سرشناسه : حسینی اشکوری ، احمد، 1310 -
عنوان و نام پدیدآور : شاعران فارسی سرا/ احمد حسینی اشکوری.
مشخصات نشر : قم:مجمع ذخائر اسلامی،1426ق.= 1385.
مشخصات ظاهری : [256] ص.
شابک : 978-964-8589-60-3
یادداشت : پشت جلد لاتینی شده: Sayyed Ahmad Hoseyni Ashkevari. Shaeran- e Farsi sara.
یادداشت : عنوان دیگر : تذکره شاعران فارسی سرا.
عنوان دیگر : تذکره شاعران فارسی سرا.
موضوع : شاعران ایرانی -- سرگذشتنامه
موضوع : Poets, Persian -- Biography
موضوع : شعر فارسی -- مجموعه ها
موضوع : Persian poetry -- Collections
شناسه افزوده : مجمع ذخائر اسلامی
رده بندی کنگره : PIR3543/ح5ش2 1385
رده بندی دیویی : 8فا1/009
شماره کتابشناسی ملی : 1180294
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم مریم محققیان
ص: 1
تذکره
شاعران فارسی سرا
نگارش: سید احمد حسینی اشکوری
نشر: مجمع ذخائر اسلامی - قم
تاریخ چاپ: 1385 ش، 1426ق
صفحه آرایی: سید محمد رضا آصف
چاپ: کوثر (چاپ اول) 1500 جلد
سایت: Email: info@zakhair.net/www.zakhair.net
تماس با ناشر: 09122526335 / 7713740 - 0251
شابك : 7 - 60 - 8589 - 964 ISBN 964 - 8589 - 60 - 7
ص: 2
شدند اهل سخن اما سخن ماند *** نباشد از سخن به یادگاری
غرض زین جمع و زین تالیف انست *** که گیرم از فراموشان شماری
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
بسم الله الرحمن الرحيم
بسیارند شاعرانی که در تذکره ها نام و نشانی ندارند و احوال آنان در منابع شاعر شناسی نیامده است ولی در نوشته های پراکنده می توان نام و نشان و عصر عده ای از آنان و گاهی شرح حال کامل بعضی از آن گمنامان را یافت، اگر طی مطالعات و کاوش های تحقیقی متفرقه آن چه را که انسان در رابطه با آنان می یابد یادداشت کند و در مجموعه ای گرد آورد .
این کمترین، به پیروی از روشی که دارم و معتقدم باید از فرصت های زودگذر استفاده کرد گه گاه که به چنین معلوماتی دست می یافتم در برگه ائی ثبت و ضبط می کردم. از این نوشته های بی سر و ته، تذکره حاضر بدست آمد و امید می رود که گامی مثبت برای شناخت گروهی از فرهنگ سازان ادبیات زبان شیرین فارسی باشد.
در این تذکره شاعرانی یاد می شوند که در تذکره های فارسی از آنان یادی نیامده یا عالمان و دانشمندانی که به عنوان شاعری و شعر سرائی معروف نیستند ولی دارای شعر می باشند. این یادداشت ها مختصر و به نمونه ای از نظم بسنده شده بقدری که نمایانگر عصر و احوال و توانائی شعری یادشدگان باشد و از سخن پردازی و آوردن جمله های تکراری بی محتوا پرهیز می شود .
ص: 7
برای شناخت این که شاعر دارای عنوانی در تذکره ها می باشد یا از وی یاد نشده است، به کتاب های «فرهنگ سخنوران » دکتر عبدالرسول خیامپور و «سخنوران نامی معاصر ایران » سید محمد باقر برقعی و «تذکره شعرای اصفهان » سید مصلح الدین مهدوی، مراجعه شد و گاهی از کتاب های دیگر بهره برده شده است
از دوست گرامی ادیب برومند حجة الاسلام جناب آقای سید ناصر حسینی میبدی بسیار سپاس گزارم که به این مجموعه حسن نظر داشته و مرا تشویق به چاپ و نشر آن نمود.
توفیق همگان را از حضرت حق خواهانم.
قم 1384 ش
سید احمد حسینی اشکوری
ص: 8
بیگاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد *** خیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد
پیش از آغاز هر سخن بر اهل شعر و ادب مخفی مباد که نویسنده این سطور از نخستین سال های تحصیلیم در حوزه علمیه از آن جا که علاقه زیادی به کتاب و کتاب خوانی داشتم با نام حضرت استادی سید الباحثين و المحققين علامه متتبع سید احمد حسینی اشکوری آشنا شدم و همیشه به این محقق مدقق و حیات پر افتخار علمیش به دیده اکرام و اعجاب می نگریستم و اولین اثری که از معظم له توجه مرا به خود جلب نمود «دليل المخطوطات » معزی الیه در یکی از کتابخانه های عمومی بود روش کار و استوار بودن عمل و بررسی های دقیق نسخه های خطی که در کتابخانه های داخل و خارج کشور دیده بودند مرا به خود جذب نمود.
پس از چندی با استادی مستقیماً آشنا شدم و از هنگام آشنایی تا حال آرزویم این بود که
ص: 9
روزی بتوانم در راه شناساندن مقام علمی ایشان، اگرچه ذکر جمیلش اظهر من الشمس است، قدمی هرچند هم کوچک و ناچیز باشد بردارم تا این که این فرصت برای این شکسته اهل قلم پیش آمد و با کسب اجازه از محضر ایشان که حقیر را همیشه و در همه حال مورد عنایت و تشویق قرار داده اند این مقدمه را برای این درّ گران بهای ادب فارسی تحریر نمایم اگرچه ما را در این مقام محلی از اعراب نیست.
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل *** شاعر آن افسون گری کاین طرفه مروارید سفت
«ملک الشعراء بهار »
یکی از اقسام دوگانه کلام را در مقابل نثر شعر گویند و در لغت از آن به دانش، فقه، فهم، ادراك، وقوف، دانایی و غیرهم تعبیر نموده اند و اصحاب ادب در اصطلاح کلامی را که موزون بوده و از عاطفه و تخیل و آهنگ برخوردار باشد شعر نامیده و شعر را سخن مقفی نیز خوانده اند.
ابوالفرج قدامة بن جعفر بن قدامة الکاتب گفته است که هر کلام موزونی که دال بر معنائی باشد شعر است.
علامه دهخدا می نویسد: در «نفایس الفنون» آمده است: شعر صناعتی است که قادر شوند بدان بر ایقاع تخیلاتی که مبادی انفعالات نفسانی گردد پس مبادی آن تخیلات باشد.
نگارنده: گوید وقتی انسان اندیشه موزون را در اوج تخیلات به منتهای وصال رهنمون می شود این حرکت را شعر گویند و معتقدم شطحیات عقول تا نهایت بلند پروازی در دو بعد صحیح و نادرست هنگامی که موزون و مقفی می شوند و معقولات را حتی گاهی و رای عقل در چشمه سار منقول جاری می نمایند آن ها را شعر می گویند و این شطحیات موزون همچون
ص: 10
سحر سامری برتر از معجز موسی قلوب را در حقیقت و مجاز تسخیر خویش می نمایند.
شعر آوردم به سوغات و به طنزم عقل گفت *** نزد موسی تحفه آور دست سحر سامری
امروزه این تعابیر از شعر را در اقوام و ملل گوناگون می بینیم و اکثر جوامع بشری با هر زبان و آئینی شعر را زبان عاطفی تخیلی آهنگین مقفی و موزونی می دانند که هدف مشخص و مستقیم آن ارتباط با لذت های معنوی و شهوانی است
اندیشمندان ادبی جهان معتقد هستند که شعر جنبۀ آسمانی داشته و شاعر دارای موقعیتی پیامبر گونه است تا آن جا که معلم اول ارسطو کلام موزون را به گونه احسن تحسین نموده و در فن آن رساله ای نگاشته است و این تلقینات الهام بخش را از آثار برجسته فعالیت ذهن انسانی شمرده است.
نادان چه داند آن که سخندان به گاه نظم *** جان را گداخته است و از آن شعر ساخته است
در لغت داننده، آگاه، گوینده، پیوند دهنده سخن و... و بهره مند از لطف طبع و قافیه گری و آن که در مقابل نعیم باشد را شاعر می گویند.
علامه دهخدا می نویسد: در نزد علمای عربیت شاعر کسی را گویند که بزبان شعر یا گفتار موزون سخن گوید:
عبدالرحمن بن خلدون شاعر را کسی می داند که از قوۀ حافظه بالائی برخوردار بوده و می گوید شاعر کسی است که حداقل دواوین فحولی مانند ابن ابي ربيعة، كثُيَّر، ذى الرُّمَه ، جریر، ابی نواس، حبیب، بحتری رضی و ابی فراس را در حفظ داشته باشد.
نگارنده گوید: به راستی کسی را شاعر می توان گفت که سرچشمه الهام در وجودش جاری شده باشد نه تنها به وزن و قافیه چون صنعت گران لغاتی را ترکیب نموده و در قالب های شعری
ص: 11
ارائه دهد باید در نظر داشت تقلید الفاظ و اصطلاحات و مضامین و مفردات قدما نشانه شاعری نیست و اگرچه جماعتی عظیم در اعصار گوناگون کلمات موزونی از خویش به یادگار گذاشته اند این دال بر شاعری آن فرهیختگان نمی باشد.
هنرآفرینی در هیجانات و زیبائی شناسی در عواطف و مضامین ناب در احساسات رقیق باید در وجود آدمی به اوج تخیلات برسد تا بتوان او را شاعر خطاب نمود.
با تعریفات فوق الذکر باید خاطر نشان نمود که در این تذکره اگرچه بزرگانی به عنوان شاعر خطاب شده اند اما حضرت استاد اشکوری اشاره به ضعف شعری آنان داشته و شاید تنها ذکر جمیلشان برای آن است که از او هم قطعه شعری بجای مانده حال اهل تتبع و تحقیق او را شاعر بدانند یا نه خود محلی دیگر است زیرا در بعضی از موارد تنها نشان دادن ذوق و استعداد است و بس .
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود *** ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
در لغت هر آن چه را که به معنی یاد کردن و یادآوری باشد تذکره گویند و در اصطلاح اهل ادب کتابی می باشد که مشتمل بر شرح حال و بیان آثار اندیشمندان و شاعران و نویسندگان و غیرهم می باشد .
در ادبیات فارسی شاید قدیمی ترین تذکره ای که تألیف شده است کتاب گران سنگ «لباب الالباب» سدید الدین محمد عوفی باشد که مربوط به قرن هفتم است. بعدها این سیره در محققین و تاریخ نگاران از قرن نهم هجری به بعد رواج پیدا نمود و شاید بتوان گفت در عصر صفویه تا پایان حکومت قاجار به اوج رسید. البته بعد از روزگار قاجار تا عصر حاضر تذکره های فراوانی نوشته شده است اما کمتر اثری دیده می شود که به صولت آثار گذشتگان برسد، آثاری چون «تذکره نصر آبادی» ، «تذکره میخانه » ، «آتشکده آذر » ، « مجمع الفصحاء » رضا قلی خان هدایت، مصطبه خراب» ، «تحفه سامی» ، « مآثر الكرام» ، «حديقة
ص: 12
الشعراء » ، « حديقة امان الهی» ، «روز روشن » ، « صبح گلشن » و «کلمات الشعراء » و غيرهم که ذکر اکثر آن ها موجب اطاله کلام می گردد.
در آن زمین که نسیمی وزد ز طرۀ دوست *** چه جای دم زدن نافه های تاتاری است
در بررسی علوم تاریخی ادبی خصوصاً تذکره نویسی می بینیم که شناخت صحیح از رجال علمی ادبی به طور طبیعی باز گوی فرهنگ و حیات ادبی ملل مختلفه بوده و می باشد و تاریخ خصوصاً تاریخ ادبیات ریشه ای عمیق در فرهنگ جوامع دارد و هر جامعه ای با معرفی گذشتگان علمی خود به ویژه در ادب و آداب و رسوم می خواهد برتری خویش را نسبت به جامعۀ اخلاقی دیگران بمنصه اثبات برساند.
بدرستی که این مفاهیم علمی ادبی است که در تمدن های گونه گون هم چنان ستاره ای بر تارک اقوام و ملل مختلف می درخشد و اگرچه امروزه با این آشفتگی عظیم فکری که در ادبیات و اخلاق ادبی معاصر رسوخ نموده و اندیشه های فرا مدرنیته گاهی تا سر حدّ پوچ بی رحمانه ادب فکری گذشته را نشانه رفته است و انواع افکار جدید عصر مکاشفه را حتی در جوامع اروپایی پایمال نموده و با ظاهر فریبی عملی بیداری را در بُعدی برتر از اسب چوبین تروا به وسیله روشنفکران «به اصطلاح آل احمد» غرب زده به ملل محروم اهداء می کند.
اما هنوز موضوعات کلاسیک گذشته در اوج اندیشه های درست جایگاه والایی داشته و دارد و ارجی برای فهم داده های نادرست حتی در جوامع غربی قائل نیست.
امروزه نگارنده معتقد است که پیش از هر چیز اندیشمندان متعهد باید روش بهتر دانستن را برای نسل های آینده بازگو و بر این مبنی تأکید داشته باشند که مبادی فکری ادبی هر جامعه ای متضمن مطالب نابی است که در آثار گذشتگان آمده است و در راه رسیدن به این هدف عالی می توان دریافت که چگونه ادبیات سخنور گذشته مفاهیم عالی ادبی را برای ما به امانت گذاشته است و در مرور زمان افکار جدید ناقدان منصف و شاعران نوسرای متعهد چه
ص: 13
تأثیرات عمیقی در بیان داده های معاصر داشته و دارد.
اگر چه از دیر باز نوشتن کتبی با عنوان تذکرة الشعراء در بين اهل ادب ملل گوناگون شایع بوده و اکثر کشورها به گونه های جهانی وطنی و حتی محدودۀ شهری دارای چنین تألیفاتی هستند و از قرون و اعصار گذشته تألیفات گرانسنگی در این زمینه بجای مانده است، اما بی تردید در بین تذکره های معاصر کتاب تذکره « شاعران فارسی سرا » اثر استاد اشکوری یکی از برجسته های عصر حاضر است که متضمن فواید بسیاری است و در اوراق زرین آن دیدگاه های تازه ای مشاهده می شود
این تألیف برجسته در روزگاری برشته تحریر درآمده که خود فریبی های عصر نوین با همه مفاخر فریبنده اش نتوانسته است ردپائی در او داشته باشد
استاد اشکوری با سیره قدمای اهل ادب به تألیف این تذکره پرداخته و یادگاری شایسته را به گلزار ادب فارسی اهدا نموده است
او از اقیانوس عظیم ادب و بحر بیکران شعر مرواریدهای لطف و احساس را صید و در اختیار گوهرشناسان زبان پارسی قرار داده است و در یک جمله تذکره حاضر کلیدی بر گنجینه ادبیات کلاسیک این سرزمین است.
و براستی جامعۀ ادبی ایران به داشتن چنین تألیف نفیسی افتخار می نماید و خود را بی نیاز از آن نمی داند و به حق می توان ادعا نمود تأخیر در چاپ و نشر آن برای فرهنگ ما نوعی غبن فاحش محسوب می شود
تذکره « شاعران فارسی سرا » بخشی از تاریخ ادبیات و فرهنگ ما ایرانیان می باشد که در آن شرح حال شعرائی آمده است که اکثراً نام و نشانی در تحریرات تذکره نویسان نداشته و ندارند و این کوشش عالی خدمتی ارزنده به پژوهشگران ادبیات بشمار می رود.
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست *** در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست
ص: 14
سیاهه این مجموعه از ویژگی خاصی برخوردار است و بی گمان شاید همان گونه که اشاره شد شیوه نوینی در تذکره نویسی باشد و نگارش آن از اهمیت بسیاری نیز برخوردار می باشد.
نگارشی که نشان دهند پیوند فرهنگ بارور ایران با اعلام دینی و مقدسات اسلامی است. این تذکره نشان گر آن است که نه تنها متشرعین و فقهای اسلام از شعر و شاعری تبری نجسته اند بلکه با رغبتی شایسته هم طراز اولین های شعر و ادب پا به عرصه شعر نهاده و در میادین کلام موزون درهای خیال را در وادی حکمت و معرفت به ادب دوستان تقدیم نموده اند و در توصیف جلال و جمال حضرت دوست عز و جل در وادی کمال نکته نکته زبان گویای حال را در دار الوصال بازگو بوده اند و در فصاحت و بلاغت دین را محور عشق قرار داده و احساسات دلنشین مذهب را به نظم کشیده اند.
در این تذکره ، امّهات و ارکان تذکره نویسی رعایت شده و شیوه های صحیح معاصر در آن بکار رفته است در آن جنبه های ادبی و نکات اصلی نگارش مطرح و اصول ادبی به شیوه احسن بکار رفته است و از تفاصیل بیهوده و زیاده گوئی های بی ثمر پرهیز گردیده و دستور زبان در حد توان بکار گرفته شده و این از نمونه های شیوای نظم و نثر استاد اشکوری در آئین نگارش می باشد و به حق می توان گفت در این موضوع تعدادی از آثار معظم له سرمشق نیکوئی برای پژوهشگران معاصر بشمار می رود.
باری، آثار حضرت استاد راه و روشی بخصوص بوده و ره آوردی است برای آنان که در سیره نویسی شناخت را در حقایق جستجو می کنند در خاتمه این مبحث خدا را شاکرم که نویسنده تذکره حاضر از دو لغزش فاحش در اکثر تذکره های موجود مبراست زیرا در این راستا دو مورد را نباید نادیده گرفت
اول : آن که با سیری کوتاه در بعضی از تذکره های موجود خصوصاً معاصر می بینیم برای قطردار کردن حجم کتاب گاهی شرح حال کسانی به عنوان شاعر اطلاق شده است که نمی توان آنان را به عنوان شاخص شعری معرفی نمود؛ زیرا سُرایش چند کلام موزون دال بر
ص: 15
شاعر بودن افراد نیست و تراشیدن افتخارات ادبی ارزش علمی نداشته و ندارد و این ویژگی های نگارش استاد اشکوری است که می بینیم با وجود معرفی چند تن که مصداق کلام ما می باشند اشاره به سست و نا استوار بودن نظم ناظم نموده و می نویسد گاهی ابیاتی به نظم می آورد.
دوم: بسیاری از تذکره نویسان - چه در گذشته و چه در سده اخیر - در بینش ها و اغماض های خود حُب و بغض را خودآگاه یا ناخودآگاه میزان ستایش های خویش قرار داده اند که این شاید نقصی بزرگ در آثار آنان می باشد
استاد در آثار مکتوبشان کمتر به عناوین و تقدیر و تمجیدهای بیهوده می پردازند و در عین حال مقام علمی افراد را پاس می دارند فارغ از هرگونه توقع و انتظار از صاحبان اندیشه و قلم گاهی با حسن نیت بازگوی معایب اشخاص نیز هستند که این عیب جویی های سالم یا نقد صحیح منطقی را ما در این اثر گران بها نیز می توانیم با کمی دقت باز یابیم و به نظرات منصفانه ایشان احترام گذاریم
باری، به جرأت می توان ادعا نمود که حضرت استادی در سبک نگارش از این گونه لغزش های خود بینانه و نامنصفانه عاری است و این دو مورد از اموری است که در گفتار و نوشتار تاریخی رسوخ نموده و کمتر نویسنده ای را می بینیم که دچار این کوته فکری ها نشده باشد اموری که از چشم انداز نقادان چیره دست بدور نیست.
انگیزه اصلی حضرت استادی معرفی شاعران و اعلامی است که گه گاه کلامی به مصداق « إن من الشعر لحكمة » سروده اند و در تذکره ها نام و نشانی ندارند و احوال آنان در منابع شعری نیامده است گمنامانی که سال های سال است بدست فراموشی سپرده شده اند و اگر تلاش های محققینی چون معظم له نبود شاید نام و خاطره آن ها کلاً بدست فراموشی سپرده می شد و برای همیشه از یادها محو می گردید و این دُرهای معانی در اعماق تیره جهل مدفون می گشت.
ص: 16
بیش تر مطالب این گنجینه نفیس را حضرت استاد اشکوری از لابلای اوراق پراکنده نسخ خطی و کاوش های متفرقه بدست آورده و در این باره می نویسد:
«این کم ترین به پیروی از روشی که دارم و معتقدم باید از فرصت های زودگذر استفاده کرد گهگاه که به چنین معلوماتی دست می یافتم در برگ هائی ثبت و ضبط می کردم از این نوشته های بی سر و ته تذکره حاضر بدست آمده که شرح حال جمعی از نادره های علمی ادبی است».
در میان دانشمندان و محققان زبان و ادب پارسی خصوصاً ادبیات عرب استاد سید احمد حسینی اشکوری بدون تردید یکی از مفاخر فرهنگی معاصر بشمار می رود و آثار تحقیقی او توجه دانش پژوهان معاصر را به خود جلب نموده است.
اگر بخواهیم در این مقام بازگوی شرح حال و معرفی آثار برجسته او باشیم به حق ادای کلام خود احتیاج به تألیفی مستقل و جامع دارد و با کمال تأسف آن چه پیرامون وصف موزونش در کتب رجال و مقالات منتشره تحریر یافته است گویای تمام آن چیزی که باید باشد نیست و جای تذکر است که با وجود مقام شامخی که حضرت استادی در عالم علم و ادب دارد خصوصاً در مجامع علمی جهان عرب، اما در ایران که زادگاه اجداد اوست کمتر کسی با حالات او آشنا بوده و از مجامع حوزوی که بگذریم، معدودی از دانش پژوهان ایرانی با نام او آشنا هستند و این شاید به آن خاطر باشد که اکثر آثار تألیفی و تحقیقی ایشان به زبان عربی بوده و کمتر آثاری به زبان فارسی داشته و انتشار داده اند
استاد اشکوری در روزگار ما چکیدۀ اندیشه اندیشمندان امامیه در رجال حدیث، تاریخ و فهرست نگاری می باشد و این قضاوت را درباره او نگارنده ناعادلانه نمی داند.
استاد اشکوری محققی عمیق در تحقیقات علمی انتقادی است و طبق نظریات بعضی از
ص: 17
معاصرین آثار گران بهای او برای آیندگان رهنمایی منصف است ، تحقیقاتی که خوانندگان خود را به ذوق آورده و با پرهیز از حاشیه رفتن های بی خود آزار دهنده طالب علمان است.
استاد اشکوری با تحقیقات عمیق در آثار امامیه در بین اهل فضل شهرت و اعتباری چشمگیر بدست آورده و بی گمان تحقیقات دقیق او با ذکر مآخذ قابل اعتماد مجامع علمی است.
نگارنده با مدد از درگاه خداوند در این مقدمه کوتاه به اختصار متذکر حالات علمی معظم له می شوم امید است که این نوشتار موجب ترغیب و تشویق دانش پژوهان مکتب علوی و سلسله جلیله سادات حسینی اشکوری نسلاً بعد نسل گردد که : ﴿ لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لأُولِی الأَلْبَابِ﴾
در این سطور چکیده ای از آن چه در «المفصل فی تراجم الأعلام » آمده بازگو می شود:
سید احمد فرزند سید علی فرزند سید حسن حسینی اشکوری نسب شریفش به حضرت امام محمد باقر بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلام منتهی می شود. ستارۀ اقبالش آن چنان که اصحاب تاریخ و رجال ضبط نموده اند در لیله سیزدهم ربیع الأول 1350 هجری قمری در نجف اشرف طلوع نموده است.
مراحل تحصیلی را نزد اساتید برجسته حوزه پربرکت نجف و در جوار باب مدینه علم علی علیه السلام با جدّ تمام طی نموده و از بزرگان علم و دانش بهره های وافر علمی برده است
مشایخ اجازات علمی روایی معظم له از طریق علمای امامیه جمعی از اعلام شیعه می باشند که می توان در میان آنان به شیخ الباحثین علامه آقا بزرگ تهرانی - قدس الله نفسه الزكيه - اشاره نمود. و نیز از طریق اعلام زیدیه جمعی می باشند که ما در این مقدمه چون بنا را بر اختصار داریم فقط به نام علامه نام آور سید مجد الدین مؤیدی حوثی اشاره می نمائیم.
اساتید و بزرگانی که از معظم له اجازه حدیثی گرفته اند نیز جمع کثیری می باشند که ذکر نام
ص: 18
آنان اگرچه بجا بود اما شاید مناسب با این مقدمه نباشد تنها می توانم بگویم: خدا را شاکرم که نام حقیر در ردیف مجازین از معظم له ضبط است.
در این کوتاه سخن ، مناسب می بینیم که شمّه ای از آن چه را که بعضی از اعلام معاصر در وصف موزون حضرت استاد اشکوری گفته اند، بیاوریم؛ چه نقل همه گفته ها که درباره ایشان گفته شده فرصتی بسیار می طلبد.
دکتر سهیل زکار استاد دانشگاه دمشق و محقق پرکار معروف سوریه، در مقدمه «التراث العربی» چنین می گوید:
«فهرست نگاری نیاز به مواهبی مخصوص دارد، علم و دانش وسیع می طلبد، عقل و درک منظم می خواهد ، صبر و بردباری بسیار لازم دارد، اطلاعات گسترده می جوید. جمع آمدن همه این مراتب در یک شخص نادر و کمیاب است.. چون شنیدم برای نسخه های خطی کتاب خانه امام مرعشی در قم فهرستی در بیست جلد نگاشته شده است ، خشنود گشتم و با خود گفتم: لابد کتابخانه دارای گروه با تجربه ایست که این کار را انجام داده است. ولی چقدر به حیرت افتادم هنگامی که فهمیدم این کار بزرگ را یکی از علما به تنهائی انجام داده که دارای مؤلفات و نگارش های دیگری نیز می باشد و الحال در صدد تنظیم فهرستی است عربی برای همان کتاب خانه در چند جلد ...
از خوشبختی خود می دانم که با این دانشمند بزرگ در دمشق آشنا شدم ، و ضمن آشنائی بر بخشی از فهرست عربی یاد شده اطلاع پیدا کردم . این فهرست از چند جهت تحسین مرا برانگیخت، جهت علمی و تنظیم ممتازی که در آن بکار رفته و دلیل بر اطلاع وسیع و دانش عمیق و ذوق هنری بلند پایه نگارنده آن می باشد .
من برای این کار و نگارنده اش که از خاندان پیامبر گرامی اسلام برخاسته و به مدینه علم و دانش [ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ] و در آن انتساب دارد ، احترام ویژه ای احساس می کنم این دانشمند سید احمد فرزند سید علی حسینی می باشد..
ص: 19
دانش هائی که کسب نموده و آزمایش هائی که اندوخته ، او را به بحث و بازدهی علمی واداشته ، و در نتیجه به میراث اسلامی تعلق خاطر پیدا کرده و همواره به میدان پهناور تحقیق و تألیف روی آورده است.
اگر ما بخواهیم شرائطی که باید در اشخاصی که با میراث های اسلامی سر و کار دارند ، برشمریم فرصتی وسیع لازم دارد که از حوصله مقدمه یک کتاب بیرون می باشد ، و شاید کافی باشد که به یک شرط از آن ها اشاره ای گذرا داشته باشیم، و آن اخلاص و ایمان به این که علم و دانش اسلامی جزئی است از اجزاء دین و خدمت به علم در واقع خدمت به دین می باشد .
همین موضوع رسالتی است که سید احمد حسینی آن را پیگیری می کند ، بلکه امانتی است که از نیاکانش خاندان نبوی بر دوش وی گذاشته شده ، او هم وظایف این امانت را با شجاعت و صبر و کرم و بازدهی انجام می دهد به کشورهای اسلامی و غیر اسلامی سفرها کرده تا دانش خود را بیفزاید و در نسخه های خطی بحث و تحقیق کند...
از این راه توشه ای برداشته که کمتر این توشه را یافته اند. جالب این که آن چه را که یافته تنها برای خود نخواسته بلکه دیگران را نیز از آن بهره ور کرده است، این است که به دانشمندان عرب و اسلام بیش از پنجاه کتاب به ارمغان آورده ...
مؤلفات جناب حسینی دارای اهمیت فراوان و فواید بسیار می باشد، چون محتوی بر معرفی میراث فرهنگی است که هر کاوشگر و محققی بدان نیاز دارد، در آن ها از دو لغت عربی و فارسی بهره برده شده است. بدین جهت نگارش های این دانشمند پلی است رابط بین دانشمندان عرب زبان و فارسی زبان ...
بار اول که با جناب حسینی آشنا شدم، بسیار در خود احساس آرامش و انس کردم ، بر قاعدة « الأرواح جنود مجندة » در جلسه دوم احساس دوستی بیشتری نمودم ، چون در وی اصالت خانوادگی و تواضع و حسن اخلاق دیدم ..» .
ص: 20
مسؤولان «المنتدى الحيدرى الثقافى» در مقدمه چاپ دوم « الامام الثائر » گویند:
«در طلیعه محققان برجسته، علامه بلند پایه محقق بزرگ، کاوشگر متتبع، سید احمد حسینی - حفظه الله - می باشد که این کتاب را تألیف نموده .. این شخصیت والا با مؤلفات پرارج و تحقیقات دقیق و گسترده خود کتابخانه اسلامی را بارور ساخته ، برای برافراشتن پرچم اسلام در پهنه گیتی سعی و کوشش نموده، مخصوصاً در اروپا با حضور در چند کنگره و همایش مربوط به اندیشه های اسلامی و على الأخص اندیشه های اصیل شیعی.
علامه حسینی با گروهی از شرق شناسان و محققان بزرگ اروپا که پیرامون رجال شیعه و فلاسفه گذشته به تحقیق نشسته رابطه نزدیک دارد و با اطلاعات وسیع و تحقیقات برجسته خود آنان را راهنمائی می کند. این روابط علمی تنگاتنگ سبب شده که دارای احترام ویژه ای باشد و از وی تقدیر نمایند» .
استاد اشکوری کوشش های فراوانی در راستای تألیف و تصنیف و ترجمه و تحقیق کتاب های قدما داشته اند که پاره ای از آن ها چاپ و نشر شده است:
مؤلفات چهل عنوان، نزدیک نود جلد.
محققات سی و شش عنوان، نزدیک هفتاد جلد .
ترجمه دو عنوان .
البته ناگفته نماند که این موارد جز مقالات عربی و فارسی منتشره در مجلات و مقدمات نوشته شده بر بعضی از کتب و تقاریظ صادره از معظم له می باشد
حضرت استاد اشکوری در طول حیات علمی خود به کنفرانس های علمی تحقیقی گوناگونی دعوت شده اند که از آن جمله می توان به چند مورد ذیل اشاره نمود:
1 - مؤتمر - يوم الحسين عليه السلام - در لندن
2 - مؤتمر - الغدير - در لندن
3 - مؤتمر - کتاب و کتاب خانه در تمدن اسلامی - مشهد مقدس .
ص: 21
4 - مؤتمر - السادة و العلویین - دانشگاه رم .
5 - مؤتمر - محققین خوانساری - قم ، اصفهان ، خوانسار .
6 - مؤتمر - سید عبدالعظیم حسنی - ری .
7 - مؤتمر حضرت زهرا علیها السلام - مشهد مقدس
حضرت آیة الله اشکوری در راستای تحقیق با بازدید و فهرست نویسی بیش از صد کتابخانه معتبر جهان در قاره های آسیا، اروپا و افریقا (1) یکی از نادره های روزگار خویش می باشند و ما کمتر محققی را به پایه تحقیقاتی معظم له در جهان علمی سراغ داریم.
در خاتمه - اگرچه معترفم نتوانسته ام ادای کلام نمایم - از صاحبان نقد و نظر در دو بُعدِ روایت و درایت می خواهم که بر این چند سطر به دیده عفو و اغماض بنگرند و خطاهای این شکسته اهل قلم را گوشزد فرمایند
مشهد مقدس 20 جمادی الثانی 1426 ق سید ناصر حسینی میبدی
ص: 22
ص: 23
ص: 24
گویا از شاعران سده سیزدهم ، نام و احوال او را نیافتم شعر نیکو می سرود و دارای غزلیات و قصائدی است با تخلص «آثم».
از اوست :
ناظر روی بتی گشتم بت زنار کو *** کافر عشقش شدم من مثل من کفار کو
هیچ می دانی که ساغر بر کف ساقی چه گفت *** گفت حاضر شد نی و می مفلس خمار کو
جان بلب آمد ز هجر روی آن آرام جان *** قاصد از بهر خدا ده مژده وصل یار کو
هرکجا دیدم چه خود عاشق هزاران برگلی *** ليك باشد تا ابد خرم چنین گلزار کو
آه سرد و روی زرد و ناله شب اشك صبح *** جمع شد یک جا رفیقان مثل من افکار کو
آتشم زد آتش شمع رخش پروانه وار *** سوختم یاران چه کوه طور آن دیدار کو
اثم ( آثم ) مظهر عفو غفور غافر است *** نا امید از رحمت حق مجرمی یک بار کو
گویا از شاعران سده یازدهم بوده ، شاعری است فاضل و ادیب .
