: دست از سر این بیچاره بردار، مگر همین حدیث یا مشابه آن را محمد بن جعفر فیدی از ابو معاويه نقل نکرده است؟! (1)
سپس خطیب نظیر همین اعتراض را از احمد بن محمد بن قاسم به يحيى بن معین نقل کرده و گفته یحیی به او نیز پاسخ داد: ابو الصلت کسی نیست که دروغ بگوید... این حدیث از ابو معاویه ثابت است و قابل انکار نیست).
نکته جالبی که خطیب بغدادی در ادامه به نقل از یحیی بن معین از ابن نمیر نقل کرده آن است که: ابو معاویة این حدیث را پیش از این نقل می کرده ولی بعداً از نقل آن خودداری می نمود [!!] (2) ابو الصلت مرد ثروتمندی بود و مشایخ حدیث را اکرام کرده (و به آنان بذل و بخشش کرده) و نقل این گونه احادیث را از آنان درخواست می نمود، آن ها هم برایش نقل می کردند. (3)
ص: 645
بلکه ذهبی در توثیق ابو الصلت توسط يحيى بن معين نیز اشکال کرده که دل انسان به گونه ای است که اگر کسی به او احسان نماید او را دوست می دارد، و چون ابو الصلت به یحیی احسان نموده او را دوست داشته و توثیق کرده است! (1)
در ضمن کلام ابن حجر هیتمی، پاسخ تضعیف ابو معاویه گذشت. (2)
ابن الجوزی در کتاب الموضوعات می نویسد: الطريق الرابع: رواه أبو بكر ابن مردويه، من حديث الحسن بن محمد، عن جرير، عن محمد بن قيس، عن الشعبي، عن علي [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنا دار الحكمة و عليٌ بابها». (3)
سپس می گوید: و فى الطريق الرابع محمد بن قيس، و هو مجهول. (4)
او محمد بن قیس را مجهول دانسته در حالی که محمد بن قیس در صحاح عامه روایت دارد و بزرگان اهل تسنن او را توثیق نموده اند!! (5)
ص: 646
شگفت آن که محمد بن جریر طبری با آن که خود حکم به صحت روایت: «أنا مدينة العلم...» کرده می گوید: البته بر مبنای دیگران صحیح نیست چون در سند آن سلمة بن كهيل وجود دارد كه لا يثبت بنقله حجّة يعنى نقل و روايت او حجت نیست. (1)
در حالی که همه ارباب صحاح ششگانه عامه از سلمة بن كهيل روايت نموده و عده ای از اعلام آنان او را به وثاقت، بلکه اثبتیت از دیگران و کثرت روایت ستوده اند. (2)
ص: 647
ذهبی در ترجمه سعید بن عقبه می نویسد: سعید بن عقبة. عن الأعمش قال ابن عدي: مجهول، غير ثقة. يكنّى: أبا الفتح، ثم قال: حدثنا أحمد بن حفص السعدي، حدثنا أبو الفتح، عن الأعمش، عن مجاهد، عن ابن عباس - رفعه: «أنا مدينة العلم...».
قال ابن عقدة: لا أعرف هذا. قال الذهبي: قلت: لعله اختلقه السعدي. (1)
خلاصه آن که هنگامی که روایت «أنا مدينة العلم...» برای ابن عقده قرائت شد گفت: من از این اطلاعی ندارم
ذهبی می گوید: شاید احمد بن حفص سعدی آن را ساخته باشد.
پاسخ
پاسخ ذهبی آن است که ابن عدی اعتراف کرده که احمد بن حفص سعدی دروغ نمی گوید و برخی دیگر نیز تصریح به صدق و راستگویی او کرده اند. (2)
و بر فرض صحت مطلب گذشته از ابن عقده، او از روایت گذشته با این سند اظهار بی اطلاعی کرده نه از اصل روایت «أنا مدينة العلم...». مانند آن که ابن عدی در ترجمه همین راوی - یعنی سعید بن عقبه - پس از ذکر سه روایت می نویسد: من برای او روایتی غیر از آن چه نقل شد سراغ ندارم. (3)
ص: 648
بعضی حدیث «أنا مدينة...» را چنین توجیه کرده اند که:
درب ورودی حکمت دری بلند و مرتفع است.
عامّه نیز این معنا را مردود و غیر قابل قبول دانسته اند. مناوی پس از تأیید روایت می نویسد: کسی که حدیث را این گونه معنا کرده، برای هدف فاسدش به توجیهی (غلط) دست زده که هیچ کارایی ندارد و پذیرفته نیست (زیرا روشن است که مراد از «عليٌّ» در عبارت «و عليٌّ بابها» وجود نازنين على علیه السلام است نه معنای وصفی «علیّ» که بلند و مرتفع باشد). (1)
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) نیز این توجیه را بی ارزش دانسته است. (2)
ملاعلی قاری آن را به گونه ای دیگر تحریف معنوی کرده و می گوید:
معنای حدیث آن است که یکی از درب های علم و دانش علی علیه السلام است و تخصیص آن حضرت به ذکر نوعی تعظیم و احترام را می رساند.
او مدّعای خود را به حديث جعلى (أصحابي كالنجوم) تأیید می کند که همه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله درب های دانش آن حضرت هستند. (3)
و طیبی می گوید: شاید شیعه از این تمثیل چنین بهره بگیرد که دانش و حکمت جز از علی علیه السلام گرفته نمی شود ولی این مطلب ناتمام است.... بهشت هم هشت درب دارد (چگونه ممکن است درب حکمت فقط یکی باشد؟!) (4)
ص: 649
پاسخ
اگر چنین بود بایستی پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: «و عليّ باب من أبوابها» پس تخصیص به آن حضرت مفید آن است که - دیگران شاید هر کدام بخش کمی از مطالب پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاطر سپرده و به صورت درست یا نادرست بازگو نمایند ولی - «اُذُن واعية» کسی جز امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، کسی که تمام مطالب را به صورت دقیق و کامل ضبط و ثبت نموده و به خاطر سپرده و هیچ گاه فراموش نکرده فقط اوست. به گونه ای که دانش دیگران در کنار دانش او ناچیز و اصلاً قابل ذکر نیست لذا فقط او به عنوان «باب مدينة العلم» شناخته می شود و نه هیچ کس دیگر.
در روایت شماره 123 و 208 گذشت که.... أيها الناس قد بيّنت لكم مفزعكم بعدي و إمامكم و دليلكم و هاديكم، و هو أخي علي بن أبي طالب، و هو فيكم بمنزلتي فيكم، فقلدوه دينكم، و أطيعوه في جميع أموركم فإنّ عنده جميع ما علمني الله من علمه و حكمته، فسلوه و تعلّموا منه، و من أوصيائه بعده، ولا تعلّموهم ولا تتقدّموهم.
و در روایت شماره 209.... ولا تعلموهم [تعلوهم] ؛ فإنهم أعلم منكم. (1)
از آن چه گفته شد پاسخ قاری و طیبی هر دو روشن می شود.
اما پاسخ از استدلال به حديث جعلى (أصحابي كالنجوم) در بحث از غدیر گذشت. (2)
ص: 650
مستشکلی - پس از آن که حکم به صحت حدیث «أنا مدينة العلم...» را از يحيى بن معين و حُسن و اعتبار آن را از ابن حجر نقل کرده!- اظهار کرده که: کسی که متن حدیث را ببیند یقین می کند که ساختگی است ؛ زیرا راه دستیابی به علم و دانش، تحصیل و اخلاص است ! (1)
پاسخ
ناگفته روشن است که «اخلاص در نیّت» به تنهایی برای دستیابی به علم و دانش کافی نیست. اما در مورد «تحصیل»، کلام در این است که علم و دانش را باید از چه کسی آموخت و نزد چه کسی باید تحصیل نمود، از کسی که سینه اش سرشار از علوم الهی است و از هنگام ولادت در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله پرورش یافته و تمام عمر سایه وار به دنبال ایشان بوده و تا آخرین لحظات از آن حضرت فاصله نگرفته و کم ترین خطا در گفتارش یافت نمی شود ؛ یا از اهل سهو و نسیان، جاهلان و نادانان، دروغ پردازان و بی پروایان؟! ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35]؟!
﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؟!﴾ [الزمر (39): 9]
لذا خداوند فرمان داده که: ﴿وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن أَبْوَابِها﴾ [البقرة (2): 189]
و پیامبر صلی الله علیه و آله هم فرموده: «من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن».
بعضی برای مقابله با حدیث گذشته روایتی جعل کردند که: (أنا مدينة العلم وأبو بكر أساسها، و عمر حيطانها، و عثمان سقفها) يعنى: من شهر علم هستم
ص: 651
ابوبکر اساس و پایه آن، عمر دیوارش و عثمان سقف آن.
و بنابر روایتی دیگر: (.... و معاوية حلقتها) يعنى: و معاویه حلقه (درب) آن ! وقتی از راوی سند آن را مطالبه کردند وعده داد که بعداً سندش را برای آن ها نقل خواهد کرد ولی هیچ گاه این کار را نکرد. (1)
و برخی روایتی جعل کردند که: (... و أبو بكر محرابها). (2)
و بعضی روایاتی دیگر ساختند كه: (أنا مدينة الصدق و أبو بكر بابها، أنا مدينة العدل و عمر، بابها، أنا مدينة الحياء و عثمان بابها). (3)
ص: 652
میمون نَسَفی (متوفی 508) نسبت به حدیث مدينة العلم» اشکال کرده که:
1. این روایت از اخبار آحاد است و امت برخلاف آن عمل کرده؛ زیرا نقل نشده که دانشمندان صحابه و تابعین و کسانی که بعد از آنان بوده اند به قول و نظریه علی [علیه السلام] اخذ کرده باشند.
2. گذشته از آن که اثبات شیء نفى ما عدای آن نمی کند (یعنی این که اميرالمؤمنین علیه السلام دروازه شهر علم پیامبر صلی الله علیه و آله باشند دلیل آن نیست که دیگران - خلفا و صحابه - دروازه علم نیستند).
3. علاوه بر آن، شاید پیامبر صلی الله علیه و آله بدان جهت این مطلب را در خصوص علی [علیه السلام] فرموده باشد که می دانسته در زمان حکومتش با او مخالفت می کنند و از پیروی او سرپیچی می نمایند. (1)
پاسخ
1. این ادعا باطل و دروغ بلکه کمال بی انصافی است. پرسش های بزرگان به نظر و فتوای آن حضرت در امور صحابه از امیرالمؤمنين علیه السلام و رجوع آنان مشکل، معروف و مشهور است. (2)
کلام ابن عباس و عمر و... و تصریح بزرگانی چون ابن بطة عكبرى حنبلی (متوفی 387)، قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) ابن الجوزی (متوفی 597)، ابن اثیر جزری (متوفی 630)، نووی (متوفی 676)، محب طبری (متوفی
ص: 653
694)، صالحی شامی، شنقیطی استاد،الازهر و... گذشت و خواهد آمد. (1)
ابن الجوزی (متوفی 597) می گوید: ابوبکر و عمر با علی علیه السلام مشورت کرده و نظر او را می پذیرفتند. همۀ صحابه نیازمند دانش او بودند. عمر به خدا پناه می برد از این که مشکلی برای او پیش آید و علی علیه السلام برای حل آن نباشد! (2)
2. کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در این جا قطعاً دلالت بر ناچیز بودن دانش دیگران دارد به شرحی که پیش از این گذشت. (3)
3. این مجرد احتمالی است که دلیلی بر آن نیست. کلام پیامبر صلی الله علیه و آله فقط به این جهت نبوده بلکه بیان مقام شامخ علمی امیرالمؤمنین علیه السلام است.
گذشته از آن که اگر این احتمال درست هم باشد تیشه ای بر ریشهٔ مخالفان آن حضرت از صحابه و تابعین است که در برابر دروازه شهر علم و دانش پیامبر صلی الله علیه و آله جبهه گیری کرده یا دست از یاری او برداشتند !
ابن تیمیه حدیث «مدينة العلم» را نیز تکذیب کرده بلکه گفته:
کسی که آن را ساخته زندیق یا جاهل بوده است. (4)
او در تلاشی مذبوحانه برای کم رنگ نشان دادن علم و دانش استثنایی امير المؤمنین علیه السلام می گوید:
هیچ عالم معتبری نگفته علی [علیه السلام] از ابوبکر و عمر اعلم است.
ص: 654
و در ادامه با تضعیف حديث: «أقضاكم علي» و استناد به حدیث ساختگی: أعلمهم بالحلال والحرام معاذ - که آن را از حدیث معتبر «أقضاكم علي» (1) صحیح تر دانسته می گوید:
هر کس با احتجاج به حديث: «أقضاكم علي» علی را از معاذ بن جبل اعلم بداند جاهل است چه رسد به ابوبکر و عمر! (2)
پاسخ
از آن چه در پاسخ میمون نَسَفی گذشت (3) پاسخ ابن تیمیه نیز معلوم گردید و نیازی به تکرار نیست که ابوبکر و عمر به علی علیه السلام رجوع کرده و نظر او را می پذیرفتند بلکه همۀ صحابه نیازمند دانش او بودند.
و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت نیز از روایات معتبر فضیلت 11 روشن خواهد شد. (4)
ابن تیمیه ادعا می کند که:
ابن عباس - که حبر الامة و در زمان خودش فقیه ترین و اعلم صحابه بوده - اگر در کتاب و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مستندی برای فتوایش نمی یافت به قول ابوبکر و عمر استناد می نمود و قول آن دو را بر دیگر صحابه مقدم می داشت حتی بر قول علی علیه السلام و عثمان. (5)
ص: 655
پاسخ
آن چه ابن تیمیه گفته، نسبت بیجا و افترا بر ابن عباس است ؛ زیرا این مطلب از ابن عباس صحیح و مشهور است و با عبارات گوناگون از او نقل شده که گفته است اگر مطلبی از علی علیه السلام برای ما ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (1)
تلاش ابن تیمیه برای کم رنگ نشان دادن دانش امیرالمؤمنین علیه السلام و کوشش حضرت در تبلیغ دین، او را به مقایسه ای بی جا بین آن حضرت و شیخین کشانده که ناچار به روایات ساختگی فضائل شیخین تمسک کرده، بلکه گفته:
فتواهای ابن عباس و روایات ابوهریره بیش از فتواها و روایات علی [علیه السلام] است. (2)
و روشن است که ابن عباس شاگرد امیرالمؤمنین علیه السلام است و ذکر کثرت روايات ابو هريره معلوم الحال جز برای مغالطه و اظهار عجز نیست.
ابن تیمیه ادامه می دهد:
روایاتی که دروغگویان و نادانان نقل می کنند که علی [علیه السلام] مطالبی می دانسته که به او اختصاص داشته و دیگر صحابه را از آن بهره ای نبوده همه اش باطل است. (3)
ص: 656
پاسخ
عسقلانی پس از گزارش های مربوط به «ذوالثدية» می نویسد:
در این حدیث منقبت عظیمی برای علی علیه السلام وجود دارد و اثبات می کند که او امام برحق بوده. او در جنگ هایی که با اهل جمل و صفین و غیره داشته مبارزاتش صحیح و درست بوده است.
طرق متعدد این حدیث مشتمل بر مطالب فراوانی است که علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله فراگرفته، چه دربارۀ خوارج و چه غیر آنان. این مطلب ثابت است که او خبر داد در آینده شقی ترین افراد او را به قتل می رساند و مطالب فراوان دیگر. (1)
و ابن اثیر می گوید:
علی علیه السلام را در جنگ با خوارج و غیر آن آیات (و نشانه هایی) است که ما در كتاب الكامل في التاريخ ذكر نموده ایم. (2)
ص: 657
آيه اول: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 17] (1)
[3/426] در تفسیر آیه شریفه گذشته با سند معتبر نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله با دست مبارک به سینه شریفش اشاره کرد و فرمود: «انا المُنْذِر» و سپس با اشاره به امیرالمؤمنين علیه السلام فرمود: ﴿أَنْتَ اَلْهَادِی، بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی﴾ يعنى: منذر (و بیم دهنده) من هستم و هدایتگر تو هستی ای علی، پس از من اهل هدایت به واسطه تو راه یابند و هدایت شوند. (2)
[4/427] برخی این روایت را به این گونه نقل کرده اند که: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «رسول الله المنذر، والهادي [والهاد] رجل من بني هاشم» یعنى منذر (و
ص: 658
بیم دهنده) پیامبر صلی الله علیه و آله و هدایتگر مردی از بنی هاشم است. (1) و تصریح کرده اند که مراد از این عبارت: «مردی از بنی هاشم» خود امیرمؤمنان است. (2)
ابن ابی حاتم رازی در تفسیرش این روایت را به نحو اخیر نقل کرده. (3)
و ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) در الأحاديث المختارة - كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده - آن را به هر دو کیفیت آورده است. (4)
او در تعلیقه بر سخن حاکم که گفته این روایت صحیح است و در صحیح بخاری و صحیح مسلم نیامده است - بدون هیچ دلیلی می گوید:
بل كذبُ! قبّح الله واضعه. یعنی: این حدیث دروغ است، رویش سیاه باد کسی که آن را جعل کرده است ! (1)
ابن کثیر نیز درباره روایت معتبر 426 - مانند پیشوایش ذهبی ! - می گوید:
این حدیث به شدّت منکر است. (2)
علوش - از محققین سنی معاصر، پس از نقل کلام ذهبی - می نویسد:
در بین راویان این حدیث کسی یافت نمی شود که وضّاع (جعل کننده حدیث و دروغ پرداز) باشد هر یک از آن ها را بعضی از علمای فن
توثیق کرده اند از تعلیقۀ ذهبی بر حدیث بعد احتمال داده می شود که او اشاره به حسین اشقر دارد که ابن عدی او را متهم کرده، با آن که گفته: او توثیق هم دارد.
علوش در ادامه می نویسد: به نظر من این حدیث جعلی نیست؛ زیرا حسین اشقر ضعیف است نه دروغگو، آن ها در لفظ اشتباه کرده اند آن چه در تفسیر آیه فوق از امیرالمؤمنین علیه السلام... ثبت شده چنین است: «والهاد رجل من بنی هاشم». عبدالله - پسر احمد بن حنبل - در زوائد مسند این حدیث را با سندی نیکو نقل کرده، طبرانی هم در معجم صغیر و معجم اوسط و ابن ابی حاتم در تفسیرش - بنابر نقل ابن كثير -
ص: 660
همین گونه روایت کرده اند و هیثمی رجال آن را موثق می داند. (1)
نگارنده گوید: گذشت که عسقلانی سند روایت شماره 426: ﴿أَنْتَ اَلْهَادِی، بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی﴾ را معتبر دانسته است.
آيه دوم: ﴿وَ تَعِيَهَا أذْنُ وَاعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12] (2)
[428/ 5] عن بريدة [قال]: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول لعلى [علیه السلام]: «يا على إن الله أمرني أن أُدنيك [ولا أجفوك] ولا أقصيك، و أن أعلّمك، و أن تعي، و حقّ [و أن حقاً] على الله [و حق لك] أن تعى»، (3) قال: فنزلت ﴿وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾.
و زاد أبو نعيم فيه: قوله صی الله علیه و آله: «فأنت أذن واعية لعلمى» (4)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی خدا مرا فرمان داده که تو را به خود نزدیک کنم و تو را تعلیم دهم تا آن را حفظ نمایی.
آیه شریفه گذشته در همین مورد بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد.
و بنابر روایت ابونعیم حضرت در آخر نیز افزود: پس تو گوش شنوا و
ص: 661
نگهدارنده برای دانش من هستی.
[429/ 6] عن علی [علیه السلام] - في قوله ﴿وَ تَعِيَهَا أَذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12] - قال: قال لي رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿سَأَلْتُ اَللَّهَ أَنْ یَجْعَلَهَا أُذُنَکَ یَا عَلِیُّ [ففعل]﴾ !
فما سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله شيئاً فنسيته. (1)
أو: فما نسيت شيئاً بعد و ما كان لي أن أنسى [أنساه]. (2)
أو: ما سمعت من نبي الله صلی الله علیه و آله كلاما إلا وعيته و حفظته فلم أنسه. (3)
امیرالمؤمنین علیه السلام - درباره آیه شریفه گذشته - از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل فرمود: من از خدا درخواست نمودم که آن را گوش تو قرار دهد، و خداوند پذیرفت. سپس فرمود: من هر آن چه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم به خاطر سپردم و فراموش ننمودم.
[430/ 7] و قال [علیه السلام] - في مناشدته أصحاب الشورى -: نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد دعا رسول الله صلی الله علیه و آله له في العلم وأن يكون أذنه الواعية مثل ما دعا لي قالوا: اللهم لا. (4)
ص: 662
آيه سوم: ﴿وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتابِ﴾ [الرعد (13): 43] (1)
[431/ 8] عن أبي سعيد الخدري، قال: سألت رسول الله صلی الله علیه و آله عن قول الله تعالى: ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾، قال: «ذَاکَ أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ». (2)
ابوسعید خُدری می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آیه شریفه گذشته فرمود: آن (کسی که دانش کتاب نزد اوست) برادرم علی ابن ابی طالب علیه السلام است.
[432/ 9] عن علي علیه السلام: وأنا علي بن أبي طالب كل علم الكتاب عندي. (3)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «تمام دانش کتاب نزد من است».
[433/ 10] عن أنس، قال: قال النبي صلی الله علیه و آله: عليٌّ يعلّم الناس - أو: يخبرهم - بعدي من تأويل القرآن ما لا يعلمون». (4) یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: امیرمؤمنان علیه السلام- پس از من - آن چه را که مردم از تأویل قرآن نمی دانند، به آنان یاد می دهد.
ص: 663
[434/ 11] عن ابن مسعود قال: كنت عند النبي صلی الله علیه و آله فسئل عن علي كرم الله وجهه، فقال: ﴿قُسِمَتِ اَلْحِکْمَهُ عَشْرَهَ أَجْزَاءٍ فَأُعْطِیَ عَلِیٌّ تِسْعَهَ أَجْزَاءٍ وَ اَلنَّاسُ جُزْءاً وَاحِداً﴾. (1)
ابن مسعود می گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم کسی از آن حضرت درباره علی علیه السلام سؤال نمود، حضرت در پاسخ فرمود: حکمت بر ده بخش تقسیم شده، نه بخش آن به علی علیه السلام داده شده و یک قسم به دیگر مردم.
[435/ 12] و قال صلی الله علیه و آله: عليٌّ راية الهدى. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی علیه السلام پرچم هدایت است.
[436/ 13] و قال النبي صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام]: ﴿أنتَ تُبَیِّنُ لِاُمَّتی ما اختَلَفوا فیهِ بَعدی﴾. (3)
ص: 664
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: تو پس از من برای امتم در آن چه اختلاف نمایند روشنگری می نمایی (و اختلافات آنان را حلّ خواهی نمود).
تذكر
عده ای از علمای رجال عامّه در شرح حال ضرار بن صرد تیمی نوشته اند:
او دارای دانش قرآن و فرائض (تقسیم میراث) و راستگو است، احادیث او نوشته می شود ولی نمی شود بدان احتجاج کرد. او به نقل از معتمر، از پدرش، از حسن بصری، از انس روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله در فضیلت بعضی از صحابه نقل کرده که محدّثین آن را نپذیرفته اند. (1)
ولی حاضر نشده اند بگویند که آن حدیث چیست و درباره چه کسی بوده است. با مراجعه به شرح حال او در منابع دیگر و جوامع حدیث معلوم می شود که مراد روايت: «أنتَ تُبَیِّنُ لِاُمَّتی ما اختَلَفوا فیهِ بَعد» است که پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود. (2)
ذهبی در تلخیص المستدرک در تعلیقه بر کلام حاکم نیشابوری و رد آن گفته: أعتقد أنه من وضع ضرار یعنی اعتقاد من آن است که این حدیث را ضرار بن صرد جعل کرده است! (3)
با آن که ذهبی و دیگران ضرار را به تعبّد، عبادت، فقاهت و دانش ستوده و
ص: 665
گفته اند: كان فقيها عالما بالفرائض، (1) و كان متعبداً. (2)
ولی اشکال او نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است، چنان که عسقلانی گفته: او را به تشیع متهم نموده اند! (3)
[437/ 14] و قال صلی الله علیه و آله: و أنت تؤدّي عنِّي، و تُسمعهم صوتي، و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدي. (4) و فرمود: تو مطالب را از جانب من به مردم ابلاغ نموده و صدای مرا به گوش آنان می رسانی، و در آن چه پس از من اختلاف نمایند بیان روشن خواهی داشت (5) (و اختلافات را برطرف خواهی نمود).
[15/438] عن أبي ذر، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «عليٌّ باب علمي، و مبيّنُ لأُمتي ما أُرسلت به من بعدي، حبّه إيمان، و بغضه نفاق، والنظر إليه رأفةً و مودّته
ص: 666
عبادة». (1) و فرمود: علی دروازه دانش من است و پس از من برای امتم رسالت مرا تبیین می نماید. دوستی او ایمان و کینه او نفاق است و نگاه مهرآمیز به او و مودت و دوستی او عبادت است.
[439/ 16] عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أتاني جبريل علیه السلام بِدُرنُوك (2) من درانيك الجنّة فجلستُ عليه، فلما صرت بين يدي ربّي كلّمني و ناجاني، فما علّمني شيئاً الّا علمه عليٌّ، [فما علمت شيئا إلّا علّمته عليّاً] فهو باب [مدينة] علمي».
ثم دعاه النبي صلی الله علیه و آله إليه فقال له: «يا علي سلمك سلمي، و حربُك حربي، و أنت العَلَم ما بيني و بين أمتي من بعدي». (3)
خلاصه آن که: (در شب معراج) پرودگارم با من سخن گفت و مناجات نمود هر آن چه را که به من یاد داد به علی تعلیم نمودم و او می داند پس او دروازه شهر دانش من است.
سپس امیرالمؤمنین علیه السلام را نزد خویش خوانده و به آن حضرت فرمود: ای علی، آشتی با تو آشتی با من و جنگ با تو جنگ با من است و تو پس از من، پرچم (و علامت شناخت حق از باطل) بین من و امتم هستی.
[440/ 17] عن عليّ بن أبي طالب علیه السلام، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿یا عَلِیُّ، أنَا مَدینَهُ العِلمِ وأنتَ البابُ، کَذَبَ مَن زَعَمَ أنَّهُ یَصِلُ إلَی المَدینَهِ إلّا مِنَ البابِ﴾. (4)
ص: 667
و في رواية: ﴿وَ أَنْتَ بَابُهَا یَا عَلِیُّ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَدْخُلُهَا مِنْ غَیْرِ بَابِهَا﴾. (1)
ای علی، من شهر دانش هستم و تو دروازهٔ آن. دروغ می گوید کسی که خیال کند می تواند وارد آن شهر شود جز از در آن.
[441/ 18] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: و أنت باب علمي، وان ولدك ولدي، ولحمك لحمي، و دمك دمي، وان الحق معك، و الحقّ على لسانك و في قلبك و بين عينيك. (2)
تو دروازه دانش من هستی. فرزندان تو فرزندان من هستند. گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است (شاید اشاره به آن که بین من و تو جدایی نیست). حق با تو و بر زبان تو و در دل تو و پیش روی تو است.
[442/ 19] و قال صلی الله علیه و اله: ليهنئك العلم - يا أبا الحسن - لقد شربت العلم شرباً، و نهلته نهلاً. (3)
گوارایت باد که علم و دانش را درست فهمیده (و درک کرده ای و) و از آن سیراب شده ای.
[443/ 20] و قال صلی الله علیه و اله: بخ بخ، يا أبا الحسن، حشيت حكماً و علماً. (4)
به به ! حکمت و دانش سر تا پایت را فرا گرفته است.
ص: 668
[444/ 21] و قال صلی الله علیه و آله: عليكم بعلي بن أبي طالب ؛ فإنه مولاكم فأحبّوه، و كبيركم فاتبعوه، و عالمكم فأكرموه، و قائدكم إلى الجنة [فعزّزوه] و إذا دعاكم فأجيبوه، و إذا أمركم فأطيعوه، أحبّوه بحبّي، وأكرموه بكرامتي، ما قلت لكم في علي إِلّا ما أمرني به ربّى جلّت عظمته. (1) در ضمن روایتی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی علیه السلام بزرگ شماست از او پیروی نمایید، عالم و دانشمند شماست او را گرامی بدارید، پیشوای شما به سوی بهشت است عزیزش بدارید، و هرگاه شما را فراخواند پاسخش دهید و هرگاه شما را فرمانی داد اطاعتش نمایید.
[445/ 22] و قال صلی الله علیه و آله: عليٌّ عيبة علمي. (2)
یعنی: علی گنجینه دانش من است.
[446/ 23] و قال صلی الله علیه و آله: هذا عليٌّ أمير المؤمنين، و سيد المسلمين، و عيبة علمي و بابي الذي أُوتى منه، أخي في الدنيا، و خدني في الآخر، أخي في الدنيا، و خدني في الآخرة، و معي في السنام الأعلى. (3)
یعنی: علی علیه السلام امیر مؤمنان، سرور و آقای مسلمانان، گنجینه دانش من، و درب ورودی (دانش و...) من است که (فقط) از طریق او دستیابی به (دانش و...) من ممکن است برادر من است در دنیا و مونس و همدم من در
ص: 669
آخرت و همراه با من در بالاترین جایگاه قرار دارد.
[447/ 24]... قال ابن أبي الحديد: و قوله فيه: «خازن علمي»، و قال تارة أخرى: «عیب علمی». (1) یعنی: گاهی از آن حضرت تعبیر به «خزینه دار دانش من» و گاهی به «عیبه (صندوق) دانش من» می فرمود.
[448/ 25]... و عنه صلی الله علیه و آله: أعلم أمتي من بعدي علي بن أبي طالب. (2)
یعنی: دانشمندترین امت من پس از من علی است.
[449/ 26] و عنه: اعلم أمتي بالسنّة والقضاء بعدي علي بن أبي طالب. (3)
یعنی: اعلم امت به سنت ها و قضاوت پس از من علی است.
[450/ 27]... و عنه صلی الله علیه و آله: إنك أول المؤمنين معي إيمانا، و أعلمهم بأيام الله و أوفاهم بعهده. (4) يعنى: (یا علی) تو اولین کسی هستی که به من ایمان آوردی و دانشمندترین آنان به ایام الله، و وفادارترین آن ها به پیمان خدا هستی.
[451/ 28] قال علي علیه السلام: قال النبي صلی الله علیه و آله: لمّا أسري بي إلى السماء، ثم من السماء إلى سدرة المنتهى، وقفت بين يدي ربّي عز وجل فقال لي: يا محمد، قلت: لبيك و سعديك، قال: قد بلوت خلقي فأيهم رأيت أطوع لك؟ قال: قلت: ربّي علياً، قال: صدقت يا محمد، فهل اتخذت لنفسك خليفة يؤدّي عنك، يعلّم عبادي من كتابي
ص: 670
ما لا يعلمون؟ قال: قلت: يا ربّ اختر لي ؛ فإن خيرتك خيرتي، قال: اخترت لك عليّاً فاتخذه خليفة و وصياً، و نحلته علمي و حلمي، و هو أمير المؤمنين حقاً، لم ينلها أحد قبله و ليست لأحد بعده. يا محمد، علي راية الهدى، و إمام من أطاعني، و نور أوليائي، و هو الكلمة التي ألزمتها المتقين، من أحبه فقد أحبني، و من أبغضه فقد أبغضني، فبشره بذلك يا محمد. فقال النبي صلی الله علیه و آله: قلت: ربّي فقد بشّرته. (1)
یعنی: در شب معراج خدا از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: چه کسی از همه نسبت به تو مطیع تر است؟ حضرت عرض کرد: پروردگارا علی.
فرمود: آیا جانشینی تعیین نموده ای که مطالب را از جانب تو به آن ها برساند و آن چه از کتاب من نمی دانند به آن ها یاد دهد؟
حضرت عرض کرد: پروردگارا هر کسی را که تو انتخاب فرمایی می پذیرم.
فرمود: من برای تو علی را برگزیدم او را جانشین و وصی خویش گردان.
من دانش و علم خویش را به وی بخشیدم. او به حقیقت امیرالمؤمنین است هیچ کس از پیشینیان این مقام را نداشته و هیچ کس از آیندگان نیز بدین رتبه نائل نخواهد گردید (و لقب امیرالمؤمنين مختص به علی علیه السلام است).
ای محمد علی پرچم هدایت، پیشوای فرمانبرداران از من، نور اولیا و دوستان من و کلمه ای است که من بر عهده پرهیزگاران گذاشته و آنان را بدان ملزم ساخته ام.
کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس او را مبغوض بدارد مرا مبغوض داشته است. ای محمد، او را به آن چه گفتم بشارت ده.
حضرت عرض کرد: پروردگارا، او را بشارت داده ام.
ص: 671
[452/ 29] و در ضمن روایتی- که از باب الزام خصم به آن احتجاج می شود (1) و بخشی دیگر از آن پیش از این گذشت - آمده است:
قال النبي صلی الله علیه و آله: «أنت أخي و وارثي»
قال: و ما أرث منك يا نبي الله؟
قال: «ما ورث الأنبياء من قبلى»
قال: و ما ورث الأنبياء من قبلك؟
قال: «کتاب ربّهم و سنّة نبيّهم»
و فى رواية: «ما يرث النبيون بعضهم من بعض: كتاب الله و سنّة نبيّه». (2)
و فى رواية أخرى: «كتاب الله و سنّتي». (3)
* و در روایت شماره 17 گذشت.... فهو باب علمي و وصيي.
* و در روایت شماره 80: و أكثركم علماً... علّمته علمي.
* در روایات شماره 123 و 208: و هو فيكم بمنزلتي فيكم، فقلدوه دينكم، و أطيعوه في جميع أموركم ؛ فإن عنده جميع ما علّمني الله من علمه و حكمته، فسلوه و تعلّموا منه و من أوصيائه بعده... ولا تعلّموهم... .
* در روایات شماره 124، 209 گذشت که بنابر نقلی در حدیث ثقلین آمده: لا تعلّموهم [لا تعلموهما]... و در برخی روایات چنین ادامه داده شده است: فإنهم [فإنهما/ فهم] أعلم منكم.
ص: 672
* و در روایات شماره 234 و 237 تا 247 گذشت که: و أكثرهم علماً يا: و أعلمهم علماً.
* و رجوع شود به روایات فضیلت شماره 11: «علی علیه السلام هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت».
* در روایت شماره 949 خواهد آمد:... عن سلمان... قال صلی الله علیه و آله: «تعلم من وصيّ موسى؟ قلت: نعم، يوشع بن نون، قال: «لِمَ»؟ قلت: لأنه كان أعلمهم، قال: «فإن وصيّي، و موضع سرّي، و خير من أترك بعدي، و ينجز عدتي، و يقضي ديني علي بن أبي طالب».
* در فضیلت شماره 20 خواهد آمد که اهل تسنن با اسناد معتبر نقل کرده اند که امام مجتبی علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش برای مردم خطبه ای ایراد نمود و در ضمن آن فرمود: «ما سبقه الأولون بعلم - أو: لم يسبقه الأولون بعلم - ولا يدركه الآخرون». و في رواية: «.... ولا يدركه الآخرون بعلم». (1)
و در حدیث تشبيه آمده است: من أراد منكم أن ينظر إلى آدم في علمه... فلينظر إلى علي بن أبي طالب. (2)
تذكر
دانش و حکمت امیر مؤمنان با هیچ کس قابل قیاس نیست ؛ لذا ذکر بعضی از روایات - مانند روایات 434، 499 - 505 - فقط از باب الزام است.
ص: 673
[453/ 30] قال أبو الطفيل: رأيت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب [علیه السلام] قام على المنبر فقال: «سلوني قبل أن لا تسألوني [تفقدوني]، ولن تسألوا بعدي مثلي». (1)
[454/ 31] عن أبي صالح، قال: قال علي [علیه السلام]: «سلوني فإنكم لن تسألوا مثلي ولن تسألوا مثلى»، فقال ابن الكواء... . (2)
بنابر روایات صحیح از راویان متعدد امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: تا فرصت دارید و من در بین شما هستم هر چه می خواهید از من بپرسید، پس از من کسی مانند مرا نخواهید یافت که پرسش هایتان را از او بپرسید.
حاکم در مستدرک و ذهبی در تلخیص آن و هیثمی در مجمع الزوائد حکم به صحت این روایت کرده اند. (3)
حدیث: «سلوني» در دیگر منابع معتبر و معتمد اهل تسنن نیز آمده است. (4)
ص: 674
با الفاظ و تعابیر مختلف و زیاده و نقصان مانند:
[455/ 32] سلوني قبل أن تفقدوني. (1)
[456/ 33] سلوني قبل أن تفقدوني، سلوني فإن العلم يقبض قبضاً، سلوني فإن بين الجوانح مني علماً جماً. (2)
[457/ 34] سلوني فإنكم لا تسألوني عن شيء فيما بينكم و بين الساعة ولا عن فئة تهدي مائة و تضل مائة إلّا حدّثتكم. (3)
[458/ 35] سلوني قبل أن تفقدوني ؛ فإني لا أُسأل عن شيء دون العرش إلا أخبرت عنه. (4)
[459/ 36] سلوني قبل ألا تسألوني. (5)
[460/ 37] سلوني عمّا شئتم. (6)
[461/ 38] سلوني عن طرق السماوات فلأنا بطرق السماء أعلم [أعرف] منّي بطرق الأرض. (7)
[462/ 39] سلوني عن أسرار الغيوب، فإني وارث علوم الأنبياء والمرسلين. (8)
ص: 675
[40/463] سلوني فوالله لا تسألوني عن شيء يكون إلى يوم القيامة إلا حدّثتكم به. و سلوني عن كتاب الله فوالله ما من آية إلا وأنا أعلم [عرفت] أبليل أنزلت أم بنهار أم في سهل أم في جبل. (1)
[464/ 41] سلوني قبل أن تفقدوني، فوالله ما بين لوحي المصحف آية تخفى على فيمَ أنزلت، ولا أين أنزلت، ولا ما عنى بها، والله لا تلقوا أحداً يحدثكم ذاكم بعدي حتى تلقوا نبيكم صلی الله علیه و آله. (2)
[465/ 42] سلوني فإن ما بين جنبي علماً جماً، ما زقني النبي صلی الله علیه و آله زقّاً زقّاً، فوالذي نفسي بيده لو أذن للتوراة والإنجيل فأخبرت بما فيهما فصدّقاني على ذلك. (3)
[466/ 43] يا أيها الناس، سلوني ؛ فإنكم لا تجدون أحدا بعدي هو أعلم بما تسألوني منّي، ولا تجدون أحداً أعلم بما بين اللوحين منّي فسلوني. (4)
[467/ 44] عن یحیی بن سعيد أو عنه عن سعيد بن المسيب، أو عن ابن شُبرُمَة: ليس لأحد من الناس أن يقول - أو لم يكن أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله
ص: 676
يقول: - «سلوني» إلّا علي بن أبي طالب علیه السلام. (1)
[468/ 45] وقال ابن شُبرُمَة: ما كان أحد يصعد على المنبر فيقول: «سلوني عمّا بين اللوحين» إلّا علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
[469/ 46] بل قالوا: أجمع الناس كلهم على أنه لم يقل أحد من الصحابة، ولا أحد من العلماء «سلوني» غير علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
به سند معتبر روایت شده که یحیی ابن سعید، سعید بن مسیب، ابن شُبرمه گفته اند - بلکه گفته شده به اجماع ثابت است که در بین صحابه یا دانشمندان جز علی [علیه السلام] هیچ کس نمی گفت: «سلوني»: هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد.
[470/ 47] قال المصفح العامري: قال لي علي [علیه السلام]: يا أخا بني عامر، سلني عمّا قال الله و رسوله ؛ فإنا نحن أهل البيت أعلم بما قال الله و رسوله... والحديث طويل. (4)
ص: 677
ابن سعد زهری در طبقات می نویسد: مصفح عامری در ضمن روایتی طولانی نقل کرده که امیرمؤمنان علیه السلام به او فرمود از من بپرس از کلام خدا و مطالبی که پیامبر [صلی الله علیه و آله ] فرموده؛ زیرا ما خاندان بهتر از دیگران می دانیم خدا و پیامبر [صلی الله علیه و آله ] چه فرموده اند.
[471/ 48] بنابر روایت معتبر امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: لا تسألوني عن آية في كتاب الله تعالى ولا سنّة عن رسول الله صلی الله علیه و آله إلا أنبأتكم بذلك.
یعنی: از هر آیه ای از قرآن و از هر یک از سنت های پیامبر صلی الله علیه و آله از من بپرسید من به شما پاسخ می دهم.
ابن کثیر متعصب این روایت را با دو سند نقل کرده و پس از آن می نویسد: «ثبت أيضاً من غير وجه» یعنی: این روایت به سندهای متعدد ثابت است. (1)
[472/ 49] قال علی [علیه السلام]: ما في القرآن آية إلا وقد قرأتها على رسول الله صلی الله علیه و آله و علّمني معناها. (2) اميرمؤمنان علیه السلام فرمود: هیچ آیه ای در قرآن نیست مگر آن که من آن را بر پیامبر صلی الله علیه و آله قرائت کردم و آن حضرت معنایش را به من آموخت.
[50/473] امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن حديثى فرمود: كان لي من رسول الله صلی الله علیه و آله مدخلان: مدخل بالليل، و مدخل بالنهار. یعنی من در دو نوبت: هر شب و هر روز نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتم. (3)
* در روایت معتبر شماره 5 گذشت که ابن خزیمه در صحیح خود و احمد
ص: 678
و نَسائی و... نقل کرده اند که امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن حدیثی فرمود:
كانت لي من رسول الله صلی الله علیه و آله منزلة لم تكن لأحد من الخلائق، إني كنت آتيه كل سحر.... یعنی من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاه و منزلتی داشتم که هیچ کس از آن موقعیت برخوردار نبود، هر شب به هنگام سحر محضر آن حضرت شرفیاب می گشتم....
[474/ 51] عن أبي سعيد الخدري، قال: كان لعلي - أحسبه قال: من النبي صلی الله علیه و اله - مدخلُ لم يكن لأحدٍ من الناس، أو كما قال. (1)
و ناگفته پیداست که این رفت و آمدها همه برای یادگیری از محضر آن حضرت بوده است، چنان که در روایات آینده به آن تصریح شده است.
[475/ 52] و قال علیه السلام: كنت أدخل على رسول الله صلی الله علیه و آله ليلاً و نهاراً، و كنت إذا سألته أجابني و إن سكتُ ابتدأني، و ما نزلت عليه آية إلا قرأتها و علمتُ تفسيرها و تأويلها، و دعا الله لي أن لا أنسى شيئا علّمني إياه، فما نسيته من حرام ولا حلال و أمر و نهي و طاعة و معصية، ولقد وضع يده على صدره [صدري ظ] و قال: «اللّهُمَّ املَأ قَلبَهُ عِلما و فَهما و حُکما و نورا»، ثم قال لي: «أخبرني ربي عز وجل أنه قد استجاب لي فيك». (2)
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: من شب و روز نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتم، اگر پرسشی داشتم حضرت پاسخ می داد و اگر سکوت می کردم خود حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود آیه ای بر آن حضرت نازل نگشت مگر آن که من آن را (بر پیامبر صلی الله علیه و آله) قرائت کردم و از آن حضرت تفسیر و تأویلش را آموختم.
ص: 679
آن حضرت مرا دعا کرد و از خدا خواست که آن چه را به من آموخته فراموش نکنم من آن چه را که آموخته بودم - از حرام حلال، امر، نهی، طاعت و معصیت - فراموش نکردم. پیامبر صلی الله علیه و آله دست مبارکش را بر سینه ام (1) گذاشته و دعا نمود که «خدایا قلبش را مملو از دانش، فهم حکمت و نور گردان» و پس از آن فرمود: «پروردگارم به من خبر داد که دعایم را دربارۀ تو مستجاب فرمود».
[476/ 53] و قال علیه السلام: ما نزلت على رسول الله صلی الله علیه و آله آية من القرآن إلا أقرأنيها - أو أملاها - عليّ فأكتبها بخطّي، و علّمني تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها، و دعا الله لي أن يعلّمني فهمها و حفظها، فلم أنس منه حرفاً واحداً. (2) شبیه بخشی از روایت گذشته است و اضافه شده: من آن چه را قرائت یا املا فرمود به خط خویش نوشتم. پیامبر صلی الله علیه و آله ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را نیز به من یاد داد.
[477/ 54] قال أمير المؤمنين علیه السلام: كنت اذا سألت رسول الله صلی الله علیه و آله أعطاني، و اذا سکت ابتدأني. یعنی: هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسشی داشتم آن حضرت مرا پاسخ می داد و اگر سکوت می کردم خود حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود.
این حدیث را عده ای مانند حاکم و ذهبی بنابر شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته اند (3)، و در منابع دیگر نیز نقل شده است. (4)
ص: 680
[55/478] و قریب به همین مضمون را ضیاء مقدسی- در ضمن روایتی از امیرمؤمنان علیه السلام- نقل کرده که آن حضرت فرمود: هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی می پرسیدم پاسخ می فرمود و اگر سکوت می کردم آن حضرت شروع به بیان مطالب می فرمود؛ لذا درون من سرشار از علم و دانش است. (1)
[479/ 56] این روایت در منابع متعدد با تعابیر گوناگون نقل شده: اذا سألتُ أعطيتُ، و اذا سكت ابتدئتُ...
و زاد بعضهم: وان بين دفتي علماً جماً.
أو: و إن بين الذقنين لعلماً جماً.
أو: فبين الجوانح مني ملئ علماً جماً.
أو: فبين الجوانح مني علم جمُّ. (2)
ص: 681
عده ای از نویسندگان و محققان اهل تسنن این روایت را معتبر و راویان آن را ثقه دانسته اند. (1)
شایان تأمل است که- بنابر تصریح برخی مانند مناوی - امیرمؤمنان علیه السلام این مطلب را در پاسخ کسی فرمود که پرسید: سبب چیست که دانش شما از همه صحابه بیشتر است؟ (2) پس این پرسش نیز دلالت بر برتری آن حضرت در دانش بر همه صحابه دارد.
ص: 682
[480/ 57] و قال علیه السلام: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. (1)
و فرمود: اگر پرده ها کنار رود چیزی بر یقین من افزوده نخواهد شد.
این عبارت حاکی از وفور علم آن حضرت است.
[481/ 58] و قال علیه السلام: ها إن هاهنا - و أشار إلى صدره - لعلماً جماً. (2)
و فرمود: در سینه من علم و دانش فراوانی است.
[482/ 59] و قال علیه السلام : معشر اليهود، اسمعوا منّى، ولا تبالوا أن تسألوا أحداً غيري. (3) و خطاب به یهودیان فرمود: به سخن من گوش دهید و اهمیتی ندهید که از دیگران بپرسید.
[483/ 60] و قال علیه السلام: لو ثنيّت [كسرت] لي الوسادة لحكمت بين أهل التوراة بتوراتهم و بين أهل الإنجيل بإنجيلهم و بين أهل الزبور بزبورهم و بين أهل القرآن بقرآنهم [أهل الفرقان بفرقانهم] [بقضاء يزهر يصعد إلى الله]. (4)
و فرمود: اگر من بر مسند حکومت قرار گیرم بین یهود با تورات و بین
ص: 683
نصاری با انجیل و بین پیروان حضرت داود با زبور و بین مسلمانان با قرآن حکم خواهم نمود به گونه ای که آن قضاوت نورانی به آسمان صعود نموده و به (تأیید) خدای تعالی برسد.
[484/ 61] و قال علیه السلام: والله ما نزلت آية في ليل أو نهار ولا سهل ولا جبل ولا بر ولا بحر إلا وقد عرفت أي ساعة نزلت وفيمن نزلت. (1)
و فرمود: به خدا سوگند هیچ آیه ای نازل نشد - در شب یا روز، بر زمین هموار یا در کوه، در خشکی یا دریا - مگر آن که من می دانم چه زمانی و دربارهٔ چه کسی نازل شده است.
[485/ 62] و قال علیه اللسام: والله ما نزلت آية إلا وقد علمت فيم أنزلت، و أين أنزلت، إن ربّي وهب لي قلباً عقولاً ولساناً سئولاً (2)
و في بعض الروايات: «و لساناً طلقاً سؤولاً»، و في بعضها «و لساناً ناطقاً». (3)
و فرمود: به خدا سوگند هیچ آیه ای نازل نشد مگر آن که من می دانم دربارهٔ چه نازل شده (و شأن نزول آن چیست) و کجا نازل شده است. پروردگارم به من دلی فهیم و زبانی پرسشگر - و بنابر برخی از روایات: زبانی گویا - عنایت
ص: 684
فرموده است (که مطالب را از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیده و به خوبی آن را فهمیده و به خاطر سپرده و آن را درست بازگو می نمایم).
[486/ 63] قال علیه السلام: ما دخل نوم عيني ولا غمض رأسي على عهد محمد صلی الله علیه و آله حتى علمت ذلك اليوم ما نزل به جبرئيل من حلال أو حرام أو سنّة أو كتاب أو أمر أو نهي [أو فيما نزل] و فيمن نزل. (1) و فرمود: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله خواب به چشمم نمی آمد تا آن که بدانم در آن روز جبرئیل چه نازل کرده: از حلال و حرام، سنّت یا کتاب امر یا نهی و آن چه نازل شده دربارهٔ چه چیزی و چه کسی است.
[487/ 64] و عنه علیه السلام: لو شئت لأوقرت بعيراً من تفسير «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ». (2)
[65/488] و قال علیه السلام: لو شئت لأوقرت سبعين بعيراً في تفسير فاتحة الكتاب. (3)
[489/ 66] و في رواية عنه علیه السلام: لو طويت لي و سادة لقلت في الباء من بشم «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»، و قر سبعين بعيراً.
و في رواية: لو شئت لأوقرت لكم ثمانين بعيراً من معنى «بِسْمِ اللهِ...» (4)
[490/ 67] و في رواية أُخرى: لو شئت لأوقرت لكم ثمانين بعيراً من علوم النقطة التي تحت الباء. أو: من معنى الباء. (5)
ص: 685
البته معلوم است که این روایات با یکدیگر تعارضی ندارد؛ زیرا امیر مؤمنان علیه السلام می تواند از تفسیر سوره حمد يا «باء» الله يا... بسم هر چه بخواهد مطلب بیان نماید: یک بارِ شتر، چهل بار شتر، یا هفتاد، یا کمتر و یا بیشتر که بستگی به اراده آن حضرت دارد.
[491/ 68] عن ابن عباس: كان علي بن أبي طالب علیه السلام يشرح لنا نقطة الباء من ﴿بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ ليلة فانفلق عمود الصبح و هو بعد لم يفرغ ! (1)
ابن عباس می گوید: امیرمؤمنان علیه السلام شبی درباره «نقطه باء» بسم الله تكلم می فرمود، صبح دمید و هنوز آن حضرت مطلب را به پایان نرسانده بود!
* و در روایت شماره 909: خواهد آمد علّمني رسول الله صلی الله علیه و آله ألف باب من العلم، واستنبطت من كل باب ألف باب.
* و در روایت شماره 911: علّمني... ألف باب كل باب يفتح ألف باب.
و در روایت شماره 976: أنا أخو رسول الله صلی الله علیه و آله و وصيّه، و وارث علمه».
[492/ 69] قال سلمان: أرى عليّاً [علیه السلام] يمرّ بين ظهرانيكم فلا تقومون فتأخذون بحجزته، فوالذي نفسي بيده لا يخبركم أحد بسر نبيّكم بعده. (2)
سلمان (خطاب به مردم) می گفت: می بینم علی [علیه السلام] از میان شما عبور می کند
ص: 686
(و در بین شماست) ولی حاضر نیستید دست به دامان او شوید (و از دانش او بهره ببرید) ! به خدایی که جانم در دست اوست سوگند یاد می کنم که پس از او (و جز او) کسی نیست که شما را از اسرار پیامبرتان [صلی الله علیه و آله] آگاه سازد.
[493/ 70] وفي حديث أبي ذر - يصف علياً [علیه السلام] -: (و إنه لعالم الأرض، وزرّها الذي تسكن إليه) أي قوامها... و أخرج الهروي هذا الحديث عن سلمان. (1)
در روایتی به نقل از ابوذر و سلمان آمده است که در وصف علی علیه السلام گفته اند: او دانشمند زمین است که قوام آن به اوست و به سبب او تسکین و آرامش می یابد.
[494/ 71] عن ابن مسعود: أنزل القرآن على سبعة أحرف، ما منها حرف إلّا و له بطن و ظهر، و أمّا عليٌّ [علیه السلام] فعنده منه علم الظاهر والباطن. (2)
ابن مسعود می گوید: قرآن بر هفت حرف نازل شده، هر حرفی از قرآن باطنی دارد و ظاهری تمام علوم ظاهری و باطنی قرآن نزد علی علیه السلام است.
[495/ 72] و قال عبد الله - يعني ابن مسعود -: أعلم أهل المدينة بالفرائض بالقضاء] علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
ص: 687
ابن مسعود می گوید: داناترین مردم به دانش تقسیم ارث علی علیه السلام است.
[496/ 73] عن عبيدة السلماني: قال عبد الله بن مسعود: لو أعلم أحدا أعلم بكتاب الله منّي تبلغه المطايا، فقال له رجل: فأين أنت عن علي؟! قال: به بدأت ؛ إني قرأت عليه. (1) ابن مسعود می گفت: اگر کسی را داناتر از خویش به کتاب خدا می دانستم به سوی او بار سفر می بستم به او گفتند چرا نزد علی [علیه السلام] نمی روی (تا از او دانش قرآن را فراگیری)؟! پاسخ داد: من قرآن را از او آموختم و ابتدا نزد وی تلمّذ کردم.
[497/ 74] عن ابن عباس: كنا نتحدّث أن رسول الله صلی الله علیه و آله عهد إلى علي كرم الله وجهه [علیه السلام] سبعين عهداً لم يعهده [يعهدها] إلى غيره. (2)
ابن عباس می گوید: این سخن بر سر زبان ما (صحابه) بود که: پیامبر صلی الله علیه و آله هفتاد عهد با علی علیه السلام در میان گذاشت که به هیچ کس دیگری ابراز نفرمود.
[498/ 75] عن ابن عباس، قال: كنا إذا أتانا الثبت عن علىّ [علیه السلام] لم نعدل به.
أو: إذا ثبت لنا الشيء عن علي [علیه السلام] لم نعدل عنه [لم نعده] إلى غيره. (3)
ص: 688
أو: إذا حدثنا ثقة عن علي [علیه السلام] الفتيا لا نعدوها أي لا نتجاوزها. (1)
أو: إذا بلغنا شيء تكلّم به علي [علیه السلام] من فتيا أو قضاء و ثبت لم نجاوزه إلى غيره. (2)
قال ابن حجر العسقلاني: روى ابن سعد - بإسناد صحيح - عن ابن عباس، قال: إذا حدثنا ثقة عن علي [علیه السلام] بفتيا لم نتجاوزها. (3)
با عبارات گوناگون از ابن عباس نقل شده که: اگر مطلبی از علی علیه السلام برای ما ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم.
ابن حجر می گوید: این مطلب را ابن سعد به سند صحیح نقل کرده است.
نظیر این مطلب از ابن شُبرُمَه نیز نقل شده است. (4)
[499/ 76] عن عبد الله بن عباس، قال: والله لقد أعطي علي بن أبي طالب [علیه السلام] تسعة أعشار العلم، وايم الله لقد شارككم شاركهم] في العشر العاشر [و هو بذلك الجزء أعلم منهم] (5)
ص: 689
ابن عباس می گفت: به خدا سوگند نُه دهم (9/10) علم و دانش به على بن ابی طالب علیه السلام داده شده و یک قسم به دیگران، به خدا سوگند در همان یک قسم نیز، آن حضرت با دیگران شریک بود!
و بنابر روایتی: در آن یک قسم هم از دیگران داناتر بود.
این روایت به گونه های دیگر نیز از ابن عباس نقل شده، مانند:
[500/ 77] العلم ستة أسداس، لعلي بن أبي طالب علیه السلام خمسة أسداس، و للناس سدس، و لقد شاركنا في السدس حتى لهو أعلم به منا. (1)
[501/ 78] قسم علم الناس خمسة أجزاء فكان لعلى [علیه السلام] منها أربعة أجزاء و لسائر الناس جزء، و شاركهم على [علیه السلام] في الجزء فكان أعلم به منهم. (2)
[502/ 79] و قال: ما أخذت من تفسير القرآن فعن علي بن أبي طالب علیه السلام (3).
ابن عباس می گوید: آن چه از تفسیر قرآن آموخته ام از علی علیه السلام است
[503/ 80] و قال ابن عباس: ما علمي إلى علم علي إلا كالقرارة إلى [في] المثعنجر. (4) ابن عباس می گفت: دانش من نسبت به دانش علی علیه السلام مانند گودالی کوچک در برابر دریایی بی پایان است.
[504/ 81] و قيل له: أين علمك من علم ابن عمّك؟ فقال: كنسبة قطرة من
ص: 690
المطر إلى البحر المحيط. (1) به ابن عباس گفتند: اندازه دانش تو نسبت به دانش پسر عمویت علی علیه السلام چیست؟ پاسخ داد: مانند نسبت قطره ای به اقیانوس !
[505/ 82] و قال ابن عباس: علم النبي صلی الله علیه و آله من علم الله، و علم علي رضی الله عنه [علیه السلام] من علم النبي صلی الله علیه و آله، و علمي من علم علي رضی الله عنه [علیه السلام]، و ما علمي و علم الصحابة في علم علي رضی الله عنه [علیه السلام] إلّا كقطرة في سبعة أبحر. (2)
ابن عباس می گوید: دانش پیامبر صلی الله علیه و آله (گرفته شده) از دانش خداوند، و دانش علی علیه السلام (گرفته شده) از دانش پیامبر صلی الله علیه و آله و دانش من از دانش امیر مؤمنان علیه السلام است. دانش من و تمام اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به دانش امیرمؤمنان علیه السلام مانند نسبت قطره ای به هفت دریاست !
[06/ 83] عن طارق بن شهاب، قال: كنت عند عبد الله بن عباس فجاء أناس من [أبناء] المهاجرين فقالوا له: يا ابن عباس أي رجل كان علي بن أبي طالب [علیه السلام]؟ قال: مُلئ جوفه حكماً و علماً و بأساً و نجدةً و قرابةً [مع قرابته] من رسول الله. (3)
از ابن عباس درباره علی علیه السلام پرسیدند، پاسخ داد:
درون او سرشار از حکمت دانش شجاعت، دلاوری و نیرو و قوّت بود، علاوه بر فضیلت خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله.
[507/ 84] و قال ابن عباس في ضمن كلام: كان - والله - قد مليء علماً و حلماً. (4)
ص: 691
ابن عباس در ضمن کلامی درباره علی [علیه السلام] می گوید: به خدا سوگند او سرشار از دانش و بردباری است.
[508/ 85] او در ضمن کلام دیگری حضرت را به وصف منتهى العلم للورى يعنى: آخرین درجه دانش مردمان، ستوده است. (1)
[509/ 86] و قال ابن عباس - أيضاً -: ما رأيت... ولا أعلم من على [علیه السلام]. (2)
یعنی ابن عباس می گوید: من دانشمندتر از علی علیه السلام ندیده ام.
[510/ 87] عن أم سلمة، قالت: كان جبريل يمل [يملي] على رسول الله صلی الله علیه و آله و رسول الله صلی الله علیه و آله يمل [يملي] على عَلِيّ [علیه السلام]. (3) ام سلمه می گوید: جبرئیل مطالب را بر پیامبر صلی الله علیه و آله املا می نمود و پیامبر صلی الله علیه و آله بر علی [علیه السلام].
[511/ 88] عن عطاء، قالت عائشة: عليٌّ أعلم الناس بالسنة. (4)
و في لفظ: علي بن أبي طالب أعلمكم بالسنة. (5)
ص: 692
بخاری و دیگران از عایشه نقل کرده اند که گفت: علی [علیه السلام] از همه مردم به سنّت داناتر است.
[512/ 89] و قالت: عليٌّ أعلم أصحاب محمّد بما أنزل على محمد صلی الله علیه و آله (1)
عایشه گفت: داناترین اصحاب به آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد علی [علیه السلام] است.
[513/ 90] عن شريح بن هانی، قال: سألت عائشة عن المسح، فقالت: انت علياً فهو أعلم بذلك مني. (2)
[514/ 91] عن المقدام بن شريح عن أبيه، سألت عائشة فقلت: أخبريني برجل من أصحاب النبي صلی الله علیه و آله أسأله عن المسح على الخُفّين، فقالت: انت عليّاً فسله ؛ فإنه كان يلزم النبي صلی الله علیه و اله. (3) راوی از عایشه درباره مسح پرسید، او گفت: نزد علی [علیه السلام] رفته و از او بپرس که از من داناتر است.
و بنابر نقلی از او پرسید: یکی از صحابه را معرفی کن تا از او درباره مسح بر کفش سؤال کنم. عایشه گفت: نزد علی [علیه السلام] برو و از او بپرس که (همیشه) ملازم و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بود.
[515/ 92] قال سعيد بن عمرو: قلت لعبد الله بن عياش بن أبي ربيعة [و هو من الصحابة] (4): يا عم، لو كان صغو الناس إلى عليّ [علیه السلام] ! فقال: يا بن أخي، إنّ عليّاً علیه السلام
ص: 693
كان له ما شئت من ضرس قاطع في العلم، و كان له البسطة في العشيرة، والقدم في الإسلام والصهر لرسول الله صلی الله علیه و آله، والفقه في المسألة [السنة]، والنجدة في الحرب، والجود في الماعون. (1)
راوی می گوید: به عبدالله بن عیاش- که از صحابه بود- گفتم: ای کاش مردم به علی علیه السلام تمایل داشتند (و رهبری و امامت او را پذیرفته بودند) او گفت: تا بخواهی او در علم و دانش نظری قاطع داشت برخورد او با خوشرویی بود. در اسلام بر دیگران سبقت گرفت. مفتخر به دامادی پیامبر صلی الله علیه و آله گردید. در مسائل از فهم (و درک بالا) برخوردار بود. در میدان رزم از خویش شجاعت و دلاوری نشان داد و در احسان و بخشش صاحب جود و کرم بود.
نگارنده گوید: ابتدای روایت گذشته تحریف شده برخی آن را حذف کرده (2) و بعضی دیگر آن را به صورت صحیح نقل نکرده و «لِمَ» را تبدیل به «لو» و یا «صغو» را تبدیل به «صفو» - بالفاء - کرده اند. (3)
همین روایت در منابع دیگر به این گونه نقل شده: يا عمّ، لِمَ كان صغو الناس إلى عليّ [علیه السلام]؟! (4) یعنی: چرا مردم به علی علیه السلام تمایل داشتند؟!
بنابر نقل ابن عساکر دمشقی و دیگران سعید بن عمرو از عبدالله بن عیاش می پرسد: چرا با وجود سن و سال ابوبكر - که 60 سال داشته -
ص: 694
مردم به علی- که جوان بوده و 34 سال داشته - تمایل داشته اند؟! (1)
[516/ 93] لمّا بويع علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] على منبر رسول الله صلی الله علیه و آله قال خزيمة بن ثابت - و هو واقف بين يدي المنبر -:
إذا نحن بايعنا عليا فحسبنا *** أبو حسن مما نخاف من الفتن
وجدناه أولى الناس بالناس انه *** أطب قريش بالكتاب و بالسنن
و ان قريشا ما تشق غباره *** إذا ما جرى يوما على الضمر البدن
و فيه [ففيه] الذي فيهم من الخير كلّه *** و ما فيهم كل الذي فيه من حسن (2)
و أول من صلّى من الناس كلّهم *** سوى خيرة النسوان والله ذو منن (3)
خزيمة بن ثابت انصاری در اشعار فوق متذکر دانش امیرمؤمنان علیه السلام شده که در میان قریش سرآمد همه در علم به کتاب و سنت است.
[517/ 94] قال ابن عمر: عليٌّ أعلم الناس بما أنزل الله على محمد صلی الله علیه و آله (4)
عبدالله پسر عمر نیز اعتراف می کند که: داناترین مردم به آن چه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده علی [علیه السلام] است.
ص: 695
[518/ 95] قال عدي بن حاتم في خطبة له: والله لئن كان إلى العلم بالكتاب والسنة إنه - يعني علياً [علیه السلام] - لأعلم الناس بهما، و لئن كان إلى الإسلام إنه لأخو نبي الله والرأس في الإسلام، و لئن كان إلى الزهد والعبادة إنه لأظهر الناس زهداً، و أنهكهم عبادةً، و لئن كان إلى العقول والنحائز إنه لأشدّ الناس عقلاً، و أكرمهم تحيزةً. (1)
عدی بن حاتم در ضمن خطبه ای امیرمؤمنان علیه السلام را این گونه ستوده: به خدا سوگند اگر میزان و ملاک در سنجش افراد به دانش کتاب و سنت باشد آن حضرت داناترین مردم به کتاب و سنت است؛ اگر به دین و اسلام باشد او برادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سرآمد همه در اسلام است ؛ اگر ملاک زهد و عبادت است، بی رغبتی او به دنیا از همه ظاهرتر و عبادتش از همۀ مردم بیشتر است ؛ و اگر میزان به عقل و فهم و سرشت و خوی باشد از همه عاقل تر و بزرگوارتر است.
[519/ 96] كان معاوية يكتب فيما ينزل به ليسأل له عليّ بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] عن ذلك، فلما بلغه قتله قال: ذهب الفقه والعلم بموت ابن أبي طالب. فقال له أخوه عتبة: لا يسمع هذا منك أهل الشام. فقال له: دعني عنك. (2)
هرگاه مطلبی برای معاویه پیش می آمد آن را یادداشت می کرد تا (با واسطه) از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیده شود. هنگامی که خبر شهادت آن حضرت را شنید گفت: با رفتن علی ابن ابی طالب علیه السلام دانش و فقاهت از بین رفت. برادرش گفت: مبادا شامیان از تو چنین مطلبی بشنوند او پاسخ داد مرا به حال خود واگذار!
ص: 696
[520/ 97] لمّا جاء خبر قتل علي [علیه السلام] إلى معاوية جعل يبكي فقالت له امرأته: أتبكيه وقد قاتلته؟ فقال: ويحك، أنك لا تدرين ما فقد الناس من الفضل والفقه والعلم! (1) هنگامی که خبر شهادت علی علیه السلام به معاویه رسید شروع کرد به گریه کردن همسرش به او گفت: برای علی گریه می کنی در حالی که با او می جنگیدی؟! او پاسخ داد: وای بر تو، تو نمی دانی که مردم از فضیلت و فقه و دانش چه چیزی را از دست داده اند !
[521/ 98] عن قيس بن ابی حازم، قال: جاء رجل إلى معاوية فسأله عن مسألة، فقال: سل عنها علي بن أبي طالب فهو أعلم، فقال: يا معاوية: جوابك فيها أحبّ إلي من جواب علي، فقال: بئس ما قلت ولؤم ما جئت به، لقد كرهت رجلا كان رسول الله صلی الله علیه و آله يغرّه العلم غرّا، (2) ولقد قال له رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي»، وكان عمر إذا أشكل عليه شيء يأخذ منه، (3) ولقد شهدت عمر و قد أشكل عليه شيء فقال: هاهنا علي؟! (4)
کسی از معاویه سؤالی پرسید او گفت: از علی بپرس، او داناتر است!
او گفت: پاسخ تو نزد من بهتر از پاسخ علی است.
معاویه گفت: بد حرفی زدی و چیزی گفتی که سزاوار نکوهش و ملامت
ص: 697
هستی! پاسخ کسی را ناخوش داری که پیامبر صلی الله علیه و آله او را سرشار از علم و دانش می نمود و درباره او فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود».
عمر در مشکلات (به او مراجعه می کرد و حلّ مشکل را) از او یاد می گرفت. من خودم نزد عمر بودم که مشکلی برایش پیش آمده بود سراغ او را می گرفت.
[22/ 99] ابن الجوزى (متوفی 597) - تحت عنوان: ذكر غزارة علمه - می نویسد:
كان أبو بكر وعمر يشاورانه و يرجعان إلى رأيه.
و كان كل الصحابة مفتقراً إلى علمه.
و كان عمر يقول: أعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن. (1)
ابوبکر و عمر با علی علیه السلام مشورت و به رأی و نظر او رجوع می کردند.
همه صحابه نیازمند علم و دانش او بودند.
عمر می گفت: به خدا پناه می برم از این که مشکلی پیش آید و علی برای حل آن نباشد!
[523/ 100] او در جای دیگر نیز این مطلب را تکرار کرده که: بزرگان صحابه (در مشکلات) به علی علیه السلام رجوع می کردند و از نظریات و دانش او بهره مند می شدند تا جایی که عمر به خدا پناه می برد از این که مشکلی برای او پیش آید و علی علیه السلام برای حلّ آن نباشد! (2)
ص: 698
[524/ 101] نگارنده گوید: در منابع عامه فراوان آمده است: کان عمر بن الخطاب يتعوّذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن، يعنی علیاً [علیه السلام]. (1) (هنگامی که گرفتاری عمر به دست امیرمؤمنان علیه السلام برطرف می شد) عمر می گفت: پناه می برم به خدا که مشکلی برای ما پیش آید و علی برای حل آن حضور نداشته باشد!
و مناوی گفته:
و صحّ عنه من طرق أنه كان يتعوّذ من قوم ليس هو فيهم حتى أمسكه عنده ولم يولّه شيئاً من البعوث لمشاورته في المشكل. یعنی: این مطلب با اسناد متعدد و صحیح نقل شده که عمر پناه می برد به خدا از قومی که علی با آنان نباشد و آن حضرت را نزد خویش نگه داشته و جایی نمی فرستاد تا در مشکلات با ایشان مشورت نماید. (2)
[525/ 102] أخرج الدارقطني عن أبي سعيد: أن عمر كان يسأل عليّاً [علیه السلام] عن
ص: 699
شيء فأجابه فقال عمر: أعوذ بالله أن أعيش في قوم ليس فيهم أبو الحسن. (1)
که مفادش نزدیک به معنای روایت سابق است، یعنی عمر پرسش هایش را از امیرالمؤمنین علیه السلام می پرسید و آن حضرت پاسخ می فرمود، پس از آن می گفت: پناه بر خدا که من در بین مردمانی زندگی کنم و علی علیه السلام بين آنان نباشد.
[526/ 103] سماك بن حرب، قال: كان عمر بن الخطاب يقول لعلي بن أبي طالب علیه السلام - عندما يسأله عن الأمر فيفرّجه عنه -: لا أبقاني الله بعدك يا أبا الحسن. (2)
هنگامی که عمر در مشکلات از امیر مؤمنان علیه السلام سؤالی می کرد و حضرت پاسخ او را می داد و در کارش گشایش حاصل می شد به آن حضرت عرض می کرد ای ابا الحسن خدا مرا پس از تو زنده نگذارد.
[527/ 104] عمر پس از حلّ مشکلاتش فراوان گفته است: لولا على لهلك عمر یعنی: اگر علی نبود عمر هلاک می گشت ! (3)
ص: 700
و بنابر نقلی پیش از آن نیز افزوده: زنان روزگار عاجز و ناتوانند که فرزندی چون علی بیاورند. (1)
[528/ 105] بنابر نقل زمخشری و دیگران عمر به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز گفته است: لولاك لافتضحنا ! اگر تو نبودی ما رسوا و مفتضح می شدیم ! (2)
علامه امینی تحت عنوان «نوادر الاثر في علم عمر» مواردی از رجوع او را به فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده، مناسب است مراجعه شود. (3)
ص: 701
ابن تیمیه برای کمرنگ کردن فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام، می نویسد:
یعنی اصلاً معلوم نیست که عمر عبارت: (لولا على لهلك عمر) را گفته باشد مگر در یک مورد، تازه اگر آن نقل هم صحیح باشد!. (1)
کسی از علمای معتبر نگفته که علی از ابوبکر و عمر اعلم است. (2)
و با آن که موارد اعتراف عمر به جهل و نادانی اش امری روشن و غیر قابل انکار است، باز او را به علم و و دانش ستوده و در این صفت نیز او را بر دیگران ترجیح داده و ادعا می کند که:
عمر در دانش از کسانی که پس از او سرکار آمدند کامل تر بود ! (3)
بلکه با کمال وقاحت مسلّمات را هم انکار نموده و به دروغ گفته
ابوبکر و عمر یا دیگر بزرگان، صحابه هیچ گاه از علی [علیه السلام] پرسشی نداشته اند و مشهور است که علی از ابوبکر دانش آموخته است! (4)
اشکال
با رجوع به مصادر گذشته معلوم می شود که عمر بارها امثال این عبارات را گفته، بویژه که ناقلان از صیغه ماضی استمراری استفاده نموده و گفته اند: (کان عمر يتعوّذ بالله من معضلة ليس لها أبو الحسن) يا: (و كان عمر يقول: لولا على لهلك عمر) که دلالت دارد این سخنان بارها بر زبان عمر جاری شده است. و نیاز و
ص: 702
رجوع همه بویژه - ابوبکر و عمر - به آن حضرت گذشت و خواهد آمد. (1)
[529/ 106] قال معاوية لضرار الصّدائي [الكناني]: يا ضرار، صف لي علياً. قال:... فكان - والله - بعيد المدى، شديد القوى، يقول فصلا و يحكم عدلا، يتفجّر العلم من جوانبه، و تنطق الحكمة من نواحيه. (2)
أو: يتفجر العلم من أنحائه، والحكمة من أرجائه. (3)
معاویه به ضرار- که از پرچمداران امیر مؤمنان علیه السلام در صفین بود - گفت: از اوصاف علی برایم بگو. او در ضمن پاسخ گفت: او در جایگاهی رفیع قرار داشت - یا آن که همتی بلند داشت - کلامش فصل الخطاب (اختلاف ها) بود و قضاوتش به حق و عدالت، دانش از هر سوی او می جوشید و فوران می زد و هر طرفش به حکمت گویا بود... .
[530/ 107] عن الشعبي، قال: ماكان أحد من هذه الأمة أعلم بما بين اللوحين و بما أنزل على محمد [صلی الله علیه و آله] من علي [علیه السلام].
و في رواية: بعد نبي الله [صلی الله علیه و آله] من علي بن أبي طالب [علیه السلام] (4)
شعبی می گوید: هیچ کس از این امت، از علی علیه السلام به قرآن داناتر نیست.
ص: 703
[531/ 108] عن أبي عبد الرحمن السلمي، قال: ما رأيت أحدا أقرأ لكتاب الله من علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
ابو عبدالرحمن سلمی می گوید: هیچ کسی را در قرائت قرآن برتر از امیر مؤمنان علیه السلام نیافتم.
[532/ 109] عن عبد الملك بن أبي سليمان، قال: قلت لعطاء: أكان في أصحاب محمد أحد أعلم - و في لفظ: أفقه - من على علیه السلام؟ قال: لا والله ما أعلمه [علمته]. (2)
عطا، مفتی اهل مکه (3) سوگند یاد می کند که در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را داناتر - یا فقیه تر- از علی علیه السلام سراغ ندارم.
[533/ 110] عن مغيرة، (4) قال: ليس أحد منهم أقوى قولا في الفرائض من علي [علیه السلام]. و كان المغيرة صاحب الفرائض. (5)
مغيرة بن مقسم- که در جبهه مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داشت - می گوید:
ص: 704
هیچ کس در دانش تقسیم ارث از علی علیه السلام قوی تر نیست.
شایان ذکر است که مغيرة بن مقسم خودش در این زمینه صاحب نظر بود.
[534/ 111] إن المغيرة حلف بالله ما أخطأ عليّ في قضاء قضى به قطّ. (1)
او سوگند یاد می کرد که علی علیه السلام در هیچ قضاوتی اشتباه نکرده است.
[535/ 112] قال الحسن البصري: كان سهما لله عز وجل في أعدائه، و كان في محلّة العلم أشرفها، و أقربها من رسول الله صلی الله علیه و آله و رهبانيّ [و ربّانيّ] هذه الأمة. (2)
و في لفظ: كان عليٌّ - والله - سهما صائبا من مرامي الله على عدوّه، و ربّانيّ هذه الأمة، و ذا فضلها، و ذا سابقتها، و ذا قرابتها من رسول الله صلی الله علیه و آله. (3)
حسن بصری درباره امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: او تیر خدای عزوجل بود (که) بر (قلب) دشمنان خدا (فرود می آمد) او در دانش شریف ترین جایگاه را داشت
ص: 705
و از همه به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک تر بود. او (عالم) ربّانی این امت بود.
[536/ 113] قال سعيد بن المسيب: ما كان أحد بعد رسول الله صلی الله علیه و آله أعلم من علي ابن أبي طالب [علیه السلام]. (1) سعید بن المسیب می گوید: پس از پیامبر صلی الله علیه و آله دانشمندتر از علی علیه السلام وجود ندارد.
[537/ 114] قال عبيدة السلماني: صحبت عبد الله بن مسعود سنة، ثم صحبت علياً [علیه السلام] فكان فضل علي [علیه السلام] على عبد الله في العلم كفضل المهاجر على الأعرابي. (2)
عبیده سلمانی می گوید: یک سال با عبدالله بن مسعود همراه بودم (و از او دانش می آموختم) پس از آن مصاحبت امیرالمؤمنین علیه السلام را اختیار نمودم (و از خرمن دانش او خوشه ها چیدم) فضیلت علی علیه السلام بر ابن مسعود مانند فضیلت مهاجر بر بادیه نشین بود!
* در ضمن روایت معتبر شماره 328 از سعد بن ابی وقاص گذشت که او درباره علی علیه السلام گفت: ألم يكن أعلم الناس؟! آيا او عالم ترین مردم نبود؟!
* و در روایت شماره 331 ضمن اشعاری از صحابه گذشت که:
أليس أول من صلّى لقبلتكم *** و أعلم الناس بالقرآن والسنن
* و در روایت شماره 910 از ابن عباس خواهد آمد که: علّمه - أي علّم رسول الله صلی الله علیه و آله علياً علیه السلام - ألف ألف كلمة كل كلمة تفتح ألف كلمة.
ص: 706
* مناوی در شرح حدیث: «عليٌّ عيبة علمی) می نویسد: ابن درید - دانشمند و ادیب سنی (متوفی 321) - می گوید: این از کلمات موجز پیامبر صلی الله علیه و آله است که در تمثیل به آن پیشگام بوده و کسی بر آن حضرت سبقت نگرفته، یعنی علی علیه السلام از امور باطنی و اسراری که هیچ کس اطلاع ندارد آگاه است. و این نهایت مدح علی علیه السلام است. دشمنان آن حضرت در باطن او را عظیم و بزرگ می شمردند. (1)
* ابن بطه عکبری حنبلی (متوفی 387) می نویسد: فقضایا علی علیه السلام و أحكامه سنّة واجبة و فروض لازمة مشاكلة لأحكام كتاب الله و سنّة رسول الله صلی الله علیه و آله. (2)
پیروی از قضایا و احکام علی علیه السلام مانند پیروی از قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله سنتی واجب و فرض و لازم است.
* قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) در ضمن کلامی می نویسد: همه صحابه علی علیه السلام را احترام و تعظیم می نمودند و اتفاق نظر بر علم، دانش، فضل، درک، فهم، تیزبینی و فقاهت او داشتند کسی چون عمر می گفت: لولا علي لهلك عمر. صحابه در بسیاری از احکام مطابق نظر علی علیه السلام رفتار نمودند و سخنش را در حلال و حرام می پذیرفتند. (3)
ص: 707
حاکم حسکانی (قرن پنجم) بخشی را اختصاص داده به این که امیرمؤمنان علیه السلام تنها کسی است که شناخت کامل به آیات قرآن و مفاهیم آن و شأن نزول آن داشته است. (1)
* قال ابن عطية الأندلسي (المتوفى سنة 543): فأما صدر المفسرين والمؤيد فيهم فعلى بن أبى طالب [علیه السلام]. ابن عطیه - مفسّر نامی عامه - می نویسد: بزرگ مفسّرین که از تأیید الهی بهره مند بود علی ابن ابی طالب علیه السلام است. (2)
* برخی از کلمات ابن الجوزى (متوفی 597) در این زمینه گذشت، مناسب است سخنانی دیگر از کتاب التبصره او نیز نقل شود.
او امیرالمؤمنین علیه السلام را دریای بی پایان دانش و سرور و بزرگ دانشمندان و قطب و مدار آنان دانسته که پیامبر صلی الله علیه و آله او را از علم و دانش سرشار نموده (3) و می نویسد: همه به علم و دانش و فضیلت و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام اقرار و اعتراف داشته اند (4) تمام خلایق نیازمند علم و دانش امیرالمؤمنین علیه السلام بودند تا جایی که عمر افسوس می خورد در مشکلی که آن حضرت حضور نداشت. آن حضرت سزاوار سیادت و آقایی بود اگر به علمش نظر کنی می یابی که همهٔ
ص: 708
بزرگان نیازمند دانش او بوده اند. (1)
* ابن اثیر جزری (متوفی 630) نیز می نویسد: اگر بخواهیم پرسش هایی که صحابه - مانند عمر و دیگران از آن حضرت پرسیدند و پاسخ گرفتند نقل کنیم به طول می انجامد. (2)
* ابن ابى الحديد معتزلی (متوفی 656) می گوید: شریف ترین علوم، دانش توحید است که از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام اقتباس و نقل شده و مطالب الهیات و توحید به آن حضرت منتهی می گردد و از ایشان شروع شده است.
از جمله علوم، علم فقه است که اصل و اساسش از آن جناب است و هر فقیهی در اسلام بر سر سفره دانش او نشسته و از او استفاده نموده است.
او در ادامه می نویسد: همه می دانند که عمر در مسائلی که بر او یا دیگر صحابه مشکل می شد به آن حضرت رجوع می کرد و بارها گفته:
اگر علی نبود عمر هلاک می گشت.
مبادا من در مشکلی گرفتار شوم که ابوالحسن حاضر نباشد.
با حضور علی کسی حق فتوا دادن در مسجد را ندارد.
این نیز تبیین می کند که فقه به آن حضرت منتهی می شود.
همه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که: «أقضاکم علی» یعنی: برترین شما در قضاوت علی است. و قضاء (نیازمند تمام) فقه است، پس، علی علیه السلام در فقاهت از همه بالاتر است... .
ص: 709
علم تفسیر قرآن نیز یکی از دانش هاست. این علم از او گرفته شده و شاخ برگش از اوست. اگر به کتب تفسیر رجوع کنی صحت این گفتار برایت روشن می شود بیشترین مطالب در تفسیر از او و عبدالله بن عباس نقل شده که او نیز شاگرد و دست پرورده و تربیت شده علی علیه السلام است و دانش خود را در برابر دانش آن حضرت مانند قطره نسبت به اقیانوس می داند.
شارح معتزلی پس از بیان این که ارباب طریقت و تصوف نیز خود را منسوب به آن حضرت می دانند می گوید یکی از علوم (متداول) علم نحو و ادبيات عرب است. همه می دانند که ابداع این دانش از آن حضرت بوده و اصول اساسی و ارکان آن را علی علیه السلام بر ابوالاسود دئلی املا نموده است. (1)
* محب طبری (متوفی 694) تحت عنوان فقاهت و دانش آن حضرت می نویسد: پیش از این مطالبی دربارۀ اعلم بودن آن حضرت (نسبت به دیگر صحابه) مطلقا و بویژه در خصوص سنّت گذشت و گفتیم که آن حضرت درب خانه دانش بوده است و در بین صحابه هیچ کس نمی گفت: «سلوني»: هر کس هر چه می خواهد از من بپرسد جز علی علیه السلام. و ارجاع جمعی از صحابه به آن حضرت نیز بیان شد. (2)
* سیوطی درباره علوم قرآن می گوید امّا الخلفاء فأكثر من روي عنه منهم علي ابن أبي طالب [علیه السلام]، والرواية عن الثلاثة نزرة جدّاً، و كأن السبب في ذلك تقدّم وفاتهم، كما أن ذلك هو السبب في قلّة رواية أبي بكر للحديث، ولا أحفظ عن أبي بكر في التفسير إلّا آثاراً قليلة جدّاً لا تكاد تجاوز العشرة، و أمّا عليّ [علیه السلام] فروي عنه الكثير. (3)
ص: 710
یعنی: در بین خلفا کسی که بیش از همه از او روایت شده علی ابن ابی طالب علیه السلام است روایت از سه خلیفه قبلی بسیار ناچیز است (1)... من از ابوبکر در تفسیر جز آثار ناچیز و بسیار کمی که از ده روایت بیشتر نیست یاد ندارم. اما از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایات فراوان است.
* ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می گوید: علی علیه السلام قرآن را از بر نمود و بر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت. او پس از رحلت آن حضرت، خلوت گزیده و کتابی نگاشت که عمده علوم را در آن گرد آورد تا جایی که ابن سیرین می گوید: اگر به آن کتاب دسترسی داشتم به تمام علم و دانش دست می یافتم. (2)
مطلب اخیر از ابن سیرین به عبارات گوناگون نقل شده است.
رووا عن أمير المؤمنين علیه السلام في ضمن رواية أنه قال: آليت ألا أرتدي ردائي إلّا إلى صلاة حتى أجمع القرآن. ثم قالوا: قال ابن سيرين: فبلغني أنه كتب على تنزيله، ولو أصيب ذلك الكتاب لوجد فيه علم كثير. (3)
* از ابن حجر هیتمی مکی مطلبی دیگر در این زمینه صفحه 639 گذشت.
* مناوی (متوفی 1031) پس از تأیید حدیث: «أنا مدينة...» به ذكر احاديثى در علم و دانش آن حضرت می پردازد و در آخر می گوید: روایات در این زمینه
ص: 711
بی شمار است. سپس از بزرگان عامه نقل کرده است که:
همه می دانند که فهم قرآن منحصر است در دانش علی علیه السلام، هر کس این مطلب را نداند (و انکار نماید) گمراه است. (1)
* و گذشت که مناوی گفته: علی علیه السلام از همه به تفسیر قرآن داناتر بود. (2)
* و از او مطالبی دیگر در همین زمینه صفحه 639 - 640، 699 گذشت و در پاورقی صفحه 719 نیز خواهد آمد.
* استاد الازهر، شنقیطی به نقل از نووی می گوید: اما از جهت علم و دانش علی علیه السلام منزلت والایی در علوم داشت...
و سؤال كبار الصحابة و رجوعهم إلى فتواه و أقواله في المواطن الكثيرة والمسائل المعضلات مشهور. یعنی پرسش های بزرگان صحابه از آن جناب و رجوع آنان به نظر و فتوای آن حضرت در موارد فراوان و امور مشکل، معروف و مشهور است. (3)
[538/ 115] عده ای از نویسندگان لغت عرب در لغت «زکت» می نویسند: در وصف امیرالمؤمنین علیه السلام آمده: «أنه كان مزکوتاً» و این بدان معناست که آن حضرت سرشار از دانش است. (4)
ص: 712
11
[539 - 540/ 1 - 2] پیامبر صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام را برای قضاوت به یمن فرستاد، سپس برای آن حضرت چنین دعا فرمود که: «اللهم اهد قلبه [اهده]، و ثبت لسانه». (1) یعنی: خدایا او را- و بنابر روایتی: دلش را- (به شناخت حقیقت) راهنمایی و زبانش را (به بیان آن گویا و) ثابت و استوار بدار.
و بنابر نقلى فرمود: «ثبّتك الله و سدّدك» خدا تو را ثابت و استوار بدارد.
و بنابر روایات معتبر دیگر حضرت، مطلب را به صورت اخباری چنین بیان فرمود که: «إن الله تعالى يثبت لسانك و يهدى [سيهدي] قلبك». (2) یعنی: خدا زبانت را استوار داشته و قلبت را راهنمایی و هدایت می نماید.
حضرت امیر علیه السلام سوگند یاد فرمود که پس از آن در هیچ قضاوتی به شک و تردید نیفتادم، «فوالذي فلق الحبة ما شككت في قضاء بين اثنين».
ص: 713
* این روایت در مسند احمد و صحيح ابن حبان و الأحاديث المختارة (1) نقل شده و پیش از این گذشت که اعتبار روایات این کتب پذیرفته شده است. (2)
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) و ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت آن بنابر شرط بخاری و مسلم کرده اند. (3)
* طبری، مقدسی، سیوطی، متقى هندی، البانی، وادعی، صاعدی، احمد محمد شاكر، وصى الله ابن محمد عباس و... حکم به صحت و اعتبار این روایت کرده و یا اعتبار آن را از دیگران نقل کرده اند. (4)
* عجلونی و صاعدی دربارۀ آن گفته اند اسناد متعدد این روایت، همدیگر
ص: 714
را تقویت می کند (و موجب حصول اطمینان به صدور روایت می شود) (1)
* این روایت با متون متفاوت و اسناد فراوان نقل شده است. (2)
ص: 715
ناگفته پیداست که دائره قضاوت بسیار وسیع است و کسی که بتواند به تأیید الهی تمام مشکلات امت را با قضاوت عادلانه و عالمانه اش حل کند و فصل الخطاب همۀ نزاع ها گردد، قطعاً از جهت دانش و فضیلت بر همگان مقدم است. (1) دانشمندان اهل تسنن این حقیقت را پذیرفته اند.
قال المناوي: و علي [علیه السلام]... كان أقضى الصحابة، والأقضى - كما قال السمهودي و غيره - أعلم. (2) مناوی می نویسد: علی علیه السلام برترین صحابه در قضاوت است، و همان گونه که سمهودی و دیگران گفته اند برتری در قضاوت یعنی برتر از همه در دانش.
دانشمندان اهل تسنن - پس از نقل روایت نبوی گذشته - تصریح کرده اند که على علیه السلام جز به حق حکم نمی فرماید (3) و معنای کلام پیامبر صلی الله علیه و آله آن است که: خدایا زبان او را همیشه بر نُطق به حق و حقیقت ثابت و مستقرّ بدار. (4)
ص: 716
[541/ 3] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أقضى أُمتي علي بن أبي طالب. (1)
أو: «أقضاها - أي أقضى الأمة - علي. (2) أو: أقضاهم علي. (3)
[542/ 4] و قال صلی الله علیه و آله: أقضاكم علي بن أبي طالب. (4)
روایات متعدد با تعابیر مختلف از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: برترین امت یا برترین صحابه در قضاوت علی علیه السلام است.
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد: این حدیث بدون هیچ نزاعی صحیح است. (5)
[543/ 5] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: عليٌّ أقضى أمتي بكتاب الله، فمن أحبّني
ص: 717
فليحبّه ؛ فإن العبد لا ينال ولايتي إلّا بحبّ علي. (1)
[544/ 6] قال ابن مسعود: إنّ أقضى أهل المدينة علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
و في رواية أخرى: أفرض أهل المدينة و أقضاها علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
و في رواية ثالثة: كنا نتحدث أن أقضى أهل المدينة علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (4)
از ابن مسعود نیز نقل شده که او بر این عقیده بوده در بین اهل مدینه علی علیه السلام در دانش قضاوت - و بنابر روایتی دانش تقسیم مواریث و قضاوت هر دو - سرآمد است. بلکه گفته این مطلب بر سر زبان ها بود که بین اهل مدینه علی ابن ابی طالب علیه السلام در قضاوت از همه برتر است.
[7/545] بخاری و دیگر نویسندگان اهل تسنن با اسناد معتبر نقل کرده اند که عمر گفته: «أقضانا علی» علی در قضاوت از همه ما برتر است. (5)
ص: 718
و ابن كثير متعصب نیز گفته: این مطلب از عمر ثابت است. (1)
* و در روایات شماره 42، 66 - 67 گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت را به اوصافی ستود از جمله: «و أبصرهم بالقضية» و بنابر نقلى: «و أعلمهم بالقضية».
در روایت شماره 65 به تعبیر: «و أقضاكم بحكم الله».
نگارنده گوید: برخی از نویسندگان - مانند محب طبری - باب جداگانه ای برای قضاوت های آن حضرت تشکیل داده اند، مناسب است مراجعه شود. (2)
ابن تیمیه برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت را انکار کرده و گفته:
حديث «أقضاكم علي» ثابت نيست. (3)
او در جای دیگر می نویسد:
ص: 719
این حدیث در منابع معتبر وجود ندارد و فقط از افرادی که به دروغگویی مشهور هستند نقل شده است. (1)
نگارنده گوید: میزان اعتبار سخن او از روایات گذشته و کلمات محدّثان اهل تسنن روشن است، بویژه که از ابن حجر مکی هیتمی گذشت که حدیث «أقضاكم علي» بدون هیچ نزاعی صحیح است.
بعضی از مخالفان احتمال داده اند که قضاوت های امیرالمؤمنین علیه السلام بر خلاف واقع باشد! پیش از این گذشت که مغيرة بن مقسم سوگند یاد می کرد که علی علیه السلام در هیچ قضاوتی اشتباه نکرده راوی می گوید: هنگامی که این مطلب را با شعبی در میان گذاشتم گفت: مغیره (در مدح علی علیه السلام) افراط و زیاده روی کرده است. (2)
نگارنده گوید: از شعبی ناصبی (3) هیچ عجیب نیست که در برابر حدیث مسلّم پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه جبهه گیری نماید!
ابن تیمیه نیز درباره کلام عمر: «أقضانا على» - كه به جهت وجودش در صحيح بخاری نتوانسته آن را انکار نماید - با کمال بی شرمی می نویسد:
این مربوط به حل و فصل خصومت ها و نزاع ها در ظاهر است، امکان دارد که آن قضاوت ها بر خلاف واقع باشد. (4)
ص: 720
اشکال
آیا سخن شعبی و ابن تیمیه بر خلاف حدیث مسلّم پیامبر صلی الله علیه و آله: «إن الله تعالى يثبت لسانك و يهدى قلبك» نیست؟!
آیا مسلمان احتمال می دهد خلاف آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده واقع شود؟!
آری ؛ آن ها نمی توانند قضاوت های بی جا و ناحق دیگران را انکار نمایند - هر چند به روی خود هم نمی آورند - لذا خود را ناچار دیده اند که به گونه ای برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت را کم رنگ جلوه دهند، گرچه به احتمال عدم موافقت آن با واقع باشد !!
جالب آن است که در روایتی از ابن عباس آمده است که نزول آیه شریفه ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ...﴾ [يونس (10): 35] دربارهٔ قضاوت به حق امیرمؤمنان علیه السلام است که به هدایت الهی است و نیازی به یادگیری از کسی ندارد. (1)
و مناوی دقیقاً در نقطه مقابل امثال ابن تیمیه گفته است:
همان گونه که امیرالمؤمنین علیه السلام در قضاوت ظاهری سرآمد صحابه است در دانش باطنی نیز از همه برتر است. (2)
ص: 721
تلاش بیشتر ابن تیمیه برای کم رنگ نشان دادن این فضیلت
ابن تیمیه در جایی دیگر پا را فراتر نهاده و به دروغ گفته:
مردم فتواها و قضاوت های ابوبکر، عمر، عثمان و علی [صلوات الله عليه] را جمع آوری کرده اند. آن چه به صواب نزدیک تر و دلالت بر علم و دانش صاحبش دارد مربوط به ابوبکر است و سپس عمر. موارد مخالفت با نصّ از عمر کم تر است تا علی.... . (1)
اشکال
إذا لم تستحي فقل ما شئت ! مخالفت ابن تیمیه با کلام پیامبر صلی الله علیه و آله عجیب نیست ولی شگفت آن که از مخالفت با مولایش نیز باکی ندارد!
عمر به جهل و مخالفت خویش با سنت اقرار و اعتراف می کند و می گوید: لولا على لهلك عمر، و حتى بخارى متعصّب در صحیحش از او نقل می کند که گفته: أقضانا علي، پس عمر می پذیرد که امیرالمؤمنین علیه السلام از او، ابوبکر و همه صحابه در قضاوت برتر است ولی ابن تیمیه نمی پذیرد!
و البته تنافی آن چه ابن تیمیه ادعا کرده در مخالفت امیرالمؤمنین علیه السلام با نصّ - با کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و کلمات گذشته بزرگان اهل تسنن از روز روشن تر است.
سبط ابن الجوزی در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: و كان أقضى الناس بالحديث. (2)
ص: 722
12
[546/ 1] امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: با پیامبر صلی الله علیه و آله [شبانه] کنار کعبه رفته بودیم حضرت به من فرمود: «بنشین» و از شانه من بالا رفت تا من بلند شوم (و حضرت برای شکستن بت ها بر بام کعبه قرار گیرد) ولی در من احساس ضعف نمود، لذا نشست و به من فرمود: «اصعد إلى [على] منكبي» يعنى: بر شانه من بالا برو، سپس مرا بلند کرد تا جایی که اگر می خواستم دستم به افق آسمان هم می رسید. من بر بالای بام کعبه رفته و شروع به کندن بتی فلزی کردم که - از روی یا مس - به صورت مردی ساخته [و با میخ های آهنین بر بام خانه خدا میخکوب] شده بود آن را به چپ و راست و جلو و عقب تکان دادم تا از جا کنده شد.
حضرت فرمود: «آن را پرتاب کن» آن را به زمین پرتاب کردم و مانند شیشه (خُرد شد و) شکست. سپس به سرعت از مسجد خارج شدیم تا کسی ما را نبیند. از آن زمان به بعد دیگر بتی بر خانه خدا نهاده نشد.
ص: 723
* این حدیث در مسند احمد، الأحاديث المختارة مقدسی به دو سند نقل شده و حاکم در مستدرک حکم به صحت آن نموده، و هیثمی در مجمع الزوائد با اشاره به نقل احمد و پسرش و ابویعلی و بزار گفته: راویان این حدیث همه موثّق هستند. (1)
* طبری، (2) و احمد محمد شاکر نیز حکم به صحت آن نموده اند. (3)
* حاکم نیشابوری نظیر این روایت را نیز نقل و حکم به صحت آن کرده. (4) و گنجی شافعی نیز اعتبار آن را تأیید نموده است. (5)
ص: 724
این روایت با متون مختلف در مصادر دیگر نیز نقل شده است. (1)
و در همین راستا نسائی بابی را منعقد نموده با عنوان: «ذكر ما خُصّ به علي [علیه السلام] من صعوده على منكبي النبي صلی الله علیه و آله». (2).
بعضی از اعلام اهل تسنن تأليف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. صعود علي [علیه السلام] على منكب رسول الله صلی الله علیه و آله لكسر الأصنام من على ظهر الكعبة، ابو عبدالله جُعَل، حسين بن على بصرى بغدادی کاغذی معتزلی حنفی (متوفی 369)
2. صعود على [علیه السلام] على منكب النبيّ صلی الله علیه و آله، حاکم حسکانی (قرن پنجم)
ذهبی ناچار شده اعتبار حدیث فوق را بپذیرد ولی - از آن روی که این فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و دیگران را از آن بهره ای نیست ! - باز باطن خویش را آشکار و چنین اظهار کرده است که:
ص: 725
گر چه سند آن مشکلی ندارد ولی متن آن منکر و غیر قابل قبول است! (1)
ابن تیمیه در برخورد با این روایت به گونه ای رفتار کرده تا در ذهن مخاطب تردید ایجاد نماید که شاید این روایت معتبر نباشد. سپس می گوید:
بر فرض که صحیح باشد، در آن ویژگی خاصی برای امامان یا علی [علیه السلام] نیست. (2)
اشکال
با مراجعه به مصادر گذشته روشن است که راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند و اعیان اهل تسنن تصریح به صحت و اعتبار آن نموده اند.
امّا دلالت آن بر ویژگی مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام آن است که هیچ کس به چنین جایگاهی نرسیده که به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله پا بر دوش آن حضرت بگذارد، آن هم به گونه ای که اگر بخواهد دستش به افق آسمان برسد !
ولی کو دیدہ بینا؟!!
ص: 726
13
حدیث «رایت» از روایاتی است که با اسناد فراوان در بسیاری از منابع و مصادر فریقین آمده است، حتی بخاری و مسلم - با آن که سعی در کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام دارند - نتوانسته اند آن را کتمان کنند و برخی از نویسندگان عامه اعتراف کرده اند که حدیث رایت از احادیثی است که قطع به تواتر آن داریم. (1)
[547/ 1] خلاصه مطلب بنابر روایات صحیح و معتبر عامه آن است که: پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر پرچم را به دست ابوبکر داد و گروهی با او روانه میدان جنگ شدند ولی شکست خورده بازگشتند پس از آن پرچم را به دست عمر داده و گروهی با او نیز به میدان نبرد روانه شدند ولی او نیز شکست خورد و بازگشت در حالی که او و یارانش یکدیگر را به ترس و بزدلی نسبت می دادند! (یعنی او لشکر را مقصر می دانست که ترسیدند و تاب مقاومت در برابر دشمن را نداشتند ولی آن ها ترس و فرار پرچمدار را سبب شکست می دانستند!) این مطلب برای پیامبر صلی الله علیه و آله ناگوار آمد، حضرت ناراحت شده و فرمود:
لأعطينّ [هذه] الراية [ليأخذنّ الراية أو: بالراية] غداً رجلاً يفتح الله على يديه، يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله كراراً غير فرّار.
یعنی: فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که فتح و ظفر به دست او
ص: 727
خواهد بود او خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند، کرّار است (مکرّر به دشمن حمله می کند و) اهل فرار نیست.
راوی می گوید: آن شب همه به این فکر بودند که فردا پرچم به دست چه کسی داده می شود؟! روز بعد هر کسی امید داشت که پرچم به او داده شود. بر خلاف تصور آنان پیامبر صلی الله علیه و آله سراغ امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و فرمود: على کجاست؟ گفتند: چشمانش درد می.کند حضرت (ایشان را طلبید و هنگامی که حاضر گردید) آب دهان مبارکش را به چشمان او مالید و او را دعا کرد تا حضرت علی علیه السلام شفا یافت به نحوی که گویا اصلاً بیمار نبوده و پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست ایشان داد. (1)
برای روشن شدن این فضیلت مهم، تأکید می شود که:
[549-548/ 2 - 3] بنابر روایات صحیح و معتبر، ابتدا ابوبکر و عمر هر کدام با گروهی روانه میدان جنگ شدند ولی شکست خورده بازگشتند. (2)
ص: 728
[550/ 4] بنابر روایات معتبر، عمر و یارانش پس از شکست و بازگشت یکدیگر را به ترس و بزدلی نسبت می دادند (و کاملاً طبیعی است که باعث آن شود که لشکر روحیه خویش را از دست بدهد) این مطلب باعث ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله شد لذا فرمود: فردا پرچم را به دست رادمردی بدهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند با دشمن نبرد نماید (و استقامت کند) تا پیروز شود، او اهل فرار نیست ! (1)
ص: 729
[551/ 5] بنابر روایات معتبر، همه با اشتیاق فراوان امیدوار بودند که پرچم به دست آن ها داده شود، (1) بویژه عمر، ابوبکر، سعد بن ابی وقاص، زبیر و ... ولی بر خلاف تصور و میل آنان پرچم به دست مبارک امیرمؤمنان علیه السلام داده شد، چیزی که صحابه اصلاً فکرش را نمی کردند و باورشان نمی شد. (2)
[552/ 6] مسلم نیشابوری در صحیح خود این روایت را در بخش فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده و گفته: عمر می گفت ما أحببتُ الامارة إلّا يومئذ يعني: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز دوست نداشتم. (3)
[553/ 7] کار از امید و اشتیاق و دوست داشتن گذشته بود! آن ها گردن کشیده و خود را پیش انداختند تا شاید مورد توجه پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شوند! مسلم از زبان عمر و در روایتی دیگر از زبان سعد بن ابی وقاص نقل کرده که: این دو (یعنی عمر و سعد) خود را در معرض آن قرار دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد
ص: 730
ولی حضرت (به آن دو اعتنایی نکرد و) پرچم را به دست مبارک علی علیه السلام داد. (1)
در بسیاری از روایات، راویان در مورد کسانی که خود را پیش انداختند تا پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد، تعابیری متفاوت و آمیخته با ابهام بکار برده اند که ان شاء الله به زودی خواهد آمد!! (2)
[554/ 8] در روایات عامه آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرموده بود: آرزوی رویارویی با دشمن را در سر نپرورانید که نمی دانید هنگام برخورد با آنان چه آزمونی (دشوار) خواهید داشت ! (3)
شهرت این قضیه به گونه ای بوده که حتی بخاری و مسلم هم نتوانسته اند آن را کتمان نمایند و وجود روایت در صحیحین ما را از استقصاء اسناد و طرق آن بی نیاز می کند!! گرچه این مطلب با قدری اختلاف در مصادر فراوان نقل بلکه تألیف مستقل در این زمینه نگاشته و طبع شده است.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام: طرق حديث الراية.
ص: 731
اوصافی که در این روایات برای امیر مؤمنان علیه السلام آمده، تعریضی است به آن دو نفر که قبلاً شکست خورده برگشتند: الف) او خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد.
ب) خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند. (1)
ج) كرّار است (یعنی مکرّر به دشمن حمله می کند).
د) غیر فرار است و بنابر روایتی: پشت به جنگ نمی کند (و ترسو نیست).
ه) تا پیروز نشود برنمی گردد.
ناگفته پیداست که اگر این اوصاف در آن دو نفر وجود داشت، اختصاص امیرمؤمنان علیه السلام به آن لغو بود و معاذالله که پیامبر صلی الله علیه و آله سخن بیهوده بر زبان براند. (2)
و به جهت همین نکته مهم بخاری و مسلم اصلاً متعرض میدان رفتن ابوبکر و عمر نشده اند چه رسد به انهزام و شکست خوردن آن دو با آن که این مطلب در روایات صحیح و معتبر- آن هم از بریده که خودشان بقیه قضیه را از او نقل کرده اند - آمده است لذا ابن حجر عسقلانی عذر آورده که: در این نقل مطلب مختصر بیان شده، سپس شکست آن دو را از بریده - به نقل از احمد و نسائی و ابن حبان و حاكم - روایت کرده است! (3)
ص: 732
بنابر نقل معتبر از ابن عباس، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لَأَبْعَثَنَّ رَجُلاً لاَ یُخْزِیهِ اَللَّهُ أَبَداً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ یعنی: کسی را به میدان می فرستم که خدا هرگز او را خوار نخواهد کرد... . (1)
و این نیز اشاره ای است به خزی، خواری، شکست و انهزام شیخین.
و هم چنین در منابع فراوان پس از جمله: ﴿لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ عبارات:
[9/555] ليس بفرّار [بفارّ]، (2)
ص: 733
[556/ 10] كراراً غير فرّار، (1)
[557/ 11] لا يولّي الدبر، (2)
و ﴿لَأُعْطِیَنَّهَا رَجُلاً لاَ یَفِرُّ﴾ که در روایت صحیح شماره 572 آمده،
و «لاَ یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اَللَّهُ » که در روایت صحیح شماره 548 آمده،
و همه تعریض به فرار شیخین است، ولی در صحیحین و برخی از مصادر دیگر نیامده است!
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در مناشدهٔ روز شورا به این نکته اشاره فرموده که: فأَنْشُدُكُم بالله هل فيكم أحد قال له رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ لأُعْطِیَنَّ الرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، لاَ یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللهُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ - إذ رجع غيري منهزماً ! - غيري؟ قالوا: اللهمّ لا. (3)
شاعر در این باره چنین می سراید:
و ما أنْسَ لا أنْسَ اللَّذين تَقدَّما *** وَ فرَّهُما والفرُّ قَد علِما حُوبُ (4)
یعنی: من هر چیزی را ممکن است فراموش کنم ولی هیچ گاه این مطلب از
ص: 734
خاطرم نمی رود که آن دو نفر در پرچمداری خیبر بر علی علیه السلام مقدم شدند ولی از میدان نبرد گریختند با آن که خوب می دانستند فرار از جنگ گناه کبیره است !
با توجه به شکست ابوبکر و عمر در حملات پیشین بلکه نسبت ترس و بزدلی دادن عمر و یارانش به یکدیگر (1)، کاملاً طبیعی است که لشکریان روحیه خویش را از دست بدهند.
این مطلب بر پیامبر صلی الله علیه و آله سخت و گران آمد و موجب ناراحتی حضرت شد. (2)
حديث: «لأعطينّ الراية...» در چنین شرایطی صادر شد !
پرچمداری در خیبر آن قدر مهم بوده که بنابر نقل صحیح بخاری، صحیح مسلم، کنز العمال و.... هر یک از صحابه آرزوی آن را داشته، بلکه عمر گفته: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز دوست نداشتم.
و چنان که در ویژگی های علی علیه السلام از زبان عمر و ابن عمر و سعد بن ابی وقاص خواهد آمد (3) از شتران سرخ موی - که ثروت مهمّی نزد عرب محسوب می شد - یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است، نزد آنان محبوب تر و ارزشمندتر بوده است!
ص: 735
کلام شارحان حدیث نیز صراحت در بینظیر بودن این فضیلت دارد.
* شارح شهیر صحیح بخاری، عینی (متوفی 855) در این باره می گوید: و فيه: فضيلة على [علیه السلام] على غاية ما يكون (1) حديث خیبر فضیلتی است برای علی علیه السلام در آخرین حد ممکن (که فوق آن تصور نمی شود) !!
* در شرح صحیح مسلم قرطبی (متوفی 656) آمده: مردم حریص بودند که به این مرتبه شریف و جایگاه بلند که بالاتر از آن تصوّر نمی شود، نایل گردند. (2)
* نووی (متوفی 676) در شرح صحیح مسلم می گوید: در این فرمایش فضائلی روشن برای علی رضی الله عنه [علیه السلام] وجود دارد: شجاعت او، رعایت حرمت فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله، دوستی و محبت او نسبت به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و محبت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به او. (3)
* در شرح محدّث آبی مالکی (متوفی 827) آمده: این که عمر می گوید: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز آرزو نکردم، برای آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله او را دوست دارند» و این از عظیم ترین فضائل و گرامی ترین مناقب علی [علیه السلام] است. (4)
ص: 736
* استاد جامع الأزهر، محمّد حبيب الله مالکی شنقیطی در این باره می نویسد: فهو منقبة عظيمة له [علیه السلام] یعنی حدیث رایت منقبتی بس با عظمت برای علی علیه السلام است. سپس کلام گذشته عمر را نقل کرده و می گوید: این شهادتی است از عمر برای علی علیه السلام به این ویژگی و خصوصیت عظیم. (1)
* ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) گفته: مراد از وصف: «ان عليّاً [علیه السلام] يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله آن است که حقیقت محبت و محبت واقعی در اميرالمؤمنین علیه السلام وجود دارد و گرنه اصل محبت که در هر مسلمانی هست.
در این حدیث اشاره ای است به آیه شریفه: ﴿قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ﴾ [آل عمران (3): 31]، گویا حضرت اشاره می فرماید که: علی علیه السلام در تبعیت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله سنگ تمام را گذاشته تا جایی که خدا او را دوست دارد و از این رو دوستی او علامت ایمان و کینه او نشان نفاق گشته، چنان که در صحیح مسلم از خود علی علیه السلام نقل شده پیامبر صلی الله علیه و آله با من چنین عهد فرمود که: «جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق بغض و کینه تو را نخواهد داشت». (2)
* فضل بن روزبهان می گوید: حدیث خیبر صحیح است و از فضائل عالی امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار می رود که می توان گفت کسی در آن شریک نیست و چه
ص: 737
بسیار است این گونه فضائل برای آن حضرت ! (1)
* محدث شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) می نویسد: و فتح قلعه بر دست او واقع شد و در آن باب فضیلت تامّه که: «سأبعث غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله، و يحبّه الله و رسوله» میسّرش شد. (2)
[558/ 12] بنابر نقل صحیح مسلم و... پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «برو و روی برمگردان مگر پس از فتح و ظفر» آن حضرت اندکی رفت و (پرسشی داشت) بدون آن که صورت مبارک را برگرداند مطلب را پرسید. (3) از این فقره روایت اطاعت و تسلیم محض بودن امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله معلوم می شود، بر خلاف دیگران، مانند کسانی که در اجرای دستورات آن حضرت سهل انگاری و تعلل می ورزیدند (4) و یا فرمان حضرت به
ص: 738
آوردن قلم و کاغذ را حمل بر هذیان گویی کردند و... .
گرچه مطالبی که در روایات فریقین آمده و دلالت بر عظمت، جلالت، شجاعت و... امیرمؤمنان علیه السلام دارد از حوصله این کتاب خارج است ولی به نقل چند روایت بسنده می شود.
[559/ 13] در روایتی از مسیب بن عبد الرحمن- که اشکالی در سند آن نیست ولی پذیرفتن متن آن برای مخالفان سخت است ! - آمده: هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام آماده نبرد شد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی - پدرم به قربانت ! - به
ص: 739
خدایی که جانم در دست اوست سوگند، کسی (برای یاری) همراه توست که تو را تنها نمی گذارد. این جبرئیل است که جانب راست تو قرار گرفته و شمشیری در دست دارد که اگر بر کوه ها فرود آورد از هم بپاشند. پس بشارت باد تو را به رضوان و بهشت».
«يا على إنّك سيد العرب، وأنا سيد ولد آدم، اى على، تو سرور و سالار عرب هستی و من سرور و سالار بنی آدم...». (1)
[560/ 14] هنگامی که حضرت شمشیر را بر سر مرحب فرود آورد، مرحب سپر خویش را بر سر گرفت شمشیر امیر مؤمنان علیه السلام سپر، کلاه خود، سنگی که زیر کلاه خود بود و دو عمامه ای که مرحب بر سر بسته بود همه را شکافت و به دندان های او رسید. (2)
ص: 740
[561/ 15] آن ضربت به قدری با صلابت و محکم بود که لشکر اسلام صدای آن را شنید در روایات عامه آمده است:
فضربه علي [علیه السلام] على رأسه حتى عض السيف بأضراسه، و سمع أهل العسكر صوت ضربته !
[562/ 16] و بنابر نقل دیگر فضربه على هامته ضربةً حتى عضّ السيف منه بيضة رأسه، و سمع أهل العسكر صوت ضربته. (1)
[563/ 17] أم سلمه که در خیبر حضور داشته تصریح کرده که خودش صدای آن ضربت را شنیده است! (2)
و روشن است که بانوان در پیشاپیش رزمگاه نبوده اند !
[564/ 18] امیرمؤمنان علیه السلام درب قلعه خیبر را از جا کند و آن را سپر خویش
ص: 741
قرار داد، (1) سپس آن را در دست گرفت آن را در دست گرفت تا مسلمانان از روی مسلمانان از روی آن عبور کردند وارد قلعهٔ خیبر شدند (2) و در آخر آن را به سویی افکند. بنابر روایات مختلف:
هشت نفر تلاش کردند که آن را زیر و رو کنند ولی نتوانستند. (3)
چهل نفر خواستند آن را بلند کنند ولی نشد. (4)
ص: 742
هفتاد نفر به زحمت توانستند آن را سر جایش بگذارند!! (1)
از روایات عامه معلوم می شود که دانشمندان یهود از شکست خود به دست با کفایت امیر مؤمنان با اطلاع بوده اند، در روایات آنان آمده:
[565/ 19]... فاطلع إليه يهودي من رأس الحصن، قال: من أنت؟ قال: على بن أبي طالب، فقال اليهودي: غُلبتم [علوتم] و ما أنزل على موسى [علیه السلام]. (2)
ص: 743
هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام وارد میدان کارزار شد یکی از یهودیان سر از قلعهٔ خیبر بیرون آورد و پرسید: تو کیستی؟ حضرت پاسخ داد: علي بن ابي طالب. او [رو به یهودیان کرد و] گفت: به آن چه بر حضرت موسی علیه السلام نازل شده (یعنی تورات) سوگند یاد می کنم که شما شکست خواهید خورد.
بنابر نقل مقریزی، ابونعیم تصریح کرده که این فضیلتی شریف (و امتیازی بزرگ) برای امیر مؤمنان علیه السلام است؛ زیرا یهودیان از کتب و روایاتشان دانسته بودند کسی که آنان را شکست می دهد علي بن ابی طالب علیه السلام است! (1)
ص: 744
آثار حاکی از آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام پیش از نبرد به چشم دردی شدید مبتلا شده بود و پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله شفا یافته و تا آخر عمر از بیماری چشم و بلکه از سرما و گرما نیز در امان بود به یاری خداوند، تفصیل این مطلب با ذکر مصادر و منابع آن در آینده خواهد آمد. (1)
بنابر نقل برخی از اهل تسنن مانند عینی (متوفی 855) شارح بخاری، حسان بن ثابت با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله و در حضور آن حضرت، در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام شعری سرود که:
و كان علىٌّ أرمد العين يبتغي *** دواءً فلما لم يحسن مداويا (2)
حباه (3) رسول الله منه بتفلة *** فبورك مرقيّاً و بورك راقيا
و قال سأعطى الراية اليوم صارماً *** فذاك محب للرسول مواتيا (4)
يحبّ النبي، والإله يحبّه *** فيفتح هاتيك الحصون التواليا (5)
فأقضى (6) بها دون البرية كلها *** علياً، و سمّاه: الوَزِيرَ المؤاخِيا (7)
ص: 745
و چنان که ملاحظه می فرمایید در بیت اخیر اشاره می کند که حضرت پس از فرمایش: «لأعطين الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» از بین همه پرچم را فقط به علی علیه السلام داد و او را وزیر و برادر خود نامید.
مدال های افتخار متعددی پس از نبرد خیبر از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله به اميرالمؤمنین علیه السلام اعطا شده که متأسفانه نادیده گرفته شده یا مستور مانده است.
[566/ 20] متقی هندی - به تبع از سیوطی - از مسند ابو یعلی از اميرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده که پس از بازگشت از (فتح) خیبر، پیامبر صلی الله علیه و آله به من مطلبی فرمود که از (همه) دنیا نزد من بهتر (و مهم تر) است. (1)
اما این که حضرت چه مطلبی را فرمود این روایت از بیان آن ساکت است.
[567/ 21] ابن مغازلی (متوفی 483) و خوارزمی (متوفی 568) روایت مفصلی نقل کرده اند که در صدر آن آمده است: علی علیه السلام پس از فتح خیبر، شرفیاب محضر پیامبر صلی الله علیه و آله گردید، آن حضرت فرمود:
ای علی، اگر (خوف آن) نبود که گروهی از امت درباره تو چیزی
ص: 746
بگویند که مسیحیان در مورد حضرت عیسی علیه السلام گفتند، در فضیلت تو مطلبی می گفتم که بر جماعتی از مسلمانان نگذری مگر آن که خاک زیر پایت و زیادی آب وضویت را برای تبرّک و استشفا بردارند. (1)
[568/ 22] خطیب دمشقی (متوفی 571) از انس بن مالک نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله روز خیبر علی [علیه السلام] را مشهور کرد و درباره اش فرمود: ای مردم، هر کس دوست دارد نظر نماید به حضرت آدم در خلقتش - يا خُلق و خويش -،
به من در خلق و خویم،
به حضرت ابراهیم در خُلّت و دوستی اش با خدا،
به حضرت موسی در مناجاتش با خدا،
به حضرت یحیی در زهد و بی رغبتی اش به دنیا،
و به حضرت عیسی در روش و سنّتش، به علی ابن ابی طالب علیه السلام نگاه کند. (2)
ای مردم، فرزندان خویش را با محبت او آزمایش کنید، هر کس او را دوست
ص: 747
دارد از شما (و حلال زاده) است و کسی که از او کینه به دل دارد از شما نیست.
علی مردم را به گمراهی دعوت نمی کند و از راه هدایت دور نمی نماید.
انس می گوید: پس از خیبر، گاهی کسی فرزندش را به دوش گرفته و سر راه علی علیه السلام می ایستاد و از فرزندش می پرسید: پسرم آیا این مرد را دوست داری؟ اگر کودک پاسخ می داد آری او را به فرزندی می پذیرفت و اگر می گفت: نه، او را بر زمین می زد و می گفت برو نزد مادرت و مادرت نیز به خانواده اش ملحق شود. من به کسی که علی را دوست ندارد، نیازی ندارم! (1)
[569/ 23] طبرانی (متوفی 360) از ابن عباس روایت مفصلی نقل کرده که در ضمن آن آمده: پس از جنگ خیبر پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
... اگر می خواستم کسی را جانشین خود قرار دهم، هیچ کس سزاوارتر از تو نبود به جهت سابقۀ تو در اسلام خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله (لیاقت) همسری با سرور زنان عالمیان گذشته از فداکاری های پیشین ابو طالب و وفاداری اش نسبت به من... من به شدّت مایل بودم که زحمات او در نسلش جبران شود. (2)
ص: 748
البته روشن است که نقل این روایت در مقام الزام عامه است و گرنه یقیناً پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خدا امیرمؤمنان علیه السلام را به جانشینی خود نصب فرموده است. (1)
شایان ذکر است که بازگشت خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در خیبر واقع شده به شرحی که - ان شاء الله - در فضیلت آینده خواهد آمد.
بنابر روایت امام مجتبی علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام نبرد پرچم را به دست علی علیه السلام داده و جبرئیل در جانب راست و میکائیل در جانب چپ آن حضرت قرار گرفته (و روانه میدان می شد) و بازنمی گشت مگر پس از فتح و ظفر. (2)
[570/ 24] در برخی از روایات آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله در نبرد خیبر به این مطلب تصریح و مدال یاری جبرئیل و میکائیل را خود بیان فرموده اند. (3)
ص: 749
[571/ 25] سبط بن الجوزی از احمد بن حنبل در کتاب فضائل نقل کرده که [گذشته از جنگ احد] در روز خیبر [نیز] صدای تکبیری از آسمان شنیده شد، و پس از آن منادی ندا داد شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست و حسان بن ثابت با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله اشعاری سرود که در آن شعر گذشته را به جبرئیل نسبت داد (1) ولی این مطلب در کتاب فضائل پیدا نشد.
ص: 750
بدون شک کشته شدن مرحب یهودی و فتح خیبر فقط به دست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام بوده بدون آن که دیگران در آن کمترین سهمی داشته باشند. مخالفان که در فضائل ساختگی اصحاب به بیان ریزترین مطالب می پردازند این جا از بیان حقیقت مطلب و شرح و بسط آن خودداری نموده و آن را با جملاتی بسیار کوتاه بیان کرده اند مانند «ففتح له» يا «ففتح الله عليه»، (1) يا «فكان الفتح على يديه». (2) توضیح مطلب آن که با کشته شدن مرحب به دست با کفایت امیرالمؤمنین علیه السلام، رعب و وحشت سر تا پای لشکر دشمن را گرفت و همه پا به فرار گذاشته و به درون قلعه خیبر پناه بردند لشکر اسلام که پیش از این با فرار دیگران روحیه خویش را از دست داد بود، با دیدن شجاعت و دلاوری مولا جان تازه ای گرفت و به جنب و جوش افتاده و دنبال او حرکت کرد ولی نیازی به یاری آنان نبود و پیش از رسیدن آنان، فتح و ظفر حاصل شد.
این مطلب مهم در مصادر اهل تسنن با عباراتی بسیار کوتاه و نارسا بیان شده است. (3)
ص: 751
و معلوم می شود که عده ای از راویان آثار، تلاش در پنهان کردن نقش امیرالمؤمنین علیه السلام در فتح خیبر داشته و بسیاری از مطالب را نقل نکرده اند.
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) - که به جهت وجود روایت در صحیحین راهی برای انکار آن نمی بیند، از راه دیگر وارد شده و در مورد اوصافی که پیامبر صلی الله علیه و آله در این حدیث برای مولا فرموده - می نویسد:
این مطلب از ویژگی های مخصوص علی نیست بلکه صفتی است که در هر مؤمنی که ایمانش کامل باشد وجود دارد. (1)
و شاه عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد:
جواب دیگر از تخصیص - یعنی اختصاص حضرت امیر علیه السلام به مدال: «يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله»- آن که در کلام عرب بلکه در كلام جميع طوائف، بیشتر تمهید می کنند به چیزی و مقصود ما بعد او [آن ظ] باشد چنان چه [چنان که ظ] لفظ (رجلاً) در همین حدیث،
ص: 752
و مانند آن که گویند: زید مرد عاقل است. حال آن که اثبات رجولیت برای او مقصود نیست، مقصود اثبات عاقلیت است فقط. پس در این جا هم مقصود بالتخصيص مضمون «يفتح الله على يديه» است و «رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» محض تمهید است. (1)
پاسخ
1. اگر امر آن گونه باشد که ابن تیمیه اظهار می کند این همه امید و اشتیاق صحابه بلکه پیش افتادن و خود را در معرض قرار دادن که شاید پرچم به دست آن ها داده شود، بویژه افرادی که نامشان در روایات آمده مانند: عمر، ابوبکر، سعد بن ابی وقاص، زبیر و... کاملاً بی وجه و لغو محض خواهد بود !!
آیا برای امری مشترک و سهل و ساده این گونه سر و دست می شکستند؟!
ابن تیمیه خودش اعتراف کرده که بنابر روایت صحیح، عمر گفت: من امارت (و پرچمداری) را جز در آن روز دوست نداشتم. (2)
2. اگر امر به این سادگی باشد، ذکر این وصف در آن موقعیت حساس، آن هم پس از شکست ابوبکر و عمر در مبارزات پیشین لغو خواهد بود و صدور آن از عقل کل و امیر فصاحت و بلاغت یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله محال است.
پس روشن شد که با ذکر این صفت - مانند و صف کرّار غیر فرّار - می خواهند بفرمایند که دیگران در ادعای محبت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله صادق نبوده اند و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله هم کسی را که لاف بی جا می زند دوست ندارند.
و از این بیان ویژگی خاص این اوصاف به روشنی معلوم می شود.
ص: 753
3. اگر امر آن گونه باشد که ابن تیمیه اظهار می کند، چرا ابن عباس آن را از ویژگی های مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام شمرده؟! و چرا عمر و پسرش آن را از شتران سرخ موی- که مهم ترین سرمایه عرب محسوب می شد - و هم چنین - سعد بن ابی وقاص آن را از شتران سرخ موی یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است برتر دانسته اند؟! (1)
و چرا دانشمندان عامّه آن را از خصائص آن حضرت دانسته اند؟ (2)
در نکته چهارم- از چند نکته مهم- کلام شارحان حدیث در بی نظیر بودن این فضیلت گذشت. (3) و بویژه عسقلانی دربارۀ ممتاز بودن امیرالمؤمنین علیه السلام در این. اوصاف بیانی داشت که مناسب است مراجعه شود. (4)
و از آن چه در پاسخ ابن تیمیه گذشت سخافت کلام محدث دهلوی و پاسخش روشن می شود ؛ زیرا - گذشته از اعتراف بزرگان اهل تسنن به اهمیت این فضیلت (5) - روشن است که اگر این جمله برای تمهید بود، آرزوی سعد بن ابی وقاص و... وجهی نداشت.
در تمهید به الفاظ کوتاه مانند (رجلاً) اکتفا می شود و نیازی به تفصیل و دو جمله: «يحبّ الله و رسوله» و «يحبّه الله و رسوله» نیست. از این روی امیرالمؤمنین علیه السلام در مناشده با اصحاب شورا با این جمله استدلال بر احبّیّت خویش نموده و در کنار حدیث طیر بدان احتجاج و بنابر نقل ابن عساکر فرمود:
ص: 754
نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد أحبّ إلى الله وإلى رسوله منّي إذ دفع الراية إليّ يوم خيبر فقال: «لأعطين الراية إلى من يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله»، و يوم الطائر إذ يقول: «اللهم ائتنى بأحبّ خلقك إليك يأكل معي»، فجئت فقال: «اللهم و إلى رسولك اللهم و إلى رسولك» غيري؟ قالوا: اللهم لا. (1)
ابن تیمیه برای کم رنگ کردن فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد:
علی مرحب را به صورت عادی کشت ! (2)
پاسخ
پیش از این گذشت که ضربت مولا به قدری با صلابت و محکم بود که صدای آن را تمام لشکر اسلام شنید! بنابر روایت معتبر، ام سلمه که در خیبر حضور داشته نیز تصریح کرده که صدای آن ضربت را شنیده است، (3) و روشن است که بانوان در پیشاپیش رزمگاه نبوده اند !
و کیفیت ضربت زدن مولا بر سر مرحب نیز در روایت شماره 560 گذشت.
تذكر
تلاش ابن تیمیه برای پوشاندن حقائق و کمرنگ کردن فضائل مولا امیرالمؤمنین علیه السلام بی نظیر است! او در جای دیگر می نویسد:
ص: 755
گرچه علی [علیه السلام] از شجاعان صحابه بوده ولی این از ویژگی های او نیست دیگر صحابه هم شجاع بوده اند پس برتری او در جهاد بر بسیاری از صحابه هم ثابت نیست چه رسد به خلفا ! (1)
بی انصافی ابن تیمیه بر اهل اطلاع پوشیده نیست، ولی مناسب است روایات و کلماتی از اعیان اهل تسنن در این زمینه نقل شود.
در روایت شماره 80 گذشت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أفضلكم علي بن أبي طالب... و أشدّكم لله غضباً، و أشدكم نكاية في العدو... .
و در روایت شماره 25 گذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن مناشده فرمود: ولقد عرفتُم أنا ما خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله مخرجاً قطٌّ إلّا رجعنا وأنا أحبّكم إليه و أوثقكم في نفسه، و أشدُّكم نِكَايَةً للعدو، و أثراً في العَدُوِّ.
و در ضمن روایتی دیگر آمده است که فرمود: أقيه - يعني رسول الله صلی الله علیه و آله- بنفسي في المواطن التي ينكص فيها الأبطال، و ترعد فيها الفرائص. (2)
میمون نَسَفی (متوفی 508) می گوید:
بدون شک علی [علیه السلام] شجاع ترین مردم است. شجاعت، دلاوری، بی باکی و مهارت او در تدبیر (فنون نظامی و) لشکرکشی و بینش او در بزنگاه جنگ و حمایت از حریم (دین و مملکت اسلامی) به گونه ای بوده که او ضرب المثل مشهور بر بر سر زبان ها گشته و همه به آن معتقدند... این مطلب روشن تر از آن است که ما بخواهیم به اثبات آن بپردازیم، و کسی که در این
ص: 756
امور تردیدی داشته باشد احمق است و حماقت دردی است بی درمان ! (1)
فخر رازی (متوفی 606) در ضمن روایتی که آن را مشهور دانسته می نویسد:
پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نبرد امیرالمؤمنین علیه السلام با عمرو بن عبدود فرمود: «یا علی (در این نبرد) خودت را چگونه یافتی»؟ علی علیه السلام عرض کرد: به گونه ای بودم که اگر تمام اهل مدینه در برابرم قرار می گرفتند بر آن ها غالب می گشتم. (2)
و محبّ طبری (متوفی 694) می گوید: گرفتاری هایی که علی [علیه السلام] در جنگ ها (از لشکر اسلام) برطرف نمود و فتح و ظفری که خدا بر دست او در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله جاری نمود بی سابقه است و از هیچ کس دیگر صادر نشده، این مطلب آن قدر مشهور است که نیاز به شاهد و استدلال و اطاله کلام ندارد ! (3)
شهاب الدین ابشیهی شافعی (متوفی 852) می نویسد:
امیرالمؤمنین علیه السلام علی ابن ابی طالب [علیه السلام] یکی از آیات خداوند، معجزه ای از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله مؤیّد به تأیید الهی برطرف کننده گرفتاری ها
ص: 757
و سختی ها بنیانگذار اساس دین اسلام و باعث پایداری و استواری آن که بالاتفاق و بدون تردید بر تمامی شجاعان مقدم است.
بعضی گفته اند: اگر در جنگ با لشکری که علی [علیه السلام] در آن بود روبرو می شدیم وصیت می نمودیم (و مهیّای کشته شدن می گشتیم). (1)
همه می دانند که در جنگ خندق خدا به دست با کفایت آن حضرت کار را تمام نمود: ﴿وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ﴾ [الأحزاب (33): 25] بعلى بن أبي طالب علیه السلام. (2)
شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام به گونه ای بوده که معاویه از ترس آن حضرت، جرأت میدان رفتن نداشته و هنگامی که پیشنهاد آن حضرت به مبارزه تن به تن را عمرو بن عاص تأیید نمود، معاویه به عمرو گفت: تو می دانی که هیچ کس در میدان نبرد در برابر علی قرار نگرفت مگر آن که کشته شد، تو طمع کرده ای (من کشته شوم و خودت) به خلافت دست یابی! (3)
ص: 758
قال ابن أبي الحديد: و مقاماته في الحرب مشهورة يضرب بها الأمثال إلى يوم القيامة، و هو الشجاع الذي ما فرّ قطّ ولا ارتاع من كتيبة، ولا بارز أحداً إلا قتله، ولا ضرب ضربة قط فاحتاجت الأولى إلى ثانية، وفي الحديث: «كانت ضرباته وتراً»، و لمّا دعا معاوية إلى المبارزة ليستريح الناس من الحرب بقتل أحدهما، قال له عمرو: لقد أنصفك، فقال معاوية: ما غششتني منذ نصحتني إلا اليوم ! أتأمرني بمبارزة أبي الحسن و أنت تعلم أنه الشجاع المطرق ! أراك طمعت في إمارة الشام بعدي ! وكانت العرب تفتخر بوقوفها في الحرب في مقابلته، فأمّا قتلاه فافتخار رهطهم بأنه علیه السلام قتلهم أظهر وأكثر، قالت أخت عمرو بن عبدودّ ترثيه:
لو كان قاتل عمرو غير قاتله *** بكيتُه أبداً ما دمتُ في الأبد
لكن قاتله من لا نظير له *** و كان يُدعى أبوه: بيضة البلد
و أمّا القوة والأيد؛ فبه يضرب المثل فيهما، قال ابن قتيبة...: ما صارع أحداً قطّ إلّا صرعه (1) و هو الذي قلع باب خيبر، واجتمع عليه عصبه من الناس ليقلبوه فلم يقلبوه، و هو الذي اقتلع هبل من أعلى الكعبة، و كان عظيماً جداً، وألقاه إلى الأرض. (2)
نووی (متوفی 676) و سیوطی (متوفی 911) می گویند: حالات علی علیه السلام در شجاعت و دلاوری های او در جنگ ها مشهور و معروف است. (3)
کلمات عامّه در این زمینه فراوان و نقل آن خارج از حوصله کتاب است. (4)
ص: 759
بعضی خواسته اند در روایاتی که در اهمیت کندن درب قلعه خیبر وارد شده (1) تشکیک نموده و آن را بی اساس معرفی کنند ولی نویسندگان اهل تسنن تصریح به وجود آن در منابع و روایات معتبر نموده اند. (2)
بنابر نقل صحیح مسلم و روایات فراوان دیگر که اهل تسنن اعتراف به صحت و تواتر آن کرده اند - قاتل مرحب در جنگ خیبر، کسی جز مولا امیرالمؤمنین علیه السلام نیست. (3)
ص: 760
ص: 761
بخاری که سعی در کتمان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام دارد این امر مهم را نادیده گرفته و اصلاً سخنی از آن به میان نیاورده است.
معاندان که کندن درب قلعه خیبر و حصول فتح و ظفر به دست مبارک و باکفایت امیرالمؤمنین علیه السلام را مطلبی روشن واضح و موجود در صحاح دیدند، و فرار و بزدلی دیگران را نیز مطلبی غیر قابل انکار، دشمنی خود را این گونه اظهار کردند که با دروغ پردازی، دیگران را قاتل مرحب معرفی کنند که اگر موفق هم نشوند بالاخره عده ای را به شک و تردید اندازند و به همین اندازه از عظمت مطلب کاسته شود لذا برخی به دروغ ادعا کرده اند که زبیر و بعضی دیگر گفته اند محمد بن مسلمه قاتل مرحب بوده است. (1)
شگفتا که اگر در مقام تضعیف روایات فضائل امیرالمؤمنين علیه السلام باشند می گویند: این روایت غیر قابل قبول است، چرا در صحیح بخاری یا مسلم نیامده؟ یا آن که با روایت صحیح مسلم منافات دارد و... ؛ اما این جا که
ص: 762
می خواهند از قدر آن حضرت بکاهند قتل مرحب به دست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام را که در صحیح مسلم آمده نادیده می گیرند!
برخی برای توجیه این روایات ساختگی مطالبی رکیک گفته اند، مانند ابن تیمیه که می گوید: شاید در خیبر دو نفر به نام مرحب وجود داشته است! (1)
با آن که چنین مطلبی در هیچ سیره و تاریخی وجود ندارد.
او در جای دیگر گفته: هر دو روایت صحیح است ولی بعضی گفته اند یکی از آن دو غلط است. (2)
آیا جای تعجب نیست که علی رغم وجود روایت در صحیح مسلم و روایات معتبر دیگر، این گونه بی انصافی را روا می شمارند؟!
حاکم نیشابوری در این زمینه به استقصای روایات پرداخته و سوگند یاد کرده که هیچ یک از صحابه و تابعین نگفته اند که محمد بن مسلمه قاتل مرحب بوده، و این بهتانی است که خوارج آن را ابداع نموده اند. (3)
والبته ابن تیمیه هم - به مقتضاى طينتش كه السنخية علة الانضمام ! - به خوارج پیوسته و افترای آنان را بلغور کرده است.
ابن حجر عسقلانی تصریح کرده که آن چه در صحیح مسلم آمده - که قاتل مرحب جز امیرالمؤمنین علیه السلام کسی نیست - بر روایات دیگر مقدّم است. (4)
ص: 763
تعابیر راویان این واقعه، در مورد کسانی که خود را پیش انداختند و در معرض آن قرار دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد، متفاوت و گاهی آمیخته با ابهام است، چنان که ملاحظه می فرمایید:
1. فتشرّف له [لها] الناس. (1)
2. فتطاول الناس لها ومدّوا أعناقهم، (2) أو... و رفعوا رؤوسهم. (3)
3. فتطاولنا لها. (4)
4. فَاسْتَشْرَفَ لَهَا أَصْحَابُ. (5)
5. فلمّا كان من الغد تطاول له جماعة من أصحابه. (6)
6. فتطاولت لها قريش، و رجا كل واحد منهم أن يكون صاحب ذلك. (7)
ص: 764
7. فاستشرف لها من استشرف. (1)
8. تصادر لها أبو بكر و عمر، (2)
أو: تطاول لها أبو بكر و عمر. (3)
9. قال عمر: فتساورتُ لها رجاء أن أُدعى لها.؟ (4)
10. أو قال: فتطاولتُ لها، (5)
و في لفظ: فتطاولتُ لها و استشرفتُ رجاء أن يدفعها [تُدفع] إليّ. (6)
ص: 765
11. أو قال: فتشارفتُ، (1) وفي لفظ: فتشارفتُ لها رجاء أن أدعى لها. (2)
بعضی تعابیر عام، مانند جمله های 1 - 2 لفظ: «مردم»،
جمله 3 لفظ: «ما»،
جمله 4 لفظ: «اصحاب»،
جمله 5 لفظ: «گروهی از اصحاب»
جمله 6 لفظ: «قریش»؛
بعضی تعابیر مبهم، مانند جمله 7 «مَن- کسانی»
و بالاخره بعضی هم تصریح به نام شیخین نمودند، مانند جمله های 8 - 11. به نظر می رسد راویان- از ترس یا به جهت رعایت و حفظ حرمت آن دو ! - نخواسته اند صریحاً نامشان را ببرند لذا از تعابیر عام و مبهم استفاده کرده اند!
جالب آن است که در روایتی آمده است:
[572/ 26] إن رسول الله صلی الله علیه و آله أخذ الراية فهزها، ثم قال: «من يأخذها بحقها؟ فجاء فلان [الزبير]، فقال: أنا، قال: «امط»، ثم جاء رجل، فقال: «امط»، ثم قال النبي صلی الله علیه و آله: «والذي كرّم وجه محمد لأُعطينّها رجلاً لا يفرّ، هاك يا علي» فانطلق حتى فتح الله عليه خيبر و فدك.... (3)
ص: 766
از روایت پاورقی معلوم است که دو نفر دیگر نیز داوطلب مبارزه شدند و از آن ها به کنایه یاد شده و روشن است که مراد از «فلان» و «رجل» شیخین هستند؛ زیرا اگر مقصود کس دیگری بود راویان محذوری در ذکر نام او نداشتند. (1)
ص: 767
روایات فرار، انهزام و شکست ابوبکر و عمر در منابع متعدد و معتبر آمده که برخی نقل شد (1) و برخی دیگر را ملاحظه می فرمایید:
[573/ 27]... دعا أبا بكر فعقد له لواءً، ثم بعثه فسار بالناس فانهزم حتى إذا بلغ و رجع، فدعا عمر فعقد له لواءً فسار ثم رجع منهزماً بالناس. (2)
[574/ 28] و إن أبا بكر أخذ راية رسول الله صلی الله علیه و آله ثم نهض فقاتل قتالاً شديداً، ثم رجع، فأخذها فأخذها عمر فقاتل قتالاً هو أشدّ قتالاً من القتال الأول، ثم رجع، فأخبر بذلك رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: «أما والله لأعطينها غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله يأخذها عنوة»، قال: وليس ثُمَّ علي علیه السلام فتطاولت لها قريش، ورجا كل واحد منهم أن يكون صاحب ذلك، فأصبح فجاء علي علیه السلام على بعير له حتى أناخ قريباً من خباء رسول الله صلی الله علیه و آله و هو أرمد، و قد عصب عينيه بشقة برد قطري، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «ما لك»؟! قال: رمدت بعد، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «ادن مني»، فدنا منه، فتفل في
ص: 768
عينيه فما و جعها حتى مضى لسبيله، ثم أعطاه الراية، فنهض بها معه، و عليه حلّة أرجوان حمراء قد أخرج خملها، فأتى خيبر، و خرج مرحب صاحب الحصن، و عليه مغفر معصفر يمان و حجر قد ثقبه مثل البيضة على رأسه، و هو يرتجز و يقول:
قد علمت خيبر أني مرحب *** شاكي السلاح بطل مجرّب
فقال علي علیه السلام:
أنا الذي سمّتني أمي حيدره *** أكيلكم بالسيف كيل السندره
ليث بغابات شدید قسوره
فاختلفا ضربتين، فبدره علي [علیه السلام] فضربه فقد الحجر والمغفر و رأسه حتى وقع في الأضراس [الأرض] و أخذ المدينة. (1)
و روایاتی دیگر که ذکر آن خارج از حوصله کتاب است. (2)
ص: 769
پیش از این اشاره شد که بخاری و مسلم اصلاً متعرض میدان رفتن ابوبکر و عمر نشده اند چه رسد به انهزام و شکست خوردن آن دو با آن که این مطلب در روایات صحیح و معتبر - آن هم از بریده که خودشان بقیه قضیه را از او نقل کرده اند - آمده است ! (1) و گفته شد که در منابع فراوان پس از جمله: «لأعطين الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» عبارات: «ليس بفرّار»، «كراراً غير فرّار»، «لا يولّي الدبر» وجود دارد که تعریض به فرار و شکست شیخین است، (2) ولی در صحیحین و برخی از مصادر دیگر نیامده است!
بسیاری از راویان، ناسخان، و... سعی و تلاش در تحريف، حذف، و مبهم آوردن قسمت هایی از روایات کرده اند تا آن که در حد امکان منقصت ابوبکر و عمر به چشم نیاید یا اصلاً بیان نشود. برخی شکست و بازگشت عمر را نقل کرده اند ولی در مورد ابوبکر سکوت نموده اند، و بعضی دیگر بر عکس ! (3)
ص: 770
توجه شما را به نمونه هایی دیگر از این تحریفات جلب می نماییم:
الف) کسی که ترس او را فراگرفت و از میدان رزم شکست خورده بازگشت نامش برده نشده و به صورت مبهم «رجلاً» ذکر شده لما كان يوم خيبر بعث [نفذ] رسول الله صلی الله علیه و آله رجلاً فجبن..... . (1) و برخی همان را نیز محترمانه چنین نقل کرده اند: و قد كان دفع لواءه إلى رجلٍ من أصحابه من المهاجرين فرجع ولم يصنع شيئاً، ث-م دفعه إلى آخر فرجع ولم يصنع شيئاً. (2)
ب) هنگام بیان انهزام ابوبکر با تردید و احتیاط از او یاد شده که:
بعث رسول الله صلی الله علیه و آله إلى خيبر - أحسبه قال: - أبا بكر فرجع منهزماً. (3) يعنى: پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر - خیال می کنم که راوی گفت: - ابوبکر را به میدان فرستاد ولی او (با همراهانش) شکست خورده بازگشت.
ج) با آن که در منابع متعدد آمده است که عمر و یارانش پس از فرار از میدان رزم نسبت ترس و بزدلی به یکدیگر داده و همدیگر را ترسو می خواندند. (4) ولی بسیاری آن را ذکر نکرده و بعضی دیگر آن را این گونه تحریف کرده اند:
ص: 771
پرچمدار مهاجرین به یارانش نسبت کوتاهی و کندی می داد. (1)
پس از بازگشت، او با مردم و مردم با او به گفتگو پرداختند! (2)
برگشت در حالی که آنان برای او می گفتند و او برای آنان می گفت! (3)
د) برخی گفته اند: مردم منهزم شدند (نه خصوص ابوبکر) !! (4)
ه-) بعضی سعی کرده اند مطلب را با عباراتی محترمانه بیان کنند و بجای تعابیر: «فرار»، «انهزام» و «شکست» گفته اند: ابوبکر و عمر به میدان رفتند ولی فتح و ظفر حاصل نشد! یا آن که آن دو شدیداً جنگیدند و... . (5)
و) برخی فقط میدان رفتن عمر را نقل کرده و شکست او را ذکر نکرده اند. (6)
ابن تیمیه با نادیده گرفتن این همه روایات صحیح و معتبر می نویسد:
بعضی از کذابین و دروغ پردازان در حدیث رایت افزوده اند که ابوبکر
ص: 772
و عمر پرچم را گرفته و به میدان رفتند ولی فرار کردند. (1)
پاسخ
با توجه به روایات معتبر، معلوم شد چه کسی کذاب و دروغگو است!
ابن كثير متعصب می گوید: بزار از عباد بن یعقوب از عبدالله بن بکر از حکیم بن جبیر از سعید بن جبیر از ابن عباس داستان فرستادن ابوبکر و عمر در جنگ خیبر، و پس از آن دو فرستادن علی [علیه السلام] و فتح و پیروزی بر دست او را نقل کرده ولی در سیاق و متن،آن مطالب غریب و منكر (غیر قابل قبول) وجود دارد، برخی از راویان آن هم متهم به تشیع هستند. خدا بهتر می داند ! (2)
پاسخ
چه مطلب غریب و منکَری در روایت وجود دارد، جز سرشکستگی ابوبکر و عمر در روایات متعدد و معتبر اهل تسنن گذشت که ابوبکر و عمر هر کدام با گروهی روانه میدان جنگ شدند ولی شکست خورده بازگشتند. (3)
آری؛ ابن کثیر و امثال او هر مطلبی که مطابق میلشان نباشد می گویند: منکر است.
اما حکیم بن جبیر که به تشیع متهم شده؛ در سنن اربعه از او روایت شده ابوزرعه او را راستگو دانسته و شافعی به روایتش استناد نموده است. (4)
ص: 773
عبارت: «الأعطينّ الراية رجلاً كَرَاراً غير فَرّار، يُحِبُّ الله و رسوله، و يُحِبُّه الله و رسوله» فضیلتی عظیم برای امیرمؤمنان علیه السلام (1) و خواری و منقصت شیخین است. (2) بویژه که حضرت با استعمال صیغه مبالغه «فعّال» به کثرت فرار آن دو اشاره فرمود! (3) ولی پیشوای اهل شک و تردید رازی مطلبی شگفت مطرح کرده و گفته:
فقدان صفت کرّار غير فرّار نقصی (برای شیخین) نیست همان گونه که انبیا از فرشتگان برترند ولی ذره ای از قدرت حسی آن ها را ندارند. (4)
اشکال
رازی با نادیده گرفتن همه قرائن به مغالطه ای واضح پرداخته؛ زیرا روشن است که پیامبر صلی الله علیه و آله عبارت گذشته را در مقام مقایسه بین آن حضرت و شیخین فرمود و با توجه به این که فرار از میدان جنگ از بزرگ ترین گناهان کبیره است. (5) ترس و بزدلی و اظهار آن عیب است و این رفتار زشت باعث ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله گردید، (6) قطعاً کسی که فاقد صفت کرّار غیر فرار باشد لیاقت خلافت
ص: 774
و رهبری ندارد و برتری امیر مؤمنان بر شیخین در این روایت از روز روشن تر است.
و نیز در تفسیر رازی آمده است:
مدلول آن همین قدر است که ابوبکر همه این صفات را با هم نداشته (که مکرر بر دشمن حمله کند، فراری نباشد، خدا را دوست داشته باشد خدا او را دوست داشته باشد). (1)
نگارنده گوید: دیگر متکلمان عامه نیز به این مطلب استناد کرده اند که:
مجموع این صفات در شیخین نبوده به جهت فرار از جنگ و لازمه آن فقط برتری علی علیه السلام در این جهت است نه این که مطلقا برتر باشد. (2)
اشکال
اولاً: اعتراف به «فرار شیخین از جنگ» و فقدان صفت کرّار غیر فرار در آن دو برای عدم لیاقت منصب خلافت کافی است چگونه ترسوی فراری می تواند بر مسند خلافت تکیه زند؟! آیا شجاعت نزد جمهور شرط خلافت نیست؟! (3)
ثانياً: آیا کسی که به نصّ متواتر و مسلّم (4) معلوم شود که محبّ و محبوب خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است لیاقت خلافت دارد یا کسانی که...؟!
ص: 775
ثالثاً: کمی انصاف کافی است که با توجه به مجموع قرائن از روایت حکم به استفاده برتری آن حضرت به صورت مطلق بر دیگران شود و این که آن ها هیچ یک از این صفات را نداشته اند بلکه از کلمات بزرگان اهل تسنن که پیش از این گذشت نیز همین استفاده می شود. (1) علاوه بر آن برتری امیر مؤمنان علیه السلام به صورت مطلق بر غیر پیامبر صلی الله علیه و آله به دلائل فراوان و معتبر دیگر ثابت است. (2)
و جالب آن که در تفسیر رازی پس از مطالب گذشته - در برابر استدلال شیعه به روایت رایتِ مورد اتفاق فریقین - به تطبیق بیجای آیه ﴿وَلَسَوْفَ يَرْضَى﴾ [الليل (92): 21] بر ابوبکر پرداخته و به روایاتی استناد کرده که اهل تسنن نیز آن را ساختگی دانسته اند! (3)
بنابر روایتی، یکی از پرچمداران انصار نیز لوای انصار را به دست گرفت و روانه میدان گردید ولی بدون این که کاری از پیش ببرد برگشت.
واقدی در ادامه آن شخص را نام برده و گفته او سعد بن عباده بود که مجروح شده، بازگشت در حالی که به یارانش نسبت کوتاهی و کندی می داد. (4)
ص: 776
ظاهر روایات متعددِ اهل تسنن آن است که ابوبکر و عمر خودشان پیش قدم شدند نه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو را به میدان فرستاده باشد! (1)
[575/ 29] كان رسول الله صلی الله علیه و آله ربّما أخذته الشقيقة فيلبث اليوم واليومين لا يخرج، فلما نزل بخيبر [خيبر] أخذته الشقيقة فلم يخرج إلى الناس، وإن أبابكر أخذ راية رسول الله صلی الله علیه و آله ثم نهض فقتل [فقاتل] قتالاً شديداً ثم رجع. (2)
این روایت دلالت صریح دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت سردرد بیرون نیامدند و ابوبکر خودش پرچم را گرفت و به سوی میدان رهسپار گردید.
و در روایت طبری، بیهقی و دیگران پس از مطلب گذشته افزوده شده:
[576/ 30] فأخذها عمر فقاتل قتالاً شديداً هو أشدّ من القتال الأول ثم رجع، فأخبر بذلك رسول الله [صلی الله علیه و آله] فقال: «أما والله لأُعطينها غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، يأخذها عنوة»... . (3)
ص: 777
در ضمن روایت شماره 1095 از سعد بن ابی وقاص خواهد آمد که:
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: الأُعطينّ الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله، و يحبّه الله و رسوله» - في ثناء كثير أخشى أن أُخطئ بعضه. (1)
پس پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار جمله معروف: «لأعطينّ الراية... » امیرالمؤمنین علیه السلام را به ثنای فراوان ستوده، ولی سعد بن ابی وقاص مدعی است که ترسیده نتواند آن را درست به صورت کامل بیان نماید لذا از نقل آن صرف نظر کرده است!
در برابر این فضیلت نیز روایتی از ابو هریره معلوم الحال نقل گردیده که:
قام رسول الله صلی الله علیه و آله على المنبر وبيده كتاب فقال: لأعطينّ هذا الكتاب رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، قم يا عثمان بن أبي العاص، فقام عثمان بن أبي العاص فدفعه إليه. (2)
ولی گذشته از ابوهریره راوی دیگر آن اسماعیل بن یعلی نیز ضعیف است.
ص: 778
14
[577/ 1] محدّثان و بزرگان فقهای عامه نقل کرده اند که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله سر بر دامان علی علیه السلام نهاده و به خواب رفت خورشید غروب کرد و هنگامی که آن حضرت بیدار شد علی علیه السلام یادآوری نمود که نماز عصر را بجای نیاورده، پیامبر صلی الله علیه و آله دعا نمود که: ﴿اللهمَّ إِنَّهُ كَانَ في طَاعَتِكَ وَ طاعَةِ رَسولِكَ فَارْدُدْهَا عَلَيهِ﴾ یعنی: خدایا علی به اطاعت تو و پیامبرت مشغول بوده پس خورشید را بر او برگردان. خورشید بازگشت و حضرت علی علیه السلام نمازش را بجای آورد.
این حدیث را جماعتی از جمله طبرانی (متوفی 360) نقل کرده، شافعی (متوفی 204) بر طبق آن فتوا داده و طحاوی (متوفی 321) و قاضی عیاض (متوفی 544) - بلکه بنابر گفته خفاجی مصری (متوفی 1069) بسیاری از پیشوایان حدیث - حکم به صحت آن کرده اند. (1)
ص: 779
حدیث ردّ شمس را احمد بن صالح (متوفی 248) - استاد بخاری - و دیگر مشایخی که در طبقه او هستند نقل کرده اند.
بخاری در صحیح خود از او روایت نموده و درباره اش گفته: او مورد اطمینان و راستگو است.
احمد بن صالح با دو سند صحیح روایت را نقل کرده و سپس می گوید: سزاوار است کسی که در مسیر دانش واقع شده از حفظ حدیثی که نام راویان این حدیث را در بر دارد خودداری ننماید؛ زیرا این قضیه از بزرگ ترین نشانه های نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
قاضی عیاض در کتاب الشفا می گوید طحاوی در مشکل الآثار با دو سند از اسماء بنت عمیس روایت کرده است که:
ص: 780
[578/ 2] سر پیامبر صلی الله علیه و آله بر دامان علی علیه السلام بود و بر آن حضرت وحی نازل شد، علی علیه السلام نماز عصر را نخوانده بود و خورشید غروب کرد. [پس از انقضاء وحی] پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت پرسید: آیا نماز خوانده ای؟ حضرت عرض کرد: نه. پیامبر صلی الله علیه و آله دست به دعا برداشت که: «خدایا، علی به اطاعت تو و پیامبرت مشغول بود، پس خورشید را برای او برگردان». اسماء می گوید: ما به چشم خود دیدیم که خورشید پس از آن که غروب کرده بود بازگشت و بر کوه و زمین تابید. این قضیه در سرزمین صهباء (نزدیک خیبر) واقع شد.
طحاوی گفته: این دو حدیث ثابت است و راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند. و سپس کلام گذشته احمد بن صالح - استاد بخاری - را نقل کرده است.
خفاجی مصری (متوفی 1069) در شرح شفا می نویسد: بعضی از شارحان بر قاضی اعتراض کرده اند که این حدیث جعلی و ساختگی است و راویان آن مورد خدشه واقع شده و دروغگو و حدیث پردازند.
سپس در ردّ آن ها می گوید: حق بر خلاف این است، این معترض فریب کلام ابن الجوزی را خورده و نمی داند که بیشتر مطالب کتاب موضوعات ابن الجوزى باطل است. خاتم الحفاظ سیوطی و همچنین سخاوی و ابن صلاح گفته اند او بسیاری از روایات صحیحه را جعلی و ساختگی معرفی کرده است !
خفاجی پس از آن نوشته: قاضی عیاض این حدیث را صحیح و تعدد طرق و اسناد آن را شاهد صحت و اعتبارش دانسته است، پیش از او هم بسیاری از پیشوایان علم حديث - مانند طحاوی - حکم به صحت آن کرده اند و ابن شاهین ابن منده ابن مردویه نیز آن را روایت نموده، و طبرانی گفته: این حدیث نیکو است.
سیوطی در این زمینه رساله ای جداگانه تألیف کرده و نام آن را «کشف اللبس
ص: 781
عن حديث ردّ الشمس» نهاده و گفته که پیش از من نیز ابوالحسن فضلی دست به چنین نگارشی زده او اسناد فراوان برای آن نقل نموده و صحت آن را به گونه ای که بیش از آن تصور نمی شود اثبات کرده و از اشکالات و مناقشات بی جای ابن الجوزی در راویان این حدیث پاسخ داده است.
این احمد بن صالح که در کلام طحاوی آمده ابوجعفر طبری حافظ ثقه و مورد اطمینان است که اصحاب سنن از او نقل می کنند و برای او همین بس که بخاری در صحیح از او روایت می کند.
بنابر این، گفتار ابن تیمیه و ابن الجوزی که این حدیث جعلی است، از اعتبار ساقط است و گزافه گویی آن دو بشمار می رود. (1)
ص: 782
صالحی شامی (متوفی 942) از عده ای از حافظان و دانشمندان علم حدیث حکم به صحت، حُسن و اعتبار حدیث رد شمس و همچنین انکار و اعتراض آنان بر ابن الجوزی را نقل کرده و سپس خود به پاسخ از شبهات ابن الجوزی ابن تیمیه و.... پرداخته و در آخر سوگند یاد کرده که من هیچ گرایشی به تشیع ندارم (و این صرف بحث علمی بود که طرح کردم) !! (1)
عده ای از اعلام اهل تسنن تألیف مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارند، مانند:
1. حديث ردّ الشمس، أبو الفتح محمد بن الحسين الأزدى الموصلی (متوفی 377)
2. جزاز (جواز) ردّ الشمس، ابو عبد الله جُعَل، حسين بن على بصری بغدادی کاغذی معتزلی حنفی (متوفی 369)
ص: 783
3. بيان رد الشمس على أمير المؤمنين علیه السلام = (جزء في) طرق حديث ردّ الشمس، ابوالحسن شاذان الفضلی (قرن چهارم) حافظ سیوطی (متوفی 911) کتاب او را به صورت کامل در اللآلي المصنوعة 1/ 338 - 341 آورده است.
4. مسألة في تصحيح ردّ الشمس وإرغام النواصب الشمس، حاکم حسکانی (قرن پنجم). (1)
5. حديث ردّ الشمس، أخطب خوارزم، ضياء الدين أبو المؤيد موفّق بن أحمد حنفى مكّى خوارزمی (متوفی 568)
6. (جزء في) جمع طرق ردّ الشمس، ابو علی محمد بن اسعد عبیدلی جوانی مصری نسابه (متوفی 588)
7. کشف اللبس عن (في) حديث ردّ الشمس، حافظ سیوطی (متوفی911)
8. مزيل اللبس عن حديث ردّ الشمس، شمس الدين دمشقى، أبو عبدالله محمد بن يوسف صالحی (متوفی 942)
علامه شیخ محمد باقر محمودی قدس سره در کتاب «کشف الرمس عن حديث ردّ الشمس» دو اثر اخیر را به صورت کامل آورده است.
با وجود تصریح بزرگان اهل تسنن به اعتبار سند این حدیث، ابن کثیر دمشقی می گوید:
ص: 784
این روایت با سند معتبر نقل نشده است! (1)
ابن تیمیه - پس اشاره به نقل عده ای از محدّثین - می نویسد:
لکن اهل تحقیق از دانشمندان علم حدیث آن را دروغ و ساختگی می دانند چنان که ابن الجوزی گفته است. (2)
ابن الجوزی می گوید:
بدون شكّ حديث ردّ الشمس باطل است، من کسی جز ابن عقده را متهم به جعل آن نمی دانم. (3)
پاسخ
کلمات محققان و دانشمندان علم حدیث بلکه تألیفات مستقل آن ها در این زمینه گذشت و عدم اعتبار کلام ابن تیمیه و ابن الجوزی معلوم گردید.
سبط ابن الجوزی در ردّ کلام پدر بزرگش می گوید: او ادعایی بدون دلیل نموده است؛ زیرا راویان آن همه ثقه و عادل هستند و اشکالش در مورد ابن عقده وجهی ندارد چون وی به عدالت مشهور است، از این جهت که ابن عقده فضائل اهل بیت را نقل می کرده او را به رفض نسبت داده اند. (4)
و فتنی هندی (متوفی 986) نیز کلام ابن الجوزی را نقل کرده که گفته: حدیث اسماء در ردّ الشمس به دو سند نقل شده، در یکی فضیل بن مرزوق
ص: 785
وجود دارد که ضعیف است، و در طریق دیگر ابن عقده رافضی است و متهم به دروغ گفتن است.
سپس در رد و انکار آن گفته: فضیل شخص صدوق و راستگویی است، مسلم در صحیح و دیگر اصحاب سنن اربعه از او روایت کرده و بدان احتجاج و استناد نموده اند.
فتنی در ادامه می گوید: ابن عقده هم از بزرگان حفاظ است که توثیق شده و او را تضعیف نمی کند مگر متعصبی تازه به دوران رسیده !... جماعتی از حفاظ تصریح به صحت این حدیث کرده اند، مانند قاضی عیاض. (1)
ص: 786
ابن حجر هیتمی مكی (متوفی 974) می نویسد: عده ای در صحت این حدیث تردید کرده بلکه بعضی به صورت قطعی آن را ساختگی دانسته اند ولی عده ای دیگر آن را صحیح دانسته اند و حق با گروه دوم است.
در روایت صحیح از اسماء نقل شده که گفته: دیدم خورشید پس از غروب برگشت تا جایی که نور آن بر کوه و زمین دیده شد علی علیه السلام وضو گرفت و نماز عصر را بجای آورد پس از آن خورشید (برای بار دوم) غروب کرد.
و این، دو نظریه را ردّ می کند: 1. نظریه کسانی که گفته اند: خورشید در آسمان توقف کرد نه این که غروب کند و برگردد.
ص: 787
2. نظریه ای که گفته: حرکت خورشید کُند شد (تا حضرت نماز بخواند). (1)
گذشت که ابن تیمیه می گوید:
دانشمندان محققین و کسانی که با حدیث آشنایی دارند حدیث بازگشت خورشید برای علی [علیه السلام] را ساختگی و دروغ می دانند. (2)
با آن که خودش چند سطر پیش از این نوشته بعضی مانند طحاوی و قاضی عیاض آن را از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده اند.
یکی از محدّثین معاصر اهل تسنن می گوید: ابن تیمیه چون دیده طحاوی این حدیث را معتبر و نیکو دانسته و اعتبار آن را اثبات نموده (برآشفته و) با زبانی تند و تیز و بیانی صریح به ردّ (و جسارت به) او پرداخته است.
به خدا سوگند، طحاوی در علم حدیث از هزاران ابن تیمیه برتر و بالاتر است ابن تیمیه لیاقت ندارد گرد خاک نعلین طحاوی باشد (چه رسد که به خواهد در صلاحیت و دانش او مناقشه نماید)! (3)
محمد الصبان مصری (متوفی 1206) با حکم به اعتبار آن - به جهت آن که طحاوی و قاضی عیاض این روایت را صحیح و شيخ الإسلام ابوزرعه آن را
ص: 788
نیکو و معتبر دانسته و عده ای هم از او پیروی کرده اند - می گوید:
در این مطلب اشکال شده که با غروب خورشید، نماز قضا شده و بازگشت آن سودی ندارد. (1)
سپس خودش پاسخ می دهد که: (همان گونه که با غروب خورشید نماز قضا می شود) با بازگشت خورشید وقت آن هم بر می گردد (زیرا اوقات نماز امری است تعبدی که جعل آن به دست شارع مقدس است، وما را متعبد نموده به انجام آن پیش از غروب، و خودش نیز ما را متعبّد نموده که با بازگشت خورشید نماز ادائی است و قضا نیست). (2)
گفته شده: روایت بازگشت خورشید برای علی علیه السلام با روایتی که می گوید: خورشید برای کسی جز حضرت یوشع علیه السلام برنگشته است تنافی دارد. (3)
پاسخ
خفاجی مصری (متوفی 1069) می گوید این مطلب دو جواب دارد:
اول: این حدیث قبل از قضیه خیبر و ردّ شمس برای امیرالمؤمنین علیه السلام صادر شده (و خبر از گذشته است)، پس با بازگشت خورشید بعد از آن تنافی ندارد.
دوم: حصر در این روایت اضافی و نسبی است یعنی در امت های گذشته خورشید برای کسی جز حضرت یوشع [علیه السلام] برنگشته و منافاتی با بازگشت
ص: 789
خورشید در این امت ندارد. (1)
ابن حجر عسقلانی روایت معتبری نقل کرده که در جایی دیگر نیز به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله، خورشید در طلوعش تأخیر داشته، سپس در وجه جمع ع آن با روایت مربوط به حضرت یوشع علیه السلام می گوید:
این حصر اضافی است و مراد آن است که برای انبیای گذشته خورشید برای کسی جز حضرت یوشع علیه السلام برنگشته ولی دلالت ندارد که در آینده برای پیامبر صلی الله علیه و آله برنمی گردد.
سپس روایت اسماء را در بازگشت خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام از طحاوی، طبراني، حاکم و بیهقی نقل کرده و می گوید:
این در دلالت بر اعجاز رساتر (از دیگر معجزات) است و ابن الجوزی و ابن تیمیه خطا کرده اند که آن را ساختگی دانسته اند. (2)
و بالاخره وقتی دستشان از همه جا کوتاه شد می گویند:
ص: 790
در جنگ خندق نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحاب - که علی علیه السلام هم بین آن ها بود - قضا شد و خورشید برنگشت این جا فقط برای علی علیه السلام برگشت! (1)
پاسخ
اولاً: اگر برای پیامبری معجزه ای بود و برای دیگری نبود، یا پیامبر جایی معجزه ای داشت و جای دیگر نداشت، آیا مردم حق اعتراض دارند؟!
ثانياً: روایت قضا شدن نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحاب در جنگ خندق معارض است به آن چه خفاجی مصری (متوفی 1069) به نقل از بزرگان اهل تسنن گفته که در واقعه خندق نیز خورشید متوقف شد تا آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نماز عصر را بجا آورد (پس آن جا هم نماز قضا نشده است) (2).
ابن حزم شیعیان را متهم به نهایت پررویی بی حیایی دروغگویی نموده که چنین گزارشی را نقل کرده اند ! (3) و ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد:
یکی از علائم و امارات ساختگی بودن روایت آن است که ادعا شود
ص: 791
امرى ظاهر از پیامبر صلی الله علیه و آله در حضور همه صحابه اتفاق افتاده ولی آن ها بر کتمان آن اتفاق نموده اند... مانند ادعای دروغ پردازترین گروه - اشاره به شیعه -... و روایات آنان که خورشید برای علی [علیه السلام] بعد از نماز برگشت و همۀ مردم دیدند؛ در حالی که این مطلب شهرت عظیمی ندارد و جز اسماء بنت عمیس کسی آن را نقل نکرده است. (1)
چنان که ملاحظه فرمودید: قاری این مطلب را به شیعه نسبت داده و آنان را دروغ پرداز ترین گروه معرفی نموده است.
و اشکال کرده که ممکن نیست همۀ صحابه آن را کتمان کرده باشند.
پاسخ
پاسخ مطلب اول آن است که: از آن چه گذشت معلوم شد که این روایت در منابع عامه با اسناد معتبر نقل شده و اختصاص به شیعه ندارد. اگر دروغ پردازی است باید بزرگان اهل تسنن را هم دروغگو بداند. (2)
و امّا پاسخ مطلب دوم آن که: برخی از صحابه آن را نقل کرده اند و به سند معتبر روایت شده و البته عده ای آن را کتمان نمودند و حاکمان چنان رفتار نمودند که از اشتهار آن جلوگیری شد مانند بسیاری از حقایق دیگر در این امت و امت های گذشته
ابن کثیر دمشقی نیز گفته:
در مثل این مطلب که داعی برای نقل آن زیاد است خبر واحد
ص: 792
پذیرفته نیست و باید به صورت متواتر یا مستفیض نقل شود. (1)
پاسخ
از پاسخ مطلب دوم قاری، پاسخ ابن کثیر معلوم گردید، گذشته از آن که روایات در این زمینه فراوان است. (2)
عبارت طحاوی که درباره اعتبار روایات ردّ شمس گفته: (و هذان الحديثان ثابتان و رواتهما ثقات) در مشکل الآثار مطبوع نیست، با آن که به نقل بزرگان اهل تسنن گذشت.
و این نیز از امانتداری ناقلان آثار و حافظان میراث دانش گذشتگان ! (3)
شگفتا از ابن کثیر، قاری، و... که به استناد روایت ابوهریره، بازگشت خورشید را برای حضرت یوشع علیه السلام می پذیرند و حکم به صحت آن می نمایند و نیازی به تواتر آن نمی بینند ولی روایات فراوان در بازگشت خورشید برای امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار کرده و می گویند: چرا به تواتر نقل نشده است؟! (4)
ص: 793
مطلبی که فوق العاده مهم است و باید مورد تأمل واقع شود آن که اگر روایت معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله با تمام اهمیتی که دارد و بازگشت خورشید در آسمان که همه آن را دیده اند، با وجود اعتراف بزرگان اهل تسنن به صحت و اعتبار آن، به جهت اشتمال بر فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام مورد مناقشه اشکال، تکذیب انکار تضعیف کتمان و... قرار گیرد و سعی و تلاش تمام بر مخالفت با آن بکار گرفته شود و ناقل آن متهم به رفض گردد و جز عده ای قلیل از نقل آن خودداری کنند تا به دست فراموشی سپرده شود آیا کتمان و انکار نص صریح بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بعید است؟!
ص: 794
15
بنابر روایات فراوان پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را به مکه فرستاد تا آیات اول سوره توبه را برای اهل مکه قرائت نموده و به آن ها اعلام نماید که:
1. پس از گذشت امسال مشرکین دیگر نمی توانند حج بجا آورند.
2. نباید کسی با بدن عریان طواف خانه خدا نماید.
3. جز افراد با ایمان کسی وارد بهشت نمی شود.
4. هر کس با پیامبر صلی الله علیه و آله پیمانی دارد تا آخر مدتی که تعیین شده مهلت دارد.
5. و (نکته آخر آن که) خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از مشرکین بیزارند.
سپس به علی علیه السلام فرمود: «خودت را به ابوبکر برسان و او را نزد من برگردان، و این پیغام را تو ابلاغ کن». [امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان حضرت را امتثال فرمود و پس از آن] ابوبکر گریه کنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بازگشت و پرسید: آیا اتفاقی افتاده (دربارهٔ من چیزی نازل شده یا خبری از عالم بالا رسیده)؟! حضرت در ضمن پاسخ فرمود: «.... أمرتُ ألّا يبلغه إلّا أنا أو رجل منّي»، يعني: من از جانب خدا مأمور شدم که آن پیغام را یا خود برسانم یا توسط کسی که از من باشد. (1)
[579/ 1] أخرج أحمد، عن أبي بكر...: أن النبي صلی الله علیه و آله بعثه ببراءة إلى أهل
ص: 795
مكة: «لا يحجّ بعد العام مشرك، ولا يطوف بالبيت عريان، ولا يدخل الجنة إلّا نفس مسلمة، و من كان بينه و بين رسول الله صلی الله علیه و آله مدّة فأجله مدّته، والله برئ من المشركين و رسوله». قال: فسار بها ثلاثاً، ثم قال لعلى علیه السلام: ﴿اِلْحَقْهُ فَرُدَّ عَلَیَّ أَبَا بَکْرٍ وَ بَلِّغْهَا﴾ ففعل، فلما قدم على النبي صلی الله علیه و آله بکي، قال: يا رسول الله، حدث فيّ شيء؟! قال: «ما حَدَثَ فیکَ إلّا خَیرٌ ، ولکِن اُمِرتُ أن لا یُبَلِّغَهُ إلّا أنَا أو رَجُلٌ مِنّی». (1)
[580/ 2] عن أنس: أن النبي صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر، فلما بلغ ذا الحليفة قال: «لا يبلغها إلّا أنا أو رجل من أهل بيتى»، فبعث بها مع علي [علیه السلام]. (2)
[581/ 3] عن أنس بن مالك: ان رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة فلما بلغ ذا الحليفة بعث اليه فردّه و قال: «لاَ یَذْهَبُ بِهَا إِلاَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی» فبعث علياً [علیه السلام]. (3)
* و در ضمن روایت معتبری از ابن عباس خواهد آمد که: پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای ابلاغ سوره توبه فرستاد، سپس علی علیه السلام را پشت سر او فرستاد که آن را از او بگیرد و فرمود: ﴿لا يَذْهَبُ بِها إِلا رَجُلٌ هُوَ مِنِّي وَأَنَا مِنهُ﴾.
یعنی: آن را ابلاغ نمی کند مگر کسی که از من باشد و من از او باشم. (4)
ص: 796
هیثمی دربارهٔ روایت اول گفته: این حدیث را احمد با سندی که راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند نقل کرده، (1) احمد محمد شاکر، ابوعبدالله مصطفی بن العدوی و... نیز آن را صحیح دانسته اند. (2)
ابن حجر عسقلانی در مورد روایت دوم گفته: این روایت را احمد به سند نیکو و معتبر نقل کرده است. (3)
وصى الله بن محمد عباس حکم به اعتبار روایت سوم نموده است. (4)
و حاکم حسکانی گفته: جماعتی آن را از حماد بن سلمه این گونه نقل کرده اند. (5)
و شرح اعتبار سند روایت اخیر در جای خودش خواهد آمد. (6)
«دراسة في تبليغ آيات البراءة» تأليف هاشم موسوی مشتمل است بر روایات متعدد از 13 صحابی و 73 تن از اعلام و حفّاظ و مؤلفين اهل تسنن.
ص: 797
[582/ 4] عامه به سند صحیح روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علي منّي وأنا منه، ولا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي» يعني: علی از من است و من نیز از علی هستم کسی از جانب من ادا نمی کند مگر خودم یا علی.
ترمذی، گذشتگان و معاصران اهل تسنن حکم به صحت این روایت نموده. (1)
و دکتر صاعدی گفته: این حدیث با اسناد متعدد از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است. (2)
این حدیث در بسیاری از مصادر عامه نقل شده است. (3)
ص: 798
[583/ 5] بغوى: «لا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي» را در حسان ذکر کرده، (1)
و بخش دیگر یعنی: «هُوَ مِنِّي وَ انَا مِنهُ» نیز شواهد بسیار فراوان دارد.
[584/ 6] بخاری، حاکم، ذهبی، مقدسی، بغوی در صحاح و دیگران آن را با تعبير: «أنت منّي و أنا منك» نقل كرده و معتبر دانسته اند. (2)
و همین مطلب در قضایای دیگر مانند جریان بریده و عمران بن حصین - با
ص: 799
عبارت: «إنّ عليّاً مِنّي وَانَا مِنْه» و مانند آن و در نبرد احد با تعبير: «إنه منّي و أنا منه» با اسناد معتبر آمده است به شرحی که در عنوان آینده خواهد آمد.
گذشته از آن که به سند صحیح از ابن عباس خواهد آمد که جمله: «هُوَ مِنِّي وَانَا مِنه» را در شمار فضائلی بیان نموده که گفته: هیچ کس دارای آن نیست، (1) با توجه به فضاهای گوناگونی که روایت در آن صادر شده و همچنین شرح و توضیحی که علمای اهل تسنن دربارۀ آن داشته اند به خوبی روشن می شود که این فضیلت ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام است و اختصاص به آن جناب دارد و دیگر صحابه را از آن هیچ بهره ای نیست ؛ زیرا چنان که اخیراً گذشت پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار این مطلب - عزل ابوبکر از تبلیغ - فقط درباره او فرموده: ﴿عَلِیٌّ مِنِّی وَأنَا مِنْ عَلِیٍّ وَلا یُؤَدِّی عَنِّی إلّا أنَا أو عَلِیٌّ﴾ يعني: على از من است و من نیز از علی هستم، کسی از جانب من ادا نمی کند مگر خودم یا علی.
به عباراتی که در قضیه عزل ابوبکر از ابلاغ آیات آغازین سوره توبه آمده توجه فرمایید:
[7/585] إِنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی. (2)
[586/ 8] لاَ يُبَلِّغُ [عنّي] غَيْرِي أَوْ رَجُلٌ مِنِّي. (3)
ص: 800
[587/ 9] و قال ابن أبي الحديد: والذي صحّ عندنا... قال [يعني اميرالمؤمنين علیه السلام في مناشدته أصحاب الشورى]: أفيكم من اؤتمن على سورة براءة، و قال له رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی﴾ غيري؟ قالوا: لا. (1)
همه روایات دلالت بر این نکته دارد که: «جز کسی که از من باشد این آیات را ابلاغ نمی کند»، بلکه در روایات معتبر و متعدد آن را مستند به فرمان و وحی از جانب خداوند دانسته و فرمود:
[588/ 10] ولكن أمرتُ أن لا يبلغه [يبلغ] إلّا أنا أو رجل منّي. (2)
[589/ 11] قد أمرت أن لا يؤدي عني إلا أنا أو رجل مني. (3)
[590/ 12] أنه أوحى إليّ ألا يؤدِّي عَنِّي إِلّا أنا أو رجل مني. (4)
پس این روایات معتبر به روشنی دلالت دارد که ابوبکر از پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست !! در روایات بریده عمران بن حصین و... که در فضیلت چهارم گذشت (5) - پس از شکایت صحابه از علی علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله با تغیّر و نگاهی خشمگین از آن ها خواست که دست از بدگویی از علی علیه السلام بردارند و مکرّر فرمود: «از (جان) علی
ص: 801
چه می خواهید؟ و پس از آن در ادامه مطالبی فرمود از جمله آن که: «علی از من است و من از او، او پس از من سرپرست اهل ایمان است».
چنان که پیش از این به سند صحیح گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
* ﴿لاَ تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾. (1)
* ﴿ما لهم ولعلي إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی﴾.
* ﴿مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ؟ مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ؟ عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ، و عَلَيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي﴾.
* ﴿ عَلِيٌّ مِنِّي وَأَنَا مِنْ عَلِي، وَعَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي﴾. (2)
[591/ 13] در نبرد احد پس از فرار دیگران، و ثابت قدم ماندن امیرمؤمنان، و دفاع جانانه از پیامبر صلی الله علیه و آله، هنگامی که پرچمداران لشکر کفر به دست با کفایت مولا به هلاکت رسیدند جبرئیل به شگفت آمده و عرض کرد: واقعاً كار على مواسات است! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «إنه منّي و أنا منه» على از من است و من از علی. جبرئیل عرض کرد: «و أنا منكما» من نيز از شما هستم. (3)
این مطلب با تعابیری نزدیک به یکدیگر در منابع معتبر و متعدد اهل تسنن آمده و حکم به صحت آن شده است. (4)
ص: 802
[592/ 14] در ضمن روایت معتبری آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله (و همراهانش) می خواستند از مکه خارج شوند که دخترک حضرت حمزه علیه السلام به دنبال آن ها راه
ص: 803
افتاده و صدا می زد: عمو عمو. حضرت علی علیه السلام دست او را گرفته (به همراه خویش برد) و از حضرت زهرا علیها السلام خواست که از او نگهداری نماید. و فرمود: من به نگهداری او سزاوارترم زیرا او دختر عموی من است.
جناب جعفر بن ابی طالب علیه السلام فرمود: دختر عموی من هم هست و (علاوه بر آن) خاله او همسر من است (پس باید نزد من باشد).
زید - پسرخوانده پیامبر صلی الله علیه و آله - هم می گفت: او برادرزاده من است (پس نگهداری او بر عهده من است) و بدین ترتیب هر کدام می خواستند از او نگهداری نمایند پیامبر صلی الله علیه و آله چنین داوری فرمود که: چون خاله به منزله مادر است خاله اش از او نگهداری نماید (و به خانه جعفر برود). پس از آن دربارهٔ علی علیه السلام فرمود: «أنت منّي و أنا منك تو از من هستی و من از تو».
و به جناب جعفر فرمود: «تو در شکل و شمایل و خُلق و خوی به من شباهت داری» و به زید فرمود: تو برادر ما و مولا (یعنی آزاد شده) ما هستی». (1)
پس پیامبر صلی الله علیه و آله برای هر کدام ویژگی خاص خودش را بیان فرمود، برای زید آزاد شده ما، برای جناب جعفر علیه السلام شباهت در شمایل و... و برای امیرالمؤمنین علیه السلام امتیاز خاص و ويژه: «أنت منّي و أنا منك». (2)
ص: 804
[593/ 15] احمد بن حنبل به سند معتبر نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: و أمّا أنت يا علي فَخَتْني و أبو ولدي، و أنا منك و أنت منّي. (1)
شارح صحیح بخاری، حافظ ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) می نویسد:
«أنت منّي» يعنى تو به من پیوسته ای و با من پیوند خورده ای.
این «من» را اتصالیه گویند. (2)
شارح دیگر بخاری، عینی (متوفی 855) می گوید:
مقصود آن است که تو با من پیوند خورده ای نه از جهت پیامبری و نبوّت بلکه از جهت علم و دانش خویشاوندی و نسبت فامیلی. (3)
و در جای دیگر می نویسد:
یعنی تو در نَسَب، دامادی سابقه (درخشان) دوستی و محبت، و امور دیگر از من هستی و مجرد خویشاوندی مراد نیست و گرنه جناب جعفر در خویشاوندی با امیرالمؤمنین علیه السلام مشترک است. (4)
ص: 805
و نیز عینی می گوید:
و فيه منقبة عظيمة جليلة لعلي رضی الله عنه [علیه السلام]، و أعظم من قوله: «أنت مني» قوله: «و أنا منك». (1) یعنی در این حدیث منقبتی (بسیار) با عظمت و جلالت برای علی علیه السلام وجود دارد. این که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من از تو هستم» عظمتش از فرمایش دیگر: «تو از من هستی» بیشتر و بالاتر است.
ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد: یعنی در برادری، در نزدیکی رتبه و درجه و در یاری دین، تو از من هستی. (2)
مناوی (متوفی 1031) می گوید:
یعنی علی [علیه السلام] به من پیوند خورده و من به او در اختصاص و محبّت و... این «مِن» را «اتصالیه» گویند و در جایی بکار برده می شود که کسی را پاره ای از وجود دیگری و با او یکی بدانند به جهت اختلاط آن دو و ارتباطشان با یکدیگر. سپس می گوید:
ظاهر آن است که باید می فرمود: (لا يؤدّي عنّي إلّا علي) ولی این که (أنا) را (بعد از حرف استثنا) داخل نمود به جهت تأکید اتصال و پیوندی است که پیش از آن با عبارت «علي منّي و أنا من علي» بيان فرمود. (3)
ص: 806
شیخ عبدالحق دهلوی (متوفی 1052) می نویسد: «علی از من است و من از علی» کنایت است از کمال اتحاد و اتصال و اخلاص و یگانگی. (1)
محدث عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: حضرت امیر [علیه السلام] را... اتصال نسبت و قرابت و مصاهرت، و اتحاد دین و ملت، و كثرت معاشرت و الفت به حدی بود که در حق او «علي منّي و أنا من علي» ارشاد شد. (2)
نویسنده سنی معاصر دکتر صاعدی در شرح این حدیث می گوید:
یعنی در خویشاوندی نسبی و سببی سبقت و پیشی (در اسلام و...) در محبت و دیگر مزایا (تو با من پیوند خورده ای) و مطلب منحصر در خویشاوندی نیست و احتمال دارد که مقصود مبالغه در یکی بودن روش آن دو و اتفاق هر دو در اطاعت و بندگی خدا باشد. (3)
نتیجه آن که با توجه به صدور روایت در جریان های گذشته و شرح مفاد آن توسط بزرگان عامه هیچ تردیدی باقی نخواهد ماند که این از فضیلت های ویژه و اختصاصی امیرالمؤمنین علیه السلام است و مشترک دانستن دیگران با آن حضرت در این فضیلت، جز تلاشی بیهوده و تعصبی بی جا نخواهد بود.
از مناشده امیر مؤمنان علیه السلام به این فضیلت که در روایت- شماره 587 گذشت - اهمیت آن روشن می گردد.
[594/ 16] در ضمن گفتگوی عمر با ابن عباس آمده است که عمر گفت:
ص: 807
تصور من آن است که این قوم رفیقت - یعنی علی علیه السلام- را کم سنّ و سال شمردند (و او را لایق خلافت ندانستند). ابن عباس به او پاسخ دندان شکنی داد و گفت:
والله ما استصغره رسول الله صلی الله علیه و آله حين أرسله وأمره أن يأخذ براءة من أبي بكر فيقرأها على الناس. و في رواية: والله ما استصغره الله إذ اختاره السورة براءة....
یعنی: به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله - و بر نقلی خدا - او را کم سن و سال نشمرد هنگامی که او را فرستاد تا (آیات اول) سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و خود برای مردم قرائت نماید! عمر که حرفی برای گفتن نداشت سکوت کرد! (1)
[595/ 17] بنابر نقل دیگری عمر کلام او را تأیید کرد و سپس گفت: راست می گویی به خدا سوگند از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که به علی فرمود: «من أحبّك أحبني و من أحبّني أحبّ الله و من أحبّ الله أدخله الجنة مدلاً». یعنی: هر کس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر کس خدا را دوست داشته باشد با آرامش وارد بهشت می شود. (2)
ص: 808
بعضی به بهانه فراموشی از نقل این فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام امتناع ورزیده و آن را کتمان نموده اند چنان که در روایت اعمش از مشایخش مشاهده می شود. (1)
یک نگاه اجمالی به مجموع روایات عامه در تبلیغ برائت (آیات اول سوره توبه) توسط امیرالمؤمنین علیه السلام به روشنی نشان می دهد که چگونه ناقلان آثار با دین خدا و سنت نبوی بازی کرده و هر کس هر مقدار را خواسته حذف کرده، و هر چه خواسته افزوده و به هر کیفیتی که مایل بوده نقل نموده و بدین وسیله فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام را بی رنگ جلوه داده است!
در ادامه به نقل نمونه هایی از این تحریفات می پردازیم.
ص: 809
1. جعل روایت در نصب ابوبکر بر امارت حجاج
2. حذف عزل ابوبکر از رساندن سوره برائت
برخی - مانند ابن هشام - به ذکر تبلیغ امیرالمؤمنین علیه السلام اکتفا و آن را به گونه ای گزارش کرده اند که اصلاً عزل ابوبکر در آن نیامده بلکه به دروغ او را امیرالحاجّ معرفی کرده اند، (1) و جمعی این نقل را دستور کار خویش قرار داده اند!
شاه عبدالعزیز دهلوی می نویسد:
ابوبکر را برای امارت حج منصوب کرده روانه کرده بودند، نه برای رسانیدن برائت ؛ و حضرت امیر [علیه السلام] را بعد از روانه شدن ابوبکر چون سوره برائت نازل شد و نقض عهد مشرکان در آن سوره فرود آمد، از عقب فرستادند تا تبلیغ این احکام تازه نماید، پس در این صورت عزل ابوبکر اصلا واقع نشد، بلکه این هر دو کس برای دو
ص: 810
امر مختلف منصوب شدند، پس در این روایات خود جای تمسک شیعه نماند که مدار آن بر عزل ابوبکر است، و چون نصب نبود عزل چرا واقع شود؟! (1)
از مقایسه دو روایت معتبر که ضیاء مقدسی از سماک از انس نقل می کند به خوبی روشن می شود که راویان و ناسخان چگونه در روایات تصرف کرده و به دلخواه خود بخشی از آن را حذف نموده اند:
[596/ 18] سماك بن حرب، عن أنس: إن رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة. قال: ثم دعاه فبعث بها علياً [علیه السلام]. قال: «لا يبلغها إلّا رجل من أهلي».
[597/ 19] سماك، عن أنس: إن رسول الله صلی الله علیه و آله بعث سورة براءة، فدفعها إلى على رضی الله عنه [علیه السلام] و قال: «لا يؤدّي عنّى إلّا أنا أو رجل من أهل بيتى بيتي». (2)
در نقل دوم عبارت «مع أبي بكر، ثم دعاه» را حذف کرده اند که معلوم نباشد ابوبکر برای تبلیغ سوره برائت فرستاده شده و سپس عزل شده است !
بلکه بنابر نقل ابن الاعرابی (متوفی 340) در همین روایت تصریح به بازگرداندن ابوبکر نیز شده که در منابع گذشته آن را حذف نموده اند.
[598/ 20] قال: حدثنا على [بن سهل]، أنبأنا عفان، أنبأنا حماد بن سلمة، عن سماك، عن أنس: أن النبي صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر الصديق إلى أهل مكة فقال النبي صلی الله علیه و آله: «ردّوه»، فردّوه، فقال أبو بكر: ما لي، أنزل في شيء؟! قال: «لا، ولكنّي
ص: 811
أمرت أن لا يبلغها إلا أنا أو رجل منّي»، فدفعها إلى علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
روایات بازگشت ابوبکر فراوان است (2) ولی عده ای آن روایات را تحریف کرده اند. داستان در مسند احمد و سنن ترمذی چنین گزارش شده است:
[599/ 21] عن أنس، قال: بعث النبي صلى الله عليه و سلم ببراءة مع أبي بكر، ثم دعاه، فقال: «لا ينبغي لأحد أن يبلغ هذا إلا رجل من أهلي»، فدعا علياً [علیه السلام] فأعطاه إياها. (3)
[600/ 22] عن أنس: ان رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة مع أبي بكر إلى أهل مكة، قال: ثم دعاه، فبعث بها عليّا [علیه السلام] قال: «لا يبلغها الرجل [إلّا رجل] من أهلي». (4)
ولى ابن حجر عسقلانی - به خیال خودش زیرکانه! - عبارت «ثم دعاه» را که در هر دو روایت پس از فرستادن ابوبکر ذکر شده و حاکی از برگرداندن اوست حذف کرده و گفته: و روى الترمذي و حسّنه، و أحمد من حديث أنس، قال: بعث النبي صلی الله علیه و آله براءة مع أبي بكر، ثم دعا عليا [علیه السلام] فأعطاها إياه، و قال: «لا ينبغي لأحد أن يبلّغ هذا إلّا رجل من أهلي». (5)
چرا او عبارت «ثم دعاه» را حذف کرده؟! چون عامه ادعا می کنند که ابوبکر
ص: 812
برنگشته او آن سال امیر الحاج بوده، لذا باید برگرداندن او پنهان و از چشم مردم دور نگه داشته شود !!!
روایات معتبر شماره 580 - 581 که ابتدای این فضیلت نقل شد را با یکدیگر مقایسه کنید عبارت: (بعث اليه فردّه یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله دنبال ابوبکر فرستاد و او را برگرداند) از روایت شماره 580 حذف شده با آن که راویان هر دو مشترک هستند به جز دو نفر مشایخ احمد بن حنبل که روایت شماره 580 را از آن ها نقل کرده و گفته: (حدّثنا عبد الصمد و عفان، قالا: حدّثنا حماد) نتیجه آن که این دو نفر نخواسته اند برگرداندن ابوبکر را نقل نمایند و گذشت که حاکم حسکانی گفته: جماعتی آن را از حماد بن سلمه به کیفیت روایت شماره 581 نقل کرده اند. (1)
روایات حاکی از برگرداندن و یا بازگشت ابوبکر فراوان است که در پاورقی به برخی اشاره شده است. (2)
ص: 813
از نمونه های بارز تحریف آن است که در برخی از روایات تبلیغ برائت - گذشته از حذف عزل ابوبکر و برگرداندن او ! - چنین آمده که: ابوبکر در بین راه بود که امیرالمؤمنین علیه السلام خود را به او رسانده و نامه پیامبر صلی الله علیه و آله را به دست او داد، و در آن آمده: (فأمّره [فأتی] عَلَی اَلْمَوْسِمِ، وَ أَمَرَ عَلِیّاً أَنْ یُنَادِیَ...) (1) يا: (فَدَفَعَ إِلَیْهِ کِتَابَ رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله، وَ أَمَرَ عَلِیّاً أَنْ یُنَادِیَ بِهَؤُلاَءِ اَلْکَلِمَاتِ).
ص: 814
چنان که ملاحظه فرمودید، پس از دروغ بستن به پیامبر صلی الله علیه و آله به این که ابوبکر را امیر بر موسم و مراسم حج قرار داده عبارت به گونه ای آورده شده که موهم آن است که ابوبکر به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان داد که تبلیغ برائت نموده و آن کلمات را در ملأ عام اعلان نماید !
تحریفگران به آن چه گذشت اکتفا نکرده و در ادامه روایت اخیر افزوده اند:
هرگاه امیرالمؤمنین علیه السلام خسته می شد ابوبکر آن را اعلام می نمود. (1)
و یا آن که هرگاه صدای آن حضرت می گرفت ابوهریره آن را اعلام می نمود. (2)
جای بسی شگفتی است که با وجود صراحت روایات معتبر در این که تبلیغ آیات اول سوره برائت را فقط امیر مؤمنان علیه السلام انجام داده و بنابر دستور خداوند
ص: 815
کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام نباید متصدی آن گردد و تصریح شده که ابوبکر از آن کار عزل شده ؛ باز بگویند ابوبکر نیز آن را اعلام می نمود و بخاری و مسلم نقل کنند که دیگران هم در رساندن پیام پیامبر صلی الله علیه و آله با آن حضرت شریک بوده اند !!
و از آن عجیب تر آن که برخی حدیث پردازان روایتی را این گونه جعل کرده اند که دیگران مأمور به این کار بودند و علی به آن ها پیوسته است! (1)
دکتر سُعود صاعدی می نویسد: از عده ای صحابه معروف است که أردف رسول الله صلی الله علیه و آله علياً [علیه السلام]... پیامبر صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] را به ابوبکر ضمیمه کرد. (2)
اولاً: این مطلب با عزل مسلّم ابوبکر تنافی دارد، و با روايات: لا يبلغ [عنّي] غيري أو رجل مني» و «لا يبلغها إلا أنا أو رجل من أهل بيتي» و مانند آن- که مفاد و مضمون آن به نقل مستفیض یا متواتر ثابت است - تناقض روشن دارد.
آلوسی تصریح کرده که بیشتر روایات حاکی از عزل ابوبکر است. (3)
ثانياً: این مطلب اعتباری ندارد ؛ زیرا بنابر اعتراف ابن حجر، حميد بن
ص: 816
عبدالرحمن آن را مرسلاً نقل نموده و خودش حضور نداشته و نگفته که آن را از ابوهریره شنیده است. (1)
روایات معتبر در مصادر متعدد با تعابیر نزدیک به هم چنین نقل شده که: «لا يؤدّي عنّي إلا أنا أو علي» و «لن يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك» يا عبارات مشابه آن، به برخی از روایات توجه فرمایید:
[601/ 23] عن علی [علیه السلام]، قال: لما نزلت عشر آيات من براءة على النبي صلی الله علیه و آله دعا النبي صلی الله علیه و آله أبا بكر فبعثه بها ليقرأها على أهل مكة، ثم دعاني النبي صلی الله علیه و آله فقال لي: «أدرك أبا بكر فحيثما لحقته فخذ الكتاب منه فاذهب به إلى أهل مكة فاقرأه عليهم»، فلحقته بالجحفة فأخذت الكتاب منه، و رجع أبو بكر إلى النبي صلی الله علیه و آله فقال: يا رسول الله، نزل في شيء؟! قال: «لا، ولكن جبريل عليه الصلاة والسلام جاءني فقال: لن يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك». (2)
[602/ 24] بعث رسول الله صلی الله علیه و آله أبا بكر ببراءة إلى الموسم، فأتى جبريل علیه السلام فقال: «إنّه لن يؤديها عنك إلّا أنت أو رجل منك». یعنی: پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل از
ص: 817
جانب خدا پیغام آورده که ادا نمی کند آن را مگر خودت یا کسی که از تو باشد. (1)
[603/ 25] لا يبلغ [عنّي] غيري أو رجل مني [يعني علياً]. (2)
یعنی: از جانب من نمی رساند کسی غیر از خودم یا کسی که از من باشد و مقصود حضرت علی علیه السلام بود.
[604/ 26] ما بدّ [لي] أن أذهب بها أنا أو تذهب بها أنت. (3)
یعنی: یا علی... من چاره ای ندارم یا خودم باید این آیات را ببرم یا تو.
[605/ 27] فوجد أبو بكر في نفسه، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّهُ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی﴾ (4) يعنی: ابوبکر ناراحت شد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا کسی که از من باشد.
[606/ 28] وَلا یُؤَدِّی عَنِّی إلّا أنَا أو عَلِیٌّ. (5)
یعنی: ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا علی
ص: 818
[607/ 29] يا علي، إنه لا يؤدِّي عَنِّي إِلّا أنا أو أنت. (1)
یعنی: یا علی ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا تو.
[608/ 30] يا أبا بكر، إنّه لا يؤدّي عنّي إلا أنا أو رجل منّي. يعنى: اى ابوبكر ادا نمی کند از جانب من کسی غیر از خودم یا کسی که از من باشد. (2)
* و در معتبر روایت 579 گذشت: أمرتُ ألا يبلغه إلا أنا أو رجل منّي.
* و در روایت شماره 582 به سند صحیح گذشت که: علي منّي وأنا منه، ولا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي.
* و در روایت شماره 598: أمرت أن لا يبلغها إلا أنا أو رجل منّي.
* و در روایت شماره 1098 به سند صحیح خواهد آمد که: لا يَذْهَبُ بِها إِلاّ رَجُلٌ هُوَ مِنِّي وَأَنَا مِنهُ.
از این روایات معتبر استفاده می شود که کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در اصل «رجل منّي» بوده است ولی تحریف گران آن را به گونه های مختلف تغییر داده اند:
الف) عده ای آن را تحریف لفظی کرده و به: (لا يبلغها إلا رجل من أهلي) يا: (إلّا أنا أو رجل من أهل بيتي) يا: (لا يبلغها إلّا رجل من قومی) تغییر داده اند. (3)
ب) و برخی با ترديد نقل کردند: (أنه ليس يبلغ عنّي إلّا أنا أو رجل مني أو قال: من أهل بيتي). (4)
ج) و بعضی آن را تحریف معنوی نمودند که: (قوله: «ولا يبلغ عنّي غيري أو
ص: 819
رجل مني»: أي من أهل بيتي. (1)
اثری که بر این تحریف لفظی یا معنوی مترتب می شود آن است که این تبلیغ فضیلتی برای امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار نمی آید؛ زیرا انجام آن توسط هر یک از بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله ممکن بوده است لذا ابن تیمیه ادعا نموده که:
هذا يشترك فيه جميع الهاشميين ! (2)
*واكنش سوم: منکر دانستن روایات یا انکار و تضعیف آن (3)
عده ای از نویسندگان عامه عبارت روایت ترمذی: ﴿لاَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یُبَلِّغَ هَذَا إِلاَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی﴾ را منکَر دانسته اند، مانند جورقانی، ابن کثیر، صاعدی (4) ابن تیمیه گفته:
عبارت: «لا يؤدّي عنّي إلّا علي» دروغ است خطابی گفته: ﴿لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی﴾ را كوفيان - یعنی شیعیان- از زید بن يثيع [يثيغ] نقل کرده اند که متهم است و رافضی. (5)
ص: 820
پاسخ
1. اعتبار سند روایت - به هر دو تعبیر - به اعتراف عامه گذشت، و متن روایت به این مضمون به صورت متواتر یا مستفیض نقل شده است. (1)
2. بنابر اعتراف صاعدی کسی قبل از خطابی زید را متهم نکرده، بلکه صاعدی تصریح کرده که ابن حبان، عجلی و ابن حجر او را توثیق کرده اند. (2)
ابن کثیر در مورد روایت شماره 601 می گوید:
سند این روایت ضعیف و متن آن منکر است. (3)
پاسخ
گذشته از آن که این روایت در مسند احمد نقل شده که دلیل اعتبار آن است، برخی از معاصرین تصریح به اعتبار آن نموده اند. (4)
اما این که متن آن را منکر دانسته، به جهت ذکر برگرداندن ابوبکر در آن است؛ که آن هم در روایات متعدد و معتبر دیگر آمده است. (5)
یکی از معاصرین نیز از روی تعصب و مخالفت با شیعه چنین اظهار کرده که:
ص: 821
ما خوف آن داریم بلکه این احتمال را ترجیح می دهیم که این آثار دستخوش هوی و هوس شیعه قرار گرفته باشد، به ویژه روایاتی که این گونه تعابیر در آن بکار رفته است: «نمی شود جز من یا کسی از خاندانم از جانب من برای ابلاغ و رساندن برود»، «یا من می روم یا على»، «يا من باید بروم یا کسی که از من باشد»، «جبرئیل از جانب خدا بر من نازل شد»...«حضرت اول آیات را به ابوبکر داده و سپس علی [علیه السلام] را فرستاد و در بین راه آن را از او گرفت. شیعه اهمیت فوق العاده ای برای این اخبار قائل است و از آن استفاده کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله علی [علیه السلام] را به ویژگی هایی اختصاص داده که مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله است و آن دلیل بر یکی بودن آن دو [بزرگوار] است و نتیجه آن شده که علی [علیه السلام] وارث آن حضرت در این خصوصیت هاست. (1)
او احتمال داده که اهل تسنن امارت حج را دلیل خلافت ابوبکر تلقی کرده و شیعه خواسته با این روایات دلیل آن ها را تضعیف یا ابطال نماید! سپس گفته:
اصلاً معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای اعلام این آیات یا مسائل بفرستد سپس علی را بفرستد تا آن را از او بگیرد.
و نیز معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله عبارات: «لا يبلغ عنّي إلا رجل مني» يا «إلّا من أهل بيتي» را در امری که ربطی به امور خانوادگی ندارد بلکه مربوط به رسالت عظمای الهی است بکار ببرد! (2)
اشکال
روشن است که مطالب او ادعاهایی است بدون دلیل. کثرت این روایات و اعتبار بلکه مسلّم بودن آن نزد اهل تسنن ریشه هر شبهه و استبعادی را می زند،
ص: 822
ولی او با استناد مطلب به شیعه وانمود می کند که اهل تسنن آن را قبول ندارند!
چرا معقول نباشد که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای اعلام این آیات یا مسائل بفرستد سپس امیرالمؤمنین علیه السلام را بفرستد تا آن را از او بگیرد و با این کار عدم لیاقت ابوبکر برای همه روشن گردد!
بفرمايد: «لا يبلغ عنّي إلّا رجل مني» تا معلوم شود ابوبکر از آن حضرت نیست و این پیوند فوق العاده- به شرحی که در کلمات اعلام اهل تسنن گذشت - اختصاص به امیرالمؤمنین علیه السلام دارد.
چرا دانشمندان و اعلام اهل تسنن نفهمیدند که این مطالب معقول نیست و آن را به عنوان روایات صحیح و معتبر در تألیفاتشان نقل کردند؟! این گونه برخوردهای ذوقی با متون معتبر، می تواند آیات قرآن را هم زیر سؤال ببرد!
این نویسنده در آخر به این نتیجه رسیده که:
آن چه معقول است و از روایت بخاری و دیگر روایات استفاده می شود آن است که اعلام و رساندن آیات به فرمان و اشراف ابوبکر بوده و علی [علیه السلام] او را کمک کرده و در آن مشارکت داشته است. (1)
اشکال
اولاً: روایت به گونه ای که او نقل کرده در بخاری یافت نشد (2) و این حاکی از آن است که او مطلب را از خود صحیح بخاری نقل نکرده است. (3)
ص: 823
ثانياً: شگفتا که او روایات صحیح و معتبر در عزل ابوبکر را انکار کند که معقول نیست فقط بدان جهت که با مذاق او سازگار نیست، سپس روایات ساختگی را که با ذوقش تناسب داشته معقول بداند که اعلام آیات به فرمان و اشراف ابوبکر بوده است.
عده ای دیگر چون ابن تیمیه - و به تبع او ذهبی - باز گرداندن ابوبکر را انکار نموده و به صراحت گفته اند: فما ردّ و لا رجع. (1)
پاسخ
در روایات معتبر اهل تسنن بازگرداندن او نقل شده است، چنان که گذشت. (2)
دهلوی در مورد تبلیغ سوره برائت می نویسد:
لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد -چرا او را - یعنی ابوبکر را - ثابت نخواهد بود؟... پس لابد این عزل ابوبکر را که در مقدمه تبلیغ چند آیه قرآنی واقع شد، وجهی می باید... و آن وجه آن است که: عادت عرب در عهد بستن و شکستن، و صلح نمودن و جنگ بنیاد نهادن، همین بود که این چیزها را بلاواسطه سردار قوم یا کسی که در حکم او باشد، از فرزند و داماد و برادر به عمل آرد، و گفته و کرده دیگری را... معتبر نمی دانستند... و اگر تأمل کنیم خواندن سوره برائت در این انبوه کثیر که در منی واقع می شود، و به قدر شش لک کس (3) در آن وادی وسیع فراهم می آیند،
ص: 824
و رسانیدن آواز به گوش هر کس محتاج است به گردش بسیار و محنت شدید و بلند کردن آواز متصل هر خیمه ای و در هر شارع و در هر بازار پس ناچار از امیر حج این کار نمی تواند شد؛ زیرا که او مشغول است به خبرداری اعمال حج، و نگاه داشتن مردم از فتنه و فساد و افساد احرام، و... برای این کار شخصی دیگر می باید، و چون این کار از مهمات عظیمه بود، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد مثل ابوبكر، و لهذا جناب پیغمبر صلى الله عليه وسلم علی مرتضی علیه السلام را برای این کار امیر ساخت و ابوبکر را بر حجّ. (1)
مقایسه کنید عبارت او را درباره کار امیرالمؤمنین علیه السلام: (قرائت چند آیه به آواز بلند که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد).
با عبارتش را در کاری که مربوط به ابوبکر دانسته: (این کار از مهمات عظیمه بود، پس لابد آن شخص هم عظیم القدر و بزرگ مرتبه باشد مثل ابوبکر) !!
پاسخ
نگارنده گوید: اگر این امر اهمیت چندان نداشت چرا ابوبکر از این که از آن عزل شده ناراحت و نگران شد؟! چنان که تعبیر: (فرجع أبو بكر كئيباً) و (فوجد أبو بكر في نفسه) دلالت بر آن دارد. (2)
ص: 825
اهمیت تبلیغ سوره برائت از کلام قاضی باقلانی (متوفی 403) نیز فهمیده می شود که در ضمن فضائل مولا می نویسد:
از حدیث: «لا يؤدي عنّي إلّا رجل مني) و فرستادن علی علیه السلام برای تبلیغ سوره توبه روشن می شود که این امری است که عهده دار آن نمی شود مگر شخصی شریف، ارزشمند، بزرگوار و نام آور که شایستگی داشته باشد در دریافت مطلب از پیامبر صلی الله علیه و آله و رساندن آن از جانب آن حضرت به قبیله قریش که انسان هایی فهمیده و عاقل بودند و خدا آن ها را به خصومت و ستیزگی (در بحث و جدال) وصف نموده. (1)
پس این کاری نیست که هر قاری و حافظ می تواند سرانجام داد !
و همچنین اهمیت مطلب از وحی و فرمان الهی معلوم می شود، توضیح بیشتر در این زمینه در پاسخ از عادت عرب در واکنش پنجم خواهد آمد.
در تفسیر فخر رازى دربارة حديث «لا يبلغ عنّي إلّا رجل مني» آمده است:
این دلالت بر برتری علی از ابوبکر ندارد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست به گونه ای با عرب رفتار نماید که بین خودشان متعارف و مرسوم بود اگر بزرگ آنان سوگندی یاد می کرد و یا پیمانی می بست، خودش عهده دار آن می شد یا یکی از بستگان نزدیک او مانند برادر و عمو.
ص: 826
این مطلب در کتب متعدد از مخالفین آمده است. (1)
پاسخ
اولاً: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله که ابوبکر را فرستاد از این رسم و عادت اطلاع نداشت؟!
آیا ممکن است که حضرت از این امر مهم غافل باشد؟!
ثانياً: هنگامی که خود پیامبر صلی الله علیه و آله سبب برگرداندن ابوبکر و فرستادن امیر مؤمنان علیه السلام را بیان فرماید، این بافته ها هیچ ارزشی ندارد. پیش از این گذشت که بنابر روایات معتبر عامه حضرت فرمود: «ولكن أُمرتُ أن لا يبلغه [يبلغ] إلّا أنا أو رجل منّي». (2) يعنى: من از جانب خدا مأمور شدم که این مطلب را یا خود برسانم یا توسط کسی که از من باشد یا عباراتی مشابه آن که دلالت دارد سبب انتخاب امیر مؤمنان علیه السلام چیزی جز وحی الهی نبوده است مانند:
ولكن جبريل علیه السلام جاءني فقال: لن يؤدّي عنك إلا أنت أو رجل منك. (3)
قد أمرت أن لا يؤدّي عنِّي إِلّا أنا أو رجل مني. (4)
أنه أوحى إليّ ألا يؤدي عنّي إلا أنا أو رجل مني. (5)
از این روایات دو مطلب استفاده می شود که قابل انکار نیست:
اول: برگرداندن ابوبکر و فرستادن امیر مؤمنان علیه السلام به وحی و فرمان خداوند
ص: 827
بوده است، نه از جانب خود پیامبر صلی الله علیه و آله
دوم: امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله است به شرحی که در کلمات اعیان اهل تسنن گذشت (1) و ابوبکر از پیغمبر صلی الله علیه و آله نیست و گرنه عزل او وجهی نداشت !
ابن حجر عسقلانی با تکیه بر: «يبلغ هذا» (2) گفته:
و هذا يوضح قوله في الحديث الآخر: «لا يبلغ عنّي....» و يعرف منه أن المراد خصوص القصة المذكورة لا مطلق التبليغ. (3) یعنی از روایت ترمذی معلوم می شود که مراد از «لا يبلّغ عنّي...» در روایت دیگر نیز رساندن آیات سوره برائت است نه مطلق تبلیغ.
پاسخ
گرچه در خصوص این واقعه روایات به لفظ «هذا» وارد شده ولی اثبات شيء نفىی ما عدا نمی کند. در روایات معتبر اهل تسنن به صورت مطلق آمده: «علي منّي و أنا منه، ولا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو علي» به تفصیلی که گذشت. (4)
ابن تیمیه گفته: عموم کسانی که مطالب پیامبر صلی الله علیه و آله را [در حیات آن حضرت] به دیگران رساندند، از خاندان آن حضرت نبوده اند. (5)
ص: 828
پاسخ
اگر مراد از تبلیغ در خصوص این روایت تبلیغ آیات اول سوره توبه باشد چنان که اخیراً از ابن حجر گذشت، (1) نقض وارد نیست.
اما شرح مطلب نسبت به موارد دیگر آن که ممکن است در امور جزئی، تبلیغی به کسی واگذار شده و تکلیفی نسبت به رساندن احکام یا غیر آن به دیگران داشته باشد، همان گونه که همه موظف بودند به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله پیام غدیر را به دیگران برسانند، (2) ولی مهم آن است که تبلیغ دین به صورت کامل جز از امیرمؤمنان علیه السلام و فرزندان معصومش علیهم السلام ساخته نیست چنان که از حدیث ثقلین استفاده می شود و در روایات دیگر نیز بدان تصریح شده است. (3)
در این قضیه با فرستادن امیرالمؤمنین علیه السلام و باز گرداندن ابوبکر و بکار بردن این تعبیر: «علي منّي» پيامبر صلی الله علیه و اله برای همه روشن فرمود که «علی از من است» و ابوبکر از من نیست.
الف) ولى مخالفان حدیثی جعل کرده اند که: ابو بكر منّي و أنا منه. (4)
مناوی در شرح جامع صغیر می نویسد: سیوطی گفته: این روایت ضعیف است ولی سزاوار بود که آن را حذف می کرد؛ زیرا راوی آن دروغگو است
ص: 829
و البته سیوطی خودش تذکر داده است. (1)
و خواهد آمد که برای کاستن از شأن امیرالمؤمنین علیه السلام این مطلب را برای عده ای دیگر نیز جعل شده است، مانند: جلیبیب، اشعريين، بنى ناجية. (2)
ب) بعضی دیگر در ادامه همان روایت عزل ابوبکر و فضیلت: «لاَ يُبَلِّغُ عَنِّي غَيْرِي أَوْ رَجُلٌ مِنِّي» به نقل فضیلت های ساختگی ابوبکر پرداخته و گذشته از آن که او را امیر الحاجّ دانسته اند به دروغ به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند که فرمود: أما ترضى - يا أبا بكر - أنك كنت معي في الغار، و أنك صاحبي على الحوض؟! (3)
نگارنده گوید: آن ها از جعل روایت نصب ابوبکر بر امارت حجاج نتیجه گرفته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را فرستاد تا مردم ببینند او تحت فرمان ابوبکر است و در نماز به اقتدا می کند و این دلیل تقدّم ابوبکر و امامت اوست. (4)
در حالی که امیرالحاجّ بودن او دروغ است. و علی علیه السلام هیچ گاه تحت فرمان کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده و گذشته از آن آن ها اقتدا به هر فاجری را جایز می دانند. (5)
ص: 830
16
[609/ 1] جمعی از نویسندگان اهل تسنن با سند صحیح از زید بن ارقم نقل کرده اند که: درب خانه گروهی از صحابه به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله باز بود و از آن طریق رفت و آمد داشتند آن حضرت فرمان داد که: «سُدُّوا هَذِهِ الأبواب إلّا بابَ عَليّ». یعنی همه درب ها را ببندید جز در خانه امیرمؤمنان علیه السلام.
این مطلب برای برخی ناگوار آمد و باعث گفتگو بین مردم گردید پیامبر صلی الله علیه و آله در جمع مسلمانان سخنانی ایراد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
﴿ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أُمِرْتَ بِسَدِّ هَذِهِ اَلْأَبْوَابِ غَیْرَ بَابِ عَلِیٍّ فَقَالَ فِیهِ قَائِلُکُمْ ! وَ إِنِّی وَ اَللَّهِ مَا سَدَدْتُ شَیْئاً وَ لاَ فَتَحْتُهُ وَ لَکِنِّی أُمِرْتُ بِشَیْءٍ فَاتَّبَعْتُهُ﴾.
یعنی: من از جانب حق تعالی مأمور شدم که درهایی که به مسجد باز بود ببندم جز درب خانه علی. بعضی در این زمینه (اعتراض و) گفتگویی داشته اند. من از پیش خود دری را نبستم و دری را باز نگذاشتم از جانب خداوند متعال به من دستوری رسید و من هم آن را امتثال نمودم. (1)
ص: 831
[610/ 2] احمد بن حنبل به سند معتبر نقل کرده که عبدالله بن رقیم کنانی می گوید: خرجنا إلى المدينة - زمن الجمل - فلقينا سعد بن مالك بها، فقال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسدّ الأبواب الشارعة فى المسجد و ترك باب على [علیه السلام]. (1)
یعنی: زمان جنگ جمل ما وارد مدینه شدیم و آن جا با سعد بن ابی وقاص ملاقات نمودیم. او نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد درب هایی که به مسجد باز است بسته شود جز در خانه امیر مؤمنان علیه السلام.
[11/ 3] عن مصعب بن سعد، عن أبيه، قال: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسدّ الأبواب إلا باب علي [علیه السلام]، قالوا: يا رسول الله سددت الأبواب كلّها إلّا باب علي؟! فقال: ما أنا سددت أبوابكم ولكن الله سدّها. (2)
طبرانی به سندی- که راویانش همه ثقه و مورد اطمینان هستند - از سعد بن ابی وقاص روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد همه درب ها بسته شود جز در خانه علی علیه السلام. مردم گفتند یا رسول الله صلی الله علیه و آله همه درها را بستی جز در خانه علی علیه السلام؟!. حضرت فرمود: من درب خانه شما را نبستم بلکه خدا بست.
[4/612] نسائی به سند صحیح نقل کرده که از ابن عمر درباره علی علیه السلام پرسیدند، او پاسخ داد: ﴿أَنْظُر إِلى مَنزلتِهِ [مَنزلِهِ] مِن رسولِ الله صلی الله علیه و آله؛ فإنَّهُ سَدَّ أبوَابَنَا فِی المَسجِدِ، وَأقَرَّ بَابَهُ﴾ (3)
ص: 832
یعنی جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله تماشا کن - یا منزل او را نسبت به [منزل] پیامبر صلی الله علیه و آله ببین که آن حضرت درب خانۀ همۀ ما را به مسجد بست ولی درب خانه او را رها کرد (و باز گذاشت).
[5/613] عن ابن عباس: أن النبي صلی الله علیه و آله أمر بسدّ الأبواب إلا باب علي [علیه السلام] (1)
و فى رواية أحمد: غير باب على [علیه السلام]. (2)
و في رواية النسائي: أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بأبواب المسجد فسدّت إلّا باب علي [علیه السلام].
و في لفظ آخر: و سدّ أبواب المسجد غير باب علي فكان يدخل المسجد و هو جنب و هو طريقه ليس له طريق غيره. (3)
ابن عباس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد که همه درها (یی که به مسجد باز بود) بسته شود جز درب خانه علی علیه السلام.
* و در روایت معتبر شماره 1099 از ابن عمر خواهد آمد كه: ولقد أوتي [أعطي] علي بن أبي طالب ثلاث خصال لأن يكون لي واحدة منهنّ أحبّ إليّ من حمر النعم: زوّجه رسول الله صلی الله علیه و آله ابنته و ولدت له و سدّ الأبواب إلّا بابه في المسجد، و أعطاه الراية يوم خيبر.
ص: 833
روایت اول: در مسند احمد و الأحاديث المختارة نقل شده و پیش از این گذشت که اعتبار روایات این دو کتاب پذیرفته شده است. (1) گذشته از آن حاکم نیشابوری و ابن حجر عسقلانی، حکم به صحت و اعتبار آن کرده اند. (2)
روایت دوم: گذشته از وجود آن در مسند احمد، هیثمی حکم به اعتبار آن کرده و ابن حجر، عینی، مبارکفوری و دیگران نیز سند آن را قوی دانسته اند. (3)
روایت سوم را نیز ابن حجر و سیوطی معتبر دانسته اند. (4)
سیوطی درباره روایت چهارم می نویسد: نسائی آن را به سند صحيح نقل کرده. (5) و ابن حجر عسقلانی می گوید: همه راویان آن صحیح هستند مگر علاء و او را نیز یحیی بن مَعین و دیگران توثیق کرده اند. (6)
ص: 834
روایت پنجم: روایت معروف عمرو بن میمون از ابن عباس است که با متن هایی متقارب و نزدیک به هم نقل شده و اعتبار آن به تفصیل خواهد آمد، (1) ابن حجر عسقلانی می نویسد: راویان روایت مسند احمد و نسائی همه ثقه هستند، (2) حوینی اثری نیز حکم به اعتبار آن نموده، (3) صالح احمد الشامی حکم به صحت آن - بنابر نقل -ترمذی - نموده (4) و البانی گفته: این قسمت از حدیث شواهد فراوان دارد، کسی که از آن اطلاع داشته باشد یقین به صدور آن می کند. (5)
* ابوبکر بزار (متوفی 292) اسناد حدیث سدّ الابواب را - في الجمله - نيكو و معتبر دانسته است. (6)
* ابن حجر عسقلانی می گوید:
ورع اقتضا می کند که در مانند این موارد حکم به بطلان حدیث نشود [!!!] این روایت مشهور است و اسناد متعدد دارد که هر کدام به تنهایی معتبر است و از رتبه حَسَن چیزی کم ندارد، و بنابر روش بسیاری از محدّثین موجب یقین به صحت صدور آن می گردد. (7)
ص: 835
* او در ادامه می نویسد: اسناد متعدد این روایات به نقل از ثقات دلالت قوی بر صحت آن دارد و این نهایت نظر یک محدّث است. (1)
* عده ای از علمای عامه نظر گذشته ابن حجر را تأیید کرده اند مانند مبارکفوری و ابن نجیم مصری و... . (2)
* و قريب عبارت گذشته ابن حجر را فتنی هندی (متوفی 986) از سیوطی (متوفی 911) در لئالی نقل نموده است. (3)
* غماری نیز روایت «سدّ الابواب» را از روایات متواتر دانسته است. (4)
* سیوطی (متوفی 911) - در كتاب شدّ الأثواب في سد الأبواب - می نویسد: اسناد و طرق این روایت (آن قدر زیاد است که) به حدّ تواتر می رسد. (5)
او در ادامه پس از نقل 20 روایت می گوید:
از این احادیث صحیح بلکه متواتر اثبات شد که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه
ص: 836
گشودن درب خانه به مسجد را به هیچ کس نداد - نه به عباس نه به ابوبکر! - و آن ها را منع نمود و به تنها کسی که اجازه داد علی [علیه السلام] بود. (1)
* البانی می نویسد: ابن حجر گفته: با اسناد فراوان نقل شده هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد به بستن درب خانه هایی که به مسجد باز بود، این امر برای برخی از صحابه ناگوار آمد (و زبان به اعتراض گشودند) پیامبر صلی الله علیه و آله عذر خویش را در این زمینه بیان فرمود (که این فرمان از جانب خدا بوده است). (2)
ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) شبیه همین عبارت را دارد فقط به جای (اسناد فراوان) گفته: (با اسناد صحیح متعدد) (3)
دکتر سعود صاعدی می گوید: برخی از اسناد حديث سد الابواب صحي صحیح است.... و شواهدی از روایات ثقات دارد. (4)
این مطلب ثابت است و اسناد آن مشتمل است بر صحیح، حَسَن (و معتبر) و برخی از روایات ضعیف که به ضمیمه یکدیگر قوت یافته و حکم به اعتبار آن می شود. و در ادامه تکرار کرده که روایت صحیحی در این زمینه گذشت. (5)
او تأکید کرده که متن حدیث از طریق سعد بن ابی وقاص، ابن عمر و دیگران
ص: 837
ثابت است و بعضی آن را از روایات متواتر شمرده اند. (1)
* محقق كتاب الفوائد المجموعة - که از متعصبین عامه است - می نویسد: برای هیچ مسلمانی روا نیست که حکم به بطلان حدیث سد الابواب نماید؛ این حدیث ثابت است و اسناد فراوان دارد و در آخر گفته: حدیث زید بن ارقم در مستدرک (2) و الأحاديث المختارة نيز صحيح است. (3)
حافظ سیوطی (متوفی 911) تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام: شدّ الأثواب في سد الأبواب
پیش از آن که به بررسی واکنش مخالفان در برابر روايات «سد الابواب» بپردازیم لازم است اشاره ای داشته باشیم به واکنش صحابه در برابر این فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله از روایات به خوبی معلوم می شود که این کار حساسیت دیگران را برانگیخت و باعث بگو مگو بین صحابه بلکه اعتراض مستقیم با خود حضرت
ص: 838
گردید. آن ها می گفتند: ما يألو برفع ابن عمه، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله در برتری دادن و ترجیح پسر عمویش از هیچ کاری فروگذاری نمی کند !
حقیقت آن است که برای آنان پذیرش ترجیح و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام امری سهل و آسان نبود آن هم در امتیازی مشترک با پیامبر صلی الله علیه و آله که فقط این دو درب به مسجد باز باشد و بیانگر موقعیت و جایگاه رفیع علی علیه السلام در چشم همگان باشد چنان که در حدیث ابن عمر - روایت 612 شماره - بدان اشاره شده است. اعتراضات به گونه ای بود که نیاز به پاسخ از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله داشت؛ لذا در روایات آمده:
[614/ 6] إن رسول الله صلی الله علیه و آله سد أبواب الناس في المسجد، و فتح باب علي [علیه السلام]، فقال الناس في ذلك، فقال: «مَا أنَا فَتحتُهُ، وَلَکِنَّ اللهَ فَتَحَهُ». (1)
[615/ 7]... فقالوا: يا رسول الله صلی الله علیه و آله سددت أبوابنا؟! فقال: «ما أنا سددتها، ولكن الله سدها». (2)
[616/ 8] أمر رسول الله صلی الله علیه و آله أن تُسَدَّ الأبواب التي في المسجد فشق عليهم... فقال رجل يومئذ: ما يألو برفع ابن عمه، فعلم رسول الله صلی الله علیه و آله أنه قد شقّ عليهم، فدعا: «الصلاة جامعة» فلمّا اجتمعوا صعد المنبر، فلم يسمع لرسول الله صلی الله علیه و آله خطبة قطّ كان أبلغ منها... قال: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَا أنَا سَدَدْتُهَا وَلاَ أنَا فَتَحْتُهَا وَلاَ أنَا أَخْرَجْتُکُمْ وَأَسْکَنْتُهُ﴾، ثم قرأ: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 1- 4] (3)
ص: 839
[617/ 9] و قريب منها ما رواها أبو نعيم أمر رسول الله صلی الله علیه و آله بسدّ الأبواب التي في المسجد فشقّ ذلك على أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله فلمّا بلغ ذلك رسول الله صلی الله علیه و آله دعا: «الصلاة جامعة» حتى إذا اجتمعوا صعد المنبر ولم يسمع لرسول الله صلی الله علیه و آله تحميداً و تعظيماً في خطبة مثل يومئذٍ فقال: «يا أيها الناس، ما أنا سددتها ولا أنا فتحتها بل الله عزّ وجلّ سدّها»، ثم قرأ: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 1 - 4]. فقال رجل: دع لي كوة يكون في المسجد، فأبى، و ترك باب علي مفتوحاً، فكان يدخل و يخرج منه و هو جنب. (1)
[618/ 10] و قال: ما أنا فتحتها ولا سددتها. (2)
[619/ 11] ﴿ما أنَا أمَرتُ بِإِخراجِکُم، ولا بِإِسکانِ هذَا الغُلامِ، إنَّ اللّهَ هُوَ أمَرَ بِهِ﴾. (3)
[20/ 12] ﴿مَا أنَا أخرَجتُکمْ مِنْ قِبَلِ نَفسِی، وَلاَ أنَا تَرکتُهُ، وَلکِنَّ اللهَ أخرَجَکُمْ، وَ تَرکَهُ، إنَّمَا أنَا عبد مَأمُورٌ، مَا أمرت به فعلت، ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ)﴾ [يونس (10): 15 والأحقاف (46): 9]. (4)
[621/ 13] عن أبي الطفيل: كنت على الباب يوم الشورى، فارتفعت الأصوات بينهم فسمعت عليا [علیه السلام] يقول:... أفيكم أحد يطهره مطهراً/ مطهّرُ في كتاب الله غيري حتى سدّ النبي صی الله علیه و آله أبواب المهاجرين وفتح بابي إليه... فقال النبي صلی الله علیه و اله: «ما أنا
ص: 840
فتحت بابه ولا سددت أبوابكم، بل الله فتح بابه و سد أبوابكم»، قالوا: [اللهم] لا. (1)
[622/ 14] و قال: ما أنا سددت أبوابكم و فتحت باب على، ولكن الله فتح باب علي و سدّ أبوابكم. (2)
* در روایت شماره 609 گذشت: وَانّي ما سَدَدْتُ شَيْئاً وَلَا فَتَحْتُهُ، وَلكِنِّي أُمِرْتُ بِشَيْءٍ فَاتَّبَعْتُهُ.
* در روایت 1097 خواهد آمد: ولا سددت أبوابكم ولكني أبوابكم ولكني أُمرتُ بذلك
ابن الجوزی و ابن تیمیه ادعا کرده اند که احادیث سد الأبواب را رافضي ها در مقابل روایات صحیحین که درباره ابوبکر وارد شده جعل کرده اند. (3)
ص: 841
ابن کثیر نیز - به تبعیت از استادش ابن تیمیه ! - بدون ارائه هیچ مستندی، با چشم پوشی از روایات معتبر، ادعای بیجا کرده که این روایات خطاست. (1)
پاسخ
عده ای از اهل تسنن با این ادعا صریحاً مخالفت نموده اند. دکتر صاعدی اعتراف کرده که این حدیث با اسناد متعدد که در آن هیچ کس از متروکین و رافضیان وجود ندارد ثابت است. (2)
البته صاعدی به توجیه کار ابن الجوزی و ابن تیمیه پرداخته و می نویسد:
معلوم نیست چرا چنین گفته اند شاید آن دو فقط بعضی از روایات را که کذابین نقل کرده اند دیده باشند یا در مورد احادیث ضعیف، قولی را ترجیح داده اند که آن راویان را به شدت تضعیف نموده است.
سپس توجیه دیگری برای رفتار ناپسند این دو نفر به ذهنش رسیده و گفته:
ابن الجوزی فقط دربارهٔ روایاتی که نقل کرده اظهار نظر نموده (گر چه ممکن است آن احادیث که ساختگی دانسته، سند صحيح دیگری داشته باشد!) و هم چنین ابن تیمیه در منهاج فقط در مقام انکار روایاتی است که ابن مطهر حلّی از کتب ثعلبی و ابونعیم و دیگر ضعفا نقل کرده.است نتیجه آن که شاید مرادشان جعلی بودن همان روایاتی است که نقل کرده اند نه همه روايات سدّ الابواب !
اشکال
ص: 842
هر دو توجیه صاعدی باطل و دفاعش بیجا و نارواست ؛ صاعدی خودش اعتراض برخی از دانشمندان را نقل کرده که ابن الجوزی روایات منکَر یا ضعیف را که قابل تحمل است، بلکه گاهی روایات معتبر را هم به عنوان روایات ساختگی معرفی کرده (که این خطایی روشن) است. (1)
به عنوان نمونه صاعدی در مورد روایت نسائی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من نه دری را باز گذاشتم و نه دری را بستم» گرچه حکم به اعتبار آن نکرده ولی آن را ساختگی ندانسته و گفته: ابن الجوزی آن را در موضوعات آورده ولی در سند آن کسی نیست که بشود گفت: روایت جعلی و ساختگی است.
پرسش ما آن است که چگونه ممکن است امثال ابن الجوزی و ابن تیمیه روایات مسند امامشان احمد بن حنبل و... را ندیده باشند؟! اگر معلومات روایی آن ها این قدر سست و ضعیف باشد حق نظر دادن در مطالب علمی را ندارند !
و البته کسی که به کلام آن دو رجوع نماید برایش روشن است که هر دو در مقام جعلی دانستن همۀ آثار هستند نه برخی از آن روایات؛ زیرا ادعا کرده اند:
احادیث سدّ الأبواب را رافضی ها در برابر روایاتی که درباره ابوبکر وارد شده جعل کرده اند. (2)
عقیلی گوید:
روایتی را که شعبه از ابن عباس نقل کرده، محفوظ (و ثابت) نیست. (3)
ص: 843
پاسخ
ابن حجر بعد از نقل کلام ترمذی- که گفته: من فقط با یک سند از شعبه آن را روایت کرده ام- گفته: مقدسی بر کلام ترمذی خُرده گرفته که حاکم و طبرانی آن را به سندی صحیح تر نقل کرده اند. (1)
عقیلی در ادامه سخن گذشته می گوید: حدیث «سدّ الابواب» از ابوعوانه به سند صحیح نقل نشده. (2)
پاسخ
دکتر صاعدی بر او اشکال می کند که سند حدیث تا ابوعوانه صحیح است. (3)
ابن الجوزي روایت شماره 609 را از سنن نسائی نقل و آن را به جهت میمون تضعیف کرده است. (4)
پاسخ
ابن حجر گفته: این خطایی روشن است؛ زیرا عده ای او را توثیق کرده اند و فقط در حفظش اشکال شده. (5) صاعدی نیز اشاره کرده: این که بعضی احادیث
ص: 844
میمون را «منکر» دانسته اند، مرادشان منکر بودن از ناحیه سند است نه متن. (1)
ابن الجوزی از سعدی یعنی جوزجانی نقل کرده که در سند روایت مسند احمد نیز عبدالله بن شريك وجود دارد که دروغگو است. (2)
پاسخ
اولاً: ابن حجر - در دفاع از مسند احمد و رد بر ابن الجوزی - نقل کرده که: احمد بن حنبل و يحيى بن معين هر دو عبدالله بن شريك را توثیق کرده اند. (3)
ثانياً: ابن حجر تصریح کرده که کلام جوزجانی درباره شیعه پذیرفته نیست. (4)
مطلب مهم دیگری که ابن حجر عسقلانی تذکر داده آن که ابن الجوزی فقط بعضی از اسناد را نقل کرده و در آن اشکال نموده است! (5) و این شهادتی است از عسقلانی که ابن الجوزی از نقل اسناد معتبر چشم پوشی کرده و برای نیل به اغراض فاسدش دیگران را اغراء به جهل نموده است.
ص: 845
عده ای «حدیث سدّ الابواب» را از روایات منکر شمرده و ابوبلج فزاری ثقه (1) را به جهت نقل این حدیث و امثال آن تضعیف نموده اند. (2)
با توجه به آن چه در تعریف منکر گفته شد (3) معلوم است که منکر دانستن این روایت به جهت تعارض آن با روایات ساختگی دربارهٔ ابوبکر است. (4)
یکی از واکنش های مخالفان در برابر فضائل امیرمؤمنان علیه السلام آن است که مطالب مهم و جالب توجه را که در روایات وجود داشته و حاکی از عظمتِ مقام والای آن حضرت بوده کتمان نموده آن روایات را غیر محفوظ، شاد و منکر معرفی کرده و کسی که آن نکات را نقل کرده به بهانه ای از اعتبار ساقط نموده اند! در ضمن قضیهٔ «سدّ الابواب» مطالب مهمّى مطرح شده که در بسیاری
ص: 846
از مصادر نیامده است. به عنوان نمونه به چند روایت توجه فرمایید:
[623/ 15] ابن مغازلی شافعی (متوفی 483) در ضمن گزارشی طولانی از حذیفه نقل می کند: هنگامی که مهاجرین از مکه به مدینه آمدند خانه ای نداشتند لذا در مسجد می خوابیدند. پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها فرمود: «در مسجد نخوابید (ممکن است) که محتلم شوید». آن ها اطراف مسجد خانه هایی ساخته و درب ورودی آن را به سمت مسجد قرار دادند (به گونه ای که آن خانه ها با مسجد مرتبط بود و سکونت در مسجد بر آنان اطلاق می شد)، حضرت برای آنان پیغام فرستاد که از مسجد بیرون روند و دربی را که به سوی مسجد است ببندند (و درب دیگری به سمت خارج مسجد برای خانه خویش قرار دهند) آن ها پذیرفتند و فرمان حضرت را امتثال نمودند....
[البته بنابر این روایت عمر و بنابر روایت دیگر عباس تقاضای راهی باریک- که بتوان از آن رفت و آمد نمود- کردند ولی پذیرفته نشد!] (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله برای علی علیه السلام خانه ای بین خانه های خویش ساخته بود. امیرالمؤمنین علیه السلام تردید داشت که به همان حالت باقی بماند یا آن که از مسجد خارج شود (یعنی درب خانه اش را ببندد و درب دیگری به سمت خارج مسجد برای خانه خویش قرار دهد) پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود: «تو (همان جا) ساکن باش که پاک و پاکیزه ای». پیامبر صلی الله علیه و آله سوگند یاد فرمود که:
«این امتیازی است که خدا به علی اعطا فرموده (و ربطی به من ندارد)».
ص: 847
حذیفه در ادامه می گوید: و نفس ذلك رجال على عَلِيّ [علیه السلام] فوجدوا في أنفسهم، و تبيَّن فَضْلُه عليهم و على غيرهم من أصحاب النبي صلی الله علیه و آله. یعنی این مطلب باعث نگرانی، ناراحتی، حسادت و حساسیت عده ای نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام گردید ؛ زیرا این فضیلت امتیازی روشن بود نسبت به دیگران !
مطلب به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید حضرت خطبه ای خواند [که بنابر نقل سیوطی خطبه ای بلیغ تر از آن، از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده نشد !] (1) و در ضمن آن فرمود: «بعضی از این که به علی اجازه سکونت در مسجد داده شد (و درب خانه اش به مسجد باز مانده) ناراحت شده اند. به خدا سوگند بیرون کردن (و بستن درب خانه دیگران) و اجازه سکونت (و باز گذاشتن درب خانه) علی به دست من نبود (بلکه به فرمان خداوند بود چنان که) خداوند به حضرت موسی و برادرش (هارون علیه السلام) وحی فرمود که: برای قوم خود در مصر خانه هایی مهیا نموده، آن را روبه روی یکدیگر قرار دهید و نماز بگزارید. و به حضرت موسی فرمان داد که در آن مسجد کسی سکونت و نکاح نداشته باشد جز هارون و نسلش. و علی نسبت به من مانند هارون است نسبت به حضرت موسی [علیه السلام]. فقط او برادر من است نه دیگر افراد خاندانم. روا نیست برای هیچ کس (سکونت و) نکاح در این مسجد جز برای علی و نسل او، (این فرمان خداوند است) هر کس از این مطلب ناراحت است (و خوشش نمی آید) از آن سو برود و با دست مبارک اشاره به سمت شام فرمود ! (2)
ص: 848
[624/ 16] نافع غلام عبدالله بن عمر می گوید: از او پرسیدم: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟ او پاسخ داد: ای بی مادر! تو به این مطلب چکار داری؟! سپس استغفار نموده و گفت: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی است که آن چه برای آن حضرت حلال بوده برایش حلال و آن چه برای آن حضرت حرام بوده برایش حرام باشد نافع پرسید او چه کسی است؟ عبدالله بن عمر پاسخ داد علی است که پیامبر صلی الله علیه و آله همه درب هایی را که به مسجد باز بود بست جز درب خانه او که آن را باز گذاشت و به او فرمود:
ص: 849
تو در امتیاز من نسبت به احکام این مسجد مشترک هستی تو وارث من، وصى (و جانشين) من هستی. تو دیون مرا ادا نموده و به وعده های من وفا می نمای. تو بر روش و سنّت من به شهادت می رسی (و هیچ گاه از سیره من منحرف نمی گردی). دروغ می گوید کسی که خیال کند مرا دوست دارد و از تو کینه به دل داشته باشد. (1)
[625/ 17] سعد بن أبي وقّاص می گوید: علی علیه السلام را مناقبی است که هیچ کسی (از صحابه و دیگران) آن را دارا نیست:
او در مسجد می خوابید،
در جنگ خیبر پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست او داد،
و همه درب ها (ی مسجد) را بست جز درب خانه او. (2)
[626/ 18] سمهودی (متوفی 911) روایت کرده که: مردم در مسجد
النبی صلی الله علیه و آله نشسته بودند که منادی (از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله) ندا داد: درب های خانه خویش را (که به سوی مسجد باز است) ببندید. آن ها از جای خویش تکانی خوردند ولی هیچ کس از جا بلند نشد! برای مرتبه دوم آن ندا تکرار شد ولی
ص: 850
باز کسی از جا بلند نشد. مردم به یکدیگر می گفتند: مقصود از این کار چیست؟! تا آن که (برای مرتبه سوم) منادی ندا داد: ای مردم پیش از آن که عذاب الهی بر شما نازل گردد درب هایتان را ببندید. همه به سرعت بلند شدند و به امتثال فرمان آن حضرت مبادرت نمودند... همۀ آن ها دری به سوی مسجد داشتند: ابوبکر، عمر، عثمان و..... امیرالمؤمنین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، حضرت به او فرمود: «تو چرا این جا ایستاده ای؟! به منزلت برگرد» و به او نفرمود که درب خانه اش را ببندد (این مطلب برای اصحاب گران آمد لذا) عده ای (به عنوان اعتراض) گفتند: درب خانه ما را بست ولی درب خانه علی را که از همه ما جوان تر است باز گذاشت ! بعضی گفتند: بدین جهت درب خانه او را باز گذاشت که علی از نزدیكان و بستگان اوست. برخی (نپذیرفتند و) گفتند: حمزه که از علی نزدیک تر است برادر رضاعی و عموی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز هست. بعضی دیگر گفتند: او به جهت دخترش درب خانه علی را باز گذاشته است! این سخنان بر آن حضرت گران آمد، لذا پس از روز سوم، در حالی که چهرهٔ مبارکش از شدت غضب سرخ شده بود، نزد آنان آمد و (خطبه ای خواند و در ضمن آن) پس از حمد و ثنای خداوند فرمود
خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی فرمود که مسجد پاکی داشته باشد که جز خودش و هارون و فرزندانش شَبَّر و شَبيرٌ کسی در آن سكونت ننماید. خداوند به من نیز وحی فرمود که مسجد پاکی داشته باشم که جز خودم و علی و فرزندانش حسن و حسین کسی در آن سكونت ننمايد. من به مدینه آمدم و مسجدی ساختم ولی تا فرمان الهی صادر نشد وارد آن نشدم من جز آن چه خدا تعلیمم دهد نمی دانم و جز آن چه فرمانم دهد انجام نمی دهم. من سوار بر ناقه ام بودم، انصار از من خواستند که نزد آنان فرود آیم (و منزل گزینم) از
ص: 851
آنان خواستم که ناقه را رها کنند که او از جانب خدا مأموریت دارد، و جایی که زانو زد پیاده شدم به خدا سوگند من (از پیش خود) دربی را نبسته و دربی را باز نگذاشتم. من (از پیش خود) اجازه سکونت به علی را ندادم بلکه خدا فرمان داد که او در مسجد سکونت نماید. (1)
1. درخواست دیگران برای باز گذاشتن یک روزنه هم پذیرفته نشد !
2. سبب آن که خدا اجازه داده درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد باز باشد و در مسجد سکونت نماید طهارت ذاتی آن حضرت بوده که به این لفظ بیان
ص: 852
شده که: «اسکن طاهراً مُطَهَّراً» تو (همان جا) ساکن باش که پاک و پاکیزه ای. (1)
3. پیامبر صلی الله علیه و آله دو مرتبه سوگند یاد فرمود که: «والله ما أعطاه إياه إلّا الله» «والله ما أخرجتُهم ولا أسكنته» این امتیازی است که فقط خدا به علی اعطا فرموده. به خدا سوگند بیرون کردن (و بستن درب خانه آنان) و اجازه سکونت (و باز گذاشتن درب خانه) علی به دست من نبود (بلکه به فرمان خداوند بود).
4. امیرمؤمنان علیه السلام را به حضرت هارون علیه السلام تشبیه فرمود، مانند حدیث چهارم.
5. و در نتیجه: و تبيَّن فَضلُه عليهم و على غيرهم من أصحاب النبي صلی الله علیه و اله.
با باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به فرمان خداوند، فضیلت و امتیاز آن حضرت بر دیگران روشن گردید.
ابن عمر در پاسخ مَنْ خَيْرُ النّاس بعد رسول الله صلی الله علیه و آله، بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟ به باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به فرمان خداوند استناد نمود و اشتراک علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله در این امتیاز را دلیل آن دانست.
در روایت سوم سعد بن ابي وقاص گفت: كانت لعليّ علیه السلام مَناقِبُ لم يكن لأحد. علی علیه السلام را مناقبی است که هیچ کسی آن را دارا نیست و از جمله آن موارد خوابیدن در مسجد و بازگذاشتن درب خانه حضرت به فرمان خدا را یاد نمود.
1. تهدید که: پیش از آن که عذاب بر شما نازل گردد درب هایتان را ببندید.
ص: 853
2. و استناد مطلب به وحی با عبارت: «وإنّ الله أوحى إليَّ أن أتخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلّا أنا و على و أبناء على: حسن و حسين» خداوند به من وحي فرموده که مسجد پاکی داشته باشم که جز خودم و علی و فرزندانش حسن و حسین کسی در آن سکونت ننماید.
3. و بیان علت حکم به آن که «باید مسجد پاکی داشته باشم» که حاکی از طهارت خاندان عصمت علیهم السلام است که اجازه سکونت در آن مسجد را دارند.
4. بیان حدیث منزلت و تشبیه آنان به حضرت هارون و فرزندانش علیهم السلام در این روایت و آثار دیگر (1) و این نکات حاکی از اهمیت فوق العاده این ویژگی خاص است که هیچ یک از صحابه آن را دارا نیست.
چنان که بارها تذکّر داده ایم بسیاری از راویان ناسخان، نویسندگان، ناشران و... در نقل روایات مربوط به اهل بیت علیهم السلام رعایت امانت نکرده و تصرفات فراوان نموده اند. فضیلت سد الابواب نیز از این آفت سالم نمانده است.
در این بخش فقط به بررسی یکی از روایات ابن عمر در این زمینه می پردازیم.
از ابن عمر در این فضیلت روایات مختلف نقل شده است. در یکی از آن ها آمده که راوی از او دربارۀ حضرت علی علیه السلام و عثمان پرسید. مطلبی که او در پاسخ گفته به گونه های متفاوت نقل شده، چنان که ملاحظه می فرمایید:
1. این خانه او (علی علیه السلام) است (2)
ص: 854
بنابر روایتی گفته: این خانه پیامبر صلی الله علیه و آله است - و با اشاره به خانه علی علیه السلام در کنارش گفته: - در مسجد خانۀ دیگری جز این دو خانه وجود ندارد. (1)
2. این خانه اوست کنار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، جز این، مطلب دیگری درباره او نمی گویم. (2)
توجه شود که گرچه این کلام بیانگر منزلت و مقام علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله است ولی در عین حال باید توجه داشت که ابن عمر بنابر این روایت از ذکر دیگر فضائل آن حضرت امتناع کرده است!
3. درباره علی علیه السلام نمی خواهد سؤال کنی. ببین خانه او را نسبت به (خانه) پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد جز خانه او خانه ای نمی بینی.
ص: 855
و بنابر روایتی: درباره علی لازم نیست چیزی بپرسی! جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله ببین. (1)
4. بنابر نقل بخاری و عده ای دیگر عبارت بدین گونه بیان شده که: سأله عن على [علیه السلام]، فذكر محاسن عمله، قال: هو ذاك بيته أوسط بيوت النبى صلی الله علیه و آله.
ابن عمر پس از آن که در پاسخ محاسنی از رفتار و کردار علی علیه السلام را بیان کرد گفت: این خانه اوست که وسط خانه های پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شده است. (2)
برخی از شارحین صحیح بخاری معنای گذشته را صحیح دانسته و آن را حاکی از جایگاه ویژه امیرمؤمنان علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته اند. (3)
و برخی دیگر - دست به تحریف معنوی زده! - روایت را چنین معنا کرده اند که: کیفیت ساخت منزل علی علیه السلام از ساخت خانه های پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 856
بهتر و زیباتر است. (1)
بنابر این معنای سخیف، کلام ابن عمر هیچ فضیلتی برای حضرت به حساب نمی آید و با سؤال راوی هیچ ربطی نخواهد داشت.
نکته مهمی که در این نقل شایان توجه است آن که گرچه راوی گفته: (ابن عمر محاسنی از رفتار علی بیان کرد) ولی آن ها حاضر نشده اند محاسنی را که ابن عمر ذکر کرده نقل کنند و آن را کتمان کرده اند !
5. درباره علی از من می پرسی! جایگاه او را که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله دیده ای. حضرت همه درب هایی را که به مسجد باز بود بست مگر در خانه علی [علیه السلام] (2)
6. درباره علی علیه السلام نمی خواهد از کسی سؤال کنی. ببین خانه او را نسبت به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت (همه) ما را از مسجدش بیرون کرد جز او. و بنابر نقل دیگر: او در خانه های ما را به مسجد بست ولی درب خانه او را باز گذاشت. (3)
ص: 857
با تأمل در روایت گذشته که به کیفیت های گوناگون نقل شد، معلوم گردید که مخالفان سعی در کتمان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام داشته و تلاش نموده اند که در این زمینه چیزی واضح بیان نشود در چهار نقل اول به جمله ای کوتاه: «این خانه اوست»، «این خانه اوست کنار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله» و... اکتفا نموده و مطلبی که فوق العاده اهمیت داشته و در کیفیت پنجم و ششم گذشت - یعنی بستن درب خانۀ همۀ اصحاب مگر در خانه علی علیه السلام را کتمان کرده اند.
پیش از این گذشت که معاویه به کارگزارانش نوشت که مردم را تشویق کنند تا هر فضیلتی که برای علی علیه السلام نقل شده درباره صحابه و خلفا نیز جعل گردد!! (1) عده ای برای مقابله با این روایات معتبر و متواتر که درباره امیرمؤمنان علیه السلام وارد شده روایاتی را به همین مضمون درباره ابوبکر جعل کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرمود که همه درب ها به مسجد بسته شود مگر در خانه ابوبکر (2) با آن که در روایات عامه تصریح شده که به فرمان حضرت در خانه ابوبکر نیز بسته شد. (3)
ص: 858
بخاری بابی منعقد کرده با این عنوان (باب قول النبي صلی الله علیه و آله: سُدُّوا الأبواب إلّا باب أبي بکر) و در آن به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده که حضرت فرمود: (لا يبقينّ في المسجد باب إلّا سُدّ إلّا باب أبي بكر). (1)
و برخی دیگر مطلب را به این تعابیر بیان کرده اند که:
سُدُّوا [عنّي] هذه الأبواب [الشوارع في المسجد] إلّا باب أبي بكر. (2)
سُدُّوا الأبواب الشارعة [التي] في المسجد إلا باب أبي بكر. (3)
و در برخی از روایات آن را به لفظ «خوخه»- که به معنای روزنه، درب یک لنگه ای کوچک (دریچه) یا شکاف دیوار است (4) - این گونه نقل کرده اند که:
خرج رسول الله صلی الله علیه و آله في مرضه الذي مات فيه... ثم قال:... سُدُّوا عنّي كل خوخةٍ في هذا المسجد غير خَوخَةٍ أبي بكر. (5)
إن عبدا خيّره الله بين أن يؤتيه من زهرة الدنيا ما شاء و بين ما عنده فاختار ما عنده... لا يبقينّ في المسجد خَوخَةٌ إِلَّا خَوخَةَ أبي بكر. (6)
این روایات جعلی به کتبی چون صحیح بخاری و مسلم راه یافت و
ص: 859
تشخیص حقیقت و واقع امر را برای عده ای مشکل کرد (1) تا جایی که بعضی این روایات ساختگی را پذیرفتند و آن روایات صحیح را مجعول پنداشته و کنار گذاشتند ! (2) و بعضی دیگر - به خیال خویش منصفانه قضاوت کرده! - هر دو دسته روایات را پذیرفته اند و تلاش در جمع بین آن ها نموده اند.
غافل از آن که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین مطلبی را دربارۀ ابوبکر فرموده بود، چرا در سقیفه و... بدان احتجاج نشد؟!
در جمع بین این دو دسته روایت گفته شده:
ممکن است فرمان به بستن درب ها دو مرتبه از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده باشد. اولین بار که حضرت درب خانه یکی را استثنا فرمود هنوز دیگری دری به مسجد نداشته و پس از فرمان حضرت به بستن همه درها او دربی به مسجد گشوده مرتبه دوم حضرت فرمانی صادر فرمود که همه درها بسته شود جز این درب دوم که تازه باز شده، ولی مقصود آن باشد که علاوه بر درب اول که استثنا فرموده بود این درب هم باز باشد نه آن که این فرمان جدید بازگشت از فرمان قبل باشد. (3)
ص: 860
اشکال
چگونه متصوّر است که پس از فرمان اول به بستن،درها آن ها که در خانه شان به مسجد باز است ببندند ولی کسی بیاید و درب جدیدی به مسجد باز کند؟! آیا این مخالفت صریح با دستور پیامبر صلی الله علیه و آله نیست؟!
به نظر می رسد که این گفتار تصدیقی بلا تصور باشد !
ابن حجر عسقلانی در شرح بخاری - بعد از باب « سُدُّوا الأبواب إلّا باب أبي بكر» (1) به عنوان «تنبیه» - می نویسد:
در مورد بستن درهای (خانه های) اطراف مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله روایات دیگری نیز وارد شده که ظاهرش با روایات باب گذشته مخالفت دارد.
او در ادامه از چندین طریق معتبر روايت سدّ الابواب را در فضائل امیرالمؤمنين علیه السلام نقل کرده (2) و می نویسد:
اسناد متعدد این روایات یکدیگر را تقویت می کند (و موجب حصول اطمینان به صدور آن می شود)، گذشته از آن هر یک به تنهایی معتبر است و می تواند مدرک معتبری برای استدلال باشد چه رسد به مجموعش.
پس از آن می گوید: ابن الجوزی این حدیث را در موضوعات - یعنی احادیث ساختگی - آورده و دو اشکال بر آن وارد ساخته:
اشکال اول: ضعف برخی از اسناد از طریق سعد زید و ابن عمر.
اشکال دوم: تعارض و مخالفت متن آن با احادیث مربوط به ابوبکر، پس
ص: 861
معلوم می شود که رافضیان آن را برای مقابله با این روایات جعل کرده اند.
عسقلانی به هر دو اشکال پاسخ می دهد:
پاسخ اشکال اول: ابن الجوزی فقط بعضی از اسناد را مورد بررسی قرار داده و در بعضی از راویان اشکال کرده است و این هیچ خدشه ای به مطلب وارد نمی کند؛ زیرا گفتیم اسناد آن فراوان است (و گذشته از اعتبار برخی، از مجموع آن ها اطمینان به صدور آن حصول می شود).
پاسخ اشکال دوم: ابن الجوزى مرتكب اشتباه زشتی شده؛ زیرا روایات صحیح را به خیال تعارض انکار کرده در حالی که جمع بین این روایات ممکن است.
عسقلانی در ادامه وجه جمعی را بین روایات نقل می کند که نتیجه اش انکار فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام در قضیه سدّ الابواب است و در نهایت با منکرین این روايات - مثل ابن الجوزى - تفاوتی ندارد او از بزّار چنین نقل می کند که:
جمع بين روایات اهل کوفه-که سدّ الابواب را برای امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر می کنند - و روایات اهل مدینه- که آن را فضیلتی برای ابوبکر می دانند - به آن است که فرمان بستن درب ها دو مرتبه اتفاق افتاده:
الف) در مرتبه نخست خانه هایی که دو درب داشت - یک درب به مسجد و درب دیگر خارج از مسجد - به فرمان خدا دری که به مسجد داشت بسته شد ولی چون امیر مؤمنان علیه السلام خانه اش یک در بیشتر نداشت آن را باز گذاشتند و آن حضرت اجازه داشت که حتی در حال جنابت از مسجد عبور کند.
ب) گویا پس از بستن درب ها و امتثال فرمان گذشته، صحابه
ص: 862
خوخه هایی (یعنی روزنه هایی) به مسجد باز کردند تا از آن طریق رفت و آمد کنند مرتبۀ دوم دستور داده شد که آن هم بسته شود مگر روزنه خانه ابوبکر و این اشاره ای بود به خلافتش ؛ زیرا نیازش به ورود مسجد بسیار بود برخلاف دیگران.
عسقلانی می گوید: عده ای بین این دو دسته از روایات، به این کیفیت جمع کرده اند. (1)
ص: 863
مطلب اول: اهل تسنن تصریح کرده اند که فرمان به باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام مقدّم بوده، (1) و از سوی دیگر احاديث سد الابواب و باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام مربوط به اوائل هجرت بوده (2) و بنابر نقل بخاری و مسلم روایات مربوط به ابوبکر هنگام بیماری وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بوده (3) و روشن است که - با توجه به فرمان پیشین پیامبر صلی الله علیه و آله، در زمان بیماری وفات آن حضرت اصلاً دربی جز در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و در خانه امیرمؤمنان علیه السلام به مسجد باز نبوده پس حضرت فرمان به بستن کدامین درب را داده است؟!
ص: 864
این بهترین دلیل برای ساختگی بودن روایات مربوط به ابوبکر است ؛ زیرا در روایات عامه آمده است: لا يبقين في المسجد باب الأ سُدّ إلّا باب أبي بكر. (1) و فراوان آن را با الفاظ: (باب)، ابواب) بلکه با وصف (الشوارع) و (الشارعة) به معنای (باز) نقل کرده اند، مانند: سُدُّوا [عنّي] هذه الأبواب [الشوارع في المسجد] إلّا باب أبي بكر. (2) سُدُّوا الأبواب الشارعة [التي] في المسجد إلّا باب أبي بكر. (3) و... که حاکی از فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به بستن درب خانه هایی است که به مسجد باز است به جز خانه ابوبکر.
یک بار دیگر رجوع کنید به کلامی که از سیوطی گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گشودن درب خانه به مسجد را به هیچ کس نداد، نه به عباس نه به ابوبکر، به تنها کسی که اجازه داد علی [علیه السلام] بود! (4)
مطلب دوم: عسقلانی - پس از ذکر وجه جمعی که گذشت - متوجه اشکال گذشته شده، در صدد توجیه آن برآمده و می نویسد:
این جمع در صورتی پذیرفته است که درب در روایاتی که دربارهٔ امیرالمؤمنین علیه السلام است «درب حقیقی» باشد و در روایاتی که مربوط به ابوبکر است «درب مجازی» و مراد از آن خوخه (یعنی روزنه) باشد، چنان که در بعضی از روایات به آن تصریح شده و به جهت آن که شک و تردیدش برطرف نشده در آخر کلام «والله أعلم» نیز بر قلمش جاری گشته است. (5)
ص: 865
قرطبی (متوفی 671) نیز در این زمینه می نویسد درب خانه عده ای از صحابه به مسجد باز بود و به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بسته شد جز در خانه علی علیه السلام.
اما روایتی که گوید: روزنه ای در مسجد باقی نماند جز روزنه خانه ابوبکر (که به لفظ خوخه است) - خدا بهتر می داند [!]- این درب ها (درب واقعی نبوده بلکه) روزنه هایی بوده مانند پنجره و دریچه برخلاف در خانه علی علیه السلام که دری بوده که از آن رفت و آمد می شده است. (1)
اشکال
آیا این مضحک و خنده دار نیست که درب خانه ها به مسجد بسته شود ولی راه باریک دیگری باز شود و از آن رفت و آمد نمایند؟!! مگر «درب» خصوصیتی داشته جز آن که راه ورود به مسجد بوده است؟! و از همین روی قرطبی تردید خویش را با عبارت: (خدا بهتر می داند) اظهار کرد. عسقلانی نیز
ص: 866
مطلب را با تردید و با لفظ (و كأنهم) شروع و با عبارت: (والله أعلم) ختم نمود!! (1)
مطلب سوم: در روایات اهل تسنن آمده که پس از بسته شدن درها جز درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست کرد راه باریکی به مسجد به اندازه ای که خودش به تنهایی از آن رفت و آمد کند، داشته باشد. آن حضرت نپذیرفت و فرمود: «من از جانب خدا چنین (اجازه و) فرمانی ندارم». (2)
عمر درخواست خوخه (یعنی روزنه، راه باریک و....) داشت که پاسخ مثبت نشنید ! (3) یکی از اصحاب از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست نمود که اجازه دهید از خانه ام دریچه و پنجره ای به مسجد داشته باشم تا هنگام ورود شما به مسجد، شما را ببینم حضرت سوگند یاد فرمود که: «چنین چیزی ممکن نیست حتی به اندازه یک سر سوزن»!! (4)
این روایات نیز دلیلی روشن بر ساختگی بودن روایات «خوخه» است.
لذا حلبی گفته: این اشکال (وارد است و) نیاز به پاسخ دارد ! (5)
سمهودی (متوفی 911) روایات متعدد در این زمینه نقل کرده و سپس گفته:
بنابر این روایات پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام فرمان به بستن درها به مسجد، از
ص: 867
«خوخه» و کم تر از آن هم منع فرموده اگر این آثار صحیح باشد باید گفت پس از آن اجازه فرموده که خوخه (و راه باریکی) به مسجد داشته باشند و سپس از آن هم منع فرموده مگر خوخه ابوبکر. (1)
در حالی که دلیلی وجود ندارد که حضرت اجازه داده باشد کسی کوچک ترین روزنه ای به مسجد داشته باشد، چنان که صفحه قبل گذشت، بلکه حضرت تصریح و تأکید و تکرار می فرماید که: «من از جانب خدا چنین اجازه ای ندارم». (2)
مطلب چهارم: بنابر روایات اهل تسنن - در آن زمان، یعنی پیش از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله - اصلاً ابوبکر کنار مسجد خانه ای نداشته؛ بلکه خارج شهر مدینه در عوالی زندگی می کرد.
قال ابن سعد (المتوفى 230) نزل أبو بكر على خارجة بن زيد... و تزوّج ابنته، و لم يزل... بالسنح حتى توفي رسول الله صلی الله علیه و آله. (3)
قال الطبري (المتوفى 310): و كان أبو بكر قبل أن يشتغل بأمور المسلمين تاجراً، و كان منزله بالسُّنْح، ثم تحوّل إلى المدينة. (4)
ابن سعد (متوفی 230) در ضمن داستان هجرت از مکه به مدینه
ص: 868
می نویسد: ابوبکر به منزل خارجة بن زيد وارد شد و با دختر او ازدواج کرد و تا هنگام وفات پیامبر در «سُنح» زندگی می کرد.
و طبری (متوفی 310) می گوید: ابوبکر پیش از آن که عهده دار امور مسلمانان شود - یعنی قبل از خلافت - به تجارت مشغول بود و در محلی به نام «سُنْح» زندگی می کرد پس از آن (که خلیفه شد) محلّ زندگی اش را تغییر داد و وارد مدینه شد و در کتب لغت گفته اند «سُنْح» محله ای است در عوالی مدینه. (1)
مراد از «عوالی» زمین های بالای اطراف مدینه است که نزدیک ترین آن با شهر چهار میل - یعنی بیش از هفت کیلومتر - فاصله دارد. (2)
لذا مجبور شده اند که این روایات ساختگی را حمل بر مجاز نمایند به این دلیل که از روایات صحیح ثابت نشده که ابوبکر کنار مسجد خانه ای داشته بلکه او خارج شهر زندگی می کرده است !
قال المناوي في شرح الجامع الصغير: قال بعضهم: والمجاز أقوى ؛ إذ لم يصح أن أبا بكر كان منزله بلصق المسجد بل بعوالي المدينة، فالقصد بالأمر بالسدّ سدّ طرق منازعته في الخلافة على طريق الاستعارة. (3) مناوى مى نویسد: بعضی گفته اند: اقوی در روایاتی که درباره ابوبکر وارد شده آن است که مراد بستن درب حقیقی نبوده بلکه استعمال مجازی است؛ زیرا به نقل صحیح ثابت نیست که او کنار مسجد خانه ای داشته، منزل او در عوالی مدینه بوده، پس مقصود از بستن
ص: 869
درها، بستن راه نزاع با او در امر خلافت است [!]
استاد جامع الأزهر، محمّد مالکی شنقیطی نیز این مطلب را به ضرس قاطع گفته و می نویسد: قوله: (لا يبقينّ في المسجد بابُ إلَّا سُدّ إِلّا باب أبي بكر) يشير به إلى قطع المنازعة مع أبي بكر في أمر الخلافة... و قرينته ذكر المسجد الذي كان عامة جلوس النبي صلی الله علیه و آله و أحكامه فيه، ولم يكن بيت أبي بكر متصلاً به - أي بالمسجد-، و هذا الحديث قاله في مرض موته في آخر خطبة خطبها، ولا ينافيه قوله - في حقّ على كرم الله وجهه [علیه السلام]: «سُدُّوا أبواب المسجد كلّها إلّا باب عليّ [علیه السلام]» ؛ ؛ لأنه محمول على حقيقته ؛ لأن بيت عليّ [علیه السلام] ثبت أنه كان في جنب المسجد.... . (1)
و عده ای این نظریه را تقویت نموده اند مانند طیبی و تورپشتی و.... . (2)
مطلب پنجم: نتیجه این جمع آن شد که باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام فقط به جهت آن بوده که خانه حضرت یک درب بیشتر نداشته نه این که فضیلت و امتیازی برای آن حضرت بشمار آید. (3)
ص: 870
شرح و تفصیل این مطلب با پاسخ آن در واکنش هفتم خواهد آمد.
برخی از نویسندگان عامّه پس از نقل روایات ساختگی در باز گذاشتن خوخه و راه باریک برای ابوبکر، گفته اند: این اشاره به برتری، افضلیت و خلافت او است یعنی با او در امر خلافت نزاع نکنید !
و به گفته برخی: برای آن که نیاز او به رفت و آمد در مسجد بیشتر می شود. (1)
ص: 871
ولی ملاحظه فرمودید که روایات معتبری که مربوط به امیرمؤمنان علیه السلام بود به بهانه های گوناگون مورد مناقشه قرار گرفت و از فضیلت بودن اسقاط گردید!
شگفتا که احادیث صحیح و صریح در جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام - مانند حدیث غدیر - با انواع و اقسام واکنش مواجه شود و از اعتبار ساقط گردد ولی روایت ساختگی «خوخه» اشاره به خلافت ابوبکر باشد! آری، حبّ الشيء يعمي و يصمّ!
واقعاً عجیب است که مخالفان می خواهند به هر طریقی که شده این قضیه را از فضیلت بودن برای امیر مؤمنان علیه السلام اسقاط کنند !
گاهی از پیش خود برای آن فلسفه بافی کرده و می گویند: جهتش آن بود که فاطمه علیها السلام برای رفتن به خانه پدر نیاز داشت از مسجد برود!! (1)
ص: 872
با آن که این مطلب هیچ مستندی ندارد.
و گاهی می گویند: دیگران دو درب داشتند یکی به مسجد یکی خارج مسجد و امکان داشت با بستن یک درب از درب دیگر رفت و آمد شود بر خلاف خانه علی علیه السلام که یک درب بیشتر نداشت، و همین باعث شد که به آن حضرت اجازه داده شود درب خانه اش به مسجد بسته نشود، چنان که در مطلب پنجم واکنش ششم گذشت. (1)
قال ابن حجر: قال البزار في مسنده: إنّ باب علي [علیه السلام] كان إلى جهة المسجد، ولم يكن لبيته باب غيره فلذلك لم يؤمر بسده. و يؤيد ذلك ما أخرجه إسماعيل القاضي....: ان النبي صلی الله علیه و آله لم يأذن لأحد أن يمر في المسجد و هو جنب إلا لعلي بن أبي طالب [علیه السلام] ؛ لأن بيته كان في المسجد. (2)
ابن حجر عسقلانی پس از نقل مطلب گذشته از بزار آن را به روایتی تأیید کند که: پیامبر صلی الله علیه و آله به هیچ کس اجازه نمی داد که در حال جنابت از مسجد عبور نماید جز به علی علیه السلام؛ زیرا خانه او در مسجد بود.
اشکال
الف) اگر علت آن بود که خانه علی علیه السلام یک درب بیشتر نداشت و این قضیه فضیلتی برای امیر مؤمنان علیه السلام نبود، چرا پیامبر صلی الله علیه و آله عذر خویش را این گونه بیان فرمود که: «این فرمان از جانب خدا بوده است»، آیا بهتر نبود که بفرماید: خانه علی علیه السلام یک درب بیشتر ندارد؟!
ص: 873
چرا این کار باعث حساسیت بلکه حسادت دیگران گردید و برای برخی از صحابه ناگوار آمد تا آن که زبان به اعتراض گشودند؟!
چرا ابن عباس آن را از ویژگی هایی دانسته که هیچ کس دارای آن نیست؟!
چرا عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی که سرمایه مهمی برای عرب بشمار می رفت - ترجیح می دادند؟! (1)
و چرا پسر عمر آن را به عنوان فضیلت فوق العاده ای برای امیرالمؤمنین علیه السلام شمرده و گفته: درباره علی نمی خواهد از هیچ کس بپرسی، جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله تماشا کن که آن حضرت، درب خانه همه را به مسجد بست ولی درب خانه او را باز گذاشت ! (2)
مطلب كاملاً روشن است ولی درد تعصب را دارویی نیست !
تذكر مهم
آن چه گذشت نیز دلیلی روشن بر ساختگی بودن روایات مربوط به ابوبکر است ؛ زیرا ابن عباس باز گذاشتن درب خانه به مسجد را از ویژگی های خاص امیر مؤمنان علیه السلام دانست عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی ترجیح دادند و هیچ کدام نامی از باز گذاشتن روزنه خانه ابوبکر نبردند!!
ب) اما روایتی که ابن حجر (متوفی 852) برای تأیید نقل کرده، پاسخ آن را چندین قرن پیش از او داده اند! ابوبکر جصاص (متوفی 370) می نویسد:
آن چه در این زمینه گفته شده که این از ویژگی های مخصوص علی رضی الله عنه [علیه السلام] بوده مطلب صحیح و درستی است اما این که راوی گفته:
ص: 874
(لأنه كان بيته في المسجد زيرا خانه علی علیه السلام در مسجد بود) گمان شخصی اوست (و او این مطلب را از پیش خود گفته است)؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله - بنابر روایت اول (1) - درب خانه همه را به مسجد بست و نفرمود که چون درب خانۀ آن ها به سوی مسجد است عبور و مرور آن ها به مسجد مباح است. پس این از ویژگی های علی علیه السلام است و هیچ کسی با او (در این فضیلت) مشترک نیست ! (2)
ج) از روایات معلوم می شود که فرمان به سدّ الابواب معنایش آن بوده که هر کس درب خانه اش رو به مسجد است باید آن را تغییر دهد، یعنی اگر یک درب بیشتر نداشته باشد باید آن را ببندد و دربی به سوی دیگر باز نماید.
فقد روى البزار عن علي [علیه السلام]... فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «قل الحمزة فليحوّل بابه» فقلت: إن رسول الله صلی الله علیه و آله يأمرك أن تحوّل بابك فحوله. (3)
از همه شگفت تر آن که صاعدی در آخر می نویسد: بعضی از اهل علم روايات سدّ الابواب إلّا باب على علیه السلام را از احادیث متواتر شمرده اند، سپس گفته: اگر بعضی از این روایات ثابت نباشد این صفت عالی و جایگاه ویژه و فاخر برای علی از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله اثبات نمی شود. (4)
ص: 875
اشکال
مگر خود صاعدی اعتراف نکرده که:
این حدیث ثابت است به اسناد متعددی که در آن هیچ کس از متروکین و رافضیان نیست. (1)
مگر نگفت:
این حدیث ثابت است و اسناد آن مشتمل است بر صحيح، حَسَن (و معتبر) و برخی از روایات ضعیفی که به ضمیمه یکدیگر تقویت و معتبر می شود.
آیا تکرار نکرد که:
روایات صحیحی در این زمینه گذشت. (2)
آیا تأکید نکرد که:
متن حدیث از طریق سعد بن ابی وقاص، ابن عمر و... ثابت است. (3)
ولی در آخر باطن خویش را این گونه اظهار کرده که:
(اگر بعضی از این روایات ثابت نباشد...)!
در هر صورت اعتراف او - در همین بی انصافی اش ! - جالب توجه است که آن را «صفتی عالی و جایگاهی ویژه و فاخر برای علی علیه السلام از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله» دانسته است!
ص: 876
پس از فلسفه بافی برای باز گذاشتن درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام که فاطمه علیها السلام برای رفتن به خانه پدر نیاز داشت از مسجد برود ؛ و پس از نقل روایات جعلی و ساختگی برای ابوبکر، و فلسفه تراشی برای آن، که ابوبکر برای نماز و سایر امور مسلمانان نیاز داشت که به مسجد برود؛ این اوهام را به هم آمیخته و نتیجه ای از آن گرفته اند که در هیچ مصدری حتی در روایات ساختگی آن ها هم یافت نمی شود و آن این که:
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله که فاطمه علیها السلام نیازی به رفت و آمد به خانه پدر نداشت درب خانه امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد بسته شد و تنها ممرّی که به مسجد باقی ماند خوخه ابوبکر بود!! (1)
ص: 877
[627/ 19] اهل تسنن روایت کرده اند که عده ای از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودند که امیرمؤمنان علیه السلام بر آنان وارد شد با آمدن آن حضرت، آن ها بیرون رفتند ولی بلافاصله پشیمان شده و تصمیم گرفتند که نزد حضرت برگردند (هنگامی که برگشتند)، پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان فرمود:
﴿وَاللهِ! مَا أدخلتُهُ وَأخرَجتُکُمْ، وَلَکِنَّ اللهَ أدخلَهُ وَأخرَجَکُمْ﴾.
به خدا سوگند من علی را داخل و شما را بیرون نکردم خدا او را وارد و شما را بیرون کرد. (1)
به نظر می رسد این همان روایت سدّ الابواب بوده که دستخوش تحریف شده است ولی در عین حال حاکی از احترام ویژه ای برای حضرت امیر علیه السلام است که دیگران را از آن بهره ای نبوده!
احمد بن حنبل این حدیث را منکر شمرده و گفته: اساسی ندارد.
خطیب بغدادی- که این حدیث را معتبر و ثابت می داند - می گوید: خیال می کنم که او سند را منکر می داند نه متن حدیث را. (2)
ص: 878
یعنی اشکال احمد بن حنبل این است که سندی که از این روایت معروف است نقل ابراهیم پسر سعد بن ابی وقاص به صورت مرسل از پیامبر صلی الله علیه و آله است، ولی این سند متصل- که ابراهیم به نقل از پدرش از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده باشد - منکر و ناشناخته است.
در برخی از روایات به جای «سد الابواب» و بستن درب، از لفظ «اخراج» و فرمان به بیرون رفتن و در بعضی دیگر از عبارت «تحویل الباب» و گاهی از تعبیر «توجيه البيوت» استفاده شده که هر کدام به نحوی دلالت بر مراد دارد.
سد الأبواب (1): یعنی درب هایی که به مسجد باز است بسته شود.
تحويل الباب (2): یعنی درب ورودی خانه تغییر داده شده و به سمتی غیر از سمت مسجد قرار داده شود.
توجيه البيوت (3)، نیز به معنای تغییر درب ورودی خانه به سمت دیگر است.
ص: 879
اخراج (1): به این معناست که پس از آن که صحابه از خوابیدن و سکونت در مسجد منع شدند، خانه هایی کنار مسجد ساختند و درب ورودی آن را به مسجد قرار دادند به گونه ای که گویا هنوز در مسجد سکونت دارند و جنب شدن آن ها در خانه خودشان نیز بی احترامی به مسجد شمرده می شود. فرمان به اخراج یعنی باید کاملاً خانه آن ها از مسجد جدا شود به تغییر درب ورودی آن.
و در نقطه مقابل درباره امیرالمؤمنین علیه السلام گاهی لفظ «فتح الباب» يا «سدّ الابواب إلا بابه» بکار برده شده و گاهی لفظ «سکونت» و مراد از آن نیز روشن است!
باز گذاشتن و فتح: یعنی لازم نیست درب ورودی به مسجد را ببندد.
سکونت: یعنی خانه او مانند خانۀ خود پیامبر صلی الله علیه و آله متصل به مسجد است به گونه ای که گویا در مسجد سکونت دارند و خداوند اجازه داده که در آن باقی بمانند و چون پاک و پاکیزه هستند جنابت برای آنان در آن خانه بلا مانع است و ورود و مکث در مسجدالنبی صلی الله علیه و آله در آن حال برای آنان نیز اشکالی ندارد.
مطالب یاد شده از تأمل در مجموع روایات گذشته روشن می شود.
و با توجه به آن چه گذشت، معنای روایات عنوان آینده نیز روشن می شود
ص: 880
[628/ 20] روى الترمذي عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿یَا عَلِیُّ لاَ یَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یُجْنِبَ فِی هَذَا اَلْمَسْجِدِ غَیْرِی وَ غَیْرُکَ﴾. (1)
[629/ 21] روى البزار، عن خارجة بن سعد، عن أبيه سعد، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آلهالعلي -: ﴿لاَ یَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یُجْنِبَ فِی هَذَا اَلْمَسْجِدِ غَیْرِی وَ غَیْرُکَ﴾. (2)
راويان ثقه هستند. عسقلانی می گوید: روایتی که بزار از خارجة بن سعد از پدرش سعد بن ابی وقاص نقل کرده راویانش همه ثقه هستند. (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: «برای کسی جز من و تو جایز نیست که در این مسجد جنب شود».
و این روایت را چنین معنا کرده اند که عبور در حالت جنابت در مسجد النبی صلی الله علیه و آله اختصاص به آن دو بزرگوار دارد.
بعضی از محدّثین عامه در توجیه حدیث گفته اند:
وجه مطلب آن بوده که درب خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد النبی صلی الله علیه و آله باز بود و ورود جنب به مسجد اگر به صورت عبور کردن باشد مانعی ندارد. (2)
اشکال
این فضیلتی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، این یک حکم عمومی است که همه را در بر می گیرد، و نیازی به گفتن نداشت. (3)
ص: 882
علاوه بر آن، بنابر عقیده شیعه معلوم است که برای جنب، مرور در مسجد الحرام و مسجد النبی صلی الله علیه و آله هم جایز نیست چه رسد به مکث کردن. نزد برخی از علمای عامه نیز این از ویژگی های مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله است که مرور و مکث در مسجد النبی صلی الله علیه و آله در حالت جنابت فقط برای آن حضرت جایز است. (1)
این روایات امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز به آن حضرت ملحق کرده است. (2)
ص: 883
علّامه مظفر می گوید:
این جریان حاکی از پاکی امیرالمؤمنین علیه السلام است، مرتبه ای رفیع در طهارت که هیچ حدثی - حتی اگر از موجبات غسل باشد - نمی تواند آن را نقض نماید، پس در هر حال می تواند در مسجد باشد یا بخوابد که خوابیدن برای او کراهت ندارد مانند پیامبر صلی الله علیه و آله. مقصود از بستن درها حفظ مسجد از ناپاکی ها بود ولی امیرالمؤمنین علیه السلام مثل پیامبر صلی الله علیه و آله پاک و پاکیزه است و جنابت موجب آلودگی معنوی او نمی شود. (1)
ص: 884
نگارنده گوید: در روایات گذشته به این مطلب تصریح شده است.
* در روایت شماره 623گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمود: «اسکن طاهراً مُطَهَّراً»، يعني: تو (در مسجد) ساکن باش که پاک و پاکیزه ای.... خداوند به حضرت موسی فرمان داد که در آن مسجد کسی سکونت و نکاح نداشته باشد جز هارون و نسلش. و علی نسبت به من مانند هارون است نسبت به حضرت موسی [علیه السلام]... روا نیست برای هیچ کس (سکونت و) نکاح در این مسجد جز برای علی و نسل او.
* و در روایت شماره 626 فرمود: ﴿وإنّ الله أوحى إليَّ أن أتخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلّا أنا و عليّ و أبناء عليّ: حسن و حسين﴾، یعنی: خداوند به من وحی فرموده که مسجد پاکی داشته باشم که جز خودم و علی و فرزندانش حسن و حسین کسی در آن سکونت ننماید.
توجه فرماید: بیان علت حکم به آن که «باید مسجد پاکی داشته باشم»، حاکی از طهارت خاندان عصمت علیهم السلام است که اجازه سکونت در آن مسجد را دارند.
* و نظیر این مطلب در روایتی دیگر گذشت که: «و إني سألت ربي أن يطهر مسجدي بك و بذريّتك». (1)
و در مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شماره 621 - آمده: أفيكم أحد يطهّره [مطهّراً/ مطهّرُ في] كتاب الله غيري حتى سد النبي أبواب المهاجرين و فتح بابي إليه.... و في رواية: انْشُدُكم بالله أفيكم مطهر غيري إذ سد رسول الله صلی الله علیه و آله أبوابكم و فتح بابي، وكنت معه في مساكنه و مسجده.
پس حضرت بازگذاشتن درب خانه اش را با حکم خداوند به طهارتش مرتبط دانسته که این بیان علت حکم است
ص: 885
سیوطی (متوفی 911) در باب «اختصاصه صلی الله علیه و آله بجواز المكث في المسجد جنباً» پس از نقل روایات گذشته از ترمذي و بزار آن را به احادیث آینده تأیید کرده:
[630/ 22] و أخرج أبو يعلى، عن عمر بن الخطاب، قال: لقد أعطي علي ثلاث خصال لأن تكون لي خصلة منها أحبّ إليّ من أن أعطى حمر النعم: تزويجه فاطمة، و سكناه المسجد مع رسول الله صلی الله علیه و آله لا يحل لي فيه ما يحل له، والراية يوم خيبر. (1)
یعنی: عمر گفته است: به علی سه ویژگی داده شده که اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ موی (که ثروت مهمی نزد عرب به حساب می آمد) نزد من محبوب تر بود: ازدواج با فاطمه، سکونت در مسجد با پیامبر صلی الله علیه و آله که آن چه برای علی حلال است برای من حلال نیست پرچمداری روز خیبر.
[631/ 23] و أخرج البيهقى، عن أم سلمة، قالت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «لا يحلّ هذا المسجد لجنب ولا حائض إلا لرسول الله صلی الله علیه و آله و على و فاطمة والحسن والحسين».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جایز نیست که جنب و حائض در این مسجد باشند مگر برای (من) پیامبر صلی الله علیه و آله، علی، فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام.
[632/ 24] و أخرج الزبير بن بكار - في أخبار المدينة -، عن أبي حازم الأشجعي قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «إن الله أمر موسى أن أن يبني مسجداً طاهراً لا يسكنه إلا هو و هارون، و أن الله أمرني أن أبني مسجداً طاهراً لا يسكنه إلا أنا وعلي وابنا علي». (2) پيامبر صلی الله علیه و اله فرمود: خداوند به حضرت موسی فرمان داد که
ص: 886
مسجد پاکی بسازد که جز حضرت موسی و هارون علیهما السلام کسی در آن سکونت نداشته باشد و خداوند به من نیز فرمان داده که مسجد پاکی بسازم که کسی در آن سکونت نداشته باشد جز من و علی و فرزندانش علیهم السلام.
[25/633] و أخرج ابن عساكر، عن جابر بن عبد الله، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام]: «إنه يحلّ لك في المسجد ما يحل لي». پيامبر صلی الله علیه و اله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: برای تو روا باشد در این مسجد، آن چه برای من روا است.
[634/ 26] و أخرج البيهقي - في سننه -، عن عائشة: أن النبي صلى الله عليه و سلم قال: «إني لا أحلّ المسجد لحائض ولا جنب إلا لمحمد و آل محمد». (1)
عایشه گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من (اجازه نمی دهم و) حلال نمی دانم برای جنب و حائض (ورود به) این مسجد را مگر برای محمد صلی الله علیه و آله و آل محمد علیهم السلام.
صالحی شامی نیز پس از نقل روایات گذشته گفته: این روایات شاهد درستی کار ترمذی است که روایت ابوسعید خدری را نیکو دانسته است. (2)
* و در روایت معتبر شماره 613 گذشت که: و سدّ أبواب المسجد غير باب على فكان يدخل المسجد و هو جنب، و هو طريقه، ليس له طريق غيره. (3)
ص: 887
* در روایتی دیگر نیز گذشت که و ربّما مرّ و هو جنب. (1)
* و نیز گذشت که: ان النبي صلی الله علیه و اله لم يأذن لأحد أن يمرّ في المسجد و هو جنب إلا لعلي بن أبي طالب [علیه السلام] ؛ لأن بيته كان في المسجد. (2)
ص: 888
بخاری در این زمینه روایتی را نقل - و بر طبق عادتش ! - صحت آن را انکار کرده، بلکه حاضر نشده متن روایت را ذکر نماید و در عین انکار به کتمان آن نیز پرداخته و گفته است: عن جسرة: سمعت أم سلمة قال النبي أم سلمة قال النبي صلی الله علیه و آله: «لا يحلّ المسجد لجنب إلّا لكذا»... ولا يصحّ هذا عن النبي صلی الله علیه و آله. (1)
ترمذی - پس از روایت شماره 628 - می نویسد: بخاری این روایت را از من شنید و آن را غریب دانست. (2)
پاسخ
اگر مراد غرابت سند باشد، یعنی این روایت را کس دیگری نقل نکرده، پاسخش آن است که به تصریح ابن حجر شاهد معتبر دارد، چنان که گذشت. و اگر مراد غرابت متن باشد، پاسخش آن است که چنان که گفته شد عده ای از اهل تسنن مفاد آن را نیز پذیرفته اند. (3)
بخاری پس از نقل روایت شماره 634 گفته:
ص: 889
جسره مطالب عجیبی نقل می کند.
سپس آن را با روایت مربوط به باز گذاشتن درب خانه ابوبکر معارض دانسته سپس و روایت اخیر را بر آن ترجیح داده است. (1)
اشکال
عدم اعتبار روایات مربوط به درب خانه ابوبکر پیش از این گذشت. (2)
اما این که بخاری گفته: جسره مطالب عجیبی نقل می کند؛ زیلعی به نقل از ابن قطان گفته: این مطلب باعث سقوط روایات او از اعتبار نمی شود. (3)
در روایت شماره 631- که به نقل سیوطی از بیهقی گذشت - از ام سلمه نقل شد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ألا لا یَحِلُّ هذَا المَسجِدُ لِجُنُبٍ ولا لِحائِضٍ إلّا لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و عَلِیٍّ و فاطِمَهَ وَالحَسَنِ وَالحُسَینِ﴾.
و في رواية: إلّا على محمدٍ و أهل بيته: علي و فاطمة والحسن والحسين [علیهم السلام]. (4)
ص: 890
بیهقی گوید حضرت در ادامه فرمود: «ألا قد بيّنت لكم الأسماء أن لا تضلّوا».
در برابر آن حدیثی ساخته شد که در بخشی از سند با روایت گذشته مشترک است، و در آن افزوده شده است: إلّا لمحمد [صلی الله علیه و اله] و أزواجه و علي و فاطمة... . (1) تا همسران پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از این فضیلت بهره مند باشند!
تذكر
روایات گذشته - روایات شماره 628 تا 634 - مفادش با مفاد روایات معتبر فضیلت 16 متحد است به شرحی که گذشت (2) و به قرینه روایت آینده در واکنش پنجم و از جمله شواهد مطلب آن که بخاری روایت شماره 634 را با روایات مربوط به درب خانه ابوبکر متعارض دانست.
متن کامل روایت در مسند اسحاق بن راهويه (متوفی 238) - استاد بخاری - چنین است:
[635/ 27] أفلت بن خليفة، أبو حسان الذهلي، قال: حدثتني جسرة بنت دجاجة، قالت: سمعتُ أم المؤمنين تقول: قام رسول الله صلی الله علیه و آله فينا - و وجوه بيت أصحابه إلى المسجد - فقال: «وجّهوا هذه البيوت عن المسجد».
قال [قالت ظ]: ثم دخل، فمكث ما شاء الله أن يمكث، فلم يوجّهوها رجاء أن يقول لهم رخصاً، قالت: ثم خرج رسول الله صلی الله علیه و آله فنادى بصوته: «وجّهوا هذه البيوت عن المسجد؛ فإني لا أحلّ المسجد لحائضٍ ولا جنبٍ إلا لمحمد و آل محمد صلی الله علیه و آله». (3)
ص: 891
خلاصه آن که در خانه اصحاب به سوی مسجد باز بود، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «درب خانه هایتان را به سوی دیگر قرار دهید». (1) مردم مدتی صبر کردند به امید این که رخصتی به آنان داده شود، حضزت بار دیگر بیرون آمده و با صدای بلند فرمود: «درب خانه هایتان را به سوی دیگر قرار دهید، من جایز نمی دانم که جنب یا حایضی وارد مسجد شود مگر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله».
ولی در منابع متعدد بخش: «إلّا لمحمد و آل محمد صلی الله علیه و آله» را حذف کرده اند، (2) چنان که در سنن بیهقی نیز بدان اشاره شده است. (3)
ابن حزم می گوید: افلت مشهور نیست و وثاقت او نیز معروف نیست. (4)
و خطابی گفته: افلت مجهول است و نمی شود به روایتش احتجاج نمود.
اشکال
عظیم آبادی پاسخ می دهد: افلت یا فلیت بن خلیفه عامری - یا ذهلی - حدیثش در اهل کوفه (شناخته شده) است و سفیان ثوری و عبدالواحد بن زیاد از او روایت کرده اند و احمد بن حنبل نیز گفته: او مشکلی ندارد و ابوحاتم
ص: 892
رازی نیز او را از مشایخ حدیث دانسته است. (1)
نگارنده گوید: ابن حبان او را توثیق نموده، دار قطنی گفته: صالح (و شایسته) است، ابن قطان نیز حدیثش را معتبر و نیکو، و ذهبی او را راستگو و ابن حجر او را مقبول دانسته (2) و ابن خزیمه نیز در صحیح از او روایت نموده است. (3)
زیلعی این روایت را معتبر دانسته و گفته: ابن قطان نیز آن را نیکو دانسته است. (4)
ص: 893
ص: 894
17
[636/ 1] اهل تسنن به سند صحیح روایت کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله آیه شریفه: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِى اللهُ الشَّاكِرِينَ﴾ [آل عمران (3): 144] (1) را قرائت کرده و می فرمود:
به خدا سوگند پس از آن که خدا ما را هدایت کرد، به گذشته برنمی گردیم.
به خدا سوگند اگر پیامبر صلی الله علیه و آله بمیرد یا کشته شود قطعاً من تا جان در بدن دارم برای دفاع از دینی که آن حضرت برای آن جنگید، مبارزه می کنم.
به خدا سوگند من برادر، ولی، پسر عمو و وارث او هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است؟! (2)
ص: 895
* هیثمی (متوفی 807) این حدیث را از طبرانی (متوفی 360) نقل و حکم به صحت و اعتبار آن کرده است. (1)
* ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) نیز در الأحاديث المختارة - كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده (2) - آن را نقل کرده است. (3)
این حدیث در مصادر دیگری از عامه نیز روایت شده است. (4)
از آیه شریفه گذشته مذمّت کسانی فهمیده می شود که به جهت شنیدن شایعه کشته شدن پیامبر صلی الله علیه و آله از میدان رزم گریختند روایت گذشته حاکی از ثبات قدم و استقامت امیرالمؤمنین علیه السلام در مبارزه است به گونه ای که امثال این شایعات هیچ تأثیری در آن بزرگوار نداشته است. حضرت می فرماید: اگر (واقعاً) پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 896
بمیرد یا کشته شود باز من تا جان در بدن دارم از دین آن حضرت دفاع و در راه آن مبارزه خواهم کرد.
مولا ثابت قدم بودن خویش را در جنگ احد به خوبی نشان داد و پشت به جنگ نکرد، چنان که پیش از این- در روایت شماره 313 - از ابن عباس گذشت که: امیرالمؤمنین علیه السلام را ویژگی هایی است که هیچ کس در آن با او مشترک نیست، از جمله آن که در جنگ احد همه پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشته و فرار کردند ولی او ثابت و استوار باقی ماند. (1)
در روایت حاکم «وارثه» تبدیل به «وارث علمه» شده و در برخی منابع از پنج مطلب آخرین جمله روایت - من، برادر، ولی، پسر عمو و وارث او هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است»؟! - دو یا سه مطلب نقل شده و لفظ «وارث» حذف شده و در برخی از تفاسیر اصلاً نیازی به جمله اخیر دیده نشده و آن را کاملاً از قلم انداخته اند !! (2)
ص: 897
ذهبی در تلخیص المستدرک از اظهار نظر درباره این روایت سکوت، و در ميزان الاعتدال آن را نقل کرده و گفته: این حدیث منکر (و غیر قابل قبول) است و برخی از او تبعیت نموده اند. (1)
آن چه برای ذهبی قابل قبول نیست: اختصاص حضرت امیر علیه السلام به این ویژگی است که تنها یار ثابت قدم پیامبر صلی الله علیه و آله باشد در زمانی که همه فرار کردند.
و این که حضرت فرموده: من برادر، ولی، پسر عمو و وارث پیامبر صلی الله علیه و آله هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوارتر است؟!
و روشن است که دیگر صحابه را از این صفات بهره ای نیست !
و از همه مهم تر آن که حضرت فرمود: لأقاتلن على ما قاتل عليه حتى أموت زیرا این عبارت حاکی از آن است که مبارزات امیرالمؤمنین علیه السلام در تمام عمر بر اساس همان دینی است که پیامبر صلی الله علیه و آله برای اقامه آن جنگیده، و پذیرفتن این مطلب برای ذهبی به هیچ وجه ممکن نیست ؛ زیرا لازمه اش حکم به حقانیت آن حضرت در تمام جنگ ها و باطل بودن صحابه ای است که در جبهه مقابل قرار گرفته اند.
ص: 898
در جنگ احد اصحاب، پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشتند و فرار کردند که در آیه شريفه: ﴿إذْ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلَی أحَد وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی اُخْرَاکُمْ﴾ [آل عمران (3): 153] به آن اشاره شده ولی امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت و استوار ماند. (1)
ص: 899
ولی ابن تیمیه - در ردّ بر علامه حلی قدس سره که فرموده: امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ گاه (شکست نخورد و) از میدان جنگ فرار نکرد - می گوید:
او در این فضیلت مانند، ابوبکر، عمر، طلحه زبیر و دیگر صحابه هیچ کدام از میدان جنگ فرار نکرده اند. مسلمانان در دو جنگ فرار داشتند: احد و حنین، و هیچ یک از این افراد در فراریان ذکر نشده اند بلکه در کتب سیره و مغازی به ثابت ماندن ابوبکر و عمر تصریح شده است. (1)
نگارنده گوید: مخالفان سعی کرده اند عده ای را در این فضیلت شریک کنند و مطالب متهافت و متناقض نقل کرده اند 14، 12، 11 (2) یا اصلاً چهار نفر (3) و برخی به دروغ ابوبکر و عمر را هم از آنان معرفی کرده اند، غافل از آن که ابوبکر خودش اعتراف کرده که بین فرار کنندگان من اولین کسی بودم که برگشتم !
قال الطبراني في الأوائل: باب أول من فاء من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بعد هزيمة يوم أحد: عن عائشة، قالت: قال أبو بكر الصديق: وكنت أول من فاء إلى رسول الله صلی الله علیه و آله يوم أحد.
ص: 900
این مطلب در منابع دیگر نیز به نقل از عایشه آمده (1) و در برخی از مصادر به گریه او - به جهت فرار از جنگ ! - نیز تصریح شده است: كان أبو بكر إذا ذكر يوم أحد بكى... ثم أنشأ يحدث، قال: كنت أول من فاء يوم أحد. (2)
در روایتی دیگر تصریح ابوبکر به فرار همه صحابه نیز افزوده شده که: لمّا كان يوم أحد انصرف الناس كلّهم عن النبي [صلی الله علیه و آله] فكنت أول من فاء إلى النبي صلی الله علیه و آله (3)
و بنابر نقل طبری و دیگران، عمر نیز به فرار خویش اعتراف نموده و گفته:
لمّا كان يوم أحد هزمناهم، ففررتُ حتى صعدت الجبل، فلقد رأيتني أنزو كأنني أروى.... . (4)
یعنی: روز احد من فرار کرده و مانند بز کوهی جست و خیز می کردم و از کوه بالا می رفتم... .
ص: 901
ص: 902
18
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای حجّة الوداع به مکه تشریف برده بودند اميرالمؤمنین علیه السلام با لشکری از یمن به قصد حج حرکت کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام جانشینی برای خود قرار داده و زودتر به ملاقات پیامبر صلی الله علیه و آله شتافت و پس از گفتگویی قرار بر آن شد که حضرت امیر علیه السلام برگشته و با لشکریان وارد مکه شوند. هنگامی که حضرت برگشت دید افراد لشکر، جامه هایی را که از نجرانیان گرفته شده بود به تن کرده اند تا مردم آنان را با جامه هایی نیکو ملاقات نمایند. حضرت عصبانی شد و فرمود: چرا بدون اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله دست به چنین کاری زدید؟ سپس آن جامه ها را گرفت و در میان بار بست و نزد حضرت آورد. این مطلب در کتب فریقین منعکس شده است. (1)
و بنابر روایتی: امیرالمؤمنین علیه السلام به آنان اجازه نداد که از شترهایی که بابت زکات گرفته شده بود برای سواری استفاده کنند، ولی آن ها در غیاب آن حضرت بر آن شتران سوار شدند و حضرت پس از بازگشت با آنان برخورد نمود. (2)
ص: 903
پس در هر دو مورد اصحاب در اموال عمومی تصرف بی جا کرده و از عدالت امیرالمؤمنین علیه السلام دلگیر و ناراحت شده بودند.
[1/637] پس از ماجرای گذشته، عده ای نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفته و از رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام شکایت کردند. هنگامی که سخن آن ها به پایان رسید، پیامبر صلی الله علیه و آله برای مسلمانان خطبه ای ایراد نمود - که اهل تسنن بخشی از آن را به سند صحیح با عبارات گوناگون نقل کرده اند - و در ضمن آن فرمود:
أيها الناس لا تشكوا علياً، فوالله لهو أُخيشن [إنه لأخشن/ مخشوشن] (1) في ذات الله و [أو] في سبيل الله [دين الله].
أو: فوالله إنه لأخشى في ذات الله من أن يشتكي به [يشكى]. (2)
یعنی: ای مردم، از علی شکایت و گله نداشته باشید به خدا سوگند او در راه خدا شدت عمل به خرج می دهد (و با کسی تعارف ندارد).
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) و سیوطی (متوفی 911) حکم به صحت این روایت کرده اند. (3)
ص: 904
* احمد بن حنبل در مسند - که اعتبار روایاتش پذیرفته شده (1) - و کتاب فضائل این روایت را نقل کرده (2) و عده ای مانند: البانی، دکتر صاعدی، صالح احمد الشامى، و وصى الله بن محمد عباس نیز اعتبار آن را پذیرفته اند. (3)
و جمع بسیاری از عامه در کتب معتبر خود آن را نقل کرده اند. (4)
[2/638] عن أبي سعيد الخدري أنه قال: بعث رسول الله صلی الله علیه و آله علي بن أبي طالب [علیه السلام] إلى اليمن، فكنت فيمن خرج معه، فلما أخذ من إبل الصدقة، سألناه أن تركب منها و نريح إبلنا - و كنا قد رأينا في إبلنا خللا - فأبى علينا... فلمّا قدمنا إلى المدينة قدمت إلى رسول الله صلی الله علیه و آله... فقلت: يا رسول الله ما لقينا من على من الغلظة و سوء الصحبة والتضييق، فاتئد (5) رسول الله صلی الله علیه و آله، و جعلت أنا أعدد ما لقينا منه، حتى
ص: 905
إذا كنت في وسط كلامي، ضرب رسول الله صلی الله علیه و آله على فخذي... و قال: «يا سعد بن مالك ابن الشهيد، مه بعض قولك لأخيك علي، فوالله لقد علمت أنه أخشن في سبيل الله». قال: فقلت - في نفسي -: ثكلتك أمك سعد بن مالك - ألا أراني كنت فيما يكره منذ اليوم، ولا أدري لا جرم - والله - لا أذكره بسوء أبداً سرّاً ولا علانية. (1)
خلاصه آن که - بنابر روایت معتبر - ابوسعید خُدری می گوید: در سفر یمن، ما انتظار داشتیم امیر مؤمنان علیه السلام اجازه دهد تا از شترهایی که بابت زکات گرفته برای سواری استفاده کنیم ولی حضرت نپذیرفت، هنگام بازگشت به مدینه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفته و از رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام به تفصیل شکایت کردم، مشغول صحبت بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر رانم زده و فرمود:
ای پسر شهید ساکت باش! این قدر درباره برادرت علی صحبت (و بدگویی) مکن، به خدا سوگند خوب میدانی که او در راه خدا شدّت عمل به خرج می دهد
ابوسعید که از رفتار ناپسند خودش و از این که باعث ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله شده بود پشیمان گردید، تصمیم گرفت که دیگر از امیرمؤمنان علیه السلام بدگویی نکند.
به نظر می رسد که روایت معروف «عليٌّ ممسوس في ذات الله» نيز در راستای همین قضایا یا مشابه آن صادر شده باشد که بعضی از سختگیری امیرمؤمنان علیه السلام در راه خدا به ستوه آمدند و - العیاذ بالله - زبان به ناسزا گفتن به آن حضرت گشوده و باطن خویش را آشکار نمودند لذا پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را از این
ص: 906
کار منع نمود و استقامت امیر مؤمنان علیه السلام را در راه خدا این چنین اظهار فرمود که:
[3/639] لا تَسُبُّوا عَليّاً ؛ فإنه ممسوس في ذات الله. (1) يعنى: به على دشنام ندهید، زیرا او در راه خدا شیفته و بیقرار است، (و سر از پا نمی شناسد). (2)
نکته ای که تذکّر آن ضروری و لازم است آن که همین مطلب باعث خشم بسیاری از صحابه شد که پس از حکومت ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام، در برابر ایشان جبهه گیری کردند و یا دست کم حضرت را تنها گذاشتند.
آری این امیرمؤمنان علیه السلام بود که در تقسیم بیت المال مساوات را رعایت نموده و ترجیح اعیان و اشراف را روا ندانست و فرمود باید سیره پیامبر صلی الله علیه و آله اجرا شود.
«العدل في الرعية و القسم بالسوية» اشاره به همین صفت است که اختصاص به آن حضرت داشته و دیگران به هیچ وجه نتوانستند آن را رعایت کنند، چنان که بنابر نقل عامه، امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
[4/640] أُحاجّ الناس يوم القيامة بتسع: بإقام الصلاة، و إيتاء الزكاة، والأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، والعدل في الرعيّة، والقسم
ص: 907
بالسويّة، والجهاد في سبيل الله، وإقامة الحدود و أشباهها [وأشباهه]. (1)
من در قیامت بر مردم احتجاج می کنم به... و رعایت عدالت در بین عموم مردم و تقسیم بیت المال به تساوی (و بدون ترجیح کسی بر کسی)
عده ای از آن حضرت خواستند که ابتدای حکومت این روش را کنار بگذارد تا اشراف باعث زحمت و دردسر ایشان نشوند ولی حضرت نپذیرفت. (2)
و شاید اشاره به همین نکته باشد مطلبی که عایشه پس از شهادت آن حضرت گفته است:
لتصنع العرب ما شاءت، فليس لها أحد ينهاها، (3) یعنی از این پس عرب (آزاد شد که) هر کاری خواست انجام دهد؛ زیرا کسی نیست که مانع آن ها شود و آن ها را از کار خلاف نهی نماید!
ص: 908
عمر، عرب را نژاد برتر می دانست و آیه شریفه ﴿وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا﴾ [الحجرات (49): 13] را نیز مخصوص عرب می دانست و می گفت: غیر از عرب دیگران چه قوم و قبیله ای دارند؟! (1)
عمر به کارگزاران خویش دستور می داد که به عرب ها شلاق نزنید (و بر آن ها حدود و احکام را جاری نکنید)؛ زیرا باعث خواری آن ها می شود! (2)
او می گفت الان که ممکن است از غیر عرب برده گرفته شود، دیگر نباید عرب به بردگی گرفته شود و دستور داد که تمام برده های عرب خریداری و آزاد شوند. (3)
بزرگان اهل تسنن - مانند مالک در موطأ و ابن اثیر در جامع الأصول - نقل
ص: 909
کرده اند که: عمر منع کرده بود که به غیر عرب ارث داده شود مگر آن که از آن ها فرزندی در عرب به دنیا بیاید (که فقط آن فرزند ارث خواهد برد). (1)
عمر در تقسیم بیت المال مردم را به گونه های متفاوت بر یکدیگر ترجیح می داد مانند ترجیح عرب بر عجم، مهاجرین بر انصار، و بر طبق حسب، نسب سابقه در اسلام و... تقسیم او چنین بود:
به عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله 12هزار سکه، عایشه نیز 12 هزار !!!
به دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله 10 هزار، غیر از صَفِيَّة بِنتَ حَيِّ بْنِ أَخْطَب و جُوَيْرِيَة بِنْت الحَارِث بن ابي ضرار که به این دو 7 هزار،
اهل بدر و مهاجرین 5 هزار،
کسانی که سابقه اهل بدر را داشتند و در جنگ شرکت نکرده بودند و انصار 4 هزار،
برای پسر خودش 3 هزار !!
فرزندان مهاجرین و انصار هر کدام 2 هزار،
اهل مکه و بقیه مردم 800 سکه. (2)
او به کسانی که عرب خالص بودند دو سهم از غنائم می داد و به هجین (یعنی کسی که فقط پدرش عرب باشد) یک سهم! (3)
ص: 910
در برخی از منابع عامه نقل شده که عمر تصمیم داشت سیره اش را تغییر داده و بیت المال را به طور مساوی بین مردم تقسیم نماید. (1)
گرچه این مطلب در کتب معتبر عامه نیامده است ولی اگر صحیح هم باشد باز بهترین دلیل بر بی عدالتی اوست؛ زیرا دلالت می کند که نادرستی این روش به قدری روشن بوده که بر خود او هم پوشیده نماند !
این روش ناپسند در زمان عثمان نیز ادامه یافت بلکه ترجیح بستگانش به اعطای اموال فراوان و بی شمار بدان افزوده شد و کار به جایی رسید که مردم سیره پیامبر صلی الله علیه و آله را فراموش کرده و به برنامۀ عمر عادت کردند که باید بزرگان و اشراف در تقسیم بیت المال بر دیگران ترجیح داده شوند ؛ لذا طلحه و زبیر یک روز پس از بیعت با امیر مؤمنان علیه السلام بلافاصله بیعت شکنی کرده و از رعایت عدالت در تقسیم بیت المال ناراحت شده، بر آن حضرت اعتراض کردند و گفتند: تو ما را با غیر عرب ها برابر می دانی! و جمعی دیگر نیز همین اعتراض را بر حضرت داشتند (2) و همین امر باعث شد که مردم از اطراف آن حضرت پراکنده شده و به طمع دنیا به معاویه پیوستند. خواص اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام نزد حضرت آمده و گفتند: گروهی از قریش پیمان شکنی کرده و از ما خواسته اند تو را رها کنیم اشکال آن ها این است که آن ها را با غیر عرب برابر دانسته ای ! (3)
ابن ابی الحدید می گوید: این که دشمنان آن حضرت می گفتند: او صاحب رأى (و نظر صائب) نیست برای آن بود که حضرت پایبند به دین و شریعت بود
ص: 911
و می فرمود:
«لولا الدين و التقى لكنت أدهى العرب» یعنی: اگر رعایت دین و تقوا نبود من زیرک ترین و باهوش ترین عرب بودم.
ولی خلفای دیگر به مقتضای مصلحت آن چه می خواستند انجام می دادند و مراعات شریعت برای آنان اهمیتی نداشت و بدون شک دنیای این گونه افراد آبادتر است ! (1)
تذكر
با آن که تبعیض نژادی و تبعیض در تقسیم بیت المال توسط عمر امرى روشن و غیر قابل انکار است ولی مخالفان او را به عدالت ستایش نموده و در این صفت او را بر دیگران ترجیح می دهند.
گرچه امیرالمؤمنین علیه السلام از همه مهربان تر و در نهایت حلم و بردباری است ولی این دلیل نمی شود که از رفتار ناپسند دیگران در موارد درخواست تضییع حقوق یکدیگر چشم پوشی نماید. بلکه این در حقيقت تحقق «و أرأفهم بالرعية» است که این رئوف تر بودن باید نسبت به همه باشد نه فقط برای عده ای مخصوص! (2)
ص: 912
پیش از این تحت عنوان «حلم و بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام» در این زمینه سخن گفتیم، (1) ولی تفاوت روشن است بین حلم، بردباری، مدارا و بین مداهنه نسبت به اهل عصیان و فساد، خطاکاران و کوتاهی در انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و.... . (2)
ص: 913
ص: 914
19
[641/ 1] طبرانی (متوفی 360) به سند صحیح نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إِنَّ الله أمرني أن أزوج فاطمة مِنْ عليّ﴾. (1)
یعنی: خداوند تعالی به من دستور داد که فاطمه را به ازدواج علی درآورم.
مضمون روایت گذشته در روایات و مصادر اهل تسنن فراوان آمده است:
[642/ 2] جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: ﴿إِنَّ اَللَّهَ یَأْمُرُکَ أَنْ تُزَوِّجَ فَاطِمَهَ مِنْ عَلِیٍّ﴾. (1) يعنى: خدایت فرمان می دهد که فاطمه را به علی تزویج نمایی.
[643/ 3] پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿أُمِرْتُ بِتَزْوِیجِکَ مِنَ اَلسَّمَاءِ﴾. (2)
یعنی: فرمان ازدواج تو از آسمان بر من صادر شده است.
[644/ 4] و بنابر روایتی فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَکَ فاطِمَه﴾. (3)
[645/ 5] و بنابر نقلى: قد أمرني ربي عزّ وجلّ بذلك. (4) يعنى: «خداى عزّوجل به من دستور این ازدواج را داد».
[646/ 6] و بنابر روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام نیز فرمود: يا بنية لا تجزعي إنّي لم أزوجك من علي، ان الله أمرني أن أزوجك منه.
یعنی: دخترم بی تابی مکن، من تو را به ازدواج على در نیاوردم، فرمان ازدواج تو از جانب خدا بر من صادر شده است. (5)
ص: 916
محبّ طبری بابی تشکیل داده با این عنوان: ذکر أن تزويج فاطمة علياً [علیه السلام] كان بأمر الله عز وجل و وحي منه و در آن روایاتی نقل کرده است از جمله:
[647/ 7] ثم إن الله تعالى أمرني أن أزوّج فاطمة بنت خديجة من علي... .
[648/ 8] نزل جبريل، فقال: «يا محمد، إن الله يأمرك أن تزوّج فاطمة ابنتك من علي». (1)
بلکه بنابر نقل اهل تسنن در روایات متعدد آمده است که خداوند خودش پیش از آن، این دو بزرگوار را به یکدیگر تزویج فرموده و پس از آن، فرمان به تزویج به پیامبر صلی الله علیه و آله داده است، چنان که محبّ طبری نقل کرده:
[649/ 9] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أتاني ملك، فقال: يا محمد، إن الله تعالى يقرأ عليك السلام، و يقول لك: إني قد زوّجت فاطمة ابنتك من علي بن أبي طالب في الملأ الأعلى فزوجها منه في الأرض».
[650/ 10] و عن أنس، قال: بينما رسول الله صلی الله علیه و آله في المسجد إذ قال لعلي: «هذا جبريل يخبرني أن الله زوجك فاطمة، و أشهد على تزويجها أربعين ألف ملك، و أوحى إلى شجرة طوبى أن انثري عليهم الدرّ والياقوت». (2)
[651/ 11] و روى الهيتمي، قال: إنه صلی الله علیه و آله خرج عليهم و وجهه مشرق كدائرة القمر، فسأله عبد الرحمن بن عوف، فقال: «بشارة أتتني من ربّي في أخي وابن
ص: 917
عمي و ابنتي بأن الله زوّج علياً من فاطمة، و أمر رضوان خازن الجنان فهز شجرة طوبى، فحملت رقاقاً - يعني صكاكاً- بعدد محبّي أهل البيت، و أنشأ تحتها ملائكة من نور، دفع إلى كل ملك صكاً، فإذا استوت القيامة بأهلها نادت الملائكة في الخلائق فلا يبقى محب لأهل البيت إلّا دفعت إليه صكاً فيه فكاكه من النار، فصار أخي وابن عمي و ابنتي فكاك رقاب رجال و نساء من أُمتى من النار». (1)
[652/ 12] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أيها الناس، هذا علي بن أبي طالب، أنتم تزعمون أنني أنا زوجته ابنتى فاطمة، وقد خطبها أشراف قريش فلم أجب، كل ذلك أتوقع الخبر من السماء حتى جاءنی جبریل، فقال: يا محمد، العلى الأعلى يقرأ عليك السلام، و قد جمع الروحانيين والكروبيين تحت شجرة طوبى و زوّج فاطمة عليّاً، و أمرني فكنت الخاطب، والله تعالى الولي، وأمر شجرة طوبي فحملت الحلي، ثم نثرته، وأمر الحور العين فلقطن، فهنّ يهادينه إلى يوم القيامة» (2)
[653/ 13] عن أبي جعفر محمد بن علي، عن أبيه، عن جده، عن أبيه علي [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَتَزَوَّجُ فِیکُمْ وَ أُزَوِّجُکُمْ إِلَّا فَاطِمَهَ فَإِنَّ تَزْوِیجَهَا نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ﴾. (3)
* و در روایت شماره 42 گذشت که: ﴿ثُمَّ اطَّلَعَ اطِّلاعَةٌ فَاخْتارَ مِنْها بَعْلَكِ، وَ أوْحی إلَیَّ أنْ أُنْكِحَكِ إِيّاهُ﴾.
* و در روایت شماره 247 گذشت که: ﴿یَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی فَأَنْکَحْتُکِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ مَا زَوَّجْتُکِ إِلاَّ بِأَمْرٍ مِنَ السَّمَاءِ أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّهُ أَخِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ﴾؟!
ص: 918
و در روایت شماره 944 خواهد آمد که: ﴿أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ عزّ وجلّ اطَّلَعَ إِلَی أهلِ الْأَرْضِ فَاخْتَارَ مِنْهُم أَبَاکِ فَبَعَثَهُ نَبِیّاً ثُمَّ اطَّلَعَ ثَانِیَهً فَاخْتَارَ مِنْهُم بَعْلَکِ فَأَوْحَی إِلَیَّ فَأَنْکَحْتُهُ إِیَّاکِ وَ اتَّخَذْتُهُ وَصِیّاً﴾.
و في لفظ: ﴿إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَی اِطَّلَعَ إِلَی أَهْلِ اَلْأَرْضِ اِطِّلاَعَهً فَاخْتَارَنِی مِنْهُمْ فَبَعَثَنِی نَبِیّاً مُرْسَلاً ثُمَّ اِطَّلَعَ اِطِّلاَعَهً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ بَعْلَکِ فَأَوْحَی لِی أَنْ أُزَوِّجَهُ إِیَّاکِ وَ أَتَّخِذَهُ وَصِیّاً﴾
و در روایت شماره 976 خواهد آمد که: قال علي علیه السلام: ﴿معاشر الناس... ﴿وَ زَوَّجَنِي بِابْنَتِهِ بَعْدَ مَا خَطَبَهَا عِدَّةٌ فَلَم یزوّجهم وَ إِنَّمَا زَوَّجَنِيهَا بِأَمْرِ رَبِّهِ تَعَالَى فَوَهَبَ لِي مِنْهَا ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً فَمَنْ أَعْطَى مِثْلَ مَا أَعْطَيتُ» !
بنابر روایات متعدّد و معتبر عامّه، ابوبکر و عمر هر دو به خواستگاری حضرت زهرا علیها السلام رفتند ولی پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت اختیار،نموده، یا روی مبارک را از آن ها بر می گرداند، و یا آن که فرمود: او سن و سالش کم است.
ابوبکر از برخورد پیامبر صلی الله علیه و آله چنان نگران شد که می گفت: هلاک شدم و عمر می گفت: او منتظر فرمان خداست. (1)
ص: 919
پس از خواستگاری آن دو نفر پیامبر صلی الله علیه و آله - چنان که گذشت به دستور خدا - دختر عزیزش را به ازدواج امیر مؤمنان علیه السلام درآورد و فرمود:
[654/ 14] «هي لك يا علي». (1)
[15/655] و در برخی از منابع افزوده شده «لست بدجّال». (2)
جمله: «هي لك يا علي لست بدجّال». ناظر به کسانی است که قبلاً به خواستگاری آمده بودند ! ولی ابوبکر بزّار (متوفی 292) برای ردّ گم کردن گفته:
چون پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از آن به علی علیه السلام وعده داده بود که فاطمه علیها السلام را به همسری او درآورد فرمود: «لستُ بدجّال» و مراد حضرت آن بود که من خُلف وعده نمی کنم. (3)
اشکال
اگر چنین وعده ای در کار بود باید پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ شیخین می فرمود: من به علی قول داده ام، چرا در پاسخ آن دو فرمود: «لمْ ينزِل القضاء بعدُ»، (4)
ص: 920
«حتى ينزل القضاء»، (1) «أنتظر بها القضاء». (2)
و چرا فرمود: این تزویج به فرمان خداوند تعالی بوده است؟!
و چرا عمر می گفت او منتظر فرمان خداست؟!
و به جهت آن که متفاهم از،روایت تعریض به آن دو است ابن الجوزی گفته:
موسى بن قیس این روایت را ساخته تا به بهانه مدح على علیه السلام مذمت ابوبکر و عمر نماید! (3)
و اهل تسنن در رد بر او گفته اند: ابو داود در سنن از موسی بن قیس روایت نقل کرده و یحیی بن معین او را توثیق نموده و حافظ ابن حجر گفته: او راستگو است و هیثمی نیز راویان این روایت را ثقه دانسته است. (4)
[656/ 16] در روایت عقیلی نیز آمده است لمّا زوج رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمة من على [علیه السلام] قال: «لقد زوّجتك غير دجال». (5) و عبارت: «غیر دجال» مربوط به ضمیر مخاطب است نه متکلم.
* درباره فضیلت خویشاوندی امیرالمؤمنین علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله و هم چنین برتری حضرت فاطمه علیها السلام روایاتی در پیوست ها خواهد آمد. (6)
ص: 921
بدون شک، پیامبر صلی الله علیه و آله خواستگاری ابوبکر و عمر را رد فرمود و خواستگاری اميرالمؤمنین علیه السلام را پذیرفت. بعضی در این باره احتمالاتی داده و سپس اظهار داشته اند:
گرچه از این روایت برتری علی علیه السلام بر آن دو به نظر می رسد ولی چنین نیست، شاید پیامبر صلی الله علیه و آله از جانب خدا مأمور بوده که فاطمه علیها السلام را به ازدواج علی علیه السلام درآورد ؛ چنان که در روایت آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ ابوبکر و عمر فرمود: «لم ينزل القضاء بعد» يعنى هنوز از جانب خدا فرمانی در این باره نرسیده است.
پس برتری علی علیه السلام بر ابوبکر و عمر از این روایت استفاده نمی شود. (1)
پاسخ
واقعاً شگفت است که با اعتراف به آن که فرمان الهی بر پذیرفتن اميرالمؤمنین علیه السلام بوده باز می گویند این حدیث دلالت بر برتری آن حضرت بر دیگران ندارد آیا این تناقضی روشن و آشکار نیست؟!
ابن عساکر دمشقی - در تکذیب مناشَدَه امیرالمؤمنین علیه السلام که در ضمن آن افتخار به همسری حضرت فاطمه علیها السلام آمده - می گوید:
و قوله: (أفيكم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة)، و قد كان لعثمان مثل ما
ص: 922
له من هذه الفضيلة و زيادة. (1) یعنی: این که در این روایت آمده: (آیا در بین شما کسی هست که همسری مثل فاطمه دختر پیامبر [صلی الله علیه و آله] داشته باشد) دلیل کذب این روایت است؛ زیرا عثمان نیز از این فضیلت برخوردار بود بلکه زیاده بر آن را هم داشت (که دو تن از دختران پیامبر صلی الله علیه و آله همسر او بودند).
پاسخ
اولاً: ابن عساکر دمشقی از باب حبّ الشيء يعمي و يُصم کور شده و عبارتی را که خودش نقل کرده نمی بیند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ لَهُ زَوْجَةٌ مِثْلُ زَوْجَتِي فَاطِمَةَ﴾ و فقط نفرمود دختر پیامبر صلی الله علیه و آله.
و هیچ گاه در این دنیا کسی مانند حضرت فاطمه علیها السلام پیدا نخواهد شد.
ثانياً: بنابر نقل ابن مردويه (متوفی 410 یا 416) و ابن المغازلي (متوفی 483) در مناشده يوم الشوری آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام به آن ها فرمود:
[657/ 17] فَأَنْشُدُكم بالله هل فيكم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت محمد [صلی الله علیه و آله] سيّدة نساء أهل الجنّة [هذه الأمّة] غيري؟ قالوا: اللهمّ لا. (2)
و در روایت ابن عساكر «سيّدة نساء أهل الجنّة يا سيّدة نساء هذه الأُمّة» كه بیانگر موضع استشهاد و استدلال امیرالمؤمنین علیه السلام بوده حذف شده است.
در عین حال در روایتی دیگر که خود ابن عساکر پیش از این نقل کرده آمده أفيكم اليوم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله سيدة نساء عالمها؟!
ص: 923
قالوا: اللهم لا. (1) و روشن است که برای هیچ یک از دختران پیامبر صلی الله علیه و آله «سيدة نساء عالمها» اطلاق نشده است.
البته این روایت برای الزام ابن عساکر - از جهت آن که خودش آن را نقل کرده - ذکر شد. «سيدة نساء عالمها» مربوط به حضرت مریم علیها السلام است و بنابر روایات صحیح و معتبر اهل تسنن حضرت فاطمه علیها السلام «سيدة نساء العالمين» است (2) و تفاوت این دو بسیار زیاد است.
ثالثاً: اگر مطلب آن گونه بود که ابن عساکر گفته و فضیلتی برای عثمان بشمار می رفته، چرا در ویژگی هایی که عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی - که سرمایۀ مهمی بوده - ترجیح دادند نامی از عثمان برده نشده است؟! (3)
برخی از مخالفان در برابر روایت گذشته دست به جعل روایتی برای عثمان زده اند: إن الله أوحى إلي - أو أمرني - أن أزوج كريمتي من عثمان.
البته اهل تسنن تذکر داده اند که راوی آن عمیر بن عمران مطالب باطلی از افراد ثقه بویژه از ابن جریج نقل می کند که یکی از آن ها همین روایت است. (4)
ص: 924
20
[658/ 1] نویسندگان اهل تسنّن با اسناد متعدد و معتبر نقل کرده اند که امام مجتبی علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش برای مردم خطبه ای ایراد نموده و در ضمن آن فرمود: «يا أيها الناس، لقد فارقكم رجل ما سبقه الأولون ولا يدركه الآخرون» ای مردم، دیروز کسی از شما جدا شد که کسی از گذشتگان [در دانش، و بنابر نقلی در عمل] (1) بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان نیز به رتبهٔ او نخواهد رسید. (هنگام نبرد) پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست او می داد، جبرئیل در جانب راست و میکائیل در جانب چپ او قرار می گرفت (و روانه میدان می شد) و بازنمی گشت مگر پس از فتح و ظفر.
او (از مال دنیا) درهم و دیناری بجای نگذاشت، جز هفتصد درهم که می خواست با آن خادمی برای خانواده خویش بخرد. (2)
ص: 925
و بنابر روایت معتبر بزار و دیگران فرمود: «والله ما سبقه أحد كان قبله ولا يدركه أحد كان [يكون] بعده، والله إن كان رسول الله صلی الله علیه و آله ليبعثه في السريّة، جبريل عن يمينه و ميكائيل عن يساره...». (1)
بزار (متوفی 292) این روایت را معتبر دانسته و عسقلانی، هیثمی و... نیز حکم به اعتبار این روایت از طریق احمد، بزار و طبرانی کرده اند. (2)
ص: 926
ابن حبان در صحیح، البانی در تعلیقه آن و در سلسلة الأحاديث الصحيحة، (1) احمد محمد شاکر، (2) و وصی الله بن محمد عباس نیز حکم به صحت آن نموده اند. (3)
ص: 927
این حدیث در منابع فراوان دیگر نیز نقل شده است. (1)
بنابر نقل ابن عساکر دمشقی، عوف بن ابی جمیله - معروف به عوف اعرابی که از راویان صحاح سته است - می گوید:
و حدثني غير واحد أنه [علیه السلام] بعد ما شهد شهادة الحق قال: «أما بعد ؛ فإن عليّاً لم يسبقه أحد من هذه الأمة من أولها بعد نبيّها، ولن يلحق به أحد من الآخرين منهم». (2) عده ای برای من نقل کردند که امام مجتبی علیه السلام پس از صلح با معاویه بر منبر رفته و پس از شهادتین فرمود: علی علیه السلام کسی است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس از گذشتگان این امت بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان امت نیز به رتبه او نخواهد رسید.
ص: 928
ابن كثير - بر طبق عادت و طینتش ! - به اشکال در حدیث گذشته پرداخته می نویسد:
این حدیث غریب است و متن آن منکر و غیر قابل قبول است. (1)
كاملاً روشن است که ابن کثیر دمشقی، شاگرد ابن تیمیه و پرورش یافته در محیط شام است! او نمی تواند به فضیلتی از امیر مؤمنان علیه السلام اقرار نماید که حاکی از برتری آن حضرت بر دیگران باشد !
در صحیح ابن حبان، حافظان امین شریعت كلمه «الأولون» را از متن روایت انداخته اند (2) تا برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر صحابه را کتمان نمایند و کسی به این نقل معتبر و مهم استناد ننماید !
با آن که حافظ نورالدین هیثمی (متوفی 807) در زوائد ابن حبان و الباني متعصب - در تعلیقه ای که بر این کتاب نگاشته - روایت را با لفظ «الأولون» وبدون تحریف آورده اند! (3)
ص: 929
در برابر حدیث امام مجتبی علیه السلام که: «جبرئیل و میکائیل (هنگام نبرد) همراه با علی علیه السلام بوده اند»، روایتی جعل شده که: پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام و ابوبکر فرمود: همراه یکی از شما دو نفر جبرئیل و همراه دیگری میکائیل است. (1)
آن ها به این اکتفا نکرده و از زبان همان راوی روایت دیگری ساخته اند که این جمله - که همراه یکی از شما دو نفر جبرئیل و همراه دیگری میکائیل است - خطاب به ابوبکر و عمر بوده است.
و البته با سندی که از برخی راویانش در کتب عامه هیچ نام و نشانی یافت نمی شود! (2)
ص: 930
21
[1/659] از امیرمؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمود: من به بیماری سختی دچار شده بودم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفتم آن حضرت مرا به جای خویش خواباند و جامه اش را بر روی من کشید پس از آن به نماز ایستاد و مدتی طولانی مشغول عبادت بود، سپس نزد من آمده و فرمود: «بلند شو که خوب شدی و بیماری تو بر طرف گردید، دیگر مشکلی نداری»، و در ادامه فرمود:
«ما سألتُ الله شيئاً إلّا سألتُ لك مثله، ولا سألتُ الله شيئاً إلا أعطانيه إلا أنه قيل لي: «لا نبيّ بعدك» یعنی: من از خدا چیزی نخواستم مگر آن که همان را برای تو نیز درخواست کردم و هر چه خواستم به من داده شد، جز آن که به من خطاب شد پس از تو پیامبری نخواهد بود».
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: من (حالم خوب شده) بلند شدم به گونه ای که گویا اصلاً بیمار نبوده ام ! (1)
ص: 931
و بنابر روایتی فرمود:
[660/ 2] يا علي، ما سألتُ الله عز وجل من الخير شيئاً إلّا سألتُ لك مثله... و لا استعدتُ الله من الشرّ إلّا استعدتُ لك مثله.
یعنی: ای علی من از خدا خیری درخواست نکردم مگر آن که مانند آن را برای تو خواستم و از شرّی به خدا پناه نبردم مگر آن که برای تو نیز درخواست پناه نمودم. (1)
ابن ابی عاصم شیبانی (متوفی 287) از بزرگان عامه نقل می کند که در فضائل علی روایتی برتر از این وجود ندارد ! (1)
زرندی حنفی (متوفی 750) می نویسد: فضیلتی از فضائل علی نقل کنم که بر همۀ فضائل آن حضرت ترجیح دارد و غالب حفاظ حدیث آن را روایت کرده اند. سپس از عبدالله بن حارث نقل کرده که می گوید: به علی علیه السلام گفتم: برترین منزلت خویش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله را برای من بیان کن سپس روایت گذشته را نقل کرده است. (2)
نگارنده گوید: از مناشده امیر مؤمنان علیه السلام به آن نیز اهمیت آن روشن است. (3)
برخی در سند این روایت خدشه کرده اند که یزید بن ابی زیاد ضعیف است.