در مدح مولا گوید:
تعریف علی به گفتگو ممکن نیست *** گنجایش بحر در سبو ممکن نیست
من ذات على بواجبى نشناسم *** اما دانم که مثل او ممکن نیست
ص: 25
ادیب فاضل با اخلاص به خاندان رسالت دارای اشعاری است با تخلص «اختر»، خط نستعلیق شکسته را نیکو می نوشت.
این دو بیت را در مدح مولا به سال 1307 از خود نوشته است:
گویند گروهی که علی عین خداست *** بالله خدا خواندن او عین خطاست
هر چند خدا علی است لیکن بخدا *** اختر بيقين بدان على عين خداست
و گویا از او است:
در منقبت علی نه چونست و نه چند *** در خانه حق زاده بجانش سوگند
بی فرزندی که خانه زادی دارد *** شك نیست که باشدش بجای فرزند
شاید محمد حسین اختر مازندرانی باشد.
در خوانسار و اصفهان و نجف اشرف دانش اندوخت به طهران سکونت گزید و در مجلس شورا به تندنویسی اشتغال ورزید به کیمیا علاقه داشت ، خطش نیکو و شعرش بلند و معروف به « ادیب» و گویا تخلص شعریش بود در طهران به سال 1354 درگذشت.
بمناسبت عید نوروز قصیده ای به دوستش سید محمد بن نصرالله کاشانی نوشت با اشاره به اصطلاحات کیمیاگران ، این ابیات از آن قصیده است:
ترك من گوید بآواز بلند *** چند بفریبی مرا ای شیخ چند
روز عید است و بود سال جدید *** موسی آمد با رخی چون صبح عید
گفت چندم داری اندر انقلاب *** تا بکی باشد دلم در اضطراب
انقلاب هر حجر را با دگر چند *** جویم چند پرسم ای پدر
ص: 26
آخر از این باب رمزی کن عیان *** تا شود روشن از او جان جهان
زانکه بزم آرای این رندان توئی *** هادی این دشت بی پایان توئی
گر نگردد از تو این راز آشکار *** تا ابد ماند دلم در انتظار
و از اوست:
منشان بباغ خوبان چمنی ز آشنائی *** که گل ریاضشان هست گل حسرت و جدائی
منما ز لاله رویان طمع وفا تو هرگز *** که بطرف گل دمیده همه خار بی وفائی
بسواد خطه حسن صنما تو پادشاهی *** چه کند بگو گر آید بدر شهان گدائی
ز نصاب رفته بالا خط حسن دل فریبت *** ز چه پس زکات او را ندهی به بیوفائی
بخيال خال رویت شده بسته دل بمویت *** بمثال دام و دانه که فتد در او همائی
ز دل خراب عاشق خبر است عاشقان را *** که شکسته عضو داند زبهای مومیائی
بده ساقیا تو جامم که شود حصول کامم *** بنما سیاه نامم تو ز لوح پارسائی
که خماریان بدیدم همه جام عشق بر کف *** چه بزاهدان رسیدم همه معجب و ریائی
بخرابه تن خویش منشین چه جغد ساکت *** بنمای های و هوئی که تو مرغ آن سرائی
بخم می الستی بزن این زمان تو دستی *** بطلب ز ترك هستی تو نشانه بقائی
از شاعران متأخر، شوخ طبع و گویا، در مشهد مقدس سکونت داشت، خود را «ادیب آزاد » و « ادیب التجار » لقب داده و در شعر « ادیب» تخلص می نمود با دیوان های شاعران قدیم و معاصر خود الفت داشت و «گنجینه ادب» را از شعر نیکوی آنان انتخاب کرده است. بعضی اشعار وی به سال 1347 به نظم کشیده شده.
از او است:
بوسه از آن لعل لبم آرزو است *** و از لب شیرین رطبم آرزو است
ص: 27
روی تو و موی تو روز و شب است *** وصل تو در روز و شبم آرزو است
وصل تو ای حور بهشتی نژاد *** بی غم و رنج و تعبم آرزو است
با تو پری چهره برغم رقیب *** کردن عیش و طربم آرزو است
خلق بخوانند ادیبم از انك *** محضر اهل ادبم آرزو است
و در تاریخ اتمام گنجینه اش گوید:
این نامه بر ادیب چون هست منتسب *** گردید نام آن گنجینه ادب
این نامه را نگر با دقت نظر *** کز شعر شاعران گردیده منتخب
هر چند خط من نبود طرب فزا *** زاشعار این کتاب جان هست در طرب
بس رنج برده ام در جمع این کتاب *** از شام تا بصبح از صبح تا بشب
این مردمان ز جهل از طبع دون نواز *** بر مصطفی دهند ترجیح بولهب
معدوم شد و تا منسوخ شد صفا *** نایاب گشت فضل بی وقر شد ادب
آن کس که اهل فضل این دوره بنگری *** علم و ادب شده بر خواریش سبب
در پنج روز عمر نبود مرا نصیب *** از خوان این جهان جز رنج و جز تعب
باری چو شد تمام این نامه بدیع *** هر کس شنید کرد تاریخ آن طلب
هفت و چهل چو رفت از سیصد و هزار *** این نامه شد تمام اندر مه رجب
تاریخ رمزیش چون عقل باز جست *** بیرون ادیب شد از جمع با طرب
فوری بدیهه گفت كاينك تمام شد *** گنجینه ادب از فیض لطف رب
عارف فاضل ادیب، در ترجمه ابیاتی عربی گفته است:
آفریننده اشیا در خود *** مجمع جامع اشیا باشد
بی نهایت کند او خلق وليش *** ذات بی چون و چرا باشد
ص: 28
وسع الخلق بود و خلقش را *** می نگنجد ز چه آیا باشد
جمع اضداد سرشت گل اوست *** ضيق و واسع از این جا باشد
فاضل عارف عالم به دانش های دینی و ادبی بر نسختی از تفسیر علی بن ابراهیم قمی حواشی نیکو نوشته که گویای مقام علمی بلند پایه وی می باشد.
بدیهه این شعر را در سال 1122 سروده:
الهی سه چیز از تو خواهیم و بس *** عطا كن بما وقت قطع نفس
یکی رحمت بی کرانم دهی *** ز شیطان و قومش امانم دهی
دوم خاك سازم بجان حسين *** سیم کن برونم زهر شین و دین
امیدم اگر از تو باشد رضا *** که قرب محمد کنم خلد جا
بمیران خدایم بحب على *** که تا حق شود بر عدو منجلی
در مشهد مقدس چشم بدین جهان گشود و در همان جا بعضی علوم را فرا گرفت، به رمل و علوم غریبه تعلق داشت و «ثمره شجره» را در این فن به سال 1263 بنظم کشید، بیشتر اشعارش سست و گاه نادرست است.
در آغاز منظومه اش گوید:
أول از حمد حق کنم آغاز *** که ندارد شريك و نه انباز
ص: 29
بعد حمد خداى لم يزلي *** راجی رحمت از اله غنی
أحقر از بین ناس هم اضعف *** خاك قدام مؤمنين اشرف
آن که او مشهد است مولد او *** و محمد علی است والد او
از شاعران فارسی سرای هند با تخلص «اشرف» ، خوش نویس خط خفی و جلی ، در سده سیزدهم روزگار می گذرانده است
در تاریخ چاپ «دیوان بدر الدین چاچی» گوید:
طبع شد این طرفه نظم بدر چاچ *** گشت در تصحیح آن بسیار کد
طبع اشرف از پی تاریخ سال *** گفت از این بحر مضامین موج زد (1)
روحانی با اطلاع از دانش های دینی دارای اشعاری است با تخلص «اشرف» ، به سال 1311 ش کتاب «تراش ریش از نظر اسلام» را پرداخته و در سال 1344 آن را به مجله مکتب اسلام اهداء کرده است.
در آغاز سرودهای در شهادت حضرت علی اصغر گوید:
چون شهنشاه جهان شد بی معین *** تشنه کام و خسته و زار و غمين
رو به هر سو می نمودی جز عدو *** کی شدی با او مقابل روبرو
پس بیامد شاه مظلومان حسین *** در میان معرکه با شور و شین
تکیه بر نی کرد آن عالی جناب *** با لعينان ابد کردی خطاب
ص: 30
کی گروه اشقیا یاری کنید *** اهل بيت من نگهداری کنید
من چنین بی کس نبودم در جهان *** بی کسم کردید و زار و ناتوان
یا گذاریدم روم زین سرزمین *** تا به ثغری از ثغور مسلمین
من مگر سبط پیامبر نیستم *** زاده ساقی کوثر نیستم
تا این که گوید:
(اشرفا) گر دم زنی زین بیش تر *** بر دل شیعه زنی تو نیشتر
گفت جدش کو بود مظلوم دم *** گر به وی دادی خدا را هم قسم
عرض حاجت هر چه باشد بی درنگ *** آن دعا هرگز نگردیده ست لنگ
اصلاً آذربایجانی و پدرش از اصفهان به هند رفته و وی به سال 1166 در لکهنو زاده شده و در کلکته اقامت داشت.
ادیب شاعر تاریخ دان، از راه مطالعه و کتاب خوانی دانش اندوخت و مؤلفاتی چون «خلاصة الأفكار» و « احوال ملك هند» و «اخلاق» و «موسیقی » و « عروض و قافیه » و «طب » و «تاریخ مختصر» پرداخت.
او راست :
تا از نظر آن دُر شهوار برفت *** هر لحظه نمی ز چشم خون بار برفت
صد روز دراز روشنش نتوان کرد *** کوته شبی آن چه زانده تار برفت
اصلاً از مازندران و در طهران سکونت داشت در ادبیات متبحر و دارای انشائی استوار
ص: 31
بود، به کار وعظ و خطابه اشتغال داشت شعر فارسی و عربی نیکو می گفت.
جنگی ادبی به سال 1285 پرداخته و بعضی اشعار خود را در آن آورده است.
ادیب منشی نیکو انشا، متبحر در دانش های دینی، شاعر نیکوسرا، از عالمان سده دوازدهم، دارای آثاری چون «نهج البر في ادعية السر» و « هدية الأجلة في ادعية رؤية الأهلة » و « ذريعة المآرب» و جز اين ها .
در نعت حضرت پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله» گوید:
محمد نور چشم اهل بینش *** چراغ دودمان آفرینش
مدار آفرینش را سبب او *** مراد از اختلاف روز و شب او
حیات جاودانی داد دینش *** ادیب عقل شد شرع متینش
نموده در حریم قرب آن شاه *** نشیمن در بساط «لی مع الله»
مدیحش ذات انسان کی تواند *** شهی کو را خدایش مدح خواند
و در مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
على مخزن علم و دریای جود *** کزو مفتخر گشت اصل وجود
ز بستان صنع خداوندگار *** چنین نخل هستی نیامد ببار
چو او شهر علم نبی را در است *** بسوی خدا خلق را رهبر است
خرد فضل او را یکی از هزار *** نیاورده در حيطه انحصار
ز ما بر روانش هزار آفرین *** که منصوب حق است و یعسوب دین
ص: 32
از عالمان برجسته اصفهان، امام جماعت مسجد جامع عباسی، ادیب نیکو تحریر و شاعر فاضل، کتاب «مشرق التوحید» را به سال 1237 ساخته و پاره ای از اشعار خود را در آن پرداخته است.
در تولد پیامبر گرامی اسلام «صلی الله علیه و آله » گوید:
ای پدر آدمیان مژده باد *** روح همایونت از این مژده شاد
چشم تو روشن که زمین و زمان *** گشت منور ز رسول جهان
و نیز گوید:
ز عکس جمال جهان تابش آدم *** ز نور رخ عالم آراش حوا
نکردی اگر طلعت خود منوّر *** نکردی اگر طینت خود مصفا
هنوز آن ببزم قدم داشت منزل *** هنوز این بکتم عدم داشت مأوى
اصلاً خراسانی و در کرمان سکونت داشت دانشمند ادیب فقیه فیلسوف عارف، از شاگردان ملا هادی اسرار سبزواری، بر نسختی از «اسفار» به سال 1320 پاره ای از اشعار خود را نوشت دارای «شرح دیوان مجنون و لیلی» و دیوان شعر می باشد
این رباعی ها از اوست:
از درد و غمت اگر خروشان شدمی *** ور ان که ز شور باده جوشان شدمی
کی راه بخمی به مرا می دادی *** چون همدم و یار می فروشان شدمی
***
خواهم صنمی ساده بدام اندازم *** در نرد محبتش دل و دین بازم
ص: 33
بوسم لبش و نوش کنم جام شراب *** انجام همین باشد و این آغازم
***
بر درد تو دلبرا ز مرهم توبه *** ور پی تو دمی زدم از آن دم توبه
ورانکه پشیمان شدم از کرده خویش *** گفتم که گنه کارم از آن هم توبه
***
نا رفته براه عاشقی گامی چند *** ناخورده ز باده صفا جامی چند
از فقر زنند لاف هر شام و سحر *** بد نام کننده نکونامی چند
***
زاندم که ز نیستی بهست آمده ام *** سرمست و خراب و می پرست آمده ام
گفتند بروز مستیم پای نبود *** زان است که من دست بدست آمده ام
***
آن می خواهم که سینه ام طور کند *** در راه خدا ز هستیم دور کند
هر مرده دلی که بنگرد بر جامش *** از وجد و طرب جهان پر از شور کند
***
باشد گرو باده کنم خرقه خود *** وز دُرد شراب تر کنم ژنده خود
در گوشه میخانه نشینم بمراد *** بینم همه شاهان جهان بنده خود
ادیب عارف شاعر با تخلص «اظهر» و نامش به دست نیامد از شاعران اواخر سده سیزدهم، چنان که خود گوید وظیفه خوارخان های املش
او راست :
ذلت از ما لذت از اغیار ما *** پس گره افتاد اندر کار ما
ص: 34
ذكر ما جز باده و میخانه نیست *** ای خوشا پیمانه سرشار ما
ذوق شوق من به ساقی می کشد *** ساده رو باشد گر این عیار ما
ذاهب کوی مغانم ارمغان *** نیم جانم هست کو دلدار ما
ذق من الخمر انه خمر الفراق *** (اظهر) ای یار نکو کردار ما
اصلاً از سبزوار و در شیراز سکونت داشت عالم فاضل و به طب اشتغال می نمود، کتاب هائی را بخط خود در سال 1086 نوشته است
از اوست :
ای رحمت تو روح مرا سرمایه *** وز ذات تو یافت جسم من پیرایه
من از تو جدا نیم چو شمع از پرتو *** تو دور نه ای ز من چو نور از سایه
و نیز گوید :
يا رب چو من امروز تباهی نبود *** عصیان زده نامه سیاهی نبود
هر چند گناه من گرانست چو کوه *** در جنب تفضل تو کاهی نبود
عالم ادیب، به فارسی و عربی شعر می سرود مجموعه ای به سال 1238 نوشته و در آن پاره ای از شعرش را به دو زبان آورده است.
اصلاً از «نور» مازندران و در همدان سکونت داشت، ادیب فاضل دانشمند، از شاعران
ص: 35
سدۀ چهاردهم خط نستعلیق را زیبا می نوشت و در دانش های دینی آگهی داشت.
تاریخ اتمام سه جزء كتاب « حديده محماة » ميرزا محمد على ناظم الشریعه همدانی را در سه قصیده به سال های 1323 - 1326 سروده و تاریخ وفاة همین شخص را به سال 1332 چنین گفته است:
بروز پنجم ذی قعده ماه و از هجرت *** هزار و سی صدوسی و دو بد نه کم نه زیاد
بزرگ واقعه شد پدید در همدان *** که هر بلیه جان سوز را ببرد از یاد
ز گردش فلکی رخ نمود حادثه ای *** که کاخ شرع قویم اوفتاد از بنیاد
ز مرگ فاضل تحرير و عالم حق بين *** که بود عمده ابدال و زبده اوتاد
جهان علم و عمل ناظم الشریعه که بود *** فحول از علما را بزرگوار استاد
سزد که دیده اسلام بعد رحلت او *** سرشك ريزد همواره تا بیوم معاد
نشان نداده بعلم و عمل زمانه چو او *** مربی همه اخلاف و مفخر امجاد
ندیده هیچ خردمند مثل او دانا *** نکرده موجد اشیا نظیر او ایجاد
برای پختن خامان ملت اسلام *** بجا (حديده محماة) را ز خویش نهاد
تمام مندرجات کتاب را باشد *** ببر حلاوت انشا و حدّت انشاد
فزود پنج بتاریخ و زد رقم (اقبال) *** که لرزه زین الم اندر اساس دین افتاد
ادیب شاعر، از شاعران سدۀ یازدهم خط نسخ و نستعلیق را زیبا می نوشت و بعضی از نوشته هایش را به سال های 1082 - 1085 نوشته است
او راست :
افسوس که شد برون چو گل زین گلزار *** فخر علما زبده دین شیخ کبار
تاریخ چنین گفت خرد با دل زار *** افتاد ز پا نهال دین دیگر بار
ص: 36
ادیبی دانشمند است که به فارسی و عربی نگارش های نیکو دارد، «ترجمه مناجات امیرالمؤمنین » و « شرح دعای صباح » و «نظم جواهر» از آثار وی و همه را در دهه دوم و سوم سده دهم نگارش داده است.
در تاریخ نظم جواهر خود گوید:
چو غواص کلکم در این بحر راز *** نهاد از سر ترجمانی قدم
پی نام و تاریخ این ترجمه *** کتاب مناجات کردم رقم
عارف ادیب فاضل، كتاب «سر الأولياء» را بسال های 1311 - 1313 پرداخته و در آغاز آن گوید:
نیست ممکن را چو جز فقر و فنا *** خوش بود گفتن که لا احصي ثنا
در پس هر حمد حمدی مختفی است *** داند این را هر که را جانی صفی است
شاعری است شوخ طبع ، طنز سرا و نیکو خط ؛ این رباعی ها از اوست که به خط نیکوی خود به سال 1285 نوشته است:
از گردش روزگار و از حال تباه *** يك پول ندارم نه سفید و نه سیاه
من بودم و يك ريال آن هم گم شد *** لا حول و لا قوة الا بالله
ص: 37
جستم همه ساله ای پسر کام تو من *** خرسند همی بدم در دام تو من
با سر آمدم از بهانه جام تو من *** بی رنج کنون نگاشتم نام تو من
***
گفتم رخ تو بهار خندان من است *** گفت آن تو نیر باغ و بستان من است
گفتم لب شکری توان من است *** گفت از تو دریغ نیست گر جان من است
***
ای مشک سیه که ماه را بالین است *** پیرایه ماه و زینت پروین است
زلف سهیت بلای من چندین است *** باز این چه بلای خط مشك آگین است
***
آن مشك مسلسل است یا سنبل تر *** زلف و خط آن سرو قد سیمین بر
زان زلف گرفته عنبر و مشكين خط *** در خط بفزود روی زو زینت و فر
به سال 1320 در زهان چشم بدین جهان گشود و پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی به مشهد مقدس رفت و از استادان آن حوزه دانش بیندوخت و به وطن بازگشت و به ارشاد و هدایت پرداخت و به سال 1410 درگذشت عالمی است متبحر در دانش های اسلامی ادیب اریب، در شعر فارسی «اوحدی » تخلص می نمود و گاهی به عربی نیز اشعاری می سرود به فرهنگی در ضبط لغات و نام ها شروع کرد ولی ناتمام ماند.
او راست :
سوی هر چیز که دل شیفته و دمساز است *** که از آن روزنه ای جانب جانان باز است
ص: 38
سرّ سودای سر و طره او نتوان گفت *** بس که آن رشته دراز است برون زاحراز است
از ملاحت نتوان دم زدن آن جا که هزار *** داستان نمکین از لب او يك راز است
ای بسا کشته و سرگشته و دلخون گشته *** خار در رهگذرش دیدم و او در ناز است
کشش او است بهر جاذبه و هر عاشق *** بسته حلقه ای از سلسله آن آز است
در فضا این همه ذرّ و کره نامحصور *** چیست و دانی ز چه در جنبش و جا پرواز است
غیر پروانه چندی ز ثری تا به ثرا *** دور شمع رخ او نیست که در پرواز است
رمز زیبائی او بیش نشاید ابراز *** که بسی طعنه و تفسیق در این ابراز است
من همین دیدم و گفتند مرا الحاصل *** که سر کار و مدارم سوی آن غماز است
حرکات و سکناتم همه چون خونم سرخ *** آری این شیوه شایسته هر سرباز است
زین سپس درس مرا می ندهی ای استاد *** زین چه حاصل که بدانیم که بازی باز است
درس معقول و حدوث و قدم و اصل وجود *** کم بفرمای بآن رند که آتش باز است
من و حجیت ظن و عدمش شيء عجاب *** خواه بر بسته دَرِ علم و خواهی باز است
ص: 39
آن تو و دادن داد دل عاشق هيهات *** دل نه ممسوح قدم عشق نه پا افراز است
می نگردد ز دم سرد نفس ها خواموش *** مشعلی کاتشش از فاعلی های کاز است
آن غزل گفتن شیرین و طرب های نوین *** ز اوحدی از اثر نغمه صاحب ساز است
درك هرگز نکند معنى نازك هوشدار *** آن دل و گوش که افریفته آواز است
اصلاً مازندرانی و در اصفهان سکونت گزید واعظ سخنور عارف ، دارای اشعاری متوسط مؤلفاتی بسیار نگاشته و همه در مواعظ و تواریخ امامان می باشد چون «نسايم الرحمه» و «الصاحب » و « مقتل الآل » و « موقظ الغافلين » و « بحر المعجزات » و « ریاض المناقب » .
او راست :
زینب چو دید رأس برادر بطشت زر *** نالان کشید آه شرر بار از جگر
در بر درید جامه صبر و شکیب را *** گاهی بسینه می زد و می زد گهی بسر
می گفت ای شهید غرقه بخون یا حسین *** ای گوشه پاره جگر سید البشر
ای نور چشم حیدر و ای زاده بتول *** جسمت جدا فتاده و رأست بطشت زر
در کیمیا و علوم غریبه متبحر و از دانش های دیگر بهره ای داشت، اشعاری نه چندان استوار
ص: 40
به فارسی و عربی گفته، کتاب «سراج الظلمة و الرحمة » را در کیمیا پرداخته است.
او راست :
صانع بدیع کز اکسیر حکمتش *** تابنده ماه چه سیم شود آفتاب زر
بی حد درود حق بمحمد که گوهرش *** اکسیر معرفت بود هادی بشر
بر ابن عم وآل مجيدش كه يك بيك *** در حل و عقد کار جهانند راهبر
صلوا عليه ما بقي النجم في السما *** صلوا عليه ما رفع الشمس و القمر
صلوا على الدعاة إلى الهدى *** كنز النجاة عند مليك و مقتدر
و نیز گوید :
اوست رب مجردات و بسیط *** زیر و بالا محاط و اوست محیط
هر چه بالا نظیر دارد زیر *** جلوه صنع کردگار قدیر
زیر و بالاست صیقل ذاتش *** آدم پاك پاك مرآتش
و نیز او راست :
اهل معنی کوس دانش آشکارا می زنم *** پرده را از روی برقع پوش بالا می زنم
لاف کی دانم گزاف اسمش چه باشد نزد من *** من حكيمانه سخن گویم نه بی جا می زنم
من ندانم کذب را از صدق من دارم خبر *** باطن کذاب را از صدق سر پا می زنم
دیده ام در جبه مريخ من وجه حجر *** گفته ام این حرف را من پرده بالا می زنم
سال ها این نقش را هر سو زدم در هر کنار *** عارفان گفتم سخن را من هویدا می زنم
نکته سنجان تیز فهمان عارفان اینست و این *** از صدف بگذر دم از لؤلوی لالا می زنم
آشکارا مغز را از پوست عبدالله ساخت *** من قلندر وار دم از نغز کالا می زنم
ادیب منشی شاعر با تخلص «باقر»، گویا از ادیبان سده سیزدهم، لاهیجانی است یا
ص: 41
گاهی در لاهیجان می زیست منشئات و اشعار خود را در جنگی فراهم آورده است.
در ستایش باری تعالی گوید:
آن که قبول سخن از نام او است *** نام و نشان همه همه زانعام او است
تیغ زبان را برش نطق داد *** بر سر دل افسر عزت نهاد
ناطقه روشنگر معنی نمود *** زنگ زآینه دل ها زدود
چهره وحدانیتش بی نقاب *** در نظر معرفت شیخ و شاب
جنس طلب را بحریمش رواج *** شاه و گدا را بدرش احتیاج
مرحمتش حوصله بخش گناه *** مغفرتش مُهر لب عذر خواه
از دانش های عقلی بهره داشت، عارف صوفی شاعر با تخلص «بدر»، شعرهایش انتقادی و خالی از طنز و شوخی نیست از دانشمندان اوایل سده چهاردهم و دیوان خود را به سال 1310 گرد آورد.
از او است:
به رهروان محبت دهید تسلیتی *** که می رسد ز در دولت پيك موهبتی
شکایت از غم دنیا چه می کنی بشکیب *** که هیچ حادثه نبود بدون مصلحتی
در این خرابه که بنیان آن بود بر آب *** چگونه در پی تعمیر و فکر تمشیتی
ز عز و جاه که حاصل شود ز خلق چه سود *** چو نیستت بر معبود قدر و منزلتی
ز عمر خویش ملولم که این گران مایه *** برای توشه عقبی نداشت خاصیتی
چه سود خدمت آن کس که نیست از سر صدق *** چه مزد طاعت آن را که نیست معرفتی
بکار خویش اگر خواجه پی برد بیند *** که بی مضرت عقبی نیافت منفعتی
ص: 42
برای مصلحت خود دلی نیازارد *** کسی که دید جهان را سرای عاریتی
ترا وجود چه جای ترتب اثر است *** که هم چو (بدر) پی انصباغ ماهیتی
از عالمان برجسته عصر خود، ادیب فاضل شاعر، دارای کتابخانه ای غنی و بعضی از نسخه ها را بخط خود نوشته شب سه شنبه یازدهم ربیع الاول 1230 متولد شده و به سال 1277 درگذشت.
در سوگ حضرت امام حسین علیه السلام گوید:
ز چه رو شور فتاد است بعالم بکر *** وز چه ره گشته چنین مرغ فرح سوخته پر
یا رب این غلغله و دهشت و غوغا از چیست *** این همه آه و فغان از چه عیان گشته دگر
وجد و شادی و طرب گشته بعالم نایاب *** غم و اندوه وبلا تا به ثریا بی مر
بلبلان چاک گریبان همه در آه و فغان *** مطربان کرده ز غم خاك مصيبت بر سر
گو بیا باد صبا بی خود و لا يعقل و مست *** بدیار غم و اندوه و بلا کرده گذر
پس از آن ناله کنان غرقه بخون عالم را *** از مصیبات شه تشنه لبان داده خبر
شافع روز قیامت و شفاعان دربان *** شده از ظلم اعادی تن پاکش بی سر
از دانشمندان سده چهاردهم، نمونه ای از اشعار خود را با نسخه ای از رساله « شرح حدیث الغمامه » قاضی سعید قمی به سال 1308 - 1312 نوشته. از اوست:
ماه من خور نیست اما آفتابی دیگر است *** نور او بر روی او همچون حجابی دیگر است
ص: 43
کسب نور از خور کند مه خور از ماه روی او *** کسب او کسبی دگر وین اکتسابی دیگر است
مستم از چشم خمارش گو بمستان ای صبا *** شرح مستی من گو کاین شرابی دیگر است
دوش با شوریده ای در محفل جانان شدم *** دیدم آن جا نغمه چنگ و ربابی دیگر است
گو به پیر عقل گر میل جوانی باشدت *** ساعتی با او نشین کاین هم شبابی دیگر است
بر مکارم دی اگر بوسی عطا کردی نگار *** ده وصالش جان چون این هم ثوابی دیگر است
از شاعران سده سیزدهم دارای اطلاع در حدیث و تاریخ و دانش های دینی دو کتاب «تنبيه المغرورين» و «سرور الشیعه» را از او دیده ام.
این رباعی از او است :
بشنو ز گذشتگان ترا گر گوشی است *** می گیر عزای خود به سر گر هوشی است
امروز به دوش تو است تابوت کسان *** فرداست که تابوت تو هم بردوشی است
عالم فاضل به فارسی و عربی شعر می گفت ولی شعرش به هر دو زبان سست، دیوان شعری دارد و بسال 1337 زنده بود.
ص: 44
در میامی نزدیك سال 1260 بدنیا آمد و در سبزوار و مشهد مقدس دانش آموخت، به فارسی و عربی شعر گفته ولی شعرش استوار نیست دارای کتاب های چندی است که از آن ها «عقائد الناصريه » و «كفاية المؤمنين » و « نتائج الحكمة » و « اوصاف الأشراف » و « مشكاة المصابیح » را نام می بریم.
تاریخ دان فاضل ادیب شاعر، در اوایل سده یازدهم می زیسته ، کتاب «فتوحات «فریدونیه » را به سال 1022 انجام داده است.
اصلاً از لاریجان و در طهران سکونت داشت، فاضل ادیب دانشور ، به رمل و جفر و علوم غریبه اشتغال می ورزید ، لقبش «سيد الحکماء» و در شعر «بقائی» تخلص می نمود
این رباعی را به سال 1332 از خود نوشته است:
ای آن که شب و روز بفکری و خیال *** گه دست بیاوری بسی ثروت و حال
تا که اجلت رسد بصد استعجال *** گویند بسوی خاک رو بی زر و مال
از شاعران دانشمند سده سیزدهم، چندی در اصفهان برای تحصیل دانش می زیسته و به
ص: 45
علوم عقلی می پرداخت، در شعر «بکاء» یا «ولی» تخلص مینمود کتاب «کسر اصنام الجاهلية » ملا صدرا شیرازی را به سال 1255 نگارش داده و این ابیات را در ستایش آن گفته است:
چون صنم ها را بخواهی بشکنی تدقیق کن *** مطلب مطويه صدرای سالار حکیم
گر شکستی این صنم ها را تو اندر نفس خود *** وارهی از ظلمت دنیا و عقبی و جحیم
ای (ولی) اصنام این نفس خبیث بدگهر *** بشکنی خاضع شوی یابی تو جنات نعیم
صورت حیوانیت را گر مبدل کرده ای *** سیرت حسنیه اعطا می کند رب علیم
این رباعی نیز از اوست:
درویش کسی بود که نامش نبود *** گامی که زند در پی کامش نبود
در بوته قهر اگر بسوزد صد سال *** از کس طمع پخته و خامش نبود
ادیب فاضل ، اصلاً از بنابجوی از توابع مراغه می باشد احادیثی به سال 1127 در جنگی گرد آورده و این دو بیت را از خود دانسته است:
چون شدم در درگه حق رو سیاه *** بعد از این باید کشم صد گونه آه
بخشد از جرم مرا آن قدر نیست *** من گدا و او کریم و پادشاه
گویا از شاعران سده سیزدهم می باشد با تخلص «بها » ، اشعاری که از وی به نظر رسید پیرامون واقعه کربلا و شهادت حضرت امام حسین علیه السلام و یاران آن حضرت سروده شده است.
ص: 46
در بند اول دوازده بند مرثیه گوید:
یا رب عزای کیست که ابنای روزگار *** بی اختیار نوحه کنانند و اشک بار
سكان آسمان و زمین در تلاطمند *** گویی که شد قیامت موعود آشکار
افلاک را مدار و زمین را سکون نماند *** آن ماند از تحرّك و این گشت بی قرار
گر نیست رستخیز پس این انقلاب چیست *** کافتاده اضطراب به ارکان هفت و چار
نی نی محرّم است که از کثرت ملال *** ذرّات كائنات ملولند و سوگوار
سیلاب اشك عالمیان بسکه موج زد *** شد غوطه در سرادق گردون حباب وار
آنجم بجای اشک فرو ریخت چشم چرخ *** چون کشته گشت اشرف ابنای روزگار
یحیای آل احمد و سرخیل نشأتين *** سردار کشتگان صف کربلا حسين
از دانشمندان سده سیزدهم مقیم در هند، گویا «بیات» تخلص وی بوده پاره ای از اشعار خود را در کتابش «خوارق المعصومین » آورده است.
گویا از شاعران و عالمان سده یازدهم، در مشهد مقدس سکونت داشت، در معجزات حضرت امام رضا علیه السلام گفته است:
حیرت مدار در حرم شاه دین رضا *** یابد هزار کور در او یک نفس شفا
این درگه شهی است که گرد غبار او *** هر دم ملك بدیده کشد جای توتیا
این دانه گوهری است که حق روز واپسین *** بخشد گناه خلق به او از ره رضا
ص: 47
با این علو مرتبه و قدر و منزلت *** داری عجب که کور وکر و شل دهد شفا
بر کائنات گر نظر از لطف افکند *** گردد عقیم مادر درد و غم و عنا
به فارسی و عربی و ترکی شعر می سرود بیشتر شعرهایش عرفانی و در مدح و مراثی حضرات معصومین علیهم السلام می باشد شعر عربی را سست و گاهی مغلوط می گفت دیوان خود را به سال 1312 فراهم آورده است.
او راست :
من در آیینه دل بس که جلا می بینم *** چون نظر می کنم عکس شما می بینم
طعنه برمن مزن ای پیر کهن باده فروش *** هم چو موسی ز جبل نور خدا می بینم
گر چه موسی ز عصی جسته تقرب ز همه *** وی عصی دیده و من دست خدا می بینم
کو سکندر که دهم مژده بوی زاب حیات *** معدن چشمه حیوان بقا می بینم
با غم فردوس هم حوری و غلمان و قصور *** همه در حب علی نور خدا می بینم
گریه بر فرقت جنت مکن ای آدم و حوا *** من کلید همه ابواب هدی می بینم
چنگ امید بزن خاك در یار بیار *** دیده عقل تو کور است و شفا می بینم
هر که اکسیر بخواهد بود آن حب علی *** چار اجزاء دگرش زیر کسا می بینم
گرچه ( بیدار ) نبود است در آن روز بلی *** کرده بیعت بهمان روز وفا می بینم
ادیب شاعر، این قصیده ملمع را با همه سستی، در سوگ حضرت امام حسین علیه السلام
ص: 48
سروده است:
سل اللغوب حفاة يجلن في الفلوات *** تو رنج راه چه دانی که خفته در خلواتی
حدیث کرب و بلا را ز من شنو که بگویم *** لحرق قلبك حزناً بأحرق الكلمات
شط فرات روان موج زن بجانب دریا *** من العطاش حرقن الأوام في القفرات
حسین فتاد ز زین بر زمین چو با رخ گلگون *** لقد تدحرج وجه السماء بالغبرات
بلند گفت بیارید بهرم آتش سوزان *** لكي أحرق فسطاطهن باللهبات
بشمر گفت حسین جانت ای پلید بسوزد *** ءانت تحرق نجل النبي بالقبسات
چه دشمنی است ترا با من ای لعین که بدین سان *** قتلت اخوتى الآن تحرق أخواتي
گویا در مدرسه حکیم اصفهان سکونت داشت و به دانش اندوزی می پرداخت ، ادیب شاعر با تخلص «بیدل » ، از شاعران سده سیزدهم
این قصیده از اوست و در نسخه خالی از تشویش نبود:
خواهی که درگه تو مناص جهان شود *** زنهار از آشنائی دونان بكن حذر
بالله کسی که معتقد قول رذل شود *** خونش بود بفتوی اهل خرد هدر
بشنو ز من ، کنج خمولای عزیز من *** می میر و نام دوستی سفله گان مبر
توضیح این سخن نکنم گر بگوش هوش *** می نیوشی و قبول کنی از من ای پسر
چندی بسفله ای شدم از جهل مختلط *** و از این که کو نیست دونی کی بدم خبر
می گفت بارها که چو من دوستی صدیق *** نی بوده و نه آمده در دهر سر بسر
طامات این قبیل بسی گفت و بنده هم *** می خواستم که تا بدهم در دلش مقر
دیرینه دوستان را نارم دگر بیاد *** وز دل محبت دگران را کنم بدر
ص: 49
تا امتداد یافته عهد مودتش *** زد ناگهم یکی دشنه بر جگر
زین گونه عهدها و بلا فصل عکس او *** از مردنی بلکه بعید است هم زغر
آری خطاست مردمی از سفلهگان دون *** خواهی تو از شرنك چرا لذت شكر
نیکوئی از بدان غلط است ای پسر مخواه *** نبود درخت حنظل جز حنظلش ثمر
(بیدل) از این گروه شکایت چه می کنی *** هست این سزایت بلکه از این نیز بتر
نام او را نیافتیم و «بیضا » تخلص شعری وی می باشد از آثار اوست شانزده بند در واقعه کربلا و مصایب حضرت امام حسین علیه السلام و در بند شانزدهم گوید:
(بيضا) خموش باش که د لها کباب شد *** دریا ز خون دیده پر از خون ناب شد
زين شعر سوزناك زبان را دگر ببند *** کز سوز آن بسینه جگرها کباب شد
از دیدهای كلك تو تا ريخت اشك شور *** بنیاد هم چو صبر بنای حباب شد
هر نکته ای ز قول تو چندین حدیث گشت *** هر مصرعی ز نظم تو چندین کتاب شد
هر فصل از این خطاب جگر سوز آبدار *** هر لوح هر کلام چو فصل الخطاب شد
هر کس شنید ناله زار ترا ز غم *** زرد و ضعیف و زار چوتار رباب شد
بيضا زبان ببند که از آب شعر تو *** عالم تمام غرقه دریای آب شد
باشد عروس شعر ترا آن چنان خیال *** کز عکس عارضش رخ مه در نقاب شد
وقت دعاست لب بدعا بر گشا بگو *** بیضا در این زمان که دعا مستجاب شد
یا رب بحق آن که همه خاك كربلا *** از خون او چو لاله حمرا خضاب شد
كين خسته را بروز قیامت خجل مکن *** در نزد خلق روسیه و منفعل مكن
ص: 50
دانشمند فاضل، عارف صوفی، شاعر سست، شعر در نگارش هایش بسیاری از اشعار صوفیان را می آورد دارای رسائلی است که بعضی از آن ها را به سال 1294 ساخته، چون «رساله نخلیه » و «رساله کلبیه » و « رساله رؤیتیه » و « رساله عصمتیه » و « رساله تبرائیه » .
ادیب فاضل خوش خط، لقب و تخلص شعریش «پزشك » ، بیش تر شعرش دینی و کمتر به دیگر مسائل می پردازد.
در وصف «لیمرا» از قرای تنکابن گوید:
الا شفيق و رفيقى و مخزن ادراك *** تو از پزشك شنو نکتها چنان دُر پاك
بهشت روی زمین لیمرای تنکابن *** که دیده است در این روزگار و خطه خاك
ز ما تشتهى انفس و ما تلذذ أعين *** پدید باد ز هر سوی خاک تا افلاك
گل و گیاه ببخش بهار و تابستان *** فرح فزا و ضیا بخش بهر دل غمناك
نمونه ای بود این لیمرای روح افزا *** بباغ و راغ ارم هم بهشت ایزد پاک
پزشک جای نماید بهار و تابستان *** هواش روح فزا جسم چست و هم چالاك
هزار حیف بگیرد ز شش جهت مه و ابر *** گهی ز ریزش باران بخاك تا بسماك
هواش نم نم و هم چون هوای می خواران *** خنك خنك طرب انگیز بس بود نمناك
ز قلب مرد بود کر پدید خوش گذرد *** بده خدا بخاطر آن شاه سید لولاك
در جوانی با کسب معیشت در روزها شب ها به تحصیل پرداخت و بقدر استعداد خویش
ص: 51
دانش اندوخت و ساعت های فراغت را به مطالعه کتب قدما و معاصرین می گذراند در جنبش مشروطه شرکت جست و در آزادی خواهی کوشش داشت به سال 1244 ش در همدان چشم بدین جهان گشود و 1314 ش در همان شهر درگذشت.
در غزل سرائی سبک جدید و مخصوص به خود اختیار نمود، تخلصش در بعضی شعرها «پوینده» و برخی «مجاهد» بود، مراد وی از «مجاهد» مجاهدت در برقراری حکومت مشروطه ، و مراد از «دیمی» نداشتن وسائل تحصیل و سواد آموزی خود می باشد
این غزل را به مناسبت جشن نیمه شعبان در التجا به حضرت حجت عليه السلام سروده است:
سلام جميع نثار قدومت ای شه شاهان *** بس است چهره گشائی نما به عالم امکان
غريو ولوله هولناك عصر تمدن *** کشیده پرده تاريك بر مدارك انسان
بیا و نور حقیقت فشان بر آدم خاکی *** نجات بخش ز گفتار و پند قصه سرایان
بیا بیا که هجوم علوم علم صنایع *** برای کم خردان نقض عهد کرده و پیمان
بیا و شرح بفرمای قول جد کبارت *** که روح علم شود تازه زان معانی و برهان
نخست علم (1) بدن گفت آن حکیم الهی *** که ثانویش بود علم نوشداروی ادیان
بیا و سعی و عمل را دوباره درسی بما ده *** که سلب کرده ز ما مهملی شرافت انسان
بیا که جمله ضعیفان کنیم سوی تو افغان *** که امر و نهی تو باشد تمام معنی قرآن
بیا بمذهب و آئین جعفری نظری کن *** فروغ تازه به بخشای بر دروس دبستان
صوفی ذهبی، فاضل ادیب شاعر با تخلص « پیرایه » ، از اشعار خود این قصیده را با
ص: 52
بعضی کتاب ها نوشته است:
ای خاك سر کوی تو منزلگه رندان *** محراب دو ابروی تو را سجده مستان
دل بردنم از دست غم عشق تو مشکل *** جان دادنم اندر هوس وصل تو آسان
يا للعجب از بهر چه بیرون دل عاشق *** بگداختن او ز چه در بوته هجران
هر سر هوسی دارد و هر سینه هوائی *** هر فرقه خیالی و من از حسن تو حیران
هر لحظه دیگر بدگر جلوه نمائی *** حسن رخت از آینه طلعت خوبان
قومی است که از خود بغمت بی خبرانند *** جمعی است که در فکر تو مجموع پریشان
باور نکنم آن که برد ره بمقامی *** اندر حرم قرب تو هر بی سر و سامان
ما و سر سودای وصال تو چنانست *** در دل طلب مورچه ای قرب سلیمان
جائی که تو ای عقل کجا ره برد آن جا *** زان رو نرسد کنه تو را وصف سخندان
بیچاره محمد عجب است آن که نیامد *** شرمنده ز کالای چنین کاسد و ارزان
(پیرایه ) همان به که زند مدح و ثنا را *** با مدح جلال الحق و دین صاحب دوران
از شاعران بیرجند در سده دوازدهم، دارای اشعاری است فارسی نه چندان نیکو با تخلص «تائب» و اندکی اشعار عربی سست و گاهی نادرست می سرود پاره ای از شعر خود را به سال 1162 نوشته است.
از اوست :
چون دُر دل من بسته براه نجف است *** چشم از هجر رشك چاه نجف است
هر کس ز دری کند گدایی در دهر *** تائب بجهان گدای شاه نجف است
و نیز گوید :
ص: 53
ترك تحصيل علم عاقل نکند *** دل مایل مال غیر جاهل نکند
دنیاست گِل و طالب دنیا همه خر *** صاحب خرد آن که پا در این گل نکند
دانشمندی است مجتهد، ادیبی است فاضل، به سال 1240 زنده بود، به فارسی و عربی شعر می سرود پدر میرزا لطف علی امام جمعه تبریزی
عالم فاضل ادیب، چند سال در کربلا به علوم دینی اشتغال ورزید، به حکمت و عرفان تعلق داشت و در سال 1216 مجموعه ای مشتمل بر چند رساله از گذشتگان بخط خود در «سجاس» از توابع خمسه نوشت.
این رباعی از او است:
یا رب بدلم چراغ عرفانت زن *** از نور علی بطون فرقانت زن
از شورش عشق دلم جراحت گردان *** از لطف على دوا و درمانت زن
و نیز گوید :
يا رب منم آن بنده با جرم و خطا *** هستم ز تو راجی کرم و جود و عطا
گر عفو کنی مثل مرا از کرمت *** تو ذوالكرم و ذوالمنن و ذوالاعطا
فاضل ادیب با اطلاع از دانش های دینی، شاعر نیکو نگارش اوایل قرن دوازدهم ، ترجمه
ص: 54
«خلاصة الأذكار » فیض کاشانی را به سال 1116 پرداخت و تاریخ اتمام آن را چنین گفت:
شکر که این نامه نامی تمام *** گشت بتوفیق خدای انام
عارض لفظش همه غنج قريب *** برده بصد ناز ز دل ها شکیب
طرة معنيش همه پیچ و تاب *** کرده بسی خانه طاقت خراب
از تتق غیب بسی شد عیان *** معنی دوشیزه مخفی در آن
ناشده هرگز بکسی جلوه گر *** کس بجمالش نشده بهره ور
مستورة وجوهها بالقناع *** لم يتيسر لهم الافتراع
راهرو جاده طاعات را *** طالب گلزار عبادات را
هر ورقش گشته بمعنی چو باغ *** جمله سطورش شده شمع چراغ
پیر خرد از پی تاریخ آن *** تا که همی خواست بگردد روان
هاتفی از غیب پس از تهنیه *** گفت (نکو ترجمه شد ادعیه )
فاضل ادیب سخنور، به تعلیم و آموزگاری اشتغال داشت و بدین جهت در شعر «تدریسی » تخلص می نمود به زبان فارسی و لری شعر می سرود در سال 1365 پیامد رباعیات بابا طاهر عریان چند غزل لری از سروده های خود آورده و عریان را بدین ابیات فارسی می ستاید:
طاهرا وه نيك بسرودی سخن *** نيك تر ز اوای بلبل در چمن
گر بیانت بوده با لحن لری *** ليك پنهان در غزل هایت دُری
هر کسی قابل شود نور خدای *** دل از او چون آینه آرد جلای
ایزدا کن نعمت عشقت نصیب *** تا رسم بر کوی جانان ای مجیب
ص: 55
از شاعران اوایل سده چهاردهم به فارسی و عربی شعر می سرود، دیوان فارسی وی بیش از پنج هزار بیت است.
شاعر ادیب فاضل، از دانشمندان سده یازدهم، در تاریخ تأليف « زبدة الأصول » بهاء الدین عاملی گوید:
سلطان محققين برأى صائب *** بر اوج سپهر فضل مهر ثاقب
چون زبده نوشت سال تاریخ آمد *** منسوخ کن اصول ابن حاجب
از عالمان اوایل سده چهاردهم، ادیب فاضل خوش خط نیکو نگارش امام جمعه و جماعت در تفریش، فوایدی کلامی بخط خود در سال 1317 نوشته است.
در «سامن» ملایر به سال 1313 چشم بدین جهان گشود پس از چندی پدرش با خانواده به «هرسین» اقامت گزیدند در هرسین و کرمانشاه مقدمات علمی را بیاموخت،
ص: 56
و برای تکمیل مدارج علمی به نجف اشرف رهسپار گردید اما دیری نپایید که به هرسین بازگشت و به کارهای ادبی و فرهنگی پرداخت
در سال 1311 ش به استخدام اداره معارف درآمد و اولین دبستان و دبیرستان را در هرسین پایه گذاری نمود، و پس از سی سال بازنشسته شده و تا آخر عمر به وعظ و خطابه و ارشاد پرداخت و هیچ گاه از لباس روحانیت بیرون نشد تا در سال 1354 ش درگذشت.
نگارشش نیکو و شعر بی تکلف می سرود دیوانش را به نام «مديحة المعصومین » در چهار هزار بیت فراهم آورد و بیشتر شعرش دینی و در مدایح و مراثی حضرات معصومین عليهم السلام می باشد به نامش «توکل» و گاهی «حامد» تخلص می نمود و لقبش «صدر الشعراء » بود.
در ستایش حضرت باری تعالی گوید:
کردگارا چون تو بر بالای هر بالاستی *** خالق ارض و سماء و آن چه در آن هاستی
ما بدرك ذات پاکت کور و کر و جاهلیم ***ليك تو بیننده ای و سامع داناستی
نیستی جائی و خالی نیست خود جائی ز تو *** هر کجا رو آورند این بندگان آن جاستی
لا مکانی و نگنجد در مکان ها جای تو *** گر مکان ها بی تو باشد از چه رو برپاستی
ما همه از جاهلانیم و تو بر ما عالمی *** ما همیشه بی توئیم اما تو خود با ماستی
داخلی بر جمله اشیا نه هم چون آب و گل *** نی بمانند دوئیت خارج از اشیاستی
ص: 57
بی نشانی وین نشانی ها نشانی های تو است *** زان که صانع بر همه دنیا و ما فیهاستی
نی طبیعت نی عناصر نی نبات و نی جماد *** نی ز جزء ما یکون از علوی و سفلاستی
نی ز نوری نی ز ظلمت نی ز روحی نی ز جسم *** هرچه در خاطر خطور آرد ازان بالاستی
این قدر دانم که چیزی مثل و مانند تو نیست *** لا شريك لك وحيد و مفرد و تنهاستی
بی لساني ليك ناطق بر تمام قول ها *** سامع بي سمع باشی بی بصر بیناستی
بی شبیهی بی نظیری بی قرینی بی مثال *** لم تلد باشي و لم تولد که بی همتاستی
چون در این مبحث پیمبر ما عرفنا گفته است *** لب فرو بربند ( حامد) از چه رو گویاستی
از شاعران نیمه اول سده چهاردهم جنگی پرداخته است دارای حوادث تاریخی و منتخبات ادبی
دانشمند جامع علوم دینی، عارف صوفی ادیب نیکو نگارش، انواع خطوط را زیبا می نوشت و در نقاشی هنرمند، «حقیقت ایمان» و «برهان الدین» و «جواهر المعارف»
ص: 58
و « احياء القلوب» از مؤلفات وی می باشد و آخرین را به سال 1320 پرداخته است.
از اوست :
عاقلی معروف در دیوانگی *** گفت با درویشی از فرزانگی
حال تو چونست ای درویش راد *** بازگو با من ز روی اعتقاد
گفت عالم وفق مقصود من است *** گرچه آن از خلق معبود من است
گفت صد چندانی اما شرح آن *** باز بر گو کشف کن سرّ نهان
گفت چون عالم بأمر داور است *** با قضای او رضایم در خور است
چون رضا گشتم بحکم نافذش *** پس رضای حق مرا گردید خوش
عزلت و ذلت مرا یکسان بود *** سقم و صحت راحت این جان شود
بی مراد من مراد هیچ کس *** بر نیاید این تو را گفتیم و بس
ادیب فاضل از شاعران سدۀ یازدهم تاریخ اتمام «فرهنگ جعفری» خود را به سال 1040 چنین سروده است:
زیبد که از وجازت فرهنگ جعفری *** ختم اللغه بگویمش ار نيك بنگری
چون کردم ابتدا و تمامش بهشت ماه *** در سال (ختم) هجرت ختم پیامبری
دارم امید ان که چو بینی خطای من *** بر من خطا نگیری و بی باک بگذری
ور زان که خشم داری و پرخاش می کنم *** تسلیم می کنم که داری و داوری
از شاعران سده سیزدهم با تخلص « ثابت » ، گویا در اصفهان اقامت داشت. در سوگ
ص: 59
و تاریخ درگذشت حاج علی اصفهانی گوید:
حیف کاخر از جفای چرخ و بیداد فلك *** حاجی عالی نسب حاجی علی رفت از جهان
گوهر بحر سعادت اختر برج شرف *** مظهر لطف اله و قوه خلق جهان
آن که مثلش زاهدی از مادر گیتی نزاد *** وان که چون او متقی نامد بقرنی از قرآن
صاحب فهم و ذكا و خلق خوش آن پاکزاد *** زبده اهل کمال و فخر جمله حاجیان
معدن صدق و صفا و درّ یکتای ثمین *** سرو گلزار حیا و افتخار مؤمنان
گلبن نخل حيات او به ایمای اجل *** از بلای صرصر گردان شدی ناگه خزان
از فراقش چشم یاران جملگی دریای خون *** تا فلك رفته ز هجرش ناله پیر و جوان
چون ز دنيا الغرض شد عازم دار بهشت *** رخت رفتن بست و شد در جانب جنت روان
با دل زار از پی تاریخ او «ثابت» نوشت *** بزم جنت مسکن حاجی علی شد زین جهان
در کرمانشاه به سال 1250 زاده شد در جوانی به طهران آمد و به تحصیل علوم دینی
ص: 60
و ادبی اشتغال ورزید دارای خطی خوش و انشائی نیکو بود، بیشتر شعرش را درباره معصومین علیهم السلام می سرود با تخلص «ثریا» و گاهی «مجد». تا سال 1312 زنده بود.
از او است:
بخاک پای نکویان مراست روی نیاز *** بکیش اهل دل این گونه واجبست نماز
ز هر دو کون ترا بی نیاز گرداند *** براستی کنی از سوی دوست روی نیاز
کند چو یار حجازی عراق را آهنگ *** مخالف است کس از رو کند بسوی حجاز
ز خواجگان جهان چشم بندگی دارم *** بيمن عاطفت خواجگان بنده نواز
چو باز دیده فرو بستم از همه عالم *** برویت ای شه خوبان چو دیده کردم باز
حدیث عشق نشاید بدل نهفت بلی *** نمی توان همه کس را گرفت محرم راز
مرا ملامت از عشق تست بی حاصل *** سبکتکین نکند ترک دوستی ایاز
شب فراق تو بنمود رو بکوتاهی *** غروب کرد مرا آفتاب عمر دراز
رقیب گرد تو پروانه وار گشت و چو شمع *** گذشت عمر (ثریا) همه بسوز و گداز
ادیب اریب، منشی مورخ، دارای آثاری بسیار به نظم و نثر، واقف به بعضی از زبان های اروپائی، بعضی از مجلدات کتابش «تاریخ جنگ شرق اقصی» را به سال 1329 بپایان برد.
ادیب فاضل به فارسی و اردو شعر می گفت قصیده ای در سوگ امیر سر هنری منکمری در سال 1274 سروده است.
ص: 61
عارف دانشمند ادیب، از شاعران اواخر سده سیزدهم دوست شیخ محمد قاسم کاظمینی معروف به ابن الوندی
او راست :
دل آگه بسان خانه ای هست *** یقین میدان در او جانانه ای هست
برای دل شدی کعبه مشرف *** که تا داند که صاحب خانه ای هست
ز شوق کعبه خون از دل چه ریزی *** بغیر از کعبه هم کاشانه ای هست
مشو اندر شکست دل تو زنهار *** نه بینی تا در او بتخانه ای هست
همه مردم بقید خود گرفتار *** مگر در قید او دیوانه ای هست
و نیز گوید :
در ظلمت شب زفیض فالق اصباح *** بی درد چرا تو غافلی از آن راح
از بهر گشود باب صبح انجاح *** بر گیر برای خود تو مفتاح فلاح
متبحر در فلسفه ولی مخالف آن، صوفیان را خالی از دین و آنان را جبری مذهب می داند نزد امرا و بزرگان عصر دارای مقامی والا بود و در برآوردن نیازهای مردمان کوشش می نمود در تدریس و نشر علم کوشا، از دانشمندان و شاعران سده سیزدهم دارای منظومه ای است بنام «اخلاق الأولیاء» و در پایان آن گوید:
همت کارت بوفق مصلحت باد *** ز تو دین خدا را تقویت باد
ص: 62
از دانشمندان برجسته عصر خویش بود در کابل به سال 1293 چشم بدین جهان گشود و در کرمانشاه به سال 1372 درگذشت. در نجف اشرف و کاظمین و کرمانشاه دانش بیندوخت و به زبان فارسی و عربی و انگلیزی و سانسکریت و عبری تسلط کامل داشت و از دانش های مختلف بهره برده بود. در علوم غریبه و ریاضیات استاد و بیش از سی و پنج کتاب تألیف نمود که از آن هاست « تحفة الأجلة » و « ترجمه انجیل برنابا» و «مطلع الفجر در علم جفر» و «مناهج الوفاق » در علم اعداد و أوفاق.
به فارسی و عربی شعر می گفت با تخلص «جاوید» در شعر فارسی، دارای دیوانی است برای هر یک از دو زبان
در تخمیس شعری از شیخ بهاءالدین عاملی گوید:
تا لعل شکر خای تو بوسیده ام امروز *** تا حرف روان بخش تو بشنیده ام امروز
تا سیب زنخدان تو بوئیده ام امروز *** تا سرو قباپوش ترا دیده ام امروز
در پیرهن از شوق نگنجیده ام امروز
ای زهره جبینی که بود ماه غلامت *** سروی به چمن نیست بسان تو به قامت
مست توام و نیست مرا روی ندامت *** هشیاریم افتاد به فردای قیامت
زان باده که از دست تو نوشیده ام امروز
تا در حرم عشق تو گردیده مرا جا *** از کشور لا روی نمودم سوى الا
شد خلعت فخرم ببر از عالم بالا *** صد خنده زند بر حلل قیصر و دارا
این ژنده پر بخیه که پوشیده ام امروز
هان شانه مزن بر سر آن زلف سمنبوی *** ترسم که رود بوش بهر سمت و بهر کوی
جانا تو اگر چین زنی از ناز بر ابروی *** افسوس که برهم زده خواهد شود از ان روی
شیخانه بساطی که فرو چیده ام امروز
ص: 63
گر دیده حق بین به جمالش بگشائی *** مجنون صفت از پرده ناموس برائی
(جاوید) بیا بگذر از این زهد ریائی *** بر باد دهد توبه صد همچو ( بهائی )
آن طر طرار که من دیده ام امروز
گویا از شاعران سده سیزدهم به نام خود «جعفر» تخلص داشت. از اوست:
یا رب به جلال و قدر احمد *** یا رب به رسالت محمد
یا رب به علی آل عمران *** آن مظهر حق و سر سبحان
یا رب به بتول و عز و جاهش *** هم محسن طفل بی گناهش
یا رب به حسن شهيد الماس *** یا رب به حسین و هم به عباس
یا رب به على عز و تمکین *** یا رب به علوم باقر دین
یا رب به خدا بحق جعفر *** هم موسی کاظم مطهر
یا رب به شهید دانه نار *** یا رب به تقی و شاه ابرار
یا رب به نقی شه زمانه *** هم عسکری آن در یگانه
یا رب به امام ختم مطلق *** یابد ز ظهورش شرع رونق
بخشی ز کرم تو جرم یاران *** یعنی گنه گناه کاران
(جعفر) که مجرمی است دربند *** محتاج به رحمت خداوند
امید وی از خدای اکبر *** بخشد گنهش به روز محشر
فاضل ادیب خوش خط در نگارش نستعلیق، از شاعران سده سیزدهم با تخلص
ص: 64
«جعفری» ، مشهور به « عطار » و به کار پزشکی در تبریز اشتغال داشت، گویا در اصفهان تحصیل کرده است.
او راست :
ابن زیاد گفت که کمتر از زنیم *** خنجر برای آل محمد نمی زنیم
هماز در غوایت و مشاء با نمیم *** حلاف و معتد و عتل و هم زنيم
و نیز گوید :
نشان عاشقی پروانه دارد *** که او از سوختن پروا ندارد
در آتش سوخته پرهای جانش *** برای دیگری پروا ندارد
از عالمان مشهد مقدس در نیمه اول سده چهاردهم دارای اجازه روایتی از شیخ محمد باقر بیرجندی، ادیب شاعر به فارسی و عربی، شعر فارسی وی با تخلص «جلال»، خط نسخ و نستعلیق را نیکو می نوشت جنگی دارد که بعضی فواید آن را به سال 1332 نگاشته است.
در مدح و منقبت امام زمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف » گوید:
عاشق روی تو صاحب نظری نیست که نیست *** عاکف کوی تو هر با بصری نیست که نیست
غائبی از نظر و در بر ارباب نظر *** پرتو روی تو بر بوم و بری نیست که نیست
گرچه ای کنز مطلسم تو نهانی لیکن *** از تو در علوی و سفلی اثری نیست که نیست
ص: 65
با رقیبان نتوان گفت عيان سرّ حبيب *** ورنه از پیش تو ما را خبری نیست که نیست
نه همین هستی من سوخته از آتش هجر *** از غم هجر تو خونین جگری نیست که نیست
تو آیا طلعت میمون چه همایون فالی *** که ز عشق تو بدل ها شرری نیست که نیست
من ندانم که چه حسنی است خدا داد تو را *** که بهر سو نگرم منتظری نیست که نیست
منتظر مسلم و هم گبر و یهود و ترسا *** چه که این مژده خود اندر زُبُری نیست که نیست
سری از پرده غیبت بدر آر و بنگر *** به کف از بهر نثار تو سری نیست که نیست
يك دم از خلوت غیبت به تماشا به خرام *** که تو را کشته بهر رهگذری نیست که نیست
بجلال تو که در مخزن اسرار جلال *** از ولای تو فروزان گهری نیست که نیست
گاهی محمد قاسم نیز نامیده می شد، از فضلا و شاعران فارسی سرای اواخر سده سیزدهم و گویا اوایل سده چهاردهم، «دبستان سخن» را در چند جلد تألیف کرده و جلد سوم آن را به سال 1289 پرداخته است.
ص: 66
عارف عالم فاضل، فارسی و عربی و هندی را نیکو می دانست و به فارسی و اردو شعر می گفت، در «محمدآباد - بیدر » هند سکونت داشت ، کتاب های «فضایل مرتضوی » و « جوهر دانش» از اوست و دومین را به سال 1212 پرداخته است.
در مدح پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله » گوید:
فرستاده درگه کردگار *** نماینده راه پر استوار
برایش همه چیز آمد ببود *** خداوند او را چها وا ستود
هیی پیشوای فرستادگان *** برارنده کام آزادگان
رساننده نامه کردگار *** پی بند و بست همه روزگار
***
چه هند وچه سند و چه روم و چه زنگ *** ز کیشش همه تازه با آب و رنگ
***
زهی پیشوای مهان و کهان *** بزرگ و شهنشاه شاهنشهان
شهنشاه باداد و دانش دلیست *** سپه دار با فر و بینش دلیست
ز انگشت مه راد و پیکر نمود *** هلال ابروش چون خدنگ آزمود
چو بود او همی سایه کردگار *** نبوده از آن سایه اش آشکار
غباری ز خاک رهش بی گمان *** بود سرمه دیده سروران
از شاعران سده سیزدهم جنگی برای سید علی نقی صدر الأفاضل جهرمی شیرازی فراهم آورد و در آن بعضی از اشعار خود را نیز افزود.
ص: 67
در کربلا زاده شد و در نجف علم بیندوخت و در ساری سکونت گزید، واعظ نیکو سخن دارای انشائی استوار ، لقب «فخر المتكلمين» و «ملك المتكلمين» و «الفاضل النجفي » بخود می داد کتاب هائی تألیف نموده است چون «کنز الجواهر » و « فرادیس القدس » و «فردوس الأطائب» و «سراج وهاج» و «قانون انسانیت » و جز این ها .
این دو بیت از اوست:
نایافته بر هر آن که آمد برگشت *** گر کشت نمود یا که شد ناظر دشت
ای آن که قدم نهی در این باغ دُوار *** میدان که بهار وی خزان خواهد گشت
در اردبیل زاده شده و در «شماخی» تربیت یافت چندی در ترکیه در اسارت بسر برد پس از آن به ایران پناه برد و در شیراز به کارهای دولتی اشتغال داشت در سفرها علم بیندوخت و از محضر علما استفاده ها کرد به فارسی و ترکی شعر می گفت و «حزین » تخلص داشت. «مظهر التركيه » و «سراج الیقین» از تألیفات وی است که دومین را به سال 1191 تألیف کرده .
در مناجات گوید:
از ازل تا به ابد خلق زمین و آسمان *** متفق در وحدتش ور مختلف باشد زبان
هند و روم ایران و توران و جمیع کاینات *** هر یکی طرزی ستایندش بهر شهر و مکان
ص: 68
ترك و تازيك و عرب ار مؤمن ار کافر بود *** کرده است هريك از ایشان حمد حق ورد زبان
كعبه و بت خانه و دیر و حرم هرجا که هست *** عالمی را رو بسوی اوست کش نبود مکان
مقصد و معبود او هر چیز «شیء» صادق است *** جمله را هستی از آن کو را نمی باشد نشان
دانشمندی است جامع، ادیب نیکو نگارش، از شاعران سده دهم، دوستدار اهل بیت علیهم السلام ، دارای تألیفاتی متعدد چون « تفسیر آیة الکرسی » و « سرور النساء » و « حدائق الیقین» و «حديقة الرياحين » و «شرح خطبة البيان».