ص: 933
پاسخ
اولاً: گذشت که طبری حکم به صحت این روایت کرده است.
ثانياً: بزرگان عامه از یزید بن ابی زیاد روایت نقل کرده اند مانند: احمد بن حنبل، دارمی، ابن ماجه، ابوداود، ترمذی، نسائی، سعید بن منصور، بیهقی و... .
ثالثاً: عده ای حدیث او را نیکو معتبر و خودش را ثبت و ثقه دانسته اند، :مانند، ترمذی، ابن المبارك، ابوداود، عجلي، و...
ذهبی گفته: از او در سنن اربعه روایت شده، دانشمند و راستگو است.
ابوداود گفته: کسی را سراغ ندارم که روایات او را ترك كرده باشد.
حاکم در مستدرک او را از ارکان علم حدیث در کوفه شمرده و روایت او را صحيح دانسته است. (1)
ص: 934
22
[661/ 1] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «النظر إلى [وجه] علی عبادة» یعنی: نگاه کردن به جمالِ امیرمؤمنان علی علیه السلام عبادت است
عده ای از اهل تسنن حکم به صحت حسن و اعتبار این حدیث کرده بلکه بعضی آن را متواتر دانسته اند.
حاکم درباره آن نوشته این حدیث با سند صحیح نقل شده و شواهد بر صحت آن دلالت دارد سپس شاهد آن را به نقل از ابن مسعود نقل کرده است. (1)
ظاهر کلام عینی نیز آن است که حدیث را تلقی به قبول کرده بلکه این مطلب را از خصائص و ویژگی های آن حضرت دانسته است. (2)
ص: 935
سیوطی (متوفی 911) (1)، ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) (2) و شوکانی آن را حَسَن و نیکو دانسته اند. (3)
بلکه سیوطی، فتنی و... گفته اند که این مضمون با اسناد متعدد از یازده صحابی نقل شده و این برای اثبات تواتر آن کافی است. (4)
این حدیث در منابع دیگری از عامه نیز آمده است. (5)
ص: 936
علامه محدّث عبد العزيز ابن محمد بن الصديق غمّارى مالکی تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام الإفادة بطرق حديث النظر إلى علي عبادة. (1)
ابو حفص عمر بن شاهين (متوفی 385) و حافظ ابونعیم اصفهانی (متوفی 430)در مورد حدیث گذشته می نویسند: این فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست. (2)
نگارنده گوید: در روایات متعدد آمده که دیده شد فلان صحابی چشم به امیرالمؤمنین علیه السلام دوخته است، هنگامی که خود حضرت یا دیگران می پرسیدند: چرا این گونه خیره شده ای و از آن حضرت چشم برنمی داری، پاسخ می شنیدند که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم فرمود: «نگاه کردن به چهره علی علیه السلام عبادت است». (3)
ص: 937
[662/ 2] و قال صلی الله علیه و آله: مثل عليّ فيكم - أو قال في هذه الأمة - كمثل الكعبة المستورة: النظر إليها عبادة، و الحج إليها فريضة. (1)
خطیب دمشقی روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مثل علی در میان شما - يا بین این امت - مَثَل کعبه پوشیده است که نگاه به آن عبادت و حج (یعنی قصد زیارت) آن تکلیفی الهی است.
* و در روایت 438 گذشت که:.... والنظر إليه رأفةً و مودته عبادة.
نگاه مهرآمیز به او و مودت و دوستی او عبادت است.
ذهبی پا را فراتر نهاده و حکم به بطلان و ساختگی بودن این روایت کرده. او در ترجمه احمد بن محمد بن السندي، أبو الفوارس بن الصابوني المصري پس از وصف او به صدق و راستگویی - با اشاره به حدیث گذشته - می نویسد:
او متفرّد به حدیثی باطل است ولی گویا دیگران این حدیث را در نوشته هایش وارد کرده باشند. (1)
و جای دیگر گفته:
گرچه او راستگو است ولی حجت نیست (شاهدش آن که) حدیث باطلی را در نوشته هایش وارد کرده اند و او نقل کرده است. (2)
ملاحظه فرمودید که ابتدا احتمال می دهد که آن را در نوشته هایش وارد کرده اند و در جای دیگر - بدون هیچ مستند و دلیلى رجماً بالغيب - جزم به مطلب نموده است!
ذهبی در ترجمه یحیی بن عیسی روایت گذشته را نقل کرده و گفته است:
شاید هارون بن حاتم کوفی (متوفی 249) آن را جعل کرده باشد ! (3)
او مکرر هارون را تضعیف و حدیث فوق را باطل دانسته است. (4)
ص: 939
با آن که ابن حبان او را در کتاب الثقات ذکر و توثیق نموده، (1) حاکم نیشابوری حدیث او را صحیح دانسته، (2) و ابن ابی حاتم در تفسیرش - که حتى مانند ابن تیمیه هم آن را معتبر می داند (3) - موارد فراوان از او نقل کرده است. (4)
گذشته از آن، هارون بن حاتم متفرّد به نقل آن از استادش یحیی بن عیسی رملی نیست بلکه عده ای آن را از او نقل کرده اند بلکه اسناد دیگری هم دارد. (5)
نگارنده گوید: ذهبی در ترجمه محمد بن إسماعيل بن موسى بن هارون، ابوالحسین رازی را متهم به جعل و ساختن این روایت نموده (6) و عینی شارح بخاری از ابن حبان نقل کرده که حسن بن علی بن زکریا عدوی رازی آن را ساخته است. (7)
ولی این افراد متفرد به نقل آن نیستند و اسناد دیگری هم دارد. (8)
ذهبی در ترجمه عمران بن خالد بن طليق بن عمران بن حصين الخزاعي گفته: به تشخیص من این حدیث باطل (و جعلی) است. (9)
ص: 940
ابن حجر بر او اشکال کرده که: چنان که حافظ علائی شافعی گفته: جعلی بودن آن بعید است بلکه (نهایت آن که باید بگوید:) غریب است (1)
عده ای هم به توجیه مفاد آن پرداخته و گفته اند:
دیدن چهرۀ آن حضرت مردم را به یاد خدا می انداخت؛ زیرا نور اسلام از آن تابان، شادابی ایمان از آن هویدا و آثار سجده و خشوعی که خدا او دیگر صحابه را - در آیه مباركه: ﴿سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾. [الفتح (48): 29] - بدان ستوده، آشکار بود. (2)
تأمل فرمایید که ذکر دیگر صحابه و استناد به آیه شریفه، اشعاری به مشترک بودن دیگران در این فضیلت با امیرالمؤمنین علیه السلام و نفی اختصاص آن از آن حضرت دارد!
و بعضی مطلب گذشته را این گونه بیان کرده اند که:
معنای حدیث آن است که هنگامی که چشم مردم به آن حضرت می افتاد می گفتند: چه جوان شرافتمندى، لا اله الا الله !
چه جوانمرد کریم و بزرگواری لا اله الا الله !
ص: 941
چه جوان دانشمندى، لا اله الا الله !
چه جوان شجاعي، لا اله الا الله !
و از دیدن آن حضرت زبانشان به کلمه توحید گویا می شد. (1)
علامه مجلسی قدس سره - پس از نقل مطلب گذشته از نهایه ابن اثیر - می فرماید:
این ناصبی می خواهد یکی از مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام را نفی و انکار نماید، (ناخودآگاه) مناقب دیگری را برای آن حضرت اثبات می کند؟ چه چیزی باعث این کار شده؟
چه بُعدی دارد که صرف نگاه کردن به آن حضرت عبادت باشد؟! (2)
آن ها با این توجیه، حدیث را تحریف معنوی کرده و می خواهند بگویند: نگاه به آن حضرت عبادت نیست ذکر خدا که پس از آن گفته می شده عبادت بوده، در حالی که متفاهم از این روایت آن است که نگاه کردن به آن حضرت - مثل نگاه به کعبه و قرآن و.... - عبادت است و خداوند بر آن پاداش می دهد.
شگفتا که نگاه کردن به کعبه، قرآن، صورت والدین، چهره برادر دینی از روی محبت صورت عالم بلکه زمزم و... عبادت باشد و هیچ اشکالی بر آن مترتب نشود ولی در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام مطلب هم از جهت سند و هم از جهت دلالت مورد اشکال واقع شود در روایات عامه آمده است:
ص: 942
النَّظَرَ إلى الْكَعْبَةِ عِبَادَةٌ،
اَلنَّظَرُ إِلَی وَجْهِ اَلْوَالِدَیْنِ عِبَادَهٌ،
النظر في كتاب الله عبادة، (1)
زاد بعضهم: والنظر إلى أخيك حبّاً له في الله عبادة، (2)
النظر إلى زمزم عبادة (3)
النَّظَرُ فِي وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ (4)
ص: 943
ص: 944
پیشگفتار...7
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیرمؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...37
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...65
بخش چهارم: چهل فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...85
1. على علیه السلام بهترین خلق خدا...85
2. حق با علی علیه السلام است !...188
3. قرآن با علی علیه السلام است !...224
4. علی علیه السلام سرپرست مؤمنان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله...230
5. حدیث غدیر و جانشینی امیرمؤمنان علیه السلام...254
6. حدیث منزلت...434
فهرست تفصیلی دفتر دوم
7. تقدم در اسلام، دانش، و بردباری از صفات بارز علی علیه السلام...383
سند روایت...483
روایات متناسب...486
اهمیت تقدم در اسلام...489
شواهد تقدّم ایمان و اسلام امیرمؤمنان علیه السلام...490
شواهد قرآنی...490
ص: 945
روایاتی از پیامبر صلی الله علیه و آله...496
روایاتی از امیرالمؤمنین علیه السلام...502
صحت و اعتبار روایت گذشته...502
مخالفت با حدیث گذشته...503
دفاع از اعتبار حدیث گذشته...504
شواهد سبقت در هفت سال نماز...508
شواهد روایی دیگر...515
اقوال و کلمات صحابه...515
واکنش بخاری نسبت به روایت عفیف !...528
آثاری از تابعین...531
اقوال اعلام و نویسندگان عامه...537
شواهد و آثاری دیگر...544
واکنش مخالفان...547
واکنش اول: انکار و تضعیف روایات...547
واکنش دوم: جعل روایت در تقدم اسلام دیگران و پاسخ آن...554
تصریح به تأخیر اظهار اسلام ابوبکر...559
وجه جمع روایات ساختگی با روایات تقدم اسلام حضرت علی علیه السلام...561
واکنش سوم: کم رنگ نشان دادن تقدّم اسلام حضرت امیر علیه السلام...562
ذکر چند نکته:...566
نکته اول: اهمیت اسلام آوردن امیرالمؤمنین علیه السلام در کودکی...566
نکته دوم: مخفی بودن اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام...569
نکته سوم: اولین مؤمن امیرمؤمنان علیه السلام یا حضرت خدیجه علیها السلام؟...570
نکته چهارم: شخصیت و ثروت ابوبکر...571
نکته پنجم: تنها کسی که در برابر بت سجده نکرد!...572
واکنش چهارم: تحریف به حذف بخشی از روایت...575
برتری امیرالمؤمنین علیه السلام در علم و دانش...576
حلم و بردباری امیرالمؤمنین علیه السلام...577
ص: 946
8. تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت...581
نقل روایت به گونه های مختلف...581
واکنش مخالفان...587
واکنش اول: تحریف به حذف بخشی از روایت یا مبهم آوردن عبارت...587
واکنش دوم: تضعیف سند...596
واکنش سوم: جعل روایت برای دیگران...599
واکنش چهارم: بهانه های بنی اسرائیلی !...600
واکنش پنجم: تحریف معنوی...603
واکنش ششم: انکار وجود روایت در مصادر معتبر...604
تذکر چند نکته...605
9. على علیه السلام تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله...607
سند روایت...607
انحصار برادری در خطبه فدکیه و اعتراف ابوبکر به آن...619
اهمیت حدیث اخوت...622
داستانی زیبا در برادری حضرت از زبان دشمن...624
تألیفات مستقل در حدیث مؤاخات و برادری...624
واکنش مخالفان...625
واکنش اول: انکار برادری حضرت...625
واکنش دوم: کتمان حدیث اخوت...625
واكنش سوم: تضعیف حدیث اخوت به توهم متن شناسی...626
واکنش چهارم: انکار اصل مؤاخات بين مهاجرین...627
واکنش پنجم: جعل حدیث برای دیگران...628
واکنش ششم: تلاش برای کم رنگ نشان دادن فضیلت اخوت...629
10. علی علیه السلام دروازه شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله...631
اعتبار سند روایت...631
تألیف مستقل در حدیث مدينة العلم...640
واکنش مخالفان...641
ص: 947
واکنش اول: منکر دانستن روایت...641
واکنش دوم: ساختگی دانستن روایت...641
تکذیب روایت به توهم متن شناسی...643
واكنش سوم: تضعیف بی جای راویان...643
الف) تضعيف ابو الصلت هروی...643
ب) تضعیف ابو معاويه...646
ج) تضعيف محمد بن قيس...646
د) تضعيف سلمة بن كهيل...647
ه-) تضعیف احمد بن حفص سعدی...648
واکنش چهارم: تحریف معنای روایت...649
تحریف معنوی دیگر...649
واکنش پنجم: استبعاد بی جا...651
واکنش ششم: جعل روایت برای دیگران...651
واکنش هفتم: تلاش برای کم رنگ نشان دادن حديث: «مدينة العلم»!...652
شواهدی برای دانش و حکمت امیرمؤمنان علیه السلام...658
چند شاهد قرآنی...658
واکنش های مختلف ذهبی نسبت به روایت ذیل آیه اول...659
کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله...663
احادیثی از امیرمؤمنان علیه السلام...674
آثاری از صحابه و تابعین...686
اشاره به تکذیب بیجای ابن تیمیه...702
کلماتی از دانشمندان اهل تسنن...707
11. على علیه السلام هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت...713
اعتبار سند روایت...714
توضیح مفاد روایت...716
شواهدی دیگر...717
واکنش مخالفان...719
ص: 948
واکنش اول: تضعيف و تکذیب روایت...719
واکنش دوم: تلاش در کم رنگ کردن این فضیلت به ایجاد شک و تردید...720
تلاش بیشتر ابن تیمیه برای کم رنگ نشان دادن این فضیلت...722
12. على علیه السلام تنها یار بت شکن...723
اعتبار سند روایت...724
تأليف مستقل در حدیث...725
واکنش مخالفان...726
واکنش اول: این روایت منکر است !...725
واکنش دوم: تلاش برای کم رنگ کردن مطلب...726
13. علی علیه السلام با پرچمدار خیبر و دوست خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...727
اعتبار حدیث رايت...731
تأليف مستقل در حدیث رایت...731
چند نکته مهم...732
نکته اول: تعریض به شیخین...732
نکته دوم: ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله...735
نکته سوم: صحابه و آرزوی پرچمداری در خیبر...735
نکته چهارم: پرچمداری خیبر فضیلتی بی نظیر...736
نکته پنجم: تسلیم محض در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله...738
نکته ششم: اهمیت ضربت امیرمؤمنان علیه السلام و عظمت، شجاعت و صلابتش...739
نکته هفتم: اطلاع یهودیان از مغلوب شدنشان به دست امیرمؤمنان علیه السلام...743
نکته هشتم: دعای پیامبر صلی الله علیه و آله...745
نکته نهم: اشعار حسان در مدح امیر مؤمنان علیه السلام...745
نکته دهم: مدال های افتخار امیر مؤمنان علیه السلام پس از فتح و ظفر...746
واکنش مخالفان...751
واکنش اول: کم رنگ کردن قضیه به ایجاز در نقل...751
واکنش دوم: کم رنگ کردن قضیه به انکار امتیاز امیرالمؤمنین علیه السلام...752
ص: 949
واکنش سوم: کم رنگ کردن قضیه به عادی دانستن مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام...755
واکنش چهارم: تضعیف روایات مربوط به درب قلعه خیبر...760
واکنش پنجم: سکوت از قاتل مرحب یا معرفی دیگران !...760
واکنش ششم: تحریف لفظی: چه کسانی خود را پیش انداختند؟!...764
واکنش هفتم: مقابله با روایات فرار و شکست شیخین...768
روایات متعدد و معتبر در فرار و شکست شیخین...768
کتمان روایات فرار شیخین...770
تحریفات لفظی روایات فرار شیخین...770
تکذیب روایات فرار شیخین...772
منکر دانستن روایات فرار شیخین...773
تعصب رازی و برخی از متکلمین...776
تذکر چند نکته...776
نکته اول: شکست پرچمدار انصار...776
نکته دوم: خودسری شیخین در میدان رفتن...777
نکته سوم: مطالبی که بازگو نشد!...778
واکنش هشتم: جعل روایت برای دیگران...778
14. بازگشت خورشید برای علی علیه السلام...779
اعتبار سند روایت...779
اهمیت روایت...780
دفاع علمای عامه از اعتبار روایت...780
تألیفات مستقل در حديث ردّ الشمس...783
واکنش مخالفان...784
واکنش اول و دوم: تضعیف بی جای سندی و مجعول دانستن روایت...784
پاسخ دندان شکن اهل تسنن به ابن تیمیه...7888
واکنش سوم: اشکال در مفاد !...788
واکنش چهارم: ادعای تنافی با روایات دیگر!...789
واکنش پنجم: اعتراض به خدا !!...790
ص: 950
واکنش ششم: اتهام ناقلان به کذب و تشیع...791
واکنش هفتم: چرا این مطلب مشهور نشده است؟!...791
واکنش هشتم: حذف عبارت طحاوی از کتاب مشکل الآثار...793
تذکر دو نکته:...793
نکته اول: در بازگشت خورشید برای یوشع علیه السلام نیاز به تواتر نیست!...793
نکته دوم: واکنش نسبت به ر شمس دلیل روشن بر کتمان نص امامت...794
15. تبلیغ سوره برائت/ فقط علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله است...795
سند روایت...797
تأليف مستقل در تبلیغ سوره برائت...797
شواهد دیگر...798
فضیلت اختصاصی و ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام...800
شرح روایت «علي منيّ...» از زبان علمای اهل تسنن...805
اهمیت روایت: احتجاج به عزل ابوبکر و تبلیغ امیرالمؤمنین علیه السلام...807
واکنش مخالفان...809
واکنش اول: کتمان فضیلت...809
واکنش دوم: تحریف سیره و تاريخ...809
الف) تحریف لفظی به تغییر کیفیت نقل...810
1. جعل روایت در نصب ابوبکر بر امارت حجاج...810
2. حذف عزل ابوبکر از رساندن سوره برائت...810
نمونه ای دیگر از تحریف و حذف عزل ابوبکر...811
ب) تحریف لفظی به حذف برگرداندن ابوبکر...812
ج) تحریف لفظی به حذف واقعیت ها و افزودن مطالب زائد !...814
د) تحريف لفظی به افزودن اشتراک دیگران در تبلیغ برائت !...815
ه-) تحریف لفظی به تغییر الفاظ حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله...817
کیفیت سوء استفاده مخالفان از این تحریف...820
واکنش سوم: منکر دانستن روایات یا انکار و تضعیف آن...820
واکنش چهارم: کمرنگ نشان دادن فضیلت رساندن سوره برائت...824
ص: 951
واکنش پنجم: مناقشه در دلالت روایات...826
الف) مناقشه فخر رازی و...826
ب) مناقشه محب طبری و عسقلانی...828
ج) مناقشه ابن تیمیه...828
واکنش ششم: جعل روایت برای دیگران...829
16. باز گذاشتن درب خانه علی علیه السلام به فرمان خدا...831
اعتبار روایات...834
تألیف مستقل در حديث سدّ الأبواب...838
واکنش صحابه در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله !!...838
واکنش مخالفان در برابر حديث سدّ الابواب...841
واکنش اول: ساختگی دانستن احادیث...841
واکنش دوم: برخی از تضعیفات بی جای سندی...843
واكنش سوم: منکر دانستن روایت...846
واکنش چهارم: کتمان مطالب مهم برای کم رنگ کردن قضیه...846
نکات مهم روایات گذشته...852
واکنش پنجم: اختلاف در کیفیت نقل روایت...854
واکنش ششم: جعل روایت برای ابوبکر...858
جمع بين روایات متعارض در سدّ الابواب...860
بیان چند مطلب در اشکال بر جمع گذشته...864
یک بام و دو هوا !...871
واکنش هفتم: تحریفات معنوی...872
واکنش هشتم: تعصّب بی جا و تناقض...875
واكنش نهم: بی شرمی بی اندازه !...876
روایتی مشکوک و احتمال تحریف...878
تذکر: تعابیر مختلف در روایات سد الابواب...879
امتیاز ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام مکث در مسجد و مرور از آن در هر حال...881
اعتبار روایات...881
بحث در مفاد روایات...882
ص: 952
شواهد اعتبار امتیاز گذشته...886
واکنش مخالفان نسبت به امتیاز گذشته...889
واکنش اول: اشکال بی جای سندی و کتمان روایت !...889
واکنش دوم: استبعاد بي جا...889
واکنش سوم: ادعای تعارض با روایت مربوط به ابوبکر...889
واکنش چهارم: جعل روایت برای اشتراک دیگران...890
واکنش پنجم: تقطیع روایت و حذف بخش مهم آن!...891
واکنش ششم: تضعیف بیجای سندی...892
17. تنها یار ثابت قدم...895
اعتبار سند روایت...896
دلالت روایت...896
واکنش مخالفان...897
واکنش اول: تحریف روایت...897
واکنش دوم: منکر دانستن روایت...898
واکنش سوم: ادعای بیجای اشتراک دیگران...899
18. على علیه السلام المجری عدالت و سختگیر در راه خدا...903
اعتبار سند روایت...904
روایات مشابه...905
هراس از اجرای عدالت...907
سنجش رفتار حضرت و رفتار دیگران...909
19. پیوند آسمانی...915
اعتبار سند روایت...915
شواهد روایت...916
توضیح مطلب...919
واکنش مخالفان...922
ص: 953
واکنش اول: مناقشه بی جا...922
واکنش دوم: مناقشه ای دیگر...922
واکنش سوم: جعل حدیث برای دیگران...924
20. ترجیح امیرالمؤمنین علیه السلام بر همه گذشتگان و آیندگان...925
اعتبار روایت...926
واکنش مخالفان...929
واکنش اول: منکر دانستن روایت...929
واکنش دوم: تحریف لفظی روایت به حذف «الأولون»...929
واکنش سوم: جعل روایت برای دیگران...930
21. هر چه از خدا برای علی علیه السلام خواستم داد...931
اعتبار سند روایت...932
اهمیت روایت...933
واکنش مخالفان: خدشه در سند روایت...933
22. نگاه به امیرمؤمنان علیه السلام عبادت است...935
اعتبار سند روایت...935
تألیف مستقل در حدیث...937
اهمیت حدیث «النظر إلى عليّ عبادة»...937
حدیثی مشابه...938
واکنش مخالفان...938
واکنش اول: تضعیف سند روایت...938
واکنش دوم: حکم به بطلان و جعلی دانستن روایت...939
واکنش سوم: توجیه دلالت یا تحریف معنوی روایت !...941
فهرست...945
ص: 954
سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم آتنا وطن خواه
ص: 945
ص: 946
23:
[1/663] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: ﴿ مَنْ أَطاعَني فَقَدْ أَطاعَ اللهَ و مَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى الله، و مَنْ أطاعَ عليّاً فَقَدْ أَطاعَني و مَنْ عَصَى عليّاً فَقَدْ عَصَانِي ﴾.
یعنی: هر کس از من اطاعت کند از خدا اطاعت کرده و هر کس نافرمانی من نماید نافرمانی خدا نموده است.
و اطاعت از علی اطاعت از من و نافرمانی علی نافرمانی من است.
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدّین ذهبی (متوفی 748) پس از نقل این روایت حکم به صحت آن کرده اند. (1)
ناگفته پیداست که از این روایت لزوم اطاعت از امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ و عصمت آن حضرت استفاده می شود.
ص: 947
روایت گذشته را ابن عساکر دمشقی به دو سند این گونه نقل کرده است:
[2/664] عن أبي ذر قال: قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعلي: ﴿ مَنْ أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اَللَّهَ، وَ مَنْ أَطَاعَكَ أَطَاعَنِي، وَ مَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى الله، وَ مَنْ عَصَاكَ فَقَدْ عَصَانِي ﴾.
و في روایة: ﴿ مَنْ أَطَاعَكَ أَطَاعَنِي ﴾، زاد خيثمة: ﴿ وَ مَنْ أَطَاعَنِي أَطَاعَ اَللَّه ﴾، و قالا: ﴿ وَ مَنْ عَصَاكَ عَصَانِي وَ مَنْ عَصَانِي عَصَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ﴾. (1)
و احادیث فراوان شاهد این روایات است که به نقل برخی اکتفا می شود.
[3/665] عن حذيفة، قال: قال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعلي: ﴿ جَعَلْتُكَ عِلْماً فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ أُمَّتِي فَمَنْ لَمْ يَتَّبِعْكَ فَقَدْ كَفَرَ ﴾. (2)
[4/666] قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ عَلَيَّ طاعَتُهُ طاعَتي وَمَعصِيَتُهُ مَعصِيَتي ﴾. (3)
[5/667] روی الحاكم الحسكاني، عن مجاهد [ في قوله تعالى:] ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ﴾ [النساء (4): 59] قال:
﴿ نَزَلَتْ فِي أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] ... ﴾.
قال: ﴿ [هُوَ] عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ، و لاّه الله اَلْأَمْرَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي حَيَاتِهِ حِينَ خَلَّفَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بِالْمَدِينَةِ فَأَمَرَ اَللَّهُ اَلْعِبَادَ بِطَاعَتِهِ وَ تَرْكِ خِلاَفِهِ ﴾. (4)
[6/668] عن [مولانا] أبي جعفر [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] - في قول الله: ﴿ وَ آتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً ﴾ [النساء (4): 54] قلت: ما هذا الملك العظيم ؟ فقال: ﴿ أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطَاعَ اَللَّهَ،
ص: 948
وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَى اَللَّهِ فَهَذَا مُلْكٌ عَظِيمٌ ﴾. (1)
[7/669] عن [مولانا] جعفر بن محمّد [عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ] في قوله: ﴿ وَ آتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً ﴾ [النساء (4): 54]، قال: ﴿ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَدْ أَطَاعَ اَللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَى اَللَّهَ رَوَاهُ جَمَاعَةٌ عَنْ جَعْفَرٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] ﴾. (2)
[670/ 8] عن علقمة و الأسود، قالا: أتينا أبا أيوب الأنصاري عند منصرفه من صفين، فقلنا له: يا أبا أيوب! إن الله أكرمك بنزول محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و بمجيء ناقته تفضلاً من الله و إكراما لك حين أناخت ببابك دون الناس، ثم جئت بسيفك على عاتقك تضرب به أهل لا إله إلا الله؟
فقال: يا هذا إن الرائد لا يكذب أهله، و إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أمرنا بقتال ثلاثة مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] : بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين:
فأمّا الناكثون فقد قاتلناهم و هم أهل الجمل، طلحة و الزبير.
و أما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم - يعني معاوية و عمرا - .
و أما المارقون فهم أهل الطرفات [الطرفاوات] و أهل السعيفات و أهل النخيلات و أهل النهروان [النهروانات]، و الله ما أدري أين هم و لكن لابدّ من قتالهم إن شاء الله.
قال: و سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول لعمار: «يا عمار تقتلك الفئة الباغية، و أنت إذ ذاك مع الحق و الحق معك».
«يا عمار بن ياسر إن رأيت عليّاً قد سلك وادياً و سلك الناس غيره فاسلك مع علي؛ فإنه لن يدليك في ردى و لن يخرجك من هدى».
«يا عمار من تقلّد سيفاً أعان به عليّاً على عدوه قلّده الله يوم القيامة و شاحين من
ص: 949
درّ، و من تقلّد سيفاً أعان به عدوّ علي عليه قلّده الله يوم القيامة و شاحين من نار».
فقلنا: يا هذا! حسبك، رحمك الله، حسبك، رحمك الله. (1)
[9/671] و في رواية: يا عمار إنه سيكون من بعدي في أُمتي هنات حتى يختلف السيف فيما بينهم حتى يقتل بعضهم بعضا فإذا رأيت ذلك فعليك بهذا الذي عن يميني - يعني عليا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ - فإن سلك الناسُ وادياً و عليٌّ وادياً فاسلك وادي عليٍّ و خلّ عن الناس؛ إن عليّاً لا يزول عن هدى و لا يدلك ردى .
یا عمار، طاعة علي طاعتي و طاعتي طاعة الله عزّ و جلّ. (2)
[672/ 10] قالت أم سلمة لابن الزبير: ... أتطمع أن يرضى المهاجرون و الأنصار بأبيك الزبير و صاحبه طلحة و علي بن أبي طالب حيٌ، و هو ولي كل مؤمن و مؤمنة؟! فقال عبد الله بن الزبير: ما سمعنا هذا من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ساعة قطّ ، فقالت أم سلمة رحمة الله عليها: إن لم تكن أنت سمعته قد سمعته خالتك عائشة، و ها هي فاسألها! فقد سمعته صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «عليٌ خليفتي عليكم في حياتي و مماتي، فمن عصاه فقد عصاني». أتشهدين يا عائشة بهذا أم لا؟ فقالت عائشة: اللهم نعم !
قالت أم سلمة: فاتقي الله يا عائشة في نفسك و احذري ما حذرك الله و رسوله،
ص: 950
و لا تكوني صاحبة كلاب الحوأب، و لا يغرّنك الزبير و طلحة فإنهما لا يغنيان عنك من الله شيئا. قال: فخرجت عائشة من عند أم سلمة و هي حنقة عليها. (1)
[673/ 11] عن بلال بن يحيى، قال: لمّا حضر حذيفة الموت - و كان قد عاش بعد عثمان أربعين ليلة - قال لنا: أُوصيكم بتقوى الله و الطاعة لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب. (2)
و رجوع شود به فضیلت شماره 2 و 3: ﴿ عَلِيٌ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلَى ﴾ و ﴿ عَليُّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلی ﴾ و شواهد آن دو که با اسناد معتبر گذشت.
و روایات عنوان آینده: «جدایی از علی جدایی از خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم»،
حدیث ثقلین و ... .
در روایت شماره 119 گذشت که: ﴿ أَمَا وَ اَلَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَئِنْ أَطَاعُوهُ لَيَدْخُلُنَّ اَلْجَنَّةَ أَجْمَعِينَ أَكْتَعِينَ ﴾.
و في رواية: ﴿ ذَاكَ - وَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ - لَوْ بَايَعْتُمُوهُ وَ أَطَعْتُمُوهُ أَدْخَلَكُمُ اَلْجَنَّةِ أَكْتَعِينَ ﴾.
و در روایت شماره 123 آمده است: ﴿ أَيُّهَا النَّاسُ، قَدْ بَيَّنْتُ مَفْزَعَكُمْ بَعْدِي و إمامَكُم، وَ دَليلَكُم، وَ هَادِيَكُمْ، و هُوَ أخِي عَلِيُّ بنُ أبي طَالِبٍ، و هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فِيكُم، فَقَلِّدُوهُ دِينَكُمْ، وَ أَطِيعُوهُ في جَميعِ أُمُورِكُم؛ فَإنَّ عِندَهُ جَمِيعَ ما عَلَّمَنِي اللَّهُ مِن عِلْمِهِ و حِكْمَتِهِ، فَسَلُوهُ و تَعَلَّمُوا مِنْهُ و مِنْ أَوْصِيَائِهِ بَعْدَهُ ... وَ لا تُعَلِّمُوهُم، وَ لا تَتَقدَّمُوهُم، و لا تَخَلَّفُوا عَنهُم ... ﴾.
و در روایت شماره 377 آمده: ﴿ فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُني عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ
ص: 951
أخي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي فيكُم؟... ﴾.
﴿ إِنَّ هَذا أَخِي وَ وَصِيّي وَ خَلِيفَتي فيكم، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطيعوا ﴾.
و در روایت شماره 378 آمده: ﴿ فَقَامَ الْقَوْمُ، وَ هُمْ يَقُولُونَ لِأَبِي طَالِبٍ: أَطِعْ اِبْنَكَ فَقَدْ أُمِّر عَلَيْكَ ! ﴾
در روایت شماره 444 آمده: ﴿ وَ إِذَا دَعَاكُمْ فَأَجِيبُوهُ، وَ إِذَا أَمَرَكُمْ فَأَطْيُوهُ ﴾.
و در روایت شماره 777 نیز نکات متعددی در این زمینه وجود دارد که در صفحات آینده در اشکال بر واکنش اوّل خواهد آمد.
امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ در ضمن مناشدهٔ روز شورا فرمود: ﴿ فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ فِيهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلِّم - لِبَنِي وَلِيعَةَ - :«لَتَنْتَهُنَّ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفسي، طاعَتُهُ كَطاعَتي، وَ مَعْصِيَتُهُ كَمَعْصِيَتِي يَغْشَاكُمْ بِالسَّيْفِ» غَيْرِي؟ قَالُوا: اللّهُمَّ لا ﴾. (1)
و در استفاده مطلب از حدیث غدیر رجوع شود به آن چه تحت عنوان «اشاره به مفاد روایات غدیر» (2) و عنوان «چند پرسش» (3) و پاسخ از واکنش ابن تیمیه گذشت. (4)
ص: 952
عثمانی در شرح صحیح مسلم می گوید:
[1] دانشمندان اهل بیت - مانند ابن عباس - پیروی از علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] را در همۀ نظریاتش لازم نمی دانسته اند.
[2] خود علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] نیز بر مردم لازم نمی دانست که هر نظری که می دهد از او پیروی شود.
[3] هیچ یک از پیشوایان سلف چنین چیزی نگفته اند که پیروی از علی[عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] در همه جا لازم است.
[4] البته در برخی از روایات آمده است که پیامبر در خطبه غدیر فرمود: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ وَ اَلَّ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ﴾ و محدّثین آن را با تعابیر مختلف نقل کرده اند، ولی عدّه ای از اهل حدیث آن را ضعیف دانسته بلکه ابن تیمیه آن را تکذیب کرده است. (1)
1. این مطلب گرفته شده از ابن تیمیه است (2) و پاسخ او آن است که به سند صحیح از ابن عباس نقل شده بلکه مشهور است که گفته: اگر مطلبی از علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ
ص: 953
برای ما ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (1)
2. كلمات مولا امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در این زمینه فراوان است. به عنوان نمونه در حدیثی آمده است که آن حضرت مشغول خطبه بود، کسی پرسید: چه کسی اهل جماعت است و چه کسی اهل تفرقه؟... حضرت در پاسخ فرمود:
الان که از من پرسیدی، مطلب را درست بفهم و نگران پرسش از دیگران مباش. اهل جماعت من هستم و کسانی که از من پیروی نمایند هر چند کم باشند، و این حقّ به فرمان خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است، و اهل تفرقه مخالفان ما هستند هر چند فراوان باشند.
پس از آن عمار بلند شد و گفت: ای مردم، به خدا سوگند اگر از امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیروی کنید به اندازه تار مویی از روش پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فاصله نخواهید گرفت. پس از آن دو مرتبه امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم رشته سخن را به دست گرفته و فرمود: خدایتان رحمت کند، فرمانی را که به شما داده شده امتثال نمایید؛ زیرا عالم بهتر می داند چه می کند تا جاهل فرومایۀ پست... اگر از من اطاعت نمایید به خواست خدا شما را به شاهراه بهشت می رسانم گرچه این کار با مشقت و زحمتی سخت و تلخی... همراه است.
یکی از پیامبران بنی اسرائیل به لشکریانش فرمان داد که از آب نهر ننوشند ولی آن ها لجاجت به خرج داده و نافرمانی کرده و جز گروهی اندک (همه) از آن نوشیدند، (2) شما - خدایتان رحمت کناد - از کسانی باشید که از پیامبرشان اطاعت و از نافرمانی پروردگارشان اجتناب نمودند. (3)
ص: 954
از این روایت شریف روشن شد که معنای روایت: ﴿ مَنْ خَرَجَ مِنَ اَلطَّاعَةِ وَ فَارَقَ اَلْجَمَاعَةَ فَمَاتَ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ﴾ (1) آن است که کسی که از جماعت اهل حقّ و اطاعت امامی که خدا تعیین نموده خارج شود و بمیرد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است، نه خروج از هر اطاعتی و نه جدا شدن از هر جماعتی! پس تطبیق آن بر مخالفت با یزید، چنان که از عبدالله بن عمر سرزده و ابن تیمیه و امثال او آن را پذیرفته و تأیید نموده اند باطل است. (2)
3. از کلمات صحابه و اعیان اهل تسنن که در فضیلت دوّم و دهم گذشت معلوم شد که هر کس به امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اقتدا کند هدایت یافته است، به دلیل آن پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: ﴿ اَللَّهُمَّ أَدِرْ مَعَهُ اَلْحَقَّ كَيْفَ ما دارَ ﴾ یعنی: خدایا ! حق را بر
محوری بگردان که علی می گردد و... . (3)
نتیجه آن که آن ها هدایت را در پیروی از آن حضرت دانسته اند.
4. گذشته از آن که دلیل لزوم اطاعت از امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم منحصر در حدیث غدیر نیست، حکم بزرگان اهل تسنن به صحت و تواتر حدیث غدیر پیش از این گذشت (4) و کلام ابن تیمیه و امثال او هیچ ارزشی ندارد.
ص: 955
ابن عساکر دمشقی دربارهٔ حدیث شماره 665 می گوید: رجال این سند بین
فضل و واعظ - يعنى عمر بن احمد - مجهول و ناشناخته هستند. (1)
یکی از معاصرین می نویسد: اگر ابن عساکر تجاهل نکرده باشد - که عادت مخالفین در برابر فضائل امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است - سهوی است که از او سرزده؛ زیرا محمّد بن محمود انباری استاد ابن شاهین است؛ محمّد بن القاسم بن هشام، همان ابوبکر سمسار ثقه؛ و پدرش قاسم بن هاشم نیز صدوق و راستگو است چنان که خطیب در تاریخ بغداد در شرح حال این سه نفر گفته، و عبد الصمد بن سعید، گمان می رود که عبد الصمد بن سعید کندی حمصی (متوفى سنة 324) باشد که ذهبی او را به محدّث حافظ ستوده است. (2)
ص: 956
24:
[674/ 1] ابوذر نقل می کند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: ﴿ يا عَلِيُّ مَن فَارَقَني فَارَقَ اللهَ وَ مَنْ فَارَقَكَ فَارَقَنِي ﴾. یعنی: یا علی! هر کس از من جدا شود از خدا جدا شده و هر کس از تو جدا شود از من جدا شده است.
روشن است که از این روایت لزوم متابعت از امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و همراهی با آن حضرت و نیز عصمت مولا استفاده می شود.
ذهبی در تلخیص المستدرک هیچ خدشه ای در سند این حدیث نکرده ولی متن آن را منکر و غیر قابل قبول دانسته است. (1)
یکی از محدّثین سنی معاصر می گوید: او به دو علّت حدیث را منکر دانسته: نخست: آن که این تعبیر دربارۀ ابوبکر و عمر در روایات نیست.
دیگر آن که: این مطلب طعنی است برای معاویه و طرفدارانش ! (2)
داستان بریده اسلمی از قضایای مشهوری است که در منابع شیعه و سنی با زیاده و نقصان، به اختصار یا به تفصیل با اسناد فراوان نقل شده است. (1)
[2/675] بنابر نقل طبرانی، بریده می گوید: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دو لشکر گسیل داشت، علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم امیر لشکر یمن و خالد امیر لشکر جَبَل. حضرت فرمود: «هرگاه دو لشکر با هم باشند امارت با علی است». چنین اتفاق افتاد که هر دو لشکر در بین راه به هم رسیدند و غنائم بی نظیر به دست آورده بودند. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم کنیزی را از سهم خمس به خود اختصاص داد. بریده می گوید: خالد بن ولید به من گفت: این نکته را مغتنم شمرده و به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و اطلاع بده. من به راه افتاده و خود را به مدینه رساندم، وقتی به مسجد رسیدم هنوز پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در خانه تشریف داشت و عدّه ای از اصحاب در خانه ایستاده بودند. آن ها از من پرسیدند: چه خبر؟ گفتم: خبر خوب ! به یاری خدا مسلمانان پیروز شدند. گفتند: چرا تو (از لشکر جدا شده ای و زودتر) آمده ای؟! گفتم: آمده ام تا به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اطلاع دهم که علی کنیزی از خمس را به خود اختصاص داده است.
آن ها به من گفتند: (آری،) به حضرت بگو تا او را از چشم پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بیندازی [!!] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم این سخنان را شنید، خشمگین از خانه بیرون آمد و فرمود:
چرا عدّه ای از علی عیب جویی می کنند؟! هر کس از علی عیب جویی کند از من عیب جویی نموده، و هر کس از علی جدا شود از من جدا شده است. علی از من است و من از او هستم. او از گِل و طینت من آفریده شده
ص: 959
و من از طینت حضرت ابراهیم عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، گر چه من از حضرت ابراهیم افضل و برترم. پس از آن آیه شریفه: ﴿ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴾ [آل عمران (3): 34] را قرائت نموده و فرمود: «ای بریده، مگر نمی دانی که حقّ علی (از خمس غنائم) بیش از آن جاریه ای است که به خود اختصاص داده؟! او پس از من ولی و سرپرست شما است.
بریده می گوید: به حضرت عرض کردم: شما را به حقّ صحبت و همراهی که با شما داشته ام سوگند می دهم که دستت را باز کنی تا از نو با شما بر اسلام بیعت نمایم (و اشتباه خود را - که نقض عهد بوده - با تجدید بیعت، جبران نمایم) و از آن حضرت جدا نشدم مگر پس از تجدید عهد و بیعت بر اسلام. (1)
ص: 960
25:
[676/ 1] ابوسعید خُدری می گوید: همراه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بودیم که نعلین آن حضرت پاره شد، علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ایستاد و مشغول وصله زدن به آن گردید، پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قدری راه را پیموده و سپس فرمود:
﴿ إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ [هَذَا] اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾
یعنی: از میان شما کسی بر تأویل قرآن خواهد جنگید همان گونه که من بر تنزیل آن جنگیدم.
هر کدام از اصحاب آماده شد و خیال می کرد حضرت او را نام می برند، ابوبکر پرسید آیا آن شخص من هستم؟ حضرت فرمود: «نه»، عمر گفت: من هستم؟ حضرت فرمود: «نه» سپس فرمود: ﴿ وَلَكِن [ولكِنَّهُ] خاصِفُ النَّعلِ، يَعْنِي عَلِيّاً ﴾. یعنی: او کسی است که به وصله زدنِ نعلین من مشغول است، یعنی علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم.
ابو سعید می گوید: ما نزد علی رفته و او را بشارت دادیم ولی او حتی سرش را هم بلند نکرد، مثل این که این مطلب را پیش از آن، از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده بود (و برایش تازگی نداشت).
ص: 961
این حدیث در منابع معتبر اهل تسنن نقل شده، و عدّه ای آن را صحیح و معتبر دانسته اند، از جمله:
ابن حبان (متوفی 1354) (1)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدّین ذهبی (متوفی 748) (2)
هیثمی (متوفی 807) (3)
صالحی شامی (متوفی 942) (4)
محمد ناصر الدّین البانی (5)
حمزه احمد الزين (6)
دکتر سُعود صاعدی (7)
صالح احمد الشامی (8)
ص: 962
وصى الله بن محمّد عباس (1)
ابو اسحاق حوینی اثری (2)
البته این حدیث در مصادر دیگری از عامه نیز آمده است که ما درصدد استقصای آن نیستیم. (3) ابن ابی الحدید (متوفی 656) می نویسد: بسیاری از محدّثین آن را روایت کرده اند. (4)
از استدلال بزرگان اهل تسنن به آن بر حقانیت امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم روشن است که آن ها نیز صحت و اعتبار آن را پذیرفته اند. (5)
تذکر: در برخی مصادر به جای «خاصف النعل» تعبیر به «صاحب النعل» شده. (6)
ص: 963
شگفت آن که در کنز العمال پس از نقل این روایت از مصادر گذشته، گفته: این حدیث ضعیف شمرده شده است. (1)
با آن که بعضی مانند حاکم و ذهبی و... تصریح به صحت و اعتبار آن کرده اند! تنها کسی که در این روایت خدشه کرده ابن الجوزی است که گفته:
در سند این روایت اسماعیل بن رجاء وجود دارد که دارقطنی او را تضعیف نموده و ابن حبان او را منکر الحدیث شمرده است. (2)
اگر به ابن الجوزی خوشبین باشیم و فرض کنیم که تعمّدی نداشته، امر بر او مشتبه شده است؛ زیرا راوی این روایت اسماعيل بن رجاء زبیدی است چنان که خطیب دمشقی به آن تصريح و محقق تاريخ مدينة دمشق نیز در تعلیقه اش تذکر داده است. (3) مسلم نیشابوری و ارباب سنن اربعه از او روایت کرده اند، رجالیین عامه از جمله ابن حبان او را توثیق کرده اند و هیچ کس جز ازدی در او
ص: 964
مناقشه نکرده که به گفته عسقلانی کلام از دی هیچ مستندی ندارد. (1)
و امّا آن اسماعیل بن رجارء که ابن حبان و دارقطنی او را تضعیف کرده اند الحصنی یا الحصبی است. (2)
گذشته از آن که این روایت با اسناد دیگری نیز نقل شده است. (3)
برخی از کسانی که طاقت دیدن و شنیدن فضائل امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را ندارند، این حدیث را با متن و سندی دیگر این گونه نقل کرده اند: ﴿ أَنَا أُقَاتِلُ عَلَی تَنْزِيلِ اَلْقُرْآنِ وَ عَلِيٌّ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِهِ ﴾ و در راویان آن خدشه کرده اند بدون آن که اشاره ای داشته باشند که با اسناد صحیح دیگر نقل شده است.
آن ها در این روایت دو اشکال کرده اند:
1. دارقطنی گفته: جابر جعفی رافضی به نقل آن متفرّد است.
2. و برای تأكيد عدم اعتبار روایت، اعتبار الأخضر الأنصاري صحابی
ص: 965
نیز مورد شک و تردید قرار گرفته که او بین صحابه مشهور نیست! (1)
در پاسخ می گوییم چون این روایت با متون و اسناد معتبر دیگر نقل شده به لحاظ شواهد و متابعات حکم به اعتبار آن می شود، گذشته از آن که:
1. اشکال در جابر، اشکالی بیجاست. سفیان ثوری می گوید : من سراغ ندارم که کسی در نقل حدیث بیش از جابر رعایت احتیاط بنماید. (2)
و شعبه گفته: اعتنایی به این دیوانه ها نکنید که در جابر اشکال می کنند! (3)
و سفیان و شعبه نزد مخالفین امیرالمؤمنین در حدیث هستند. (4)
2. امّا اشکالی که دربارۀ اخضر انصاری مطرح شده پاسخش آن است که:
ص: 966
طبیعی است که ناقل فضائل امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم مورد بی مهری واقع گردد و مشهور نشود؛ لذا بخاری از ابوالطفیل که صحابی مسلّم است روایت نقل نمی کند. و به همين جهت حبة بن جوين عرنی - که از اصحاب علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است و برخی او را از صحابه شمرده اند (1) مانند ابو العباس ابن عقده که حدیث غدیر را نیز از او نقل کرده - در صحابی بودنش تردید می شود و دربارهٔ روایت غدیر که نقل کرده گفته می شود: ﴿ فَلَوْ صَحَّ لَكَانَ صَحَابِيّاً ﴾ یعنی: اگر این مطلب به سند صحیح ثابت شود او از صحابه خواهد بود. بلکه در روایت ابو موسی افزوده شده که او هنگام نقل قضیه غدیر مشرک بوده است! قال: ﴿ وَ أَخَذَ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بِيَدِ عَلِيٍ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] حَتَّى رَفَعَهَا حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى آبَاطِهِمَا وَ أَنَا يَوْمَئِذٍ مُشْرِكٌ ﴾. (2)
با آن که ابن حجر در قضیه سدّ الأبواب در ضمن روایتی نقل کرده که: (قال حبّة: إني لأنظر إلى حمزة بن عبد المطلب) (3) و این مربوط به سال ها قبل از غدیر است! ولی همۀ این تلاش ها بکار گرفته می شود تا حبّه عرنی تضعیف و از صحابی بودن اسقاط شود.
و نظیر مطلب گذشته آن است که بعضی گفته اند: خزيمة بن ثابت که در صفین
در رکاب امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم شهید شد، خزیمه صحابی و ذوالشهادتین نیست بلکه یکی از انصار است که اسم او نیز خزيمة بن ثابت بود!! (4)
ص: 967
بعضی این حدیث را از همین راوی - یعنی ابو سعید خُدری - روایت کرده اند ولی فقط ابتدای حدیث را نقل کرده اند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: «از میان شما کسی بر تأویل قرآن خواهد جنگید همان گونه که من بر تنزیل آن جنگیدم» و دنباله اش را - که دلالت دارد این مطلب دربارۀ امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است - حذف نموده اند. (1)
برخی دست به تحریف معنوی روایت گذشته زده و ذهن مخاطب را از معنای صحیح عبارت - که شامل همۀ کسانی می شود که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با آنان جنگیده - دور نموده و آن را مخصوص خوارج دانسته اند!
ذهبی پس از نقل روایت: ﴿ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ ﴾ گفته:
امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با خوارج که قرآن را به جهالت و مطابق نظرشان تأویل می کردند مبارزه کرد. (2)
ابن کثیر دمشقی می نویسد: حديث في مدح علی رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على قتال الخوارج: قال الإمام أحمد: حدّثنا حسين بن محمّد، حدّثنا فطر، عن إسماعيل بن رجاء بن ربيعة الزبيدي، عن أبيه، قال: سمعت أبا سعيد يقول: كنا جلوسا ننتظر
ص: 968
رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فخرج علينا من بيوت بعض نسائه، فقمنا معه، فانقطعت نعله، فتخلّف عليها علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يخصفها، فمضى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و مضينا معه، ثم قام ينتظره، و قمنا معه، فقال: ﴿ إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾.
فاستشرف لها، و فيهم أبو بكر و عمر (1) فقال: «لا ولكنه خاصف النعل»، قال: فجئنا نبشره قال: فكأنه قد سمعه. (2)
ملاحظه فرمودید که او - به خیال خودش با زیرکی - روایتی را که اطلاق دارد با افزودن عنوانی پیش از آن، منحصر به جنگ با خوارج دانسته با آن که دلیلی بر اختصاص آن به خوارج نیست.
شایان ذکر است که در نقل مسند احمد و ابن کثیر جمله: فقال أبو بكر: «أنا هو يا رسول الله؟ قال: «لا»، قال عمر: أنا هو يا رسول الله؟ - که قبل از پاسخ پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده - نیز از روایت اسقاط شده است با آن که این جمله در منابع دیگر بلکه در برخی از مصادر با همین سند وجود دارد! (3)
ص: 969
این روایت - یعنی: ﴿ قِتَالٌ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ ﴾ - شواهد دیگری دارد، مانند:
روایت شماره 696: فإن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أمرني بقتالهم و قتلهم، و قال لأصحابه: ﴿ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَيَّ تَاوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتَ عَلَيَّ تَنْزِيلُهُ ﴾ و أشار إليّ، و أنا أولى من اتبع أمره.
و روایت شماره 697: ﴿ يَا عَمَّارُ تُقَاتِلُ مَعَ عَلِيٍ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتَ مَعِي عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾.
اشعار جناب عمار بن ياسر در جنگ صفین روایت شماره 698: ﴿ نَحْنُ قَتَلْنَاكُمْ عَلَى تَأْوِيلِهِ ﴾.
و روایت شماره 721: ﴿ تُقَاتِلُ حِينَئِذٍ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾.
و روايت شماره 851: ﴿ إِنَّ فِيكُمْ رَجُلاً [اَلرَّجُلاَ] يُقَاتِلُ اَلنَّاسَ مِنْ بَعْدِي عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ اَلْمُشْرِكِينَ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾
و قال السيوطي: و أخرج أحمد و الحاكم - بسند صحيح - ، عن ابن أبي سعيد الخُدري: أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال لعلي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: ﴿ إِنَّكَ تُقَاتِلُ عَلَى [تَأْوِيلِ] اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾. (1)
به نظر می رسد که این همان روایت شماره 676 باشد که نقل به معنا شده؛ زیرا روایت به این کیفیت در مستدرک حاکم و آثار احمد بن حنبل پیدا نشد.
ص: 970
26:
[678-677/ 1 - 2] راویان اهل تسنن با سند های صحیح و به عبارت های گوناگون نقل کرده اند که - پس از فتح مکّه یا در حدیبیه - گروهی از سران کفار و مشركان قریش نزد پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آمده و گفتند: ای محمّد! عدّه ای از برادران، فرزندان و غلامان ما به تو پیوسته اند بدون آن که فهمی در دین یا رغبتی به اسلام داشته باشند، در حقیقت آن ها می خواهند از دست ما فرار کنند. تو باید آن ها را به ما برگردانی! ابوبکر و عمر که در آن مجلس حضور داشتند، کلام مشرکین را تصدیق کرده و به عنوان مشورت به حضرت پیشنهاد دادند که خواسته آن ها را بپذیرد! پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از شنیدن این سخنان چنان خشمگین شد که آثار خشم و غضب در چهرۀ مبارکش نمایان گردید و خطاب به مشرکان فرمود:
﴿ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ ! لتَنْتَهُنَّ أو لَيَبْعَثَنَّ اَللَّهُ عَلَيْكُمْ مَنْ يَضْرِبُ رِقَابَكُمْ بِالسَّيْفِ عَلَى اَلدِّين ... . ﴾ (1)
﴿ وَ فِي لَفْظٍ : يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ ! لَيَبْعَثَنَّ اَللَّهُ عَلَيْكُمْ رَجُلاً منكُم امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلايمَانِ، فَيَضْرِبُ رِقَابَكُمْ عَلَى اَلدِّينِ. ﴾ (2)
ص: 971
یعنی: ای گروه قریش دست بردارید و گرنه خداوند کسی را به سوی شما می فرستد که دلش را به ایمان آزموده (و در آزمایش الهی سر افراز شده) و در راه دین (با شما مبارزه کرده و) شما را گردن خواهد زد.
ابوبکر بلافاصله پرسید: یا رسول الله آن شخص من هستم؟ حضرت فرمود: «نه» ، عمر گفت: من هستم؟ باز حضرت فرمود: «نه» ، سپس فرمود: «منظور من همان کسی است که مشغول وصله زدن به کفش من است».
در آن لحظه امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در حجره مشغول پینه زدن به نعلین پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود.
این حدیث - با کمی اختلاف - در منابع معتبر اهل تسنن نقل شده، و عدّه ای از آنان، آن را صحیح و معتبر دانسته اند، مانند:
ترمذی (متوفی 279) (1)
ص: 972
ابن جریر طبری (متوفی 310) (1)
محبّ طبری (متوفی 694) (2)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدّین ذهبی (متوفی 748) (3)
ص: 973
سیوطی (متوفی 911) و متقی هندی (متوفی 975) (1)
محمد ناصر الدّین البانی (2)
این حدیث در مصادر دیگر عامه نیز آمده است. (3)
ص: 974
با آن که سند همه روایات در سه راوی اخیر مشترک است - شريك از منصور از ربعی از امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - ولی متون کاملاً متفاوت است! در روایات تصریح شده که ابوبکر و عمر کلام مشرکین را تصدیق کردند و از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خواستند که به درخواست آن ها پاسخ مثبت بدهد و این کار باعث خشم و غضب آن حضرت شد. (1)
الف) از برخی روایات خشم و غضب پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حذف شده است. (2)
ب) در روایات متعدد سخنی از این که ابوبکر و عمر کلام مشرکین را تأیید کردند و همچنین خشم پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بر آن دو نیامده است. (3)
و معلوم است که برای حفظ آبروی آن دو دست به این کار زده اند !
و روشن است که خشم و غضب پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مستلزم خشم خداست، نویسندگان اهل تسنن تصریح کرده اند که: خشم حضرت به جهت آن بود که آن ها - اشاره به ابوبکر و عمر - با حکم شرع مقدّس - به مجرّد حدس و گمان - مخالفت نموده و به نفع دوستان مشرک خویش [!!!] شهادت دادند ... و این یاری و تعاون بر عدوان بشمار می رود ! (4)
ص: 975
در روایات معتبر تصریح شده که ابوبکر و عمر هر کدام پرسیدند: یا رسول الله آن شخص من هستم؟ و حضرت در پاسخ فرمود: «نه» (1) ولی برخی برای حفظ و جهۀ شیخین این بخش از روایت را این گونه تحریف کرده اند که: ابوبکر و عمر هر کدام پرسیدند: یا رسول الله آن شخص چه کسی است؟! (2)
و بعضی دیگر، روایت را تحریف و چنین نقل کرده اند که دیگران - نه خود ابوبکر و عمر - از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پرسیدند: آیا مقصود شما ابوبکر است؟ و حضرت فرمودند: نه. گفتند: عمر؟ باز فرمود: نه، سپس فرمود: او همان کسی است که نعلين (مرا) وصله می زند. (3)
ص: 976
در روایتی - که احمد بن حنبل در مسند و ضیاء مقدسی در الأحاديث المختارة نقل کرده اند (1) - اصلاً عبارت «خاصف النّعل» و این که این کار به دست مبارک امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم انجام می شود نیامده، با آن که همین متن را نَسائی با همین سند نقل کرده و مطلب را به صورت کامل آورده است. (2)
ص: 977
عدّه ای روایت را به کیفیت گذشته - یعنی با اسقاط عبارت «خاصف النّعل» و حذف انجام این کار به دست مبارک امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - نقل کرده اند ولی به این نیز اکتفا نکرده و برای حفظ وجهه شيخين تأييد كلام مشرکین را - که از ابوبکر و عمر صادر شد (1) - به عنوان نظریۀ عدّه ای از مردم یا صحابه و با لفظ: «فقال ناس» (2) یا «فقال رجال من أصحاب رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: صدقوا یا رسول الله فردّهم إليهم» (3) نقل نموده اند!
شایان ذکر است که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پس از نقل این فضیلت، این روایت را ضمیمه فرمود که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده: «هر کس بر من دروغ ببندد جهنمی است».
وجه افزودن این روایت آن است که بنابر نقل ابوبکر بزّار (متوفی 292) و خوارزمی (متوفی 568): ﴿ فَاسْتَفْظَعَ اَلنَّاسُ ذَلِكَ مِنْ عَلِيٌ [عَلَيْهِ السَّلاَمُ] ﴾ (1) یعنی شنیدن این مطلب از امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم برای مردم (بسیار) سخت و ناگوار بود (زیرا منقصتی برای شیخین بشمار می آمد) !!
شریک قاضی می گوید: اگر کسی جز منصور این روایت را نقل می کرد از او نمی پذیرفتم! سپس ادامه می دهد که: من از او این روایت را درخواست کرده بودم ولی او حاضر نمی شد آن را نقل کند تا آن که بین ما آشنایی ایجاد شد آن گاه خودش بدون آن که از او درخواست نمایم روایت را برایم نقل نمود. (2)
سخن اوّل او دلالت بر اهمّیت روایت دارد.
و کلام اخیر او حاکی از شرایط دشواری است که نقل این روایات در آن فضا به راحتی امکان پذیر نبوده است!
ص: 979
ص: 980
27:
نظیر دو روایت گذشته - در تأیید مبارزات امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و تعبیر به «خاصف النعل» - روایت دیگری است که در منابع متعدد با سند معتبر آمده و آن حضرت را به منزلۀ خود پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم معرفی نموده است.
[679/ 1] پیامبر فرمودند: ﴿ لَيَنْتَهِيَنَّ بَنو وليعة [رَبِيعة] - أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْهِمْ رَجُلاً كَنَفْسِي، يَنفُذُ فيهِم أمري، فَيَقتُلُ المُقاتِلَةَ و يَسبي الذُّرِّيَّة ﴾.
یعنی: بنو ولیعه - و بنابر نقلی بنوربیعه - دست از مخالفت بردارند و گرنه کسی را به مبارزۀ با آنان می فرستم که مانند خودم باشد، فرمان مرا در مورد آنان اجرا کند، با جنگجویان بجنگد و نسل آنان را به اسارت گیرد.
ابوذر می گوید: هنگامی که کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تمام شد، عمر به من گفت: فکر می کنی مقصود حضرت از این سخن چه کسی باشد؟! من گفتم: تو و رفیقت (ابوبکر) را قصد نفرموده، بلکه «خاصف النعل» یعنی علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را می فرماید. (1)
ص: 981
این روایت در منابع متعدد با قدری اختلاف نقل شده و وصی الله بن محمّد عباس حکم به اعتبار آن کرده است. (1)
[2/680] در خصائص نَسائی تحت عنوان: «قول النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: علي کنفسي» همین روایت نقل شده، ولی قسمت آخر روایت - کلام ابوذر - جمله به صورت استفهامی و بدون حرف نفی چنین آمده است: (إيّاك يعني و صاحبك؟). (2)
[3/681] هیثمی این روایت را در مجمع الزوائد با قدری اختلاف نقل کرده و گفته: در سند آن عبد الله بن عبد القدوس التميمي واقع شده که ابن حبان او را توثیق کرده ولی دیگران او را تضعیف کرده اند. (3)
ص: 982
شایان ذکر است که گذشته از توثیق ابن حبان، بخاری نیز او را راستگو دانسته و نقطه ضعفی که برای او ذکر کرده - یعنی نقل از افراد ضعیف - در این سند منتفی است؛ زیرا هیثمی تصریح کرده که بقیه راویان این روایت ثقه هستند، لذا روایت با این سند نیز محکوم به صحت است. (1)
اميرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مناشدۀ روز شورا نیز به این نکته اشاره فرموده که: فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ قَالَ فِيهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلم - لِبَنِي وَلِيعَةَ - : ﴿ لَتَنْتَهُنَّ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْكُمْ رَجُلاً كَنَفْسِي، طَاعَتُهُ كَطَاعَتِي، وَ معصيتهُ كَمَعْصِيَتِي يَغْشاكُمْ بِالسَّيْفِ ﴾ غَيْرِي؟ قالوا: اللهمّ لا. (2)
[4/682] در روایت معتبر دیگری همین مطلب خطاب به هیئت اعزامی از ثقیف این گونه نقل شده است:
قال رسول الله صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلم - لوفد ثقيف حين جاءوه - : ﴿ لَتُسْلِمُنَّ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ [اَلنَّبْعثَنَّ] إِلَيْكُمْ رَجُلاً مِنِّي - أَوْ قَالَ: مِثْلَ [عَدِيلِ] نَفسي - فَلَيَضْرِبَنَّ أعْناقَكُم، وَ لَيَسبِيَنَّ ذَرَارِيَّكُم، و لَيَأخُذَنَّ أموالَكُم ﴾.
قال عمر: فما تمنّيت [اشتهيت] الامارة إلّا يومئذ، جعلت أنصب له صدري رجاء أن يقول: هو هذا. فالتفت إلى علي، فأخذ بيده و قال: «هو هذا» مرّتين. (3)
ص: 983
چنان که ملاحظه کردید در آخر این روایت آمده است که عمر گفت: من امارت (و سرلشکری) را جز در آن روز آرزو نکردم، سینه سپر کردم (و خودم را جلو انداختم) که شاید مرا معرّفی بفرماید ولی حضرت دست علی را گرفت و دو بار فرمود: این همان شخص است.
[5/683] نظیر این مطلب در غزوه طائف چنین آمده است:
عن عبد الرحمن بن عوف، قال: افتتح رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مكة، ثم انصرف إلى الطائف فحاصرهم ثمانية أو سبعة - و في رواية: تسع عشرة أو ثمان عشرة - ، ثم أوغل غدوة أو روحة، ثم نزل، ثم هجر، ثم قال: ﴿ أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي لَكُمْ فَرَطٌ، وَ إِنِّي أُوصِيكُمْ بِعِتْرَتِي خَيْراً، مَوْعِدُكُمُ اَلْحَوْضُ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَتُقِيمُنَّ اَلصَّلاَةَ، وَ لَتُؤْتُونَّ الزَّكاةَ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ عَلَيْكُمْ رَجُلاً مِنِّي - أَوْ كَنَفْسِي - فَلَيَضْرِبُنَّ أَعْنَاقَ مُقَاتِلِيهِمْ وَ لَيَسْبِيَنَّ ذَرَارِيَّهُمْ ﴾.
قال: فرأى الناس أنه يعني أبا بكر أو عمر، فأخذ بيد عليّ فقال: «هذا». (1)
ص: 984
نگارنده گوید: پیش از این گذشت که نصّ: ﴿ وَ أَنْفُسَنَا ﴾ در آیه شریفه: ﴿ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ ﴾ [آل عمران (3):61] نیز به روشنی دلالت دارد که هیچ کس در فضیلت با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم برابر نیست که او به منزلۀ نفس نفیس پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و همتای آن حضرت است جز در نبوت، پس احدی با او برابر نیست و به رتبه او نمی رسد.
[6/684] قال جابر: ﴿ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴾ رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و عليّ بن أبي طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم. (1)
[685/7] و قال ابن عباس: نزلت على رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و عليٌّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نفسه، ﴿ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ ﴾ في فاطمة [عَلَيْهَا السَّلاَمُ]، ﴿ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ ﴾ في حسن و حسين [عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ]. (2)
به گفته حاکم نیشابوری (متوفی 405) روایات متواتر بر این مطلب دلالت دارد، و بنابر اعتراف ابوبکر جصاص (متوفی 370) راویان اخبار و سیره و ناقلان آثار بر این مطلب اتفاق نظر دارند. (3)
ص: 985
ص: 986
28:
[ 686/ 1] اهل تسنن نقل کرده اند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - به مناسبت های مختلف بار ها - به امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرموده: ﴿ يَا عَلِيُّ، سِلْمُكَ سِلْمِي، وَ حَرْبُكَ حَرْبِي ﴾. (1) يعنى: ای علی، آشتی با تو آشتی با من و جنگ با تو جنگ با من است.
این مطلب گاهی به خصوص آن حضرت گفته شده و گاهی به همراهی همسر گرامی و فرزندان عزیزش امام حسن و امام حسین عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ خطاب شده که: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ ﴾ من سر جنگ دارم با هر کسی که با شما بجنگد و در آشتی و صُلحم با هر کسی که با شما آشتی باشد.
[2/687] ابن مردویه، حاکم حسکانی و سیوطی روایت نموده اند که از ازدواج امیرمؤمنان و حضرت زهرا عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ، پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تا چهل روز، هر روز درِ خانه آن ها آمده و پس از قرائت آیه تطهیر می فرمود: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ، أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ ﴾. (2)
عبارات مختلف این روایت را بنگرید:
ص: 987
[688/ 3] عن زيد بن أرقم، أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال - لعلي و فاطمة و الحسن و الحسين [عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ] - : ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ، وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ ﴾. (1)
[4/689] و في رواية: نظر النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إلى علي و الحسن و الحسين و فاطمة [عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ] فقال: ﴿ أنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم و سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ ﴾. (2)
[690/ 5] و في رواية أُخرى: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُم وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ عَدُوٌ لِمَنْ عَادَاهُمْ ﴾. (3)
[691/ 6] و قال: ﴿ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتَ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتَ ﴾. (4)
[692/7] ابن ابی الحدید می گوید: این حدیث ثابت و مسلّم است، و نیز
ص: 988
گفته: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بار ها به آن حضرت فرمود: ﴿ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي ﴾. (1)
او جای دیگر می نویسد: آیا معاویه و دیگر صحابه نمی دانستند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هزار جا فرمود: ﴿ أنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتَ و سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتَ ﴾ و کلماتی مشابه آن، مانند: ﴿ اَللَّهُمَّ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ وَّالِ مَنْ وَ الاَهُ ﴾ و ﴿ حَربُكَ حَربي وَ سِلمُكَ سِلمي ﴾ و ... (2)
[693/ 8] عن زيد بن يثيع، قال: سمعت أبا بكر ... يقول: رأيت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خیّم خيمةً و هو متكئ على قوس عربية، و في الخيمة علي و فاطمة و الحسن و الحسين عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ فقال: ﴿ يَا مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ، أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَ أَهْلَ الْخَيْمَةِ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ، وَ وَلِيٌّ لِمَن وَالاهُمَ، لا يُحِبُّهُم إِلاَّ سَعِيدُ الجَدِّ، طَيِّبُ اَلْمَوْلِدِ، وَ لاَ يُبْغِضُهُمُ إِلاَّ شَقِيُّ اَلْجِدِّ، رَدِيءُ اَلْوِلادَةِ ﴾.
فقال رجل: يا زيد، أأنت سمعت منه؟ قال: إي و ربّ الكعبة. (3)
خلاصه آن که زید بن یثیع می گوید: از ابوبکر شنیدم که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خیمه ای زد که در آن علی، فاطمه، امام حسن و امام حسین عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ تشریف داشتند، حضرت فرمود: ای مسلمانان، من در آشتی و صُلح هستم با کسی که با اهل این خیمه آشتی باشد و سر جنگ دارم با کسی که با آنان بجنگد. هر کسی که ولایت آنان را بپذیرد با او دوست هستم. جز خوشبخت حلال زاده آنان را دوست ندارد و جز بدبخت ناپاک زاده کینۀ آنان را به دل نگیرد.
ص: 989
کسی با تعجب از زید بن یثیع پرسید: تو خودت این حدیث را از ابوبکر شنیدی؟! زید پاسخ داد: آری به پرودگار کعبه سوگند (خودم از او شنیدم).
این حدیث با تعبیر: ﴿ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ ﴾ در مسند احمد که احادیث آن مقبول و معتبر است، و صحیح ابن حبان (متوفی (354) که صحت روایاتش پذیرفته شده (1) - نقل شده و حاکم نیشابوری (متوفی 405) می گوید: این حدیث حسن و معتبر است. البانی نیز حکم به اعتبار آن کرده است. (2)
محدّث دهلوی (متوفی (1239) آن را متفق عليه بين الشيعة و اهل السنة دانسته، (3) و گفته شده که در المعجم الكبير و المعجم الصغیر طبرانی نیز با سند های صحیح و معتبر نقل شده است. (4)
محدّث دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: اهل سنت می گویند که از این حديث، حقیقت کلام مراد نیست، بلکه تهدید و تغلیظ است در محاربۀ این
ص: 990
بزرگواران و بیان آن است که این محاربه اشدّ کبائر است. (1)
نگارنده گوید: پاسخ او از کلام جصّاص و استدلال سیّد مرتضی رَحِمَهُ اَللَّهُ روشن می شود. دانشمند معروف سنی ابوبکر جصّاص (متوفی 370) بعد از نقل روایت گذشته می نویسد: از آن استفاده می شود که هر کس با اهل بیت بجنگد عنوان: «المُحَارِبُ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ» محارب و ستیزه گر با خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بر او می کند گرچه به خدا شرک نورزیده باشد. (2)
سیّد مرتضی قُدِّسَ سِرُّهُ (متوفی 436) در ضمن استدلالی می فرماید: عقیدۀ ما آن است که هر کس با امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بجنگد کافر است به چند دلیل:
1. کسی که نوشیدن یک جرعه شراب را حلال بداند کافر است به اتفاق مسلمانان، پس اگر ریختن خون مؤمنان، بلکه بزرگان اهل ایمان را حلال بداند مسلّم است که کافر خواهد بود و معلوم است کسانی که با آن حضرت جنگیدند آن را حلال شمرده و خود را بر حق می دانستند.
2. همۀ ناقلان حدیث - بدون هیچ اختلافی - روایت کرده اند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خطاب به امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: ﴿ حَرْبُكَ حَرْبِي ﴾، يعنى جنگ با تو جنگ با من است، و مراد از آن چیزی جز تشبیه در احکام نیست، و همه قبول دارند که کسی که با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بجنگد کافر است.
3. راویان آثار بدون هیچ اختلافی نقل کرده اند که آن حضرت دربارۀ امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم چنین دعا فرمود: ﴿ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ اُنْصُرْ مَنْ
ص: 991
نَصَرَهُ وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ﴾ يعنى: بارالها! دوستش را دوست بدار (و یاری کن)، دشمنش را دشمن بدار، یاورش را یاری کن، و خوار (و ذلیل نما و به حال خویش رها) کن هر کس از یاری او دست کشد.
و ثابت و مسلّم است که دشمنی خدا اختصاص به کفار دارد نه مسلمانانی که فاسق باشند.
ابن ابی الحدید پس از نقل مطلب فوق اعتراف کرده که عمدۀ این استدلال تمام است و قابل مناقشه نیست. (1)
ص: 992
1. ابن كثير - درباره روایت معتبر شماره 689 - می نویسد: «تفرّد بهما الإمام أحمد». (1) یعنی این حدیث فقط از احمد بن حنبل نقل شده است!
2. ذهبی - به تبعیت از ابن تیمیه! - می نویسد:
این حدیث جعلی است و هیچ اصلی ندارد، در کتاب های حدیثی معروف نیامده و سند شناخته شده ای ندارد! (2)
3. ابن تیمیه پا را از آن هم فراتر نهاده و می گوید:
این حدیث اصلاً در مجموعه های روایی نیامده، نه در صحاح نه در سنن نه در مسانید نه در فواید و نه هیچ نقل متداولی از اهل علم.
این حدیث نه صحیح است، نه حَسَن و نه ضعیف بلکه بی ارزش تر از این هاست، و در بین روایت های ساختگی، دروغ بودنش از روایت های دیگر ظاهر تر (3) و بنابر اتفاق حدیث شناسان دروغ و ساختگی است. (4)
با توجّه به مصادر گذشته واقع مطلب معلوم گردید، بلکه از اشکال ابن کثیر واضح شد که این روایت سند شناخته شده دارد و احمد بن حنبل آن را نقل کرده، ذهبی نیز آن را به نقل از احمد، ترمذی و حاکم در مستدرک نقل کرده، (5)
ص: 993
اما این که معتبر است یا نه از مطلب آینده روشن می شود.
ذهبی در ترجمه صُبیح گوید: ترمذی و ابن ماجه قزوینی از او روایت کرده اند. او غلام أُم سلمه است و روایت: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ ﴾ را از زید بن ارقم نقل کرده ترمذی گفته: او شناخته شده نیست. (1)
در حاشیه کتاب میزان الاعتدال آمده است که محشّی از کار ذهبی شگفت زده شده و نوشته: ذهبی خودش صُبیح را در کاشف ذکر کرده و گفته: او توثیق شده و در تذهیب التهذیب گفته: ابن حبان او را از ثقات شمرده است.
سپس تأکید کرده که: من خودم این مطلب را دیده ام. (2)
نگارنده گوید: ابن حجر نیز صُبیح را تأیید نموده و مورد قبول دانسته است. (3)
4. ابن تیمیه - و به تبع او ذهبی - ادامه می دهد:
از جمله شواهد کذب این حدیث آن است که اگر جنگ با علی جنگ با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود باید مخالفانش مغلوب می شدند و او بر آنان پیروز می شد؛ زیرا خدای تعالی متکفّل یاری پیامبران صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شده و فرموده:
﴿ إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ﴾ [غافر (40): 51]، ﴿ وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ
ص: 994
الْغَالِبُونَ ﴾ [الصافات (37): 171 - 173] در حالی که واقع بر خلاف آن است. (1)
اهل ایمان در موارد فراوان در امّت های گذشته و در این امّت - به حسب ظاهر - شکست خورده اند، مانند جنگ احد و حنین، پس معنای آیات گذشته فهمیده نشده است! (2)
قال الله تعالى: ﴿ وَ تِلْكَ الأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا ... وَ لِيُمَحِّصَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا ... ﴾ إلى أن قال عزّ من قائل: ﴿ وَ كَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٌّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبَّيُّونَ كَثِيرٌ ... ﴾ [آل عمران (3): 140 - 146] به ویژه بر قرائت ﴿ قُتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ ﴾. (3)
آیا ابن تیمیه در قرآن نخوانده ﴿ وَ مَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً ﴾ [ سورة النساء (4):74] ؟! پس باید به او گفت: ﴿ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ﴾ [ البقرة (2) : 85] ؟!
البته ابن تیمیه در جایی دیگر - دور از چشم شیعیان ! - به این مطلب اعتراف کرده است. (4) و پاسخ ابن تیمیه را عمار رَحِمَهُ اَللَّهُ پیشاپیش به خوبی داده که گفته: و الله لو هزمونا حتى يبلغوا سَعَفَات هَجَر لعلمنا أنّا على حق و أنهم على باطل. (5)
ص: 995
تفتازانی (متوفی 793/792/791) پس از آن که اعتراف کرده امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم همیشه بر حق بوده، در ادامه می نویسد:
این که شیعیان می گویند: هرکس با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بجنگد کافر است و کسی که با او مخالفت نماید فاسق است با استناد به «حَرْبُكَ حَرْبِي» از بی باکی و نادانی آنان است؛ زیرا تفاوتی نمی گذارند بین کسی که از روى اجتهاد با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مخالفت کند یا بجنگد و بین دیگران (که از روی هوی و هوس دست به این کار بزنند) ؛ نهایت آن که آنان (صحابه) در اجتهادشان اشتباه کرده باشند، این موجب فسق هم نیست چه رسد به کفر. (1)
پاسخ ادعای اجتهاد برای دشمنان امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیش از این گذشت و در آینده نیز اشاره ای به آن خواهیم داشت. (2)
آلوسی نیز پس از نقل استدلال شیعه به حدیث گذشته - «حَرْبُكَ حَرْبِي» - می گوید: این مطلب جای بحث دارد !! (3)
و بدین گونه از اعتراف به حقیقت سر باز می زند، و از بحث فرار می کند !
ص: 996
در ضمن حدیث غدیر با اسناد متعدد صحیح و معتبر گذشت که: ﴿ اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَهُ وِ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ﴾ یعنی: بارالها! دوستش را دوست بدار (و یاری کن) و دشمنش را دشمن بدار. (1)
[ 694/ 9] روى أبو يعلى، عن أم سلمة، قالت: جاءت فاطمة [عَلَيْهَا السَّلاَمُ] بنت النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إلى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم متورّكة الحسن و الحسين، في يد ها برمة للحسن فيها سخين، حتى أتت بها النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فلمّا وضعتها قدامه، قال: «أين أبو حسن» ؟ قالت: في البيت، فدعاه فجلس النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و علي و فاطمة و الحسن و الحسين [عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ] يأكلون، قالت أم سلمة: و ما سامني النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و ما أكل طعاما و أنا عنده إلّا سامنيه قبل ذلك اليوم - تعني سامني دعاني إليه - ، فلمّا فرغ التفّ عليهم بثوبه، ثم قال: ﴿ اَللَّهُمَّ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ وَ وَالِ مَنْ وَالاَهُمْ ﴾. (2)
[695/ 10] و رواه أبو اسحاق الحربي (المتوفى 285) عن شهر بن حوشب، عن أم سلمة هكذا: إن فاطمة [عَلَيْهَا السَّلاَمُ] جاءت و معها برمة فيها سخينة و حسن و حسين [عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ]، فقال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي فَوَالِ مَنْ وَالاَهُمْ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ ﴾ (3)
خلاصه آن که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لباسش را بر دختر عزیز و داماد گرامی و فرزندان عزیزشان امام حسن و امام حسین عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ قرار داد و دربارۀ آنان فرمود: «بارالها! دوستشان را دوست بدار و یاری کن و دشمنشان را دشمن بدار»
ص: 997
بخاری این روایت را در کتاب تاریخ - با همان سند أبواسحاق حربي - نقل کرده ولی ذیل آن را ﴿ ... فَوَالِ مَنْ وَالاَهُمْ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ ﴾ ذکر نکرده ! (1)
بخاری به آن چه گذشت اکتفا نکرده و شهر بن حوشب را تضعیف نموده و گفته: شهر - أي شهر ابن حوشب - يتكلمون فيه.
این در حالی است که در سنن اربعه و صحیح مسلم از شهر بن حوشب روایت کرده اند و علمای رجال اهل تسنن او را توثیق نموده اند. بلکه بنابر نقل ترمذی خود بخاری هم او را تقویت کرده و حسن الحدیث دانسته است !! (2)
ص: 998
روایاتی که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: «تو پس از من بر سنّت من مبارزه می کنی و می جنگی»، (1)
روایات و شواهد فضيلت 2: ﴿ عَلِيٌ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلِيٍ ﴾،
فضيلت 3: ﴿ عليٌّ مَعَ القرآن و القرآنُ مَعَ علي ﴾،
فضیلت 29: ﴿ مَنْ آذَى عليّاً فَقَدْ آذانى ﴾،
روایت ها و شواهد فضیلت های شماره 30 تا 35 که مربوط به حبّ و بغض و دوستی و دشمنی با امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است،
روايات فضیلت 37: «تبادل اسرار نهانی» و شواهد آن،
و روایات فضیلت 38: «علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تنها وصی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» همه تأیید مبارزات آن حضرت نیز بشمار می رود.
و از فضیلت های اخیر - شماره 23 تا 28 - به روشنی معلوم شد که همه مبارزات امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر تأویل قرآن است. هیچ اشتباهی از آن حضرت سر نزده و در همۀ نبرد ها به منزلۀ پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است، اطاعت از ایشان اطاعت از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و جنگ با آن حضرت جنگ با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است !
ذکر این نکته مناسب است که در زمان خود امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به این روایات احتجاج و استدلال شده، به چند گزارش در این زمینه توجّه فرمایید:
[ 696/ 11] في كتاب علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم إلى معاوية جوابا عن كتابه: أما بعد؛ فقد أتتني منك
ص: 999
موعظة موصلة و رسالة محبرة نمّقتها بضلالك، و أمضيتها بسوء رأيك، و كتاب امرئ ليس له بصر يهديه، و لا قائد يرشده، دعاه الهوى فأجابه، و قاده الضلال فاتبعه، فهجر لاغطاً وضلّ خابطاً ... فأمّا تخويفك لي من قتل أهل البغي؛ فإن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أمرني بقتالهم وقتلهم، و قال لأصحابه: ﴿ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلُهِ ﴾ و أشار إليّ، و أنا أولى من اتبع أمره. (1)
[697/ 12] قال محمّد بن جرير: حدّثني عبد الأعلى بن واصل، حدّثنا مخول بن إبراهيم، أنا موسى بن مطير، عن أبي إسحاق، عن هبيرة بن يريم و عمرو ذي مرّ و سعيد ابن وهب، قالوا: كنا عند علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في الرحبة إذ أقبل عمرو بن هند المرادي ثم الجملي - و كان أبوه قُتل يوم الجمل - فقال: يا أمير المؤمنين، حديث حدّثنيه عمار بن ياسر، قال: فقال [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : «لا تكذبوا على عمار»، قال: فردّدها عليه مراراً فقال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : «أَرِنَا حَدِيثَكَ»، فقال: حدّثني هند الجملي أنهم لمّا بلغهم مسير طاحة و الزبير إلى البصرة، و أقبل علي [أَرِنَا حَدِيثَكَ] إليهم، اجتمع الناس في هذا المسجد فقالوا: يا هند إن الرائد لا يكذب أهله، و أنت لنا ثقة، فاخرج فاستقبل هذا الرجل، فانظر ما الذي عليه، فخرجتُ حتى إذا كنتُ بين السيلحين و القادسية إذا أنا بسبعة ركب يوضعون على النجائب، فسلّمتُ فردّوا السلام و وقفوا و قالوا: ممن الرجل؟ فقلت: أنا هند بن عمرو المرادي، فرحّبوا و قالوا خيرا. قلتُ: و من أنتم؟ فقال رجل خفيف اللحم: أنا عمار بن ياسر، و هذا خزيمة ابن ثابت و هذا أبو أيوب الأنصاري و هذا الحسن بن علي [عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ]. قال: و إذا ستة من أصحاب النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سابعهم الحسن [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فقلتُ: يا أصحاب رسول الله، شهدتم و غبنا و جئتمونا بأمر عظيم: يضرب بعضكم بعضا !
فقال عمار: أقصر أو أطل؟ قال لي رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ يَا عَمَّارُ تُقَاتِلُ مَعَ عَلِيٍ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتَ مَعِي عَلَى تَنْزِيلِهِ ﴾، و قد سمع هؤلاء، فشهدوا له بذلك.
ص: 1000
قال: فأقبلتُ إلى الناس هاهنا و قلت: دُعيتم دعوة حقّ فأجيبوها.
قال: فاستوى علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قاعداً فقال: «صدق هند و صدق عما، و الله إنها لفي ألف حديث حدّثنيه رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ما فشا منه غير هذا، فأنشد الله عبداً سمع قول رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فيّ إلّا قام»؟
قال أبو إسحاق: فحدّثني هؤلاء النفر قالوا: عددنا اثني عشر من أصحاب النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - ممّا بيننا و من رووا ذلك لا نحصيه - قالوا: سمعنا رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يوم غدير خم يقول: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ أَعِنْ مَنْ أَعانَهُ ﴾. (1)
که استدلالی است به حدیث غدیر و آن چه در فضیلت شماره 25 گذشت.
[698/ 13] اشعار برخی از صحابه - مانند عمار بن یاسر - در جنگ صفین:
نحن قتلناكم على تأويله *** كما ضربناكم على تنزيله
نیز برگرفته شده از همان روایات و احتجاج به آن است، خواه سروده خودش باشد یا سرودۀ صحابی دیگر به نام عبدالله بن رواحه. (2)
ص: 1001
در ضمن حدیث غدیر با اسناد متعدد صحیح و معتبر گذشت که: ﴿ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ... ﴾، يعنى: «بار الها! دوستش را دوست بدار (و یاری کن)، و دشمنش را دشمن بدار» و این از بهترین شواهد برای تأیید مبارزات امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است که مبارزه و دشمنی با آن حضرت دشمنی با خداست، و در روایت شماره 697 ملاحظه فرمودید که به این مطلب استناد شده است، و همین مطلب باعث شده که ابن تیمیه آن را تکذیب نماید. (1)
بلکه پیش از این گذشت که مخالفان، حدیث مسلّم و متواتر غدیر: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌ مَوْلاَهُ ﴾ را تحریف معنوی کرده اند و می گویند: «مولی» به معنای دوست است و مراد از «ولایت» در این حدیث نیز همان ولایت اسلام - یعنی دوستی و یاری - است. (2)
پاسخ این مطلب داده شد و بطلان آن روشن گردید ولی مهم آن است که بنابر این معنا - از باب الزام - باید بپذیرند که وظیفه همه یاری امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جنگ ها بوده و آن حضرت در تمام مبارزات برحق بوده است. و این از نکات مهمّی است که در پاسخ امثال ابن تیمیه بدان استناد می شود. بیان مطلب آن که قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) (3) در شمار فضائل حضرت می نویسد:
ص: 1002
پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پیش از حدیث غدیر فرمود: «آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم»؟ سپس فرمود: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌ مَوْلاَهُ ﴾
پس موالات علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را بر باطن و ظاهرش واجب دانست و یقین به طهارت و پاکی نهان او را مانند طهارت خودش دانسته و اعلام فرمود که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم یاور امت است و در آشکار و نهان مجاهد في سبيل الله است؛ زیرا به اتفاق اهل لغت «مولی» به معنای یار و مددکار است. (1)
او در جای دیگر می گوید: ممکن است مقصود پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از حدیث: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌ مَوْلاَهُ ﴾ آن باشد که هر کسی که من یاور دین و حامی او هستم در ظاهر و باطن و نهان و آشکارم، علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نیز یاور اوست به همین کیفیت (یعنی در آشکار و نهان) و نتیجه آن اعلام این مطلب است که باطن و ظاهر علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در یاری دین و مؤمنین یکی است و قطع و یقین به (صدق و پاکی) نهان او و برتری جایگاه اوست و این فضیلتی است بس عظیم.
اگر گفته شود: این فضیلتی است که شما برای بسیاری از صحابه قائل هستید، پس اختصاص علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به آن چه وجهی دارد؟
پاسخ آن است که ممکن است پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده که کسی در کار علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اشکال کرده یا بر او طعنی وارد نموده یا (از طریق وحی) اطلاع یافته که در آینده منافقان و خوارج بر او اشکال می نمایند که او به جهت تحکیم یا هر چیز
ص: 1003
دیگری بی دین شده و ولایت او ساقط است و نباید او را دوست داشت، پس پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم این مطلب را فرمود تا در حیات خویش و پس از آن، هر اشکالی را از علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نفی نماید؛ زیرا اگر خدا می دانست که او از دین جدا می شود به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمان نمی داد که اعلام نماید لازم است مردم به ولایت و محبت او بر ظاهر و باطنش اعتقاد و یقین به طهارت و پاکی او داشته باشند.
نتیجه آن که فرمان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به لزوم موالات علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر ظاهر و باطنش دلیل (روشنی است) بر ساقط بودن اشکال هایی که منافقان و گمراهان به آن حضرت داشته اند. (1)
محدث دهلوی (متوفی 1239) نیز به این مطلب تصریح نموده و می نویسد:
قوله: ﴿ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ﴾ ... دلیل صریح است که مقصود ایجاب دوستی او و تحذیر از دشمنی اوست ... یعنی محبت على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فرض است مثل محبت پیغمبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و دشمنی او حرام است مثل دشمنی پیغمبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و همین است مذهب اهل سنت ... وجه تخصيص
ص: 1004
حضرت مرتضی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] به این، آن خواهد بود که آن حضرت را به وحی معلوم شد که در زمان امامت حضرت مرتضی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، بغی و فساد خواهد شد و بعضی مردم انکار امامت او خواهند نمود. (1)
و برخی از معاصرین اهل تسنن گفته اند:
مراد از ولایت در حدیث غدیر دوستی و یاری است، یعنی هر کس من موالى و یار او باشم علی هم موالی و یار او خواهد بود یا آن که هر کس مولی و یار من است باید مولی و یار علی باشد. نتیجه آن که
على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] تابع پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است: یار او را یاری می کند و یار پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نیز وظیفه اش یاری علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] است، و این امتیازی عظیم است. (2)
و جالب آن است که در ادامه تصریح کرده اند:
(از حدیث غدیر استفاده می شود که) این موالات وصفی است ثابت برای علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] در حیات پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و پس از وفات آن حضرت و در حیات علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و پس از وفاتش ... و مراد از این موالات: دوستی و محبت، یاری و نصرت و تأیید کردن است. (3)
ص: 1005
نگارنده گوید: با این بیان دیگر جایی برای اجتهاد صحابه باقی نمی ماند؛ زیرا پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تصریح به لزوم ولایت به معنای محبّت، نصرت و یاری امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرموده است.
بلکه ابن حجر هیتمی مکی (متوفی (974) - در بیان سبب كثرت فضائل آن حضرت - از زبان علمای اهل تسنن گفته:
چون خدای تعالی به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اطلاع داده بود که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] پس از رسیدن به خلافت گرفتار اختلافاتی خواهد شد، لذا خیر خواهی امت اقتضا نمود که فضائل آن جناب را اعلام نماید تا سبب نجات کسانی شود که از آن اطلاع یابند.
پس از وقوع اختلاف و مبارزۀ عده ای با آن حضرت، صحابه ای که آن فضائل را شنیده بودند به جهت خیرخواهی امت به انتشار آن پرداختند ... و همین سبب کثرت نقل فضائل آن حضرت گردید. (1)
نتیجه آن که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از جهت آن که اطلاع از آینده داشته این مطالب را برای نجات امت بیان فرموده است، پس کسانی که با آن حضرت مبارزه کرده اند
اهل نجات نبوده اند و توجیه رفتار صحابه و دفاع از آن ها وجهی ندارد!
ص: 1006
مطلبی که از اهمیت فراوان برخوردار است و مورد غفلت واقع شده آن که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در خطبه حجة الوداع امور مهمّی را به مسلمانان گوشزد فرمود (1) و از حاضرین خواست که آن مطالب را به غائبین برسانند (2) ولی این فرمان اجرا نشد و آن مطالب به دست فراموشی سپرده بلکه به کیفیت های مختلف با آن مقابله شد و فقط قسمت هایی از خطبه که تصور می شد برای منافع حاکمان خطری ندارد یا نقل آن برای ناقلان مشکلی ایجاد نمی کند روایت شد! (3)
در بخشی از آن خطبه - که نقل به معنا شده به گونه ای که تشخیص مراد واقعی را بر بعضی مشکل نموده، به صورت انشائی یا اخباری - آمده است:
شما را چنین نیابم - یا: مبادا - که پس از من از دین روی تافته و کافر - یا: گمراه - شوید و یکدیگر را به قتل برسانید».
و بنابر نقلی: آگاه باشید! شما پس از من از دین روی تافته و کافر شده و یکدیگر را به قتل خواهید رساند. (4)
ص: 1007
در ادامه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود که (در آن حال من) با لشکری به نبرد (با کسانی از شما که چنین کنند) خواهم پرداخت. جبرئیل به حضرت عرض کرد: بفرمایید: يا على. ولی کمتر کسی حاضر به نقل این بخش از روایت شده است.
[699/ 14] طبرانی (متوفی 360)، حاکم نیشابوری (متوفی 405) و ابن عساکر دمشقی (متوفی 571) از ابن عباس نقل کرده اند: إن النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال - في خطبة خطبها في حجة الوداع - : ﴿ لَأَقْتُلَنَّ اَلْعَمَالِقَةَ فِي كَتِيبَةٍ ﴾ فقال له جبريل عليه الصلاة و السلام: أو عليٌ، قال: ﴿ أَوْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ﴾. (1)
پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در خطبه حجة الوداع فرمود: من قطعاً عمالقه را به همراهی لشکری به قتل می رسانم. جبرئیل به آن حضرت گفت: یا علی بن ابی طالب. حضرت فرمود: (این کار را من انجام می دهم) یا علی بن ابی طالب.
[700/ 15] ابن مغازلی شافعی (متوفی 483) و حاکم حسکانی (قرن پنجم) روایت کرده اند: عن جابر بن عبدالله الأنصارى: إني لأدناهم من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم في حجة الوداع حين قال: ﴿ لاَ ألفِيَّكُم تَرْجِعُونَ بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ، وَ أَيْمُ اَللَّهِ إِنْ فَعَلْتُمُوهَا لَتَعْرِفُنِّى [لَتَعْرِفُنِّي] فِي اَلْكَتِيبَةِ اَلَّتِي تُضَارِبُكُمْ ﴾، ثم التفت إلى
ص: 1008
خلفه فقال: «أو عَلِيَّ أو عليّ» - ثلاثاً - فرأينا أن جبرئيل غمزه، و أنزل الله عزّ وجلّ على أثر ذلك: ﴿ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ - بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - أَوْنُرِيَنَّكَ الَّذِي وَ عَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُقْتَدِرُونَ ﴾ [الزخرف (43) : 41 - 42] ، ثمَّ نزلت: ﴿ قُل رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ * رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴾ [المؤمنون (23) : 93 - 94] ، ثمَّ نزلت: ﴿ فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ [ - من أمر علي -] إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴾ [الزخرف (43) : 43] ، ﴿ و إنَّ عليّاً لَعِلْمٌ للسّاعة ﴾، (1) ﴿ وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ ﴾ [الزخرف (43) : 44]. (2)
جابر بن عبدالله می گوید: در حجة الوداع من از همه به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نزدیک تر بودم، حضرت فرمود: «مبادا پس از من کافر شوید و به روی یکدیگر شمشیر بکشید! به خدا سوگند اگر دست به چنین کاری زدید مرا در لشکری که با شما بجنگد خواهید شناخت». هنگامی که سخن حضرت به این جا رسید التفاتی به پشت سر خویش نمود و پس از آن سه مرتبه فرمود: «یا علی» (یعنی اگر دست به چنین کاری زدید یا من با شما میجنگم یا علی). جابر می گوید: ما بر این عقیده هستیم که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم این مطلب را به اشاره جبرئیل فرمود.
از آن خدای تعالی این آیه را نازل فرمود که: اگر تو را ببریم ما - به وسیلهٔ علی - از آنان انتقام خواهیم گرفت. و سپس آیه های 42 تا 44 الزخرف و آیه های 93 - 94 سوره المؤمنون نازل گردید.
ص: 1009
نگارنده گوید: دقت فرمایید که این مطلب که: «من این کار را انجام می دهم یا علی بن ابی طالب» - مانند تعبیر «کنفسي» و ... (1) - حاکی از آن است که مبارزات امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با مبارزات پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یکسان است و هیچ تفاوتی ندارد.
[701/ 16] برخی فقط بخشی از روایت گذشته را از جابر بن عبدالله انصاری نقل کرده اند که: لمّا نزلت على النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ﴿ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُنتَقِمُونَ ﴾ [الزخرف (43) : 41] قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ﴾. (2) یعنی: هنگامی که آیه شریفه گذشته نازل شد که: اگر تو را ببریم ما از آنان انتقام خواهیم گرفت. پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: «به وسیلۀ علی بن ابی طالب».
این مطلب از ابن عباس (3) حذيفة بن اليمان (4) و سدّی نقل شده است. (5)
در روایات اهل تسنن با تعابیر مختلف، فراوان نقل شده است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمان داده با ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نماید.
ص: 1010
[702/ 17] قال عليّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم في قِتَالُ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ﴾. (1) امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از من پیمان گرفت که با ناکثین و قاسطین و مارقین مبارزه نمایم.
[1703/ 18] عن علي بن ربيعة، قال: سمعت عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على منبركم هذا يقول: عهد إلي النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أن أقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين. (2)
و این دو روایت گزیده ای از روایت دیگر علی بن ربیعه است که در شماره 111 گذشت:
سمعت عليّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَم على المنبر و أتاه رجل، فقال: يا أمير المؤمنين! ما لي أراك تستحلّ [تستحيل] الناس استحالة [استحلال] الرجل إبله؟ أبعهد من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أو شيئا رأيته؟ قال: ﴿ وَ اَللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لاَ كُذِبْتُ وَ لاَ ضَلَلْتُ وَ لاَ ضُلَّ بِي بَلْ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اَللَّه صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عَهْدُهُ إِلَيَّ ﴿ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى ﴾ [طه (20): 61]، عَهِدَ إِلَيَّ اَلنَّبِيُّ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَنْ
ص: 1011
أُقَاتِلُ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ﴾. (1)
چنان که ملاحظه فرمودید در روایات گذشته تعبیر «عهد و پیمان» بکار رفته، و در روایات دیگر «فرمان خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به مبارزه با این سه گروه» آمده مانند:
[704/ 19] أُمرتُ بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (2)
[705/ 20] أُمرتُ بقتال ثلاثة: الناكثين و القاسطين و المارقين. (3)
[706/ 21] أمرت بقتال [بقتل] ثلاثة: القاسطين و الناكثين و المارقين، فأمّا القاسطون فأهل الشام، و أمّا الناكثون فذكرهم [!!]، (4) و أمّا المارقون فأهل النهروان، يعني الحروریة. (5)
[707/ 22] أمرني رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بقتال الناكثين و المارقين و القاسطين. (6)
[708/ 23] و قال السيوطي: و أخرج الزبير بن بكار في الموفقيات، عن علي بن
ص: 1012
أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أنه أوصى حين ضربه ابن ملجم، فقال في وصيته: إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أخبرني بما يكون من اختلاف بعده، و أمرني بقتال الناكثين و المارقين و القاسطين، و أخبرني بهذا الذي أصابني، و أخبرني أنه يملك معاوية... . (1)
[709/ 24] و قال ابن عبد البر: وروي من حديث عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و من حديث ابن مسعود، و من حديث أبي أيوب أنه [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أُمر بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (2)
و در روایت شماره 1445 آمده است که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در ضمن مناشدۀ روز شورا فرمود: ﴿ فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ يُقَاتِلُ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ عَلَى لِسَانِ اَلنَّبِيِّ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم غَيْرِي؟ ﴾ قالوا: اللهمّ لا.
در این روایات تصریح شده که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم مأمور به مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین بوده است. شمس الدّین سرخسی حنفی (متوفی 483) پس از بیان وجوب مبارزه با کسانی که بر امام خروج کرده اند و استناد به آیه: ﴿ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي ﴾ [الحجرات (49): 9] می گوید:
پیشوا و امام در این زمینه علی رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بود که اقدام به جنگ نمود و فرمود: من مأمور به مبارزه با آنان هستم به این تعبیر که: ﴿ أُمِرْتُ بِقِتَالِ اَلْمَارِقِينَ وَ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ ﴾. (3)
و قاضی شوکانی (متوفی 1250) می نویسد:
ثابت است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] را فرمان به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین داده و علامات آن ها را نیز مشخص فرموده است. (4)
ص: 1013
برخی از روایات دیگر مربوط به فرمان به قتال با سه گروه گذشته در ضمن پاسخ از «واکنش دهم: تحریفات لفظی» خواهد آمد. (1)
[710/ 25] و قال على عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ مَا وَجَدْتُ إِلاَّ اَلْقِتَالَ أَوِ اَلْكُفْرُ بِمَا أَنْزَلَ اَللَّهُ ﴾. (2)
[711/ 26] و في لفظ: ما وجدت إلّا القتال أو الكفر بما أنزل على محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. (3)
[712/ 27] و في لفظ آخر: لقد ضربت هذا الأمر ظهره و بطنه - أو رأسه و عينيه - فما وجدت إلّا السيف أو الكفر. (4)
و في بعض الروايات: ظهراً لبطن. أو: ذنباً و رأساً. (5)
از روایات متعدد معلوم می شود که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم این مطلب را هم در جنگ جمل فرموده هم جنگ صفین. (6)
ص: 1014
مبارزه با این سه گروه در برخی از آثار به صورت اخباری نقل و از پیشگویی ها و معجزات پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شمرده شده است، مانند روایات ذیل:
[13/ 28] عن جابر بن عبد الله، عن النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم في قوله: ﴿ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ ﴾ [الزخرف (43): 41] [قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم:] «نزلت في علي بن أبي طالب، إنه ينتقم من الناكثين و القاسطين بعدي». (1)
[714/ 29] و قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ستقاتل بعدي الناكثين، و القاسطين و المارقين. (2)
[715/ 30] عن سعيد بن جبير، قال: كان عبد الله بن عباس بمكة يحدّث على شفیر زمزم و نحن عنده. فلمّا قضى حديثه قام إليه رجل فقال: يا ابن عباس، إني امرؤ من أهل الشام من أهل حمص، إنهم يتبرّأون من علي بن أبي طالب رضوان الله عليه
ص: 1015
و يلعنونه! فقال: بل ﴿ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِيناً ﴾ [الأحزاب (33) : 57]، البعد قرابته من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و أنه لم يكن (1) أول ذكران العالمين إيماناً بالله و رسوله، و أول من صلّى و ركع و عمل بأعمال البرّ؟! قال الشامي: إنهم - و الله - ما ينكرون قرابته و سابقته غير أنهم يزعمون أنه قتل الناس . فقال ابن عباس: ثكلتهم أمهاتهم! إن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أعرف بالله عزّ وجلّ و برسوله [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] و بحكمهما منهم، فلم يقتل إلّا من استحقّ القتل. قال: يا بن عباس، إن قومي جمعوا لي نفقة و أنا رسولهم إليك و أمينهم، و لا يسعك أن تردّني بغير حاجتي؛ فإن القوم هالكون في أمره، ففرّج عنهم فرّج الله عنك. فقال ابن عباس: يا أخا أهل الشام، إنما مثل علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في هذه الأمة فضله و علمه كمثل العبد الصالح الذي لقيه موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم لمّا انتهى إلى ساحل البحر، فقال له: ﴿ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴾؟ قال العالم: ﴿ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ﴾؟! قال موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللهُ صَابِراً وَ لَا أَعْصِي لَكَ أَمْراً ﴾، قال له العالم: ﴿ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً * فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا ﴾، و كان خرقها لله عزّ وجلّ رضاً ولأهلها صلاحاً، و كان عند موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم سخطاً و فساداً، فلم يصبر موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و ترك ما ضمن له فقال له: ﴿ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً ﴾! قال له العالم: ﴿ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً ﴾؟! قال موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَ لَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً ﴾، فكفّ عنه العالم، ﴿ فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلاماً فَقَتَلَهُ ﴾، و كان قتله لله عزّ وجلّ رضاً ولأبويه صلاحاً، و كان عند موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ذنباً عظيماً، قال موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - ولم يصبر - : ﴿ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةٌ بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً ﴾! قال العالم: ﴿ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً * قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنّي عُدْراً * فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ أَسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا
ص: 1016
فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ ﴾، و كانت إقامته لله عزّ وجلّ رضاً و للعالمين صلاحاً، فقال: ﴿ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً * قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ ﴾ [الكهف (18) : 66-78] . و كان العالم أعلم بما يأتي ... و كبر على موسى عَلَيْهِ اَلسَّلاَم الحقّ و عظم، إذ لم يكن يعرف هذا، و هو نبي مرسل من أولى العزم ممّن قد أخذ الله عزّ وجلّ ميثاقه على النبوة، فكيف أنت يا أخا أهل الشام و أصحابك ! إن علياً رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] لم يقتل إلّا من كان يستحلّ قتله.
و إني أُخبرك أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم كان عند أم سلمة بنت أبي أمية، إذ أقبل علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يريد الدخول على النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فنقر نقراً خفياً، فعرف رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقره، فقال: «يا أم سلمة، قومي فافتحي الباب»، فقالت: يا رسول الله، من هذا الذي يبلغ خطره أن أستقبله بمحاسني و معاصمي؟ فقال: «يا أم سلمة، إن طاعتي طاعة الله عزّ وجلّ، قال: ﴿ مَن يُطعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ الله ﴾ [النساء (4) : 80]. قومي يا أم سلمة، إن بالباب رجلاً ليس بالخرق و لا النزق و لا بالعجل في أمره، يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله. يا أم سلمة، إنه إن تفتحي الباب له فلن يدخل حتى يخفى عليه الوطء»، فلم يدخل حتى غابت عنه و خفي عليه الوطء، فلمّا لم يحسّ لها حركة دفع الباب و دخل، فسلّم على النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فردّ عليه السلام، و قال: «يا أم سلمة، هل تعرفين هذا»؟ قالت: نعم، هذا علي بن أبي طالب. فقال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ نَعَمْ هَذَا عَلِيٌ سِيطَ (1) لَحْمُهُ بِلَحْمِي وَ دَمُهُ بِدَمِي وَ هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسِي إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي ﴾.
﴿ يَا أُمَّ سَلَمَةَ، هَذَا عَلَى سَيِّد مبجّل، مُؤَمِّلِ اَلْمُسْلِمِينَ، وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ عِلْمِي، وَ بَابِيَ اَلَّذِي آوِي إِلَيْهِ. وَ هُوَ اَلْوَصِيُّ عَلَى أَهْلِ بَيْتِي وَ عَلَى الْأَخْيَارِ مِنْ أُمَّتِي، وَ هُوَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ، وَ هُوَ مَعِي فِي السَّنَاءِ الْأَعْلى ﴾.
﴿ اِشْهَدِي يَا أُمَّ سَلَمَةَ، إِنَّ عَلِيّاً يُقَاتِلُ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ﴾.
ص: 1017
قال ابن عباس: و قتلهم لله رضاً و للأمة صلاح و لأهل الضلالة سخط.
قال الشامي: يا بن عباس، من الناكثون؟ قال: الذين بايعوا علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بالمدينة ثم نكثوا فقاتلهم بالبصرة، أصحاب الجمل. و القاسطون معاوية و أصحابه. و المارقون أهل النهروان و من معهم. فقال الشامي: يا بن عباس، ملأت صدري نوراً و حكمة، و فرّجت عني فرّج الله عنك. أشهد أن علياً مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة. (1)
[716/ 31] کنجی شافعی بخشی از این روایت را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس، قال: قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لأم سلمة: ﴿ هَذَا عَلِيُّ بنُ أَبي طَالِبٍ لَحْمُهُ مِن لَحمي و دَمُهُ مِن دَمِي و هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِن مُوسَى إِلاَّ أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي ﴾.
﴿ يَا أُمَّ سَلَمَةَ: هَذَا عَلِيٌ أميرُ المُؤمِنينَ، وَ سِيدُ الْمُسْلِمِينَ، وَ وِعَاءِ عِلْمِي، وَ وَصِيِّي، وَ بَابِيَ الَّذِي أُوتِى مِنهُ، أَخِي فِي الدُّنْيَا والآخِرَةِ، وَ مَعِي فِي المَقامِ الأعلى، يَقتُلُ القاسِطِينَ وَ النَّاكِثِينَ وَ المَارِقينَ ﴾. (2)
[717/ 32] برخی آن را با کمی تغییر از ابن مسعود این چنین نقل کرده اند:
خرج رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم من بيت زينب بنت جحش و أتى بيت أم سلمة فكان يومها من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فلم يلبث أن جاء على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فدقّ الباب دقّاً خفيفاً فانتبه النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم للدقّ و أنكرته أم سلمة، فقال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ قُومِي فَافْتَحِي لَهُ ﴾، قالت: يا رسول الله من هذا الذي من خطره ما يُفتح له الباب، أتلقّاه بمعاصمي، و قد نزلت فيّ آية من كتاب
ص: 1018
الله بالأمس، فقال لها - كهيئة المغضب - : «إن طاعة الرسول طاعة الله و من عصى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فقد عصى الله، إن بالباب رجلاً ليس بعرق و لا علق، يحبّ الله و رسوله، و يحبّه الله و رسوله، لم يكن ليدخل حتى ينقط [ينقطع] الوطئ»، قالت: فقمت، و أنا أختال في مشيتي و أنا أقول: بخ بخ، من ذا الذي يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، ففتحتُ الباب، فأخذ بعضادتي الباب حتى إذا لم يسمع حسّاً و لا حركة و صرتُ في خدري استأذن فدخل، فقال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «يا أم سلمة أتعرفونه [أتعرفينه] ؟ قالت: نعم، يا رسول الله، هذا علي بن أبي طالب، قال: «صدقت، سيّد أحبّه، لحمه من لحمي، و دمه من دمي، و هو عيبة بيتي [علمي]، اسمعي و اشهدي».
«و هو قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين من بعدي فاسمعي و اشهدي».
«و هو قاضي عداتي، فاسمعي و اشهدي».
«و هو - و الله - يحيي سنّتي، فاسمعي و اشهدي».
«لو أن عبداً عبد الله ألف عام بعد ألف عام و ألف عام بين الركن و المقام ثم لقي الله مبغضاً لعلي بن أبي طالب و عترتي أكبّه الله على منخريه يوم القيامة في نار جهنم». (1)
[718/ 33] و برخی روایت ابن مسعود را به اختصار این چنین نقل کرده اند: خرج رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فأتى منزل أم سلمة فجاء علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فقال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «يا أم سلمة ! هذا - و الله - قاتل القاسطين و الناكثين و المارقين من بعدي». (2)
[719/ 34] و عن مولانا أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ... و قد قال لي عند وفاته صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «يا أبا الحسن، إنك لتحارب الناكثين و القاسطين و المارقين، وأيّ تعب و نصب يصيبك
ص: 1019
من أهل الشام، فاصبر على ما أصابك، ﴿ إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴾ [البقرة (2) : 153]». (1)
و ناگفته پیداست که روایات گذشته مدح امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و تأیید مبارزات آن حضرت بشمار می رود، و معنا ندارد که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از آینده خبر دهند و تکلیف آن حضرت را روشن نکنند، لذا برخی از اهل تسنن به این روایات بر مشروعیت خلافت آن حضرت استدلال نموده اند.
[720/ 35] قال النَسَفى (المتوفى 508): الدليل على صحة خلافته أن انبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال له: ﴿ إِنَّكَ تُقَاتِلُ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ﴾. (2)
نَسَفی (متوفی 508) گفته: از جمله دلائل صحت خلافت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آن است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به او فرموده: تو با ناکثین، مارقين و قاسطين خواهی جنگید.
از گفتگوی مرد شامی با ابن عباس - در روایت شماره 715 - معلوم شد که اعتراض شامیان بر امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگ آن حضرت با مخالفانش - ناکثین، قاسطین و مارقین - و کشتن آن ها بوده است؛ زیرا می گوید: (أنهم يزعمون أنه قتل الناس) یعنی آن ها مسلمان بلکه برخی از صحابه بوده اند، پس چگونه جنگ با آن ها و کشتنشان رواست؟! ابن عباس با استشهاد به قضیه حضرت موسی و حضرت خضر عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ بیان می کند که ممکن است دیگران نتوانند حکمت جنگ های امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را درک کنند - همان گونه که حضرت موسی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از کار های حضرت خضر عَلَيْهِ اَلسَّلاَم عصبانی شد و حکمت آن را نمی دانست - ولی تمام برنامه های امیرمؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم مطابق حکم خدا و فرمایش پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده و فقط
ص: 1020
کسانی را که قتلشان روا بوده کشته است که: إن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أعرف بالله عزّ وجلّ و برسوله [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] و بحكمهما منهم، فلم يقتل إلّا من استحقّ القتل.
علاوه بر آن در برخی از آثار آمده است که امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عرض نموده: ﴿ لَوْ بَيَّنْتَ لِي قَلِيلاً ﴾ يا ﴿ عَلَى مَا أُجَاهِدُهُمْ بَعْدَكَ ﴾؟!
روایات آینده را ملاحظه فرمایید:
[721/ 36] قال ابن أبي الحديد : و هذا الخبر مروي عن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قد رواه كثير من المحدثين عن علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال له: «إِن الله قد کتب عليك جِهاد الْمفتونين، كما کتب عليّ جِهاد المشرکین»، قال: فقلت: يا رسول الله، ما هذه الفتنة التي كتب علي فيها الجهاد؟ قال: «قوم يشهدون أن لا إله إِلا الله و أني رسول الله، و هم مخالفون للسنّة». فقلت: يا رسول الله، فعلامَ أقاتلهم و هم يشهدون كما أشهد؟ قال: «على الإحداث في الدين، و مخالفة الأمر»، فقلت: يا رسول الله، إنك كنت وعدتني الشهادة فاسأل الله أن يعجّلها لي بين يديك، قال: «فمن قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين؟! أما إني وعدتك الشهادة و ستستشهد، تضرب على هذه فتخضب هذه، فكيف صبرك إذا »! قلت: يا رسول الله، ليس ذا بموطن صبر، هذا موطن شكر قال: «أجل أصبتَ، فأعدّ للخصومة فإنك مخاصم». فقلت: يا رسول الله، لو بيّنت لي قليلا! فقال: «أمتي ستفتن من بعدي، فتتأول القرآن، و تعمل بالرأي، و تستحل الخمر بالنبيذ و السحت بالهدية، و الربا بالبيع، و تحرّف الكتاب عن مواضعه، و تغلب كلمة الضلال، فكن جليس بيتك حتى تقلّدها فإذا قلّدتها جاشت عليك الصدور، و قلّبت لك الأمور، تقاتل حينئذ على تأويل القرآن، كما قاتلت على تنزيله، فليست حالهم الثانية بدون حالهم الأولى». فقلت: يا رسول الله، فبأيّ المنازل أنزل هؤلاء المفتونينمن بعدك؟ أبمنزلة فتنة أم بمنزلة ردّة؟ فقال: «بمنزلة
ص: 1021
فتنة يعمهون فيها إلى أن يدركهم العدل». فقلت: يا رسول الله، أيدركهم العدل منّا أم من غيرنا؟ قال: «بل منا، بنا فتح و بنا يختم ...». (1)
[722/ 37] عن ابن عباس، قال: لمّا أقبل رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم من غزوة حنين [خيبر] ... قال: ... «يا على، إنه يكون بعدي في المؤمنين الجهاد» قال [علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : علامَ [على ما] نجاهد المؤمنين الذين يقولون آمنا بالله؟ قال: «على الإحداث في الدّين إذا ما عملوا بالرأي و لا رأي [أجر] في الدّين، إنما الدّين من الربّ أمره و نهيه ...». (2)
[723/ 38] «... يا علي ! ان أُمتي سيفتنون من بعدى ... يا علي! إنك باقٍ ... يا بعدي، و مبتلى بأمتي، و مخاصم يوم القيامة بين يدي الله تعالى فأعدد جواباً». [فقال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم:] فقلت: بأبي أنت و أمي! بيّن لي ما هذه الفتنة التي يبتلون بها و على ما أجاهدهم بعدك؟ فقال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «إنك ستقاتل بعدي الناكثة و القاسطة و المارقة»، و حلاهم (3) و سمّاهم رجلاً رجلاً، ثم قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «و تجاهد أُمتي على كل من خالف القرآن ممن يعمل في الدّين بالرأي، و لا رأي في الدّين، إنما هو أمر من الربّ و نهيه».
فقلت: يا رسول الله! فأرشدني إلى الفلج عند الخصومة يوم القيامة، فقال: «نعم، إذا كان ذلك فاقتصر على الهدى، إذا قومك عطفوا الهدى على العمى، و عطفوا القرآن على الرأي فتأولّوه برأيهم، تتبع [وتتبعوا ظ] الحجج من القرآن بمشتبهات الأشياء
ص: 1022
الكاذبة عند الطمأنينة إلى الدنيا و التهالك و التكاثر، فاعطف أنت الرأي على القرآن إذا قومك حرّفوا الكلم عن مواضعه عند الأهواء الساهية ... و القادة الناكثة، و الفرقة القاسطة، و الأخرى المارقة أهل الإفك المردي و الهوى المطغي، و الشهبة [و الشبهة ظ] الحالقة، فلا تتكلنّ [فلا تَنْكُلَنَّ ظ] عن فضل العاقبة فإن العاقبة للمتقين». (1)
[724/ 39] عن أبي معاذ البصري قال: لمّا افتتح علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] البصرة صلّى بالناس الظهر؛ ثم التفت إليهم فقال: «سلوا».
فقام عباد بن قيس قال: فحدّثنا عن الفتنة، هل سألت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عنها؟ قال: «نعم لمّا أَنزل الله ﴿ الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ ﴾ [العنكبوت (29): 1-3] جثوتُ بين يدي النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فقلت: بأبي أنت و أمي فما هذه الفتنة التي تصيب أمتك من بعدك؟ ... فقلت: يا رسول الله على ما أجاهد من بعدك؟ قال: «على الإحداث يا علي» فقلت: يا رسول الله فبيّنها لي. قال: «كل شئ يخالف القرآن و سنتي». (2)
و در روایت شماره 1379 خواهد آمد: ذکر رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعلي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ما يلقى من بعده، فبكى و قال: أسألك بحق قرابتي و بحق صحبتي إلّا دعوت الله لي أن يقبضني الله، قال: «يا علي، تسألني أن أدعو الله لأجل مؤجّل»! فقال: يا رسول الله، على ما أُقاتل القوم؟ قال: «على الإحداث في الدّين».
و در روایت شماره 110 گذشت که: قام رجل فقال: أي فتنة أعظم من هذه؟
ص: 1023
إن البدرية [البدريين] ليمشي بعضها إلى بعض بالسيف! فقال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: «و يحك! أتكون فتنة أنا أميرها و قائدها! و الذي بعث محمداً صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بالحق و كرّم وجهه ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ، و لا ضَللتُ و لا ضُلَّ بي، و لا زَللتُ و لا زُلّ بي، و إني لعلى بيّنة من ربّي، بيّنها الله لرسوله، و بيّنها رسوله لي، و سأدعى يوم القيامة و لا ذنب لي».
به امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم عرض شد: کدام فتنه از این بالاتر که اهل بدر به روی یکدیگر شمشیر بکشند؟!
حضرت فرمود: وای بر تو! حرکتی که من امیر و رهبر آن باشم فتنه است؟!! به خدا ... سوگند نه من دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده، نه گمراه گشته و نه دیگران را به گمراهی کشانده ام، نه لغزیده ام و نه باعث لغزش دیگران شده ام.
من بر روش روشنی هستم که خدا برای پیامبرش و آن حضرت برای من بیان فرمود. من در قیامت در محکمه عدل الهی بدون هیچ گناهی حاضر می شوم.
ص: 1024
حقانیت امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، باطل بودن کسانی که با آن حضرت جنگیدند و مسدود بودن باب اجتهاد بر آنان از آثار و اخبار فراوان دیگر نیز استفاده می شود که به ذکر برخی از آن دلائل می پردازیم.
در مصادر و تفاسیر اهل تسنن آمده است که مراد از کسانی که دین خود را پراکنده ساخته و فرقه فرقه شدند - در آیه شریفه: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ ﴾ [الأنعام (6): 159] - خوارج هستند، (1) بلکه برخی خواسته اند یهود و نصاری را تنها مصداق آن معرفی کنند ولی روشن است که آیه منحصر در آن ها نیست (2) و خوارج نیز تنها مصداق آن نیستند لذا در روایات معتبر بر اهل اهواء و بدعت و ضلالت از منسوبین به امّت اسلام تطبیق شده است. (3)
ص: 1025
در آیه ای دیگر می خوانیم: ﴿ تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ ... وَ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وِلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ ﴾ [البقرة (2): 253] این آیه حکایت از آن دارد که پس از درگذشت پیامبران عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ بین یارانشان اختلاف افتاده و گروهی کافر شده اند.
از بیان مفسّرین اهل تسنن در تفسیر این آیه شریفه معلوم است که گروه دوّم - یعنی ﴿ مَنْ كَفَرَ ﴾ - معذور نبوده اند و با دلائل روشن، حجّت بر آنان تمام شده بود و می دانستند که اختلاف و - در نتیجه کشتارشان معصیت است، و از روی عمد، دنیا طلبی، حسادت و ... مرتکب آن - که کفر عملی (کفر در برابر ایمان)
بود - گردیدند. (1)
حال اگر این آیه را با روایاتی همراه کنیم که شیعه و سنی بر نقل آن اتفاق دارند و دلالت دارد بر آن که: «هر آن چه در اُمّت های گذشته روی داده، در امّت اسلام
ص: 1026
نیز رخ خواهد داد»، (1) نتیجه چه خواهد شد؟! جز آن که جمعی از یاران پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نیز پس از رحلت آن بزرگوار از دین خارج شده و گمراه شده اند.
پرسش ما این است - که با توجّه به دو آیه گذشته و با وجود آثار فراوان که گذشت و خواهد آمد و بدون شک بر حقانیت امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دلالت دارد - چگونه می توان در اختلافات و جنگ های صحابه با آن حضرت، آنان را بر حق یا معذور دانست؟!
بدون شک این ها فرقه های مختلفی بودند که یکدیگر را مؤمن و متدیّن نمی دانستند (2) چگونه ممکن است ما همه آنان را بر دین واحد و بر حق بدانیم.
آیا فرمایش پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم که فرمود: ﴿ لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابُ بَعْضٍ ﴾ (3) شرح و تفسیر و بیانی برای این آیات محسوب نمی شود؟!
آیا ادعای اجتهاد برای دیگران، دفاع از باطل و نوعی سرپوش گذاشتن بر کار خلافشان نیست؟! همان گونه که نمی شود رفتار ناپسند امّت های گذشته را حمل بر اجتهاد کرد و از آنان دفاع نمود!
ص: 1027
در روایتی که فریقین آن را نقل کرده و بزرگان اهل تسنن آن را صحیح و معتبر دانسته اند، پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پس از بیان اختلاف امّت بر 73 فرقه، همه را جهنمی معرفی فرمود جز یک فرقه. (1) حال چگونه می توان همه صحابه را بر دین حق و اهل نجات دانست؟!
شگفتا که ما ادعا کنیم خدا در قرآن - مانند آیه: ﴿ وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِن بَعْدِمَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴾ [آل عمران (3) : 105] - ما را از تفرقه و اختلاف نهی کرده و بر آن وعدۀ عذاب داده است (2) ولی تفرقه و
ص: 1028
اختلاف و مبارزه صحابه با یکدیگر را به بهانه اجتهاد توجیه کنیم!!
به آثاری دیگر در این زمینه توجّه فرمایید:
[725/ 40] عن عمار بن ياسر، قال: سمعت النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: ﴿ يا عَلِيُّ سَتُقاتِلُكَ الفِئَةَ الْباغِيَةُ وَ أَنْتَ عَلَى اَلْحَقِّ، فَمَنْ لَمْ يَنْصُرْكَ يَوْمَئِذٍ فَلَيْسَ مِنِّي ﴾. (1)
عمار می گوید: شنیدم که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: گروه تجاوزگر با تو خواهد جنگید و تو بر حق هستی، هر کس تو را یاری نکند از من نیست.
[726/ 41] روى الطبراني عن أبي رافع، قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ يَا أَبَا رَافِعٍ، سَيَكُونُ بَعْدِي قَوْمٌ يُقَاتِلُونَ عَلِيّاً حَقٌ [حقّاً] عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى جِهَادُهُم، فَمَن لَم يَستَطِع جِهَادَهُمْ بِيَدِهِ فَبِلِسانِهِ، فَمَن لَمْ يَسْتَطِعْ بِلِسَانِهِ فَبِقَلْبِهِ، (2) لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ شَيْء ﴾. (3)
ابو رافع می گوید: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من فرمود: پس از من گروهی با علی خواهند جنگید، مبارزه با آن ها حقی است الهی، کسی که توان مبارزه با آن ها را ندارد باید
ص: 1029
با زبان با آن ها مخالفت نماید اگر از آن هم عاجز بود باید در دل از آن ها بیزار باشد و این کمترین کاری است که می تواند انجام دهد.
[727/ 42] عن جابر، قال: قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ هَذَا وَلِيُّكُمْ بِعْدَى إِذَا كَانَتْ فِتْنَةٌ ﴾. (1) ابراهیم بیهقی (از علمای قرن سوّم هجری) از جابر نقل می کند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با اشاره به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: هرگاه پس از من فتنه ای پیش آید، این (علی) سرپرست شماست.
[728/ 43] عن أبي رافع: قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعلي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : «إنه سيكون بينك و بين عائشة أمر»، قال: أنا يا رسول الله؟ قال: «نعم»، قال: أنا؟ قال: «نعم»، قال: فأنا أشقاهم يا رسول الله؟ قال: لا، ولكن إذا كان ذلك فارددها إلى مأمنها». (2)
که دلالت بر مذمّت و شقاوت عایشه و بیان وظیفۀ امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد.
[729/ 44] أخرج الحاكم و صحّحه و البيهقي، عن أم سلمة، قالت: ذكر النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خروج أمهات المؤمنين فضحكت عائشة ... فقال: «انظري يا حميراء أن لا تكوني خروج أنت»، ثم التفت إلى علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فقال: «إن ولّيت من أمرها شيئا فارفق». (3)
ص: 1030
که - مانند روایات فراوان دیگر! - به صراحت دلالت بر نهی عایشه و بیان وظیفۀ امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد.
[730/ 45] و قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لها: ﴿ يا حُمَيْراء، كَأَنِّي بِكِ كِلابُ الْحَوْأَبِ، تُقَاتِلِينَ عَلِيّاً وَ أَنْتِ لَهُ ظَالِمَةٌ ﴾. (1) که به روشنی دلالت بر ستم عایشه دارد.
[731/ 46] قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لنسائه: ﴿ لَيتَ شِعْرِي أيَّتُكُنَّ صَاحِبَةُ الجَملِ الأدْبَبِ، (2) تَخْرُجُ، فَيَنْبَحُهَا كِلابُ اَلْحَوْأَبِ، يُقْتَلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ عَنْ يَسَارِهَا قَتْلَى كَثِيرٌ [كَثِيرَةٌ] ، ثُمَّ تَنْجُو بَعْدَ مَا كَادَتْ ﴾. (3)
ص: 1031
ابن ابی الحدید می گوید:
معتزله عبارت: «و تنجو» را دلیل نجات عایشه از آتش جهنم گرفته اند ولی امامیه می گویند: مراد آن است که از کشته شدن نجات می یابد.
او در ادامه به روایتی - که خودش متفرد به نقل آن است - استدلال کرده که در آن آمده است: «كلّهم في النار» و چنین استفاده کرده که همه یاران عایشه در آتش هستند ولی خودش نجات می یابد. (1)
پاسخ او آن است که
اوّلاً: دلیل صحت مدعای امامیه، کلام حضرت قبل از «تنجو» است که: ﴿ يُقْتَلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ عَنْ يَسَارِهَا قَتْلَى كَثِيرَةٌ ﴾، و پس از «تنجو» نیز فرمود: ﴿ بَعْدَ مَا كَادَتْ ﴾ (2) و این دو قرینه برای اهل انصاف کافی است؛ زیرا جمله اوّل دلالت دارد که «از جانب چپ و راست عایشه، تعداد بسیاری کشته خواهند شد».
و عبارت اخیر حاکی از اخبار غیبی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است که عایشه تا مرز کشته شدن پیش می رود؛ پس این دو قرینه است برای تعیین مراد از «تنجو»، یعنی عایشه از کشته شدن نجات پیدا می کند.
و ثانياً: ﴿ كُلُّهُمْ فِي اَلنَّارِ ﴾ در منابع معتبر عامه پیدا نشد.
ص: 1032
و ثالثاً: باید تبریک گفت به مادری که چندین هزار تن از فرزندانش را به کشتن داده و جهنمی نماید ولی خودش روی آتش را نمی بیند! (1)
گویا او از آیه شریفه: ﴿ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَ كَانَ ذَلِكَ عَلَى اللهَ يَسِيراً ﴾ [الأحزاب (33) : 30] استثنا شده است!
و رابعاً: روایت دیگری که خود ابن ابی الحدید نقل کرده برخلاف آن چه این جا گفته دلالت دارد؛ زیرا در آن دو جمله وجود دارد که صریح در انحراف عایشه است. بخشی از روایت در شماره 881 خواهد آمد، ادامه آن چنین است:
[732/ 47] قالت أُمّ سلمة: و أذكركِ أيضاً، كنت أنا و أنت مع رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و أنت تغسلين رأسه، و أنا أحيس له حيساً، و كان الحيس (2) يعجبه، فرفع رأسه، و قال: یاليت شعري، أيّتكنّ صاحبة الجمل الأذنب، (3) تنبحها كلاب الحوأب، فتكون ناكبة عن الصراط»! فرفعت يدي من الحيس، فقلت: أعوذ بالله و برسوله من ذلك، ثم ضرب على ظهرك، و قال: «إياك أن تكونيها»... قالت عائشة: نعم، أذكر هذا. (4)
اُم سلمه به عایشه گفت: به یاد داری که روزی تو مشغول شستن سر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بودی و من مشغول پختن حلوایی که آن حضرت دوست داشت، آن حضرت
ص: 1033
سر مبارکش را بلند کرده و فرمود: «ای کاش می دانستم کدام یک از شما صاحب شتری ... است که سگان حوأب بر روی او پارس می کنند و از راه مستقیم منحرف خواهد شد»؟ من دست از پختن حلوا کشیده و گفتم: پناه بر خدا و پیامبرش! حضرت دستی بر پشت تو زد و فرمود: «بر حذر باش که تو باشی»! عایشه گفت: آری این مطلب را به یاد دارم.
انحراف از صراط مستقیم در جمله: ﴿ فَتَكُونَ نَاكِبَةً عَنِ اَلصِّرَاطِ ﴾ در این بخش، و جمله: «به خدا سوگند هیچ کس - از خاندانم یا دیگران کینۀ علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را به دل نگیرد مگر آن که از ایمان خارج شود» (1) در بخش آینده، هر دو قرینه است که لفظ: «تنجو» دلالت بر نجات از آتش ندارد بلکه نجات از کشته شدن است.
[733/ 48] قال قيس: لمّا أقبلت عائشة بلغت مياه بنی عامر ليلاً نبحت الكلاب، قالت: أيّ ماء هذا؟ قالوا: ماء الحوأب، قالت: ما أظنّني إلّا أني راجعة، فقال الزبير [بعض من كان معها] : بل تقدمين فيراك المسلمون فيصلح الله عزّ وجلّ ذات
بينهم، قالت: إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال لها ذات يوم: «كيف بإحداكن تنبح عليها كلاب الحوأب». (2)
ص: 1034
[734/ 49] عن طاوس، أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قال لنسائه: «أيّتكنّ التي تنبحها كلاب كذا و كذا؟ إيّاكِ يا حميراء»! (1)
روایات کلاب حوأب در بسیاری از مصادر معتبر اهل تسنن آمده و بسیاری از اهل تسنن مانند: ابن حبان، ذهبی هیثمی، عسقلانی، ابن کثیر، ابن حجر مکّی آن را صحیح دانسته اند، بلکه البانی آن را از صحیح ترین احادیث دانسته است! (2)
ص: 1035
و دلالت آن بر مذّمت عایشه قابل انکار نیست، تا جایی که خودش - با وجود کینه شدید نسبت به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم (1) - تصمیم بازگشت گرفت ولی بعضی به دروغ سوگند یاد کرده و گفتند: این جا حوأب نیست و از سوی دیگر او را ترساندند که زود است لشکر علی بن ابی طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] به ما برسد و او به حرکت خویش ادامه داد! (2)
ص: 1036
و البته در ادامه دادن به سفر و اصرار بر مخالفت معذور نبود. و بهانۀ اصلاح اگر واقعیت هم داشت چیزی جز اجتهاد در برابر نصّ صریح کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بلکه امر خدا در آيه شريفه: ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾ [الأحزاب (33): 33] نبوده است.
[735/ 50] عن خيثمة بن عبد الرحمن، قال: كنّا عند حذيفة، فقال بعضنا: حدّثنا یا با عبد الله ما سمعت من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، قال: لو فعلت لرجمتموني! قال: قلنا: سبحان الله! أنحن نفعل ذلك؟! قال: أرأيتكم لو حدّثتكم أن بعض أمهاتكم تأتيكم في كتيبة كثير عددها، شديد بأسها، صدّقتم به؟! (1) قالوا: سبحان الله! و من يصدّق بهذا؟! ثم قال حذيفة: أتتكم الحميراء في كتيبة يسوقها أعلاجها (2) حيث تسوء وجوهكم (3) ثم فلم [قام] فدخل مخدعا [له]. (4)
ص: 1037
تعبیر حذیفه از یاران عایشه به اَعلاج یعنی کفّار دلیل محکمی بر خروج آن ها از ایمان است.
[736/ 51] قالوا: لمّا أرادت عائشة الخروج إلى البصرة، أتتها أم سلمة، فقالت لها [كتبت إليها أم سلمة] : إنك سدة [جنّة] بين محمّد رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و بين أمّته، و حجابك مضروب على حرمته، قد جمع القرآن ذيلك فلا تندحيه [تبدحيه]، و سكن عقيراك فلا تصحريها. الله من وراء هذه الأمة، لو أراد رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أن يعهد إليك عهد، (1) علتِ علتِ بل قد نهاك عن الفرطة في البلاد، إن عمود الإسلام لا يثاب بالنساء إن مال، و لا يرأب بهن إن صدع [انصدع]، حماديات [جهاد] النساء غضّ الأطراف [وضمّ الذيول] و خفر الاعراض، و قصر الوهازة. ما كنت قائلة لو أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عارضك بعد الفلوات [ببعض هذه الفلوات/ لقيك] (2) ناصّة قلوصا من منهل إلى آخر.
إن بعين الله مهواك [مثواك]، و على رسوله تردین [تعرضين] ، (3) و قد وجهت سدافته [سجافته/ و قد هتكت حجابه الذي ضرب الله عليك] و تركت عهيداه [وهتكت ستره].
ص: 1038
لو سرتُ مسيرك هذا ثم قيل لي: ادخلي الفردوس (1) لاستحييتُ أن ألقى محمّداً صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هاتكة حجابا قد ضربه عليّ [فاجعليه سترك]، اجعلي حصنك بيتك، و وقاعة الستر قبرك [اجعلي قاعدة البيت قبرك] حتى تلقينه و أنت على تلك [ذلك] (2) أطوع ما تكونين لله بالرقبة [ما لزمته]، و أنصر ما تكون للدّين ما حلت [جلست] عنه [فإنك أنصح ما تكونين لهذه الأمة ما قعدت عن نصرتهم ولم تدخلي فيما شجر بينهم]. (3)
لو ذكرتك قولاً تعرفينه لنهشت به [نهشتني] نهش الرقشاء المطرقة [المطرق/ نهش الحية، و السلام].
فقالت [فكتبت] عائشة: ... ما [أعرفني بنصحك، و] أقبلني لوعظك! [ما أنا بعمية عن رأيك]، (4) و ليس الأمر كما تظنّين، و لنعم المسير مسير [و لنعم المطلع مطلع] فزعت فيه إليّ فئتان متناجزتان [متناحرتان]. (5) إن أقعد [أقم/ أقدر] ففي غير حرج و إن أخرج فإلى ما لابدّ لي من الازدياد منه. (6)
ص: 1039
علامه سیّد محمّد قلی کنتوری - والد صاحب عبقات الانوار قدس سرّ هما - می فرماید: از این کلام که صدور آن از اُم سلمه به شهادت اعیان اهل تسنن ثابت است، چند فائده حاصل می شود:
اوّل: عايشه مأمور بود به عدم خروج و در خروج بر خلاف قرآن رفتار کرد.
دوّم: رسول خدا صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نیز عایشه را از بیرون رفتن و سیر در بلاد منع فرموده بود، پس عایشه در این خروج مخالفت خدا و رسول صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و قرآن و سنت نمود.
سوّم: از قول أم سلمه: (إن عمود الإسلام لا يثاب بالنساء) معلوم شد که جنگ و قتال و هوس اصلاح بین الناس کار زنان نیست.
چهارم: از قول او که: (حماديات النساء غضّ الأطراف) ظاهر می شود که عایشه به آن چه زنان مأمورند - از (رعایت) شرم (حیا) و میانه روی - عمل نکرد.
پنجم: از قول ام سلمه: (ما كنت قائلة لو أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عارضك) واضح شد که عایشه در سیر خود هتك ستر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و ترك عهد آن جناب کرد.
ص: 1040
ششم: فعل عایشه آن قدر قبیح و فظیع بود که ام سلمه گفت: اگر من راه تو را می رفتم و بعد از آن مرا امر به دخول جنت می کردند، شرم می نمودم که ملاقات پیغمبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم کنم در حالی که هتك ستر آن جناب کرده باشم. (1)
نگارنده گوید: مناسب است بر آن چه ایشان فرموده افزوده شود:
هفتم: بهترین کاری که عایشه می توانست - برای امت و دین اسلام - در این قضیه انجام دهد خانه نشینی و ترک دخالت در نزاع آنان بود.
هشتم: اُم سلمه مطالب دیگری دربارۀ عایشه از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده بود که خود عایشه هم به صدور آن معترف بوده ولی اُم سلمه از نقل آن امتناع نمود؛ زیرا از آسیب و اذیت عایشه در امان نبوده و می ترسیده که مانند مار او را نیش بزند!!
[52/737] و قالت أم سلمة: يا أمير المؤمنين لولا أن أعصي الله و أنك لا تقبله مني لخرجتُ معك، و هذا ابني عمر، و الله لهو أعزّ عليّ من نفسي، يخرج معك فيشهد مشاهدك، فخرج فلم يزل معه. (2)
[53/738] و في رواية: كتبت اليه أم سلمة: ... أمّا بعد؛ فإن طلحة و الزبير و عائشة و بنيها بني السوء و شيعة الضلال خرجوا مع ابن الجزار عبد الله بن عامر إلى البصرة، يزعمون أن عثمان قتل مظلوماً و أنهم يطلبون بدمه، و الله كافيكم و جعل دائرة السوء عليهم إن شاء الله تعالى. و تالله لولا ما نهى الله عزّ وجلّ عنه من خروج النساء من بيوتهنّ، و ما أوصى به رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عند وفاته الشخصتُ معك، ولكن قد بعثتُ
ص: 1041
إليك بأحبّ الناس إلى النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و إليك: ابني عمر بن أبي سلمة، و السلام. (1)
ام سلمه خروج خودش را نافرمانی خدا و منافی وصیت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم می داند، و پیروان عایشه را گمراه معرفی می کند.
[79/ 54] عن الحكم، سمعت أبا وائل قال: ... خطب عمار فقال: ... ولكنّ الله ابتلاكم لتتبعوه أو إياها. (2) و في رواية: ولكن الله ابتلاكم بها لينظر أتتبعونه أو إياها. (3)
وفي رواية أخرى : ولكن الله ابتلاكم بها ليعلم أتطيعوه أو إياها. (4)
بنابر نقل بخاری و دیگران عمار در جنگ جمل، در دعوت مردم به یاری امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خطبه ای خواند و در ضمن آن صریحاً اعلام کرد که پیروی از عایشه مخالفت و نافرمانی خداوند است، و شما در بوتۀ آزمایش قرار گرفته اید که آیا از خدا اطاعت می کنید یا از عایشه!! (5)
ص: 1042
[740/ 55] فرستادگان امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از نزد طلحه و زبیر و عایشه برگشتند و از سوی آنان اعلام جنگ نمودند، حضرت فرمود: ﴿ وَ إِنِّي لَعَلَى مَا وَعَدَنِي رَبِّي مِنَ النَّصْرِ و التَّأييدِ، وَ عَلَى يَقِينٍ مِن أَمْري [رَبّى] و فيَّ غَيرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي ﴾. (1) پس حضرت با تأکید بیان می فرماید که من درکار خویش هیچ تردیدی ندارم و یقین بر درستی کارم دارم (و با آن ها می جنگم).
[741/ 56] كتب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم إلى عائشة: أمّا بعد؛ فإنك قد خرجت من بيتك عاصية لله تعالى و لرسوله محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، تطلبين أمراً كان عنك موضوعاً، ثم تزعمين أنك تریدین الإصلاح بين المسلمين، فأخبريني [فخبّريني] ما للنساء و قود العساكر [و الحرب] و الإصلاح بين الناس؟! زعمت أنك طالبة بدم عثمان، و عثمان رجل من بني أمية و أنت امرأة من بني تيم بن مرة، [و أنت بالأمس تؤلبين عليه فتقولين - في ملأ أصحاب رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - : اقتلوا نعثلاً فقد كفر، قتله الله، و اليوم تطلبين بثأره؟!]
و لعمري [و لعمر الله] أن الذي عرضك للبلاء و حملك على المعصية لأعظم إليك ذنباً من قتلة عثمان! و ما غضبتِ حتى أُغضبتِ، و لا هجتِ حتى هُيّجتِ، فاتقي الله - یا عائشة - و ارجعي إلى منزلك، و اسبلي عليك بسترك [سترك] [قبل أن يفضحك الله، و لا حول و لا قوة إلّا بالله العلي العظيم].
ص: 1043
[و كتبت عائشة: ... جلّ الأمر عن العتاب [و إنّا لن ندخل في طاعتك أبدا، فاقض ما أنت قاض، و السلام]. (1)
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در این نامه با بکار بردن لفظ: «عاصية » عایشه را گنهکار دانسته و با تعبير: «و حملكِ على المعصية» طلحه و زبیر را شریک در این گناه بلکه سبب آن معرفی فرموده، ادعای اصلاح را بیجا و خونخواهی عثمان را بهانه و دروغ می داند و می فرماید: اقتضای تقوا بازگشت از این کار و خانه نشینی است و سپس از بد فرجامی عایشه و افتضاح و رسوایی او نیز اطلاع داده است!
[742/ 57] و في خطبة له عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: اجتمع عليّ ملؤكم، و بايعني طلحة و الزبير، و أنا أعرف الغدر في أوجههما، و النكث في أعينهما، ثم استأذناني في العمرة، فأعلمتهما أن ليس العمرة يريدان، (2) فسارا إلى مكة و استخفّا عائشة و خدعاها، و شخص معهما أبناء الطلقاء، فقدموا البصرة، فقتلوا بها المسلمين، و فعلوا المنكر.
و يا عجبا لاستقامتهما لأبي بكر و عمر و بغيهما عليّ! هما يعلمان أني لست دون أحدهما، و لو شئت أن أقول لقلت، و لقد كان معاوية كتب إليهما من الشام كتابا يخدعهما فيه، فكتماه عنّي، و خرجا يوهمان الطغام أنهما يطلبان بدم عثمان، و الله ما أنكرا عليّ منكرا، و لا جعلا بيني و بينهم نصفا، و إن دم عثمان لمعصوب بهما، و مطلوب منهما. يا خيبة الداعي! إلام دعا! و بما ذا أجيب؟ و الله إنهما لعلى ضلالة صمّاء، و جهالة عمياء، و إن الشيطان قد ذمر لهما حزبه، و استجلب منهما خيله ورجله، ليعيد الجور إلى أوطانه، و يردّ الباطل إلى نصابه. ثم رفع يديه، فقال: اللهم إن طلحة
ص: 1044
و الزبير قطعاني، و ظلماني، و ألبّا عليّ، و نكثا بيعتي، فاحلل ما عقدا، و انكث ما أبرما، و لا تغفر لهما أبدا، و أرهما المساءة فيما عملا و أملا! (1)
در این روایت، طلحه و زبیر فریبنده عایشه، حزب شیطان، گمراه، ظالم و ستمگر دانسته شده اند که فرزندان طلقا آن ها را پشتیبانی نموده، دست به کشتار مسلمانان زده، مرتکب کار های خلاف گردیده، بیعت شکنی کرده و در صدد ستم کاری و انحراف جامعه هستند و در آخر مورد نفرین واقع شده اند.
[743/ 58] و قال طلحة: إنما جاءت للإصلاح. فقال علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: أيّها الشيخ اقبل النصح و ارض بالتوبة مع العار قبل أن يكون العار و النار. (2)
[744/ 59] و من كتاب له عَلَيْهِ اَلسَّلاَم إلى طلحة و الزبير: أما بعد فقد علمتما - و إن كتمتما - أني لم أرد الناس حتى أرادوني، و لم أبايعهم حتى بايعوني، و إنكما ممن أرادني و بايعني، و إن العامة لم تبايعني لسلطان غالب، و لا لحرص حاضر، فإن كنتما بايعتماني طائعين فارجعا و توبا إلى الله من قريب، و إن كنتما بايعتماني كارهين فقد جعلتما لي عليكما السبيل بإظهاركما الطاعة و إسراركما المعصية.
و لعمري ما كنتما بأحق المهاجرين بالتقية و الكتمان و ان دفعكما هذا الأمر قبل أن تدخلا فيه كان أوسع عليكما من خروجكما منه بعد إقراركما به.
و قد زعمتما أني قتلت عثمان، فبيني و بينكما من تخلّف عنّي و عنكما من أهل المدينة ثم يلزم كل امرئ بقدر ما احتمل. فارجعا أيها - الشيخان - عن رأيكما، فإن الان أعظم أمركما العار، من قبل أن يجتمع العار و النار. و السلام. (3)
ص: 1045
[745/ 60] و زاد في رواية: و زعمتما أني آويت قتلة عثمان، فهؤلاء بنو عثمان، فليدخلوا في طاعتي، ثم يخاصموا إلى قتلة أبيهم، و ما أنتما و عثمان إن كان قتل ظالما أو مظلوما؟ و قد بايعتماني و أنتما بين خصلتين قبيحتين نكث بيعتكما، و إخراجكما أمكما. (1)
در روایات گذشته امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پرده از نهان کار طلحه و زبیر برداشته و آن ها را دعوت به توبه نموده و فرموده: گرچه اعتراف به خطا و بازگشت برایشان ننگ و عار باشد ولی بهتر از آن است که جهنمی شدن نیز به آن افزوده گردد.
و به خصوص دو کار قبیح و زشت را به روی آنان می آورد: پیمان شکنی و بیرون آوردن عایشه.
[746/ 61] و قال أبو قتادة الأنصاري لعلي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : يا أمير المؤمنين، إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قلّدني هذا السيف، و قد أغمدته زمانا، و قد حان تجريده على هؤلاء القوم الظالمين الذين [لا] يألون [لم يألوا] الأمة غشّاً، و قد أحببتُ أن تقدّمني، فقدّمني. (2)
ابوقتاده صحابی به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم می گوید: وقت آن رسیده که این شمشیر را از غلاف خارج نموده و با این ستمگران - اشاره به یاران عایشه - بجنگم که از هیچ فریب و نیرنگی برای امّت فروگذار نمی کنند!
[747/ 62] و أقبل جارية بن قدامة السعدي - الصحابي (3) - فقال: يا أم المؤمنين و الله لقتل عثمان بن عفان أهون من خروجك من بيتك على هذا الجمل الملعون عرضة
ص: 1046
للسلاح، إنه قد كان لك من الله ستر و حرمة فهتكتِ ستركِ، و أبحتِ حرمتكِ، إنه من رأى قتالكِ فإنه يرى قتلكِ، إن كنت أتيتينا طائعة فارجعي إلى منزلك و إن كنت أتيتينا مستكرهة [مكرهة] فاستعيني بالناس. (1)
یکی از صحابه به عایشه گفت: کشته شدن عثمان به مراتب بر ما آسان تر است از بیرون آمدن تو بر این شتر لعنتی ... تو احترام و پرده ای که خدا برایت قرار داده بود دریده و هتک حرمت خویش نموده ای، کسی که با تو می جنگد کشتن تو را روا می داند! اگر خود آمده ای بازگرد و اگر مجبورت کرده اند، از مردم یاری بجو (تا تو را در برگشتن کمک نمایند).
[748/ 63] كتب علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم من الربذة إلى أهل الكوفة: أما بعد، فإني قد اخترتكم و آثرت النزول بين أظهركم، لما أعرف من مودتكم و حبكم لله و رسوله، فمن جاءني و نصرني فقد أجاب الحق، و قضى الذي عليه. (2)
در نامه امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به اهل کوفه - پس از دعوت مردم به یاری خویش - آمده است: هرکس از شما به یاری من آید حقّ را اجابت نموده و وظیفه شرعی خویش را بجای آورده است.
[749/ 64] دعا علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بزيد بن صوحان و عبد الله بن عباس، فقال لهما: امضيا إلى عائشة فقولا لها: ألم يأمرك الله تبارك و تعالى أن تقرّي في بيتك؟ فخُدعتِ و انخدعتِ، و استنفرتِ فنفرتِ، فاتقي الله الذي إليه مرجعك و معادك، و توبي إليه فإنه يقبل التوبة عن عباده، و لا يحملنّك قرابة طلحة و حبّ عبد الله بن الزبير على الأعمال التي تسعى بك إلى النار. فانطلقا إليها و بلغاها رسالة علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، فقالت عائشة: ما أنا
ص: 1047
برادّة عليكم شيئاً؛ فإني أعلم أني لا طاقة لي بحجج علي بن أبي طالب. (1)
حضرت با اشاره به آیه شریفه به عایشه پیغام می دهد که: وظیفه تو خانه نشینی بود. تو را گول زدند و فریب خوردی. از تو خواستند که کوچ کنی و پذیرفتی (نباید سفر می کردی). تقوا اقتضا می کند که توبه نموده و برگردی. خویشاوندی طلحه و محبت به (خواهر زاده ات) ابن زبیر تو را جهنمی نکند!
پس از جنگ جمل، سخنانی بین امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و عایشه ردّ و بدل شده که ناقلان آثار در آن تحریف فراوان نموده اند. در روایتی از طبری خواهد آمد که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در ضمن سخنی که به درازا کشید او را عتاب و ملامت نمود. امّا این که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به عایشه چه فرموده در بسیاری از روایات نیامده، بلکه به صورت مبهم گفته شده: «كلّمها بكلام»، «يلومها على مسيرها»، «يعاتبها» (2) و البته همه نقل کرده اند که عایشه - در پاسخ توبیخ حضرت - گفت: ملکت فاسجح، یعنی: الان که تو پیروز شدی آسان بگیر، درگذر و خوش رفتاری نما.
در برخی از روایات به اجمال آمده:
فدنا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] من هودجهاثم كلّمها بكلام، فأجابته: ملكت فاسجح أي ملكت فأحسن. (3)
ص: 1048
قال ابن الأثير: [أي] قدرت فسهّل و أحسن العفو. (1)
و إن عليّا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] وقف على خباء عائشة يلومها على مسيرها. فقالت: يا ابن أبي طالب، ملكت فأسجع. (2)
و وقف عليها علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يعاتبها. (3)
و در برخی از روایات دیگر قدری روشن تر آمده است:
[750/ 65] قال الطبري: فوقف علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] عليها فقال: استفززتِ الناس [أي ختلتِهم حتى ألقيتِهم في الهلكة] و قد فزّوا فالَّبْتِ [أي جمعتِ] بينهم حتى قتل بعضهم بعضا - في كلام كثير [!!] - فقالت عائشة: يا ابن أبي طالب ملكت فأسجح. (4)
[751/ 66] قال البلاذري: و انتهى عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] إلى الهودج فضربه برمحه و قال: كيف رأيت صنيع الله بك. يا أخت ارم، استفززت الناس و قد أقرّوا حتى قتل بعضهم بعضا بتأليبك. (5) و في رواية: استنفرت الناس و قد فرّوا. (6)
[752/ 67] قال المسعودي: فجاء عليٌّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] حتى وقف عليها، فضرب الهودج بقضيب، و قال: يا حُميراء، رسول الله أمرك بهذا؟ ألم يأمرك أن تقري في بيتك؟ و الله ما أنصفك الذين أخرجوك إذ صانوا عقائلهم و أبرزوك. (7)
[753/ 68] و قال ابن أعثم: و أقبل علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على بغلة رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، فقرع
ص: 1049
الهودج برمحه ثم قال: يا عائشة أهكذا أمرك رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أن تفعلي؟
فقالت عائشة: قد ظفرت فأحسن. (1)
[754/ 69] و قال ثم أقبل - أي علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] - على عائشة فجعل يوبّخها و يقول: أمرك الله أن تقرّي في بيتك، و تحتجبي بسترك، و لا تبرّجي، فعصيتهِ و خضتِ الدماء، تقاتليني ظالمة، و تحرضين عليّ الناس ... قومي - الآن - فارحلي، و اختفي في الموضع الذي خلّفك فيه رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إلى أن يأتيك فيه أجلك. (2)
[755/ 70] و قال عمار بن ياسر لعائشة - لمّا فرغوا من الجمل - : ما أبعد هذا المسير من العهد الذي عهد إليكم - يشير إلى قوله تعالى: ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾ [الأحزاب (33): 33] - فقالت: أبو اليقظان؟! قال: نعم، قالت: و الله إنك ما علمتُ لقوّال بالحقّ، قال: الحمد لله الذي قضى لي على لسانك. (3)
بنابر اعتراف ابن حجر، طبری به سند صحیح از ابو یزید مدینی - نقل کرده که عمار - پس از جنگ جمل، با اشاره به آیه شریفه گذشته - به عایشه گفت: این حرکت تو از فرمان خدا خیلی دور است (چرا دست به چنین کار زشتی زدی و بر خلاف نهی صریح قرآن رفتار نمودی)؟!
عایشه پرسید: آیا تو ابو الیقظان - یعنی عمار - هستی؟! او پاسخ داد: آری.
عایشه گفت: تا آن جا که من می دانم، تو همیشه حرف حق می زنی!
عمار گفت: شکر خدا را که بر زبان تو جاری نمود که به حقیقت و حقانیت من اعتراف نمایی!
ص: 1050
[756/ 71] روى نعيم بن حماد المروزي - بسنده - عن ابن عباس، قال: دخلت على عائشة، فقلت: السلام عليك يا أُمّه، قالت: و عليك يا بنيّ، قال: قلت لها: ما أخرجك علينا مع منافقي قريش؟! قالت: كان ذلك قدراً مقدوراً. (1)
در این روایت ابن عباس یاران عایشه در جمل را منافقین قریش نامیده!!
پیش از این در روایت شماره 102 به سند معتبر گذشت که: عبید الله بن بديل خزاعی در جنگ جمل کنار هودج عایشه آمد و به او گفت: من پس از قتل عثمان از تو پرسیدم: وظیفه چیست؟ تو به من گفتی: اِلْزَمْ عَليّاً. يعني: ملازم على باش.
عایشه سکوت کرد و پاسخی نداد.
[757/ 72] عن قيس بن عبادة، قال: قلت لعمار: أرأيتم صنيعكم هذا الذي صنعتم في أمر علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] رأياً رأيتموه أم شيئاً عهد [عهده] إليكم رسول الله [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم]؟ فقال: ما عهد إلينا رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شيئاً لم يعهده إلى الناس كافّة، ولكن حذيفة أخبرني عن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أنه قال: «في أصحابي اثنا عشر منافقاً، منهم ثمانية ﴿ لَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ ﴾ [الأعراف (7) 40]». (2)
از این روایت روشن است که عمار منافقین در کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را بر دشمنان امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزاتش تطبیق نموده است، چنان که بعضی از اهل تسنن به این مطلب تصریح کرده اند. (3)
ص: 1051
و البته این کلام منافاتی با نصوص خلافت امیر المؤمین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ندارد؛ زیرا آن نصوص به مرآی و منظر عموم بوده و مطلب خاصّی نبوده که فقط برای عمار یا امثال او فرموده باشند، پس در مورد آن صدق می کند که: عهده إلى الناس كافّة.
[758/ 73] امام مجتبی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پس از شهادت پدر بزرگوارش برای مردم خطبه ای ایراد نمود و در ضمن آن فرمود: ﴿ أَلاَ إِنَّ قُرَيْشاً أَعْطَتْ أَزِمَّتُهَا شَيَاطِينَهَا فَقادَتهَا بِأَعِنَّتِهَا إِلَى اَلنَّارِ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَاتَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حَتَّى أَظْهَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيهِ، و مِنهُم مَن أَسَرَّ الضَّغِينَةَ حَتَّى وَجَدَ عَن [عَلَى] النِّفاقِ أَعْواناً ﴾. (1) پس همۀ کسانی که با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیدند منافق، پیرو شیاطین قریش و جهنمی بوده اند.
[759/ 74] و قد كانت أم سلمه حلفت ألّا تكلّمها - يعني عائشة - أبداً من أجل محاربة علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]. (2) يعنى اُم سلمه - همسر گرامی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - سوگند یاد نمود که هیچ گاه با عایشه صحبت نخواهد کرد (و برای همیشه با او قهر است)؛ به جهت آن که او با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگید.
[760/ 75] قال أبو بكرة: لقد نفعني الله بكلمة سمعتها من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أيام الجمل بعد ما كدت أن ألحق بأصحاب الجمل فأقاتل معهم، قال: لمّا بلغ رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أن أهل فارس قد ملكوا عليهم بنت كسرى قال: «لن يفلح قوم و لّوا أمرهم امرأة». (3)
ابو بکره صحابی با استناد به این حدیث - که: کسانی که امرشان را به زن
ص: 1052
واگذار نمایند رستگار نخواهند شد - در جنگ جمل شرکت نکرد، پس عایشه و یارانش را اهل فلاح و رستگاری ندانسته است.
در هر صورت، مخالفت عایشه با دستور قرآن ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾ [الأحزاب (33): 33] و نهی صریح پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قابل انکار نیست!
[761/ 76] از جمله شواهد مطلب آن که گفته شده: عایشه خودش این سفر را سفر معصیت دانسته و نمازش را تمام می خوانده است! إنما أتمّت في سفرها إلى البصرة إلى قتال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و القصر عندها إنما يكون في سفر طاعة. (1)
[762/ 77] سیوطی پس از آیه شریفه گذشته می نویسد: قال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لنسائه - في حجة الوداع - : ﴿ هَذِهِ اَلْحَجَّةُ ثُمَّ ظُهُورُ اَلْحُصُر ﴾. (2)
ص: 1053
و كنّ يحجنّ (1) كلّهن إلّا سودة و زينب قالتا: لا تحرّكنا - و الله - دابّة بعد رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.
قالت سودة: حججت و اعتمرت فأنا أقعد في بيتي كما أمرني الله، و كانت قد أخذت بقول رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عام قال: ﴿ هَذِهِ اَلْحَجَّةُ ثُمَّ ظُهُورُ اَلْحُصُر ﴾، فلم تحج حتى توفيت. (2)
[763/ 78] و كانت أم سلمة تقول: لا يحرّكني ظهر بعير حتى ألقى الله تعالى. و في رواية: حتى ألقى النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. (3)
[764/ 79] قال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لأزواجه: ﴿ أيّكنّ [أيّتكُنَّ] اِتَّقَتِ اَللَّهَ وَ لَمْ تَأْتِ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ، وَ لَزِمَت ظَهرَ حَصيرِهَا فَهِيَ زَوجَتي في الآخِرَةِ ﴾. (4)
روایات گذشته حاکی از آن است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - در آخرین سال از عمر شریفش - همسرانش را به حجّ برد و از آن ها خواست که پس از آن از هر مسافرتی خودداری نموده و ملازم خانۀ خویش باشند، و به آن ها فرمود که اگر فرمانش را رعایت نمایند در عالم آخرت نیز همسر او خواهند بود.
ص: 1054
[765/ 80] و كانت عائشة إذا قرأت هذه الآية تبكي على خروجها أيام الجمل، و حينئذ قال لها عبد اللَّه بن عمر: إن اللَّه أمرك أن تقري في بيتك. (1)
عایشه هرگاه آیه شریفه گذشته را می خواند گریه می کرد که چرا در جنگ جمل خروج نمود، و عبد الله بن عمر به او می گفت: خدا به تو فرمان داده بود که در خانه ات بمانی.
[766/ 81] قال إسحاق بن راهويه (المتوفى 238): و كانت عائشة إذا قرأت الآية: ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾ [الأحزاب (33): 33] بكت حتى تبل دموعها خمارها. (2)
[767/ 82] و قال: و قالت لابن عمر: يا أبا عبد الرحمن: ما منعك أن تنهاني عن مسيري؟ قال: رأيت رجلا قد غلب عليك، يعني ابن الزبير.
ثم قال ابن راهويه: فكل هذه الروايات تدل على ندامة عائشة ندامة كاملة ... لا ريب أن عائشة ندمت ندامة كلية على مسيرها إلى البصرة و حضورها يوم الجمل ... و تابت من ذلك. (3)
[768/ 83] قالت عائشة - و كانت تحدّث نفسها أن تدفن في بيتها - فقالت: إني أحدثت بعد رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حدثاً، ادفنوني مع أزواجه. فدفنت بالبقيع.
قال الذهبي قلت: تعني بالحدث: مسيرها يوم الجمل، فإنها ندمت ندامة كلية، و تابت من ذلك، على أنها ما فعلت ذلك إلّا متأولة قاصدة للخير، كما اجتهد طلحة بن
ص: 1055
عبيد الله، و الزبير بن العوام، و جماعة من الكبار. (1)
[769/ 84] و في رواية: إذا ذكرت يوم الجمل تبكي لذلك بكاء شديدا، ثم تقول: يا ليتني لم أشهد ذلك المشهد! يا ليتني متّ قبل هذا بعشرين سنة! (2)
[770/ 85] و قالت: و الله لأن أكون جلست عن مسيري [كان] أحبّ إليّ من أن يكون لي عشرة بنين من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مثل ولد الحارث بن هشام. (3)
[771/ 86] و جاء ابن عباس يستأذن على عائشة، و هي في الموت ... قالت: دعني عنك [من تزكيتك لي] يا ابن عباس، فو الله لوددت أني كنت نسياً منسياً. (4)
[772/ 87] و قالت عائشة لابن الزبير: دخل ابن عباس فأثنى عليّ، و ددت أني كنت نسياً منسياً. (5)
[773/ 88] قال ابن الجوزي: ما ذكرت عائشة مسيرها قطّ إلّا بكت حتى تبلّ
ص: 1056
خمارها و تقول: ياليتني كنت نسياً منسياً. (1)
[89/774] و قد عبّرت عمّا في نفسها بألفاظ شتّى، و إليك بعضها:
إنها قالت - حين حضرتها الوفاة - : يا ليتني لم أُخلق، يا ليتني كنتُ شجرة.
و الله لوددتُ أني كنتُ شجرة، و الله لوددتُ أني كنتُ.
مدرة، و الله لوددتُ أن الله لم يكن خلقني شيئاً قطّ.
لوددتُ أني كنتُ نسياً منسياً.
يا ليتني كنتُ نباتا من نبات الأرض و لم أكن شيئاً مذكوراً.
يا ليتني كنتُ و رقة من هذه الشجرة.
يا ليتني كنتُ شجرة، يا ليتني كنت حجراً، يا ليتني كنتُ مدرة،
قلت: و ما ذاك منها؟! قال: توبة. (2)
مطالب مخالفین در این زمینه متناقض است، اگر عایشه قصد خیر و اصلاح داشته چرا باید از آن توبه کند؟!
پس این روایات که حاکی از گریه یا اظهار پشیمانی اوست، دلالت بر خطای او دارد ولی دلالت بر توبه او از این گناه بزرگ ندارد؛ زیرا گفتار و رفتار او پس از این واقعه نیز حاکی از دشمنی با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است.
ص: 1057
در حقیقت، یادآوری وزر و وبال گناهش به همراه بد نامی، و ضمیمه شدن شکست و عدم موفقیت برای او درد آور بوده است! (1)
امّا گریه هنگام احتضارش شاید به جهت آن باشد که او می داند جنگ با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگ با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است؛ او از آمرزش مأیوس شده؛ زیرا راهی برای بازگشت باقی نگذاشته (2) و خداوند می فرماید:
ص: 1058
﴿ وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الأنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيما ﴾ [النساء (4): 18].
چنان که بیرون رفتن زبیر از میدان رزم نیز توبه محسوب نمی شود. کسی که از کار خلاف توبه کرده باید به اصلاح آن چه از او سرزده بپردازد و مشکلاتی را که ایجاد نموده بر طرف کند. زبیر که فهمید ظالم است باید اشتباه خود را جبران و مطلب را در ملأ عام اعلام نماید تا مردم را از گمراهی و هلاکت و جنگ با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم باز دارد. (1)
و همین مطلب در مورد طلحه نیز جاری است بلکه بنابر نقل عامه او جنگ نمایانی کرد (2) و در ابتدای جنگ - با تیری توسط مروان! - کشته شد. (3)
[175/ 90] و من حديث صالح بن كيسان، عن عبد الملك بن نوفل بن مساحق و الشعبي و ابن أبي ليلى و غيرهم: ان عليّا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قال - في خطبته حين نهوضه إلى الجمل - : إنّ الله عزّ وجلّ فرض الجهاد و جعله نصرته و ناصره، و ما صلحت دنيا و لا دين إلّا به، و إني مُنيت بأربعة: أدهى الناس و أسخاهم طلحة، و أشجع الناس الزبير، و أطوع الناس في الناس عائشة، و أسرع الناس [إلى] فتنة يعلى بن مُنيه [أمية].
و الله ما أنكروا عليّ [شيئاً] منكراً، و لا استأثرت بمال، و لا ملت بهوى، و إنهم
ص: 1059
ليطلبون حقّاً تركوه، و دماً سفكوه، و لقد و لّوه دوني، و لو أني كنت شريكهم في الإنكار [فيما كان لما أنكروه]، و ما تبعة دم عثمان إلّا عليهم [عندهم]، (1) و إنهم لهم الفئة الباغية، بايعوني و نكثوا بيعتي، و ما استأنوا بي حتى يعرفوا جوري من عدلي، و إني لراضٍ بحجّة الله عليهم و علمه فيهم، و إني مع هذا لداعيهم و معذر إليهم، فإن قبلوا فالتوبة مقبولة، و الحقّ أولى مما أفضوا [ما انصرف] إليه، و إن أبوا أعطيتهم حدّ السيف، و كفى به شافياً من باطل و ناصراً.
و الله إنّ طلحة و الزبير و عائشة ليعلمون أني على الحقّ و أنهم مبطلون. (2)
که دلالت دارد: وظیفه طلحه و زبیر و عایشه بازگشت و توبه است، اگر حاضر به توبه نشوند حضرت با آن ها می جنگد، علاوه بر آن که:
الف) خونخواهی عثمان بهانه است،
ب) اصحاب جمل خودشان سبب قتل عثمان بوده اند،
ج) آن ها نیز فئه باغیه یعنی گروه تجاوزگر هستند،
د) آن ها نقض بیعت نموده اند،
ه) و از همه مهم تر آن که حضرت سوگند یاد می فرماید که طلحه، زبیر و عایشه می دانند که من بر حق هستم و آن ها بر باطل!
[776/ 91] و ذكر أبو مخنف في كتاب الجمل: أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] خطب - لمّا سار الزبير و طلحة من مكة - فقال: ... و الله لو ظفروا بما أرادوا - و لن ينالوا ذلك ابداً - ليضربنّ أحدهما عنق صاحبه بعد تنازع منهما شديد. و الله إن راكبة الجمل الأحمر ما
ص: 1060
تقطع [تصعد] عقبة و لا تحلّ عقدة إلّا في معصية الله و سخطه، حتى تورد نفسها و من معها موارد [متالف] الهلكة. إي و الله ليُقتلنّ ثلثهم، و ليهربنّ ثلثهم: و ليتوبنّ ثلثهم، و إنها التي تنبحها كلاب الحوأب، و إنهما ليعلمان أنهما مخطئان. (1)
که دلالت بر ریاست طلبی طلحه و زبیر دارد و آن که عایشه گنهکار است، تمامی کار های او نافرمانی خداوند است و او هوادارانش را به هلاکت انداخته است. سپس امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از جزئیات واقعه خبر داده و پیشاپیش فرموده که این همان زنی است که (بنابر پیشگویی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) سگان حوأب بر او پارس خواهند نمود و در آخر تصریح فرمود که: طلحه و زبیر می دانند که خطا رفته اند!
[777/ 92] كان علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يخطب فقام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين! أخبرني مَن أهل الجماعة، و مَن أهل الفرقة، و من أهل السنّة و مَن أهل البدعة؟
فقال: و يحك! أما إذ سألتني فافهم عنّي و لا عليك أن لا تسأل عنها أحداً بعدي.
فأمّا أهل الجماعة فأنا و من اتبعني و إن قلّوا، و ذلك الحقّ عن أمر الله و أمر رسوله.
فأمّا أهل الفرقة فالمخالفون لي و من اتّبعني و إن كثروا.
و أمّا أهل السنّة المتمسّكون بما سنّه الله لهم و رسوله و إن قلّوا و إن قلّوا.
و أمّا أهل البدعة فالمخالفون لأمر الله و لكتابه و رسوله، العاملون برأيهم و أهوائهم و إن كثروا، و قد مضى منه الفوج الأول و بقيت أفواج، (2) و على الله قصمها و استئصالها عن جدبة الأرض ... فقام عمار فقال: يا أيها الناس! إنكم - و الله - إن اتبعتموه و أطعتموه لم يضلّ بكم عن منهاج نبيّكم قيس شعرة، و كيف يكون ذلك و قد استودعه
ص: 1061
رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم المنايا و الوصايا و فصل الخطاب على منهاج هارون بن عمران [عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ] إذ قال له رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي ﴾، فضلاً خصّه الله به، إكراماً منه لنبيه صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حيث أعطاه الله ما لم يعطه أحداً من خلقه.
ثم قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : انظروا - رحمكم الله - ما تؤمرون به فامضوا له؛ فإن العالم أعلم بما يأتي من الجاهل الخسيس الأخسّ، فإني حاملكم - إن شاء الله تعالى إن أطعموني - على سبيل الجنّة، و إن كان ذا مشقّة شديدة و مرارة عتيدة، و إن الدنيا حلوة الحلاوة لمن اغترّ بها من الشقوة و الندامة عمّا قليل.
ثم إني مخبركم أن خيلاً من بني إسرائيل أمرهم نبيهم أن لا يشربوا من النهر، فلجوا في ترك أمره فشربوا منه إلّا قليلاً منهم، فكونوا - رحمكم الله - من أولئك الذين أطاعوا نبيّهم و لم يعصوا ربّهم.
و أمّا عائشة فأدركها رأي النساء، و شيء كان في نفسها عَلَيَّ يغلي في جوفها كالمرجل، و لو دعيت لتنال من غير [ي] ما أتت إليّ لم تفعل ... .
فتبرّؤوا من الذين آثروا طاعتهم على طاعة الله، و فاز السعداء بولاية الإيمان ... .
فقام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين! أخبرنا على ما قاتلت طلحة و الزبير؟ قال: قاتلتُهم على نقضهم بيعتي، و قتلهم شيعتي من المؤمنين حكيم بن جبلة العبدي من عبد القيس و السائحة و الأساورة بلا حقّ استوجبوه منهما ... و قد بايعاني طائعين غير مكرهين، ولكنهما طمعا مني في ولاية البصرة و اليمن، فلمّا لم أُولّهما، و جاء هما الذي غلب من حبّهما للدنيا و حرصهما عليها، خفتُ أن يتّخذا عباد الله خولاً، و مال المسلمين لأنفسهما ... و ذلك بعد أن جرّبتُهما و احتججتُ عليهما ... . (1)
که دلالت دارد بر آن که: مراد از «جماعت» - که وظیفه هر مسلمان است از آن جدا نشود - بنابر فرمودۀ خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و پیروانش هستند
ص: 1062
هر چند در اقلیت باشند و کسانی که با آن ها مخالفت نمايند «اهل الفرقه» يعنى تفرقه انگیز هستند هر چند فراوان باشند.
سپس اشاره فرمود که آنان اهل بدعت نیز هستند. در ادامه عمار مردم را به یاری آن حضرت دعوت نموده و سوگند یاد نمود که: اگر از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیروی نمایید به اندازه سر مویی از روش پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم جدا نمی شوید؛ زیرا او بر طبق دانش هایی که از آن حضرت آموخته عمل می نماید. این فضیلت ویژۀ اوست و خدا به هیچ کس چنین دانشی عنایت نفرموده است.
پس از آن امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تأکید فرمود که: آن چه را مأمورید امتثال نمایید که اگر از من اطاعت کنید شما را به راه بهشت می رسانم، گرچه دشوار است. و در آخر فرمود: رأی (و احساسات) زنانه در عایشه تأثیر گذاشت، او کینه ای از من در دل داشت که مانند دیگ می جوشید (لذا به جنگ با من اقدام نمود)، اگر از او می خواستند با کسی دیگر جز من مبارزه کند نمی پذیرفت!!
سپس آن حضرت - با فرمان به بیزاری از کسانی که پیروی از خودشان را بر اطاعت از فرمان الهی مقدّم داشته اند و اعلام رستگاری اهل سعادت به ولایت ایمان - خط بطلان بر عقائد مخالفان کشیده و تأکید بر نجات پیروانش فرمود.
در ادامه روایت آمده است: کسی از امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پرسید: چرا شما با طلحه و زبیر جنگیدی؟ آن حضرت فرمود: زیرا بیعت مرا شکستند و پیروان مؤمن مرا به ناحق کشتند. آن دو با اختیار خویش با من بیعت کرده بودند ولی طمع در فرمانروایی بصره و یمن داشتند و (با توجّه به اخلاق، روحیات و رفتار آن دو) من نپذیرفتم و خوف آن داشتم که بندگان خدا را به بردگی گرفته و اموال مسلمانان را به خویش اختصاص دهند ... .
[778/ 93] و قال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: و بايعني طلحة و الزبير، و لم يصبرا شهرا كاملا حتى خرجا
ص: 1063
إلى العراق ناكثين. اللَّهم فخذهما بفتنتهما للمسلمين. (1)
یعنی طلحه و زبیر با من بیعت کردند و یک ماه نشده پیمان شکنی کرده و خروج نمودند! خدایا آن ها را مجازات کن که بین مسلمانان فتنه انگیزی کردند.
[779/ 94] عن عثمان مؤذن بني قصي، قال: صحبت عليّا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] سنة كلّها، ما سمعت منه براءة و لا ولاية إلّا أني سمعته يقول: من يعذرني من فلان و فلان؟ فإنهما بايعاني طائعين غير مكرهين، ثم نكثا بيعتي من غير حدث أحدثته، ثم قال: و الله ما قوتل أهل هذه الآية بعد: ﴿ وَ إِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ ﴾ [التوبة (9): 12] (2)
بنابر این روایت، امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با قرائت آیه شریفه گذشته، طلحه و زبیر را از پیشوایان کفر معرفی فرمود که خداوند فرمان به مبارزه با آنان داده است.
[780/ 95] قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : ﴿ يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ تَهَيَّؤُوا لِلْخُرُوجِ إِلَى قِتَالِ أَهْلِ اَلْفُرْقَةِ؛ فاني سَائِرٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً صَادِقاً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ و أَمْرٍ وَاضِحٍ، لا يَهْلِكُ عَنْهُ إِلاَّ هَالِكٌ، وَ إِنَّ في سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةَ أَمْرِكُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ ... اِنْهَضُوا إِلَى هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ يُريدون تَفْرِيقَ جَمَاعَتِكُمْ، لَعَلَّ اَللَّهَ يُصْلِحُ بِكُمْ ذَاتَ اَلْبَيْنِ ﴾. (3)
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم یاران خویش و مردم کوفه را به آمادگی برای مبارزه با عایشه و طلحه و زبیر و یارانشان دعوت نموده و آنان را اهل تفرقه دانست و فرمود: خدا پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را با قرآن و امر روشنی برانگیخت که هر کس از دستور او سرپیچی نماید هلاک می گردد، محفوظ ماندن دین شما در گرو سلطۀ
ص: 1064
و حکومت الهی است. از اطاعت و فرمانبرداری (از خلیفه بر حق) دریغ مدارید و بپاخیزید برای مبارزه با کسانی که می خواهند بین شما تفرقه انگیزی نمایند. و با این بیان، مخالفت اصحاب جمل را با دین صریحاً اعلام فرمود.
[781/ 96] و قدم الحجاج بن غزية الأنصاري (1) فقال: يا أمير المؤمنين:
دراکها دراكها قبل الفوت *** لا وألت نفسي إن خفت الموت
يا معشر الأنصار، انصروا أمير المؤمنين آخراً كما نصرتم رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أوّلا، إنّ الآخرة لشبيهة بالأولى ... . (2)
[782/ 97] و في رواية: و الله لننصرنّ الله عزّ وجلّ كما سمّانا: أنصاراً. (3)
در نبرد جمل، یکی از انصار - به نام حجاج بن غزيه - به (مردم مدینه یعنی) انصار گفت: امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را مانند پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یاری نمایید که این نصرت نیز همانند همان یاری پیشین شماست.
و بنابر روایتی دیگر این نصرت را یاری (دین) خدا دانست.
[783/ 98] ... الزبير خرج يريد عليّاً، فقال له علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : اَنْشُدُك الله هل سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «تقاتله و أنت له ظالم»؟ فقال: لم أذكر، ثم مضى الزبير منصرفاً. (4)
ص: 1065
این روایت به تعابیر دیگر نیز آمده: فكيف بك إذا قاتلته و أنت ظالم له؟!
لتقاتلنّه و أنت ظالم له [ثم ليُنصرنّ عليك]. (1)
أَنْشُدُك الله أسمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «إنک تقاتل [علیّاً] و أنت ظالم [لي/ إنک تقاتلني و أنت لي ظالم]»؟
قال: نعم، و لم أذكر [أذكره] إلّا في مقامي [موقفي] هذا، ثم انصرف. (2)
نشدتك بالله يا زبير، أما سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: إنك تقاتلني و أنت ظالم لي؟! قال: بلى، ولكن نسيت. (3)
ص: 1066
أتذكر يوما أتانا رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و أنا أناجيك؟ فقال: «أتناجيه! و الله ليقاتلتك يوما و هو لك ظالم»! فضرب الزبير وجه دابته فانصرف. (1)
روایات گذشته همه به صراحت دلالت بر ظالم بودن زبیر دارد.
[784/ 99] ثم نادى علي قُدِّسَ سِرُّهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] طلحة - حين رجع الزبير - : يا أبا محمّد، ما الذي أخرجك؟ قال: الطلب بدم عثمان، قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : قتل الله أولانا بدم عثمان، أما سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه»؟! و أنت أول من بايعني ثم نكثت، و قد قال الله عزّ وجلَ: ﴿ فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ ﴾ [الفتح (48): 10] فقال: أستغفر الله، ثم رجع. (2)
[785/ 100] عن رفاعة بن إياس الضبّي، عن أبيه، عن جدّه، قال: كنت مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في الجمل فبعث إلى طلحة أن القني، فلقيه فقال: أَنشُدُك [فأتاه طلحة فقال: نشدتك] الله أسمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه»؟ قال: نعم، قال: «فلِمَ تقاتلني»؟! قال: لم أذكر. فانصرف طلحة. (3)
در این روایات، طلحه به حدیث غدیر و نفرین پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به دشمن علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اعتراف کرده و این صریح در حقانیت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و ضلالت دشمن اوست. و البته
ص: 1067
برخی مطلب را به اجمال ذکر نموده و از حدیث غدیر نامی نبرده اند! (1)
و در روایت قبل طلحه به پیمان شکنی خویش نیز اعتراف نموده است.
[786/ 101] عن زرّ أنه سمع عليّا عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يقول: أنا فقأت عين الفتنة، و لولا أنا ما قُتل [قوتل] أهل النهروان و أهل الجمل، و لولا أني أخشى أن تتركوا العمل لأنبأتكم بالذي قضى الله على لسان نبيكم عَلَيْهَا السَّلاَمُ لمن قاتلهم مبصراً ضلالتهم [لضلالتهم]، عارفاً بالهدى [للهدى] الذي نحن عليه. (2)
این روایت دلالت بر ضلالت مخالفان در نهروان و جمل و همچنین دلالت حقانیت جبهۀ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و پاداش عظیم یارانش دارد.
و البته مطلب درباره خوارج فراوان است و خارج از حوصله این کتاب.
[787/ 102] عن ابن عباس، قال: لمّا بلغ أصحاب علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] - حين ساروا إلى البصرة - أن أهل البصرة قد اجتمعوا لطلحة و الزبير شقّ عليهم و وقع في قلوبهم، فقال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : و الذي لا إله غيره ليظهرنّ على أهل البصرة، و ليقتلن طلحة و الزبير، و ليخرجنّ إليكم من الكوفة ستة آلاف و خمس مائة و خمسون [6550] رجلاً - أو
ص: 1068
خمسة آلاف و خمس مائة و خمسون [5550] رجلاً، شكّ الأجلح - . قال ابن عباس: فوقع ذلك في نفسي، فلمّا أتى أهل الكوفة خرجت فقلت: لأنظرنّ فإن كان كما تقول فهو أمر سمعه، و إلّا فهي خديعة الحرب، فلقيت رجلاً من الجيش فسألته، فو الله ما عتم أن قال ما قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] . قال ابن عباس: و هو ممّا كان رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يخبره. (1)
[788/ 103] قال الأصبغ: شهدت علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يوم صفين و هو يقول: من يبايعني على الموت؟! - أو قال على القتال - فبايعه تسع و تسعون، فقال: أين التمام؟! أين الذي وُعدتُ به؟! قال: فجاء رجل عليه أطمار صوف، محلوق الرأس، فبايعه على الموت و القتل، قال: فقيل: هذا أويس القرني، فما زال يحارب بين يديه حتى قتل. (2)
این روایات و امثال آن - مانند روایات متعدد که دربارۀ «ذو الثدية» خواهد آمد (3) - دلالت بر آن دارد که حضرت در تمامی جنگ ها با اطلاع از جزئیات قضایا و در نتیجه به دستور پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اقدام به جنگ با مخالفان نموده؛ زیرا معنا ندارد که از جزئیات مطالب خبر دهند و تکلیف آن حضرت را روشن نفرمایند.
ص: 1069
در روایتی از ابو الطفيل آمده است: قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: يأتيكم من الكوفة اثنا عشر ألف رجل و رجل، فقعدت على نجفة ذي قار فأحصيتُهم فما زادوا رجلاً و لا نقصوا رجلاً. (1) گفته شده که این روایت خبر از افرادی بوده که از کوفه برای یاری آن حضرت آمده اند ولی روایت پیشین مربوط به افرادی است که در مرحلۀ نخست آمدند. (2)
روایات دیگری در اطلاع آن حضرت از جزئیات وقایع نقل شده که خارج از حوصله این نوشتار است. (3)
ص: 1070
[789/ 104] عن علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، قال: ذكرت للنبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عماراً، فقال: ﴿ أَمَا إِنَّهُ سَيَشْهَدُ مَعَكَ مَشَاهِدَ أَجْرُهَا عَظِيمٌ، وَ ذِكْرُهَا كَثِيرٌ، وَ ثَنَاؤُهَا حَسَنٌ ﴾. (1) پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: عمار با تو در مبارزاتی شرکت می کند (جمل و صفین) که پاداش عظیم و ستایش نیکو دارد و از آن (به نیکی) فراوان یاد می شود.
[790/ 105] قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : ﴿ انفِرُوا إِلَى بَقِيَّةِ اَلْأَحْزَابِ، اِنْفِرُوا بِنَا إِلَى مَا قَالَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ ﴾، إنا نقول: صدق الله و رسوله، و يقولون: كذب الله و رسوله. (2)
که دلالت بر آن دارد که مخالفان آن حضرت - در جنگ صفین - باقی ماندگان از احزاب مشرکین بوده اند، و آن ها تکذیب کنندگان خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده اند!
در نامه های آن حضرت نیز نکاتی که دلالت بر گمراهی معاویه دارد به چشم می خورد مانند آن که حضرت او را پیرو شیطان و بی دین معرفی فرموده اند.
[791/ 106] إن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كتب إلى معاوية: ﴿ أَمَّا بعدُ ... فَأَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ اَلشَّقَاءِ؛ فَإِنَّكَ يَا مُعاوِيَةُ مُتْرَفٌ، قَدْ أَخَذَ اَلشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذاً، وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرِي ﴾. (3)
[792/ 107] ﴿ أَمَّا بَعْدُ؛ فَطَالَ مَا دَعَوْتَ - أَنْتَ و كَثِيرٌ مِن أَوْلِيَائِكَ أوْلِيَاءِ الشَّيطانِ - الحَقِّ أسَاطِيرَ، و حاوَلْتُم إِطْفَاءَهُ بِأَفْوَاهِكُمْ، و نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُم، فَأَبَى اللَّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَو كَرِهَ الكافِرُونَ، وَ لَعَمرِي لَيَتَمَّنَّ اللَّهُ نُورَهُ بِكُرْهِكَ، فَعَقب مِن دُنْيَاكَ اَلْمُنْقَطِعَةِ مَا طَابَ لَكَ، فَكأنَّ أجَلَكَ قَدِ انْقَضَى، و عَمَلُكَ قَد هَوَى، و السَّلامُ علَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى ﴾. (4)
ص: 1071
[793/ 108] ... فأنا أبو حسن، قاتل جدّك و أخيك و خالك شدخاً يوم بدر، و ذلك السيف معي، و بذلك القلب ألقى عدوي، ما استبدلت ديناً، و لا استحدثت نبياً، و إني لعلى المنهاج الذي تركتموه طائعين، و دخلتم فيه مكرهين. (1)
[794/ 109] قالوا: يا أمير المؤمنين ... و لا تعجل إلى قتال أهل الشام، فإنا - و الله - ما ندري و لا تدري لمن تكون الغلبة إذا التقيتم، و لا على من تكون الدبرة ! فحمد علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم الله و أثنى [عليه]، ثم قال: «أما الدبرة، فإنها على الضالّين العاصين ظفروا أو ظُفر بهم». (2) به آن حضرت عرض کردند: برای مبارزه با شامیان عجله نکن؛ زیرا معلوم نیست چه کسی پیروز می شود و چه کسی شکست می خورد؟ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به صراحت فرمود: شکست برای گمراهان و گنهکاران است، غالب شوند یا مغلوب!
[795/ 110] دخل أبو زينب ابن عوف، على علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فقال: يا أمير المؤمنين ... قد أمرتنا بالمسير إلى هذا العدو، و قد قطعنا ما بيننا و بينهم من الولاية و أظهرنا لهم العداوة، نريد بذلك ما يعلمه الله تعالى من طاعتك، أليس الذي نحن عليه هو الحق المبين، و الذي عليه عدونا هو الحوب الكبير؟!
فقال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: بلى، شهدت أنك إن مضيت معنا ناصراً لدعوتنا، صحيح النية في نصرنا، قد قطعت منهم الولاية، و أظهرت لهم العداوة كما زعمت، فإنك ولي الله، تسبح في رضوانه، و تركض في طاعته، فأبشر أبا زينب.
و قال له عمار بن ياسر: أثبت أبا زينب، و لا تشك في الأحزاب، أعداء الله و رسوله. فقال أبو زينب: ما أحبّ أن لي شاهدين من هذه الأمة شهدا لي عمّا سألت
ص: 1072
من هذا الأمر الذي أهمّنى مكانكما. و خرج عمار بن ياسر، و هو يقول:
سيروا إلى الأحزاب أعداء النبيّ *** سيروا فخير الناس أتباع عليّ (1) .
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در ضمن گفتگویی به یکی از یارانش - به نام ابو زینب - فرمود: خدا را گواه می گیرم که اگر با نیت درست ما را یاری نمایی و از دشمنان بریده باشی و دشمنی ات را با آنان اظهار و اعلام نمایی تو ولی خدا، در رضوان الهى غوطه ور و در پیروی فرمانش کوشا بوده ای، پس بشارت باد تو را.
عمار در تأیید فرمایش آن حضرت گفت: ای ابو زینب ثابت قدم باش، و تردیدی به خود راه مده که اینان همان احزاب هستند، دشمنان خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.
ابو زینب خوشحال شد که شاهدی بهتر از این دو بزرگوار پیدا نخواهد کرد!
پس از آن، عمار در حالی که رجز می خواند به میدان رفت و می گفت:
به راه افتید به سوی احزاب، دشمنان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم،
به راه افتید، بهترین مردم پیروان علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم هستند.
[796/ 111] و قال أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - بعد رفع المصاحف - : ﴿ أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي أَحَقُّ مَنْ أَجَابَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ، (2) وَلكِنَّ مُعَاوِيَةَ، و عَمْرُو بنَ العاصِ، و ابنِ أبي مُعَيطٍ، و ابْنُ أَبِي سَرْحٍ، و ابْنُ مُسْلَمَةَ (3) لَيْسُوا بِأَصْحابِ دِينٍ و لا قُرْآنٍ، إِنِّي أَعْرَفُ بِهِمْ مِنْكُمْ، صَحِبْتُهُمْ صِغَاراً و رِجَالاً فَكَانُوا شَرَّ صِغَارٍ وَ شَرَّ رِجَالٍ، وَ يْحَكُمْ إِنَّهَا كَلِمَةُ حَقٍ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ ! إنَّهُم مَا رَفَعُوهَا أنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا و يَعْمَلُونَ بِهَا وَلَكِنَّها الخَديعَةُ وَ الوَهنُ وَالمَكيدَةُ ﴾ !
ص: 1073
و في لفظ : «و يحكم - و الله - إنهم ... و ما رفعوها إلا خديعة و دهاء و مكيدة». (1)
این خطبه - که پس از قضیه قرآن بر نیزه زدن شامیان ایراد شده - به روشنی دلالت بر آن دارد که: لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر حق هستند و مخالفان آن حضرت دین ندارند، در کودکی و بزرگسالی از بدترین مردم بوده، از قرآن بی خبرند و به آن عمل نمی کنند و از روی خدعه و نیرنگ قرآن را بر نیزه زده اند.
[797/ 112] و نیز در همین زمینه فرمود: ... «فإني إنما قاتلتُهم ليدينوا بحكم هذا الكتاب؛ فإنهم قد عصوا الله عزّ وجلّ فيما أمرهم و نسوا عهده و نبذوا كتابه. (2)
یعنی اصلاً مبارزه من با آنان برای همین است که حکم قرآن را بپذیرند؛ زیرا آنان نافرمانی خدای عزّ وجلّ کرده، پیمان او را رها کرده و به دست فراموشی سپرده و قرآن را به دور انداخته اند.
[798/ 113] و قال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ مَا أَقِرَّ لِمُعَاوِيَةَ وَ لاَ لِأَصْحَابِهِ أَنَّهُمْ مُؤْمِنُونَ وَ لاَ مُسْلِمُونَ ﴾. (3)
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به صراحت فرمود: من نمی پذیرم که معاویه و یارانش مؤمن یا مسلمان باشند!
ص: 1074
[799/ 114] نادى حوشب الحميري عليّا عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يوم صفين فقال: انصرف عنا یا ابن أبي طالب؛ فإنّا ننشدك الله في دمائنا و دمك، و نخلّي بينك و بين عراقك، و تخلّي بيننا و بين شامنا، و تحقن [و نحقن] دماء المسلمين. فقال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ هيهاتَ ... وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ الْمُدَاهَنَةَ تَسَعُني في دِينِ اللَّهِ لَفَعَلْتُ و لَكَانَ أهْوَنَ عَلَيَّ فِي المَؤُنَةِ، وَلكِنَّ اللَّهَ عزَّ وجلّ لَمْ يَرْضَ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرْآنِ بِالسُّكُوتِ وَ اَلْإِدْهَانِ إِذَا كَانَ اَللَّهُ يُعْصَى وَ هُمْ يُطِيقُونَ اَلدِّفاعَ وَ اَلجِهَادَ حَتَّى يَظهَرَ أَمْرُ اَللَّه ﴾. (1)
پس امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ترک مبارزه با آنان را کوتاهی و بی دینی دانسته، و این صریح در حقانیت حضرت و ناحق بودن معاویه و یاران اوست.
[800/ 115] و قال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يوم صفّين: معاشر المسلمين استشعروا الخشية، و غضّوا الأصوات، و تجلببوا السكينة، و اعملوا الأسنّة، و أقلقوا السيوف قبل السلّة ... و نافحوا بالظبا، و صلوا السيوف بالخطا و النبال بالرماح؛ فإنكم بعين الله، و مع ابن عم نبيه صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، عاودوا الكرّ، و استحيوا من الفرّ؛ فإنه عارٌ باقٍ في الأعقاب و الأعناق، و نارٌ يوم الحساب، و طيبوا عن أنفسكم أنفساً، و امسوا إلى الموت أسححاً، و عليكم بهذا السواد الأعظم و الرواق المطيب فاضربوا ثبجه؛ فإن الشيطان راكب صعبه، و مفرش ذراعيه، قد قدم للوثبة يداً و أخّر للنكوص رِجلاً، فصمداً صمداً حتى يتجلّى لكم عمود الدّين ﴿ وَ أَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَلَن يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ ﴾ [سورة محمد (47): 35].
و زاد بعضهم: ثم صدر عنّا، و هو يقرأ: ﴿ قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ ﴾ [ التوبة (9): 14]. (2)
ص: 1075
[801/ 116] و قال أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم في خطبة له: ﴿ مُعَاوِيَةَ وَ جُنْده اَلْفِئَةُ الطَّاغِيَةُ الْبَاغِيَةُ، يَقُودُهُمْ إِبْلِيسُ وَ يَبْرُقُ لَهُمْ بِبَارِقِ تَسْوِيفِهِ، وَ يُدَلِّيهِمْ بِغُرُورِهِ ... . ﴾ (1)
[802/ 117] و في خطبة أخرى: ﴿ فَانْتَهُوا بِأَجْمَعِكُمْ، وَ أَجْمِعُوا عَلَى حَقِّكُم، وَ تَجَرَّدُوا لِحَرْبِ عَدُوِّكُم، وَ قَدْ أَبْدَتِ الرَّغْوَةُ عَنِ اَلصَّرِيحِ، وَ بَيَّنَ الصُّبْحِ لِذِي عَيْنَيْنِ، إِنَّمَا تُقَاتِلُونَ الطُّلَقَاءَ، وَ أَبْنَاءَ اَلطُّلَقَاءِ وَ أُولِي اَلْجَفَاءِ، وَ مَنْ أَسْلَمَ كرْهاً، وَ كَانَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَنْفَ اَلْإِسْلاَمِ كُلِّهِ حرباً، أَعْدَاءَ اَللَّهِ وَ اَلسُّنَّةِ وَ اَلْقُرْآنِ، وَ أَهْلِ اَلْبِدَعِ وَ اَلْأَحْدَاثِ، وَ مَنْ كَانَ بَوَائِقُهُ تُتَّقَى، وَ كَانَ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ مُنْحَرِفاً، أَكَلَةُ اَلرِّشَا، وَ عَبَدَةَ اَلدُّنْيَا، لَقَدْ أنْهَى إِلَيَّ أَنَّ اِبْنَ اَلنَّابِغَةِ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى أَعْطَاهُ وَ شَرَطَ لَهُ أَنْ يُؤْتِيَهُ مَا هِيَ أَعْظَمُ مِمَّا فِي يَدِهِ مِنْ سُلْطَانِهِ. أَلاَ صفرت يَدُ هَذَا اَلْبَائِعِ دِينَهُ بِالدُّنْيَا، وَ خَزِيَتْ أَمَانَةُ هَذَا المشترى نُصْرَةَ فَاسِقٍ غَادِرٍ بِأَمْوَالِ اَلْمُسْلِمِينَ ... وَ يَوَدُّ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ ذَكَرت لَوْ وَ لُوا عَلَيْكُمْ فَأَظْهَرُوا فِيكُمُ الْكُفْرَ وَ الفَسادَ وَ الفُجُورَ وَ التَّسَلُّطَ بجبرية، وَ اتَّبِعُوا الْهَوَى وحَكَمُوا بِغَيْرِ الحَقِّ ... و إنِّي مِن ضَلالَتِهِمُ الَّتي هُمْ فِيهَا و الْهُدَى الَّذي نَحنُ عَلَيهِ لَعَلَى ثِقَةٍ وَ بَيِّنَةٍ و يَقِينٍ و بَصِيرَةٍ ... فَو اللَّهِ إنِّي لَعَلَى الحَقِّ ... . ﴾ (2) سر تا سر اين خطبه ها - بویژه آیاتی که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قرائت فرمود - دلالت بر حقانیت آن حضرت و ضلالت دشمنانش دارد.
[03/ 118] قال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] : ﴿ نَحْنُ اَلنُّجَبَاءُ وَ أَفْرَاطُنَا أَفْرَاطُ اَلْأَنْبِيَاءُ وَ حِزْبُنَا حِزْبٌ
ص: 1076
اَللَّهِ، وَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ الشَّيْطانِ! وَ مَنْ سَوَّى بَيْنَنَا وَ بَيْنَ عَدُوِّنَا فَلَيْسَ مِنَّا ﴾. (1)
پس حضرت پیروان خویش را حزب الله، و فئه باغيه - يعنى معاويه و لشکر شام - را حزب شیطان معرفی نمود و افزون بر آن تکلیف مدافعان آنان را روشن نمود که هر کس امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را با دشمنش برابر بداند از آن حضرت (یعنی از پیروان علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و حزب الله) نیست. (2)
[804/ 119] عن علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قال: ﴿ مَنْ أَرَادَ أَن يُسْأَلَ عَنْ أَمْرِنَا و أَمْرِ الْقَوْمِ: فَإِنَّا و أَشْيَاعَنَا - يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضَ - عَلَى سُنَّةِ مُوسَى و أَشْيَاعِهِ وَ إنَّ عَدُوَّنا - يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأرضَ - عَلى سُنَّةِ فِرعَونَ وَ أشياعِهِ ﴾. (3)
ص: 1077
امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در این فرمایش پیروان خویش را از ابتدای آفرینش آسمان ها و زمین بر راه و روش حضرت موسی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و پیروانش و دشمنانش را بر راه و روش فرعون و فرعونیان آن هم از ابتدای آفرینش آسمان ها و زمین معرّفی فرموده است !!
[805/ 120] سئل علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] عن قتلاه و قتلى معاوية، قال: يؤتى بي و بمعاوية يوم القيامة فنجتمع [فنجيء و نختصم] عند ذي العرش فأيّنا فلج فلج أصحابه. (1)
از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دربارۀ کشتگان لشکر خودش و لشکر معاویه سؤال شد، حضرت در پاسخ فرمود: روز قیامت من و معاویه نزد خداوند با یکدیگر می ستیزیم، هر کس برنده شود یارانش نیز برنده خواهند شد.
[806/ 121] در ضمن قضیه حکمیت آمده است که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را در نوشتن پیمان حدیبیه نقل فرمود كه: ﴿ إِنَّكَ سَتُدْعَى إِلَى مِثْلِهَا فَتُجِيبُهَا ﴾ (2) یعنی: از تو نیز مانند همین مطلب را درخواست می نمایند - اشاره به آن که همان گونه که کفار گفتند باید لفظ «رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» از نوشته محو شود، آن ها
ص: 1078
درخواست محو لقب «امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم» را از آن حضرت درخواست خواهند نمود - عمرو بن العاص گفت: سبحان الله ما را که اهل ایمان هستیم به کفار تشبیه میکنی؟! حضرت - او را به مادرش که به فحشا شناخته می شد (1) نسبت داد و - فرمود: پسر نابغه، آیا شده که تو یاور فاسقان و دشمن مؤمنان نباشی؟!
[07/ 122] جاء رجل إلى علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ، فقال: يا أمير المؤمنين، هؤلاء القوم الذين نقاتلهم، الدعوة واحدة، و الرسول واحد، و الصلاة واحدة، و الحج واحد، فبم [فماذا] نسمّيهم؟ قال: تسمّيهم [سمّهم] بما سمّاهم الله في كتابه ... أما سمعت الله تعالى يقول: ﴿ تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَ آتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَن آمَنَ وَ مِنْهُم مَن كَفَرَ ﴾ [ وَلَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ] [البقرة (2): 253] فلمّا وقع الاختلاف، كنا نحن أولى بالله و بالكتاب و بالنبي [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] و بالحقّ، فنحن الذين آمنوا و هم الذين كفروا، و شاء الله قتالهم فقاتلناهم هدى بمشيئة الله ربّنا و إرادته [فقاتلهم بمشيئته و إرادته]. (2)
[808/ 123] در منابع فراوان با اسناد معتبر نقل شده که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم عده ای از دشمنانش از جمله معاویه و عمرو بن العاص را لعن و نفرین می نمود. (3)
ص: 1079
و بدون شک «لعن المؤمن كقتله» (1) و هیچ گاه آن حضرت حاضر نخواهد شد که مؤمنی را لعن نماید.
[809/ 124] قال ابن عبد البرّ: و روينا: أنّ الحسن بن علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قال لحبيب بن مسلمة - في بعض خرجاته بعد صفّين - : يا حبيب، ربّ مسير لك في غير طاعة الله! فقال له حبيب: أمّا إلى أبيك فلا. فقال له الحسن: بلى و الله، و لقد طاوعت معاوية على دنياه، و سارعت في هواه، فلئن كان قام بك في دنياك لقد قعد بك في دينك، فليتك إذ أسأت الفعل أحسنت القول، فتكون كما قال الله تعالى: ﴿ وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا
ص: 1080
بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئَاً ﴾ [التوبة (9): 102]، ولكنك كما قال الله تعالى: ﴿ كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴾ [المطففين (83): 14]. (1)
بنابر این روایت، امام مجتبی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، حبیب بن مسلمه را ملامت فرمود که او در جنگ صفین برای دنیا با معاویه همراه شده و دین خویش را از دست داده و مصداق آیه ای گشته که دربارۀ فاجرانِ تجاوزگرِ گناه پیشه نازل شده است.
[810/ 125] عمار در جنگ صفین دربارۀ معاویه گفت: أتريدون أن تنظروا إلى من عادى الله و رسوله و جاهدهما و بغى على المسلمين و ظاهر المشركين فلمّا رأى الله عزّ وجلّ يعزّ دينه و يظهر رسوله أتى النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فأسلم، و هو فيما نرى راهب غير راغب، ثم قبض الله عزّ وجلّ رسوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، فو الله إن زال بعده معروفاً بعداوة المسلم و هوادة المجرم، فاثبتوا له و قاتلوه؛ فإنه يطفئ نور الله و يظاهر أعداء الله عز وجلّ. (2)
عمار می گوید: اسلام معاویه واقعی نبوده، او همیشه معروف به دشمنی با مسلمانان و در صدد خاموش کردن نور خدا و پشتیبانی از دشمنان خداست.
[811/ 126] در منابع فراوان با اسناد معتبر نقل شده که عمار - خطاب به شامیان یا در ضمن گفتگویی با یاران خویش - می گفت:
و الله لو هزمونا حتى يبلغوا سَعَفَات هَجَر لعلمنا أنا على حق و أنهم على باطل. (3) و في لفظ : و أنهم على الضلالة. (4)
ص: 1081
و في لفظ : لو ضربونا بأسيافهم حتى نبلغ سَعَفَات هَجَر لعلمنا أنا على الحق و هم على الباطل. (1)
و في رواية: لعلمت أن صاحبنا على الحقّ و هم الباطل. (2)
و في رواية: لعلمنا بأننا على حق و أنكم على باطل، و أن قتلانا في الجنة و قتلاكم في النار. (3)
این روایت که صریح در حقانیت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و اصحابش و ضلالت و ناحق بودن معاویه و یارانش می باشد، در منابع فراوان نقل شده است. (4)
[812/ 127] ثم خرج عمار بن ياسر و قال: اللهم اني لا أعمل [لا أعلم] اليوم عملاً أرضى من جهاد هؤلاء، الفاسقين [و لو أعلم عملاً هو أرضي لك منه لفعلته]، ثم
ص: 1082
نادى: مَن سعى في رضوان ربّه فلا يرجع إلى مال و لا ولد، فأتاه عصابة [فقال:] اقصدوا بنا هؤلاء الذين يطلبون بدم عثمان، يخادعون بذلك عمّا في نفوسهم من الباطل، ثم مضى، فلا يمرّ بواد من صفّين إلّا اتبعه من هناك من الصحابة ... حتى دنا من عمرو بن العاصي، و قال: يا عمرو بعت دينك بمصر، تبّاً لك، فقال: إنما أطلب دم عثمان، فقال: أشهد أنك لا تطلب وجه الله ... في كلام كثير. (1)
از این روایت روشن است که عمار شامیان را فاسق و برترین عمل را جهاد با آن ها دانسته است و مردم را به جنگ با آن ها دعوت نموده و صحابه ای که حضور داشته اند دعوت او را اجابت کرده اند. عمار گفته: آن ها خونخواهی عثمان را بهانه ای برای فریب قرار داده اند و به عمرو بن العاص گفته: تو دینت را برای رسیدن به حکومت مصر فروخته ای.
[813/ 128] و قال أبو مسعود و طائفة لحذيفة: إذا اختلف الناس بمن تأمرنا؟ قال: عليكم بابن سمية فإنه لن يفارق الحقّ حتى يموت.
أو: فإنه يدور مع الحق حيث دار. (2) حذیفه نیز مردم را به متابعت از عمار فرمان می داد و می گفت او هیچ گاه از حق جدا نخواهد شد.
[814/ 129] و قال عمرو بن الحَمِق الصحابي يومئذ: و الله يا أمير المؤمنين، إنى ما أجبتك [أحببتك] و لا بايعتك على قرابة بيني و بينك، و لا إرادة مال تؤتينيه، و لا التماس سلطان ترفع [يرفع] ذكري به، ولكنني أجبتك [أحببتك] بخصال خمس: إنك ابن عمّ رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و وصيّه، و أبو الذرية التي بقيت فينا من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و أسبق الناس إلى الاسلام، و أعظم المهاجرين سهماً في الجهاد.
فلو أني كلّفت نقل الجبال الرواسي، و نزح البحور الطوامي، حتى يأتي على يومي
ص: 1083
في أمر أُقوي به وليّك، و أُوهن [و أهين] عدوّك، ما رأيت أني قد أدّيت فيه كل الذي يحقّ ليّ من حقّك. (1)
عمرو بن حَمِق صحابی پیروی از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را لازم و مستند به وصی بودن، سبقت در اسلام، سابقۀ درخشان آن حضرت در جهاد و ... می دانست و می گفت: دریاری و تقویت یاران و تضعیف یا خواری دشمنان شما هر کاری انجام دهم - حتی اگر به جابجایی کوه ها و کشیدن آب دریا ها باشد - نتوانسته ام حق شما را ادا کنم!
[815/ 130] سئل جابر بن عبد الله عن قتال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، فقال: ما يشكّ في قتال علي إلّا كافر. (2) از جابر دربارۀ جنگ های امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پرسیدند، او پاسخ داد: در (حقانیت) آن حضرت در جنگ شک نمی کند مگر کافر!
[816/ 131] در منابع متعدد آمده که دو نفر نزاع داشتند و هر کدام ادعا می کرد که من عمار را کشتم، عمرو بن العاص به آن ها گفت: دعوای شما بر سر این است که کدام یک جهنمی هستید! معاویه او را بر این سخن ملامت کرد، او در پاسخ معاویه گفت: و الله إنك لتعلمه، و لوددت أني متُّ قبل هذا بعشرين سنة. یعنی: به خدا سوگند، تو می دانی که آن چه می گویم درست است، ای کاش من 20 سال پیش از این واقعه مرده بودم. (3)
ص: 1084
[817/ 132] و كان عبد الله بن عمرو بن العاص يلوم أباه على القتال في الفتنة ... يقول: ما لي و لصفّين ما لي و لقتال المسلمين، لوددت أني متّ قبلها بعشرين سنة. (1)
عبد الله پسر عمرو بن العاص نیز آرزو می کرد که ای کاش من 20 سال پیش از این واقعه مرده بودم.
و در روایت شماره 26 گذشت که ابن ابی الحدید در ضمن نقل واقعه جمل می نویسد: ... فلمّا دخل الحسن [بن علي بن أبي طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و عمار الكوفة، اجتمع إليهما الناس، فقام الحسن [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فاستنفر الناس، فحمد الله و صلّى على رسوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، ثم قال: أيها الناس، إنا جئنا ندعوكم إلى الله و إلى كتابه و سنّة رسوله، و إلى أفقه من تفقّه من المسلمين ... و هو يسألكم النصر، و يدعوكم إلى الحق، و يأمركم بالمسير إليه، لتوازروه و تنصروه على قوم نكثوا بيعته، و قتلوا أهل الصلاح من أصحابه، و مثّلوا بعماله، و انتهبوا بيت ماله فاشخصوا إليه رحمكم الله، فمروا بالمعروف و انهوا عن المنكر، و احضروا بما يحضر به الصالحون.
و در روایت شماره 96 گذشت که: لمّا أن أصيب زيد بن صوحان يوم الجمل أتاه علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و به رمق فوقف عليه أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... فقال [زيد]: ... و الله ما قاتلت معك من جهل ولكني سمعت حذيفة بن اليمان يقول: سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «علي أمير البررة، و قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله، ألا و إن الحقّ معه، ألا و إن الحقّ معه يتبعه، ألا فميلوا معه».
و در روایت شماره 115: قال [حذيفة]: أيها الناس ... فعليكم بتقوى الله و انصروا علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و وازروه، فو الله إنه لعلى الحق آخراً و أولاً ... و قال لابنيه صفوان
ص: 1085
و سعد: احملاني و كونا معه، فستكون له حروب كثيرة فيهلك فيها خلق من الناس، فاجتهدا أن تستشهدا معه؛ فإنه - و الله - على الحق، و من خالفه على الباطل.
و در روایت شماره 116: قال [حذيفة]: آمركم أن تلزموا عمّارا ... .
و در روایت شماره 116/1: قال [حذيفة]: دوروا مع كتاب الله حيث ما دار، و انظروا الفئة التي فيها ابن سمية فاتبعوها؛ فإنه يدور مع كتاب الله حيث ما دار.
و در روایت شماره 116/2: ابن سمية ما عرض عليه أمران قط الا اختار الأرشد منهما [أرشدهما]. في لفظ: ما خيّر بين أمرين الا اختار أرشدهما.
و در روایت شماره 116/3: أبو اليقظان على الفطرة لا يدعها حتى يموت.
و در روایت شماره 345 گذشت که: مالک اشتر در ضمن خطبه ای خطاب به لشکریان گفت: و اعلموا أنكم على الحق و أن القوم على باطل، يقاتلون مع معاوية الطليق ابن الطليق ... بدانید که شما بر حق هستید و دشمن بر باطل .آن ها به رهبری معاویه که از طلقا و فرزند طلقا است می جنگند و شما به رهبری امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پسر عمو و برادر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و به همراهی حدود 100 نفر از بدریون و صحابه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. شما با پرچم پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و آن ها با پرچم مشرکان!
و در روایت شماره 978 خواهد آمد که در نوشته ای از اصحاب حضرت عیسی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با اشاره به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آمده است: «و من أدرك ذلك العبد الصالح فلينصره فإن القتل معه شهادة». هر کس آن بنده شایسته را درک نمود یاریش کند که کشته شدن در رکاب او شهادت است.
ص: 1086
روایاتی که دربارۀ «فئه باغیه» وارد شده از جمله روایات فراوان که: «عمار را
فئه باغیه - یعنی گروه تجاوزگر - خواهد کشت» (1) مدح و ستایش امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش و تأیید مبارزات آن ها بشمار می رود؛ به این بیان که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آن گروه را متجاوز و ستمگر و باغی و پیشوای گروه مخالف را امام بر حق معرفی فرمود.
شماره یک:
ابن حجر عسقلانی در شرح بخاری به این مطلب تصریح کرده و گفته:
مصنّف - یعنی بخاری - فضائل و مناقبی برای امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در بخش های دیگر کتابش نقل کرده مانند ... مبارزه با باغیان و متجاوزان که در روایت ابو سعید گذشت: «عمار را گروه تجاوزگر می کشد»... و مبارزه با خوارج و موارد دیگری که با تتبع معلوم می شود. (2)
و در جای دیگر می نویسد: و أمّا كون الحقّ كان في يد علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فدليله: «تقتل عمارا الفئة الباغية» و هو حديث مروي من طرق عديدة. (3)
شماره دو:
عسقلانی و عینی - شارح دیگر بخاری - در شرح همین روایات می نویسند:
این روایات که «عمار را گروه تجاوزگر می کشد» به روشنی دلالت دارد بر
ص: 1087
فضیلت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و عمار و ردّ بر ناصبیان است که خیال می کنند علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جنگهایش اشتباه کرده و کارش درست نیست. (1)
به کلماتی دیگر از اهل تسنن توجّه فرمایید که با اشاره به حدیث گذشته، امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را در مبارزه اش برحق و دیگران را متجاوز و باغی می دانند: (2)
شماره سه:
و قال البيهقي الشافعي (المتوفى 458): إن الذي خرج عليه و نازعه كان باغيا عليه، و كان رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قد أخبر عمار بن ياسر بأن الفئة الباغية تقتله، فقتله هؤلاء الذين خرجوا على أمير المؤمنين علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في حرب صفين ... .
سمعنا أبا بكر محمّد بن إسحاق بن خزيمة [(المتوفى 311)] يقول: ... و كل من نازع أمير المؤمنين علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في امارته [خلافته] فهو باغ، على هذا عهدتُ مشايخنا، و به قال ابن إدريس - يعني الشافعي [المتوفى 204] - . (3)
شماره چهار:
و قال أبو منصور عبد القاهر البغدادي الشافعي (المتوفى 429): و أما أصحاب معاوية فإنهم بغوا و سمّاهم النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: بغاة في قوله لعمار: «تقتلك الفئة الباغية». (4)
ص: 1088
شماره پنج:
و قال ابن حزم (المتوفى 456): و كذلك أنذر عليه [و آله] السلام بأن عمارا تقتله الفئة الباغية؛ فصحّ أن عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هو صاحب الحقّ. (1)
شماره شش:
و قال أبو المعين ميمون بن محمّد النَسَفي (المتوفی 508): و قال صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية» و قد قُتل يوم صفين تحت راية علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و لو لم يكن هو رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على الحقّ لما كان من يقاتله باغياً. (2)
شماره هفت:
و قال النووي (المتوفى (676): و الفئة: الطائفة و الفرقة.
قال العلماء: هذا الحديث حجّة ظاهرة في أن علياً رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان مُحقاً مُصيباً و الطائفة الأخرى بغاة، لكنهم مجتهدون، فلا إثم عليهم لذلك، كما قدّمناه في مواضع. (3)
شماره هشت:
و قال ابن همام الحنفي (المتوفی 681): كان علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على الحق في قتال الجمل و قتال معاوية بصفين.
و قول النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية» - و قد قتله أصحاب معاوية - صريحٌ بأنهم بغاة. (4)
ص: 1089
شماره نه:
و قال القاضي البيضاوي الشافعي (المتوفى قبل 700) (1) : «تقتله الفئة الباغية» يريد به معاوية و قومه. و هذا صريح في بغي طائفة معاوية الذين قتلوا عمارا في وقعة صفين و أن الحقّ مع علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و هو من الإخبار بالمغيبات. (2)
شماره ده:
و قال الغرناطي الكلبي (المتوفى 741): و أما صفة عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فقوله: ﴿ وَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُّ هُمْ يَنتَصِرُونَ ﴾ [الشورى (42): 39]؛ لأنه لمّا قاتلته الفئة الباغية قاتلها انتصاراً للحق، و انظر كيف سمّى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم المقاتلين لعلي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: الفئة الباغية حسبما ورد في الحديث الصحيح أنه قال لعمار بن ياسر: «تقتلك الفئة الباغية»، فذلك هو البغي الذي أصابه ... .
فإن قيل: كيف ذكر الانتصار في صفات المدح - في قوله ﴿ وَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُّ هُمْ يَنتَصِرُونَ ﴾ - و المباح لا مدح فيه و لا ذمّ.
فالجواب: من ثلاثة أوجه: ... و الثالث: إن كانت الإشارة بذلك إلى علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] حسبما ذكرنا فانتصاره محمود؛ لأن قتال أهل البغي واجب لقوله تعالى ﴿ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي ﴾ [الحجرات (49): 9]. (3)
شماره یازده:
و قال الذهبي (المتوفى 748) في ضمن كلام له: ... هم طائفة من المؤمنين بغت على الإمام على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و ذلك بنصّ قول المصطفى صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية»...
ص: 1090
و لا نرتاب أن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أفضل ممن حاربه، و أنه أولى بالحق. (1)
شماره دوازده:
وقال الزيلعي (المتوفی 762): و أما إن الحقّ كان بيد علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في نوبته فالدليل عليه قول النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية» و لا خلاف أنه كان مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و قتله أصحاب معاوية. (2)
شماره سیزده:
و قال ابن كثير (المتوفى 774): و هذا مقتل عمار بن ياسر مع أمير المؤمنين علي ابن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قتله أهل الشام، و بان و ظهر بذلك سرّ ما أخبر به الرسول صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم من أنه تقتله الفئة الباغية، و بان بذلك أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] محقّ و أن معاوية باغٍ. (3)
شماره چهارده:
و قال القاري (المتوفى 1014): قال ابن الملك: اعلم أن عماراً قتله معاوية و فئته، فكانوا طاغين باغين بهذا الحديث؛ لأن عماراً كان في عسكر علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و هو المستحقّ للإمامة، فامتنعوا عن بيعته. (4)
شماره پانزده:
ملا علی قاری (متوفی 1014) در ادامه نظر خویش را چنین اظهار می دارد که: معاویه در واقع باغی است و ریاکارانه رفتار کرده (که خود را خونخواه عثمان معرفی نموده) و این حدیث - که «عمار را گروه تجاوزگر می کشد» - در
ص: 1091
سرزنش او وارد شده، ولی او قرآن و حدیث را کنار گذاشته است (و با دین خدا هیچ ربطی ندارد)!! (1)
شماره شانزده:
ابن عماد حنبلی (متوفی 1089) می گوید: جماعتی از اهل بدر و بیعت رضوان با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بودند و آن حضرت پرچم های پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را به همراه داشت. اجماع بر امامت آن حضرت، و تجاوز و ستم گروه مخالف واقع شده است. اهل تسنن بر این مطلب دلائلی اقامه کرده اند که از همه روشن تر و ثابت تر روایت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خطاب به عمار است: «تقتلك الفئة الباغية».
شبهۀ معاویه و یارانش خونخواهی عثمان بود، ولی شرعاً بر آن ها لازم بود که با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بیعت نمایند و از راه درست و شرعی خونخواهی نمایند. (2)
شماره هفده:
آلوسی (متوفی 1270) می گوید: اهل تسنن جز اندکی از آنان معتقدند که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزاتش بر حق بوده و از حقّ حتی به اندازۀ یک وَجَب فاصله
ص: 1092
نگرفته و کسانی که با او مبارزه نمودند در جمل و صفین باغی و تجاوزگر بوده اند. حقانیت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم که نیازی به توضیح ندارد، اما بغی و تجاوز کسانی که با آن جناب جنگیدند به جهت آن است که بر امام بر حق خروج نمودند، و در حدیث صحیح آمده است که: عمار را گروه باغی و تجاوزگر می کشد. (1)
شماره هجده:
یکی از معاصرین در شرح عقائد اهل تسنن، در ایمان به حوض کوثر گفته: در صحیحین آمده که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: «در قیامت گروهی از اصحابم بر من وارد می شوند ولی آن ها را از حوض کوثر دور می کنند، من می گویم: پروردگارا این ها از اصحاب من هستند! خداوند می فرماید: تو نمی دانی که آن ها پس از تو چه کردند، آن ها به گذشته خویش [یعنی کفر جاهلیت] بازگشتند!
شارح می نویسد: این مصداق روایتی است که مسلم نقل کرده: «در اصحاب من 12 منافق وجود دارد ...».
عده ای از پیشوایان و بزرگان از محققین دانشمندان بر این عقیده اند که مراد از آن، سران مخالفین و مبارزینی هستند که با سرور ما علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] جنگیدند و در امر خلافت با او نزاع داشتند.
البته عایشه و طلحه و زبیر استثنا می شوند چون توبه کرده اند.
و حدیث دیگری که تعیین کننده (منافقین و رانده شدگان از حوض) است حدیث صحیح و متواتری است که در صحیحین آمده: «عمار تقتله الفئة الباغية،
ص: 1093
يدعوهم إلى الله، و يدعونه إلى النار»، سرور ما عمار در صفین در مبارزه با معاويه تحت لوای امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به شهادت رسید. (1)
شماره نوزده:
همین نویسنده در جای دیگر در تعیین اختلاف جایز و ممنوع می نویسد: گاهی اختلاف در ضلالت و هدایت است مانند اختلاف بین صحابه و سرور ما علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و یارانش. اهل حق (یعنی اهل تسنن) اتفاق دارند که معاویه و یارانش باغی و متجاوزند به جهت روایت: «عمار تقتله الفئة الباغية ...». (2)
شماره بیست:
و نیز گفته در زمان خلیفه چهارم سیدنا و مولانا اميرالمؤمنين على بن ابی طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بین صحابه اختلاف افتاد و بر سه گروه تقسیم شدند:
ص: 1094
گروهی با آن حضرت، که برحق بودند به دلیل روایات صریح فراوان که قطع و یقین به صدور آن داریم.
گروه دوّم با معاویه و آن ها گروه متجاوز و ستمگر بوده اند به تصریح حدیث شريف نبوى: ﴿ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾ و اجماع و اتفاق کسانی که به آن ها اعتنام می شود.
گروه سوّم کسانی بودند که خود را کنار کشیدند و این ها خطا کردند. (1)
و گذشت که پیشوای اشاعره، ابو الحسن اشعری (متوفی 330) - پس از بیان خطا کار بودن اهل جمل و باغی بودن اهل صفین و خروج اهل نهروان از دین - می گوید: نظریه من آن است که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] در تمام حالاتش بر حق بوده و حق با او بوده هر جا که باشد. (2)
و رجوع شود به کلمات آینده، شماره های: 25، 31 - 32، 40، و همچنین شماره 18 صفحه 1194 و اقوال پاورقی 2، صفحه 1269.
برخی گفته اند: زبیر نیز به جهت همین روایت: ﴿ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾ دست از جنگ با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم کشید؛ زیرا فهمید که عمار با آن حضرت است. (3)
ص: 1095
ولی چنان که - در روایات شماره 783 و پس از آن - گذشت سبب بازگشت او مطالبی بود که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به او یادآوری فرمود.
و گفته شده ندامت عبد الله بن عمر بر ترک یاری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نیز پس از کشته شدن عمار بود که معلوم شد ﴿ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾ معاویه و یارانش هستند. (1)
[818/ 133] در صحیح بخاری و سایر منابع حدیثی عامّه روایتی مربوط به خوارج نقل شده که: «... يخرجون على خير [حين] فرقة من الناس ...».
یعنی آن ها بر بهترین گروه مردم خروج می کنند. و بنابر برخی از نقل ها:
ص: 1096
هنگام اختلاف مردم خروج می کنند.
ابو سعيد خُدری در ادامه گفته: و أشهد أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قتلهم و أنا معه... . (1)
و روشن است که پس از اختلاف مردم در صفین، خوارج بر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش خروج نمودند.
شماره بیست و یک:
ابن حجر عسقلانی در شرح حدیث گذشته می نویسد:
در این حدیث - به جز فوائد گذشته - مطلب دیگری نیز نهفته است و آن منقبتی بس عظیم برای علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است، و آن که او امام حق است. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با هر کسی که مبارزه نمود کارش درست بوده است، در تمامی جنگ ها چه جنگ جمل، چه صفین، چه جنگ های دیگر. (2)
شماره بیست و دو:
نووی (متوفی 676) می نویسد: این حدیث دلیل است بر عقیدۀ اهل تسنن که کار علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزاتش صحیح و درست است و کسانی که با او جنگیدند باغی و متجاوزند. (3)
[819/ 134] مسلم نیشابوری از ابو سعید خُدری نقل می کند که:
قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ﴿ تَمْرُقُ مَا رِقَةٌ عِنْدَ فِرْقَةٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى اَلطَّائِفَتَيْنِ
ص: 1097
بِالْحَقِّ ﴾، و في رواية: ﴿ أَقْرَبُ [أَدْنَى] اَلطَّائِفَتَيْنِ إِلَى اَلْحَقِّ ﴾. (1)
پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: هنگام اختلاف مسلمانان، عده ای از دین بر می گردند، سزاوارترین - یا نزدیکترین - از دو گروه به حق، آن ها را خواهند کشت.
این روایت در مصادر فراوان - ولی متأسفانه به اختصار - نقل شده است! (2)
نویسندگان اهل تسنن در شرح این حدیث گفته اند:
الف) مراد از «مارقه» خوارج هستند - که داخل هیچ یک از دو گروه نیستند - و «أولى الطائفتين» لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است که خوارج را به قتل رساند.
ب) این روایت دلالت بر حقانیت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد. و البته روشن است که از اوصاف «أولى، أدنى، أقرب»، حقانیت در هر دو فرقه
ص: 1098
لازم نمی آید، چنان که از لفظ «أولی» در آیه: ﴿ وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ كِتَابِ اللهِ ﴾ [الأحزاب (33): 6 و الأنفال (8): 75] استفاده نمی شود که غیر از وارثان در هر طبقه، دیگر ارحام نیز بهره ای از اموال متوفی دارند. (1)
شماره بیست و سه:
قال أبو بكر محمّد بن عبد الله المعروف ب: ابن العربي (المتوفى 543) و تبعه القرطبي (المتوفی 671):
قوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - في شأن الخوارج - : ﴿ يَخْرُجُونَ عَلى خَيْرِ فِرْقَةٍ مِنَ اَلنَّاسِ، أَوْ عَلَى حِينِ فِرْقَةٍ - و الرِّوَايَةِ الأولى أصَحُّ - يَقتُلُهُم أدْنى الطَّائِفَتَينِ إلى الحَقِّ ﴾.
و كان الذي قتلهم عليّ بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و من كان معه، فتقرّر عند علماء المسلمين و ثبت بدليل الدين أنّ علياً رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان إماماً، و أنّ كل من خرج عليه باغٍ، و أن قتاله واجب حتى يفيء إلى الحق و ينقاد إلى الصُّلح. (2)
ابن عربی (متوفی 543) و قرطبی (متوفی 671) پس از حدیث گذشته گفته اند: نزد علمای مسلمین به دلیل دینی ثابت است که علی رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] امام (بر حق) بوده و همه کسانی که بر او خروج کرده اند باغی و تجاوزگر بوده اند و
ص: 1099
مبارزه با آنان واجب بوده تا تسلیم حق گردند. (1)
نظیر این مطلب در کلمات دیگران نیز دیده می شود:
شماره بیست و چهار:
قال ابن حزم (المتوفی 456): فقد صحّ عن النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أنه أنذر بخارجة تخرج من طائفتين من أمة يقتلها أولى الطائفتين بالحق فكان قاتل تلك الطائفة علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فهو صاحب الحق بلا شك. (2)
شماره بیست و پنج:
و قال: فقتلهم علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و أصحابه فصحّ أنهم أولى الطائفتين بالحقّ، و أيضاً الخبر الصحيح من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «تقتل عمارا الفئة الباغية». (3)
شماره بیست و شش:
و قال ابن العديم الحلبي (المتوفى 660) فی ضمن كلام له: و كون علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أولى بالحقّ - لقتله المارقة - تبيّن أن من قاتله من المسلمين كان باغياً عليه. (4)
شماره بیست و هفت:
و قال النووي (المتوفى 676): إن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان مصيباً في قتاله و الآخرون بغاة لا سيما مع قوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «يقتلهم أولى الطائفتين بالحق» و علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و أصحابه الذين قتلوهم. (5)
ص: 1100
شماره بیست و هشت:
و قال - أيضاً - : هذه الرواية صريحة في أن عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان هو المصيب المحقّ، و الطائفة الأخرى أصحاب معاوية كانوا بغاة متأولين. (1)
شماره بیست و نه:
و قال - بعد رواية عبيدة السلماني الآتية (2) - : و إنما استحلفه ليسمع الحاضرين و يؤكّد ذلك عندهم و يظهر لهم المعجزة التي أخبر بها رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و يظهر لهم أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و أصحابه أولى الطائفتين بالحق، و أنهم محقّون في قتالهم. (3)
شماره سی:
و قال ابن كثير (المتوفى 774): إن أصحاب علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أدنى الطائفتين إلى الحق، و هذا هو مذهب أهل السنة و الجماعة أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هو المصيب و إن كان معاوية مجتهداً. (4)
شماره سی و یک:
و قال ابن حجر العسقلاني (المتوفى 852): و في هذا - أي حديث مسلم عن أبي سعيد - و في قوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «تقتل عمارا الفئة الباغية» دلالة واضحة على أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و من معه كانوا على الحق و أن من قاتلهم كانوا مخطئين في تأويلهم، و الله أعلم. (5)
شماره سی و دو:
و قال قاضي قضاة أهل السنة الشوكاني (المتوفى 1250 أو 1255): قوله: «أولاهما بالحق» فيه دليل على أن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و من معه هم المحقّون، و معاوية و من معه
ص: 1101
هم المبطلون، و هذا أمر لا يمتري فيه منصف و لا يأباه إلّا مكابر متعسّف، و كفى دليلاً على ذلك هذا الحديث و حديث: «يقتل عماراً الفئة الباغية»، و هو في الصحيح. (1)
شماره سی و سه:
و قال العظيم آبادي (المتوفى 1329): أقرب الطائفتين بالحق و الصواب، و هو علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و من كان معه من الصحابة و التابعين ... و هذا يدلّ على أن الطائفة الأخرى من الصحابة و من كان معها التي قاتلت عليّاً رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ما كانت على الحق. (2)
آن چه گذشت کلماتی بود در شرح روایات «فئه باغیه» یا احادیث مربوط به خوارج، نظر شما را به کلمات دیگری از اهل تسنن جلب می نماییم.
شماره سی و چهار:
اعمش - که از تابعین بشمار می رود - گفته: معنای حديث: ﴿ أَنَا قَسِيمُ اَلنَّارِ ﴾ آن است که: هر کس با من باشد بر حق و هر کس با معاویه باشد بر باطل است. (3)
شماره سی و پنج:
قال أبو حنيفة (المتوفى 151): ما قاتل أحد عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] إلّا و علي[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أولى بالحق منه، و لولا ما سار علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فيهم ما علم أحد كيف السيرة في المسلمين. (4)
ص: 1102
شماره سی و شش:
و قال: أتدرون لِمَ يبغضنا أهل الشام؟ قلنا: لا، قال: لأنا لو حضرنا صفّين كنا مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على معاوية فلذلك لا يحبّونا. (1)
ابو حنیفه (متوفی 151) می گوید: هیچ کس با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نجنگید مگر آن که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از او به حق سزاوارتر بود. اگر سیره و روش او با باغیان و تجاوزگران نبود کسی نمی دانست که حکم شرعی در رفتار با آنان چیست. (2)
ابو حنیفه تصریح کرده که: اگر ما آن زمان بودیم به یاری علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم رفته و با معاویه می جنگیدیم؛ از این روی شامیان با ما دشمن هستند. (3)
ص: 1103
شماره سی و هفت:
و قال سفيان الثوري (المتوفى 161): ما قاتل علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أحداً إلّا كان أولى بالحق منه. (1) سفیان ثوری (متوفی 161) نیز گفته: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با هیچ کس نجنگید مگر آن که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از او به حق سزاوارتر بود.
شماره سی و هشت:
پیش از این گذشت که خطیب دمشقی با سند صحیح نقل کرده که احمد بن حنبل (متوفی 241) گفته: لم يزل علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مع الحقِّ و الحقُّ معه حيث کان»، یعنی: همیشه علی بن ابی طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با حق و حق با او بوده، هر جا که باشد. (2)
شماره سی و نه:
ابن قتيبه (متوفی 276) و ابن اثیر (متوفی 606) می گویند: معنای حدیث ﴿ أَنَا قَسِيمُ اَلنَّارِ ﴾ آن است که مردم دو گروه هستند: گروهی با من که اهل هدایت و گروه دیگر مخالف من که اهل ضلالت هستند، پس نیمی از آنان با من در بهشت و نصف دیگر که مخالف من هستند در جهنم هستند. (3)
ابن منظور (متوفی 711) و زبیدی (متوفی 1205) نیز مطلب گذشته را نقل کرده اند و ابن منظور افزوده: برخی گفته اند: مراد از اهل دوزخ، خوارج هستند
ص: 1104
ولی قول دیگر آن است که مراد تمام کسانی هستند که با آن حضرت جنگیده اند. (1)
شماره چهل:
و قال أبو بكر الجصّاص (المتوفى 370): قاتل علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] الفئة الباغية بالسيف و معه من كبراء الصحابة و أهل بدر من قد علم مكانهم، و كان محقّاً في قتاله لهم، لم يخالف فيه أحدٌ إلّا الفئة الباغية التي قابلته و أتباعها، و قال النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعمار: «تقتلك الفئة الباغية»، و هذا خبر مقبول من طريق التواتر، حتى أن معاوية لم يقدر على جحده ... فقال: إنما قتله من جاء به فطرحه بين أسنّتنا.
رواه أهل الكوفة و أهل البصرة و أهل الحجاز و أهل الشام، و هو علم من أعلام النبوة؛ لأنه خبر عن غيب لا يعلم إلّا من جهة علّام الغيوب. (2)
ابو بکر جصّاص (متوفی 370) می نویسد: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با گروه تجاوزگر جنگید و بزرگان صحابه و اهل بدر با او همراه بودند و او بر حق و صواب بوده و کسی با این مطلب مخالفت نکرده جز همان گروه تجاوزگر.
جصّاص پس از حکم به تواتر روايت: «تقتلك الفئة الباغية» می گوید: این روایت را همۀ دانشمندان کوفه، بصره، حجاز و شام نقل کرده اند و از (معجزات و) نشانه های نبوت (پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است زیرا خبری غیبی است که جز خدای علّام الغیوب کسی از آن اطلاع نداشته است!
شماره چهل و یک:
و قال القاضي أبو بكر الباقلاني (المتوفى 403): و نعتقد أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أصاب فيما
ص: 1105
فعل فله أجران. (1) قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) می نویسد: اعتقاد ما آن است که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در آن چه انجام داد (و با کسانی که جنگید) اصابت به حق نمود و از دو پاداش بهره مند خواهد گشت.
کلام دیگری از او پیش از این گذشت مناسب است مراجعه شود. (2)
شماره چهل و دو:
و قال الحاكم النيشابوري (المتوفى 405): اعتقاد المسلم فيما بينه و بين الله تعالى أن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم كان مُحقّاً مُصيباً في قتال الناكثين [المنافقين] و القاسطين و المارقين بأمر رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خلاف قول الخوارج قال: و هذا مما يجب على المسلم معرفته و اعتقاده. (3)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) در بیان آن چه اعتقاد بدان لازم و معرفتش واجب است می گوید: باید مسلمان بین خود و خدا معتقد باشد که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به فرمان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نموده و بر حق و صواب بوده است بر خلاف نظریه خوارج.
شماره چهل و سه:
و قال عبد القاهر البغدادي الشافعيّ (المتوفى 429) - في بيان الأُصول التي اجتمع عليها أهل السنّة - : قالوا بإمامة عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في وقته، و قالوا بتصويب عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في حروبه بالبصرة، و بصفّين، و بنهروان ... و قالوا في صفّين: إنّ الصواب كان مع عليّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و إنّ معاوية و أصحابه بغوا عليه بتأويل أخطأوا فيه؛ و لم يكفروا بخطئهم. (4)
ص: 1106
شماره چهل و چهار:
و قال: أجمع أصحابنا على أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان مصيباً في قتال أصحاب الجمل و في قتال أصحاب معاوية بصفّين، و قالوا في الذين قاتلوه بالبصرة أنهم كانوا على الخطأ، و قالوا في عائشة و طلحة و الزبير أنهم أخطأوا. (1)
شماره چهل و پنج:
و قال - في كتاب الفرق في بيان عقيدة أهل السنة - : أجمعوا أن عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مصيب في قتاله أهل الجمل: طلحة و الزبير و عائشة بالبصرة و أهل صفّين معاوية و عسكره. (2)
خلاصه آن که ابو منصور عبد القاهر بغدادی (متوفی 429) نقل کرده که اجماع اهل تسنن بر آن است که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه با اهل جمل: طلحه، زبیر و عايشه، و أهل صفّين: معاویه و لشکریانش بر حق و صواب بوده است.
شماره چهل و شش:
و قال البيهقي (المتوفی 458) - في ضمن كلام - : ... بعض الصحابة الذين كرهوا قتاله، و هم سعد بن أبي وقاص و أسامة بن زيد و محمّد بن مسلمة و غيرهم ... و قد ذهب أكثرهم [أي أكثر الصحابة] إلى أن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان محقّاً في قتاله. (3)
بیهقی (متوفی 458) می گوید: برخی از صحابه از جنگ خوششان نمی آمد، مانند: سعد بن ابی وقاص، أسامة بن زيد، محمّد بن مسلمه و ... ولی اکثر صحابه با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم موافق بوده و آن حضرت را در جنگ هایش بر حق می دانستند.
ص: 1107
شماره چهل و هفت:
و قال المناوي: قال الإمام عبد القاهر الجرجاني - في كتاب الإمامة - : أجمع فقهاء الحجاز و العراق من فريقي الحديث و الرأي منهم مالك و الشافعي و أبو حنيفة قتاله و الأوزاعي و الجمهور الأعظم من المتكلمين و المسلمين أن عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مصيب في قتاله لأهل صفّين كما هو مصيب في أهل الجمل، و أن الذين قاتلوه بغاة ظالمون له، لكن لا يكفرون ببغيهم. (1)
مناوی از عبد القاهر جرجانی (متوفی 471 یا 474) نقل می کند که فقهای حجاز و عراق - هم آن هایی که گرایش حدیثی دارند و هم اهل رأی و نظر مانند مالك، شافعی، ابو حنیفه و اوزاعی - و جمهور اعظم متکلمین و مسلمانان اتفاق نظر دارند که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه با اهل جمل و صفّین بر حق و صواب بوده و کسانی که با آن حضرت جنگیده اند باغی، متجاوز و ستمگر هستند ولی آن ها را کافر نمی دانند.
شماره چهل و هشت:
و قال إمام الحرمين الجويني الشافعي (المتوفى 478): و علي بن أبي طالب[عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان إماماً حقّاً في توليته، و مقاتلوه بغاة، و حسن الظن بهم يقتضي أن يظنّ بهم قصد الخير و إن أخطأوه. (2) امام الحرمین جوینی شافعی (متوفی 478) می گوید: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم امام برحق بود و کسانی که با او جنگیدند تجاوزگر بوده اند ... .
و کلام شمس الدین سرخسی حنفی (متوفی 483) پیش از این گذشت. (3)
ص: 1108
شماره چهل و نه:
و قال أبو المعين ميمون بن محمّد النَسَفى (المتوفى 508): إن عليا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان هو المصيب في ذلك؛ لأن إمامته قد كانت ثبتت - على ما بيّنا - فكان يجب لغيره الانقياد له و الرجوع إلى طاعته، و من أبى إلّا الإصرار على المخالفة كان على الإمام أن يدعوه إلى الطاعة و يبيّن له خطأ ما هو عليه من الرأي و ما يتولّد من الضرر بتفريق كلمة الحقّ و ما فيه من شقّ عصا المسلمين، فإن لم يرجع عن ذلك كان له أن يقاتله حتى يفيء إلى أمر الله، فهو [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قاتَلَهَم مصيباً في قتالهم، مقيماً ما عليه من حق الله تعالى إذ لم يكن لأحد منازعته في ذلك ... و كذا في قتال أهل صفّين.
يحقّقه المروي عن النبي [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] أنه قال له: «إنك تقاتل على التأويل كما تقاتل [نقاتل ظ] على التنزيل»، ثم كان قتاله [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] على التنزيل هو المحقّ فيه فكذا علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في قتاله على التأويل يكون المحقّ في قتاله. (1)
و قال: و كذا الكلام في قتال أهل الشام بصفّين؛ فإن عليا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان هو المحقّ المصيب. (2)
ابو المعین میمون بن محمّد نَسَفی (متوفی 508) گفته: کار علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم درست (و در برنامه اش بر صواب و حق) بوده است؛ زیرا امامت او ثابت است پس دیگران باید از او پیروی نمایند، و هر کس که اصرار بر مخالفت نماید امام او را دعوت به اطاعت نموده و خطایش را به او گوشزد می نماید تا به آسیبی که از ناحیه او در تفرقه انگیزی و اختلاف بین مسلمانان ایجاد می شود پی ببرد، و اگر نپذیرفت می تواند با او مبارزه کند تا به فرمان الهی بازگردد.
پس علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه با آنان (اهل جمل) بر صواب و حق بوده و همچنین
ص: 1109
نسبت به مبارزه با اهل صفّین.
حقیقت مطلب از آن جا روشن می شود که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به آن حضرت فرمود: «تو بر تأویل (قرآن) مبارزه می کنی همان گونه که ما بر تنزیل (قرآن) مبارزه نمودیم» و همان گونه که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در مبارزه بر تنزیل بر حق بود علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نیز در مبارزه بر تأویل بر حق بوده است.
شماره پنجاه:
و قال: و يجوز أن يكون خصّه النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بتعليم الأحكام بما قد علم أنه يخصّ بالحاجة إلى ذلك.
و فى قوله: «إنّا نقاتل على التنزيل، و أنت تقاتل على التأويل» دليل على أن جميع ما فَعَلَ فَعَلَ عن علم و على موافقة الشريعة. (1)
نَسَفی در ادامه می گوید: ممکن است پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مطالبی را فقط به علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اختصاص داده و احکامی را به او یاد داده باشد که می داند فقط او به آن نیاز پیدا می کند. و این که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده: «ما بر تنزیل (قرآن) مبارزه می نماییم و تو بر تأویل (قرآن) مبارزه می کنی» دلیل آن است که تمامی آن چه را که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم انجام داده از روی علم و همه اش مطابق شریعت بوده است.
شماره پنجاه و یک:
و قال - بعد ذكر رواية - : و خصّ [أي النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] عليا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بقوله: «تجدوه هادياً مهدياً» لما علم من مخالفة كبار الصحابة ايّاه، فبيّن بذلك أنه يكون حينئذ على الهدى و يهدي من اتبعه و لم يخالفه إلى الحقّ. (2)
ص: 1110
نَسَفی - در بیان روایتی که پیش از این گذشت (1) - می گوید: این که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فقط دربارۀ علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرموده: «اگر امارت او را بپذیرید او را هدایتگری هدایت شده می یابید» به جهت آن است که می دانست بزرگان اصحاب با او مخالفت می کنند لذا بیان فرمود که او در آن زمان - یعنی زمان مخالفت اصحاب با او - بر (شاهراه) هدایت است و هرکسی را که از او پیروی نماید و با او مخالفت نورزد به حق هدایت خواهد نمود.
شماره پنجاه و دو:
و قال الشهرستاني (المتوفى 548) - في الخلاف العاشر في زمان أمير المؤمنين علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بعد الاتفاق عليه و عقد البيعة له، و ذكر ما وقع في الجمل و الصفين و النهروان - : و بالجملة كان علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مع الحق و الحق معه. (2)
شهرستانی (متوفی 548) پس از اشاره به جنگ های جمل، صفین و نهروان می گوید: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم (در همه مبارزاتش بلکه همیشه) با حق و حق با او بوده است.
شماره پنجاه و سه:
ملك العلماء حنفى (متوفی 587) در مورد جنگ با خوارج در نهروان، با استناد به حدیث پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم که به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: «تو بر تأویل قرآن مبارزه می نمایی همان گونه که من بر تنزیلش جنگیدم» می نویسد: این حدیث دلالت بر امامت علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد و لازمه اش آن است که سرور ما علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه اش بر تأویل برحق باشد. (3)
ص: 1111
نگارنده گوید: با توجّه به اطلاق حدیث، تقیید آن به خوارج وجهی ندارد و اهل جمل و صفّین را نیز شامل می شود، چنان که در شماره بعد خواهد آمد.
شماره پنجاه و چهار:
برخی از علمای اهل تسنن - با استناد به حديث: ﴿ إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتَ عَلِيٌ تَنْزِيلُهُ ﴾ - گفته اند:
فالرسول [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] زکّی قتال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في جميع الوقائع. (1)
یعنی: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با این بیان تمام مبارزات علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را مدح و تأیید نمود.
شماره پنجاه و پنج و پنجاه و شش:
گذشت که ابو الفرج ابن الجوزی (متوفی 597) با استناد به: ﴿ اَللَّهُمَّ أَدِرْ مَعَهُ اَلْحَقَّ كَيْفَ مَا دَارَ ﴾ گفته: اختلافی نیست که علی رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] با هیچ کس پیکار ننمود جز آن که حق به جانب آن حضرت بود. (2)
قریب به همین مطلب از سبط ابن الجوزى (متوفی 654) گذشت، (3) او در جای دیگر افزوده: لذا دانشمندان احکام باغیان را از (روش حضرت در) نبرد جمل و صفین استنباط می کنند. (4)
ص: 1112
شماره پنجاه و هفت:
ابن عربی (متوفی 638) می گوید: خداوند به مؤمنان موحد فرمان داده که با گروه متجاوز بجنگند تا دست از تجاوز بردارند؛ زیرا گروه متجاوز در تضادّ با حق بوده و در برابر آن ایستاده اند، همان گونه که عمار با وجود سنّ زیاد و پیری به جنگ با معاویه رفت تا معلوم شود آن ها گروه متجاوز هستند. (1)
شماره پنجاه و هشت:
و قال ابن العديم الحلبي (المتوفی 660): لا خلاف بين أهل القبلة في أن عليا رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] إمام حقّ منذ ولي الخلافة إلى أن مات و أن من قاتل معه كان مصيباً و من قاتله كان باغياً و مخطئاً إلّا الخوارج؛ فإن مذهبهم معلوم و لا اعتبار بقولهم. (2)
ابن عدیم حلبی (متوفی 660) می گوید: بین اهل قبله اختلافی نیست که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از هنگامی که به خلافت رسید تا هنگام رحلت امام بر حق بوده و کسانی که او را یاری کردند کارشان درست بوده و کسانی که با او جنگیدند خطا کار و باغی و تجاوزگر بوده اند. جز خوارج کسی با این مطلب مخالف نیست و کسی برای نظر آن ها ارزشی قائل نیست.
شماره پنجاه و نه:
و قال النووي (المتوفی 676): ... و كان علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هو المحق المصيب في تلك الحروب. هذا مذهب أهل السنة. (3) نووی (متوفی 676) می گوید: مذهب اهل تسنن آن است که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جنگ هایش بر حق و صواب بود.
ص: 1113
شماره شصت:
و في المواقف و شرحه: و الذي عليه الجمهور أن المخطيء قتلة عثمان و محاربو علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]؛ لأنهما إمامان فيحرم القتل و المخالفة قطعاً. (1)
قاضی ایجی (متوفی 756) در مواقف و شارح آن جرجانی (متوفی 816) هر دو می گویند: جمهور اهل تسنن بر آنند که کسانی که با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیدند خطا کرده اند و چون آن حضرت امام بوده مخالفت با او قطعاً حرام بوده است.
شماره شصت و یک:
و قال الزيلعي (المتوفى 762) - بعد نقل كلام الجويني (المتوفى 478) في كتاب الإرشاد - : و أجمعوا على أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كان مصيباً في قتال أهل الجمل و هم طلحة و الزبير و عائشة و من معهم و أهل صفين و هم معاوية و عسكره و قد أظهرت عائشة الندم. (2)
زیلعی (متوفی 762) می نویسد: اجماع واقع شده که در جنگ جمل - طلحه و زبیر و عایشه و یارانشان - و جنگ صفین - معاویه و لشکریانش - علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر صواب بوده و البته عایشه اظهار پشیمانی نموده است.
شماره شصت و دو:
و قال التفتازاني (المتوفى 791/ 792/ 793): و الذي اتفق عليه أهل الحق أن المصيب في جميع ذلك علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] لما ثبت من إمامته ببيعة أهل الحلّ و العقد و ظهر من تفاوت ما بينه و بين المخالفين سيما معاوية و أحزابه و تكاثر من الأخبار في كون الحق معه و ما وقع عليه الاتفاق حتى من الأعداء إلى [على ظ] أنه أفضل زمانه و أنه لا
ص: 1114
أحق بالإمامة منه و المخالفون بغاة لخروجهم على الإمام الحق. (1)
خلاصه آن که تفتازانی می نویسد: اهل حق - مقصودش اهل تسنن است - اتفاق دارند بر آن که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] در تمام مبارزاتش بر حق بوده به جهت آن که:
[1] امامت او با بیعت اهل حلّ و عقد ثابت و منعقد گردیده بود.
[2] بین او و مخالفانش بویژه معاویه و یارانش تفاوت روشن وجود دارد.
[3] روایات فراوان دلالت دارد که حق با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] است.
[4] همه حتی دشمنانش اتفاق نظر دارند که در آن زمان هیچ کس برتر و بالا تر از او نبوده و کسی سزاوار تر از او به امامت نبوده است.
کسانی هم که با آن حضرت، مخالفت نموده اند باغی و تجاوزگر هستند چون بر امام حق خروج کرده اند.
شماره شصت و سه:
و قال ابن حجر العسقلاني (المتوفى 852): و ذهب جمهور أهل السنة إلى تصويب من قاتل مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] لامتثال قوله تعالى: ﴿ وَ إِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا ... ﴾ [الحجرات (49): 9] إلى آخر الآية ففيها الأمر بقتال الفئة الباغية، و قد ثبت أن من قاتل علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كانوا بغاة، و هؤلاء مع هذا التصويب متفقون على أنه لا يذمّ واحد من هؤلاء بل يقولون: اجتهدوا فأخطأوا، و ذهب طائفة قليلة من أهل السنة و هو قول كثير من المعتزلة إلى أن كلا من الطائفتين مصيب و طائفة إلى أن المصيب طائفة لا بعينها. (2)
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) می نویسد: دیدگاه جمهور اهل تسنن آن است که یاران علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر صواب بوده اند؛ زیرا آیه شریفه را امتثال نموده اند که
ص: 1115
فرمان به قتال گروه باغی و تجاوزگر داده است و این مطلب ثابت است که کسانی که با آن حضرت جنگیده اند باغی و تجاوزگر بوده اند.
شماره شصت و چهار:
ابو بکره، احنف بن قیس را از یاری علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جنگ جمل باز داشت و به او گفت: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: «اگر دو مسلمان به روی یکدیگر شمشیر بکشند هر دو در آتش خواهند بود». (1)
عسقلانی - در تعلیقه اش بر این روایت و بطلان استدلال به آن - می نویسد:
جمهور صحابه و تابعین گفته اند: یاری حق و جنگ با تجاوزگران واجب است و روایت گذشته را مربوط به کسی دانسته اند که توانایی جنگیدن ندارد یا از شناخت حق و باطل قاصر است. (2)
و از این کلام روشن است که ابن حجر عسقلانی، حضرت امیر عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را بر حقّ و طلحه و زبیر و عایشه را تجاوزگر دانسته است.
شماره شصت و پنج:
و قال بدر الدين العيني (المتوفی 855): و صرّح به الجمهور، و قالوا: إن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و أشياعه كانوا مصيبين إذ كان أحق الناس بها، و أفضل من على وجه الدنيا حينئذ. (3)
عینی (متوفی 855) می نویسد: جمهور اهل تسنن تصریح کرده اند که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و شیعیانش بر صواب بوده اند؛ زیرا او سزاوار ترین مردم به خلافت و برترین انسان در دنیا در آن زمان بوده است.
و مراجعه شود به کلامی که از ابن حجر هیتمی (متوفی 974) گذشت. (4)
ص: 1116
شماره شصت و شش:
و قال الخفاجي المصرى (المتوفى 1069): و في الحديث عنه صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «إذا اختلف الناس كان ابن سمية مع الحق»، و ابن سمية هو عمار، كان مع على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و هذا هو الذي ندين الله به، و هو أن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على الحقّ، و مجتهد مصيبٌ في عدم تسليم قتلة عثمان. (1)
خفاجی مصری (متوفی 1069) - با استناد به حدیثی که: «هنگام اختلاف حق با عمار است» - می گوید: دین و عقیده ما آن است که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر حق بود و کارش درست بود که قاتلان عثمان را تحویل (معاویه و یارانش) نداد.
شماره شصت و هفت:
محدث دهلوی (متوفی 1239) دربارۀ حديث: ﴿ إِنَّكَ تُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ اَلْقُرْآنِ، كَمَا قَاتَلْتَ عَلَيَّ تَنْزِيلُهُ ﴾ می نویسد: همین است مذهب اهل سنت که حضرت امیر عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مقاتلات خود بر حقّ بود و مخالفان او بر غیر حق و مخطی. (2)
کلام دیگری از او پیش از این گذشت مناسب است مراجعه شود. (3)
شماره شصت و هشت:
قاضی شوکانی (متوفی 1250) می نویسد: و الواجب علينا الايمان بأنّ علياً وصي رسول الله، و لا يلزمنا التعرّض للتفاصيل الموصى بها، فقد ثبت أنه أمره بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين و عيّن له علاماتهم، و أودعه جملاً من العلوم، و أمره بأُمور خاصّة. (4) بر ما لازم است که ایمان داشته باشیم علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] وصی پیامبر [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] است و لازم نیست تفصیل وصایت ها را بدانیم؛ زیرا ثابت است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم او را فرمان داده به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین و علامات آن ها را نیز
ص: 1117
مشخص فرموده و پاره ای از علوم را نزد او به ودیعت نهاده و او را به فرمان های ویژه اختصاص داده است.
شماره شصت و نه:
و قال الألباني - بعد نقله حديث نباح كلاب الحوأب - : إنّ الحديث صحيح الإسناد و لا إشکال في متنه ... أنّه ليس كلّ ما يقع من الكُمّل يكون لائقاً ... و لا نشكّ أن خروج أم المؤمنين كان خطأ من أصله، و لذلك همّت بالرجوع حين علمت بتحقيق نبوءة النبيّ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عند الحوأب، ولكن الزبير أقنعها بترك الرجوع بقوله: عسى الله أن يصلح بك بين الناس، و لا نشك أنّه كان مخطئاً في ذلك أيضاً ... و لا شك أنّ عائشة هي المخطئة لأسباب كثيرة، و أدلّة واضحة، و منها: ندمها على خروجها، و ذلك هو اللائق بفضلها و كمالها و ذلك ممّا يدلّ على أنّ خطأها من الخطأ المغفور بل المأجور. (1)
خلاصه آن که البانی متعصب - پس از نقل روایات پارس کردن سگان حوأب - می گوید: این حدیث صحیح است و هیچ اشکالی هم در متن آن نیست ... بدون شک خروج عایشه خطا و اشتباه بوده است لذا هنگامی که پیشگویی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در پارس کردن سگان حوأب محقق شد می خواست برگردد ولی زبیر او را قانع کرد که: امید است که خدا به دست تو مشکل مردم را اصلاح نماید. البته شکی نیست که زبیر نیز خطا کرده است ... دلائل روشن بر خطای عایشه وجود دارد از جمله آن که او از خروجش پشیمان شده است ... .
و مراجعه شود به کلامی که به نقل از برخی از معاصرین اهل تسنن پیش از این گذشت. (2)
ص: 1118
در کنار فضیلت های شماره 23 تا 28، واکنش مخالفان در خصوص آن روایات نقل شد، در این بخش مواردی دیگر را مرور می نماییم.
برخی اصلاً وقوع این جنگ ها را انکار کرده اند!
و عده ای از اهل تسنن این نظریه را باطل و مکابره دانسته اند. (1)
بعضی گفته اند:
در قضیه نبرد جمل، سران تصمیم جنگیدن نداشتند، قصد اصلاح داشتند (2) ولی کودکان دو لشکر به یکدیگر ناسزا گفتند، سپس به یکدیگر سنگ پرانی یا تیراندازی نمودند، برده هایی که در دو لشکر بودند پی آن را گرفتند و نادانان نیز به آن پیوستند و این باعث
ص: 1119
شعله ور شدن آتش جنگ شد. (1)
و برخی دیگر گفته اند:
هر گروهی خیال می کرد که گروه دیگر می خواهد به او نیرنگ بزند و به صورت ناگهانی بین آن ها جنگ در گرفت. (2)
سخافت این کلام روشن و واضح است. آیا این قابل تصوّر است که صحابه از طرفین آن قدر ساده لوح باشند که حرکت کودکان و نادانان باعث شود خون هزاران نفر را بریزند؟!! شواهد فراوان دلالت بر قصد جنگ از سوی هر دو طرف از آغاز حرکت تا پایان دارد:
اصحاب جمل از مکّه به سوی بصره حرکت کرده و از مردم خواستند که در جنگ با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آن ها را یاری کنند. (3)
ص: 1120
هنگامی که برای جنگ با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم حرکت کردند ام سلمه به عایشه نامه نوشت و او را نهی کرد. (1)
صحابی مشهور يعلى بن مُنْيه [أميّه] به هر نفر 30 سکّه طلا و یک اسب می داد و به او می گفت: برو با علی بجنگ ! (2)
ص: 1121
هنگامی که طلحه و زبیر خواستند پسر عمر را با خود همراه کنند، گفت: آیا می خواهید مرا فریب دهید و در چنگال علی بن ابی طالب گرفتار کنید؟
خواری برای شما بهتر از جنگ مسلحانه است، هیچ کسی با علی نمی جنگد مگر آن که [علی] از او برتر است. (1) چگونه شمشیر بر روی علی بن ابی طالب بکشم در حالی که فضیلت، سابقه و جایگاه او را نزد پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم می دانم؟! (2)
فرستادگان امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نزد طلحه و زبیر و عایشه رفتند و هنگامی که برگشتند از سوی آنان اعلام جنگ نمودند که تعبیر: «يؤذنونه بالحرب» و
ص: 1122
«أبرز للطعان» در روایت به روشنی بر آن دلالت دارد. و حضرت اشاره فرمود که من تردیدی در کار خویش ندارم و با آن ها می جنگم. (1)
در روایتی دیگر از آن حضرت آمده که پیش از جنگ جمل فرمود: من با مخالفان خواهم جنگید. ﴿ أَتَوْنِي فَبَايَعُونِي طَائِعِينَ غَيْرَ مُكْرَهِينَ فَأَنَا مُقَاتِلٌ مَنْ خَالَفَنِي بِمَنِ اِتَّبَعَنِي حَتَّى يَحْكُمَ اَللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحَاكِمِينَ ﴾. (2)
ذکر این نکته را لازم می دانیم که حضرت می فرماید: اگر حاضر به توبه نشوند با آن ها می جنگم. پس - چنان که خواهد آمد (3) - موضع امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دفاعی است و هیچ گاه حضرت آغازگر مبارزه نبوده و در روایات دیگر نیز به این مطلب تصریح شده است:
ثم أجمع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم على المسير من الربذة إلى البصرة، فقام إليه [ابن] رفاعة
ص: 1123
ابن رافع، فقال: يا أمير المؤمنين، أيّ شيء تريد و إلى أين تذهب بنا؟
قال: أما الذي نريد و ننوي فالإصلاح، إن قبلوا منّا و أجابونا إليه،
قال: فإن لم يجيبونا إليه؟ قال: ندعهم بعذرهم و نعطيهم الحق و نصبر. (1)
قال: فإن لم يرضوا؟ قال: ندعهم [تركناهم] ما تركونا.
قال: فإن لم يتركونا؟ قال: امتنعنا [نمتنع] منهم [دفعناهم على أنفسنا]. (2)
و في رواية أخرى: فإن يرجعوا فذاك الذي نريد، و إن يلجّوا داويناهم بالرفق حتى يبدأونا بظلم، و لم ندع أمراً فيه صلاح إلّا آثرناه على ما فيه الفساد ... . (3)
و قال أصحابه: و الله ما نريد قتالهم إلّا أن يقاتلوا و ما خرجنا إلّا لإصلاح. (4)
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم یاران خویش و مردم کوفه را به آمادگی برای مبارزه با آنان دعوت فرمود. (5)
نامه عایشه به حفصه نیز دلالت بر تصمیم جنگ دارد که در آن آمده: علی به ذیقار رسیده و از شنیدن خبر جمعیت ما ترس سر تا پای وجودش را گرفته! (6)
ص: 1124
آن ها کجاوۀ شتر عایشه را زره پوش کرده بودند که به روشنی دلالت بر آمادگی برای جنگ داشت. (1)
در بین راه کسی از طلحه و زبیر مخفیانه پرسید: راستش را بگویید، اگر پیروز شدید چه کسی را برای خلافت تعیین می کنید؟ آن دو پاسخ دادند: هر کدام از ما دو نفر را که مردم انتخاب کنند. (2)
از این جمله روشن است که برداشت مردم از حرکت آن ها، جنگ برای سرکوب کردن امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و به هدف تغییر مسیر خلافت بوده است!
خشونت و سرسختی و شدّت عمل طلحه و عزم راسخ او در فتنه انگیزی و شعله ور نمودن آتش جنگ برای کسانی که با او روبرو شده بودند روشن و محسوس و ملموس بوده است. (3)
هنگامی که لشکر جمل به نزدیک بصره رسید، ابو الاسود دُئلی از سوی
ص: 1125
حاكم بصره نزد عایشه رفت و علت سفرش را پرسید، او پاسخ داد: من برای خونخواهی عثمان آمده ام.
ابو الاسود گفت: هیچ یک از قاتلان او در بصره نیستند، عایشه پاسخ داد: صدقت، ولكنهم مع علي بن أبي طالب بالمدينة، و جئت أستنهض أهل البصرة لقتاله، یعنی: آری راست می گویی، ولی آن ها با علی هستند من آمده ام مردم بصره را به مبارزه با علی دعوت کنم. عایشه در ادامه گفت: من برنمی گردم تا تصمیم خویش را اجرا نمایم، هیچ کس حاضر نمی شود با من بجنگد! ابو الاسود گفت: لتُقاتلنّ قتالاً أهونه الشديد، یعنی قطعاً با تو می جنگند جنگی بسیار سخت. (1)
پس از سخنرانی طلحه و زبیر در بصره، مردی با آنان احتجاح نمود و گفت: شما خودتان بدون مشورت ما با علی بیعت کرده اید فما الذي نقمتم عليه فنقاتله؟! چه کار خلافی از او سرزده که باید با او بجنگیم؟! (2)
در گفتگوی یکی از اشراف بصره با طلحه و زبیر آمده شما می گویید من
ص: 1126
چه کنم؟ گفتند: با ما بیعت کن که با علی می جنگی و بیعت او را می شکنی. (1)
قال الأحنف بن قيس: أتاني آتٍ فقال: هذه عائشة و طلحة و الزبير بالخريبة يدعونك، فقلت: ما جاء بهم؟ قال: يستنصرونك على قتال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ... فقلت: إن خذلاني أمّ المؤمنين و حواري رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم الشديد، و إن قتال ابن عم رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و قد أمروني ببيعته أشدّ ... و لا أقاتل ابن عم رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و قد أمرتموني ببيعته ... . (2)
احنف بن قیس گوید: عایشه و طلحه و زبیر به دنبال من فرستادند که در جنگ با علی آن ها را یاری کنم، من گفتم: برای من سخت است که دست از یاری اُم المؤمنین و یاران پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بردارم ولی جنگ با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم که پسر عموی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است و خود عایشه و طلحه و زبیر به من سفارش کردند که با او بیعت کنم (به مراتب) سخت تر و شدید تر است. من (هرگز) حاضر نمی شوم با پسر عموی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بجنگم که به فرمان خودشان با او بیعت کرده ام.
عمار گفت: عایشه مأمور به خانه نشینی است و ما مأمور به جنگ، ولی او به ما فرمان خانه نشینی می دهد و مأموریت ما (یعنی جنگ) را بر عهده گرفته. (3)
ص: 1127
نظیر این مطلب از زید بن صوحان نیز نقل شده است. (1)
کلمات دیگر عایشه و پاسخ یاران امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به او نیز دلالت روشن بر اعلام جنگ دارد. زید بن صوحان در پاسخ نامۀ او می نویسد: اگر به خانه ات بازنگردی من اوّلین کسی هستم که با تو اعلام جنگ می کنم. (2)
وروى البلاذري عن ابن حاطب، قال: أقبلت مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يوم الجمل إلى الهودج و كأنّه شوك قنفذ من النبل، فضرب الهودج، ثم قال: إن حميراء ... أرادت أن تقتلني كما قتلت عثمان بن عفان. (3) یعنی: امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: عایشه می خواست مرا به قتل برساند همان گونه که عثمان را به کشتن داد !
لمّا بايع أهل البصرة الزبير و طلحة قال الزبير: ألا ألف فارس أسير بهم إلى علي فإمّا بيّنه و إما صبّحته - و في رواية: أقتله بياتاً أو صباحاً - لعلّي أقتله قبل أن يصل إلينا، فلم يجبه أحد. (4) يعنى : زبیر درخواست لشکری داشت که علی را به قتل برساند!
ص: 1128
و روایات متعدد، صحیح و صریح در پیشگویی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از جنگیدن زبیر با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیش از این گذشت، (1) مانند روایت: نشدتك بالله يا زبير، أما سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: إنك تقاتلني و أنت ظالم لي؟! قال: بلى.
اما نسبت به نبرد صفین؛ پس جای هیچ شبهه ای در قصد طرفین نیست اعلام جنگ طرفین در آن مشهور تر از آن است که نیاز به ارائه سند داشته باشد.
با مراجعه به منابع معتبر فریقین روشن است که مسئولیت نبرد جمل در مرحلۀ نخست بر عهدهٔ عایشه و طلحه و زبیر است که خونخواهی عثمان را بهانه قرار داده و مردم را به مخالفت با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دعوت نمودند ! ولی تحریفگران و افسانه پردازان، تاریخ را این گونه گزارش کرده اند که:
طرفین در بصره برای تعیین تکلیف درباره قاتلان عثمان جمع شده بودند، قاتلان عثمان - که در بین آن ها کسی از صحابه نبود ! (2) - احساس کردند که کار طرفین به صلح کشیده شده و نتیجه آن دستگیری و نابودی کسانی است که در کشتن عثمان شرکت کرده اند، لذا به مشورت پرداختند و عبدالله بن سبا به آنان پیشنهاد داد که بین مردم پراکنده شوید، آتش جنگ را شعله ور سازید و مانع
ص: 1129
از اتفاق نظر و صلح و صفا گردید، آن ها ناچار خواهند شد که به دفاع از خود بپردازند و در نتیجه شما به اهداف خود می رسید. (1)
ص: 1130
ابو منصور عبد القاهر بغدادی شافعی (متوفی 429) می گوید: گر چه اصحاب جمل خطا کردند ولی فاسق نیستند؛ زیرا قصد عایشه اصلاح بین دو گروه بود ولى بنوضبّه و بنوالازد بر او چیره شده و با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیدند، پس آن ها فاسق بوده اند نه عایشه. زبیر هم پس از مطلبی که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با او در میان گذاشت پی به حقانیت آن حضرت برده و دست از جنگ کشید. طلحه نیز پس از آن که جنگ شروع شد می خواست برگردد ولی مروان به او مهلت نداد و او را با تیری از پای درآورد. پس این سه نفر مبرّای از فسق هستند ولی بقیه پیروانشان که با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیدند فاسق هستند. (1)
از آن چه در پاسخ از واکنش دوّم گذشت روشن شد که این مطالب ساختگی است. حرکت لشکر جمل به سوی بصره به قصد مبارزه با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، و حرکت آن حضرت به قصد دفع فتنهٔ آن ها به اصلاح یا دفاع و مبارزه بوده.
ص: 1131
برای تبیین بیشتر مطلب، تذکّر چند نکته ضروری است.
بدون شک عایشه از سر سخت ترین دشمنان عثمان بود که مهم ترین سهم را در کشته شدن او داشت. (1) پس از کشته شدن عثمان نیز عایشه او را نفرین می کرد و می گفت: او به بسزای اعمالش رسید ! (2)
عایشه از دستیابی طلحه به کلید های بیت المال نتیجه گرفت که او به خلافت می رسد بلکه به او خبر رسید که مردم برای بیعت با طلحه اجتماع کرده اند. (3)
ص: 1132
او با خوشحالی از مکه به سوی مدینه حرکت کرد، ولی در بین راه از بیعت مردم با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با خبر شد، از شدّت ناراحتی گفت: ای کاش آسمان بر زمین فرود می آمد. (1)
او از همراهانش خواست که او را به مکه برگردانند و سخنش را تغییر داده و
ص: 1133
گفت: قُتل - و الله - عثمان مظلوما، و الله لأطلبنّ بدمه، یعنی به خدا عثمان مظلومانه کشته شد، من انتقام خون او را خواهم گرفت.
راوی مبهوت گشت و به او گفت: تو اولین کسی بودی که عَلَم مخالفت با عثمان را برافراشتی! تو می گفتی: اقتلوا نعثلاً فقد کفر ! این نَعْثَل (کفتار، یا پیرمرد احمق، یا نام ریش درازی از یهود که عثمان را به او تشبیه می کردند !) (1) را بکشید که کافر شده است! عایشه گفت: آری من و دیگران دربارۀ او سخنانی داشتیم ولی کلام اخیر من بهتر از سخنان پیشین است.
راوی اشعاری سرود و در ضمن آن گفت: تو خودت به ما گفتی عثمان کافر شده او را بکشید. قاتل او نزد ما کسی است که فرمان کشتن او را داده [پس بی جهت ادعای خونخواهی نداشته باش]. (2)
ص: 1134
بدون شک او مهم ترین تأثیر را در جنگ جمل داشته است. (1)
ابو هلال عسکری (متوفی 395) در ضمن گزارشی می نویسد: خبر کشته شدن عثمان در مکه به عایشه رسید. او عثمان را مذمّت و نفرین کرد و گفت: أبعده الله ! ذلك بما قدمّت يداه. او (به بسزای اعمالش رسید و) با دست خویش چنین سرنوشتی را برای خودش رقم زد ! ولی هنگامی که خبر خلافت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به او رسید (عصبانی شد و) گفت: ... ای مردم، عثمان مظلوم کشته شد، علی بدون مشورت خلافت را به دست گرفته، و الله لا نرضى، لنقاتلنّه. به خدا خدا سوگند ما راضی نیستیم، قطعاً با او می جنگیم. (2)
و البته او ظاهر سازی فراوان داشته است و با گری های بی سابقه در تاریخ - به
ص: 1135
عنوان دلسوزی برای اسلام و این که عثمان در ماه حرام مظلومانه کشته شد ! - عواطف مردم را تحریک نموده و اظهار نمود که: من فقط قصد اصلاح دارم ! (1)
طلحه و زبیر ابتدا با رضایت و رغبت با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بیعت کردند (2) ولی
ص: 1136
پس از آن که به اهداف خودشان نرسیدند پشیمان شدند. (1)
ص: 1137
سپس به بهانۀ عمره از مدینه بیرون رفتند. (1)
آن دو بیعت و پیمان خویش را شکستند (2) و به دروغ ادعا نمودند که ما از روی اکراه بیعت نمودیم (3) و روایاتی نیز در این زمینه ساخته و پرداخته شد. (4)
ص: 1138
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خود، پاسخ این مطلب را به بهترین وجه داده و فرمود: اگر می خواستم کسی را اجبار نمایم (کسانی را که کناره گرفتند مانند) سعد بن ابی وقاص، عبد الله بن عمر و محمّد بن مسلمه را مجبور به بیعت می کردم (1) (و همه می دانند که آن ها بیعت نکردند و کسی هم کاری با آن ها نداشت).
اخبار و آثار در بیعت اختیاری آن دو و دیگران بی شمار است. (2)
ص: 1139
نَسَفی (متوفی 508) گفته است: این مطلب ثابت است که طلحه و زبیر با طوع و رغبت بیعت کرده اند. (1)
قاضی ابو بکر باقلانی (متوفی 403) نیز به همین مطلب تصریح کرده است. (2)
طلحه و زبیر نامه ای به عایشه نوشتند که مردم را از بیعت با علی باز داشته و خونخواهی عثمان را بهانه قرار دهد. (3)
ص: 1140
بلاذری (متوفی 279) تصریح کرده که طلحه و زبیر و ... نزد عایشه رفته، به رایزنی پرداخته و تصمیم گرفتند که به جنگ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بروند. (1)
حقیقت آن است که آن ها از روی کار آمدن آن حضرت به شدّت عصبانی شده بودند (2) و اصلاح طلبی و خونخواهی عثمان را بهانه قرار داده و هدف اصلی آن ها خلع امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از خلافت و جنگ با آن حضرت و کشتن ایشان بود! (3)
ص: 1141
در آثار فراوان آمده است که:
آن ها به حضرت می گفتند: تو سزاوار تر از ما به خلافت نیستی! (1)
ما زیر بار اطاعت تو نمی رویم. (2)
باید خلافت به شورا برگردد! (3)
ص: 1142
و معاویه نیز بازگشت خلافت به شورا را دستاویز خویش قرار داد. (1)
ص: 1143
روشن است که درخواست بازگشت خلافت به شورا از سوی مخالفان هیچ وجه صحیحی نداشت.
امّا بر مذهب شیعه، روشن است که امامت انتصابی است و همه مردم از جمله طلحه، زبیر، عایشه، معاویه و ... در غدیر با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بیعت کرده بودند، پس درخواست آن ها نادرست است.
امّا بر مذهب اهل خلاف، با وجود خلیفه شرعی و قانونی که مردم با او بیعت کرده اند، معنا ندارد که هر کسی بخواهد برای خودش تصمیم و درخواستی داشته باشد، و این چیزی جز فتنه انگیزی و تفرقه افکنی نخواهد بود. (1)
در روایات متعدد از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آمده است که حضرت سبب مبارزۀ با طلحه و زبیر را نقض بیعت آن ها دانسته و فرموده است:
ص: 1144
و إن طلحة و الزبير بايعاني بالمدينة، ثم نقضا بيعتهما، فكان نقضهما كردّتهما [كردّهما] فجاهدتهما على ذلك حتى جاء الحق و ظهر أمر الله و هم كارهون. (1)
قال رجل: يا أمير المؤمنين! أخبرنا على ما قاتلت طلحة و الزبير؟ قال [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم]: قاتلتهم على نقضهم بيعتي، و قتلهم شيعتي ... و قد بايعاني طائعين غير مكرهين ... . (2)
فانتهيتُ إلى الربذة و إذا علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بها ... فحمد الله و أثنى عليه ثم قال [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: «إن طلحة و الزبير بايعا طائعين غير مكرهين، ثم أرادا أن يفسدا الأمر، و سيقا [و يشقّا] عصا المسلمين»، و حرّض على قتالهم. (3)
و در ضمن روایتی ساختگی - که از باب الزام به آن احتجاج می شود - آمده: حدّثنا بِمَ قاتلتَ هذين الرجلين ... ؟! قال: بايعاني بالمدينة و خالعاني بالبصرة ... . (4)
این که قتل عثمان به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش (5) یا به همدستان عبد الله بن سبا
ص: 1145
نسبت داده شده و یا گفته اند: بین آن ها کسی از صحابه نبود، مطالبی پوچ و بی اساس است. (1)
به سند معتبر نقل شده که مروان می گفت: هیچ کس به اندازه علی از عثمان دفاع نکرد! (2)
و ابن سیرین می گفت: هنگام قتل عثمان، هیچ کس علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را متهم به کشتن او نکرد. کسی او را متهم به قتل عثمان نکرد مگر بعد از آن که مردم با او بیعت نمودند (یعنی مخالفان آن حضرت، قتل عثمان را بهانه ای برای مخالفت با این بیعت قرار دادند)! (3)
اهل انصاف می دانند که عایشه، طلحه، زبیر، معاویه و یارانشان به دروغ ادعای خونخواهی عثمان را داشته اند. (4)
ص: 1146
تأثیر فوق العاده عایشه در کشته شدن عثمان از نکته اوّل کاملاً روشن شد. (1)
سعید بن مسیّب - در بیان چگونگی کشته شدن عثمان و نقش عایشه در آن - می گوید: عایشه او را بسیار تقبیح می کرد (و به بیان کار های زشت او نزد مردم می پرداخت). (2)
و پیش از این به نقل از بلاذری گذشت که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: عایشه می خواست مرا به قتل برساند همان گونه که عثمان را به کشتن داد! (3)
مطلب دربارۀ طلحه و زبیر هم نیازی به توضیح ندارد. (4)
ص: 1147
کلماتی که از مروان در این زمینه نقل شده برای تبیین مطلب کافی است.
او هنگام تیراندازی به سوی طلحه (1) گفت: به خدا سوگند خون عثمان
ص: 1148
بر گردن اوست. (1) و پس از آن که تیرش به هدف خورد به پسر عثمان گفت: انتقام برخی از قاتلان پدرت گرفته شد (2) دیگر خونخواهی عثمان را دنبال نخواهم کرد. (3)
عبد الملك بن مروان می گفت: اگر از پدرم نشنیده بودم که طلحه را کشته، تمام فرزندان طلحه را به انتقام خون عثمان می کشتم. (4)
ص: 1149
و خواهد آمد که معاویه در ضمن گفتگویی می گوید:
این شورای عمری بود که افراد شورا را به طمع خلافت انداخت تا جایی که از ناحیه آنان و هوادارانشان کار به قتل عثمان کشیده شد. (1)
موضع امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزات موضع دفاعی بوده و هیچ گاه شروع به جنگ با دشمن ننموده است (2) و در جنگ جمل نیز بر همین روش سیر نمود.
قال أبو مخنف و غيره: و أمر علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أصحابه أن لا يقاتلوا حتى يبدؤوا. (3)
و في رواية: فكفّ عن طلحة و الزبير و أصحابهما، و دعاهم حتى بدأوه فقاتلهم. (4)
پیش از این در روایت شماره 775 گذشت که: امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - پیش از جنگ
ص: 1150
جمل، پس از ترغیب مردم به جهاد و بیان ابتلای خویش به طلحه، زبیر و عایشه و يعلى بن مُنْيه [أميه] - فرمود: به خدا سوگند آن ها از من کار خلافی ندیده اند، خونی که خود ریخته اند به گردن من می اندازند، البته من نیز همراه با آنان عثمان را نهی از منکر نمودم (ولی مردم را ترغیب به کشتن او نکردم، پس) خون عثمان بر عهدۀ خود آن هاست. آن ها گروه ستمگر و متجاوزی هستند که با من بيعت نموده و سپس بیعت شکنی کردند. اندکی حوصله به خرج ندادند تا ظلم و ستم یا عدالتی از من ببینند. با این همه، من از آن ها دعوت می کنم و عذری برای آن ها باقی نخواهم گذاشت، اگر توبه کنند پذیرفته است و اگر امتناع نمایند پاسخ آن ها را با شمشیر خواهم داد.
به خدا طلحه، زبیر و عایشه می دانند که من بر حق هستم و آن ها بر باطل! (1)
و سئل عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: فإن لم يتركونا؟ قال: امتنعنا [نمتنع] منهم [دفعناهم عن أنفسنا]. (2)
و قال عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: داويناهم بالرفق حتى يبدأونا بظلم. (3)
و قال أصحابه: و الله ما نريد قتالهم إلّا أن يقاتلوا. (4)
و صاح علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ أَيُّهَا اَلنَّاسُ ! كُفُّوا حَتَّى يَبْتَدِؤُوا بِالْقِتَالِ، وَ لاَ تَقْتُلُوا مُدْبِراً، وَ لاَ تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ، وَ لاَ تَسْتَحِلُّوا سَلَباً وَ لاَ مَتَاعاً ﴾. (5)
ص: 1151
بنابر گزارش های متعدد امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم سه روز متوالی افرادی را نزد دشمن فرستاده آن ها را نصیحت می فرمود ولی تأثیر نداشت. (1)
حضرت از آن ها می پرسید: «برای چه با من می جنگید» ولی آن ها پاسخی نداشتند و جز مبارزه هیچ چیزی را نمی پذیرفتند. (2)
آن حضرت یارانش را از شروع به جنگ با دشمن نهی فرمود تا آن که دشمن لشکر حضرت را به شدّت تیرباران کرد، و جنازۀ چند تن از یارانش را که به شهادت رسیدند، در مقابل خیمه حضرت آوردند. (3)
قال الحاكم: لمّا كان يوم الجمل نادى علي [قال المسعودي: و بعث [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] في الناس: «لا ترموا أحدا بسهم، و لا تطعنوا برمح، و لا تضربوا بسيف، و لا تطلبوا القوم؛ فإن هذا مقام من أفلح فيه فلح
ص: 1152
يوم القيامة» ... ثم إن الزبير قال للأساورة (1) [الذين] كانوا معه، قال: ارموهم برشق، (2) و كأنه أراد أن ينشب القتال، فلمّا نظر أصحابه - [أي أصحاب علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] - إلى الانتشاب لم ينتظروا و حملوا [عليهم]، فهزمهم الله. (3)
پس حضرت از یارانش خواست که هیچ حرکتی نداشته باشند ولی زبیر به يارانش فرمان داد هم زمان به سوی لشکر حضرت تیراندازی کنند، لذا آن ها در مقام دفاع برآمده و حمله کردند و به یاری خدا دشمن را شکست دادند.
عمار بن یاسر نیز با آن ها احتجاح نمود. او با عایشه صحبت کرد ولی او خونخواهی عثمان را بهانه کرد، عمار گفت:
مردم، شما خوب می دانید چه کسی در کشتن عثمان مساعدت نمود (و دخالت داشت)! و عایشه را مخاطب قرار داد و اشعاری خواند که: تو خودت به ما گفتی: عثمان کافر شده او را بکشید. قاتل او نزد ما کسی است که فرمان به کشتن او داد.
یاران عایشه عمار را تیر باران کردند، او نزد امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بازگشت و گفت: منتظر چه هستی؟! این قوم جز جنگ چیزی را نمی پذیرند. (4)
ص: 1153
امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قرآنی بر دست گرفته و فرمود: چه کسی حاضر است آن ها را به این قرآن دعوت نماید، و البته او را خواهند کشت، جوانی بلند شد و به ندای حضرت پاسخ مثبت داد، قرآن را گرفته و در برابر لشکر دشمن ایستاد و آن ها را به قرآن دعوت نمود ولی با شمشیر به او حمله ور شده دستانش را یکی پس از دیگری قطع نمودند. او قرآن را به سینه اش چسبانید ولی به او رحم نکردند و او را به شهادت رساندند، امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: الان جنگ با آنان روا گردید. (1)
از چهار نکته ای که گذشت معلوم گردید که:
1. طرفین در بصره برای تعیین تکلیف قاتلان عثمان جمع نشده بودند.
ص: 1154
2. دشمنان در قتل عثمان شریک بودند و خونخواهی او را بهانه کرده بودند.
3. آن ها صريحاً اعلام کردند که زیر بار اطاعت حضرت نمی روند و خلافتش را نمی پذیرند.
4. هدف اصلی آن ها خلع امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از خلافت بود.
5. آن ها اصرار بر جنگ با آن حضرت داشتند و هیچ گاه کار طرفین به صلح کشیده نشد.
6. امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از آن ها خواست که دست از مخالفت بردارند ولی نپذیرفتند و شروع جنگ از سوی خودشان بود نه پیروان عبد الله بن سبا و ... .
یکی از راهکار های مخالفان در عذر تراشی برای دشمنان آن است که رفتار های زشت آنان را تقدیر الهی دانسته اند که چاره ای از وقوع آن نبوده و در نتیجه صحابه را در ارتکاب آن معذور شمرده اند.
ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) - پس از نقل روایت شماره 728: «سيكون بينك و بين عائشة أمر» (1) و حكم به اعتبار آن - می گوید:
در این حدیث تأمل نما که ریشۀ همۀ شبهات را می زند؛ زیرا صراحت دارد که:
[1.] خدا از جنگ بین علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و عایشه به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اطلاع داده.
[2.] على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بر حق است.
[3.] عایشه به جهت تأویل اقدام به مبارزه با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نموده و (به جهت اجتهادش معذور است بلکه) پاداش خواهد برد.
ص: 1155
[4.] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سفارش او را به علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نمود (که با او مدارا نماید).
[5.] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عایشه را از این کار (جنگ با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم) منع نفرمود.
[6.] مطلب را برای او روشن نساخت.
[7.] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم می دانست که چاره ای از وقوع این حادثه نیست.
[8.] تنها چیزی که لازم بود، بیان معذور بودن کسی است که این کار از او سر می زند (معذور بودن عایشه در جنگ با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم).
[9.] این مطلب دربارهٔ همه صحابه جاری است یعنی:
[الف] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اعلام فرمود که چنین اتفاقاتی رُخ می دهد (و صحابه با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگ می کنند).
[ب] آن ها را منع نفرمود (زیرا می دانست چاره ای از وقوع آن نیست).
[ج] فقط اشاره فرمود که صحابه ای که این کار از آنان سر می زند معذور هستند. (1)
او در ادامه دچار سردرگمی و تناقض شده، مطالب گذشته را تکرار نموده و می گوید:
[10] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم می دانست که صحابه با یکدیگر می جنگند.
[11.] و صریحاً اعلام فرمود که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بر حق است.
[12.] بر خلاف کسانی که با او جنگیده اند، البته آن ها هم به جهت
ص: 1156
تأویل (و اجتهاد دست به مبارزه زده اند لذا آن ها هم) بر حق هستند!
[13.] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فرمان داد که با عایشه مدارا نموده و او را به محلّ امنش برگرداند و این روشن ترین دلیل بر معذور بودن او و یارانش به جهت تأویل (و اجتهاد) است.
[14.] اگر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آن ها را معذور نمی دانست اعلام می کرد که آن ها معذّب خواهند بود و [تعدّی و تجاوز و] نافرمانی و مخالفت با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نموده اند.
[15.] البته حضرت اشاره ای به کوتاهی برخی از آن ها نموده و به زبیر فرمود: تو نسبت به علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ستمکار خواهی بود.
[16.] ولی ظلم و ستم گاهی به معنای آن است که چیزی (یا کاری) در جایگاه واقعی اش قرار نگرفته هر چند گناه نباشد، پس پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لفظ ظلم و ستم و بدرفتاری را در غیر حرام استعمال فرموده است. (1)
[17.] تأمّل نما که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در مورد عایشه و پیروانش همین لفظ (یعنی ظالم بودن) را بکار نبرد! (2)
نگارنده گوید: مطالب شماره 1، 2، 10، 11 کاملاً درست است.
ص: 1157
امّا پاسخ مطلب شماره 3 آن است که با وجود دلائل فراوان، حقانیت امير المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر او و دیگران مانند روز روشن بوده است - چنان که گذشت - و اجتهاد و تأویل در مخالفت، دشمنی و جنگ با خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مردود است. اگر برای ابو لهب و ابو جهل و امثالشان اجتهاد و پاداشی تصور شود برای مخالفان علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم هم خواهد بود! در آینده توضیح بیشتر در این باره خواهد آمد. (1)
شگفتا که عایشه بگرید و اظهار ندامت کند، و بزرگان اهل تسنن تصریح به ندامت و توبۀ او و توبۀ طلحه و زبیر نمایند؛ (2) و اینان توقع پاداش در برابر تأويل و اجتهادشان داشته باشند!!
پاسخ مطالب شماره 4 و 13 آن است که فرمان به رفق و مدارا با عایشه و اجرای آن توسط امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم هیچ دلالتی بر معذور بودن عایشه ندارد.
آیا مدارای پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با اهل مکه پس از فتح آن، (3) یا آزاد نمودن اسرای بدر، (4) یا آزاد کردن کسانی که قصد جان آن حضرت و اصحابش را کرده بودند (5) و ...
ص: 1158
دلیل معذور بودن آن کفار و مشرکان است؟!
پاسخ مطلب شماره 5 آن است که چنان که گذشت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم صریحاً عایشه را نهی فرموده بود، برخی از آن آثار نقل شد.
در روایت صحیح شماره 729 گذشت: انظري يا حميراء أن لا تكوني أنت.
و در روایت شماره 732 گذشت: تنبحها کلاب الحوأب، فتكون ناكبة عن الصراط ... إياك أن تكونيها.
و در روایت صحیح شماره 734 گذشت: أيّتكنّ التي تنبحها كلاب كذا و كذا؟ إيّاكِ يا حميراء.
بنابر روایت شماره 738 أم سلمة گفت: ... و تالله لولا ما نهى الله عزّ وجلّ عنه من خروج النساء من بيوتهنّ، و ما أوصى به رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عند وفاته لشخصتُ معك.
و در روایت شماره 741 از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خطاب به عایشه گذشت که: فإنك قد خرجت من بيتك عاصية لله تعالى و لرسوله محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.
و در روایات شماره 749، 752، 754 و ... : ألم يأمرك أن تقرّي في بيتك؟!
و در روایت شماره 776 فرمود: و الله إن راكبة الجمل الأحمر ما تقطع [تصعد] عقبة و لا تحلّ عقدة إلّا في معصية الله و سخطه حتى تورد نفسها و من معها موارد [متالف] الهلكة.
از روایات 765، 766، 769 معلوم شد که نافرمانی با آیه شریفه: ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ﴾ [الأحزاب (33): 33] برای خودش چنان روشن بود که با قرائت آن و یاد آوری جنگ جمل می گریست.
بنابر روایت صحیح 755 هنگامی که عمار به آیه شریفه گذشته اشاره نمود و به عایشه گفت: ما أبعد هذا المسير من العهد الذي عهد إليكم !! عايشه گفت:
ص: 1159
و الله انك ما علمت لقوّال بالحقّ، قال عمار: الحمد لله الذي قضى لي على لسانك.
و بنابر روایت شماره 765 پسر عمر او را توبيخ نمود كه: إن الله أمرك أن تقري في بيتك.
از آن چه گذشت اشکال مطالب شماره 6 و 14 روشن شد؛ زیرا پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم برای او و دیگر صحابه مطلب را به روشنی بیان فرمود.
تکلیف عایشه از آن چه در پاسخ از مطلب شماره 5 گذشت روشن گردید، اما تكلیف دیگر صحابه نیز از آیات و روایات فراوان روشن بوده است.
آیا خداوند نفرموده بود: ﴿ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا ... وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴾ [آل عمران (3): 103 - 105] ؟! آیا نفرموده بود: ﴿ وَ مَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ ﴾ [آل عمران (3): 144] ؟!
آیا پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نفرموده بود: ﴿ لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابُ بَعْضٍ ﴾ (1) ؟!
آیا دربارۀ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نفرموده بود: ﴿ اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ اُنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ؟! ﴾
آیا نفرموده بود: ﴿ علي مع الحقّ و الحقّ مع علي،
عليٌ مَعَ القرآن وَ القرآنُ مَعَ عليٍ،
مَنْ أَطاعَ عليّاً فَقَدْ أَطَاعَني، و مَنْ عَصى عليّاً فَقَدْ عَصَانِي،
يا علي ... مَنْ فَارَقَكَ فَارَقَني،
ص: 1160
مَنْ آذِى عليّاً فَقَدْ آذَانِي ﴾ (1) و ... ؟
پاسخ مطلب شماره 7 آن است که خداوند تعالی در توبیخ مشرکان فرموده: ﴿ وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ نَحْنُ وَ لَا آبَاؤُنَا وَ لَا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ﴾ [النحل (16): 35] . و نیز فرموده: ﴿ سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لَا آبَاؤُنَا وَ لَا حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ ﴾ [الأنعام (6): 148].
پس این روش مشرکان است که گناه شرک و تحریم حلال های خداوند را بر عهدۀ مشیت الهی گذاشته و می خواهند بدین وسیله خود را تبرئه نمایند!
اگر این مطلب تمام باشد - که شرک و کفر و گناه مستند به قضا و قدر و مشیت خداوند باشد - دیگر نه ذمّ و توبیخ و نه عقاب آن ها هیچ یک روا نخواهد بود، هر کسی دست به هر کاری زده و می گوید: هر چه از ما سرزده تقدیر الهی بوده ! و این که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم می داند در آینده اصحاب او با اختیار خویش مرتکب چنین رفتار های خلافی خواهند شد و بیان آن، دلیل معذور بودن آن ها نیست، همان گونه که خدا از آن چه کفار، مشرکان، عاصیان و ... انجام می دهند آگاه است و توسط پیامبران عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ بسیاری از آن امور را اعلام فرموده، بدون این که عذری برای آنان محسوب شود. (2)
ص: 1161
شایان ذکر است که اصل این مغالطه از عایشه است. از روایات متعدد استفاده می شود او برای تبرئه خود گناهش را مستند به قضا و قدر نموده است. پس از جنگ جمل ابن عباس از عایشه پرسید: چرا به همراهی منافقین قریش با ما جنگیدی؟! او پاسخ داد: كان ذلك قدراً مقدوراً یعنی تقدیر چنین بود!! (1)
به آثاری دیگر در این زمینه توجّه فرمایید:
قال عروة: قلت لعائشة: من كان أحبّ الناس إلى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم؟ قالت: علي بن أبي طالب، قلت: أيّ شيء كان سبب خروجك عليه؟ قالت: لِمَ تزوّج أبوك أمَّك؟ قلت: ذلك من قدر الله، قالت: و كان ذلك من قدر الله. (2)
و في رواية جميع بن عمير: فما حملك على ما كان؟! فأرسلت خمارها على وجهها و بكت، و قالت: أمر قُضي عليّ ! (3)
و في رواية قيل لعائشة: أخرجت على عليّ؟! فقالت: و الله لوددتُ أني افتديت ذلك المسير بما عرض من شيء، ولكنه قدّر. (4)
فلِمَ خرجتِ عليه؟ قالت: أمر قُضي و وددتُ أن أفديه ما على الأرض من شيء. (5)
و قيل لها: كيف سرتِ إليه؟ قالت: أنا نادمة، و كان ذلك قدراً مقدوراً. (6)
ص: 1162
و قيل لها: أرأيت خروجك يوم الجمل؟! قالت: كان قدراً من الله تعالى. (1)
و عن عبيدة بن سعد، عن عائشة: أنها سئلت عن مسيرها، فقالت: كان قدراً. (2)
قال أبو قتادة الأنصاري: فقلت: يا أم المؤمنين، أنت تعلمين هذا، فلِمَ كان الذي منك؟ قالت: يا أبا قتادة، و كان أمر الله قدراً مقدوراً، و للقدر أسباب. (3)
پاسخ مطلب شماره 8 آن است که نه عایشه معذور بوده و نه این روایت دلالتی بر معذور بودن او دارد چنان که در پاسخ از مطالب شماره 4 و 13 گذشت، علاوه بر آن، اگر معذور بود چرا اشک می ریخت و می گفت: ای کاش 20 سال پیش از این مرده بودم و ... . (4)
پاسخ مطالب شماره 9 آن است که بخش الف) کاملاً صحیح است.
پاسخ بخش ب) در ضمن پاسخ از مطالب 5 و 6 و 7 گذشت.
پاسخ بخش ج) در ضمن پاسخ از مطلب 8 گذشت.
چنان که گذشت مطالب شماره 10 و 11 کاملاً درست است.
در مورد پاسخ مطلب شماره 12 رجوع شود به پاسخ مطلب شماره 3.
البته مطلب شماره 12 با مطلب 2 و 11 تناقض روشن دارد، چگونه می شود گفت: (يصرّح صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بأن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على الحقّ بخلاف الذين قاتلوه) پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم صریحاً اعلام فرمود که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بر حق است بر خلاف کسانی که با او جنگیده اند.
ص: 1163
سپس گفته شود: (فإنهم متأوّلون فهم محقّون أيضاً) البته آن ها هم به جهت تأويل (و اجتهاد دست به مبارزه زده اند لذا آن ها هم) بر حقّ هستند!
پاسخ مطلب شماره 13 در ضمن پاسخ از مطلب شماره 4 و 8 گذشت.
پاسخ مطلب شماره 14 در ضمن پاسخ از مطلب شماره 5 و 6 گذشت.
پاسخ مطلب شماره 15: تعبیر به کوتاهی نادرست و ناتمام است. او برای اغراض فاسد خویش تعبیر «ظلم» را که در روایت آمده به «تفریط و کوتاهی» تغییر و در حقیقت تحریف کرده است.
پاسخ مطلب شماره 16: شما را به وجدانتان سوگند آیا استعمال لفظ «ظلم» دربارۀ کسی که شمشیر کشیده و می خواهد طرف مقابلش را به قتل برساند استعمال در غیر حرام است؟! یک بار دیگر رجوع شود به روایت شماره 783 و روایات پس از آن. ابن کثیر پس از نقل روایات متعدد در این زمینه گفته: و المحفوظ منه: ... فقال له علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: يا زبير! أنشدك الله أسمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: إنك تقاتلني و أنت ظالم؟ قال: نعم ! لم أذكره إلّا في موقفي هذا، ثم انصرف. (1)
پاسخ مطلب شماره 17: در این روایت مخاطب زبیر بود و سخنی دربارهٔ عایشه پیش نیامد تا ظالم بودن او ذکر شود، ولی آیا آیه شریفه: ﴿ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيَّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَ كَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهَ يَسِيراً ﴾ [الأحزاب (33): 30] مربوط به همسران پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نیست؟!
یا آن که لازم است هر کدام جداگانه نام برده شوند؟!
ص: 1164
آیا گناهی آشکارتر از جنگ با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - که در حقیقت جنگ با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است - وجود دارد؟!
پیش از این گذشت که اُم سلمه دربارۀ عایشه مطالبی از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده - که خود عایشه هم به صدور آن معترف بوده - ولی از نقل آن امتناع ورزیده؛ زیرا از ضرر و آسیب عایشه در امان نبوده و می ترسیده که مانند مار او را نیش بزند! (1)
و مطالب دیگر که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دربارۀ او فرمود و همچنین سایر اخبار و آثار برای اثبات ظالم بودن او کافی است. (2)
ص: 1165
بسیاری از اهل تسنن گفته اند:
سکوت از مشاجرات صحابه بهتر یا لازم است، خدا دست ما را به خون آنان آلوده نکرده پس ما زبان خویش را به آن آلوده نسازیم! (1)
ما باید امر آنان را به خدا واگذار نماییم. (2)
اصلاً چه ربطی به دیگران دارد که بخواهند در نزاع های صحابه دخالت کنند؟! (3)
احمد بن حنبل در این باره می گفت: ﴿ تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُم مَا كَسَبْتُمْ وَ لَا تُسْتَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴾ [البقرة (2): 134، 141]. (4)
ص: 1166
ذهبی می گوید: از احمد بن حنبل درباره روایت «تقتله الفئة الباغية» پرسیدند، پاسخ داد: همان گونه که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود گروه تجاوزگر او را به قتل رساندند ... احمد دوست نداشت که بیش از این در این زمینه صحبت کند. (1)
از مطلبی که ذهبی در شرح حال حافظ ابو سعید اموی دمشقی نقل کرده معلوم می شود که برای برخی شنیدن شرح این حدیث بسیار سخت و گران بوده تا جایی که از فحش و ناسزا گفتن نیز ابایی نداشته اند !! (2)
مطلب در این زمینه فراوان و مشهور است (3) ولی به چند نکته اشاره می شود:
ص: 1167
مخالفان می گویند:
صحابه هر چه کرده اند از روی اجتهاد بوده، اجتهادشان درست باشد
یا خطا، لطمه ای به عدالتشان نمی خورد ! (1)
ذیل آیه شریفه: ﴿ وَ إِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ... ﴾ [الحجرات (49): 9] گفته اند:
جایز نیست که به هیچ یک از صحابه نسبت خطای قطعی داده شود؛ زیرا آن ها در کار هایشان اجتهاد کرده و مقصودی جز (رضایت) خدا نداشته اند. آن ها امام و پیشوای ما هستند، و از ما خواسته شده که تعبّداً از مشاجرات و نزاع هایی که بین آنان واقع شده سکوت نماییم و از آنان جز به نیکی یاد نکنیم؛ به جهت احترام مصاحبت و همراهی با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و به جهت نهی آن حضرت از ناسزا گفتن به آنان. خدا آن ها را آمرزیده و به ما خبر داده که از آنان راضی و خوشنود است. (2)
در مباحث اصول فقه در بخش «عدالة الصحابة» آمده است:
آن ها ناقلان شریعت هستند اگر در نقل (و عدالت) آن ها تردید شود
ص: 1168
شریعت منحصر می شود به زمان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و مردمی که در زمان های بعد زندگی می کنند از آن محروم خواهند شد.
زرکشی شافعی (متوفی 794) می گوید: اهل مذهب ما همه این مطلب را پذیرفته اند! (1)
سکوت از مشاجرات صحابه و ... یعنی کتمان رفتار های زشت و ناپسندی که از آن ها سرزده و این مهمترین تأثیر را در همۀ دانش های اسلامی خواهد داشت از تفسیر و فهم قرآن گرفته تا مبانی فقه و اصول، تاریخ، رجال و ... زیرا آن چه مربوط به صحابه است نباید مورد بحث و بررسی قرار گیرد، باید از آن اغماض و چشم پوشی شود، پس بخش مهمّی از آیات قرآن یعنی آن چه مربوط به صحابه است فهمیده نمی شود، (2) تاریخی مشوش و تاریک، آمیخته از مطالبی
ص: 1169
مبهم و ناخوانا خواهیم داشت و همۀ صحابه قول و فعلشان حجّت می شود و رفتار های ناپسندشان حمل بر اجتهاد می شود و گناه بشمار نمی آید بلکه مستحق أجر و ثواب هم هستند حتی اگر مرتکب کبائر باشند، شراب بنوشند، دستشان به خون هزاران بیگناه آلوده گردد و ... !!! (1)
حقیقت آن است که: مخالفان، حقائق را کتمان و روایات معتبر را انکار نموده سپس مطالبی تحریف شده تحویل می دهند و انتظار دارند که ادعا های
ص: 1170
بی اساس و روایات ساختگی شان پذیرفته شود!
حکمت منع از مطالعه و بازگو کردن آن چه بین صحابه گذشته همین است؛ زیرا با آگاهی از جزئیات آن وقائع دیگر کسی آثار جعلی و روایات ساختگی آنان را نمی پذیرد.
حقانیت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش، استقامت و استواری و شدّت و شجاعت آنان در برابر دشمن، پایبند بودن آن ها به دین و شریعت، و در نقطۀ مقابل دنیاطلبی، جاه طلبی، ریاست طلبی، بی دینی و کج روی مخالفان آن حضرت همه از مطالعه تاریخ معلوم می شود و دیگر جایی برای ادعا های پوچ و بی اساس حامیان شجره ملعونه در اجتهاد و تأویل برای معاویه و عمرو بن العاص و همچنین عایشه و طلحه و زبیر و ... باقی نخواهد ماند.
آیا کسی که نامه های امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و معاویه را بخواند و یا کم ترین اطلاعی از قرآن بر نیزه زدن در صفین و قضیه حکمیت داشته باشد می تواند رفتار معاویه و عمرو بن العاص را تأویل و توجیه و حمل بر اجتهاد نماید؟!
ابن بطه عکبری (متوفی 387) در ضمن کلامی طولانی می گوید:
نباید کتاب جنگ صفین و جنگ جمل و رخداد کشته شدن عثمان و دیگر نزاع های صحابه مطالعه شود؛ نگاشتن چنین مطالبی - برای خود و دیگران - و حتی خواندن و شنیدن آن جایز نیست؛ زیرا دانشمندان بزرگ امّت چنین دستور داده اند. (1)
ص: 1171
ذهبی (متوفی 748) می نویسد:
گر چه کتاب ها و نوشته ها لبریز از مطالبی است که حکایت از مشاجره و درگیری و نزاع بین اصحاب دارد و رویداد های جنگ و ستیزگی های بین آنان را رقم زده است؛ لیکن بسیاری از این روایت ها ضعیف، بدون سند و یا دروغ است. باید آن ها را پنهان سازیم و حتی باید آن ها را نابود کنیم تا دل ها دربارۀ اصحاب صاف شود و همگان ایشان را دوست بدارند و از آنان خوشنود و راضی باشند. مخفی ساختن این گونه مطالب بر عموم مردم و فرد فرد عالمان لازم است. آری اگر عالمی با انصاف باشد، برخی اجازه داده اند که مخفیانه آن ها
ص: 1172
را مطالعه کند؛ مشروط به آن که برای ایشان استغفار نماید ... آن ها سابقه ای نیکو داشته اند و اعمالی انجام داده اند که موجب بخشودگی گناهان آنان خواهد شد. (1)
گر چه آثار فراوان حاکی از دنیاطلبی، جاه طلبی، ریاست طلبی، بی دینی و کج روی و ... ناکثین و قاسطین است و تتبع و استقصاء آن خارج از حیطۀ این نوشتار، ولی نقل مواردی از رفتار های نامناسب آنان خالی از لطف نیست.
بیعت شکنی طلحه و زبیر پس از بیعت اختیاری با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، (2)
ص: 1173
دنیاطلبی (1) و طمع آن دو در ولایت و حکمرانی بصره و یمن یا کوفه، (2) سوگند دروغ طلحه و زبیر و اقامه شهادت بیجا بر آن که این مکان که سگان پارس کردند حوأب نیست. (3)
کشتن مأموران حضرت و محافظان بیت المال بصره، (4) دستور عایشه و زبیر
ص: 1174
به کشتن مأموران بیت المال و اجرای آن توسط عبد الله فرزند زبیر، (1) شکنجه عثمان بن حنیف انصاری - حاکم بصره - و کندن مو های صورتش و
ص: 1175
دستور عایشه به کشتن او به بهانۀ شرکت انصار در قتل عثمان بن عفان!
انصراف از کشتن او و فرمان به زندانی کردنش، (1)
جاه طلبی و نزاع طلحه و زبیر بر سر نماز جماعت (2) و امارت. (3)
این مطلب آن قدر واضح و روشن بود (4) که خودشان می گفتند: اگر ما پیروز
ص: 1176
شویم گرفتار جنگ داخلی می شویم؛ زیرا هیچ یک از طلحه و زبیر حاضر نمی شود از ریاست صرف نظر کند! (1)
آن ها به یکدیگر هیچ اطمینان و اعتمادی نداشتند لذا پس از غصب بیت المال بصره (2) هر کدام جداگانه بر آن قفل زدند ! (3)
ص: 1177
و البته ارتکاب معصیت برای صحابه اشکال ندارد بلکه پاداش هم دارد حتی اگر نتیجه اجتهادشان کشتن هزاران بیگناه شود یا جنگ با خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم باشد که فرمود: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ ﴾.
کوچک شمردن این گناه عظیم نزد آنان به گونه ای بوده است که خود عایشه به سادگی از آن یاد نموده و می گوید: و الله ما كان بيني و بين علي في القديم إلّا ما يكون بين المرأة و أحمائها، و إنه عندي - على معتبتي - من الأخيار! (1)
و در جای دیگر در اشاره به همین مطلب گفته: رحمت خدا بر علی باد، قطعاً علی بر حق بود. ناراحتی بین من و او فقط از ناحیه مشکلاتی است که همیشه بین زن و بستگان شوهرش وجود دارد (و امری طبیعی است) !! (2)
خواهد آمد که روایات مذمت خوارج - به جهت مخالفت آنان با حاکمان جائر بنی امیه و ... - به راحتی نقل و مورد قبول محدّثان قرار گرفت، ولی برخی از مخالفین - برای حفظ آبروی صحابه ای که با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیده اند، مانند عایشه، طلحه، زبیر، معاویه و ... - روايات قتال ناکثین و قاسطین را زیر
ص: 1178
سؤال برده و فقط بخش مربوط به خوارج نهروان را پذیرفته اند! (1)
چنان که گفته شد از مجموع این روایات - فضیلت های شماره 23 تا 28 و شواهد آن - تأیید همۀ مبارزات امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم استفاده می شود.
ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) می نویسد: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جنگ با خوارج امام و پیشوای عدل بوده به نصّ و تصریح پیامبر راستگو صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و نصّی که از آن حضرت در این قضیه وجود دارد به هیچ وجه قابل تأویل و توجیه نیست! (2)
پرسش ما آن است که مگر این نصّ قابل تبعیض است، در همان زمان جنگ با خوارج، شامیان با آن حضرت نیز سر جنگ داشتند.
ص: 1179
برخی گفته اند: دربارۀ جنگ های بین صحابه روایتی (و دستوری) از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وجود ندارد، مانند ابن تیمیه (1) بلکه او ادعایی بیجا کرده و گفته:
روایات فرمان به مبارزه با ناکثین، قاسطین و مارقین ساختگی است. (2)
ابن کثیر نیز پیش از روایت قتال بر تأویل قرآن که اطلاق دارد، عنوانی افزوده: حديث في مدح علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على قتال الخوارج و با آن که دلیلی بر اختصاص آن به خوارج نیست آن را منحصر به جنگ با خوارج دانسته است. پس از آن گفته:
امّا آن چه ابو یعلی و دیگران از علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نقل کرده اند که: «پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با من عهد و پیمان بست که با ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نمایم». این حدیث غریب و منکَر است و اسناد آن خالی از ضعف نیست. (3)
ابن کثیر برای این آثار، اسناد متعدد ذکر کرده و همه را ضعیف دانسته است. به عنوان نمونه در مورد آخرین روایتی که نقل کرده (4) نوشته:
ص: 1180
از متن و سیاق این روایت ظاهر است که ساختگی است، مشکل آن از ناحيه معلى بن عبد الرحمن است. (1)
گذشته از آن که روایات مربوط به مبارزه با ناکثین و قاسطین آن قدر فراوان است که موجب حصول علم به صدور آن می شود، روایات معتبری در بین آن ها وجود دارد. (2) پس ادعای فَلَمْ يُرْوَ عَنْ النَّبِيِّ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِيهِ أَثَر ابن تيميه و ضعيف دانستن سند از ناحیه ابن کثیر قطعاً ادعایی دروغ و بیجا است.
امّا تضعیف سند و غریب و منکر دانستن ابن کثیر، پاسخش آن است که:
اوّلاً: منصفين اهل تسنن به همین روایات استدلال و احتجاج کرده اند. (3)
و ثانياً: شواهد فراوان برای اعتبار آن وجود دارد که هیچ منصفی نمی تواند آن را انکار نماید، مانند روایتی که خودش در همین صفحه نقل کرده است: «إن منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله».
و ثالثاً: ابن خزیمه در صحیح از معلی بن عبد الرحمن روایت نموده، برخی او را ستوده اند و ابن عدی گفته: اشکالی در روایات او نیست. (4)
ص: 1181
با وجود تواتر روايات ﴿ وَ يَحَ عَمَّارٌ، تَقْتُلُهُ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾، شگفت آن است که ابن الجوزی از احمد بن حنبل، یحیی بن مَعین و ... نقل کرده که صحت و اعتبار آن را انکار کرده اند ! (1) و ابن تیمیه گرچه اعتبار آن را پذیرفته ولی به گونه ای آن را مطرح کرده که در ذهن مخاطب القای شبهه نماید و گفته:
گروهی از اهل علم در آن خدشه کرده اند ولی مسلم آن را روایت نموده و در برخی از نسخه های بخاری موجود است ! (2)
حديث: ﴿ وَ يَحَ عَمَّارٌ، تَقْتُلُهُ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾ با اسناد فراوان به نقل از 31 صحابی روایت شده و عده ای مانند ابو بکر جصّاص، ابن عبد البرّ، ذهبی، ابن حجر، سیوطی، کتانی، دهلوی، غماری و ... حکم به تواتر آن نموده اند. (3)
ص: 1182
ابن حجر عسقلانی گفته: بیشتر اسناد آن صحیح یا معتبر است. (1)
ذهبی آن را ثابت و عجلونی آن را مورد اتفاق دانسته است. (2)
و در نسخه های معتبر صحیح بخاری و شروح آن موجود است. (3)
برخی چون ابن عبد البرّ و قرطبی آن را از صحیح ترین روایات دانسته اند. (4)
و حاکم نیشابوری (متوفی 405) تألیفی مستقل در جمع آوری اسناد آن دارد با نام: طرق حديث تقتل عمارا الفئة الباغية. (5)
اما مطلبی که ابن الجوزی به احمد نسبت داده مورد اشکال واقع شده که:
یعقوب بن شیبه - که از پیشوایان حدیث است - از احمد حکم به صحت این روایت را شنیده است. و کلام او تأیید می شود به آن که
ص: 1183
احمد از بسیاری از صحابه این روایت را نقل کرده (1) در حالی که او احادیث ضعیف و منکر را کنار می گذارد و از نقل آن در مسند امتناع می کند (2) پس مطلبی که ابن الجوزی از او نقل کرده درست نیست. نهایت آن که از احمد دو قول متعارض نقل شده ولی دیگران که حکم به صحت (و تواتر) آن نموده اند برای اثبات اعتبارش کافی است. (3)
ابن کثیر در ادامه می نویسد: رافضی ها در حدیث ﴿ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾ افزوده اند: «لا أنالها - و الله - شفاعتي يوم القيامة» و این دروغ بر پیامبر است، چون در روایات معتبر آمده که حضرت هر دو گروه را مسلمان دانسته است. (4)
نگارنده گوید: عبارت «یدعونه إلى النار» برای قضاوت منصفانه کافی است ولی در روایات دیگر افزوده شده: «قاتله و سالبه في النار»، (5) «ما لهم و لعمار [اللهم أو لعتهم بعمار] يدعوهم إلى الجنة و يدعونه إلى النار، و كذلك دأب [و ذلك فعل] الأشقياء الفجار [الأشرار]». (6) ابن کثیر با این روایات چه می کند؟!
ص: 1184
يحيى بن سعيد قطّان روایت کلاب حوأب را منکَر دانسته و یکی از راویان آن را که از پیشوایان اهل تسنن است (1) - برخلاف دیگر رجاليين عامّه - تضعیف نموده، (2) ولی برخی مانند ابن العربی (متوفی 543) - و به تبع او محب الدّين خطیب - پا را فراتر گذاشته و منکر این حدیث شده و اصل قضیه ورود لشکر عایشه بر آب حوأب و پارس کردن سگان و ... را انکار کرده اند. (3)
تفاوت انکار با منکر: انکار اصل روایت بدان معناست که آن را جعلی بدانند. امّا ممکن است روایتی را ساختگی ندانند ولی متن آن را نپذیرند و بگویند این متن منکَر و غیر قابل قبول است؛ زیرا کس دیگری آن را نقل نکرده یا آن که با روایت ثقات سازگار نیست. (4)
ص: 1185
پیش از این گذشت که روایات کلاب حوأب در مصادر معتبر آمده، ابن حبان، ذهبی، هیثمی، ابن حجر، ابن کثیر و البانی آن را صحیح دانسته اند. (1)
ذهبی بر یحیی بن سعید قطّان اشکال نموده که این حدیث ثابت است. (2)
و دمیری از ابن دحیه نقل کرده که شگفت از ابن العربی است که چگونه این روایت را انکار نموده در حالی که از روز روشن تر است ! (3)
در روایات شماره 762 - 764 با سند معتبر گذشت که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به همسرانش فرمود: شما حجّ خویش را بجای آوردید و سپس از آنان خواستند که ملازم خانه خویش باشند.
گفته شده: این روایات را رافضی ها به قصد مذمّت عایشه ساخته اند.
عسقلانی این سخن را غریب دانسته و گفته: سند این روایات تمام است. (4)
ص: 1186
روایات اهل تسنن به روشنی دلالت بر حقانیت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد و اعیان اهل تسنن نیز به آن معترف اند، ﴿ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ﴾ [يونس (10): 32] ولی از آن روی که مخالفان قائل به عدالت و اجتهاد صحابه هستند باز مخالفت آن ها را با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم توجیه نموده و گفته اند:
جنگ های صحابه از روی هوی و هوس نبوده بلکه برای اصلاح و از روی تأویل و استنباط بوده گرچه در این اجتهاد خطا کرده باشند، عایشه، طلحه، زبیر، معاویه و ... اجتهاد کرده و مأجور هستند ! (1)
و همین نکته سبب شده که عده ای از آنان در مورد امير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تعبير «مصيب» یا «محقّ مصیب» و الفاظ مشابه آن دو را بکار می برند که اشاره به اجتهاد مخالفان آن حضرت دارد. (2)
واقعاً جای تأمل است که هر کس دربارۀ صحابه خرده گیری نماید هدف تیر ملامت واقع می شود، اگر کار به سبّ و لعن کشیده شد فاسق و فاجر می گردد، (3)
ص: 1187
و اگر مطلب مربوط به شیخین باشد کافر و ریختن خونش مباح می شود؛ (1) امّا على عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و خاندان پیامبر عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ حرمت دیگر صحابه را ندارند، ناسزا گفتن به آن ها که سهل است (2) - و سال ها سنّت بنی امیه بر منابر بوده - حتی دشمنی و مبارزۀ با آنان نیز مشکلی ایجاد نمی کند. (3) و با وجود روایت متواتر و صریح فئة باغية،
ص: 1188
باز در ظلم و ستم و بغی کسانی که با اهل بیت عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ جنگیده اند تشکیک می شود، (1) بلکه مدال اجتهاد نصیبشان می شود و از اجر واحد نیز بی بهره نمی مانند! (2)
شگفتا که حفظ حریم همۀ صحابه لازم است جز امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، خاندان پاک پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و دوستانشان !! به کلماتی از مخالفان توجّه فرمایید:
شماره یک:
قال إسحاق بن راهويه (المتوفى 238) و تبعه الذهبي (المتوفى 748) - : لا ريب أن عائشة ندمت ... و تابت من ذلك. على أنها ما فعلت ذلك إلا متأولّة قاصدة للخير كما اجتهد طلحة بن عبيد الله و الزبير بن العوام و جماعة من الكبار. (3)
شماره دو:
و قال الباقلاني (المتوفى 403): و نعتقد أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أصاب فيما فعل فله أجران، و أن الصحابة انما صدر منهم ما كان باجتهاد فلهم الأجر، و لا يُفسقون و لا يُبدّعون. (4)
ص: 1189
شماره سه:
و قال ابن حزم (المتوفی 456): و كان علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] السابق إلى الإمامة فصحّ بعد أن [أنه] صاحبها، و أن من نازعه فيها فمخطئ، فمعاوية ... مخطئ مأجور مرّة؛ لأنه مجتهد. (1)
شماره چهار:
و قال: و عمار رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قتله أبو الغادية يسار بن سبع السلمي، شهد بيعة الرضوان، فهو من شهداء الله له بأنه علم ما في قلبه و أنزل السكينة عليه و رضي عنه، فأبو الغادية رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ متأوّل مجتهد مخطئ فيه، باغٍ عليه، مأجور أجراً واحداً [!!] (2)
شماره پنج:
و قال: و إنما كان الحق في ذلك بيد علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] لا بيده، و إنما كان معاوية مجتهداً مخطئاً مأجوراً فقط. (3)
شماره شش:
و قال: و إنما قتل عمارا أصحابُ معاوية، و كانوا متأوّلين تأويلهم فيه، و إن أخطئوا الحقّ، مأجورون أجراً واحداً لقصدهم الخير. (4)
شماره هفت:
و قال إمام الحرمين الجويني الشافعي (المتوفى 478): و حسن الظنّ بهم يقتضي أن يظنّ بهم قصد الخير و إن أخطأوه، و عائشة قصدت بالمسير إلى البصرة تسكين الثائرة و تطفئة نار الفتن. (5)
ص: 1190
شماره هشت:
و قال أبو المعين ميمون بن محمد النَسَفى (المتوفى 508): فأمّا أمر طلحة و الزبير فقد كان خطأً عندنا غير أنهما فعلا ما فعلا عن اجتهاد. (1)
شماره نه:
قال ابن العربي (المتوفى 543): و خرجت - أي عائشة - في ثلاثين امرأة قرنهنّ علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بها حتى أوصلوها إلى المدينة برّةً تقيةً مجتهدةً مصيبةً ثابتة فيما تأولت، مأجورةً فيما تأولت و فعلتْ إذ كل مجتهد في الأحكام مصيب، و قد بيّنا في كتب الأصول تصويب الصحابة في الحروب، و حمل أفعالهم على أجمل تأويل ! (2)
شماره ده:
و قال النووي (المتوفى 676): ان الدماء التي جرت بين الصحابة ليست بداخلة في هذا الوعيد - أي قوله: «إذا تواجه المسلمان بسيفيهما فالقاتل و المقتول في النار» - و مذهب أهل السنة و الحقّ إحسان الظن بهم و الإمساك عمّا شجر بينهم و تأويل قتالهم و أنهم مجتهدون متأولون لم يقصدوا معصية و لا محض الدنيا، بل اعتقد كل فريق أنه المحقّ و مخالفه باغٍ فوجب عليه قتاله ليرجع إلى أمر الله، و كان بعضهم مصيباً و بعضهم مخطئاً معذوراً في الخطأ؛ لأنه لاجتهاد، و المجتهد إذا أخطأ لا إثم عليه. (3)
شماره یازده:
و قال: و أما معاوية فهو من العدول الفضلاء و الصحابة النجباء، و أمّا الحروب التي جرت فكانت لكل طائفة شبهة اعتقدت تصويب أنفسها بسببها و كلهم عدول،
ص: 1191
و متأولون في حروبهم و غيرها و لم يخرج شيء من ذلك أحداً منهم عن العدالة؛ لأنهم مجتهدون اختلفوا في مسائل من محل الاجتهاد كما يختلف المجتهدون بعدهم في مسائل من الدماء و غيرها و لا يلزم من ذلك نقص أحد منهم.
و اعلم أن سبب تلك الحروب أن القضايا كانت مشتبهة فلشدّة اشتباهها اختلف اجتهادهم و صاروا ثلاثة أقسام:
قسم ظهر لهم بالاجتهاد أن الحقّ في هذا الطرف و أن مخالفه باغٍ فوجب عليهم نصرته و قتال الباغي عليه فيما اعتقدوه ففعلوا ذلك، و لم يكن يحلّ لمن هذه صفته التأخّر عن مساعدة إمام العدل في قتال البغاة في اعتقاده.
و قسم عكس هؤلاء ظهر لهم بالاجتهاد أن الحقّ في الطرف الآخر فوجب عليهم مساعدته و قتال الباغي عليه.
و قسم ثالث اشتبهت عليهم القضية و تحيّروا فيها و لم يظهر لهم ترجيح أحد الطرفين فاعتزلوا الفريقين، و كان هذا الاعتزال هو الواجب في حقّهم؛ لأنه لا يحلّ الإقدام على قتال مسلم حتى يظهر أنه مستحق لذلك، و لو ظهر لهؤلاء رجحان أحد الطرفين و أن الحقّ معه لما جاز لهم التأخر عن نصرته في قتال البغاة عليه فكلّهم معذورون، و لهذا اتفق أهل الحقّ و من يعتدّ به في الإجماع على قبول شهاداتهم و رواياتهم و كمال عدالتهم. (1)
شماره دوازده:
و سئل ابن تيمية (المتوفى 728) عن من يلعن معاوية فماذا يجب عليه؟ فقال في: وَ كُلٌّ مَنْ كَانَ بَاغِياً، أو ظَالِماً، أو مُعْتَدِياً، أو مُرْتَكِباً مَا هُوَ ذَنْبُ فَهُوَ قِسْمَانِ مُتَأَوّلُ وَ غَيْرُ مُتَأَوِّلٍ ... فَهَؤُلاءِ الْمُتَأَوِّلُونَ الْمُجْتَهِدُونَ غَايَتُهُمْ أَنَّهُمْ مُخْطِئُونَ ... إِذَا كَانَ الْبَاغِي
ص: 1192
مُجْتَهِداً وَ مُتَأَوّلاً، وَ لَمْ يَتَبَيَّنْ لَهُ أَنَّهُ بَاغ، بَلْ اعْتَقَدَ أَنَّهُ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُخْطِئاً فِي اعْتِقَادِهِ لَمْ تَكُنْ تَسْمِيَتُهُ : بَاغِياً مُوجِبَةٌ لإِثْمِهِ، فَضْلاً عَنْ أَنْ تُوجِبَ فِسْقَهُ. (1)
شماره سیزده:
و قال في موضع آخر: و هؤلاء أيضاً يجعلون معاوية مجتهداً مصيباً في قتاله كما أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مصيبٌ، و هذا قول طائفة من الفقهاء من أصحاب أحمد و غيرهم، ذكره أبو عبد الله بن حامد. ذكر لأصحاب أحمد في المقتتلين يوم الجمل و صفين ثلاثة أوجه: أحدها كلاهما مصيب، و الثاني المصيب واحد لا بعينه، و الثالث أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هو المصيب و من خالفه مخطئ. و المنصوص عن أحمد و أئمة السلف، أنه لا يذمّ أحداً منهم، و أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أولى بالحقّ من غيره. (2)
شماره چهارده:
و قال ابن كثير (المتوفى 774): مذهب أهل السنة و الجماعة أن عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هو المصيب و إن كان معاوية مجتهداً، و هو مأجور إن شاء الله، ولكن علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هو الإمام فله أجران ! (3)
شماره پانزده:
و قال في موضع آخر: ما كان بينه و بين علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بعد قتل عثمان، على سبيل الاجتهاد و الرأي، فجرى بينهما قتال عظيم كما قدّمنا، و كان الحق و الصواب مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و معاوية معذور عند جمهور العلماء سلفا و خلفا. (4)
ص: 1193
شماره شانزده:
و قال الكرماني (المتوفى 786): علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و معاوية كلاهما كانا مجتهدين، غاية ما في الباب أن معاوية كان مخطئاً في اجتهاده ! (1)
شماره هفده:
و قال العسقلاني (المتوفى 852) و العيني (المتوفى 855): كانت عائشة متأولة و طلحة و الزبير، و كان مرادهم إيقاع الإصلاح بين الناس و أخذ القصاص من قتلة عثمان. (2)
شماره هجده:
و قال العسقلاني (المتوفى 852): و كل من الفريقين مجتهدٌ ... و ظهر بقتل عمار أن الصواب كان مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و اتفق على ذلك أهل السنّة بعد اختلاف كان في القديم. (3)
شماره نوزده:
و قال في موضع آخر: و اتفق أهل السنة على وجوب منع الطعن على أحد من الصحابة بسبب ما وقع لهم من ذلك و لو عرف المحقّ منهم؛ لأنهم لم يقاتلوا في تلك الحروب إلّا عن اجتهاد، و قد عفا الله تعالى عن المخطئ في الاجتهاد، بل ثبت أنه يؤجر أجرا واحداً و أن المصيب يؤجر أجرين ... .