از اوست :
از بعد دلایل الهی *** با شرح و بیان آن کما هی
معلوم شدت کمال آن شه *** کز رفعت او شدی تو آگه
یعنی که على ذى المعالى *** دین پرور و سرور اعالی
غواص لآلى معارف *** نقاد جواهر عوارف
لطف حق و مظهر عجایب *** مستظهر مظهر غرایب
آن کس که به او کند تولا *** مؤمن بود و از اهل تقوی
صد باره اگر کنی تولا *** مؤمن نشوی تو بی تبرا
و در ترجمه گفتار مولا امیرالمؤمنین « أنا یعسوب الدین» گوید:
منم سلطان دین و شاه مردان *** امام و پیشوای اهل ایمان
ص: 69
در محضر سید جعفر دارابی کشفی علم بیندوخت سالیانی در تبریز سکونت گزید و در آن دیار با بزرگان اروپائی آشنائی بهم رساند و با آنان گفتگوهائی مذهبی داشت، شعر نیکو می گفت با تخلص «حسامی» ، «شرح قصیده حمیری» را به سال 1271 پرداخت.
از ادیبان و شاعران سده هشتم به فارسی و عربی شعر می سرود با تخلص نامش «حسن»، پاره ای از اشعار خود را در جنگ تاج الدین احمد وزیر به سال 782 نوشته است.
اصلاً از اهالی سبزوار و در مشهد مقدس سکونت داشت بیش از چهل سال در مسجد گوهرشاد به وعظ و آموزش قرآن کریم پرداخت در علوم غریبه ماهر و با ادبیات عربی و فارسی آشنا بود و به نام خود تخلص می نمود.
«مطالع الأسرار في شرح مشارق الأنوار» را به سال 1090 و «ابواب البیان» را به سال 1086 بپایان برد.
او راست :
اثر در طبایع بتدبیر اوست *** به نیروی بازوی تسخیر اوست
مکین و مکان در سواد عدم *** شده روشن از نور تنویر اوست
به پهلوی هم چیده نقاش صنع *** همه رنگ ها بهر تصویر اوست
شده عالمی محو نظاره اش *** همه پای دل ها بزنجیر اوست
(حسن) با دل و جان در این انجمن *** گرفتار حسن جهانگیر اوست
ص: 70
ادیب شاعر ، ترجمه دو بیت منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام «و كن مؤمناً براً اميناً و لا تخن ..» را چنین سروده:
می باش امین و مؤمن و نیکوکار *** زیرا که امین راست امان روز شمار
ور اهل خیانتی مباش ایمن از انك *** خاین باشند بیشتر اهل النار
در علم قرائت و تجوید متبحر، اشعاری با تخلص نامش «حسین» می سرود در پایان کتاب خود «ایضاح المعانى فى شرح حرز الأمانی» قصیده ای آورده و بیت آخر آن چنین است:
حسین از او رضا جوید *** همیشه این سخن گوید
که ای حق تو نگه دارم *** مبادا باطلی گردم
شاعری شوخ طبع طنز گوی، به فارسی و عربی شعر می گفت جنگی به خط خود در سال های 1254 - 1258 فراهم آورده و در آن اشعاری از خود بیادگار گذاشته است.
این بیت از او است:
ظهور ثریا بهنگام صبح *** چه انگور بیض منور بود
ص: 71
از شاعران اوایل سده دوازدهم از آثار او «جذبه حیدری» در بیش از پنج هزار بیت می باشد ، در فضایل و مناقب مولا امیرالمؤمنین علیه السلام سروده و در آغاز آن گوید:
بنام خدا می کنم حمد او *** چه نام بزرگست نام خدا
جهان داوری را ستایش سزا *** کش این هفت لشکر بزیر لوا
فاضل ادیب شاعر، خواهر جوانش «طاهره» به سال 1327 درگذشت از زبان او این ابیات را سروده است:
ز جور چرخ بدآئین زگلزار جهان رفتم *** ز حسرت از بر یاران دو چشم خون فشان رفتم
فلك نگذاشت از باغ جواني يك ثمر چینم *** خزان شد گلشن عمرم درین [ سن ] نوجوان رفتم
جگر خون مادر و بابم از این غم تا صف محشر *** نبیند کس چنین دردی که من چون ناگهان رفتم
کشیدم رخت در جنت بزیر سایه طوبی *** شدم در خدمت زهرا سوی باغ جنان رفتم
لحد شد حجله شادی برایم در جهان آخر *** گذشتم زین جهان بر سوی خلد جاودان رفتم
ز اقوامم فلك افكند چرخ بی وفا دورم *** حلالم کن که از باغ حیات ای باغبان رفتم
ص: 72
ادیب شاعر، از شاعران اوایل سده چهاردهم
این رباعی از اوست:
در هر دو جهان یار وفادار یکی است *** یاری که بود مرا سزاوار یکی است
از دیده و دل بغیر از او دیده نشد *** دایم ز دو دیده ام نمودار یکی است
در کربلا سکونت گزید فاضل ادیب شاعر با تخلص «حقیقی »، به سال 1131 کتاب «نظم الدرر في فضائل على خير البشر» را پرداخت.
عالمی وارسته، در حوزۀ اصفهان و نجف اشرف مراتب علمی را پیمود پس از بازگشت از نجف چندی در اصفهان و مشهد مقدس و طهران اقامت گزید و سال های آخر عمر در اصفهان ماندگار شد، پس از تحصیل به تدریس و تألیف اشتغال می ورزید و سی کتاب و جزوه برای او یاد کرده اند چون «البكاء للحسين » و « الجنة العاصمة » و « مصباح البلاغة في مشكاة الصياغة » و « نوائب الدهور فى علائم الظهور » و «ولایت کلیه» و «تفسیر ام الکتاب » و «گنج رایگان» به سال 1319 در یکی از قرای جرقویه چشم بدین جهان گشود و سال 1413 در اصفهان دیده از جهان فرو بست
مرحوم میرجهانی دارای اشعار فارسی است با تخلص «حیران» در مدح و منقبت حضرات معصومین علیهم السلام پراکنده در تألیفاتش و چاپ شده در دیوانی بخط زیبایش این
ص: 73
قصیده را در التجا به ولی عصر علیه السلام گفته است:
من بغیر از آل طه هادی و رهبر ندارم *** زاد راهی جز ولای آل پیغمبر ندارم
هر کسی نازد بناز و نعمت و عنوان دنیا *** جز نیاز این روسیه بر درگه داور ندارم
روز و شب در انتظار مقدم محبوب یزدان *** مهدی صاحب زمان من حاجت دیگر ندارم
ای امام منتظر خود آگهی از حال زارم *** تا بود جان بر تنم از مهر تو دل برندارم
ریزه خوار خوان احسان توام ای قطب امکان *** من ولی نعمتی از حضرتت بهتر ندارم
تا سپردم دل بتو از خلق عالم دل بریدم *** دلربائی کردی و من غیر تو دلبر ندارم
کی شود روزی که من دیدار زیبای تو بینم *** وانگه از دامان جودت دست حاجت بر ندارم
رو سیاهم بی پناهم غرق عصیان و گناهم *** شرمسارم سر بزیرم توشه محشر ندارم
از تو دارم من امید دستگیری در دو عالم *** شافعی جز دودمان ساقی کوثر ندارم
گر چه هستم روسیه اما سگ این آستانم *** زار و حیران جز لقایت شوری اندر سر ندارم
پزشك خاص ناصرالدین شاه قاجار جامع بین طب قدیم و جدید، اصلاً خوئی و در تبریز سکونت گزید و به «حکیم قبلی» نام بردار بود دارای انشائی نیکو و اشعاری بلند، کتاب های «انوار الناصريه » و «مجمع الحکمتین و جامع الطبين » و « تعلیم نامه» و «درّ مکنون» و «قرابادین» و «شرح قصیده بانت سعاد» از اوست .
در آغاز ترجمه قصیده بانت سعاد گوید :
شد دور ز من سعاد آن سرو بلند *** دل در تپش امروز سقیم است و نژند
مغلول و مقید است زان سان که ورا *** کس فدیه نداده تا رهاندش از بند
ص: 74
فاضل ادیب، سال ها در صحن مقدس حضرت معصومه «علیها السلام» به بیان مسائل شرعی و وعظ اشتغال داشت. به سال 1370 ) (یا 1375) درگذشت.
از علمای شهر زنجان و دارای تألیفات دینی است، چون «فيض الزهراء » و «اسرار الطفوف » و «کم ترك الأول للآخر » ، دارای اشعاری است در ستایش و سوگ اهل بیت علیهم السلام به فارسی و عربی و ترکی با تخلص «خادِم». سال 1345 در زنجان درگذشته است.
در آغاز قصیدهای طولانی گوید:
ای خوش آن روز که بد جانم *** شاد و خرم بوصل جانانم
کربلا بود مصر سلطنتم *** بود ارض غری چو کنعانم
دید از من جسارتی که نمود *** صنمم مبتلا به هجرانم
نار هجران کافیم بودی *** کرد پرّان بنار زنجانم
گفتم ای یار مهربان که مگر *** من بی سر خلیل رحمانم
یا مگر یوسف نبی هستم *** جای دادی بچاه و زندانم
این همه دلّ طور و تخویفم *** من مگر موسى ابن عمرانم
یا مگر شیخ انبیا هستم *** که در انداختی بطوفانم
کردیم مبتلا بقحط و بلا *** بوذرم من و یا که سلمانم
گفت کفران نعمتم کردی *** منع کردم زجود و احسانم
وجه دیگر حکیمم و کامل *** جای هر شیء را همی دانم
خواستم جوهرت کنم کردم *** مبتلا بر پتك و سندانم
ص: 75
در قزوین به سال 1283 چشم بدین جهان گشود، از خاندان علمی برخواسته، ادیب فاضل شاعر با تخلص «خاك » ، ملقب به «صدر الاسلام» و «صدر الصدور » بود، کتاب «شرح الصدور في حقائق الأمور» از اوست.
اصلاً از کرمان و در اردبیل سکونت داشت، در شعر «خاکی» تخلص می نمود، به سال 1310 از این جهان رخت بربست.
در مرثیه حضرت علی اکبر گوید:
چو لیلا ماند زاب دیده مجنون وار پا در گل *** عنان توسن اکبر گرفت و گفت راز دل
الا اى نوجوان رحمی بمن در حالت پیری *** که در لوح دلم جز نقش رویت نیست تصویری
من آن لیلای صحرای الستم کز ازل بستم *** بگردن هم چو مجنون ازخم زلف تو زنجیری
تو چون تصویر بی جان در بیابان محو و حیرانی *** زبان بگشا مرا خورسند کن باری به تقریری
بمقتل مي روى جانا مكن بر مرگ تعجیلی *** ز دنبال تو می آیم من ای فرزند تأخیری
نمی پرسی چرا حالم در این عالم ترا دارم *** ندارم غیر مادر بودن ای فرزند تقصیری
ص: 76
مگر سنگ است مرآت دل تنگت که نیاندیشد *** از این آهی که دارد در دل فولاد تأثیری
ترا ای نوجوان شب ها به مهد ناز پروردم *** بأمیدی که امروزم بگیری دست در پیری
خدا را زین سفر ای نو سفر فسخ عزیمت کن *** اگر دانی که مقرون است تدبیری به تقدیری
میان دفتر شاه شهیدان خامه (خاکی) *** ندارد غیر از این طغرا نگاری هیچ تحریری
*خاوری: سید اسماعیل خاوری(1)
غزل و رباعی را نیکو سراید با تخلص «خاوری » ، گویا در اصفهان سکونت داشته که آن شهر را نکوهش کند و آرزوی رفتن به شیراز دارد:
تنگدل گشته کنون خاوری از اصفهان *** خیزای بخت مرا جانب شیراز رسان
او راست :
طعنه بجام جم زند نرکس مست یار ما *** دفع خمار غم کند باده بی خمار ما
باده بی خمار ده ساقی بی شمار ده *** آن چه بود بکارده باده کشی است کار ما
دسته گذار سینه را باز کن این سفینه را *** تا نگری سفینه را پر ز غم نگار ما
ص: 77
عشق تو دام رستگان هجر تو بند بستگان *** خط تو روز خستگان زلف تو روزگار ما
کشت چمن نکن فزون جانب ما ببین کنون *** كين همه اشك لاله گون ریخته در کنار ما
چشمه همی سراب شد جلوه گه غراب شد *** ظلم نگر خراب شد شهر ز شهریار ما
قسمت اگر شود همی هست نصیب عالمی *** در دو جهان کجا غمی چون غم انتظار ما
هر که در آن درش مقر و از بر خلق مُعتبر *** دوری از آن خجسته در ریخته اعتبار ما
طعنه زنند سرسری خلق بحال (خاوری ) *** تا بجهان بود بری شیفتگی است کار ما
این رباعی از او است:
لب های حیات آب حیوان من است *** مژگان حیات دزد ایمان من است
گویند به مرده جان دهد آب حیات *** چون شد که حیات آفت جان من است
و نیز او راست :
شمع شب و شاهد و شرابست این جا *** چنگ و نی و بربط و رباب است این جا
برخیز و بنوش در سماع آی برقص *** هان ای خفته چه جای خواب است این جا
اشعاری که از وی دیده شد در شأن اهل بيت عليهم السلام و مخصوصاً مراثی می باشد، تفصیل احوال او را نیافتم. شخصی پاره ای از اشعارش را با لقب «سلطان الشعرا» در منزلش
ص: 78
در «کنار» به سال 1298 نوشته است.
در مرثیه حضرت امام حسین علیه السلام گوید:
سپهرا این چه رفتار است با شاه جهان کردی *** جهان را ای جفا گستر بکام دشمنان کردی
يكايك ياورانش را به شمشیر ستم کشتی *** پس آن گه یکه و تنها به جنگ کوفیان کردی
برای کشتن يك تن هزاران لشکر آوردی *** هزاران چشمه از يك تن به يك صحرا روان كردى
زدی بر پیکرش زخم از سنان و خنجر و پیکان *** ولی زان زخم ها زخم سرش را جانستان کردی
پس آن گه از سر زین واژگون بر خاک افکندی *** زمین کربلا را برتر از نه آسمان کردی
نمایان ماه تابان را بخاک اندر بغلطاندی *** و یا خورشید رخشان را بخون اندر طپان کردی
بسی بی آبروئی را بعرش کبریا بردی *** یکی ابلیس خوئی را بسرّ لا مکان کردی
حجاب الله را آلوده خون بر خاك بنهادی *** کلام الله را بر زیر پای مشرکان کردی
به نازك خنجرش خون ریز خون ریز خنجر از جفا کردی *** یکی خون ریز خنجر را بیکدم خون چکان کردی
ز خون دریای خون کردی بطوفان وادی عالم را *** شکستی کشتی ایجاد را بی بادبان کردی
ص: 79
بنوك نیزه از نور جمالش آشکارا شد *** همان نوری که در طور آشکارا شد نهان کردی
سر نعش پسر بر سر زنان شد نوحه گر زهرا *** در آن صحرا که جبریل امین را نوحه خوان کردی
عالمی است جامع علوم عقلی و نقلی، دانش را از محضر علامه مجلسی در اصفهان فرا گرفته و از وی اجازه حدیث دارد سال 1080 ولادت و 1175 در گذشته است. کتاب های «طباشير» و «فواید الأخیار» از نگارش های او می باشد ، در کتاب هائی که در سال های آخر عمر تألیف کرده سخنانی آمده است که از دید مذهبی بر وی خرده گرفته اند.
این ابیات از اوست:
غرقیم در گنه نظری کن بسوی ما *** ما را امید آن که نیاری بروی ما
خود گفته ای چو عهد شکستی بیا بیا *** کس نا امید باز نگردد ز کوی ما
رفتیم از درت چه ندیدیم روی کس *** باز آمدیم رفته ز رو آبروی ما
دست تهی و نامۀ عصیان شده سیاه *** از آب رحمتت بنما شستشوی ما
از خاک آمدیم و سراپای ما خطاست *** عفو است کار دوست گر اینست خوی ما
شعر را نیکو می گفت این دو بیت را در سال 973 از خود دانسته است:
ز تاب می شده گل گل رخ منور او *** نموده باده یاقوت رنگ جوهر او
شبم سیه نبود بلکه روز هجرانست *** که سوخت آتش آهم ز پای تا سر او
ص: 80
در طهران اقامت داشت و بیش تر اشتغالش به پزشکی، در ادبیات ماهر و دارای انشاء نیکو و شعر خوب با تخلص «خفائی» یا « حكيم » ، لقب «لسان الأطباء » را بخود می داد.
کتاب های «زبدة التجارب » و « شرح قصیده فخر القضاة «رازی» از تألیفات وی و جنگی به سال های 1279 - 1311 گرد آورده است.
در مطلع قطعه ای گوید:
تا بحق روی نیاز و دل ریش آوردیم *** لعل نوشینش بلب بیغم نیش آوردیم
فاضلی است که شعر را نیکو می سرود. دو بیت از دو قصیده در سوگ برادرش را به سال 1313 در مجموعه ای نوشته بود:
زخم من از پند ناصح کی شود مرهم پذیر *** زخم در دل داشتن مشکل تر از هر جاستی
***
رفتی خیالت ماند در دل *** چنان کز کاروان آتش بمنزل
از شاعران سده سیزدهم، چندی در نجف اشرف اقامت داشت و از استادان دانشور حوزه بهره های علمی می برد گویا از شاگردان سید محمد مهدی بحر العلوم نجفی بود که ارجوزه فقهى وى «الدرة النجفية » را به نظم ترجمه کرده است شعرش نیکو احتمالاً با تخلص «فرهنگ» و نثرش استوار می باشد.
ص: 81
در ستایش مولا امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
ای که در نعتت زبان اندر دهن چون برگ گل *** در میان غنچه از صبح نفس گردیده حل
طایر جان چون در آید بر سر آن گل بدم *** دم نیارد زد در آن جا بلبل باغ ارم
هر چه او نعت تو باشد چون در آرم بر ضمیر *** هیچ بهتر این نمی بینم که هستی بی نظیر
در کمال و در جلال و قدرت وجود و کرم *** مهر و قهر و جاه و عزّ و رتبه حق را محترم
غیر حق از سرّ ذات تو کسی آگاه نیست *** آری آری سرّ حق را بهر هر کس راه نیست
تا قدم بنهاد زین سو آدم از خط عدم *** خیر مقدم مرحبا بشنود از تو دم بدم
نوح را طوفان حیرت رخنه بر کشتی رساند *** لطف حق در مأمن جودی به جودت برنشاند
آب حیوان را خضر ظلمات را اسکندری *** بر سپهر قدرت حق آفتاب انوری
گه به ابراهیم در گلزار آتش مونسی *** گه به آب اندرز ماهی دستگیر یونسی
تا بدستت خاتم حکم ولایت حق سپرد *** شوکت و جاه سلیمان را هماندم یاد برد
بر سلیمان دیوها کردند اگر فرمانبری *** او خود آمد چاکر تو با همه دیو و پری
ص: 82
از گریبان اطاعت کرد یوسف سر بدر *** حسن آن خدمت ز وی یک سر جهان را کرد پر
با کلیم الله کلامی کز فراز طور بود *** حرف عشقی چند از تو در درخت نور بود
در دبستان خانه ات ادریس را کوشش بدرس *** در دم گفتار تو عیسی نیارد زد نفس
در شب معراج پیغمبر که بودی روی فرش *** وین عجب سرّی که با وی بر نشستی فوق عرش
روشن است این جا خرد را شمع بینش بی نسیم *** با نبی بودی یکی نه آن یکی کاید دو نیم
در گلستان وجودم هر گلی را بوی تُست *** نغمه هر بلبل شوریده گفت و گوی تست
هر سخن کز وصف تو بر گوش دریا می خورد *** عقد لولو زان کند در سینه خود پرورد
لوحش الله ای خرد این جا دگر بر خود مپیچ *** بر سر عجز آو گو سر در نیاوردم به هیچ
آن که ممدوح حق آمد حقّ برو مدّاح بس *** زآن که حقّ مدح او جز حق نیارد کرد کس
بعد مدح مصطفى و مرتضی از ما سلام *** باد بر اولاد ایشان شهریاران کرام
پادشاهانی که در برج امامت اخترند *** چون جد و اب در دو عالم مهترند و بهترند
ص: 83
هر دو عالم از وجود ذات ایشان برقرار *** بار الها تو بدیشانم مرا محشور دار
در صف ایشانم آور مام و هم باب و نیا *** بلکه جمله نجمه ما را که هستند در ثری
عارف صوفی وحدت وجودی، اصلاً آذربایجانی و در شیراز سکونت داشت، او را تکفیر کردند و از اشاعره دانستند در رد این تهمت كتاب « التحفة العلويه » را پرداخت ، به فارسی و لری شعر می گفت به سال 1013 در شیراز چشم از این جهان فرو بست
این رباعی از اوست:
تا طی بساط ملك هستی كردیم *** بی نقص خودی خداپرستی کردیم
بر ما می وصل نیک می پیمودند *** تف بر رخ ما که زود مستی کردیم
در پاسخ آنان که او را تکفیر کردند گفته :
بر ما فقیه نسبت چندین گناه کرد *** بر ما گذشت و نامه خود را سیاه کرد
منصور را نبود گناهی جز این که او *** آیینه را بآینه دار اشتباه کرد
نسب به خواجه نصیر الدین طوسی می برد در طهران به سال 1252 زاده شده و در همان شهر پرورش یافته است.
در عنفوان جوانی پیش خدمت خاص خلوت ناصر الدین قاجار شد و بدین مناسبت تخلص «خلوتی» را بخود داد پس از چندی در اطراف گونه و بینی وی بیماری سودا هویدا گردید
ص: 84
این بیماری و سنگینی گوش او را به انزوا کشید ولی از مهربانی های شاه بی بهره نماند.
انشاء وی زیبا و نگارشش دلنشین است شعر نیکو می سراید و از دانش های عصر خود اطلاعی داشت.
در وصف کتاب خود « آداب ناصری » گوید :
پرور شد این کتاب چه از تازی و دری *** در فیض عام گشت چو خورشید خاوری
مطبوع طبع خسرو صاحبقران فتاد *** یعنی که گشت شهره به آداب ناصری
و نیز در پایان کتاب گوید:
هزار وسی صد و سه بد ز هجرت *** که پنجاه و يك از ما شد ز فطرت
بر آن بودم که گر یابم مجالی *** بقای نام را بندم خیالی
بزر دیدم توان کردن سرانجام *** زاعمال نکو نیکوئی نام
قضا را هم چنان عمرم بسر شد *** کز اول روز کف محتاج تر شد
بقای نام را بیچاره ماندم *** چه زر در کف نبودم دُر فشاندم
او راست «آداب ناصری» که به سال 1303 تألیف شده است.
بیشتر شعرش در فضایل و مناقب حضرات معصومین علیهم السلام گفته شده با تخلص «خلیلی». قصیده ای بس طولانی به سال 1145 در مدح و منقبت حضرت امام رضا علیه السلام سروده که در پایان آن گوید:
بزرگوار خدایا بآن امام شهید *** که او بغربت غم جام زهر را نوشید
بغربت و بغریبی مقام و منزل کرد *** بکام خویشتن او زهر غصه داخل کرد
بحق آن دو لب نازنین زهر آلود *** که جام زهر جفا را چه شهد می پالود
که بگذر از سر عصیان امتان رسول *** صحيفة عمل جمله را بکن تو قبول
ص: 85
به بخش از کرم خویشتن گناه همه *** سفید کن ز کرم نامه سیاه همه
بدشت کرب و بلا یا بصحن شاه رضا *** بکن تو مدفن ایشان ز روی لطف و عطا
على الخصوص (خلیلی) که دیده گریانست *** همیشه مادح اولاد پاک عمرانست
بدل طواف در روضه رضا دارد *** بر آستانه او دايم التجا دارد
ثنا و حمد کند ذوالجلال اقدس را *** که تا نصیب کند مشهد مقدس را
دانشمند والا مرتبت، شیخ الاسلام خوی، در علم کلام و عقاید متبحر ، معروف به آقا ، از دانشمندان نیمه اول سده سیزدهم با پدر به «قره قوش» رفت و از وی در ابیاتی اجازه خواست تا به دیدن دوستان برود در این ابیات بعضی اصطلاحات ترکی مخصوص قره قوش آمده و خالی از شوخی نیست:
امروز دو روز است که اندر قره قوشم *** در آتش هجرت چو خم باده بجوشم
هر ساعتم از هجر تو بر دیده چو سالی است *** با آن که قِراق (1) از رخ خوبت شده دوشم
دل گویدم هر دم که شوم باز بکویت *** از خوف پدر ليك زبان بسته خموشم
از حال دل خسته شنو چند بگویم *** دانی که چه آید بسر اندر قره قوشم
بیدار مرا دیده خونبار چو پروین *** از كيك بود تا بسحر جوش و خروشم
از بوی قغ و كرمه (2) دماغم شده نا خوش *** از صوت خر و گاو کچی(3) کر شده گوشم
باكرك (4) پر از كيك بيك گوشه خانه *** از یاد تو گه شاد که از هجر تروشم
ص: 86
چای سحرم چون متعفن شده آبی *** ناهار یکی داستر و دستر کله دوشم
گر بخت مساعد شد و زین دهکده رفتم *** زین پس رخ من خاک در باده فروشم
فارسی را نیکو می نوشت و دارای فضل و مطلع بر بعضی دانش های عصر خود بود، کتابی دارد بنام «تحفة الم» از اوست:
ستایش سزاوار ذاتی که هست *** بر قدرتش آسمان چیز پست
خداوند خلاق انسان و جان *** که افلاک و انجم همه صنع آن
خداوند صنعت گر آب و خاك *** روان بخش اجسام اجرام پاك
خداوند انوار و عقل أثير *** خداوند کیوان و بهرام و تیر
خداوند خورشید و ناهید و ماه *** خداوند گردون و این ناوگاه
پس از حمد ایزد درود و ثنا *** بود لایق خاتم انبیا
حبيب خدا رهنمای امم *** كريم السجايا حميد الشيم
دگر در خور جانشین رسول *** که بودش نبی عم و زوج بتول
پس آن گه امامان شرع انتساب *** ز نسل جناب ولایت مآب
دانشمند فقیه ادیب فاضل، در اصفهان و نجف اشرف علم بیندوخت و به خوانسار بازگشت در تربیت طلاب همت می گماشت و به تدریس و ارشاد می پرداخت، به عربی و فارسی با شوخ طبعی شعر می گفت مؤلفات چندی در فقه دارد، به سال 1315 در خوانسار درگذشت.
ص: 87
این ابیات شوخی از وی است:
الجاهى المطبوخ في السماور *** منه ثلاث ساعرات کتری
و ان طبخته بقوری فلا *** تجاوز الاثنين يا ذا الأملا
و نیز گوید :
بزاغیل گشنات يبعبعن حولنا ***و ليس لهم في هذه الجاى مادر
در سال 1242 چشم بدین جهان گشود و سال 1316 درگذشت، در علوم دینی متبحر و خود را «سیف الدین» لقب می داد به فارسی و عربی شعر می گفت و چند منظومه علمی عربی سروده است، «جنة الأمان و جنة الايمان» از مؤلفات وی است.
از اوست:
جاروب صحن خانه اخبار کار ماست *** تنضيف شمعدان سند از شعار ماست
اصلاح شمع متن چه خدام می کنیم *** اشراق نور جمله دلالت ز نار ماست
گل گیری تعارض اخبار کرده ایم *** صندوق راجح متعادل مزار ماست
مائیم خادمان گلستان دین و کیش *** حصن حصین دار شریعت مدار ماست
خوش دل بجز ولای علی نیست خانه ای *** در خانه شو که باز نگوید شکار ماست
ادیب شاعر عارف، به برکت مولا امیرالمؤمنين عليه السلام شعر سرائی آغاز کرد و در بدو جوانی شاعر نبود، بیشتر اشعار وی در عرفان و مدایح و مراثی حضرات معصومين عليهم السلام می باشد ، بعضی از شعر خود را به سال 1255 گفته است.
ص: 88
به سال 1236 در یکی از دهات اصفهان چشم بدین جهان گشود و تا سال 1275 زنده بود اشعارش بسیار و گوید: در بیست سالگی نزدیك سه هزار بیت شعر گفته ام. چندی در شهرهای مختلف مخصوصاً تهران اقامت داشت ولی بیشتر روزگار خود را در اصفهان گذراند. «مختار نامه» و « حدیث بساط » و « مدایح معصومین » و « غزوه صفین» و «دیوان مدایح و مراثی» و چند دیوان دیگر از سروده های وی در دست می باشد.
او راست :
دلا تا کی براه هرزه پوئی *** کنون در راه حق کن جستجوئی
اگر غفلت بود مستی تو تا کی *** اگر دیوانه ای زن بانگ هوئی
نخورده گوئیا اندر دماغت *** ز گلزار حقیقت هیچ بوئی
ز حال رفتگان ای رند سرشار *** تو را آمد خبر از هیچ سوئی
نباشد این فنا را چون بقائی *** بکن هر چند بتوانی نکوئی
ببار از ابر دیده قطره ای چند *** گناهان را دمی ده شستشوئی
(خیالی) چند مست جام دهری *** کنون از معرفت پر کن سبوئی
و نیز گوید :
شمع و پروانه شده سرخوش مینای چراغ *** شاهدان محو ز بالای دلارای چراغ
شده از نور رخ شمع مجالس روشن *** شور افکنده بمجلس قد و بالای چراغ
شمع کز پرتو او سوخت دو صد پروانه شد *** منور رخش از پرتو شهلای چراغ
شوق گر مجلسیان راست زانوار صبوح *** شام ما هست منیر از رخ زیبای چراغ
شعله مشعل شاهان که بود نورانی *** قبسی باشد از انوار دلارای چراغ
شمه ای گر بکنم وصف كجا بتوانم *** شمس نورش بود از نور سراپای چراغ
هست در آتش سوزان جهنم جاوید *** هر که را هست بدل بغض و تبرای چراغ
احمد و آل بترتیب چراغند بدان *** شاد در خلد خلایق ز تولای چراغ
گر (خیالی ) طلبی ایمنی هر دو جهان *** سر چو پروانه به اخلاص بنه پای چراغ
ص: 89
ادیبی است شاعر و خطاطی است ماهر مجموعه ای بخط زیبای وی دیدم که به سال 1282 نوشته بود.
عارف فاضل ، ادیب نیکو نگارش زیبا خط، ماهر در نظم تواریخ و مجموعه ای در این فن دارد به سال 1319 به زیارة عتبات رفت و پس از 1321 درگذشت. در تاریخ تولد خود (1261) گوید :
زهی میلاد این فرزانه مولود *** خهی از فر این مولود مسعود
که در تاریخ میلادش خرد گفت *** (بد اسماعیل را ذی الحجه مولود )
در سوگ و تاریخ درگذشت شیخ محمد رضا قمشه ای (1306 ) گوید :
رفت شخص حکیم و حکمت مرد *** حیف و صد حیف از چنان فاضل
آن که چشم فلک نخواهد دید *** اوستادی دگر چنو کامل
بود جوهر و عرض حكما *** عالم او بود و دیگران جاهل
هم چو خواجه نصیر در عرفان *** حکمتش شرع و عقل را شامل
در مقام علوم بس عالم *** در طریق سلوك بس عامل
بسته از هرچه ماسوی چشم *** پاکش از قید هر علایق دل
آن که جسمش چو جان صافی بود *** خاک تیره شد آخرش منزل
روز یک شنبه از صفر غره *** بست زین جا سوی جنان محمل
سال فوت و را چو می جستم *** شد سروش مرا چنین ناقل
که دبیرا بگو بتاریخش *** پاک آمد رضا بحق واصل
ص: 90
حنفی مذهب و به راهنمائی ملا عبدالعلی شیرازی به سال 1042 بمذهب تشیع گرایید أديب منشى فاضل متبحر در گفتگوهای اعتقادی ، ملقب به «جدید الایمان»، در شهرهای هند برای بیان حقایق مذهبی به سیاحت پرداخت و در سال 1073 در شاه جهان بود.
در مدح مولا امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
علی کرد ما را ز دوزخ خلاص *** که غیر از علی نیست ما را مناص
علی برد ما را به راه صواب *** برآورد ما را ز حزب دواب
علی برد ما را به سوی بهشت *** دلم راه غیر علی را بهشت
علی کرد ما را دلالت به خیر *** از آن شسته شد از دلم نقش غیر
علی داد ما را نوید بهشت *** چو یزدان به مهرش گلم را سرشت
علی برد ما را به راه نجات *** چشانید ما را زلال حیات
علی برد ما را به راه رشاد *** به نور هدایت دلم را گشاد
فکند از کرم بر سرم سایه ای *** دلم یافت زان سایه سرمایه ای
سزد گر کند خور به صد التماس *** چو مه نور حق از دلم اقتباس
علی را من از جان و دل بنده ام *** ز عمر تلف کرده شرمنده ام
به نور علی چون ره حق جلی است *** خوش آن کس که راهش بسوی علی است
علی آن که عینش بود عین علم *** که هر موج آن هست صد کوه حلم
زلامش چه پرسی كه يك لجه است *** علوم ملايك ازان موجه است
ز یا نور عرفان او ایمنی است *** که مهتاب شب خیز او شبنمی است
على آن که مهرش بود فرض عین *** به هر غایب و حاضر آید چو دین
منور ز مهرش بود ماه عید *** کند رستگارم به روز وعید
علی را چو یزدان ولی خوانده است *** ز طور خفي بل جلی خوانده است
ص: 91
منم بنده خاندان علی *** که جام دلم شد ز مهرش ملی
چو تاريك شب بد دل من سياه *** به مهر علی شد منور چو ماه
اصلاً ایرانی و در حیدر آباد سکونت داشت، گویا او را در ایران کار دولتی ندادند به هند رفت و با زردشتیان آمیخت و «شرح حال پارسیان» را نگاشت و از حقوقشان دفاع کرد
قصیده ای طولانی به دربار ناصر الدین شاه فرستاد که این چند بیت از آن است:
بملکی برد حمله گر دشمنی *** زانسان بود یا ز اهریمنی
سپاهی به از خلق دلشاد نیست *** قوی تر ز مردان آزاد نیست
رعیت چو آزاد و خرم زید *** اگر خصم شیر است از هم درد
مسلمان و هندو بيك چشم بین *** که هندو وطن جویدت در زمین
یهود و مسلمان بيك پایه دار *** که ملکت شود تا ابد پایدار
چنان کن که تا روز باشد بجا *** باینسان بود ملک ایران بپا
به تاریخ گیتی بگویند دیر *** که از ناصرالدین شد این طفل پیر
فاضل ادیب شاعر، در علوم دینی با خبر، از شاعران سده سیزدهم، گویا از شاگردان حجة الاسلام شفتی در اصفهان بود.
در ستایش کتاب «مطالع الأنوار» قصيده مفصلی سروده است بدین آغاز:
صبا رسان تو درود من شکسته زار *** بآن محقق نحریر و آن یگانه مدار
ز بعد شکرگذاری آن وحید زمان *** تو از طریق ادب عرض من بكن اظهار
ص: 92
که ای یگانه دهری که وصف فضل ترا *** نوشت منشی قدرت بهر در و دیوار
توئی که جامع معقول هستی و منقول *** كفيل امت جدت تو از کبار و صغار
تو گشته ای بفروع و اصول چون حاوی *** فروع گشته اصول و اصول گشته مدار
چه برده ای تو از اجداد خود بارث علوم *** شده مظاهر فكرت « مطالع الأنوار »
مطالعی چو مطالع که مطلعی است ز لوح *** بسان بدر درخشان به لیل خور به نهار
مطالع از چه بود مهر را ولیکن هم *** مغاربی بود او را مقابلش ناچار
مطالع تو ندارد مغارب اندر دهر *** معانیش چو درر در صدف گرفته قرار
پر از شراب معانى ظروف الفاظش *** لسان غيب بلا ریب کرده این اظهار
معانی چه معانی که فیض روح القدس *** شده ز بهر حقایق بفكر بكرت یار
از دانشوران سده دوازدهم فقیه عالم فاضل ادیب، در دزفول اقامت داشت و کتاب «مصباح المتهجدين» را به سال 1184 پرداخت.
در مدح حضرت پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله » گوید:
محمد که باشد رسول کریم *** که قدرش بود مثل عرش عظیم
بخلوت سراى فلك چون عروج *** ملك شد تماشاکنان از بروج
لوای عبادت برافراخته *** جهان را به پشت سر انداخته
چراغ ریاضت بر افروخته *** چه پروانه در آتشش سوخته
ز فیض سحرها و آه نفس *** همه سوخته خارهای هوس
و در مدح مولا امیرالمؤمنین «علیه السلام » گوید:
ولی خدا و وصی رسول *** امام هدى زوج و جفت بتول
ص: 93
چراغ شبستان اهل رضا *** على شد ملقب ز حق مرتضى
امام امم قبله عارفين *** سر دفتر جمله قانتین
گل گلشن دین اهل وفا *** طريق هدایت اخ مصطفی
چراغ دل جمله ساجدین *** برای همه گشته حبل المتین
عارف صوفی، در فارس تربیت یافته و به نجف رفته، بیشتر بهره های علمی و عرفانی وی از پدرش بود، ادیب نیکو انشا، شعرش متوسط، كتاب «جامع الكليات» را در کربلا به سال 1183 پرداخته است.
در اصفهان سکونت داشت، شعر بسیار گفته و دیوان وی «گنج المحب» بیش از پانزده هزار بیت بود، تا سال 1306 زنده و در این تاریخ نزديك هفتاد و سه سال عمر گذرانده است.
احتمالاً از شاعران سده دوازده یا سیزدهم باشد دارای اشعاری است نسبتاً نیکو با تخلص « دلسوز » .
او راست :
پری روئی مرا دیوانه کرده *** ز صبر و عقل و دین بیگانه کرده
بصد امیدواری مرغ دل را *** به شمع عارضش پروانه کرده
ص: 94
بخونریزی غسلم شد در جهان باز *** ز قتل عاشقان پروا نکرده
پریشان شد مرا جمعیت دل *** مگر مشاطه زلفش شانه کرده
حکایت های مجنون حزین را *** حديث عشق من افسانه کرده
بمرغ دل ز زلف افکند دامی *** بزیر دام جانش دانه کرده
یمی چون من حریصی نیست ساقی *** نمی دانم چه در پیمانه کرده
بتو ارزانی زاهد راه مسجد *** که رو ( دلسوز ) بر میخانه کرده
متبحر در علم جفر و علوم غریبه و حساب و علوم ریاضی، ادیب فاضل شاعر .
در تطبیق بینه حسن با جمله «هادی زمن» و «بینه «حسین» با «هادی زمان» گوید:
وصف حسن ز من شنو و مدحت حسین *** تا باشی از عقوبت دارین در امان
از بینات نکته از گوش می کنی *** این هادی ز من بد و آن هادی زمان
و در تطبیق بینه «جعفر» با « امامی هادی » گوید :
اگر دین و آئین جعفر بدانی *** بدانم که در اصل نیکو نهادی
اگر شمه ای واقف از بیناتی *** بدانی که جعفر امامی است هادی
تاریخ درگذشت سید مصطفی سرابی سجادی را به سال 1350 ش، چنین گوید:
حیف از مصطفی سجادی *** سید فاضل بهشتی خو
آن خطيب ادیب بی همتا *** راست کردار و سوسن و حق گو
کز میان رفت و حاصل عمرش *** عمل خیر بود و نام نکو
ص: 95
مرد حق بود و شد بحق واصل *** رحمت حق بود [...] او
سال مرگش خرد بشمسی گفت *** (سيد واعظ سرابی کو) ( 1350 )
گویا به وعظ و ارشاد اشتغال داشت قاضی قراچه داغ بود شعر را نیکو با تخلص «دیوانه» می گفت ، جنگی به سال های 1273 - 1286 پرداخته است .
از اوست:
جان بود آن چه شود صرف به راه جانان *** نتوان گفت که جز دادن جان کاری هست
سر و جان گر طلبد یار شود با مقدار *** ورنه در این دو نگویند که مقداری هست
عاشق آن است که ناگفته به جانان جان داد *** آن نه عشق است گرش حاجت اظهاری هست
از اسد آباد همدان برخواسته و در کرمانشاه سکونت داشت، عارفی است صوفی با اطلاع از دانش های عصر خود، از شاعران اوایل سده چهاردهم
از او است :
ای خوشا از سرود درویشان *** نغمه و بانك رود درویشان
خوش تر از جنت العدن باشد *** مجمر و بوی عود درویشان
ص: 96
چار تکبیر چار رکن بود *** سر حدی از حدود درویشان
از انا الحق چه دم زنند بیقین *** عالمی در سجود درویشان
هیچ جودی ز عالم معنی *** نبود غیر جود درویشان
رشحات تجلیات ظهور *** همه محتاج بود بود درویشان
عالم عنصری و لاهوتی *** سودشان جمله سود درویشان
فلك الأطلس وسما و زمين *** هست از تار و پود درویشان
لب و هم قشر از میانه بود *** ذکر و فکر و قعود درویشان
عیش و جشنی در این جهان نبود *** غیر جشن و نمود درویشان
صابری و سکوت و هم تسلیم *** جوشن و درع و خود درویشان
از کجا می شود کسی هم کفو *** در ترازوی بود درویشان
عقده از هیچ کار نگشاید *** گر نباشد گشود درویشان
قمر و آفتاب و عرش برین *** بنمود از نمود درویشان
سيد القوم و صاحب الفقرا *** زد هویه از وجود درویشان
گر نبودی تجلی مرشد *** بود (ذره) سمود درویشان
حال از سینه هم چو شعله طور *** برکشد هو ز بود درویشان
این رباعی او راست :
ابروی کجت مرا کمان آورده *** تیر مژه ات خدنك جان آورده
خال لعل لب تو از آن چشمه نوش *** سر خط حیات جاودان آورده
فاضل ادیب عارف شاعر با تخلص « راجی » ، پاره ای از شعرش را به سال 1181 در جنگی نگارش داده .
ص: 97
از اوست:
زهی ز صنعت بود هویدا حدوث عالم وجود اشيا *** وجود اشیا حدوث عالم زهی ز صنعت بود هویدا
بمحض جلوه صور مصور بعقل گردید نگشت ظاهر *** فقد أردتَ اذن وجدت إذا أردت فقد وجدنا
چو شد ملمع شعاع نورت وجدتُ منه مآثر العشق *** ملات جسمى من المعارف أثرت قلبي بنور هذا
چو شد مجلی به دهر نورت فأثبت العشق و أكمل العقل *** إذ اهتدينا فقد هدانا فقد تجلى اذن فتنا
بعالم كون ز هر مكوّن سوی وجودت بود طریقی *** چه از نباتی چه از جمادی بود دلیلی به کوه و صحرا
ز هر چه بینم و ز ان چه دانم ز هستی تو بود نشانی *** بود وجود تو عین هستی ز فضل و جودت وجود پیدا
به صبر و طاقت چگونه پنهان توان نمودن به دل غم عشق *** فكيف يكتم بحرقة النار و كيف يسدد بثلجة الما
چه راه بنمود به پیش رفتم چه جلوه ای کرد زخویش رفتم *** اذا تجلى فصرتُ محواً قد اهتدينا اذا هدانا
غم از معاصی مخور تو (راجی) بود محمد به روز محشر *** شفیع ذنبت فقال ربی لسوف يعطيك فأنت ترضى
فارسی را نیکو و ادیبانه می نوشت، از شاعران آغاز سده دوازدهم و جلد سوم کتاب «روضة
ص: 98
الصالحین» را به سال 1111 نگارش داده است بر اثر یورش ترکمن ها از وطن اصلی خود خراسان گویا به اصفهان رخت بربست و به سال 1116 درگذشت.
در ستایش شاه سلطان حسین صفوی گوید:
بسیط روی زمین آن چنان گشته آباد *** به یمن رایت اقبال آن جهان وقار
که در تمامی آفاق ذرهای ویران *** بتوتیا نتوان یافت بهر دیده مار
زرشك رای جهانگیر او چهار انگشت *** نشسته بر رخ مرآت آفتاب غبار
به پیش شعشعه تیغ برق کردارش *** نشسته تا بکمر تیغ مهر در زنگار
بروز معرکه از جان خصم روز دغا *** بر آورد بدم تیغ آب دار دمار
کنند تهنیت یک دگر همین بحیات *** بقیمتی که ز تیغش برند جان بکنار
سکندر آیت جمشید جاه دارا رای *** قباد صولت رستم دل عدو آزار
جهان پناه معلی سریر کیوان قدر *** ستاره خيل فلك حشمت سپهر مدار
ابوالمظفر نصرت فتح لوا *** خدایگان جهان بخت شاه عدل شعار
از شاعران شهر یزد با تخلص «راغب الشعراء » ، خود و پدرانش را «بنا» لقب می دهد و گویا حرفه آنان بوده است قرآن کریم را چند بار بخط خود نوشته و سیزدهمین نسخه را هشتم ذی الحجه 1343 بپایان برده است.
این ابیات از اوست:
می پروری عاقل ز چه این ملک تنی را *** در گور کزو راست در آخر وطنی را
گیر آخرت و توشه وی ساز بهمره *** افکن بزمین دولت دنیای دنی را
ص: 99
آن مرد فقیر از چه زدرگاه برانی *** نیز از چه تو آباد کنی انجمنی را
اموال و زرت گرچه رسد پایه قارون *** همره نبری بیشتر از یک کفنی را
در ادب و شعر متبحر و به طب و پزشکی نامبردار، در بغداد سکونت گزید عارف وارسته، در شعر «شباب» تخلص می نمود و اخیراً به «رجائی».
این رباعی از اوست:
مردان خدا روی بهر سو نکنند *** جز سوى خدا بهیچ سو رو نکنند
غیر از گل معرفت زگلزار جهان *** تا فصل خزان رسد گلی بو نکنند
ادیب شاعر با تخلص «رحمت» ، گویا به دربار قاجار تعلق داشت، دیوان های «نظم المصائب فتحعلی شاه» و «نظم المصائب ناصرالدین شاه» از اوست، پس از سال 1268 درگذشته.
از شاعران اوایل سده سیزدهم در شعر به نام خود «رحیم» تخلص می نمود.
در آغاز مثنویی در مدح مولا امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
بنام خداوند فرد و کریم *** خداوند رحمن خدائی رحیم
سپاس و ستایش ابر آن مجید *** كه از يك كنش شد دو عالم پدید
ص: 100
که او هست بخشنده مهربان *** ابر این جهان ابر آن جهان
سپاس و ستایش ابر آن خدا *** که او هست سامان روز جزا
ز مدح علی هرچه گویم کم است *** ز اوصاف پاکش خدا اعلم است
ز وصف علی هرچه گویم رواست *** که دست علی بلکه دست خداست
فاضل ادیب پر ادعا، به عربی و فارسی شعر می گفت و شعرهای عربی وی سست و گاهی مغلوط است، از کیمیا و علوم غریبه اطلاع داشت، القاب غریبی بخود می داد خط نسخ و نستعلیق و طغرا را نیکو می نوشت دارای تألیفاتی است چون «رستم التواریخ» و «قانون السلطنة » و « مجموعة الفضائل » و «شمس الملوکی » و « معمانامه » .
از دانشمندان و واعظان سده سیزدهم در دانش های دینی متبحر و دارای انشائی نیکو بود از اوست کتاب های «وسائل النجاح و ذرائع الفلاح» و «حقائق الایمان» و « مداد الحقائق و منار الدقائق».
یکی از کتاب هایش را بدین ابیات به حضرت حجت «عجل الله تعالی فرجه الشریف » اهدا کرده است:
زنی کی تو بر هدیه ام پشت دست *** چه سانش کنی رد بود گر چه پست
کی آری ز بی قدری هدیه یاد *** دهی کی تو ناموس مُهدی بیاد
اگر چه نیم هیچ اما شها *** بدل مهرتم هست بی منتها
خدا داند ای شاه کاشانه ام *** بود چرخ و با مهر هم خانه ام
ندارم سرى ليك با افسرم *** ز مهر تو با آسمان همسرم
ص: 101
ز مهر تو کاخ دلم روشن است *** بگردون هم دوش و هم دامن است
دلم گشت چون مزرع مهر یار *** بپروین زدم پهلو از افتخار
از آن دم که مهر تو در دل نشست *** در و بام گیتی است دهلیز پست
از این گفتگو قصدم ای شهریار *** بود آن که مدحت کنم آشکار
که تو ذره را همتك مهر و ماه *** کنی گر نمائی به او يك نگاه
شبستان دل را کنی چون سپهر *** پر اختر ز یک ذره از نور مهر
نه خود بینیم داشت بر اوج لاف *** که پویم ره مدح خود از گزاف
نسودم سر خود ستائی خویش *** گشودم در بینوائی خویش
همی خواهم از لطف پروردگار *** پس از مصطفی رافع هشت و چار
فروزنده مشعل اهل خاك *** ز مشکاة انوار زهرای پاک
بجاه تو و قدر آبای تو *** که رخ سایدم بر کف پای تو
دهد از دم روح بخشت دمم *** نماید از این رهگذر آدمم
از علمای فاضل نجف اشرف در آن جا به سال 1337 دیده بدین جهان گشود و تحصیلات حوزوی را نزد پدر بزرگوارش و دیگر علما و مراجع طی نمود علاقه به علوم ادبی داشت و گاهی اشعاری فارسی با تخلص «رشتی» می سرود در سال 1391 به ایران آمد و در مشهد مقدس اقامت گزید و پس از چند سال درگذشت.
از اوست :
دوشینه یارم سر زده آمد بمنزل در زده *** رویش چو ماه چارده زلفش بر آن چنبر زده
ص: 102
خود دلبرم آمد برم در منزلم در بسترم *** گفتا که عشقت در سرم بر جان من لنگر زده
گفتا تو را می خواستم اندام خود پیراستم *** با پای خود بر خواستم با دست لرزان در زده
خواهم در این نیمه شبت لب را نهم من بر لبت *** با شهد لب مستت کنم هم چون کسی ساغر زده
اکنون که تو باشی و من از من درآور پیرهن *** گاهی بمن بوسه بزن گه دست پائین تر زده
این گونه این زلفان من درّ عدن دندان من *** این سینه این پستان من موی سرم را فر زده
این ساعد و دستان من این ناف و پاها ران من *** در اختیارت جان من بوسه بر این پیکر زده
شب را غنیمت دان پسر شاید نیابیّم دگر *** مست و خراب و بی خبر دل ها ز بهرم پر زده
تو خود همیشه بهر من بر تن دریدی پیرهن *** اکنون نمی گوئی سخن حرفی ز من مادر زده
خود آمدم اندر برت حاضر شدم در بسترت *** فکر دگر دارد سرت قلب دگر جا سر زده
شاید ندانی کیستم حوری پری یا چیستم *** آنم که با نوک مژه بر قلب ها خنجر زده
چون خسته گردید از سخن با آه و اندوه و محن *** لب دوخته بسته دهن آتش بجانم در زده
ص: 103
گفتم ز عشقت سوختم مانند شمع افروختم *** چشمان بلطفت دوختم کمتر به من نشتر زده
با طلسم و جادو فسون هرگز ز دل نائی برون *** در قلب جا کردی چنون چون نقش بر دفتر زده
( رشتی ) ز عشق تو زبون راضی نخواهد شد کنون *** چون از ادب باشد برون حرفی از این بیش تر زده
عالمی است متبحر تحصیلات دینی را در کاشان و اصفهان گذراند، در تفسیر و ادبیات عرب چیره و شعر فارسی را با تخلص «رضوان» نیکو می سرود حدود سال 1360 در کاشان درگذشت.
عالم جلیل القدر، نیکو نگارش، از شاعران اواخر سده سیزدهم به عربی و فارسی شعر می گفت، شعر عربی وی سست و در فارسی استوار ، ارجوزه «مشرق الارشاد» را در علم منطق سروده
او راست :
بردار نقاب از رخ آتش بدو عالم زن *** پس عود بدان آتش با طره پرچم زن
گر راه رضا جوئی در کوی فنا پا نه *** ور عشق طلب داری بر دل رقم غم زن
رسوای دو عالم شو چونان من سرگشته *** یا در صف اهل دل بر تاج کی و جم زن
در کوی خدا جویان بگذار خودی وانگاه *** بر چرخ برین خرگه چون عیسی مریم زن
افسانه اهل دل اینست که من گفتم *** جز این نبود خواهی عالم همه بر هم زن
ص: 104
فاضل ادیب شاعر، از شاعران سده سیزدهم
دانشمند متبحر در علوم دینی ادیب متتبع در شعر شاعران، در سده سیزدهم می زیسته کتاب های «معارج الخيال » و « جواهر الخیال» را پرداخته است
این رباعی ها از اوست:
گر فعل صواب و ناصوابست مرا *** دل زاتش شرم خود کبابست مرا
هر چند گنه بقدر کونین بود *** با عفو تو شرم بی حسابست مرا
***
بستم بتو پیمان درستی ز نخست *** هرگز نشوم در ره پیمان تو سست
پروا نبود ز دوزخ و نار و جحیم *** عهدم بتو از روز الست است درست
***
ز ان روز که چشم حق پرستم دادند *** بادی ز خم می الستم دادند
در عشق دل شکسته دادند گداز *** آینه نمودند و بدستم دادند
***
من غير على ز جان اطاعت نکنم *** جز درگه او کسب سعادت نکنم
این گفته او بود که من می گویم *** من رب ندیده را عبادت نکنم
از شاعران سده چهاردهم با تخلص «رضی»، گویا به پزشکی اشتغال داشت که خود را
ص: 105
«حکیم » لقب داده، ساکن لکهنو و از نزدیکان نواب میرزا صادق حسین خان بوده است در مدح محمد علی شاه قاجار و اشتیاق دیدار ایران گوید:
ز روی شوق دلی بعد حمد ربّ غفور *** قلم گرفته نوشتم ثنای ذات حضور
خوشا زمان محمد علی که در دوران *** بگشته شاه و گدا از عطای او معمور
توئی که جود تو بنمود نام حاتم و معن *** بچشم خاطر عالم ازین سپس مستور
اگر که ذات تو مشکل گشا نیست ز چه *** بحل و عقد جهان چنین بود مشهور
ز طيب خلق بكردی جهان چنان خوش بو *** که بوی فصل بهار از دم شمال و دبور
در پایان قصیده گوید:
شها برفتن ایران چه آرزو دارم *** برای این که بگردم ز چاکران حضور
نکرده بخت مرا یاوری که بنمایم *** ز جبهه سائي خاك دَرِ تو دل مسرور
ز فرط شوق چه اشکم بصورت است روان *** که نزد اهل نظر هست لؤلؤ منثور
اگر بلطف عمیمم ز هند می خوانی *** ببين چه خدمت عالی ز من رسد بظهور
بقای دولت تو از خدا ( رضی ) طلبد *** ز روی صدق و صفا هر سحر ز ربّ غفور
مؤرخ ادیب شاعر نيكو انشا زیبا خط، نزديك سال 1280 زاده شده، عربی و بعضی زبان های دیگر را می دانست از جوانی در مطالعه و تألیف کوشا بود کتاب های «دریای معرفت» و «تاریخ رفعتی» از نگارش های وی است
از اوست :
چه بگذشت عمر من از بیست و پنج *** درون شد پر از اندوه و درد رنج
دریغا جوانی که بر باد گشت *** یکی نام نیکو در عالم نهشت
ص: 106
شاعری شوخ طبع، از حالات وی اطلاعی در دست نیست جز این که دهم ذی الحجه 1314 چشم بدین جهان گشوده است.
این ابیات از شعر وی نقل شده است:
ما بدین در نه پی خوردن سور آمده ایم *** نه پی فاتحه اهل قبور آمده ایم
خوردنی هر چه بود زود بیاور بحضور *** کز پی خوردنش اکنون به حضور آمده ایم
در سر سفره خود اطعمه رنگ برنگ *** ساز آماده که ما جور بجور آمده ایم
عارف صوفی ادیب اریب، شاعر با تخلص «روحی»، در شیراز سکونت گزید به ملك سعید خلخالی ارادت می ورزید در نیمه ماه رجب 1018 این شعر را گفته است:
ای دریغا که اندرین موطن *** شد طريق نجات دیگرگون
عمر شد صرف حکمت یونان *** از گزند سپهر بوقلمون
وه چه حکمت ترانه ای بطله *** ملتئم از فسانه و افسون
فکر تدقیقیان همی تزریق *** نزل تحقيقشان همی وارون
نه نبی از مقالشان راضی *** نه ولی از فعالشان ممنون
غورشان خارج از کلام خدای *** طورشان از طریق حق بیرون
دین شد از دست داد از این هذیان *** دل سیه گشت آه از این مغبون
عجب ار از شئامت اینان *** جام کوثر نگردد آتش و خون
ناقه دین ز ما گسست زمام *** دور رهبان به ما گرفت سکون
بعد از این وا شریعتاه زنم *** سر کنم وا محمداه ایدون
ص: 107
بو رهد روح خون گرفته من *** از بد شیعهای افلاطون
و از اشارات بر فشار آتش *** بر دم ربط خالق بی چون
دانشور نیکو انشا زیبا خط، در آغاز جوانی از همدان رخت بربست و به اصفهان و قزوین و طهران و بعضی از شهرهای دیگر اقامت گزید با استغناء طبع روزگار گذراند و دست احتیاج به کسی نبرد با این که نیازمند و تهی دست بود گروهی در علوم مختلف از محضر وی بهره بردند و مخصوصاً در پزشکی و ریاضی بسیار تدریس کرد شعر فارسی و عربی نیکو می گفت و دارای انشائی استوار بود پس از سال 1269 و پیش از پنجاه سالگی درگذشت.
از نگارش های وی «ریاض الأدب» و «گنج شایگان» و «تعلیقات قانون» و «تعلیقات تحریر اقلیدس » را می شناسیم
گویا از شاعران سده سیزدهم از تاریخ زندگی وی اطلاعی نداریم، ولی از شعرش بر می آید که بی اطلاع از دانش های دینی نبوده، «زمزم» تخلص شعری وی می باشد.
در مجملی از احوال بلال حبشی گوید:
بُد پیمبر را بلال ابن حمام *** جان نثار و هم مؤذن صبح و شام
حاضر اندر غزوه ها گردیده بود *** خندق و بدر و احد را دیده بود
هم ز بهر خلق اوقات نماز *** او اذان می گفت با سوز و گداز
بود از اهل حبش آن با وفا *** هم مقرب بود در نزد خدا
چون که احمد در جنان شد زین جهان *** از مدینه رفت او با صد فغان
ص: 108
گریه و زاری مدامش کار بود *** انس با غیر نبیّش عار بود
بعد چندی باز آمد دل ملول *** از برای دیدن قبر رسول
تا که روزی دخت ختم المرسلين *** گفت با زوجش امير المؤمنين
کی پسر عم قلب من بگرفته غم *** هستم از هجر پدر اندر الم
از اوان فوت بابم تا بحال *** نامده بر گوش من صوت بلال
کن طلب آن را که آید این زمان *** مثل ایام پدر گوید اذان
پس بقول حضرت خير النسا *** خواست آن سرور بلال با وفا
امر فرمودش اذان گوید بلال *** شاید از قلبش رود زنگ ملال
پس به امر حیدر و بنت رسول *** قول ایشان را بجان کرد او قبول
گفت او الله اکبر چار بار *** بعد از آن توحید ذکرش شد دو بار
چون محمد را رسول الله گفت *** فاطمه با قلب محزون آه گفت
نام بابش را چه زهرا زان شنید *** صیحه و آه و فغان از دل کشید
حالت غش آمد اندر فاطمه *** شد امير المؤمنين در واهمه
گفت با وی کی بلال نامدار *** ما بقی این اذان را واگذار
فاطمه نام پدر را چون شنید *** جامة بي طاقتی بر تن درید
بی هشیّ و غش هویدا شد در او *** رفت از دنیا اذان دیگر مگو
مطلع شد چون بلال از این مقال *** کرد او ترك اذان و گشت لال
هم ز بعد از فوت شاه انس و جان *** او نگفتا از برای کس اذان
صاحب مجمع نوشت با میل و عشق *** فوت آن را بود در شهر دمشق
رفته از طاعون از این دار فنا *** سوى جنت كان بود دار بقا
مدفنش را گفته در باب صغیر *** بوده او اندر حیاتش بس دلیر
عمر او بوده است در شصت و چهار *** زندگی کرده است اندر روزگار
نیز فرموده است آن عالی نسب *** فوت آن را بوده در شهر حلب
ص: 109
مدفنش بوده بباب الاربعين *** منزلش گردیده فردوس برین
دوش (زمزم ) دید احوال بلال *** نظم کردش تا بماند ماه و سال
در محضر دانشمندان قم و طهران دانش اندوخت به ادبیات علاقه داشت و گاهی اشعاری می سرود به سال 1359 درگذشت.
او راست :
چون که خلاق زمین و آسمان *** بود یکتا کنز مخفی نهان
خواست تا ظاهر شود بر ما سوی *** تا شناسندش عباد و انبیا
پس تکلم کرد و نوری آفرید *** که از آن نور محمد شد پدید
بعد از آن روحی هویدا ساخت حق *** روح احمد بود آن در ماسبق
نور با آن روح چون ممزوج شد *** آشکارا احمد و محمود شد
از شاعران سده سیزدهم، عارف صوفی مسلک، با اطلاع از جفر و رمل و علوم غریبه، این دو بیت را به خط خود از سروده هایش نوشته دیدم:
« هو » اعظم اسماء حق لم یزلی است *** ها ثابت و واو غایب این رمز جلی است
در بسط ترفعی چو تعداد کنی *** جمع عددش مطابق نام علی است (1)
ص: 110
دانشمند ادیب فاضل، شاعر با تخلص «ساقی»، از شاعران سده سیزدهم و به سال 1286 درگذشت.
این قصیده از اوست:
ای شده در مرحله داد و دین *** مرحله پیمای سپهر برین
آمده در انجمن کائنات *** انجمن آرای کهین و مهین
ای زده بر بام فلك بارگاه *** جمع در اورده بزیر نگین
دست تو در سلسله کاینات *** سلسله جنبان کمین و مکین
ای شده خلاق معانی بفن *** آمده بر گنج امانی امین
مزرع جاوید ترا دانه خورد *** خرمن خورشید ترا خوشه چین
فارس اقبال ترا هم عنان *** کافل آمال ترا همنشین
همدم تقدیس تو روح القدس *** همره تشریف تو روح الأمين
ديده افلاك براه تو باز *** چشم كواكب بقرانت قرين
صرف وجوهات وجود تو شد *** حاصل أيام شهور و سنين
يك دم از این دام ببالا خرام *** در گذر از دامگه هفتمین
تا بیمین آوردت از یسار *** قافله سالار يسار و يمين
قابل معراج سماوات شو *** چند شوی سخره مهد زمین
خلع بدن خواه که بر جان ترا *** می رسد از جان جهان آفرین
بوم و بر توست نه این آب و گل *** ما حضر توست نه این آب و طین
در حوزۀ علمی قم علوم دینی را فرا گرفت و گاهی که فرصتی بدست می آورد اشعاری
ص: 111
مذهبی با تخلص «سجادی» می سرود.
این مخمس را در میلاد حضرت حجت علیه السلام گفته است:
مژده بیاران دهید نیمه شعبان رسید *** رحمت ایزد کنون بر اهل ایمان رسید
کالبد مرده را ز لطف حق جان رسید *** بمصر ملك وجود یوسف کنعان رسید
بر اهل دین حجتی ز حی سبحان رسید
بگلستان نبی گلی پدید آمده *** بجمله دوستان چنین نوید آمده
که بهر اهل زمین دوباره عید آمده *** به به از این روز نو که بس سعید آمده
بشیعیان مژده باد خسرو خوبان رسید
دوش چنینم بگوش ز غیب آمد سروش *** که از چه و بهر چیست تو هستی خموش
خیز ز جام ولا یکی دو ساغر بنوش *** ز قلب سوزان خود برار بانگ و خروش
بگو بیاران که آن حامی قرآن رسید
بگو باهل ستم که ظلم و طغیان بس است *** تعدی ناروا باهل ایمان بس است
به بندگان خدا جور فراوان بس است *** اطاعت و بندگی ز حزب شیطان بس است
بسوی فرعونیان موسی عمران رسید
راز نهان را دگر فاش و عیان می کنم *** مجمل گفتار خود شرح و بیان می کنم
جمله عشاق را آگه از آن می کنم *** بشارت مولدش ورد زبان می کنم
که روز میلاد آن مهر درخشان رسید
گشت ز نرجس پدید یکی گل نرگسی *** که مثل آن در جهان ندیده هرگز کسی
وه چه گلی هم چو او نیست گل بی خسی *** ز طلعتش نور حق بود هویدا بسی
بگلشن عسکری غنچه خندان رسید
کرد منور جهان ز طلعت روی خود *** گلشن و گلزار دهر معطر از بوی خود
بست ره عاشقان بطره موی خود *** خريد يك عالمى بخال هندوی خود
بگو به بیمار عشق زمان درمان رسید
ص: 112
شهنشه انس و جان مهدی صاحب زمان *** امام قائم بحق رهبر پیر و جوان
آن که شد از بهر وی خلقت كون و مكان *** بیمن وی شد عطا روزی خلق جهان
نعمت پروردگار بحد شایان رسید
چند ز هجر رخت ناله و افغان کنم *** درد فراق تو را بسینه پنهان کنم
مهر جمال مهت ز غیر کتمان کنم *** اشك غم دوريت چو دُر بدامان کنم
تا که بشارت رسد ولی یزدان رسید
شها ز احسان کرم بعبد دل ریش کن *** تو پادشاهی نظر بحال درویش کن
بهر دو عالم از او تو رفع تشویش کن *** کفایت امر وی بهمت خویش کن
که مدح «سجادی» از صفای ایمان رسید
دانشمند جامع در علوم اسلامی آغاز تحصیل وی نزد پدرش بود، پس از آن ده سال در تهران علوم عقلی و نقلی را بیندوخت پس از آن به نجف اشرف آمده و در محضر مرحوم ملا محمد کاظم آخوند خراسانی به تکمیل دانش های دینی پرداخت در حال انزوا به تدریس و تربیت طلاب و بحث و تحقیق پرداخت و از همه شؤن ریاستی دوری می جست با این که شایستگی مرجعیت داشت. در کربلا سال 1292 زاده شده و در نجف اشرف به سال 1373 درگذشت.