و حمل هؤلاء الوعيد المذكور في الحديث (4) على من قاتل بغير تأويل سائغ بل بمجرد طلب المُلك. (5)
ص: 1194
شماره بیست:
و قال في موضع ثالث: و قد ثبت أن من قاتل علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] كانوا بغاة، و هؤلاء مع هذا التصويب متفقون على أنه لا يذمّ واحد من هؤلاء بل يقولون: اجتهدوا فأخطأوا. (1)
شماره بیست و یک:
و قال في شرح قوله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم في عمار: ﴿ يَدْعُوهُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ يَدْعُونَهُ إِلَى اَلنَّارِ ﴾ فإن قيل: كان قتله بصفين و هو مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و الذين قتلوه مع معاوية، و كان معه جماعة من الصحابة، فكيف يجوز عليهم الدعاء إلى النار؟!
فالجواب أنهم كانوا ظانّين أنهم يدعون إلى الجنة، و هم مجتهدون، لا لوم عليهم في اتباع ظنونهم، فالمراد بالدعاء إلى الجنّة الدعاء إلى سببها و هو طاعة الإمام، و كذلك كان عمار يدعوهم إلى طاعة علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و هو الإمام الواجب الطاعة إذ ذاك، و كانوا هم يدعون إلى خلاف ذلك، لكنهم معذورون للتأويل الذي ظهر لهم. (2)
شماره بیست و دو:
و قال بدر الدين العيني (المتوفى 855): و الحقّ الذي عليه أهل السنة الإمساك عمّا شجر بين الصحابة، و حسن الظنّ بهم، و التأويل لهم، و أنهم مجتهدون متأوّلون لم يقصدوا معصية و لا محض الدنيا، فمنهم المخطىء في اجتهاده و المصيب، و قد رفع الله الحرج عن المجتهد المخطىء في الفروع، وضعّف أجر المصيب. (3)
شماره بیست و سه:
و قال ابن حجر الهيتمي المكي (المتوفى 974): وفئة معاوية و إن كانت هي الباغیة
ص: 1195
لكنّه بغي لا فسق به لأنه إنما صدر عن تأويل يعذّر به أصحابه. (1)
شماره بیست و چهار:
و قال: و مقاتلوه كعائشة و طلحة و الزبير و معاوية و عمرو بن العاص و من تبعهم من الصحابة الكثيرين من أهل بدر و غيرهم مجتهدون غير مصيبين، فلهم أجرٌ واحدٌ، و هم بغاة على علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]. (2)
شماره بیست و پنج:
و قال - في الجواب عن حديث: ﴿ عَمَّارٌ تَقْتُلُهُ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ ﴾ - : و مرّ مستوفى مبسوطاً أنّ معاوية مجتهد و أيّ مجتهد. (3)
شماره بیست و شش:
و قال الشنقيطي: (المتوفى 1363) فأهل السنّة لا يزيدون على اعتقاد أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و من معه مجتهدون مصيبون و معاوية و من معه مجتهدون مخطئون. و أمّا فضل علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و كونه الأحق بالخلافة فأمر لا نزاع فيه بين أهل الحقّ، مقطوع به. (4)
شماره بیست و هفت:
شاه عبد العزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: محارب حضرت امیر عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نه از راه عداوت و بغض بلکه از شبهه فاسد و تأویل باطل، مثل اصحاب جمل و اصحاب صفین، پس در خطای اجتهادی و بطلان اعتقادی خود مشترك اند، فرق این است که این خطای اجتهادی و فسق اعتقادی اصحاب جمل اصلاً مجوّز طعن و تحقیر نیست، به سبب ورود نصوص قرآنی و احادیث متواتره در مدح و ثنا خوانی
ص: 1196
ایشان و سوابق اسلامیه ایشان و ثبوت قرابت و علاقه نسبی و صهری ایشان با جناب پیغمبر علیه [و آله] الصلاة و السلام ... توقف و سکوت لازم است نظر به عمومات آیات و احادیث دالّه بر فضائل صحابه بلکه جميع مؤمنین، و امید شفاعت و نجات به عفو پروردگار. (1)
بنابر این نظریه، بویژه کلام عسقلانی که در شماره 21 گذشت، باید تبریک گفت به کسانی که از روی اجتهاد مردم را به آتش دعوت نموده، آن ها را به کشتن داده و جهنمی می کنند ولی خودشان چون صحابی و مجتهد هستند مأجورند و از خدا برای این کار پاداش گرفته و به بهشت می روند !! (2)
کاملاً روشن است که با وجود نصّ صریح، جایی برای اجتهاد صحابه باقی نمی ماند، و آن اجتهاد در برابر نصّ است.
چگونه ممکن است تصور شود که فئه باغیه - یعنی معاویه و لشکر شام -
ص: 1197
اجتهاد کرده باشند، برای آنان اجری باشد و برای آنان گناهی نباشد در حالی که حقانیّت علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] برای آنان واضح و روشن بوده است؟ (1)
پیش از این گفتیم که دلائل قطعی و فراوان بر آن دلالت دارد که مخالفت، دشمنی و جنگ با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگ با خدای تعالی و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است پس اجتهاد و تأویل در آن راهی ندارد. اگر برای ابو لهب و ابو جهل و امثالشان اجتهاد و پاداشی تصور شود برای مخالفان علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم هم خواهد بود!
لذا چنان که گذشت، ابن قتیبه (متوفی 276)، ابن اثیر (متوفی 606)، ابن منظور (متوفی 711) و زبیدی (متوفی 1205) در شرح حدیث ﴿ أَنَا قَسِيمُ اَلنَّارِ ﴾ گفته اند: مراد آن است که مردم دو گروه هستند: گروهی با من که اهل هدایت و گروه دیگر مخالف من که اهل ضلالت هستند، پس نیمی از آنان با من در بهشت و نصف دیگر که مخالف من هستند در جهنم هستند. (2)
شوکانی، قاضی القضات اهل تسنن (متوفی 1250 یا 1255) می نویسد: روايات صحيح: «أولاهما بالحق» (3) و «يقتل عماراً الفئة الباغية» در دلالت بر حقانیت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش و باطل بودن معاویه و همراهانش کافی است. این مطلب روشنی است که هیچ انسان با انصافی در آن تردید ندارد و جز مستبدّ زورگو آن را انکار نمی کند. (4)
عينی (متوفی 855) - در ردّ بر کلام کرمانی (5) - می گوید:
ص: 1198
آیا معاویه در اجتهادش اشتباه کرده؟! اجتهاد او مستند به کدامین دلیل است؟! او کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را شنیده بود که: «فرزند سمیه (یعنی عمار) را گروه تجاوزگر خواهد کشت»، گروه معاویه و یاران او بودند که او را کشتند. آیا باید برای معاویه (در این مبارزه) پاداشی باشد؟! (1)
البته عينی در جای دیگر بر خلاف گفتۀ خودش، باز حفظ حرمت معاویه را - به جهت آن که از صحابه است !! - لازم دانسته و در پاسخ از این اشکال که: در حدیث آمده فئه باغیه (یعنی معاویه و یارانش) عمار را به آتش دعوت می نمایند، گفته:
پاسخ صحیح آن است که آن ها اجتهاد کرده و گمان می کردند که او را به بهشت دعوت می کنند، گرچه واقع مطلب بر خلاف تصور آنان بوده پس نمی شود آن ها را ملامت کرد؛ زیرا مطابق اجتهاد و ظنّ خویش رفتار کرده اند.
اگر بگویی: مجتهد مصیب دو پاداش و مجتهدی که خطا نموده یک پاداش دارد، این جا حکمش چیست (یعنی چگونه ممکن است کسی که دیگران را به آتش دعوت می نماید پاداش داشته باشد)؟!
می گویم: پاسخ گذشته اقناعی است، دربارۀ صحابه غیر از این نمی شود گفت ! (2)
ص: 1199
با وجود خلیفه شرعی و قانونی، وظیفه مردم رجوع به او و درخواست اقامهٔ حدود از اوست، معنا ندارد که هر کسی بخواهد برای خودش حدّ جاری کرده قصاص نماید و استنباطی داشته باشد. روشن است که این رفتار خودش اساس فتنه و تفرقه انگیزی و سرپیچی از پیروی حق بشمار می رود !
در تفسیر فخر رازی (متوفی 606) آمده است:
أجمعت الأُمة على أنه ليس لآحاد الرعية إقامة الحدود على الجناة، بل أجمعوا على أنه لا يجوز إقامة الحدود على الأحرار الجناة إلّا للإمام. (1)
بنابر اجماع و اتفاق امّت اسلام، آحاد مردم حق اجرای حدود بر جنایت کاران را ندارند، همه بر این اتفاق نظر دارند که اقامۀ حدود بر کسانی که حرّ و آزاد هستند (2) وظیفه امام است.
قرطبی (متوفی 671) نیز قریب به همین عبارت را دارد. (3)
پس عایشه، طلحه، زبیر، معاویه و یارانشان بی جهت ادعای خونخواهی عثمان را داشته اند و کار آن ها بر خلاف اجماع مسلمین و فتنه انگیزی بوده است.
ص: 1200
اشکال دیگر بر مخالفان آن است که از روایات فراوان (1) استفاده می شود که:
1. امير المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در همۀ مبارزات بر حق و دشمناش بر باطل هستند.
2. پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمان به مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین را به خصوص برای امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم صادر فرموده و این سه گروه قطعاً بر باطل هستند و هر کس به یاری آن ها رود حتی اگر از صحابه باشد نیز بر باطل خواهد بود.
3. صحابه ای که به یاری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نرفته و با این سه گروه نجنگیدند نیز با فرمان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مخالفت کرده و گنهکارند.
4. اجتهاد صحابه در این موارد - مبارزه با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم یا ترک یاری آن حضرت - از اظهر مصادیق اجتهاد در برابر نصّ است.
5. با توجّه به روایات گذشته، کسانی که در جبهۀ مقابل امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قرار گرفتند قطعاً مشمول نصّ صریح پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هستند که فرمود: ﴿ لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابُ بَعْضٍ ﴾. (2)
ص: 1201
گرچه مخالفان برای توجیه آن به زحمت افتاده و برای آن معانی گوناگون و احتمالات مختلف ذکر کرده اند که هیچ کدام با حقیقت مطابقت ندارد !! (1) و احمد بن حنبل برای آن که خیالش آسوده شود گفته:
این از احادیث صحیح است و آن را می پذیریم گرچه معنایش را نمی دانیم و دربارۀ آن سخنی نگفته و جدالی نداریم! (2)
6. نتیجه مطالب گذشته آن می شود که مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین مطابق فرمان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده پس کسانی که این دوران را «فتنه» نامیدند - مانند بخاری ! (3) - و یا در دفاع از آنان گفتند: اگر علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نمی جنگید بهتر بود - مانند ابن تیمیه (4) - و نیز کسانی که قائل به اجتهاد دشمنان امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم شدند، همه برخلاف نصّ صریح پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سخن گفته و اجتهاد در برابر نصّ کرده اند !
ص: 1202
نقل دو روایت در تکمیل بحث گذشته مناسب است:
[820/ 135] بنابر روایت بزار، امام مجتبی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، و بنابر روایت طبرانی و دیگران، حضرت سیّد الشهدا عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به عبدالله پسر عمرو بن عاص - که اعتراف کرده بود آن حضرت بهترین اهل زمین نزد اهل آسمان است - فرمودند:
«تو می دانی که من بهترین زمینیان نزد آسمانیان هستم»؟!
پاسخ داد: آری، به خدای کعبه سوگند.
حضرت فرمود: «پس چرا با من و پدرم در نبرد صفین جنگیدی»؟
و بر نقلی: «چرا سیاه لشکر دشمنان ما گشتی؟! به خدا سوگند پدرم از من بهتر است»! (1)
این روایت معتبر حاکی از آن است که پسر عمرو بن عاص معذور نبوده، و گرنه ملامت او معنا نداشت، و بنابر آن چه در صدر روایت آمده از جنگ صفین تا زمان این ملاقات این دو اصلاً با یکدیگر حرف نزده اند !
ص: 1203
[821/ 136] يسار بن سبع معروف به ابو غادیه جهنی - که قاتل عمار است - در مجلسی روایات متعدد از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقل کرد از جمله: حرمت ریختن خون مسلمانان، و روایت ﴿ ألا لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ ﴾ پس از آن خودش کیفیت کشتن عمار را بیان نمود ! (1) ابن اثیر از (بی شرمی) ابو غادیه تعجب نموده و می گوید: او هرگاه نزد معاویه یا دیگران می رفت، هنگام ورود می گفت: قاتل عمار وارد می شود! او از نقل کیفیت کشتن عمار هیچ ابایی نداشت. سپس روایتی نقل می کند که ابو غادیه خودش اعتراف کرده است که:
ص: 1204
اگر همۀ اهل زمین در کشتن عمار دخالت داشتند همه جهنمی می گردیدند! (1)
این روایت نیز حاکی از آن است که ابو غادیه خودش را جهنمی می داند - پس دفاع دیگران از او - مانند ابن حزم و ابن حجر عسقلانی (2) - هیچ وجهی ندارد.
در مقابل نظریه گذشته - که کار طرفین را ناشی از اجتهاد می دانند - برخی گفته اند: در جنگ صفین نزاع شخصی بوده و هیچ صبغۀ دینی نداشته است! (3)
البته ما اقرار آن ها را دربارۀ پیشوایانشان می پذیریم ولی ادعای آن ها را دربارۀ یاران امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قبول نداریم؛ زیرا آن ها حضرت را خلیفه شرعی و قانونی
ص: 1205
می دانستند که خدا فرمان به یاری او داده است.
بنابر شواهد فراوان، عایشه، طلحه، زبیر، معاویه و عمرو بن العاص و ... حقانیت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را به خوبی می دانستند (1) و هدفی جز رسیدن به مال و ریاست و مخالفت با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نداشتند.
یکی از معاصرین به نکته جالبی اشاره می کند که از آثار متعدد استفاده می شود سبب بازگشت زبیر از میدان جنگ نیز دنیاطلبی بوده است! (2)
1. معاویه به زبیر نامه ای نوشت که نزد من بیا تا با تو بیعت کنیم. پسر زبیر به او گفت: می خواهی به معاویه ملحق شوی؟ زبیر گفت: چرا این کار را نکنم؟! طلحه با من در خلافت نزاع دارد ! (3)
2. (پیش از شروع جنگ) مردم گفتند: با زبیر به عنوان خلافت بیعت کنید. عایشه گفت: نه، به عنوان فرمانده جنگ با او بیعت کنید، پس از پیروزی تصمیم خواهید گرفت (که چه کسی خلیفه باشد). زبیر به پدرش گفت: عایشه می خواهد زحمت جنگ بر دوش تو باشد و آسایش حاصل از آن برای پسر عمویش طلحه، به مکّه برگرد ... . (4)
ص: 1206
3. ابن عباس به زبیر گفت: عایشه می خواهد طلحه را به حکومت و فرمانروایی برساند، تو چرا با علی که از بستگان توست می جنگی؟! (1)
آثاری در زمینه دنیاطلبی آنان گذشت (2) به گزارش های دیگر توجّه فرمایید:
قال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: ﴿ ... وَ قَد بايَعَانِي - أي طَلحَةَ وَ الزُّبَيرِ - طَائِعَيْنِ غَيْرَ مُكرَهينَ، وَلَكِنَّهُمَا مِنِّي فِي وِلايَةِ البَصرَةِ وَ اليَمَنِ، فَلَمَّا لَمْ أوَّلُهُمَا وَ جاءَهُما الَّذي غَلَبَ مِن حُبِّهِما للدُّنْيا و حِرْصِهِما عَلَيْها خِفْتُ أَن يَتَّخِذَا عِبَادَ اللَّهِ خَوَلاً، و مَالَ المُسْلِمِينَ لِأنفُسِهِما. ﴾ (3)
... فخلا سعيد - أي سعيد بن العاص - بطلحة و الزبير فقال: إن ظفرتما لمن تجعلان الأمر؟ أصدقاني. قالا: نجعله لأحدنا أيّنا اختاره الناس، قال: بل تجعلونه لولد عثمان فإنكم خرجتم تطلبون بدمه. فقالا: ندع شيوخ المهاجرين و نجعلها لأيتام ! (4)
كتب معاوية إلى الزبير: أن أقبل إليّ أبايعك و من يحضرني فكتم [الزبير] ذلك [عن] طلحة و عائشة. (5)
ص: 1207
إن الزبير لمّا قدم البصرة ... و دخل بيت المال فإذا هو بصفراء و بيضاء، فقراً ﴿ وَعَدَكُمُ اللهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٌ تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِه ... ﴾ [الفتح (48): 20] و قال: فهذه [هذا] لنا، و هذا ما وعدنا الله. (1)
و زاد البلاذري: قال أبو الأسود: ثم لمّا قدم علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] دخل بيت المال فإذا صفراء و بيضاء فأصرّ ما بها و قال: غرّي غيري ... .
قال أبو مخنف: ثم دخلا بيت المال بالبصرة، فلمّا رأوا ما فيه من الأموال، قال الزبير: ﴿ وَعَدَكُمُ اللهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٌ تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هذه ... ﴾، فنحن أحقّ بها من أهل البصرة فأخذا ذلك المال كلّه، فلمّا غلب علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ردّ تلك الأموال إلى بيت المال، و قسمها في المسلمين. (2)
و البته ثروت فراوان طلحه و زبیر - که حتی در صحیح بخاری و شروح آن آمده ! - در مقایسه با وضعیت مالی امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بسیار شگفت انگیز است. (3)
و امّا مطلب در مورد معاویه و عمرو بن العاص روشن تر از آن است که نیاز
به بیان داشته باشد. پس از مخالفت معاویه با خلافت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، او از عمرو بن العاص درخواست نمود تا در جنگ با آن حضرت او را یاری نماید. عمرو پاسخ داد: نه به خدا، تو را در قتال با او یاری نخواهم کرد مگر آن که خلافت مصر را به من واگذار نمایی. (4)
ص: 1208
قال عبد الله لأبيه عمرو بن العاص: و لا تريد [تزيد] أن تكون حاشية لمعاوية على دنيا قليلة فانية (1) أوشكتما أن تهلكا، فتستويا في عقابها. (2)
قال عمرو لمعاوية: و الله لعجب لك إني أرفدك بما أرفدك و أنت معرض عني! أما و الله إن قاتلنا معك نطلب بدم الخليفة إن في النفس من ذلك ما فيها حيث نقاتل من تعلم سابقته و فضله و قرابته، ولكنّا إنما أردنا هذه الدنيا، فصالحه معاوية و عطف علیه. (3)
قال المسعودي: فقال له معاوية: بايعني، قال: لا و الله لا أعطيك من ديني حتى أنال من دنياك، قال: سَلْ، قال: مصر طُعْمَة، فأجابه إلى ذلك، و كتب له به كتاباً. (4)
و قال عمار بن ياسر: ... ولكن القوم ذاقوا الدنيا و استحلوها [فاستحبّوها] و استمرّوا الآخرة فقلوها، و علموا أن الحقّ إذا لزمهم حال بينهم و بين ما يتمرّغون فيه من دنياهم و شهواتهم ... فخدعوا أتباعهم بقولهم: إمامنا قُتل مظلوما، ليكونوا بذلك جبابرة ملوكا، و تلك مكيدة بلغوا بها ما ترون. (5)
و قال عمار لعمرو بن العاص: يا عمرو بعت دينك بمصر، تبّاً لك! فقال: إنما أطلب دم عثمان، فقال: أشهد أنك لا تطلب وجه الله. (6)
ص: 1209
و في غير واحد من المصادر: قال معاوية: قاتلتكم لأتأمر عليكم و على رقابكم، و قد أتاني الله ذلك و أنتم كارهون. (1)
دخل عبد الله بن مغفل على علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و عنده جام من خبيص، فقال علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: على هذا الذي تقتل قريش بعضها بعضاً. (2)
عن قيس بن أبي حازم، قال: أتي علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بقصعة ثريد فقال لأصحابه: كلوا؛ فإنما يقاتلكم القوم على هذا ! (3)
قال جويرية: أرسل عثمان إلى معاوية يستمدّه، فبعث معاوية يزيد بن أسد و قال له: إذا أتيت ذا خشب فأقم بها و لا تتجاوزها، و لا تقل الشاهد يرى ما لا يرى الغائب، قال: أنا الشاهد و أنت الغائب [!!] فأقام بذي خشب حتى قتل عثمان. فقلت لجويرية: لِمَ صَنَع هذا؟ قال: صنعه عمداً ليُقتل عثمان فيدعو إلى نفسه. (4)
قال وردان - لعمرو بن العاص لمّا استشاره - : إن مع علي آخرة و لا دنيا معه، و هي التي تبقى لك و تبقى لها، و إن مع معاوية دنيا و لا آخرة معه، و هي التي لا تبقى على أحد، فانظر لنفسك أيّهما تختار، (5) فأجابه في ضمن أبيات:
ص: 1210
فاخترت من طمعي دنيا على بصر *** و ما معي بالذي أختار برهان
... فلمّا بلغ مفرّق الطرق: طريق العراق و طريق الشام، قال له وردان: طريق العراق طريق الآخرة، و طريق الشام طريق الدنيا، فأيّهما تسلك؟ قال: طريق الشام. (1)
ان عمرو بن العاص لمّا قدم إلى معاوية و عرف حاجته إليه باعده من نفسه، و كايد كل واحد منهما صاحبه، فقال عمرو لمعاوية: أعطني مصر، فتلكّاً معاوية ... . (2)
قال أبو عمرة بشير بن عمرو: يا معاوية إن الدنيا عنك زائلة، و إنك راجع إلى الآخرة، و إن الله عزّ وجلّ محاسبك بعملك، و جازيك بما قدّمت يداك، و إني أنشدك الله عزّ وجلّ أن تفرّق جماعة هذه الأمة و أن تسفك دماءها بينها ... قال معاوية: و نطل دم عثمان ! ... لا و الله لا أفعل ذلك، فذهب سعيد بن قيس يتكلّم فبادره شبث بن ربعي ... و قال: يا معاوية ... إنه و الله لا يخفى علينا ما تغزو و ما تطلب، إنك لم تجد شيئاً تستغوي به الناس، و تستميل به أهواءهم، و تستخلص به طاعتهم إلّا قولك: قُتل إمامكم مظلوماً فنحن نطلب بدمه، فاستجاب له سفهاء طغام، و قد علمنا أن قد أبطأتَ عنه بالنصر، و أحببتَ له القتل لهذه المنزلة التي أصبحتَ تطلب ... و لئن أصبتَ ما تمنّى لا تصيبه حتى تستحقّ من ربّك صلى النار، فاتق الله - يا معاوية - و دع ما أنت عليه، و لا تنازع الأمر أهله ... . (3)
قال صعصعة: إن معاوية أترفَه الهوى، و حبّبت إليه الدنيا، فهانت عليه مصارع الرجال، و ابتاع آخرته بدنياهم. (4)
ص: 1211
خلاصه آن که آثار فراوان دلالت دارد که معاویه دوست داشت عثمان کشته شود تا اسباب رسیدن او به خلافت مهیّا گردد.
عبد الله بن سعد - عامل عثمان در عسقلان - نیز به این مطلب تصریح کرده و گفته است: قد عرفتُه أن كان يهوى قتل عثمان. (1)
در ضمن گفتگوی مفصّل عمرو بن العاص و ابو موسی آمده است که: عمرو از ابو موسی خواست تا نظرش را دربارۀ تعیین خلیفه اعلام کند. او افرادی را نام برد ولی عمرو هیچ کدام را نپسندید، ابو موسی گفت: تو کسی را نام ببر، عمرو گفت: معاویه سیاستمدار ترین شخصیت است. ابو موسی گفت: هرگز، عمرو گفت: شخص دیگری که کمتر از معاویه نیست، ابو موسی گفت: چه کسی ؟! گفت: عمرو بن العاص! ابو موسی عصبانی شد و فهمید که ملعبه واقع شده به او گفت: خدا سزایت دهد که تو مانند سگی هستی که اگر به او حمله کنی زبان بیرون می آورد و اگر او را رها کنی باز زبان بیرون می آورد، عمرو گفت: خدا تو را سزا دهد که مانند حماری هستی که بر پشت کتاب می کشد! ... پس از آن عمرو به شامیان گفت: الان مطابق پیمان شما من می توانم هرکسی را که بخواهم برای خلافت انتخاب کنم، آن ها پذیرفتند، او به خانه اش رفت و معاویه بلافاصله دنبال او فرستاد، عمرو پیغام داد که: من نیازی به تو ندارم اگر کاری با من داری باید خودت نزد من بیایی. معاویه تدبیری اندیشید و غذای مفصلی ترتیب داد و به خواصّ و اطرافیانش گفت: ابتدا عمرو و اطرافیانش مشغول غذا خوردن شوند، هر کدام از یارانش بلند شد یکی از شما جای او
ص: 1212
بنشیند تا آن که هیچ یک از اطرافیانش باقی نمانند، و بدین ترتیب مجلس مملو از اصحاب معاویه و خالی از یاران او گردید، سپس او را مخیّر کرد که یا با من بیعت کن یا تو را خواهم کشت! عمرو دید چاره ای جز بیعت با معاویه ندارد لذا گفت: به شرط آن که فرمانروایی مصر از آن من باشد، معاویه پذیرفت و پس از آن عمرو به شامیان اعلام نمود: نظر من آن است که با معاویه بیعت کنید، هیچ کسی برای خلافت شایسته تر از او نیست. (1)
و در روایت 802 از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم گذشت که: لقد أنهى إليّ أن ابن النابغة لم يبايع معاوية حتى أعطاه و شرط له أن يؤتيه ما هي أعظم مما في يده من سلطانه.
و نیز گذشت که معاویه به عمرو بن عاص گفت: تو طمع کرده ای (من کشته شوم و خودت) به خلافت دست یابی!. (2)
ذکر این نکته لازم است که عمر با تعیین شورا، دیگران را به طمع خلافت انداخت و باعث آن شد که آنان از پیروی حق امتناع ورزند، یا مثل سعد بن ابی وقاص خود را کنار کشند یا مانند طلحه و زبیر به هوای رسیدن به خلافت به لشکر کشی و مبارزه با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بپردازند.
ابن عبد ربّه اندلسی نقل کرده که معاویه در ضمن گفتگویی می گوید: آن چه باعث اختلاف و تفرقه بین مسلمانان گردید شورای عمری بود؛ زیرا هر یک از
ص: 1213
آنان امید رسیدن به خلافت را داشت و بستگانشان نیز همین امید را برای آنان داشتند. (1)
این گزارش بنابر نقل ابن عساکر دمشقی این گونه نقل شده که معاویه در ضمن گفتگویی با یکی از صاحب نظران زمانش گفت:
این شورای عمری بود که افراد شورا را به طمع خلافت انداخت تا جایی که از ناحیه آنان و هوادارانشان کار به قتل عثمان کشیده شد و خود افراد شورا نیز با یکدیگر به نزاع برخاستند. پس شورای عمر باعث تفرقه بین امت اسلام و خونریزی و اختلاف گردید! (2)
ص: 1214
مطلب دیگری که در این زمینه تأثیر فوق العاده داشته و نباید از آن غفلت نمود حسادت، دشمنی و کینۀ مخالفان امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است. گزارش های متعدد حاکی از آن است که قریش کینۀ آن حضرت را به دل داشت و بنا را بر آن گذاشته بود که به هیچ وجه با خلافت آن حضرت کنار نیاید، با برنامه هایی که از پیش ساخته و پرداخته شده بود! به چند شاهد توجّه فرمایید:
عمر سوگند یاد می کرد که هیچ گاه قریش بر خلافت علی اتفاق نظر نخواهند داشت و اگر سرکار آید عرب از هر سو علیه او شورش خواهد کرد. (1)
گرچه ممکن است خیال شود این از پیشگویی های او بوده (2) ولی شواهد حاکی از نوعی دسیسه و توطئه توسط قریش بر ضدّ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است.
در روایات متعدد آمده است که عمر به ابن عباس گفت: قوم شما - یعنى قریش - تنفر داشتند از این که نبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود و سبب تكبر و فخر فروشی شما بر آنان گردد!
و نیز عمر به ابن عباس گفت: شنیده ام که تو می گویی: خلافت از روی حسادت و ظلم و ستم از اهل بیت عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ غصب و به دیگران واگذار شده.
ص: 1215
بنابر گزارشی عمر افزود: ... اگر شما سرکار می آمدید، خویشی و قرابت (نسبی شما با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) سودی به حالتان نداشت و با وجود قریش، خلافت برای شما هموار نمی گردید (زیرا آن ها کارشکنی کرده و نمی گذاشتند شما آسایشی داشته باشید)، نگاه آن ها به شما مانند نگاه گاو به قصّاب است!! (1)
در ضمن کلامی از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آمده است: آنان در زمان حیات پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با یکدیگر پیمان بستند تا خاندان او را از خلافت محروم نمایند. قریش نام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را نردبانی برای رسیدن به ریاست و عزت خویش قرار داد؛ و گرنه حاضر نبود پس از وفات آن حضرت خدا را پرستش نماید حتی یک روز! (2)
هنگامی که خبر خلافت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به عایشه رسید (عصبانی شد و) گفت: ... ای مردم ... علی بدون مشورت خلافت را به دست گرفته است، و الله
ص: 1216
لا نرضی، لنقاتلنّه. به خدا سوگند ما راضی نیستیم، قطعاً با او می جنگیم. (1)
در ضمن روایتی بسیار طولانی از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آمده است: عایشه از من کینه ای به دل دارد که مانند دیگ می جوشد، اگر از او می خواستند با دیگران رفتاری داشته که با من داشت نمی پذیرفت! (2)
کسانی که جنگ صحابه با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را اجتهاد می دانند، چرا مالک بن نویره را معذور نمی شمارند و نمی گویند او در امتناع از پرداخت زکات به ابو بکر اجتهاد کرده بود!
بدون شک مالک بن نویره از صحابه است. او از سوی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مسئول جمع آوری زکات از قبیله خویش گردیده بود. (3) پس از رحلت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم او و قبیله اش از پرداخت زکات به ابو بکر امتناع نمودند.
ص: 1217
واقع مطلب آن است که آن ها ابو بکر را جانشین پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نمی دانستند، ولی برخی از اهل تسنن استدلال آن ها را چنین مطرح کرده اند که:
بنابر آیه شریفه ﴿ وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنُ لَهُمْ ﴾ [التوبة (9): 103] با دعای پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم برای پرداخت کنندۀ زکات آرامش حاصل می شود و پرداخت زکات به دیگران چنین اثری ندارد پس پرداخت به دیگران لازم نیست. (1)
پس آن ها نیز از صحابه بوده اند و در امتناع از پرداخت زکات اجتهاد کرده اند !
اهل تسنن اعتراف کرده اند که آنها بر ایمانشان باقی بودند. (2)
مالک بن نویره صریحاً می گفت: من بر دین اسلام باقی هستم (3) و قوم و قبیله اش نیز می گفتند: ما مسلمانیم. (4)
پسر عمر و ابوقتاده هم بر اسلام آنها شهادت داده اند. (5)
ص: 1218
ولی به بهانۀ ارتداد قتل عام شده و زنان و فرزندانشان نیز به اسارت گرفته شدند.
از همه عجیب تر آن که عمر از خالد بن ولید که این جنایات به دستش جاری شد کینه به دل داشت. (1)
او پس از خلافتش بلافاصله خالد را عزل کرد (2) و اسیران قبیله مالک را بازگرداند. (3)
نتیجه آن که آن ها صحابی و مؤمن بودند، (4) نهایت آن که در اجتهاد و تأویل اشتباه
ص: 1219
کرده اند، پس چرا باید قتل عام شده و زن و فرزندشان به اسارت گرفته شوند؟!
شگفتا که منع از زکات در زمان ابو بکر باعث ارتداد و استحقاق قتل شود و مالک و قبیله اش - هر چند صحابی باشند - حق اجتهاد و تأویل نداشته باشند؛ ولی جنگ با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نتیجه اش استحقاق مدال اجتهاد باشد! (1)
مناسب است اشاره شود که موارد اجتهاد معاویه فراوان است و منحصر به مبارزه با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نیست، (2) به اختصار چند مورد ذکر می شود:
1. تجویز ربا
عن عطاء بن يسار: أن معاوية بن أبي سفيان باع سقاية من ذهب أو ورق بأكثر من
ص: 1220
و زنها. فقال أبو الدرداء: سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ينهى عن مثل هذا إلّا مثلاً بمثل. فقال له معاوية: ما أرى بمثل هذا بأسا. فقال أبو الدرداء: من يعذرني من معاوية؟ أنا أخبره عن رسول الله عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و يخبرني عن رأيه، لا أساكنك بأرض أنت بها. (1)
2. حلال دانستن شرب خمر
عبد الله بن بريدة، قال: دخلت أنا و أبي على معاوية فأجلسنا على الفرش، ثم أتينا بالطعام فأكلنا، ثم أتينا بالشراب فشرب معاوية، ثم ناول أبي ثم قال: ما شربته منذ حرّمه رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. (2)
3. اذان در نماز عید
عن ابن المسيب، قال: أول من أحدث الأذان في العيدين معاوية. (3)
4. اتمام نماز در حجّ با اعتراف به مخالفت آن با سنّت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم
لمّا قدم علينا معاوية حاجّاً قدمنا مكة، فصلّى بنا الظهر ركعتين، ثم انصرف إلى دار الندوة ... نهض إليه مروان و عمرو بن عثمان فقالا له: ما عاب أحد ابن عمّك - أي عثمان - بأقبح ما عبتَه به! فقال لهما: و يحكما و هل كان غير ما صنعت؟! قد صلّيتُهما مع رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و مع أبي بكر و عمر، فقالا: فإن ابن عمّك - أي عثمان - قد كان أتمّها، و إن خلافك إياه عيب له، قال: فخرج معاوية إلى العصر فصلّاها بنا أربعاً. (4)
ص: 1221
5. بجای آوردن نماز جمعه در روز چهارشنبه
قال المسعودي: و قد بلغ من أمرهم في طاعتهم له أنه صلّى بهم عند مسيرهم إلى صفين الجمعة في يوم الأربعاء. (1)
6. تجویز جمع بین دو خواهر
عن القاسم بن محمّد: أن حيّاً سألوا معاوية عن الأختين ممّا ملكت اليمين يكونان عند الرجل يطؤهما؟ قال: ليس بذلك بأس. (2)
7. منع از تلبیه در عرفات به جهت مخالفت با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم
سعيد بن جبير، قال: كنا مع ابن عباس بعرفات، فقال: مالي لا أسمع الناس يلبّون فقلت: يخافون من معاوية، فخرج ابن عباس من فسطاطه فقال: لبيك اللهم لبيك؛ فإنهم قد تركوا السنّة من بغض علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]. (3)
8. تجویز پوشیدن لباس های نامشروع
قال المقدام بن معد يكرب لمعاوية: فأَنْشُدُك بالله هل تعلم أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نهی عن لبس الذهب؟ قال: نعم، قال: فاَنْشُدُك بالله هل سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ينهى عن لبس الحرير؟ قال: نعم، قال: فاَنْشُدُك بالله هل تعلم أن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نهى عن لبس جلود السباع و الركوب عليها؟ قال: نعم، قال: فو الله لقد رأيت هذا كله في بيتك يا معاوية! (4)
ص: 1222
و امور مشهور دیگری چون
9. ملحق کردن زیاد به ابو سفیان در نَسَب
10. ترويج سبّ و لعن امير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم
11. کشتن هزاران بی گناه
12. بیعت گرفتن برای یزید (1)
13. و بدتر از همه نزد مخالفان آن که او خودش را سزاوارتر به خلافت می داند حتی از عمر! (2)
و ... .
از نکاتی که گذشت معلوم گردید که:
1. کسانی که در جبهۀ مقابل امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قرار گرفتند بر خلاف اجماع امت رفتار نمودند.
2. با دستور پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مخالفت نموده و در برابر نصّ قطعی اجتهاد کرده اند.
3. آن ها هدفی جز رسیدن به مال و ریاست و مخالفت با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نداشتند.
4. حسادت، دشمنی و کینۀ آن ها با آن حضرت، نقش مهمّی در مخالفت و اقدام بر جنگ داشته است.
ص: 1223
5. این نقض بر مخالفان وارد است که: چرا نمی گویند مالک بن نویره و افراد قبیله اش - که قطعاً از صحابه بودند - اجتهاد کردند؟!
6. و با توجّه به مواردی که در نکته ششم ذکر شد، روشن گردید که رفتار های معاویه مخالفت با خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است نه اجتهاد!
بخش مهمّی از تلاش مخالفان در راستای دفاع و جانب داری از دشمنان - به گونه های مختلف از جمله - به انکار و تشکیک در فضائل مسلّم امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بوده است.
پیش از این گذشت که: ابن تیمیه - پس از تشکیک در صحت و اعتبار حدیث غدیر - دربارۀ بخش: ﴿ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وِ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ... ﴾ گفته:
بدون شک استناد این عبارت به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دروغ است. (1)
و بعضی دیگر - با اعتراف به صحت و اعتبار سند آن - گفته اند:
صحت سند مستلزم صحت متن نیست، این متن شاذّ است. (2)
ابن تیمیه در اثری دیگر می گوید:
دلیل ساختگی بودن: ﴿ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وِ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ﴾ آن است که حق دائر مدار هیچ کس جز پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نیست.
اگر این مطلب تمام باشد باید همه همیشه از علی پیروی کنند.
ص: 1224
صحابه در مواردی با او نزاع کرده و نظریه ای بر خلاف او دارند.
قرآن دلالت بر آن دارد که مؤمنان با یکدیگر برادرند حتی اگر با هم بجنگند و به یکدیگر ستم کنند. (1)
تفصیل این مطالب با پاسخ آن پیش از این گذشت (2) غرض از طرح مطلب در این جا آن است که همۀ این تلاش ها و دست و پا زدن ها برای دفاع از شجره ملعونه و کسانی است که در جبهۀ مقابل امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قرار گرفتند؛ زیرا ابن تیمیه می فهمد که با پذیرفتن این بخش از حدیث غدیر باید اعتراف نماید که:
1. یاری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر همه واجب است.
2. یارانش مشمول دعای خیر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و مورد تأیید آن حضرت بوده اند.
3. باید همه همیشه از علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیروی کنند.
4. هر کس که با آن حضرت مبارزه یا مخالفت نماید مورد نفرین پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و خدا واقع گشته و خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با او دشمن خواهند بود.
5. کسانی که دست از یاری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم برداشتند نیز مورد نفرین پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، مخذول، گمراه و مغضوب خدا بوده اند.
در آینده خواهد آمد که ذهبی می نویسد:
من اسناد حدیث طیر را جمع آوری کرده ام، اسناد حديث ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ ﴾ را نیز جمع آوری نموده ام که از حدیث طیر صحیح تر است. و از آن دو صحیح تر، حدیث مسلم از علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است که: «پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با من عهد نمود که جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق تو را مبغوض
ص: 1225
ندارد». (1) این حدیث مشکلش از آن دو بیشتر است؛ زیرا گروهی او را دوست دارند که نزد خدا پاداشی ندارند و گروهی از نواصب از روی نادانی کینۀ او را به دل دارند. خدا بهتر می داند!! (2)
چرا او احادیث فضائل امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را از احادیث مشکل، و حدیث گذشته را از مشکل ترین آن روایات دانسته است؟!!
چرا او دلسوز و مدافع ناصبیان گشته و می گوید: آن ها از روی نادانی کینۀ علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را به دل دارند؟! آری؛ گرچه او حاضر نیست خود را مانند ابن تیمیه خوار و رسوا کند و در سند این احادیث اشکال نماید ولی از راهی دیگر وارد شده و نهان خویش را - در دفاع از معاویه و عمرو بن العاص و امثالشان - این گونه اظهار نموده است.
این مطلب روشنی است که حق را به اشخاص نمی توان شناخت مگر در مورد معصومان عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ که میزانی الهی برای تشخیص حق از باطل هستند، پس بودنِ صحابه و اهل بدر با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به اندازه سر سوزنی بر عظمت و مناقب آن حضرت نمی افزاید كه ﴿ هُوَ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَهُ يَدُورُ مَعَهُ كَيْفَمَا دَارَ ﴾، بلکه این شرافتی برای صحابه ای است که توفیق همراهی با آن حضرت را داشته اند (3) و نبودن صحابه در جبههٔ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم منقصتی برای ایشان بشمار
ص: 1226
نمی آید. (1) ولی مخالفان برای دفاع از صحابه، عایشه، طلحه، زبیر و معاویه و تضعیف جبهۀ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دست به هر کاری زده، از جمله وانمود کرده اند:
تعداد بسیار کمی از صحابه در جنگ ها با آن حضرت همراه بوده اند و این بدان معناست که برای آنان مسلّم نبوده که حق به جانب آن حضرت است وگرنه او را یاری می نمودند!
ابن سیرین می گوید: از اصحاب پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم 100 نفر بلکه 30 نفر هم در فتنه دخالت نکردند! (2) و دیگری مدعی است که تعداد آن ها به 20 نفر هم نمی رسد! اصلاً در جنگ جمل شش یا چهار نفر از اهل بدر حضور داشتند! (3)
ص: 1227
و در شرکت و حضور برخی از آنان در جنگ صفین نیز بحث شده است. (1)
شعبه ناصبی سوگند یاد می کند که من با حکم بن عتیبه دربارۀ کسانی که در جنگ صفین حضور داشتند گفتگو کردم جز خزيمة بن ثابت کسی از اهل بدر حضور نداشته است. (2)
ذهبی قیافه حق به جانب و منصف به خود گرفته و می گوید: عمار بن یاسر
ص: 1228
و امام علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نیز حضور داشتند! (1)
با آن که خودش در جای دیگر تعدادی از صحابه را ذکر کرده است. (2)
ابن ابی الحدید می نویسد:
از جمله عجایب آن که من به تعصبی زشت برخورد نمودم که ابو حیان توحیدی در کتاب بصائر گفته: خزيمة بن ثابت که در صفین و در رکاب امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم شهید شد، ذو الشهادتین نیست بلکه یکی از انصار است که اسم او نیز خزيمة بن ثابت بود [ه است].
ابن ابی الحدید این مطلب را ردّ کرده و می نویسد: این اشتباه است؛ زیرا کتب حدیث و نَسَب به این نکته گویاست که در میان اصحاب - انصار و غیر انصار - غیر از ذو الشهادتین، خزيمة بن ثابت نداریم، ولى هوای نفس را دوایی نیست! البته پیش از او، طبری صاحب تاریخ نیز این را گفته و ابو حیان از کتاب او نقل کرده ولی کتاب هایی که اسامی صحابه در آن درج شده خلاف آن را می گوید. (3)
نگارنده گوید: نویسندگان اهل تسنن تصریح کرده اند که خزيمة بن ثابت
ص: 1229
شهید صفین، همان ذو الشهادتين است. (1) امّا مهم آن است که مخالفان اعتراف کرده اند که در جبهۀ معاویه هیچ کس از مشاهیر یا سابقین از اصحاب حضور نداشته (2) ولی بسیاری از صحابه به یاری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم شتافته و در جبهۀ حق شرکت کرده اند. گرچه ما در صدد بیان و استقصای تعداد و ذکر اسامی آنان (3) - که در مصادر فراوان نقل شده - نیستیم ولی نقل آماری از منابع کهن در این زمینه مناسب است.
عده ای گفته اند: 70 نفر از اهل بدر، 700 نفر از کسانی که تحت شجره رضوان با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بیعت نمودند و عده ای بیشمار از صحابه در جنگ ها همراه امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بوده اند، و از تابعینی که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شهادت به بهشتی بودن آن ها داده بود نیز سه نفر: اویس قرنی، زید بن صوحان و جندب الخير. (4)
ص: 1230
امثال ابن تیمیه، دهلوی و ... نیز اعتراف به وجود یا کثرت صحابه در لشکر امير المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نموده اند. (1)
در خصوص جنگ جمل گفته شده: 700 نفر از مهاجرین و انصار - و بنابر نقلى فقط از انصار 800 نفر - که 400 نفر آنان از بیعت کنندگان تحت شجره و
ص: 1231
130 یا 70 نفر آنان از اهل بدر بوده اند، شرکت داشته اند. (1)
طبری می نویسد: عده ای از قبائل اعلام آمادگی نمودند ولی امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به آن ها فرمود: مهاجرین به اندازه کافی هستند! (2)
ص: 1232
بنابر گزارش های مختلف در نبرد صفین از بیعت کنندگان تحت شجره 900، 800، 700 یا 250 نفر، از بدریین 87، 80 یا 70 نفر و از مجموع مهاجرین و انصار 2800 نفر شرکت داشته اند که 25 نفر از اهل بدر به شهادت رسیده اند.
عن الحكم، قال: شهد مع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم صفّين ثمانون بدريا و خمسون و مائتان ممن بايع تحت الشجرة. (1)
قال عبد الرحمن بن أبزى: شهدنا مع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم صفّين في ثمان مائة من ممن بايع بيعة الرضوان، قتل منهم ثلاثة [ثلاث مائة] و ستون، منهم عمار بن ياسر. (2)
عن يونس بن خباب، قال: شهد مع علي بن أبي طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يوم صفّين ثمانون بدريا. (3)
و بلغ عليا عَلَيْهِ اَلسَّلاَم أن معاوية قد استعدّ للقتال، و اجتمع معه أهل الشام، فسار علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم في المهاجرين و الأنصار ... و كان مع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يوم صفين من أهل بدر سبعون رجلا، و ممن بايع تحت الشجرة سبع مائة رجل [فيما لا يحصى من أصحاب رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] و من سائر المهاجرين و الأنصار أربع مائة رجل و لم يكن مع معاوية من الأنصار
ص: 1233
إلّا النعمان بن بشير، و مسلمة بن مخلد. (1)
و قال المسعودي: و كان ممن شهد صفين مع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم من أصحاب بدر سبعة و ثمانون رجلا: منهم سبعة عشر من المهاجرين، و سبعون من الأنصار، و شهد معه من الأنصار ممن بايع تحت الشجرة و هي بيعة الرضوان من المهاجرين و الأنصار من أصحاب رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تسع مائة، و كان جميع من شهد معه من الصحابة ألفين و ثمان مائة. (2)
و قال ابن أعثم الكوفي: فرحلت الناس و هم يومئذ تسعون ألفا و ثمان مائة رجل ممن بايع النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تحت الشجرة.
قال سعيد بن جبير: كان مع علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يومئذ ثمان مائة رجل من الأنصار و تسع مائة ممن بايع تحت الشجرة.
قال الحكم بن عتيبة: شهد مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يومئذ ثمانون بدرياً و خمسون و مائتان ممن بايع تحت الشجرة.
قال الأعمش: كان مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يومئذ ثمانون بدريا و ثمان مائة من أصحاب محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. (3)
و كتب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] إلى معاوية جواباً عن كتابه: و ذكرتَ أنه ليس لي و لأصحابي إلّا السيف، فلقد أضحكت بعد استعبار، متى ألفيت بني عبد المطَّلب عن الأعداء ناكلين، و بالسيوف مخوّفين؟ ... فسيطلبك من تطلب، و يقرب منك ما تستبعد، و أنا مرقل نحوك في جحفل (4) من المهاجرين و الأنصار، و التابعين لهم بإحسان، شديد زحامهم،
ص: 1234
ساطع قتامهم، متسربلین سرابيل الموت، أحبّ اللقاء إليهم لقاء ربّهم، قد صحبتهم ذرّية بدرية، و سيوف هاشميّة، قد عرفت مواقع نصالها في أخيك و خالك وجدّك و أهلك ﴿ وَ مَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ ﴾ [هود (11): 83]. (1)
و أشار إلى ذلك معاوية، فقال: يا معشر الأنصار، بماذا تطلبون ما قبلي؟ و الله لقد كنتم قليلا معي كثيرا عليّ (2)، و لقد فللتم حدّي يوم صفّين حتّى رأيت المنايا تلظَّى في أسنّتكم. (3)
عن أبي عبد الرحمن السلمي، قال: شهدنا مع علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] صفّين، فرأيت عمار بن ياسر لا يأخذ في ناحية و لا واد من أودية صفّين إلّا رأيت أصحاب محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يتبعونه، كأنه عَلَمٌ لهم. و سمعت عمارا يقول يومئذ لهاشم بن عقبة: يا هاشم، تقدّم، الجنة تحت الأبارقة، اليوم ألقى الأحبة، محمداً [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] و حزبه. و الله لو هزمونا حتى يبلغوا بنا سعفات هجر لعلمنا أنا على الحق و أنهم على الباطل ثم قال:
نحن ضربناكم على تنزيله *** فاليوم نضربكم على تأويله/ ضرباً يزيل الهام عن مقيله *** و يذهل الخليل عن خليله/ أو يرجع الحقّ إلى سبيله .
قال: فلم أر أصحاب محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قتلوا في موطن ما قتلوا يومئذ. (4)
و روشن است که سطر اخیر، و جمله: (أصحاب محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يتبعون عماراً كأنه
ص: 1235
عَلَمٌ لهم) در ابتدا، هر دو حاکی از تعداد فراوانی از صحابه در رکاب امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است.
و قالوا: قتل مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بصفين خمسة و عشرون بدرياً. (1)
و مالک اشتر در ضمن خطبه ای به لشکریان صفین می گفت: و أنتم مع ابن عم رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و أخيه في دينه علي بن أبي طالب [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، و البدريون معكم [و أنتم مع البدريين] - قريب من مائة رجل من أهل بدر - و مع أصحاب نبيّكم. (2)
و قال عمرو بن العاص: يا معاوية، إنك تريد أن تقاتل بأهل الشام رجلاً له من محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قرابة قريبة، و رحم ماسّة، و قدمٌ في الاسلام ... و إنه قد سار إليك بأصحاب محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم المعدودين و فرسانهم و قرّائهم و أشرافهم و قد مائهم في الإسلام، و لهم في النفوس مهابة ... .
قال نصر: و خطب علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم أصحابه ... و قد جمع أصحاب رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عنده، فهم يلونه، كأنه أحبّ أن يعلم الناس أن الصحابة متوافرون معه. (3)
طلب معاوية إلى ذي الكلاع أن يخطب الناس و يحرّضهم على قتال علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... فخطب الناس، فقال: ثم كان من قضاء الله أن ضمّ بيننا و بين أهل ديننا بصفين، و إنا لنعلم أن فيهم قوماً قد كانت لهم مع رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سابقة ذات شأن و خطر عظيم. (4)
ص: 1236
این مطلب از همان زمان مورد توجّه طرفین بوده لذا كاتب امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، عبید الله بن ابی رافع کتابی تألیف نمود با نام: تسمية من شهد مع أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم الجمل و صفين و النهروان من الصحابة رضى الله عنهم. (1)
در این زمینه تألیفات مستقل دیگری نیز نگاشته شده، مانند:
تسمية من شهد مع أمير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم حروبه من الصحابة و التابعين تأليف حافظ ابن عقدة (متوفی 333) (2)
چهار کتاب از هشام کلبی نسّابه (متوفی 206) با نام های:
من شهد الجمل مع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم من الصحابة،
من شهد صفّين مع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم من الصحابة،
من شهد صفّين مع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم من الأنصار،
من شهد صفّين مع علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم من البدريين. (3)
عده ای از متأخرین نیز این موضوع را مورد توجّه قرار داده اند. (4)
ص: 1237
پیش از این اشاره داشتیم که موافقت یا مخالفت صحابه با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فضیلت یا منقصتی برای آن حضرت بشمار نمی آید؛ زیرا حق را به اشخاص نمی توان شناخت، نقل روایتی در این زمینه مناسب است.
در منابع عامه آمده است که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر منبر بود، حارث بن حوط به
آن حضرت عرض کرد: آیا این گمان به طلحه، زبیر و عایشه رواست که آن ها
بر امر باطلی اتفاق کرده باشند؟ حضرت در پاسخ فرمود: ای حارث، امر بر تو
مشتبه شده، ﴿ وَ إِنَّ الحَقَّ وَ الْبَاطِلَ لا يُعْرَفَانِ بِالنَّاسِ [بِالرِّجَالِ]، وَلَكِنِ اعْرِفِ الحَقَّ تَعْرِفْ أهلَهُ، وَ اعرِفِ الباطِلَ تَعرِف مَن أتاهُ ﴾. حق و باطل با مردم شناخته نمی شود، حق را بشناس تا اهلش را بشناسی، و باطل را بشناس تا مرتکب آن را بشناسی. (1)
از مهم ترین واکنش های دشمنان، جعل و نشر فضیلت های ساختگی برای دیگر صحابه است. ولی از آن روی که نتوانسته اند در برابر منقبت هایی چون دانش الهی، میراث علمی انبیا عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ، به ودیعت نهادن اسرار از جانب پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و یا عصمت از گناه، خطا و اشتباه و مانند آن، چیزی برای دیگران جعل کنند، از روش دیگری استفاده کرده اند و آن، کاستن از شأن امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به هم درجه قرار دادن آن حضرت با دیگران در اجتهاد و عدم عصمت از گناه و خطا است.
ص: 1238
مخالفان، دست به جعل و نشر اکاذیبی زدند که:
امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم هم مانند دیگران اجتهاد نموده است! نهایت آن که دیگران خطا کرده باشند ولی از این اجتهاد یک پاداش بهره می برند!
لذا به دروغ به آن حضرت نسبت داده اند که - در پاسخ به این پرسش که: آیا پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم غیر از آن چه برای عموم مردم فرموده برای شما چیزی فرموده، آیا در خصوص جنگ ها با شما عهدی داشته و ...
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ابتدا از پاسخ امتناع [!!] و پس از اصرار سؤال کننده - فرمود:
من از جانب پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دستوری نداشتم، و جز چند حدیث [مختصر و کوتاه] چیزی نزد ما نیست.
و بر این اساس، برنامه های آن حضرت را مستند به رأی و اجتهاد دانسته اند. (1)
ص: 1239
این روایات ساختگی مشحون از کذب و افتراست، به عنوان نمونه در روایتی که عامه آن را معتبر دانسته اند، آمده است:
لمّا قدم عليٌّ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] البصرة في أثر طلحة و الزبير يريد قتالهما دخل عليه عبد الله بن الكواء و قيس بن عباد فقالا: يا أمير المؤمنين حدّثنا عن مسيرك هذا أوصية أوصاك بها رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، أو عهد عهده إليك، أم رأي رأيته لمّا تفرّقت الأمة و اختلفت كلمتها؟
قال: اللهم لا، فلو عهد إليّ رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شيئا لقمت به ... يأمر أبا بكر يصلّي بالناس ... فلمّا توفي رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لنظر المسلمون في أمورهم فإذا رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قد ولّى أبا بكر أمر دينهم فولّوه أمر دنياهم فبايعوه و بايعت معهم فكنت آخذ إذا أعطاني و أغزو إذا أغزاني ... فأشار بعمر ... فبايعوه و بايعته معهم فكنت آخذ إذا أعطاني و أغزو إذا أغزاني ... فاختار ستة من قريش أنا منهم ... فبايعت - أي بايعت عثماناً - و سلّمت فلمّا قُتل ... فوثب بها من ليس قرابته كقرابتي و لا قدمه كقدمي و لا علمه كعلمي، يعني بذلك معاوية.
قالا: صدقت حدّثنا بِمَ قاتلتَ هذين الرجلين - يعنيان طلحة و الزبير - و هما صاحباك في الهجرة ... ؟! قال: بايعاني بالمدينة و خالعاني بالبصرة فلو أن رجلا ممن بايع أبا بكر خلعه لقاتلناه و لو أن رجلا ممن بايع عمر خلعه لقاتلناه. (1)
ص: 1240
1. اوّل روایت آمده است: يريد قتالهما، یعنی هنگام ورود حضرت به بصره که تصمیم جنگ با طلحه و زبیر داشت. پس این گفتگو قبل از جنگ جمل بوده ولی در آخر آن آمده: بِمَ قاتلتَ هذين الرجلین چرا با طلحه و زبیر جنگیدی؟ که حاکی از وقوع گفتگو بعد از جنگ است.
2. در آخر روایت آمده: فوثب بها من ليس قرابته كقرابتي و لا قدمه كقدمي و لا علمه كعلمي، يعني بذلك معاوية. در حالی که این گفتگو قبل از جنگ جمل بوده که هنوز معاویه ادعای خلافت نکرده بود!
3. بنابر نقل سیوطی در این روایت آمده: فبايعنا أبا بكر و كان لذلك أهلاً لم يختلف عليه منّا اثنان. (1) در حالی که اختلاف صحابه بویژه انصار و مخالفت اهل بیت عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ مشهور و حتی در صحیح بخاری هم آمده است.!
4. بر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم افترا بسته که دربارۀ ابو بکر و عمر فرموده: و أغزو إذا أغزاني در حالی که آن حضرت در زمان آن ها در هیچ جنگی شرکت نفرمود. (2)
5. مدار این روایت و روایاتی که در پاورقی گذشت بر قیس بن عباد است، گاهی گفته شده: او با عبد الله بن الكواء نزد امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم رفته و از حضرت سؤال کردند، و گاهی گفته شده که به همراهی جاریة بن قدامه نزد حضرت رفته، و بنابر برخی از روایات دیگر با مالک اشتر، و در برخی از روایات مطلب به خودش تنها نسبت داده شده است.
این اختلاف شدید نیز از شواهد ساختگی بودن این روایات است.
ص: 1241
برخی پا را از آن هم فراتر نهاده و - العياذ بالله - نسبت خطا و پشیمانی به آن حضرت داده اند. (1) ابن تیمیه می نویسد:
علی گاهی اظهار پشیمانی و ناراحتی می کرد و این حاکی از آن است که دلیلی برای مشروعیت کارش نداشت تا باعث شادی و خوشنودی اش باشد. (2)
ذهبی - در روایتی که خودش تصریح به عدم اعتبار آن نموده ! - به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نسبت داده که فرمود:
لله منزل نزله سعد بن مالك و عبد الله بن عمر، و الله لئن كان ذنباً إنه لصغير مغفور، و إن كان حسناً إنه لعظيمٌ مشكورٌ.
سپس می نویسد: ما أحسنها لولا أنها منقطعة السند! (3)
اشکال
اوّلاً: بنابر روایات فراوان و معتبر حضرت در این جنگ ها بلکه در تمامی
ص: 1242
برنامه هایش مطابق دستورات خاصّ که از جانب پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم داشته رفتار نموده و از پیش خود هیچ اقدامی نکرده که به اشتباه افتاده یا پشیمان شده باشد. (1)
ابن حجر در شرح حدیثی (2) می نویسد: این حدیث به طرق گوناگون نقل شده و دلالت دارد که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مطالب فراوانی مربوط به جنگ با خوارج و غیر آن را از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرا گرفته بود. (3)
و به نقل از نَسَفی (متوفی 508) گذشت که: ممکن است پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مطالبی را فقط به علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اختصاص داده و احکامی را به او یاد داده باشد که می داند فقط او به آن نیاز پیدا می کند. این که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: «ما بر تنزیل (قرآن) مبارزه می نماییم و تو بر تأویل (قرآن) مبارزه می کنی» دلیل آن است که تمامی آن چه را که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم انجام داده از روی علم و همه اش مطابق شریعت بوده است. (4)
ثانياً: كلمات اعلام اهل تسنن دلالت بر آن دارد که حضرت در تمامی جنگ ها بر حق و رفتارش کاملاً صحیح بوده است. (5)
اما این که ذهبی دربارۀ این روایت جعلی اخیر می گوید:
چقدر عالی است، حیف که سندش منقطع است (و اعتبار ندارد)!
ص: 1243
این سؤال پیش می آید که چه چیزی باعث شده که او از این روایت دروغین و ساختگی لذت ببرد؟!
در این روایت ساختگی، گناه قاعدین قابل بخشش دانسته شده و بر فرض گناه نبودن عظیمٌ مشکورٌ شمرده شده و معنایش آن است که آن ها امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را امام برحق نمی دانستند که یاریش واجب باشد، و بر این فرض اصلاً جنگ حضرت با مخالفانش کاری اشتباه بوده و کار قاعدین درست بوده است.
در حالی که:
الف) هر كس دست از یاری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بردارد مشمول نفرین پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است که: «اللهم اخذل من خذله ...». (1)
ب) پشیمانی برخی از آنان مانند ابن عمر و سعد مسلّم است. (2)
ج) برخی از عامه نیز اعتراف به خطای قاعدین نموده اند. (3)
د) این مطلب با روایات صحیح و فراوان مانند حدیث: «عمار را فئه باغيه خواهد کشت» که خود ذهبی حکم به تواتر آن نموده (4) سازگار نیست.
ه) این مطلب با کلمات اعیان اهل تسنن - بویژه که برخی ادعای اجماع و اتفاق بر درست بودن و صواب بودن رفتار امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در همۀ جنگ ها دارند یا آن را عقیدۀ جمهور اهل تسنن دانسته اند - تنافی روشن دارد. (5)
ص: 1244
ز) و البته با سخن نواصب سازگار است! (1)
پس چگونه ممکن است امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم چنین سخن ناروایی بر زبان بیاورد؟!
از آن چه گفته شد به روشنی ساختگی بودن این روایت آشکار است، ولی ذهبی هیچ به روی خود نیاورده و با تصریح به ضعف سند باز می گوید: چقدر این روایت عالی است!
آیا این تعبیر حاکی از چیزی جز نصب و عداوت است؟!
تذکّر: آرزوی آن که: ای کاش بیست سال پیش از این واقعه مرده بودم، کلامی است که عایشه پس از جنگ جمل (2) و عمرو بن العاص و پسرش پس از کشته شدن عمار در صفین گفته اند (3) و دروغ پردازان آن را به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بسته اند!
ابن تیمیه وقاحت را به نهایت رسانده و با کمال بیشرمی بر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم افترا بسته که:
او در آخر از معاویه درخواست آتش بس و رفتار مسالمت آمیز داشت ... پس معلوم می شود که این جنگ از روی اجتهاد بوده و چنین
ص: 1245
نیست که جنگ با او جنگ با خدا و پیامبر [صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم] باشد. (1)
اشکال
او برای این ادعا هیچ مستندی - حتی ضعیف و یا ساختگی ! - ذکر نکرده و بطلان آن از آن چه گذشت روشن است بویژه که امیر المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم صريحاً فرمود: ﴿ مَا وَجَدْتُ إِلاَّ اَلْقِتَالَ - وَ فِي رِوَايَةٍ إِلاَّ اَلسَّيْفَ - أَوِ اَلْكُفْرُ ... . ﴾ (2)
از این روی برخی از معاصرین عامه تصرح کرده اند که مطلبی که ابن تیمیه
گفته (به هیچ وجه) با شأن امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم سازگار نیست. (3)
آن ها می گویند: ابن تیمیه در مقام ردّیه نویسی دچار اوهامی شده و مطالبی برخلاف واقع اظهار نموده که نمی شود از او پذیرفت ولی این (اوهام و لغزش ها) از جایگاه علمی و امامت او نمی کاهد! (4)
برای کاستن از اهمیت مطلب و کم رنگ نمودن آن و مشترک دانستن دیگران با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، تحریفات فراوانی در روایات قتال ناکثین، قاسطین و مارقین ایجاد شده که برخی از آن موارد نقل می شود.
ص: 1246
عن علقمة، عن عبد الله، قال: أمر رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (1)
یعنی: علقمه از ابن مسعود نقل کرده که: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمان داد به قتال با ناکثین، قاسطين و مارقین ولی این مطلب را که این فرمان را به چه کسی داد - با آن که در روایت موجود بوده! - از روایت انداخته اند.
همین روایت به همین سند در منابع عامه به صورت صحیح چنین نقل شده: [22/ 137] أُمر عليٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (2)
1. از عمار نقل کرده اند که گفته: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من فرمان داد که با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگم. (3)
با آن که در منابع عامه از خود عمار نقل شده است که:
[823/ 138] پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دستور داد که با ناکثین بجنگد و آن ها را نام برد و دستور داد به قتال با قاسطین ... . (4)
ص: 1247
2. بعضی از ابو ایوب انصاری نقل کرده اند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من فرمان مبارزه با این سه گروه را داد ... . (1)
ولی برخی همین روایت را به لفظ: «أمرنا» نقل کرده اند (پس ابو ایوب دستور خاصّ نداشته است). (2)
در منابع عامه این مطلب از ابو ایوب با توضیح بیشتر به گونه ای نقل شده که به روشنی حکایت از تحریف روایت گذشته دارد، ملاحظه فرمایید:
[824/ 139] ابو ایوب می گوید: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به ما دستور داد و از ما پیمان گرفت که به همراهی علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با ناکثین بجنگیم که با آنان جنگیدیم. و از ما عهد گرفت که با قاسطین مبارزه کنیم که الان به سوی آنان حرکت کرده ایم. و فرمود که با مارقین نیز بجنگیم که هنوز با آنان روبرو نشده ایم. (3)
ص: 1248
راویان متعدد، این مطلب را از ابو ایوب انصاری نقل کرده اند. (1)
[825/ 140] بلکه بنابر نقلی ابو ایوب - پیشاپیش، در زمان خلافت عمر! - تصریح کرد که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمان داد که با این سه گروه مبارزه نماید. (2)
تذكّر
مقصود از تحریف در روایات گذشته آن است که وانمود شده پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به عمار یا ابو ایوب فرمان مبارزه با سه گروه گذشته را داده در حالی که فرمان جنگ یا متوجه عموم است یا خصوص فرمانده جنگ نه آحاد مردم.
[826/ 141] در برخی روایات عامه چنین آمده که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به صورت مطلق فرمان مبارزه با این سه گروه را صادر فرمود، پس از آن، اصحاب پرسیدند: به
ص: 1249
همراهی (و تحت فرمان) چه کسی؟ حضرت فرمود: «با علی بن ابی طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم) سپس فرمود که: «عمار تحت لوای او به شهادت می رسد». (1)
در روايات، خوارج «شرّ الخلق و الخليقة» و قاتلانشان «خير الخلق و الخليقة» يا: «يقتلهم أحبّهم إليّ و أحبّهم إلى الله تعالی» (2) معرفی شده اند.
خوارج از جهات مختلف - از جمله آن که با معاویه و هوادارانش و حتی با عثمان و عایشه هم مخالف بودند - نزد عامه موقعیت مناسبی به دست نیاورده و مطرود همه واقع شدند و روایات مذمت آن ها به خروج از دین، تعبیر به سگ های جهنم (3) و «شرّ الخلق و الخليقة» (4) و ... به راحتی در منابع عامه نقل شد
ص: 1250
و در کنار آن روایات، مدح جبهۀ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به ندرت به چشم می خورد این بدان معناست که قاتل خوارج - که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و اصحابش هستند - نباید درست معرفی شود! لذا در بسیاری از منابع بخش «خيرالخلق و الخليقة» از روایت حذف شده و کمتر کسی حاضر شده که آن را نقل نماید.
بلکه در برخی از منابع، اصل روایت سرقت شده که با مقایسه بین روایات وارده در این زمینه به واکنش آنان نسبت به روایات فضائل پی برده می شود. (1)
ص: 1251
با آن که در روایات آمده: «يقتل هذه العصابة خير أُمتي» (1) يعنى خوارج را بهترین امت من - که اشاره به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم باشد - می کشد.
و در برخی از روایات تعبیر: «خیر أُمتي [من] بعدي» بوده (2) ولی «خیر» تبدیل به «خیار» و گفته شده: «يقتلهم خيار أُمتي» (3) تا از اهمیت مطلب کاسته و
ص: 1252
امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم «بهترین امت» معرفی نشود بلکه «بهترین امت» وصف همۀ یاران آن حضرت باشد.
در منابع معتبر آمده: «يخرجون على خير فرقة من الناس» (1) یعنی خوارج بر بهترین گروه - یعنی امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش - خروج می کنند و با آنان می جنگند، ولی در برخی از روایات تبدیل شده به: «یخرجون على حين فرقة» (2) و بیمار دلانی مانند ابن تیمیه فقط به نقل دوّم اکتفا نموده اند!! (3)
ابن عربی (متوفی 543) و قرطبی (متوفی 671) پس از نقل حدیث گذشته
ص: 1253
گفته اند: روایت اوّل - یعنی نقل «خير فرقة» - صحیح تر است. (1) و برخی گفته اند: اکثر راویان حدیث آن را به همین کیفیت نقل کرده اند. (2)
در روایات معتبر اهل تسنن آمده است که عمّار در جنگ صفین می گفت: به خدا سوگند اگر با ما مبارزه کنند (و ما را مجبور به عقب نشینی نمایند) تا ما را به نخلستان های هَجَر (در سرزمین یمن) برسانند باز یقین دارم که ما بر حق هستیم و آن ها بر باطل - و بنابر نقلی: آن ها بر ضلالت - (یعنی عقب نشینی ما و پیروزی آنان دلیل حقّانیّت آن ها نخواهد بود). (3)
[27/ 142] طبرانی جملۀ اخیر این روایت را - به سند صحیح از عبد الله بن سلمه - چنین نقل کرده که: ... صاحب ما (یعنی امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم) بر حق است و آن ها بر باطل. (4) محدّثان امین شریعت [!] همین روایت را از همین راوی تحریف نموده و به جای لفظ «صاحبنا» که مراد امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است لفظ «مصلحينا» بكار برده اند، که مفاد کلام این می شود که «مصلحین ما بر حق هستند»! (5)
ص: 1254
و برخی «مصلحتنا على الحق و إنهم على الضلالة [الباطل]» نقل کرده اند. (1)
حذف جمله: «تقتله الفئة الباغية» از روايت: «يدعوهم إلى الجنة و يدعونه إلى النار» به شرحی که در ضمن بیان نمونه ششم از تحریفات معنوی خواهد آمد. (2)
بخاری در تاریخ کبیر هنگام نقل روایت گذشته آن را به گونه ای نقل می کند که از آن هیچ مدح و ذمّی استفاده نشود و هیچ نامی از عمار نمی برد! (3)
امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم می فرماید: عایشه دختر ابو بکر می داند که لشکر جمل و خوارج نهروان بر زبان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لعن و نفرین شده اند. (4)
ص: 1255
ولی در مصادر عامه روایت این گونه تحریف شده: لقد علمت عائشة بنت أبي بكر أن جيش المروة و أهل النهروان [النهر] ملعونون على لسان محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. (1)
كه «جيش المرأة» (2) تحریف و تبدیل به «جیش المروة» شده است با آن که چنین جیشی در تاریخ وجود خارجی ندارد، لذا دست به تحریف معنوی زده و بدون هیچ دلیلی آن را بر قاتلان عثمان تطبیق کرده اند! (3)
و در روایت طبرانی به نقل «أهل النهروان» اكتفا و بقیه حذف شده است! (4)
ریخته نقل شده روشن می شود که چگونه ناقلان اخبار و راویان آثار نخواسته اند فضیلت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم آشکار شود، (1) ولی خدا حق را حتی بر زبان عایشه هم جاری نموده که بر خلاف میل باطنی اش اشاره ای به آن داشته باشد. و با وجود اجمال و ابهامی که در این روایات وجود دارد، جسته و گریخته، مطالب جالب توجهی از آن به دست می آید، مانند:
الف) اتصاف امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به «خير الخلق و الخليقة» و «خير أمتي» و «أحبّهم إليّ و أحبّهم إلى الله تعالى» (2) و جبهۀ وفادار به آن حضرت به: «أولى الطائفتين بالحق» يا: «أدنى الطائفتين إلى الحق» يا: «خيار أمتي» يا: «خير فرقة من الناس». (3)
ص: 1257
ب) بشارت فوق العاده پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم برای قاتلین خوارج. (1)
ج) اطلاع کامل امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از جزئیات واقعه و فرمان خاصّ از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، چنان که ابن حجر در شرح حديث ﴿ يَخْرُجُونَ عَلَى حِينِ [خَيْرِ] فِرْقَةٍ مِنَ اَلنَّاسِ ﴾ (2) می نویسد: این حدیث به طرق گوناگون نقل شده و دلالت دارد که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] مطالب فراوان مربوط به جنگ با خوارج و غیر آن را از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرا گرفته بود. (3)
روشن است که نمی شود پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به این مطالب خبر دهند ولی تکلیف آن حضرت را روشن نفرمایند.
د) تأکید و تکرار امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم که: «فوالله ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ» (4) پیش از پیدا شدن جنازۀ «ذو الثدية».
ه) تردید برخی از مردم و حتی سوگند دادن و پرسیدن از آن حضرت که:
ص: 1258
شما را به خدا آیا شما چنین چیزی را از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده ای؟!! (1)
و) و فرمودن: «صدق الله و بلّغ رسوله» یا «صدق الله و رسوله» و ... پس از پیدا شدن جنازۀ او و شادی و تکبیر مردم و برطرف شدن تردید و ناراحتی آنان! (2)
و نکته های دیگری که از روایات آینده استفاده می شود. (3)
روایات کلاب حوأب پیش از این گذشت ولی نکات مهمی در آن بوده که از آن حذف شده و در کلام و روایت ابو جعفر اسکافی معتزلی (متوفی 240) بدان تصريح شده است.
[828/ 143] قال الإسكافي: هذه روايتكم ظاهرة مكشوفة في ماء الحوأب [بأسانيدكم] عن الشعبي، عن ابن عباس، قال: طرقت عائشة و طلحة و الزبير ماء الحوأب و من معهم ليلاً - و هو ماء لبني عامر بن صعصعة - فنبحتهم كلاب الحوأب، فنفرت صعاب إبلهم، فقال قائل: لعن الله أهل الحوأب ما أكثر كلابهم. قالت عائشة: أيّ ماء هذا؟ فقال محمّد بن طلحة و عبد الله بن الزبير: هذا ماء الحوأب، فقالت عائشة: و الله لا صحبتكم ردّوني ردّوني، إني سمعت رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «كأني بكلاب ماء يدعى: الحوأب قد نبحت على امرأة من نسائي، و هي في فئة باغية»، ثم قال: «لعلّك أنت يا حميراء»، قالت: ثم دعا علياً فناجاه بما شاء، ردّوني.
ص: 1259
فقال لها الزبير: مهلاً يرحمك الله، يراك الناس و المسلمون فيصلح الله ذات بينهم. و قال طلحة: ليس هذا بحين رجوع. ثم جاء عبد الله بن الزبير، فقال: ليس هذا ماء الحوأب، و حلف لها على ذلك، قالت: و هل من شاهد يشهد على أن هذا ليس ماء الحوأب؟ فأقاموا خمسين رجلاً من الأعراب يشهدون أنه ليس ماء الحوأب، و جعلوا لهم جعلاً، و كانت أول شهادة زور أقيمت في الإسلام ... .
قال أبو جعفر الإسكافي: هل يكون بيان أوضح [من هذا] من أن عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] لم يقدم و لم يحجم، و لم يقل، و لم يسكت إلّا بأمر من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم؟! (1)
پس با پارس کردن سگان حوأب شتران رم کردند، و ناخواسته بر زبان کسی جاری شد: نفرین بر سگان حوأب. عایشه کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را به یاد آورد که: ﴿ كَأَنِّي بِكِلاَبِ مَاءٍ يُدْعَى: الْحَوْأَبَ قَدْ نَبِحَتْ عَلَى اِمْرَأَةٍ مِنْ نِسَائِي، وَ هِيَ فِي فِئَةٍ بَاغِيَةٍ ﴾ پس در کلام حضرت تصريح شده ﴿ وَ هِيَ فِي فِئَةٍ بَاغِيَةٍ ﴾ يعنى عايشه در گروه تجاوزگر است.
پس از آن عایشه می گوید: ثم دعا علیاً فناجاه بما شاء یعنی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را خواست و آهسته هر چه می خواست به او فرمود.
اسکافی معتزلی می گوید: آیا بیانی روشن تر از این وجود دارد که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در تمام برنامه هایش فقط تابع دستور پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده است؟!
در روایت شماره 786 گذشت که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: ﴿ أنَا فَقَأتُ عَيْنَ الفِتنَةِ، وَ لَولا أَنَّا مَا قُتِلَ [قُوتِلَ] أَهْلُ النَّهْرَوَانِ و أَهْلُ الْجَمَلِ ﴾. (2)
ص: 1260
در برخی از مصادر (أهل الجمل) حذف شده، (1) و در برخی دیگر (اهل الجمل) تبدیل به عبارت مبهم (فلان و فلان و فلان) شده است. (2)
حقیقت آن است که دشمنان - بویژه بنی امیه و هوادارانشان - از تحریفات معنوی سوء استفاده فراوان برده اند که توجّه شما را به نمونه هایی از آن جلب می نماییم.
چنان که در روایت شماره 818 گذشت در منابع معتبر آمده: «يخرجون على خير فرقة من الناس» يعنى خوارج بر بهترین گروه خروج کرده و با آنان می جنگند، گذشته از تحریف لفظی که گذشت (3) برخی آن را تحریف معنوی نیز نموده و گفته اند:
مراد از بهترین فرقه، صدر اوّل - یعنی صحابه - می باشند. (4)
ولی روشن است که مراد از آن امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش هستند نه کس دیگر.
و برخی دیگر گفته اند: برترین از این دو گروه - خوارج و اصحاب امير المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - (نه آن که مراد بهترین گروه از همۀ مردم!).
با آن که معنای حدیث آن است که «خوارج بر بهترین گروه مردم خروج می کنند».
ص: 1261
در روایات متعدد و معتبر نقل شده که پس از کشته شدن عمار، روایت: ﴿ تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ ﴾ عمار را گروه تجاوزگر خواهد کشت برای معاویه بازگو شد، او بلافاصله گفت:
مگر ما عمار را کشتیم؟! علی و یارانش باعث کشته شدن او شدند که او را در برابر نیزه و شمشیر ما قرار دادند. (1)
و سپس این مطلب را در میان لشکر شام اعلام و شایع نمودند!
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در پاسخ این شبهه فرمود: بنابر این باید گفت: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم باعث کشته شدن حضرت حمزه عَلَيْهِ اَلسَّلاَم گردید!
اهل تسنن اعتراف کرده اند که این پاسخ دندان شکن هیچ جوابی ندارد. (2)
ص: 1262
از سُدّی - که از رجال صحیح مسلم است - و دیگران نقل شده که: معاویه شامیان را با این نیرنگ و خدعه فریب داد! (1) شیخ اکمل الدین گفته:
کسی عمار را به کشتن نداد، خودش برای اقامه فرض و به قصد جهاد آمده بود و معاویه عاقل تر از آن است که چنین توجیه ظاهر الفسادی را بر زبان بیاورد و خود را رسوای عام و خاص نماید! (2)
قاری در پاسخ او می نویسد: در این صورت باید معاویه دست از بغی و تجاوز برداشته و از خلیفه (یعنی امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم) اطاعت می نمود؛ پس معلوم شد که او در واقع باغی است و ریاکارانه رفتار می کند (که خود را خونخواه
ص: 1263
عثمان معرفی می نماید) و این حدیث در سرزنش او وارد شده، ولی او قرآن و حدیث را کنار گذاشته (و با دین خدا هیچ ربطی ندارد)!! (1)
تذکر دو نکته
1. گفته شده که اصل این توجیه از عمرو بن العاص بوده. (2)
2. و تأثیر مهمّی در جلوگیری از تمایل مردم به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم داشته است. (3)
ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) می گوید:
بهتر از تأویل گذشتۀ معاویه - که علی و یارانش باعث کشته شدن عمار شدند - تأویل عمرو بن العاص است که از روایت دیگر: «قاتل عمار في النار» استفاده می شود و آن این که روایت باید حمل شود بر کسی که بالمباشره عمار را کشته و یا قاتل او را در کشتن یاری نموده است، پس نمی شود همه لشکر معاویه را قاتل عمار دانست، آن ها همه اهل تأویل و اجتهاد بوده اند به جز قاتل عمار و معین او بر قتل عمار که مجتهد نبوده اند لذا اجتهاد آن دو قابل قبول نیست.
ابن حجر ادعا می کند که حدیث ظهور بلکه صراحت دارد که قاتلش فقط کسی است که بالمباشره در کشتن او دخالت داشته است. (4)
ص: 1264
پاسخ
1. در حدیث پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قتل عمار به همه گروه تجاوزگر و «الفئة الباغية» اسناد داده شده نه خصوص کسی که او را به قتل رسانده، و این مطلب برای خود شامیان و حتی عمرو بن العاص نیز واضح بوده است لذا ذو الکلاع که از سرداران لشکر شام بود و روایت: «الفئة الباغية» را پیش از این از عمرو بن العاص شنیده بود، بر او اعتراض نمود که عمار در لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و در مقابل ما قرار گرفته است! (1)
و عمرو بن عاص پس از کشته شدن عمار سراسیمه نزد معاویه رفت، معاویه پرسید: چه اتفاقی افتاده؟! گفت: عمار کشته شد! معاویه گفت: چه اشکال دارد؟ عمرو گفت: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: عمار را گروه تجاوزگر خواهد کشت، معاویه گفت: در ادرار خودت غوطه ور شده ای! مگر ما عمار را کشتیم؟! علی و یارانش باعث کشته شدن او شدند که او را در برابر نیزه و شمشیر ما قرار دادند. (2)
2. ابن تیمیه اعتراف کرده که دنباله روایت: «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ ... » يعنى بخش: «يدعوهم إلى الجنة و يدعونه إلى النار» دلالت دارد که دعوت به علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] دعوت به بهشت و دعوت به جنگ با او دعوت به آتش است حتی اگر از روی اجتهاد باشد. (3) پس همۀ لشکر معاویه حتی اگر اهل تأویل و اجتهاد هم باشند کارشان دعوت به آتش است و در نتیجه جهنمی هستند.
ص: 1265
ابو علی نجاد حنبلی (متوفی 358) در ضمن مناظره ای می گوید:
دیدم اگر این حدیث را انکار نمایم باعث نزاع می گردد، لذا گفتم: مراد از «باغية» ستمگر و ظالم نیست بلکه مراد «طالبة» است چون در لغت به طالب گفته می شود: باغی. و در ادامه پس از شواهدی گفته: مراد
از حدیث آن است که (خونخواهان عثمان و) کسانی که در جستجوی قاتلان عثمان هستند عمار را خواهند کشت. (1)
این مطلب به احمد بن حنبل نیز نسبت داده شده است. (2)
پاسخ
گرچه بطلان این کلام روشن است و - با توجّه به عبارت: «ويدعونه إلى النار» در وصف «فئه باغية» - نیازی به پاسخ ندارد ولی شایان ذکر است که بنابر نقلی این توجیه شیطانی به ذهن معاویه هم رسیده و آن را خطاب به شامیان مطرح نموده (3) ولی حتی ابن تیمیه آن را سست و ضعیف دانسته است. (4)
ص: 1266
در هر صورت، کلمات بزرگان اهل تسنن - در شرح همین حدیث تحت عنوان «مدال اجتهاد» - گذشت (1) و آن ها ظلم و بغی معاویه را پذیرفته اند ولی آن را مستند به اجتهاد دانسته و او را معذور شمرده اند! (2)
عده ای از آن روی که نتوانسته اند روایات «فئه باغیه» را انکار نمایند توجیهی دیگر اختراع کرده اند که: «بغی» اگر ناشی از اجتهاد باشد مذموم نیست!
ابن تیمیه می نویسد:
اگر باغی مجتهد بوده و از روی تأویل دست به این کار زده باشد و برای او روشن نشده که باغی و متجاوز است بلکه معتقد باشد که بر حق است - حتی اگر در این اعتقاد اشتباه کرده باشد - نامیدن او به «باغی و متجاوز» باعث گنهکار بودن او نیست چه رسد که حکم به فسق او گردد! کسانی که جنگ با باغیانی که اهل تأویل (و مجتهد) هستند را واجب شمرده اند برای دفع زیان ناشی از بغی آن ها و جلوگیری از عدوان و دشمنی است نه آن که از باب عقوبت باشد؛ لذا عدالت آن ها مخدوش نمی شود، چنان که غیر مکلف - مانند کودک، دیوانه، نائم یا حتی حیوان - از انجام این کار ها بازداشته می شود. (3)
و ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) می گوید:
بسیاری از صحابه و تابعین در اجتهاد های معاویه با او موافق
ص: 1267
بوده اند حتی در مبارزۀ با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]؛ زیرا دلیل او را وادار به این اقدام کرده نه حسادت و ... او اسیر دلیل است [!!] و بر این اجتهاد پاداش می برد. علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] هم که با او جنگید برای آن بود که جنگ با «باغیان» واجب است و آن ها باغی بودند و در «بغی» گناه بودن شرط نیست ... لذا پیشوایان ما گفته اند: ليس البغي اسم ذمّ یعنی اصلاً «بغی» عنوان مذمومی نیست. (1)
پاسخ
با توجه به مطالب گذشته بطلان این کلام روشن است و نیازی به پاسخ ندارد ولی مناسب است به دو نکته اشاره شود:
نکته اوّل:
محبت شجره ملعونه کار را به جایی رسانده که هوادارانشان حتی در لغت هم دست به تحریف زده و امور واضح و روشن را انکار نمایند. گناه و ستم بودن «بغی» گذشته از ورود آن در قرآن - یعنی آیه شريفه: ﴿ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ وَ إِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴾ [النحل (16): 90] - به صراحت در کتب لغت عرب نیز آمده است (2) بلکه
ص: 1268
ابن تیمیه - در جای دیگر، غافل از آن چه این جا گفته! - تصریح می کند که: «بغی» چیزی است که جنسش ظلم و ستم باشد. (1)
نکته دوّم:
بزرگان اهل تسنن - با استناد به همین حدیث - تصریح به ظالم بودن لشکر شام و پیروان معاویه کرده اند که از اطاعت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم سرپیچی نمودند. (2)
در منابع معتبر عامه آمده: «ويح عمار تقتله الفئة الباغية، عمار يدعوهم إلى الله - أو إلى الجنة - و يدعونه إلى النار» (3) عمار آن ها را به خدا - یا به بهشت - دعوت
ص: 1269
می کند و آن ها او را به سوی آتش. این روایت، دلیل حقانیت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و مذّمتی شدید برای معاویه و یاران اوست.
اهل تسنن نیز اعتراف نموده اند که: فهو و جيشه دعاةٌ إلى الجنة و مقاتلوهم دعاةٌ إلى النار. (1) یعنی از حدیث استفاده می شود که لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم که عمار با آن هاست - به بهشت دعوت می کنند و کسانی که با آنان می جنگند به آتش!
مخالفان برای دفاع از معاویه و فرار از مشکل ناشی از این روایت، مجبور به انواع و اقسام تحریفات شده اند!
ص: 1270
الف) برخی - مانند ابن بطال - گفته اند:
مرجع ضمیر «هم» در عبارت «يدعوهم إلى الله و يدعونه إلى النار» غير مسلمانان یعنی کفار قریش هستند که عمار را شکنجه می کردند. (1)
پاسخ:
چگونه این مطلب با تصریح روایت به این که: «عمار را گروه تجاوزگر خواهد کشت» قابل جمع است؟! روشن است که شامیان او را کشتند نه مشرکان.
و بر آن ها اشکال دیگری نیز شده که جمله مستقبل است و عمار در گذشته توسط کفار و مشرکین شکنجه شده!
کرمانی (متوفی 786) - که از شارحین بخاری است - گفته: این معجزه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده که خبر از آینده داده و در صفین مطلب روشن شد که عمار آن ها را به حق دعوت کرد و آن ها او را به باطل.
عینی می گوید: ظاهر کلام با مطلب کرمانی مساعد است ولی ابن بطال مراعات ادب کرده که به اهل صفين - یعنى معاويه و يارانش - نسبت بغى (و ناحق بودن) نداده است. (2)
ص: 1271
ب) جماعتی دیگر از شارحین صحیح بخاری گفته اند:
اين جمله - «و يدعونه إلى النار» - مربوط به خوارج است که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، عمار را برای دعوت آن ها به بازگشت به جماعت فرستاد.
پاسخ
عینی و عسقلانی بر آنان اشکال کرده اند که: عمار در صفین کشته شد و خوارج بعد از تمام شدن جنگ صفین در مقابل امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ایستادند!
و اگر مراد کسانی باشند که در جنگ جمل بر حضرت خروج کردند و حضرت، عمار را به سوی آن ها فرستاده باشد، آن ها جماعتی از صحابه بودند و از همراهان معاویه بالا تر بودند! (1)
شگفت آن که ابن بطال با آن که این عبارت را مربوط به مشرکین می دانست، این جا پذیرفته که مربوط به خوارج است!!
ص: 1272
ج) ابن کثیر گفته:
دعوت به بهشت یعنی دعوت به اتحاد (یعنی این روایت فضیلتی برای امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و دلیلِ تأیید جبهۀ آن حضرت نیست!) و دعوت به آتش یعنی دعوت به تفرقه، ولی مقصود شامیان تفرقه نبود بلکه لازمۀ کارشان بود، و الله أعلم! (1)
پاسخ
چنان که گذشت مستفاد از حدیث آن است که عمار - و لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم که عمار با آن هاست - به بهشت دعوت می کنند و کسانی که با آنان می جنگند به آتش! (2) کلماتی از بزرگان اهل تسنن را بنگرید:
قال الكرماني: و قد وقع ذلك يوم صفين معجزة لرسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حيث دعا الفئة الباغية إلى الحقّ و كانوا يدعونه إلى الباطل: البغي. (3)
قال بدر الدين العيني - في شرح الحديث - : «يدعوهم» ... أي: يدعو عمار الفئة الباغية، و هم الذين قتلوه في وقعة صفين.
«إلى الجنة» أي: إلى سببها، و هي الطاعة.
ص: 1273
«و يدعونه إلى النار» أي: يدعو هؤلاء الفئة الباغية عماراً إلى النار. (1)
و قال العسقلاني: كان عمار يدعوهم إلى طاعة علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و هو الإمام الواجب الطاعة إذ ذاك، و كانوا هم يدعون إلى خلاف ذلك. (2)
پس عمار دعوت به بهشت یعنی دعوت به حق و اطاعت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم می نمود و آن ها دعوت به آتش یعنی دعوت به باطل و بغی و ستم و مخالفت با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم. و معنای روایت کاملاً روشن است و هیچ ابهامی ندارد.
آری؛ پیش از این گذشت که عسقلانی آن ها را به جهت اجتهادشان در دعوت به آتش معذور دانست و گفت: لكنّهم معذورون للتأويل الذي ظهر لهم. (3)
د) ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) می گوید:
این حدیث صحیح نیست و سندش ضعیف است.
پاسخ
بخاری و دیگران آن را به سند صحیح نقل کرده اند چنان که گذشت.
ه) ابن حجر مکّی ادامه می دهد:
بر فرض صحت، توجیهش آن است که برخی از کسانی که با معاویه بودند و مجتهد نبودند (بدون تأویل و اجتهاد) از عمار درخواست آن داشتند که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] را رها کرده و به یاری معاویه برود و این کار عمار را به آتش می کشاند. (4)
ص: 1274
پاسخ
در پاسخ این مطلب می گوییم:
1. این توجیه قابل اعتنا نیست زیرا در حدیث دعوت به آتش اسناد به همه گروه تجاوزگر داده شده نه عده ای مخصوص و این کاملاً روشن است که یک لشکر به علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دعوت می کرد و لشکر دیگر به معاویه.
2. ابن تیمیه اعتراف نموده که: این حدیث دلالت دارد که دعوت به علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] دعوت به بهشت و دعوت به جنگ با او دعوت به آتش است حتی اگر از روی اجتهاد باشد. (1)
و) بعضی دست به تحریف لفظی زده و این قسمت از روایت - یعنی جمله: «تقتله الفئة الباغية» - را از روایت: «يدعوهم إلى الجنة و يدعونه إلى النار» حذف کرده اند! (2) تعجب آن است که ابن حجر عسقلانی ادعا کرده که ظاهراً بخاری خودش به جهت نکته دقیقی آن را عمداً حذف کرده! (3) و نظیر این مطلب از حمیدی (متوفی 448) در الجمع بین الصحیحین نیز نقل شده است. (4)
ص: 1275
شایان ذکر است که این عبارت - به اعتراف ابن حجر - در روایات و منابع معتبر عامه و نسخه های معتبر بخاری (1) موجود است و در مصادر دیگر و هم چنین در شروح بخاری این جمله را از بخاری نقل کرده اند. (2)
نکته ای که ابن حجر به آن اشاره کرده آن که در روایتی دیگر آمده است:
ابو سعید گفته: من این بخش از حدیث را از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نشنیدم، پس معلوم می شود که این بخش را دیگران به حدیث او افزوده اند. (3)
پاسخ
1. بخاری به سند صحیح از ابو سعید خُدری نقل کرده که او این حدیث را به صورت کامل خودش از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده و دیگران نیز با سند صحیح از ابو سعید همین مطلب را نقل کرده اند. (4)
ص: 1276
2. آن روایت دیگر از جهت سند بنابر شرط بخاری صحیح نیست، پس او نمی تواند به آن احتجاج کند. (1)
3. آن روایت - که ابن حجر به آن اشاره کرده - به دو گونه نقل شده و بنابر نقلی آن بخش را هم خود ابو سعید از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده و نقل کرده است. (2)
4. ابو سعید خُدری از سوی معاویه تحت فشار بوده و در نقل مطالب آزاد نبوده (3) ممکن است که از ترس مجبور شده باشد آن را به دیگران نسبت دهد شاهد مطلب آن که بنابر نقل ابن سعد گفته: (حدّثني من هو خير مني أبو قتادة) و پس از آن حدیث را نقل کرده است! (4)
5. بر فرض که ابو سعید آن را از صحابه شنیده باشد - بنابر مبنای اهل تسنن
ص: 1277
و بخاری - احتجاج به آن تمام است و این ضعفی برای حدیث بشمار نمی آید.
6. حمیدی (متوفی 488) در الجمع بين الصحيحين به نکات مهمی اشاره کرده و می گوید: در حديث: ﴿ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ يَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ ﴾ تتمه ای مشهور وجود دارد - اشاره به: ﴿ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ ﴾ - که بخاری آن را اصلاً نقل نکرده، ممکن است به او نرسیده یا آن که از حذف آن غرضی داشته است [!] ...
ابو مسعود دمشقی گفته: این قسمت را که بخاری نقل نکرده در روایت دیگران از خالد حذّاء - که بخاری روایت را از او نقل کرده - وجود دارد، مانند: عبد الله بن مختار، خالد بن عبد الله واسطى، يزيد بن زريع، محبوب بن حسن و شعبه. حتى اسحاق هم آن را از عبد الوهّاب با همین تتمه نقل کرده است.
هیچ کس آن را از عبد الوهّاب به صورت ناقص نقل نکرده جز بخاری! (1)
ص: 1278
نگارنده گوید: با توجّه به مطالب ششگانه گذشته، حذف این بخش از روایت یا توجیه حذف آن، وجهی ندارد جز عناد با حقیقت و هواداری از فئه باغيه، ﴿ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُم ﴾ [البقرة (2): 118]، ﴿ وَ النَّاسُ إِلَى أَشْكَالِهِمْ وَ أَشْبَاهِهِمْ أَمْيَل ﴾!!
در هر صورت، اعتبار بلکه تواتر جمله: «تقتله الفئة الباغية» گذشت (1) و عبارت «يدعوهم إلى الجنة - يا إلى الله - و يدعونه إلى النار» هم قطعاً مربوط به معاویه و لشکر اوست.
ز) کتمانِ قرینۀ مهم
نکته دیگر آن که عبارت «قاتله و سالبه في النار» نیز در برخی از روایات وجود داشته - که دلالت دارد بر جهنمی بودن قاتل عمار و کسی که لباس های او را پس از کشته شدن از تنش بیرون آورد - ولی این مطلب نادیده گرفته شده و از نقل آن خودداری نموده اند! (2)
و بنابر نقلی فرمود: ما لهم و لعمار [اللهم أو لعتهم بعمار] يدعوهم إلى الجنة و يدعونه إلى النار، و كذلك دأب [و ذلك فعل] الأشقياء الفجار [الأشرار]. که این دعوت به آتش نمودن پیشه و شیوۀ اهل شقاوت، فاجران - یا اشرار - است. (3)
ص: 1279
پیش از این گذشت که روایات کلاب حوأب در مصادر معتبر اهل تسنن آمده و آن را صحیح دانسته اند. (1) برخی این مطلب را تحریف نموده و گفته اند:
أُم زمل سلمى دختر مالك بن حذيفة يکی از کسانی بود که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به آن ها فرمود: «إن إحداكن تستنبح كلاب الحوأب» و قضیه مربوط به اوست؛ کارش به ارتداد کشید و خالد بن ولید با او جنگید. (2)
اشکال
نگارنده گوید: تعجب است که طبری خودش روايت كلاب الحوأب و اعتراف عایشه را در جنگ جمل نقل کرده، (3) چگونه حاضر شده دروغی به این روشنی را از سیف بن عمر معلوم الحال (4) نقل نماید؛ زیرا حوأب در راه بصره واقع شده است و قوم مالک بن حذيفة بین شام و مدینه بوده اند!! (5)
ص: 1280
برخی از معاصرین اهل تسنن تصریح کرده اند که این روایت از روی دشمنی با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ساخته شده و سند آن هیچ ارزشی ندارد. (1)
شگفتا از مخالفین که حاضر نیستند روایاتی را که در مورد خوارج نقل شده درست نقل کنند و آن را مشوش، مبهم و ... گزارش کرده اند، ولی همان روایات را بر خوارجی تطبیق نموده اند که بر حاکمان بنی امیه خروج کردند و کشتگان از سربازان شجره ملعونه را بهترین شهدای راه حق معرفی نموده اند !! (2)
با آن که در آن روایات به وجود «ذو الثدية» و جزئیات دیگر اشاره شده که هیچ کس آن مطالب را در خوارجی که بر بنی امیه خروج کردند ادعا ننموده، و در آن روایات تصریح به «نهروان» شده و این اتفاق در شام رُخ داده است. (3)
ص: 1281
ابن حجر هیتمی مكّی (متوفی 974) می گوید:
در روایات مربوط به خوارج آمده: «يقتلهم أقرب الطائفتين إلى الحق» (1) این شهادتی است بر حقانیت معاویه و یارانش به اعتبار گمان و تأویل آن ها (گرچه در واقع بر حق نباشند).
و نیز گفته: این حدیث صحیح به صراحت دلالت بر مدح معاویه دارد؛ زیرا در آن برای یاران معاویه نیز نزدیکی به حق اثبات شده، پس به لحاظ اجتهادشان (معذورند و) نباید آن ها را در جنگ با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] سرزنش نمود حتی اگر (در واقع) باغی و تجاوزگر باشند [!!] (2)
اشکال
اوّلاً: همیشه صیغه «أفعل» در معنای تفضیل استعمال نمی شود چنان که گذشت. (3)
ثانياً: حديث مسلّم و متواتر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم که فرمود: «ويح عمار تقتله الفئة الباغية ... و يدعونه إلى النار» شهادتى است بر عدم حقانیت معاویه و یارانش، سرزنش، توبیخ، جهنمی بودن، دعوت به سوی آتش نمودن و ... آن ها!
ثالثاً: تصريح جمعی از اهل تسنن به ناحق بودن آن ها و ... گذشت. (4)
ص: 1282
و نیز ابن حجر مکّی می گوید:
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم كه فرمود: ﴿ لَقَدْ عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اَللَّهِ صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فِي قِتَالِ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ ﴾ مراد خوارج هستند نه معاویه و یارانش از صحابه بر حق [!!] و کسانی که بر روش آنان بوده اند. (1)
اشکال
اوّلاً: متفاهم از روایت آن است که: کسانی که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پیمان گرفته با آن ها مبارزه نمایند سه گروه هستند: ناکثین، قاسطین و مارقین، نه یک گروه که متصف به سه صفت باشند؛ زیرا در این صورت مناسب آن بود که بدون حرف عطف بفرمايد: «قتال الناكثين القاسطين المارقين».
ثانياً: در روایت شماره 723 گذشت که: «و القادة الناكثة، و الفرقة القاسطة، و الأخرى المارقة» كه مارقین - یعنی خوارج - گروهی دیگر غیر از دو گروه پیش - یعنی ناکثین و قاسطین - معرفی شده اند.
ثالثاً: در آثار متعدد به تطبیق «قاسطین» بر شامیان و ... تصریح شده است.
عن امير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... فأمّا القاسطون فأهل الشام ... . (2)
قال أبو أيّوب: إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أمرني بقتال ثلاثة: الناكثين و القاسطين و المارقين، فقد قاتلت الناكثين و قاتلت القاسطين، و أنا مقاتل إن شاء الله المارقين بالشعفات [بالسعفات ظ] بالطرقات بالنهراوات، و ما أدري ما هم [أين هو]؟ (3)
ص: 1283
و قال: عهد إلينا أن نقاتل مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] الناكثين فقد قاتلناهم، و عهد إلينا أن نقاتل معه القاسطين فهذا وجهنا إليهم - يعني معاوية و أصحابه - ، و عهد إلينا أن نقاتل مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] المارقين فلم أرهم بعد. (1)
و قال: فأما الناكثون فقد قابلناهم [قاتلناهم ظ] أهل الجمل طلحة و الزبير، و أما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم - يعني معاوية، و عمرا - و أما المارقون فهم أهل الطرفاوات، و أهل السعيفات، و أهل النخيلات، و أهل النهروانات ... . (2)
این مطلب در کلمات اهل تسنن نیز آمده و نیازی به ارائه شاهد نیست. (3)
ابن حجر مکّی در ادامه مطلب سابق می گوید:
البته از عمار روایت شده که هنگامی که به جنگ صفین می رفت گفت: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من دستور داد که با ناکثین، قاسطین و مارقين مبارزه نمایم. (4) (پس «قاسطین» در این روایت بر معاویه و یارانش تطبیق شده است) ولی سند این روایت ضعیف است و بر فرض صحت توجیه می شود که مراد آن است که: معاویه و یارانش از
ص: 1284
پیروی علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] سرپیچی، از فرمان او خارج و به جدا شدن از او جفاکارند گرچه آن ها در این رفتار (اجتهاد و) تأویل نموده اند به گونه ای که گنهکار محسوب نمی شوند.
اشکال
شگفتا که انسان از مؤاخذۀ روز محشر باکی نداشته بلکه از رسوایی نزد خردمندان هم پروایی ننماید و آن چه می خواهد بگوید و بنویسد!
إذا لم تستحي فاصنع ما شئت!
ابتدا دربارۀ روایتی که مربوط به سه گروه است می گوید: مربوط به یک گروه است که متصف به سه صفت هستند.
سپس از روایات فراوان بلکه اقوال خود اهل تسنن که «قاسطین» را بر شامیان تطبیق کرده است چشم پوشی می نماید.
پس از آن یک روایت در تطبیق «قاسطین» بر شامیان ذکر نموده و از شواهدش قطع نظر کرده و آن را تضعیف می نماید.
و در آخر هم توجیهی بیجا ذکر می کند که آنان در مخالفت با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به جهت تأویل و اجتهادشان گنهکار نیستند.
آیا ممکن است گفته شود: «خدای عزّ وجلّ به من دستور داد که با ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نمایم»؛ ولی کسانی که با آن ها مبارزه می شود گنهکار نیستند بلکه پاداش هم می برند! چگونه ممکن است خدا فرمان به مبارزه با بی گناه و کشتن او دهد ﴿ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ﴾ [ يونس (10): 35] ؟!
ص: 1285
ابن حجر مکّی، پس از نقل روایت معتبر شماره 101 که حذیفه به اطرافیانش گفت: هنگامی که اهل دینِ شما به روی یکدیگر شمشیر کشیدند چه خواهید کرد؟! حاضرین از او پرسیدند: تو می گویی چه کنیم؟ گفت: ببینید کدام گروه شما را به فرمان علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دعوت می کند (با آن گروه همراه شده و) ملازم آن باشید که آنان بر هدایت [و بنابر نقلی بر حق] هستند، می گوید:
این مطلبی نیست که حذیفه بخواهد با رأی و نظر خودش در آن سخنی بگوید و (روشن است که) آن را از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده است، در این روایت به روشنی تصریح شده که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بر حق است، و عایشه و یارانش از روی تأویل دست به این کار زده (و به روی آنان شمشیر کشیده اند) و بر چیزی جز این دلالت ندارد. (1)
و گذشت که او دربارۀ روایت شماره 728: «سيكون بينك و بين عائشة أمر» نيز گفته: به صراحت دلالت دارد که: ... عایشه به جهت تأویل اقدام به مبارزه با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نموده و (به جهت اجتهادش معذور است بلکه) پاداش خواهد برد. (2)
اشکال
ما هر چه در این دو روایت تأمل کردیم نه صراحت، نه ظهور، بلکه ایما و اشاره ای هم به آن چه او می گوید ندیدیم، این شما و این هم روایات! ﴿ فَبَمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ ... ﴾ [المائدة (5): 13].
ص: 1286
﴿ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ ﴾ [البقرة (2): 79].
تحریف معنوی کلام امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم همراه با کتمان حدیث پیامبر عَلَيْهِ اَلسَّلاَم
[829/ 144] در روایت صحیح نقل شده که عایشه - پس از شهادت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با تأکید و سوگند مکرر - از عبد الله بن شدّاد داستان جنگ نهروان را پرسید، او جریان را شرح داد. عایشه پرسید: قضیه «ذو الثدية» که بر زبان اهل عراق افتاده و آن را تکرار می کنند چیست؟! او پاسخ داد: من در کنار امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بودم که به جسد او میان کشتگان خوارج برخورد کردیم، حضرت از مردم پرسید: این شخص را می شناسید؟ بسیاری از آنان پاسخ دادند که ما او را در مسجدی مشغول نماز دیده بودیم.
عایشه پرسید: این کلامی که عراقیان از علی نقل می کنند بالای جنازۀ او گفت چه بود؟ عبد الله پاسخ داد: حضرت فرمود: «خدا و پیامبرش راست گفتند». عایشه پرسید: آیا علی حرف دیگری هم زد؟ عبد الله پاسخ داد: نه. (1)
عایشه گفت: آری، علی از هر چیز شگفتی که خوشش می آمد می گفت: «صدق الله و رسوله» ولی عراقیان به او دروغ بسته و از پیش خود به کلمات او اضافه می کنند! (2)
ص: 1287
از این روایت دو مطلب استفاده می شود:
1. کتمان، استبعاد و استغراب روایت خوارج و ذو الثديه
2. تحريف کلام امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم
در مورد مطلب اوّل، شایان ذکر است که ابو یعلی - پس از روایت گذشته عبد الله بن شداد! - روایت معتبر دیگری نقل کرده که:
[830/ 145] مطلب به گوش بعضی از همسران پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم رسید و گویا نسبت به علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم حسادت ورزید! (1)
ص: 1288
و روشن است که این اشاره به عایشه است - که راوی اعتراف کرده عمداً او را نام نبرده! - ولی عده ای عذر عایشه را در استبعاد و استغراب روایت خوارج و ذو الثدیه چنین بیان کرده اند که او بعداً از ذو الثدیه خبر گرفت و افراد متعدد برای او گفتند و سپس یقین به مطلب پیدا کرد. (1)
نگارنده گوید: در روایات دیگر چنین آمده که عایشه اعتراف کرده که از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده که قاتل او را ﴿ خَيْرُ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِيقَةُ ﴾ يعنى بهترین خلائق معرفی فرمودند، (2) یا آن که سمعت من رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: ﴿ يَقْتُلُهُ خَيْرُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي ﴾ (3)
ص: 1289
یعنی بهترینِ امت پس از من، او را می کشد، و یا: ﴿ يَقْتُلُهُمْ أَحَبُّهُمْ إِلَيَّ وَ أَحَبُّهُمْ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى ﴾ (1) یعنی محبوب ترین افراد نزد من و خدا خوارج را می کشد، ولی در این جا عمداً اظهار جهل کرده است.
مغالطه ای که از بزار و ابن کثیر سرزده آن است که می گویند: او بعداً از ذو الثدیه خبر گرفت.
ما می گوییم: او از بیان مطلبی که پیش از این از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده بود امتناع کرده نه از بیان وقوع آن. (2)
[831/ 146] در روایتی دیگر آمده است که عایشه از راوی پرسید: چرا علی قاریان قرآن را به قتل رسانید؟! او پاسخ داد: ما ذو الثدیه را در میان کشتگان یافتیم! عایشه (از فرط حسرت و ناراحتی) فریادی یا آهی کشید (3) و گفت: کسی که حق را کتمان کند و شهادت به آن ندهد مانند کسی است که به دروغ شهادت دهد، من از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیدم که فرمود: «این گروه را بهترین افراد امت من به قتل می رسانند». (4)
ص: 1290
پس معلوم شد که قطعاً پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دربارۀ ذو الثدیه مطالبی فرموده بودند که - بنابر روایتِ معتبر عبد الله بن شدّاد - عایشه آن را پنهان کرده است.
و عبارت «فشهقت أو تنفسّت» به روشنی حاکی از نهایت حسادت، حسرت و ناراحتی عایشه از روشن شدن این فضیلت است!!
از روایات دیگر نیز روشن است که عایشه نمی خواهد فضیلت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم شایع گردد لذا می گوید: اگر پسر ابو طالب بخواهد خودش مطلب را برای شما بازگو می نماید! (1)
بیهقی نیز تصریح کرده که درباره ذو الثدیه حدیث صحیح از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقل شده، ممکن است عبد الله بن شدّاد آن را نشنیده باشد. (2)
در هر صورت حدیث ذو الثدیه در احادیث معتبر و حتی در صحیح بخاری و مسلم آمده و قابل انکار نیست (3) که عایشه گاهی در صدد کتمان آن بوده و گاهی - خواسته یا ناخواسته - بر زبان او جاری گشته است. (4)
نظیر قضیه عبد الله بن شدّاد برای ابو قتاده انصاری نیز اتفاق افتاده است. (5)
ص: 1291
مطلب دوّمی که از عایشه در روایت شماره 829 نقل شد، کتمان حقانیت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در کشتن خوارج به تحریف معنوی کلام آن حضرت است؛ زیرا حضرت با گفتن: «صدق الله و رسوله» اشاره به کلامی از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دارد که حاکی از حقانیت و فضیلت خود و یارانش و خباثت خوارج بوده و این که با اطلاع از جزئیات قضیه و به دستور پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اقدام به جنگ با آنان نموده است، ولی عایشه به خیال خودش می خواهد زرنگی کند و آن را از معنای واقعی اش دور کند لذا گفته:
ص: 1292
علی از هر چیز شگفتی که خوشش آمد می گفت: «صدق الله و رسوله»، عراقیان به او دروغ بسته و از پیش خود به کلمات او اضافه می کنند!
پیداست که معنا ندارد حضرت برای هر چیز شگفت و خوشایندی - بدون آن که مطلبی دربارۀ آن از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده باشد - بفرماید: «صدق الله و رسوله»!
تأكيد و سوگند دادن مکرر عایشه، حاکی از اضطراب درونی او و پنهان کردن حقایقی است که از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده بود!!
برای تکمیل این بحث تذکر چند نکته مناسب است:
اطلاع امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از جزئیات قضیه خوارج حاکی از دستور خاصّ پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به جنگ با آنان است. (1)
ص: 1293
دروغ پردازان - برای تخریب وجهۀ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و در راستای تأیید مدّعای بیجای عایشه - روایتی جعل کرده اند تا «صدق الله و رسوله» را از معنای واقعی اش دور کنند.
ص: 1294
عن قيس بن عباد، قال: كنا مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]، فكان إذا شهد مشهدا أو رقي على أكمة أو هبط واديا قال: «سبحان الله، صدق الله و رسوله»، فقلت لرجل من بني يشكر: انطلق بنا إلى أمير المؤمنين حتى نسأله عن قوله: «صدق الله و رسوله» فانطلقنا إليه، فقلنا: يا أمير المؤمنين رأيناك إذا شهدت مشهداً أو هبطتَ وادياً أو أشرفتَ على أكمّة قلتَ: «صدق الله و رسوله» فهل عهد إليك رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شيئاً في ذلك؟! قال: فأعرض عنّا، و ألححنا عليه، (1) فلمّا رأى ذلك قال: و الله ما عهد إليّ رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عهداً إلّا شيئاً عهده إلى الناس، ولكن الناس وقعوا في عثمان فقتلوه فكان غيري فيه أسوأ حالاً أو فعلاً منّي، ثم إني رأيت أني أحقّهم بهذا الأمر، فوثبت عليه، فالله أعلم أصبنا أم أخطأنا. (2)
مجموع روایاتی که گذشت بلکه برخی از مضامین خود این روایت شهادت بر جعلی بودن آن می دهد.
آیا هیچ مسلمانی احتمال می دهد که: امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بخواهد مردم را با گفتن: «صدق الله و رسوله» اغراء به جهل نموده و - العياذ بالله - فریب دهد و تلاش نماید که مطلب پوشیده بماند تا آن که با اصرار سائل به او پاسخ دهد؟!
گرچه روایات معتبر دربارۀ «ذو الثدية» فراوان است (3) ولی برای آن که روشن
ص: 1295
شود چرا امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: «صدق الله و بلّغ رسوله»، یا: «صدق الله و صدق رسوله» و ... و امر «ذو الثدية» كه عایشه در صدد کتمان آن بوده چیست، نقل چند گزارش مهم از مصادر عامه مناسب است.
[832/ 147] احمد بن حنبل به سند صحیح نقل کرده است که: مردم از کشته شدن خوارج (که به ظاهر اهل عبادت بودند) نگران شدند، لذا امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم برای آنان کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را نقل فرمود که: «آن ها گروهی هستند که از دین خارج شده اند و علامت آنان این است که در بین آن ها شخصی ناقص الید - اشاره به ذو الثديه - وجود دارد».
حضرت، جزئیات اوصاف او را بیان فرمود و پس از تلاش، جنازۀ او پیدا شد، پس از آن فرمود: «الله أكبر! صدق الله و رسوله»، آن گاه صدای تکبیر مردم بلند شد و از دیدن این منظره خوشحال شدند و نگرانی آن ها برطرف گردید. (1)
ص: 1296
[833/ 148] و نیز احمد بن حنبل در روایت صحیح دیگری نقل کرده: ثم إنا وجدنا المُخدَج ... فخررنا سجودا و خرّ علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ساجداً معنا. (1)
[834/ 149] بنابر نقل ابن أبي شيبه و نَسائی، پس از کشته شدن خوارج به دست لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، حضرت از آنان خواست که ذو الثدیه را پیدا کنند، آنان در بین کشتگان به جستجو پرداختند ولی او را نیافتند، حضرت فرمود: نه من دروغ می گویم و نه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من دروغ گفته، بگردید (تا او را بیابید)، آن قدر به جستجو ادامه دادند تا جنازۀ او را زیر اجساد کشتگان یافتند (و اوصاف او را همان گونه که حضرت بیان فرموده بود مشاهده نمودند) بر دستش (مو هایی) مانند سبیل گربه دیده می شد. صدای امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به تکبیر بلند شد و مردم نیز تکبیر گفتند. آن صحنه برای همه شگفت آور، جالب و خوشحال کننده بود. (2)
از روایات گذشته معلوم شد که آن ها با شنیدن این روایت از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - که حاکی از وجود ذو الثدیه در لشکر دشمن بود - و با پیدا شدن او از شک و تردید بیرون آمده و به حقانیت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پی بردند. (3)
ص: 1297
[835/ 150] در صحیح مسلم آمده: امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پس از ذکر خوارج، و بيان وصف «ذو الثدية» فرمود: اگر موجب فساد (و سرکشی) شما نمی شد به شما اطلاع می دادم که خدا بر زبان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم چه بشارتی داده برای کسانی که آن ها را به قتل برسانند. راوی با تعجب پرسید: خودت این مطلب را از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیدی؟! حضرت سه مرتبه سوگند یاد نمود: آری به خدای کعبه! (1)
[836/ 151] در روایات صحیح دیگر نیز وصف «ذو الثدية» به عنوان پیش گویی آمده است. (2)
[837/ 152] در روایتی صحیح آمده است: پس از جنگ صفین، هنگامی که قرار شد با خوارج بجنگند، امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دربارۀ خوارج چنین فرمود: «هنگام اختلاف مردم، گروهی خروج خواهند کرد، که آن گروه که به حق نزدیک است آنان را خواهد کشت، علامت آن گروه (یعنی خوارج) آن است که در بین آنان کسی است که دستش مانند پستان زنان است».
ص: 1298
مردم به راه افتادند و در نهروان بین دو لشکر جنگ شدیدی درگرفت. در ابتدا لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تاب مقاومت در برابر خوارج نداشتند. حضرت (در توبیخ آنان) فرمود: ای مردم اگر برای من می جنگید من چیزی ندارم که بتوانم شما را پاداش دهم، ولی اگر برای خدا می جنگید اصلاً این رفتار شما (و سستی در برابر دشمن) درست نیست. مردم (به جنب و جوش افتاده و) بر آنان یورش برده و آنان را از پای درآوردند.
هنگامی که از مبارزه فارغ شدند، حضرت از آنان خواست که ذو الثدیه را در بین کشتگان پیدا کنند، آن ها قدری به فحص و جستجو پرداختند ولی او را پیدا نکردند تا جایی که بعضی گفتند: علی ما را فریب داد تا برادران خود را به قتل رساندیم (و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم چنین چیزی نفرموده)، اشک در دیدگان مبارک امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم حلقه زد. خود حضرت تشریف آورد در مکانی که کشته ها روی هم انباشته شده بود (و از مردم خواست که آن ها را شناسایی کنند)، از زیر آنان جنازۀ ذو الثدیه را بیرون آورده و به حضرت خبر دادند، حضرت شاد گشته و صدا را به تکبیر بلند فرمود و مردم هم خوشحال شدند. (1)
ص: 1299
[838/ 153] مسلم در روایتی - که قسمتی از آن شبیه روایت گذشته است - نقل کرده: هنگامی که جنازۀ ذو الثدیه را از زیر کشتگان بیرون آوردند، امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرموند: «صدق الله و بلّغ رسوله» عبيده سلمانی سه مرتبه آن حضرت را سوگند داد که: خودت این حدیث را از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیدی؟! حضرت سه مرتبه سوگند یاد نمود: آری به خدایی که جز او خدایی نیست! (1)
[839/ 154] در روایات صحیح دیگر نیز آمده است که دربارۀ پیدا شدن جنازه «ذو الثدية» امير المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تصریح، تأکید و تکرار می فرماید که: «فو الله ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ». (2) یا تعابیر شبیه آن.
ص: 1300
[840/ 155] عن عبيد الله بن أبي رافع مولى رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: ان الحرورية لمّا خرجت و هو مع علي بن أبي طالب رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قالوا: لا حكم إلّا لله، قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: كلمة حق أريد بها باطل، إن رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وصف ناساً إني لأعرف صفتهم في هؤلاء، يقولون الحق بألسنتهم، لا يجوز هذا منهم - و أشار إلى حلقه - من أبغض خلق الله إليه، منهم أسود إحدى يديه طبي شاة أو حلمة ثدي. فلمّا قتلهم علي بن أبي طالب رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قال: انظروا، فنظروا، فلم يجدوا شيئاً، فقال: ارجعوا، فو الله ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ - مرتين أو ثلاثا - ثم وجدوه في خربة، فأتوا به حتى وضعوه بين يديه، قال عبيد الله: و أنا حاضر ذلك من أمرهم و قول علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] فيهم. (1)
[841/ 156] حدّثنا يزيد بن أبي صالح أن أبا الوضيء عباداً حدّثه أنه قال: فحمد الله علي بن أبي طالب رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و قال: إن خليلي أخبرني: «أن قائد هؤلاء رجل مُخدَج اليد على حلمة ثديه شعرات كأنهن ذنب اليربوع» فالتمسوه، فلم يجدوه، فأتيناه فقلنا: إنا لم نجده، فقال: فالتمسوه فو الله ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ - ثلاثا - فقلنا: لم نجده، فجاء علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بنفسه فجعل يقول: اقلبوا ذا، اقلبوا ذا، حتى جاء رجل من الكوفة فقال: هو ذا، قال علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: الله أكبر ... . (2)
[842/ 157] عن أبي الوضيء، قال: شهدت عليا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] ... قال: التمسوا لي المُخدَج، فطلبوه في القتلى، فقالوا: ليس نجده، فقال: ارجعوا فالتمسوا، فو الله ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ، فرجعوا فطلبوه فردّد ذلك مراراً كل ذلك يحلف بالله: ما كَذبتُ
ص: 1301
و لا كُذِبتُ، فانطلقوا فوجدوه تحت القتلى في طين فاستخرجوه، فجيء به ... . (1)
[843/ 158] قال أبو مخنف: حدّثني عبد الملك بن أبي حرّة: أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] خرج في طلب ذي الثدية ... فوجده الريان بن صبرة بن هوذة في حفرة على شاطئ النهر في أربعين أو خمسين قتيلاً، فلمّا استخرج نظر إلى عضده فإذا لحم مجتمع على منكبه كثدي المرأة له حلمة عليها شعرات سود فإذا مدّت امتدت حتى تحاذى طول یده الأخرى ثم تترك فتعود إلى منكبه كثدي المرأة، فلمّا استخرج قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: الله أكبر، و الله ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ، أما و الله لولا أن تنكلوا عن العمل لأخبرتكم بما قضى الله على لسان نبيه صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لمن قاتلهم مستبصراً في قتالهم، عارفاً للحق الذي نحن عليه. (2)
از این روایات به خوبی روشن شد که حضرت دربارۀ یافتن جنازه ذو الثدیه، چند مرتبه سوگند یاد نمود: «فو الله ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ»، نه من دروغ می گویم و نه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من دروغ گفته.
[844/ 159] به سند معتبر نقل شده که عایشه گفت: اگر پسر ابو طالب (اشاره به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم) بخواهد دربارۀ خوارج برای شما حدیثی نقل خواهد کرد، راوی مطلب را به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم گزارش داد، حضرت فرمود:
نزد پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم رفته بودم و کسی جز عایشه آن جا نبود آن حضرت فرمود: «چه خواهید کرد هنگامی که عده ای خروج نمایند ... کسی در میان آنان است که دستش مانند پستان زنان حبشی است».
سپس امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: آیا من به شما نگفتم که چنین جنازه ای بین کشتگان آن هاست ... و شما او را همان گونه که وصف شده بود یافتید؟!
ص: 1302
پس از آن حضرت سه مرتبه فرمود: «صدق الله و رسوله». (1)
[845/ 160] این روایت به سندی دیگر و مضمونی نزدیک به آن چه گذشت نیز نقل شده است. (2)
ص: 1303
عبارت: «صدق الله و رسوله» در روایات دیگری نیز آمده است.
[846/ 161] حدّثنا حفص بن خالد بن جابر عن أبيه عن جده. قال: إني لشاهد علیا [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يوم النهروان - لمّا أن عاين القوم - قال لأصحابه: كفّوا، فناداهم أن أقيدونا بدم عبد الله بن خباب - قال: و كان عامل علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] على النهروان - قالوا: كلّنا قتله، فقال: الله أكبر. فقال لأصحابه: ارموا، فرموا، فقال: احملوا فحملوا فقتلهم، ثم قال: اطلبوا المجدع [المُخدَج ظ]: فطلبوه فلم يجدوه، فقال: اطلبوه فإني - و الله - ما كذبت، و لا كذبت. ثم قال: يا عجلان ائتيني ببغلة رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، فأتاه بالبغلة فركبها، ثم سار في القتلى فقال: اطلبوه هاهنا، فاستخرجوه من تحت القتلى في نهر وطين له عضيدة مثل الثدي، تمدّها فتمتدّ فتصير مثل الثدي، و تتركها فتنخمص، قال: الله أكبر، و الله لولا أن تبطروا لحدّثتكم ما وعدكم الله على لسان نبيّكم لمن قاتلهم! (1)
[847/ 162] قال أبو جحيفة: قال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] - حين فرغنا من الحرورية -: إن فيهم رجلا مخدجا ليس في عضده عظم أو عضده حلمة كحلمة الثدي، عليها شعرات طوال عقف، فالتمسوه فلم يوجد، و أنا فيمن يلتمس، قال: فما رأيت عليّاً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] جزع جزعاً قط أشد من جزعه يومئذ، فقالوا: ما نجده يا أمير المؤمنين، قال: ويلكم ما اسم هذا المكان؟ قالوا: النهروان. قال: كذبتم إنه لفيهم، فثورنا القتلى فلم نجده، فعدنا إليه فقلنا: يا أمير المؤمنين، ما نجده، قال: ويلكم ما اسم هذا المكان؟ قالوا: النهروان. قال: صدق الله و رسوله و كذبتم إنه لفيهم فالتمسوه، فالتمسناه في ساقية فوجدناه فجئنا به فنظرت إلى عضده ليس فيها عظم، و عليها حلمة كحلمة ثدي المرأة، عليها شعرات طوال عقف. (2)
ص: 1304
[848/ 163] و في رواية: ما رأيت مثل جزع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يوم النهروان. قال: جعل يقول: اطلبوا ذا الثدية، قال: و كنا نلتمسه و أنا فيمن يلتمسه فلا نجده، فآتيه فيقول: ما اسم هذا المكان، فنقول: نهروان قال: فيجزع ثم يقول: صدق الله و رسوله و كذبتم، و الله إنه لفيهم. قال: ثم يعرق من شدة الجزع - في غير حين عرق - و أعاد ذلك مرارا يلتمسه فلم يجده، و يعود إليه فيقول: أي مكان هذا؟ و أيّ نهر هذا؟ قال: ثم قال: على يده حلمة كحلمة الثدي، عليه سبع شعرات - أو خمس شعرات - عددا. قال: فوجدناه كما قال. (1)
[849/ 164] عن جندب، قال: كنت مع علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يوم النهر فقال: اطلبوا المُخدَج، فطلب فلم يوجد، فقال علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]: و الله ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ، ثم قام علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] يدور في القتلى فانتهى إلى ربضة في وطأ من الأرض من القتلى فقال: أثيروا هؤلاء، فأثيروا، فإذا المُخدَج له على ذراعه كثدي المرأة، فكبّر و قال: صدق الله و رسوله. (2)
خلاصه آن که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مورد مطالبی که از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیده فرموده: «صدق الله و رسوله» خدا و پیامبرش راست فرموده اند، و یا «و الله ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ» به خدا نه من دروغ می گویم و نه پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من دروغ گفته است!
در این زمینه روایات فراوان نقل شده است. (3)
ص: 1305
ابن تیمیه می گوید:
در روایت «الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ ...» لفظ صريحى وجود ندارد که معاویه و یارانش مراد باشند، ممکن است مقصود فقط کسانی باشند که عمار را کشته اند و معلوم است که عده ای از لشكريان حتى معاويه و عمرو بن العاص راضی به کشتن او نبودند! (1)
پاسخ
این توجیه شیطانی به ذهن معاویه هم نرسیده وگرنه آن را مطرح نموده و
ص: 1306
خود را تبرئه می کرد! البته معلوم است که ابن تیمیه به آن چه گفته اعتقاد ندارد؛ زیرا خودش اعتراف کرده: روايت «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ ...» دلالت دارد که دعوت به علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] دعوت به بهشت و دعوت به جنگ با او دعوت به آتش است حتی اگر از روی اجتهاد باشد. (1)
آیا معاویه و عمرو بن العاص دعوت به جنگ با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نکرده اند؟!
اما خوشنودی آنان به کشتن عمار نیز مثل روز روشن است. به معاویه گفتند: آیا اگر عمار را به قتل برسانی خوشحال می شوی؟! در پاسخ گفت: چرا این کار را نکنم؟! به خدا سوگند اگر بر او دست یابم - در برابر عثمان نه بلکه در برابر غلام عثمان - او را خواهم کشت! (2)
و روایت آینده - دربارۀ ذو الکلاع - دلالت روشن بر خوشحالی و خوشنودی عمرو بن العاص از کشته شدن عمار دارد و در روایت ابن اثیر نیز به خوشحالی معاویه تصریح شده است.
ذو الکلاع که از سرداران لشکر شام بود پیش از این، روایت: «الفئة الباغية» را از عمرو بن العاص شنیده بود، لذا به عنوان اعتراض به او یادآوری نمود که عمار در لشکر امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و در مقابل ما قرار گرفته است!
ص: 1307
عمرو به دروغ به او می گفت: او به سوی ما بر می گردد (پس ما فئه باغیه نیستیم)! از قضا ذو الکلاع پیش از شهادت عمار کشته شد، عمرو بن العاص به معاویه گفت: نمی دانم از کشته شدن کدام یک خوشحال تر باشم، ذو الکلاع یا عمار؟! اگر ذو الکلاع زنده بود (و کشته شدن عمار را می دید) باعث اختلاف و فساد لشکر شده و عموم اهل شام را از ما [به سوی علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] برمی گرداند. (1)
بعضی به روش های گوناگون در دلالت: «خیر الخلق و الخليقة» (2) - که در مدح قاتلان خوارج وارد شده - بر برتری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خدشه کرده اند که:
1. قهراً عموم خلق در این حدیث تخصیص می خورد به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم (یعنی قاتل خوارج بهتر از همه مردم است جز پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) و پس از تخصيص، عموم و شمول حدیث نسبت به دیگران سست می شود.
2. امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خودش بالمباشره آن ها را نکشته، پس باید ملتزم شد اصحابش که این کار را متکفل شدند از او و دیگر مردم بهترند!
ص: 1308
امير المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در زمان خلافتش آن ها را کشته که خلفای سه گانه نبوده اند و آن زمان بهترین مردم بوده است. (1)
پاسخ
پاسخ هر سه اشکال روشن است؛ زیرا
1. عام پس از تخصیص، عموم و شمولش نسبت به دیگر افراد به قوت خود باقی است و سیره مسلمانان بلکه عقلا بر تمسک و احتجاج به عموماتی است که تخصیص خورده؛ زیرا ما من عامّ إلّا و قد خُصّ.
2. نسبت قتل در این روایت و امثال آن اعم از بالمباشره و التسبيب است، مانند قتل، صید، حلق و ... در کتاب الحجّ؛ لذا در صحیح بخاری آمده است که ابو سعید خُدری گفته: «و أشهد أن علياً [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] قتلهم». (2)
3. اطلاق روایت شامل همۀ مردم زمان خلافت حضرت و پیش از آن می شود و وجهی برای اختصاص وجود ندارد.
گفته شده:
دستور به مبارزه با مارقین و ناکثین و قاسطین چیز جدیدی در اسلام نیست، این تأیید گروهی علیه گروه دیگر نیست، احتمال دارد که مقصود حکم کلی و عامّ باشد همان گونه که ما نیز مأمور به مبارزه با آنان هستیم، پس این امتیاز و فضیلتی برای علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نخواهد بود. (3)
ص: 1309
پاسخ
اوّلاً: عبارت: «أُمرتُ ...» و «عهد إليّ رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ...» مفید اختصاص است و معلوم است که اگر دستور عامی بود و خصوصیتی در کار نبود حضرت می فرمود: «أُمر المسلمون» و «عهد إلينا» و عباراتي نظير آن.
ثانياً: گرچه بقیۀ مردم نیز مأمور به مبارزه با مارقین و ناکثین و قاسطین - به پیروی از امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - بوده اند، ولی نکتۀ این امر خاصّ آن است که حضرت در این زمینه دستور مخصوص داشته است نه این که با اجتهاد و استنباط شخصی به مبارزه با آنان پرداخته باشد. بر خلاف نظر برخی از اهل خلاف که به جهت انکار وصیّت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و برای توجیه رفتار ناپسند صحابه و نیز برای اثبات اشتراک اهل بیت عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ با بقیه صحابه در اجتهاد و استنباط، در صدد انکار دستور خاص برای جنگ های امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و دیگر اهل بیت عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ هستند. (1)
البته دیدگاه شیعه به تبع روایات پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و اهل بیت عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ در نقطه مقابل آن قرار دارد (2) و روایات متعدد در کتب عامّه نیز حاکی از همین دیدگاه است.
ص: 1310
ابن تیمیه در مورد نبرد صفین، بار ها تصریح کرده که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اولی و اقرب به حق است. (1) و دربارۀ روایت: «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» به گونه های مختلف اظهار نظر کرده است. جایی می گوید:
اگر کسی از علی دفاع کند که کسانی که با آن ها جنگید باغی بودند زیرا در روایت صحیح آمده که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به عمار فرمود: «تقتلك الفئة الباغية».
(پاسخ آن است که) مردم دربارۀ این حدیث چند نظر دارند: بعضی در این حدیث مناقشه کرده اند [!!] و بعضی آن را تأویل نموده اند. امّا بیشتر سلف و پیشوایان می گویند: شرط قتال با گروه متجاوز در آنان وجود نداشت؛ زیرا خدا فرمان به قتال ابتدایی با آنان نداده، اگر دو گروه با هم بجنگند و یکی متجاوز باشد باید با گروه متجاوز جنگید. امّا آن ها (شامیان) ابتدای به جنگ نکرده بودند؛ لذا نزد احمد، مالک، و دیگران این جنگ فتنه بوده است. (2)
اشکال
ص: 1311
اوّلاً: در برابر حدیثی که اعتراف به صحت آن نموده، نقل اقوال مختلف، هیچ ارزشی ندارد، مناقشه یا تأویل بی خردان کجا ارزش مطرح نمودن در برابر کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را - که در حدیث صحیح متفقٌ علیه وارد شده - دارد؟!
ثانياً: مطلبی که به بیشتر سلف و پیشوایان نسبت داده، اگر تمام بود پاسخ از استدلال به آیه شریفه: ﴿ وَ إِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا ... ﴾ [الحجرات (49): 9] است نه پاسخ استدلال به حدیث: «تقتلك الفئة الباغية».
ثالثاً: مطلبی که به بیشتر سلف و پیشوایان نسبت داده اگر تمام باشد، چیزی جز اجتهاد در برابر نصّ صحيح و صريح «تقتلك الفئة الباغية» نيست!
رابعاً: برخلاف آن چه ابن تیمیه اظهار کرده و بر آن اصرار و تأکید دارد، (1) امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم هیچ گاه آغازگر جنگ نبوده است. (2)
خامساً: مطالبی که به سلف و پیشوایان: احمد بن حنبل، مالك، ابو حنيفه و ... نسبت داده هیچ اساسی ندارد و دروغی روشن است؛ زیرا چنان که گذشت خطیب دمشقی با سند صحیح نقل کرده که احمد بن حنبل گفته: همیشه علی بن ابی طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با حق و حق با او بوده، هر جا که باشد. (3)
و ابو حنیفه تصریح کرده که: اگر ما آن زمان بودیم به یاری علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم رفته و با معاویه می جنگیدیم؛ از این روی شامیان با ما دشمن هستند. و می گوید: هیچ کس با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نجنگید مگر آن که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از او به حق سزاوار تر بود. (4)
ص: 1312
و مناوی از عبد القاهر جرجانی (متوفی 471 یا 474) نقل می کند که فقهای حجاز و عراق - هم آن هایی که گرایش حدیثی دارند و هم اهل رأی و نظر مانند مالك، شافعی، ابو حنیفه و اوزاعی - و جمهور اعظم متکلمین و مسلمانان اتفاق نظر دارند که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه با اهل جمل و صفین بر حق و صواب بوده و کسانی که با آن حضرت جنگیده اند باغی، متجاوز و ستمگر هستند. (1)
ابن تیمیه در جای دیگر دربارۀ روایت: «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» می نویسد:
[1] این روایت دلالت بر صحت امامت و وجوب اطاعت علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] دارد. دعوت به او دعوت به بهشت و دعوت به جنگ با او دعوت به آتش است گرچه از روی اجتهاد باشد، پس جنگ با او جایز نیست.
[2] بین اهل تسنن دو نظریه وجود دارد، قول صحیح تر همین است: کسی که با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] بجنگد خطا کرده خواه از روی تأویل باشد یا نه.
[3] پیشوایان اهل تسنن هیچ تردیدی ندارند که کسی اولی و اقرب به حق از علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نیست. (2)
[4] البته در اتصاف لشکر شام به ظلم و بغى - به جهت حدیث «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» - تردید کرده اند که آن ها اجتهاد نموده و از روی
ص: 1313
تأویل جنگیده اند! (1)
[5] اشکالی که باقی می ماند آن که جماعتی از اعیان صحابه دست از جنگ کشیدند.
[6] و به روایات قعود از جنگ در زمان فتنه تمسک کردند.
[7] موضع نزاع همین است که آیا یاری علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] واجب بوده یا آن که در زمان فتنه ترک قتال مشروع بوده است؟
[8] عموم اهل حدیث و پیشوایان اهل تسنن این نظر را پذیرفته و گفته اند که: اگر علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نمی جنگید بهتر بود.
[9] على [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] خودش هم از جنگ پشیمان شده،
[10] قاعدین را مذمّت نکرده،
[11] بلکه به حال آن ها غبطه خورده است.
[12] به جهت این روایات - روایات مشروعیت ترک قتال در زمان فتنه - اهل تسنن بدون هیچ اختلافی معتقدند که اگر علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نمی جنگید بهتر بود. (2)
ص: 1314
[13] او فرمانی برای اقدام به جنگ نداشت! (1)
ابن تیمیه در منهاج السنه می نویسد:
[14] نزد دانشمندان اهل تسنن - مانند مالک و احمد بن حنبل - جنگ جمل و صفین فتنه بود. (2)
[15] فضلای صحابه، تابعین و دیگر علما با آن مخالف بوده اند.
[16] و حتی کسانی که در آن مبارزات - جمل و صفين - حضور - داشته اند از آن دل خوشی نداشته اند!
[17] و بیشتر امت و برترین آن ها آن را مذمّت نموده اند!! (3)
او با بی شرمی تمام، باطن خویش را آشکار نموده و با نواصب هم نوا شده، همۀ اشکالاتی را که بر دشمنان آن حضرت وارد است، به سوی امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم متوجه نموده و می نویسد:
[18] نتیجۀ این جنگ خونریزی، دشمنی مردم با یکدیگر، خروج خوارج و پیش آمدن قضیه حکمین بود و مخالفش لقب امیر مؤمنان گرفت پس مصلحتی در آن نبود، بهتر بود این جنگ پیش نمی آمد! (4)
ص: 1315
ابن تیمیه از مباحث گذشته چنین نتیجه می گیرد که:
[19] گرچه قطع و یقین داریم که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و لشکرش اولی و اقرب به حق بوده اند ولی با توجّه به تعارض ادله، آیا در زمان فتنه یاری او واجب بوده یا ترک قتال؟ دو وجه محتمل است:
[20] وجه اوّل: امر به یاری مشروط به قدرت و امکان اقدام است، برای کسی که می داند مفاسد این جنگ بیش از مصلحت آن است اطاعت از امام واجب نیست ... .
[21] وجه دوّم: باغی شدن لشکر شام پس از آن بود که از پیش خود [معاویه را به عنوان] امام تعیین نموده، او را امیر المؤمنین گفتند، امام حق را لعن کردند و ... امّا پیش از آن قتال فتنه بود و هنوز وصف «باغية» بر آن ها صادق نبود که جنگ با آن ها واجب باشد. (1)
ص: 1316
و در آخر، در وقاحت سنگ تمام را گذاشته و می نویسد:
[22] در نهایت - پس از قضیه حکمیت که باغی بودن لشکر شام روشن شد - پیروان عثمان (شامیان) بر آنان (لشكر على عَلَيْهِ اَلسَّلاَم) ترجيح داشته و از آنان بهتر بودند.
[23] و لذا آن ها پیروز شدند.
[24] و به همین جهت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده: «لا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي ظَاهِرِينَ عَلَى مَنْ خَالَفَهُمْ» و معاویه هم به همین روایت (برای حقانیت خویش) استدلال کرد. (1)
مناسب است یادآوری شود که بنابر اظهار عسقلانی: عده ای از علمای اهل تسنن ابن تیمیه را به جهت مطالبی که دربارۀ علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] گفته منافق می دانند! (2)
ص: 1317
مطالب گذشته او را به ترتیب مرور نموده و پاسخ می دهیم.
1 و 3. اعتراف ابن تیمیه به دلالت حدیث: «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» و نقل نظریه پیشوایان اهل تسنن برای ما کافی است.
ابن تیمیه که می بیند - با توجّه به شرح و بیان دانشمندان اهل تسنن - نمی تواند به صورت مستقیم این فضیلت را انکار کند؛ از روش دیگری استفاده کرده و در مطلب شماره 1 و 3 مدلول مطابقی روایت و نظریه پیشوایان اهل تسنن را بیان کرده و این اعتراف را مقدمه ای برای طرح شبهات آینده قرار می دهد تا به مخاطب القا کند: من خودم از مفاد روایت و نظریه علما اطلاع دارم و با توجّه به آن، نظریهٔ خویش را بیان می نمایم!
او در ادامه، ابتدا در ظلم و بغی دشمنان علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تردید کرده، سپس این جنگ را قتال فتنه دانسته که نزاع شده که آیا در آن زمان ترک قتال مشروع بوده یا نه؟ و پس از آن ترقی کرده و گفته: اگر علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] نمی جنگید بهتر بود، و به دفاع از کسانی پرداخته که دست از یاری آن حضرت برداشتند.
2. نكتۀ قابل ملاحظه - در مطلب شماره 2 - تعبیر به «قول صحیح تر» است، یعنی او نظریه دیگر را - که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم وجوب اطاعت ندارد - نیز صحیح می داند! با آن که - با توجّه به نظر جمهور اهل تسنن یا اجماع آن ها (1) - باید می گفت قول دیگر نادرست است؛ بویژه که در مطلب شماره 1 خودش اعتراف نمود که:
ص: 1318
این حدیث صحیح دلالت دارد بر صحت امامت و وجوب اطاعت علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم]. دعوت به او دعوت به بهشت و دعوت به جنگ با او دعوت به آتش است گرچه از روی اجتهاد باشد پس جنگ با او جایز نیست.
4. با وجود نصّ صریح هیچ تردیدی در باغی بودن لشکر معاویه نیست و اهل تسنن - حتی قائلین به اجتهاد معاویه و ... - به این مطلب اعتراف کرده اند چنان که گذشت و خواهد آمد. (1)
اما این که این بغی، ستم است بیانش پیش از این گذشت. (2)
5. قاعدین تعداد کمی از صحابه بوده اند و ابن تیمیه در مورد آنان بزرگ نمایی کرده است.
ابو بکر جصاص (متوفى 370) می نویسد: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با فئه باغیه جنگید و بزرگان صحابه و اهل بدر با او همراه بودند. (3)
ص: 1319
و بیهقی (متوفی 458) می گوید: اکثر صحابه با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم موافق بوده و آن حضرت را در جنگ هایش بر حق می دانسته اند. (1)
ثانياً: برخی از عامّه نیز قاعدین را تخطئه نموده اند. (2)
ثالثاً: قاعدین خود از کارشان پشیمان گشته اند! (3)
ص: 1320
ولی مهمّ آن است که میزان، عمل و رفتار آن ها نیست - پشیمان شوند یا نه - بلکه میزان نصّ صریح و صحیح پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است چنان که در مطلب شماره 7 خواهد آمد و پیش از این به تفصیل در این زمینه صحبت شد. (1)
6. فقط برخی از قاعدین به روایات قعود در فتنه استناد نموده اند، و به عنوان مثال عمار پاسخ ابو موسی اشعری را که به این روایات تمسک کرده چنین داده که: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فقط به او فرمود: «برای تو قعود در فتنه بهتر است»! (2)
ص: 1321
در روایتی آمده: احنف بن قیس گفته: در شب های فتنه (جنگ جمل) مسلح بیرون آمدم، می خواستم به یاری پسر عموی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بروم که ابو بکره مرا دید و به من گفت: برگرد؛ من از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیدم که فرمود: «اگر دو
ص: 1322
مسلمان به روی یکدیگر شمشیر بکشند هر دو در آتش خواهند بود». پرسیدند:
مقتول چرا؟ حضرت فرمود: «او هم می خواست مسلمانی را بکشد». (1)
عسقلانی در شرح این روایت - و بطلان استدلال به آن - می نویسد:
جمهور صحابه و تابعین گفته اند: یاری حق و جنگ با تجاوزگران واجب است و روایت گذشته را مربوط به کسی دانسته اند که توانایی جنگیدن ندارد یا قاصر از شناخت حق و باطل است. (2)
نگارنده گوید: بهتر بود عسقلانی حقیقت را این گونه بیان می کرد که این روایت ربطی به مواردی که یاری حق و جنگ با تجاوزگران واجب باشد ندارد، و مربوط به جایی است که دو مسلمان بی جهت به روی یکدیگر شمشیر بکشند.
7. بر مبنای خودش که دوران حضرت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را دوران فتنه می داند گوییم: شارح بخاری عینی (متوفی 855) می گوید:
برخی از علما قتال در زمان فتنه را ممنوع می دانند ولی معظم صحابه و تابعین و دیگر دانشمندان با استناد به آیه شریفه: ﴿ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ الله ﴾. [الحجرات (49): 9] گفته اند:
ص: 1323
یاری حق و مبارزۀ با باغیان واجب است و نظریه صحیح همین است و گرنه نتیجه نظریۀ اوّل ظهور (و شیوع هرج و مرج و جرأت باغیان بر) فساد و تجاوز است. (1)
بویژه که اهل تسنن تصریح کرده اند که با استناد به نصّ (صریح و صحیح: «عمار تقتله الفئة الباغية») نزاع بر طرف شده و همه بالاتفاق حق را در جانب امير المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم می دانند. (2)
گذشته از آن که در روایت شماره 98 گذشت که ابو لیلی غفاری می گوید: از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیدم که فرمود: «پس از من (برای شما) فتنه ای پیش خواهد آمد، در آن زمان ملازم علی بن ابی طالب باشید (و از او جدا نشوید)».
و در روایت شماره 101 به سند معتبر نقل شد که حذیفه به اطرافیانش گفت: هنگامی که اهل دینِ شما به روی یکدیگر شمشیر کشیدند چه خواهید کرد؟! حاضرین از او پرسیدند: تو می گویی چه کنیم؟ گفت: «أُنظُرُوا الفِرقَةَ الَّتي تَدعُو إِلَى أَمرِ عَليٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فَالزَمُوها؛ فَإِنّها عَلَى الحَقِّ». و في رواية: «عَلَى الهُدى».
ببینید کدام گروه شما را به فرمان علی دعوت می کند (با آن گروه همراه شده و) ملازم آن باشید که آنان بر حق - و بنابر نقلی بر هدایت - هستند.
در روایت صحیح شماره 105 نقل شد که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قبل از حرکت به سوی بصره برای وداع نزد ام سلمه رفتند، او برای حضرت دعا کرد که:
ص: 1324
برو در پناه خدا «فو الله إنّك لَعَلى الحقِّ و الحقُّ مَعَكَ» یعنی: به خدا سوگند که شما بر حق هستی و حق با شماست، اگر نافرمانی خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نبود - که اصلاً خوشایند من نیست؛ زیرا آن حضرت ما را فرمان داده که در خانه هایمان قرار بگیریم (و از آن بیرون نرویم) - من شما را همراهی کرده و با شما می آمدم ولی به خدا سوگند فرزند عزیز تر از جانم را با شما می فرستم.
و بنابر روایت صحیح دیگر - شماره 106 و 107 - راوی گفت:
هنگامی که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به صفین - و بنابر نقلی به جنگ جمل - تشریف برد من از جنگ خوشم نمی آمد لذا به مدینه رفتم، در آن جا با میمونه همسر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم روبرو شدم وقتی مطلب را به او گفتم به من گفت: «فارجع إليه فكن معه؛ فو الله ما ضلّ و لا ضلّ به». یعنی: برگرد و با علی همراه باش؛ به خدا سوگند او گمراه نشده و کسی را به گمراهی نمی کشاند.
مطلب در این زمینه فراوان است و به همین اندازه اکتفا می شود.
8. كاملاً روشن است که نظریه عموم اهل حدیث و پیشوایان اهل تسنن دقیقاً در نقطه مقابل مطلبی است که ابن تیمیه به آن ها نسبت داده است، (1) ولی او از رسوایی و مفتضح شدن باكى ندارد فنقول له: إذا لم تستحي فاصنع ما شئت.
در پاسخ از مطالب 5 - 8 ذکر این مطلب نیز ضروری است که با وجود خلیفه شرعی و قانونی، وظیفه مردم رجوع به او و پیروی از اوست. معنا ندارد که هر کسی بخواهد برای خودش استنباطی داشته باشد، یا وقایع پیش رو را فتنه بداند. بلکه این رفتار خودش اساس فتنه و تفرقه انگیزی و سرپیچی از پیروی حق بشمار می رود!
ص: 1325
9. روایات پشیمانی امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از جنگ ساختگی است. (1) استقامت و استواری و شدّت و شجاعت حضرتش در برابر دشمن به روشنی حکایت از آن دارد که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از اوّل تا آخر خود را بر حق و معاویه و یارانش را بر باطل می دانست و این مطلب را بار ها بر زبان آورده است. (2)
10. امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به صراحت قاعدین را مذمّت فرموده است که: ﴿ أُولَئِكَ قَوْمٌ خَذَلُوا اَلْحَقَّ ﴾، یعنی آن ها قومی بودند که دست از یاری حق برداشتند. (3) و بدون شک آن ها مشمول نفرين: ﴿ اَللَّهُمَّ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ﴾ پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هستند. (4)
ص: 1326
11. به تصریح ذهبی، سند روایت غبطه تمام نیست. (1)
12. چنان که در مطلب شماره 8 گذشت، نظریه اهل تسنن دقیقاً در نقطه مقابل چیزی است که ابن تیمیه به آن ها نسبت داده! (2) لذا برخی از معاصرین اهل تسنن به صراحت بر او انکار کرده اند. (3)
13. روايات متعدد دلالت دارد که علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم مأمور به جنگ با آن ها بود! (4)
ص: 1327
و در شاهد ششمِ فضیلت 37 و روایات پس از آن خواهد آمد که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: «مردم پس از من به تو خیانت نموده و پیمان شکنی خواهند کرد»، و به آن حضرت بشارت داد که: «دین تو سالم خواهد ماند» و وظیفه ایشان را هم به تفصیل تعیین فرمود. (1) پس تمام برنامه های امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم مطابق فرمان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده است.
به روایتی دیگر در این زمینه توجّه فرمایید:
[850/ 165] عن أم سلمة، قالت: ... فدخلت و علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم واضع يده على ركبتي رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قد أدنى فاه من أذن النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و فم النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم على أذن علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، يتسارّان و علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم يقول: أفأمضي و أفعل؟ و النبي صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يقول: «نعم». إلى أن قالت: ... قال لي: «يا أم سلمة ... فإن جبرئيل أتاني من الله تعالى يأمر [بأمر و أمر] أن أوصي به علياً من بعدي، و كنت بين جبرئيل و علي، و جبرئيل عن يميني و علي عن شمالي، فأمرني جبرئيل أن آمر علياً بما هو كائن بعدي إلى يوم القيامة». (2)
خلاصه آن که اُم سلمه می گوید: وارد حجره شدم دیدم امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم گوش خود را نزدیک دهان مبارک پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم برده و با یکدیگر آهسته صحبت می کنند، علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم عرض نمود: پس (باید) من انجام دهم؟ و حضرت می فرمود: آری. ام سلمه می گوید: پس از آن پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من فرمود: جبرئیل از جانب خدای تعالی فرمانی آورده بود که به علی وصیت نمایم تا پس از من آن را انجام دهد، من بین آن دو بودم، جبرئیل جانب راست من و علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جانب چپ من قرار
ص: 1328
گرفته بودند. جبرئیل دستور داد که آن چه را تا قیامت واقع می شود به علی فرمان دهم (تا در همه آن موارد مطابق دستور خداوند رفتار نماید).
و نیز رجوع شود به روایات شماره 721 - 724، 828.
14 - 15 مکرر گفتیم که نظر علمای اهل تسنن برخلاف گفته اوست، و به خصوص از مالک خلاف آن نقل شده، (1) و به سند صحیح از احمد بن حنبل نقل شده که: همیشه علی بن ابی طالب عَلَيْهِ اَلسَّلاَم با حق و حق با او بوده، هر جا که باشد. (2)
و در مطلب شماره 5 گذشت که قاعدین، تعداد کمی از صحابه بوده اند.
16. پیش از این، کلمات برخی از شرکت کنندگان در آن جنگ ها، مانند: جناب عمار، ابو ایوب، عمرو بن حَمِق، ... نقل شد، (3) در این جا به چند مورد دیگر اشاره می شود: عمار در جنگ جمل، ابو موسی اشعری و ابو مسعود را مذمّت می کرد که چرا دست از یاری امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم برداشته و در حق آن حضرت کوتاهی می کنید و آن را عیبی بزرگ قلمداد می نمود. (4)
ص: 1329
ابن حجر عسقلانی تصریح کرده که عمار تابع امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بود که قتال باغین و ناکثین را واجب می دانست. (1)
عمار در جنگ صفین، مجاهدان را با عبارات مختلف، وعده به بهشت می داد و معاویه و یارانش را بر باطل و گمراه می دانست که برای رسیدن به سلطنت می جنگند و خونخواهی عثمان را بهانه قرار داده اند.
ابن ابی شیبه می نویسد: کان عمار يخرج بين الصفين، و قد أخرجت الرايات، فينادي حتى يسمعهم بأعلى صوته: روحوا إلى الجنة، قد تزيّنت الحور العين ... صبراً عباد الله، الجنة تحت ظلال السيوف ... .
من سرّه أن تكتنفه الحور العين فليتقدّم بين الصفين محتسباً، فإني لأرى صفاً ليضر بنّكم ضرباً يرتاب منه المبطلون.
و الذي نفسي بيده لو ضربونا حتى يبلغوا بنا سعفات هجر لعرفتُ أنا على الحق و أنهم على الضلالة. (2)
وروى ابن كثير أن عمارا قال يومئذ: مَن يبتغي رضوان ربّه، و لا يلوي إلى مال و لا ولد؟ قال: فأتته عصابة من الناس، فقال: أيها الناس اقصدوا بنا نحو هؤلاء القوم الذين يبتغون [يبغون] دم عثمان و يزعمون أنه قتل مظلوما، و الله ما قصدهم الأخذ
ص: 1330
بدمه و لا الأخذ بثأره، ولكن القوم ذاقوا الدنيا و استحلوها [فاستحبّوها] و استمرّوا الآخرة فقلوها، و علموا أن الحقّ إذا لزمهم حال بينهم و بين ما يتمرّغون فيه من دنياهم و شهواتهم، و لم يكن للقوم سابقة في الإسلام يستحقون بها طاعة الناس لهم و لا الولاية عليهم، و لا تمكنت من قلوبهم خشيةُ الله - التي تمنع من تمكنت من قلبه عن نيل الشهوات، و تعقله عن إرادة الدنيا و طلب العلو فيها، و تحمله على اتباع الحق و الميل إلى أهله - فخدعوا أتباعهم بقولهم: إمامنا قُتل مظلوما، ليكونوا بذلك جبابرة ملوكا، و تلك مكيدة بلغوا بها ما ترون، و لولا ذلك ما تبعهم من الناس رجلان، ولكانوا أذلّ و أخسّ و أقلّ، ولكن قول الباطل له حلاوة في أسماع الغافلين، فسيروا إلى الله سيراً جميلاً، و اذكروا ذكراً كثيراً.
ثم تقدّم فلقيه عمرو بن العاص و عبيد الله بن عمر فلامهما و أنبهما و وعظهما، و ذكروا من كلامه لهما ما فيه غلظة [!!]، فالله أعلم. (1)
دقت شود که ابن کثیر حاضر نشده بنویسد کلام غلیظ و شدید عمار به عمرو بن العاص و عبيد الله بن عمر چه بود!!
ادامه مطلب را از طبری بنگريد: اللهم إن تنصرنا فطالما نصرتَ، و إن تجعل لهم الأمر فادخر لهم بما أحدثوا في عبادك العذاب الأليم.
ثم مضى و مضت تلك العصابة التي أجابته حتى دنا من عمرو فقال: يا عمرو بعت دينك بمصر! تبّاً لك تبّاً، طالما بغيتَ في الإسلام عوجاً.
و قال لعبيد الله بن عمر بن الخطاب: صرعك الله، بعت دينك من عدو الإسلام و ابن عدوه! قال: لا، ولكن أطلب بدم عثمان بن عفان، قال له: أشهد على علمي فيك أنك لا تطلب بشيء من فعلك وجه الله عزّ وجلّ و أنك إن لم تقتل اليوم تمت
ص: 1331
غداً، فانظر إذا أعطي الناس على قدر نيّاتهم ما نيّتك! (1)
ثم مضى - أي عمار - فلا يمرّ بواد من صفّين إلّا اتبعه من هناك من الصحابة ... حتى دنا من عمرو بن العاصى، و قال: يا عمرو بعت دينك بمصر، تبّاً لك، فقال: إنما أطلب دم عثمان، فقال: أشهد أنك لا تطلب وجه الله ... في كلام كثير! (2)
زید بن صوحان که در کتب اهل تسنن فراوان مدح شده (3) به شدّت با ابو موسی اشعری برخورد کرد و در توبیخ او آیات شريفه: ﴿ أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ ﴾ [العنكبوت (29): 2 - 3] را قرائت نمود و سپس مردم را به یاری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خوانده و گفت: سيروا إلى أمير المؤمنين و سيّد المسلمين و انفروا إليه أجمعين تصيبوا الحقّ. (4)
زید بن صوحان چنان در اعتقاد خویش استوار بود و حقانیت و درستی این مبارزه برایش روشن بود که وصیّت کرد مرا با بدن و لباس خونین دفن نمایید یعنی خود را شهید راه حق می دانست.
و همین مطلب از جناب عمار نیز به سند معتبر ثابت است.
قال ابن عبد البر: ورووا من طرق كثيرة صحاح عن زيد بن صوحان أنه قال: لا تنزعوا عني ثوباً، و لا تغسلوا عنّي دماء، و ادفنوني في ثيابي ... .
ص: 1332
و قُتل زيد بن صوحان يوم الجمل، و ثبت عن عمار بن ياسر أنه قال مثل قول زيد بن صوحان، و قُتل عمار بصفين سنة سبع و ثلاثين، و صلّى عليه علي [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و لم يغسله. (1)
و قال عمار: ادفنوني في ثيابي فإني رجل مخاصم. (2)
عمار فرمود: مرا با لباس ها (ی خونین) به خاک بسپارید که در قیامت با قاتل خویش خصومت نمایم (و در دادگاه عدل الهی با آنان بستیزم).
عبد الله بن سلمه - از یاران امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در جمل و صفین - می گوید:
علاقه قلبی من آن است که در تمامی مبارزات با آن حضرت همراه باشم. دوست ندارم تمام آن چه روی زمین است مال من بود و توفیق حضور در این دو جنگ را نداشتم. (3)
عبد الله بن بدیل صحابی در صفین، در ضمن خطبه ای حقانیت جبهۀ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و ضلالت جبۀ معاویه را به روشنی بیان نمود.
ص: 1333
قال ابن عبد البرّ: إنّ عبد الله بن بديل [و هو من الصحابة] قام يوم صفّين في أصحابه، فخطب ... ثم قال: ألا إنّ معاوية ادّعى ما ليس له، و نازع الأمر أهله، و من ليس مثله، و جادل بالباطل ليدحض به الحقّ، وصال عليكم بالأحزاب و الأعراب، وزيّن لهم الضلالة، و زرع في قلوبهم حبّ الفتنة، و لبّس عليهم الأمر، و أنتم - و الله - على الحق، على نور من ربكم و برهان مبين، فقاتلوا الطغاة الجفاة، ﴿ قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللهُ بِأَيْدِيكُمْ ... ﴾ [التوبة (9): 14] و تلا الآية [إلى آخرها]، قاتلوا الفئة الباغية الذين نازعوا الأمر أهله، و قد قاتلتموهم مع رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، فو الله ما هم في هذه بأزكى و لا أتقى و لا أبرّ، قوموا إلى عدوّ الله و عدوّكم، رحمكم الله. (1)
اصحاب دیگر نیز در برابر دشمن و یا خطاب به امیر المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و ياران خویش سخنانی دارند که نقل کلمات آنان مناسب حجم این کتاب نیست. (2)
17. امّا این که گفته: بیشتر امت و برترین آن ها آن را مذمّت نموده اند.
اوّلاً: بیشتر امت آن را مذمّت نکرده اند، این کذبی آشکار است و کلمات گذشته اهل تسنن دربارۀ مبارزات امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم (3) بر خلاف آن شهادت می دهد، بلکه عده ای تصریح به اجماع و اتفاق بر درستی کار امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نموده اند. (4)
ص: 1334
ثانياً: این که گفته: برترین امت آن را مذمّت نموده اند.
دلیل شدّت نصب و عداوت اوست؛ زیرا اهل تسنن امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را برترین امت در زمان امامتش می دانند، تفتازانی می نویسد: وقع عليه الاتفاق حتى من الأعداء إلى [على ظ] أنه أفضل زمانه. یعنی: همه اتفاق نظر دارند - حتى دشمنان علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - که آن حضرت در زمان خودش از همه برتر بوده است. (1)
آری کسی چون ابن تیمیه - بر حسب طينتش - امثال ابو موسی اشعری را بر امير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، عمار، ابو ایوب، خزیمه ذو الشهادتین و ... ترجیح می دهد!!
نگارنده گوید: شاید استناد ابن تیمیه به روایتی باشد که ابن عساکر دمشقی در این زمینه نقل کرده (2) و سعد بن ابی وقاص را برترین صحابه و دیدگاه او را ترک قتال دانسته است. اگر به این روایت استناد نمایند اشکالش آن است که:
الف) در سند آن برخی از مجاهیل وجود دارد پس اعتباری ندارد.
ب) برتری سعد بن ابی وقاص برخلاف اجماع اهل تسنن است که گذشت.
ص: 1335
ج) خود سعد بن ابی وقاص چنین مطلبی را قبول ندارد چنان که در روایات غدیر گذشت و در آینده نیز به تفصیل خواهد آمد. (1)
ثالثاً: این که گفته: آن را مذمّت نموده اند.
کسی که آن را مذمّت نموده جهل و نادانی و یا نصب و عداوت خود را آشکار نموده، ذکر روایتی در این زمینه مناسب است:
[851/ 166] عن أبي ذر، قال: كنت مع رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و هو ببقيع الغرقد فقال: و الذي نفسي بيده! إن فيكم رجلاً [الرجلاً] يقاتل الناس من بعدي على تأويل القرآن - كما قاتلت المشركين على تنزيله - و هم يشهدون أن لا إله إلا الله، فيكبر قتلهم على الناس [يطعنون] حتى يطعنوا على ولي الله [و يسخطون] و يسخطوا عمله كما سخط موسى [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] أمر السفينة و قتل الغلام و إقامة الجدار، و كان خرق السفينة و قتل الغلام و إقامة الجدار لله رضى و سخط ذلك موسى [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] [و هو علي بن أبي طالب]. (2)
خلاصه آن که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - با اشاره به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - فرمود: در میان شما کسی است که همان گونه که من بر تنزیل قرآن با مشرکین جنگیدم، او پس از من بر تأویل قرآن با مردمی که شهادت به وحدانیت خدا می دهند مبارزه خواهد کرد، برای مردم کشتن آنان دشوار آید تا جایی که بر ولی خدا طعنه زنند و از کار او غضبناک گردند، همان گونه که حضرت موسی از سوراخ کردن کشتی و کشتن نوجوان و ترمیم دیوار غضبناک گردید، امّا خدای تعالی از آن خوشنود بود - اشاره به آیات 71 - 82 سوره كهف - او علی بن ابی طالب است.
18. در پاسخ این مطلب ذکر دو نکته ضروری است:
ص: 1336
نکته اوّل: فتنه انگیزی از جانب معاویه بود و او آغازگر جنگ بشمار می آید؛ زیرا او از پذیرفتن خلافت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم امتناع و بنای مخالفت با آن حضرت را نهاد، در ادامه هم او شروع به جنگ نمود نه آن حضرت. (1)
امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم سعی می کرد که این جنگ واقع نشود (2) ولی وقتی دید معاویه دست از فتنه انگیزی بر نمی دارد چاره ای جز مبارزه با او نداشت. (3)
ص: 1337
نکته دوّم: هنگامی که آن حضرت مأمور به جنگ باشد هر چه پیش آید مصلحت و وظیفه است. مفاسد، ناشی از رفتار دشمن بود و «مفاسد» گفتن آثارِ رفتار آن حضرت، جز از خوارج و نواصب سر نمی زند؛ زیرا ابن تیمیه در اولین مطلب اعتراف کرد که: دعوت به علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] دعوت به بهشت است ... .
و از کلام ابن حجر عسقلانی و کلام عینی - که گذشت (1) - نیز روشن گردید - که روایات، دلالت واضح و روشن بر حقانیت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دارد و کسانی که نسبت خطا به آن حضرت دهند ناصبی هستند!
پس حال ابن تیمیه از زبان دانشمندان اهل تسنن معلوم و نیازی به قضاوت ما ندارد!
19. هیچ تعارضی در کار نیست و با وجود دلائل روشن، فتنه دانستن قضیه، دلیل دشمنی با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است. (2)
ابن تیمیه خود اعتراف کرده که:
اگر کسی بگوید: حق با یکی از دو گروه بوده بدون تعیین. این شخص گمراه و بدعتگزار و این سخن نوعی نصب و دشمنی با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] است. (3)
و در روایت شماره 110 گذشت که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود:
ص: 1338
آیا حرکتی که من امیر و رهبر آن باشم فتنه است؟!! سوگند به خدایی که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را به حق به رسالت مبعوث فرمود و او را گرامی داشت نه من دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده، نه گمراه گشته و نه دیگران را به گمراهی کشانده ام، نه لغزیده ام و نه باعث لغزش دیگران شده ام. من بر روش روشنی هستم که خدا برای پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و آن حضرت برای من بیان فرمود. من در قیامت در محکمه عدل الهی بدون هیچ گناهی حاضر می شوم. (1)
20. وجه اوّلی که ذکر کرده مغالطه ای روشن است؛ زیرا اشتراط قدرت و امکان بدان معناست که مکلف توانایی اقدام به یاری داشته باشد، نه آن که از پیش خود به سنجش مصالح و مفاسد بپردازد.
تکلیف مردم پیروی از امام است نه سنجش مصالح و مفاسد.
و با وجود دلائل فراوان، از جمله نصّ صریح: «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ». حق و باطل تعیین شده و موضوع روایات فتنه منتفی است.
21. امّا وجه دوّمی که اختراع کرده آن نیز برخلاف کلمات دانشمندان اهل تسنن است چنان که گذشت.
مهم آن است که نصّ صريح و متواتر: «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» دلالت بر آن دارد که آن ها پیش از کشتن عمار باغی و تجاوزگر بودند، ولی ابن تیمیه بر خلاف نصّ صریح پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم می گوید:
ص: 1339
باغی شدن لشکر شام پس از آن بود که از پیش خود معاویه را به عنوان امام تعیین نموده، او را امیر المؤمنین گفتند، امام حق را لعن کردند و ... امّا پیش از آن هنوز وصف «باغیه» بر آن ها صادق نبود.
22. ترجیح لشکر شام بر لشکر علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نیز مخالفت صریح با روایات فئه باغیه و بهتر دانستن دعوت کنندگان به آتش است.
آیا ابن تیمیه نمی داند که خروج خوارج پس از قضیه حکمیت بوده است؟! از صحیح بخاری و مصادر دیگر نقل شد که: «یخرجون على خير [حين] فرقة من الناس» (1) یعنی: آن ها بر بهترین گروه مردم خروج می کنند. و بنابر نقلی: هنگام اختلاف مردم خروج می کنند.
و از مسلم نیشابوری گذشت که: قال رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «تمرق مارقة عند فرقة من المسلمين، يقتلها أولى الطائفتين بالحق»، و في رواية: «أدنى الطائفتين إلى الحق». (2)
پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: هنگام اختلاف مسلمانان، عده ای از دین بر می گردند، سزاوارترین - یا نزدیک ترین - از دو گروه به حق، آن ها را خواهند کشت.
پس این کلام ابن تیمیه نیز دقیقاً در نقطه مقابل فرمایش پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است!
23. امّا سرور و شادی ابن تیمیه به این که می گوید: آنان پیروز شدند. پس آن هم دروغی بیش نیست، آنان شکست خوردند ولی قرآن بر سر نیزه زدند و با خدعه و نیرنگ پیش رفتند.
و گذشته از آن، پیش از شروع این جنگ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به صراحت فرمود:
ص: 1340
شکست برای گمراهان و گنهکاران است، غالب شوند یا مغلوب! (1)
24. اما استدلال - ابن تیمیه به پیروی از معاویه! - به روايت: «لا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي ظَاهِرِينَ عَلَى مَنْ خَالَفَهُمْ».
علاوه بر اختلاف در مقصود از روایت، (2) خود معاویه آن را این گونه نقل کرده: «لا تزال طائفة من أمّتي قائمة بأمر الله، لا يضرّهم من خذلهم أو خالفهم حتى يأتي أمر الله و هم ظاهرون». (3) آیا معاویه و اهل شام امر خدا را برپا داشتند؟!
اگر ابن تیمیه به بخاری و مسلم نگاهی می انداخت خود را بیش از این رسوا نمی کرد که در این روایت قیدی ذکر شده: «لا تزال طائفة من أمتي ظاهرين على الحقّ» (4) آيا واقعاً ابن تيميه معاویه را بر حق می داند یا دعوت کننده به آتش؟!
مگر در مطلب شماره 1 اعتراف نکرد که: دعوت به جنگ با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] دعوت به آتش است گرچه از روی اجتهاد باشد.
رحمت خدا بر جناب عمّار که در جنگ صفّین مطلبی گفت که تمام بافته های ابن تیمیه و امثال او را از هم می گسلد و پاسخی مسلّم برای شادی او در پیروزی
ص: 1341
فئه باغیه است. بنابر روایت معتبر شماره 811 عمّار فرمود:
به خدا سوگند اگر با ما مبارزه کنند (و ما را مجبور به عقب نشینی نمایند) تا ما را به نخلستان های هَجَر (در سرزمین یمن) برسانند باز من یقین دارم که ما بر حق هستیم و آن ها بر باطل. و بنابر نقلی: آن ها بر ضلالت و گمراهی.
غرض آن که عقب نشینی ما و پیروزی آنان دلیل حقّانیّت آن ها نخواهد بود.
نگارنده گوید: در پاسخ یاوه های ابن تیمیه و پیروانش کافی است رجوع شود به آن چه دربارۀ حدیث غدیر از زبان قاضی باقلانی، دهلوی و دیگر دانشمندان اهل تسنن گذشت که آن نیز مشتی است محکم بر دهان آنان. (1)
کسانی که عنان خود را به دست ابن تیمیه داده و از آراء و نظریات او پیروی کرده اند به تبع او در حیرت، سردرگمی و تناقض افتاده اند. (2)
یکی از معاصرین - که از شیفتگان ابن تیمیه است، پس از نقل روایت: «إن منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله» (3) و حکم به صحت و اعتبار آن در پاورقی و بعد از نقل روایات صحيحين: «تمرق مارقة عند فرقة من المسلمين، يقتلها أولى الطائفتين بالحق» که پیش از این با نقل کلمات عامّه
ص: 1342
دربارۀ آن گذشت (1) - می نویسد:
[1.] بنابراین، به دلیل شرعی نزد اهل تسنن مقرّر است که علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] امام است و هر کسی بر او خروج نماید باغی و متجاوز بشمار می آید و جنگ با او واجب است تا برگشته و تسلیم حق گردد.
ولی بلافاصله می گوید:
[2.] برخی از پژوهشگران خلط کرده اند بین بیعت با علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] که بیعت شرعی است و کسی حق مخالفت با آن را ندارد؛ و بین قتال فتنه که محل بحث و اختلاف گشته و صحابه در آن اجتهاد های گوناگون داشته اند.
[3.] در فتنه، ترک قتال بهتر و موافق احتیاط بوده است. (2)
او در جای دیگر می نویسد:
[4.] در سنجش علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] با مخالفانش در جمل و صفین، او اقرب به صواب و حق بوده ولی نمی شود گفت: او کاملاً برحقّ بوده است.
[5.] به این دلیل که سلامت در ترک مبارزه بوده و ملاک و اعتبار به نتیجه کار است، بدون شک این جنگ ها آثاری دردناک داشته است.
[6.] بهترین نظر که موافق احتیاط بوده دیدگاه کسانی است که از جنگ با اهل قبله خودداری نمودند.
[7.] او به آيه شريفه: ﴿ وَ إِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللهَ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ... ﴾
ص: 1343
[الحجرات (49): 9] استناد کرده و می گوید: فرمان خدا به مبارزه با باغیان زمانی است که آن ها صلح را نپذیرند نه جنگ ابتدایی.
[8.] علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] می توانست برای ایجاد صلح، آرامش و اتحاد از راهکار های دیگر استفاده نماید و دست به شمشیر نبَرَد، گرچه به این قیمت که از حقّ خودش بگذرد. (1)
و با بی شرمی تمام با نواصب هم نوا شده و گفته است:
[9.] كمال فقاهت صحابه آن است که فرق گذاشته اند بین صحت امامت علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] و بين وجوب بلکه صحت جنگیدن با اهل قبله به همراهی (و یاری) او؛ زیرا لازمۀ این که او را امام شرعی بدانند آن نیست که در نبرد جمل و صفین او مطلقا برحقّ بوده باشد.
[10] بیشتر صحابه - و در رأس آن ها سعد بن ابی وقاص - در فتنه خود را کنار کشیده و از جنگ خودداری کردند. (2)
اشکال
مطلب شمارۀ 1 تمام است و کلمات اهل تسنن در این زمینه گذشت. (3)
2. اوّلاً: مستفاد از آثار آن است که اجتهادی در کار نبوده بلکه هدف اصلی طلحه و زبیر و عایشه خلع امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از خلافت، جنگ با ایشان بلکه کشتن آن حضرت بود! به حضرت می گفتند: تو از ما به خلافت سزاوارتر نیستی! ما زیر بار اطاعت تو نمی رویم. باید خلافت به شورا برگردد! و معاویه نیز بازگشت خلافت به شورا را دستاویز خویش قرار داده بود، چنان که گذشت. (4)
ص: 1344
این نویسنده خودش به مناسبتی می نویسد:
و علي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] حارب من يعتقد أنهم خرجوا على الخلافة، و عنده أنه لا يجوز التساهل في ذلك، و قال: «عهد إليّ - و في رواية: أمرني - رسول الله صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أن أقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين».
و قال في التعليقة: رواه ابن عساكر من طرق كثيرة.
ثانياً: جایی که - به اعتراف خودش - پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مبارزات امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را تأیید نموده و آن را بر تأویل قرآن بداند، اجتهاد صحابه چه ارزشی دارد!
ثالثاً: بدون شک کسانی که دست از یاری حضرت برداشتند مصداق نصّ صحیح و صريح: «اللهم اخذل من خذله» بوده اند، و آنان که با آن حضرت جنگیده اند با خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دشمنی کرده اند به دلیل: «اللهم عاد من عاداه» و البته مخالفان، نافرمانی صحابه را اجتهاد نامیده اند!
3. واقعاً تعجب است که او به روايت: «إن منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت علی تنزیله» (1) بر امامت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم استدلال نماید ولی باز بگوید: ترک قتال بهتر و موافق احتیاط بوده است.
دلائل فراوان بر امر و فرمان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به مبارزات آن حضرت گذشت و امير المؤمنين عَلَيْهِ اَلسَّلاَم صريحاً فرمود: ﴿ مَا وَجَدْتُ إِلاَّ اَلْقِتَالَ أَوِ اَلْكُفْرُ بِمَا أَنْزَلَ اَللَّهُ ﴾. (2)
4. روايت: «إن منكم من يقاتل على تأويل القرآن» دلالت بر حقانیت علی الاطلاق امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، دارد همان گونه که از «یقتلها أولى الطائفتين بالحق» نيز
ص: 1345
حقانیت آن حضرت استفاده می شود و البته چنان که گذشت از وصف «أولی» حقانیت هر دو گروه لازم نمی آید. (1)
5. هنگامی که آن حضرت مأمور به جنگ باشد هر چه پیش آید مصلحت است. آثار دردناک، ناشی از رفتار دشمن بود و اسناد آن به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم، جز از خوارج و نواصب سر نمی زند!
6. پاسخ آن از آن چه در پاسخ 2 - 3 گذشت، معلوم گردید.
7. اوّلاً: به تفصیل گذشت که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم هیچ گاه جنگ ابتدایی نداشته و هرگز ابتدا به جنگ نفرموده که نویسنده مذکور خودش مکرر آن را نقل کرده (2) و به سخن قاضی ابو بکر باقلانی (متوفی 403) استناد نموده که گفته:
فقاهت و دانش علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در مبارزه با اهل قبله بر همگان آشکار گردید که آن ها را دعوت فرمود، با آن ها مناظره کرد، شروع به جنگ ننمود و پیش از جنگ آن ها را رها کرده به حال خود گذاشت و (به یارانش) فرمود: تا دشمن شروع نکند شما به مبارزه اقدام نکنید ... . (3)
پس در جمل و صفین شروع به جنگ از ناحیه دشمن بود، و مبارزه پس از اتصاف آن ها به «بغی و تجاوز».
ص: 1346
ثانياً: این سخن برخلاف قول همۀ علمای اهل تسنن است که گذشت (1) و تصریح به باغی بودن معاویه و دیگر مخالفان امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم - حتى طلحه و زبیر و ... - نموده اند، بلکه بر خلاف نصّ صریح و متواتر: «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةٌ الْبَاغِيَةُ» است که دلالت بر آن دارد که لشکر معاویه باغی و تجاوزگرند.
8. مراد از این سخن: (گرچه به این قیمت که از حقّ خودش بگذرد) آن است که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از خلافت کنار کشیده و آن را به امثال طلحه، زبیر و معاویه واگذار می کرد تا جامعه را بیش از پیش به انحطاط بکشانند!
این سخن حاکی از آن است که دیدگاه نویسنده به خلافت، ریاستی است که دنیا طلبان برای رسیدن به آن از هیچ جنایتی فروگذار نمی کنند، برخلاف دیدگاه امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم که:
اگر حجت بر من تمام نبود به جهت وجود یاور و عهدی که خدا از علما گرفته که در برابر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم سکوت نکرده و آرام نگیرند، مانند گذشته (دوران خلفای سه گانه) رفتار می کردم (یعنی من هیچ رغبتی به دنیا و ریاست آن ندارم). (2)
9. شگفتا که صحابه امامت امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را بپذیرند ولی اطاعتش را لازم ندانند و جنگ های او را هم صحیح ندانند! بویژه که مستند امامت حضرتش - بنابر اعتراف نویسنده مذکور - روایت صحیح و معتبری باشد که جنگ های آن
ص: 1347
حضرت را تأیید نموده و نبرد بر تأویل قرآن دانسته است!
پس اوّلاً: قطعاً آن ها برخلاف دلیل رفتار کرده و نافرمانی خداوند کرده اند.
و ثانياً: يقيناً دليل، دلالت بر حقانیت آن حضرت در تمام جنگ ها دارد.
10. اوّلاً: چنان که در پاسخ شماره 2 گذشت کسانی که از یاری حضرت دست برداشتند از حق فاصله گرفته اند، ولی آن ها در اقلیت بوده اند.
گذشت که بیهقی (متوفی 458) گفته: اکثر صحابه با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم موافق بوده و آن حضرت را در جنگ هایش بر حق دانسته اند. (1)
و ثانياً: قاعدین خود از کارشان پشیمان شده اند! (2)
در مجموع می توان گفت: نویسنده مذکور صریحاً به امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اعتراض نموده و جنگ های آن حضرت را به باد انتقاد گرفته تا جایی که ناشر کتاب نیز دادش بلند شده و در تعلیقه بر او اعتراض کرده که: از این عبارت احساس می شود که نویسنده می خواهد بر امام علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم اشکال نماید! (3)
پس گذشته از آن که همۀ مطالب او با مطلب شماره 1 تناقض صریح دارد، تنافی آن با مطالبی که سر تا سر کتابش ادعا نموده روشن است. (4)
مگر ادعا نکرد که: باید زبان و قلم را از آن چه به صحابه نسبت داده می شود نگاهداشت ... به حقوق، منزلت و جایگاه آنان معترف بود و معرفت داشت،
ص: 1348
و رفتار آن ها را بر بهترین محمل حمل نمود. (1)
مگر اشکال نکرده که: عده ای به نام نقد علمی یا آزادی در بحث و کاوش در سبّ و ناسزاگویی صحابه غوطه ور گشته اند و تصریح نمود که: آن چه امروز به اسم نقد علمی تاریخ صدر اسلام نامیده می شود همان چیزی است که در گذشته سبّ و ناسزا نامیده می شد. (2)
پس معلوم شد که او احترامی را که برای دیگر صحابه - حتى مثل معاويه، عمرو بن العاص و ... - قائل است برای امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم قائل نیست! علاوه بر آن، این سخنان با آن چه در سیاستمداری حضرت بیان کرده سازگار نیست؛ زیرا نویسنده مذکور اعتراف نموده است که بهترین دلیل بر خُبره بودن امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در سیاست آن است که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم برای تبلیغ سوره برائت او را نزد مشرکین فرستاد و نیز او را به فرماندهی لشکر یمن نصب فرمود که بسیاری - بدون جنگ و خونریزی - به دست او ایمان آوردند.
او در ادامه گفته: پس کسی که در سیاست علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم شک و تردید نماید به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم جسارت کرده است!
و پس از ذکر رجوع خلفا به آن حضرت و مشکل گشایی از مشکلات آنان و بیان نکاتی از سیاستمداری علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در دوران حکومتش، از قاضی ابو بکر باقلانی (متوفی 403) نقل کرده که:
همۀ صحابه علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم را احترام و تعظیم می کردند و اتفاق نظر بر علم و دانش، فضل، درک و فهم عمیق، و رأی صائب و فقاهت آن حضرت
ص: 1349
داشته اند ... و سخنش را در حلال و حرام می پذیرفتند. (1)
و پس از نقل کلام باقلانی که در پاسخ شماره 7 گذشت - در ردّ بر کسانی که گفته اند: علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم شدّت عمل بیجا داشته و جنگ را بر صلح ترجیح داده - گفته:
انّ ذلك لم يعهد في سياسة علي عَلَيْهِ اَلسَّلاَم إلّا عند الضرورة و عندما تفرض له الحرب فرضاً ... فلم يكن يلجأ إلى الحروب إلّا حين لا يمكنه إخماد نار الفتنة إلّا بها.
یعنی در سیاست علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم شدّت عمل سراغ نداریم مگر جایی که ضرورت اقتضا کرده باشد و چاره ای جز جنگ نداشته و برای خاموش کردن فتنه گزینه ای جز آن وجود نداشته است.
و پس از آن نیز شواهدی برای آن چه گفته از نبرد جمل و صفین و غیر آن اقامه کرده است. (2)
نتیجه آن که اشکال مطالبش از آن چه خودش گفته به وضوح روشن گردید!
ص: 1350
عمرو بن عاص خواسته فضیلت کشتن ذو الثدیه را به سود خویش مصادره کند، لذا در نامه ای به عایشه به دروغ ادعا کرده که من ذو الثدیه را کشتم. (1)
در روایت شماره 104 گذشت که: عایشه از مسروق سراغ ذو الثدیه را گرفت. مسروق از جمعی از اهل کوفه - که در جنگ با خوارج در رکاب امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم حضور داشتند - مطلب را پرسید و اسامی گواهان را ثبت کرده و سپس نزد عایشه آمد و بر او قرائت کرد. عایشه با تعجب پرسید: همۀ این افراد کشته شدن او را به دست علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دیده اند؟! مسروق پاسخ مثبت داد. عایشه گفت: خدا لعنت کند فلانی (یعنی عمرو بن عاص) را که در نامه ای به دروغ به من نوشته: من او را در کنار رود نیل مصر کشتم!
ص: 1351
از مجموع آن چه در رفتار و گفتار عایشه دیده می شود، روشن است که او در صدد کتمان فضائل امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است. (1)
در مورد خوارج هم گاهی می خواهد از شأن حضرت بکاهد لذا می گوید: چرا علی قاریان قرآن را به قتل رسانید؟!! (2)
و گاهی فقط اشاره می کند که: اگر پسر ابو طالب بخواهد خودش درباره آن ها مطالبی را برای شما بازگو می نماید! (3)
از روایت عبد الله بن شدّاد - روایت شماره 829 - معلوم است که مطلب برای او اهمیت ویژه دارد و می خواهد از جزئیات قضیه مطلع شود ولی اصرار دارد که با تحریف کلام امیرالمؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم واقعیت را پوشیده نگهدارد.
با رسیدن نامه عمرو بن العاص تحریک می شود که قضیه را دنبال نماید. بررسی آن را بر عهدۀ مسروق می گذارد و او هم آن را به دقت به انجام رسانده و به عایشه گزارش می دهد. (4) مسروق حسّاس می شود که رفتار عایشه عادی
ص: 1352
نیست و این سؤال پیش می آید که چرا این مطلب برای او این اندازه اهمیت دارد، لذا با قسم های غلیظ و شدید و تحریک احساسات، مطلب را از زیر زبان عایشه بیرون می کشد!
عایشه هرگز نمی تواند از اظهار احساسات نهفته خویش خودداری کند؛ لذا فریادی - حاکی از نهایت حسادت که در روایت دیگر بدان تصریح شده (1) - می کشد و ناخواسته بر زبان می آورد که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دربارۀ قاتل خوارج و قاتل ذو الثدیه چه فرموده است.
گرچه این روایات نیز دستخوش تحریف شده، برخی از نقل آن خودداری نموده، برخی دیگر این قسمت را حذف کرده، و عده ای هم آن را با تغییر الفاظ روایت نموده اند به شرحی که گذشت.
پیروان و مدافعان بنی امیه تاریخ را به گونه ای تحریف کرده اند که:
1. معایب دشمنان مخفی و پوشیده بماند.
2. در حدّ امکان مردم از فضائل علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش اطلاع نداشته باشند.
3. وانمود شود که آن حضرت و یارانش در حقانیت خود تردید داشته اند.
4. به انحاء مختلف حق به جانب دشمنان داده شده و مظلوم معرفی شوند.
ص: 1353
5. امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نیز با آن ها هم فکر و هم عقیده معرفی شود.
6. وانمود شود که حضرت آن ها را معذور دانسته و برای آن ها طلب مغفرت نموده است.
7. آن ها پس از جنگ با یکدیگر صمیمی بوده و کینه ای از هم نداشته اند.
8. مطالب مشوّش، متناقض و ... نقل شود که دریافت واقعیت آسان نباشد.
گرچه شیوه نگارش آن ها یکسان نیست برخی چون طبری، ابن اثیر و ... مطالب متعارض را نقل و بدون اظهار نظر از آن می گذرند؛ و برخی دیگر با یکسونگری فقط آن چه را که مطابق میل خودشان باشد - آن هم با تحریف های فراوان و آشکار! - به اختصار مانند ذهبی در تاريخ الإسلام؛ یا به تفصيل مانند ابن كثير در البداية و النهاية گزارش نموده اند.
البته رؤوس مطالب در تعارض شدید و کاملاً متناقض است و به هیچ وجه قابل جمع نیست. ولی اصول مطالبی که شیعه بدان استناد می کند با روایات صحيح، متواتر یا مستفیض قابل اثبات است و شواهد فراوان دارد. ضعف و سستی دیدگاه مخالفین با دقت و اطلاع از مجموع آثار به خوبی روشن است.
گذشت که در صحیح مسلم و منابع دیگر آمده است: کسی از عمار پرسید: آیا رفتاری که شما دربارۀ علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم داشتید [یعنی در دفاع از او و مبارزه با دشمنان او] نظریۀ شخصی شما بود یا در این زمینه از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عهد و دستوری داشتید؟ عمار در پاسخ گفت: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - جز آن چه برای عموم مردم بیان فرموده بود - برای ما عهد خاصی
ص: 1354
نداشت ولی پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به حذیفه فرمود: در بین اصحاب من 12 منافق وجود دارد ...». (1)
ارتباط پاسخ عمار با پرسش گذشته چیست؟ ابن الجوزی می گوید: معنایش آن است که ما در این زمینه دستوری نداشتیم، فقط حذیفه عهد خاصی از آن حضرت در مورد منافقین داشت. (2)
نگارنده گوید: بنابر این روایت، عمار می گوید: پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مطلب را برای عموم مردم بیان فرموده بود نه برای خصوص ما. پس منافاتی با نصوص خلافت امیر المؤمین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ندارد؛ زیرا آن نصوص به مرآی و منظر عموم بوده و مطلب خاصّی نبوده که فقط برای عمار و امثال او فرموده باشد.
امّا ارتباط این پاسخ با پرسش به این است که: کسانی که با امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جنگیدند از منافقین بودند!
و گذشت که برخی از دانشمندان اهل تسنن گفته اند: مراد از آن 12 منافق، سران مخالفین و مبارزینی هستند که با سرور ما علی [عَلَيْهِ اَلسَّلاَم] جنگیدند و در امر خلافت با او نزاع داشتند. (3)
و نیز گذشت که ابن عباس به عائشه گفت: ما أخرجك علينا مع منافقي قريش؟ (4)
ص: 1355
و امام مجتبی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در ضمن کلامی درر بار فرمود: ﴿ ألاَ إنَّ قُرَيْشاً ... و مِنْهُم مَنْ أَسَرَّ الضَّغِينَةَ حَتَّى وَجَدَ عَنْ [عَلَى] النِّفَاقِ أَعْوَاناً ﴾. (1)
گذشت که اهل تسنن بدون هیچ تردیدی روایات مربوط به مبارزه با خوارج را پذیرفته اند، و برخی از نکات مهمّ آن آثار نیز گذشت. (2)
بنابر آن روایات، خوارج، «کلاب جهنم»، «ملعونون على لسان محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم»، «شرٌ الخلق و الخليقة »، «يخرجون على خير فرقة من الناس» معرفی شده اند، یعنی آن ها سگ های جهنم، نفرین شده بر زبان پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و بدترین خلایق هستند و بر بهترین گروه - یعنی امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و یارانش - خروج کرده و با آنان می جنگند. و در نقطه مقابل، قاتلانشان بهترین خلایق و «خير الخلق و الخليقة» هستند که پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دربارۀ آنان فرمود: «يقتلهم أحبّهم إليّ و أحبّهم إلى الله تعالى»، «يقتل هذه العصابة خير أُمتي» يا: «خير أُمتي [من] بعدي»، يعنى: خوارج را محبوب ترین افراد نزد من و نزد خدای تعالی و بهترین امت من می کشد و آن ها «أولى الطائفتين و بالحق» يا: «أدنى الطائفتين إلى الحق» هستند.
اینک این سؤال پیش می آید که چرا صحابه ای که این سخنان را از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنیدند، دست از یاری امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم کشیدند و به جنگ خوارج نرفتند؟!
چرا نخواستند با سگ های جهنم که «شرّ الخلق و الخليقة» و «ملعونون على
ص: 1356
لسان محمّد صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» بودند بجنگند؟! چرا نخواستند در زمرۀ محبوب ترین افراد نزد پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و نزد خدا و بهترین امت و «أولى بالحق» باشند؟!
آیا این نافرمانی، حاکی از عدم ایمان آن ها به پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و سخنانش نیست؟!
شگفتا که عبد الله پسر عمرو بن العاص در مورد حضورش در صفین عذر می آورد که دستور پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به من این بود که از پدرت اطاعت کن و از این روی من در صفین با او همراه شدم. (1)
او خود روایاتی را در مذمّت خوارج و فرمان به مبارزه با آنان از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقل می کند، (2) پس چرا حاضر به مبارزه با آنان نشد؟!
چه شد که برای حضور در صفین - با کلاه شرعی! (3) - استناد به فرمان حضرت می کند ولی در جنگ با خوارج فرمان صریح پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را زیر پا می گذارد و از حضور در نهروان امتناع می ورزد؟!
ص: 1357
در روایت شماره 786 گذشت که که امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: ﴿ أَنَا فَقَأْتُ اَلْفِتْنَةَ، وَ لَوْ لَمْ أَكُنْ فِيكُمْ مَا قُوتِلَ فُلانٌ وَ فُلانٌ وَ فُلاَنٌ أَهْلُ اَلنَّهْرَ ... ﴾. (1)
و بنابر نقلی: ﴿ وَ لَوْلاَ أَنَّا مَا قُتِلَ [قُوتِلَ] أَهْلُ اَلنَّهْرَوَانِ وَ أَهْلُ اَلْجَمَلِ ﴾.
و بنابر مصادر دیگر فرمود: ﴿ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي ﴾.
ابن ابی الحدید می گوید:
این که حضرت فرمود: «دیگران جرأت بر اقدام به چنین کاری نداشتند» برای آن بود که مردم از جنگ با اهل قبله (یعنی نمازگزاران) وحشت داشتند و احکام آن را هم نمی دانستند! (2)
نگارنده گوید: در روایات شماره 111 - 110 گذشت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم فرمود: من راه و روش روشنی را می پیمایم که پروردگارم برای پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و آن حضرت برای من به روشنی بیان فرموده است.
ص: 1358
پیشگفتار ...7
بخش اوّل: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب ... 17
بخش دوّم: کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نزد اهل تسنن ... 37
بخش سوّم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل ... 65
بخش چهارم: چهل فضیلتِ امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از احادیث معتبر عامه ... 85
1. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بهترین خلق خدا ... 85
2. حق با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است! ... 188
3. قرآن با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم است! ... 224
4. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم سرپرست مؤمنان پس از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ... 230
5. حدیث غدیر و جانشینی امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 254
6. حدیث منزلت ... 434
7. تقدّم در اسلام، دانش، و بردباری از صفات بارز علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 483
8. تنها پاسخ مثبت درفهرست آغاز رسالت ... 581
9. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تنها برادر پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ... 607
10. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم دروازۀ شهر علم و حکمت پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ... 631
11. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت ... 713
12. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم تنها یار بت شکن ... 723
13. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم پرچمدار خیبر و دوست خدا و پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ...727
14. بازگشت خورشید برای علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 779
ص: 1359
15. تبلیغ سوره برائت/ فقط علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است! ... 795
16. باز گذاشتن درب خانۀ علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم به فرمان خدا ... 831
امتیاز ویژه امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم: مکث در مسجد و مرور از آن در هر حال ... 881
17. تنها یار ثابت قدم ... 895
18. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم مُجری عدالت و سختگیری در راه خدا ... 903
19. پیوند آسمانی ... 915
20. ترجیح امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر همۀ گذشتگان و آیندگان! ... 927
21. هر چه از خدا برای علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خواستم داد! ... 933
22. نگاه به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم عبادت است! ... 937
23. نافرمانی علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم نافرمانی خدا ... 947
اعتبار سند روایت ... 947
مفاد روایت ... 947
شواهد روایت ... 948
واکنش مخالفان ... 953
واکنش اوّل: مخالفت با لزوم اطاعت از امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 953
واکنش دوّم: تضعیف بیجای سندی ... 956
24. جدایی از علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم جدایی از پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ... 957
اعتبار سند روایت ... 957
مفاد روایت ... 957
واکنش مخالفان ... 958
واکنش اوّل: منکر دانستن روایت ... 958
واکنش دوّم: کتمان حدیث به عدم نقل ... 958
حکایتی شنیدنی برای این روایت ... 959
ص: 1360
25. مبارزات علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم بر تأویل قرآن ... 961
اعتبار سند روایت ... 962
واکنش مخالفان ... 964
واکنش اوّل: تضعیف بیجا ... 964
واکنش دوّم: حذف و تقطیع ... 968
واکنش سوّم: تحریف معنوی ... 968
شواهد روایی ... 970
26. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم سر افراز در آزمایش الهی ... 971
تأییدی دیگر برای مبارزات علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 971
اعتبار سند روایت ... 972
واکنش مخالفان: تحریف به تغییر الفاظ و حذف! ... 975
نمونه اوّل: حذف غضب پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ... 975
نمونه دوّم: حذف تأیید کلام مشرکین توسط شیخین ... 975
نمونه سوّم: حذف پرستش شیخین ... 976
نمونه چهارم: تحریف پرسش شیخین و نسبت پرسش به دیگران ... 976
نمونه پنجم: حذف فضیلت امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از برخی مصادر ... 977
نمونه ششم: نظریه شیخین یا نظریۀ عده ای از صحابه و مردم؟! ... 978
نمونه هفتم: نسبت تأیید کلام مشرکین - الغیاذ باالله - به امیر مؤمنان عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 978
تذکر دو نکته ... 979
27. علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم همتای پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ... 981
تأییدی دیگر برای مبارزات علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 981
28. جنگ با علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و خاندانش یعنی جنگ با پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ... 987
اعتبار روایت ... 990
مفاد روایت ... 990
واکنش مخالفان ... 993
واکنش اوّل: تضعیف روایت و جعلی دانستن آن ... 993
ص: 1361
واکنش دوّم: ادعای اجتهاد برای مخالفان ... 996
روایات مشابه ... 997
واکنش بخاری نسبت به روایت اخیر ... 998
الف) تحریف به حذف بخشی از روایت ... 998
ب) تضعیف بیجا و تناقض گویی! ... 998
شواهد فضیلت های اخیر: تأیید مبارزات امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 999
حدیث غدیر از مهم ترین شواهد! ... 1002
اشاره به مبارزات امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم در خطبه حجه الوداع ... 1007
عهد و فرمان به مبارزه با ناکثین، قاسطین و مارقین ... 1010
شواهد دیگر برای قتال ناکثین و قاسطین و مارقین ... 1026
کلمات دانشمندان اهل تسنن دربارۀ مبارزات امیر مؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 1087
1. روایات «فئه باغیه» و اقوال اهل تسنن ... 1087
2. روایات «خیر فرقة» و «أولی الطائفتین بالحق» و کلام اهل تسنن ... 1096
3. کلماتی دیگر از دانشمندان اهل تسنن ... 1102
واکنش مخالفان نسبت به مبارزات امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 1119
واکنش اوّل: انکار وقوع جنگ بین صحابه! ... 1119
واکنش دوّم: انکار عزم جنگ در نبرد جمل! ... 1119
واکنش سوّم: انداختن مسئولیت جنگ بر عهدۀ دیگرام ... 1129
الف) بر عهدۀ پیروان عبد الله بن سبا! ... 1129
ب) انداختن مسئولیت جنگ بر عهدۀ بنو ضبّه و بنو الازد ... 1131
تذکّر چند نکته: ... 1132
نکته اوّل: عایشه پس از قتل عثمان ... 1132
نکته دوّم: پیمان شکنی طلحه و زبیر ... 1136
نکته سوّم: قاتلان عثمان ... 1145
نکته چهارم: شروع جنگ ... 1150
نتیجۀ چهار نکته گذشته ... 1154
ج) انداختن مسئولیت جنگ بر عهدۀ قضا و قدر ... 1155
ص: 1362
واکنش چهارم: لزوم سکوت از منازعات صحابه و کتمان آن! ... 1166
نمونه ای از رفتار های زشت ناکثین ... 1173
واکنش پنجم: تضعیف، انکار، یا جعلی دانستن روایات ... 1178
نمونه اوّل: فقط روایات قتال جوارج درست است! ... 1178
نمونه دوّم: نپذیرفتن روایات قتال ناکثین و قاسطین ... 1180
نمونه سوّم: انکار عبارت روایت: «ویح عمّار تقتله الفئة الباغیة» ... 1182
نمونه چهارم: تضعیف یا انکار روایات کلاب حوأب ... 1185
نمونه پنجم: نسبت جعل روایات خانه نشینی همسران پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به شیعه ... 1186
نمونه ششم: دفاع از دشمنان به بهانۀ تأویل و اجتهاد ... 1187
مدال اجتهاد! ... 1187
چند نکته مهم: ... اجتهاد در برابر نصّ و اجماع یا دنیا طلبی؟! ... 1200
نکته اوّل: مخالف اجماع ... 1200
نکته دوّم: مخالفت با نصّ و اجتهاد در برابر آن ... 1201
نکته سوّم: دنیا طلبی مخالفان امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 1205
نکته چهارم: حسادت و دشمنی با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 1215
نکته پنجم: چرا نمی گویند مالک بن نویره و ... اجتهاد کردند؟! ... 1217
نکته ششم: مواردی دیگر از اجتهاد معاویه! ... 1220
نتیجۀ نکات گذشته ... 1223
واکنش هفتم: انکار و تشکیک در فضائل به جهت دفاع از دشمنان ... 1224
واکنش هشتم: انکار حضور معظمِ صحابه در جبهۀ امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 1226
تألیف مستقل در تعداد یاران حضرت از صحابه ... 1237
واکنش نهم: دروغ پردازی: نسبت اجتهاد، خطا و پشیمانی به حضرت ... 1238
الف) نسبت اجتهاد ... 1238
ب) نسبت خطا و پشیمانی به حضرت ... 1242
ج) افترای درخواست صلح از جانب حضرت ... 1245
واکنش دهم: تحریفاتی لفظی ... 1246
نمونه اوّل: حذف نام مبارک امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از روایت ... 1247
نمونه دوّم: جایگزین کردن نام عمار در روایت ... 1247
ص: 1363
نمونه سوّم: جایگزین کردن نام ابو ایوب در روایت ... 1248
نمونه چهارم: حذف «خیر الخلق و الخلیقة» از روایت ... 1250
نمونه پنجم: تبدیل «خیر أُمتي» و «خیار أُمتي» ... 1252
نمونه ششم: تبدیل «خیر فرقة من الناس» به «حین فرقة من الناس» ... 1253
نمونه هفتم: تبدیل «صاحبنا علی الحق» به «مصلحینا علی الحق» ... 1254
نمونه هشتم: حذف «تقتله الفئة الباغیة» از روایت ... 1255
نمونه نهم: حذف نام عمار از روایت گذشته ... 1255
نمونه دهم: تبدیل «جیش المرأة» به «جیش المروة» ... 1255
نمونه یازدهم: نقل مشوش روایات ذوالثدیة ... 1256
نمونه دوازدهم: حذف نکات مهم از روایات کلاب حوأب ... 1259
نمونه سیزدهم: حذف (أهل الجمل) از روایت یا تبدیل آن به عبارت مبهم ... 1260
واکنش یازدهم: تحریفات معنوی ... 1261
نمونه اوّل: تحریف معنای «خیر فرقة من الناس» ... 1261
نمونه دوّم: تحریف معنوی کلام پیامبر صَلِّيَ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم توسط معاویه ... 1262
نمونه سوّم: مراد فقط کسی است که بالمباشره عمار را کشته ... 1264
نمونه چهارم: «باغیة» یعنی «طالبة» و مراد خونخواهان عثمان است ... 1266
نمونه پنجم: باغی بودن معاویه و ... مذمّت آنها نیست! ... 1267
نمونه ششم: مراد از «یدعونه إلی النار» کفار قریش یا خوارج است! ... 1269
نمونه هفتم: روایات کلاب حوأب مربوط به زنی از مرتدان است! ... 1280
نمونه هشتم: تطبیق بیجای روایات خوارج ... 1281
نمونه نهم: ادعای دلالت بلکه صراحت روایت در مدح معاویه! ... 1282
نمونه دهم: ناکثین و قاسطین نیز همان خوارج هستند! ... 1283
نمونه یازدهم: روایت دلالت بر گناه معاویه ندارد! ... 1284
نمونه دوازدهم: کلام حذیفه دلالت بر اجتهاد عایشه و یارانش دارد! ... 1286
نمونه سیزدهم: تحریف کلام علی عَلَيْهِ اَلسَّلاَم و کتمان حدیث نبوی توسط عایشه ... 1287
تذکّر چند نکته: ... 1293
نکته اوّل: اطلاع امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم از جزئیات قضیه خوارج ... 1293
نکته دوّم: روایت جعلی در راستای تأیید عایشه ... 1294
ص: 1364
نکته سوّم: نقل چند روایت دربارۀ «ذو الثدیة» ... 1295
واکنش دوازدهم: خدشه در دلالت روایات ... 1306
نمونه اوّل: معاویه و یارانش فئه باغیه نیستند! ... 1306
نمونه دوّم: عمرو بن العاص می گوید: ما فئه باغیه نیستیم! ... 1307
نمونه سوّم: معلوم نیست که امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم خیر الخلق و الخلیقه باشد! ... 1308
نمونه چهارم: اشتراک در مبارزه با مارقین و ناکثین و قاسطین ... 1309
واکنش سیزدهم: تناقض، حیرت، سردرگمی و نفاق ابن تیمیه! ... 1311
پاسخ یاوه سرایی های ابن تیمیه ... 1317
حیرت و سردرگمی پیروان ابن تیمیه ... 1342
واکنش چهاردهم: تلاش ناکام عمرو بن عاص ... 1350
تذکّر چند نکته: ... 1352
نکته اوّل: بازنگری موضع عایشه در نقل روایات خوارج ... 1352
نکته دوّم: جمع بندی واکنش های گذشته و بررسی تأثیر آن ... 1353
نکته سوّم: نفاق محاربان با امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم ... 1354
نکته چهارم: کوتاهی صحابه در یاری امیر المؤمنین عَلَيْهِ اَلسَّلاَم! ... 1356
فهرست ... 1359
ص: 1365
سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم مریم محققیان
ص: 1359
شناسنامه
ص: 1360
29
[1/853] پیامبر فرمود: ﴿ مَنْ آذَى عليّاً فَقَدْ آذاني﴾.
یعنی: هر کس علی را بیازارد مرا آزرده است. (1)
[2/853] عن عمرو بن شاس الأسلمي - و كان من أصحاب الحديبية - ، قال: خرجت مع علي علیه السلام إلى اليمن فجفاني في سفري ذلك حتى وجدت في نفسي عليه، فلمّا قدمت المدينة أظهرت شكايته في المسجد حتى سمع بذلك رسول الله صلی الله علیه و آله، فدخلتُ المسجد ذات غداة - و رسول الله صلی الله علیه و آله جالس في ناس من أصحابه - فلمّا رآني أبد لي(2) عينيه - يقول: حدّد إلي النظر - حتى إذا جلستُ ، قال: «يا عمرو ، و الله لقد آذيتني».
قلت: أعوذ بالله من أذاك يا رسول الله ، قال: «بلى، من آذى علياً فقد آذاني».
عمرو بن شاس اسلمی - که از صحابه ای است که در حدیبیه حضور داشته - در سفر یمن با حضرت علی علیه السلام همراه بوده و از رفتار آن حضرت ناراحت و عصبانی شده بود. خودش می گوید: پس از بازگشت از سفر در مسجد زبان به گله و شکایت از آن حضرت گشودم تا آن که مطلب به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید.
روزی وارد مسجد شدم آن حضرت با جمعی از اصحاب نشسته بود، نگاهی تند و خشمناک به من نمود، هنگامی که نزد آن حضرت نشستم فرمود:
ص: 1361
«ای عمرو، به خدا سوگند مرا اذیّت کردی» ! عرض کردم: پناه می برم به خدا از این که شما را آزار دهم! فرمود: «آری؛ هر کس علی را بیازارد مرا آزرده است». (1)
[3/854] عن سعد بن أبي وقاص ، قال: كنت جالساً في المسجد - أنا و رجلين معي - فنلنا من علي ، فأقبل رسول الله صلی الله علیه و آله غضبان ، يعرف في وجهه الغضب، فتعوّذت بالله من غضبه ، فقال: «مالكم و مالي؟! من آذى عليّاً فقد آذاني» (2)
سعد بن ابی وقاص:گوید من با دو نفر دیگر در مسجد نشسته بودیم و از على [علیه السلام] بدگویی می کردیم ناگهان دیدیم پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که خشمناک بود و غضب از چهره اش می بارید به سوی ما آمد و فرمود: «شما را با من چکار؟! [شما را با من چکار؟!] هر کس علی را بیازارد مرا آزرده است».
و بنابر روایتی سه مرتبه جمله اخیر را تکرار فرمود. (3)
ص: 1362
روایت اول به اعتراف معاصرین اهل تسنن مانند محمد ناصرالدین البانی ، (1) و وصى الله بن محمد عباس معتبر است.(2)
روایت دوم - از عمرو بن شاس - در مسند احمد نقل شده (3) که برای اعتبارش کافی است.(4)
گذشته از آن هیثمی راویان آن را مورد اطمینان دانسته و حکم به اعتبار آن نموده ،(5) حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) نیز آن را صحیح دانسته اند. (6)
سبط ابن الجوزی نیز گفته: هیچ اشکالی بر سند این حدیث وارد نیست. (7)
البانی درباره آن گفته: و هذا إسناد حسنُ. (8)
روایت سوم - روایت سعد بن ابی وقاص - در الاحاديث المختارة نقل شده که
ص: 1363
برای اعتبارش کافی است بوصیری و هیثمی راویان آن را ثقه و مورد اطمینان دانسته و حکم به اعتبار آن نموده اند.(1)
ابوعبد الله مصطفى بن العدوى، عبدالله الشهري البانی و محقق کتاب الاحاديث المختارة نيز حكم به حسن و اعتبار آن کرده اند.(2)
روايت: ﴿ مَنْ آذى عليّاً فَقَدْ آذاني﴾ در مصادر اهل تسنن فراوان آمده است.(3)
مخالفان در برابر روایت دوم روایتی ساختند که اختصاص این فضیلت را از امیرمؤمنان علیه السلام علیه السلام سلب و آن را امری عمومی که همۀ مسلمانان در آن مشترک هستند
ص: 1364
معرفی نماید! این روایت از سیف بن عمر معلوم الحال نقل شده است. (1)
عن عمرو بن شاس الأسلمي ، قال: خرجت مع علي بن أبي طالب [علیه السلام] إلى اليمن فأجفاني ، فأظهرت لائمة علي [علیه السلام] بالمدينة حتى فشا ذلك ، فدخلت المسجد... ذات غداة و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جالس ، فرماني ببصره حتى إذا جلست قال: «والله يا عمرو بن شاس لقد آذيتني» فقلت: أعوذ بالله و بالإسلام أن أؤذي رسول الله صلی الله علیه و آله ، فقال: بلى، من آذى مسلماً فقد آذاني ومن آذى مسلماً فقد آذى الله عزّ وجل (2)
اختصاص این امتیاز به امیرمؤمنان علیه السلام از کلمات و روایات عامّه به خوبی روشن است، و از کلام مناوی معلوم می شود که این مطلب بین صحابه مطلبی معروف و مشهور بوده است، او می گوید: صحابه به این ویژگی علی علیه السلام معرفت و شناخت (و اعتراف) داشتند ، سپس در ادامه می نویسد:
[4/855] دارقطنی روایت کرده که: عمر شنید کسی از علی علیه السلام بد گویی ، به او گفت: وای بر تو! آیا علی را می شناسی؟!... به خدا سوگند تو آزار ندادی مگر پیامبر صلی الله علیه و آله را در قبرش.(3)
این مطلب به گونه های دیگر نیز نقل شده از جمله آن که:
ص: 1365
[5/856] کسی نزد عمر از علی علیه السلام بدگویی کرد ، عمر با اشاره به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: صاحب این قبر محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است و علی نیز فرزند ابی طالب بن عبدالمطلب از علی جز به نیکی یاد نکن؛ زیرا اگر او را آزار دهی - و بنابر نقلی: اگر با او دشمنی کنی - پیامبر صلی الله علیه و آله را در قبرش اذیت کرده ای (1)
[6/857 ] ابن عبّاس می گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم که علی علیه السلام در حالی که عصبانی بود وارد شد، حضرت سبب آن را پرسید، علی علیه السلام پاسخ داد: پسر عموهایتان مرا درباره شما اذیت می کنند.
پیامبر صلی الله علیه و آله خشمگین از جا بلند شد و خطاب به مردم فرمود:
يا أيُّها الناس ، من آذى عليّاً فقد آذاني ، إنّ علياً أوّلكم إيماناً و أوفاكم بعهد الله. يا أيُّها الناس ، من آذى علياً بعث يوم القيامة يهودياً أو نصرانياً.
ای مردم هر کس علی را آزار دهد مرا آزرده است، علی اولین کسی است که به من ایمان آورد و از همۀ شما به عهد الهی وفادارتر است.
ای مردم کسی که علی را بیازارد در قیامت یهودی یا نصرانی محشور شود.
جابر بن عبدالله انصاری عرض کرد: یا رسول الله ، حتی اگر به یگانگی خدا و رسالت شما شهادت دهد؟
ص: 1366
حضرت فرمود: ای جابر، با شهادتین جان و مال خویش را محترم و مصون و محفوظ داشته و از پرداخت جزیه (1) با ذلّت و خواری معاف شده اند (ولی ایمان آنان واقعی نبوده به دلیل آنکه علی علیه السلام را آزرده اند) (2)
* پیش از این در روایت شماره 168 از بریده گذشت که: بَعَثَنا رسول الله صلی الله علیه و آله و في سرية، فاستعمل علينا عليّاً [علیه السلام ] ، فلما جئنا ، قال: «كيف رأيتم صاحبكم» ؟ فإمّا شكوتُه و إما شكاه غيري ، قال: فرفع رأسه - و كنت رجلاً مكباباً - فإذا النبي صلی الله علیه و آله قد احمرّ وجهه يقول: «من كنت وليّه فعلىّ وليّه» فقلت: لا أسوءك فيه أبداً
از این روایت به روشنی فهمیده می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله از شنیدن شکایت دیگران از امیرالمؤمنین علیه السلام به شدت ناراحت گردید که صورت مبارکش سرخ شد و فرمود: « من كنت وليه فعليّ وليّه».
بریده در آخر گفت: (از این پس) هیچ گاه شما را در مورد علی ناراحت نخواهم کرد. پس معلوم شد که این ویژگی مخصوص آن حضرت است
در روایات دیگر آمده که بریده گفت: من گرم صحبت بودم... یک دفعه سرم را بلند کردم دیدم رنگ چهرۀ مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله دگرگون و متغیر شده (3) و خشم و غضب در آن نمایان است ،(4) رگ های گردن حضرت از شدّت خشم قرمز (و پر از خون) شده بود، (5) تا حال چنین خشمی از آن حضرت ندیده بودم جز روز
ص: 1367
قريظه و النضير!!! (1) (ترس سر تا پای وجودم را گرفته بود)، دوست داشتم پیش از این واقعه زمین دهان باز کرده و مرا در خود فرو برده بود !(2) عرض کردم: پناه می برم به خدا از غضب خدا و پیامبر! (3)
برای روایت دوم که از عمرو بن شاس گذشت - روایت شماره 853- نیز شاهدی وجود دارد.
[7/858] عن أبي رافع، قال: بعث رسول الله صلی الله علیه و آله عليّاً [ علیه السلام ] أميراً على اليمن، و خرج معه رجل من أسلم يقال له: عمرو بن شاس ، فرجع و هو يذمّ عليّاً و يشكوه، فبعث إليه رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال: «اخسأ يا عمرو ، هل رأيت من عليّ جوراً في حكمه أو أثرة في قسمه»؟ قال: اللهم لا. قال: «فعلامَ تقول الذي بلغني» ؟ قال: بعضه [بغضه ظ] ، لا أملك [!!]، قال: فغضب رسول الله صلی الله علیه و آله حتى عرف ذلك في وجهه، ثم قالَ: ««مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي، وَمَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ ، وَ مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ اَحَبَّنِي فَقَدْ اَحَبَّ اللهَ تَعالی ».(4) یعنی: پیامبر لشکری به یمن گسیل داشت که فرمانده آن امیرالمؤمنین علیه السلام بود. یکی از لشکریان عمرو بن شاس بود که پس از بازگشت به مذمت و شکایت از علی علیه السلام پرداخت. پیامبر صلی الله علیه و آله برای او پیغام فرستاد که: « اخسأ (5) یا عمرو) دور شو ای عمرو، آیا از علی قضاوت یا تقسیمی
ص: 1368
به نا حق دیدی؟! او پاسخ داد: نه حضرت فرمود: «پس چرا از او بدگویی می کنی؟! او پاسخ داد: از او کینه به دل دارم و نمی توانم خودنگهدار باشم! حضرت با شنیدن این کلام چنان خشمگین گردید که شدّت خشم و غضب در چهره مبارکش نمودار شد پس از آن فرمود: «هر کس از علی کینه و دشمنی به دل داشته باشد مرا مبغوض داشته و کسی که بغض مرا داشته باشد با خدا دشمنی نموده است. هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است.»
عسقلانی (متوفی 852) متن روایت گذشته را منکر دانسته سپس گفته: راویانش همه رافضی هستند بویژه محمد بن عبیدالله خیلی ضعیف است. (1)
اشکال او در متن بی جاست ؛ زیرا که روایات فراوان بر آن شهادت می دهد (2)
اما نسبت به اشکال در سند ، چنان که هیثمی گفته همه راویانش توثیق دارند (3) هر چند برخی از آن ها تضعیف هم شده باشند. محمد بن عبید الله بن ابی رافع، اشکالش نقل فضائل و علاقه به اهل بیت علیهم السلام است (4) و گرنه ابن حبان او را در كتاب الثقّات توثیق نموده (5) و ابن ماجه نیز از وی روایت کرده است. (6)
ص: 1369
ص: 1370
30
[859 / 1] احمد بن حنبل و حاکم به سند صحیح نقل کرده اند که پیامبر فرمود: ﴿ مَنْ سَبَّ عَلَيَّاً فَقَدْ سَبَّني.﴾ (1)
یعنی: هر کس به علی علیه السلام ناسزا و دشنام گوید، مرا دشنام گفته است
مناوی در شرح حدیث ﴿ مَنْ سَبَّ عَليّاً فَقَدْ سَبَّني﴾ می نویسد: کسی که به خدا ناسزا بگوید از همه شقی تر است در این حدیث اشاره شده به آخرین حدّ یگانگی بین پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام به گونه ای که محبت هر یک موجب دوستی دیگری و بغض و دشمنی هر کدام باعث دشمنی دیگری است.
ولی در آخر گفته: البته در علم کلام اثبات شده که لازمه این مطلب برتری علی بر ابوبکر و عمر نیست! (1)
ناسزا گفتن معاویه به آن حضرت از مسلّمات تاریخ است (1) و ناسزا گفتن به پیامبر صلی الله علیه و آله به اتفاق مسلمانان موجب کفر است و هیچ توجیهی نمی پذیرد.
ضیاء مقدسی روایت کرده که سعد بن ابی وقاص به راوی گفت: شنیده ام در کوفه به شما می گویند که علی را دشنام دهید؟ سوگند به خدایی که جانم در دست اوست از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی چیزی شنیده ام که اگر ارّه بر فرق سرم بگذارند هرگز حاضر نمی شوم او را دشنام دهم (2)
نظیر روایت فوق را هیثمی از ابو یعلی به سند معتبر نقل کرده است. (3)
و بنابر روایتی سعد بن ابی وقاص گفت: آن مطلب فرمایش حضرت است که ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ﴾. (4)
برخی دست به توجیهی بارد و غیر قابل قبول زده و گفته اند»
«من سبّ عليّاً» أي من جهة النسب !! (5) يعنى: مراد از روایت آن است که کسی از جهت نسب به علی نا سزا گوید.
ناگفته پیداست که روایت اطلاق دارد و هیچ دلیلی بر این تقیید وجود ندارد.
ص: 1373
[860 /2] به سند صحیح روایت شده که مردی شامی نزد ابن عباس به امیرالمؤمنین علیه السلام نا سزا گفت ابن عباس سنگریزه به سوی او افکنده و گفت:
یا عدوّ الله ! آذیت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ﴿ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً ﴾ [الأحزاب (33): 57]، لو كان رسول الله صلی الله علیه و آله حيّاً لآذيته.
یعنی: ای دشمن خدا! پیامبر صلی الله علیه و آله را آزردی. اگر پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنده بود (از ناسزا گفتن به علی علیه السلام) مورد آزار تو قرار می گرفت
پس ابن عباس با قرائت آیه فوق به او فهماند که با این ناسزا گفتن مورد لعن و نفرین خدا در دنیا و آخرت واقع شده و عذابی خوار کننده دارد.
حاکم نیشابوری (متوفی 405 )و حافظ شمس الدین ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت این روایت کرده اند.(1)
[3/861] به سند معتبر روایت شده که أُم سلمه بر مردم اعتراض کرده و می گفت: آیا بین شما به پیامبر صلی الله علیه و آله ناسزا گفته می شود؟ پاسخ دادند: پناه بر خدا! - يا: سبحان الله ! - چگونه ممکن است که کسی به پیامبر صلی الله علیه و آله ناسزا گوید! أُم سلمه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس به علی علیه السلام ناسزا گوید، مرا ناسزا گفته است.(2)
ص: 1374
[862/ 4] و بنابر نقلی دیگر گفت: مگر به علی علیه السلام ناسزا نمی گویید؟! علی علیه السلام محبوب پیامبر صلی الله علیه و آله است.(1)
[5/863] ابن المغازلى (متوفی 483) روایت کرده که ابن عباس از کنار زمزم می گذشت، شنید که جماعتی از اهل شام به امیر مؤمنان علیه السلام ناسزا می گویند.
ص: 1375
از آنان پرسید: کدامین شما به خدا ناسزا می گفت؟! گفتند: سبحان الله هیچ کدام!
گفت: کدام یک به پیامبر و ناسزا می گفت؟! گفتند: سبحان الله هیچ کدام!
گفت: پس چه کسی به علی بن ابی طالب علیه السلام ناسزا می گفت؟ پاسخ دادند: آری ما بودیم. ابن عباس گفت: گواهی می دهم که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم و آن را (درست) به خاطر سپردم که به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:
هر کس به تو ناسزا گوید مرا ناسزا گفته و هر کس به من ناسزا گوید به خدا ناسزا گفته و کسی که به خدا ناسزا گوید خدا او را به صورت در آتش اندازد.(1)
[864 /6] قال علي علیه السلام: حَسَبِی حَسَبُ رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ دِینِی دِینُهُ ،فَمَن تَناوَلَ منّی شیئا تَناوَلَ [یتناله] منَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (2)
از امیرمؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمود: شخصیت و شرافت من ، همان شرافت پیامبر صلی الله علیه و آله و دین من دین اوست هر کس متعرض من شود در حقیقت به پیامبر صلی الله علیه و آله جسارت کرده است !
[865 /7] وقال علیه السلام: ﴿ یَهلِکُ فِیَّ ثَلاثَهٌ: اللاعِنُ ، وَالمُستَمِعُ المُقِرُّ وَ الحامِلُ لِلوِزرِ و هُوَ المَلِکُ المُترَفُ یُتَقَرَّبُ إلَیهِ بِلَعنتی ، و یُبرَأُ عِندَهُ مِن دینی ، و یُنتَقَصُ عِندَهُ حَسَبی ؛ و إنَّما حَسَبی حَسَبُ رسول الله صلی الله علیه و آله ، ودینی دینُهُ
ویَنجو فِیَّ ثَلاثَهٌ: مَن أحَبَّنی ، وَ مَنْ أَحَبَّ مُحِبِّی وَ مَنْ عَادَی عَدُوِّی ﴾
ص: 1376
[ثم قال ]: فَمَنْ أَشْرَبَ قَلْبَهُ بُغْضِی أَوْ أَلَّبَ عَلَیَّ أَوِ اِنْتَقَصَنِی فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اَللَّهَ عَدُوُّهُ وَ خصمه وَ ﴿ اَللَّهُ عَدُوُّ اَلْکَافِرِینَ﴾. [البقرة (2): 98]. (1)
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: سه کس در مورد من هلاک می گردند:
[1] کسی که مرا لعن و نفرین نماید.
[2] کسی که لعن بر من را بشنود و آن را بپذیرد (و با لعن کننده هم عقیده باشد)
[3] و حامل وزر (یعنی کسی که بار سنگین این گناه بر دوش اوست که) او پادشاه خوش گذرانی است که برای تقرب به او مرا نفرین کنند، نزد او از دین من بیزاری جویند و از شخصیت و شرافت من عیب جویی نمایند، در حالی که شرافت من همان شرافت پیامبر صلی الله علیه و آله و دین من دین اوست.
و سه کس به واسطه من نجات یابند:
[1] دوست من
[2] دوست دوستان من
[3] و دشمن دشمنانم.
حضرت در ادامه فرمود: پس هر کس دلش لبریز از بغض و کینه من باشد یا با فتنه انگیزی دیگران را بر کینه من تحریک و یا از من عیب جویی نماید ، بداند که خدا دشمن و خصم اوست و خدا دشمن کافران است.
ص: 1377
ص: 1378
31
[866 /1] عده ای از محدّثین اهل تسنن ، از جمله مسلم بن حجاج نیشابوری نقل کرده اند که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
﴿ وَ الَّذی فَلَقَ الحَبَّهَ و بَرَأَ النَّسَمَهَ ، إنَّهُ لَعَهدُ النَّبِیِّ الاُمِّیِّ صلی الله علیه و آله إلَیَّ ألّا یُحِبَّنی إلّا مُؤمِنٌ، و لا یُبغِضَنی إلّا مُنافِقٌ ﴾ (1) يعنى: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و آدمی را آفرید پیامبر صلی الله علیه و آله با من چنین عهد فرمود که جز مؤمن مرا دوست نمی دارد و جز منافق کینه مرا نخواهد داشت.
این روایت با تعابیر گوناگون دیگر نیز نقل شده است. (2)
ص: 1379
[867 /2] و في رواية: ﴿ عهد إليّ النبي أنّه لا يُحِبُّكَ إلاّ مؤمن و لا يُبغِضُك إلاّ مُنافِق﴾ (1) جمعی از صحابه این مطلب را از پیامبر نقل کرده اند.(2)
ص: 1380
[868 /3] روى أبو نعيم في الحلية ، عن علي [ علیه السلام] ، ﴿ قال: إن ابني فاطمة [علیها السلام] قد استوى في حبّهما البرّ و الفاجر، و إني عهد إليّ [النبي صلی الله علیه و آله] أنَّهُ لا یُحِبُّکَ إلّا مُؤمِنٌ ، و لا یُبغِضُکَ إلّا مُنافِقٌ. (1)
* و در روایت شماره 883 خواهد آمد که طبرانی (متوفی 360) به سند معتبر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: ﴿ لا يُحِبُّكَ إِلَّا مؤمن وَ لا يُبغِضُكَ إِلَّا منافق، مَنْ أَحَبَّكَ فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي، وَ حَبيبي حبيب اللهِ و بَغيضي بَغيض اللَّهِ، وَيلٌ لِمَن أَبْغَضَكَ بَعدي ﴾.
این حدیث با اسناد و طرق فراوان نقل شده ، و عده ای از عامه حکم به صحت و اعتبار آن کرده اند که به جهت کثرت مصادر آن و وجودش در صحیح مسلم نیازی به اطاله کلام درباره سند آن دیده نمی شود. ابونعیم اصفهانی می گوید: این حدیث صحیح است و همه بر اعتبار آن اتّفاق نظر دارند.(2)
برخی از اهل تسنن آن را صحیح ترین حدیث فضائل دانسته اند. (3)
ص: 1381
حافظ ابوبکر ابن جعابی، محمّد بن عمر تمیمی بغدادی ، قاضی موصل (متوفی 355) (1) تأليف مستقلی در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام:
طرق من روى عن أمير المؤمنين علیه السلام: ﴿ إِنَّهُ لَعَهِدَ النّبیُّ الأمِّیُّ [علیه السلام ] إِلَیَّ أن لا یُحِبَّنِی إلّا مُؤْمِنٌ وَ لا یُبْغِضَنِی إلّا مُنَافِقٌ ﴾.(2)
مناسب است برای توضیح متن روایت کلامی از آلوسی نقل شود. او می نویسد: بغض علی علیه السلام از علائم نفاق شمرده شده است، سپس گفته:
[4/869] فقد أخرج ابن مردويه ، عن ابن مسعود ، قال: ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول الله صلی الله علیه و آله إلّا ببغضهم علي بن أبي طالب [علیه السلام].
یعنی: ابن مسعود می گوید: ما منافقین را در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله جز به کینه و بغض علی علیه السلام نمی شناختیم. این مطلب از ابو سعید خدری نیز نقل شده است.
آلوسی در ادامه می گوید:
من کینه علی علیه السلام [علیه السلام] را از قوی ترین علائم نفاق می دانم، اگر این را پذیرفتی ، نمی دانم درباره یزید چه می گویی، آیا علی را دوست داشت یا دشمن؟ گمان نمی کنم شک داشته باشی که آن ملعون
ص: 1382
شدید ترین کینه را نسبت به [امام] علی و [امام] حسن و [امام] حسین [علیه السلام] داشت که آثار متواتر بر آن دلالت دارد ، پس یقیناً آن ملعون منافق بوده است. (1)
نگارنده گوید: شگفتا که آلوسی مستقیم به سراغ یزید رفته و از کسانی که در برابر خود امیرالمؤمنین علیه السلام ایستادند و با آن حضرت کینه توزی و دشمنی نمودند، سکوت کرده است !
آن چه آلوسی گفته دربارۀ کسی که خلافت را به یزید واگذار نموده نیز جاری است، و لذا از لعن یزید منع کردند تا کار به جای باریک نکشد و به قول تفتازانى: تحامياً عن أن يرتقى إلى الأعلى فالأعلى!(2)
ابن حجر عسقلانی - در شرح حال محمد بن يوسف بن حیان، پس از اشاره به محبت او نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام و دوری (و تنفّر و بیزاری) او از کسانی که با آن حضرت جنگیدند - می نویسد:
او از بدرالدین بن جماعه پرسید: آیا حدیث « لا یُحِبَّنِی إلّا مُؤْمِنٌ وَ لا یُبْغِضَنِی إلّا مُنَافِقٌ» صحیح است؟ پاسخ داد: آری.
گفت: کسانی که با علی علیه السلام جنگیدند و به رویش شمشیر کشیدند او را دوست داشتند یا از او کینه به دل داشتند؟!! (3)
ص: 1383
ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء ذیل ترجمه حاکم نیشابوری - پرده از نهان خویش برداشته و احادیث فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را از احادیث مشکل ، و حدیث گذشته را از مشکل ترین آن روایات دانسته و - می نویسد:
و قد جمعتُ طرق حديث الطير في جزء ، و طرق حديث: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ [ فعليٌّ مولاه ]﴾ و هو أصح ، و أصح منهما ما أخرجه مسلم عن علي [علیه السلام] قال: «إنه لعهد النبي الأمی صلی الله علیه و آله إليّ: «إنه لا يحبّك إلا مؤمن ، و لا يبغضك إلّا منافق»، و هذا أشكل الثلاثة ، فقد أحبّه قوم لا خلاق لهم ، و أبغضه بجهل قوم من النواصب، فالله أعلم. يعنى: من اسناد حدیث طیر را جمع آوری کرده ام، اسناد حديث ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ ﴾ را نیز جمع آوری نموده ام که از حدیث طیر صحیح تر است. و از آن دو صحیح تر، حدیث مسلم از علی علیه السلام است که: «پیامبر صلی الله علیه و آله با من عهد نمود که جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق تو را مبغوض ندارد.»
این حدیث مشکلش از آن دو بیشتر است ؛ زیرا گروهی او را دوست دارند که نزد خدا پاداشی ندارند و گروهی از نواصب از روی نادانی کینه او را به دل دارند. خدا بهتر می داند!!
در حاشیه کتاب سیر اعلام النبلاء بر مطلب گذشته این گونه خُرده گرفته شده:
ص: 1384
این هم اشکالی ندارد چون مراد محبّت شرعی است که نزد خدا ارزش دارد نه محبّتی که این همه بلا و مصیبت به دنبال دارد چنین محبّتى وبال صاحبش می شود مانند محبّت نصاری به مسیح (1)
پاسخ این کلام آن است که: هیچ گاه محبّت شیعه به امیرمؤمنان علیه السلام محبّت نا درست نیست. در حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و کلام خود امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «کسی که در محبت آن حضرت افراط و زیاده روی نماید، هلاک شود»، یعنی برای آن حضرت نبوّت و پیامبری یا الوهیت قائل شود. (2) ولی اگر مطابق دلیل، یعنی روایات متواتر مسلّم و معتبر آن حضرت را بر دیگران ترجیح دهد و هم چنین ایشان را خلیفه بلا فصل بداند این محبتی است بر میزان شرع گر چه دیگران طاقت و تحمل شنیدن آن را نداشته باشند و آن را «بلایا» بدانند! (3)
ص: 1385
در هر صورت آن چه در نظر ذهبی مشکل آمده این کبرای کلی است که: «حبّ و بغض امیرالمؤمنین علیه السلام میزان تشخیص ایمان و نفاق باشد». او این مطلب را نمی تواند بپذیرد با آنکه در صحیح مسلم نقل شده ، بلکه اگر خودش هم پیامبر صلی الله علیه و آله بشنود باز برایش قابل قبول نیست ؛ زیرا دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام منافق معرفی شده اند، یعنی ،طلحه ،زبیر، معاویه عمرو بن عاص و همه کسانی که در مقابل آن حضرت جبهه گیری کرده اند.
و مهم آن است که در تعلیقه - از روی غفلت یا تغافل ! - به قسمت دوم کلام ذهبی اشاره نشده و آن این که: ناصبی ها از روی نادانی به او کینه ورزیدند.
اشکال بر ذهبی آن است که:
1 چرا شما مدافع ناصبی ها شده اید ، دشمنی آن ها را توجیه می کنید و برای آنان عذر تراشی می نماید که دشمنی آن ها از روی جهالت و نادانی است؟!
چرا وقتی کسی به خلفا صحابه یا حتّی معاویه عمرو بن عاص و... ناسزا گوید و یا دشمنی ورزد نمی گویید این از روی نادانی است پس معذور است و ضرری به ایمان او نمی زند ، بلکه نسبت به آنان فحاشی هم می کنید؟!!! (1)
ص: 1386
2. آیا اگر کسی از روی جهالت با پیامبر صلی الله علیه و آله دشمنی کند معذور است؟!
مگر ذهبی به صحت حديث: ﴿ مَنْ أَحَبَّكَ أَحَبَّنِي، ومَنْ أَبْغَضَكَ أَبْغَضَنِي﴾ اعتراف نمی کند ؟!
مگر نمی گوید که سند حديث: ﴿ مَن أحَبَّ عَلِیّا فَقَد أحَبَّنی ، ومَن أبغَضَ عَلِیّا فَقَد أبغَضَنی﴾ بنا بر نظریه بخاری و مسلم صحیح است؟!! (1)
3. اگر این جهالت عذر بود چرا پیامبر صلی الله علیه و آله استثنا نفرمود که: مگر آن که از روی جهالت باشد؟!
چرا حضرت بر صحابه ای که به خیال خودشان از روی جهالت با آن حضرت رفتار خوبی نداشتند غضب کرده و فرمود: ﴿ مَنْ آذَی عَلِیّاً فَقَدْ آذَانِی مَنْ آذَی عَلِیّاً﴾ ؟! (2)
چرا به بریده فرمود: «أنا فقت بعدي يا بريدة» آيا منافق شده ای که با علی دشمنی می کنی و از او بدگویی می نمایی) (3) ؟!
و چرا به عایشه فرمود: ﴿ وَ اللَّهِ لَا یُبْغِضُهُ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی وَ لَا مِنْ غَیْرِهِمْ مِنَ النَّاسِ إِلَّا وَ هُوَ خَارِجٌ مِنَ الْإِیمَانِ﴾ به خدا سوگند هیچ کس - از خاندانم یا دیگران - کینه او را به دل نگیرد مگر آن که از ایمان خارج شود.(4)
البته مطلب منحصر در روایات گذشته نیست و آثار در این زمینه متواتر است - چه در مورد کینه توزی نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام (5) و چه نسبت به عموم
ص: 1387
اهل بیت علیهم السلام (1) - برای نمونه به روایتی اشاره کنیم که خود ذهبی نیز حکم به صحت آن کرده است که:
[870 /5] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿... فَلَو أنَّ رَجُلاً صَفَنَ بَینَ الرُّکنِ وَ المَقامِ فَصَلّی و صامَ، ثُمَّ لَقِیَ اللّهَ مبفضاً [و هُوَ مُبغِضٌ] لِأَهلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله دَخَلَ النّارَ. ﴾ (2)
[871 /6] و أخرج الحاكم - وصحّحه - قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ وَ الَّذی نَفسی بِیَدِهِ ! لا یُبغِضُنا أهلَ البَیتِ رَجُلٌ إلّا أدخَلَهُ اللّه النّارَ.﴾ (3)
پس حضرت فرمود که با وجود کینه اهل بیت علیهم السلام، کوشش و اجتهاد در عبادت و نماز و روزه سودی ندارد و بنده را اهل آتش جهنم می کند و کاملاً طبیعی است که چنین کسی دشمنیاش از روی جهالت و نادانی باشد.
4. چرا فقط نسبت به احادیث فضائل امیر مؤمنان علیه السلام اشکال تراشی می شود؟ با آن که به اعتراف خود ذهبی در صحیح مسلم هم آمده است.
ص: 1388
چرا در مطالبی که نسبت به دیگران وارد شده این حساسیت و چنین ایراد هایی دیده نمی شود ؟!
5. ذهبی به خوبی می داند که پذیرفتن روایات مذمّت بغض و کینه اميرالمؤمنین علیه السلام یعنی مخالفت صریح با صحابه و....!!!
لذا تلاش می کند تا از پذیرفتن آن امتناع ورزد ولی چاره ای از آن ندارد؛ زیرا در این زمینه روایاتی وجود دارد که خودش حکم به اعتبار آن نموده است مانند بخش: ﴿ اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، و عادِ مَن عاداهُ﴾ از حدیث شریف غدیر که ذهبی دربارۀ آن گفت: «قوية الإسناد». (1)
و مانند حديث: ﴿مَن أحَبَّ عَلِیّا فَقَد أحَبَّنی ، ومَن أبغَضَ عَلِیّا فَقَد أبغَضَنی﴾.(2)
و حديث: ﴿ مَنْ سَبَّ عَليّاً فَقَدْ سَبَّني﴾(3)
ذهبی که به تعبیر مغربی- یکی از سنیان معاصر - هنگامی که چشمش به فضائل علی علیه السلام می افتد چنان عصبانی می شود که درک و شعور و وجدانش را از دست می دهد و نمی فهمد چه می گوید!! (4) در جای دیگر به توجیه دلالت این حدیث پرداخته و می نویسد:
ص: 1389
مراد از روایت آن است که ایمان و نفاق هر یک شعبه هایی دارد یکی از شعبه های ایمان محبت علی [علیه السلام] و یکی از شعبه های نفاق بغض و کینه اوست. هیچ عاقلی نمی پذیرد که انسان فقط با داشتن محبت على [علیه السلام] مؤمن مطلق و به مجرد کینه او منافق خالص شود! (1)
کسی که امیرالمؤمنین علیه السلام را واقعاً دوست داشته باشد، دوستی اش علامت ایمان اوست و اهل نجات است ، و هم چنین مجرد کینه آن حضرت حاکی از نفاق است و این به روشنی از روایات استفاده می شود
چنان که بغض و کینه خدا و پیامبر علیه السلام حاکی از عدم ایمان است، به نصّ روایت همین مطلب درباره کینه امیرالمؤمنین علیه السلام جاری است (2)
و هر مؤمن عاقلی در برابر کلام خداوند متعال و پیامبر صلی الله علیه و آله تسلیم است
ابن تیمیه - که بنایش بر آن است که به هر نحوی شده با فضائل امير المؤمنين علیه السلام مخالفت نماید (3) - درباره حدیث: ﴿ لا یُحِبَّنِی إلّا مُؤْمِنٌ وَ لا یُبْغِضَنِی إلّا مُنَافِقٌ﴾ گفته است:
ص: 1390
فقط مسلم آن را نقل کرده (و بخاری از آن اعراض نموده )، گذشته از آنکه مورد شک و تردید برخی نیز واقع شده است.(1)
واقعاً جای تعجب است ، آیا ابن تیمیه هر حدیثی که مسلم متفرّد به نقل آن باشد و بخاری آن را روایت نکرده باشد نمی پذیرد ؟!
آیا شک و تردید نواصب موجب رد و انکار یا تردید در حدیث می شود ؟!
دکتر صاعدی - در دفاع از ابن تیمیه - می نویسد:
شاید مراد او از تردید مطلبی باشد که ذهبی گفته ، و سپس مطلبی را که از تعلیقه سیر اعلام النبلاء گذشت نقل کرده و در آخر می نویسد: این مطلب درستی است و با کلام نووی و کلام سندی در شرح حدیث موافق است. (2)
1. چنان که در واکنش اول کلام ذهبی و تعلیقه آن و پاسخ هر دو گذشت، قطعاً مراد از محبّت در روایت صحیح مسلم حبّ مشروع و پسندیده نزد خداوند است و محبت غالیان را شامل نمی شود ولی میزان در محبت مشروع را روایات صحیح و مورد اتفاق فریقین تعیین می کند نه کلام ناصبیان و متعصبان.
ص: 1391
2. اشکال و تردید امثال ابن تیمیه بیشتر در قسمت دوم روایت است که: «جز منافق کینه او را به دل ندارد»؛ زیرا آن ها از دل خود باخبرند و اعتراف به این مطلب برایشان دشوار است !
3. ابن حجر عسقلانی تصریح کرده که ابن تیمیه روایات صحیح فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار نموده و به عیب جویی و تنقیص آن حضرت پرداخته؟ (1) پس روشن شد که اشکال او ناشی از چیست؟ و آیا او به حضرت محبت دارد يا كينه ؟
ابن تیمیه برای تضعیف این فضیلت ادعا کرده که:
احادیثی که درباره انصار آمده صحیح تر است؛ زیرا مورد اتفاق اهل علم و دانش واقع شده و اهل علم یقین به صدور آن دارند!(2)
شرح و بیان روایاتی که درباره انصار نقل شده در آینده خواهد آمد، (3) ولی آن چه تذکرش این جا لازم است آنکه این روایات با فضیلت گذشته امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ تنافی ندارد ؛ زیرا هر دو مثبت هستند و هیچ کدام دیگری را نفی نمی کند.
ص: 1392
امّا ابن تیمیه - بر حسب طینتش برای ایجاد شک و تردید در مطلب! - می خواهد بین این روایات تنافی ایجاد نماید چنان که در راستای تضعیف روایت ، پیش از این- هنگام نقل حدیث از صحیح مسلم - گفته:
اگر این حدیث محفوظ و ثابت باشد (یعنی راویان الفاظ و عبارات آن را درست ثبت و ضبط کرده باشند) (1)
و با این طرز، ایراد سخن نموده تا بتواند در حدیث تردید و تشکیک نماید!
عسقلانی که در شرح روایت پرچم داری خیبر گفته: علی علیه السلام در تبعیت از پیامبر صلی الله علیه و آله سنگ تمام را گذاشته تا جایی که خدا او را دوست دارد و دوستی او علامت ایمان و کینه او نشان نفاق گشته چنان که در صحیح مسلم نقل شده... (2) ولی در این جا بر خلاف آن چه خودش گفته، مدعی اشتراک صحابه با آن حضرت در این فضیلت گردیده و با وقاحت تمام می نویسد:
این مطلب در مورد همه صحابه جاری است؛ زیرا چیزی که باعث گرامی داشتن امیرالمؤمنین علیه السلام شده ، در آن ها نیز موجود است و آن سختی ها و زحمات نیکویی است که در راه دین متحمّل شده اند (3)
عسقلانی به خیال خام خویش ! - میخواهد این امتیاز را از امیرالمؤمنین علیه السلام
ص: 1393
سلب کند و بگوید این فضیلت بین همه صحابه مشترک است ولی با اشکال مهمی مواجه می شود و آن این که صحابه با یک دیگر کینه توزی داشته و در دو جبهة موافق و مخالف امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفته و بر روی یک دیگر شمشیر کشیده و جنگیده اند!! چگونه ممکن است هم عمار مؤمن باشد و هم قاتل او ؟!! چگونه می شود که حبّ و بغض همۀ آن ها میزان تشخیص ایمان و نفاق باشد؟! در این صورت - العیاذ بالله - این کلام لغو می شود ، لذا در ادامه می نویسد:
قرطبى - صاحب المفهم شرح صحیح مسلم - نوشته: جنگ هایی که بین صحابه واقع شده ربطی به ایمان و نفاقشان ندارد، بلکه اختلافی پیش آمده و باعث مخالفت آنان با یک دیگر گردیده است ، لذا آنان هم دیگر را منافق ندانستند و چنان که درباره اجتهاد در احکام هر کس به حق اصابت کند دو پاداش دارد و هر کس خطا نماید یک اجر آنان نیز همین حال را دارند (1)
روشن است که این اجتهادی است در برابر نصّ و مخالفِ صریح کلام پیامبر صلی الله علیه و آله ! چرا این جنگ ها ربطی به ایمان و نفاقشان ندارد؟!
مگر جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام جنگ با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیست ؟!
چگونه می توان - بر خلاف آثار و دلائل فراوان - گفت که آن ها یک دیگر را کافر، منافق ، گمراه و... ندانسته اند ؟! (2)
ص: 1394
بدون شک مردم در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله بر سه دسته تقسیم می شدند: 1. کفار و مشرکین ، 2. مؤمنان و مسلمانان.3 منافقان.
آیات و روایات فراوان دلالت دارد بر وجود اهل نفاق در بین مسلمانان یعنی صحابه. آیا معنا دارد که بگوییم پس از رحلت و شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله ، همه صحابه بر ایمان و عدالت و تقوا استوار بوده اند؟! آیا معقول است که تصور شود با شهادت آن حضرت ، نفاق از بین مسلمانان ریشه کن شده است؟!
بخاری به نقل از حذیفه می نویسد: منافقان امروز از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بدترند زیرا در آن هنگام کار های خود را پنهانی انجام میدادند و اینک نفاق خود را آشکار کرده اند. (1) دقت شود که این کلام مربوط به چه زمان و چه کسانی است!
آری؛ هر کس در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلاک قرار گرفت قطعاً مشمول نص صريح پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: ﴿ لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّاراً یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ﴾ (2)
شگفت آن که ابن حجر در ضمن بحثی رجالی از آن چه در جا های دیگر گفته غفلت کرده و دست به حکمت تراشی و تحریف معنوی دیگری زده که نتیجه آن نیز« موضوعیت نداشتن حبّ و بغض امیرمؤمنان علیه السلام» است. او می نویسد:
من سابقاً نسبت به این که علمای رجال، ناصبی را غالباً توثیق کرده و شیعه را مطلقا تضعیف می نمودند اشکال داشتم، بویژه که در حق على [علیه السلام] وارد شده: «جز مؤمن او را دوست نمی دارد و جز منافق به او دشمنی نمی ورزد»، سپس پاسخ آن برایم روشن شد که:
ص: 1395
[1] دشمنی مذکور در اینجا مقید به سببی بوده
[2] و آن عداوتی است که به خاطر یاری کردن پیامبر صلی الله علیه و آله باشد (یعنی اگر کسی علی [علیه السلام] را به خاطر آن که پیامبر صلی الله علیه و آله را یاری نموده دشمن بدارد منافق است نه به هر دلیل دیگر ) ؛
[3] زیرا دشمنی اسبابی دارد از جمله آن که طبع بشری اقتضا دارد که نسبت به کسی که از او بدی دیده دشمنی دارد....
[4] و این غالبا مربوط به امور دنیوی است.
[5] و روایت دوستی و دشمنى على [علیه السلام] عام نیست، چرا که گروهی او را دوست داشتند و در دوستی او افراط ورزیدند تا آن جا که او را پیامبر یا خدا دانستند....
[6] علاوه بر آن ، آن چه در حق علی [علیه السلام] از این گونه مطالب وارد شده در حق انصار هم آمده است
و پاسخ آن است که دشمنی با آن ها به خاطر یاری پیامبر صلی الله علیه و آله نشانه نفاق ، و دوستی آن ها بدین جهت نشانه ایمان است، پس در حق على [علیه السلام] هم ، همین را باید گفت
[7] از طرف دیگر بیشتر کسانی که ناصبی خوانده شده اند به راست گویی و دین داری مشهورند ،
[8] برخلاف رافضی ها که غالباً دروغ گو و در نقل بی پروا بوده اند.
[9] اصل در این مطلب آن است که ناصبیان معتقدند که على [علیه السلام] عثمان را کشته یا قاتلان او را یاری کرده ، از این رو دشمنی با آن حضرت به پندار آنان از روی دین داری بوده است
[10] علاوه که خویشان برخی از آنان در جنگ های علی [علیه السلام] کشته شده بودند. (1)
ص: 1396
*پاسخ یاوه های عسقلانی از زبان حضرموتی(1)
[1] این که ابن حجر عسقلانی گفته: «دشمنی در این جا مقیّد به سببی بوده» درست نیست ، و این ادعا بی دلیل است ، نظر درست آن است که دشمنی امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ گاه از مؤمن سر نمی زند؛ زیرا ملازم با نفاق است، و دوستی او هرگز از منافق به وقوع نمی پیوندد زیرا ملازم با ایمان است [و این مقتضای اطلاق روایات است]
[2] اما اینکه دشمنی علی علیه السلام که دلیل نفاق است، به خاطر یاری پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته خطا و غفلت آشکاری است؛ زیرا لازمه آن الغاء سخن معصوم از تخصیص آن به علی علیه السلام است؛ زیرا دشمنی به خاطر یاری کردن پیامبر صلی الله علیه و آله کفری است ،آشکار خواه آن شخصی که مورد دشمنی قرار گرفته علی علیه السلام باشد یا
ص: 1397
دیگری مسلمان باشد یا کافر پس فایده ذکر نام علی علیه السلام به اختصاص در مورد چیزی که حکم آن شامل هر مسلمان و کافری می شود چیست؟!
حق آن است که دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام به طور مطلق ( به هر دلیلی که باشد ) نشانه رسوخ ایمان در قلب دوستدار او و دشمنی آن حضرت نشانه وجود نفاق در دشمن او است، و این ویژگی آن حضرت است چنان که درباره برادرش پیامبر صلی الله علیه و آله نیز همین گونه است.
[3] اما اینکه گفته: «طبع بشری از کسی که به آدمی بدی کرده بیزار است».
گوییم: این به مطلب ما مربوط نیست ، زیرا امیرالمؤمنین علیه السلام به هيچ يك از دشمنان خود بدی نکرده ، و هر که را از پدران و خویشان دشمنانش به قتل رسانده ، این حق بوده که آنان را کشته و امیرالمؤمنین علیه السلام تنها اجرا کننده فرمان خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است، از این رو حضرتش در کشتن آن ها نیکوکار بوده و مستحقِ سپاس همان کسانی که او را دشمن داشته اند
و اگر دشمنی آن حضرت بدین خاطر روا بود و یا روا بود که دشمنان او را بدین جهت معذور بداریم بدون شك منافقان قريش و نظایر آن ها نیز در دشمنی با پیامبر صلی الله علیه و آله عذر موجهی دارند ، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله سران آن ها را کشت ، در حالی که احدی بدین مطلب قائل نیست ، چگونه چنین نباشد در صورتی که خدای سبحان می فرماید: ﴿ فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ [النساء (4): 65]. (1)
ص: 1398
[4] و این که گفته: «و این ها بیش تر به امور دنیا مربوط می شود» ، منظور او روشن نیست.(1)
[5] این که گفته: «خبر دوستی و دشمنی علی [علیه السلام] عمومیت ندارد ، زیرا گروهی در دوستی او افراط کردند»
در پاسخ می گوییم: این مطلب اختصاص به امیرالمؤمنین علیه السلام ندارد ، زیرا هر که پیامبر صلی الله علیه و آله را هم بدین پایه دوست بدارد و معتقد باشد او خداست کافر و گمراه است مانند کسانی که مسیح یا عزیر علیهما السلام را خدا دانستند ، و این دخلی به مطلب ما ندارد.
[6] اما این که گفته: «آن چه در حق علی [علیه السلام] از این گونه مطالب وارد شده درباره انصار هم وارد شده است.»
در پاسخ می گوییم: میان امیرالمؤمنین علیه السلام و انصار فرقی هست که از الفاظ دو حدیث آشکار می گردد؛ زیرا منقبتی که از شارع در حق انصار وارد شده حکم را بر صفتی که از لفظ «نصرت» گرفته شده یعنی بر لفظ «انصار» مترتب دانسته و این اشاره به علت حکم دارد که همان «نصرت» است و به همین دلیل به جای انصار مثلا نگفت فرزندان «قیله» یا «اوس» یا «خزرج» و این یکی از راه های بیان علت است که اصولیان آن را «ایماء» یعنی اشاره نامند و می گویند: از موارد ایماء آن است که حکم را بر يك وصف مشتق مترتب سازند [که وصف بیان گر عليّت] است مانند: أكرم العلماء: عالمان را احترام کن. از این رو اگر مترتب ساختن احترام بر علمی که در علما هست به خاطر علیّت علم نبود بعید بود که
ص: 1399
چنین دستوری صادر شود. در مورد انصار هم همین گونه است که حکم مترتب بر نصرتی است که توسط انصار صورت گرفته است
اما در حدیثی که برای امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده ، شارع حکم را - که عبارت از نفاق دشمن او و ایمان دوست او است - بر ذات حضرت علی علیه السلام و نام خاص آن حضرت مترتب نموده ( نه بر وصف او ).
اگر شارع می دانست که امیرالمؤمنین علیه السلام دارای صفتی است که دشمنی او به خاطر آن صفت رواست و دشمن او منافق بشمار نمی آید ، هرگز حکم نفاق را بر نام شخصی آن حضرت بدون هر قیدی مترتب نمی ساخت ، پس سیاق خبر دلالت دارد که ذات امیرالمؤمنین علیه السلام ذات پاک و مقدسی است که صفاتی جدایی ناپذیر در اوست که جز منافق نمی تواند به خاطر آن ها او را دشمن بدارد.
با این بیان، ادعای مساوات میان امیرالمؤمنین علیه السلام و انصار برطرف شده و فرق آن ها آشکار می گردد
[7] اما این که گفته: «بیش تر کسانی که ناصبی خوانده شده اند به راست گویی و دین داری مشهورند.
در پاسخ می گوییم: این لغزشی است از او و غفلت از روایتی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله در صحیحین و کتاب های دیگر درباره خروج خوارج از دین و در نکوهش آنان وارد شده است ، از جمله آن که: «آنان مسلمان بوده سپس به کفر گراییده و از دین بیرون شده و بدان بازنگشته اند».
گویی شیخ فراموش کرده مطلبی را که از کتاب های خودش تهذیب التهذیب و لسان المیزان نقل کرده ایم که برخی از خوارج که توبه کرده اند خود اعتراف نموده اند که هر چیزی را که دل خواه آنان بود به صورت حدیث در می آوردند! آیا پس از این اعتراف رواست که سگ های آتش دوزخ و بد ترین خلق خدا و شرور ترین آفریدگان را که در حدیث بدین اوصاف خوانده شده اند به راست گویی
ص: 1400
و دین داری - آن گونه که شیخ پنداشته - ستو؟! هرگز ، بلکه خوارج از فاسق ترین و دروغ گو ترین خلق خدا هستند و دروغ هم از صفات منافق است و خدا می داند که منافقان دروغ گویند ، و هرگز گفتار شیخ درست نیست که آن ها راست گو و دین دار بوده اند.
[8] اما این که رافضیان را دروغ گو شمرده... درست نیست [و روشن است که او روایات فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را دروغ پنداشته است ].
[9] اما این که شیخ گفته: «ناصبیان معتقدند که علی رضی الله عنه [علیه السلام] عثمان را کشته ».
در پاسخ می گوییم: از این عبارت او بر می آید که می خواهد ناصبیان را تبرئه نماید که اعتقاد و دین داری آنان سبب شده که کسی را که نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است دشمن بدارند! ولی فساد این سخن بدیهی است و هیچ منصفی در فساد آن شك نمی ورزد، زیرا اگر روا باشد که اعتقاد و دین داری به باطل موجب آن باشد که خداوند کسی را معذور بدارد بی شک یهود و نصاری در کفر و دشمنی با پیامبر عذر موجه و گسترده ای دارند؛ زیرا آنان به پیروی از عالمان دینی و راهبان مذهبی خود معتقد و متدین به کذب آن حضرت بودند. و بطلان این مطلب و مطلب گذشته بدیهی است.
[10] اما این که گفته: «علاوه بر این ، برخی از خویشان خوارج در جنگ های علی علیه السلام کشته شده بودند ، این نیز نمی تواند عذر موجه آن ها در دشمنی با آن حضرت باشد ، زیرا حق پدران و خویشان آنان را کشته است و کشنده آنان مجری حکم خدا درباره آن ها بوده است و بس ، و چنین کسی با این کار مأجور و ستوده خواهد بود.(1)
ص: 1401
آیا معقول است مطلبی که مشترک بین عموم صحابه است
1. با تأکید و سوگند
2. بكار بردن لفظ: «إنّ» ،
3. ذکر جمله با نفی و «إلّا» که مفید حصر است،
4. و با تکیه بر لفظ «عهد» این گونه بیان شود و الذي فلق الحبة و برأ النسمة إنّه لعهد النبي الأمي صلی الله علیه و آله إليّ أن لا يحبّني إلا مؤمن، و لا يبغضني إلّا منافق.
5. و یا پس از آن افزوده شود: ﴿ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى) [طه (20): 61] ؟! (1)
اگر این فضیلت مشترکی بین همه صحابه است چرا همه محدّثین از مسلم نیشابوری تا ذهبی و.... آن را به عنوان فضائل ویژه آن حضرت ذکر کرده اند؟(2)
چرا این روایت باعث حسّاسیّت ذهبی متعصّب شده و آن را مشکل ترین روایات فضائل حضرت می داند؟!
مطلبی که مشترک بین صحابه است که جای اشکال و حسّاسیّت ندارد؟!
آری؛ اصحاب شورا نیز اعتراف کردند که این فضیلت مختص علی علیه السلام است. (3)
ص: 1402
کسانی که در جبهه مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفته بودند بغض و کینه آن حضرت را به دل داشتند و صریحاً آن را بر زبان می آوردند.
از رجز های معروف در جنگ جمل است که:
نحن بنو ضَبّة أعداء على *** ذاك الذي يعرف قدماً [فيكم] بالوصي (1)
و یکی دیگر از بنی ضّبه در اشعارش می گفت: اگر علی از دست ما جان سالم بدر بَرَد ما زیان کاریم! اگر فرزندانش حسن و حسین را نکشیم غم و غصه و حزن و اندوه جان کاه و طولانی مرا خواهد کشت ! (2)
شواهد حاکی از آن است که آن ها دشمنی با آن حضرت را از سنّت و شریعت و دین و آیین دانسته و بدان افتخار نموده و می گفتند: و بغضه شريعة من السنن.(3)
ص: 1403
و از این روی دین خود را از دین حضرت جدا می دانستند ؛ لذا عمرو بن یثربی در نبرد جمل در رجز خوانی اش افتخار می کرد که: من کسانی را که بر دین علی بودند به قتل رساندم! (1)
و هنگامی که عمار با ضربه ای او را بر زمین زد و کشان کشان نزد اميرالمؤمنین علیه السلام آورد او درخواست گذشت نمود، حضرت به او فرمود: تو را به جهت کشتن کسانی که بر دین من بودند به قتل می رسانم. (2)
و این مطلب تا زمان معاویه و پس از آن نیز ادامه پیدا کرد به گونه ای که معاویه به زاده سمیه - یعنی زیاد بن ابیه ! - فرمان داد: هر کسی را که بر دین علی یافتی به قتل برسان ! (3)
پس آن ها اصلاً خودشان را بر دینی غیر از دین امیرالمؤمنین علیه السلام می دانسته اند ، اگر این مطلب عقیده همه آنان باشد آیا می توان ادعای اشتراک نمود؟!
ص: 1404
[7/872] ذیل آيه شريفه: ﴿ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ [محمد صلی الله علیه و آله (47): 30] نیز نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در تفسیر «لَحْنِ الْقَوْل» فرمود: «هو بغض عليّ بن أبي طالب». (1) پس قرآن هم میزان شناخت منافقین را بغض علی علیه السلام می داند.
[8/873] قد روى كثير من أرباب الحديث عن جماعة من الصحابة ، قالوا: ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول الله صلی الله علیه و آله إلّا ببغض علي بن أبي طالب [علیه السلام ](2)
ابن ابی الحدید به نقل از شیخ بلخی می نویسد: بسیاری از محدّثین روایت کرده اند که جمعی از صحابه گفته اند: ما در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله منافقین را فقط به بغض على بن ابى طالب علیه السلام می شناختیم
ابن ابی الحدید می گوید: این روایت بین محدّثین مشهور است.
و در جای دیگر گفته است: و هو خبر محقّق مذكور في الصحاح (3)
[874 /9] عن جابر بن عبد الله الأنصاري، قال: و الله ما كنّا نعرف منافقينا [ معشر الأنصار ] على عهد رسول الله صلی الله علیه و آله إلّا ببغضهم عليّاً.(4).
ص: 1405
وصى الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة حكم به به اعتبار این روایت نموده است.(1)
[875 /10] و عن أبي سعيد الخدري ، قال: إن كنا لنعرف المنافقين ، نحن معشر الأنصار - و في رواية: نعرف منافقي الأنصار - ببغضهم علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
وصى الله بن محمد عباس در تعليقه فضائل الصحابة حكم به صحت این روایت نموده است (3)
[876 /11] و عن أبي ذر: ما كنا نعرف المنافقين إلا بتكذيبهم الله و رسوله و التخلّف عن الصلوات ، و البغض لعلي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (4)
حاکم نیشابوری گفته: این حدیث بر شرط مسلم صحیح است
ص: 1406
در روایتی خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه فرمود:﴿... وَ اللَّهِ لاَ یُبْغِضُهُ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی وَ لاَ مِنْ غَیْرِهِمْ مِنَ النَّاسِ إِلاَّ وَ هُوَ خَارِجٌ مِنَ الْإِیمَانِ ﴾. (1)
حقیقت آن است که شواهد روایی در این زمینه فراوان و خارج از حوصله این کتاب است؛ لذا به همین مقدار بسنده می شود.(2)
نگارنده گوید این مطلب از انصار نیز معروف است که: إن كنا لنعرف الرجل لغير أبيه ببغضه علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام]. (3)
و عبادة بن الصامت گفته: کنا ننور [ نَبُورُ] أولادنا بحبّ علي بن أبي طالب [علیه السلام] فإذا رأينا أحداً لا يحبّ علي بن أبي طالب[علیه السلام ] علمنا أنه ليس منّا، و أنه لغير رِشْدَةٍ. (4)
در کتب لغت اهل تسنن آمده است: و بارَهُ يَبُورُه بَوْراً: جَرَّبَه واختبَرَه ، و منه الحديث: كُنَّا نَبُورُ أَوْلادَنا بحُبِّ عليّ [علیه السلام].(5)
خلاصه آن که ما فرزندان خویش را با محبت علی علیه السلام آزمایش می کردیم ، اگر می دیدیم کسی آن حضرت را دوست ندارد می فهمیدیم که فرزند پدرش نیست و حلال زاده نمی باشد !
در روایت شماره 423 گذشت که ابوبکر خطاب به حضرت فاطمه علیها السلام گفت:
ص: 1407
لا يحبّكم إلّا العظيم السعادة و لا يبغضكم إلّا الرديء الولادة، و أنتم عترة الله الطيّبون و خيرة الله المنتخبون.
و در روایت شماره 568 گذشت که: «یا أیها الناس امتحنوا أولادكم بحبّه... فمن أحبّه فهو منكم و من أبغضه فليس منکم ». انس پس از نقل این روایت می گوید: پس از جنگ خیبر گاهی کسی فرزندش را بر دوش گرفته و سر راه على علیه السلام می ایستاد و به آن حضرت اشاره کرده و از فرزندش می پرسید: آیا این مرد را دوست داری؟ اگر پاسخ می داد ،آری او را به فرزندی می پذیرفت و اگر می گفت: نه او را بر زمین می زد و می گفت: برو نزد مادرت و مادرت نیز به خانواده اش ملحق شود، من به کسی که علی را دوست ندارد، نیازی ندارم!
و در روایت شماره 693 گذشت که قال رسول الله صلی الله علیه و آله ﴿... لاَ یُحِبُّهُمْ إِلاَّ سَعِیدُ اَلْجَدِّ طَیِّبُ اَلْمَوْلِدِ وَ لاَ یُبْغِضُهُمْ إِلاَّ شَقِیُّ اَلْجَدِّ رَدِیءُ اَلْوِلاَدَهِ.﴾.
جزری شافعی (متوفی 833) می گوید: این مطلب از زمان قدیم تا امروز مشهور است که فقط زنا زادگان بغض و کینه علی علیه السلام را به دل دارند.(1)
مسعودی حکایتی جالب در این باره نقل کرده مناسب است مراجعه شود. (2)
ابن کثیر دمشقی در البداية و النهاية با اعتراف به کثرت روایات وارده در محبت امیرالمؤمنین علیه السلام- با نادیده گرفتن روایات معتبر و شواهد آن بلکه وجود
ص: 1408
آن در صحیح مسلم - بسیاری از آن ها را ضعیف و یا ساختگی دانسته و گفته:
[877 /12] «طوبى لمن أحبّك و صدق فيك و ويل لمن أبغضك و كذب فيك» روایات فراوان به این مضمون نقل شده که ساختگی است.
[878 /13] «من زعم أنه آمن بي و بما جئت به و هو يبغض عليّاً فهو كاذب ليس بمؤمن» روایت با این سند ساختگی است و ثابت نیست.
[879 /14] دربارۀ خبر معروف: «لا يبغضك مؤمن و لا يحبّك منافق» به نقل از ام سلمه گفته: این روایت با اسناد دیگر و متون متفاوت از أم سلمة نقل شده ولی صحیح نیست.
[880 /14] و نسبت به کلام پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: ﴿ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی وَ یُبْغِضُکَ ﴾ چنین اظهار نظر نموده که: تمام اسناد آن ضعیف است و قابل احتجاج نیست. (1)
اهل انصاف می دانند که روایات وارده در محبت امیرالمؤمنین علیه السلام- گذشته از ورود آن در صحاح - فوق حدّ تواتر است و به انضمام یک دیگر معتبر می شود. (2) ولی نهایت عناد و کینه توزی ابن کثیر آن است که چشم و گوش بسته به انکار آن بپردازد و از رسوایی نزد اهل دانش و مؤاخذه فردای قیامت واهمه ای نداشته باشد!
یکی از معاصرین در تفسیر آیه شریفه: ﴿ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ ﴾ [محمد صلی الله علیه و آله (47): 30] از شیخ طبرسی نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله در تفسیر ﴿ لَحْنِ الْقَوْل﴾ فرمود: «هو بغض عليّ بن أبي طالب». یعنی مراد از شناخت منافقین در «لَحْنِ الْقَوْل»
ص: 1409
بغض امیرالمؤمنین علیه السلام است. و نقل کرده که: «و قد كنا نعرف المنافقين في عهد رسول الله ببغضهم له» یعنی صحابه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله، منافقین را به بغض امیرالمؤمنین علیه السلام می شناختند. سپس می گوید:
این روایات سند معتبری ندارد و در احادیث صحیح نقل نشده و عشق و علاقه به تشیع باعث نقل این مطلب شده است
سپس می گوید: البته این مطلب صحیح است ولی اختصاص به علی ندارد و بغض هر یک از صحابه - و در پیشاپیش آنان ابوبکر و عمر و عثمان و... - علامت نفاق است !(1)
اولاً: چرا نویسنده اشاره ای به وجود این روایات در کتب حدیث و تفسیر اهل تسنن بلکه وجود آن در صحیح مسلم نکرده است ؟!!
و ثانياً: آیا او غافل است از آن که منافقین هم - به حسب ظاهر - از صحابه بودند، پس چگونه ممکن است بغض منافقین نشانه نفاق باشد ؟!
[881 /16] عایشه می خواست ام سلمه را فریب دهد و در نبرد جمل با خود همراه سازد لذا به او گفت: از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله تو اولین کسی هستی که هجرت نمودی ، در بین امّهات المؤمنین تو از همه بزرگ تری ، پیامبر صلی الله علیه و آله تقسیم بین همسرانش را در خانه تو انجام می داد، جبرئیل بیشتر اوقات در خانه تو نازل می شد
ص: 1410
اُم سلمه پرسید: منظورت از این سخنان چیست ؟!
عایشه گفت: عبدالله بن زبیر به من اطلاع داده که مردم از عثمان خواستند توبه کند و پس از آن که توبه کرد او را با زبان روزه و در ماه حرام کشتند!
من تصمیم دارم به همراهی زبیر و طلحه به بصره بروم، تو هم با ما همراه شو، شاید خدا این امر را به دست ما اصلاح فرماید.
اُم سلمه گفت: تو خودت مردم را علیه عثمان تحریک می کردی و بدترین الفاظ را درباره او بکار می بردی. از او فقط به عنوان نعثل ( کفتار، یا پیرمرد احمق یا نام ریش درازی از یهود که عثمان را به او تشبیه می کردند ! ) یاد می کردی!! (چگونه الان دل سوز او شده ای و می خواهی به خون خواهی او با امیرالمؤمنین علیه السلام بجنگی؟!)
تو مقام و منزلت علی علیه السلام را خوب می دانی...
آیا به یاد داری روزی که ما همراه پیامبر صلى الله عليه و آله بودیم و آن حضرت با علی علیه السلام خلوت کرده و با هم دیگر نجوا داشتند ، تو تصمیم داشتی ناگهانی بر آن دو وارد شوی من تو را منع کردم ولی گوش به حرفم ندادی و تصمیمت را عملی کردی، چیزی نگذشت که با گریه برگشتی ، از تو پرسیدم: چه شده؟! گفتی: ناگهان بر آن دو وارد شدم و به علی گفتم: بهره من از پیامبر صلى الله عليه و آله از نه روز یک روز است ای پسر ابوطالب! در این یک روز مرا به حال خودم نمی گذاری؟! پیامبر که - به شدّت عصبانی و چهره مبارکش از خشم سرخ شده بود - فرمود:
﴿ ارْجِعِی وَرَاءَکِ وَ اللَّهِ لاَ یُبْغِضُهُ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی وَ لاَ مِنْ غَیْرِهِمْ مِنَ النَّاسِ إِلاَّ وَ هُوَ خَارِجٌ مِنَ الْإِیمَانِ﴾.
ص: 1411
یعنی: (ای عایشه ) برگرد و از نزد ما بیرون رو به خدا سوگند هیچ کس - از خاندانم یا دیگران -کینه علی را به دل نگیرد مگر آن که از ایمان خارج شود.
-و این جا بود که تو (ای عایشه) پشیمان و رسوا بازگشتی!
عایشه گفت: آری ، این مطلب را به یاد دارم!! (1)
ص: 1412
32
[882 /1] حاکم نیشابوری با سند صحیح - که ذهبی نیز اعتراف به صحت سند آن کرده هر چند متنش را نپذیرفته - از ابن عباس نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله نگاهی به امیرالمؤمنین علیه السلام انداخت و به آن حضرت فرمود: «یا علی أنت سيّد في الدنيا، سيّد في الآخرة ، حبيبك حبيبي و حبيبي حبيب الله، و عدوّك عدوّي و عدوّي عدوّ الله، و الويل لمن أبغضك بعدي».
ای علی! تو سیّد و سالاری در دنیا و سیّد و سالاری در آخرت
دوست تو دوست من و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداست.
وای بر کسی که پس از من نسبت به تو کینه توزی نماید.(1)
[2/883] طبرانی (متوفی 360) بخش دوم این حدیث را به سند صحیح این چنین نقل کرده است: پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿ لا يُحِبُّكَ إِلَّا مؤمن وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا منافق، مَنْ أَحَبَّكَ فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِي، وَ حَبيبي
ص: 1413
حبيب اللهِ وبَغيضي بغيض الله، وَيلٌ لِمَن أَبْغَضَكَ بَعدي﴾(1)
یعنی: جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق کینه تو را به دل نگیرد
هر کس تو را دوست داشت مرا دوست داشته و هر کس کینه تو را به دل داشت به من بغض ورزیده است دوست من دوست خدا و دشمن من دشمن خداست. وای بر کسی که پس از من تو را مبغوض بدارد.
روایت گذشته - با کمی تفاوت ، به تفصیل یا به اختصار - در برخی دیگر از منابع عامه نیز نقل شده است.(2)
از آن چه تحت عنوان «واکنش مخالفان» می آید اعتبار سند این روایت معلوم می گردد. ذهبی در ترجمه احمد بن الأزهر - راوی حدیث گذشته - می نویسد:
ابن عدی گفته: او در ظاهر خود را راست گو نشان می دهد.
ص: 1414
سپس ذهبی بر او اشکال گرفته که: چنین نیست ، بلکه همان گونه که ابو حاتم گفته (واقعاً) راست گو است و نسائی و دیگران هم گفته اند که اشکالی بر او وارد نیست تنها اشکالی که به او کرده اند نقل حدیثی است در فضائل علی [علیه السلام] از عبد الرزاق که دل شهادت به بطلان آن می دهد (1)
ذهبی مکرر از احمد بن الأزهر به عظمت یاد کرده و او را ستوده است. (2)
ابن عدی جرجانی و ابن حجر عسقلانی به نقل از او - با اعتراف به راست گویی عبدالرزاق با درماندگی تمام ! - گفته اند:
به عبدالرزاق نسبت تشیّع داده اند، شاید مطلب بر او مشتبه شده(3)
اشکال: این تردید هیچ وجهی ندارد، جز مخالفت با فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام!
ص: 1415
حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث می گوید: ابوالازهر این حدیث را برای اهل بغداد روایت می نمود ولی یحیی بن معین آن را انکار می کرد. روزی یحیی پس از اتمام مجلس درسش گفت: کجاست این کذاب نیشابوری که این حدیث را از (استاد من) عبد الرّزاق روایت می کند؟! ابوالازهر از جا برخاست و گفت: من هستم! یحیی از کار او خنده اش گرفت او را نزد خود جای داد و از او پرسید چه شد که این حدیث را فقط عبدالرزاق برای تو نقل کرده و کس دیگری از او نشنیده است؟ او پاسخ داد: من (برای فراگیری علم حدیث) به صنعاء رفتم، عبدالرّزاق به آبادی خویش رفته بود من هم با آن که بیمار بودم خودم را به آن جا رساندم (1) از امور خراسان از من پرسید و من اوضاع را به او گزارش دادم از او احادیثی را شنیده و نوشتم و سپس همراه او به صنعاء بازگشتم هنگام وداع به من گفت تو را بر من حقّی است، (برای ادای آن) حدیثی را برای تو روایت می کنم که کسی جز تو آن را از من نشنیده است. (2)
به خدا سوگند او روایت را با همین الفاظ برای من نقل کرد.
سخن ابوالازهر که به پایان رسید ، یحیی بن معین از او عذرخواهی نموده سپس او را تصدیق کرد. (3)
ص: 1416
ذهبی در تلخیص مستدرک بر این حدیث خرده گرفته که:
گرچه راویان آن (همه) مورد اطمینان هستند ولی (متن آن) منکر (و غیر قابل قبول) است. (1)
ذهبی در جایی دیگر چنین نگاشته است:
أوهى ما أتى به حديث أحمد بن الأزهر - و هو ثقة - أن عبد الرزاق حدّثه خلوةً من حفظه أخبرنا مَعْمَر، عن الزهري، عن عبيد الله، عن ابن عباس....
و قال - بعد ذكر الحديث -: مع كونه ليس بصحيح فمعناه صحیح سوی آخره، ففي النفس منها شيء ، و ما اكتفى بها حتى زاد: «و حبيبك حبيب الله و بغيضك بغيض الله و الويل لمن أبغضك» فالويل لمن أبغضه. هذا لا ريب فيه ، بل الويل لمن يغضّ منه أو غضّ من رتبته و لم يحبّه كحبّ نظرائه أهل الشورى...(2) یعنی: سست ترین چیزی که از عبدالرزاق نقل شده حدیثی است که احمد بن الازهر ثقه می گوید: عبدالرزاق در خلوت از حفظ برای من نقل کرد... این حدیث درست نیست، البته معنای آن صحیح است جز بخش آخر آن که نسبت به آن احساس بدی در ما وجود دارد و به آن چه گذشت اکتفا نکرده بلکه گفته:
«دوست تو دوست خدا و دشمن تو دشمن خداست، وای بر کسی که به تو کینه ورزد» البته وای بر کسی که به او کینه ورزد یا از منزلتش بکاهد و او را مانند کسانی که نظیر او هستند (مانند) اهل شورا دوست ندارد.
ص: 1417
ملاحظه فرمودید که: سند حدیث نزد او هیچ اشکالی ندارد ولی مشکل آن است که باید امیرالمؤمنین علیه السلام را در رتبه کسانی که نزد ذهبی نظیر حضرت هستند - مانند اهل شورا - دوست داشت بدون هیچ امتیازی بر آنان!
علاوه بر آن ، اینکه حبّ و بغض امیرالمؤمنین علیه السلام چنان مورد تأکید قرار گیرد که حبّ و بغض خدا تلقّی شود برای ذهبی به هیچ وجه قابل قبول نیست، چنانکه نظیر این مطلب از او دربارۀ حدیث صحیح مسلم: ﴿ انَّهُ لَعَهْدُ اَلنَّبِیِّ اَلْأُمِّیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِلَی أَنَّهُ لاَ یُحِبُّنِی إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَ لاَ یُبْغِضُنِی إِلاَّ مُنَافِقٌ ﴾ پیش از این گذشت. (1)
روایات معتبر دلالت دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام در تمام فضائل منحصر به فرد است و نظیر ندارد و مقداری ناچیز از آن را در این کتاب ملاحظه فرمودید. شواهد هر دو بخش این روایت به زودی خواهد آمد روایاتی که در خصوص حبّ و بغض آن حضرت وارد شده منحصر در این روایت نیست و - چنان که پیش از این نیز گذشت - خود ذهبی آن احادیث را صحیح و معتبر می داند، مانند حدیث صحیح مسلم که اخیراً گذشت ،
و مانند بخش ﴿ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ... ﴾ از حدیث شریف غدیر که ذهبی درباره آن گفته: قوية الإسناد (2)
و مانند حديث: ﴿ مَن أحَبَّ علیّاً فقد أحَبَّنی، و مَن أبغَضَ عَلِیّاً فقد أبغَضَنِی﴾ (3)
و حديث:﴿ مَنْ سَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ سَبَّني﴾ و... (4)
ص: 1418
ذهبی می گوید: عبدالرّزاق این حدیث را مخفیانه فقط برای ابوالازهر نقل کرده و جرأت آن که آن را برای دیگران - مانند احمد بن حنبل و يحيى بن معين - روایت کند یا در تألیفاتش ذکر نماید نداشته ؛ و آن را با خوف و نگرانی نقل کرده است! (1)
او در جای دیگر نوشته: عبد الرّزاق به اوضاع و شرایط خوب آشناست؛ لذا جرأت نداشته این حدیث را روایت کند مگر مخفیانه! (2)
یکی از سنیان معاصر می گوید: نقل این گونه احادیث از عبدالرزاق معروف است ولی در محافل عمومی - از ترس محدّثینی که سخت گیری کرده و بر راویان مناقب علی علیه السلام اعتراض می نمودند- از ذکر آن اجتناب کرده است.(3)
شایان ذکر است که ابوالازهر نیز پس از انکار ابن معین و دیگر مشایخ ، قسم یاد کرد که دیگر این حدیث را نقل نکند مگر آن که یک در هم صدقه بدهد!
و بنابر نقلی او بار ها از یحیى بن معين معذرت خواهی کرد (و با آن که) حُسن و نیکویی این حدیث برایش اعجاب انگیز بود (دیگر آن را نقل نکرد)!؟ (4)
ص: 1419
بعضی گفته اند: مَعْمَر - که از مشایخ حدیث است و این روایت در کتابش آمده - برادر زاده ای رافضی داشته که تألیفاتش را در اختیار او گذاشته بود، او این مطلب را در کتاب افزوده و هیبت مَعْمَر مانع از آن بوده که کسی به او ایراد بگیرد و عبدالرزاق هم این روایت را از آن کتاب (بی اعتبار) نقل کرده است. (1)
اولاً: براى مَعْمَر برادری ذکر نکرده اند چه رسد به برادر زاده!! (2)
ثانیاً: ذهبی بر این کلام خرده می گیرد که مَعْمَر انسان ساده لوحی نیست بلکه حافظ حدیث بوده و نسبت به روایات زهری کاملاً بصیرت داشته است. (3)
اشاره شد که ذهبی در تلخیص المستدرک بر حدیث خرده گرفته که گرچه راویان آن مورد اطمینان هستند ولی (متن آن) غیر قابل قبول است
سپس پا را از آن فراتر نهاده و گفته: اصلاً بعید نیست که ساختگی باشد وگرنه چرا عبدالرزاق آن را مخفیانه نقل کرده؟! چرا جرأت نداشته که نزد احمد بن حنبل و یحیی بن معین و دیگران لب به آن بگشاید. (4)
ص: 1420
شگفت آن که ابن الجوزی - به قصد ایجاد و هن در سند ! - تكذيب ابن معین را- که در واکنش دوم گذشت - نقل کرده ولی عذرخواهی او را ذکر نکرده!(1)
ذهبی در ترجمه عبدالرزاق می نویسد:
فظیع ترین و زشت ترین روایت عبدالرزاق مطلبی است که فقط احمد ابن الازهر - که ثقه است ! - از او در فضائل امام علی [علیه السلام] نقل کرده و شبیه احادیث جعلی است. (2)
اولاً: تفرّد راوی ثقه به نقل ،روایت عیبی برای راوی یا آن روایت نیست.(3)
ثانياً: خود ذهبی در کتاب های دیگرش - و قبل از او خطیب بغدادی و دیگران - معترف اند که محمد بن علی بن سفیان صنعانی نیز این مطلب را از عبدالرّزاق نقل کرده و ابو الازهر متفرّد به نقل آن نیست (4)
پیش از این گذشت که ذهبی گفته: راویان آن (همه) مورد اطمینان هستند ولی (متن آن) منكر (و غیر قابل قبول) است بعید نیست ساختگی باشد! (5)
ص: 1421
و در جای دیگر گفته: دل شهادت به بطلان آن می دهد.(1)
و در جای دیگر نوشته: این حدیث درست نیست، البته معنای آن صحيح است، جز بخش آخر آن که نسبت به آن احساس بدی در ما وجود دارد ؛ زیرا به آن چه گذشت اکتفا نکرده و گفته: «دوست تو دوست خدا و دشمن تو دشمن خداست ، وای بر کسی که به تو کینه ورزد». (2)
در نقطه مقابل ذهبي ، ابن الجوزی می گوید: این حدیث گر چه ساختگی است ولی معنای آن صحیح است وای بر کسی که خود را بیهوده به زحمت انداخته و آن را جعل کرده است. (3)
جالب است که ذهبی سند را صحیح می داند ولی صحت بخشی از متن را نمی پذیرد ولی ابن الجوزی متن آن را بدون اشکال و صحیح دانسته است!
مشابه روایت گذشته روایتی است که ابن عساکر نقل کرده است که:
[884 /3] پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: ﴿ وَ اَلَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَقَدْ زَوَّجْتُکِ سَیِّداً فِی اَلدُّنْیَا وَ سَیِّداً فِی اَلْآخِرَهِ، فَلا یُحِبُّهُ إلّا مُؤمِنٌ ، ولا یُبغِضُهُ إلّا مُنافِقٌ﴾.(4)
یعنی: سوگند به خدایی که مرا به حق به پیامبری برگزید ، تو را به همسری کسی درآوردم که سیّد و سالار در دنیا و سید و سالار در آخرت است ، جز مؤمن او را
ص: 1422
دوست ندارد و جز منافق بغض و کینه او را نخواهد داشت.
شواهد سیادت آن حضرت فراوان است، مانند: تعبیر به «سید المسلمین» در روایات شماره: 47 ، 48 ، 49، 53 ، 233 (پاورقی)، 345، 446، 716، 1430 و صفحه 1332.
«سيّد المؤمنين» در روایات شماره: 27 ، 47، 53 (پاورقی)، 1040.
سيد مبجّل» در روایت شماره: 715 ، «سيّد أحبّه» در روایت شماره: 717
«سيّداً في الدنيا» در روایت شماره 250/1 ، «سيد العرب» شماره: 61، 61/1، 62، 63، 559، 1009، 1358، 1445، 1577.
تعبیر به: «یعسوب المؤمنين» يا «يعسوب الدین» در روایات شماره: 49 تا 53، 98، 114، 264، 265، 266، 268، 269
قال القاضي الرامهرمزي (المتوفى 360) و في الحديث: «عليٌّ يعسوب المؤمنين» أي سيدهم (1)
و در روایت شماره 54: «يا على ، إنك عبقريّهم»... قال المهدي: أي سيّدهم.
تعبیر به: «سيّد الأوصياء» روایات شماره 961، 964 ، 972. «سید الصديقين روايت شماره 957 ، «سيّد الوصيّين» روايات شماره: 969 ، 971.
و امّا شواهد بخش دوم، یعنی شواهد تحذیر از دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام و... و یا آن که دشمن آن حضرت دشمن پیامبر صلی الله علیه و آله است:
[885 /4] عن ابن عمر، قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم - يقول في حجة الوداع، و هو على ناقته ، فضرب على منكب علي [علیه السلام]، و هو يقول -: «اللهم اشهد [لهم] ، اللهم قد
ص: 1423
بلّغت ، هذا أخي، و ابن عمي، و صهري، و أبو ولدي ، اللهم كبّ من عاداه في النار».(1)
یعنی: پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حجة الوداع - در حالی که سوار بر ناقه بود با دست مبارک بر شانه امیرالمؤمنین علیه السلام زد و - اعلام فرمود: خدایا شاهد باش که من فرمان تو را ابلاغ نمودم، این (علی) برادر من، پسر عمویم ، دامادم و پدر فرزندان من است. خدایا هر کس با او دشمنی کند او را در دوزخ افکن!
[5/886] و روى ابن عساكر عنه صلى الله عليه و آله و سلم: ﴿ یَا عَلِیُّ لَوْ أَنَّ أُمَّتِی أَبْغَضُوکَ - لَأَکَبَّهُمُ اَللَّهُ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِی اَلنَّارِ﴾. (2) یا علی اگر امتم به تو کینه ورزد (و دشمنی کند) خدا آن ها را به صورت در دوزخ افکند!
و در آینده به سند معتبر خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ عادَی اللّه مَنْ عادی عَلِیّاً.﴾ هر کس با علی دشمنی کند خدا با او دشمن باشد.(3)
و رجوع شود به عناوین:
«حبّ و بغض علی علیه السلام میزان تشخیص ایمان و نفاق، »
«حبّ و بغض على علیه السلام حبّ و بغض خدا و پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم است»،
«آزار علی علیه السلام آزار پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم»،
«جنگ با علی علیه السلام و خاندانش یعنی جنگ با پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم»،
«دشنام به علی علیه السلام دشنام به پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خدا» ،
«مرگ جاهلی برای دشمن علی علیه السلام» (4)
ص: 1424
33
[1/887] کسی به سلمان گفت: چرا این قدر علی را دوست داری ؟
او پاسخ داد: چون از پیامبر صلى الله عليه و اله و سلم شنیدم که فرمود: ﴿ مَنْ أَحَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ أَحَبَّنِی وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِیّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِی.﴾ یعنی: هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس کینه علی را داشته باشد مرا مبغوض داشته است
معلوم است که سلمان محبتی ویژه به امیر مؤمنان علیه السلام داشته و چنین محبتی از او نسبت به دیگر صحابه دیده نشده و گرنه این پرسش و پاسخ وجهی نداشت. و این ریشه اشتراک دیگران را با آن حضرت در این فضیلت می زند!
این روایت - و هم چنین فضیلت های پیشین - فضیلت های شماره 23 تا 36 - مُشت محکمی است بر دهان ناصبیان که ادعا می کنند به جهت محبت و دوستی پیامبر صلی الله علیه و آله از صحابه طرفداری و با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی نموده اند. (1)
[2/888] طبرانی (متوفی 360) نیز به سند معتبر از ام سلمه نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ مَنْ أَحَبَّ عليّاً فَقَدْ اَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَحَبَّنِي فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَ عليّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ».(2)
یعنی: هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است هر کس کینه علی را داشته باشد مرا مبغوض
ص: 1426
داشته و کسی که بغض مرا داشته باشد خدا را مبغوض داشته است.
سیوطی گفته: طبرانی این روایت را با سند صحیح روایت کرده است. (1)
حافظ هیثمی و ابن حجر مکی می نویسند: این روایت را طبرانی با سند نیکو نقل کرده است. (2) این حدیث در صحاح الأحاديث مَقدِسیها آمده است.(3)
و البانی نیز حکم به صحت آن کرده است.(4)
مناوى (متوفی (1031) نیز روایتی را به همین مضمون - به نقل از احمد - از ام سلمه نقل کرده (5) و سند آن را معتبر دانسته ولی در مسند احمد و کتاب فضائل او یافت نشد !
[889 /3] سلمان نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ یا علىّ ، مُحِبُّكَ مُحِبّى وَ مُبْغِضُكَ مُبْغِضِی﴾ یعنی: ای علی دوستدار تو دوستدار من است، و کسی که از تو کینه به دل داشته باشد به من کینه توزی نموده( و دشمن من) است. (6)
[890 /4] و عن عمّار ، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ أُوصي مَنْ آمن بي و صدقني بولاية علي بن أبي طالب ، فمَنْ تَوَلاه فقد تَوَلّاني ، و من تَوَلّاني فقد تَولَّى الله ، و من أحَبَّه فقد أحَبَّني ، و من أَحَبَّني فقد أحَبَّ الله ، ، و من أبغضه فقد أبغضني،
ص: 1427
و من أبغضني فقد أبغض الله عزَّ وجلَّ ﴾.(1)
[5/891] و رواه بعضهم مختصراً عن عمار هكذا: قال رسول الله: ﴿ مَنْ آمَنَ بِي و صَدَّقَني فَلْيَتَوَلَّ عَلِىُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ، فَانٍ وَلَايَتِهِ وَلَايَتِي وَ وَلَايَتِي وَلَايَةُ اللَّهِ﴾ (2)
یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: سفارش می کنم کسانی را که به من ایمان آورده و مرا تصدیق نموده اند به ولایت علی بن ابی طالب هر کس ولایت او را بپذیرد ولایت مرا پذیرفته و هر کس ولایت مرا بپذیرد ولایت خدا را پذیرفته است.
* در روایات شماره 858، 883 گذشت و در روایت شماره 936 - که حاکم و ذهبی حکم به صحت آن کرده اند - از امیر مؤمنان علیه السلام خواهد آمد که: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هرکس بغض و کینه تو را به دل داشته باشد مرا مبغوض داشته است.»
روایات به این مضمون در مصادر دیگری نیز آمده است.(3)
ص: 1428
34
[892 /1] ابویعلی با سندی که راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند ، نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله - در ضمن حدیثی - به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
﴿ و الله لأرضينّك ! أنتَ أخی ، و أبو وُلدی ، تُقاتِلُ عَن [علی] سُنَّتی و تُبرئ ذِمَّتی.
مَن ماتَ فی عَهدی فَهُوَ کَنزُ اللّهِ ، و مَن ماتَ فی عَهدِکَ فَقَد قَضی نَحبَهُ ، و مَن ماتَ بحبّک [یُحِبُّکَ] بَعدَ مَوتِکَ خَتَمَ اللّهُ لَهُ بالأَمنِ وَ الإیمانِ ما طَلَعَت شَمسٌ أو غَرَبَت ، و من مات یُبغِضُکَ ماتَ میتَهً جاهِلِیَّهً ، و حوسِبَ بِما عَمِلَ فِی الإِسلامِ﴾ (1)
یعنی: به خدا تو را خوشنود می نمایم تو برادر من و پدر فرزندان من هستی برای دفاع از سنّت من مبارزه خواهی کرد و وعده ها و دیون مرا می پردازی.
ص: 1429
کسی که در عهد من (در زمان من و با وفاداری به من) از دنیا برود از گنج های الهی است.
و کسی که در عهد تو (در زمان تو و با وفاداری به تو) بمیرد در راه خدا جان سپرده (و به عهد خویش وفا کرده) است
هر کس - پس از تو تا آن زمان که خورشید طلوع و غروب می نماید - با محبت تو بمیرد خدا عاقبت او را ختم به خیر کرده و با ایمان و امنیت از دنیا می رود (و از عذاب آخرت در امان است ).
و هر کس با کینه تو بمیرد به مرگ دوران جاهلیت از دنیا رفته و نسبت به اعمالی که در دوران اسلام بجای آورده نیز مؤاخذه خواهد شد.
بوصیری گوید: راویان این حدیث ، ثقه و مورد اطمینان هستند و توثیق او را سیوطی (متوفی 911) - و به تبع او متقی هندی (متوفی 975) - نیز نقل کرده اند.(1)
هیثمی در سند این روایت مناقشه کرده که زکریا الأصبهاني [الصهباني] ضعیف است.
پاسخ او آن است که: ابن حبان او را در الثقات ذکر کرده و ثقه شمرده است.(2)
ص: 1430
صاعدی این حدیث را نپذیرفته و برای سست کردن آن آیه: ﴿ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ [الحجرات (49): 10] و حديث: ﴿ المُؤمنُ أخو المؤمنِ﴾ را مطرح کرده ! (1)
پاسخ او آن است که: در فضیلت شماره 9 گذشت که «تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام است، پس این یکی از امتیاز های مخصوص آن حضرت است و ربطی به برادری مؤمنان با یک دیگر ندارد.
امّا مطالب ویژه دیگری که در این روایت آمده ، آن هم شواهد متعدد به نقل از چند تن از صحابه دارد.
طبرانی روایتی قریب به روایت گذشته را از پسر عمر این گونه نقل کرده که:
[893 /2] فقال - یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله-: «ألا أرضيك يا على»؟! قال: بلى يا رسول الله. قال: ﴿ انْتَ أَخِي ، وَ وَزِيرِي ، تَقْضِيَ دِينِي ، وَ تَنَجُّزَ مَوْعِدِي ، وَ تُبْرِئُ ذِمَّتِي ، فَمَنْ أَحَبَّكَ فِي حَيَاةِ مِنِّي فَقَدْ [قَضَى] نُحِبُّهُ ، وَ مَنْ أَحَبَّكَ فی حیاة منک بعدی خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ وَ آمَنَهُ يَوْمَ الْفَزَعِ ، وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ يُبْغِضُكَ - يَا عَلِيٍّ - مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ، يُحَاسِبْهُ اللَّهُ بِمَا عَمِلَ فِي الْإِسْلَامِ ﴾.(2)
ص: 1431
ابن اثیر در ترجمه یحیی بن عبدالرحمن انصاری روایتی را نقل کرده که:
[894 /3] قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿ مَن أحَبَّ عَلِیّا مَحیاهُ و مَماتَه ، کَتَبَ اللّهُ تَعالی لَهُ الأَمنَ وَ الإیمانَ ما طَلَعَتِ الشَّمسُ و ما غَرَبَت ؛ و مَن أبغَضَ عَلِیّا مَحیاهُ و مَماتَه ، فَمیتَتُهُ جاهِلِیَّهٌ ، وحوسِبَ بِما أحدَثَ فِی الإِسلامِ﴾. أخرجه أبو موسى. (1)
*و در روایت شماره 235 گذشت: يا علي أنت أخي ، وصفيي، و وصيي، ،: و وزيري، و أميني ، مكانك مني مكان هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي ، من مات و هو يحبك ختم الله عزّ و جلّ له بالأمن و الإيمان ، و من مات يبغضك لم يكن له نصيب من الإسلام.
* و در روایت شماره 405 به نقل از طبرانی گذشت كه: ألا من أحبّك حفٌ بالأمن و الإيمان، و من أبغضك أماته الله ميتة الجاهلية، و حوسب بعمله في الإسلام.
روایات گذشته در دلالت بر این مطلب مشترک است که هر کس با محبت على علیه السلام بميرد ، خدا عاقبت او را ختم به خیر کرده و با ایمان و امنیت از دنیا می رود و از عذاب آخرت در امان است.
و هر کس با کینه علی علیه السلام بمیرد بهره ای از اسلام ندارد و به مرگ جاهلیت از دنیا رفته و نسبت به اعمالی که در دوران اسلام بجای آورده نیز مؤاخذه شود.
ص: 1432
35
[1/895] ابویعلی به سندی که راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند نقل کرده که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: در عالم رؤیا محضر پیامبر صلی الله علیه و آله مشرّف شدم، به آن حضرت شکایت کردم که من از دست این امت چقدر سختی کشیده و کجی و کینه توزی دیدم این را گفتم و به گریه افتادم آن حضرت به من فرمود: «یا علی گریه مکن ! آن جا را نگاه کن» (و به سمتی اشاره فرمود) دیدم دو نفر را عذاب می کنند و با سنگ صخره ها بر سرشان می کوبند به گونه ای که سرشان متلاشی می شد ولی باز به حالت اول بر می گشت (و عذابشان از سر گرفته می شد)
راوی می گوید: روز بعد خواستم به دیدن امیر مؤمنان علیه السلام بروم در بین راه به من گفتند که ایشان شهید شد (یعنی حضرت این رویا را یک روز پیش از ضربت خوردن ، بیان فرمود). (1)
ص: 1433
هیثمی می گوید: این مطلب را ابویعلی با سندی که راویان آن ثقه هستند نقل کرده است. (1)
مخالفان - برای آن که از ارزش و اعتبار و اهمیت مطلب کاسته شود - گفته اند:
شاید راوی این خواب را برای امیرالمؤمنین علیه السلام دیده و نقل کرده باشد!
آن دو نفر هم ابن ملجم و رفیقش بوده اند.
سپس تردید خود را با عبارت: و الله أعلم اظهار کرده اند. (2)
این روایت معتبر به روشنی دلالت دارد که خود حضرت خواب دیده اند، نه راوی ؛ زیرا می گوید «عن علیّ علیه السلام قال» و اگر رؤیا مربوط به راوی بود باید می گفت: «قلت لعليّ علیه السلام».
اما این که گفته: آن دو نفر که عذاب می شدند ابن ملجم و رفیقش بوده اند.
پاسخش آن است که: باید آن عذاب با شکایت امیرالمؤمنین علیه السلام ارتباط داشته باشد، پس عذاب مربوط به دشمنانی می شود که حضرت از آنان شکایت داشته است که ممکن است معاویه ، عمرو بن العاص یا.... باشند. چنان که از شواهد آینده معلوم می گردد!
ص: 1434
[896 /2] ﴿ قال ابن أبي الحديد: وَ رَوَی اَلْأَعْمَشُ عَنْ عَمَّارٍ اَلدُّهْنِیِّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ اَلْحَنَفِیِّ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قَالَ لَنَا یَوْماً: لَقَدْ رَأَیْتُ اَللَّیْلَهَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی اَلْمَنَامِ فَشَکَوْتُ إِلَیْهِ مَا لَقِیتُ حَتَّی بَکَیْتُ، فَقَالَ لِیَ: اُنْظُرْ. «انظر» فَنَظَرت فَإِذَا جَلاَمِیدُ، وَ إِذَا رَجُلاَنِ مُصَفَّدَانِ - قَالَ اَلْأَعْمَشُ: هُمَا مُعَاوِیَهُ وَ عَمْرُو بْنُ اَلْعَاصِ - قَالَ: فَجَعَلْتُ أَرْضَخُ رُءُوسَهُمَا ثُمَّ تَعُودُ، ثُمَّ أَرْضَخُ.. حَتَّی اِنْتَبَهْتُ.﴾
[3/897] ﴿ و روی نحو هذا الحديث عمرو بن مرة ، عن أبي عبد الله بن سلمة، عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: رَأَیْتُ اَللَّیْلَهَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَشَکَوْتُ إِلَیْهِ فَقَالَ: «هَذِهِ جَهَنَّمُ فَانْظُرْ مَنْ فِیهَا» فَإِذَا مُعَاوِیَهُ وَ عَمْرُو بْنُ اَلْعَاصِ مُعَلَّقَیْنِ بِأَرْجُلِهِمْ مُنَکَّسَیْنِ تُرْضَخُ رُءُوسُهُمَا بِالْحِجَارَهِ أَوْ قَالَ: تُشْدَخُ.(1)
ص: 1435
ص: 1436
36
[1/898] احمد بن حنبل و حاکم به سند صحیح نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام و عمار بن یاسر فرمود: ﴿ أَلَا أُحَدِّثَكُما بِأَشْقَى النّاسِ رَجُلَينِ:... أُحَيْمِرُ ثَمُود الّذي عَقَر النّاقَةَ، وَ الَّذي يَضْرِبُكَ - يا علي - على هذه - يعني قَرنَه - حَتَّى تَبْتَلَّ مِنْهُ هذه [ مِنَ الدَّمِ] - يعني لِحْيَته﴾ -.(1) یعنی: به شما نگویم که دو نفر که شقی ترین مردم هستند چه کسانی هستند؟ یکی مردک سرخ پوستی از قوم ثمود که ناقۀ حضرت صالح علیه السلام را پی کرد و دیگری کسی است که بر فرق تو - ای علی - شمشیر زند تا محاسنت از آن خونین گردد.
هيثمي متوفی 807) نیز راویان آن را توثیق کرده است. (1)
محمد الصبان مصری (متوفی 1206) می گوید: این روایت با اسناد متعدد نقل شده که برخی صحیح و برخی دیگر نیکو و معتبر است. (2)
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) شواهدی بر این روایت نقل نموده و گفته: شاهدی هم از روایت امیر مؤمنان علیه السلام دارد که بزار به سند نیکو نقل کرده است.
[899 /2] ﴿ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِعَلِیِّ [عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ]: «مَنْ أَشْقَی اَلْأَوَّلِینَ»؟ قَالَ: عَاقِرُ اَلنَّاقَهِ قَالَ: فَمَنْ أَشْقَی اَلْآخِرِینَ؟ قَالَ: الله وَ رَسولِه اعلَم، قَال «قاتَلَک»﴾ (3)
ص: 1438
در این زمینه آثار دیگری نقل شده که هیثمی (متوفی 807) و دیگران حکم به اعتبار برخی از آن روایات کرده اند، چنان که ملاحظه می فرمایید:
[900 /3] ﴿ عن صهیب: عن النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قالَ - یَوما لِعَلِیٍّ رضی الله عنه [علیه السلام]: مَن أشقَی الأَوَّلینَ ؟ قالَ: الَّذی عَقَرَ النّاقَهَ یا رَسولَ اللّهِ. قالَ: «صَدَقتَ» ، قال: «فَمَن أشقَی الآخِرینَ» ؟ قالَ: لا عِلمَ لی یا رَسولَ اللّهِ. قالَ: «الَّذی یَضرِبُکَ عَلی هذِهِ »، و أشارَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إلی یافوخِهِ. فَکانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقولُ لِأَهلِ العِراقِ: «وَدِدتُ أنَّهُ قَدِ ابتَعَثَ أشقاکُم فَخَضَبَ هذِهِ - یَعنی لِحیَتَهُ - مِن هذِهِ» ، و وَضَعَ یَدَهُ عَلی مُقَدَّمِ رَأسِهِ- (1)
[4/901] ﴿ عن جابربن سمرة: قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ [علیه السلام]: «مَن أشقی ثَمودَ» ؟ قالَ: مَن عَقَرَ النّاقَهَ. قالَ: «فَمَن أشقی هذِهِ الاُمَّهِ» ؟ قالَ: اللّهُ أعلَمُ. قالَ: «قاتِلُکَ» ﴾.(2)
[902 /5] ﴿ أخبرنا عبيد الله أن النبي صلى الله عليه و آله و سلم قالَ لِعَلِیٍّ [علیه السلام]: یا عَلِیُّ ، مَن أشقَی الأَوَّلینَ وَ الآخِرینَ ؟ قالَ: اللّهُ و رَسولُهُ أعلَمُ. قال: «أشقَی الأَوَّلینَ عاقِرُ النّاقَهِ ، و أشقَی الآخِرینَ الَّذی یَطعَنُکَ یا عَلِیُّ». و أشارَ إلی حَیثُ یُطعَن﴾. (3)
ص: 1439
[6/903] ﴿ عن أبي سنان يزيد بن مرة الدئلي ، قال: مَرِضَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ [علیه السلام] مَرَضاً شَدیداً حَتّی أدنَفَ ، و خِفنا عَلَیهِ ، ثُمَّ إنَّهُ بَرَأَ و نَقِهَ ، فَقُلنا: هَنیئا لَکَ أبَا الحَسَنِ ، الحَمدُ للّهِِ الَّذی عافاکَ ، قَد کُنّا نَخافُنا عَلَیکَ قال: «لکِنّی لَم أخَف عَلی نَفسی ، أخبَرَنِیَ الصّادِقُ المَصدوقُ صلی الله علیه و آله أنّی لا أموتُ حَتّی اُضرَبَ عَلی هذِهِ - و أشارَ إلی مُقَدَّمِ رَأسِهِ الأَیسَرِ - فَتُخَضِّبَ هذِهِ مِنها بِدَمٍ - و أخَذَ بِلِحیَتِهِ - و قالَ صلی الله علیه و آله: «یَقتُلُکَ أشقی هذِهِ الاُمَّهِ ، کَما عَقَرَ ناقَهَ اللّهِ أشقی بَنی فُلانٍ مِن ثَمودَ»...﴾ (1)
[904 /7] ﴿و في رواية: أَنَّهُ عَادَ عَلِیّاً [علیه السلام] فِی شَکْوَی اِشْتَکَاهَا قَالَ فَقُلْتُ لَهُ: لَقَدْ تَخَوَّفْنَا عَلَیْکَ فِی شَکْوَاکَ هَذِهِ فَقَالَ و لَکِنِّی - وَ اَللَّهِ - مَا تَخَوَّفْتُ عَلَی نَفْسِی منه؛ لِأَنِّی سَمِعْتُ اَلصَّادِقَ اَلْمُصَدَّقَ صلی الله علیه و آله صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ: «إِنَّکَ سَتُضْرَبُ ضَرْبَهً هُنَا وَ أضَرْبَهً هاهُنَا َو أشَارَ إِلَی صُدْغَهِ - فَیَسِیلُ دَمُهَا حَتَّی تَخْضِبَ لِحْیَتُکَ وَ یَکُونُ صَاحِبُهَا أَشْقَاهَا کَمَا کَانَ عَاقِرُ اَلنَّاقَهِ أَشْقَی ثَمُودَ.﴾ (2)
روایاتی دیگر قریب به آن چه گذشت در منابع عامه آمده است. (3)
ص: 1440
در روایت های متعدد این مطلب مستقیم از خود امیرالمؤمنین نقل شده:
[905 /8] ﴿ قال علیه السلام: لَتُخضَبَنَّ هذِهِ مِن هذِهِ، فما ينتظرني الأشقى﴾ ؟! (1)
[906 /9] ﴿و قال علیه السلام: مَا یَحْبِسُ [حبس] أَشْقَاهَا؟! وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَتُخْضَبَنَّ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ (2) أو: ما یَحبِسُ أشقاها أن یَجیءَ فَیَقتُلَنی ؟!﴾ (3)
أو: مَا یَحْبِسُ أَشْقَاهَا أَنْ یَخْضِبَهَا عَنْ أَعْلَاهَا؟! (4)
أو: ما ينتظر أشقاها ؟ (5) أو: فما يخبتنّ أشقاها ؟ (6) أو: ألم يأن لأشقاها؟ (7)
ص: 1441
از مجموع روایت هایی که در دفتر های پیشین گذشت و خواهد آمد روشن است که ابن ملجم مرادی ملعون کسی را به قتل رسانده که:
پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس در فضیلت با او برابر نیست و به نصّ آیه شریفه مباهله - عبارت: ﴿وَ أَنْفُسَنَا﴾ و روایات دیگر - به منزله خود پیامبر صلی الله علیه و آله است.
بهترین خلق خدا
سیّد و سالار دنیا و آخرت ،
تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله،
نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند حضرت هارون نسبت به حضرت موسی علیهما السلام
همیشه همراه با حق و حق با او
همیشه همراه با قرآن و قرآن با او
سرپرست مؤمنان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله،
دوستی او دوستی با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله،
دشمنی با او دشمنی با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله
یاری او یاری خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و رها کردن او رها کردن خدا،
اطاعت او اطاعت خدا و نافرمانی او نافرمانی خدا،
جدایی از او جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله
آزار او آزار پیامبر صلی الله علیه و آله،
جنگ با او جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله،
ص: 1442
دشنام به او دشنام به پیامبر صلی الله علیه و آله و خدا،
حبّ و بغض او میزان تشخیص ایمان و نفاق،
مبارزات او مطابق قرآن،
سرافراز در آزمایش الهی،
تنها وصی و پرداخت کننده دیون پیامبر صلی الله علیه و آله،
وارث پیامبر صلی الله علیه و آله و سزاوار ترین مردم به آن حضرت،
سابقه او در اسلام از همه بیشتر علم و دانش او از همه افزون تر و در حلم و بردباری از همه برتر
درب ورودی شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله،
هدایت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت،
تنها يار بت شکن پیامبر صلی الله علیه و آله،
تنها پرچم دار خیبر که دارای مدال افتخار محبت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است و «خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند».
تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت به او اختصاص دارد.
خورشید فقط برای او بازگشته تا نمازش را بجای آورد.
فقط او از پیامبر صلی الله علیه و آله است
به فرمان خدا همه درب ها به مسجد بسته و فقط درب خانه او باز گذاشته شده است
حضرت فاطمه علیها السلام به فرمان خدا به او تزویج شد
او بر همۀ گذشتگان و آیندگان ترجیح دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله هر چه از خدای تعالی برای خویش خواسته برای او نیز
ص: 1443
درخواست نموده و خداوند هم پذیرفته است !
نگاه به او عبادت است !
مرگ جاهلی و عذابی سخت برای دشمن اوست.
او تا آخرین لحظات با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بوده و اسرار نهانی را از آن حضرت دریافت نموده و سپس تجهیز آن بزرگوار را بر عهده داشته است.
و اولین کسی که در قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود.
این ها همه فضائلی است که در روایات معتبر اهل تسنن آمده و به علی علیه السلام اختصاص دارد و هیچ یک از صحابه در این فضیلت ها با او شریک نیست، و ناگفته روشن است که قاتل چنین شخصیت با عظمتی در نهایت پستی و رذالت است و اصلاً قابل قیاس با قاتل دیگران نیست.
افزون بر آن ، چنین مطلب مهمّی درباره هیچ کسی نقل نشده که قاتل او شقی ترین مردم باشد !
امّا کسانی که ایمان و اعتقاد به کلمات نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله ندارند، قاتل علی علیه السلام را با قاتل دیگر صحابه برابر و یک سان دانسته و می گویند:
ما امیدواریم که ابن ملجم جهنمی باشد ولی احتمال می دهیم که خدا از او در گذرد. او مانند قاتل عثمان قاتل زبیر قاتل طلحه قاتل عمار و... و قاتل [امام] حسین [علیه السلام] ،است گر چه ما از همه آن ها متنفّریم ولی امر آن ها را به خدا واگذار می کنیم (1)
ص: 1444
و شگفت تر آن که برخی ابن ملجم را مجتهدی دانسته اند که نتیجه استنباط او این شده که کشتن امیر مؤمنان علیه السلام کار درستی است و بر این مطلب ادعای اتفاق نیز نموده اند (1) و بر مبنای آن ها باید بر این کار یک پاداش هم داشته باشد! (2)
نگارنده گوید: با قطع نظر از روایاتی که در اشقی الناس بودن ابن ملجم گذشت بدون شک او از خوارج و مارقین بوده (3) و نیازی به تکرار روایات و اقوال عامّه درباره آن ها نیست ، با اسناد معتبر گذشت که از خوارج به «شرّ الخلق و الخليقة»، سگ های جهنم و... یاد شده است.
پس باید تبریک گفت به امثال ابن حزم که -در دفاع از دشمنان امیرمؤمنان علیه السلام و یاری آنان سنگ تمام نهاده - علاوه بر اجتهاد ناکثین و مارقین قائل به اجتهاد سگ های جهنم و... نیز شده اند!
ص: 1445
و البته برخی از عامّه قول به اجتهاد ابن ملجم را هذیان دانسته اند.
قال الآلوسى: و قد أشارت الأخبار بل نطقت بأن قاتل الأمير [علیه السلام] كان مستحلّاً قتله ، بل معتقداً الثواب عليه... و كون فعله كان عن شبهة تنجيه ممّا لا شبهة في كونه ضرباً من الهذيان، و لو كان مثل تلك الشبهة منجياً من عذاب مثل هذا الذنب فليفعل الشخص ما شاء ،﴿ سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانُ عَظِيمٌ﴾ [النور (24): 16]. (1)
و قال الشنقيطي: و حجّة من قال بكفره قويّة للحديث الدالّ على أنه أشقى الآخرين، مقروناً بقاتل ناقة صالح المذكور في قوله:﴿ إذ انبَعَثَ أَشْقَاهَا ﴾ [الشمس (91): 12] ، و ذلك يدلّ على كفره (2)
روایات دیگری در اخبار پیامبر صلی الله علیه و آله از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام رسیده که در پیوست ها ذکر می شود.(3)
ص: 1446
37
[907 /1] به سند صحیح از همسر با وفا و گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله امّ سلمه نقل شده كه: ﴿ وَ اَلَّذِی أَحْلِفُ بِهِ إِنْ کَانَ عَلِیٌّ [علیه السلام] لَأَقْرَبَ اَلنَّاسِ عَهْداً بِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَتْ عُدْنَا رَسُولَ الله صلى الله عليه و آله و سلم غَدَاةً بَعْدَ غَدَاةٍ يَقُولُ: «جَاءَ عَلِيٌّ» [مِرَارًا، قَالَتْ:] وَ أَظُنُّهُ كَانَ بَعَثَهُ فِي [حَاجَةٍ] فَجَاءَ بَعْدُ فَظَنَنْتُ [فظنّنا] أَنَّ لَهُ حَاجَةً فَخَرَجْنَا مِنْ الْبَيْتِ فَقَعَدْنَا عِنْدَ الْبَابِ فَكُنْتُ مِنْ أَدْنَاهُمْ إِلَى الْبَابِ فَأَكَبَّ عَلَيْهِ عَلِيٌّ [علیه السلام] فَجَعَلَ يُسَارُّهُ وَ يُنَاجِيهِ ثُمَّ قُبِضَ صلى الله عليه و آله و سلم يَوْمِهِ ذَلِكَ فَكَانَ أَقْرَبَ النَّاسِ بِهِ عَهْدًا ﴾.
یعنی امّ سلمه سوگند یاد می کرد که آخرین کسی که با پیامبر صلی الله علیه و آله ملاقات و گفتگو داشت علی علیه السلام بود. سپس این چنین ادامه داد: هر روز صبح به عیادت آن حضرت می رفتیم روزی مکرّر می فرمود: «علی آمد»؟ گمان می کنم او را برای انجام کاری فرستاده بود ، لحظاتی گذشت و امیر مؤمنان علیه السلام از راه رسید، احساس کردیم که پیامبر صلی لله علیه و آله با آن حضرت کاری دارد لذا از اتاق بیرون رفتیم و پشت درب نشستیم من از همه به در نزدیک تر بودم علی علیه السلام در آغوش پیامبر صلی لله علیه و آله قرار گرفت و سخنانی آهسته و سرّی بین آن دو بزرگوار ردّ و بدل شد و پس از آن پیامبر صلی لله علیه و آله قبض روح شد پس او تا آخرین لحظات با پیامبر صلی لله علیه و آله همراه بود.
ص: 1447
گذشته از آن که این روایت در مسند احمد نقل شده (1) و برای اعتبارش کافی است،(2) حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) این روایت را صحیح دانسته (3) و هیثمی و دیگران نیز حکم به اعتبار آن کرده اند.(4)
این حدیث در بسیاری از منابع عامه آمده است. (5)
این حدیث دلالت بر ارتباط خاصّ و ویژه امیرمؤمنان علیه السلام با پیامبر صلی لله علیه و آله دارد که
ص: 1448
هیچ یک از صحابه از آن بهره ای نداشته است.
حضرت علی علیه السلام همان گونه که در تمام عمر گام به گام با آن حضرت همراه بود، در آخرین لحظات نیز در کنار بستر ایشان قرار گرفته و اسراری نهانی بین آن دو بزرگوار ردّ و بدل شد. این مطلب آن قدر مشهور و مسلم است که - چنان که به زودی خواهد آمد - در برخی از منابع حدیثی عامه، ابواب مستقلی به عنوان «همراهی امیر مؤمنان علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخرین لحظات» منعقد شده است
در برابر این مطلب ، روایاتی ساخته شد که فضیلت همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخرین لحظات را به عایشه منتقل کند !
قالت عائشة: توفى النبي صلی الله علیه و آله في بيتي و في نوبتي و بين سحري و نحري و جمع الله بين ريقي و ريقه ! (1) یعنی عایشه گفته: پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه من و در نوبت من و بر سينه من جان داد در حالی که - به اراده خدا - ( لب بر لب او نهاده بودم و) آب دهان من و او یکی شده بود !
و پس از آن که تعارض آن را با روایات معتبر دیدند ناچار گفتند: روایاتی که درباره امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده چون راویانش شیعه هستند قابل قبول نیست ! (2)
ص: 1449
و در ضمن برخی از آن روایات وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام را هم منکر شده اند !
عن الأسود ، قال: ذكروا عند عائشة أن علياً رضی الله عنه [ علیه السلام] كان وصيّاً ، فقالت: متى أوصى إليه و قد كنت مسندته إلى صدري - أو قالت: حجري - ، فدعا بالطست ، فلقد انخنث في حجري ، فما شعرت أنه قد مات ، فمتى أوصى إليه ؟! و في بعضها: فكيف أوصى إلى على ؟!! (1)
خلاصه آن که عایشه گفته: پیامبر صلى الله عليه و اله بر سینه من یا در دامان من جان داد ، کجا به علی وصیت کرد !!
روى ابن سعد ، عن أبي غطفان ، قال: سألت ابن عباس: أرأيت رسول الله صلى الله عليه و اله توفي و رأسه في حجر أحد؟ قال: توفي و هو لمستند إلى صدر علي [علیه السلام]. قلت: فإن عروة حدّثني عن عائشة أنها قالت: توفي رسول الله صلى الله عليه و اله بين سحري و نحري ! فقال ابن عباس: أتعقل ؟! و الله لتوفي
ص: 1450
رسول الله صلی الله علیه و آله و إنه لمستند إلى صدر على [علیه السلام]...
راوی می گوید: سخن عایشه را با ابن عباس در میان گذاشتم او (از شنیدن این سخن برآشفت و با عصبانیت به من) گفت: آیا عقل داری؟! [چگونه ممکن است سید الانبياء و المرسلين صلی الله علیه و آله بر سینه یک زن... جان بسپارد؟!!] به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که به سینه علی علیه السلام تکیه داده بود از دنیا رفت.
سپس ابن عباس ادامه داد: و او بود که حضرت را غسل داد و... ما در کنار پرده حضور داشتیم.(1)
جالب آن است که خدا حق را بر زبان خود عایشه جاری کرده و مکرر به این فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام اعتراف کرده است، چنان که خواهد آمد (2)
در منابع عامّه روایات ساختگی فراوان با مضامین گوناگون دیده می شود که: عن علي [علیه السلام]: ما خصّنا رسول الله صلی الله علیه و آله بشيء لم يعم به الناس كافّة إلّا ما في قراب سيفى هذا. (3)
و امّا این که در صحیفه موجود در غلاف شمشیر حضرت چه نوشته بود اختلاف خیلی بالا گرفته؛ زیرا هر کسی در کنار آن حدیث جعلی در مورد محتوای آن صحیفه مطلبی گفته و جمع بین این روایات مشکل گردیده است،
ص: 1451
و البته همه بالاتفاق دانش ویژه و خاصّ امیرالمؤمنین علیه السلام را نفی نمودند! (1)
و پیش از این گذشت که از آن حضرت پرسیدند: هل عهد إليك رسول الله صلی الله علیه و آله عهداً دون العامة ؟ فقال: لا إلّا هذا و أخرج من قراب سيفه.... (2)
مجموع احادیثی که در فضیلت دهم: «علی علیه السلام دروازه شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله» گذشت و روایات متعدد و معتبر که تحت عنوان «شواهد روایی» خواهد آمد ، مُشت دروغ پردازان را باز می کند.
عسقلانی پس از گزارش های متعدد درباره «ذوالثدية» می نویسد:
طرق متعدد این حدیث مشتمل بر مطالب فراوانی است که علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله فراگرفته چه دربارۀ خوارج و چه غیر آنان. این مطلب از علی علیه السلام ثابت است که پیشاپیش خبر داد که در آینده شقی ترین افراد او را به قتل می رسانند ، و همان گونه که فرموده بود اتفاق افتاد و مطالب فراوان دیگر. (3)
و ابوالمعین میمون بن محمد نَسَفی (متوفی 508) گفته:
ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله احکام و مطالبی را فقط به علی علیه السلام یاد داده باشد که می دانسته فقط او به آن نیاز پیدا می کند. (4).
ص: 1452
این ارتباط خاصّ و ویژه تا آخرین لحظات ، و هم چنین تبادل اسرار نهانی بین پیامبر صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام از آثار دیگری نیز استفاده می شود.
مطلبی که عایشه گفته - که: پیامبر صلی الله علیه و آله بر سینه من جان داد - صرف ادعایی است که فقط مستند به خود اوست و هیچ شاهدی برای آن ندارد ، ولی جان دادن پیامبر صلی الله علیه و آله در آغوش امیرمؤمنان علیه السلام را عده ای روایت کرده اند، مانند: أميرالمؤمنین علیه السلام، حضرت زین العابدین علیه السلام، ابن عباس ، ابو رافع ، عمر ، عبدالله پسر عمرو بن العاص ، محمد فرزند ابوبکر ، شعبی ، صحابه دیگر و بلکه خود عایشه و اصحاب شورا نیز بدان اعتراف نموده اند !
پیش از این گذشت که در برخی از منابع حدیثی عامه ، ابواب مستقلی برای همراهی امیر مؤمنان علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخرین لحظات منعقد شده ، چنان که نَسائی (متوفی 303) نوشته: «ذكر أحدث الناس عهداً برسول الله صلی الله علیه و آله».(1)
و محبّ طبری (متوفی 694) چند باب منعقد ساخته:
ذكر أنه أقرب الناس عهداً بالنبي صلی الله علیه و آله يوم مات (2)،
ذكر أنه أدخله النبي صلی الله علیه و آله في ثوبه يوم توفّي ، واحتضنه إلى أن قبض ،(3)
ص: 1453
ذكر اختصاصه بأقربية العهد به يوم مات (1)
ذكر اختصاصه بإدخال النبي صلی الله علیه و آله إياه معه في ثوبه يوم توفّي ، واحتضانه إيَّاه إلى أن قبض.(2)
و قریب به عنوان اخیر را باعونی شافعی (متوفی 871) نیز ذکر نموده است. (3)
به روایات دیگری در این زمینه توجه فرمایید:
[908 /2] عبدالله پسر عمرو بن العاص روایت می کند که: پیامبر صلی الله علیه و آله در بیماری وفات فرمود: «ادعوا لي أخي» يعنى: برادرم را بگویید بیاید ، ابوبکر را صدا زدند ، آمد، حضرت از او روی گردانید، دو مرتبه فرمود: «ادعوا لي أخي» عمر را صدا زدند ، آمد باز حضرت صورت مبارک را از او برگرداند، و برای مرتبه سوم قضیه درباره عثمان تکرار شد، آخرین مرتبه که فرمود: «ادعوا لي أخي» علی علیه السلام را خبر کردند، نزد آن حضرت آمد ، پیامبر صلی الله علیه و آله پارچه ای بر روی او انداخته و او را در آغوش گرفت هنگامی که علی علیه السلام بیرون آمد، از او پرسیدند: پیامبر صلی الله علیه و آله چه فرمود؟ حضرت علی علیه السلام پاسخ داد: هزار باب از علم و دانش به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود. (4)
ص: 1454
مخالفان ، متن این حدیث را غیر قابل قبول دانسته و درباره اش گفته اند:
هذا حديث منکر ، یعنی: قابل قبول نیست و سپس با تردید ابراز کرده اند: کأنّه موضوع ، یعنی: شاید جعلی باشد (1)
ولی در سند آن کسی که دروغ گو و حدیث ساز باشد وجود ندارد.
عده ای با استناد به قول ابن عدی این روایت را منکر و مشکلش را از ناحیه عبدالله بن لهيعه دانسته و او را به اتّهام تشیّع تضعیف کرده اند.(2)
و بنابر نقل کنانی ، ذهبی گفته: نقل این روایت و امثال آن باعث شده که ابن لهيعه متروک واقع شود! (3)
نگارنده گوید: عبدالله بن لهيعه ، قاضی مصر است و اساتید و شاگردان معروفی دارد. بزرگان اهل تسنن قسم یاد کرده اند که او راست گو و درست کار است.(4) احمد بن حنبل درباره او گفته:
آیا در مصر کسی مثل او پیدا می شود؟! او از جهت کثرت روایت دقت در ضبط احادیث و استواری بی نظیر است. (5)
ص: 1455
ابن عدی گرچه تضعیف ابن لهيعه را از دیگران نقل کرده (1) ولی خودش احادیث او را نیکو دانسته، (2) و هیثمی در سرتاسر مجمع الزوائد بار ها تصريح کرده که او حسن الحدیث است.
البانی در دفاع از او می گوید: از نقل این روایت - اشاره به روایت 908 - لازم نمی آید که او شیعه باشد چه رسد به شیعه افراطی ، او فقط ناقل است! (3)
ذهبی - که تعصّبش مشهور است و دربارۀ روایات فضائل امیر مؤمنان علیه السلام و راویان آن به شدت برخورد می کند و گاهی نظرات متفاوت درباره یک روایت یا یک راوی از او دیده می شود !! (4) - این جا نیز دو گونه اظهار نظر کرده،
ص: 1456
چنان که گذشت او نقل این روایت و امثال آن را باعث متروک واقع شدن ابن لهيعه دانسته !
ولی در جایی نوشته: من ندیدم کسی قبل از احمد بن عدی او را به تشیّع نسبت داده باشد.(1)
و در جای دیگر گفته: او متّهم به جعل حدیث نیست و شیعۀ افراطی هم نبوده بلکه از مشایخ راست گو است، سپس احتمال داده که رافضی ها این حدیث را در کتاب او وارد کرده و او نفهمیده باشد! (2)
ذهبی در جایی دیگر گفته: شاید مشکل این روایت از ناحیه راوی دیگر آن یعنی کامل بن طلحه باشد.(3)
نگارنده گوید: دیگران گفته اند که کامل هم راست گو است !؟ (4)
نتیجه آن که حدیث معتبر است و هیچ اشکالی به آن وارد نیست
ص: 1457
فخر رازی در تفسیرش این مطلب را پذیرفته و تأیید کرده و گفته است:
[909 /3] قال علي علیه السلام: ﴿ عَلَّمَنِي رَسُولُ الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ واستنبطتُ مِن كُلّ بابَ ألف باب ﴾ (1)
[910 /3] متقی هندی (متوفی 975) در ضمن روایت معتبری از ابن عباس نقل کرده که: پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام هزار هزار کلمه آموخت که از هر کلمه هزار مطلب دیگر دانسته می شود.(2)
[911 /5] متقی هندی در ضمن روایت معتبر دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده: پیامبر صلی الله علیه و آله هزار باب از علم و دانش به من آموخت که از هر بابی هزار درب دیگر گشوده می شود.(3)
متقی هندی ذیل دو حدیث گذشته گفته است: در سند آن اجلح است که صدوق و راست گو است ولی شیعه سرسختی بوده است!
ص: 1458
از بعضی روایات استفاده می شود که پاره ای از این مطالب اطلاع از امور غیبی و وقایع آینده بوده ، کلام، در این زمینه فراوان است، به یک روایت بسنده می شود.
[912 /6] به سند صحیح از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده که فرمود: هیچ گروه سی صد نفری نیست - تا روز قیامت - که خروج نماید مگر آن که اگر بخواهم می توانم فرمانده و دعوت کننده اش را نام ببرم. (1)
[913 /7] ابن سعد در طبقات نقل کرده که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: پیامبر صلى الله عليه و اله وسلم در بیماری وفات فرمود: «ادعوا لي أخي» بگوييد برادرم بیاید که من با او کار دارم ، هنگامی که نزد آن حضرت رفتم فرمود: «نزدیک بیا» به آن حضرت نزدیک شدم، پیامبر صلى الله عليه و اله وسلم به من تکیه نموده و با من صحبت می فرمود به گونه ای که آب دهان مبارکش (را احساس می کردم) و به من اصابت می نمود. در آن حال اجل پیامبر صلى الله عليه و اله وسلم رسید و در دامان من سنگین گردید (و جان داد). (2)
[914 /8] عایشه می گوید پیامبر صلى الله عليه و اله وسلم هنگام وفات فرمود: «ادعوا لي
ص: 1459
حبيبي» يعنی: دوستم را بگویید بیاید با او کار دارم» ابوبکر را صدا زدند - و بنابر نقلی من او را صدا زدم - هنگامی که او آمد حضرت نگاهی به او کرد و سرش را بر بالش گذاشت. دو مرتبه فرمود: «ادعوا لي حبيبي» اين دفعه عمر را صدا زدند، حضرت (سرش را بلند کرد) و نگاهی به او کرد و باز سر مبارکش را بر بالش و گذاشت و برای بار سوم فرمود: «ادعوا لي حبيبي» ، [ این دفعه من گفتم: وای بر شما! على بن ابی طالب را صدا کنید پیامبر صلى الله عليه و اله وسلم با کس دیگری کار ندارد]،(1) علی را صدا زدند هنگامی که علی آمد پیامبر صلى الله عليه و اله وسلم او را در بر گرفت و رواندازش را بر روی خود و او انداخت و در آغوش علی جان سپرد.(2)
[915 /9] در منابع متعدد آمده است که راوی گوید: من از مدینه تا شام با ابن عباس هم سفر بودم از او پرسیدم: آیا پیامبر صلى الله عليه و اله وسلم وصیّت فرمود (یا نه)؟
او پاسخ داد: حضرت در بیماری پیش از وفات در خانه عایشه بستری بود، فرمود: «ادعو لي عليّاً» یعنی: به علی بگویید بیاید که با او کار دارم، عایشه گفت: به ابوبکر نگویم بیاید؟ فرمود: بیاید حفصه:گفت به عمر نگویم بیاید، فرمود: بیاید، ام الفضل (زن عموی پیامبر صلى الله عليه و اله وسلم) گفت: به عباس نگویم بیاید، فرمود: بیاید. هر سه نفر حاضر شدند هنگامی که حضرت سر مبارک را بلند کرد و علی علیه السلام را ندید سکوت اختیار کرده و حرفی نزد. عمر رو به حاضرین کرد و گفت بلند شوید اگر حضرت با ما کاری داشت می گفت. این مطلب سه بار اتّفاق افتاد. (3)
ص: 1460
این روایت در مسند احمد و الأحاديث المختاره که حکم به اعتبار هر دو شده موجود است.(1)
از ضمیمه این شواهد - بویژه چهار شاهد گذشته و مؤیداتش - به روایت معتبر ام سلمه - روایت شماره 907 - معلوم می شود که پس از آمدن امیر مؤمنان علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت از دنیا رفت
ولی کسانی که سعی در کتمان توجیه و انکار فضائل امیرمؤمنان علیه السلام داشته اند برای کم رنگ کردن این فضیلت آشکار دست به خیانتی بزرگ زده و روایاتی را در توصیه پیامبر صلی الله علیه و آلهبه نماز جماعت با ابوبکر جعل نموده و برخی از آنان این دروغ را به روایت گذشته - شاهد چهارم - ضمیمه نموده اند.
با توجه به آن چه گفته شد ، روشن می شود که هدف آنان از این تحریف، انکار وصایت امیرمؤمنان علیه السلام است به این شرح که وانمود کنند توصیه دروغین پیامبر صلی الله علیه و آله به نماز جماعت با ابوبکر که آن را اشاره به خلافتش دانسته اند - بعد از مطالبی است که با امیر مؤمنان علیه السلام در میان نهاده شده ، بویژه که در آخر روایت آمده: پس پیامبر صلی الله علیه و آله بدون آن که وصیتی کند از دنیا رفت (2)
ص: 1461
ممکن است گفته شود چگونه شما بخشی از روایت را پذیرفته و بخشی دیگر از همان روایت را دروغ می دانید و انکار می کنید ؟
در پاسخ گوییم: تفکیک در حجیت امری شایع است؛ در آینده در این زمینه توضیح بیشتری خواهد آمد. (1)
[916 /10] ﴿ قال أمير المؤمنين علیه السلام- مخاطباً لأصحاب الشورى -: أفیکُم أحَدٌ توَلِّیَ غَمضَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و اله غيري ؟ قالوا: اللّهُمَّ لا
قال: أفیکُم أحَدٌ آخِرُ عَهدِهِ [عهد] بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حین [حَتّی] وَضَعَهُ فی حُفرَتِهِ غَیری ؟ قالوا: اللّهُمَّ لا.﴾ (2) اميرمؤمنان علیه السلام به اصحاب شورا فرمود: آیا در بین شما کسی جز من هست که چشمان مبارک پیامبر صلى الله عليه و اله را (هنگام جان دادن) بر هم نهاده باشد؟ همه پاسخ دادند: نه. فرمود: آیا در بین شما کسی جز من هست که آخرین کسی باشد که از پیامبر صلى الله عليه و اله جدا شده باشد و تا هنگام دفن با آن حضرت همراه باشد؟ باز همه پاسخ دادند: نه.
[917 /11] کعب الاحبار از عمر بن الخطاب پرسید: ما كان آخر ما تكلم به رسول الله صلى الله عليه و اله؟ آخرین سخن پیامبر صلى الله عليه و اله چه بود ؟
ص: 1462
عمر گفت: از علی بپرس ! کعب الاحبار از آن حضرت سؤال کرد، امیرمؤمنان علیه السلام در پاسخ فرمود: من پیامبر صلى الله عليه و آله را به سینه ام چسباندم، آن حضرت سرش را به دوش من گذاشت و دو مرتبه سفارش به نماز کرده و فرمود: «الصلاة.. الصلاة.. » [و پس از آن جان داد] (1)
[918 /12] ابن سعد در طبقات از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل می کند که فرمود: قبض رسول الله صلى الله عليه و آله و رأسه في حجر علي [علیه السلام].(2) یعنی: پیامبر صلى الله عليه و آله در حالی جان داد که سر مبارکش در دامان امیر مؤمنان علیه السلام بود.
[919 /13] و نیز ابن سعد از ابی غطفان روایت کرده که ابن عباس گفت:
توفي صلى الله عليه و آله و هو لمستند إلى صدر علی [ علیه السلام ] ، یعنی پیامبر صلى الله عليه و آله در حالی از دنیا رفت که به سینه امیرالمؤمنین علیه السلام تکیه داده بود(3)
[920 /14] قال ابن عباس: جاء ملك الموت إلى النبي صلى الله عليه و آله فی مرضه الذی قبض فيه فاستأذن ، و رأسه في حجر علي رضوان الله عليه [علیه السلام]. (4)
ص: 1463
بنابر روایت طبرانی ابن عباس می گوید هنگامی که ملک الموت در بیماری وفات شرفیاب محضر مبارک پیامبر صلى الله عليه و آله شد اجازه ورود گرفت ، در آن حال سر مبارکش در دامان امیرالمؤمنین علیه السلام بود.
[921 /15] عن ابن عباس أن النبي صلى الله عليه و آله لمّا ثقل - و عنده عائشة و حفصة - إذ دخل علىّ [علیه السلام] فلما رآه النبي صلى الله عليه و آله رفع رأسه ، ثم قال: «ادن مني، ادن مني»، فأسنده إليه ، فلم يزل عنده حتى توفّي....(1) طبرانی و دیگران از ابن عباس روایت کرده اند که حال پیامبر صلی الله علیه و آله در بیماری وفات سخت شد. عایشه و حفصه حضور داشتند که امیرالمؤمنین علیه السلام از راه رسید ، تا چشم پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت افتاد سر مبارکش را بلند نموده و فرمود: «بیا نزدیک من بیا نزدیک من» ! او را در برگرفت و در همان حال از دنیا رفت.
[922 /16] و عن أبي رافع ، قال: توفي رسول الله صلی الله علیه و آله و رأسه في حجر علي بن أبي طالب [علیه السلام]، و هو يقول لعلي [علیه السلام]: «الله الله وَ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ، الله الله و الصَّلَاهَ»، فكان ذلك آخر ما تكلم به رسول الله صلی الله علیه و آله (2)
ص: 1464
ابو رافع می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی جان داد که سر مبارکش در دامان امیر مؤمنان علیه السلام بود و به علی علیه السلام سفارش بردگان و سفارش نماز را نمود، و این آخرین مطلبی بود که بر زبان مبارکش جاری گشت
[923 /17] راوی می گوید: مادر و خاله ام نزد عایشه رفته و از او درباره علی علیه السلام پرسیدند او گفت: چه می پرسید از کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله در دست او جان داد سپس او دستش را بر صورتش کشید (1)
و بنابر روایتی گفت: ﴿ وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی یَدِهِ فَرَدَّهَا إِلَی فِیهِ ﴾. (2)
[924 /18] ﴿عن الشعبي ، قال: تُوُفِّیَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله و رَأسُهُ فی حِجرِ عَلِیٍّ [علیه السلام] و غَسَّلَهُ عَلِیٌّ [علیه السلام] ، و الفَضلُ مُحتَضِنُهُ ، و اُسامَهُ یُناوِلُ الفَضلَ الماءَ ﴾ (3)
ص: 1465
شعبی نیز می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی جان داد که سر مبارکش در دامان امیرمؤمنان علیه السلام بود. و غسل آن حضرت نیز به دست مبارک علی علیه السلام انجام شد....
[925 /19] امیرمؤمنان علیه السلام پس از دفن شبانه فاطمه علیها السلام رو به سوی قبر پیامبر صلی الله علیه و آله نموده و فرمود: السلام عليك يا رسول الله... فَلَقَد و سَّدتْك فيِ ملَحوُدةَ قَبرْكَ، و فَاضَت بيَنْ نحَرْي و صدَرْي نفَسكُ، ف- ﴿ إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ﴾ [البقرة (2): 156] (1) سلام بر تو ای رسول خدا! من خودم تو را در میان قبرت نهادم ، و تو بر سينه من جان دادی...
* در روایت شماره 272 گذشت که: قالت لیلی الغفارية:... ﴿ فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یا عائِشَهُ دَعی لی أخی ؛ فَإِنَّهُ أوَّلُ النّاسِ إسلاماً ، و آخِرُ النّاسِ بی عَهدا عند الموت، و أوَّلُ النّاسِ لی لُقِیّا یَومَ القِیامَهِ ﴾.
پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه فرمود: برادرم علی را رها کن... او اولین کسی است که به من ایمان آورد و آخرین کسی است که هنگام جان دادن در کنار من خواهد بود و اولین کسی خواهد بود که فردای قیامت با من دیدار می کند
ص: 1466
* در روایت شماره 331 گذشت که برخی از صحابه همراهی آن حضرت با پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخرین لحظات را در ضمن ابیاتی آورده اند که:
و أقرب الناس عهداً بالنبي و من *** جبريل عون له في الغسل و الكفن
* و در روایت شماره 343 گذشت که در نامه محمد بن ابی بکر به معاویه آمده: تو خود را با علی علیه السلام برابر می دانی در حالی که او وارث پیامبر صلی الله علیه و آله ، وصیّ (و جانشین) او پدر فرزندان او اولین پیرو او ، و کسی است که تا آخرین لحظات در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بود!
[926 /20] قال سعد: انا دخلنا على رسول الله صلی الله علیه و آله فى اليوم الذي قبض فيه و هو يسارٌ عليّاً [ علیه السلام] ، و لقد خرجت نفس رسول الله صلی الله علیه و آله و هو يسارّه. (1)
سعد بن ابی وقاص در ضمن روایتی می گوید: همان روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله از دنيا رحلت نمود شرفیاب محضر مبارکش شدیم آن حضرت با علی [علیه السلام] مخفیانه صحبت می کرد و در همان حال روح از بدن مبارکش مفارقت نمود
ص: 1467
[927/ 21] در ضمن روایتی - که بخشی از آن ساختگی است ، ولی از باب الزام و بنابر تفکیک در حجیت می توان به آن بر عامّه احتجاج نمود (1)- آمده است: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: سر پیامبر صلی الله علیه و آله (بر دست من و) بین بازو و ذراعم بود، در حالی که سفارش به ،نماز، زکات و (مراعات حال) بردگان می نمود... و دستور به شهادتين: لا إله إلّا الله و أن محمداً عبده و رسوله می داد، جان سپرد. (2)
ص: 1468
آثار و اخباری در صحبتهای خصوصی پیامبر صلى الله عليه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام وارد شده که به نحوی مؤید حدیث گذشته امّ سلمه است.
[928 /22] به سند معتبر از جابر بن عبدالله انصاری نقل شده است که روز طائف پیامبر صلى الله عليه و آله امیر مؤمنان علیه السلام را صدا زده و در گوش او مطالبی فرمود، مردم گفتند: نجوی (سخن مخفیانه و در گوشی) پیامبر صلى الله عليه و آله با پسر عمویش طولانی شد. حضرت فرمود: ﴿ مَا انْتَجَيْتُهُ وَلَكِنَّ اللَّهَ انْتَجَاهُ ﴾ يعنی: من با او نجوی نکردم خدا با او نجوی نمود.
ترمذی در سنن و بغوی در مصابیح السنة این حدیث را معتبر و نیکو دانسته اند (1) و در بسیاری از منابع دیگر عامه نیز نقل شده است. (2)
ترمذی می گوید: مراد آن است که خداوند به من دستور داده که با او نجوی (و سخن در گوشی) داشته باشم. (3) و دیگر شارحین نوشته اند: یعنی آن چه را که
ص: 1469
من از جانب پروردگار مأمور بودم به نحو نجوی (و در گوشی) به او رساند. (1)
طيبي شارح مشکاة می نویسد: آن مطالب اسراری الهی و اموری غیبی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله علی را مخزن آن قرار داد.(2)
[929 /23] ﴿ و قال امير المؤمنين علیه السلام- في مناشدته يوم الشورى -: فَأُنْشِدُکُمْ بِاللهِ، أَتَعْلَمُونَ أنَّهُ [ صلی الله علیه و آله] نَاجَانِی یَوْمَ الطَّائِفِ دُونَ النَّاسِ، فَأَطَالَ ذَلِکَ فَقُلْتُمْ: نَاجَاهُ دُونَنَا. فَقالَ: «مَا أنَا انْتَجَیْتُهُ؛ بَلِ اللهُ انْتَجَاهُ،» غَیْرِی؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. ﴾ (3)
روایت قبل به کیفیت های مختلف از جابر نقل شده... فقالوا - أو فقيل له ، أو فقال الناس -: قد طالت مناجاتك... و گونه های دیگر که ذکر آن مناسب است:
[930 /24] لمّا أن كان يوم [غزوة] الطائف خلا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بعلی [علیه السلام] فناجاه طويلاً ، و أبو بكر و عمر ينظران و الناس ، قال: ثم انصرف إلينا ، فقال الناس: قد طالت مناجاتك اليوم يا رسول الله ، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: «ما أنا انتَجيتُه ، و لكن الله انتجاه». (4)
و في لفظ... و أطال مناجاته ، فرأى الكراهية في وجوه رجال ، فقالوا: قد أطال
ص: 1470
مناجاته منذ اليوم.... (1)
و في لفظ آخر: فقال أصحابه: ما أكثر ما يناجيه... (2)
و في لفظ رابع: فقال بعض أصحابه: لقد أطال نجوى ابن عمه....(3)
و فی لفظ خامس: فقال أحد الرجلين: لقد أطال نجواه لابن عمّه ! فلمّا بلغ ذلك النبيّ صلی الله علیه و آله قال صلی الله علیه و آله: ﴿ مَا أَنَا اِنْتَجَیْتُهُ وَ لَکِنَّ اَللَّهَ اِنْتَجَاهُ ﴾.(4)
و في لفظ سادس: فقال له أبو بكر: يا رسول الله، لقد طالت مناجاتك عليّاً منذ اليوم. (5)
و في لفظ سابع: فلحق أبا بكر [أبو بكر ظ] و عمر، فقالا: طالت مناجاتك عليّاً يا رسول الله! قال:﴿ مَا أَنَا اٌناجَیْهُ وَ لَکِنَّ اَللَّهَ اِنْتَجَاهُ ﴾.(6)
از آن چه گذشت معلوم می شود که این فضیلتِ اختصاصی امیر مؤمنان علیه السلام که یقیناً به فرمان خداوند بوده باعث حسّاسیت دیگران شده و واکنش نشان داده اند یعنی نتوانسته اند از اظهار احساسات ناپسند خویش خودداری نمایند؛ لذا لب به اعتراض گشوده و به هم دیگر یا حتی به خود پیامبر صلی الله علیه و آله گفته اند: چقدر سخن مخفیانه شما با علی طول کشید ؟!
ص: 1471
ملا علی قاری در شرح مشکاة می نویسد: (فقال الناس): أي المنافقون أو عوام الصحابة.(1) یعنی معترضین از منافقین یا عوام صحابه بوده اند !
ولی در برخی از منابع تصریح شده که این معترض چه کسی بوده... !!
[931 /25] ﴿ قال رسول الله صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: صَاحِبُ سِرِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ ﴾ (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: صاحب سرّ من علی بن ابیطالب است
*در روایت شماره 497 گذشت که ابن عباس گفته: بین ما این سخن ردّ و بدل می شد که پیامبر صلی الله علیه و آله هفتاد عهد با علی علیه السلام در میان گذاشت که به هیچ کس دیگری ابراز نفرمود.
[932 /26] روایتی به تعابیر گوناگون نقل شده و ضیاء مقدسی آن را به این عبارت نقل کرده است که امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن روایتى فرمود: و أشهد أنّه ممّا كان يُسِرُّ إليّ: « لَتُخْضَبَنَّ هَذِهِ مِنْ دَمِ هَذِهِ » ، يعني لحيته من دم رأسه.(3)
ص: 1472
یعنی گواهی می دهم از جمله اسراری که پیامبر صلی الله علیه و آله با من در میان گذاشت آن بود که محاسنم از خون سرم خضاب می گردد.
و عبارت: «ممّا كان يُسِرُّ إلىّ» حاكی از اسرار دیگری است که بیان نشده.
[933 /27] سیوطی در ضمن روایتی معتبر از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده که فرمود: ﴿ عَهِدَ إلَیَّ أن لا أموتَ حَتّی اُؤَمِّرَ ثُمَّ تُخضَبُ هذِهِ ،من هذِهِ ﴾.(1)
یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله با من چنین عهد نمود که من از دنیا نمی روم تا آن که سرکار آیم (و عهده دار خلافت گردم) سپس محاسنم از خون سرم خضاب شود.
* در فضیلت 36: «شقی ترین مردم قاتل علی علیه السلام» روایاتی به معنای دو روایت قبل گذشت.
[934 /28] در ضمن روایتی که حاکم و ذهبی حکم به صحت آن کرده اند آمده است: إن ممّا عهد إلىّ النبي صلی الله علیه و آله أن الأُمّة ستغدر بي بعده. (2) از جمله اموری که پیامبر صلی الله علیه و آله قبلاً به من خبر داد آن بود که امت پس از آن حضرت به من نیرنگ زده و پیمان شکنی خواهد نمود.
ص: 1473
نکته ای که در این روایت نهفته استفاده از تعبیر «عهد» و «ممّا» است. از موارد کاربرد لفظ «عهد» جایی است که متضمّن وصیّت و سفارشی بوده و یا در آن مورد شرط و تعهدی در کار باشد
و لفظ «ممّا» که ترکیبی از «ِمن» و «ما» است مفید معنای «بعض» است یعنی این یکی از عهد های آن حضرت است و موارد دیگری نیز وجود داشته که در این روایت متعرّض آن نشده اند. در کلام عسقلانی نیز اعتراف به این حقیقت دیده می شود.(1)
و في لفظ ثالث: إن ممّا عهد إليّ النبي صلى الله عليه و اله أن الأمة ستغدر بي من بعده (1)
امیر مؤمنان علیه السلام سوگند یاد نمود که پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: مردم پس از من به تو خیانت کرده و پیمان شکنی خواهند کرد.
بسیاری از راویان حدیث این روایت را نقل کرده اند. (2)
[936 /30] در روایتی که حاکم و ذهبی حکم به صحت آن کرده اند آمده:
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: قال لي رسول الله صلى الله عليه و اله: ﴿ إِنَّ اَلْأُمَّهَ سَتَغْدِرُ بِکَ بَعْدِی وَ أَنْتَ تَعِیشُ عَلَی مِلَّتِی وَ تُقْتَلُ عَلَی سُنَّتِی مَنْ أَحَبَّکَ أَحَبَّنِی وَ مَنْ أَبْغَضَکَ أَبْغَضَنِی وَ أَنَّ هَذِهِ سَتُخْضَبُ مِنْ هَذَا ﴾ يعني لحيته من رأسه.(3)
یعنی پیامبر صلى الله عليه و اله به من فرمود: پس از من ، امت به تو نیرنگ خواهد زد. حیات تو بر دین و آیین من خواهد بود و در حالی که بر سنّت و روش من ثابت قدم هستی کشته می شوی کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركس بغض و کینه تو را به دل داشته باشد مرا مبغوض داشته است.
سپس اشاره فرمود که محاسن تو از خون سرت خضاب خواهد شد.
ص: 1475
[1937 /31] در روایت دیگری که حاکم نیشابوری (متوفی 405) و ذهبی (متوفی 748) آن را بنابر شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته اند آمده است: ﴿ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آله و سَلَّمَ لِعَلِیٍّ [علیه السلام]: «أَمَا إِنَّکَ سَتَلْقَی بَعْدِی جَهْدًا» قَالَ: فِی سَلَامَهٍ مِنْ دِینِی؟ قَالَ: «فِی سَلَامَهٍ مِنْ دِینِکَ ﴾ (1) یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام فرمود: پس از من به زحمت می افتی (و از امت رنج فراوان خواهی دید) ، علی علیه السلام عرض کرد: دینم سالم خواهد ماند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آری، با دینی سالم
[938 /32] ﴿ عن علي بن أبي طالب [علیه السلام]، قال: بَیْنَما رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله آخِذٌ بِیَدی، وَ نَحْنُ نَمْشی فی بَعْضِ سکَکِ المَدینَهِ، إذْ أتَیْنا عَلی حَدیقَهٍ، فَقُلْتُ: یا رَسولَ اللهِ، ما أحْسَنَها مِنْ حَدیقَهٍ! قالَ: «لَکَ فی الجَنَّهِ أحْسَنُ مِنْها». ثُمَّ مَرَرْنا بِاُخْری فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللهِ، ما أحْسَنَها مِنْ حَدیقَهٍ! قالَ: «لَکَ فِی الْجَنَّهِ أحْسَنُ مِنْها». حَتَّی مَرَرْنا بِسَبْعِ حَدائِقَ، کلُّ ذلِکَ أقُولُ: ما أحَسْنَهَا! وَ یَقُوُل: «لَکَ فِی الجَنَّهِ أحْسَنُ مِنْها».فَلَمّا خَلا لَهُ الطَّریقُ اعْتَنَقَنی، ثُمَّ أجْهَشَ باکِیاً. قالَ: قُلْتُ: یا رَسُولَ اللهِ، مَا یُبْکیکَ؟ قالَ: «ضَغائِنُ فی صُدُورِ أقْوامٍ لا یُبْدُونَها لَکَ إلّا مِنْ بَعْدی».
قالَ: قُلْتُ: یا رَسُولَ اللهِ، فی سَلامَهٍ مِنْ دینی؟ قالَ: «فی سَلامَهٍ مِنْ دینِکَ.﴾ (2)
ص: 1476
و في رواية: قال صلی الله علیه و آله: ﴿ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ قَوْمٍ لاَ یُبْدُونَهَا لَکَ حَتَّی یَفْقِدُونِی﴾ ، فقال علي علیه السلام: يا رسول الله ، أفلا أضع سيفي على عاتقي فأبيد خضراءهم ! قال: «بل تصبر»، قال: فإن صبرت ! قال: «تلاقى جهداً»، قال: أفي سلامة من ديني ؟ قال: «نعم» ، قال: فإذاً لا أبالي.(1)
خلاصه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله با امیرمؤمنان علیه السلام دست در دست یک دیگر نهاده و در کوچه های مدینه قدم می زدند به باغ و بستانی رسیدند، امیر مؤمنان علیه السلام عرضه داشت: بستان زیبایی است! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «تو بهتر از آن را در بهشت داری»، این مطلب هفت بار تکرار شد پس از آن ، در مکانی خلوت پیامبر صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام را در آغوش کشید و شروع کرد به گریه کردن! علی علیه السلام عرض کرد: چه چیز شما را به گریه آورده؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «گروهی از تو کینه ها در دل دارند و آشکار نخواهند کرد تا آن که من از دنیا بروم.»
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت دستور صبر داده و بشارت داد که دینت سالم خواهد ماند.
ص: 1477
برخی از این روایات جنبۀ اخباری داشته و برای آگاهی از آینده است ولی برخی دیگر علاوه بر اطلاع از احوال و اوضاع آینده جهت انشایی نیز داشته و وظیفۀ امیرمؤمنان علیه السلام را در آن شرایط بیان کرده اند مانند فرمایش: «بل تصبر» در روایت گذشته و روایاتی که در پاورقی آمده است.(1)
ص: 1478
لذا امیرمؤمنان علیه السلام تمام برنامه اش را مطابق دستور الهی دانسته و می فرماید:
من گمراه نگشته و دیگران را نیز گمراه نکرده ام و آن چه با من در میان گذاشته شده و بر آن عهد بسته ام فراموش ننموده ام. من راه و روش روشنی را می پیمایم که پروردگارم برای پیامبر صلی الله علیه و آله و آن حضرت برای من به روشنی بیان فرموده است. هر کس خواهد از من پیروی کند هر کس خواهد مرا رها نماید.(1)
این مطلب در روایات متعدد آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام بشارت داد که: «دین تو سالم خواهد ماند».(2)
و یا فرمود: «حیات تو بر دین و آیین من خواهد بود و در حالی که بر سنّت و روش من ثابت قدم هستی کشته می شوی» (3)
و روشن است که معنا ندارد هم امیرالمؤمنین علیه السلام دینش سالم باشد هم کسی که با آن حضرت مبارزه می کند و می خواهد آن حضرت را به قتل برساند و...!!
ص: 1479
نکته دیگر آنکه پیمان شکنی امت - در این روایت (شاهد ششم) و احادیث مشابه - چه بود ؟! گر چه مطلب برای اهلش روشن است ولی در برخی از روایات عامه نیز به آن تصریح شده است.
[939 /33] ﴿ روى ابن الاثير ، عن علی [علیه السلام]، قال: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: «یَا عَلِیُّ، إِنَّمَا أَنْتَ بِمَنْزِلَهِ اَلْکَعْبَهِ تُؤْتَی وَ لاَ تَأْتِی فَإِنْ أَتَاکَ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمُ فَسَلَّمُوا الیکَ - یعنی الخلافة- فاقْبَلْ مِنْهُمْ وَ إِنْ لَمْ یَأْتُوکَ فَلاَ تَأْتِهِمْ حَتَّی یَأْتُوک﴾.يعنى: پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی تو به منزله کعبه هستی که دیگران باید به دنبال تو آیند نه آن که تو به دنبال آن ها بروی. اگر این قوم خلافت را تسلیم تو کردند بپذیر وگرنه صبر کن تا خودشان نزد تو آیند.(1)
[940 /34] ﴿ و روى أحمد و البخاري ، عن علي [علیه السلام] ، قال: قال رسول الله صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: «إِنَّهُ سَیَکُونُ اخْتِلافٌ وأمْرٌ -أو أمر- فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أنْ تَکُونَ السِّلمَ فَافْعَلْ ﴾.(2)
پیامبر صلى الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: در آینده اختلافات و اموری پیش می آید در حدّ امکان رفتار مسالمت آمیز داشته باش.
[941/ 35] و روى الزبير بن بكار في الموفقيات ، قال: لمّا بايع بشير بن سعد أبا بكر و ازدحم الناس على أبي بكر فبايعوه مرّ أبو سفيان بن حرب بالبيت الذي فيه
ص: 1480
علي بن أبي طالب علیه السلام فوقف و أنشد:
بنی هاشم لا تطمعوا الناس فيكم *** و لا سيما تيم بن مرة أو عدی
فما الأمر إلّا فيكم و إليكم *** و ليس لها إلّا أبو حسن علي
أبا حسن فاشدد بها کفّ حازم *** فإنك بالأمر الذي يرتجى ملي
و أيّ امرئ يرمي قصيا و رأيها *** منيع الحمى و الناس من غالب قصي
﴿ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِأَبِی سُفْیَانَ: إِنَّکَ تُرِیدُ أَمْراً لَسْنَا مِنْ أَصْحَابِهِ وَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَهْداً فَأَنَا عَلَیْهِ ﴾ (1)
ابوسفیان با خواندن اشعاری می خواست بنی هاشم و بویژه امیرالمؤمنین علیه السلام را تحریک به درگیری و مبارزه با ابوبکر نماید حضرت به او فرمود: ما از آن چه تو دنبال آن هستی بیگانه ایم، پیامبر صلی الله علیه و آله با من عهدی بسته که من بر استوار و به آن وفا دارم.
[942 /36] و روي عن الفضل بن العباس أنه قال - في ضمن كلام له -: و إنّا لنعلم أنّ عند صاحبنا عهداً هو ينتهي إليه (2). فضل بن عباس در ضمن سخنی خطاب به مخالفان گفت: ما می دانیم که نزد صاحب ما - یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام- عهد و برنامه ای است [از جانب خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله] که بر طبق آن عمل می نماید.
مستفاد از این روایات آن است که: پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان می دهند که در اختلافی که بین امت واقع می شود در حدّ امکان رفتار مسالمت آمیز داشته باشد.
ص: 1481
این روایات بر وظیفۀ حضرت پس از رحلت و شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله دلالت دارد به چند قرینه:
الف) در روایات شماره 934 - 936 گذشت که: إِنه لَعَهد النبي الأميّ صلی الله علیه و آله «ان الأمة ستغدر بك بعدي». و في لفظ: إن ممّا عهد إلى النبي صلی الله علیه و آله أن الأمة ستغدر بي من بعده. پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد که امت پس از آن حضرت به من نیرنگ زده پیمان شکنی خواهد نمود. « بعدي و یا بعده» در این روایات - و هم چنین روایات پس از آن - مانند «بعدی» در روایات: « وَ هُوَ وَليُّ كُلِّ مؤمن بعدي» ، «و هو وليّكم بعدي» و «أولى الناس بكم [وليّكم] بعدي» است. بدین معنا که نیرنگ و پیمان شکنی از هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله شروع شده و تا آخر عمر امیرمؤمنان علیه السلام ادامه خواهد داشت. و البته مخالفان تأکید بر تضعیف یا توجیه این روایات دارند و پذیرفتن آن برایشان دشوار آمده و وجه آن نیز روشن است !! (1)
ب) بنابر روایت ابن اثیر، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی تو به منزله کعبه هستی که دیگران باید به دنبال تو آیند... اگر این قوم خلافت را تسلیم تو کردند بپذیر وگرنه صبر کن تا خودشان نزد تو آیند.
ج) بنابر روایت زبیر بن بکار امیر مؤمنان علیه السلام به ابوسفیان می فرماید: «من تابع پیمان پیامبر صلی الله علیه و آله هستم و معلوم است که حضرت در آن جا سکوت فرمود.
د) با توجه به روایاتی که در تأیید مبارزات امیرالمؤمنین علیه السلام گذشت، (2) وظیفه آن حضرت پس از خلافت ظاهری، مبارزه با مخالفین (ناکثین، قاسطين و مارقین) بود ، پس امر به رفتار مسالمت آمیز مربوط به جریان سقیفه است
ص: 1482
و تفاوت وظیفه آن حضرت در این دو برهه از ز زمان ناشی از تفاوت شرایط بوده است؛ زیرا در جریان سقیفه ، حضرت نیروی کافی برای مبارزه نداشت ولی پس از خلافت ظاهری اعوان و انصار فراوان پیدا کرده بود.
البته برخی از مخالفین - به جهت انکار نصّ در خلافت - ادعا کرده اند:
کسی مانند علی رضی الله عنه [علیه السلام] با توجه به شجاعت و صلابتش در دین و وجود یاران فراوان و همراهی بیشتر مهاجرین وانصار و بزرگان صحابه ممکن نیست که از حقّ مسلّم خودش چشم پوشی کرده و تسليم خلافت ضعیفی تهی دست و بی یار و یاور - يعنى ابوبكر - گردد اگر نصیّ در کار بود با آن ها مبارزه می کرد همان گونه که پس از خلافت ظاهری با تمام قوا در برابر مخالفانش ایستاد و بسیاری از آنان را نابود کرد و حمایت از دین را بر تقیه ترجیح داد (1)
ادعای وجود یاران فراوان برای آن حضرت، ادعایی بی اساس است که - گذشته از روایات پیمان شکنی امت - واقعیت تاریخ برخلاف آن شهادت می دهد. اگر امیرالمؤمنین علیه السلام یاران فراوان داشت چگونه آن حضرت را مجبور به بیعت با ابوبکر نمودند ؟!
چرا در خطبه شقشقیه فرمود:... و طفقت أرتئي بين أن أصول بيد جذّاء أو أصبر
ص: 1483
على طخية عمياء... فرأيت أنّ الصبر على هاتا أحجى... أرى تراثي نهباً...
چرا شب ها حضرت زهرا علیها السلام را بر مرکبی سوار می نمود و دستان حسن و حسین علیهما السلام را می گرفت و خانه یاران پیامبر صلی الله علیه و آله را دقّ الباب می نمود و حق خویش را بدان ها یاد آور می شد و آنان را به یاری می طلبید؛ لیکن پاسخ می شنید کار از کار گذشته و ما با ابوبکر بیعت کرده ایم؛ چرا زودتر ما را نخواندی؟! حضرت می فرمود: آیا جنازه پیامبر صلی الله علیه و آله را بر زمین نهاده و به نزاع در خلافت بر می خاستم؟! و برخی وعده یاری می دادند، ولی به عهد خود وفا نکردند. (1) در اثری دیگر به صورت گسترده به این موضوع پرداخته ایم. (2)
ابن حجر عسقلانی روایت پیامبر صلی الله علیه و آله در وصف خوارج را نقل کرده که:
[943 /37] ﴿... یَمْرُقُونَ مِنَ الدِّینِ كَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّةِ... آیَتُهُمْ رَجُلٌ إِحْدَی یَدَیْهِ- أَوْ قَالَ: ثَدْیُهُ - مِثْلُ ثَدْیِ اَلْمَرْأَهِ - أَوْ قَالَ: مِثْلُ اَلْبَضْعَهِ تَدَرْدَرُ - یَخْرُجُونَ عَلَی حین فِرْقَهٍ مِنَ اَلنَّاس»
قَالَ أَبُو سَعِیدٍ أَشْهَدُ أَنِّی سَمِعْتُ هَذَا مِنَ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً [عَلَیْهِ السَّلاَمُ] قَتَلَهُمْ وَ أَنَا مَعَهُ ﴾ (3)
ص: 1484
عسقلانی پس از گزارش های متعدد درباره «ذوالثدية» می نویسد:
در این حدیث - غیر از فواید گذشته - منقبت عظیمی برای علی علیه السلام وجود دارد و اثبات می کند که او امام بر حقّ بوده او در جنگ با اهل جمل و صفین و غیره مبارزاتش صحیح و درست بوده است
طرق متعدد این حدیث - يعنى حديث «ذو الثدية» - مشتمل بر مطالب فراوانی است که علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله فرا گرفته چه درباره خوارج و چه غیر آنان این مطلب از علی علیه السلام ثابت است که پیشاپیش خبر داد که در آینده شقی ترین افراد او را به قتل می رسانند ، و همان گونه که فرموده بود اتفاق افتاد و مطالب فراوان دیگر. (1)
پیش از این گذشت که در روایات اهل تسنن - با الفاظ و تعابیر مختلف - نقل شده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله از من پیمان گرفت که با ناکثین و قاسطین و مارقین مبارزه نمایم. (2)
ص: 1485
و در روایت شماره 111 مطلب به صورت واضح بیان شده که:
قال على بن ربيعة: سمعت عليّاً علیه السلام على المنبر و أتاه رجل ، فقال: يا أمير المؤمنين! ما لي أراك تستحلّ [تستحيل] الناس استحالة [استحلال] الرجل إبله؟ أبعهد من رسول الله صلی الله علیه و آله أو شيئا رأيته ؟ قال: «والله ! ما كَذَبتُ و لا كُذِبتُ ، و لا ضللتُ وَ لا ضُلَّ ، بل عهد من رسول الله صلی الله علیه و آله عهده إليّ ﴿ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى﴾ [طه (20): 61]، عهد إلىّ النبي صلی الله علیه و آله أن أقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين »
در ضمن روایت شماره 850 گذشت که اُم سلمه وارد منزل شد ، دید پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام آهسته و در گوشی با یک دیگر صحبت می کنند، اميرالمؤمنین علیه السلام می پرسید: پس من انجام دهم، کار را تمام کنم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: «آری».
پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله - در ضمن کلامی - فرمود: «جبرئیل از جانب خدا فرمانی برای من آورده بود که به علی سفارش کنم پس از من آن را انجام دهد. من بین آن دو بودم ، جبرئیل در جانب راست من و علی در جانب چپ من قرار گرفته بود. جبرئیل دستور داد که من به علی فرمان دهم و آن چه را تا روز قیامت اتفاق می افتد برای او بیان نمایم»
ص: 1486
38
اهمیت وصیت در دین اسلام قابل انکار یا تشکیک نیست. همان گونه که هر کسی نسبت به آینده بازماندگان خویش نگران است و از صلاح اندیشی های لازم برای آن ها دریغ ندارد ، قطعاً خدا هم برای آینده امت پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله برنامه ای داشته ، و آن حضرت آن را به مردم ابلاغ فرموده است (1).
[1/944] ﴿ عن أبي أيوب الأنصاري:ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال لفاطمة رضي الله عنها [علیها السلام]: « أما عَلِمتِ أنَّ اللّهَ عزَّوجَلَّ اطَّلَعَ إلی أهلِ الأَرضِ فَاختارَ مِنهُم أباکِ فَبَعَثَهُ نَبِیّا ، ثُمَّ اطَّلَعَ الثّانِیَهَ فَاختارَ بَعلَکِ ، فَأَوحی إلَیَّ ، فَأَنکَحتُهُ وَاتَّخَذتُهُ وَصِیّا ﴾ (2)
ص: 1487
و في لفظ: «ان الله تعالى اطلع اطلاعة إلى أهل الأرض فاختارني منهم فبعثني نبياً مرسلاً ثم اطّلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحى إليّ أن أزوجّه إياك و أتخذه وصياً». (1)
ابو ایوب انصاری نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: مگر نمی دانی که خداوند تعالی توجهی به اهل زمین نمود و از میان آنان پدرت را انتخاب نموده و او را به پیامبری مبعوث فرمود ، پس از آن دیگر بار توجهی به آنان نموده و از بین آنان شوهرت را برگزید و به من وحی فرمود که تو را به ازدواج او در آورم و او را وصی خویش قرار دهم.
[2/945] طبرانی به سند صحیح نقل کرده است که هنگام احتضار پیامبر صلی الله علیه و آله، صفیه همسر آن حضرت عرض کرد: ای پیامبر خدا، هر یک از همسران تو خانواده ای دارند که پناهش باشد ولی شما خانواده مرا [ که از یهودیان خیبر بودند] از من دور کرده ای اگر برای شما اتّفاقی افتاد (و از دنیا رفتی) من چه کنم (و به چه کسی پناه برم)؟ حضرت فرمود: به علی بن ابی طالب (رجوع نما).(2)
[3/946] نظیر همین روایت را بوصیری به نقل از ابن ابی شیبه به سند صحیح نقل کرده و در آن آمده است: صفیه پرسید: سفارش مرا به چه کسی می فرمایی؟ فرمود: «أوصي بكِ إلى علي» يعنى: به علیّ بن ابی طالب. (3)
ص: 1488
هیثمی درباره روایت اول می نویسد: این روایت را طبرانی با اسناد متعدد نقل کرده که یکی از آن سند ها معتبر و نیکو است.(1)
روایت دوم را هیثمی در باب وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده و سند آن را صحیح دانسته است.(2)
روایت سوم را بوصیری از ابن ابی شیبه نقل و حکم به صحت سند آن کرده است ، چنان که در پاورقی گذشت
خاصّه و عامّه در وصی بودن امیرمؤمنان علیه السلام تألیف مستقل دارند، برخی با نام إثبات الوصیة و برخی با نام های دیگر ، مانند العقد الثمين في إثبات وصاية أمير المؤمنين علیه السلام اثر قاضی شوکانی (3)
ص: 1489
میرزا نجم الدین طهرانی عسکری علیه السلام نیز در کتاب: عليّ علیه السلام و الوصية و الخلافة به جمع آوری روایات عامه در وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخته است.
گر چه روایات فراوان بر وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت دارد ولی مانند دیگر فضائل آن حضرت با آن برخورد های مختلفی شده است.
برخی ، روایات وصیت را از اصل انکار کرده و یا آن را جعلی و ساختگی شمرده اند و به ویژه در منابعی چون صحیحین به طور جدّی با آن مقابله شده است. عده ای دیگر به تضعیف آن روایات پرداخته اند. و بعضی هم آن را به گونه ای توجیه کرده و به تحریف معنوی آن دست زده اند.
* در ضمن روایتی ساختگی که صدر آن گذشت به ابن عباس نسبت داده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله بدون آن که وصیتی کند از دنیا رفت. (1)
* بخاری و دیگران نقل کرده اند که طلحة بن مصرف از عبدالله بن ابی اوفی پرسید: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وصیت نمود؟ او پاسخ داد: نه ، طلحه گفت: چگونه ممکن است که وصیت بر مردم واجب باشد و خود آن حضرت وصیت نکند ؟! عبدالله پاسخ داد: او مردم را به پیروی از قرآن وصیت نمود. (2)
ص: 1490
آیا ممکن است کسی هنگام وصیت به سفارش پیروی از قرآن اکتفا نماید؟! روشن است وصیتی که بر مردم واجب است این نیست. چگونه ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله به این مطلب اجمالی اکتفا نماید و آینده امت را نادیده بگیرد؟!
آری همۀ اشکالاتی که بر ندای باطل: حَسْبُنا كِتاب الله وارد شده بر این سخن پوچ نیز وارد است.(1)
* پیش از این گذشت که: نزد عایشه گفتند علی وصی است، عایشه (بر آشفت و) گفت:پیامبر صلی الله علیه و آله بر سینه من - یا در دامان من - جان داد ، کجا به علی وصیت کرد ؟!! (2)
از این روایت ظاهر می شود که وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام امری معروف و مشهور بین توده مردم و صحابه بوده تا جایی که آن را نزد دشمن کینه توزی چون عایشه ذکر نموده اند
و البته هیچ ضرورتی ندارد که حضرت در آخرین لحظات عمر شریف و در دامان عایشه وصیت فرموده باشد ! (3)
ص: 1491
بویژه که روایات دیگر صریحاً دلالت بر آن دارد که پیامبر صلى الله عليه و آله در کنار علی علیه السلام جان سپرد. (1)
قال ابن عباس: و الله لتوفي رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و إنه لمستند إلى صدر علي [ علیه السلام] يعني: به خدا سوگند پیامبر صلى الله عليه و آله در حالی که به سینه علی علیه السلام تکیه داده بود از دنیا رفت.(2) و خدا حق را بر زبان خود عایشه جاری کرده و مکرر به این فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام اعتراف کرده است. (3)
قاری به نقل از صغانی - بدون هیچ مستندی - حدیث وصایت را جعلی و ساخته دست شیعه دانسته و به آنان جسارت و نفرین نموده است.(4)
بعضی دیگر با اشکال در برخی از راویان به تضعیف روایات وصیت پرداخته اند با آن که روایات در این زمینه بسیار است و گذشته از اعتبار برخی از آن آثار - چنان که گذشت - از مجموع آن ها علم به صدور حاصل می شود.
ص: 1492
مثلاً ذهبی در روایتی به وجود قیس بن میناء اشکال کرده (1)
ابن الجوزی برای روایتی دو سند ذکر کرده و در هر دو اشکال کرده به: محمد بن حمید رازی ، سلمة بن الفضل و... (2)
هیثمی درباره روایتی می نویسد: در سند روایت ناصح بن عبدالله وجود دارد که روایات او به جهت متروک بودنش اعتباری ندارد (3)
عمده اشکال در این افراد به جهت محبت امیرالمؤمنین علیه السلام و نقل روایات فضائل است و گرنه برخی از آنان توثیق هم دارند.
مثلاً گفته اند: قیس بن مینا مذهب بدی دارد (4) (پس مشکل آن ها عقیده اوست). احمد بن حنبل و يحيى بن معين هر دو محمد بن حمید رازی را ستوده اند.(5)
یحیی بن معين و ابن سعد هر دو سلمة بن الفضل را توثیق نموده اند.(6)
ناصح به تشیع متهم شده ولی او را به صلاح و عبادت ستوده اند.(7)
ص: 1493
خواهد آمد که مراد آن ها از شیعه آن است که کسی محبّت امیر مؤمنان را داشته و حضرت را بر دیگران مقدّم بدارد (گرچه آن حضرت را خلیفه چهارم بداند) و بنابر تعریفی دیگر: معتقد باشد به ترجیح آن حضرت بر عثمان و آن که حضرت در جنگ ها برحق بوده است.(1)
بخاری در ترجمه مالک بن مالک روایتی شبیه روایات 945 -946 نقل کرده و گفته: از او جز این روایت نقل نشده و هیچ کس این روایت را نقل نکرده! (2)
ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده و از کلام ابن حبان در کتاب دیگرش معلوم می شود که روایات دیگری نیز در فضائل امیرمؤمنان علیه السلام از او نقل شده (3) و از روایات 945 - 946 معلوم شد که روایت با اسناد صحیح دیگر نقل شده است!
پیش از این اشاره کردیم که در تفسیر طبری - و هم چنین سه کتاب ابن کثیر - از نقل کلام پیامبر صلی الله علیه و آله «وصيّي و خليفتي فيكم» اجتناب شده و عبارت به «أخي و كذا و كذا» تحریف شده است. (4)
ص: 1494
طبرانی پس از نقل روایت شماره 949 - که به زودی خواهد آمد - به توجیه دلالت آن پرداخته می گوید:
قوله: «وصيي» يعني أنه أوصاه في أهله لا بالخلافة (1). یعنی این که حضرت فرمود: «فإن وصيّي... علي بن أبي طالب». مراد آن است که سفارشات مربوط به خاندانش را به علی علیه السلام فرموده نه این که او جانشین حضرت در خلافت باشد.
عاصمی (از علمای قرن چهارم) نیز پس از نقل روایت شماره 979 که در آن آمده: ( و أشهد أنك وصيّ رسول الله) و ابن حجر هیتمی مکّی (متوفی 974) از روایت شماره 981 قریب همین عبارت را دارند(2)
محب طبری چنین اظهار کرده است که:
مراد از وارث بودن علی علیه السلام، میراث قرآن و سنت است نه ارث متعارف و مقصود از وصیت نیز همین گونه است (و وصیت به جانشینی و خلافت نیست) یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را سفارش کرد که مصحلت مسلمانان را در هر حال رعایت نماید خلیفه باشد یا نه ، و اولی الامر را نیز مساعدت و یاری کند و از همین باب است سفارش به رعایت حال عرب، وصیت به قربانی.
ص: 1495
و ممكن است گفته شود: مراد از وصیت (وصیت به موارد جزئی مانند) وصیت به بازگرداندن امانات به صاحبان آن یا وصیت به محافظت خانواده حضرت در غزو تبوک یا وصیت به پرداخت دیون و انجام وعده های آن حضرت یا وصیت به تغسیل آن حضرت باشد (نه وصیت به معنای جانشینی) (1)
ابن ابی الحدید معتزلی در این باره می نویسد:
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را «وصیّ پیامبر» می گفتند ؛ از آن روی که پیامبر صلی الله علیه و آله هر چه اراده فرموده بود به او سفارش و وصیت نموده بود. اصحاب ما (یعنی معتزله) منکر این لقب (و این مطلب) نیستند ولی نه این که آن حضرت را جانشین و خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله بدانند بلکه می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله برای اموری که پس از او اتفاق می افتاد به آن حضرت توصیه فرموده بود. (2)
پاسخ آن است که: نیازی به حمل مطلق بر مقیّد نیست که این ادله همگی مثبِت هستند و با هم دیگر تنافی ندارند، و از امور مهمّ و فراوانی که به آن حضرت واگذار شده به راحتی معلوم می شود که آن مطلقات به قوت و اطلاق خود باقی و حضرت در تمامی امور وصی و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله است.
ص: 1496
در روایت شماره 951 از سلمان فارسی خواهد آمد که پیامبر فرمود: ﴿ فَوَالَّذِي نَفْسي بِيَدِهِ لَأَنَا خَيْرُ النَّبِيِّينَ و ان وَصِيّي لخَيْرُ الْوَصِيِّينَ و سِبْطَايَ خَيْرُ الْأَسْبَاطِ ﴾
اولین منبعی که این روایت را نقل کرده سیره ابن إسحاق (متوفی 151) است.(1)
ابن هشام (متوفی 218) که - سیره او برگرفته از سیره ابن إسحاق است - از نقل این روایت امتناع نموده و دلیل آن هم روشن است ؛ زیرا در مقدمه کتابش می نویسد:
و تارك بعض ما ذكره ابن إسحاق في هذا الكتاب... و بعض يسوء بعض الناس ذكره يعنى: من قسمتی از مطالب ابن إسحاق را در این کتاب نخواهم آورد... (از جمله) چیز هایی که نقل آن برای برخی مردم ناخوشایند باشد.
پس یا خودش این روایت را کتمان نموده یا مشایخش آن را برای او نقل نکرده و کتمان نموده اند !
در برابر روایات وصیت، روایتی ساخته شد که: العباس وصيي و وارثي ولی عامه نیز آن را ساختگی دانسته اند.(2)
در برابر روایات معتبر شماره 945 -946 نیز روایتی جعل شد که: أتت امرأةٌ
ص: 1497
النبي صلی الله علیه و آله فأمرها أن ترجع إليه قالت: أرأيت إن جئتُ و لم أجدك - كأنها تقول الموت - قال: إن لم تجديني فأتي أبا بكر.(1) یعنی: زنی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، حضرت به او فرمود که بعداً به آن حضرت رجوع نماید، گفت: اگر شما نبودی - یعنی اگر از دنیا رفته باشی - فرمود: به ابوبکر مراجعه کن.
روایات فراوانی در مصادر اهل تسنن وجود دارد که دلالت بر «وصی» بودن امیرالمؤمنین علیه السلام دارد که از مجموع آن آثار، اطمینان به صدور آن حاصل می شود.
[4/947] عن بريدة، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لكل نبي وصي و وارث - و في لفظ: إن لكل نبي وصياً و وارثاً - ، وإن علياً وصيي و وارثي. (2)
[5/948] عن سلمان ، قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم: وَصِیِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ﴾. (3)
[949 /6] ﴿ عن سلمان ، قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اَللَّهِ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَصِیٌّ فَمَنْ وَصِیُّکَ؟ فَسَکَتَ عَنِّی فَلَمَّا کَانَ بَعْدُ رَآنِی فَقَالَ: «یَا سَلْمَانُ» فَأَسْرَعْتُ إِلَیْهِ وَ قُلْتُ: لَبَّیْکَ قَالَ: «تَعْلَمُ مَنْ وَصِیُّ مُوسَی»؟ قُلْتُ: نَعَمْ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ قَالَ: «لِمَ»؟ قُلْتُ: لِأَنَّهُ کَانَ أَعْلَمَهُمْ قالَ: «فَإِنَّ وَصِیِّی وَ مَوْضِعَ سِرِّی وَ خَیْرَ مَنْ أَتْرُکُ بَعْدِی وَ یُنْجِزُ عِدَتِی وَ یَقْضِی دَیْنِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ﴾ (4)
ص: 1498
و في روايات أخرى:... فإن وصيي و وارثي ، يقضي ديني ، و ينجز موعودي [موعدي] علي بن أبي طالب (1).
[950 /7] ﴿ عن أنس ، قال:... فَلَمَّا نَزَلَتِ ﴿ إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ ﴾ [النصر (110): 1] وَ عَلِمْنَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نُعِیَتْ إِلَیْهِ نَفْسُهُ قُلْنَا لِسَلْمَانَ: سَلْ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ نُسْنِدُ إِلَیْهِ أَمْورَنَا وَ یَکُونُ مَفْزَعُنَا وَ مَنْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَیْهِ فَلَقِیَهُ فَسَأَلَهُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ سَأَلَهُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَخَشِیَ سَلْمَانُ أَنْ یَکُونَ رسول الله صلی الله علیه و آله قَدْ مَقَتَهُ وَ وَجَدَ علیه فَلَمَّا کَانَ بَعْدُ لَقِیَهُ قَالَ: «یَا سَلْمَانُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَلاَ أُحدّثکَ عَمَّا کُنْتَ سَأَلْتَنِی»؟ فقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَکُونَ قَدْ مَقَتَّنِی وَ وَجَدْتَ علَیَّ! قَالَ: «کَلاَّ یَا سَلْمَانُ إِنَّ أَخِی وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی وَ خَیْرَ مَنْ تَرکت بَعْدِی یَقْضِی دَیْنِی وَ یُنْجِزُ مَوْعِدِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ» (2)
[951 /8] عن سلمان الفارسي: أنه سأل رسول الله صلی الله علیه و آله و قال: يا رسول الله ، إنه ليس من نبي إلّا و له وصيّ و سبطان فمن وصيك و سبطاك ؟ فسكت رسول الله صلی الله علیه و آله لم يرجع شيئا ، فانصرف سلمان يقول: يا ويله ! يا ويله! كلّما لقيه ناس من المسلمين قالوا: مالك سلمان الخير؟ فيقول: سألت رسول الله صلی الله علیه و آله عن شيء فلم يردّ عليّ فخفت أن يكون من غضب. فلمّا صلّى رسول الله صلی الله علیه و آله الظهر قال: «أدن يا سلمان»، فجعل يدنو و يقول: أعوذ بالله من غضبه و غضب رسوله ، فقال: « سألتني عن شيء لم يأتني فيه أمر ، و قد أتاني أن الله قد بعث أربعة آلاف نبي ، و كان [لهم] أربعة آلاف وصي، ، و ثمانية آلاف سبط ، فوالذي نفسي بيده لأنا خير النبيين ، و إن وصیی لخير الوصيين، و سبطاي خير الأسباط ». (3)
ص: 1499
[952 /9] عن ابن عباس: أن رسول الله صلی الله علیه و آله اعتمر و كان بينه و بين أهل مكة عهد أن لا يخرج أحداً من أحداً من أهله، فلمّا قضى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عمرته خرج من مكّة و مرّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بابنة حمزة بن عبد المطلب فقالت: يا رسول الله، إلى من تدعني؟ فلم يلتفت للعهد الذي بينه و بين أهل مكة ، و مرّ بها زيد بن حارثة فقالت: إلى من تدعني؟ فلم يلتفت إليها، و مرّ بها جعفر فناشدته فلم يلتفت إليها، ثم مرّ بها علي بن أبي طالب [علیه السلام] فقالت: يا أبا حسن إلى من تدعني؟ فأخذها على [علیه السلام] فألقاها خلف فاطمة [علیها السلام] فلمّا نزلوا أدنى منزل أتى زيد علياً [علیه السلام] فقال: أنا أولى بها منك، أنا مولى نبی الله صلى الله عليه و آله و سلم، قال علي [علیه السلام]: أنا أولى بها منك، قال جعفر: أنا أولى بها ، خالتها عندي أسماء بنت عميس الخثعمية، فلمّا علت أصواتهم بعث إليهم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فلما أتوه قال: «أما أنت يا جعفر فأنت تشبه خلقي و خلقي، و أما أنت يا علي، فأنا منك و أنت وصيّي، و أما زيد فمولاي و مولاكم، فادفع الجارية إلى خالتها، و هي أولى بها (1)
[953 /10] ﴿قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم:... فإن جبرئيل أتاني من الله تعالى يأمر [بأمر وأمر] أن أوصي به عليا من بعدي... إن الله عزّ وجل اِخْتَارَ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ نَبِیّاً وَ اِخْتَارَ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَصِیّاً فَأَنَا نَبِیُّ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ وَ عَلِیٌّ وَصِیِّی فِی عِتْرَتِی وَ أَهْلِ بَیْتِی وَ أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی﴾ (2)
[954 /11] ﴿ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كُنْتُ جَالِساً مَعَ فِتیةٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ عِنْدَ اَلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إِذِ انْقَضَّ كَوْكَبٌ فَقَالَ النبیّ صلى الله عليه و آله «مَنِ انْقَضَّ هَذَا النَّجْمُ فِي مَنْزِلِهِ فَهُوَ الْوَصِيُّ مِنْ بَعْدِي» فَقَامَ فِئَةٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَنَظَرُوا فَإِذَا الْكَوْكَبُ قَدِ انْقَضَّ فِي مَنْزِلِ عَلِيِّ [علیه السلام] قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ: لَقَدْ غَوَيْتَ فِي حُبِّ عَلِيٍّ! فَأَنْزَلَ اللَّهُ تعالی: ﴿ وَ النَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى... ﴾ [النجم (53): 1 -7] (3)
این روایت به گونه ای دیگر نیز نقل شده است:
ص: 1500
[955 /12] ﴿ قَالَ: عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ: بَیْنَا أَنَا عِنْدَ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی مَسْجِدِهِ بَعْدَ اَلْعِشَاءِ اَلْآخِرَهِ، وَ عِنْدَهُ جَمَاعَهٌ مِنْ أَصْحَابِهِ إِذَا اِنْقَضَّ نَجْمٌ فَقَالَ: مَنِ اِنْقَضَّ هَذَا اَلنَّجْمُ فِی حُجْرَتِهِ فَهُوَ اَلْوَصِیُّ مِنْ بَعْدِی، فَوَثَبَتِ اَلْجَمَاعَهُ، فَإِذَا اَلنَّجْمُ قَدِ اِنْقَضَّ فِی حُجْرَهِ عَلِیٍّ [علیه السلام]، فَقَالُوا: لَقَدْ ضَلَّ مُحَمَّدٌ فِی حُبِّ عَلِیٍّ. فأنزل الله ﴿ وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى ﴾ [النجم (53): 1- 2].(1)
[956 /13] ﴿ عَنْ أَنَس قَالَ: أُهْدِیَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِسَاطٌ... فَقَالَ لِی: «یَا أَنَسُ اُبْسُطْهُ» فَبَسَطْتُهُ ثُمَّ قَالَ: «اُدْعُ اَلْعَشَرَهَ» فَدَعَوْتُهُمْ فَلَمَّا دَخَلُوا أَمَرَهُمْ بِالْجُلُوسِ عَلَی اَلْبِسَاطِ ثُمَّ دَعَا عَلِیّاً [عَلَیْهِ السَّلاَمُ] فنَاجَاهُ طَوِیلاً ثُمَّ رَجَعَ عَلِیٌّ [عَلَیه السلام] فجلس علی اَلْبِسَاطِ ثُمَّ قَالَ یَا رِیحُ اِحْمِلِینَا! فَحَمَلَتْنَا اَلرِّیحُ قَالَ فَإِذَا اَلْبِسَاطُ یَدُفُّ بِنَا دَفّاً ثُمَّ قَالَ: یَا رِیحُ ضَعِینَا ثُمَّ قَالَ: عَلِیٌّ أَتَدْرُونَ فِی أَیِّ مَکَانٍ أَنْتُمْ؟ قُلْنَا: لاَ قَالَ: هَذَا مَوْضِعُ اَلْکَهْفِ وَ اَلرَّقِیمِ قُومُوا فَسَلِّمُوا عَلَی إِخْوَانِکُمْ قَالَ: فَقُمْنَا رَجُلاً رَجُلاً فَسَلَّمْنَا عَلَیْهِمْ فَلَمْ یَرُدُّوا عَلَیْنَا فَقَامَ عَلِیٌّ بن ابی طالب [عَلَیْهِ السَّلاَمُ] فَقَالَ: اَلسَّلاَمُ عَلَیْکُمْ یَا مَعْاشَرَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدَاءِ قال: فَقَالُوا: عَلَیْکَ اَلسَّلاَمُ وَ رَحْمَهُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ قَالَ: فَقُلْتُ: مَا بَالُهُمْ رَدُّوا عَلَیْکَ وَ لَمْ یَرُدُّوا عَلَیْنَا؟ فَقَالَ لَهُمْ علیٌ علیه السلام مَا بَالُکُمْ لَمْ تَرُدُّوا عَلَی إِخْوَانِی؟ فَقَالُوا: إِنَّا مَعْشَرَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدَاءِ لاَ نُکَلِّمُ بَعْدَ اَلْمَوْتِ إِلاَّ نَبِیّاً أَوْ وَصِیّاً قَالَ: یَا رِیحُ اِحْمِلِینَا فَحَمَلَتْنَا تَدُفُّ بِنَا دَفّاً ثُمَّ قَالَ: یَا رِیحُ ضَعِینَا فَوَضَعَتْنَا فَإِذَا نَحْنُ بِالْحَرَّهِ قَالَ فَقَالَ عَلِیٌّ [عَلَیْهِ السَّلاَمُ] نُدْرِکُ اَلنَّبِیَّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی آخِرِ رَکْعَهٍ فَتَوَضَّأْنَا وَ أَتَیْنَاهُ وَ إِذَا اَلنَّبِیُّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقْرَأُ فِی آخِرِ رَکْعَهٍ ﴿ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ اَلْکَهْفِ وَ اَلرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.﴾ (2)
[957/ 14] ﴿ عن ياسر الخادم، عن علي الرضا، عن أبيه ، عن آبائه [ علیهم السلام] ، عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال: «یا علیُّ ، أنتَ حُجَّهُ اللّهِ ، و أنتَ بابُ اللّهِ ، و أنتَ الطَّریقُ إلَی اللّهِ ، و أنتَ النَّبَأُ العَظیمُ ، و أنتَ الصِّراطُ المُستَقیمُ ، و أنتَ المَثَلُ الأعلی و أنتَ إمام
ص: 1501
اَلْمُسْلِمِینَ وَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ خَیْرُ اَلْوَصِیِّینَ وَ سَیِّدُ اَلصِّدِّیقِینَ یَا عَلِیُّ أَنْتَ اَلْفَارُوقُ اَلْأَعْظَمُ وَ أَنْتَ اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ ، و أَنَّ حِزْبَكَ حِزْبِي وَ حِزْبِي حِزْبُ اللَّهِ وَ أَنَّ حِزْبَ أَعْدَائِكِ حِزْبُ الشَّيْطَانِ.﴾.(1)
[958 /15] ﴿ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: یَا عَلِیُّ أَنْتَ أَخِی وَ وَارِثِی وَ وَصِیِّی﴾ (2)
[959 /16] ﴿ و قال صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ:... و هذا علي وَصِیِّی، و قاضي عداتي ،وَ الذّائِدُ عَن حَوضی المُنافِقين.﴾ (3)
[960 /17] عن أبي سعيد الخدري قال: سمعت النبي صلی الله علیه و آله يقول: لمّا أن كانت ليلة أسرى بي جبرئيل أدخلني الجنّة ، فأتاني بسفرجلة من سفرجلها ، ففككتها - أو قال: فكسرتها - فخرجت منها حوراء فقالت: السّلام عليك يا أحمد ، السّلام عليك يا محمّد السّلام عليك يا رسول الله. فقلت: من أنتِ ؟ فقالت: أنا الراضية المرضية ، خلقنی الله من ثلاثة أنواع: أعلاي من المسك الأذفر ، و وسطي من العنبر الأشهب و أسفلي من الكافور الأبيض ، عُجنتُ بماء الحيوان ، فقال لي صاحب العرش: «كوني» فكنت ؛ خلقني الجبّار لأخيك و وصيّك عليّ بن أبي طالب.(4)
[961 /18] عن ابن عمر ، قال: بينما رسول الله صلی الله علیه و آله جالس ذات يوم ببطحاء مكة إذ هبط عليه جبرئيل الروح الأمين فقال: يا محمّد ، إنّ ربّ العرش يقرأ عليك السّلام ويقول لك: « لمّا أخذ ميثاق النبيين أخذ ميثاقك في صلب آدم ، فجعلك سيّد الأنبياء، وجعل وصيّك سيّد الأوصياء علي بن أبي طالب».(5)
[962 /19] ﴿ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مَا مَرَرْتُ لَیْلَهَ أُسْرِیَ بِی بِشَیْءٍ مِنْ مَلَکُوتِ
ص: 1502
اَلسَّمَاء وَ عَلَی شَیْءٍ مِنَ ملکوت اَلْحُجُبِ فَوْقِهَا إِلاَّ وَجَدْتُهَا مَشْحُونَهً بِکِرَامِ مَلاَئِکَهِ اَللَّهِ تَعَالَی يناجونني: «هَنیئًا لَکَ یا مُحَمَّدُ! ، إنّك أَفْضَلُ النَّبِیِّینَ ، وعَلِیّاً أَفْضَلُ الْوَصِیِّینَ ﴾ (1)
[963 /20] ﴿ و قال علي علیه السلام- خطاباً لجمع من الصحابة في خلافة عثمان -: أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ: أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَامَ خَطِيباً -وَ لَمْ يَخْطُبُ بعد ذَلِكَ ؟ فَقَالَ: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي ، فتمسّکوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا ، فَإِنَّ اللَّطِيفَ الخبیر أَخْبِرْنِي وَ عَهِدَ إِلَيَّ أَنهما لَنْ يَتفرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَى الْحَوْضِ». فقام عمر بن الخطّاب شبة المغضب فقال: يا رسول الله ، أكلّ أهل بيتك ؟ قال: « لا ، و لكن أوصيائي منهم ، أَوَّلُهُمْ أَخِی وَ وَزِیرِی وَ وَارِثِی خَلِیفَتِی فِی أُمَّتِی، وَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی هُوَ أَوَّلُهُمْ، ثُمَّ اِبْنِی اَلْحَسَنُ ثُمَّ اِبْنِیَ اَلْحُسَیْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَیْنِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّی یَرِدُوا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ، هم شُهَدَاءُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتهُ علی خَلْقِهِ، وَ خُزَّانُ عِلْمِهِ وَ مَعْادِنُ حِکْمِتهِ، مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَد أَطَاعَ اَللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ فَقَد عَصَی اَللَّهَ»؟ فقالوا كلّهم: نشهد أنّ رسول الله صلی الله علیه و آله قال ذلك ﴾ (2)
[964 /21] ﴿ قال رسول الله صلی الله علیه و آله.... و هُوَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی صَدَّقَنِی وَ أَوَّلُ مَنْ وَحَّدَ اللّهَ مَعی ، و إنّی سَأَلتُ ذلِکَ رَبّی عَزَّ وجَلَّ فَأَعطانیهِ ، فَهُوَ سَیِّدُ الأَوصِیاءِ ﴾ (3)
[965 /22] ﴿ و قال: مَن أحَبَّ أن یَمسیَ فی رَحمَهِ اللّهِ ، و یُصبِحَ فی رَحمَهِ اللّهِ ؛ فَلا یَدخُلَنَّ قَلبَهُ شَکٌّ بِأَنَّ ذُرِّیَّتی أفضَلُ الذُّرِّیّاتِ ، و وَصِیّی أفضَلُ الأَوصِیاءِ ﴾ (4)
[966 /23] ﴿ قال عتبة [عقبة] بن عامر: بايعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على قول أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَ أَنَّ محمداً نَبِیُّهُ وَ عَلِیّاً وَصِیُّهُ ؛ فَأَیَّ اَلثَّلاَثَهِ تَرَکْنَا کَفَرْنَا﴾ (5).
ص: 1503
[967/ 24] ﴿ عن أبي ذر الغفاري ، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أنا خاتَمِ الْأَنْبِياءِ وَ أنتَ يا على خَاتَمِ الاوْصِيَاءِ [إلى يوم الدين] ﴾.(1)
[968 /25] ﴿ قَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ: أَتَانِی جَبْرَئِیلُ وَ قَدْ نَشَرَ جَنَاحَیْهِ فَإِذَا فِیها مَکْتُوبٌ علی أحدهما: لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ مُحَمَّدٌ نَبِیٌّ. وَ عَلَی الآخَرِ: لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ عَلِیٌّ الْوَصِیُّ. ﴾ (2)
[969 /26] ﴿ عن أنس ، قال: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ یوتی مِنْبَرٌ طُولُهُ ثَلاَثُونَ مِیلاً ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ اَلْعَرْشِ: یَا مُحَمَّدُ جِیب الله؟فاجیب فَیُقَالُ لِی: اِرْقَ فرقیت فَأَکُونُ فِی أَعْلاَهُ ثُمَّ یُنَادِی اَلثَّانِیَهَ أَیْنَ وصیّه عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ؟ فَیَقال: ارق، فرقی فیقف دُونِی فَیعْلَمُ جَمِیعُ اَلْخَلقِ أَنَّ مُحَمَّداً سَیِّدُ اَلْمُرْسَلِینَ وَ أَنَّ عَلِیّاً سَیِّدُ اَلْوَصِیِّینَ ﴾ (3)
[970 /27] ﴿ عن عليّ [علیه السلام]: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إنّ الله تعالى جَعَلَ لِكُلّ نَبيَّ وَصيّاً، جَعَلَ شَیْئاً وصيَّ آدم ، وَ يُوشَع وَصيَّ مُوسى وَ شَمعونَ وَصيّ عيسى ، وَ عليّاً وَصيّي ، وَ وصيّي خَير الأوصِياء فِي البدأ ، وَ أنَا الدّاعي وَ هُوَ المُضيء﴾ (4)
[971 /28] ﴿ عن عَلِیٍّ [عَلَیْهِ السَّلاَمُ] قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ذَاتَ یَوْمٍ نَمْشِی فِی طُرُقَاتِ اَلْمَدِینَهِ إِذْ مَرَرْنَا بِنَخْلٍ مِنْ نَخْلِهَا فَصَاحَتْ نَخْلَهٌ بِأُخْرَی: هَذَا اَلنَّبِیُّ اَلْمُصْطَفَی وَ عَلِیٌّ اَلْمُرْتَضَی
ثُمَّ جُزْنَاهما فَصَاحَتْ ثَانِیَهٌ بِثَالِثَهٍ: هَذَا مُوسَی وَ أَخُوهُ هَارُونَ
ثُمَّ جُزْنَاهَا فَصَاحَتْ رَابِعَهٌ بِخَامِسَهٍ: هَذَا نُوحٌ وَ إِبْرَاهِیمُ
ثُمَّ جُزْنَاهَا فَصَاحَتْ سَادِسَهٌ بِسَابِعَهٍ هَذَا مُحَمَّدٌ سَیِّدُ اَلنَّبِیِّینَ وَ عَلِیٌّ سَیِّدُ
ص: 1504
اَلْوَصِیِّینَ فَتَبَسَّمَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَ: «یَا عَلِیُّ إِنَّمَا سُمِّیَ نَخْلُ اَلْمَدِینَهِ: صَیْحَانِیّاً لِأَنَّهُ صَاحَ بِفَضْلِی وَ فَضْلِکَ.﴾ (1)
[29/972] ﴿ عَنْ جَابِرٍ بن اَللَّهُ الأنصاري قَالَ: کُنْتُ یَوْماً مَعَ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی بَعْضِ حِیطَانٍ المدینه وَ یَدُ عَلِیٍّ علیه السلام فِی یَدِهِ فَمَرّ بِنَخْلٍ فَصَاحَ اَلنَّخْلُ: هَذَا مُحَمَّدٌ سَیِّدُ اَلْأَنْبِیَاءِ وَ هَذَا عَلِیٌّ سَیِّدُ اَلْأَوْصِیَاءِ أَبُو اَلْأَئِمَّهِ اَلطَّاهِرِینَ
ثُمَّ مَرَرْنَا بِنَخْلٍ فَصَاحَ اَلنَّخْلُ: هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ هَذَا عَلِیٌّ سَیْفُ اَللَّهِ فَالْتَفَتَ اَلنَّبِیُّ [صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ] إِلَی عَلِیٍّ [عَلَیْهِ السَّلاَمُ] فَقَالَ: « یا علی سَمِّهِ: اَلصَّیْحَانِیَّ»
قال: فَسُمِّیَ مِنْ ذَلِکَ اَلْیَوْمِ ب-:اَلصَّیْحَانِیَّ ﴾ (2)
[973 /30] ﴿ عن سَلْمَانَ:أنِ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قال لعلی أَنَّهُ قَالَ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: یَا عَلِیُّ تَخَتَّمْ بِالْیَمِینِ تَکُنْ مِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ... قَالَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ مَا اَلْمُقَرَّبُونَ... بِالْعَقِیقِ اَلْأَحْمَرِ فَإِنَّهُ جَبَلٌ أَقَرَّ لِلَّهِ بِالْوَحْدَانِیَّهِ وَ لِی بِالنُّبُوَّهِ وَ لَکَ بِالْوَصِیَّهِ وَ لِوُلْدِکَ بِالْإِمَامَهِ وَ لِمُحِبِّیکَ بِالْجَنَّهِ وَ لِشِیعَتِکَ بِالْفِرْدَوْسِ.﴾ (3)
[974 /31] ﴿ دَخَلَ اَلْأَعْمَشُ عَلَی اَلْمَنْصُورِ... ثُمَّ قَالَ: حَدَّثَنِی اَلصَّادِقُ، قَالَ حَدَّثَنِی اَلْبَاقِرُ قَالَ حَدَّثَنِی اَلسَّجَّادُ قَالَ: حَدَّثَنِی اَلشَّهِیدُ، قَالَ حَدَّثَنِی التقیّ وَ هُوَ اَلْوَصِیُّ أمير المؤمنين عَلَیْهِم السَّلاَمُ قَالَ حَدَّثَنِی اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ «أَتَانِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَقَالَ: تَخَتَّمُوا بِالْعَقِیقِ فَإِنَّهُ أَوَّلُ حَجَرٍ شَهِدَ لِلَّهِ بِالْوَحْدَانِیَّهِ وَ لِی بِالنُّبُوَّهِ وَ لِعَلِیٍّ بِالْوَصِیَّهِ وَ لِوُلْدِهِ بِالْإِمَامَهِ وَ لِشِیعَتِهِ بِالْجَنَّهِ﴾ (4)
[975 /32] ﴿ عن سعيد بن جبير ، قال: خطبنا أمير المؤمنين علي بن أبي طالب كرم الله وجهه [علیه السلام ] على منبر الكوفة بعد رجوعه من محاربة الخوارج و صعد المنبر،
ص: 1505
فحمد الله و أثنى عليه ، ثمّ قال: « أيّها النّاس ، أنا أوّل المؤمنين ، و أنا أوّل الصدّيقين، و أنا الصدّيق الأكبر ، و وصيّ خير البشر ، و ابن عمّه ، و قاضي دينه ﴾ (1)
[976 /33] ﴿ قال علی علیه السلام: مَعاشِرَ النّاسِ ، أنَا أخو رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و وَصِیُّهُ و وارِثُ عِلمِهِ ، خَصَّنی وحَبانی بِوَصِیَّتِهِ ، وَ اختارَنی مِن بَینِهِم و زَوَّجَنِي بِابْنَتِهِ بَعْدَ مَا خَطَبَهَا عِدَّةٌ فَلَم یزوّجهم وَ إِنَّمَا زَوَّجَنِيهَا بِأَمْرِ رَبِّهِ تَعَالَى فَوَهَبَ اَللَّهُ لِي مِنْهَا ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً فَمَنْ أَعْطَى مِثْلَ مَا أَعْطَيتُ؟!﴾ (2)
[977 /34] ﴿ قَالَ عَلیّ [علیه السلام]: [ لَأَقُولَنَّ قَوْلاً لَمْ یَقُلْهُ أَحَدٌ قَبْلِی وَ لاَ یَقُولُهُ بَعْدِی إِلاَّ کَذِّاب] ، أُعطيتُ ثَلاثاً لَم يعطها أحَدُ قَبلي: وَرِثْتُ نَبِیَّ اَلرَّحْمَهِ، زَوَّجْتَ خَیْرَ نِساءِ هَذِهِ الأُمّة، وَ أَنَا خَیْرُ اَلْوَصِیِّینَ ﴾.(3)
[978 /35] ﴿ في خبر الراهب و نزوله من صومعته إلى علي علیه السلام في مسيره إلى صفين: و أقبل إلى علي [علیه السلام] فأسلم على يديه.. ثم قال: يا أمير المؤمنين إن عندنا كتابا توارثنا عن آبائنا... عیسی بن مریم علیه السلام كتبه... فقرأه الراهب على علي [علیه السلام] فإذا فيه: بسم الله ، إنه باعث في الأميين رسولاً منهم.... فإذا توفاه الله اختلفت أمته بعده... فيمرّ رجل من أمته بشاطئ هذا النهر يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر و يقضي بالحق... و من أدرك ذلك العبد الصالح فلينصره فإنه وصي خاتم الأنبياء ، و القتل معه شهادة... ثم أقبل هذا الراهب على علي [علیه السلام] فقال:: يا أمير المؤمنين إني صاحبك لا أفارقك... حتى صار إلى صفين فقاتل فقُتل. (4)
ص: 1506
[979 /36] عن أنس، قال: أقبل يهودي بعد وفاة النّبيّ صلی الله علیه و اله حتّى دخل المسجد ، فقال: أين وصيّ محمّد؟... فقال علي: « و ما تقول يا يهودي » ؟ فقال: أسألك عن أشياء لا يعلمها إلّا نبي أو وصيّ نبي. فقال له: « قل يا يهودي ». فردّ اليهودي المسائل... فقال اليهودي: أشهد أن لا إله إلّا الله ، و أنّ محمّداً رسول الله ، و أشهد أنّک وصيّ رسول الله. و قال المسلمون لعليّ بن أبي طالب [علیه السلام]: يا مفرّج الكرب(1)
[980 /37] قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «أنا دَعْوَةٌ أبي إبراهيم»، قلنا: يا رسول الله، و كيف صرْتَ دعوة أبيك إبراهيم؟ قال: ﴿ أوحى الله عزَّ وجلَّ إلى إبراهيم: ﴿ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً ﴾، فاستَخَفَّ إبراهيم الفَرَحُ قال: يا رَبِّ ﴿ و مِنْ ذُرِّيَّتِي﴾ [البقرة (2): 124] أئمّة مِثْلي ؟ ! فأوحى الله إليه أن يا إبراهيم إني لا أعطيك عهداً لا أفي لك به ، قال: يا ربّ ما العهد الذي لا تفي لي به. قال: لا أعطيك لظالم من ذُرِّيَّتك. قال إبراهيم عندها: ف- ﴿أَجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ * رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴾ [إبراهيم (14): 36] ، قال النبي صلی الله علیه و آله: فَانْتَهَتِ الدَّعوةُ إِلَيَّ و إلى عَلِيّ، لم يَسْجُدْ أحد منّا لِصَنَم قطُّ، فَاتَّخَذني الله نَبيّاً، و اتَّخذ عَليّاً وَصِيّاً ﴾ (2)
[981 /38] عن سعيد بن كوز، قال: كنت مع مولاي يوم الجمل، فأقبل فارس فقال: يا أم المؤمنين فقالت عائشة: سلوه من هو؟ قيل: من أنت ؟ قال: أنا عمار بن يا ياسر قالت قولوا له ما تريد ؟ قال: أنشدك بالله الذي أنزل الكتاب على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم في بيتك أتعلمين أن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جعل علياً وصيّاً على أهله و في أهله؟ قالت: اللهم نعم ، قال: فمالك ؟! قالت: أطلب بدم عثمان أمير المؤمنين ، قال: فتكلم (3)
ص: 1507
ثم جاء فوارس أربعة ، فهتف بهم رجل منهم، قال: تقول عائشة: ابن أبي طالب و ربّ الكعبة ، سلوه ما يريد ، قالوا: من أنت؟ قال: أنا علي بن أبي طالب ، قالت: سلوه ما يريد قالوا: ما تريد ؟ قال: أنشدك بالله الذي أنزل الكتاب على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم في بيتك أتعلمين أن رسول الله صلی الله علیه و آله جعلني وصيّاً على أهله وفي أهله ؟ قالت: اللهم نعم قال: فما لك ؟! قالت: أطلب بدم أمير المؤمنين عثمان ، قال: أريني قتلة عثمان ثم انصرف ، و التحم القتال.(1)
[982 /39] حدثنا أسلم (2) قال: حدثني محمد بن عبدالله بن سعيد و غيره، قال: حدّثنا معلى بن عبد الرحمن قال: حدّثنا شريك، عن جابر ، عن عطاء ، قال: سألت جابر بن عبد الله: ما كانت منزلة علي بن أبي طالب رضوان الله عليه [علیه السلام] فيكم ؟ قال: منزلة الوصي ، كان رسول الله صلی الله علیه و آله إذا شوور و استؤمر. (3)
* و در روایت شماره 17 گذشت..... فهو باب علمى و وصيي
* در روایت شماره 42: يا فاطمة ، و نحن أهل بيت قد أعطانا الله سبع خصال لم يعط أحد قبلنا و لا يعطى أحد بعدنا: أنا خاتم النبيين ، و أكرم النبيين على الله، و أحبّ المخلوقين إلى الله عزّ وجل، و أنا أبوك ، و وصيّي خير الأوصياء و أحبّهم إلى الله
* و در روایت شماره 53:... و خاتم الوصيين.
ص: 1508
* و در روایت شماره 71.... و إني أوصيت إلى علي ، و هو أفضل من أتركه من بعدي.
* و در روایت شماره 235: يا علي أنت أخي ، و صفيي، و وصيي....
* و در روایت شماره 251: و عليّ بن أبي طالب وصيّي أفضل الأوصياء.
* و در روایت شماره 302: في احتجاج سيد الشهداء علیه السلام: ألست ابن بنت نبيكم و ابن وصيّه ؟!
* و در روایت شماره 343: في كتاب محمد بن أبي بكر إلى معاوية:... تعدل نفسك بعلىّ [علیه السلام ] و هو وارث رسول الله صلی الله علیه و آله و وصيّه و أبو ولده؟!
و* در روایت شماره 377: ﴿ فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُني عَلى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصیّي وَ خَليفَتي فيكُم ؟...
إِنَّ هَذا أَخِي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي فيكم فَاسْمَعوا لَهُ وَ أَطيعوا. ﴾
* و در روایت شماره 378: و مَن يواخيني [ منكم ] و يؤازرني و يكون ولیّي و وصيي بعدي ، و خليفتي في أهلي و يقضي ديني ؟ فسكت القوم، و أعاد ذلك ثلاثاً، كلّ ذلك يسكت القوم، و يقول على [علیه السلام]: أنا فقال: أنت.
* و در روایت شماره:380 يا بني عبد المطلب كونوا في الإسلام رؤوسا و لا تكونوا أذناباً ، فمن منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و قاضي ديني و منجز عداتي ؟
* و در روایت شماره 381: يا بني عبدالمطلب ! إنه لم يبعث الله نبياً إلا جعل له من أهله أخاً و وزيراً و وصياً و خليفة في أهله ، فمن يقوم منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و خليفتي في أهلي
* و در روایت شماره 386: أيّكم يقضي ديني و يكون خليفتي و وصيي من بعدي ؟... قال صلی الله علیه و آله: أنت يا علي ، أنت يا علي
ص: 1509
و در روایت شماره 451:قال الله تعالى: اخترت لك عليّاً فاتخذه خليفة و وصياً.
* و در روایت شماره 624: لك في هذا المسجد مالي و عليك فيه ما عليّ، و أنت وارثي و وصیّي ، تَقْضِي دَيْني و تُنْجِزُ عِداتي.
* و در پاورقی بعد از روایت شماره 658: خطبنا الحسن بن علي بن أبي طالب [ علیه السلام] ، فحمد الله و أثنى عليه ، و ذكر [أن] أمير المؤمنين علياً [علیه السلام] خاتم الأوصياء، و وصي [خاتم] الأنبياء ، و أمين الصديقين و الشهداء.
* و در روایت شماره 1039 خواهد آمد: فینادی مناد من بطنان العرش:... هذا علي بن أبي طالب ، وصيّ رسول ربّ العالمين ، و أمير المؤمنين ، و قائد الغرّ المحجلين في جنات النعيم».
* و در روایت شماره 1044 واختار لي وصيّاً، و اخترت ابن عمّي وصيّي.
* و در روایت شماره 1049: لم يبعث الله نبياً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيراً و وصياً و خليفة في أهله ، فمن يقوم منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و خليفتي في أهلي
* و در روایت شماره 1154: در اشعار منسوب به امام شافعی آمده است:
وصيُّ المصطفى حقّا *** إمام الانس و الجنَّة
* و در روایت شماره 1325: عليُّ و ذريته يختمون الأوصياء إلى يوم الدين.
* و در روایت شماره 1378: إن خلفائي و أوصيائي و حجج الله على الخلق بعدي اثنا عشر ، أولهم أخي وآخرهم ولدي.
* و در روایت شماره 1401: يا فاطمة إنّ الله عزّ وجلّ اطلع إلى الأرض اطلاعة فاختار منها أباك فبعثه نبيّاً ، ثمّ اطلع إليها ثانية فاختار منها بعلك فأوحى إليّ فأنكحته واتّخذته وصيّاً.
ص: 1510
* و در روایت شماره 1421: هذا وصيي، و موضع سرّي ، و خير من أترك بعدي.
* و در روایت شماره 1562: من سرّه [ من أراد ] أن يجوز على الصراط كالريح العاصف ، ويلج الجنة بغير حساب فليتول وليّي و وصيّي و صاحبي و خليفتي على أهلي علي بن أبي طالب.
* روایات فراوان بالالتزام دلالت بر وصایت على علیه السلام دارد، مانند روایت فضیلت 37: اسرار نهانی و هم چنین شواهد تبادل اسرار نهانی، روایات تجهیز ، روایات فضیلت 39 و شواهدش: « علی علیه السلام پرداخت کننده دیون پیامبر صلی الله علیه و آله»
* ابن ابی الحدید اشعاری فراوان در وصیت آن حضرت نقل کرده و گفته: اشعاری که در آن تعبیر «وصی» برای علی علیه السلام بکار رفته بسیار فراوان است (1) گرچه او وصیت را به معنای خلافت نمی داند ولی می گوید: با تأمل و دقت معلوم می شود که این جایگاه به مراتب از خلافت شرافتش بیشتر است ! (2)
ص: 1511
از جمله شواهد وصیت روایاتی است که دلالت دارد تجهيز - یعنی غسل و کفن و دفن - پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم بنابر وصیت آن حضرت توسط امیرمؤمنان علیه السلام انجام شد.
[983 /40] در روایتی که هیثمی حکم به اعتبار آن کرده - آمده است:
فقلنا: يا رسول الله ، فمن يغسلك إذا ؟ قال: «رجال أهل بيتي الأدنى فالأدنى... وليبدأ بالصلاة علي رجال أهل بيتي ثم أنتم بعد»... قلنا: يا رسول الله. ، فمن يدخلك قبرك منّا ؟ قال: «رجال أهل بيتي مع ملائكة كثيرة يرونكم من حيث لا ترونهم».
از پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسیدیم: چه کسی شما را غسل می دهد؟ فرمود: کسانی از مردان خاندانم که به من نزدیک ترند... پس از آن نیز اول آن ها بر من نماز بگزارند سپس شما...».
پرسیدند: چه کسی شما را در قبر گذاشته و به خاک می سپارد؟ فرمود مردان خاندانم با فرشتگان فراوان که شما را می بینند و شما آن ها را نمی بینید.(1)
گر چه در این روایت لفظ «رجال أهل بيتى» نقل شده ولی در روایات دیگر - چه در روایات وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و چه در بیان گزارش های حاکی از واقعه تجهیز آن حضرت - به نام مبارک امیر مؤمنان علیه السلام تصریح شده است
در این زمینه روایات فراوان نقل شده است، مانند روایات ذیل:
[41/984] أوصى النبي صلی الله علیه و آله عليا [علیه السلام] أن يغسله، فقال علی [علیه السلام]: يا رسول الله أخشى أن لا أطيق ذلك. قال: «إنك ستعان»
ص: 1512
فقال علي [علیه السلام]: فو الله ما أردت أن أقلّب من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عضواً إلّا قلب لي. (1)
[985/ 42 ] قال ابن حجر: قال علي[ علیه السلام]: أوصى النبي صلی الله علیه و آله ألا يغسّله أحد غيري. (2)
[986 /43] و قال ابن سعد: أخبرنا عبد الصمد بن النعمان البزاز ، قال: أخبرنا كيسان أبو عمر القصار ، عن مولاه يزيد بن بلال ، قال: قال علي [علیه السلام]: أوصى النبى صلى الله عليه و آله الّا يغسله أحد غيري ؛ فإنه لا يری أحد عورتي إلّا طمست عيناه.
قال علي [علیه السلام]: فكان الفضل و أسامة يناولاني الماء من وراء الستر - و هما معصوبا العين - فَمَا تَنَاوَلْتُ عُضْواً إِلاَّ کَأَنَّمَا یُقَلِّبُهُ مَعِی ثَلاَثُونَ رَجُلاً حَتَّی فَرَغْتُ مِنْ غَسْلِهِ. (3)
[987 /44] عن أبي سعيد الخدري و أنس بن مالك، قالا: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا علي أنت تبيّن لأمتي ما اختلفوا فيه من بعدي يا علي، أنت تغسّل جنّتي ، و تؤدّي ديني، و تواريني في حفرتي ، و تفي بذمّتي ، و أنت صاحب لوائي في الدنيا و في الآخرة. (4)
[988 /45 ] عن أنس بن مالك ، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام]: ﴿ أنتَ تُغَسِّلُنی ، وتُوارینی فی لَحدی ، وتُبَیِّنُ لَهُم بَعدی ﴾ (5)
ص: 1513
در برخی از روایات لفظ وصیت یا امر به تجهیز نیست ولی وقوع آن به دست امیرالمؤمنین علیه السلام گزارش شده است، مانند روایات آینده:
[989 /46] عن عبد الله بن الحارث بن نوفل: أن عليّاً [علیه السلام] غسل النبي صلی الله علیه و آله و على النبي صلی الله علیه و آله قميص ، و بيد علي [علیه السلام] خرقة يتبع بها تحت القميص (1)
[990 /47] عن جابر بن عبد الله الأنصاري: أن كعب الأحبار قام زمن عمر ، فقال - و نحن جلوس عند عمر -:... فمن غسله... ؟ قال: سل عليّاً ، قال: فسأله، فقال: كنت أغسّله، و كان العباس جالسا ، و كان أسامة و شقران يختلفان إلىّ بالماء. (2)
[991 /48] عن ابن عباس: أن النبي صلی الله علیه و آله لمّا ثقل و عنده عائشة و حفصة إذ دخل عليّ رضی الله عنه [علیه السلام] فلما رآه النبي صلى الله عليه و آله و سلم رفع رأسه ثم قال: «ادن منّى ادن منّى» ، فأسنده إليه، فلم يزل عنده حتى توفّي ، فلما قضى قام علي [علیه السلام] و أغلق الباب، و جاء العباس و معه بنو عبد المطلب فقاموا على الباب، فجعل علي [علیه السلام] يقول: «بِأَبِي أَنْتَ طِبْتَ حَيّاً وطِبْتَ مَيِّتاً»، وسطعت ريح طيبة لم يجدوا مثلها... قال علي [علیه السلام] أدخلوا عليّ الفضل بن العباس ، فقالت الأنصار: نشدناكم بالله و نصيبنا من رسول الله صلی الله علیه و آله، فأدخلوا رجلا منهم يقال له: أوس بن حول، يحمل جرة بإحدى يديه ، فسمعوا صوتا في البيت: لا تجرّدوا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم واغسلوه كما هو في قميصه، فغسّله علي [علیه السلام]... من تحت القميص و الفضل يمسك الثوب عنه، و الأنصاري ينقل الماء، و على يد علي [علیه السلام] خرقة يدخل يده تحت القميص. (3)
ص: 1514
[992 /49] و في رواية ثم خلّوا بينه و بين أهل بيته فغسّله علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
[993 /50] عن ابن عباس ، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أعطاني ربّي عزّ وجلّ في علي صلی الله علیه و آله خصالاً في الدنيا و خصالاً في الآخرة ، أعطاني به في الدنيا أنه صاحب لوائي عند كل شديدة و كراهية، و أعطاني به في الدنيا أنه غامضي و غاسلي و دافني، و أعطاني به في الدنيا أنه لن يرجع بعدي كافراً ، و أعطاني به في الآخرة أنه صاحب لواء الحمد ، يقدمني به ، و أعطاني به في الآخرة أنه متّكأي في طول الجسر يوم القيامة، و أعطاني به أنه عون لي على حمل مفاتيح الجنة».(2)
* و در روایت شماره 313 گذشت که: روى الحاكم عن ابن عباس ، قال: لعلي [ علیه السلام] أربع خصال ليست لأحد [غيره]: و هو الذي غسّله و أدخله قبره.
ابن عباس گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام را ویژگی هایی است که هیچ کس در آن با او مشترک نیست: او پیامبر صلی الله علیه و آله را غسل داد و به خاک سپرد.
* و در روایت شماره 331 در ضمن ابیاتی در مدح امیر مؤمنان علیه السلام گذشت:
و أقرب الناس عهداً بالنبي و من *** جبريل عون له في الغسل و الكفن
* و در روایت شماره 1470 خواهد آمد: قال علیه السلام - في مناشدته يوم الشورى -: نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد ولي غمض رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم مع الملائكة غيري؟ قالوا: اللهم لا.
ص: 1515
قال: نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد ولي غسل النبي مع الملائكة يقلبونه لي كيف أشاء غيري ؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد كان آخر عهده برسول الله صلی الله علیه و آله حتى وضعه في حفرته غيري ؟ قالوا: اللهم لا. (1)
برخی از مخالفان روایت گذشته طبقات ابن سعد - روایت شماره 986 - را نقل و آن را منکر یا عجیب و غریب دانسته اند! (2)
با آن که در روایات شماره 990 - 991 تصریح شد که دیگران فقط آب می آوردند یا لباس را گرفته بودند تا امیرالمؤمنین علیه السلام بدن پیامبر صلی الله علیه و آله را بشوید(1) ولی گفته شد که دیگران هم آب بر بدن حضرت می ریختند (و در غسل مشارکت داشتند).(2) و روایتی ساخته شد که اولین کسی که بر جنازه آن حضرت نماز خواند عباس بود.(3)
با آن که بنابر روایت شماره 983 پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ انجام این وظایف فرمود: «رجال أهل بيتي الأدنى فالأدنی» یعنی کسانی از مردان خاندانم که به من نزدیک ترند که اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام است که در روایات بدان تصریح شده
و در روایات تصریح شده که ابوبکر در مراسم دفن پیامبر صلی الله علیه و آله شرکت نکرد. (4)
با توجه به مجموع روایاتی که در تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله و شواهد آن گذشت ممکن است که تعبیر به: «رجال أهل بيتي الأدنى فالأدنی» در روایت شماره 983
ص: 1517
تحريف لفظی کلام پیامبر صلی الله علیه و آله باشد و احتمال دارد که شرایط راویان به گونه ای نبوده که بتوانند نام آن حضرت را ذکر کنند
از آن روی که ابوبکر به نزاع در امر خلافت مشغول بود (1) و نمی شد گفت که او در تجهیز حضرت مشارکت داشته است لذا گفتند: به دستور ابوبکر [!] خاندان پدری پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت را غسل دادند. (2)
گر چه عایشه درباره آخرین لحظات عمر پیامبر صلی الله علیه و آله مطالبی متناقض و بر خلاف واقع گزارش نمود ، ولی از آن جا که تجهیز آن حضرت به دست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام - که همه دیده بودند- برای او قابل انکار نبوده ، آرزو می کرد که زمان به عقب بر می گشت تا خودش [بر خلاف وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله!! ] متکفّل تغسيل حضرت می گردید !!! (3)
ص: 1518
39
[1/994] به سند صحیح از پیامبر صلى الله عليه و اله و سلم نقل شده که فرمود: ﴿ عَلِیٌّ یَقْضِی دَیْنِی﴾. يعنى على بدهى مرا پرداخت می کند.
[2/995] عن علي [علیه السلام]: أن النبي صلى الله عليه و آله و سلم قال: ﴿ مَنْ يَقْضِي دَيْنِي، و يُنْجِزُ وَعْدِي ، وأدعو الله أن يجعله معي يوم القيامة ؟! أو كلمة تشبهها.﴾ امیر مؤمنان علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: چه کسی حاضر است بدهی های مرا بپردازد و وعده های مرا عملی کند تا من دعا کنم خدا او را در قیامت همراه من قرار دهد؟
روایاتی مشابه آن نیز در منابع دیگر عامه آمده است. (1)
بوصیری (متوفی 840) و متقی هندی (متوفی 975) حکم به اعتبار روایت دوم کرده اند و متقی هندی می گوید: این روایت در المصنف ابن ابی شیبه نقل شده ولی در المصنف یافت نشد! (2)
ظاهر حدیث دوم و روایات دیگر - شماره های 371 - 372، 378 - 387 که در دفتر دوم گذشت - آن است که این مطلب در آغاز تبلیغ رسالت مطرح شده وکسی جز امیرمؤمنان علیه السلام به آن پاسخ مثبت نداده است.
ناگفته پیداست که پرداخت دیون پیامبر صلی الله علیه و آله دلالت بر کمال اختصاص و پیوند امیرمؤمنان علیه السلام با آن حضرت دارد بلکه تأیید و تأکید وصایت امیرمؤمنان علیه السلام است. به همین جهت مناوی (متوفی 1031) در تأييد روايت: «علي يقضي ديني» روايت صفيه - شماره 945 - 946 - را نقل و حکم به صحت آن نموده، یعنی از آن، وصایت امیر مؤمنان علیه السلام را برداشت کرده است. (3)
ص: 1520
[996 /3] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: أعطيت في علي خمس خصال لم يعطها نبي في أحد قبلي: أما خصلة منها فإنه يقضي ديني و يواري عورتي ، و أمّا الثانية فإنه الذائد عن حوضي، و أما الثالثة فإنه متكائي في طريق الجسر يوم القيامة، و أمّا الرابعة فإن لوائي معه يوم القيامة و تحته آدم و ما ولد ، و أمّا الخامسة فإني لا أخشى أن يكون زانياً بعد إحصان و لا كافراً بعد إيمان.(1)
[997/ 4] عن أبي رافع: ان رسول الله صلی الله علیه و آله قال - لعلي [علیه السلام] قبل موته -: «تُبرِّئُ ذمتي ، و تقتل [و تقبل] على سنتي».(2)
[998 /5 ] عن أبي أيّوب، قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول - لعلىّ [ علیه السلام] -: «إنّ لَك لأضراساً ثواقِبَ: أُمِرتُ بتزويجك من السماء، و قتلُكَ المشركين يوم بدر، و تقاتل من بَعْدي على سنتي ، و تُبرِّئُ ذِمَّتي» (3)
[999 /6] عن عائشة بنت سعد، قالت: سمعت أبي يقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یوم الجحفة فأخذ بيد علي [علیه السلام] ، فخطب فحمد الله و أثنى عليه ، ثم قال: «أيها الناس إنى وليكم» ، قالوا: صدقت يا رسول الله ، ثم أخذ بيد على [علیه السلام] فرفعها فقال: «هذا ولیّي، و يؤدّي عنّي ديني ، و أنا موالي من والاه ، و معادي من عاداه». (4)
ص: 1521
[1000/ 7] عن حبشي بن جنادة ، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿لا یَقْضِی دَیْنِی غَيري أو عَلِیُّ ﴾ (1)
[1001 /8] عن أنس ، عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم قال: ﴿عَلِیُّ یَقْضِی دَیْنِی﴾. (2)
[1002 /9] عن سلمان ، قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم: ﴿ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ یُنْجِزُ عِدَاتِی وَ یَقْضِی دَیْنِی﴾.(3)
[1003 /10] ﴿ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله و سَلَّمَ: عَلِیٌّ مِنِّی وَ أنَا مِنْه وَ لا یُؤَدِّی عَنِّی إلّا أنَا أو عَلِیٌّ و في لفظ: «لاَ یَقْضِی عَنِّی دَیْنِی إِلاَّ أَنَا أَوْ عَلِیٌّ.» (4).
* و در روایت شماره 264 گذشت: و أنت أخي و وزيري، و خير من أترك بعدي، تقضي ديني وتنجز موعدي.
* و در روایت شماره 371 به سند معتبر گذشت: من يضمن عنّي ديني و مواعيدي و يكون معي في الجنة و يكون خليفتي في أهلي ؟... فقال علي [علیه السلام]: أنا
* و در روایت شماره 372 به سند معتبر و نیز در روایت شماره 386
ص: 1522
گذشت که: أيّكم يقضي [ عنِّي] ديني ؟... [ قال علي علیه السلام:] فقلت: أنا... ، فقال: أنت يا علي، أنت يا علي.
* و در روایت شماره 378: و مَن يواخيني [منكم ] و يؤازرني و يكون ولیّي و وصيي بعدي ، و خليفتي في أهلي و يقضي ديني ؟... و أعاد ذلك ثلاثاً، كلّ ذلك يسكت القوم، و يقول على: أنا فقال: أنت
* و در روایت شماره 380: فمن منكم يتابعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و ينجز عداتي و قاضي ديني ؟... و في اليوم الثاني أعاد عليهم القول، ثم قال:.... فمن منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و قاضي ديني و منجز عداتي؟... فقام علي بن أبي طالب [علیه السلام] فبايعه بينهم....
* و در روایت شماره 382: علي يقضي ديني و ينجز بوعدي.
* و در روایت شماره 383: لا يؤدّي أحد عنِّي ديني إلا علي
* و در روایت شماره 384: من يضمن عنّي ديني و يقضي عداتي و يكون معي في الجنة؟ أو نحو ذلك قلت: أنا.
* و در روایت شماره 385: علي يقضي ديني و ينجز موعدي.
* و در روایت شماره 387: من يضمن عنّي ديني و مواعيدي و يكون معي في الجنة و يكون خليفتي في أهلي ؟ فعرض ذلك على أهل بيته ، فقال علي[علیه السلام]: أنا.
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: علي يقضي عنّي ديني و ينجز مواعيدي.
*و در روایت شماره 892 به سند معتبر از ابو یعلی و دیگران آمده: و الله لأرضينّك ! أنت أخي و أبو ولدي تقاتل عن [على] سنتي ، و تبرئ ذمّتي.
*و در روایت شماره 893: تقضى ديني ، و تنجز موعدي ، و تبرئ ذمّتي.
* و در روایت شماره 987: يا علي أنت... و تؤدي ديني... و تفي بذمّتي
ص: 1523
*و در روایات شماره 949 - 950 ، 1046: يقضي ديني، و ينجز موعدي [موعودي] علي بن أبي طالب
* و در روایت شماره 1188 خواهد آمد: أنت تؤدّي دَيني
* و در روایت شماره 1189: و أنت تُبْرِئُ ذِمّتي... و أنت تقضي ديني، و أنت تُنْجِزُ وَعْدي.
* و در روایت شماره 1470 قال علیه السلام- يوم الشورى -: نَشَدْتُكُم بالله أفيكم أحد قضى عن رسول الله صلی الله علیه و آله بعده ديونه و مواعيده غيري ؟ قالوا: اللهم لا.
ص: 1524
بزار پس از نقل روایت: «علي يقضي ديني» بدون هیچ دلیلی متن آن را منکر و غير قابل قبول دانسته است. (1)
شواهد متعدد برای این متن وجود دارد، پس دلیلی برای منکر دانستن نیست
در برابر این فضیلت نیز روایتی ساخته شد از ابوهریره و پسر عمرو بن العاص که ابوبکر و عمر پرداخت کننده دیون و وعده های پیامبر صلی الله عليه و اله و سلم هستند
عن أبي هريرة و عبد الله بن عمرو ، قالا: ابتاع النبي صلی الله عليه و اله و سلم من أعرابي قلائص إلى أجل فقال: يا رسول الله ، أرأيت إن أتى عليك أمر الله فمن يقضيني مالي ؟ قال: أبوبكر يقضي عنّي ديني و ينجز عداتي ، قال: فإن قبض أبو بكر فمن يقضي عنك ؟ قال: عمر، يحذو حذوه و يقوم مقامه ، لا تأخذه في الله لومة لائم، قال: فإن مات عمر؟ قال: فإن استطعت أن تموت فمت. (2)
البته عامه خود این روایت را قابل اعتماد ندانسته اند.(3)
ص: 1525
ص: 1526
40
در آینده خواهد آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «برخی از اصحاب من پس از آن که از آن ها جدا شوم دیگر مرا نخواهند دید» و همچنین روایات فراوان دلالت صريح دارد که عده ای از صحابه ، از آن حضرت جدا شده و در جرگه اصحاب شمال و جهنمیان قرار خواهند گرفت. (1)
ولی روایات فراوان حاکی از شأن والای امیرالمؤمنین علیه السلام در قیامت است که به اندکی از آن آثار اکتفا می شود.
[1004 /1] طبرانی (متوفی 360) به سند معتبر از سلمان نقل کرده است که:
أَوّلُ هذه الأمَّة وُرُوداً علَى نَبيّها أَوَّلُها إسلاماً علي بن أبي طالب.
یعنی: اولین کسی که از این امت (در قیامت) بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود، اولین مسلمان است که علی بن ابی طالب علیه السلام باشد.
هیثمی حکم به اعتبار سند این روایت نموده است. (2)
ص: 1527
[1005 /2] و در برخی از روایات بجای «علَی نَبيّها» تعبير: «علَى الحَوضِ» آمده است: أوّلُ هَذِه الأمَّة وُرُوداً علَى الحَوضِ (1) أَوَّلُها إسلاماً علي بن أبي طالب. (2)
در تعليقه المطالب العالية ابن حجر حكم به اعتبار آن شده است.(3)
[1006 /3] و در برخی از منابع روایی بجای «أوَّلُها» لفظ: «أَوَّلُكُمْ» این گونه آمده است: أَوّلُكُمْ وُرُوداً عَلَى [وارداً علَيَّ] الحَوضِ أَوَّلُكُمْ إسلاماً علي بن طالب (4) یعنی: اولین کسی که از شما بر من در کنار حوض کوثر وارد می شود اولین مسلمان است که علی بن ابی طالب باشد.
[1007 /4] روی ابن عباس عن النبي صلی الله علیه و آله أنه قال: « هَذَا أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی اَلْقِیَامَهِ» (5) ابن عباس نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله با اشاره به علی علیه السلام فرمود: این
ص: 1528
اولین کسی است که در قیامت با من )روبرو شده و) مصافحه می نماید.
* پیش از این ، روایت: ﴿ أوَّلُ مَن یُصافِحُنی یَومَ القِیامَهِ﴾ (1) با اسناد متعدد به نقل از ابوذر ، سلمان ، ابن عباس، ابولیلی غفاری و حذیفه از منابع مختلف گذشت (2)، ولی مخالفان سعی کرده اند که هر کدام را به گونه ای تضعیف نمایند (3)
ص: 1529
حتی اگر راوی آن راست گو باشد مانند: عبدالله بن داهر علي بن هاشم، ابو الصلت هروی یا حتى عباد بن یعقوب که از راویان صحیح بخاری است!
* در روایت شماره 272 گذشت که:... و أول الناس بي لقياً يوم القيامة. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: برادرم علی... اولین کسی خواهد بود که فردای قیامت با من دیدار می کند
و برخی از روایات دلالت دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام اولین کسی است که در قیامت محشور می شود.
[1008 /5] قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعليُّ علیه السلام: إنك لأول من ينفضّ التراب عن رأسه يوم القيامة.(1)
[1009 /6] و قال صلی الله علیه و آله: أنا سيّد ولد آدم ، و علي سيد العرب ، و إنه لأول من ينفضّ الغبار عن رأسه يوم القيامة القيامة... (2)
ص: 1530
[1010 /7] عن علي [علیه السلام ] ، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله لفاطمة [علیها السلام]: «إني و إياكِ و هذا - يعنيني - و هذين - الحسن و الحسين - يوم القيامة في مكان واحد».(1)
و في لفظ: «... إني و إياكِ - يعني فاطمة - و هذين و هذا الراقد - يعني عليّاً [ علیه السلام] - في مكان واحد يوم القيامة» (2).
و في لفظ آخر: «... في مكان واحد في الجنة» (3)
و قال الحاكم النيسابوري: حدّثنا أبو سعيد الخُدري: ان النبي صلی الله علیه و آله دخل على فاطمة رضي الله عنها [علیها السلام ] فقال: «إني و إياكِ و هذا النائم - يعنى عليّاً [ علیه السلام] - و هما - يعني الحسن و الحسين [ علیهما السلام] - لفي مكان واحد القيامة».(4)
ص: 1531
آن که خلاصه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: من و تو و امیرالمؤمنین امام حسن و امام حسین علیهم السلام در قیامت - و بنابر روایتی در بهشت - در یک مكان با هم دیگر هستیم.
احمد محمد شاکر و البانی حکم به اعتبار سند روایت اول - به کیفیت دوم -(1) و حاکم و ذهبی حکم به صحت روایت دوم نموده اند.
[1011 /8] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أنا و هذا - يعني عليّاً [علیه السلام] - نجيء يوم القيامة كهاتين» و جمع بين إصبعيه السبابتين. (2) یعنی: من و علی در قیامت وارد می شویم مانند این دو - اشاره به انگشت سبّابه دست راست و چپ در کنار هم -.
[1012 /9] عن عبد الله بن عمر ، قال: لمّا طعن عمر و أمر بالشورى دخلت عليه حفصة ابنته فقالت له: يا أبت إن الناس يزعمون أن هؤلاء الستة ليسوا برضا ، فقال: سنّدوني سنّدوني ، فلمّا أن سنّدوه قال: ما عسى أن تقولوا [يقولوا ] في علي بن أبي طالب سمعت النبي صلی الله علیه و آله يقول له: «يا علي يدك في يدي يوم القيامة ، تدخل معي حيث أدخل». (3)
خلاصه آن که پس از ضربت خوردن عمر ، دخترش حفصه نزد او آمد و گفت: مردم خیال می کنند که این شش نفر پسندیده نیستند. عمر (عصبانی شد
ص: 1532
و) گفت: درباره علی چه می توانند بگویند؟! از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «ای علی در قیامت دست تو در دست من است و هر جایی که من وارد شوم تو همان جا خواهی بود».
روايات عامه از پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه فراوان است مانند روایات ذیل:
[1013 /10] سألت الله - يا علي - فيك خمساً... أنك أول من تنشقّ عنه الأرض يوم القيامة و أنت معي ، معك لواء الحمد و أنت تحمله بين يدي ، تسبق به الأولين و الآخرين، و أعطاني فيك أنك وليّ المؤمنين بعدي (1)
[1014/ 11] و في رواية: أنا أول من تنشق الأرض عنه [يوم القيامة] و أنت معي.(2)
[1015/ 12] و في رواية: يا علي أول من تنشقّ الأرض عنه محمد [صلی الله علیه و آله] ثم أنت. (3)
[1016 /13] و قال صلی الله علیه و آله: أيها الناس إني سألت الله في علي خصلة فأعطاني بواحدة سبعاً: سألته أن يُحشر يوم القيامة معي ، فأعطاني.
ثم قال: أنا أول من يخرج من القبر و هو معي أنا أول من يُسقى من الرحيق المختوم و هو معي، أنا أول من يشفع الخلق و هو معي و هو معي، أنا أول من يجوز الصراط و هو معی أنا أول من يقرع باب الجنّة و هو معي، أنا أول من يعانق الحور العين و هو معي أنا أول من ينظر إلى رحمة الله و هو معي (4)
[1017 /14] و قال صلی الله علیه و آله: يا علي ، إني سألت ربي عزّ وجلّ فيك خمس خصال
ص: 1533
فأعطاني: أما الأولى فإني سألت ربّي أن تنشقّ عنّي الأرض و أنفضّ التراب عن رأسي و أنت معي [فأعطاني]، و أما الثانية فسألته أن يوفّقني عند كفّة الميزان و أنت معی فأعطاني، و أما الثالثة فسألته أن يجعلك حامل لوائي ، و هو لواء الله الأكبر عليه المفلحون و الفائزون بالجنة فأعطاني ، و أما الرابعة فسألت ربّي أن تسقي أمتي من حوضي فأعطاني ، و أما الخامسة فسألت ربّي أن يجعلك قائد أمّتي إلى الجنة فأعطاني، فالحمد لله الذي من به عليّ.(1)
[1018 /15] و قال صلی الله علیه و آله:... و إني و أنت و الحسن و الحسين و فاطمة و عقيل و جعفر الجنّة إخواناً على سرر متقابلين أنت معی و شيعتك في الجنة، ثم قرأ رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ﴾ [الحجر (15): 47]. (2)
* و در روایت شماره 371 به سند معتبر گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ مَنْ یَضْمَنُ عَنِّی دَیْنِی وَ مَوَاعِیدِی و یَکُونُ معی في الجنة و یکون خَلِیفَتِی فی اهلی؟فقال علي [علیه السلام]: انا
* در ادامه روایت شماره 402 - که در منابع فراوان نقل شده - آمده است: و أنت معي في قصري مع فاطمة ابنتي و أنت أخي و رفيقي ثم تلا رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ﴾ [الحجر (15): 47].(3)
ص: 1534
* و در روایت شماره 409 گذشت: [أبشر] يا علي، إنك تُكسى إذا كسيتُ، و تُدعى إذا دعيتُ ، و تحيى إذا حييتُ.
* و در روایت 993 گذشت: و أعطاني به في الآخرة أنه صاحب لواء الحمد يقدمني به ، و أعطاني به في الآخرة أنه متكأي في طول الجسر يوم القيامة، و أعطاني به أنه عون لي على حمل مفاتيح الجنة.
* و در روایت شماره 996:... و أمّا الثالثة فإنه متّكائي في طريق الجسر يوم القيامة.
* و در ضمن روايت شماره 1188: و أنت [ غَداً ] في الآخرة أقرب الناس منّي.. و أنت أول داخل الجنة من أُمّتي... و أن الله عزّوجلّ أمرني أن أُبشّرك أنك و عترتك في الجنة
* در ضمن روايت شماره 1375: أنا أول من تنشقّ الأرض عنه و أنت معي و قال له: أنا عند الحوض و أنت معي.
و قال له: أنا أول من يدخل الجنة و أنت معي تدخلها و الحسن و الحسين و فاطمة.
* و در ضمن روايت شماره 1525: أعطيت في عليّ خمساً هنّ أحبّ إليَّ من الدنيا و ما فيها: أمّا واحدة فهو تكأتي [ تكأي ] بين يدي الله عزّ وجلّ حتى يفرغ من الحساب ، و أما الثانية فلواء الحمد بيده آدم علیه السلام و من ولد تحته ، و أما الثالثة فواقف على عُقْر حوضي يسقي من عرف من أمتي.
* و در روایت شماره 1565: أنا أول من تنشقّ الأرض عنه يوم القيامة و أنت معي، و معنا لواء الحمد، و هو بيدك، تسير به أمامي، تسبق به الأولين و الآخرين.
ص: 1535
179
روايات متعدد از پیامبر صلى الله عليه و آله نقل شده که ساقی حوض کوثر اميرالمؤمنين علیه السلام است، مانند:
[1019 /16 ] عن علي بن أبي طلحة ، قال: حججنا فمررنا على الحسن بن على [علیه السلام] بالمدينة و معنا معاوية بن حديج ، فقيل للحسن [علیه السلام]: إن هذا معاوية بن حُدَيج [ خديج ] السابٌ لعلي [علیه السلام] ، فقال: عليّ به ، فأتي به فقال: أنت السابّ لعليّ ؟! فقال: ما فعلت ، فقال: و الله إن لقيته - و ما أحسبك تلقاه - يوم القيامة لتجده قائماً على حوض رسول الله صلى الله عليه و آله يذود عنه رايات المنافقين، بيده عصا من عوسج (1) حدّثنیه الصادق المصدوق صلى الله عليه و آله ﴿ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى ﴾ [طه (20): (61]).(2)
و في لفظ: «... يذود الكفار و المنافقين عن حوض رسول الله صلى الله عليه و آله »(3)
در ضمن روایتی معتبر آمده است که امام مجتبی علیه السلام به کسی که به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت و بی ادبی کرده بود فرمود: پدرم در قیامت در کنار حوض پیامبر صلى الله عليه و آله با عصایی خاردار می ایستد و کفار و منافقین را از آن دور می نماید(4)
ص: 1536
حاکم نیشابوری حکم به اعتبار سند روایت - به کیفیت اول - نموده است.(1)
در روایات دیگری نیز از امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان صاحب حوض ، ياور پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار حوض و مانند آن یاد شده چنان که ملاحظه می فرمایید:
[1020 /17] ﴿ قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: عَلیُّ بْنُ أبی طالِبٍ صاحبُ حَوْضِی یَوْمَ الْقِیامَهِ.﴾ (2)
[1021 /18] ﴿ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ مَعی غَدا فِی القِیامَهِ عَلی حَوضی. ﴾ (3)
[1022 /19] ﴿ أُعْطِیتُ فِی عَلِیٍّ خَمْساً... وَ أَمَّا اَلثَّالِثَهُ فَوَاقِفٌ عَلَی عُقْرِ حَوْضِی یَسْقِی مَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّتِی﴾. (4)
[1023 /20] ﴿ اَلرَّابِعَهُ فَإِنَّهُ عَوْنِی عَلَی حَوْضِی ﴾ (5)
[1024 /21]... وأما الثانية فإنه الذائد عن حوضى (6)
ص: 1537
[1025 /22] ﴿ یَا عَلِیُّ مَعَکَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ عَصًا مِنْ عِصِیِّ اَلْجَنَّهِ تَذُودُ بِهَا اَلْمُنَافِقِینَ عَنْ حَوْضِی. [الحوض] ﴾.(1)
[1026 /23] و الذي نفسي بيده إنّك لذوّاد عن حوضي - يوم القيامة - تذوّد البعير الضالّ عن الماء بعصا لك من عوسج ، كأني أنظر إلى مقامك من حوضي(2)
[1027 /24]... و أنت على حوضي، تذود عنه الناس.(3)
و في لفظ: و أنت تذود الناس عن حوضه [حوضي].(4)
[1028 /25] أنت الذائِدُ عن حَوْضِي يومَ القيامةِ ، تَذُودُّ عنه الرجال كما يُذادُ البَعِيرُ الصاد.(5)
[1029 /26] أخرج رسول الله صلی الله علیه و آله أناساً من المسجد، و قال: «لا ترقدوا في مسجدی هذا»... فخرج الناس ، و خرج علي [علیه السلام] ، فقال لعلى: «ارجع ؛ فقد أحلّ لك فيه ما أحلّ لي ، كأني بك تذودهم على الحوض ، و في يدك عصا عوسج» (6)
ص: 1538
[1030 /27] عن أبي هريرة و جابر بن عبد الله ، قالا: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: علی ابن أبي طالب صاحب حوضي يوم القيامة.(1)
[1031 /28] عن أنس ، عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم: ينادي يوم القيامة لعليّ بن أبي طالب أربعة منادٍ و يسمونه بأربعة أسماء
يا عليّ بن أبي طالب ، جعلت الميزان بيدك فرجّح من شئت واخفض من شئت.
و يا أسد الله ، جعلت حوض محمّد صلى الله عليه و آله بيدك فاسق من شئت واحبس من شئت
و يا سيف الله على أعدائه ، اذهب إلى الصراط فاحبس عليها من شئت و جوّز من شئت
و يا وليّ الله ، اذهب إلى باب الجنّة فأدخل من شئت و اصرف عنها من شئت ؛ فإنّه لا يدخلها إلّا من أحبّك بقلبه.(2)
[1032 /29] و قال صلى الله عليه و آله: يا فاطمة ، إني غداً مُقِمٌ [ مقيم ظ] علياً على حوضي، يسقي من عرف من أُمّتي.(3)
[1033 /30] و قال صلى الله عليه و آله لعلي [علیه السلام]:... أنت عوناً لي على عقر حوضي ؟ (4)
[1034 /31] و عن علي علیه السلام قال: إني أذود عن حوض رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بيديّ هاتين القصيرتين الكفار و المنافقين (5)
و في لفظ: لأذودن بيديّ هاتين القصيرتين عن حوض رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رايات الكفار
ص: 1539
و المنافقين ، كما تذاد غريبة الإبل عن حياضها (1)
* و در روایت 959 گذشت: و هذا على... و الذائد عن حوضي المنافقين
* و در روایت شماره 1017: و أما الرابعة فسألت ربّي أن تسقي أمتي من حوضي فأعطاني
* و در ضمن روایت شماره 1188 خواهد آمد: و أنت غداً على الحوض خليفتي ، تذود عنه المنافقين و أنت أول من يرد على الحوض
* و در روایت شماره 1327: علي بن أبي طالب طالب معي غداً في القيامة على حوضي.
ص: 1540
مخالفان در برابر این فضیلت روایتی ساختند که خلفا را هم در این مطلب شریک نمایند.
عن أنس ، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لحوضي أربعة أركان: الركن الأول في يدي أبي بكر الصديق ، و الثاني في يدي عمر الفاروق، و الثالث في يدي عثمان ذي النورين، و الرابع في يدي علي بن أبي طالب [علیه السلام].(1)
و البته اهل تسنن نیز آن را تکذیب کرده و جعلی دانسته اند. (2)
و نیز به دروغ به پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده اند که فرمود: أما ترضى - يا أبا بكر - أنك كنت معي في الغار، و أنك صاحبي على الحوض ؟! (3)
اسحاق بن راهويه درباره حدیث معتبر شماره 1033: «أنت عوناً عفر حوضی» می گوید: این (یاری) در دنیاست ، دفاع از آن ، دعوت به آن ، تبیین آن و مانند آن ولی همه مربوط به دنیاست. (4)
نگارنده گوید: ظاهراً مراد او دفاع ، دعوت و تبیین حوض کوثر باشد ، ولی روشن است - به خصوص به قرینه بقیه روایات- که مراد حضرت در این روایات کمک و یاری در نوشاندن از حوض کوثر در آخرت است.
ص: 1541
[1035 /32] قال النبي صلى الله علیه و آله:... يا أبا برزة علي بن أبي طالب... و صاحب رايتي في القيامة [و صاحب لوائي، و معي] على مفاتيح خزائن رحمة [جنّة] ربّي عزّ وجلّ.(1) یعنی: فردای قیامت علی بن أبي طالب پرچم دار من و با من، کلید دار خزائن رحمت - یا بهشت - پروردگار من است
[1036/ 33] و عن علي علیه السلام، قال: كسرت يد علي علیه السلام يوم أحد ، فسقط اللواء من يده، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «ضعوه في يده اليسرى، فإنه صاحب لوائي في الدنيا و الآخرة.» (2) در جنگ احد دست امیرمؤمنان علیه السلام شکست و پرچم افتاد، پیامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پرچم را در دست چپ او بگذارید که او در دنیا و آخرت پرچمدار من است.
نگارنده گوید: اختصاص حضرت به پرچم داری در جنگ ها در روایت شماره 313 گذشت و در روایات دیگر نیز آمده (3) و از
ص: 1542
عنوان هایی که محبّ طبری انتخاب کرده نیز معلوم می شود. (1)
[1037/ 34] قال أنس بن مالك: سألت رسول الله صلی الله علیه و آله، فقلت: بأمي و أمي من صاحب لواءك يوم القيامة ؟ قال: «صاحب لوائي في دار الدنيا» ، و أوماً إلى علي بن أبي طالب علیه السلام (2) انس از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: فردای قیامت چه کسی پرچم دار شماست؟ حضرت فرمود: «همان کسی که در دنیا پرچم دار من بوده است» و اشاره به علی علیه السلام فرمود
[1038 /35] عن جابر بن سمرة ، قال: قالوا: يا رسول الله ، من يحمل رايتك يوم القيامة ؟ قال: «و من عسى [يحسن] أن يحملها يوم القيامة إلّا من كان يحملها في الدنيا: علي بن أبي طالب» (3) از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند فردای قیامت چه کسی پرچم دار شماست؟ حضرت فرمود: کیست که در قیامت [نیکو] پرچم داری من نماید جز همان کسی که در دنیا پرچم دار من بوده: على بن أبي طالب.
این مطلب در برخی از روایات - در بیان وقایع روز قیامت - به عنوان «صاحب لواء الحمد» و مانند آن نیز نقل شده است
ص: 1543
[1039 /36] عن ابن عباس: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يأتي على الناس يوم القيامة وقت ما فيه راكب إلّا نحن أربعة ، فقال له العباس... عمّه: فداك أبي و أمي و من هؤلاء الأربعة؟ قال: أنا على البراق ، و أخي صالح على ناقة الله التي عقرها قومه، و عمّي حمزة أسدالله على ناقتي العضباء، و أخي علي بن أبي طالب على ناقة من نوق الجنة مدبجة الجنبين ، عليه حلّتان خضراوان من كسوة الرحمان ، على رأسه تاج من نور، لذلك التاج سبعون الف ركن ، على كل ركن ياقوتة حمراء تضيء للراكب مسيرة ثلاثة أيام ، و بيده لواء الحمد ينادي: «لا إله إلّا الله ، محمد رسول الله» فيقول الخلائق: من هذا ؟ أملك مقرب ، أم نبي مرسل أم حامل عرش ؟ فينادى مناد من بطنان العرش: «ليس بملك مقرب و لا نبي مرسل و لا حامل عرش ، هذا علي بن أبي طالب ، وصيّ رسول ربّ العالمين ، و أمير المؤمنين ، و قائد الغرّ المحجلين في جنات النعيم» (1)
در ضمن روایت گذشته پیامبر صلی الله علیه و آله- پس از بیان آن که در قیامت فقط چهار نفر سواره هستند - فرمود: برادرم علی علیه السلام ، سوار بر ناقه ای بهشتی ، در حالی که دو حله سبز رنگ از جامه های رحمانی بر تن و تاجی از نور بر سر... و لوای حمد را به دست دارد با ندای: «لا إله إلّا الله محمد رسول الله» (وارد می شود). مردم شگفت زده می پرسند: آیا این فرشته مقرّب است یا پیامبر مرسل یا حامل عرش ؟! از عرش ندایی می رسد: «این نه فرشته مقرّب است نه پیامبر مرسل و نه حامل عرش ، این علی بن ابی طالب، وصي فرستاده پروردگار جهانیان ، امیرمؤمنان علیه السلام و پیشوای رو سفیدان در جنّات نعیم است».
ص: 1544
و در برخی از منابع در آخر روایت افزوده شده:
... و قائد الغر المحجلين إلى جنان ربّ العالمين أفلح من صدّقه ، و خاب من كذّبه. و لو أن عابداً عبد الله بين الركن و المقام ألف عام وألف عام حتى يكون كالشنّ البالي و لقى الله مبغضاً لآل محمد أكبّه الله على منخره في نار جهنم(1)
یعنی: او پیشوای روسفیدان به سوی باغ های بهشت پرودگار عالمیان است هر کس او را تصدیق نماید رستگار شود و هر کس او را تکذیب نماید زیان کار گردد. اگر عابدی بین رکن و مقام هزار سال عبادت خدا را بنماید تا مانند مشکی پوسیده شود ولی هنگامی که به ملاقات خدا رود کینه خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را در دل داشته باشد خدا او را با صورت در آتش جهنم اندازد.
[1040 /37] عن ابن عباس أنه سئل عن قول الله: ﴿وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ [المائدة (5): 9] ، قال: سأل قوم النبي صلى الله عليه و آله و سلم ، فقالوا: فيمن نزلت هذه الآية يا نبي الله؟ قال: «إذا كان يوم القيامة عُقد لواء من نور أبيض فينادي مناد: ليقم سيد المؤمنين و معه الذين آمنوا بعد بعث محمد صلی الله علیه و آله، فيقوم علي بن أبي طالب، فيعطى اللواء من النور الأبيض بيده تحته جميع السابقين الأولين من المهاجرين و الأنصار لا يخالطهم غيرهم حتى يجلس على منبر من نور ربّ العزة و يعرض الجميع عليه رجلاً رجلاً فيعطى أجره و نوره، فإذا أتى على آخرهم قيل لهم: قد عرفتم منازلكم من الجنة، إن ربّكم تعالى يقول: لكم عندي ﴿ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾ [المائدة (5): 9] - يعني الجنة - ، فيقوم علي بن أبي طالب، و القوم تحت لوائه حتى يدخلهم الجنة».(2)
ص: 1545
خلاصه آن که از پیامبر صلى الله عليه و اله پرسیدند آیه شریفه گذشته درباره چه کسی نازل شده است؟ حضرت فرمود: در قیامت پرچمی از نور سفید قرار داده شود و منادی ندا دهد: سرور و آقای اهل ایمان و کسانی که پس از بعثت پیامبر صلى الله عليه و اله ایمان آورده اند به همراه او برخیزند. علی بن ابی طالب بلند شده و آن پرچم نورانی سفید را به دست گیرد ، تمام پیشگامان مهاجرین و انصار زیر آن پرچم قرار گیرند و کسی دیگر با آنان نباشد. او بر منبر نورانی پرودگار نشیند و تک تک آنان بر او عرضه شوند و پاداش و نور خویش را دریافت نمایند پس از آن که این کار به پایان رسد به آنان گفته شود جایگاه خویش را در بهشت شناختید ، پرودگارتان می فرماید: برای شما نزد من آمرزش و پاداش عظیمی است، یعنی بهشت. سپس علی بن ابی طالب بلند شود و آنان زیر همه پرچمش باشند تا آن ها را وارد بهشت نماید.
* و در ضمن روایت شماره 409 گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: يا على انه أول من يدعى به من أمتي يدعى بك لقرابتك منّي و منزلتك عندي، فيدفع إليك لوائي ، و هو لواء الحمد، يستبشر به آدم و جميع من خلق الله عزّوجلّ من الأنبياء و المرسلين ، فيستظلون بظل لوائي....
یا علی، اولین کسی که از امت من در قیامت فرا خوانده می شود تو هستی ، به جهت خویشاوندی با من و قرب و منزلتی که نزد من داری. در قیامت لوای من که همان پرچم حمد است به دست تو داده می شود. تو بین دو صف (از مردم) - در حالی که امام حسن علیه السلام در جانب راست تو و امام حسین علیه السلام در جانب چپ تو هستند - سیر می کنی ، از حضرت آدم علیه السلام تا دیگر پیامبران علیهم السلام همه خوشحالند که در سایه آن پرچم هستند. از حلّه های سبز رنگ بهشتی بر تو بپوشانند و منادی از تحت عرش مرا ندا دهد که «ای محمد، چه پدر خوبی داری حضرت
ص: 1546
ابراهیم و چه برادر خوبی علی» بشارت باد تو را ای علی، تو را بخوانند هنگامی که مرا می خوانند ، عطا نمایند هنگامی که مرا عطا نمایند، و جامه بپوشانند هنگامی که مرا جامه بپوشانند.
* و در روایت 987 گذشت: و أنت صاحب لوائي في الدنيا و في الآخرة.
* و در روایت 993: و أعطاني به في الآخرة أنه صاحب لواء الحمد، يقدمني به.
* و در روایت 996: و أمّا الرابعة فإن لوائي معه يوم القيامة و تحته آدم و ما ولد.
* و در روایت 1013 آمده: انك أول من تنشقّ عنه الأرض يوم القيامة و أنت معي، معك لواء الحمد و أنت تحمله بين يدي، تسبق به الأولين و الآخرين.
* و در روایت 1526: و أما الثانية فلواء الحمد بيده ، آدم و من ولد تحته.
ابوحفص ابن شاهين (متوفی 385) - که او را با تعابیری چون: امام، حافظ، مفيد ،مکثر ،ثقه امین که هیچ کس به اندازه او تصنیف نداشته ستوده اند،(1) در شرح مذاهب اهل تسنن و حافظ ابونعیم اصفهانی (متوفی 430) در فضائل الخلفاء الراشدين - روایتی نقل کرده اند که ذکر آن مناسب است
[1041 /38] ألا ترضى - يا علي - إذا جمع الله الناس في صعيد واحد عراةً حفاةً مشاةً قد قطع أعناقهم العطش، فكان أول من يُدعى إبراهيم، فيُكسى ثوبين أبيضين ، ثم يقوم عن يمين العرش ، ثم تفجر لي مثعب [شعب ] من الجنة إلى الحوض، حوض أعرض مما بين بصرى و صنعاء ، فيه عدد نجوم السماء قدحان من فضة ، فأشرب و أتوضاً ، ثم أكسى ثوبين أبيضين ، ثم أقوم عن يمين العرش، ثم تُدعى فتشرب و تتوضاً ، ثم تُكسى ثوبين أبيضين ، فتقوم معي، ثم لا أُدعى لخير إلّا دعيت له. (2)
ص: 1547
پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: آیا خوشنود نمی شوی که (فردای قیامت) هنگامی که خدا همه را در سرزمینی عریان، پا برهنه و پیاده جمع (و محشور) نماید در حالی که از تشنگی به ستوه آمده اند، ابتدا حضرت ابراهیم فرا خوانده و دو جامۀ سفید بر تن او پوشانده شود و در جانب راست عرش بایستد، سپس برای من از بهشت شعبه ای به سوی حوض کوثر باز شود که حوضی است عریض تر از فاصله بصری (از سرزمین های شام) و صنعاء (یمن)... من از آن بنوشم و وضو بگیرم و دو جامۀ سفید بر تن من پوشانده شود، سپس در جانب راست عرش بایستم، سپس تو را فراخوانده و تو نیز از حوض کوثر بنوشی و وضو بگیری ، سپس دو جامه سفید بر تن تو پوشانده شود و در کنار من بایستی ، و پس از آن من برای هیچ خیری خوانده نشوم مگر آن که تو نیز خوانده شوی.
این روایت حاکی از جایگاه ویژه امیرمؤمنان علیه السلام در قیامت است که آن حضرت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله از همه برتر است و هیچ کس با او قابل قیاس نیست؛ لذا حافظ ابن شاهین و حافظ ابونعیم دربارۀ آن نگاشته اند: این فضیلتی است ویژه امیرمؤمنان علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست
ص: 1548
[1042 /39] اهل تسنن به سند صحیح روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
يا علي ، إن لك في الجنة كنزاً ، و إنّك ذو قرنيها ، فلا تتبع النظرة النظرة فإنما لك الأولى و ليست لك الآخرة (1)
* این روایت در مسند احمد، صحیح ابن حبان و الأحاديث المختارة نقل شده، و گذشت که اعتبار روایات کتب مذکور پذیرفته شده است (2)
* حاکم نیشابوری (متوفی 405 )، ذهبی (متوفی 748) ، هیثمی (متوفی 807) ، احمد محمد شاکر و... حکم به صحت آن کرده اند.(3)
این حدیث در منابع معتبر دیگر نیز نقل شده است.(4)
ص: 1549
در این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرموده ای علی ، تو را در بهشت گنجی است ، و تو ذوالقرنین آن هستی....
برخی بر این عقیده اند که مراد از بخش اخیر روایت آن است که هر دو سوی بهشت در اختیار توست، همان گونه که ذوالقرنین بر شرق و غرب جهان سیطره داشت ، امیر مؤمنان علیه السلام نیز اختیار تمام بهشت را دارد.
ابن اثیر (متوفی 606) این معنا را پذیرفته و عبدالعظیم منذری (متوفی 656) نیز این احتمال را ترجیح داده است. (1)
ص: 1550
دنباله روایت گذشته مربوط به نهی از نگاه به نا محرم بود که: «فلا تتبع النظرة النظرة فإنما لك الأولى و ليست لك الآخرة». یعنی اگر نگاهت به نامحرم افتاد چشمت را فرو بسته و از ادامه نگاه پرهیز نما که نگاه دوم بر تو روا نیست.
عده ای از راویان یا نویسندگان اهل تسنن ، فقط بخش اخیر روایت را نقل کرده و از نقل بخش نخست روایت که مشتمل بر فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام بوده - امتناع کرده اند. (1) با آن که روایت را به همان سندی نقل کرده اند که مشتمل بر فضیلت حضرت است!
مقایسه کنید روایتی را که در مسند احمد نقل شده با روایت سنن دارمی.(2)
در برخی از کتب لغت نیز تحریفی رخ داده و آن این که «کنزاً» تبدیل به «بیتاً» شده به نظر می رسد که این نیز برای کاستن از اهمیت مطلب بوده است. (3)
ص: 1551
بخاری ، گذشته از حذف صدر و ذیل روایت - برای کتمان فضائل مولا! - بدون هیچ دلیلی صحت آن را انکار کرده با آن که سند او همان سندی است که حاکم ذهبی، هیثمی و احمد محمد شاکر حکم به صحت آن کرده اند.(1)
ص: 1552
هنگام جمع آوری فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام مطالب یا روایاتی به نظر رسید که ضمیمه نمودن آن به کتاب مناسب یا لازم بود و در این بخش بدان می پردازیم.
1
در آثار متعدد - مانند فضیلت های 8 و 9 - پس از بیان برادری امیرالمؤمنین علیه السلام و.... منصب وزارت نیز برای آن حضرت ذکر شده ، مانند روایات ذیل:
[1043 /1] عن أسماء بنت عمیس: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «اللهم أقول كما قال أخي موسى: اللهم ﴿أَجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ علياً [علي] أخي ، ﴿ أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي* كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ » [ طه (20): 29 - 35]. (1)
ص: 1553
اسماء بنت عمیس می گوید: شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه دعا می کرد: خدایا! من از تو همان درخواستی را دارم که برادرم موسی داشت: خدایا برای من وزیری از خاندانم قرار ده علی برادرم را به واسطه او پشتم را محکم و استوار ساز و او را در کارم شریک نما تا تو را فراوان تسبیح و بسیار یاد نماییم که تو بر حال ما بینایی.
[1044 /2]... إن الله اصطفاني على الأنبياء ، فاختارني و اختار لي وصيّاً، و اخترت ابن عمّي وصيّي ، يشدّ عضدي كما يشدّ عضد موسى بأخيه هارون ، و هو خليفتي و وزيري ، و لو كان بعدي نبي لكان عليّ نبياً و لكن لا نبوّة بعدي.(1)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند مرا بر انبیا برگزید (و ترجیح داد) مرا انتخاب نمود و برای من وصیی اختیار فرمود، من پسر عمویم وصی خویش قرار دادم تا (یار و یاور و) قوت بازویم باشد همان گونه که هارون برادر حضرت موسی قوت بازویش بود. علی جانشین و وزیر من است، و اگر قرار بود پس از من پیامبری باشد آن پیامبر علی بود، ولی پس از من نبوتی نیست.
[1045 /3] عن سلمان الفارسي ، أنه سمع النبي صلى الله عليه و آله و سلم يقول: «إن أخي و وزيري و خير من أخلفه بعدي علي بن أبي طالب».(2)
[1046 /4] و عن أنس بن مالك أن النبي صلى الله عليه و آله و سلم قال: «إن أخي و وزيري و خليفتي
ص: 1554
في أهلي و خير من أترك بعدي ، يقضي ديني ، و ينجز موعدي علي بن أبي طالب».(1)
و في لفظ: إن خليلي و وزيري و خليفتي في أهلي ، و خير من أترك بعدي ، [و] ينجز موعدي ، و يقضي ديني علي بن أبي طالب (2)
و في لفظ آخر: إن خليلي و وزيري و خير من أخلف بعدي ، يقضي ديني ، و ينجز موعودي علي بن أبي طالب (3)
از سلمان و انس - با قدری زیاده و نقصان - نقل شده که پیامبر صلى الله عليه و اله و سلم فرمود:
برادرم، وزیرم، جانشین من در بین خاندانم، بهترین کسی که پس از خویش بجای می گذارم که بدهی مرا پرداخت می نماید و به وعده هایم عمل می کند علی بن ابیطالب است.
[1047 /5] عن النبي صلى الله عليه و اله و سلم في ضمن حديث: ﴿ اَللَّهُمَّ وَ أَنَا نَبِیُّکَ وَ صَفِیُّکَ اَللَّهُمَّ فَاشْرَحْ لی صَدْرِی، وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی، وَ اِجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أهلی، عَلِیّاً اخی. (4)
در ضمن روایتی آمده است که پیامبر صلى الله عليه و اله و سلم به درگاه خداوند عرض نمود:
خدایا من محمد پیامبر و برگزیده تو هستم. خدایا به من شرح صدر عنایت کن (و سنه ام را گشاده ساز) و کارم را آسان نما ، و برای من وزیری از خاندانم قرار ده (یعنی) برادرم علی را.
ص: 1555
* و در روایت شماره 25 گذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن منا شده ای فرمود: إنّي لأخو رسول الله [و] وزيره.
* و در روایت شماره 235 گذشت: يا علي أنت أخي ، وصفيي، و وصيي، و وزيري، و أميني ، مكانك مني مكان هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي.
* و در روایت شماره 264: و أنت أخي و وزيري، و خير من أترك بعدي، تقضي ديني و تنجز موعدي.
* و در روایت شماره 375: فأيّكم يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي و وارثي ؟ و پس از بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: أنت أخي، و صاحبي، و وارثي، و وزيري.
* و در روایت شماره 377: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه.
* و در روایت شماره 380: يا بنى عبد المطلب إن الله لم يبعث رسولاً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيراً و وارثاً و وصيّاً و منجزاً لعداته و قاضياً لدينه ، فمن منكم يتابعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و ينجز عداتي و قاضي ديني ؟
... في اليوم الثاني أعاد عليهم القول ، ثم قال:... فمن منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و قاضي ديني و منجز عداتي ؟
... فقام على بن أبي طالب [علیه السلام] فبايعه بينهم
* و در روایت شماره 381: يا بني عبدالمطلب ! إنه لم يبعث الله نبياً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيراً و وصياً و خليفة في أهله، فمن يقوم منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و خليفتي في أهلي.
ص: 1556
* و در ضمن روایت شماره 402 بنابر روایت ابن مخلد قرطبی (متوفی 276) چنین آمده است: و الذي بعثني بالحق ما أخّرتك إلّا لنفسي، فأنت عندي بمنزلة هارون من موسى ، غير أنه لا نبي بعدي، و أنت أخي و وزيري و وارثي (1)
* و در روایت شماره 893 گذشت: أنت أخي و وزيري....
* و در روایت شماره 950: إن أخي و وزيري، و خليفتي في أهل بيتي، و خير من تركت بعدي، يقضي ديني، و ينجز موعدي علي بن أبي طالب.
* و در روایت شماره 1049 خواهد آمد: يا بني عبدالمطلب! إنه لم يبعث الله نبياً إلا جعل له من أهله أخاً و وزيراً و وصياً و خليفة في أهله، فمن يقوم منكم يبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وصيي و خليفتي في أهلي... فقام عليّ [علیه السلام]... فبايعه على ما شرط له.
* و در روایت شماره 1493 عن النبي صلی الله علیه و آله... في حديث المعراج: [ قال الله تعالى: ] ﴿ وَ أَنَّی لَمْ أَبْعَثْ نَبِیّاً إِلاَّ جَعَلْتُ لَهُ وَزِیراً وَ أَنَّکَ رَسُولِ الله وَ أَنَّ عَلِیّاً وَ زِیرُکَ ﴾.
* و در شعر حسان بن ثابت در مدح آن حضرت گذشت که:
فأقضى بها دون البرية كلها *** علياً ، و سمّاه: الوَزِيرَ الْمَوَاخِيا (2)
ص: 1557
پیش از این در فضیلت شماره 7 روایت شماره 322 گذشت که به سند صحیح روایت شده که از قثم - برادر ابن عباس - پرسیدند: چه شد که در بین شما فقط علی علیه السلام وارث پیامبر صلی الله علیه و آله گردید؟! او پاسخ داد:
لأَنَّهُ كَانَ اَوَّلَنَا بِهِ لُحُوقاً ، وَ أَشَدَّنَا بِهِ لُزُوقاً. یعنی: چون او اولین کسی بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله گروید و ارتباط او با آن حضرت از همه بیشتر و به ایشان نزدیک تر بود.
ذهبی در حکم به صحت این روایت با حاکم موافقت کرده است.(1)
* و در روایت شماره 234 از پیامبر صلی الله علیه و آله گذشت.... و أنت وصيي و وارثي.
* و در روایت شماره 375 گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله به بستگان نزدیکش فرمود: فأيكم يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي و وارثي ؟ و پس از بيعت با امیرالمؤمنین علیه السلام به آن حضرت فرمود: أنت أخي، و صاحبي، و وارثي، و وزيري. علی علیه السلام پس از نقل مطالب گذشته فرمود: فبذلك ورثت ابن عمّي دون عمّي.
* و در روایت شماره 380: يا بني عبد المطلب إن الله لم يبعث رسولاً إلّا جعل له من أهله أخاً و وزيراً و وارثاً و وصيّاً و منجزاً لعداته و قاضياً لدينه ، فمن منكم يتابعني [يبايعني ] ؟... فقام علي بن أبي طالب [علیه السلام] فبايعه بينهم.
* و در روایت شماره 402: و الذي بعثني بالحق ما أخّرتك إلّا لنفسي فأنت عندي بمنزلة هارون من موسى غير أنه لا نبي بعدي، و أنت أخي [و وزيري] و وارثي
ص: 1558
* و در روایت شماره 624: لك في هذا المسجد مالي و عليك فيه ما عليّ، و أنت وارثي و وصيّي ، تَقْضِي دَيْني و تُنْجِزُ عِداتي
* و در روایت شماره 636 - به سند صحیح - از امیرمؤمنان علیه السلام گذشت که والله إنّي لأخوه و وليه و ابن عمّه ، و وارثه ، فمن أحقّ به منّي ؟!
* و در روایت شماره 947: لكل نبي وصي و وارث - و في لفظ: إن لكل نبي وصياً و وارثاً - ، و إن علياً وصيي و وارثي
* و در روایت شماره 949 فإن وصيي و وارثي ، يقضي ديني ، و ينجز موعودي [موعدي] علي بن أبي طالب.
* و در روایت شماره 958: يا علي، أنت أخي و وارثي و وصيي.
* و در روایت شماره 977: قال علي علیه السلام لأقولنّ قولاً لم يقله أحد قبلي و لا يقوله بعدي إلّا كذّاب: أعطيت ثلاثاً لم يعطها أحد قبلي: ورثت نبيّ الرحمة...
و در روایت شماره 343 در نامه محمد بن ابی بکر به معاویه گذشت که: تو خود را با علی علیه السلام برابر می دانی و هو وارث رسول الله صلی الله علیه و آله و وصيّه و أبو ولده ، در حالی که او وارث پیامبر صلی الله علیه و آله، وصیّ (و جانشین) او و پدر فرزندان اوست !
* و در ضمن روایت مفصل شماره 1188 - 1189 خواهد آمد: و لكن حسبك أن تكون منّي و أنا منك، ترثني، ترثني و أرثك.
ص: 1559
تأیید مطلب گذشته به این که باقیمانده حنوط پیامبر نزد امیرمؤمنان علیه السلام بود.
[1048 /6] عن هارون بن سعد [عن أبي وائل]، قال: كان عند علي [علیه السلام] مسك فأوصى [فوصّى] أن يحنّط به ، و قال علي [علیه السلام]: و هو فضل حنوط رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم. (1)
چنان که در پاورقی روایت شماره 374 - 375 ملاحظه فرمودید ،(2) روایت را احمد بن حنبل و نسائی به یک سند صحیح نقل کرده اند، ولی در نقل احمد بن حنبل جمله: «أنت أخي و صاحبي و وارثي، و وزيري» از کلام پیامبر صلى الله عليه و اله و سلم و جمله: «فبذلك ورثت ابن عمّي دون عمّي» از کلام امیرمؤمنان علیه السلام حذف شده است!!
عده ای دیگر از کسانی که آن قضیه را نقل کرده اند نیز وراثت را - که در کلام پیامبر صلى الله عليه و اله و کلام امیر مؤمنان علیه السلام بوده - از قلم انداخته اند.(3)
ص: 1560
و در فضیلت 17 «تنها یار ثابت قدم» گذشت که در روایت حاکم «وارثه» تبدیل به «وارث علمه» شده و در برخی منابع لفظ «وارث» حذف شده است! (1)
حاکم پس از روایت صحیح 322 (2) به نقل از اسماعیل قاضی می گوید:
فقط علی علیه السلام دانش را از پیامبر صلی الله علیه و آله به ارث برده نه دیگر بستگان! (3)
و در فضیلت 38 «علی علیه السلام تنها وصی پیامبر صلی الله علیه و آله گذشت که محب طبری چنین اظهار کرده که:
مراد از ارث، میراث قرآن و سنت است نه ارث متعارف (4)
در فضیلت 8 «تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت» گذشت که ذهبی درباره روایت شماره 375 گفته: ابو صادق از ربیعه حدیث غیر قابل قبولی نقل کرده که در ضمن آن آمده: «عليٌّ أخي و وارثي». (5)
ص: 1561
و در فضیلت 17 «تنها یار ثابت قدم» گذشت که ذهبی درباره روایت شماره 636: و الله إنّي لأخوه، و وليّه و ابن عمّه ، و وارثه ، فمن أحقّ به منّي ؟! گفته است: این حدیث منکر است ، و برخی از او تبعیت نموده اند.(1)
و نیز ذهبی درباره ربيعة بن ناجد [ناجذ] - که در سند روایت 375 واقع شده - اشکال کرده که او مجهول است و گفته: لا يكاد يُعرف ، فيه جهالة! (2)
با آن که دیگران - مانند عجلی و ابن حبان و ابن حجر - او را ثقه دانسته اند. (3)
در برابر روایات وراثت ، روایتی ساخته شد که: العباس وصيي و وارثي.(4)
ولی عامه خود تصریح به ساختگی بودن آن کرده اند. (5)
و عده ای روایاتی ساختند که ابوبکر و یا ابوبکر و عمر وزیر پیامبر صلی الله علیه و آله هستند، و اهل تسنن نیز برخی از آن روایات را معتبر نمی دانند (6)
ص: 1562
[1049 /7] در منابع خاصه و عامه با قدری زیاده و نقصان آمده است که: امیر مؤمنان علیه السلام و عباس پس از وفات پیامبر صلى الله عليه و اله نزد ابوبکر آمدند. آن دو در مورد میراث پیامبر صلى الله عليه و اله نزاع داشتند، ابوبکر به عباس گفت: تو را به خدا می دانی که پیامبر صلى الله عليه و اله از بین قبائل قریش فقط فرزندان عبدالمطلب را - که تو هم در میان آن ها بودی - جمع کرد و فرمود:
خدا پیامبری را نفرستاد مگر آن که برای او برادر، وزیر، وصیّ و جانشینی در خاندانش قرار داد اکنون کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر ،وزیر، وصیّ و جانشین من در خانواده ام باشد ؟
هیچ کس بلند نشد ، حضرت فرمود:
ای عبدالمطلب در اسلام پیشوا باشید نه دنباله رو دیگران. شما را به خدا کسی بلند شود و گرنه این امر در دیگران خواهد بود و شما پشیمان می شوید.
از بین شما (فقط) علی بلند شد و طبق همین شرط با او بیعت نمود... عباس پاسخ داد: آری درست است. (غرض ابوبکر آن بود که به عباس بگوید: چرا آن روز پاسخ مثبت ندادی تا الان وارث پیامبر صلى الله عليه و اله باشی؟) (1)
ص: 1563
بنابر روایت علامه ابن شهر آشوب مازندرانی، ابوبکر افزود: عباس آن روز کجا بودی (و چرا پیش قدم نشدی)؟ عباس گفت: اگر چنین است، چرا تو بر علی مقدّم شده و بر او فرمانروایی می کنی در حالی که این مقام به او اختصاص دارد؟! ابوبکر [ متوجه شد که این نزاع لفظی برای آن بوده که از او اعتراف بگیرند که جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام اختصاص دارد لذا ] گفت: ای فرزندان عبدالمطلب آیا (به من) نیرنگ می زنید؟! (1)
با توجه به نقل اخیر روشن شد که این نزاع صوری بود و آن دو می خواستند از ابوبکر اعتراف بگیرند که خودش می داند بی جا بر منصب خلافت تکیه زده و پیامبر صلی الله علیه و آله از آغاز وصی و جانشین خود را تعیین فرموده است. (2)
و جالب آن است که عمر نیز به این نکته اشاره کرده است
یعقوبی می نویسد: ابن عباس با عمر بن خطاب گفتگویی در باب خلافت داشت، عمر احساس کرد که او می خواهد از عمر بر حقانیت
ص: 1564
امیرالمؤمنین علیه السلام اعتراف بگیرد؛ لذا به او گفت: ابن عباس از من دور شو! آیا می خواهی همان رفتاری که پدرت عباس و علی با ابوبکر داشتند با من تکرار کنی؟! (1)
مسلم نیشابوری در ضمن قضیه مفصلی - با اشاره به مطلب گذشته - از زبان عمر نقل می کند که: امیر مؤمنان علیه السلام و عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوبکر و عمر را دروغ گو، گنه کار، نیرنگ باز و خائن می دانستند!! در صحیح مسلم آمده است:
... فلمّا توفى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال أبوبكر: أنا ولىّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك و يطلب هذا ميراث امرأته من أبيها، فقال أبوبكر: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ما نورّث ما تركنا صدقة ، فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً ، و الله يعلم إنه لصادقٌ بارٌّ راشدٌ تابعٌ للحق.
ثم توفّي أبوبكر و أنا وليّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و وليّ أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً، و الله يعلم إني لصادقٌ بارٌّ راشدٌ....(2)
خلاصه مطلب آن که: عمر به امیر مؤمنان علیه السلام و عباس، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: پس از پیامبر [علیه السلام] ابوبکر خود را ولی و جانشین حضرت می دانست شما نزد او آمده یکی میراث برادر زاده اش را مطالبه می کرد و دیگری میراث همسرش را از ناحیه پدر. ابوبکر گفت: پیامبر [علیه السلام] فرموده: ما چیزی به ارث نمی گذاریم آن چه از ما باقی بماند صدقه
ص: 1565
است... اما شما ابوبکر را دروغ گو گنه کار نیرنگ باز و خائن دانستید....
پس از ابوبکر من ولی و جانشین پیامبر [صلی الله علیه و آله] و جانشین ابوبکر شدم، شما مرا نیز دروغ گو گنه کار، نیرنگ باز و خائن دانستید....
عبدالرزاق صنعانی، ابن حبان و برخی دیگر مطلب را ناقص به این صورت نقل کرده اند:
و أنتما تزعمان أنه فيها ظالم، فاجر... و أنتما تزعمان أني فيها ظالم ، فاجر... یعنی: شما ابوبکر را - و هم چنین مرا - ستمکار و گنه کار دانستید. (1)
بیهقی از آن هم کاسته و فقط قسمت:
و أنتما تزعمان أنّه فيها ظالم... و أنتما تزعمان أني فيها ظالم....(2)
را آورده، و از نقل بقیه آن امتناع نموده یعنی فقط به نقل لفظ «ستمکار» اکتفا کرده است.
احمد بن حنبل آن را این گونه روایت کرده:
فقبضها أبوبكر يعمل فيها بما عمل به فيها رسول الله صلی الله علیه و آله و أنتما حينئذ - و أقبل على على و عباس - تزعمان أن أبا بكر كذا [ و كذا ]....
ص: 1566
یعنی شما خیال کردید ابوبکر چنین و چنان است. (1)
بخاری نیز در دو موضع آن را به کیفیت گذشته - (تزعمان أن أبا بكر [ فيها ] كذا [ و كذا ]... - نقل كرده (2) و در دو موضع دیگر قسمت اخیر این گزارش به این صورت تغییر یافته است:
تذكران أن أبا بكر فيه كما تقولان. یعنی: شما می گفتید که ابوبکر در این مورد آن گونه است که شما می گویید. (3)
ابن عبدالبر و ابویعلی موصلی در مسند به صورت تقطیع شده و با کیفیتی متفاوت با موارد گذشته این گونه نقل نموده اند:
فرأيتماه و الله يعلم....
فرأيتماني و الله يعلم....
یعنی: شما فکر کردید که او... خدا می داند....
شما فکر کردید که من... خدا می داند.... (4)
پس مطلبی که در صحیح مسلم به صورت واضح و روشن آمده است در بقيه مصادر از آن کاسته شده و با جملات مبهم و به صورت های گوناگون نقل شده، بلکه در برخی از منابع اصلاً اشاره ای به آن نشده و این بخش از کلام عمر كاملاً حذف شده است! (5)
ص: 1567
ابن حجر عسقلانی عذر آن ها را چنین بیان نموده که: زُهری - راوی این روایت - گاهی به صراحت مطلب را گفته و گاهی به کنایه!
و البته او مطالبی را که در صحیح مسلم آمده ، ثابت و مسلّم می داند (1) ولی مهم آن است که حتی اگر بپذیریم که زُهری - راوی این روایت - خودش مطلب را متفاوت نقل کرده باشد، این تفاوت در نقل ، حاکی از خفقان شدیدی است که حاکم بر اجتماع بوده و او به جهت حفظ وجهه و آبروی شیخین، صحابه و... حقائق تاریخی را تحریف نموده و مبهم و متفاوت نقل کرده است.
ان شاء الله تعالی در آینده خواهد آمد که بخاری در موارد فراوان روایات را نقل به معنا کرده و از دقّت در نقل برخوردار نیست، (2) ولی در مواردی تعمّد دارد مطابق میلش در مطلب تصرف نماید!
ص: 1568
پیش از این - در قضیه نگهداری دختر حضرت حمزه علیه السلام نقل شد که پیامبر صلی الله علیه و آله برای هر یک از زید و جناب جعفر و علی علیهم السلام ویژگی خاصّی را بیان فرمود.(1)
این روایت به سند معتبر به گونه ای دیگر نیز نقل شده است:
[1050 /8] بزار روایت معتبری نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:﴿ وَ أمّا أنتَ یا عَلِیُّ فَصَفِیّی و أمینی ﴾، قال: رضيت يا رسول الله (2)
یعنی: اما تو ای علی برگزیده و امین من هستی امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: ای پیامبر خدا من (به آن چه فرمودی) راضی و خوشنودم.
بنابر نقل سیوطی و متقى هندى عبارت: «أنت منّي و أنا منك» نيز به آن ضمیمه شده است. (3)
جمله: ﴿ أمّا أنتَ یا عَلِیُّ فَصَفِیّی و أمینی ﴾ به صورت مستقل نيز نقل شده است. (4)
ص: 1569
سزاوار است که به مناسبت فضیلت شماره 19: «پیوند آسمانی» به چند مطلب مهم اشاره کنیم.
بدون شک ازدواج با برترین بانوی عالم هستی ، حضرت زهرا علیها السلام از امتیارات خاص و ویژه امیرمؤمنان علیه السلام است. این حقیقتی است که در حدیث نبوى شريف: ﴿ لَوْ لَمْ یُخْلَقْ عَلِیٌّ مَا کَانَ لِفَاطِمَةَ کُفْو﴾ (1) بدان اشاره شده است.
* و در روایت شماره 977 از امیر مؤمنان علیه السلام گذشت كه: لأقولنّ قولاً لم يقله أحد قبلي و لا يقوله بعدي إلّا كذّاب ، أعطيت ثلاثاً لم يعطها أحد قبلي: ورثت نبيّ الرحمة، و زوّجت خير نساء هذه الأمة ، و أنا خير الوصيّين.
یعنی من سخنی می گویم که هیچ کس پیش از من نگفته و کسی پس از من چنین ادعایی نخواهد داشت مگر کذّاب! به من سه چیز داده شد که به هیچ کس پیش از من داده نشده من وارث پیامبر رحمت هستم، افتخار همسری بهترین زنان این امت را دارم ، و من بهترین اوصیا هستم.
نَسائی در همین راستا بابی منعقد نموده با عنوان:
ذكر ما خُصّ به علي [علیه السلام] دون الأولين و الآخرين من فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله، و بضعة منه ، و سيدة نساء أهل الجنة. (2)
این مطلب چندان اهمیت داشته که به عنوان یکی از مهم ترین آرزو های عمر
ص: 1570
و پسرش در منابع معتبر و مهمّ عامه به ثبت رسیده که از شتران سرخ موی - که ثروت مهمّی نزد عرب بشمار می آمد - محبوب تر و ارزشمندتر بوده است! (1)
و در روایت شماره 1092 نیز خواهد آمد که سعد بن ابی وقاص گفته است: و لأن أكون صهره على ابنته ولي منها من الولد ما له أحبّ إليَّ من أن يكون لي ما طلعت عليه الشمس.
[1051 /9] عن جابر بن عبد الله قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول لعلي [علیه السلام]: ﴿ یَا عَلِیُّ اَلنَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّی وَ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَهٍ وَاحِدَهٍ﴾ (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی مردم از درختان و ریشه های متفاوت هستند و من و تو از یک درخت (و یک ریشه) هستیم.
بنابر نقل دارقطنی (متوفی 385) در احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام بر اصحاب شورا آمده است:
[1052 /10] نشدتكم بالله هل فيكم أحد أقرب إلى رسول الله صلی الله علیه و آله في الرحم و من جعله رسول الله صلی الله علیه و آله نفسه و أبناءه أبناءه و نساءه نساءه غيري؟ قالوا: اللهم لا. (3)
ص: 1571
شما را به خدا سوگند ، آیا بین شما کسی جز من هست که نزدیک ترین شخص به پیامبر صلی الله علیه و آله در رحم (و خویشاوندی) باشد و حضرت او را به منزله خودش و فرزندانش را فرزندان خویش و همسرش را به منزله زنان خویش دانسته باشد؟! همه گفتند: نه
و في رواية ابن المغازلي: و إني لابن عمّ رسول الله صلی الله علیه و آله و أخوه و شريكه في نسبه، و أبو ولده ، و زوج ابنته سيّدة ولده و سيّدة نساء أهل الجنّة.(1)
و نیز در افتخار به فرزندانش فرمود: فأنْشُدُكُم بالله هل فيكم أحد له سبطان مثل سبطيّ - و في رواية: ابنان مثل ابنيّ (2) - الحسن و الحسين سيّدا شباب أهل الجنة غيري؟ قالوا: اللهمّ لا. (3)
یکی از افتخارات امیر مؤمنان علیه السلام قرابت و خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله است، پدرش عموی پیامبر صلی الله علیه و آله همسرش دختر آن حضرت و پسرانش فرزندان آن بزرگوار هستند. در روایات معتبر و صحیح خاصّه و عامه آمده است:
[1053 /1] حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿ کُلُّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ إِلاَّ سَبَبِی وَ نَسَبِی ﴾. (4) يعنی: هر خویشاوندی سببی و نسبی در قیامت منقطع (و بی ارزش) است جز خویشاوندی سببی و نسبی با من
ص: 1572
[1054 /2] عن جابر بن عبد الله ، قال: سمعت علياً [ علیه السلام] يُنْشِدُ رسول الله صلی الله علیه و آله - و في حديث أبي مسعود يُنْشِدُّ و رسول الله صلی الله علیه و آله يسمع - :
أنا أخو المصطفى لا شك في نسبي *** معه ربّیت (1) و سبطاه هما ولدي
جدّي و جدّ رسول الله منفرد *** و فاطم زوجتي لا قول ذي فند
صدّقته و جميع الناس في بهم *** من الضلالة و الإشراك و النكد
فالحمد لله شكراً لا شريك له *** البرّ بالعبد و الباقي بلا أمد
زاد الحداد: فتبسّم رسول الله صلی الله علیه و آله و قال: « صدقت يا علي» (2)
یعنی: امیر مؤمنان علیه السلام در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله اشعاری خواند که:
من برادر پیامبر صلی الله علیه و آله هستم شک و تردیدی در نسب من نیست. من با آن حضرت پرورش یافته ام. دو نوه او فرزندان من هستند.
پدر بزرگ من و ایشان یکی است. و حضرت فاطمه علیها السلام (دختر پیامبر صلی الله علیه و آله) همسر من است
من زمانی پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق کردم که همه مردم در مشکلات و گرفتاری های ضلالت و شرک و سختی (و بدبختی) بودند.
پس ستایش و سپاس خدای بی شریک را که به بنده اش نیکی می کند. و او برای همیشه باقی و جاوید است. پس از تمام شدن آن اشعار ، پیامبر صلی الله علیه و آله تبسّمی نموده و فرمود: «راست گفتی ای علی»
ص: 1573
* در روایت معتبر شماره 593 گذشت که: و أمّا أنت يا علي، فختني و أبو ولدي، و أنا منك وأنت منّي.
* و در روایت 885 فرمود: هذا أخي، و ابن عمي، و صهري، و أبو ولدي.
* و در روایت معتبر شماره 892 فرمود: أنت أخي و أبو ولدي....
که در این روایات پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: ای علی تو پدر فرزندان من هستی
* و اخیراً در روایت 1052 گذشت که - حضرت با اشاره به آیه شریفه مباهله - فرمود: هل فيكم أحد... جعله رسول الله صلی الله علیه و آله نفسه، و أبناءه أبناءه... ؟
* و در ضمن روایتی دیگر آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: و ان ولدك ولدي.(1)
در روایات دیگر نیز تعبير: «أبو ولدی» بکار رفته است. (2)
[1055 /3] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: فرزندان آدم همه به بستگان پدری منتسب هستند جز فرزندان فاطمه که من پدرشان هستم. (3)
ص: 1574
حاکم نیشابوری سیوطی و ابن حجر مکی این روایت را معتبر دانسته اند. (1)
[1056 /4] و نیز فرمود: نسل هر پیامبری از صلب و تبار اوست ، ولی خدا نسل مرا در صلب و تبار علی بن ابی طالب قرار داده است. (2)
سخاوی تصریح به حجیت این روایت نموده است. (3)
عده ای از دانشمندان اهل تسنن مانند سخاوی، ابن حجر هیتمی مکی ، فتنی
ص: 1575
و عجلونی گفته اند: اسناد مختلف این روایات یک دیگر را تقویت می کند و خدشه ابن الجوزی در صحت این روایات درست نیست. (1)
نَسائی در همین راستا بابی منعقد نموده با عنوان: ذكر ما خُصّ به علي بن أبي طالب من الحسن و الحسين [علیهم السلام] ابني رسول الله صلی الله علیه و آله.... (2)
و احمد بن عبد الله معروف به محبّ طبری نیز بخشی را اختصاص داده به: ذكر أن الله عزّ وجلّ جعل ذرية نبيّه صلی الله علیه و آله في صلب علي علیه السلام. (3)
علمای اهل تسنن تصریح کرده اند که آیه شریفه: ﴿ فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ ﴾ [المؤمنون (23): 101] مربوط به خویشاوندی دیگران است نه خویشاوندی پیامبر صلی الله علیه و آله (4)
ص: 1576
[1057 /5] روايت: ﴿ [أَنَّ] فَاطِمَةَ سَيِّدَةَ نِسَاءِ أهْلِ الْجَنَّةِ ﴾ (1) و مانند آن را مهم ترین و معتبرترین کتب اهل تسنن مانند بخاری و مسلم - آن هم از کسی چون عایشه ! - نقل کرده اند و بدین ترتیب ناگزیرند که بپذیرند حضرت زهرا علیها السلام سرور بانوان اهل بهشت و برترین بانوان جهان است
[1058 /6] إن النبي صلى الله عليه و آله و سلم قال - و هو في مرضه الذي توفي فيه -: ﴿ یا فاطِمَهُ! أَلا تَرْضینَ أنْ تَکُونی سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمینَ، وَ سَیِّدَهَ نِساءِ هذِهِ الاُمَّهِ وَ سَیِّدَهَ نِساءِ الْمُوْمِنینَ؟!﴾ (2)
و في لفظ: أما تَرْضَيْنَ أن تكوني سيّدة نساء أهل الجنة أو نساء المؤمنين ؟ (3)
و في لفظ آخر: أما تَرْضَيْنَ أن تكوني سيّدة نساء المؤمنين أو سيّدة نساء هذه الأمة؟ (4)
ص: 1577
یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله در بیماری وفات فرمود: ای فاطمه آیا خوشنود نیستی که سرور زنان عالمیان، سرور زنان این امت و سرور بانوان اهل ایمان - و یا سرور بانوان اهل بهشت - باشی؟!
[1059/ 7] و قال صلی الله علیه و آله: أفضل نساء أهل الجنة أربعة خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد صلی الله علیه و آله.... (1)
[1060/ 8] و قال صلی الله علیه و آله: حسبك من نساء العالمين أربع: مريم بنت عمران، و آسية امرأة فرعون و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد. (2) و فرمود: برترین زنان بهشتی چهار نفرند - و بنابر روایتی: کافی است تو را (در شناخت) برترین زنان جهان ( که بدانی آن ها) ( چهار نفرند- حضرت مریم دختر عمران، جناب آسیه همسر فرعون، حضرت خدیجه کبری و حضرت فاطمه [درود خدا بر آنان باد].
و به سند صحیح نقل شده که عایشه گفته:
[1061 /9] ما رأيت أفضل من فاطمة غير أبيها. (3)
[1062 /10] و في رواية: ما رأيت أحداً قطّ أصدق من فاطمة غير أبيها. (4)
:یعنی من برتر - و بنابر نقلی راست گوتر - از فاطمه ندیده ام، جز پدرش.
بزرگان عامه مانند: هیثمی (متوفی 807) و صالحی شامی (متوفی 942) حکم به صحت سند این روایت کرده اند.(5)
ص: 1578
[1063 /11] عده ای از اهل تسنن ، مانند غماری و کتانی روایت نبوی ﴿أَحَبُّ أَهْلِی إِلیَّ فاطِمَه﴾- يعنی: در بین افراد خانواده ام فاطمه از همه نزد من محبوب تر است - را از روایات متواتر دانسته اند. (1)
ابن حجر (متوفی 852) از سُبکی نقل کرده که حضرت زهرا علیها السلام افضل و برتر از حضرت خدیجه علیها السلام و... است. (2)
ص: 1579
مناوی (متوفی 1031) گفته: حضرت زهرا علیها السلام نزد اهل تسنن ، از خلفا برتر است.(1)
با توجه به آن چه در برتری حضرت فاطمه علیهاالسلام گفته شد، یکی از فضائل مهم و دلائل عظمت امیرالمؤمنین علیه السلام ازدواج با آن بانوی گرامی است، چنان که در مطلب اول گذشت.
شنقیطی ، استاد الازهر می گوید: ضروری است که کسی را که خدا کفو و همتای سرور بانوان جهانیان قرار داده باشد او بزرگ و آقای عرب و مهتر و سرور همۀ خاندان نبوت باشد. (2)
ص: 1580
[1064 /12] مسلّم است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: «خشم و غضب فاطمه غضب من و آزار او آزار من است». (1) و گذشته از دلالت روایات معتبر ، این نیز مسلّم است که غضب و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله غضب و آزار خداست و ﴿ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً ﴾ [الأحزاب (33): 57 ].
از این روایات که اعتبارش نزد اهل تسنن تمام است - نتیجه می گیریم که: پیامبر صلی الله علیه و آله به روشنی الگوی آینده امت را معرفی فرمود تا مردم دچار گمراهی و انحراف نشوند و با این معیار واضح و ملاک روشن ، حق را از باطل تشخیص دهند ؛ زیرا فاطمه علیها السلام است که رفتار و کردار و گفتارش بیان گر رضا و خوشنودی خدا و غضب اوست اگر فاطمه علیها السلام بر کسی غضب کرد نمی توان او را خلیفه و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله دانست و اگر سفارش کرد قبرش مخفی باشد، برای اعلام انزجار از کسانی است که حقیقت را پایمال هوا و هوس های خویش نمودند.
دفن شبانه و مخفی بودن قبر حضرت فاطمه علیها السلام برای اعلام مخالفت با خلیفه در روایات و منابع مهم اهل تسنّن مشاهده می شود (2)
ص: 1581
سمهودی (متوفی 911) یکی از اسباب مخفی بودن قبر آن بانوی گرامی را دشمنی و کینه آن حضرت نسبت به دستگاه خلافت می داند.(1)
ابن ابى الحدید پس از نقل کلام سید مرتضی می نویسد:
مخفی بودن قبر فاطمه زهرا علیها السلام و کتمان وفات او ( تشییع شبانه پیکر پاک آن حضرت) و موفق نشدن ابوبکر برای خواندن نماز بر جنازه آن حضرت همه نزد من ثابت و قوی است؛ حق همانی است که سید مرتضی گفته و روایاتی که بر آن دلالت دارد؛ بیشتر و صحیح تر است؛ در مورد خشم و غضب فاطمه علیها السلام نیز کلام او تمام می باشد. (2)
در منابع معتبر اهل تسنّن در ضمن گزارشی از عایشه نقل کرده اند که: ف
وجدت - أي فغضبت - فاطمة [ علیها السلام] على أبي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتى توفّيت، و عاشت بعد النبى صلی الله علیه و آله ستّة أشهر فلمّا توفّيت دفنها زوجها علىّ علیه السلام ليلاً و لم يؤذن بها أبا بكر و صلّى عليها. (3)
ص: 1582
یعنی فاطمه زهرا علیها السلام بر ابوبکر خشمگین گردید و با او قهر نمود و تا آخر عمر با او سخن نگفت... هنگامی که از دنیا رفت علی علیه السلام او را شبانه به خاک سپرد و خود بر او نماز گزارد و ابوبکر را خبر نکرد.
بنابر روایات فریقین کسی که بدون امام بمیرد امام زمانش را نشناسد و یا بیعت او را نپذیرد به مرگ جاهلیت (و گمراه) از دنیا رفته است.(1)
آیا می شود سيّدة نساء أهل الجنّة امامش را نشناسد و بیعتش نپذیرفته باشد؟!
آیا فاطمه با رفتارش نشان نداد چه کسی را خلیفه و امام خود می داند؟!
ص: 1583
از جمله معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله خبر از آینده امیر مؤمنان علیه السلام ، مظلومیت و غربت آن حضرت نیرنگ زدن امت به ایشان معرفی قاتل آن حضرت و... است - که در ضمن فضیلت های 36 - 37 گذشت (1)- مناسب است روایاتی دیگر در اعلام شهادت امیر مؤمنان علیه السلام و خشم آن حضرت ذکر شود.
[1065 /1] عن أنس بن مالك ، قال: دخلت مع النبي صلی الله علیه و آله على علي بن أبي طالب [علیه السلام] يعوده ، و هو مريض، و عنده أبوبكر و عمر ، فتحوّلا حتى جلس رسول الله صلی الله علیه و آله فقال أحدهما لصاحبه: ما أراه إلّا هالك [ هالكاً ] ، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ انَّهُ لَن یَموتَ إلّا مَقتولاً [ مقتول] ، و لَن یَموتَ حَتّی یَملَأَ غَیظا﴾ (2)
[1066 /2] قال أنس: مرض علي بن أبي طالب [علیه السلام] فدخل عليه النبي صلی الله علیه و آله فتحوّلتُ عن مجلسى فجلس النبي صلی الله علیه و آله حيث كنت جالساً - و ذكر كلاماً [!!!] - فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «إن هذا لا يموت حتى يملأ غيظاً ، و لن يموت إلا مقتولاً». (3)
[1067 /3] عن عمران بن حصين ، قال: مرض على [علیه السلام] على عهد النبي صلی الله علیه و آله فعاده النبي صلی الله علیه و آله و عدناه معه ، فقال (4): يا رسول الله ما أرى علياً إلّا لما به ، فقال: «و الذي نفسي بيده لا يموت حتى يملأ غيظاً ، و يوجد من بعدي صابراً». (5)
ص: 1584
خلاصه مطلب آن که امیر مؤمنان علیه السلام به بستر بیمار افتاده بود، پیامبر صلی الله علیه و آله به عیادت آن حضرت تشریف بردند ، عمر و ابابکر از جمله عیادت کنندگان بودند یکی از آن دو به دیگری - و بنابر روایتی به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: او از این بیماری جان سالم بدر نمی برد پیامبر صلی الله علیه و آله [سوگند یاد نموده و ] فرمود: « او از دنیا نمی رود مگر به کشته شدن ، و نمی میرد تا آن که (او را به خشم آورند و) خشم تمام وجود او را فرا گیرد و او را صبور یابند»
با مقایسه روایات گذشته ، تحریف روایت دوم و سوم کاملاً مشهود است؛ زیرا در روایت دوم گفته شده: (و ذکر کلاماً) و کلام راوی نقل نشده است ، و در روایت سوم نیز قائل (فقال: يا رسول الله حذف شده است !
البته بنابر نقل بزرگان شیعه دامنه تحریف بسیار وسیع تر است و پیمان بر ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و اشاره پیامبر صلی الله علیه و آله به رفتار ناپسند شیخین با آن حضرت نیز در آن موجود بوده که از هر سه روایت گذشته حذف شده است.
شیخ ابوالصلاح حلبی (متوفی 447) از انس بن مالک نقل کرده که:
عمر در آن مجلس - به اشاره ابوبکر - گفت: ای پیامبر خدا! شما درباره علی از ما پیمانی گرفته اید، لیکن تصوّر ما آن است که او از این بیماری جان سالم بدر نمی برد؛ اگر پیش آمدی روی داد، چه کسی را تعیین می نمایید؟ حضرت سکوت کرده تا آن که عمر - به اشاره ابوبکر - سخن خود را برای بار دوم و سوم تکرار کرد، آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله سر مبارک را بلند نمود و فرمود: «او با این بیماری نخواهد
ص: 1585
مرد. او نمی میرد تا شما دو نفر او را به خشم آورید و به او نیرنگ زنید و لیکن او را صبور و بردبار خواهید یافت.» (1)
[1068 /4] قال ابن عباس: قال علي [علیه السلام] للنبي صلی الله علیه و آله : إنك قلت لي - يوم أحد حين أخّرتْ عنّي الشهادة و استشهد من استشهد -: «إن الشهادة من ورائك» قال [لي: «ان ذلك كذلك ] (2) فكيف صبرك إذا خضبت هذه من هذه بدم» ؟ و أهوى بيده إلى لحيته و رأسه ، فقال علي [علیه السلام]: يا رسول الله ، أما إن تثبت لي ما أثبتَّ [أمّا إذ بيّنت لي ما بيّنت ] فليس ذلك من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الكرامة. (3)
و رواه المتقي الهندي في ضمن رواية طويلة هكذا: «يا علي، إن أمتي سيفتنون من بعدي»، قلت: يا رسول الله ، أوليس قد قلت لي يوم أحد - حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حزنتُ على الشهادة فشقّ ذلك عليّ، فقلت لي -: «أبشر يا صدّيق ؛ فإن الشهادة من ورائك» ؟ فقال لي: «فإن ذلك لكذلك ، فكيف صبرك إذا خضبت هذه من هذا » ؟ - و أهوى بيده إلى لحيتي و رأسي - فقلت: بأبي و أمي يا رسول الله! ليس ذلك من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر!(4)
ص: 1586
مستفاد از دو روایت گذشته آن که: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله از آزمایش امت پس از خویش خبر داد و فرمود که آن ها دچار فتنه می شوند ، امیرمؤمنان علیه السلام عرض کرد: روز اُحد که عده ای به شهادت رسیدند ، برای من گران آمد و محزون شدم که چرا به شهادت نرسیدم ، شما به من فرمودی: «بشارت باد تو را ای صدّیق شهادت پیش روی تو است» ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
آری مطلب همان است که گفتم ، صبرت چگونه است هنگامی که محاسنت از خون سرت خضاب گردد ؟
امیر مؤمنان علیه السلام عرض کرد: اگر آن چه شما فرمودی برای من ثابت بماند [ و با دین سالم باشم تا به شهادت برسم ] - و بنابر نقلی: از جهت آن که امر را بر من روشن فرمودی - دیگر جای صبر نیست بلکه مقام بشارت ، کرامت و سپاس گذاری است.
[1069/ 5] قدم على علي [علیه السلام] قوم من أهل البصرة من الخوارج، فيهم رجل يقال له: الجعد بن بعجة ، فقال له: اتق الله يا علي ؛ فإنك ميّت ، فقال علي[ علیه السلام]: بل مقتول [قتلاً ] ضربةً على هذا تخضب هذه - يعني لحيته و رأسه [ من رأسه ] - عهد معهود و قضاء مقضي ، ﴿ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى﴾ [طه (20): 61].(1)
و في لفظ: لا و الذي فلق الحبة و برأ النسمة ، و لكن مقتول من ضربة على هذه تُخضب هذه ، و أشار بيده إلى لحيته... إلى آخره. (2)
ص: 1587
خوارج بصره نزد امیرمؤمنان علیه السلام آمدند یکی از آنان گفت: ای علی تقوا پیشه کن که (بالاخره) تو می میری حضرت فرمود:
بلکه کشته می شوم ضربتی بر سرم زده می شود که محاسنم را خضاب نماید. عهدی (از جانب خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله ) و قضایی است مسلّم و هر کس افترا ببندد زیان کار گردد.
* و در روایت شماره 1375 خواهد آمد: و قال صلی الله علیه و آله: أخبرني جبرئيل علیه السلام انهم يظلمونه ، و يمنعونه حقّه و يقاتلونه و يقتلون ولده، و يظلمونهم بعده.
* و در روایت شماره 1379: ذکر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لعلى [علیه السلام] ما يلقى من بعده، فبكى و قال: أسألك بحق قرابتي و بحق صحبتي إلّا دعوت الله لي أن يقبضني الله قال: «يا علي ، تسألني أن أدعو الله لأجل مؤجّل» ! فقال: يا رسول الله، على ما أُقاتل القوم ؟ قال: «على الإحداث في الدين».
* و در روایت شماره 1387 إنك لن تموت حتى تؤمّر و تُملأ غيظاً، و توجد من بعدي صابراً.
و در روایت شماره 1600 «إنك امرؤ مستخلف ، و إنك مقتول، و هذه مخضوبة من هذه» ، لحيته من رأسه
ص: 1588
2
علاقه خاص پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام از آثار فراوان استفاده می شود (1) که بخشی از آن در دعا های آن حضرت کاملاً مشهود است، چنان که ملاحظه می فرمایید.
از مشهور ترین آن موارد، داستان جنگ خیبر است که امیرالمؤمنین علیه السلام به چشم درد شدید مبتلا شده بود و پس از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله شفا یافته و تا آخر عمر از درد چشم و از سرما و گرما در امان بود.
این مطلب به عبارات گوناگون در روایات معتبر عامه آمده است.
[1070/ 1]... فقال صلی الله علیه و آله : «أين علي بن أبي طالب» ؟ فقالوا: يشتكي عينيه يا رسول الله، قال: «فأرسلوا إليه فأتوني به»، فلمّا جاء بصق في عينيه، و دعا له فبراً
ص: 1589
حتى كأن لم يكن به وجع. (1)
[1071 /2] و في رواية: فتفل في عينيه ، و دعا له بالشفاء ، و أعطاه الراية.(2)
[1072 /3] و في رواية أخرى: وجيء به يوم خبير ، و هو أرمد، ما يبصر، فقال: يا رسول الله، إني أرمد فتفل في عينيه ، و دعا له فلم يرمد حتى قتل. (3)
[1073 /4] و عن علي علیه السلام:... فتفل في عيني ، و قال: ﴿ اَللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُ اَلْحَرَّ وَ اَلْبَرْدَ فَمَا وَجَدْتُ حَرّاً وَ لاَ بَرْداً مُنْذُ یَوْمَئِذٍ﴾ (4) أو: حتى يومي هذا.(5)
[1074 /5] أو قال صلی الله علیه و آله: ﴿ اَللّهُمَّ اکْفِهِ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ﴾! فما آذاني بعده حرّ و لا برد.(6)
[1075 /6] و عن على علیه السلام: ما رمدتُ و لا صدعت منذ مسح رسول الله صلی الله علیه و آله وجهي و تفل في عيني يوم خيبر حين أعطاني الراية.
و في لفظ: ما رمدتُ و لا صدعت منذ دفع رسول الله صلی الله علیه و آله إلي الراية يوم خيبر. (7)
ص: 1590
[1076 /7] قال العيني: قال علي [علیه السلام]: فوضع رأسي في حجره ، ثم بصق في ألية راحتيه، ثم دلك بها عيني ، ثم قال: «اللهم لا يشتكى حرّاً ولا قرّاً».
قال على [علیه السلام]: فما اشتكيت عينى لا حرّاً و لا قرّاً حتى الساعة.
و في لفظ: دعا له بستّ دعوات: «اللهم أعنه واستعن [ و أعن] به ، وارحمه وارحم به، وانصره وانصر به ، اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه.» (1)
برخی از روایات گذشته در صحیح بخاری، صحیح مسلم و صحیح ابن حبان آمده ؛ و ابن جریر طبری (متوفى 310) ، هيثمى (متوفی 807 )و سیوطی (متوفی 911) حکم به اعتبار برخی دیگر کرده اند که در پاورقی بدان اشاره شد.
در منابع عامه این روایت با الفاظ نزدیک به یک دیگر آمده است که:
ص: 1591
[1077 /8] عن عبد الله بن مسلمة ، يقول: سمعت عليّاً [علیه السلام] يقول: أتى علي [إليّ] رسول الله صلی الله علیه و آله و أنا شاك أقول: «اللهم إن كان أجلي قد حضر فأرحني ، و إن كان متأخراً فعافني [فارفعني] ، و إن كان بلاءً فصبرني» ، فضرب بيده صدري [فمسح بيده ] (1) و قال: «كيف قلت» ؟! فأعدت عليه ، فقال: «اللهم اشفه [اللهم عافه]»، قال علي[علیه السلام]: «فما اشتكيت وجعي بعد ذلك» أو: «وَجعِي ذلك».(2)
خلاصه آن که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من آمدند ، من (به شدّت) بیمار بودم و می گفتم: خدایا اگر اجل من رسیده مرا راحت کن ، اگر اجل من به تأخیر افتاده مرا عافیت ده و اگر این بیماری برای آزمایش من است
ص: 1592
به من توفيق صبر عنایت فرما.
حضرت با دست مبارک بر سینه من کشید و برای عافیت و شفای من دعا فرمود ، پس از آن هیچ اثری از آن بیماری در وجود من باقی نماند
ترمذی (متوفی 279) ، ابن جریر طبری (متوفی 310) ، حاکم نیشابوری (متوفی 405) ، احمد محمد شاکر و وصی الله بن محمد عباس حکم به صحت یا اعتبار این روایت کرده اند که در پاورقی بدان اشاره شد.
ص: 1593
[1078 /9] عن علي [علیه السلام]: أنه دخل على النبي صلی الله علیه و آله و قد بسط شملة فجلس عليها هو و علي و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام] ، ثم أخذ النبي صلى الله عليه و آله و سلم بمجامعه فعقد عليهم ، ثم قال: «اَللَّهُمَّ اِرْضَ عَنْهُمْ کَمَا أَنَا عَنْهُمْ رَاضٍ».(1)
پیامبر صلی الله علیه و آله عبایی را پهن فرمود و خودش (و داماد گرامی و دختر عزیزش) علی و فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام بر آن نشستند آن نشستند سپس اطراف آن را گرفته و بر آنان بست و به درگاه خداوند عرضه داشت: «بار الها! از آنان راضی و خوشنود باش همان گونه که من از آنان خوشنودم».
هیثمی (متوفی 807) حکم به اعتبار این روایت کرده و دکتر صاعدی نیز آن را حَسَن و معتبر دانسته است. (2)
ص: 1594
[1079 /10] روى الترمذي عن أم عطية قالت: بعث النبي صلى الله عليه و آله و سلم جيشاً فيهم علي [علیه السلام ] ، قالت: فسمعت رسول الله صلى الله عليه و آله- و هو رافع يديه - و يقول: ﴿ اَللَّهُمَّ لاَ تُمِتْنِی حَتَّی تُرِیَنِی عَلِیّاً ﴾.(1)
و في لفظ: حتى تريني وَجهَ عَلِيٌّ بن أبي طالب (2)
و في لفظ آخر: حتى أرى علياً. (3)
پیامبر صلى الله عليه و آله علی علیه السلام را با لشکری به جنگ فرستاده بود، راوی می گوید پیامبر صلى الله عليه و آله دست های مبارکش را به سوی آسمان بلند کرده و چنین دعا می کرد: خدایا تا صورت علی بن ابی طالب علیه السلام را به من نشان نداده ای اجل مرا نرسان.
ترمذی (متوفی 279) و بغوی (متوفی 516) و... این حدیث را معتبر و نیکو دانسته اند(4)
ص: 1595
[1080 /11] در مصادر فراوان روایت شده که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پس از بازگشت از تشییع جنازه ای - اشاره به مراسم خاک سپاری حضرت ابوطالب علیه السلام - پیامبر صلی الله علیه و آله برای من دعا هایی فرمود - و بنابر روایتی: به من مطلبی فرمود- که نزد من از (همه) دنیا ، یا آن چه روی زمین است یا... بهتر و محبوب تر است. (1) این روایت در مسند احمد نقل شده و برای اعتبار آن کافی است. البانی، احمد محمد شاکر و مصطفى بن العدوی نیز حکم به صحت و اعتبار آن کرده اند. (2)
ص: 1596
[1081 /12] قال النبي صلی الله علیه و آله لعلي [علیه السلام]: «يا علي ، خذ الباب فلا يدخلنّ عليّ أحد ؛ فإن عندي زوّراً من الملائكة، استأذنوا ربهم أن يزوروني» ، فأخذ علي [علیه السلام] الباب، و جاء عمر فاستأذن فقال: يا علي ، استأذن لي على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، فقال على [علیه السلام]: ليس على رسول الله صلى الله عليه و آله إذن ، فرجع عمر و ظنّ أن ذلك من سخطة من رسول الله صلى الله عليه و آله فلم يصبر عمر أن رجع ، فقال: يا علي، استأذن لي على رسول الله صلى الله عليه و آله، فقال: ليس على رسول الله صلى الله عليه و آله إذن ، فقال: و لم ؟ قال: لأن زوّاراً [زوراً ] من الملائكة عنده، و استأذنوا ربّهم أن يزوروه ، قال: و كم هم يا علي ؟ قال: ثلاث مائة و ستون ملكاً ، ثم أمر النبي صلى الله عليه و آله عليّا [علیه السلام] بفتح الباب فذكر ذلك عمر لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال: يا رسول الله ، إنه أخبرني أن زوّاراً [زوّراً ] من الملائكة استأذنوا ربهم تبارك و تعالى أن يزوروك، و أخبرني يا رسول الله ، أن عددهم ثلاث مائة و ستين ملكاً ، فقال النبي صلى الله عليه و آله لعلي [علیه السلام]: «أنت أخبرت عمر بالزوّار» ؟ قال: نعم يا رسول الله ، قال: «و أخبرته بعدّتهم» ؟ قال: نعم ، قال: «فكم يا على» ؟ قال: ثلاث مائة و ستون ملكاً. قال: «و كيف علمت ذلك» ؟ قال: سمعت ثلاث مائة و ستين نقلة [نغمة] ، فعلمت أنهم ثلاث مائة و ستون ملكاً. فضرب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على صدره ثم قال: « يا على، زادك الله إيماناً و علماً ». (1)
خلاصه آن که: پیامبر صلى الله عليه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «عده ای از فرشتگان از پروردگار اجازه گرفته اند که مرا زیارت نمایند ، کنار درب باش تا کسی وارد نشود. عمر از راه رسید و اجازه خواست که نزد حضرت رود ، امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: اجازه نیست. او برگشت و پیش خود فکر کرد که پیامبر صلى الله عليه و آله بر او
ص: 1597
خشمگین هستند؛ لذا دوباره برگشت و اجازه گرفت، امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: اجازه نیست:پرسید چرا؟ حضرت فرمود: عده ای از فرشتگان از پروردگار اجازه گرفته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله را زیارت نمایند ، عمر از تعداد آن ها پرسید حضرت پاسخ داد: 360 فرشته. پس از آن ، درب خانه باز شد. هنگامی که عمر خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید مطلب را به آن حضرت خبر داد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «یا علی از کجا تعداد آنان را دانستی»؟! علی علیه السلام عرض کرد: چون 360 مرتبه صدای (حرکت و) جابجا شدن را - و بنابر نقلی 360 نغمه و صوت را - شنیدم ، فهمیدم که آن ها 360 فرشته هستند.
پیامبر صلی الله علیه و آله با دست مبارک بر سینه امیرمؤمنان علیه السلام زد و فرمود: «خدا بر علم و دانشت بیفزاید»!
ص: 1598
در دعا های مربوط به شب زفاف آن دو بزرگوار آمده است:
[1082/ 13] ﴿قال رسول الله صلی الله علیه و آله: اللّهُمَّ إنَّهُما مِنّی وَ أنَا مِنْهُما، اللّهُمَّ کَما أذْهَبْتَ عنِّی الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَنی فَطَهِّرْهُما
ثُمَّ قَالَ لهما: قُومَا إِلَی بَیْتِکُمَا جَمَعَ اَللَّهُ بَیْنَکُمَا وَ بَارَکَ فِی سَیرِکُما ، وأصلَحَ بالَکُما.﴾ (1)
بار الها ، این دو از من هستند و من از آن ها خدایا همان گونه که پلیدی را از من دور کرده و مرا پاک و پاکیزه قرار داده ای این دو را نیز پاک و پاکیزه قرار ده. سپس فرمود: بلند شوید و به خانه خویش روید ، خداوند (بین شما توافق ایجاد نماید و) شما را به یک دیگر نزدیک نماید و در حرکت شما برکت قرار دهد و زندگانی و معیشت شما را اصلاح فرماید.
[1083 /14] ﴿ قال صلی الله علیه و آله: اللّهُمَّ ! إنّی اُعیذُهُ بِکَ وذُرِّیَّتَهُ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ... اللّهُمَّ ! إنّی اُعیذُهُ [بِکَ] و ذُرِّیَّتَهُ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ﴾ (2)
در روایتی دیگر آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله از درگاه خداوند برای هر یک از آن دو بزرگوار چنین درخواست نمود که:
بار الها ، من او و نسلش را در پناه تو قرار دادم از شر شیطان رانده شده.
ص: 1599
[1084 /15] عن رافع مولى عائشة ، قال: كنت غلاماً أخدم عائشة إذا كان النبي صلی الله علیه و آله عندها، و إن النبي صلی الله علیه و آله قال: «عادى الله من عادى عليّاً».(1)
رافع غلام عایشه می گوید: نزد عایشه به خدمت گزاری او مشغول بودم که (شنیدم) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس با علی دشمنی کند خدا دشمن او باشد.
البانی حکم به صحت این روایت نموده است. (2)
[1085 /16] عن عمرو بن شراحيل ، قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: ﴿ اَللّهُمَّ انْصُرْ مَنْ نَصَرَ عَلِیّاً، اَللّهُمَّ اَکْرِمْ مَنْ اَکْرَمَ عَلِیّاً اَللّهُمَّ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَ عَلِیّاً﴾. (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله در دعای خویش به درگاه خداوند تعالی عرضه داشت:
بار الها یاری نما هر کسی که علی را یاری کند
بار الها گرامی بدار هر کسی که علی را گرامی بدارد.
بار الها خوار (و ذلیل نما و به حال خویش رها) کن هر کسی که دست از یاری علی بردارد.
[1086 /17] عن علي علیه السلام، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله يوم الخندق: «اَللَّهُمَّ إِنَّکَ أَخَذْتَ مِنِّی عُبَیْدَهَ بْنَ اَلْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ وَ حَمْزَهَ بْنَ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ یَوْمَ أُحُدٍ وَ هَذَا عَلِیٌّ فَلا تَدعنی فَرْداً ، ﴿ وَ أَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ﴾ [الأنبياء (21): 89]. (4)
ص: 1600
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله در نبرد خندق چنین دعا می کردند که: خدایا عبیده را در جنگ بدر و حمزه را در جنگ احد از من گرفتی ، و این علی است (که برای من باقی مانده، او را محافظت فرما و از من نگیر و) مرا تنها مگذار...
[1087 /18] إن رسول الله صلی الله علیه و آله لمّا قرأ: ﴿ وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾ [الحاقّة (69) 12] قال: «اللهم اجعلها أذن عليّ» ، و قيل له: «قد أجيبت دعوتك».(1)
روایت شده پیامبر صلی الله علیه و آله آیه شریفه گذشته: (گوش شنوا آن را نگاه دارد و حفظ نماید) را قرائت فرمود و به درگاه خداوند عرضه داشت: خدایا این گوش شنوا را گوش علی قرار بده. از جانب حق تعالی خطاب آمد: دعایت مستجاب گردید.
[1088 /19] بنابر روایات اهل تسنن ، امام کاظم علیه السلام از پدران بزرگوارش علیهم السلام از امام حسین علیه السلام نقل می فرماید که هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله عطسه می کرد امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه می داشت: «أعلى الله ذكرك يا رسول الله» يعنی: خدا نام و یادت را بلند مرتبه گرداند!
و هرگاه امیرالمؤمنین علیه السلام عطسه می کرد پیامبر صلی الله علیه و آله دعا می کردند که: «أعلى الله عقبك يا علي».(2)
نگارنده گوید: اگر عبارت «عُقبك» يا «عُقبك» خوانده شود، ممکن است به این معنا باشد که: خدا سرانجام و پایان کارت را (عالی و) بلند مرتبه گرداند!
ص: 1601
و احتمال دارد که «عقبك» یا «عقبك» باشد ، به این معنا که: خدا نسل تو را (سرافراز و) بلند مرتبه گرداند!
[1089 /20] در گزارش هجرت از مکه به مدینه آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود که در بسترش بخوابد تا مشركان متوجه خروج آن حضرت از مکه نگردند سپس در مدینه به ایشان ملحق شود ، امیرالمؤمنین علیه السلام آن روز ها پنهان گشته و شبانه سیر می فرمود تا به مدینه رسید. پیامبر صلی الله علیه و آله با خبر گردید و فرمود: «به علی بگویید بیاید» عرض کردند: او توان راه رفتن ندارد! حضرت خود نزد علی علیه السلام رفت ، هنگامی که دید پاهای مبارکش ورم کرده و خون از آن جاری است به گریه افتاد و او را در آغوش گرفت. پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله آب دهان مبارکش را با دست به پا های علی علیه السلام مالید و برای او دعا و درخواست عافیت نمود ( آن حضرت صحت یافته و) پس از آن تا آخر عمر دیگر درد پا نداشت.(1)
* برخی از موارد دعای پیامبر صلی الله علیه و آله برای امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن فضیلت های پیشین گذشت ، مانند:
* روایت شماره 1: اللهم آتيني بِأَحبٌ خَلْقك....
* روایات شماره 51/1 ، 93 -94: اللهم أدرِ الحقَّ مَعَهُ حَيْثُما دَارَ.
ص: 1602
روایات فراوان: ﴿ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ واخذل مَنْ خَذَلَهُ ﴾.(1)
و في لفظ: و أحبّ من أحبّه ، و أبغض من يبغضه.(2)
و في لفظ آخر: وأعن من أعانه. (3)
* روایت شماره 429: تلا رسول الله صلی الله علیه و آله هذه الآية: ﴿ وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ ﴾ فقال صلی الله علیه و آله: «سألت الله أن يجعلها أذنك يا على». قال على [علیه السلام]: فما نسيت شيئاً بعد ذلك.
* روایت شماره 475: اللهم املأ قلبه علماً و فهماً و حكماً و نوراً.
* روایات 539 - 540: اللهم ثبّت لسانه واهد قلبه يا: ثبّتك الله و سدّدك.
* روایت شماره 577: اللهمَّ إِنَّهُ كَانَ في طَاعَتِكَ وَ طاعَةِ رَسولِكَ فَارْدُدْها - أي الشمس - عَلَيه
* روایت شماره 659: ما سألتُ الله شيئاً إلّا سألتُ لك مثله ، و لا سألتُ الله شيئاً إلّا أعطانيه.
* روایت شماره 660 : ما سألتُ الله عزّ وجلّ من الخير شيئاً إلا سألتُ لك مثله... و لا استعدتُ الله من الشرّ إلّا استعذتُ لك مثله
ص: 1603
* روایت شماره 885: اللهم كبّ من عاداه في النار.
* در روایت شماره 1013 سألت الله - يا على - فيك خمساً....
* در روایت شماره 1016 إني سألت الله في علي خصلة فأعطاني بواحدة سبعاً.
* در روایت شماره 1017 يا علي ، إني سألت ربي عزّ وجلّ فيك خمس خصال فأعطاني.
* در روایت شماره 1043 از اسماء بنت عمیس گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه دعا می کرد: اللهم أقول كما قال أخي موسى: اللهم ﴿ أَجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ علياً [علي] أخي ﴿ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ [طه (20): 29 - 35].
* در روایت شماره 1126 خواهد آمد: سألت ربّي خلاص قلب علي و موازرته و مرافقته. یعنی: من از خدا درخواست نمودم که قلب علی را خالص گرداند و یاری و همراهی او را به من عنایت فرماید، و اجابت فرمود.
* در روایت شماره 1492: اللهم فاشرح لي صدري، و يسّر لي أمري، و اجعل لي وزيراً من أهلي، عليّاً أخي، اشدد به أزري.
* شایان ذکر است که نسائی بخشی را اختصاص داده به:
ذكر ما خصّ به النبي صلی الله علیه و آله علياً كرم الله وجهه [علیه السلام] من الدعاء. (1)
و محب طبری نیز بابی منعقد کرده است با عنوان:
ذکر شفقته صلی الله علیه و آله و رعايته و دعائه له [علیه السلام]. (2)
ص: 1604
3
[1090/ 1] در صحیح مسلم - که از معتبرترین کتب عامه است - نقل شده که معاویه به سعد بن ابی وقاص دستور داد که علی علیه السلام را سبّ کند و ناسزا گوید، ولی سعد (با آن که دست از یاری آن حضرت برداشته و خودش را کنار کشیده بود) از این کار امتناع ورزید معاویه پرسید: چه چیزی باعث شده که از ناسزا گفتن به ابوتراب خودداری نمایی؟! سعد پاسخ داد: پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام سه مطلب فرموده که یادآوری آن موجب می شود هرگز به او ناسزا نگویم. اگر یکی از آن سه ویژگی به من اختصاص داشت از شتران سرخ مو برایم بهتر بود !
[اول:] پیامبرصلی الله علیه و آله به او فرمود: ﴿ أمَا تَرْضَی أنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلّا أنَّهُ لا نُبُوَّهَ بَعْدِی﴾، یعنی آیا خوشنود نیستی که نسبت به من مانند هارون به موسی علیهما السلام باشی؟! جز آن که پس از من دیگر پیامبری نخواهد بود.
[ دوم: ] در جنگ خیبر فرمود: ﴿الأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلاً يُحِبُّ الله وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ الله وَ رَسُولُهُ﴾... ففتح الله عليه ، یعنی پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند«... و خدا پیروزی را به دست او قرار داد.
[سوم: ] هنگامی که آیه مباهله نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله علی و فاطمه و امام حسن
ص: 1605
و امام حسین علیهم السلام را دعوت کرد ، و به درگاه خداوند عرضه داشت: «اللهم هؤلاء أهلي» ، يعنى: خدايا اينها اهل (بیت) من هستند.(1)
گذشته از نقل این روایت در صحیح مسلم ، برخی چون ترمذی، حاکم ، ذهبی و ابن حجر عسقلانی حکم به صحت آن کرده اند.(2)
پیش از این گذشت که ابن ابی شیبه ، ابن ماجه قزوینی ، ابن ابی عاصم و ضیاء مقدسی این مطلب را به سند صحیح نقل کرده اند و روایت آنان مشتمل است بر حدیث غدیر ، حدیث منزلت و حدیث رایت ، و عده ای از متأخرین عامّه حکم به صحت آن کرده اند.(3)
ص: 1606
در سومین ویژگی نقل شد که هنگام نزول آیه مباهله ، پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرمؤمنان و فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را دعوت کرد ، و سپس به درگاه خداوند عرضه داشت: « خدایا این ها اهل (بیت) من هستند»
این دعوت حاکی از انحصار اهل بیت در آنان است به شرحی که خواهد آمد.(1)
قضیه مباهله - به همین کیفیت - در روایات معتبر دیگر نیز آمده که به جهت نقل آن در صحیح مسلم ، نیازی به استقصاء و تتبع آن دیده نمی شود و گرنه ترمذی ، حاکم، ذهبی البانی و... نیز حکم به صحت آن کرده اند.(2)
[1091 /2] ضیاء مقدسی این روایت را به کیفیتی دیگر نیز نقل کرده که: نزد معاویه از علی [علیه السلام] به بدی یاد شد، سعد بر او اعتراض کرد و گفت: برای على[علیه السلام] چهار فضیلت است که اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ موی (که سرمایۀ مهمی نزد عرب بشمار می رفت) و یا از دنیا و آن چه در آن است بهتر بود. (3) سپس مطلب شماره 1 و 2 یعنی حدیث منزلت و رایت را نقل کرده و مطلب سوم را حدیث غدیر دانسته و گفته: و فرمایش او که: «هر کس
ص: 1607
من مولای او هستم (علی مولای اوست)».
راوی در ادامه می گوید: مطلب چهارمی را که سعد گفت من فراموش کرده ام.(1)
پیش از این اشاره شد که مطلبی که راوی فراموش کرده - یا خود را به فراموشی زده ! - بنابر نقل ابن ابی لیلی از سعد بن ابی وقاص حدیث طیر است. (2)
حال این پرسش پیش می آید که چرا در نقل صحیح مسلم و دیگران ، حدیث غدیر و حدیث طیر ذکر نشده ، آیا این از تحریفات امانت داران سنّت نبوی نیست؟!
ص: 1608
روایت صحیحی که ابن ماجه قزوینی نقل کرد صریح در جسارت معاویه به مولاست ، و روایت صحیح مسلم حاکی از آن است که معاویه به سعد بن ابی وقاص نیز دستور داد که علی علیه السلام را سبّ کرده و ناسزا گوید ، چنان که بعضی از شارحان صحیح مسلم در توضیح: «أمر معاوية... سعداً» بدان تصريح کرده اند.(1) ولی سعد نپذیرفت و دلیل امتناعش را ذکر کرد.
روایاتی دیگر از سعد بن ابی وقاص در ویژگی های علی نقل شده که به ذكر متن آن اکتفا می شود. البته این نصوص غالباً با روایات گذشته مشترک است ولی در برخی به ویژگی های دیگری نیز اشاره شده ، مانند:
دامادی پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزند داشتن از دختر آن حضرت،
بستن درب خانه ها به مسجد و باز گذاشتن درب خانه علی علیه السلام ،
اجازه سکونت داشتن در مسجد ،
مأموریت رساندن آیات آغازین سوره توبه پس از عزل ابوبکر.
[1092 /3] عن عبد الله بن أبي نجيح ، عن أبيه ، قال: لمّا حجّ معاوية أخذ بيد سعد ابن أبي وقاص فقال: يا أبا إسحاق ، إنا قوم قد أجفانا هذا الغزو عن الحجّ حتى كدنا أن ننسى بعض سننه فطف نطف بطوافك ، قال: فلمّا فرغ أدخله دار الندوة فأجلسه معه على سريره ، ثم ذكر علي بن أبي طالب [علیه السلام] فوقع فيه ، فقال: أدخلتني
ص: 1609
دارك ، و أجلستني على سريرك ، ثم وقعت في علي [علیه السلام] تشتمه ؟!
و الله لأن يكون فيّ [لي] إحدى خلاله الثلاث أحبّ إليّ من أن يكون لي ما طلعت عليه الشمس:
و لأن يكون قال لى ما قاله حين غزا تبوكاً: «ألا ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي» أحبّ إليّ مما طلعت عليه الشمس
و لأن يكون قال لى ما قال له يوم خيبر: «لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، يفتح الله على يديه ليس بفرار» أحبّ إلىّ مما طلعت عليه الشمس.
و لأن أكون صهره على ابنته ولي منها من الولد ما له أحبّ إليّ من أن يكون لي ما طلعت عليه الشمس ، لا أدخل عليك داراً بعد هذا اليوم ، ثم نفض رداءه ثم خرج.(1)
[1093 /4] و رواه المسعودي هكذا: عن ابن أبي نجيح ، قال: لمّا حج معاوية طاف بالبيت و معه سعد ، فلمّا فرغ انصرف معاوية إلى دار النَّدْوَة، فأجلسه معه على سريره، و وقع معاوية في علي [علیه السلام] و شرع في سَبِّه ، فزحف سعد ثم قال: أجلستني معك على سريرك ثم شرعت في سبّ علي [ علیه السلام] ، و الله لأن يكون فيّ خصلة واحدة من خصال كانت لعلي [علیه السلام ] أحبّ إليّ من أن يكون لي ما طلعت عليه الشمس:
و الله لأن أكون صهراً لرسول الله صلی الله علیه و آله و أن لي من الولد ما لعلي [علیه السلام] أحبّ إليّ من أن يكون لي ما طلعت عليه الشمس
و الله لأن يكون رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال لي ما قاله يوم خيبر: « لأعطين الراية غداً رجلاً يحبّه الله و رسوله ، و يحبّ الله و رسوله ، ليس بفَرّار يفتح الله على يديه » أحبُّ
ص: 1610
إليّ من أن يكون لي ما طلعت عليه الشمس
و الله لأن يكون رسول الله صلی الله علیه و آله قال لي ما قال له في غزوة تبوك: « ألا ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى ، إلّا أنه لا نبي بعدي » أحبُّ إليَّ من أن يكون لي ما طلعت عليه الشمس ، و أيم الله لا دخلت لك داراً ما بقيت ، ثم نهض.
و وجدت في وجه آخر من الروايات ، و ذلك في كتاب علي بن محمد بن سليمان النوفلي في الأخبار ، عن ابن عائشة و غيره: أن سعداً لمّا قال هذه المقالة لمعاوية و نهض ليقوم ضَرَطَ له معاوية ، و قال له: اقعد حتى تسمع جواب ما قلت ، ما كُنتَ عندی قطّ ألأم منك الآن ، فهلّا نصرته ، و لم قعدت عن بيعته ؟ فإني لو سمعت من النبي صلی الله علیه و آله مثل الذي سمعت فيه لكنت خادماً لعلى ما عشت !
فقال سعد: و الله إني لأحقّ بموضعك منك ، فقال معاوية: يأبى عليك ذلك بنو عذرة ، و كان سعد - فيما يقال - لرجل من بني عذرة.(1)
[1094 /5] عن خيثمة بن عبد الرحمن ، قال: سمعت سعد بن مالك - و قال له رجل: إن علياً يقع فيك ، انك تخلّفت عنه - فقال سعد: و الله إنه لرأي رأيته ، و أخطأ رأيي ، إن علي بن أبي طالب أعطي ثلاثاً لأن أكون أُعطيتُ إحداهنّ أحبّ إليّ من الدنيا و ما فيها: لقد قال له رسول الله صلی الله علیه و آله يوم غدير خم - بعد حمد الله و الثناء عليه -: «هل تعلمون أني أولى بالمؤمنين» ؟ قلنا: نعم ، قال: «اللهم من كنت مولاه فعلي مولاه وال من والاه ، و عاد من عاداه.»
وجيء به يوم خبير ، و هو أرمد، ما يبصر ، فقال: يا رسول الله إنيّ أرمد ، فتفل في عينيه، و دعا له فلم يرمد حتى قتل ، و فتح عليه خيبر
و أخرج رسول الله صلی الله علیه و آله عمّه العباس و غيره من المسجد ، فقال له العباس: تخرجنا
ص: 1611
و نحن عصبتك و عمومتك و تسكن عليّاً؟! فقال: «ما أنا أخرجتكم و أسكنته و لكن الله أخرجكم و أسكنه.» (1)
[1095 /6] عن الحارث بن مالك: أتيت مكّة ، فلقيت سعد بن أبي وقّاص، فقلت: هل سمعت لعليّ [علیه السلام] منقبة؟ قال: قد شهدت له أربعاً (2)، لأن تكون لي واحدة منهنّ أحبّ إليّ من الدنيا أعمّر فيها مثل عمر نوح علیه السلام:
إنّ رسول الله صلی الله علیه و آله بعث أبابكر ببراءة إلى مشركي قريش ، فسار بها يوماً و ليلة ، ثمّ قال لعليّ [علیه السلام]: «اتبع أبابكر فخذها فبلغها ، و رُدّ عليَّ أبا بكر» فرجع أبوبكر ، فقال: يا رسول الله ، أَنزل فيّ شيء ؟! قال صلی الله علیه و آله: لا إلّا خير ، إلّا أنّه ليس يبلّغ عنّي إلّا أنا أو رجل منّي» - أو قال: من أهل بيتي-.
قال: و كنّا مع النبيّ صلی الله علیه و آله في المسجد ، فنودي فينا ليلاً: ليخرج من المسجد إلّا آل رسول الله صلى الله عليه و اله و آل علىّ [علیه السلام] ، قال: فخرجنا نجرّ نعالنا ، فلمّا أصبحنا أتى العبّاس النبيّ فقال: يا رسول الله، أخرجت أعمامك و أصحابك و أسكنت هذا الغلام؟ ! فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «ما أنا أمرت بإخراجكم و لا إسكان هذا الغلام، إنّ الله هو أمر به»
قال: و الثالثة: أنّ نبيّ الله صلی الله علیه و آله بعث عمر و سعداً إلى خيبر ، فخرج سعد و رجع عمر، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: الأُعطينّ الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله ، و يحبّه الله و رسوله» - في ثناء كثير أخشى أن أخطئ بعضه - فدعا عليّاً] ، فقالوا له: إنّه أرمد ، فجيء به يقاد، فقال صلى الله عليه و اله له: «افتح عينيك» ، فقال [علیه السلام]: لا أستطيع. قال: فتفل في عينيه من ريقه، و دلكها بإبهامه ، و أعطاه الراية
و الرابعة: يوم غدير خمّ ؛ قام رسول الله صلى الله عليه و اله فأبلغ ، ثمّ قال: «يا أيّها الناس ! ألست
ص: 1612
أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ - ثلاث مرّات - قالوا: بلى. قال صلی الله علیه و آله: «ادنُ یا علیّ» ، فرفع يده ، و رفع رسول الله صلی الله علیه و آله يده ، حتى نظرت إلى بياض إبطيه، فقال: «من كنت مولاه فعليّ مولاه» حتى قالها ثلاث مرّات.
و الخامسة من مناقبه: أنّ رسول الله صلی الله علیه و آله غزا على ناقته الحمراء ، و خلّف عليّاً [ علیه السلام] فنَفست ذلك عليه قريش، و قالوا: إنّه إنّما خُلّف أنّه استثقله ، و كره صحبته. فبلغ ذلك عليّاً [علیه السلام]، قال: فجاء حتى أخذ بغرز الناقة فقال عليّ [علیه السلام]: زعمت قريش أنك إنّما خلّفتني أنك تستثقلني و كرهت صحبتي! قال: و بكى عليّ [علیه السلام].
قال: فنادى رسول الله صلی الله علیه و آله في الناس ، فاجتمعوا ، ثمّ قال: «أيها الناس ! ما منكم أحد إلّا و له حامّة، أما ترضى - ابن أبي طالب - أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبيّ بعدي ؟ ! فقال عليّ [علیه السلام]: رضيت عن الله و رسوله. (1)
[1096/ 7] حدثنا عبد الرحمن بن محمد بن منصور الحارثي ، نا موسى بن داود، أنا ابن لهيعة، عن خالد بن يزيد ، عن سعيد بن أبي هلال ، قال: كان سعد بن مالك عند مروان... فسبّ مروان عليّاً [علیه السلام ] ، فقال سعد: أيّها الأمير إنّي سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «إن من حق المسلم على المسلم أن ينصح له» ، و إنّي أنهاك عن سبّ علي [علیه السلام]. فقام مروان، فقال سعد: اجلس ، و ليس هذا بحين قيام، أخبرك بأربع سبق لعلي [علیه السلام] من رسول الله ، لا ينبغي أحد منّا ينتحلهنّ:
دخل علينا رسول الله صلی الله علیه و آله و نحن رقود في المسجد - فينا أبوبكر و عمر - فجعل يوقظنا رجلاً رجلاً و يقول: «لا ترقدوا في المسجد، ارقدوا في بيوتكم» حتى انتهى
ص: 1613
إلى علي [علیه السلام] فقال: «يا علي أمّا أنت فنم ؛ فإنّه يحلّ لك فيه ما يحلّ لی»
و أشهد أن رسول الله صلی الله علیه و آله بعث جيشاً أمّر عليهم رجلاً فرجع و هم يقولون له و هو يقول لهم ، فقال: «لأعطين الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يفتح الله عليه» ، فدعا عليّا [ علیه السلام] و هو رمدٌ فتفل فى عيينه ، و أعطاه الراية ، فلقد رأيته أخذ الراية و بيده الأخرى باب يتترّس به إن كان النفر منا ليجتمعون عليه ما يقلّونه.
و أشهد أن رسول الله صلى اله عليه و اله خرج في غزوة تبوك فلحقه علي [علیه السلام] بالثنية ، فقال النبي صلى الله عليه و آله و سلم: «ما جاء بك يا علي»؟! فقال: زعم المنافقون أنك إنما خلفتني تطيّراً ، فقال: «ما يمنعنى أن أتطيّر منك يوم كذا و يوم كذا؟ و لكني خلفتك في أهلى بمنزلة هارون من أخيه موسى».
و أشهد أنّا دخلنا على رسول الله صلى اله عليه و اله فى اليوم الذى قبض فيه و هو يسارّ عليّاً [ علیه السلام] و لقد خرجت نفس رسول الله صلى اله عليه و اله و هو يسارّه. فأنهاك عن سبّه.(1)
[1097 /8] عن عبد الله بن الأرقم ، قال: أتينا المدينة أنا و أناس من أهل الكوفة فلقينا سعد بن أبي وقاص ، فقال: كونوا عراقيين ، كونوا عراقيين. قال: و كنت من أقرب القوم إليه، فسأل عن علي رضی الله عنه [علیه السلام] قال: كيف رأيتموه ، هل سمعتموه يذكرني؟ قلنا: لا ، أمّا باسمك فلا ، و لكنا سمعناه يقول: «اتقوا فتنة الأخنس». فقال: أسماني؟ قلنا: لا. فقال: إن الخنس كثير ، و لكن لا أزال أحبّه بعد ثلاث سمعتهن من رسول الله صلى اله عليه و اله:
إن رسول الله صلى اله عليه و اله بعث أبابكر بالبراءة ، ثم بعث عليّاً [علیه السلام] فأخذها منه ، فرجع
ص: 1614
أبوبكر كابتاً فقال: يا رسول الله [كذا ] فقال: «لا يؤدّي عنِّي إِلّا رجل مني».
قال: و سُدّت أبواب الناس التي كانت تلي المسجد غير باب علي [علیه السلام] ، فقال العباس: يا رسول الله، سددت أبوابنا و تركت باب علي و هو أحدثنا ! فقال: «إني لم أسكنكم و لا سددت أبوابكم و لكني أُمرت بذلك».
و قال في غزوة تبوك: «أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى غير أنك لست بنبي» ؟(1)
و در روایت شماره 625 گذشت که: قال سعد بن أبي وقاص: كانت لعلىّ علیه السلام مَناقِبُ لم يكن لأحد: كان يبيت فى المسجد ، و أعطاه الرّاية يوم خَيْبَرَ ، و سَدَّ الأبواب إلّا باب عليّ.
بخاری در بابی که به عنوان «قصه نصارای نجران» مطرح کرده به کلامی کوتاه - آن هم تحریف شده و ناقص - از سید و عاقب اکتفا کرده که یکی به دیگری: گفت اقدام به مباهله مکن که اگر واقعاً او پیامبر باشد ما و نسل ما رستگار نخواهیم شد. و سپس گفته: آن دو به حضرت گفتند: آن چه از ما بخواهی (به عنوان جزیه و مالیات) پرداخت خواهیم کرد شخصی امین را نزد ما بفرست تا جزیه را به او بپردازیم.
پس از آن برای ابو عبيدة بن جراح فضیلتی جعلی نقل کرده است.
ملاحظه فرمایید که بخاری اصلاً حرفی از آیه مباهله نمی زند و نمی گوید
ص: 1615
هنگامی که آیه مباهله نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسانی را برای مباهله برد ، ولی نقل فضائل ساختگی ابو عبیده را لازم و ضروری می شمارد! (1)
با آن که حضور امیرالمؤمنین علیه السلام در قضیه مباهله قطعی است و روایات مسلّم بر آن دلالت دارد در روایات متعدد فقط به نام مبارک حضرت صدیقه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام اکتفا شده و نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام برده نشده است.(2)
فخر رازی - در برابر استدلال شیعه به مباهله - به مکابره پرداخته و می گوید:
ما نمی پذیریم که پیامبر صلی الله علیه و آله برای مباهله از امیرالمؤمنين علیه السلام دعوت کرده باشد. و روایات فراوان و مسلّم را انکار کرده و گفته:
ابن اسحاق در سیره اش چنین مطلبی را نیاورده است. (3)
ثانياً: مطلب در صحیح مسلم موجود است چنان که گذشت.
ثالثاً: در تفسیر رازی در بیان قضیه مباهله آمده است:
و روي أنه عليه [و آله] السلام لمّا خرج في المرط (1) الأسود ، فجاء الحسن [علیه السلام] فأدخله ، ثم جاء الحسين [علیه السلام] فأدخله ، ثم فاطمة [علیها السلام] ، ثم علي [علیه السلام] ، ثم قال: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33].
و اعلم أن هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين أهل التفسير و الحديث.(2)
پس مطلبی که در تفسیر رازی مسلّم و مورد اتفاق اهل حدیث و تفسير دانسته شده در کتاب نهاية العقول به بهانۀ عدم نقل ابن اسحاق انکار شده است!!
اگر گفته شود: روایتی که در تفسیر رازی آمده صرف حضور است و دلالت
بر دعوت از آن حضرت ندارد.
در پاسخ می گوییم: روشن است که امکان ندارد حضور آن حضرت در چنین مقامی بدون فرمان خدا و دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، بویژه که لفظ ﴿ نَدْعُ﴾ در آیه شریفه و عبارت (دعا رسول الله صلی الله علیه و آله) در روایت صحیح مسلم و روایات دیگر به صراحت دلالت بر تحقق دعوت دارد.
ص: 1617
فخر رازی در ادامه با نواصب هم نوا شده و می گوید:
ما نمی پذیریم که دعوت علی [علیه السلام] و شرکت او) در قضیه مباهله دلالت بر فضیلت او داشته باشد به این دلیل که پیامبر صلی الله علیه و آله امام حسن و امام حسین [ علیهما السلام] را نیز حاضر نمود ولی آن ها کوچک بودند و هنوز به سنّ بلوغ نرسیده بودند! (1)
محدث دهلوی نیز از زبان نواصب مطلب را چنین تقریر نموده که:
[ الف) ] قضيه مباهله دلالتی بر عزیز بودن اصحاب کساء علیهم السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد ؛ زیرا احضار آن ها برای اسکات خصم بوده که تا آن ها را حاضر نمی فرمود و به هلاکت آن ها قسم نمی خورد آنان نمی پذیرفتند.
[ ب) ] هلاک نصارای نجران چندان اهمیتی نداشته ، حوادث ناگوارتر از آن هم برای پیامبر صلی الله علیه و آله پیش آمده و حضرت از اصحاب كساء علیهم السلام استمداد در دعا نفرموده بود
سپس دهلوی بدون آن که پاسخی به یاوسرایی نواصب دهد ، می گذرد! (2)
در کلام ابن تیمیه نیز مطالبی نظیر کلام رازی و بخش اول کلام دهلوی با بیانی دیگر آمده است که:
در قضیه مباهله، با وجود مشارکت زن و کودک معلوم است که این ویژگی خاصّی نیست که مخصوص امامان باشد... دعوت آن ها بدین جهت بوده که پیامبر صلی الله علیه و آله و گروه مقابل مأمور بودند نزدیکان فرزندان،
ص: 1618
زنان و انفس را دعوت نمایند و آن ها (حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام )نزدیک ترین مردم به پیامبر صلی الله علیه و آله بودند گر چه دیگران برتر باشند [!!!]؛ چون در وجود انسان نهفته است که بر خود و ارحام نزدیکش خوف دارد. (1)
تردیدی نیست که رازی برخلاف وجدان خویش صحبت کرده و در دلالت این قضیه بر فضیلت، جای هیچ شک و تردیدی نیست. عدم بلوغ امام حسن و امام حسین علیهما السلام و کودک بودن آن دو بزرگوار نیز منافاتی با فضیلت بودن مباهله ندارد. کافی است رجوع شود به کلام سعد بن ابی وقاص که گفت: اگر یکی از این ویژگی ها به من مربوط بود از شتران سرخ مو برایم بهتر بود !
از این روی ابن تیمیه - گر چه گفته: در آن ، ویژگی خاصی که مخصوص امامان باشد، نیست - ولی دلالت آن را بر فضیلت پذیرفته است. (2)
زمخشری می گوید: آیه مباهله دلیل فضیلت و برتری اصحاب کساء علیهم السلام است و دلیلی از این قوی تر وجود ندارد ! (3)
اما پاسخ آن چه محدث دهلوی از نواصب نقل کرده آن که:
الف) عزیز بودن اصحاب کساء علیهم السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله امری روشن و انکار آن مکابره ای واضح است
ص: 1619
و ادعای آن که احضار آن ها فقط برای اسکات خصم بوده یاوه ای بیش نیست.
ب) هلاکت یا مجاب شدن نصارای نجران بسیار مهم بوده؛ زیرا اثبات حقّانیت اسلام و ابطال ادعای نصارای نجران بر آن توقف داشته است.
اما مدد خواستن از آن بزرگواران در دعا در خصوص قضیه مباهله ، آن نیز به جهت امتثال امر خداوند بوده که آیه شریفه بر آن دلالت دارد.
از آن چه در پاسخ رازی گفته شد ، سخافت یاوه های ابن تیمیه نیز روشن می شود ولی افزون بر آن می گوییم: آیا در آیه مباهله وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام به منزله نفس نفیس پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته نشده است ؟!
آیا این بهترین دلیل بر برتری امیرالمؤمنین علیه السلام نیست ؟!
آیا کسی که به منزله خود پیامبر صلی الله عیله و آله است سزاوار خلافت است یا... ؟!
﴿ أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ [سورة محمد صلی الله عیله و آله (47): 24]؟!
﴿ فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ [الحجّ (22): 46]
﴿ أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَى أَبْصَارَهُمْ ﴾ [سورة محمد صلی الله عیله و آله (47): 23].
همان گونه که ملاحظه کردید ابن تیمیه اشکال کرد:
قضیه مباهله ویژگی خاصی نیست که مخصوص امامان باشد. و بار ها دیده شده که مخالفان می گویند فضائلی که نقل می کنید دلالت بر مراد شما ندارد؛ زیرا ربطی به خلافت و امامت ندارد.
و پاسخ آن نیز روشن است که این فضائل دلالت بر برتری امیرالمؤمنین علیه السلام دیگران دارد و کسی که برتر است لیاقت خلافت دارد.
ص: 1620
آیا کسی که خدا او را از رساندن آیات برائت عزل کرده سزاوار خلافت است یا کسی که فرمان داده آن آیات را برساند و مدال افتخار: «لا يُبَلِّغ [عَنّي] غَيري أو رَجُلٌ مِنّي» (1) را ویژه او قرار داده است؟!
آیا کسی که خداوند دستور داد درب خانه اش به مسجد بسته شود لیاقت خلافت دارد یا کسی که فرمان داده - مانند خود پیامبر صلی الله علیه و آله- درب خانه اش به مسجد باز بماند؟!
آیا این فضائل ، گواهی خدا بر طهارت ذاتی و صلاح ظاهر و باطن امیرالمؤمنین علیه السلام نیست ؟! ﴿ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35] ؟!
پیامبر صلی الله علیه و آله در مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام با عمرو بن عبدودّ در جنگ خندق فرمود: اليوم برز الإيمان كله للشرك [ إلى الشرك ] كلّه (2)
فضل بن روزبهان صحت این روایت را پذیرفته و آن را از فضائل آن حضرت دانسته که جز بیمار دلی بی ایمان آن را انکار نمی کند ولی می گوید:
در این حدیث تصریح به خلافت نیست! (3)
علامه قاضی نور الله شوشتری پاسخ می دهد هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 1621
امیرالمؤمنین علیه السلام را تمام ایمان بداند و ایمان کامل را برای آن حضرت ثابت بداند او سرور همۀ مؤمنان و از همۀ آنان برتر خواهد بود و با اثبات برتری آن حضرت امامتش نیز اثبات می شود. (1)
شایان ذکر است که دهلوی - که در دفاع از صحابه و خلفا هیچ کوتاه نمی آید! - در این جا شبهات نواصب را نقل کرده و بدون پاسخ از آن گذشته و گفته:
کلام ایشان را اهل سنت قلع و قمع... نموده اند چون در این رساله مقام آن بحث نیست به خوف اطاله متعرض آن نشده [ایم] (2)
دهلوی می نویسد:
لا نسلّم که مراد از ﴿ أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امیر[رضی الله عنه] علیه السلام است، بل نفس نفیس پیغمبر صلی الله علیه و آله است... حضرت امیر[رضی الله عنه] علیه السلام در ﴿ أَبْنَاءَنَا﴾ داخل است. (3)
قاضی ایجی (متوفی 756) در مواقف و شارح آن قاضی جرجانی (متوفی 816) گفته اند:
ص: 1622
مراد از ﴿ أَنْفُسَنَا﴾ فقط امیرالمؤمنین علیه السلام نیست بلکه همه بستگان و خادمین پیامبر صلی الله علیه و اله را شامل می شود؛ زیرا به صیغه جمع آمده. (1)
روایات و اقوال اهل تسنن دلالت دارد که مراد از ﴿ أَنْفُسَنَا﴾ کسی جز پیامبر صلی الله علیه و اله و امیرالمؤمنین علیه السلام نیست. دار قطنی ابن عساکر، و... روایت می کنند که علی علیه السلام روز شورا - با اشاره به قضیه مباهله - فرمود: شما را به خدا سوگند ، آیا بین شما کسی جز من هست که نزدیک ترین شخص به پیامبر صلی الله علیه و اله در رحم (و خویشاوندی) باشد و حضرت او را به منزله خودش و فرزندانش را فرزندان خویش و همسرش را به منزله زنان خویش دانسته باشد؟! همه گفتند: نه. (2)
برخی از صحابه مانند: جابر، ابن عباس، سعد بن ابی وقاص و... تصريح کرده اند که مصداق ﴿ أَنْفُسَنَا﴾ (فقط) علی بن ابی طالب علیه السلام است. (3)
حاکم نیشابوری (متوفی 405) می گوید: روایات متواتر در کتب تفسیر وجود دارد که: روز مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله ، دست [حضرات] علی و حسن و حسین [ علیهم السلام] را گرفت و [حضرت] فاطمه [علیها السلام] را پشت سرشان قرار داده و فرمود: ﴿ هَؤُلاءِ أَبْنَاءَنَا وَ أَنْفُسَنَا وَ نِساؤُنا﴾. (4)
ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) نیز می گوید: در آیه مباهله که خداوند فرمان
ص: 1623
به دعوت (أَبْنَاءَنَا) داد پیامبر صلی الله علیه و آله ، امام حسن و امام حسین علیهما السلام را دعوت نمود ، و برای ﴿ نِسَاءَنَا﴾ فاطمه علیها السلام و برای ﴿أَنْفُسَنَا﴾ علی علیه السلام را فراخواند. (1)
و نظیر آن از شعبی ناصبی (متوفی 103 یا 104) نیز نقل شده است. (2)
نویسنده ای سنّی در حاشیه شرح مواقف، پاسخ ایجی و جرجانی را - که: ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به صیغه جمع آمده و مراد همه بستگان و خادمین هستند - این گونه داده است که: تصریحه بالأبناء و النساء يأبى عن ذلك.(3) یعنی: این که در آیه شریفه به صراحت فرزندان و نساء جداگانه ذکر شده اند (قرینه ای روشن و ) مانع از آن است که گفته شود: ﴿أَنْفُسَنَا﴾ شامل همه بستگان می شود.
چنان که گذشت روایات فراوان و مسلّم در منابع فریقین در همراهی پنج وجود مقدس علیهم السلام هنگام مباهله نقل شده ولی در برابر آن روایتی ساخته شده که: عن جعفر بن محمد ، عن أبيه [ علیهم السلام ] - في هذه الآية: ﴿ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾ [آل عمران (3): 61) - قال: فجاء بأبي بكر و ولده، و بعمر و ولده و بعثمان و ولده ، و بعلي و ولده [علیهم السلام]. (4)
که عامّه هم تصریح به مخالفت آن با روایات جمهور (محدّثین) نموده اند. (5)
ص: 1624
4
[1098 /1] عده ای از اعیان اهل تسنن مانند احمد بن حنبل، نسائی، حاكم ، و... به سند صحیح نقل کرده اند که جمعی با ابن عباس گفتگو می کردند ، او با عصبانیت از آن ها جدا شده و می گفت: اف بر آن ها، کثافت بر آن ها! از کسی بدگویی می کنند که [ بیش از] ده فضیلت دارد [که هیچ کس دارای آن نیست] (1)
(سپس شروع کرد به بیان فضائل امیر مؤمنان علیه السلام):
[اول:] پیامبر صلی الله علیه و آله (در نبرد خیبر) درباره اش فرمود: ﴿ لَاَبْعَثَنَّ رَجُلاً لا يُخزِيهِ اللَّهُ أَبَداً ، يُحِبُّ اللَّهَ و رسولَه وَ يُحِبُّه الله و رسوله﴾. یعنی کسی را به میدان می فرستم که خدا هرگز او را خوار نخواهد کرد او خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر او را دوست دارند بعضی آماده شدند که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را صدا کند ولی حضرت سراغ امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت ، اصحاب گفتند: او مشغول آسیا کردن است حضرت فرمود: «هیچ یک از شما حاضر به آسیا نشدید (که علی باید آسیا کند)؟! پس از آن امیر مؤمنان علیه السلام - در حالی که از چشم درد جایی را نمی دید - حاضر شد! پیامبر صلی الله علیه و آله کمی از آب دهان مبارکش را بر دیدگان علی علیه السلام مالید و پرچم را سه مرتبه تکان داده و به او تقدیم نمود.
ص: 1625
ابن عباس در ادامه نقل کرده که فتح و ظفر در خیبر به واسطه وجود نازنین على علیه السلام نصيب لشکر اسلام شد.
[دوم:] پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای ابلاغ سوره توبه فرستاد، سپس علی علیه السلام را پشت سر او فرستاد که آن را از او بگیرد و فرمود: ﴿ لا يَذْهَبُ بِها إِلَّا رَجُلٌ هُوَ مِنِّي وَ أَنَا مِنهُ ﴾. یعنی: آن را ابلاغ نمی کند مگر کسی که از من باشد و من از او باشم.
[سوم:] پیامبر صلی الله علیه و آله (در ابتدای دعوت) به عموزادگانش فرمود: کدام یک از شما حاضرید که موالات مرا در دنیا و آخرت بپذیرید؟ دو مرتبه این مطلب را تکرار کرد و در هر بار فقط علی علیهه السلام پاسخ مثبت داد، حضرت به او فرمود: ﴿ أَنتَ وَليّي فی الدُنيا وَ الآخِرة ﴾. يعني: تو در دنیا و آخرت ولیّ (و عهده دار امور) من هستی. (1)
[چهارم:] علی علیه السلام - پس از حضرت خدیجه علیها السلام (2) - اولین کسی بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله گروید.
[پنجم:] پیامبر صلی الله علیه و آله جامه اش را بر سر علی، فاطمه ، امام حسن و امام حسین علیهم السلام کشید و [ بدین وسیله اختصاصی و انحصاری بودن مطلب را فهماند و سپس ] آیه تطهیر را قرائت فرمود که: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33].
ص: 1626
[ششم:] (در شب هجرت که مشرکان می خواستند پیامبر صلی الله علیه و آله را به قتل برسانند) علی علیه السلام با خدا معامله کرد و جانش را در معرض خطر قرار داد و لباس پیامبر صلی الله علیه و آله را پوشید و به جای آن حضرت خوابید... دشمنان ، آن حضرت را تا صبح سنگ باران می کردند و ایشان از درد به خود می پیچید (و از این پهلو به آن پهلو می شد) و ناله می کرد (ولی برای آن که جان پیامبر صلی الله علیه و آله محفوظ بماند و این سرّ فاش نشود) سرش را بیرون نیاورد..
[هفتم:] در جنگ تبوک امیرمؤمنان علیه السلام می خواست همراه پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، حضرت به او فرمود: «نه (برگرد)» ، علی علیه السلام به گریه افتاد پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: ﴿ أَمَا تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنزلة هارون من موسى إلّا إنَّه لَيْسَ بَعدي نَبيُّ - و في رواية: إِلَّا أَنَّكَ لَستَ بِنَبَيٍّ - إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَ أَنتَ خَلِيفَتِي﴾
یعنی: آیا راضی نیستی که تو نسبت به من مانند حضرت هارون به حضرت موسی علیه السلام باشی؟ تنها تفاوتی که هست آن که پس از من پیامبری نخواهد بود [و بنابر نقلی: با این تفاوت که تو پیامبر نیستی]. سزاوار نیست که من بروم (و در مدینه نباشم) مگر آن که تو به عنوان جانشين من آن جا بمانی.
[هشتم:] پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: ﴿ اَنْتَ وَليُّ كُلِّ مؤمن بعدي و مؤمنة ﴾ - و في لفط: ﴿ أَنْتَ وَليّي في كُلِّ مؤمن بعدي ﴾ (1)
یعنی" تو پس از من تو سرپرست هر فرد با ایمان هستی.
[نهم:] حضرت درب هایی را که به مسجد باز بود بست جز درب خانه علی علیه السلام.
[دهم:] پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ او فرمود: ﴿ مَن كُنتُ مَولاهُ فَإِنَّ مَولاهُ عليٌ ﴾....
یعنی: هر كس من مولای او هستم علی مولای اوست....
ص: 1627
* حاکم نیشابوری (متوفی 405) و شمس الدین ذهبی (متوفی 748) حکم به صحت این روایت کرده اند(1) و با مراجعه به چاپ های مختلف مستدرک ملاحظه خواهید فرمود که کسانی که بر آن تعلیقه زده اند اعتبار این روایت را پذیرفته اند.
البانی نیز آن را تأیید و پس از نقل کلام حاکم و ذهبی گفته: و هو كما قالا.(2)
* این حدیث در مسند احمد به دو سند نقل شده و گذشته از آن که سیوطی حکم به اعتبار و مقبول بودن مجموع احادیث مسند احمد کرده ،(3) حافظ هیثمی گفته: راویان روایت احمد از رجال صحیح هستند به جز ابی بلج فزاری که آن هم ثقه است. (4)
احمد محمد شاکر نیز در تعلیقه بر مسند احمد هر دو سند آن را صحیح دانسته است. (5)
* ضیاء الدین ضیاء الدین حنبلی مقدسی (متوفی 643) در الأحاديث المختارة- كه اعتبار روایاتش پذیرفته شده- (6) آن را به سه سند از عمرو بن میمون نقل کرده و حکم به اعتبار آن نموده و در دفاع از ابی بلج فزاری گفته: يحيى بن معين او را توثيق
ص: 1628
نموده و ابوحاتم رازی گفته: او مشکلی ندارد و روایت شعبه از او برای اثبات اعتبارش کافی است.(1)
نگارنده گوید: شعبة بن حجاج نزد عامه امیرالمؤمنين في الحديث است. (2)
* بدخشانی پس از نقل این حدیث می نویسد این حدیث حَسَن (و معتبر) است بلکه برخی از دانشمندان اهل تسنن حکم به صحت آن کرده اند و مشتمل است بر مناقب و لازم است که اهل علم آن را حفظ کنند.(3)
* وصی الله بن محمد عباس در تعلیقه فضائل الصحابة نيز حكم به حُسن و اعتبار آن کرده است.(4)
* نسائی (متوفی 303) نیز این روایت را در السنن الكبرى و خصائص أمیرالمؤمنین علیه السلام به یک سند نقل کرده و ابواسحاق حوینی اثری آن را حسن و معتبر دانسته است.(5)
ص: 1629
* بزار (متوفی 292) دو بخش از این حدیث را با همین سند نقل کرده و حکم به صحت آن نموده و ابن حجر عسقلانی (متوفی 852 ) نیز آن را تأیید کرده است.(1)
صاعدی نیز حکم به اعتبار آن نموده و گفته فالحديث من هذا الوجه حسن.(2)
* ابن عبدالبرّ (متوفی 463) بخشی از این حدیث را با همین سند نقل و حکم به صحت آن نموده است. (3)
ابوداود طیالسی (متوفی 204) نیز بخشی از این حدیث را نقل کرده(4) و بوصیری (متوفی 840) آن را صحیح دانسته است. (5)
* بخش مربوط به حدیث سدّ الابواب از این روایت - با متن هایی نزدیک به هم (6) - در روایت شماره 613 به نقل از احمد نسائی و ترمذی گذشت.
ص: 1630
و گفته شد که: ابن حجر عسقلانی و صالح احمد الشامی و ابواسحاق حوینی اثری حکم به اعتبار آن نموده اند.
* این حدیث در منابع دیگری نقل شده که در صدد استقصاء آن نبوده ایم. (1)
* برخی از مصادر، بخشی از روایت گذشته را نقل کرده اند. (2)
نکته اول: توجه شود که ابن عباس می گوید: حضرت فضیلت هایی دارد که هیچ کس دارای آن نیست (3) و این ریشه اشتراک را می زند.
ص: 1631
نکته دوم: ابن عباس در ادامه اولین فضلیتی که گذشت می گوید: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علی کجاست؟ گفتند: مشغول آسیا کردن است، حضرت فرمود: «هیچ یک از شما حاضر به آسیا نشدید (که علی باید آسیا کند)» ؟!
پس از آن امیرمؤمنان علیه السلام - در حالی که از چشم درد جایی را نمی دید - آمد! (1)
از این قسمت روایت، کمال اخلاص امیر مؤمنان علیه السلام ظاهر است که با وجود چشم درد شدید مشغول به ساده ترین کار لشکر اسلام یعنی آسیا کردن شده!
نکته سوم: در منابع متعدد ، هنگام نقل عزل ابوبکر از ابلاغ آیات سوره توبه از ابوبکر با کنایه و به عنوان «فلاناً» یاد شده است! (2)
راویان برای حفظ آبروی او نامش را نبرده اند؛ زیرا به خوبی می فهمند که این مطلب حاکی از:
الف) عدم لیاقت او برای این کار:
ب) نبودن او از پیامبر صلی الله علیه و آله و بیگانگی او نسبت به آن حضرت ،
ج) و قابل قیاس نبودن او با امیرمؤمنان علیه السلام است
نکته چهارم: در پنجمین فضیلتی که ابن عباس نقل کرد، (3) پیامبر صلی الله علیه و آله با کشیدن جامه بر سر علی ، فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام و قرائت آیه تطهیر، اختصاص آیه به آنان و عصمت و طهارتشان را به روشنی بیان فرمود.
ص: 1632
نکته پنجم: در ششمین فضیلتی که گذشت (1)، ابن عباس می گوید: و شری علىٌ [علیه السلام] نفسه [ بنفسه ] علی علیه السلام با خدا معامله کرد و جانش را در معرض خطر قرار داد.
این روایت معتبر ، دقیقاً تفسیر آیه ای است مربوط به همین واقعه ، و الفاظ روایت با الفاظ آیه منطبق است که: ﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَ اللَّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ [ البقرة (2): 207].
گر چه برخی از مفسرین عامّه آن را نقل نکرده و شأن نزول آیه را که مربوط به ليلة المبیت است کتمان کرده اند، و برخی آن را درباره دیگران دانسته اند!!
ویژگی خاصی که باعث شد جبرئیل به آن حضرت عرض کند: چه کسی می تواند مثل تو باشد؟! خدا با جانفشانی تو به فرشتگان مباهات می نماید (2)
ص: 1633
نکته ششم: در ادامه ششمین فضلیت، ابن عباس - در بیان فداکاری و جان فشانی امیرمؤمنان علیه السلام - می گوید دشمنان ، آن حضرت را تا صبح سنگ باران می کردند و ایشان از درد به خود می پیچید و ناله می کرد ولی (برای آن که جان پیامبر صلی الله علیه و آله محفوظ بماند و این سرّ فاش نشود) سرش را بیرون نیاورد. (1)
این مطلب پاسخی است به کسانی که درباره لیلة المبیت می گویند:
على [علیه السلام] ترس و واهمه ای نداشت چون پیامبر صلی الله علیه و آله به او خبر داده بود که جان سالم بدر می برد اگر به ما هم چنین اطلاع داده می شد ترس نداشتیم. (2)... مشرکان به علی آزاری نرساندند. (3)
گذشته از آن که این اشکال بر خدا در آیه شریفه: ﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ﴾ [البقرة (2): 207] و بر کلام پیامبر صلی الله علیه و آله است! روشن است که موضوع فقط زنده ماندن نیست امکان داشت که آسیب جدّی بر آن حضرت وارد شود که تا آخر عمر با نقص عضو دست به گریبان باشد. (4)
نکته هفتم: در این روایت اختصار و ایجاز و... بیش از اندازه به چشم می خورد تا جایی که برخی از مطالب جز برای کسی که از روایات اطلاع کامل داشته باشد اصلاً مفهوم نیست. این گونه سخن گفتن از ابن عباس بعيد می نماید و البته تحریف آثار و اخبار از امانت داران شریعت و سنّت نبوی امر عجیب و تازه ای نیست !!!
ص: 1634
شگفتا از ذهبی که باکی از رسوایی و افتضاح ندارد و با آن که خودش در تلخيص المستدرک حکم به صحت سند این حدیث کرده ، در المنتقی (1) عنان خود را به دست ابن تیمیه داده - تا او را به اسفل السافلین بکشاند ! - و با او هم نوا شده که این روایت مرسل است بلکه در آن این گونه تردید کرده که:
این روایت مرسل است اگر ثابت شود که عمرو بن میمون آن را نقل کرده [!!] و در آن مطالب غیر قابل قبول نیز وجود دارد. (2)
این روایت مُسنَد است نه مُرسَل ، و راوی آن - که عمرو بن ميمون الأودى است (3) - بدون هیچ شک و تردیدی آن را بی واسطه از ابن عباس نقل کرده است.
دکتر صاعدی - با آن که اعتبار سند این روایت را پذیرفته - می گوید:
این حدیث با این سیاق منکر و غیر قابل قبول است (البته) بسیاری از مطالبی که در آن آمده با سند های صحیح دیگر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل
ص: 1635
شده است ولی در آن عبارت های منکری وجود دارد که ابن تیمیه برخی از آن موارد را تذکر داده سپس به نقل از ابن تیمیه می گوید: [الف] در این حدیث مطالبی وجود دارد که دروغ است مانند: «لا ينبغي أن أذهب إلّا و أنت خليفتی» یعنی سزاوار نیست که من (از مدینه) بیرون روم مگر آن که تو را جانشین خود (در شهر) قرار دهم.
پیامبر صلی الله علیه و آله بار ها از مدینه بیرون رفته و کس دیگری غیر از علی علیه السلام را جانشین خود قرار داده است مانند عمره حدیبیه و موارد دیگر - که پنج مورد را مثال زده است - (بلکه) علی علیه السلام در غالب جنگ ها همراه با آن حضرت بوده [پس شخص دیگری جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله را در مدینه بر عهده داشته] است
[ب] بخش: «أنت ولي كل مؤمن بعدي» نیز ساختگی است.(1)
الف) پیش از این - در شرح حدیث منزلت تذکر دادیم (2) که آن چه در جانشینی دیگران در مدینه در بقیه مسافرت های حضرت واقع شده با موقعیت خاص زمان جنگ تبوک تفاوت دارد؛ زیرا در جنگ تبوک خطر فتنه انگیزی منافقین شدید و جدّی بوده است. پس عبارت: «لا ينبغى أن أذهب إلّا و أنت خليفتي» ناظر به این مطلب - یعنی زمان خاص - است.
ب) گذشت که دانشمندان اهل تسنن - مانند البانی بلکه خود دکتر صاعدی - بر بخش دوم کلام ابن تیمیه اشکال کرده و اعتبار روايت «أنت ولي كل مؤمن بعدي را پذیرفته اند. (3)
ص: 1636
دکتر صاعدی درباره جمله: «لَاَبْعَثَنَّ رَجُلاً لا يُخزيه اللَّهُ أَبَداً» و جمله: «أَنتَ وَليّي فِي الدنيا و الآخرة» اشکال کرده که این مطالب فقط به این سند نقل شده و معروف نیست! (1)
اولاً: تفرّد راوی ثقه به نقل روایتی، عیبی برای راوی یا آن روایت بشمار نمی آید. (2)
ثانياً: به نظر می رسد آن چه برای صاعدی سخت و مشکل آمده دو مطلب باشد نخست عبارت: « لأ يُخزيهِ» اشاره به خزی و خواری شیخین دارد! و مطلب دیگر اختصاص عبارت: «وَليّي فِي الدنيا و الآخرة» به اميرمؤمنان علیه السلام.
اما مطلب اول ، که تعریض به فرار شیخین است در روایات دیگر به آن تصريح شده که با الفاظ مختلف و با اسناد معتبر گذشت ، مانند: «کرّاراً غير فرّار» و «لا يولّي الدبر » بلکه تعبیر به: يقاتلهم حتى يفتح الله له ، ليس بفرّار» اشاره به همین مطلب است و با: «لا يُخزیه» در این جهت هیچ تفاوتی ندارد.
اما مطلب دوم، آن نیز در روایات متعدّد آمده که سند برخی صحیح است.
در روایت شماره 198 گذشت: قال ابن كثير: و قال ابن جرير: حدّثنا... عن عائشة بنت سعد سمعت أباها يقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول- يوم الجحفة ، و أخذ
ص: 1637
بيد علي [علیه السلام ] - فخطب ، ثم قال: «أيها الناس إني وليّكم» قالوا: صدقت، فرفع يد علي [علیه السلام] ، فقال: هذا ولیّي ، و المؤدّي عنِّي ، و إن الله موالي من والاه ، و معادي من عاداه ». قال شيخنا الذهبي: و هذا حديث حسن غريب (1)
نسائی (2) و ابن أبي عاصم نیز این روایت را نقل کرده اند.(3)
در روایت شماره 378 گذشت که قال البرا..... أنذرهم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال: «يا بني عبد المطلب ، إنّي أنا النذير إليكم من الله سبحانه و البشير بما لم يجئ به أحد [لما يجيء به أحد منكم] ، جئتكم بالدنيا و الآخرة فأسلموا و أطيعوني تهتدوا، و من يواخيني [منكم ] و يؤازرني و يكون ولیّي و وصيي بعدي، و خليفتي في أهلي و يقضي ديني»؟ فسكت القوم، و أعاد ذلك ثلاثاً، كلّ ذلك يسكت القوم، و يقول علي[علیه السلام]: أنا فقال: «أنت» ، فقام القوم، و هم يقولون لأبي طالب: أطع ابنك فقد أمّر عليك! (4)
و در روایت شماره 636 گذشت که روى الطبراني - بسند صحيح - عن ابن عباس: أن عليّاً [علیه السلام] كان يقول - في حياة رسول الله صلی الله علیه و آله-: إن الله عزّ وجلّ يقول: ﴿ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾ [آل عمران (3): 144]، و الله لا ننقلب على أعقابنا بعد إذ هدانا الله تعالى. و الله لئن مات أو قتل لأقاتلنّ على ما قاتل عليه حتى أموت. و الله إنّي لأخوه و وليّه، و ابن عمّه ، و وارثه ، فمن أحقّ به منّي؟! (5)
ص: 1638
و روى الطبراني - بسنده - عن عبد الله - يعني ابن مسعود - قال: رأيت النبي صلی الله علیه و آله
أخذ [آخذا] بيد علي [ علیه السلام ] ، و هو يقول: «هذا وليي و أنا وليّه... ».(1)
نگارنده گوید: پیش از این درباره معنای «ولی» شرح مختصری داده شد.(2)
ضياء مقدسی در الأحاديث المختارة دربارۀ روایت ویژگی های علی علیه السلام به نقل ابن عباس گفته: و رواه أبو يعلى الموصلي بطوله
ولی در مسند أبويعلى مطبوع این روایت موجود نیست ، چنان که در تعلیقه الأحاديث المختارة گفته: لم أقف عليه في المطبوع. (3)
در دفتر نخست گذشت که سند روایت شماره 219 با سند روایت گذشته ابن عباس - روایت شماره 1098 - یکی است و متن آن متفاوت و این به روشنی دلالت بر تحریف روایت دارد، یعنی ناقلان روایت شماره 1098 تعبیری را که صریح در خلافت امیرالمؤمنين علیه السلام بوده: « و أنت خليفتي في كل مؤمن من بعدي» نقل نکرده و به عبارت: «إِنَّهُ لا يَنْبَغِي اَنْ اَذْهَبَ إِلَّا وَ أَنتَ خَليفتي» اكتفا نموده اند. (4)
ص: 1639
ص: 1640
5
[1099 /1] در مصادر عامه با اسناد صحیح از زبان عمر - یا پسرش - نقل شده که می گفت: لَقَدْ أُوتِيَ [ أُعطي ] ابن أبي طالب ثلاث خصالٍ لأن تكون لي واحدةٌ مِنْهُنَّ أَحبّ إليَّ مِنْ حُمر النّعم: زَوَّجَهُ رسولُ الله صلی الله علیه و آله ابنتَه وَ وَلَدَتْ لَهُ، وَ سَدَّ الأبوابَ إلَّا بابه في المسجد، وَ أَعطاه الرّايةَ يَومَ خيبر.
يعني: علی بن ابی طالب سه ویژگی دارد که اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ موی (که ثروت مهمّ عرب است) نزد من محبوب تر و ارزشمند تر بود.
[اول:] همسری دختر پیامبر [صلی الله علیه و آله] (فاطمه [علیها السلام]) و فرزنددار شدن از او.
[دوم:] بستن درب خانه ها به مسجد جز در خانه او.
[سوم:] به دست گرفتن پرچم در روز خیبر (1)
ص: 1641
چیزی که عمر و پسرش بر شتران سرخ موی ترجیح داده اند ، دلیل روشنی است بر ساختگی بودن روایات مربوط به روزنه خانه ابوبکر ؛ زیرا اصلاً نامی از باز گذاشتن روزنه خانه ابوبکر نبرده اند !!
آیا اگر آن مطلب اصلی داشت مناسب نبود به آن اشاره شود؟! (1)
* گذشته از آن که وجود این روایت در مسند احمد برای اعتبارش کافی است (2) سیوطی (متوفی 911) و ابن حجر هیتمی (متوفی 974) پس از نقل روایت از زبان عمر می نویسند: روی أحمد بسند صحيح عن ابن عمر نحوه.(3)
* حافظ هیثمی گفته: احمد و ابویعلی آن را روایت کرده اند و راویان هر دو سند ، رجال صحیح هستند (4)
* احمد محمد شاكر، (5) و وصی الله بن محمد عباس صحت آن را پذیرفته اند. (6)
* عسقلانی (متوفی 852) و مبارکفوری نیز سند آن را نیکو شمرده اند. (7)
ص: 1642
دکتر سعود صاعدی - پس از نقل صحت آن از هیثمی و احمد شاکر، و حسن و اعتبار آن از ابن حجر و البانی - می گوید: فالحدیث ثابتٌ.(1)
در منابع دیگر اهل تسنن نیز این حدیث - با عبارت هایی نزدیک به یک دیگر - از زبان عمر (2) و یا از پسرش نقل شده است.(3)
* پیش از این در روایت شماره 630 گذشت که قال عمر: لقد أعطي علي بن أبي طالب ثلاث خصال لأن تكون لي خصلة منها أحبّ إلي من [أن أعطى] حمر النعم،:قيل و ما هنّ يا أمير المؤمنين ؟ قال: تزويجه فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله ، و سكناه المسجد مع رسول الله صلی الله علیه و آله يحلّ له [لا يحلّ لي ] فيه ما يحلّ له ، و الراية يوم خيبر.
ابن کثیر - پس از نقل روایت فوق از ابویعلی - می گوید: دیگران هم آن را با اسناد متعدد از عمر نقل کرده اند. (4)
نگارنده گوید: این روایت در مصادر متعدد به نقل از ابویعلی آمده است،
ص: 1643
ولی در مسند مطبوع ابویعلی وجود ندارد.(1)
روایت گذشته ابن عمر در برخی از منابع به گونه ای دیگر نقل شده است: قال ابن عمر: كان لعلي علیه السلام ثلاث لو كانت لي واحدة منهنّ كانت أحبّ إليَّ من حمر النعم: تزويجه فاطمة [علیها السلام] ، و إعطاؤه الراية يوم خيبر، و آية النجوى (2)
که به جای بستن درب خانه ها به مسجد جز در خانه امیرالمؤمنین علیه السلام، اختصاص آن حضرت به عمل به آیه شریفه: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمْ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً... ﴾ [المجادلة (58): 12] (3) را عنوان نموده است ، به یاری خداوند در آینده در این زمینه توضیح بیشتری خواهیم داد. (4)
ابن الجوزي بر حسب طينتش حکم به جعلی بودن این روایت نموده و گفته: أما حديث ابن عمر ففيه هشام بن سعد. قال يحيى بن معين: ليس
ص: 1644
بشيء. و قال أحمد: ليس هو محكم الحديث.(1)
اولاً: بر فرض که سند ضعیف باشد آیا این دلیل ساختگی بودن روایت می شود ؟!
و ثانياً عسقلانی تصریح کرده که هشام بن سعد از راویان صحیح مسلم و راست گو است.(2) از این روی این مطلب از ابن الجوزی پذیرفته نشده است. (3)
در برخی منابع عبارت: (وَ سَدَّ الأبواب إلّا بابَه في المسجد) و يا: (و سكناه المسجد مع رسول الله صلی الله علیه و آله يحلّ له [لا يحلّ لي] فيه ما يحلّ له) تبديل به: (جوار رسول الله صلی الله علیه و آله في المسجد) که فقط دلالت بر فضیلت مجاورت با آن حضرت دارد امّا امتیاز ویژه که اختصاص به امیرالمؤمنین علیه السلام داشته باشد یعنی بستن بقیه در ها و اشتراک با پیامبر صلی الله علیه و آله در حکم شرعی از آن فهمیده نمی شود. (4)
ص: 1645
ص: 1646
6
حدیث ثقلین از روایات مشهوری است که با اسناد فراوان و معتبر و به کیفیته ای گوناگون نقل شده است ، مانند:
[1100 /1] ﴿ إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ، کِتابَ اللّهِ وأهلَ بَیتی﴾ (1)
[1101 /2] روى الترمذي ، عن جابر بن عبد الله ، قال: رأيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم في حجته - أي حجة الوداع - يوم عرفة و هو على ناقته القصواء يخطب فسمعته يقول: ﴿ یا أیُّهَا النّاسُ إنّی تَرَکتُ فیکُم من [ما] إن أخَذتُم بِهِما لَن تَضِلّوا: کِتابَ اللّهِ، و عِترَتی أهلَ بَیتی» (2)
[1102 /3] إني قد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلوا: كتاب الله ، سبب بید
ص: 1647
الله و سبب بأيديكم ، و أهل بيتي. (1)
[1103 /4] ﴿ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی ، و إنَّهُما لَم یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ.﴾ (2)
[1104/ 5] إني تركت فيكم خليفتين: كتاب الله و أهل بيتي و إنهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض. (3)
[1105 /6] إني تارك فيكم الخليفتين من بعدي: كتاب الله و عترتي أهل بيتي و إنهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض (4)
[1106 /7] إني تارك فيكم خليفتين: كتاب الله عزّ وجلّ حبل ممدود ما بين السماء و الأرض - أو ما بين السماء إلى الأرض - و عترتي أهل بيتي، و إنهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض. (5)
[1107 /8] عن زيد بن أرقم...: إني تارك فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلوا بعدي؛ أحدهما أعظم من الآخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض؛ و عترتي أهل بيتي ، و لن يتفرقا حتى يردا عليّ الحوض ، فانظروا كيف تخلّفوني فيهما.(6)
ص: 1648
* و در روایت شماره 134 گذشت که اسحاق بن راهويه (متوفی 238) به سند صحیح نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر پس از بیان حدیث غدیر فرمود: «و قد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعده: كتاب الله، سببه بيده و سببه بأيديكم، و أهل بيتي». یعنی من در میان شما چیزی بجای گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا که یک سوی آن به دست خدا و جانب دیگرش در دست شماست - و اهل بیتم.
* و در روایت شماره 169 گذشت که نظیر این مطلب را نسائی (متوفی 303) در سنن و خصائص به سند صحیح نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر در کنار حدیث غدیر فرمود: «كأني قد دعيت فأجبت ، إني قد تركت فيكم الثقلين [أحدهما أكبر من الآخر]: كتاب الله و عترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.»
* در روایت شماره 188 گذشت که حاکم نیشابوری (متوفی 405) و دیگران به سند صحیح نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله - (هنگام بازگشت از حجة الوداع) بین مکه و مدینه در ضمن خطبه ای پس از حمد و ثنای الهی و ذکر و موعظه - فرمود: «أيها الناس إني تارك فيكم أمرين لن تضلّوا إن اتبعتموهما ، و هما كتاب الله و أهل بيتي عترتي» ، ثم قال: «أتعلمون أني أولى بالمؤمنين من أنفسهم» ؟ - ثلاث مرّات - قالوا: نعم ، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ﴾
ای مردم، من در میان شما دو چیز بجای گذاشتم که اگر از آن دو پیروی کنید گمراه نمی شوید: کتاب خدا و اهل بیتم، خاندانم.
سپس فرمود: آیا می دانید که من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم ؟
ص: 1649
حضرت سه مرتبه این پرسش را تکرار کرد و مردم پاسخ دادند: آری. پس از آن فرمود: پس هر کس من مولا و سرپرست او هستم علی علیه السلام نیز مولای اوست.
شایان ذکر است که پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم حدیث ثقلین را مکرر برای مردم بیان فرمود: هنگام بازگشت از طائف، روز عرفه ، عید غدیر، در مسجد مدینه، و در بیماری پیش از رحلت. و بیش از 20 صحابی و بسیاری از علمای حدیث آن را نقل کرده اند.(1)
ابن قيسراني ، حافظ أبو الفضل محمد بن طاهر بن على مَقدِسی (متوفی 507) تألیف مستقلی در جمع آوری اسناد این روایت دارد با نام: طرق حديث: إنّي تارك فيكم الثقلين.
تفتازانی (متوفی 791/ 793/792 ) می گوید پیامبر صلی الله علیه و آله عترت را مقرون به قرآن ساخت در این که تمسک به آن دو باعث نجات از گمراهی است. تمسک به قرآن معنایی ندارد جز آن که دانش و هدایت آن گرفته (و به آن عمل) شود و همین معنا در عترت جاری است (که به دانش و هدایت آنان اخذ شود.)(2)
ص: 1650
نور الدین سمهودی (متوفی 911) در تنبیه چهارمی که بعد از حدیث ثقلین ذکر کرده می گوید: این تأکید شامل تمسک به پیشوایان اهل بیت و خاندان پاک پیامبر صلی الله علیه و آله و (الگو) گرفتن از سیره و روش آن ها (و اقتدا به آنان) است. سزاوار ترین آنان- در فضیلت، دانش ، استنباط ، فهم ، نیکی رفتار و استواری و پایداری - پیشوا و دانشمند آنان علی بن ابی طالب رضی الله [علیه السلام] است. لذا در روایت دار قطنی آمده که: ابوبکر می گوید: علی بن ابی طالب عترت پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
ابن حجر هیتمی مكّی (متوفی 974 ) در الصواعق المحرقة می نویسد: در روایت صحیح آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من به زودی دعوت حق را لبیک می گویم من در میان شما دو چیز گران بها بجا می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم را. ببینید که پس از من با آن دو چه می کنید؟ این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
و بنابر روایتی فرمود: من از خدا درخواست کرده ام که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. بر این دو مقدّم نشوید که هلاک خواهید شد. و درباره این دو کوتاهی نداشته باشید که هلاک خواهید شد و به اهل بیتم چیزی یاد ندهید که آنان از شما داناترند.
او می گوید: از این جمله استفاده می شود کسانی که از خاندان نبوی اهلیت مراتب بلند و وظائف دینی را داشته باشند بر دیگران مقدم هستند!... (2)
ص: 1651
و ممکن است تعبیر به ثقلین برای نشان دادن عظمت و ارزش آن دو باشد یا به جهت آن که ادای حقی که خدا برای آن دو واجب کرده بسیار سنگین است. (1)
هیتمی مکّی در جای دیگر می گوید:
تأمّل نما در این مطلب که پیامبر صلی الله علیه وآله، اهل بیت را قرین قرآن قرار داد یعنی تمسّک به هر دو [با هم] مانع از گمراهی و باعث رسیدن به کمال است. (2)
شاه عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) می نویسد: در مقدمات دینی و احکام شرعی ما را پیغمبر صلی الله علیه وآله حواله به این دو چیز عظیم القدر فرموده... پس مذهبی که مخالف این دو باشد در امور شرعیه عقیدةً و عملاً باطل و نامعتبر است. (3)
و نیز گفته است:
همین قسم حدیث: ﴿ مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُمْ مَثَلُ سَفِینَهِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرق ﴾ دلالت نمی کند مگر بر آن که: فلاح و هدایت، مربوط به
ص: 1652
دوستی ایشان و منوط به اتّباع ایشان است ، و تخلف از دوستی و اتّباع ایشان موجب هلاک [ شدن ]. (1)
مبارکفوری به نقل از ابن الملک گفته: تمسک به قرآن پیروی از دستورات آن و تمسک به عترت دوستی با آنان و هدایت شدن به روش و سیره آنان است. (2)
از این حدیث لزوم پیروی از قرآن و عترت علیهم السلام فهمیده می شود و این که:
1. همان گونه که قرآن مصون از خطاست ، اهل بیت علیهم السلام نیز معصوم و مصون از خطا هستند و گرنه اغراء به جهل لازم می آید !
2. تعبير: «و لن يتفرّقا» «و لن يفترقا» حاکی از آن است که این دو از هم جدا شدنی نیستند ، پس باید همیشه اما می باشد که به او تمسک شود و لازمه اش پذیرفتن عقیده شیعه اثنا عشریه و اعتقاد به وجود امام زمان علیه السلام است.(3)
3. همان گونه که صرف محبت قرآن کفایت نمی کند و پیروی از آن لازم است صرف محبت اهل بیت علیهم السلام نیز کافی نیست و باید امامتشان را پذیرفت و از آنان پیروی نمود. (4)
ص: 1653
4. چنان که در روایات شماره 124 ، 209 گذشت ، پیامبر صلی الله علیه و آله- علاوه بر فرمان به پیروی از کتاب و عترت - فرمود: ﴿ فَلَا تُقَدِّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمَا فَإِنَّهُمَا أَعْلَمُ مِنْكُمْ ﴾ ، يعنی: بر آن دو پیشی نگیرید و مقدّم نشوید که هلاک خواهید شد و به آن دو (چیزی) یاد ندهید که از شما داناترند. (1)
5. با توجه به مفاد حدیث ثقلین و عدم جدایی قرآن و عترت از یک دیگر (2) و واقعیت های تاریخی معلوم می شود که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله از «عترت» نیستند (3) چگونه ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان به تمسّک به کسی بدهد که از قرآن جدا شده و با فرمان: ﴿ وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ [الأحزاب (33): 33] مخالفت کرده، بلکه قرآن: به صراحت او و همدستش را سرزنش نماید که: ﴿ إِن تَتُوبَا إِلَى اللهَ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرُ ﴾ [التحريم (66): 4] ، و نافرمانی آن دو و همکاری با یک دیگر در مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله را متذکر شده و سپس برای آن دو به سمبل کفر، همسران صريح حضرت نوح و حضرت لوط علیهما السلام مثال زده باشد(4) که:
ص: 1654
﴿ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا أَمْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهَ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ﴾ [التحريم (66): 10].
اگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله از «عترت» باشند این تهافت و تناقض روشنی است! چگونه ممکن است تمسک به کسی که با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت نموده باعث ایمنی از ضلالت و گمراهی باشد؟!
چگونه خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان به پیروی و تمسک به کسی بدهند که خودش اظهار پشیمانی کرده و عامه گفته اند او از کارش توبه کرده است؟! (1)
آری؛ پیامبر صلی الله علیه و آله در توضیح آیه شریفه تطهیر تصریح فرمود که: «من و اهل بیتم از گناه پاک هستیم (و آلوده نمی شویم».(2)
برخی از اهل لغت گفته اند: «عترت» به غیر از نسل و ذریه اطلاق نمی شود. (3) بنابراین خروج همسران از عترت کاملاً روشن است.
ص: 1655
6. همراهی عترت و قرآن با یک دیگر بیان مشروحی دارد، که در توضیح مفاد حدیث «علی علیه السلام با قرآن است» اشاره ای به آن داشتیم. قرآن مردم را دعوت به پیروی از اهل بیت علیهم السلام می نماید و مردم در فهم آیات قرآن نیازمند به عترت علیهم السلام هستند و باید آن را از آنان بیاموزند ، گر چه قرآن بیان گر همه معارف علوم، احکام و مشتمل بر تمام نیاز های بشر است ولی به جهت اشتمال بر متشابهات و مجملات و... نیاز به بیان دارد و این امری بدیهی است. (1) پس قرآن مستغنی از بیان پیشوای معصوم نیست و ما در فهم قرآن به بیان پیامبر صلی الله علیه و آله نیازمندیم. روشن است که این نیاز همیشگی است و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ادامه دارد. لذا پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
تو مطالب را از جانب من به مردم ابلاغ نموده، صدای مرا به گوش آنان می رسانی، و در آن چه پس از من اختلاف نمایند بیانی روشن خواهی داشت (و اختلافات آنان را برطرف خواهی نمود) (2)
7. چنان که در حدیث غدیر گذشت، در روایات متعدد و معتبر نقل شده که پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم حدیث ثقلین را در کنار حدیث غدیر بیان فرموده (3) که:
ص: 1656
الف) حاکی از ارتباط تنگاتنگ بین «بجای گذاشتن قرآن و عترت در بین امت» و بین اعلام ولایت و خلافت است.
ب) قرینه ای روشن برای فهم مراد از عترت و تعیین دائره اهل بیت است.
به عنوان نمونه در روایت شماره 188 گذشت که:
من در میان شما دو چیز بجای گذاشتم که اگر از آن دو پیروی کنید گمراه نمی شوید کتاب خدا و اهل بیتم خاندانم. سپس فرمود: آیا می دانید: که من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم، سه مرتبه این پرسش را تکرار کرد و مردم پاسخ می دادند: آری. پس از آن فرمود: پس هر کس من مولا و سرپرست او هستم علی علیه السلام نیز مولای اوست.
گذشته از آن ، همه قبول دارند که امیرالمؤمنین علیه السلام یقیناً مصداق اهل بيت علیهم السلام و عترت می باشد ابن تیمیه در پاسخ از پرسشی می گوید:
خلافی بین مسلمین نیست که علی بن ابی طالب [علیه السلام] از اهل بیت [علیهم السلام] است و این روشن تر از آن است که نیاز به دلیل داشته باشد، بلکه او - بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله- برترین اهل بیت و بنی هاشم است. این مطلب ثابت است که پیامبر صلی الله علیه و آله عبایش را بر علی و فاطمه و حسن و حسین کشیده و فرمود: «بار الها، این ها اهل بیت من هستند هر پلیدی را از آنان دور کن و آنان را پاک و پاکیزه قرار ده».(1)
ص: 1657
چنان که گذشت پیامبر صلى الله عليه و آله حدیث ثقلین را بار ها بیان فرمود ، از جمله در خطبه ای که در حجة الوداع روز عرفه ایراد فرمود (1) که - بنابر روایات دیگر - در ضمن آن فرمود: «فليبلغ الشاهد [منكم] الغائب» (2) و از حاضرین خواست که آن مطالب مهم و حیاتی را به غائبین برسانند و اطلاع دهند ولی این فرمان امتثال نگردید بلکه زیر پا نهاده و به کیفیت های مختلف با آن مقابله شد !!
بخاری از نقل این مطلب مهم در صحیح امتناع کرده است، و بسیاری در این جُرم بزرگ و کتمان عظیم با او مشترک هستند
چگونه محدّثان امین شریعت حاضر شده اند مطلبی را که پیامبر صلى الله عليه و آله برای امان امت از گمراهی بیان فرموده کتمان نمایند و به دست فراموشی بسپارند؟!
بخاری در تاریخ - جایی که خواسته به حدیث ثقلین اشاره کند - به نقل قسمتی که حاکی از فضیلت و منقبت اهل بیت علیهم السلام نیست اکتفا نموده و فقط جمله «إنكم واردون علىّ الحوض» را ذکر کرده است (3)
ص: 1658
ابن تیمیه حرّانی (متوفی 728) می نویسد:
هیچ کس نقل نکرده - نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف! - که پیامبر صلی الله علیه و آله در حجة الوداع در ملأ عام نامی از علی [علیه السلام] یا امامتش برده يا حديث ثقلين يا حديث «من كنت مولاه» يا... را بیان فرموده باشد. (1)
بنابر روایت معتبر نزد اهل تسنن ، پیامبر صلى الله عليه و آله حدیث ثقلین را در حجة الوداع روز عرفه ایراد فرمود چنان که به نقل از ترمذی و دیگران گذشت (2)
و هم چنین پیامبر صلى الله عليه و آله حدیث «الائمة بعدي اثنا عشر» را نیز در حجّة الوداع بیان فرمود و مراد از «عترت» - در حدیث ثقلین - روشن گردید.(3)
ص: 1659
البته پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبه حجة الوداع که پیش از غدیر ایراد شد، نامی از امامت امیرالمؤمنین علیه السلام نبردند و وجه آن در ضمن خطبه غدیر بیان شده است.(1)
ابن تیمیه می گوید: مسلم به نقل حدیث ثقلین متفرّد است و بخاری آن را نقل نکرده است. (2)
با آن که همه این حدیث را نقل کرده و آن را ثابت می دانند، بخاری با بی شرمی تمام گفته:
این (گونه) احادیث اهل کوفه منکر است (و قابل قبول نیست) !(3)
ص: 1660
آیا ابن تیمیه هر مطلبی را که در صحیح بخاری نیامده انکار می کند ؟!
عامه معترف هستند که صحیح بخاری و صحیح مسلم حاوی همه روایات صحاح نیست لذا توسط ابن خزیمه ابن حبّان حاکم، مقدسی، و...بر آن دو استدراک های متعدّد نگاشته شده است.
عده ای ، از اسناد معتبر حدیث ثقلین چشم پوشی نموده و با تدلیس و تلبیس فقط متعرض برخی از اسناد آن شده و آن را ضعیف دانسته اند.
ابن الجوزی فقط یک سند آن را ذکر کرده و در راویان آن مناقشه نموده و گفته: این حدیث صحیح نیست !(1)
نورالدین سمهودی (متوفی 911) می گوید: شگفت از ابن الجوزی که حدیث ثقلین را در العلل المتناهية ذکر کرده ، مبادا فریب او را بخوری! گویا در آن
ص: 1661
زمان او فقط همان سند را دیده و بقیه اسناد و طرق در خاطر او نبوده است! (1)
نگارنده گوید: انکار سمهودی بر ابن الجوزی بجاست ولی دفاع از او و توجیه کارش بی جا! چگونه ممکن است نویسنده ای مانند ابن الجوزی با آن وسعت معلوماتش از این همه اسناد و طرق که بخشی از آن را سمهودی در همین کتابش آورده - بی اطلاع بوده و آن را ندیده باشد ؟! ﴿ فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ [الحجّ (22): 46].
ابن تیمیه به آن چه گذشت اکتفا نکرده و در ادامه گفته:
عده ای از حفّاظ حدیث بر این قسمت که ترمذی روایت کرده (که مشتمل بر تمسک به عترت است) طعن زده و گفته اند: این بخش از حدیث نیست (2)
پاسخ مطلب را از زبان البانی بشنویم که می گوید:
دکتری از اساتید کشور قطر ، رساله ای که در تضعیف حدیث ثقلین تألیف کرده و به چاپ رسانده بود به من هدیه داد.
به او گفتم: کار تو از دو جهت اشکال دارد:
1. فقط به برخی از مصادر متداول مراجعه نموده و روشن است که در تحقیق کوتاهی کرده ای. بسیاری از اسناد صحیح و نیکو را از نظر دور داشته ای ، چه رسد به شواهد و متابعات!
2. غفلت کرده ای از نظریه دانشمندانی که آن را صحیح می دانند به جهت
ص: 1662
قاعده ای در «مصطلح الحدیث» که: حدیث ضعیف به واسطه اسناد و طرق فراوان تقویت می شود.(1)
ابن كثير شاگرد و هم فکر ابن تیمیه نیز تصریح کرده که: و قد ثبت في الصحيح أن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال في خطبته بغدير خم: ﴿ إِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ ؛ کِتابَ اللّه وَعِتْرَتِی وَ إِنَّهُمَا لَمْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَى الْحَوْضِ﴾ (2)
مخالفان به گونه های مختلف به تحریف لفظی این حدیث پرداخته اند که چند نمونه آن را بیان خواهیم کرد.
بدون شک پیامبر صلی الله علیه و آله در حجة الوداع در ضمن خطبه ای حدیث ثقلین را بیان فرمود ، چنان که به سند معتبر به نقل از ترمذی گذشت. (3)
و چنان که گذشت اهل تسنن فراوان نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در ضمن خطبه حجة الوداع از حاضرین خواست که مطالب را به غائبین اطلاع دهند. (4)
بنابر نقل یعقوبی ، حضرت پس از فرمایش: «إني قد خلّفت فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلّوا: كتاب الله و عترتي أهل بيتي» فرمود:
ص: 1663
«ألا ، هل بلغت» ؟ قالوا نعم ! قال: «اللهم اشهد».
ثم قال: «إنكم مسؤولون فليبلغ الشاهد منكم الغائب».(1)
یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله از آنان اقرار گرفت و پرسید: «آیا من پیغام خداوند را به شما رساندم»؟ گفتند: آری، فرمود: «خدایا شاهد باش».
سپس تأکید فرمود که «شما (در قیامت) مورد بازخواست قرار خواهید گرفت، پس حاضرین به غائبین برسانند و اطلاع دهند».(2)
ولی به گونه های مختلف فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله زیر پا نهاده شد ، چنان که ملاحظه می فرمایید:
جمع فراوانی این جمله را کاملاً از خطبه ساقط و به نقل بخش های دیگر اکتفا نموده اند برای نمونه رجوع شود به مسند احمد بن حنبل، مصنف ابن ابی شیبه ، صحیح بخاری ، صحیح مسلم و سنن دارمی و منابع فراوان دیگر که بخشی از خطبه حجة الوداع را نقل و حدیث ثقلین را از آن اسقاط کرده اند! (3)
ص: 1664
بسیاری لفظ «عترتي» را از آن انداخته و فقط تمسک به قرآن را این گونه نقل کردند: و قد تركت فيكم ما لن تضلّوا بعده ان اعتصمتم به کتاب الله!(1)
البته تحريف حديث ثقلين اختصاص به خطبه حجة الوداع ندارد ، به عنوان مثال حدیث ثقلین به نقل از زید بن ارقم با اسناد صحیح و معتبر گذشت(2) ولی در روایتی از او فقط تمسک به قرآن نقل شده است (3)
ص: 1665
و شگفت آنکه بعضی نقل كرده اند: «إني تارك فيكم الثقلين، أحدهما أكبر من الآخر... » و در ادامه نامی از عترت نبرده و به ذکر کتاب الله اکتفا نموده اند !! (1)
گروهی دیگر آن را تبدیل به «و سنّة نبيّه» يا «و سنة نبيّكم» و... نمودند ، مانند راویان روایت ابن هشام طبری ، بیهقی، حاکم و.... (2) و عن أبي هريرة ، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: إني قد خلفت فيكم شيئين لن تضلّوا بعدهما أبداً ما أخذتم بهما أو عملتم بهما: كتاب الله و سنّتي ، و لم يتفرّقا حتى يردا عليّ الحوض. (3)
ص: 1666
شاید تصور شود که مالک آن را نیز این گونه روایت کرده: (کتاب الله و سنة نبیّه) پس معتبر است ، ولی باید توجه داشت که این روایت از بلاغات مالک است، (1) و ارزش احتجاج ندارد. (2)
[1108 /9] بنابر نقل صحیح مسلم و دیگر منابع اهل تسنن، چند نفر از راویان حدیث نزد زید بن ارقم رفته و به او گفتند: تو از خیر فراوان بهره برده ای پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده و سخنان او را شنیده ای در جنگ ها همراهش بوده و با او نماز گزارده ای از مطالبی که از آن حضرت شنیده ای ما را نیز بهره مند ساز.
زید ابتدا عذرخواهی کرد که من پیر شده و از آن دوران فاصله گرفته و بخشی از مطالب را فراموش کرده ام، پس هر چه نقل کردم بپذیرید و بیش از آن چیزی از من نخواهید. پس از آن گفت:
قام رسول الله صلی الله علیه و آله- يوما - فينا خطيباً بماء يدعى: خمّاً بين مكة و المدينة، فحمد الله و أثنى عليه و وعظ و ذكر ، ثم قال: «أمّا بعد؛ ألا أيها الناس، فإنما أنا بشر يوشك أن يأتي رسول ربّي فأجيب ، و أنا تارك فيكم ثقلين:
ص: 1667
أوّلهما كتاب الله ، فيه الهدى و النور ، فخذوا بكتاب الله واستمسكوا به»، فحثّ على كتاب الله و رغّب فيه، ثم قال: «و أهل بيتي، أُذكِّرُكُمُ الله في أهل بيتي ، أُذكِّرُكُمُ الله في أهل بيتي، أُذكِّرُكُمُ الله في أهل بيتي».
پیامبر صلی الله علیه و آله - بین مکه و مدینه در کنار (برکه آبی که خم نامیده می شد - برای ما خطبه ای خواند و پس از حمد و ثنای الهی و موعظه و تذکر فرمود: «ای مردم، من (هم) بشری هستم که به زودی دعوت حق را لبیک می گویم (و از میان شما رخت بر می بندم) من در میان شما دو چیز گران بها بجای می گذارم: اول کتاب خدا که مشتمل بر هدایت و نور است آن را بگیرید و به آن تمسک نمایید» و پس از تأکید (و تشویق) و ترغیب به قرآن (در بیان امر دوم) فرمود: «و اهل بیتم» و سه مرتبه تأکید فرمود: «خدا را به یاد داشته باشید (و) در رعایت حق خاندانم (کوتاهی نکنید.) »
فقال له حصين: و مَن أهل بيته يا زيد ؟ أليس نساؤه من أهل بيته ؟! قال: نساؤه من أهل بيته ، و لكن أهل بيته من حرم الصدقة بعده. قال: و من هم؟ قال: هم آل عليّ و آل عقيل و آل جعفر وآل عباس. قال: كل هؤلاء حرم الصدقة ؟! قال: نعم.(1)
یکی از حاضران از او پرسید: آیا زنان پیامبر صلى الله عليه و آله از اهل بیت بشمار می آیند؟
زید پاسخ داد: همسرانش از خاندانش هستند ولی (مراد از) اهل بیت او کسانی هستند که صدقه بر آنان حرام است.
پرسید: یعنی چه کسانی؟ گفت خاندان علی [علیه السلام] عقیل، جعفر و عباس.
ص: 1668
نکته اول: با تأمّل در روایت فوق به نظر می رسد که زید به بهانه فراموشی می خواهد چیزی را پنهان کند و شاید شرایط به گونه ای بوده که نمی توانسته به راحتی حدیث را به صورت کامل نقل نماید. (1)
نکته دوم: و همین باعث شده که زید مجبور شود بگوید: زنان حضرت هم از اهل بیت هستند ولی مراد از اهل بیت در این حدیث آن ها نیستند، البته این مطلب از زید مشهور است که بنابر روایات دیگر او تصریح کرده: همسران پیامبر صلی الله علیه و آله از اهل بیت بشمار نمی آیند. (2)
نکته سوم: آن چه در بیان معنای لفظ «اهل بیت» از زید نقل شده - یعنی خاندان عقیل، جعفر و عباس - با دلائل محکم و قطعی دیگر سازگار نیست و تحریف معنوی روایات بشمار می رود.
نکته چهارم: در این روایت زید یا راویان دیگر از نقل حدیث غدیر - که همراه با حدیث ثقلین ایراد شده - امتناع ورزیده و آن را کتمان کرده اند. امکان
ص: 1669
دارد مطلبی که شرایط به گونه ای نبوده که زید بتواند حدیث غدیر را نقل نماید.
در روایات معتبر دیگر به وضوح دیده می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله گذشته از توصیه به رعایت حق اهل بیت علیهم السلام در غدیر فرمان به تمسّک به اهل بیت علیهم السلام را در کنار قرآن صادر نموده و فرموده که امان از گمراهی در گرو تمسک به هر دو است چنان که به سند صحیح از مسند اسحاق بن راهویه و حاکم نیشابوری و دیگران (1) - بویژه از زید بن ارقم - نقل شد ولی در روایت صحیح مسلم مطلب به گونه ای تحریف و نقل شده که فقط سفارش به رعایت حقوق اهل بیت علیهم السلام از آن فهمیده شود نه تمسک و بدین وسیله راه برای تشکیک امثال ابن تیمیه باز شده است.
ابن تیمیه درباره روایت صحیح مسلم - با لحنی که حتی در صدور آن هم تشکیک نموده! - می گوید:
اگر پیامبر صلی الله علیه و آله این حدیث را فرموده باشد [!!!] فقط فرمان به تبعیت از قرآن است نه عترت، و «أُذكِّرُكُم» دلالت بر یادآوری رعایت حقوق اهل بیت علیهم السلام و اجتناب از ستم به آنان است که پیش از آن فرموده بود. (2)
نگارنده گوید: البته ابن تیمیه و پیشوایانش همان را هم رعایت نکردند!
ص: 1670
هنگامی که مخالفان دستشان از همه جا کوتاه شد دست به تحریف معنوی می زنند.
بعضی گفته اند:
مراد از حدیث تمسك به محبت و حفظ احترام اهل بیت علیهم السلام است! (1) شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) می نویسد:
پس قول آن حضرت «ما إن تمسكتم به لن تضلوا» محمول است بر محبّت اهل بیت و معنای «لن يتفرّقا» آن است که تا وجوب عمل بر قرآن باقی است وجوب محبّت اهل بیت نیز باقی است.(2)
گر چه محبّت اهل بیت علیهم السلام و حفظ احترام آن ها واجب است ولی متفاهم از این حدیث امری فراتر یعنی پیروی از قرآن و عترت علیهم السلام در کنار یک دیگر و تمسک به آن دو است که محبت آن بزرگواران بخشی از آن است.
و متفاهم از «لن يتفرّقا» نیز آن است که قرآن و عترت علیهم السلام از یک دیگر جدا نمی شوند و هر دو بر مدار حقّ و حقیقت جاودان خواهند ماند و لزوم پیروی از عترت مانند پیروی از قرآن استمرار دارد و همیشگی است ، و این امری است فراتر از وجوب محبّت اهل بیت علیهم السلام.
ص: 1671
برخی دیگر «اهل بیت» را بر دیگران تطبیق کرده و دامنه آن را توسعه داده اند.
ابن تیمیه - که اصرار دارد به هر نحوی شده روایت را از ارزش و اعتبار ساقط نماید پس از آن همه اصرار و انکار - افزون بر توسعه در دائره عترت و نماید تحریف آن ، در معنای حدیث نیز تصرّف دیگر نموده - می گوید: کسانی که آن را قبول دارند می گویند: مراد آن است که مجموع عترت - که همه بنی هاشم بنی عبدالمطلب، عباس و فرزندانش، ابوطالب و فرزندانش و.... باشند (نه خصوص معصومین علیهم السلام)- بر ضلالت و گمراهی اتفاق نمی کنند. (1)
و روشن است که «اتفاق بر گمراهی نمی کنند» غیر از متفاهم از عبارت حدیث است که: «تمسّک به اهل بیت علیهم السلام باعث ایمن شدن از گمراهی است.»
و شاه عبدالعزیز دهلوی می نویسد:
عترت در لغت عرب به معنای اقارب است ، پس اگر دلالت بر امامت کند لازم آید که جمیع اقارب آن حضرت ائمه باشند و واجب الاطاعة ، على الخصوص مثل عبدالله بن عباس و محمد ابن الحنفية و زيد بن علی و حسن مثّنى و اسحاق بن جعفر الصادق و امثال ایشان (2)
به نقل صحیح ثابت شد که حضرت در عید غدیر ، حدیث ثقلین را با ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ ﴾ در کنار یک دیگر ذکر فرمود تا معلوم باشد مراد از «عترت»
ص: 1672
کیست و - چنان که اخیراً گذشت - حديث «الائمة بعدي اثنا عشر» را نیز در حجّة الوداع بیان فرمود که آن هم بیان گر مراد از «عترت» است.
توضیح بیشتر در اینباره در پاسخ از کلام البانی خواهد آمد.
البانی می گوید:
برخی از اهل سنت خیال می کنند که شیعه در احتجاج به حديث ثقلین درست فکر می کند ولی این توهمی بیش نیست به دو دلیل:
دلیل اول: [الف] دائره عترت وسیع تر است از آن چه شیعه می گوید.
[ب] اهل بیت در اصل زنان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند... به دلیل آیات قبل و بعد که مربوط به آنان است.
[ج] این که شیعه آیه را مختص به علی و فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام می داند نه زنان حضرت، تحریف معنای آیه است.
[د] حدیث کساء و روایات مشابه آن نهایت دلالتش توسعه دلالت آیه است بر آنکه علی و خانواده اش هم داخل آیه هستند.
دلیل دوم: مراد از اهل البیت دانشمندان صالح از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند که تمسّک به قرآن و سنت آن حضرت می کنند. یعنی مقصود اولی و بالذّات سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است و ذکر خاندان در این جا به جهت آن است که آن ها غالباً صاحب البیت را بهتر می شناسند و سیره و روش و حکمت و احکام او را می دانند.
البانی در ادامه برای اثبات مدعای خود به کلمات شارحین حدیث و احادیث جعلی: (عليكم بسنّتي و سنة الخلفاء الراشدين) و حديث جعلی و تحریف شده:... ( كتاب الله و سنّة رسوله) که پیش از این گذشت (1) - استناد کرده است.(2)
ص: 1673
الف) عترت و اهل بیت منحصر است در آن چه شیعه می گوید:
ب) زنان پیامبر صلی الله علیه و آله مشمول آن نیستند.(1)
ج) اختصاص آیه به معصومین علیهم السلام مقتضای دلیل است و خلاف آن تحریف آیه بشمار می رود.
د) این روایات در مقام توسعه نیست بلکه دلیل حاکم و بیان گر مراد از آیه شریفه است به گونه ای که اگر فرض شود متفاهم از آیه معنای عامی باشد که زنان آن حضرت را هم شامل گردد ، باز این روایات باعث تخصیص آن به معصومین و اخراج دیگران می شود.
بیان مطلب - با استناد به روایات صحیح و معتبر اهل تسنن آن که پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت دقیق دائره عترت و اهل بیت را تعیین و تحديد فرمود:
1. به این که امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را دعوت نمود و هیچ کس دیگری را دعوت نکرد.
[1109 /10] عن أم سلمة ، قالت: في بيتي نزلت ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ... ﴾ ، قالت: فأرسل رسول الله صلی الله علیه و آله إلى علي و فاطمة و الحسن و الحسين[ علیهم السلام]، فقال: «هؤلاء أهل بيتي».(2)
ص: 1674
[1110 /11] قال واثلة بن الأسقع... فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله الحسن والحسين [ علیهما السلام] فأقعد كل واحد منهما على فخذيه و أدنى فاطمة [علیهما السلام] من حجره و زوجها ، ثم لفّ عليهم ثوباً، و قال: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ﴾ ، ثم قال: «هؤلاء أهل بيتي ، اللهم أهل بيتي أحق».(1)
تعبیر به «ارسال» و «دعوت» که به معنای فرستادن به دنبال آنان ، و دعوت از آنان باشد در روایات دیگر نیز آمده است.
2. آنان را زیر کسا قرار داد و کس دیگری را قرار نداد چنان که در روایت اخیر ملاحظه فرمودید و در روایت معتبر شماره 1098 نیز گذشت که:
و أخذ رسول الله صلی الله علیه و آله ثوبه فوضعه على على و فاطمة و حسن و حسين [علیهم السلام] فقال: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ﴾.
يعني پيامبر صلى الله عليه و اله جامه اش را بر سر علی ، فاطمه ، امام حسن و امام حسین علیهم السلام کشید سپس آیه تطهیر را قرائت فرمود.
این گونه تعابیر در روایات معتبر و متعدد آمده است. (2)
[1111 /12] در روایتی از عایشه آمده است خرج النبي صلى الله عليه و اله غداة و عليه مرط
ص: 1675
مرحل [مرجل] (1) من شعر أسود ، فجاء الحسن بن علي [ علیهما السلام] فأدخله ، ثم جاء الحسين [علیه السلام] فدخل معه ثم جاءت فاطمة [علیهما السلام] فأدخلها، ثم جاء على [علیه السلام] فادخله ثم قال: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ﴾ (2)
3. با منع ام سلمه از قرار گرفتن زیر آن ، به تبیین بیشتر مطلب پرداخت و نشان داد که همسرانش از عترت نیستند.
[1112/ 13] ام سلمه می گوید: به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتم: من هم از اهل بیت هستم و گوشۀ عبا را گرفتم تا (زیر آن رفته و) در کنار آنان قرار گیرم حضرت آن را از دستم کشید (3) [و از رفتن زیر آن ممانعت فرمود ].
[1113 /14] حضرت به من فرمود: «أنت على مكانك، و أنت على [إلى] خیر» تو سر جایت باش ، تو بر خیر و نیکی هستی. (4)
ص: 1676
تو از همسران پیامبر هستی (1)
[1114 /15] ام سلمه تصریح می کند که پیامبر صلى الله عليه و اله نفرمود که تو از اهل بیت من هستی (2)
[1115 /16] و می گوید: به خدا سوگند پیامبر صلى الله عليه و اله به خواسته من پاسخ مثبت نداد (و مرا از اهل بیت ندانست) (3)
[1116 -1117 /17- 18] نظیر این مطلب از برخی همسران دیگر آن حضرت - مانند عایشه و زینب - نیز نقل شده است. (4)
ص: 1677
4. پیامبر فرمود: «این ها اهل بیت من هستند» و کسی را در این فرمایش شریک نفرمود. (1)
هنگام نزول آیه شریفه مباهله نیز همینگونه اهل بیت را تعیین فرمود:
[1118 /19] عن عامر بن سعد ، عن أبيه ، قال: لما نزلت هذه الآية: ﴿ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴾ [آل عمران (3): 61] دعا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم علياً و فاطمة و حسناً و حسيناً [علیهم السلام] ، فقال: «اللهم هؤلاء أهلي». (2)
ص: 1678
5. پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح فرمود که آیه: تطهیر مربوط به این پنج نفر است.
[1119 /20] عن أبي سعيد الخدري ، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: نزلت هذه الآية فی خمسة: فيّ و في علي و حسن و حسين و فاطمة [علیهم السلام]: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ﴾ (1)
6. زید بن ارقم نیز به صراحت گفته: زنان از اهل بیت نیستند. (2)
راستی چگونه ممکن است حکم به طهارت و تمسک به کسانی شود که در چندین آیه پیش از همین آیه تطهیر ، خداوند درباره آنان فرموده است: ﴿ يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَ كَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهَ يَسِيراً﴾ [الأحزاب (33) 30] !! و چنان که گذشت در سوره مبارکه تحریم نافرمانی دو تن از آن همسران و مخالفتشان با پیامبر صلی الله علیه و آله را متذکر شده و برای آن دو،
ص: 1679
مثال به سمبل کفر: زنان حضرت نوح و حضرت لوط علیهما السلام زده است !! (1)
اگر تمسک به هر یک از آنان یا دانشمندان عترت باعث هدایت و ایمنی از ضلالت گردد هنگام اختلاف آنان در احکام شرعی یا در مواردی چون جنگ جمل و... چه باید کرد؟! چگونه ممکن است همه آنان بر حق باشند و پیروی از هر کدام لازم باشد؟!
بعضی از مخالفان گفته اند: اراده در آیه تطهیر اراده تشریعی است نه تکوینی؛ لذا عصمت و طهارت اهل بیت از آن استفاده نمی شود.
روشن است که اراده تشریعی خدای تعالی در دوری از پلیدی اختصاص به اهل بیت ندارد و شامل همه مکلفین است ، پس ذکر اختصاص آن به اهل بیت علیهم السلام بلکه تأکید بر انحصار آن ، امری لغو خواهد بود !
اما این که البانی می گوید:
مقصود اولی و بالذّات سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است و ذکر خاندان در این جا به جهت آن است که آن ها غالباً صاحب البیت را بهتر می شناسند و سیره و روش و حکمت و احکام او را می دانند.
ص: 1680
پاسخش آن است که:
1. با توجه به روایات و دلائل گذشته، هر دانشمندی از خاندان آن حضرت نمی تواند مشمول آیه باشد و آیه مبارکه اختصاص به معصومین علیهم السلام دارد.
2. معصومین علیهم السلام گرچه جز به قرآن و آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده تمسک نمی کنند ولى مهم آن است که:
اولاً: پیامبر صلی الله علیه و آله مطالبی را نزد امیرالمؤمنین علیه السلام ودیعت نهاده که دیگران از آن بی خبرند (و آن حضرت و هم چنین جانشینان ایشان ، آن مطالب را به امام پس از خویش منتقل می نمایند) و حتی دانشمندان از خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ اطلاعی از آن مطالب ندارند.
و ثانیاً: فهم و درک صحیح کتاب و سنت و اجرای آن به صورت درست و کامل نیاز به رهبری معصومین علیهم السلام دارد پس وجود عترت در کنار قرآن و سنت موضوعیت دارد و مقصود اولی و بالذّات است
3. تمسک با أخذ روایت فرق می کند ، مجرد أخذ تمسک نیست و چنان که در کلمات اعیان عامه گذشت، هدایت و الگو گرفتن از سیره عملی و روش اهل بیت علیهم السلام و اقتدا به آنان نیز هست
و تمسک به غیر معصوم - حتی دانشمندان از خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله- باعث مصونیت از ضلال که در حدیث ثقلین آمده نیست ؛ زیرا غیر معصوم ایمن از خطا در فهم یا تطبیق و حتی ایمن از تعمد خلاف نیست !
4. روایاتی که البانی در آخر بدان استدلال کرده همه جعلی و ساختگی است و قابل استناد نیست.
ص: 1681
مخالفان برای حفظ قانون اشتراک روایاتی جعل کردند که صحابه را در این جهت مانند عترت معرفی نموده و تمسک به آنان را باعث هدایت دانستند. ملا علی قاری گفته:
مراد از حدیث ثقلین آن است که باید دین را از عترت گرفت و آنان را دوست داشت و حرمتشان را رعایت نمود ، به روایاتشان عمل کرد و بر قولشان اعتماد نمود. ولی این منافات ندارد که سنت از دیگران نیز گرفته شود به جهت روایت: (أصحابی کالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم) و به استناد به آیه شریفه: ﴿ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لَا تَعْلَمُونَ﴾ [النحل (16): 43 و الأنبياء (21): 7]. (1)
آیا شگفت نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله برای آن که امت از گمراهی در امان باشد لزوم تمسک به قرآن و عترت را بیان نماید ، و کسی به روایتی ساختگی استناد کند که تمسک به دیگران هم مانعی ندارد؟
جایی که این همه اختلافات در اصول و فروع از توحید گرفته تا جزئی ترین فرع فقهی وجود دارد آیا همۀ نظرات و اقوال مختلف صحابه حجت است یا قطعاً برخی ضلالت و گمراهی است؟
کافی است بدانیم عده ای از بزرگان عامه حکم به عدم اعتبار این روایت کرده بلکه برخی تنافی آن را با آیات نیز بیان نموده اند. (2)
ص: 1682
اما آیه شريفه: ﴿ فاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ آن هم مربوط به اهل بیت علیهم السلام است. (1)
بسیاری از محدثان ،مفسران فقها و.... گذشته از کتمان انکار و تحریف معنوی حدیث ثقلین، در عمل نیز مخالفت صریح خود را با آن نشان داده و حتی از نقل اقوال و روایات اهل بیت علیهم السلام امتناع نموده اند چه رسد به تمسک!!
چرا در کتب فقه، حدیث، تفسیر و... اقوال و نظریات اهل بیت علیهم السلام بسیار ناچیز ولی مملوّ از کلمات دشمنان آنان است؟!
حتی اگر آنها قائل به تعمیم عترت به زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر بستگان آن حضرت باشند، قطعاً عترت شامل امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهما السلام هست پس چرا به اقوال و نظریات آنان توجهی نمی شود؟!
مگر امیرالمؤمنین علیه السلام تربیت شده دامان پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ؟! مگر از ابتدای زندگی تا آخرین لحظات عمر پیامبر صلی الله علیه و آله سایه وار دنبال آن حضرت نبود؟!
اهل تسنن دربارۀ آن حضرت گفته اند: روی عن النبي صلی الله علیه و آله فأكثر (2) يعنى: امیرالمؤمنین علیه السلام از پیامبر روایات فراوان نقل کرده است.
آیا بخاری از آن حضرت چند روایت نقل کرده است ؟! از عایشه چقدر؟!
ص: 1683
بنابر نقل عسقلانی ، بخاری از امیرالمؤمنین علیه السلام 29 حدیث نقل کرده ، از حضرت زهرا علیها السلام فقط یک حدیث ، ولی از عمر بن الخطاب 60 حدیث ، از عایشه 242 حدیث ، و از ابوهریره 446 حدیث (1)
بلکه گویند: یک چهارم دین از عایشه به آن ها رسیده است.(2) ذهبی تعداد روایات او را بیش از 2200 می داند.(3)
بخاری حاضر نیست از امام صادق علیه السلام روایتی نقل کند، (4) ولی از خوارج ، نواصب اهل بدعت و... روایت ها نقل می کند (5)
از ابوهریره - که حال او بر همگان معلوم است و مدت مصاحبت او با پیامبر صلی الله علیه و آله به دو سال هم نمی رسد! - در مجموع کتب تسعه سنیان 8740 روایت نقل شده که بیش از یک هفتم روایات آن است! (6)
محدث شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) در ضمن مطلبی می نویسد:
اکثر اهل اسلام مالکیان و حنفیان و شافعیان اند و اصل مذهب ایشان معتمد است بر مسائل اجماعیه فاروق. بجز در مسائل چند بر آثار مرتضی [علیه السلام] اعتماد ندارند [!]... و در هیچ فنی از فنون شرع اعتماد کلی بر آثار مرتضی [علیه السلام] به ظهور نیامد[!] پس انتفاع به شیخین
ص: 1684
اعظم است از انتفاع ایشان به مرتضی [علیه السلام] بلکه مقرر است که به کثرت اتباع ثواب به متبوع می رسد و اتباع شیخین اهل سنت اند که غالب و فاش در بلاد اسلام ایشان اند (1)
ص: 1685
ص: 1686
7
بدون شک بشر برای رسیدن به کمال و سعادت دنیا و آخرت نیاز به راهنمایی از جانب پروردگار دارد؛ از این روی نیاز به پیامبران علیهم السلام و تعیین آن ها از جانب پروردگار امری روشن بشمار می رود.
پس از رحلت هر یک از رسولان الهی علیهم السلام این نیاز باقی است و باید کسی باشد که وارث علم و دانش آن پیامبر بوده و با تأیید الهی به عصمت، لیاقت جانشینی او را داشته باشد تا عهده دار وظایف او گردد ، مرجعی باشد برای حلّ
مشکلات و اختلافات ، تبیین حقائق، اجرای احکام و اقامه حدود، حفظ مرز ها و.... (1)
بنابر تعریف شیعه و سنی ، امامت عبارت است از ریاست بر همه مردم و پیشوا بودن در امور دین و دنیا به نیابت از پیامبر صلی الله علیه و آله به گونه ای که تبعیت از امام.
ص: 1687
بر همه لازم باشد. (1) بنابر این چگونه ممکن است کسی که از دانش الهی و از عصمت بی بهره باشد در چنین جایگاهی قرار گیرد؟! شاید ندانسته یا به اشتباه و بلکه دانسته و عمداً وظیفه اش را بجا نیاورد ، دستور به انجام منکرات داده و یا مردم را از کار های شایسته باز دارد امکان این امر کافی است که اعتماد جامعه از چنین کسی سلب شود چه رسد به وقوعش و این نقض غرض است
با توجه به اشتراک وجه نیاز به پیامبر و امام و اشتراط عصمت در هر دو، روشن است که همان گونه که مردم دخالتی در انتخاب پیامبران ندارند، در انتخاب امام نیز نمی توانند سهمی داشته باشند و اظهار نظر کنند؛ زیرا جز خداوند کسی از وجود صفت عصمت در افراد اطلاع ندارد.
علاوه بر آن ، واگذار نمودن امر به مردم باعث اختلاف، نزاع، کشمکش، خونریزی و... خواهد شد چنان که در سقیفه و پس از آن تا امروز شاهد آن بوده و هستیم
آیا معقول است که خدای حکیم و مهربان که به آن چه مورد نیاز بشر بوده - در تکوین و تشریع حتی به اموری که نزد ما ساده و بی ارزش است - اهمیت داده و آن را بیان نموده در مورد امر مهم و عظیمی که صلاح دین و دنیای اجتماع به آن بستگی دارد اهمال ورزیده باشد؟!
آیا ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله که همیشه هنگام مسافرت کسی را در مدینه به جای خویش می گمارد تا مردم سرگردان نشوند هنگام سفر آخرت امت را به حال خویش وا گذارد؟!
ص: 1688
برای یک مسلمان عادی قبیح است که بدون وصیت از دنیا برود و برای خانواده و فرزندانش سرپرستی تعیین نکند چگونه ممکن است رئیس عقلای عقلای عالم نسبت به امت که فرزندان او بشمار می آیند کوتاهی نماید؟!
آیا ابوبکر پس از دو سال خلافت، این مطلب را درک کرد که برای ادامه مسیری که در پیش گرفته، تعیین جانشین لازم است ولی پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن همه خون جگر خوردن از این نکته غفلت نمود؟!
عایشه پس از ضربت خوردن عمر برای او پیغام می فرستد که این امت را بدون سرپرست رها نکن که من خوف فتنه دارم!1 (1)
و پسر عمر به پدرش می گوید: اگر چوپانی گوسفندان یا شترانش را رها کند بدون آن که کسی را به جای خویش بگمارد می گویی: در انجام وظیفه اش کوتاهی کرده است نیاز مردم به رهبر بیش از نیاز گله گوسفند و شتر به چوپان است! در پیشگاه خداوند چه پاسخی داری که برای خویش جانشینی تعیین نمی کنی؟! (2)
پس نیاز به نصب امام امری روشن و برای همه قابل درک است !
عده ای از آن جهت که نیاز به نصّ را امری روشن دیدند و نیز برای مقابله با شیعه برای توجیه رفتار صحابه در خلافت ابوبکر ناچار شدهاند ادعای نصّ نمایند (3) و برخی امری بین انتخاب و انتصاب را پذیرفته و گفته اند:
ص: 1689
بیعت ابوبکر به انتخاب صحابه بود
[1] ولی پیامبر صلی الله علیه و آله از آن خبر داده و آن را ستوده ،
[2] فرمان به اطاعت از او و واگذار کردن امر خلافت به او داده ،
[3] و مردم را به بیعت با او ارشاد نموده بود (1)
گذشته از آن که هر دو ادعا با آن چه جمهور اهل تسنن پذیرفته اند سازگار نیست و تنافی روشن دارد، (2) اشکال هر دو مطلب آن است که:
اگر امر به این کیفیت بود چرا ابوبکر در سقیفه بدان استناد نکرد؟!
چرا به انصار پیشنهاد خلافت عمر و ابو عبیده را می داد؟!
چرا عمر و ابوعبیده این مطالب مهم را از پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل نکردند تا اختلاف بر طرف شود و سعد بن عبادة بیعت نماید؟! (3)
ص: 1690
چرا ابوبکر تا آخرین لحظات نگران بود که:
ای کاش من در سقیفه امر را به عمر یا ابوعبیده واگذار کرده بودم!
ای کاش از پیامبر صلی الله علیه و آله می پرسیدم خلافت از آن کیست تا با اهلش نزاع نمی شد
ای کاش از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیده بودم که آیا انصار بهره ای از خلافت دارند؟ (1)
ص: 1691
و چرا عمر بیعت با ابوبکر را امری ناگهانی می دانست که خداوند مسلمانان را از شرّ آن حفظ کرد و می گفت: اگر کسی به چنین کاری دست زد باید بیعت کننده و کسی که با او بیعت کرده هر دو کشته شوند؟! (1)
ابن اثیر در شرح کلام عمر می نویسد:
مراد از فلته امر ناگهانی است، این بیعت هم جای آن داشت که باعث شرّ و فتنه شود ولی خدا حفظ کرد! علت مبادرت به بیعت با ابوبکر چیزی جز خوف پراکندگی و تفرقه نبود.
و برخی گفته اند: مراد از فلته اختلاس و ربودن است یعنی در سقیفه هر کسی می خواست عهده دار خلافت شود (و آن را از دست دیگران برباید) لذا نزاع و تشاجر در آن فراوان شد و ابوبکر آن را از چنگ دیگران درآورد و خودش متولّی آن گردید !!! (2)
ص: 1692
شیعه بر آن است که پیامبر صلى الله عليه و اله از روز اول که در جمع بستگانش پیامبری خویش را اعلام نمود تا روز غدیر که رسماً از مردم بیعت گرفت، و پس از آن، بار ها به امامت و خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح فرموده بود. و گذشت که این مطلب با اسناد فراوان و معتبر در منابع عامه آمده است.
در مقابل ، مخالفان ادعا می کنند که صحابه بر انتخاب ابوبکر اجماع و اتفاق نظر داشته ند، (1) در حالی که واقعیت تاریخی مسلّم که خود بدان اعتراف کرده اند آن است که یکی دو نفر با او بیعت کردند و بعضی دیگر آن را پذیرفتند و جمع بسیاری، مانند امیرالمؤمنین، حضرت زهرا علیها السلام ، یاران اهل بیت، سعد بن عباده و... زیر بار آن نرفتند و مخالفت خویش را صریحاً آشکار نمودند.(2) پس گذشته از آن که اجماع حجت نیست، اصلاً اجماعی در کار نبوده و ادعای آنان با دلیلشان مطابقت ندارد لذا مجبور شده اند بگویند در انعقاد امامت، بیعت یک نفر از اهل حلّ و عقد کافی است.(3)
ص: 1693
و البته روشن است که آن ها برای گرفتن خلافت از پیش برنامه ریزی کرده بودند و گر نه چرا عمر هنگام حرکت به سوی سقیفه فقط ابوبکر را صدا زد و با دیگران صحبتی نکرد؟!
چرا در سقیفه ابوبکر و عمر و ابو عبیده به یک دیگر تعارف می کردند و هر کدام دیگری را می ستود که لیاقت خلافت دارد؟!
مگر اختیار مسلمانان به دست این سه نفر بود؟!
پس بازگشت آن ها از لشکر اسامه و بی اعتنایی به فرمان و نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت با بجای گذاشتن سند مکتوب - به شرحی که خواهد آمد - انکار وفات پیامبر صلی الله علیه و آله برای مشغول کردن اذهان عموم مردم ،
و... همه برای اجرای نقشه هایی بود که از پیش طرحش ریخته شده بود! (1)
ص: 1694
*شبهات مخالفان و پاسخ آن (1)
جمهور اهل تسنن منکر آن هستند که پیامبر صلی الله علیه و اله برای جانشینی برای خویش انتخاب و به خلافت او تصریح کرده باشد (2) و در برابر استدلال شیعه به نصّ شبهاتی را مطرح کرده اند که به نقل و پاسخ آن می پردازیم.
1. الف) اگر چنین اتفاقی افتاده بود به صورت طبیعی بین مردم مطرح و فراوان نقل میشد و همه آن را می دانستند. (3)
ب) در جوامع روایی چنین نصّی نقل نشده است. (4)
ص: 1695
اولاً: این مطلب نقض می شود به عباداتی مثل نماز و زکات و... که همه صحابه رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله را در این امور مشاهده کردند ولی منتشر و مشهور نشد و در آن اختلاف نمودند و هم چنین بسیاری از معجزات مانند شقّ القمر.
ثانياً: این اتفاق افتاده و جانشین تعیین شده و همه آن را دانسته اند ولی با آن مخالفت و سعی در کتمان آن شده و در عین حال فراوان نقل شده است.
توضیح بیشتر در این زمینه در پاسخ از شبهه سوم خواهد آمد.
نصّ فراوان نقل شده و چنان که گذشت عده ای از علمای اهل تسنن به تواتر حدیث غدیر تصریح کرده اند ولی برخی آن را کتمان ، برخی آن را انکار یا تضعیف و بعضی دیگر به توجیه آن پرداخته اند.(1)
2. زمان مناسب برای اعلام نصّ بر خلافت ، خطبه حجّة الوداع بود که پیامبر صلی الله علیه و اله مردم را شاهد گرفت که آن چه را مأموریت داشت به آنان ابلاغ نمود و در آن نامی از خلیفه پس از حضرت برده نشده است.(2)
پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث ثقلین را در حجة الوداع ایراد فرمود چنان که به نقل معتبر از ترمذی و دیگران گذشت (3) و از حاضرین خواست که آن را به غائبین برسانند و اطلاع دهند ولی این فرمان اجرا نشد بلکه آن را انکار، کتمان و یا تحریف
ص: 1696
نمودند و به گونه های مختلف به مقابله با آن برخواستند به شرحی که گذشت (1)
و هم چنین پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم حدیث «الائمة بعدي اثنا عشر» را نیز در حجّة الوداع بیان فرمود و مراد از «عترت» - در حدیث ثقلین - روشن گشت ولی چنان که تحت عنوان «آشوبی دیگر در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد آمد برخی مانع از شرح و بیان بیشتر مطلب شدند ، همان گونه که در رزيّة يوم الخميس مانع نوشتن نوشتاری شدند که ضامن امنیت امت از گمراهی بود.(2)
امّا این که در خطبه حجة الوداع نامی از امامت امیرالمؤمنین علیه السلام برده نشد وجهش در ضمن خطبه غدیر بیان شده که غالب اهل تسنن از نقل آن استنکاف ورزیده اند ولی در برخی از منابع آنان(3) و منابع شیعه آمده است.(4)
ص: 1697
3. این که صحابه با فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کرده باشند طعن در بزرگان صحابه بلکه لازمه اش ارتداد آن هاست و این با آیات مدح و ثنای صحابه و با احترام پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به آنان سازگار نیست. (1)
ملا علی قاری (متوفی 1014) می نویسد:
از امارات ساختگی بودن روایت آن است که ادعا شود امری ظاهر از پیامبر در حضور صحابه واقع شده ولی آن ها بر کتمان آن اتفاق نموده و آن را انجام نداده اند مانند ادعای دروغ پرداز ترین گروه - اشاره به شیعه - که پیامبر صلی الله علیه و آله در حضور همه صحابه - هنگام بازگشت از حجة الوداع - دست علی [علیه السلام] را گرفت و او را معرفی کرد و فرمود: «این وصی من، برادر من و جانشین پس از من است، به سخن او گوش دهید و فرمان بردار او باشید» ولی صحابه اتفاق بر کتمان آن نموده و با آن مخالفت کرده و دیگری را سرکار گذاشتند. (2)
خطای صحابه در کتمان نصّ بر امیرالمؤمنین علیه السلام و پذیرفتن خلافت ابوبکر و امور دیگر امری عادی است و هیچ دلیلی بر عصمت یا لزوم پیروی از آنان وجود ندارد. (1) مدعای شیعه از آیات قرآن که در مذمّت برخی از صحابه نازل شده و حاکی از رفتار ناپسند آنان با پیامبر صلی الله علیه و آله است و هم چنین از کلمات آن حضرت درباره صحابه به بهترین وجه قابل اثبات است، چنان که گذشت و به يارى خدا تحت عنوان: «مخالفت صحابه با پیامبر صلی الله علیه و آله »خواهد آمد.
پیش از این در مورد ردّ شمس گفتیم که روایت معجزه پیامبر صلى الله عليه و آله با تمام اهمیتی که دارد و بازگشت خورشید در آسمان که همه آن را دیده اند ، با وجود اعتراف بزرگان اهل تسنن به صحت و اعتبار آن، به جهت اشتمالش بر فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام مورد مناقشه اشکال ،تکذیب، انکار، تضعیف، کتمان و... قرار گرفته و سعی و تلاش تمام بر مخالفت با آن بکار گرفته شده و ناقل آن متهم به رفض گردیده و جز عده ای قلیل ، همه از نقل آن خودداری کرده اند تا به دست فراموشی سپرده شده ، با توجه به این مطلب ، آیا کتمان و انکار نص صریح بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بعید است؟!
4. صحابه به شدّت پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست داشته و کمال اهمیت را برای امر و نهی آن حضرت قائل بوده اند به خاطر او از وطن هجرت کرده جان فشانی نموده و حتی با خویشان خویش جنگیده اند و این رفتار آن ها حاکی از اعتقاد راسخ آن ها به دین و پاداش و عقاب است. (2)
ص: 1699
این مطلب دربارۀ همۀ صحابه نیست؛ زیرا عده ای از آنان منافق بوده اند. (1)
علاوه بر آن ، کلام خدای تعالی در قرآن - آیه 144 سوره آل عمران - دلالت بر ارتداد و بازگشت عده ای از آنان به کفر جاهلی دارد به شرحی که خواهد آمد
مالک بن انس روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره شهدای اُحد فرمودند: «من برای آنان گواهی خواهم داد [که آن ها با ایمان بودند].» ابوبکر گفت: مگر ما برادران آن ها نیستیم؟ ما نیز مانند آن ها اسلام آوردیم و جهاد نمودیم!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری ! لیک نمی دانم پس از من چه خواهید کرد» ؟! (2)
مسلم می نویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله به اصحاب فرمود: «پس از فتح فارس و روم چگونه خواهید بود»؟ عبدالرحمن بن عوف گفت: آن گونه که خدا فرمان داده. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «یا بر خلاف آن! بر یک دیگر فخر فروشی کرده، حسادت ورزیده با هم اختلاف و دشمنی نموده و کینه ورزی و عداوت خواهید کرد». (3)
این روایت به روشنی حاکی از عدم اعتقاد راسخ جمعی از آن ها به دین است!
5. اصلاً صحابه خودشان فضائل و مناقب علی علیه السلام را نقل کرده اند چگونه ممکن است با او دشمنی داشته باشند؟ (4)
ص: 1700
این لطفی است الهی که گاهی دشمنان در شرایطی قرار گرفته اند که ناخواسته فضائل مولا را بر زبان جاری و به حقیقت اعتراف کرده اند که « الفضل ما شهدت به الاعداء» ، پس نقل فضائل دلالت بر دوستی و محبت آنان ندارد. (1)
6. روابط حسنه ای که امیرالمؤمنین علیه السلام با خلفا داشته نیز حاکی از عدم وجود نص است (2)
روابط حسنه ای بین امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفا وجود نداشته است. گرچه بعضی با تمسک به پاره ای از شبهات در صدد اثبات حسن روابط متقابل اهل بیت علیهم السلام و خلفا هستند ولی شواهد بسیار بر خلاف این مطلب گواهی می دهد که نگاهی اجمالی به وقایع تاریخی برای قضاوت اهل انصاف کافی است.
هجوم به خانه وحی، اکراه و اجبار امیر مؤمنان علیه السلام بر بیعت با ابوبکر ، غصب و مصادره فدک ، تظلم و اعتراض امیر مؤمنان علیه السلام، تظلم و اعتراض حضرت زهرا علیها السلام در خطبه فدکیه و غیر آن ، وصیت به دفن مخفیانه و شبانه و... که در منابع معتبر فريقين وجود دارد، بیان گر بخشی از این روابط است ! (3)
7. اگر نصّی در کار بود چرا علی علیه السلام به آن احتجاج نکرد چرا فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را امتثال نکرد و از حقّ خویش دفاع ننمود؟! (4)
ص: 1701
و به بیانی دیگر: ادعای وجود نصّ، اتهام اهل بیت علیهم السلام است به خیانت در امانت؛ زیرا آن را اظهار نکردند (1)
اميرالمؤمنین علیه السلام در سقیفه حضور نداشت تا به نصّ احتجاج نماید ولی پس از آن ایشان حضرت زهرا علیها السلام و یاران اهل بیت علیهمم السلام به صراحت متذکر حدیث غدیر و دیگر نصوص خلافت شده و فراوان به آن استدلال و احتجاج نموده اند.(2)
البته بسیاری از عامّه - به جهات گوناگون - از نقل و انتشار آن امتناع کرده اند.
امیرالمؤمنین علیه السلام از خویشتن دفاع نمود ولی مبارزه نکرد؛ (3) زیرا بنابر دستور پیامبر صلی الله علیه و آله - به جهت نداشتن نیرو و یاور به اندازه کافی - وظیفه مبارزه نداشت. (4)
ص: 1702
8. رازی می گوید: اگر نصّی بر خلافت بود انصار آن را مطرح می کردند. نگویی: آن ها از ترس مهاجران آن را مطرح نکردند.
زیرا می گویم: از مهاجران جز ابوبکر، عمر، ابو عبیده و سالم مولى ابی حذیفه کسی در سقیفه حضور نداشت.
گذشته از آن، اهلبیت علیهم السلام و یارانشان با آنان (هم عقیده) بودند. (1)
این که کار به نزاع و اختلاف کشید به جهت دواعی نفسانی و انگیزه های نادرست مخالفان بود نه فقدان نصّ یا عدم اطلاع از آن! لذا انصار- به اعتراف اهل تسنن - با وجود اطلاع از الائمة من قريش» (2) باز داعيه «منّا أمير...» داشتند!
گذشته از آن در منابع عامه آمده: فقالت الأنصار - أو بعض الأنصار: لا نبايع إلّا عليّاً علیه السلام. (3) که می تواند اشاره ای به نصّ بر آن حضرت باشد
شواهدی وجود دارد که آن ها تردیدی نداشتند که امیرالمؤمنین علیه السلام خلافت را بر عهده خواهد گرفت و این نیز ناشی از وجود نصّ است.(4)
ص: 1703
اما این که رازی می گوید خوفی در کار نبوده است
این انکار نصّ صریح است ؛ زیرا در صحیح بخاری - مهم ترین کتاب روایی اهل سنّت - از عایشه نقل کرده است که او در بیان حکایت سقیفه و بیعت مردم با پدرش ابوبکر می گوید:
لَقَدْ خَوَّفَ عُمَرُ النّاسَ ، وَ إِنَّ فِيهِمْ لَنِفاقاً ، فَرَدَّهُمُ اللهُ بِذلِكَ. يعنى: عمر مردم را تهدید کرده و ترسانید؛ در میان آن ها (نسبت به پذیرفتن خلافت ابوبکر) دورویی بود و خداوند به واسطه تهدید عمر، مردم را از دو رویی و نفاق بازگرداند! (1)
از آن چه گذشت روشن شد که تمام اهتمام مخالفان بر توجیه رفتار صحابه است و چون اصل مسلّم نزد آنان عدالت صحابه است ، هر چه با آن تنافی داشته باشد انکار نموده و به تضعیف و تأویل و توجیه آن می پردازند !! از این روی از واقعیت های تاریخی چشم پوشیده یا آن را انکار می کنند.
لجبازی و مکابرۀ آنان با رجوع به کتب کلامی به روشنی دیده می شود که برخلاف موازین علمی درصدد توجیه رفتار صحابه بوده و می خواهند به هر طریقی که شده بر انتخاب آن ها صحه بگذارند و آن را تأیید کنند.
ص: 1704
به عنوان نمونه رجوع فرمایید به واکنش هایی که مخالفان در برابر حدیث غدیر داشته اند.(1)
قاضی باقلانی (متوفی 403) می گوید:
اگر مراد از «مولی» در حدیث غدیر «اولی» باشد لازمه اش امامت امیرالمؤمنین علیه السلام در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله است و از آن روی که امت اتفاق دارد بر بطلان این مطلب و قائل آن را خارج از دین می داند، (2) ثابت می شود که مقصود پیامبر چنین مطلبی نبوده است. (3)
و قاضی عبدالجبار اسدآبادی (متوفی 415) می نویسد:
اگر حدیث غدیر ظهور در معنایی داشته باشد که شیعه می گوید، باز لازم است حمل بر معنایی شود که ما می گوییم به دلیل آن که خلافت ابوبکر ثابت است به بیانی که خواهد آمد (پس این قرینه می شود برای فهم مدلول حدیث) ! (4)
ص: 1705
* دلیل روشن بر مخالفت صحابه با پیامبر صلی الله علیه و آله (1)
یکی از دلائل قوی متین و روشن بر مخالفت اصحاب با فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله قضیه ای است که پیش از رحلت آن حضرت اتفاق افتاده و حتی صحیح بخاری و صحیح مسلم هم به ثبت رسیده ، (2) البته با تحریف فراوان اعم از حذف قرائن مهمّ و تغییر و تبدیل الفاظ!
خلاصه مطلب بنابر روایات معتبر اهل تسنن آن که: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله خواست نوشته ای برای امت باقی بگذارد که گمراه نشوند و فرمود: «هلّموا أكتب لكم كتاباً لا تضلّوا بعده»، عمر که از این سخن به شدبت ناراحت شده بود (3) گفت: این مرد هذیان می گوید (4) قرآن برای ما کافی است.