«شرح كفاية الأصول » و « حاشيه اسفار » و « الأطوار » و « الثمرات » و «کشف الاشتباه » بعضی از نگارش های وی است. دارای غزلیاتی است نغز با تخلص «سحاب » .
او راست :
بی خبر از همه کون و مکان مستانند *** غافل از مرحله سود و زیان مستانند
نیست اندر خور زاهد بجز از دلق ریا *** خرمن حرص وامل سوختگان مستانند
ص: 113
خویش را بین ببر دوست نباشد راهی *** بسر کوی تو ره یافتگان مستانند
پیش نوک مژه و تیغ دو ابرو صنما *** بدل و جان سپر انداختگان مستانند
قومی آشفته خُم در خم زلف ساقی *** جعد مشکین ترا شیفتگان مستانند
دوش بسرود مرا هاتفی از عالم غیب *** که بمهر تو در آمیختگان مستانند
قصه کوته کن و برگو سخن نغز (سحاب) *** غرض اصلی از این کون و مکان مستانند
و نیز می گوید :
ای نسیم سحر از لعبت خندان خبری *** وی حیات ابدی مرده دلان را نظری
دوش در انجمن مغبچه باده فروش *** بشنیدم همی گفت مه آسا پسری
باغبان سرو من و سرو تو مانند همند *** ليك اين راست بسر قُمری و آن را قَمَری
چه قمر رشك فلك خيل ملك حيرانش *** که خدا کرده چه سان روح مجرد بشری
ساقیا وقت غنیمت شمر و باده بیار *** پیش از آن کز تو و از جام نماند اثری
تا صف حشر شود باد صبا مشک فشان *** بسر کوی قرارش اگر افتد گذری
رشحه ای از یم قدرت بفشان باز (سحاب) *** مزرع طبع تو از نظم تو یابد ثمری
نامش محمد و به عبد الرحیم مشهور ، عالم عارف و فاضل دانشمند نیکو نگارش، از دانشمندان و شاعران سده سیزدهم، «حلاوة المناجاة » وی دارای شور و حالی است.
چنین گوید:
تعالى الله زهى فياض مطلق *** بَرِ او مستحق چون صاحب حق
خوش آن رهرو که درد خویش داند *** بران دار الشفا خود را رساند
غریبی را که باشد مبتلایش *** باستقبال می آید دوایش
ص: 114
مراد اظهار عشق است از مناجات *** بعلم او چه حاجت عرض حاجات
کجا در قید این گفت و شنید است *** کسی کو اقرب از حبل الورید است
کجا پنهان از او سری و رازی است *** که در هر پردهاش راز و نیازی است
نه او در پرده ای داخل نه خارج *** که هر جائی است رب ذى المعارج
اگر بی نام او باشد نگینی *** رود بیرون ز ملکش سرزمینی
و گر بی نور او شمعی فروزد *** بغیر حق پر پروانه سوزد
کسی دارد نصیب از نور ایمان *** که بیند ذره ها را عرش رحمن
ثنای او نه کار سرّ و قلب است *** که وصفش برتر از ایجاب و سلب است
در این معنی دُر ناسفته آن سفت *** که فوق ما يقول القائلون گفت
ز وصفش آن چه در ذکر و بیان است *** بقدر شور و شوق بلبلان است
نگردد فاش سر نو بهاران *** اگر صد سال نالند این هزاران
بهر مدحی که گردد عقل مفتون *** تعالى شأنه عما يقولون
ادیب فاضل شاعر سخنور ، دارای جایگاهی محترم دو شنبه یازدهم مرداد ماه 1350ش درگذشت و حسام الدین دولت آبادی و استاد جلال الدین همائی در تاریخ مرگش دو قطعه سروده اند همائی در آغاز شعرش گوید:
چون خطیب فاضل شاعر سرابی شهیر ***آن که بود از منطق او مایه ارشاد ما
از شاعران سده دهم خود قصاب و پدرش رنگرز بود تاریخ کتابت نسخه ای از تفسیر
ص: 115
«جلاء الأذهان» را (981) چنین گفته:
تفسیر بخوان که موجب غفران است *** خواننده آن خلاص از نیران است
تاریخ کتابش چو پرسند از تو *** در حال بگو که معنی قرآن است
عارف صوفی مسلک، در اصفهان اقامت گزید و در دستگاه ظل السلطان اشتغال داشت، ملقب به «روحی» و در شعر «سرمست» تخلص می نمود «حديقة الانصاف » را در سال های 1279 - 1307 پرداخت.
از شاعران نیمه اول سده چهاردهم به طب و کیمیا و علوم غریبه اشتغال داشت، کتاب «لئالى البحرین» از اوست
چنین گوید:
مرا مرغ روان دارد به پرواز *** نیم چون دیگران در جنگل آز
چنان شایسته دارم دستگاهی *** به بزم دل ز الطاف الهی
که پیش همتم عالم غباری است *** بساط سلطنت بیهوده کاری است
ز نعمت های دنیا بی نیازم *** بالطاف خدائی سرفرازم
مرا از عالم غیب این نصیب است *** هر آن چه پیشم آید زان شکیب است
امید تو است فضل حق سرانجام *** برو خوش باش (سری) با دل آرام
این رباعی از اوست:
ای آن که تو در بزم لطافت شاهی *** در مجمع خوبان جهان چون ماهی
سنگین دلت بتا مرا کشت آخر *** از حال دل حزین من آگاهی
ص: 116
بمناسبت درگذشت سید مجتبی سجادی در سال 1352 ش در سن بیست و هشت سالگی بعلت خرابی سقف خانه بر وی هنگامی که قصد زیارت عتبات را داشت ، این ابیات را در سوگ وی سروده است:
در این خراب رباطی که نیست پایه و پی *** زنده نمانده کسی گر چه او کاوه و کی
غرور و كبر و منيت عزیز من تا چند *** هوا پرستی و مستی و بی هشی تا
چه حاصل از دف و مزمار و تار و چنگ رباب *** نتیجه چیست ز ساقی و ناز و مطرب و می
چه مجتبی خلف مرتضی سجادی *** یگانه عالم و عابد که بود زآل تقی
به چنگ گرگ گرسنه اجل دچار شوی *** اگر شهنشه رومی و گر حکومت ری
یکی نهال ز بستان فاطمی افتاد *** که سروهای جهان را بهار کش دی
بحكم محکم دادار امر «كن فيكون» *** بزیر سقف شدی اسب آرزویش پی
شب ششم که بر آمد ز ماه ذی قعده *** پس هشت پس از بیست عمر او شد طی
نمود عزم ره کربلا ولی از شوق *** بسوی خلد برین کرد توسن خودهی
ص: 117
وداع کرد چه طفلان خویش را و برفت *** بنات نعش جدا گشت آن زمان زجدی
میان روضه سلطان طوس شد مدفون *** کانه ز شه آمد خطاب «اليّ»
على الصباح خبر چون رسید [...] *** کشید از دل پر درد ناله هم چون نی
برون نمود سر از جیب و گفت تاریخش *** خدا صبر نماید عطا به مادر وی
در «هندوکلا» از توابع آمل به سال 1214 زاده شد و در اصفهان دانش اندوخت، به سال 1272 بزیارت مشهد و عتبات و حج رفت جامع علوم دینی و معارف اسلامی بود، «مقالید البيان » و « بيت الأحزان » و « وسيلة الفيوضات » از نگارش های اوست .
گوید:
نه آرام بر من نه خوابی بچشمم *** ز پهلو بپهلو همی دیده هِشتم
همی عرض کردم که من اهل دردم *** بدردم برس از ره سرنوشتم
از دانشمندان و ادبای سدۀ یازدهم واجبات دینی را در منظومه « حرز النجاة في نظم الواجبات » به نظم کشیده ، در آغاز این منظومه گوید:
تبارك خالق بي چون تعالى ربنا الأعلى *** حکیم و عالم و عادل قدیم و فرد بی همتا
سخن از واجبات آمد بنام حق ادا کردم *** که نام ذات پاک اوست مقصود همه اشیا
ص: 118
دارای خطی زیبا و انشائی نیکو به فارسی و عربی بود شرح دیوان امیرالمؤمنین علیه السلام را به سال 961 در کلکته نوشت و این دو بیت را در تاریخ آن سرود:
در دهر بدین نوع کسی نامه ندید *** دیدن چه محال بلکه هرگز نشنید
گویم بتو از روی خرد تاریخش *** در نهصد و شصت و يك باتمام رسید
از فاضلان سده سیزدهم ، ادیب سخنور نیکو نگارش بیشتر مؤلفات و اشعارش در احوال و فضائل حضرات معصومین علیهم السلام می باشد چون «ذخیرة العقبى » و «البشير النذیر » و «گلچین» و «مفتاح النجاة » و « قرة العیون» که به سال 1248 در سمنان نگارش داده است.
در سوگ مولا امیرمؤمنان علیه السلام گوید:
شد عجب شوری پدید اندر جهان *** تازه شد داغ رسول انس و جان
وحشتی شد در جهان آن دم پدید *** هیچ چشمی آن چنان روزی ندید
روز روشن چون شب دیجور شد *** آفتاب از دیده ها مستور شد
شش جهت پر شد ز اندوه و ملال *** رفت تا در بارگاه ذو الجلال
قدسیان از غم پریشان و ملول *** جمله از ذکر الهی در ذهول
از غمش بشکست پشت شرع و دین *** شد گسسته رشته حبل المتين
انس و جن در ماتمش زار و حزین *** حور و غلمان در جنان اندوهگین
ص: 119
عالم اخباری مسلک، از دانشمندان شهر سمنان، گویا تا اوایل سده چهاردهم زنده بود، به فارسی و عربی شعر می گفت، دارای «ارجوزة فى الصلاة » و « منظومه عرفانی» و «منظومة فى المراتب الأربع للذرية » و جز اين ها.
نامش علی و به زین العابدین شهرت داشت در علوم ادبی و عقلی و نقلی متبحر، حافظ قرآن کریم و بسیاری از اشعار عرب و عجم در راه سیر و سلوك قدم گذاشت ولی تملق بسیار از پادشاهان و دولتیان می کرد سال ها به سیاحت پرداخت و با مردم گوناگون مخالطت داشت کتابی بنام «تحفة الألباء فى تذكرة الأولیاء و الشرفاء» پرداخت. از شاعران اوایل سده چهاردهم بود.
اصلاً یزدی و در لاهیجان سکونت داشت واعظی توانا و در شعرش «سيد» تخلص می نمود «نتائج الأخبار» را به سال 1299 نگارش داد.
اصلاً ایرانی و در کابل سکونت گزید شعر بسیار در فضایل و مناقب اهل بيت عليهم السلام و مشاهد شريف آنان سروده از شاعران اوایل سده سیزدهم می باشد و «سید»
ص: 120
تخلص داشت.
این دو بیت در مدح حضرت زهرا علیها السلام از او است:
چو این زن یکی بهتر از صد هزار *** در این در چو تو مرد بی اعتبار
نباشد ز گفتار حاصل مراد *** برو (سیدا ) كسب كن اعتقاد
اصلاً از کابل و در مشهد مقدس سکونت داشت از فاضلان و شاعران سده چهاردهم در نظم تواریخ کوشا و «تاریخچه خراسان» از اوست گویا واعظ و سخنور بود.
دانشمند اخباری بسیار معروف دارای آثاری مشهور در رد بر اصولیان به عربی و فارسی و اردو شعر می گفت با تخلص «سیل» اشاره به مقامات سه گانه عرفانی «سیران طیران اضمحلال»، نزديك شصت هزار بیت شعر عرفانی داشته .
از اوست :
هر که اطوار حقیقت را چو ما طی می کند *** رو بسوی عالم ناسوتیان کی می کند
مطرب فرزانه ما در مقامات سرود *** سر معنی را ادا در نغمه نی می کند
می دهد ساقی پیاله می دمد مطرب به نی *** دل درون سینه رقصانست و هی هی می کند
ص: 121
صورت محبوب را در دیده می بیند عیان *** آن که خود را در طریق عشق لاشی می کند
(سیل) سرگردان بسوی او روان خواهد شدن *** زان که مجنون است و قصد وادی حی می کند
شاعری است در فن نظم تاریخ به عربی و فارسی استاد، تاریخ درگذشت شیخ حسین سیوجانی قائنی را چنین بنظم آورده:
بس که بود از معدن فیضش نصیب *** گشت تاريخ وفاتش (الغريب) (1243)
عارف صوفی دانشور، از شاگردان شیخ محمد رضا قمشه ای، برای وی مجموعه ای مشتمل بر رسائلی در تصوف نوشته است سال 1306 به زیارت عتبات رفت و پس از سال 1309 درگذشت.
در مرثیه استادش گوید:
جهان علم و عرفان عین انسان *** که بودی فضل و حکمت را همی جان
رضا اسم و رضا رسم و رضا خلق *** که بودی مقتدای اهل ایقان
ظهورش ار ز قمشه بود گر چه *** ولی در خاك طهران گشت پنهان
به وقت عصر یکشنبه سفر کرد *** بیمن مقدمش فرمود رضوان
به روز غره شهر صفر شد *** مقیم آن جهان در نزد جانان
ص: 122
هزار و سیصد و شش بود که ( شائق ) *** ز هجرش شد قرین درد هجران
به آه و ناله می گفتش شب و روز *** دریغ آن علم و حلم و قدس و ایمان
دریغ آن فیلسوف عارف راد *** که قرآن را مشیّد ساخت ارکان
فرس بخشدش اجر و سزد حمت؟ *** امام عصر و شاهنشاه دوران
نهم پور حسین از بطن نرجس *** وصی چارم شاه خراسان
خداوندا بحق چارده نور *** غریقش ساز اندر بحر غفران
عارف عالم ادیب اریب، در علوم عقلی متبحر و دقیق ، از شاعران سده سیزدهم، شعرش نیکو با تخلص « شايق » ، «شرح كلمة التوحید » تألیف وی و جنگی به سال های 1222 - 1228 گرد آورده است .
در تغزل گوید:
هر عهد به هر کسی که بستم *** در عهد تو ای صنم شکستم
دادم دل و دین به عشوه اول *** سر رشته جان و دل گذشتم
خورشیدی و سایه ات نباشد *** من سایه و مهر خور پرستم
لعل لب تو روان جان ها *** از یاد لبت مدام مستم
من ذره تو آفتاب تابان *** گه ذره به خور رسد که هستم
بر آینه صورتت میفکن *** شیداتر از آن منم که مستم
هر کس که تو را بدید گوید *** حیران جمالت از اَلستم
ای مرغ سحر ز سوز دل گوی *** با صبح من عاشق از نخستم
شوق رخ تو روان ( شایق ) *** جز شوق تو از جهان نرستم
ص: 123
دارای اشعاری است نه چندان استوار بیشتر گفته هایش در مصایب حضرت امام حسین عليه السلام و یاران با وفایش و واقعه کربلا می باشد تخلصش «شایق» و گاهی « ذاکر» بوده، اصلاً نیشابوری و به بیشتر شهرهای ایران به سال 1266 - 1282 رفته و به روضه خوانی اشتغال می ورزید چندی در عراق برای زیارت عتبات عالیات و سوریه به سیاحت پرداخت در نیشابور محلۀ « بالا گودال » سکونت داشت.
این دو بیت از اوست:
گل رخی بینم حیرت کنم از سرو قدش *** بار الها بنگهدار تو از چشم بدش
گر نظر بر من مسکین کند از روی وفا *** جان شیرین بنمایم بفدای دو لبش
از دانشمندان سده یازدهم متبحر در علوم عقلی و نقلی ، استوار شعر می گفت و زیبا می نوشت، در معما سازی استاد بود.
از اوست :
جهان لبریز نور آفتاب است *** مگر آن ماه روی بی نقابست
نوید قتل یا جانم شنیدست *** ز شوق آن سرا پا اضطرابست
حساب کشتگان خویشتن کن *** که تا دانی چو بیرون از حسابست
این رباعی از اوست:
آن کس که سخن در انجمن می گوید *** پیوسته حدیث ما و من می گوید
در پرده سخن گو گر از مغز پری *** نایی است که بی پرده سخن می گوید
و نیز گوید :
ص: 124
هر کس که بغیبت بد من می گوید *** گر فکر کند بخویشتن می گوید
آیینه صفت ظاهر و باطن رو شو *** طوطی است که در عقب سخن می گوید
و نیز گوید:
ای از گل رخسار تو مه در تب و تاب *** و از باد لبت دهان یاقوت پر آب
گویا که ترا ز گل سرشتست خدای *** کامد بمشام از عرقت بوی گلاب
بیشتر تحصیلات علمی را در اراک نزد عالمان بزرگ آن سامان گذرانده چندی در سامرا و نجف اشرف در محضر مراجع به فراگیری فقه و اصول پرداخت پس از آن به اراک بازگشت و به کارهای علمی اشتغال ورزید و در سال های پایان عمر به عمرو آباد رفت و گوشه نشینی را بر معاشرت با مردم ترجیح داد تا به سال 1363 درگذشت.
ادیب شاعر با تخلص «شاهد» ، بسیاری از شعرش در کتاب هایش پراکنده آمده است.
دارای مؤلفاتی است سودمند در ارشاد و آموزش های اخلاقی چون «چهل حدیث » و « تذكرة الغافلین» و « تنبيه الغافلین» و «مجمع الأديان» و «نور الایمان و الهدایه» و چند کتاب دیگر
در ترجمه فرمایش مولا أمير المؤمنين عليه السلام «اليد العليا خير من اليد السفلی » گوید:
دست بالا برتر است از دست زیر *** دست سوی حق ببر از حق بگیر
دست خود کوته کن از خلق لئيم *** دست حاجت بر سوی حیّ کریم
چشم از مخلوق بر پوش و گریز *** تا بنزد خلق گردی تو عزیز
عزت دنيا بعزّ مَن قَنَع *** ذلت دنيا بذلّ مَن طَمَع
چون تو را با خلق باشد سوزکار *** لقمه نانی تو را بنموده خوار
عزت ار خواهی قناعت پیشه کن *** آبروی خود تو اندر شیشه کن
ص: 125
مشکن آن شیشه بجور سنگ خلق *** کم نما بر درگه مردم تو دق
روزی تو باشد با خداوند قدیر *** گه بآن درگه باین درگه اسیر
دست بالا مظهر اعطاء حق *** بر يد الله نی توان زد طعن دق
فیض از معطی است آخذ فیض بر *** هان بلندی کن تو بر هر خشك و تر
ادیب نیکو انشاء از شاعران سده دوازدهم و پس از سال 1133 درگذشته است، «رساله شاهی» و «قصیده مصنوع » و « حل معمیات» و «مرآة الخیال » را ساخته .
در معما گوید:
چون دو بمؤلفه بشش بار شود *** جوئی وسط از بخت مددکار شود
بی حد چو وسط بر آن دو یابد تقدیم *** نام خوش آن یار وفادار شود
در علوم دینی متبحر بیشتر دانش را از بزرگان و استادان نجف اشرف آموخته و در بندر انزلی به امامت جماعه و ارشاد مؤمنین اشتغال داشت و پس از سال 1359 درگذشته است. گاهی ابیاتی به نظم می آورد ولی سست و نا استوار دارای کتاب هائی است چون «مجمع الشرايع » و « نور الأنوار » و « ضیاء القلوب» و «اصول العقائد » و « مشتقات » .
در خط کاتب خود گوید:
ای اسد نزد کاتبان جهان *** بگمانت که هستی چون اینان
نه ز خط تو آب رنگ بود *** خط های تو بی درنگ بود
ص: 126
نزدشان این خطوط حرمان است *** زیره بردن به شهر کرمان است
ليك در نزد آن سلیمان جاه *** مور هم می برد ملخ همراه
از دانشمندان اوایل سده چهاردهم ، ادیب فاضل شاعر با تخلص «شریفی»، به سال 1324 این شعر را از خود نوشته است:
خدایا به حق بنی فاطمه *** مرا با خودت آشنائی بده
که خورسند باشم به وقت رحیل *** مرا دستگیری کن ای من دخیل
همه عمر ضایع چه من کرده ام *** ز اعمال و کردار شرمنده ام
به حق حقانیتت ای خدا *** کنی رحم بر ما به هر دو سرا
تو توفیق ده تا که مردانه وار *** گذشتی کنم من از این روزگار
همه حال من حال مجذوب کن *** که امر تو باشد یکن بعد کن
(شریفی) چو همیان عصیان شد است *** ندارد به جز رحمت تو به دست
دانشمند متبحر در حدیث و تاریخ و دیگر دانش های دینی، نیکو نگارش و زیبا، خط گویا در طهران اقامت داشته است دارای تألیفاتی است چون «بهجت نامه» و «النفائس فی شرح الخصائص » و «المآثر الحسینیة» که آن را در محرم 1315 بپایان برده .
در وصف نفایس خود گوید:
نفایس كردم اينك نام این گنجینه تا دانی *** که بر وی از گهرهای خصایص گشته ارزانی
ص: 127
بسی گشتم بگلزار سخن سنجان دانشور *** ز هر گلبن گلی چیدم بتأییدات ربانی
که گشت این نامه چون گنجینه آموده از گوهر *** ألا یا روضه رضوان و گلکشت سلیمانی
تعالى الله خداوندی که داد این رتبه والا *** بنادانی که نشناسد خزف از گوهر کانی
بسال یک هزار و سیصد و ده طی شد این دفتر *** بدار الملك دارای نخست اسکندر ثانی
خدیو عدل پرور ناصر الدین خسرو باذل *** که جاویدش چو الیاس و خضر باد این جهانبانی
پی ترویج ملت یافت توفیق اندر این دوران *** بصدر این صد از الطاف بی پایان سبحانی
نخستین سبط را هم نام و نسل پاک پیغمبر *** که از وی گشت دیگر باره اعلای مسلمانی
نخست از پارس طالع گشت و در سامره تا پایان *** فروغش پرتو افکن شد چو مه بر عالی و دانی
غرض نامم شود زین پس چو از طومار هستی حك *** امید آن کو بماند یادگار از لطف یزدانی
بپیری چون گران بار از گنه زین خاکدان رفتم *** بآمرزش کنم یاد ای جوان کاین نامه برخوانی
بنای هستیش ستوار باد آن کو شود روزی *** به طيب طبع طبع این همایون نامه را بانی
ص: 128
بنام ایزد این دفتر بپایان گر بری (شعری) *** سپاس پاک يزدان بر بپایان آن چه بتوانی
عالم فاضل متبحر در علوم دینی، گاهی با تخلص « شفیق » شعر می گفت ، از دانشمندان سده چهاردهم در مشهد مقدس سکونت گزید، و كتاب » هدية المحدثین » را به سال 1348 پرداخته است.
در تاریخ اتمام این کتاب گوید:
چو مرحمت بمروج ز حی داور شد *** بجمع آوری این کتاب یاور شد
پس از فراغ عزیزی ز لطف با من گفت *** جزای تو بخدای علی اکبر شد
بگو (شفیق ) تو تاریخ سال تألیفش *** پی جواب مرا پیر عقل رهبر شد
سر حيا و ادب پیش بردم و گفتم *** هدیه بهر اساتید اهل منبر شد
شاعری نیکو انشاء، از شاعران سده سیزدهم با تخلص «شکیب»، جنگ «ریاض العاشقین» را به نظم و نثر شیوا در سال 1272 پرداخت و تاریخ اتمامش را چنین به نظم کشید:
مرحبا زین نسخت دلکش که نزد عاشقان *** هست هر سطری ز وی ارزنده چون درّ ثمین
***
خواست تا طبع (شکیب) از خامه گوهر نثار *** باغ ریحان زد رقم از فیض رب العالمین (1272)
ص: 129
عالمی است با اطلاع از دانش های حوزوی از شاگردان میرزا عبدالله و تقریر بحث او را به سال 1329 نگاشته، به فارسی و ترکی شعر می سرود با تخلص «شوریده » ، « حاشیه خلاصة الحساب » و « مجموعه متفرقات » از تألیفات وی است.
در نکوهش پادشاه عصرش گوید:
عالم عشق پر از شور و فتن می بینم *** در ریاض ملکی زاغ و زغن می بینم
هر که را می نگرم عاشق يك خال و خط است *** جمله این غلغله از میر چمن می بینم
گر چه گویند که دل جای یکی بیش نی است *** دل خود از پی صد وجه حسن می بینم
چشم بلبل بره گل همه جا منتظر است *** کار (شوریده) همه زار و حزن می بینم
و نیز گوید :
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید *** بوی گل از دهن غنچه وشی می آید
چون قرار است بهر عسر شود يك يسرى *** منتظر باش سحر خوش خبری می آید
تا توانی بنما صبر بکش درد فراق *** پيك خوش خوان وصال از طرفی می آید
چکنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان *** صوت الغوث بگوش از چمنی می آید
ناله نصفه شبی عشوه ( شوریده) شده است *** گر قبول افتد از او بوی خوشی می آید
نامش محمد ابراهیم و لقبش شهاب الدین معروف به عبد السلام در تربت حیدریه زاده شده و مقدمات علمی را همان جا بیاموخت پس از آن به مشهد مقدس رفت و علوم دینی را از اساتید آن جا کسب نمود در آخر به تربت بازگشت و بدور از مردمان زیست عالمی بود عارف و به حوادث روزگار خود آگاه به فارسی و عربی با تخلص «شهاب » شعر می گفت، دارای
ص: 130
کتاب ها و منظومه هائی است چون «گنج نهفته» و «راز عشق » و «اندیشه شهاب» و «ندای فطرت » .
بسال 1372 در تربت چشم از این جهان فرو بست.
ادیب شاعر سده سیزدهم با تخلص «شهسواری » ، اشعارش فقط در مدایح و فضایل اهل بیت علیهم السلام می باشد و هیچ گاه ثناگوی قدرتمندان نبوده به خاندان پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله » ارادت و اخلاص خاص داشت و بدین خصیصت افتخار می نمود «نور الموافقین در قصاید و غزلیات مدایح معصومین و «ظلمت المنافقین» در نکوهش دشمنان اهل بیت، از اوست و دومین را به سال 1238 در پنجاه و پنج سالگی پرداخته است.
این غزل از اوست:
اگر چه سرو شبیه قدت بود یارا *** چسان بسرو کنم احتمال بالا را
وگر غلط نکنم نور می توانم گفت *** من این شمایل اندام روح افزا را
چرا بدشت دل ما غمت نمی آید *** مگر گرفته کسی آن غزال رعنا را
بیا بضربت تیغ تو آرزومندم *** چه دردمند به دنیا امید عقبا را
کشیده است تمنا مرا به رسوائی *** خدا خراب کند خانه تمنا را
غلام همت حُسنم که از تجمل ناز *** گدای کوچه یوسف کند زلیخا را
شب فراق به امید دیدنت گردم *** چه فرقه دین و ثریا سواد بینا را
میان دیده من بر نشین و منزل کن *** ببین ز جنبش هر قطره موج دریا را
ز مهر و مه طبقی ساخت آسمان افشاند *** بنظم (شاهسواری) در ثریا را
در منقبت حضرت أمير المؤمنين عليه السلام از قصیده ای گوید:
ص: 131
تا دلم صید شوخ چشمان است *** جگرم پاره چون گریبان است
سینه ام شرحه شرحه زخم از درد *** چاك چون لاله خیابان است
ای که رفتی زدیده ام باز آی *** جای تو در میانه جان است
دوش در خواب با غمت بودم *** این حکایت بیادم از آن است
دل ز کف داده را سپر باید *** ستم گلرخان نه آسان است
من که دستم در این درازی عمر *** کوته آن سرور از دامان است
پس نه آن به که رخت بربندم *** (شهسواری) زمان میدان است
کو بزن عرصه دو عالم را *** تا سمند تو گرم جولان است
وصف داماد مصطفی بر خوان *** که بیانش نه حد انسان است
شير حق شحنه نجف حيدر *** آن که عرشش زمین ایوان است
مجلسش فرش دیده ملك است *** مسندش آفتاب دوران است
سلسبيلش ترشح جام است *** جبرئیلش بباب دربان است
مولدش کعبه مرقدش قبله *** سایه اش دین و حبش ایمان است
روز از یاد او سرگردان *** شب هم از داغ او پریشان است
اسد الله سرور غالب ***علی پادشاه مردان است
از دم مرتضی بزن بر خصم *** که طریق هنر ز شیران است
از شاعران سده چهاردهم نامش بدست نیامد و گویا در مشهد مقدس سکونت داشته است.
در میلاد حضرت امام حسین علیه السلام گوید:
ص: 132
شب میلاد حسین بن علی است *** مظهر ذات خدای ازلی است
سومین حجت یزدان و ولی است *** عالم سر خفی سر جلی است
(سبط پیغمبر اکرم باشد) *** (برتر از عیسی مریم باشد)
هست او سید و نور ثقلین *** شافع روز جزا هست حسین
مصطفی راست همو قرة عين *** زاده شیر خدا بدر حنين
(مادر طاهره اش هست بتول ) *** (بی ولایش عملی نیست قبول )
ای حسین ای بتو اسلام بپای *** کشته راه خدائی به خدای
ای بهر کار توئی راه نمای *** چشم امید بتو در دو سرای
( شافع روز جزا هستی تو ) *** (بيرق كفر تو بشکستی تو )
راستی خون تو ثار الله است *** ایزد از خون دلت آگاه است
بخداوند خدا خونخواه است *** در دل شیعه تو بس آه است
(آه مظلوم بسوهان ماند) *** (در تن دشمن کی جان ماند)
شب میلاد تو هم چون شب قدر *** هست تابنده تر از لیله بدر
جای دارد همه از ساقه و صدر *** بنمایند ز شادی آن قدر
(جام گیرند هم از دست حسین ) *** (تا که گردند همه مست حسین)
در مدیح تو (شهیدی ) ز صفا *** چند شعری بسروده بسزا
دارد امید ز تو روز جزا *** دستگیری کنی ای دست خدا
(تا شود شامل او لطف عميم ) *** هم ببخشد گنهش رب کریم
ص: 133
از شاعران اواسط سده سیزدهم شوخ طبع و نیکو شعر در سال طاعون زنجان 1246 به بعضی از دهات اطراف رفته بود، بدین بهانه بعضی از شاعران با وی گفتگوهائی داشتند
در پاسخ غزل ملا محمد علی قانع تنکابنی گوید:
صبا بگو ز من آن قانع خوش الحان را *** رفیق مهر کسل یار سست پیمان را
تو را که قانعی از برج بیشتر ندهند *** به بلبلی نتوان داد يك گلستان را
مکن شکایت هجران و روزگار جدائی *** حدیث زلف مخوان خاطر پریشان را
کنون که فصل بهار است و موسم گلزار *** مده به خاطر خود راه درد هجران را
تو را که شوق دگر هست و مهر تازه بدل *** مکن بهانه و بدنام رحل قرآن را
خوشا تلاوت قرآن و گوشه خالی *** ندیده صحبت اتراك و رنج یاران را
کسی که او بسر آرد شبی درین منزل *** دگر نمی کشد او آرزوی دوران را
از عالمان بزرگ طهران و در علوم دینی شهرت داشت گاهی ابیاتی می سرود و این دو بیت را از او دیده ام:
ای خداوند هفت سیاره *** نیست ما را بجز گنه چاره
شکنم توبه گر دمی صد بار *** عفو فرماییم دو صد باره
ادیب نیکو نگارش، عارف شوخ طبع، دارای اشعاری است با تخلص «شیخنا »، از شاعران اوایل سده چهاردهم، کتاب های «الأنوار السواطع و البروق اللوامع » و «قیمه پلو» را
ص: 134
تألیف نموده .