ص: 1706
با مخالفت صریح عمر، (1) حاضرین در مجلس با یک دیگر اختلاف نموده و به نزاع و خصومت و کشمکش پرداخته ، هیاهو ، سر و صدا ، جار و جنجال و داد و فریادشان بلند شد. (2) جمعی از صحابه به تأیید عمر پرداخته و بعضی با او مخالفت نمودند.(3) اختلاف و نزاع آن ها به طول انجامید،(4) برخی از بانوان برآشفتند و گفتند: مگر نمی شنوید حضرت چه می فرماید ؟! عمر می گوید: من به آن ها گفتم: شما از همان طیفی هستید که می خواستند یوسف را به گناه مبتلا کنند ، هنگام بیماری پیامبر به دیدگان خویش فشار می آورید ( تا اشک دروغین
ص: 1707
بریزید ) ، و هنگام سلامتی اش بر او مسلط می شوید! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: با آن ها کاری نداشته باشید، آن ها از شما بهتر هستند. (1)
بنابر روایتی، زنی گفت: وای بر شما ببینید پیامبر صلی الله علیه و آله چه می فرماید! یکی از حاضرین به او گفت: بی عقل ساکت باش ! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بی خرد شما هستید. (2) بالاخره پیامبر صلی الله علیه و آله غضبناک و خشمگین گردید ، (3) و بنابر نقلی غمناک شد (4) و به عمر فرمود: «مرا محزون نمودی» (5) و سپس - با آن که حضرتش در حسن خلق و کرامت و بزرگواری سرآمد بود - آن ها را بیرون کرده و فرمود: «بلند شوید و بیرون روید؛ سزاوار نیست که نزد پیامبر نزاع و مشاجره کنید.(6)
ابن عباس هنگام نقل این مطلب چنان می گریست که ریگ های زمین از اشک او خیس می شد (7) و می گفت:
مصیبت واقعی همان بود که با نزاع، کشمکش، هیاهو و سر و صدا مانع نوشتن آن مطلب شدند (که از گمراهی امت جلوگیری می کرد). (8)
ص: 1708
چنان که ملاحظه فرمودید
1. کلماتی که از عمر صادر شد
2. تأیید او از جانب جمعی از صحابه
3 سر و صدا و کشمکش در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله
هر سه مورد ، نافرمانی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله بود که از صحابه صادر شد.
پس روشن شد که اگر صحابه ، مانند عمر و یارانش ، حاضر شوند که در برابر خود پیامبر صلی الله علیه و آله بایستند و جبهه گیری کنند ، مخالفت آنان با جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ استبعادی ندارد.
البته لازم به تذکر است که:
الف) شکّی نیست که این درخواست پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خدا بوده است؛
زيرا ﴿ وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 3 - 4].
ب) خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله می دانستند که عده ای با این فرمان مخالفت می کنند
ج) این فرمان از روی عمد صادر شد تا هویت این افراد برای امت روشن گردد و مخالفت صریح آنان به ثبت رسد و دلیلی باشد برای حق جویان و نافرمانی صحابه بعید و محال شمرده نشود.
پس فرمان به آوردن قلم و کاغذ در ابتدا و رها کردن آن در آخر خودش موضوعیت داشته و هدف اصلی خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است.
و به بیانی دیگر مخالفت صحابه با این فرمان و ثبت آن در منابع فریقین به گونه ای دیگر، جایگزین همان نوشته شد !!! (1)
ص: 1709
البته بنابر روایات شیعه ، این نامه پس از رفتن دیگران نوشته شد. (1)
اما این شبهه مخالفین که:
پس از نزول آيه ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ﴾ [المائدة (5): 3] و بيانات پیامبر صلی الله علیه و آله نیازی به این نوشته نبود. (2)
پاسخش آن است که:
ص: 1710
اولاً: این تکرار همان حرف عمر در برابر فرمایش پیامبر صلی الله علیه و اله است که باعث ناراحتی آن حضرت گردید ، کسانی که آن روز نبودند که به یاری عمر شتافته و در برابر آن حضرت بایستند الان با این سخن، راه او را ادامه می دهند!
ثانياً: دستورات کتاب و سنت ضامن اجرایی می خواهد و باید کسی مثل پیامبر صلی الله علیه و اله - مصون از خطا و گناه - با درک صحیح از کتاب و سنت آن را اجرا نماید
ثالثاً: نياز قرآن و سنّت به شرح و بیان - به جهت اشتمال متشابهات بر مجملات و... - امری بدیهی است تا هر کسی آن را مطابق میل خویش تفسیر نکند پس دستیابی به حقیقت بدون راهنمای الهی ممکن نیست. (1)
رابعاً: آیا از زمان پیامبر صلی الله علیه و اله تا کنون قرآن و سنّت بدون رهبری امام معصوم برای هدایت جامعه و رفع نزاع و اختلاف مردم و هدایت آن ها کافی بوده ؟! پس این همه اختلاف چیست ؟!
خامساً: بجای گذاشتن یک سند رسمی مکتوب با گواهی صحابه برای تعیین امامان هدایت - که در حجة الوداع با لفظ: «عترت» در حدیث ثقلین و با عبارت: «إثنا عشر خليفة» و مانند آن به آنان اشاره اجمالی شده بود و در غدیر به تفصیل معرفی شده بودند - می توانست مانع هر ادعای بی جایی باشد ؛ (2) ولی عمر با نسبت هذیان دادن به آن حضرت پیشاپیش آن را از اعتبار ساقط کرد!
ص: 1711
نظیر این غوغا و آشوب پیش از آن نیز در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق افتاده بود. آن قضیه زمانی بود که در حجّة الوداع حضرت فرمود: «الأئمة بعدي اثنا عشر» پس از من دوازده امام یا خلیفه یا... خواهد بود. (1)
راویان این حدیث را به گونه های متفاوت نقل کرده اند تا جایی که - با قطع نظر از قدر متیقن مفهوم آن - فهم مقصود آن برای محدّثین مشکل شده است! (2)
ص: 1712
مهم آن است که در روایات معتبر آمده جمعیت هنگام شنیدن این سخن بر آشفت و به جنب و جوش افتاد. فریاد الله اکبر در فضا پیچید! هیاهو، جار و جنجال و سر و صدای آن ها بلند شد به گونه ای که دیگر صدای پیامبر صلی الله علیه و آله به همه مردم نمی رسید! (1)
ص: 1713
عبارت های: (و ضجّ الناس) ، (تكلّم بكلمة أصمّنيها)، (لغط الناس و تكلّموا ، فلم أفهم قوله) (فكبّر الناس ، و ضجّوا)، (فجعل الناس يقومون و يقعدون) و تعابیر مشابه همه حاکی از اعتراض ، شورش و آشوبی است که صحابه برپا نموده بودند ، و دلیل آن نیز روشن است که کلام در تعیین خلیفه و امام بوده است ! (1)
گر چه غالب روایات اهل تسنن حاکی از آن است که مطلبی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود و برخی آن را نشیندند عبارت «كلّهم من قريش» بوده ، ولی برخی بر این باور هستند که حضرت فرموده: «كلّهم من بنی هاشم» - و همین باعث خشم و آشوب آنان گردید! - و اگر حضرت عبارت «کلّهم من قریش» را فرموده باشد، مقدّمه ای برای ذکر عبارت: «كلّهم من بني هاشم» بوده است.(2)
ص: 1714
ففي رواية عبد الملك بن عمير، عن جابر بن سمرة ، قال: كنت مع أبي عند النبي صلی الله علیه و آله فسمعته يقول: «بعدي إثنا عشر خليفة» ، ثم أخفى صوته ، فقلت لأبي: ما الذي أخفى صوته؟ قال: قال: «كلهم من بني هاشم»
و عن سماك بن حرب مثل ذلك. (1)
مؤیّد این مطلب خطبه 144 نهج البلاغه است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
ص: 1715
إن الأئمة من قريش غرسوا في هذا البطن من هاشم ، لا تصلح على سواهم، و لا تصلح الولاة من غيرهم (1) امامان (و پیشوایان دوازده گانه دین) که از قریش هستند در این تیره از بنی هاشم می باشند (اشاره به خویش و فرزندان معصومش علیهم السلام ، این مقام شایسته دیگران نیست و غیر آنان صلاحیت آن جایگاه را ندارند
همان گونه که در حضور پیامبر صلی اله علیه و آله برخی کلام عمر را بر کلام آن حضرت ترجیح دادند این مطلب تبدیل به فرهنگی شد که در کنار کلام پیامبر صلی اله علیه و آله کلام شیخین ذکر شود یا حتی بر کلام آن حضرت ترجیح داده شود، چنان که گذشت:
ابن عباس می گوید: (شما چنان مورد قهر خداوند قرار گرفته اید که) نزدیک است بر شما سنگ ببارد من می گویم: پیامبر صلی الله علیه و آله چنین می فرماید شما در پاسخ من می گویید ابوبکر و عمر چنان گفته اند!! (2)
از آن چه گذشت معلوم شد که نمی توان با استناد به آیاتی که در مدح برخی از صحابه نازل شده همه آنان را ممدوح بدانیم؛ زیرا در مقابل، آیات فراوان دیگر در مذمت برخی از صحابه نازل شده و پرده از حقیقت کار آنان برداشته است.
خداوند در قرآن می فرماید:
ص: 1716
آنان بر تو منت می نهند که اسلام را پذیرفته اند. آنان ایمان خود را سپر خویش قرار داده اند. آن ها پیامبر صلی الله علیه و آله را اذیت نموده و می گویند او اُذن است - یعنی هرچه می شنود می پذیرد. - بر کیفیت تقسیم صدقه ها عیب جویی می کنند نسبت به خداوند بد گمان هستند با کافران رفاقت دارند. برای دشمنان جاسوسی می کنند. با بی رغبتی و برای ریا نماز می گزارند از مردم می هراسند. از شرکت در جنگ می ترسند. برای فرار از جنگ عذر و بهانه می آورند و آن گاه از این که جان سالم بدر برده اند شادمان هستند به دروغ سوگند یاد می کنند به منظور مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله توطئه شبانه دارند. در قلب های آن ها مرض است. می خواهند بر خداوند نیرنگ زنند. در برابر مؤمنان اظهار ایمان می کنند ولی در خلوت با شیطان ها [ و کافران ] می گویند: ما با شماییم ما مؤمنان را به مسخره گرفته ایم. (1)
مگر برخی از صحابه - العياذ بالله - نسبت دزدی به پیامبر صلی الله علیه و آله ندادند؟ (2)
مگر بعضی ناموس آن حضرت را به فحشا متهم نساختند؟(3)
مگر آنان نبودند که پیامبر صلی الله علیه و آله را در میان خطبه نماز جمعه رها کرده و در پی لهو و تجارت رفتند؟ (4)
ص: 1717
بلکه نزول آیات در مذمت برخی اصحاب در سوره مبارکه توبه موجب شده بود تا بعضی از آنان - مانند عمر بن الخطاب - از سوره توبه بهراسند. سیوطی از ابن عباس نقل می کند که عمر می گفت: سورۀ توبه به عذاب نزدیک تر است؛ این سوره مردم را رها نکرد تا آن که نزدیک بود کسی را بی عیب نگذارد.(1)
هم چنین او نقل می کند که عمر می گفت:
قبل از آن که نزول سوره توبه به پایان رسد، گمان داشتیم که کسی از ما باقی نخواهد ماند، مگر آن که در مذمت او چیزی نازل شود؛ کار به جایی رسید که این سوره را فاضحه ( یعنی رسواکننده) نامیدند (2)
خداوند تعالی در قرآن فرموده است: ﴿ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيْجْزِي الشاكرين ﴾. [آل عمران (3): 144] از این آیه استفاده می شود که برخی از همراهان پیامبر صلی الله علیه و آله پس از شهادت آن حضرت راه انحراف درنوردیده و به پیشینه زشت و تاریک و کفر جاهلیّت خویش باز می گردند. (3)
ص: 1718
در آیه ای دیگر می خوانیم: ﴿ تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ... وَ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ و لَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ و مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ ﴾. [البقرة: (2): 253] این آیه حکایت از آن دارد که از در گذشت پیامبران علیهم السلام بین یارانشان اختلاف افتاده و گروهی کافر شده اند.
حال اگر این آیه را با روایاتی همراه کنیم که شیعه و سنی بر نقل آن اتفاق دارند که هر چه در امّت های گذشته روی داده است، در امت اسلام نیز واقع می شود (1) نتیجه چه خواهد شد؟! جز آن که جمعی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله نیز پس از رحلت آن بزرگوار از دین خارج شده و گمراه شده اند.
اهل تسنن به سند صحیح روایت کرده اند که پیامبر صلى الله عليه و اله فرمود: برخی از اصحاب من ، پس از آن که از آن ها جدا شوم دیگر مرا نخواهند دید. (2)
از واضح ترین دلائل، روایات باب حوض کوثر است. بسیاری از دانشمندان
ص: 1719
اهل سنّت از پیامبر صلی الله علییه و آله حکایت کرده اند که:
در قیامت عده ای را از من جدا کرده و در جرگۀ اصحاب شمال قرار خواهند داد. من خواهم گفت: پروردگارا! اینان یاران و اصحاب من هستند. خطاب می رسد: تو نمی دانی که آن ها پس از تو چه کرده اند! هنگامی که از آنان جدا شده ای به گذشته خویش [کفر و جاهلیت ] باز گشته اند. (1)
در روایات تصریح شده که:
الف) این افراد از صحابه هستند
ب) و تعداد بسیار کمی از آنان نجات خواهند یافت! (2)
ص: 1720
پس آیات و روایات به روشنی دلالت بر گمراهی بسیاری از صحابه دارد. و پیش از این گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله با گریه به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
﴿ ضَغائِنُ فی صُدورِ أقوامٍ لا یُبدونَها لَکَ إلاّ مِن بَعدی﴾.
یعنی: (گریه می کنم که) گروهی از تو کینه ها در دل دارند و آشکار نخواهند کرد تا آن که من از دنیا بروم.
امیر مؤمنان علیه السلام عرض کرد: یارسول الله آیا شمشیرم را بر دوش ننهم و آن ها را نابود نمایم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «بلکه صبر می کنی» ، عرض کرد: اگر صبر کردم (چه می شود)؟! فرمود: «با مشقت و سختی روبرو می شوی»، عرض کرد: با دین سالم؟ فرمود: «آری» ، عرض کرد: در این صورت باکی ندارم.
و فرمود: «أما إنك ستلقى بعدي جهداً» يیعنی: پس از من به زحمت می افتی (و از امت رنج فراوان خواهی دید. )
و فرمود: «إن الأمة ستغدر بك بعدي» يعنی امت پس از من به تو نیرنگ می زنند (و خیانت و پیمان شکنی خواهند کرد.) (1)
ص: 1721
آیا آن چه اصحاب سقیفه بر سر امیرمؤمنان علیه السلام آوردند بخشی از همان کینه رنج و زحمت و نیرنگی نبود که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود ؟!!
﴿ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35] ؟!
پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
بر حذر باش از کسانی که کینه هایی از تو در دل دارند و آشکار نخواهند کرد مگر پس از رحلت من ، آن ها کسانی هستند که خدا و لعنت کنندگان لعنتشان می کنند.
سپس حضرت به گریه افتاد، گفتند: یا رسول الله چرا گریه می کنی؟ فرمود:
جبرئیل به من خبر داد که آن ها به علی ستم روا داشته ، او را از حقش محروم نموده، با او جنگیده و پس از او فرزندانش را به قتل رسانده و به آنان نیز ستم می کنند.(1)
ص: 1722
8
بار ها در کتب مخالفان دیده شده که به شیعیان اشکال می کنند:
اگر شما به احادیث فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام و... که در منابع عامه آمده استدلال و احتجاج می کنید باید بقیه روایات آنان را - از جمله آن چه در فضائل خلفا و صحابه نقل می کنند - بپذیرید. (1)
ص: 1723
آنان که از نعمت خرد بهره مند هستند اعتراف و اقرار هر کسی را علیه خودش می پذیرند؛ لیکن در آن جا که در جهت منافع خود سخنی داشته باشد، بدون دلیل و برهان نخواهند پذیرفت ما نیز به مطالب و روایاتی از اهل تسنّن که - بر خلاف عقیده آن ها - باور شیعه را بازگو می دارد استدلال می کنیم پس این مطلب از آن جهت تمام است که وقتی اعتبار روایتی نزد مخالفان تمام باشد، ما می توانیم به آن احتجاج کنیم.
بلکه گاهی به بخشی از حدیث استدلال می شود با آن که بخش دیگر همان حدیث مورد قبول واقع نشده؛ زیرا تفکیک در حجیت امری شایع است یعنی ممکن است یک روایت متضمن دو یا چند مطلب باشد که ما فقط آن چه را که متضمن اعتراف مخالفان علیه خودشان باشد بپذیریم و بدان بر آنان احتجاج استدلال نماییم بدون آن که بقیه آن روایت را قبول کنیم.
و گاهی احتجاج به روایت از باب الزام خصم است و ما اصلاً به مضمون آن ملتزم نمی شویم.
پس مراد از تفکیک در حجیت آن است که هرگاه روایت معتبری متضمن مطلبی باشد که از دلیل دیگری معلوم شود آن مطلب قابل التزام نیست، در این موارد آن قسمت استثنا شده و به بقیه مطالب آن روایت استناد می شود. چنین روشی را در برخورد با روایات فقهی و کلامی و تاریخی و... می توان دید؛ که جهت مذکور موجب بی اعتبار شدن اصل روایت نمی شود.
ص: 1724
پیش گفتار...7
بخش اول: حکمت اهتمام به فضائل و مناقب...17
بخش دوم: کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن...37
بخش سوم: برخی از ابواب و کتب اختصاصی عامه در فضائل...65
بخش چهارم: چهل فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام از احادیث معتبر عامه...85
1. على علیه السلام بهترین خلق خدا...85
2. حق با علی علیه السلام است!...188
3. قرآن با علی علیه السلام است!...224
4. علی علیه السلام سرپرست مؤمنان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله...230
5. حدیث غدیر و جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام...254
6. حدیث منزلت...434
7. تقدم در اسلام دانش و بردباری از صفات بارز علی علیه السلام...483
8. تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت...581
9. على علیه السلام تنها برادر پیامبر صلی الله علیه و آله...607
10. علی علیه السلام دروازه شهر علم و حکمت پیامبر صلی الله علیه و آله...631
11. على علیه السلام هدايت شده الهی و برترین صحابه در قضاوت...713
ص: 1725
12. على علیه السلام تنها یار بت شکن...723
13. علی علیه السلام پرچم دار خیبر و دوست خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...727
14. بازگشت خورشید برای علی علیه السلام...779
15. تبلیغ سوره برائت / فقط علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله است !...795
16. باز گذاشتن درب خانه علی علیه السلام به فرمان خدا...831
امتیاز ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام مکث در مسجد و مرور از آن در هر حال...881
17. تنها یار ثابت قدم...895
18. علی علیه السلام مجری عدالت و سخت گیر در راه خدا...903
19. پیوند آسمانی...915
20. ترجیح امیرالمؤمنین علیه السلام بر همۀ گذشتگان و آیندگان...927
21. هر چه از خدا برای علی علیه السلام خواستم داد !...933
22. نگاه به امیرمؤمنان علیه السلام عبادت است!...937
23. نافرمانی علی علیه السلام نافرمانی خداست!...947
24. جدایی از علی علیه السلام جدایی از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...957
25. مبارزات على علیه السلام بر تأویل قرآن...961
26. علی علیه السلام سرافراز در آزمایش الهی...971
27. علی علیه السلام همتای پیامبر صلی الله علیه و آله...981
28. جنگ با علی علیه السلام و خاندانش یعنی جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله...987
شواهد فضیلتهای اخیر: تأیید مبارزات امیرالمؤمنین علیه السلام...999
29. آزار علی علیه السلام آزار پیامبرصلی الله علیه و آله...1316
اعتبار سند روایت...1363
واكنش مخالفان: جعل روایت...1364
شواهد روایی...1365
ص: 1726
اختصاص امیرمؤمنان علیه السلام به فضیلت گذشته و اعتراف عمر به آن...1365
خروج از ایمان با اذیت علی علیه السلام...1366
واکنش مخالفان نسبت به روایت گذشته و منکر دانستن متن آن...1369
30. دشنام به علی علیه السلام دشنام به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...1371
اعتبار سند روایت...1371
مفاد حدیث...1372
نتیجه گیری...1372
واکنش مخالفان: توجیه بیجا...1373
شواهد روایی...1374
31. حبّ و بغض علی علیه السلام میزان تشخیص ایمان و نفاق...1379
اعتبار سند روایت...1381
تأليف مستقل در حدیث...1382
مفاد روایت...1382
واکنش مخالفان...1384
واکنش اول: این حدیث از مشکل ترین روایات است!...1384
واکنش دوم: تحریف معنوی: تلاش ذهبی در توجیه دلالت روایت...1390
واکنش سوم: چرا بخاری آن را نقل نکرده ؟!...1391
واکنش چهارم: تلاش بیشتر ابن تیمیه برای تضعیف روایت...1392
واکنش پنجم: ادعای موضوعیت نداشتن حبّ و بغض امیرمؤمنان علیه السلام...1393
الف) ادعای بیجای اشتراک!...1393
ب) حکمت تراشی و توجیهی دیگر برای مدلول حدیث!...1395
پاسخ یاوه های عسقلانی از زبان حضرموتی...1397
پاسخ دندان شکن به مدعیان اشتراک...1402
شواهد روایی...1405
واکنش نسبت به شواهد: این احادیث ساختگی، ضعیف و نادرست است!...1408
داستانی شنیدنی در خروج از ایمان با کینه علی علیه السلام...1410
ص: 1727
32. على علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت / دشمن علی علیه السلام دشمن دشمن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...1413
اعتبار سند...1414
واکنش مخالفان...1415
واکنش اول: ایجاد شک و تردید...1415
واکنش دوم: انکار و تکذیب!...1416
واکنش سوم: منکر دانستن حدیث!...1417
واکنش چهارم: کتمان از روی ترس!...1419
واکنش پنجم: ادعای ساختگی بودن آن به دروغ!...1420
واکنش ششم: ادعای تفرّد راوی به آن...1421
سنجش نظریه ذهبی و ابن الجوزى!...1421
شواهدی دیگر...1422
33. حبّ و بغض علی علیه السلام حبّ و بغض خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله...1425
اعتبار سند روایت...1425
مفاد روایت...1426
شواهد روایی...1426
34. مرگ جاهلی برای دشمن علی علیه السلام...1429
اعتبار سند روایت...1430
واکنش مخالفان...1430
واکنش اول: خدشه در سند روایت...1430
واکنش دوم: اشکال در دلالت و...1431
شواهد روایت...1431
35. عذابی سخت برای دشمن علی علیه السلام...1433
اعتبار سند روایت...1434
واکنش مخالفان...1434
شواهد روایت...1435
ص: 1728
36. شقی ترین مردم قاتل علی علیه السلام...1437
اعتبار سند روایت...1437
شواهدی دیگر...1438
واکنش مخالفان...1442
37. اسرار نهانی/ همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخرین لحظات...1447
سند روایت...1448
مفاد حدیث...1448
واکنش مخالفان: جعل روایت برای دیگران!...1449
الف) در برابر همراهی تا آخرین لحظات...1449
ب) جعل روایت در برابر شواهد تبادل اسرار نهانی...1451
شواهد روایی...1453
الف) شواهد همراهی تا آخرین لحظات...1453
ب) شواهد تبادل اسرار نهانی...1469
چند نکته: مهم دربارۀ شاهد ششم و رو روایات پس پس از آن...1478
نکته اول: تعیین وظیفه!...1478
نکته دوم: دین سالم!...1479
نکته سوم: تشخیص پیمان شکنی امت!...1479
38. على علیه السلام تنها وصی پیامبر صلی الله علیه و آله نداشت...1487
اعتبار سند روایات وصیت...1489
تأليف مستقل...1489
واکنش مخالفان...1490
واکنش اول: انکار وصیت...1490
واکنش دوم: تضعیفات سندی...1492
واکنش سوم: تحریف لفظی...1494
واکنش چهارم: تحریف معنوی...1495
واکنش پنجم: حذف و کتمان روایت...1497
ص: 1729
واکنش ششم: جعل روایت در برابر روایت وصیت...1497
روایاتی دیگر در وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام...1498
تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله...1512
شواهد تجهیز...1514
واکنش مخالفان در برابر روایات تجهیز...1516
واکنش اول: منکر دانستن...1516
واکنش دوم: جعل روایت برای دیگران...1516
واکنش سوم: جعل حدیث: دستور ابوبکر!...1517
واکنش چهارم: آرزوی بازگشت زمان!...1518
39. علی علیه السلام پرداخت کننده دیون پیامبر صلی الله علیه و آله...1519
اعتبار سند روایت...1519
مفاد روایت...1520
شواهد روایی...1521
واکنش مخالفان...1525
واکنش اول: منکر دانستن متن...1525
واکنش دوم: جعل روایت برای دیگران...1525
40. علی علیه السلام در قیامت...1527
اولین کسی که در قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود...1527
شواهد روایی دیگر...1528
همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله...1531
ساقی کوثر...1536
واکنش مخالفان...1541
واکنش اول: جعل روایت در برابر آن...1541
واکنش دوم: تحریف معنوی...1541
ص: 1730
پرچم دار پیامبر صلی الله علیه و آله در قیامت...1542
على علیه السلام دارای گنج بهشتی...1549
اعتبار سند روایت...1549
توضیح مفاد روایت...1550
واکنش مخالفان...1551
واکنش اول: حذف و تقطیع...1551
واکنش دوم: انکار صحت...1552
1. ضمائم برخی از فضیلت های گذشته...1553
على علیه السلام تنها وزیر پیامبر صلی الله علیه و آله...1553
على علیه السلام تنها وارث پیامبر صلی الله علیه و آله...1558
باقیمانده حنوط پیامبر صلی الله علیه و اله...1560
واکنش مخالفان در برابر فضائل گذشته...1560
واکنش اول: تحریف لفظی روایت...1560
واکنش دوم: تحریف معنوی روایت...1561
واکنش سوم: منکر دانستن روایت...1561
واکنش چهارم: تضعیف سندی...1562
واکنش پنجم: جعل روایت در برابر روایات وراثت و وزارت...1562
اعتراف ابوبکر به فضیلت هشتم: تنها پاسخ مثبت...1563
تحریف روایت گذشته در مصادر اهل تسنن...1566
علی علیه السلام برگزیده و امین پیامبر صلی الله علیه و آله...1569
همسری برترین بانو...1570
مطلب اول: همسری فاطمه علیها السلام...1570
مطلب دوم خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله...1571
ص: 1731
مطلب سوم: پدر فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله...1571
مطلب چهارم: برتری حضرت فاطمه علیها السلام...1577
نتیجه گیری از روایات...1580
نکته اول: تنها همتای فاطمه علیها السلام...1580
نکته دوم: فاطمه علیها السلام میزان شناخت حق از باطل...1580
نکته سوم معرفی خلیفه با رفتار عملی...1583
خبر از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام...1584
واکنش مخالفان: تحریف روایت...1585
2. اظهار علاقه ویژه به امیرالمؤمنین علیه السلام را در قالب دعا...1589
دعای پیامبر صلی الله علیه و آله برای سلامتی و شفای علی علیه السلام...1589
خوشنودی پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام و خاندانش...1594
اشتیاق پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدار جمال على علیه السلام...1595
دعا هایی که با هیچ چیز قابل قیاس نیست!...1596
خدا بر علم و دانشت بیفزاید!...1597
دعا های شب زفاف امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه علیهما السلام...1599
دعا هایی دیگر...1600
3. برخی از ویژگی های علی علیه السلام به روایت سعد بن ابی وقاص...1605
سند روایت...1606
روایتی مشابه / تحریف به حذف...1607
فضای بیان روایت توسط سعد...1609
شواهد روایت سعد...1609
واکنش مخالفان نسبت به ویژگی سوم: مباهله...1615
واکنش اول: کتمان فضیلت اهل بیت علیهم السلام و نقل روایتی ساختگی...1615
واکنش دوم: حذف نام امیرالمؤمنین علیه السلام از روایات...1616
واکنش سوم: تلاش برای کم رنگ کردن مطلب...1618
واکنش چهارم: تحریف معنوی...1622
ص: 1732
واکنش پنجم: حدیثی ساختگی دربار همراهان پیامبر صلی الله علیه و آله در مباهله...1624
4. ویژگی های دیگر علی علیه السلام به نقل ابن عباس...1625
اعتبار سند روایت...1628
اشاره به برخی از نکات مهم این روایت...1631
واکنش مخالفان...1635
واکنش اول: تضعیف بیجای سندی و...1635
واکنش دوم: منکر دانستن بخشی از متن...1635
واکنش سوم: این مطالب فقط به این سند نقل شده...1637
5. ویژگی های علی علیه السلام از زبان عمر و ابن عمر...1641
دلالت روایت...1641
اعتبار سند روایت...1642
تذكر...1644
واکنش مخالفان...1644
واکنش اول: حکم به ساختگی بودن روایت...1644
واکنش دوم: تحریف لفظی...1645
6. حدیث ثقلین...1647
تألیف مستقل در حدیث...1650
اشاره به مفاد حدیث ثقلین از زبان عامّه!...1650
چند تذکر لازم درباره مفاد حدیث ثقلین...1653
واکنش مخالفان...1658
واکنش اول: کتمان...1658
واکنش دوم: انکار بیان حدیث ثقلين در حجة الوداع... 1659
واکنش سوم: منکر دانستن آن...1660
واکنش چهارم: بهانه تراشی تفرد مسلم به نقل آن !...1661
واکنش پنجم: تضعیف بیجا و چشم پوشی از اسناد معتبر...1661
ص: 1733
واکنش ششم: تحریفات لفظی...1663
الف) اسقاط حدیث ثقلین از خطبه حجة الوداع...1664
ب) اسقاط بخش «و عترتی» از خطبه...1665
ج) تبديل «و عترتی» به «و سنّة نبيّه»...1665
د) تبدیل «تمسك» به اهل بیت علیهم السلام به «توصیه به رعایت حقوق» آنان...1666
تذکر چند نکته...1669
واکنش هفتم: تحریفات معنوی...1671
واکنش هشتم: جعل روایت در برابر حدیث ثقلین...1682
واكنش نهم: مخالفت عملی با حدیث ثقلین...1683
7. نیاز به نص در امامت و انکار آن...1687
وجه نیاز به پیامبر و امام...1687
اشتراط عصمت و دانش الهی در امام...1687
انتخاب یا انتصاب ؟...1688
سر درگمی و چاره اندیشی برای فرار از مخمصه!1689
رهبری جامعه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله...1693
شبهات مخالفان و پاسخ آن...1695
استناد به اتفاق و عدالت صحابه و توجیه رفتار آنان...1704
دلیل روشن بر مخالفت صحابه با پیامبر صلی الله علیه و آله...1706
آشوبی دیگر در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله...1712
صحابه در آیینه قرآن و روایات...1716
صحابه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله......1718
8. تفکیک در حجیت...1723
فهرست...1725
ص: 1734
سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
عکس
ص: 1721
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
در منابع معتبر اهل تسنن
دفتر پنجم
روایت 1120- 1612
مهدی صدری
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم زهرا روؤفی
ص: 1722
شناسنامه
ص: 1723
بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرّحيم
قال اللّه تعالى: ﴿ يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ [التوبة (9) 32].
آن ها می خواهند نور خدا را با دهان شان خاموش سازند، ولی خدا نمی گذارد و نورش را کامل می گرداند هر چند کافران خوش شان نیاید.
ص: 1724
پیش گفتار...1725
بخش پنجم: انگیزه های مخالفت با فضائل...1731
بخش ششم: بررسی انواع واکنش های مخالفان...1759
واکنش اول: منع از نقل و تدوین...1797
واکنش دوم: کتمان فضائل...1805
واکنش سوم: انکار و تکذیب فضائل...1851
واکنش چهارم: منکر دانستن روایات فضائل...1889
واکنش پنجم: برخورد با راویان فضائل...1905
واکنش ششم: تضعیف راویان فضائل...1939
واکنش هفتم: تشکیک در روایات...2191
واکنش هشتم: تلاش در کم رنگ کردن و نا چیز نشان دادن فضائل...2201
واكنش نهم: تحریفات معنوی...2237
واکنش دهم: تحریفات لفظی...2283
واکنش یازدهم: لزوم سنجش با مسلّمات و...!...2351
واکنش دوازدهم: تبلیغات دروغین مبتنی بر اشتراک...2373
واکنش سیزدهم: شکستن حرمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام...2511
واکنش چهاردهم: از بین بردن آثار مربوط به امیر مؤمنان علیه السلام...2609
پیوست ها...2649
ص: 1725
بِسمِ اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين، و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد و آله الطاهرين، لا سيّما بقيّة اللّه فى الأرضين، و اللّعن الدّائم على أعدائهم إلى يوم الدّين.
فضائل امیر المؤمنین علیه السلام در کتب اهل تسنن فراوان نقل شده، به گونه ای که حیرت افزا است و به حدّی که ضرب المثل شده و اگر بخواهند چیزی را بی شمار معرّفی کنند به فضائل آن حضرت مثال می زنند. (1)
جماعتی از نویسندگان، حفّاظ و پیشوایان علم حدیث مانند احمد بن حنبل (متوفی 241)، نَسائی (متوفی 303) و... گفته اند: فضائلی که دربارۀ علی بن ابی طالب علیه السلام با اسناد صحیح، معتبر و نیکو نقل شده، دربارۀ هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت نشده است. (2)
در دفتر های پیشین، چهل فضیلت از روایاتی - که دانش مندان اهل تسنن تصریح به تواتر یا صحت و اعتبار آن کرده بودند - انتخاب و تقدیم شد و سپس به واکنش مخالفان در برابر هر یک و نقد و بررسی آن پرداختیم.
ص: 1726
در دفتر های پنجم و ششم این نوشتار بر آنیم که - به یاری خداوند متعال - «واکنش های مخالفین در برابر فضائل امیر المؤمنین علیه السلام» را به صورت گسترده بررسی نموده و به پرسش هایی که در این زمینه پیش می آید پاسخ دهیم.
هنگامی که صحبت از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام در کتب مخالفین می شود پرسش هایی پیش می آید که:
1. آیا واقعاً این همه فضائل در مصادر و منابع آن ها موجود است؟!
2. بر فرض وجود، آیا آن ها این روایات را معتبر و صحیح می دانند؟
3. اگر پاسخ مثبت است آیا مفاد آن را می پذیرند؟! پس چرا دیگران را بر اهل بیت علیهم السلام ترجیح می دهند؟!
چگونه ممکن است این همه روایات معتبر در منابع عامه وجود داشته باشد و دلالت آن هم واضح باشد ولی آن ها از پذیرفتن آن امتناع ورزند؟!
آیا آن ها عناد داشته اند و دانسته حقیقت را انکار کرده اند؟!
شاید سؤالات دیگری نیز در ذهن بعضی ایجاد شده باشد که با پاسخ به پرسش های گذشته - به یاری خداوند - بقیۀ شبهات نیز بر طرف خواهد شد.
امّا این که آیا فضائل اهل بیت علیهم السلام در مصادر و منابع آن ها موجود است؟
پاسخ آن است که: با آن که بسیاری از مخالفین، فضائل اهل بیت علیهم السلام را انکار یا کتمان کرده و سعی در عدم انتشار آن داشته اند ولی آن قدر در کتب اهل تسنن
ص: 1727
آمده که از حدّ شمارش بیرون است. گذشته از روایاتی که به صورت پراکنده در بخش های مختلف نقل کرده اند، عده ای از آنان کتب مستقل در فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام و بویژه امیر مؤمنان علیه السلام تألیف کرده اند و جمع کثیری از آنان بابی مستقل از کتاب خویش را به این موضوع اختصاص داده اند. (1)
امّا این که آیا آن ها این روایات را معتبر می دانند یا نه؟
پاسخ آن است که: علی رغم تضعیف بسیاری از روایات فضائل و خدشه در راویان آن، عمدۀ احادیثی که شیعه به آن استدلال می کند در صحاح و منابع معتبر آمده و بزرگان و دانش مندان اهل تسنن حکم به صحت آن کرده اند به گونه ای که هیچ تردیدی در اعتبار آن باقی نمی ماند. احادیث دفتر های پیشین این نوشتار، شاهدی است بر این مدّعا و مشتی است نمونه از خروار.
امّا این که آیا مفاد آن را هم می پذیرند؟
پاسخ آن است که: با آن که روایات فضائل و اعتبار آن نزد آنان ثابت است، انگیزه های مختلف - که شرح و توضیح آن خواهد آمد - موجب شده که به گونه های متفاوت به رویا رویی با آن برخاسته و از پذیرفتن و التزام به آن امتناع ورزند.
[1120 / 1] سردمداران سقیفه که به اکراه و اجبار امیر مؤمنان علیه السلام را وادار به بیعت نمودند، برای رسیدن به اهداف خویش به انکار روشن ترین منقبت های آن حضرت، مانند اخوت و برادری با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پرداختند (2) و با جعل حدیث در
ص: 1728
برابر دلائل امامت و خلافتش امر را بر مردم مشتبه نمودند.
امیر مؤمنان علیه السلام در مقام احتجاج و استدلال، فضائل خویش را بیان و بر آنان اتمام حجت نمود، بلکه بنا بر روایات شیعه، آن حضرت، نصّ حدیث غدیر، حدیث منزلت و... را نیز ذکر فرمود، ولی آن ها به دروغ ادعا کردند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پس از آن (مطلبی بیان نمود که باعث نسخ مطالب گذشته می شود؛ زیرا) فرمود: خدا برای خاندان ما بین نبوت و خلافت جمع نخواهد نمود! (1)
ص: 1729
[1121 / 2] امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: من ورود در شورا را پذیرفتم تا برای مردم روشن شود که رفتار عمر با مطلبی که از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم [پس از رحلت آن حضرت] نقل کرد - که خدا برای خاندان ما بین نبوت و خلافت جمع نخواهد نمود - تناقض دارد (و مُشت او باز شود) ! (1)
پیروان سقیفه در برخورد با روایات فضائل نیز همان راه را ادامه دادند، عده ای راه های کتمان، انکار و تضعیف را در پیش گرفته و بعضی دیگر در مقام توجیه دلالت آن بر آمده، مکابره کرده و گفتند: این روایات برای اثبات مدعای شیعه کافی نیست.
اگر گفته شود: دلالت آن روشن است، متفاهم عرفی از الفاظ روایات همان است که شیعه می گوید و قرائن و شواهد نیز به روشنی دلالت بر مراد دارد.
در پاسخ می گویند: پس چرا صحابه که آن را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدند چنین برداشتی نداشته اند؟!
آن ها مدعی هستند که: اگر مطلب به نحوی باشد که شیعه می گوید باید صحابه را - که امامت و ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را نپذیرفته اند - از عدالت ساقط کرد بلکه لازمه اش ارتداد آن هاست، و این اصلاً قابل قبول نیست!
ص: 1730
و عده ای دیگر فضائلی برای صحابه و خلفا ساختند تا جایی که در برابر استدلال شیعه گفته می شود: شما باید فضائل اهل بیت علیهم السلام را در یک کفه ترازو و فضائل دیگران را در کفۀ دیگر گذاشته و سپس قضاوت نمایید.
در مجموع از واکنش های مختلف که ملاحظه خواهید کرد، زور گویی، لجبازی، تعصب، عناد و اصرار در پایمال کردن حق امیر المؤمنین علیه السلام در رفتار و گفتار شان موج می زند !
در بخش پنجم این دفتر، انگیزه های مختلفی را که موجب شده با فضائل اهل بیت علیهم السلام مخالفت شود، بیان و شواهدی برای آن ذکر می نماییم.
در بخش ششم به بررسی واکنش های گوناگونِ مخالفان نسبت به احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته و برای هر مورد نمونه هایی ارائه می کنیم.
1. شمارهٔ روایات واکنش ها و فضائل، ادامه شماره روایات گذشته است.
2. سعی شده که در موارد لزوم تکرارِ مطالب دفتر های پیشین، شماره روایت گذشته ذکر و تمام یا قسمتی از آن نقل شود.
3. گاهی در تبیین واکنش ها نا گزیر به تکرار برخی از واکنش های دفتر های گذشته و یا تکرار مواردی که مصداق واکنش های متعدد بوده شده ایم.
4. مطالبی که از مصادر شیعه نقل شده، و آن چه حاکی از فضائل و یا واکنش های مربوط به فضائل نباشد، بدون شماره یا در پاورقی آمده است.
ص: 1731
اسباب مختلفی باعث شده که گروهی در برابر حق و حقیقت ایستادگی کرده و به مخالفت با فضائل اهل بیت علیهم السلام و انکار و کتمان آن بپردازند، چنان که این مطلب دربارۀ امت های گذشته و این امت سابقه داشته و خداوند در نکوهش آنان فرموده: با وجود آن که به آیات روشن ما یقین داشتند آن را انکار نمودند، ﴿ فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ * وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَتَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً...﴾ [النمل (27): 13 - 14]. (1)
و خداوند آن ها را از آمیختن حق و باطل به یک دیگر و کتمان حقیقت - آن هم دانسته ! - تحذیر نموده که: ﴿ وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ [البقرة (2): 42]. (2)
در آیات قرآن بار ها آمده است که عده ای از مشرکین و اهل کتاب به خوبی از رسالت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آگاه بودند و با وجود شناخت کامل، از ایمان به آن حضرت امتناع داشتند، و حقیقت را دانسته ولی کتمان می نمودند، چنان که فرموده:
ص: 1732
﴿ وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقُ لِمَا مَعَهُمْ وَ كَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ [البقرة (2): 89]. (1)
﴿ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ [البقرة (2): 146]. (2)
و به تقلید کورکورانه آنان از پدران شان، و تعصّب باطل نسبت به قوم و عشیره خویش در آیات متعدد تصریح شده است که:
﴿ وَ كَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَىٰ مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُم قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾ [الزخرف (43): 23-24]. (3)
﴿ وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ [المائدة (5): 104]. (4)
ص: 1733
و در حسادت آنان فرموده:
﴿ أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً﴾ [النساء (4): 54]. (1)
و درباره نادانی و لج بازی و... آنان می خوانیم:
﴿ وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا سِحْرٌ مُبِينُ﴾ [الأنعام (6): 7]. (2)
﴿ وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِم بَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ * لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ﴾ [الحجر (15): 14 - 15]. (3)
﴿ وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾ [الأنعام (6): 111]. (4)
و در واکنش آنان نسبت به حقائق و تحریف آن، با وجود فهم و درک و علم به آن، فرموده است: ﴿ أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ
ص: 1734
كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ [البقرة (2): 75]. (1)
بنابر روایاتی که شیعه و سنی بر نقل آن اتفاق نظر دارند و اعتبار آن را پذیرفته اند، آن چه در اُمّت های گذشته روی داده، در اُمّت اسلام نیز واقع می شود (2) پس این اُمّت نیز به تقلید کورکورانه از پدران شان، و به جهت تعصّب باطل نسبت به قوم و عشیره، و از روی نادانی و لج بازی و یا حسادت، حقائق را انکار و با وجود فهم و درک و علم به آن، آن را تحریف می کند.
در این بخش به جهاتی از انگیزه های مخالفت با فضائل اشاره می شود.
*عداوت و دشمنی (3)
بدون شک عده ای به جهت بغض و عداوتی که نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام و پیروان آن حضرت داشته اند - با وجود علم به فضائل آن بزرگوار ! - به انکار آن پرداخته اند، برخی صریحاً مخالفت نموده و برخی دیگر در پس پردۀ نفاق سعی در کتمان، توجیه و... آن داشته اند.
ص: 1735
بزرگان اهل تسنن اعتراف کرده اند که عده ای برای مخالفت با شیعه به رویا رویی با روایات فضائل امیر مؤمنان علیه السلام پرداخته اند، چنان که در کلام ابن قتیبه خواهد آمد، (1) در این جا به نمونه ای دیگر اشاره می کنیم. حافظ ابن حجر عسقلانی در شرح حال علامه حلّی رحمة اللّه اشاره کرده که ابن تیمیه در ردّ منهاج الكرامة کتابی نوشته به نام منهاج السنة، او در این زمینه می نویسد:
[1122 / 3] او برای تضعیف مطالب علاّمه حلّی گاهی به عیب جویی از علی علیه السلام پرداخته و بسیاری از روایات معتبر را انکار کرده است! (2)
[1123 / 4] گویند: از محمد بن إدريس شافعی - امام شافعی ها - پرسیدند: نظرت دربارۀ علی علیه السلام چیست؟ پاسخ داد: چه بگویم دربارۀ راد مردی که دوستانش از ترس و دشمنانش از روی حسادت (و عداوت) فضائلش را کتمان می کنند ولی با این همه، فضائل و مناقبش شرق و غرب عالم را پُر کرده است! (3)
[1124 / 5] ابو جعفر اسکافی (متوفی 240) می گوید:
اگر روایات فضائل امیر المؤمنین علیه السلام در شهرت و استفاضه و فراوانیِ نقل به این اندازه فوق العاده و بی نهایت نبود به دست فراموشی سپرده می شد به جهت ترس و وحشت و تقیه از بنی مروان که دوران خلافت شان به طول انجامید و عداوت شان بسیار شدید بود.
اگر نبود سرّی که خدا در ذات این راد مرد نهاده اصلاً فضیلتی دربارهٔ
ص: 1736
او نقل نمی شد و کسی منقبتی از او نمی دانست. نمی بینی که اگر رئیس قریه ای بر یکی از اهالی خشمگین گردد و قدغن کند که کسی از او به نیکی یاد نماید، مردم او را از یاد می برند و با آن که زنده است مانند مردگان خواهد شد! (1)
[1125 / 6] ابن شهاب زهری - که منابع عامّه مملو از روایات اوست - می گوید: خالد بن عبد اللّه قسری (2) از من درخواست تدوین سیره نمود، به او گفتم: در آثار سیره نویسان به مطالبی دربارهٔ سیره علی بن ابی طالب صلوات اللّه علیه برخورد می کنم (آیا آن را بنویسم)؟ پاسخ داد: نه (هرگز)، مگر آن که او را... ! (3)
تذكر
سخن در انگیزه های مخالفت با فضائل است و بحث از اسباب دشمنی آنان نیز مفصّل است و خارج از حوصلۀ این نوشتار، ولی در آثار فراوان اشاره به کینه های بدر، اُحد، خیبر و.... شده است.
عثمان به امیر المؤمنین علیه السلام می گوید: به من چه ربطی دارد که قریش شما را دوست ندارد، تو روز بدر 70 نفر از آنان را کشتی! (4)
ص: 1737
امير المؤمنین علیه السلام از کودکی در دامان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پروش یافته، در شِعب و در شب هجرت در بستر آن حضرت خوابیده و هر خطری را به جان خریده، در نصرت و یاری دین سعی فراوان داشته و از هیچ تلاشی دریغ نورزیده، فداکاری های او در جنگ های بدر و.... ثابت ماندن در نبرد احد و حمایت از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، کشتن عمرو بن عبدوّد و مرحب خیبری، کندن درب قلعۀ خیبر و..... همه از اموری است که باعث انگشت نما شدن آن حضرت و نیز موجب شعله ور شدن آتش حسادت در درون برخی از اصحاب گشته است.
گفتار و رفتار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ حضرت علی علیه السلام - مانند حدیث طير، عقد برادری، بستن درب دیگران به مسجد و باز گذاشتن درب خانۀ او، تزويج حضرت زهرا علیها السلام به فرمان خداوند آن هم پس از منع دیگران و... - همه از اموری بود که بر حسادت و کینۀ آنان می افزود.
آیا ممکن است صحابه - بر خلاف آن چه در نظام هستی از ابتدای آفرینش تا آخر جریان داشته و دارد - همه با یک دیگر مهربان و هم دل باشند و بین آن ها هیچ حسادت و تنافسی وجود نداشته باشد؟!! (1)
ص: 1738
این بر خلاف حسّ و وجدان است و نگاهی گذرا به تاریخ، ما را از شرح و بیان آن بی نیاز می نماید. (1)
ابن عباس می گفت: خدا صحابه را در قرآن مورد عتاب قرار داد و ملامت نمود ولی از امیر المؤمنین علیه السلام جز به نیکی یاد نفرمود. (2)
هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: علی برترین شماست و... بعضی از صحابه - العياذ باللّه - گفتند: او دیوانه و مفتون علی شده و هیچ عیبی در او نمی بیند، سپس این آیات نازل گردید که: ﴿ فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونَ﴾ [القلم (68): 6]. (3)
در روایتی دیگر آمده است: هنگامی که قریش دیدند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم علی را در کار ها مقدّم داشته و او را محترم و بزرگ می شمارد، نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام جسارت نموده و (نیز) گفتند: پیامبر دیوانۀ علی شده است.
پس از آن خدای تعالی آیات ابتدای سوره مبارکه قلم را نازل فرمود که: تو به لطف پروردگارت دیوانه نیستی... پروردگارت خود بهتر می داند چه کسی از راه او منحرف شده، - یعنی کسانی که سخن گذشته را گفتند - و او به راه یافتگان دانا تر است - یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام -. (4)
ص: 1739
[1126 / 7] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: من از خدا درخواست نمودم که قلب علی را خالص گرداند و یاری و هم راهی او را به من عنایت فرماید، و خداوند اجابت فرمود. مردی از قریش گفت: اگر محمد از خدا پوست خشکیده ای حاوی سه كيلو خرما خواسته بود بهتر از این درخواست بود! این مطلب به گوش آن حضرت رسید و برای حضرت ناگوار آمد، در پی آن این آیه نازل گردید: ﴿ فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ﴾ [هود (11) 12]. (1)
[1127 / 8] انس بن مالک در ضمن حدیث طیر اعتراف می کند که پس از دعای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم- «بار الها! محبوب ترین خلق خویش را نزد من حاضر کن تا با من از این پرنده میل نماید» - امیر المؤمنین علیه السلام مکرّر می خواست نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بیاید ولی حسادت من مانع شد که به او اجازۀ ورود دهم، و از خدا خواستم که این دعا را درباره یکی از انصار مستجاب نماید! (2) آری، و همین انس حدیث غدیر را کتمان کرد و با نفرین امیر المؤمنین علیه السلام به پیسی مبتلا شد. (3)
در ضمن داستان بریده اسلمی خواهد آمد که خالد - چون می دانست بریده از امیر المؤمنین علیه السلام کینه به دل دارد - به او گفت: این فرصت مناسبی است... و هنگامی که بریده برای عیب جویی از آن حضرت وارد مدینه شد، عده ای درِ حضرت ایستاده بودند، بریده به آنان گفت: آمده ام تا به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم اطلاع دهم که
ص: 1740
علی، کنیزی از خمس را به خود اختصاص داده، آن ها گفتند: (آری) بگو تا او را از چشم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بیندازی! (1) حضرت این سخنان را شنید، خشمگین بیرون آمد و فرمود: ﴿ مَا بَالُ أقوَامٍ یَنتَقِصُونَ عَلِیّاً﴾ چرا عده ای از علی عیب جویی می کنند؟! هر کس از علی عیب جویی کند از من عیب جویی نموده.... (2)
در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام مکرر به مواردی برخورد می کنیم که دیگران (بویژه شیخین) خود را جلو انداخته و پیش قدم می شدند تا فضیلتی را به خود اختصاص دهند و بر خلاف میل آن ها فضیلت به امیر مؤمنان علیه السلام تعلق می گرفت مانند: تزویج حضرت زهرا علیها السلام، (3) حديث خاصف النعل در هر دو مرتبه (4) و...
گاهی پس از آن که ناتوانی آن ها در کاری ظاهر می شد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را به امیر المؤمنین علیه السلام وا گذار می فرمود، مانند: پرچم داری در جنگ خیبر، (5) و در مواردی در معرض فضیلتی قرار می گرفتند ولی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آن ها را کنار زده و علی علیه السلام را به آن اختصاص می داد، مانند: حدیث طیر، (6) و بالاخره در ابلاغ سوره برائت، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به فرمان خداوند، ابو بکر را عزل و علی علیه السلام را برای انجام آن امر مهم و خطیر فرستاد. (7)
ص: 1741
طبیعی است که امثال این موارد، حساسیت فوق العاده ای در افراد ایجاد کند.
[1128 / 9] گویند: هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ شیخین چهره در هم کشیدند و متغیّر شدند و این آیه نازل گردید که: ﴿ فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةٌ سِيْئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوْا﴾ [الملك (67): 27]. (1)
هنگامی که بعضی نتوانند تحمّل دیدن فضائل آن حضرت را داشته باشند، و نسبت به رفتار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تسلیم نباشند، مانند قضیه نجوای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با امیر المؤمنین علیه السلام (2) و گاهی مطالبی بگویند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مجبور شود تذکر دهد: «من آن چه را که از جانب خدا مأمور بودم، انجام داده ام» چنان که در سدّ الابواب (3)
ص: 1742
یا غدیر اتفاق افتاد، (1) آیا طاقت می آوردند که فضائل آن حضرت را نقل کرده و یا به آن ملتزم شوند؟!
پیش از این گذشت که برخی از صحابه حدیث غدیر را کتمان کردند و به نفرین آن حضرت مبتلا شدند! (2)
و در پاسخ به شبهات غدیر، اعتراف قاضی عبد الجبار، فخر رازی، ابن کثیر و محدّث دهلوی به دشمنی عده ای از آنان با امیر مؤمنان علیه السلام گذشت. (3)
آثاری دیگر در این زمینه تحت عنوان «اتهام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و برخورد های نا مناسب با آن حضرت» خواهد آمد. (4)
[1129 / 10] در منابع کهن در ضمن گفت گویی آمده است که عمر - در توجیه کار اهل سقیفه و انتخاب ابو بکر - به ابن عباس گفت: قوم شما - یعنی قریش - تنفر داشتند که نبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود و سبب تكبر و فخر فروشی شما بر آنان گردد، آن ها دست به انتخابی درست زدند و در کار شان موفق بودند !
ابن عباس پاسخ داد: اگر قریش انتخاب الهی را پذیرفته بود راه صواب را پیموده بود. خداوند می فرماید: پرودگارت آن چه بخواهد می آفریند و اختیار
ص: 1743
می نماید، و مردم (در برابر آن چه خدا فرموده) حق انتخاب ندارند. [القصص (28): 68] و نیز خدا عده ای را مذّمت کرده که: از آن چه او نازل فرموده متنفرند! [سورة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم (47): 9] (یعنی خلافت علی علیه السلام را که از آن تنفر دارید امری الهی است).
عمر گفت: شنیده ام که تو می گویی: خلافت از روی حسادت و ظلم و ستم از اهل بیت علیهم السلام غصب و به دیگران وا گذار شده است.
ابن عباس پاسخ داد: ستم به اهل بیت علیهم السلام (در امر خلافت) بر همه روشن است ! امیر خود می داند که صاحب حق چه کسی است.
اما حسادت به ما؛ این میراثی است که از پدر مان حضرت آدم به ارث برده ایم که ابلیس بر او حسادت ورزید و باعث بیرون شدن او از بهشت گردید.
[1130 / 11] بنا بر گزارشی دیگر عمر افزود: شاید تصور کنید ابو بکر سبب محرومیت شما از خلافت گردید، او تدبیری بهتر از این نداشت، اگر شما سر کار می آمدید، خویشی و قرابت (نسبی شما با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم) سودی به حال تان نداشت و با وجود قریش، خلافت برای شما هموار نمی گردید (زیرا آن ها کار شکنی کرده و نمی گذاشتند شما آسایش داشته باشید)، نگاه آن ها به شما مانند نگاه گاو به قصّاب است [اشاره به آن که کفار و مشرکین قریش به دست مبارک امیر المؤمنین علیه السلام کشته شده اند و این باعث تنفر باز ماندگان آن ها شده و از آن حضرت کینه به دل دارند] !! (1)
ص: 1744
ص: 1745
گروهی برای رسیدن به مال و ثروت و یا جاه و ریاست به کتمان و یا انکار فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته اند.
[1131 / 12] ابن حبان (متوفی 354) می گوید: من از مالک و زُهری در فضائل على علیه السلام اصلاً هیچ روایتی ندارم ! (1)
[1132 / 13] خواهر زُهری تصریح کرده که او تمایل به بنی امیه دارد و جوایز آن ها را دریافت نموده و فضائل اهل بیت علیهم السلام را کتمان می کند. (2)
به یاری خدا در آینده خواهد آمد که زُهری می گوید: به خدا سوگند من فضائلی از علی می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند ! (3)
و مَعْمَر به زُهری گفته: تو که این مطالب را شنیده ای چگونه با بنی امیه
ص: 1746
هستی؟! او پاسخ داد: آن ها بهترین عطایا را به ما داده اند لذا ما مطابق ميل آن ها تنزّل کرده ایم! (1)
پس زهری درباری - بلکه سرباز بنی امیه ! (2) - برای خوشایند حاکمان اموی این گونه با آن ها همراه شده، و فضائل اهل بیت علیهم السلام را کتمان می کند.
توبیخ او بر کتمان حقائق در ضمن نامه ای، در مصادر عامه به عنوان نامۀ یکی از برادران دینی و در تحف العقول به نقل از امام سجاد علیه السلام آمده است. (3)
در منابع عامه مکرر آمده که او از حاکمان بنی امیه درخواست اموال فراوان نموده و آنان هزاران سکه طلا به او بذل و بخشش کرده اند !!
أدّى هشام بن عبد الملك عن الزهري سبعة آلاف دينار. (4)
ص: 1747
قال الزهري لهشام: اقض ديني، قال: و كم هو؟ قال: ثمانية عشر ألف دينار... فقضاها عنه. (1)
إن هشام بن عبد الملك استعمل ابنه... على الحجّ - سنة ست عشرة و مائة - و أمر الزهري أن يسير معه إلى مكّة، و وضع عن الزهري من ديوان مال اللّه سبعة عشر ألف دينار !! (2)
از آثار گذشته استفاده می شود که خلیفه اموی هشام بن عبد الملک در نوبت های مختلف، هفت هزار، هفده هزار، هجده هزار سکه طلا بابت دیون زهری پرداخت کرده، و گزارشی دیگر حاکی از آن است که ارزش بخشی از اموال او بالغ بر دویست هزار سکه طلا بوده است !! (3)
آن چه گذشت نمونه ای بود از برخورد با فضائل اهل بیت علیهم السلام و کتمان آن به جهت دنیا طلبی، و از سوی دیگر، همین دنیا طلبی عده ای را وادار به نقل فضیلت های ساختگی برای دیگران نمود، به شرحی که خواهد آمد. (4)
ص: 1748
ابن ابی الحدید از کتاب الأحداث مدائنی (1) گزارشی طولانی نقل می کند که در ضمن آن آمده است:
[1133 / 14] معاویه به کار گزاران خود دستور داد تا مردم را تشویق کنند که دربارۀ صحابه و خلفا فضیلت نقل نمایند و هر کس بپذیرد اکرام شود. از این رو انبوه فضیلت های دروغین برای صحابه پدید آمد و مردم برای دست یازیدن به دنیا از هیچ دروغی دریغ نکردند. (2)
عده ای از روی جهل، نادانی به مقابله و رویا رویی با فضائل اهل بیت علیهم السلام پرداخته اند که مسلّم است در انجام وظیفه خویش نسبت به تعلّم و یاد گیری و دریافت حقیقت، تقصیر و کوتاهی کرده اند و معذور نخواهند بود.
بعضی به جهت تعصّب های قومی و قبیله ای، پیروی از پدران و بزرگان، به مخالفت با فضائل اهل بیت علیهم السلام و انکار و کتمان آن پرداخته اند.
ص: 1749
تأثير تعصّبات مذهبی در این زمینه فوق العاده است. به عنوان مثال: صحیح بخاری و مسلم مبتنی بر باور های عمومی جامعۀ اهل تسنّن و نماد آن باور ها بوده اند، و از آوردن روایات مخالف با مبانی صحّت خلافت، عدالت اصحاب و... بویژه از نقل فضائل مسلّم و مشهور امیر مؤمنان علیه السلام خود داری کرده اند.
بخاری هنگام نقل فضائل صحابه حتی معاویه را بی بهره نگذاشته و بابی با عنوان «باب ذکر معاوية» گشود! (1) این روش باعث ماندگاری صحیح بخاری و مسلم شد، بر خلاف حاکم که احادیثی چون «طیر مشوی»، «من کنت مولاه» و... را صحیح دانست که افضلیّت مطلق امیر مؤمنان علیه السلام را اثبات و فضل دیگران را زیر سؤال می بَرَد، و چه بسا باعث به هدر رفتن خون طلحه و زبیر و... می گردد.
حاکم با ذکر فضائل اهل بیت علیهم السلام و امتناع از آن که از معاویه به نیکی یاد کند مورد انتقاد شدید قرار گرفت. (2)
تعصب شدید مخالفان نسبت به صحابه باعث شده که در صدد انکار بر آمده و برخی از روایات فضائل را نپذیرند و بگویند» لازمه پذیرفتن مفاد آن، تکفیر و تفسیق صحابه است !
[1134 / 15] ابن کثیر پس از نقل روایتی ساختگی در انکار علم و دانش و
ص: 1750
وصایت امیر المؤمنین علیه السلام (1) می نویسد:
این حدیث که در صحیحین از علی [علیه السلام] نقل شده ردیّه ای است بر شیعه که خیال می کنند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وصیت به جانشینی او نموده است. اگر چنین اتفاقی رُخ داده بود هیچ یک از صحابه با آن مخالفت نمی کرد؛ زیرا آنان فرمان بردار تر از آن بوده اند که دیگری را مقدّم بدارند و کسی را که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مقدّم داشته و تصریح به جانشینی او نموده کنار بزنند. هرگز، هیچ گاه، ابداً چنین چیزی ممکن نیست ! هر کس چنین گمان بدی به صحابه داشته باشد در حقیقت به آنان نسبت (خیانت، فسق و) فجور و توطئه بر دشمنی با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و مخالفت صریح و ضدّیت با فرمان و نصّ صریحِ آن حضرت داده است. کسی که کارش بدین جا کشید - به اتفاق پیشوایان و بزرگان - از اسلام خارج و ریختن خون او از ریختن شراب حلال تر است. (2)
گاهی تعصّب آنان نسبت به صحابه و تأکید بر برداشت صحابه از روایات، موجب شده که مدلول و مفاد روایات فضائل را نپذیرند و بگویند: اصلاً صحابه از این روایات چنین برداشتی نداشته اند؛ لذا باید برای این روایات معنای دیگری در
ص: 1751
نظر گرفت و آن را توجیه کرد. گذشت که تفتازانی می نویسد:
اگر حدیث غدیر متواتر و دلالت آن تمام بود چرا بر بزرگان صحابه مخفی ماند؟! چرا به آن استدلال نکردند؟! چرا کار به توقف (نزاع، تشاجر و اختلاف در امر خلافت) کشید؟ (1)
یکی از کسانی که در این زمینه ضرب المثل شده ذهبی (متوفی 748) است. سُبکی (متوفی 771) بار ها او را متعصب افراطی دانسته و گفته:
ذهبی استاد ما است - ولی از حق نباید گذشت - آن قدر در تعصب افراط کرده که مورد تمسخر واقع شده، روز قیامت علما با او چه خواهند کرد؟! کلام او در حق کسانی که (هم مذهب او نیستند مثلاً) حنفی، شافعی (و...) باشند پذیرفته نیست. (2)
نگارنده گوید: کسی که به جهت تعصّب شدید کلامش دربارۀ سنیان پذیرفته نیست، آیا نظریه اش دربارهٔ روایات و راویان فضائل اهل بیت علیهم السلام قابل قبول است؟!
ذهبی در «تلخیص المستدرک» بر حاکم نیشابوری در موارد مختلف - به جهت نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام ! - خُرده می گیرد و اشکال تراشی می کند و با عبارت های رکیک او را می کوبد و با عصبانیت بر او اعتراض می کند.
ص: 1752
مثلاً دربارۀ حديث: «أنَا مَدينةُ العلمِ...» می گوید:
[1135 / 16] در شگفتم که حاکم چگونه جرأت کرده این روایت و احادیث باطل مانند آن را صحیح بگوید. (1)
و نیز دربارهٔ حدیث گذشته به نقلی که در صدر آن آمده: ﴿ هذا اميرُ البَرَرَة، وَ قاتلُ الفَجَرَة، منصورُ مَن نَصَرَه، مَحْذُولُ مَن خَذَلَه﴾ - خطاب به حاکم می گوید:
[1136 / 17] ای شیخ با آن که (در علم حدیث) شناخت وسیعی داری، چقدر جاهل و نادان هستی !! (2)
و دربارۀ حديث: «أنا شجرة و فاطمة فرعها، و علي لقاحها، و الحسن و الحسين ثمرتها، و شيعتنا و رقها... » می گوید:
[1137 / 18] ای مؤلف، آیا حیا نمی کنی که این روایات ساختگی سر راهی را به عنوان استدراک بخاری و مسلم می آوری؟!! (3)
ولی همین ذهبی کتاب «المنتقى من منهاج الاعتدال» را در تلخیص «منهاج السنة» نگاشته و دروغ های واضح ابن تیمیه، تنقیص های او نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام، خطا های روشن او را در نقل مطالب و... نادیده گرفته و اصلاً به رو نیاورده است. به عنوان مثال، حاکم و ذهبی حکم به صحت روایت عمرو بن میمون - در فضائل ویژه امیر المؤمنین علیه السلام به نقل از ابن عباس - کرده اند (4) و البانی نیز آن را تأیید نموده و گفته: و هو كما قالا. (5)
ص: 1753
[1138 / 19] ولی ذهبی در المنتقی کلام خود را فراموش نموده و با ابن تیمیه هم نوا شده و گفته:
این روایت مرسل است، اگر ثابت شود که عمرو بن میمون آن را نقل کرده! (1)
[1139 / 20] ذهبی روایت «أنا حرب لمن حاربكم» را مکرر با الفاظ مختلف - به نقل از احمد، ترمذی و حاکم - نقل کرده، (2) ولی در المنتقی - به تبعیت از ابن تیمیه ! - می نویسد:
به اتفاق علما این حدیث جعلی است و هیچ اصلی ندارد، در کتاب های حدیثی معروف نیامده و سند شناخته شده ای ندارد! (3)
[1140 / 21] او در ترجمه صُبیح گوید:
ترمذی و ابن ماجه از او روایت کرده اند. او غلام اُم سلمه است و روايت: «أنا حرب لمن حاربکم» را از زید بن ارقم نقل کرده. ترمذی گفته: او شناخته شده نیست. (4)
محشّی در حاشیه کتاب میزان الاعتدال از کار ذهبی شگفت زده شده و نوشته: ذهبی خودش صُبیح را در کاشف ذکر کرده و گفته: او توثیق شده است.
ص: 1754
و در کتاب تذهیب التهذیب گفته: ابن حبان او را از ثقات شمرده است.
محشّی تأکید کرده که: من خودم این مطلب را در آن دو کتاب دیده ام. (1)
نگارنده گوید: ذکر این نکته را لازم می دانم که ذهبی میزان الاعتدال را پس از تذهيب التهذيب و كاشف تألیف کرده پس نمی شود او را معذور دانست. اتمام تذهيب التهذيب سنه 719، كاشف 720 و میزان الاعتدال 724 بوده است.
در مورد تعصّب ذهبی نیز رجوع شود به مطلبی که در ترجمه حاکم حسکانی گفته: او گرایش به تشیّع دارد زیرا تألیفی در جمع آوری اسناد حدیث ردّ شمس نگاشته است. (2)
بدون شک فضا و محیط پرورش تأثیر فراوانی در شکل بندی شخصیت، اعتقاد، رفتار و کردار افراد دارد. برای نمونه مقایسه ای بین بخاری و مسلم و بین حاکم نیشابوری در تفاوت استادان، تفاوت دوران حیات و تفاوت محیط راه گشاست.
از مهم ترین استادان حاکم، محمد بن حبان (متوفی 354) و استادش محمد بن اسحاق بن خزیمه معروف به ابن خزیمه (متوفی 311) است که
ص: 1755
علاقه شدید به اهل بیت علیهم السلام داشته و امیر مؤمنان علیه السلام را بر عثمان مقدّم می داشته و پس از نقل حدیث «تقتل عمّاراً الفئة الباغية» گفته: هر کس در جریان خلافت با امیر مؤمنان علیه السلام به نزاع برخاست باغی و سر کش بوده است، بزرگان ما بر این مسیر رفته اند و ابن ادریس شافعی نیز اعتقادش همین بوده است.
شایان ذکر است که ابن حبان از ناقدان بخاری و مسلم است. (1)
بخاری و مسلم در عصر اقتدار بنی عباس می زیستند - که مرام اهل حدیث به شدّت ترویج می شد - ولی حاکم در روزگاری زندگی کرد که تمرکز قدرت خلافت از میان رفته بود و برخی از نواحی به دست علاقه مندان به اهل بیت علیهم السلام اداره می شد، و رفتار دیگران هم با شیعیان مانند خلفای پیشین نبود. (2)
بخاری در آغاز جوانی به عراق و حجاز منتقل شد و در آن جا ماند و مسلم هم که شاگرد بخاری است، بر خلاف حاکم که در خراسان می زیست. (3)
[1141 / 22] ابن عساکر دمشقی از ابو امامه صحابی نقل می کند: هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بین مردم عقد اخوّت برقرار می کرد، علی [علیه السلام] را برادر خویش قرار داد. سپس می نویسد: حاکم گفته است:
ص: 1756
این مطلب از مکحول فقط به همین سند نقل شده و برای مشایخ کوفه جالب بود که اهل شام روایتی را در فضائل (امیر مؤمنان علیه السلام) نقل کنند. (1)
و این بدان معناست که اهل شام حاضر نیستند فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنند.
[1142 / 23] لذا اوزاعی (2) می گوید: دوست داشتند که برای شامیان فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنند تا (هدایت شوند و) از عقیده ای که داشتند بر گردند! (3)
[1143 / 24] از ثوری نقل شده که می گفت: وقتی در شام هستی فضائل علی را نقل کن. و این به جهت انحرافی بود که اهل شام از اهل بیت علیهم السلام داشتند. (4)
[1144 / 25] و شّاء (متوفی 325) در ضمن کلامی از منصور دوانیقی نقل می کند که: شامیان کینۀ علی [علیه السلام] را برای فرزاندان شان به ارث می گذارند همان گونه که اموال منقول و غیر منقول (مانند خانه و
ص: 1757
زمین) را به ارث می گذارند! (1)
تبلیغات وسیع بنی امیه تأثیر بسزایی بر مردم گذاشته بود، و شدت علاقه و احترام مردمان آن زمان - زمان بنی امیه و بنی عباس - به عموم صحابه قابل وصف نیست. کار به جایی رسیده بود که حتی خلفا هم نمی توانستند به صراحت رأی خویش را در ملأ عام اظهار کنند و برای آن ها گران تمام می شد.
بهترین شاهد برای این مطلب فرمان معتضد است که از اجرای آن باز ماند و شرایط جامعه، عرصه را بر خلیفه عباسی هم تنگ نمود !
[1145 / 26] معتضد عباسی منشوری تهیه نمود که پس از نماز جمعه خوانده شود. بنا بر تصريح سيوطى: ذكر فيه كثيراً من مناقب علي [علیه السلام] و مثالب معاوية. یعنی بسیاری از مناقب و فضائل امیر مؤمنان [علیه السلام] و مطاعن و معایب معاویه در آن ذکر شده بود، ولی یوسف قاضی او را ترسانید و به او گفت:
مردم علیه تو شورش خواهند نمود، گذشته از آن سادات علوی از هر گوشه و کنار علیه تو خروج کرده اند، وقتی مردم این فضائل را دربارۀ اهل بیت بشنوند به آنان گرایش پیدا خواهند نمود. (2)
ص: 1758
[1146 / 27] تبلیغات مسموم چنان بر فضای جامعه تأثیر گذاشته بود که وقتی مأمون برتری امیر المؤمنین علیه السلام بر شیخین و دیگر صحابه را اظهار می کند مردم از او متنفر می شوند.
ابن کثیر این نظریه مأمون را گناهی عظیم دانسته است ! (1)
و خواهد آمد که شعبه پیش از ورود به بصره سنی نبوده و اهل بصره گفته اند: ما باعث تغییر عقیدۀ او شدیم! (2)
* مطالبی که در واکنش پنجم تحت عنوان «بر خورد با راویان فضائل» خواهد آمد نیز می تواند تا اندازه ای تأثیر فضا و جوّ حاکم بر اجتماع را در زمینهٔ نقل فضائل ترسیم نماید.
ص: 1759
قال اللّه تعالى: ﴿ كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةٌ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اَخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ...﴾ [البقرة (2): 213 - 214]. (1)
خدا بشر را آفرید و برای راهنمایی او پیامبران علیهم السلام را فرستاد پس از هر پیامبری برای او جانشینی تعیین کرد تا پاسخ گوی نیاز های جامعه باشد و حجت بر مردمان تمام گردد. این سنت در این امت نیز جاری گردید.
ص: 1760
امت پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در این آزمون موفق نبود و مانند امت های گذشته راه خطا را پیمود. (1) و اکثر آنان در برابر حق جبهه گیری کردند. (2)
آری، خداوند نمی خواهد که مردم به زور و اکراه و اجبار راه مستقیم را بپیمایند ؛ زیرا اساس این جهان را بر آزمایش و امتحان نهاده است.
شقاوت مندانی که آن روزگار نبودند تا غاصبان حق امیر المؤمنین علیه السلام را یاری نمایند، در دوران های بعد به دفاع از غاصبان و مخالفت با فضائل امیر مؤمنان علیه السلام پرداخته و با شگرد های گوناگون، نصوص کتاب و سنت را پای مال هوی و هوس خویش نمودند و نسبت به نسل های آینده ستمی روا داشتند که بالا تر از آن تصور نمی شود. و البته تبلیغات تأثیر بسزائی در جهت گیری و گرایش افراد به هر سویی دارد ولی واقعیت ها هیچ گاه تغییر نخواهد کرد، هر چند حق و حقیقت مظلوم واقع شود.
مخالفت با اهل بیت علیهم السلام و فضائل آنان به گونه های مختلف در رفتار، کردار و گفتار مخالفان و آثار و تألیفات آنان ظاهر شده که به برخی از اقسام و انوع آن اشاره می شود:
1. منع از نقل و تدوین احادیث و فضائل اهل بیت علیهم السلام از روی حسادت، دشمنی، و... یا به بهانۀ مصلحت اندیشی
2. سعی و تلاش در کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام و امتناع از نقل از روی ترس، طمع و...
ص: 1761
انکار وجود آن، در صورت نقل دیگران به بهانۀ دروغ بودن، به جهت مصلحت اندیشی و...
4. منکر، نا شناخته و غیر قابل قبول دانستن احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام
5. توهین به راویان، مخالفت با آنان، ضرب و شتم، حبس، قتل و...
6. حکم به عدم اعتبار حدیث و تضعیف راويان. حتى اگر روایات این راویان در جا های دیگر - مانند احکام فرعی و... - پذیرفته باشد در خصوص فضائل اهل بیت علیهم السلام پذیرفته نیست.
7. گاهی که راهی برای تضعیف سند حدیث نیست، از راه دیگری در آن تشکیک و تردید نموده و می گویند: چرا در صحیحین نیامده؟ یا گفته می شود: فقط مسلم آن را نقل کرده است !
8. تلاش در کم رنگ کردن و نا چیز نشان دادن فضائل
9. تحریف معنوی و توجیه معنای احادیث فضائل
10. سعی در تحریف احادیث به کم کردن، افزودن، تبدیل و تغییر الفاظ و مبهم آوردن عبارات، مانند بکار بردن الفاظ: (كذا و كذا) (أو كما قال) و...
11. اگر روایتی از همۀ مراحل جان سالم بدر برد، می گویند: گر چه ظاهر روایت با مدّعای شیعه سازگار است ولی باید آن را با مسلّمات - یعنی آن چه نزد خودشان مسلّم است - سنجید. یعنی باید آن را با فضائل دروغین و ساختگی که خود شان برای صحابه روایت کرده اند مقایسه کرد و با توجه به اجماع و اتفاق صحابه از آن نتیجه گرفت!
12. تبلیغات وسیع و دروغین با تأکید بر اشتراک امیر مؤمنان علیه السلام با دیگر صحابه و سلب امتیاز های آن حضرت به روش های گوناگون:
ص: 1762
الف) به ساختن روایت در برابر هر فضیلتی به نفی و انکار همان فضیلت
ب) انتقال آن فضیلت ها به دیگران
ج) فضیلت تراشی برای صحابه، و هم درجه قرار دادن آن ها با حضرت
د) اگر کسی بخواهد فضیلتی برای امیر مؤمنان علیه السلام نقل نماید باید در کنارش از دیگران نیز به نیکی یاد کند تا امتیازی برای آن حضرت قائل نشده باشد.
13. شکستن حرمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام
14. از بین بردن آثار مربوط به آن بزرگواران
ص: 1763
کلام ابن قتیبه دینوری در واکنش مخالفان نسبت به روایات فضائل
مناسب است در ابتدای این بخش کلامی از ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) ۔ که به تصریح اهل تسنن از اهل بیت علیهم السلام منحرف است و تمایلی به آن ها ندارد (1) - نقل شود و پس ذکر چند مثال، به شرح و بیان نکات گذشته بپردازیم.
ابن قتیبه می نویسد:
[1147 / 28] این ها - اشاره به جمعی از مخالفین - هنگامی که غلو رافضیان را دیدند در برابر شان جبهه گیری کرده و از مقام علی [علیه السلام] کاستند و در تقدیم دیگران بر او زیاده روی نمودند، و به کنایه به او نسبت ستم داده و در حق او تعدّی نموده و گفتند: به نا حق خون دیگران را ریخته و در کشتن عثمان نیز مساعدت داشته است.
آن ها به سبب جهل و نادانی او را از زمرهٔ امامان هدایت خارج و از پیشوایان فتنه معرفی کرده و گفتند: نمی شود علی را «خلیفه» گفت؛ زیرا در خلافت او اختلاف شده و همه آن را نپذیرفته اند، با آن که یزید را «خلیفه» دانسته اند و ادعا کرده اند که خلافتش اجماعی بوده!
هر کس از علی [علیه السلام] به نیکی یاد کرد متهمش ساختند.
بسیاری از دانش مندان علم حدیث از نقل فضائل على كرّم اللّه وجهه امتناع ورزیدند و وظیفۀ خویش را در اظهار فضل او بجا نیاوردند، گر چه آن احادیث توجیه صحیح دارد.
ص: 1764
کار به جایی کشید که فرزندش حسین [علیه السلام] خارجی، تفرقه انگیز و مهدور الدم دانسته شد چرا که [به] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم [نسبت داده اند که] فرمود: هر کس بر امت من خروج نماید در حالی که آن ها (بر خلیفه ای) اتفاق نظر داشتند، او را بکشید هر که خواهد باشد.
آن ها علی [علیه السلام] را در فضیلت با دیگر افراد شورا برابر دانسته و گفتند: اگر عمر او را برتر می دانست او را بر دیگران مقدّم می داشت و کار را به شورا وا گذار نمی کرد.
اگر کسی از علی [علیه السلام] یاد می کرد یا حدیثی از فضائل او را نقل می کرد مهمل واقع می شد (و در شمار راویان قرار نمی گرفت و او را توثیق نمی کردند) لذا بسیاری از محدّثین از نقل روایات فضائل او امتناع نمودند.
به جمع آوری فضائل عمرو بن عاص و معاویه اهتمام گماردند، گویا هدف شان بالا بردن آن دو نبود بلکه می خواستند از منزلت على [علیه السلام] بکاهند.
اگر کسی بگوید: علی [علیه السلام] برادر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، پدر نوه های پیامبر [علیه السلام]: امام حسن و امام حسین علیهما السلام، یا بگوید: اصحاب کساء: علی و فاطمه و حسن و حسین [علیهم السلام]، چهره ها متغیّر، نگاه ها دگرگون و کینه ها از سینه ها ظاهر می گردد!
اگر کسی حدیث ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَیٌّ مَوْلاهُ﴾ يا ﴿ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ و مانند آن از احادیث صحیح را نقل کند - به جهت کینه توزی با روافض و... - برای آن توجیهاتی را دنبال می کنند که حقّش را ضایع کرده و از ارزش آن بکاهند.
ص: 1765
جالب آن است که ابن قتیبه - با آن که خود را مدافع امیر مؤمنان علیه السلام دانسته، در جایگاه پند و اندرز قرار گرفته و دیگران را سفارش به اعتدال و میانه روی نموده و در حقیقت بین حق و باطل راه سومی را برگزیده و - در ادامه می گوید:
سلامتی (دین) تو در آن است که نه به دوستی علی و نه به دشمنی علی خود را هلاک نگردانی... به جایگاه او نسبت به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، تربیت او بر دست آن حضرت، برادر و داماد آن حضرت بودن، صبر و استقامت او در مبارزه با دشمنان، از خود گذشتگی در جنگ ها، جایگاه رفیع او در دانش، دین، شجاعت و فضیلت، به همۀ این امور معترف باشی و او را محترم شماری ولی با شنیدن فضائل بسیارش، او را از مرتبه ای که بهترین گذشتگان (صحابه و تابعین) برای او قائل بوده اند بالا تر نبری (و او را بر دیگر صحابه ترجیح ندهی) چون:
[الف)] گذشتگان، علی و دیگر صحابه را بهتر (از ما) می شناخته اند.
[ب)] مطالبی که مورد اتفاق آن ها باشد جای شک و تردید نیست.
[ج)] گاهی در نقل احادیث تحریف روی می دهد.
ابن قتیبه در ادامه زبان به نصیحت ناصبیانی گشوده که به جهت طرف داری از صحابه، با امیر المؤمنین علیه السلام دشمنی نموده اند و می گوید:
اگر تو به احترام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، گرایش به دوستی کسانی داری که با علی به نزاع برخاسته و با او جنگیده و او را لعن و نفرین کرده اند و تسلیم و مطیع آنان شده ای به دلیل آن که یاور و خدمت گزار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده اند، علی از آنان (به محبت و تسلیم) سزاوار تر است به جهت سابقه (درخشان)، فضیلت، ویژگی ها [ی منحصر بفرد]، ارج و قرب و
ص: 1766
خویشاوندی که خدا بین او و پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم قرار داده است. در آیه مباهله که خداوند فرمان به دعوت (أَبْنَاءَنَا) داد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، امام حسن و امام حسین علیهما السلام را دعوت نمود، و برای (نِسَاءَنَا) فاطمه علیها السلام و براى (أَنْفُسَنَا) علی علیه السلام را فرا خواند. (1)
ص: 1767
گاهی مخالفان نسبت به یک فضیلت واکنش های مختلف داشته اند که نمونه هایی از آن را نقل می نماییم:
[1148 / 1] حديث: ﴿ عَلِیٌّ خَیرُ البَشَرِ﴾ با تعابیر گوناگون و اسناد متعدد روایت شده و برای آن هشت طریق معتبر حَسَن یا صحیح ذکر شده (1) ولی مخالفین سعی در تضعیف آن نموده و به بهانه های واهی آن را کنار گذاشته اند.
1. ذهبی می گوید: حرّ بن سعید نخعی آن را از شریک نقل کرده است. من درباره این شخص مطلبی نیافته ام. (2)
ص: 1768
2. عسقلانی و... از خطیب نقل کرده اند که او را مجهول دانسته.
3. گذشته از آن، کسی غیر از حرّ بن سعید آن را از شریک نقل نکرده. (1)
4. ابن عدی جرجانی آن را به سندی دیگر از جابر انصاری نقل کرده و در سند آن اشکال نموده که کسی جز صالح بن ابى الاسود حنّاط کوفی آن را از اعمش نقل نکرده است.
و روایات صالح بن ابی الاسود مستقیم و سر راست نیست، گاهی مطالب منكر (و غير قابل قبول) در آن وجود دارد و خودش هم شخص معروفی نیست. (2)
5. ذهبی و ابن حجر - در جایی دیگر - گفته اند: عبد اللّه بن جعفر تغلبی [ثعلبی] به نقل آن متفرد است.
او ثقه نیست و متن روایت هم باطل است.
6. عبد اللّه بن جعفر مذکور روایت را از محمد بن کثیر نقل کرده که او هم ضعیف است. (3)
ص: 1769
7. ابن الجوزی می گوید: اصلاً محمد بن كثير متهم به ساختن این حدیث است، احمد بن حنبل احادیث او را سوزانده و یا پاره کرده. (1)
8. ابن الجوزی آن را از عبد اللّه بن مسعود نیز نقل کرده و پس از تضعیف سند آن گفته: ابو احمد جرجانی متهم به جعل آن است. (2)
9. ابن الجوزی آن را به دو طریق دیگر نیز از جابر نقل کرده و گفته: در سند اول ابو محمد (حسن بن محمد) علوی واقع شده که منکر الحدیث است و کسی جز او این را نقل نکرده است.
در سند دوم هم احمد بن نصر الذارع [الذراع] وجود دارد که دار قطنی او را دروغ گو دانسته است. (3)
10. ابن الجوزی آن را از ابو سعید نیز نقل کرده و گفته: احمد بن سالم در سند آن وجود دارد که ابن حبان درباره اش گفته: او قابل استناد نیست و از افراد مورد اطمینان مطالبی ناگوار (نا جور و غیر قابل قبول) نقل می کند. (4)
ص: 1770
11. ذهبی از رهاوی نقل کرده که شریک می گفت: «عليٌ خیر البشر، فمن أبى فقد كفر» سپس می گوید: چنین مطلبی از شریک ثابت نیست. (1)
او در جای دیگر می نویسد: بعضی از دروغ گویان این را به عنوان روایت مرفوعه نقل کرده اند. (2)
پاسخ
2-1. احمد بن يحيی صوفی - که ثقه است (3) - تصریح کرده که حرّ بن سعید از بهترین مردم بود. (4)
3. این حدیث اسناد دیگر هم دارد. (5)
ص: 1771
4. نظیر همین روایت را شریک و دیگران از اعمش نقل کرده اند و برخی از اسناد آن معتبر است. (1)
علت تضعیف صالح بن ابى الاسود هم نقل فضائل است. (2)
5 - 10. گذشت که این حدیث اسناد دیگری هم دارد و افراد مذکور به نقل آن متفرد نیستند.
ص: 1772
دربارهٔ محمد بن کثیر مناسب است بدانید او استاد يحيى بن مَعين و سعدويه (1) است و یحیی او را توثیق کرده است. (2)
و علت تضعیف ابو محمد علوی نیز نقل فضائل است. ذهبی از او عصبانی شده که چرا این فضیلت را به سندی که بنابر شرط بخاری و مسلم صحیح نقل کرده و نقل این روایت را دلیل دروغ گو و رافضی بودن او دانسته است! (3)
و شگفت آن که ابن الجوزی گاهی محمد بن کثیر را متهم به ساختن این روایت می کند و گاهی ابو احمد جرجانی را، چنان که در مطالب شماره 7 - 8 گذشت.
11. در پاسخ مطلب 4 گفته شد که این روایت به سند معتبر از شریک نقل شده است.
12. ذهبی پس از تضعیف سند روایت، به تحریف معنوی آن پرداخته و گفته: البته معنایش صحیح است، یعنی او در زمان خودش (یعنی زمان خلافت ظاهری) از همه برتر بوده، اما این که به
ص: 1773
صورت مطلق از همه بهتر باشد، مسلمان چنین چیزی نمی گوید. (1)
او در جای دیگر پس از نقل مطلب فوق از شریک می نویسد: بدون شک ظاهر آن مراد نیست. قطعاً شریک معتقد نیست که علی [علیه السلام] از پیامبران بهتر است. چیزی که هست آن که او بهترین بشر در زمان خلافتش بوده است. (2)
13. و نیز ذهبی نقل کرده که عطیه از جابر پرسید: جایگاه علی علیه السلام در بین شما چگونه بود؟ جابر پاسخ داد: او برترین فرد بشر بود. ذهبی می گوید: شاید منظور جابر، بهترین فرد در زمان خودش بوده است! (3)
اشکال
12. تقیید اطلاق روایت به «بهترینِ در زمان خلافتش» هیچ وجهی ندارد. مسلمان وقتی حدیث فوق، حدیث طیر، آیه مباهله و... را ببیند یقین می کند که آن حضرت پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از همه برتر و والا تر است.
چه اشکال دارد که علی علیه السلام از پیامبران علیهم السلام هم بالا تر باشد؟!
مگر عده ای از عامه روایت نکرده اند که حضرت عیسی علیه السلام در نماز به حضرت مهدی علیه السلام اقتدا خواهد نمود.
ص: 1774
[1149 / 2] حافظ مزّی (متوفی 742) به نقل از ابو الحسن آبری (متوفی 363) می نویسد:
روایات متواتره توسط راویان فراوان از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ حضرت مهدی علیه السلام وارد شده که دلالت دارد او از خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است و زمین را پر از عدل و داد می نماید، حضرت عیسی علیه السلام در کشتن دجال او را یاری می فرماید. حضرت مهدی علیه السلام بر این امت امامت کرده و حضرت عیسی علیه السلام در نماز به او اقتدا می کند. (1)
پس معلوم شد که فرزند امیر مؤمنان علیه السلام - یعنی حضرت مهدی علیه السلام - از حضرت عیسی علیه السلام برتر است که بر او امامت می کند چه رسد به خود امیر مؤمنان علیه السلام.
13. کلام جابر هم اطلاق دارد و تقیید آن به «بهترین در زمان خودش» وجهی ندارد و تعبیر «لعلّ» در کلام ذهبی حاکی از تردید اوست !
ص: 1775
14. برخی برای حفظ قانون اشتراک [!] دست به تحریف لفظی روایت جابر زده و با افزودن لفظ «مِنْ» قبل از «خير البشر» چنین وا نمود کرده اند که: امیر المؤمنین علیه السلام یکی از بهترین انسان هاست نه این که بهترین انسان باشد. و نیز به جابر نسبت داده اند که او گفته: كنا نعدّ علياً من خيرنا [خيارنا].
اشکال
14. روایات معتبر به نقل از جابر فاقد لفظ «مِن» است. (1)
گذشته از آن که آنان روایت تحریف شده را از اعمش از عطیه از جابر نقل کرده اند، و در برخی از منابع، روایت به همین سند از جابر نقل شده و فاقد لفظ «مِن» است! (2)
اما مطلبی را که به جابر نسبت داده اند: كنّا نعدّ علياً من خيرنا [خيارنا]، آن نيز تحریف لفظی دیگر است و گذشته از منافات آن با روایات دیگر، این مطلب روشنی بوده و جابر نیازی به گفتن آن نداشته است.
15. بنابر نقل مخالفان، حاکم آن را در مستدرک نقل نموده و دیگران بر او انکار کرده اند که چرا چنین حدیثی را روایت کرده است.
ص: 1776
آنان این حدیث را نظیر حديث طير سبب تقویت عقیده شیعه دانسته اند.
قال السُبكي: و يقرب من حديث الطير حديث: «علي خير البشر من أبى فقد كفر»، أخرجه الحاكم - أيضاً - و هو ممّا ينكر على الحاكم إخراجه. (1)
از کلام سُبكى (و هو ممّا ينكر على الحاكم إخراجه) معلوم شد که حاکم آن را در مستدرک نقل کرده، ولی در مستدرک موجود اثری از این حدیث نیست!!
کنانی (متوفی 963) نیز گفته: أخرجه الحاكم في المستدرك. (2)
و حذف آن از مستدرک حاکم، حاکی از امانت داری حافظان امین شریعت است !!
ص: 1777
یکی از فضائل مشهور امیر المؤمنین علیه السلام آن است که تقسیم بهشت و دوزخ در قیامت به آن حضرت وا گذار می شود. عده ای از اعلام عامه این حدیث را از امیر المؤمنین علیه السلام، حذیفه، ابوذر و ابو الطفیل روایت کرده اند. (1)
ص: 1778
برخی آن را به نقل مستفیض ثابت دانسته (1) و برخی در جمع آوری راویان آن کتابی مستقل تألیف نموده اند. (2)
[1150 / 3] روایت برخی از آنان چنین است: عن أبي الطفيل: ان علياً [علیه السلام] قال حديثاً طويلاً في الشورى، و فيه أنه قال لأهل الشورى: فأَنْشُدُكم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «أنت قسيم النار و الجنة» غيري؟ قالوا: اللهم لا. (3)
ص: 1779
ابو الطفیل می گوید: امیر المؤمنین علیه السلام خطاب به اهل شورا فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در بین شما کسی جز من هست که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم درباره او فرموده باشد: «تو تقسیم کنندۀ دوزخ و بهشتی»؟! همه گفتند: خدایا (شاهد باش)، نه.
[1151 /4] ابن مغازلی (متوفی 483) نقل می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «يا علي انّك قسيم النار، و انك تقرع باب الجنة فتدخلها بلا حساب». (1)
یعنی ای علی تو تقسیم کننده آتش هستی، تو بهشت را دقّ الباب کرده و بی حساب وارد آن خواهی شد.
[1152 / 5] قاضی عیاض اندلسی مالکی (متوفی 544) می نویسد: و أخبر صلی اللّه علیه و آله و سلم... أنه علیه السلام - یعنی علياً علیه السلام- «قسيم النار، يُدخل أولياءه الجنة و أعداءه النار». (2)
یعنی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خبر داده که علی علیه السلام تقسیم کننده آتش است، دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را داخل دوزخ خواهد نمود.
[1153 / 6] خطیب خوارزمی (متوفی 568) نقل می کند که حضرت فرمود: «يا عليّ، إنك قسيم النار». (3) یعنی ای علی تقسیم آتش دوزخ به دست توست.
[1154 / 1155] این مطلب آن قدر مشهور است که در اشعاری منسوب به امام شافعی نیز چنین آمده است:
ص: 1780
عليٌّ حبه جُنَّة *** قسيم النار و الجَنَّة
وصيٌ المصطفى حقّا *** إمامُ الانس و الجِنَّة (1)
و بنا بر نقل عاصمی (از علمای قرن چهارم)، شاعری دیگر گفته:
قسيم النار و الجنّة *** عليٌ سيّد الأمّة (2)
[1156 / 7] گفت گو دربارۀ این حدیث بالا گرفت و برای داوری نزد احمد بن حنبل رفتند. او [با اطمینان از صحّت حدیث] گفت: مگر در این حدیث چه نکتۀ قابل انکاری وجود دارد؟ مگر این روایت از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نیست که: «جز مؤمن تو را دوست ندارد، و جز منافق کینۀ تو را به دل نگیرد»؟! گفتند: آری. گفت: جایگاه مؤمن کجاست؟ گفتند: بهشت. پرسید: جایگاه منافق کجاست؟ گفتند: دوزخ. گفت: پس معلوم شد که علی تقسیم کننده آتش دوزخ است. (3)
البته احمد بن حنبل این مطلب را - مستقیم یا غیر مستقیم - از حضرت ثامن الحجج علیه السلام گرفته است که در مجلس مأمون فرموده اند. (4)
ص: 1781
روایت «قسیم النار» از روایاتی است که مخالفان به شدّت با آن برخورد کرده و به گونه های مختلف در صدد تضعیف، توجیه، انکار و مقابلۀ با آن بر آمده اند گر چه آن روش ها غیر منطقی و ضدّ و نقیض باشد!
مثلاً گاهی سندش را تضعیف کرده اند که برخی از راویانش غالی هستند، و البته همان کسی را که غالی گفته اند بر مذهب اهل شام - یعنی عثمانی مذهب - معرفی شده است!!
بنا بر مشهور یکی از کسانی که آن را نقل کرده اعمش است. برخی نقل او را انکار کرده و گفته اند: اعمش اصلاً آن را روایت نکرده، بعضی گفته اند: آن را بر سبيل استهزا نقل کرده است، و گاهی گفته اند: برای آن معنا و تفسیر دیگری نموده، چنان که جمعی از آنان به تحریف معنوی و توجیه معنای آن پرداخته اند. بعضی از مشایخ حدیث از اعمش خواسته اند که از نقل آن خود داری کند و برخی دیگر او را موعظه نموده اند که از نقل آن توبه نماید!!
در ادامه به شرح و بیان چند واکنش آنان با این حدیث شریف می پردازیم.
ص: 1782
1. برخی اشکال کرده اند که:
الف) این روایت از جهت سند ضعیف است چون فقط موسى بن طریف آن را از عبایه اسدی نقل کرده است. (1)
ب) هر دو نفر شان شیعۀ غالی بلکه ملحد هستند. (2)
ج) ابو بكر بن عياش، موسی بن طریف را تکذیب کرده است. (3)
د) دار قطنی سند آن را ضعیف دانسته است. (4)
پاسخ
الف) این حدیث به سند های دیگر هم نقل شده است. (5)
خفاجی - در شرح کلام قاضی عیاض (متوفی 544) - می نویسد: ظاهر کلام
ص: 1783
قاضی آن است که این مطلب از اموری است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از آن خبر داده، ولی کسی جز ابن اثیر آن را نقل نکرده، و چون او ثقه است و این امر هم مطلبی نیست که اجتهادی و استنباطی باشد، لذا نقل او در حکم حدیث مرفوع است. (1)
ب) عامه گفته اند: موسی بن طریف عقیده اهل شام را داشت (2) (یعنی عثمانی مذهب بود) پس چگونه می شود شیعه غالی باشد؟
ج) ابو بکر بن عیاش خودش می گوید: من در نماز بر جنازۀ موسی بن طریف حاضر شدم. (3) این با تکذیب او چگونه قابل جمع است؟!
د) دار قطنی حدیث را به سندی ضعیف دانسته ولی در سند دوم اشکالی نکرده و گفته: و إنما روى هذا الحديث الأعمش، عن موسى بن طريف، عن عباية، عن على [علیه السلام]. (4)
ص: 1784
2. بعضی گفته اند: راوی از موسى بن طريف، اعمش است ولی اعمش خودش گفته من چنین چیزی نقل نکرده ام. (1)
3. دیگران گفته اند: اعمش تعجب کرده که: این چه حدیثی است که موسى بن طریف نقل می کند؟! (2)
4. عده ای گفته اند: اعمش دربارهٔ این حدیث گفته: دزدان و راه زنان قبائل دنبال این حدیث هستند و از من خواهش می کنند که من آن را بر ایشان روایت نمایم. به خدا سوگند من این حدیث را - به نقل از موسى بن طریف از عبایه - نقل نکردم مگر به قصد استهزا و تمسخر به عبایه اسدی. (3)
ص: 1785
5. عده ای دیگر گفته اند: اصلاً خود موسى بن طریف این حدیث و احادیث مشابه آن را به قصد تمسخر و استهزا نقل کرده است. (1)
پاسخ
اگر این مطالب صحت داشته باشد حاکی از فشار شدید و خفقانی است که بر اجتماع آن روز حاکم بوده و آن ها مجبور شده اند بگویند: ما اصلاً این حدیث را روایت نکرده ایم یا به قصد استهزا نقل نموده ایم.
مطالبی که در واکنش چهارم - برخورد با راویان، شماره های 11 تا 14 - خواهد آمد، قرینه روشنی است بر این مدّعا.
این مطلب از اشکال ابو بکر بن عیاش بر اعمش نیز استفاده می شود که به او می گوید: تو می گویی من آن را به قصد استهزا نقل کردم در حالی که مردم آن را در دفاتر حدیثی خود ثبت کرده اند!! (2)
ص: 1786
6. ابو معاویه - که از مشایخ حدیث عامه است - می گوید: اعمش خودش گفته: معنای حدیث آن است که هر کس با من است بر حق و هر کس با معاویه باشد بر باطل (و جهنمی) است. (پس تقسیم آتش جهنم در روز قیامت واقعاً با آن حضرت نیست ). (1)
7. ابو عبید هروی (متوفی 401) می گوید: عده ای از پیشوایان لغت عرب آن را چنین تفسیر کرده اند که: از جهت آن که دوست آن حضرت اهل بهشت و دشمنش اهل دوزخ است، به این اعتبار امير المؤمنین علیه السلام گویا تقسیم کننده بهشت و جهنم است. (2)
شهاب الدین احمد خفاجى (متوفی 1069) قریب به مطلب گذشته را چنین بیان کرده: یعنی من و هر کس که با من باشد اهل بهشت و قسیم اهل آتش هستیم یعنی در برابر آنان قرار داریم. (3)
8. ابن قتيبه (متوفی 276) و ابن اثیر (متوفی 606) حدیث را این گونه معنا کرده اند که مردم دو گروه هستند: گروهی با من که اهل هدایت اند و گروه دیگر مخالف من که اهل ضلالت اند، پس نیمی از آنان با من در بهشت و نصف دیگر که مخالف من هستند در جهنم هستند. (4)
ص: 1787
9. زبیدی و ابن منظور نیز مطلب گذشته را نقل کرده اند و ابن منظور (متوفی 711) افزوده: برخی گفته اند: مراد از اهل دوزخ خوارج هستند ولی قول دیگر آن است که مراد تمام کسانی هستند که با آن حضرت جنگیده اند (و شامل اهل جمل و صفین نیز می شود). (1)
10. زمخشری (متوفی 538) - با پررویی تمام !! - می گوید: مقصود حضرت آن است که اصحاب او [!!] بر دو دسته تقسیم می شوند: عده ای هدایت شده و عده ای گم راه، پس گویا حضرت آتش را بین آن ها تقسیم کرده که عده ای دوزخی و دیگران با او در بهشت هستند. (2)
پاسخ
توجه شود که توجیه مفاد روایت و تفسیر هایی که نقل شد دلالت التزامی بر پذیرفتن اصل حدیث دارد.
بهترین پاسخ در برابر تحریفات معنوی و تفسیر هایی که برای حدیث شده توجه به متن روایت است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «أنت قسیم النار و الجنة» و متفاهم از آن این است که: تو تقسیم کنندۀ دوزخ و بهشت هستی.
ص: 1788
و بنابر نقل قاضی عیاض در ادامه روایت تصریح شده که: «يُدخل أولياءه الجنة و أعداءه النار» (1) يعنى او دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را وارد جهنم می نماید.
ابو عبید هروی نقل کرده که عده ای این معنای اخیر را برای روایت پذیرفته اند. ابن ابی الحدید نیز آن را مطابق با مضمون احادیثی دانسته که حضرت خطاب به آتش می فرماید: این شخص برای من (و دوست من) است آن را رها کن، (و با اشاره به دیگری می فرماید:) این مال تو است او را بگیر. (2)
نگارنده گوید: بنا بر نقل ابن عساکر دمشقی در روایت متعدد چنین آمده:
أنا قسيم النار يوم القيامة، أقول: خذي ذا وذري ذا.
أنا قسيم النار يوم القيامة، أقول: هذا لي و هذا لك.
أنا قسيم النار، إذا كان يوم القيامة قلت: هذا لك و هذا لي. (3)
و بنا بر روایت ابو سعید خُدرى: «... خذي هذا و اتركي هذا، خذي هذا عدوي و اتركي هذا وليي [ذري هذا وليّي]... و لذلك كان عليٌ قسيم النار و الجنة». (4)
و در روایت حاکم حسکانی آمده: نحن نوقف يوم القيامة بين الجنة و النار، فمن ينصرنا عرفناه بسيماه فأدخلناه الجنة، و من أبغضنا عرفناه بسيماه فأدخلناه النار. (5)
ص: 1789
11. ابو معاویه - که در توجیه معنای حدیث از اعمش نامش برده شد - اعمش را ملامت نموده و از او می خواهد که دیگر این حدیث را نقل نکند! (1)
12. اعمش به شاگردانش می گوید: این ها را - اشاره به امثال ابو معاویه - از مسجد بیرون کنید تا حدیث را برای تان نقل کنم. (2)
13. بالاخره اعمش با نقل این حدیث برای خودش دردسر درست می کند و پس از نقل حدیث، جمعیت مخالفین بر او می شورند و اعتراض می کنند که: چرا باعث تأیید و تقویت شیعه می شوی؟! (3)
14. و این مشکل تا هنگام جان دادن اعمش باقی است که عده ای از او می خواهند از نقل این حدیث و احادیث مشابه آن توبه کند ! (4)
ص: 1790
یحیی بن مَعین از خالد بن خداش نقل می کند که: سلام بن ابی مطیع نزد ابو عوانه آمد و به او گفت: این بدعت هایی که از کوفه آورده ای بیاور (تا آن را ببینیم). ابو عوانه کتاب هایی حدیثی اش را آورد، سلام آن را در تنور انداخت (و سوزاند).
یحیی بن مَعین پرسید: (مگر) در آن کتاب ها چه (نوشته) بود؟! خالد پاسخ داد: حدیث اعمش: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «استقيموا لقريش...» و مانند آن. یحیی گفت: دیگر چه چیز هایی (نوشته) بود؟! گفت: حديث على [علیه السلام]: من تقسیم کننده آتش هستم.
يحيى (با تعجب) پرسید: ابو عوانه آن را از اعمش نقل کرد؟!
خالد پاسخ داد: آری. (1)
نگارنده گوید: این گزارش حاکی از آن است که مشایخ، حدیث «قسیم النار» را از بدعت هایی دانسته اند که باید آن را نابود کرد!
یحیی بن مَعین از این که اعمش آن را نقل کرده باشد تعجب می کند !
و شگفت آن که محقق کتاب السنّه ابو بکر خلال در پاورقی آن را تخریج ننموده و چنین اظهار کرده که: من آن را (در مصادر) نیافتم. (2)
با آن که از ابن ابی الحدید گذشت که آن را شایع و مستفیض گفته، و در پاورقی های گذشته، علاوه بر کسانی که به عنوان انتقاد آن را نقل کرده اند، قریب 30 مصدر از اهل تسنن برای آن نام برده شد.
ص: 1791
*نمونه سوم: حدیث: «ترجيح إيمان علي علیه السلام» (1)
[1157 / 8] استاد اهل حدیث دار قطنی (متوفی 385) در کتاب فضائل الصحابة از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده که حضرت فرمود:
﴿ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ لو وُضِعَتَا فِی كِفَّةٍ وَ وُضِعَ إِیمَانُ عَلِیٍّ﴾ يعنی: اگر آسمان ها و زمین در کفه ای از ترازو و ایمان علی در کفۀ دیگر نهاده (و سنجیده) شود، ایمان على (سنگین تر است و) ترجیح دارد.
این حدیث در منابع متعدد نقل شده و برخی آن را مطلبی ثابت دانسته اند. (2)
پاسخ
1. ابن خزیمه در صحیح خود از او روایت کرده است. (1)
2. ابن حبان او را از ثقات دانسته است. (2)
3. ابن حجر نیز او را راست گو دانسته است. (3)
ذهبی در ادامه مطلب سابق گفته: ولی (متن) روایتش باطل است! (4)
پاسخ
این قول به غیر علم است، چرا باطل باشد؟
برخی همین فضیلت را برای ابو بکر از زبان عمر چنین نقل کردند که: قال عمر بن الخطاب: لو وزن إيمان أبي بكر بايمان أهل الأرض لرجح بهم [لرجحهم]. (5)
ولی دیدند کلام عمر که ارزشی ندارد لذا از زبان ابن عمر نقل کرده اند که:
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض لرجح. (6)
ص: 1793
گر چه این روایت نزد بزرگان اهل تسنن اعتباری ندارد. ابن عساکر دمشقی گفته: این مطلب از کلام عمر ثابت است ولی روایتی که در این باره از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل شده مرفوع (یعنی سندش ذکر نشده) و غریب است. (1)
بلکه راویان آن نیز نزد عامه ارزشی ندارند. (2) ابن عدی جرجانی در شرح حال راوی آن عبد اللّه بن عبد العزیز پس از تضعیف او می گوید: روایاتی نقل کرده که کس دیگری آن را روایت نکرده است (و هیچ شاهدی ندارد) و از جمله روایات بی اعتبار او روایت فوق را ذکر کرده است! (3)
امّا شگفت آن که کسانی که در مورد فضائل اهل بیت علیهم السلام ایراد های عجیب و غریب می گیرند و مو شکافی می کنند، به راحتی از کنار این مطلب باطل می گذرند و نمی گویند: متن آن منکَر و غیر قابل قبول است، دل به بطلان آن شهادت می دهد، به خدا عمر یا ابن عمر چنین سخنی نگفته، و... بلکه به توجیه آن هم می پردازند !
قال الذهبي - في قول عمر: لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض، لرجح -: مراد عمر أهل أرض زمانه. (4) یعنی مراد عمر از این کلام مردمِ زمان ابو بکر است!
ص: 1794
اشکال
چرا نمی گوید: این حرف عمر غلط است؛ زیرا از آن برتری ابو بکر بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم استفاده می شود؟!
ملاحظه کردید که ذهبی در مورد روایت اول - فضائل امیر المؤمنین علیه السلام می گوید: ما راوی آن را نمی شناسیم! با آن که قطعاً شناخته شده و ثقه است.
و در مرحله بعد می گوید: حدیث باطل است، و قابل قبول نیست. ولی هنگامی که نظیر آن را عمر درباره ابو بکر می گوید، آن را می پذیرد و توجیه می کند، یک بام و دو هوا !!
نگارنده گوید: از ابن تیمیه نیز دربارۀ حدیث گذشته - لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان أهل الأرض... - سؤال شده، او پاسخ داده: حدیث معروفی در سنن به مضمون آن آمده که: ابو بکر را با این امت سنجیدند، بر آنان ترجیح داده شد. (1)
اشکال
در سنن روایتی در سنجش ابو بکر با امت؛ یا ایمان ابو بکر با ایمان امت یافت نشد، (2) آری مطلبی ساختگی نقل شده است که کسی در عالم رؤیا دیده: ابو بکر با عمر سنجیده و بر او ترجیح داده شده است ! (3)
ص: 1795
و برای تشخیص ارزش و اعتبار همۀ این روایات کافی است رجوع شود به روایتی که مالک نقل کرده. او می گوید:
پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ شهدای اُحُد فرمود: «من برای آنان گواهی خواهم داد [که آن ها با ایمان بودند]». ابو بکر گفت: مگر ما برادران آن ها نیستیم؟ ما نیز مانند آن ها اسلام آورده و جهاد نمودیم!
پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «آری! لیک نمی دانم پس از من چه خواهید کرد»! (1) و نیز روایتی که بخاری و مسلم از عایشه نقل کرده اند که:
فاطمه [علیها السلام] از ابو بکر دوری گزید و اعراض نمود و تا هنگام مردن با او سخن نگفت، او در حالی از دنیا رفت که بر ابو بکر غضبناک بود. (2) و روایتی دیگر که در آن آمده است:
فاطمه [علیها السلام] به ابو بکر فرمود: قسم به خدا در هر نمازی که به جای می آورم، تو را نفرین می کنم. (3)
آیا ممکن است سيدة نساء اهل الجنة بر كسى غضب نموده و نفرین نماید که در ایمان بر همة اهل زمین ترجیح دارد؟!؟ (4)
ص: 1796
ص: 1797
1
درباره اهمیت و نقش اخبار مناقب همین بس که دلیل اصلی یا یکی از مهم ترین اسباب جریان منع و محدودیت نقل و نگارش حدیث توسط خلفا بوده و تحوّل در آن، باعث بزرگ ترین انحراف در تاریخ اسلام شده است. (1)
عمر بن الخطاب صحابه را از ذکر احادیث ممنوع داشت و به محدثان اجازهٔ خروج از شهر مدینه را - جز در مواردی خاص - نمی داد. (2)
وی با این سیاست از نشر معارف دین و به ویژه فضیلت های اهل بیت علیهم السلام و مطاعن منافقان جلو گیری نمود. پس از او عثمان و معاویه از کسانی بودند که به
ص: 1798
شدّت این سیاست را ادامه داده و بر آن پا فشاری کردند. (1)
ص: 1799
البته این توطئه از زمان خود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شروع شده بود.
[1158 / 1] عبد اللّه پسر عمرو بن عاص می گوید: قریش به من اعتراض داشتند که: چرا هر چه را پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم می گوید می نویسی؟ او مطالبی را در حال خوشنودی و رضا و مطالبی را در حال خشم و عصبانیت می گوید. عبد اللّه گوید: من دست از نوشتن برداشتم، و سپس مطلب را خدمت خود حضرت عرض نمودم، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: (هرگز چنین نیست) بنویس که - در خوشنودی و خشم - جز حق از زبان من صادر نخواهد شد. (1)
توجه شود که تعبیر «حال خوشنودی و رضا و حال خشم و عصبانیت» اشاره به بیان فضائل اهل بیت علیهم السلام و مطاعن منافقان است!
[1159 / 2] خطیب بغدادی می نویسد: عبد الرحمن بن الاسود به نقل از پدرش (2) گفته: علقمه کتابی آورده بود مشتمل بر احادیثی دربارۀ خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، از عبد اللّه - یعنی ابن مسعود - اجازه گرفته و نزد او رفتیم و آن نوشتار را به او (نشان) دادیم، او (آن را از ما گرفت) کنیزش را صدا کرد و طشت آبی درخواست نمود. ما (هر چه التماس کرده و) به او گفتیم: نگاهی به آن بینداز،
ص: 1800
(آن را مطالعه کن) احادیث نیکویی در آن نوشته است. او (بدون این که اعتنایی به ما بنماید) آن را در طشت آب فرو برده و نوشته هایش را محو کرد و این آیه را قرائت نمود که: ﴿ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ﴾ [يوسف (12): 3]، سپس گفت: دل و قلب آدمی (بسان) ظرف است، ظرف دل خویش را از قرآن مملو سازید و از غیر آن فارغ بدارید. (1)
تمامی اشکالاتی که بر قول: حسبنا کتاب اللّه و قائل آن وارد است، بر این کلام نیز وارد است. (2) وانگهی اگر این احادیث دربارۀ نماز روزه و مانند آن بود آیا او چنین اظهار نظری را روا می داشت یا می گفت: ﴿ وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ [الحشر (59): 7] اگر تبیین احکام شریعت بر عهده پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است، آیا تبیین مصادیق «اهل البیت» در آیه تطهیر و «ذوی القربی» در آیه مودت و تفسیر این آیات و امثال آن بر عهده آن حضرت نیست؟!
[1160 / 3] هنگامی که مغيرة بن شعبه حاكم كوفه شد، صعصعة بن صوحان را - که از امیر مؤمنان علیه السلام بسیار به نیکی یاد می کرد - خواست و در ضمن سخنانش به او گفت:... و إيّاك أن يبلغني عنك أنك تظهر شيئاً من فضل عليّ علانيةً مبادا بشنوم که فضائل علی را آشکارا بیان نموده ای ! آن چه تو می گویی برای من مخفی نیست بلکه من بهتر از تو از فضائل و مناقب على اطلاع دارم [!!] ولی خلیفه از ما خواسته است که نزد مردم از علی عیب جویی و بد گویی کنیم لذا ما به جهت تقیه آن چه را (از جانب خدا و پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم) مأمور شده ایم کنار گذاشته و آن چه را ناچاریم - برای دفع شرّ خلیفه - بیان می کنیم. اگر می خواهی فضائل او را نقل کنی برای
ص: 1801
دوستانت در منزل مخفیانه بگو، ولی این که بخواهی آشکارا در مسجد چیزی بگویی، اصلاً برای خلیفه قابل تحمّل نیست و هیچ عذری را از ما نمی پذیرد. (1)
كاملاً روشن است که مغیره برای حفظ ریاستش - و نه به جهت انجام وظیفه و از باب تقیه - فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را کتمان نموده و از آن حضرت بد گویی می نماید! و جالب آن که می گوید: من بهتر از تو از فضائل علی اطلاع دارم! آرى، ﴿ وَ جَحَدُوا بِهَا وَ استَيْقَتَتهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً﴾ [النمل (27): 14].
[1161 / 4] ابن شهاب زهری می گوید: نزد عبد الملک بودم پرسید: می دانی پس از قتل علی بن ابی طالب در بیت المقدس چه اتفاقی افتاد؟ گفتم: آری، گفت: بگو، من از جای خویش برخاستم و از پشت سر جمعیت کنار جایگاه او رفتم، خم شد (آهسته در گوش او) گفتم: هر سنگی که برداشته می شد زیر آن خون بود! عبد الملک به من گفت: کسی نمانده که این مطلب را بداند جز من و تو. تأکید می کنم که نباید هیچ کس آن را از تو بشنود.
زهری می گوید: تا او زنده بود من آن را نقل نکردم. (2)
ص: 1802
[1162 / 5] عیسی بن یونس می گوید: من از اعمش فروتنی ندیده بودم مگر یک بار. او برای ما نقل کرد که علی علیه السلام فرمود: «من تقسیم کننده آتش هستم». اهل تسنن خبر دار شدند، نزد او آمده و به او گفتند: آیا احادیثی که تأیید و تقویت رافضی ها و زیدیه و شیعیان است نقل می کنی؟ گفت: مطلبی شنیده بودم نقل کردم. گفتند: آیا هر چه شنیدی باید نقل کنی! آن روز من فروتنی اعمش را (از ترس مردم) دیدم. (1)
[1163 / 6] ابو معاویه می گوید: ما به اعمش گفتیم: این احادیث را نقل نکن. گفت: وقتی از من درخواست می کنند، چه کنم؟ ابو معاویه می گوید: روزی نزد او بودیم، کسی از او حدیث «علی علیه السلام تقسیم کننده دوزخ است» را درخواست کرد، من تنحنح کردم (اشاره به آن که حواست را جمع کن)، اعمش در پاسخ به آن شخص گفت: این مرجئه نمی گذارند من فضائل علی رضی اللّه عنه [علیه السلام] را نقل کنم، آن ها را از مسجد بیرون کنید تا من برای شما روایت نمایم. (2)
فراموش نکنیم که در آخرین لحظات عمر شریف پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم عمر بن خطاب - به بهانه دل سوزی برای اسلام و جلو گیری از تفرقه !! - از تدوین یکی از
ص: 1803
مهم ترین فضائل امیر المؤمنین علیه السلام جلو گیری کرد و مانع نوشتن سندی شد که مانع گم راهی امت بود. ابن عباس از این کار به شدت ناراحت بود و چنان می گریست که ریگ های زمین خیس می شد !! ابن عباس می گفت: مصیبت واقعی همان جلو گیری از نوشتن مطالب پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بود. (1)
شما را به خدا یک بار دیگر مرور کنید: پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: «ائتونی [هلم / هلموا] بكتف [بكتاب] أكتب لكم كتاباً لن [لا] تضلّوا بعده أبداً». (2)
پس آن حضرت خواست با بجای گذاشتن یک نوشته و سند مکتوب مانع گم راهی امت شود ولی عمر بن خطاب، از یک سو بیماری پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم را و از سوی دیگر کافی بودن قرآن را بهانه قرار داد و به همراهی عده ای از صحابه که با او هم نوا شده بودند، با ایجاد اختلاف و سر و صدا مانع نوشتن آن گردیدند! (3)
[1164 / 7] در ضمن گفت گوی عمر و ابن عباس آمده است که: عمر ادعا داشت گر چه پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم دربارۀ خلافت علی علیه السلام مطالبی گفته ولی آن سخنان لا يثبت حجّة ولا يقطع عذراً يعنی به گونه ای نبوده که دلالتش بر خلافت او تمام باشد و بتوان بدان بر مخالفش احتجاج نمود و عذرش را بر طرف کرد. عمر ادامه می دهد که: پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم در بیماری پیش از رحلتش می خواست به صراحت از علی نام ببرد (و خلافتش
ص: 1804
را رسماً اعلام کند) ولی من از روی دل سوزی برای حفظ اسلام مانع شدم!
سپس عمر سوگند یاد می کند که: قریش هیچ گاه (زیر بار خلافت او نمی رود و) بر او اتفاق نظر نخواهد داشت. اگر او عهده دار خلافت شود عرب از هر سو بر او شورش خواهد نمود. (1)
* در دفتر نخست صفحه 446 نهی از نقل حدیث منزلت گذشت.
* و در روایت شماره 1125 گذشت که خالد بن عبد اللّه قسری - از حاکمان بنی امیه - به ابن شهاب زهری اجازه نداد دربارۀ سیرۀ على ابن ابي طالب صلوات اللّه علیه چیزی بنویسد.
* و در روایت شماره 1274 آمده است که: ناصبی ها نمی گذارند من در مسجد جامع فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنم.
ص: 1805
2
قال اللّه تعالى: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَىٰ مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾ [البقرة (2): 159]. (1)
﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ قَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الصَّلَالَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ﴾ [البقرة (2): 174 - 175]. (2)
سعی و تلاش مخالفان در کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام و امتناع از نقل آن قابل انکار نیست، عده ای از روی ترس یا طمع و برخی از روی حسادت، دشمنی و گاهی به بهانۀ مصلحت اندیشی.
ص: 1806
[1165 / 1] گذشت که ابن قتیبه (متوفی 276) در ضمن کلامی گفته:
بسیاری از دانش مندان علم حدیث از نقل فضائل على كرم اللّه وجهه امتناع ورزیدند و وظیفۀ خویش را در اظهار فضل او بجا نیاوردند. (1)
[1166 / 2] ابن ابی الحدید معتزلی می گوید:
شگفتا از جماعتی که به جهت منزلت عمار تردید برای شان حاصل شود نه از جایگاه و منزلت علی علیه السلام !
استدلال کنند که حق با عراقیان است (نه شامیان) چون عمار با آن هاست، ولی توجّهی به بودن امیر المؤمنین علیه السلام ندارند!
از این که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: «عمار را گروه تجاوز گر خواهد کشت» به وحشت افتند، (2) ولی کلام آن حضرت دربارۀ علی علیه السلام هیچ هراسی در آن ها ایجاد نکند که فرمود: ﴿ اَللَّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...﴾. و فرمود: ﴿ لا یُحِبُّکَ اِلاَّ مُومِنٌ ولا يُبغِضُكَ إِلَّا مُنافِقٌ...﴾ !
ص: 1807
این حاکی از آن است که قریش از ابتدای کار بنا را بر آن گذاشتند که یادی از علی علیه اللسلام نشود، فضائل و مناقبش مخفی و ویژگی هایش پوشیده و مستور بماند تا جایگاه او فراموش شود و فضیلت او از ذهن ها محو گردد. (1)
[1167 / 3] در ضمن گزارشی آمده است: عمر بن عبد العزیز به پدرش گفت: تو در خطابه فصیح ترین خطیب هستی چرا هنگامی که می خواهی این مرد - یعنی امیر المؤمنین علیه السلام - را لعن و نفرین کنی زبانت لکنت می گیرد؟! پدرش در پاسخ گفت: پسرم، اگر فضائلی که من از این مرد می دانم، این مردم می دانستند هیچ کس حاضر نبود از ما تبعیت نماید. (2)
نگارنده گوید: ممکن است از ربط پاسخ با پرسش این مطلب نیز استفاده شود که از جمله اهداف بنی امیه از لعن و نفرین و جسارت به امیر المؤمنین علیه السلام كتمان فضائل آن حضرت بود، به این که شأن آن حضرت را به گونه ای پایین بیاورند که کسی به فضائلی که نقل می شود اعتنایی نکند و اصلاً برایش قابل قبول نباشد، چنان که معاویه به این نکته تصریح کرده است. (3)
کیفیت پرسش راویان و تعجب آنان از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به روشنی حکایت از خفقان حاکم بر اجتماع و پوشیده بودن فضائل آن حضرت دارد.
ص: 1808
[1168 / 4] کسی از براء بن عازب:پرسید «أ شَهِدَ علىٌّ علیه السلام بدراً»؟ آيا على در جنگ بدر حضور داشت؟! او پاسخ داد: «و بارز و ظاهر» (آری) و با دشمن مبارزه کرد و بر آنان غالب گردید. (1)
پس با آن که اولین مبارزه ای که در اسلام واقع شد بین امیر المؤمنین علیه السلام و سران مشرکین در جنگ بدر بوده و آیه شریفه هم دربارۀ آن نازل شده باز برای مردم مخفی مانده به گونه ای که نیاز به سؤال دارد !
[1169 / 5] عبد اللّه بن علقمه به ابو سعید خُدری گفت: آیا دربارۀ علی فضیلتی شنیده ای؟ او قضیۀ غدیر را باز گو کرد. عبد اللّه با تعجّب پرسید: تو خودت این حدیث را شنیدی؟! (2)
[1170 / 6] کسی با تعجب به سعد بن ابی وقاص گفت: تو خودت حدیث منزلت را از پیامبر شنیدی؟! (3)
[1171 / 7] دیگری - به صورت استفهام انکاری - از سعد پرسید: این حدیثی که دربارۀ علی نقل می شود چیست؟! سعد پرسید: کدام حدیث؟! گفت: حدیث منزلت: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى... » سعد بن ابی وقاص پاسخ داد: درست است، من خودم آن را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم که به علی فرمود، آیا جای انکار دارد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم این مطلب و برتر و بالا تر از آن را به علی بفرماید؟! (4)
ص: 1809
[1172 / 8] شخصی زید بن ارقم را قسم داد: که تو خودت حدیث غدیر را شنیدی؟! زید قسم خورد که آری، خودم شنیدم. (1)
[1173 / 9] دیگری چهار بار زید را قسم داد: آیا پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چنین مطلبی را - یعنی حدیث غدیر را - بر زبان آورد؟! (2)
[1174 / 10] ابو الطُفیل - که آخرین صحابی و از بزرگان تابعین است - (3) منا شده به غدیر را از زبان امیر المؤمنین علیه السلام شنیده ولی تردیدی در ذهنش باقی مانده بود؛ لذا با تعجب آن را برای زید بن ارقم باز گو نمود، زید به او گفت: چه چیزی برای تو دشوار آمده که نمی توانی آن را بپذیری؟! من خودم این مطلب را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم. (4)
چرا باید ابو هریره را سوگند دهند که: تو را به خدا آیا حدیث غدیر را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدی؟!
ص: 1810
[1175 / 11] کسی به ابو هریره گفت: تو را به خدا سوگند اگر حدیثی را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیده ای، حاضری آن را برای من نقل کنی؟! تو را به خدا آیا شنیدی که حضرت فرمود: «من كنت مولاه فعلیٌ مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه»؟ او پاسخ داد: بار الها، آری. (1)
[1176 / 12] جميع بن عمیر حدیث رایت و حدیث اخوت (پیمان برادری) (2) را از ابن عمر نقل کرد، کثیر النوا شگفت زده پرسید: تو گواهی می دهی که ابن عمر چنین مطالبی را نقل کرد؟ جمیع بن عمیر سه مرتبه سوگند یاد کرد که آن را از ابن عمر شنیده است ! (3)
[1177 / 13] عبد اللّه بن نُجی نقل کرد که امیر مؤمنان علیه السلام بر منبر فرمود: من سال ها قبل از بقیۀ مردم با پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نماز گزارده ام. راوی می گوید: سه مرتبه به عبد اللّه گفتم: اگر جز این باشد (و دروغ بگویی) گوش هایت کر گردد! گفت:
ولی در این مصادر دنباله روایت را نقل نکرده اند که سائل به ابو هریره گفت: فأشهدُ باللّه لقد و اليت عدوّه، و عاديتَ وليّه. ثمّ قام عنه. (شرح ابن أبي الحديد 4 / 68)
و قال ابن أبي شيبة الكوفي: فقال الشاب: أنا منك بريء، أشهد أنك قد عاديت من والاه، و واليت من عاداه ! قال: فحصبه الناس بالحصاء. (المصنف 499/7)
یعنی: من از تو بیزارم، گواهی می دهم که تو با دوست خدا دشمنی و با دشمنش دوستی کرده ای! این سخن را گفت و مجلس را ترک نمود. و بنابر نقل ابن أبي شيبة: مردم او را سنگ باران کردند. تعجب از حافظ ابو یعلی موصلی است که مطلب را از ابن ابی شیبه نقل کرده ولی آخر روایت را حذف کرده است ! ( مسند أبي يعلى 307/11، و رجوع شود به تاریخ مدينة دمشق 42/ 232، البداية و النهاية 5 / 232، السيرة النبوية 4 / 425 )
ص: 1811
(آری) اگر جز این باشد گوش هایم کر گردد! (1)
[1178 / 14] عمرو بن ثابت می گوید: یک سال نزد ابو اسحاق سبیعی رفت و آمد داشتم و از او درخواست می کردم که خطبه امام حسن علیه السلام مجتبی پس از وفات امير المؤمنین علیه السلام را برایم نقل کند ولی او امتناع می ورزید ! (2)
[1179 / 15] ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری بصری بغدادی (متوفی 323) صاحب کتاب سقیفه و فدک از نوفلی نقل می کند که اُبَیّ بن کعب می گفت: سعد بن عباده - روزی پس از سقیفه - از علی علیه السلام یادی نمود و در ضمن آن کلامی گفت که دلالت بر ولایت (و خلافت) آن حضرت داشت - نوفلی می گفت: من آن مطلب را از یاد برده ام ! - قیس، پسر سعد بن عباده (خشمناک گردید و) به پدرش گفت: تو این مطلب را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیده ای و باز دنبال خلافت هستی و یارانت (در سقيفه) نداى: منّا أمير و منكم أمیر سر می دهند! به خدا سوگند دیگر یک کلمه با تو سخن نخواهم گفت. (3)
و قال زكريا: قلت لعبد اللّه بن نُجي: و إلاّ فصمّت أذناك [ثلاثاً] قال: و إلاّ فصمّت أذناي. (تاريخ مدينة دمشق 42/ 34)
ص: 1812
از این گزارش دو مطلب استفاده می شود که هر دو مربوط به کتمان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام است:
1. صحابه با آن که نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علیه السلام را می دانستند، با آن مخالفت نموده و از یاری آن حضرت دست برداشتند و به دنبال ریاست و خلافت بودند.
2. مطلبی که مدار روایت بر آن بوده نقل نشده و راوی می گوید: آن چه پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارهٔ ولایت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود، من از یاد برده ام؟! (1)
[1180 / 16] معاویه در نامه ای به امیر مؤمنان علیه السلام نوشت: مرا فضائل فراوانی است، پدرم در جاهلیت بزرگ قوم خویش بود و من پس از اسلام پادشاه شده ام. من دایی مؤمنان و نویسندۀ وحی هستم !
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: پسر هند جگر خوار بر من فخر فروشی می کند که فضائل دارد! غلام بنویس، و اشعاری سرود که:
محمّد النبيّ أخي و صهري *** و حمزة سيّد الشهداء عمّي
و جعفر الذي يمسي و يضحي *** يطير مع الملائكة ابن أُمي
و بنت محمّد سكني و عرسي *** مسوط لحمها بدمي و لحمي
و سبطا أحمد ولداي منها *** فأيّكم له سهم كسهمي
سبقتُكم إلى الإسلام طرّاً *** صغيراً ما بلغت أوان حلمي
ص: 1813
پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم برادر و پدر زن من و حمزه سید الشهدا علیه السلام عموی من است.
جعفر که با فرشتگان (در بهشت) همواره پرواز می کند فرزند مادر من است.
دختر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم همسر من و گوشت و خونش با من آمیخته است.
دو سبط پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرزندان من از فاطمه علیها السلام هستند، کدام یک از شما چنین بهره ای دارد؟! من پیش از همۀ شما به اسلام گرویدم در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودم.
هنگامی که نامه به دست معاویه رسید فرمان داد آن را مخفی کنند، مبادا اهل شام از مضمون آن مطلّع شوند و به آن حضرت تمایل پیدا کنند. (1)
[1181 / 17] ابو جعفر اسکافی (متوفی 240) در ضمن کلام مفصّلی می گوید: بنی امیه در طول مدتی که سر کار بودند، در خاموش کردن نور علی و خاندانش علیهم السلام و به دست فراموشی سپردن نام آنان و پنهان نمودن فضائل، مناقب و سوابق درخشان آن ها هیچ کوتاهی نداشتند. مردم را به دشنام و نا سزا و لعن آنان بر منابر وادار کردند تا جایی که فقیه، محدث، قاضی و متکلم را به شدّت و به مجازات های سخت تهدید می کردند که مبادا چیزی در فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل کند.
ص: 1814
کار به جایی رسیده بود که اگر محدّثی می خواست از امیر مؤمنان علیه السلام مطلبی نقل کند یا چیزی دربارۀ آن حضرت بگوید می گفت: «مردی از قریش گفته است» یا «مردی از قریش چنین کرد» و جرأت این که نام آن حضرت را بر زبان جاری کند نداشت. آن ها در صدد آن بودند که فضائل آن حضرت را به هر نحو ممکن، توجیه و تأویل و انکار کنند (و در آن شبهه وارد نمایند) ولی روز به روز بر قوّت، عظمت، روشنی و نور افشانی آن فضائل افزوده می شد.
گاهی حاکمی از روی هوا و هوس نظری می دهد و مردم را به آن وادار می کند، و مردم چنان به آن عادت می کنند که چیزی جز آن نمی شناسند، مانند حجاج که با تهدید مردم را به قرائت عثمان وا دار کرد. با آن که حکومت او حدود 20 سال بیش تر نبود ولی عراقیان بر آن اتّفاق کردند به گونه ای که اگر قرائتی دیگر نزد آنان خوانده می شد اصلاً با آن آشنایی نداشتند و آن را مستهجن و قبیح می شمردند و این گونه است که در خفقانی که توسط دولت ها ایجاد می شود، بدعت جای سنّت را می گیرد.
حجاج و دیگر خلفا و حاکمان بنی امیه بر کتمان فضائل و محاسن امیر المؤمنین علیه السلام و خاندانش بیش تر تأکید داشتند تا اسقاط قرائت دیگران و ترویج قرائت عثمان؛ زیرا آن قرائت ها تأثیری در تزلزل ارکان سلطنت و حکومت آن ها نداشت (بر خلاف فضائل اهل بیت علیهم السلام). ولی با تمام تأکیدی که در این امر داشتند مشیّت خدا بر آن قرار گرفت که روز به روز امر ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و خاندانش روشن تر و نورانی تر، محبّتش در بین مردم افزون تر، یاد و نامش مشهور تر و معروف تر، حجّت و دلائل حقّانيّتش قوی تر و واضح تر، فضیلتش ظاهر تر و شأن و قدرش عظیم تر گردد. (1)
ص: 1815
[1182 / 18] ابن اثیر از اوزاعی (1) نقل کرده: هنگامی که سر مبارک امام حسین علیه السلام را به شام آوردند، یکی از شامیان به آن حضرت و پدر بزرگوارش علیه السلام نفرین کرد، یکی از صحابه به نام واثله که حاضر بود از جای برخاست و گفت: به خدا سوگند من همیشه دوست دار علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام بوده و هستم، از آن زمان که دیدم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ آنان چه می فرماید. من دیدم که آن حضرت - در خانۀ اُمّ سلمه - امام حسن [علیه السلام] را بر زانوی راست نشانید و بوسید، امام حسین [علیه السلام] را بر زانوی چپ نشانید و بوسید، فاطمه [علیه السلام] را پیش رو نشاند و علی [علیه السلام] را صدا زد و دربارۀ آن ها آیه تطهیر را قرائت فرمود که: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33].
ابن اثیر پس از نقل روایت فوق می نویسد:
گویند که اوزاعی در فضائل اهل بیت علیهم السلام جز این روایت، چیزی نقل نکرده و هم چنین زُهری فقط یک روایت نقل کرده؛ زیرا آن دو از بنی امیه می ترسیدند! (2)
[1183 / 19] مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید: پرچم دار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم (در جنگ ها) چه کسی بود؟ سعید نگاهی (تند) به او کرد و گفت: گویا تو آسوده خاطر هستی؟! مالک از این برخورد ناراحت شد. بعد از مدتی این مطلب را با دوستان سعید در میان گذاشت (که چرا او پاسخ مرا نمی دهد) آن ها گفتند: او از ترس حجاج به خانۀ خدا پناهنده شده بود (و نمی توانست پاسخ دهد)، الان از او بپرس. مالک با سعید روبرو شد و پرسش خود را تکرار کرد، او پاسخ
ص: 1816
داد: من از ابن عباس شنیدم که پرچم دار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم علی علیه السلام بود. (1)
و گذشت که کسی به حسن بصری گفت: چرا از مدح و ستایش علی امتناع می کنی؟ پاسخ داد: در زمانی که از شمشیر حجّاج خون می چکد، چگونه می توان چنین سخنانی را بر زبان جاری نمود؟! (2)
پیش از این اشاره داشتیم به این که ابن شهاب زهری به جهت دنیا طلبی فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را کتمان نموده، (3) برخی از موارد کتمان او در نقل وقایع ذیل بوده است:
كتمان نام کاتب عهد نامه در صلح حدیبیه در برخی از روایاتش،
سکوت از تبلیغ آیات ابتدای سوره توبه،
سکوت از حضور امیر المؤمنین علیه السلام در نبرد احد و حتی سکوت از شهادت حضرت حمزه علیه السلام،
ص: 1817
سکوت از حضور امیر المؤمنین علیه السلام در نبرد خندق (احزاب) و کشتن عمرو بن عبدود،
سکوت از حضور در واقعه بنی قریظه،
سکوت از حضور در نبرد خیبر و قتل مرحب،
سکوت از حضور حضرت در عمرة القضاء،
سکوت از حضور حضرت در نبرد حنین،
سکوت از لیلة المبیت و نیز سکوت از هجرت با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم،
سکوت از حدیث منزلت در غزوه تبوک و.... (1)
پس با آن که فداکاری امیر المؤمنین علیه السلام در تمام مشاهد مشهور بوده ولی او حاضر نشده آن را نقل نماید. (2)
[1184 / 20] شعبة بن الحجاج - که نزد عامّه امیر المؤمنين في الحديث بشمار می رود! (3) - می گوید: حَكَم بن عتيبه از عبد الرحمن بن ابی لیلی حدیثی از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ علی بن ابی طالب [علیه السلام] برای من نقل کرد که آن را از من نشنیده اید، اگر آن را نقل کنم همۀ شما رافضی خواهید شد !
ص: 1818
و بنابر نقلی (از شدّت وجد و سرور): به رقص در می آیید ! به خدا سوگند هیچ گاه آن را از من نخواهید شنید. (1)
بنابر نقل خطیب بغدادی، شعبه به کیسه ای که به سقف آویزان بوده اشاره کرده و سپس گفته: ترون ذلك الجراب؟ و اللّه لقد كتبتُ فيه عن الحكم، عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، عن علي [علیه السلام]، عن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم [ما] لو حدّثتكم به لرقصتم. (2)
ص: 1819
بنابر این نقل، احتمال دارد که مطالب در این زمینه بیش از یک حدیث بوده است.
تذکر دو نکته:
نکته اول: با تأمل در نقل های مختلف این روایت - که در متن و پاورقی گذشت - روشن می شود که بر سر همین مطلب نا گفته چه بلا هایی آمده و دست خوش تحریف های لفظی متعدد واقع شده است!
نکته دوم: گویند: شعبه پیش از ورود به بصره رافضی بوده و اهل بصره گفته اند: ما باعث تغییر عقیدۀ او شدیم! (1)
شاید سماع این روایت مربوط به دوران پیشین او باشد.
*بر خورد بخاری و مسلم با روایات فضائل (2)
بخاری از اقیانوس بی کران فضائل امیر مؤمنان علیه السلام به کم تر از نمی اکتفا کرده و
ص: 1820
فقط به چند فضیلت که به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد بسنده و فضائلی را که به سند صحیح نزد او موجود بوده پنهان کرده است.
او هم - مثل دیگران ! - تلاش می کند که در حدّ امکان امیر مؤمنان علیه السلام را همسان با دیگر صحابه معرفی نماید و وانمود کند که آن ها در فضائل با آن حضرت مشترک هستند و هیچ کم و کاستی از او ندارند. لذا می گوید: عمر گفت: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم که از دنیا رفت از علی راضی بود. (1) یعنی او یکی از چند نفری است که این فضیلت را داشته و این اختصاص به امیر مؤمنان علیه السلام ندارد !
او در پرچم داری امیر مؤمنان علیه السلام در خیبر دو روایت نقل کرده که در اولین روايت، جمله «يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله» حذف شده با آن که مسلم همین روایت را با همین سند آورده و قسمت مذکور - که در بخاری حذف شده - در آن موجود است.
یک نگاه اجمالی و گذرا به کتاب المغازی در صحیح بخاری و ابواب مغازی در كتاب الجهادِ صحیح مسلم برای اهل انصاف کافی است که به بی انصافی مؤلفان این دو کتاب حکم کنند ؛ زیرا در سر تا سر این دو بخش، از پروندۀ درخشان امیر مؤمنان علیه السلام در جنگ ها به ندرت چیزی دیده می شود و مدال های افتخار بزرگ ترین سردار و پرچم دار پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در جنگ ها که برای هیچ کس پوشیده نیست - با کمال وقاحت ! - در مهم ترین کتاب های اهل تسنن نادیده گرفته شده است؛ آری این مظلومیت امیرِ عالم است که از کم ترین امتیازی که دیگر صحابه از آن برخور دار هستند، محروم باشد و از او به نیکی یاد نکنند.
ص: 1821
مسلم - در کتاب الجهاد - فقط به ذکر شستن زخم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم توسط حضرت زهرا علیها السلام با آب آوردن امیر المؤمنين علیه السلام (1) و حدیث «رایت» - که در مناقب حضرت نیز آورده - اکتفا کرده است. (2)
و بخاری - در کتاب المغازی - چند مرتبه نام حضرت را آورده است که به مفاد آن اشاره می کنیم:
1. روایت شرکت و مبارزه امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ بدر (این روایت چند بار تکرار شده است) (3)
2. مبارزه در جنگ بدر (4)
3. گزارش مطالبۀ امیر المؤمنین علیه السلام و عباس میراث پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را با تحریف! (5)
4. تکرار حدیث رایت دو مرتبه (6)
5. حدیث بریده با تحریف و تقطیع و حذف (7)
ص: 1822
6. حدیث منزلت (1)
7. آب آوردن امیر المؤمنین علیه السلام برای شستن زخم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم توسط حضرت زهرا علیها السلام. (2)
در موارد گذشته به جز حدیث رایت، هیچ گزارشی از دلاوری ها و رشادت های آن حضرت نیست و فقط مورد اول و دوم تناسب با کتاب مغازی دارد، از مورد اول هم جز شرکت در جنگ چیزی فهمیده نمی شود!
آری، از مورد دوم این مطلب فهمیده می شود که چگونه فضائل آن حضرت را کتمان کرده بودند که رشادت مشهور حضرت در جنگ بدر برای مردم مخفی مانده بود که نیاز به پرسش از آن داشتند !
بخاری هنگام نقل روایات فضائل، كاملاً توجّه دارد که قسمت هایی از روایات که با «عدالت صحابه» یا «برتر دانستن شیخین» تنافی دارد، حذف و یا تغییر داده شود.
او در نقل روایت «ابو تراب» سخنی از فرمان معاویه به لعن و سبّ نمی آورد و از امیر مدینه نیز با کنایه و به عنوان «فلان» یاد می کند. (3)
ص: 1823
نظیر همین برخورد از او در نقل روایت داد خواهی امیر مؤمنان علیه السلام و عباس نزد عمر و ابو بکر دیده می شود. (1)
او هنگام نقل حدیث منزلت از سعد بن ابی وقاص نیز فرمان معاویه به سبّ امیر مؤمنان علیه السلام و امتناع سعد از آن را نقل نکرده است. (2)
بخاری در کتاب التاريخ الكبير روایات متعددی را که حاکی از فضائل امیر مؤمنان علیه السلام است نیاورده و فقط به آن اشاره کرده است، مثلاً در ترجمه راوی می گوید: او کلام علی [علیه السلام] را نقل کرده. اما این که حدیثی که نقل کرده چیست، حتی اشاره ای هم نمی کند. روایاتی مانند: تقدّم آن حضرت در اسلام و نماز و عبادت، برادری با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، لزوم متابعت از ایشان، فارق بین حق و باطل بودن آن حضرت، ظالم بودن طلحه در مبارزه با آن حضرت، شکوه و تظلّم حضرت از بنی امیه، جانشینی حضرت، این که جدا شدن از آن حضرت جدا شدن از خداست، حدیث عفیف کِندی در اولین نماز گزار و... (3)
ص: 1824
روایت عفیف کِندی در منابع متعدد و معتبر عامه نقل و حکم به صحت و اعتبار آن شده است. همه آن را به صورت کامل نقل کرده اند ولی در نقل بخاری بخشی از آن که مربوط به امیر المؤمنین علیه السلام است حذف شده تا اولین مؤمن و اولین نماز گزار بودن آن حضرت مکتوم بماند!!! (1)
او به این هم اکتفا نکرده گفته:
این روایت فاقد (شاهد و) تابع است (و کسی آن را نقل نکرده است).
بخاری در جای دیگر به سندی دیگر از روایت عفیف اشاره کرده و بدون این که چیزی از متن آن را ذکر کند، در آن نیز به عدم متابعت و تفرّد پسر عفیف به آن خدشه نموده است. (2)
ص: 1825
نگارنده گوید: توجه داشته باشید که سند هر دو روایت معتبر است:
در مورد اول، همین سند را دیگران معتبر دانسته اند. (1)
و در مورد دوم خود بخاری، ابن حبان و... اسد بن عبد اللّه را توثیق کرده اند. (2)
اما اشکال بخاری به عدم متابعت و تفرّد راوی به نقل آن، پاسخش آن که:
اولاً: در آخر بحث واکنش ششم: «تضعیف راویان فضائل» خواهد آمد که تفرّد راوی ثقه به نقل مطلبی باعث تضعیف آن نیست. (3)
ثانياً: از رجوع به منابعی که پیش از این گذشت روشن می گردد که علاوه بر اسناد متعدد و معتبر روایت عفیف، همین مطلب را عده ای مانند: یعقوب بن شیبه، طبرانی، ابن عساكر، ابن أبی الحدید از ابن مسعود روایت کرده اند. (4)
بخاری در نقل قضیه مباهله بابی به عنوان «قصه نصارای نجران» مطرح و در آن به کلامی کوتاه از سید و عاقب اکتفا کرده که یکی به دیگری گفت:
ص: 1826
اقدام به مباهله مکن که اگر واقعاً او پیامبر باشد ما و نسل ما رستگار نخواهیم شد. سپس به حضرت گفتند: آن چه از ما بخواهی (به عنوان جزیه و مالیات) پرداخت خواهیم کرد، شخصی امین را نزد ما بفرست (تا جزیه را به او بپردازیم).
و پس از آن فضیلتی جعلی برای ابو عبيدة بن جراح نقل کرده است. (1)
ملاحظه فرمایید که بخاری اصلاً حرفی از قضیه مباهله نمی زند و نمی گوید هنگامی که آیه مباهله نازل شد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چه کسانی را برای مباهله برد، ولی نقل فضائل ساختگی ابو عبیده را لازم و ضروری می داند!
پیش از این گذشت که حدیث: «ويح عمار، تقتله الفئة الباغية» با اسناد فراوان به نقل از 31 صحابی روایت شده و فراوان حکم به تواتر آن نموده اند. (2)
بخاری این روایت را در جا هایی ذکر کرده که مربوط به فروع و احکام فقهی است، (3) این چاره اندیشی برای آن است که جویندگان حقیقت، متوجه مطلب
ص: 1827
نشوند و گرنه موضع مناسب برای آن باب مناقب عمار (1) یا کتاب الفتن (2) است !
تذكر
کتبی که نزد عامه به «صحاح» معروف شده از تحریف مصون نمانده (3) و فراوان در آن از راویان ضعیف بلکه دروغ گو (4) نقل کرده اند. نسخه های آن مختلف و متفاوت است حتّی در مثل بخاری و مسلم، (5) و موارد فراوانی بین تضعیف و توثیق در شخصِ واحد حتی از رجالیِ واحد، تناقض وجود دارد. (6) مثلاً بخاری اشخاصی را در ضعفا ذکر کرده ولی از همان افراد در صحیح خود نقل می کند (7) و این از اعتماد بر آن حتّی نزد پیروان مکتب خلفا می کاهد.
[1185 / 21] یکی از سنیان معاصر می گوید: بدون شک در بسیاری از احادیث نبوی و آیات قرآن، فضائلی برای اهل بیت علیهم السلام وجود دارد. ولی مطلبی
ص: 1828
که من روی آن تکیه می کنم آن است که نمی دانم چرا این فضائل نادیده گرفته می شود؟! من در طول عمرم، در ایام تحصیل، در مدرسه، دانشگاه، سخنرانی ها، خطبه ها، درس ها و... به ندرت چیزی از فضائل اهل بیت علیهم السلام شنیده ام. (1)
شگفت آن است که یکی از آنان نام کتابش را «دفاعاً عن الآل و الأصحاب» گذاشته ولی تمام مطالب کتابش، دفاع از خلفا و صحابه است و دفاعیه ای از اهل بیت علیهم السلام در آن به چشم نمی خورد.
ابو احمد محمد عبد اللّه الاعظمی - با آن که بنایش بر نقل همۀ روایات صحيح و معتبر است - در باب «من کنت مولاه فعلی مولاه» از میان همه روایات غدیر، فقط سه روایت کوتاه را صحیح و سه روایت کوتاه دیگر را نیکو و معتبر دانسته و از ذکر بقیه روایات امتناع کرده است. (2)
در این زمینه روایات فراوان با اسناد معتبر و تفصیلِ بیش ترِ متن نقل شد. (3)
ص: 1829
[1186 / 22] سیوطی و متقی هندی حدیثی را - به نقل از مسند ابو یعلی - از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده اند که: پس از بازگشت از (فتح) خیبر، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به من مطلبى فرمود که از (همه) دنیا نزد من بهتر (و مهم تر) است. (1)
در نسخه مطبوع مسند ابو یعلی اثری از روایت گذشته نیست ولی در آن و هم چنین در مجمع الزوائد هيثمى آمده است که:
[1187 / 23] عن علي [علیه السلام]، قال: قال [لي] رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- حين رجعت من جنازة - قولاً ما أُحبّ أن لي به الدنيا جميعاً. (2) یعنی پس از بازگشت از (تشییع) جنازه ای، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مطلبی به من فرمود که نزد من از (همه) دنیا بهتر است.
قریب به این روایت را - با زیاده و نقصان - نَسائی و ابو داود نیز نقل کرده اند. روایات دیگر این مطلب را مربوط به زمانی می داند که حضرت از مراسم خاک سپاری جنازۀ حضرت ابو طالب علیه السلام فارغ شده و برگشته بودند. (3)
ص: 1830
نتیجه آن که بنابر نقل سیوطی و متقی هندی در مسند ابو یعلی روایتی به نقل از امیر المؤمنین علیه السلام- مربوط به زمان بازگشت از (فتح) خیبر - از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وجود داشته، حاکی از مطلبی که نزد آن حضرت از (همه) دنیا بهتر بوده ؛ ولی این مطلب در چاپ فعلی نیست یا لفظ «خیبر» تبدیل به «جنازه» شده است!
در هر صورت پس از تشییع جنازه یا پس از فتح خیبر مطالب مهمی بر زبان مبارک پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارۀ امیر المؤمنین علیه السلام جاری شده اما آن مطالب چه بوده، در مصادر گذشته اثری از آن نیست و ناقلان آثار نخواسته اند یا نتوانسته اند آن را نقل کنند، در برخی از منابع اهل تسنن آمده است که:
[1188 / 24] عن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب علیهم السلام، عن أبيه، عن جدّه، عن علي بن أبي طالب علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- يوم فتحت خیبر -: «لولا أن تقول فيك طوائف من أُمتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم علیهما السلام لقلت فيك اليوم مقالاً لا تمرّ على ملأ من المسلمين إلّا أخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون به، ولكن حسبك أن
ص: 1831
تكون منّي و أنا منك، ترثني و أرثك، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنه لا نبي بعدي، أنت تؤدّي دَيني، و تقاتل على سنتي، و أنت في الآخرة أقرب الناس منّي، و أنت غداً على الحوض خليفتي، تذود عنه المنافقين، و أنت أول من يرد علىّ الحوض، و أنت أول داخل الجنة من أُمّتي، و إن شيعتك على منابر من نور رواءً مرويّين، مبيضة وجوههم حولي، أشفع لهم فيكونون غداً في الجنة جيراني، و إن عدوّك غداً ظماء مظمَئين، مسودةً وجوههم مُقمَحين، حربك حربي، و سلمك سلمي، و سرّك سرّي و علانيتك علانيتي، و سريرة صدرك كسريرة صدري، و أنت باب علمي، و ان ولدك ولدي، و لحمك لحمي و دمك دمي، و ان الحقّ معك، و الحق على لسانك و في قلبك و بين عينيك، و الايمان مخالط لحمك و دمك كما خالط لحمي و دمي، و أن اللّه عز و جل أمرني أن أبشّرك أنك و عترتك في الجنة، و أن عدوك في النار، [يا علي] لا يرد عليّ الحوض مبغضٌ لك، ولا يغيب عنه محبٌ لك».
قال علي علیه السلام: فخررت له سبحانه و تعالى ساجداً، و حمدته على ما أنعم به علىّ من الإسلام و القرآن، و حبّبني إلى خاتم النبيين و سيّد المرسلين صلی اللّه علیه و آله و سلم. (1)
[1189 / 25] و قريب منه ما رواه ابن المغازلى، عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري، قال: لمّا قدم عليٌّ بن أبي طالب علیه السلام بفتح خَيْبَرَ قال له النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يا عليُّ، لولا أن تقولَ طائفة من أُمّتي فيك ما قالت النصارى في عيسى بن مریم علیهم السلام لقلتُ فيك مَقالا لا تَمُرُّ بِمَلاً من المسلمين إلّا أخذوا التُرابَ من تحت رجليك و فَضْلَ طهورك يستشفون بهما، ولكن حسبك أن تكون منّي [و أنا منك، تَرِثْني و أرِثُك، و أنت مِنّي] بمنزلة هارونَ من موسى غير أنّه
ص: 1832
لا نَبيَّ بعدي، و أنت تُبْرِئُ ذِمّتي، و تستر عَوْرتي، و تُقاتِلُ على سُنَّتي، و أنت غَداً في الآخرة أقرب الخلق مِنّي، و أنت على الحوض خليفتي، و إنَّ شيعتك على مَنابِرَ من نور مُبْيَضَّة وجوهُهُم حَوْلي، أشفع لهم، و يكونون في الجنّة جيراني، و إِنَّ حَرْبَكَ حَرْبي، و سِلْمَكَ سِلْمي، و سَريرَتك سَريرتي، [و علانيتك علانيتي]، و إنَّ وُلدك وُلدي، و أنت تقضي ديني، و أنت تُنْجِزُ وَعْدي، و إنَّ الحقَّ على لسانك و في قلبك و مَعَك و بين يَدَيْك و نُصْبَ عَيْنَيْك، الإيمان مُخالِطُ لَحْمَك و دَمَك كما خالط لَحمي و دَمي، لا يَرِدُّ عَلَيَّ الحوض مُبْغِضُ لك، ولا يغيب عنه مُحِبُّ لك».
فَحْرَّ عَلِيٌّ علیه السلام ساجداً، و قال: الحمد للّه الّذي مَنَّ عَلَيَّ بالإسلام، و عَلَّمَنِي القرآن، و حَبَّبني إلى خَيْر البَريَّة، و أعزّ الخليقة، و أكرم أهل السّموات و الأرض على ربّه، و خاتَمِ النبيّين، و سَيّد المرسلين، و صَفوة اللّه في جميع العالمين إحساناً من اللّه العَلِيِّ إِلَيَّ، و تَفَضُّلا منه عَلَيَّ.
فقال له النبيُّ صلی اللّه علیه و آله و سلم: «لولا أنت - يا عليّ - ما عُرِفَ المؤمنون بعدي، لقد جعل اللّه نَسْلَ كلِّ نبي من صُلْبِه و جعل نَسْلِي من صُلْبِك يَا عَلِيّ، فَأَنْتَ أَعزُّ الخَلقِ و أكرمهُم عَلَيّ و أعَزُّهم عندي، و مُحِبُّكَ أكرم من يَرِدُّ عَلَيّ من أُمّتي».! (1)
ص: 1833
مستفاد از دو روایت گذشته آن که (1) امیر المؤمنین علیه السلام پس از فتح خیبر، شرفیاب محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گردید، حضرت فرمود: ای علی، اگر (خوف آن) نبود که گروهی از امتم دربارۀ تو مطلبی را بگویند که مسیحیان در مورد حضرت عیسی علیه السلام گفتند، در فضیلت تو سخنی می گفتم که بر جماعتی از مسلمانان نگذری مگر آن که خاک زیر پا و زیادی آب وضویت را برای تبرّک و استشفا بردارند. ولی برای تو کافی است که تو از من هستی و من از تو. تو از من ارث می بری و من از تو. تو نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی علیهما السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست. تو دیون مرا می پردازی [و مرا برىء الذمه می نمایی (و وعده های مرا عملی می کنی). تو عورت مرا می پوشانی]، تو بر سنّت من مبارزه می کنی، فردای قیامت تو نزدیک ترین مردم به من و جانشین من بر حوض (کوثر) هستی که منافقین را از آن دور می کنی. تو اولین کسی هستی که در کنار حوض کوثر نزد من می آیی و تو اولین کس از امت من هستی که وارد بهشت می شوی. شیعیان تو رو سفید بر منبر هایی از نور گِرد من باشند در حالی که کاملاً سیراب شده اند، من از آنان شفاعت می کنم و همسایگان من در بهشت خواهند بود. دشمنان تو فردای قیامت تشنه (و خشک لب) باشند، به آن ها آبی داده نشود، آنان را تشنگی دهند و رو سیاه و مُقْمَح (2) باشند]. جنگ با تو جنگ با من و آشتی با تو آشتی با من است. سرّ و نهان تو سرّ و نهان من است و ظاهر و آشکار تو ظاهر و آشکار من، و راز درون سینه (و نیت) تو مانند راز درون سینه (و نیت) من است. تو دروازهٔ علم من هستی. فرزندان تو فرزندان من هستند.
ص: 1834
گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است. حق (همیشه) با توست، حق بر زبان و دل تو جاری و پیش روی تو و نصب العین تو است. ایمان با گوشت و خون تو آمیخته شده چنان که با گوشت و خون من آمیخته. خداوند به من فرمان داده که بشارت دهم تو را به این که تو و خاندانت در بهشت هستید و دشمنان تو در آتش. کسی که بغض و کینۀ تو را داشته باشد بر حوض (کوثر) وارد نخواهد شد (و از آن بهره ای ندارد) و دوست تو از آن بی بهره نخواهد ماند.
امیر المؤمنین علیه السلام (از شنیدن این سخنان) به سجده افتاده و (سپاس و) ستایش خدا را بجای آورد که از نعمت اسلام، ایمان و محبوبیت نزد خاتم الانبيا و سید المرسلین صلی اللّه علیه و آله و سلم بهره مند گردیده است.
[سپس عرضه داشت: سپاس خدای را که بر من به اسلام منّت گذاشته، مرا قرآن تعلیم فرمود، و نزد بهترین و عزیز ترین خلائق، گرامی ترین آسمانیان و زمینیان نزد پروردگار، آخرین پیامبران، سرور مرسلین و برگزیدۀ خدا از همه عالمیان مرا محبوب گردانید که این احسان و تفضّلی است از جانب خدای بلند مرتبه بر من].
[پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم (دو مرتبه لب به سخن گشوده و) فرمود: ای علی، اگر تو نبودی مؤمنان پس از من شناخته نمی شدند. خداوند نسل هر پیامبری را از صلب خودش قرار داده و نسل و ذریه مرا از صلب تو.
ای علی، تو عزیز ترین و گرامی ترین خلق نزد من هستی، و دوست تو گرامی ترین امت خواهد بود که بر من وارد می شود].
نگارنده گوید: در منابع عامه روایات دیگری در فضائل آن حضرت پس از
ص: 1835
بازگشت از خیبر نقل شده که در نکته دهم از فضیلت سیزدهم گذشت. (1)
در تفسیر آیه مباركه ﴿ وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ [الرعد (13): 43] (2) بین اهل تسنن نظریه های گوناگونی وجود دارد که مراد از آن شاهدی که علم کتاب نزد اوست خدا، فرشته، جبرئیل، عبد اللّه بن سلام، و یا وجود مقدس امیر المؤمنین علیه السلام است. (3)
[1190 / 26] طبری از ابو صالح نقل کرده که او مردی از انسان هاست (نه خداوند و نه فرشته) ولی او را نام نبرد. (4)
[1191 / 27] و بنابر روایتی: ابو صالح به نقل مردی از قریش گفت: مراد از این آیه علی علیه السلام است ولی او را نام نمی بریم. (5)
ص: 1836
و شگفت آن که عمر ادعا کرده که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم این آیه را این گونه قرائت نموده ﴿ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾ و گفته: دانش کتاب از جانب خداست! (1)
عده ای از علمای رجال عامّه در شرح حال ضرار بن صرد تیمی نوشته اند:
[1192 / 28] او دارای دانش قرآن و فرائض (تقسیم میراث)، صدوق و راست گو است، احادیث او نوشته می شود ولی نمی شود بدان احتجاج کرد. او به نقل از معتمر، از پدرش، از حسن بصری، از انس روایتی را از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در فضیلت بعضی از صحابه نقل کرده که حدیث شناسان آن را انکار کرده اند. (2)
آن ها حاضر نشدهاند بگویند که آن حدیث چیست و دربارۀ چه کسی بوده! با مراجعه به شرح حال او در منابع دیگر و جوامع حدیث معلوم می شود که مراد شان روایت ذیل است که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خطاب به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:
ص: 1837
﴿ اَنْتَ تُبَیِّنُ لاُمَّتی ما اخْتَلَفُوا فیه مِنْ بَعْدِی﴾، یعنی: تو پس از من برای امتم در آن چه اختلاف نمایند روشن گری می نمایی (و اختلافات آنان را حلّ خواهی نمود). (1)
در منابع متعدد عامه به نقل از زُهری آمده است:
[1193 / 29] قال الزهري: فجاء سهيل بن عمرو، فقال: هات اكتب بيننا و بينكم كتاباً، فدعا النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم الكاتب، فقال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: «اكتب...». (2) در صلح حدیبیه، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به نویسندۀ عهد نامه فرمود: «بنویس».
و تعیین نکرده اند که آن کاتب و نویسنده چه کسی بوده است !
البته عده ای دیگر از اهل تسنن تصریح کرده اند که کاتب عهد نامه امیر مؤمنان علیه السلام بوده و برخی آن را از زهری نقل کرده اند ! (3)
ص: 1838
[1194 / 30] در روایات فراوان در مورد کیفیت ورود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به خانۀ عایشه در بیماری وفات، یا ورود آن حضرت به مسجد در آخرین نماز، از عایشه چنین نقل شده که آن حضرت با تکیه بر دو نفر حرکت نموده و در حالی که پا هایش بر زمین کشیده می شد وارد شد. (1)
[1195 / 31] در برخی از روایات آمده که عایشه گفت: یکی از آن دو نفر
ص: 1839
عباس بود. راوی می گوید: ابن عباس از من پرسید: عایشه نگفت که آن شخص دیگر چه کسی بود؟!
و بنا بر نقلی گفت: می دانی کسی که عایشه نامش را نبرد چه کسی بود؟
گفتم: نه، گفت او علی بن ابی طالب [علیه السلام] بود. (1)
و در برخی مصادر افزوده شده:
[1196 / 32] شخص دیگر علی علیه السلام بود ولی عایشه از او دل خوشی ندارد. (2)
[1197 / 33] و یا آن که: عایشه دوست ندارد که از او به نیکی یاد نماید.
ص: 1840
[1198 / 34] و یا: او نمی تواند از علی به نیکی یاد نماید. (1)
نگارنده گوید: این که عایشه نمی تواند از امیر المؤمنین علیه السلام به نیکی یاد نماید در روایات دیگر به این بیان آمده است که:
[1199 / 35] کسی نزد عایشه از امیر المؤمنین علیه السلام و عمار بد گویی کرد، عایشه به او گفت: من دربارۀ علی چیزی نمی گویم ولی دربارۀ عمار خودم از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: هر گاه او بین دو امر مخیّر شود، امری را انتخاب می کند که به حقیقت و صواب نزدیک تر باشد. (2) حال جای این پرسش هست که چرا عایشه از بد گویی دربارۀ امیر المؤمنین صلی اللّه علیه و آله و سلم ناراحت نمی شود و حاضر نیست چیزی بگوید که دیگران را از این کار زشت باز دارد !! (3)
ص: 1841
[1200 / 36] عایشه می گوید: در یکی از جنگ ها امیر لشکر در نماز ها فقط سوره ﴿ قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ را قرائت می کرد، پس از بازگشت مطلب را به عرض پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم رساندند، حضرت فرمود: «از او بپرسید چرا چنین کرده»؟ از او پرسیدند، او پاسخ داد: این سوره وصف خدای رحمان است و من قرائت آن را دوست دارم. حضرت فرمود: «به او اطلاع دهید که خدا او را دوست دارد». (1)
ص: 1842
عایشه نخواسته بگوید که آن شخص چه کسی بود ولی در منابع شیعه آمده که آن شخص امیر المؤمنین علیه السلام بوده است. (1)
گذشت که راوی از ابن عمر دربارۀ حضرت علی علیه السلام پرسید، او در پاسخ - با اشاره به قضیه سدّ الابواب - گفت:
أمّا علي لا أُحدّثك عنه، ولكن انظر إلى بيته من بيوت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
و في لفظ: أمّا علي فهذا بيته لا أُحدّثك عنه بغيره. (2)
چرا ابن عمر می گوید: من دربارۀ علی صحبت نمی کنم یا آن که جز این چیزی نمی گویم! شاید مراد آن باشد که همین مطلب، حاکی از کمال قُرب و منزلت آن حضرت نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و در بیان فضائل ایشان کافی است؛ ولی ممکن است از آن استفاده شود که او می خواهد همۀ فضائل امیر المؤمنین علیه السلام - غیر از این یک فضیلت - را کتمان کند!
شاهد مطلب آن که بنابر نقل اول می گوید: (لا أُحدّثك عنه) يعنى نمى خواهم دربارۀ علی صحبت کنم. و نیز در برخی از منابع گزارشی دیگر نقل شده که:
ص: 1843
[1201 / 37] عن جميع بن عمير، قال: أتيت ابن عمر فسألته عن علي [علیه السلام] فانتهرني، ثم قال: ألا أحدّثك عن علي؟! هذا بيت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم في المسجد و هذا بيت علي [علیه السلام]. (1)
لفظ «فانتهرني» دلالت بر طرد نمودن و مأیوس کردن جميع بن عمیر دارد و حاکی از آن است که ابن عمر از بیان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام استنکاف دارد.
در هر صورت این مطلب قابل انکار نیست که در این روایات، ابن عمر یا راویان دیگر از تصریح به مطلب و بیانی روشن در مورد بستن درب های دیگر به مسجد و باز گذاشتن درب خانه امیر المؤمنین علیه السلام امتناع ورزیده و این مطلب مهم را نیز کاملاً مبهم و سر بسته نقل کرده اند. (2)
[1202 / 38] خطیب بغدادی نکتۀ جالبی نقل کرده است که:
ابو معاويه حديث: «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها» را سابقاً نقل کرده بود ولی بعداً از نقل آن خود داری می کرد !
ابن نمیر می گوید: ابو الصلت مرد ثروتمندی بود و مشایخ حدیث را کرده (و به آنان بذل و بخشش می نمود) و نقل این گونه احادیث را از آنان درخواست می نمود، آن ها هم برایش نقل می کردند. (3)
ص: 1844
از این گزارش معلوم می شود که روایات فضائل به نقل معتبر نزد آنان وجود داشته ولی داعی بر نقل آن نداشته اند، چون کسی آن ها را تحویل نمی گرفته و به آن بها نمی داده بلکه واکنش منفی نسبت به آن نشان می داده اند، اما اگر موقعیت مناسبی برای نقل آن فراهم می گردید و کسی اقبال و توجه به آن روایات نشان می داد و حتی حاضر می شد که به ناقلین آن اکرام و احسان هم بنماید، از نقل آن امتناعی نداشتند.
[1203 / 39] خطیب دمشقی از ابن ابی لیلی نقل می کند: امیر المؤمنین علیه السلام مردم را قسم داد که هر کس شنید روز غدیر خم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دست مرا گرفت و فرمود: ﴿ ألست أولى بكم - يا معشر المسلمين - من أنفسكم قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: «مَنْ کُنْتُ مولاه فَعلی مولاه اَللّهُمَّ و الِ مَنْ والاه و عادِ مَنْ عاداه و انْصُر مَنْ نَصَرَهُ و اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه»﴾ گواهی دهد.
بیش از 10 نفر از صحابه شهادت دادند و عده ای کتمان کردند. گروه دوم یا کور شدند یا مبتلا به بیماری برص و هیچ یک جان سالم از دنیا بدر نبردند. (1)
[1204 / 40] سلیمان احول از سعید بن جبیر نقل می کند که ابن عباس گفت: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هنگام وفات به سه چیز وصیت فرمود: «مشرکان را از جزیرة العرب بیرون کنید، به مسافرانی که بر شما وارد می شوند عطیه ای را که من می دادم بدهید»، و سومی را فراموش کردم. (2)
ص: 1845
در برخی مصادر آمده است که سلیمان گفت: یادم نیست که سعید سومین مطلب را (عمداً) نگفت، یا آن که او گفت ولی من فراموش کردم !
و شگفت آن که قریب به همین روایت در مصادر دیگر با سندی دیگر نقل می شود و باز راوی مطلب سوم را فراموش می کند! (1)
آیا ممکن است مطلب مهمی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هنگام وفات به آن سفارش فرموده باشد به راحتی فراموش شود؟!
ص: 1846
شما فکر می کنید چه مطلبی بوده که راوی ناچار شده خود را به فراموشی بزند؟! آیا آن مطلب مربوط به خلافت امیر المؤمنین علیه السلام نبوده است؟! (1)
در صحاح اهل تسنن درباره عاشورا فقط دو جمله کوتاه آمده که:
[1205 / 41] پسر عمر گفت: این (عراقی) از خون پشه از من می پرسد در حالی که پسر دختر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را به قتل رساندند. (2)
[1206 / 42] هنگامی که سر مقدس سید الشهدا علیه السلام در طشتی مقابل ابن زیاد گذاشته شد، انس گفت: امام حسین علیه السلام شبیه ترین آن ها به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بود. (3)
ص: 1847
در جمله اخیر نیز حذف و ابهام اعمال شده (1) ولی قضیه عاشورا به جهت حفظ حرمت خاندان یزید در پرده کتمان نهان شده است.
آری، در روایتی ساختگی - مربوط به خواستگاری دختر ابو جهل - ملاقات مسور بن مخرمه با حضرت سجاد علیه السلام پس از شهادت امام حسین علیه السلام آمده است! (2)
نکته اول: بخشی از فضائل به جهت تقیه شیعیان و دوستان از دست رفته و این نیز به جهت ستمی است که حاکمان ستم گر بر آن ها روا داشته اند. (3)
نکته دوم: مواردی که در واکنش «تحریفات لفظی» به عنوان «تحریف به حذف» خواهد آمد از مصادیق کتمان بشمار می رود.
ص: 1848
مواردی از واکنش کتمان پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست، صفحه 98 - 99 کتمان حدیث طیر توسط راویان
صفحه 251 امتناع بخاری و مسلم از نقل حدیث عمران بن حصين: «... و هو وليِ كل مؤمن بعدي، علی پس از من ولی و سر پرست هر انسان با ایمان است».
صفحه 347 امتناع زید بن ارقم یا راویان دیگر از نقل حدیث غدیر در روایت صحیح مسلم و...
صفحه 347 حذف و کتمان حدیث غدیر توسط راویان، ناسخان، و... از حدیث سعد بن ابی وقاص در صحیح مسلم و...
صفحه 348 کتمان حدیث غدیر توسط انس بن مالک و عده ای از صحابه
صفحه 348 - 349 امتناع بخاری و مسلم از نقل حدیث غدیر
صفحه 425 به دست فراموشی سپردن حدیث غدیر
دفتر دوم، صفحه 536 امتناع طبری از نقل نامه محمد بن ابی بکر به جهت آن که عموم مردم تاب شنیدن آن را ندارند
صفحه 625 اشاره بخاری به حديث: «أنا عبد اللّه و أخو رسوله صلی اللّه علیه و آله و سلم ما قالها أحد قبلي ولا يقولها أحد بعدي إلاّ كذاب» و امتناع از نقل آن
صفحه 761 - 762 سکوت بخاری از قاتل مرحب در جنگ خیبر
صفحه: 794 در مورد ردّ شمس گفتیم که روایت معجزۀ پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با تمام اهمیتی که دارد و بازگشت خورشید در آسمان بوده که همه آن را دیده اند، با وجود اعتراف بزرگان اهل تسنن به صحت و اعتبار آن، به جهت اشتمالش بر فضیلت
ص: 1849
امیر مؤمنان علیه السلام مورد مناقشه، اشکال، تکذیب، انکار، تضعیف و.... قرار گرفته و سعی و تلاش تمام بر مخالفت با آن بکار گرفته شده و جز عده ای قلیل، همه از نقل آن خود داری کرده اند تا به دست فراموشی سپرده شده، با توجه به این مطلب، آیا کتمان و انکار نصّ صریح بر خلافت و امامت امیر المؤمنین علیه السلام بعید است؟!
صفحه 809 بعضی به بهانه فراموشی از نقل فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام - در عزل ابو بکر از رساندن سوره برائت و... - امتناع ورزیده و آن را کتمان نمودند.
صفحه 889 بخاری روایت: لا يحلّ المسجد لجنب إلّا لمحمد و آل محمد» را کتمان و این گونه نقل نموده: «لا يحلّ المسجد لجنب إلاّ لكذا».
دفتر سوم، صفحه 958 اشاره بخاری به حدیث: ﴿ یا علي، مَنْ فَارَقَني فارَقَ اللّهَ، وَ مَنْ فَارَقَكَ فَارَقَني﴾ و امتناع از نقل آن
صفحه 979 امتناع از نقل روایت: «خاصف النعل»: شریک می گوید: من از منصور این روایت را درخواست کرده بودم ولی او حاضر نمی شد آن را نقل کند تا آن که بین ما آشنایی ایجاد شد... روایت را برایم نقل نمود.
صفحه 1007 - 1010 امتناع از نقل تفصیل مطالب خطبه حجة الوداع در تأیید مبارزات امیر المؤمنین علیه السلام.
صفحه 1332 امتناع ابن کثیر از نقل کلام عمار در البداية و النهاية.
دفتر چهارم، صفحه 1419 ترس عبد الرّزاق از نقل حدیث شماره 882 - که دلالت دارد علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خداست - و نقل کردن مخفیانه با هراس و نگرانی و عدم جرأت نقل آن برای عموم یا ذکر آن در تألیفات.
ص: 1850
سوگند ابو الازهر - پس از برخورد های نا مناسب مشایخ با او ! - که آن را نقل نکند مگر آن که صدقه بدهد!
صفحه 1497 امتناع ابن هشام صاحب سیره از نقل روايت: «و إن وصيّي لخير الوصيين»، وصى من برترین اوصیاست.
صفحه 1608 فراموش کردن - یا خود را به فراموشی زدن! - حدیث طیر، هنگام نقل ویژگی های علی علیه السلام به روایت سعد بن ابی وقاص
صفحه 1612 پرسش حارث بن مالک از سعد بن ابی وقاص - که: آیا دربارهٔ علی فضیلتی سراغ داری؟ - حاکی از آن است که جامعه پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بسیار زود فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را به دست فراموشی سپرده و کتمان کرده بود!
صفحه 1615 امتناع بخاری از نقل قضیه مباهله
صفحه 1658 امتناع بخاری و دیگران از نقل حدیث ثقلین
اشاره بخاری به آن و اكتفا به جمله: «إنكم و اردون علىّ الحوض»
و در همین دفتر صفحه 1920 خواهد آمد که زُهری از نقل فضائل پشیمان شده و از مَعْمَر خواست که آن را کتمان کرده و از او نقل نکند؛ بدین دلیل که بنی امیه عذر کسی را نمی پذیرند و اجازه نمی دهند که از علی علیه السلام به نیکی یاد شود.
صفحه 1921 زُهری گفته: به خدا سوگند من فضائلی از علی می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند !
صفحه 2167 - 2168 یونس بن خباب گفت: ناصبی ها - و بنا بر نقلی: مرجئه فاسق - مطلبی را از حدیث قبر کتمان کرده اند، در قبر از میت پرسیده می شود: ولی (و امام) تو کیست؟ اگر پاسخ داد: علی بن ابی طالب [علیه السلام] اهل نجات است.
ص: 1851
3
انکار و تکذیب حقایق از روش های رایج بین متعصبین است. مخالفان، گاهی امور مسلّم و یقینی را انکار نموده و از عقاب روز جزا که هیچ، از رسوایی نزد هم کیشان خویش هم ابایی ندارند !
انکار فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به صورت رسمی از روز سقیفه شروع شد! هنگامی که آن حضرت را به اجبار نزد ابو بکر برده و گفتند: باید بیعت کنی، فرمود: «اگر بیعت نکنم چه می شود»؟! آن ها سوگند یاد نمودند که اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم! حضرت فرمود: «... بندۀ خدا و برادر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را می کشید»!! عمر گفت: بندۀ خدا آری ولی برادر پیامبر نه ! (1)
ابو بکر نیز در آخرین لحظات عمرش - با طرح مطالبی پراکنده ولی دقیق و حساب شده! - با اظهار نا خرسندی از برخی کار هایش و نیز برای توجیه انتخابش برای خلافت، تلویحاً به انکار مهم ترین فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و انکار نصّ بر خلافت آن حضرت، بیعت غدیر و... پرداخت و گفت: ای کاش از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پرسیده بودم خلافت از آن کیست تا با اهلش نزاع نمی شد! (2)
ص: 1852
ابن حزم ظاهری عامله اللّه بعدله می گوید:
[1207 / 1] روایات صحیح در فضائل علی [علیه السلام] فقط چند حدیث است و پس از آن فقط حدیث منزلت، حدیث رایت، و روایت: ﴿ إنّ عَلِیّاً لا یُحِبُّهُ إلّا مُؤمِنٌ، ولا یُبغِضُهُ إلّا مُنافِقٌ﴾ را نام برده است.
او حتى حدیث غدیر را هم صحیح نمی داند. (1)
ابن کثیر ادعا کرده که:
[1208 / 2] در خصوص امیر المؤمنین علیه السلام هیچ آیه ای نازل نشده و روایاتی که در این زمینه نقل شده هیچ کدام صحیح نیست. (2)
اشکال
اگر ابن کثیر و ابن حزم از روایاتی که در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و بویژه آن چه ذیل آیات وارد شده بی اطلاع هستند و این همه روایت را ندیده اند، از زمرهٔ علما خارج اند و اظهار نظر در مطالب علمی شأن آن ها نیست ؛ و اگر آن روایات را دیده و از روی غرض ورزی به دروغ انکار می کنند، باز نظر شان بی ارزش
ص: 1853
است که ﴿ وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾ [النمل (27): 14] ؛ و اگر ادعا شود که آن روایات را دیده اند ولی معتبر نمی دانند، باید تبریک گفت به کسانی که این همه روایات غیر معتبر را در مصادر شان نقل کرده اند و علما و نویسندگان آن ها ادعای اعتبارش را دارند!
برای روشن شدن سخافت کلام ابن حزم و ابن کثیر کافی است رجوع شود به عنوان «کثرت و شهرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نزد اهل تسنن» (1) تا اعتراف بزرگان اهل تسنن به روایات فضائل معلوم شود.
و برای ابن حزم همان بس که او فضائل مسلّم امیر المؤمنین علیه السلام را - که حتی ابن تیمیه هم آن را قبول دارد! - نمی پذیرد، مانند حديث: ﴿ أَنْتَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْکَ﴾، بودن آن حضرت از اصحاب کساء، شرکت در مباهله و... (2)
[1209 / 3] حاکم حسکانی در مقدمه کتاب شواهد التنزيل سبب نگارش کتابش را چنین بیان می کند که: عدۀ زیادی در مجلسی شرکت کرده بودند، کسی که ریاست بر عوام داشت، آنان را به گم راهی کشانده و صحبت را بدین جا رسانید که گفت: هیچ مفسّری نگفته که سوره ﴿ هَلْ أَتَى﴾ یا چیزی از قرآن دربارۀ علی و خاندانش نازل شده است.
من دیدم کسی از علما بر او انکار نکرد لذا لازم دانستم که برای دفع این شبهه به جمع آوری آیاتی که دربارهٔ اهل بیت علیهم السلام نازل شده بپردازم. (3)
ص: 1854
در روایت شماره 1039 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود در قیامت کسی جز ما چهار نفر سواره نیست: من بر براق، برادرم صالح پیامبر بر ناقه اش، عمویم حمزه بر ناقۀ من و برادرم علی بر ناقه ای از ناقه های بهشتی. این علی وصی فرستادۀ پروردگار جهانیان، امام پرهیز گاران، و پیشوای رو سفیدان است. (1)
[1210 / 4] ابن حجر می گوید: ابن لهيعه گر چه ضعیف است ولی این حدیث هیچ ربطی به او ندارد. من حاضرم بین رکن و مقام سوگند یاد کنم که او هیچ گاه چنین روایتی را نقل نکرده است. (2)
علامه حلی قدس سره فرموده: اهل تسنن نقل کرده اند که در تفسیر آیه شریفه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت شده که: ﴿ أَنَا اَلْمُنْذِرُ، وَ عَلِیٌّ اَلْهَادِی، و بك - يا عليّ - یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدِی﴾.
[1211 / 5] فضل بن روز بهان (متوفی 927) در ردّ علامه می گوید: چنین مطلبی در تفاسیر اهل سنت موجود نیست. (3)
نگارنده گوید: پیش از این در روایت معتبر 426 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دربارهٔ این آیه شریفه فرمود: منذر (و بیم دهنده) من هستم و هدایت گر علی است.
ص: 1855
ای علی اهل هدایت به تو راه یابند و هدایت شوند. (1)
[1212 / 6] حاکم روایت کرده که امیر مؤمنان علیه السلام به نقل از پیامبر فرمود:
اولین کسی که وارد بهشت می شود من - یعنی علی علیه السلام - هستم و فاطمه و حسن و حسین. من گفتم: یا رسول اللّه. پس دوستان ما (چه می کنند؟) حضرت فرمود: «آنان نیز پشت سر ما وارد می شوند». (2)
ذهبی دربارۀ این حدیث می نویسد:
این مطلب گفتار منکری است. دل شهادت می دهد که جعلی است. (3)
[1213 / 7] حاکم نیشابوری دربارۀ حديث: ﴿ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَی مُنَادٍ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ یَا أَهْلَ الْجَمْعِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آله وَ سَلَّمَ حَتَّی تَمُرَّ﴾
گفته: این حدیث بنا بر شرط شیخین صحیح است. ذهبی می گوید:
ص: 1856
[1214 / 8] به خدا سوگند این حدیث جعلی است، راوی آن عباس ابن بكار - بنا بر گفته دار قطنی - دروغ گو است.
و ابن الجوزی نیز آن را به جهت عباس ساختگی دانسته است. (1)
نگارنده گوید: اولاً: ابن ابی حاتم رازی گفته: پدرم عباس بن بکار را از مشایخ حدیث می داند. ابن حبان نیز او را از افراد مورد اطمینان شمرده است. (2)
ثانياً: این حدیث اسناد دیگری هم دارد که عباس بن بکار در آن نیست و لذا عده ای از اهل تسنن به جهت شواهدش آن را ساختگی نمی دانند. (3)
[1215 / 9] استاد سیره نویسان، صالحی شامی می نویسد: ضمیمه شدن اسناد متعدد این روایت به یک دیگر باعث پذیرفتن آن می شود. (4)
ص: 1857
[1216 / 10] ابن ابی الحدید می گوید: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بار ها این مطلب را دربارهٔ حضرت زهرا علیها السلام بیان فرموده و از روایات صحیح است و ضعیف نیست. (1)
و شگفت آن که ابن الجوزی آن را در کتاب العلل المتناهية ذكر كرده (2) و او متعهد شده که روایات ساختگی را در آن نقل نکند، بلکه در کتاب المدهش به آن استناد نموده که حاکی از آن است که اعتبار آن را پذیرفته است! (3)
گاهی ذهبی عصبانی می شود و بر هم کیشان خویش ایراد می گیرد که چرا صریحاً نمی گویید این حدیث دروغ است، فقط می گویید: معلوم نیست!
[1217 / 11] خطیب بغدادی پس از روایت: «عليٌ خير البشر، فمن امترى فقد کفر» گفته این روایت منکر است (و قابل پذیرفتن نیست)، کسی جز علوی این حدیث را با این سند نقل نکرده و ثابت نیست. (4)
ص: 1858
[1218 / 12] ذهبی، او را ملامت کرده و به عنوان اعتراض بر او می نویسد:
در مثل چنین روایتی که باطل بودن آن واضح است (باید عبارت رسا تری بکار برده شود و) نباید گفت «لیس بثابت». او این مطلب را از خذلان خطیب شمرده و می گوید: «نعوذ باللّه من الخذلان»! (1)
[1219 / 13] ذهبی دربارۀ روایتی که در ضمن آن آمده: «إن ربّي أمرني أن أزوّج فاطمة من علي...» بی پروا و بدون هیچ دلیلی می گوید: این دروغ و جعلی است.
ابن حجر هیتمی مکی بر او اشکال می کند که: چنین نیست، (نهایت آن که) سندش غریب و مجهول است نه ساختگی، بلکه از روایت صحیح دیگر معلوم می شود که این هم اصلی اصیل (و قابل اعتنا) داشته است ! (2)
ص: 1859
[1220 / 14] ذهبی دربارهٔ روایتی دیگری که در آن نیز آمده: ﴿ إن أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِیٍّ فَفَعَلْتُ...﴾ به گونه ای سخن می گوید که از آن برداشت می شود دیگران هم با او هم عقیده اند و این روایت را ساختگی و راوی آن - عبد النور - را سازندۀ آن می دانند. (1)
عسقلانی بر او اشکال می کند که ابن حبان، عبد النور را در کتاب الثقات ذکر کرده، سپس می گوید: این که ذهبی به قطع گفته: عبد النور این روایت را ساخته و دیگران را به اشتباه می اندازد که این مطلب را عقیلی گفته؛ درست نیست! (2)
از موارد گذشته به خوبی روشن است که ذهبی اصرار دارد روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام را ساختگی و بی اساس معرفی کند !
[1221 / 15] فضل بن روزبهان (متوفی 927) ولادت امیر المؤمنین علیه السلام در کعبه را منکر شده و گفته است:
علمای تاریخ این مطلب را صحیح نمی دانند و می گویند: جز
ص: 1860
حكيم بن حزام کسی در کعبه متولد نشده است. (1)
نگارنده گوید: در این زمینه کافی است رجوع شود به کلام حاکم نیشابوری که می نویسد: روایات در این زمینه متواتر است که فاطمه بنت اسد، امير المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را در میان کعبه به دنیا آورد. (2)
اما در مورد ولادت حکیم بن حزام در کعبه در آینده صحبت خواهیم کرد. (3)
[1222 / 16] دهلوی نزول آیه تطهیر در شأن اهل بیت علیهم السلام را منکر شده و ادعا کرده که روایات صحیح دلالت بر نزول آن در شأن همسران پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دارد و آن حضرت به دعای خود این چهار نفر را داخل کرد. او با بی شرمی تمام می گوید: ام سلمه را شریک نکرد که در حق او این دعا تحصیل حاصل است! و در ادامه مدعی شده که: همۀ بستگان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در این دعا داخل اند.... (4)
اشکال
ص: 1861
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) می نویسد: اکثر مفسرین بر این عقیده هستند که این آیه دربارۀ امیر مؤمنان، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نازل شده است. (1)
و به شرحی که گذشت فرستادن به دنبال آن بزرگواران، دعوت از آنان، قرار دادن آنان زیر کسا و منع ام سلمه و دیگران از قرار گرفتن زیر آن به روشنی دلالت بر اختصاص آیه به آنان دارد. ام سلمه می گوید: به پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گفتم: من هم از اهل بیت هستم و گوشۀ عبا را گرفتم تا در کنار آنان قرار گیرم، حضرت آن را از دستم کشید (و از رفتن زیر آن ممانعت فرمود). به خدا سوگند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به خواستۀ من پاسخ مثبت نداد (و مرا از اهل بیت ندانست) و به من فرمود: تو سر جایت باش، تو بر خیر و نیکی هستی. تو از همسران پیامبر هستی. او تصریح می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نفرمود که تو از اهل بیت من هستی. (2)
و نیز محدث دهلوی در اشکال بر حدیث تشبیه می نویسد:
[1223 / 17] این حدیث از احادیث اهل سنت نیست. ابن مطهر حلّی در کتب خود [آن را] وارد نموده و روایت آن را گاهی به بیهقی و گاهی به بغوی نسبت کرده، حال آن که در تصانیف هر دو از آن اثری موجود نیست. به افترا و بهتان، الزام دادن اهل سنت میسّر نمی آید... بالجمله این حدیث خود از آن قسم هم نیست که در هیچ کتابی از كتب اهل سنت موجود باشد و لو به طریق ضعیف. (3)
ص: 1862
اشکال
اولاً: این حدیث در منابع اهل تسنن به کیفیت های مختلف نقل شده و سیوطی در ردّ ابن الجوزی که آن را جعلی دانسته برای آن دو سند دیگر نقل کرده! (1)
ثانياً: برخی از نویسندگان اهل تسنن - مانند خطیب خوارزمی (متوفی 568)، محمد بن طلحه شافعی (متوفی 652)، ابن ابی الحدید معتزلی (متوفی 656)، و ابن صباغ مالکی (متوفی 855) - آن را از بیهقی روایت کرده اند. (2)
توجه شما را به برخی از روایات تشبیه به نقل از منابع عامّه جلب می نماییم:
[1224 / 18] روى ياقوت الحموي، عن عبد الرزاق، عن معمر، عن الزهري، عن سعيد بن المسيب، عن أبى هريرة، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- و هو في محفل من أصحابه -: «إن تنظروا إلى آدم في علمه، و نوح في همّه، و إبراهيم في خلقه، و موسى في مناجاته، و عيسى في سنّه [سنّته ظ]، (3) و محمد في هديه و حلمه فانظروا إلى هذا المقبل»، فتطاول الناس فإذا هو علي بن أبي طالب علیه السلام. (4)
ص: 1863
شایان ذکر است که این سند نزد اهل تسنن در نهایت اعتبار و صحت است.
[1225 / 19] عن أنس بن مالك: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من أراد [ أن ] يَنْظُرَ إلى علم آدم و فقه نوح فلينظُر إلى عليّ بن أبي طالب». (1)
[1226 / 20] و عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «من أحبّ أن ينظر إلى آدم في خلقه و أنا في خلقي، و إلى إبراهيم في خلّته، و إلى موسى في مناجاته، و إلى يحيى في زهده، و إلى عيسى في سنته فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (2)
[1227 / 21] و قال: كنا في بعض حجرات مكة نتذاكر علياً، فدخل علينا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فقال: «أيها الناس، من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في فهمه، و إلى إبراهيم في حلمه، و إلى موسى في شدتّه، و إلى عيسى في زهادته، و إلى محمّد و بهائه، و إلى جبرئيل و أمانته، و إلى الكوكب الدري و الشمس الضحي، و القمر المضيء، فليتطاول و لينظر إلى هذا الرجل»، و أشار إلى علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
[1228 / 22] عن أبي الحمراء مولى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «من أراد [سرّه] أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في فهمه، و إلى إبراهيم في حلمه [حكمه]، و إلى يحيى بن زكريا في زهده، و إلى موسى بن عمران في بطشه فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (4)
ص: 1864
[1229 / 23] و في رواية عنه: «من أراد ان ينظر إلى آدم في و قاره، و إلى موسى في شدة بطشه، و إلى عيسى في زهده فلينظر إلى هذا المقبل»، فأقبل علي [علیه السلام]. (1)
[1230 / 24] و في رواية ثالثة عنه: «من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في تقواه، و إلى إبراهيم في حلمه، و إلى موسى في هيبته، و إلى عيسى في عبادته فلينظر إلى ابن أبي طالب». (2)
[1231 / 25] و في رواية رابعة عنه، قال: كنّا حول النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم فطلع علي بن أبي طالب رضی اللّه عنه [علیه السلام]، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من سرّه أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في فهمه، و إلى إبراهيم في خلقه، فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (3)
[1232 / 26] عن الحارث:... بلغنا أن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم كان في جمع من أصحابه فقال: «أُريكم آدم في علمه، و نوحاً في فهمه، و إبراهيم في حكمته»؟ فلم يكن بأسرع من أن طلع عليّ [علیه السلام]. (4)
[1233 / 27] عن جابر، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آلهو سلم: من أراد أن ينظر إلى إسرافيل في هيبته، و إلى ميكائيل في رتبته، و إلى جبرائيل في جلالته، و إلى آدم في علمه، و إلى نوح في خشيته، و إلى إبراهيم في خلّته، و إلى يعقوب في حزنه، و إلى يوسف في
ص: 1865
جماله، و إلى موسى في مناجاته، و إلى أيوب في صبره، و إلى يحيى في زهده، و إلى عيسى في عبادته، و إلى يونس في ورعه، و إلى محمّد في حسبه و خلقه، فلينظر إلى علي؛ فإن فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها اللّه فيه و لم يجمعها أحد غيره». (1)
[1234 / 28] و ورد في ضمن رواية: قال أبو بكر: أنا لا أتقدّم على رجل قال في حقّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من أراد أن ينظر إلى آدم علیه السلام، و إلى يوسف و حسنه، و إلى موسى و صلاته، و إلى عيسى و زهده، و إلى محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم في خلقه فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (2)
[1235 / 29] عن أبي سعيد [الخدري]، قال: كنّا حول رسول اللّه [النبي] صلی اللّه علیه و آله و سلم فأقبل علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فأدام رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم النظر إليه، ثم قال: «من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في حكمه، و إلى إبراهيم في حلمه فلينظر إلى هذا». (3)
[1236 / 30] عن ابن عباس، قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: «من أراد أن ينظر إلى إبراهيم في حلمه، و إلى نوح في حكمه [حكمته]، و إلى يوسف في جماله فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (4)
[1237 / 31] و روى الكنجي الشافعي، عن ابن عباس، قال:.. أقبل عليّ [علیه السلام] فلمّا بصر به رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قال: «من أراد منكم أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في حكمته، و إلى إبراهيم في حلمه فلينظر إلى علي بن أبي طالب». (5)
ص: 1866
[1238 / 32] ذهبی در ترجمه مسعر بن يحيى نهدی می نویسد: من او را نمی شناسم ولی روایت منکری دارد. (1) و روایت اخیر را از او نقل کرده است.
مغربی در جایی دیگر می نویسد: (از شواهدی که نقل نمودیم) دانستی که آن چه برای علی بن ابی طالب [علیه السلام] فضیلت باشد نزد ذهبی منکر است ! (2)
تذكر
ابن شاهين (متوفی 385) و ابو نعیم اصفهانی (متوفی 430) در مورد حدیث تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به انبیا علیهم السلام گفته اند: این فضیلتی است ویژۀ علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست! (3)
نگارنده گوید: در حدیث منزلت و برخی از احادیث سدّ الابواب نیز تشبيه امیر مؤمنان علیه السلام به جناب هارون علیه السلام گذشت. (4)
* و در روایت 234 گذشت: يا علي، أنت منّي بمنزلة شيت من آدم، و بمنزلة سام من نوح، و بمنزلة إسحاق من إبراهيم... و بمنزلة هارون من موسى، و بمنزلة شمعون من عيسى...
* و در روایت 971 گذشت: فصاحت نخلة بأخرى... هذا موسى و أخوه هارون،
ص: 1867
ثمّ جزناهما، فصاحت رابعة بخامسة: هذا نوح و إبراهيم...
[1239 / 33] در روایات متعدد آمده است: «يا علي، إنما مثلك في هذه الأمة كمثل عيسى بن مريم... »، «إن فيك مثلاً من عيسى»، «ما شبهك في هذه الأمة إلّا عيسى في أمته» این تشبیه برای منافقین بسیار ناگوار آمد تا جایی که صدا به هلهله بلند کردند و مذمت آنان در آیه شریفه: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾ [الزخرف (43): 57] نازل گردید! (1)
[1240 / 34] برخی از مخالفان در اتصاف امیر المؤمنين علیه السلام به لقب «أمير النحل» اشکال نموده و گفته اند: اساسی ندارد. (2)
پاسخ
[1241 / 35] قال الزركشي: الحديث العشرون: اشتهر على ألسنتهم أمير النحل علي [علیه السلام] و قال ابن سيدة في المحكم: اليعسوب: أمير النحل، كثر ذلك حتى سمّوا كل رئيس: يعسوباً، و منه حديث علي [علیه السلام]: «هذا يعسوب قريش» انتهى.
و فى الأمثال للرامهرمزي: «على يعسوب المؤمنين» أي سيدهم.
ص: 1868
و بهذا اللفظ الآخر رواه الطبراني في معجمه من حديث أبي ذر و سليمان [و سلمان ظ]، و أخرجه صاحب مسند الفردوس من حديث الحسن بن علي [علیه السلام]، قال: قال ثعلب: اليعسوب: الذكر من النحل الذي يقدمها، يحامي عنها، و قال علي [علیه السلام]: أنا يعسوب المؤمنين. (1)
[1242 / 36] و ملا علی قاری نیز - به تبعیت از سیوطی - در دفاع از اثبات حدیث و پاسخ مخالفان به روایاتی استناد نموده که از آن حضرت به «یعسوب» تعبیر شده است. (2)
نگارنده گوید: تعبیر به «یعسوب المؤمنين» يا «يعسوب الدین» در روایات متعدد آمده است. (3) عینی (متوفای 855) در شرح صحیح بخاری از خواص و ویژگی های امیر المؤمنین علیه السلام اموری نقل کرده است، از جمله آن که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم او را یعسوب و سرورِ بزرگ دین نامیده است. (4)
بلکه شیوع این لقب به گونه ای است که برخی از اعیان اهل تسنن هنگام نام بردن آن حضرت می گویند: قال یعسوب المؤمنين عليّ كرم اللّه تعالى وجهه. (5)
ص: 1869
عبد الوهاب شبکی (متوفی 771) در ضمن اشعاری - برای تبریک به قاضی القضاة به جهت ولادت فرزندی به نام علی او را هم نام «أمير النحل» دانسته و - می گوید:
سمّي ابن سيّد أبناء العلا ب-: علي *** لا زال ذا منصب بين الأنام علي
فقلت لما أتت بشرى البشير به *** للعلم و الفضل و العلياء و الدول
بشری سمي أمير النحل حين أتت *** كانت بأفواهنا أحلى من العسل (1)
و در ضمن اشعار بدر الدين بن الدماميني (متوفی 828) آمده است:
و أعاذه بعلي أمير النحل إذ *** أضحى عليّاً في الفصاحة نظمه (2)
[1243 / 37] سبط ابن الجوزى (متوفی 654) می گوید: مؤمنان به زنبور عسل تشبیه شده اند؛ زیرا او چیز های خوب و پاکیزه را می خورد و چیزی نیک و پاکیزه (یعنی عسل) تولید می کند و علی علیه السلام امیر مؤمنان است. (3)
[1244 / 38] و نیز می نویسد: علی علیه السلام را «یعسوب المؤمنین» گویند؛ زیرا يعسوب بزرگ زنبوران عسل است که در حزم و تدبیر و زیرکی و هشیاری از همۀ آنان برتر است. کنار در کندو می ایستد و دهان زنبورانی که می خواهند وارد آن شوند می بوید، اگر بوی نا خوشی از آن استشمام نماید می فهمد که از گیاه بدی تناول نموده لذا او را دو نیم می کند و بر در کندو می اندازد تا دیگران ادب شوند. علی علیه السلام نیز بر در بهشت می ایستد و هر کس را که از او رایحۀ بغض
ص: 1870
کینه توزی نسبت به خویش استشمام نماید در دوزخ می افکند. (1)
[1245 / 39] کمال الدین دمیری (متوفی 808) می نویسد:
مراد از تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به «أمير النحل» و پادشاه زنبوران عسل آن است که: اهل ایمان به آن حضرت پناهنده می شوند و کفار، ستم گران و منافقان به مال دنیا پناه می برند، همان گونه که زنبوران عسل به پادشاه و امیر شان پناهنده می شوند. (2)
[1246 / 40] ابن کثیر می نویسد:
آن چه برخی از عوام خیال می کنند بلکه بین بسیاری از آنان مشهور شده که ساقى حوض كوثر علی [علیه السلام] است مطلب بی اساسی است و سند قابل اعتمادی ندارد، ساقی حوض کوثر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است...
و نیز آن چه بین مردم متعارف است که یک دیگر را به علی [علیه السلام] سوگند داده و می گویند: تو را به علی سوگند می دهم که این را از من بگیری یا به من بدهی و امثال آن، این ها هیچ اساسی ندارد، بلکه گرفته شده از رافضی هاست. خوف آن می رود که کسی که به گفتن این مطالب عادت کند هنگام جان دادن ایمانش را از دست بدهد (و بی دین از دنیا
ص: 1871
برود)، سوگند به غیر خدا شرک است. (1)
نگارنده گوید: روایاتی که دلالت دارد امیر المؤمنین علیه السلام از جانب پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ساقی حوض کوثر است، پیش از این گذشت. (2)
اما پاسخ از اعتراض به سوگند به نام امیر المؤمنین علیه السلام به اختصار آن است که:
1. گر چه در سوگند نوعی تعظیم نهفته است ولی هر تعظیمی عبادت نیست.
2. در قرآن موارد فراوان سوگند به غیر خدا وجود دارد. (3)
3. در روایات عامه از صحابه نیز فراوان سوگند به غیر خدا دیده می شود بویژه تعبیر به: (لعمري). (4)
ص: 1872
4. برخی از فقهای اهل تسنن گفته اند: کسی که به لات و عزّیٰ سوگند یاد نماید جز استغفار تکلیفی ندارد، آیا سوگند به نام امیر المؤمنین علیه السلام از سوگند به بت هم حکمش سنگین تر است و گویندۀ آن محکوم به شرک می شود؟! (1)
[1247 / 41] بنابر روایات شیعه و سنی آیه شریفه: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55] (2) دربارۀ خاتم بخشی امیر المؤمنین علیه السلام نازل شده (3) و سیوطی گفته: این مطلب
ص: 1873
ص: 1874
(روایات و) شواهد متعدد دارد که باعث تقویت آن می شود. (1) علامه امینی قدس سره بیش از 60 نفر از اعیان اهل تسنن را که آن را روایت کرده اند، نام برده است. (2)
[1248 / 42] ولی ابن تیمیه می گوید: این مطلب به اجماع دانش مندان حدیث دروغ است، سپس - بر خلاف مفسّران اهل تسنن بلکه بر خلاف کلام خدا ! - تمام تلاش خود را برای تکذیب خاتم بخشی امیر المؤمنين علیه السلام و فضیلت صدقه دادن در نماز بکار گرفته و گفته است:
صدقه دادن هنگام نماز کار شایسته ای نیست !
نماز گزار می تواند صدقه دادن را پس از نماز انجام دهد! (3)
علی اصلاً انگشتر نداشته است.
در آن زمان کسی انگشتر به دست نمی کرده است.
فقها گفته اند: دادن انگشتر در زکات مجزی نیست. (4)
ص: 1875
گذشت که در روایات متعدد از امیر المؤمنین علیه السلام به «فاروق» یاد شده است. (1)
و نیز گذشت که عده ای از صحابه - مانند جابر بن عبد اللّه انصاری، ابوذر، ابن عباس و ابو سعید خُدری - گفته اند: ما در زمان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم منافقین را به بغض علی بن ابی طالب علیه السلام می شناختیم. (2)
گذشته از وجود این روایات در کتب معروف و معتبر، اسناد معتبر متعدد دارد، ولی ابن تیمیه هر دو مطلب را تکذیب کرده و می گوید:
[1249 / 43] کسانی که با حدیث آشنایی دارند می دانند که هر دو مطلب دروغ است، است، هیچ یک در کتب مورد اعتماد نقل نشده و سند شناخته شده ای ندارد. (3)
ص: 1876
ابن تیمیه از کسانی است که فراوان فضائل مسلّم امیر المؤمنین علیه السلام را انکار نموده و برای رسیدن به اغراض فاسد خویش به شگرد های متفاوت دست زده است. به عنوان مثال گاهی با پررویی تمام می گوید:
عده ای از اهل علم این حدیث را تضعیف کرده اند.
و یا می گوید: فلانی آن را تکذیب یا تضعیف کرده است. (1)
ولی از دانش مندانی که به آن ها اشاره کرده نامی نمی برد و اگر نام برده باشد برای ادعا های پوچ و تو خالی هیچ مصدری ذکر نمی کند !
او بار ها به اجماع و اتفاق اهل حدیث و اهل دانش تمسک می کند بدون آن که هیچ مستندی ارائه دهد، با آن که در برخی از موارد اصلاً کسی متعرض آن مطالب نشده و در منابع مطلبی در اثبات یا انکار آن نقل نشده و در برخی از موارد دیگر عده ای آن را نقل کرده و بر آن اعتماد نموده اند !
لذا بر مبنای پیشوایان حدیث، او کاذب و دروغ گو بشمار می آید، بلکه بنا بر مبنای خودش کلامش از ارزش ساقط می شود. (2)
ص: 1877
ابن تیمیه در ضمن کلامی می گوید: عدم علم، علم به عدم نیست بویژه در اقوال بی شمار امت اسلام که جز پرودگار کسی از آن اطلاع ندارد؛ لذا احمد بن حنبل مدعی اجماع را دروغ گو دانسته است! (1)
او بار ها ادعا کرده که این احادیث کذب مسلّم است و یا می گوید:
این مطلب به اتفاق حدیث شناسان دروغ است !
مانند نزول آیه های ذیل در شأن امیر المؤمنین علیه السلام:
﴿ وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَ اعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12]. (2)
﴿ وَ أَرْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ﴾ [البقرة (2): 43]. (3)
﴿ وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ [الصافات (37): 24]. (4)
﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] (5)
﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً﴾ [مريم:(19): 96]. (6)
ص: 1878
﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ [البقرة:(2): 207]. (1)
﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55]. (2)
﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً﴾ [المائدة (5): 3]. (3)
﴿ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ [الأنفال (8): 62]. (4)
﴿ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾ [البقرة (2): 37]. (5)
﴿ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ...﴾ [الأعراف (7): 172] (6)
ص: 1879
و این که مراد از «قربی» در آیه: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشوری (42): 23] امیر المؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام باشند. (1)
نزول چیزی از سوره مائده در غدیر. (2)
و نزول سوره: ﴿ هَلْ أَتَى﴾ در شأن امیر المؤمنین علیه السلام. (3)
او می گوید: احادیثی که علامه حلی قدس سره در منهاج الكرامة نقل کرده به اتفاق حدیث شناسان اکثرش ضعیف یا جعلی است. (4)
و نیز ادعای اتفاق حدیث شناسان بر ساختگی بودن احادیث فراوان نموده، مانند: بازگشت ابو بکر از بین راه هنگام تبلیغ سوره توبه. (5)
تزویج امیر المؤمنین و حضرت زهرا علیها السلام در آسمان و... (6)
ص: 1880
نداى جبرئيل به: ﴿ لاَ سَیْفَ إِلاَّ ذُو الْفِقَارِ وَلاَ فَتَی إِلاَّ عَلِیٌّ﴾. (1)
اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. (2)
اللّه أكبر على إكمال الدين، و إتمام النعمة، و رضا الربّ برسالتي، و بالولاية لعلي من بعدي. ثم قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. (3)
أنت وليّي في كل مؤمن بعدي. (4)
[عليٌّ] سيّد المسلمين، و إمام المتقين، و قائد الغر المحجلين.
هذا ولى كل مؤمن بعدي.
إن عليّاً منّي و أنا منه، [و هو] أولى بكل مؤمن و مؤمنة. (5)
أنت أخي و وصيي، و خليفتي من بعدي، و قاضي ديني. (6)
اللهم إني أقول كما قال أخي موسى: ﴿ وَ اجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ علىّ بن أبي طالب ﴿ أَخِي * أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي...﴾ [سورة طه (20): 29 - 31]. (7)
ص: 1881
أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين، و يأتي خصماؤك غضاباً مفحمين. (1)
[عليٌّ ]... راية الهدى و إمام الأولياء، و هو الكلمة التي ألزمها للمتقين. (2)
روایت منا شده روز شورا. (3)
ادعای بی جای «اجماع اتفاق اهل حدیث و اهل دانش» از روش هایی است که ابن تیمیه در هر موردی که دوست داشته باشد از آن استفاده می کند.
به عنوان مثال دربارۀ حضرت ابو طالب علیه السلام - که از ابتدای بعثت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تا آخر عمر شریفش حامی و یاور آن حضرت بوده - به آسانی ادعا کرده که - العياذ باللّه - اجماع بر کفرش وجود دارد؛ (4) اما دربارۀ معاویه - که در دشمنی با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و خاندانش سنگ تمام را گذاشته و از هیچ خباثتی فرو گذار نکرده و گاه اعتقادی به دین نداشته (5) گر چه در شرایطی قرار گرفته که مجبور شده اظهار اسلام نماید - مدعی است که:
اهل دانش اتفاق نظر دارند که او اسلام نیکویی داشته است! (6)
نسبت به اذیت و آزار به حضرت زهرا علیها السلام و هجوم به خانۀ آن حضرت نیز مدعی است که تمام مسلمانان آن را ساختگی و دروغ می دانند (7) با آن که منابع فریقین مملو از آثار و روایاتی است که شهادت بر وقوع آن می دهد. (8)
ص: 1882
دربارۀ تخلف ابو بکر از لشکر اسامه می نویسد: دانش مندان اتفاق نظر دارند که او در لشکر اسامه نبوده است (1) با آن که در منابع فراوان اهل تسنن تصریح شده که ابو بکر از جمله زیردستان اسامه در این لشکر بوده است. (2)
او - با نادیده گرفتن روایاتی که در جنگ های امیر المؤمنین علیه السلام و جنگ با آن حضرت وارد شده و اقوال بزرگان اهل تسنن (3) - به دروغ ادعا کرده که:
مسلمانان اتفاق نظر دارند که کسانی که با علی جنگیدند از قاتلان عثمان افضل و برترند، عده ای از آن ها افراد زاهد و عابد بوده اند! (4)
و ادعا کرده که اصحاب ما بدون هیچ اختلافی... محدّثين و عموم پیشوایان تسنن معتقدند که بهتر بود علی دست به جنگ نمی زد. (5)
ص: 1883
مواردی از واکنش تکذیب و انکار پیش از این گذشت. اشاره شد که بیش ترین آن ها از ابن تیمیه بوده است. برخی از موارد انکار او عبارت است از:
دفتر نخست، صفحه 100 - 101 تکذیب حدیث طير
صفحه 174 تکذیب روایت شماره 73 مبارزه علی علیه السلام با عمرو بن عبدودّ در جنگ خندق از (همهٔ) اعمال امت من تا روز قیامت برتر است.
صفحه 198 انکار وجود حديث: ﴿ الحَقُّ مَعَ عَلِي﴾
صفحه 242: تکذیب حدیث: ﴿ عَلِیٌّ وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ بَعدی﴾، علی پس از من ولی و سر پرست هر انسان با ایمان است.
صفحه 357 انکار نقل حدیث غدیر به سند معتبر
صفحه 359 انکار وجود حدیث غدیر در امهات [یعنی مصادر اولیه و منابع اصلی حدیث] غیر از سنن ترمذی
صفحه 360 تكذيب: اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه.
صفحه 367 انکار تشریع هر امر جدیدی در غدیر، در حق علی [علیه السلام]، در موضوع امامت و هر چیز دیگر!
پاورقی صفحه 428 انکار و تکذیب روایت: ﴿ عَلِیٌّ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾، علی پس از من ولی و سر پرست شماست.
دفتر دوم، صفحه 503 تکذیب روایت شماره 276: من بندۀ خدا، برادر پیامبر و صدّیق اکبر هستم. هر کس پس از من چنین ادّعایی نماید كذّاب و دروغ گوست. من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم.
ابن الجوزی و ابن کثیر نیز این روایت را تکذیب و انکار کرده اند.
ص: 1884
صفحه 604 ابن تیمیه دربارهٔ تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت می نویسد:
این روایت در صحاح، مسانید، سنن، مغازی یا کتب تفسیر - که روایات قابل احتجاج در آن آمده - نیست... این حدیث نزد حدیث شناسان دروغ است.
صفحه 627 انکار اصل مؤاخات بین مهاجرین برای انکار اخوت امیر المؤمنین علیه السلام با پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم
صفحه 719 انکار حدیث: ﴿ أَقْضَاکُمْ عَلِیٌّ﴾، برترين شما در قضاوت علی است.
صفحه 774 انکار میدان رفتن و فرار کردن ابو بکر و عمر در جنگ خیبر
صفحه 785 انکار و تکذیب حديث ردّ شمس
صفحه 820 انکار و تکذیب حديث: ﴿ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ عَلِیٌّ﴾ و ﴿ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی﴾.
صفحه 841 جعلی دانستن احاديث سدّ الأبواب
دفتر سوم، صفحه 993 انکار وجود حديث: ﴿ حَرْبُکَ حَرْبِی﴾ در مجامع روایی صفحه 1180 تکذیب روایات فرمان به مبارزه با ناکثین، قاسطین و مارقين، او می گوید: دربارۀ جنگ های بین صحابه هیچ روایتی (و دستوری) از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وجود ندارد.
دفتر چهارم، صفحه 1659 انکار این که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حجة الوداع در ملأ عام نامی از علی علیه السلام یا امامتش برده یا حدیث ثقلین یا... را بیان فرموده باشد.
صفحه 1662 او دربارۀ حدیث ثقلین گفته: عده ای از حفّاظ، بر این قسمت که مشتمل بر تمسک به عترت است طعن زده اند که این از حدیث نیست.
دفتر ششم، صفحه 2268 انکار کلام احمد بن حنبل در کثرت فضائل امیر مؤمنان علیه السلام
ص: 1885
دفتر نخست، صفحه 104 انکار حدیث طیر به ادعای آن که ظاهر آن برتری على [علیه السلام] بر شیخین بلکه بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است.
صفحه 130 انکار ذهبی روایت شماره 3 را که دلالت دارد محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فاطمه علیها السلام بوده و محبوب ترین مردان علی علیه السلام.
صفحه 357 انکار صحت و تواتر حدیث غدیر
صفحه 366 انکار حضور امیر المؤمنین علیه السلام در حجة الوداع برای انکار غدیر !
صفحه 446 انکار صحت حدیث منزلت توسط آمدی و صاحب مواقف
صفحه 447 انکار تواتر حدیث منزلت
صفحه 448 تکذیب جمله: ﴿ اَلْمَدِينَةَ لاَ تَصْلُحُ إِلاَّ بِي أَوْ بِكَ﴾ يعنى: صلاح نیست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم، در حدیث منزلت.
صفحه 455 انکار عموم منزلت
صفحه 464 انکار جانشینی امیر المؤمنین علیه السلام در غزوه تبوک
دفتر دوم، صفحه 547 انکار تقدّم اسلام امیر المؤمنین علیه السلام
صفحه 551 ابن کثیر می گوید: روایات فراوان در تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده ولی هیچ کدام صحیح نیست !
صفحه 641 - 642 ساختگی دانستن حدیث: ﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾
صفحه 659 - 660 تکذیب روایت ذیل آیه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلٍّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] ﴿ رَسُول اللّه الْمُنْذِرُ وَ أَنَا الْهادی﴾ توسط ذهبي
صفحه 784 - 875، 791 - 792 ابن حزم، ذهبی، ابن کثیر، و ملا علی قاری روایت بازگشت خورشید را تکذیب نموده و شیعه را متهم به جعل آن کرده اند.
ص: 1886
صفحه 807 - 808 ابن عباس به عمر گفت: به خدا سوگند پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم- و بر نقلی خدا - علی علیه السلام را کم سنّ و سال نشمرد که او را فرستاد تا (آیات اول) سوره برائت را از ابو بکر بگیرد و خود برای مردم قرائت نماید ! عمر [که حرفی برای گفتن نداشت] سکوت کرد! ابن الجوزی می گوید: این روایت را رافضی ها ساخته اند و عده ای از راویان آن مجهول و نا شناخته اند.
صفحه 841 - 842 ابن الجوزی و ابن تیمیه ادعا کرده اند که احادیث سدّ الأبواب را رافضی ها در مقابل روایات صحیحین که دربارۀ ابو بکر وارد شده جعل کرده اند.
دفتر سوم، صفحه 993 تکذيب روايت: ﴿ حَرْبُکَ حَرْبِی...﴾ توسط ذهبى صفحه 1179 عقیلی دربارهٔ روایات فرمان به مبارزه با ناکثین، قاسطین و مارقین گفته: در این زمینه هیچ روایتی ثابت نیست !
صفحه 1182 با وجود تواتر روایات: «ویح عمار، تقتله الفئة الباغية»، ابن الجوزی نقل کرده که احمد بن حنبل، يحيى بن مَعين و... صحت و اعتبار آن را انکار کرده اند!
صفحه 1185 ابن عربی - و به تبع او محب الدین خطيب - ورود لشكر عايشه بر آب حواب و پارس کردن سگان و... را - که دلیل نهی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از مبارزه با امیر مؤمنان علیه السلام و از دلائل حقانیت آن حضرت است - انکار کرده اند.
صفحه 1186 پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به همسرانش فرمود: «شما حجّ خویش را بجای آوردید» و سپس از آنان خواست که ملازم خانه خویش باشند. این روایات از دلائل حقانیت جبهۀ امیر المؤمنین علیه السلام بشمار می رود.
گفته شده: این روایات را رافضی ها به قصد مذمّت عایشه ساخته اند.
ص: 1887
صفحه 1226 انکار حضور معظمِ صحابه در جبهۀ امیر المؤمنین علیه السلام، یعنی برای صحابه مسلّم نبوده که حق به جانب آن حضرت است تا او را یاری نمایند!
دفتر چهارم، صفحه 1408 - 1409 ابن کثیر دربارهٔ روايت: ﴿ طُوبَی لِمَنْ أَحَبَّکَ وَ صَدَقَ فِیکَ وَ وَیْلٌ لِمَنْ أَبْغَضَکَ وَ کَذَبَ فِیکَ﴾ گفته: روایات فراوان به این مضمون نقل شده و ساختگی است.
و نیز گفته: «من زعم أنه آمن بي و بما جئت به و هو يبغض عليّاً فهو كاذب ليس بمؤمن» این روایت با این سند ساختگی است و ثابت نیست.
صفحه 1410 یکی از معاصرین در مورد روایات شناخت منافقین به بغض امیر المؤمنین علیه السلام می نویسد: این روایات سند معتبری ندارد و در احادیث صحیح نقل نشده، عشق و علاقه به تشیّع باعث نقل این مطلب شده است.
صفحه 1416 یحیی بن مَعین بدون هیچ دلیلی حدیث شماره 882 را - که دلالت دارد علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خداست - انکار و تکذیب می کند.
صفحه 1420 بعضی دیگر بدون هیچ دلیلی فضیلت گذشته را ساختگی دانسته و گفته اند: برادر زاده معمر آن را در کتاب معمر افزوده است!
صفحه 1444 - 1445 انکار این که قاتلِ علی علیه السلام شقی ترینِ مردم است.
صفحه 1490 - 1491 انکار وصیت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، عایشه می گفت: آن حضرت بر سينه من - یا در دامان من - جان داد، کجا به علی وصیت کرد؟!
و در مصادر متعدد آمده که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بدون وصیت از دنیا رفت.
صفحه 1492 قاری به نقل از صغانی حدیث وصایت را جعلی و ساخته دست شیعه دانسته و به آنان جسارت و نفرین نموده است.
ص: 1888
صفحه 1622 دهلوی می نویسد: لا نسلّم که مراد از ﴿ أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امیر[رضی اللّه عنه] علیه السلام است، بل نفس نفیس پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است.
صفحه 1698 ملا علی قاری می نویسد: دروغ پرداز ترین گروه - اشاره به شیعه - ادعا می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حضور همۀ صحابه دست علی [علیه السلام] را گرفت و فرمود: «این وصی من، برادر من، و جانشین پس از من است، به سخن او گوش دهید و فرمان بردار او باشید» ولی صحابه اتفاق بر کتمان آن نموده و با آن مخالفت کرده و دیگری را سر کار گذاشتند.
در همین دفتر صفحه 1750 - 1751 انکار دانش امیر مؤمنان علیه السلام توسط ابن کثیر صفحه 1772 - 1773 ذهبی گفته: این که علی از همه بهتر باشد، هیچ مسلمانی این را نمی گوید.
صفحه 1784 اعمش گفته من حديث: «قسيم النار» را نقل نکرده ام.
اعمش تعجب کرده: این چه حدیثی است که موسی بن طریف نقل کرده؟!
او گفته: من این حدیث را به قصد تمسخر به عبایه اسدی نقل کرده ام.
اصلاً خود موسى بن طریف آن را به قصد استهزا نقل کرده است.
صفحه 1959 عنوان: «تکذیب روایات فضائل به تضعیف راویان به بهانۀ جعل زدایی»
دفتر ششم، صفحه 2261 انکار دلالت حدیث ثقلین و روایت: ﴿ اَللَّهُمَّ أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُمَا دَارَ﴾ به تحریف معنوی
صفحه 2376 انکار فضائل ویژه با انتشار روایات ساختگی یا غیر آن
ص: 1889
4
*منکر دانستن روایات فضائل (1)
ابن الجوزی می گوید: حدیث منکر آن است که بدن طالب علم از شنیدن آن به لرزه می افتد و دلش از آن متنفر است. (2)
یکی از مطالبی که در برخورد با روایات فضائل، فراوان با آن مواجه می شویم متن شناسیِ محدّثین و عالم نمایانی است که طاقت دیدن فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را ندارند و به مجرد این که چشم شان به روایات فضائل می افتد احساساتی شده و آن چه بخواهند می گویند و می نویسند، ﴿ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾ [آل عمران (3): 118] (3) بلکه گاهی احادیث این راویان در جا های دیگر مورد قبول واقع می شود ولی در فضائل پذیرفته نمی شود! و از آن تعبیر می کنند: «شاذٌ»، «منكرٌ» (4) و «لا يُتابع عليه» یعنی: روایت بر خلاف قواعد و اصول است، روایت نا شناخته و غیر قابل قبول است و کس دیگری آن را نقل نکرده است.
ص: 1890
[1250 / 44] بخاری - با بی شرمی تمام - حدیث ثقلین را - که همهٔ امت اسلام پذیرفته اند - حدیثی منکر و غیر قابل قبول گفته. (1)
ذهبی به روایتی می رسد که مشتمل بر مطاعن بنی امیه است و رجال آن هم ثقه هستند و جای هیچ اشکالی در آن نیست، می گوید:
[1251 / 45] نمی دانم آفت این روایت از کجاست؟ (2)
و گذشت که در مورد روایت: «ای علی! تو سیّد و سالاری در دنیا و سیّد و سالاری در آخرت. دوست تو دوست من، و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من، و دشمن من دشمن خداست. وای بر کسی که پس از من کینۀ تو را به دل داشته باشد» می گوید:
[1252 / 46] راویان آن ثقه هستند ولی متن حدیث منکَر است، بعید نیست ساختگی باشد ! (3)
در روایت شماره 434 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ قُسِمَتِ اَلْحِکْمَهُ عَشْرَهَ أَجْزَاءٍ فَأُعْطِیَ عَلِیٌّ تِسْعَهَ أَجْزَاءٍ وَ اَلنَّاسُ جُزْءاً وَاحِداً﴾. یعنی: حکمت بر 10 بخش تقسیم شده، به علی 9 قسمت داده شده و به بقیه مردم یک قسمت. (4)
ص: 1891
[1253 / 47] ابن کثیر دربارهٔ این روایت نوشته:
این حدیث منكر (غير قابل قبول) بلکه جعلی است. رویش سیاه باد کسی که آن را جعل کرد و چنین افترایی را (بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم) بست. (1)
چنان که ملاحظه می فرمایید، ابن کثیر هیچ دلیلی برای ادعایش اقامه نکرد، تنها چیزی که باعث خشم او شده آن است که تحمّل دیدن و شنیدن فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را ندارد!
[1254 / 48] ذهبی نیز در این حدیث اشکال کرده و می گوید:
در سند آن احمد بن عمران است که معلوم نیست چه کسی است. (2)
حسنی مغربی در پاسخ او می نویسد: حافظ ابن حجر عسقلانی از وهبی نقل کرده که احمد بن عمران ثقه (مورد اطمینان) عادل و شخص پسندیده (و درست کاری) بوده است.
مغربی ادامه می دهد: اگر همه مردم هم احمد بن عمران را توثیق کنند باز ذهبی نمی پذیرد و او را دروغ گو می داند، چنان که در موارد متعدد احادیثی که حاکم در مستدرک آورده و گفته به سند شیخین صحیح است، ذهبی بدون هیچ دلیلی آن را جعلی می داند و تنها اشکالش آن است که آن روایات در فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام است. خدا به دادمان برسد ! (3)
ص: 1892
ابو احمد الاعظمی در دفاع از ابن تیمیه و انکار «و ال من والاه» می گوید:
[1255 / 49] صحت سند، مستلزم صحت متن نیست؛ زیرا ممکن است متن شاذٌ (1) (و غیر قابل قبول) باشد !
مطلب شيخ الاسلام (ابن تیمیه) حق است و جای تردید ندارد.
علمایی که حکم به صحت آن کرده اند توجه به این نکته نداشته اند. (2)
حال باید پرسید: چرا متن شاذٌ است، چرا قابل قبول نیست؟
به جهت آن که روایت دلالت دارد بر دعای پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم برای کسانی که ولایت و محبت علی علیه السلام را پذیرفته و او را یاری کنند و نفرین بر کسانی که با علی علیه السلام دشمنی کردند یا آن حضرت را تنها گذاشته و دست از یاری او کشیدند!!
گفته شد که دلیلی برای شذوذ آن نیست، روایات فراوان بر آن دلالت دارد (3) و برخی از شواهد آن در روایات دوستی و دشمنی با آن حضرت گذشت. (4)
و نیز ابو احمد الاعظمی پس از نقل کلام امام مجتبی علیه السلام که فرمود:
﴿ يا أيها الناس، لقد فارقكم رجل ما سبقه [لم يسبقه] الأولون ولا يدركه الآخرون﴾ (5)
و دلالت دارد بر ترجیح امیر المؤمنین علیه السلام بر گذشتگان و آیندگان، می نویسد:
ص: 1893
[1256 / 50] گر چه سند این روایت اشکالی ندارد ولی متن آن منکر (و غیر قابل قبول) است ! (1)
مخالفان در مورد احادیث متعدد گفته اند: منکر و غیر قابل قبول است، چرا؟ چون مفاد آن فضائل اختصاصی امیر مؤمنان علیه السلام است و دیگران را بهره ای در آن نیست و گاهی تصریح یا تعریضی به دیگران نیز در آن وجود دارد.
به مثال هایی در این زمینه توجه فرمایید:
[1257 / 51] جمله: «لا يولّي الدبر» - که در برخی از نقل های حدیث رایت آمده - منکر دانسته شده (2) به جهت آن که اشاره به فرار شیخین و پشت کردن آن ها به جنگ دارد، چنانکه لفظ: «لیس بفرّار» نیز اشاره به همین نکته دارد. (3)
بلکه روایات صحیح و معتبر فتح خیبر که در آن بشارت به فتح و ظفر به دست مبارک امیر المؤمنین علیه السلام داده شده، می تواند به گونه ای اشعاری به انهزام و شکست آن دو نفر داشته باشد مانند: «يفتح اللّه على يديه» و امثال آن.
[1258 / 52] دربارهٔ روايت: «و الذي كرّم وجه محمد لأعطينّها رجلاً لا يفرّ، هاك يا علي» (4) نیز گفته شده که متن آن منکر است. (5)
مشکل آن نیز همین است که زبیر و دو نفر دیگری که به کنایه از آن ها یاد شده و نام شان نیامده - یعنی شیخین - مورد بی مهری و بی اعتنایی حضرت واقع شده و به هر کدام از آنان فرموده: «دور شو»!
ص: 1894
[1259 / 53] لذا فضل بن روزبهان می گوید: ما روایاتی که در فضائل امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام نقل شده می پذیریم و با آن موافقیم تا جایی که طعن بر فضلای صحابه نباشد. (1)
پس معلوم شد که تعریض به دیگران روایت را منکر و از درجه اعتبار ساقط می کند!
[1260 / 54] عده ای از آن ها «حديث سدّ الابواب» را منکر شمرده اند، بلکه ابو بلج فزاری ثقه به جهت نقل همین حدیث و امثال آن تضعیف شده است. (2)
[1261 / 55] حدیث بریده با سند معتبر - و تعابیری متفاوت و نزدیک به یک دیگر - نقل و اعتبارش پذیرفته شده، ولی روایتی که در سندش اجلح وجود دارد - با آن که جمهور او را توثیق کرده اند - منکر دانسته شده است، (3) عمدۀ مشکلش آن است که در آن لفظ: «و هو وليّكم بعدى» وجود دارد که دلالت بر
ص: 1895
ولایت و سر پرستی امیر المؤمنین علیه السلام بر مؤمنان پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دارد!
[1262 / 56] در برخی از روایات بریده آمده است: «فإنما يفعل ما يؤمر»، یعنی: علی مطابق فرمانی که به او داده شد عمل کرده، (1) صاعدی این عبارت را زیاده ای منکر دانسته است. (2)
چرا منکر است؟ مگر تسلیم محض بودن آن حضرت برابر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، شاهد در صحاح ندارد؟
بنابر نقل صحیح مسلم و دیگران در حدیث رایت گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «برو و روی بر مگردان مگر پس از فتح و ظفر». آن حضرت اندکی رفت و (پرسشی داشت) بدون آن که صورت مبارک را برگرداند مطلب را پرسید. (3)
از این روایت و امثال آن نیز اطاعت و تسلیم محض بودن امیر مؤمنان علیه السلام نسبت به فرمان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم معلوم می شود. (4)
[1263 / 57] ورد في الرواية: من صام يوم ثماني عشرة خلت من ذي الحجة كتب له صيام ستين شهراً، و هو يوم غدير خم لمّا أخذ النبى صلی اللّه علیه و آله و سلم بید
ص: 1896
علي بن أبي طالب علیه السلام فقال: ﴿ ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ من أنْفُسِهِمْ﴾ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: ﴿ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ﴾، فقال عمر بن الخطاب: ﴿ بَخ بَخ لك يا ابن أبي طالب ! أصبحتَ مولاي و مولى كل مؤمن﴾.
فأنزل اللّه تعالى: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة (5): 3]. (1)
گفته شده: سند این روایت صحیح و رجال آن همه مورد اطمینان هستند، (2) و خطیب بغدادی گفته: دیگران نیز آن را نقل کرده اند و حبشون [که از ثقات است] متفرّد به نقل آن نیست گر چه نقل او مشهور شده است. (3)
برخی چون ذهبی، ابن کثیر و... آن را منکر دانسته و صاعدی - احتياطاً ! - می گوید: شبیه روایات ساختگی و جعلی است. (4)
چرا این روایت منکر است؟! به جهت پاداشی که در آن برای روزۀ غدیر بیان شده، و نزول آیه اکمال دین نیز در روز عید غدیر دانسته شده است!
[1264 / 58] در مورد نذر اهل بیت علیهم السلام و نزول سوره ﴿ هَلْ أَتَى عَلَی﴾ نیز گفته
و نیز رجوع شود به: اسانید فضائل أمير المؤمنين علیه السلام للشيخ باسم الحلّي 2 / 200 - 203.
ص: 1897
شده: این حدیث ساختگی است و دل ها آن را نمی پذیرد. (1)
در حالی که ابن الجوزی - که مخالفتش با روایات فضائل معلوم است (2) - در تألیفاتش مکرر آن را نقل و بدان استناد نموده است. (3)
به یاری خداوند خواهد آمد که تفرّد راوی ثقه به نقل روایت، عیبی برای راوی یا آن روایت نیست. (4)
ص: 1898
مواردی از واکنش منکر دانستن روایات فضائل پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست،صفحه 103 اشکال دکتر صاعدی در حدیث طیر به این که: در این حدیث عیبی برای انس [صحابی !!] ذکر شده که او از آن منزّه است، و نیز برترین مردم پس از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و پیامبران علیهم السلام ابو بکر است!
صفحه 134 در روایت شماره 4 آمده: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود - البانی گفته: من این حدیث را باطل می دانم؛ زیرا مخالف مطلبی است که در محبوب ترین زن و مرد از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ثابت است (یعنی عایشه و پدرش).
صفحه 241 ابن کثیر و.... روایت: ﴿ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی﴾ - یعنی: علی پس از من ولی و سرپرست شماست - را منکر دانسته اند !
صفحه 249 - 250 ذهبی دربارۀ روایت: ﴿ وَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ بَعدی﴾ می گوید: سند روایت بنابر شرط مسلم نیشابوری صحیح است ولی متن آن منکَر بوده که مسلم آن را نقل نکرده است!
دفتر دوم، صفحه 503 در روایت شماره 276 گذشت که: «من بندۀ خدا، برادر پیامبر و صدّیق اکبر هستم. هر کس پس از من چنین ادّعایی نماید کذّاب و دروغ گوست. من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم».
ذهبی، و دیگران متن آن را منکر دانسته اند.
ابن کثیر:گفته چگونه ممکن است علی هفت سال پیش از همه نماز بگزارد؟!
ص: 1899
صفحه 551 ابن کثیر می گوید: روایات فراوان در تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده ولی آن احادیث مذکر است و اصلاً صحیح نیست!
صفحه 598 ذهبی گفته: ابو صادق از ربيعة حديث منكر و غیر قابل قبولی نقل کرده که در آن آمده: ﴿ عَلَی أَخِی وَ وَارِثِی﴾.
صفحه 626 ابن کثیر می نویسد: روایات فراوان در عقد برادری بین پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و علی [علیه السلام] نقل شده که صحیح نیست، اسنادش ضعیف و متن برخی رکیک است؛ زیرا در آن آمده: «تو برادر، وارث، جانشین و بهترین امیر پس از من هستی»، این جعلی است و با روایات صحیح مسلم و بخاری و بقیه منابع مخالف است.
صفحه 641 بخارى روايت: ﴿ انَا مَدينةُ العلمِ وَ عَليٌّ بابُها﴾ را منکر دانسته، و این مطلب به ترمذی نیز نسبت داده شده است.
صفحه 650 مستشكلى حديث: ﴿ انَا مَدينةُ العلمِ...﴾ را نپذیرفته و گفته است: راه دستیابی به علم و دانش، تحصیل و اخلاص است !
صفحه 659 - 660 ذهبی دربارۀ روایت ذيل آيه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلٍّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] «رسول اللّه المنذر، و الهادي رجلٌ من بني هاشم» می گوید: واقعاً غریب است.
صفحه 660 ابن کثیر دربارۀ روایت معتبر شماره 426 ذیل آیه گذشته: ﴿ أَنْتَ اَلْهَادِی، بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی﴾ می گوید: این حدیث به شدّت منکر است.
صفحه 725 - 726 ذهبی دربارۀ روایت شماره 426 - فضیلت 12 -: «علی علیه السلام تنها یار بت شکن» گفته: گر چه سند آن مشکلی ندارد، ولی متن آن منکر و غير قابل قبول است !
ص: 1900
پاورقی صفحه 740 در روایت شماره 559 آمده است: «ای علی... این جبرئیل است در جانب راست تو... تو سرور و سالار عرب هستی و من سرور و سالار بنی آدم...» که اشکالی در سند آن نیست ولی بخاری و دیگر مخالفان متن آن را منکر دانسته اند.
صفحه 774 ابن کثیر می گوید: بزار داستان فرستادن ابو بکر و عمر در جنگ خیبر و فرستادن علی [علیه السلام] پس از آن دو و فتح و پیروزی بر دست آن حضرت را نقل کرده ولی در سیاق و متن آن، مطالب غریب و منکَر وجود دارد !
صفحه 808 - 809 در روایت 595 پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: « هر کس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است، و هر کس خدا را دوست داشته باشد با آرامش وارد بهشت می شود».
ابن عساکر دمشقی گفته: این سند معروف است و راویان آن مشهور هستند ولی متن آن منکر است!
صفحه 820 عده ای روایت ترمذی در فضیلت 15 را-: «لا ينبغي لأحد أن يبلغ هذا إلّا رجل من أهلي» - يعنی: سزاوار نیست کسی آیات اول سوره توبه را (به مشرکین) ابلاغ نماید مگر مردی از خاندانم - روایتی منکَر دانسته اند، مانند جورقانی، ابن کثیر، صاعدی.
صفحه 821 ابن کثیر در مورد روایت معتبر 601: «لن يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك» می گوید: سند این روایت ضعیف و متن آن منکر است.
و وجهش آن است که برگشتن ابو بکر در آن آمده است!
ص: 1901
صفحه 846 ذهبی و... «حديث سدّ الابواب» را منکر شمرده اند.
پاورقی صفحه 857 ابن عمر به راوی گفت: دربارۀ علی از من می پرسی! جایگاه او را که نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دیده ای. حضرت همه درب هایی را که به مسجد باز بود بست مگر در خانۀ علی [علیه السلام]. ذهبی گفته: این حدیث غریب و منکر است.
صفحه 889 ترمذی درباره روایت شماره 628: «يا علي، لا يحلّ لأحد يجنب في هذا المسجد غيري و غيرك» می گوید: بخاری آن را از من شنید و آن را غریب دانست.
صفحه 898 در کلام امیر مؤمنان علیه السلام گذشت: به خدا سوگند من برادر، ولیّ، پسر عمو و وارث پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هستم، چه کسی از من به آن حضرت سزاوار تر است؟!
ذهبی گفته: این حدیث مذکر است و برخی از او تبعیت نموده اند.
صفحه 931 در فضیلت 20: ترجیح امیر المؤمنین علیه السلام بر گذشتگان و آیندگان ! - امام مجتبى علیه السلام فرمود: ﴿ يَا أَيُّهَا النَّاسُ، لَقَدْ فَارَقَكُمْ رَجُلٌ ما سَبَقَهُ الأَوَّلُونَ وَلا يُدْرِكُهُ الآخَرُونَ﴾، ای مردم، کسی از شما جدا شد که کسی از گذشتگان بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان نیز به رتبۀ او نخواهد رسید.
ابن کثیر می نویسد: این حدیث غریب و متن آن منکر است.
دفتر سوم، صفحه 958 در فضیلت 24 گذشت: «یا علی! هر کس از من جدا شود از خدا جدا شده و هر کس از تو جدا شود از من جدا شده است».
ذهبی این متن را منکر دانسته است.
صفحه 1180 از علی علیه السلام نقل شد که: «پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با من عهد و پیمان بست که با
ص: 1902
ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نمایم».
ابن کثیر گفته: این حدیث غریب و منکَر است.
صفحه 1185 یحیی بن سعید قطّان روايت كلاب حوأب را منکَر دانسته و روشن است که این روایت تأیید و تقویت جبهۀ حضرت امیر علیه السلام و طعنی بر عایشه و اصحاب جمل است.
دفتر چهارم، صفحه 1369 عسقلانی متن روایت 858-: «هر کس از علی کینه به دل داشته باشد مرا مبغوض داشته و کسی که بغض مرا داشته باشد با خدا دشمنی نموده و هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است» - را منکر دانسته و سپس گفته: راویانش همه رافضی هستند بویژه محمد بن عبید اللّه خیلی ضعیف است.
صفحه 1417 ذهبی در تلخیص المستدرک بر حدیث شماره 882 - که دلالت دارد علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خداست - خرده گرفته که: گر چه راویان آن (همه) مورد اطمینان هستند ولی (متن آن) منكر (و غير قابل قبول) است!
صفحه 1455 در حدیث 908 گذشت که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: ﴿ ادْعُوا لِي أَخِي...﴾ على علیه السلام را خبر کردند، نزد آن حضرت رفت، هنگامی که بیرون آمد، از او پرسیدند: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چه فرمود؟ پاسخ داد: هزار باب از علم و دانش به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود.
ذهبی - به پیروی از ابن عدی جرجانی - این حدیث را غیر قابل قبول دانسته و سپس با تردید ابراز کرده کأنّه موضوع، یعنی: شاید جعلی باشد.
ص: 1903
گر چه در سندش کسی که دروغ گو و حدیث ساز باشد وجود ندارد.
پاورقی صفحه 1465 ابن کثیر درباره روایت 923 - که عایشه گفته: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در دست علی علیه السلام جان داد - می گوید: منکر است و با روایت صحیح تنافی دارد.
صفحه 1516 در حدیث 986 گذشت که: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم وصیت فرمود که جز من کسی آن حضرت را غسل ندهد ؛ که اگر چشم کسی عورت من بیفتد کور می شود. لذا فضل و اسامه با چشم بسته از پشت پرده آب را به دست من می دادند و هر گاه می خواستم عضوی را بشویم گویا سی نفر جسد مبارک آن حضرت را زیر و رو می کردند.
ذهبی متن این روایت را منکَر و ابن کثیر آن را غریب دانسته است!
صفحه 1525 بزار روایت: «علي يقضي ديني، بدهی های مرا علی می پردازد» را روایتی منکر دانسته است.
صفحه 1635 ذهبی با آن که در تلخیص المستدرک اعتبار روایت 1098 - ویژگی های علی علیه السلام به نقل ابن عباس - را پذیرفته، در کتاب المنتقی به تبع ابن تیمیه گفته: در این روایت مطالب غیر قابل قبول وجود دارد.
صفحه 1635 - 1636 صاعدی - با آن که اعتبار سند روایت 1098 را پذیرفته - می گوید: در این حدیث عبارت های منکری وجود دارد که ابن تیمیه تذکر داده: سزاوار نیست که من (از مدینه) بیرون روم مگر آن که تو را جانشین خود (در شهر) قرار دهم. و نیز بخش: ﴿ أَنْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی﴾.
پاورقی صفحه 1655 ابن كثير روايت: ﴿ فَأَنَا وَ اهلُ بیتی مُطَهَّرُونَ مِنَ [عن ظ] الذُّنُوب﴾ را غریب و منکر دانسته و گفته: فيه غرابة و نكارة.
ص: 1904
در همین دفتر پاورقی صفحه 1864 ابن کثیر حدیث تشبیه را منکر دانسته است.
صفحه 1915 خواهد آمد که ذهبی دربارۀ حدیث معتبر شماره 1284: « هر کس مرا و این دو و پدر و مادر شان را دوست بدارد روز قیامت در درجۀ من خواهد بود» می گوید: این حدیث به شدت منکر است.
ص: 1905
5
یکی از مهم ترین واکنش های مخالفان نسبت به احادیث فضائل برخورد شدید با راویان، نسبت های بی جا به آنان، توهین، تهدید، ضرب و شتم، حبس، قتل و... می باشد.
[1265 / 1] در کلام ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) آمده است: اگر کسی بگوید: علی [علیه السلام] برادر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، پدر نوه های پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم- امام حسن و امام حسین علیهما السلام - یا بگوید: اصحاب کساء: علی و فاطمه و حسن و حسین [علیهم السلام]، چهره ها متغیّر، نگاه ها دگرگون و کینه ها از سینه ها ظاهر می گردد ! (1)
محمد مَعين سندی (متوفی 1161) - از دانش مندان اهل تسنن - عصمت ائمه علیهم السلام را پذیرفته است. او می نویسد: لازم است تذکّر دهم که من به پیروی از شیخ اکبر (یعنی محیی الدین عربی)، (2) از حدیث: «يقفو أثري، لا يخطأ» استفاده
ص: 1906
می کنم که امام مهدی رضی اللّه عنه [علیه السلام] معصوم است چنان که حدیث ثقلین نیز عصمت بقیۀ امامان اهل بیت علیهم السلام دارد... لذا آنان را امامان معصوم می گوییم. سپس از ترس اتهام به رفض و تشیع می نویسد:
[1266 / 2] هر کس در این بحث مرا به پیروی از غیر مذهب اهل سنّت نسبت دهد - که خدا می داند از آن بیزارم - گناه کرده و تهمت زده است و خدا خصم و دشمن او باشد. چگونه من از اتّهام به تشیّع نترسم، در حالی که استاد سیره نویسان (صالحی شامی) در سیرۀ شاميه (سبل الهدى و الرشاد) وقتی سند حدیث ردّ شمس را معتبر و رجالش را موثّق دانسته، ترسیده که او را به تشیّع متّهم کنند - مانند رفتاری که قبلاً با حافظ حسکانی شده بود !! - لذا گفته است:
مبادا کسی گمان برد که من میل به تشیع دارم، خدا می داند که چنین نیست ! (1)
متن عبارت صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد چنین است:
[1267 / 3] کسی که سخن مرا در اعتبار حدیث ردّ شمس ببیند، گمان نبرد که من تمایل به تشیّع دارم، خدا می داند که چنین نیست. آن چه مرا وادار به این تذکر نمود آن است که دیدم ذهبی در ترجمه حاکم حسکانی گفته: او گرایش به تشیّع دارد؛ زیرا تألیفی در جمع آوری اسناد حديث ردّ شمس نگاشته است.
(چگونه ذهبی به خود اجازه می دهد که چنین مطلبی را اظهار نماید) در حالی که حافظ عبد الغفار فارسی - که شاگرد حاکم حسکانی است - ذیل تاریخ نیشابور و دیگر مورخان، حاکم حسکانی را ستایش
ص: 1907
نموده اند و کسی او را متهم به تشیّع ننموده است.
خدا توفیق دهد که دانسته و ندانسته آبروی مردم را نبریم ! (1)
[1268 / 4] ذهبی می نویسد: کسی پرسید: چه کسی از همه برتر است؟ طرف مقابل پاسخ داد: اگر گفت گو با تو باشد علی علیه السلام ولی اگر نزد عموم مردم باشد ابو بکر!
[1269 / 5] و در گفت گوی دیگری نقل کرده که طرف مقابل پاسخ داد: علی علیه السلام بهتر است، ولی اگر این مطلب را نزد مردم باز گو کردی به امیر می گویم که تو را تازیانه بزند! (2)
[1270 / 6] جندب بن عبد اللّه - معروف به جندب الخير (3) - می گوید:
ص: 1908
هنگامی که به عراق رفته و به ذکر فضائل علی علیه السلام پرداختم، کسی نبود که به من حرف ناخوشایندی نزند. بهترین سخنی که می شنیدم آن بود که مخاطب به من می گفت: این مطالب را رها کن، چیزی بگو که به دردت بخورد. می گفتم: این برای من و تو هر دو مفید است. او بلند می شد و مرا رها می کرد و می رفت... تا آن که خبر به والی - ولید بن عُقبَه - رسید و او مرا به زندان انداخت! (1)
[1271 / 7] ذهبی در شرح حال مشایخ حدیث می نویسد:
ابو الأحوص شاگردانش را سوگند می داد و می گفت: هر کس با ابن فضیل و عمرو بن ثابت مجالست دارد، نزد من نیاید! (2)
و یزید بن زریع گفته: هر کس نزد جعفر بن سلیمان می رود به من نزدیک نشود. (3)
و این سه از راویان فضائل هستند چنان که در واکنش ششم خواهد آمد.
[1272 / 8] ابو بکر محمد بن أحمد بن حنب (متوفی 350) - محدث بزرگ عامه که او را فوق العاده ستوده و درباره اش گفته اند: الشيخ، العالم، المحدّث، الصدوق، المسند... البخاري، ثم البغدادي، الدهقان، نزيل بخارى و مسند ها - در مجلسی برای خلفای سه گانه فضائلی نقل کرد و سپس به نقل فضائل امیر المؤمنین علیه السلام پرداخت. کسی دیر وارد مجلس او شد و فقط بخش پایانی سخنان او را شنید، از جا برخاست و فریاد کشید: مردم! این دجّال
ص: 1909
و دروغ گوست! روایات او را ننویسید؛ و سپس از مجلس بیرون رفت. (1)
[1273 / 9] سفیان بن عیینه گفته: از جابر شنیدم که می گوید: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم علی [علیه السلام] را خواست و هر چه می دانست به او یاد داد، علی [علیه السلام] نیز نسبت به [امام] حسن [علیه السلام] و... تا جعفر بن محمد [علیه السلام] (هر امامی دانش الهی که از امام قبل گرفته بود به امام بعد منتقل نمود). لذا من (از او کناره گرفته و) او را ترک نمودم. (2)
پس جابر و روایاتش کنار گذاشته می شود به جهت آن که روایت می کند: دانش الهی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به امامان معصوم علیهم السلام منتقل شده است.
با آن که سفیان ثوری دربارهٔ جابر جعفی می گوید: او در نقل حدیث نهایت احتیاط را را رعایت می کرد و من برتر از او سراغ ندارم. (3)
در ترجمه حسین بن احمد معروف به ابن القادسی آمده است که او گفته:
[1274 / 10] ناصبی ها نمی گذارند من در مسجد جامع منصور فضائل اهل بیت علیهم السلام را نقل کنم. (4)
[1275 / 11] و در شرح حال تلید بن سلیمان نوشته اند که: او در فضائل
ص: 1910
اهل بیت علیهم السلام مطالب عجیبی نقل کرده است. یحیی بن مَعین به شدت (با او برخورد و) به او حمله کرد و دستور داد کسی از او روایت نقل نکند! (1)
[1276 / 12] يحيى بن مَعین دید که مدت هاست وکیع فضائل علی [علیه السلام] را نقل نمی کند، از او سبب پرسید، وکیع پاسخ داد: زیرا مردم به ما حمله می کنند! (2)
[1277 / 13] ذهبی نقل می کند که یکی از راویان حدیث می گفت: در مسجد جامع دمشق با 10 نفر دیگر جمع شده بودیم و ابو بکر طاقی برای ما روایاتی در فضائل علی [علیه السلام] نقل می کرد. حدود صد نفر از مردمی که در آن مسجد بودند به قصد کتک زدن به سوی ما آمدند! یکی از آن ها محاسن مرا با دست گرفت (تا مرا بزند ولی) یکی از مشایخ مرا از دست او نجات داد. آن ها شروع به زدن ابو بکر طاقی کردند و او را نزد حاکم دمشق بردند. او گفت: ای سروران، کتاب من در فضائل علی علیه السلام بود، من فردا برای شما فضائل معاویه را نقل خواهم کرد، ولی اشعاری را که الان گفته ام بشنوید:
حبّ علي كلّه ضرب *** يرجف من خيفته القلب
فمذهبي حبّ إمام الهدى *** يزيد و الدين هو النصب (3)
محبّت علی همه اش باعث کتک خوردن است. از ترس آن دل آدم به لرزه
ص: 1911
می افتد. از این رو اصلاً مذهب من محبّت امام هدایت یزید و دین (درست) هم همان نصب (و عداوت اهل بیت) است !!!
[1278 / 14] سفیان ثوری می گوید: رافضی ها مرا رها کردند، زیرا من از نقل فضائل على متنفّرم. (1)
[1279 / 15] کسی به شافعی گفت: عده ای طاقت شنیدن مناقب و فضائل اهل بیت علیهم السلام را ندارند و اگر کسی به نقل آن بپردازد می گویند: این رافضی است، و مسیر صحبت و کلام را تغییر می دهند. شافعی در پاسخ او اشعاری سرود:
إذا في مجلس ذكروا عليّاً *** و سبطيه و فاطمة الزكية
فأجرى بعضهم ذكراً [ذكرى] سواهم *** فأيقن أنه لسَلَقلَقية
إذا ذكروا عليّاً أو بنيه *** تشاغل بالروايات العلية
و قال: تجاوزوا يا قوم هذا *** فهذا من حديث الرافضية
برئت إلى المهيمن من أناس *** يرون الرفض حبّ الفاطمية
على آل الرسول صلاة ربّي *** و لعنته لتلك الجاهلية (2)
ص: 1912
هنگامی که در مجلسی از علی و فرزندانش و فاطمه زکیه علیهم السلام یاد می شود، برخی سخن دیگران را پیش می کشند.
به یقین بدان که مادرشان سَلَقلَقیه (1) بوده.
می گویند: از این سخن بگذرید، این کلام رافضی هاست.
من نزد خدا بیزارم از کسانی که محبت فاطمه علیها اللسلام را «رفض» می دانند.
صلوات پروردگار بر خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و لعنت و نفرینش بر این جاهلیت.
[1280 / 16] و در ضمن اشعاری نقل شده است که:
إذا ما ذكرنا من علي فضيلة *** رمونا لها جهلاً بشتم أبي بكر
یديروننا لا قدّس اللّه أمرهم *** على شتمه تبّاً لذلك من أمر
إذا ما ذكرنا فضله فكأنما *** تجرّعهم [نجرّعهم ظ] منه أمرّ من الصبر
فلا تنكروا بفضل [تفضيل] من كان هادياً *** فإن عليّاً لمياً خيركم يا بني فهر (2)
هنگامی که فضیلتی از فضائل علی علیه السلام را نقل نماییم عده ای از روی نادانی می گویند: شما می خواهید به ابو بکر دشنام دهید... گویا ما با بیان فضائل
ص: 1913
آن حضرت تلخ ترین تلخی ها را به خورد آن ها می دهیم.
پس فضیلت کسی را که هادی و راهنمای (شما) است انکار نکنید که علی بهترین - و بنابر روایات دیگر: دانش مند یا آزاد مرد - شما قریش است. (1)
[1281 / 17] سمهودی (متوفی 911) می نویسد: همیشه عده ای از اشقیا به عیب جویی از علی علیه السلام و خاندانش پرداخته و از کسانی که فضائل آنان را باز گو می نمایند کراهت دارند بلکه مجرد نقل فضائل آنان را دلیل رافضی بودن می دانند. (2)
[1282 / 18] از ابو حنیفه نیز نقل شده که در ضمن اشعاری گفته:
حبّ اليهود لآل موسى ظاهر *** و ولاؤهم وولاؤهم لبني أخیه بادِ
و إمامهم من نسل هارون الأُولَى *** بهم اقتدوا و لكلّ قوم هادي
و كذا النصارى يُكرِمون بحبّهم *** لمسيحهم نجراً من الأعواد
و متى يوالي آل أحمد مسلمٌ *** قتلوه أو سمّوه بالإلحاد (3)
هذا هو الداء العياء بمثلهِ *** ضلّت حلوم حواضر و بوادِ
لم يحفظوا حق النبي محمد *** في اللّه [آله] و اللّه بالمرصاد (4)
ص: 1914
و در همین زمینه گفته شده:
إذا ما روى الراوون ألف فضيلة *** لأصحاب مولانا النبي محمّد
يقولون هذا في الصحيحين مثبت *** بخط الإمامين الحديث فسدّد
و مهما روينا في على فضيلة *** يقولون: هذا من أحاديث ملحد
و أيضاً:
إذا ما ذكرنا من علي فضيلة *** رمينا بزنديق و بغض أبي بكر
و أيضاً:
و إن قلت عيناً من علي تغامزوا *** عَلَيَّ و قالوا: قد سببت معاوية (1)
[1283 / 19] و بر اساس آن چه گذشت اگر کسی می خواست چیزی از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام نقل کند اول مخاطبش را امتحان می کرد و می پرسید: دوست داری دربارۀ علی علیه السلام صحبت کنم؟!؟ (2)
[1284 / 20] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دست امام حسن و امام حسین علیه السلام را گرفت و فرمود: هر كس مرا و این دو و پدر و مادر شان را دوست بدارد روز قیامت در درجۀ من خواهد بود. (3)
ص: 1915
[1285 / 21] هنگامی که نصر بن علی این حدیث را نقل کرد متوکل فرمان داد او را هزار تازیانه بزنند، آن قدر با متوکل صحبت کردند و گفتند: نصر از اهل سنت است تا بالاخره او را رها کرد. (1)
تذکر
1. این روایت را مقدسی در الأحاديث المختارة و احمد در مسند نقل کرده پس معتبر است، بلکه برخی تصریح به اعتبار آن نموده اند. (2)
2. نصر بن علی که این روایت را نقل کرده از پیشوایان و بزرگان اهل تسنن است که دربارۀ او گفته اند: «انه حجة، من أئمة السنّة الأثبات». (3)
3. ذهبی - که همیشه سعی می کند در روایات فضائل خدشه وارد کند - می گوید: این حدیث به شدت منکر است (و قابل قبول نیست). (4)
قال الخطيب البغدادي: إنما أمر المتوكل بضربه لأنه ظنّه رافضيّاً فلمّا علم أنه من أهل السنة تركه.
ص: 1916
و با آن که ترمذی درباره آن گفته: «هذا حديث حسن غريب، لا نعرفه من حديث جعفر بن محمد [علیهما السلام] إلاّ من هذا الوجه». (1)
در نقل ذهبی عبارت: (حدیث حسن غریب) از آن افتاده و و فقط غرابت سند این گونه نقل شده: قال الترمذي: لا يعرف إلّا من هذا الوجه. (2)
4. کینه توزی و دشمنی متوکل با خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم باعث شده که لقب «محیی السنة» بگیرد ! (3)
و شایان ذکر است که عامه درباره اش می نویسند: و کان المتوكل كثير التحامل على عليّ و ولديه الحسن و الحسين [علیهم السلام]. (4)
ص: 1917
[1286 / 22] حاکم پس از آن که احادیثی چون حدیث غدیر، حدیث طیر و.... را روایت نمود متهم به تشیّع شد، (1) لذا منبرش را شکستند و جرأت نداشت از خانه اش خارج شود. ابو عبد الرحمن سُلَمی گوید: به او گفتم: اگر برای مردم فضائل معاویه را نقل کنی مشکل حل می شود. سه مرتبه گفت: دلم نمی آید ! (2)
[1287 / 23] سُبکی در طبقات الشافعیه - در ضمن ترجمه حاکم نیشابوری - می نویسد: حاکم در ابتدای کار میل به تشیّع داشت، او احادیثی را جمع آوری کرد که خیال می کرد بر شرط بخاری و مسلم صحیح است مانند حديث طير، و حدیث غدیر، اصحاب حدیث با او مخالفت کردند. (3)
سُبکی پس از آن می گوید: فأوقع اللّه في نفسي أن الرجل كان عنده ميل إلى
ص: 1918
علي رضی اللّه عنه [علیه السلام] يزيد على الميل الذي يُطلب شرعاً... يعنی: خدا به دل من چنین انداخته که او علی را بیش از اندازه ای که شرعاً مطلوب است دوست داشته، البته نه به نحوی که از قدر خلفای ثلاثه بکاهد بلکه فکر نمی کنم علی را بر عثمان ترجیح دهد چه رسد به شیخین. او در مستدرک، عثمان را بر علی مقدّم داشته، و روایتی نقل کرده که نصّ در خلافت خلفای ثلاثه است [!] لذا به کسانی که او را رافضی خبیث یا شیعه متعصّب می دانند، اعتنا نمی شود. (1)
[1288 / 24] سُبکی پس از نقل نسبت تشیّع به حاکم نیشابوری می نویسد:
ذهبی در تأیید این کلام گفته: حاکم در فضائل فاطمه [علیها السلام] تأليف مستقلّی نیز نگاشته است.
سپس سُبکی بر ذهبی اعتراض کرده و می گوید: این که دلیل رافضی بودن و تشیّع نیست مگر فضائل حضرت فاطمه [علیه السلام] قابل انکار است؟! (2)
نگارنده گوید: از آن چه گذشت روشن شد که نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام بلکه صرف اظهار علاقه به آن بزرگواران برای مخالفان قابل تحمل نیست !
شگفتا که محبت امیر مؤمنان علیه السلام نزد مخالفان این اندازه مذموم باشد ! (3)
ص: 1919
[1289 / 25] ابن عبد البّر - صاحب الاستيعاب - می نویسد: به محمد بن إدريس شافعی - امام شافعی ها - گفتند: در تو نیز مقداری تشیّع وجود دارد؟ پرسید: چرا؟ گفتند: چون دوستی خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را اظهار می کنی !
[1290 / 26] او از کسی که در سفر مکه با شافعی همراه بود نقل می کند که وی دائماً اشعاری می خواند و در ضمن آن می گفت:
إن كان رفضاً حبّ آل محمدٍ *** فليشهد الثقلان أني رافضي
یعنی: اگر دوستی خاندان پیامبر رافضی بودن است، جن و انس شهادت دهند که من رافضی هستم. (1)
ص: 1920
[1291 / 27] به نظر می رسد که از همین باب است مطلبی که بخاری از ابو هریره نقل کرده که می گوید: من از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دو ظرف (از دانش) حفظ کرده ام، یکی را بین مردم منتشر کرده ام ولی اگر (مطالب) ظرف دیگر را نقل کنم مرا خواهند کشت! (1)
[1292 / 28] مَعْمَر می گوید: زُهری (سخت) بیمار شد، به عیادت او رفتم، او نقل کرد که:
پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: خدا بنی اسرائیل را از باران محروم نمود به جهت آن که به پیامبران بد بین بودند و در دین اختلاف کردند، و این امت را (نیز) مبتلا به خشک سالی و از باران محروم خواهد کرد به جهت دشمنی و کینه توزی آنان با علی بن ابی طالب علیه السلام.
پس از مدتی (بر خلاف تصورش) حالش خوب شد (و از آن بیماری جان سالم به در برد)، از نقل حدیث گذشته پشیمان شد و از من خواست که آن را کتمان کرده و از او نقل نکنم؛ به این دلیل که بنی امیه عذر هیچ کس را نمی پذیرند و اجازه نمی دهند کسی از علی علیه السلام به نیکی یاد نماید. مَعمَر می گوید: به او گفتم: تو که این مطلب را شنیده ای چگونه با بنی امیه هستی؟! زُهری پاسخ داد: آن ها بهترین عطایا را به ما داده اند لذا ما مطابق میل آن ها تنزّل کرده ایم! (2)
ص: 1921
[1293 / 29] ابن اثیر از زُهری به نقل از جندع صحابی روایت می کند که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس به عمد بر من دروغ ببندد جایگاهش پر از آتش باد»!
سپس جندع می گوید: خودم از آن حضرت شنیدم - اگر دروغ بگویم گوش هایم کر باد - که پس از حجة الوداع، در غدیر خم دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «هر کس من ولیّ (و سر پرست) او هستم علی ولیّ (و سر پرست) اوست، خدایا ولیّ او را دوست بدار و دشمنش را دشمن».
راوی می گوید: به زُهری گفتم: این حدیث را در سرزمین شام نقل نکن، تو که می بینی سب و نا سزا به علی همه جا شایع است !
زُهری گفت: به خدا سوگند من فضائلی از علی می دانم که اگر آن را نقل کنم مرا به قتل می رسانند ! (1)
ص: 1922
توجه فرمودید که:
1. جندع صحابی برای نقل حدیث غدیر نیاز به مقدمه چینی داشت و حدیث: ﴿ مَنْ كذَبَ عَلَي مُتَعَمِّداً فَلْيتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ﴾ را نقل کرد.
2. سپس تأکید کرد بر این که من خودم شنیدم، و نفرین به کر شدن در صورت دروغ گویی به: «و سمعته و إلاّ صمّتا» نمود !
3. راوی برای زُهری خیر خواهی می کند که نقل این گونه احادیث به صلاح تو نیست: «لا تحدّث بهذا».
4. و علت آن را چنین بیان می کند که فضای شام آکنده از بغض آن حضرت است: «لا تحدّث بهذا بالشام و أنت تسمع ملء أذنيك سبّ علي».
5. و در آخر زُهری اعتراف می کند به وجود احادیثی در فضائل امیر مؤمنان علیه السلام که نقل آن باعث مهدورالدم شدن ناقل آن می گردد!
[1294 / 30] اعمش که از تابعین بشمار می رود می گوید: منصور دوانیقی دنبال من فرستاد، از فرستاده اش پرسیدم: او با من چکار دارد؟ گفت: نمی دانم. با خودم گفتم: در این وقت (و در دل شب) برای کار خیری مرا نخواسته، شاید از فضائل امیر مؤمنان علی علیه السلام جویا شود و هنگامی که مطلبی نقل کنم مرا به قتل برساند؛ لذا غسل کرده، کفن پوشیدم و کافور به خود مالیده (مهیای مرگ شده)، وصیت نامه ام را نوشتم و نزد او رفتم. بوی کافور که به مشامش خورد به من گفت: این چه بویی است؟! راستش را بگو وگرنه تو را می کشم. به او گفتم: فرستاده تو در دل شب از من خواست نزد تو بیایم، گفتم: از فضائل امیر مؤمنان علیه السلام
ص: 1923
می پرسی و هنگامی که برایت باز گو کنم مرا خواهی کشت لذا وصیت نامه ام را نوشتم، کفن پوشیده و حنوط کردم و سپس نزد تو آمدم.
منصور مرا سوگند داد که: فضائلی که دربارهٔ امیر مؤمنان علیه السلام از همه فقها نقل می کنی چقدر است؟ گفتم: خیلی کم است. گفت: چقدر؟ گفتم: بیش از ده هزار روایت! گفت: من دو حدیث در فضائل آن حضرت برایت نقل می کنم که تمام روایات تو را می بلعد (و آن چه می دانی در برابر این دو حدیث چیزی نیست) سپس از من خواست که آن دو حدیث را برای شیعیان نقل نکنم. (1)
[1295 / 31] ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) در ضمن صحبت از فضائل حضرت می نویسد: هر چه دشمنان خواستند نور علی علیه السلام را خاموش نمایند و راویان مناقب آن حضرت را تهدید نمودند، نتیجه ای جز انتشار بیش تر آن فضائل نداشت ! (2)
ص: 1924
[1296 / 32] حجاج از حسن بصری دربارۀ علی بن ابی طالب سؤال نمود، او به ذکر فضائل آن حضرت پرداخت، حجاج با تأکید به او گفت: دیگر در مسجد ما حديث نقل نكن! حسن (از ترس) از مسجد خارج شد و پس از آن فراری و متواری بود. (1)
[1297 / 33] حسن بصری می گفت: من در زمانی واقع شده ام که نمی توانم نام علی علیه السلام را بر زبان جاری کنم !! (2)
[1298 / 34] حجاج، یحیی بن یعمر عامری را نهی می کند از آن که بگوید فرزندان امیر المؤمنین علیه السلام و فاطمه علیها السلام، فرزندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هستند و صریحاً به او می گوید: از بیان و نشر این مطلب خود داری کن ! (3)
[1299 / 35] بنابر نقل حاکم و دیگران به او می گوید: اگر از قرآن دلیلی بر آن اقامه نکردی تو را می کُشم. و یحیی به آیه شریفه 85 سوره انعام استدلال نمود (و دهان حجاج بسته شد) ولی او را (از عراق) به خراسان تبعید کرد! (4)
ص: 1925
[1300 / 36] و فراموش نکنیم که یکی از جهات تبعید ابوذر از مدینه به شام توسط عثمان نیز ذکر فضائل امیر مؤمنان علیه السلام بود. (1)
[1301 / 37] ابن ابی الحدید از کتاب الاحداث مدائنی حکایتی طولانی نقل می کند که در ضمن آن آمده: معاویه به کار گزاران خود نوشت: هر کس در فضیلت علی علیه السلام روایتی نقل کند، امان نخواهد داشت (و خونش هدر است).
او زیاد پسر سمیه را به فرمان روایی کوفه و بصره منصوب کرد. زیاد (کمر
ص: 1926
همت بر نابودی شیعیان بسته و) آن ها را از زیر هر سنگ و کلوخی بیرون کشیده و به قتل می رساند. تهدید شان می کرد، دست و پا می برید، بر چشم ها میل کشیده و کور شان می کرد، بر درختان به دار شان می زد، آن ها را تحت نظر قرار داده و از عراق آواره نمود. (1)
[1302 / 38] هارون الرشید در ضمن کلامی می گوید: هر کس ولایت علی را اثبات کند من او را خواهم کشت و یا با او چنین و چنان خواهم کرد. (2)
[1303 / 39] در منابع معتبر اهل تسنن آمده است:
کسی از حارث همدانی مطلبی شنید (که آن را منکَر می دانست و برای او قابل قبول نبود)، به او گفت: همین جا باش تا من برگردم و وارد خانه شد تا شمشیرش را برداشته و بیرون آید، حارث احساس خطر نمود، بلا فاصله آن جا را ترک کرد. (3)
[1304 / 40] ذهبی در شرح حال صولی (متوفی 335) می گوید: او در بصره مخفی شده بود که از دنیا رفت؛ زیرا روایتی در حقّ علی علیه السلام نقل کرده بود، از این
ص: 1927
روی عامه دنبال او بودند تا او را پیدا کنند و به قتل برسانند. (1)
[1305 / 41] شیعه و سنی - با قدری اختلاف - نقل کرده اند که ابو حنیفه و ابن شُبرُمَه و ابن ابی لیلی (پیشوایان اهل تسنن) در بیماريِ وفاتِ اعمش نزد او رفتند و از او احوال پرسی کردند، او از ضعف و ناتوانی و از خطا هایش نالیده و به گریه افتاد.
آن ها به او گفتند - و بنابر نقل بیش تر منابع، ابو حنیفه گفت -: تو در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت هستی، [از خدا بترس و خیر خواه خودت باش]، تو احادیثی دربارۀ علی بن ابی طالب روایت کرده ای [نقل آن احادیث مذّمت و طعن بر بنی امیه بود، اگر آن را نقل نمی کردی بهتر بود (از آخرین فرصت استفاده کن و)] از نقل آن ها توبه (و پشیمانی خود را اعلام) کن.
اعمش [پرسید: مثل کدام حدیث؟
ابو حنیفه گفت: حدیث «علی تقسیم کنندۀ دوزخ است».
اعمش گفت: آیا به مثل من چنین اعتراضی داری؟! مرا بنشانید ! مرا بنشانید! سپس] گفت: ابو متوکل ناجی از ابو سعید خُدری برای من روایت کرد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «روز محشر خدا به من و علی خطاب می فرماید: هر کسی که شما را دشمن داشته به دوزخ افکنید و دوستان تان را وارد بهشت کنید، و همین است مراد از آیه شریفه: ﴿ أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ﴾ [سورة ق (50): 24].»
ص: 1928
ابو حنیفه به دوستانش گفت: تا حدیثی سخت تر نقل نکرده بلند شوید! (1)
[1306 / 42] کار به جایی می رسد که طبری با تمام عظمتی که نزد عامه دارد، متهم می شود که رافضی است و این اتهام به جهت دفاع او از اعتبار حدیث غدیر است که در ضمن تألیفی بدان پرداخته و برای مردم بیان کرده است. (2)
[1307 / 43] اختلاف او در مطالب مختلف با حنبلی ها بالا گرفت، آن ها نمی گذاشتند کسی نزد او برود و از او دانش بیاموزد (و در حقیقت در خانه خودش حبس شده بود)! ابن خزیمه می گوید: من کسی را در دانش از او برتر نمی دانم ولی حنبلی ها به او ستم کردند! (3)
ص: 1929
[1308 / 44] و نهایت آن که نمی گذارند طبری در روز روشن در قبرستان (مسلمانان) دفن شود و شبانه در خانه خودش به خاک سپرده می شود!!! (1)
احمد بن شعیب نَسائی (متوفی 303) صاحب السنن الکبری از بزرگان اهل تسنن است و او را به امامت، پیشوایی و تقدّم بر دیگران ستوده اند. (2)
برای مردم سخت بود که کتاب خصائص امیر المؤمنین علیه السلام را در فضائل و ویژگی های آن حضرت تألیف نموده و نسبت به خلفای دیگر دست به چنین تألیفی نزده است. هنگامی که این مطلب را با او در میان می گذارند، عذرش را چنین بیان می کند که من وارد دمشق شدم دیدم بسیاری از مردم از امير المؤمنین علیه السلام منحرف هستند، برای هدایت آن ها دست به چنین نگارشی زدم. بالاخره او مجبور می شود که کتابی در فضائل صحابه نیز تألیف کند و در ملأ عام روایات آن را باز گو نماید تا از حسّاسیّت مردم کاسته شود ولی گویا این اندازه هم کافی نیست و باز از او فضائل معاویه را مطالبه می نمایند! - همان گونه که دربارۀ حاکم نیشابوری گذشت - او از شنیدن این سخن بر آشفته و چنین اظهار می دارد که: دربارۀ معاویه چه فضیلتی وجود دارد که من آن را نقل کنم؟! کلام پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را بگویم که [او را نفرین] فرمود: ﴿ أَللَّهُمَّ لاَ تُشْبِعْ بَطْنَهُ﴾ خدايا
ص: 1930
هیچ گاه شکمش را سیر نکن! (1) و بنابر نقل دیگر:گفت: «ألا يرضى معاوية رأساً برأس حتى يفضل»؟! يعنى معاویه به برابری (با دیگر صحابه) راضی نمی شود که باید فضیلت و برتری (بر آنان) هم داشته باشد؟ (2)
[1309 / 45] در هر صورت (به جهت نوشتن کتاب خصائص نسبت به او حساسیت ایجاد شد و) چون از نقل فضیلت برای معاویه امتناع کرد و بنابر تصريح سُبکی به جهت نقل فضائل امیر المؤمنین علیه السلام (3) آزار فراوان دید و به شدّت بر بیضه هایش زدند و او را از مسجد جامع بیرون کردند. او به سختی بیمار و از دمشق خارج شد و در رمله جان سپرد و در مکه به خاک سپرده شد. (4)
[1310 / 46] ابن عدیم می نویسد:
اهالی بیت المَقْدِس گفته اند: نَسائی کتاب خصائص را - که ویژگی ها و فضائل مخصوص امیر المؤمنین علیه السلام بود - برای ما قرائت کرد. به او گفتیم: پس فضائل معاویه کجاست؟ پاسخ داد: معاویه به این راضی نمی شود که ما (از نقل معایبش) سکوت کنیم! هنگامی که این سخن
ص: 1931
از او صادر شد ما او را سنگ باران کردیم، آن قدر به او فشار آوردیم و به پهلویش زدیم که پس از سه روز از دنیا رفت ! (1)
[1311 / 47] در شرح حال فخر الدین ابو عبد اللّه محمد بن يوسف قرشی گنجی شافعی (مقتول 658) صاحب كتاب كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام نوشته اند: در 29 ماه مبارک رمضان، در مسجد جامع کشته شد! گر چه از اهل علم و از محدّثین بود ولی حرف زیادی می زد، گرایش به رافضی ها داشت و موافق میل آن ها نوشته هایی جمع آوری کرده بود. بعضی که از کار های او اذیت شده بودند هم دست شده و پس از نماز صبح شکمش را دریده و او را کشتند ! (2)
[1312 / 48] حاکم حسکانی روایات متعدد - در تفسیر آیات اول سوره - النجم - نقل کرده که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «ستاره ای از آسمان فرود می آید، در منزل
ص: 1932
هر کس قرار گرفت او وصی، خلیفه و جانشین من در بین شما خواهد بود». هنگامی که دیدند ستارۀ درخشانی - که پرتو نورش بر نور دنیا غلبه کرده بود - در خانۀ امیر المؤمنین علیه السلام فرود آمد، گفتند: محمد در محبت علی به ضلالت و گم راهی افتاده و آیات شریفه: ﴿ وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَىٰ * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ [النجم (53): 1 - 4] نازل گردید. (1)
[1313 / 49] او روایتی دیگر نقل کرده که انصار 700 سکه طلا نزد آن حضرت آوردند، آيه: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى (42): 23] نازل شد، حضرت به آنان فرمود: جز محبت اهل بیتم از شما پاداشی نمی خواهم. منافقین (حضرت را تکذیب کردند و) گفتند: او می خواهد ما خاندانش را دوست داشته باشیم. خداوند آیات گذشته را نازل کرد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دروغ نمی گوید و فضیلتی که برای خاندانش ذکر فرمود از جانب خدا بود. (2)
[1314 / 50] نزول آیه: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَ إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ [المائدة (5): 67] در غدیر به روشنی دلالت دارد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در بیان فضائل علی علیه السلام از گزند دشمنان مصون نبوده و در معرض اذیت و آزار شدید آنان قرار داشته است، چه رسد به دیگران! (3) از این روی خدای تبارک و تعالی مصون ماندن آن
ص: 1933
حضرت را از گزند مردم با تعبیر: ﴿ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ تضمین و با تأکید فرمان به تبلیغ ولایت امیر المؤمنین علیه السلام را صادر فرمود که اگر این کار را انجام نشود رسالت الهی نا تمام مانده است. (1)
ص: 1934
نگرانی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم از اتهام آن حضرت به جانب داری از امیر المؤمنین علیه السلام - به عنوان پسر عمو و داماد و... - از روایات دیگر نیز روشن است که فرمود:
﴿ إِنِّی قَائِلٌ لَکُمْ قَوْلاً غَیْرَ مُحَابٍ فِیهِ لِقَرَابَتِی﴾، (ای مردم) من مطلبی را برای شما می گویم (ولی بدانید من پیام آور از جانب خدا هستم) و چنین نیست که بخواهم به نا حق خویشان خویش را امتیاز دهم: خوشبخت کامل و واقعی که تمام سعادت را داراست کسی است که علی را در حیات او و پس از شهادتش دوست بدارد. (1)
ص: 1935
و فرمود: ﴿ إن اللّه تعالى أوحى إليّ بأن أقوم بفضلك، فقمتُ به في الناس و بلّغتهم ما أمرني اللّه بتبليغه﴾. يعنى خدا تعالی به من وحی فرمود که فضیلت تو را برای مردم بیان نمایم، من فرمان خدا را امتثال نموده و آن چه را فرموده بود به آن ها رساندم. (1)
و فرمود: ﴿ عَلَیکُم بِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ؛ فَإِنَّهُ مَولاکُم فَأَحِبّوهُ، و کَبیرُکُم فَاتَّبِعوهُ، و عالِمُکُم فَأَکرِموهُ، و قائِدُکُم إلَی الجَنَّهِ [فَعَزِّزوهُ]، و إذا دَعاکُم فَأَجیبوهُ، و إذا أمَرَکُم فَأَطیعوهُ، أحِبّوهُ بِحُبّی، و أکرِموهُ بِکَرامَتی، ما قُلتُ لَکُم فی عَلِیٍّ إلّا ما أمَرَنی بِهِ رَبّی جَلَّت عَظَمَتُهُ﴾. (2) علی بزرگ شماست از او پیروی نمایید، عالم و دانش مند شماست او را گرامی بدارید، پیشوای شما به سوی بهشت است عزیزش بدارید، و هر گاه شما را فرا خواند پاسخش دهید و هر گاه شما را فرمانی داد اطاعتش نمایید. من دربارۀ علی جز آن چه را که پرودگارم فرمان داده بود چیزی نگفتم.
و پیش از این گذشت هنگامی که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خواست نوشته ای برای امت باقی بگذارد که گم راه نشوند با مخالفت صریح عمر مواجه گردید و حاضرین در مجلس با یک دیگر اختلاف نموده و به نزاع و خصومت و کشمکش پرداخته، هیاهو، سر و صدا، جار و جنجال و داد و فریاد شان بلند شد، و جمعی از صحابه به تأیید عمر پرداختند و اختلاف و نزاع آن ها به طول انجامید، تا آن که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خشمگین گردید و آن ها را بیرون کرد و فرمود: «بلند شوید و بیرون روید؛ سزاوار نیست که نزد پیامبر نزاع و مشاجره کنید». (3)
و گفتیم که نظیر این غوغا و آشوب یک بار دیگر در محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حجّة الوداع اتفاق افتاد و آن هنگامی بود که حضرت می خواست امامت
ص: 1936
امامان دوازدگانه علیهم السلام را اعلام نماید و فرمود: «پس از من دوازده خلیفه یا امام یا... خواهد بود... ». (1)
و اشاره شد که در روایات متعدد آمده است: ﴿ یَا عَلِیُّ، إِنَّمَا مَثَلُکَ فِی هَذِهِ اَلْأُمَّهِ کَمَثَلِ عِیسَی بْنِ مَرْیَمَ...﴾، ﴿ إِنَّ فِيكَ مَثَلاً مِنْ عِيسَى﴾، ﴿ مَا شَبَهَكَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ إِلاَّ عِيسَي فِي أُمَّتِهِ﴾ این تشبیه برای منافقین بسیار ناگوار آمد تا جایی که صدا به هلهله بلند کردند و مذمت آنان در آیه شریفه: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾ [الزخرف (43): 57] نازل گردید! (2)
[1315 / 51] یکی از نویسندگان سنی معاصر پس از نقل برخی از بد رفتاری هایی که با راویان فضائل شده می گوید: من در كتاب المسلك المبسوط در این زمینه شواهدی جمع آوری کرده ام که راویان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به چه درد سر هایی گرفتار شده و چه زحمت هایی را متحمل گشته اند. (3)
ص: 1937
مواردی از واکنش برخورد با راویان فضائل پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست، صفحه 40 گذشت که عبد اللّه بن شدّاد لیثی (متوفی 82) گفته:
دوست داشتم مرا رها کنند تا از صبح تا ظهر - و بنا بر نقلی تا شب - فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را ذکر کنم و سپس مرا گردن بزنند.
این کلام حاکی از خفقان شدید و فجیع ترین برخورد با راویان فضائل است.
صفحه 105 - 106 حافظ ابن سقا در شهر واسط حدیث طیر را نقل کرد، مردم تحمّل شنیدن آن را نداشتند لذا بر او یورش برده و او را از جایگاهش (منبری که بر آن تدریس می کرد) بلند کرده (او را بیرون کردند) و آن جا را تطهیر کرده و شستند.
صفحه 446 برخورد با موسی جهنی به جهت نقل حدیث منزلت.
دفتر دوم، صفحه 533 کسی به حسن بصری گفت: چرا از مدح و ستایش علی امتناع می کنی؟ پاسخ داد: در زمانی که از شمشیر حجّاج خون می چکد، چگونه می توان چنین سخنانی بر زبان جاری نمود؟!
صفحه 597 ابن اسحاق - هنگام نقل روایت شماره 377: ﴿ إِنَّ هذا أخي وَ وَصيِّي وَ خَليفَتي فيكم، فَاسْمَعوا لَهُ وَ أَطيعوا﴾. يعنى: این برادر، وصیّ و جانشین من در میان شماست به حرف او گوش دهید و از او اطاعت نمایید - می گوید: کسی که از عبد اللّه بن الحارث بن نوفل آن را شنیده بود چنین نقل کرد و از من خواست که نامش مخفی بماند.
ص: 1938
دفتر چهارم، صفحه 1419 ابو الازهر حدیث شماره 882 را نقل می کرد که دلالت دارد: علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و دشمن خدا بشمار می رود.
یحیی بن مَعین و دیگر مشایخ با او برخورد و بر او انکار نمودند به گونه ای که ابو الازهر قسم یاد کرد که دیگر این حدیث را نقل نکند مگر آن که صدقه بدهد! او بار ها از یحیی - به جهت نقل آن - معذرت خواهی کرد!
در همین دفتر صفحه 1757 گذشت که معتضد عباسی منشوری تهیه نمود که پس از نماز جمعه خوانده شود که بسیاری از مناقب و فضائل امیر مؤمنان علیه السلام و مطاعن معاویه در آن ذکر شده بود، ولی یوسف قاضی او را ترسانید و به او گفت: مردم علیه تو شورش خواهند نمود.
صفحه 1775 گذشت که حاكم حديث: ﴿ عَلِیٌّ خَیرُ البَشَرِ﴾ را در مستدرک نقل و دیگران بر او انکار کردند که: چرا چنین حدیثی را روایت کرده است؟! این حدیث نظير حديث طير سبب تقویت عقیده شیعه است !
گر چه در نسخه های مطبوع مستدرک اثری از این حدیث نیست!!
صفحه 2080 خواهد آمد که محمد بن اسماعیل ضراری می گوید: ما در صنعاء نزد عبد الرزاق تلمّذ می کردیم که شنیدیم یحیی بن مَعین، احمد بن حنبل و دیگران احادیث او را کنار گذاشته یا از نقل آن متنفّرند.
ممکن است این شایعه علیه عبد الرزاق از واکنش های مخالفان نسبت به راویان فضائل بشمار آید؛ که آن ها خواسته اند بدین وسیله شخصیت او را تخریب نمایند.
ص: 1939
6
مخالفان با راویان احادیث فضائل امیر المؤمنین علیه السلام و خاندان نبوّت علیهم السلام به گونه ای برخورد کرده اند که کسی حاضر به نقل فضائل نشود؛ زیرا گذشته از برخورد های تندی که با خود او می کردند - که در واکنش قبل گذشت - او را از اعتبار ساقط کرده و دربارهٔ او می گفتند: ضعیفٌ، مجهولٌ، متروكٌ، محترقٌ، كذّابٌ، وضّاعٌ، ساقطٌ، لا يساوي فَلساً، یعنی: او ضعیف است. نا شناس است. او را کنار گذاشته اند. او داغ و آتشین است. دروغ گو است. بسیار روایت می سازد. از ارزش و اعتبار ساقط است. به اندازه یک پول سیاه هم ارزش ندارد.
این مطلب به عنوان اصلی مسلّم پذیرفته شده که رافضی دروغ گو است. (1)
گویند: از نشانه های جعلی بودن حدیث آن است که راوی رافضی و روایت در فضائل اهل بیت علیهم السلام یا در مذمّت دشمنان آنان باشد. (2)
ص: 1940
نگارنده گوید: هنگامی که نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام دلیل رافضی بودن و تشیّع باشد، و روایت رافضی از اعتبار ساقط باشد، چگونه ممکن است روایتی در فضائل باشد و مورد مناقشه واقع نشود؟! معلوم است که راوی مشهور، ثقه و مورد اطمینان با نقل حدیثی در فضائل متّهم می شود، یا دست کم روایت او در مورد فضائل پذیرفته نمی شود! آری این توطئه ناصبی هاست که بدین وسیله بسیاری از روایات را از اعتبار ساقط کرده اند حتی اگر راوی آن را ثقه و راست گو بدانند! (1) اولین کسی که این مطلب را اظهار کرده جوزجانی ناصبی است. (2)
ص: 1941
[1316 / 1] در کلام ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) آمده است:
هر کس از علی [علیه السلام] به نیکی یاد کرد متهمش ساختند... اگر کسی از علی [علیه السلام] یاد می کرد یا حدیثی در فضائل او نقل می کرد مهمل واقع می شد (و در شمار راویان قرار نمی گرفت و او را توثیق نمی کردند) لذا بسیاری از محدّثین از نقل روایات فضائل او سر باز زدند. (1)
[1317 / 2] دکتر صاعدی، مانند دیگر نویسندگان سنی، بار ها در اشکال بر احادیث فضائل می گوید: فلان راوی شیعه، رافضی و... است و حدیث هم که در فضائل علی علیه السلام است (پس از اعتبار ساقط است). (2)
با آن که وثاقت، صدق و راستی این راویان پذیرفته شده و بدان اعتراف دارند و روایات آن ها را در بقیه موارد می پذیرند ولی در مورد فضائل روایات آن ها را کنار می گذارند.
اگر چنین باشد باید تمام روایات سنیان را که درباره خلفا یا صحابه باشد از اعتبار ساقط کنند؛ زیرا با آن ترویج مکتب و مذهب خویش کرده اند، و ادعای تفاوت چیزی جز تحکّم نیست. (3)
ص: 1942
*نمونه هایی از تضعیف راویان فضائل و محبّان اهل بیت علیهم السلام (1)
بی اعتنایی مخالفان به دوستان امیر المؤمنین علیه السلام و راویان فضائل آن حضرت - حتی اگر از صحابه باشند - امری روشن است به گونه ای که صرف محبّت و مقدّم داشتن امیر المؤمنین علیه السلام بر دیگر صحابه - گر چه آن حضرت را خلیفه چهارم بداند - باعث تضعیف راوی نزد بسیاری از رجالیین است و در نقطهٔ مقابل بسیاری از دشمنان امیر المؤمنین علیه السلام را توثیق نموده اند! (2)
بخاری راویان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام را تضعیف می کند یا می گوید: (فیه نظرٌ) و اگر از صحابه باشند که بر مبنای اهل تسنن، خود شان مورد مناقشه واقع نمی شوند در سند روایات شان اشکال کرده و می گوید: (في إسناده نظرٌ) !
بخاری در شرح حال أُميّ بن ربيعه صیرفی - با تحریف و اختصار ! - روایتی را از امیر المؤمنین علیه السلام این گونه نقل کرده: و اللّه ما وجدت من القتال بدّاً. سپس گفته: من راوی آن ابو قبیصه را نمی شناسم (و مجهول است). (3)
با آن که ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده (4) بلکه بخاری خودش نیز او را عنوان و روایت را با کمی تغییر در شرح حال او نیز نقل کرده است. (5)
ص: 1943
أبو الحمراء - که نامش هلال بن الحارث يا هلال بن ظفر است - از صحابه بلکه خادم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده است. روایات متعدد در فضائل اهل بیت علیهم السلام از او نقل شده است، مانند روایت تشبیه، (1) روایات اختصاص آیه تطهیر به پنج وجود مقدّس، (2) و... بخاری در صحابی بودن او تردید نموده و صحت روایات او را هم انکار کرده است! (3)
ابو الطُفيل عامر بن واثله آخرین صحابی و از بزرگان تابعین است و گفته اند تا سنه 100 یا 110 هجری در قید حیات بوده (4) و طبیعی است که روایات و
ص: 1944
مطالب فراوانی را نقل کرده باشد. او از شیعیان و دوستان امیر المؤمنین علیه السلام بوده و محبّت زائد الوصفی از او نسبت به اهل بیت علیهم السلام نقل شده (1) و حجم وسیعی از روایات او مربوط به خاندان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و فضائل آنان است. با آن که او از صحابه است و باید نزد اهل تسنّن کمال احترام را داشته باشد و به وثاقت او نیز تصریح شده ولی مورد بی مهری اهل حدیث و به ویژه بخاری قرار گرفته و از او روایتی - حتی آن چه ربطی به فضائل ندارد - نقل نکرده اند. این امر ناشی از تبلیغات خوارج علیه اوست؛ چرا که او امیر المؤمنین علیه السلام و خاندانش را بر دیگران مقدّم داشته و از یاران، شیعیان و دوستان آنان بشمار می رود.
بخاری و دیگر محدّثین او را شیعه افراطی و تند رو دانسته و روایات او را کنار گذاشته اند! این حال صحابی است چه رسد به دیگران، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل! (2)
ص: 1945
[1318 / 3] ابو اسحاق جوزجانی می گوید:
عاصم بن ضمره مثل حارث (همدانی ضعیف) است.
ابن حجر عسقلانی کلام او را نپذیرفته و او را متعصّب و افراطی دانسته، می نویسد: تعصّب الجوزجاني على أصحاب على [علیه السلام] معروف. (1)
[1319 / 4] ابن حجر عسقلانی نقل کرده که جوزجانی گفته:
ابان بن تغلب منحرف و مذهبش مذموم است.
سپس ابن حجر توثیق ابان را از ابن عدی نقل کرده و گفته: اعتباری به گفته جوزجانی نیست و تضعیف اهل کوفه (یعنی شیعیان) از او پذیرفته نیست. (2)
از این روی برخی جوزجانی را اهل بدعت و تضعیفات او را از روی هوی و هوس دانسته و گفته اند:
[1320 / 5] جوزجانی از امیر المؤمنین علیه السلام و یارانش منحرف است و بی جهت بر دوستان و شیعیان آن حضرت خرده گرفته و بر آن ها طعن می زند و در این کار شدّت عمل به خرج می دهد، با آن که جماعتی از آنان را پیشوایان اهل تسنن توثیق کرده اند. او می خواهد از
ص: 1946
روایات این راویان در فضائل اهل بیت علیهم السلام آسوده خاطر گردد ! (1) در این زمینه رجوع شود به مطالبی که دربارۀ حارث هَمْدانی خواهد آمد. (2)
[1321 / 6] مغربی در اثبات اعتبار کلام ابن عباس - که گفته: كنا نتحدّث أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم عهد إلى علي [علیه السلام] سبعين عهداً لم يعهده [یعهدها] إلى غيره - می گوید: ذهبی در شرح حال راوی آن - اربده یا اربد تیمی - هیچ خدشه ای دربارۀ او نکرده جز آن که پس از نقل این روایت از او گفته:
فقط احمد بن فرات این روایت را از سندی نقل کرده است. (3)
مغربی می گوید: احمد بن فرات را خود ذهبی به حافظ ثقه وصف کرده (4) و سندی را ابو عوانه، ابو حیان و طیالسی هر سه توثیق کرده اند (پس اشکالی در روایت یا راویان وجود ندارد) و لکن ذهبی هنگامی که حدیثی را در فضیلت علی علیه السلام می بیند بلافاصله به انکار آن می پردازد - به حق یا باطل ! - تا جایی که نمی داند چه می گوید (و هر چه بر زبان و قلمش جاری شود باکی ندارد). (5)
ص: 1947
نگارنده گوید: در آینده خواهد آمد که تفرّد راوی ثقه به نقل مطلبی باعث تضعیف روایت یا راوی آن نیست. (1)
[1322 / 7] مغربی در جای دیگر می نویسد: اصلاً سخن ذهبی دربارۀ فضائل علی علیه السلام پذیرفته نیست؛ زیرا هنگامی که چشمش به فضائل علی علیه السلام می افتد چنان عصبانی می شود که درک و شعور و وجدانش را از دست می دهد و نمی فهمد چه می گوید، و شروع به دشنام و نا سزا و نفرین به راویان فضائل می کند، چنان که بار ها در میزان الاعتدال و طبقات الحفاظ این کار (زشت) از او سر زده، به این بهانه که حدیث جعلی است، ولی دربارۀ کسانی که روایت های جعلی را دربارۀ دشمنان علی علیه السلام نقل کرده اند اصلاً چنین برخوردی را ندارد.
کافی است که ببینی در ترجمه عبد السلام بن صالح ابو الصلت هروی نوشته: مردی صالح و شایسته است جز آن که در تشیّع خیلی سخت و محکم است. پس هیچ ضعفی برای او نقل نکرده و او را دروغ گو نمی داند. ولی در تلخیص المستدرک هنگامی که حدیث - ﴿ اَنَا مَدينةُ العلمِ وَ عَلَيٌّ بابُها﴾ را از او نقل می کند سوگند یاد می کند که عبد السلام بن صالح نه ثقه است و نه امین ! (2)
مغربی گوید: چگونه این دو مطلب قابل جمع است؟! لذا عسقلانی در لسان المیزان می گوید: این حدیث با اسناد فراوان در مستدرک حاکم نقل شده، پس حداقل آن است که این حدیث اصلی داشته و نمی شود گفت جعلی است!
ذهبی حدود بیست موضع در میزان الاعتدال - فقط به جهت نقل کردن حدیث طیر - راویانی را ضعیف شمرده با آن که هیچ نقطۀ ضعف دیگری در
ص: 1948
آن ها وجود ندارد. سپس دیده چاره ای ندارد جز آن که به صحت این روایت اعتراف کند به جهت کثرت طرق و اسناد آن؛ لذا در تذکرة الحفاظ تصریح به ثابت بودن آن کرده است! (1)
نگارنده گوید: محقق سنی معاصر احمد محمد شاکر - در تعلیقه اش بر مسند أحمد، پس از حکم به صحت اسناد حدیث غدیر - می نویسد:
[1323 / 8] حاکم آن را با متن طولانی و سند های متعدد نقل کرده که برخی از آن سند ها بر شرط بخاری و مسلم صحیح است و ذهبی - بر خلاف عادتش ! - دربارهٔ آن هیچ اظهار نظری نکرده، نه پذیرفته و نه انکار نموده؛ زیرا نتوانسته هیچ بهانه ای برای اشکال در سند پیدا کند ! (2)
پس معلوم شد که ذهبی اصرار داشته تا آن جا که می تواند از هر طریقی که شده، آن روایات را تضعیف نماید! (3)
[1324 / 9] مغربی دربارۀ حديث: ﴿ انَا مَدينةُ العلمِ...﴾ - به نقل مستدرک که در صدر آن آمده است: ﴿ هذا اميرُ البَرَرَة، وَ قاتلُ الفَجَرَة، منصورٌ مَن نَصَرَه، مَخْذُولُ مَن خَذَلَه﴾ - می گوید: این حدیث را حاکم نیشابوری نقل کرده و اسناد آن را صحیح دانسته است. (4) خطیب بغدادی گفته:
ص: 1949
كسى جز احمد بن عبد اللّه از عبد الرزاق این مطلب را نقل نکرده است و این منکر ترین حدیث اوست. (1)
مغربی در پاسخ او می گوید:
اولاً: احمد بن طاهر هم این حدیث را از عبد الرزاق نقل کرده است.
و ثانياً: جای تعجّب نیست که عبد الرزاق مطلبی را فقط به او گفته باشد؛ زیرا او خوب می داند کسی که فضائل علی علیه السلام را نقل کند تضعیف شده و اهل بدعت و دروغ شمرده می شود لذا آن را برای نا اهلان نقل نمی کند، به همین جهت ذهبی در شرح حال عبد الرزاق می نویسد: او به کار ها خوب آشناست لذا در نقل مطالب بی باک و جسور نیست...
ذهبی نقل فضائل امیر مؤمنان علیه السلام را جسور بودن و بی باکی می داند!
نظیر این مطلب برای حافظ ابو الازهر نیشابوری اتفاق افتاده، (2) او حدیثی در فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرد و خبر به گوش یحیی بن مَعین رسید. هنگامی که
ص: 1950
او بین جماعتی از اهل حدیث حضور داشت یحیی گفت: کیست این کذّاب نیشابوری که از عبد الرزاق این حدیث را نقل کرده؟ ابو الازهر بلند شد و گفت: من هستم. یحیی تبسم کرد و گفت: تو دروغ گو نیستی، مشکل این حدیث از ناحیۀ دیگری است. سپس از او پرسید: چه شد که عبد الرزاق این مطلب را فقط برای تو نقل کرد؟ ابو الازهر پاسخ داد: من همراه او به طرف قریه اش می رفتم، او به من گفت: می خواهم حدیثی برای تو بگویم که به دیگران نگفته ام و این مطلب را برایم نقل کرد (و کس دیگری نبود که بشنود). (1)
[1325 / 10] گاهی ذهبی عصبانی می شود که چرا فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به سند صحیح نقل شده است! او در شرح حال حسن بن محمد بن يحيى علوى می نویسد:
او متهم است، بي حيا روايت: «عليٌ خير البشر» را به سند صحيح نقل کرده است !
و در جای دیگر افزوده:
از ابوذر نیز نقل کرده که: «عليٌّ و ذريته يختمون الأوصياء إلى يوم الدين».
این دو روایت دلالت بر دروغ گویی و رافضی بودن او دارد.
سپس برایش دعا کرده و گفته: عفا اللّه عنه یعنی خدا از لغزش های او در گذرد! (2)
شایان ذکر است که اگر واقعاً ذهبی او را رافضی می دانست هرگز دعایش نمی کرد بلکه او را ناسزا گفته و فحش می داد. (3)
ص: 1951
و جالب آن است که پس از مطالب گذشته می نویسد: و لولا أنه متّهم لازدحم عليه المحدّثون؛ فإنه معمّر، یعنی اگر او متهم نبود محدّثین به جهت مسنّ بودنش نزد او ازدحام می کردند.
ص: 1952
[1326 / 11] ذهبی دربارهٔ روایت ابو ایوب انصاری که در زمان خلافت عمر می گفت: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمان داده که با ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه نماید (1) - گفته: این سند ظلمانی و متن هم منکر است! (2)
با آن که رجال آن همه ثقه هستند، فقط محمد بن حمید رازی را برخی متهم کرده اند، ولی احمد بن حنبل، يحيى بن مَعين و.... او را توثیق و فوق العاده ستایش نموده اند، عتاب بن ثعلبه هم که از تابعین است و ابو زید احول - که از رجال صحیحین است - از او روایت را نقل می کند. (3)
به سند معتبر نقل شد که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «أنا سيّد ولد آدم و عليٌ سيّد العرب». من سرور و و آقای بنی آدم هستم و علی علیه السلام سرور عرب است. (4)
یکی از معاصرین اهل تسنن می گوید: این سند پاک است و شخص دروغ گو و متهمی در آن نیست (همه افراد این سند توثیق دارند غیر از عمر بن حسن راسبی). ابن ابی حاتم رازی از عمر بن الحسن نام برده و گفته: عمر بن الحسن الراسبي البصري، روى عن القاسم بن الفضل الحداني و ديلم بن غزوان و سكين بن عبد العزيز، روى عنه محمد بن موسى الحرشي (5) و هیچ مناقشه ای در او نکرده مقتضای قاعده نزد علمای رجال آن است که تعدیل حاکم پذیرفته شود ولی ذهبی - در ردّ کلام حاکم که گفته: و أرجو انه صدوق (6) - می گوید:
ص: 1953
گمان می کنم که این روایت را عمر بن حسن راسبی ساخته باشد !
این برخورد، زحمت و دردسری سخت و بی جا و قول به گمان است و دروغ ترین سخن ها گمان است. شگفتا که چگونه حافظ عسقلانی با ذهبی موافقت و از مقتضای قاعده غفلت کرده است. (1)
[1327 / 12] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم درباره امیر المؤمنين علیه السلام فرمود: يا أبا برزة، إن ربّ العالمين عهد إليّ في علي بن أبي طالب عهداً، فقال: عليٌ راية الهدى، و منار الإيمان، و امام أوليائي، و نور جميع من أطاعني.
يا أبا برزة، علي بن أبي طالب معي غداً في القيامة على حوضي، و صاحب لوائي، و معي اً على مفاتيح خزائن جنّة ربي. (2)
پروردگار عالمیان دربارۀ علی بن ابی طالب به من چنین عهد فرموده که علی پرچم هدایت، منارۀ ایمان، پیشوای دوستان و اولیای من، و نور همۀ کسانی است که از من پیروی نمایند. علی بن ابی طالب در قیامت همراه من بر حوض من و پرچم دار من است. کلید های خزائن بهشت پروردگار فردای قیامت به من و او وا گذار می شود.
بعضی برای تضعیف این روایت چنان با شتاب وارد عمل شده اند که گفته اند:
ص: 1954
راوی آن - لاهز - مورد اطمینان و امین نیست، و البته مجهول و نا شناخته است. (1)
آیا شگفت نیست که شخص نا شناس و مجهول مورد طعن قرار گیرد که امین و ثقه نیست؟ آیا این جمع بین متناقضین نیست؟!
گذشته از آن، این سخن از چه کسی صادر شده؟ از ابو الفتح ازدی که خودش تضعیف شده و اهمیتی برای او قائل نیستند بلکه ذهبی گفته: او بی دلیل عده ای را تضعیف کرده، (2) ولی برای تضعیف روایت فضائل به کلام او استناد می شود !!
[1328 / 13] عقیلی در ترجمه موسی بن قیس می نویسد:
او از غالیان رافضی ها است... احادیث پست و باطلی نقل کرده. (3) البانی بر او اشکال کرده و می گوید: فقط عقیلی او را متهم به رفض کرده
ص: 1955
است. این که از او نقل می کند: سفیان ثوری از او پرسید: ابو بکر را بیش تر دوست داری یا علی را؟ موسی بن قیس پاسخ داد: علی را.
این دلیل رافضی بودن نیست، گر چه ما این مطلب را قبول نداریم، ولی بسیاری از سلف (یعنی بزرگان گذشتگان) علی را برتر می دانسته اند.
احمد بن حنبل دربارۀ موسی بن قیس گفته: من از او جز نیکی سراغ ندارم. و کسی هم او را تضعیف نکرده بلکه جمعی از قدما و متاخرین تصریح به توثیق او کرده اند. (1)
پیش از این از ابن عباس گذشت که: ليس من آية في القرآن ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إِلَّا و عليٌّ رأسها [أولها / سيّدها / كبيرها] و أميرها و شريفها، و لقد عاتب اللّه أصحاب محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم في القرآن و ما ذكر عليّاً إلاّ بخير. (2)
[1328/1] ابن کثیر می گوید: این روایت غریب و منکر است و سند آن هم اشکال دارد بخاری گفته: عیسی بن راشد مجهول و روایتش منکر است. در سند آن على بن بذيمة نيز وجود دارد که گر چه ثقه است ولی شیعه غالی است و سخنش در مثل این روایت اعتباری ندارد ! (3)
ص: 1956
نگارنده گوید: عیسی بن راشد همان عیسی بن ابی رزین است که ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده و نسائی نیز از او روایت نموده است، ابن حجر نیز او را مقبول دانسته است. (1)
پیش از این گذشت که ابن حجر عسقلانی گفته:
من نسبت به این که علمای رجال اهل تسنن، ناصبی را غالباً توثیق کرده و شیعه را مطلقا تضعیف می نمودند اشکال داشتم. (2)
[1329 / 14] حسن بن علی سقاف می نویسد: از جمله دلایل ناصبی بودن البانی آن است که احادیث صحیحی را که در فضائل حضرت علی علیه السلام وارد شده (بی جهت) تضعیف کرده بلکه برخی از آن احادیث را باطل می داند. (3)
[1330 / 15] دکتر عبد اللّه بن مراد السلفی - استاد دانشگاه مدینه - روایاتی را که حاکم در فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل و حکم به اعتبار آن کرده و ذهبی نیز با او موافقت نموده یا گاهی سکوت کرده، نمی پذیرد و در آن مناقشه می کند که مثلاً:
در سند آن جعفر بن سلیمان است که: رافضيٌ مثل الحمار،
در سندش ابان بن تغلب است که شیعه ای است سر سخت،
در سندش عثمان بن عمیر است که به رجعت اعتقاد دارد و شیعه تندرو است. (4)
[1331 / 16] از جمله تعصبات ابو احمد محمد عبد اللّه الاعظمی آن است که
ص: 1957
در مورد روایت: «انه لَعَهد النبي الأمي صلی اللّه علیه و آله و سلم إليّ أن لا يحبّني إلاّ مؤمن، ولا يبغضني إلاّ منافق». (1) - با آن که در صحیح مسلم آمده ! - اشکال می کند که:
این روایت را فقط عدی بن ثابت نقل کرده و او شیعه غالی است! (2)
[1332 / 17] عباس دوری به یحیی بن مَعین اعتراض می کرد که چرا ابو الصلت را توثیق می کنی با آن که حديث: « أنا مدينة العلم و عليٌ بابها» را نقل کرده است؟! یحیی بن مَعین پاسخ داد: دست از سر این بیچاره بردار، مگر همین حدیث یا مشابه آن را محمد بن جعفر فیدی از ابو معاویه نقل نکرده است؟!
نظیر همین اعتراض را دیگران به یحیی بن مَعین کرده اند و او پاسخ داده: این حدیث از ابو معاویه ثابت است و قابل انکار نیست. (3)
[1333 / 18] ابن حبان درباره جعفر بن سلیمان می نویسد: او از افراد مورد اطمینان و متقن در روایت است جز آن که گرایش به اهل بیت دارد!! (4)
یعنی محبت به اهل بیت علیهم السلام را به عنوان عیب و نقص برای او ذکر کرده است.
[1334 / 19] یحیی بن مَعین می گوید: نزد مروان بن معاویه بودم، دیدم لیستی در دست دارد و اسامی عده ای را در آن ثبت کرده که این ها رافضی هستند. در میان آن ها وکیع (5) را هم ذکر کرده بود. من به او گفتم: وکیع از تو بهتر است. با تعجب پرسید: از من؟! گفتم: آری.
ص: 1958
[1335 / 20] ذهبی بر این کلام تعلیقه زده که: ظاهراً در وکیع تشیعِ کمی وجود داشته ولی ان شاء اللّه به اندازه ای نبوده که به حال او ضرر بزند. بالاخره او کوفی است! شنیده ام کتابی در فضائل صحابه نوشته و مناقب علی [علیه السلام] را پیش از مناقب عثمان آورده است !! (1)
در شرح حال استاد محدّثین، ابراهيم بن عبد العزيز المدینی نوشته اند:
[1336 / 21] او نزد شاگردان خویش فضائلی برای شیخین نقل کرد سپس گفت: الان فضائل چه کسی را شروع کنیم: عثمان یا علی؟ اصحاب حدیث (یعنی شاگردانش بر آشفتند و) گفتند: این مطلب جای شک دارد؟! به خدا او رافضی است و سپس او را ترک کردند. (2)
پس اگر کسی در تقدیم امیر المؤمنین علیه السلام بر عثمان تردید هم داشته باشد برای برخی قابل تحمل نیست و او را رافضی می دانند.
ابن حجر - پس از نقل مطلب گذشته - می گوید: این ستم روشنی است ؛ زیرا توقّف در تقدّم هر یک از این دو بر دیگری مذهب جماعتی از اهل تسنن است بلکه عده ای از آنان علی را بر عثمان مقدم داشته اند. (3)
ص: 1959
ابن الجوزی با آن که در آثارش بار ها به فضائل امیر مؤمنان علیه السلام اعتراف و آن را نقل کرده است، در کتاب الموضوعات - مانند برخی دیگر از کسانی که در این زمینه تألیف دارند - به بهانه های واهی به عنوان جعل زدایی و معرفی اخبار ساختگی، روایات متعددی را رد کرده است.
سیوطی در کتاب اللآلي المصنوعة في الأخبار الموضوعة بار ها مخالفت صریح خودش را با ابن الجوزی اظهار کرده و نظر او را نپذیرفته است.
سیوطی در مقدمه کتابش می گوید:
بسیاری از روایاتی که ضعیف است و نمی توان آن را جعلی دانست بلکه روایات معتبر و صحیح را نیز ابن الجوزی در کتابش آورده (و ساختگی معرفی کرده) چنان که پیشوایان و حافظان دانش حدیث مانند ابن صلاح و پیروانش متذکر شده اند. (1)
ص: 1960
بار ها اتفاق افتاده که ابن الجوزی روایتی را با سندی نقل کرده و آن را ساختگی دانسته، سیوطی بر او اشکال کرده که: این حدیث با سند دیگری نقل شده که فرد یا افرادی که مشکل دارند در آن نیست، و گاهی همان افراد را توثیق کرده و از ارباب صحاح سته یا دیگر بزرگان عامه اعتبار آنان را اثبات نموده است. ذکر نمونه هایی در این مقام مناسب است:
امير مؤمنان علیه السلام فرمود: أنا عبد اللّه و أخو رسوله صلی اللّه علیه و آله و سلم، و أنا الصدِّيق الأكبر، لا يقولها بعدي إِلَّا كَذَّاب مُفتَرٍ، آمنت قبل الناس سبع سِنين. (1)
ابن الجوزی این روایت را جعلی دانسته و گفته: مشکل آن از ناحیه عباد بن عبد اللّه و منهال بن عمرو است. (2)
سیوطی می گوید: عباد را ابن حبان در ثقات ذکر کرده، و منهال از رجال بخاری و سنن اربعه است و ابن مَعین نیز او را توثیق نموده است. (3)
ص: 1961
[1337 / 22] در روایتی آمده است: يا علي، أخصمك بالنبوة ولا نبوة بعدي، و تخصم بسبع ولا يحاجّك فيها أحد من قريش: أنت أولهم إيماناً باللّه، و أوفاهم بعهد اللّه، و أقومهم بأمر اللّه، و أقسمهم بالسوية، و أعدلهم في الرعية، و أبصرهم بالقضية، و أعظمهم عند اللّه مزية. (1)
ابن الجوزی آن را جعلی دانسته و گفته: مشکل آن از ناحیه بَشر بن ابراهیم است. (2)
سیوطی می گوید: این حدیث با سند دیگر نقل شده است. (3)
در روایت 268 گذشت: عن ابن عباس: ستكون فتنة فإن أدركها أحدٌ منكم فعليه بخصلتين: كتاب اللّه و علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فإني سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول - و هو آخذ بيد علي [علیه السلام] -: «هذا أول من آمن بي، و أول من يصافحني يوم القيامة، و هو فاروق هذه الأمة يفرّق بين الحق و الباطل، و هو يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب الظلمة، و هو الصديق الأكبر، و هو بابي الذي أوتى منه، و هو خليفتي من بعدي».
ابن الجوزى آن را جعلی دانسته و گفته: مشکل آن از ناحیه عبد اللّه ابن داهر است. (4)
سیوطی می گوید: این حدیث با سند دیگری نیز نقل شده است. (5)
ص: 1962
در ضمن روایت شماره 119 گذشت: أما و الذي نفسي بيده لئن أطاعوه ليدخلنّ الجنة أجمعين أكتعين.
ابن الجوزی آن را جعلی و مشکل آن از ناحیه مینا دانسته است. (1)
سیوطی می گوید: این حدیث را طبرانی با سند دیگری نقل کرده است. (2)
در روایت شماره 1005 - 1006 گذشت: ﴿ أَوَّلُكُمْ وُرُوداً علَى [وارِداً عَلَيَّ ] الحَوض اَوَّلُكُمْ إسلاماً علي بن أبي طالب﴾
ابن الجوزی آن را جعلی دانسته و گفته: مشکل آن از ناحیه ابو معاویه زعفرانی کذّاب است، البته شاهد دیگری دارد که آن را سيف بن محمد نقل کرده که از ابو معاویه بد تر است. (3)
سیوطی برای آن اسناد متعدد دیگر نقل کرده و می گوید: این متابعات (و شواهد) قوی است (و باعث حکم به اعتبار آن می شود) (4)
در روایت شماره 661 گذشت: النظر إلى علي عبادة.
ابن الجوزی آن را با اسناد متعدد نقل و در هر کدام به برخی از راویان آن اشکال کرده:
[الف)] مشکل آن از ناحیه جعفی یا استادش می باشد.
سیوطی می گوید: این حدیث با سند دیگری نیز نقل شده است.
ص: 1963
[ب)] مشکل آن از ناحیه یحیی بن عیسی است که ارزشی ندارد. سیوطی می گوید: شاهدی از طریق اعمش دارد که با سند دیگر نقل شده.
[ج)] مشکل آن از ناحیه محمد بن قاسم اسدی دروغ گو است. سیوطی می گوید: او از رجال ترمذی است و ابن مَعین نیز او را توثیق نموده.
[د)] مشکل آن از ناحیه یحیی بن سلمة بن كهيل است و او نیز به نقل آن متفرد است. سیوطی می گوید: او از رجال ترمذی است.
[ه-)] مشکل آن از ناحیه محمد بن یونس کدیمی است که حدیث ساز (و دروغ گو) است. (1) سیوطی می گوید: این حدیث با سند دیگر نقل شده که کدیمی در آن نیست.
[و)] مشکل آن از ناحیه عبادة بن صهيب است و او به نقل آن متفرد است. سیوطی برای آن اسناد متعدد دیگر نقل کرده است! (2)
نگارنده گوید: مناسب است در این جا به مطالب سیوطی افزوده شود: ابن الجوزی در همین روايت: «النظر إلى علي عبادة» به نقل از ابن عباس اشکال کرده که:
در سند آن حمّانی دروغ گو وجود دارد که آشکارا دروغ می گفته و نیز
ص: 1964
یزید بن ابی زیاد در سند آن واقع شده که متروك الحديث است و... (1)
در حالی که یحیی بن عبد الحمید حمّانی را ابن حبان در ثقات ذکر کرده، یحیی بن مَعین او را ستوده و راست گو و بی نظیر دانسته و گفته: آن چه درباره اش گفته می شود فقط از روی حسادت است ! (2)
یزید بن ابی زیاد نیز از رجال سنن اربعه است و بخاری در ادب و مسلم در کنار دیگران از او روایت نقل کرده است. (3)
ابن الجوزى روايات سدّ الابواب را با اسناد متعدد از جمله روایت شماره 609 که در آن آمده است: ﴿ أَمَّا بَعد ؛ فإِنّى أُمِرْتُ بِسَدٌ هَذِهِ الأَبواب غيرَ باب عليٍّ، فَقالَ فيه قائلُكم ! وَ إِنِّي مَا سَدَدْتُ شَيئاً وَلا فَتَحْتُه، وَ لكِنِّي أُمِرْتُ بِشَيْءٍ فَاتَّبَعْتُهُ﴾ از خصائص نسائی نقل کرده و گفته: مشکل آن از ناحیه میمون است. (4)
سیوطی گوید: این خطایی روشن است؛ زیرا عده ای او را توثیق کرده اند. (5)
در روایت شماره 1228 گذشت: من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و نوح في فهمه، و ابراهيم في حكمه [حلمه]، و يحيى في زهده، و موسى في بطشه فلينظر إلى علي بن أبي طالب.
ص: 1965
ابن الجوزی برای آن سندی ذکر کرده و آن را جعلی دانسته و گفته: مشکل آن از ناحیه ابو عمر متروک است. (1) سیوطی برای آن دو سند دیگر نقل کرده است! (2)
در روایت شماره 1345 خواهد آمد: من مات و في قلبه بغض لعلي فليمت يهودياً أو نصرانياً.
ابن الجوزی برای آن سندی ذکر کرده و آن را جعلی دانسته که جارود و علی بن قرین هر دو دروغ پرداز هستند. (3)
سیوطی می گوید: دیلمی در فردوس برای آن سند دیگری نقل کرده است! (4)
در روایت شماره 1496 خواهد آمد: إن اللّه عزّ و جلّ منع قطر المطر بني إسرائيل بسوء رأيهم في أنبيائهم و إنه يمنع قطر مطر هذه الأمة ببغضهم علي بن أبي طالب.
ابن الجوزی آن را جعلی دانسته و گفته: مشکل آن از ناحیه حسن ابن عثمان بن زیاد تستری است. (5)
سیوطی گفته: دیلمی برای آن برای آن سند دیگری نقل کرده است ! (6)
ص: 1966
[1338 / 23] در روایتی آمده است: من أحبّ أن يستمسك [يَتَمَسَّك] بالقضيب الأحمر الذي غرسه اللّه بيده في جنة عدن فليستمسك بحبّ علي بن أبي طالب. (1)
ابن الجوزی آن را جعلی دانسته و گفته: مشکل آن از ناحیه حسن عدوى دروغ پرداز است. (2)
سیوطی گفته: شیرازی در کتاب الألقاب برای آن سند دیگری نقل کرده! (3)
در روایت 908 از عایشه گذشت که: پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هنگام وفات فرمود: «دوستم را بگویید بیاید با او کار دارم». ابو بکر را صدا زدند هنگامی که او آمد حضرت نگاهی به او کرد و سرش را بر بالش گذاشت. دو مرتبه فرمود: «ادعوا لي حبيبي» اين دفعه عمر را صدا زدند، حضرت (سرش را بلند کرد و) نگاهی به او کرد و باز سر مبارکش را بر بالش گذاشت، و برای بار سوم فرمود: «ادعوا لي حبيبي»، اين مرتبه من گفتم: وای بر شما! علی بن ابی طالب را صدا کنید، پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با کس دیگری کار ندارد. علی را صدا زدند، هنگامی که آمد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم او را در بر گرفت و رو اندازش را بر روی خود و او انداخت، و در آغوش علی جان سپرد.
ابن الجوزی آن را جعلی دانسته و گفته: دار قطنی می گوید: این روایت غریب است، مسلم بن کیسان به نقل آن متفرد است و فقط اسماعیل بن ابان آن را از پسر مسلم بن کیسان نقل کرده است. (4)
ص: 1967
سیوطی گفته: [اولاً:] مسلم بن کیسان از رجال ترمذی و ابن ماجه و اسماعیل بن ابان نیز از مشایخ بخاری است.
و [ثانياً:] این روایت سند دیگری نیز دارد ! (1)
[1339 / 24] در روایتی آمده است: يا علي، إن أول خلق اللّه يُكسى يوم القيامة إبراهيم علیه السلام، فيُكسى ثوبين أبيضين، ثم يُقام عن يمين العرش، ثم أُدعى فأكسى ثوبين أخضرين، ثم أُقام عن يسار العرش، ثم تُدعى أنت - يا على - فتُكسى ثوبين أخضرين، ثم تُقام عن يميني، أفما ترضى - يا علي - أن تُدعى إذا دعيتُ، و تُكسى إذا كُسيت، و أن تَشفَعَ إِذا شَفَعْتُ. (2)
ابن الجوزی آن را جعلی دانسته و گفته: میسره به نقل آن متفرد است و فقط حکم بن ظهیر آن را از میسره نقل کرده است. (3) سیوطی گفته: این روایت سند دیگر دارد. (4)
متقی هندی نیز - به تبعیت از سیوطی - از اعتبار روایت دفاع کرده و گفته: ترمذی و قدما مانند سفیان ثوری و مالک از حَكَم بن ظهیر روایت نقل کرده اند بلکه حاکم در مستدرک روایت او را صحیح دانسته است.
گذشته از آن که این روایت را عمران بن میثم نیز از منهال نقل کرده و ميسرة بن حبيب متفرد به نقل آن نیست. (5)
ص: 1968
[1340 / 25] در روایتی آمده است: إذا جمع اللّه الأولين و الآخرين يوم القيامة، و نصب الصراط على جسر جهنم، لم يجز أحد إلاّ من كانت معه براءة بولاية على بن أبي طالب.
ابن الجوزی آن را جعلی دانسته و گفته: ابراهیم بن عبد اللّه صاعدی متروک است. (1)
سیوطی گفته: ابو علی حداد برای این روایت سند دیگری در معجم خویش ذکر کرده است ! (2)
[1341 / 26] در روایتی آمده است: لن يموت هذا الان، ولن يموت إلّا مقتولاً. (3)
ابن الجوزی آن را جعلی دانسته و گفته: ناصح و اسماعیل هر دو متروک هستند. (4)
سیوطی برای این روایت دو سند دیگر از حاکم و ابن عدی نقل کرده است ! (5)
ابن الجوزى روایت شماره 281 را به دو کیفیت نقل کرده:
کیفیت اول: « لقد صلّت الملائكة علىّ و على على سبع سنين ؛ و ذلك أنه لم يصلّ معي رجل غيره» و آن را جعلی دانسته و گفته:
ص: 1969
مشکل آن از ناحیه محمد بن عبید اللّه است. (1)
سیوطی گفته: محمد بن عبید اللّه از رجال ابن ماجه است! (2)
كيفيت دوم: صلّى عَلَيَّ الملائكة و على عَلِيّ سبعاً، و ذلك أنّه لم يرفع إلى السماء شهادة أن لا إله إلّا اللّه و أن محمداً عبده و رسوله إلاّ منّي و من علي بن أبي طالب و آن را نیز جعلی دانسته گفته: و مشکل آن را از ناحیه عباد است. (3)
سیوطی برای آن سند دیگر نقل کرده است ! (4)
در روایت شماره 287 گذشت: عبدت اللّه مع رسوله قبل أن يعبده رجل من هذه الأمة خمس سنين أو سبع سنين.
ابن الجوزی آن را جعلی و مشکل آن را از ناحیه اجلح و حبّه دانسته است. (5) سیوطی می گوید: [اولاً:] اجلح از رجال سنن اربعه است و ابن معين و عجلی او را توثیق نموده اند و ابن عدی گفته: او شیعه راست گویی است.
و حبّه را نیز عجلی توثیق نموده و طبرانی گفته: بنابر قولی او پیامبر علیه السلام را دیده (بنابر این از صحابه بشمار می رود و مستغنی از توثیق است) و ابن عدی گفته: من از او روایت منکَری سراغ ندارم. و [ثانياً:] این روایت اسناد دیگری دارد. سپس برای آن شواهد و متابعاتی نقل کرده است! (6)
ص: 1970
در روایت شماره 45 گذشت: من لم يقل عليٌ خير الناس فقد كفر.
ابن الجوزی آن را با اسناد متعدد نقل کرده و در مورد سندی گفته: جعلی است و مشکل آن از ناحیه محمد بن کثیر شیعی است. (1)
سیوطی می گوید: ابن مَعین گفته: او شیعه است ولی (روایاتش) مشکلی ندارد. (2)
ابن الجوزى روايت: أنا مدينة العلم و عليٌ بابها را با اسناد متعدد نقل کرده.
او در مورد سندی گفته: این سند جعلی است و مشکل آن از ناحیه ابو الصلت است. (3)
سیوطی می گوید: [اولاً:] ابو الصلت را ابن معین و حاکم توثیق نموده اند.
و [ثانياً:] این حدیث اسناد متعدد دیگر دارد.
سپس برای آن شواهد و متابعاتی نقل کرده است ! (4)
ابن الجوزی روایت ردّ شمس (5) را با اسناد متعدد نقل و در هر کدام به برخی از راویان آن اشکال کرده:
[الف)] فضیل ضعیف است.
سیوطی می گوید: فضیل ثقه و راست گو و از رجال سنن اربعه (ابن داود،
ص: 1971
ترمذی، نسائی، ابن ماجه قزوینی) است و مسلم نیز در صحیح به او احتجاج کرده است.
[ب )] عبد الرحمن بن شریک نزد ابو حاتم ضعیف است.
سیوطی می گوید: دیگران عبد الرحمن را توثیق نموده اند و بخاری در الادب المفرد از او روایت نقل کرده است.
[ج)] ابن عقده رافضی و متهم به کذب و جعل این حدیث است.
سیوطی می گوید: ابن عقده از حافظان بزرگ بشمار می رود، گر چه در مدح و ذمّ او اختلاف شده ولی دار قطنی اتهام او را به جعل حدیث تکذیب کرده، حافظ ابو علی گفته: او امام، پیشوا و حافظ حدیث است و...
[د)] ابن مردویه آن را از طریق داود بن فراهیج نقل کرده ولی شعبه داود را ضعیف می داند.
سیوطی می گوید: عده ای دیگر داود را توثیق نموده اند.
سیوطی در ادامه تصریح جماعتی از اعیان اهل تسنن به صحت روایت ردّ شمس را نقل نموده، سپس برای آن شواهد و متابعاتی نیز ذکر کرده است. (1)
در روایت شماره 216 گذشت: إنّ المدينة لا تصلح إلّا بي أو بك، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبيّ بعدي.
ابن الجوزی آن را جعلی و مشکل آن را از ناحيه حفص بن عمر
ص: 1972
دانسته است که ابن حبان گفته: او کذّاب است. (1) سیوطی برای آن سند دیگر نقل کرده است! (2)
در روایت شماره 628 گذشت: لا يحلّ لأحد أن يجنب في هذا المسجد غيري و غيرك.
ابن الجوزی آن را جعلی و مشکل آن را از ناحیه عطيه و كثير النوا دانسته است. (3)
سیوطی می گوید: ترمذی گفته: حسنٌ غریبٌ، و نووی (نیز آن را تأیید نموده و) گفته: ترمذی به لحاظ شواهد و متابعات آن را معتبر دانسته است.
سیوطی در ادامه برای آن، شواهد و متابعاتی ذکر کرده است. (4)
در روایت معتبر شماره 655 گذشت: خطب أبو بكر و عمر فاطمة [علیها السلام] فقال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم «هي لك - يا علي - لستَ بدجّال».
ابن الجوزی آن را جعلی و مشکل آن را از ناحیه موسى بن قيس دانسته است. (5)
سیوطی می گوید: [اولاً:] او از رجال ابو داود است و ابن مَعین او را توثیق نموده، و ابو حاتم گفته: (روایاتش) اشکالی ندارد.
ص: 1973
و [ثانياً:] این روایت را بزار نقل کرده و هیثمی گفته: راویان آن ثقه هستند! (1)
ابن الجوزى كلام ابن عباس را - که گفته: نزلت في علي [علیه السلام] ثلاث مائة آية - جعلی و مشکل آن را از جهات متعدد از جمله از ناحیه سلام دانسته است. (2)
سیوطی می گوید: سلام از رجال ابن ماجه است و ابن عدی گفته: عمدهٔ روایات او نیکو و معتبر است. (3)
ابن الجوزی روایت ندای آسمانی جبرئیل به: « لا سيف إلّا ذو الفقار، ولا فتى إلاّ علي» (4) را با اسناد متعدد نقل کرده است و در هر سندی به برخی از راویان آن اشکال کرده است.
سیوطی می گوید: ابن طاهر در تذکرة الحفاظ گفته: این قضیه در کتاب النسب زبير بن بکار موجود است.
ابن الجوزى دربارهٔ یکی از اسناد گفته: مشکل آن از ناحیه عمار - خواهر زاده سفیان ثوری - است که متروک واقع شده (و به روایاتش عمل نمی شود). (5)
سیوطی می گوید: هرگز چنین نیست، او ثقه، ثبت و حجت، بلکه از رجال صحیح مسلم و از اولیا و ابدال است ! (6)
ص: 1974
نگارنده گوید: مخالفان سعی کرده اند به هر طریقی که شده روایت گذشته را از حجیت اسقاط نمایند. برخی در سند آن به عیسی بن مهران، مستعطف بغدادی، اشکال کرده اند (1) در حالی که طبری او را توثیق کرده است. (2)
در طریقی دیگر به یحیى بن سلمة بن كهيل اشكال کرده اند (3) که او را هم حاکم نیشابوری توثیق کرده است. (4)
کنانی نقل کرده که استادش گفته است: من [سعد بن] طریف حنظلی (5) را - که شیخ عمار است - نمی شناسم، می ترسم او مشکل داشته باشد! (6)
و برخی چون ابن عساکر و کنانی گفته اند: این روایت مرسل است. (7)
و پاسخ شان آن است که سعد بن طریف آن را از امام باقر علیه السلام نقل کرده و امامان معصوم علیهم السلام هر چه بفرمایند به نقل از پدران شان از جدّ شان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است. (8)
ص: 1975
تذکر
ابن الجوزی در مقدمه کتابش می گوید:
عده ای روایاتی در فضائل صحابه و خلفا ساخته و به انتشار آن پرداختند، برخی در برابر این افراد، روایاتی شگفت و بی شمار در فضائل علی [علیه السلام] جعل کردند مانند: احمد بن نصر الذراع [الذارع]، حبّة بن جوین، بشر بن ابراهيم، عباد بن يعقوب، و عبد اللّه بن داهر. (1)
ولی این ادعایی بیش نیست. به عنوان مثال از جمله اشکالات این سخن آن است که در منابع اهل تسنن از بشر بن ابراهیم بیش از یک روایت در فضائل امیر المؤمنین علیه السلام یافت نشد، و ابن الجوزی نیز در فضائل آن حضرت، جز این روایت از او مطلب دیگری نقل نکرده که پیش از این گذشت، (2) پس چگونه ادعا می کند که:
ص: 1976
این راویان روایاتی شگفت و بی شمار در فضائل علی [علیه السلام] جعل کردند.
و همین یک حدیث شواهد و متابعات دیگری دارد (1) و بشر ابن ابراهیم متفرّد به نقل آن نیست، گر چه ابن الجوزی او را متهم به جعل آن نموده است.
بلکه ابن الجوزی خودش برای آن شاهد دیگری نقل کرده که:
[1342 / 27]... أنت أول المؤمنين إيماناً، و أعلمهم بأيام اللّه، و أوفاهم بعهده، و أقسمهم بالسوية، و أرفقهم بالرعية، و أعظمهم مودن [مزية]، و أنت عضدي (2) و غاسلي و دافني، و المتقدّم إلى كل شديدة و كريهة، ولن ترجع بعدي كافراً، و أنت تتقدّمني بلواء الحمد، و تذود عن حوضي»...
ابن الجوزی گفته: این هم حدیث باطلی است که حسن بن عبيد اللّه الأبزارى - که دروغ گو است - آن را جعل کرده است.
سپس گفته: البته ابن مردویه آن را به سندی دیگر نقل کرده که: عن أبي بكر بن كامل، عن علي بن المبارك الربيعي، عن إبراهيم بن سعيد. سپس گفته: احتمال دارد که ابن مبارک آن را از ابزاری گرفته باشد! (3)
پس به جهت آن که نتوانسته در این سند مناقشه کند - رجماً بالغيب ! - گفته: احتمالاً ابن مبارک آن را از ابزاری گرفته ولی هیچ دلیلی بر این احتمال اقامه نکرده است.
ص: 1977
در کتب رجال اهل تسنن، در شرح حال عده ای از راویان، کلماتی به چشم می خورد که حاکی از تضعیف آن ها به جهت علاقه شدید آن ها به اهل بیت علیهم السلام و نقل فضائل آن بزرگواران است. (1)
از این محبت تعبیر به تشیّع، غلو در تشیّع، شیعه آتشین بودن و... شده و روایات آن ها در فضائل کنار گذاشته شده به جز اندکی که برای انکار، تعجب و مانند آن نقل شده است !
توضیح چند اصطلاح:
1. مراد از «شیعه» و «تشیّع» (2) در کلمات اهل تسنن، شیعه اثنی عشری نیست بلکه بنابر تصریح ابن حجر عسقلانی مقصود آن ها از «تشیّع» آن است که راوی محبّت امیر المؤمنین علیه السلام را داشته و آن حضرت را بر دیگر صحابه مقدّم بدارد (گر چه آن حضرت را خلیفه چهارم بداند) و بنابر تعریفی دیگر: اعتقاد به ترجیح امیر المؤمنین علیه السلام بر عثمان و آن که حضرت در جنگ ها بر حق بوده است.
2. «شیعه غالی» آن است که آن حضرت را بر شیخین هم مقدّم بدارد، و به او «رافضی» نیز گفته می شود.
ص: 1978
3. «رافضی غالی» کسی است که نسبت به شیخین کینه داشته یا آن دو را سبّ نموده و نا سزا گوید.
4. شدید ترین درجه غلو و رفض آن است که اعتقاد به رجعت نیز داشته باشد. (1)
در این بخش نظر شما را به برخی از راویان فضائل اهل بیت علیهم السلام و کلمات علمای رجال در تضعیف آنان جلب نموده و برخی از روایات آن ها را - که به ندرت در مصادر آمده - نقل می کنیم تا میزان اهمیت این راویان به نقل فضائل و نوع روایات آنان تا حدودی مشخّص و سبب تضعیف آنان نیز معلوم گردد.
لازم است تذکر دهیم که بنابر فحص تامّ از اسامی این راویان و روایات آنان نبوده بلکه به صورت گزینشی به نقل نام برخی و ذکر روایاتی از آنان اکتفا نموده ایم.
ص: 1979
در تضعیف او گفته اند: اهل کوفه است و از افراد مورد اطمینان مطالب عجیب و وحشتناک نقل می کند. اصلاً احتجاج به (روایات) او جایز نیست. احادیث منکَری دارد. (1)
از احادیث اوست:
[1343 / 1] على خير البرية. (2)
در مذمّتش گفته اند: او حدیث جعل می کند. او از عبد الرزاق و دیگر ثقات، مطالب منكَر، عجیب و وحشتناک نقل می کند. منکر ترین روایت او آن است که می گوید:
[1344 / 2] پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در حدیبیه بازوی علی [علیه السلام] را گرفت و فرمود: ﴿ هذا أمیرُ البَرَرَهِ، قاتِلُ الفَجَرهِ، مَنصورٌ مَن نَصَرَهُ، مَخذولٌ مَن خَذَلَهُ﴾، مدّ بها صوته ثم قال: ﴿ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ اَلْحِکْمَهَ فَلْیَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا﴾. (3)
و نیز از روایات اوست:
ص: 1980
[1345 / 3] من مات و في قلبه بغض لعلي فليمت يهودياً أو نصرانياً. (1)
*روایت شماره 670 عن علقمة و الأسود، عن أبي أيوب الأنصاري:... و إن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أمرنا بقتال ثلاثة مع على [علیه السلام]: بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين...
«يا عمار بن ياسر إن رأيت عليّاً قد سلك و ادياً و سلك الناس غيره فاسلك مع علي؛ فإنه لن يدليك في ردى ولن يخرجك من هدى».
«يا عمار من تقلّد سيفاً أعان به عليّاً على عدوه قلّده اللّه يوم القيامة و شاحين من درّ، و من تقلّد سيفاً أعان به عدوّ علي عليه قلّده اللّه يوم القيامة و شاحين من نار». (2)
درباره اش گفته شده: او جامع علم و دانش بود، من از او روایات فراوان نوشتم.
و در تضعیفش گفته اند: دانش مندان علم حدیث دربارۀ او اختلاف داشتند، برخی او را ثقه می دانستند و برخی ضعیف. متفرّد به احادیث شاذّی بود که دیگران نقل نمی کنند و بر او انکار شد. (3)
از احادیث اوست:
*روایت شماره 661 النظر إلى على عبادة. (4)
ص: 1981
*روایت شماره 1327 يا أبا برزة، إن ربّ العالمين عهد إليّ في علي بن أبي طالب عهداً، فقال: عليٌ راية الهدى، و منار الإيمان، و امام أوليائي، و نور جميع من أطاعني. يا أبا برزة علي بن أبي طالب معي غداً في القيامة على حوضي، و صاحب لوائي، و معي غداً على مفاتيح خزائن جنّة ربي. (1)
او را راست گو دانسته و به اوصافی مانند: الشيخ الكبير، مسند وقته، الثقة المعمر، مسند دیار مصر ستوده اند.
ولی گفته اند: او حجت نیست، روایت ذیل را در ضمن روایاتش گنجاندند و او (نفهمید و) آن را نقل نمود:
*روايت شماره 661 النظر إلى وجه علي عبادة. (2)
کلمات اعلام اهل تسنن در مدح و ستایش او پیش از این گذشت. (3)
ابن کثیر پس از مدح و ثنای او - و این که او ششصد هزار حدیث از بر داشته که سی صد هزار آن مربوط به فضائل اهل بیت علیهم السلام بوده!! - می گوید:
ص: 1982
ولی با این همه او را به تشیّع و غلو نسبت داده اند ! (1)
و ابن النجار گفته: او از بزرگان شیعه است و روایات منکری را در فضائل اهل بیت [علیهم السلام] نقل کرده است. (2)
نگارنده گوید: روایات او فراوان است و این نوشتار گنجایش آن را ندارد. برای اطلاع از آن رجوع شود به کتاب فضائل امیر المؤمنین علیه السلام ابن عقده که اصل آن مفقود شده ولی توسط دانش مند محترم عبد الرزاق محمد حسین حرز الدین از منابع اصلی جمع آوری و باز سازی شده و به طبع رسیده است.
او را با الفاظی مانند: الحافظ المسند، الإمام الحافظ الفاضل، محدّث الكوفة و حافظها. كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة. كان مستقيم الأمر... ستوده اند. (3)
ولی در تضعیفش گفته اند: اشکالش آن است که رافضی است. قابل اطمینان نیست. نوشته هایی را که از او نقل کرده بودم کنار گذاشتم. او تألیفی دارد که از ارزش صحابه کاسته. در آخر عمرش بیش تر بر او مطاعن صحابه قرائت می شد. شیخ گم راه منحرفی است. رافضی و کذّاب است. به جهت اتهام به رفض تضعیف شده است.
من بر جنازه او حاضر نشدم. او حدیثی جعل کرده که: آتشی زبانه می کشد و کسانی که کینۀ آل محمد علیهم السلام را داشته باشند می بلعد. (4)
ص: 1983
از احادیث اوست:
[1346 / 4] قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: الصديقون ثلاثة: حبيب النجار مؤمن آل ياسين، و حزبيل [و حزقيل] مؤمن آل فرعون، و علي بن أبي طالب الثالث، و هو أفضلهم. (1)
[1347 / 5] و الذي نفسي بيده، لا تزول قدم عبد يوم القيامة حتى يسأله اللّه تبارك و تعالى عن أربع: عن عمره فيما أفناه، و عن جسده فيما أبلاه، و عن ماله فيما كسبه و فیما أنفقه، و عن حبّنا أهل البيت، فقال له عمر: فما آية حبّكم من بعدكم؟ قال: فوضع يده على رأس علي [علیه السلام]... و قال: «إن حبّي من بعدي حبّ هذا». (2)
[1348 / 6] عن علي بن محمد بن المنكدر، عن أم سلمة زوج النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم- و كانت ألطف نسائه و أشدّهنّ له حبّاً، و كان لها مولى يحضنها و ربّاها، و كان لا يصلّى صلاةً إلاّ سبّ علياً [علیه السلام] و شتمه - فقالت له: يا أبة ما حملك على سبّ علي؟ قال: لأنه قتل عثمان و شرك في دمه، فقالت له: أما إنه لولا أنك مولاي و ربّيتني و أنك عندي بمنزلة و الدي ما حدّثتك بسرّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، ولكن اجلس حتى أُحدّثك عن علي و ما رأيته، قد أقبل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و كان يومي - و إنما كان نصيبي في تسعة أيام يوم واحد - فدخل النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم و هو مخلّل أصابعه في أصابع علي [علیه السلام]، و اضعاً يده عليه، فقال: «يا أم سلمة أخرجي من البيت و أخليه لنا»، فخرجتُ و أقبلا يتناجيان، و أسمع الكلام ولا أدري ما يقولان، حتى إذا أنا قلت: قد انتصف النهار، أقبلتُ فقلت: السلام عليكم، ألج؟ فقال
ص: 1984
النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: «لا تلجي و ارجعي مكانك»، ثم تناجيا طويلاً حتى قام عمود الظهر، فقلت: ذهب یومي و شغله علي، فأقبلتُ أمشي حتى وقفت على الباب فقلت: السلام عليكم، ألج؟ فقال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم:... «فلا تلجي»، فرجعت فجلست مكاني حتى إذا أنا قلت: قد زالت الشمس، الآن يخرج إلى الصلاة فيذهب يومي، ولم أر قطّ أطول منه، أقبلت أمشي حتى وقفت على الباب فقلت: السلام عليكم، ألج؟ فقال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: «نعم، فَلِجي»، فدخلت و علي [علیه السلام] واضع يده على ركبتي رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قد أدنى فاه من أُذُن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم و فم النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم على أذُن علي [علیه السلام]، يتسارّان و علي [علیه السلام] يقول: أفأمضي و أفعل؟ و النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول: «نعم»، فدخلتُ و علي [علیه السلام] معرض وجهه حتى دخلت و خرج، فأخذني النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم في حجره فالتزمني، فأصاب منّي ما يصيب الرجل من أهله من اللطف والاعتذار، ثم قال لي: «يا أم سلمة، لا تلوميني، فإن جبرئيل أتاني من اللّه تعالى يأمر [بأمر] أن أوصي به عليّاً من
بعدي، و كنت بين جبرئيل و علي، و جبرئيل عن يميني و علي عن شمالي، فأمرني جبرئيل أن آمر عليّاً بما هو كائن بعدي إلى يوم القيامة، فاعذريني ولا تلوميني، إن اللّه عزّ و جل اختار من كل أمة نبياً و اختار لكل نبي وصيّاً، فأنا نبي هذه الأمة و عليّ وصيّي في عترتي و أهل بيتي و أمتي من بعدي».
فهذا ما شهدت من على [علیه السلام] - الآن يا أبتاه - فسبّه أو دعه.
فأقبل أبوها يناجي الليل و النهار و يقول: اللهم اغفر لي ما جهلت من أمر علي؛ فإن وليّي وليّ علي و عدوّي عدوّ علي، فتاب المولى توبة نصوحاً، و أقبل فيما بقى من دهره يدعو اللّه تعالى أن يغفر له. (1)
[1349 / 7] قال علي علیه السلام: حدّثني رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- و أنا مسنده إلى صدري - فقال: «أي علي، ألم تسمع قول اللّه تعالى: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ [البينة (98): 7]؟ أنت و شيعتك، و موعدي و موعدكم الحوض إذا جَثَتِ
ص: 1985
الأمم للحساب تُدعَونَ غرّاً محجّلين». (1)
[1350 / 8] و قال علي علیه السلام: تفترق هذه الأمة على ثلاث و سبعين فرقة، ثنتان و سبعون في النار و واحدة في الجنة، و هم الذين قال اللّه عز و جل: ﴿ وَ مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾ [الأعراف (7): 181]، و هم أنا و شيعتي. (2)
[1351 / 9] عن أبي الحمراء خادم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قال: كان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يجيء عند كل صلاة فجر فيأخذ بعضادة هذا الباب ثم يقول:«.... الصلاة، رحمكم اللّه، ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33):33]»، فقلت: يا أبا الحمراء، من كان في البيت؟ قال: علي و فاطمة و الحسن و الحسين علیهم السلام. (3)
[1352 / 10] قال الأسود بن زيد النخعي: لمّا بويع علي بن أبي طالب [علیه السلام] على منبر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، قال خزيمة بن ثابت الأنصاري - و هو واقف بين يدي المنبر -:
إذا نحن بايعنا عليّاً فحسبنا *** أبو حسن ممّا نخاف من الفتن
وجدناه أولى الناس بالناس إنه *** أطب قريش بالكتاب و بالسنن
و إن قريشاً ما تشقّ غباره *** إذا ما جرى يوماً على الضمر البدن
و فيه الذي فيهم من الخير كلّه *** و ما فيهم كل الذي فيه من حسن (4)
در مذمّت احمد بن نصر گفته اند: شیخ بغدادی مشهوری است. بسيار حدیث ساز و دروغ گو است. تألیفی مشهور دارد. دار قطنی او
ص: 1986
را دجّال دانسته است. او روایات منکَری نقل کرده که از آن معلوم می شود قابل اطمینان نیست. (1)
از احادیث اوست:
[1353 / 11] إن حافظي علي ليفتخران على جميع [سائر] الحفظة بكينو نتهما مع علي مع [و ذلك] أنهما لم يصعدا إلى اللّه منه بشيء يسخطه [بسخطه]. (2)
[1354 / 12] عرضت عليّ أمتي في الميثاق في صور الذرّ بأسمائهم و أسماء آبائهم، و كان أول من آمن بي و صدّقني علي بن أبي طالب، فكان أول من آمن بي و صدّقني حين بعثتُ، فهذا الصديق الأكبر. (3)
[1355 / 13] عن ابن عباس، قال: قتل علي بن أبي طالب [علیه السلام] عمرو بن عبدودّ و دخل على النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فلمّا رآه النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم كبّر و كبّر المسلمون، فقال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم:«اللهم أعط علي بن أبي طالب فضيلة لم تعطها أحداً قبله ولا تعطها أحداً بعده»، فهبط جبريل علیه السلام و معه أترجة من الجنة، فقال: إن اللّه عزّ و جلّ يقرأ عليك السلام و يقول لك: حيّ بهذه علي بن أبي طالب، فدفعها إليه، فانفلقت في يده فلقتين، فإذا فيها حريرة بيضاء مكتوب فيها بصفرة: «تحية من الطالب الغالب إلى علي بن أبي طالب». (4)
[1356 / 14] يا على، إن اللّه زوّجك فاطمة، و جعل صداقها الأرض، فمن مشى
ص: 1987
عليها مبغضاً لك تمسى [تمشي] حراماً. (1)
* روايت شماره 45 علىّ خير البشر فمن أبى فقد كفر. (2)
* روايت شماره 971 عن علي علیه السلام قال: خرجت مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ذات يوم نمشي في طرقات المدينة إذ مررنا بنخل من نخلها صاحت [فصاحت] نخلة بأخرى: هذا النبي المصطفى و على المرتضى، ثم جزناها جزناهما] فصاحت ثانية بثالثة: [هذا] موسى و أخوه هارون، ثم جزناها [جزناهما] فصاحت رابعة بخامسة: هذا نوح و إبراهيم، ثم جزناها [جزناهما] فصاحت سادسة بسابعة: هذا محمد سيّد المرسلين، و هذا عليّ سيّد الوصيين، فتبسّم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ثم قال:
«يا علي، إنما سُمّي نخل المدينة: صحائياً [صيحانيّاً] لأنه صاح بفضلي و فضلك». (3)
در تضعیفش گفته اند: او متروک است. اگر در نقل مطلبی متفرّد باشد نمی شود بدان احتجاج نمود؛ زیرا او ضعیف و روایاتش منکر است. (4)
از احادیث اوست:
[1357 / 15] «يا علي، قل: اللهم اجعل لي عندك عهداً، و اجعل لي في صدور المؤمنين مودةً»، فأنزل اللّه: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُم
ص: 1988
الرَّحْمَنُ وُدّاً﴾ [مريم (19): 96]. قال: نزلت في علي علیه السلام. (1)
[1358 / 16] قال سَلَمَةَ بن كُهَيْل: مرَّ عليُّ بن أبي طالب [علیه السلام] على رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و عنده عائشة فقال: «يا عائشة، إذا سرَّك أن تنظري إلى سيّد العرب فانظري إلى عليَّ ابن أبي طالب»! فقالت: ألست سيّد العرب؟ فقال: «أنا إمام المسلمين، و سيّد المتّقين، فإذا سرَّك أن تنظري إلى سيّد العرب فانْظُري إلى عليّ بن أبي طالب». (2)
* روایت شماره 98 ستكون بعدي فتنة، فإذا كان ذلك فالزموا علي بن أبي طالب، فإنه أول من يراني، و أول من يصافحني يوم القيامة، هو الصديق الأكبر، و هو فاروق هذه الأمة، يفرّق بين الحق و الباطل، و هو يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب المنافقين. (3)
و في لفظ: و هو معي في السماء العليا [الأعلى]، و هو الفاروق بين الحق و الباطل. (4)
* روایت شماره 108 من سرّه أن يحيى حياتي و يموت مماتي و يدخل جنة عدنٍ فليوال عليّاً من بعدي [...] (5) فإنهم عترتي، خلقوا من طينتي... و رزقوا فهمي و علمي، فويل للمكذّبين بفضلهم من أمتي، لا أنالهم اللّه شفاعتي. (6)
ص: 1989
* روايت شماره 388 إن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم آخى بين أصحابه... فقال علي [علیه السلام]: يا رسول اللّه، إنك قد آخيت بين أصحابك فمن أخي؟ قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: «أما ترضى - يا علي - أن أكون أخاك»؟... «أنت أخي في الدنيا و الآخرة». (1)
* روايت شماره 876 عن أبي ذر: ماكنا نعرف المنافقين إلاّ بتكذيبهم اللّه و رسوله، و التخلف عن الصلوات، و البغض لعلي بن أبي طالب رضی اللّه عنه [علیه السلام]. (2)
* روایت شماره 1201 قال جميع بن عمير: أتيت ابن عمر فسألته عن علي [علیه السلام] فانتهرني، ثم قال: ألا أحدّثك عن علي؟! هذا بيت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم في المسجد و هذا بيت على [علیه السلام]. (3)
عجلی او را توثیق کرده و ابن عدی جرجانی گفته: روایاتی که افراد مورد اطمینان از او نقل کنند بی اشکال است. گفته شده: او از بهترین مسلمین است. (4)
ولی در مذمّت او گفته اند: او دروغ گو، غیر مورد اطمینان و منکر الحدیث است که مشایخ به او و روایاتش اعتنایی نداشته و برای او و امثال او و روایات شان ارزشی قائل نیستند. نام او را در لیست کسانی که از روایات شان اعراض شده ثبت کرده اند! و گفته اند: او دل داده و
ص: 1990
گرفتار محبّت علی [علیه السلام] شده و روایات بسیار نا جوری نقل کرده؛ از این روی سزاست که کسی از او روایت نقل نکند. من از او چیزی نقل نکردم؛ زیرا او روایاتی نقل کرده که هیچ کس نقل نمی کند و سستی آن روشن است. ولی جرجانی گفته: اگر شخص مورد اطمینانی از او روایت کند اشکالی ندارد ؛ زیرا مشکل از ناحیه کسانی است که از او روایت نقل کرده اند و شاید آن ها ضعیف باشند! (1)
ص: 1991
[1359 / 17] ابو الجارود می گوید: از اصبغ پرسیدم: علی علیه السلام نزد شما چه جایگاهی داشت؟ گفت: من نمی دانم دیگران چه می گویند، ولی ما شمشیر به دست تحت فرمان او بودیم، به هر کس اشاره می کرد (گردنش را) می زدیم. (1)
از روایات اوست: مُنا شَدَه به حدیث غدیر، (2) حدیث منزلت. (3)
[1360 / 18] يا علي، إن اللّه زينك بزينة لم يزيّن [يتزيّن] العباد بشيء أحبّ إلى اللّه منها، و هي زينة الأبرار عند اللّه: الزهد في الدنيا... (4)
و في رواية:... و هي زينة الأبرار عند اللّه، جعلك لا تنال من الدني [الدنيا] شيئاً، و جعلها لا تنال منك شيئاً، و وهب لك حبّ المساكين. (5)
[1361 / 19] إِنَّ اللّه جَعلك تُحِبُّ المساكين و تَرضَى بهم أتباعاً و يرضَونَ بك إماماً، فطُوبى لمن تَبِعَك و صَدَقَ فيك، و ويلٌ لمن أبغَضَك و كذب فيك. (6)
[1362 / 20] أنا مدينة الجنة و أنت بابها، يا علي، كذب من زعم أنه يدخلها من غير بابها. قال ابن عساكر: كذا قال، و المحفوظ «مدينة الحكمة». (7)
ص: 1992
[1363 / 21] عن أبي أيوب الأنصاري: أُمرنا بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين مع علي بن أبي طالب علیه السلام. (1)
[1364 / 22] قال الأصبغ: شهدت علياً [علیه السلام] يوم صفين و هو يقول: من يبايعني على الموت؟! - أو قال على القتال - فبايعه تسع و تسعون، فقال: أين التمام؟! أين الذي وُعدتُ به؟! قال: فجاء رجل عليه أطمار صوف، محلوق الرأس، فبايعه على الموت و القتل، فقيل: هذا أويس القرني، فما زال يحارب بين يديه حتى قتل. (2)
[1365 / 23] و قال: سمعت عليّاً [علیه السلام] يقول: نزل القرآن أثلاثاً: ثلث فينا، و ثلث في عدونا، و ثلث فرائض و أحكام و سنن و أمثال. (3)
و في رواية: نزل القرآن أرباعاً فربع فينا، و ربع في عدونا، و ربع سنن و أمثال، و ربع فرائض و أحكام، فلنا كرائم القرآن. (4)
[1366 / 24] و قال: سمعت عليّاً [علیه السلام] يقول: أخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بيدي ثم قال: «يا أخي قول اللّه تعالى: [ ﴿ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قَاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيَّاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ﴾ [آل عمران (3): 195].
أنت الثواب، و شيعتك [و أصحابك] الأبرار». (5)
[1367 / 25] و قال: كنت جالساً عند على [علیه السلام] فأتاه عبد اللّه بن الكواء فقال: يا أمير المؤمنين، أخبرني عن قول اللّه: ﴿ وَ عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالُ [يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَاهُمْ]﴾
ص: 1993
[الأعراف (7): 46]، فقال: ويحك... نحن نوقف يوم القيامة بين الجنة و النار، فمن ينصرنا عرفناه بسيماه فأدخلناه الجنة، و من أبغضنا عرفناه بسيماه فأدخلناه النار.(1)
[1368 / 26] عن علي علیه السلام في قول اللّه تعالى: ﴿ وَ إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾ [المؤمنون (23): 74] قال: عن ولايتنا. (2)
[1369 / 27] عن ابن عباس في قول اللّه تعالى: ﴿ إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ [مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً]﴾ [الإنسان (76): 5] قال: يعني بهم الصديقين في إيمانهم: علي و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام]، ﴿ يَشْرَبُونَ﴾ في الآخرة ﴿ مِن كَأس﴾ خمر ﴿ كَانَ مِزَاجُهَا﴾ من عين ماء يسمى: الكافور، ثم نعتهم فقال: ﴿ يُوفُونَ بِالنَّذْرِ﴾ يعني يتمّون الوفاء به، ﴿ وَ يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّدُ﴾: عذابه ﴿ مُسْتَطِيراً﴾ [الإنسان (76): 7]: قد على و فشا و عمّ، نزلت في علي و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام]، و ذلك أنهما مرضا مرضاً شديداً فعادهما رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و أبو بكر و عمر، و معه وجوه أصحابه، فقال: «يا علي، انذر أنت و فاطمة نذراً إن عافى اللّه ولديك أن تفي به»... (3)
* روايت شماره 96 عن الأصبغ، قال: لمّا أن أصيب زيد بن صوحان يوم الجمل اتاه علي [علیه السلام] و به رمق فوقف عليه... فقال [زيد]: و أنت يرحمك اللّه فو اللّه ما عرفتك إلّا باللّه عالماً و بآياته عارفاً، و اللّه ما قاتلتُ معك من جهل ولكني سمعتُ حذيفة يقول: سمعتُ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول: «على أمير البررة، و قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله، ألا و إن الحقّ معه، ألا و إن الحقّ معه يتبعه، ألا فميلوا معه». (4)
* روایت شماره 425 أنا دار الحكمة و علي بابها. (5)
ص: 1994
* روایت شماره 711 قال علي علیه السلام: ما وجدت إلّا القتال أو الكفر بما أنزل على محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم. (1)
* روایت شماره 1039 قال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: ليس في القيامة راكب غيرنا نحن أربعة فينادي منادٍ...: هذا علي بن أبي طالب أمير المؤمنين، و إمام المتقين، و قائد الغرّ المحجّلين إلى جنان ربّ العالمين، أفلح من صدّقه، و خاب من كذّبه.
و لو أن عابداً عبد اللّه بين الركن و المقام ألف عام و ألف عام حتى يكون كالشنّ البالي و لقي اللّه مبغضاً لآل محمد أكبّه اللّه على منخره في نار جهنم. (2)
* روايت شماره 1239 إن فيك مثلاً من عيسى: أحبّه قوم فهلكوا فيه، و أبغضه قوم فهلكوا فيه. فقال المنافقون: أما يرضى مثلاً إلّا عيسى؟! فنزلت: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾ [الزخرف (43): 57]. (3)
* روایت شماره 1592 - با قدری اختلاف - تلا ابن عباس هذه الآية [: ﴿ وَ مَن اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾] فقال: ﴿ مِنَ النَّبِيِّينَ): محمد [صلی اللّه علیه و آله و سلم]، و من ﴿ الصِّدِّيقِينَ﴾: علي ابن أبي طالب [علیه السلام] و من ﴿ وَ الشُّهَدَاءِ﴾: حمزة و جعفر [علیهما السلام]، و من ﴿ وَ الصَّالِحِينَ﴾: الحسن و الحسين [علیهما السلام] ﴿ وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقاً﴾ [النساء (4): 69] فهو المهدي [علیه السلام] في زمانه. (4)
احمد بن حنبل او را بی اشکال دانسته و عجلی او را در ثقات ذکر کرده است. (5)
ص: 1995
در تضعیفش گفته اند: از روایاتش پیداست که ضعیف است. او از اهل کوفه است و در فضائل اهل بیت علیهم السلام مطالب عجیبی نقل کرده. يحيى بن مَعین به شدّت (با او برخورد و) به او حمله کرد و دستور داد که کسی از او روایت نقل نکند ! (1)
از روایات اوست: حدیث غدیر. (2)
[1370 / 28] عن الضحاك بن مزاحم في قول اللّه تعالى: ﴿ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ...﴾ [التوبة (9): 26] إلى آخر الآية. قال: نزلت في الذين ثبتوا مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يوم حنين: علي [علیه السلام] و العباس و أبوسفيان بن الحارث [بن عبد المطلب] في نفر من بني هاشم. (3)
[1371 / 29] عن حبّة العرني، قال: سمعت علي بن أبي طالب [علیه السلام] يقول:... قال إبليس الأبالسة [الأمير المؤمنين علیه السلام]: لا يبغضك ولا يبغض ولدك أحد إلاّ شاركتُه في رحم أُمّه، أليس اللّه قال: ﴿ وَ شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ﴾ [الإسراء (17): 64]؟! (4)
[1372 / 30] قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: لا تذهب الدنيا حتى يلي أمتي رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي. (5)
ص: 1996
[1373 / 31] قال مجاهد: نزلت في علي [علیه السلام] سبعون آية لم يشركه فيها أحد. (1)
* روایت شماره 3 سئلت عائشة: أي الناس كان أحبّ إلى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم؟ قالت: فاطمة... أنا أسألك عن الرجال، قالت: فزوجها، إن كان [ما علمت] صوّاماً قوّاماً. (2)
* روایت شماره 118 عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم:... و إن تبايعوا علياً - ولن تفعلوه - تجدوه هادياً مهدياً، يسلك بكم الطريق المستقيم. (3)
* روایت شماره 240 قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الفاطمة [علیها السلام]: «زوّجتك أقدمهم سلماً، و أعظمهم حلماً، و أكثرهم علماً». (4)
* روایت شماره 689 نظر رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم إلى على و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام] فقال: «أنا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم».
و في لفظ: «أنا حرب لمن حاربكم، سلم لمن سالمكم». (5)
از راویان ترمذی است و احمد نیز از او روایت کرده. عجلی دربارۀ او نظر های متفاوت داده، هم او را هم توثیق کرده و هم تضعیف نموده است. (6)
ص: 1997
حاکم نیشابوری روایتش را معتبر دانسته و گفته: گر چه بخاری و مسلم از او روایت نکرده اند ولی تنها عیبی که بر او گرفته اند تشیّع اوست ! (1)
عده ای او را تضعیف کرده و گفته اند: (آثار) ضعف و سستی از روایاتش روشن است. او از ارکان کذب است. او را به رفض نسبت داده اند. کسی از یونس بن ابی اسحاق پرسید: چرا از ثویر روایت نقل نمی کنی، فلانی نزد او می رود و روایاتش را ثبت و ضبط می نماید! یونس پاسخ داد: مرا با ثویر چکار، او رافضی است! (2)
از روایات اوست:
[1374 / 32] قال علي علیه السلام: لا يحبّني كافر ولا ولد زني. (3)
[1375 / 33] عن عبد الرحمان بن أبي ليلى، قال: قال أبي: دفع النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم الراية يوم خيبر إلى علي بن أبي طالب علیه السلام فتح اللّه تعالى على يده.
و أوقفه يوم غدير خم فأعلم الناس: «أنه مولى كل مؤمن و مؤمنة».
و قال له: «أنت مني و أنا منك».
ص: 1998
و قال له: «تقاتل على التأويل كما قاتلت على التنزيل».
و قال له: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى».
و قال له: «أنا سلم لمن سالمت و حرب لمن حاربت».
و قال له: «أنت العروة الوثقى».
و قال له: «أنت تبين لهم ما اشتبه عليهم بعدي».
و قال له: «أنت إمام كل مؤمن و مؤمنة، و ولي كل مؤمن و مؤمنة بعدي».
و قال له: «أنت الذي أنزل اللّه فيك: ﴿ وَ أَذَانُ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ﴾ [التوبة (9): 3]».
و قال له: «أنت الآخذ بسنّتي و الذابّ عن ملّتي».
و قال له: «أنا أول من تنشقّ الأرض عنه و أنت معي».
و قال له: «أنا عند الحوض و أنت معي».
و قال له: «أنا أول من يدخل الجنة و أنت معي، تدخلها و الحسن و الحسين و فاطمة».
و قال له: «إن اللّه تعالى أوحى إليّ بأن أقوم بفضلك، فقمتُ به في الناس و بلّغتهم ما أمرني اللّه بتبليغه».
و قال له: «اتق الضغائن التي لك في صدور مَنْ لا يُظهرها إلّا بعد موتي، ﴿ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾ [البقرة (2): 159]، ثم بكى صلی اللّه علیه و آله و سلم فقيل: مِمَّ بكاؤك يا رسول اللّه؟ فقال: «أخبرني جبرئيل علیه السلام انهم يظلمونه، و يمنعونه حقّه و يقاتلونه و يقتلون ولده، و يظلمونهم بعده، و أخبرني جبرئيل عن اللّه عزّ و جلّ: إن ذلك الظلم يزول إذا قام قائمهم، و علت كلمتهم و اجتمعت الأمة على محبّتهم، و كان الشاني لهم قليلاً، و الكاره لهم ذليلاً، و كثر المادح لهم، و ذلك حين تغيّر البلاد، و ضعف العباد، و اليأس من الفرج، فعند ذلك يظهر القائم فيهم».
ص: 1999
قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «اسمه كاسمي... هو من ولد ابنتي فاطمة، يظهر اللّه الحق بهم، و يخمد الباطل بأسيافهم، و يتبعهم الناس راغباً إليهم و خائفاً منهم».
قال: و سكن البكاء عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال: «معاشر الناس، أبشروا بالفرج ؛ فإنّ وعد اللّه لا يُخلف، و قضاؤه لا يُردّ، و هو الحكيم الخبير، و إنّ فتح اللّه قريبٌ».
«اللهم إنهم أهلي فأذهب عنهم الرجس و طهرّهم تطهيراً، اللهم اكلاهم و ارعهم، و كن لهم، و انصرهم، و أعزّهم، ولا تذلّهم، و اخلفني فيهم، إنك على ما تشاء قدير». (1)
* روایت شماره 485 با کمی تغییر قال علي علیه السلام: كان لي لسان سؤول و قلب عقول، و ما نزلت آية إلّا و قد علمتُ فيمَ نزلت، و على من نزلت، و بِمَ أنزلت. (2)
در سنن اربعه (ابن داود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه قزوینی) و صحیح مسلم از او روایت شده و بخاری نیز در الأدب المفرد از او روایت کرده است. راست گو، صالح، شایسته، مورد اطمینان و مشهور است. از ثقات، زهاد، عابدان و دانش مندان شیعه و محدّث آن هاست. او خود نگه دار است و دروغ نمی گوید. عبد الرزاق از او فراوان روایت نقل کرده. ابن سعد و یحیی بن مَعین او را ثقه و مورد اطمینان و احمد بن حنبل او را بی اشکال دانسته است. ابن عدی جرجانی می گوید: او روایات فراوان دارد و حسن الحدیث (و معتبر) است، اگر مطلب منکری از او دیده شود ممکن است از ناحیه راویان باشد و نظر من آن است که باید روایات او پذیرفته شود. (3) و گذشت که ابن حبان می گوید: او از افراد مورد
ص: 2000
اطمینان و متقن در روایت است جز آن که گرایش به اهل بیت دارد!! (1)
یعنی محبت به اهل بیت علیهم السلام را به عنوان عیب برای او ذکر کرده است!
در تضعیفش گفته اند: یحیی القطان او را تضعیف می کرد، از او روایت نقل نمی کرد. یزید بن زریع می گفت: هر کس نزد او می رود به من نزدیک نشود. با آن که دانش فراوان داشت خالی از اشکال نبود. او شیعه بود. او در تشیع زیاده روی می کرد. برخی از روایاتش منکر بود. بخاری با بعضی از روایاتش مخالف بود. او باعث تشیع عبد الرزاق شد! نباید روایاتش نوشته شود. در فضائل على [علیه السلام] روایاتی نقل کرده و (معلوم است که) اهل بصره دربارۀ علی [علیه السلام] غلو می کنند. احادیث او سنگین (و غیر قابل تحمل) است. برخی از مشایخ به روایاتش روی خوش نشان نمی دهند. و برخی (لب به توهین او گشوده) گفته اند: این رافضی مانند الاغ است. (2)
ص: 2001
از روایات اوست: حدیث منزلت. (1)
[1376 / 34] قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: أعطيت في علي تسع خلال، ثلاثاً [ثلاث] في الدنيا، و ثلاثاً [ثلاث] في الآخرة، و ثلاثاً [ثلاث] أرجوها له، و واحدة أخافها عليه. (2)
نگارنده گوید: بقیۀ روایت در منابع اهل تسنن پیدا نشد. (3) ادامۀ روایت بنابر نقل مصادر شیعه چنین است: ثلاثاً فى الدنيا، و ثلاثاً في الآخرة، و اثنتين أرجوهما له، و واحدة أخافها عليه: فأمّا الثلاثة التي في الدنيا فساتر عورتي، و القائم بأمر أهلي، و وصيّي فيهم [أوصیّي، و خليفتي في أهلي، و قاضي دَيني]. و أما الثلاثة التي في الآخرة فإني أعطى لواء الحمد يوم القيامة فأدفعه إليه فيحمله عنّي، و أعتمد عليه في مقام الشفاعة، و يعينني على حمل مفاتيح الجنة. و أما اللتان أرجوهما له فإنه لا يرجع من بعدي ضالاّ ولا كافراً، و أمّا التى أخافها عليه فغدر قريش به من بعدي. (4)
ص: 2002
[1377 / 35] و قال صلی اللّه علیه و آله و سلم لعلي [علیه السلام]: من آذاك فقد آذاني. (1)
[1378 / 36] «إن خلفائي و أوصيائي و حجج اللّه على الخلق بعدي اثنا عشر، أولهم أخي و آخرهم ولدي»، قيل: يا رسول اللّه، و من أخوك؟ قال: «علي بن أبي طالب»، قيل: فمن ولدك؟ قال: «المهدي الذي يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً. و الذي بعثني بالحق بشيراً لو لم يبق من الدنيا إلّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج فيه ولدي المهدي، فينزل روح اللّه عيسى بن مريم فيصلّي خلفه، و تشرق الأرض بنور ربّها، و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب». (2)
[1379 / 37] ذکر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلي [علیه السلام] ما يلقى من بعده، فبكى و قال: أسألك بحق قرابتي و بحق صحبتي إلاّ دعوت اللّه لي أن يقبضني اللّه، قال: «يا علي، تسألني أن أدعو اللّه لأجل مؤجّل» ! فقال: يا رسول اللّه، على ما أُقاتل القوم؟ قال: «على الإحداث في الدين». (3)
[1380 / 38] قال علي [علیه السلام]: أنا أخو رسول اللّه و ابن عمّه، لا يقولها أحد بعدي. (4)
[1381 / 39] عن عطاء بن السائب [في قوله تعالى]: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ...﴾ [المائدة (5): 55]، قال: نزلت في عليّ [علیه السلام]، مرّ به سائل، و هو راكع، فناوله خاتمه. (5)
[1382 / 40] قال جعفر بن سليمان: حدثتني خالتي أم سالم [سلمة] قالت: لمّا قتل الحسين بن علي [علیه السلام] مطرنا [أمطرنا] مطراً كالدم على البيوت و الجدر. (6)
ص: 2003
* روایت شماره 1 حدیث طير: عن أنس، قال: أهدي إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم حجل مشوي، فقال: «اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك يأكل معي...». (1)
* روایت شماره 126 حدیث عمران بن حُصَيْن: قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: دعوا عليّاً، دعوا عليّاً، [دعوا عليّاً] اِنّ عليّاً مِنِّي وَ انَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مؤمن بعدي.
و فی لفظ: ما لهم و لعليّ، إن عليّاً منّي و أنا منه، و هو ولي كل مؤمن بعدي.
و فی لفظ آخر: ما تريدون من عليّ، ما تريدون من عليّ، ما تريدون من عليٍّ، إن علياً منّي و أنا منه، و هو وليّ كل مؤمن [من] بعدي. (2)
* روایت شماره 428 قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلي [علیه السلام]: إن اللّه أمرني أن أُدنيك ولا أُقصيك، و أن أُعلمّك ولا أَجفوك، فحقّ علىّ أن أُعلّمك و حقّ عليك علي أن تعي. (3)
ص: 2004
* روایت شماره 444 عليكم بعلي بن أبي طالب؛ فإنه مولاكم فأحبّوه، و كبيركم فاتبعوه، و عالمكم فأكرموه، و قائدكم إلى الجنة [فعزّزوه] و إذا دعاكم فأجيبوه، و إذا أمركم فأطيعوه، أحبّوه بحبّي، و أكرموه بكرامتي، ما قلت لكم في علي إلاّ ما أمرني به ربّي جلّت عظمته. (1)
* روايت شماره 474 عن أبي سعيد الخدري، قال: كان لعلي [علیه السلام] - أحسبه قال من النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم- مدخلاً [مدخل ظ] لم يكن لأحد من الناس. (2)
* روایت شماره 866 قال علي [علیه السلام]: قضاء قضاه اللّه على لسان نبيكم النبي الامي صلى اللّه عليه و آله و سلم: أنه لا يحبّني إلاّ مؤمن ولا يبغضني إلّا منافق. (3)
* روايت شماره 872 عن أبي سعيد الخدري في قوله تعالى: ﴿ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ [محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم (47): 30] [قال]: ببغضهم علي بن أبي طالب علیه السلام. (4)
* روايت شماره 875 عن أبي سعيد الخدري، قال: إن كنا لنعرف المنافقين نحن معشر الأنصار ببغضهم علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (5)
* روایت شماره 1183 قال سعيد بن جبير: كان حاملها - أي حامل راية رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم- على [علیه السلام]، هكذا سمعته من عبد اللّه بن عباس.
ص: 2005
در سنن اربعه (ابن داود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه قزوینی) از او روایت شده است. عجلی او را توثیق نموده، ساجی و ابو حاتم او را راست گو دانسته و ترمذی روایتش را نیکو و معتبر شمرده است. (1)
در تضعیفش گفته اند: او تشیّع را به نهایت رسانده. رافضی است و حديث جعل می کند. از دروغ گو ترین مردم است.
روایاتی را که او نقل کرده دیگران روایت نمی کنند.
احاديثى منكَر (و غیر قابل قبول) دارد.
روایاتی از ثقات نقل می کند که کس دیگری روایت نمی کند و در دل انسان نسبت به آن روایات شک و تردید وجود دارد.
بخارى تذکر داده که احادیث او جای تأمل دارد.
او از ابن عمر روایاتی در فضائل علی [علیه السلام] روایت کرده است. (2)
از روایات اوست:
[1383 / 41] قال: انطلقتُ مع أُمّي إلى عائشة فسألتها أُمّي عن علي [علیه السلام]، قالت: ما
ص: 2006
ظنّك برجل كانت فاطمة تحته، و الحسن و الحسين ابنيه، و لقد رأيت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم التفّ عليهم بثوبه و قال: «اللهم هؤلاء أهلي، أذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً». (1)
* روایت شماره 3 قال: دخلت مع عمتي على عائشة فسُئلت: أيّ الناس كان أحبّ إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم؟ قالت: فاطمة، فقيل: من الرجال، قالت: زوجها، إن كان ما علمت صوّاماً قوّاماً. (2)
* روایت شماره 388 - با قدری اختلاف - آخی رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بين أصحابه فجاء علي [علیه السلام] و عيناه تدمع، قال: يا رسول اللّه، ما لي أخيت بين أصحابك ولم تؤاخ بيني و بین أحد؟! فقال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «أنت أخي في الدنيا و الآخرة». (3)
* روایت شماره 547 لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله. (4)
* روایت شماره 943 قال: إن أمّه و خالته... قالتا: فأخبرينا عن على [علیه السلام]، قالت [يعني عائشة]: عن أيّ شيء تسألن؟! عن رجل وضع من رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم موضعاً فسالت نفسه في يده، فمسح بها وجهه، و اختلفوا في دفنه فقال: إن أحبّ البقاع إلى اللّه مكان قبض فيه نبيّه. (5)
* روایت شماره 1201 قال جميع: أتيت ابن عمر فسألته عن على [علیه السلام] فانتهرنی، ثم قال: ألا أحدّثك عن على؟ هذا بيت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فی المسجد و هذا بيت علي [علیه السلام]. (6)
ص: 2007
یحیی بن مَعین گفته: او بی اشکال است، یحیی و نسائی او را توثیق کرده اند. (1)
در تضعیفش گفته اند: همه روایات کوفیان از او در فضائل اهل بیت علیهم السلام است. او از شیعیان آتشین کوفه است. (2)
از روایات اوست:
[1384 / 42] كان الناس من شجر شتى، و كنت أنا و علي من شجرة واحدة. (3)
[1385 / 43] يا علي، إن فيك من عيسى مثلاً: أبغضته اليهود حتى بهتوا أُمّه و أحبّته النصارى حتى أنزلوه بالمنزلة التي ليس بها. (4)
[1386 / 44] لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلاّ منافق. (5)
[1387 / 45] إنك لن تموت حتى تؤمّر و تُملأ غيظاً، و توجد من بعدي صابراً. (6)
[1388 / 46] ترد على الحوض راية عليّ أمير المؤمنين و إمام الغرّ المحجّلين، فأقوم فآخذ بيده فيبياض [فيبيضّ] وجهه و وجوه أصحابه، فأقول: «ما خلفتموني في الثقلين بعدي»؟ فيقولون: تبعنا الأكبر و صدقّناه، و آزرنا الأصغر و نصرناه و قاتلنا معه، فأقول: «رِدوا رواءً مرويّين»، فيشربون شربة لا يظمئون بعدها أبداً، وجه إمامهم كالشمس
ص: 2008
الطالعة، و وجوههم كالقمر ليلة البدر أو كأضواً نجم في السماء. (1)
[1389 / 47] أنا أقاتل على تنزيل القرآن، و علىٌ يقاتل على تأويله. (2)
[1390 / 48] قال علي [علیه السلام]: أنا عبد اللّه و أخو رسوله، لا يقولها بعدي إلّا كذّاب. (3)
قال زيد بن وهب: فقال رجل من غطفان: و اللّه لأ قولنّ لكم كما قال هذا الكذّاب، أنا عبد اللّه و أخو رسوله، فصرع، فجعل يضطرب، فحمله أصحابه فاتبعتُهم حتى انتهينا إلى دار عمارة، فقلت لرجل منهم: أخبرني عن صاحبكم، فقال: ماذا عليك من أمره، فسألتهم باللّه، فقال بعضهم: لا و اللّه ما كنا نعلم به بأساً حتى قال تلك الكلمة فأصابه ما ترى، فلم يزل كذلك حتى مات. (4)
[1391 / 49] عن أبي سليمان الجهني، قال: سمعت عليّاً [علیه السلام] على المنبر يقول: أنا عبد اللّه و أخو رسوله صلى اللّه عليه و آله و سلم، لا يقولها إلّا كذّاب مفتري، فقال رجل: أنا عبد اللّه و أخو رسوله صلى اللّه عليه و آله و سلم، فخنق، فحمل. (5)
[1392 / 50] قال علي علیه السلام: سورة محمد [صلى اللّه عليه و آله و سلم] آية فينا، و آية في بني أمية. (6)
[1393 / 51] و قال [علیه السلام]: خرج رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم- حين خرج لمباهلة النصارى - بي و بفاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام]. (7)
[1394 / 52] قال عمر بن عبد العزيز: ما علمنا أن أحداً كان في هذه الأمة بعد.
ص: 2009
*النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم أزهد من علي بن أبي طالب علیه السلام (1)
* روایت شماره 53 «يا أنس أول من يدخل عليك من هذا الباب أمير المؤمنين، و سيّد المسلمين، و قائد الغرّ المحجّلين، و خاتم الوصيين». قال أنس: قلت: اللهم اجعله رجلاً من الأنصار - و كتمتُه - إذ جاء علي، فقال: «من هذا يا أنس»؟ فقلت: على، فقام مستبشراً فاعتنقه، ثم جعل يمسح عن وجهه بوجهه، و يمسح عرق علي بوجهه، فقال: يا رسول اللّه، لقد رأيتك صنعت شيئاً ما صنعت بي قبل، قال: «و ما يمنعني و أنت تُؤدّي عنّي، و تُسمعهم صوتي، و تُبيّن لهم ما اختلفوا فيه بعدي». (2)
* روايت شماره 632 إِنَّ اللّه أوحى إلى نَبيّه موسى أن إبن لي مَسجداً طاهراً لا يسكنُه إلّا موسى و هارون و ابنا هارون، و إنَّ اللّه أوحى إلَيّ أن أَبْنِى مسجداً طاهراً لا يسكنُه إلّا أنا و عَليّ و ابنا عَلِيّ. (3)
* روایت شماره 1043 اللهم إني أقول كما قال أخي موسى: ﴿ وَ أَجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ عليّاً ﴿ أَخِي * أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ [سورة طه (20): 29 - 35]. (4)
در کتب اهل تسنن تصریح به وثاقت حارث شده و او را فوق العاده ستوده اند. يحيى بن مَعین او را بی اشکال دانسته، توثیقش نموده و گفته: محدّثین حديثش را قبول دارند. نَسائی با آن که در رجال سخت گیر است به روایاتش
ص: 2010
احتجاج و او را تقویت نموده است. ذهبی می گوید: من دربارۀ او حيرانم... جمهور بنابر تضعیف او دارند ولی روایاتش را در ابواب مختلف نقل (و بدان استناد) می کنند. در سنن اربعه از او روایت شده است. (1)
گفته اند: او مطالب فراوان از علی علیه السلام روایت کرده که کس دیگری نقل نکرده است. شعبی وقتی مطلبی از حارث نقل می کرد می گفت: حارث هَمدانی که از کذّابین است برای من چنین نقل کرد.
ابن عبد البرّ می نویسد: از حارث دروغی دیده نشده است. او را به جهت افراط و زیاده روی در محبت علی علیه السلام سرزنش نموده اند. او علی علیه السلام را بر دیگران ترجیح داده، از این روی شعبی که ابو بکر را اولین مسلمان و برتر می دانسته، حارث را کذّاب معرفی کرده است!
ص: 2011
احمد بن صالح گفته: او در نقل حدیث دروغ گو نبوده، نظریه اش دروغ (و خطا) بوده است. (1)
از روایات اوست:
* روایت شماره 866 رأيت علياً [علیه السلام] جاء حتى صعد المنبر، فحمد اللّه و أثنى عليه، ثم قال: قضاء قضاه اللّه على لسان نبيّكم النبي الأمي صلى اللّه عليه و آله و سلم أنه لا یحبّني إلّا مؤمن ولا يبغضني إلّا منافق، ﴿ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى﴾ [طه (20): 61] (2)
او از اصحاب مشهور امیر المؤمنین علیه السلام است که روایات فراوان نقل کرده است، برخی او را از صحابه دانسته اند. عده ای مانند: احمد بن حنبل و عجلی او را توثیق کرده و ابن حجر عسقلانی او را راست گو دانسته است.
ابن عدی با همه سخت گیری اش گفته: در روایات ثقات از او روایت منکری سراغ ندارد یا به ندرت دیده می شود. (3)
ص: 2012
در مذمّتش گفته اند: گر چه راست گو است ولی اشتباهاتی دارد! در تشيّع غلو و زیاده روی نموده است. اکثر علما او را تضعیف کرده اند. از او به مذهب بدی یاد می شود. او و امثال او - مانند رشید هجری و اصبغ بن نباته - روایات شان هیچ ارزشی ندارد. نباید روایاتش ثبت شود. او قابل اطمینان نیست. در تضعیفش کافی است که او گفته: در نبرد صفین 80 نفر از صحابه بدری به یاری علی [علیه السلام] رفته و در جبهۀ او بودند. این امری محال است.
ابن الجوزی او را كذّاب و جاعل حدیث دانسته است. (1)
ص: 2013
گذشت که ابن عقده حدیث غدیر را از او نقل کرده، ولی صحابی بودنش مورد تردید قرار می گیرد (1) و دربارۀ روایت غدیر که او نقل کرده گفته می شود: اگر این مطلب به سند صحیح ثابت شود او از صحابه خواهد بود، بلکه در روایت ابو موسی افزوده شده که او هنگام نقل قضیه غدیر مشرک بوده است ! (2)
با آن که ابن حجر در قضیه سدّ الأبواب در ضمن روایتی نقل کرده که او گفته: من حضرت حمزه را دیدم، (3) و این مربوط به سال ها قبل از واقعه غدیر است! (4)
از روایات اوست: حدیث غدیر. (5)
[1395 / 53] قال أمير المؤمنين علیه السلام: لو أن رجلاً صام الدهر كلّه و قام الدهر كلّه ثم قتل بين الركن و المقام لحشره اللّه يوم القيامة مع من يرى أنه كان على هدى. (6)
[1396 / 54] عن علي [علیه السلام]، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «انطلق فمرهم فليسدّوا
ص: 2014
أبوابهم»، فانطلقت فقلت لهم، ففعلوا إلّا حمزة، فقلت: يا رسول اللّه، قد فعلوا إلّا حمزة، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «قل لحمزة فليحوّل بابه»، فقلت له: إن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يأمرك أن تحوّل بابك، فحوّله، فرجعت إليه و هو قائم يصلّى فقال: «ارجع إلى بيتك». (1)
* روایت شماره 40 عن سلمان - في ضمن رواية عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم في السبطين الحسن و الحسين علیهما السلام-: «و أبوهما خير منهما». (2)
* روایت شماره 116/1 قال حبّة العرني: دخلنا مع أبي مسعود الأنصاري على حذيفة بن اليمان أسأله عن الفتن، فقال: دوروا مع كتاب اللّه حيث ما دار، و انظروا الفئة التي فيها ابن سمية فاتبعوها؛ فإنه يدور مع كتاب اللّه حيث ما دار، فقلنا له: و من ابن سمية؟ قال: عمار، سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول له: «لن تموت حتى تقتلك الفئة الباغية» (3)
* روایت شماره 280 عن علی علیه السلام، قال: اللهم لا أعترف أن عبداً لك من هذه الأمّة عبدك قبلي غير نبيك - ثلاث مرات - لقد صلّيت قبل أن يصلّي الناس سبعاً. (4)
* روایت شماره 284 و عنه علیه السلام: عبدت اللّه مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم سبع سنين قبل أن يعبده أحد من هذه الأمة. (5)
* روایت شماره 285 لقد عبدت اللّه قبل أن يعبده أحد من هذه الأمة خمس سنين. (6)
ص: 2015
* روایت شماره 286 و عنه علیه السلام: اللهم إنك تعلم أنه لم يعبدك أحد من هذه الأمة بعد نبيها قبلي، و لقد عبدتك قبل أن يعبدك أحد من هذه الأمة ست [بست] سنين. (1)
* روایت شماره 287 و عنه علیه السلام: ما أعلم أحداً من هذه الأمة بعد نبيها عبد اللّه قبلي، لقد عبدته قبل أن يعبده منهم خمس سنين - أو سبع سنين -. (2)
* روایت شماره 292 قال علي علیه السلام: أنا أول من صلّى مع النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم. (3)
* روایت شماره 294 و قال علیه السلام: أنا أول من أسلم أو صلّى مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم. (4)
* روایت شماره 298 بعث رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يوم الاثنين و أسلمت یوم الثلاثاء. (5)
* روایت شماره 803 و قال علیه السلام: نحن النجباء، و أفراطنا أفراط الأنبياء، و حزبنا حزب اللّه، و الفئة الباغية حزب الشيطان ! و من سوّى بيننا و بين عدونا فليس منّا. (6)
* روایت شماره 978 قال حبّة العرني: لمّا أتى علي [علیه السلام] الرقّة نزل بمكان... على جانب الفرات، فنزل إليه راهب من صومعته فقال لعلي [علیه السلام]: إن عندنا كتاباً توارثناه عن آبائنا، كتبه أصحاب عيسى بن مريم علیها السلام، أعرضه عليك؟ فقال على [علیه السلام]: نعم ! فقراً الراهب الكتاب: «بسم اللّه الرحمن الرحيم الذي قضى فيما قضى و سطر فيما سطر و كتب فيما كتب أنه باعث في الأميين رسولاً منهم يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم
ص: 2016
و يدلّهم على سبيل اللّه، لا فظّ ولا غليظ ولا صخاب في الأسواق، ولا يجزي بالسيئة السيئة، ولكن يعفو و يصفح. أمّته الحمّادون الذين يحمدون اللّه على كل شرف، و في كل صعود و هبوط، تذلّ ألسنتهم بالتهليل و التكبير. و ينصره اللّه على كل من ناواه فإذا توفّاه اللّه اختلفت أُمّته ثم اجتمعت، فلبثت بذلك ما شاء اللّه، ثم اختلفت، ثم يمرّ رجل من أمّته بشاطئ هذا الفرات، يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر، و يقضي بالحق، ولا ينكس الحكم، الدنيا أهون عليه من الرماد - أو قال التراب - في يوم عصفت فيه الريح، و الموت أهون عليه من شرب الماء، يخاف اللّه في السرّ، و ينصح له في العلانية، ولا يخاف في اللّه لومة لائم، فمن أدرك ذلك النبي من أهل البلاد فآمن به كان ثوابه رضواني و الجنة، و من أدرك ذلك العبد الصالح فلينصره فإن القتل معه شهادة».
ثم قال لعلي: فأنا أُصاحبك فلا أُفارقك حتى يصيبني ما أصابك.
فبكى علي [علیه السلام] ثم قال: الحمد للّه الذي لم يجعلنى عنده نسياً منسياً، و الحمد للّه الذي ذكرني عنده في كتب الأبرار. فمضى الراهب معه و أسلم فكان مع علي [علیه السلام] حتى أُصيب يوم صفين، فلمّا خرج الناس يطلبون قتلاهم قال علي [علیه السلام]: اطلبوا الراهب، فوجدوه قتيلاً، فلمّا وجدوه صلّى عليه، و دفنه، و استغفر له. (1)
* روایت شماره 1372 قال إبليس الأبالسة [الأمير المؤمنين علیه السلام]: لا يبغضك ولا يبغض ولدك أحد إلّا شاركتُه في رحم أُمّه، أليس اللّه قال: ﴿ وَ شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلادِ﴾ [الإسراء (17): 64]؟! (2)
ص: 2017
ابن حبان گوید: او از مشایخی روایت می کند که آن ها را ندیده، و به مشایخی که دیده دروغ بسته و از زبان آن ها روایت جعل می کند. برای آزمایش نزد او رفتم، یکی از جزوه هایش را گرفتم در آن نوشته بود:
[1397 / 55] عن أبي الربيع الزهراني و محمد بن عبد الأعلى الصنعاني، قالا: حدّثنا عبد الرزاق، أنبأ مَعْمَر، عن الزهري، عن عروة، [عن عائشة،] عن أبي بكر الصديق، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: ﴿ اَلنَّظَرُ إِلَی وَجْهِ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عِبَادَهٌ﴾. عوام اصحاب حدیث، تردیدی در جعلی بودن این حدیث ندارند.
هیچ گاه ابو بکر، عایشه، عروه، زهری و مَعْمَر چنین مطلبی را بر زبان نیاورده اند. کسی که حاضر شود چنین دروغی را بر زهرانی و صنعانی - که از متقن ترین مشایخ حدیث در بصره هستند - ببندد باید روایاتش کنار گذاشته شود !
[1398 / 56] و نیز روایت کرده: عن أحمد بن عبدة الضبّي، عن ابن عيينة، عن أبي الزبير، عن جابر، قال: أمرنا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم أن نفرض [نعرض] أولادنا على حبّ علي بن أبي طالب [علیه السلام].
این نیز مطلب باطلی است. هیچ گاه پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چنین فرمانی صادر نفرموده، و جابر، ابو الزبیر، ابن عيينه، و احمد بن عبده نیز چنین روایتی را نقل نکرده اند. شنونده شکی در ساختگی بودن مطالب او ندارد؛ از این روی من نزد او نرفتم و از او روایتی نگرفتم. (1)
ص: 2018
ذهبی می گوید: او از افراد ثقه مطالب باطلی نقل می کند. (1)
از روایات اوست:
[1399 / 57] عن سلمان، قال: سمعتُ حبیبي محمّداً صلی اللّه علیه و آله و سلم يقول: «كنتُ أنا و عليّ نوراً بين يدي اللّه عزّ و جلّ [مطيعاً] يسبّحُ اللّه ذلك النور و يقدّسهُ قبل أن يخلق اللّه آدم بألف [بأربعة آلاف / بأربعة عشر ألف] عام، فلمّا خلق اللّه آدم ركّب [ركز] ذلك النور في صُلبِه فلم يزل [نزل] في شيء واحد حتّى افترقنا في صُلب عبد المُطّلب: ﴿ فَفِيَّ النبوّةُ و في عَلِيّ الخلافة﴾ [فجزء أنا و جزء علي]. (2)
* روایت شماره 424 أنا مدينة العلم و عليٌ بابها... (3)
* روايت شماره 1767 كتبت هذه الثلاثة عشر حديثاً في فضل علي. (4)
از روایات اوست:
[1400 / 58] عن عبد الرزاق، عن أبيه، عن مينا بن أبى مينا مولى عبد الرحمن ابن عوف، عن عبد الرحمن بن عوف، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «أنا الشجرة، و فاطمة أصلها - أو فرعها - و علىٌ لقاحها، و الحسن و الحسين ثمرتها، و شيعتنا و رقها، فالشجرة أصلها في جنّة عدن، و الأصل و الفرع و اللقاح و الورق و الثمر في الجنة». (1)
ذهبی می گوید:
شاید ابو عبد الغنی - یعنی حسن بن علی ازدی - آن را ساخته باشد. (2)
نگارنده گوید: ابن عدی جرجانی گفته: شاید مشکل آن از ناحیه مینا یا عبد الرزاق باشد (3) و حاکم حسکانی آن را با سندی دیگر از عبد الرحمن بن عوف نقل کرده که ابو عبد الغنی در آن نیست. (4)
در تضعیفش گفته اند: او کذّاب است و حدیث جعل می کند. ذهبی می گوید: من از ابن عدی گلایه مندم و از دست او ناراحت شده ام که به نقل از حسن بن غفير روایتی ثقیل و رکیک - که افسانه سرایان نادان جعل کرده اند - در حدود هفت ورق نقل کرده است! (5)
ص: 2020
رجوع شود به مطالبی که صفحه 1950 - 1951 دربارۀ او گفته شد.
* روایت شماره 45 عليٌ خير البشر، فمن امترى فقد كفر.
* روایت شماره 1325 عليّ و ذريته يختمون الأوصياء إلى يوم الدين. (1)
احمد بن حنبل، يحيى بن مَعین و دیگر مشایخ او را راست گو دانسته و از او روایت نموده اند. ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده، ابن خزیمه در صحیح از او روایت کرده و حاکم نیز روایتش را صحیح دانسته است. (2)
ص: 2021
بخاری گفته: (احادیث) او جای تأمل دارد. او احادیث منکری در فضائل اهل بیت علیهم السلام دارد ولی گفته شده مشکل آن از ناحیه علی بن هاشم است نه حسین. (1) يحيى بن مَعين می گفت: او از بزرگان غالیان است ولی حدیثش را بی اشکال و خودش را راست گو می دانست! ابن عدى جرجانی می گوید: او احادیث منکری دارد... ولی مشکل همیشه از ناحیه خودش نیست از ناحیه راویان از اوست گر چه روایات خودش نیز بی اشکال نیست. گفته شده: او کذاب است. (2)
از روایات اوست:
[1401 / 59] «يا فاطمة إنّ اللّه عزّ و جلَ اطّلع إلى الأرض اطّلاعة فاختار منها أباك فبعثه نبيّاً، ثمّ اطّلع إليها ثانية فاختار منها بعلَك فأوحى إلىّ فأنكحتهُ و اتّخذتُه وصيّاً».
«أما علمت يا فاطمة أنّ لكرامة اللّه إيّاك زوّجك أعظمهم حِلماً، و أقدَمهم سِلماً، و أعلَمهم عِلماً»؟ فسرّت بذلك فاطمة علیها السلام و استبشرت.
ثمّ قال لها رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يا فاطمة لعلىّ ثمانية أضراس ثواقب: إيمانٌ باللّه و برسوله، و حكمتُه، و تزويجُه فاطمة، و سبطاه الحسن و الحسين، و أمره بالمعروف
ص: 2022
و نهيه عن المنكر، و قضاه بكتاب اللّه عزّ و جلّ».
«يا فاطمة ! إنّا أهل بيت أُعطينا سبع خصال لم يُعطها أحد من الأوّلين ولا الآخرين قبلنا - أو قال: ولا يدركها أحد من الآخرين غيرنا -: نبيّنا أفضل الأنبياء و هو أبوك، و وصيّنا خير الأوصياء و هو بعلُك، و شهيدنا خير الشهداء و هو عمّ أبيك، و منّا من له جَناحان يَطيرُ بهما فى الجنّة حيث يشاء و هو جعفر ابن عمّك، و منّا سبطا هذه الأُمّة و هما ابناك، و منّا - و الذي نفسي بيده - مَهْدِيُّ هذه الأُمّة». (1)
[1402 / 60] لا تزول [يزول] قدما عبد يوم القيامة حتى يُسأل عن أربع: عن عمره فيما أفناه، و عن جسده فيما أبلاه، و عن ماله فيما أنفقه و من أين اكتسبه، و عن حبّنا أهل البيت. (2)
[1403 / 61] الزموا مودتنا أهل البيت؛ فإنه من لقي اللّه عزّ و جلّ و هو يودّنا دخل الجنة بشفاعتنا، و الذي نفسي بيده لا ينفع عبداً عمله إلّا بمعرفة حقنا. (3)
[1404 / 62] عن أم سلمة، قالت: دخل علي [علیه السلام] على النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم فقال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: «كذب من زعم أنه يحبّني و يبغض هذا». (4)
[1405 / 63] إذا كان يوم القيامة ينادى منادٍ من بطنان العرش: يا أهل الجمع نَكِّسوا رؤوسكم، و غضوا أبصاركم، حتى تمرّ فاطمة بنت محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم على الصراط، فتمرّ معها سبعون ألف جارية من الحور العين كالبرق اللامع. (5)
ص: 2023
[1406 / 64] أخذ [النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم] ثوباً فجلّله على علي و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام] ثم قرأهذه الآية: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33]. (1)
[1407 / 65] سئل صلی اللّه علیه و آله و سلم عن الكلمات التى تلقّا [تلقّاها] آدمُ من ربّه فتاب عليه، قال: «سأله بحقّ محمّد و عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين إلّا تُبتَ عليَّ، فتاب عليه». (2)
[1408 / 66] قال علي [علیه السلام] - في قوله تبارك و تعالى: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] -: رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم المنذر، و أنا الهادي [الهاد]. (3)
[1409 / 67] قالت الأنصار...: يا رسول اللّه، إنا أردنا أن نجمع لك من أموالنا شيئاً تبسط فيه يدك، لا يحول بينك و بينه أحد. فأنزل اللّه: ﴿ قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى (42): 23] (4)
[1410 / 68] و في رواية: فخرجوا مختلفين، فقال بعضهم: ألم تروا ما قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم؟! و قال بعضهم: إنما قال هذا لنقاتل عن أهل بيته و ننصرهم، فأنزل اللّه عزّ و جلّ: ﴿ أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللّهَ كَذِباً...﴾ إلى قوله: ﴿ وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ...﴾ [الشورى (42): 24 - 25] فعرض لهم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بالتوبة إلى قوله: ﴿ وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ يَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ...﴾ [الشوری (42): 26]. (5)
[1411 / 69] عن ابن عبّاس: لمّا نزلت: ﴿ قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى (42): 23] قالوا: يا رسول اللّه، من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا
ص: 2024
مودّتهم [أمر اللّه بمودّتهم]؟ قال: «علي و فاطمة و ابناهما [ووُلدهما]». (1)
[1412 / 70] قيل لعمر: إنك تصنع بعلي شيئاً لا تصنعه بأحد من أصحاب النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم! قال: إنه مولاي. (2)
[1413 / 71] عن حكيم بن جبير، عن علی بن الحسين [علیه السلام] قال: إن لعلى [علیه السلام] أسماء في كتاب اللّه لا يعلمه الناس. قلت: و ما هو؟ قال: ﴿ وَ أَذَانُ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ [إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ]﴾ [التوبة (9): 3] عليٌ - و اللّه - هو الأذان يوم الحجّ الأكبر. (3)
[1414 / 72] عن جعفر بن الحسين الهاشمي، قال: سورة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم آية فينا و آية في بني أمية. (4)
[1415 / 73] عن ابن سيرين: [في قوله تعالى: ﴿ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً] فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً﴾ [الفرقان (25): 54] قال: هو علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (5)
* روایت (6): من كنت وليّه فعلي وليّه. (7)
* روايت شماره 11 عن أم سلمة: كان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم إذا غضب لم يجترئ أحد أن يكلّمه إلّا علي [علیه السلام]. (8)
ص: 2025
* روایت شماره 13 قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: عليُّ منّي مثل رأسي [كرأسي] من بدني. (1)
*روایت شماره 260 السبّق ثلاثة:... و السابق إلى محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم على رضی اللّه عنه [علیه السلام]. (2)
* روایت شماره 468 عن ابن شُبرُمَة: ما كان أحد يصعد على المنبر فيقول: سلوني عما بين اللوحين إلّا علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
* روايت شماره 620 ما أنا أخرجتكم من قبل نفسي ولا أنا تركته، و لكن الله أخرجكم و تركه، إنما أنا عبد مأمور، ما أُمرتُ به فعلتُ، ﴿ وَ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ ﴾ [يونس (10): 15 والأحقاف (46): 9]. (4)
* روایت شماره 675 عن بريدة، قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: ما بال أقوام ينتقصون عليّاً؟! من ينتقص عليّاً فقد انتقصني... و من فارق عليّاً فقد فارقني، إن عليّاً منّي و أنا منه، خُلق من طينتي، و خُلقت من طينة إبراهيم، و أنا أفضل من إبراهيم، ﴿ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ [آل عمران (3): 34]... يا بريدة، أما علمت أن لعلي أكثر من الجارية التي أخذ، و أنه وليّكم من بعدي. (5)
* روايت شماره 689 أنا حرب لمن حاربكم سلم لمن سالمكم. (6)
* روایت شماره 872 ﴿ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ [محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم (47): 30] قال: «ببغضهم علي بن أبي طالب». (7)
ص: 2026
در سنن اربعه (ابن داود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه قزوینی) از او روایت شده، ابو زرعه او را راست گو دانسته و شافعی به روایتش استناد نموده است. (1)
حاکم گفته: روایات او ضعیف نیست، بخاری و مسلم فقط به جهت زیاده روی در تشیّع از او روایت نقل نکرده اند. (2)
در مذمتّش گفته اند: او احادیث کمی نقل کرده که در آن مطالب منکَر (و غیر قابل قبول) وجود دارد. او کذّاب است. او شیعۀ غالی است. نظریه نا پسندی دارد، از خدا عافیت می طلبیم! [او کوفی است و] غالب كوفي ها شیعه هستند! (3)
از روایات اوست:
حدیث ثقلین و غدیر به نقل از زید بن ارقم، (4) حدیث منزلت. (5)
ص: 2027
[1416 / 74] عن أبي برزة الأسلمي، قال: دعا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بالطهور و عنده علي ابن أبي طالب [علیه السلام]، فأخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بيد علي [علیه السلام] بعد ما تطهّر فألزقها بصدره، فقال: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾، ثم ردّها إلى صدر علي [علیه السلام]، ثم قال: ﴿ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7]، ثم قال: «إنك منارة الأنام و غاية [و راية] الهدى...» (1)
[1417 / 75] عن سلمان، قلت: يا رسول اللّه، إن اللّه لم يبعث نبيّاً إلّا بيّن له من يلي بعده، فهل بيّن لك؟... فقال صلی اللّه علیه و آله و سلم: «نعم، علي بن أبي طالب». (2)
[1418 / 76] قال علي بن الحسين [علیهما السلام]: أول من شرى نفسه للّه عزّوجلّ علي [علیه السلام]، ثم قرأ: ﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ [البقرة (2): 207] (3)
و في رواية: إن [أول] من شرى نفسه ابتغاء رضوان اللّه على علیه السلام. (4)
[1419 / 77] قال ابن عباس: كانت لعلي [علیه السلام] ثماني عشرة منقبة ما كانت لأحد من هذه الأمة. (5)
[1420 / 78] قال عمر بن الخطاب: من ترون أنهم يولّون الأمر غداً؟ قالوا: عثمان ابن عفان، قال: فأين هم عن علي بن أبي طالب يحملهم على الطريق المستقيم ! (6)
* روایت شماره 388 - با قدری اختلاف - آخی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بين أصحابه فجاء علي [علیه السلام] تدمع عيناه، فقال: يا رسول اللّه، آخيت بين أصحابك ولم تؤاخ بيني و بين
ص: 2028
أحد، فقال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «أنت أخي في الدنيا و الآخرة». (1)
* روایت شماره 547 لأعطينّ الراية غداً رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله لا يرجع حتى بفتح [يفتح ظ] اللّه عليه. (2)
* روایت شماره 704 عن على [علیه السلام]: أُمرتُ بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (3)
* روايت شماره 935 ان الأمة ستغدر بك من بعدي. (4)
* روایت شماره 1413 ﴿ وَ أَذَانُ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ [التوبة (9): 3] عليُّ - و اللّه - هو الأذان يوم الحجّ الأكبر. (5)
مردی صالح، شایسته و با جلالت و وقار بود، علما او را احترام کرده و در صدر مجلس جای می دادند. ابن ماجه از او یک روایت نقل کرده و ابن عدی گفته: من از او روایت منکَری سراغ ندارم. (6)
ولی بخاری گفته: روایات او محلّ تأمل است. ابن حبان و حاكم
ص: 2029
گفته اند: او به نقل از انس احادیث جعلی روایت کرده. عقیلی گفته: احادیثی دارد که دیگران روایت نمی کنند. ابن عدی 10 عدد حدیث منکر از او نقل کرده. نوشتن روایاتش جایز نیست مگر برای تعجب. (1)
از روایات اوست:
[1421 / 79] عن أنس، عن سلمان، عن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم أنه قال لعلي [علیه السلام]: «هذا وصیي، و موضع سرّي، و خير من أترك بعدي». (2)
* روایت شماره 1 حدیث طیر - با قدری اختلاف - اللهم أدخل علىّ أحبّ خلقك إليك [إليّ] ينازعني هذا الطعام. (3)
او از بزرگ ترین مشایخ بخاری است و او را به وثاقت و راست گویی ستوده اند، به جز ابو داود دیگر ارباب صحاح سته از او روایت کرده اند. ابو داود نیز او را راست گو دانسته است. (4)
ص: 2030
ولی گفته اند: او شیعه افراطی است. متهم به غلو در تشیّع است.
احادیث منکری دارد. نمی شود به روایاتش احتجاج نمود. (1)
از روایات اوست:
[1422 / 80] قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: الجنة تشتاق إلى ثلاثة: علي و عمار و سلمان. (2)
[1423 / 81] عن أم سلمة: أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم جمع عليّاً و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام] ثم أدخلهم تحت ثوبه، ثم جأر إلى اللّه و قال: «ربّ هؤلاء أهلي». (3)
* روایت (4): من كنت وليّه فعلي وليّه. (5)
* روایت شماره 102 انتهی عبد اللّه بن بديل إلى عائشة، و هي في الهودج، فقال: أنشدك اللّه أتعلمين أني أتيتك يوم قتل عثمان فقلت لك: إن عثمان قد قتل فما تأمرينني به؟ فقلت: الزم عليّاً، فو اللّه ما غيّر ولا بدّل ! فسكتت، فأعاد عليها ثلاث مرّات، فسكتت. (6)
* روایت شماره 545 قال عمر بن الخطاب: عليُّ أقضانا. (7)
ص: 2031
عده ای مانند احمد بن حنبل و یحیی بن مَعین او را توثیق کرده اند. برخی دیگر او را ستوده اند که: مرضی و پسندیده است، صالح الحديث است، اشکالی ندارد. (1)
در تضعیفش گفته اند: او بی عیب نیست. (2) از سران شیعه و از غالیان کوفه است. همۀ روایاتش دربارۀ فضائل اهل بیت علیهم السلام است. او قوی نیست، احتجاج به حدیث او درست نیست. (3)
از روایات اوست:
[1424 / 82] قال: نزلت هذه الآية: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33] في خمسة، في رسول اللّه و علي و فاطمة و الحسن و الحسين علیهم السلام. (4)
[1425 / 83] جاء النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم أربعين صباحاً إلى بابها - أي باب بيت فاطمة علیهم السلام - فيقول: «أنا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم». (5)
ص: 2032
[1426 / 84] نزلت هذه الآية في علي بن أبي طالب: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ...﴾ [المائدة (5): 67]. (1)
[1427 / 85] أخبرني بأحبّهم إليك، قال [أبوذر].... إي و رب الكعبة إن أحبّهم إليّ أحبّهم إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، و أشار بيده إلى علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
* روايت شماره 3 عن عائشة: أيّ الناس كان أحبّ إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم؟ قالت: فاطمة... أنا أسألك عن الرجال، قالت: فزوجها، إن كان [ما علمت] صواماً قواماً. (3)
* روایت شماره 674 من فارقني فقد فارق اللّه و من فارقك - يا علي - فقد فارقني. (4)
* روايت شماره 1010 إني و إياك و هذا النائم - يعنى علياً [علیه السلام] - و هما - يعنى الحسن و الحسين [علیهم السلام] - لفى مكان واحد يوم القيامة. (5)
* روایت شماره 1372 قال إبليس الأبالسة [الأمير المؤمنين علیه السلام]: لا يبغضك ولا يبغض ولدك أحد إلّا شاركته في رحم أُمّه، أليس اللّه قال: ﴿ وَ شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ﴾ [الإسراء (17): 64]؟ ! (6)
در مذمّتش گفته اند: رافضی افراطی و غالی است. رافضی کینه توزی است. بلا هایی را که او نقل نموده کس دیگری روایت نمی کند. (7)
ص: 2033
از احادیث اوست: حدیث منزلت. (1)
* روايت شماره 233 يا أم سلمة، إن عليّاً لحمه من لحمي، و هو منّي بمنزلة هارون من موسى غير [إلّا] أنه لا نبي بعدي. (2)
* روایت شماره 268 قال ابن عباس: ستكون فتنة، فمن أدركها فعليه بخصلتين: كتاب اللّه و علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فإني سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول - و هو آخذ بيد علي [علیه السلام] -: «هذا أول من آمن بي، و أول من يصافحني يوم القيامة، و هو فاروق هذه الأمة يفرّق بين الحق و الباطل، و هو يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب الظلمة [الظالمين]، و هو الصديق الأكبر، و هو بابي الذي أوتى منه، و هو خليفتي من بعدي». (3)
در تضعیفش گفته اند: بیش تر روایات او منکر و در فضائل اهل بیت علیهم السلام و مثالب صحابه است. یحیی بن مَعین می گوید: او بد است و احادیث بدى نقل می کند. سزاوار است که چاهی حفر و در آن انداخته شود! (4)
از احادیث اوست:
[1428 / 86] مکتوب على باب الجنة: لا اله إلّا اللّه، محمّد رسول اللّه، أيّدته بعلي قبل أن يخلق اللّه السماوات و الأرض بألفي سنة. (5)
ص: 2034
[1429 / 87] أخذ النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم بيد علي [علیه السلام] و هو يقول: «اللّه وليي و أنا وليّك، و معادٍ من عاداك، و مسالم من سالمت». (1)
[1430 / 88] لمّا عرج بي إلى السماء انتهي بي إلى قصر من لؤلؤ، فيه فراش من ذهب يتلألأ فأوحى إليّ - أو أمرني - في علي بثلاث خصال: انه سيّد المسلمين، و إمام المتقين، و قائد الغرّ المحجّلين. (2)
[1431 / 89] قال ابن عباس: ليس من آية في القرآن: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إِلَّا و عليُّ رأسها و أميرها و شريفها، و لقد عاتب اللّه أصحاب محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم في القرآن و ما ذكر عليّاً إلاّ بخير. (3)
در مذمّتش گفته اند: از غالیان کوفه و رافضی است. همۀ روایات او در فضائل اهل بیت [علیهم السلام] است. در فضائل اهل بیت [علیهم السلام] چیز های بی اساسی نقل می کند. جایز نیست روایاتش نوشته شود! روایات منکری در فضائل دارد. او را ترک نموده اند. او روایاتی در فضائل و مطاعن ساخته. يحيى بن معين او را تضعیف کرده؛ زیرا فضائل اهل بیت [علیهم السلام] و مطاعن دیگران را روایت و زیاده روی نموده است. (4)
ص: 2035
از احادیث اوست: حدیث منزلت. (1)
[1432 / 90]... و إن اللّه اشتدّ غضبه على من أراق دمي و آذاني في عترتي. (2)
[1433 / 91] كنت أنا و عليُّ نوراً بين يدي اللّه تعالى من قبل أن يخلق آدم بأربعة ألف عام... فعليٌّ منّي و أنا منه، لحمه لحمي، و دمه دمي، فمن أحبّه فبحبّي أحبّه، و من أبغضه فببغضي أبغضه. (3)
[1434 / 92] «إن عن يمين العرش كراسي من نور عليها أقوام تلألأ وجوههم نوراً... ولكنهم قوم تحابّوا من أجلي، و هم هذا و شيعته»، و أشار بيده إلى علي [علیه السلام]. (4)
[1435 / 93] تحشر أمتي يوم القيامة على خمس رايات فأسألهم: ماذا فعلتم في الثقلین؟ (5)
[1436 / 94] إن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم آخى بين الناس فترك عليّاً [علیه السلام] في آخرهم لا يرى أن له أخاً، فقال: [يا] رسول اللّه آخيت بين الناس و تركتني؟! قال: «و لِما ترى تركتك؟! إنما تركتك لنفسي، أنت أخي و أنا أخوك»، ثم قال: «فإن حاجّك أحد فقل: إني عبد اللّه و أخو رسوله، لا يدّعيها أحد بعدك إلّا كذّاب». (6)
[1437 / 95] عن أبي برزة، قال: سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾، ثم ضرب يده إلى صدره، ﴿ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ [الرعد (13): 7] و يشير إلى علي علیه السلام. (7)
[1438 / 96] عن أبي جعفر [علیه السلام]، قال: مثلنا أهل البيت كمثل شجرة قائمة على ساق،
ص: 2036
من تعلّق بغصن من أغصانها كان من أهلها. قلت: من الساق؟ قال: على [علیه السلام]. (1)
[1439 / 97] عن أبي جعفر [علیه السلام]، قال: ﴿ وَ إِنِّي لَغَفَّارُ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى﴾ [طه (20): 82]، قال: تاب من ظلمه، و آمن من كفره، و عمل صالحاً بعد إساءة، ثم اهتدى إلى ولايتنا أهل البيت. (2)
[1440 / 98] عن أبي جعفر [علیه السلام] في قوله تعالى: ﴿ وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا [وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾] [العنكبوت (29): 69] قال: فينا نزلت. (3)
[1441 / 99] عن أبي جعفر [علیه السلام]... أنزل اللّه تعالى: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَ إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾، يريد فما بلّغتها تامّة، ﴿ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ [المائدة (5): 67]، فلمّا ضمن اللّه [له] بالعصمة و خوّفه أخذ بيد علي بن أبي طالب [علیه السلام]، ثم قال: «يا أيها الناس، من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و أحبّ من أحبّه، و أبغض من أبغضه». (4)
[1442 / 100] عن أبي الحمراء: و اظبت النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فكان يجيء إلى باب علي و فاطمة [علیها السلام] فيقول: السلام عليكم: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33]. (5)
[1443 / 101] عن الضحاك في قوله تعالى: ﴿ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ﴾ قال: علي و فاطمة [علیها السلام]، ﴿ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لا يَبْغِيَان﴾ قال: النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم، ﴿ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ
ص: 2037
وَ الْمَرْجَانُ﴾ [الرحمن (55): 19 - 22] قال: الحسن و الحسين [علیهما السلام]. (1)
[1444 / 102] قال [مولانا أبو عبد اللّه] الحسين علیه السلام: من أحبّنا نفعه اللّه بِحُبّنا و إن كان أسيراً في الدّيلم، و إنّ حُبّنا لتُساقِطُ الذُّنوبَ كما تُساقِطُ الرِّيحُ الوَرق. (2)
[1445 / 103] عن عامر بن واثلة، قال: كنت مع عليّ علیه السلام في البيت يوم الشورى فسمعتُ علياً علیه السلام يقول لهم: لأحتجّنّ عليكم بما لا يستطيع عربيُّكم ولا عجميُّكم يُغيّر ذلك، ثم قال: أَنْشُدُكُم باللّه - أيّها النفر جميعاً - أفيكم أحد وَحّد اللّه قبلي؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأنشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد له أخ مثل أخي جعفر الطيار في الجنّة مع الملائكة غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد له عَمّ مثل عمّي حمزة أسد اللّه و أسد رسوله، سيّد الشهداء غيري؟ قالوا: اللّهم لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت محمّد، سيّدة نساء أهل الجنّة غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد له سبطان مثل سَبطيّ الحسن و الحسين، سيّدا شباب أهل الجنّة غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد ناجا رسول اللّه [صلى اللّه عليه و آله و سلم] عشر مرّات، يقدِّم بين يَدي نَجواهُ - صدقة قبلي؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه [صلى اللّه عليه و آله و سلم]: «مَنْ كُنتُ مولاه فَعليٌّ مَولاه، اللهمّ و الِ من والاه و عادِ من عاداه، ليبلّغ الشاهد منكم الغائب» غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
ص: 2038
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم:«اللهمّ اِئتني بأحبِّ الخلق إليك و إليَّ، و أشدَّهم حُبّاً لك و حُبّاً لي، يأكل معي من هذا الطّائر»، فأتاه فأكل. غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «لأعطينًّ الرّاية غداً رجلاً يُحبُّ اللّهَ و رسولَه و يُحبُّه اللهُ و رسولُه، لا يرجع حتّى يفتح اللّه على يديه» إذ رجع غيري منهزماً غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال فيه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم- لبني وليعة -: «لَتَنْتَهُنَّ أو لأبعثَنَّ إليكم رجلاً كنَفْسي، طاعتُه كطاعتي، و معصيتُه كمعصيتي يَغشاكم بالسيف» غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فيه: «كَذَب من زعم أنّه يُحبّني و يُبغِض هذا» غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحدٌ سلّم عليه في ساعة واحدة ثلاثة آلاف من الملائكة، فيهم جبرئيل ميكائيل و إسرافيل، حيث جئت بالماء إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم من القَلِيب غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له جبرئيل: هذه هي المواساة فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «إنّه مِنّي و أنا مِنه»، فقال له جبريل: و أنا مِنكُما، غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد نودي فيه من السماء «لا سَيفَ إلاّ ذو الفِقار ولا فتىً إلاّ علىّ» غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد يقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين على لسان النبّي صلى اللّه عليه و آله و سلم غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «إنِّي قاتلتُ على تَنزِيل القرآن و تُقاتِلُ أنت على تأويل القرآن» غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
ص: 2039
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد رُدّت عليه الشمسُ حتى صلَّى العصر في وقتها غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد أمره رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بأن يأخذ براءة من أبي بكر فقال له أبو بكر: يا رسول اللّه، أَنزَل فيَّ شيء؟ فقال له: «إنّه لا يُؤدِّي عَنِّي إِلاّ عليّ » غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «أنت مِنِّي بِمَنزِلَةِ هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي» غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «لا يُحِبُّك إلاّ مؤمنٌ ولا يبغضك إلاّ كافر» غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه أتعلمون أنّه أمر بسدّ أبوابكم و فَتَح بابي، فقلتم في ذلك، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «ما أنا سَدَدتُ أبوابكم ولا أنا فَتَحتُ بابه، بل اللّه سدّ أبوابكم و فتَح بابه»...؟ قالوا: اللهمّ نعم.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه أتعلمون أنّه ناجاني يوم الطائف دون الناس فأطالَ ذلك فقلتم: ناجاه دونَنا، فقال: «ما أنا انتجيتُه بل اللّه انتجاه»...؟ قالوا: اللهمّ نعم.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه أتعلمون أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قال: «الحقُ مع عَليٍّ و عَليُّ مع الحقِّ، يزولُ الحقّ مع عليّ حيث زال»؟ قالوا: اللهمّ نعم.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه أتعلمون أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قال: «إنّي تارك فيكم الثِّقلَين: كتاب اللّه و عِترتي، لن تَضِلُّوا ما استَمْسَكتُم بهما، ولن يفترقا حَتّی يردا عَلَيَّ الحوض»؟ قالوا: اللهمّ نعم.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد وَقى رسول اللّه [صلى اللّه عليه و آله و سلم] بنفسه من المشركين فاضْطَجَعَ مُضطَجَعَه غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
ص: 2040
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد بارَزَ عَمرو بن عَبدِ وَدّ - حيث دعاكم إلى البَراز - غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد أنزل اللّه فيه آية التطهير - حيث يقول: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33] - غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «أنت سيدُ العَرب» غيري؟ قالوا: اللهمّ لا.
قال: فأَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «ما سألتُ اللّه شيئاً إلاّ سألتُ لك مِثلَه» غيري قالوا: اللهمّ لا. (1)
* روایت شماره 28 قال سلمان: أنزلوا آل محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم بمنزلة الرأس من الجسد و بمنزلة العين من الرأس؛ فإن الجسد لا يهتدي إلّا بالرأس، و إن الرأس لا يهتدي إلّا بالعينين. (2)
* روایت شماره 60 حق علي بن أبي طالب على هذه الأمة كحق الوالد على ولده. (3)
* روایت شماره 80 قال عبد اللّه بن مسعود:... أقبل علي بن أبي طالب[علیه السلام] حتى سلّم على النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فتغامز به بعض من كان عنده، فنظر إليهم النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال: «ألا تسألوني عن أفضلكم»؟ قالوا: بلى. قال: «أفضلكم علي بن أبي طالب، أقدمكم إسلاماً، و أوفركم إيماناً، و أكثركم علماً، و أرجحكم حلماً، و أشدّكم للّه غضباً، و أشدّكم نكاية في العدو، فهو عبد اللّه و أخو رسوله؛ فقد علّمته علمي، و استودعته سرّي، و هو أميني على أمتي». فقال بعض من حضر: لقد افتتن عليٌ رسولَ اللّه حتى لا يرى به
ص: 2041
شيئاً ! فأنزل اللّه: ﴿ فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَيْكُمُ الْمَفْتُونَ﴾ [القلم (68): 5 - 6]. (1)
او استاد سفیان ثوری و سفیان بن عیینه است (2) برخی مانند عجلی و ابن حجر مکی او را توثیق کرده (3) و ابن عدی جرجانی گفته: در نقل حدیث مشکل ندارد.
در تضعیفش گفته اند: عیب او غلو است. همهٔ روایات او در فضائل اهل بیت علیهم السلام است. من او را از غالیان شیعیان کوفه می دانم.
شگفتا که ابن مَعین او را به صورت مطلق توثیق کرده، او خیلی ضعیف است؛ ثابت شده که او غالی و بد عقیده است. (4)
او گفته است: و ددت أني كنت شريك علي [علیه السلام] في جميع ما كان فيه. (5)
از احادیث اوست:
[1446 / 104] عن أبي الحمراء قال: شهدت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم أربعين صباحاً يأتي إلى باب علي و فاطمة و حسن و حسين [علیهم السلام] حتى يأخذ بعضادة الباب و يقول: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ
ص: 2042
اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33]. (1)
* روايت شماره 82 عن عبد اللّه [بن مسعود]، قال: قرأت على رسول اللّه [علیه السلام] سبعين سورة، و ختمت القرآن على خير الناس علي بن أبي طالب [علیه السلام] (2)
* روایت شماره 388 با - با قدری اختلاف - إن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم آخى بين أصحابه... فقال علي [علیه السلام]: يا رسول اللّه، إنك قد آخيت بين أصحابك فمن أخي؟ قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «أما ترضى - يا علي - أن أكون أخاك»؟!... فقال علي [علیه السلام]: بلى يا رسول اللّه، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «أنت أخي في الدنيا و الآخرة». (3)
* روایت شماره 628 يا علي، لا يحلّ لأحد أن يجنب في هذا المسجد غيري و غيرك. (4)
* روایت شماره 711 قال علی علیه السلام: ما وجدت من قتال القوم بدّأ أو الكفر بما أنزل علی محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم. (5)
* روايت شماره 930 لمّا كان يوم الطائف ناجي رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم عليّاً [علیه السلام] طويلاً فلحق أبا بكر و عمر فقالا: طالت مناجاتك عليّاً ! قال: «ما أنا أناجيه ولكن اللّه انتجاه». (6)
* روایت شماره 1201 قال جميع بن عمير: أتيت ابن عمر فسألته عن علي [علیه السلام] فانتهرني، ثم قال: ألا أحدّثك عن علي؟! هذا بيت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم في المسجد و هذا بيت على [علیه السلام]. (7)
ص: 2043
بخاری روایت او را به عنوان شاهد نقل کرده و ارباب صحاح - به جز ابن ماجه - از او روایت نموده اند. احمد بن حنبل می گوید: اشکالی در (روایات) او نیست ولی شیعه افراطی است. (1)
در تضعیفش گفته اند: ابن عدی روایات متعدد در فضائل اهل بیت علیهم السلام از او نقل کرده. او شیعه افراطی است! (2)
از احادیث اوست: حدیث غدیر، (3) مُنا شَدَه امیر المؤمنین علیه السلام به حدیث غدیر، (4) حدیث منزلت. (5)
[1447 / 105] قالت أم سلمة: نزلت هذه الآية في بيتي: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ...﴾ [الأحزاب (33): 33] و في البيت سبعة: رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و جبريل و ميكائيل و على و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام]. (6)
[1448 / 106] قال عطية العوفي: سألت أبا سعيد الخدري: مَنْ أهل البيت الذين أذهب اللّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً؟ فعدّهم في يده خمسة: رسول اللّه [صلى اللّه عليه و آله و سلم] و علي و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام]. (7)
ص: 2044
[1449 / 107] عن أُم سلمة، قالت: كان جبريل يملّ (1) على رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يملّ على عَلِيّ [علیه السلام]. (2)
[1450 / 108] قال أنس: بعث النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم يوم الاثنين و أسلم علي [علیه السلام] يوم الثلاثاء. (3)
* روایت شماره 1 حدیث طير - با قدری اختلاف - أتي النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم بطائر فقال: «اللهم أنتني بأحبّ خلقك إليك» فجاء علي [علیه السلام] فقال: «اللهم و إليّ». (4)
* روایت شماره 298 عن علي [علیه السلام]، قال: بعث رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يوم الاثنين و أسلمت يوم الثلاثاء. (5)
* روایت شماره 547 لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله. (6)
* روايت شماره 582 لا يؤدي عني إلّا أنا أو علي بن أبي طالب. (7)
* روایت شماره 688 أنا حرب لمن حاربتم، سلم لمن سالمتم. (8)
ص: 2045
* روایت شماره 1011 «أنا و هذا - يعني عليّاً [علیه السلام] - نجيء يوم القيامة كهاتين» و جمع بين إصبعيه السبابتين. (1)
از رجال مسلم و ابن ماجه قزوینی است. ذهبی او را با القاب: «الإمام المحدّث الصدوق، شيخ المحدثين» ستوده. او حافظ حدیث بوده که احمد بن حنبل فرزندانش را برای تلمّذ نزد او فرستاده و سفارش کرده روایاتش نوشته شود که او صالح و شایسته یا ثقه است. (2) احمد بن حنبل گفته: از او جز نیکی سراغ ندارد، به او گفتند: کتاب فضائل در اختیار او گذاشته شد، او [در مقام ذکر مطالب،] علی [علیه السلام] را بر ابو بکر و عمر مقدّم داشت! احمد بن حنبل تعجب کرد و گفت: شاید کس دیگری آن [کتاب] را به این صورت مرتّب کرده باشد. در هر صورت احمد از او جز به نیکی یاد نکرد. (3)
ص: 2046
ولى یحیی بن مَعین گفته است: سوید بن سعید مهدور الدم (و ریختن خونش حلال) است. اگر لشکری در اختیار داشتم با او می جنگیدم. (1)
از احادیث اوست:
[1451 / 109] أنت مِنّى و أنَا مِنْكَ، ولا يُؤَدِّي عَنِّي إِلّا أنا أو أَنْتَ. (2)
[1452 / 110] جاء على و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام] إلى باب النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم، فقام بردائه، و طرحه عليهم، ثم قال: «اللهم هؤلاء عترتي». (3)
[1453 / 111] عن عائشة، قالت: رأيت النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم التزم عليّاً و قبّله و يقول: «بأبي الوحيدُ الشهيدُ، بأبي الوحيدُ الشهيدُ». (4)
[1454 / 112] عن معاذة العدوية، قالت: سمعت عليّاً [علیه السلام] على منبر البصرة يخطب يقول: أنا الصديق الأكبر، آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر و أسلمت قبل أن يسلم. (5)
[1455 / 113] عن جابر: جاء رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و نحن مضطجعون في المسجد فضَرَبنا بعسيب في يده، فقال: «أترقدون في المسجد؟! إنه لا يُرقد فيه»، فأجفلنا و أجفل علي [علیه السلام]، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «تعال يا علي، إنه يحلّ لك في المسجد ما يحلّ لي، ألا ترضى أن تكون منى منزلة [بمنزلة] هارون من موسى إلاّ النبوة، و الذي نفسي
ص: 2047
بيده إنك لذوّاد عن حوضى - يوم القيامة - تذود (1) البعير الضالّ عن الماء عن الماء بعصا لك من عوسج كأني أنظر إلى مقامك من حوضي». (2)
[1456 / 114] سجد النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم خمس سجدات ليس فيهن ركوع، فقال: «أتاني جبريل فقال: يا محمد، إن اللّه يحبّ فاطمة، فسجدت ثم رفعت رأسي، ثم أتاني فقال: إن اللّه يحبّ فاطمة ثانياً فسجدت، ثم رفعت رأسي، ثم أتاني فقال: إن اللّه يحبّ الحسن و الحسين، فسجدت ثم رفعت رأسي، ثم أتاني فقال: إن الله يحبّ من أحبّهما، فسجدت ثم رفعت رأسي، ثم أتاني فقال: إن اللّه يحبّ من أحبّهما فسجدت». (3)
[1457 / 115] المهدي من ولد فاطمة. (4)
[1458 / 116] أمرني ربّي عزّوجلّ بحبِّ أربعة و أخبرني أنّه يُحِبُّهم... إنّك يا عليّ منهم، إنّك يا عليّ منهم، إنّك يا عليّ منهم - ثلاثاً - و أبو ذرّ و المقداد و سلمان. (5)
[1459 / 117] عن ابن عباس، قال: ذكر عنده علي بن أبي طالب علیه السلام فقال: إنكم لتذكرون رجلاً كان يسمع وطأ جبرئيل علیه السلام فوق بيته. (6)
* روایت شماره 197 حدیث غدیر به نقلی که در ضمن آن آمده کسی به راوی گفت: نشدتك باللّه أكان ثمّ أبو بكر و عمر؟ فقال: اللهم لا. (7)
ص: 2048
* روایت شماره 424 أنا مدينة العلم و علي بابها... (1)
* روایت شماره 429 تلا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم هذه الآية: ﴿ وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَ اعِيَةٌ﴾ [الحاقّة (69): 12] فقال صلى اللّه عليه و آله و سلم: «سألت اللّه أن يجعلها أذنك يا علي». قال علي [علیه السلام]: فما نسيتُ شيئاً بعد ذلك. (2)
* روایت شماره 539 «اللهم ثبّت لسانه و اهد قلبه»... قال علي [علیه السلام]: ما شككت في قضاء بين اثنين. (3)
* روایت شماره 547 لأعطينّ الراية غداً رجلاً يفتح اللّه على يديه. (4)
* روایت شماره 582 علي مني و أنا من علي، لا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو هو. (5)
* روایت شماره 591 قال علي [علیه السلام]: لمّا كان يوم أحد و فرّ الناس فقلت: ما كان النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم ليفرّ، فحملت على القوم فإذا أنا برسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال جبرئيل علیه السلام: إن هذه لهي المواساة، فقال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «إنه منّي و أنا منه»، فقال جبرئيل علیه السلام: و أنا منكما. (6)
* روایت شماره 611 أمر صلى اللّه عليه و آله و سلم بسدّ الأبواب إلاّ باب علی [علیه السلام]، قالوا: يا رسول اللّه، سددت الأبواب كلّها إلّا باب علي؟! [فقال]: «ما أنا سددت أبوابكم و لكن اللّه سدّها». (7)
* روایت شماره 711 قال [علیه السلام]: ما وجدت إلّا القتال أو الكفر بما أنزل على محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم. (8)
ص: 2049
* روایت شماره 815 سئل جابر بن عبد اللّه عن قتال علي [علیه السلام]، فقال: ما يشكّ في قتال علي إلّا كافر. (1)
* روایت شماره 874 سئل جابر عن علي [علیه السلام] فقال: ما كنّا نعرف منافقي هذه الأمة إلّا ببغضهم علياً [علیه السلام]. (2)
* روايت شماره 892 أنت أخي، و أبو ولدي تقاتل عن [على] سنتي، و تبرئ ذمّتي. من مات في عهدي فهو كنز اللّه، و من مات في عهدك فقد قضى نحبه. و من مات بحبّك [يحبّك] بعد موتك ختم اللّه له بالأمن و الإيمان ما طلعت شمس أو غربت. و من مات يبغضك مات ميتة جاهلية، و حوسب بما عمل في الإسلام. (3)
* روایت شماره 900 قال صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلي علیه السلام: «من أشقى الأولين»؟ قال: الذي عقر الناقة... قال صلى اللّه عليه و آله و سلم: «فمن أشقى الآخرين»؟ قال: لا علم لى يا رسول اللّه، قال: «الذي يضربك على هذه» و أشار صلى اللّه عليه و آله و سلم بيده إلى يافوخه. (4)
* روایت شماره 1046 إن خليلي، و وزيري، و خير من أخلف بعدي، يقضي ديني، و ينجز موعودي، علي بن أبي طالب. (5)
و في لفظ: إن خليلي، و وزيري، و خليفتي في أهلي، و خير من أترك بعدي، ينجز موعدي، و يقضي ديني علي بن أبي طالب. (6)
ص: 2050
در تضعیف او گفته اند: روایات او مستقیم و سر راست نیست، مطالب منكر (و غیر قابل قبول) در آن پیدا می شود و خودش هم شخص معروفی نیست. (1)
از احادیث اوست: حدیث ثقلين. (2)
[1460 / 118] عن أبي بَرزَة، عن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: إنّ اللّه تبارك و تعالى عهد إليّ في عليّ عهداً فقلت: يا ربِّ بيّنه لي ! فقال اللّه عزّ و جلّ: اسمع ! قال: سمعت، قال: إنّ علياً راية الهُدى، و إمام أوليائي، و نور من أطاعني، و هو الكلمة الّتي ألزمتُها المتّقين، من أحبّه أحبّني، [و من أبغضه أبغضني] و من أطاعه أطاعني، فبشّره بذلك! قال: [فجاء علي] فبشّرتُه، فقال عليَّ: [يا رسول اللّه] أنا عبد اللّه و في قبضته، فإن يُعذِّبني فبِذَنْبي، و لن يَظْلِمَني، و إن يُتِمَّ الذي بشّرني [بشرّتني] به فاللّه أولى به [بي]، قال: فقلت: اللهمّ أجلِ قَلبه، و اجعل ربيعه الإيمان بك، (3) فقال اللّه عزّ و جلّ: فانّي قد فعلتُ ذلك، ثمّ إنّ اللّه عهد إليّ: أنّي أستَخِصُّه من البلاء ما لا أخُصُّ به أحداً من أصحابي! [ثم إنه رفع إليّ أنه سيخصّه من البلاء بشيء لم يخصّ به أحداً من أصحابي] فقلت: يا ربّ أخي و صاحبي! فقال اللّه: إنّ هذا أمر [شيء] قد سبق، إنّه مُبتلى و مُبْتَلى به. (4)
ص: 2051
[1461 / 119] عن عطية العوفي، قال: قلت لجابر: كيف كان منزلة علي [علیه السلام] فيكم؟ قال: كان خير البشر. (1)
[1462 / 120] قال أبو أيوب: أُمرنا بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين مع علي ابن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
[1463 / 121] عن جعفر بن محمد [علیهما السلام]: سلوني قبل أن تفقدوني، فإنه لا يحدّثكم بعدي بمثل حديثي. (3)
* روايت شماره 125 علي مع القرآن و القرآن معه لا يفترقان حتى يردا عليّ الحوض. (4)
* روایت شماره 540 إِنَّ اللّه سيثبت لسانك و یهدی قلبک. (5)
* روایت شماره 547 لأعطينّ الراية غداً رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله. (6)
* روایت شماره 688 أنا حرب لمن حاربتم، سلم لمن سالمتم. (7)
* روایت شماره 930 ناجی رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم عليّاً [علیه السلام] في غزاة الطائف فأطال مناجاته، فقال له أبو بكر و عمر: لقد أطلت مناجاة علي! قال: «ما أنا ناجيته بل اللّه ناجاه». (8)
* روایت شماره 1365/1 قال علي علیه السلام: نزل القرآن أرباعاً: فربع فينا، و ربع في
ص: 2052
عدونا، و ربع سنن و أمثال، و ربع فرائض و أحكام، فلنا كرائم القرآن. (1)
* روايت شماره 1438 مثلنا أهل البيت كمثل شجرة قائمة على ساق، من تعلّق بغصن من أغصانها كان من أهلها. قلت: من الساق؟ قال: علي [علیه السلام]. (2)
در شرح حال او نوشته اند: او دارای دانش قرآن و فرائض (تقسیم میراث)، و انسانی شایسته، متعبد، صدوق، راست گو و ثقه است. (3)
در تضعیفش گفته اند: گر چه احادیث او نوشته می شود ولی نمی شود به آن احتجاج کرد. (4) بخاری و نسائی و... او را متروک دانسته اند، و يحيى بن مَعين او را دروغ گو معرفی کرده است. او روایات منکری دارد. او در کوفه معروف است، احادیث فراوان دارد و به تشیّع منسوب می باشد. او روایتی را از پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم در فضیلت بعضی از صحابه نقل کرده که حدیث شناسان آن را انکار کرده اند. (5)
ص: 2053
با مراجعه به منابع دیگر معلوم می شود که مراد از آن روایت شماره 346 است که پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «أنت تبيّن لأُمتى ما اختلفوا فيه من بعدي» تو پس از من برای امتم در آن چه اختلاف نمایند روشن گری می نمایی (و اختلافات آنان را حلّ خواهی نمود) (1) حاکم نیشابوری آن را صحیح دانسته، ولی ذهبی گفته: اعتقاد من آن است که آن را ضرار جعل کرده است. (2)
و البته همین مطلب با اسناد و متون دیگر نیز نقل شده است! (3)
ص: 2054
و نیز از احادیث اوست: حدیث منزلت. (1)
[1464 / 122] قال [مولانا أبو محمد] الحسن بن علي [علیه السلام]: كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لا يبعث عليّاً مبعثاً إلّا أعطاه الراية. (2)
* روایت شماره 240 زوجك [زوّجتك] أعلم الناس [المؤمنين] علماً، و أولهم [و أقدمهم] إسلاماً [سلماً]، و أفضلهم حلماً. (3)
* روایت شماره 445 عليٌّ عيبة علمي. (4)
* روايت شماره 448 أعلم أمتي من بعدي علي بن أبي طالب. (5)
* روایت شماره 495 قال عبد اللّه بن مسعود: علي أعلم أهل المدينة بالقضاء. (6)
* روایت شماره 532 قال عبد الملك بن أبي سليمان: قلت لعطاء بن أبي رباح: أكان في أصحاب محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم أحد أعلم من علي علیه السلام؟ قال: لا و اللّه ما أعلمه [علمته]. (7)
* روايت شماره 547 لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله. (8)
* روایت شماره 658 بنابر گفته حافظ اصبهانی (متوفی 430) او فضیلت 20: «ترجیح امیر المؤمنین علیه السلام بر گذشتگان و آیندگان» را نیز به اختصار از اسماعیل ابن زکریا نقل کرده است. (9)
ص: 2055
او در موارد متعدد از صحابه پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم که در جنگ ها به یاری امیر مؤمنان علیه السلام شتافته اند، یاد نموده و آن ها را نام برده است. (1)
در تضعیفش گفته اند: او منکر الحدیث و شیعه غالی است. عمدۀ روایات او در فضائل على [علیه السلام] و از انس روایات منکری نقل کرده است. (2)
[1465 / 123] او در ضمن روایتی از انس بن مالک نقل کرده که عباس به سقایت حاجیان و شیبه به کلید داری کعبه بر یک دیگر افتخار می کردند، پس از آن که مطلب را با امیر مؤمنان علیه السلام در میان گذاشتند، حضرت خطاب به شیبه و عمویش عباس فرمود: فأنا أشرف منكما، أنا أول من آمن بالوعيد من ذكور هذه الأمة و هاجر و جاهد. فانطلقوا ثلاثتهم إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فجثوا بين يديه، فأخبر كل واحد منهم بمفخرته فما أجابهم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بشيء، فانصرفوا عنه، فنزل الوحي بعد أيام فيهم، فأرسل إليهم ثلاثتهم حتى أتوه فقرأ عليهم النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: ﴿ أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَوُونَ عِندَ اللَّهِ وَ اللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ [التوبة (9): 19]. (3)
* روایت شماره 281 صلّت الملائكة عَلَيَّ و على عَلِيّ سبعاً، و ذلك أنّه لم يرفع إلى السماء شهادة أن لا إله إلّا اللّه و أن محمداً عبده و رسوله إلّا منّي و منه. (4)
ص: 2056
شافعی به روایتش احتجاج کرده است، (1) حاکم روایتش را صحیح دانسته، (2) ابن حبان و عجلی او را توثیق نموده اند (3) و احمد در مسند، (4) و نسائی در خصائص و مسند از او روایت نقل کرده است. (5)
در مذمّتش گفته اند: بخاری گفته: روایات او محلّ تأمل است. (6)
ابن الجوزی او را متهم به جعل روایت شماره 276 - که به زودی خواهد آمد - کرده و گفته: علي بن المدینی او را تضعیف کرده، ازدی گفته: او مطالبی نقل می کند که هیچ کس روایت نکرده (7) و ذهبی گفته: او متروک واقع شده است. (8)
از احادیث اوست:
[1466 / 124] قال علي [علیه السلام]: ما نزلت في القرآن آية إلّا و قد علمتُ أين نزلت و في من نزلت و في أيّ شيء نزلت، و في سهل نزلت أم في جبل. (9)
[1467 / 125] و في رواية: ما نزلت من القرآن آية إلّا و قد علمتُ في من نزلت، قيل:
ص: 2057
فما نزل فيك؟ فقال [علیه السلام]: لولا أنكم سألتموني ما أخبرتكم؛ نزلت فيّ [هذه] الآية: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ فرسول اللّه المنذر، و أنا الهادي إلى ما جاء به. (1)
[1468 / 126] و قال [علیه السلام]: ما نزلت آية في كتاب اللّه جلّ و عزّ إلّا و قد علمتُ مَتى نزلت، و فيم أُنزِلت، و ما من قريش رجل إلّا قد نزلت فيه آية من كتاب اللّه تسوقُه إلى جنّة أو نار، فقام إليه رجلٌ فقال: يا أمير المؤمنين فما نزلت فيك؟ فقال: لولا أنك سألتني على رؤوس الملأ ما حدَّثتُك، أما تقرأ: ﴿ أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ﴾ [هود (11): 17] رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم على بيِّنة من ربّه، و أنا الشاهدُ منه، أتْلُوه و أتبَعُه، و اللّه لأن تَعلمونَ ما خَصَّنا اللّه عزّ و جلّ به أهلَ البيت أحَبُّ إليَّ ممّا عَلَى الأرض من ذهبة حَمْراء أو فِضّة بَيْضاء. (2)
[1469 / 127] و قال [علیه السلام].... و اللّه و اللّه لأن يكونوا يعلموا ما سبق لنا أهل البيت على لسان النبي الأمي صلى اللّه عليه و آله و سلم أحبّ إليّ من أن يكون لي ملء هذه الرحبة ذهباً و فضة، و اللّه إن مثلنا في هذه الأمة كمثل سفينة نوح في قوم نوح، إن مثلنا في هذه الأمة كمثل باب حطّة في بني إسرائيل. (3)
[1470 / 128] و عنه [علیه السلام] قال - يوم الشورى -: و اللّه لأحتجنّ عليهم بما لا يستطيع قرشيّهم ولا عربيّهم ولا عجميّهم ردّه، ولا يقول خلافه، ثم قال لعثمان و لعبد الرحمن ابن عوف و الزبير و لطلحة و سعد - و هم أصحاب الشورى، و كلّهم من قريش، و قد كان قدم طلحة -: أَنْشُدُكُم باللّه الذي لا إله إلّا هو أفيكم أحد وحّد اللّه قبلى؟ قالوا: اللهم لا.
ص: 2058
قال: أَنْشُدُكُم باللّه هل فيكم أحد صلّى للّه قبلي و صلّى القبلتين؟ قالوا: اللهم لا.
قال: أَنْشُدُكُم باللّه أفيكم أحد أخو رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم غيري إذ آخى بين المؤمنين فآخى بيني و بين نفسه و جعلني منه بمنزلة هارون من موسى إلاّ أني لست بنبي؟ قالوا: لا.
قال: أَنْشُدُكُم باللّه أفيكم مطهَّر غيري إذ سدّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم أبوابكم و فتح بابي، و كنت معه في مساكنه و مسجده، فقام إليه عمّه فقال: يا رسول اللّه، غلّقت أبوابنا و فتحت باب علي؟! قال: «نعم، اللّه أمر بفتح بابه و سدّ أبوابكم»؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم أحد أحبّ إلى اللّه و إلى رسوله منّي إذ دفع الراية إليّ يوم خيبر فقال: «لأعطينّ الراية إلى من يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله»، و يوم الطائر إذ يقول: «اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك يأكل معي»، فجئت فقال: «اللهم و إلى رسولك، اللهم و إلى رسولك» غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم أحد قدّم بين يدي نجواه صدقة غيري حتى رفع اللّه ذلك الحكم؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم مَن قتل مشركي قريش و العرب في اللّه و في رسوله غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم أحد دعا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم له في العلم و أن يكون أُذُنه الواعية مثل ما دعا لي؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه هل فيكم أحد أقرب إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم في الرحم، و من جعله رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم نفسه، و أبناءه أبناءه، و نساءه نساءه غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم أحد كان يأخذ الخمس مع النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم قبل أن يؤمن أحد من قرابته غيري و غير فاطمة [علیها السلام]؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم - اليوم - أحد له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت رسول
ص: 2059
اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم سيّدة نساء عالمها؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه هل فيكم أحد له ابنان مثل ابنيّ الحسن و الحسين سيّدي شباب أهل الجنة ما خلا النبيين غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم أحد له أخ كأخي جعفر؟ باللّه أفيكم أحد له عمّ مثل عمّي أسد اللّه و أسد رسوله، سيّد الشهداء حمزة غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم أحد ولى غمض رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم مع الملائكة غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم أحد ولي غسل النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم مع الملائكة يقلّبونه لي كيف أشاء غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم أحد كان آخر عهده برسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم حتى وضعه في حفرته غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: نَشَدْتُكُم باللّه أفيكم أحد قضى عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بعده ديونه و مواعيده غيري؟ قالوا: اللهم لا. قال: و قد قال اللّه عزّ و جلّ: ﴿ وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ﴾ [الأنبياء (21): 111]. (1)
ص: 2060
* روايت شماره 276 أنا عبد اللّه و أخو رسوله صلى اللّه عليه و آله و سلم، و أنا الصدِّيق الأكبر، لا يقولها بعدي [و ما قالها أحد قبلي] إِلَّا كَذَّاب مُفتَرٍ، لقد صلّيتُ قبل الناس سبع سِنين. (1)
* روایات شماره 371 و 385 - 386 نزول آیه شريفه: ﴿ وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] در این که پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بستگان خویش را به دین اسلام فرا خواند و کسی جز امیر مؤمنان علیه السلام نپذیرفت و به آن پاسخ مثبت نداد و... (2)
* روایت شماره 674 من فارقني فقد فارق اللّه، و من فارقك فقد فارقني. (3)
* روایت شماره 786 قال علي [علیه السلام] - في قتال الخوارج -: أنا فقأت عين الفتية [الفتنة ظ] لولا أن تتكلموا لأخبركم [تتّكلوا لأخبرتكم ظ] بما قضى اللّه على لسان نبيكم صلى اللّه عليه و آله و سلم لمن قاتلهم. (4)
ابو داود، ابو حاتم رازی و ابن حجر او را به صداقت و راست گویی ستوده اند و ذهبی دروغ گو بودنش را تکذیب کرده و گفته: جز تشیّع هیچ اشکالی ندارد. (5)
ص: 2061
در تضعیفش گفته اند: اتفاق بر دروغ گویی اوست. اهل کوفه و شیعه غالی است. روایات منکری در فضائل دارد. (1)
از احادیث اوست:
[1471 / 129] من أطاع عليّاً فقد أطاعني، و من عصى عليّاً فقد عصاني، و من عصاني فقد عصى اللّه، و من أحبّ عليّاً فقد أحبّني، و من أحبّني فقد أحب اللّه، و من أبغض عليّاً فقد أبغضني، و من أبغضني فقد أبغض اللّه، لا يحبّك إلاّ مؤمن ولا يبغضك إِلَّا كافر أو منافق. (2)
[1472 / 130] لمّا أسري بي رأيت في ساق العرش مكتوباً: لا إله إلاّ اللّه، محمد رسول اللّه، صفوتي من خلقي، أيّدته بعليّ و نصرته به. (3)
* روایت شماره 25 عن ابن عبّاس قال: نظر عليُّ بن أبي طالب علیه السلام في وجوه الناس فقال: إنّي لأخو رسول اللّه [و] و زيرُه. و قد علمتم أنّي أوّلُكم إيماناً باللّه و رسوله ثمّ دخلتُم بعدي في الإسلام رسلاً. و إني لابنُ عمِّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و أخوه و شريكه في نسبه، و أبو وُلده، و زوجُ ابنته سيّدة ولده و سيّدة نساء أهل الجنّة. و لقد عرفتُم أنّا ما خرجنا مع رسول اللّه مخرجاً قطُّ إلّا رجعنا و أنا أحبّكم إليه، و أوثقُكم في نفسه، و أشدُّكُم نِكَايَةٌ للعَدوِّ و أثراً في العَدُوِّ، و لقد رأيتُم بعثته إيّاي ببراءة، و لقد آخا المسلمين فما اختار لنفسه أحداً غيري، و لقد قال لي: «أنت أخي و أنا أخوك في الدنيا و الآخرة»، و لقد أخرجَ الناس من المسجد و تركني، و لقد قال لي: «أنت منّي بمنزلة
ص: 2062
هارون من موسى إلّا أنّه لا نبيّ بعدي». (1)
* روایت شماره 100 قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: أبشر - يا علي - حياتك و موتك معي. (2)
* روایت شماره 537 قال عبيدة السلماني: صحبت ابن مسعود سنة ثم صحبت علياً [علیه السلام] فكان فضل علي [علیه السلام] على عبد اللّه في العلم كفضل المهاجر على الأعرابي. (3)
بخاری، ترمذی و ابن ماجه از او روایت کرده اند. ابو حاتم و ابو بكر بن خزيمة او را توثیق نموده اند. ذهبی او را با عبارات: «الشیخ العالم الصدوق» ستوده و گفته: من معتقدم که او هیچ گاه دروغ نمی گوید! (4)
در مذمّتش گفته اند: او در تشیّع زیاده روی می کند. او روایاتی در فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل کرده که (منکر دانسته شده و) بر او انکار شد و از او نپذیرفتند. او رافضی است و دیگران را به مذهب خویش دعوت می کند. روایات منکری از مشاهیر نقل کرده لذا باید ترک شود. گر چه در نقل روایت ثقه است ولی متهم به بی دینی است. سزاوار است که از او روایت نقل نشود. او بدعت گزار است. در کتاب مناقب مطالب بی ارزشی جمع آوری کرده که اهل بیت [علیهم السلام] نیازی به
ص: 2063
آن ندارند. البته من معتقدم که او هیچ گاه عمداً دروغ نمی گوید! عباد بن یعقوب گفته: هر کس هر روز در نمازش از دشمنان آل محمد [علیهم السلام] اظهار تنفر و بیزاری نکند با آنان محشور می شود. (1)
و گفته: خدا عادل تر از آن است که طلحه و زبیر را بهشت برد؛ زیرا پس از بیعت با علی [علیه السلام] با او جنگیده اند. (2)
از احادیث اوست: حدیث غدیر، (3) منا شده امیر مؤمنان علیه السلام به حدیث غدیر، (4) حديث ثقلین، (5) حدیث منزلت. (6)
ص: 2064
[1473 / 131] قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: ثلاث من كنّ فيه فليس منّي ولا أنا منه: بغض علي ابن أبي طالب، و نصب لأهل بيتي، و من قال: الإيمان كلام. (1)
[1474 / 132] مثل أهل بيتي فيكم كسفينة نوح، و كمثل باب حطّة في بني إسرائيل. (2)
[1475 / 133] شجرة أنا أصلها، و عليٌ فرعها، و الحسن و الحسين ثمرها، و الشيعة ورقها، فهل يخرج من الطيب إلّا الطيب. (3)
[1476 / 134] قالت أم سلمة: بينما رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم جالس عندي فأرسل إلى الحسن و الحسين و فاطمة و علي [علیهم السلام] فانتزع كساءً عليّ فألقاه عليه و عليهم، ثم قال: «اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس و طهرّهم تطهيراً». (4)
[1477 / 135] عن أم سلمة، قالت: أتى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم منزلى فقال لي: «لا تأذنى لأحد علىّ»، فجاءت فاطمة [علیهم السلام] فلم أستطع أن أحجبها عن أبيها، ثم جاء الحسن [علیه السلام] فلم أستطع أن أحجبه عن أمّه وجدّه، ثم جاء الحسين [علیه السلام] فلم أستطع أن أحجبه عن أمّه وجدّه و أخيه، ثم جاء على [علیه السلام] فلم أستطع أن أحجبه عن زوجته و ابنيه، قالت: فجمعهم رسول اللّه [صلى اللّه عليه و آله و سلم] حوله، و تحته كساء خيبري، فجلّلهم رسول اللّه [صلى اللّه عليه و آله و سلم] جميعاً ثم قال: «اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً».
فقلت: يا رسول اللّه، و أنا معهم؟ فو اللّه ما قال: و أنت معهم، ولكنه قال: «إنك على خير، و إلى خير»، فنزلت عليه: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33]. (5)
ص: 2065
[1478 / 136] عن أبي سعيد [الخُدري]، قال: نزلت هذه الآية في خمسة فقرأها و سمّاهم: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ في رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم] و على و فاطمة و الحسن و الحسين صلوات اللّه عليهم. (1)
[1479 / 137] عن أبي أيوب الأنصاري، قال: نزلت هذه الآية في علي [علیه السلام]: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً﴾ [المجادلة (58): 12] إن عليّاً [علیه السلام] ناجى النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم عشر نجوات، يتصدّق في كل نجوة بدينار. (2)
[1480 / 138] عن عبد اللّه [بن مسعود] أنه كان يقرأ: ﴿ وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ بعلي بن أبي طالب﴾ [الأحزاب (33): 25]. (3)
[1481 / 139] عن أبي سعيد [الخُدري]، قال: لما نزلت: ﴿ وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ [الإسراء (17): 26] دعا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فاطمة [علیها السلام] فأعطاها فدكاً. (4)
[1482 / 140] عن أبي جعفر [علیه السلام] قال - في قوله: ﴿ وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى﴾ [طه (20): 82] -: إلى ولايتنا أهل البيت. (5)
[1483 / 141] عن ابن عباس في قوله تعالى: ﴿ سَلامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ﴾ [الصافات (37): 130] قال: هم آل محمد [علیهم اللسلام]. (6)
ص: 2066
[1484 / 142] و قال علي علیه السلام: أنا عبد اللّه و أخو رسوله، لا يقولها بعدي إلاّ كذّاب. (1)
* روایت شماره 1 حدیث طیر - با قدری اختلاف - «اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير»، فجاء علي [علیه السلام]. (2)
* روایت شماره 3 سئلت عائشة: من كان أحبّ الناس إلى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم؟ قالت: أمّا من الرجال فعلي، و أما من النساء ففاطمة. (3)
* روایت شماره 109 و قال علیه السلام: و اللّه ما ضللتُ ولا ضُلّ بي، ولا نسيتُ الذي قيل لي، و إني لعلى بيّنة من ربّي، تبعني من تبعني و تركني من تركني. (4)
* روایت شماره 250/2 قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لفاطمة علیها السلام: «و اللّه لقد أنكحتُكيِه سيّداً في الدنيا و إنه في الآخرة من الصالحين». (5)
* روایت شماره 281 لقد صلّت الملائكة عليّ و على عليّ سبع سنين ؛ لأنا كنّا نصلّي ليس معنا أحد يصلّي غيرنا. (6)
* روایات شماره 378 و 385 نزول آیه شریفه: ﴿ وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] در این که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بستگان خویش را به دین اسلام فرا خواند و کسی جز امیر مؤمنان علیه السلام نپذیرفت و به آن پاسخ مثبت نداد و... (7)
ص: 2067
* روایت شماره 388 - با قدری اختلاف - آخی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بين أصحابه... فقال [على علیه السلام]: يا رسول اللّه، بقيت أنا ! فقال: «أما ترضى أن أكون أخاك»؟ قال: بلى، قال: «فأنت أخي في الدنيا و الآخرة». (1)
* روایت شماره 424 أنا مدينة و علىّ بابها فمن أرادها فليأت الباب. (2)
* روايت شماره 428 إن اللّه أمرني أن أعلمك ولا أجفوك، و أن أدنيك ولا أقصيك، فحقّ عليّ أن أعلمك، و حق عليك أن تعي. (3)
* روایت شماره 547 لأعطينّ الراية اليوم رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله، ليس بفَرّار ولا يرجع حتّى يفتَحَ اللّه على يديه. (4)
* روایت شماره 628 لا يصلح - أو لا يحلّ - لأحد أن يجنب في المسجد غيري و غيرك يا علي. (5)
* روایت شماره 674 من فارقني فارق اللّه، و من فارقك - يا علي - فارقني. (6)
* روايت شماره 703 عهد إلىّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أن أقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين. (7)
* روایت شماره 852 من آذى عليّاً فقد آذاني. (8)
ص: 2068
* روایت شماره 930... ما أنا انتجيتُه ولكن اللّه انتجاه. (1)
* روایت شماره 935 لَعَهد النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم الأمي إليّ أن الأمة ستغدر بي. (2)
* روایت شماره 1011 «أنا و هذا - يعني عليّاً [علیه السلام] - نجيء يوم القيامة كهاتين»، و جمع بين إصبعيه السبابتين. (3)
* روایت شماره 1034 عن علي علیه السلام قال: لأذودنّ بيديّ هاتين القصيرتين عن حوض رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم رايات الكفار و المنافقين، كما تذاد غريبة الإبل عن حياضها. (4)
* روایت شماره 1043 اللهم إني أقول كما قال أخي موسى: ﴿ وَ أَجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾ عليّاً ﴿ أَخِي * آشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾ [سورة طه (20): 29 - 35]. (5)
* روایت شماره 1239 «ما شبهك في هذه الأمة إلاّ عيسى في أمته: أحبّه قوم فأفرطوا فيه حتى وضعوه حيث لم يكن»، فتضاحكوا و تغامزوا و قالوا: شبه ابن عمه بعیسی بن مریم! فنزلت: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾. (6)
* روایت شماره 1427 عن معاوية بن ثعلبة: جاء رجلُ إلى أبي ذر... فقال: يا أبا ذر ألا تحدّثني بأحبّ الناس إليك؟ فو اللّه لقد علمت أن أحبّهم إليك أحبّهم إلى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، قال: أجل - و الذي نفسي بيده - إن أحبّهم إلىّ أحبّهم إلى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم
ص: 2069
و هو ذاك الشيخ، و أشار إلى علي علیه السلام. (1)
* روایت شماره 1431 ما أنزل اللّه آية: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إِلَّا عليٌّ رأسها في و أميرها إلّا [و شريفها]، و لقد عاتب اللّه أصحاب محمد [صلی اللّه علیه و آله و سلم] غير آي من القرآن و ما ذكر عليّاً [علیه السلام] بخير. (2)
* روایت شماره 1435 تُحشر أُمتي يوم القيامة على خمس رايات فأسألهم ماذا فعلتم في الثقلين؟ (3)
* روايت شماره 1460 إن اللّه تعالى عهد إليّ في عليّ عهداً... إن عليّاً راية الهدى بعدي، و إمام أوليائي، و نور من أطاعني، و هو الكلمة التي أكرمتها [ألزمتها] المتقين، فمن أحبّه أحبّني، و من أبغضه أبغضني... (4)
* روایت شماره 1541 و قال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم لعلي [علیه السلام]: «أنت تقتل على سنتي». (5)
در مذمّتش گفته اند: او خبيث المذهب بود. روایات منکری را در فضائل اهل بیت [علیهم السلام] از ابن عقده روایت کرده و آن را به محاملی نسبت می داد. روایاتی را از او نوشتم و سپس آن را آتش زدم یا پاره کردم. (6)
ص: 2070
*العباس [بن الوليد] (1) بن بكار الضبّي البصرى
ابن حبان او را ثقه و ابو حاتم او را از مشایخ حدیث دانسته است. (2)
در تضعیفش گفته اند: او منكر الحديث و كذّاب است. غالباً مطالب منکَری را - از افراد ثقه و غیر ثقه - نقل می کند.
او متهم به جعل این حدیث است که:
[1485 / 143] إذا كان يوم القيامة نادى منادٍ: يا أهل الجمع: غضّوا أبصاركم عن فاطمة حتى تمرّ على الصراط إلى الجنة. (3)
نگارنده گوید: البته این حدیث اسناد دیگر دارد که عباس در آن نیست. (4)
و نیز از احادیث اوست:
[1486 / 144] مکتوب على العرش: لا إله إلّا اللّه وحدي، محمد عبدي و رسولي، أيّدته بعلي، و ذلك قوله في كتابه: ﴿ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ [الأنفال (8): 62] علي وحده. (5)
[1487 / 145] إذا كان يوم القيامة و نُصب الصِّراط على شَفير جهنَّمَ لَم يَجُزْ إِلَّا مَن معه کتاب ولاية عليِّ بن أبي طالب. (6)
و في مناقب علي بن أبي طالب علیه السلام و الابن المغازلى 278: غضوا أبصاركم وَ نكسُوا رؤوسكم فهذه فاطمة بنت محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم تريد أن تَمُرَّ عَلَى الصِّراط.
ص: 2071
[1488 / 146] عن جابر، قال: نزلت على النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم هذه الآية: ﴿ وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَ اعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12] فسأله أن يجعلها أذن على ففعل. (1)
[1489 / 147] [روى] عن حذيفة - مرفوعاً - في المهدي [علیه السلام]:... فقال سلمان: يا رسول اللّه، فمن أيّ ولدك؟ قال: «من ولدي هذا» و ضرب بيده على الحسين [علیه السلام]. (2)
[1490 / 148] عن أم سليم، قالت: لم ير لفاطمة [علیها السلام] دم في حيض ولا نفاس. (3)
[1491 / 149] عن أبي صالح، قال: دخل ضرار بن ضمرة الكتاني على معاوية، فقال له: صف لي عليّاً. فقال: أو تعفيني يا أمير المؤمنين، قال: لا أعفيك، قال له: إذ لا بد فإنه - و اللّه كان بعيد المدى، شديد القوى، يقول فصلاً، و يحكم عدلاً، يتفجّر العلم من جوانبه، يستوحش من الدنيا و زهرتها، يستأنس بالليل و ظلمته، كان - و اللّه غزير العبرة، طويل الفكرة، يقلّب كفّه و يخاطب نفسه، و يعجبه من اللباس ما قصر، و من الطعام ما جشبه، كان - و اللّه - كأحدنا يدنينا إذا أتيناه، و يجيبنا إذا سألناه، و كان مع تقرّبه إلينا و قربه منّا لا نكلّمه هيبةً له، فإن تبسّم فعن مثل اللؤلؤ المنظوم، يعظّم أهل الدين، و يحبّ المساكين، لا يطمع القوي في باطله، ولا يأيس الضعيف من عدله، فأشهد باللّه لقد رأيته فى بعض مواقفه - و قد أرخى الليل سدوله، و غارت نجومه - يتمثّل في محرابه قابضاً على لحيته، يتململ تململ السليم، و يبكى بكاء الحزين، فكأني أسمعه الآن و هو يقول:
«يا ربّنا يا ربّنا...» يتضرّع إليه، ثم يقول للدنيا: «إني تعزّرتِ، إني تشوّفتِ، (4)
ص: 2072
هيهات هيهات، غرّي غيري، قد بتّتُك ثلاثاً، فعمري قصير، و مجلسك حقير، و خطرك يسير، آه آه من قلّة الزاد و بُعد السفر [و] وحشة الطريق».
فوكفت دموع معاوية على لحيته ما يملكها، و جعل ينشفها بكمّه - و قد اختنق القوم بالبكاء - فقال: هكذا كان أبو الحسن، رحمه اللّه، فكيف وجدك عليه يا ضرار؟ قال: وجد من ذبح واحد في حجرها، لا يرقى دمعتها ولا يسكن حرّها، ثم قام فخرج. (1)
* روایت شماره 1 حدیث طیر - با قدری اختلاف - «اللّهم جئني بأحبّ خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير»، فجاء عليّ [علیه السلام]. (2)
* روایت شماره 661 النظر إلى علي عبادة. (3)
* روايت شماره 939 أنت بمنزلة الكعبة تؤتى ولا تأتي، فإن أتاك هؤلاء القوم فسلّموها إليك - يعنى الخلافة - فاقبل منهم، و إن لم يأتوك فلا تأتهم حتى يأتوك. (4)
در مذمّتش گفته اند: تشیّع را به نهایت رسانده است. او و راوی از او موسی بن طریف هر دو از غالیان شیعه و ملحد هستند. (1)
از روایات اوست: حدیث منزلت. (2)
[1492 / 150] قال أبوذر: سمعت النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم... يقول: «علي قائد البررة، و قاتل الكفرة، منصور من نصره، و مخذول من خذله». أما إني صلّيت مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يوماً من الأيام صلاة الظهر، فسأل سائل في المسجد فلم يعطه أحد، فرفع السائل يده إلى السماء و قال: اللهم اشهد أني سألت في مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فلم يعطني شيئاً، و كان على [علیه السلام] راكعاً فأومئ إليه بخنصره اليمنى - و كان يتختّم فيها - فأقبل السائل حتى أخذ الخاتم من خنصره، و ذلك بعين النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم، فلمّا فرغ النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم من صلاته رفع رأسه إلى السماء و قال: «اللهم إن أخي موسى سألك فقال: ﴿ رَبِّ أَشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَ احْلُلْ عُقْدَةٌ مِن لِسَانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي * وَ أَجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي أَشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ [طه (20): 25 - 32]... اللهم و أنا محمّد نبيّك و صفيّك، اللهم فاشرح لي صدري، و يسّر لي أمري، و اجعل لي وزيراً من أهلي، عليّاً أخي، اشدد به
أزري». قال أبوذر: فو اللّه ما استتمّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الكلام حتى هبط عليه جبرئيل من عند اللّه و قال: يا محمد هنيئاً [لك] ما وهب اللّه لك في أخيك. قال: «و ما ذاك جبرئيل»؟ قال: أمر اللّه أمتك بموالاته إلى يوم القيامة، و أنزل قرآنا عليك: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55]. (3)
ص: 2074
[1493 / 151] عن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم في حديث المعراج: « [قال اللّه تعالى:] «و إني لم أبعث نبيّاً إلّا جعلت له وزيراً، و إنك رسول اللّه و إن عليّاً و زيرك». فهبط رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فكره أن يحدّث الناس بشيء منها إذ كانوا حديثى عهد بالجاهلية حتى مضى [من] ذلك ستة أيام، فأنزل اللّه تعالى: ﴿ فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ...﴾ [هود (11): 12]، فاحتمل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم حتى كان يوم الثامن عشر أنزل اللّه عليه: ﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾ [المائدة (5): 67].
ثم إن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم أمر بلالاً حتى يؤذن في الناس أن لا يبقى غداً أحد إلّا خرج إلى غدير خم، فخرج رسول اللّه و الناس من الغد، فقال: «يا أيها الناس إن اللّه أرسلني إليكم برسالة و إني ضقتُ بها ذرعاً مخافة أن تتهموني و تكذّبوني حتى عاتبني ربّي فيها بوعيد أنزله عليّ بعد وعيد»، ثم أخذ بيد علي بن أبي طالب [علیه السلام] فرفعها حتى رأى الناس بياض إبطيهما، ثم قال: «أيها الناس، اللّه مولاي، و أنا مولاكم، فمن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله». و أنزل اللّه: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة (5): 3]. (1)
[1494 / 152] و قال علي علیه السلام: أنا قسيم النار إذا كان يوم القيامة قلت: هذا لك و هذا لي. (2)
و في لفظ: أنا - و اللّه الذي لا إله غيره - قسيم النار، [قلت:] هذا لي و هذا لك. (3)
* روایت شماره 98 ستكون بعدي فتنة، فإذا كان ذلك فالزموا علي بن أبي طالب، فإنه أول من يراني، و أول من يصافحني يوم القيامة، هو الصديق الأكبر، و هو فاروق هذه الأمة، يفرّق بين الحق و الباطل، و هو يعسوب المؤمنين... (4)
ص: 2075
* روایت شماره 233 «يا أم سلمة، إن عليّاً لحمه من لحمي، و هو منّي بمنزلة هارون من موسى غير [إلّا] أنه لا نبي بعدي» (1) و زاد في رواية: «يا أم سلمة اشهدي و اسمعي، هذا علي أمير المؤمنين، و سيّد المسلمين، و عيبة علمي، و بابي الذي أوتى منه، أخي في الدنيا، و خدني في الآخرة، و معي في السنام الأعلى» (2)
* روایت شماره 445 عليٌّ عيبة علمي. (3)
* روايت شماره 866 إنه لَعَهد عهده إليّ النبي الأمي أنه لا يحبّني إلّا مؤمن ولا يبغضني إلاّ منافق. (4)
* روایت شماره 944 أما علمت أن اللّه عزّ و جلَ اطّلع إلى أهل الأرض فاختار منهم أباك فبعثه نبيّاً، ثم اطّلع الثانية فاختار بعلك فأوحى إليّ فأنكحته و اتخذته وصياً. (5)
و في رواية: يا فاطمة، إن لكرامة اللّه عزّ و جلّ إيّاك زوّجك من أقدمهم سلماً، و أكثرهم علماً، و أعظمهم حلماً. إن اللّه تعالى اطّلع اطلاعة إلى أهل الأرض فاختارني منهم فبعثني نبياً مرسلاً، ثم اطّلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحى إليّ أن أزوّجه إياك، و أتخذه وصياً. (6)
* روايت شماره 998 إنّ لَك لأضراساً ثواقِبَ: أَمِرتُ بتزويجك من السماء، و قَتلُكَ [و قتلت] المشركين يوم بدر، و تقاتل [و تقتل] من بَعْدي على سنّتي، و تُبرِّئُ ذِمَّتي. (7)
ص: 2076
* روایت شماره 1039 ليس في القيامة راكب غيرنا نحن أربعة... فينادي منادٍ...: هذا علي بن أبي طالب أمير المؤمنين، و إمام المتقين، و قائد الغر المحجّلين إلى جنان ربّ العالمين، أفلح من صدّقه، و خاب من كذّبه. و لو أن عابداً عبد اللّه بين الركن و المقام ألف عام و ألف عام حتى يكون كالشنّ البالي و لقى اللّه مبغضاً لآل محمد أكبّه اللّه على منخره في نار جهنم. (1)
* روایت شماره 1239 «یا علي، إن فيك من عيسى مثلاً: أحبّته النصارى حتى أنزلوه بالمنزلة التي ليس بها، و أبغضته اليهود حتى بهتوه»، فقال المنافقون عند ذلك: أما يرضى أن يرفع ابن عمّه حتى جعله مثل عيسى بن مريم، فأنزل اللّه تعالى: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾ [الزخرف (43): 57]. (2)
ابو حاتم او را توثیق نموده و بزار نیز روایتش را معتبر دانسته است و عده ای گفته اند که او عیب و اشکالی ندارد، مانند: احمد بن حنبل، يحيى بن مَعين، ابو داود، ابن شاهین و عجلی. (3)
ص: 2077
در مذمّتش گفته اند: از بزرگان شیعه و دروغ گو است. مذهب بدی داشت و در آن غلو می کرد. شیعه افراطی بود. مطالبی روایت کرده که هیچ کس نقل نمی کند. در کوفه دروغ گو تر از او وجود نداشت. (1)
از روایات اوست:
* روایت شماره 202 أقبل علي [علیه السلام] - و عمر جالس في مجلسه - فلمّا رآه عمر تضعضع و تواضع و توسّع له في المجلس، فلمّا قام علي [علیه السلام] قال بعض القوم: يا أمير المؤمنين إنك تصنع بعلي صنيعاً ما تصنعه بأحد من أصحاب محمد [صلی اللّه علیه و آله و سلم] ! قال عمر: و ما رأيتني أصنع به؟! قال: رأيتك كلّما رأيته تضعضعت و تواضعت و أوسعتَ حتى يجلس ! قال: و ما يمنعني - و اللّه - إنه لمولاي و مولى كل مؤمن. (2)
* روایت شماره 628 لا ينبغي لأحد أن يجنب في هذا المسجد إلّا أنا و علي. (3)
* روایت شماره 729 قال سالم بن أبي الجعد: ذكر النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم خروج بعض أمهات المؤمنين، فضحكت عايشة فقال: «انظري يا حميرا لا تكونين هي»، ثم التفت إلى
ص: 2078
علي بن أبي طالب [علیه السلام] فقال: «يا أبا الحسن إن وليت من أمرها [شيئاً] فارفق بها». (1)
* روایت شماره 930 ما أنا انتجيتُه ولكنّ اللّه انتجاه. (2)
* روایت شماره 1447 عن أم سلمة، قالت: نزلت هذه الآية في بيتي: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ...﴾ [الأحزاب (33): 33] و في البيت سبعة: رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و جبريل و ميكائيل و علي و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام]. (3)
* روایت شماره 1450 عن أُم سلمة، قالت: كان جبريل يملّ على رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يملّ على عَلِيّ [علیه السلام]. (4)
احمد بن حنبل، يحيى بن مَعين و ابن حبان و از متأخرین البانی او را توثیق نموده اند. عده ای از محدّثین مانند یحیی بن مَعین نزد او تلمذ کرده، و بویژه نزد احمد بن حنبل از جایگاه و منزلت خاصّی برخور دار بوده است. (5)
ص: 2079
در تضعیفش گفته اند: او شیعه ای آتشین بود. همه احادیثی را که از او شنیده بودم سوزاندم. مرد بدی است. درست نیست که از او روایت نقل کنم. جرجانی گفته: او مشهور است و کسی او را در نقل حدیث ضعیف یا متهم ندانسته ولی در تشیّع آتشین بوده است. (1)
از روایات اوست: روایت عفیف کِندی در تقدّم ایمان امیر المؤمنین علیه السلام، (2) حدیث ثقلين، (3) حدیث غدیر. (4)
* روایت 286 - با قدری اختلاف - اللهم إنك تعلم أن [أنه ظ] لم يعبدك أحد
ص: 2080
من هذه الأمة بعد نبيها قبلي و لقد عبدتك قبل أن يعبدك أحد من هذه الأمة بست سنين. (1)
* روایت شماره 852 من آذى عليّاً قد آذاني. (2)
* روایت شماره 866 انّه لا يُحِبّك إلّا مؤمن ولا يُبْغِضُك إلاّ منافق. (3)
* روایت شماره 923... فأخبرينا عن علي [علیه السلام]، قالت [يعني عائشة]: عن أيّ شيء تسألن؟! عن رجل وضع من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم موضعاً فسالت نفسه في يده، فمسح بها وجهه، و اختلفوا في دفنه فقال: إن أحبّ البقاع إلى اللّه مكان قبض فيه نبيّه. (4)
* روایت شماره 1042 يا علي، إن لك في الجنة كنزاً، و إنك ذو قرنيها. (5)
او روایات فراوان نقل کرده و افراد مورد اطمینان و پیشوایان علم حدیث به سوی او بار سفر بسته و روایات او را نوشته و بر او اشکالی نداشته اند. (6)
محمد بن اسماعیل ضراری می گوید: ما در صنعاء نزد عبد الرزاق تلمّذ می کردیم که شنیدیم یحیی بن مَعین، احمد بن حنبل و دیگران احادیث او را کنار گذاشته یا از نقل آن متنفّرند. (7) خبری بود ناگوار و بسیار غم بار ! این همه
ص: 2081
زحمت کشیده و با هزینهٔ فراوان بار سفر بسته نزد او رفته بودیم، در نهایت حدیث او را بی ارزش و ساقط می دیدیم. این غم و غصه را به دل داشتیم تا آن که وقت حج رسید و از صنعاء به سوی مکه رهسپار شدیم. در آن جا با يحيى بن مَعين روبرو شدم به او گفتم: چه پیش آمده که شما احادیث عبد الرزاق را کنار گذاشته اید؟! او پاسخ داد: اگر عبد الرزاق مرتدّ شود و از اسلام برگردد باز ما احادیث او را کنار نمی گذاریم ! (1)
در مذمّتش گفته اند: بزرگ ترین اشکال عبد الرزاق آن است که در فضائل (اهل بیت علیهم السلام) احادیثی نقل کرده که ثقات آن را نقل نکرده اند. در مثالب دیگران نیز روایاتی داشت که من آن را ذکر نخواهم کرد! البته از جهت راست گویی اشکالی در کارش نیست، ولی در فضائل اهل بیت علیهم السلام و مثالب دیگران احادیث منکَری داشته است. (2)
ابن عدی جرجانی دربارۀ روايت: «أنا الشجرة، و فاطمة أصلها، و علي لقاحها، و الحسن و الحسين ثمرها» (3) می گوید: این فضیلت فقط به این سند شناخته شده است. شاید مشکل آن از ناحیه مينا يا عبد الرزاق
ص: 2082
باشد؛ زیرا این دو نفر از راویان فضائل هستند! (1)
احادیث عبد الرزاق در فضائل فراوان است، از جمله روایات اوست:
حدیث غدیر به نقل از بریده، (2) حدیث غدیر به نقل از براء بن عازب همراه با تهنیت عمر بن الخطاب، (3) حدیث غدیر به نقل از ابوذر همراه با تهنیت عمر و جزئیات دیگر، (4) منا شدۀ به حدیث غدیر، (5) حدیث منزلت، (6) ویژگی های علی علیه السلام به روایت سعد بن ابی وقاص. (7)
و نیز از روایات اوست:
[1495 / 153] يا علي، لو أن أمتي أبغضوك لأكبّهم اللّه على مناخرهم في النار. (8)
[1496 / 154] إن اللّه عزّ و جلّ منع قطر المطر بني إسرائيل بسوء أدبهم في أنبيائهم و إنه يمنع قطر مطر هذه الأمة ببغضهم علي بن أبي طالب. (9)
[1497 / 155] أما و الذي نفسي بيده لئن أطاعوه ليدخلنّ الجنة أجمعين أكتعين. (10)
[1498 / 156] قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «أنا دَعْوَةُ أبي إبراهيم»، قلنا: يا رسول اللّه، و كيف
ص: 2083
صرْتَ دعوة أبيك إبراهيم؟ قال: «أوحى اللّه عزّ و جلّ إلى إبراهيم: ﴿ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾ فاستَخَفَّ إبراهيم الفَرَحُ قال: يا رَبِّ! ﴿ و مِنْ ذُرِّيَّتِي﴾ [البقرة (2): 124] أئمّة مِثْلي؟! فأوحى اللّه إليه أن يا إبراهيم إني لا أُعطيك عهداً لا أفي لك به، قال: يا ربّ ما العهد الذي لا تفى لى به. قال: لا أُعطيك لظالم من ذُرِّيَّتك. قال: يا ربّ و من الظالم من ولدي الذي لا يناله عهدك؟ قال: من سجد لصنم من دوني لا أجعله إماماً أبداً، ولا يصلح أن يكون إماماً. قال إبراهيم عندها: ﴿ و أَجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ * رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ [إبراهيم (14): 36)، قال النبّي صلی اللّه علیه و آله و سلم: ﴿ فَانْتَهَتِ الدَّعوةُ إِلَيَّ و إلى [أخي] عَلِيّ، لم يَسْجُدْ أَحدٌ منّا لِصَنَم قطُّ، فاتَّخَذني اللّه نَبيّاً، و اتَّخذ عَليّاً وَصِيّاً﴾. (1)
[1499 / 157] قال ابن مسعود في قوله تعالى: ﴿ إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةٌ لَّهَا﴾ [الكهف (18): 8]: زينة الأرض الرجال، و زينة الرجال علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
[1500 / 158] عن أبي ذر في قول اللّه تعالى: ﴿ وَ إِنِّي لَغَفَّارُ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى﴾ [طه (20): 82] قال: اهتدى إلى حبّ آل محمد [علیهم السلام]. (3)
[1501 / 159] عن مجاهد، قال: أُمروا أن لا يناجي أحدٌ النبَي صلی اللّه علیه و آله و سلم حتى يتصدّق بين يدي ذلك، فكان أول من تصدّق علي بن أبي طالب [علیه السلام] فناجاه، فلم يناجه أحد غيره، ثم نزلت الرخصة: ﴿ أَ أَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ...﴾ [المجادلة (58): 13] إلى آخر الآية. (4)
نقل روایات در نزول آیاتی از قرآن دربارۀ امیر مؤمنان علیه السلام، مانند:
ص: 2084
[1502 / 160] ﴿ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَ النَّهَارِ سِرّاً وَ عَلَانِيَةً﴾ [البقرة (2): 274]. (1)
[1503 / 161] ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُون﴾ [المائدة (5): 55]. (2)
[1504 / 162] ﴿ أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ [التوبة (9): 19]. (3)
[1505 / 163] قال: و أخبرنا ابن التيمي - يعني معتمراً - قال: سمعت أبي (4) يقول: فضل عليُ بن أبي طالب [علیه السلام] أصحابَ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بمائة منقبة و شاركهم في مناقبهم. (5)
* روایت (6): من كنت وليّه فعلى وليّه. (7)
* روایت شماره 45 علي خير البشر فمن امترى فقد كفر. (8)
* روايت شماره 118 و إن ولّيتموها علياً فهادٍ مهتدٍ يقيمكم على طريق مستقيم. (9)
* روایت شماره 126 حدیث عمران بن حصين: دعوا عليّاً، دعوا عليّاً، إنّ عليّاً منّى و أنا منه، و هو وليّ كلّ مؤمن بعدي. (10)
ص: 2085
* روايت شماره 249 أما ترضين أن اللّه تعالى اطّلع على أهل الأرض فاختار منهم رجلين فجعل أحدهما أباك و الآخر بعلك [زوجك]. (1)
* روایت شماره 250 ما ألوتك - يا بنية - أني أنكحتك أحبّ أهلي إليّ. (2)
* روایت شماره 308 عن ابن عباس: أول من أسلم على [علیه السلام]. (3)
* روایت شماره 336 عن الحسن و غيره: و كان أول من آمن به علي [علیه السلام]. (4)
* روايت شماره 429 عن أنس في قوله: ﴿ وَ تَعِيَهَا أَذُنُ وَ اعِيَةٌ﴾ [الحاقة (69): 12] قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «سألت اللّه أن يجعلها أذنك يا على». (5)
* روایت شماره 541 أقضاهم علي. (6)
* روایت شماره 547 لأدفعن الراية إلى رجل يحبّ اللّه و رسوله... (7)
* روایت شماره 568 عن أنس، قال: كان النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم إذا أراد أن يشهد عليّاً في موطن أو مشهد علا على راحلته و أمر الناس أن ينخفضوا دونه.
و أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم شهّر عليّاً [علیه السلام] يوم خيبر فقال: «يا أيها الناس من أحبّ أن ينظر إلى آدم في خلقه، و أنا في خلقي، و إلى إبراهيم في خلّته، و إلى موسى في مناجاته، و إلى يحيى في زهده، و إلى عيسى في سنّته، فلينظر إلى علي بن أبي طالب».
«إذا خطر بين الصفين كأنما يتقلّع من صخر أو يتحدّر من دهر».
ص: 2086
«يا أيها الناس امتحنوا أولادكم بحبّه؛ فإن عليّاً لا يدعو إلى ضلالة، ولا يبعد عن هدى، فمن أحبّه فهو منكم و من أبغضه فليس منكم». (1)
* روایت شماره 584 قال صلی اللّه علیه و آله و سلم لعلي علیه السلام: أنت مني و أنا منك. (2)
* روایت شماره 658 خطبنا الحسن بن على [علیه السلام] صبيحة قتل على [علیه السلام] فقال: لقد فارقكم منذ الليلة رجلٌ لم يسبقه الأولون، ولم يدركه الآخرون بعلم. (3)
* روایت شماره 661 النظر إلى علي عبادة. (4)
* روایت شماره 682 قال صلی اللّه علیه و آله و سلم- لوفد ثقيف -: «لتسلمنّ أو لنبعثنّ رجلاً منّي - أو قال: مثل نفسي - فليضر بنّ أعناقكم، و ليسبينّ ذراريكم، و ليأخذنّ أموالكم».
فقال عمر: فو اللّه ما تمنّيت الامارة إلاّ يومئذ، جعلت أنصب صدري رجاء أن يقول: هو هذا، قال: فالتفت إلى علي، فأخذ بيده ثم قال: «هو هذا، هو هذا». (5)
* روایت شماره 882 [يا علي]، أنت سيّد في الدنيا سيّد في الآخرة، من أحبّك فقد أحبّني و من أبغضك فقد أبغضني، و حبيبك حبيب اللّه، و بغيضك بغيض اللّه، و الويل لمن أبغضك من بعدي. (6)
* روایت شماره 1344 «هذا أمير البررة، و قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله»، مدّ بها صوته ثم قال: «أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد الحكم فليأت الباب». (7)
ص: 2087
ابن حجر عسقلانی نیز او را به صدق و راستی ستوده و دروغ گو بودنش را تکذیب کرده است. ذهبی می نویسد: او مردی صالح و شایسته است جز آن که در تشیّع خیلی سر سخت است. (1) ولی در تلخیص گوید: نه ثقه است و نه امین! (2)
در تضعیفش گفته اند: او کذّاب است. (3) او مطالب عجیبی در فضائل علی و خاندانش [علیهم السلام] روایت می کند. اگر در نقل مطلبی متفرّد باشد نمی شود بدان احتجاج نمود. او از عبد الرزاق احادیث منکری در فضائل على، فاطمه، امام حسن و امام حسین [علیهم السلام] دارد که متهم (در جعل آن) خود اوست. (4)
از احادیث اوست:
* روایت شماره 97 علي مع الحق و الحق مع علي، و لن يتفرقا حتى يردا عليّ الحوض يوم القيامة. (5)
* روايت شماره 118 و إن تؤمّروا [تولّوا] عليّاً تجدوه هادياً مهدياً يسلك بكم الطريق المستقيم. (6)
ص: 2088
* روايت شماره 249 أما ترضين أن اللّه اطّلع إلى أهل الأرض فاختار منهم رجلين فجعل أحدهما أباك و الآخر بعلك؟!! (1)
* روایت شماره 272 قالت ليلى الغفارية:... دخل عليّ [علیه السلام] على رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و هو مع عائشة... فجلس بينهما، فقالت له عائشة: أما وجدت مكاناً هو أوسع لك من هذا؟! فقال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم: «يا عائشة دعي لي أخي؛ فإنه أول الناس بي إسلاماً، و آخر الناس بى عهداً عند الموت، و أول الناس بي لقياً يوم القيامة» (2)
* روایت شماره 424 أنا مدينة العلم و عليٌ بابها. (3)
* روایت شماره 944 یا فاطمة إن لكرامة اللّه عزّ و جلّ إيّاك زوّجك من أقدمهم سلماً، و أكثرهم علماً، و أعظمهم حلماً. إن اللّه تعالى اطّلع اطلاعة إلى أهل الأرض فاختارني منهم فبعثني نبياً مرسلاً، ثم اطّلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحى إليّ أن أزوّجه إيّاك، و أتخذه وصياً. (4)
* روایت شماره 1005 أوّل الناس وروداً عليّ الحوضً أولهم إسلاماً عليّ... (5)
از احادیث اوست:
[1506 / 164] عن عبد اللّه بن نجي، قال: إن علياً [علیه السلام] أتي يوم البصرة بذهب أو فضة فنكته و قال: ابيضي و اصفّري و غرّي غيري، غرّي أهل الشام غداً إذا ظهروا عليك. فشقّ قوله ذلك على الناس، فذُكر ذلك له، فأذن في الناس فدخلوا عليه، فقال: إن خليلي صلی اللّه علیه و آله و سلم قال: «يا علي، إنك ستقدم على اللّه و شيعتك راضين مرضيّين، و يقدم عليه عدوك غضاب مقمحين». (1)
* روایات شماره 237 - 248 - با قدری اختلاف - زوجك أعلم الناس علماً، و أولهم إسلاماً، و أفضلهم حلماً. (2)
و في لفظ: زوّجتك أعلم المؤمنين علماً، و أقدمهم [و أولهم] سلماً، و... (3)
ابن حجر عسقلانی پس از نقل صداقت و راست گویی او می گوید: شاید آفت و مشکل روایاتش از ناحیه دیگران باشد ! (4)
ص: 2090
در تضعیفش گفته اند: کسی که در او خیری باشد حاضر نمی شود از او روایت نقل کند. همۀ روایات او در فضائل اهل بیت علیهم السلام است. خود او متهم (به جعل آن روایات) است. رافضی خبیثی است. علی [علیه السلام] نیاز ندارد که مناقبش با دروغ ترویج شود. (1)
از احادیث اوست:
[1507 / 165] عن حنش بن المعتمر، قال: رأيت أبا ذر أخذ بعضادتي باب الكعبة، و هو يقول: من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني فأنا أبو ذر الغفاري، سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول: «مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح في قوم نوح، من ركبها نجا و من تخلّف عنها هلك، و مثل باب حطّة في بني إسرائيل». (2)
* روایت شماره 1007 عن ابن عباس أنه قال: سمعت نبي اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم - و هو آخذ بید علي [علیه السلام] - يقول: «هذا أول من يصافحني يوم القيامة». (3)
او احادیثی را که ذیل نام پدرش داهر بن یحیی گذشت نیز نقل کرده است.
از راویان ترمذی است، بخاری نیز روایتش را به عنوان شاهد ذکر نموده
ص: 2091
و برخی مانند محمد بن عیسی و ابن حبان او را از ثقات دانسته اند. بخاری می گوید: خودش راست گو است ولی از افراد ضعیف روایت نقل می کند. (1)
در تضعیفش گفته اند:
رافضی خبیثی است. همهٔ روایات او در فضائل اهل بیت علیهم السلام است. ابو داود می گوید: او ضعیف است. او حدیث قبر (2) را نقل کرده است. (3)
از احادیث اوست: حدیث ثقلين. (4)
* روایت شماره 386 نزول آیه شریفه: ﴿ وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] در این که پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بستگان خویش را به اسلام فرا خواند و کسی جز امیر مؤمنان علیه السلام نپذیرفت و به آن پاسخ مثبت نداد و... (5)
* روایت شماره 679 «لینتهینّ بنو وليعة أو لأبعثنّ إليهم رجلاً عندي كنفسي، يقتل مقاتلهم، و يسبي، ذراريهم، و هو هذا»، ثم ضرب بيده على كتف علي [علیه السلام]... (6)
* روایت شماره 866 عن أمير المؤمنين علیه السلام: إنه لَعَهد النبي الأمي صلی اللّه علیه و آله و سلم إليّ: «أنه
ص: 2092
لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق». (1)
* روایت شماره 1477 قالت أم سلمة: فجلّلهم رسول اللّه [صلی اللّه علیه و آله و سلم] جميعاً ثم قال: «اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً». فقلت: يا رسول اللّه، و أنا معهم؟ فو اللّه ما قال: و أنت معهم، و لكنه قال: «إنك على خير، و إلى خير». فنزلت عليه: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ (2)
* روايت شماره 1507 مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح في قوم نوح، من ركبها نجا و من تخلّف عنها هلك، و مثل باب حطة في بني إسرائيل. (3)
از بزرگان اساتید بخاری است که جماعتی از تابعین را درک کرده و از آنان روایت نموده است. در صحاح سته از او نقل کرده اند. احمد بن یوسف سلمی می گوید: من سی هزار حدیث از او نوشته ام ! عده ای او را توثیق کرده اند (4) مانند: يحيى بن مَعين، ابن حبان، ابو حاتم، عجلی، عثمان بن ابی شیبه ابن سعد. او را با القاب و اوصاف ذیل ستوده اند:
أحد الأعلام، الإمام، الحافظ، الثبت، المقرئ، العابد، و كان ذا زهد و عبادة و إتقان، ثقةً، صدوقاً، كثير الحديث، حسن الهيئة، صاحب قرآن. (5)
ص: 2093
در تضعیفش گفته اند: شیعه ای آتشین است. اگر کسی او را رافضی بگوید قابل انکار نیست. احادیث منکَری در مذهب تشیّع دارد لذا بسیاری او را ضعیف دانسته اند. عیبی که احمد بر او گرفته زیاده روی در تشیّع است. او احادیث عجیب و بدی نقل کرده است. بلا هایی را روایت نموده. روایات پستی دارد. هر بلایی که تصور کنی روایت کرده! در غلو و بدی مذهب از دیگران پیشی گرفته است.
کسی می خواست به کوفه برود، احمد بن حنبل به او گفت: نزد عبید اللّه نرو که شیعه غالی است.
احمد می گفت: روایاتش پذیرفته نیست؛ زیرا شیعه است! (1)
ص: 2094
یحیی بن مَعین در نقطۀ مقابل او می گفت: به خدا سوگند عبد الرزاق صد برابر او غالی است. مطالبی که من از عبد الرزاق (در تشیّع و فضائل اهل بیت علیهم السلام) شنیده ام به مراتب بیش از چیز هایی است که عبید اللّه نقل کرده (پس چه شد که تشيّع عبد الرزاق مانع قبول روایت او نیست ولی تشیّع عبید اللّه مانع است)؟!! (1)
از احادیث اوست: منا شده به غدیر (2) حدیث منزلت. (3)
[1508 / 166]... فإن عليّاً وليّكم بعدي. (4)
[1509 / 167] «أيها الناس إني لكم فرط و أوصيكم بعترتي خيراً، و إن موعدكم الحوض، و الذي نفسي بيده لتقيمنّ الصلاة، و لتؤتنّ الزكاة أو لأبعثنّ إليكم رجلاً مني - أو كنفسي - فليضربنّ أعناق مقاتلتهم [مقاتلتكم] و ليسبينّ ذراريهم [ذراريكم]»، فرأى الناس أنه أبو بكر و عمر، فأخذ بيد على فقال: «هذا». (5)
و في رواية: «يا معشر قريش لتنتهينّ أو لأبعثنّ عليكم رجلاً مني - أو كنفسي -
ص: 2095
فيقتل مقاتلتكم و يسبي ذراريكم»، ثم أخذ بيد علي فرفعها فقال: «هو هذا». (1)
[1510 / 168] عن سعد: أنَّ النبيَّ صلی اللّه علیه و آله و سلم أمر بسدَّ الأبواب فَسُدَّت، و ترك باب عَليّ [علیه السلام] فأتاه العبّاس فقال: يا رسول اللّه، سَدَدْتَ أبوابنا و تركت باب علىّ؟! قال: «ما أنا فَتَحْتُها، ولا أنا سَدَدْتُها». (2)
[1511 / 169] خُلق الناس من أشجار شتّى، و خُلقتُ أنا و علي من شجرة واحدة فأنا أصلها و علىٌ فرعها، فطوبى لمن استمسك بأصلها و أكل من فرعها. (3)
[1512 / 170] عن جابر، قال: دخل علينا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم- و نحن في المسجد، و هو، آخذ بيد على [علیه السلام] - فقال: «أليس زعمتم أنكم تحبّوني»؟! قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: «كذب من زعم أنه يحبّني و يبغض هذا». (4)
[1513 / 171] عن أبي سعيد الخدري، قال: نزلت هذه الآية: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33] في نبيّ اللّه و عليّ و فاطمة و حسن و حسين [علیهم السلام]، فَجَلَلَهُم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بكسِاء و قال: «اللهم هؤلاء أهلُ بيتي فأذهِب عنهم الرِّجسَ و طَهِّرهُم تَطهِيراً». (5)
[1514 / 172] عن أم سلمة أن هذه الآية نزلت في بيتها: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ قالت: و في البيت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و علي و فاطمة و حسن و حسين [علیهم السلام]. (6)
[1515 / 173] عن أبي الحمراء قال: رابطنا النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم ستة أشهر يجيء إلى باب فاطمة
ص: 2096
و علي [علیهم السلام] فيقول: «السلام عليكم ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً﴾. (1)
[1516 / 174] قالت عائشة: ما رأيت رجلاً قطّ كان أحبّ إلى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم منه [أي من على علیه السلام] ولا امرأة أحبّ إلى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من امرأته. (2)
[1517 / 175] قال مجاهد: لقد نزلت في علي [علیه السلام] سبعون آية ما شركه فيها أحد. (3)
* روایت شماره 1 حدیث طیر - با قدری اختلاف - «اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك يأكل [اليأكل] معي هذا الطير»، فجاء علي بن أبي طالب علیه السلام فأكل معه. (4)
و فی لفظ: «... ائتني بأحَبِّ خلقك إليك و إلى رسولك يأكل معي من هذا الطعام». (5)
و في لفظ ثالث: «اللهم وفّق لي أحبّ خلقك إليك يأكل معي من هذا الطائر». (6)
* روایت شماره 55 - 56 أنا و هذا حجّة على أُمتي يوم القيامة.
و فی لفظ: أنا و هذا حجة اللّه على خلقه [عباده]. (7)
* روایت شماره 250/2 زوّجتك سيّداً في الدنيا و إنه في الآخرة لمن الصالحين. (8)
* روايت شماره 293 و قال علي علیه السلام: أنا أول من أسلم. (9)
* روایت شماره 444 - با قدری اختلاف - أحبّوا عليّاً لحبّي، و أكرموه لكرامتي،
ص: 2097
و اللّه ما قلت لكم هذا من قبلي ولكن اللّه تعالى أمرني بذلك، و يا معشر العرب، من أبغض عليّاً من بعدي حشره اللّه يوم القيامة أعمى ليس له حجة. (1)
* روایت شماره 479 قيل لعلي بن أبي طالب [علیه السلام]: حدّثنا عن نفسك يا أمير المؤمنين، قال: كنت إذا سألتُ أُعطيتُ و إذا سكتُّ ابتديتُ. (2)
* روایت شماره 540 إِنَّ اللّه سَيُثَبِّتُ لسانك و يَهْدي قلبك. (3)
* روایت شماره 547 لأُعطينّ الراية رجلاً يحبّه اللّه و رسوله، و يحبّ اللّه و رسوله، يفتح اللّه له، ليس بفرّار. (4)
* روایت شماره 577 «اللهمّ إنّ علياً كان على طاعتك و طاعة رسولك فاردُة عليه الشمس»، فرأيتها غَرَبت، ثمّ رأيتها طَلَعَتْ بعد ما غَرَبت. (5)
* روایت شماره 582 علي مني و أنا منه. (6)
* روایت شماره 584 و قال صلی اللّه علیه و آله و سلم لعليّ [علیه السلام]: ﴿ أَنْتَ مِنّي و أَنَا مِنْك﴾. (7)
* روايت شماره 646 إني لم أُزوّجك من علي، إن اللّه أمرني أن أزوّجك منه. (8)
* روایت شماره 661 النظر إلى وجه علي عبادة. (9)
* روایت شماره 676 «إنّ منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على
ص: 2098
تنزيله»... فقال أبو بكر: أنا هو؟ قال: «لا»، قال عمر: أنا هو؟ قال: «لا، ولكن خاصف النعل». (1)
* روایت شماره 704 و قال علي علیه السلام: أُمرتُ بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (2)
* روایت شماره 862 عن أبي عبد اللّه الجدلي، قال: قالت أم سلمة: أيُسبّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم على المنابر؟! قلت: و أنّى ذلك؟! قالت أليس يُسبّ على علیه السلام و من يحبّه؟! فأشهد أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم كان يحبّه. (3)
* روايت شماره 866 إنه لَعَهد النبي الأمي صلی اللّه علیه و آله و سلم إليّ «أنه لا يحبّك [يحبّني] إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق». (4)
* روایت شماره 874 قال جابر بن عبد اللّه الأنصاري: و اللّه ما كنّا نعرف منافقينا - معشر الأنصار - إلّا ببغضهم عليّاً [علیه السلام]. (5)
و في لفظ: ما كنا نعرف المنافقين على عهد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم إلّا ببغضهم عليّاً [علیه السلام]. (6)
* روایت شماره 1111 قالت عائشة: خرج النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم غداة - و عليه مرط مرحل [مرجل] من شعر أسود - فجاء الحسن [علیه السلام] فأدخله معه، ثم جاء الحسين [علیه السلام] فأدخله معه، ثم جاءت فاطمة [علیها السلام] فأدخلها معه، ثم جاء علي [علیه السلام] فأدخله معه، ثم قال: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ (7)
ص: 2099
* روایت شماره 1046 - با قدری اختلاف - علي أخي و صاحبي و ابن عمي و خير من أترك بعدي، يقضي ديني، و ينجز موعدي. (1)
و فی لفظ: إن أخي و وزيري و خليفتي في أهلي و خير من أترك بعدي يقضي ديني و ينجز موعدي علي بن أبي طالب. (2)
* روایت شماره 1076 ان أبا ذر أسند ظهره إلى الكعبة فقال: أيها الناس هلمّوا أحدّثكم عن نبيّكم صلی اللّه علیه و آله و سلم، سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يقول لعلي ثلاث، لأن يكون لي واحدة منهن أحبّ إليّ من الدنيا و ما فيها: سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يقول لعلي: «اللهم أعنه و استعن به، اللهم انصره و استنصر [و انتصر] به، فإنه عبدك و أخو رسولك». (3)
* روایت شماره 1228 من سرّه أن ينظر إلى آدم في علمه، و نوح في فهمه، و ابراهيم في حلمه، [و إلى يحيى في زهده، و إلى موسى في بطشه] فلينظر إلى علي بن أبي طالب. (4)
* روایت شماره 1229 «من أراد أن ينظر إلى آدم في و قاره، و إلى موسى في شدّة بطشه، و إلى عيسى في زهده فلينظر إلى هذا المقبل»، فأقبل علي [علیه السلام]. (5)
از راویان صحاح سته است. او را با الفاظی چون: «الإمام الحجّة، الحافظ» ستوده اند. احمد بن حنبل، عجلی، نسائی و ابن حبان او را توثیق نموده اند. مَعْمَر می گوید: برتر از او ندیده ام ! (6)
ص: 2100
در تضعیفش گفته اند: او شیعه ای سر سخت ولی ثقه است. او امام جماعت شیعیان و منبری - و بنابر نقلی قاضی - آن هاست. ما کسی را نیافتیم که در تشیّع از او شدید تر باشد. شیعه افراطی است. رافضی غالی است. او گم راه است. (1)
از احادیث اوست: حدیث غدیر به نقل از براء بن عازب همراه با تهنیت عمر بن الخطاب، (2) حديث غدیر به نقل از بریده. (3)
[1518 / 176] ليلة أسري بي إلى السماء دخلت الجنة فرأيت نوراً ضرب به وجهي، فقلت لجبرئيل: «ما هذا النور الذي رأيته؟» قال: يا محمد، ليس هذا نور الشمس ولا نور القمر، ولكن جارية من جواري علي بن أبي طالب علیه السلام، اطّلعت من قصور ها فنظرت إليك و ضحكت، فهذا النور خرج من فيها، و هي تدور في الجنة إلى أن يدخلها أمير المؤمنين علیه السلام. (4)
ص: 2101
* روايت شماره 45 من لم يقل عليُّ خير الناس فقد كفر. (1)
* روایت شماره 428 عن عليّ بن أبي طالب علیه السلام، قال: ضمّني رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و قال لي: « أمرني ربّي أن أدنيك ولا أقصيك، و أن تسمع و تعي، و حقّ على اللّه أن تسمع و تعى»، فنزلت: ﴿ وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَ اعِيَةٌ﴾ [الحاقّة (69): 12]. (2)
* روایت شماره 500 قال ابن عباس: العلم ستة أسداس، لعلي بن أبي طالب علیه السلام خمسة أسداس، و للناس سدس، و لقد شاركنا في السدس حتى لهو أعلم به منّا. (3)
* روايت شماره 632 إِنَّ اللّه أوحى إلى نَبيّه موسى أن إِبن لى مَسجداً طاهراً لا يسكنُه إلّا موسى و هارون و ابنا هارون، و إنَّ اللّه أوحى إلَيّ أن أَبْنِي مسجداً طاهراً لا يسكنُه إلّا أنا و عَليُّ و ابنا عَلِيّ. (4)
* روايت شماره 866 و الذي فلق الحبة و برأ النسمة إنه لَعَهد النبي الأمي صلی اللّه علیه و آله و سلم إليّ أن لا يحبّني إلّا مؤمن ولا يبغضني إلّا منافق. (5)
عمده راویان حدیث از او روایت نقل کرده اند. روایات شایسته ای دارد. ابن سعد و عجلی او را توثیق کرده اند و یحیی بن مَعین گفته: او مشکلی ندارد. (6)
ص: 2102
در مذمّتش گفته اند: برخی روایتش را حجّت نمی دانند. او قوی نیست. (1) او منحرف و از شیعیان کوفه است. (2) او حجّت نیست، علی را بر همه مقدم می دارد ! (3) بخاری در شرح حال او به نقل حديث ثقلین اشاره کرده و گفته: این احادیث اهل کوفه منکَر است. (4)
از احادیث اوست: حدیث ثقلین، (5) حدیث غدیر، (6) حدیث منزلت. (7)
[1519 / 177] مكتوب على باب الجنة: لا اله إلّا اللّه، محمد رسول اللّه، أيّدته بعلي قبل أن يخلق اللّه السماوات و الأرض بألفي سنة. (8)
[1520 / 178] رأيت على باب الجنة مكتوباً: لا اله إلّا اللّه، محمد رسول اللّه، علي أخو رسول اللّه. (9)
ص: 2103
[1521 / 179] من أبغضنا أهل البيت فهو منافق. (1)
[1522 / 180] اشْتَدَّ غضب اللّه على اليهود، و اشْتَدَّ غضب اللّه على النصارى، و اشْتَدَّ غضبُ اللّه على مَنْ آذاني في عِتْرَتي. (2)
[1523 / 181] لا يبغض عليّاً إلّا منافق أو فاسق أو صاحب دنيا. (3)
[1524 / 182] لم يكن يبلغها [يعني سورة البراءة] إلّا أنا أو رجل مني. (4)
[1525 / 183] أعطيت في عليّ خمساً هنّ أحبّ إليَّ من الدنيا و ما فيها: أمّا واحدة فهو تكأتي [تكأي] بين يدي اللّه عزّ و جلّ حتى يفرغ من الحساب، و أما الثانية فلواء الحمد بيده، آدم علیه السلام و من ولد تحته، و أمّا الثالثة فواقف على عقر حوضي يسقي من عرف من أمتي، و أمّا الرابعة فساتر عورتي و مسلّمي إلى ربّي عزّ و جلّ، و أمّا الخامسة فلستُ أخشى عليه أن يرجع زانياً بعد احصانٍ ولا كافراً بعد إيمان. (5)
[1526 / 184] قال أبو سعيد الخدري: سألت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم عن قول اللّه تعالى: ﴿ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب﴾ [الرعد (13): 43] قال: «ذاك أخي علي بن أبي طالب». (6)
[1527 / 185] و قال: لمّا نزلت هذه الآية: ﴿ وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ﴾ [طه (20): 132] كان يجيء نبي اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم إلى باب علي [علیه السلام] صلاة الغداة ثمانية [تسعة] أشهر، ثم يقول:
ص: 2104
«الصلاة، رحمكم اللّه ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً﴾ [الأحزاب (33): 33]. (1)
[1528 / 186] و قال: قال رسول الله [صلى اللّه عليه و آله و سلم] لعلی [علیه السلام]: «يا [أ] با الحسن قل: اللهم اجعل لي عندك عهداً، و اجعل لي عندك ودّاً، و اجعل لي في صدور المؤمنين مودةً»، فنزلت هذه الآية: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً﴾ [مريم (19): 96]. قال: لا تلقى رجلاً مؤمناً إلّا في قلبه حبّ لعلي بن أبي طالب علیه السلام. (2)
[1529 / 187] و قال - في قوله عزّ و جلّ: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ...﴾ -: إنها أنزلت في رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و علي و فاطمة و الحسن و الحسين [علیهم السلام]. (3)
[1530 / 188] قلت لجابر: كيف كان منزلة على [علیه السلام] فيكم؟ قال: كان خير البشر. (4)
* روایت شماره 409 عن محدوج بن زيد الذهلي: أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لمّا آخى المسلمين أخذ بيد علي [علیه السلام] فوضعها على صدره ثم قال: «يا علي، أنت أخي، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي... و أنا أخبرك - يا على - أنه أول من يُدعى به من أُمتي يُدعى بك لقرابتك منّي و منزلتك عندي، فيدفع إليك لوائي، و هو لواء الحمد، يستبشر به آدم و جميع من خلق اللّه عزّ و جلّ من الأنبياء و المرسلين، فيستظلّون بظلّ لوائي، فتسير باللواء بين السِماطين، (5) الحسن بن علي عن يمينك و الحسين عن يسارك حتى تقف بيني و بين إبراهيم في ظل العرش، فتكسى حلّة خضراء من حلل الجنة، فينادي منادٍ من عند العرش: «يا محمد، نِعم الأب أبوك إبراهيم، و نعم الأخ أخوك، و هو علي. يا علي إنك تُدعى إذا دعيتُ، و تُحيا إذا حُييتُ،
ص: 2105
[و تُحبى إذا حُبيتُ]، و تُكسى إذا كسيتُ». (1)
* روایت شماره 628 لا يحلّ لأحد أن يجنب في هذا المسجد غيري و غيرك. (2)
* روايت شماره 676 «إن منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله» فاستشرف الناس أبا بكر و عمر، فقال: «ليس بهما [كذا]، ولكن خاصف النعل». (3)
* روایت شماره 704 قال علي علیه السلام: أُمرتُ بقتال ثلاثة:القاسطين و الناكثين و المارقين. (4)
* روايت شماره 1009 أنا سيّد ولد آدم، و علي سيّد العرب، و إنه لأول من ينفضّ الغبار عن رأسه يوم القيامة... (5)
در صحاح از او روایت شده و او را با عباراتی مانند: «الإمام المحدّث، الصدوق» ستوده اند. (6) صحیفه او در مدینه مشهور بوده است. ابو حاتم او را شایسته دانسته و گفته: ثقات از او روایت نقل نموده اند. عده ای مانند: ابن حبان و احمد بن حنبل او را توثیق کرده اند. احمد بن حنبل گفته من نشنیدم کسی از او به بدی یاد نماید. نسائی گفته: او مشکلی ندارد. (7)
ص: 2106
ابو حاتم گفته: او صالح الحدیث است ولی مطالب منکری در احادیث او وجود دارد. (1) ذهبی در نهایت به این نتیجه رسیده که روایتش حسن و معتبر است ولی باید مطالب منکرش کنار گذاشته شود. (2)
یحیی بن مَعین گفته: حدیث او حجت نیست، او قوی نیست. (3)
ابن الجوزی عین مطلبی را که از یحیی بن مَعین در مورد معلی بن عبد الرحمن نقل شده دربارۀ او نیز نقل کرده و گفته: بهترین حالش آن بوده که هنگام مردن به او گفتند: چرا استغفار نمی کنی؟! پاسخ داد: چرا به مغفرت خدا امیدوار نباشم؟! من هفتاد حدیث در فضائل علی [علیه السلام] ساخته ام ! (4)
از احادیث اوست:
[1531 / 189] قال النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم: لمّا خلق اللّه تعالى آدم أبا البشر [علیه السلام]، و نفخ فيه من روحه، التفت آدم يمنة العرش، فإذا في النور خمسة أشباح سجّداً و رکّعاً.
ص: 2107
قال آدم [علیه السلام]: يا ربّ، هل خلقت أحداً من طين قبلي؟ قال: لا يا آدم. قال: فمن هؤلاء الخمسة الأشباح الذين أراهم في هيئتي و صورتي؟ قال: هؤلاء خمسة من ولدك، لولاهم ما خلقتك، هؤلاء خمسة شققتُ لهم خمسة أسماء من أسمائي، لولاهم ما خلقت الجنّة ولا النار ولا العرش ولا الكرسي ولا السماء ولا الأرض ولا الملائكة ولا الإنس ولا الجنّ، فأنا المحمود و هذا محمّد، و أنا العالي و هذا علي، و أنا الفاطر و هذه فاطمة، و أنا الإحسان و هذا الحسن، و أنا المحسن و هذا الحسين. آليت بعزّتي أنّه لا يأتيني أحد بمثقال حبّة من خردل من بغض أحدهم إلّا أدخلته ناري ولا أُبالي. يا آدم ! هؤلاء صفوتي من خلقي، بهم أُنجيهم و بهم أُهلكهم، فإذا كان لك إلىَّ حاجة فبهؤلاء توسّل. فقال النبيّ صلی اللّه علیه و آله و سلم: «نحن سفينة النجاة، من تعلّق بها نجا [و] من حاد عنها هلك، فمن كان له إلى اللّه حاجة فليسأل بنا أهل البيت». (1)
[1532 / 190] عن علي علیه السلام قال: أهدي إلى النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم قنو موز، فجعل يقشر الموز و يجعلها في فمي، فقال له قائل: يا رسول اللّه، إنك تحبّ علياً ! قال: «أو ما علمت إن عليّاً مني و أنا منه». (2)
در تضعیفش گفته اند: او منحرف است و عقایدش را آشکارا بیان می کند. شعبه می گوید من از او بیش از دو حدیث نقل نکرده ام. (1)
[1533 / 191] عن عكرمة في قوله: ﴿ أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ﴾ [الإسراء (17): 57] قال: هم النبي و على و فاطمة و الحسن و الحسين علیهم السلام. (2)
* روایت شماره 1431 قال ابن عباس: ليس من آية في القرآن ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إِلّا و عليُّ رأسها و أميرها و شريفها، و لقد عاتب اللّه أصحاب محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم في القرآن و ما ذكر عليّاً إلاّ بخير. (3)
ابن کثیر این روایت را غریب و منکر شمرده و می گوید:
گر چه علی بن بذيمه ثقه است ولی شیعه غالی و افراطی است و روایتش در این موارد پذیرفته نیست؛ زیرا او متهم است! (4)
بخاری، ابو داود يحيى بن مَعين و... از او روایت کرده اند. او را با این الفاظ ستوده اند: «إمام كبير، حجّة، مسند بغداد، الحافظ، الثبت، المسند، شيخ بغداد، كان عالماً نبيلاً». (5) ابن عدی جرجانی گفته: من احادیث او را بی اشکال می دانم و از
ص: 2109
او مطلب منکری در روایات از ثقات ندیده ام. (1)
احمد بن حنبل به جهت اتهام به تشیّع و... در او اشکال کرده و فرزندش را نهی کرده که از او روایت کند.
جوزجانی او را گم راه و دارای بدعت های متعدد می داند. (2)
در روایتی از ابن عمر نقل شده که ما در زمان پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در مورد برترین صحابه پس از آن حضرت می گفتیم: ابو بکر، عمر و عثمان. علی بن جعد از این سخن به شدّت عصبانی شده و گفته: این بچه - که نمی دانسته چگونه زنش را طلاق بدهد ! - می گوید: ما قائل به برتری و ترجیح... بودیم !! (3)
از احادیث اوست:
[1534 / 192] قال ابن عباس في قوله تعالى: ﴿ كَانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ) [الذاريات (51): 17] نزلت في علي بن أبي طالب و الحسن و الحسين و فاطمة [علیهم السلام]. (4)
ص: 2110
[1535 / 193] و قال في قوله تعالى: ﴿ وَ قُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ أَجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾ [الإسراء (17): 80]: و اللّه لقد استجاب اللّه لنبينا دعاءه فأعطاه علي بن أبي طالب [علیه السلام] سلطاناً ينصره على أعدائه. (1)
[1536 / 194] و قال: إن علي بن أبي طالب [علیه السلام] كان صاحب راية رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم يوم بدر... و في المواطن كلّها. (2)
* روایت شماره 319 عن زيد بن أرقم: أول من صلّى مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
* روايت شماره 1353 إن حافظي علي ليفتخران على جميع الحفظة بكينونتهما مع علي مع [و ذلك] أنهما لم يصعدا إلى اللّه منه بشيء يسخطه [بسخطه]. (4)
* روایت شماره 1394 با کمی تغییر قال عمر بن عبد العزيز: أزهد الناس في الدنيا علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (5)
*علي بن غراب [على بن الوليد] (6) الفزاري الكوفي
نسائی و ابن ماجه از او روایت کرده اند. ابن مَعین، دار قطنی، ابن قانع و عثمان بن ابی شیبه او را توثیق نموده اند، احمد بن حنبل، ابن مَعین، ابو زرعه
ص: 2111
و خطیب بغدادی او را به راستی و صداقت ستوده اند. برخی او را از ثقات حفّاظ و بصیر در حدیث دانسته اند. (1) يحيى بن مَعین در دفاع از او می گوید: این بی چاره راست گو است، مردم به او ظلم می کنند که درباره اش حرف می زنند (و برایش عیب تراشی می کنند) او مشکلی ندارد گر چه شیعه است. (2)
در تضعیفش گفته اند: او از ارزش ساقط است. روایات او را ترک نموده اند او مطالب جعلی را به نقل از افراد مورد اطمینان روایت می کند. شیعه غالی است. روایات منکر و غریبی دارد که فقط او نقل کرده. من حاضر نیستم حدیثی از او بنویسم. او حلاوتی ندارد. (3)
ص: 2112
از احادیث اوست:
[1537 / 195] عن أبان بن تغلب: عن أبي جعفر [علیه السلام في قوله تعالى]: ﴿ اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ [التوبة (9): 119] قال: مع علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
[1538 / 196] عن ابن عباس في قوله تعالى: ﴿ وَ مَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ [يَسْلُكْهُ عَذَاباً صَعَداً﴾ [الجن (72): 17] قال: ذكر ربّه ولاية علي بن أبي طالب علیه السلام. (2)
بخاری در الأدب، مسلم، ارباب سنن و پیشوایان حدیث از او روایت کرده اند. (1)
در تضعیفش گفته اند: او فضائلی برای علی [علیه السلام] با اسناد مختلف نقل کرده که دیگران نقل نمی کنند. او شیعه افراطی است، در تشیّع زیاده روی می کند، روایاتش منکَر است. روایاتی منکَر (و غیر قابل قبول) از مشاهیر نقل کرده است. حسین اشقر روایات فراوان در فضائل اهل بیت علیهم السلام از علی بن هاشم از محمد بن کثیر نقل کرده و مشکل آن از ناحیه علی بن هاشم است. (2)
از احادیث اوست:
[1539 / 197] «يا علي، قل: اللهم ثبّت لي الرُدَّفي قلوب المؤمنين، و اجعل لي عندك وُدّاً و عهداً»، فقالها على [علیه السلام]، فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «ثبتت و ربّ الكعبة» ثم نزلت: ﴿ و إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً * فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ
ص: 2114
لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ [مریم (19): 96 - 97] فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «قد نزلت هذه الآية في من كان محالفاً [مخالفاً ظ] لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و لعلي». (1)
نگارنده گوید: اگر «محالفاً» صحیح باشد روایت مربوط به اهل ایمان و عمل صالح است که خداوند برای آنان محبتی (در دل ها) قرار می دهد و پرهیز گارانی هستند که پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم مأمور به بشارت آن ها گشته و هم پیمان با پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السلام هستند.
و اگر «مخالفاً» درست باشد روایت مربوط به ﴿ قَوْماً لُّدّاً﴾ در آیه 97 است که به پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمان به انذار آن ها داه شده و مخالفین با پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السلام هستند.
[1540 / 198] علي مع الحقّ و الحقّ مع علي، ولن يتفرّقا حتى يردا عليّ الحوض. (2)
[1541 / 199] أنت تُقتَل على سنتي. (3)
[1542 / 200] إن أخي و خليفتي في أهلي علي بن أبي طالب. (4)
[1543 / 201] قال علي علیه السلام: دخلت على نبي اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، و هو مريض، فإذا رأسه في حجر رجل أحسن ما رأيت من الخلق، و النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم نائم، فلمّا دخلت عليه قال الرجل: ادن إلى ابن عمّك فأنت أحقّ به منّي، فدنوت منهما فقام الرجل و جلست مكانه و وضعت رأس النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم في حجري كما كان في حجر الرجل، فمكثت ساعة ثم إن النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم استيقظ، فقال: «أين الرجل الذي كان رأسي في حجره»؟ فقلت: لمّا دخلت عليك دعاني ثم قال: ادن إلى ابن عمّك فأنت أحقّ به منّي، ثم قام فجلست مكانه، فقال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «فهل
ص: 2115
تدري من الرجل»؟ فقلت: لا، بأبي و أمي، فقال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «ذاك جبرئيل علیه السلام». (1)
[1544 / 202] عن عكرمة في قوله تعالى: ﴿ أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ﴾ [سورة ق (50): 24] قال: النبيُّ [صلى اللّه عليه و آله و سلم] و عليٌّ [علیه السلام] يُلقيان. (2)
[1545 / 203] عن أبي عبد الرحمن حاضن عائشة، قال: قلنا له: ألا تذكر لنا من فضائل علي بن أبي طالب [علیه السلام]؟ قال: هي أكثر من أن تحصر !
قلنا: فاذكر لنا بعضها، قال: أفعل، استأذن علي [علیه السلام] على النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم- و أنا في البيت - فسمعته يقول: «إنك لأول من ينفضّ التراب عن رأسه یوم القيامة». (3)
[1546 / 204] عن أبي الحمراء قال: شهدت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم أربعين صباحاً يأتي إلى باب علي و فاطمة و حسن و حسين [علیهم السلام] حتى يأخذ بعضادة الباب و يقول: ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): 33]. (4)
[1547 / 205] عن سليمان: قال إن أفضل الأنبياء نبيّنا، و إن أفضل الأوصياء وصينا، و إن أفضل الأسباط سبطانا. (5)
* روایت شماره 265 قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلي [علیه السلام]: «أنت أول من آمن بي، و أنت أول من يصافحني يوم القيامة، و أنت الصديق الأكبر، و أنت الفاروق الذي يفرّق بين الحق و الباطل، و أنت يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب الكفار». (6)
* روايت شماره 272 عن ليلى الغفارية: دخل علىّ [علیه السلام] على رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و هو
ص: 2116
عائشة، و هو على فرش... فجلس بينهما، فقالت له عائشة: أما وجدت مكاناً هو أوسع لك من هذا؟! فقال صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يا عائشة دعي لي أخي؛ فإنه أول الناس بي إسلاماً، و آخر الناس بى عهداً عند الموت، و أول الناس بي لقياً يوم القيامة». (1)
* روایت شماره 280 به اختصار قال على علیه السلام: اللهم لا أعرف أن عبداً من هذه الأمة عبدك قبلى غير نبيها. (2)
* روایت شماره 288 عن أبي رافع، قال: صلّى النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم أول يوم الاثنين، و صلت خديجة [علیها السلام] آخر يوم الاثنين، و صلّى علي [علیه السلام] يوم الثلاثاء من الغد، و صلّى مستخفياً قبل أن يصلّي مع النبي [علیه السلام] أحد سبعَ سنين و أشهراً. (3)
* روایت شماره 378 نزول آیه شریفه: ﴿ وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] در این که پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بستگان خویش را به دین اسلام فرا خواند و کسی جز امیر مؤمنان علیه السلام نپذیرفت و به آن پاسخ مثبت نداد و... قال صلى اللّه عليه و آله و سلم: «و مَن يواخيني [منكم] و يؤازرني و يكون ولیّي و وصيي بعدي، و خليفتي في أهلي و يقضي ديني»؟ فسكت القوم، و أعاد ذلك ثلاثاً، كلّ ذلك يسكت القوم، و يقول علي [علیه السلام]: أنا، فقال: «أنت»، فقام القوم، و هم يقولون لأبي طالب: أطع ابنك فقد أُمّر عليك ! (4)
* روايت شماره 448 أعلم أمتي من بعدي علي بن أبي طالب. (5)
* روایت شماره 498 لقد صلّت الملائكة علىّ و على علىّ سبع سنين؛ لأنا كنّا
ص: 2117
نصلّي، ليس معنا أحد يصلّي غيرنا. (1)
* روایت شماره 547 لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله. (2)
* روایت شماره 726 یا أبا رافع ! سيكون بعدي قوم يقاتلون عليّاً، حقّاً [حقُّ] على اللّه جهادهم، فمن لم يستطع جهادهم بیده فبلسانه، فمن لم يستطع بلسانه فبقلبه، ليس وراء ذلك شيء. (3)
* روايت شماره 884 أما ترضين - يا بنية - أنك سيّدة نساء العالمين... أما و اللّه لقد زوّجتك سيّداً في الدنيا و الآخرة. (4)
* روایت شماره 890 با - با قدری اختلاف - أوصي مَنْ آمَنَ بي و صدَّقني بولاية عليِّ بن أبي طالب فمَنْ تَوَلاّه فقد تَوَلَّاني و من تَوَلَّاني فقد تَولَّى اللّه، و من أحَبَّه فقد أحَبَّني و من أحَبَّني فقد أحَبَّ اللّه، و من أبغضه فقد أبغضني و من أبغضني فقد أبغض اللّه. (5)
* روایت شماره 1011 «أنا و هذا - يعني عليّاً [علیه السلام] - نجيء يوم القيامة كهاتين»، و جمع بين إصبعيه السبابتين. (6)
* روایت شماره 1045 إن أخي و وزيري و خير من أخلفه بعدي علي بن أبي طالب. (7)
* روایت 1239 - با قدری اختلاف - «إن فيك لَخصلتين كانتا في عيسى بن
ص: 2118
مریم [علیها السلام]». فقال بعض أصحابه: حتى النبيين شبّههم به! قال: و ما الخصلتان؟ قال: «أحبّت النصارى عيسى حتى هلكوا فيه، و أبغضته اليهود حتى هلكوا فيه، و أبغضك رجل حتى هلك فيك، و أحبّك رجل حتى يهلك فيك». فبلغ ذلك أناساً من قريش، و أناساً من المنافقين، فقالوا: كيف يكون هذا؟ جعله مثلا لعيسى بن مريم؟ فأنزل اللّه تعالى: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يضحكون﴾ هكذا قرأها أُبّي، و جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جدّه، عن علي [علیه السلام]. (1)
* روایت شماره 1427 يا أبا ذر ألا تخبرني بأحبّ الناس إليك؟ فإني أعرف أن أحبّهم إليك أحبّهم إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم؟ قال: إي - و ربّ الكعبة - إن أحبّهم إليّ أحبّهم إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، هو ذاك الشيخ، و أشار إلى علي علیه السلام، و هو يصلّي أمامه. (2)
* روايت شماره 1460 إن اللّه تعالى عهد إليّ في عليّ عهداً... إن عليّاً راية الهدى بعدي، و إمام أوليائي، و نور من أطاعني، و هو الكلمة التي أكرمتها [ألزمتها] المتقين، فمن أحبّه أحبّني، و من أبغضه أبغضني... (3)
* روایت شماره 1476 قالت أم سلمة:... فانتزع كساءً علىّ، فألقاه عليه و عليهم، ثم قال: «اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً». (4)
* روایت شماره 1479 عن أبي أيوب، قال: نزلت هذه الآية في علي [علیه السلام]: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً﴾ [المجادلة (58): 12] إن عليّاً [علیه السلام] ناجى النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم عشر نجوات، يتصدّق في كل نجوة بدينار. (5)
ص: 2119
بزّار می گوید: شیعه است ولی روایاتش کنار گذاشته نشده. یحیی بن مَعین می گوید: او دروغ نمی گوید. ابو داود گفته: گر چه بد مردی است ولی راست گو است و در روایات او مطلب منکری وجود ندارد. (1)
در تضعیفش گفته اند: رافضی خبیثی است. مرد بدی است. من بر جنازه اش نماز نخواندم. نه ثقه است و نه امین.
در تشیّع سر سخت و محکم است و زیاده روی می کند.
هنگام تشییع جنازه اش ابن مبارک وارد مسجد شد و درب آن را بست (تا در تشییع او شرکت نکند).
او نظریۀ پستی داشت. ضعف و سستی از روایاتش روشن است. جریر از او حدیث نقل کرد، شاگردانش به او گفتند: نیازی به احادیث او نداریم. گفت: او انسان شایسته ای بود، گفتند: او منحرف شد! (2)
ص: 2120
و گذشت که ابو الاحوص شاگردانش را قسم می داد که هر کس با ابن فضیل و عمرو بن ثابت مجالست دارد نزد من نیاید. (1)
از احادیث اوست: حدیث غدیر، (2) منا شده به غدیر. (3)
[1548 / 206] لمّا أسري بي رأيت في ساق العرش مكتوباً: لا إله إلّا اللّه، محمد رسول اللّه [صفوتي من خلقي]، أيّدته بعلي، و نصرته به. (4)
[1549 / 207] إن للّه لواء من نور، و عموداً من زبرجد، خلقها قبل أن يخلق السماوات بألفي سنة، مكتوب على رداء ذلك اللواء: لا إله إلّا الله، محمد رسول اللّه، آل محمد خير البرية، صاحب اللواء إمام القوم.
فقال علي [علیه السلام]: الحمد للّه الذي هدانا بك و كرّمنا و شرّفنا.
فقال له النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يا على، أما علمت أن من أحبّنا و انتحل محبتنا أسكنه اللّه معنا، و تلا هذه الآية: ﴿ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ [القمر (54): 55]. (5)
ص: 2121
[1550 / 208] لا يذوق عبد طعم الإيمان حتى يحبّكم للّه و لرسوله. (1)
[1551 / 209] و قال صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلي [علیه السلام]: أنت أخي في الدنيا و الآخرة. (2)
[1552 / 210] و قال علي علیه السلام: فينا نزلت ﴿ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ [فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً﴾ [الأحزاب (33): 23]، فأنا - و اللّه - المنتظر، و ما بدّلت تبديلاً. (3)
[1553 / 211] و قال: وقع بين عليّ بن أبي طالب [علیه السلام] و بين الوليد بن عُقبة كلام فقال له عليّ [علیه السلام] يا فاسق ! فردّ عليه، فأنزل اللّه ﴿ أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَسْتَوُونَ﴾ [السجدة (32): 18]. (4)
[1554 / 212] و قال عمرو بن ثابت: رأيت جعفر بن محمد [علیهم السلام] واقفاً عند الجمرة العظمى، و هو يقول: سلوني، سلوني. (5)
ص: 2122
* روایت شماره 250/2 و اللّه لقد أنكحتُكِيه سيّداً في الدنيا و إنه في الآخرة من الصالحين. (1)
* روایت شماره 281 قال النبيُّ صلى اللّه عليه و آله و سلم: لقد صلّت الملائكة عليّ و على عليّ سبع سنين؛ لأنا كنّا نصلّي ليس معنا أحد يصلّي غيرنا. (2)
* روایت شماره 322 قيل لقثم [ابن عباس]: ما شأن عليّ كان له من رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم منزلة لم تكن للعباس؟! قال: لأنه كان أسرعنا به لحوقاً، و أشدّنا به لصوقاً. (3)
* روايت شماره 415 خير إخوتي علي، و خير أعمامي حمزة. (4)
* روايت شماره 591 قال عليّ علیه السلام: لمّا كان يوم أحد و فرّ الناس فقلت: ما كان النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم ليفرّ، فحملت على القوم فإذا أنا برسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال جبرئيل علیه السلام: إن هذه لهي المواساة، فقال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «إنه منّى و أنا منه»، فقال جبرئيل علیه السلام: و أنا منكما. (5)
* روایت شماره 711 ما وجدت إلّا القتال أو الكفر بما أنزل على محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم. (6)
* روایت شماره 874 عن جابر بن عبد اللّه، قال: و اللّه ما كنا نعرف منافقينا على عهد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم إلّا ببغضهم عليّاً [علیه السلام]. (7)
* روایت شماره 890 - با قدری اختلاف - من آمن بي و صدّقني فليتولّ علي بن أبي طالب؛ فإن ولايته ولايتي، وولايتي ولاية اللّه. (8)
ص: 2123
* روایت شماره 1010 إني و هذين - و أحسبه قال: - و هذا الراقد - يعني عليّاً [علیه السلام] - يوم القيامة في مكان واحد. (1)
* روایت شماره 1046 إن خليلي، و وزيري، و خليفتي في أهلي، و خير من أترك بعدي، و ينجز موعدي، و يقضي ديني علي بن أبي طالب. (2)
و في لفظ: إن خليلي و وزيري و خير من أخلف بعدي، يقضي ديني، و ينجز موعودي علي بن أبي طالب. (3)
* روایت شماره 1592 - با قدری اختلاف - تلا ابن عباس هذه الآية: [﴿ وَ مَن يُطع اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾] فقال: ﴿ مِنَ النَّبِيِّينَ﴾: محمد [صلى اللّه عليه و آله و سلم]، و من ﴿ الصِّدِّيقِينَ﴾: علي بن أبي طالب [علیه السلام] و من ﴿ وَ الشُّهَدَاء﴾: حمزة و جعفر [علیهما السلام]، و من ﴿ وَ الصَّالِحِينَ﴾: الحسن و الحسين [علیهما السلام] ﴿ وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقاً﴾ [النساء (4): 69] فهو المهدي [علیه السلام] في زمانه. (4)
* روایت شماره 1431 ما في القرآن آية ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إِلَّا عليٌّ رأسها. (5)
* روایت شماره 1459 عن ابن عباس، قال: ذكر عنده علي بن أبي طالب علیه السلام فقال: إنكم لتذكرون رجلاً كان يسمع و طأ جبرئيل علیه السلام فوق بيته. (6)
ص: 2124
در تضعیفش گفته اند: او رافضی، منحرف و دروغ گو است. در فضائل اهل بیت علیهم السلام از افراد ثقه روایات جعلی نقل کرده. نوشتن روایات او جایز نیست مگر برای تعجب. او متروک واقع شده، بسیار ضعیف است. شیعه سر سختی بوده. بخاری او را منکر الحديث و يحيى بن مَعین او را نا مطمئن و بی ارزش دانسته و گفته: روایاتش ثبت نشود. عمدۀ روایاتش محفوظ (و ثابت) نیست. از جابر جعفی روایات جعلى منكری نقل کرده است. (1)
از احادیث اوست:
[1555 / 213] قال ابن عباس: لمّا نزلت: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة﴾ [البينة (98): 7] قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلي [علیه السلام]: «هو أنت و شيعتك، تأتي أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين، و يأتي عدوك غضاباً مقمحين». (2)
أو: ترد أنت و شيعتك القيامة رواءً مرويين، و يرد عدوك عطاشاً مقمحين. (3)
ص: 2125
[1556 / 214] قال الضحاك بن مزاحم: لمّا رأت قريش تقديم النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم عليّاً [علیه السلام] و إعظامه له، نالوا من علي [علیه السلام] و قالوا: قد افتتن به محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم، فأنزل اللّه تعالى: ﴿ ن * وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ... مَا أَنتَ - يا محمد - بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ [...] وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ... إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ﴾، و هم النفر الذين قالوا ما قالوا، ﴿ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾ [القلم (68): 1-7] [يعني] علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
[1557 / 215] عن محمد بن علي [علیهم السلام]، قال: أقبل الحارث بن عمرو الفهري إلى النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال: إنك أتيتنا بخبر السماء فصدّقناك و قبلنا منك، فذكر مثله - أي مثل الحديث السابق - إلى قوله: فارتحل الحارث فلمّا صار ببطحاء مكة أتته جندلة من السماء فشدخت رأسه، فأنزل اللّه: ﴿ سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعِ * لِلْكَافِرِينَ...﴾ [المعارج (70): 1 - 2] بولاية على علیه السلام. (2)
و إليك نصّ الحديث السابق: لمّا نصب رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم عليّاً [علیه السلام] يوم غدير خم فقال: «من كنت مولاه فعلي مولاه»، طار ذلك في البلاد، فقدم على رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم النعمان ابن الحرث الفهري فقال: أمرتنا عن اللّه أن نشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنك رسول اللّه، و أمرتنا بالجهاد و الحجّ و الصلاة و الزكاة و الصوم فقبلناها منك، ثم لم ترض حتى نصبت هذا الغلام فقلت: «من كنت مولاه فهذا مولاه»! فهذا شيء منك أو أمر من عند اللّه؟ قال: أمر من عند اللّه. قال: اللّه الذي لا إله إلّا هو إن هذا من اللّه؟ قال: اللّه الذي لا إله إلّا هو إن هذا من اللّه. قال: فولّى النعمان و هو يقول: [اللهم] إن كان هذا هو الحقّ من عندك فأمطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم. فر ماه اللّه بحجر على رأسه فقتله فأنزل اللّه تعالى ﴿ سَأَلَ سَائِلُ...﴾ [المعارج (70): 1]. (3)
ص: 2126
[1558 / 216] عن جابر، قال: سألت أبا جعفر [علیه السلام] عن قول اللّه: ﴿ وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَد﴾ [البلد (90): 3] قال: عليُّ و ما ولد. (1)
[1559 / 217] عن أبي جعفر [علیه السلام في قوله تعالى:] ﴿ وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةٌ يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ [السجدة (32): 24] قال: نزلت في ولد فاطمة [علیها السلام] خاصة، جعل اللّه منهم أئمة يهدون بأمره. (2)
[1560 / 218] عن جابر، عن تميم بن حذلم، قال:... فقام علي [علیه السلام] بين الصفين فنادی: و يلك يا معاوية ! أبرز إلىّ، على ما نضرب بعض الناس ببعض؟! فالتفت معاوية إلى عمرو بن العاص فقال له: ما ترى يا أبا عبد اللّه؟ فقال له عمرو: قد أنصفك الرجل، و اعلم أنك إن نكلت عنه لم تزل سبّةٌ عليك و على عقبك.
فقال له معاوية: يا ابن العاص أمثلي يُخدع عن نفسه؟! و اللّه ما بارز ابن أبي طالب رجلاً إلّا سقى الأرض من دمه ! (3)
* روایت شماره 100 قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: أبشر يا علي، حياتك و موتك معي. (4)
* روایت شماره 401 قال حُذيفة: آخا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بين أصحابه الأنصار و المهاجرين، فكان يُؤاخِي بين الرجل و نظيره، ثمّ أخذ بيد عليِّ بن أبي طالب [علیه السلام] فقال: «هذا أخي». قال حُذَيفة: رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم- سيّد المسلمين، و إمام المتّقين، و رسول ربِّ العالمين الّذي ليس له في الأنام شبيه ولا نظير - و عليُّ بن أبي طالب أخَوان. (5)
ص: 2127
ابن حبان او را در ثقات ذکر و حاکم در مستدرک از او روایت نموده است. (1)
در تضعیفش گفته اند: او در نقل حدیث ثبت (و استوار) نیست. در فضائل على [علیه السلام] روايات منکری نقل می کند. گذشتگان او را متهم نموده اند که در فضائل اهل بیت علیهم السلام روایت جعل کرده است. چون رافضی بود من از او روایت نقل نکردم. او منکر الحدیث و متروک الحدیث است. (2)
از احادیث اوست:
* روايت شماره 118 و إن تولّوا عليّاً تولّوه هادياً مهدياً، يحملكم على المحجة. (3)
* روایت شماره 892 - با قدری اختلاف - من مات و هو يبغضك ففي ميتة جاهلية، يحاسب بما عمل في الإسلام، و من عاش بعدك و هو يحبّك ختم اللّه له بالأمن و الإيمان كلّما طلعت شمس و غربت حتى يرد علىّ الحوض. (4)
* روایت شماره 1384 الناس من شجر شتى و أنا و علي من شجرة واحدة. (5)
* روایت شماره 1414 سورة محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم آية فينا و آية في بني أمية. (6)
ص: 2128
* روایت شماره 1474 با کمی اختلاف أهل بيتي فيكم كسفينة نوح علیه السلام من دخلها نجا و من تخلّف عنها هلك. (1)
در مذمّتش گفته اند: احادیثی که او روایت می کند کسی نقل نکرده. در روایاتش مطالب منکری دیده می شود.
به نقل از پدرش از پدرانش مطالب جعلی و منکر نقل می کند، جایز نیست به روایاتش احتجاج شود. نباید روایاتش نوشته شود.او بی ارزش است. (2)
از احادیث اوست: حدیث غدیر. (3)
[1561 / 219] عليّ يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب المنافقين. (4)
[1562 / 220] من سرّه [و من أراد] أن يجوز على الصراط كالريح العاصف، و يلج الجنة بغير حساب فليتول ولیّي و وصيّي و صاحبي و خليفتي على أهلي علي بن أبي طالب، و من سرّه [و من أراد] أن يلج النار فليترك ولايته.
فوعزّة ربّي و جلاله إنه لباب اللّه الذي لا يؤتى إلّا منه، و إنه الصراط المستقيم،
ص: 2129
و إنه الذي يسأل اللّه عن ولايته یوم القيامة. (1)
[1563 / 221] من زعم أنه يحبّني و يبغض [و أبغض] عليّاً فقد كذب. (2)
[1564 / 222] عن علي [علیه السلام]، قال: نزلت هذه الآية على رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم [في بيته]: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55] فخرج رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و دخل المسجد - و الناس يصلّون بين راكع و قائم - فصلّى، فإذا سائل، قال [صلى اللّه عليه و آله و سلم]: يا سائل، «أعطاك أحد شيئاً»؟ فقال: لا إلّا هذا الراكع - لعلي [علیه السلام] - أعطاني خاتماً [خاتمه]. (3)
[1565 / 223] عن علی علیه السلام قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: أنا أول من تنشقّ الأرض عنه يوم القيامة و أنت معي، و معنا لواء الحمد و هو بيدك تسير به أمامي، تسبق به الأولين و الآخرين. (4)
[1566 / 224] عن علي علیه السلام: حدّثني سلمان الخير فقال: يا [أ] با الحسن، قلّما أقبلتَ أنتَ و أنا عند رسول اللّه إلاّ قال: «يا سلمان، هذا و حزبه هم المفلحون يوم القيامة». (5)
و في لفظ: قال لي سلمان: قلّما طلعتَ [أطّلعتَ] على رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و أنا معه إلّا ضرب بين كتفي فقال: «يا سلمان، هذا و حزبه المفلحون». (6)
[1567 / 225] عن علي علیه السلام، قال: جَمَعَنا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم في بيت أم سلمة، أنا و فاطمة و حسناً و حسيناً [علیهم السلام]، ثم دخل رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم في كساء له، و أدخلنا معه ثم ضمّنا، ثم قال: «اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً». (7)
ص: 2130
[1568 / 226] قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: هذه فاطمة و هذان الحسن و الحسين و من أحبّهما يوم القيامة في الجنة يأكل و يشرب حتى يفرّق بين العباد. (1)
[1569 / 227] أما إن الإيمان لا يدخل أجوافهم حتى يحبّوكم. (2)
[1570 / 228] إذا كان يوم القيامة حُملتُ على البراق، و حملت فاطمة على ناقة العضباء [ناقتي القصواء]... (3)
[1571 / 229] عن [مولانا أبي عبد اللّه] جعفر [الصادق]، عن أبيه [علیهم السلام]، قال: نزلت هذه الآية فينا و في شيعتنا: ﴿ فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ * وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ﴾ [الشعراء (26) 100 - 101]، و ذلك أن اللّه يفضّلنا و يفضّل شيعتنا بأن نشفع، فإذا رأى ذلك من ليس منهم قال: ﴿ فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ﴾. (4)
[1572 / 230] قال رجل لابن عباس: سبحان اللّه ما أكثر مناقب على و فضائله، إني لأحسبها ثلاثة آلاف، فقال ابن عباس: أولا تقول إنها إلى ثلاثين ألفاً أقرب ! (5)
* روایت شماره 1 حدیث طیر - با قدری اختلاف - «اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير»... فجاء علي [علیه السلام]... (6)
* روایت شماره 60 حق علي على المسلمين كحق الوالد على الولد. (7)
* روایت شماره 676 «إن منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على
ص: 2131
تنزيله»، فقال أبو بكر: أنا هو يا رسول اللّه، قال: «لا، ولكنه هذا خاصف النعل»، و في يد علي [علیه السلام] نعل يخصفها. (1)
* روایت شماره 1239 «یا علي، إنما مثلك في هذه الأمة كمثل عيسى بن مريم: أحبّه قوم فأفرطوا فيه و أبغضه قوم فأفرطوا فيه». قال: فضحك الملأ الذين عنده ثم قالوا: انظروا كيف شبّه ابن عمّه بعيسى بن مريم! قال: فنزل الوحي ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾ [الزخرف (43): 57]. (2)
محمد بن جریر طبری او را توثیق کرده است. (3)
در مذمّتش گفته اند: رافضی آتشین، کذّاب، خشن و از شیاطین متمرّد آن هاست. او در فضائل اهل بیت [علیهم السلام] و مذمّت دیگران احادیثی نقل کرده، احادیث جعلی و منکر. سستی روایات او روشن است. (4)
از روایات اوست:
[1573 / 231] قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: أول من اتخذ علي بن أبي طالب أخاً من أهل السماء إسرافيل، ثم ميكائيل، ثم جبرئيل. و أول من أحبّه من أهل السماء حملة العرش، ثم رضوان خازن الجنان، ثم ملك الموت، و إن ملك الموت يترّحم على
ص: 2132
محبّي علي بن أبي طالب كما يترحّم على الأنبياء علیهم السلام. (1)
[1574 / 232] عن أبي رافع، قال: كانت راية رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يوم أحد مع علي بن أبي طالب [علیه السلام]، و كانت راية المشركين مع طلحة بن أبي طلحة... كل من كان يحمل راية المشركين يقتله على رضی اللّه عنه [علیه السلام] حتى عدّ تسعة أنفس حملوها و قتلهم على [علیه السلام]، و قتل جماعة من رؤسائهم يحمل عليهم، فقال: جبريل: يا محمد هذه المواساة، فقال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «أنا منه و هو منّي». ثم سمعنا صائحاً يصيح في السماء و هو يقول: لاسيف إلاّ ذو الفقار، ولا فتى إلّا علي بن أبي طالب. (2)
* روایت شماره 1431 عن ابن عباس قال: ما في القرآن آية: ﴿ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ إِلَّا و علي [علیه السلام] أميرها و شريفها، و ما من أصحاب محمد [صلى اللّه عليه و آله و سلم] رجل إلّا و قد عاتبه اللّه، و ما ذكر عليّاً [علیه السلام] إلّا بخير. (3)
در سنن اربعه (ابن داود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه قزوینی) از او روایت شده و بخاری از او در کنار دیگران نقل کرده است. او را با الفاظی چون: «الشیخ العالم، المحدّث الصدوق، صالح الحديث، حديثه حديث رجل كيّس» ستوده اند. ابن مَعین، احمد بن حنبل، يحيى بن سعید، عجلی و ابن سعد او را توثيق نموده اند و حدیث او نیکو و معتبر دانسته شده است. (4)
ص: 2133
در مذمّتش گفته اند: اعمش، منصور، و مغیره مشروب می نوشیدند و هنگامی که سر شان داغ می شد فطر بن خلیفه را مسخره می کردند! من عمداً او را رها کردم. من او را مثل سگ رها کرده و به او اعتنایی ننمودم. او منحرف است. ثقه نیست. نمی شود به (روایت) او احتجاج نمود. شیعه سر سختی است. به جهت مذهب بدی که دارد از او روایت نقل نمی کنم. چندان متقن نیست. اهل بدعت است؛ لذا بخاری او را با دیگران قرین قرار داده (و به روایت او اکتفا نکرده) است.
هنگام جان دادن می گفت: ارزش محبت اهل بیت نزد من بالا تر از آن است که به جای هر تار موی بدنم زبانی باشد و تسبیح خدا بگوید. (1)
ص: 2134
از روایات اوست: منا شده به غدیر، (1) حدیث غدیر. (2)
[1575 / 233] عن سعد: سمعت النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول لعلي: «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى»، و سدّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم الأبواب إلّا باب علي [علیه السلام]. (3)
[1576 / 234] قال أبو الطفيل: قال بعض أصحاب النبي [صلى اللّه عليه و آله و سلم]: لقد كان علي [العلي] ابن أبي طالب [علیه السلام] من السوابق ما لو أن سابقة منها بين الخلائق لوسعتهم خيراً. (4)
* روایت (5): من كنت وليّه فعلى وليّه. (6)
* روایت شماره 1 حدیث طیر - با قدری اختلاف - «اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير»، فجاء علي [علیه السلام]. (7)
* روایت شماره 109 قال علي علیه السلام: و اللّه ما ضللتُ ولا ضلّ بي، ولا نسيتُ الذي قيل لي، و إني لعلى بيّنة من ربّي، تبعني من تبعني، و تركني من تركني. (8)
* روایت شماره 610 عن سعد: أمر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بسدّ الأبواب الشارعة في المسجد و ترك باب علي [علیه السلام]. (9)
* روايت شماره 676 «إن منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله»... فقال أبو بكر: أنا هو؟ قال: «لا»، قال عمر: أنا هو؟ قال: «لا، ولكن
ص: 2135
خاصف النعل» يعنى عليّاً [علیه السلام]. (1)
* روایت شماره 704 قال علي علیه السلام: أُمرتُ بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (2)
* روایت شماره 888 من أحبّ عليّاً فقد أحبّني و من أحبّني فقد أحبّ اللّه، و من أبغض عليّاً فقد أبغضني و من أبغضني فقد أبغض اللّه. (3)
* روایت شماره 935... لَعَهد النبي الأمي إليّ أن الأمة ستغدر بك بعد [بعدي]. (4)
* روايت شماره 1009 أنا سيّد ولد آدم، و على سيّد العرب، و إنه لأول من ينفضّ الغبار عن رأسه يوم القيامة... (5)
* روایت شماره 1414 سورة محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم آية فينا و آية في بني أمية. (6)
* روایت شماره 1510 عن سعد: أنَّ النّبيَّ صلى اللّه عليه و آله و سلم أمر بَسدِّ الأبواب فَسُدَّت، و ترك باب عَلىّ [علیه السلام] فأتاه العبّاس فقال: يا رسول اللّه، سَدَدْتَ أبوابنا و تركت باب علىّ؟! قال: «ما أنا فَتَحْتُها، ولا أنا سَدَدْتُها». (7)
شعبه به شدّت از او دفاع کرده و او را ثبت دانسته و ابن عدی جرجانی نیز نظر شعبه را ترجیح داده است. (8)
ص: 2136
احمد بن حنبل تصریح کرده که از جمله اموری که باعث شد مردم روایات قیس بن الربیع را ترک کنند تشیّع او است. (1)
از روایات اوست: حديث غدير، (2) رزية يوم الخميس. (3)
[1577 / 235] «يا أنس، انطلق فادع لي سيّد العرب» يعني عليّاً [علیه السلام]، فقالت عائشة: ألست سيّد العرب؟ قال: «أنا سيّد ولد آدم و علي سيّد العرب» فلمّا جاء علي [علیه السلام] أرسل رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم إلى الأنصار فأتوه، فقال لهم: «يا معشر الأنصار، ألا أدلّكم على ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا بعده»؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: «هذا على فاحبّوه بحبّي، و كرّموه لكرامتي، فإن جبريل أمرني بالذي قلت لكم عن اللّه عزّ و جلّ». (4)
[1578 / 236] عن أبي سعيد الخدري، قال: لمّا نصب رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم عليّاً [علیه السلام] بغدير خم فنادى له بالولاية هبط جبريل علیه السلام عليه بهذه الآية: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾ [المائدة (5): 3]. (5)
[1579 / 237] عن أبي سعيد الخدري: أن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لمّا نزلت [عليه] هذه الآية قال: «اللّه أكبر على إكمال الدين و إتمام النعمة، و رضا الربّ برسالتي وولاية علي بن أبي طالب من بعدي». ثم قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» (6)
[1580 / 238] و عنه علیه السلام في قوله تعالى: ﴿ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ﴾ [الزمر (39): 29] قال: أنا ذلك الرجل السليم لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم. (7)
ص: 2137
[1581 / 239] و عنه علیه السلام في قوله تعالى: ﴿ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبُ﴾ [سورة ق (50): 37] قال: فأنا ذو القلب الذي عنى اللّه بهذا. (1)
[1582 / 240] و قال على [علیه السلام] عند مبيته على فراش رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم:
و قيت بنفسي خير من وطئ الحصا *** و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر
رسول إله خاف أن يمكروا به *** فنجّاه ذو الطول الإله من المكر
و بات رسول الله في الغار آمنا *** موقّى و في حفظ الإله و في ستر
و بتُ أراعيهم ولم يتهمونني *** و قد وطنّت نفسي على القتل والأسر (2)
[1583 / 241] عن أبي سعيد الخدري في قوله عزّوجلّ: ﴿ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ﴾ قال: علي و فاطمة [علیهما السلام]، ﴿ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَان﴾ قال: محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم، ﴿ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ اَلْمَرْجَانُ﴾ [الرحمن (55): 19 - 22] قال: الحسن و الحسين [علیهما السلام]. (3)
و رواه الحاكم الحسكاني عن سلمان. (4)
[1584 / 242] عن ابن عباس، قال: دفع رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم الراية إلى علي بن أبي طالب [علیه السلام] و هو ابن عشرين سنة. (5)
[1585 / 243] قوله تبارك و تعالى: ﴿ أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ﴾
ص: 2138
[النساء (4): 54] قال ابن عباس: نحن الناس دون الناس. (1)
* روايت شماره 13 عليٌّ منّي مثل رأسي [منزلة رأسي] من بدني. (2)
* روايت شماره 100 أبشر يا علي، حياتك و موتك معي. (3)
* روايت شماره 409 إن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لمّا آخى بين المسلمين... قال: «يا علي، أنت أخي، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي... أنه أول من يدعى به من أُمتي يدعى بك لقرابتك منّي و منزلتك عندي، فيدفع إليك لوائي، و هو لواء الحمد، يستبشر به آدم و جميع من خلق اللّه عزّ و جلّ من الأنبياء و المرسلين، فيستظلون بظلّ لوائي... فينادي منادٍ من عند العرش: « يا محمد نعم الأب أبوك إبراهيم، و نعم الأخ أخوك، و هو علي. يا علي، إنك تُدعى إذا دعيتُ، و تُحيا إذا حُييتُ، [و تُحبى إذا حُبيتُ]، و تُكسى إذا كسيتُ» (4)
* روایت شماره 582 علي منّي، و أنا منه، ولا يؤدّي عني إلّا أنا و علي. (5)
* روایت شماره 643 قال صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلي علیه السلام: أُمرتُ بتزويجك من السماء. (6)
* روایت 900 - با قدری اختلاف - قال علي علیه السلام: قال لي رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يا علي، من أشقى الأولين»؟ قلت: عاقر الناقة، قال: «صدقت، فمن أشقى الآخرين»؟ قلت: لا أدري، قال: «الذي يضربك على هذه كعاقر ناقة اللّه أشقى بني فلان من ثمود». (7)
ص: 2139
* روایت 944 قال صلى اللّه عليه و آله و سلم لفاطمة علیها السلام: ان اللّه عزّ و جلَ اطّلع إلى أهل الأرض فاختار منهم أباك فبعثه نبيّاً، ثم اطّلع الثانية فاختار بعلك فأوحى إليّ فأنكحته و اتخذته وصياً. (1)
و في لفظ: ان اللّه اطّلع اطلاعة إلى أهل الأرض فاختارني منهم فبعثني نبياً مرسلاً ثم اطّلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحى إلىّ أن أزوّجه إياك و أتخذه وصياً. (2)
* روايت شماره 998 إنّ لَك لأضراساً ثواقِبَ: أُمِرتُ بتزويجك من السماء، و قَتَلُكَ [و قتلت] المشركين يوم بدر، و تقاتل من بَعدي على سنّتي، و تُبرِّئُ ذِمَّتي. (3)
* روايت شماره 1000 لا يقضي ديني غيري أو علي. (4)
* روایت شماره 1010... إني و إياكِ - يعني فاطمة - و هذين و هذا الراقد - يعني عليّاً [علیه السلام] - في مكان واحد يوم القيامة. (5)
* روایت شماره 1411 لمّا نزلت: ﴿ قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ الْقُرْبَى﴾ [الشوری (42): 23] قالوا: يا رسول اللّه، من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودتّهم [أمر اللّه بمودّتهم]؟ قال: «علي و فاطمة و ابناهما [ووُلدهما]». (6)
* روایت شماره 1413 ﴿ وَ أَذَانُ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ [التوبة (9): 3]: عليُّ - و اللّه - هو الأذان يوم الحجّ الأكبر. (7)
* روايت شماره 1418 أول من شرى نفسه للّه عزّ و جلّ [ابتغاء رضوان اللّه] على [علیه السلام]
ص: 2140
ثم قرأ: ﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ﴾ [البقرة (2): 207]. (1)
* روایت شماره 1492 قال أبوذر عن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: علي قائد البررة، و قاتل الكفرة، منصور من نصره، و مخذول من خذله»... و قال صلى اللّه عليه و آله و سلم:... اللهم فاشرح لي صدري، و يسّر لي أمري، و اجعل لي وزيراً من أهلي، عليّاً أخي، اشدد به أزري»... فو اللّه ما استتمّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم الكلام حتى هبط عليه جبرئيل... و قال:... أمر اللّه أمتك بموالاته إلى يوم القيامة، و أنزل قرآنا عليك: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55]. (2)
* روايت شماره 1573 أول من اتخذ علي بن أبي طالب أخاً من أهل السماء إسرافيل، ثم ميكائيل، ثم جبرئيل. و أول من أحبّه من أهل السماء حملة العرش، ثم رضوان خازن الجنان، ثم ملك الموت، و ان ملك الموت يترحّم على محبّي علي بن أبي طالب كما يترحّم على الأنبياء علیهم السلام. (3)
* روایت شماره 1466 قال علي علیه السلام: ما نزلت في القرآن آية إلّا و قد علمت أين نزلت، و في من نزلت، و في أي شئ نزلت، و في سهل نزلت أم في جبل. (4)
* روایت شماره 1467: ما نزلت من القرآن آية إلّا و قد علمتُ فيمن نزلت، قيل: فما نزل فيك؟ فقال [علیه السلام]: لولا أنكم سألتموني ما أخبرتكم؛ نزلت فيّ [هذه] الآية: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلٍّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ فرسول اللّه المنذر، و أنا الهادي إلى ما جاء به. (5)
ص: 2141
ابن حبان او را در هر دو کتابش - الثقات و المجروحین - ذکر کرده است ! (1)
و در تضعیفش گفته: او در فضائل علی [علیه السلام] روایاتی مرسل و منکر نقل می کند که هیچ اصلی ندارد. احتجاج به روایات او و نقل آن جایز نیست مگر از روی تعجب. (2)
از احادیث اوست:
* روایت شماره 945 عن صفية، قالت: قلت يا رسول اللّه، ليس من نسائك أحد إلّا و لها عشيرة تلجأ إليها غيري، فإن حدث بك حدث فإلى من؟ قال: «إلى علي». (3)
از احادیث اوست:
[1586 / 244] عن أبي هريرة، قال: رأيت معاذ بن جبل يديم النظر إلى علي بن أبي طالب [علیه السلام]، فقلت: ما لك تديم النظر إلى علي كأنك لم تره؟! فقال: سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول: «النظر إلى وجه علي عبادة» (1)
در مذمّتش گفته اند: او دروغ گو است. (2)
از احادیث اوست:
[1587 / 245] قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم العلي: لو أن عبداً عبد اللّه مثل ما أقام نوح في قومه، و كان له مثل أحد ذهباً فأنفقه في سبيل اللّه، و مدّ في عمره حتى يحجّ ألف عام على قدميه، ثم قتل بين الصفا و المروة مظلوماً، ثم لم يوالك - يا علي - لم يشمّ رائحة الجنة، و لم يدخلها. (3)
[1588 / 246] قال علي علیه السلام: دعاني رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال: «ألا أبشرك»؟ قلت: بلى يا رسول اللّه، و ما زلت مبشّراً بالخير. قال: «قد أنزل اللّه فيك قرآناً». قلت: و ما هو يا رسول اللّه؟ قال: «قُرنتَ بجبرئيل» ثم قرأ: ﴿ وَ جِبْرِيلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ [التحريم (66): 4] فأنت و المؤمنون من بني أبيك الصالحون». (4)
[1589 / 247] او روایت مفصلی از سلمان نقل کرده که در ضمن آن آمده:
ص: 2143
پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم از اصحابش خواست که به همراه یکی از جنیان برای دعوت آنان به اسلام بروند و جز امیر المؤمنین علیه السلام کسی نپذیرفت، حضرت او را فرستاد و به آن جنّى فرمود: «أبعث معك رجلاً يفصل بحكمي، و ينطق بلساني... » و سپس اسلام آوردن آن ها را به دست امیر المؤمنین علیه السلام به تفصیل نقل کرده است. (1)
* روایت شماره 1054 عن جابر، قال: سمعت علياً [علیه السلام] يُنْشِدُ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم:
أنا أخو المصطفى لا شك في نسبي *** معه ربّيت (2) و سبطاه هما ولدي
جدّي و جدّ رسول اللّه منفرد *** و فاطم زوجتي لا قول ذي فند
صدّقتُه و جميع الناس في بهم *** من الضلالة و الإشراك و النكد
فالحمد للّه شكراً لا شريك له *** البّر بالعبد و الباقي بلا أمد
زاد الحداد: فتبسّم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و قال: «صدقت يا علي». (3)
* روایت شماره 1188 روایت مفصلی در فضائل مولا که در صدر آن آمده: لولا أن تقول فيك طوائف من أُمتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم علیه السلام لقلت فيك اليوم مقالاً لا تمرّ على ملاً من المسلمين إلّا أخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون به. (4)
* روایت شماره 1366 يا أخي قول اللّه تعالى: ﴿ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ﴾ [آل عمران (3): 195]، ﴿ وَ مَا عِندَ اللّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ﴾ [آل عمران (3): 198] أنت الثواب، و شيعتك الأبرار. (5)
ص: 2144
او را حافظ حدیث و شبیه مشایخ حدیث دانسته اند. (1)
از او بد گویی نموده، و او را کثیر التخلیط گفته اند. گفته شده: او احادیثی غریب نقل می کرد و هنگامی که معلوم شد دروغ گو است احادیث او را نابود کردند. او برای رافضی ها حدیث جعل می کرد و در مسجد برای آنان املا می نمود. (2)
از احادیث اوست:
[1590 / 248] لو اجتمع الناس على حبّ علي بن أبي طالب لما خلق اللّه النار. (3)
[1591 / 249] عن ابن عباس في قول اللّه تعالى: ﴿ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ [النساء (4): 29] قال: لا تقتلوا أهل بيت نبيكم صلى اللّه عليه و آله و سلم. (4)
[1592 / 250] عن حذيفة بن اليمان، قال: دخلت على النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم ذات يوم و قد نزلت عليه هذه الآية: ﴿ [فَأُولَئِكَ] مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ [النساء (4): 69] فأقرأنيها صلى اللّه عليه و آله و سلم، فقلت: يا نبي اللّه - فداك أبي و أمي - مَن هؤلاء؟ إني أجد اللّه بهم حفّياً ! قال: «يا حذيفة أنا ﴿ مِنَ النَّبِيِّينَ﴾ ﴿ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم﴾، أنا أولهم في النبوة و آخرهم في البعث، و مِن ﴿ الصِّدِّيقِينَ﴾ علي بن أبي طالب، و لمّا بعثني اللّه عزّ و جلّ برسالته كان أول من صدّق بي، ثم مِن ﴿ اَلشُّهَدَاءِ﴾ حمزة و جعفر، و مِن ﴿ اَلصَّالِحِينَ﴾ الحسن و الحسين سيّدا شباب
ص: 2145
أهل الجنة، ﴿ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ المهدي في زمانه». (1)
[1593 / 251] عن أبي جعفر [علیه السلام] في قوله تعالى: ﴿ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ [النحل (16): 43 و الأنبياء علیهم السلام (21): 7] قال: هم الأئمة من عترة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، وتلا: ﴿ قَدْ أَنزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولاً...﴾ [الطلاق (65): 10]. (2)
* روایت شماره 486 عن علي علیه السلام، قال: ما دخل نوم عيني ولا غمض رأسي على عهد محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم حتى علمت ذلك اليوم ما نزل به جبرئيل من حلال أو حرام أو سنّة أو كتاب أو أمر أو نهي و في من نزل. (3)
ابن ماجه از او روایت نموده و ابن حبان او را از ثقات دانسته است. (4)
در مذمّتش گفته اند: او ارزشی ندارد. از شیعیان کوفه بشمار می رود. فضائلی برای اهل بیت علیهم السلام نقل کرده که کسی آن را روایت نکرده. (5)
غالب روایات او از جدّش ابو رافع است، از احادیث اوست:
[1594 / 252] يا علي، و الذي نفسي بيده لولا أن تقول فيك طوائف من أمتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم، لقلت اليوم فيك مقالاً لا تمرّ بأحد من المسلمين إلّا أخذوا التراب من أثر قدميك يطلبون به البركة. (6)
ص: 2146
[1595 / 253] أنت أخي و حبيبي، من آذاك فقد آذاني. (1)
[1596 / 254] إن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم خطب الناس فقال: «يا أيها الناس، إن اللّه أمر موسى و هارون أن يتبوّءا لقومهما بيوتاً، و أمرهما أن لا يبيت في مسجدهما جنب، ولا يقربوا فيه النساء إلّا هارون و ذريته، ولا يحلّ لأحد أن يعرك النساء في مسجدي هذا ولا يبيت فيه جنب إلّا على و ذريته». (2)
* روایت 265 - با قدری اختلاف - قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلي [علیه السلام]: «أنت أول من آمن بي، و أنت أول من يصافحني يوم القيامة، و أنت الصديق الأكبر، و أنت الفاروق الذي يفرّق بين الحق و الباطل، و أنت يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب الكفار». (3)
* روايت شماره 288 عن أبي رافع، قال: صلّى النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم أول يوم الاثنين، و صلّت خديجة [علیها السلام] آخر يوم الاثنين، و صلّى علي [علیه السلام] يوم الثلاثاء من الغد، و صلّى مستخفياً قبل أن يصلّي مع النبي [صلى اللّه عليه و آله و سلم] أحدٌ سبعَ سنين و أشهراً. (4)
* روایت شماره 591 قال علي [علیه السلام]: لمّا كان يوم أحد و فرّ الناس فقلت: ما كان النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم ليفرّ، فحملت على القوم فإذا أنا برسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال جبرئيل علیه السلام: إن هذه لهي المواساة، فقال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «إنه منّي و أنا منه»، فقال جبرئيل علیه السلام: و أنا منكما. (5)
و في رواية: لمّا قتل علي [علیه السلام] أصحاب الألوية يوم أحد قال جبرئيل علیه السلام: إن هذه لهي المواساة، فقال له النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «إنه منّي و أنا منه»، فقال جبرئيل علیه السلام: و أنا منكما. (6)
ص: 2147
* روایت شماره 890 «أوصي من آمن بي و صدّقني بالولاية لعلي؛ فإنه من تولّاه تولّاني و من تولّاني تولّى اللّه». و زاد في رواية: «و من أحبّه أحبّني و من أحبّني أحبّ اللّه، و من أبغضه أبغضني و من أبغضني فقد أبغض اللّه» (1)
* روایت شماره 1541 أنت تقتل على سنتى. (2)
* روایت شماره 1089 عن أبي رافع: أن عليّاً [علیه السلام] كان يجهز النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم- حين كان بالغار - و يأتيه بالطعام... و خلفه النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فخرج إليه أهله، فخرج و أمره أن يؤدّي عنه أمانته... فأدّى أمانته كلّها. و أمره أن يضطجع على فراشه ليلة خرج، و قال: «إن قريشاً لن يفقدني ما رأوك»، فاضطجع علي [علیه السلام] على فراشه... و أمر النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم عليّاً [علیه السلام] أن يلحقه بالمدينة، فخرج علي [علیه السلام] في طلبه بعدما أخرج إليه أهله يمشي من الليل و يكمن من النهار حتى قدم المدينة، فلمّا بلغ النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم قدومه قال: «ادعوا لي علياً...»، قيل: يا رسول اللّه، لا يقدر ان يمشي، فأتاه النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فلمّا رآه النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم اعتنقه و بكى رحمةً لما بقدميه من الورم - و كانتا تقطران دماً - فتفل النبى علیه السلام فی يديه ثم مسح بهما رجليه و دعا له بالعافية، فلم يشتكهما على [علیه السلام] حتى استشهد. (3)
* روایت شماره 1239 - با قدری اختلاف - «إن فيك لَخصلتين كانتا في عيسى بن مریم [علیها السلام]... أحبّت النصارى عيسى حتى هلكوا فيه، و أبغضته اليهود حتى هلكوا فيه، و أبغضك رجل حتى هلك فيك، و أحبّك رجل حتى يهلك فيك»... فقالوا:... جعله مثلا لعيسى؟! فأنزل اللّه تعالى: ﴿ وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً...﴾ [الزخرف (43): 57]. (4)
* روایت شماره 1460 إن اللّه تعالى عهد إليّ في عليّ عهداً... إن عليّاً راية
ص: 2148
الهدى بعدي، و إمام أوليائي، و نور من أطاعني، و هو الكلمة التي أكرمتها [ألزمتها] المتقين، فمن أحبّه أحبّني، و من أبغضه أبغضني... (1)
* روایت شماره 1540 «يا علي، قل: اللهم ثبّت لي الوُدَّ في قلوب المؤمنين، و اجعل لي عندك وُدّاً و عهداً». فقالها على [علیه السلام]، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «ثبتت و ربّ الكعبة»، ثم نزلت: ﴿ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً...﴾ [مریم (19): 96 - 97]... (2)
* روایت شماره 1544 قال عليعلیه السلام: دخلتُ على نبي اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، و هو مريض، فإذا رأسه في حجر رجل أحسن ما رأيتُ من الخلق، و النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم نائم، فلمّا دخلتُ عليه قال الرجل: ادن إلى ابن عمّك فأنت أحقّ به منّي... ثم إن النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم استيقظ، فقال صلى اللّه عليه و آله و سلم:... «ذاك جبرئيل علیه السلام». (3)
يحيى بن مَعين او توثيق نموده و احمد بن حنبل و ارباب صحاح به روایاتش احتجاج کرده اند. ذهبی او را با این تعابیر ستوده است: «الإمام، الصدوق، الحافظ، كان من علماء الحديث، و الكمال عزيز». (4)
در مذمّتش گفته اند: اصحاب ما او را نمی پسندند، او شیعه ای آتشین
ص: 2149
است! گذشت که ابو الاحوص شاگردانش را قسم می داد که هر کس با ابن فضیل و عمرو بن ثابت مجالست دارد نزد من نیاید. (1)
از روایات اوست:
حدیث غدیر به نقل از سعد بن ابی وقاص، (2) حديث ثقلين. (3)
[1597 / 255] عن عبد اللّه بن مسعود، قال صلى اللّه عليه و آله و سلم: «یا عبد اللّه، أتاني ملك فقال: يا محمد ﴿ وَ أَسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنَا﴾ [الزخرف (43): 45] على ما بُعِثوا؟ قال: قلت: على ما بعثوا؟! قال: على ولايتك وولاية علي بن أبي طالب». (4)
* روایت شماره 148... نلتُ من علي [علیه السلام]. فتغيّر وجه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و قال: «لا تبغضنّ - يا بريدة - لي عليّاً؛ فإن عليّاً منّي و أنا منه، و هو وليّكم بعدي». (5)
* روایت شماره 280 قال علی علیه السلام: ما أعرف أحداً من هذه الأمة عَبَدَ اللّه بعد نبينا غيري، عبدت اللّه قبل أن يعبده أحد من هذه الأمة تسع [سبع ظ] سنين. (6)
* روایت شماره 451 عن أبي جعفر محمد بن علي، عن أبيه، عن جدّه [علیهم السلام]، قال:
ص: 2150
قال علي علیه السلام: قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «لمّا أسري بي إلى السماء، ثم من السماء إلى السماء إلى سدرة المنتهى وقفتُ بين يدي ربي عزّ و جلّ فقال لي: يا محمد! قلتُ: لبيك و سعديك، قال: قد بلوت خلقى فأيّهم رأيتَ أطوع لك؟ قال: قلت: ربّي علياً، قال: صدقت يا محمد، فهل اتخذت لنفسك خليفة يؤدّي عنك، يعلّم عبادي من كتابي ما لا يعلمون؟ قال: قلت: يا ربّ اختر لي؛ فإن خيرتك خيرتي، قال: اخترتُ لك عليّاً، فاتّخذه خليفة و وصيّاً، و نحلتُه علمي و حلمي، و هو أمير المؤمنين حقاً، لم ينلها أحد قبله و ليست لأحد بعده. يا محمد، عليُّ راية الهدى، و امام من أطاعني، و نور أوليائي، و هو الكلمة التي ألزمتُها المتقين، من أحبّه فقد أحبّني، و من أبغضه فقد أبغضني، فبشّره بذلك يا محمد. فقال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: قلتُ: ربّي فقد بشّرتُه، فقال علي علیه السلام: أنا عبد اللّه، و في قبضته، إن يعاقبني فبذنوبي، لم يظلمني شيئاً، و إن تمّم لي وعدي؛ فإنه مولاي. قال [يعني اللّه عزّ و جلّ]: أجل، قال [يعني النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم]: قلتُ: يا ربّ و اجعل ربيعة الإيمان به، (1) قال: قد فعلتُ ذلك به - يا محمد - غير أني مختصّه بشيء من البلاء لم أخصّ به أحداً من أوليائي، قال: قلتُ: ربّي أخي و صاحبي؟! قال: قد سبق في علمي أنه مبتلى، و لولا علي لم يُعرف حزبي ولا أوليائي ولا أولياء رسلي». (2)
* روایت شماره 468 قال ابن شُبرُمَة: ما كان أحد يقوم على المنبر فيقول: سلوني عمّا بين اللوحين إلّا علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3)
* روایت شماره 628 یيا علي لا يحلّ لأحد أن يجنب في هذا المسجد غيري و غيرك. (4)
ص: 2151
*روایت شماره 866 قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق. (1)
و في لفظ: لا يبغضك مؤمن ولا يحبّك منافق. (2)
و في لفظ آخر: لا يحبّ علياً منافق، ولا يبغضه مؤمن. (3)
* روایت شماره 930 دعا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم عليّاً [علیه السلام] يوم الطائف فانتجاه، فقال الناس: لقد طال نجواه مع ابن عمّه، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «ما انتجيتُه ولكن اللّه انتجاه» (4)
او از مشایخ یحیی بن مَعین و سعدویه است. نظر یحیی دربارۀ او مثبت بود و می گفت او مشکلی ندارد، روایاتش روبراه است. (5) در تضعیفش گفته اند:
او كوفى منكر الحديثى است. مطالب عجیبی از او نوشتیم سپس آن را خط زدیم. احمد بن حنبل احادیث او را پاره کرد و از بین برد! (6)
از روایات اوست:
* روایت شماره 45 من لم يقل علىّ خير الناس فقد كفر.
ص: 2152
در مذمّتش گفته اند: او روایات ساختگی را به نقل از افراد مورد اعتماد روایت می کند. در فضیلت علی بن ابی طالب علیه السلام مطالبی را از انس نقل کرده که از احادیث انس نیست. نقل از او جایز نیست. او منکر الحدیث است. او متروک است. (1)
از روایات اوست:
* روایت شماره 55 قال أنس: كنت عند النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم فرأى عليّاً [علیه السلام] مُقبِلاً فقال: «أنا و هذا حجّةٌ على اُمّتي يوم القیامة».
و في لفظ: «يا أنس، هذا حجتي على أُمتي يوم القيامة». (2)
* روایت شماره 406 عن أنس، قال: آخی رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بين المسلمين فقال لعلي [علیه السلام]: «أنت أخي و أنا أخوك». (3)
* روایت شماره 582 علي مني و أنا منه. (4)
* روايت شماره 661 النظر إلى وجه علي عبادة. (5)
* روایت شماره 1046 إن أخي [خليلي] و وزيري و خليفتي في أهلي و خير من أترك [أخلفه] بعدي [يقضى ديني و ينجز موعدي] علي بن أبي طالب.
ص: 2153
و في رواية: علي أخي، و صاحبي، و ابن عمّي، و خير من أترك بعدي، يقضي ديني، و ينجز موعدي. (1)
* روايت شماره 1263 من صام يوم ثماني عشرة من ذي الحجة كتب له صيام ستين شهراً [سنة]، و هو يوم غدير خم لمّا أخذ النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم بيد علي بن أبي طالب [علیه السلام] فقال: «ألست وليّ المؤمنين [مولى المؤمنين / أولى بالمؤمنين]»؟! قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه، [اللهم و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره]»، فقال عمر: بخ بخ لك يا ابن أبي طالب، أصبحت مولاي و مولى كل مسلم، فأنزل اللّه عزّ و جلَ ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...﴾ [المائدة (5): 3]. (2)
ابن خزیمه در صحیح خود از او روایت نموده است. ابن عدی می گوید: امیدوارم مشکلی نداشته باشد. دقیقی او را ستوده است. (3)
يحيى بن مَعین گوید: بهترین حالش آن بوده که هنگام مردنش به او گفتند: چرا استغفار نمی کنی؟! پاسخ داد: چرا به مغفرت خدا امیدوار نباشم؟! من هفتاد حدیث در فضائل علی [علیه السلام] ساخته ام! (4)
ص: 2154
نگارنده گوید: عین همین مطلب در ترجمه العلاء بن عبد الرحمن الحرقی از ابن مَعین نقل شده (1) که او یا دیگران این عبارت را کلیشه کرده و برای تضعیف راویان فضائل از آن سوء استفاده می کرده اند.
از روایات اوست:
* روایت شماره 547 لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله. (2)
* روایت شماره 591... فقال جبريل - [في يوم أحد] -: يا محمد هذا - و أبيك - المواساة! فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يا جبريل إنه مني» فقال جبريل: و أنا منكما. (3)
* روایت شماره 670... عن أبي أيوب الأنصاري:... و إن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم أمرنا بقتال ثلاثة مع علي [علیه السلام]: بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين...
«يا عمار بن ياسر إن رأيت عليّاً قد سلك و ادياً و سلك الناس غيره فاسلك مع علي ؛ فإنه لن يدليك في ردى ولن يخرجك من هدى».
«يا عمار من تقلّد سيفاً أعان به عليّاً على عدوه قلّده اللّه يوم القيامة و شاحين من درّ، و من تقلّد سيفاً أعان به عدوّ على عليه قلّده اللّه يوم القيامة و شاحين من نار». (4)
در مذمّتش گفته اند: او متروک الحدیث است. (1)
از احادیث اوست: حدیث غدیر. (2)
[1598 / 256] عن محمد بن علي [علیه السلام] قال: لمّا نزلت هذه الآية: ﴿ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْر إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ [النحل (16): 43 و الأنبياء علیهم السلام (21): 7] قال علي علیه السلام: نحن أهل الذكر الذي عنانا اللّه جلّ و علا في كتابه. (3)
* روایت شماره 1483 با کمی اختلاف عن ابن عباس في قوله تعالى: ﴿ سَلاَمُ عَلَى آلِ يَاسِينَ﴾ [الصافات (37): 130]، قال: [نحن] هم آل محمد [علیهم السلام]. (4)
* روایت شماره 1431 به اختصار قال ابن عباس: ما أنزل اللّه آية: ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ إِلّا علىُّ رأسها و أميرها. (5)
مدح و توثیق او و نیز تضعیف او به این که:
او از غالیان رافضی ها است... احادیث پست و باطلی نقل کرده است. و هم چنین برخی از روایت هایش در متن و پاورقی صفحه های 1951، 1954 - 1955، 1972 گذشت.
ص: 2156
مرد خوب و شایسته و اهل عبادت بوده است. (1)
در تضعیفش گفته اند: او ضعيف الحديث و منكر الحدیث است. در فضائل [علی علیه السلام] روایاتی را از سمّاك از جابر بن سمره نقل کرده که منکَر (و غیر قابل قبول) است. (2)
از احادیث اوست: حدیث منزلت. (3)
[1599 / 257] عن جابر بن سمرة، قال: أمر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم بسدّ أبواب المسجد كلها غير باب علي [علیه السلام] فقال العباس: يا رسول اللّه، قدر ما أدخل أنا وحدي و أخرج، قال: «ما أمرتُ بشيء من ذلك»، فسدّها كلّها غير باب علي [علیه السلام]، و ربما مرّ و هو جنب. (4)
[1600 / 258] و قال صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلى علیه السلام: «إنك امرؤ مستخلف، و إنك مقتول، و هذه مخضوبة من هذه»، لحيته من رأسه. (5)
[1601 / 259] عن جابر بن سمرة، قال: لمّا سأل أهل قباء النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم أن يبني لهم مسجداً، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «ليقوم بعضكم فيركب الناقة»، فقام أبو بكر فركبها فحركها فلم تنبعث فرجع فقعد، فقام عمر فركبها فحرّكها فلم تنبعث فرجع فقعد، ثم قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لأصحابه: «ليقوم بعضكم فيركب الناقة»، فقام علي [علیه السلام] فلمّا وضع رجله في غرز الركاب و ثبت به، قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «يا علي، ارخ زمامها، و ابنوا على
ص: 2157
مدارها؛ فإنها مأمورة». (1)
* روایت شماره 899 قال صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلى [علیه السلام]: «من أشقى الأولين»؟ قال: عاقر الناقة، قال: «فمن أشقى الآخرين»؟ قال: اللّه و رسوله أعلم، قال: «قاتلك [يا علىُّ]». (2)
* روایت شماره 901 عن جابر بن سمرة، قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلى [علیه السلام]: «من أشقى ثمود»؟ قال: من عقر الناقة [قالوا: عاقر الناقة]. قال: «فمن أشقى هذه الأمة»؟ قال: اللّه اعلم [قالوا: اللّه و رسوله أعلم]. قال: «قاتلك [يا عليُّ ]». (3)
* روایت شماره 949 عن سلمان، قال: قلت: يا رسول اللّه، لكل نبي وصي فمن وصيّك؟ فسكت عنّي، فلمّا كان بعد رآني فقال: «يا سلمان» فأسرعت إليه قلت: لبيك، قال: «تعلم من وصيّ موسى»؟ قلت: نعم، يوشع بن نون، قال: «لِمَ»؟ قلت: لأنه كان أعلمهم، قال: «فإن وصيّي، و موضع سرّي، و خير من أترك بعدي، و ينجز عدتي، و يقضي ديني علي بن أبي طالب». (4)
* روایت شماره 1038 عن جابر بن سمرة، قال: قيل: يا رسول اللّه، من يحمل رايتك يوم القيامة؟ قال: «من عسى [يحسن] أن يحملها إلّا من حملها في الدنيا: علي بن أبي طالب». (5)
* روايت شماره 1066 إن هذا لا يموت حتى يُملاً غيظاً، ولن يموت إلّا مقتولاً. (6)
ص: 2158
او از رجال صحاح سته است. ذهبی او را با القاب: «الإمام، الحافظ، الثبت، محدّث العراق» ستوده است. احمد بن حنبل می گوید: من کسی را در دانش و حفظ جامع تر و برتر از وکیع ندیده ام ! (1)
مروان بن معاویه لیستی تهیه و اسامی عده ای را در آن ثبت کرده بود که این ها رافضی هستند و وکیع را نیز نام برده بود. (2)
از احادیث اوست: حدیث منزلت. (3)
[1602 / 260] قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: لمّا عُرج بي إلى السماء رأيتُ على باب الجنة مكتوبا: لا إله الّا اللّه، محمد رسول اللّه، على حبيب اللّه، الحسن و الحسين صفوة اللّه، فاطمة أمة اللّه، على مبغضهم لعنة اللّه. (4)
[1603 / 261] قال ابن عباس في قول اللّه تعالى: ﴿ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ [الحمد (1): 6] يقول: قولوا معاشر العباد: اهدنا إلى حبّ النبي [صلى اللّه عليه و آله و سلم] و أهل بيته [علیهم السلام]. (5)
[1604 / 262] روى السيوطي - و بتبعه المتقي الهندي- رواية طويلة جدّاً عن وكيع، عن يحيى بن عبد اللّه بن الحسن، عن أبيه، قال: كان علي [علیه السلام] يخطب فقام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين، أخبرني من أهل الجماعة؟ و من أهل الفرقة؟ و من أهل السنة؟ و من أهل البدعة؟
ص: 2159
فقال [علیه السلام]: و يحك! أما إذ سألتني فافهم عني ولا عليك أن لا تسأل عنها أحداً بعدي.
فأمّا أهل الجماعة فأنا و من اتبعني و إن قلّوا، و ذلك الحقّ عن أمر اللّه و أمر رسوله، فأمّا أهل الفرقة فالمخالفون لي و من اتبعني و إن كثروا،
و أما أهل السنّة المتمسّكون بما سنّه اللّه لهم و رسوله و إن قلّوا و إن قلّوا،
و أما أهل البدعة فالمخالفون لأمر اللّه و لكتابه و رسوله، العاملون برأيهم و أهوائهم و إن كثروا، و قد مضى منه [منهم ظ] الفوج الأول و بقيت أفواج، (1) و على اللّه قصمها و استئصالها عن جدبة الأرض...
فقام عمار فقال: يا أيها الناس ! إنكم - و اللّه - إن اتبعتموه و أطعتموه لم يضلّ بكم عن منهاج نبيّكم قيس شعرة، و كيف يكون ذلك و قد استودعه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم المنايا و الوصايا و فصل الخطاب على منهاج هارون بن عمران إذ قال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي»، فضلاً خصّه اللّه به إكراماً منه لنبيه صلى اللّه عليه و آله و سلم حيث أعطاه اللّه ما لم يعطه أحداً من خلقه.
ثم قال علي [علیه السلام]: انظروا رحمكم اللّه ما تؤمرون به فامضوا له؛ فإن العالم أعلم بما يأتي من الجاهل الخسيس الأخسّ ؛ فإني حاملكم - إن شاء اللّه تعالى إن أطعتموني - على سبيل الجنّة، و إن كان ذا مشقّة شديدة و مرارة عتيدة....
ثم إني مخبركم أن خيلاً من بني إسرائيل أمرهم نبيّتهم أن لا يشربوا من النهر، فلجّوا في ترك أمره فشربوا منه إلّا قليلاً منهم، فكونوا - رحمكم اللّه - من أولئك الذين أطاعوا نبيهم ولم يعصوا ربّهم.
و أمّا عائشة فأدركها رأي النساء، و شيء كان في نفسها عَلَيَّ يغلي في جوفها
ص: 2160
كالمرجل، و لو دعيت لتنال من غير [ي] ما أتت إليّ لم تفعل...
فتبرؤوا من الذين أثروا طاعتهم على طاعة اللّه، و فاز السعداء بولاية الإيمان...
فقام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين ! أخبرنا على ما قاتلت طلحة و الزبير؟ قال: قاتلتُهم على نقضهم بيعتي، و قتلهم شيعتي من المؤمنين حكيم بن جبلة العبدي من عبد القيس و السائحة و الأساورة بلا حقّ استوجبوه منهما، ولا كان ذلك لهما دون الإمام... و قد بايعاني طائعَين غير مكرَهَين، و لكنهما طمعا مني في ولاية البصرة و اليمن....
فقام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين، أخبرنا عن الفتنة، هل سألت عنها رسول اللّه [صلى اللّه عليه و آله و سلم]؟ قال: نعم، إنه لمّا نزلت هذه الآية من قول اللّه عزّ و جلّ: ﴿ الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ﴾ [العنكبوت (29): 1 - 2] علمت أن الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم حيّ بين أظهرنا، فقلت: يا رسول اللّه، ما هذه الفتنة التي أخبرك اللّه بها؟ فقال: «يا علي، إن أمتي سيُفْتَنُون من بعدي»، قلت: يا رسول اللّه، أوليس قد قلتَ لي يوم أحد - حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حزنتُ على الشهادة فشقّ ذلك عَلَيَّ فقلتَ لي -:«أبشر يا صدّيق؛ فإن الشهادة من و رائك»؟ فقال لي: «فإن ذلك لكذلك، فكيف صبرك إذا خضبت هذه من هذا»؟ - و أهوى بيده إلى لحيتي و رأسي - فقلت: بأبي و أمي يا رسول اللّه، ليس ذلك من مواطن الصبر ولكن من مواطن البشرى و الشكر ! فقال لي: «أجل»، ثم قال لي: «يا علي، إنك باقٍ بعدي، و مبتلىً بأُمّتي، و مخاصم يوم القيامة بين يدي جواباً»، فقلت: بأبي أنت و أمي! بيّن لي ما هذه الفتنة التي يبتلون بها، و على ما أجاهدهم بعدك؟ فقال: «إنك ستقاتل
بعدي الناكثة و القاسطة و المارقة» - و حلاهم (1) و سمّاهم رجلاً رجلاً، ثم قال لى: «و تجاهد أمتي على كل من خالف القرآن ممّن يعمل
ص: 2161
في الدين بالرأي، ولا رأي في الدين، إنما هو أمر من الربّ و نهيه»، فقلت: يا رسول اللّه، فأرشدني إلى الفلج عند الخصومة يوم القيامة، فقال: «نعم، إذا كان ذلك فاقتصر على الهدى إذا قومك عطفوا الهدى على العمى، و عطفوا القرآن على الرأي فتأوّلوه برأيهم، تتبع [بتتبع ظ] الحجج من القرآن بمشتبهات الأشياء الكاذبة عند الطمأنينة إلى الدنيا و التهالك و التكاثر، فاعطف أنت الرأي على القرآن إذا قومك حرّفوا الكلم عن مواضعه عند الأهواء الساهية، و الأمر الصالح، و الهرج الآثم، (1) و القادة الناكثة، و الفرقة القاسطة، و الأخرى المارقة أهل الإفك المردي و الهوى المطغي، و الشبهة الحالقة، فلا تتكلنّ عن فضل العاقبة؛ فان العاقبة للمتقين». (2)
* روایت (3): من كنت وليّه فعلي وليّه. (4)
* روایت شماره 547 لأبعثنّ رجلاً يحبّه اللّه و رسوله و يحبّ اللّه و رسوله، ليس بفرّار. (5)
* روایت شماره 658 لقد فارقكم أمس رجل ما سبقه الأولون بعلم ولا أدركه الآخرون. (6)
ص: 2162
* روايت شماره 676 «إن منكم من يقاتل على تأويله كما قاتلت على تنزيله»، فقام أبو بكر و عمر، فقال: «لا، ولكن خاصف النعل»، و على [علیه السلام] يخصف نعله [صلى اللّه عليه و آله و سلم]. (1)
* روایت شماره 866 و الذي فلق الحبة و برأ النسمة إنه لَعَهد النبي الأمي صلى اللّه عليه و آله و سلم إليّ أن لا يحبّني إلّا مؤمن، ولا يبغضني إلّا منافق. (2)
و في لفظ: «لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق». (3)
* روایت شماره 902 - با قدری اختلاف - «يا علي، تدري من أشقى الأولين»؟ قلت: اللّه و رسوله أعلم، قال: «عاقر الناقة» قال: «تدري من شرّ - و قال مرّة: و أشقى - الآخرين»؟ قلت: اللّه و رسوله أعلم، قال: «قاتلك يا علي». (4)
* روایت شماره 1099 عن ابن عمر، قال: لَقَدْ أَوتِيَ ابنُ أَبي طالب ثلاثَ خِصَالٍ لأن تَكون لي واحدةٌ مِنْهُنَّ أَحبّ إليّ مِنْ حُمر النّعم: زَوَّجَهُ رَسولُ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ابنتَه وَ وَلَدَتْ لَه، وَ سَدَّ الأبوابَ إلاّ بابَه في المسجد، وَ أَعطاهُ الرّايةَ يَومَ خيبر. (5)
او مکرر هارون را تضعیف و حدیث فوق را باطل دانسته است. (1)
و البته هارون متفرّد به نقل آن از استادش یحیی بن عیسی رملی نیست بلکه عده ای آن را از او نقل کرده اند و اسناد دیگری - غیر از طریق یحیی - نیز دارد. (2)
از احادیث اوست: حدیث منزلت. (3)
[1605 / 263] و قال صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلي علیه السلام: «الناس من شجر شتى و أنا و أنت من شجرة واحدة»، ثم قرأ صلى اللّه عليه و آله و سلم: ﴿ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعُ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾ [الرعد (13): 4]. (4)
* روایت شماره 661 قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: النظرُ إلى عليّ عبادة. (5)
حاکم نیشابوری حدیث او را صحیح دانسته و ابن حبان او را در کتاب الثقات ذکر کرده ولی در کتاب المجروحين او را منکر الحدیث دانسته است. (6)
در مذمّتش گفته اند: احادیث منکَری دارد. ضعیف الحدیث و متروک الحدیث است. در تشیّع غلو و زیاده روی دارد. او هیچ ارزشی ندارد، روایاتش نوشته نمی شود. (7)
ص: 2164
از احادیث اوست: حدیث غدیر، (1) حدیث منزلت. (2)
[1606 / 264] ندای آسماني: لا سيف إلّا ذو الفقار ولا فتى إلّا علي. (3)
[1607 / 265] عن عبد الرحمان بن أبي ليلى، قال: لقد نزلت في علي [علیه السلام] ثمانون آية صفواً في كتاب اللّه ما يشركه فيها أحد من هذه الأمة. (4)
* روایت شماره 280 قال علیّ علیه السلام: اللهم لا أعرف عبداً لك من هذه الأمة عبَدَكَ قبلي غير نبيها صلى اللّه عليه و آله و سلم- ثلاث مرار -، ثم قال: لقد صلّيت قبل أن يصلّى أحد سبعاً. (5)
* روايت شماره 530 عن عامر الشعبي، قال: ما أحد أعلم بما بين اللوحين من كتاب اللّه تعالى - بعد نبي اللّه [صلى اللّه عليه و آله و سلم] - من علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (6)
* روایت شماره 661 النظر إلى على عبادة. (7)
* روایت شماره 699 مختصراً «لئن بقيتُ لأقتلنّ العمالقة» فقال جبرائيل: أو علي. (8)
* روایت شماره 704 قال علي علیه السلام: أُمرتُ بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين. (9)
ص: 2165
* روایت شماره 864 قال علي علیه السلام: حَسَبي حَسَبُ النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم و ديني دين النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم، و من نال مني شيئاً فإنما يناله من النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم. (1)
برخی چون احمد بن حنبل او را ستوده اند. مسلم، ابن داود، ترمذی، ابن ماجه قزوینی از او روایت نموده اند. (2)
تضعیف شده که احادیثی روایت می کند که هیچ کس نقل نمی کند. او هیچ ارزشی ندارد. (3)
از احادیث اوست: حدیث منزلت. (4)
* روایت شماره 233 و قال صلى اللّه عليه و آله و سلم لأم سلمة: «هذا علي بن أبي طالب، لحمه لحمي، و دمه دمي، هو منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي». (5)
* روایت شماره 445 على عيبة علمي. (6)
* روایت شماره 661 النظر إلى على عبادة. (7)
ص: 2166
* روایت شماره 866 و قال علي علیه السلام: لَعَهد النبي الأمي صلى اللّه عليه و آله و سلم إليّ: « أنه لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق». (1)
* روایت شماره 1551 قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم لعلى علیه السلام: «أنت أخي في الدنيا و الآخرة». (2)
ارباب سنن اربعه (ابن داود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه قزوینی) و شعبه - که نزد اهل تسنن امیر المؤمنین در حدیث است ! - از او روایت نموده اند. ابن مَعين، نسائی، دار قطنی و جماعتی او را توثیق نموده و ابو حاتم و ابن عدی گفته اند: اشکالی در (روایات) او نیست. (3)
در مذمّتش گفته اند: بخاری گفته: (احادیث) او جای تأمل دارد.
عسقلانی می گوید: جماعتی او را به جهت تشیع تضعیف کرده اند.
و ادامه داده: ولی نزد جمهور رجاليين، تشیّع مانع قبول روایت نیست. (4)
از احادیث اوست: حدیث غدیر به نقل از بریده. (5)
روایت معتبر عبد اللّه بن شدّاد در قتل ذو الثديه. (6)
ص: 2167
روایت معتبر و مفصل ابن عباس در ویژگی های امیر المؤمنین علیه السلام. این روایت که مشتمل بر 10 ویژگی است، گاهی تقطیع شده و بخش های مختلف آن به صورت پراکنده در بسیاری از منابع معتبر اهل تسنن نقل شده است. (1)
بخاری در الأدب المفرد و ارباب سنن اربعه از او روایت نموده اند. حاکم حدیث او را بر شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته و يحيى بن مَعين و عثمان بن ابی شیبه و ابن شاهین نیز او را توثیق کرده اند. (2)
در مذمّتش گفته اند: او متهم به رفض است. شیعه افراطی است. در رفض زیاده روی نموده است. به جهت نظریه بدی که داشت مورد اشکال واقع شده. نقل روایت از او جایز نیست؛ زیرا دیگران را به مذهب خویش دعوت می کند. او متفرّد به نقل روایات منکَری است که آن را از افراد ثقه و مورد اطمینان نقل می کند.
مشایخ حديث - حتى امثال یحیی بن مَعین که او را ثقه دانسته اند - از او روایت نقل نکرده اند.
راوی می گوید: از او دربارهٔ حدیث قبر (3) پرسیدم، گفت: ناصبی ها -
ص: 2168
و بنابر نقلی: مرجئه فاسق [اشاره به عامه!] - مطلبی را (در نقل آن) کتمان کرده اند! گفتم: چه چیزی را؟ گفت:
[1608 / 266] در قبر از میت پرسیده می شود: ولیّ (مولی و امام) تو کیست؟ اگر پاسخ داد: علی بن ابی طالب [علیه السلام] اهل نجات است.
راوی می گوید: به او گفتم: به خدا ما چنین چیزی را از پدران خویش نشنیده ایم. (1)
از احادیث اوست:
[1609 / 267] عن أبي الحمراء، قال: شهدت النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم ثمانية - أو عشرة - أشهر [نحواً من تسعة أشهر] إذا خرج إلى الصلاة - أو إلى الغداة - مرّ بباب فاطمة [علیها السلام] فيقول: «السلام عليكم و رحمة اللّه، الصلاة أهل البيت، ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمْ
ص: 2169
الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ [الأحزاب (33): (33]». (1)
[1610 / 268] عن أنس، قال: أنزلت النبوة على رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يوم الاثنين و بعث يوم الاثنين، و أسلمت خديجة يوم الاثنين، و أسلم علي [علیه السلام] الثلاثاء. (2)
[1611 / 269] قال عمر [لمولانا أبي عبد اللّه الحسين علیه السلام في ضمن رواية]: و هل أنبت الشعر على الرأس غيركم! (3)
* روایت شماره 938 عن أنس، قال: خرجت و على [علیه السلام] مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم في حيطان المدينة فمررنا بحديقة فقال علي [علیه السلام]: ما أحسن هذه الحديقة ! قال النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم: «حديقتك في الجنة أحسن منها» حتى مرّ من تسع حدائق و يقول مثلها، و جعل النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم يبكى، فقال على [علیه السلام]: ما يبكيك؟ قال: «ضغائن فى صدور قوم لا يبدونها حتى يفقدوني». (4)
ص: 2170
در موارد متعدد بر احادیث فضائل اشکال شده که فلان راوی متفرّد به نقل آن است و کس دیگری آن را نقل نکرده است.
و در مورد برخی از راویان به عنوان عیب و اشکال گفته شده که او متفرّد به نقل روایاتی است که دیگران آن را نقل نمی کنند.
اشکال
تفرّد راوی ثقه به نقل روایتی، عیب برای او نیست و باعث تضعیف روایت هم نمی شود و در اعتبار و صحت روایت شرط نشده که حتماً باید دیگران هم آن را نقل کرده باشند. (1)
ذهبی در شرح حال علی بن مدینی می نویسد: عقیلی او را در کتاب ضعفاء آورده و تضعیف نموده و کار زشتی کرده! (من می گویم:) ای عقیلی آیا تو عقل نداری؟! می دانی دربارۀ چه کسی صحبت می کنی؟! من دوست دارم یک راوی ثقۀ ثبت به من معرفی کنی که اشتباه نکرده یا متفرّد به نقل مطلبی نباشد که دیگران آن را نقل نکرده باشند. بلکه اگر حافظ ثقه متفرّد به نقل روایاتی باشد موجب برتری جایگاه او نسبت به دیگران می شود؛ زیرا این مطلب حاکی از آن است که او به یاد گرفتن و ضبط آثار اهتمامی بیش تر از هم گنان خویش داشته است... هیچ یک از صحابه و تابعین نیست مگر آن که مواردی از سنّت را نقل کرده که دیگران آن را نقل نکرده اند... علاوه بر آن، چنین نیست که هر کس بدعت، لغزش یا گناهی
ص: 2171
داشت روایاتش ضعیف شمرده شود [زیرا] در وثاقت [راوی] عصمت از گناه شرط نیست. (1)
بار ها دیده شده که مخالفین، روایات فضائل را به بهانۀ آن که غلو و زیاده روی است تکذیب نموده یا در تضعیف راویان از این حربه استفاد می نمایند که او شیعه افراطی و غالی است.
پیش از این گذشت که نزد رجاليين اهل تسنن «شیعه غالی» آن است که امیر المؤمنین علیه السلام را بر شیخین مقدّم بدارد، و به او «رافضی» نیز گفته می شود. «رافضی غالی» کسی است که نسبت به شیخین کینه داشته یا آن دو را سبّ نموده و نا سزا گوید و شدید ترین درجه غلو و رفض آن است که اعتقاد به رجعت نیز داشته باشد. (2)
ولی از روایات استفاده می شود که مراد از غلو آن است که کسی امیر مؤمنان علیه السلام را از پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم برتر دانسته، یا برای آن حضرت پیامبری و یا الوهیت قائل شود.
ص: 2172
پس برتر دانستن امیر المؤمنین علیه السلام از دیگران، قول به امامت و عصمت آن حضرت، اطلاع آن حضرت از امور غیبی و... ربطی به غلو ندارد.
[1612 / 270] عن علي علیه السلام، قال: دعاني رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال: « [إن] فيك مثلُ [مثلاً] من عيسى أبغضته اليهود حتى بهتوا أمّه، و أحبّته النصارى حتى أنزلوه بالمنزل الذي ليس به».
ألا و إنه يهلك فيّ اثنان: محبُّ مفرطٌ يُقَرِّظُني بما ليس فيّ، و مبغضٌ يحمله شنآني على أن يبهتني. ألا و إني لست بنبيّ ولا يوحى إليّ، ولكني أعمل بكتاب اللّه و سنّة نبيّه صلى اللّه عليه و آله و سلم... (1)
چنان که ملاحظه فرمودید در بخش پایانی کلام حضرت در انکار آن چه «محبُّ مفرط» پنداشته می فرماید: من پیامبر نیستم که به من وحی شود (و شریعتی جز پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم داشته باشم) من بر طبق قرآن و سنّت پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم عمل می کنم.
* و پیش از این گذشت که: يا عليُّ، لولا أن تقولَ طائفة - و في لفظ: طوائف - من أُمّتي فيك ما قالت النصارى في عيسى بن مريم علیها السلام لقلتُ فيك مَقالا لا تَمُرُّ بِمَلاً من المسلمين إلّا أخذوا التُرابَ من تحت رجليك و فَضْلَ طهورك يستشفون بهما.
* يا علي، إنما مثلك في هذه الأمة كمثل عيسى بن مريم أحبّه قوم فأفرطوا فيه...
* ما شبهك في هذه الأمة إلّا عيسى في أمته: أحبّه قوم فأفرطوا فيه حتى وضعوه حيث لم يكن.
ص: 2173
*... أحبته النصارى حتى أنزلوه بالمنزلة التي ليس بها...
* و عن علي علیه السلام، قال: يهلك فيّ رجلان: محبّ مفرط، و مبغض مفرط. (1)
قال الشعبي: قال علقمة: تدري ما مثل عليّ في هذه الأمة؟ قلت: ما مثله؟ قال: مثل عيسى بن مريم، أحبّه قوم حتى هلكوا في حبّه، و أبغضه قوم حتى هلكوا في بغضه. (2)
و افراط مسیحیان آن بوده که برای حضرت عیسی علیه السلام الوهیت قائل شدند.
امّا تقدّم بر شیخین؛
از روایاتی که در دفتر های پیشین گذشت معلوم شد که امیر المؤمنین علیه السلام با هیچ کس قابل قیاس نیست. آیه شریفه مباهله و روایات معتبر دلالت دارد که آن حضرت به منزله خود پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم است. (3)
امّا مطلبی که دربارهٔ کینۀ شیخین گفته اند؛
در پاسخ آن ها می گوییم: شگفتا که آن ها - با وجود روایات فراوان در مذّمت و تحذیر از بغض امیر المؤمنین علیه السلام - از کسانی که نسبت به آن حضرت کینه دارند بی تفاوت می گذرند، بلکه آن ها را مدح و توثیق می نمایند، (4) ولی در مورد کینۀ صحابه و خلفا این گونه تعصّب می ورزند!
ص: 2174
امّا اعتقاد به رجعت؛
آن امری است مستفاد از آیات و روایات مسلّم. به عنوان نمونه در آیه شریفه می خوانیم: ﴿ وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا﴾ [النمل (27): 83] (1) و روشن است که مراد از آن قیامت نیست؛ زیرا خداوند دربارۀ قیامت کبری فرموده است: ﴿ وَ حَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ تُغَادِرُ مِنْهُمْ أَحَداً﴾ [الكهف (18): 47]. (2)
امّا اطلاع از آینده و امور غیبی؛
قال اللّه تبارك و تعالى: ﴿ عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ اَرْتَضَی مِن رَّسُولٍ...﴾ [الجن (72): 26 - 27]. (3)
پس خدای تبارک و تعالی به پیامبران علیهم السلام از امور غیبی خبر می دهد و از روایات اهل تسنن گذشت که پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم ابوابی از دانش را بر امیر المؤمنین علیه السلام گشوده و ایشان را از مطالبی آگاه نموده (که دیگران از آن بی بهره اند). (4)
ص: 2175
برخی از موارد واکنش تضعیف راویان فضائل پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست، صفحه 130 در روایت معتبر شماره 3 گذشت که از عایشه پرسیدند: محبوب ترین مردم نزد پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم چه کسی بود؟ پاسخ داد: فاطمه. پرسیدند: از مردان؟ عایشه پاسخ داد: شوهر فاطمه...
ذهبی در همه کتاب هایش بر این حدیث خرده گرفته است.
گاهی می گوید: جميع بن عمیر را عده ای تکذیب کرده اند.
در جای دیگر می گوید: این حدیث سند درستی ندارد.
و در تلخیص المستدرک می گوید: جميع بن عمير متهم است !
در حالی که ذهبی از جمیع بن عمیر به جلالت یاد کرده که: کوفیٌ جلیلٌ و او را راست گو دانسته، ابو حاتم گفته: و محلّه الصدق، صالح الحدیث و عجلی می گوید: تابعيٌ ثقةُ. و به اعتراف ذهبی و دیگران در سنن اربعه از او روایت شده است.
صفحه 134 در روایت معتبر شماره 4 گذشت که بریده گفت: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود. البانی گفته:
ذهبي، عبد اللّه بن عطا را در ضعفا ذکر کرده. راوی از او جعفر بن زیاد است که در او اختلاف شده و ذهبی او را نیز در ضعفا ذکر کرده، به ویژه که حدیث در فضیلت علی علیه السلام است و جعفر هم شیعه است.
در حالی که ابن حبان، ابن مَعین، ترمذی و... عبد اللّه بن عطا را توثیق کرده اند. و احمد بن حنبل، ابن مَعين، يعقوب بن سفیان، ساجی، عجلی و... نیز جعفر بن زیاد را توثیق کرده و دیگران او را به راست گویی ستوده اند، بلکه خود البانی هم او را توثیق کرده است.
ص: 2176
پاورقی صفحه 140 در روایت شماره 19 آمده: ابن مسعود از پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم پرسید: جایگاه علی نسبت به شما چیست؟ حضرت فرمود: «مانند جایگاه من نسبت به خدای عزّ و جلّ».
ذهبی بدون هیچ دلیلی محمد بن داود رملی را متهم به جعل این روایت نموده با آن که این مضمون با اسناد دیگر نیز نقل شده است.
صفحه 157 در روایت شماره 42 گذشت: ای فاطمه وصی (و جانشین) من بهترین اوصیا و محبوب ترین آن ها نزد خداست که شوهر توست... فرزندانت حسن و حسین سرور جوانان بهشت هستند... پدر شان (علی علیه السلام) از آن دو برتر است.
در پاورقی گذشت که:
ذهبی آن را ساختگی دانسته و هیثم را متهم به جعل آن نموده است. هیثمی اعتراف کرده که جز ذهبی کسی او را متهم به جعل این روایت نکرده.
صفحه 205 در روایت شماره 108 گذشت: هر کس که می خواهد [دوست دارد] حیاتش (مانند) حیات من و ممات او (مانند) ممات من باشد (و بر دین و آيين من زندگی کند و بمیرد) و در بهشت جاویدان که پروردگارم به من وعده داده سکونت گزیند... ولایت علی بن ابی طالب را بپذیرد...
ذهبی در تلخيص المستدرك می نویسد: اشکال این روایت از ناحیه قاسم است (یعنی او آن را ساخته) !
در میزان الاعتدال آن را با سندی دیگر نقل کرده و در آن اشکال کرده که: غلابی در این سند متهم (به جعل این حدیث) است.
در حالی که ابن حبان، قاسم و غلابی هر دو را توثیق کرده است. گذشته از آن که این حدیث با اسنادی دیگر نقل شده که این دو راوی در آن نیستند!
ص: 2177
صفحه 252 محدث دهلوی می نویسد:
روایت بریده مرفوعاً: «علي منّي و أنا من علي، و هو وليّ كل مؤمن من بعدي» باطل است؛ زیرا که در اسنادش اجلح واقع شده و او شیعی است، متهم در روایات خود و جمهور او را تضعیف کرده اند.
اشكال: اولاً: بنابر نقل اهل تسنن، جمهور اجلح را توثیق کرده و عده ای از آنان حکم به اعتبار روایت بریده کرده اند.
ثانياً: ابن حجر روایت بریده را از مصادر مختلف با اسناد متعدد نقل کرده و گفته: این اسناد یک دیگر را تقویت می کند (و باعث اعتبار روایت می شود).
صفحه 350 بخاری روایت غدیر را از سهم بن حصین نقل کرده و گفته: سهم مجهول و نا شناخته است، معلوم نیست او چه کسی است!
در حالی که در کتب رجال نام سهم بن حصین اسدی کوفی مذکور و ابن حبّان او را از ثقات دانسته است.
صفحه 428 البانی می گوید:
شيخ الإسلام ابن تیمیه بخش اول حدیث غدير - يعنى: ﴿ مَن كُنتُ مَولاهُ...﴾ - را تضعیف کرده است.
و خود البانی اشاره به اسناد معتبر و فراوان آن کرده، چنان که گذشت.
دفتر دوم، صفحه 491 - 492 در روایت 254 گذشت که مراد: از آیه: ﴿ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ...﴾ ده نفر از قریش هستند. اولین کسی که از آن ها اسلام آورد علی بن ابی طالب علیهم السلام بود. در پاورقی گذشت که:
در سند آن اشکال شده که: حسن بن علی همدانی مجهول است.
ص: 2178
در حالی که ابن حجر گفته: ابن حبان و ابن شاهین او را از ثقات دانسته اند!
صفحه 499 در روایت شماره 272 از لیلی الغفاریه گذشت که: هذا علي بن أبي طالب أول الناس إيماناً.
در پاورقی گذشت که برخی آن را از مسلم بن القاسم نقل کرده و او را تضعیف کرده اند که:
او نا شناخته است.
و بخاری افزوده: کس دیگری این روایت را نقل نکرده است!
در حالی که ابن حبان مسلم بن القاسم را در ثقات ذکر و توثیق نموده و راوی از او را نیز نام برده اند.
و همین مضمون از راویان دیگر نیز نقل شده است !!
صفحه 528 بخاری در تاریخ کبیر در مورد روایت شماره 329 - روایت عفیف که دلالت بر تقدّم اسلام امیر المؤمنین علیه السلام بر دیگران دارد - گذشته از تحریف آن، گفته است:
کسی آن را نقل نکرده است.
و اسناد متعدّد و معتبر آن گذشت و همین مطلب از ابن مسعود نیز نقل شده!
صفحه 596 در سند روایت شماره 377 - تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت - اشکال شده که:
ابو مريم، عبد الغفار بن القاسم ضعیف است.
در حالی که ملا علی قاری و خفاجی مصری حکم به اعتبار روایت دلائل النبوة بیهقی نموده اند که بخش نخست همین روایت از ابو مریم است.
و بنابر نقل رجالیین اهل تسنن حافظ ابن عقده، ابو مريم عبد الغفار بن قاسم را توثیق بلکه مدح و ثنای فراوان نموده است.
ص: 2179
صفحه 598 ذهبی دربارۀ ربيعة بن ناجد که در سند روایت شماره 374 - 375 - تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت - واقع شده اشکال کرده که:
او مجهول است.
در حالی که عجلی و ابن حبان و ابن حجر هر سه ربیعه را ثقه دانسته اند.
صفحه 626 ابن کثیر دمشقی - با نادیده گرفتن روایات فراوان و معتبر - می نویسد:
عقد برادری بین پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السلام در روایات فراوان نقل شده ولی صحیح نیست، اسنادش ضعیف و... است.
فتنی نیز گفته: روایات برادری امیر المؤمنین علیه السلام ضعیف است.
صفحه 641 - 648 تضعیفات بی جای سندی حديث: «أنا مدينة العلم...»:
صفحه 642 تضعیف ابو معاويه؛ ابن حجر هیتمی مکی می نویسد: بعضی برای او اشکال هایی تراشیده اند که قابل اعتنا نیست؛ زیرا ابو معاويه ثقه، مورد اطمینان، امین و از بزرگان مشایخ و حفاظ حدیث است.
صفحه 643 تضعیف ابو الصلت؛ ذهبی برای تضعیف حديث: «أنا مدينة العالم...» ابو الصلت را تضعیف کرده است.
با آن که یحیی بن مَعین او را توثیق نموده بلکه خود ذهبی نیز در جای دیگر او را ستوده است.
صفحه 646 تضعیف محمد بن قيس؛ ابن الجوزی در کتاب الموضوعات می نویسد:
در سند روایت چهارم، محمد بن قیس واقع شده که مجهول است.
در حالی که محمد بن قیس در صحاح عامه روایت دارد و بزرگان اهل تسنن او را توثیق نموده اند!!
ص: 2180
صفحه 647 تضعيف سلمة بن کهیل؛ در حالی که همه ارباب صحاح شش گانه از سلمة بن كهيل روايت نموده و عده ای از اعلام آنان او را به وثاقت بلکه اثبت بودن از دیگران و کثرت روایت ستوده اند.
صفحه 648 تضعیف احمد بن حفص سعدی؛ ذهبی در ترجمه سعيد بن عقبه می نویسد:
شاید احمد بن حفص سعدی آن را ساخته باشد.
در حالی که علمای رجال اهل تسنن تصریح به صدق و راست گویی او کرده اند، گذشته از آن که اسناد دیگری نیز دارد.
صفحه 659 هر جا سخن از روایت: «أنا المنذر، و على الهادي» - ذيل آيه شريفه: ﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ (الرعد (13): 7] - باشد، ذهبی به بهانه ای آن را زیر سؤال می برد، و گاهی بی جهت راویان را متهم می کند که شاید فلانی آن را ساخته باشد.
صفحه 760 بعضی روایات مربوط به درب قلعه خیبر را بی اساس معرفی کرده اند. ولی نویسندگان اهل تسنن تصریح به وجود آن در منابع و روایات معتبر نموده اند.
صفحه 784 - 785 با وجود تصریح بزرگان تسنن به اعتبار حدیث ردّ شمس، ابن کثیر دمشقی می گوید: این روایت با سند معتبر نقل نشده است!
صفحه 843 - 844 تضعیفات بی جای سندی حديث: «سدّ الأبواب»:
عقیلی گفته: روایت شعبه از ابن عباس در سدّ الابواب محفوظ (و ثابت) نیست.
در حالی که ابن حجر از مقدسی نقل کرده که او گفته: حاکم و طبرانی آن را به سندی صحیح تر از شعبه نقل کرده اند.
ص: 2181
عقیلی می گوید: این حدیث از ابو عوانه به سند صحیح نقل نشده.
دکتر صاعدی بر او اشکال کرده که سند تا ابو عوانه صحیح است.
ابن الجوزى روایت سنن نسائی را به جهت میمون تضعیف کرده است.
ابن حجر گفته: عده ای او را توثیق کرده اند و فقط در حافظه اش اشکال شده.
صفحه 846 برخی ابو بلج فزاری ثقه را به جهت نقل حديث: «سدّ الأبواب» و امثال آن تضعیف نموده اند.
صفحه 889 - 890 بخاری در روایت شماره 634: «إني لا أحلّ المسجد لحائض ولا جنب إلّا لمحمد و آل محمد» اشکال کرده که:
جسره مطالب عجیبی نقل می کند.
ابن قطان می گوید: این امر باعث سقوط اعتبار روایت او نمی شود.
صفحه 892 در سند روايت: «وجّهوا هذه البيوت عن المسجد؛ فإني لا أحلّ المسجد لحائضٍ ولا جنبٍ إلّا لمحمد و آل محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم» اشکال شده است.
ابن حزم گوید: راوی آن افلت مشهور نیست و وثاقتش معلوم نیست.
و خطابی گفته: او مجهول است و نمی شود به روایتش احتجاج نمود. عظیم آبادی پاسخ می دهد: حدیث افلت یا فلیت در اهل کوفه (شناخته شده) است و سفیان ثوری و عبد الواحد بن زیاد از او روایت کرده اند و احمد بن حنبل گفته: او مشکلی ندارد و ابو حاتم رازی او را از مشایخ دانسته است.
نگارنده گوید: ابن حبان نیز او را توثیق نموده، دار قطني گفته: صالح (و شایسته) است، ابن قطان گفته: حدیث او معتبر است، ابن خزیمه در صحیح او روایت نموده و ذهبی او را راست گو و ابن حجر او را مقبول دانسته. زیلعی حکم به اعتبار این روایت نموده و گفته: ابن قطان نیز آن را نیکو دانسته است.
ص: 2182
صفحه 935 - 936 در روایت معتبر شماره 659 گذشت که پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «من از خدا چیزی نخواستم مگر آن که همان را برای تو نیز درخواست کردم و هر چه خواستم به من داده شد».
برخی در سند آن خدشه کرده اند که یزید بن ابی زیاد ضعیف است. در حالی که طبری حکم به صحت این روایت کرده است.
و ارباب سنن اربعه و بزرگان عامه از یزید بن ابی زیاد روایت کرده اند مانند: احمد بن حنبل، دارمی، ابن ماجه، ابو داود، ترمذی، نَسائی، سعید بن منصور، بیهقی و... و عده ای حدیث او را معتبر و خودش را ثبت و ثقه دانسته اند.
صفحه 940 تکذیب روایت: ﴿ النَّظَرُ إلی عَلِیٍّ عِبادَهٌ﴾، هیثمی اشکال کرده که:
احمد بن بدیل ضعیف است.
در حالی که به اعتراف خودش ابن حبان و ابن ابی حاتم او را توثیق نموده اند و در ورع و تقوای او مطلب فوق العاده ای نقل شده است.
صفحه 941 - 942 ذهبی دربارۀ آن گفته:
شاید هارون بن حاتم کوفی آن را جعل کرده باشد!
او در جایی دیگر گفته: محمد بن اسماعيل بن موسى بن هارون، ابو الحسين الرازي متهم به جعل و ساختن این روایت است.
ولی ابن حبان گفته:
حسن بن على بن زكريا آن را ساخته است.
ولی گذشت که این افراد متفرد به نقل آن نیستند، بلکه به سند معتبر نقل شده و بعضی آن را متواتر دانسته اند.
ص: 2183
دفتر سوم، صفحه 949 - 950 در روایت شماره 670 گذشت که: و إن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم أمرنا بقتال ثلاثة مع علي [علیه السلام]: بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين....
﴿ یا عَمّارَ بنَ یاسِرٍ، إن رَأَیتَ عَلِیّا قد سَلَکَ و ادِیا و سَلَکَ النّاسُ و ادِیا غَیرَهُ فَاسلُک مَعَ عَلِیٍّ ؛ فَإِنَّهُ لَن یُدلِیَکَ فی رَدیً، و لَن یُخرِجَکَ مِن هُدیً﴾.
﴿ يا عمّار مَنْ تَقَلَّدَ سَيْفاً أَعانَ بِهِ عَلِيّاً عَلَى عَدُوِّهِ قَلَّدَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ شَاحَيْنِ مِنْ دُرٍ وَ مَنْ تَقَلَّدَ سَيْفاً أَعانَ بِهِ عَدُوَّهُ قَلَّدَهُ اللهُ بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وُ شاحَيْنِ مِنْ نارٍ﴾.
ابن کثیر گفته: ظاهراً این حدیث جعلی و مشکل آن از معلّی است.
در حالی که عسقلانی توثیق معلی بن عبد الرحمن را از دیگران نقل کرده و ابن عدی هم گفته او بی اشکال است.
صفحه 956 ابن عساکر دمشقی درباره حدیث شماره 665: ﴿ جَعَلتُکَ عَلَما فیما بَینی و بَینَ اُمَّتی، فَمَن لَم یَتَّبِعکَ فَقَد کَفَرَ﴾ می گوید: رجال سند، بین فضل و عمر بن احمد واعظ مجهول و نا شناخته هستند !
با آن که آن ها افراد شناخته شده هستند.
صفحه 964 متقی هندی روایت شماره 676 را با لفظ: ﴿ إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَی تَأْوِیلِ اَلْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَی تَنْزِیلِهِ﴾، قيل: أبو بكر و عمر، قال: «لا، و لكنه خاصف النعل» يعني عليّاً [علیه السلام] نقل کرده و گفته:
این حدیث ضعيف شمرده شده است.
با آن که سند آن صحیح و بعضی مانند حاکم و ذهبی و.... تصریح به صحت و اعتبار آن کرده اند، فقط ابن الجوزی در سند آن خدشه کرده و گفته است:
در سند آن اسماعيل بن رجاء وجود دارد که دار قطنی او را تضعیف نموده و ابن حبان او را منکر الحدیث شمرده است.
ص: 2184
در حالی که راوی این روایت اسماعيل بن رجاء الزبیدی است که مسلم نیشابوری و ارباب سنن اربعه از او روایت کرده اند و رجالیین عامه از جمله ابن حبان او را توثیق کرده اند. و اسماعیل بن رجاء که ابن حبان و دار قطنی او را تضعیف کرده اند الحصنى يا الحصبی است نه الزبیدی.
صفحه 965 برخی حدیث گذشته را با متن و سندی دیگر نقل کرده اند که: ﴿ أنَا اُقاتِلُ عَلی تَنزیلِ القُرآنِ، و عَلِیٌّ یُقاتِلُ عَلی تَأویلِه﴾ و اشکال کرده اند که:
دار قطنی گفته: جابر جعفی رافضی به نقل آن متفرّد است. و راوی آن اخضر انصاری بین صحابه مشهور نیست !
پاسخ: به لحاظ شواهد و متابعات حکم به اعتبار آن می شود.
اما عدم شهرت اخضر انصاری، طبیعی است که ناقل فضائل امیر مؤمنان علیه السلام مورد بی مهری واقع گردد و مشهور نشود هر چند از صحابه باشد.
صفحه 993 ابن کثیر دربارهٔ روایت معتبر شماره 689: ﴿ أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ﴾ می نویسد:
این حدیث فقط از احمد بن حنبل نقل شده است! در حالی که در منابع دیگر نیز نقل شده است.
صفحه 998 بخاری روایت شماره 695 را - که در آن آمده: ﴿ اَللّهُمَّ عادِ مَنْ عاداهُمْ، وَوالِ مَنْ والاهُمْ﴾ - به جهت شهر بن حوشب تضعیف نموده است.
در حالی که در سنن اربعه و صحیح مسلم از شهر بن حوشب روایت کرده اند و علمای رجال اهل تسنن او را توثیق نموده اند بلکه بنابر نقل ترمذی خود بخاری هم او را تقویت کرده و حسن الحدیث دانسته است !
ص: 2185
صفحه 1178 - 1186 بعضی روایات قتال ناکثین و قاسطین را تضعیف نموده و فقط بخش مربوط به خوارج نهروان را پذیرفته اند! به عنوان مثال:
صفحه 1180 ابن کثیر دمشقی گفته:
اسناد متعدد آن خالی از ضعف نیست.
ولی گذشته از آن که سند برخی از آن روایات معتبر است، این روایات آن قدر فراوان است که موجب حصول علم به صدور آن می شود و از مجموع روایات فضیلت های شماره 23 تا 28 و شواهد آن، تأیید همۀ مبارزات امیر المؤمنین علیه السلام استفاده می شود.
صفحه 1185 يحيى بن سعید قطّان در اشکال بر روایت کلاب حواب، راوی آن قیس بن ابی حازم را تضعیف نموده است.
در حالی که او از پیشوایان اهل تسنن است و رجالیین عامّه او را ستوده اند.
دفتر چهارم، صفحه 1409 ابن کثیر دمشقی دربارۀ روایت شماره 880: ﴿ کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی وَ یُبْغِضُکَ﴾ گفته:
تمام اسناد آن ضعیف است و قابل احتجاج نیست.
در حالی که با توجه به شواهد و متابعات آن، اعتبارش قابل انکار نیست.
صفحه 1430 در روایت شماره 892 گذشت: تو برادر من و پدر فرزندان من هستی، برای دفاع از سنّت من مبارزه خواهی کرد و وعده ها و دیون مرا می پردازی... هر کس با محبت تو بمیرد خدا عاقبت او را ختم به خیر کرده و با ایمان و امنیت از دنیا می رود (و از عذاب آخرت در امان است). و هر کس با کینۀ تو بمیرد به مرگ دوران جاهلیت از دنیا رفته و نسبت به اعمالی که در دوران اسلام بجای آورده نیز مؤاخذه خواهد شد.
ص: 2186
هیثمی آن را به زكريا الأصبهاني [الصهباني] تضعیف کرده است. در حالی که ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده است.
صفحه 1455 - 1457 در روایت شماره 908 گذشت که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم هزار باب از دانش به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود.
عده ای این روایت را منکر و مشکلش را از ناحیه عبد اللّه بن لهيعه دانسته و او را به اتّهام تشیّع تضعیف کرده اند.
نگارنده گوید: ابن عدی مکرر احادیث ابن لهيعه را نیکو دانسته است.
بلکه ذهبی می گوید: من ندیدم کسی قبل از احمد بن عدی او را به تشیّع نسبت داده باشد. و تصریح کرده که ابن لهيعه متّهم به جعل حدیث نیست و شیعۀ افراطی هم نبوده! ولی بنابر نقل کنانی، ذهبی در جای دیگر گفته:
نقل این روایت و امثال آن باعث شده که ابن لهيعه متروک واقع شود! ذهبی در جایی دیگر گفته:
شاید مشکل روایت از ناحیه راوی دیگر به نام کامل بن طلحه باشد.
البته سبط ابن العجمی گفته: کامل هم راست گو است!
صفحه 1475 بخاری در سند حديث: إن ممّا عهد إلىّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: ﴿ إِنَّ اَلْأُمَّهَ سَتَغْدِرُ بِکَ بَعْدِی﴾ اشکال کرده که:
راوی آن ثعلبة بن يزيد است و سپس افزوده: کس دیگری آن را روایت نکرده است.
با آن که ابن حبان، ثعلبه را در ثقات ذکر کرده، نسائی در مسند علی علیه السلام از او روایت و او را توثیق نموده، و ابن عدی گفته: من از او مطلب منکری ندیده ام.
اما این که گفته: کسی آن را روایت نکرده، اسناد متعدد و معتبر آن گذشت.
ص: 2187
صفحه 1492 - 1494 روایات وصیت پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام بسیار است و گذشته از اعتبار برخی از آن آثار، از مجموع آن ها علم به صدور حاصل می شود، ولی بعضی با اشکال در برخی از راویان به تضعیف آن روایات پرداخته اند.
مثلاً ذهبی در روایتی به وجود قيس بن مینا اشکال کرده است.
ابن الجوزی برای روایتی دو سند ذکر کرده و در هر دو اشکال کرده به: محمد بن حمید رازی، سلمة بن الفضل و...
هیثمی دربارۀ روایتی می نویسد: در سند آن ناصح بن عبد اللّه وجود دارد که روایات او به جهت متروک بودنش اعتباری ندارد.
پاسخ آن است که: اشکال این افراد محبت امیر المؤمنین علیه السلام و نقل روایات فضائل است و گرنه برخی از آنان توثیق هم دارند.
مثلاً گفته اند: قیس بن مینا مذهب بدی دارد (پس مشکل آن ها عقیده اوست).
احمد بن حنبل و يحيى بن مَعين هر دو محمد بن حمید رازی را ستوده اند.
يحيى بن مَعين و ابن سعد هر دو سلمة بن الفضل را توثیق نموده اند.
ناصح نیز متهم به تشیّع شده و برخی او را به صلاح و عبادت ستوده اند.
صفحه 1529 - 1530 روایت: «اولین کسی که در قیامت با من مصافحه می کند علی است» با اسناد متعدد به نقل از ابوذر، سلمان، ابن عباس، ابو لیلی غفاری و حذیفه از منابع مختلف گذشت، ولی مخالفان سعی کرده اند که هر کدام را به گونه ای تضعیف نمایند حتی اگر راوی آن راست گو باشد مانند: عبد اللّه بن داهر، على بن هاشم، ابو الصلت هروى يا حتى عباد بن يعقوب که از راویان صحیح بخاری است !
ص: 2188
صفحه 1538 در روایت 1025 گذشت: ﴿ یَا عَلِیُّ مَعَکَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ عَصًا مِنْ عِصِیِّ اَلْجَنَّهِ تَذُودُ بِهَا اَلْمُنَافِقِینَ عَنْ حَوْضِی [الحوض]﴾.
هیثمی گفته: سلام بن سلیمان مدائنی و زید عمّی در بین راویان آن ضعیف هستند گر چه توثیق هم دارند.
نگارنده گوید: ترمذی و نسائی هر دو از سلام بن سلیمان روایت نموده اند و نسائی که در توثیق سخت گیری می کند او را ثقه دانسته است.
امّا زيد عمّى قاضی هرات، از راویان سنن اربعه است و شعبه و ثوری از او روایت کرده اند و عده ای تصریح به وثاقتش نموده اند.
صفحه 1575 - 1576 در روایت 1056 گذشت که: نسل هر پیامبری از صُلب و تبار اوست، ولی خدا نسل مرا در صُلب علی بن ابی طالب علیه السلام قرار داده است.
ابن الجوزی گفته: این روایت صحیح نیست.
برخی از عامه مانند سخاوی، ابن حجر هیتمی مکّی، فتنی و عجلونی گفته اند: اسناد مختلف این روایات یک دیگر را تقویت می کند و خدشه ابن الجوزی در صحت این روایات درست نیست.
صفحه 1635 ذهبی با آن که خودش اعتبار روایت 1098 - ویژگی های علی علیه السلام به نقل ابن عباس - را پذیرفته ولی در کتاب المنتقی به تبع ابن تیمیه گفته:
این روایت مرسل است.
صفحه 1661 ابن الجوزی فقط یک سند حدیث ثقلین را ذکر کرده و در راویان آن مناقشه نموده و گفته:
این حدیث صحیح نیست !
ص: 2189
نور الدین سمهودی می گوید: شگفت از ابن الجوزی که حدیث ثقلین را در العلل المتناهية ذكر (و تضعيف) کرده، مبادا فریب او را بخوری! گویا در آن زمان او فقط همان سند را دیده و بقیه اسناد در خاطر او نبوده است !
در همین دفتر، صفحه 1767 - 1771 تضعیفات سندی حديث: ﴿ عليٌّ خَيرُ البَشَرِ﴾ و پاسخ آن گذشت.
صفحه 1782 - 1783 تضعیفات سندی حدیث: ﴿ قَسیمُ النّارِ﴾ و پاسخ آن گذشت.
صفحه 1791 تضعیفات سندى حديث: ﴿ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِ لو وُضِعَتَا فِی كِفَّةٍ ثُم وُضِعَ إِیمَانُ عَلِیٍّ فِی كِفَّةٍ لَرَجَحَ إِیمَانُ عَلِیٍّ﴾ و پاسخ آن گذشت.
صفحه 1864 ابن کثیر سند حدیث تشبیه را صحیح ندانسته است.
* برخی از موارد تضعیفات بی جای سندی در واکنش سوم: «انکار و تکذیب فضائل» گذشت.
ص: 2190
ص: 2191
پیش گفتار: 1730 - 1723
راهنمای کتاب...1722
تعجب از روایات فضائل و پاسخ به چند پرسش...1726
پاسخ پرسش اول: وجود روایات بی شمار در فضائل...1726
پاسخ پرسش دوم: اعتبار روایات فضائل...1727
پاسخ پرسش سوم: عناد و لج بازی در برابر روایات فضائل...1727
ترتیب مطالب...1730
تذکر چند نکته...1730
بخش پنجم: انگیزه های مخالفت با فضائل: 1758- 1731
عداوت و دشمنی...1734
حسادت...1737
برخی از زمینه های حسادت...1738
دنیا طلبی...1745
جهل و نادانی...1748
تعصّب های قومی...1748
تعصّبات مذهبی...1749
نمونه هایی از تعصب های حافظ شمس الدين ذهبى...1751
ص: 2192
تأثیر فضا و محيط...1754
الف) تفاوت استادان...1754
ب) تفاوت دوران حیات...1755
ج) تفاوت محیط پرورش...1755
نمونه هایی از تأثیر محیط...1755
بخش ششم: بررسی انواع واکنش های مخالفان: 2648 - 1759
کلام ابن قتیبه دینوری...1763
نمونه هایی از واکنش های گوناگون نسبت به یک روایت!...1767
نمونه اول: حديث: ﴿ عليٌّ خَيرُ البَشَرِ﴾...1767
واکنش های مختلف نسبت به حديث: ﴿ عليٌّ خَيرُ البَشَرِ﴾...1767
واکنش اول: تضعیفات سندی...1767
واکنش دوم: تحریفات معنوی...1772
واکنش سوم: تحریف لفظی...1774
واکنش چهارم: انکار و حذف !...1775
نمونه دوم: حديث: ﴿ قَسیمُ النّارِ﴾...1777
واکنش های مختلف در برابر حدیث: ﴿ قَسیمُ النّارِ﴾...1781
واکنش اول: تضعیفات سندی...1782
واکنش دوم: انکار نقل، ادعای نقل به جهت استهزا و...1784
واکنش سوم: تحریفات معنوی...1786
واکنش چهارم: برخورد با راویان...1789
واکنش پنجم: سوزاندن و نابود کردن روایت !...1790
نمونه سوم: حدیث: «ترجيح إيمان علي»...1791
واکنش های مختلف در برابر حدیث: «ترجیح ایمان علي»...1791
واکنش اول: تضعیف سندی...1791
واکنش دوم: متن شناسی...1792
واکنش سوم: جعل روایت در برابر آن...1792
ص: 2193
1. منع از نقل و تدوین...1797
منع از نقل و تدوین احادیث و فضائل اهل بیت علیهم السلام...1797
فرمان خلیفه بر فرمان خدا مقدّم است !...1800
فروتنی اعمش از ترس...1802
نمی گذارند من فضائل علی علیه السلام را نقل کنم !...1802
ممانعت از بجای گذاشتن سند مکتوب برای مهم ترین فضیلت!...1802
2. کتمان فضائل...1805
تعجّب و پرسش از فضائل...1807
كتمان معاويه...1812
کتمان بنی امیه...1813
كتمان فضائل از ترس بنی امیه...1815
كتمان فضائل توسط زهری به سبب دنیا پرستی!...1816
امتناع شعبه از نقل فضائل از ترس شیعه شدن حاضرین !...1817
برخورد بخاری و مسلم با روایات فضائل...1819
چاره اندیشی برای کتمان حقائق...1826
كتمان معاصرین...1827
نمونه هایی دیگر از کتمان فضائل امیر المؤمنین علیه السلام...1829
نمونه اول: کتمان فضیلت های مهم...1829
نمونه دوم: مراد از آیه مردی است که او را نام نمی بریم...1835
نمونه سوم: فضیلتی برای یکی از صحابه...1836
نمونه چهارم: کتمان نام مبارک امیر المؤمنین علیه السلام...1837
نمونه پنجم: جز این چیزی نمی گویم !...1842
نمونه ششم: ترک نقل فضائل در شرایط نا مناسب...1843
نمونه هفتم: کتمان مطالب سرنوشت ساز به بهانه فراموشی!...1844
تذييل: كتمان واقعۀ عاشورا در منابع عامّه...1846
نمونه هایی از واکنش کتمان در دفتر های پیشین...1848
ص: 2194
3. انکار و تکذیب فضائل...1851
شروع انکار فضائل از سقیفه...1851
انکار صریح و بی انصافی ابن حزم و ابن كثير...1852
انکار امتیاز علی علیه السلام در قیامت...1854
انکار روایت: «هدایت گر علی است»...1854
انکار روایت اولین کسانی که وارد بهشت می شوند...1855
انکار روایت ندای: «غضّوا أبصاركم» در قیامت...1855
انکار روایت: «علىٌ خير البشر»...1857
انکار روايت: «ان اللّه أمرني أن أزوّج فاطمة من علي»...1858
انکار ولادت امیر المؤمنین علیه السلام در کعبه...1859
انکار نزول آیه تطهیر در شأن اهل بیت علیهم السلام...1860
انکار حدیث تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به انبیا علیهم السلام...1861
انكار لقب: «أمير النحل»...1867
انکار لقب: «ساقی کوثر» و سوگند به نام امیر المؤمنین علیه السلام...1870
انکار نزول آيه ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ در شأن امیر المؤمنین علیه السلام...1872
انکار لقب «فاروق» برای علی علیه السلام و شناخت منافقین به بغض آن حضرت...1875
مواردی از انکار های ابن تیمیه همراه با ادعای بی جای اجماع...1876
نمونه هایی از واکنش انکار در دفتر های پیشین...1883
4. منکر دانستن روایات فضائل...1889
نمونه هایی از واکنش منکر دانستن روایات فضائل در دفتر های پیشین...1898
5. برخورد با راویان فضائل...1905
ترس از اتهام به تشیّع به جهت نقل فضائل...1905
ترک مجالست با راویان فضائل...1907
منع از نقل فضائل و حمله به راویان!...1909
کتک زدن به راویان فضائل!...1910
تنفر از ذکر فضائل و اتهام راویان به رفض...1911
ص: 2195
هزار تازیانه به جهت نقل فضائل...1914
شکستن منبر به جهت نقل فضائل ! / جرأت نداشت از خانه خارج شود!...1917
او علی علیه السلام را بیش از اندازه دوست می دارد!...1917
تألیف در فضائل حضرت فاطمه علیها السلام علامت تشیع !...1918
ترس راویان از نقل روایات فضائل...1920
تهدید راویان فضائل و... !...1923
از نقل فضائل توبه کن !...1927
اتهام به رفض و ایجاد محدودیت به جهت نقل فضائل...1928
دفن شبانه طبری در خانه اش!...1929
سبب وفات نَسائی و آزار شدید به جهت نقل فضائل...1929
کشته شدن گنجی شافعی به جهت نقل فضائل!...1931
اتهام پیامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و برخورد های نا مناسب با آن حضرت!...1931
تألیف مستقل در مشکلات راویان فضائل...1936
نمونه هایی از واکنش برخورد با راویان در دفتر های پیشین...1937
6. تضعیف راویان فضائل...1939
توطئه برای انکار احادیث فضائل...1939
نمونه هایی از تضعیف راویان فضائل و محبّان اهل بیت علیهم السلام...1942
اتهام به رفض به جهت شک در تقدیم عثمان !...1958
تکذیب روایات فضائل به تضعیف راویان به بهانۀ جعل زدایی...1959
برخی از راویان فضائل نزد رجالیین اهل تسنن...1977
توضیح چند اصطلاح:...1977
أحمد بن سالم [سلمة] بن خالد بن جابر، أبو سمرة...1979
أحمد بن عبد اللّه بن يزيد المؤدب، أبو جعفر السامري...1979
أحمد بن عيسى الكندي الليثي المعروف ب-: ابن الوشاء التنيسي...1980
أحمد بن محمد بن الحسين بن السندى، أبو الفوارس، المصري الصابوني...1981
أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة، أبو العباس، المعروف ب-: ابن عقدة...1981
أحمد بن محمد السري بن يحيى بن السري بن أبي دارم، أبو بكر بن أبي دارم...1982
ص: 2196
أحمد بن نصر الذارع [الذراع]...1985
إسحاق بن بشر الأسدي الكاهلي، أبو يعقوب...1987
أصبغ بن نباتة الحنظلي التميمي، أبو القاسم الدارمي [المجاشعي]...1989
تليد بن سليمان، أبو إدريس المحاربي...1994
ثوير بن أبي فاختة، مولى أم هاني بنت أبي طالب أو مولى زوجها جعدة...1996
جعفر بن سليمان أبو سليمان الضبعي البصري...1999
جميع بن عمير بن عفاق التيمي، أبو الأسود الكوفي...2005
الحارث بن حصيرة الأزدي، أبو النعمان الكوفى...2007
الحارث بن عبد اللّه الهَمداني...2009
حَبَّة بن جُوَين العُرَنى الكوفى...2011
الحسن بن علي [بن صالح] بن زكريا، أبو سعيد العدوي...2017
الحسن بن علي بن عيسى، أبو عبد الغني الأزدي...2018
الحسن بن غفير المصري العطار...2019
الحسن بن محمد بن يحيى العلوي ابن أخي أبي طاهر النسابة...2020
حسين بن الحسن الأشقر الكوفي...2020
حکیم بن جبير الأسديّ الكوفي...2026
خالد بن عبيد، أبو عصام...2028
خالد بن مخلد القطواني الكوفي، أبو الهيثم...2029
داود بن أبي عوف، أبو جحاف...3031
داهر بن يحيى الرازي...2032
زكريا بن يحيى الكسائي...2033
زياد بن المنذر [منذر بن زياد]، أبو الجارود الثقفي الهمداني...2034
سالم بن أبي حفصة العجلي...2041
سليمان بن قرم [معاذ] التميمي الضبّي، أبو داود النحوي...2043
سوید بن سعيد بن سهل بن شهريار الهروي...2045
صالح بن أبي الأسود الحناط الكوفي...2050
ضرار بن صرد التيمي، أبو نعيم الطحان الكوفي...2052
عباد بن عبد الصمد، أبو مَعْمَر...2055
ص: 2197
عباد بن عبد اللّه الأسدي الكوفي...2056
عباد [عبادة] بن زياد بن موسى الأسدي الساجي...2060
عباد بن يعقوب، أبو سعيد الرواجني الكوفي...2062
العباس بن عمر الكلوذاني...2069
العباس [بن الوليد] بن بكار الضبّي البصري...2070
عباية بن ربعي الأسدي...2072
عبد الجبار بن العباس الشبامي الكوفي...2076
عبد الرحمن بن صالح الأزدي...2078
عبد الرزاق بن همام بن نافع، أبو بكر الصنعاني...2080
عبد السلام بن صالح بن سليمان بن ميسرة، أبو الصلت الهروي...2087
عبد الكريم، أبو يعفور الجعفى...2088
عبد اللّه بن داهر بن يحيى بن داهر الرازي المعروف ب-: الأحمري...2089
عبد اللّه بن عبد القدوس التميمي السعدي...2090
عبيد اللّه بن موسى بن أبي المختار باذام العبيسي [العبسي]...2092
عدي [بن أبان] بن ثابت الأنصاري الكوفى التابعي المشهور...2099
عطية بن سعد بن جنادة العوفي الجدلي القيسي الكوفي...2101
العلاء بن عبد الرحمن الحرقي...2105
علي بن بذيمة...2107
على بن الجعد بن عبيد الجوهري، أبو الحسن البغدادي...2108
علي بن غراب [علي بن الوليد] الفزاري الكوفي...2110
علي بن هاشم بن البريد البريدي...2112
عمرو بن ثابت بن هرمز العجلي البكري، ابن أبي المقدام الكوفي...2119
عمرو بن شمر الجعفي الكوفي...2124
عمرو بن عبد الغفار الفقيمي الكوفي...2127
عیسی بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علي بن أبي طالب الكوفي...2128
عيسى بن مهران المستعطف البغدادي...2131
فطر بن خليفة...2132
قيس بن الربيع، أبو محمد الأسدي الكوفي...2135
ص: 2198
مالک بن مالک...2141
محمد بن إسماعيل بن موسى بن هارون، أبو الحسين الرازي...2141
محمد بن عبد اللّه [عبد اللّه بن محمد / محمد بن عبد اللّه بن محمد] البلوي...2142
محمد بن عبد اللّه، أبو المفضل الشيباني الكوفي...2144
محمد بن عبيد اللّه بن أبي رافع...2145
محمد بن فضیل بن غزوان...2148
محمد بن كثير القرشي الكوفي، أبو إسحاق...2151
مطر بن ميمون (مطر بن أبي مطر) المحاربي الإسكاف، أبو خالد الكوفي...2152
المعلى بن عبد الرحمن الواسطى...2153
موسى بن عثمان الحضرمي المؤدب...2154
موسى بن قيس الحضرمي كوفي...2155
ناصح بن عبد اللّه [عبد الرحمن]...2156
وكيع بن الجراح...2158
هارون بن حاتم الكوفي، أبو بشر البزاز...2162
يحيى بن سلمة بن كهيل الكوفي الحضرمي...2163
يحيى بن عيسى الرملي التميمي النهشلي الفاخوري...2165
يحيى بن [أبي] سليم، أبو بلج الفزاري...2166
يونس بن خباب، الأسيدي، مولاهم الكوفى...2167
تذکر دو نکته مهم...2170
نکته اول: اشکال تفرّد به نقل...2170
نکته دوم: غلو چیست و غالی کیست؟!...2171
نمونه هایی از واکنش تضعیف راویان در دفتر های پیشین...2175
فهرست...2191
ص: 2199
سرشناسه : صدری، مهدی، 1347 -
عنوان و نام پدیدآور : بررسی فضائل امیرالمومنین علیه السلام در منابع معتبر اهل تسنن/ مهدی صدری.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1402 -
مشخصات ظاهری : 6ج.
فروست : مطالعات شیعی.
شابک : دوره: 978-600-442-323-6 ؛ ح.1978-600-442-324-3 : ؛ ج.2978-600-442-325-0 : ؛ ج.3 978-600-442-326-7 : ؛ ج.4978-600-442-327-4 : ؛ ج.5978-600-442-328-1 : ؛ ج.6 978-600-442-329-8 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.2 - 6 (چاپ اول: 1402) .
یادداشت : عنوان دیگر: فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
یادداشت : کتابنامه.
یادداشت : نمایه.
مندرجات : .- ج.3. روایت 633 - 851.- ج.5. روایت 1120 - 1612
عنوان دیگر : فضایل امیرالمومنین (ع) (در منابع معتبر اهل تسنن).
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- Virtues -- Hadiths (Sunnite)
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views of sunnites
رده بندی کنگره : BP37/35
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 9117461
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 2189
شناسنامه
ص: 2190
7
از جمله واکنش های مخالفان برای مقابله با روایات فضائل، ایجاد شک و تردید در آن است. گاهی برای تضعیف حدیثی می گویند: چرا در صحیحین نیامده؟ یا می گویند: چرا فقط مسلم آن را نقل کرده؟! پذیرفتن این حدیث مشکل است و...!
ابن تیمیه بارها قاطعانه به انکار حقائق پرداخته و امور واضح را باطل شمرده و گاهی بر آن ادعای اجماع نیز نموده ولی دربارهٔ روايت: ﴿تَقْتُلُ عَمَّار الْفِئَةٌ الْبَاغِيَةُ﴾ با توجه به اقوال دانشمندان اهل تسنن نتوانسته آن را صریحاً انکار کند؛ لذا از روش دیگری استفاده و با آن برخورد کرده است.
تأسی به احبار یهود و الگو گرفتن از آنان!
ذیل آیه مبارکه: ﴿وَ قَالَت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴾ [آل عمران (3): 72] (1) و آیه شریفه:
ص: 2191
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً ﴾ [النساء (4): 137] (1) در تفاسیر فریقین آمده است که گروهی از اهل کتاب تصمیم گرفتند یاران پیامبر را به شک و تردید بیندازند، لذا نزد آنان اظهار ایمان نموده سپس می گفتند: برای ما در پیامبری او شبهه ای پیش آمده و اظهار کفر می کردند و بنابر روایتی 12 نفر از دانشمندان یهود تصمیم گرفتند با اظهار ایمان در ابتدای روز و انکار و کفر در پایان همان روز مردم را به تردید بیندازند و به آن ها بگویند: ما در کتاب ها تأمل و با دانشمندان مشورت نمودیم نتیجه آن شد که محمد [صلی الله علیه و آله] (آن) پیامبر (موعودی که ما انتظارش را می کشیدیم) نیست. (2)
ص: 2192
ابن تیمیه از این روش دقیقاً استفاده نموده و بارها تصریح کرده که در نبرد صفین علی علیه السلام اولی به حق است ولی باز به تشکیک در حقانیت آن حضرت پرداخته است.
گذشت که او دربارۀ روايت: ﴿تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ﴾ می نویسد:
[1] این روایت دلالت بر صحت امامت و وجوب اطاعت علی [علیه السلام] دارد. دعوت به او دعوت به بهشت و دعوت به جنگ با او دعوت به آتش است گرچه از روی اجتهاد باشد، پس جنگ با او جایز نیست.
[2] بین اهل تسنن دو نظریه وجود دارد، قول صحیحتر همین است: کسی که با علی [علیه السلام] بجنگد خطا کرده خواه از روی تأویل باشد یا نه.
[3] پیشوایان اهل تسنن هیچ تردیدی ندارند که کسی اولی و اقرب به حق از علی [علیه السلام] نیست.
سپس به طرح شبهات می پردازد که:
[4] البته در اتصاف لشکر شام به ظلم و بغی - به جهت حدیث گذشته تردید شده که آن ها اجتهاد نموده و از روی تأویل جنگیده اند!
[5] اشکال آن است که جماعتی از صحابه دست از جنگ کشیدند.
[6] و به روایات قعود از جنگ در زمان فتنه تمسک کردند.
[7] موضع نزاع همین است که آیا یاری علی [علیه السلام] واجب بوده یا آن که
ص: 2193
در زمان فتنه ترک قتال مشروع بوده است؟
[8] عموم اهل حدیث و پیشوایان اهل تسنن این نظر را پذیرفته و گفته اند که: اگر علی [علیه السلام] نمی جنگید بهتر بود.
تا آن که می گوید:
[12] به جهت این روایات - روایات مشروعیت ترک قتال در زمان فتنه -اهل تسنن بدون هیچ اختلافی معتقدند که اگر علی [علیه السلام] نمی جنگید بهتر بود.
[13] او فرمانی برای اقدام به جنگ نداشت!
پس او در مطلب شماره 1 و 3 مدلول مطابقی روایت و نظریه پیشوایان اهل تسنن را بیان کرده و این اعتراف را مقدمه ای برای طرح شبهات آینده قرار می دهد تا به مخاطب القا کند: من از مفاد روایت و نظریه علما کاملاً اطلاع دارم و با اعتقاد به آن، نظریهٔ خویش را بیان می نمایم! سپس به ایجاد شک و تردید می پردازد. و پاسخ مطالب او به تفصیل گذشت. (1)
و گذشت که او در جایی دیگر مستقیم به تشکیک پرداخته و می گوید: (2)
اگر کسی از علی دفاع کند که کسانی که با آن ها جنگید باغی بودند که در روایت صحیح آمده: ﴿تَقْتُلُکَ اَلْفِئَهُ اَلْبَاغِیَهُ﴾
(گوییم:) بعضی در این حدیث مناقشه کرده اند [!!] و بعضی آن را تأویل نموده اند. بیشتر سلف و پیشوایان می گویند: شرط قتال با گروه متجاوز در آنان وجود نداشت... شامیان ابتدای به جنگ نکرده
ص: 2194
بودند؛ لذا نزد احمد، مالک و دیگران این جنگ فتنه بوده است.
و اشکال آن گذشت که 1. در برابر حدیث صریح و صحیح متفقٌ علیه که اعتراف به صحت آن نموده، ذکر مناقشه و تأویل دیگران هیچ ارزشی ندارد.
2. مطلبی که به پیشوایان نسبت داده پاسخ از استدلال به آيه: ﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا...﴾ [الحجرات (49):9] است نه پاسخ استدلال به حدیث گذشته.
3. اگر تمام باشد، اجتهاد در برابر نص صحیح و صریح گذشته است!
4. برخلاف آن چه اظهار کرده امیر مؤمنان علیه السلام آغازگر جنگ نبوده است.
5. مطالبی که به سلف و پیشوایان: احمد بن حنبل، مالك، ابوحنيفه و... نسبت داده اساسی ندارد به تفصیلی که گذشت. عبد القاهر جرجانی (متوفى 471 یا 474 نقل می کند که فقهای حجاز و عراق - هم آن هایی که گرایش حدیثی دارند و هم اهل رأی و نظر مانند مالك، شافعی، ابوحنیفه و اوزاعی - و جمهور اعظم متکلمین و مسلمانان اتفاق نظر دارند که امیرمؤمنان علیه السلام در مبارزه با اهل جمل و صفین بر حق و صواب بوده و کسانی که با آن حضرت جنگیده اند باغی، متجاوز و ستمگر هستند.
ص: 2195
نمونه هایی از تشکیک در روایات در دفترهای پیشین
مواردی از واکنش تشکیک در روایات فضائل پیش از این گذشت مانند:
صفحه 100 ابن کثیر دمشقی پس از نقل بسیاری از طرق حدیث طیر- که فقط روایت انس را خودش از حدود 100 نفر نقل کرده! - می گوید:
مردم در (جمع آوری اسناد) این حدیث کتاب های مستقل به رشته تحریر درآورده اند... گرچه این حدیث با اسناد فراوان نقل شده ولی در دل من نسبت به صحت این حدیث شک وجود دارد!
صفحه 246 و 412 محبّ طبری که اعتبار روایت: «عليّ وليّكم بعدي» - يعنى: علی پس از من ولی و سرپرست شماست - را پذیرفته، در دلالت آن و نیز در دلالت حدیث غدیر بر خلافت تردید نموده و می گوید:
خلافت امر مهم دینی است، نمی شود در آن به الفاظ و عباراتی که دارای معانی متعدد است اکتفا نمود بلکه باید لفظ، ظهور یا صراحت در مراد داشته باشد.
در حالی که الفاظ این روایات صریح در مطلوب است.
صفحه 252 تشکیک محدّث دهلوی در حدیث: ﴿وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی﴾.
صفحه های 357، 359 - 360، 376، 379 - 380، 405، 422 ایجاد تشکیک و تردیدهای گوناگون در استدلال به حدیث غدیر.
صفحه 432 - 433 تردید رازی در نزول آیه شريفه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ [المائدة (5): 67] در عید غدیر و در فضل امیرمؤمنان علیه السلام.
ص: 2196
در حالی که رازی خودش با تعبیر: «هذه الروايات و إن كثرت) اعتراف به ورود روایات فراوان در نزول این آیه در غدیر و در فضل امیرمؤمنان علیه السلام نموده است.
دفتر دوم، صفحه 565 - 566 تردید در ولادت امیرمؤمنان علیه السلام هنگام بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله برای ایجاد تشکیک در تقدّم اسلام آن حضرت.
صفحه 600 - 602 ایجاد تردید در روایت اولین دعوت پیامبر صلی الله علیه و اله و پاسخ مثبت امیرالمؤمنین علیه السلام.
صفحه 720 ایجاد تردید در مفاد روایت: برترین ما در قضاوت علی است.
صفحه 762 - 763 تشکیک در قاتل مرحب خيبرى.
صفحه های 789، 791 تردید در حدیث رد الشمس.