او راست :
ساقی ای آرام جان ناتوان *** می بده آن می برنگ ارغوان
زان می کهنه که از خم الست *** قسمت ما شد بیار ای حق پرست
فاضل ادیب شاعر در کرمانشاه سکونت داشت و كتاب «بقية الأنساب من ذكر الأصحاب » را در آن شهر پرداخت.
در سوگ حاج آقا احمد بهبهانی کرمانشاهی گوید:
قطب اقطاب زمن بحر مواج علوم *** مرشد ارباب حال و مفتی اصحاب قال
چون شنید از هاتف غیب او ندای ارجعی *** در زمان لبيك گویان بست بار ارتحال
از کفن احرام کوی دوست بربست و بشد *** واله و شیدا و مست و بی خود از شوق وصال
دام بگسست و قفس بشکست و رست از قید تن *** گر چه او در قید تن هرگز نبود از بدو حال
هم چو او نامد بعالم تا که آمد روز و شب *** شبه او ناید بگیتی تا که آید ماه و سال
عالم عامل بعلم و ساعی هر امر خیر *** حامی درویش و منعم ماحی کفر و ضلال
از فرح بالید جهل و از الم نالید فضل *** لامع آن شد هم چو بدر لاغر این شد چون هلال
ص: 135
واعظ سخنگو و ادیب شاعر، از شاعران اوایل سده چهاردهم، «مطلوب الذاکرین» از تألیفات وی می باشد.
دانشمندی است فاضل، امام جماعت مسجد نو شیراز ، جد و شوخی را در شعر به یکدگر می آمیخت، جز دیوان شعرش جزوه ای دارد بنام «طب البله و ذخر السفه» سراسر طنز و شوخی.
از او است :
عیان سازم چسان راز نهان را *** که کس را نیست تاب این داستان را
قضا روزی مرا شد نفس سرکش *** بآن شدت که نتوانم بیان را
در دانش های دینی و ادبی متبحر نیکو نگارش و زیبا خط در علوم غریبه و علم اعداد و تصنیف دارای ذوقی سرشار بود در عبادت کوشا و عارف مسلك دست داشته در تأليف و اشعار عرفا را در نگارش هایش بسیار می آورد «سفرنامه حج » و « شرح نصاب الصبیان » و «مختصر الدعوات» و «مصباح العارفین» از اوست. به سال 1334 در شیراز درگذشت.
در مسئله ای از علم اعداد گوید:
گر مربع وضع خواهی کرد ای صاحب نظر *** تا دهد وفق و كند اندر عمل هایت اثر
آیه مطلوب ضم با طالب و مطلوب کن *** حرف هایش را به اعداد وجمل محسوب کن
ص: 136
بعد طرح سی تو باقی دیگرش تربیع ساز *** یا بود مکسور یا از کسر باشد بی نیاز
گر صحیح است ربع آن را ور که باشد کسردار *** کسر او را نيك اندر خاطرت محفوظ دار
گر یکی کسرش بود ای هوشیار نکته دان *** هر یک افزا در بیوت چار آخر بی گمان
ور بود دو در نهم روز سه بود در پنجمین *** بر همین ترتیب یادش گیر ای صاحب یقین
و نیز گوید :
چشم دل باز کن که جان بینی *** عالمی جمله گلستان بینی
هر چه نشنیده ای همان شنوی *** و آن چه نادیده ای همان بینی
و آن چه در خاطرت نکرده خطور *** تو بچشم سر این زمان بینی
«ان یکادی» بخوان ز دفع گزند *** تا ورا شرح و هم بیان بینی
تاجر پیشه و به ادبیات و شعر می پرداخت از تاریخ و دانش های اسلامی با اطلاع بود، قصیده ای طولانی در مدح مولا امیرالمؤمنین علیه السلام سرود و از شیخ عبدالله بهبهانی درخواست نمود که با کتابش « ولاية الأئمه » چاپ کند.
در آغاز قصیده گوید :
رستگاری گر بجوئی از سر صدق و یقین *** دست زن بر دامن سلطان دين حبل المتين
حیدر کرار شیر حق على مرتضى *** روح ایمان نفس پیغمبر امير المؤمنين
باب علم مصطفى و شاهد يتلوه منه *** و الى ملك سلوني عروة الوثقاى دين
ص: 137
نور او با نور احمد اولین مخلوق حق *** ماسوا را آفرید از نورشان جان آفرین
آن که او با عترت پاکش بفرمان خدای *** در دو عالم مر کتاب الله را آمد قرین
از برای هیچ کس نبود جز این راه نجات *** تارك فيكم بخوان و بهرخود این ره گزین
اجر تبلیغ رسالت شد مودّتشان و بس *** پا ز دین بنهاد بیرون هر که سر پیچید از این
چون به پیغمبر بر ایشان نیز واجب شد درود *** در نماز اندر شریعت بر تمام مسلمین
کرده اندر شانشان نازل ز راه مکرمت *** هل اتی با آیه تطهير رب العالمين
از سر صدق او بود من عنده علم الكتاب *** او لكل قوم هادٍ باشد از روی یقین
مخزن علم لدنی محرم اسرار حق *** امر و نهیش متّبع در آسمان و در زمین
او بود خود نقطه اندر زیر بای بسمله *** وارث علم نبيّين ز اوّلین و آخرین
آن که در وقت ولادت بهر ختم انبیا *** خواند از تورات و از انجیل و قرآن مبین
مولدش در کعبه و نامش بود نام خدای *** هیچ کس را حق نبخشیده فضیلت این چنین
آن که در احزاب برتر ضربت او را شمرد *** از عبادت های جن و انس ختم مرسلین
ص: 138
بر سریر انما جز او که بنموده مکان *** بر بساط لا فتی جز او که گردیده مکین
جاهش از عقد اخوت با رسول الله نگر *** از حدیث منزلت قدر و مقام او ببین
کرد تزویجش خدا با فاطمه در آسمان *** تا قیامت دین حق آمد از ایشان مستبین
ساقی کوثر قسیم جنت و نار از ازل *** قطب گردون امامت حافظ دین مبین
در غدیر خم رسول الله بأمر کردگار *** کرد چون کار خلافت را برای او متین
از بر حق آیه الیوم اکملت لكم *** تهنیت سوی نبی آورد جبریل امین
عالمی واقف بر علوم عقلی و نقلی دارای جایگاهی بلند در تقوا و تهذیب نفس ، ادیب اریب نیکو سرشت زیبا تحریر و تقریر نگارنده کتاب هائی استوار و سودمند از دانشمندان شهر شیراز و پیش از سال 1290 درگذشته است.
در کتاب «نخبة الشهاده» این چند بیت را از خود دانسته است:
قبول عشق نبود هر هوسناك *** نبندد عشق هر صیدی بفتراك
نه هر دل کاشف اسرار باشد *** نه هر جان عارف اطوار باشد
نه هر تن می کشد بار محبّت *** نه هر کس داند اسرار محبّت
محبّت مایۀ فتح و فتوح است *** محبّت صیقل مرآتِ روح است
ص: 139
محبت عين قرب جاودانی است *** محبت اصل عیش و زندگانی است
هر آن کس را محبت گشت استاد *** گذشتن بایدش از اهل و اولاد
هر آن کو را محبت گشت رهبر *** دریغش نیست از جان و نه از سر
همی دانی که این عاشق کدام است *** محبت کیش که او را چه نام است
حسین است او حسین فرزند حیدر *** نهال گلشن جان پیمبر
حسین است او گل گلزار زهرا *** حسين او فخر يثرب زيب بطحا
ادیب فاضل عارف نیکو انشا، گویا از شاعران اوایل سده، چهاردهم جنگی دارد بنام «طومار مطوله و مجموعه محموده» .
او راست :
در روی زمین وفا ندیدم *** با خلق جهان صفا ندیدم
نيك و بد من همه مرا باد *** انگار که خلق را ندیدم
دانشمند ماهر در علوم دینی از شاگردان ملا محمد باقر مجلسی ادیب نیکو نگارش، کتاب «چشمه زندگانی» را به سال 1212 پرداخته است
در ستایش شاه سلطان حسین صفوی گوید:
آن سلیمان حشمتی کز عدل او در راحتند *** مرغ مور ماهی دریا و صحرا و هوا
حاوی برّ عدالت هادی شرع نبی *** سرور كل سلاطین خسرو کشور گشا
آن که تیغ اژدها پیکر کشد چون از غلاف *** پوست می گردد زجسم مار از هیبت جدا
ص: 140
آن که بخشد در کرم در علت افلاس ناس *** شربت دینار انعامش خلایق را شفا
آن که آب دستشوی دست دریا فیض او *** آتش علت نشاند هم چو خاك كربلا
ادیب فاضل، ملقب به امیرالشعراء، از شیخ محمد حسین طبیب حافظ الصحة کتابی در صحن حضرت امام حسین علیه السلام به سال 1310 خرید و آن را بوی بخشید و این ابیات را از خود بر کتاب نوشت:
چار شنبه صباح یازدهم *** از مه فرخ ربیع دوم
بود سال هزار و سیصد و ده *** رفته از هجرت رسول الله
در مکان خجسته حائر *** که بدم جد خویش را زائر
رفتم اندر میان صحن نفیس *** دیدم آن جا نشسته شیخ رئیس
حافظ الصحت خجسته منش *** کرد از این بنده کمین خواهش
که خریدار این کتاب شوم *** بلکه زین علم کامیاب شوم
من هم از فضل رحمت باری *** کردم این نسخه را خریداری
قیمتش گشت يك مجیدی و نیم *** که نمایم بشيخنا تسلیم
زان سپس كرد حافظ الصحت *** وجه آن را قبول از منت
چون بدین گونه ماجرا شد طی *** پیش کش کردم این کتاب بوی
زان كه من كان همت و كرمم *** آفتاب مکارم و هممم
آفرین بر چنین وجود شگرف *** که بود بر مثال نسخه ژرف
پول نستانم و کتاب دهم *** ماه نو گیرم آفتاب دهم
بنده خاندان مصطفوی *** احقر الساده صادق العلوى
ص: 141
از عالمان مشهور و فقیهان معروف از بیست و شش سالگی به تألیف شروع کرد و کتاب های بسیاری پرداخت به عربی و فارسی شعر می گفت با تخلص «صافی» یا «عاصی ». به سال 1352 درگذشت.
منظومه ای چون «نان و حلوا» شیخ بهائی دارد و این ابیات از آن است:
تا بکی هستی گرفتار خیال *** تا بکی مأنوس با این قیل و قال
تا بکی گوئی صحیح او أعم *** تا بکی این حرف ها بافی بهم
تا بکی اوراق را بر هم زنی *** تا زاصل مثبت اندك دم زنی
تا بکی این رنج های بی قیاس *** تا شود معلوم تو حال قیاس
صورت است این ای جناب مستطاب *** بی ثبات است هم چو نقشی روی آب
جمله وهم است و خیال است و بدع *** جمله مکر است و مکید است و خدع
گر تو را معنی از آن مقصود و لب *** گر تو را مقصود از آن کشف حجب
پس چرا آثار آن آثار زشت *** گند آن پر کرده هر بام و کنشت
با خیال غیر حق این ای فلان *** می رساند در جحیمت بی گمان
گر که چشم باطنت بیند عیان *** آب این سوزان تر است از نار آن
از دانشمندان معروف علوم دینی، در گلپایگان و اصفهان علم بیندوخت و گاهی به تدریس پرداخت، با سردمداران سیاسی و دین سازان همواره در ستیز بود و هیچ گاه با آنان سازگار نبود، نزدیك سی اثر به نظم اثر به نظم و نثر تألیف داشت به فارسی و عربی شعر می سرود و شعر فارسی وی تا حدی نیکو است.
ص: 142
سال 1287 در گلپایگان چشم بدین جهان گشود و 1378 در همان شهر درگذشت.
این شعر ملمع از اوست:
يا خليلي فيك دمع العين كالسلسال سال *** يا حبيبي قف و أجمل ان ذا الاخطال طال
ای که در روز وصالت آید اندر تن روان *** وی که در شام فراقت سوزد از عبال بال
چند باشد مرغ دل اندر هوایت خسته پر *** رحمی آخر تا گشاید بلبل اقبال بال
يا غزالاً صاد قلبى لا تبلبل بالنا *** عنك قلبي لم يكن يا غاية الآمال مال
هست ما را در فراقت چشم مانند سحاب *** نیست ما را در غمت از شدت ولوال وال
ناولتنى نار عشق منك في قلبي استقر *** كلما اطفى بدمعي كان بالاشعال عال
عشق تو زد آتش آن سان در دلم کزتاب او *** گشته ام از مویه موی و کشته ام از نال نال
زلزلتني نار وجد منك كالمصباح باح *** کاد نور العقل من ناشر ذا الزال زال
گرنه خالت کرد اندر بردن دل ها گنه *** از چه اندر آتش رخ کرده ای ادخال خال
بر سر مهر آی تا گویم مدیح شاه دین *** آن که اندر مدح او فکر اولى الافضال ضال
سر غيب «ليس يُعرف» بحر علم «ما نزف» *** من جميع الخلق فى الأوصاف ذا الافعال عال
حجت قائم ولی عصر آن کو جبرئیل *** در مدیح حضرت اوست چون میکال کال
شبل شیر پاک یزدان شیر مردان را پناه *** آن که گردد از نهیبش آب از اشبال بال
صبح رویش چون منور می نماید کعبه را فالسجود *** نحوها قد كان بالأصال صال
بهر تكريمش ملك بنمود آدم را سجود *** بهر تعظيمش فلك قد كرد چون ابدال دال
خواطر عیسی شود از یاد خشم او وجل *** و از کمان لطف او گردد دل دجّال جال
گر کند اقبال سوی درگه او مقبلی *** بر سر او گستراند بلبل اقبال بال
عشق گوید واجب است و ذات او باشد قدیم *** ليك او را ممكن واجب صفت عقال قال
يا عظيم الشان يا من انت للزهاد هاد *** يا عزيز المنّ يا من انت بالأثقال قال
ای که بی لطف تو باشد رفعت افلاک پست *** ای که اندرگاه لطفت سستی افشال شال
منك فى وجه المريدين ألطف الألطاف طاف *** منك في سمع المصلين طارق الآجال جال
ص: 143
جنتى واهاً لمن اشغلته بالحب اذ *** شاغل الأغيار فى الجنات بالاشغال غال
ای جلالت زان فزون کاید کسی را در گمان *** منطق (صافی) بود از وصف این اجلال لال
دست ما و دامن لطف تو ای دریای جود *** فيك تأسيسي و منك يا منبع الآزال زال
عالم جلیل متبحر در علوم دینی و عقلی، ادیب عارف مطلع به علوم غریبه ، تخلصش «مهجور» بود و از سال 1225 به «صبا» تغییر داد کتاب های «مجمع المتفرقات » و «شرح عوامل ملا محسن» را پرداخته .
از اوست :
گرفتار کمند نازنینی *** شده صید دلم در سرزمینی
اگر زاهد رخ یارم ببینی *** ز تو ناید دگر خلوت نشینی
خط نستعلیق را زیبا می نوشت و شعر را نیکو می سرود ، لقب «صدر الشعرا» را مظفر الدین شاه قاجار بدو داد و نامش را نیافتیم جنگی به سال 1290 پرداخت و پاره ای از اشعار خود را در آن آورد.
نقاشی صورت او را می کشید بدیهتاً گفت:
مکش که بیهده این نقش می کشی نقّاش *** که خون بگریی گر پی بری بر احوالم
چه لازم است بماند پس از من این تمثال *** بمن چه كرد فلك تا كند به تمثالم
ص: 144
شیخی مسلک و از اتباع حاج کریم خان کرمانی بود، ادیب شاعر با تخلص «صدیق ». در ترجیع بندی در مدح مولا امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
فرمود نبی بصدر منبر *** من شهر علومم و علی در
یعنی که مرا از او بجوئید *** دزد است کسی که ناید از در
از دولت مهر چهارده تن *** اندیشه چرا کنم ز محشر
در روز حساب شاد و خندان *** خود را بکشم بحوض کوثر
يا رب بكريميت عطا کن *** توفیق زیارتم مکرر
تا هر نفسی بجای آرم *** هفتاد هزار حج أكبر
(صدیق) می گشت بر در دوست *** دل بسته به التفات قنبر
روزی که قلم گرفت معبود *** لوحش كف مرتضی علی بود
ادیبی است که شعر را نیکو می سرود با تخلص «صفا» ، چندی در بمبی اقامت گزید و در سال 1289 به حیدر آباد دکن رفت و به وزیر ابوالخیر محمد رفیع خان شمس الأمراء پیوست و از ملازمان پادشاه امیر علی خان شد و بدو لغت فارسی می آموخت.
کتاب «کنز النصایح» را به سال 1292 تألیف کرد.
از دانشمندان کربلا در سده سیزدهم فاضل ادیب شاعر با تخلص «صفا»، کتاب های
ص: 145
«تلخیص العروض» و « مونس الأدیب » از اوست.
گویا از واعظان و سخن گویان بود و در بیرجند سکونت داشت، ادیب شاعر با تخلص «صفا» ، کتاب هایش را به سال 1322 وقف کرد.
او راست :
ای کرب و بلا عجب صفائی داری *** به به چه حسین تو رهنمائی داری
ای کرب و بلا ز عرش باشی برتر *** چون اکبر خورشید لقائی داری
از شاعران سده یازدهم به پزشکی اشتغال داشت و شعر فارسی را نیکو می گفت ، « خرقه علی» کشکولی است از وی، در سال 1043 این ابیات را از آیه شریفه «الله نور السماوات و الأرض » الهام گرفت :
زهی دور از وصال چشم بی نور *** درخشان از جمالت تابش هور
تو در دل ها چو مصباحی به مشکاة *** تو در هر دیده ای نور علی نور
فروزد کوکب از عالی درختی *** به سروی می نماید آتش طور
دماغم خشك از آن بادام چشم است *** بجوشد خونم از عناب منظور
برون از شرق و غربم ره نمودند *** شبم نزديك و وادی تیره ره دور
هوای خود ز سر باید نهادن *** بیابان گرم و آب چشم ها شور
سر چشمه اگر ناید به چشمم *** به دریا رفت باید از همین خور
علی آهوی ما بگذشت از این دشت *** جرد کور تو تا کی بر لب گور
ص: 146
و نیز این دو رباعی از اوست:
ما صورت خود به کاغذی ساخته ایم *** زین ره به خیال هر کسی تاخته ایم
این نغمه مستانه در این باغ نبود *** ما گوش به حرف هر کس انداخته ایم
***
درها ز خدا همیشه باز است به تو *** بسته در روشنائی آز است به تو
معشوق علی چه خوش برآمد به همه *** می خورده به ما و به نماز است به تو
از شاعران سده چهاردهم در شعر به «ضیا» تخلص داشت در فرا رسیدن ماه محرم گوید:
مه غم سر زد و دل ها همه لبریز غم است *** نوبت ماتم سلطان ملايك خدم است
این مه آورده خبر باز ز کنعان بلا *** یوسف آل نبی کشته تیغ ستم است
زین عزا گرد مصیبت نشسته است بعرش *** لوح گریان و چه نی شور نوا در قلم است
انبیا را همگی رخت عزا گشته به بر *** قامت ختم رسل از غم و اندوه خم است
مادرش نعره زنان با همه افواج ملك *** حوریان موی کنان سینه زنان از الم است
آن يك عباس علی گوید و دیگر قاسم *** وز غم اکبر ناشاد در ایشان سقم است
حجت عصر در این ماتم عظمی بخدا *** عوض اشك روان از مژه سیلاب دم است
محتشم گر چه لب از مرثیه بنموده خموش *** در عزای تو شهنشاه ( ضیا ) محتشم است
فاضل فقیه ادیب شاعر، در لغت و ادبیات عرب متبحر، جمله ای از کتاب ها را بخط خود
ص: 147
نوشته و تصحیح کرده است دارای مؤلفاتی چند می باشد چون «تجريد البلاغة » و « نظم لطيف » و « حل الأحجية » و « العروة الوثقى » و « فصول اصول العام فی علم الکلام » که به سال 1246 تألیف شده است.
ادیب شاعر با تخلص نام خود «طالب» ، جنگی بخط خود به سال 1119 گرد آورد.
در سوگ امام حسین علیه السلام گوید
در محرم می زند تا روز محشر فاطمه *** از غم آن نوجوانان سنگ بر سر فاطمه
قطره آبی بجز خونابه دل خوردن نداشت *** زین مصیبت در کنار آب کوثر فاطمه
نیست فارغ ساعتی از ناله و فریاد و آه *** با دل پر اضطراب و دیده تر فاطمه
....................... *** .....................
در گلستان جنان دارد دل محنت فزا *** زین عزا بی مونس و بی یار و یاور فاطمه
از جفای آن ستمکاران بی شرم و حیا *** داغ ها دارد بدل تا روز اکبر فاطمه
ریخت خون دل بجای اشك در گلزار خلد *** از برای ماتم آل پیمبر فاطمه
در ریاض خلد می گرید مدام از سوز دل *** زین مصیبت از غم اولاد حیدر فاطمه
جامه صبر از گریبان تا بدامان چاک زد *** زین عزا از فعل آن قوم ستمگر فاطمه
آه از آن روزی که (طالب) با جميع قدسیان *** شد پریشان حال و بی سامان و مضطر فاطمه
از شاعران اواخر سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم در تاریخ وفات پدرش گفته است:
ص: 148
بتاریخ این سال هجران رقم زد *** بجان آفرین جان شیرین سپردی (1298)
از پزشکان و شاعران نیمه سده سیزدهم شعر را نسبتاً نیکو می گفت، این شعر را که به سال 1260 نگاشته بود بخط وی دیده ام
چشم ما را بی رخ تو نور نیست *** در دو عالم جز توام منظور نیست
جذبه کویت کشد هر سو مرا *** حاجتم دیگر بکوه طور نیست
گر برندم سوی جنت بی رخت *** هم نشینی یک دمم با حور نیست
شد تنم کاهیده از هجران تو *** جز منت در عاشقی مهجور نیست
شاد و خرم هر طرف دل ها ز تو *** جز دل من کز غمت مسرور نیست
چند کوشی در علاجم ای طبیب *** درد عشق است و دوا دستور نیست
جز شمیم مرگ تو هنگام مرگ *** حاجتم بر سدر و بر کافور نیست
می بری دل ها ز کف گاه خرام *** خواهم آیم از عقب مقدور نیست
چند بر خود بنگری از عُجب و کبر *** کس بخود چون تو بخود مغرور نیست
از چه آخر ای سلیمان جهان *** هیچ گاهت یک نظر با مور نیست
چاره ای نبود بجز افتادگی *** کار عشق است عشق جای زور نیست
تو کجا و همنشینی با رقیب *** هم نشینت هست اما جور نیست
یک دمی با ما نشین ای بی وفا *** چشم ما هم این قدرها شور نیست
دیده معشوقه مخمور از خوش است *** دیده کس این چنین مخمور نیست
(طالعا) بس كن سخن از وصف یار *** آن چه گوئی تو ز وصفش دور نیست
ص: 149
ادیب شاعر با تخلص «طایر»، در تقريض كتاب « منبع الحياة » میرزا ابوالحسن علی ز نوزی خوئی به سال 1265 گوید:
این کتاب مستطاب از فرط نور *** جلوه گر گردیده هم چون نخل طور
بسکه با لطف معانی آمده است *** آیت سبع المثانی آمده است
این کتاب از عالمی دارد خبر *** علم لوح آمد در او مضمر مگر
یاد کرده از اسیران بلا *** جان نثاران شه کرب و بلا
عالمی را زین عزا بر هم زده است *** سکه غم بر دل عالم زده است
این کتاب مستطاب از يك فسون *** بسته دل ها را بزنجیر جنون
جای چون یوسف بدل ها کرده است *** جلوه حسن زلیخا کرده است
نکته های عشق افشا کرده است *** رخنه در دل های شیدا کرده است
ناز عشق و عاشقی سر کرده است *** دامنم را پر ز گوهر کرده است
بر سرم شوری عجب افتاده است *** از تعب جان در طرب افتاده است
حسن یوسف را نموده آشکار *** شهره کرد این قصه را در هر دیار
تا زلیخا را ملامت کم کنند *** مهر خاموشی همی بر لب نهند
عارف دانشمند، ادیب شاعر با تخلص « طایر » ، سوره یوسف را به نام «أحسن القصص » در سال 1277 تفسیر عرفانی کرده و پاره ای از اشعار خود را در آن آورده است.
ص: 150
ادیب نیکو نگارش، در خط ماهر و در هنر تزیین و تذهیب استاد، کتاب «زاد المعاد» را سال 1244 نوشته و فتحعلی شاه قاجار را در پایان آن به نظم و نثری شیوا ستوده و تاریخ اتمام را چنین گفته است:
سال اتمامش محمد زد رقم تاریخ گفت *** شد تمام از لطف حى زاد المعاد مؤمنان
دانشمند عارف، در علوم عقلی متبحر، ادیب نیکو انشا، نسخ و نستعلیق را استوار می نوشت از شاعران اواخر سده سیزدهم
این رباعی ها از اوست:
یا رب دو جهان در نظرم پست نما *** هر نقش که در لوح قلم بست نما
از دیده دل غبار پندار ببر *** در پرده غیب آن چه نهان هست نما
***
آن لحظه که دل بوصل او مایل شد *** دل مایل و جان باطل و تن عاطل شد
گفتم جز دل که مخزن مهر وی است *** باطل شود آن چه در میان حایل شد
***
ای تیره تر از شب ز غمت روز مرا *** جان سوختی از هجر جهان سوز مرا
هر روز مرا وعده فردا چه دهی *** خرسند کن از وصل خود امروز مرا
***
یا رب ز جهان فراغتی بخش مرا *** وز نشأه عشق حالتی بخش مرا
عمری بجهالت شب و روزم بگذشت *** اکنون ز هدایت آیتی بخش مرا
ص: 151
دانشمند فاضل آشنا به علوم دینی و عقلی و ادبی، عارف صوفی، از دانشمندان نیمه اول سده چهاردهم و در طهران اقامت داشت، از مؤلفات وی «الجبر و القدر» و «الصراط المستقيم » و «مرصاد السالکین» و «مفتاح الأسرار » می باشد.
از اوست :
بیش از این تحقیق و توضیح مرام *** نیست مقدور ای برادر والسلام
بیش از این گفتن ز اسرار قدر *** کشف این سر خفی مستتر
نیست ممکن نزد هر با باصره *** خاصه ارباب عقول قاصره
این قدر هم بود از لطف اله *** تا رسانم طالبان را سوی راه
در طهران به سال 1332 زاده شده و مقدمات علمی را همان جا طی کرد پس از آن در نجف اشرف از محضر عالمان بزرگ مراحل علمی را گذراند و در سال 1368 به طهران بازگشت و به تدریس اشتغال ورزید در شعر مشرب عرفانی داشت، کتاب های «تجوید القرآن » و «المحرمات الأبدية فى الرضاع » و «کشکول» از اوست به سال 1385 در طهران درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد.
این ابیات از اوست:
أيها الاخوان قوموا للحبيب *** لیت شعری هل لهذا من مجيب
چند سائی رو بدرگاه صنم *** چند خواهی حظ كيكاوس و جم
بین چسان یك سر بخاک اندر شده *** غنچه امیدشان پر پر شده
نفس نمرودی دلت بتخانه کرد *** خانه دین تو را ویرانه کرد
ص: 152
قم اى ابراهيم في الأصنام كِد *** و اجتهد في كسرها ثم اجتهد
قم و لا تمكث وأنت المرتحل *** ذاك ظني قد دنى منك الأجل
قم و لا تمكث يا هذا الفتى *** واحذرن من سوف أفعل أو أتى
با هوای یار گر خواهی پرید *** بایدت طير هوی را سر برید
قلب القلب التي مالت إلى *** نحو رب البيت و هو الموئلا
در طهران چشم بدین جهان گشود و در «ساری» سکونت داشت ، تخلصش «ظریف» و در بعضی نگارش هایش بخود لقب «محدث» می داد بیشتر شعرش را به سال 1326 گرد آورد و تا سال 1341 زنده بود.
از او است :
آن صاف دلان پاک بی عیب و علل *** وان دردکشان جام سرشار ازل
در کرب و بلا بگرد هم جمع شدند *** هفتاد و دو جرعه نوش بی نقص و زلل
از شاعران سده سیزدهم گویا از واعظان بود جنگی در سال 1225 گرد آورد و در آن جمله ای از اشعار خود را درج کرد
از شاعران پس از سده یازدهم مثنوی اخلاقی عرفانی وی بنام «نان خشك » به پیروی
ص: 153
«نان و حلوا» شیخ بهاءالدین عاملی با تخلص «عاتب» در چند باب سروده شده است.
آغاز مثنوی :
حمد مخصوص خداوند است و بس *** غير او لایق نباشد هیچ کس
نیست غیرش او است رب العالمین *** عاقبت نیکو بود للمتقين
می ستایم آن که را باشد سزا *** چون ستایش نیست غیرش را روا
حمد لا احصى سزای ذات اوست *** بلکه هر حمدی برای ذات اوست
غير او شایسته تحمید نیست *** هیچ شی ای لایق تمجید نیست
تا این که گوید :
چون که نقدی نیست اندر صره ام *** غیر نان خشك اندر سفره ام
گر قناعت می کنی زین نان خشك *** سیر خواهی شد یقین چون قند و مشك
نان خشکی هر مسافر را ضرور *** هست نان خشك زاد راه دور
گر مزعفر نبودت یا قند و مشك *** کن قناعت ساز پس با نان خشك
نان حلوا نان خرما نان عسل *** چون مزعفر باشد و قند و عسل
نان خشك از (عاتب) مسکین بود *** عارفان را سفره ها رنگین بود
نیکو می نوشت و به دو زبان فارسی و عربی شعر می گفت دانشمند عارف، در علوم عقلی تبحر داشت رساله ای در «اثبات واجب» به سال 1170 پرداخت.
از او است:
شاهد کثرت نشان کرده به صد عز و شان *** از حجب اختفا پرتو هستی عیان
ص: 154
از اثر عين ذات لمعه نور صفات *** تافته بر ممکنات جلوه وحدت کنان
وحدت جمعی چه شد کثرت تفضیل چو *** معنی توحید را کرد مفصل بیان
بلبل مست جنون غنچه دل پر ز خون *** در صفت عشق او همدم سبوحيان
امر معیشت فکند گردن جان را کمند *** می برد از هر مجاز سوی حقیقت کشان
قافله ها در ره است سوی عدم نی وجود *** چون رسد این دیگری می رسد از ره دوان
قافله فیض او می رسد از گرد ره *** بهر متاعی چنین سهل بود نقد جان
در طلب سود شو يك دو قدم پیش رو *** بانگ و را را شنو از جرس كاروان
زندگی این جهان نیست به غیر از تعب *** نقد مده در لعب از کف خود رایگان
خاطر این خلق دون قابل نقش زر است *** سکه تجرید زن نقش تو باشد در آن
خاصه بتفرش کز او اهل وفا رفته اند *** در عوض هر کسی مانده بجا ناکسان
(عارف) ازین شو خموش باده غیبت منوش *** بزم حضور است این ذکر نکن غایبان
ص: 155
مولد وی در اصفهان و در علوم دینی از علما و دانشمندان آن جا بهره ها برد، مخصوصاً در علوم حدیث تبحر تام بهم رسانید بیشتر اشتغالش به وعظ و ارشاد بود دارای اشعار بسیاری است با تخلص «عارفچه » لقبی که امام جمعه وقت اصفهان بد و داده بود به مدایح و مراثی اهل بيت عليهم السلام اهتمام وافر داشت کتاب های «زاد المواقف » و « زاد العارفین » و « زاد الواعظين » و « انيس الواعظین» از آثار چاپ شدۀ وی می باشد به سال 1322 در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد به خاک سپرده شد.