صفحه 826 تردید در علت برگرداندن ابوبکر از ابلاغ سوره توبه و فرستادن امیر مؤمنان علیه السلام.
صفحه 922 تردید در استفاده برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران از روایات تزويج حضرت فاطمه علیها السلام.
دفتر سوم،
صفحه 1182 القای شبهه در اعتبار روایت ﴿وَیْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ اَلْفِئَهُ اَلْبَاغِیَهُ﴾.
صفحه 1193 شک و تردید ابن تیمیه در حقانیت و مصیب بودن امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ با معاویه و نیز متجاوز بودن معاویه بلکه انکار آن!
صفحه 1308 - 1309 اشکال در دلالت روايت: ﴿خَیْرُ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِیقَهِ﴾- كه در مدح قاتلان خوارج وارد شده- بر برتری امیرالمؤمنین علیه السلام.
ص: 2197
دفتر چهارم، صفحه 1373 در روایت شماره 859 گذشت: «هر کس به علی علیه السلام ناسزا و دشنام گوید، مرا دشنام گفته است». مدافعان شجره خبیثه گفته اند:
مراد آن است که کسی از جهت نَسَب به علی ناسزا گوید.
با آن که روایت اطلاق دارد.
صفحه 1391 ابن تیمیه در حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام: ﴿إِنَّهُ لَعَهِدَ اَلنَّبِیُّ اَلْأُمِّیُّ صلی الله علیه و آله إِلَیَّ أَنَّهُ لاَ یُحِبُّنِی إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَ لاَ یُبْغِضُنِی إِلاَّ مُنَافِقٌ﴾. اشکال کرده است که:
فقط مسلم آن را نقل کرده (و بخاری از آن اعراض نموده) گذشته از آن که مورد شک و تردید برخی نیز واقع شده است.
صفحه 1415 در روایت معتبر 882 گذشت که: «علی علیه السلام سیّد و سالار دنیا و آخرت است و دشمن علی علیه السلام دشمن پیامبر صلی الله علیه و آله و دشمن خداست»، جرجانی و عسقلانی - با اعتراف به راستگویی عبدالرزاق با درماندگی تمام! - گفته اند:
عبدالرزاق را به تشیّع نسبت داده اند، شاید مطلب بر او مشتبه شده!
صفحه 1421 ذهبی دربارهٔ روایت گذشته گوید: شبیه احادیث جعلی است.
صفحه 1431 دکتر صاعدی برای تضعیف حدیث شماره 892: «... أنت أخي...»، آيه: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ [الحجرات (49):10] و حديث: ﴿المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ﴾ را مطرح کرده است!
صفحه 1434 در روایت معتبر 895 گذشت که: امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: در عالم رؤیا به پیامبر صلی الله علیه و آله شکایت کردم که من از دست این امت چقدر سختی کشیده و کجی و کینه توزی دیدم! این را گفتم و به گریه افتادم. آن حضرت به من فرمود: «یا علی گریه مکن، آن جا را نگاه کن»! (و به سمتی اشاره فرمود) دیدم دو نفر را عذاب می کنند و با سنگ صخره ها بر سرشان می کوبند به گونه ای که سرشان متلاشی می شد ولی باز به حالت اول بر می گشت (و عذابشان از سر گرفته می شد).
ص: 2198
مخالفان گفته اند: شاید راوی این خواب را برای امیرالمؤمنین علیه السلام دیده!
صفحه 1495 - 1496 توجیه روایات وصی و وارث بودن امیر مؤمنان علیه السلام
صفحه 1616 رازی در برابر استدلال شیعه به مباهله مکابره نموده و می گوید:
ما نمی پذیریم که پیامبر صلی الله علیه و آله برای مباهله از امیرالمؤمنين علیه السلام دعوت کرده باشد ابن اسحاق در سیرهاش چنین مطلبی را نیاورده است.
پس با آن که مطلب در صحیح مسلم موجود است بلکه در تفسیر رازی آمده: گویا مطلب بین اهل تفسیر و حدیث اتفاقی است باز رازی به بهانه عدم نقل ابن اسحاق در آن تشکیک نموده است!!!
صفحه 1637 صاعدی در حدیث شماره 1098 اشکال کرده و گفته:
جمله: «کسی را به میدان می فرستم که خدا هرگز او را خوار نخواهد کرد»، و جمله «تو در دنیا و آخرت ولىّ (و عهده دار امور) من هستی» فقط به این سند نقل شده است!
صفحه 1661 ابن تیمیه در مورد حدیث ثقلین نوشته:
مسلم به نقل آن متفرّد است و بخاری آن را نقل نکرده!
در همین دفتر صفحه 2699 خواهد آمد که برخی از معاصرین در قضیه مباهله اشکال کرده اند:
ابن هشام که قضیه هیئت اعزامی نصارای نجران را نقل کرده، مهیّا شدن پیامبر صلی الله علیه و آله برای مباهله و دعوت از [حضرات] علی، فاطمه [علیها السلام]، [امام] حسن و [امام] حسین [علیهم السلام] را ذکر نکرده است.
و گذشت که مطلب در صحیح مسلم موجود است و بین اهل تفسیر و حدیث اتفاقی است.
ص: 2199
ص: 2200
8
تلاش مخالفان در کم رنگ کردن و ناچیز نشان دادن فضائل اهل بیت علیهم السلام امری غیر قابل انکار است. آن ها برای رسیدن به اهدافشان از روش های مختلفی - مانند واکنش های گذشته و آینده - استفاده کرده و گاهی با تصریح به اهمیت نداشتن و ناچیز دانستن مناقب آن حضرت، از ارزش فضائل و کمالات اميرالمؤمنین علیه السلام کاسته اند.
اظهار نظر بخاری در تاریخ کبیر و تاریخ صغیر درباره روایات مناقب صحابه و مناقب اهل بیت علیهم السلام کاملاً متفاوت است که حاکی از انحراف او از اهل بیت علیهم السلام و تمایل شدید او به دشمنان آنان است و تلاش او را در کم رنگ کردن و ناچیز نشان دادن فضائل به خوبی نشان می دهد.
او در مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام از مجموع 49 حدیث متن 11 روایت را نیاورده و به ذکر سند اکتفا کرده، 4 روایت را ناقص نقل نموده و در 11 مورد تضعیف و مناقشه سندی داشته است. (1)
ص: 2201
در موارد متعدد فضائل اهل بیت علیهم السلام را نیاورده و فقط به ذکر سند اکتفا کرده، مانند روایت ﴿إِنَّ فَاطِمَةَ [علیها السلام] أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ﴾، (1)
﴿مَنْ أحَبَّ الحَسَنَ و الحُسَينَ [علیهما السلام] فَقَدْ أحَبَّني وَ مَنْ أبغَضَهُما فَقَدْ أبغَضَني﴾ (2)
﴿ هذانِ ابنایَ وَابنَا ابنَتی، اللّهُمَّ إنّی اُحِبُّهُما، فَأَحِبَّهُما وأحِبَّ مَن یُحِبُّهُما ﴾. (3)
و گاهی به نقل قسمتی که حاکی از فضیلت و منقبت نیست پرداخته، مانند اكتفا به نقل جمله: ﴿إِنَّکُمْ وَارِدُونَ عَلَیَّ اَلْحَوْضَ﴾ از حدیث ثقلین و غدیر. (4)
بلکه در جای دیگر بیشرمانه حدیث ثقلین را - که همه بر نقل آن اتفاق دارند - حدیثی منکر (و غیر قابل قبول) دانسته و آن جا هم حاضر نشده تمام حدیث را نقل کند و به ذکر قسمت: ﴿تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ﴾ اکتفا کرده است! (5)
او از روایت معروف ابن عباس در محبّت اهل بیت علیهم السلام نیز فقط قسمت: ﴿أَحِبُّوا اللّه لِما يَغذُوكُم مِن نِعمَةٍ﴾ را نقل کرده است. (6)
ص: 2202
این واکنش او بود نسبت به فضائل اهل بیت علیهم السلام؛ ولی در نقطه مقابل برخوردی که با روایات مربوط به دشمنان آنان دارد چگونه است؟! او برای عایشه 5 حدیث نقل و هیچ کدام را تضعیف نکرده (1) و از مجموع روایاتی که برای خلفا نقل کرده - 63 روایت - تعداد بسیار کمی را مناقشه نموده است. (2)
او برای معاویه متن 9 روایت را به صورت کامل نقل کرده و در هیچ یک مناقشه ای ننموده (3) این در حالی است که شارحین بخاری در شرح «باب ذکر معاویه» گفته اند: این که بخاری گفته: «باب ذکر معاویه» و نگفته: «باب فضل معاوية» يا «باب مناقب معاوية» به جهت آن است که هیچ روایت صحیحی در این باره وجود ندارد. (4)
ممکن است هوادران بخاری به دفاع از او بگویند: روش او در این دو کتاب - تاریخ کبیر و تاریخ صغیر - چنین بوده است. او بنا نداشته که متون روایات را به صورت کامل نقل کند، پس اشکال بر او وارد نیست.
پاسخ آن است که: یک بام و دو هوا؟ پس چرا روایات مربوط به معاویه را به صورت کامل نقل کرده؟! چرا با وجود آن که اسنادش بی اعتبار و متونش ساختگی است، در هیچ یک مناقشه ای نکرده است؟!
ص: 2203
نمونه ای دیگر از رفتار بخاری و...
در موارد متعدد عمر حکم به سنگسار کردن زنان داد: زن دیوانه، زن باردار و زنی که ششماهه زایمان نمود، این دستورها حاکی از جهل او به احکام بود. امیر مؤمنان علیه السلام اشتباه او را تذکر داده و عمر می گفت:
اگر علی نبود عمر هلاک می گردید. (1)
ولی این مطلب در منابع متعدد به صورت واضح نقل نشده است.
مثلاً بخاری برای کم رنگ کردن فضیلت علم و دانش امیرالمؤمنین علیه السلام و پنهان کردن جهل عمر از بیان تفصیل مطلب امتناع کرده و فقط گفته است:
[1613 /1] و قال علىٌّ [علیه السلام]: ﴿ألم تعلم أن القلم رفع عن ثلاثة: عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّی یَفیقَ، وَ عَنِ الصَّبِیِّ حَتَّی یُدْرِکَ، وَ عَنِ النّائِمِ حَتَّی یَسْتَیْقِظَ؟! ﴾ (2)
[1614 /2] و قال علىٌّ [علیه السلام] لعمر: ﴿أَما عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّی یَفیقَ، وَ عَنِ الصَّبِیِّ حَتَّی یُدْرِکَ، وَ عَنِ النّائِمِ حَتَّی یَسْتَیْقِظَ؟!﴾ (3)
او حاضر نشده قضاوت و حکم جاهلانه خلیفه را که سبب بیان این مطلب
ص: 2204
توسط حضرت بود و اعترافش به لولا عليٌّ لهلك عمر را ذکر نماید و البته همین اندازه که نقل کرده برای اثبات دانش امیرمؤمنان علیه السلام و جهل خلیفه کافی است که حضرت به او فرمود: «مگر نمی دانی که تکلیف از سه گروه برداشته شده... ».
[1615 /1] مخالفان برای کم رنگ کردن نقش امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ ها حاضر شده اند به پیامبر صلی الله علیه و آله افترا بسته و بگویند پس از نبرد احد، هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام به همسرش فرمود: این شمشیر را بگیر که با آن جنگ نمایانی کردم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر تو خوب جنگیدی عاصم بن ثابت، سهل بن حنيف و حارث بن صمة هم خوب جنگیدند. و مطالبی دیگر مشابه آن. (1)
[1616 /2] شگفت آن که از ابن عباس نقل شده که روز احد جز چهار نفر با پیامبر صلی الله علیه و آله نماندند که یکی از آن ها ابن مسعود بود (2) و نامی از امیر مؤمنان علیه السلام برده نشده لذا در برخی از منابع افزوده شده که یحیی بن سلمه - که روایت را از پدرش نقل کرده از پدرش پرسید: پس علی علیه السلام کجا بود؟ پاسخ داد او پرچمدار مهاجران بود. (3)
ص: 2205
میمون نَسَفی (متوفی 508)- در مبحث خلافتِ کتاب اعتقاداتش - برای هر یک از خلفا مطالب بی اساسی را به عنوان فضائل نقل می کند ولی هنگامی که از امیرالمؤمنین علیه السلام یاد می کند از نقل فضائل حضرت امتناع نموده و می گوید:
[1617 /3] کسی را سراغ ندارم که از خرد و دانش بهره ای داشته باشد و نپذیرد که علی در زمان خلافتش از همه برتر بوده است، زیرا صفاتی که در او وجود داشته - از دانش، ورع، کوشش و اجتهاد در راه دین و شجاعت - در هیچ کس دیگری نبوده، و غرض ما شرح و بیان فضائل صحابه نیست تا به نقل آن بپردازیم. (1)
ملاحظه فرمودید که اولاً: از نقل فضائل آن حضرت امتناع نموده، و ثانياً: برتری علی علیه السلام بر دیگران را مخصوص زمان خلافت آن حضرت دانسته است.
خطیب تبریزی نیز در ترجمه امیرالمؤمنین علیه السلام به نصف صفحه اکتفا کرده ولی در ترجمه عمر نزدیک به دو صفحه مطالب ساختگی نقل کرده است! (2)
نَسَفی اعلمیت امیر مؤمنان علیه السلام را انکار کرده و برای کم رنگ کردن فضیلت دانش آن حضرت مقایسه ای بی جا نموده و گفته:
ص: 2206
[1618 /4] این مطلب - یعنی اعلمیت امیرمؤمنان علیه السلام - ممنوع است ؛ زیرا ابوبکر هم عالم بود... در طول مدت خلافت خطایی در قضاوت از او نقل نشده و کسی نگفته که او نیازی به دیگران داشته. (1)
بنابر روایات عامه خطا از او صادر شده و نیاز به دیگران نیز داشته است. (2)
گذشت که ابن الجوزی (متوفی 597) درباره امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد: ابوبکر و عمر با علی علیه السلام مشورت و به رأی و نظر او رجوع می کردند. همه صحابه نیازمند علم و دانش او بودند و عمر به خدا پناه می برد از این که مشکلی برای او پیش آید و علی علیه السلام برای حل آن نباشد! (3)
[1619 /5] ابن تیمیه - و به تبع او ذهبی - می گوید:
صحابه هیچ گاه در امور دینی گاه در امور دینی به علی [علیه السلام] رجوع نکرده اند و ابن عباس بیش از علی [علیه السلام] پاسخ مشکلات دیگران را داده است. (4)
کلام گذشته ابن الجوزی و کلمات علمای اهل تسنن در نقطه مقابل این سخن قرار دارد. (5)
اما مقایسه ابن عباس با آن حضرت کاملاً غلط است، گذشته از آن که ابن عباس خود اعتراف می کند که شاگرد امیرالمؤمنین علیه السلام است، و اهل تسنن
ص: 2207
نقل کرده اند که او دانش خود و دیگران را در برابر دانش آن حضرت مانند نسبت قطره به اقیانوس یا هفت دریا دانسته است. (1)
[1620 /6] نَسَفی دربارهٔ ليلة المبیت می گوید:
آن ها گمان می کنند علی [علیه السلام] بی واهمه به جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید، با آن که می دانست كفار قصد جان آن حضرت را کرده اند.
ما می گوییم: او ترس و واهمه ای نداشت چون پیامبر صلی الله علیه و آله به او خبر داده بود که جان سالم بدر می برد اگر به ما هم چنین اطلاع داده می شد ترس نداشتیم. (2)
نخستین اشکال این سخن آن است که او اذیت و آزارهایی را که مشرکین به آن حضرت رساندند نادیده گرفته است در روایات اهل تسنن آمده است: مشرکان چنان سنگ پرتاب می کردند که امیرمؤمنان علیه السلام از شدت درد به خود می پیچید. (3) و علاوه بر آن، باید با دلیل معتبر اثبات نماید که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن
ص: 2208
حضرت خبر داده بود که جان سالم بدر می برد. (1)
بنابر روایت حاکم نیشابوری امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن اشعاری در این باره فرموده: من خود را برای کشته شدن و اسارت آماده کرده بودم:
و بتُّ أراعيهم ولم يتهمونني *** و قد وطنّت نفسى على القتل والأسر (2)
و روشن است که به جهت آن که امیرمؤمنان علیه السلام باعث شده بود که آن ها به هدف خویش نرسند و دسترسی به پیامبر صلی الله علیه و آله نداشته باشند خوف آن بود که آتش کینه و دشمنی آن ها شعله ور شده و رفتاری فجیع تر و سخت تر از آن چه برای پیامبر صلی الله علیه و آله در نظر داشتند با امیرمؤمنان علیه السلام داشته باشند. (3) موضوع فقط زنده ماندن نیست امکان داشت آسیبی جدی بر آن حضرت وارد شود که تا آخر عمر با نقص عضو دست به گریبان باشد. اگر آن حضرت همیشه و همه جا از هر آسیبی در امان بود چرا در جنگها از زره و کلاه خود استفاده می کرد؟! (4)
گذشته از آن که در حقیقت این اشکال بر خدا در آیه شريفه: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ ﴾ [البقرة (2): 207] و بر کلام پیامبر صلی الله علیه و آله است! (5)
ص: 2209
با آن که کثرت اسناد و تعدد طرق روایت، باعث تقویت آن می شود ولی در خصوص فضائل آن حضرت بر عکس حکم کرده و می گویند: هر چه اسنادش بیشتر باشد جز ضعف بهره ای نصیب آن روایت نمی شود!
برخی با نادیده گرفتن روایات صحیح و معتبر و تکیه بر روایاتی که سند آن ضعیف شمرده شده گفته اند:
[1621 / 7] چه بسا روایتی را راویان فراوان نقل کنند و اسناد متعدد داشته باشد ولی باز ضعیف باشد مانند حدیث طیر، و غدیر، بلکه گاهی کثرت اسانید موجب تأكيد سستی و ضعف حدیث می شود! (1)
از آن چه گذشت معلوم شد که این دو حدیث گذشته از تواترش با اسناد معتبر و صحيح نقل شده و چنین نیست که فقط با اسناد ضعیف روایت شده باشد
[1622 /8] ابن تیمیه دربارهٔ حدیث کساء می گوید:
[1.] این حدیث صحیح است ولی از ویژگی های علی [علیه السلام] نیست چون [حضرت] فاطمه و [امام] حسن و [امام] حسین [علیهم السلام] نیز در این فضیلت با او شریک هستند.
ص: 2210
[2.] از جهت آن که زن نمی تواند امام (و خلیفه) بر مردم باشد پس این فضیلت مختصّ امامان نیست و مشترک است.
[3.] این حدیث دلالت دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله دعا نمود که پلیدی از آنان برطرف گردد یعنی از متقین باشند پس دعا برای توفیق انجام واجبات و ترک محرّمات است و دعای آن حضرت مستجاب است ولی این بخشی از اوصاف صحابه سابقین اولین است که اهل بیت به آن دست یافته اند (پس فضیلت ویژه ای برای آنان بشمار نمی آید)! (1)
1. حدیث کساء- که در آن نزول آیه تطهیر در شأن اهل بیت علیهم السلام آمده - دلالت بر عصمت و پاکی آنان دارد و این ویژگی به آنان اختصاص دارد و دیگران از آن بی بهره اند. (2)
2. از این روی که عصمت و پاکی اختصاص به آنان دارد فقط آن ها صلاحیت امامت و خلافت دارند. لازمه و شرط امامت و خلافت عصمت هست ولی لازم نیست که هر معصومی امام و خلیفه بر مردم باشد همان گونه که ما فرشتگان را معصوم می دانیم ولی آن ها خلیفه بر مردم نیستند.
3. دعای پیامبر صلی الله علیه و آله به فعل خدا تعلّق گرفته که اذهاب رجس و وقوع تطهير یعنی دور کردن پلیدی و پاکیزه قرار دادن باشد و استجابت این دعا به تحقق طهارت ذاتی و عصمت اهل بیت علیهم السلام است ولی او مغالطه نموده و می گوید:
ص: 2211
(دعاء لهم بفعل المأمور و ترك المحذور) دعا نمود که فرمان الهی را انجام داده و نهی او را ترک نمایند.
بنابر آن چه در منابع و تفاسیر اهل تسنن آمده است ثروتمندان در گفتگوی محرمانه و اطاله کلام با پیامبر صلی الله علیه و آله زیاده روی نموده و بر فقرا غالب آمدند و عده ای برای ریاکاری دست به این کار می زدند تا جایی که خاطر شریف آن حضرت را آزردند. خداوند تعالی فرمان داد کسانی که تمکن مالی دارند پیش از گفتگوی محرمانه با پیامبر صلی الله علیه و آله صدقه بدهند، (1) چنان که می فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمْ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ذَلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَأَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّه غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ [المجادلة (58): 12] (2). ولی اغنیا از پرداخت صدقه بخل ورزیده و حطام دنیا را بر گفتگوی با پیامبر صلی الله علیه و آله ترجیح دادند،
ص: 2212
و ازدحامی که اطراف حضرت به وجود آمده بود برطرف شد! هیچ کس جز اميرالمؤمنین علیه السلام به این آیه عمل نکرد پس از آن آیهای دیگر نازل گردید و باران ملامت بر آنان بارید و پس از آن وجوب تقدیم صدقه نسخ شد.
[1623 /9] امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: در کتاب خدا آیه ای است که کسی پیش از من به آن عمل ننمود و پس از من نیز هیچ کس به آن عمل نخواهد کرد و آن آیه نجوا است و پس از قرائت آیه فرمود: من دیناری داشتم (1) آن را به 10 در هم فروختم و هر مرتبه که با پیامبر صلی الله علیه و آله گفتگوی محرمانه داشتم در همی را (به عنوان صدقه) تقدیم کردم. پس از آن، این حکم نسخ شد و آیه بعد نازل شد که: ﴿أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا... ) [المجادلة (58): 13]. (2)
حاکم در مستدرک به سند صحیح روایت گذشته را نقل نموده و ذهبی در آن هیچ اشکالی نکرده است. بنابر نقل سیوطی و متقی هندی، عده ای از حافظان حدیث نیز آن را به کیفیت گذشته روایت نموده اند. (3)
ص: 2213
اختصاص این فضیلت به امیرالمؤمنین علیه السلام در غالب کتب تفسیر اهل تسنن نقل شده است.
[1624 /10] ابن کثیر متعصب می گوید: عده ای نقل کرده اند که جز علی علیه السلام کسی به این آیه عمل نکرده است. (1)
و اعتبار و اشتهار آن به گونه ای است که متعصبی مانند ابن تیمیه نموده:
[1625 /11] این مطلب ثابت است که علی علیه السلام صدقه داد و با پیامبر صلی الله علیه و آله مناجات نمود و پیش از آن که کسی دیگر به آیه شریفه عمل نماید این حکم نسخ شد. (2)
[1626 /12] برخی آن را مطلبی مشهور یا مطابق اکثر روایات دانسته اند. (3)
[1627 /13] فضل بن روزبهان متعصب می گوید این فضیلت در روایات صحيح،آمده اختصاص به امیرالمؤمنین علیه السلام دارد و کسی با آن حضرت در آن شریک نیست. (4) و نیز گفته: زبان از بیان عظمت این فضیلت عاجز است! (5)
ص: 2214
[1628 /14] خازن (متوفی 741) نیز در تفسیر پذیرفته که این فضیلت عظیمی برای امیرالمؤمنین علیه السلام است. (1)
[1629 /15] سخاوی (متوفی 643)، دانشمند نامی اهل تسنن می نویسد: اگر بگویی: چه فایده ای داشت که فرمان به این صدقه داده شود و پیش از عمل (عموم مردم) به آن نسخ شود؟! در پاسخ می گویم: خدا با این کار رحمتش را به آنان نشان داد و بر آنان منت نهاد و یکی از اولیای خویش را با این فضیلت- که برای هیچ کس دیگری قرار نداده - مشخص نمود و او علی علیه السلام بود. (2)
[1630 /16] ابن تیمیه- که اصل مطلب را ثابت دانسته - می گوید:
صدقه که برای همه واجب نبود. هر کسی که می خواست با پیامبر صلی الله علیه و آله صحبت محرمانه کند باید صدقه می داد و اتفاقاً کسی در آن زمان جز علی [علیه السلام] نمی خواست صحبت محرمانه نماید. (3)
او با وقاحت تمام گفته:
آیا هر کسی که کار مستحبی انجام داد برترین امت می شود. (4)
ص: 2215
با رجوع به آیه شریفه روشن است که اصحاب با وجود تمکن مالی، از انفاق بخل ورزیده و از گفتگوی محرمانه با پیامبر صلی الله علیه و آله صرف نظر نمودند لذا در آیه شریفه بعد، مورد نکوهش واقع شدند هر چند خدا آنان را بخشید. (1)
صدقه دادن امیرالمؤمنین علیه السلام در این جا امری اتفاقی نبود، بلکه به جهت اشتیاق به گفتگوی محرمانه با پیامبر صلی الله علیه و آله بود که دیگران به جهت بخل ورزیدن از آن اعراض نمودند. پس عمل به آیه فضیلت واضح و ترک آن منقصتی روشن است، - به شرحی که در کلمات اهل تسنن گذشت - ولی ابن تیمیه می خواهد با مغالطه از ارزش آن بکاهد و از نادیده گرفتن عتاب الهى - يعنى: ﴿أَشْفَقْتُمْ...﴾- نیز باکی ندارد!
بنابر روایات اهل تسنن امیرالمؤمنین علیه السلام در منا شده روز شورا به این نکته اشاره فرموده که: ﴿نَشَدتُکُم بِاللّهِ ، أفیکُم أحَدٌ قَدَّمَ بَینَ یَدَی نَجواهُ صَدَقَهً غَیری حَتّی رَفَعَ اللّهُ ذلِکَ الحُکمَ؟ قالوا : اللّهُمَّ لا﴾ (2)
و في رواية: أفيكم أحد ناجاه رسول الله [صلی الله علیه و آله] ثنتي عشر مرّة غيري حين قال الله: ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً؟ قالوا : اللّهُمَّ لا﴾. (3)
ص: 2216
و في رواية أخرى: قال: فأَنْشُدُكُم بالله هل فيكم أحد ناجا رسول الله [صلی الله علیه و آله] عشر مرّات يقدِّم بين يَدي نَجواهُ - صدقة قبلى؟ قالوا: اللهمّ لا. (1)
و روشن است که اگر امر به این سادگی بود که ابن تیمیه مطرح کرده آن ها پاسخ می دادند: این که فضیلت نیست.
و نیز اهمیت مطلب از کلام پسر عمر ظاهر است که گفته: علی بن ابی طالب سه ویژگی دارد که اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ موی (که ثروت مهم عرب است) نزد من محبوبتر و ارزشمندتر بود. همسری دختر پیامبر [صلی الله علیه و آله] (فاطمه [علیها السلام]) و فرزنددار شدن از او ؛ به دست گرفتن پرچم در روز خیبر و آیه نجوا. (2)
[1631 /17] یکی از متعصبین معاصرین با تجاهل از مفاد آیه می گوید:
به نظر ما کوتاهی های مالی و جهادی که در قرآن به صحابه نسبت داده شده مربوط به تازه مسلمان ها است نه صحابه ای که از سابقین اولین بشمار می آمدند. (3)
نگارنده گوید: از آن چه گذشت، پاسخ این مطلب روشن است ؛ زیرا هیچ کس آیه عمل نکرد چه سابقین چه تازه مسلمان ها ؛ از این روی هیچ یک از متکلمان یا مفسران چنین مطلب سستی را ذکر نکرده اند.
[1632 /18] عده ای از مخالفان با آن که روایات تفرّد امیرالمؤمنین علیه السلام به این فضیلت را نقل کرده اند ولی در ادامه گفته اند:
ص: 2217
این خدشه ای برای دیگر صحابه نیست؛ زیرا (آن ها فرصت را از دست دادند و با توجه به نسخ این حکم) وقتی برای انجام آن باقی نماند. (1)
آیا ممکن است خدای حکیم تکلیفی برای مردم تعیین کند که آن ها فرصت انجام آن را ندارند سپس آن ها را ملامت نماید؟ شگفتا که خدا صحابه را ملامت فرماید که: ﴿أَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا...﴾ (2) ولی در برابر آیه شریفه گفته شود: آن ها وقت برای انجام آن نداشتند! ابن کثیر می گوید:
[1633 /19] این که این خطاب، سرزنش و نکوهش باشد جای تأمل است ؛ زیرا گفته شده که امر (به تقدیم صدقه) مستحب بود. (3)
اما انکار ظهور بلکه صراحت آیه شریفه در سرزنش و نکوهش ؛ یاوه ای بیش نیست. (1)
[1634 /20] در تفسیر رازی بیشر می به نهایت رسیده و چنین آمده است:
بر فرض که بزرگان صحابه با وجود فرصت عمل به آن، آن را ترک کرده باشند باز طعنی متوجه آنان نخواهد شد؛ زیرا انجام این کار باعث دلشکستگی فقیری می شد که توانایی انجام آن را نداشت و تنفر ثروتمندی که اقدام به آن نکرده بود؛ از آن روی که صدقه دادن بعضی طعن بر دیگران است که صدقه نداده اند، پس کاری که باعث دلشکستگی فقرا و تنفر ثروتمندان گردد ترک آن ضرر چندانی ندارد؛ چون موجب الفت بر آن چه ایجاد تنفر می کند ترجیح دارد.
علاوه بر آن که این مناجات (و گفتگوی با پیامبر صلی الله علیه و آله) نه از واجبات بود نه از مستحبات، بلکه به شرحی که پیش از این گذشت تکلیف به صدقه دادن قبل از مناجات برای آن بود که مناجات را ترک کنند (و باعث آزردگی ملال خاطر شریف آن حضرت به جهت گفتگوهای طولانی نگردند)، پس اگر ترک مناجات بهتر بوده، نمی شود ترک صدقه برای مناجات را طعن بر صحابه دانست. (2)
ص: 2219
برای ما اعتراف او به این که: صار ذلك الفعل سبباً للطعن فيمن لم يفعل يعنى: صدقه دادن بعضی، طعن بر دیگران است که صدقه نداده اند) کافی است و روایات فریقین حاکی از آن است که فقط امیرمؤمنان علیه السلام به این آیه عمل نمود!
اما مغالطه هایی که کرده پاسخش روشن است؛ زیرا وظیفه عبد در برابر پرودگار امتثال فرمان اوست نه استنباط ملاکات از پیش خود و گرنه هر کسی می تواند برای ترک واجبات و انجام محرمات به اموری روشن تر از آن چه در كلام او آمده استناد نماید.
با وجود فرمان صریح خداوند در قرآن به تقدیم صدقه قبل از مناجات و گفتگوی با پیامبر صلی الله علیه و آله، مطالب او اجتهاد در برابر نص قرآنی و اعتراض و مناقشه صریح در فرمان خداوند تعالى است، (1) كما قال إبليس: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ [الأعراف (7): 12]، و قال: ﴿لَمْ أَكُن لأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾ [الحجر (15):33]!!
ص: 2220
[1635 /21] مفسّر نامی اهل تسنن بیضاوی (متوفی 685) می گوید:
در این فرمان نکاتی وجود دارد تعظیم و احترام پیامبر صلی الله علیه و آله، سودی برای نیازمندان، جلوگیری از زیاده روی در پرسش از پیامبر صلی الله علیه و آله و تشخيص مؤمن (واقعی و) مخلص از منافق و شیفته آخرت از دنیاطلب!! (1)
اما این که در تفسیر رازی آمده: (صدقه دادن قبل از مناجات برای آن بود که مناجات را ترک کنند) نیز مغالطه ای دیگر است؛ زیرا کثرت مناجات و گفتگوی با پیامبر صلی الله علیه و آله و اطاله آن باعث آزردگی ملال خاطر شریف آن حضرت می شد، (2)
ص: 2221
ولی اصل مناجات، آن هم توسط مؤمن واقعی، مطلوب بود و گرنه
الف) فرمان خداوند به آن،
ب) افتخار امیرالمؤمنین علیه السلام به امتثال آیه شریفه
ج) آرزوی پسر عمر، هیچ کدام و جهی نداشت. (1)
[1636 /22] نظام نیشابوری (متوفی 728) مفسّر معروف اهل تسنن در اشکال بر تفسیر رازی و پاسخ شبهاتش می گوید:
این کلام خالی از تعصب نیست؛ چه لزومی دارد که اثبات کنیم علی علیه السلام در هر کاری که انجام می دهد از دیگران پایین تر است؟!!
چرا نشود او فضیلتی داشته باشد که بزرگان صحابه فاقد آن باشند؟!
آیا هیچ منصفی احتمال می دهد که مناجات و گفتگوی با پیامبر صلی الله علیه و آله منقصت (و عیب) بشمار آید (که در تفسیر رازی آمده: این کار باعث دلشکستگی فقرا و تنفر ثروتمندان می شود)؟!
(علاوه بر آن) در قرآن از مناجات نهی نشده بلکه امر به تقدیم صدقه بر مناجات شده، پس کسی که این فرمان را امتثال نموده دو فضیلت کسب کرده رفع نیاز فقرا و محبت گفتگوی با پیامبر صلی الله علیه و آله که تقرب به آن حضرت است و با پرسش خویش، مسائل مشکل را حل نموده و نشان داده که گفتگوی با آن حضرت را بیش از مال دوست دارد. (2)
ص: 2222
از رفتار صحابه و نافرمانی آن ها - با وجود تمکن مالی - میزان علاقه آن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله و برخی از ادعاهای گزاف دیگر معلوم می شود: چگونه مال دنیا نزد آن ها ارزشی بیش از گفتگوی با پیامبر صلی الله علیه و آله داشت که حاضر به امتثال فرمان خدا نشدند، پس تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!! (1)
تعصّب بیجایی که از تفسیر رازی نقل شد امر شگفتی نیست. متعصبی مثل رازی حاضر است برای دفاع از موالیانش حتی معجزهٔ شقّ القمر را زیر سؤال ببرد!!
او در پاسخ از استدلال به وجود نص بر امامت و خلافت و این که ممکن است مطلبی را جمعیت فراوان ببینند و - به هر دلیلی - مشهور و منتشر نشود مثل نماز و زکات و... که همۀ صحابه رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله را در این امور مشاهده کردند ولی منتشر و مشهور نشد و در آن اختلاف نمودند و همچنین بسیاری از
ص: 2223
معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله مانند شق القمر، می نویسد:
[1637 /23] حلیمی اصل وقوع انشقاق قمر را منکر شده و گفته: مراد از آیه مبارکه آن است که در آینده ماه منشق می شود. بر فرض که بپذیریم شقّ القمر اتفاق افتاده شاید کسانی که آن را دیده اند در حدّ تواتر نبوده اند؛ زیرا بیشتر مردم زیر سقف بوده اند. و نیز بقیه معجزاتی که بر دست آن حضرت ظاهر شده ممکن است کسانی که آن را دیده اند به اندازه تواتر نبوده اند. (1)
[1638 /24] به سعد بن ابی وقاص روایتی نسبت داده شده که پس از نزول آیه نجوا، من شعیره ای - یعنی به اندازه یک جو طلا (2)- تقدیم کردم، پیامبر صلی الله علیه و آله آن را کم شمرد و آیه: ﴿ءَ أَشْفَقْتُمْ...﴾ نازل شد. (3)
اولاً: این فضیلتی برای سعد نیست بلکه دلالت بر بخل او دارد لذا برای او مناجاتی با پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر نشده؛ زیرا صدقهٔ مطلوبی تقدیم نکرده است، پس بنابر این روایت نزول آیه: ﴿ءَ أَشْفَقْتُمْ...﴾ برای انکار و ملامت او بوده است! (4)
ص: 2224
ثانياً: سند این روایت ضعیف است. (1)
ثالثاً: با روایات معتبر که دلالت دارد جز امیرالمؤمنین علیه السلام کسی به آیه نجوا عمل نکرد تنافی دارد مگر آن که گفته شود صدقه او به جهت ناچیز بودن صحت سلب داشته و اصلاً عمل به آیه نجوا بشمار نمی آید.
قرطبی روایت صدقه دادن امیرالمؤمنین علیه السلام را ضعیف دانسته است. (2)
عده ای از محدّثین مفسرین و... از نقل این فضیلت مولا امتناع نموده و در بیان آیه و یا موضع مناسب از ذکر آن خودداری نمودند.
[1640 /26] شواهد حاکی از وجود برخی روایات در منابع پیشین بوده است که در چاپ فعلی، اثری از آن دیده نمی شود. (1)
[1641 /27] بعضی به دروغ اظهار کرده اند که دیگران نیز به آیه عمل کرده اند. (2)
[1642 /28] بعضی عبارت را به گونه ای ذکر کرده اند که هر کس می خواست با پیامبر صلی الله علیه و آله مناجات نماید صدقه می داد و اولین کسی که عمل به آیه نمود علی علیه السلام بود (3) به گونه ای که از عبارت برداشت شود بقیه نیز به آیه عمل کرده اند.
ص: 2226
از آن چه تحت عنوان: «اعتبار و اهمیت این فضیلت» گذشت مطلب معلوم است. ولی دقت شود که در روایاتی که در پاورقی گذشت، نسخ این حکم پس از عمل امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر شده، پس:
1. اميرالمؤمنین علیه السلام اولین کسی بود که به آیه عمل نمود.
2. و پس از آن، این حکم نسخ شد.
با این بیان، چگونه ممکن است کس دیگری به آن عمل کرده باشد؟!
لذا امير المؤمنين علیه السلام فرمود: ﴿فَکُنْتُ أَوَّلَ مَنْ عَمِلَ بِهَذِهِ اَلْآیَهِ، وَ آخِرَ مَنْ عَمِلَ بِهَا، مَا أَحَدٌ عَمِلَ بِهَا قَبْلِی وَ لاَ بَعْدِی﴾. (1)
[1643 /29] گفته شده: فقط علی علیه السلام صدقه داد یا یکی از انصار. (2)
[1644 /30] سیوطی از مقاتل نقل کرده برخی از ثروتمندان از صدقه دادن امتناع کردند ولی عده ای صدقه داده و با پیامبر صلی الله علیه و آله مناجات نمودند و (بعضی) گمان می کنند که جز یکی از مهاجران اهل بدر کسی به این آیه عمل نکرده. (3)
هیچ یک از دو مطلب گذشته در مصادر فریقین یافت نشد و تنافی آن با آن چه تحت عنوان: «اعتبار و اهمیت این فضیلت» گذشت کاملاً روشن است.
ص: 2227
علّامه مظفر پس از نقل کلام سیوطی می نویسد:
بی اعتبار بودن مقاتل بن حیّان نزد احمد بلکه تکذیب او توسط وکیع برای عدم اعتبارش کافی است. عداوت او با امیرالمؤمنین علیه السلام به گونه ای است که حاضر نیست در این فضیلت نام مبارکش را بر زبان جاری نماید و می گوید: «مردی از مهاجران از اهل بدر».
البته در (منابع دیگر مانند) اسباب النزول واحدی که کلام مقاتل بن حيّان ذکر شده مطلبی که سیوطی از او نقل کرده موجود نیست (و شاید نسبت آن به مقاتل نیز صحیح نباشد و او چنین دروغی را نگفته باشد)! (1)
نگارنده در تأیید فرمایش ایشان گوید با آن که سیوطی مطلب مقاتل بن حیّان را از تفسیر ابن ابی حاتم نقل کرده، این مطلب در آن یافت نشد! (2)
[1645 /31] در منابع متعدد نقل شده است که:
پیامبر صلی الله علیه و آله با امیرمؤمنان علیه السلام در مورد مقداری که مناسب است برای صدقه دادن تعیین شود مشورت فرمود و در آخر آن روایت آمده که اميرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خدا به واسطه من بر این امت تخفیف داد. (3)
ص: 2228
این عبارت که: «به واسطه من بر این امت تخفیف داد» با بخش گذشته روایت تناسب ندارد؛ زیرا هیچ کس به آیه نجوا عمل نکرد تا مقداری که در مشورت نقل شده صدقه داده باشند؛ از این روی به نظر می رسد جمله گذشته متفرع بر صدقه دادن و نجوای امیرالمؤمنین علیه السلام بوده که از روایات حذف شده است.
شاهد مطلب آن که در برخی از منابع به نقل از آن حضرت آمده:
[1646 /32] مَا عَمِلَ بِهَذِهِ اَلْآیَهِ غَیْرِی وَ بِی خَفَّفَ اَللَّهُ تَعَالَی عَنْ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ. (1)
[1647 /33] و در برخی از مصادر پس از روایت مشورت گذشته آمده: فبي خفف الله تعالى عن هذه الأمة فلم یَعْمَلْ أَحَدٌ بِهَا قَبْلِی وَ لاَ یَعْمَلُ بِهَا أَحَدٌ بَعْدِی . (2)
[1648 /34] و در برخی دیگر چنین نقل شده: فلم تنزل [ينزل] في أحد قبلي ولا تنزل [ينزل] في أحد بعدي (3)
چنان که ملاحظه می فرمایید: در این روایات امتثال آیه توسط امیرالمؤمنین علیه السلام قبل و بعد از عبارت: (بي خفف الله) یا نزول آیه در ارتباط امتثال آن حضرت وجود دارد که در منابع پیشین نیست!
و معنای تخفیف آن است که به برکت امتثال امیرالمؤمنین علیه السلام خدا از همه گذشت و اگر هیچ کس به آیه عمل نمی کرد عذاب نازل می شد! (4)
ص: 2229
مواردی از واکنش تلاش در کم رنگ کردن فضائل پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست، صفحه 420 در نقل بخاری و انمود شده که فقط فلان راوی سبب انتشار حدیث غدیر بوده است.
با آن که - با وجود خفقان شدید - حدیث غدیر فراوان نقل شده و عده ای از اعلام اهل تسنن اعتراف به تواتر آن نموده اند.
صفحه 471 ابن تیمیه برای کم رنگ کردن فضیلت حدیث منزلت تلاش فراوان کرده تا جایی که می گوید: این حدیث برای طیب خاطر على [علیه السلام] ایراد شد که: ناراحت نباش! جانشینی که نقص نیست حضرت موسی نیز هارون علیه السلام را جانشین خود قرار داد.
با آن که که شعبه گفته: به نصّ حدیث منزلت باید امیرمؤمنان علیه السلام از همه امت پیامبر صلی الله علیه و آله برتر باشد. و عینی و مناوی گفته اند: این تنزیل در نبوّت نیست، پس آن چه باقی می ماند خلافت و جانشینی است که در رتبه تالی نبوّت است!
دفتر دوم، صفحه 562 - 566 کم رنگ نشان دادن تقدم اسلام حضرت امیر علیه السلام
صفحه 653 نَسَفی دربارۀ حديث: ﴿أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ به دروغ ادعا کرده: امت برخلاف آن عمل کرده ؛ نقل نشده که دانشمندان صحابه و تابعین و ... به قول علی [علیه السلام] اخذ کرده باشند.
و رجوع صحابه، خلفا و... به آن حضرت به نقل از اعلام اهل تسنن گذشت.
صفحه 720 مغيرة بن مقسم سوگند یاد می کرد که علی علیه السلام در هیچ قضاوتی
ص: 2230
اشتباه نکرده. شعبی ناصبی با او مخالفت نموده و گفته: مغیره زیاده روی کرده.
صفحه 720 ابن تیمیه نیز دربارهٔ روایت برترین ما در قضاوت، علی است نوشته: امکان دارد که آن قضاوت ها بر خلاف واقع باشد.
و گذشت که کلام شعبی و ابن تیمیه قطعاً بر خلاف روایات مسلّم است.
صفحه 726 ابن تیمیه دربارهٔ فضیلت 12 که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: از شانه من بالا برو، سپس او را بلند کرد تا جایی که اگر می خواست دستش به افق آسمان هم می رسید، می نویسد: بر فرض که این روایت صحیح باشد در آن ویژگی خاصی برای امامان یا علی [علیه السلام] نیست.
گذشت که یقیناً این روایت صحیح است و اهمیتش به آن است که هیچ کس به چنین جایگاهی نرسیده که به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله پا بر دوش آن حضرت بگذارد، آن هم به گونه ای که اگر بخواهد دستش به افق آسمان برسد! و روشن است که با وجود چنین کسی دیگران لایق منصب امامت نخواهند بود.
صفحه 751 کشته شدن مرحب و فتح و ظفر خیبر در مصادر اهل تسنن با عباراتی بسیار کوتاه و نارسا بیان شده است.
صفحه 752 - 753 تلاش بی جای ابن تیمیه و دهلوی در فضیلت رایت.
صفحه 752 ابن تیمیه در مورد اوصافی که پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث رایت برای مولا فرموده - «او خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد و خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز او را دوست دارند» - می نویسد: این مطلب از ویژگی های مخصوص علی نیست بلکه صفتی است که در هر مؤمنی که ایمانش کامل باشد وجود دارد.
با آن که شارح شهیر صحیح بخاری، عینی و می گویند: حدیث خیبر فضیلتی
ص: 2231
است برای علی علیه السلام در آخرین حدّ ممکن (که فوق آن تصور نمی شود)!!
و در شرح صحیح مسلم قرطبی (متوفی 656) آمده: مردم حریص بودند که به این مرتبه شریف و جایگاه بلند که بالاتر از آن تصوّر نمی شود، نایل گردند.
و کلمات دیگر اعلام اهل تسنن در اهمیت آن گذشت.
صفحه 755 ابن تیمیه برای کم رنگ کردن نقش امیرالمؤمنین علیه السلام و شجاعت آن حضرت می نویسد: علی مرحب را به صورت عادی کشت!
با آن که - بنابر روایت معتبر آن ضربت به قدری با صلابت و محکم بود که لشکر اسلام صدای آن را شنید! اُم سلمه تصریح کرده که خودش صدای آن ضربت را شنیده! و روشن است که بانوان در پیشاپیش رزمگاه نبوده اند!
صفحه 824 دهلوی دربارهٔ تبلیغ سوره برائت می نویسد: لیاقت قرائت چند آیه به آواز بلند که هر قاری می تواند انجام داد چرا ابوبکر را ثابت نخواهد بود؟
در حالی که اگر این امر اهمیت نداشت چرا ابوبکر از عزل آن ناراحت و نگران شد؟! چنان که تعبير: (فرجع أبو بكر كئيباً) و (فوجد أبو بكر في نفسه).
اهمیت تبلیغ آن از کلام قاضی باقلانی معلوم می شود که می نویسد: از حديث: ﴿لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ رَجُلٌ مِنِّی﴾ و فرستادن على علیه السلام برای تبلیغ سوره توبه روشن می شود که این امری است که عهده دار آن نمی شود مگر شخصی شریف، ارزشمند، بزرگوار و نام آور که شایستگی داشته باشد....
صفحه 872 - 873 گفته شده: جهت باز گذاشتن درب خانه علی علیه السلام به مسجد آن بود که فاطمه علیها السلام برای رفتن به خانه پدر نیاز داشت از راه مسجد برود!!
و بعضی دیگر گفته اند: دیگران دو درب داشتند یکی به مسجد و یکی خارج
ص: 2232
مسجد و امکان داشت با بستن یک درب از درب دیگر رفت و آمد شود برخلاف خانه علی علیه السلام که یک درب بیشتر نداشت.
و از حساسیتی که صحابه در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله نشان دادند اهمیت آن روشن است؛ لذا ابن عباس آن را از ویژگی هایی دانسته که هیچ کس دارای آن نیست!
و عمر و پسرش آن را بر داشتن شتران سرخ موی - که سرمایه مهمی برای عرب بشمار می رفت - ترجیح می دادند! و پسر عمر گفته: درباره على نمی خواهد از هیچ کس بپرسی جایگاه او را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله تماشا کن که آن حضرت، درب خانۀ همه را به مسجد بست ولی درب خانه او را باز گذاشت!
دفتر سوم، صفحه 996 مخالفان گفته اند:
این که شیعیان با استناد به: «حربك حربي» می گویند: هر کس با علی [علیه السلام] بجنگد کافر است از بی باکی و نادانی است؛ که تفاوتی نمی گذارند بین کسی که از روی اجتهاد با علی [علیه السلام] مخالفت کند یا بجنگد و بین دیگران
گفتیم: اگر جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله از روی اجتهاد روا باشد با علی علیه السلام نیز رواست!
صفحه 1004 محدث دهلوی می نویسد:
قوله: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه... دليل صريح است که مقصود ایجاب دوستی او و تحذیر از دشمنی اوست. (یعنی حدیث غدير دليل خلافت حضرت امیر علیه السلام نیست، و ایجاب دوستی و تحذیر از دشمنی هم اختصاصی به آن حضرت ندارد).
و گذشت که قرائن حالیه و مقالیه به روشنی حاکی از دلالت حدیث غدیر بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است.
ص: 2233
صفحه 1309 گفته شده:
ممکن است دستور به مبارزه با مارقین و ناکثین و قاسطین حکمی کلی و عامّ باشد به گونه ای که ما هم مأمور به مبارزه با آنان هستیم پس این امتیاز و فضیلتی برای علی [علیه السلام] نخواهد بود.
و گذشت که عبارت: «أُمرتُ... » و «عهد إلى رسول الله صلی الله علیه و آله... مفيد اختصاص است و حضرت نفرمود: «اُمر المسلمون» و «عهد إلينا». و نکته این امر خاص آن است که حضرت در این زمینه دستور مخصوص داشته است نه این که با اجتهاد و استنباط شخصی به مبارزه با آنان پرداخته باشد.
دفتر چهارم، صفحه 1384 ذهبی می گوید:
حدیث صحیح مسلم - که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله با من عهد نمود که جز مؤمن مرا دوست ندارد و جز منافق کینه مرا نخواهد داشت» - مشکلش از حدیث طیر و حدیث غدیر بیشتر است ؛ زیرا گروهی او را دوست دارند که نزد خدا پاداشی ندارند و گروهی از نواصب از روی نادانی کینه او را به دل دارند. خدا بهتر می داند!
صفحه 1390 ذهبی در جای دیگر به توجیه دلالت آن پرداخته و می نویسد:
مراد آن است که ایمان و نفاق هر یک شعبه هایی دارد یکی از شعبه های ایمان محبت علی [علیه السلام] و یکی از شعبه های نفاق بغض و کینه اوست.
و پاسخ هر دو مطلب به تفصیل گذشت.
صفحه 1392 ابن تیمیه به مقایسه ای بی جا پرداخته و گفته:
احادیثی که درباره انصار آمده از روایت گذشته صحیح تر است؛ زیرا
ص: 2234
مورد اتفاق است و اهل علم یقین به صدور آن دارند!
با آن که روایتی که درباره امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده در نهایت اعتبار است.
و علاوه بر آن، بین این دو روایت تنافی نیست.
صفحه 1393 عسقلانی دربارهٔ روایت گذشته می نویسد:
این مطلب در مورد همه صحابه جاری است.
پاسخ او به تفصیل گذشت که صحابه با یکدیگر کینه توزی داشته و در دو جبهه موافق و مخالف امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفته و بر روی یکدیگر شمشیر کشیده و جنگیده اند!! چگونه ممکن است هم عمار مؤمن باشد و هم قاتل او؟!! چگونه می شود که حبّ و بغض همۀ آن ها میزان تشخیص ایمان و نفاق باشد؟! در این صورت - العياذ بالله -
این کلام لغو می شود.
صفحه 1395 - 1396 توجیه دیگر عسقلانی و پاسخ آن به تفصیل از زبان حضرموتى.
همین دفتر، صفحه 2300 - 2301 خواهد آمد که روایت ليلة المبيت در كمال اختصار نقل و سعی در کم رنگ نشان دادن فداکاری امیرالمؤمنین علیه السلام شده است.
صفحه 2332 - 2333 آب آوردن امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیبیه به اختصار گزارش و فضیلت مولا کم رنگ نشان داده شده است.
ص: 2235
ص: 2236
9
برخی از امت های گذشته در آیات قرآن مذمّت شده اند که کلام خدا و کتب آسمانی را تحریف کرده و مطابق میل خویش در آن دست برده اند. (1)
این تحریف گاهی به تغییر و تبدیل الفاظ کلام خدا است که از آن به تحریف لفظی یاد می شود ؛ و گاهی با تفسیر بی جا که تحریف معنوی نامیده می شود. در این بخش برخی از تحریفات معنوی مخالفان در مورد آیات و احادیث فضائل را یادآور می شویم.
[1649 /1] ابن قتیبه (متوفی 276) می نویسد:
بسیاری از دانشمندان علم حدیث از نقل فضائل على كرم الله وجهه امتناع ورزیدند و وظیفۀ خویش را در اظهار فضل او بجا نیاوردند گرچه آن احادیث توجیه صحیح دارد.
غرض ابن قتیبه آن است که ظاهر آن احادیث که حکایت از ویژگی مخصوص امیرمؤمنان علیه السلام یا دلالت بر امامت آن حضرت دارد باید توجیه شود، سپس ادامه می دهد:
ص: 2237
اگر کسی حديث: ﴿ مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ يا روايت: ﴿أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی﴾ و مانند آن از احادیث صحیح را نقل کند - به جهت کینه توزی با رافضی ها - برای آن توجیهاتی را دنبال می کنند که حقش را ضایع کرده و از ارزش آن بکاهند. (1)
اگر مخالفان سخنی درباره احادیث فضائل داشته اند، غالباً تحریف معنوی و توجیه معنا و مفاد آن بوده است! ابن حبان (متوفی 354) قبل از نقل حدیث: ﴿إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی﴾ عنوانی افزوده و گفته:
[1650 /2] ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب [علیه السلام] ناصر لمن انتصر به من المسلمين بعد المصطفى صلی الله علیه و آله، یعنی: بیان آن که علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله یاور هر مسلمانی است که از او یاری بخواهد.
[1651 /3] و پیش از روایت: ﴿مَنْ کُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ﴾ نیز گفته:
ذكر البيان بأن علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] كان ناصر كل ما ناصره رسول الله صلی الله علیه و اله، یعنی: بیان آن که علی علیه السلام یاور هر کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله باورش باشد! (2)
ص: 2238
او در هر دو مورد با افزودن عنوانی پیش از،حدیث ذهن خواننده را از معنای اصلی آن که سرپرستی امیرالمؤمنین علیه السلام است - دور می کند. البته از باب الزام می توان به او گفت: اگر امیرالمؤمنین علیه السلام در یاری اهل ایمان در رتبه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد، پس در هر امری از جمله خلافت بر دیگران مقدم است!
او هنگام نقل حدیث منزلت نیز پیشاپیش به داوری بی جا درباره دلالت آن پرداخته و دیگران را متهم به بیسوادی نموده و گفته است:
[1652 /4] ذکر خبر أوهم في تأويله جماعة لم يحكموا صناعة العلم. یعنی: نقل حدیثی که عده ای که در صناعت دانش ضعیف و سست هستند در تأویل (و فهم مراد) آن به اشتباه افتاده اند. (1)
طبرانی درباره روايت: ﴿.... فَإِنَّ وَصِیِّی وَ مَوْضِعَ سِرِّی وَ خَیْرَ مَنْ أَتْرُکُ بَعْدِی وَ یُنْجِزُ عِدَتِی وَ یَقْضِی دَیْنِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ﴾ می نویسد:
[1653 /5] قال أبو القاسم: قوله: «وصيّي» يعني أنه أوصاه في أهله لا بالخلافة. و قوله: «خير من أترك بعدي» يعني من أهل بيته صلی الله علیه و آله (2)
ملاحظه فرمودید که او وصیت را مخصوص به سفارشات مربوط به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و برتری علی علیه السلام را نیز در سنجش با افراد خاندان آن حضرت دانسته و در هر دو مورد بدون هیچ دلیلی بر خلاف اطلاق روایت سخن گفته است.
[1654 /6] ترمذی نیز پس از نقل روایت بریده که: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود - از استادش نقل
ص: 2239
می کند که مراد محبوب ترین افراد از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله است (نه مطلقا). (1)
او می خواهد با این تفسیر بی جا از قدر اهل بیت علیهم السلام بکاهد و چنین وانمود کند که در بین اصحاب کسانی هستند که از این دو نزد پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب تر باشند.
[1655 /7] در شرح: «لایُحبُّکَ الّا مؤمنٌ» آمده:
مراد محبت مشروع است پس کسی که علی را دوست بدارد و کینه شیخین را داشته باشد دوستی مشروع نداشته است.
و نیز برای کاستن از اهمیت مطلب در شرح: «وَلا یُبغِضُکَ الّا مُنافقٌ» گفته اند:
یعنی یا منافق است یا در حکم منافق. (2)
[1656 /8] بخاری گفته: معاویه در تعریضی گفت که از پسر عمر و پدرش به خلافت سزاوارتر است! عبدالله بن عمر می گوید خواستم به او بگویم: سزاوارتر به خلافت کسی است که با تو و پدرت جنگید تا مسلمان شدید... (3)
[1657 /9] عینی (متوفای 855) در شرح آن می نویسد:
زیرا علی [علیه السلام] با معاویه و ابوسفیان در جنگ أُحُد و خندق مبارزه نمود و آن ها در آن زمان کافر بودند. (4)
ص: 2240
پس مراد عبدالله بن عمر آن است که علی علیه السلام از همه به خلافت سزاوارتر است ولی عسقلانی به تحریف معنای کلام او پرداخته می گوید:
[1658 /10] علی [علیه السلام] و همه کسانی که در جنگ اُحُد و خندق شرکت داشتند در این عبارت داخل هستند. (1)
[1659 /11] بخاری و مسلم نقل کرده اند که احنف بن قیس گفت: (در جنگ جمل) من می خواستم به یاری پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام بروم که ابوبکره مرا دید و به من گفت برگرد؛ زیرا از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که: «اگر دو مسلمان به روی یکدیگر شمشیر بکشند هر دو در آتش خواهند بود». پرسیدند: مقتول چرا؟ حضرت فرمود: او هم می خواست مسلمانی را بکشد».
گرچه در روایات نامی از جنگ جمل برده نشده و به کنایه گفته شده: «برای نصرت این مرد» و در یکی از سه روایت بخاری گفته: «پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله» ولی مسلم پس از لفظ: «پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله اضافه کرده: یعنی علی [علیه السلام]. در یکی از روایات بخاری آمده: «من در شب های فتنه مسلح بیرون آمدم» و در شرح بخاری آمده است که مراد از فتنه جنگ بین علی [علیه السلام] و عایشه است. (2)
ص: 2241
ملاحظه فرمایید در موردی که صحبت از منع یاری امیرالمؤمنین علیه السلام باشد حاضر شده اند روایتی نقل کنند که قاتل و مقتول جهنمی معرفی شوند.
کلام در صحت و سقم روایت نیست اشکال در تطبیق بی جا و نادرست آن است؛ زیرا با دلائل فراوان حقانیت امیر مؤمنان ثابت است و این روایت ربطی به مواردی که یاری حق و جنگ با تجاوزگران واجب باشد ندارد، بلکه مربوط به جایی است که دو مسلمان بی جهت به روی یکدیگر شمشیر بکشند.
و از آن مهم تر آیا اگر کسی این روایت را که قاتل و مقتول جهنمی هستند درباره جنگ با شیخین ذکر کرده بود، حاضر به نقل آن می شدند؟!
[1660 /12] از موارد تطبیق بی جا و نادرست کلامی است از معاویه که روايت: ﴿لاَ تَزَالُ طَائِفَهٌ مِنْ أُمَّتِی عَلَی اَلْحَقِّ ظَاهِرِینَ [ظاهرين على الحقّ] لا یَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ﴾ را بر اهل شام تطبیق نمود. (1)
ص: 2242
[1661 /13] روایت شده که این مطلب را مالک بن يخامر سکسکی به معاذ بن جبل نسبت داده که مقصود از این گروه بر حق، اهل شام هستند. (1)
[1662 /14] و این تحریف معاویه تا آن جا کارساز بوده که ابن تیمیه با همین تطبیق بی جا از این روایات استفاده کرده که شامیان - یعنی معاویه و یارانش - در برخی از جهات بر اصحاب علی علیه السلام ترجیح دارند! (2) با آن که خودش در کنار همین عبارت و موارد دیگر اعتراف کرده که: روایات صحیح دلالت دارد بر
ص: 2243
آن که علی علیه السلام و اصحابش به حق سزاوارتر هستند از معاویه و یارانش! (1)
[1663 /15] جوزقانی [جورقانی] (متوفای 543) نیز در رد و انکار روایات امر به قتال ناکثین و قاسطین و مارقین به تطبیق روایت گذشته و کلام مالک بن یخامر سکسکی بر فضیلت اهل شام استناد نموده و تأیید عمران را نیز بر آن افزوده (2) و سپس به تطبیق روایتی دیگر پرداخته که در آن آمده: يجيء المقتول يوم القيامة متعلقاً بقاتله فيقول الله تعالى: فيما قتلت هذا؟! فيقول: في ملك فلان! (3) یعنی: کشته ای در قیامت به قاتل خویش درآویزد پس خدای تعالی از قاتل پرسد چرا این را کشتی؟! قاتل پاسخ می دهد: برای رسیدن فلانی به ریاست! (4)
در کتاب «ما استدركه الحاكم من فضائل علی علیه السلام» تلاش فراوان شده که روایات فضائل به هر نحوی تضعیف یا در دلالت آن مناقشه شود.
[1664 /16] به عنوان مثال، دربارۀ روایتی که حاکم نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله به احترام حضرت زهرا علیها السلام بلند می شد و آن حضرت را می بوسید، اعتراف کرده که سند معتبر دارد، سپس می گوید: از این روایت استفاده می شود که مستحب
ص: 2244
است انسان به احترام دخترش بلند شود و او را ببوسد. (1)
درباره کدام یک از دختران پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که حضرت چنین احترامی داشته؟ آیا این تحریف معنای روایت و سرپوش گذاشتن بر حقائق نیست؟!
تطبيق بي جا و تحریف معنای «لا يزال هذا الدين عزيزاً ما تولّى اثنا عشر خليفة» به گونه های مختلف نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله در حجّة الوداع فرمود: پس از من دوازده امام یا خلیفه یا... خواهد بود». (2)
ابن تیمیه این روایت را بر خلفا امیر مؤمنان علیه السلام، معاویه یزید، عبدالملک بن مروان و چهار فرزندش و عمر بن عبدالعزيز تطبیق کرده و می گوید:
[1665 /17] بنی امیه بر تمام مملکت اسلامی سیطره یافتند و دولت آنان عزتمند بود و این تصدیق فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: «لا يزال هذا الدين عزيزاً ما تولّى اثنا عشر خليفة»
هر کس گمان کند مقصود از این 12 نفر کسانی هستند که رافضیان آن ها را امام می دانند در نهایت نادانی است؛ زیرا هیچ یک از آنان دست به شمشیر نبرد جز علی بن ابی طالب، او هم در زمان خلافتش هیچ جنگی با کفار نداشت بلکه مسلمانان گرفتار جنگ های داخلی شدند... پس اسلام در زمان او چه عزّتی یافت؟! (3)
ص: 2245
اولاً: ابن تیمیه کشورگشایی زمان خلفا و بنی امیه را به حساب عزّت و شوکت دین گذاشته و تمام جنایاتی را که در زمان آنان واقع شده نادیده گرفته است. تخریب دین در آن برهه از زمان بر هیچ کس مخفی نیست.
ثانياً: كدام منصفی می پذیرد که امثال معاویه و یزید و... امامان و خلفایی باشند که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آنان فرموده:
«شما همیشه در خیر و نیکی هستید، (1) کار مردم (روبراه است و) انجام می شود، (2) و این امت بر هدایت است، (3) و امور آنان بر (خیر و) صلاح خواهد بود (4) تا 12 نفر
ص: 2246
خلیفه در میان آنان باشد که همه بر طبق هدایت و دین حق عمل می نمایند!! (1)
ثالثاً: اين تناقض روشن است که ابتدا امیرالمؤمنین علیه السلام را از جمله 12 امامی دانسته که پیامبر صلی الله علیه و آله دربارهٔ آنان فرموده: ﴿لا يَزالُ هذا الدین عَزيزًا ما تولّی اثنَا عَشَرَ خَليفةً﴾ (2) سپس اشکال می کند که در زمان او اسلام چه عزّتی یافت؟! (3)
رابعاً: پیش از این گذشت که بزرگان اهل تسنن گفته اند: معنای روایت معلوم نیست و اشکال از ناحیه راویان است که آن را درست نقل نکرده اند، (4) پس به اعتراف آن ها روایت به صورت کامل و صحیح نقل نشده است.
و مهم آن است که ابن تیمیه روایت را مطابق میلش معنا کرده است!
بیان مطلب آن که گاهی مفاد و معنای جمله خبریه انشاء است، مانند آن که در پاسخ سؤالی گفته می شود: يفعل كذا... يصلّي هكذا يعني: فلان کار را انجام می دهد یا این گونه نماز می گزارد.
ص: 2247
حدیث گذشته نیز با توجه به مجموع الفاظ نقل شده - مانند بخش هایی از آن که گذشت - مفادش انشائی است به لسان اخبار و مقصود آن است که زمانی دین اسلام عزیز است که این 12 نفر سرکار باشند و امور مردم را برعهده گیرند و اگر مردم فرمان خدا را گردن نهند و امامانی را که او نصب کرده بپذیرند و یاری نمایند، دین اسلام عزّت شوکت و عظمت خواهد داشت.
چگونه ابن تیمیه و امثال او به خود اجازه می دهند چنین تحریفی روشن در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله داشته باشند و این روایت را اخبار از شوکت دین اسلام بگویند (1) در حالی که بر همگان روشن است که از ابتدای خلافت خلفا تا انقراض بنی امیه چه ذلت هایی بر اسلام و مسلمین پیش آمد از هجوم بر خانه حضرت فاطمه علیها السلام جنایات خالد بن ولید و یارانش در کشتن صحابه ای چون مالک بن نویره، زنای با همسر مالک و.... کشتن سیدالشهدا علیه السلام و اهل بیت و اصحابش علیهم السلام، اسارت خاندانش علیهم السلام، واقعه ذلت بار حرّه، به منجنیق بستن کعبه و....
برخی آیه شریفه: ﴿قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى (42): 23] را به نحوی معنا کرده اند که ربطی به فضائل اهل بیت علیهم السلام نداشته باشد هر چند این معنا و تفسیر با متن آیه تطابقی نداشته باشد.
[1666 /18] یکی از متعصبین معاصر ادعا کرده است:
ص: 2248
ملاحظه آیاتی که دلالت دارد پیامبر صلی الله علیه و آله مطلقا و بدون استثنا از مردم هیچ پاداشی درخواست نمی کند موجب می شود که این آیه حمل بر معنایی شود که موهم تعارض با آن آیات.نباشد. خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله بالاتر از آن هستند که در برابر هدایت مردم درخواستی داشته باشند.
سپس مطلب آینده - شماره 1667 - را که به ابن عباس و ابن جبیر نسبت داده اند، تأویلی وجیه و متناسب با روح قرآن و لغت عرب دانسته است! (1)
نگارنده گوید: آیا او غافل است که خدای تعالی فرموده: ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهَ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ [سبأ (34): 47] (2)؟!
و نیز فرموده: ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً﴾ [الفرقان (25): 5] (3)
آری ؛ دوستی خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برای خود مردم و به نفع آن هاست که با آن تقرب به خدای تعالی داشته باشند و راهی به سوی او برگزینند نه این که خداوند یا پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش علیهم السلام نیازی به این محبت داشته باشند.
﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبِ أَقْفَالُهَا﴾ [سورة محمد صلی الله علیه و اله (47): 24]؟!! ﴿فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ [سورة الحج (22): 46].
ص: 2249
[1667 /19] بخاری و دیگران به ابن عباس و ابن جبیر نسبت داده اند - بلکه بعضی آن را نقل مشهور از او گفته اند- که در تفسیر این آیه گفته: إذا أبيتم أن تبايعوني فاحفظوا قرابتي و لا تؤذوني یعنی اگر از بیعت با من امتناع می کنید (دست کم) به جهت قرابت و خویشاوندی که با من دارید مرا اذیت نکنید. (1)
دکتر صاعدی می گوید: صحیح در بیان مراد آیه همان است که بخاری از ابن عباس نقل کرده که تمام قبایل قریش از بستگان و اقربای پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده می شوند (2) بنابر این معنا آن می شود که من پاداشی از شما نمی خواهم جز آن که مراعات خویشاوندی بین من و خودتان را بنمایید. (3)
نگارنده گوید: کدام عاقل منصفی می پذیرد که «اجرت رسالت» که مخاطب آن در آیه مسلمانان هستند و تعبیر: ﴿ولا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ به روشنی بر آن دلالت دارد قابل تطبیق بر درخواست رعایت خویشاوندی از غیر مسلمانان باشد؟!
چگونه وجدان بخاری و امثال او پایمال امیال و هواهای نفسانی شده که حاضر می شوند برای کتمان فضائل خاندان رسالت چنین مطلب موهومی را در کتاب به اصطلاح «صحیح» خویش نقل کنند؟! (4)
ص: 2250
[1668 /20] و نظیر آن تفسیر دیگری است منسوب به ابن عباس كه: إلّا أن توادّوا الله و أن تقرّبوا إليه بطاعته. (1)
[1669 /21] و از این دو عجیب تر ادعای نسخ آیه شریفه است!! (2)
[1670 /22] در تفسیر فخر رازی آمده است:
این آیه دلالت دارد بر وجوب محبت آل پیامبر صلی الله علیه و آله و محبت اصحاب آن حضرت ؛ زیرا مراد از «قربی» مقرّبان درگاه خداوند است (نه خصوص نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله)! (3)
﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾ [الشعراء (26): 227].
[1671 /23] نگارنده گوید: بنابر نقل طبرانی و دیگران، سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است: هنگامی که آیه شريفه: ﴿قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا
ص: 2251
الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ نازل شد، از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند: نزدیکان شما که در این آیه مودتشان بر ما واجب شده چه کسانی هستند؟ حضرت در پاسخ فرمود: «علی و فاطمه و فرزندانشان» (1)
[1672 /24] امام مجتبی علیه السلام آیه شریفه گذشته و آیه تطهیر را مربوط به خاندان خویش دانسته و فرمود: و أنا من أهل البيت الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً، و أنا من أهل البيت الذين افترض الله عزوجل مودتهم و ولايتهم فقال - فيما أنزل على محمد صلی الله علیه و آله [مَوَدَّتَهُمْ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ فَقَالَ لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله]-: (قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةٌ نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾ [الشورى (42): 23] فاقتراف الحسنة: مودتنا أهل البيت. (2)
ص: 2252
ابن حجر هیتمی مكی (متوفی 974) سند روایت گذشته را معتبر دانسته و پذیرفته که نزول آیه شریفه در مودت اهل بیت علیهم السلام است، سپس ادعای نسخ آن را مردود شمرده و برای لزوم محبت اهل بیت علیهم السلام به روایاتی استدلال کرده و گفته:
[1673 /25] بنابر نقل صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خدا را برای نعمت هایش، مرا به جهت دوستی خدا و خاندانم را به خاطر محبّت من دوست بدارید». (1)
[1674 /26] و در روایت صحیح دیگر فرمود: «چرا عده ای با یکدیگر سخن می گویند و هنگامی که یکی از خاندان مرا می بینند کلامشان را قطع می کنند؟ به خدا سوگند ایمان وارد قلب کسی نخواهد شد تا آن که به خاطر خدا و به جهت خویشاوندی با من، آن ها را دوست بدارد». (2)
[1675 /27] ابن تیمیه که عادتش انکار فضائل اهل بیت علیهم السلام است ادعا کرده:
بالاتفاق این آیه ربطی به اهل بیت علیهم السلام ندارد و اهل علم اجماع دارند که این آیه در مکه نازل شده زیرا همۀ سورة الشوری مکی است. (3)
علامه امینی رحمه الله در پاسخ او می فرماید: اصلاً هیچ کس نگفته که این آیه مکی است عده ای از اعلام آیاتی از این سوره را مدنی می دانند.
قرطبی و نیشابوری و خازن و شوکانی و دیگران از ابن عباس و قتاده روایت کرده اند که آیه شریفه: ﴿قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً....﴾ مكى نیست.
ص: 2253
علامه امینی 45 نفر از بزرگان اهل تسنن که نزول این آیه را در محبّت اهل بیت علیهم السلام دانسته اند نام برده و مطلب را به اشعار شافعی ختم نموده است که:
یا اهل بیت رسول الله حبّكمُ *** فرض من الله في القرآن أنزلهُ
كفاكم من عظيم القدر أنّكمُ *** من لم يصلّ عليكم لا صلاة له
یعنی: ای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله! محبّت شما فریضه ای است الهی که در قرآن نازل شده - اشاره به آیه شریفه گذشته - در عظمت مقام و منزلت شما همین بس که هر کس بر شما درود و صلوات نفرستد نمازش پذیرفته نیست و باطل است. (1)
[1676 /28] عده ای از اعلام اهل تسنن مانند ثعلبی (متوفی 427)، زمخشری (متوفی 538) و قرطبی (متوفی 671) روایت کرده اند که:
قال النبي صلی الله علیه و آله: من مات على حبّ آل محمد مات شهيداً،
أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ،
أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ تَائِباً،
ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَکمِلَ الْإِیمَانِ.
ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَک الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ ثُمَّ مُنْکرٌ وَ نَکیرٌ،
ألا و مَن ماتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ یُزَفُّ إلَی الجَنَّهِ کَما تُزَفُّ العَروسُ إلی بَیتِ زَوجِها،
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ الِ مُحَمَّدٍ فُتِحَ لَهُ في قَبرِه بابانِ إِلَى الْجَنَّةِ،
أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللّه قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِکةِ الرَّحْمَةِ،
ص: 2254
ألا وَ مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَی السُّنَّةِ وَ الْجَمَاعَةِ
أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ آیِسٌ مِنْ رَحْمَهِ اَللَّهِ
أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ کَافِراً ،
أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشَمَّ رَائِحَهَ اَلْجَنَّهِ. (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد شهید از دنیا می رود.
آگاه باشید: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد آمرزیده از دنیا می رود.
آگاه باشید: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد با توبه از دنیا می رود.
آگاه باشید: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد با ایمان کامل از دنیا می رود.
آگاه باشید: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد ملک الموت و پس از او منکر و نکیر (در قبر) او را بشارت به بهشت دهند.
آگاه باشید: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد مانند عروسی که به خانه شوهر فرستاده می شود (با عزت و جلال و احترام تمام) به بهشت فرستاده می شود.
آگاه باشید: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد در قبرش دو درب به سوی بهشت گشوده می شود.
آگاه باشید: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد خدا قبر او را محل زیارت فرشتگان رحمت قرار می دهد.
آگاه باشید: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد بر سنت (پیامبر صلی الله علیه و آله) و همراهی با جماعت (مسلمانان) از دنیا می رود.
آگاه باشید: هر کس با کینه آل محمد بمیرد وارد صحرای محشر می گردد در حالی که در (پیشانی و) بین دو دیده اش نوشته: این از رحمت خدا ناامید است.
ص: 2255
آگاه باشید: هر کس با کینۀ آل محمد بمیرد کافر از دنیا می رود.
آگاه باشید: هر کس با کینه آل محمد بمیرد هیچ گاه بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.
[1677 /29] در تفسیر رازی پس از نقل روایت گذشته آمده است:
این روایت صاحب کشاف است. من می گویم: آل محمد صلى الله عليه و سلم کسانی هستند که امر آن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله برگردد [و مربوط باشد؛ زیرا «آل» گرفته شد از «أَول» به معنای رجوع است] پس در هر کسی که این ارتباط شدیدتر و کامل تر باشد آنان «آل» خواهند بود و بدون شک وابستگی (حضرات) فاطمه، علی، حسن و حسین [علیهم السلام] به آن حضرت محکم ترین وابستگی ها است. این مطلب از روایات متواتر ثابت است، پس قطعاً آنان «آل» هستند. گذشته از آن برخی گفته اند: «آل» نزدیکان آن حضرت هستند و برخی دیگر گفته اند: امت آن حضرت که دعوتش را اجابت نموده اند پس بر هر تقدیر این چهار نفر (بزرگوار) «آل» هستند ولی «آل» بودن دیگران اختلافی است.
و پس از نقل روایت شماره 1671 که از ابن عباس گذشت می گوید:
پس ثابت شد که این چهار نفر (بزرگوار) نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند و از این روی واجب است که احترام و تعظیم ویژه داشته باشند، و بر این مطلب دلائل متعدد دلالت دارد. (1)
ص: 2256
برخی - مانند شامیان - از فرهنگ اصیل اسلامی بی اطلاع بودند و حقایق برای آنان وارونه جلوه داده شده و چنان نیرنگ بنی امیه کارساز گشته بود که از الفاظ: «عترت، اهل بیت و ذوی القربی» برداشتی جز خاندان ابوسفیان نداشتند.
[1678 /30] گویند: هفتاد کس از مشایخ دمشق به طلاق و عتاق (آزاد کردن بنده) و حج سوگند خوردند که ما پیغمبر [صلی الله علیه و آله] را به غیر از یزید خویشی نمی دانستیم. و همه از [حضرت] زین العابدين [علیه السلام] عذر خواستند و زاری نمودند و او همه را عفو فرمود. (1)
[1679 /31] و در منابع متعدد آمده: عده ای از شامیان نزد سفاح نیز سوگند یاد کردند که ما خویشاوند و وارثی برای پیامبر صلی الله علیه و آله جز بنی امیه نمی شناختیم. (2)
[1680 /32] راوی می گوید: از سفیان ثوری پرسیدم: آل محمد صلی الله علیه و آله چه کسانی هستند؟ او پاسخ داد: (همه) امت محمد صلی الله علیه و آله (3)
[1681 /33] یکی از معاصران در مورد فضائل اهل بیت علیهم السلام و جایگاه رفیع آنان گوید: نماز بدون صلوات بر آنان نماز نیست ولی مراد از آل محمد صلى الله عليه و سلم فقط خویشان آن حضرت نیست بلکه مقصود پیروان با ایمان آن حضرت است! (4)
ص: 2257
[1682 /34] در این زمینه حدیثی ساختگی نقل شده که: (آل محمد کل تقي) یعنی هر شخص پرهیزگاری از آل محمد است!
نگارنده گوید: حضرت ثامن الحجج علیهم السلام در مجلس مأمون به عالم نمایان عامه پاسخی دندان شکن داده و فرمود: آیا صدقه آل محمد حرام است؟ (1) گفتند: آری فرمود: آیا صدقه بر امت حرام است؟ گفتند: نه فرمود: پس این فرق آل و امت است. (2)
[1683 /35] عجلونی از سیوطی نقل می کند که: من چنین حدیثی را نمی شناسم (یعنی درست نیست) سپس ادعا می کند که: این متن شواهد فراوان دارد! (3) و از جمله شواهد آن را حدیث جعلی: (آل أبي فلان ليسوا بأوليائي، إنما وليي الله و صالح المؤمنین) دانسته که ساختگی بودن آن خواهد آمد. (4)
[1684 /36] ابو مسلم خراسانی از همین شیوه سوء استفاده کرد، خطبه ای در فضائل آل محمد علیهم السلام ایراد و سپس آن را بر بنی عباس تطبیق نمود! (5)
ص: 2258
[1685 /37] عبد الفتاح سرور - یکی از نویسندگان سنی معاصر - نظریات متعددی در معنای «آل محمد صلی الله علیه و آله» نقل کرده، از جمله آن که مراد از آن همه پیروان پیامبر صلی الله علیه و آله تا روز قیامت و پرهیزگاران از امت است. نظریه ای که خودش بدان رسیده آن است که مقصود حقیقی واقعی و اصلی از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله همسران آن حضرت هستند. فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله عموها و عموزادگانش نیز مجازاً از اهل بیت شمرده می شوند! (1)
نگارنده گوید: پیش از این در حدیث ثقلین در این زمینه صحبت شد، (2) ولی ذکر نکته ای مناسب است، نویسنده مذکور، عبد الفتاح سرور خودش روایت سعد بن ابی وقاص را - که هنگام نزول آیه مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله علی و فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را دعوت کرد، و عرضه داشت: «اَللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلِی» یعنی: خدایا این ها اهل (بیت) من هستند - به نقل از احمد، مسلم، حاکم، ترمذی،
ص: 2259
نسائی و بیهقی نقل نموده و حکم به صحت آن کرده است.
سعد بن ابی وقاص دربارۀ آن ویژگی ها می گوید: اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ موی (که سرمایۀ مهمی نزد عرب بشمار می رفت) و بنابر روایتی: از دنیا و آن چه در آن است بهتر بود. (1)
با توجه به این آرزو، آیا ممکن است این امر - آل، عترت و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله - امری عمومی یا چیزی باشد جز فضیلت ویژه علی علیه السلام و خاندانش؟!
[1686 /38] محدث شاه عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239) در پاسخ از استدلال شیعه می نویسد:
[الف)]... ام سلمه گفت که مرا نیز شریک بکن فرمود: أنتِ على خير و أنتِ على مكانك، [این] دلیل صریح است بر آن که نزول آیه در حق ازواج بود و آن حضرت این چهار کس را نیز به دعای خود در این وعده داخل ساخت...
ب)] و لهذا در روایات صحیحه بیهقی مثل این معامله با... عباس [عموی حضرت] و پسران او نیز ثابت است. (2)
اشکال
الف) عبارت: «أنت على مكانك، و أنت على [إلى] خیر» اصلاً دلالت بر آن که آیه مربوط به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله است ندارد بلکه با منع او از وارد شدن و قرار گرفتن زیر عبا نشان داد که آن ها از عترت نیستند و این روایت - با توجه به قرائن داخلی و خارجی به شرحی که گذشت - دلیل خروج ازواج از آیه است. (3)
ص: 2260
ب) اما روایت بیهقی ؛ اصلاً اعتبار ندارد چه رسد که صحیحه باشد، بیهقی گفته: اگر این روایت صحیح باشد... و پس از نقل آن گفته: عبدالله بن عثمان وقاصی به نقل آن متفرد است و یحیی بن معین گفته: او ناشناس است. (1)
فراوان دیده می شود که مخالفان در برابر احتجاج شیعه می گویند: این حدیث ربطی به مدعای شما ندارد و سپس به توجیه و تحریف معنای آن می پردازند، که از موارد مشهور آن حدیث غدیر است به شرحی که گذشت. (2)
[1687 /39] محدث شاه عبدالعزیز دهلوی (متوفی 1239 در پاسخ از استدلال شیعه به روایت ﴿اَللَّهُمَّ أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَ حَیْثُمَا دَارَ﴾ می نویسد:
این حدیث را اهل سنت على الرأس والعين قبول دارند ولکن با مدعای شیعه که امامت بلافصل است مساسی ندارد. (3)
[1688 /40] و در پاسخ از حدیث ثقلین گفته:
این حدیث هم... با مدعا مساس ندارد ؛ زیرا که لازم نیست که مُتمسک صاحب امامت کبری باشد. (4)
ص: 2261
چگونه ممکن است حق دایر مدار امیر مؤمنان علیه السلام باشد ولی کسی که در خلافت با آن حضرت نزاع داشته نیز بر حق باشد؟!
اگر تمسک به امیرمؤمنان علیه السلام باعث ایمنی از گمراهی است، چگونه ممکن است آن حضرت کنار زده شود و دیگران- که در گفتار و رفتار با ایشان مخالفت داشته اند - رهبری جامعه را به دست گرفته و مقتدای مردم باشند؟!
[1689 /41] محدث شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) در بیان معنای حدیث ثقلین می نویسد:
پس قول آن حضرت: ﴿مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا﴾ محمول است بر محبت اهل بیت و معنای «لن يتفرّقا» آن است که تا وجوب عمل بر قرآن باقی است وجوب محبّت اهل بیت نیز باقی است. (1)
پیش از این گذشت که گرچه محبّت اهل بیت علیهم السلام و حفظ احترام آن ها واجب است ولی متفاهم از حدیث ثقلین امری است فراتر، یعنی پیروی از قرآن و عترت علیهم السلام در کنار یکدیگر و تمسک به آن دو نه صرف محبت.
و متفاهم از «لن يتفرّقا» نیز آن است که قرآن و عترت علیهم السلام از یکدیگر جدا نمی شوند و هر دو بر مدار حق و حقیقت جاودان باقی خواهند ماند و لزوم پیروی از عترت مانند پیروی از قرآن استمرار دارد و همیشگی است و این امری است غیر از وجوب محبت اهل بیت علیهم السلام.
[1690 /42] شاه ولی الله دهلوی در معنای حدیث غدیر می گوید:
و معنای این حدیث محبت اهل بیت است و اعتقاد فضائل ایشان
ص: 2262
و تعظیم و تبجیل ایشان. (1)
از آن چه پیش از این گفته شد (2) روشن گردید که حدیث غدیر، اعلام ولایت امیر مؤمنان علیه السلام است برای کسی که ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفته باشد و دلالت آن بر خلافت آن حضرت با توجه به قرائن حالیه و مقالیه قابل انکار نیست.
[1691 /43] دهلوی در معنای حدیث: ﴿إني عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ وَ أَنَا الصِّدِّیقُ الْأَكْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی إِلَّا كَاذِبٌ مُفْتَرٍ صَلَّیْتُ قَبْلَ النَّاسِ سَبْعَ سِنِینَ﴾ (3) می نویسد:
و معنای این حدیث آن است که در زمان خلافت او کسی مانند او نبود! (4)
کجای حدیث قید شده بود «زمان خلافت»؟! روشن است که این صفات همیشه برای آن حضرت بوده است، پس هیچ گاه کسی مانند آن حضرت وجود نداشته، نه در زمان خلافت آن حضرت و نه پیش از آن!
پیش از این گذشت که احمد بن حنبل گفته:
فضائلی که درباره علی بن ابی طالب علیه السلام به سند معتبر نقل شده دربارهٔ هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله روایت نشده است.
ص: 2263
این مطلب با الفاظ مختلف از او و دیگر دانشمندان اهل تسنن نقل شده و مطلبی معروف و مشهور است. (1) برخی از مخالفان، این مطلب را به شدت انکار کرده و دروغ دانسته اند و عده ای دیگر آن را پذیرفته ولی به گونه ای توجیه کرده اند که از آن برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران لازم نیاید، و با تحریف معنوی، آن را از ارزش ساقط کرده اند.
[1692 /44] حافظ ابن عساکر (متوفی 571) نقل کرده که ابوبکر بیهقی (متوفی 458)- صاحب دلائل النبوة و سنن - در این زمینه می گوید:
علت كثرت نقل فضائل اميرالمؤمنین علیه السلام آن است که حضرت پس از بقيه خلفا زنده ماند و عده ای با او مخالفت نموده و بر او خروج کردند، لذا صحابه ای که در زمان آن حضرت بودند نیاز به نقل فضائل، مناقب، درجات و محاسن آن حضرت داشتند تا نسبتهای ناروایی را که به آن حضرت داده می شد ردّ کنند. امیر مؤمنان علیه السلام شایسته هر فضیلت و منقبت و سزاوار تمام سوابق و درجات بوده و در زمان خودش هیچ کس سزاوارتر از او به خلافت نبوده است. (2)
[1693 /45] ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) همین مطلب را از زبان دیگران این گونه بیان می کند که:
چون خدای تعالی به پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاع داده بود که علی علیه السلام پس از رسیدن به خلافت گرفتار اختلافاتی خواهد شد لذا خیرخواهی امت اقتضا نمود که فضائل آن جناب را اعلام نماید تا سبب نجات کسانی شود که از آن اطلاع یابند.
ص: 2264
پس از وقوع اختلاف و مبارزه عده ای با آن حضرت، صحابه ای که آن فضائل را شنیده بودند به جهت خیرخواهی امت به انتشار آن پرداختند.
پس از آن کار بسیار سخت تر شد و گروهی از بنی امیه به تنقیص و عیبجویی و ناسزا گفتن به آن حضرت بر منابر مشغول گردیدند و خوارج نیز با آنان همصدا شدند بلکه [العياذ بالله] آن حضرت را تکفیر نمودند از این رو حافظان اهل تسنن به قصد خیرخواهی امت و یاری حق به ترویج و نشر فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام روی آوردند و همین سبب كثرت نقل فضائل آن حضرت گردید. (1)
[1694 /46] ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) گفته:
سرّ مطلب آن است که علی [علیه السلام] (از دیگر خلفا و صحابه) متأخر واقع شد و در زمان او بین مردم اختلاف افتاد و عده ای به مبارزه با او پرداختند بلکه لعن و نفرین بر او را سنت قرار دادند و خوارج کار را به تکفیر او نیز کشاندند لذا اهل تسنن نیاز به نشر احادیث فضائل ایشان پیدا کردند و گرنه هر یک از خلفا فضائلی دارند که اگر عادلانه درباره آن ها قضاوت شود نتیجه اش پذیرفتن نظریه اهل تسنن است! (2)
[1695 /47] و بعضی پا را از آن هم فراتر نهاده و پس از کلام گذشته نوشته اند:
خلفای ثلاثه مناقبی دارند بر وزان فضائل علی [علیه السلام] بلکه بیشتر! (3)
ص: 2265
ملاحظه فرمودید که این توجیه گران با تکیه بر آن که:
1. اميرالمؤمنین علیه السلام پس از بقیه خلفا زنده مانده.
2. مردم در زمان آن حضرت اختلاف کرده اند عده ای به مخالفت با خلافت اميرالمؤمنین علیه السلام پرداخته بلکه بر آن حضرت خروج نموده اند و کار به عیبجویی، ناسزا گفتن، لعن و تکفیر نیز کشیده شده است.
3. صحابه باقیمانده و حافظان حدیث به قصد خیرخواهی امت و یاری حق به ترویج و نشر فضائل آن حضرت پرداخته اند.
4. نتیجه آن شده است که فضائل آن حضرت نسبت به دیگر صحابه فراوان نیست و حضرت امتیاز بر خلفا ندارد و سخن از کثرت نقل فضائل آن حضرت است و نه کثرت فضائل!
5.آری در خصوص آن زمان، امیرالمؤمنین علیه السلام از دیگران سزاواتر به خلافت بوده و از همه برتر بوده است.
این کلام از احمد بن حنبل و دیگران در زمانی صادر شده که به شدت از نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام منع می شد و اهتمام حاکمان و عموم جامعه بر ترویج خلفا و دشمنان آن حضرت و نشر فضائل دروغین آن ها بوده است، لذا به روشنی دلالت بر آن دارد که:
الف) آن قدر فضائل حضرت زیاد بوده که با وجود دشمنی فراوان و خفقان حاکم بر اجتماع باز هم آن ها نتوانسته اند از انتشار این حجم انبوه روایات فضائل جلوگیری نمایند.
ب) تصریح شده که این فضائل با اسناد معتبر و صحیح نقل شده است.
ج) همین نکته - تصریح به اعتبار اسناد - می تواند اشاره ای باشد به عدم اعتبار
ص: 2266
بلکه ساختگی بودن روایات فضائل دیگران و شیوع بی رویه آن.
د) کثرت فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در آن شرایط به معنای آن است که دیگران به هیچ وجه با آن حضرت قابل مقایسه نیستند و ادعای این که: (دیگران مناقبی دارند بر وزان فضائل علی علیه السلام بلکه بیشتر) یاوه ای بیش نیست. (1) نتیجه آن که:
1. حیات آن حضرت پس از دیگران در این جهت هیچ نقشی نداشته است.
2. معلوم است که مخالفت با ابوبکر در سقیفه و... و با او در انتخاب عمر که:
ماذا تقول لربّك وقد استخلفت علينا فظا غليظاً (2) و مخالفت با عثمان و عیبجویی، ناسزا گفتن لعن و تکفیر و... او باعث نقل چیز معتبری درباره آن ها نشد!
3. در آن زمان صحابه به ترویج و نشر چیزی درباره آن ها نپرداختند تا دیگران را هدایت کنند، و اگر فضیلتی داشتند به سند معتبر و مورد اتفاق - نه با اسناد ساختگی! - نقل می شد؛ زیرا کسی با آنان مشکلی نداشت! (3)
4. پس فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به دیگر صحابه فراوان است و دیگران قابل قیاس با آن حضرت نیستند و سخن احمد بن حنبل حاکی از کثرت فضائل آن حضرت است نه صرف كثرت نقل فضائل!
5. و آن حضرت با توجه به فضائل فراوانش از همه برتر بوده و همیشه سزاواتر از دیگران به خلافت بوده است.
ص: 2267
[1696 /48] ابن تیمیه در این زمینه می نویسد:
[الف] کسانی که در موضوع فضائل تصنیف دارند گاهی در نقل روایات ضعیف تسامح می کنند مانند نسائی که خصائص علی [علیه السلام] را نوشته و در آن تعدادی از احادیث ضعیف را نقل کرده است و همچنین ابونعيم خيثمة بن سلیمان، ترمذی.... (1)
شاید او تحریف و توجیه کلام احمد بن حنبل را هم کارساز ندانسته، ناگزیر از راه انکار وارد شده و با بی شرمی تمام می گوید:
[ب] این که گفته شده «فضائلى براى على [صلوات الله علیه] در روایات صحیح آمده که برای دیگران نیست» این دروغ است. نه احمد و نه دیگر پیشوایان حدیث چنین مطلبی را نگفته اند
آری، گاهی گفته می شود: «درباره او روایاتی نقل شده که برای دیگران نقل نشده است ولی بیشتر این روایات از افرادی است که معلوم است» دروغگو هستند یا اشتباه نقل کرده اند. (2)
[ج] ابن تیمیه در ادامه برای تضعیف بیشتر مطلب، تیری به تاریکی رها کرده و می گوید:
گذشته از آن در نقل این مطلب از احمد بن حنبل سخنى (و اشكالي) وجود دارد که این جا محل مناسبی برای طرح آن نیست. (3)
ص: 2268
الف) کلام اول او در نقطه مقابل کسانی است که درباره خصائص نسائی گفته اند: بسیاری از روایات آن سندهای معتبر دارد.
[1697 /49] قال العسقلاني: و تتبع النسائي ما خصّ به دون الصحابة، فجمع من ذلك شيئاً كثيراً بأسانيد أكثرها جياد...
عسقلانی می نویسد: نسائی به تتبع ویژگی ها و فضائلی که مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و دیگر صحابه را از آن بهره ای نیست پرداخته و در این زمینه مطالب فراوانی جمع آوری کرده که بسیاری از آن روایات سندهای نیکو دارد. (1)
و نيز ابن حجر عسقلانی و به تبع او سندی (متوفی 1138) و شنقیطی (متوفی 1363) استاد جامع الازهر می نویسند:
و أوعب من جمع مناقبه من الأحاديث الجياد النسائي في كتاب الخصائص (2). یعنی: کسی که بیش از همه مناقب آن حضرت را از احاديث نيکو و معتبر جمع آوری کرده نسائی در خصائص است.
پس هم ارزش و اعتبار روایات و کتاب «خصائص» نَسائی معلوم شد و هم امتیاز آن حضرت از دیگر صحابه در این ویژگی ها. (3)
ص: 2269
ب) و در مورد کلام دوم باید گفت:
اولاً: اگر مراد از این کلام که بسیاری از دانشمندان بزرگ اهل تسنن بدان استناد نموده اند (1) - صرف نقل احادیثی باشد که اعتبار ندارد و بیشترش دروغ و اشتباه باشد صدور آن از احمد و دیگر علمای اهل تسنن کاری بیهوده سفیهانه و احمقانه خواهد بود!!!
چه نیازی بود که این همه نویسندگان اهل تسنن در بخش فضائل امير المؤمنین علیه السلام به چنین مطلب سست و بی پایه ای استناد نمایند؟!
ثانياً: تصریح به صحت و اعتبار آن فضائل در نقل بزرگان عامه آمده، به عنوان مثال دانشمند بزرگ حنبلی ها محمد بن أبي يعلی (متوفی 521 یا 526) از مشایخ خودش به سند معتبر از احمد بن حنبل نقل کرده: ما روي في فضائل أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بالأسانيد الصحاح ما روي عن علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (2)
و عبارت: «بالأسانيد الصحاح» صریح در حکم به صحت احادیث فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است و بنابر نقل ابن عبدالبر (متوفی 463) و ديگران: لم يرو في فضائل أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان ما روي في فضائل علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (3) یعنی فضائلی که با اسناد معتبر و نیکو درباره علی بن ابی طالب علیه السلام نقل شده دربارۀ هیچ یک از صحابه روایت نشده است.
ص: 2270
ثالثاً این که گفته: «دیگر پیشوایان حدیث نیز چنین مطلبی نگفته اند» یا آن که از کلمات دانشمندان مذهب خود بی خبر است پس لیاقت اظهار نظر ندارد ؛ یا آن که می داند و دانسته انکار می کند، پس اهل انصاف نیست و کلامش بی ارزش است؛ مگر آن که بخواهد علمایی که این مطلب را گفته اند از جرگه پیشوایان اهل حدیث خارج نماید!
به جز احمد بن حنبل، پیشوایان دیگر اهل حدیث - مانند اسماعیل قاضی نسائی و ابوعلی نیشابوری - تصریح به اعتبار احادیث وارد در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام کرده و عباراتی مانند: «الأسانيد الجياد، الأسانيد الحسان» یعنی اسناد نیکو و معتبر را بکار برده اند، (1) پس قطعاً کلام ابن تیمیه دروغ است.
آری ؛ ابن تیمیه برای مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ ابایی از دروغ گفتن ندارد و تعصب چنان چشم و گوش او را بسته که اصلاً نمی فهمد چه می نویسد!
قال ابن حجر الهيتمي المكي (المتوفى 974): قال إسماعيل القاضي والنسائي وأبو علي النيسابوري: لم ترد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الصحاح والحسان أكثر ممّا ورد في حقّ علي [علیه السلام]. (2)
رابعاً این که گفته: گاهی گفته می شود «دربارۀ او روایاتی نقل شده که برای دیگران نقل نشده است» ولی بیشتر این روایات از افرادی است که معلوم است دروغگو هستند یا اشتباه نقل کرده اند.
ص: 2271
پاسخش آن است که امثال ابن تیمیه آن روایات را اشتباه یا جعلی می دانند ولی بسیاری از اهل تسنن آن را معتبر دانسته و تصریح کرده اند که جعلی نیست. به عنوان مثال استاد سیره، نویسان صالحی شامی (متوفی 942) در کتاب سبل الهدی والرشاد - که در مقدمه تصریح کرده: من روایات ساختگی را در این کتاب نقل نمی کنم (1) - روایاتی را در فضائل حضرت ذکر کرده (2) که ابن تیمیه به شدت با آن مخالفت و اعتبار آن بلکه گاهی وجودش را نیز انکار نموده است! (3)
ص: 2272
ص: 2273
ج) و در مورد کلام اخیر او می گوییم اگر در نقل این مطلب از احمد اشکالی وجود داشت و او حرف حسابی داشت همین جا محل مناسب برای طرح آن بود. چنان که گذشت این مطلب به سند معتبر از احمد نقل شده و بسیاری از بزرگان اهل تسنن نیز به آن استناد کرده اند. (1)
ص: 2274
شایان ذکر است که یکی از مهمترین دستاویز تحریفات معنوی، تأكيد مخالفان بر برداشت صحابه از روایات است. گذشت که تفتازانی می نویسد:
اگر حدیث غدیر متواتر و دلالت آن تمام بود چرا بر بزرگان صحابه مخفی ماند؟!! (1)
نگارنده گوید: در کتب مخالفان فراوان گفته اند: این فضائل برای امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت است ولی ربطی به خلافت آن حضرت ندارد. (2)
محقق شوشتری می گوید
بستن درب همه به سوی مسجد و باز گذاشتن درب خانه مولا و برگرداندن ابوبکر و ابلاغ آیات برائت توسط آن حضرت به دستور خداوند شهادتی است الهی بر صلاح باطنی و ظاهری امیرالمؤمنین علیه السلام و دلیل بر شرافت، فضیلت و بزرگواری آن حضرت، و جواز عبور از مسجد در حالت جنابت دلیل طهارت و شرافت ایشان و نسل پاکش و هیچ کس با او در این فضائل مشترک نیست پس او در این امت نظیر ندارد و پیروی از چنین کسی اولی و اقتدا به او لازم تر است. (3)
نگارنده گوید: برخی از مطالبی که در مناشدات امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر شده نیز از همین باب است.
ص: 2275
مواردی از تحریفات معنوی پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست صفحه 116 نَسَفی در توجیه روایت طير - «بارالها! محبوب ترین خلق خویش را نزد من حاضر کن تا با من از این پرنده میل نماید» گفته:
یعنی: محبوب ترین خلق تو در این که این غذا را با من بخورد.
صفحه 132 در روایت معتبر شماره 4 گذشت که: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود.
ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) گفته:
ظاهراً مراد محبوب ترین از بنی هاشم است تا با روایاتی که می گوید محبوب ترین افراد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر بوده منافات نداشته باشد.
صفحه 219 حافظ ابوبكر كلاباذی (متوفی 380) پس از نقل روایت نبوی: ﴿وَ إِنْ تُوَلُّوا عَلِیّاً - ولن تفعلوا - تَجِدُوهُ هَادِیاً مَهْدِیّاً یَسْلُکُ بِکُمُ اَلطَّرِیقَ اَلْمُسْتَقِیمَ﴾، یعنی: اگر [فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را گردن نهید و] امارت و سرپرستی علی را بپذیرید - که چنین نخواهید کرد - خواهید دید که او هدایتگری هدایت شده است و شما را به راه راست هدایت خواهد نمود - می نویسد:
ممکن است معنایش آن باشد که اگر علی را به سرپرستی برگزینید هرگاه خلافت به او رسید و حضرت - ان شاء الله! - منظورشان خلافت بلافاصله پس از خودشان نیست
صفحه 246 محبّ طبری می گوید:
مراد از «علیّ وليّكم بعدي» خبر از آینده است و چون بلافاصله خلافت به آن حضرت نرسید پس مراد خلافت بلافصل نبوده است.
ص: 2276
صفحه 385 برخی در سبب صدور حديث: «من كنت مولاه... » گفته اند:
زيد بن حارثه در ضمن گفتگویی به علی علیه السلام گفت من تو را دوست ندارم یا تو (آزادکننده و) مولای من نیستی، مولای من پیامبر صلی الله علیه و آله است (پس مولی در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ او و به معنای دوست یا آزادکننده بوده، یعنی علی علیه السلام در حکم آزادکننده او بشمار می رود).
صفحه 395 محدّث دهلوی - با نادیده گرفتن قرائن حالیه و مقالیه - می نویسد:
اگر «مولی» - در ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ - به معنای «أولى» هم باشد، محتمل است «أولى بالمحبة» يا «بالتعظیم» باشد و لزومی ندارد که به معنای «أولى بالتصرف» باشد.
صفحه 401 و در ادامه - نیز برخلاف متفاهم از حدیث - می گوید:
مراد از ﴿ألست أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ نیز همین است که: ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم في المحبة؟ بلكه «أولی» در این جا مشتق از ولایت است که به معنای محبت است.
صفحه 452 قاری (متوفی 1014) می گوید
مراد از حدیث منزلت آن است که تو در آخرت نسبت به من مانند هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام هستی
صفحه 453 محب طبری (متوفی 694) با قطع نظر از اطلاق حدیث منزلت و قرائنی که گذشت - می گوید:
مراد از عبارت: «لا ينبغى أن أذهب إلّا وأنت خلیفتی» - (گرچه) خدا داناتر است! - آن است که خليفتي في أهلي يعنی سزاوار نیست که من به مسافرت روم جز آن که تو جانشین من در بین خاندانم باشی.
ص: 2277
دفتر دوم، صفحه 603 ابن کثیر، برای منحرف کردن اذهان از جانشینی علی علیه السلام و فضائل مهم موجود در روایات فضیلت -8 تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت - می:گوید
گویا پیامبر صلی الله علیه و آله ترس از آن داشته که اگر به ابلاغ رسالت بپردازد مشركان عرب او را به قتل برسانند لذا می خواست مطمئن شود که کسی امور خانواده اش را به عهده گرفته و دیونش را می پردازد.
صفحه 649 برخی حديث: ﴿أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ را توجیه کرده اند که: درب ورودی دانش و حکمت دری بلند و مرتفع است.
صفحه 649 ملاعلی قاری می گوید:
معنای روایت آن است که یکی از درب های علم و دانش علی علیه السلام است.
همه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله درب های دانش آن حضرت هستند ولی تخصيص على علیه السلام به ذکر نوعی تعظیم و احترام است
و هر دو مطلب گذشته بر خلاف متفاهم از روایت است.
صفحه 943 - 944 عده ای گفته اند:
دیدن چهره علی علیه السلام مردم را به یاد خدا می انداخت و معنای حدیث ﴿النَّظَرُ إلی عَلِیٍّ عِبادَهٌ﴾ آن است که هنگامی که چشم مردم به آن حضرت می افتاد می گفتند چه جوان،شرافتمندی لا اله الا الله! چه جوانمرد کریم و بزرگواری لا اله الا الله! چه جوان دانشمندی لااله الا الله! چه جوان شجاعی، لا اله الا الله! و از دیدن آن حضرت زبانشان به کلمه توحید گویا می شد.
در حالی که روایت دلالت دارد که نگاه کردن مردم به آن حضرت خودش عبادت است و موضوعیت دارد نه ذکر گفتن آنان پس از دیدن حضرت.
ص: 2278
دفتر سوم، صفحه 968 بعضی درباره روایت: ﴿يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ القُرآن﴾ به گونه ای سخن گفته اند که ذهن مخاطب را از مقصود واقعی عبارت دور نموده و آن را مخصوص مبارزه با خوارج بداند! ذهبی گفته
امیرالمؤمنین علیه السلام با خوارج که قرآن را به جهالت و مطابق نظرشان تأویل می کردند مبارزه کرد.
و ابن کثیر دمشقی نیز به همین هدف، پیش از آن عنوانی افزوده که حديث في مدح علي [علیه السلام] على قتال الخوارج.
در حالی که روایت اطلاق دارد و همۀ مبارزات حضرت را شامل می شود و دلیلی بر اختصاص آن به خوارج نیست.
صفحه 1261 در حدیث 818 گذشت که ﴿ییَخْرُجُونَ عَلَی خَیْرِ فِرْقَهٍ مِنَ اَلنَّاسِ﴾، یعنی خوارج بر بهترین گروه خروج کرده و با آنان می جنگند، بعضی گفته اند:
مراد از بهترین فرقه، صدر اول - یعنی صحابه - می باشند.
و برخی گفته اند: برترین از این دو گروه - خوارج و اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام - (نه آن که مراد بهترین گروه از همه مردم!)
و روشن است که مراد از آن فقط کسانی است که در جبهه امیرالمؤمنین علیه السلام بوده اند نه همه صحابه.
و متفاهم از « خَیْرِ فِرْقَهٍ مِنَ اَلنَّاسِ» نیز بهترین از همۀ مردم است نه خصوص این دو گروه.
صفحه 1262 پس از کشته شدن عمار روایت: ﴿تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ﴾ عمار را گروه تجاوزگر خواهد کشت برای معاویه بازگو شد او بلافاصله معالطه نموده و گفت: مگر ما عمار را کشتیم؟ علی و یارانش باعث کشته شدن او شدند که او را در برابر نیزه و شمشیر ما قرار دادند.
ص: 2279
صفحه 1286 در روایت معتبر شماره 101 گذشت که حذیفه گفت: هنگامی که اهل دین شما به روی یکدیگر شمشیر کشیدند چه خواهید کرد؟! از او پرسیدند: چه کنیم؟ گفت: ببینید گروهی که شما را به فرمان علی علیه السلام دعوت می کند ملازم آن باشید که آنان بر هدایت - و بنابر نقلی بر حق - هستند.
ابن حجر مکّی - بدون هیچ مستندی برخلاف مدلول روایت - می گوید:
حذیفه این مطلب را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده است و در این روایت تصریح شده که علی [علیه السلام] بر حق است و عایشه و یارانش از روی تأویل دست به این کار زده اند.
صفحه 1287، 1292 - 1293 در روایت معتبر 829 گذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام کنار جنازة ذو الثدية فرمود: «صدق الله و رسوله» یعنی خدا و پیامبرش راست گفتند که اشاره به کلامی از پیامبر صلی الله علیه و آله دارد که حاکی از حقانیت و فضیلت خود و یارانش و خباثت خوارج بوده و این که حضرت با اطلاع از جزئیات قضیه و به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله اقدام به جنگ با آنان نموده است، ولی عایشه به خیال خودش می خواهد زرنگی کند و آن را از معنای واقعی اش دور کند لذا گفته:
علی از هر چیز شگفتی خوشش می آمد می گفت: «صدق الله و رسوله» عراقیان به او دروغ بسته و از پیش خود به کلمات او اضافه می کنند!
و پیداست که معنا ندارد حضرت برای هر چیز شگفت و خوشایندی - بدون آن که مطلبی دربارۀ آن از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده باشد - بفرماید: «صدق الله و رسوله»!
دفتر چهارم صفحه 1672 - 1673 برخی در توجیه حدیث ثقلین، دائره عترت و اهل بیت را توسعه داده اند. شاه عبدالعزیز دهلوی می نویسد:
ص: 2280
عترت در لغت عرب به معنای اقارب است اگر دلالت بر امامت کند لازم آید که جمیع اقارب آن حضرت ائمه باشند.
و البانی می گوید
دائره عترت وسیع تر است از آن چه شیعه می گوید. مراد از اهل البیت دانشمندان صالح از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند که تمسک به قرآن و سنت آن حضرت می کنند.
در حالی که بنابر روایات صحیح و معتبر اهل تسنن پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت دقیق دائره عترت و اهل بیت را تعیین و تحدید فرمود به شرحی که گذشت.
صفحه 1672 ابن تیمیه پس از اصرار بر انکار - افزون بر تحریف گذشته، در معنای حدیث نیز تصرف دیگر نموده و - می گوید:
کسانی که آن را قبول دارند می گویند مراد آن است که مجموع عترت همه بنی هاشم بنی عبدالمطلب، عباس و فرزندانش ابوطالب و فرزندانش و... - اتفاق بر گمراهی نمی کنند.
و روشن است که: «اتفاق بر گمراهی نمی کنند» غیر از متفاهم از عبارت حدیث است که: «تمسک به اهل بیت علیهم السلام باعث ایمن شدن از گمراهی است».
دفتر پنجم، صفحه 1773 ذهبی- بر خلاف مقتضای اطلاق روایت آینده- گفته:
حديث: ﴿عَلِیٌّ خَیْرُ اَلْبِشْرِ﴾ معنایش صحیح است، یعنی او در زمان خودش (یعنی زمان خلافت ظاهری) از همه برتر بوده و شاید منظور جابر نیز بهترین فرد در زمان خودش بوده است!
صفحه 1786 گذشت که ابو معاویه از اعمش نقل کرده که او - بر خلاف متفاهم از روایت «قسیم النار» گفته:
ص: 2281
معنای حدیث: «قسیم النار» آن است که هر کس با من است بر حق و هر کس با معاویه باشد بر باطل است. (پس تقسیم آتش جهنم در روز قیامت واقعاً با آن حضرت نیست)
عده ای از پیشوایان لغت عرب نیز آن را چنین تفسیر کرده اند که: دوست آن حضرت اهل بهشت و دشمنش اهل دوزخ است.
صفحه 1787 زمخشری - با پررویی تمام!! - می گوید:
مقصود از روایت گذشته آن است که اصحاب من بر دو دسته تقسیم می شوند: عده ای هدایت شده و عده ای،گمراه پس گویا حضرت آتش را بین آن ها تقسیم کرده که عده ای دوزخی و دیگران با او در بهشت هستند.
همین دفتر، صفحه 2322 خواهد آمد که: شارحین کتب حديثي، روايات حاکی از فرمان معاویه به ناسزا گفتن به امیر مؤمنان علیه السلام را توجیه کرده و می گویند:
او می خواست بداند چرا سعد به آن حضرت ناسزا نمی گوید. و بر فرض که فرمان به ناسزا هم باشد، مراد تخطئه اجتهاد اوست، یعنی برای مردم بیان کن که نظر علی اشتباه است، مثلاً او در رفتاری که نسبت به عثمان و قاتلین او داشته به خطا رفته یا در جنگ و مبارزه با مسلمانان و امثال آن [!!]
صفحه 2508 خواهد آمد که: ابن حجر هیتمی مکی می گوید:
روايت: «الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنة، و أبوهما خير [أفضل] منهما» حجت است بر عقیده اهل تسنن که خلفای چهارگانه از اهل بیت علیهم السلام برتر هستند [!!]
ص: 2282
10
از شایعترین شیوه های مقابله با فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام سعی در تحریف احادیث به کم کردن، افزودن، تغییر الفاظ و مبهم آوردن عبارات است، مانند بکار بردن الفاظ: «كذا و كذا» و...
در این بخش توجه شما را به نمونه هایی از تحریفات لفظی جلب می نماییم.
[1698 /1] با مراجعه به حدیث غدیر در مسند احمد و مقایسه آن با همین روایت در سنن ابن ماجه- که هر دو آن را به یک سند نقل کرده اند - می بینید که در سنن ابن ماجه روایت به اختصار نقل شده و تهنیت عمر: فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: هنيئا يا ابن أبي طالب أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة نيز به صورت کامل حذف شده است. (1)
ص: 2283
در منابع فریقین با تعابیر مشابه نقل شده است که:
[1699 /2] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: كمل من الرجال كثير، و لم يكمل من النساء إلا مريم و آسية امرأة فرعون و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد. (1)
یعنی: از مردان فراون به کمال رسیده اند ولی از بین بانوان به سرحد کمال نرسید مگر حضرت مریم جناب آسیه، حضرت خدیجه و حضرت فاطمه (که درود خدا بر آن بزرگواران باد).
[1700 /3] ولی در منابع متعدد بر آن افزوده شده: و فضل عائشة على النساء كفضل الثريد على سائر الطعام. (2) یعنی: فضیلت عاشه بر زنان مانند برتری آبگوشت بر غذاهاست!
[1701 /4] و در بسیاری از مصادر عامه بخش: «و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد [صلی الله علیه و آله]» از روایت حذف و به همراه فضیلت ساختگی عایشه به این صورت نقل شده: كمل من الرجال كثير ولم يكمل من النساء إلّا آسية امرأة فرعون و مريم بنت عمران، وإن فضل عائشة على النساء كفضل الثريد على سائر الطعام. (3)
در تاريخ أبي الفداء 1 / 115 حکم به صحت آن شده است
ص: 2284
با آن که زیلعی آن را از حلية الأولیاء به صورت کامل نقل کرده ولی در چاپ فعلی نیز به صورت گذشته آمده و نام حضرت خدیجه و حضرت فاطمه از آن حذف شده است. (1)
[1702 /5] و در تفسیر ابن کثیر فقط لفظ: «و فاطمة [علیها السلام]» حذف شده و گفته: عن معاوية بن قرة، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله كمل من الرجال كثير، ولم يكمل من النساء إلّا ثلاث: مريم بنت عمران و آسية امرأة فرعون و خديجة بنت خويلد وفضل عائشة على النساء كفضل الثريد على سائر الطعام. (2)
نمونه ای جامع بین کتمان و تحریف، مطلبی است که درباره تشریف فرمایی پیامبر صلی الله علیه و آله به مسجد در آخرین لحظات حیات شریفش از عایشه نقل شده است.
[1703 /6] عایشه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله تکیه بر عباس و مرد دیگری کرده بود و پاهایش بر زمین کشیده می شد (تا وارد مسجد شد).
[1] ابن عباس به راوی گفت: می دانی آن مرد دیگر چه کسی بود؟ او علی بن ابی طالب [علیه السلام] بود.
ص: 2285
[2] ولی عایشه خوش ندارد
[3] که از علی یادی نماید
[4] به خیر و نیکی
عده ای هر چهار بخش اخیر را حذف کرده اند، برخی سه قسمت آخر، و دیگران آخرین کلمه را. (1)
پس ابن عباس تصریح کرده که: عایشه خوش ندارد از امیرالمؤمنین علیه السلام نیکی یادی کند، ولی این مطلب در مصادر تحریف شده است.
[1704 /7] در روایت شماره 1450 آمده است: عن أم سلمة، قالت: كان جبريل يمل على رسول الله صلی الله علیه و آله و رسول الله يملّ على عَلِيّ [علیه السلام]. (2)
ولی طبرانی فقط بخش: «... يملي على النبي صلی الله علیه و اله» يملي على النبي را آورده و آخر روایت را نقل نکرده است. (3)
در روایت شماره 1455 گذشت که جابر می گوید جاء رسول الله صلى الله عليه و سلم و نحن مضطجعون في المسجد فضربنا بعسيب في يده، فقال: «أ ترقدون في المسجد؟! إنه لا يُرقد فيه»، فأجفلنا وأجفل على [علیه السلام] فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿تَعَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّهُ یَحِلُّ لَکَ فِی اَلْمَسْجِدِ مَا یَحِلُّ لِی أَ لاَ تَرْضَی أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ [بمنزلة] هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ اَلنُّبُوَّهَ وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّکَ لَذَائِدٌ عَنْ حَوْضِی - یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ - تَذُودُ (4) البعير
ص: 2286
اَلضَّالُّ عَنِ اَلْمَاءِ بِعَصًا لَکَ مِنْ عَوْسَجٍ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی مُقَامِکَ مِنْ حَوْضِی ﴾. (1)
در منابع متعدد فقط بخش اول روایت که نهی از خوابیدن در مسجد است با همین سند آمده و دنبالهٔ آن که فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام است حذف شده! (2)
[1705 /8] سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا با کوفیان اتمام حجت نمود و از آن ها پرسید چرا می خواهید با من بجنگید و مرا بکشید؟ سپس حضرت خودش را به آن ها معرفی کرد و فرمود:
ارجِعوا إلی أنفُسِکُم.. وَانْظُرُوا هَلْ یَصْلُحُ لَکُمْ قَتْلِی؟! أو یَحِلُّ لَکُم دَمی؟! ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم وَابنَ ابنِ عَمِّهِ وَابنَ أوَّلِ المُؤمِنینَ إیماناً؟!... (3)
و في تاريخ الطبري و غيره: فَانْسِبُونی فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا؟! ثُمَّ ارْجِعُوا اِلی أَنْفُسِکُمْ وَ عاتِبُوها، فَانْظُرُوا هَلْ یَحِلُّ لَکُمْ قَتْلی وَ انْتِهاکَ حُرْمَتی؟!
أَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ ابْنَ وَصِيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ الْمُصَدِّقِ لِرَسُولِ اللَّهِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟! (4)
این قسمت از کلام حضرت که: «(پدرم) اولین کسی است که به خدا ایمان آورده و پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق کرده و همچنین وصف «وصی» برای آن حضرت در
ص: 2287
منابع مختلف حذف شده تا سبقت امیرالمؤمنین علیه السلام در ایمان و وصایت و جانشینی آن حضرت به دست فراموشی سپرده شود و اسناد آن از بین برود.
[1706 /9] در برخی از منابع به جای «و أول المؤمنين بالله» عبارت: «و أولى المؤمنين بالله» نقل شده، (1)
[1707 /10] و در برخی دیگر به صورت ناقص بدین صورت نقل شده:
هل يحلّ لكم قتلي وانتهاك حرمتي وأنا ابن بنت نبيكم، وابن ابن عمه؟؟ (2)
ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم؟ وابن ابن عمه؟! (3)
هَل يصلَحُ لَكُم قِتال مثلي، و أنا ابنُ بنتِ نَبِيِّكُم، وَ لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ بنت نَبِيٍّ غَيرِی؟ و على أبي...؟!؟ (4)
[1708 /11] و نیز در مناظره ابن عباس با خوارج آمده: أخبروني ما تنقمون على ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله و ختنه و أول من آمن به، و أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله معه؟! (5)
ولی بعضی قسمت: (و أول من آمن به) را حذف کرده اند! (6)
ص: 2288
ابن ابى الحديد معتزلى (متوفی 656) روایات متعددی را در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام از مسند احمد بن حنبل نقل کرده که اثری از آن در مسند مطبوع فعلی نیست گرچه برخی از آن روایات در مصادر دیگر نقل شده است چنان که ملاحظه می فرمایید:
[1709 /12] قال صلی الله علیه و آله له علیه السلام : ﴿أَنْتَ یَعْسُوبُ الدِّینِ وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ﴾.
یا علی تو یعسوب (و بزرگ) دین اسلام هستی.
[1710 /13] و في رواية أخرى: هذا يعسوب المؤمنين، و قائد الغر المحجلين. این (علی) یعسوب (و سرور) مؤمنان و پیشوای روسفیدان است.
قال ابن أبي الحديد: روى هاتين الروايتين أبو عبد الله أحمد بن حنبل الشيباني في المسند. (1)
اثری از این دو روایت در مسند احمد نیست ولی در منابع دیگر عبارات: «يعسوب المؤمنين» و «يعسوب الدین» درباره آن حضرت نقل شده که گذشت. (2)
[1711 /14] و قال: و في مسند أحمد بن حنبل، عن مسروق، قال: قالت لي عائشة: إنك من ولدى و من أحبّهم إلى فهل عندك علم من المخدج؟ (3) فقلت: نعم، قتله علي بن أبي طالب [علیه السلام] على نهر يقال لأعلاه: تامراً ولأسفله: النهروان، بين لخاقيق و طرفاء، قالت: أبغني على ذلك بيّنة، فأقمت رجالاً شهدوا عندها بذلك، قال:
ص: 2289
فقلت لها: سألتك بصاحب القبر، ما الذي سمعت من رسول الله صلى الله عليه و سلم فيهم؟ فقالت: نعم، سمعته يقول: ﴿إِنَّهُمْ شَرُّ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِیقَهِ یَقْتُلُهُمْ خَیْرُ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِیقَهِ وَ أَقْرَبُهُمْ عِنْدَ اَللَّهِ وَسِیلَهً﴾. (1)
این روایت- که مربوط به «ذوالثدية» است - به شرحی که گذشت (2) دلالت بر آن دارد که خوارج بدترین خلائق هستند که به دست بهترین خلائق و مقرّب ترین بندگان نزد خدا - اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام- کشته می شوند.
روایت فوق در مسند احمد نیست ولی در منابع دیگر نقل شده است. (3)
[1712 /15] ابن ابی الحدید در ضمن کلامی می گوید:
پیشوایان علم حديث (اهل تسنن) در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام روایاتی نقل کرده اند که دیگر صحابه را در آن کم ترین بهره ای نیست. من مقدار کمی از آن احادیث را نقل می کنم به نقل از کسانی که دیگران (یعنی خلفا) را بر آن حضرت ترجیح داده اند؛ زیرا از نقل آنان اطمینان بیشتری حاصل می شود.
سپس در ادامه به نقل 24 روایت پرداخته که ما مواردی را که برای استشهاد به حذف از منابع نیاز است - ذکر می کنیم.
[1713 /16] قال: الخبر الثاني: قال [علیه السلام] لوفد ثقيف: ﴿لَتُسْلِمُنَّ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَیْکُمْ
ص: 2290
رجلاً منّي - أو قال: عديل نفسي - فَلْیَضْرِبَنَّ أَعْنَاقَکُمْ وَ لَیَسْبِیَنَّ ذَرَارِیَّکُمْ وَ لَیَأْخُذَنَّ أَمْوَالَکُمْ﴾
قال عمر: فما تمنّيت الامارة إلّا يومئذ، و جعلت أنصب له صدري رجاء أن يقول: هو هذا. فالتفت، فأخذ بيد علي، و قال: «هو هذا» مرّتين. رواه أحمد في المسند. (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله به نمایندگان اعزامی از قبیلهٔ ثقیف فرمودند: (دست از مخالفت بردارید و) تسلیم شوید و گرنه کسی را به مبارزه با شما می فرستم که از خودم - یا مانند خودم- باشد (در شدّت عمل، و فرمان مرا اجرا کند)، با جنگجویان شما بجنگد و نسل شما را به اسارت و اموالتان را به غنیمت گیرد.
عمر گفت: من امارت (و سرلشکری) را جز در آن روز آرزو نکردم، سینه سپر کرده (و خودم را جلو انداختم) که شاید مرا معرّفی بفرماید ولی حضرت دست علی [علیه السلام] را گرفت و دو بار فرمود: این همان شخص است.
این روایت در مسند احمد نیست ولی در منابع دیگر نقل شده است. (2)
[1714 /17] الخبر الرابع: مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی نُوحٍ فِی عَزْمِهِ وَ إِلَی آدَمَ فِی عِلْمِهِ وَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ فِی حِلْمِهِ، و إلى موسى في فطنته، وَ إِلَی مُوسَی فِی فِطْنَتِهِ وَ إِلَی عِیسَی فِی زُهْدِهِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ . رَوَاهُ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِی اَلْمُسْنَدِ وَ رَوَاهُ أَحْمَدُ اَلْبَیْهَقِیُّ فِی
ص: 2291
صَحِیحِهِ . (1) هر کس می خواهد حضرت نوح علیه السلام را در عزم (راسخ و اراده قوی)، حضرت آدم علیه السلام را در علم و دانش، حضرت ابراهیم علیه السلام را در حلم و بردباری، حضرت موسی علیه السلام را در زیرکی و فراست، و حضرت عیسی علیه السلام را در زهد و بی رغبتی به دنیا ببیند به علی علیه السلام نگاه کند.
از این روایت- که به آن روایتِ تشبیه گفته می شود - نه در مسند احمد و نه در کتب بیهقی اثری نیست.
پیش از این گذشت که دیگر علمای اهل تسنن نیز آن را از بیهقی روایت کرده اند و قریب به این مضمون در روایات و منابع دیگر نیز آمده است. (2)
[1715 /18] الخبر السادس: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْلَا أَنْ تَقُولَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی فِیکَ مَا قَالَتِ النَّصَارَی فِی ابْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ الْیَوْمَ فِیکَ مَقَالاً لَا تَمُرُّ [تمرّ ظ] بِمَلَإٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ لِلْبَرَکَهِ.
ذكره أبو عبد الله أحمد بن حنبل في المسند. (3)
به خدایی که جانم در دست اوست سوگند، اگر خوف آن نبود که گروه هایی از امت دربارۀ تو غلو کرده و چیزی بگویند که مسیحیان درباره حضرت عیسی علیه السلام گفتند (و تو را خدا بدانند) امروز (روز فتح خیبر) درباره تو مطلبی می گفتم که از هر جا عبور کنی همه از خاک زیر پایت برای تبرک بردارند
این روایت در مسند احمد نیست ولی در منابع دیگر نقل شده است. (4)
ص: 2292
[1716 /19] الخبر السابع: خرج صلی الله علیه و آله على الحجيج عشية عرفة فقال لهم:
إِنَّ الله قَدْ بَا هِي بِكُمْ المَلائِكَةَ عَامَّهِ ، وَ غَفَرَ لَكُمْ عَامَّهُ ، وَ بَاهِي بِعَلِيِّ خَاصِه، وَ غَفَرَ لَهُ خَاصِه إني قائل لكم قولاً غير محانٍ فيه لقرابتي: إن السعيد كل السعيد حق السعيد من أحبّ عليّاً في حياته و بعد موته.
رواه أبو عبدالله أحمد بن حنبل في كتاب فضائل على وفي المسند أيضاً. (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله - عصر یا شام عرفه به حاجیان - فرمود: خدا به شما عموماً مباهات کرده و همه شما را آمرزید و به علی به صورت ویژه مباهات کرده و او را به آمرزش ویژه اختصاص داد. ای) (مردم) من مطلبی را برای شما می گویم ولی بدانید من پیام آور از جانب خدا هستم و چنین نیست که بخواهم به ناحق خویشان خویش را امتیاز دهم خوشبخت کامل و واقعی که تمام سعادت را
داراست کسی است که علی را در حیات او و پس از شهادتش دوست بدارد.
این روایت در مسند احمد نیست ولی در کتب دیگر او و نیز منابع دیگر اهل تسنن نقل شده است. (2)
[1717 /20] الخبر الرابع عشر: کُنتُ أنَا و عَلِیٌّ نورا بَینَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ قَبلَ أن یَخلُقَ آدَمَ بِأَربَعَهَ عَشَرَ ألفَ عامٍ ، فَلَمّا خَلَقَ اللّهُ آدَمَ قَسَّمَ ذلِکَ النّورَ جُزأَینِ ؛ فَجُزءٌ أنَا، و جُزءٌ عَلِیٌّ. رواه أحمد في المسند، و في كتاب فضائل علي علیه السلام (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من و علی نوری بودیم در برابر خدای عزّ وجلّ، چهارده
ص: 2293
هزار سال پیش از آن که حضرت آدم آفریده شود. پس از آفرینش حضرت آدم آن نور به دو بخش تقسیم و در وجود او (به ودیعت) نهاده شد...».
این روایت در مسند احمد نیست ولی در کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام و منابع دیگر نقل شده است. (1)
[1718 /21] لْحَدِیثُ اَلْحَادِی وَ اَلْعِشْرُونَ: ﴿دَعَا صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ عَلِیّاً فِی غَزَاهِ اَلطَّائِفِ فَانْتَجَاهُ وَ أَطَالَ نَجْوَاهُ حَتَّی کَرِهَ قَوْمٌ مِنَ اَلصَّحَابَهِ ذَلِکَ فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَقَدْ أَطَالَ اَلْیَوْمَ نَجْوَی اِبْنِ عَمِّهِ فَبَلَغَهُ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ذَلِکَ فَجَمَعَ مِنْهُمْ قَوْماً ثُمَّ قَالَ إِنَّ قَائِلاً قَالَ لَقَدْ أَطَالَ اَلْیَوْمَ نَجْوَی اِبْنِ عَمِّهِ أَمَا إِنِّی مَا اِنْتَجَیْتُهُ وَ لَکِنَّ اَللَّهَ اِنْتَجَاهُ. رَوَاهُ أَحْمَدُ فِی اَلْمُسْنَدِ﴾. (2)
روز طائف پیامبر صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان را صدا زده و در گوش او مطالبی فرمود. مطلب به درازا کشید تا جایی که برای گروهی از صحابه ناخوشایند بود، برخی از آنان گفتند نجوای پیامبر صلی الله علیه و آله (و سخن مخفیانه او) با پسر عمویش طولانی شد. حضرت فرمود: من با او نجوا نکردم، خدا با او نجوا نمود.
این روایت در مسند احمد نیست ولی قندوزی حنفی آن را از مسند او نقل کرده و در منابع دیگر اهل تسنن نیز آمده است. (3)
ص: 2294
[1719 /22] الحديث الثالث والعشرون: [قال صلی الله علیه و آله لفاطمة علیها السلام:] ﴿زَوَّجْتُکِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَکْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً یَا بُنَیَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ إِلَی الْأَرْضِ اطِّلَاعَهً فَاخْتَارَ مِنْ أَهْلِهَا رَجُلَیْنِ فَجَعَلَ أَحَدَهُمَا أَبَاکِ وَ الْآخَرَ بَعْلَکِ﴾. رواه أحمد في المسند. (1)
تو را به همسری کسی درآوردم که سابقه اش در اسلام از همه امت بیشتر، در حلم و بردباری از همه برتر و علم و دانش او از همه افزون تر است. آیا نمی دانی که خداوند تعالی توجهی به (مردم روی) زمین نمود و از بین آن ها پدر تو را انتخاب نمود، و برای بار دیگر توجهی فرمود و از بین آن ها همسر تو را انتخاب نمود؟!
صدر این روایت به نقل از مسند احمد گذشت. (2) ولی ذیل آن در مسند نیست ولی همین مضمون در منابع دیگر آمده است. (3)
[1720 /23] قال القندوزي الحنفي: أخرج أحمد في المناقب عن علي كرم الله وجهه قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿اَلنُّجُومُ أَمَانٌ لِأَهْلِ اَلسَّمَاءِ فَإِذَا ذَهَبَتِ اَلنُّجُومُ ذَهَبَ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ، وَ أَهْلُ بَیْتِی أَمَانٌ لِأَهْلِ اَلْأَرْضِ فَإِذَا ذَهَبَ أَهْلُ بَیْتِی ذَهَبَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ﴾ (4)
ثم قال القندوزي: أخرجه ابن أحمد في زيادات المسند
این روایت نیز در زیادات مسند احمد نیست.
ص: 2295
[1721 /24] حاکم می نویسد: تفرّد مسلم بإخراج حديث أبي موسى عن النبي صلی الله علیه و آله: ﴿خَیْرُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ أَرْبَعٌ [مريم و آسية و خديجة و فاطمة علیها السلام]﴾.
و ذهبی هم هیچ اشکالی بر کلام حاکم نکرده است. (1)
ولی در صحیح مسلم اثری از این حدیث نیست. (2)
[1722/ 25] ابن حجر هیتمی مکی نقل کرده که ترمذی حدیث: ﴿انا مدينةُ العلمِ وَ عَليُّ بابُها فَمَن اَرادَ العلمَ فَلْيَأْتِ البابَ﴾ و حديث: ﴿أَنَا دَارُ اَلْحِکْمَهِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ هر دو را نقل کرده است. (3)
ولی در سنن ترمذی مطبوع فقط حدیث دوم نقل شده است. (4)
[1723 /26] روایتی که سیوطی از ابن ابی حاتم در مورد آیه نجوا از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که: «کسی جز من به آن عمل نکرد تا آن که نسخ شد» در چاپ فعلی تفسیر ابن ابی حاتم نیست. (5)
[1724 /27] و پیش از این گذشت که سبط بن الجوزی از کتاب فضائل احمد بن حنبل نقل کرده است که روز خیبر صدای تکبیری از آسمان شنیده شد، پس از آن منادی ندا داد:
شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست!
ص: 2296
و حسان بن ثابت با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله اشعاری سرود که در آن ندای جبرئیل را نیز گنجاند. (1)
ولی این مطلب در کتاب فضائل احمد بن حنبل پیدا نشد.
ابن ابی الحدید بارها به ندای جبرئیل در جنگ احد اشاره کرده است. (2)
او پس از نقل فداکاری امیرالمؤمنین علیه السلام در مبارزه با مشرکین می نویسد
[1725/ 28] جبرئیل علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله، این کار علی واقعاً مواسات (فداکاری و جانفشانی) است فرشتگان از آن به شگفت آمده اند. حضرت فرمود: چرا چنین نکند؟! او از من است و من از او، جبرئیل:گفت و من هم از شما هستم.
سپس می نویسد در روز احد مکرر این ندا از آسمان شنیده شد که لا سيف إلّا ذو الفقار، و لا فتى إلا علی. از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آن پرسیدند،
حضرت فرمود: این صدای جبرئیل است
[1726 /29] ابن ابی الحدید می گوید: این روایت را جماعتی از محدثین نقل کرده اند (3) و مشهور است در بعضی از نسخه های مغازی ابن اسحاق آمده ولی در
ص: 2297
بعضی دیگر نیست. از استادم شیخ عبدالوهاب درباره آن پرسیدم، گفت: این روایت صحیح روایات صحیح است گفتم پس چرا در صحاح نیامده؟ گفت: آیا صحاح همه را نقل کرده اند؟ بسیاری از روایات صحیح در صحاح نیست. (1)
نگارنده گوید: ابن هشام حمیری و برخی دیگر نیز آن را کامل به نقل از ابن اسحاق آورده اند (2) ولی ابن کثیر - در تاریخ و سیره - آن را تقطیع نموده و فقط قسمت: (لا سيف إلّا ذو الفقار) را نقل نموده و بخش: (لا فتى إلّا على) را از آن حذف کرده است. (3)
محققین اهل تسنن در هر دو کتاب در پاورقی تذکر داده اند که او مطلب را ناقص نقل کرده و مصطفی عبدالواحد در تعليقه بر السيرة النبوية مى نویسد:
نمی دانم داعی ابن کثیر برای حذف این قسمت چیست؟!!؟ (4)
ص: 2298
تذكر
ساده لوحی است که کسی انتظار داشته باشد فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در صحیحین بدون کم و کاستی و بدون تحریف نقل شده باشد و به مناسبت های مختلف در این زمینه سخن گفته شد. (1)
حذف فضائل و تحریف آن در برخی از چاپ های کتاب الصواعق المحرقة به گونه ای بود که برخی اقدام به اعاده طبع آن نمودند تا خیانت در امانت مخالفان را آشکار نمایند! (2)
[1727 /30] آلوسی، نویسنده سنی و صاحب تفسیر معروف می نویسد: این که حضرت امیر علیه السلام در خانه خدا به دنیا آمده در دنیا مشهور است و در کتب فریقین آمده است. چنین شهرت و اتفاقی در مورد هیچ کس دیگری وجود ندارد. چقدر بجا و سزاوار است که امام الائمه و پیشوای پیشوایان در قبله گاه مؤمنان متولد شود! منزه است خدایی که هر چیزی را در جای خود قرار داده و او بهترین حاکمان است. (3)
ص: 2299
[1728 /31] حاکم نیشابوری می گوید: روایات متواتر است که فاطمه بنت اسد، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را در میان کعبه به دنیا آورد. (1)
این مطلب از چاپ های متعدد مستدرک حاکم و تلخیص المستدرك ذهبی حذف شده ولی در برخی از نسخه های معتبر مستدرک و نسخه ابن الملقن (متوفی 804)- که اختصار تلخیص مستدرک ذهبی است - وجود دارد که حاکی از وجود آن در تلخیص المستدرک و نیز نسخهٔ مستدرک ذهبی است. (2)
[1729 /32] ذيل آيه شريفه: ﴿وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ [الأنفال (8): 30] در شرح
ص: 2300
ماجرای شب هجرت نوشته اند: مشرکان مکه شبانه با یکدیگر مشورت کردند:که آیا پیامبر صلی الله علیه و آله را در قید و بند کنند یا بکشند یا او را از مکه بیرون کنند. صبح هنگام علی [علیه السلام] را دیدند (و متوجه شدند که اصلاً پیامبر صلی الله علیه و آله در منزل نبوده است) و خدا این گونه مکر و حیله آنان را از پیامبر صلی الله علیه و آله دور نمود. (1)
ملاحظه می فرمایید که چگونه مطلب با کمال اختصار گزارش شده و سعی شده که فداکاری امیرالمؤمنین علیه السلام در لیلة المبیت کم رنگ نشان داده شود. (2)
پیش از نیز اشاره شد (3) که عبارت ابن عباس که - در روایت 1098 - می گوید:
ص: 2301
«و شرى علىُ [علیه السلام] نفسه [بنفسه] یعنی: علی علیه السلام با خدا معامله کرد و جانش را در معرض خطر قرار داد»، اقتباسی است از آیه شریفه: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ [البقرة:(2): 207] و مربوط است به همین واقعه و الفاظ روایت نیز با الفاظ آیه منطبق است.
فقط در چند منبع اهل تسنن روایتی از شدی یا ابوسعید خُدری در این زمینه نقل شده و برخی دیگر اشاره ای کوتاه به آن داشته اند، (1) و بسیاری از مورخین و مفسرین آن را نقل نکرده اند و شأن نزول آن را که مربوط به لیلة المبیت است کتمان کرده، بلکه برخی آن را مربوط به دیگران دانسته اند!! (2)
اميرالمؤمنین علیه السلام در شکوه از غاصبان خلافت مطالبی فرموده که در منابع مختلف اهل تسنن با تحریف این گونه نقل شده است:
[1730 /33] روى البلاذري، عن عبد الرحمان بن أبي بكرة: أن عليّاً [علیه السلام] أتاهم
ص: 2302
عائداً، فقال: ما لقي أحد من هذه الأمة ما لقيتُ، توفي رسول الله صلی الله علیه و آله و أنا أحق الناس بهذا الأمر، فبايع الناس أبا بكر، فاستخلف عمر فبايعت ورضيتُ وسلمت، ثم بايع الناس عثمان فبايعت و سلمت و رضيت، و هم الآن يميلون بيني و بين معاوية! (1)
[1731 /34] پسر احمد بن حنبل در کتاب السنة آن را اینگونه نقل کرده:
عن عبد الرحمن بن أبي بكرة: أن عليّاً [علیه السلام] أتاهم عائداً، و معه عمار، فذكر شيئاً، فقال عمار: يا أمير المؤمنين [علیه السلام] فقال: اسكت ؛ فوالله لأكوننّ مع الله على من كان، ثم قال: ما لقي أحد من هذه الأمة ما لقيت، إن رسول الله صلی الله علیه و آله توفّي - فذكر شيئا- فبايع الناس أبا بكر فبايعت وسلمت و رضيت، ثم توفي أبو بكر - و ذكر كلمة - فاستخلف عمر - و ذكر ذلك - فبايعت و سلمت و رضيت، ثم توفّي عمر فجعل الأمر إلى هؤلاء الرهط الستة فبايع الناس عثمان فبايعت وسلمت ورضيت ثم هم اليوم يميلون بيني وبين معاوية! (2)
[1732 /35] و روى عبد الله بن أحمد، عن عبد الرحمن بن أبي بكرة، قال: أتاني - وقال مرة أخرى: أتانا - علي رضی الله عنه [علیه السلام] عائداً و معه عمار - فذكر كلمة - فقال علي رضی الله عنه [علیه السلام]: والله لأكوننّ مع الله على ما كان ما لقي أحد من هذه الأمة ما لقيت، توفي رسول الله صلی الله علیه و آله - فذكر كلمة - فبايع الناس أبا بكر فبايعت ورضيت، ثم توفي أبو بكر - فذكر كلمة - فاستخلف عمر فبايعت ورضيت، ثم توفّي عمر فجعلها شوری، فبویع عثمان فبايعت و رضيت، ثم هم الآن يميلون بيني وبين معاوية. (3)
1. توجه شود که پسر احمد بن حنبل دقت می کند اختلاف: (أتاني) و (أتانا) را ذکر کند ولی مهمترین مطالب روایت را حذف می کند در هر دو روایت
ص: 2303
كتاب السنة جمله: (و أنا أحق الناس بهذا الأمر) حذف و بجای آن: (فذكر كلمة) و یا: (فذکر شیئاً) آمده است. (1)
2. در روایت اول کتاب السنة عبارت: (فذكر شيئاً، فقال عمار) حاکی از مطلبی است که امیرالمؤمنین علیه السلام در ابتدای سخن فرموده و عمار چیزی گفته یا خواسته چیزی بگوید که حضرت او را ساکت کرده و به سخنش ادامه داده است.
در روایت بلاذری اثری از آن مطلب نیست و در نقل پسر احمد نیز حذف و با تعبیر: (فذكر شيئاً) فقط به آن اشاره شده است.
3. ابن ابی الحدید فقط یک جمله از آن را از عبدالرحمان بن ابی بکره نقل و گریه آن حضرت را نيز افزوده: «ما لقي أحد من الناس ما لقيت.. » ثمّ بكى علیه السلام. (2)
نگارنده گوید: این شکوه و گلایه همراه با ذکر احقيّت آن حضرت به خلافت در روایات دیگر اهل تسنن نیز آمده روى الطبري في التاريخ عنه علیه السلام:
إن النبي صلی الله علیه و آله قبض و ما أرى أحداً أحق بهذا الأمر منّي، فبايع الناس أبا بكر فبايعت كما بايعوا، ثم إن أبا بكر... هلك وما أرى أحداً أحق بهذا الأمر مني فبايع الناس عمر ابن الخطاب فبايعت كما بايعوا، ثم إن عمر... هلك وما أرى أحداً أحق بهذا الأمر منّي فجعلني سهماً من ستة أسهم فبايع الناس عثمان فبايعت كما بايعوا، ثم سار الناس إلى عثمان... فقتلوه، ثم أتوني فبايعوني طائعين غير مكرهين، فأنا مقاتل من خالفني بمن اتبعني حتى يحكم الله بيني و بينهم و هو خير الحاكمين (3)
ص: 2304
روایت معروف بریده را بسیاری از محدّثین نقل کرده اند.
با مراجعه به مصادر روشن می شود که هر کس مطابق میل خودش هرچه را خواسته نقل و هرچه را خواسته حذف، بلکه در عبارات نیز دخل و تصرف نموده است. (1)
خلاصه مطلب آن که گذر بریده به مجلسی افتاد که عده ای مشغول جسارت کردن به امیرالمؤمنین علیه السلام بودند او اندکی مکث و برای آنان قضیه ای را بازگو کرد. (2)
او گفت: من از علی کینه ای (شدید) به دل داشتم که هیچ کس از او اینگونه متنفر نبود و شخصی از قریش را دوست داشتم - اشاره به خالد بن ولید - فقط برای دشمنی اش با علی. او به فرماندهی لشکری انتخاب شد و من هم فقط به جهت کینه ای که از علی به دل داشتم با او همراه شدم.
در آن سفر غنائمی نصیب مسلمانان گشت که در بین آنان کنیزان و غلامانی وجود داشت. فرمانده - یعنی خالد - به پیامبر صلی الله علیه و آله نامه ای نوشت که کسی را برای تقسیم غنائم و تعیین خمس آن بفرستد حضرت برای این کار امیرالمؤمنین علیه السلام را تعیین فرمود. علی علیه السلام غنائم را تقسیم و خمس آن را مشخص نمود.
ص: 2305
در بین اسیران کنیزی ممتاز بود (1) او آن کنیز را به خودش اختصاص داد. (2) این مطلب برای ما گران آمد، از علی علیه السلام سبب آن را پرسیدیم، او پاسخ داد: هنگامی که غنائم را تقسیم کردم (به قید قرعه) این کنیز در سهم خمس و سپس نصیب خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان علی شد لذا آن را به خود اختصاص دادم. خالد این مطلب را در نامه ای به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش کرد. من از او خواستم که مرا برای تصدیق و تأیید آن بفرستد و او پذیرفت. (3)
و بنابر نقلی: خالد به من گفت: این فرصت مناسبی برای تو است؛ زیرا می دانست که من از علی کینه به دل دارم. (4) من به مدینه رفتم خدمت حضرت
ص: 2306
رسیدم و مشغول خواندن نامه شده و آن را تأیید کرده و می گفتم: درست است، راست می گوید. (1) من سر به زیر انداخته و در حالی که سرم را تکان می دادم (2) - گرم صحبت بودم، یک دفعه سرم را بلند کردم دیدم رنگ چهره مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله دگرگون و متغیر شده (3) و خشم و غضب در آن نمایان است، (4) رگ های گردن حضرت از شدت خشم قرمز (و پر از خون) شده بود، (5) تا حال چنین خشمی از آن حضرت ندیده بودم جز روز قریظه و النضير!! (6) (اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود)، دوست داشتم پیش از این واقعه زمین دهان باز کرده و مرا در خود فرو برده بود! (7)
عرض کردم پناه می برم به خدا از غضب خدا و پیامبر! (8) حضرت دست مرا گرفته و نامه را از دستم گرفت و سپس [مطالبی فرمود که در منابع عامه به صورت پراکنده بخش هایی از آن نقل شده است] فرمود:
ص: 2307
[1733 /36] ﴿أَنَافَقْتَ بَعْدِی یَا بُرَیْدَهُ﴾، ای بریده، آیا پس (از جدا شدن از) من منافق شده ای؟! (1)
[1734 /37] «آیا از علی کینه به دل داری»؟! گفتم: آری، فرمود: «از اوکینه به دل نداشته باش، و اگر او را دوست داری بیشتر دوست بدار. سوگند به خدایی که جانم در دست اوست نصیب خاندان علی - و بنابر نقلی بهره على - در این خمس بیش از یک کنیز است». (2)
[1735 /38] سه مرتبه فرمود: ای بریده آن چه علی از حقوقش رها می کند بیش از آن است که می پذیرد و می گیرد. (3)
[1736 /39] علی پس از من سرپرست شماست، علی را دوست بدار که او کاری را انجام می دهد که (از جانب خدا و من) به آن مأمور شده باشد. (4)
[1737 /40] از علی بدگویی مکن؛ زیرا علی از من است و من از او، او پس از من سرپرست شماست. (5)
ص: 2308
[1738 /41] و بنابر نقلی این جمله را تکرار فرمود: علی از من است و من از او، او پس از من سرپرست شماست. (1)
[1739 /42] و بنابر نقل دیگری تأکید فرمود: ای بریده، از علی کینه به دل نداشته باش؛ زیرا علی از من است و من از او، او پس از من سرپرست شماست. (2)
[1740 /43] «ای بریده آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم»؟
بریده عرض کرد: آری، حضرت فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست». (3)
[1741 /44] هر کس من ولی و سرپرست او هستم علی نیز ولی و سرپرست اوست». (4)
ص: 2309
[1742 /45] و بنابر روایتی جمع بین دو عبارت نموده و فرمود: علي بن أبي طالب مولى كل مؤمن و مؤمنة، و هو وليّكم بعدي. (1)
[1743 /46] بریده می گوید: پس از شنیدن این سخنان از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس نزد من محبوب تر از علی علیه السلام نبود.
عبدالله پسر بریده می گفت: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، من این حدیث را خودم بدون هیچ واسطه از پدرم از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کنم. (2)
* و در روایت شماره 675 گذشت که بنابر نقل طبرانی بریده گفته: وقتی من وارد مدینه شده و به مسجد رسیدم هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه تشریف داشت و عده ای در خانه حضرت ایستاده بودند. آن ها از من پرسیدند: چه خبر؟ گفتم: خبر خوب خدا فتح و پیروزی را نصیب مسلمانان کرد گفتند: چرا تو (از لشکر جدا شده و زودتر) آمده ای؟ گفتم آمده ام تا به پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاع دهم که
ص: 2310
علی کنیزی از خمس را به خود اختصاص داده آن ها گفتند (آری) بگو تا او را از چشم پیامبر صلی الله علیه و آله بیندازی! (1) حضرت سخنان مرا شنیده، خشمگین بیرون آمد و فرمود:
﴿مَا بَالُ أقوَامٍ یَنتَقِصُونَ عَلِیّاً؟!
مَن یَنتَقِصُ عَلِیّاً فَقَدِ انتَقَصَنی...
وَ مَنْ فَارَقَ عَلِیّاً فَقَد فَارَقَنِی، إنَّ عَلِیّاً مِنّی، وَ أنَا مِنهُ﴾.
خُلق من طينتي، و خُلقتُ من طينة إبراهيم، و أنا أفضل من إبراهيم، ﴿ذُرّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ [آل عمران (3): 34].
چرا عده ای از علی عیبجویی می کنند؟ هر کس از علی عیبجویی کند از من عیبجویی نموده و هر کس از علی جدا شود از من جدا شده علی از من است و من از او هستم. او از گِل و طینت من آفریده شده و من از طینت حضرت ابراهیم علیه السلام، گرچه من از حضرت ابراهیم افضل و برترم...
سپس فرمود: «ای بریده، مگر نمی دانی که حق علی (از خمس غنائم) بیش از آن جاریه است؟! او پس از من ولی و سرپرست شما است».
بریده می گوید: به حضرت عرض کردم شما را به حق صحبت و همراهی که با شما داشته ام سوگند می دهم که دستت را باز کنی تا از نو با شما بر اسلام بیعت نمایم (و اشتباه خود را با تجدید بیعت جبران نمایم) و از آن حضرت
ص: 2311
جدا نشدم مگر پس از تجدید عهد و بیعت بر اسلام. (1)
چنان که ملاحظه فرمودید، در روایات گذشته متن فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله در دفاع از امیرالمؤمنین علیه السلام و تأیید آن حضرت به گونه های مختلف نقل شده، و صدر روایت که مشتمل بود بر:
* دشمنی شدید بریده با امیرالمؤمنین علیه السلام
* دشمنی خالد بن ولید با آن حضرت
* تعیین و فرستادن امیرالمؤمنین علیه السلام برای تقسیم غنائم و تعیین خمس
* بدگویی بریده از امیرالمؤمنین علیه السلام
* شدت خشم و غضب پیامبر صلی الله علیه و آله
* پشیمانی و توبه بریده از دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام
* تجديد عهد و بیعت بریده پس از فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و... در بسیاری از مصادر نیامده است.
در منابع فراوان داستان خلاصه شده در آن که بریده می گوید: در سفر یمن با علی علیه السلام همراه بودم، از او بداخلاقی و خشونت دیدم.... و از بیان تفصیل ماجرا خودداری نموده اند. (2)
ص: 2312
احمد بن حنبل روایت بریده را به اختصار به کیفیت ذیل نقل کرده است:
[1744 /47] حدّثنا عبد الله، حدّثني أبي، حدّثنا روح، حدّثنا علي بن سويد ابن محجوف، عن عبدالله بن بريدة، عن أبيه، قال: بعث رسول الله صلى الله عليه و سلم عليّاً [علیه السلام] إلى خالد بن الوليد ليقسم الخمس - و قال روح مرّة: ليقبض الخمس - قال: فأصبح علي [علیه السلام] و رأسه يقطر، قال: فقال خالد لبريدة: ألا ترى إلى ما يصنع هذا؟! - لما صنع علي [علیه السلام] - قال: و كنت أبغض علياً، قال: فقال: «يا بريدة أتبغض علياً»؟! قال: قلت نعم، قال: «فلا تبغضه».
قال روح مرّة: ﴿فَأَحَبَّهُ فَإِنَّ لَهُ فِی اَلْخُمُسِ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ﴾. (1)
بخاری روایت را به همین سند از محمد بن بشار چنین نقل کرده است:
[1745 /48] حدثني محمد بن بشار، حدثنا روح بن عبادة، حدثنا علي بن سويد، عن عبد الله بن بريدة، عن أبيه، قال: بعث النبي صلی الله علیه و آله عليّا [علیه السلام] إلى خالد ليقبض الخمس، و كنت أبغض علياً، و قد اغتسل، فقلت لخالد: ألا ترى إلى هذا؟ فلمّا قدمنا على النبي صلی الله علیه و آله ذكرت ذلك له، فقال: «يا بريدة أتبغض علياً»؟! قلت: نعم، قال: «لا تبغضه؛ فإن له في الخمس أكثر من ذلك». (2)
ص: 2313
ملاحظه فرمودید که در نقل بخاری گذشته از اختصار، روایت ناقص آمده و فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به محبت علی علیه السلام که: «فأحبّه» از آن حذف شده است. و عامه اعتراف کرده اند که در این گونه موارد بخاری روایت را ناقص می آورد! (1)
احمد بن حنبل حدیث دیگری نقل کرده که حضرت در ادامه جمع بین دو عبارت نموده - یعنی نهی از بغض و کینه و فرمان به محبت علی علیه السلام و فرمود:
[1746 /49] ... فَلا تُبغِضهُ ، و إن کُنتَ تُحِبُّهُ فَازدَد لَهُ حُبّا ، فَوَالَّذی نَفسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَنَصیبُ آلِ عَلِیٍّ فِی الخُمسِ أفضَلُ مِن وَصیفَهٍ. (2)
و در سه روایت اخیر عبارت: «من كنت وليه فعلى وليّه»، «و هو وليكم بعدى» و تعابیر مشابه آن حذف شده چنان که در روایت بزار نیز همین اتفاق افتاده! (3)
[1747 /50] و بنابر نقل ابن عساکر، پیامبر صلی الله علیه و آله کینه علی را نفاق دانسته و فرموده: «ای بریده، آیا پس از آن که از من جدا شدی منافق شده ای؟! (4)
ص: 2314
و پسر بریده - شاید برای حفظ آبروی پدرش - این جمله را نقل نکرده است!
پیش از این با اسناد متعدد و معتبر گذشت که عمران بن حصین می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله لشکری را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیه السلام ترتیب داد. علی علیه السلام در آن سفر کاری کرد که برخی از اصحاب از آن ناراحت شدند؛ لذا چهار نفر هم پیمان شدند که قضیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش دهند. هنگام بازگشت از سفر خدمت حضرت رسیده و شروع به صحبت کردند هر کدام که مطلب را نقل می کرد آن حضرت صورتش را از او بر می گرداند. هنگامی که چهارمین از آن ها حرفش تمام شد، پیامبر صلی الله علیه و آله با چهره ای متغیّر (و با عصبانیت) فرمود:
علی را رها کنید (یعنی دست از بدگویی او بردارید! این جمله را دو یا سه مرتبه تکرار و پس از آن فرمود:) علی از من است و من از او
ص: 2315
هستم، او پس از من سرپرست هر انسان با ایمان است
و بنابر روایات دیگر فرمود: آن ها را با علی چکار؟! علی از من است و من از اویم او پس از من سرپرست هر انسان با ایمان است.
و یا: از علی چه می خواهید؟! (بنابر نقلی این جمله را سه مرتبه تکرار و سپس فرمود:) علی از من است و من از علی، او پس از من ولی و سرپرست هر انسان با ایمان است. (1)
روایات صحیح و معتبر گذشته همه و معتبر گذشته همه تأیید روایات بریده است که در آن ولایت و سرپرستی امیرمؤمنان علیه السلام به صراحت آمده، (2) ولی دیگران از نقل آن امتناع ورزیده اند مثلاً روایت شماره 127 (3) در نقل طبرانی با همان سند آمده ولی عبارت «إن عليّاً وليّكم بعدي» از آن حذف شده است! (4)
شاید یکی از آن چهار نفر که با یکدیگر هم پیمان شدند تا قضیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش دهند بریده اسلمی باشد که روایاتش گذشت و دو نفر دیگر یکی عمرو بن شاس اسلمی است و دیگری براء بن عازب و در روایات این دو نیز سخنی از ولایت مولا نیست، روایت عمرو بن شاس پیش از این گذشت. (5)
ص: 2316
روایت براء بن عازب را نیز ملاحظه فرمایید:
[1748 /51] ترمذی و دیگران از براء بن عازب روایتی معتبر شبیه روایت بریده نقل کرده اند که: پیامبر صلی الله علیه و آله دو لشکر فرستاد یکی به فرماندهی علی علیه السلام و دیگری به فرماندهی خالد و فرمود: هنگام جنگ، فرماندهی هر دو لشکر با علی علیه السلام است. پس از فتح علی علیه السلام کنیزی به خویش اختصاص داد و خالد در سعایت از علی علیه السلام نامه ای به پیامبر صلی الله علیه و آله نوشت و از من - يعنى براء بن عازب - خواست که آن را به دست حضرت برسانم. هنگامی که خدمت حضرت رسیدم و نامه را تقدیم کردم، رنگ چهره مبارک تغییر نمود و به من فرمود: «ما تقول في رجل يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله»، چه می گویی دربارهٔ کسی که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش او را دوست دارند؟! عرض کردم: پناه می برم به خدا از غضب خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله! من فرستاده هستم (یعنی مأمورم و معذور) پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت اختیار فرمود. (1)
نگارنده گوید قطعاً جمله پایانی روایت - که راوی گفته: پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت اختیار فرمود - درست نیست و براء بن عازب یا راویان دیگر نتوانسته اند یا نخواسته اند حقیقتی را که بریده و عمران ابن حصین نقل کرده اند، بیان نمایند.
ص: 2317
حفظ وجهه صحابه نزد مخالفین از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. آن ها برای رسیدن به این هدف دست به هر کاری می زنند. آن چه بر سر روایات فضائل و مناقب امیرمؤمنان علیه السلام آمده - به گونه های متفاوت، مانند: حذف، تقطیع، انکار، تحریف های لفظی و معنوی - ناشی از انگیزه های متعددی است که آبروداری برای صحابه از اساسی ترین آن انگیزه ها بشمار می رود.
نمونه هایی از امانتداری حافظان سنّت نبوی را ملاحظه فرمایید:
گذشت که روایت ویژگی های امیرمؤمنان از زبان سعد بن ابی وقاص در منابع متعدد از جمله صحیح مسلم این گونه نقل شده که: أمر معاوية بن أبي سفيان سعداً، (1) و شارحان در شرح آن تصریح کرده اند: مراد آن است که معاویه به سعد دستور داد که علی [علیه السلام] را ناسزا گوید ولی سعد امتناع نمود. (2)
این مطلب به وضوح در روایات شماره 1757 - 1758 دیده می شود.
[1749 /52] همین روایت از همین راوی یعنی عامر پسر سعد - در برخی از مصادر نقل شده و بخش اول آن - یعنی گفتگوی سعد با معاویه - به صورت کامل حذف شده و روایت با بیان ویژگی های امیر مؤمنان علیه السلام شروع شده است. (3)
[1750 /53] در برخی از منابع جمله فوق - یعنى: أمر معاوية بن أبي سفيان سعداً - از آن حذف شده و بقیه روایت آمده است! (4)
ص: 2318
[1751 /54] گاهی اسم معاویه به «رجلُ» تبدیل و از لفظ نکره استفاده شده و از امیرمؤمنان علیه السلام نیز با تعبیر: «أبا فلان» یاد شده تا معلوم نشود چه کسی فرمان ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین علیه السلام را صادر کرده است. (1)
[1752 /55] در برخی از منابع عبارت: «بعض الأمراء» بکار رفته است، یعنی یکی از امیران چنین دستوری صادر کرد. (2)
ص: 2319
[1753 /56] گاهی این گونه نقل شده معاوية ذكر على بن أبي طالب [علیه السلام]. (1)
[1754 /57] برخی نقل کرده اند که دیگران نزد معاویه از آن حضرت بدگویی کردند و سعد معاویه را توبیخ کرد که چرا نزد تو از آن حضرت بدگویی می شود؟! (2)
[1755 /58] و بعضی بدون آن که نامی از معاویه ببرند گفته اند: عده ای در مجلسی از علی علیه السلام بدگویی و عیبجویی کردند سعد به آنان چنین گفت! (3)
[1756 /59] بلکه عده ای از عامه فقط پاسخ سعد به معاویه یا بخشی از آن را ذکر کرده و صدر روایت را کاملاً حذف کرده اند! (4)
و شگفت آن که گاهی از یک نفر مطالب گوناگون نقل شده است. (5)
ص: 2320
[1757 /60] ولی محبّ طبری روایت را بدون تحریف چنین نقل کرده:
عن سعيد، قال: أمر معاوية سعداً أن يسبّ أبا تراب، فقال: أما ما ذكرتُ..... (1)
[1758 /61] و در بعضی مصادر عامه از زبان خود سعد چنین آمده است:
عن سعد بن أبي وقاص، قال: أمرني معاوية أن أسبّ أبا التراب. (2)
[1759 /62] و در مسند ابوعوانه (متوفی 316) نیز این گونه آمده است که معاویه به سعد گفت: «ألا تسبّ عليّاً»؟! آیا تو علی را سب نمی کنی؟ (3)
[1760 /63] أرمى هرری شافعی در شرح صحیح مسلم در توضیح: «أمر معاوية... سعداً» تصریح کرده است:
معاویه به سعد بن ابی وقاص دستور داد که علی علیه السلام را سبّ کرده و ناسزا گوید ولی سعد نپذیرفت.
ولی بعداً کلام خودش را هم فراموش کرده و مانند دیگر شارحان به توجیه آن پرداخته و عین عبارت آنان را تکرار کرده که این کار از معاویه بعید است! (4)
نظیر همین مطلب از سندی در شرح سنن ابن ماجه دیده می شود. (5)
ص: 2321
[1761 /64] غالب شارحین صحیح مسلم و دیگر کتب حدیثی، روایات حاکی از فرمان معاویه به ناسزا گفتن به امیر مؤمنان علیه السلام را توجیه کرده و می گویند: «لابدّ و أن يتأوّل قول معاوية هذا» چاره ای نیست باید کلام معاویه توجیه شود.
[1762 /65] و با وجود صراحت عبارت: «أمر» باز می گویند: شاید سعد در میان جمعی بود که به آن حضرت ناسزا می گفتند ولی او از این کار امتناع نمود. معاویه خواست علت امتناعش را جویا شود تا بداند چرا او ناسزا نمی گوید. (1)
[1763 /66] و گفته شده: بر فرض که فرمان به ناسزا هم باشد، مراد تخطئه اجتهاد اوست، یعنی برای مردم بیان کن که نظر علی اشتباه است، مثلاً او در رفتاری که نسبت به عثمان و قاتلین او داشته به خطا رفته یا در جنگ و مبارزه با مسلمانان [!!] و امثال آن وگرنه تصریح به لعن - مانند کاری که نادانان بنی امیه مرتکب می شدند - هرگز از معاویه صادر نمی شود. ممکن نیست صحابی متدیّن بردبار اهل فضل و دانش [!!] چنین کاری کند. (2)
ص: 2322
واقعاً عجیب است که از سویی روایات فضائل را توجیه نموده و از معنای واقعی اش برگردانده و تحریف می کنند تا هدفی که خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله دنبال کرده اند - یعنی برتری و امتیاز امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران - معلوم نشود؛ و از سوی دیگر مخالفت و کینه دشمنان اهل بیت علیهم السلام را مخفی و توجیه می کنند!
کسی که به جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام آمده و می خواهد خون او را بریزد چگونه راضی به لعن و سبّ آن حضرت نباشد؟! او ریختن خون حضرت را از روی اجتهاد!!! - روا دانسته، سبّ و لعن که برایش سهل و آسان است!!
چنان که گذشت جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله و جنگ با خداست، پس چگونه کسی که ادّعای مسلمانی دارد حاضر می شود معاویه و منافقان گرد او همچون عمرو بن عاص و... را صحابی متدین بردبار و اهل فضل و دانش بداند و از آن ها دفاع کند؟! در حالی که امیرمؤمنان علیه السلام او را از کفار دانسته و دشمنی او را با بنی هاشم و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله با تأکید و سوگند اینگونه بیان می فرماید که: او دوست دارد برای خاموش کردن نور خدا، احدی از بنی هاشم را زنده نگذارد. (1)
آری اینان آن روز نبودند تا در جبهه باطل به یاری طلقا و نواصب بشتابند الان با قلم های مسمومشان از آنان دفاع کرده، به گمراه کردن دیگران پرداخته و نفاق درونی خویش را این گونه آشکار می کنند.
ص: 2323
اما توجیه معنای «سبّ» به «تخطئه در اجتهادم، این دخالت در معنای لغوی است که در هیچ قومی، چنین استعمالی وجود ندارد و هیچ کس «تخطئه» را «سبّ و ناسزا» نمی گوید. (1)
و از آن قبیح تر - بلکه عذر بدتر از گناه! - نسبت خطا دادن به امیرمؤمنان علیه السلام است که می گویند: آن حضرت اشتباه کرده که با مسلمانان جنگیده است.
پس روایات معتبر در امر به قتال ناکثین و قاسطین و مارقین، روایت: ﴿عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ﴾ و تصريح اعلام عامه به حقانیت آن حضرت چه می شود؟! (2)
لذا برخی از دانشمندان عامه این توجیهات را به شدت انکار کرده اند. (3)
پیش از این در روایت صحیح شماره 132 گذشت که:
معاویه از سفر حج برگشته بود و سعد بن ابی وقاص نزد او رفت. معاویه از علی علیه السلام به بدی یاد کرد، سعد خشمگین گردید و بر او اعتراض کرد و گفت: آیا چنین می گویی دربارۀ کسی که خودم از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم درباره اش فرمود: «هر کس من مولی (و سرپرست) او هستم، علی علیه السلام ولی (و سرپرست) اوست».
و فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون به موسی علیه السلام هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود.»
ص: 2324
و (در جنگ خیبر) فرمود: «امروز پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست دارد». (1)
آیا معاویه چه گفت که سعد خشمگین شد و بر او اعتراض کرد؟!
مصادر روایت، همه حاکی از یک قضیه است و آن هم ناسزاگویی و جسارت معاویه - که قطعاً از روی دشمنی بوده و سعد را به خشم آورده - به امیرمؤمنان علیه السلام، و کسی که با آن حضرت دشمنی کرده و ناسزا بگوید نزد اهل تسنن محکوم به کفر است.
[1764 /67] شاه عبدالعزیز دهلوی در تحفه اثنا عشریه تصریح کرده که:
محارب حضرت مرتضی علیه السلام اگر از راه عداوت و بغض است، نزد علمای اهل سنت کافر است بالاجماع، و همین است مذهب ایشان در حق خوارج و اهل نهروان، و حدیث: «حربك حربي... » نزد ایشان بر همین حرب محمول است.... (2)
سپس برای حفظ آبروی امثال معاویه و عمرو بن العاص می گوید:
و در اصحاب صفین چون این امور بالقطع ثابت نشده، توقف و سکوت لازم است نظر به عمومات آیات و احادیث داله بر فضائل صحابه بلکه جميع مؤمنین و امید شفاعت و نجات به عفو پروردگار.
ص: 2325
آری! اگر از جماعت شام بالیقین کسی را معلوم کنیم که عداوت و بغض حضرت امیر علیه السلام داشت به حدی که تکفیر آن جناب يا لعن و سبّ آن عالی قباب می کرد او را بالیقین کافر خواهیم دانست، و چون این معنا تا حال از روی روایت معتبره ثابت نشده، و اصل ایمان آن ها بالیقین ثابت است، تمسک به اصل داریم.
بالجمله ؛ اجماع اهل سنت است بر آن که تکفیر کننده حضرت امیر علیه السلام یا منکر بهشتی بودن ایشان یا منکر لیاقت خلافت ایشان - به اعتبار اوصاف دین مثل علم و عدالت و تقوا و ورع- کافر است، و چون این معنا در حق خوارج نهروان بالقطع به ثبوت پیوست، آن ها را کافر می گویند، و از دیگران هرگز به ثبوت نرسیده [لذا] آن ها را تکفیر نمی کنند، این است تنقیح مذهب اهل سنت در این باب و موافق اصول ایشان ؛ زیرا که اجماع دارند بر آن که منکر ضروریات دین کافر است. و علو درجه ایمان حضرت امیر علیه السلام و بهشتی بودن ایشان و لایق خلافت پیغمبر [صلی الله علیه و آله] بودن از روی احادیث بلکه آیات قطعیه متواتره ثابت است، پس منکر این امور کافر باشد. (1)
بعضی خواسته اند ناسزاگویی معاویه و یارانش به حضرت امیر علیه السلام را به هر نحوی شده توجیه یا انکار نمایند، ولی این مطلب از مسلّمات است. ذیل عنوان: «شکستن حرمت امیر مؤمنان علیه السلام» برخی از آثار در این زمینه نقل شد. (2)
ص: 2326
[1765 /68] ذيل آيه شريفه: ﴿هَذَانِ خَصْمَانِ أَخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ﴾ [الحج (22): 19] روایات فراوانی نقل شده که این آیه درباره امیرالمؤمنین علیه السلام حضرت حمزه علیه السلام و عبيدة بن حارث از لشکر اسلام و عُتبه و شَيْبه - فرزندان ربيعه - و وليد بن عُتبه از لشکر مشرکین نازل شده است. (1)
در این روایات تصریح به نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام شده است. (2)
[1766 /69] حجاج بن منهال استادِ، بخاری، همین روایت را با همین سند نقل کرده و گفته: «نزلت فی حمزة و صاحبيه» (3) یعنی آیه درباره حمزه و دو رفیق همراهش نازل شد او با نقل به معنا کردن،روایت تلاش در کتمان نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام دارد!
[1767 /70] ذهبی و ابن حجر از خطیب بغدادی نقل می کنند که ابوسعید
ص: 2327
عدوی، حسن بن علی بن صالح می گوید: سنه 222 هجری در بصره دیدم مردم اطراف پیرمردی جمع شده اند پرسیدم این کیست، گفتند: خراش بن عبدالله خادم انس بن مالک، عده ای مطالب او را می نوشتند من هم از کسی قلمی گرفتم و 13 حدیث در فضائل علی [علیه السلام] از روایات او یادداشت کردم. (1)
[1768 /71] در برخی منابع به جای عبارت: «و كتبت هذه الثلاثة عشر حديثاً في فضل علي» آمده است:
و كتبت هذه الثلاثة عشر - أو الأربعة عشر - حديثاً في أسفل نعلي. (2)
چگونه می توان ته کفش چیزی نوشت!
آیا ته کفش جای نوشتن 13 حدیث را دارد!
و آیا برای این عبارت مفهوم صحیحی می توان تصور نمود؟! (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله در مذمت خوارج فرموده اند: ﴿یَخْرُجُونَ عَلَی خَیْرِ فِرْقَهٍ مِنَ اَلنَّاسِ﴾ یعنی: آن ها بر بهترین گروه مردم خروج می کنند، (4) چون در این روایت اميرالمؤمنین علیه السلام و یارانش «بهترین گروه» معرفی شده اند سعی و اهتمام مخالفان بر آن است که روایت تحریف شود.
ص: 2328
[1769 /72] در مصادر فراوان آن را چنین نقل کرده اند که: «و یخرجون علی حين فرقة من الناس يعني آن ها هنگام اختلاف و تفرقه مردم خروج می کنند» (1) و برخی آن را با تعبیر «یخرجون على حين فترة من الناس» روایت کرده اند. (2)
[1770 /73] با آن که بنابر نقل عينى و ابن حجر عسقلانی در برخی از نسخه های بخاری فقط تعبیر «خیر فرقة» بوده است. (3)
[1771 /74] و از کلام عینی شارح بخاری کاملاً روشن است که در نسخه بخاری او نیز «خیر فرقة» بوده است چون در شرح می نویسد: قوله: «یخرجون على خير فرقة من الناس» (4) و سپس به توضیح آن می پردازد.
و شگفت آن که ناسخان یا ناشران حتى عبارت متن نسخه عمدة القاری را تغییر داده و به: «علی حین فرقة» تبدیل کرده اند گرچه با توجه به عبارت شرح جای شک و تردید برای کسی باقی نمی ماند
[1772 /75] سیوطی به نقل از قرطبی می نویسد بیشتر راویان «خیر فرقة» نقل کرده اند (5) و فقط سمرقندی و ابن ماهان «حین فرقة» گفته اند.
[1773 /76] در احکام القرآن ابن عربی (متوفی 543) و تفسیر قرطبی (متوفی 671) تصریح شده که: «خیر فرقة» صحیح تر است. (6)
ص: 2329
شاید بتوان گفت کلام ابوسعید خُدری نیز شاهدی برای تأیید نقل: «خیر فرقة» است که پس از نقل حدیث گفته: من گواهی می دهم که این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم و گواهی می دهم که علی علیه السلام با آن ها مبارزه کرد- و بنابر نقلی: آن ها را کشت - و من هم با او همراه بودم. (1)
یعنی ابوسعید، علی علیه السلام را رهبر بهترین فرقه دانسته و به همراهی خویش با آن حضرت افتخار نموده است.
[1774 /77] و هواداران بنی امیه اصرار دارند هنگام نقل این روایت عبارت: «حين فرقة» را نقل کنند تا برتری امیر مؤمنان علیه السلام و اصحابش کتمان شود! (2)
[1775 /78] بزار (متوفی 292) به سند صحیح نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من در کنار حوض (کوثر) با عصای خویش مردم را از آن دور می کنم برای (آن که) اهل بیتم (از آن سیراب شوند) به گونه ای که عصایم شکسته شود! (3)
[1776 /79] همین روایت در مصادر فراوان از همین راوی نقل شده ولی
ص: 2330
«لأهل بيتي» تبديل به «لأهل اليمن» شده و اینگونه نقل شده است: من در کنار حوض با عصای خویش مردم را از آن دور می کنم برای (آن که) اهل یمن (از آن سیراب شوند) به گونه ای که عصایم شکسته شود! (1)
[1777 /80] در تاریخ یعقوبی - درباره آخرین قسمتی که از قرآن نازل شده آمده است: قد قيل: إن آخر ما نزل عليه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ [المائدة (5): 3]، و هي الرواية الصحيحة الثابتة الصريحة، و كان نزولها يوم النصّ على أمير المؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله عليه بغدير خم. (2)
از ترجمه تاریخ یعقوبی مرحوم آیتی که بر طبق نسخه های متعدد و معتبر تاريخ يعقوبی انجام شده نیز این مطلب روشن است. (3)
[1778 /81] ولی برخی آن را تحریف و «یوم النصّ» را تبدیل به «یوم النفر» و «بغدیر خم» را تبدیل به «بعد ترحم» نموده و این گونه نقل کرده اند:
ص: 2331
وهي الرواية الصحيحة الثابتة الصريحة و كان نزولها يوم النفر على أمير المؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله عليه بعد ترحم. (1)
لشکر اسلام پس از غزوه حدیبیه به جحفه رسید، در آن جا آبی نبود، پیامبر صلی الله علیه و آله در چند نوبت متوالی چند نفر را با شتران آبکش برای آوردن آب فرستاد آن ها از ترس دشمن برگشته و نتوانستند آبی بیاورند ولی آخرین نفر (بدون هیچ ترس و واهمه) رفت و با شتران آبکش و مشک های پر از آب برگشت، صدای تکبیر پیامبر صلی الله علیه و آله بلند شد و برای او به نیکی دعا فرمود. (2)
در روایت ابن حجر عسقلانی، نفر اول سعد بن مالک (سعد بن ابی وقاص) و نفر آخر امیرالمؤمنین علیه السلام معرفی شده اند ولی مطلب با کمال اختصار در دو سطر نقل شده و سعی در کم رنگ نشان دادن فضیلت مولا شده است.
[1779 /82] قال ابن حجر: نزل النبي صلی الله علیه و آله الجحفة في غزوة الحديبية فلم يجد بها ماء فبعث سعد بن مالك فرجع بالروايا واعتذر فبعث النبى صلی الله علیه و آله علياً [علیه السلام] فلم يرجع حتى ملأها. (3)
در روایت واقدی مطلب با تفصیل بیشتری نقل شده ولی هیچ یک از آن افراد را نام نبرده و با تعبیر: «رجلاً» از آنان یاد شده است.
ص: 2332
پس گذشته از کتمان نام امیرالمؤمنین علیه السلام، دیگران را- که از دشمن ترسیده اند و... نیز نام نبرده که به نظر می رسد غیر از سعد بن ابی وقاص دیگران از خلفا بوده اند. (1)
ولى تحریف به این جا ختم نمی شود بلکه در ادامه برای کم رنگ نشان دادن این فضیلت مولا مطلب به گونه ای بیان شده که دیگران هم در آوردن آب با نفر سوم شریک بوده اند، با آن که سیاق روایتش به روشنی دلالت بر فضیلت و شجاعت نفر سوم (یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام) و ترس همراهانش دارد.
[1780 /83] قال الواقدي: فلما نزل رسول الله صلی الله علیه و آله الجحفة لم يجد بها ماءً فبعث رجلاً في الروايا إلى الخرار فخرج الرجل غير بعيدٍ فرجع بالروايا فقال: يا رسول الله ما أستطيع أن أمضي قدماً رعباً! فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: «اجلس»! و بعث رجلاً آخر فخرج بالروايا حتى إذا كان بالمكان الذي أصاب الأول الرعب فرجع فقال له: رسول الله صلى الله عليه و سلم: «ما لك»؟! فقال: لا والذي بعثك بالحق ما أستطيع أن أمضى رعباً! قال: «اجلس»!
ثم بعث رجلاً آخر فلما جاوز المكان الذي رجع منه الرجلان قليلاً وجد مثل ذلك الرعب فرجع.
فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله رجلاً من أصحابه فأرسله بالروايا و خرج السقاء معه، وهم لا يشكون في الرجوع لما رأوا من رجوع النفر، فوردوا الخرار فاستقوا ثم أقبلوا بالماء. (2)
ص: 2333
مواردی از تحریفات لفظی پیش از این گذشت مانند:
صفحه 115 بعضی از ناقلان، الفاظ روایت طير: «بِأَحبٌ خَلْقِكَ إِليكَ» را به: من تحبّه»، «برجل يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله» و... تغییر داده اند.
تحریف دیگر آن که در روایت آمده بود ابوبکر و عمر - و بنابر نقلی: عثمان- می خواستند نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بروند و حضرت آن ها را برگرداند، ولی عده ای این قسمت را حذف نموده و بعضی دیگر آن را به لفظ مبهم «رجل» تبدیل کرده اند.
وجود این عبارت در روایت نقش مؤثری در فهم مراد از آن دارد بویژه در پاسخ کسانی که خلفا را برتر از امیرالمؤمنین علیه السلام می دانند.
صفحه 129 در روایت شماره 2 به سند صحیح گذشت که ابوبکر شنید صدای عایشه بلند شده و سر پیامبر صلی الله علیه و آله فریاد می کشد: به خدا می دانم که علی نزد تو از پدرم [و از من] محبوب تر است!
هیثمی تذکر داده که ابوداود در سنن این روایت را نقل کرده ولی محبوب تر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را نیاورده است!
صفحه 248 در روایت عمران بن حصین آمده است: «عليٌّ [إن علياً ] منّي و أنا منه، و هو ولي كل مؤمن [من] بعدي» ولی در نقل مستدرک حاکم، سنن نسائی و سبل الهدى والرشاد عبارت: «من بعدي» يا «بعدي» حذف شده و در برخی منابع دیگر: «وليكم بعدي» يا «وليّ كل مؤمن بعدي» کاملاً حذف شده است.
صفحه 281 بنابر نقل هیثمی روایت بریده را - شماره 148 «لا تقع في علي؛ فإنه منّي وأنا منه، و هو وليكم بعدي، و إنه منّي وأنا منه، و هو وليكم بعدي» - ترمذى نیز به اختصار نقل کرده ولی در سنن ترمذی یافت نشد.
ص: 2334
صفحه 343 - 344، 382 - 383 پیش از این در روایت شماره 188 - به سند صحیح از حاکم نیشابوری به نقل از زید بن ارقم گذشت که: ثم راح رسول الله صلی الله علیه و آله عشية فصلّى ثم قام خطيبا فحمد الله و أثنى عليه وذكر و وعظ فقال ما شاء الله أن يقول.
و گذشت که بر:جمله «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ» یا با اضافه: «وال من والاه و عاد من عاداه عاداه... » خطبه صدق نمی کند، چه رسد خطبه ای عظیم که در کلام ابن كثير آمده: فخطب خطبة عظيمة! چرا اهل تسنن قسمت های دیگر خطبه را نقل نکرده اند؟! کاملاً روشن است که وجهی نداشته جز دلالت آن بخش ها بر امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام.
صفحه 351 - 353 کلام سعد بن ابی وقاص - در روایت شماره 204 - در نهی از ناسزاگویی به امیرالمؤمنين علیه السلام: فلا تسبّه، فلو وضع المنشار على مفرق رأسي ما سببتُه أبداً بعد ما سمعت [من] رسول الله صلی الله علیه و آله ما سمعت: «من كنت مولاه فعلی مولاه» در منابع مختلف به سه کیفیت نقل شده و در کیفیت دوم و سوم روایت تحریف و حدیث غدیر از آن حذف شده است.
صفحه 356 روایات متعدد در گزارش وقایع بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله و از حج نقل شده که حدیث غدیر در آن نیامده است.
صفحه 424 - 425 به نظر می رسد افزودن جمله: «و أزواجي أمهاتهم» در حدیث غدیر برای تحت الشعاع قرار دادن امر ولایت و رهبری امیرمؤمنان لیه السلام و کاستن از اهمیت آن به همطراز قرار دادن شأن همسران پیامبر صلی الله علیه و آله - و البته آن هم فقط عایشه! - با امیر مؤمنان علیه السلام باشد. این عبارت در منابع معتبر شیعه و بسیاری از منابع عامه نیست.
ص: 2335
صفحه 447 بعضی بخش: إلّا أنّه لا نبيّ بعدي» را از حدیث منزلت حذف کرده اند شاید به این خیال که بدین وسیله اطلاق منزلت زیر سؤال رود!
صفحه 447 - 452 قرائن داخلی حدیث منزلت (یعنی عبارات مهم و تعیین کننده مقصود) کتمان حذف و یا انکار شده است مانند جمله های:
«المدينة لا تصلح إلا بي أو بك»، صلاح نيست مدینه را خالی بگذاریم باید من یا تو در شهر بمانیم.
«إنه لابدّ من أن أقيم أو تقيم» چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو.
«اِنَّهُ لا يَنْبَغِي اَنْ اَذْهَبَ إِلَّا وَأَنتَ خَليفتي» سزاوار نیست که من بروم (و در مدینه نباشم) مگر آن که تو به عنوان جانشين من آن جا بمانی.
و عبارات مشابه آن و نیز عبارت: «و أنت خليفتي في كل مؤمن من بعدي» در ادامه حدیث منزلت که به سند صحیح گذشت، یا عباراتی چون: «و أنت خلیفتی».
صفحه 452 سند روایت شماره 219 با سند روایت شماره 1098 یکی است و متن آن متفاوت، یعنی ناقلانِ حدیث در روایت 1098 تعبير: «و أنت خليفتي في كل مؤمن من بعدي» در حدیث منزلت را که صریح در خلافت اميرالمؤمنین علیه السلام بوده نقل نکرده و به نقل عبارت: «إنّهُ لا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَ أَنتَ خليفتي» اکتفا نموده اند.
صفحه 454 افزودن عبارت (في أهلي) به روايت: «خلّفتك أن تكون خليفتي» در برخی از چاپ های المعجم الأوسط تا وانمود شود امیرمؤمنان علیه السلام فقط عهده دار امور خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله بوده نه جانشین آن حضرت در مدینه!
ص: 2336
دفتر دوم، صفحه 528 بخاری در تاریخ کبیر روایت عفیف را- که دلالت تقدّم اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام دارد - ناقص نقل کرده و نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام نبرده است!
صفحه 581 - 595 در مورد فضیلت 8 - تنها پاسخ مثبت در آغاز رسالت - در روایات شماره 371 تا 387 تحریفات لفظی فراوان رخ داده حتی در نقل از یک،راوی مانند روایات عَبّاد بن عبدالله اسدی، صفحه 592 - 593.
صفحه 584 در منابع متعدد مانند سیره ابن اسحاق (متوفی 151)، دلائل النبوة ابونعیم اصفهانی (متوفی 430) و دلائل النبوة بيهقى (متوفی 458) اصلاً مطالبی که بین پیامبر صلی الله علیه و آله و بستگانش رد و بدل شد نیامده و به نقل صدر روایت اکتفا شده است.
پاورقی صفحه 584 - 585 با مقایسه روایات شماره 374 - 375 معلوم می شود که روایت را احمد بن حنبل و نسائی به یک سند نقل کرده اند، ولی در نقل احمد جمله: «أنت أخي، و صاحبي، و وارثي، و وزيري» از کلام پيامبر صلی الله علیه و اله و جمله: «فبذلك ورثت ابن عمّي دون عمّي» از کلام امیرمؤمنان علیه السلام حذف شده است!
صفحه 589 در منابع متعدد کلام پیامبر صلی الله علیه و آله به: «أخي و كذا و كذا» تحريف و از نقل: «وصيّي و خليفتي فيكم» اجتناب شده است.
* در مورد دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله از بستگان خویش پس از نزول آیه شریفه: ﴿وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] - نيز تحريفات لفظی فراوان مشاهده می شود، به شرحی که ملاحظه می فرمایید:
ص: 2337
صفحه 599 - 600 بخاری با چشم پوشی از نص قرآن: ﴿الْأَقْرَبِينَ﴾ و روايات معتبر گذشته، روایاتی نقل کرده که آیه را مربوط به همه قبایل قریش می داند و اصلاً متعرض دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله از بستگان نزدیک خویش نشده است!
صفحه 584 - 593 عده ای دیگر این مطلب که کسی جز امیرمؤمنان علیه السلام دعوت را نپذیرفته و به آن پاسخ مثبت نداد را حذف کرده اند مانند ناقلان روایات شماره 373، 382، 383، 385 و روایت تاریخ کبیر بخاری که صفحه: 594 - 595 گذشت و برخی دیگر آن را به گونه های متفاوت - با تحریف فراوان - نقل کرده اند، چنان که ملاحظه می فرمایید:
روايت شماره 371: مَنْ یَضْمَنُ عَنِّی دَیْنِی، وَ مَوَاعِیدِی، وَ یَکُونُ مَعِی فِی اَلْجَنَّهِ، وَ یَکُونُ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی؟
روایت شماره 372: أَيُّكُمْ يَقْضِي عَنِّي دَيْنِي؟
روایت شماره 374: فَأَیُّکُمْ یُبَایِعُنِی عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ صَاحِبِی؟
روایت شماره 375: فَأَیُّکُمْ یُبَایِعُنِی عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ صَاحِبِی وَ وَارِثِی؟
روایت شماره 376: مَنْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَصَاحِبِي وَ وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعدي؟
روایت شماره 377: فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُني عَلَى هَذَا الأمرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي فيكُم؟
روایت شماره 378: و مَن يواخيني [منكم ] وَ یُوَازِرُنِی یَکُونُ وَلِیِّی وَ وَصِیِّی بَعْدِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی وَ یَقْضِی دَیْنِی؟
روایت شماره 379 مَنْ يُؤازِرُني على ما أنا عليه و يتابعني على أن يكون أخي وله الجنة؟
روایت شماره 380: فمن منكم يتابعني [يبايعني] عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَزِیرِی
ص: 2338
و وصيي و ينجز عداتي و قاضي ديني؟
روایت شماره 381: فَمَنْ یَقُومُ مِنْکُمْ یُبَایِعُنِی عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَزِیرِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی؟
روایت شماره 384: من يضمن عنّي ديني و يقضي عداتي و يكون معي في الجنة؟
روایت شماره 386: أيكم يقضي ديني و يكون خليفتي و وصتي من بعدي
روايت شماره 387: مَنْ یَضْمَنُ عَنِّی دَیْنِی، وَ مَوَاعِیدِی، وَ یَکُونُ مَعِی فِی اَلْجَنَّهِ، وَ یَکُونُ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی؟
صفحه 594 - 595: در کتاب التاريخ الكبير بخاری روایت تقطیع شده و مبهم چنین آمده است: (جمع رسول الله صلی الله علیه و اله منهم ثلاثين رجلاً على على من جمعت من أبي... فذكر الحديث) محقق کتاب گفته: در عبارت تغییر و سقطی واقع شده و معنای آن معلوم نیست!
صفحه 605: طبری و ابن عساکر و... روایت شماره 377 را از ابن اسحاق نقل کرده اند ولی در سیره ابن اسحاق به صورت کامل موجود نیست!
صفحه 733 - 734: در منابع فراوان از جمله صحیحین - هنگام نقل حديث رایت در نبرد خیبر - عبارات: «ليس بفرّار [بفارّ]»، «كراراً غير فرار»، «لا يولّى الدبر» که تعریض به فرار شیخین است و پس از جمله «لأعطينّ الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله ایراد شده، نیامده است.
صفحه 764 - 765: در روایات تصریح شده که ابوبکر و عمر در خیبر خود را پیش انداختند و در معرض آن قرار دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به آن ها بدهد. ولی در روایات متعدد از ذکر نام آن دو اجتناب شده است. تعابیر روایات - در
ص: 2339
مورد کسانی که خود را پیش انداختند - متفاوت است و گاهی آمیخته با ابهام نقل شده، مانند «مردم»، «ما»، «اصحاب»، «گروهی از اصحاب» «قريش»، «مَن = کسانی» در روایات فتشرّف لها الناس فتطاول الناس لها، فتطاولنا لها، فاستشرف لها أصحابه.... جماعة من أصحابه، فتطاولت لها قريش، فاستشرف لها من استشرف.
صفحه 769 - 774 روایات فرار انهزام و شکست ابوبکر و عمر در منابع متعدد و معتبر آمده است ولی بخاری و مسلم اصلاً متعرض میدان رفتن ابوبکر و عمر نشده اند چه رسد به انهزام و شکست خوردن آن دو.
در روایات دیگران نیز سعی و تلاش در تحریف، حذف، و مبهم آوردن عبارات مشهود است؛ زیرا خواسته اند منقصت ابوبکر و عمر به چشم نیاید! مثلاً هنگام بیان انهزام ابوبکر با تردید و احتیاط از او یاد شده که:... أحسبه قال: أبا بكر فرجع منهزماً، يعنی: خیال می کنم که راوی گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر ابوبکر را به میدان فرستاد ولی او شکست خورده بازگشت.
و در گزارشی دیگر شخص فراری به صورت مبهم: «رجلاً» ذکر شده!
و در منابع متعدد تصریح شده است که پس از فرار عمر از میدان رزم و بازگشت، او و یارانش به یکدیگر نسبت ترس و بزدلی داده و همدیگر را ترسو می خواندند، ولی عده ای آن را نقل نکرده و بعضی دیگر آن را این گونه تحریف کرده اند: پس از بازگشت او با مردم و مردم با او به گفتگو پرداختند! یا: پرچمدار مهاجران به یارانش نسبت کوتاهی و کندی می داد.
بعضی با عباراتی محترمانه بجای «فرار»، «انهزام» و «شکست» گفته اند: ابوبکر و عمر به میدان رفتند ولی فتح و ظفر حاصل نشد! و...
صفحه 793 عبارت طحاوی که درباره اعتبار دو روایت در ردّ شمس گفته:
ص: 2340
«و هذان الحديثان ثابتان، ورواتهما ثقات» در مشکل الآثار مطبوع نیست، با آن که به نقل بزرگان اهل تسنن گذشت.
صفحه 804 در مسند ابویعلی در روایت مربوط به نگهداری دختر حضرت حمزه علیه السلام - روایت شماره 592 - آمده: «و أمّا أنت يا علي، فأنا منك وأنت وصيّي» ولی بخش: «و أنت وصيّي» در بخاری و منابع دیگر نیامده است.
صفحه 809 - 813 ناقلان روایات تبلیغ برائت (آیات اول سوره توبه) توسط امیرالمؤمنین علیه السلام با دین خدا و سنت نبوی بازی کرده هر کس هر مقدار را خواسته حذف کرده و هر چه خواسته افزوده و به هر کیفیتی که مایل بوده نقل کرده است!! به عنوان مثال مقایسه کنید روایات شماره 596 - 597 را با یکدیگر یا روایات شماره 599 - 600 را با آن چه عسقلانی (صفحه 812) نقل کرده که عبارت: «ثم دعاه» از آن روی که حاکی از عزل ابوبکر بوده حذف شده است.
صفحه 814 - 815 در برخی از آن روایات آمده: (و أمر عليّاً أن ينادي بهؤلاء الكلمات) و عبارت موهم آن است که ابوبکر- که بنابر روایات ساختگی امیر الحاجّ شده بود - به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمان داد که تبلیغ برائت نموده و آن کلمات را در ملأ عام اعلان نماید!
تحریف گران به این اکتفا نکرده و با نادیده گرفتن اختصاص این فضیلت به امیرالمؤمنین علیه السلام و عزل ابوبکر - در ادامه افزوده اند: هرگاه علی علیه السلام خسته می شد ابوبکر آن را اعلام می نمود.
و یا آن که هرگاه صدای آن حضرت می گرفت ابو هریره آن را اعلام می نمود.
بلکه بعضی گفته اند: دیگران از جانب ابوبکر مأمور به این کار بودند و علی علیه السلام به آن ها پیوسته است!
ص: 2341
صفحه 819 - 820 در روایات معتبر نقل شده که: ﴿لا يؤدي عنِّي إلّا أنا أو على﴾ و ﴿لَنْ یُؤَدِّیَ عَنْکَ الّا أنْتَ أو رَجُلٌ مِنْکَ﴾ يا عبارات مشابه آن.
عده ای آن را تحریف کرده و به: (إلّا أنا أو رجل من أهل بيتي) يا: (من أهلي) يا: (إلّا رجل من قومي) تغيير داده اند به شرحی که گذشت.
صفحه 854 - 858 در فضیلت سدّ الابواب فقط یکی از روایات ابن عمر بررسی شد که به کیفیت های گوناگون نقل و تلاش شده که چیزی واضح بیان نشود. ناقلان در چهار نقل،اول به جمله ای کوتاه: «این خانه اوست»، «این خانه اوست کنار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله» و... اکتفا نموده و مطلبی که فوق العاده اهمیت داشته و در کیفیت پنجم و ششم گذشت - یعنی بستن درب خانۀ همۀ اصحاب مگر درب خانه علی علیه السلام- را ذکر نکرده اند.
صفحه 889 بخاری در تاريخ روايت: « لاَ یَحِلُّ اَلْمَسْجِدَ لِجُنُبٍ إِلاَّ لِمُحَمَّدٍ [صلی الله علیه و آله] و آل محمد [صلی الله علیه و آله] را این گونه نقل نموده: «لا يحلّ المسجد لجنب إلا لكذا».
صفحه 891 - 892 در مسند اسحاق بن راهويه آمده: «وجّهوا هذه البيوت عن المسجد؛ فإني لا أحلّ المسجد لحائض ولا جنب إلا لمحمد و آل محمد».
ولی در منابع متعدد بخش: «إلّا لمحمد وآل محمد صلی الله علیه و آله» را حذف کرده اند، چنان که در سنن بیهقی نیز بدان اشاره شده است
صفحه 923 - 924 در مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام - روایت شماره 657 - آمده: فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ لَهُ زَوْجَةٌ مِثْلُ زَوْجَتِي فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ [صلی الله علیه و آله] سَيِّدَةِ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ [هذه الأمة] غَيْرِي؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ لاَ.
ولی در نقل ابن عساکر دمشقی قسمت «سَیِّدَهُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّهِ [هذه الأمّة]» حذف شده است.
ص: 2342
صفحه 931 در روایت معتبر شماره 658 گذشت که امام مجتبی فرمود: ﴿یا أیهَا النَّاسُ! لَقَدْ فَارَقکُم رَجُلٌ مَا سَبقَهُ الاوّلُونَ وَ لاَ یدرِکُهُ الآخِرُونَ﴾، ای مردم، کسی از شما جدا شد که کسی از گذشتگان بر او پیشی نگرفته و کسی از آیندگان نیز به رتبه او نخواهد رسید.
در صحیح ابن حبان كلمه «الأولون» را از روایت انداخته اند تا برتری امیر مؤمنان علیه السلام بر صحابه روشن نگردد و کسی به این نقل معتبر و مهم استناد ننماید.
دفتر سوم، صفحه 968 در روایت معتبر شماره 676 گذشت که: «از میان شما کسی بر تأویل قرآن خواهد جنگید همان گونه که من بر تنزیل آن جنگیدم». هر کسی خیال می کرد حضرت او را نام می برند، ابوبکر پرسید: آیا آن شخص من هستم؟ حضرت فرمود: «نه»، عمر گفت: من هستم؟ حضرت فرمود: «نه، او کسی است که به وصله زدنِ نعلين من مشغول است» یعنی علی علیه السلام.
بعضی این حدیث را از همین راوی - یعنی ابوسعید خُدری - روایت کرده اند ولی فقط سطر اول حدیث را نقل کرده و دنباله اش را- که دلالت دارد این مطلب درباره امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است - حذف نموده اند.
صفحه 977 - 978 نظیر تحریف گذشته در روایتی مشابه در منابع مختلف تکرار شده، و برخی تحریف نام شیخین را به «صحابه» یا «مردم» بر آن افزوده اند.
صفحه 998 بخاری در تاریخ روایت شماره 695 را نقل نموده و ذیل آن - یعنى جمله: «فوال من والاهم وعاد من عاداهم» - را ذکر نکرده است.
پاورقی صفحه 1176 در روایت آمده و قال: علیه السلام-: اللهم عافني مما ابتليت به طلحة والزبير من قتل المسلمين در البداية والنهاية «من قتل المسلمين» حذف شده.
ص: 2343
صفحه 1068، 1260 - 1261 در روایت 786 گذشت که: عن زرّ أنه سمع عليّا علیه السلام يقول: أنا فقأت عين الفتنة، و لولا أنا ما قتل [قوتل] أهل النهروان و أهل الجمل.
در برخی از مصادر (أهل الجمل) حذف شده و در برخی دیگر (أهل الجمل) تبدیل به عبارت مبهم (فلان و فلان و فلان) شده است
پاورقی صفحه 1232 - 1233 در منابع تاریخی آمده که در جنگ جمل هنگامی که بنی اسد و بنی طی پیشنهاد پیوستن به لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام را دادند، آن حضرت نپذیرفت و به آنان فرمود: «اِلْزَمُوا قَرَارَکُمْ فَفِی اَلْمُهَاجِرِینَ کِفَایَةٌ».
این عبارت دلالت بر کثرت مهاجران در لشکر آن حضرت دارد ولی در البداية والنهاية 263/7 «في المهاجرين كفاية» تحریف شده به: في من معي كفاية! و غرض از این تحریف روشن است که آن ها منکر حضور معظم صحابه در لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام هستند به شرحی که گذشت.
صفحه 1247 در روایت شماره 822 آمده: أمر علىٌّ بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين. ولی برخی نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام را از روایت حذف کرده اند.
صفحه 1247 در روایت شماره 823 به نقل از عمار آمده: ان رسول الله أمر عليّا [علیه السلام] بقتال الناكثين.... ولی برخی نام امیرالمؤمنین علیه السلام را از روایت حذف کرده و آن را این گونه نقل کرده اند که عمار گفت: أمرني رسول الله صلی الله علیه و آله بقتال الناكثين والقاسطين والمارقين يا: أمرت أن أقاتل الناكثين والقاسطين والمارقين
صفحه 1248 - 1249 نظیر تحریف گذشته درباره ابوایوب انصاری و روایت او اتفاق افتاده است.
ص: 2344
صفحه 1250 - 1251 در روایات، خوارج «شرّ الخلق والخليقة» و قاتلانشان «خير الخلق والخليقة» و... معرفی شده اند، در بسیاری از منابع بخش: «خیر الخلق والخليقة» از روایت حذف شده و کمتر کسی حاضر شده که آن را نقل نماید.
صفحه 1252 در روایات دیگر آمده است: «یقتل هذه العصابة خير أمتي» و يا: خیر اُمتي [من] بعدي»، یعنی گروه خوارج را بهترین امت من و بنابر نقلی: بهترین امت پس از من می کشد که اشاره به امیرمؤمنان علیه السلام است.
ولی برخی تعبیر: «[من] بعدي» را حذف کرده و برخی دیگر علاوه بر آن «خیر» را تبدیل به «خیار» کرده و گفته اند: «یقتلهم خيار أمتي» تا از اهمیت مطلب کاسته و امیرمؤمنان علیه السلام بهترین امت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله» معرفی نشود بلکه «بهترین امت» وصف مجموع کسانی باشد که خوارج را می کشند.
صفحه 1254 - 1255 در روایت معتبر شماره 811 صفحه 1081 - 1082 گذشت که در منابع فراوان با اسناد معتبر از عمار نقل شده که می گفت:
وَ اللَّهِ لَوْ هَزَمُونَا حَتَّی یَبْلُغُوا بِنَا سَعَفَاتِ هَجَرَ لَعَلِمْنَا أَنَّا عَلَی الْحَقِّ وَ أَنَّهُمْ عَلَی الْبَاطِلِ. وفي رواية: لعلمت أن صاحبنا على الحق وهم الباطل.
برخی همین روایت را به نقل از همین راوی تحریف نموده و به جای لفظ «صاحبنا» که مراد امیرالمؤمنین علیه السلام است لفظ «مصلحينا» بکار برده اند، که مفاد کلام این می شود که «مصلحین ما بر حق هستند» و برخی دیگر آن را به عبارت: «مصلحتنا على الحق» تغییر داده اند!
صفحه 1255، 1275 در منابع معتبر عامه آمده: «ويح عمار تقتله الفئة الباغية، عمار يدعوهم إلى الله - أو إلى الجنة - و يدعونه إلى النار» بعضی دست به تحریف زده و جمله: «تقتله الفئة الباغية» را از روایت حذف کرده اند!
ص: 2345
شگفت آن که عسقلانی ادعا کرده ظاهراً بخاری خودش به جهت نکته دقیقی آن را عمداً حذف کرده است!
صفحه 1255 بخاری در تاریخ روایت گذشته را به گونه ای نقل می کند که از آن مطلبی استفاده نشود؛ زیرا نامی از عمار نمی برد و به نقل از عبدالله بن عمرو بن العاص گفته: سمعت النبی صلی الله علیه و آله: «تقتله الفئة الباغية».
صفحه 1255 - 1256 در برخی از مصادر کلام امیرالمؤمنین علیه السلام در مذمّت لشکر جمل و خوارج این گونه آمده: لقد علمت عائشة بنت أبي بكر أن جيش المروة و أهل النهروان [النهر] ملعونون على لسان محمد صلی الله علیه و آله.
که «جيش المرأة» تبدیل به: «جيش المروة» شده است.
و در روایت طبرانی به نقل «أهل النهروان» اكتفا و بقیه حذف شده است!
صفحه 1256 - 1259 روایات مربوط به «ذو الثدية» بسيار مشوّش نقل شده و كاملاً روشن است که ناقلان نخواسته اند فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام آشکار گردد.
صفحه 1259 - 1260 در روايات كلاب حوأب نكات مهمی بوده که از آن حذف شده که به دو مورد اشاره می شود:
الف) در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح شده: «و هي في فئة باغية» که از آن استفاده می شود عایشه در گروه تجاوزگر است.
ب) عایشه می گوید: ثم دعا علياً فناجاه بما شاء، يعني: پيامبر امیرالمؤمنین علیه السلام را خواست و آهسته هرچه می خواست به او فرمود.
اسکافی معتزلی می گوید: آیا بیانی روشن تر از این وجود دارد که علی علیه السلام در تمام برنامه هایش فقط تابع دستور پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است؟!
ص: 2346
پاورقی صفحه 1322 در روایتی از حذیفه اشاره شده که ابوموسی اشعری از منافقين ليلة العقبه بوده است. در برخی از منابع از ابوموسی نامی برده نشده و یا به عنوان «رجل من أهل العقبة» از او یاد شده است.
و از آن شگفت تر آن که در برخی از مصادر حدیثی «حربُ لله و لرسوله» در عبارت «أشهد بالله أن اثنى عشر منهم حرب لله و لرسوله في الحياة الدنيا ويوم يقوم الأشهاد تبدیل به حزب الله و رسوله» شده است!!
دفتر چهارم، صفحه 1460 - 1461 در روایت شماره 915 آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله در بیماری وفات فرمود: «ادعو لي عليّاً» یعنی: به علی بگویید بیاید که با او کار دارم عایشه گفت: به ابوبکر نگویم بیاید؟ حفصه گفت: به عمر نگویم بیاید، ام الفضل (زن عموی پیامبر صلی الله علیه و آله) گفت: به عباس نگویم بیاید، حضرت در پاسخ هر کدام فرمود: بیاید. هر سه نفر حاضر شدند هنگامی که حضرت سر مبارک را بلند کرد و علی علیه السلام را ندید سکوت اختیار کرده و حرفی نزد.
عمر رو به حاضرین کرد و گفت: بلند شوید، اگر حضرت با ما کاری داشت می گفت. این مطلب سه بار اتفاق افتاد.
در سنن أبي داود کلام اخیر عمر حذف شده است!!
صفحه 1607 - 1608 در روایات شماره 1090 تا 1097 ویژگی های علی علیه السلام به روایت سعد بن ابی وقاص به گونه های مختلف نقل شده است. در روایت ضیاء مقدسی - روایت شماره 1091 - حدیث منزلت، حدیث رايت، حدیث غدیر ذکر شده و راوی می گوید: مطلب چهار می را که سعد گفت من فراموش کرده ام. مطلبی که راوی فراموش کرده - یا خود را به فراموشی زده! - بنابر نقل ابن ابی لیلی از سعد بن ابی وقاص حدیث طیر است.
ص: 2347
حال این پرسش پیش می آید که چرا در نقل صحیح مسلم و دیگران، حدیث غدیر و حدیث طیر ذکر نشده؟! آیا این از تحریفات امانت داران سنت نبوی نیست؟!
صفحه 1632 در منابع،متعدد عزل ابوبکر از ابلاغ آیات سوره توبه واضح نقل نشده و از ابوبکر با کنایه با عنوان «فلاناً» یاد شده است!
صفحه 1663 - 1670 با آن که پیامبر صلی الله علیه و آله در حجة الوداع - در ضمن خطبه ای که حدیث ثقلین را بیان نمود - فرمود که حاضرین مطالب را به غائبین اطلاع دهند. ولی بسیاری از ناقلان، حدیث ثقلین را کاملاً از خطبه ساقط نموده، و به نقل برخی از بخشهای دیگر آن اکتفا کرده اند.
برخی از آنان لفظ «عترتی» را از آن انداخته و فقط تمسک به قرآن را این گونه نقل کرده اند: و قد تركت فيكم ما لن تضلّوا بعده إن اعتصمتم به: كتاب الله!
و گروهی دیگر لفظ «عترتي» را تبدیل به: «و سنّة نبيّه» يا: «و سنة نبيكم» و... نموده اند.
و شگفت آن که برخی نقل کرده اند: «إني تارك فيكم الثقلين، أحدهما أكبر من الآخر... و در ادامه نامی از عترت نبرده و به ذکر کتاب الله اکتفا نموده اند!!
در نقل صحیح مسلم و برخی دیگر منابع اهل تسنن از زید بن ارقم- گذشته از عدم نقل حدیث غدیر که در کنار حدیث ثقلین بیان شده - مطلب به گونه ای تحریف و نقل شده که فقط سفارش به رعایت حقوق اهل بیت علیهم السلام از آن فهمیده شود نه تمسک به آنان!
دفتر پنجم، صفحه 1775 برخی برای حفظ قانون اشتراک دست به تحریف لفظی روایت جابر: «علىُ خير البشر» زده و با افزودن لفظ «مِن» قبل از «خیر
ص: 2348
البشر» وانمود کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام یکی از بهترین انسان هاست نه این که بهترین انسان باشد. با آن که روایات معتبر به نقل از جابر فاقد لفظ «مِن» است.
آنان روایت تحریف شده را از اعمش از عطیه از جابر نقل کرده اند، و در برخی از منابع روایت به همین سند از جابر نقل شده و فاقد لفظ «مِن» است!
و به جابر نسبت داده شده که گفته است: كنّا نعدّ علياً من خيرنا.
اما این مطلب که به جابر نسبت داده شده گذشته از منافاتش با روایات دیگر چون مطلب روشنی بوده، جابر نیازی به گفتن آن نداشته است.
صفحه 1775 - 1776 گذشت که حاکم حدیث: «عليٌّ خير البشر» را در مستدرک نقل نموده و دیگران بر او انکار کرده اند که چرا چنین حدیثی را روایت کرده این حدیث نظیر حدیث طير سبب تقویت عقیده شیعه است!
ولی در مستدرک موجود اثری از این حدیث نیست!!
صفحه 1836 عمر ادعا کرده پیامبر صلی الله علیه و آله آیه شریفه ﴿وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهَ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ [الرعد (13): 43] را - که از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار می رود - این گونه قرائت نموده: (و مِن عندِهِ علم الكتاب) یعنی: دانش کتاب از جانب خداست!
صفحه 1916 ترمذی درباره حدیث معتبر شماره 1284: «هر کس مرا و این دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد روز قیامت در درجه من خواهد بود» گفته: هذا حديث حسن غريب، لا نعرفه من حديث جعفر بن محمد [صلی الله علیه و آله] إلّا من هذا الوجه.
در نقل ذهبی عبارت: (حدیث حسن غریب) از آن افتاده و اینگونه نقل شده: قال الترمذي: لا يعرف إلّا من هذا الوجه.
ص: 2349
در همین دفتر، صفحه 2226 امتناع عده ای از محدّثین، مفسرین و... از نقل شأن نزول آیه شریفه نجوا و نقل فضیلت مولا گذشت
صفحه 2227 نقل شده که... (عده ای صدقه داده و با پیامبر صلی الله علیه و آله مناجات نمودند و (برخی) گمان می کنند که جز یکی از مهاجران اهل بدر کسی به آیه نجوا عمل نکرده است) که گذشته از دروغی که در عمل دیگران به آیه گفته شده، از بردن نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام امتناع و با تعبیر: «یکی از مهاجران اهل بدر» از آن حضرت یاد شده است.
پاورقی صفحه 2393 خواهد آمد که روایت: «مکتوب على العرش: لا إله إلّا أنا وحدي، لا شريك لي محمد عبدي و رسولي، أيّدته بعلي، و ذلك قوله: ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ علي وحده» بنابر نقل کنجی شافعی در تفسیر ابن جریر طبری وجود داشته ولی در نسخه مطبوع یافت نشد.
و در تفسیر الدر المنثور نیز بخش اخیر آن - یعنی: «علي وحده» - حذف شده با آن که روایت را از تاریخ مدينة دمشق ابن عساکر نقل کرده است.
پاورقی صفحه 2415 جمله «أيّدته بعلي» - در روایت گذشته - در برخی از منابع به: أيّدته بعلمي! تحریف شده است.
پاورقی صفحه 2595: در المعجم الكبير طبرانى بخش اخیر کلام امام مجتبى علیه السلام كه فرمود: «و إنما كان يذكره - يعني النبي صلی الله علیه و اله كان يذكر عليا علیه السلام - بغاية الجلالة والعظمة» حذف و این گونه ذکر شده: قال:... و ذكر الحديث.
ص: 2350
11
برخورد مخالفان با روایات فضائل به گونه ای است که اگر روایتی از واکنش های دیگر جان سالم بدر برد می گویند: گرچه ظاهر روایت با مدّعای شیعه سازگار است ولی باید آن را با مسلّمات - یعنی آن چه نزد خودشان مسلّم است - سنجید. یعنی باید آن را با فضائل دروغین و ساختگی که برای صحابه روایت کرده اند، مقایسه کرد.
و فراوان گفته اند: نهایت آن است که این خبر واحدی است در برابر اجماع.
[1781 /1] زیدانی در شرح مصابیح السّنة پس از نقل برخی از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد:
فضائل علی رضی الله عنه [علیه السلام] بیش از آن است که بشمار آید و این احادیث بر آن شهادت می دهد اما دلیل تقدّم ابوبکر از آن قوی تر است ؛ چون دلیل آن اجماع و اتفاق صحابه است که حکم آیه قرآن را دارد ولی روایات فضائل علی [علیه السلام] در حکم اخبار آحاد است. (1)
ص: 2351
اولاً: روایات فضائل آن حضرت فراوان است و اخبار آحاد نیست، چنان که خودش گفت: فضائل علی [علیه السلام] بیش از آن است که بشمار آید.
و ثانیاً: چنان که گذشت در مورد تقدّم ابوبکر، اجماعی در کار نیست.
[1782 /2] محبّ طبری می گوید:
روایاتی که در خلافت ابوبکر وارد شده بالاتفاق صحیح است، اما روایاتی که درباره علی [علیه السلام] نقل شده نهایت آن که حسنه است و برفرض که نزد بعضی صحیحه باشد، قابل مقایسه با روایاتی که بالاتفاق صحيح است، نیست. (1)
اولاً: روایات مربوط به ابوبکر ساختگی است و مورد اتفاق هم نیست.
و ثانياً: به اعتراف مخالفان، فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام بی شمار و صحیح است.
و نتیجه آن که: روایات صحیح با روایات ساختگی قابل قیاس نیست.
ص: 2352
[1783 /3] در کلام ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) آمده است:
سلامتی (دین) تو در آن است که نه به دوستی علی و نه به دشمنی علی خود را هلاک نگردانی... به جایگاه او نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله تربیت او بر دست آن،حضرت برادر و داماد آن حضرت بودن صبر و استقامت او در مبارزه با دشمنان از خودگذشتگی در جنگ ها، جایگاه رفیع او در دانش، دین، شجاعت و فضیلت به همه این امور معترف باشی و او را محترم شماری ولی با شنیدن فضائل بسیارش او را از مرتبه ای که بهترین گذشتگان (صحابه و تابعین) برای او قائل بوده اند بالاتر نبری (و او را بر دیگر صحابه ترجیح ندهی) چون:
[الف)] گذشتگان، علی و دیگر صحابه را بهتر (از ما) شناخته اند.
[ب)] مطالبی که مورد اتفاق آن ها باشد جای شک و تردید نیست.
[ج)] گاهی در نقل احادیث تحریف روی می دهد. (1)
الف) گرچه آن ها امیرالمؤمنین علیه السلام را بهتر از ما شناخته اند ولی حاضر به پذیرفتن آن نبوده اند، ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً﴾ [النمل (27): 14] (2) بلکه گاهی در عین اعتراف به حقیقت - به جهت اقتضای شرایط خاصّ! -
ص: 2353
از التزام به آن ابا داشته و یا آن را توجیه می کنند.
به عنوان نمونه رجوع شود به گفتگوی سعد بن ابی وقاص و معاویه، سعد گفت: سمعت رسول الله يقول لعلي: «أنت مع الحق، والحقّ معك حيث ما دار» معاویه پاسخ داد: چقدر سزاوار ملامت هستی! تو این کلام را از پیامبر شنیدی و دست از یاری علی برداشتی؟! اگر من این سخن را شنیده بودم تا جان در بدن داشتم خدمتکار علی بودم! (1)
ب) چنان که مکرر گذشت هیچ اجماعی در کار نیست.
ج) با احادیثی که اعتراف دارید بدون تحریف نقل شده چه کرده اید؟!! آری؛ شما از پذیرفتن مسلّمات هم امتناع می نمایید و ادعای وقوع تحریف بهانه ای بیش نیست. (2)
تفتازانی در پاسخ از استدلال شیعه به نصوص واضح و روشن می نویسد:
[1784 /4] اگر حدیث غدیر و منزلت متواتر و دلالت آن تمام بوده چرا بر بزرگان صحابه مخفی ماند؟ چرا به آن استدلال نکردند؟
چرا کار به توقف (نزاع، تشاجر و اختلاف در امر خلافت) کشید؟ (3)
و پاسخ او گذشت. (4)
ص: 2354
مطلب به روایات فضائل و دلائل امامت امیرالمؤمنین علیه السلام ختم نمی شود بلکه برخی ادعا کرده اند که هر آیه و روایتی که با عقاید و افکارشان سازگار نیست باید تأویل شود یا حکم به منسوخ بودن آن می شود!
قال الكرخي (1): كل آية أو حديث يخالف ما عليه أصحابنا فهو مؤول أو منسوخ. (2)
محدث دهلوی (متوفی 1239) در پاسخ از استدلال شیعه به آیه شریفه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55] می نویسد:
[1785 /5] اگر این آیت دلیل حصر امامت حضرت امیر باشد، آیات دیگر معارض او [آن ظ] خواهند بود... و آیات ناصّه بر خلافت خلفای ثلاثه [!!] سابق تحریر شد. (3)
شگفتا که آیات قرآن نص بر خلافت خلفای ثلاثه باشد و خود خلفا از آن اطلاعی نداشته و بی خبر باشند و بدان احتجاج نکنند و یاران و هوادارانشان نیز از آن غافل باشند ولی پس از سالیانی در از دیگران آن نصوص را کشف نموده و به تبیین و تحریر آن بپردازند، آیا چنین چیزی ممکن است؟!
﴿فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35]؟!
ص: 2355
او در پاسخ از استدلال شیعه به روایات اهل تسنن در تفسیر آیه شریفه: ﴿ قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشوری (42): 23] گفته:
[1786 /6] چون شیعه را در این مقام الزام اهل سنت منظور است بدون ملاحظه جميع روایات ایشان، این مقصود حاصل نمی شود و به یک روایت ایشان الزام نمی خورند و اگر شیعه اهل سنت را تنگ نمایند از کتاب الله و اقوال عترت وجوب محبت خلفای ثلاثه ثابت می توانند کرد. قوله تعالی: ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ [المائدة (5): 54] بالاجماع این لفظ در حق مقاتلین مرتدین واقع است و این ها [یعنی خلفای ثلاثه] سرکرده مقاتلین مرتدّین بودند و کسی را که خدا دوست دارد واجب المحبّة است و على هذا القياس. (1)
ملاحظه فرمودید که با دو ادعای بی جا - یکی اجماع و دیگری تطبیق آیه بر مصادیق دلخواه و بر طبق تمایلات نفسانی - شاد از محکمه برگشته! حال آن که اجماعی در کار نیست و اصلاً آیه ربطی به خلفا و پیروانشان ندارد.
دهلوی درباره: «من ناصَبَ علياً الخلافة بعدي فهو كافر» (2) گفته:
[1787 /7] سلّمنا، لكن حق تعالى منكر خلفای ثلاثه را نیز در آیه استخلاف كافر فرموده و بدان آیه شریفه را ختم فرموده، قوله تعالى: ﴿وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ (3) أي من أنكر خلافة
ص: 2356
الخلفاء بعد ذلك - أي بعد سماع هذه الآية والعلم باستخلاف الله تعالى اياهم - فأولئك هم الكاملون في الفسق. (1)
او اول آیه را مطابق میل خویش معنا نموده سپس حدیث گذشته را با آن سنجیده است. و در پاسخ از حدیث رایت نیز همین گونه رفتار نموده و گفته:
[1788 /8] اثبات این دو صفت - یعنی: «يحبّ الله و رسوله، و يحبّه الله و رسوله» - برای شخصی در کلامی نفی آن دو از دیگران نمی کند، کیف و قد قال الله تعالى في حق أبي بكر و رفقائه: ﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ [المائدة (5): 54]. (2)
[1789 /9] فضل بن روزبهان به عنوان جمع بین روایات مختلف می گوید: اهل تسنن همان گونه که روایات صحیح فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام و فضائل اهل بیت علیهم السلام را می پذیرند، روایات فضائل خلفای راشدین را صحیح می دانند و بین این دو گروه از روایات صحیح جمع نموده و برای هر کسی جایگاهی را که خدا قرار داده قائل هستند و حاضر به تنقیص کسی که روایات صحیح درباره اش نقل شده نمی شوند. (3)
ص: 2357
روایات فضائل خلفا ساختگی و از درجه اعتبار ساقط است.
[1790 /10] دهلوی در پاسخ از استدلال شیعه به حدیث طیر می نویسد:
بر تقدیری که [حدیث طیر] دلالت بر مدّعا می کرد مقاوم اخبار صحاح که صریح دلالت بر خلافت ابوبکر و عمر دارد نمی توانست شد، مثل: اقتدوا باللذين من بعدي أبا بكر و عمر و غير ذلك. (1)
آن روایات ساختگی است و روایت مذکور نزد هم کیشان خودش از درجه اعتبار ساقط است، (2) و گذشت که آنان می گویند در خلافت نصّی نیست. (3)
او در پاسخ از استدلال به: «انا مدينة العلمِ وَ عَليُّ بابها» می نویسد:
[1791 /11] با وصف آن که... زیاده از آن... در دیگران هم به روایت اهل سنت ثابت شده باشد مثل: ما صبّ الله شيئاً في صدري إلّا صببتُه في صدر أبي بكر و مثل: لو كان بعدي نبياً لكان عمر.
اگر الزام اهل سنت را اعتبار است در هرجا اعتبار باید کرد و الا قصد الزام ایشان نباید نمود که به یک روایت الزام نمی خورند. (4)
ص: 2358
اولاً: مکرر گفته شد که ما به موارد اعتراف اهل تسنن بر آنان احتجاج می کنیم ولی ادعای آنان را بدون دلیل نمی پذیریم (1)
ثانياً: این روایات ساختگی است، چنان که ابن الجوزی و قاری در مورد روایت اول تصریح کرده اند (2) و روایت دوم نیز از درجه اعتبار ساقط است. (3)
[1792 /12] ابن تیمیه - در برابر استدلال شیعه - مکرر به حدیث جعلی: (لو لم أبعث فيكم لبعث عمر) استناد نموده بلکه به دروغ آن را به ترمذی نسبت داده، (4)
ص: 2359
در حالی که این روایت در سنن ترمذی نیست و در حاشیه کتابش نیز به این نکته تذکر داده شده است!
[1793 /13] دهلوی در پاسخ از استدلال شیعه به روایت: «اللهم أدرِ الحق معه حَيثُ دار» به روایتی جعلی استناد نموده و گفته:
و در حق عمر نیز صحیح بلکه مشهور شده: الحق بعدي مع عمر حيث کان، بلکه در حق عمر اخبار است به ملازمت حق با عمر و در حدیث حضرت امیر دعاست به اداره حق با او و در اخبار و دعا فرقی است غیر خفی... چون شیعه در این مقام تمسک به روایات اهل سنت و الزام ایشان منظور دارند لابدّ جميع روایات ایشان را قبول باید کرد. (1)
این روایت نیز صحیح نیست بلکه ساختگی است و برخی از دانشمندان اهل تسنن اعتراف به ساختگی بودن آن نموده اند. (2)
اما این که مکرر به تعابیر مختلف گفته: شیعه در صورتی حق دارد به روایات اهل تسنن استناد و احتجاج نماید که مجموع اخبار و آثار آن ها را بپذیرد.
پاسخش آن است که: پیش از این تحت عنوان تفکیک در حجیت گفته شد: آنان که از نعمت خرد بهره مندند اعتراف و اقرار هر کسی را علیه خودش می پذیرند ؛ لیکن در آن جا که در جهت منافع خود سخن و ادعایی داشته باشد، بدون دلیل نخواهند پذیرفت. پس ما به روایات اهل تسنن که - بر خلاف عقیده خودشان - باور شیعه را بازگو می دارد استدلال می کنیم بدون این که لازم باشد
ص: 2360
بقیه روایات آن ها را بپذیریم. (1)
محدث دهلوی در پاسخ از استدلال شیعه به حدیث ثقلین - گذشته از تحریف معنوی حدیث به تعمیم عترت به غیر معصومین علیهم السلام- چند حديث ساختگی ذکر کرده از جمله گفته:
[1794 /14] این حدیث هم صحیح است: عليكم بسنّتی وسنة الخلفاء الراشدين المهديين من بعدي تمسكّوا بها و عضّوا عليها بالنواجذ
[1795 /15] و در ادامه گفته:
در حدیث صحیح وارد است خذوا شطر دينكم عن هذه الحميراء يعنى بگیرید نصف دین خود را از این حمیرا و اشاره به عایشه فرمود.
واهتدوا بهدي عمار و تمسكوا بعهد ابن أمّ عبد: روش آموزید به روش عمار و محکم گیرید وصیت ابن مسعود را.
وأعلمكم بالحلال والحرام معاذ بن جبل.
و أمثال ذلك كثيرة خصوصاً قوله: اقتدوا باللذين من بعدى أبا بكر و عمر. پیروی کنید به آن دو شخص که پس از من باشند ابوبکر و عمر که به درجه شهرت و تواتر معنوی رسیده. (2)
این روایات جعلی است و ساختگی بودن برخی از این احادیث را خود عامه نیز تذکر داده اند. (3)
ص: 2361
شگفتا که دهلوی برای مقابله با شیعه از راه تدلیس وارد شده و از رسوایی نزد اهل دانش هم باکی ندارد، حدیث بیسند مربوط به عایشه را- که مزنی و ذهبی گفته اند: ما چنین حدیثی سراغ نداریم - حدیث صحیح، و نیز حدیث باطل و جعلی اقتدا به شیخین را مشهور و متواتر معرفی می نماید!
[1796 /16] دهلوی در ردّ حدیث تشبیه امیرالمؤمنین علیه السلام به انبیا علیهم السلام می نویسد:
در احادیث صحیح اهل سنت تشبیه ابوبکر به ابراهیم و عیسی [علیهما السلام] و تشبيه عمر به نوح و موسی [علیهم السلام ] مروی شده... بلکه اگر در کتب اهل سنت تفحص واقع شود آن قدر احادیث داله بر تشبیه با [به ظ] انبیا علیهم السلام که در حق شیخین مروی و ثابت است در حق هیچ یک از معاصرین ایشان ثابت نیست. (1)
و گذشت که ابن تیمیه در برابر حدیث منزلت گفته:
تشبيه علی [علیه السلام] به هارون [علیه السلام] بالاتر از تشبیه ابوبکر به ابراهیم و عیسی [علیهما السلام] و عمر به نوح و موسی [علیهما السلام] نیست؛ زیرا این چهار پیغمبر از هارون [علیه السلام] برترند بلکه هریک از ابوبکر و عمر به دو پیغمبر تشبیه شده اند نه به یکی! (2)
عامه به نقل این روایات متفردند و ما آن را جعلی می دانیم بلکه برخی از آن
ص: 2362
روایات نزد خودشان هم اعتباری ندارد چه رسد که قابل قیاس با حدیث متواتر ثابت و مسلّم منزلت باشد. (1)
دهلوی در ادامه - پاسخ از استدلال شیعه به حدیث تشبیه - ادعا نموده که: (شيخين حامل کمالات نبوت بوده اند) و برای اثبات این مدعا روایتی را به شیعه نسبت داده و گفته:
[1797 /17] و در حدیثی که شیعه نیز در کتب خود آورده اند - و هو قوله صلی الله علیه و آله: إنك يا على تقاتل على تأويل القرآن كما قاتلتم على تنزيله - اشاره به این... امتیاز است؛ زیرا که مقاتلات شیخین همه بر تنزیل قرآن بود پس گویا زمان شیخین بقیه زمان نبوت بود. (2)
اولاً: در منابع فریقین چنین حدیثی با عبارت یاد شده: (قاتلتم) وجود ندارد.
ثانياً: بر فرض که چنین عبارتی وجود داشت مربوط به جنگ های گذشته مخاطبين - یعنی صحابه - می شد ؛ زیرا قاتلتم) فعل ماضی است.
ثالثاً: آن چه در برخی از روایات - قریب به عبارتی که دهلوی ذکر کرده - وجود دارد، دلالت بر مذمت مخاطبین دارد؛ از آن روی که حاکی از آن است که با آن ها بر تنزیل قرآن مبارزه شده است در روایات اهل تسنن آمده است:
إن منكم رجلاً يقاتل الناس على تأويل القرآن كما قوتلتم على تنزيله. (3)
ليضربنّكم رجل من بعدي على تأويل القرآن كما ضُربتم على تنزيله. (4)
ص: 2363
نگارنده گوید: شایان ذکر است که دهلوی در ردّ حدیث: «لعن الله عن تخلّف من جيش أسامة» می نویسد:
اعتبار حدیث نزد اهل سنت به یافتن حدیث در کتب مسنده محدثین است مع الحكم بالصحة و حدیث بیسند نزد ایشان شتر بی مهار است که اصلاً گوش به آن نمی نهند. (1)
در حالی که بسیاری از روایاتی که او بدان استناد کرده نزد اهل تسنن هیچ اعتباری ندارد چه رسد به دیگران!
عدالت صحابه نزد مخالفان از امور مسلم و غیر قابل مناقشه بشمار می رود، افزون بر آن، در بخش آینده اصرار و اهتمام مخالفان بر اثبات اشتراک صحابه با امیرالمؤمنین علیه السلام در فضیلت ها نیز خواهد آمد. آن ها این مطلب را به گونه ای مسلّم دانسته اند که هر روایتی را که حاکی از برتری آن حضرت بر دیگران یا طعن بر آنان باشد از اعتبار ساقط و به هر نحوی که شده در آن اشکال می کنند. اگر از تحریفات لفظی و معنوی و.... جان سالم بدر برد می گویند ما را با آن کاری ،نیست وظیفه ما سکوت است و...
گذشت که فضل بن روزبهان گفته: ما روایات فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت را می پذیریم تا جایی که طعن بر فضلای صحابه نباشد. (2)
ص: 2364
[1798 /18] در ضمن روایتی معتبر آمده است که: امام مجتبی علیه السلام به معاوية بن حُدَيج [خدیج] که به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت و بی ادبی کرده بود - فرمود: گرچه گمان ندارم در قیامت پدرم را ملاقات نمایی ولی اگر او را ببینی در کنار حوض پیامبر صلی الله علیه و آله با عصایی خاردار می ایستد و کفار و منافقین را از آن دور می نماید. (1)
[1799 /19] ذهبی از مفاد کلام امام مجتبی علیه السلام غفلت یا تغافل نموده و می نویسد:
معاوية بن حُدَيج [خديج] عثمانی بوده و بین او و اهل بیت جنگ واقع شده و به روی یکدیگر شمشیر کشیده اند. اگر این روایت صحيح باشد باز وظیفه ما سکوت و استغفار برای صحابه است (2).
آیا او توجه ندارد که حضرت با استناد به فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله به همین صحابی می فرماید: تو بر حوض کوثر وارد نمی شوی تا پدرم را ببینی! و بر فرض که او را ببینی امثال تو را با چوبدستی از نوشیدن از کوثر منع می نماید.
آرى حبّ الشيء يعمي و يصمّ؛
﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ [الحج (22): 46].
ص: 2365
[1800 /20] بعضی کلام عایشه راکه ما رأيت أحداً كان أصدق لهجة من فاطمة (1) پس از تضعیف سندی، معارض با حدیث معروف: «ما أَظَلَّتِ الخَضرآءِ ، وَلا أقَلَّتِ الغَبْراء مِن ذِي لَهجَةٍ ، أَصدَقُ مِن أبي ذَرّ» پنداشته اند. (2)
اولاً: صحت سند آن به اعتراف عامه ثابت است.
و ثانیاً: روشن است که عایشه نمی خواهد با این سخن با کلام پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت نماید بلکه صدق و راستی حضرت فاطمه علیها السلام را ستوده و ایشان را بر دیگران ترجیح داده و این سنجش نسبی و اضافی است و در محاورات بين همه مردم متعارف است.
و ثالثاً: سنجش بين كلام عایشه و حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله معنا ندارد جز آن که بخواهد او را دروغگو معرفی کند.
ص: 2366
مواردی از ادعای لزوم سنجش با مسلّمات و... پیش از این گذشت مانند: دفتر نخست، صفحه 103 دکتر صاعدی در حدیث طیر اشکال کرده که:
در این حدیث عیبی برای انس ذکر شده که او از آن منزّه است.
و در پاسخ او گفتیم: در کتاب و سنت فراوان خطاهای صحابه دیده می شود! سپس برتری ابوبکر را مسلم گرفته و می گوید:
آن چه سستی و منکر بودن روایت گذشته را تأیید می نماید آن است که برترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و پیامبران ابوبکر است!
و همین مطلب را از ابن تیمیه و ابن حجر و... نیز نقل کرده و پاسخ او گذشت.
صفحه 118 ابوبکر سجستانی گفته:
اگر این حدیث صحیح باشد نبوّت پیامبر صلی الله علیه و آله زیر سؤال می رود ؛ زیرا در آن آمده که حاجب و دربان حضرت خائن بوده است.
صفحه 120 طیّبی می گوید:
[الف] نمی شود با حدیث طیر در خلافت ابوبکر طعنه زد. خلافت ابوبكر اولین مطلبی است که مسلمانان بر آن اتفاق کرده اند و محکم ترین ستون دین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بشمار می رود.
[ب] روایات صحیحی که دلالت بر افضلیت ابوبکر دارد به ضمیمه اجماع بر حدیث طیر مقدم است.
صفحه 134 در روایت شماره 4 آمده: محبوب ترین زنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام و محبوب ترین مردان علی علیه السلام بود. البانی گفته:
من این حدیث را باطل می دانم؛ زیرا مخالف مطلبی است که از
ص: 2367
پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است (که محبوب ترین زن و مرد نزد آن حضرت، عایشه و پدرش هستند).
صفحه 244، 422 محبّ طبری که اعتبار روایت: «عليّ وليّكم بعدي» را پذیرفته در اشکال بر آن و اشکال بر حدیث غدیر و... می گوید:
روایات خلافت ابوبکر نزد همه صحیح است واین روایات (که شیعه به آن استدلال می کند) اگر معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند نمی تواند با آن روایات که مورد اتفاق است (برابری و) معارضه نماید (زیرا همه آن را صحیح نمی دانند)
صفحه 246 و 375 و نیز می گوید:
پذیرفتن آن مستلزم مفسده عظیم و طعن بر امت است که بر گمراهی اجتماع کرده و در پذیرفتن خلافت ابوبکر به خطا رفته اند!
صفحه 364 بعضی گفته اند:
بر فرض که دلالت حدیث غدیر تمام باشد این خبر واحد است و نمی تواند در مقابل اجماع قرار گیرد.
صفحه 370 ابن تیمیه می گوید:
دلیل ساختگی بودن عبارت: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» آن است که حق دائر مدار هیچ کس جز پیامبر صلی الله علیه و آله نیست.
اگر این مطلب تمام باشد باید همه همیشه از علی پیروی کنند
صحابه در مواردی با او نزاع کرده و نظریه ای بر خلاف او دارند.
قرآن دلالت بر آن دارد که مؤمنان با یکدیگر برادرند حتی اگر با هم بجنگند و به یکدیگر ستم کنند.
ص: 2368
صفحه 373 و نیز ابن تیمیه می گوید:
«اللهم انصر من نصره» نيز خلاف واقع است؛ زیرا عده ای در جنگ صفین به یاری علی [علیه السلام] شتافتند ولی یاری نشدند و عده ای او را یاری نکردند ولی خوار نگشتند (و خدا آن ها را یاری کرد)....
صفحه 382، 463 برخی به ادعای شهادت تاریخ بر مقصود از حدیث غدیر و منزلت گفته اند:
اگر پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث غدیر و غیر آن فرموده بود: «علی خلیفه من است» باید واقع می شد؛ زیرا آن چه او بفرماید وحی الهی است و خدا خُلف وعده نمی فرماید و همین مطلب در حدیث منزلت جاری است اگر مراد از آن جانشینی بلافصل پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بود باید واقع می شد پس معلوم شد مراد از حدیث خلافت و جانشینی نیست.
صفحه 387 با توجه به این که ظهور حدیث غدیر در ولایت فعلی امیرالمؤمنین علیه السلام است، ابن تیمیه می گوید:
با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله که علی [علیه السلام] خلیفه نبوده است تا به مردم از خودشان سزاوارتر باشد!
و محدّث دهلوی می نویسد:
شرکت [حضرت] امیر [علیه السلام] با آن حضرت صلی الله علیه و آله در تصرف، در حین حیات آن حضرت ممتنع بود پس این ادل دلیل است بر آن که مراد وجوب محبت اوست. در اجتماع تصرفین محذورات بسیار است
دفتر دوم، صفحه 550 ابن الجوزی در برخی از روایات تقدم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام اشکال کرده که:
ص: 2369
با روایات تقدّم اسلام حضرت خدیجه [علیها السلام] ابوبکر و زید سازگار نیست.
صفحه 559 بعضی برای اشکال در تقدّم اسلام امیر مؤمنان علیه السلام ادعا کرده اند:
تقدّم اسلام ابوبكر مشهور یا اجماعی است
صفحه 626 ابن کثیر دمشقی در احادیث اخوت اشکال کرده که:
در متن برخی آمده: «تو برادر، وارث، جانشین و بهترین امیر پس از من هستی» این با روایات مسلم و بخاری و بقیه منابع مخالف است
صفحه 791 - 792 و دفتر چهارم صفحه 1698 ملا علی قاری می نویسد:
از علائم ساختگی بودن روایت آن است که ادعا شود امری ظاهر از پیامبر صلی الله علیه و آله در حضور همه اتفاق افتاده ولی آن ها بر کتمان آن اتفاق نموده اند... مانند ادعای آن که پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام بازگشت از حجة الوداع دست علی [علیه السلام] را گرفت و فرمود: «این وصی من، برادر من، و جانشین پس از من است به سخن او گوش دهید و فرمانبردار او باشید»... و آن که خورشید برای علی [علیه السلام] بعد از نماز برگشت و همه مردم دیدند؛ در حالی که این مطلب شهرت عظیمی ندارد و جز اسماء بنت عميس کسی آن را نقل نکرده است.
صفحه 889 - 890 بخاری روایت شماره 634 را که در آن آمده: «لا يحلّ المسجد لجنب إلّا لمحمد [صلی الله علیه و آله] و آل محمد [علیهم السلام] - با روایت مربوط به باز گذاشتن درب خانه ابوبکر معارض دانسته و روایت اخیر را بر آن ترجیح داده است.
ص: 2370
دفتر سوم،
مسلّم دانستن عدالت صحابه و معیار قرار دادن آن برای سنجش اخبار و آثار
صفحه 1166 گفته اند: سکوت از مشاجرات صحابه بهتر یا لازم است خدا دست ما را به خون آنان آلوده نکرده پس ما زبان خویش را به آن آلوده نسازیم!
ما باید امر آنان را به خدا واگذار نماییم. اصلاً چه ربطی به دیگران دارد که بخواهند در نزاع های صحابه دخالت کنند؟!
صفحه 1178 - 1179 در روایات قتال ناکثین و قاسطین اشکال نموده و فقط بخش مربوط به خوارج نهروان را پذیرفته اند.
صفحه 1187 گفته اند: جنگ های صحابه از روی هوی و هوس نبوده بلکه برای اصلاح و از روی تأویل و استنباط بوده، گرچه در این اجتهاد خطا کرده باشند (پس آن چه در مذمت آن ها نقل شده درست نیست و اگر صحیح و معتبر هم باشد باید توجیه شود).
به عنوان مثال، گفته اند: در قضیه نبرد جمل، سران تصمیم جنگیدن نداشتند، قصد اصلاح داشتند ولی کودکان دو لشکر به یکدیگر ناسزا گفتند، و سپس... برده هایی که در دو لشکر بودند پی آن را گرفتند و نادانان به آنان پیوستند در نتیجه آتش جنگ شعله ور شد. (صفحه 1119 - 1120)
و برخی گفته اند: هر گروهی خیال می کرد که گروه دیگر می خواهد به او نیرنگ بزند و ناگهان بین آن ها جنگ درگرفت. (صفحه 1120)
و بر این اساس برخی مسئولیت جنگ را بر عهده دیگران انداخته اند برعهده پیروان عبدالله بن سبا يا بنوضبه و بنوالازد، (صفحه 1129 - 1131)
ص: 2371
یا اصلاً مسئولیت آن را برعهدهٔ قضا و قدر انداخته اند! (صفحه 1155)
صفحه 1226 انکار حضور معظم صحابه در جبهۀ امير المؤمنين علیه السلام، يعنى میزان حق و باطل عمل صحابه است و برای صحابه مسلّم نبوده که حق به جانب امیرالمؤمنین علیه السلام است تا او را یاری،نمایند در نتیجه ما هم نمی توانیم حق را مطلقا و به صورت کامل در جانب آن حضرت بدانیم!
و پاسخ آن گذشت.
دفتر پنجم، صفحه 1750 گذشت که ابن کثیر گفته:
هرکس چنین گمانی داشته باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله وصیت به جانشینی علی [علیه السلام] نموده و صحابه با آن مخالفت کردهاند، به آنان نسبت (خیانت، فسق و) فجور و توطئه بر دشمنی با پیامبر صلی الله علیه و آله و مخالفت صریح و ضدّیت با فرمان و نصّ صریح آن حضرت داده کسی که کارش بدینجا کشید - به اتفاق پیشوایان و بزرگان - از اسلام خارج و ریختن خون او از ریختن شراب حلال تر است!
در واکنش 12 خواهد آمد که مخالفان، فراوان در پاسخ از دلائل محکم شیعه و روایات مورد اتفاق فریقین روایات ساختگی مربوط به خلفا و صحابه را مطرح کرده و مدعی تعارض آن با دلائل شیعه شده اند. (1)
ص: 2372
12
از مهمترین واکنش های مخالفین در برابر روایات فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام تبلیغات وسیع آن ها مبتنی بر اشتراک دیگر صحابه با آن حضرت در فضیلت ها است.
آن ها تلاش فراوان کرده اند که به هر وسیله ای - بویژه با روایات ساختگی! - امیرالمؤمنین علیه السلام را برابر و مساوی با دیگر صحابه معرفی کنند و هرگونه امتیازی را از آن حضرت سلب نمایند.
نمونه هایی از این موارد را در چند عنوان ذکر می کنیم:
الف) انکار فضائل ویژه با روایات ساختگی یا غیر آن
ب) روایات ساختگی در سرقت و انتقال فضائل به دیگران
ج) فضیلت تراشی برای صحابه، و هم درجه قرار دادن آن ها با حضرت
د) تأکید بر لزوم احترام دیگران هنگام نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام
روشن است که شیوع و اشتهار این روایات جعلی در بین مردم تأثیر فراوان داشته و تبلیغات مذکور به قدری کارساز بوده که فضائل اهل بیت علیهم السلام را منگر، غیر قابل قبول و ساختگی دانستند و به دست فراموشی سپردند و ادعا کردند که روایات مربوط به خلفا و صحابه درست است (1) و در مقام استدلال و پاسخ از
ص: 2373
دلائل شیعه آن روایات ساختگی مربوط به خلفا و صحابه را مطرح کرده و مدعى تعارض آن با دلائل شیعه شدند.
به عنوان نمونه جوزقانی [جورقانی] (متوفای 543) در ردّ و انکار روایات فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام به روایات جعلی مربوط به خلافت ابوبکر استدلال کرده،
و در انکار تقدّم ایمان آن حضرت به روایات ساختگی در تقدم اسلام ابوبکر،
و در انکار روایت برتری آن حضرت به روایات جعلی برتری شیخین و یا کلام بی جای ابن عمر (1)
و در انکار روایت لزوم همراهی با امیرالمؤمنین علیه السلام در قتال ناکثین و قاسطین و مارقین و... به روایات جعلی عشره مبشره، روایات ساختگی در فضائل معاویه و عمرو بن العاص و صحابه و..
و در تکذیب روایات امر به قتال ناکثین و قاسطین و مارقین به روایت جعلی در فضیلت اهل شام: (لا تسبّوا أهل الشام فإن بها الأبدال) تمسک نموده و مواردی دیگر که مناسب است مراجعه شود. (2)
قال القاضي الجرجاني: النصوص التي تمسكوا بها في إمامة علي رضی الله عنه [علیه السلام] معارضة بالنصوص الدالة على إمامة أبي بكر (3)
و قال ابن روزبهان: والاخبار الدالّة على الإشارة بخلافته كثيرة، و هي تعارض الأخبار الدالة على خلافة علي رضی الله عنه [علیه السلام]. (4)
ص: 2374
و در کتب کلامی از این شگرد - استناد به روایات ساختگی - فراوان بهره برده اند. (1)
پیش از این گذشت که فخر رازی در مخالفت با شیعه می نویسد:
علمی که از احادیث فضائل صحابه حاصل می شود قوی تر از علم به صحت حدیث غدیر است... ادعای شیعه که: روایاتی که بدان استدلال می کند متواتر است پاسخش آن است که مخالفان شما نیز ادعا می کنند که احادیث فضائل شیخین متواتر است. (2)
نگارنده گوید: اشکال این سخن روشن است؛ زیرا روایاتی که شیعه بدان استدلال می کند مخالفان نیز اعتراف به تواتر آن دارند پس مورد اتفاق فریقین است، ولی مخالفان به روایاتی استناد می کنند که متفرد به نقل آن هستند.
ص: 2375
الف) انكار فضائل ویژه با انتشار روایات ساختگی یا غیر آن
واکنش در برابر تقدم اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام
[1801 /1] برخی به واقدی نسبت داده اند که گفته است:
علی علیه السلام یک سال پس از نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد!! (1)
نگارنده گوید: گذشت که واقدی قائل به تقدم ایمان امیرالمؤمنین علیه السلام است. (2)
و از باب الزام گوییم: گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله روز دوشنبه به پیامبری مبعوث شد و امیرمؤمنان علیه السلام روز سه شنبه اسلام آورده [و به همراه آن حضرت] نماز گزارد. حاکم نیشابوری (متوفی 405)، ذهبی (متوفی 748) و ابن الملقّن (متوفی 804) در حکم به صحت این روایت اتفاق نظر دارند. این مطلب از امیرمؤمنان جابر بن عبدالله انصاری، انس بن مالک ابورافع و... نقل شده است. (3)
واکنش در برابر علم و دانش الهی امیرالمؤمنین علیه السلام
عده ای از مخالفین تلاش کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام را در علم و دانش برابر با دیگر صحابه معرفی کنند؛ لذا وانمود کرده اند که:
[1802 /2] همان گونه که صحابه اجتهاد کرده و گاهی اشتباه می کنند حضرت نیز همین گونه بوده است. (4)
ص: 2376
[1803 /3] آنان در مقابل احادیث فراوان که دلالت دارد بر اختصاص امیرمؤمنان علیه السلام به علوم الهی و یا اسرار و عهدهایی از پیامبر صلی الله علیه و آله که دیگران از آن هیچ بهره و اطلاعی نداشتند روایاتی از زبان خود حضرت جعل نمودند که:
پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ سری را - که از مردم پنهان بدارد - با من در میان نگذاشت جز چهار کلمه... ما جز قرآن کتاب دیگری نداریم مگر این نوشته (که در آن چند جمله کوتاه ثبت شده است)... (1)
[1804 /4] ابن حجر در شرح حدیثی می نویسد: در این حدیث - به جز فوائد
ص: 2377
گذشته - مطلب دیگری نیز نهفته که منقبتی بس عظیم برای علی علیه السلام است، و آن، این که او امام حق است. علی علیه السلام با هر کسی که مبارزه نمود کارش درست بوده، در تمامی جنگ ها؛ چه جنگ جمل، چه صفین، چه جنگ های دیگر.
این حدیث به طرق گوناگون نقل شده و دلالت دارد که علی [علیه السلام] مطالب فراوانی مربوط به جنگ با خوارج و غیر آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله فراگرفته بود.
پس آن چه در روایات دیگر آمده که چیزی از پیامبر صلی الله علیه و آله نزد ما نیست مراد آن است که به صورت مکتوب چیزی از پیامبر صلی الله علیه و آله نزد آن حضرت نبوده (بلکه از محفوظات على [علیه السلام] بوده است)، و این مطلب از علی [علیه السلام] ثابت است که خبر داده که شقی ترین آن قوم او را به قتل می رساند (اشاره به ابن ملجم) و همان گونه که فرموده بود اتفاق افتاد و مطالب فراوان دیگر. (1)
بنابر روایات فراوان، شیعه معتقد است که به صورت مکتوب نیز مطالبی از پیامبر صلی الله علیه و آله نزد امیرالمؤمنین علیه السلام و دیگر امامان معصوم علیهم السلام موجود بوده است که پرداختن به آن خارج از موضوع کتاب است. (2)
ص: 2378
جمع بين اسم و کنیه پیامبر صلی الله علیه و آله
[1805 /5] گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «(در نامگذاری) بین اسم و كنيه من جمع نشود». (1) تنها استثنایی که در این زمینه وجود داشته برای امیرالمؤمنین علیه السلام بوده که برای فرزندش محمد حنفیه، هم نام و هم کنیه آن حضرت را انتخاب فرمود و این از ویژگی های امیرالمؤمنین علیه السلام به دستور خاص پیامبر صلی الله علیه و آله بشمار می رود. (2)
[1806 /6] ولی عایشه برای انکار این فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام در مقابل آن ایستادگی کرده و روایتی جعل نمود که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به چه دلیل این کار روا نباشد. او می گوید: آن حضرت اجازه داد و مادری این نام و کنیه را برای کودکش انتخاب نمود. (3)
بگذریم که نامی از این کودک در تاریخ و اسامی صحابه نیست، ولی با روایات صحیح و معتبر در این زمینه - مانند روایتی که در پاورقی از ترمذی گذشت - چه می کنند؟!
ص: 2379
گذشت که روایات فراوان دلالت بر وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام دارد، بلکه خاصه و عامه در وصی بودن امیر مؤمنان تأليف مستقل دارند. (1)
[1807 /7] به نقل از صحیحین و دیگر منابع عامه گذشت که عایشه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله بر سینه من - یا در دامان من - جان داد کجا به علی وصیت کرد؟! (2)
[1808 /8] به نقل از مصادر متعدد گذشت که: فمات رسول الله صلى الله عليه و سلم ولم يوص. (3)
[1809 /9] و بخاری می نویسد کسی از ابن ابی اوفی پرسید: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وصیت نمود؟ او پاسخ داد نه راوی گفت: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که مردم وظیفه دارند وصیت کنند؟! او پاسخ داد: پیامبر صلی الله علیه و آله وصیت کرد که به قرآن تمسک شود! (4)
بسیاری از بزرگان اهل تسنّن هنگامی که نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام برده می شود با تحیّت «کرّم الله وجهه» نسبت به آن حضرت ادای احترام می کنند، گاهی برای آن،حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام از تحیت «علیه السلام» و
ص: 2380
برای حضرت فاطمه از «علیها السلام» استفاده نموده و با این تحیات ادای احترام نموده و آن را امتیازی برای آن بزرگواران به حساب می آورند.
وجه اختصاص «كرّم الله وجهه» - به امیرالمؤمنين علیه السلام بنابر تصريح - حاكم نیشابوری، ابن الجوزی و.... - آن است که آن حضرت هیچ گاه در برابر بتی سجده نکرده برخلاف دیگر صحابه و خلفا. (1)
ابن حجر هیتمی مکی می گوید این که تعبیر «کرّم الله وجهه» برای علی [علیه السلام] بیشتر بکار برده می شود به جهت آن است که سجده نکردن آن حضرت برای بت ها امری اجماعی است. (2)
[1810 /10] این مطلب برای بعضی دشوار آمده و زبان به اعتراض گشوده اند که:
اختصاص علی و فرزندانش [علیهم السلام] به دعایی خاصّ وجهی ندارد این کار نزد سلف رایج نبوده است، نباید آن ها را از دیگر صحابه با این گونه دعاها امتیاز داد! (3)
[1811 /11] و بعضی پا را فراتر نهاده و آن را بدعت و از غلو شیعه دانسته اند! (4)
ص: 2381
ابن تیمیه در ضمن پاسخ از پرسشی می نویسد:
این مطلب مورد نزاع علما واقع شده، مالک و شافعی و عده ای از حنبلی ها می گویند صلوات بر کسی غیر پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت منفرد جایز نیست و سپس خودش چنین نظر می دهد که اگر این امر به صورت شعار برای کسی از صحابه یا بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله در آید او مشابه آن حضرت قرار داده شده و این بدعت است و جایز نیست. (1)
عسقلانی در یکی از تألیفاتش می نویسد: باب فضائل فاطمة صلّى الله على أبيها و عليها. (2)
[1812 /12] در تعلیقه آن آمده است:
صلوات فرستادن بر غیر پیامبران جایز است مادامی که شعار برای آن کس شمرده نشود و گرنه جایز نیست! (3)
با مراجعه به کتب قدمای اهل تسنن معلوم می شود که این مطلب اختصاص به شیعه ندارد و بین گذشتگان عامه هم رایج و متداول بوده است، موارد فراوان حتی در صحیح بخاری که از متعصبین عامه است - و شرح های آن دیده می شود که پس از نام مبارک حضرت فاطمه علیها السلام تحيّت «عليها السلام» ذکر شده
ص: 2382
است و همچنین نسبت به دیگر معصومین علیهم السلام. (1) ناگفته پیداست که بخاری مطلب را به همین کیفیت از مشایخ و راویان اخذ کرده و گرنه او کسی نیست که تمایلی به اهل بیت داشته باشد و از پیش خود برای ادای احترام آن را به متن روایت افزوده باشد و انعکاس همین موارد در شروح بخاری حاکی از صحت استناد مطلب و اعتبار نسخه هاست.
البته این اختصاص به بخاری ندارد و با یک جستجوی ساده «فاطمة عليها السلام»، «علي كرّم الله وجهه» و امثال آن در کتب عامه از حدیث، تفسیر، فقه و غیره به روشنی شیوع و اشتهار آن معلوم می شود.
* استناد آن ها به روایت ساختگی: «ما كان الله ليجمع فيكم أمرين: النبوة والخلافة» برای مقابله با ادله خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام پیش از این گذشت. (2)
ص: 2383
ب) انتشار روایات ساختگی در سرقت و انتقال فضائل به دیگران (1)
دروغ پردازان روایات فراوانی جعل کرده و فضائلی را که پیامبر صلی الله علیه و آله دربارهٔ اهل بیت علیهم السلام بیان فرموده به دیگر صحابه انتقال دادند. و نیز در برابر روایات حاکی از نزول آیات فراوان در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام، روایاتی ساخته شده که آن فضیلت ها را به دیگر صحابه منتقل یا آن که آن ها را در آن فضیلت ها شریک کردند تا اختصاص آن آیات به حضرت پذیرفته نشود. ابن ابی الحدید از کتاب الأحداث مدائنی (2) گزارشی طولانی نقل می کند که در ضمن آن آمده است:
[1813 /13] معاویه به کارگزاران خود نوشت: هر کس در فضیلت على علیه السلام روایتی نقل کند امان نخواهد داشت (و خونش هدر است).
و نیز دستور داد که مردم را تشویق کنند تا درباره صحابه و خلفا فضیلت نقل کنند و هر فضیلتی که برای علی نقل شده، می باید درباره آن ها نیز جعل گردد.
و نیز به کارگزاران خویش دستور داد این گونه افراد را اکرام کنند.
از این رو انبوه فضیلت های دروغین برای صحابه پدید آمد و بر منابر نقل شد و انتشار یافت و معلمان مغز کودکان را از آن انباشتند و برای دست یازیدن به دنیا از هیچ دروغ و بهتانی دریغ نکردند؛ پس از آن این سخن ها تحت عنوان سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به دست کسانی افتاد که دروغ نمی گفتند، لیکن آن ها را پذیرفته و روایت کردند. (3)
ص: 2384
در این بخش به برخی از این فضائل سرقت شده اشاره می کنیم.
در روایات اهل تسنن آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان از یک گل آفریده شده اند.
[1814 /14] رووا عن رسول الله صلی الله علیه و آله أنه قال: «خُلِقتُ أنَا و هارونُ بنُ عِمرانَ و یَحیَی بنُ زَکَرِیّا و عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ مِن طینَهٍ واحِدَهٍ». (1)
[1815 /15] و قال لعلي: «أنا وأنت من طينة واحدة إلى آدم». (2)
روایت ساختگی:
[1816 /16] در برابر آن روایتی جعل شد که: خُلقتُ أنا و أبو بكر و عمر من طينة واحدة. (3)
ص: 2385
روایات فراوان در آفرینش نور اهل بیت علیهم السلام پیش از آفرینش حضرت آدم علیه السلام و.... در منابع فریقین آمده است، در حدیثی که از پیامبر صلی الله علیه و آله گذشت آمده است: من و علی نوری بودیم در برابر خدای عزّ وجلّ، سال ها پیش از آفرینش حضرت آدم، سپس آن نور به دو بخش تقسیم و در وجود او (به ودیعت) نهاده شد...... (1) و مانند روایات ذیل:
[1817 /17] خُلقتُ أنا و علي بن أبي طالب من نور عن يمين العرش، نسبّح الله و نقدّسه من قبل أن يخلق الله تعالى آدم بأربعة عشر ألف سنة، فلما خلق الله آدم نقلنا إلى أصلاب الرجال وأرحام النساء الطاهرات
[1818 /18] لمّا خلق الله تعالى آدم أبا البشر و نفخ فيه من روحه، التفت آدم يمنة العرش فإذا في النور خمسة أشباح سُجّداً و رُكّعاً، قال آدم: يا ربّ هل خلقت أحداً من طين قبلى؟ قال: لا يا آدم، قال: فمن هؤلاء الخمسة الذين أراهم في هيئتي وصورتي؟! قال: هؤلاء خمسة من ولدك
[1819 /19] كُنتُ أنا و علي نوراً بين يدي الله عز وجل..... (2)
روایت ساختگی
[1820 /20] در برابر آن روایتی ساخته شد که: قال النبي صلی الله علیه و اله: كنت أنا و أبو بكر و عمر و عثمان و على بين يدي الله تعالى [أنواراً على يمين العرش] قبل أن
ص: 2386
يخلق آدم بألف عام، فلمّا خُلق أسكنّا ظهره، و لم نزل ننتقل في الأصلاب الطاهرة حتى نقلني الله إلى صلب عبد الله، و نقل أبا بكر إلى صلب أبي قحافة، و نقل عمر إلى صلب الخطاب، و نقل عثمان إلى صلب عفان، و نقل عليّاً إلى صلب أبي طالب. (1)
ولی برای این روایت سندی ذکر نشده و در کتابی که مؤلف آن ملتزم به اعتبار روایاتش باشد نیز یافت نمی شود.
کلماتی که حضرت آدم علیه السلام خدا را به آن قسم داد
در روایات فریقین آمده است: حضرت آدم خدا را به پنج وجود مقدس سوگند داد تا توبه اش پذیرفته شد.
[1821 /21] بنابر نقل سیوطی، حضرت آدم عرض کرد: ﴿اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، سُبْحَانَکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی إِنَّکَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ». فهؤلاء الكلمات التي تلقى آدم. (2)
[ 1822 /22] عن ابن عباس، قال: سألت رسول الله صلى الله عليه و سلم عن الكلمات التي تلقّاها آدم من ربّه فتاب عليه، قال: ﴿سَأَلَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ وَ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ ، إِلاَّ تُبْتَ عَلَیَّ فَتَابَ عَلَیْهِ﴾. (3)
روایت ساختگی:
ولی آن ها روایتی از انس بن مالک نقل نمودند که:
[1823 /23] سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: أخبرني جبريل أن الله تعالى لمّا خلق
ص: 2387
آدم و أدخل الروح في جسده أمرني أن آخذ تفاحة من الجنّة فأعصرها ثُمَّ في فيه، فعصرتها في فيه، فخلقك من النقطة الأولى أنت يا محمد، و من الثانية أبا بكر، و من الثالثة عمر، و من الرابعة عثمان، و من الخامسة عليّاً، فقال آدم: من هؤلاء الذين أكرمتهم؟ فقال الله تعالى: هؤلاء خمسة أشباح من ذريتك.
و قال: هؤلاء أكرم عندي من جميع خلقي. قال: فلما عصى آدم ربه، قال: ربّ بحرمة أولئك الأشباح الخمسة الذين فضلتهم إلّا تبت على، فتاب الله عليه. (1)
که خود عامه هم آن را جعلی و ساختگی دانسته اند. (2)
چنان که گذشت بنابر روایات متواتر، امیر مؤمنان درون کعبه متولد شده، (3) آن هم نه به صورت عادی و طبیعی بلکه دیوار کعبه شکافت برداشته تا مادر بزرگوارش وارد آن و سپس دیوار بسته شده و به هیچ وجه امکان باز کردن درب کعبه نبوده تا آن که حضرت فاطمه بنت اسد علیها السلام با نوزادش از آن جا خارج شده اند. این فضیلت مخصوص آن حضرت است.
روایت ساختگی:
[1824 /24] زبیری مسلکان ناصبی - یعنی زبیر بن بكار و مصعب - روایتی در فضیلت حکیم بن حزام - که از بنی اعمام آنان و از مؤلفة قلوبهم و از کسانی است که پس از فتح مکه اظهار اسلام نمود! - ساختند که مادرش وارد کعبه شد،
ص: 2388
درد زایمان به او فشار آورد و نتوانست خارج شود لذا همان جا زایمان کرد. بلکه مصعب ناصبی ادعا کرده کسی جز او در کعبه به دنیا نیامده است! (1)
اولاً: راویان این روایت از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام هستند که به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند.
و ثانياً: این روایت در برابر روایات متواتر شیعه و سنی در ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام ارزشی ندارد. (2)
و ثالثاً: بر فرض تسليم اعتبار آن، این که به جهت فشار درد زایمان مادرش نتوانسته از آن جا خارج شود کجا قابل مقایسه با ولادت آن حضرت در کعبه به صورت اعجاز آمیز است؟!
دلائل فراوان بر تقدّم ایمان و اسلام امیرمؤمنان علیه السلام دلالت دارد. (3)
روایات ساختگی:
روایات فراوان در تقدّم اسلام دیگران بویژه ابوبکر ساخته شد و شگفت آن که بسیاری از آن روایات از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام، صحابه، تابعین و کسانی
ص: 2389
نقل شده که تقدّم اسلام امیرمؤمنان علیه السلام به سند صحیح از آنان ثابت شده است. (1)
گذشت که مَعْمَر می گوید به زهری گفتم: ابن عباس می گوید: «اولین مسلمان على [علیه السلام] است او پاسخ داد: ما از اسلام کسی پیش از زید بن حارثه اطلاع نداریم! (2)
البته دیگران گفته اند: ابن شهاب زُهری امیر مؤمنان علیه السلام را اولین مؤمن می داند. (3)
و نیز به عمار نسبت داده اند که گفته من پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که با او جز پنج برده و دو زن و ابوبکر کسی نبود. و از سعد بن ابی وقاص نقل شده که گفته است: هیچ کس مسلمان نشد مگر در همان روزی که من مسلمان شدم! (4)
گذشت که بنابر روایات متعدد در تفسیر (السَّابِقُون) مراد از آن، اولین مسلمان یعنی علی علیه السلام است، مانند روایت ابن عباس، قال - في قوله تعالى: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ...﴾ [الواقعة (56): 11] -: يوشع بن نون سبق إلى موسى، و مؤمن آل ياسين سبق إلى عيسى، و علي بن أبي طالب [علیه السلام] سبق إلى محمد رسول الله صلی الله علیه و آله. (5)
روایات ساختگی
ص: 2390
در برابر آن روایاتی از زبان زید بن علی و ابن عباس ساخته شد که مراد از آن ابوبکر و عمر هستند!
[1825 /25] سأل زيدَ بن علي بعضُ أصحابه عن قوله: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾ قال: أبو بكر و عمر (1)
[1826 /26] و قال القرطبي: و قيل: إنهم أربعة، منهم سابق أمة موسى، و هو حزقيل مؤمن آل فرعون، و سابق أمة عيسى، و هو حبيب النجار صاحب أنطاكية، و سابقان في أمة محمد صلی الله علیه و آله، و هما أبو بكر و عمر، قاله ابن عباس، حكاه الماوردي. (2)
[1827 /27] و برخی (السَّابِقُون) را به عموم صحابه تفسیر نموده اند! (3)
[1828 /28] در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾ [الزمر (39): 33] (4) روایاتی وارد شده که: ﴿وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ﴾ رسول الله صلی الله علیه و اله، ﴿وَ صَدَّقَ بِهِ﴾ علي بن أبي طالب [علیه السلام] (5) یعنی مراد از ﴿وَ صَدَّقَ بِهِ﴾ امیرالمؤمنین علیه السلام است (که پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق نمود).
ابن عباس، مجاهد، ابو هریره و جماعتی دیگر بر این عقیده اند.
ص: 2391
روایت ساختگی:
[1829 /29] در برابر آن از قتاده و ابو العاليه نقل کرده اند که مراد از وَ صَدَّقَ بِهِ در آیه شریفه ابوبکر است. (1)
آيه شريفه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله﴾ درباره چه کسی نازل شد؟
گذشت که بنابر روایات شیعه و سنی آیه شریفه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55] درباره خاتم بخشی امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده است. (2)
روایات ساختگی:
[1830 /30] در برابر آن روایاتی ساخته شد که آیه مربوط به ابوبکر، عبادة ابن صامت عبدالله بن سلام عموم مهاجرین و انصار بلکه همۀ مؤمنان است و شگفت آن که قاضی عبدالجبار از ابوعلی نقل کرده که آیه درباره جماعتی از فضلای صحابه نازل شده ولی برای این مطلب هیچ مستندی ذکر نکرده است. (3)
مراد از آیه شریفه: ﴿وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾
گذشت که مراد از شاهدی که علم کتاب نزد اوست در آیه: ﴿وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمٌ الْكِتَابِ﴾ [الرعد (13): 43] امیرالمؤمنین علیه السلام است
ص: 2392
روایات ساختگی:
ولی در این زمینه نظرات گوناگون دیگری ارائه شده چنان که گذشت (1)
مراد از آیه شریفه: ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾
[1831 /31] بنابر روایات اهل تسنن مراد از مؤمنین در آیه شریفه ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ [الأنفال (8) 62] (2) امیرالمؤمنین علیه السلام است. (3)
[1832 /32] بلکه در روایت ابن عساکر دمشقی و دیگران تصریح شده که «علي وحده». (4) یعنی مراد از تأیید به مؤمنین فقط تأیید به علی علیه السلام است
روایات ساختگی:
[1833- 1834 /33 - /34] در برابر آن روایتی از صحابه نقل شده که مراد از مؤمنین انصار هستند (5) و بعضی مهاجران را نیز بر آن افزوده اند! (6)
ص: 2393
مراد از: ﴿صَالِحُ الْمُؤْمِنِين﴾ در آیه شریفه
[1835 /35] روایات شیعه و سنی دلالت دارد که مراد از ﴿صَالِحُ الْمُؤْمِنِين﴾ در آيه شريفه: ﴿إِن تَتُوبَا إِلَى اللهَ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ﴾ [التحريم (66): 4] (1) امیرالمؤمنین علیه السلام است. (2)
روایات ساختگی:
[1836 /36] در برابر آن روایات متعدد جعل شد که مراد پیامبران هستند، مقصود از آن فقط عمر است یا آن که عمر و ابوبکر هر دو مراد هستند! (3)
آیه تطهیر دربارهٔ چه کسانی نازل شده؟
پیش از این به تفصیل گذشت که آیه تطهیر در خصوص امیرمؤمنان، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نازل شده است. (4)
روایات ساختگی:
[1837 /37] در برابر آن روایاتی ساخته شد که این آیه شامل همسران
ص: 2394
پیامبر صلی الله علیه و آله، یا عباس عموی آن حضرت و پسران او و... نیز می گردد، (1) بلکه فضل بن روزبهان (متوفی 927) ادعا کرده که اکثر مفسرین آن را مربوط به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله می دانند. (2)
ولی گذشته از روایات فراوان، ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) در نقطه مقابل او می نویسد: اکثر مفسرین بر این عقیده هستند که این آیه دربارهٔ امیرمؤمنان، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نازل شده است. (3)
مولای پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟
پیش از این گذشت که در برابر حدیث مسلّم و متواتر غدیر، برخی به روایتی از امثال ابو هریره تمسک نموده اند که می گوید:
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: قريش والأنصار و جهينة و مزينة و أسلم و أشجع و غفار موالي. ليس لهم مولى دون الله و رسوله. (4) قریش، انصار و قبائل جهينه مزينه، أسلم، أشجع و غفار مولاى من هستند و آن ها جز خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله مولایی ندارند.
رازی گفته: عده ای برای بطلان غدیر به این روایت استدلال نموده اند. (5)
ص: 2395
اولاً: این خبر واحد نمیتواند با خبر مسلّم و متواتر غدیر برابری نماید.
ثانياً: مخالفان به نقل آن متفرّدند و شیعه آن را ساختگی می داند
ثالثاً: آنان در بیان معنای این حدیث ساختگی به حیص و بیص افتاده و مطالب متناقضی ارائه نموده اند به شرحی که گذشت. (1)
محبت چه کسی مهم و لازم است؟
لزوم و اهمیت محبّت اهل بیت عموماً و امیر مؤمنان علیه السلام به صورت ویژه - و تحذیر از دشمنی آنان از آثار و اخبار فراوان استفاده می شود. (2)
روایات ساختگی:
در برابر آن روایاتی ساخته شد که:
[1838 /38] إن الله فرض عليكم حبّ أبي بكر و عمر و عثمان و علي [علیه السلام] كما فرض عليكم الصلاة. (3)
[1839 /39] من تمسّك بالسنة دخل الجنة، قالت عائشة: ما السنة؟ قال: حبّ بيك و صاحبه، يعني عمر (4)
[1840 /40] حبّ أبي بكر و شكره واجب على أمتي (5)
ص: 2396
[1841 /41] أتي النبي صلی الله علیه و اله بجنازة رجل ليصلّي عليه، فلم يصلّ عليه، فقيل: يا رسول الله، ما رأيناك تركت الصلاة على أحد قبل هذا! قال: إنه كان يبغض عثمان فأبغضه الله. (1)
[1842 /42] الله الله في أصحابي، الله الله في أصحابي، لا تتخذوهم غرضاً بعدي، فمن أحبهم فبحبي أحبّهم أحبّهم، و من أبغضهم فببغضي أبغضهم، و من آذاهم فقد آذاني و من آذاني فقد آذى الله، و من آذى الله فيوشك [أوشك] أن يأخذه.(2)
و روایات دیگر که اهل تسنن نیز اعتبار آن را نپذیرفته اند، چنان که در پاورقی های گذشته بدان اشاره شد.
[1843 /43] و نیز در روایتی آمده است: رأيت البارحة عمّي حمزة... و أخي جعفر... فقلت: بأبي أنتما أي الأعمال وجدتما أفضل؟ قالا: فديناك بالآباء والأمهات،
ص: 2397
وجدنا أفضل الأعمال: الصلاة عليك و سقي الماء و حبّ علي بن أبي طالب. (1)
روایات ساختگی:
[1844 /44] در برابر آن روایتی بی سند ساخته شد که: أُريت حمزة و جعفراً... فقلت لهما: ما وجدتما أفضل الأعمال؟ قالا: قول: لا إله إلّا الله، قلت: ثم ماذا؟ قالا: الصلاة عليك يا رسول الله قلت: ثم ماذا؟ قال: ثم حبّ أبي بكر و عمر. (2)
که برخی از اهل تسنن نیز آن را تکذیب نموده اند. (3)
خدا به محبت چه کسی فرمان داده است؟
[1845 /45] در روایات معتبر فریقین آمده است که: قال رسول الله: ﴿إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِی بِحُبِّ أَرْبَعَهٍ وَ أَخْبَرَنِی أَنَّهُ یُحِبُّهُمْ! قيل: يا رسول الله، من هم؟ قال: عليٌّ منهم - يقول ذلك ثلاثاً - وَ أَبُو ذَرٍّ ، وَ سَلْمَانُ وَ مِقْدَادٌ﴾. (4)
روایت ساختگی:
[1846 /46] در برابر آن روایتی نقل شده که: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿إنَّ اللّهَ أمَرَنی بِحُبِّ أربَعَهٍ مِن أصحابی، و قال: أحبّهم: أبو بكر و عمر و عثمان و علي﴾. (5)
ص: 2398
و اهل تسنن گفته اند: راوی آن دروغ پرداز است. (1)
علامت حلال زادگی و....
محبّت اهل بیت علیهم السلام عموماً و امیرمؤمنان به صورت ویژه علامت حلال زادگی شمرده شده، پیش از این در روایت شماره 693 گذشت که: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: ﴿ لا یُحِبُّهُمْ إِلاَّ سَعِیدُ اَلْجَدِّ طَیِّبُ اَلْمَوْلِدِ وَ لاَ یُبْغِضُهُمْ إِلاَّ شَقِیُّ اَلْجَدِّ رَدِیءُ اَلْوِلاَدَهِ﴾.
و نیز در روایت شماره 568 گذشت که: ﴿یا أیُّهَا النّاسُ! اِمتَحِنوا أولادَکُم بِحُبِّهِ ففَمَن أحَبَّهُ فَهُوَ مِنکُم و مَن أبغَضَهُ فَلَیسَ مِنکُم﴾.
روایت ساختگی:
در برابر روایات گذشته و احادیث مشابه آن، روایتی ساخته شد که انصار بلکه عرب عموماً در این فضیلت با اهل بیت علیهم السلام شریک دانسته شدند:
[1847 /47] من لم يعرف حق عترتي والأنصار والعرب فهؤلاء أحد ثلاثة: إمّا منافق و إما لزنية و إمّا حملته أمه على غير طهر. (2)
گرچه اهل تسنن نیز بر آن اعتماد ننموده اند.
گذشت که مسلم بن حجاج نیشابوری و دیگران از امیرمؤمنان نقل کرده اند که فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله با من چنین عهد فرمود که جز مؤمن تو را دوست
ص: 2399
ندارد و جز منافق بغض و کینه تو را نخواهد داشت. (1)
روایات ساختگی:
در برابر حدیث گذشته و احادیث مشابه آن که پیش از این گذشت، روایات متعددی جعل شد که:
[1848 /48] حبّ أبي بكر و عمر إيمان و بغضهما نفاق. (2)
[1849 /49] حبّ قريش إيمان و بغضهم كفر، و حبّ العرب إيمان و بغضهم كفر. (3)
[1850 /50] لا يبغض العرب إلّا منافق (4)
و البته اهل تسنن نیز اعتبار این روایات را نپذیرفته اند.
[1851 /51] و روایات دیگری نیز نقل شد که حبّ الأنصار إيمان و بغضهم نفاق (5) يا: و بغضهم کفر (6) که اگر صحیح باشد مراد از آن دوستی و دشمنی آنان به جهت نصرت دین است که حکم بر عنوان «انصار» مترتب شده است. (7)
ص: 2400
ایمان چه کسی بر ایمان همه ترجیح دارد؟
[1852 /52] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: لو أن السماوات السبع والأرضين السبع وضعن في كفة ميزان، و وضع إيمان علي في كفة ميزان، لرجح إيمان علي. (1)
یعنی: اگر آسمان های هفتگانه و زمین های هفتگانه در کفه ترازویی گذاشته شود و ایمان علی در کفه دیگر آن برتری با ایمان علی خواهد بود.
روایت ساختگی:
در برابر روایت گذشته روایتی ساختند که:
[1853 /53] لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان الناس لرجح إيمان أبي بكر. (2)
اگر ایمان ابوبکر با ایمان مردم سنجیده شود ایمان او بر همه ترجیح دارد.
که عدم اعتبار آن پیش از این معلوم گردید. (3)
برترین و محبوب ترین شخص نزد پیامبر صلی الله علیه و آله
روایات فراوان دلالت دارد که علی محبوب ترین مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بر همه برتری دارد؟ (4)
روایات ساختگی:
در برابر آن روایاتی در برتری و محبوب تر بودن دیگران جعل شده، مانند:
[1854 /54] روایت اسامه در محبوب تر بودن خودش! (5)
ص: 2401
[1855 /55] روایت نواده زبیر- به نقل پدرش از مروان از عثمان [!!!] - در محبوب تر بودن زبیر (1)
[ 1856 /56] روایت ساختگی دیگر آن هم از زبان دشمنی کینه توز چون عمرو بن عاص که گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدم محبوب ترین مردم نزد تو کیست؟ فرمود: عایشه. گفتم: از مردان؟ فرمود: پدرش. گفتم: پس از او؟ فرمود: عمر (2). و نقد آن به تفصیل گذشت. (3)
آن ها در برابر حدیث طیر که حکایت از برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر همه دارد، حدیثی ساختند به این مضمون که:
[1857 /57] پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا دنبال ابوبکر و عمر فرستاد و پس از آن برای آمدن امیرالمؤمنین علیه السلام دعا کرد که: (اللهم سق إلينا رجلاً رابعاً محبّاً لك و لرسولك تحبّه - اللهم - أنت و رسولك فيشركنا في طعامنا) و پس از آمدن امیرالمؤمنین علیه السلام،
ص: 2402
جابر و ابن مسعود هم وارد شده و همگی از آن غذا خوردند.
نادرست بودن این مطلب به قدری روشن بوده که فریاد ابن عساکر دمشقی هم بلند شده که: این حدیث غریب است و مشهور همان حدیث انس است. (1)
و در روایت شماره 474 گذشت که: کان لعلي من النبي صلی الله علیه و اله مدخل لم يكن لأحدٍ من الناس. (2)
روایت ساختگی:
[ 1858 /58] در برابر آن نیز روایتی ساخته شد كه: عن عبد الله بن أبي أوفى، قال: كان لأبي بكر وعمر من النبي صلی الله علیه و آله مجلس، هذا عن يمينه وهذا عن شماله، فإذا غابا لم يجلس ذلك المجلس أحد. (3)
[1859 /59] و در روایات متعدد آمده است که: «أحبّ أهلي إليّ فاطمة» و برخی حکم به صحت و اعتبار بلکه حکم به تواتر معنوی آن کرده اند. (4)
ص: 2403
روایات ساختگی:
در برابر آن روایاتی ساخته شد که عایشه دیگران را محبوب تر نشان داده.
[1860 /60] او می گوید: گردنبندی برای پیامبر صلی الله علیه و آله به رسم هدیه آورده شد، حضرت فرمود: من آن را به محبوب ترین فرد خانواده ام می دهم. زنان گفتند: دختر ابوبکر آن را تصاحب نمود! حضرت أمامه دختر زینب (یعنی نوهٔ خویش) را صدا زد و آن را به گردنش آویزان نمود. (1)
[1861 /61] و از عایشه روایت دیگری نیز نقل شده که حضرت فرمود: بهترین دختران من زینب است (2)
پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به چه کسی باید رجوع کرد؟
گذشت که طبرانی و ابن ابی شیبه به سند صحیح نقل کرده اند: هنگام احتضار پیامبر صلی الله علیه و آله، صفیه همسر آن حضرت عرض کرد ای پیامبر صلی الله علیه و آله خدا هر یک از همسران تو خانواده ای دارند که پناهش باشد ولی شما خانواده مرا [که از یهودیان خیبر بودند] از من دور کرده ای اگر برای شما اتفاقی افتاد (و از دنیا رفتی) من چه کنم (و به چه کسی پناه برم)؟ حضرت فرمود: «به علی بن ابی طالب رجوع نما)». (3)
ص: 2404
روایت ساختگی:
در برابر آن روایتی جعل شد که:
[1862 / 62] أتت امرأة النبي صلی الله علیه و آله فأمرها أن ترجع إليه، قالت: أرأيت إن جئتُ ولم أجدك - كأنها تقول الموت - قال: إن لم تجديني فأتي أبا بكر (1). يعنى: زنى نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، حضرت به او فرمود که بعداً به آن حضرت رجوع نماید، گفت: اگر شما نبودی؟ - یعنی اگر از دنیا رفته باشی؟ - فرمود به ابوبکر مراجعه کن.
چه کسی دیون پیامبر صلی الله علیه و آله را ادا می کند؟
گذشت که عامه به سند صحیح نقل کرده اند که: علي يقضي ديني. (2)
روایت ساختگی:
در برابر آن روایتی ساخته شد به نقل از ابوهریره و پسر عمرو بن العاص که ابوبکر و عمر پرداخت کننده دیون و وعده های پیامبر صلی الله علیه و آله هستند.
[1863 /63] ابتاع النبي صلی الله علیه و آله من أعرابي قلائص إلى أجل، فقال: يا رسول الله، أرأيت إن أتى عليك أمر الله فمن يقضينى مالي؟ قال: أبو بكر يقضي عنّي ديني و ينجز عداتي، قال: فإن قبض أبو بكر فمن يقضي عنك؟ قال: عمر يحذو حذوه و يقوم مقامه لا تأخذه في الله لومة لائم، قال: فإن مات عمر؟ قال: فإن استطعت أن تموت فمت. (3)
البته عامه خود این روایت را قابل اعتماد ندانسته اند. (4)
ص: 2405
[1864 /64] اهل تسنن روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اولین کسی که بر شما وارد می شود اهل بهشت است» اصحاب چشم دوخته بودند که چه کسی از راه میرسد امیرالمؤمنین علیه السلام نزد آنان آمد. (1)
روایات ساختگی:
به راویان متعدد نسبت داده اند که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم، ابوبکر، عمر و عثمان - یکی پس از دیگری اجازه ورود گرفتند، حضرت درباره هر یک فرمود: او را به بهشت (2) یا به بهشت و خلافت پس از من بشارت دهید. (3)
[1865 /65] قال أنس: جاء النبي صلی الله علیه و آله فدخل إلى بستان فأتى آتٍ فدقّ الباب، فقال: يا أنس! قم فافتح له الباب و بشّره بالجنة والخلافة من بعدي، قلت: يا رسول الله، أعلمه؟ فقال: أعلمه، فخرجت فإذا أبو بكر، قلت له: أبشر بالجنة و أبشر بالخلافة من رسول الله صلى الله عليه و سلم، ثم جاء آتٍ فدق الباب، فقال: يا أنس! قم فافتح له الباب وبشّره بالجنة وبالخلافة من بعد أبي بكر، قلت: يا رسول الله أعلمه؟ فقال: أعلمه، فخرجت فإذا عمر، فقلت: أبشر بالجنة و أبشر بالخلافة من بعد أبي بكر، ثم جاء آت فدق
ص: 2406
الباب، فقال: يا أنس! قم فافتح له الباب و بشّره بالجنة و بالخلافة من بعد عمر و أنه مقتول، فخرجت فإذا عثمان قلت أبشر بالجنة وبالخلافة من بعد عمر و أنك مقتول. (1)
خطیب بغدادی از علی بن مدینی نقل کرده که این روایت دروغ است، (2) ذهبی و ابن حجر نیز آن را معتبر نمی دانند ابن حجر عسقلانی می گوید: اگر این روایت صحیح بود عمر امر خلافت را به شورا واگذار نمی کرد و مستقیم عثمان را انتخاب می نمود. (3)
قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ﴿أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾. (4)
روایات ساختگی:
برای مقابله با آن، روایات متعدد جعل کردند:
[1866 /66] أنا مدينة العلم و أبو بكر أساسها، و عمر حيطانها، و عثمان سقفها....
[1867 /67]... و على بابها، و معاوية حلقتها. (5)
[1868 /68]... و أبو بكر وعمر و عثمان سورها، و على بابها. (6)
من شهر دانش هستم و ابوبکر اساس آن عمر دیوارش و عثمان سقف آن.
ص: 2407
و بنابر روایتی:... و معاویه حلقه (درب) آن!
و بنابر روایتی دیگر:.... ابوبکر، عمر و عثمان حصار آن.
ابن عساکر دمشقی می گوید: وقتی از راوی سند آن را مطالبه نمودند وعده داد که بعداً سندش را برای آن ها نقل خواهد کرد ولی هیچ گاه این کار را نکرد.
و بعضی دیگر برای مقابله با حدیث گذشته روایتی مشابه آن ساختند که:
[1869 /69] أنا مدينة الصدق و أبو بكر بابها، أنا مدينة العدل و عمر بابها، أنا مدينة الحياء و عثمان بابها. (1)
در برابر توان علمی امیرالمؤمنین علیه السلام و کلام آن حضرت که فرمود: لو شئت لأوقرت سبعين بعيراً في تفسير فاتحة الكتاب. (2)
[1869/1] به ابن عباس نسبت داده شد که گفته: لو فسّرتُ ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ [الحمد: (1): 2] ما حملت إبل الأرض كتب تفسيرها. (3)
حق دائر مدار کیست؟!
[1870 /70] روایات متعدد با الفاظ گوناگون نقل شد که: ﴿عَلِی مَعَ الْحَقِ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ»، يا: ﴿.... اَللَّهُمَّ أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ﴾ (4)
ص: 2408
روایت ساختگی:
در برابر آن روایتی جعل شد که:
[1871 /71] الحق بعدي مع عمر حيث كان. (1)
برخی از دانشمندان اهل تسنن نیز اعتراف به ساختگی بودن آن نموده اند. (2)
آقای عرب
به سند معتبر نقل شد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿أنَا سَیِّدُ وُلدِ آدَمَ، و عَلِیٌّ سَیِّدُ العَرَبِ﴾. من سرور و آقای بنی آدم هستم و علی سرور عرب است. (3)
روایات ساختگی:
در مقابل آن حدیثی ساختند که:
[1872 /72] پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام و عباس فرمود: من آقای بنی آدم هستم و شما دو نفر آقای عرب. (4)
[1873 /73] و حدیثی دیگر جعل کردند که ابوبکر آقای پیران عرب است! (5)
ص: 2409
ولی پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟
احمد بن حنبل به سند صحیح از ابن عباس نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ﴿أنتَ وَلِیّی فِی الدُّنیا وَالآخِرَهِ﴾ یعنی: تو در دنیا و آخرت ولىّ (و عهده دار امور) من هستی. (1)
روایات ساختگی:
[1874 /74] برخی این عبارت را - بنابر نقل طلحة بن زید شامی که نزد عامه هیچ اعتباری ندارد (2) - برای عثمان ساختند. (3)
[1875 /75] و در روایتی دیگر برای عمر (4) و البته عامه هم آن را ساختگی می دانند. (5)
[1876 /76] و حدیث بی سند دیگری نیز ساخته شد که: إنه صلی الله علیه و آله قال لعبد الرحمن بن عوف: أنت وليبي في الدنيا والآخرة. (6)
برادر پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟
[1877 /77] احادیث فراوان بر اخوت امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت دارد. (7)
روایات ساختگی:
ص: 2410
در برابر آن حدیثی جعل کردند که:
[1878 /78] أبو بكر أخي في الدنيا والآخرة. (1)
مناوی گفته: سیوطی این روایت را ضعیف دانسته، ولی سزاوار بود آن را حذف می کرد؛ زیرا راوی آن عبدالرحمن بن عمرو بن جبلة دروغگو است. سپس گفته: البته سیوطی تذکر داده که رجالیین او را دروغگو می دانند. (2)
و گذشت که بنابر گفته ابن ابی الحديد، طرفداران ابو بكر حديث جعلى: (و لو كنت متخذاً خليلاً من اُمتى - أو من الناس - لاتخذت أبا بكر خلیلاً) را- که در منابع عامه فراوان نقل شده (3) - نیز در برابر حدیث اخوت ساخته اند. (4)
[1879 /79] ابن سعد در طبقات پس از ذکر اخوت و برادری بین مهاجرین و انصار گفته: فآخی رسول الله صلی الله علیه و آله بينه وبين علي بن أبي طالب علیه السلام.
[1880 /80] و روایت کرده: أن النبي صلی الله علیه و آله حين آخى بين أصحابه وضع يده على منكب علي علیه السلام ثم قال: «أنت أخي، ترثني و أرثك...».
[1881 /81] ولی روایتی ساختگی نیز نقل کرده که: آخی رسول الله صلى الله عليه و سلم بین علي بن أبي طالب علیه السلام و سهل بن حنيف. (5)
ص: 2411
[1882 /82] ابن کثیر این قول ساختگی را اختیار نموده و از روایات معتبر و فراوان چشم پوشی کرده، بلکه آن را ضعیف رکیک و غیر قابل قبول دانسته. (1)
در حالی که در روایات تصریح شده که اخوت بین پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام انحصاری بوده و هیچ کدام با کس دیگری اخوت و برادری نداشته اند.
در روایت صحیح شماره 276 - به نقل از ابن ابی شیبه، نسائی، طبری، حاکم نیشابوری، ابن ماجه و ابونعیم از امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿أَنَا عَبْدُ اللهِ وَ أَخُو رَسولِهِ، وَانَا الصدِّيقُ الأكبرُ، لا يَقُولَها بَعدِي إِلَّا كَذَّابٍ مُفتَرٍ...﴾
و در روایت معتبر شماره 398 گذشت: قال ابن عبد البر: و روينا من وجوه عن علىٌ رضی الله عنه [علیه السلام] أنه كان يقول: «أنا عبد الله وأخو رسول الله، لا يقولها أحد غيري إلّا كذاب».
و در - روایت شماره 398/1 - ضمن مناشدات امیر مؤمنان علیه السلام آمده است: قال على علیه السلام نشدتكم بالله... أفيكم أحد آخى رسول الله صلی الله علیه و اله غيري؟ قالوا: اللهم لا...
قال ابن عبد البر: و هذه كلها آثار ثابتة. (2)
در روایت معتبر شماره 388 گذشت که:... فجاء على رضی الله عنه [علیه السلام] و عيناه تدمع، قال: يا رسول الله، ما لي آخيت بين أصحابك ولم تؤاخ بيني و بين أحد؟! فقال له رسول الله صلى الله عليه و سلم: «أنت أخي في الدنيا والآخرة».
عبارات: «لا يَقُولَها.... إِلَّا كَذَّاب»، «أفيكم أحد آخى رسول الله صلی الله علیه و اله غيري»؟
«و لم تؤاخ بيني و بين أحد» صریح در انحصار اخوت است
ص: 2412
سرقت ألقاب صديق و فاروق و يعسوب
بنابر روایات فراوان پیامبر صلی الله علیه و آله القاب «صدیق اکبر»، «فاروق» و «یعسوب» را درباره امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده، چنان که در روایت آمده است: و هذا [و هو] الصديق الأكبر، و هذا فاروق هذه الأمة، يفرّق بين الحق والباطل، و هذا يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الظالمين. (1)
روایات ساختگی:
در برابر آن روایاتی ساخته شد که:
[1883 /83] فجعل - أي الله تعالى - أبا بكر صديقاً وعمر فاروقاً. (2)
[1884 /84] قال جبريل: إن عمر فرّق بين الحق والباطل، فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله: أنت الفاروق. (3)
[1885 /85] بلکه به دروغ به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نسبت دادند که فرمود: نام صدیق برای ابوبکر از جانب خدا نازل شده است! (4)
[1886 /86] و به آن حضرت نسبت دادند که ابوبکر را یعسوب نامیده. (5)
ص: 2413
* و رجوع شود به عنوان آینده: «بر عرش خدا و... چه نوشته»؟
مستفاد از روايات: «الصديقون ثلاثة...» که پیش از این گذشت انحصار «صدّیق» در سه نفر است - حبیب نجار مؤمن آل فرعون و علی علیه السلام- که برترین آنان امیرالمؤمنین علیه السلام می باشد. (1)
بنابر تصریح زُهری، اولین کسانی که لقب «فاروق» را درباره عمر بکار برده اهل کتاب بوده اند و از پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه حدیثی وجود نداشته است.
[1887 /87] قال ابن شهاب الزهري: بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق، و كان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم، ولم يبلغنا أن رسول الله ذكر من ذلك شيئاً. (2)
[1888 /88] ولی خطیب تبریزی روایتی را با آب و تاب فراوان نقل کرده که عمر خودش گفته: پیامبر صلی الله علیه و آله مرا فاروق نامید. (3)
ص: 2414
در روایات اهل تسنن آمده که نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام بر عرش خدا، بر درب بهشت و... - در کنار توحید و رسالت - نوشته شده است.
[1889 /89] مكتوب على العرش: ﴿لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا وَحْدِی لاَ شَرِیکَ لِی مُحَمَّدٌ عَبْدِی وَ رَسُولِی أَیَّدْتُهُ بِعَلِیٍّ﴾، (1) و ذلك قوله: ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ [الأنفال (8) 62] (2) [علي وحده]. (3)
[1890 /90] قال رسول الله: لمّا أسري بي إلى السماء إذا على العرش مكتوب: ﴿لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ، أَیَّدْتُهُ بِعَلِیٍّ﴾ (4)
[1891 /91] و في رواية: لمّا أسري بي إلى السماء دخلت الجنة فرأيت في ساق العرش مكتوباً: ﴿ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ [صفوتي من خلقي]، أَیَّدْتُهُ بِعَلِیٍّ وَ نَصَرْتُهُ [به/ أيّدته بعلى/ نصرته بعلي]﴾. (5)
ص: 2415
[1892 /92] قال رسول الله صلی الله علیه و اله: على باب الجنة مكتوب: ﴿لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ عَلِیٌّ أَخُو رَسُولِ اَللَّهِ﴾ (1)
[1893 /93] و في رواية: مكتوب على باب الجنة: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ عَلِیٌّ أَخُو رَسُولِ اَللَّهِ﴾، قبل أن تخلق السماوات بألفي سنة. (2)
[1894 /94] و في رواية أبواب الجنة: على الباب الأول مكتوب: ﴿لا إِلَهَ إِلّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ﴾... و هكذا إلى الباب الثامن. (3)
[1895 /95] و في رواية: رأيت على باب الجنة مكتوباً: ﴿ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ عَلِیٌّ حَبِیبُ اَللَّهِ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ صَفْوَهُ اَللَّهِ فَاطِمَهُ أَمَهُ اَللَّهِ عَلَی بَاغِضِهِمْ لَعْنَهُ اَللَّهِ﴾ (4)
ص: 2416
[1896 /96] وفي رواية: مكتوب على باب الجنة - قبل أن يخلق السماوات والأرض بألفي عام -: ﴿لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ، أَیَّدْتُهُ بِعَلِیٍّ﴾. (1)
روایات ساختگی:
در مقابل روایات گذشته احادیثی جعل کردند که:
[1897 /97] على العرش مكتوب: لا إله إلّا الله، محمد رسول الله، أبو بكر الصديق، عمر الفاروق، عثمان الشهيد، علىٌّ الرضا. (2)
[1898 /98] عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن جدّه [علیهم السلام]، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله: ليلة أُسرى بي فرأيت على العرش مكتوباً: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، أبو بكر الصديق، عمر الفاروق، عثمان ذو النورين، يقتل ظلماً [مظلوماً]. (3)
که برخی از عامه نیز آن را تکذیب نموده اند. (4)
و نیز روایاتی ساخته شد که:
[1899 /99] رأيت ليلة أسري بي حول العرش فريدة خضراء مكتوب فيها - بقلم من نور أبيض -: لا إله إلا الله محمد رسول الله، أبو بكر الصديق. (5)
ص: 2417
[1900 /100] إن لله عَلَماً من نور مكتوب عليه: لا إله إلا الله، محمد رسول الله أبو بكر الصديق. (1)
[1901 /101] ما في الجنة شجرة - و في رواية: ورقة - إلّا مكتوب عليها: لا إله إلّا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق، عمر الفاروق، عثمان ذو النورين.
البته عامه هم گفته اند گرچه این مطلب مشهور شده ولی باطل است. (2)
صحابه در جنگ احد پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشتند و فرار کردند که در آیه شريفه: ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾ (3) [آل عمران (3): 153] به آن اشاره شده ولی امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت و استوار ماند. (4)
و از ابن عباس گذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام را ویژگی هایی است که هیچ کس در آن شریک نیست از جمله آن که در جنگ احد همه پیامبر صلی الله علیه و آله را تنها گذاشته
ص: 2418
و فرار کردند ولی او ثابت و استوار باقی ماند. (1)
روایات ساختگی:
[1902 /102] مخالفان سعی کرده اند عده ای را در این فضیلت شریک کنند و مطالبی متناقض نقل کرده اند. 14، 12، 11 نفر (2) یا اصلاً چهار نفر (3) و برخی به دروغ ابوبکر و عمر را هم از کسانی معرفی کرده اند که ثابت و استوار باقی ماندند. غافل از آن که ابوبکر خودش اعتراف کرده که بین فرارکنندگان، من اولین کسی بودم که برگشتم! (4)
در روایتی دیگر تصریح ابوبکر به فرار همۀ صحابه نیز افزوده شده که: لمّا كان يوم أحد انصرف الناس كلهم عن النبي [صلی الله علیه و آله]، فكنت أول من فاء إلى النبي صلی الله علیه و آله (5)
و بنابر نقل طبری و دیگران، عمر نیز به فرار خویش اعتراف نموده و گفته: روز احد من فرار کرده از کوه بالا رفتم و مانند بز کوهی جست و خیز می کردم. (6)
ص: 2419
گذشت که عهدنامه حدیبیه به دست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته شد. (1)
[1903 /103] مَعْمَر از زُهری: پرسید کاتب عهدنامه صلح حدیبیه کیست؟
او خندید و گفت: علی علیه السلام، ولی اگر از بنی امیه بپرسی می گویند: عثمان. (2)
بعضی - برای انتقال این فضیلت! - محمد بن سلمه را کاتب عهدنامه گفته اند که ابن حجر عسقلانی آن را از اوهام شمرده و گفته من از ترس آن که خیال شود مطلب اختلافی است لازم دانستم تذکر دهم که این توهمی بیش نیست. (3)
پیش از این گذشت که ابن حجر مکی (متوفی 974) گفته: علی علیه السلام قرآن را از بر نمود و بر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت. او پس از رحلت آن حضرت خلوت گزید و کتابی نگاشت که عمده علوم را در آن گرد آورد. ابن سیرین می گفت: اگر به آن کتاب دسترسی داشتم به تمام علم و دانش دست می یافتم. (1)
روایات ساختگی:
در برابر آن روایاتی ساخته و جمع قرآن به دیگران نسبت داده شد.
[1905 /105] عن أنس: جمع القرآن على عهد رسول الله صلی الله علیه و آله أربعة كلهم من الأنصار: أُبي [بن كعب] و معاذ بن جبل و أبو زيد و زيد بن ثابت. (2)
دربارهٔ مراد از این حدیث به تکاپو افتاده و وجوه مختلفی ذکر کرده اند. (3)
و ابن حجر می نویسد: جماعتی از پیشوایان حدیث آن را منکر دانسته اند. (4)
[1906 /106] و نیز از انس روایتی دیگر نقل شده که: مات النبي صلی الله علیه و اله ولم يجمع القرآن غير أربعة أبو الدرداء و معاذ بن جبل وزيد بن ثابت و أبو زيد. (5)
توجه داشته باشید که:
الف) این دو روایت بخاری از انس با یکدیگر نیز متعارض است. (6)
ص: 2421
ب) انس دوست دارد این فضیلت مربوط به افراد قومش - یعنی انصار - باشد نه دیگران، مانند قضیه حدیث طير (1) و موارد دیگر! (2)
[1907 /107] و روایات متعارض دیگری نیز در این زمینه ساخته شد! (3)
روایات صحیح و معتبر فراوان در فضیلت های شماره 4 و 5 و 15 - نقل شد که: ﴿اِنّ عليّاً مِنّي وَ أَنَا مِنْه﴾ و دلالت دارد که: «فقط علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله است» و حاکی از منزلت خاصّ امیرالمؤمنین علیه السلام نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است. (4)
روایات ساختگی:
[1908 /108] در برابر آن حدیثی جعل کردند که: أبو بكر منّي و أنا منه. (5)
[1909 /109] مناوی می گوید: مؤلف - یعنی سیوطی - گفته این روایت ضعیف است ولی سزاوار بود آن را حذف می کرد زیرا راوی آن دروغگو است. سپس گفته البته سیوطی تذکر داده که رجالیین او را دروغگو می دانند. (6)
ص: 2422
[1910 /110] وعده ای برای کاستن از شأن مولا امیرالمؤمنین علیه السلام این مطلب را برای عده ای دیگر نیز جعل کرده اند، مانند: عباس، (1) جلیبیب، اشعريين، بنى ناجية. (2)
تذکر: بنابر روایت صحیح، جلیبیب شخصی فاسق بوده است! (3)
روایات ساختگی:
در برابر آن روایات متعدد جعل شد که:
[1912 /112] من آذى العباس فقد آذاني. (1)
[1913 /113] من آذى غازياً فقد آذاني. (2)
[1914 /114]... و من آذاهم - يعني أصحابه - فقد آذاني. (3)
[1915 /115] من آذى جاره فقد آذاني. (4)
[1916 /116] من آذى المسلمين فقد آذاني (5)
[1917 /117] من آذى مسلماً فقد آذاني. (6)
[1918 /118] من آذى ذمّياً فكأنما آذاني (7)
که در مورد حدیث اخیر، عامه هم تصریح به ساختگی بودن آن نمودند. (8)
و شگفت آن که در برابر روایت معتبر شماره 853 از عمرو بن شاس: «هرکس علی را بیازارد مرا آزرده» از زبان خودش روایتی در گزارش سفر یمن با همان تفصیل جعل شد که در آن آمده هر کس مسلمانی را بیازارد مرا آزرده است. (9)
ص: 2424
حدیث منزلت از روایات متواتر و مشهور است که پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود: أنت منّي بمنزلة هارون من موسى. (1)
روایات ساختگی:
[1919 /119] در برابر آن روایاتی ساخته شد که: أبو بكر منّي بمنزلة هارون من موسى. (2)
[1920 /120] يا: أبو بكر و عمر منّي بمنزلة هارون من موسى. (3)
که ذهبی و دیگران اعتراف به دروغ بودن آن نموده اند.
سرقت احادیث شباهت به انبیا علیهم السلام
امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث منزلت به حضرت هارون علیه السلام و در احادیث متعددِ دیگر به انبیای عظام تشبیه شده است. (4)
روایات ساختگی:
گذشت که ابن تیمیه و دهلوی ادعا کرده اند که: ابوبکر در احادیث تشبیه به ابراهیم و عیسی [علیهما السلام] و عمر تشبیه به نوح و موسی [علیهما السلام] شده است. (5)
ص: 2425
گفته شد که عامه به نقل این روایات متفردند و برخی از آن روایات نزد خودشان هم اعتباری ندارد (1)
در روایات متعدد آمده است که علی علیه السلام وزیر پیامبر صلی الله علیه و آله است. (2)
روایات ساختگی:
[1921 /121] عده ای در برابر آن روایاتی ساخته اند که ابوبکر و بنابر نقلی ابوبکر و عمر وزیر آن حضرت هستند.
و البته اهل تسنن نیز این روایات را معتبر نمی دانند. (3)
روايات متعدد دلالت بر پرچمداری امیر مؤمنان علیه السلام دارد.
محبّ طبری عنوان بابی را چنین نگاشته ذکر اختصاصه بحمله راية النبي صلی الله علیه و آله يوم بدر و في المشاهد كلها، يعنى: اختصاص امیرالمؤمنین علیه السلام به پرچمداری
ص: 2426
پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ بدر و همۀ جنگ ها. (1)
او در بیان ویژگی هایی که هیچ کس در آن با امیرالمؤمنین علیه السلام مشترک نیست - از زبان ابن عباس - پرچمداری در تمامی جنگ ها را یادآور می شود. (2)
[1922 /122] قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: علي أخي و صاحب لوائي. (3)
و در روایت شماره 328 به سند صحیح گذشت که: مرّ سعد بن أبي وقاص برجل يشتم عليا علیه السلام- والناس حوله في المدينة - فوقف عليه، و قال: يا هذا، على ما تشتم علي بن أبي طالب؟! ألم يكن أول من أسلم؟... ألم يكن صاحب راية رسول الله صلی الله علیه و اله في غزواته؟ (4)
این مطلب در روایات معتبر (5) و کلمات بزرگان اهل تسنن آمده است (6) بلکه آن حضرت پرچمدار پیامبر صلی الله علیه و آله در دنیا و آخرت است. (7)
ص: 2427
و روایات معتبر دلالت بر پرچمداری آن حضرت در خصوص جنگ بدر دارد.
[1922/1] بنابر روایت معتبر ابن عباس می گوید: دفع رسول الله صلی الله علیه و آله الراية إلى علي بن أبي طالب رضی الله عنه [علیه السلام] يوم بدر، و هو ابن عشرين سنة. (1)
ص: 2428
و در روایت شماره 1036 گذشت: کسرت يد علي يوم أحد، فسقط اللواء من يده، فقال صلی الله علیه و آله: ﴿ضعوه في يده اليسرى فإنه صاحب لوائي في الدنيا والآخرة﴾.
و در روایت شماره 1574 گذشت که: کانت راية رسول الله صلی الله علیه و اله يوم أحد مع علي بن أبي طالب [علیه السلام].
روایات ساختگی:
[1923 /123] عده ای در برابر این فضیلت، روایاتی ساختند که در جنگ بدر زبیر (1) و در جنگ احد مصعب بن عمیر پرچمدار بوده است. (2)
[1924 /124] و برخی مصعب را در هر دو جنگ پرچمدار دانسته اند. (3)
این روایات گذشته از تعارضش با یکدیگر، با روایات معتبر و متعدد در پرچمداری امیر مؤمنان در خصوص این جنگ ها تنافی روشن دارد.
[1925 /125] و شگفت آن که فضل بن روزبهان (متوفی 927) در ردّ علامه حلی قدس سره- بدون استناد به هیچ مدرکی حتی ضعیف! - ادعا کرده که در جنگ حنین ابوبکر پرچمدار مهاجران بوده است. (4)
ص: 2429
بنابر روایات معتبر در غزوه تبوک جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه امیر مؤمنان علیه السلام بود. در روایت معتبر شماره 195 گذشت که بنابر نقل ابن سعد (متوفی 230) پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: ﴿إنَّهُ لابُدَّ مِن أن اُقیمَ أو تُقیمَ﴾، یعنی: چاره ای نیست یا من باید (در مدینه) بمانم یا تو (زیرا موقعیت شهر از ناحیه منافقین در خطر است]. (1)
و در روایت معتبر شماره 196 گذشت که (استخلف صلی الله علیه و آله عليّاً [علیه السلام] على المدينة) (2) و این تصریح به جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام است.
روایت ساختگی:
[1926 /126] با این همه خود ابن سعد در ضمن وقائع سال نهم هجری در مورد غزوه تبوک می نویسد: واستخلف رسول الله صلى الله عليه و سلم على المدينة محمد بن مسلمة، و هو أثبت عندنا ممّن قال استخلف غيره. (3)
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله، محمد بن مسلمه را جانشین خود در مدینه قرار داد. این نقل نزد ما ثابت تر است از روایت کسانی که می گویند شخص دیگری را جانشین نمود! پیش از این در این زمینه به تفصیل صحبت شد. (4)
ص: 2430
احادیث متواتر تصریح به جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام دارد.
و پیش از این گذشت که بنابر روایات اهل تسنن، پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از وفات می خواست نوشته ای برای امت باقی بگذارد که گمراه نشوند. عمر که از شنیدن این سخن به شدت ناراحت شده بود گفت: این مرد هذیان می گوید، قرآن برای ما کافی است. با مخالفت صریح عمر حاضرین در مجلس به نزاع و خصومت و کشمکش پرداخته، هیاهو، سر و صدا، جار و جنجال و داد و فریادشان بلند شد، جمعی از صحابه به تأیید عمر پرداخته و بعضی با او مخالفت نمودند. بالاخره پیامبر صلی الله علیه و آله غضبناک و خشمگین - و بنابر نقلی غمناک - گردید و به عمر فرمود: «مرا محزون نمودی» و آن ها را بیرون کرده سپس به حاضرین فرمود: «بلند شوید و بیرون روید؛ سزاوار نیست که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نزاع و مشاجره کنید».
ابن عباس هنگام نقل این مطلب چنان می گریست که ریگ های زمین از اشک او خیس می شد و می گفت: مصیبت واقعی همان بود که با نزاع، کشمکش، هیاهو و سر و صدا مانع نوشتن آن مطلب شدند (که از گمراهی امت جلوگیری می کرد).
درخواست کاغذ و قلم برای بجای گذاشتن یک سند رسمی مکتوب با گواهی صحابه برای تعیین امامان هدایت بود که می توانست مانع هر ادعای بیجایی باشد و گریستن ابن عباس قرینه ای روشن برای تعیین مراد از آن است. $ رجوع شود به دفتر چهارم، صفحه 1706: «دلیل روشن بر مخالفت صحابه با پیامبر صلی الله علیه و آله». $
روایت ساختگی:
بعضی در برابر روایات جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام و روایت درخواست کاغذ و،قلم روایتی جعل کردند که:
ص: 2431
[1927 /127] پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه فرمود: پدر و برادرت را بگو بیایند تا نوشته ای بنویسم، می ترسم کسی آرزویی (در باب خلافت) در سر داشته باشد و پس از آن فرمود ﴿وَ یَأْبَی اللَّهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَّا أَبَا بَکْرٍ﴾، يعنى: خدا و مؤمنان غیر از ابوبکر کسی را برای خلافت نمی پذیرند! (1)
بگذریم که (2):
1. بنابر این باید بسیاری از صحابه را که با خلافت ابوبکر مخالفت کردند، از دائره ایمان خارج بدانند! (3)
2. خلافت چیزی نیست که با نقل یک زن آن هم عایشه! - اثبات شود بلکه باید در حضور هزاران نفر و آن هم با نقل متواتری چون حدیث غدیر باشد!!
3. بین عامه مشهور است که پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را برای خلافت انتخاب نفرمود. (4)
4. مسلم در باب استخلاف و بخاری در همین باب بلافاصله پس از روایت جعلی گذشته هر دو از عمر نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله جانشین تعیین نکرد. (5)
ص: 2432
5. اگر این روایت صحیح بود چرا - بنابر نقل بخاری - خود ابوبکر در سقیفه می گوید: قد رضيت لكم أحد هذين الرجلين - يعني عمر أو أبا عبيدة (1) - يعنى من برای خلافت یکی از این دو نفر را می پسندم عمر یا ابو عبيده جراح!
6. اگر این روایت صحیح بود چرا در سقیفه بدان استناد نشد؟!
7. اگر این روایت صحیح بود چرا - بنابر نقل اهل تسنن - ابوبکر پیش از مردن - البته با تجاهل نسبت به قضیه غدیر!!! - می گفت: ای کاش از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیده بودیم که خلافت از آن کیست تا کسی با او به نزاع بر نمی خاست! (2)
ولی جالب آن است که با وجود مخالفت حدیث جعلى: (و يأبي الله و المؤمنون إلّا أبا بكر) با مسلّمات، احمد بن حنبل امام حنابله و حدیث شناس بزرگ اهل تسنن می گوید:
اگر مرا توانی بود و زاد و راحله ای، به نیشابور سفر می کردم تا این حدیث را از (ناقلش) یحیی بن یحیی فرا گیرم!! (3)
تذكر
[1928 /128] برخی از نویسندگان و یا شارحین بخاری گفته اند: مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث درخواست کاغذ و قلم، (4) نوشتن جانشینی ابوبکر بود که
ص: 2433
در حدیث: (و يأبى الله والمؤمنون إلّا أبا بكر) بیان شده است. (1)
حضرت در آن حديث فرمود: ﴿أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ﴾ پس چرا با آن که ابوبکر به خلافت رسید باز امت به گمراهی کشیده شد؟!
در برابر حدیث درخواست کاغذ و قلم حدیثی دیگر - آن هم از زبان اميرالمؤمنین - ساخته شد و برای رد گم کردن، توصیه به اموری غیر از خلافت در آن آورده شد که هیچ ربطی به جلوگیری از ضلالت امت ندارد، بلکه سفارش به نماز، زکات، رعایت حال بردگان، اهمیت گواهی و شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله است.
[1929 /129] روى ابن سعد، عن علي بن أبي طالب [علیه السلام]: ان رسول الله صلى الله عليه و سلم لمّا ثقل قال: يا علي، ائتني بطبق أكتب فيه ما لا تضلّ أمتي بعدي، قال: فخشيت أن تسبقني نفسه، فقلت: إني أحفظ ذراعاً من الصحيفة، قال: فكان رأسه بين ذراعي و عضدي فجعل يوصي بالصلاة والزكاة، و ما ملكت أيمانكم، قال كذلك.. حتى فاضت نفسه و أمر بشهادة لا إله إلّا الله، و أن محمداً عبده و رسوله.. حتى فاضت نفسه، من شهد بهما حرم على النار. (2)
ص: 2434
در روایات فراوان گذشت که امیرمؤمنان علیه السلام وصی و وارث پیامبر صلی الله علیه و آله است. (1)
روایت ساختگی:
در برابر آن روایتی ساخته شد که عباس وصی و وارث آن حضرت است.
[1930 /130] العباس وصيّي و وارثي. (2)
و البته اهل تسنن نیز این روایت و راوی آن را تکذیب نموده اند. (3)
از حضرت فاطمه علیها السلام نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله در عصر یا شام عرفه خطاب به حاجیان فرمود: خدا به شما مباهات کرده و همه شما را آمرزید و بویژه علی را. من پیام آور از جانب خدا هستم و چنین نیست که بخواهم به ناحق خویشان خویش را امتیاز دهم. (یعنی این پیام از جانب خداست که:) خوشبخت واقعی که سعادت کاملاً شامل حال او شده کسی است که علی را در حیات او و پس از شهادتش دوست بدارد و بدبخت واقعی که شقاوت تمام وجود او را فرا گرفته کسی است که علی را در حیات او و پس از شهادتش دشمن بدارد. (4)
ص: 2435
روایت ساختگی:
در مقابل آن حدیثی جعل شد که:
[1931 /131]... إن الله باهى [يباهي] بالناس عشية عرفة عامة و باهي بعمر خاصة. و في لفظ:... باهى ملائكته بعبيده عشية عرفة عامة وباهي بعمر خاصة. (1)
اهل تسنن هم این روایت را تکذیب کرده اند. (2)
در فضیلت پرچمداری خیبر به نقل از صحیحین و منابع معتبر گذشت که: لأُعطينّ الراية رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله.... (3)
روایت ساختگی:
[1932 /132] در برابر آن روایتی از ابو هریره نقل شده که: قام رسول الله صلی الله علیه و آله علی المنبر و بيده كتاب فقال: لأعطين هذا الكتاب رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، قم يا عثمان بن أبي العاص، فقام عثمان بن أبي العاص فدفعه إليه. (4)
ولی گذشته از ابوهریره، راوی دیگر آن اسماعیل بن یعلی نیز ضعیف است.
ص: 2436
گذشت که طبرانی به سند صحیح نقل کرده پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان فرمود: ﴿... مَنْ أَحَبَّكَ فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنى﴾ (1)
روایت ساختگی:
[1933 /133] در برابر آن حدیثی جعل شد که: من أبغض عمر فقد أبغضني و من أحبّ عمر فقد أحبّني. و عامه نیز این روایت و راویان آن را تکذیب کرده اند. (2)
[1934 /134] در روایات معتبر عامه آمده است:.... و أهل بيتي أمان لأمتي فإذا ذهب أهل بيتي أتاهم ما يوعدون. (3) يعنى: اهل بيت من باعث امنیت امت من هستند هنگامی که از دنیا بروند وعده الهی بر امت من فراخواهد رسید.
ص: 2437
روایت ساختگی:
در برابر آن حدیثی ساخته شد که:
[1935 /135] و أصحابي أمنة لأمّتي فإذا ذهب أصحابي أتى أُمتي ما يوعدون. (1) یعنی: اصحاب من سبب امنیت برای امت هستند...
روایات متعدد فریقین دلالت بر شرکت پنج وجود مقدس علیهم السلام در مباهله با نصارای نجران دارد. (2)
روایت ساختگی:
در برابر آن روایتی از زبان معصومین علیهم السلام ساخته شد که:
[1936 /136] عن جعفر بن محمد، عن أبيه [علیهم السلام] - في هذه الآية: ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾ [آل عمران (3): 61] - قال: فجاء بأبي بكر و ولده و بعمر و ولده و بعثمان و ولده، و بعلى [علیه السلام] و ولده. (3)
و البته برخی از عامه تصریح به مخالفت آن با سایر روایات نموده (4) و عده ای راوى آن - هيثم بن عدی - را کذاب و روایاتش را جعلی می دانند. (5)
ص: 2438
بنابر روایات معتبر در حدیث کساء، پیامبر صلی الله علیه و آله و جامه اش را بر سر حضرات علی فاطمه امام حسن و امام حسین علیهم السلام کشید و آیه تطهیر را قرائت فرمود (1) و با این کار فهماند که فقط این ها «اهل بیت» من هستند و با منع ام سلمه از قرار گرفتن زیر آن، به تبیین بیشتر پرداخته و نشان داد که همسرانش از عترت نیستند.
پیش از این گذشت که ام سلمه گفت: من به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کردم من هم از اهل بیت هستم و گوشۀ عبا را گرفتم تا (زیر آن رفته و) در کنار آنان قرار گیرم حضرت آن را از دستم کشید [و از رفتن زیر آن ممانعت فرمود].
او می گوید: حضرت به من فرمود: ﴿أَنْتِ عَلَی مَکَانِکِ وَ أَنْتِ عَلَی خَیْرٍ [إلى] خير﴾ تو سر جایت باش، تو بر خیر و نیکی هستی. ام سلمه می گوید: فوالله ما أنعم، یعنی: به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله به خواسته من پاسخ مثبت نداد (و مرا از اهل بیت ندانست). بلکه تصریح می کند که حضرت نفرمود که تو از اهل بیت من هستی نظیر این مطلب از برخی همسران دیگر آن حضرت - مانند عایشه و زينب - نیز نقل شده است. (2)
روایات ساختگی:
آلوسی ادعا می کند که حدیث کساء دلالت بر حصر ندارد، سپس به روایات ساختگی ذیل استناد نموده و می گوید:
[1937 /137] بنابر روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله عباس و فرزندانش، و بنابر روایت دیگر بقیه دختران بستگان و همسرانش را نیز تحت کساء داخل نمود. ام سلمه پرسید: من از اهل بیت تو نیستم؟ حضرت پاسخ داد: چرا ان شاء الله هستی!
ص: 2439
و بنابر روایتی پس از تمام شدن دعا برای پنج تن او را هم زیر کساء قرار داد! (1)
[1938 /138] و بعضی گفته اند پیامبر صلی الله علیه و آله یکی از صحابه را هم زیر کساء قرار داد! لذا مجبور شده اند بگویند: آیه شریفه دو مرتبه نازل شده است (2)
[1939 /139] و برخی ادعا کرده اند اهل بیت دو اطلاق دارد یکی خاص که مراد ثانی الثقلین باشد و دیگری اعم که مقصود از آیه تطهیر باشد و گفته اند که اهل بیت بنابر اطلاق دوم شامل همسران آن حضرت نیز می شود. (3)
در فضیلت شماره 8 ملاحظه فرمودید که پس از نزول آیه شریفه: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ [الشعراء (26): 214] حضرت فقط بنى عبدالمطلب - و بنابر روایتی بنی هاشم - را دعوت فرمود. (4)
ص: 2440
روایات ساختگی:
[1940 /140] در صحیح بخاری آیه را مربوط به همه قبایل قریش دانسته و در باب مربوط به تعیین اقارب گفته: قال ابن عباس: لما نزلت: ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ جعل النبي صلی الله علیه و اله ينادى: يا بني فهر، يا بني عدي [...] لبطون قريش.
[1941 /141] و قال أبو هريرة: لمّا نزلت وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ قال رسول الله: يا معشر قريش [...]. (1)
و بدین ترتیب همۀ قبایل قریش را نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی نموده است.
[1942 /142] و قال معاوية: أيها الناس، إن الله حبا قريش بثلاث، فقال لنبيه صلی الله علیه و آله: ﴿وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾، و نحن عشيرته الأقربون... (2)
در روایات متعدد در مورد کیفیت ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به خانه عایشه در بیماری وفات، یا ورود آن حضرت به مسجد در آخرین نماز، از عایشه نقل شد که آن حضرت با تکیه بر دو نفر حرکت نمود و در حالی که پاهایش بر زمین کشیده می شد وارد شد (3) و مسلّم است که یکی از آن دو نفر امیرمؤمنان علیه السلام بود.
روایات ساختگی:
[1943 /143] عده ای برای مقابله با این فضیلت - غیر از واکنش کتمان که گذشت به نحوی دیگر رفتار کرده و - بجای امیرالمؤمنین علیه السلام شخص دیگری را
ص: 2441
معرفی نموده اند و هر کسی هر شخصی را که دوست داشته معرفی کرده: فضل بن عباس، اسامة، ثوبان، بريرة و نُوبة! (1)
بنابر روایات عامّه، پیامبر صلی الله علیه و آله در بیماری وفات فرمود: «ادعوا لي أخي» يا «حبيبي» يا «عليّاً»، حاضرین علی را پس از خلفای ثلاثه - خبر کردند امیرالمؤمنین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمده و آن حضرت او را در آغوش گرفت و... (2)
روایت ساختگی:
در برابر آن روایاتی ساختند که:
[1944 /144] عن عائشة قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: ادعوا إلي أخي! قلنا: أبوبكر؟ قال: ادعو إليّ أخي! قلنا: عمر؟ قال: ادعوا إليّ أخي! قلنا: عثمان؟ قال: نعم. (3)
[1945 /145] و في رواية أخرى عنها: قال صلی الله علیه و آله- في مرضه الذي مات فيه-: وددت
ص: 2442
ان عندي بعض أصحابي، قلنا: يا رسول الله، ألا ندعو لك أبا بكر؟ فسكت، قلنا: يا رسول الله، ألا ندعو لك عمر؟ فسكت، قلنا: يا رسول الله، ألا ندعو لك عليّاً؟ فسکت، قلنا: لا ندعو لك عثمان؟ قال: بلى، قال: أرسلنا إلى عثمان، فجاء فخلا به فجعل يكلّمه و وجه عثمان يتغيّر. (1)
به سند صحیح نقل شد که امّ سلمه سوگند یاد می کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام تا آخرین لحظات با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بود. (2)
روایات ساختگی:
در برابر این مطلب روایاتی ساخته شد که فضیلت همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخرین لحظات را به عایشه منتقل کند.
عایشه گفته: پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه من و در نوبت من و بر سینه من جان داد، در حالی که - به اراده خدا - (لب بر لب او نهاده بودم و) آب دهان من و او یکی شده بود و بنابر نقلی گفته: پیامبر صلی الله علیه و آله بر سینه من یا در دامان من جان داد، کجا به علی وصیت کرد!! (3)
پاسخ این مطلب از زبان ابن عباس گذشت (4) و گفته شد که روایات عایشه نیز
ص: 2443
با آن تنافی روشن دارد؛ زیرا خدا حق را بر زبان خود عایشه جاری کرده و مکرر به این فضیلت امیر مؤمنان اعتراف کرده و گفته است که: پیامبر صلی الله علیه و آله در آغوش علی جان سپرد و بنابر روایتی در دست او جان داد. (1)
بنابر روایت معتبر شماره 983 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مردان خاندانم که به من نزدیک ترند مرا غسل دهند.... پس از آن، اول آن ها بر من نماز بگزارند سپس شما».... پرسیدند: چه کسی شما را در قبر گذاشته و به خاک می سپارد؟ فرمود: «مردان خاندانم با فرشتگان فراوان که شما را می بینند و شما آن ها را نمی بینید». (2)
گرچه در این روایت لفظ: «رجال أهل بيتى» نقل شده ولی در روایات دیگر - چه در روایات وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و چه در بیان گزارش های حاکی از واقعه تجهیز آن حضرت - به نام مبارک امیرمؤمنان علیه السلام تصریح شده است.
روایات ساختگی:
در برابر آن روایتی ساخته شد که:
[1946 /146] اولین کسی که بر جنازه آن حضرت نماز خواند عباس بود. (3)
و خواهد آمد که برخی آن مراسم را به گونه ای نقل کرده اند که دیگران را شریک با امیر مؤمنان در تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله نشان دهند. (4)
ص: 2444
و نیز در روایات اهل تسنن آمده است که امیر مؤمنان علیه السلام - هنگام تجهیز یا دفن
پیامبر صلی الله علیه و آله - خطاب به آن حضرت عرض کرد: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی طِبْتَ حَیّاً وَ مَیِّتاً (1)
روایت ساختگی
در برابر آن روایتی ساخته شد که این سخن از ابوبکر است. (2)
در منابع فریقین آمده است که پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله ندایی شنیده شد که فقدان آن حضرت را تسلیت داد. بنابر روایتی ندا داد:
[1947 /147] السلام عليكم أهل البيت ورحمة الله. في الله عزاء من كل مصيبة، و خلف من كل هالك، و درك من كل ما فات فبالله ثقوا، و إيّاه فارجوا فإن المحروم محروم الثواب، و إن المصاب من حرم الثواب والسلام عليكم.
قال على [علیه السلام]: هل تدرون من هذا؟ قالوا: لا، قال: هذا الخضر [علیه السلام] [يعزيكم عن نبيكم]. (3)
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: آیا می دانید که گوینده این سخنان چه کسی است؟
حاضرین پاسخ دادند: نه نمی دانیم.
حضرت فرمود: این حضرت خضر علیه السلام است که از دست دادن پیامبر صلی الله علیه و آله را به شما تسلیت می گوید:
ص: 2445
روایات ساختگی:
[1948 /148] در برابر آن روایاتی ساخته شد که آن حضرت و ابوبکر هر دو از این موضوع خبر دادند: فقال بعضهم لبعض: تعرفون الرجل؟ فقال أبو بكر و علي: نعم هذا أخو رسول الله صلی الله علیه و آله الخضر علیه السلام (1). و در مصادر گذشته تصریح به عدم اعتبار آن شده است.
و بعضی آن را فقط به ابوبکر نسبت داده اند که هیثمی و عسقلانی آن را سست و ضعیف دانسته اند. (2)
چه کسی محل دفن پیامبر صلی الله علیه و آله را تعیین کرد؟
[1949 /149] بنابر روایات فریقین، امیر مؤمنان علیه السلام با نقل کلام پیامبر صلی الله علیه و آله محل دفن آن حضرت را به مردم خبر داده و اختلاف آن ها بر طرف فرمود. (3)
روایت ساختگی
[1950 /150] در برابر آن از عایشه نقل شد که ابوبکر از این مطلب خبر داد. (4)
ص: 2446
با آن که او در مراسم دفن حضور نداشت و به نزاع در امر خلافت مشغول بود! (1)
اولین کسی که در قیامت با پیامبر صلی الله علیه و آله محشور می شود
اولین کسی که از این امت در قیامت بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد می شود علی بن ابی طالب علیه السلام است. این مطلب با تعابیر مختلف نقل شده است. (2)
در روایتی آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود... ان أول من تنشقّ عنه الأرض يوم القيامة أنا و أنت معي. (3) يعنى: اولین کسی که روز قیامت زمین برای او شکافته می شود من هستم و تو با من هستی.
روایات ساختگی:
در برابر آن روایتی ساختند که:
[1951 /151] أول من تنشق عنه الأرض أنا، ثم أبو بكر، ثم عمر. (4)
[1952 /152] و برخی بر آن افزودند: ثم عثمان. (5)
و البته اهل تسنن نیز حکم به بطلان آن کرده اند. (6)
ص: 2447
و در روایات درباره امیرالمؤمنین علیه السلام آمده: أول من يصافحني يوم القيامة. (1)
روایت ساختگی:
در برابر آن روایتی ساختند که:
[1953 /153] أول من يعانقه الحق يوم القيامة عمر، و أول من يصافحه الحق يوم القيامة عمر، وأول من يؤخذ بيده فينطلق به إلى الجنّة عمر بن الخطاب. (2)
که اهل تسنن نیز آن را جعلی دانسته اند.
روایات متعدد دلالت دارد که ساقی کوثر امیرالمؤمنین علیه السلام است. (3)
روایات ساختگی:
مخالفان در برابر آن روایتی ساختند که خلفا هم در این مطلب شریک آن حضرت هستند.
[1954 /154] عن أنس، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: لحوضي أربعة أركان: الركن الأول في يدي أبي بكر الصديق، والثاني في يدي عمر الفاروق، والثالث في يدي عثمان ذي النورين، والرابع في يدي علي بن أبي طالب. (4)
ص: 2448
و البته اهل تسنن نیز آن را تکذیب کرده و جعلی دانسته اند. (1)
و نیز به دروغ به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند که فرمود: أما ترضى - يا أبا بكر - أنك كنت معي في الغار، و أنك صاحبي على الحوض؟! (2)
در روایات فریقین آمده است که در روز قیامت رضوان، خازن بهشت و مالک، خازن دوزخ - به فرمان خدا - کلیدهای بهشت و دوزخ را به پیامبر صلی الله علیه و آله تحویل داده و آن حضرت آن را به دست مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام می سپارد و آن حضرت تقسیم کننده دوزخ و بهشت است.
[1955 /155] عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله صلی الله علیه و اله... فينادي المنادي - يسمع نداءه جميع الخلاق -: «هذا حبيب الله محمّدُ، و هذا ولى الله عليُ»، فيأتي رضوان خازن الجنة فيقول: «أمرني ربّى أن آتيك بمفاتيح الجنّة فأدفعها إليك يا رسول الله»، فأقبلُها أنا فأدفعُها إلى أخي علي، ثم يأتي مالك خازن النار فيقول:
«أمرني ربي أن آتيك بمقاليد النار فأدفعها إليك يا رسول الله»، فأَقبلها أنا فأدفعُها إلى أخي علي، فيقف علي على عجزة جهنم، و يأخذ زمامها بيده، و قد علا زفيرها واشتدّ حرّها، فتنادي جهنم يا علي، ذرني فقد أطفأ نورك لهبي، فيقول لها علي: «ذري هذا وليّي، و خذي هذا عدوّي»، فلجهنم يومئذ أشدّ مطاوعة لعلى فيما يأمرها به من رقّ أحدكم لصاحبه، و لذلك كان عليٌّ قسيم النار والجنة. (3)
ص: 2449
روایت ساختگی:
مخالفان در برابر آن روایتی ساختند و این فضیلت را به ابوبکر انتقال دادند:
[1956 /156] إذا كان يوم القيامة ينصب منبران، فيجيء ملك من الملائكة فيرتقي على أحدهما فيقول: معشر الخلائق من كان لا يعرفني فليعرفني فأنا رضوان خازن الجنة، و هذه مفاتيحها أمرني ربّي أن أدفعها إلى محمد، و أمرني محمد أن أدفعها إلى أبي بكر ليدخل الجنة محبّيه و محبّي عائشة بغير حساب، قال: ثم يجيء ملك آخر فيرتقي على المنبر الآخر فيقول: معشر الخلائق، من كان لا يعرفني فليعرفني فأنا مالك خازن جهنم و هذه مفاتيحها أمرني ربّي أن أدفعها إلى محمد، و أمرني محمد أن أدفعها إلى أبي بكر ليدخل النار مبغضه و مبغض عائشة بغير حساب. (1)
بنابر روایات معتبر، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دعوا عليّاً، دعوا عليّاً، [دعوا عليّاً] إنّ عليّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ... (2)
یعنی: علی را رها کنید (و دست از بدگویی او بردارید)! این جمله را تکرار و پس از آن فرمود: علی از من است و من از او هستم.
روایات ساختگی:
مخالفان در برابر آن روایاتی ساختند که حضرت فرمود:
[1957 /157] دعوا لي أصحابي....
ص: 2450
[1958 /158] دعوا لي أصحابي و أصهاري...
[1959 /159] دعوا لي صويحبي..... (1)
بنابر روایات متعدد و معتبر، امام مجتبی در ضمن روایتی فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله (هنگام نبرد) پرچم را به دست امیر مؤمنان علیه السلام می داد جبرئیل در جانب راست و میکائیل در جانب چپ او قرار می گرفت. (2)
روایات ساختگی
در برابر آن حدیثی ساختند که:
[1960 /160] در جنگ بدر به امیرمؤمنان و ابوبکر گفته شد: همراه یکی از شما جبرئیل و با دیگری میکائیل و اسرافیل هستند. (3)
[1961 /161] ابن عبدالبر از حق چشم پوشی و با کمال بی انصافی ادعا کرده که این روایت ساختگی، از روایت امام حسن علیه السلام صحیح تر است! (4)
و به این هم راضی نشده و از زبان همان راوی روایت دیگری ساخته شد که:
[1962 /162] این مطلب در جنگ بدر به ابوبکر و عمر خطاب شد
ص: 2451
(نه امیرالمؤمنين علیه السلام و ابوبكر)!! (1) و البته بطلان هر دو روایت روشن است؛ زیرا در جنگ بدر از آن دو هیچ حرکتی صادر نشده است!
روایات متعدد ذيل آيه شريفه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ [التوبة (9): 119] وارد شده که مقصود از «صادقین» پیامبر صلی الله علیه و آله، اميرالمؤمنین علیه السلام، اهل بیت علیهم السلام و اصحاب آن ها می باشند.
[1963 /163] عن جعفر بن محمد [صلی الله علیه و آله]، قال: [مع] محمد [صلی الله علیه و آله] و على [علیه السلام]. (2)
[1964 /164] عن أبي جعفر [علیه السلام]، قال: مع علي بن أبي طالب. (3)
[1965 /165] عن ابن عباس [قال]: نزلت في علي بن أبي طالب [علیه السلام] خاصة. (4)
[1966 /166] و عنه قال: مع عليّ بن أبي طالب [علیه السلام] و أصحابه. (5)
[1967 /167] عن أبي جعفر [علیه السلام]، قال آل محمد صلی الله علیه و آله. (6)
[1968 /168] عن عبد الله بن عمر قال: أمر الله أصحاب محمد صلی الله علیه و آله بأجمعهم أن يخافوا الله، ثم قال لهم: ﴿وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ يعني محمداً [صلی الله علیه و آله] و أهل بيته [علیهم السلام]. (7)
ص: 2452
روایات ساختگی:
در برابر آن روایاتی ساخته شد که مراد از «صادقین» صحابه ابوبکر و عمر و یارانشان هستند:
[1969 /169] مع محمد صلی الله علیه و اله و أصحابه.
[1970 /170] مع أبي بكر و عمر
[1971 /171] أمروا أن يكونوا مع أبي بكر و عمر و أصحابهما. (1)
حديث ثقلين: ﴿إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتِی﴾ از احادیثی است که امت اسلام بر نقل آن اتفاق نظر دارند. (2)
روایات ساختگی:
[1972 /172] در برابر آن روایاتی ساخته شد که عبارت «و سنتی» و مانند آن را جایگزین «و عترتی» نمودند. (3)
اولاً: این روایت بی سند یا به نقل از ابوهریره معلوم الحال و امثال او، نمی تواند با اسناد صحیح و متواتر حدیث ثقلین برابری نماید.
و ثانياً: آیا سنّت نیاز به مبین ندارد؟! آیا صرف اطلاع از قرآن و سنّت - بدون پیشوایی که آن را برای مردم تبیین کرده و آنان را به انجام آن راهنمایی نماید
ص: 2453
و خودش ضامن اجرای آن در جامعه اسلامی باشد - مانع از گمراهی است؟!
گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره عترت و خاندانش علیهم السلام فرمود: ﴿ولا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنکُم﴾ و يا: ﴿... ولا تُعَلِّموهُم ولا تَتَقَدَّموهُم ولا تَخَلَّفوا عَنهُم ، فَإِنَّهُم مَعَ الحَقِّ وَالحَقَّ مَعَهُم ، لا یُزایِلونَهُ ولا یُزایِلُهُم﴾. (1)
روایات ساختگی:
[1973 /173] در برابر آن روایاتی ساختند که یا أيها الناس لا تعلّموا قريشاً، و تعلّموا منها، فإنهم أعلم منكم. (2)
[1974 /174] و برخی بر آن افزودند: ولا تتقدّموا قريشاً ولا تتأخروا عنها. (3)
بخاری گفته این روایت صحیح نیست. (4)
در روایت صحیح نقل شد که: ﴿إِنَّ اللهَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ فاطمةَ مِنْ عليّ﴾. (5)
یعنی: خدای تعالی به من دستور داد که فاطمه را به علی تزویج نمایم.
ص: 2454
روایات ساختگی:
[1975 /175] در برابر آن روایتی جعل کردند که: ما تزوّجت شيئاً من نسائى، ولا زوّجت شيئاً من بناتي إلّا بإذن جاءني به جبريل عن الله عز وجل. يعنى: من با هیچ یک از همسرانم ازدواج نکردم و هیچ یک از دخترانم را شوهر ندادم مگر به اذن و اجازه ای که جبرئیل از جانب خدای تعالی برای من آورد. (1)
[1976 /176] و روایت دیگری نیز ساخته شد که: قالت عائشة: سمعت خليلي رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: أوحى الله إليّ أن أزوج كريمَتَيَّ عثمان بن عفان.
قال يوسف المسفر: يعني رقية و أم كلثوم. (2)
[1977 /177] و في رواية: ما زوّجت عثمان أم كلثوم إلا بوحي من السماء. (3)
[1978 /178] و عن أبي هريرة رفعه: أتاني جبرائيل فقال: إن الله يأمرك أن تزوّج عثمان أم كلثوم على مثل صداق رقية، و على مثل صحبتها. (4)
روایات معتبر و متواتر دلالت دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد درب خانه های اصحاب به مسجد بسته شود جز درب خانه امیرمؤمنان علیه السلام. (5)
ص: 2455
روایات ساختگی:
برخی برای مقابله با آن، روایاتی را به همین مضمون درباره ابوبکر جعل کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرمود که همه درب ها به مسجد بسته شود مگر در خانه ابوبکر این مطلب پیش از این به تفصیل مورد نقد و بررسی قرار گرفت. (1)
و در روایت 631 گذشت که: جایز نیست که جنب و حائض در این مسجد باشند مگر برای (من) پیامبر صلی الله علیه و آله، علی، فاطمه، امام حسن و امام حسین علیهم السلام.
بیهقی می گوید: حضرت فرمود: «ألا قد بيّنت لكم الأسماء أن لا تضلّوا». يعنى من این افراد را به نام ذکر کردم تا مطلب روشن شود و گمراه نشوید.
روایات ساختگی:
[1979 /179] در برابر آن حدیثی ساخته شد که در بخشی از سند با روایت گذشته مشترک است، و در آن افزوده شده: إلّا لمحمد [صلی الله علیه و آله] و أزواجه و علي و فاطمة.... (2) تا همسران پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از این فضیلت بهره مند باشند!!
مردی ناشناس که او را حضرت خضر علیه السلام دانسته اند - پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام کلام مفصلی در مدح و منقبت آن حضرت بیان نمود. (3)
روایت ساختگی:
[1980 /180] برخی همان مطالب را با همان سند به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت دادند که پس از مردن ابوبکر در مدح او فرمود.
ص: 2456
و البته برخی از عامه نیز آن را تکذیب کرده اند. (1)
گاهی در برابر برخی از فضائل - برای خالی نماندن عریضه از نام دیگران!- مطلبی ساخته شده به غیر الفاظ آن فضیلت، به عنوان مثال:
[1981 /181] در برابر فضیلت برگرداندن ابوبکر و واگذار کردن تبلیغ سوره برائت به امیرمؤمنان علیه السلام، روایاتی در نصب ابوبکر بر امارت حجّاج جعل شد. (2)
[1982 /182] بعضی برای مقابله با حدیث منزلت گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله در تبوک ابوبکر را برای امامت جماعت نصب فرمود. (3)
با مراجعه به روایت معتبر شماره 907 و شواهد آن روشن است که پس از آمدن امیرمؤمنان علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت از دنیا رفت. (4)
ولی روایاتی جعل شد که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن توصیه به نماز جماعت با
ص: 2457
ابوبکر نمود و برخی از آنان این دروغ را به مطالب روایت شماره 915 ضمیمه و آن را یک جا نقل کرده اند. (1)
[1983 /183] از آن روی که ابوبکر به نزاع در امر خلافت مشغول بود. (2) و نمی شد گفت که او در تجهیز حضرت مشارکت داشته است لذا گفتند: خاندان پدری پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت را به دستور ابوبکر غسل دادند! (3)
کسی که آشنایی با کتب عامه داشته باشد به موارد فراوانی برخورد می کند که عين کلمات دُرَربار امیر مؤمنان علیه السلام- با قدری تصرف و یا نقل به معنا - به دیگر صحابه نسبت داده شده است. ناگفته روشن است کسانی که از فهم و درک ساده ترین مطالب عاجز و ناتوان بوده اند صدور چنین مفاهیم بلند و معارف بی نظیر از آنان ممکن نیست ولی سیاست تبلیغاتی بنی امیه توانسته است حقائق را وارونه نشان دهد به دو نمونه توجه نمایید:
[1984 /184] پس از کشته شدن محمد بن ابی بکر، نوشته هایی که همراه او بود نزد معاویه فرستاده شد در بین آن، نامۀ معروف امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام انتخاب او برای حکمرانی مصر - نامه شماره 27 نهج البلاغه - وجود داشت که معاویه آن را خواند و از مطالب آن شگفت زده شد از او خواستند آن را بسوزاند ولی او نپذیرفت به او گفتند: آیا درست است که مردم بفهمند تو احادیث ابوتراب را نگهداری نموده و از آن علم و دانش می آموزی؟! معاویه پاسخ داد:
ص: 2458
به خدا سوگند علمی جامع تر، کامل تر و محکم تر - یا حکیمانه تر - از این نشنیده ام به او گفتند: پس چرا با او می جنگی؟ معاویه (برای ساکت کردن آن ها) گفت: به جهت آن که عثمان را کشت... و پس از لحظه ای سکوت رو به اطرافیان خویش کرد و گفت: ما نمی گوییم که این مطالب از نوشته های علی بن ابی طالب است، می گوییم این مطالب از ابوبکر صدیق است که نزد فرزندش محمد بن ابی بکر بوده و ما از آن استفاده می کنیم [!!] هنگامی که عمر بن عبدالعزیز سر کار آمد افشا کرد که این نامه از امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است. (1)
[1985 /185] امیرالمؤمنین علیه السلام پس از غسل پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به آن حضرت فرمود: بأبي و أمي ما أطيبك حيّاً و ميّتاً يا: طبت حيّاً و ميّتاً! (2)
[1986 /186] این کلام در منابع عامه به ابوبکر نسبت داده شده است. (3)
ص: 2459
ج) فضیلت تراشی برای صحابه، و هم درجه قرار دادن آن ها با حضرت (1)
از مهم ترین شگردهایی که برای پنهان ساختن واقعیت ها بکار رفته، جعل و نشر فضیلت های ساختگی برای صحابه است؛ عاری بودن آنان از هر فضیلتی در برابر بیکران منقبت ها و مکرمت های خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال برانگیز بوده؛ از این رو مدافعان نفاق به سازش و پردازش اکاذیب بسیار دست زدند و با طرح و اجرای این توطئه اذهان مردم را از توجه به فضائل اهل بیت علیهم السلام باز داشتند. پس جعل فضیلت برای صحابه، و هم درجه قرار دادن آن ها با امیرمؤمنان علیه السلام و انتشار وسیع آن روایات ساختگی، باعث بی توجهی به فضائل امیرمؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام شده و چنان که گذشت در مقام پاسخ از دلائل شیعه، آن روایات ساختگی را مطرح کرده و مدعی تعارض آن با دلائل شیعه هستند.
[1987 /187] بنابر نقل ابن ابی الحدید، ابو جعفر اسکافی (متوفی 240) در ضمن كلام مفصّلی گفته است:
همه می دانند که دولت ها و حاکمان با نظر آنان (مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام) موافق بوده و مشایخ علما، امیران و حاکمانی که با آنان هم عقیده بودند از جایگاه بلندی برخوردار می شدند آنان غالب بودند و هیچ گاه نیاز به تقیه نداشتند. هر کس در فضیلت ابوبکر
ص: 2460
حدیث و روایتی نقل می کرد مورد احترام قرار می گرفت و از جوایز آنان بهره مند می گشت. این مطلب در دستور کار بنی امیه و مورد تأکید آن ها بود. راویان برای رسیدن به متاع ناچیز دنیا احادیثی ساختند! (1)
و ناگفته پیداست که از جمله آثار نشر این روایات ساختگی نزد مردم هم درجه قرار دادن دیگران با امیر مؤمنان علیه السلام است.
[1988 /188] از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که فرمود:
من در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله همانند پاره ای از وجود آن گرامی بودم، نگاه مردم به من بسان نگاه به ستاره ها در بلندای آسمان بود، ولی پس از آن، روزگار آن قدر از ارزش من کاست که مرا با فلانی و فلانی - اشاره به اولی و دومی - هماورد و همتا شمرد، سپس (در شورای شش نفره من در کنار پنج نفر دیگر شمرده شدم که برترینشان [نزد مردم] عثمان بود... پس از آن روزگار به این هم اکتفا نکرد و آن قدر مرا پایین آورد که همتای پسر هند (جگرخوار) و پسر نابغه (بدکار) - یعنی معاویه و عمرو بن عاص - قرار داد. (2)
[1989 /189] و در نهمین نامه نهج البلاغه آمده است: شگفتا از روزگار که من با کسانی برابر شمرده شوم که (برای دین) کوششی مانند من نکرده و
ص: 2461
سابقه ای چون من ندارند سابقه ای که هیچ کس مانند آن را نداشته است. (1)
[1990 /190] و ابن قتیبه (متوفی 276) می نویسد: عده ای علی [علیه السلام] را در فضیلت با دیگر افراد شورا برابر دانسته و گفتند اگر عمر او را برتر می دانست بر دیگران مقدّمش می داشت و کار را به شورا واگذار نمی کرد. (2)
[1991 /191] ابن ابی الحدید به نقل از ابن عرفه - معروف به نفطویه که از بزرگان محدثین است - می نویسد بیشتر روایات دروغین فضیلت های صحابه در دوران بنی امیه و برای تقرب به آنان ساخته و پرداخته شد، به هر مطلبی که گمان می رفت بتوان با آن بنی هاشم (یعنی اهل بیت علیهم السلام) را خوار کرد. (3)
برخی از فضیلت های ساختگی شیخین و....
ابن الجوزی (متوفی 597) - که از متعصبین مخالفان بشمار می رود - می گوید من (در صدد بیان روایات ساختگی هستم ولی) روایات فراوانی را رها کرده و پرداختن به آن را بی فایده می دانم و اصلاً ارزشی ندارد (که وقت، صرف نقد آن شود، مانند) روایاتی که همیشه از مردم شنیده می شود به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهند که فرمود:
آن چه خدا در سینه من ریخت به سینه ابوبکر سرازیر نمودم.
ص: 2462
هرگاه مشتاق بهشت می شوم ریش ابوبکر را می بوسم.
من و ابوبکر مانند دو اسب مسابقه بودیم که من از او جلو افتادم و او از من تبعیت نمود اگر او جلو افتاده بود من از او پیروی می کردم [!!]
اثری از این مطالب حتی در روایات جعلی هم نیست. (1)
عجلونی و دیگر دانشمندان اهل تسنن اعتراف کرده اند که مشهورترین مطالب در فضائل ابوبکر، ساختگی است. (2)
[1992 /192] ابن ابی الحدید - در توضیح سخن امیر مؤمنان علیه السلام که: «در دست مردم مجموعه روایاتی است مشتمل بر حق و باطل و راست و دروغ» - می نویسد: دانشمندان علم حدیث بسیاری از احادیث جعلی را جدا کرده اند، ولی آنان جرأت حرف زدن درباره صحابه را نداشته اند. (3)
ص: 2463
وی جملات ذیل را ساختگی می داند که به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند:
اگر من برای خود دوستی انتخاب می کردم، ابوبکر بود!
خدا و مؤمنان غیر از ابوبکر را نمی پذیرند!
خدا می گوید: ابوبکر! من از تو راضی هستم، آیا تو از من راضی هستی؟! (1)
نگارنده گوید: از جمله این روایات، ساختگی مطالبی است که در کتب اصولی عامه آمده است. غزالی (متوفی 505) و رازی (متوفی 606) می نویسند:
[1993 /193] إنه صلی الله علیه و اله أثنى على آحاد الصحابة ولا يتميّزون عن بقية الصحابة بجواز التقليد أو وجوبه، كقوله صلی الله علیه و اله: لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان العالمين لرجح.
و قال: إن الله قد ضرب بالحق على لسان عمر و قلبه، يقول الحق و إن كان مرّاً.
و قال لعمر: والله ما سلكت فجّاً إلّا سلك الشيطان فجاً غير فجّك
و قال - في قصة أسارى بدر حيث نزلت الآية على وفق رأي عمر -: لو نزل بلاء من السماء ما نجا منه إلّا عمر.
و قال: إن منكم لمحدّثين، و إن عمر لمنهم.
و كان علي رضی الله عنه [علیه السلام] و غيره من الصحابة يقولون: ما كنّا نظنّ إلّا أن ملكاً بين عينيه يسدّده، و أن ملكاً ينطق على لسانه.
و قال صلی الله علیه و آله- في حق علي [علیه السلام] -: ﴿اَللَّهُمَّ أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ حَیْثُ مَا دَارَ﴾.
و قال: «أقضاكم علي»، و أفرضكم زيد، و أعرفكم بالحلال والحرام معاذ بن جبل.
و قال: رضيت لأمّتي ما رضي ابن أم عبد.
و قال - لأبي بكر وعمر -: لو اجتمعا على شيء ما خالفتهما، و أراد في مصالح
ص: 2464
الحرب، و كلّ ذلك ثناء لا يوجب الاقتداء أصلاً. (1)
کمی تأمل برای اهل انصاف کافی است که پیامبری که خدا درباره اش فرموده: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾ [النجم (53): 3] چگونه ممکن است مطالبی ضدّ و نقیض بگوید که: خدا حق را بر زبان عمر جاری نموده، و باز بگوید حقّ دایر مدار علی علیه السلام است و...!
چگونه ممکن است امیرالمؤمنین علیه السلام که حاضر نشد در شورای شش نفره، شرط رفتار بر طبق سیره ابوبکر و عمر را از عبدالرحمن بن عوف بپذیرد (2)- بفرماید: فرشته بر زبان عمر سخن می گوید!
آری تمام این بافته ها برای آن جعل شده است که قانون اشتراک جا بیفتد!
و البته عدم ایمان و اعتقاد مخالفین به آن چه نقل کرده اند از سخن خودشان هویدا و روشن است که در آخر گفته اند این مطالب دلیل لزوم اقتدا به آنان نیست! اگر واقعاً همیشه راه عمر از راه شیطان جدا است، خدا حق را بر دل و زبان او جاری نموده به گونه ای که صحابه تصور کنند فرشتگان او را راهنمایی نموده و بر زبان او سخن می گویند چرا اقتدا به او لازم نباشد؟!
روایات فراوانی درباره شیخین ساخته و بین مردم شایع گردید تا جایی که به دروغ مطلبی را از زبان محمد بن حنفیه شایع کردند که:
ص: 2465
[1994 /194] امیرالمؤمنین علیه السلام شیخین را برترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی کرده و آن دو را از خودش نیز برتر و خود را با مردم عادی برابر دانسته و فرموده: من مانند بقیه مسلمان ها هستم (و با مردم عادی هیچ تفاوتی ندارم)! (1)
[1995 /195] و به این هم اکتفا نکرده و گفته: اگر کسی مرا بر ابوبکر برتری دهد بر او حد مفتری جاری نموده و شلاقش می زنم! (2)
نگارنده گوید: پاسخ این یاوه ها را علامه امینی داده و ما در صدد بیان آن نیستیم (3) گرچه در این زمینه دروغ فراوان بر امیرمؤمنان علیه السلام بسته شده (4) ولی نظریه امیرالمؤمنین علیه السلام درباره شیخین از روایات صحیحین ثم [قال علي بن الحسين [علیه السلام]:] هل كان في بني إسرائيل بعد موسى أفضل من هارون صلى الله عليهما و سلم؟ [قال حکیم:] قلت: لا، فضرب على كتفي، ثم قال لي علي بن حسين [علیهما السلام]: فأين ذهب بك؟! (تاريخ مدينة دمشق 30 /359)
قال ابن عساکر: قد صح حديث سعيد عن سعد من طرق لكن تأويل على بن الحسين [علیهما السلام] فيه نظر؛ فإنه إنما شبهه بهارون حين استخلفه على قومه حين خرج إلى تبوك كما استخلف موسی هارون [علیهما السلام] حين ذهب إلى مناجاة ربه فقيل في علي [علیه السلام]: كرهه و مله، فقال له ذلك تطييباً لقلبه فأما التفضيل فيتلقّى من أحاديث أخر. (تاريخ مدينة دمشق 30 /359)
نگارنده گوید: پاسخ ابن عساکر از آن چه در دلالت حدیث منزلت گفته شد روشن می شود، رجوع شود به دفتر نخست، صفحه 438.
ص: 2466
و منابع معتبر اهل تسنن روشن است که عمر به آن حضرت گفت: شما ابوبکر را دروغگو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن دانستید و پس از او نیز مرا دروغگو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن می دانید. (1)
[1996 /196] روایت دیگری نیز به قصد یکسان نشان دادن آن حضرت با صحابه - به دروغ به آن حضرت نسبت داده شده که: قال النبي صلی الله علیه و آله: إن كل نبي أعطى سبعة نجباء رفقاء - أو قال رقباء - و أُعطيتُ أنا أربعة عشر، قلنا: من هم؟ قال- يعني: قال على علیه السلام-: أنا و ابناي و جعفر و حمزة و أبو بكر و عمر و مصعب بن عمير و بلال و سلمان و عمار والمقداد و حذيفة و عبد الله بن مسعود.
و هر کسی آن را به گونه ای که مایل بوده نقل نموده است! (2)
هدف آن ها از ساختن این روایات بر لسان آن حضرت آن است که مطلب به آسانی در اذهان جای بگیرد!
ص: 2467
نظیر این، مطلبی ساختگی است که ذهبی به امام صادق علیه السلام نسبت داده و گفته:
[1997 /197] این آقا مناقب فراوان دارد از بهترینش مطلبی است که حفص بن غیاث نقل می کند که او:فرمود من از شفاعت علی علیه السلام چیزی امیدوار نیستم مگر آن که همان را از شفاعت ابوبکر امیدوارم! (1)
نگارنده گوید: به کلامی در تفسیر رازی برخورد کردم که عمر را یگانه روزگار معرفی نموده است.
[1998 /198] قال في ضمن كلام له: هذه الوقائع رويت بالآحاد، و هاهنا ما هو معلوم بالتواتر وهو أنه - مع بعده عن زينة الدنيا واحترازه عن التكلّفات والتهويلات - ساس الشرق والغرب وقلب الممالك والدول، لو نظرت في كتب التواريخ علمتَ أنه لم يتفق لأحد من أول عهد آدم إلى الآن ما تيسر له فإنه مع غاية بعده عن التكلّفات كيف قدر على تلك السياسات، ولا شك أن هذا من أعظم الكرامات. (2)
شما را به وجدانتان سوگند اگر کسی چنین سخنی درباره امیرالمؤمنین علیه السلام می گفت به شدت مورد هجوم مخالفان قرار نمی گرفت که تو با این سخن آن حضرت را بر همه پیامبران ترجیح داده ای؟! آری ؛ او سیاست هایی را از اعظم کرامات دانسته است که بر خلاف عقل، وجدان، روش عقلا، کتاب خدای تعالی و در نقطه مقابل روش و سیره پیامبر صلی الله علیه و آله است! (3)
ص: 2468
[1999 /199] ابن ابی الحدید از کتاب الأحداث مدائنی گزارشی طولانی نقل می کند که در ضمن آن آمده است:
معاویه به کارگزاران خود نوشت: شیعیان دوستان و پیروان عثمان و کسانی که فضائل و مناقب او را نقل می کنند باید تشویق و احترام شده و مقرّب گردند و هر فضیلتی که نقل کنند همراه با نام،راوی نام پدر و قبیله اش برای او فرستاده شود.
این دستور اجرا شد و به جهت جایزه هایی که برای این افراد قرار داده شد، روایات فراوانی دربارۀ عثمان ساخته و شایع گردید. (1)
[2000 /200] هشام بن عبدالملک نامه ای برای اعمش (2) نوشت که: برای من مناقب عثمان و رفتارهای بد علی را بنویس. هنگامی که نوشته را به دست اعمش دادند آن را گرفت و در دهان گوسفندی (که آن جا بود) گذاشت، گوسفند آن را جوید و خورد. اعمش به فرستادهٔ هشام گفت پاسخ او همین است. (3)
ص: 2469
[2001 /201] ابن قتیبه (متوفی 276) می نویسد: عده ای به جمع آوری فضائل عمرو بن عاص و معاویه اهتمام گماردند، گویا هدفشان بالا بردن آن دو نبود بلکه می خواستند از منزلت علی [علیه السلام] بکاهند. (1)
شارحین بخاری در شرح «باب ذکر معاویة» (2) گفته اند: لم يقل فضل و لا منقبة؛ لأنه لم يصح في فضائله شيء. یعنی این که بخاری عنوان باب را به صورت گذشته مطرح کرد و نگفت: «باب فضل معاوية» يا «باب مناقب معاوية» به جهت آن است که هیچ روایت صحیحی در این باره وجود ندارد. (3)
[2002 /202] پسر احمد بن حنبل از پدرش پرسید: نظرت دربارهٔ على [علیه السلام] و معاویه (و روایاتی که دربارۀ آن دو نقل شده) چیست؟
او سرش را پایین انداخت و قدری تأمل کرد، سپس گفت: (پسرم)
ص: 2470
بدان که علی [علیه السلام] دشمنان بسیاری داشت آن ها می خواستند از او عیبجویی کنند ولی نتوانستند برای او عیبی پیدا کنند، لذا به سراغ کسی رفتند که به جنگ علی [علیه السلام] رفته و با او دشمنی و مبارزه نمود او را مدح و ثنا گفتند به خاطر دشمنی با علی [علیه السلام]. (1)
[2003 /203] ابن حجر عسقلانی - پس از نقل مطلب فوق - می نویسد: احمد در این کلام اشاره کرده به فضائل ساختگی و جعلی معاویه که هیچ اصل و اساسی ندارد گرچه آن روایات فراوان است ولی هیچ کدام سند صحیحی ندارد. این مطلب نزد (علمای بزرگ اهل تسنن مانند) اسحاق بن راهويه (استاد بخاری)، نَسائی و دیگران مسلم و قطعی است.
سپس از اسحاق بن راهويه نقل می کند که اصلاً در فضیلت معاویه هیچ حدیث صحیحی وجود ندارد! (2)
ص: 2471
سپس عسقلانی گفته: داستان نسائی در این زمینه مشهور است. (1)
[2004 /204] با وجود مطالب گذشته باز ابن کثیر دمشقی - شاگرد و شیفته ابن تیمیه - در کتاب تاریخش بابی را به فضائل معاویه اختصاص داده و صفحاتی را به یاد مولایش- که خدا با او محشورش نماید - سیاه کرده (2) چنان که ابن تیمیه نیز برای معاویه و حتی یزید فضیلت تراشی نموده و در این زمینه تألیفی دارد با نام «قاعدة في فضل معاوية و ابنه»! (3)
[2005 /205] ابن کثیر دربارۀ حدیث نبوی شریف: «لا أشبع الله بطنه» خدا شکمش را سیر نکند، می گوید: این دعای پیامبر صلی الله علیه و آله برای معاویه سودمند بود هم در دنیا و هم در آخرت اما در دنیا؛ زیرا هنگامی که امارت شام به او واگذار شد روزانه هفت وعده غذا می خورد برای او سینی پر از گوشت و پیاز
ص: 2472
می آوردند به همراه حلوا و شیرینی جات و میوه های بسیار، می خورد و می گفت به خدا سیر نشدم بلکه از (پُر) خوردن خسته شدم. ابن کثیر می گوید: آرزوی پادشاهان است که از چنین نعمت و چنین معده ای برخوردار باشند!
اما سود آخرت او شرحش آن است که مسلم پس از حدیث فوق - «لا أشبع الله بطنه» - روایتی را که بخاری و دیگران نقل کرده اند ذکر می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: خدایا من هم بشری هستم (مانند دیگران گاهی عصبانی می شوم) پس اگر بی جهت به بنده ای ناسزا گفتم تازیانه زدم یا او را نفرین کردم، این کار مرا کفاره گناهانش و باعث تقرب به خودت در قیامت قرار ده. پس در حقیقت مسلم با قرار دادن این دو حدیث کنار یکدیگر خواسته فضیلت معاویه را بیان نماید [!!] (1)
ابن کثیر پس از آن قیافه افراد با انصاف را به خود گرفته و می گوید:
البته ابن عساکر روایات جعلی فراوانی در فضیلت معاویه در تاریخ مدينة دمشق نقل کرده که ما از آن اعراض کرده و به همین روایات صحیح و معتبر اکتفا نمودیم. (2)
با آن که گذشت که دربارۀ او هیچ روایت معتبری وجود ندارد.
[2006 /206] ذهبی که همیشه در صدد تضعیف و انکار فضائل مسلّم امير المؤمنین علیه السلام و ایجاد شک و تردید در آن است و تحمل دیدن و شنیدنش را ندارد وقتی نوبت به معاویه می رسد می گوید: و یروی في فضائل معاوية أشياء ضعيفة تحتمل! (3) در فضائل او روایات ضعیفی نقل شده ولی قابل تحمل است.
ص: 2473
[2007 /207] او دربارۀ حدیث: ﴿اللَّهُمَّ لاَ تُشْبِعْ بَطْنَهُ﴾ گفته ممکن است این فضیلتی برای معاویه باشد... (1) به شرحی که در کلام ابن کثیر گذشت.
ولی عدم ایمان آن ها به آن چه می گویند از تعابیر: «لعلّ»، «والله أعلم»، «گذشتگان چنین فهمیده اند» و... ظاهر است!
[2008 /208] البانی نیز درباره روایت: ﴿اللَّهُمَّ لاَ تُشْبِعْ بَطْنَهُ﴾ گفته: این حدیث سندش صحیح است و مسلم هم آن را نقل کرده بعضی از فرقه ها (یعنی شیعه) خواسته اند از آن طعنی برای معاویه بسازند ولی از این حدیث چنین چیزی استفاده نمی شود، بلکه این حدیث دلالت دارد که او نویسنده پیامبر صلی الله علیه و آله بوده لذا ابن عساکر می گوید: این صحیح ترین حدیث در فضیلت معاویه است! (2)
نگارنده گوید: دلالت آن بر طعن معاویه روشن است که نفرینی است برای او به سیر نشدن و آزار او از خستگی پرخوری اما عدم دلالت آن بر فضیلت از آن چه فریقین در تفسیر آیه 93 سوره انعام گفته اند روشن است؛ زیرا عبدالله بن سعد بن ابی سرح نیز نویسندهٔ پیامبر صلی الله علیه و آله بود ولی کارش به ارتداد کشیده شد!
[2009 /209] در شرح حال ابو عمر زاهد بغدادی معروف به غلام ثعلب نوشته اند: او در فضائل معاویه جزوه ای نوشته بود که نمی گذاشت کسی نزد او چیزی بخواند مگر آن که اول آن جزوه را قرائت کند! (3) ابن حجر گفته: جماعتی
ص: 2474
از اهل ادب برای او ارزش و اعتباری قائل نبودند ولی عده ای از مشایخ حدیث او را توثیق و تصدیق می کردند من جزوۀ او را در فضائل معاویه دیده ام بسیاری از مطالبش ساختگی بود ولی مشکل از ناحیه مؤلف نبود (دیگران آن را جعل کرده اند و او فقط نقل کرده است. یعنی ترویج احادیث ساختگی معاویه ضرری به وثاقتش نمی زند برخلاف نقل فضائل معتبر امیر مؤمنان علیه السلام)!!! (1)
و گذشت که پس از آن که حاکم نیشابوری (متوفی 405) متهم به تشیّع شد، منبرش را شکستند و جرأت خارج شدن از خانه اش را نداشت، به او گفتند: اگر برای مردم فضائل معاویه را نقل کنی مشکل حل می شود! (2)
[2010 /210] شروع فتنه اشتراک و شیوع آن از صحابه بلکه از ابوبکر بوده؛ زیرا او در سقیفه برای گرفتن خلافت از این شگرد استفاده نمود و مطلب را برای انصار این گونه مطرح کرد که ما مهاجران، در ایمان، اسلام و عبادت بر شما مقدّم بوده ایم و (علاوه بر آن) از نزدیکان و بستگان پیامبر صلی الله علیه و آله بشمار می رویم!! (3)
ص: 2475
البته نتیجه این احتجاج چیزی جز تقدم و شایستگی امیرالمؤمنین علیه السلام برای خلافت نیست؛ زیرا این اوصاف اختصاص به آن حضرت دارد، كما قال علیه السلام:
فإن كنتَ بالشورى ملكت أمورهم *** فكيف بهذا والمشيرون غيّب
و إن كنتَ بالقربي حججت خصيمهم *** فغيرك أولى بالنبي و أقرب (1)
گذشت که به دروغ ادعا شده دیگران نیز به آیه نجوا عمل نموده اند. (2)
[2011 /211] در روایت شماره 261 و روایات پاورقی آن گذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ گاه به خدا کفر نورزیده و در روایت شماره 370 گذشت که آن حضرت هیچ گاه بت نپرستید. برخی برای سلب این امتیاز ویژه به دروغ ادعا کرده اند که عده ای دیگر نیز برای بتان سجده نکرده اند و به خصوص از ابوبکر نام برده اند. (3)
اولاً: سجده نکردن آنان برای بت منافات با کافر بودنشان ندارد، ممکن است
ص: 2476
کسی به بت سجده نکرده باشد لکن این غیر از مؤمن بودن و موحد بودن اوست و دیگران قطعاً سابقۀ کفر داشته اند و این قابل انکار نیست.
ثانیاً: این ادعایی بی جاست که روایات اهل تسنن آن را تکذیب می کند.
[2012 /212] ابوبکر - در جمع مهاجرین و انصار، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله - ادعا کرد که: ای پیامبر صلی الله علیه و آله به جان شما سوگند، من هیچ گاه برای بتان سجده نکرده ام. عمر عصبانی شد (و آبروی او را بُرد) و به او گفت: به جان پیامبر صلی الله علیه و آله سوگند می خوری که برای بتان سجده نکرده ای در حالی که در جاهلیت چنین و چنان بوده ای (و من عبادت تو را در برابر بت ها دیده ام)! (1)
[2013 /213] بلکه ابوبکر پیش از اظهار اسلام به پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض نمود که:
آیا این مطلبی که قریش از تو نقل می کنند درست است که بت های ما را رها کرده و ما را بی خرد دانسته و پدران ما را تکفیر می کنی؟! (2)
این روایت به روشنی دلالت بر بت پرستی او دارد؛ زیرا او با بکار بردن لفظ: «آلهتنا» اعتراف به بت پرستی خویش نموده و در هر سه جمله، پیامبر صلی الله علیه و آله را در جبهه مقابل خود و پدرانش دانسته است!
ص: 2477
[2014 /214] ابن تیمیه از راه دیگر وارد شده و گفته:
همه بت پرست بودهاند: کودکان و بزرگان، خلفا و علی! (1)
و پاسخ او از آن چه گذشت روشن است که در منابع متعدد عامه دربارهٔ امیر مؤمنان آمده است که: «لم يعبد الأوثان قطّ، أو لم يسجد لصنم قط» يعني آن حضرت هیچ گاه بت نپرستید. (2)
اشاره شد که در تفسیر رازی ذیل آیه شریفه: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى﴾ [الشوری (42): 23] آمده است:
کلام خدای تعالی دلالت بر منصب عظیمی برای صحابه دارد؛ چون فرموده: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُون﴾ [الواقعة (56) 10 - 11] پس هر کسی که اطاعت خدا نماید مقرّب نزد خداست و آیه شریفه شامل حال او می.شود نتیجه آن که این آیه دلالت دارد بر وجوب محبت آل پیامبر صلی الله علیه و آله و محبت اصحاب آن حضرت و جز اهل تسنن از آن بهره ندارند؛ زیرا جمع کرده اند بین محبت عترت و صحابه. (3)
ملاحظه فرمودید که با تفسیر «القُرْبَی» به مقرب نزد خدا و سپس با استناد به آيه شريفه: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون﴾ و تطبیق آن بر صحابه بر
ص: 2478
طبق میل خویش، صحابه را با عترت در وجوب محبت شریک دانسته است!
نگارنده گوید: پیش از این درباره آیه مودّت به تفصیل سخن گفته شد. (1)
[2015 /215] مخالفین ادعا کرده اند که:
از حدیث غدیر لزوم موالات - به معنای دوستی یاری و تأیید على [علیه السلام] - استفاده می شود و این وصف برای علی [علیه السلام] در حیات پیامبر صلی الله علیه و اله و پس از وفات آن حضرت و در حیات علی [علیه السلام] و پس از وفاتش ثابت است (ولی توجه به این نکته لازم است که) فالحدیث يدلّ على أن عليّاً [علیه السلام] ولىٌّ من أولياء الله تجب له الموالاة، حديث غدير دلالت دارد که علی علیه السلام یکی از اولیاء الهی است که موالاتش واجب است (و شخص او موضوعیت ندارد این وصف برای همه صحابه هست؛ لذا تأکید می کنند که) این حدیث حجت علیه کسانی که موالات خلفا را مانند موالات علی علیه السلام پذیرفته اند نیست بلکه حجت علیه کسانی است که کینه خلفا را به دل گرفته و از آنان بیزارند. (2)
روشن است که در حدیث غدیر شاهدی برای اشتراک وجود ندارد؛ آنان به امری استناد می کنند که دلیلی بر آن نیست، بلکه دلایل فراوان بر خلاف آن
ص: 2479
وجود دارد و آن ادعای موالات و نصرت علی علیه السلام نسبت به خلفاست. (1)
روایات فریقین حاکی از تظلم خاندان رسالت علیهم السلام از خلفاست که با موالات و نصرت تنافی دارد و مطالبی که تحت عنوان «بی احترامی به امیرمؤمنان علیه السلام در دوران خلفا» خواهد آمد بیان گر گوشه ای از روابط آنان و حضرت است.
بی انصافی یا کج فهمی است که نصرت و یاری دین توسط امیرمؤمنان علیه السلام در زمان خلفا نصرت و یاری خلفا تلقی شود که خود حضرت فرمود: ﴿فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلامَ و أَهْلَهُ - أَنْ أَرَى فِيه ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِه عَلَيَّ أَعْظَمَ.....﴾ (2)
[2016 /216] بنابر نقل اهل تسنن - ذیل آیه شریفه: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ﴾ [الصافات (37): 24] - از امام باقر علیه السلام، ابن عباس ابوسعید خُدری و انس بن مالک از پیامبر صلی الله علیه و آله در قیامت مردم از ولایت امیر مؤمنان علیه السلام بازخواست می شوند. (3)
ص: 2480
چنان که در روایتی گذشت: لا تزول [يزول] قدما عبد يوم القيامة حتى يُسأل عن أربع:..:... و عن حبّنا أهل البيت. (1)
قيل: يا رسول الله فما علامة حبّكم؟ فضرب بيده على منكب على رضی الله عنه [علیه السلام]. (2)
بسیاری از اهل تسنن از نقل مطلب ذیل آیه گذشته امتناع کرده اند. آلوسی آن روایت را به امامیه نسبت داده- با آن که به نقل از اهل تسنن گذشت - سپس گفته:
[2017 /217] بهترین قول آن است که پرسش در قیامت از عقائد واعمال است در رأس آن ها لا إله إلا الله و از مهم ترین آن ولایت علی كرم الله تعالى وجهه [علیه السلام] و همچنین ولایت دیگر خلفای راشدین است. (3)
ص: 2481
اگر غیر از ولایت امیرمؤمنان علیه السلام، ولایت کس دیگری مورد پرس و جو و بازخواست قرار می گرفت چرا پیامبر صلی الله علیه و آله ذیل آیه شریفه یا جداگانه مانند: ﴿لاَ تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ...﴾ بیان نفرمود؟!
[2018 /218] در روایات متعدد به دروغ ادعا شده که واثله از حضرت پرسید: آیا من هم از خاندان شما - که مشمول تطهیر الهی شده اند - هستم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به او پاسخ مثبت دادند! (1)
اختصاص امیرالمؤمنین علیه السلام به پرچمداری پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ ها بلکه پرچمداری آن حضرت در دنیا و آخرت در روایات متعدد و کلمات اعيان اهل تسنن آمده است. (2)
[2019 /219] برخی با اختصاص این فضیلت به آن حضرت مخالفت نموده و گفته اند:
در روایات صحیح ثابت است که پیامبر صلی الله علیه و آله پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را به دست دیگر
ص: 2482
مسلمانان هم داده و پرچمداری اختصاص به یک نفر نداشته است.
سپس به مناقشه روایت مالک بن دینار در این زمینه پرداخته و گفته اند:
در راویان آن دو مشکل وجود دارد یکی راستگو است ولی توهماتی دارد و دیگری نیز راستگو ولی شیعه است لذا بعید می نماید که این عبارت صحیح باشد. (1)
[2020 /220] گذشته از آن که از برخی روایات استفاده می شود که لشکر اسلام دارای دو پرچم بوده: امیرالمؤمنین علیه السلام پرچمدار مهاجرین و سعد بن عباده پرچمدار انصار بوده است. (2)
ص: 2483
الف) در این حرفی نیست که در بین راه پرچمدار انصار سعد بن عباده بوده یا دیگران پرچم را به دوش می گرفته اند ولی هنگام رویارویی با دشمن، پرچمدار کسی جز امیرالمؤمنین علیه السلام نبوده است. (1)
ب) گاهی خدای حکیم برای روشن شدن حقایق و کنار رفتن پرده از چهرهٔ دیگران مصلحت را در آن دیده که هنگام مبارزه حضرت بیمار شود و نتواند در رزمگاه حاضر گردد و بنابر روایات اهل تسنن دیگران - از پیش خود و نه به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله! (2) - پرچم را به دست گرفته و وارد میدان کارزار شوند و با خواری و رسوایی برگردند و ترس و هراس خویش را آشکار نمایند و پس از آن امیرالمؤمنین علیه السلام به برکت دعای پیامبر صلی الله علیه و آله عافیت یافته و پرچم را به دوش گرفته به میدان رود و فتح و ظفر به دست مبارک و با کفایتش میسّر گردد! (3)
پس این که پرچمداری از ویژگی های آن حضرت بوده جای تردید نیست به شرحی که گذشت و اگر روایتی یا عبارتی حاکی از پرچمداری دیگران باشد، اشاره به نکته های گذشته دارد
ج) اما روایت مالک بن دینار ؛ پیش از این گذشت که حاکم نیشابوری حکم به صحت آن نموده و برخی از معاصرین نیز آن را معتبر و نیکو دانسته اند. (4)
ص: 2484
روايات متعدد و معتبر دلالت دارد که تجهیز - یعنی غسل و کفن و دفن - پیامبر صلی الله علیه و آله - بنابر وصیت آن حضرت - توسط امیر مؤمنان علیه السلام انجام شد. (1)
ولی در برخی از روایات این مراسم را به گونه ای بیان کرده اند که دیگران را هم با آن حضرت شریک نمایند. مثلاً فضل بن عباس و اسامة بن زید را که با چشم بسته آب می آوردند و یا... (2) - شریک در غسل معرفی نموده اند. (3)
ابن تیمیه و پیروان مکتبش ادعا می کنند که:
[1] عمده روایات معتبر در فضائل علی [علیه السلام] مطالبی است که بین او و دیگران مشترک است (و امتیازی برای آن حضرت بشمار نمی آید.)
[2] آن چه درباره ابوبکر و عمر روایت شده عمده اش ویژگی هایی است که دیگران از آن بی بهره،اند به خصوص ابوبکر.
[3] در فضائل علی [علیه السلام] حدود ده حدیث صحیح نقل شده که هیچ
ص: 2485
کدام امتیاز ویژه ای برای او نیست.
[4] برای ابوبکر بیست حدیث نقل شده که غالب آن فضیلت ها به او اختصاص دارد.
[5] روایات متواتری که در فضائل شيخين نقل شده به اتفاق محدثان بیش از روایات صحیحی است که در فضائل على [علیه السلام] نقل شده و از جهت سند صحیح تر و از جهت دلالت صریح تر است! (1)
اگر فضائلی که درباره امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده اختصاص به آن حضرت ندارد چرا از پیامبر صلی الله علیه و آله به تعبیر عام نقل نشده است؟!
آیا این اغراء به جهل و باعث مشتبه شدن امر بر مردم نیست؟!
آیا ممکن است کسی که مأمور به «بلاغ مبین» است عباراتی را درباره فرد معينى استعمال کند که مقصود از آن همۀ صحابه باشند و آن مطالب بین او و دیگران مشترک باشد؟!
مثلاً: همه صحابه نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله مانند جناب هارون نسبت به حضرت موسی علیه السلام باشند ولی آن حضرت این لفظ را فقط دربارهٔ امیرالمؤمنین علیه السلام بفرماید.
ص: 2486
كه: أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي.
خدا دل همه صحابه را به حق هدایت و زبانشان را بر آن استوار داشته، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله فقط درباره امیرالمؤمنين علیه السلام بفرمايد: ﴿یُثَبِّتُ لِسَانَکَ وَ یُهْدِی قَلْبَکَ﴾
همه صحابه از پیامبر صلی الله علیه و آله باشند ولی حضرت در برگرداندن ابوبکر از رساندن سوره برائت و ابلاغ آن توسط امیرالمؤمنین علیه السلام فقط درباره آن حضرت بفرماید: أمرتُ ألّا يبلغه إلّا أنا أو رجل منّي
همه صحابه بر تأویل قرآن بجنگند ولی پیامبر صلی الله علیه و آله فقط درباره امیرالمؤمنین علیه السلام بفرمايد: ﴿يُقاتِلُ عَلَى تَأوِيلِ القُرآنِ كَما قاتَلتُ على تَنزِيلِهِ﴾
حبّ و بغض همه صحابه میزان تشخیص ایمان و نفاق باشد، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله فقط درباره امیرالمؤمنین علیه السلام بفرمايد: ﴿لا يُحِبُّكَ إِلّا مؤمن وَلَا يُبْغِضُكَ إِلَّا منافق﴾.
و نیز بفرمايد: ﴿مَنْ اَحَبَّكَ فَقَدْ اَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَني...﴾
قاتلان همۀ صحابه اشقى الآخرین باشند ولی پیامبر صلی الله علیه و آله فقط درباره قاتل امیرالمؤمنین علیه السلام بفرمايد: «أشقى الآخرين» یا «أشقى الناس» و... (1)
چرا در مناشدات، امیرالمؤمنین علیه السلام دیگران را قسم می داد که آیا چنین مطلبی دربارۀ کسی جز من است؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ دیگران چنین چیزی فرمود؟ و همه پاسخ می دادند: نه. (2)
ص: 2487
چرا عمر، ابن عمر و سعد بن ابی وقاص و.... آرزوی داشتن آن ویژگی ها را داشتند و از شتران سرخ موی- که ثروت مهمّی نزد عرب محسوب می شد - یا از آن چه خورشید بر آن می تابد، یا از دنیا و آن چه در آن است، نزد آنان محبوب تر و ارزشمندتر بوده است؟! (1)
اگر این فضائل اختصاص به امیرالمؤمنین علیه السلام نداشته چرا نویسنده ای چون نسائی عنوان «خصائص» برای کتاب خویش بر می گزیند؟!
چرا نویسندگان- از بخاری و مسلم گرفته تا سیوطی و متقی هندی و... - همه - آن را در بخش مخصوص به آن حضرت نقل کرده اند؟ بهتر نبود آن را تحت عنوانی که مربوط به عموم صحابه است ذکر کنند تا مردم به اشتباه نیفتند!
در بسیاری از آثار، «ترجیح بر دیگران»، «نفی غیر» و «انکار دیگران» به روشنی دیده می شود، یعنی بسیاری از فضائل و مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و... همراه با قرائنی است - حالیه، مقالیه و یا هر دو با هم - و به گونه ای عظمت و فضیلت و برتری آن حضرت بر دیگران بیان شده که معلوم شود دیگر صحابه، قابل مقایسه با آن حضرت نیستند.
و این خود دلیل نفی اشتراک است. و دقیقاً همین نکته از اساسی ترین اسباب انکار، تکذیب، تحریف لفظی و معنوی و.... روایات فضائل بشمار می آید. (2)
ص: 2488
از نمونه های بارز و روشن آن موارد ذیل است:
1. تصریح به برتری امیرالمؤمنین علیه السلام از دیگران در قضاوت و اعتراف صحابه حتى عمر به آن!
2. برگرداندن شیخین در حدیث طیر
3. شکست و بازگشت شیخین قبل از فتح خیبر و کلمات پیامبر صلی الله علیه و آله در تعریض به آن دو،
4. برگرداندن ابوبکر از تبلیغ سوره برائت و واگذار کردن کار به امیر مؤمنان علیه السلام.
5. اخبار از مبارزه امیرالمؤمنین علیه السلام بر تأویل قرآن و انکارِ وقوع آن از شیخین،
6. پاسخ منفی دادن به شیخین در خواستگاری از حضرت زهرا علیها السلام و پاسخ مثبت به امیرالمؤمنین علیه السلام به ضمیمه: ﴿إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ فاطمةَ مِنْ عليّ﴾.
استناد به روایاتی که در فضائل شیخین وارد شده و جهی ندارد ؛ زیرا گذشته از تفرّد عامه به نقل آن، آن روایات ساختگی است
شگفتا که استدلال شیعه به احادیث مورد اتفاق فریقین پذیرفته نشود ؛ ولی انتظار دارند مطالب دروغین از آنان پذیرفته شود!!
اما این که گفته شده در فضائل علی [علیه السلام] حدود ده حدیث صحیح نقل شده که
ص: 2489
هیچ کدام امتیاز ویژه ای برای او نیست.
کمال بی انصافی است که فضائل بی شمار نادیده گرفته شود و به 10 حدیث اکتفا گردد فقط در یک روایت معتبر از ابن عباس 10 ویژگی برای آن حضرت شمرده شده و تصریح شده که هیچ کس دارای آن نیست. (1)
و گذشت که احمد بن حنبل و دیگر دانشمندان اهل تسنن گفته اند: فضائلی که درباره علی بن ابی طالب به سند معتبر نقل شده، درباره هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله روایت نشده است. (2)
و حکم به اعتبار روایات فضائل آن حضرت در دفترهای پیشین گذشت.
اما اختصاص آن فضائل به امیرالمؤمنین علیه السلام، در پاسخ مطلب اول گذشت.
پاسخ ابن تیمیه و پیروانش با استفاده از کلمات دانشمندان اهل تسنن
ابن حجر عسقلانی (متوفی 852) می نویسد:
[2021 /221] نسائی [متوفی 303] به تتبع ویژگی ها و فضائلی که مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام است و دیگر صحابه را از آن بهره ای نیست پرداخته و در این زمینه مطالب فراوانی جمع آوری کرده که بسیاری از آن روایات سندهای نیکو دارد. (3)
و نیز ابن حجر عسقلانی و به تبع او سندی (متوفی 1138) و شنقیطی (متوفی 1363) استاد جامع الازهر می نویسند:
ص: 2490
[2022 /222] و أوعب مَن جَمَعَ مناقبه من الأحاديث الجياد النسائي في كتاب الخصائص. (1) کسی که بیش از همه مناقب و فضائل آن حضرت را از احادیث نیکو جمع آوری کرده نسائی در خصائص است.
پس هم اعتبار کتاب «خصائص» معلوم شد و هم امتیاز آن حضرت از دیگر صحابه در این ویژگی ها؛ زیرا عسقلانی تصریح کرد: «ما خصّ به دون الصحابة».
ناگفته پیداست که انتخاب نام «خصائص» برای کتاب صریح در ویژگی ها و امتیازات مخصوص آن حضرت است. حال قضاوت با شما، چگونه دانشمندی چون نسائی خود را رسوا و مفتضح نماید و مطالبی را در کتابی با عنوان فوق نقل کند که مشترک بین حضرت و دیگران باشد!!
[2023 /223] محبّ طبری (متوفی 694) بخشی از کتابش را با این عنوان مطرح کرده: الفصل السادس في خصائصه. (2)
[2024 /224] عمر بن علی معروف به ابن الملقّن (متوفی 804) می گوید: ویژگی ها (و فضائل مخصوص) علی [علیه السلام] فراوان است، من در شرح حال آن حضرت آن را به صورت روشن - در کتابی که بدان اشاره کردم- آورده ام.
محقق کتاب نوشته مراد او كتاب العدّة في معرفة رجال العمدة است. (3)
و گذشت که احمد بن حنبل درباره امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید:
او از اهل بیت است و خلفا با او قیاس نمی شوند. (4)
ص: 2491
کسی با اهل بیت قابل قیاس نیست. (1)
خلافت زینت او نیست بلکه او زینت خلافت است. (2)
درباره علی [علیه السلام] چیزی روایت شده که تن انسان را می لرزاند. (3)
[2025 /225] ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) در بحث تفضیل بین خلفا پس از اشاره به تعارض روایات اهل تسنن می نویسد: بل علي كرم الله وجهه [علیه السلام] ورد فيه من الأحاديث المشعرة بفضله ما لم يرد في الثلاثة.
یعنی: روایاتی که اشعار به فضیلت و برتری علی علیه السلام بر دیگران دارد، حاوی مطالبی (مهم) است که درباره خلفای سه گانه نقل نشده است. (4)
و گذشت که مناوی (متوفی 1031)- پس از نقل روایت شماره 260: سابقین (کسانی که در ایمان به پیامبران سبقت گرفته اند) سه نفر هستند. یوشع به حضرت موسی علیه السلام صاحب (سوره) یاسین به حضرت عیسی علیه السلام و علی بن ابی طالب علیه السلام به حضرت محمد صلی الله علیه و آله- می گوید:
ص: 2492
فأعظم بها من منقبة لعلىّ [علیه السلام]، وكم له من مناقب لا يشارك فيها.
این منقبت عظیمی برای علی علیه السلام به شمار می رود! و چه بسیار است مناقب آن حضرت که هیچ کس با او در آن شریک نیست. (1)
[2026 /226] عینی (متوفای 855) در شرح صحیح بخاری از تلویح - شرح حافظ علاءالدین مغلطای حنفی (متوفی 762) بر صحیح بخاری - نقل می کند که امیرالمؤمنین علی علیه السلام را خواص و ویژگی هایی است، مانند آن که:
[1] او داناترین صحابه به قضاوت بوده است.
[2] پیامبر صلی الله علیه و آله (هنگام هجرت) به انتظار علی توقف و از اصحاب تخلف نمود (و این بدان معناست که ابوبکر از آن حضرت جدا شد و به مدینه رفت). (2)
ص: 2493
[3] او دروازه شهر دانش پیامبر صلی الله علیه و آله است (اشاره به حديث مدينة العلم).
[4] هنگام شکستن بت های کعبه مکرمه پا بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشت! (1)
ص: 2494
[5] در جنگ تبوک (هنگام تقسیم غنائم) سهم جبرئیل علیه السلام به حضرت علی علیه السلام واگذار شد و لذا گفته شد:
عليُ حوى سهمين من غير أن غزا *** غزاة تبوك حبّذا سهم مسهم (1)
یعنی: علی علیه السلام در غزوه تبوک بدون آن که به کارزار بپردازد بر دو سهم دست یافت به به چه سهمی نصیب او گردید!
[6] دیدن صورت مبارک علی علیه السلام عبادت است.
[7] او محبوب ترین خلائق نزد خدا - پس از رسول خدا صلی الله علیه و اله- است.
[8] پیامبر صلی الله علیه و آله او را یعسوب و سرور بزرگ دین نامید.
[9] پیامبر صلی الله علیه و آله او را «رزّ الأرض» نامید.
این روایت به گونه های مختلف نقل شده است: با همزه، بدون همزه با تشدید یا بدون تشدید. به معنای صدای زمین؛ زیرا صوت، جمالی برای انسان بشمار می آید، گویا فرموده: تو جمال (و زیبایی) زمین هستی. یا به معنای منفرد و وحید، یعنی: تو یکتای زمین (و بی همتا در آن) هستی. یا آن که تو میخ زمین هستی (که کنایه از رسوخ، ثبات و استحکام باشد). (2)
ص: 2495
[10] هنگام ولادت نامگذاری او توسط پیامبر صلی الله علیه و آله انجام گرفت.
[11] پس از ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام تا مدتی پیامبر صلی الله علیه و آله تغذیه او را به عهده گرفته و از آب دهان مبارکش او را سیر می نمود. (1)
ابو حفص ابن شاهين (متوفی 385) - که او را با تعابیری چون: امام، حافظ، مفید، مکثر، ثقه، امین که هیچ کس به اندازه او تصنیف، نداشته ستوده اند (2) -
ص: 2496
و هم چنین دانشمند مشهور اهل تسنن حافظ ابونعیم اصفهانی (متوفی 430) مکرر هنگام ذکر فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام می گویند:
[2027 /227] فضيلة لأمير المؤمنين علي [علیه السلام] لم يشركه فيها أحد!
يا: تفرّد عليّ بن أبي طالب [علیه السلام] بهذه الفضيلة لم يشركه [يشاركه] فيها أحدُ. این فضیلتی است ویژه علی علیه السلام که هیچ کس در آن با او مشترک نیست.
مانند حديث منزلت: أنت منّي بمنزلة هارون من موسى... (1)
حديث عمران بن حصين: عليُ منّي و أنا من علي، و هو وليّ كل مؤمن بعدي. (2)
حديث غدير: ﴿ أَلاَ وَ إِنَّ اللَّهَ وَلِيِّي وَ أَنَا وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ﴾. (3)
و بنابر نقل ابونعيم: «أيها الناس، من مولاكم»؟ قالوا: الله و رسوله أعلم، قال: «من كنت مولاه فإن علياً، مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» (4)
حديث: ﴿ اَلنَّظَرُ إِلَی وَجْهِ عَلِیٍّ عِبَادَهٌ﴾ . (5)
ص: 2497
حديث تشبيه: من أراد أن ينظر إلى آدم في علمه، و إلى نوح في حكمه، و إلى إبراهيم في حلمه فلينظر إلى هذا. (1)
حديث طير: اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك...(2)
حديث: ﴿فِیکَ مَثَلٌ مِنْ عِیسَی أَبْغَضَتْهُ اَلْیَهُودُ حَتَّی بَهَتُوا أُمَّهُ وَ أَحَبَّتْهُ اَلنَّصَارَی حَتَّی أَنْزَلُوهُ بِالْمَنْزِلَهِ اَلَّتِی [بالمنزل الذي] ليس به﴾. (3)
حديث: ﴿لا یُحِبُّکَ إلّا مُؤمِنٌ ولا یُبِغضُکَ إلّا مُنافِقٌ﴾. (4)
حديث: ﴿ مَا سَأَلْتُ رَبِّی شَیْئاً إِلاَّ أَعْطَانِیهِ وَ مَا سَأَلْتُ شَیْئاً إِلاَّ سَأَلْتُهُ لَکَ﴾. (5)
حديث: ﴿مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَحْیَی حَیَاتِی وَ یَمُوتَ موتي [ميتتي]، وَ یَدْخُلَ اَلْجَنَّهَ اَلَّتِی وَ عَدَنِی رَبِّی فإن الله غَرَسَ قُضْبَانَهَا بِیَدِهِ فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ لَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ هُدًی وَ لَنْ یُدْخِلَکُمْ فِی ضَلاَلَهٍ﴾. (6)
و فضائلی دیگر. (7)
ص: 2498
ص: 2499
[2028 /228] فضل بن روزبهان نیز درباره فضیلت پرچمداری خیبر (1) گفته:
حديث خيبر صحيح، و هذا من الفضائل العليّة لأمير المؤمنين، لا يكاد يشاركه فيها أحد، وكم له من فضائل مثل هذا! (2)
ص: 2500
حدیث خیبر صحیح است و از فضائل عالی امیر مؤمنان علیه السلام بشمار می رود که می توان گفت کسی در آن شریک نیست، و چه بسیار است این گونه فضائل برای آن حضرت!
* برخی از روایات ساختگی در اشتراک دیگران در فضائل تحت عنوان: «روایات ساختگی در سرقت و انتقال فضائل به دیگران» گذشت. (1)
در واکنش 13 خواهد آمد که مخالفان به آن چه گذشت اکتفا نکرده اند و با تبلیغات سوء وانمود کرده اند که دیگران در رتبه از امیرالمؤمنین علیه السلام بالاترند و آن حضرت یک مسلمان عادی بیش نیست!
البته آن ها در مقام عمل حرمت اسلام را هم برای آن حضرت قائل نیستند؛ زیرا روشن است که مسلمان احترام دارد، خودش، جانش، ناموسش، خانه اش و... نمی شود به خانه اش هجوم برد نمی شود همسرش را کتک زد. نباید بر منابر او را لعن و نفرین کرد، ناسزا گفت و.....
ص: 2501
د) لزوم احترام دیگران هنگام نقل فضائل امير المؤمنين علیه السلام
در کتب و روایات اهل تسنن مکرر دیده شده که اگر کسی بخواهد فضیلتی برای امیر مؤمنان علیه السلام نقل کند باید در کنارش از فضائل ساختگی دیگران بگوید یا دست کم از آنان به نیکی یاد نماید تا امتیازی برای آن حضرت قائل نشده باشد. به نمونه هایی از این مطلب توجه فرمایید:
در روایت شماره 1099 گذشت که ابن عمر ویژگی هایی برای امیرمؤمنان علیه السلام ذکر کرده که:
علی بن ابی طالب [علیه السلام] سه ویژگی دارد که اگر یکی از آن ها برای من بود از شتران سرخ موی نزد من محبوب تر و ارزشمندتر بود.
همسری دختر پیامبر صلی الله علیه و آله [صلی الله علیه و اله] (فاطمه [علیها السلام]) و فرزنددار شدن از او.
بستن درب خانه ها به مسجد جز درب خانه او
به دست گرفتن پرچم در روز خیبر.
او پیش از بیان فضائل آن حضرت می گوید:
ما در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد ترجیح و برتری صحابه بر یکدیگر می گفتیم ابوبکر، عمر و عثمان. (1)
ص: 2502
ذکر این مطلب در کنار ویژگی های امیرالمؤمنین علیه السلام برای آن است که از ارزش و اهمیت آن بکاهد و به شنونده چنین القا کند که با وجود این فضائل ویژه و مهم، باز هم دیگران برترند! در حالی که ابن عمر در آن زمان از هیچ موقعیتی برخوردار نبوده است که بگوید ما چه کسی را مقدم و چه کسی را مؤخّر می داشتیم لذا برخی از بزرگان عامه - مانند على بن الجعد و يحيى بن معین - از عبارت او عصبانی شده و با یادآوری شرایط سنی او در آن زمان و جهل او به احکام شرعی گفته اند:
این بچه که نمی دانسته چگونه زنش را طلاق بدهد [چگونه] می گوید: ما قائل به برتری و ترجیح... بودیم!! (1)
البته احتمال ضعیفی هست که راوی - با آن که خود از عامه بوده - دیده
ص: 2503
فضای جامعه به گونه ای است که مردم تحمل شنیدن فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را ندارند، لذا دو مطلبی را که از پسر عمر شنیده در کنار هم نقل کرده تا با احترام گذاشتن به خلفا وفاداری و پایداری خویش را در تسنن اعلام کند و سپس به نقل فضائل آن حضرت بپردازد!
گاهی برای نقل یک فضیلت از امیرالمؤمنین علیه السلام مطالبی برای دیگران ساخته شده تا فضائل آن حضرت آن گونه که باید به چشم نیاید.
مثلاً در کنار فضيلت: « اللّهُمَّ أدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ» (1) گفته اند:
[2029 /229] عن علي [علیه السلام]، قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: رحم الله أبا بكر زوّجني ابنته، و حملني إلى دار الهجرة، وأعتق بلالاً من ماله، رحم الله عمر يقول الحق وإن كان مرّاً، تركه الحق و ما له صديق، رحم الله عثمان تستحييه الملائكة، رَحِمَ اَللَّهُ عَلِیّاً اَللَّهُمَّ أَدِرِ اَلْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ (2)
و در کنار فضیلت: «و أقضاهم علي بن أبي طالب» گفته اند:
[2030 /230] و قال صلی الله علیه و اله: أرحم أمّتي بأمّتي أبو بكر، و أشدّهم في دين الله عمر، و أصدقهم حياء عثمان، و أقضاهم علي بن أبي طالب، و أقرؤهم لكتاب الله أُبيّ بن كعب و أعلمهم بالحلال والحرام معاذ بن جبل، و أفرضهم زيد بن ثابت، ألا و إن لكل أمة أميناً، و أمين هذه الأمة أبو عبيدة بن الجراح . (3)
ص: 2504
[2031 /231] عطاء بن مسلم می گوید: وارد شهر رقّه (1) شدم و در بازار مجلسی تشکیل داده و به ذکر فضائل علی علیه السلام مشغول شدم. پس از آن نزد جعفر ابن یرقان (یکی از مشایخ حدیث) رفتم او گفت: شنیده ام یکی از صحابه را به فضیلتی یاد کرده و از دیگر صحابه نامی نبرده ای؟! گفتم: سفیان ثوری به من گفت که در بازار رقّه فضائل علی علیه السلام را نقل کنم؛ زیرا اباضیه (خوارج) در آن جا زیاد هستند. جعفر (زبان به نصیحت گشود و) گفت: هرگاه خواستی فضیلتی برای یکی از صحابه (یعنی علی علیه السلام) نقل کنی دیگر صحابه را هم یاد کن! (2)
[2032 /232] حافظ ابن عساکر در شرح حال طبری می نویسد: هنگامی که او شنید ابوبکر سجستانی در حدیث غدیر اشکال کرده است مشغول تألیف کتاب فضائل شد و [روش کارش چنین بود که] به ترتیب شروع به نگارش فضائل، ابوبکر، عمر، عثمان و علی [علیه السلام] نمود، سپس به تصحیح حدیث غدیر پرداخت و از صحت و اعتبار آن دفاع کرد و فضائلی را که درباره امیرمؤمنان علی علیه السلام به او رسیده بود در آن کتاب نقل کرد ولی کتاب ناتمام ماند! (3)
نکته جالب توجه آن که هدف طبری از تألیف کتاب، اثبات حدیث غدیر بوده ولی لازم دانسته که شروع آن با فضائل خلفا باشد حتی اگر پرداختن
ص: 2505
به آن موجب ناتمام ماندن اصل کتاب شود و نتواند در حدّ امکان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را جمع آوری نماید و به اثبات حدیث غدیر بپردازد پس باید اصل اشتراک حفظ شود گرچه به هدف اصلی لطمه بزند!
[2033 /233] از گزارشی دیگر استفاده می شود که تأکید طبری بر نقل فضائل جعلی خلفا برای مخالفت با شیعه بوده است. (1)
و البته این از توصیه های مشایخ حدیث بوده است که:
[2034 /234] هرگاه خواستی فضیلتی درباره علی علیه السلام نقل کنی پیش از آن فضائل ابوبکر و عمر را نقل کن سپس فضائل علی علیه السلام را. (2)
بلکه اگر کسی می خواست فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل کند چاره ای جز این نداشت که از دیگران شروع کند!
[2035 /235] یکی از دوستان سفیان ثوری می گوید: سالم در مجلس سفیان شرکت می کرد ابتدا فضائل ابوبکر و عمر را نقل کرده و سپس به نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام می پرداخت. هنگامی که شروع می کرد درباره ابوبکر و عمر مطلبی بگوید، سفیان می گفت:
از او برحذر باشید، او مقصود دیگری دارد (و هدفش آن است که پس از آن، به نقل فضائل علی علیه السلام بپردازد). (3)
ص: 2506
ذهبی در شرح حال حافظ ابوالقاسم حضرمی مصری، رؤیایی آمیخته با اوهام از او نقل کرده که ذکر آن خالی از لطف نیست.
[2036 /236] خلاصه مطلب آن که حضر می می گوید: روایاتی در فضائل على [علیه السلام] جمع آوری کرده بودم تا در زمان مناسب آن را در تألیفی (به کیفیت مناسب) عرضه نمایم دو ماه گذشت و فرصت نکردم کارم را شروع کنم تا آن که در خواب امیرالمؤمنین [علیه السلام] را دیدم، حضرت یادداشت های مرا نشان داد و فرمود: این ها چیست؟ گفتم فضائل شماست. فرمود: چرا فقط فضائل مرا جمع کرده ای؟! اگر خواستی این کار را انجام دهی از فضائل ابوبکر، عمر و عثمان شروع و سپس فضائل مرا نقل کن [!!!] گفتم: به چشم فرمان شما را اطاعت می کنم. هنگامی که بیدار شدم سراغ نوشته هایم رفتم آن را نیافتم، تا الان هم پیدا نشده است [!!!] از آن پس هر کس از فضائل على [علیه السلام] سراغ می گرفت می گفتم: با فضائل خلفای دیگر! (1)
ص: 2507
[2037 /237] مراعات قانون اشتراک نزد آنان به حدّی ضروری است که ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) - در المنح المكية في شرح الهمزية - هرگاه نوبت به نقل فضیلتی از فضائل امیرمؤمنان علیه السلام می رسد، شروع به نقل فضیلت های ساختگی خلفا می نماید با آن که در بخش های جداگانه به تفصیل اخبار جعلی و فضائل دروغین آن ها را نقل کرده است، ولی نمی تواند بدون ادای حترام به آنان از کنار نام امیرالمؤمنین علیه السلام بگذرد و با زبان حال و قال می گوید: دیگران هم فضائلی دارند! (1)
و شگفت آن که - پس از نقل روایت: «الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنة، و أبوهما خير [أفضل] منهما» - می گوید:
[2038 /238] این کلام پیامبر صلی الله علیه و آله حجت است بر عقیده اهل تسنن که خلفای چهارگانه از اهل بیت علیهم السلام برتر هستند. (2)
شما را به وجدانتان سوگند! آیا در این روایت جز برتری امیرمؤمنان علیه السلام بر امام حسن و امام حسین علیهما السلام چیز دیگری می بینید؟! آن سه نفر از کجا پیدا شدند؟!!
در روایت شماره 1272 گذشت که: محدث بزرگ عامه، ابوبکر محمد بن أحمد بن خنب برای خلفای سه گانه فضائلی نقل کرد و سپس به نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخت کسی دیر وارد مجلس او شد و فقط بخش پایانی سخنان او را شنید از جا برخاست و فریاد کشید مردم این دجال و دروغگوست! روایات او را ننویسید؛ و سپس از مجلس بیرون رفت. (3)
ص: 2508
تذکر دو نکته:
نکته اول: پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس را بر علی علیه السلام مقدم نداشته
[2039 /239] ابن قتیبه دینوری (متوفی 276) در ضمن کلامی می گوید:
رافضیان در محبت علی [علیه السلام] زیاده روی نموده و او را بر کسانی مقدّم داشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله و صحابه آن ها را بر علی [علیه السلام] مقدم داشته اند. (1)
و این دروغی است روشن ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس را بر امیرمؤمنان علیه السلام مقدم نداشته و دلائل فراوان بر این مطلب دلالت دارد بویژه اولین فضیلتی که در دفتر نخست گذشت به همراه شواهدش.
نکته دوم: افزودن عبارت: «و أزواجي أمهاتهم» در خطبه غدیر
[2040 /240] گذشت که در چند منبع اهل تسنن در ضمن نقل خطبه غدیر پس از عبارت «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» افزوده شده: «و أزواجي أمهاتهم»؟ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله از مردم پرسید: آیا همسران من مادر مؤمنان نیستند؟ (2)
این مطلب در منابع شیعه و بسیاری از منابع عامه نیست. (3)
ص: 2509
به نظر می رسد افزودن این جمله برای تحت الشعاع قرار دادن امر ولایت و رهبری امیر مؤمنان علیه السلام و کاستن از اهمیت آن به همطراز قرار دادن شأن همسران پیامبر صلی الله علیه و آله با امیر مؤمنان علیه السلام باشد که البته هدف اصلی کسی جز عایشه نیست! گرچه آیه شریفه: ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ [الأحزاب (33): 6] (1) دلالت دارد که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله [در حکم] مادر مؤمنان هستند و ازدواج با آن ها حرام است (2) ولی این موضوع هیچ ارتباطی با مطالب خطبه غدیر ندارد.
غرض آن که عبارت: «و أزواجي أمهاتهم» بعد از جمله: «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» افزوده شده تا در کنار ولایت که از بالاترین فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام است از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله نیز یادی شده باشد!
ص: 2510
13
خدا درباره دشمنان فرموده است:
آن ها می خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند، ولی خدا نورش را کامل می گرداند هر چند کافران خوششان نیاید. (1)
دشمن می خواست با جسارت و بی احترامی به امیر مؤمنان علیه السلام کاری کند که از آن حضرت به نیکی یاد نشود (2) ولی فضائل آن حضرت - بسان مطاعن دشمنانش! - شهره آفاق گردید!
گذشت که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: من در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله همانند پاره ای از وجود آن گرامی بودم، نگاه مردم به من بسان نگاه به ستاره ها در بلندای آسمان
ص: 2511
بود، ولی پس از آن، روزگار از ارزش من کاست..... (1)
اهل سقیفه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله تمام فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را نادیده گرفته، حرمتش را شکستند و شخصیتش را خُرد کردند، و آن حضرت را مجبور کردند که با ابوبکر بیعت نماید. آن ها برای آن حضرت نقشه های خطرناک و شوم طراحی نموده و دستور به آوردنش با خشونت تمام دادند و برنامه خویش را به کیفیت ذیل عملی نمودند:
یورش به خانه حضرت، جمع آوری هیزم آتش آوردن، تهدید به آتش زدن خانه حضرت، زدن حضرت زهرا علیها السلام، سقط حضرت محسن علیه السلام، بیرون آوردن امیرمؤمنان علیه السلام با وضع رقّت بار و سخت، مانند: کشیدن، هل دادن، گرفتن يقه حضرت و.... اکراه و اجبار آن حضرت بر بیعت، نسبت تفرقه افکنی دادن به ایشان، تهدید به قتل، انکار اخوت و برادری آن حضرت با پیامبر صلی الله علیه و آله و... تا جایی که ناله حضرت زهرا علیها السلام بلند شد که: ما از ابوبکر و عمر چه بلاها کشیدیم! و بر آن ها فریاد زد که: چقدر زود بر خاندان پیامبرتان هجوم آوردید. و از عمر اعلام بیزاری نمود که: تا زنده ام با او حرفی نخواهم زد. و امیرمؤمنان علیه السلام نیز شکایت فرمود که: این ها مرا ضعیف شمرده و نزدیک بود مرا به قتل برسانند. (2)
[2041 /1] مصادره فدک، میراث پیامبر صلی الله علیه و آله و باقیمانده خمس، (3)
[2042 /2] انکار میراث پیامبر صلی الله علیه و آله با حدیث ساختگی: نحن معاشر الانبياء لا نورث یعنی: ما پیامبران چیزی به ارث نمی گذاریم (4)
ص: 2512
[2043 /3] امتناع از پرداخت سهم ذی القربی و خمس اهل بیت علیهم السلام از غنائم، (1)
[2044 /4] نپذیرفتن شهادت امیر مؤمنان علیه السلام در مورد فدک، (2)
[2045 /5] نپذیرفتن شهادت امام حسن و امام حسین علیهما السلام (3)
[2046 /6] پاره کردن نامه فدک توسط عمر (4)
[2047 /7] نهایت جسارت ابوبکر پس از خطبه فدکیه (5) و ...
این بی حرمتی ها به گونه ای بود که باعث قهر کردن حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر و حرف نزدن با او تا آخر عمر شد و در مهم ترین مصادر عامه - حتى مثل بخاری و مسلم - آمده است که آن حضرت در حالی از دنیا رفت که بر ابوبکر غضبناک بود. (6)
نهایت بدرفتاری آن ها از کلام عمر معلوم می شود که تصریح کرد: امیرمؤمنان علیه السلام و عباس - عموی حضرت - در قضایای فدک، میراث و... ابوبکر و عمر را دروغگو، گنهکار، حیله باز و خیانتکار دانسته اند. (7)
ص: 2513
[2048 /8] آن ها تصمیم گرفتند امیرمؤمنان علیه السلام را توسط خالد ترور کنند. (1)
[2049 /9] عمر که امیرالمؤمنین علیه السلام را در شورای شش نفره قرار داد، جهات مختلفی را در نظر داشت از جمله انکار برتری و فضیلت آن حضرت بر دیگران او می خواست وانمود کند که علی علیه السلام همانند دیگر افراد شورا است! (2)
[2050 /10] با آن که عمر می دانست امیرالمؤمنین علیه السلام اولی و احق به خلافت است و اگر زمام امور را به دست گیرد مردم را به راه مستقیم هدایت می نماید (3) ولی حاضر نشد حق را به اهلش واگذار نماید و این خیانتی بود آشکار! (4)
بنابر روایات معتبر اهل تسنن، صحابه با پیامبر صلی الله علیه و آله عهد و میثاق بسته بودند که در خلافت و امامت با کسی که اهلیت آن را دارد نزاع نکنند و در هر حال حق را بگویند (و از آن دفاع کنند). (5)
ص: 2514
[2051 /11] عمر می دانست که تدبیر شوم او چه عواقب خطرناکی دارد، و امیرالمؤمنین علیه السلام با اختیار تن به بیعت با عثمان نخواهد داد؛ (1) لذا به آن چه گذشت اکتفا نکرد و غیر مستقیم آن حضرت را تهدید به قتل نمود و فرمان به کشتن کسی داد که با نظر اکثریت مخالفت نماید. (2)
ص: 2515
[2052 /12] عبدالرحمن بن عوف - پس از احضار سرلشکریان عمر (1) به غرض تهدید! - به آن حضرت گفت:
يا علي، لا تجعل [لا تجعلنّ] على نفسك سبيلاً. (2) مقصود آن که اگر بیعت عثمان را نپذیری ما فرمان عمر را اجرا می کنیم.
[2053 /13] و در گزارشی دیگر تصریح شده که عبدالرحمن بن عوف به ابو طلحه انصاری گفت: عمر به تو چه فرمانی داده؟ ابو طلحه پاسخ داد: عمر دستور داده کسی را که باعث اختلاف شود به قتل برسانم. عبدالرحمن به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: پس بیعت کن و گرنه بر خلاف طریق اهل ایمان سلوک نموده ای و ما دستور عمر را اجرا می کنیم!!! امیرالمؤمنين علیه السلام فرمود: قطعاً
ص: 2516
می دانید که من سزاوارتر از دیگران هستم... (1)
[2054 /14] بین عثمان و ابوذر نزاعی در گرفت امیر مؤمنان علیه السلام به عثمان فرمود: او را به منزله مؤمن آل فرعون قرار بده عثمان گفت: ساکت باش، خاک در دهانت. امیرمؤمنان علیه السلام در پاسخ او فرمود: خاک در دهان خودت. (2)
[2055/ 15] عثمان به عنوان طعن به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: مگر تو نبودی که پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوۂ تبوک رهایت کرد و همراه خویش نبرد؟! حضرت در پاسخ فرمود: مگر تو نبودی که در جنگ احد فرار کردی؟! (3)
[2056/ 16] نامه ای با مُهر عثمان و خط کاتب او پیدا شد که سندی علیه او محسوب می شد، امیرمؤمنان علیه السلام به او فرمود چه کسی را متهم می دانی (و نوشتن نامه زیر سر کیست)؟ عثمان گفت: تو اولین متهم هستی! حضرت خشمناک گردید و فرمود: به خدا سوگند (دیگر کاری با تو ندارم) نه یاری ات می کنم نه علیه تو فعالیتی دارم. (4)
[2057 /17] نزاعی بین آن دو در گرفت، عثمان گفت: به من چه ربطی دارد که قریش تو را دوست ندارد، تو هفتاد نفر از آن ها را در جنگ بدر کشته ای! (5)
ص: 2517
[2058 /18] در نزاع دیگری عثمان به حضرت گفت: تو سزاوار تبعیدی. (1)
[2059 /19] بین آن دو بحث بالا گرفت و عثمان با تازیانه حضرت را تهدید کرد و امام علیه السلام نیز عصای خود را بالا برد. (2)
[2060 /20] پس از وداع ابو ذر با امیر مؤمنان عثمان به آن حضرت گفت: مگر خبر نداشتی که من صحبت کردن با ابوذر را ممنوع کرده ام؟! امیر مؤمنان علیه السلام به او فرمود: آیا باید از هر دستوری که از تو بر خلاف حق صادر می شود تبعیت کنیم؟! (3)
[2061 /21] امیرمؤمنان علیه السلام در مراسم حج مشغول تلبیه بود، (4) کسی گفت: این صدای کیست؟ عثمان گفت: احمق یا دیوانه! (5)
[2062 /22] پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از وفات به خاندانش فرموده بود که: پس از من شما مغلوب واقع شده و شما را خوار و ضعیف می شمارند. (6)
ص: 2518
[2063 /23] و اعلام فرموده بود که خاندانم پس از من بلاها می بینند و مردم آن ها را از خود می رانند و دور می نمایند! (1)
[2064 /24] در منابع اهل تسنن فراوان از زبان عایشه نقل شده است که تا فاطمه [علیها السلام] زنده بود، علی [علیه السلام] در میان مردم از وجهه و آبرویی برخوردار بود؛ لیکن چون او از دنیا رفت مردم از علی روی تافتند. (2)
و اخبار و آثار در بیان تظلّم و شکوه اهل بیت علیهم السلام بسیار است. (3)
آثار و اخبار فراوان حاکی از رواج و شیوع جسارت به ساحت مقدس امير المؤمنین علیه السلام و سبّ و ناسزا گفتن و تنقیص آن حضرت از ناحیه معاویه و بنی امیه است که تتبع و استقصای آن از حوصله این نوشتار خارج است. (4)
ص: 2519
[2065 /25] از سیوطی نقل شده که در ایام بنی امیه - بر اساس سنت معاویه بیش از هفتاد هزار منبر بود که بر آن به امیرالمؤمنین علیه السلام نفرین می شد. (1)
ناسزاگویی و جسارت معاویه از مسلّمات تاریخ است و کوشش مخالفان برای سرپوش گذاشتن بر آن تلاشی ناکام و بیهوده است. پیش از این گذشت که معاویه به سعد بن ابی وقاص فرمان داد که به امیر مؤمنان علیه السلام ناسزا گوید. (2)
ص: 2520
[2066 /26] گزارش های بسیار حاکی از آن است که معاویه خود به آن حضرت جسارت و بی ادبی نموده (1) و به کارگزاران خود نیز دستور می داد که این امر را سرلوحه برنامه خویش قرار دهند. (2)
ص: 2521
[2067 /27] او بارها به کسانی که در مجلس او حاضر می شدند فرمان به سبّ و لعن امیر مؤمنان علیه السلام داده است. (1)
[2068 /28] و این سنت سیّئه بین خلفای بنی امیه و پیروانشان رایج بود. (2)
ص: 2522
[2069 /29] تعداد بسیار کمی از مردم از ناسزاگویی و جسارت به
ص: 2523
امیرمؤمنان امتناع می کردند. (1)
[2070 /30] زیاد بن ابیه آن ها را به سختی مجازات می نمود. (2)
[2071 /31] او عده ای از آنان را به اتهام مخالفت با فرمان حاکم دستگیر نمود و نزد معاویه فرستاد. (3)
[2072 /32] اوزاعی (متوفی 157) (4) می گوید: در صورتی سهمیه بیت المال به ما پرداخت می شد که - العیاذ بالله - به نفاق علی [علیه السلام] گواهی داده و از او اعلام تنفر و بیزاری نماییم. آن ها ما را سوگند به عتق
ص: 2524
و طلاق و... می دادند (که به آن چه می گوییم معتقد و پایبند باشیم)! (1)
[2073/ 33] از معاویه خواستند که از این کار دست بردارد ولی او اعتنایی نکرد، بلکه هدف خویش را از این برنامه به صراحت اعلام کرد و گفت:
هرگز! من می خواهم کودکان با آن خوی بگیرند و بزرگان با آن پیر شوند تا کسی از علی به نیکی یاد نکند و فضلیتی درباره اش نقل نشود! (2)
ص: 2525
[2074 /34] کار به جایی رسید که لعن و نفرین به آن حضرت سنّت دانسته شد. (1)
[2075/ 35] تا آن که عمر بن عبدالعزیز سر کار آمد و دستور ترک آن را صادر نمود. (2)
[2076 /36] عده ای نپذیرفتند و گفتند: نماز بدون لعن او نماز نیست! (3)
ص: 2526
[2077 /37] و گفتند: او سنّت را کنار گذاشته است! (1)
از گزارش های متعدد معلوم می شود که کسی قدرت بر دفاع از اميرالمؤمنین علیه السلام نداشته و نمی توانسته از جسارت به مولا - با توجه به جایگاه رفیع آن حضرت و یادآوری آن- آنان را منع نماید، لذا هنگامی که به آن حضرت جسارت می شده از راه های دیگر وارد می شدند. به عنوان مثال:
[2078 /38] بریده به معاویه گفته: تو امید به شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله داری ولی علی علیه السلام ندارد؟! (2)
[2079 /39] سعید بن زید به عنوان اعتراض به مغيرة بن شعبه گفت: آیا نزد تو به اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و ناسزا گفته می شود و تو هیچ انکار و واکنشی نداری! (3)
[2080 /40] زید بن ارقم به مغیره می گوید: می دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله از دشنام به اموات منع فرمود، چرا به علی علیه السلام که از دنیا رفته جسارت می کنی؟ (4)
ص: 2527
[2081 /41] عمر بن عبدالعزیز در سن کودکی به آن حضرت جسارتی کرده بود، هنگامی که استادش فهمید، در اعتراض به او گفت: از کجا دانسته ای که خدا پس از آن که از اهل بدر و بیعت رضوان راضی و خوشنود شده، بر آنان خشمناک شده باشد؟!! (1)
یک بار دیگر روایات گذشته را مرور فرمایید!
گویا امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ امتیاز و مقام منزلتی نداشته که بتوان با استناد به آن از جسارت به حضرت جلوگیری کرد جز آن که:
آن حضرت از دنیا رفته،
امید به شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله دارد،
از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله است،
و نهایت آن که از صحابه ای است که خدا از آن ها خوشنود بوده است!
این سیره بنی امیه بود. بنی عباس نیز از آنان عقب نیفتادند.
ص: 2528
[2082 /42] عباده مخنّث که از ندیمان متوکل بود، زیر لباس هایش مخدّه ای قرار می داد (تا شکمش بزرگ نشان داده شود) و سرش را که بدون مو بود برهنه می کرد و در برابر متوکل می رقصید و آوازه خوانان در غنایشان می گفتند: قد أقبل الأصلع البطين خليفة المسلمين و به امیرالمؤمنين علیه السلام استهزا می کردند و متوکل مشروب می نوشید و قهقهه می زد! (1)
[2083 /43] حاکم نیشابوری در ابتدای کتاب فضائل فاطمة الزهراء علیها السلام سبب تألیف کتابش را چنین بیان نموده که در مجلسی که علما و فقهای عامه حضور داشتند مطلبی در تنقیص امیرالمؤمنین علیه السلام گفته شد، سپس به دروغ مطلبی به بخاری نسبت داده شد که او از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که برترین دختران من زینب است این نکته باعث شد که من این کتاب را به رشته تحریر درآورم.
[2084 /44] به سند معتبر از مروان نقل شده که: هیچ کس به اندازه علی از عثمان دفاع نکرد امام سجاد علیه السلام به او فرمود پس چرا به آن حضرت ناسزا می گویید و دشنام می دهید؟ گفت تنها راه سامان گرفتن حکومت ما این است. (2)
ص: 2529
[2085 /45] نظیر این مطلب گزارشی است از عمر بن عبدالعزیز که می گوید: من با بغض و کینه علی بزرگ شده و چیزی جز آن نمی دانستم هنگامی که پدرم در خطبه از علی به بدی یاد می کرد لکنت زبان پیدا می کرد علت آن را از او جویا شدم به من گفت: پسرم، اگر ما اطرافیان خویش را از آن چه درباره علی می دانیم با خبر کنیم از ما جدا می شوند. (1)
مقصود آن است که اطلاع مردم از فضائل امير المؤمنين علیه السلام باعث گرایش آن ها به آن حضرت است پس باید با ناسزا گفتن از ارزش و جایگاه او کاسته شود تا کسی به آن حضرت تمایل پیدا نکند. و گذشت که معاویه گفت: من می خواهم کودکان با این روش خوی بگیرند و بزرگان با آن پیر شوند تا کسی از علی به نیکی یاد نکند و فضلیتی درباره اش نقل نشود! (2)
پس هدف آن ها از بی احترامی به امیرالمؤمنین علیه السلام آن بوده که فضای عمومی جامعه را مسموم نموده مردم از واقعیت ها دور بمانند و نسبت به آن حضرت بدبین شده و تمایلی به ایشان پیدا نکنند تا پایه های حکومت غاصبانه خود را تقویت نمایند؛ لذا مروان گفت: تنها راه سامان گرفتن حکومت ما این است.
ص: 2530
بی احترامی به امیر مؤمنان علیه السلام به قصد تکریم صحابه نمونه های فراوان دارد. ادعای لزوم سکوت از منازعات صحابه نیز بهانه ای بوده برای تحریف حقایق و مصادره تاریخ به سود صحابه (1) تا رفتارهای ناپسند آنان در برابر امیرمؤمنان علیه السلام بازگو نشود و آبروی آنان محفوظ بماند ؛ ولی در نقطه مقابل نسبت به آن حضرت هرچه بخواهند می گویند و می نویسند و هیچ باکی ندارند! (2)
[2086 /46] آنان از دوران حکومت حضرت، تعبیر به فتنه می نمایند! (3)
[2087 /47] ابن عمر می گوید: احدی را سراغ ندارم که در دوران فتنه، در
ص: 2531
خروج و جنگیدنش نیت (صاف و پاک و) الهی داشته جز عمار، البته نمی دانم او هم کارش به کجا کشید (و آیا کارش درست بود یا اشتباه کرد)!! (1)
[2088 /48] هنگامی که احمد بن حنبل نظرش را اعلام کرد و امیر مؤمنان علیه السلام را به عنوان خلیفه چهارم معرفی و خلافتش را به رسمیت شناخت مورد اعتراض و بازخواست قرار گرفت! (2)
[2089 /49] چرا بسیاری از اهل تسنن حاضر نشدند آن حضرت را در شمار خلفا ذکر کنند با آن که معاویه و یزید را خلیفه می دانند؟! (3)
پاسخ این پرسش از کلام ابن تیمیه و روایت ذیل آن روشن می شود.
[2090 /50] ابن تیمیه می نویسد: عده ای با احمد بن حنبل مخالفت نمودند که چرا می گویی: علی خلیفه چهارم است امام واجب الاطاعه دانستن على طعن بر طلحه و زبیر است که از او اطاعت نکردند بلکه با او جنگیدند! (4)
ص: 2532
پس احترام به طلحه و زبیر اقتضا کرده که امیر مؤمنان علیه السلام خلیفه و امام دانسته نشود و همین موجب شده که امثال ابن تیمیه با حدیث غدیر بویژه بخش «و ال من والاه و عاد من عاداه» مخالفت و آن را انکار کنند. (1)
2091 /51] در کلام ابن قتیبه (متوفی 276) درباره جمعی از مخالفین آمده:است آن ها هنگامی که غلو رافضیان را دیدند در برابرشان جبهه گیری کرده و از مقام علی [علیه السلام] کاستند و در تقدیم دیگران بر او زیاده روی نمودند.... آن ها به سبب جهل و نادانی او را از زمرۀ امامان هدایت خارج و از پیشوایان فتنه معرفی کرده و گفتند: نمی شود علی را «خلیفه» گفت؛ زیرا در خلافت او اختلاف شده و همه آن را نپذیرفته اند، با آن که یزید را خلیفه دانسته اند به این ادعا که خلافتش اجماعی بوده است!... کار به جایی کشید که فرزندش حسین [علیه السلام] خارجی و تفرقه انگیز و مهدورالدم دانسته شد به استناد آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: هر کس بر امت من خروج نماید در حالی که آن ها (بر خلیفه ای) اتفاق نظر داشتند، باید او را بکشید هر که خواهد باشد. (2)
ص: 2533
بلکه به قصد پوشاندن عیوب صحابه خلفا و... روایات ساختگی در تنقیص امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نمودند.
[2092 /52] ابن تیمیه بی شرمانه می گوید:
امکان ندارد طعنی متوجه خلفا شود مگر آن که مثل آن یا بزرگ تر از آن بر علی وارد می گردد!... او برای رسیدن به ریاست جنگید! (1)
[2093 /53] آلوسی پس از نقل گریه عایشه هنگام یادآوری جنگ جمل یا آيه شريفه: ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ﴾ [الأحزاب (33) 33] با نادیده گرفتن روایاتی که حاکی از اظهار پشیمانی اوست و دلالت روشن بر خطای او دارد (2) به دفاع از عایشه پرداخته و روایت جعلی در اظهار پشیمانی امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل نموده
ص: 2534
كه: يضرب على فخذيه و يقول: يا ليتني مت قبل هذا و كنت نسياً منسياً. (1)
در واکنش مخالفان نسبت به مبارزات حضرت تحت عنوان «دروغ پردازی: نسبت اجتهاد، خطا و پشیمانی به حضرت» در این زمینه به تفصیل سخن گفته شد. (2)
مخالفان برای شکستن حرمت امیرالمؤمنین علیه السلام از روش های گوناگون استفاده نموده اند که به برخی از آن ها اشاره می شود.
اتّهام به تشیّع و رفض برای کنار گذاشتن راوی و روایاتش کافی است ولی کسانی که قطعاً با امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام دشمنی داشته و آن را اظهار کرده اند به وثاقت ستوده می شوند. (3)
[2094 /54] در شرح حال ابراهيم بن يعقوب جوزجانی - معروف به «سعدی» که استاد نسائی ابوداود، ترمذی، طبری و... است و در کتب تراجم و رجال اهل تسنن از او فراوان نقل و به کلامش استناد می شود - آمده است که او از ثقات حفّاظ است ؛ با آن که تصریح کرده اند با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی داشته است!! (4)
ص: 2535
ابن حبان می گوید: او به جهت صلابتی که در تسنن داشت گاهی از حدّ خودش تعدّی [و به امیرالمؤمنین علیه السلام و دوستانش توهین] می کرد!! (1)
ابن حجر عسقلانی او را متعصب و افراطی دانسته می نویسد: تعصب (و دشمنی) او علیه اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام معروف است. (2)
و نیز گفته: کتابی که او در تضعیف راویان نوشته به روشنی دلالت بر عقیده اش دارد. سپس از ابن حبان نقل کرده که او حَرِيزي المذهب یعنی ناصبی است. (3) و دیگران درباره اش گفته اند او تمایل شدیدی به مذهب اهل دمشق در بی انصافی نسبت به علی علیه السلام داشت. (4)
ص: 2536
با تأمّل در لفظ «مذهب اهل دمشق» معلوم می شود که این کینه توزی و دشمنی با حضرت نزد دمشقیان در آن زمان رایج و متداول بوده است. (1)
آری آنان نصب، دشمنی، توهین، جسارت و لعن به آن حضرت را دلیل ضعف راوی نمی دانند! لذا احمد بن حنبل درباره حریز بن عثمان ناصبی - که به امیرمؤمنان علیه السلام دشنام می داده (2) - می گوید: ثقةُ ثقةُ ثقةُ، و دربارۀ دیگر نواصب نیز به همین روش سیر نموده اند. (3)
ص: 2537
شگفتا که حفظ حریم همه صحابه لازم است جز خاندان پاک پیامبر صلی الله علیه و آله!!
نزد اهل تسنن، صحابه چنان محترم هستند که اگر وقایع تاریخی مربوط به آنان بازگو شده و کسی معصیتی را در مورد عمرو بن عاص، معاویه و امثال آن ها گزارش دهد رنگ رخسارشان دگرگون شده و با عصبانیت گویند این اهل بدعت و رافضی است، سب صحابه کرده و گذشتگان را دشنام می دهد. (1)
آنان در دفاع از خلفا و صحابه بدیهیات تاریخی و حدیثی را منکر شده اند، و بر این زعم باطل نوشته هایی چون: «أباطيل يجب أن تمحى من التاريخ»، و يا: «أخطاء يجب أن تصحح في التاريخ» و غيره را تألیف کرده اند. ولی خاندانی که آیه تطهیر و... در شأنشان نازل شده از این احترام استثنا هستند!
مراعات شدید مربوط به دیگر صحابه است اما نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام،
ص: 2538
اهل بیت علیهم السلام و دوستانشان که از صحابه باشند، عیبجویی، خرده گیری، جسارت، سبّ و لعن که سهل است حتی مبارزه با آن ها هیچ مشکلی ایجاد نمی کند!! (1)
[2095 /55] از جمله دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام، ابو الاعور سلمى، قاتل حجر بن عدی است (2) که در جنگ صفین یاور معاویه و محور اصلی مبارزه بود و حضرت در قنوت نماز او را لعن و نفرین می فرمود. (3) با آن که بزرگان اهل تسنن تصریح کرده اند که او از صحابه نیست و از پیامبر صلی الله علیه و آله روایتی نقل نکرده، (4) ولی برخی او را توثیق نموده (5) بلکه عده ای سعی و تلاش کرده اند که به دروغ او را از صحابه معرفی نمایند! (6)
ص: 2539
ابن تیمیه - با نادیده گرفتن تمام روایاتی که در جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام و جنگ با آن حضرت وارد شده بلکه انکار و تکذیب آن (1) - به دروغ ادعا کرده که:
مسلمانان اتفاق نظر دارند که کسانی که با علی جنگیدند از قاتلان عثمان افضل و برترند، عده ای از آن ها افراد زاهد و عابد بوده اند! (2)
[2096 /56] مولوی شاه عبدالعزيز دهلوی صاحب تحفه اثنا عشریه - در توجيه تهدید عمر بن الخطاب به احراق خانه حضرت زهرا علیها السلام- می نویسد:
این تخویف و تهدید کسانی را بود که خانه حضرت زهرا علیها السلام را ملجاً و پناه هر صاحب خیانت دانسته، حكم حرم مکه معظمه داده، در آن جا جمع می شدند و فتنه و فساد منظور می داشتند... هرگاه این قسم مردودان جناب الهی را در خانه خدا پناه نباشد، در خانه حضرت زهرا علیها السلام چرا پناه باید داد؟ و حضرت زهرا علیها السلام چرا از سزادادن اشرار فساد پیشه مکدر گردد؟... این قسم خلافت منتظمه را در اول جوش اسلام - که هنگام نشو و نمای نهال دین و ایمان بود - بر هم زدن و اراده های فاسد نمودن - البته - موجب قتل و تعزير، لااقل موجب تهدید و ترهیب است... اگر عمر بن الخطاب به سبب بودن مفسدان در آن خانه کرامت آشیانه و وقوع تدبیرات فتنه انگیز در آن جا، آن مردم را تهدید کند به احراق آن خانه چه گناه بر وی لازم شود؟! (3)
ص: 2540
چنان که ملاحظه فرمودید دهلوی در این چند سطر درباره امیرمؤمنان علیه السلام سلمان، ابوذر، مقداد و... که همگی از صحابه بودند الفاظ زشت و قبیحی بکار برده و آن ها را اهل فتنه و فساد، مردودان جناب الهی، اشرار فساد پیشه مستحق قتل و تعزیر و... معرفی نموده است!!
[2097 /57] توهین و بی ادبی شعبی نسبت به یاران امیرمؤمنان علیه السلام به گونه ای بود که مورد اعتراض قرار گرفت و به او گفته شد: چرا از اصحاب امیر مؤمنان علیه السلام عیب جویی می کنی با آن که نزد آنان شاگردی کرده ای و دانشی که آموخته ای از آنان است؟! (1)
با نگاهی اجمالی به شرح حال یاران امیر مؤمنان علیه السلام در کتب رجال اهل تسنن روشن می شود که چگونه با بی انصافی با آن ها رفتار شده (2) و حتی اگر توثیق هم داشته باشند باز به بهانه های مختلف روایاتشان کنار گذاشته می شود بلکه گاهی از صحابی بودن هم ساقط می شوند. رجوع شود به آن چه درباره أبو الحمراء، ابو الطفيل، اصبغ بن نباته، حارث هَمْداني، حَبَّة بن جُوَين عُرَني و رشيد هجری گفته شده است. (3)
اکثر علمای رجال اهل تسنن حَبَّه را تضعیف کرده و گفته اند:
[2098 /58] حَبَّه و امثال او مانند رشید هجری و اصبغ بن نباته
ص: 2541
و روایاتشان هیچ ارزشی ندارد. (1)
ثعلبة بن یزید حمانی کوفی که نسائی او را ثقه دانسته و ابن حبان نیز او را در ثقات ذکر کرده و ابن عدی گفته من روایت منکری در آن چه نقل کرده ندیده ام. در شرح حال او آمده است که:
[2099 /59] بخاری گفته: احادیث او اشکال دارد، احادیثی که او روایت کرده کسی نقل نمی کند. و ابن حبان گفته: او فرمانده نیروی انتظامی علی [علیه السلام] و شیعه غالی بوده و به روایاتی که فقط او از علی [علیه السلام] نقل کرده احتجاج نمی شود. (2)
[2100 /60] ابن تیمیه در سنجشی بیجا ادعا کرده:
صحابه ای که دست از یاری امیرالمؤمنین علیه السلام برداشتند از صحابه ای که به یاری او شتافتند فضیلتشان بیشتر است... سعد بن ابی وقاص از عمار بن یاسر برتر و افضل است! (3)
و این در حالی است که فضائلی که اهل تسنن درباره عمار بن ياسر نقل کرده اند قابل قیاس با دیگران نیست.
ص: 2542
گذشت که آن ها با بی شرمی تمام بر امیرالمؤمنین علیه السلام دروغ بستند که آن حضرت شیخین را برترین مردم معرفی کرده و خودش را با مردم عادی برابر دانسته و فرموده: ما أنا إلّا رجل من المسلمين يعنى من مانند بقیه مسلمان ها هستم (و با مردم عادی هیچ تفاوتی ندارم)!
و البته نظریه امیرالمؤمنین علیه السلام درباره شیخین بر اهلش مخفی نیست. (1)
بنابر نقل عسقلانی، ابن تیمیه حتی بلال را از امیر مؤمنان علیه السلام برتر دانسته و به خیال خویش با آیات قرآن بر مدعایش اقامه دلیل نموده است! (2)
به نمونه هایی از روش فوق توجه فرمایید:
نشر و ترویج روایات ساختگی در فضائل خلفا با هدف نفی خلافت امیرمؤمنان علیه السلام و انکار برتری آن حضرت (3).
ص: 2543
الف) روایات ساختگی متعدد که در آن آمده است پیامبر صلی الله علیه و آله به صراحت خلافت خلفای سه گانه را اعلام فرموده است. (1)
ب) در روایات جعلی متعدد آمده است: هنگامی که می خواستند مسجد مدینه یا مسجد قبا را بسازند، اولین سنگ بنای آن را پیامبر صلی الله علیه و آله نهاده سپس ابوبکر، عمر و عثمان یکی پس از دیگری هر کدام سنگی گذاشتند.
و بنابر نقلی آن ها به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به ترتیب اقدام به این کار نمودند، و پس از پرسش عایشه یا بدون آن حضرت فرمود: این ها خلفای پس از من هستند. (2)
ص: 2544
ج) به راویان متعدد نسبت داده اند که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم، ابوبکر اجازه: ورود گرفت، حضرت فرمود درب را باز کنید - یا به او اجازه ورود دهید - و او را به بهشت بشارت دهید و بنابر برخی از روایات او را به بهشت و خلافت پس از من بشارت دهید سپس عمر اجازه گرفت او را نیز به بهشت و خلافت پس از ابوبکر بشارت دادند، و در آخر عثمان اجازه گرفت، او را هم به بهشت و خلافت پس از عمر بشارت و از کشته شدن او نیز خبر دادند. (1)
ص: 2545
روایات دیگری در بشارت این سه به بهشت ساخته و پرداخته شده است. (1)
ص: 2546
د) در مصادر اهل تسنن روایاتی ساختگی نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در عالم رؤیا دید که خودش در کفه ای از تراز و نهاده شده و امت در کفه ای دیگر و حضرت با آنان برابر است سپس ابوبکر و پس از او عمر و عثمان به ترتیب هر کدام در کفه ای از ترازو نهاده شده و امت در کفه ای دیگر و هر یک با امت برابر هستند و در آخر ترازو به سوی عالم بالا برده شده است.
بنابر روایتی دیگر در این سنجش هر یک از پیامبر صلی الله علیه و آله و خلفا بر امت ترجیح داده شده اند.
در برخی از روایات به اختصار سنجش صحابه - بدون پیامبر صلی الله علیه و آله - ذکر و فقط نام سه خلیفه برده شده و بنابر نقل بعضی کفۀ عثمان از آن دو سبک تر بوده.
در روایتی این رؤیا به یکی از صحابه نسبت داده شده و در سنجش پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به ابوبکر، حضرت بر او ترجیح داده شده و نیز ابوبکر بر عمر و عمر بر عثمان. سپس ترازو به سوی عالم بالا برده شده است و پیامبر صلی الله علیه و آله آن رؤیا را به خلافت و جانشینی نبوت تعبیر فرمود. (1)
ص: 2547
ه-) در روایاتی ساختگی نقل شده که پیامبر صلی الله علیه و آله بر کوه احد در مدینه یا کوه حراء در مکه بود که کوه به لرزه درآمد، حضرت به کوه خطاب فرمود: ثابت یا آرام باش که بر تو قرار نگرفته مگر پیامبری یا صدّیقی یا شهیدی و در آن حال فقط پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوبکر، عمر و عثمان بر کوه بودند. (1)
و) در روایاتی ساختگی نقل شده که کسی از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: پس از شما زکات و صدقات خویش را به چه کسی بپردازیم؟ حضرت، ابوبکر را معرفی فرمود پرسید: اگر او نبود؟ فرمود: عمر گفت: اگر او هم نبود، فرمود: عثمان.
آن حضرت بعد از عثمان کسی را معرفی نفرمود.
و بنابر روایتی فرمود: بعد از عثمان خودتان کسی را انتخاب کنید
ص: 2548
و بنابر روایتی دیگر فرمود این سه خلفای پس از من هستند. (1)
ز) روایات پراکنده دیگر که نقل آن خارج از حوصله کتاب است. (2)
ص: 2549
ح) در بسیاری از مصادر اهل تسنن آمده است که پسر عمر می گفت: ما در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله می گفتیم برترین فرد امت ابوبکر است پس از او عمر و سپس عثمان و پس از آن سکوت می کردیم و کسی را بر دیگری ترجیح نمی دادیم. و بنابر نقلی افزوده: پیامبر صلی الله علیه و آله این مطلب را از ما می شنید و انکار نمی کرد.
بعضی گفته اند: مقصود او از این سخن ترتیب آن ها در خلافت است. (1)
ص: 2550
هدف از ترویج این روایات گذشته از تثبیت خلافت خلفای سه گانه و استناد آن به پیامبر صلی الله علیه و آله با نقل فضائل ساختگی - انکار خلافت امیرمؤمنان علیه السلام و انکار برتری آن حضرت است؛ لذا پسر عمر می گوید: مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بهترین شخص را که ابوبکر بود برای خلافت انتخاب کردند و پس از او بهترین را که عمر بود و سپس بهترین را که عثمان بود پس از کشتن او بهتر از او را برای من بیاورید به خدا سوگند نمی توانید بهتر از عثمان را بیاورید! (1)
نگارنده گوید: تنافی همۀ روایات گذشته با نظریه جمهور اهل تسنن و روایات صحیح آن ها بر اهل دانش مخفی نیست؛ زیرا مشهور بین آن ها آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را برای خلافت انتخاب نفرمود. (2)
بنابر نقل بخاری و مسلم از عمر پیامبر صلی الله علیه و آله جانشین تعیین نکرد.
اگر این روایات صحیح بود چرا در سقیفه بدان استناد نشد؟!
چرا ابوبکر در سقیفه می گوید من برای خلافت، یکی از این دو نفر را می پسندم: عمر یا ابوعبیده جراح!
چرا ابوبکر پیش از مردن می گفت: ای کاش از پیامبر صلی الله علیه و آله می پرسیدیم
ص: 2551
خلافت از آن کیست تا کسی با او به نزاع بر نمی خاست! (1) و چرا عمر امر را به شورا واگذار نمود و عثمان را برای خلافت انتخاب نکرد؟!
به تعابیر و رفتارهای متفاوت آن ها نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام و خلفا توجه کنید، مثلاً در فهرست کتاب السنة ابن ابی عاصم در بخش مناقب، عنوان باب مربوط به دیگران را این گونه می نویسند: «فضائل أبي بكر...» «فضل عمر...» اما دربارهٔ حضرت نوشته شده: «باب ما ذكر في علي رضی الله عنه»!! (2)
گذشت که از دوران خلافت حضرت، تعبیر به «فتنه» می نمایند! (3)
شگفتا که انکار خلافت خلفا عواقب بسیار بدی دارد (4) ولی انکار خلافت امیرمؤمنان علیه السلام، تعبیر «فتنه» از آن و هرگونه بی ادبی به آن حضرت هیچ اشکالی ندارد!
آن ها ابوبکر، عمر عثمان و... را دوست دارند و از دشمنشان هر که باشد بیزار و متنفرند، ولی نسبت به امیرمؤمنان اظهار علاقه و محبت می کنند اما از دشمنان آن حضرت تنفر و بیزاری ندارند بلکه دشمنانش را هم دوست دارند. (5)
ص: 2552
با آن که خودشان روایت می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خدایا دشمنش را دشمن بدار.... هر کس به او کینه ورزد به من و خدا کینه ورزیده. هر کس به او ناسزا گوید به من ناسزا گفته جنگ با او جنگ با من است و... .
نکته ای که در این مطلب نهفته آن است که بسیاری از صحابه و... با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی داشته، ناسزا گفته و جنگیده اند. (1)
اهل تسنن- برای حفظ وجهه صحابه و پوشاندن معایب آنان- گفته اند:
ما باید از مشاجراتی که بین صحابه واقع شده سکوت کرده و امر آنان را به خدا واگذار نماییم. چه ربطی به دیگران دارد که بخواهند در نزاع های آن ها دخالت کنند؟! (2)
پس آن ها نسبت به صحابه نهایت احترام را دارند ولی نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام کمال بی انصافی را روا داشته و در برنامه های آن حضرت خدشه نموده اند.
[2101 /61] کلامی از حسن بصری شایع شده که اگر علی در مدینه می ماند و از پستترین خرمای آن می خورد (تا عمرش سپری گردد) بهتر بود از آن چه انجام داد (و به مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین پرداخت). (3)
ص: 2553
کلام در صحت انتساب آن به حسن نیست غرض شیوع این جسارت است!
[2102 /62] پسر احمد بن حنبل به سند معتبر روایت می کند که سفیان ثوری می گفت: اگر من زمان علی بودم او را یاری نمی کردم. به او گفتند: این سخن تو را نقل می کنند (و آبروی و حیثیت تو را می برد)! سفیان ثوری با بی اعتنایی گفت: با صدای بلند بر سر مناره آن را از من نقل کنید (اشکالی ندارد)! (1)
و گذشت که ابن تیمیه و هوادارنش با نواصب همنوا شده (2) چنین استنباط کرده اند که اگر آن حضرت با شامیان نمی جنگید بهتر بود! (3)
ص: 2554
[2103 /63] ابن تیمیه که در دفاع از دیگران - حتی معاویه و یزید! - سنگ تمام گذاشته، با بی شرمی تمام دربارهٔ سیدالشهدا علی السلام می نویسد:
اهل فضل در دین و دانش، به او مشورت دادند که خروج نکند، و معلوم شد که نظریه آنان درست بوده است. اصلاً در خروج او مصلحت دینی یا دنیوی وجود نداشت. او به اهدافش نرسید
ص: 2555
مفاسدی بر کارش مترتب شد و شرّ بیشتر گردید. (1)
اشکال
آیا آیه تطهیر در شأن آن حضرت نیست؟!
آیا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الحسن والحسين إمامان قاما أو قعدا»؟! (2)
آیا مأموریت الهی سیدالشهدا علیه السلام که در روایات اهل تسنن به عنوان رؤیای آن حضرت مطرح شده قابل انکار است؟! (3)
ص: 2556
آری کسانی که به آن حضرت مشورت دادند کارشان یا از روی غفلت یا نادانی بود یا آن که تغافل و تجاهل نمودند (1) که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره خاندان پاکش فرمود: ﴿ولا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنکُم﴾ و يا: ﴿ولا تعلّموهم، ولا تتقدّموهم، ولا تخلفوا عنهم ؛ فإنّهم مع الحق والحقّ معهم، لا يزايلوه ولا يزايلهم﴾. (2)
هیچ گاه نظریه آنان درست از آب در نیامد. آیا اگر حرکت و شهادت سیدالشهدا علیه السلام نبود الان نامی از اسلام باقی مانده بود؟! (3)
ابن تیمیه متعصب و هوادار شجره ملعونه بنی امیه (4) چگونه می تواند بفهمد که مصلحت اسلام و مسلمین در چیست و حقایق را آن گونه که هست درک کند؟
مطالب دیگری در این زمینه از ابن تیمیه وجود دارد که از حوصله این کتاب بیرون است و نگارنده از بیان آن شرم دارد! (5)
ص: 2557
[2104 /64] ابن تیمیه می گوید: پیشوایان چهارگانه و دیگر فقهای اهل تسنن در فقه به امیرالمؤمنین علیه السلام استناد و رجوع نمی کنند. (1)
او دربارۀ دیگر امامان معصوم علیهم السلام نیز به همین نحو سخن گفته است. (2)
[2105 /65] شاه ولی الله دهلوی (متوفی 1176) در ضمن مطلبی می نویسد:
[1] باید دانست که في الحقيقة كثرت انتفاع در اسلام به شیخین
ص: 2558
واقع شده است؛ زیرا که جمع قرآن و حمل ناس بر روایت حدیث و تنقيح مسائل شرعيه وفتح عرب و عجم بر دست شیخین واقع شده.
[2] و اكثر اهل،اسلام مالکیان و حنفیان و شافعیان اند و اصل مذهب ایشان معتمد است بر مسائل اجماعیه فاروق [و] بجز در مسائل چند بر آثار مرتضی [علیه السلام] اعتماد ندارند[!]
[3] و بر دست مرتضی [علیه السلام] فتح اسلام واقع نشده
[4] و در هیچ فنی از فنون شرع اعتماد کلی بر آثار مرتضی [علیه السلام] به ظهور نیامد پس انتفاع به شیخین اعظم است از انتفاع ایشان به مرتضى [علیه السلام].
[5] بلکه مقرر است که به کثرت اتباع، ثواب به متبوع می رسد و اتباع شیخین اهل سنت اند که غالب و فاش در بلاد اسلام ایشان اند. (1)
نگارنده گوید: مقصود از نقل کلام ابن تیمیه و دهلوی آن است که آن ها برای بالا بردن شأن خلفا حاضر شده اند از شأن امیرالمؤمنین علیه السلام بکاهند و وانمود کنند که اهل تسنن برای نظریه آن حضرت ارزشی قائل نیستند
در حالی که فخر رازی متعصب می گوید هر کس در دین خود به علی بن ابی طالب [علیه السلام] اقتدا کند هدایت یافته است، به دلیل آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خدایا! حق را بر محوری بگردان که علی می گردد. (2)
و رجوع خلفا و صحابه به آن حضرت در مشکلات نیز پیش از این گذشت. (3)
ص: 2559
در برخی موارد تنها مدرک نزد آن ها استناد به امیرالمؤمنین علیه السلام است، به عنوان مثال، بزرگان اهل تسنن گفته اند: اگر سیره و روش علی علیه السلام با باغیان و تجاوزگران نبود کسی نمی دانست که حکم شرعی در رفتار با آنان چیست. (1)
اما پاسخ یاوه سرایی دهلوی به اختصار آن که:
1. الف) جمع آوری قرآن توسط امیرمؤمنان قابل انکار نیست. (2)
ب منع ابوبکر از نقل احادیث بلکه آتش زدن آن (3) و منع از نقل و تدوین حدیث توسط عمر از مسلّمات است. (4)
ص: 2560
ج) جهل خلفا به احکام و مسائل شرعیه از خورشید روشن تر است. (1)
د) فتوحات چنگیزخان مغول بیش از شیخین بوده و فضیلتی بشمار نمی آید. (2)
و فراموش نشود که اولین فتح آنان در هجوم به خانه حضرت زهرا علیها السلام بود!
2. پیروی نکردن مخالفان از امیرمؤمنان و عدم اعتماد بر آثار آن حضرت دلیل گمراهی آنان و انحراف از حق است که: ﴿عَلِی مَعَ الْحَقِ ّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ﴾
3. فتوحات زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بر دست با کفایت امیرالمؤمنین علیه السلام بود و آن ها از فراریان بودند.
4 - 5. کدامین انتفاع کوری عصاکش کور دگر شود؟! ﴿أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [يونس (10): 35]. (3)
و تبعیت همیشه مستلزم ثواب نیست که: ﴿ لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا...ساءَ ما يَزِرُونَ﴾ [النحل (16): 25].
﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَ لَیُسْأَلُنَّ یَوْمَ الْقِیَامَهِ عَمَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ [العنكبوت (29) 13]. (4)
ص: 2561
[2106 /66] بعضی وانمود کرده اند که دیگران که با ظلم، ستم، خیانت، جنایت و نیرنگ توانستند بر مردم مسلط شوند - زرنگ و سیاستمدار بوده اند و امیرالمؤمنین علیه السلام - با آن که دانشمند و حکیم و.... بوده - سیاست نداشته است. (1)
[2107 /67] بر ابن عباس افترا بسته اند که - پس از بیان فضائل مولی که درون او سرشار از،حکمت،دانش شجاعت دلاوری و نیرو وقوّت بود، علاوه بر فضیلت خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله - گفته: علی علیه السلام فکر می کرد به هر چیزی که بخواهد می تواند دست یابد ولی به هر چه خواست نرسید! (2)
اشکال
این مطلب دروغی بیش نیست ؛ زیرا انکار دانش الهی امیرالمؤمنین علیه السلام و عهد و پیمان پیامبر صلی الله علیه و آله با آن حضرت است که بر طبق آن عمل می نمود و فرمود:
من راه و روش روشنی را می پیمایم که پروردگارم برای پیامبر صلی الله علیه و آله و آن حضرت برای من به روشنی بیان فرموده است. (3)
ص: 2562
آن ها می خواهند با این دروغ امیرالمؤمنین علیه السلام را هم سطح با خلفا بلکه پایین تر از آنان معرفی نمایند که مانند تصوراتی که مردم عادی از آینده دارند رفتار می نمود و آرزوهایی را در سر می پروراند ولی نتوانست بدان دست یابد!
با آن که روشن است - گذشته از دانش الهی - امیرالمؤمنین علیه السلام نمی خواهد برای رسیدن به حکومت دست به هر کاری بزند و از هر طریقی وارد شود که خود فرمود: اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرک ترین مردم بودم. (1)
به خدا سوگند نمی خواهم برای اصلاح شما خود را به فساد بکشم. (2)
ص: 2563
[2108 /68] یکی از متعصبین به حقیقت اعتراف کرده (1) و می گوید:
بهترین دلیل بر خُبره بودن امیرالمؤمنین علیه السلام در سیاست آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله برای تبلیغ سوره برائت او را نزد مشرکین فرستاد و نیز او را به فرماندهی لشکر یمن نصب فرمود که بدون جنگ و خونریزی بسیاری به دست او ایمان آوردند. پس کسی که در سیاست علی علیه السلام تردید نماید به پیامبر صلی الله علیه و آله جسارت کرده است!
او پس از ذکر رجوع خلفا به آن حضرت و مشکل گشایی از مشکلات آنان و بیان نکاتی از سیاستمداری علی علیه السلام در دوران حکومتش، از قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) نقل کرده که: همه صحابه، علی علیه السلام
ص: 2564
را احترام و تعظیم می کردند و اتفاق نظر بر دانش فضل، درک و فهم عمیق و رأی صائب و فقاهت آن حضرت داشته اند.
سپس- در ردّ بر کسانی که گفته اند: علی علیه السلام شدّت عمل بی جا داشته و جنگ را بر صلح ترجیح داده - می گوید: در سیاست علی علیه السلام شدّت عمل سراغ نداریم مگر جایی که ضرورت اقتضا کرده و چاره ای جز جنگ نداشته است و شواهدی بر آن اقامه کرده است. (1)
یکی از روش های اهل خلاف برای بیان مراد و مقصودشان، چینش روایات و ترتیب احادیث یا ابواب است. به عنوان مثال، گفته اند نقل روایت: ﴿لا أَشْبَعَ اللَّهُ بَطْنَهُ﴾ که نفرین به معاویه بوده - پس از روایات ساختگی که نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله باعث رحمت برای نفرین شده است از مناقب معاویه بشمار می رود، و این از چینش روایات استفاده می شود! (2) پس از روشن شدن این مقدمه می گوییم:
[2109 /69] مسلم روایتی نقل می کند: کسی که شب تا صبح بخوابد و نماز شب نخواند شیطان در گوشش بول می کند.
[2110 /70] سپس روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله نزد امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه علیها السلام رفته و آن ها را برای نماز شب بیدار کرد علی علیه السلام عرض کرد: جان ما به دست خداست اگر بخواهد ما را بیدار می کند - و بنابر نقل دیگران: ما به جز نماز واجب نمازی نخواهیم خواند (3) - پیامبر صلی الله علیه و آله [با ناراحتی] دست بر ران مبارک
ص: 2565
زده و این آیه را قرائت فرمود: ﴿وَ كَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ [الكهف (18): 54] که حاکی از جدال بیهوده برخی از انسان ها و عدم تسلیم آن ها در برابر حق است.
[2111 /71] مسلم به این هم اکتفا نمی کند و پس از آن روایتی دیگر در تسلط شیطان بر کسی که نماز شب را ترک کند ذکر کرده که در آخر آن آمده: او در حالی صبح می کند که نفسی خبیث و کسل دارد. (1)
شما را به خدا اگر کسی بگوید شیطان در گوش یکی از خلفا یا صحابه بول می کند عامه با او چه می کنند؟!
گرچه این مختصر گنجایش پاسخ به این یاوه ها را ندارد ولی چگونه ممکن است امیر مؤمنان علیه السلام نماز شب نخواند و علاوه بر آن با بی ادبی با پیامبر صلی الله علیه و آله سخن بگوید؟!
مگر حضرت نفرمود: و لقد علم المستحفظون من أصحاب محمد صلی الله علیه و آله اني لم أرد على الله ولا على رسوله ساعة قطّ! (2) مگر نفرمود: ولقد علمتم أني لم أخالف رسول الله صلی الله علیه و اله ولم أعصه في أمر قطّ. (3) آری اگر زهرى درباری، برای خوشایند حکّام اموی که هزاران سکه طلا به او بذل و بخشش می کردند (4) - این گونه یاوه سرایی نماید، عجیب نیست.
[2112 /72] نظیر مطلب گذشته- در چینش روایات - آن است که ابن ماجه نقل می کند: پیامبر صلی الله علیه و آله دو غلام به امیرالمؤمنین علیه السلام داد که با هم برادر بودند.
ص: 2566
آن حضرت یکی از آن دو را فروخت پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: آن را برگردان.
[2113 /73] ابن ماجه پس از آن از ابو موسی اشعری نقل می کند پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را که بین مادر و فرزند یا دو برادر جدایی بیندازد لعنت کرده است. (1)
گذشته از مضمون برخی از احادیث جعلی که برای تخریب وجهه امیرالمؤمنین علیه السلام ساخته شده است - مانند روایاتی که می گوید آن حضرت از دختر ابوجهل خواستگاری نمود - ذکر بعضی از روایات در باب خاص با عنوانی مخصوص، خود نوعی تنقیص عیبجویی و بی احترامی بشمار می آید مانند نقل روایات خواستگاری دختر ابوجهل در باب دفاع مرد از دخترش (2) یا در بیان مواردی که جمع بین همسران شایسته نیست. (3)
[2114 /74] از همین قبیل است روایتی که ابوداود در باب «سکوت در فتنه» نقل کرده که کسی به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: آیا در این مسیر (جنگ های دوران خلافت ظاهری) عهد و فرمانی از پیامبر صلی الله علیه و آله داری یا نظر شخصی توست؟ حضرت پاسخ داد: نه عهدی در کار نبوده و نظر شخصی من است. (4)
ص: 2567
نقل روایت در باب «سکوت در فتنه» بیانگر موضع ابوداود نسبت به رفتار امیرمؤمنان علیه السلام و فتنه دانستن آن است.
مسلّم است که او هیچ گاه حاضر نمی شود چنین عبارتی را دربارهٔ خلفا داشته باشد! با آن که در روایات معتبر گذشت که تمام جنگ های امیرمؤمنان علیه السلام مطابق فرمان خدا به حکم قرآن و به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است. (1)
شگفتا که مبارزه با ابوبکر موجب ارتداد و مبارزه با خلفا فسق و فجور است، ولی در برابر کسانی که با امیرالمؤمنین علیه السلام می جنگند سکوت بهتر است!
برچسب زدن، نسبت های ناروا و شایعه پراکنی از روش های متداولی است که در نزاع حق و باطل در طول تاریخ از آن استفاده فراوان شده است. تاریخ پیامبران مملو از اتهامات کافران و مشرکان است. این امت نیز پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بر همین روش سیر نموده و حاکمان جائر برای رسیدن به اهداف پلیدشان از هیچ تلاشی دریغ ننمودند یکی از مهمترین راهکارهایی که دستگاه حکومت اموی برای مقابله با بیکران فضائل امیر مؤمنان علیه السلام انتخاب کرده و بر آن اصرار و تأکید داشت انتشار مطالب دروغ و شایعات بی اساس در مذمّت آن حضرت بود.
[2115 /75] ابن ابی الحدید می گوید معاویه عده ای از صحابه و تابعین را مأمور کرد تا مطالب ناشایستی را به امیرمؤمنان علیه السلام نسبت داده و در این زمینه
ص: 2568
روایت جعل نمایند و برای آنان وجه قابل توجهی قرار داد افرادی مانند: ابو هريره، عمرو بن العاص، مغيرة بن شعبه، عروة بن الزبير و... (1)
[2116 /76] معاویه صد هزار در هم به سمرة بن جندب داد که به دروغ ادّعا كند آيه: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ﴾ [البقرة (2): 204 - 205] (2) درباره على [علیه السلام] و آيه: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ ﴾ [البقرة (2): 207] (3) درباره ابن ملجم نازل شده است ولی او نپذیرفت دویست هزار در هم داد باز هم قبول نکرد، در مرتبه سوم سیصدهزار درهم داد ولی سمره زیر بار نرفت تا آن که چهار صدهزار درهم به او پرداخت کرد و او مطابق میل معاویه مطلب را برای مردم نقل کرد. (4)
از زُهری جیره خوار دربار بنی امیه نیز روایاتی ساختگی نقل شده، مانند:
عدم ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام،
بیدار نشدن حضرت علی و فاطمه برای نماز شب و عصبانی شدن
ص: 2569
پیامبر صلی الله علیه و آله و قرائت: ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ [الكهف (18): 54]، (1)
و خواستگاری دختر ابوجهل،
همه موارد گذشته در صحاح عامه نقل شده است.
و امثال ابن تیمیه به بزرگنمایی آن با افزودن دروغ هایی دیگر پرداخته اند. (2)
[2117 /77] خواستگاری از دختر ابو جهل از داستان هایی است که دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام برای مخدوش کردن وجهه حضرت آن را ساخته اند. (3)
با آن که ابن حجر می نویسد مسور بن مخرمه هنگام فتح مکه شش سال داشت - یعنی هنگام شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله هشت ساله بوده - ولی بنابر روایات عامه او می گوید: من بالغ بودم که سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله را بر منبر در این باره شنیدم.
پرسش ما آن است که: آیا این ازدواج برای امیرمؤمنان علیه السلام حلال بود یا حرام؟ اگر جایز بود که معنا ندارد پیامبر صلی الله علیه و آله یا حضرت زهرا علیها السلام از آن دلگیر شوند و اگر حرام بود آیا امیرمؤمنان علیه السلام که هر روز و شب خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله می رسید از وظیفه شرعی خویش غافل بود و از آن حضرت نپرسید؟!
بر فرض جواز، آیا ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله با آن چه در قرآن آمده که: ﴿فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَ ثُلاثَ وَ رُبَاعَ﴾ [النساء (4): 3] مخالفت نماید و آیا ممکن است سرور بانوان بهشت تسلیم حکم خدا در قرآن نباشد؟!
ص: 2570
آیا غیر از دختر ابوجهل کسی دیگری نبود که حضرت برای همسری انتخاب کند؟!
آیا صحیح بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به جای آن که به خود امیرمؤمنان علیه السلام تذکر دهد بالای منبر مطلب را مطرح کند و آبروی دامادش را ببرد و او را تهدید کند که اگر می خواهد دختر ابوجهل را بگیرد باید دختر مرا طلاق دهد؟!
آیا این تناقض نیست که بفرماید: من حرامی را حلال و حلالی را حرام نمی کنم ولی صریحاً بگوید من اجازه نمی دهم چنین ازدواجی واقع شود؟!
بنابر روایات اهل تسنن در قضیه بریده آمده است: امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: هنگامی که غنائم را تقسیم کردم این کنیز (به قید قرعه) در سهم خمس و سپس نصیب خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان علی شد لذا آن را به خود اختصاص دادم. (1) هنگامی که بریده می خواست به پیامبر صلی الله علیه و آله و اطلاع دهد که علی علیه السلام کنیزی از خمس را به خود اختصاص داده برخی از صحابه گفتند: بگو تا او را از چشم پیامبر صلی الله علیه و آله بیندازی! (2) حضرت این سخنان را شنید خشمگین بیرون آمد و فرمود: «چرا عده ای از علی عیبجویی می کنند؟ هر کس از علی عیبجویی کند از من عیبجویی نموده است». (3)
پرسش این است که چرا آن جا از پیامبر صلی الله علیه و آله واکنش منفی دیده نشد بلکه آن حضرت به شدت بر معترضین غضب و از علی علیه السلام دفاع فرمود؟! آیا آن ماجرا پاسخ دندان شکنی برای دروغ پردازان خواستگاری از دختر ابوجهل نیست؟! (4)
ص: 2571
عمده روایات خواستگاری از دختر ابوجهل از راویانی چون زُهري درباری و ابوهریره دنیاپرست و عبدالله بن زبیر ناصبی و امثال آنان است!
از شواهد ساختگی بودن آن روایت معتبر امام مجتبی علیه السلام است که پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام با نهایت جلالت و احترام یاد می فرمود و هیچ گاه او را ناسزا نگفت. (1)
ابن عباس به عمر گفت: تو (خوب) می دانی که علی علیه السلام هیچ گاه تغییر حالت نداد و دست از دینش برنداشت و پیامبر صلی الله علیه و آله را خشمگین ننمود. عمر سخن او را قطع کرد و گفت: آیا او نبود که می خواست با وجود فاطمه با دختر ابوجهل ازدواج کند؟! (2)
بنابر این، او نیز از کسانی بوده که در این شایعه پراکنی نقش داشته است!! (3)
این شایعه در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله ساخته شد و کذب آن نیز معلوم گردید، (4) ولی تکیه مخالفان بر آن، برای انحراف اذهان از غصب فدک و هجوم به خانه حضرت زهرا علیها السلام است تا وانمود کنند در روایت: ﴿فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی﴾ مشکل متوجه امیرمؤمنان علیه السلام می شود نه خلفا!
ص: 2572
پاسخ این شبهه آن است که مورد مخصّص نیست، سبب صدور روایت هرچه باشد حضرت زهرا علیها السلام همیشه پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله و آزارش آزار آن حضرت است.
بنابر همین روایات ساختگی، امیرمؤمنان علیه السلام پس از صدور روایت «فاطمة بضعة منّي» خواستگاری را رها نمود (1) ولی غاصبان فدک و مهاجمین به خانهٔ حضرت زهرا علیها السلام با آن که این روایت را شنیده بودند، از غصب فدک و هجوم دست برنداشتند و هنگامی که به آنان گفته شد فاطمه در این خانه است پاسخ دادند حتی اگر فاطمه در خانه باشد! (2)
و ابوبکر در لحظات جان کندن از هجوم به خانهٔ آن حضرت اظهار پشیمانی می کرد و می گفت: ای کاش دست به چنین کاری نزده بودم. (3)
بین امیرمؤمنان علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام هیچ اختلافی نبوده و چنین تفاهمی بین دو همسر در عالم هستی نظیر نداشته است.
ص: 2573
در ضمن روایتی آمده است که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:
به خدا سوگند هیچ گاه من او را ناراحت نکرده و به کاری وادار ننمودم و او نیز هیچ گاه مرا خشمگین نساخت و نافرمانی من ننمود. من هرگاه به او نگاه می کردم غم و اندوهم زائل می گردید. (1)
از آن چه گذشت ساختگی بودن روایاتی دیگر- مانند آن چه مخالفان در وجه تسمیه امیر مؤمنان علیه السلام به ابوتراب و بدرفتاری آن حضرت با حضرت زهرا نقل کرده اند - روشن می شود. (2)
شاید از اهداف دروغ پردازان آن باشد که وانمود کنند نظیر بدرفتاری هایی که عایشه با پیامبر صلی الله علیه و آله داشته (3) بین دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و شوهرش نیز بوده است! (4)
ص: 2574
[2118 /78] ابو هریره با بستن دروغی به امیر مؤمنان و تطبیق بی جای حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن حضرت، به حکومت مدینه دست یافت!! (1)
[2119 /79] در طول 9 سالی که مغیره حاکم کوفه بود، به سفارش معاویه به مذّمت و عیبجویی از امیرمؤمنان علیه السلام و اصحابش می پرداخت. (2)
عده ای هم از روی کینه و دشمنی مطالبی ناروا به آن حضرت نسبت دادند.
[2120 /80] عبد الرزاق از استادش مَعْمَر نقل می کند که او گفت: زُهری دو حدیث درباره علی به نقل از عروة بن،زبیر از عایشه داشت وقتی از او درخواست کردم که برایم نقل کند به من گفت تو را با آن دو - عروه و عایشه - و حدیثشان چه کار؟! - خدا بهتر می داند - من آن دو را - نسبت به بنی هاشم - متهم می دانم (و برای نقل آن ها اعتباری قائل نیستم).
ابن ابی الحدید می گوید: آن دو حدیث ساختگی عبارت است از:
ص: 2575
[2121 /81] روى الزُهري أن عروة بن الزبير حدّثه، قال: حدثتني عائشة، قالت: كنت عند رسول الله صلی الله علیه و اله إذ أقبل العباس و علي، فقال: يا عائشة، إن هذين يموتان على غير ملّتي أو قال: ديني. عایشه می گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم که علی و عباس وارد شدند حضرت فرمود: ای عایشه این دو در حالی از دنیا می روند که بر دین من نیستند.
[2122 /82] إن عروة زعم أن عائشة حدّثته، قالت: كنت عند النبي صلی الله علیه و اله إذ أقبل العباس و علي، فقال: يا عائشة، إن سرّك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قد طلعا. (1)
عایشه می گوید: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودم که علی و عباس وارد شدند، حضرت فرمود: ای عایشه اگر دوست داری دو نفر از اهل جهنم را ببینی به این دو نفر نگاه کن.
نگارنده گوید: مناسب بود به این دو حدیثِ عروة بن زبیر از عایشه که به دروغ به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده، دو روایت دیگر نیز افزوده شود:
روایت نخست: روایتی که در منابع اهل تسنن به سند صحیح نقل شده است:
[2123 /83] عن عروة، عن عائشة: ان رسول الله صلى الله عليه و سلم قال: (زینب خیر بناتي، أصيبت فيّ)، فبلغ ذلك علي بن حسين [علیهما السلام] فأتاه، فقال: «ما حديث يبلغني عنك تنتقص فيه فاطمة [علیها السلام]»؟! فقال عروة: ما أُحبّ أن لي كذا و كذا [ما بين المشرق والمغرب] و إنى أنتقص فاطمة حقّاً هو لها، فأمّا بعد ذلك فلك عليّ أن لا أُحدّث به أبداً. (2)
ص: 2576
خلاصه آن که عروة بن زبیر از عایشه نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین دختران من زينب است. امام سجاد علیه السلام نزد او رفته و به او اعتراض فرمود که چرا با نقل این حدیث (دروغین) از شأن حضرت فاطمه علیها السلام کاسته ای؟! او اظهار پشیمانی کرده و به حضرت قول داد که دیگر این مطلب را نقل نکند!
روايت دوم: عن محمد بن الضحاك بن عمرو بن أبي عاصم النبيل، قال: أشهد على محمد بن يحيى بن مندة بين يدي الله أنه قال لي: أشهد على أبي بكر بن أبي داود بين يدي الله أنه قال لي: روى الزهري، عن عروة، قال: كانت قد حفيت أظافير... من كثرة ما كان يتسلّق على أزواج رسول الله صلی الله علیه و اله.
راوی می گوید: من نزد خدا شهادت می دهم که روایت فوق را ابوبکر سجستانی - فرزند ابوداود سجستانی صاحب سنن ابی داود - از زهری از عروه نقل کرد. نگارنده از ترجمه متن آن معذور است. مطلب به گونه ای زننده بوده است که عده ای از عامه حاضر نشده اند آن را کامل نقل کنند.
ذهبی در آثارش با الفاظ کنایی «رجل» و «فلان» این روایت را به این کیفیت نقل كرده: عن عروة أنه قال: حفيت أظافير رجل من كثرة ما كان يتسلّق... الحديث. (1)
یا گفته:... حفيت أظافير فلان من كثرة ما كان يتسلّق على أزواج النبي صلی الله علیه و اله. (2)
ص: 2577
در تاریخ مدينة دمشق ابن عساکر در دو موضع از این روایت یادی کرده، در موضع اول به این كيفيت: عن عروة، قال: كانت [...] فذكر...(1)
و در موضع دوم آمده: الخوارج والنواصب نسبوه إلى أن أظا.... (2)
ابن عدی و ابن نجار آن را به صورت کامل و بدون کنایه نقل کرده اند، (3) ابوالشیخ اصبهانی، حافظ ابونعیم اصبهانی و معلمی در التنکیل نیز آن را به گونه ای دیگر و روشن تر به نقل از ابوبکر سجستانی از نواصب ذکر کرده اند. (4)
ذهبی می گوید: من نمی پذیرم که عروه چنین روایتی را نقل کرده باشد، اگر ابن ابی داود - یعنی ابوبکر سجستانی- آن را روایت نموده سبک سر (و بی عقل) بوده؛ زیرا نزدیک بود به جهت نقل این بهتان سر از تنش جدا شود. (5)
او در موضعی دیگر ابوبکر سجستانی را بسیار ستوده و در دفاع از او گفته: از او سعایت کردند که به علی [علیه السلام] جسارت نموده ولی او چنین کاری نکرده مطلبی را از نواصب نقل کرده و اشتباه کرده که آن را روایت نموده است! (6)
نگارنده گوید: کلام در اعتقاد ابوبکر سجستانی به آن چه روایت کرده نیست،
ص: 2578
بلکه سخن در آن است که چگونه او حاضر به نقل آن شده و چگونه برخی مانند ابن عدی جرجانی ابن نجار بغدادی، ابوالشیخ اصبهانی، حافظ ابونعیم اصبهانی و معلمی به خود اجازه داده اند توهین و جسارت صریح نواصب و شایعه آنان علیه امیر مؤمنان علیه السلام را به راحتی نقل کنند، در حالی که اگر چنین مطلبی مربوط به خلفا یا حتی معاویه بود جرأت اقدام به آن را نداشتند!
علاوه بر آن، مطلب به گونه ای زشت و زننده بوده که برخی از مخالفان هم از نقل آن امتناع داشته و با الفاظ کنایی «رجل» و «فلان» آن را نقل کرده یا - مانند ابن عساکر در تاریخ مدينة دمشق - روایت را تقطیع کرده و ناقص آورده اند.
و این مطلب نمونه های دیگر نیز دارد یعنی برخی از روایات که در مذمت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از ناحیه دشمنان کینه توز آن حضرت و خاندانش جعل شده به گونه ای بوده که عامّه هم از نقل آن شرم نموده و با تغییر الفاظ یا تقطیع و سفید گذاشتن قسمتی از مطلب - بر آن سرپوش نهاده اند!
[2124 /84] بخاری از عمرو بن عاص (1) نقل کرده که:
شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله آشکارا - نه مخفیانه - فرمود: آل ابی... اولیای من نیستند فقط خدا ولى من است و افراد شایسته از مؤمنان.
بخاری از استادش نقل کرده که در کتابی که از آن روایت را نقل کرده بعد از کلمۀ «آل ابی» سفید است و مضاف الیه آن نوشته نشده. (2)
ص: 2579
[2125 /85] در صحیح مسلم گفته: آل ابی، مقصودش فلانی است. (1)
[2126 /86] و در مسند احمد گفته: آل ابی فلان (2).
[2127 /87] ولی ابوبکر بن عربی تصریح کرده که در اصل، لفظ حدیث: «آل ابی طالب» بوده و دیگران آن را تغییر داده اند.(3)
ابن ابی الحدید نیز تصریح کرده که در نسخه های موجود نزد او لفظ: «آل ابی طالب» بوده است. (4)
[2128 /88] ابن حجر كلام ابن عربی را نیز تحریف کرده و گفته: ابن عربی گفته: مقصود از «آل ابي فلان» آل ابوطالب است. (5)
در حالی که ابن عربی نگفته «مقصود»، بلکه تصریح کرده که در اصل مکتوب لفظ حدیث «آل ابي طالب» بوده است.
نگارنده گوید: قریب به روایت گذشته عمرو بن العاص را طبرانی از معاذ بن جبل نقل کرده و هیثمی حکم به اعتبار آن کرده است!
[2129 /89] عن معاذ بن جبل: التفت رسول الله صلی الله علیه و اله إلى المدينة، فقال: إن بيتي هؤلاء يرون أنهم أولى الناس بي، وليس كذلك، إن أوليائي منكم المتقون، من كانوا وحيث كانوا. اللهم إني لا أحلّ لهم فساد ما أصلحت [!!]
ص: 2580
قال الهيثمي: رواه الطبراني، وإسناده جيد. (1)
در سوره مبارکه نور آیاتی در مذمّت عده ای از منافقین وارد شده که یکی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را به فحشا متهم کردند. (2)
[2130 /90] دروغ پردازان بنی امیه با کمال وقاحت امیرمؤمنان علیه السلام را از تهمت زنندگان بلکه بزرگ آنان معرفی می کردند ولی ابن شهاب زهری - با آن که عالمی درباری بود- به صراحت آن را انکار کرد. (3)
[2131 /91] بخاری از مَعْمَر نقل می کند که زهری گفت ولید بن عبدالملک از من پرسید: شنیده ای که علی هم از جمله کسانی بود که عایشه را متهم نموده بودند؟! به او گفتم: نه، ولی دو نفر از طایفه خودت (بنی امیه) به من اطلاع دادند
ص: 2581
که عایشه گفته: رفتار علی درباره من مسالمت آمیز بود. (1)
برخی این عبارت بخاری را به لفظ: «مسیئاً» نقل کرده اند که ابن حجر این نظریه را تقویت کرده، (2) یعنی زهری انکار کرد که امیرالمؤمنین علیه السلام تهمتی به عایشه زده باشد ولی از عایشه نقل کرد که علی در آن قضیه رفتار بدی داشت!
[2132 /92] ابن قتيبه (متوفی 276) دربارهٔ جمعی از مخالفین می نویسد: آن ها هنگامی که غلو رافضیان را دیدند در برابرشان جبهه گیری کرده... و به کنایه - نه به صراحت - به علی علیه السلام نسبت ستم داده و در حق او تعدّی نموده و گفتند: به ناحق خون دیگران را ریخته و در کشتن عثمان نیز مساعدت داشته است. (3)
[2133 /93] طبری می نویسد: (در نبرد جمل) احنف بن قیس به اميرالمؤمنین علیه السلام گفت قبیله ما در بصره گمان می کنند که اگر بر آنان دست یابی مردانشان را کشته و زنانشان را به اسارت خواهی گرفت! حضرت فرمود چنین رفتاری از کسی مثل من سر نخواهد زد... من آن ها را مسلمان (ظاهری) می دانم (و این رفتار با کسی که اظهار اسلام نماید روا نیست). (4)
ص: 2582
نگارنده گوید: این گمان ناپسند ناشی از شایعاتی بود که طلحه و زبیر در بین مردم منتشر کرده بودند که:
[2134 /94] اگر علی پیروز شود شما را نابود، حرمت ها را دریده، نسلتان را کشته و زنانتان را اسیر خواهد نمود. (1)
و پیش از این گذشت که طلحه و زبیر بیعت خویش را شکستند و به دروغ ادعا نمودند که ما از روی اکراه با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نمودیم و روایاتی در این زمینه شایع شد. (2)
از جمله مطالبی که مخالفان شایع کردند آن که تعداد بسیار کمی از صحابه در جنگ ها با آن حضرت همراه بوده اند. (3)
و نیز شایع کردند که: امیرمؤمنان علیه السلام مانند دیگران اجتهاد نموده است! (4)
ص: 2583
و روایاتی ساختند که: هنگامی که از آن حضرت پرسیدند: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله با شما درباره نبردهایت عهدی داشت؟ از پاسخ اعراض نمود یا گفت: کاری به این مطلب نداشته باشید و پس از اصرار سؤال کننده [که مجبور شد پاسخ بدهد!] گفت: نه به خدا پیامبر صلی الله علیه و آله با من عهدی نداشت. (1)
[2135 /95] و دروغی دیگر بر آن حضرت بستندکه فرمود: بهترین مردم - یا بهترین این امت - پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر و عمر هستند، ثم أحدثنا بعدهما أحداثاً، یعنی و ما پس از آن دو مرتکب کارهای منکری (بر خلاف سنت) شدیم. (2)
[2136 /96] در حالی که کلام حضرت بنابر روایات فریقین آن بوده که: «ثم ولّوا بعدهما الثالث فأحدث أحداثاً» يا «ثم ولي بعدهما وال أحدث أحداثاً...» و با این کلام اشاره به عثمان فرمود که مرتکب کارهای منکری شد. (3)
ص: 2584
[2137 /97] در ضمن گفتگوی هاشم مرقال با جوانی شامی- که در نبرد صفین به امیرمؤمنان علیه السلام جسارت می کرد- آمده است: هاشم او را موعظه کرد که سزای این کار تو آتش است و باید در دادگاه عدل الهی پاسخگو باشی.
او در پاسخ گفت: من به خدا می گویم به من گفته اند که علی و اصحابش اهل نماز نیستند.
هاشم مرقال به او گفت: علی علیه السلام اولین کسی است که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورده و اولین نمازگزار با آن حضرت است و اصحابش قاریان قرآن و شب زنده داران و عبادت کنندگان هستند. فریب این گمراهان شقاوت پیشه را نخور! (1)
آن ها حضرت را به گونه ای معرفی کرده اند که انسان از کتابت آن شرم دارد! (2)
ص: 2585
و برخی از محدثین که به وثاقت و... ستوده شده اند به نقل روایات دروغ در مذمت آن حضرت مشهورند، مانند حریز بن عثمان. (1)
مطالب دیگری در این زمینه وجود دارد که از حوصله کتاب بیرون است. (2)
مخالفان با نقل روایت های جعلی و ساختگی به گونه ای وانمود کرده اند که همه حتى امام مجتبی علیه السلام عباس، ابن عباس و... بر امیرمؤمنان خرده گرفته و اشکال می کردند و کلمات توهین آمیز، تحقیر کننده و... به آن ها نسبت داده اند.
[2138 /98] به عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دادند که او امیرالمؤمنین علیه السلام را سبّ کرد و ناسزا گفت و برخی مقابله به مثل حضرت را نیز بر آن افزودند! (3)
ص: 2586
[2139 /99] بخاری به نقل از عکرمه خارجی می گوید:
عده ای از زنادقه را نزد علی علیه السلام آوردند آن ها را به آتش سوزاند، هنگامی که خبر به ابن عباس رسید گفت: اگر من جای علی بودم آن ها را نمی سوزاندم؛ زیرا بنابر فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله این عذاب اختصاص به خداوند تعالی دارد ولی آن ها را می کشتم؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود هر کس دست از دینش بردارد او را به قتل برسانید. (1)
آیا ممکن است ابن عباس که شاگرد آن حضرت است خود را داناتر به سنت بداند و بر آن حضرت اعتراض داشته باشد و ایشان را تخطئه کند؟!
گذشت که ابن عباس گفته: اگر مطلبی از علی علیه السلام برای ما ثابت شود ما جز آن را نمی پذیریم. (2)
این مطلب به سند صحیح نقل شده و از ابن عباس مشهور است، ولی از کسی چون عکرمه خارجی انتظاری بیش از این نیست و از بخاری متعصب نیز توقع حق گرایی و دوری از باطل بی جا و بی مورد است!
ص: 2587
جسارت صریح دهلوی در توجیه تهدید عمر و... پیش از این گذشت. (1) بی احترامی به آن حضرت برای آنان چنان سهل است که در صحیح مسلم در بخش فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید:
[2140 /100] امیر مدینه- العیاذ بالله - فرمان به دشنام دادن و لعنت کردن به آن حضرت داده که در آن آمده است: بگو: لعن الله أبا التراب. (2)
پرسش ما این است که اگر کسی گفته بود بگو لعنت خدا بر فلان خلیفه وکس دیگری از خلفا را نام برده بود، آیا مسلم حاضر می شد آن را نقل کند؟! آیا اصلاً جرأت نقل آن را داشت؟! و آیا ناسخان و ناشران و شارحان و... آن را به همین سادگی نقل می کردند؟! پس نفرین بر کسانی که حاضرند به سادگی لعن و نفرین بر بهترین صحابه و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله را ترویج کنند.
[2141 /101] بخاری می نویسد: ابو عبدالرحمن که عثمانی بود به حبّان که علوی بود گفت: من می دانم که چه چیزی صاحب تو - یعنى على را - بر خونریزی جری کرده است! (3)
ص: 2588
توجه شود که عبارت: (یعنی علی را) از بخاری است، قطعاً بخاری حاضر نیست این تعبیر را درباره خلفا معاويه يا حتى خالد بن ولید بکار ببرد، پس چگونه حاضر است به امیرالمؤمنین علیه السلام چنین جسارتی بنماید؟!
مَعمَر از زهری می پرسد: علی برتر است یا عثمان؟ او اندکی درنگ کرده و سپس پاسخ می دهد: عثمان، و پس از آن می گوید: خون ها! خون ها! و بنابر نقلی خون! خون! (1)
دیگری از ابووائل می پرسد: علی برتر است یا عثمان؟ او پاسخ می دهد: علی برتر بود پیش از حادثه. (2)
از مالک نقل شده که می گوید من کسی را که در خون غوطه ور شده با کسی که از آن مبرا بوده یکسان نمی دانم!! (3)
و نظیر این مطلب به عمر بن عبدالعزیز نیز نسبت داده شده است! (4)
ص: 2589
در نامه منصور عباسی به محمد بن عبدالله مشهور به نفس زکیه آمده:
تو به فضائل و سوابق علی افتخار می کنی؟! پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام وفاتش دیگری را برای نماز تعیین،فرمود و مردم برای خلافت دیگران را انتخاب نمودند نه او را در شورای شش نفره همه او را رها کردند و برای او حقی قائل نشدند... آیا گمان می کنی اگر ما فضائل علی را نقل کردیم او را بر حمزه و عباس و جعفر مقدم می داریم؟! چنین نیست آن ها با سلامتی از دنیا رفتند و کسی از ناحیه آن ها آسیبی ندید و همه بر فضیلتشان اتفاق نظر داشتند ولی پدرت مبتلا به جنگ و مبارزه - و بنابر نقلی: مبتلا به خونریزی - شد. بنی امیه در نمازهای واجب او را - [العیاذ بالله] همانند کافران - لعن و نفرین نمودند و ما به دفاع از او احتجاج نموده و فضائل او را یادآور شدیم! (1)
ملاحظه فرمایید که منصور دوانیقی بیرحم خونریز (2) برای سرکوب کردن مخالفانش - یعنی سادات بنی الحسن - به عیبجویی بی جا از جد بزرگوارشان امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخته و مبارزات آن حضرت و... را به رخ آنان کشیده است!
ص: 2590
ابن تیمیه نیز پرده از نفاق پنهان خویش برداشته و می گوید
نظریه علی در مورد خون اهل قبله از امور بسیار دشوار است. (1)
جوزجانی که به مناسبتی از او یاد شد (2) در جمع اصحاب حدیث می گوید:
سبحان الله! یک نفر پیدا نمی شود این جوجه را ذبح کند، علی بن ابی طالب در نیم روزی هزاران نفر را سر برید! (3)
نگارنده گوید: بنابر روایات معتبر اهل تسنن مبارزات امیرالمؤمنین علیه السلام بر طبق فرمان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله بوده، و گذشت که بسیاری از عامّه تصریح کرده اند که آن حضرت در تمام مبارزات بر حق بوده است. (4) بویژه در کلام قاضی ابوبکر باقلانی (متوفی 403) در شرح حديث: ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ﴾ گذشت که:
ص: 2591
پیامبر صلی الله علیه و آله این مطلب را فرمود تا هر اشکالی را از علی صلی الله علیه و اله- برای همیشه، در حیاتش و پس از آن - نفی نماید؛ زیرا اگر خدا می دانست که او در آینده از دین جدا می شود به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان نمی داد که اعلام نماید بر مردم لازم است موالات و محبت علی علیه السلام بر ظاهر و باطنش و اعتقاد و یقین به طهارت و پاکی او. فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله دلیل (روشنی) است بر ساقط بودن اشکال های منافقان و گمراهان به آن حضرت. (1)
ابن تیمیه می گوید:
معلوم است که بسیاری از صحابه از علی عیب جویی داشته اند! (2)
البته او بزرگ نمایی کرده؛ زیرا تعداد کمی از آنان نفاق خود را به عیب جویی از آن حضرت آشکار نموده اند ولی محل شاهد اعتراف او به جسارت صحابه به آن حضرت است.
و گذشت که حافظ ابن حجر عسقلانی می نویسد ابن تیمیه برای تضعیف مطالب علّامه حلّی گاهی به عیبجویی از علی علیه السلام پرداخته است[!!] (3)
عسقلانی می نویسد: ابن تیمیه گفته: علی علیه السلام- العیاذ بالله - برای رسیدن به ریاست می جنگید نه برای دین و.... عسقلانی ادامه می دهد که: عده ای از
ص: 2592
اهل تسنن به جهت جسارت هایش به امیرالمؤمنین علیه السلام حکم به نفاق او کرده اند. (1)
مالک - پس از برتر دانستن ابوبکر، عمر و عثمان و تساوی دیگران، در تعریض به امیرالمؤمنین علیه السلام - می گوید:
کسی که دنبال رسیدن به خلافت است با کسی که ریاست طلب نیست یکسان بشمار نمی آید! (2)
نگارنده گوید: کمال وقاحت و بی انصافی است که دیگران را با وجود.... با اميرالمؤمنین علیه السلام مقایسه نمایند در حالی که آن حضرت - پس از کشته شدن عثمان، در مورد پیشنهاد بیعت و پذیرفتن خلافت - فرمود:
دعوني والتمسوا غيري ؛ فإنّا مستقبلون أمر له وجوه وألوان، لا تقوم له القلوب، ولا تثبت عليه العقول. و إن الآفاق قد أغامت، والمحجّة قد تنكرت. واعلموا أني إن أجبتكم ركبت بكم ما أعلم، ولم أصغ إلى قول القائل و عتب العاتب، وإن تركتموني فأنا كأحدكم و لعلّي أسمعكم وأطوعكم لمن ولّيتموه أمركم. وأنا لكم وزيراً خير لكم منّي أميراً. (3)
و فرمود:... جئتموني تبايعونني، فأبيت عليكم و أبيتم عليّ، فنازعتموني و دافعتموني، ولم أمدّ يدي تمنعاً عنكم، ثم ازدحمتم عليّ، حتى ظننتُ أن بعضكم قاتل بعض و أنكم قاتلي، وقلتم: لا نجد غيرك، ولا نرضى إلا بك فبايعنا لا نفترق ولا نختلف، فبايعتكُم، و دعوتُم الناس إلى بيعتى، فمن بايع طائعاً قبلت منه، و من أبى
ص: 2593
تركته، فأول من بايعني طلحة والزبير، ولو أبيا ما أكرهتهما، كما لم أكره غيرهما. (1)
و فرمود: فما راعني إلا والناس كعرف الضبع إليّ، ينثالون عليّ من كل جانب، حتى لقد و طئ الحسنان، و شق عطفاي، مجتمعين حولي كربيضة الغنم...
أما والذي فلق الحبة و برأ النسمة، لولا حضور الحاضر، و قيام الحجة بوجود الناصر، و ما أخذ الله على العلماء أن لا يقارّوا على كظة ظالم، ولا سغب مظلوم، لألقيتُ حبلها على غاربها، ولسقيتُ آخرها بكأس أولها، و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عفطة عندي من عنز. (2)
و فرمود: اللهم إنك تعلم إني لم أرد الإمرة، ولا علوّ الملك والرياسة، و إنما أردت القيام بحدودك، والأداء لشرعك، و وضع الأمور في مواضعها، و توفير الحقوق على أهلها، والمضيّ على منهاج نبيك، و إرشاد الضال إلى أنوار هدايتك. (3)
نگارنده گوید: با وجود شایستگی آن حضرت و نص قطعی بر خلافتش شرایط پس از خلفای سه گانه به گونه ای بود که به تعبیر خود حضرت - مردم به جاهلیت برگشته بودند ؛ چنان که فرمود: ﴿أَلا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيِّكُم﴾ (4) و پذیرش حکومت و خلافت ظاهری در صورتی لازم می شد که مردم از آن حضرت درخواست نمایند چنان که فرمود: ﴿لَولا حُضورُ الحاضِرِ ، و قِیامُ الحُجَّهِ بِوُجودِ النّاصِرِ.... لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا...﴾ (5)
ص: 2594
مناسب است یادآوری شود که بی حرمتی دیگران از شأن امیرالمؤمنین علیه السلام نمی کاهد، همان گونه که کفر و جحود منکران حق تعالی ذره ای از عظمت و جلالت و کبریایش نکاسته است.
امیرالمؤمنین علیه السلام یگانه روزگار است که با هیچ کس قابل قیاس نبوده و نیست.
[2142 /102] که در روایت معتبر آمده: ﴿وَ اِنَّما کانَ یَذکُرُهُ بِغایَهِ الجَلالَهِ وَ العَظَمَهِ﴾، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله از علی با نهایت عظمت و جلالت یاد فرموده است. (1)
ص: 2595
[2143 /103] ابن ابی الحدید در شرح خطبه 154 نهج البلاغه، از فضائل ویژه امیرمؤمنان علیه السلام 24 حدیث نقل کرده و سپس می گوید:
بسیاری از منحرفین هنگامی که با کلماتی از آن حضرت روبرو می شوند که نعمت های الهی را ذکر و امتیازات خاص خویش و ویژگی هایش را در ارتباط با پیامبر صلی الله علیه و آله بیان می فرماید [العیاذ بالله] به آن حضرت نسبت تکبر و خودپسندی و فخر فروشی می دهند که البته برخی از صحابه (در این تهمت بی جا) بر آنان پیشی گرفته اند!
به عمر گفتند: کار جنگ و لشکر را به علی واگذار کن.
گفت: تکبر او بیش از آن است که چنین منصبی را بپذیرد.
و زید بن ثابت می گفت ما مغرورتر از علی و اسامه ندیده ایم.
غرض آن که من خواستم با یادآوری عظمت جایگاه آن حضرت نزد پیامبر صلی الله علیه و آله معلوم شود کسی که چنین مطالبی (بر لسان وحی) درباره او گفته شده اگر بر بلندای آسمان رفته و بر فرشتگان و پیامبران فخر فروشی نماید سزاست و ملامتی ندارد چه رسد که آن بزرگوار هیچ گاه گرفتار تکبر و خودبینی نگشته و در لطافت اخلاق، بزرگواری، تواضع، بردباری، خوش اخلاقی و خوشرویی گوی سبقت را از همگان ربوده تا جایی که حضرتش را به مزاح و دعا به نسبت داده اند.
روشن است که مزاح و دعابه با تکبر و خودبینی سازگار نیست. پس اگر گاهی آن حضرت لب به بیان فضائل خویش بگشاید، نوعی؟ گلایه و بیان مظلومیت [!!] یا شکر نعمت های الهی یا تنبیه غافلان است.
این خود نوعی امر به معروف بشمار می رود تا مردم اعتقادشان درباره ایشان
ص: 2596
تصحیح شده و حقانیتش روشن گردد و نیز نهی از منکر است ؛ و منکر آن است که دیگران را در فضیلت بر او مقدم بدارند که خدای سبحان فرموده: آیا کسی که به سوی حق هدایت می کند سزاوار پیروی است یا کسی که (خود) راه نمی یابد مگر آن که هدایت شود؟ شما را چه می شود، چگونه داوری می نمایید؟! (1)
ص: 2597
قريش - حتی پس از اظهار اسلام - از جسارت و بی ادبی به خود پیامبر صلی الله علیه و آله فروگذار نمی کردند و تعابیری داشتند که انسان از نوشتن آن شرم دارد.
[2144 /104] قال العباس بن عبد المطلب: يا رسول الله، إن قريشاً جلسوا فتذاكروا أحسابهم بينهم فجعلوا مثلك مثل نخلة في كبوة من الأرض. فقال النبي صلی الله علیه و اله: «إن الله خلق الخلق فجعلني من خير فرقهم و خير الفريقين، ثم خير القبائل فجعلني من خير القبيلة، ثم خير البيوت فجعلني من خير بيوتهم فأنا خيرهم نفساً و خيرهم بيتاً». (1)
[2145 /105] دهلوی در عیب جویی نواصب از امیر مؤمنان علیه السلام می نویسد: خوارج و نواصب... دفاتر طويله و طوامير كثيره - مثل چهره های ظلمانی خود - در این باب سیاه کرده اند... و ایراد آن خرافات هرچند سوء ادب است، اما بنابر ضرورت، نقل کفر را کفر ندانسته، چیزی از کتب ایشان به طریق نمونه نقل می کند. (2)
او در ادامه با بی حیایی به نقل مطالب آنان می پردازد!!
ص: 2598
بارها این شگرد از مخالفان دیده می شود که جسارت و توهینی را از زبان نواصب و... مطرح نموده اند. به عنوان مثال ابن تیمیه می نویسد:
بعضی از یاران معاویه بر او اعتراض داشتند که: تو سابقه و فضیلت علی را نداری (پس با او قابل قیاس نیستی) و او هم می پذیرفت ولی از این جهت او را یاری نمودند که گمان می کردند در لشکر علی کسانی هستند که به آن ها ستم می کنند همان گونه که به عثمان ستم نمودند.... کسانی که دنبال حقیقت بودند [!!!] می گفتند: ما نمیتوانیم بیعت کنیم جز با کسی که عدالت را اجرا نماید و به ما ستم نکند اگر با علی بیعت کنیم لشکریان او به ما ستم می کنند همان گونه که به عثمان ستم شد و علی نمی تواند یا نمی خواهد عدالت را اجرا کند و بر ما لازم نیست با چنین کسی بیعت نماییم.
پیشوایان اهل تسنن می دانند که قتال نه واجب بوده نه مستحب گرچه کسی را که اجتهاد کرده و خطا نموده معذور می دانند. (1)
ص: 2599
ملاحظه فرمودید که:
او - العياذ بالله - امیرالمؤمنین علیه السلام را مجری عدالت نمی داند.
علاوه بر آن، برای هواداران معاویه عذر تراشی می کند.
سپس به پیشوایان اهل تسنن نسبت داده که جنگ نه واجب بوده نه مستحب و در آخر بی شرمانه تصریح به خطای امیرالمؤمنین علیه السلام نموده است.
در حالی که - به حکم روایات مسلّم فریقین - رفتار امیرالمؤمنین علیه السلام همیشه مطابق قرآن و حق بوده و هیچ گاه در اجرای عدالت کوتاهی نفرموده است و روایات اهل تسنن و اقوال دانشمندان آن ها در تأیید و حقانیت آن حضرت در همۀ مبارزات و تصریح عده ای از آنان به متجاوز بودن معاویه گذشت. (1)
نگارنده از ساحت مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام پوزش می طلبد که جسارت های امثال ابن تیمیه را نقل نمود ولی برای روشن شدن ماهیت آن ها ناگزیر شد که برخی از یاوه هایشان را تذکر دهد.
ص: 2600
گاهی تنقیص امیر مؤمنان علیه السلام به عنوان نقل فضائل مطرح شده. به عنوان مثال در ضمن روایاتی ساختگی از ابو هریره و امثال او در وجه کنیه ابوتراب - آمده است: بین حضرت زهرا علیها السلام و ایشان مشکلی پیش آمده و باعث ناراحتی هر دو شد؛ لذا حضرت از خانه بیرون رفته و بر خاک خوابیده [و عبایش خاکی شده] بود، پیامبر صلی الله علیه و آله بالای سر ایشان آمده و فرمود: «قم أبا تراب» (1) و پس از آن که حضرت او را به خانه برد و بین او و همسرش صلح داد با خوشحالی بیرون آمد که توانستم بین دو نفر که محبوب ترین افراد نزد من بودند، اصلاح نمایم. (2)
شیخ صدوق رحمه الله می فرماید: من بر این روایت اعتماد ندارم. اعتقاد من آن است که امیرمؤمنان و حضرت زهرا علیها السلام در حسن خلق تأسی به پیامبر صلی الله علیه و آله نموده و مشکلی بین آن دو بزرگوار وجود نداشته که نیاز به اصلاح داشته باشد.
دشمنان مطالبی را به عنوان عیبجویی برای آن حضرت مطرح کرده اند (3) که دانشمندان - مانند سید مرتضی قدس سره در کتاب تنزيه الانبیاء علیهم السلام - به تفصیل از آن جواب داده اند.
ص: 2601
در ضمن روایات تظلّم و گلایه خاندان رسالت علیهم السلام تصریح یا اشاره به حرمت شکنی دشمنان شده است (1) که به ذکر چند مورد بسنده می شود.
امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود:
﴿اللَّهُمَّ إِنِّي أسْتَعديكَ عَلَى قُرَيْش...﴾ بار الها از تو می خواهم که مرا در مقابل ستم های قریش یاری فرمایی که در حقم ستم نمودند...(2)
هر کینه و دشمنی که قریش با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت بعد از وفات آن حضرت با من جبران نمود و بعد از من هم این کینه ها را در حق فرزندانم آشکار خواهند کرد، مرا با قریش چکار؟! (3)
قریش برای از بین بردن رسول خدا صلی الله علیه و اله نقشه ها ریخته و از هیچ ظلم و ستمی دریغ ننمودند ولی چون من مانع (اجرای نیرنگ ها و نقشه های) آن ها بودم مرا بعد از وفاتش از پای در آوردند. (4)
بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله من همیشه مظلوم بوده ام. (5)
ص: 2602
مورّخ شهیر یعقوبی می گوید عده ای از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و جماعتی از زنان قریش برای عیادت خدمت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام رسیدند. وقتی جویای حال حضرت شدند در جوابشان فرمود
به خدا سوگند از دنیای شما بیزار و از دوری شما خوشحالم.
در حالی به دیدار خداوند متعال و ملاقات پدرم می روم که از شما حسرت ها به دل داشته (و از بی وفایی های شما سخت غمگینم).
حقم مراعات نشد و به عهدی که راجع به من بسته شده بود، وفا نشد. سفارشات پدرم نادیده گرفته شد و حرمت ما رعایت نشد. (1)
سوز دل حضرت زهرا علیها السلام در خطبه فدکیه روشن و نمودار می باشد؛ این خطبه را بسیاری از دانشمندان شیعه و سنی در کتب معتبر خود نقل نموده اند.
آن حضرت رو به جماعت انصار کرده و فرمود:
چرا شما از یاری من دست کشیدید و در حقم کوتاهی نمودید؟!
آیا نشنیدید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿الْمَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ﴾ حفظ حرمت شخص به این است که فرزندان او نیز احترام شده و حقوقشان رعایت گردد.
آیا پیامبر صلی الله علیه و آله که از دنیا رفت، بایستی دین او را ضایع کنید؟!
پس از او حرمت او را هتک نموده و به دخترش- که به واسطه او محترم بود- اهانت کنید!
ص: 2603
آری این فتنه و مصیبتی است که در قرآن به آن اشاره شده است:
﴿وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً﴾.
بدانید که آن چه گفتم اظهار نفرت و خشمی است که از شما به دل دارم... و اتمام حجتی است برای شما.....
فاطمه زهرا علیها السلام متوجه مزار پدر بزرگوار شد و با آهی جگرسوز اشعاری قرائت فرمود که:
قد كان بعدك أنباء و هنبثة *** لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب
إنّا فقدناك فقد الأرض و ابلها *** واختل قومك فاشهدهم ولا تغب
فليت قبلك [بعدك] كان الموت صادفنا *** لما قضيت وحالت دونك الكتب
[أبدت رجال لنا نجوى صدورهم *** لمّا قضيت وحالت دونك الكتب]
تجهّمتنا رجال واستخفّ بنا *** إذ غبت عنا فنحن اليوم نُغتصب
پس از تو شدائد ناگواری پیش آمد که اگر تو بودی چنین نمی شد
بعد از تو مانند زمین بیباران شدیم ببین که چگونه قوم تو شیوهٔ انحراف و جهالت پیش گرفته (و سفارشات تو را فراموش کردند).
ای کاش ما قبل [بعد] از تو مرده بودیم....
دشمنان بعد از تو کینه های نهفته را (به بدترین وجه) ظاهر کردند و از هیچ تحقیری دریغ نکرده و حق مسلم ما را به یغما بردند. (1)
ص: 2604
اشعار دیگری که از حضرت فاطمه علیها السلام در کتب عامه و خاصه ثبت شده، روشنگر این مظلومیّت و حاکی از شکوه های اوست:
صُبَّتْ عَلَيَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا *** صُبَّتْ عَلَى الْأَيَّامِ صِرْنَ لَيَالِيا (1)
(پدر جان!) پس از تو مصائبی به سویم سرازیر شد که اگر بر روزها وارد می شدند، روزها به شب مبدل می شد.
قد كنتَ لي جبلاً ألوذ بظله *** فتركتنى أمشي لأجرد ضاحي
قد كنتُ ذات حمية ما عشت لي *** أمشي البراز و كنت أنت جناحي
فاليوم أخضع للذليل وأتقي *** منه و أدفع ظالمي بالراح
واذا دعت قمرية شجناً لها *** ليلاً على فتن دعوت صياحي (2)
(پدر جان!) تو بسان کوهی محکم بودی که من به آن پناه می بردم.
تو رفتی و من تنها ماندم مانند برهنه ای که در زیر آفتاب سوزان مانده باشد.
تا تو را داشتم عزیز و سربلند بودم.
تو پناهگاه و پشتیبان من بودی.
امروز باید در برابر کسانی که در زمان تو خوار و ذلیل بودند، خضوع کرده و از آن ها بترسم (و چون یار و یاوری ندارم باید در مقابل آن ها سکوت نموده) و با کف دست خویش ظالمین را از خود دور نمایم.
ص: 2605
هنگامی که پرنده شب با صدایی حزین ناله سر می دهد، من نیز با ناله های دلسوزش هم ناله می شوم.
یکی از شیوه های حضرت فاطمه برای رسواسازی دشمنان و بیان مخالفت خویش با دستگاه خلافت، گریه های مستمر و شبانه روزی حضرتش بود که مخالفان را پریشان ساخته بود؛ چرا که مردم دو دسته بودند یا بر او ظلم کرده بودند و یا در برابر ستم پیشگان بر حضرتش سکوت اختیار نموده بودند. لذا با شنیدن این گریه ها و ناله های جگرسوز دچار عذاب وجدان شده و تحمل شنیدن آن را نداشتند.
ابن ابی الحدید می نویسد:
برخی می گویند: فاطمه علیها السلام این گریه ها را با اظهار تظلم و شکوه آمیخته و ظلم هایی را که از طرف عده ای بر او شده بود، گوشزد می کرد. خدا بهتر می داند! شیعیان می گویند عده ای از صحابه از این گریه های طولانی ناراحت شده و او را نهی کردند بلکه از حضرت خواستند که برای گریه کردن از مجاورت مسجد دور شده و به اطراف مدینه برود برود. (1)
مقداد بن اسود می گوید: ستمی که بر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از وفات آن گرامی از ناحیه دشمنان روا داشته شد مانند آن را ندیده ام و سراغ ندارم (2)
ص: 2606
مواردی از واکنش حرمت شکنی پیش از این گذشت مانند:
دفتر نخست، صفحه 476 حریز بن عثمان ناصبی درباره حدیث منزلت گفته: راوی اشتباه شنیده، آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده - العیاذ بالله - این بوده که: (أنت منّي بمنزلة قارون من موسى)
دفتر دوم، صفحه 807 در ضمن گفتگوی عمر با ابن عباس آمده است که عمر گفت تصور من آن است که این قوم رفیقت - یعنی علی علیه السلام - را کم سن و سال شمردند (و او را لایق خلافت ندانستند)
دفتر سوم، صفحه 1314 - 1315 ابن تیمیه می نویسد: عموم اهل حدیث و پیشوایان اهل تسنن گفته اند: اگر علی [علیه السلام] نمی جنگید بهتر بود.
علی [علیه السلام] خودش هم از جنگ پشیمان شده، قاعدین را مذمت نکرده، بلکه به حال آن ها غبطه خورده است.
او فرمانی برای اقدام به جنگ نداشت!
نزد دانشمندان اهل تسنن - مانند مالک و احمد بن حنبل - جنگ جمل و صفین فتنه بود و فضلای صحابه تابعین و دیگر علما با آن مخالف بوده اند.
کسانی که در آن مبارزات - جمل و صفین - حضور داشته اند از آن دل خوشی نداشته اند و بیشتر امت و برترین آن ها آن را مذمت نموده اند!!
نتیجه این جنگ، خونریزی دشمنی مردم با یکدیگر خروج خوارج و پیش آمدن قضیه حکمین بود و مخالفش لقب امیرمؤمنان گرفت پس مصلحتی در آن نبود بهتر بود این جنگ پیش نمی آمد
ص: 2607
در دفتر پنجم صفحه 1736 گذشت که: ابن شهاب زهری می گوید: خالد بن عبدالله قسری از من درخواست تدوین سیره نمود، به او گفتم در آثار سیره نویسان به مطالبی درباره سیره علی بن ابی طالب صلوات الله عليه برخورد می کنم (آیا آن را بنویسم)؟ پاسخ داد: لا، إلا أن تراه في قعر الجحيم!
صفحه 1800 مغيرة بن شعبه گفت خلیفه از ما خواسته که نزد مردم از علی عیبجویی و بدگویی کنیم.
در همین دفتر صفحه 2241 - 2242 گذشت که جایی که صحبت از منع یاری امیرالمؤمنین علیه السلام بوده بخاری و مسلم حاضر شده اند روایتی نقل کنند که قاتل و مقتول جهنمی معرفی شوند.
و اگر کسی همین روایت را که قاتل و مقتول جهنمی معرفی شوند - دربارهٔ جنگ با شیخین ذکر کرده بود هیچ گاه حاضر به نقل آن نمی شدند!
صفحه 2469 هشام بن عبدالملک برای اعمش نامه نوشت که برای من مناقب عثمان و رفتارهای بد علی را بنویس.
ص: 2608
14
دشمنان در صدد نابود کردن آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و به دست فراموشی سپردن نام و یاد آن حضرت و خاندانش بودند و در این کار با شکست مواجه شدند. (1)
ص: 2609
پس از آن سعی و تلاش نمودند تا نام و یاد خاندان آن حضرت و بویژه امیرالمؤمنین علیه السلام از صفحه روزگار محو شود ولی باز تلاشی بود بی حاصل.
[2146 /1] عامه در شرح حال علی بن رباح نوشته اند که می گفت: کسی که مرا «عَلی» بگوید حلالش نمیکنم اسم من «عُلی» است.
[2147 /2] سبب آن بود که بنی امیه از شنیدن نام آن حضرت متنفر بودند به گونه ای که اگر می شنیدند نام نوزادی «عَلی» است، او را به قتل می رساندند. (1)
[2148 /3] فرزند ابن عباس نامش علی و کنیه اش ابوالحسن بود، خلیفه اموی عبدالملک از او خواست که نام و کنیه اش را تغییر دهد و گفت: برای من قابل تحمل نیست که این نام و کنیه هر دو برای تو باشد، او پذیرفت که کنیه اش به ابو محمد تغییر داده شود. (2) عبدالملک به جهت کینه ای که از حضرت علی علیه السلام به دل داشت بدش می آمد که نام و کنیه آن حضرت را بشنود. (3) و بنابر نقلی معاویه پیش از این، کنیه فرزند ابن عباس را تغییر داده بود! (4)
ص: 2610
[2149 /4] گویند: نیازمندی سر راه حجّاج ایستاد و با صدای بلند گفت: ای امیر! خانواده ام به من جفا کرده و نام مرا علی گذاشته اند. اکنون من فقیری بینوا و نیازمند احسان امیر هستم. حجّاج خندید و گفت: روش مناسبی برای رسیدن به خواسته خویش انتخاب نموده ای سپس فرمانروایی یکی از بلاد را به او واگذار نمود. (1)
[2150 /5] کسی از حسن بصری پرسید: تو هنگام روایت احادیث می گویی: (قال رسول الله صلی الله علیه و آله) در حالی که آن حضرت را درک نکرده ای! او پاسخ داد برادر زاده... من در زمانی واقع شده ام که می بینی (اشاره به زمان حجّاج)، مطالبی که من به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهم همه را از علی بن ابی طالب علیه السلام شنیده ام ولی من نمی توانم نام علی را بر زبان جاری کنم! (2)
ص: 2611
از همین موارد است تخریب مسجد غدیر و منهدم کردن آن و تغییر مسیر راه حجاج از آن به گونه ای که امروز اثری از آن یافت نمی شود.
در مسجد و برجی که در شهر رابغ (بین جاده مکه و مدینه) است و گفته می شود محل ایراد خطبه بوده تابلو و نوشته ای که اشاره به غدیر داشته باشد و آیه و روایتی در این باره بر آن ثبت شده باشد، دیده نمی شود.
زیارت اهل بیت علیهم السلام از اموری است که باعث ترویج مکتب و زنده ماندن نام و یاد آن بزرگواران است و اهتمام شیعه به آن برای مخالفان بسیار ناگوار و سخت آمده لذا به گونه های مختلف با آن مقابله شده است. بعضی دفن امیرمؤمنان علیه اللسام در نجف اشرف را انکار و شبهاتی را در این زمینه مطرح نموده اند. (1)
ص: 2612
و البته نزد شیعه مسلّم است که قبر آن حضرت در نجف اشرف است. روایات صحیح و متواتر بر این مطلب دلالت دارد و فرزندان و دوستان آن حضرت بر این مطلب گواهی داده اند و مخفیانه به زیارت مولا مشرف می شدند تا آن که در زمان هارون الرشید بنایی برای آن ساخته و علنی شد.
حضرت خود وصیت فرمود که قبرش مخفی باشد زیرا می دانست که بنی امیه سرکار می آیند و اگر قبرش را بشناسند آن را شکافته و به بدن مبارکش بی احترامی می نمایند. (1)
بنی امیه سنت ها و روش هایی را که باعث زنده ماندن نام و یاد امیرمؤمنان علیه السلام بود کنار گذاشتند که می توان برای آن مثال های متعدد ذکر کرد. (2)
ص: 2613
[2151 /6] فخر رازی می نویسد: علی علیه السلام در بلند گفتن: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم» اصرار و مبالغه داشت؛ از این روی هنگامی که بنی امیه سرکار آمدند - به جهت تلاشی که در نابود کردن آثار آن حضرت داشتند! - از آن منع نمودند.
رازی ادامه می دهد: این که از انس بن مالک مطالب متناقض در این زمینه نقل شده می تواند حاکی از ترس و وحشت او از حاکمان بنی امیه باشد. (1)
نگارنده گوید هنگامی که معاویه به مدینه آمد و «بِسْمِ اللهِ...» را در نماز نخواند صحابه بر او انکار کردند.
شافعی گفته: اگر جهر به «بِسْمِ اللهِ...» مطلب مسلّمى نبود نمی توانستند بر او - با توجه به شوکت و قدرتش! - مخالفت نمایند. (2) لذا شافعی جهر به «بِسْمِ اللهِ...» را سنت دانسته است.
[2152 /7] روایات متعدد از انس در ترک «بِسْمِ اللهِ...» یا عدم جهر
ص: 2614
به آن نقل شده که مستند فتوای مخالفان قرار گرفته بلکه بنابر برخی از روایات او «بِسْمِ اللهِ... را از حمد نمی داند! (1)
[2153 /8] آن ها ادعا کرده اند که جهر نسخ شده است، سنت نیست بلکه بدعت است. (2)
ص: 2615
[2154 /9] ابن تیمیه - که در دفاع از بنی امیه، شیعه را متهم به ساختن روایات جهر نموده - گفته:
شیعیان امر را بر مردم مشتبه کردند لذا امامان اهل تسنن مانند سفیان ثوری ترک آن را - در ردیف مقدم دانستن ابوبکر و عمر! - از اركان] سنّت دانسته اند. (1)
[2155 /10] سعید بن جبیر می گوید: در عرفات با ابن عباس همراه بودم، از من پرسید: چرا صدای تلبیه مردم به گوش نمی رسد؟! گفتم: از ترس معاویه ابن عباس از خیمه بیرون رفت و صدایش را به تلبیه بلند نمود كه لبيك اللهم لبيك لبيك... سپس گفت: آن ها به جهت کینه ای که از امیر مؤمنان علیه السلام به دل دارند سنّت (پیامبر صلی الله علیه و آله) را ترک نموده اند! (2)
ص: 2616
[2156 /11] در تعلیقه سنن نسائی تصریح شده که امیر مؤمنان علیه السلام مقید بود که سنت های پیامبر صلی الله علیه و آله را بجای آورد و آنان (اشاره به معاویه و بنی امیه) به جهت کینه آن حضرت (و مخالفت با او) سنّت ها را کنار گذاشتند. (1)
و البته پیروانشان نیز بر همین روش سیر نموده اند! (2)
در منابع گذشته لعن و نفرین ابن عباس بر بنی امیه و معاویه حذف شده ولی در سنن بیهقی آمده است که سعید بن جبیر گفت: روز عرفه نزد ابن عباس بودیم، پرسید: چرا مردم تلبیه نمی گویند؟! گفتم از معاویه می ترسند! او از چادر بیرون آمد و گفت: لبيك اللهم لبيك... بر خلاف میل معاویه! خدایا آن ها را لعنت کن که به جهت بغضی که با علی علیه السلام دارند سنت را ترک می کنند! (3)
در مسند احمد و برخی از مصادر دیگر از ذکر نام معاویه امتناع شده و لعن و نفرین ابن عباس بر او را نیز به صورت مبهم نقل کرده اند که: لعن الله فلاناً. (4)
ص: 2617
بعضی دیگر روایت را به صورت مجمل مشوّش و به هم ریخته به نقل از ابن عباس چنین آورده اند:
انه ذكر معاوية،
و أنه لبّي عشية عرفة،
فقال فيه قولا شديداً،
ثم بلغه أن علياً لبّي عشية عرفة فتركه. (1)
یعنی: او ذکری از معاویه به میان آورد.
او عصر عرفه تلبیه گفت.
درباره او - اشاره به معاویه-کلام- شدید و مطلب تندی گفت.
سپس به او رسید که علی علیه السلام عصر عرفه تلبیه گفته لذا او تلبیه را ترک نمود. ملاحظه فرمودید که مدافعان شجره خبیثه روایت را با تشویش آورده اند تا مراد از آن معلوم نگردد و لعن ابن عباس بر معاویه را نیز حذف کرده اند!
در غالب کتب اهل تسنن صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله ناقص ذکر شده و بر اهل بیت علیهم السلام درود فرستاده نمی شود با آن که روایت کرده اند که:
[2157 /12] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿لَا تُصَلُّوا عَلَیَّ الصَلَاةَ البتراء﴾ یعنی بر من درود ناتمام نفرستید، پرسیدند: درود ناتمام چیست؟ فرمود:
ص: 2618
این که بگویید: «اللهم صلّ علی محمد» و به آن اکتفا نمایید، بلکه بگویید: «اللهم صل على محمد و علی آل محمد». (1)
و شگفت آن که هنگام نقل همین روایت می گویند: (أن النبی صلی و سلم قال) و از ذکر (و آله) کنار صلوات بر آن حضرت امتناع می نمایند.
[2158 /13] به عنوان نمونه در صحیحین نقل شده از حضرت پرسیدند: چگونه بر شما صلوات بفرستیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله (2) فرمود: این گونه بگویید: «اللهم صلّ علی محمد و على آل محمد كما صليت على آل إبراهيم إنّك حميد مجيد» (3)
و این نیز از سیاست هایی است که بنی امیه اساس آن را گذاشته اند. (4)
از اموری که دلالت واضح بر دشمنی آن ها با اهل بیت علیهم السلام دارد و تلاشی است برای از بین بردن آثار آن بزرگواران، آن که اهتمام دارند از آنان روایت نقل نکنند. مقایسه بین تعداد روایات نقل شده از دیگران و روایات اهل بیت در مصادر آن ها این واقعیت را برای ما روشن می نماید. (5)
ص: 2619
پیش از این گذشت که علقمه کتابی مشتمل بر احادیثی دربارۀ خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را به عبدالله بن مسعود نشان داد او طشت آبی درخواست نمود و آن را در طشت آب فرو برده و نوشته هایش را محو کرد. (1)
و چه بسیار از آثار و کتاب هایی که به چنین سرنوشتی دچار شده است. (2)
یکی از کتاب هایی که معلوم نیست چه برسرش آمده و از نسخه های آن هیچ اطلاعی در دست نیست کتابی از محمد بن جریر طبری (متوفی 310) است که به جهت اهمیت آن مناسب است گزارشی هر چند کوتاه از آن ارائه شود.
ص: 2620
شیخ نجاشی و سید ابن طاووس آن را «الردّ على الحرقوصية» (1) دانسته بلکه سید فرموده طبری خودش این نام را برای آن انتخاب نموده است. (2)
سید ابن طاووس قدس سره در برخی از تألیفاتش از آن با عنوان: «مناقب أهل البيت» یاد کرده و گفته که طبری آن را چنین نامگذاری کرده است. (3)
بعضی مانند علامه ابن شهر آشوب مازندرانی ابن بطریق و... گفته اند طبری عنوان «کتاب الولاية» را بر آن نهاده است. (4)
شیخ طوسی قدس سره ، ذهبی و ابن کثیر از آن با عنوان «کتاب غدیر خم» یاد کرده اند. (5)
ص: 2621
و عده ای آن را «کتاب الفضائل» گفته اند، مانند ابن عساکر، ذهبی، ابن کثیر سیوطی و..... (1)
امکان دارد طبری کتابش را به نام های متعدد نامیده باشد، یا بعضی، عنوان برخی از اجزاء و بخش های کتاب بوده یا برای اشاره به موضوع کتاب باشد، مانند دو عنوان اخیر.
ابوبکر سجستانی معروف به ابن ابی داود - فرزند ابوداود سجستانی صاحب سنن - حدیث غدیر را انکار نموده و گفت: هنگام بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از حجة الوداع، علی علیه السلام در یمن بوده پس واقعه غدیر اصلاً صحت ندارد.
ياقوت حموی از ابوبکر سجستانی به عنوان بعضی از مشایخ بغداد یاد کرده ولی ابن عساکر دمشقی ذهبی و... او را نام برده و معرفی کرده اند. (2)
ابن جریر طبری- که با او دشمنی شدید داشته!- در برابر او جبهه گیری نمود و کتابی در اثبات حدیث غدیر و بیان اسناد آن تألیف کرد!
ذکر این نکته را لازم می دانیم که بدون شک طبری سنی متعصب است. (3)
ص: 2622
او فتوا داده: کسی که ابوبکر و عمر را از امامان هدایت نداند، باید کشته شود. (1)
هم کیشان او مانند ذهبی، ابن حجر و... تصریح کرده اند که طبری از بزرگان آن هاست. (2) بلکه ابن خزیمه ادعا کرده در دانش کسی را برتر از او سراغ ندارد. (3)
طبری به قدری به نقل و ترویج فضائل ابوبکر و عمر اهتمام داشته که برایش دردسر ایجاد شده و مجبور شده از وطن خویش طبرستان (آمل) فرار کند. (4)
او حتی کتاب غدیر را با فضائل ابوبکر و عمر شروع کرده، پس داعی و انگیزه او برای تألیف این کتاب، عداوت او با ابوبکر سجستانی بوده است! (5)
ص: 2623
پیش از این اشاره شد که حافظ ابن عساکر در شرح حال طبری می نویسد:
او شنید ابوبکر سجستانی در حدیث غدیر اشکال کرده، لذا مشغول تأليف «كتاب فضائل» شد و به ترتیب شروع به نگارش فضائل ابوبکر، عمر، عثمان و علی [علیه السلام] نمود سپس به تصحیح حدیث غدیر پرداخت و از اعتبار آن دفاع کرد و فضائلی را که درباره امیرمؤمنان علی [علیه السلام] به او رسیده بود در آن کتاب نقل نمود ولی کتاب ناتمام ماند! (1)
نظیر مطلب گذشته در کلام یاقوت حموی نیز آمده است. (2)
از این کلام روشن است که روش نگارش او چنین بود که:
الف) كتاب مشتمل بر فضائل خلفای چهارگانه باشد.
ب) صحت و اعتبار حدیث غدیر اثبات شود.
ج) بقيه فضائل امیر مؤمنان علیه السلام نیز در آن کتاب نقل شود.
پس احتمال تعدد کتاب که یکی درباره حدیث غدیر باشد با عنوان «کتاب الولایة» و دیگری مربوط به فضائل دیگر با عنوان: «فضائل علی علیه السلام» منتفی است.
ص: 2624
یاقوت، انگیزه طبری از نقل فضائل خلفا را نیز ذکر کرده و می گوید:
اگر طبری از کسی بدعتی می دید او را از خود دور کرده و می راند، هنگامی که شنید یکی از مشایخ (حدیث) بغداد حدیث غدیر را تکذیب کرده و گفته است که هنگام رجوع پيامبر از حجة الوداع علی [علیه السلام] در یمن بوده و قصیده ای نیز در ترویج مرامش سروده، شروع به نقل فضائل علی بن ابی طالب [علیه السلام] نمود و اسناد حدیث غدیر را ارائه کرد. جمعیت فراوان برای شنیدن آن گرد آمدند و گروهی از رافضی ها- که درباره صحابه زبان درازی می کردند - نیز حاضر شدند، از این روی ابتدا فضائل شیخین را بیان نمود... (1)
با مراجعه به روایاتی که از کتاب طبری نقل شده و کلماتی که بزرگان فریقین دربارهٔ آن گفته اند، سبب مفقود شدن و از بین رفتن آن به روشنی معلوم می گردد؛ زیرا آن کتابی است که دیدن بخشی از آن، ذهبی (متوفی 748)، دانشمند نامی اهل تسنن را به شگفت آورده و از کثرت اسناد و طرق حدیث غدیر مات و مبهوت گشته و پس از اطلاع از آن به واقعه غدیر یقین نموده است! (2)
ص: 2625
قاضی نعمان مصری (متوفی 363) پس از نقل روایاتی از آن گفته:
این روایات ثابت است (و قابل انکار نیست) و کسانی که - نزد عموم محدّثين، فقها و اهل فضل و دانش - ثقه و مورد اطمینان هستند آن را نقل کرده اند. من بنا را بر آن گذاشته ام که در هر مطلب و موضوعی فقط یکی از آن احادیث را نقل و اسناد و متون تکراری را حذف کنم. این روایات به بهترین وجه دلالت دارد بر امامت علی علیه السلام و این که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله او سزاوارترین مردم به خلافت است. او وصی پیامبر صلی الله علیه و آله است و وصی هر پیامبری پس از او جانشینش در امت او بوده و پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح فرموده که او امیرالمؤمنین است.
حال با وجود این روایات چگونه رواست که کس دیگری خود را امیرالمؤمنین علیه السلام یا خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله بنامد یا بر علی علیه السلام امیر باشد؟!
کدامین نصّ، تأکید و بیان رساتر از این روایات است؟!
کدامین شبهه می تواند در برابر آن مقاومت کند؟!
مگر آن که خدا کسی را کوردل کرده باشد که به جهت پیروی از هوای نفس در برابر خدای عزوجل و پیامبر صلی الله علیه و آله بایستد. (1)
ص: 2626
او در جای دیگر می گوید:
یک روایت از این احادیث کافی است که حجّت باشد علیه کسانی که دیگران را بر امیرالمؤمنین علیه السلام مقدم داشته اند. (1)
و سید ابن طاووس قدس سره (متوفی 664) پس از نقل روایتی از آن (2) می فرماید:
آیا - پس از اطلاع از این روایت - باز فکر می کنی پیامبر صلی الله علیه و آله برای کسی عذری باقی گذاشت؟! آیا - با وجود این روایت - کسی نزد خدا حجتی دارد؟! اگر در اسلام جز این روایت مورد اعتماد چیز دیگری نبود برای اتمام حجت کافی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح به خلافت اميرالمؤمنین علیه السلام و امامان از نسل او علیهم السلام فرموده است. (3)
ص: 2627
آری روشن است که مخالفان وجود این گونه کتاب ها را برنمی تابند و بر طبق نظر آنان باید چنین آثاری نیست و نابود شود!
*برخی از روایات کتاب طبری (1)
برای اطلاع از جهت مفقود شدن کتاب طبری نقل روایاتی از آن مناسب است. بیش از همه قاضی نعمان مصری (متوفی 363)- که نزدیک به عصر طبری بوده - در شرح الاخبار از او نقل کرده است. ما برخی از آن روایات را به صورت گزینشی و گاهی به اختصار از او نقل می کنیم و دو روایت دیگر را که سید ابن طاووس (متوفی 664) از طبری نقل کرده نیز بر آن می افزاییم.
نیازی به ذکر حدیث غدیر به نقل از طبری نیست که آن را با 75 سند نقل کرده و شیعه و سنی آن را از او روایت کرده اند. (2) شاید مفصل ترین متن خطبه
ص: 2628
غدیر در روایات عامّه به نقل از او باشد که متن آن پیش از این گذشت. (1)
شماره یک:
جاء... في هذا الكتاب بباب أفرد فيه الروايات الثابتة التي جاءت من رسول الله بأنه قال - قبل حجة الوداع و بعدها -:
مَن کُنتُ مَولاهُ فعلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ وَالِمَن وَالاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَانصُر مَن نَصَرهُ، وَاخذُلْ مَن خَذَلهُ.
و قوله: علي أمير المؤمنين.
و علي أخي.
و علي وزيري.
و على وصيّي
و على خليفتي على أمتي من بعدي.
و على أولى الناس بالناس من بعدي. (2)
شماره دو:
... قال رسول الله صلی الله علیه و اله: هَذَا أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا. (3)
قاضی نعمان پس از نقل یک سند از طبری برای این روایت مفصل - به تفصیلی که پیش از این از تألیفات دیگر طبری گذشت (4) - می گوید:
ص: 2629
او برای این حدیث اسناد دیگری نیز ذکر کرده است. اگر من بخواهم اسناد و طرق همین یک حدیث را نقل کنم نیاز به تألیفی جداگانه دارد.
این از مشهورترین روایات و روشنترین آن ها در اثبات امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است که عامه آن را نقل کرده و اعتراف نموده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت را برادر،وصی عهده دار امور و جانشین پس از خویش قرار داده و به دیگران فرمان داده که از او اطاعت نمایند. (1)
شماره سه:
... فقال أبو بكر للعباس.... أناشدك الله هل تعلم إن رسول الله صلى الله عليه و سلم أجمع بني عبد المطلب وأولادهم وأنت فيهم، فقال: «يا بني عبد المطلب إن الله لم يبعث نبياً إلا جعل له أخاً و وزيراً و وارثاً و وصيّاً و خليفة في أهله، فمن يقوم منكم فيبايعني على أن يكون أخي و وزيري و وارثي و وصيّي و خليفتي في أهلي»؟ فأمسكتم، ثم أعاد الثانية فأمسكتم، ثم أعاد الثالثة فأمسكتم، فقال: «لئن لم يقم قائمكم ليكونن في غيركم، ثم لتندمن»، فقام هذا - يعنى علياً علیه السلام - من بينكم، فبايعه إلى ما دعاكم إليه و شرط له عليكم ما شرط، أتعلم ذلك يا عباس؟ قال: نعم. (2)
شماره چهار:
... قال صلی الله علیه و اله: وصيّي و خليلي و خليفتي في أهلي و خير من أترك بعدي، مؤدّي ديني و منجز عداتي علي بن أبي طالب. (3)
ص: 2630
شماره پنج:
... قال: يا فاطمة، أما علمت أن الله عز وجل اطلع إلى أهل الأرض إطلاعة واختار منهم أباك، فبعثه نبياً، ثم اطلع الثانية فاختار منهم بعلك، فأوحى إلي أن أزوجك به، فاختاره لي وصيّاً. يا فاطمة، أما علمت أن لكرامة الله إياك زوجك أعظم الناس حلماً وأكثرهم علماً وأوفرهم فهماً وأقدمهم سلماً
يا فاطمة، إن لعلي سبعة أضراس قُطَّع ليست لأحد غيره: إيمانه بالله و رسله، و حكمته، و علمه بكتاب الله و فهمه، و زوجته فاطمة بنت محمد، و ابناه الحسن والحسين سبطا هذه الأمة، و أمره بالمعروف، و نهيه عن المنكر.
يا فاطمة، إن الله عزوجل أعطانا خصالاً لم يعطها أحد من الأولين و لا يدركها أحد من الآخرين نبينا خير الأنبياء و هو أبوك، و وصينا خير الأوصياء وهو بعلك... و منّا المهدي - و ضرب بيده على ظهر الحسين، و قال: و هو من ولد وَلَدكِ هذا - يقولها ثلاث مرات -. (1)
شماره شش:
قال صلی الله علیه و اله: هذا الوصي على الأموات من أهل بيتي والخليفة على الأحياء من أمتي. (2)
شماره هفت:
و روى قريباً منه في موضع آخر هكذا: يا أم سلمة، اشهدي، هذا علي أمير المؤمنين وسيد الوصيين و عيبة العلم و منار الدين و هو الوصي على الأموات من أهلي والخليفة على الأحياء من أمتي. (3)
ص: 2631
شماره هشت:
... فقال صلی الله علیه و اله: «يا أنس يدخل عليك الآن أمير المؤمنين، وسيد المسلمين، وخير الوصيين، وأولى الناس بالناس أجمعين». قال أنس: فقلت في نفسي: اللهم اجعله من الأنصار، فضرب الباب، ففتحته فإذا علي بن أبي طالب علیه السلام، فقام النبي صلی الله علیه و آله إليه فجعل يمسح من وجهه ويمسحه بوجه على و يمسح من وجه على علیه السلام فيمسح وجهه، فدمعت عينا علي علیه السلام، فقال: يا نبي الله هل نزل فيّ شيء فما رأيتك فعلت بي مثل هذا قطّ؟... فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله: «و مالي لا أفعل بك وأنت تسمع صوتي، و تبرء مني [ذمتي ظ]، و تبيّن للناس ما اختلفوا فيه من بعدي». (1)
شماره نه:
فقال صلی الله علیه و آله: هذان خير الناس أباً و أُماً، أبوهما علي بن أبي طالب أخو رسول الله صلی الله علیه و آله و وزيره و وصيّه و ابن عمّه، و خليفته من بعده، وسابق رجال العالمين إلى الإيمان بالله و رسوله، و أُمّهما فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و سلم أفضل نساء العالمين. (2)
شماره ده:
و قال:... قال جبرائيل:... عَلِیٌّ سَیِّدُ الوَصِیّینَ. (3)
شماره یازده:
قال رسول الله صلی الله علیه و اله- لعلي -: «أما ترضى يا علي [أن تكون] أخي و وصيّي و وزيري و وليي و خليفتي من بعدي»؟! (4)
ص: 2632
شماره دوازده:
قالت صفية لرسول الله صلی الله علیه و آله: إنه ليس من نسائك إلّا مَنْ لها إن كان كون مَنْ تلجاً إليه، فإن كان كون فإلى مَنْ تلجأ صفية؟ قالت: فقال صلی الله علیه و آله لي: «إلى علي علیه السلام»: (1)
شماره سیزده:
... فقال رسول الله صلی الله علیه و اله: «يا سلمان كنت قد سألتني من و صيّي في أمتي، فمن كان وصي موسى»؟ فقلت: يوشع، و قال: «لِمَ كان وصيه»؟ قلت: الله و رسوله أعلم. قال: «لأنه كان أعلم أمته من بعده و أعلم أُمتي من بعدي علي بن أبي طالب و هو وصيّي». (2)
شماره چهارده:
عن أبي رافع، قال: لما كان اليوم الذي قبض فيه رسول الله صلی الله علیه و آله، أغمي عليه، ثم أفاق و أنا أبكي و أقول: من لنا بعدك يا رسول الله؟ فقال: «لكم بعدي الله تعالى ذكره و وصيّي عليٌّ، صالح المؤمنين» (3)
شماره پانزده:
... قال صلی الله علیه و آله: «اللّهُمَّ ائتِنی بِأَحَبِّ خَلقِکَ إلَیکَ ؛ یَأکُلُ مَعی مِن هذَا الطَّعامِ»... قال: فلمّا رآه رسول الله صلی الله علیه و اله عانقه، ثم قال: «اللهم وإليّ، اللهم وإلي». (4)
قاضی نعمان پس از نقل این حدیث - به صورت مفصّل - می گوید: طبری آن را با متون و اسناد دیگری نیز نقل کرده و دیگران نیز آن را فراوان روایت کرده اند و این از اخبار و آثار مشهور است.
ص: 2633
شماره شانزده:
قال رسول الله صلی الله علیه و اله: أيها الناس إني أُحدثكم حديثاً فاعرفوا و عرفوا به الناس بعدي، إنه لا يحبّ علياً إلا من أحبّني ولا يبغض علياً إلا من أبغضني، فمن حدّثكم إنه يحبني و يبغض علياً فهو كاذب... (1)
شماره هفده:
بعث النبي صلی الله علیه و آله علياً إلى اليمن أميراً، و أخرج معه عمرو بن شاس، فرجع و هو يلوم علياً و يشكوه، فبلغ ذلك النبي صلی الله علیه و آله فبعث إليه، فأتاه، فقال له: «أخبرني عن علي، هل رأيت منه جوراً في حكم، أو حيفاً في قسم». قال: اللهم لا. قال صلی الله علیه و آله: «فبِم تنقمنّ عليه، و تقول ما بلغني إنك تقول فيه»؟ قال: لبغض له في قلبي لا أملكه. فغضب النبي صلی الله علیه و آله حتى التمع لونه، و عرفنا الغضب في وجهه، ثم قال: «كذب من زعم إنه يحبني و يبغض علياً، من أبغض علياً فقد أبغضني و من أبغضني فقد أبغض الله، و من أحبّ علياً فقد أحبني و من أحبّني فقد أحبّ الله [تعالى] ». (2)
شماره هجده:
عن عمرو بن شاس، قال:... إني خرجت مع علي علیه السلام إلى اليمن [فرأيت] منه جفوة، فانصرفت إلى المدينة، فجعلت أشكوه إلى من أجلس إليه في المسجد. وإني دخلت يوماً إلى المسجد، فرأيت رسول الله صلی الله علیه و اله ينظر إليّ حتى [جلست]، فلمّا اطمأننت. قال: «أما - والله - يا عمرو بن شاس - لقد آذيتني»! فقلت: أعوذ بالله و بالإسلام أن أُوذي رسول الله. قال: «بلی، من آذى علياً فقد آذانی» قلت: والله لا أوذيه أبداً. (3)
ص: 2634
شماره نوزده:
قال ابن عباس: نظر رسول الله صلی الله علیه و اله إلى علي فقال [له]: «إنك سيد في الدنيا [و] سيد في الآخرة، يا علي من أحبّك فقد أحبّني و محبّي حبيب الله، و من أبغضك أبغضني و مبغضي عدو الله، والويل لمن أبغضك». (1)
شماره بیست:
قال رسول الله صلی الله علیه و اله: من سبّ علياً فقد سبّني، و من سبّني سبّ الله، ألا - والله - لا يخلص الإيمان في قلب عبد أبداً حتى تخلص مودّتي إلى قلبه، ولا تخلص مودّتي إلى قلب عبد أبداً حتى تخلص الله مودّة علي، و كذب من زعم إنه يحبّني و يبغض علياً. (2)
شماره بیست و یک:
قال ابن عباس - في ضمن رواية طويلة -: أيّكم السابّ لله تبارك و تعالى. قالوا: سبحان الله من سبّ الله فقد أشرك. فقال: أيّكم السابّ رسول الله صلی الله علیه و اله. قالوا: سبحان الله من سبّ رسول الله فقد كفر. قال: فأيكم السابّ علي بن أبي طالب. قالوا: أمّا هذا فقد كان. قال ابن عباس: فأنا أشهد بالله لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله يقول: «مَنْ سَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ سَبَّنِی وَ مَنْ سَبَّنِی فَقَدْ سَبَّ اَللَّهَ». (3)
شماره بیست و دو:
قال رسول الله صلی الله علیه و اله: [والذي نفسي بيده] لا تزول قدم [عبد] يوم القيامة حتى يسأله الله عز وجل عن أربع: عن عمره فيما أفناه، وعن جسده فيما أبلاه، وعن ماله
ص: 2635
مما اكتسبه و فيما أنفقه، و عن حبّنا أهل البيت.
فقال عمر بن الخطاب: و ما علامة حبّكم يا رسول الله؟ قال صلی الله علیه و اله: «هذا - و وضع يده على رأس علي بن أبي طالب علیه السلام - [علامة حبّي من بعدي]». (1)
شماره بیست و سه:
عن علي علیه السلام، قال: قال لي رسول الله صلی الله علیه و آله: إن الله أمرني أن أُدنيك فلا أُقصيك، و أن أعلّمك فلا أجفوك، و حق عليّ أن أطيع ربي عز وجل و حقّ عليك أن تعي.
يا على من مات و هو يحبّك كتب الله له بالأمن والأمان ما طلعت شمس و ما غربت، و من مات و هو يبغضك مات ميتة الجاهلية و حوسب بعمله في الاسلام. (2)
شماره بیست و چهار:
قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: من جفا عليّاً فقد آذاني. (3)
شماره بیست و پنج:
قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: من زعم أنه آمن بي و ما أنزل عليّ، و هو يبغض علياً فهو كاذب ليس بمؤمن. (4)
شماره بیست و شش:
عن أبي جعفر محمد بن علي علیه السلام، عن آبائه [علیه السلام]، عن رسول الله صلی الله علیه و آله، إنه قال: «إن الله [تعالى] عهد إلىّ عهداً»، فقلت: يا ربّ بيّنه لي»، فقال: «اسمع»،
ص: 2636
[ف]قلت: «قد سمعت»، فقال: «يا محمد، إن علياً راية الهدى بعدك، و إمام أوليائي، و نور من أطاعني، و هو الكلمة التي ألزمه الله المتقين، فمن أحبّه فقد أحبّني، و من أبغضه فقد أبغضني، فبشّره بذلك». (1)
شماره بیست و هفت:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله - لعلي علیه السلام-: يا علي إن الله عز وجل قد زينك بزينة لم يزيّن أحداً من العباد بزينة أحبّ إليه منها، و هى زينة الأبرار عند الله: الزهد في الدنيا فجعلك لا تزراً (2) من الدنيا [شيئاً] ولاَ تَرْزَأُ منك الدنيا [شَیْئاً وَ وَهَبَ لَکَ حُبَّ اَلْمَسَاکِینِ فَجَعَلَکَ تَرْضَی بِهِمْ] أَتْبَاعاً [وَ یَرْضَوْنَ] بِکَ إِمَاماً فَطُوبَی لِمَنْ أَحَبَّکَ وَ صَدَّقَ فِیکَ وَ وَیْلٌ لِمَنْ أَبْغَضَکَ وَ کَذَّبَ عَلَیْکَ فَأَمَّا مَنْ أَحَبَّکَ وَ صَدَّقَ فِیکَ فَأُولَئِکَ جِیرَانُکَ فِی دَارِکَ وَ شُرَکَاؤُکَ فِی جَنَّتِکَ وَ أَمَّا مَنْ أَبْغَضَکَ وَ کَذَّبَ عَلَیْکَ فَحَقٌّ [فيحقّ] عَلَی اَللَّهِ أَنْ یُوقِفَهُ مَوْقِفَ اَلْکَذَّابِینَ. (3)
شماره بیست و هشت:
قال علي علیه السلام: عهد إليّ رسول الله صلی الله علیه و آله أن لا يجبّني إلّا مؤمن، ولا يبغضني إلّا كافر [أو] منافق. (4)
و في لفظ: والذي فلق الحبة و برأ النسمة لعهد [عهده] إلىّ رسول الله صلی الله علیه و اله: لا يحبّك إلّا مؤمن، ولا يبغضك إلا منافق. (5)
ص: 2637
شماره بیست و نه:
سمعت علياً علیه السلام يقول: قال فيّ رسول الله صلی الله علیه و آله: «عهد معهود إن الأمة ستغدر بك من بعدي. و إنك تعيش على ملّتي، و تقتل على سنتي، من أحبّك أحبّني ، و من أبغضك أبغضني، و أن هذه ستخضب من هذه»، يعني لحيته من رأسه علیه السلام». (1)
شماره سی:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله- لعلي علیه السلام-: «أما ترضى أن تكون أخي في الدنيا والآخرة، و إنك خير أمتي في الدنيا و الآخرة». (2)
شماره سی و یک:
قال رسول الله صلی الله علیه و اله: الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة و أبوهما خير منهما. (3)
شماره سی و دو:
عن جابر، أنه سأل عن على علیه السلام فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم: «ذلك خير البشر». (4)
و في رواية أخرى عنه: ذلك خير البرية. (5)
شماره سی و سه:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: علي خير البشر، و من أبى فقد كفر (6)
ص: 2638
شماره سی و چهار:
عن سلمان الفارسي، قال: قلنا يوماً: يا رسول الله، من الخليفة بعدك حتى نعلمه؟ قال لي: «[يا] سلمان، أدخل عليّ أبا ذر والمقداد وأبا أيوب الأنصاري» - و أم سلمة زوجة النبي من وراء الباب - ثم قال:
«اشهدوا وافهموا عنّي: إن علي بن أبي طالب علیه السلام وصيّي و وارثي و قاضي ديني و عدتي، و هو الفاروق بين الحق والباطل، و هو يعسوب المسلمين، و إمام المتقين، و قائد الغر المحجلين، والحامل غداً لواء ربّ العالمين. هو و ولده من بعده، ثم من الحسين ابني أئمة تسعة هداة مهديون إلى يوم القيامة.
أشكو إلى الله جحود أمتي لأخى و تظاهرهم عليه و ظلمهم له و أخذهم حقّه».
فقلنا له: يا رسول الله، و يكون ذلك؟ قال: «نعم، يُقتل مظلوماً من بعد أن يملأ غيظاً، و يوجد عند ذلك صابراً». فلمّا سمعت ذلك فاطمة علیها السلام أقبلت حتى دخلت من وراء الحجاب، و هي باكية فقال [لها] رسول الله صلى الله عليه و سلم: «ما يبكيك يا بنية»؟ قالت: سمعتك تقول في ابن عمّك و ولدي ما تقول. قال: «و أنت تظلمين و عن حقك تدفعين، و أنت أول أهل بيتي لاحق [لحوقاً] بي بعد أربعين. يا فاطمة، أنا سلم لمن سالمك و حرب لمن حاربك أستودعك الله تعالى و جبرئيل و صالح المؤمنين ». قال [يعني سلمان]: قلت: يا رسول الله، من صالح المؤمنين؟ قال: « علي بن أبي طالب». (1)
شماره سی و پنج:
عن أبي الحسن موسى ابن جعفر، عن أبيه، عن جده علیهم السلام: إن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب قال: أمرني رسول الله صلی الله علیه و آله أن أخرج فأنادي في الناس: ﴿أَلَا مَنْ ظَلَمَ أَجِیراً أَجْرَهُ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ أَلَا مَنْ تَوَالَی غَیْرَ مَوَالِیهِ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ أَلَا وَ مَنْ سَبَّ
ص: 2639
أَبَوَیْهِ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ﴾.
قال علي بن أبي طالب علیه السلام: فخرجت فناديت في الناس كما أمرني النبي صلی الله علیه و آله، فقال لي عمر بن الخطاب: هل لما ناديت به من تفسير؟ فقلت: الله و رسوله أعلم.
قال: فقام عمر و جماعته [و جماعة ظ] من أصحاب النبي صلى الله عليه و سلم، فدخلوا عليه، فقال عمر: يا رسول الله صلی الله علیه و آله، هل لما نادى على علیه السلام من تفسير؟
قال صلی الله علیه و اله: نعم، أمرته أن ينادي: ﴿أَلَا مَنْ ظَلَمَ أَجِیراً أَجْرَهُ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ﴾، والله يقول: ﴿قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ [الشورى (42): 23] فمن ظلمنا فعليه لعنة الله.
و أمرته أن ينادي: ﴿مَنْ تَوَالَی غَیْرَ مَوَالِیهِ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ﴾، والله يقول: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ﴾ [الأحزاب (33) (6)؟]، فمن كنت مولاه فعلي مولاه، و من توالى غير علي و ذريته علیهم السلام فعليه لعنة الله.
و أمرته أن ينادي: ﴿وَ مَنْ سَبَّ أَبَوَیْهِ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ﴾، و إني أشهد الله و أشهدكم، أني و علياً أبو [أبوا ظ] المؤمنين، فمن سبّ أحدنا فعليه لعنة الله.
فلمّا خرجوا قال عمر: يا أصحاب محمد، ما أكد النبي لعلي علیه السلام في الولاية، ولا غدير خم، ولا في غيره أشدّ من تأكيده في يومنا هذا.
قال خَبّاب بن الأرتّ هذه الوقعة و كان ذلك قبل وفاة النبي صلی الله علیه و اله بسبعة عشر يوماً. (1)
ص: 2640
شماره سی و شش:
قال علي علیه السلام في حياة رسول الله صلی الله علیه و اله: إن الله عز وجل يقول: ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ أَنْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾ [آل عمران (3): 144]. والله لا ننقلبنّ على أعقابنا بعد إذ هدانا الله، و لئن مات أو قتل لأقاتلنّ على ما قاتل عليه حتى أموت، والله لأني لأخو رسول الله صلی الله علیه و اله و وليّه و ابن عمه و وصيّه و وارثه و خليفته من بعده، فمن أحقّ به مني. (1)
شماره سی و هفت:
لما قبض رسول الله صلی الله علیه و آله و كان من أمر الناس ما كان، قام علي علیه السلام خطيباً، فحمد الله و أثنى عليه، و صلّى على النبي صلی الله علیه و اله، و ذكر ما منح الله بهم أهل البيت ؛ إذ بعث فيهم رسول منهم، و أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً، ثم قال:
أنا ابن عمّ رسول الله صلی الله علیه و آله و أبو بنيه والصديق الأكبر و أخو رسول الله صلی الله علیه و اله لا يقولها أحد غيري إلّا كاذب. أسلمت وصلّيت معه قبل الناس. و أنا وصيّه و خليفته من بعده و زوج ابنته سيدة نساء العالمين. و نحن أهل بيت الرحمة. بنا هداكم الله من الضلالة و بصّركم من العمى. و نحن نعم الله فاتقوا الله يبقي عليكم نعمه. (2)
شماره سی و هشت:
قال علي علیه السلام العثمان و طلحة والزبير و سعد و عبد الرحمان و عبد الله بن عمر: ﴿أُنَاشِدُکُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَصِیّاً غَیْرِی﴾، قَالُوا اَللَّهُمَّ لاَ. (3)
ص: 2641
شماره سی و نه:
... فقال علي علیه السلام: أفضل الخلق عند الله - يوم يجمع الله الخلق - الرسل علیهم السلام، و أفضل الرسل نبينا محمد صلی الله علیه و اله.
و أفضل الخلق بعد الرسل الأوصياء وأفضل الأوصياء وصي نبينا صلی الله علیه و اله.
و أفضل الخلق بعد الأوصياء الأسباط، و أفضل الأسباط سبطا نبيكم - يعني الحسن والحسين علیهما السلام-.
و أفضل الخلق بعد الأسباط الشهداء، و أفضل الشهداء حمزة ابن عبد المطلب و جعفر بن أبي طالب ذو الجناحين المخضبين، [هذه] تكرمة خصّ الله بها محمداً نبیکم صلی الله علیه و آله.
والمهدي المنتظر في آخر الزمان لم يكن في أمة من الأمم مهدي ينتظر غيره. (1)
شماره چهل:
... فقال عمار بن ياسر لعائشة:... أمّا علمت أن رسول الله صلی الله علیه و آله جعل علياً علیه السلام وصيّه على أهله، فبإذن من خرجت؟ فاتقي الله و ارجعي...
فقال علي علیه السلام: «يا عائشة، اتقي الله ولا تسفكي هذه الدماء - اليوم - على يديك و بسببك، فلست مما هنالك في شيء، أنت امرأة، فانصرفي»، فلم تجبه بشيء.
فقال: «أذكرك الله والقرآن الذي أنزله على رسوله في بيتك، أما علمت أن رسول الله صلی الله علیه و آله جعلني وصيّاً على أهله، فبإذن من خرجت؟ فارجعي»، فسكتت. (2)
شماره چهل و یک:
و قال علي علیه السلام: نحن النجباء و أفراطنا أفراط الأنبياء، و أنا وصي الأوصياء. (3)
ص: 2642
شماره چهل و دو:
و قال: لا يحبّني ثلاثة: ولد زنا، و منافق، و رجل حملت به أمّه في بعض حيضها. (1)
و في رواية: لا يحبّني كافر، ولا منافق، ولا ولد زنا. (2)
شماره چهل و سه:
... فقال [الديراني]: و كنّا نُخبر بأن هاهنا عيناً لا يخرجها إلّا نبي أو وصي نبي، قالوا: فهذا وصيّ نبينا [صلی الله علیه و اله]، هو الذي أخرجها. (3)
شماره چهل و چهار:
قالت عائشة: ما كان أحد من الرجال أحب إلى رسول الله صلی الله علیه و آله من على، ولا في النساء من فاطمة [علیها السلام]. (4)
شماره چهل و پنج:
قال جميع بن عمير: دخلتُ مع عمّتي [على] عائشة فسألتها: أي النساء كانت أحبّ إلى رسول الله صلی الله علیه و اله؟ فقالت: فاطمة رضوان الله عليها. فقالت لها: فمن كان أحبّ إليه من الرجال؟ قالت: بعلها علي بن أبي طالب، و لقد كان كما علمت [صواماً] قواماً. (5)
شماره چهل و شش:
و سألتها امرأة في مقام آخر: من كان أحبّ أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله إليه؟ قالت: علي
ص: 2643
ابن أبي طالب. ما ظنّكم برجل سالت نفس رسول الله صلى الله عليه و سلم في يده، فمسح بها وجهه. (1)
شماره چهل و هفت:
قيل لعائشة: كيف كانت منزلة علي فيكم؟ قالت: سبحان الله! أتسألوني عن رجل لما قبض رسول الله صلى الله عليه و سلم قال الناس: أين يدفن؟ فقال على علیه السلام: إنه ليس بأرضكم هذه بقعة أحبّ إلى الله من البقعة التى قبض فيها رسول الله صلى الله عليه و سلم، فادفنوه بها.
و كيف تسألوني عن رجل فاضت نفس رسول الله صلى الله عليه و سلم في يده فمسح بها وجهه؟. و كان أحبّ الناس إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم. فقيل لها: فكيف خرجت عليه مع علمك هذا فيه؟ قالت: دعوني من هذا، فلو قدرت أن أفتدي منه بما علي الأرض لفعلت (2)
شماره چهل و هشت:
عن مسروق، قال: دخلت على عائشة فقالت لي: يا مسروق:... المخدج من قتله؟ قلت: علي بن أبي طالب علیه السلام.
قالت: و أين قتله؟ قلت: على نهر يقال لأعلاه: تامراً، ولأسفله: النهروان...
قال مسروق: يا أماه! فأني أسألك بحق الله [و بحق رسوله و بحقي]، فإني ابنك لمّا أخبرتيني بما سمعت من رسول الله صلى الله عليه و سلم فيهم.
قالت: سمعته يقول فيهم: «هم [أهل النهروان] شرّ الخلق والخليقة، يقتلهم خير الخلق والخليقة، و أقربهم إلى الله وسيلة». (3)
شماره چهل و نه:
عن عائشة: لمّا احتضر رسول الله صلى الله عليه و سلم قال: «ادعوا لي حبيبي»، فدعوت [له]
ص: 2644
أبا بكر، فلما دخل و نظر (1) إليه، ثم أعرض عنه، و قال: «ادعوا لي حبيبي». فدعت حفصة له عمر، فكان منه مثل ذلك. فقلت: ويحكم، ادعوا له علي بن أبي طالب، فوالله لا يريد غيره، فدعوه. فلما رآه فرّج الثوب الذي كان عليه ثم أدخله معه فيه، فلم يزل يحتضنه إلى أن قبض ويده عليه. (2)
شماره پنجاه:
قال عطاء: سألت عائشة عن علي فقالت: ذلك خير البشر، لا يشك فيه إلا من كفر. (3)
شماره پنجاه و یک:
... فقالوا [لبريدة]: حدّثنا أيّ الناس كان أحبّ إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم؟ قال: كان أحبّ الناس إليه علي بن أبي طالب [علیه السلام]. (4)
شماره پنجاه و دو:
قال حذيفة: ذلك خير هذه الأمة بعد نبيها، لا يشكّ فيه إلّا منافق. (5)
شماره پنجاه و سه:
قال ابن مسعود:... و ختمت القرآن على خير الناس بعده. فقيل من هو؟ فقال: علي بن أبي طالب صلوات الله عليه. (6)
شماره پنجاه و چهار:
... قال عبد الله بن عمرو بن العاص: ألا أخبركم بأحبّ أهل الأرض إلى أهل السماء؟
ص: 2645
قلنا: بلى. قال: هو هذا المقفّى [الفتى]... قال له الحسين علیه السلام: «[أ] فتعلم إني أحبّ أهل الأرض إلى أهل السماء و تقاتلني أنا و أبي يوم صفين؟! والله إن أبي لخير مني»... (1)
شماره پنجاه و پنج:
عن جابر بن عبد الله، قال: والله ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول الله صلی الله علیه و اله إلا ببغضهم عليا علیه السلام. (2)
شماره پنجاه و شش:
عن أبي سعيد الخُدري قال - في قوله عز وجل: ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ [محمد صلی الله علیه و اله (47): 30]، قال -: ببغضهم لعلي علیه السلام. (3)
شماره پنجاه و هفت:
عن فطر بن خليفة. قال: قال لي سعد بن مالك: إنه بلغني إنكم تعرضون على سبّ علي علیه السلام، فهل سببته؟ [ثم] قال: معاذ الله، والذي نفس سعد بيده لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه و اله يقول في علي علیه السلام شيئاً لو وضع المنشار على مفرقي على أن أسبّه ما سببته أبداً. (4)
شماره پنجاه و هشت:
عن ابن عمر: إن رجلاً سأله عن علي علیه السلام، فقال: إذا أردت أن تسأل عن علي علیه السلام فانظر إلى منزله من منزل النبيي صلی الله علیه و آله الذي أنزله فيه فهذا منزل رسول الله صلی الله علیه و آله، و هذا منزل على علیه السلام. (5)
ص: 2646
در دفتر پنجم صفحه 1736 گذشت که ابن شهاب زهری می گوید: خالد بن عبدالله قسری از من درخواست تدوین سیره نمود، به او گفتم در آثار سیره نویسان به مطالبی درباره سیره على بن ابى طالب صلوات الله عليه برخورد می کنم (آیا آن را بنویسم)؟ پاسخ داد: نه (هرگز)، مگر آن که او را...!
صفحه 1870 ابن کثیر دمشقی - مانند دیگر همفکرانش برای فراموش شدن نام امیر مؤمنان علیه السلام! - می نویسد: مطلبی که بین مردم متداول است که یکدیگر را به نام علی [علیه السلام] سوگند داده و می گویند: تو را به علی سوگند می دهم که این را از من بگیری یا به من بدهی و امثال آن هیچ اساسی ندارد بلکه گرفته شده از رافضی هاست. خوف آن می رود که کسی که به گفتن این مطالب عادت کند هنگام جان دادن ایمانش را از دست بدهد (و بی دین از دنیا برود)، سوگند به غیر خدا شرک است!
* عمده مطالب واکنش اول: «منع از نقل و تدوین»، واكنش دوم: «كتمان فضائل»، واکنش سوم: «انکار و تکذیب فضائل» به واکنش چهاردهم: «از بین بردن آثار» نیز مربوط می شود.
برخی از موارد واکنش دهم: «تحريفات لفظی» نیز حذف آثار مربوط به آن حضرت است.
ص: 2647
ص: 2648
در آخر این دفتر به تبیین مطالبی می پردازیم که ذکر آن در کتاب مناسب یا لازم بود.
باقی ماندن مناقب اهل بیت علیهم السلام با وجود تلاش مخالفان برای محو و نابودی و یا تحریف آن - جلوه ای از مشیت الهی برای فروزان ماندن مشعل هدایت است. (1)
ص: 2649
یکی از معاصران اهل تسنن، پس از نقل 210 روایت در فضائل امیر مؤمنان علیه السلام می گوید:
این فضائل از بسیاری صحابه مانند: ابوبکر، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن عمر و... نقل شده است. کسانی که صحابه را متهم کرده اند به ستم به علی علیه السلام و بغض و کینه او و نادیده گرفتن و پایمال کردن حق او و انکار فضائلش، با این مطالب که قطعاً ثابت است چه می کنند؟
چگونه ممکن است کسی که کینه علی علیه السلام را دارد و او را فاسق یا کافر بداند، چنین احادیثی را در فضیلت او نقل کند؟! (1)
پاسخ
ص: 2650
اولاً: آن ها از اقیانوس بیکران مناقب مولا به کمتر از نمی اکتفا کرده اند و این بزرگ ترین خیانت و ظلم و ستم است مانند همین نویسنده - با نادیده گرفتن مدلول روایاتی که خودش نقل کرده!! - دیگران را بر امیرالمؤمنین علیه السلام ترجیح داده و خلفا را برتر از آن حضرت دانسته است.
ثانياً: آن قدر فضائل حضرت زیاد است که گاهی قابل انکار نبوده و انکار آن باعث ضایع شدن منکرین می شده، پس مدح خورشید در حقیقت مدح خویش است به بینایی! ولنعم ما قيل: الفضل ما شهدت به الأعداء. (1)
ثالثاً: از همه مهمتر آن که مشیت الهی بر آن قرار گرفته که گاهی برای اتمام حجت، حقیقت بر زبان دشمن جاری گردد. یعنی آن ها ناخواسته یا از روی ناچاری و در شرایط خاص مطالبی را نقل کرده یا پس از نقل دیگران، به آن اعتراف نموده اند و گاهی اصلاً توجه به مفاد آن نداشته اند.
شیعه و سنی ذیل آيه شريفه: ﴿وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ [البقرة (2): 76 - 77] نقل کرده اند که گاهی یهودیان اوصاف پیامبر صلی الله علیه و آله را که در کتاب های آسمانی گذشته آمده بود - بازگو می کردند پس از آن در خلوت یکدیگر را سرزنش می کردند که چرا به حقیقت اعتراف می کنید؟! (2)
از دشمنی یهود با پیامبر صلی الله علیه و آله روشن است که آن ها هیچ صداقتی در این اعتراف نداشته اند آیا اعتراف آنان، علامت محبت آنان به حضرت است؟!
ص: 2651
حقیقت آن است که اگر مخالفان مطلبی را در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده و گاهی سند آن را صحیح دانسته و اعتبار آن را پذیرفته باشند، شرایط، نقل آن را ایجاب کرده، و غالباً توجه به مفاد آن نداشته اند و یا از توضیح مفاد آن سکوت کرده اند، لذا بسیاری از شارحین کتب حدیث در بخش مربوط به مناقب آن حضرت از شرح احادیث امتناع کرده اند مگر آن که بخواهند آن را تضعیف نموده، یا منگر معرفی کنند و یا در استدلال شیعه به آن مناقشه نمایند!! سید مرتضی رحمه الله و شیخ طوسی قدس سره به مناسبتی فرموده اند:
مخالفان با خیال راحت به نقل روایات می پردازند ولی گاهی متوجه می شوند که در آن روایات مطالبی وجود دارد که با عقائد باطلشان سازگار نیست لذا از نقل آن دست می کشند. (1)
ذکر چند مثال در این زمینه مناسب است:
[2159 /14] در منابع اهل تسنن آمده که معاویه به سعد بن ابی وقاص، ابن عمر و محمد بن مسلمه که از یاری امیرالمؤمنین علیه السلام دست کشیده و به قاعدين معروف شده اند - نامه نوشته و از آن ها درخواست یاری نمود، هر یک با کلامی مخالفت خویش را با او اعلام نمودند.
در ضمن پاسخ سعد بن ابی وقاص به معاویه آمده است:
ص: 2652
ليوم منه خير منك حيّاً *** و ميتاً، أنت للمرء الفداء (1)
یعنی: یک روز از عمر علی علیه السلام از تمام وجود تو - زنده و مرده ات - برتر است (و تو قابل قیاس با او نیستی)!
برای همه معلوم است که سعد از یاری امیرالمؤمنین علیه السلام دست برداشت. و از سوی دیگر او یکی از افراد شورای شش نفره ای است که عمر برای خلافت تعیین نمود. پس او داعیۀ خلافت دارد و خود را شایسته این مقام و معاویه را نالایق بلکه غاصب می داند. با توجه به آن چه گفته شد، چرا هنگامی که در برابر معاویه قرار می گیرد لب به فضائل مولا می گشاید؟! (2) برای ساکت کردن معاویه برای تضعیف او و برای تخریب وجهه اش، تا اعلام کند که دشنام او به مولا مخالفت صریح با پیامبر صلی الله علیه و آله است و او با این کار نشان داده که شایستگی منصب خلافت را ندارد. (3)
در روایت مسعودی گذشت که سعد صریحاً به معاویه:گفت به خدا سوگند من از تو به خلافت سزاوارترم! (4)
پس خشم و غضب سعد بن ابی وقاص بر معاویه باعث شد که نتواند
ص: 2653
جوانب گوناگون مطالبش را بسنجد و ناخواسته لب به بیان فضائل مولا بگشاید و سپس از او نقل و ثبت شود و برای همیشه در تاریخ باقی بماند.
اگر معاویه یا سعد احتمال می دادند که این گفتگو چنین تأثیری داشته باشد هیچ گاه او لب به جسارت و این لب به سخن نمی گشود. آری؛ عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!
[2160 /15] معاویه از سعد بن ابی وقاص پرسید: چرا ما را یاری نکردی؟! سعد گفت خودم شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «تو با حق هستی و حق با تو (هر دو در یک محور هستید) و از مدار حق جدا نمی شوی».
معاویه گفت: باید شاهد بیاوری که حضرت این سخن را فرمود سعد گفت: ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله گواه است سپس همگی نزد ام سلمه رفتند. به او گفتند: دروغ بر پیامبر صلی الله علیه و آله زیاد شده، سعد ادعا می کند که آن حضرت چنین حدیثی فرموده است، ام سلمه گفت: (آری درست است) پیامبر صلی الله علیه و آله این مطلب را در خانه من فرمود. معاویه به سعد گفت:
الان چقدر سزاوار ملامت هستی! تو این کلام را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی و دست از یاری علی برداشتی؟! اگر من این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیده بودم تا جان در بدن داشتم خدمتکار علی بودم! (1)
[2161 /16] بنابر نقل ابن کثیر، سعد در مقام بیان امتناع از مبارزه با علی علیه السلام
ص: 2654
حدیث منزلت را مطرح نمود- و بنابر نقل مسعودی حدیث رایت را نیز بر آن افزود - معاویه گفت: اگر من این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودم با علی نمی جنگیدم.
و بنابر نقلی: تمام عمر خادم علی بودم. (1)
پس این اعتراف معاویه مهم است که اگر کسی چنین مطالبی را از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی شنیده باشد باید تمام عمر خدمتگزار علی علیه السلام باشد. و البته روشن است که کلام معاویه چیزی جز ظاهر سازی و عوام فریبی نیست؛ زیرا او در غدیر حضور داشت و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله را درباره علی علیه السلام شنید، مطالبی که اقتضا دارد هر مؤمنی همیشه خدمتگزار آن حضرت باشد و پس از آن که ناخواسته به حقیقت اعتراف نمود باز بهانه می آورد که خودش این مطلب را نشنیده است!
از جمله شواهد این که سعد ناخواسته لب به فضائل مولا گشوده، آن که در روایت معتبر شماره 227 گذشت که: سعید بن مسیب هنگامی که حدیث منزلت را در استخلاف امیر مؤمنان علیه السلام بر مدینه از پسر سعد شنید، نزد سعد رفت و از او درخواست نقل آن را نمود. سعد بن ابی وقاص عصبانی شد و پرسید: چه
ص: 2655
کسی آن را (از زبان من) برای تو نقل نمود؟! سعید می گوید: من دوست نداشتم به او بگویم فرزندت آن را نقل کرد؛ زیرا بر او خشمگین می گردید! (1)
عداوت شدید معاویه با امیرالمؤمنین علیه السلام قابل انکار نیست. این مطلب شواهد فراوان دارد که برخی از موارد آن گذشت. (2) ولی با وجود این عداوت گاهی شرایط به گونه ای بوده که لب به فضائل مولا می گشاید. گذشت که:
معاویه گفته: پیامبر صلی الله علیه و آله علی را سرشار از علم و دانش می نمود، و درباره او فرمود: تو نسبت به من مانند هارون به موسی علیهما السلام هستی.... عمر در مشکلات (به او مراجعه می کرد و حل مشکل را) از او یاد
ص: 2656
می گرفت. من خودم نزد عمر بودم که برایش مشکلی پیش آمد، سراغ علی را می گرفت؟! (1)
هنگامی که خبر شهادت حضرت به معاویه رسید گفت... مردم از فضیلت و فقه و دانش چه چیزی را از دست دادند (2)
و گفت: با رفتن علی بن ابی طالب دانش و فقاهت از بین رفت. (3)
گذشت که ابوبکر سجستانی حدیث غدیر را انکار نموده و گفت: هنگام بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از حجة الوداع، علی علیه السلام در یمن بوده است. ابن جریر طبری - سنی متعصب! - در برابر او جبهه گیری شدید نمود و کتابی در اثبات حدیث غدیر و بیان اسناد آن تألیف کرد! (4)
ص: 2657
آن چه ذهن انسان را مشغول می کند و واقعاً سؤال برانگیز است آن که طبری در برابر انکار ابن ابی داود - که رقیب بلکه دشمن آشکار او شمرده می شده (1) - چنان جبهه گیری کرده و مشغول جمع آوری اسناد و طرق حدیث غدیر گردیده که کسی مثل حافظ ذهبی، دانشمند نامی اهل تسنن را به شگفت آورده و از دیدن آن و کثرت اسناد و طرق حدیث غدیر مات و مبهوت گشته است! (2)
ولی همین نویسنده توانا در آثار دیگرش جایی که لازم بوده حدیث غدیر را نقل کند مانند کتاب تاریخ یا تفسیر هیچ اشاره ای به آن نمی کند!
اصرار بر اثبات در جایی و سکوت مطلق در جایی دیگر نشان چیست؟!
آری ؛ «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد»، مشیّت الهی بر آن قرار گرفته که کسانی که در نقل مطالب ملاحظه حال مردم را می کنند و خوشنودی خداوند را در نظر نمی گیرند، (3) برخلاف میلشان و فقط برای سرجا نشاندن رقیب، حقّ و حقیقت را آشکار نمایند تا سندی باشد برای حق جویان و حق پویان
ص: 2658
ابوبکر سجستانی متهم به دشمنی با امیر مؤمنان علیه السلام است، (1) نزدیک بود به جهت نقل روایتی از نواصب سرش را برباد، (2) دهد حتی پدرش او را کذاب دانسته است، (3) و اخیراً گذشت که ابن جریر طبری کتابی در رد بر او و اثبات حدیث غدیر نوشت.
[2162 /17] گویند: او را تبعید کردند، سپس به بغداد برگردانده شد، (اظهار توبه کرد و) مجلس حدیث خوانی به راه انداخت و شروع به نقل فضایل امیر مؤمنان علیه السلام نمود و به عنوان شیخ حنابله شناخته شد. (4)
[2163 /18] طبری صداقت او را در نقل فضایل علی علیه السلام انکار کرده و گفته: تكبيرة من حارس مقصود آن که او قصد تقرب ندارد و می خواهد اعاده حیثیت نماید! (5)
ص: 2659
بنابر برخی از منابع، ابوبکر سجستانی گفته طبری دروغ می گوید، من منکر حدیث غدیر نیستم، سخن من آن است که این مسجد غدیر خم قدمتی ندارد و ساخت آن متأخر است و در این زمینه تألیفی نیز داشته است. (1)
البته این مطلب با آن چه اهل تسنن از او نقل کرده اند که اصلاً حضور مولا در حجّة الوداع را انکار کرده و نیز با اشعاری که سروده سازگار نیست
ممکن است این عذرخواهی شبیه مطلبی باشد که از او - در جسارت به امیرمؤمنان علیه السلام- گذشت و گفتند: او مطلب را از زبان نواصب نقل کرده است! (2)
[2164 /19] سیوطی (متوفی 911) دربارۀ حديث: ﴿أنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلِیٌّ بابُها﴾ می نویسد من روزگاری دراز درباره این حدیث چنین پاسخ می دادم که حَسَن (و نیکو و معتبر) است ولی از زمانی که دیدم محمد بن جریر طبری در تهذيب الآثار و حاکم در مستدرک حکم به صحت این حدیث نموده اند از خدا
ص: 2660
طلب خیر کرده و به صحت این حدیث جزم نمودم. (1)
پس این که می گوید: «فاستخرت الله» استخاره کردن برای حکم به صحت روایت کردن استخاره با قرآن و تسبیح نیست ؛ زیرا میزان در مباحث علمی و اعتبار روایات به استخاره نیست بلکه مراد آن است که از خدا درخواست خیر کردم تا آن چه را که حق است به دلم الهام کند. این مطلب حاکی از آن است که خدا به دل او انداخته که - دربارهٔ روایتی که مطابق میزان علمی صحت آن ثابت است و دیگران هم آن را صحیح دانسته اند - او به صحت روایت اعتراف کند.
در روایت معتبر شماره 2142 گذشت که پیامبر صلی الله علیه و آله از امیرمؤمنان علیه السلام با نهایت عظمت و جلالت یاد فرموده است. ابن حجر هیتمی مکی (متوفی 974) در کتاب تطهیر الجنان- که در دفاع از معاویه تألیف کرده - پس از ذکر صلح امام مجتبی علیه السلام- بدون هیچ ارتباطی با مطالب قبل و بعد- این روایت را نقل نموده، پس خدا آن را بر قلمش جاری نموده و گرنه دیگران این بخش از روایت را تحریف و تقطیع و حذف کرده اند، چنان که گذشت. (2)
در روایت شماره 1114 گذشت: امیرمؤمنان علیه السلام و عباس پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله نزد ابوبکر آمدند. آن دو در مورد میراث پیامبر صلی الله علیه و آله نزاع داشتند، ابوبکر به عباس گفت: تو را به خدا می دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله از بین قبائل قریش فقط فرزندان عبدالمطلب را - که تو هم در میان آن ها بودی - جمع کرد و فرمود:
ص: 2661
«خدا پیامبری را نفرستاد مگر آن که برای او برادر، وزیر، وصیّ و جانشینی در خاندانش قرار داد. اکنون کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر، وزیر، وصی و جانشین من در خانواده ام باشد»؟... از بین شما (فقط) علی بلند شد و طبق همین شرط با او بیعت نمود... عباس پاسخ داد: آری درست است (غرض ابوبکر آن بود که به عباس بگوید: چرا آن روز پاسخ مثبت ندادی تا الان وارث پیامبر صلی الله علیه و آله باشی؟) (1)
و بنابر نقل شیعه عباس به او گفت: اگر چنین است، چرا تو بر علی مقدم شده و به او فرمان می دهی در حالی که این مقام به او اختصاص دارد؟! (2)
و در روایت شماره 1201 گذشت که: عن جميع بن عمير، قال: أتيت ابن عمر فسألته عن علي [علیه السلام] فانتهرني، ثم قال: ألا أحدثك عن علي؟! هذا بيت رسول الله صلی الله علیه و آله في المسجد و هذا بيت علي [علیه السلام] (3)
لفظ: «فانتهرني» دلالت بر طرد نمودن و مأیوس کردن او دارد و حاکی از آن است که ابن عمر ابتدا از بیان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام استنکاف و امتناع داشته و اگر پس از آن مطلبی نقل کرده بر خلاف خواسته و میل قلبی خودش بوده است.
و در روایت شماره 624 گذشت که: نافع غلام عبدالله بن عمر می گوید: از عبدالله بن عمر پرسیدم بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟ او پاسخ داد: ای بی مادر! تو به این مطلب چکار داری؟! سپس استغفار نموده و با اشاره به حدیث سدّ الابواب گفت: بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام است. (4)
ص: 2662
دیده نشده که عبدالله بن عمر در مقابل دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام و کسانی که با آن حضرت جنگیده اند دفاعی از آن حضرت داشته باشد ولی در غیاب آنان گاهی ناخواسته مطالبی بر زبانش جاری شده است!
[2165 /20] مثلاً پس از قضیه حکمین، معاویه در تعریض به او می گوید: هر کس می خواهد دربارۀ خلافت سخنی بگوید سرش را بلند که ما از او و پدر به خلافت سزاور تریم راوی به عبدالله بن عمر گفت: چرا پاسخ او را ندادی؟!! گفت: خواستم به او بگویم سزاوارتر به این امر کسی است که با تو و پدرت در راه اسلام جنگید، ولی ترسیدم سخنم باعث تفرقه و اختلاف و خونریزی شود. (1)
عینی در شرح تصریح کرده که مراد او از این سخن، علی علیه السلام است که در جنگ احد و خندق با معاویه و ابوسفیان که کافر بودند جنگید. (2)
پس با این که ابن عمر امیر مؤمنان را به لحاظ سابقه اش مستحق خلافت و سزاورتر از دیگران می داند ولی این مطلب را در دل نگاه داشته و هنگام خشم بر معاویه فقط برای یک نفر گفته نه، جایی که نقل آن لازم است.
علاوه بر آن، با وجود اعتراف مذکور هیچ گاه حاضر نشد با آن حضرت بیعت یا به یاری آن بزرگوار اقدام نماید!!
و در روایت شماره 1176 گذشت که: جمیع بن عمير حديث رايت و
ص: 2663
حدیث پیمان برادری حضرت را از ابن عمر نقل کرد، کثیر النوا شگفت زده پرسید: تو گواهی می دهی که ابن عمر چنین مطالبی را نقل کرد؟ جميع بن عمیر سه مرتبه سوگند یاد کرد که آن را از ابن عمر شنیده است! (1)
چرا کثیرالنوا تعجب کرده که ابن عمر فضائل آن حضرت را نقل کند؟!
[2166 /21] معاویه به عمرو بن عاص که سابقاً روايات «تقتل عماراً الفئة الباغية» و مانند آن را نقل کرده بود - اعتراض می کند که: تو شامیان را نسبت به من بدبین کرده ای، چرا هر چه شنیده ای نقل می کنی؟! عمرو بن عاص می گوید: مگر من علم غیب داشتم؟ من نمی دانستم که جنگ صفین اتفاق می افتد، آن موقع که عمار با تو جنگ نداشت. (2)
از مطالبی که تحت عنوان: «کتمان نام مبارک امیرمؤمنان علیه السلام» از عایشه گذشت (3) معلوم می شود که اگر او فضیلتی دربارهٔ آن حضرت نقل کرده (4) خدا بر زبانش جاری کرده و یا به جهت اقتضای شرایط خاص بوده است.
[2167 /22] بعضی روایت معروف: «خاصف النعل» (5) را به جهت آن نقل کرده اند که دلالت دارد بر جواز اشتغال به عمل غیر عبادی در مسجد؛ زیرا
ص: 2664
پیامبر صلی الله علیه و آله امیرمؤمنان علیه السلام را از وصله زدن به کفش در مسجد نهی نفرمود. (1)
پس مقصود آن ها نقل فضائل حضرت نبوده است
گویند: برخی از مصری ها به جهت آن که نام کشورشان مصر در نامه شماره 27 نهج البلاغه، وجود داشته آن را برای سازمان ملل فرستادند و سبب اشتهار آن گردیدند!
شایان ذکر است که گفته شده: این نامه- که به «عهدنامه مالک اشتر» معروف است - به عنوان تنها منشور گسترش عدالت در طول تاریخ بشریت در سازمان ملل به ثبت رسیده و به زبان های مختلف منتشر شده است.
مناسب است این بخش را به روایتی که در منابع فریقین آمده ختم نماییم.
پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به عنوان پرچم (و پیشوای دین) نصب نمود و فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست».
بارالها! دوستش را دوست بدار، و دشمنش را دشمن بدار، و خوار (و ذلیل نموده و به حال خویش رها) کن کسی که او را رها نماید و یاری کن هر کس او را یاری کند.
ص: 2665
بارالها! تو گواه آن ها باش (که من فرمانت را اجرا و پیامت را رساندم)».
عمر پس از نقل مطلب گذشته می گوید:
در آن حال جوانی زیبا و خوش بو که در کنار من بود به من گفت: «يا عمر، لقد عقد رسول الله صلی الله علیه و اله و عقداً لا يحلّه إلّا منافق »، يعنى: اى عمر، پیامبر صلی الله علیه و آله پیمانی بست که جز منافق آن را پیمان را نمی شکند. ماجرا را با پیامبر صلی الله علیه و آله در میان گذاشتم، حضرت فرمود: «ای عمر، او آدمیزاد، نبود جبرئیل بود که می خواست بر مطلبی که من دربارهٔ علی علیه السلام گفتم تأکید نماید».
این روایت را محمد صالح حسینی ترمذی کشفی (قرن 11) و شیخ سلیمان قندوزی حنفی (متوفی 1293) از سید علی همدانی (متوفی 786) نقل کرده اند، و هر سه از علمای اهل تسنن هستند. (1)
نگارنده گوید: شایان ذکر است که برخی از موارد پیوست آینده نیز از مصادیق «عدم صداقت در نقل فضائل» بشمار می آید که گاهی بر خلاف وجدان یا اعتقاد خویش سخن گفته اند و گاهی برخلاف آن چه واقع شده است.
ص: 2666
مخالفان اختلافات شدیدی در واکنش نسبت به روایات فضائل یا بررسی اسناد آن دارند گاهی تناقضات حیرت انگیز از یک نویسنده دیده می شود که ممکن است برای مخالفت با شیعه از روی لجاجت ترس طمع و... مطلبی را گفته و در جای دیگر در شرایط عادی به صورت صحیح اظهار نظر کرده باشد؛ یا غافل از سخن گذشته مطلبی بر زبان و قلمش جاری شده و یا آن که واقعاً حیران و سرگردان گشته و پریشانی درونیاش این گونه جلوه گر شده است.
در هر صورت مشیت الهی بر آن قرار گرفته که گاهی - هر چند ناخواسته - به حقیقتی اعتراف نمایند.
*تناقض در دلالت آیه نجوا بر کوتاهی صحابه (1)
عده ای از مفسرین - معاصرین و قدما - در تفسیر آیه نجوا- که آیا از آیه کوتاهی صحابه برداشت می شود یا نه - مطالبی متناقض گفته اند.
بیضاوی می گوید در این فرمان نکاتی وجود دارد... و (از جمله) تشخیص مؤمن (واقعی و) مخلص از منافق، و شیفته آخرت از دنیاطلب!
ص: 2667
ولی بلافاصله گفته: البته - بنابر قول وجوب تقديم صدقه - بر کسانی که صدقه ندادند طعنی متوجه نمی شود (1) و نظیر آن در تفسیر رازی دیده می شود. (2)
چگونه ممکن است که فرمان خدا برای آزمایش صحابه و تشخيص مؤمن مخلص از منافق، و شیفته آخرت از دنیاطلب باشد ولی بر کسانی که صدقه ندادند طعنی متوجه نشود، آیا این تناقض آشکار نیست؟!!
و شگفت آن که در تفسیر رازی از قاضی نقل کرده که او گفته:
روایت شده که صحابه وقت داشتند و به آن عمل نکردند. اگر اختصاص امیرالمؤمنین علیه السلام به عمل به آیه اثبات شود (گوییم:) آن ها فرصت عمل به آن را نداشته اند و گرنه بزرگان صحابه خود را از چنین فضیلتی محروم نمی کنند. (3)
نگارنده گوید: بنابر نقل تفسیر رازی، قاضی خودش گفته: اکثر روایات دلالت بر تفرد امیرالمؤمنین علیه السلام در عمل به آیه نجوا دارد و دیگران نیز آن را مطلبی مشهور دانسته اند. (4) پس ایجاد تردید با تعبیر: (اگر اختصاص امیرالمؤمنین علیه السلام به عمل به آیه اثبات شود) بی انصافی و تناقض است.
ص: 2668
تناقض دیگر آن که می گوید: قد روي أيضاً أن أفاضل الصحابة وجدوا الوقت و ما فعلوا ذلك و بلافاصله می گوید: فلأن الوقت لم يتسع لهذا الغرض. (1)
پس خودش ابتدا گفته: روایت شده که صحابه وقت داشتند و به آن عمل نکردند. در حالی که اگر روایتی هم نبود این مطلب روشنی است که نمی شود را ملامت کند بر کاری که فرصت عمل به آن را نداشته باشند، خدای حکیم! پس چگونه به خود اجازه می دهد که بگوید: آن ها فرصت عمل به آن را نداشته اند؟!
طنطاوی نیز مطلب گذشته تفسیر رازی و بیضاوی را از شیخ سائس و دیگران نقل (و تأیید) می کند (2) و با آن که گفته: استفهام- در آیه شریفه: ﴿ ءأَشْفَقْتُمْ ﴾ - در مطلبی شبیه ملامت و سرزنش استعمال شده (3) ولی در ادامه - به نقل از شیخ سائس- می گوید: از آیه استشمام نمی شود که صحابه در انجام وظیفه کوتاهی کرده باشند؛ زیرا کوتاهی هنگامی صدق می کند که آن ها با پیامبر صلی الله علیه و آله نجوایی داشته و صدقه نداده باشند. (4)
ص: 2669
گذشت که بنابر روایات شیعه و سنی آیه شریفه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ [المائدة (5): 55] درباره خاتم بخشی امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده و سیوطی اسناد و طرق متعدد آن را باعث تقویت یکدیگر (و حکم به اعتبار آن) می داند. (1)
ابن کثیر در تفسیر حکم به عدم اعتبار آن روایات کرده (2) سپس می گوید:
[2168 /23] آن چه ما نقل کردیم دلالت بر نزول این آیات در شأن عبادة بن صامت دارد که از پیمان با یهودیان بیزاری جسته و به ولایت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و مؤمنان راضی گردید. (3)
شگفتا که روایتی که بدان اشاره و استناد کرده از عطیه عوفی نقل شده است و ابن کثیر هنگامی که به روايت: «يا علي لا يحلّ لأحد يجنب في هذا المسجد غيري و غيرك» می رسد در آن اشکال می کند که عطیه ضعیف است! (4) چه شد که هر جا روایت مطابق میل ابن كثير - و برای انکار فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام - باشد عطیه عوفی معتبر می شود و جایی که نپسندد - و روایت در فضائل آن حضرت باشد - ضعیف می گردد!
ص: 2670
در مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است:
[2169 /24] عن أبي الطفيل عامر بن واثلة، قال: كنت على الباب يوم الشورى، فارتفعت الأصوات بينهم فسمعت عليا [علیه السلام] يقول: بايع الناس لأبي بكر و أنا والله أولى بالأمر منه و أحق به منه، فسمعتُ و أطعتُ مخافة أن يرجع الناس كفّاراً يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف، ثم بايع الناس عمر وأنا والله أولى بالأمر منه وأحق به منه، فسمعت و أطعت مخافة أن يرجع الناس كفّاراً يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف، ثم أنتم تريدون أن تبايعوا عثمان؟! إذاً أسمع و أطيع. (1)
إن عمر جعلني في خمسة نفر أنا سادسهم، لا يعرف لي فضلاً عليهم في الصلاح ولا يعرفونه لي، كلنا فيه شرع سواء، و أيم الله لو أشاء أن أتكلم - ثم لا يستطيع عربيّهم ولا عجميّهم ولا المعاهد منهم ولا المشرك ردّ خصلة منها - لفعلت.
ثم قال: نَشَدْتُكُم بالله - أيها النفر جميعاً - أفيكم أحدٌ آخى رسول الله صلی الله علیه و آله غيري؟ قالوا: اللهم لا
ثم قال: نَشَدْتُكُم الله - أيها النفر جميعاً - أفيكم أحدٌ له عم مثل عمّي حمزة أسد الله وأسد رسوله و سيد الشهداء؟ قالوا: اللهم لا
ثم قال: أفيكم أحدٌ له أخ مثل أخي جعفر ذي الجناحين الموشّى بالجوهر يطير بهما في الجنة حيث شاء؟ قالوا: اللهم لا.
قال: فهل أحدٌ له سبط مثل سبطى الحسن والحسين [علیهما السلام] سيدي شباب أهل الجنة؟ قالوا: اللهم لا.
قال: أفيكم أحدُ له زوجة مثل زوجتي فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و اله؟ قالوا: اللهم لا
ص: 2671
قال: أفيكم أحدٌ كان أقتل لمشركي قريش عند كل شديدة تنزل برسول الله صلی الله علیه و آله منّى؟ قالوا: اللهم لا
و قال: أفيكم أحدٌ كان أعظم غنى عن رسول الله صلی الله علیه و آله حين اضطجعت على فراشه و وقيته بنفسي و بذلت له مهجة دمي؟ قالوا: اللهم لا
قال: أفيكم أحدٌ كان يأخذ الخمس غيري وغير فاطمة [علیها السلام]؟ قالوا: اللهم لا.
قال: أفيكم أحد كان له سهم في الحاضر وسهم في الغائب غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: أكان أحدٌ مطهّراً في كتاب الله غيري حين سدّ النبي صلی الله علیه و اله أبواب المهاجرين و فتح بابي فقام إليه عمّاه حمزة والعباس فقالا: يا رسول الله، سددت أبوابنا وفتحت باب علي؟! فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ﴿مَا أنَا سَدَدْتُ أَبْوَابَکُمْ وَلاَ أنَا فَتَحْتُ بَابَهُ؛ بَلِ اللهُ سَدَّ أَبْوَابَکُمْ﴾؟ قالوا: اللهم لا
قال: أفيكم أحدٌ تمم الله نوره من السماء غيري حين قال: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ [الإسراء: (17): 26] قالوا: اللهم لا.
قال: أفيكم أحدٌ ناجاه رسول الله صلی الله علیه و اله اثنى عشرة مرة غيري حين قال الله تعالى: ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً... ﴾ [المجادلة (58): 12] قالوا: اللهم لا.
قال: أفيكم أحد تولّى غمض رسول الله صلی الله علیه و اله غيري؟ قالوا: اللهم لا.
قال: أفيكم أحدٌ آخر عهده برسول الله صلی الله علیه و اله حين وضعه في حفرته غيري؟ قالوا: اللهم لا. (1)
ص: 2672
متقی هندی به تبعیت از سیوطی می گوید: ابن حجر عسقلانی در لسان الميزان احتمال داده که اشکال این روایت از ناحیه زافر باشد یعنی او را متهم به جعل و ساختن این روایت کرده است. سپس می گوید:
عسقلانی خودش در کتاب امالی تصریح کرده که زافر متهم به دروغگویی نیست و اگر برای روایت او شاهدی باشد حکم به اعتبار و حسن آن می شود. (1)
نگارنده گوید: غرض بیان تناقض ابن حجر عسقلانی است که این جا زافر را متهم به جعل حدیث نموده و در جای دیگر تصریح کرده که او متهم به دروغگویی نیست
اما شواهد روایت مناشده روز شورا پیش از این گذشت. (2)
ص: 2673
دفتر نخست صفحه 112 - 114 نظرات متفاوت ذهبی درباره حدیث طير.
صفحه 364 قاری در مرقاة المفاتیح، در باب مناقب [حضرت] على بن ابی طالب [صلوات الله علیه]، در دو موضع متعرض شرح حدیث غدیر شده و در عین اعتراف به صحت حدیث و نقل تواتر آن از حافظان،حدیث، باز به تشکیک در صحت آن پرداخته و آن را خبر واحد دانسته و شگفت آن که باز در ادامه گفته: این که بعضی گفته اند «وال من والاه» ساختگی،است مردود است؛ زیرا با اسناد متعدد نقل شده و بسیاری از آن سندها را ذهبی صحیح دانسته است.
چگونه طرق کثیره که ذهبی را مات و مبهوت نموده - خبر واحد است؟!
پاورقی صفحه 464 عینی در شرح بخاری می نویسد: و استخلف على المدينة محمد بن مسلمة وهو أثبت عندنا. و از تنافی این مطلب با آن چه خودش صفحه بعد در شرح حدیث می گوید غافل است!
قال في شرح قوله: (واستخلف علياً [علیه السلام]) يعني: المدينة. قوله: «ألا ترضى... »: معناه أن تكون خليفة عنّي في سفري هذا بمنزلة استخلاف موسى أخاه هارون على بني إسرائيل حين توجه إلى الطور.
دفتر دوم، صفحه 538 قال ابن شهاب، و عبد الله بن محمد بن عقيل، و قتادة، وابن إسحاق: أول من أسلم من الرجال علي [علیه السلام] و عده ای گفته اند: ابن شهاب زهری (متوفی 124) بر این عقیده است ولی بعد از حضرت خدیجه [علیها السلام].
صفحه 547 ولی در روایتی آمده مَعْمَر از زُهری پرسید که ابن عباس گفته:
ص: 2674
«اولین مسلمان علی علیه السلام است او - برای خوشایند امویان و یا به هر دلیل دیگری - پاسخ داد: ما سراغ نداریم کسی پیش از زید بن حارثه مسلمان شده باشد!
صفحه 554 بسیاری از روایاتِ تقدّمِ اسلام دیگران - و به ویژه ابوبکر - را از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام و صحابه و تابعینی نقل کرده اند که به سند صحیح از آنان ثابت شده که قائل به تقدم اسلام علی علیه السلام بوده اند، بلکه گاهی با جعل سندی مشابه همان سند!
صفحه 785 اشاره کردیم که ابن تیمیه می گوید: دانشمندان محققین و کسانی که با حدیث آشنایی دارند حدیث بازگشت خورشید برای علی [علیه السلام] را ساختگی و دروغ می دانند.
با آن که چند سطر پیش از این نوشته: بعضی چون طحاوی و قاضی عیاض [از بزرگان محدّثین اهل تسنن!] آن را از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده اند.
دفتر سوم، صفحه 998 بخاری برای تضعیف حديث: ﴿اَللّهُمَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَیْتی﴾ شهر بن حوشب را تضعیف نموده است در حالی که بنابر نقل ترمذی خود بخاری او را تقویت کرده و حسن الحدیث می داند!
صفحه 1156 - 1157 ابن حجر هیتمی مكی (متوفی 974) می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست که صحابه با یکدیگر می جنگند. و صریحاً اعلام فرمود که علی [علیه السلام] بر حق است بر خلاف کسانی که با او جنگیده اند، البته آن ها هم به جهت تأويل (و اجتهاد مبارزه کرده اند لذا آن ها هم) بر حق هستند!
چگونه می شود گفت: (يصرّح صلی الله علیه و اله بأن عليّاً [علیه السلام] على الحقّ بخلاف الذين قاتلوه) سپس گفته شود: ﴿فإنهم متأوّلون فهم محقون أيضاً﴾؟!
صفحه 1198 - 1199 عینی در ردّ بر اجتهاد معاویه که در کلام کرمانی آمده -
ص: 2675
2676 /فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام /ج6
می گوید: معاویه در اجتهادش اشتباه کرده؟ اجتهاد او مستند به کدامین دلیل است؟ او کلام پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیده بود که: «فرزند سمیه (یعنی عمار) را گروه تجاوزگر خواهد کشت»، گروه معاویه و یاران او بودند که او را کشتند. آیا باید برای معاویه (در این مبارزه) پاداشی باشد؟!
ولی در جای دیگر می گوید: آن ها اجتهاد کرده و گمان می کردند که او را (یعنی عمار را) به بهشت دعوت می کنند، گرچه واقع مطلب بر خلاف تصور آنان بوده پس نمی شود آن ها را ملامت کرد؛ زیرا مطابق اجتهاد و ظن خویش رفتار کرده اند. اگر بگویی: مجتهد مصیب دو پاداش و مجتهدی که خطا نموده یک پاداش دارد این جا حکمش چیست (یعنی چگونه ممکن است کسی که دیگران را به آتش دعوت مین ماید پاداش داشته باشد)؟!
می گویم: پاسخ گذشته اقناعی است درباره صحابه غیر از این نمی شود گفت!
صفحه 1313 - 1317 ابن تیمیه دربارهٔ روایت ﴿تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ﴾ می نویسد: این روایت دلالت بر صحت امامت و وجوب اطاعت علی [علیه السلام] دارد. دعوت به او دعوت به بهشت و دعوت به جنگ با او دعوت به آتش است گرچه از روی اجتهاد باشد پس جنگ با او جایز نیست.
ولی باز می گوید: در اتصاف لشکر شام به ظلم و بنی - به جهت حدیث ﴿تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ﴾ - تردید شده که آن ها اجتهاد نموده و از روی تأویل جنگیده اند!
عموم اهل حدیث و پیشوایان اهل تسنن این نظر را پذیرفته و گفته اند که: اگر علی [علیه السلام] نمی جنگید بهتر بود.
ص: 2676
نزد دانشمندان اهل تسنن - مانند مالک و احمد بن حنبل - جنگ جمل و صفين فتنه بود و بیشتر امت و برترین آن ها آن را مذمت نموده اند!!
نتیجه این جنگ خونریزی دشمنی مردم با یکدیگر خروج خوارج و پیش آمدن قضیه حکمین بود و مخالفش لقب امیرمؤمنان گرفت پس مصلحتی در آن نبود بهتر بود این جنگ پیش نمی آمد
و در آخر، در وقاحت سنگ تمام را گذاشته و می نویسد:
در نهایت - پس از قضیه حکمیت که باغی بودن لشکر شام روشن شد - پیروان عثمان (شامیان) بر آنان (لشکر علی علیه السلام) ترجیح داشته و از آنان بهتر بودند، لذا آن ها پیروز شدند.
چگونه این مطالب بویژه مطلب اخیر او با اولین مطلبی که از او گذشت قابل جمع است، آیا این تناقضی آشکار نیست؟!
صفحه 1342 - 1349 یکی از معاصرین که از شیفتگان ابن تیمیه است در کتابش تناقضات متعدد دارد که به برخی اشاره می شود.
پس از نقل روايت: ﴿إنَّ منكم مَن يُقاتِلُ عَلَى تأوِيلِ القرآن كما قاتلتُ على تنزِيلهِ﴾ و حکم به صحت و اعتبار آن در پاورقی و بعد از نقل روایات صحیحین ﴿تَمْرُقُ مَارِقَهٌ عِنْدَ فِرْقَهٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ یَقْتُلُهَا أَوْلَی اَلطَّائِفَتَیْنِ بِالْحَقِّ﴾ که پیش از این با نقل کلمات عامه درباره آن گذشت، می نویسد: بنابر این، به دلیل شرعی نزد اهل تسنن مقرّر است که علی [علیه السلام] امام است و هر کسی بر او خروج نماید باغی و متجاوز بشمار می آید و جنگ با او واجب است تا برگشته و تسلیم حق گردد.
ولی بلافاصله می گوید: برخی خلط کرده اند بین بیعت با علی [علیه السلام] که بیعت شرعی است و کسی حق مخالفت با آن را ندارد؛ و بین قتال فتنه که محل
ص: 2677
بحث و اختلاف گشته و صحابه در آن اجتهادهای گوناگون داشتهاند.
در فتنه، ترک قتال بهتر و موافق احتیاط بوده است
او در جای دیگر می نویسد: در سنجش علی [علیه السلام] با مخالفینش در نبرد جمل و صفین، او اقرب به صواب و حق بوده ولی نمی شود گفت او کاملاً برحق بوده است به این دلیل که سلامت در ترک مبارزه بوده است... .
سپس با نواصب همنوا شده و گفته: کمال فقاهت صحابه آن است که فرق گذاشته اند بین صحت امامت علی [علیه السلام] و بین وجوب بلکه صحت جنگیدن با اهل قبله به همراهی (و یاری) او ؛ زیرا لازمه این که او را امام شرعی بدانند آن نیست که در نبرد جمل و صفین او مطلقا برحق بوده باشد
ملاحظه می فرمایید که هیچ یک از این مطالب با اولین مطلب او سازگار نیست ؛ زیرا تصریح کرد که علی [علیه السلام] امام است و کسی که بر او خروج نماید متجاوز بشمار می آید و جنگ با او واجب است تا برگشته و تسلیم حق گردد.
گذشته از آن که خودش گفته: باید زبان و قلم را از آن چه به صحابه نسبت داده می شود حفظ کرد... به حقوق منزلت و جایگاه آنان معترف بود و معرفت داشت، و رفتار آن ها را بر بهترین محمل حمل نمود... عده ای به نام نقد علمی یا آزادی در بحث و کاوش در سبّ و ناسزاگویی صحابه غوطه ور گشته اند...
آن چه امروز به اسم نقد علمی تاریخ صدر اسلام نامیده می شود همان چیزی است که در گذشته سبّ و ناسزا نامیده می شد.
پس چرا هنگامی که نوبت به امیر مؤمنان علیه السلام می رسد می نویسد:
سلامت در ترک مبارزه بوده... علی [علیه السلام ] می توانست برای ایجاد آرامش و اتحاد از راهکارهای دیگر استفاده نماید و دست به شمشیر نبرد، گرچه به این قیمت که از حق خودش بگذرد.
ص: 2678
بلکه با مطالبی که از همین نویسنده در مورد سیاست امیر مؤمنان علیه السلام نقل شد نیز تناقض دارد؛ زیرا او گفت: کسی که در سیاست علی علیه السلام تردید نماید به پیامبر صلی الله علیه و آله جسارت کرده، در سیاست علی علیه السلام شدّت عمل سراغ نداریم مگر جایی که ضرورت اقتضا کرده و چاره ای جز جنگ نداشته است.
دفتر چهارم صفحه 1449 - 1450 عایشه گفته: پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه من و در نوبت من و بر سینه من جان داد... و بنابر روایتی: در دامان من جان داد.
ولی خدا حق را بر زبان خودش جاری کرده و مکرر به این فضیلت امیر مؤمنان علیه السلام اعتراف کرده و - چنان که صفحه 1459 - 1460 روایت شماره 914 و صفحه 1465 روایت شماره 923 گذشت - گفته است که پیامبر صلی الله علیه و آله در آغوش علی جان سپرد و بنابر روایتی: در دست او جان داد. (1)
ص: 2679
صفحه 1454 - 1457 در روایت شماره 908 گذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: - پیامبر صلی الله علیه و آله هزار باب از دانش به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود. عده ای این روایت را منکر و مشکلش را از ناحیه عبدالله بن لهيعه دانسته و او را به اتهام تشیّع تضعیف کرده اند.
ذهبی می گوید: من ندیدم کسی قبل از احمد بن عدی او را به تشیّع نسبت داده باشد. ابن لهيعه متهم به جعل حدیث نیست و شیعۀ افراطی هم نبوده است!
ولی بنابر نقل کنانی، ذهبی در جای دیگر گفته: نقل این روایت و امثال آن باعث شده که ابن لهيعه متروک واقع شود!
پاورقی صفحه 1456 اختلاف نظر ذهبی در مورد ابو الصلت هروی که در میزان الاعتدال گفته: او مردی صالح و شایسته است جز آن که در تشیع سرسخت است. ولی در تلخیص المستدرک می گوید: او نه ثقه است و نه امین
صفحه 1628، 1635 ذهبی با آن که خودش اعتبار روایت 1003 - ویژگی های علی علیه السلام به نقل ابن عباس - را پذیرفته ولی در کتاب المنتقی به تبع ابن تیمیه گفته: این روایت - اگر ثابت شود که عمرو بن میمون آن را نقل کرده باز مرسل است!
دفتر پنجم صفحه 1857 ابن الجوزی روایت شماره 1213: ﴿یَا أَهْلَ الْجَمْعِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وآله وَ سَلَّمَ حَتَّی تَمُرَّ﴾ را در کتاب الموضوعات به جهت عباس بن بكار ساختگی دانسته است با آن که آن را در کتاب العلل
ص: 2680
المتناهية نیز ذکر کرده و این با ساختگی بودن آن منافات دارد؛ زیرا او متعهد شده که روایات ساختگی را در آن نقل نکند.
بلکه در کتاب المدهش به روایت «غضّوا أبصاركم» استناد نموده که حاکی از آن است که اعتبار آن را پذیرفته است!
نگارنده گوید: سیوطی نقل کرده که برخی بر ابن الجوزی خرده گرفته اند که او روایاتی را در کتاب موضوعات در شمار روایات ساختگی ذکر می کند سپس همان روایات را در کتاب العلل المتناهية ذکر کرده با آن که متعهد شده که روایات ساختگی را در آن نقل نکند، و این تناقض است.
سیوطی از جمله این موارد، روایت: ﴿أَوَّلُكُمْ وُرُوداً عَلَى [وارداً عَلَيَّ] الحوض اَوَّلُكُمْ إسلاماً علي بن أبي طالب﴾ را شمرده که ابن الجوزی آن را جعلی دانسته و گفته: مشکل آن از ناحیه ابومعاویه زعفرانی کذّاب است البته شاهد دیگری دارد که آن را سیف بن محمد نقل کرده که از ابومعاویه بدتر است.
سیوطی گفته شواهد و متابعات آن قوی است (و باعث حکم به اعتبار آن می شود). سپس می گوید: ابن الجوزی این روایت را در کتاب العلل المتناهية ذکر کرده پس چرا باز در کتاب موضوعات آورده است؟!! (1)
نگارنده گوید: از همین قسم است روایت ابوالحمراء، که ابن الجوزی آن را در کتاب الموضوعات (2) و العلل المتناهية (3) هر دو
ص: 2681
ذکر کرده است:
[2170 /25] قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ليلة أسرى بي إلى السماء نظرتُ إلى ساق العرش الأيمن فرأيت كتاباً فهمته: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ أَیَّدْتُهُ بِعَلِیٍّ وَ نَصَرْتُهُ بِهِ»
صفحه 1953 - 1954 بعضی برای تضعیف روایت شماره 1327: «... عليٌّ راية الهدى، و منار الإيمان... » چنان با شتاب وارد عمل شده اند که گفته اند:
راوی آن - لاهز - مورد اطمینان و امین نیست و البته مجهول و ناشناخته است.
آیا شگفت نیست که شخص ناشناس و مجهول مورد طعن قرار گیرد که امین و ثقه نیست؟ آیا این جمع بین متناقضین نیست؟!
نگارنده گوید: مناسب است از جمله موارد تناقض شمرده شود آن چه - در دفتر سوم 1205 - 1206 - از ابو غادیه جهنی قاتل عمار گذشت که از پیامبر صلی الله علیه و آله حرمت ریختن خون مسلمانان و روایت ﴿أَلاَ لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّاراً یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ﴾ را نقل کرد سپس کیفیت کشتن عمار را مشروح بیان نمود.
ابو غاديه اعتراف کرده است که اگر همۀ اهل زمین در کشتن عمار دخالت داشتند همه جهنمی می گردیدند!
ص: 2682
مخالفان برای رسیدن به اهداف خویش فراوان به دروغ متوسل شده اند. به عنوان مثال، ابن تیمیه برای اغراض فاسد خویش مکرر به اجماع و اتفاق اهل حدیث و دانشمندان (1) و... تمسک می کند بدون آن که هیچ مستندی ارائه دهد، بلکه در بسیاری از موارد عده ای متعرض مطلب نشده و در منابع کلامی از آن ها نقل نشده است!
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل: سمعت أبي يقول: ما يدعي فيه الرجل الإجماع فهو كذب، و من ادعى الإجماع فهو كاذب، لعلّ الناس اختلفوا - ما يدريه؟ - ولم ينته إليه، فليقل: لا نعلم الناس اختلفوا (2)
و جالب آن که ابن تیمیه خودش در ضمن کلامی مفصل می گوید: عدم علم، علم به عدم نیست بویژه در اقوال بی شمار امت اسلام که جز پرودگار کسی از آن اطلاع ندارد ؛ لذا احمد بن حنبل مدعی اجماع را دروغگو دانسته است! (3)
ص: 2683
دهلوی می نویسد:
حدیث هشتم: روایت کنند که آن حضرت فرمود: ﴿کُنْتُ أَنَا وَ عَلِیٌّ نُوراً بَیْنَ یَدَیِ اَللَّهِ تَعَالَی مِنْ قَبْلِ أَنْ یُخْلَقَ آدَمُ ...﴾ و این حدیث به اجماع اهل سنت موضوع است. (1)
در حالی که اتفاقی در این زمینه وجود ندارد بلکه جمعی از اهل سنت آن را نقل کرده اند. (2)
او در جایی دیگر ادعا می کند که:
روايات فضائل و مناقب ابوبکر در کتب شیعه مروی و صحیح است. (3)
و روشن است که شیعه هیچ گاه روایات ساختگی مناقب ابوبکر را قبول ندارد.
یکی از متعصبین معاصر که به شدت در برابر روایات فضائل اهل بیت علیهم السلام جبهه گیری می کند مکرر به روایت ساختگی:
الله الله في أصحابي الله الله في أصحابي، لا تتخذوهم غرضاً بعدي،
ص: 2684
فمن أحبّهم فبحبي أحبهم، و من أبغضهم فببغضي أبغضهم، و من آذاهم فقد آذاني و من آذاني فقد آذى الله، و من آذى الله فيوشك [أوشك] أن يأخذه.
استناد کرده و شگفت آن که آن را به بخاری و مسلم و... نسبت داده (1) با آن که از ارباب صحاح کسی جز ترمذی آن را نقل نکرده و حکم به عدم اعتبار آن پیش از این گذشت. (2)
مناسب است که در این بخش، ابتدا برخی از ادعاهای بی اساس و نسبت های ناروا که در دفترهای پیشین گذشت مرور نموده و سپس به مطالبی که - با وجود روایات آن در کتب اهل تسنن - به شیعه نسبت داده اند بپردازیم.
ص: 2685
صفحه 99 به دروغ ادعا شده که:
هیچ شخص ثقه ای حدیث طیر را نقل نکرده است.
صفحه 109 دکتر رشاد در تعلیقه منهاج السنه پس از نقل روایات طیر از مجمع الزوائد می نویسد:
هیثمی دو روایت دیگر به نقل از سفینه و ابن عباس نقل کرده و گفته: این دو نیز ضعیف است.
در حالی که هیثمی می نویسد: روایت سفینه را بزار و طبرانی - به اختصار - نقل کرده اند و راویان روایت طبرانی رجال صحیح هستند به جز فطر بن خلیفه و آن هم ثقه است.
پاورقی صفحه 318 قال الثعلب:... تقول الرافضة: إن عليّا مولى الخلق و مالكهم. و كفرت الرافضة.... ثعلب به شیعه نسبت داده که آن ها می گویند: علی علیه السلام مولای خلائق و مالک آن هاست و این کفر است.
صفحه 366 گفته شده: هنگام بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از حج، علی علیه السلام در یمن بود.
پاورقی صفحه 461 در غزوه تبوک منافقین شایع کردند که پیغمبر صلى الله عليه و سلم از علی رنجيده لذا او را همراه خویش نبرده است. امیر مؤمنان علیه السلام خود را به پیغمبر صلی الله علیه و آله رسانده و عرض کرد:
منافقین می گویند: برای آن که از چشمت دور باشم و مرا نبینی مرا با خود نبرده و در مدینه گذاشته ای؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دروغ می گویند، «خلّفتك لما [تركتُ] ورائي».
ص: 2686
دفتر دوم صفحه 513 امیر مؤمنان علیه السلام در ضمن سخنی فرمود: شنیده ام گفته اید:
علی دروغ می گوید خدایتان بکشد! من بر چه کسی دروغ ببندم، بر خدا؟! من اولین کسی هستم که به او ایمان آوردم؛ یا بر پیامبر صلی الله علیه و آله؟! من اولین کسی هستم که او را تصدیق نمودم.
صفحه 556 در نامۀ احمد بن حنبل به عنوان عقیده اهل تسنن - بلکه در پاسخ به سؤال از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله! - رسماً اعلام شده است:
قائل به تقدّم اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام دروغگو است!
صفحه 563 انتشار روایات دروغین در تأثیر اسلام ابوبکر - به جهت شخصیت داشتن او بین قریش - در هدایت آنان و انفاق های او در راه پیشرفت اسلام.
صفحه 574 ابن تیمیه می گوید:
همه بت پرست بوده اند، کودکان بزرگان خلفا و علی!
صفحه 642 شگفت آن که برخی به یحیی بن معین نسبت داده اند که روایت: ﴿أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا﴾ را تكذيب نموده و گفته: لا أصل له.
در حالی که حکم به اعتبار آن از یحیی بن معین - حتی در کلام کسانی که اعتبار آن را نپذیرفته اند - آمده است.
صفحه 653 میمون نَسَفی به دروغ ادعا کرده است که:
نقل نشده که دانشمندان صحابه و تابعین و کسانی که بعد از آنان بوده اند به قول و نظریه علی [علیه السلام] اخذ کرده باشند.
ص: 2687
صفحه 810، 814 - 815 به دروغ ابوبکر را امیرالحاجّ معرفی کرده اند: (فأمّره [فأتى] على الموسم، و أمر عليّاً أن ينادى...)
دفتر سوم، صفحه 1138 طلحه و زبیر به دروغ ادعا نمودند که:
ما از روی اکراه بیعت نمودیم.
صفحه 1140 - 1141، 1145 - 1146 عایشه، طلحه، زبیر، معاویه و یارانشان به دروغ ادعای خونخواهی عثمان را داشته اند.
صفحه 1172 ذهبی (متوفی 748) می نویسد:
کتاب ها و نوشته ها لبریز از مطالبی است که حکایت از مشاجره و درگیری و نزاع بین اصحاب دارد و رویدادهای جنگ و ستیزگی های بین آنان را رقم زده ؛ لیکن بسیاری از این روایتها ضعیف، بدون سند و یا دروغ است. باید آن ها را پنهان و حتی باید آن ها را نابود کنیم.
صفحه 1174 سوگند دروغ طلحه و زبیر و اقامه شهادت بیجا بر آن که این مکان که سگان پارس کرده اند «حوأب» نیست.
صفحه 1205 گفته شده: در جنگ صفین نزاع شخصی بوده و صبغه دینی نداشته است، و به دروغ به شیعه نسبت داده شده که آن ها به جهت آن که علی پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله بوده او را یاری نموده اند.
صفحه 1245 آرزوی آن که ای کاش بیست سال پیش از این مرده بودم، کلامی است که عایشه پس از جنگ جمل و عمرو بن العاص و پسرش پس از کشته شدن عمار در صفین گفته اند و دروغ پردازان آن را به امیرالمؤمنین علیه السلام بسته اند!
ص: 2688
صفحه 1280 گفته اند:
أُم زمل سلمى، دختر مالك بن حذیفه، یکی از کسانی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها فرمود: إن إحداكن تستنبح كلاب الحوأب» و قضیه مربوط به اوست؛ کارش به ارتداد کشید و خالد بن ولید با او جنگید.
و تعجب از طبری است که خودش روایت «کلاب الحوأب» و اعتراف عايشه را در جنگ جمل نقل کرده، چگونه حاضر شده دروغی به این روشنی را از سيف بن عمر معلوم الحال نقل نماید؛ زیرا حواب در راه بصره واقع شده است و قوم مالک بن حذیفه بین شام و مدینه بوده اند!!
صفحه 1307 - 1308 ذوالکلاع- از سرداران لشکر شام - با یادآوری روایت: «عمار، تقتله الفئة الباغية» به عمرو گفت: عمار در لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام و در مقابل ما قرار گرفته است!
عمرو به دروغ به او گفت او به سوی ما برمی گردد (پس ما فئه باغيه نیستیم)!
صفحه 1351 عمرو بن عاص در نامه ای به دروغ به عایشه نوشته:
من ذوالثديه را در کنار رود نیل در مصر کشتم.
دفتر چهارم، پاورقی صفحه 1489 قاضی شوکانی می گوید: دشمنان شیعه گفته اند: وصی بودن علی از خرافات شیعه است.
پاورقی صفحه 1711 به دروغ به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دادند که فرمود: ﴿لا يَجْتَمِعُ لأَهْلِ بَيْتِي الْخِلافَةُ وَ النُّبُوَّة﴾
ص: 2689
همین دفتر صفحه 2226 بعضی به دروغ اظهار کرده اند که دیگران نیز به آیه نجوا عمل کرده اند.
صفحه 2358 - 2361 محدث دهلوی روایات ذیل را به دروغ صحیح بلکه بعضی را متواتر و یا مشهور نیز دانسته است:
اقتدوا باللذين من بعدي أبا بكر و عمر.
ما صبّ الله شيئاً في صدري إلا صببته في صدر أبي بكر.
الحق بعدي مع عمر حيث كان.
خذوا شطر دينكم عن هذه الحميراء
صفحه 2363 دهلوی به دروغ می گوید در حدیثی که شیعه نیز در کتب خود آورده اند - و هو قوله صلی الله علیه و اله: إنك يا علي، تقاتل على تأويل القرآن كما قاتلتم على تنزيله - اشاره به این... امتیاز - یعنی برای شیخین - است.
* برخی از ادعاهای بی اساس و نسبت های ناروای آن ها در دفتر پنجم در واکنش سوم: «انکار و تکذیب فضائل» گذشت.
* و بسیاری از موارد در همین دفتر، در واکنش دوازدهم: «تبلیغات دروغین مبتنی بر اشتراک» گذشت.
* توجه شود که برخی از موارد تناقضات، دروغ نیز بشمار می آید.
ص: 2690
در کتب مخالفان فراوان دیده می شود که روایات فضائل را به رافضی ها و شیعیان نسبت می دهند در حالی که در منابع اهل تسنن نقل شده و گاهی بزرگانشان حکم به صحت و اعتبار آن نیز نموده اند!
به عنوان نمونه به مطالبی اشاره می شود که یکی از متعصبین معاصر در کتاب تفسیرش به شیعه نسبت داده است. (1) او گاهی شیعه را متهم به جعل روایاتی کرده که در کتب اهل تسنن - حتی در صحاح - نقل شده است.
او می گوید: مفسران و محققان شيعه معتقدند که بسیاری از تعبیرهای آیات قرآن اشاره و رمزی است که مراد از آن امیرالمؤمنین، [حضرت] فاطمه [امام] حسن و [امام] حسین [علیهم السلام] هستند. (2)
نگارنده گوید: گذشت که این مطلب اختصاص به شیعه ندارد و در روایات اهل تسنن نیز وجود دارد (3) به عنوان نمونه رجوع شود به کتاب شواهد التنزيل حاکم حسکانی (قرن پنجم) و النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن في علي علیه السلام برگرفته از کتاب ابونعیم اصفهانی (متوفی 430). (4)
ص: 2691
او می گوید: برخی از شیعیان گفته اند: مراد از ﴿وَ صَدَّقَ﴾ بِه در آیه: ﴿وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾ [الزمر (39): 33] امیرالمؤمنین علیه السلام است که پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق نمود. (1)
نگارنده گوید: گذشت که بنابر روایات اهل تسنن امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، مجاهد، ابوهریره و جماعتی بر این عقیده اند. (2)
او روایتی را نقل کرده که در ضمن آن آمده امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: سوره قدر بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و خدا می فرماید: شب قدر (برای تو) بهتر از هزار ماه حکومت بنی امیه است. سپس می گوید:
اعتقاد ما آن است که این از روایاتی است که شیعه برای تأیید عقیده اش ساخته، و این که ترمذی آن را نقل کرده باعث توقف (و احتیاط) ما نمی شود؛ زیرا احتمال تدلیس همیشه هست! (3)
پس با وجود نقل ترمذی باز آن را ساخته شیعه می داند!
ص: 2692
او می گوید:
مفسرین شیعه می گویند: مراد از آیه شريفه ﴿أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ﴾ [سورة ق (50):24] بنابر روایت پیامبر صلی الله علیه و آله آن است که: روز محشر پیامبر [صلی الله علیه و آله ] و علی [علیه السلام] دشمنانشان را به دوزخ می افکنند. (1)
نگارنده گوید: این مطلب در منابع اهل تسنن نیز وجود دارد. (2)
او می گوید: شیعه گفته: ابوطالب [علیه السلام] قبل از مردن ایمان آورده است. (3)
نگارنده گوید: این مطلب نیز اختصاص به شیعه ندارد. (4)
ص: 2693
او در دفاع از شجره ملعونه بنی امیه سنگ تمام گذاشته و با آن که روایات وارده ذيل آيه: ﴿وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةٌ لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً) [الإسراء (17): 60] را خودش از منابع اهل تسنن نقل کرده باز می گوید:
اعتقاد ما آن است که این روایت ساختگی از شیعیان است. (1)
او می گوید:
راویان شیعه بدون هیچ مناسبتی گفته مقصود از «شاهد» در آیه ﴿وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ ﴾ [هود علیه السلام (11): 17] على بن ابی طالب [علیه السلام] است (2)
نگارنده گوید: این مطلب در روایات اهل تسنن نیز آمده است. (3)
او روايت: ﴿أَنَا اَلْمُنْذِرُ، وَ عَلِیٌّ اَلْهَادِی﴾ را به شيخ طبرسی قد سره نسبت داده و روایتی یگر به نقل از شیخ طبرسی قدس سره از حاکم حسکانی نقل کرده و- به تبع از ابن کثیر - آن را منکر دانسته و گفته:
گرایش های شیعی از آن روشن است. (4)
ص: 2694
و روایت معتبر آن به نقل از اهل تسنن گذشت. (1)
او ذيل آيه شريفه: ﴿وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ [الرعد (13): 43] می گوید:
[2171 /26] شیخ طبرسی[قدس سره] از امام باقر و امام صادق [علیهما السلام] نقل می کند که مراد از آن على بن ابى طالب و ائمه هدی [علیهم السلام] هستند.
سپس گفته: گرایش های شیعی و تکلف از آن روشن است. (2)
در حالی که روایت آن به نقل از اهل تسنن گذشت. (3)
او می گوید:
شیعه آیه: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ﴾ [الرحمن (55): 19] را به [حضرت] علی و [حضرت] فاطمه [علیهما السلام] و آیه: ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُقُ وَالْمَرْجَانُ﴾ الرحمن (55): 22] را به [امام] حسن و [امام] حسین [علیهما السلام] تفسیر می کند و روشن است که این سخنی گزاف و نارواست. (4)
در حالی که این روایت در منابع اهل تسنن نیز وجود دارد. (5)
ص: 2695
او می گوید:
برخی از مفسران شیعه - مانند شیخ طبرسی و شیخ طوسی - آیه: ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ [الإسراء (17): 26] و آیه: ﴿فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ [الروم (30): 38] را مربوط به سهم نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله از غنائم دانسته اند و با آن که این دو سوره مکی است برای توجیه قولشان - از جهت آن که تقسیم غنائم مربوط به مدینه است - می گویند: این آیه مدنی است و سند محکمی برای این مطلب وجود ندارد. (1)
در حالی که این مطلب به گونه های مختلف - به عنوان روایت یا نظریه - در منابع اهل تسنن نقل شده است. (2)
ص: 2696
او می گوید: شیعه می خواهد آیه: ﴿قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ الْقُرْبَى﴾ [الشورى (42) 23] را به گونه ای تأویل کند که آیه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى...﴾ [الأنفال (8): 41] را تأویل کرده است (یعنی آن را مربوط به ذوی القربی و نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله می داند) ولی جمهور مفسرین با آن مخالفت کرده اند. (1)
نگارنده گوید: روایات و نظریه برخی از علمای اهل تسنن در مورد آیه مودت گذشت. (2) اما در مورد آیه خمس، این نظر نیز اختصاص به شیعه ندارد، شافعی به آن قائل شده، در تفسیر رازی آن را مطابق ظاهر بلکه صریح آیه (3) و تفتازانی آن را مطابق نص و اجماع دانسته است. (4)
بنابر روایات صحیح ک در مصادر فراوان نقل شده، ابن عباس می گوید: ما بر این عقیده ایم که مراد از ذی القربی ما هستیم، ولی قوم ما (یعنی خلفا) از پرداختن خمس به ما امتناع کردند. (5)
ص: 2697
او می گوید:
قضيه مباهله حجم فراوانی از استدلال شیعه را به خود اختصاص داده آن ها تصور می کنند که این حقیقتی یقینی است که مراد از ﴿وَأَنْفُسَنَا﴾ على [علیه السلام] است و او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله در جایگاه وی قرار دارد و از همه پیامبران [علیهم السلام] برتر است. مقصود از ﴿وَ نِسَاءَنَا﴾ [حضرت] فاطمه [علیها السلام] است ؛ زیرا حضرت هیچ یک از زنانش را همراه نبرد. ﴿و أَبْنَاءَنَا﴾ فقط [امام] حسن و [امام] حسین [علیهما السلام] هستند با آن که از صلب پیامبر صلی الله علیه و آله نیستند و با آن که مباهله فقط بین مکلفین است. از این ماجرا معلوم می شود که کودکی آن دو منافاتی با کمال عقلشان و... ندارد.
سپس این استدلال شیعه را تکلّف (زحمت بیهوده)، تجوّز (مجازگویی)، تعسّف (و تأویل بی رویه) و جدایی و دوری از واقعیت و حقیقت دانسته است و گفته:
ص: 2698
البته این گونه رفتارها از شیعیان بارها دیده شده که مواردی از آن در این کتاب گذشت.
او اشکالاتی را در این زمینه مطرح کرده از جمله می گوید:
ابن هشام که قضیه هیئت اعزامی نصارای نجران را نقل کرده، مهیا شدن پیامبر صلی الله علیه و آله برای مباهله و دعوت از [حضرات] علی، فاطمه [علیها السلام]، [امام] حسن و [امام] حسین [علیهما السلام] را ذکر نکرده است. (1)
او پس از اشاره به روایاتی در صحاح و غیر آن که به مناسبت آیه تطهیر نقل شده و ذکر برخی از آن روایات (2) - با ادعای صراحت دلالت آیات - می گوید:
ما در این احادیث توقف می کنیم که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را از «أهل البيت» - در آیه تطهیر - خارج نموده و آن را منحصر در [حضرات] علی، فاطمه [علیها السلام] [امام] حسن و [امام] حسین [علیهما السلام] کرده، چنان که در روایت مباهله همسران حضرت را از ﴿نِسَاءَنَا﴾ خارج و آن را منحصر در [حضرت] فاطمه [علیها السلام] نموده است.
ص: 2699
شیعه به این روایات تمسک شدیدی دارد. (1)
نگارنده گوید: پیش از این به تفصیل در مورد قضیه مباهله صحبت شد. (2)
حاکم نیشابوری می نویسد: این مطلب بنابر روایات متواتر ثابت است. (3)
در تفسیر رازی آمده: گویا مفسّران و محدّثان اتفاق نظر دارند که این روایت صحیح است. (4) و زمخشری می گوید: آیه مباهله دلیل فضیلت و برتری اصحاب کساء علیهم السلام است و دلیلی از این قوی تر وجود ندارد! (5)
پس روشن شد که تمام اهانت هایی که نویسنده مزبور به شیعه کرده متوجه بزرگان اهل تسنن می شود!
در مورد روایات مربوط به آیه تطهیر پیش از این صحبت شد. (6)
ص: 2700
ادعای صراحت آیات در مقصودش نیز ادعایی بی جاست.
سخن او به آن ماند که کسی بگوید: پسر نوح از خاندان او بوده چگونه ممکن است گفته شود: ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ [هود (11): 46]؟! (1)
یا گفته شود حضرت ابراهیم یک نفر بیشتر نبود چگونه می شود گفت ﴿إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتَا لِلَّهِ﴾ [النحل (16): 120]؟! (2)
او ادعای صراحت دلالت آیه: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة﴾ [البينة (98): 7] را بر همۀ مؤمنانی که عمل شایسته دارند نموده و می گوید:
ولی مفسران شیعه مطابق میلشان دو روایت نقل کرده اند که در منابع روایی صحیح یافت نمی شود:
[2172 /27] عن ابن عباس: نزلت في علي بن أبي طالب و أهل بيته [علیهم السلام].
[2173 /28] «یا علی... هم شيعتك، و موعدي و موعدكم الحوض إذا اجتمعت الأمم للحساب يدعون غرّاً محجّلين» (3)
در حالی که این مطلب در روایات متعدد عامه آمده و سند برخی معتبر است. (4)
ص: 2701
و پیش از این گذشت که بعد از فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله هرگاه علی وارد می شد صحابه می گفتند بهترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله آمد. (1)
او می گوید:
با آن که ظاهر آیه: ﴿وَإِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلاَئِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرُ﴾ [التحريم (66): 4] آن است که مراد از ﴿صَالِحُ الْمُؤْمِنِين﴾ همۀ مؤمنان شایسته هستند، ولی مفسران شیعه - طبق عادت همیشگی - آن را مخصوص علی [علیه السلام] دانسته اند. (2)
نگارنده گوید گذشت که روایات شیعه و سنی دلالت دارد که مراد از آن فقط امیرالمؤمنین علیه السلام است. (3)
و شگفت آن که این مفسّر متعصب خود را به بیراهه می زند و اصلاً اشاره ای نمی کند که بسیاری از مفسرین اهل تسنن نقل کرده اند که مقصود از آن، عمر و ابوبکر هستند! (4)
ص: 2702
چرا کلام مفسران شیعه با ظهور آیه تنافی دارد و باید در برابر آن ایستاد ولی متعرض كلام مفسرین اهل تسنن نمی شود؟!
نظیر این برخورد از ابن کثیر نیز دیده می شود که روایات ساختگی که آیه را مربوط به شیخین دانسته نقل کرده و بدون هیچ اشکالی از آن می گذرد ولی در مورد روایت مربوط به امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: سندش ضعیف و متنش به شدت منکر است! (1)
او می گوید:
بنابر نقل ابن کثیر، برخی از شیعیان به ابن عباس نسبت داده اند که گفته: «تمام آیاتی که در آن آمده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ مهتر و بزرگ و شریف و امیر آن مؤمنان علی علیه السلام است. خدا همه صحابه را در قرآن سرزنش نموده بجز از علی علیه السلام»
این سخن غلو شگفتی است که با منطق و حقیقت سازگار نیست. (2)
ص: 2703
نگارنده گوید: این مطلب در منابع اهل تسنن از ابن عباس معروف است (1) و اختصاص به شیعه ندارد و غلوی در آن نیست بلکه مطابق با حقیقت.است
او می گوید:
شگفت آن که شیعیان با نادیده گرفتن اطلاق آيه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ [المائدة (5): 3] آن را مطابق میل خویش تأویل کرده اند و گفته اند که این آیه پس از نصب علی [علیه السلام] در غدیر خم نازل شده است و به ابوسعید خدری نسبت داده شده که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نزول آیه فرمود: ﴿اَللَّهُ أَکْبَرُ عَلَی إِکْمَالِ اَلدِّینِ وَ إِتْمَامِ اَلنِّعْمَهِ، وَ رِضَا...اَلرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَ وَلاَیَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ مِنْ بَعْدِی فَمَن كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِيٌّ مَولَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وانْصُر مَن نَصَرَهُ، واخذل مَن خَذَلَهُ﴾.
سپس از ابن کثیر نقل کرده که این روایت صحیح نیست. (2)
نگارنده گوید: این مطلب در روایات اهل تسنن نیز آمده است. (3)
ص: 2704
او می گوید:
شیعه می خواهد با روایاتی که درباره نزول آیه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ [المائدة (5): 67] ذکر می کند امامت علی [علیه السلام] را با قرآن و نص صریح پیامبر [صلی الله علیه و آله] اثبات نماید و چنین وانمود کند که جمهور اعظم مهاجرین و انصار با قرآن پیامبر [صلی الله علیه و آله] مخالفت نموده اند. (1)
نگارنده گوید: بنابر روایات فریقین آیه شریفه گذشته در غدیر نازل شد. (2)
فخر رازی با تعبیر: «هذه الروايات و إن كثرت» به ورود روایات فراوان در نزول این آیه شریفه در غدیر و در فضل امیر مؤمنان علیه السلام اعتراف نموده است. (3)
او روایت نعمان بن حارث فهری در اعتراض به پیامبر صلی الله علیه و آله در قضیه غدیر و نزول آیه: ﴿سَأَلَ سَائِلُ بِعَذَابٍ وَاقع * لِلْكَافِرِينَ...﴾ [المعارج (70): 1 - 2] در ولایت امیرمؤمنان علیه السلام را انکار کرده و آن را به شیخ طبرسی قدس سره نسبت داده است.
او چنین وانمود کرده که شیعه متفرد به نقل آن است (4) در حالی که همین
ص: 2705
روایت به نقل از اهل تسنن گذشت. (1)
او روایت مفصل ابوذر در نزول آیه شریفه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله...﴾ [المائدة (5): 55] را که پیش از این گذشت (2) از طبری نقل کرده و آن را ساختگی دانسته و می گوید: از جمله روایاتی است که مفسران شیعه برای امامت علی و فرزندانش نقل می کنند. (3)
او ذيل آيه شريفه: ﴿فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالْأَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ﴾ [الدخان (44): 29] روایتی را نقل کرده که پس از شهادت امام حسین سنگی را از جایش حرکت ندادند مگر آن که زیر آن خون بود و.... و سپس به پیروی از ابن کثیر آن را تکذیب نموده و می گوید:
این مطلب در کتب حدیثی معتبر و مشهور نقل نشده است.
بلکه در ادامه بقیه روایاتی را که در منابع اهل تسنن در گریه آسمان و زمین وارد شده نیز زیر سؤال می برد و می گوید:
ص: 2706
ترس آن داریم که شیعه - برای آن که اثبات کند آن چه درباره امام حسین [علیه السلام] گفته سابقه دارد - دست به جعل آن زده باشد! (1)
نگارنده گوید: بزرگان عامه بسیاری از موارد سوگواری طبیعت در عزای امام حسین علیه السلام را نقل و گاهی به اعتبار آن روایات نیز تصریح کرده اند.
در مصادر متعدد پُر شدن ظروف آن ها از خون آسمان به این عبارت آمده:
[2174 /29] لمّا أن قتل الحسين بن على [علیه السلام] مطرت السماء دما فأصبحتُ [فأصبحنا] و كل شيء لنا ملآن دماء. (2)
[2175 /30] بخاری از سلیم قاص نقل کرده است که: روز شهادت امام حسین علیه السلام- یا تا چند روز پس از آن از آسمان خون می بارید. (3)
[2176 /31] هیثمی - با دو سند که یکی را موثق و دیگری را صحیح دانسته - از زهری نقل می کند که روز شهادت امام حسین علیه السلام در بیت المقدس یا شام هیچ،ریگی یا سنگی برداشته نشد مگر آن که زیر آن خون تیره دیده شد. (4)
ص: 2707
[2177 /32] بنابر نقل بعضی از عامه اولین مطلبی که باعث شناخته شدن زهری و علم و دانش او نزد ولید بن عبدالملک شد بیان همین مطلب بود. (1)
[2178 /33] اهل تسنن از ابن سعد نقل کرده اند که دائره مطلب وسیع تر از شام و بیت المقدس بوده است و پس از شهادت امام حسین علیه السلام در هر جای دنیا سنگی برداشته شد زیر آن خون تیره مشاهده گردید و آسمان خون بارید به گونه ای که آثار آن بر لباس مردم باقی ماند. (2)
[2179 /34] بوصیری مغربی (متوفی 694) در ضمن اشعاری سروده است:
و قست منهم قلوب على من *** بكت الأرض فقدهم والسماء
ابن حجر هيتمى مكى (متوفی 974) در شرح آن می نویسد: گریه آسمان و زمین که در این بیت آمده اقتباسی است از مفهوم آیه شریفه گذشته؛ زیرا مفهومش آن است که زمین و آسمان بر (فقدان) اهل ایمان می گریند... هیچ مانعی از حمل بر معنای حقیقی وجود ندارد؛ زیرا امر ممکنی است که در لسان دلیل شرعی آمده است پس دست برداشتن از این ظهور نیاز به دلیل دارد. (3)
ص: 2708
[2180 /35] قال البرزنجي الشافعي المدني (المتوفى سنة 1103): و ممّا ظهر يوم قتله أن السماء أمطرت دماً، و إن أوانيهم ملئت دماً، وانكسفت الشمس، ورؤيت النجوم، واشتدّ الظلام حتى ظنّ الناس أن القيامة قد قامت، وإن الكواكب ضربت بعضها بعضاً، وإنه لم يرفع حجر إلّا رؤي تحته دم عبيط، وإن الورس انقلب دماً، وإن الدنيا أظلمت ثلاثة أيام... وأنشدوا:
أعين ابكي بعبرة وعويل *** واندبي إن ندبت آل الرسول
سبعة منهم لصلب علي *** قد أبيدوا و تسعة لعقيل (1)
برزنجی شافعی می نویسد: روز عاشورا آسمان خون بارید ظروف آن ها پر از خون شد خورشید گرفت و آسمان تاریک شد تا جایی که ستاره ها به خوبی دیده می شد چنان ظلمتی شد که مردم گمان کردند قیامت برپا شده، ستارگان به یکدیگر اصابت می کردند سنگی از زمین برداشته نشد مگر آن که زیر آن خون سیاه دیده شد دنیا تا سه روز ظلمانی و تاریک بود.
و چنین سرودند که ای چشم اشک ببار و ناله و شیون کن.
اگر سوگواری داری برای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله گریان باش برای هفت نفر از فرزندان،علی نه نفر از فرزندان عقیل که (همگی در کربلا) به شهادت رسیدند.
مواردی دیگر از سوگواری طبیعت نیز در مصادر عامه آمده است، نظیر خونین شدن
دیوار دارالاماره، کسوف خورشید، گریه آسمان، خون باریدن و غیر آن. (2)
ص: 2709
نتیجه آن که این روایات در کتب اهل تسنن فراوان نقل شده و اعتبار برخی از آن آثار نزد آن ها تمام است ولی در کتاب التفسیر الحدیث به پیروی از ابن کثیر آن را دروغ و سخیف دانسته و گفته شیعه آن ها را جعل کرده است! (1)
بسیاری از مؤلفین ضدّ شیعه با نسبت های ناروا و اتهامات بی جا به تبلیغات مسموم پرداخته و مردم را به گمراهی کشانده اند که از نمونه های بارز آن مطالب دهلوی در «تحفه اثناعشریه» است. در مقدمه طبع اخیر كتاب «تشييد المطاعن» موارد فراوان از تناقضات ادعاهای بی جا، افتراها و اکاذیب، خیانت در نقل به حذف و اسقاط، تدلیسات، استدلال به روایات ساختگی و... در تحفه اثنا عشریه نقل شده و تذکر داده است:
به نظر می رسد غرض دهلوی از به کار گرفتن این روش ها ارائه بحث عقیدتی یا حتی مناظره کلامی نیست. او می خواهد افراد خامی را که اهل کنکاش و تحقیق نیستند فریب دهد و اسباب عداوت و دشمنی بین آن ها و شیعه را فراهم نماید تا از گرایش آن ها به مکتب اهل بیت علیهم السلام جلوگیری نماید چنان که خود در مقدمه به آن اشاره ای کرده است. (2)
ص: 2710
دفتر اول، صفحه 244، 422 محبّ طبری می گوید:
روایات خلافت ابوبکر نزد همه صحیح است و این روایات (که شیعه به آن استدلال می کند) اگر معتبر باشد و بعضی آن را صحیح بدانند نمی تواند با آن روایات که مورد اتفاق است (برابری و) معارضه نماید (زیرا همه آن را صحیح نمی دانند)
در حالی که روشن است که روایاتی که شیعه به آن استدلال می کند مورد اتفاق فریقین است بر خلاف روایات خلافت ابوبكر.
دفتر دوم، صفحه 822 - 823 یکی از معاصرین در انکار روایات تبلیغ سوره برائت اظهار کرده ما ترجیح می دهیم که این آثار دستخوش هوی و هوس شیعه قرار گرفته که: «نمی شود جز من یا کسی از خاندانم از جانب من برای ابلاغ و رساندن برود»، «یا من می روم یا علی»، «يا من باید بروم یا کسی که از من باشد»، «جبرئیل از جانب خدا بر من نازل شد»... «حضرت اول آیات را به ابوبکر داده و سپس على [علیه السلام] را فرستاد و در بین راه آن را از او گرفت».
اصلاً معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای اعلام این آیات یا مسائل بفرستد سپس علی را بفرستد تا آن را از او بگیرد. و معقول نیست که عبارات «لا يبلغ عنّي إلّا رجل مني» يا «إلّا من أهل بيتي» را در امری که ربطی به امور خانوادگی ندارد بلکه مربوط به رسالت عظمای الهی است بکار ببرد!
دفتر سوم، صفحه 965 - 966 جابر جعفی رافضی به نقل روايت: ﴿أنَا اقاتِلُ عَلی تَنْزِیلِ الْقُرآن، وَ عَلیٌّ یُقاتِلُ عَلی تَأویلِه﴾ متفرّد است.
ص: 2711
دفتر چهارم، پاورقی صفحه 1444 ذهبی می گوید: ابن ملجم نزد رافضی ها شقی ترین خلائق در قیامت است.
صفحه 1673 البانی:گفته این که شیعه آیه تطهیر را مختص به علی و فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام می داند نه زنان پیامبر صلی الله علیه و آله، تحریف معنای آیه است.
دفتر پنجم، پاورقی 1860 مشهور بین شیعه آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام کعبه متولد شده است.
صفحه 1911، 1913 نقل فضائل اهل بیت علیهم السلام دلیل رافضی بودن است.
* بسیاری از موارد واکنش سوم: «انکار و تکذیب فضائل» نیز از مصادیق عنوان گذشته است.
دفتر ششم، پاورقی 2377 برخی از شیعیان خیال می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله اهل بیت علیهم السلام بویژه امیرالمؤمنین علیه السلام را به مطالبی از وحی اختصاص داده که دیگران از آن بی اطلاع هستند.
صفحه 2381 اختصاص امیرالمؤمنین علیه السلام به تحیت کرّم الله وجهه بدعت و از غلو شیعه است!
صفحه 2474 بعضی از فرقه ها (یعنی شیعه) خواسته اند از روایت: ﴿أَللَّهُمَّ لاَ تُشْبِعْ بَطْنَهُ﴾ طعنی برای معاویه بسازند.
پاورقی صفحه 2481 امامیه روایت کرده که پرسش در قیامت از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است.
صفحه 2616 شیعه متهم به ساختن روایات جهر در بسمله است
ص: 2712
پیشگفتار...1725
بخش پنجم: انگیزه های مخالفت با فضائل...1731
بخش ششم: بررسی انواع واکنش های مخالفان...1759
1. منع از نقل و تدوین...1797
2. کتمان فضائل...1805
3. انکار و تکذیب فضائل...1851
4. منکر دانستن روایات فضائل...1889
5. برخورد با راویان فضائل...1889
6. تضعیف راویان فضائل...1905
7. تشکیک در روایات...2191
اشاره ای به شیوهٔ ابن تیمیه در تشکیک...2191
تأسی به اخبار یهود و الگو گرفتن از آنان!...2191
نمونه هایی از تشکیک در روایات در دفترهای پیشین...2196
ص: 2713
8. تلاش در کم رنگ کردن و ناچیز نشان دادن فضائل...2201
یک بام و دو هوا!...2201
نمونه ای دیگر از رفتار بخاری و...2204
دیگران هم خوب جنگیدند!...2205
برخی از واکنش های نَسَفی...2206
برخورد متفاوت نسبت به نقل فضائل حضرت و فضائل دروغین خلفا...2206
واکنش نسبت به علم امیرالمؤمنین علیه السلام...2206
واکنش نسبت به قضیه لیلة المبيت...2208
پوستین وارونه...2210
واکنش ابن تیمیه درباره حدیث کساء...2210
تلاش های گوناگون مخالفان در مورد آیه نجوا...2212
آیه شریفه نجوا...2212
اعتبار و اهمیت این فضیلت...2213
تلاش در بی رنگ کردن این فضیلت...2215
تذکر دو نکته:...2223
نکته اول: ادعای گزاف علاقهٔ صحابه به پیامبر صلی الله علیه و آله...2223
نکته دوم: تعصّب بی جای رازی و تشکیک در معجزه شقّ القمر...2223
تلاش بهایی دیگر در مخالفت با این فضیلت...2224
الف) روایت منسوب به سعد بن ابی وقاص...2224
ب) تضعیف روایت صدقه دادن امیرالمؤمنین علیه السلام...2225
ج) انکار صدقه دادن امیرالمؤمنین علیه السلام...2225
د) کتمان فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام...2226
ه-) تحريف سيره...2226
نمونه هایی از تلاش در کم رنگ کردن فضائل در دفترهای پیشین...2230
9. تحریفات معنوی...2237
تحریف به تفسیر بی جا...2238
تحریف به تطبیق بی جا...2241
تطبيق بي جا و تحریف معنای «لا يزال هذا الدين عزيزاً ما تولّى اثنا عشر خليفة»...2245
ص: 2714
گسترش دامنه تحریف در تفسیر آیه مودّت...2248
تحریف عترت...2257
برخی از موارد انکار دلالت حدیث به تحریف معنوی...2261
توجیه و تحریف معنوی کلام احمد بن حنبل در کثرت فضائل...2263
نمونه هایی از تحریفات معنوی در دفترهای پیشین...2276
10. تحریفات لفظی...2283
برخی از موارد حذف و تقطیع روایات...2283
حذف روایات از مصادر...2289
مواردی از محذوفات مسند احمد...2289
حذف و تحریف در الصواعق المحرقة...2299
حذف روایت ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام در کعبه...2299
حذف، اختصار و تغییر و تبدیل عبارات...2300
تحریف قضيه ليلة المبيت به حذف و اختصار...2300
تحریف تظلم امیرالمؤمنین علیه السلام و حذف احقیت حضرت...2302
تحریف حدیث بریده به حذف و تغییر الفاظ...2305
تحریف به حذف و تغییر الفاظ به جهت حفظ وجهه معاویه صحابی!...2318
مواردی دیگر از تحریف به تغییر و تبدیل عبارات...2327
نمونه هایی از تحریفات لفظی در دفترهای پیشین...2334
11. لزوم سنجش با مسلّمات و...2351
سنجش با اجماع و اتفاق صحابه...2351
سنجش با آیاتی که ادعا شده مربوط به خلفا است!...2355
سنجش با روایات ساختگی!...2357
اشتراک با صحابه در فضیلت ها از امور مسلّم!...2346
ادعای بی جای تعارض با روایات معتبر...2366
نمونه هایی از واکنش ادعای لزوم سنجش با مسلّمات در دفترهای پیشین...2367
ص: 2715
12. تبلیغات دروغین مبتنی بر اشتراک...2373
الف) انکار فضائل ویژه با انتشار روایات ساختگی یا غیر آن...2376
واکنش در برابر تقدّم اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام...2376
واکنش در برابر علم و دانش الهی امیرالمؤمنین علیه السلام...2376
جمع بين اسم و کنیه پیامبر صلی الله علیه و آله...2379
انکار وصیت...2380
انکار تحیت خاصّ برای اهل بیت علیهم السلام...2380
ب) انتشار روایات ساختگی در سرقت و انتقال فضائل به دیگران...2384
خلقت از طینت پیامبر صلی الله علیه و آله...2385
تقدم آفرینش انوار عرشی...2386
کلماتی که حضرت آدم علیه السلام خدا را به آن قسم داد...2387
مولود کعبه...2388
اولین مسلمان...2389
مراد از (السَّابِقُون) در قرآن...2390
تصدیق پیامبر صلی الله علیه و آله...2391
آيه شريفه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ﴾ درباره چه کسی نازل شد؟...2392
مراد از آیه شریفه: ﴿وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب﴾!...2392
مراد از آيه شريفه ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾...2393
مراد از ﴿صَالِحُ الْمُؤْمِنِين﴾ در آیه شریفه...2394
آیه تطهیر دربارهٔ چه کسانی نازل شده؟...2394
مولای پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟...2395
محبت چه کسی مهم و لازم است؟...2396
خدا به محبت چه کسی فرمان داده است؟...2398
علامت حلال زادگی و...2399
میزان ایمان و نفاق...2399
ایمان چه کسی بر ایمان همه ترجیح دارد؟...2401
برترین و محبوب ترین شخص نزد پیامبر صلی الله علیه و آله...2401
پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به چه کسی باید رجوع کرد؟...2404
ص: 2716
چه کسی دیون پیامبر صلی الله علیه و آله را ادا می کند؟...2405
بشارت به بهشت...2406
شهر علم پیامبر صلی الله علیه و آله...2407
حق دائر مدار کیست؟!...2408
آقای عرب...2409
ولیّ پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟...2410
برادر پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟...2410
سرقت ألقاب صدیق و فاروق و یعسوب...2413
بر عرش خدا، درب بهشت و... چه نوشته؟...2415
پایداری در احد...2418
كاتب عهدنامه حدیبیه...2420
قاتل مرحب خیبری...2420
جمع آوری قرآن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله...2421
چه کسی از پیامبر صلی الله علیه و آله است؟...2422
آزار چه کسی آزار پیامبر صلی الله علیه و آله است...2423
سرقت حدیث منزلت...2425
سرقت احادیث شباهت به انبیا علیهم السلام...2425
وزیر پیامبر صلی الله علیه و آله...2426
پرچمدار جنگ های بدر و احد و... چه کسی بود؟...2426
جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه در غزوه تبوک!...2430
جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله...2431
روایت ساختگی دیگر در برابر حدیث درخواست کاغذ و قلم...2434
وصی و وارث پیامبر صلی الله علیه و آله...2435
خدا به چه کسی مباهات می کند؟...2435
چه کسی محبّ و محبوب خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است؟...2436
دوست و دشمن پیامبر صلی الله علیه و آله صلى الله عليه...2437
امان امت...2437
همراهان پیامبر صلی الله علیه و آله در مباهله...2438
ص: 2717
اصحاب کساء چه کسانی بودند؟!....2439
بستگان نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسانی بودند؟...2440
چه کسی در آخرین لحظات زیر بازوی پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفته بود؟...2441
پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین لحظات چه کسی را صدا زد؟...2442
چه کسی تا آخرین لحظات با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بود؟...2443
تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله...2444
چه کسی از تسلیت حضرت خضر علیه السلام خبر داد؟...2445
چه کسی محل دفن پیامبر صلی الله علیه و آله را تعیین کرد؟...2445
اولین کسی که در قیامت با پیامبر صلی الله علیه و آله محشور می شود...2447
ساقی کوثر...2448
کلید بهشت و دوزخ به دست چه کسی سپرده می شود؟!...2449
پیامبر صلی الله علیه و آله از بدگویی در مورد چه کسی نهی فرمود؟...2450
یاری فرشتگان...2451
صادقین در آیه قرآن چه کسانی هستند؟...2452
جعل حدیث در برابر حدیث ثقلین...2453
جعل حدیث در برابر نهی از تقدم بر اهل بیت علیهم السلام...2454
تزویج به فرمان خدا...2454
حديث سدّ الابواب...2455
مدح و منقبت پس از رحلت...2456
نسبت دادن کلمات، خطبه ها و نامه های حضرت به دیگران...2458
ج) فضیلت تراشی برای صحابه، و هم درجه قرار دادن آن ها با حضرت...2460
برخی از فضیلت های ساختگی شیخین و...2462
روایاتی ساختگی از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام...2465
گزافه گویی تفسیر رازی درباره عمر...2468
ترویج فضیلت تراشی برای عثمان...2469
تلاش مذبوحانه و پاسخ کوبنده!...2469
فضیلت تراشی برای معاویه!!...2470
اهمیت نقل فضائل جعلی معاویه!...2474
ص: 2718
شروع فتنه اشتراک...2475
اشتراک در عمل به آیه نجوا...2476
اشتراک دیگران در عدم بت پرستی...2476
ادعای بیجای اشتراک در آیه مودّت!...2478
ادعای اشتراک حتی در موالات غدیر!...2479
اشتراک در پرسش از ولایت در قیامت...2480
اشتراک دیگران در آیه تطهیر...2482
اشتراک در پرچمداری...2482
اشتراک دیگران در تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله...2485
ادعای اشتراک و عدم اختصاص در مکتب ابن تیمیه!...2485
پاسخ ابن تیمیه و پیروانش با استفاده از کلمات دانشمندان اهل تسنن...2490
د) لزوم احترام دیگران هنگام نقل فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام...2502
تذکر دو نکته:...2509
نکته اول: پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ کس را بر علی علیه السلام مقدّم نداشته...2509
نکته دوم: افزودن عبارت «و أزواجي أمهاتهم» و در خطبه غدير...2509
13. شکستن حرمت امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام...2511
بی احترامی به امیرمؤمنان علیه السلام در دوران خلفا...2511
ناسزاگویی معاویه و بنی امیه برای حرمت شکنی...2519
بی احترامی به امیرالمؤمنین علیه السلام برای حفظ احترام صحابه!...2531
روش های مختلف بی احترامی...2535
روش اول: مدح و توثیق دشمنان امیرمؤمنان علیه السلام...2535
روش دوم: مذمت، تضعیف و توهین به دوستان و یاران امیرمؤمنان علیه السلام...2540
روش سوم: سلب امتیاز: علی علیه السلام مانند مردم عادی!...2543
نمونه یکم: نفی خلافت و نفی فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام...2543
نمونه دوم: تعابیر متفاوت...2552
نمونه سوم: حبّ و بغض متفاوت...2552
نمونه چهارم: تخطئه حضرت...2553
ص: 2719
نمونه پنجم: بی اعتنایی و اظهار آن...2558
نمونه ششم: علی علیه السلام عالم است نه سیاستمدار!...2562
روش چهارم: چینش روایات برای تنقیص و توهین...2565
روش پنجم: نقل روایات در باب خاص برای تنقیص و توهین...2567
روش ششم: شایعه پراکنی دربارۀ امیر مؤمنان علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام...2568
چند نکته درباره روایات خواستگاری از دختر ابوجهل...2572
روش هفتم: نقل مطالب صریح در توهین به امیرالمؤمنین علیه السلام و خاندانش...2588
تذکر چند نکته:...2595
نکته اول: هیچ کسی مانند امیرمؤمنان علیه السلام نیست!...2595
نکته دوم: جسارت و بی ادبی قریش به خود پیامبر صلی الله علیه و آله!...2598
نکته سوم: نقل مطالب نواصب در عیب جویی از امیرمؤمنان علیه السلام...2598
نکته چهارم: تنقیص در پوشش نقل فضائل!...2601
نکته پنجم: پاسخ دانشمندان از عیبجویی دشمنان...2601
نکته ششم: گلایه خاندان رسالت علیهم السلام از حرمت شکنی دشمنان...2602
نمونه هایی از واکنش حرمت شکنی در دفترهای پیشین...2607
14. از بین بردن آثار مربوط به امیرمؤمنان علیه السلام...2609
اصلاً نام علی باید محو شود! /ایجاد رعب و وحشت...2610
اظهار تنفر از نام امیرالمؤمنین علیه السلام...2611
نمی توانم نام علی را بر زبان بیاورم/ایجاد رعب و وحشت...2611
تخریب مسجد غدیر...2612
تشکیک در محل دفن امیرمؤمنان علیه السلام و انکار آن...2612
سنت هایی که باید فراموش شود!...2613
الف) کنار گذاشتن «بسم الله...» در قرائت نماز!...2614
ب) ترک تلبیه در عرفات...2616
صلوات ناقص و فراموشی خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله...2618
نقل نکردن روایات امیرمؤمنان علیه السلام...2619
از بین بردن روایات فضائل...2620
ص: 2720
مفقود شدن کتاب طبری...2620
نام کتاب طبری...2621
انگیزه طبری از تألیف کتاب...2622
شیوه طبری در نگارش کتاب...2624
جهت مفقود شدن کتاب طبری...2625
برخی از روایات کتاب طبری...2628
نمونه هایی از واکنش از بین بردن آثار در دفترهای پیشین...2647
2716 - 2649
1. عدم صداقت در نقل فضائل...2649
برخورد سعد بن ابی وقاص با معاویه...2652
نقل فضائل امیر مؤمنان علیه السلام توسط معاویه باوجود عداوت شدید...2656
اقدام ناخواسته به تألیف درباره غدیر!...2657
نقل فضائل امیر مؤمنان علیه السلام برای اعاده حیثیت!...2659
اصلاً خدا به دل او انداخته!...2660
شواهدی دیگر در نقل ناخواسته مخالفان...2661
2. تناقضات...2667
تناقض در دلالت آیه نجوا بر کوتاهی صحابه...2667
تناقض ابن کثیر در اعتبار عطیه عوفی...2670
نمونه هایی از تناقضات مخالفان در دفترهای پیشین...2674
3. ادعاهای بی اساس و نسبت های ناروا...2683
نمونه هایی از ادعاهای بی اساس و نسبت های ناروا در دفترهای پیشین...2686
نسبت مطلبی به شیعه با وجود روایات آن در کتب اهل تسنن...2691
نمونه هایی از نسبت مطلبی به شیعه... در دفترهای پیشین...2711
فهرست...2713
ص: 2721