در مدح و منقبت حضرت امام باقر علیه السلام گوید:
امام پنجمین قطب مفاخر *** یگانه سرور اسلام باقر
فلك باشد غلام رفعت او *** مَلَك دايم بطوف تربت او
مقام و جاه آن حضرت رفیع است *** مزار پاک او اندر بقیع است
به امرش باشد از مه تا بماهی *** ورا می زیبد آری پادشاهی
زبان عاجز که اوصافش کند نقل *** کجا بر کنه ذاتش پی برد عقل
ثنای او خداوند وفی گفت *** دُر مدحش رسول ابطحی سفت
محمد طینت است آن حجت رب *** نسب دارد ز حیدر از ام و اب
خوش آن کو پیرو آن ذوالمقام است *** فلك فرمانبر وی چون غلام است
از او شد جمله احکام خدا نشر *** شفیع دوستان اندر صف حشر
چون آن نور امامت در جهان تافت *** به آسانی رموز علم بشکافت
چو او بشکافت علم دین سراسر *** شریعت یافت از او زیب و زیور
شکافنده علوم دین هم او بود *** نماینده رسوم دین همو بود
تولایش بجو کاین اصل دین است *** بحق حق که قول حق همین است
نجات از هول و بیم روز محشر *** چه باشد مهر آن شاه فلك فر
ص: 156
اصلاً از طبس و پدرش در اصفهان سکونت گزید، انواع شعر را با تخلص «عارفچه» می سرود قصیده و غزل و مسمط و مستزاد و ترجیع بند و ترکیب بند و رباعی فراوان گفته و بیشتر آن ها در مدایح و فضایل و مراثی حضرات معصومین علیهم السلام می باشد ، در آغاز تذكرة الشعراء نام بیست و دو تن شاعران معاصر خود را می آورد که حق تعلیم او را داشته اند(1) «تحفة المعصومين» و « منتخب كبير » و « زبدة القصايد » و « تذكرة الشعراء » نیز از آثار چاپ شده اوست در سال 1373 زنده بود.
از گفته های اوست:
خیز ای دل که دمی بر رخ جانان نگریم *** پر و بالی بگشائیم و بکویش بپریم
شاهد غیب که چون جان ز نظر پنهان است *** چشم جان باز نمائیم و برویش نگریم
زنگ کثرت بزدائیم از آیینه دل *** كسوت شرك و ریا را بتن خود بدریم
یا که چون خاك مقیم در جانان باشیم *** یا که چون باد صبا بر سر کویش گذریم
که اقرار نمائیم به یکتائی او *** تا ز لوح دل خود نقش دوئیت ببریم
دیده جان چو ببیند بجز از چهره دوست *** حق بود این که بگوئیم که صاحب نظریم
خیز ای دل ز پی دار بقا فکری کن *** پیش از آنی که از این دار فنا در گذریم
چون بدانیم که حق را صفت ستاری است *** ما که باشیم که تا پرده مردم بدریم
رفتگان را بود این زمزمه با تو شب و روز *** منشین شاد که در راه فنا همسفریم
تا نهادیم ز جان پا بدر خانه عشق *** از شرف بر سر شاهان جهان تاج سریم
تا که با آهوی چشمان بتان خو کردیم *** مور بودیم از این پیش کنون شیر نریم
ما که دادیم دل و جان بهوای رخ دوست *** در ره دوستیش تیر بلا را سپریم
از پی خدمت او تا که به بستیم میان *** بی نیاز از چه ز سلطانی و تاج و کمریم
ص: 157
بأمیدنی که مگر دست دهد کعبه وصل *** سالک از شوق در این مرحله با چشم تریم
خیز ( عارفچه ) پی خدمت جانان از دل *** تا که خود را زغلامان در او شمریم
عالمی است جامع علوم عقلی و نقلی، به سال 1260 در میبد یزد چشم بدین جهان گشود پس از طی مراحل کودکی و جوانی به عتبات عالیات رفت و از بزرگان علماء آن سامان بهره های فراوان علمی برد سال 1287 به کرمانشاه آمده و بدرخواست گروهی در آن جا اقامت گزید، عمر خود را در ارشاد دینی و تدریس و تألیف گذراند بیش از پنجاه کتاب و رساله از تألیفات او را نام برده اند که معروف ترین آن ها «کشکول» و «نقل محفل » و «بديع اللغة » می باشد به سال 1313 در کرمانشاه درگذشت
دارای اشعار بسیاری است به عربی و فارسی بیشتر در موضوعات دینی و عرفانی با تخلص « عاشق » در شعر فارسی
او راست :
تا عیان کرد این جهان از صورت بی نور نور *** شد فزون از چار سو بر هر سر پر شور شور
باده پیمایان کویش گرد جامش گشت مست *** در خیال جَعْد مُشكينش نشد مخمور مور
عاشقان را روی گلگونش زهر سو شد پدید *** کرد شمع قامتش در ظلمت دیجور جور
غمزهای دلشکافش برد هوش از مهوشان *** چشم جادویش نمود اندر جنان مسحور حور
ص: 158
شد بکام کام جویانش چو شهد انگبین *** برد از دل ها قرار انسان که شد مفطور طور
عاقبت از خونشان کردی سر انگشتان خضاب *** بستد از جمشید ملک و برد از شاپور پور
هر که دیرین شد بچشمش سرمۀ دیدار او *** ساختش آخر بسان طایر شب کور کور
منهزم کرد از خیانت لشكر ملك حيات *** تا بر او رنگ عزیمت ساختی مقصور صور
برد در خاک مذلت پادشاهان سریر *** زد ز جورش پا بفرق تربت فغفور فور
خنده زد در ماتم دارا و کیکاوس و جم *** داد جا بر گور بهرام آن حریص گور گور
همت پیر خرد را همتی تا افکنیم *** دنیوی دلق کهن را در خور مقدور دور
حاليا (عاشق ) بسوی دوست دستی باز کن *** کاندر اقلیم عطایش نیست جز مثبور بور
در کرمان چشم بدین جهان گشود و در طهران تربیت یافت و در یزد اقامت گزید از محضر شیخ احمد احسائی علم بیندوخت و به وعظ اشتغال ورزید، کتاب هایش مجالسی است برای واعظان و سخن گویان و بعضی از آن ها گرد آورده شده از سخنان وی در مسجد گوهرشاد - مشهد مقدس بسال های 1300 - 1306 می باشد.
ص: 159
بیش تر اشعارش اخلاقی و عرفانی و در مدح و سوگ حضرات معصومين عليهم السلام می باشد . گوید:
عاقبت زیر لحد باید خفت *** ترك اين دار فنا باید گفت
این سخن را تو فراموش مکن *** هر چه کردی تو شوی با آن جفت
از واعظان و سخنوران معروف قزوین در علوم دینی متبحر و به «محدث» نامبردار ، در تقوا و دینداری مشهور ، گویند یک صد و هفده سال عمر داشت و به سال 1375 در قزوین درگذشت ، کتاب های «منتخب الأسرار » و « مفاتيح المنبر » و « الأربعون مجلساً » از اوست
در مناجات گوید:
الهی واقفی از حال و کارم *** همی دانی که جز توکس ندارم
الهی کرده ام بسیار تقصیر *** ز درگاهت بغایت شرمسارم
الهی گر بخوانی ور برانی *** تو دانی بنده امیدوارم
اصلاً از تولم و در اصفهان زاده شد و مراحل تحصیل را پیمود در علوم دینی متبحر و به وعظ و ارشاد اشتغال داشت، دارای اشعار بسیار به عربی و فارسی در دو دیوان است با تخلص «عاصی» در شعر فارسی و مشهور به «خاکسار» بود کتاب ها و منظومه های بسیاری داشته و جمله ای از آن ها را دیده ام.
ص: 160
از اولاد حبیب بن مظاهر اسدی، در مشهد مقدس سکونت داشت و در کتابخانه آستان قدس رضوی به تحریر اسناد و ارقام اشتغال می ورزید، کتاب «هداية الأمه» و «جنگ » متفرقات از آثار اوست دارای اشعاری می باشد با تخلص «عاصی » .
در جلالت و مقام حضرت زهرا علیها السلام در آغاز قصیده ای گوید:
من بقربان جلال و رفعت خير النسا *** کو بود بهتر ز مخلوق جهان نزد خدا
قدر خاتون قیامت را خدا داند و بس *** عرش و کرسی و بهشت و حور و غلمان زو بپا
می شناسد جاه و قربش را پیمبر باب او *** عارفست اندر مقامش بهترین اولیا
گر خدا ایجاد ذاتش را نمی کرد از نخست *** خلقت کون و مکان و خلق ما فيها كجا
وصف او خواهى بيك يك آيه قرآن بخوان *** سورة رحمن وكوثر قدر و فجر و هم نسا
خوان کسا را تا ببيني يك مقام عاليش *** فاطمه آمد مقدم خالقش کرد این ندا
نام های نامیش هر يك بود سری عجیب *** در حروف فاطمه شد عقل ها حيران زفا
گر شود دریا مرکب ور قلم اشجار کون *** خلق عالم منشی آیند زابتدا تا انتها
کی توانند صد يك از اوصاف زهرا را نوشت *** عاجزند زاوصاف یک سر جمله در بحر فنا
ص: 161
به هند اقامت گزید و به درگاه پادشاهان آن جا تقرب داشت، در بارگاه سلطان عبدالله قطب شاه دارای منزلتی رفیع بود کشکول بهاء الدین عاملی را به فارسی برگرداند و در وصف آن گوید:
مجلدی است مرتب ز روی فضل و کمال *** که رشك صورت مانی و لعبت چین است
دقیقه های معانیش در لباس حروف *** چه در سیاهی شب خوشه های پروین است
ز پای تا سر آن يك بيك تأمل كن *** ببین چگونه همه نغز و خوب آیین است
فقیه جامع کمالات علمی و عملی فاضل متتبع در دانش های اسلامی، از دانشمندان سده سیزدهم بیش از هشتاد کتاب تألیف نموده و همه را در دو عنوان «اسرار القرآن » و «السبع المثانی » آمیخته است.
در وصف یکی از کتاب هایش گوید:
زین کوه و کتل کین همه عرفان پیداست *** با این همه آن ره است و عرفان پیداست
هر کس که قدم زند باین کوه و کتل *** اول قدم او واله و آخر شیداست
از شاعران نیمه اول سده دوازدهم ادیب شاعر شوخ طبع، عربی و فارسی را در شعر می آمیخت و اشعاری هزلی بلند می ساخت.
در تغزل گوید:
ص: 162
رفت في البازار دیدی مهوش است *** يك فسر تركست عبش ابرش است
يك كمر خنجر على جنبش طلاست *** مثل مژگانش بلا المبتلاست
و على جنب دگر دست الشمال *** سیف داری مثل عبرویش هلال
في القفا من كاكل مشکین هزار *** فتنه ای داری علی هر سو سوار
یک قبا فی بر ورای عابی است *** من نزاکت خشخشش بی تابی است
سرو نازی قامتش اما روان *** ششمهایش آهو اما ناتوان
یک دهن داری برخسار الفرنگ *** مثل قلب العاشقین فی بوسه تنگ
عبروان او هلالی یا کمان *** مو آن مژه تیر خدنگی یا سنان
فی میان ابروان خال سیاه *** قاب قوسین است او ادنی نگاه
لا كمر بل شعرة في فيچ و تاب *** لا كفل بل يك بغل من ماهتاب
و در قصیده ای طولانی گوید:
ای دلبرا آب الحياة معتق بدهانه *** الماه طرة وجهه و الدر من دندانه
گویا از شاعران سدۀ یازده یا دوازدهم بود؛ عارف مطلع بر دانش های دینی روزگار خود به فارسی و ترکی شعر می سرود
او راست :
مرا بشناس من مرآت اویم *** نمودی از صفات ذات اويم
به صورت صنعتش را می نمایم *** به معنی نسخه آیات اویم
به من شد مهر توحیدش نمایان *** که من نفی خود و اثبات اویم
منم خوان وجود حق تعالى *** پر از نعمات بی غایات اویم
ص: 163
منم دانای اسرار و اشارات *** بجان کنجور مخزونات اویم
شده تسلیم او بگذشته از خود *** رها گردیده از آفات اویم
مراکز هستیم رسته ز مستی *** مبین تیره که من مشکات اویم
مجو واعظ ز من تكليف چون من *** ندارم عقل و هوش مات اویم
برو حاجی بحج خیر و سلامت *** بدان من محرم میقات اویم
جز او منظور جانم (عزلتی) نیست *** اگر باترك اگر باتات اویم
گویا از شاعران سدۀ یازدهم، اطلاعی از احوال وی در دست نیست
این دو بیت از وی نقل شده:
از بس که دلم خون شد از خوردنت ای افیون *** هر شب کنم اندیشه تا دل ز تو برگیرم
از بس که بود جانم مشتاق طلوع تو *** چون صبح شود روشن مهر تو ز سر گیرم
از عالمان برجسته عصر خود، در دانش های دینی ماهر و دارای جایگاه اجتماعی مذهبی والا، تا سال 1100 زنده و اجازه ای حدیثی بدین تاریخ نگاشته است. ادیب و دارای اشعار اندک می باشد.
این دو بیت را از او دانسته اند :
ص: 164
زد حلقه چه بر در دلم عقل ذکی *** پرسید که حلقه در خلد جلی
دانی ز چه وجه یا علی می گوید *** یعنی که علی است صاحب خانه علی
از شاعران سده سیزدهم، اطلاعی از تاریخ زندگی وی نداریم
هنگام درگذشت فتحعلی شاه قاجار گفته است:
چو پنجاه شد از هزار و دویست *** ستاره ابر خاکیان خون گریست
جهان باز بازیچه نو نمود *** شهی بر نشاند و شهی در ربود
چو فتحعلی شه پرداخت گاه *** محمد شه آراست تاج و کلاه
همی باصفهان ترك شاهی بگفت *** بخاك قم آن درب شاهی بخفت
بسی ناپسند است و ناریکش است؟ *** جهانی که فتحعلی شه کش است
مبندان دلی را که دلبند نیست *** بدیری که رای خردمند نیست
بدارای نو باد گیتی بکام *** بشاه کهن ملك دار السلام
از عالمان مشهور اصفهان جامع فنون عقلی و نقلی نگارنده کتاب هائی چون «علاقة التجريد » و « ترجمه مصائب النواصب » و «شرح دعای صباح» و مؤلفات دیگر ، در گذشته به سال 1145. از سروده های وی این چند بیت را از پایان کتاب «فضائل السادات » می آوریم :
ای کرمت بیش ز اندیش ها *** صاحب شاهی زتو درویش ها
نیستی از فیض تو هستی شده *** صاحب رفعت ز تو پستی شده
ص: 165
در عدمم خواهش بود از تو بود *** در نظرم چشم وجود از تو بود
گل ز گلستان تو پا در گل است *** در ره تو دل جرس محمل است
جلوه شیرین تو شد کوه کن *** چون کنم از طور تجلی سخن
موسی و عیسی همه حیران تو *** کوه کمر بسته فرمان تو
دست سخای تو چه کف وا کند *** ابر کرم را کف دریا کند
قطره باران تو عمّان بدل *** پیش کف ابر تو دریا خجل
هر سخنم عذر سخن گفتن است *** طی ره عشق تو جان سفتن است
مطلبم آنست که جویا شوم *** از سخن عشق تو گویا شوم
ورنه در این راه سخن ابلهی است *** طول سخن در رهت از کوتهی است
عالم فاضل ادیب شاعر، از شاگردان علامه مجلسی ملا محمد باقر اصفهانی که او را به سال 1071 اجازه داده.
این رباعی از اوست:
ای آن که به بزم احدیت یکتای *** جز احمد مرسل تو نداری همتای
مداح تو در لجۀ غم غوطه خورد *** دستش ز کرم گیر بگو با ما آی
عالم بلند پایه و ادیب پر مایه، بر لغت عربی و ترکی و فرانسوی مسلط، بسیاری از متون و کتاب های علمی را بنظم کشیده و شعر فراوان گفته پنج بار شعرش را در پنج دیوان گرد آورد تخلصش «عنوان نگار» و گاهی با نام خود «تقی » بود ، در عرفان و تصوف قدم نهاد با بکار
ص: 166
بستن آداب دینی، بیش از شصت سال در دربار شاهان به کار منشی گری اشتغال داشت و مظفرالدین شاه و محمد علی شاه قاجار و گروهی از درباریان را مدح و ستایش نمود.
«ترجمه نهج البلاغه » و «کنز المؤمن » و « نظم مصباح الشريعة » و «خلاصه تواریخ» و «دستور انشا» و «تاریخ عالم» از منشئات و مؤلفات وی است.
از او است :
سزد بحضرت حق دل دهم بهدیه و باج *** که بر ملوك جهان او همی ببخشد تاج
خجل شدم ز نیاز حقیر و این تخییل *** که بی نیاز بود حضرتش ز باج و خراج
بمسجد و بخرابات غیر حق نبود *** اگر چه طوف حرم لازم است بر حجاج
خراج و باج بود هم ز عالم امکان *** فضای قدس منزه شد از اریکه عاج
مقام قرب کجا و خیال افسر و گنج *** بجویبار بهشتی کسی نجوید کاج
همیشه برد بود شاه را ببازی دهر *** نه آن که حیله و افسون نمایدش بحلاج
(تقی) تو تند مران توسن فصاحت را *** حريف عمر کمین گاه دارد و قیقاج
اگر چه عمر گذر کرد علم کامل شد *** باین که بهره نیابد بغير حق محتاج
در آغاز بعضی منظومه هایش گوید:
حمد بی حد مر خدائی را نخست *** که بنامش نام ها گردد درست
آن که از فضلش دو عالم روشن است *** هیکل خاکی ز فضلش گلشن است
آن توانائی که بر تیغ زبان *** داد و آب از جوهر نطق و بیان
آن کریمی كز كرم بي شك و ريب *** رزق هر کس می دهد از خوان غیب
آن که در شکرش فزون نعمت بود *** طاعت او موجب قربت بود
آن نوا سازی که در هر زخمه ای *** می زند هر دم بنوعی نغمه ای
آن که چون فرمود «ألست ربكم» *** جمله در قول «بلی» گشتیم گم
در ازل تسلیم با او عهد ها *** در مذاق ما فشاند او شهدها
ما چسان گردیم دانای وجود *** چون بجا آریم شرط آن عهود
ص: 167
کانبیا در « ما عبدناك » آمدند *** در مقام « ما عرفناك» آمدند
پس همان بهتر که از تقصیر خویش *** ما بدان درگاه عذر آریم پیش
ورنه آن را آن چه می باشد سزا *** کی تواند بوالبشر آرد بجا
ادیب شاعر جامع، از دانشمندان سده دهم، در تاریخ تألیف کتاب «روضات الجنان » شیخ حسین کربلائی گوید:
بحمد الله که این سربسته اسرار *** تمام از فیض ارباب وفا شد
بصورت هر که يك ره دید در وی *** اگر بیگانه بود او آشنا شد
در او از روی معنی گر نظر کرد *** درونش مخزن سر خدا شد
چه پرسیدم ز تاریخش خرد گفت *** زیارات قبور اولیا شد (975)
از شاعران آغاز سده چهاردهم و تا سال 1312 زنده بود، شوخ طبع و درویش مسلک بوده ، دارای غزل و قصاید و مثنوی و رباعی است شعرهایش با تخلص «غمکده» و «سالك » و «مفلوک » می باشد.
این غزل از اوست :
منم گه کعبه و گاهی کنشتم *** زمانی دوزخ و گاهی بهشتم
گهی تکیه باورنگ سلاطین *** زده گه زیر سر بنهاده خشتم
گهی زنّار بسته بت پرستم *** گهی بکشوده تسبیح است و مشتم
ص: 168
گهی در مسجد و گه در خرابات *** چه شاید کرد غیر از سرنوشتم
خدا را پند کم ده ناصحا زان *** که از اول همین بوده سرشتم
فغانم از خدنگ آن نگاهت *** ز بس دارم بتن چون خار پشتم
بیندازم کی از نخل تو خرما *** خورد بس رنج ها آخر که کشتم
قبای عشق باید دوخت زینهار *** از این پشمی که چندین ساله رشتم
دریغا ( سالکا ) زین درد پنهان *** که زیبا در زبان گوید که زشتم
خطیب شاعر کم دانش، کتاب « غمناك» را به سال 1328 در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام و واقعه کربلا نگاشته است.
اصلاً شیرازی و در اصفهان فقه و علوم دینی را در محضر حجة الاسلام شفتی بیاموخت و به سال 1253 اجازه اجتهاد از وی دریافت کرد گاهی در نجف اشرف و کربلا نیز به درس علماء آن سامان حاضر می شد در کیمیا و علوم غریبه تبحر داشت ولی آن را دور ریخت و به فقه وقت گذراند به فارسی و عربی شعر می گفت، منظومه « اللؤلؤ المنتثر » و رسالة «مسأله بیمه» از اوست .
فاضل ادیب شاعر با تخلص «فاضل»، در سوگ شیخ عبدالله ماحوزی بحرانی (1135)
ص: 169
چند قصیده سروده و این قصیده از آن هاست:
هر که را در عرصه شطرنج دنیا جا بود *** مات گردد فی المثل گر بوعلی سینا بود
شیخ عبد الله بحرانی که صالح زاده بود *** آن که چون او مفتیی در شرع ناپیدا بود
طرز و وضع این جهان نامد خوشش بر بست رخت *** رو بسوى مأمنى كان منزل عقبا بود
ناله از گلدسته های مسجد ازین غصه خواست *** الصلاة هر مكبر الوداع انشا بود
پشت محراب از فراق رحلتش گردید خم *** خشك بر جا ماند منبر خطبه وا دردا بود
علم مانند یتیمان دست بر سر می زند *** بی پدر شد ناله و افغان او بر جا بود
شرع بی صاحب شد و مدرس ز رونق اوفتاد *** دین سیه پوشید روز ماتم عظما بود
چون که آن عالم ز عالم رفت و نام نيك برد *** گفتم ای (فاضل) تو هم راهیت پیش پا بود
پس بگو تاریخ سال فوت آن علامه را *** تا که نام نیکی از بعد تو هم برجا بود
گفت روح شیخ ما دیشب که شد سوى فلك *** آیه معراج شد تاریخ و نزد ما بود
حشر او تاریخ او حال صعود روح او *** هرچه می خواهی «بسبحان الذي اسرى » بود
ص: 170
ادیب فاضل، به فارسی و عربی شعر می گفت با تخلص «فانی» در شعر فارسی، مجموعه ای به سال 1288 خرید و بعضی اشعار خود را در آن نوشت.
این بیت از او است:
آتش شهوت چو شود شعله گر *** حور صفت جلوه کند کره خر
شاعری است سرشار از ذوق و عرفان ، دارای قریحه ای نیکو و خطی زیبا، از شاعران سده دوازدهم با تخلص «فایض».
این غزل را برای دوستی به سال 1178 نوشته است:
بت پرستی در نهان و آشکارم آرزوست *** بستن زنّار از گیسوی یارم آرزوست
چون که محبوسم بقيد عشق آن ليلى عذار *** هم چو مجنون سیر دشت کوهسارم آرزوست
ره نورد وادی غم چون که هستم روز و شب *** نور آن رخسار در شب های تارم آرزوست
خنجر نازش نموده جان من را چاك چاك *** کردن از خون زینت لوح مزارم آرزوست
وصل جانان بزم رندان با شراب لعل فام *** پس غزل خوانی چه بلبل در بهارم آرزوست
جام می طرف چمن با نغمه قانون و دف *** با هم آغوشی به یار گل عذارم آرزوست
کور شد از گریه چشمم پس ز خاك مقدمش *** ریختن بر دیده ها اندك غبارم آرزوست
در حریم کعبه ام اما همین گویم صنم *** بسکه دایم اعتکاف کوی یارم آرزوست
چون لبش گردید از شهد تبسم کامجو *** گوشه میخانه و بوس و کنارم آرزوست
سوختم در کوره عشق مجازی زآتشی *** از حقیقت در دل افتادن شرارم آرزوست
بسکه خوردم نیش از هم صحبتی اهل دهر *** عزلت و طاعات حق زهاد وارم آرزوست
مست و واله در خرابات مغانم ( فایضا) *** کنج مسجد با دو چشم اشکبارم آرزوست
ص: 171
ادیب توانا و منشی بلند پایه، خط نسخ را زیبا می نوشت از شاعران سده سیزدهم با تخلص «فدا» یا «خیالی »، بعضی کتاب ها را به سال 1263 نوشته است.
اصلاً اراکی و در مشهد و کربلا دانش اندوخت کتاب های بسیاری تألیف کرده و در دانش های دینی متبحر بود لقب «ابوشجاع» بخود می داد و در شعر «فدائی» تخلص می نمود. به سال 1262 درگذشت.
از اوست :
دوش گفتم بخود از دست جفای دوران *** کو حزینی که شود درد دلم را درمان
دیدم آمد ز الم سوخته جانی بزبان *** آن که خواهی تو من سوخته جان آنم آن
ادیبی است که همه گونه شعر را آزموده گوید ده هزار بیت فقط در فن قصیده سروده، پاره ای از شعرش را به سال 1296 در دیوانی فراهم آورده ، «ساقی نامه » و « منظومه فضل» و «هفت بزم» از منظومه های وی است.
از او است :
آن چه بخشد جان عالم را سنا *** هست مر معبود را حمد و ثنا
زان سپس باید نمودن ابتدا *** هم بنام ابتدای ما سوی
کو ز الطاف تو حالی کرده عزم *** داستان راند همی از هفت بزم
***
ص: 172
بیا ساقی ای مونس دوستان *** بزن خیمه اندر سرا بوستان
که فصل گل و لاله و عبهر است *** ز گل بوستان احمر و اخضر است
عالمی عارف، در قائن به سال 1282 پای بدین جهان نهاد، و پس از تحصیل در نجف اشرف به زادگاه بازگشت و به ارشاد پرداخت و مؤلفاتی چون «ترجمه و شرح لهوف» و «تنزيهات الاصول » و «شرح دعای کمیل» و «شرح دعای سحر» از خود به یادگار گذاشت.
اشعاری دارد نیکو با تخلص « فنائی» ، بیشتر در مدایح و مراثی حضرات معصومین علیهم السلام.
در مثنویی گوید:
چون که رنگین می شود بازار عشق *** دست و پا از خون شود گلنار عشق
بس فنائی وقت قیل و قال نیست *** تشنگان وصل را احوال نیست
از برون گویند کو آب فرات *** وز درون پویند کو آب حیات
صد هزاران شط جو در دستشان *** آب باشد مست چشم مستشان
گر چه خواهم بگذرم زین گفتگو *** نیست ممکن چون که می گوید بگو
دفعه دیگر سخن آغاز کن *** چون که گشتی مست کشف راز کن
کنز مخفی بود چون محبوب کل *** زان شدش لازم ز خلق آن رسل
از محبت چید این دستگاه را *** تا ببیند عاشقان راه را
خواست خودبینی کند چون بر ملا *** لازم آمد داستان کربلا
چون که بحر حب او طغیان نمود *** عاشقان وصل را عطشان نمود
کار عاشق زان عطش بگرفت اوج *** آرمیده بحر از آن آمد بموج
زان عطش آن بحر طغیان ها کند *** آن چنان جوشد که طوفان ها کند
ص: 173
اصلاً قائنی و در هرات زاده شد و در کرمانشاه سکونت گزید در پزشکی به گفته های پزشکان بسنده نمی کرد و به تجربه و آزمایش اهمیت می داد از علوم دینی و ادبیات بهره داشت نیکو می نوشت و شعر می گفت «تحفة الصالح » و « عمل صالح » و «منظومه ای در طب» دارد. در سده دوازدهم می زیست.
از شاعران سده یازدهم، به علوم عقلیه اشتغال داشت و در علوم غریبه متبحر و از علوم ریاضی مطلع بود، دارای رسائلی است چون «حدوث الأسماء » و « الذخيرة » و « علم الحروف » و « الجفر » و « المناظر و المرايا».
عارف صوفی ادیب نیکو انشاء، در سال 1205 به زیارت امام حسین علیه السلام رفت، مدعی است که در آن جا عشق الهی در وجودش زبانه کشید و مقامات عالیه صوفیه را دریافت ، «زاد الروح» از اوست .
از حالات وی اطلاعی نداریم و به عصر و چگونگی آموزشش دست نیافتیم.
ص: 174
این غزل از اوست:
نمی دانم چرا از هیچ کس یاری نمی بینم *** ز دلداران عالم جز دل آزاری نمی بینم
ز مشرق تا به مغرب دوستان را امتحان کردم *** جفاها دیده ام یار وفاداری نمی بینم
ز بس نوشیده اند از جام بی فکری می غفلت *** جهانی سر بسر مستند هوشیاری نمی بینم
طبیب از درد پنهانم چه آگه شد به من گفتا *** تو را اندر بدن جز عشق آزاری نمی بینم
چه بلبل از گلستان های عالم چیده ام گل ها *** بغیر از روی او گلزار بی خاری نمی بینم
به دریاهای لطف رحمت یزدان نظر کردم *** ترحّم گر کند ایزد گنه کاری نمی بینم
بهای يك نگه گر دلبر من جان همی خواهد *** در این عالم خرایداری بجز (قاری) نمی بینم
از فاضلان نیمه اول سده چهاردهم، بیشتر اشتغالش به ادبیات عرب بود، ادیب شاعر و به نامش «قاسم » تخلص داشت کتاب های «حاشية البهجة المرضية » و « حاشية مغني اللبيب » و « حاشية الفوائد الضيائية » از اوست.
در نجف اشرف چشم بدین جهان گشود و در همان جا علم بیندوخت، فاضل ادیب شاعر با تخلص «قاسم » ، پس از سال 1070 درگذشت.
این بیت از اوست:
هر کس نیازمند کسی شد بصورتی *** ( قاسم ) نیاز برد بدرگاه بی نیاز
ص: 175
از فقه و اصول اطلاعی داشته و گویا در نجف اشرف دانش اندوخته است کتابی به سال 1252 بخط خود نوشته دارای اشعاری سست به عربی و فارسی می باشد با تخلص «قاصد» در شعر فارسی.
دانشمند ادیب عارف، به فارسی و عربی شعر می گفت با تخلص «قانع » در شعر فارسی، شعر عربی وی سست می باشد از دانشمندان سده دوازدهم بود.
او راست :
بیا ساقی ای بدر تابان من *** بر افروز از نور خدا جان من
میی ده از آن جام خورشیدوش *** از آن می که هستی تو خود جرعه کش
کند زنده تا دین و ایمان من *** شود تازه از وی دل و جان من
از آن باده ده تا نمایم علاج *** بسرحد صحبت در آید مزاج
در آیم چو مستان بباغ سخن *** سرایم چو بلبل حديث کهن
نباشد شکر خا اگر طوطیم *** همین بس که مداح کوی ویم
تاریخ اتمام کتاب «رفع الالتباس عن احكام الناس» را چنین سروده:
این رساله که نیست مانندش *** كس بعالم ندیده بهتر از او
از احادیث گلشنی گشته *** لفظ او چون گل است و معنی بو
بسکه دقت بکار او رفته *** تار شیرازه بایدش از مو
نسخ احکام غیر از او شد *** شب رود روز چون نماید رو
سال تاریخ زد رقم قانع *** ( رفع شد التباس ها از او ) (1169)
ص: 176
از شاعران اواسط سده سیزدهم در شعر «قانع » تخلص می نمود
در سال طاعون زنجان 1246 به دوست خود شیخ الاسلام زنجانی نوشت:
گزیده ای بجهان جای خویش دوران را *** بدرد هجر فکندی چرا تو یاران را
مگر ز صحبت ما خاطرت ملول شده *** که اختیار نمودی ز وصل هجران را
روا بود که نشینم بکنج تنهائی *** انیس خویش نمایم مدام قرآن را
اگر مراد که از ناخوشی به پاپاست *** بهشت دان که در او هست امن ایمان را
هزار بار برانی مرا اگر از در *** که بر خودم نپسندم خلاف امکان را
چرا که برج دلم جای تو است می دانی *** فضای باغ سخن تنگ نیست یاران را
بیا که (قانع) مهجور از فراق تو مرد *** روا مدار ز هجرت بیرون کند جان را
از شاعران سده یازدهم جنگی فراهم آورده است که بعضی فواید آن را به سال 1048 نگاشته است.
از دانشمندان سده سیزدهم، عارف فیلسوف، ادیب اریب، از محضر فیلسوف نامی ملا هادی اسرار سبزواری بهره های علمی برده، دارای اشعاری است نیکو بیشتر عرفانی با تخلص «قدسی » ، بنا به گفته وی بیشتر اشعارش را در شیراز سروده است.
او راست:
ص: 177
بهار آمد زمان باده خوردن *** ز دست ساقی مه رو بگلشن
ز صوت بلبل و آواز قمری *** غبار غم ز روی دل فشاندن
که این دیر کهن دارد بسی یاد *** فقیه و زاهد و شیخ و برهمن
بكعبه حاجی و زاهد بمسجد *** مرا باشد بكوى عشق مسكن
عقاب عشق زاهد کی شود صید *** بدام و رد و تار سبحه از فن
بسی چابك سواران دلاور *** که مرکب ها در این وادی دواندن
غزال عشق را ناورده در دام *** بلا احصى ز تك اخسر بماندن
بسی زهر الم باید چشیدن *** بسا خون باید از مژگان چکاندن
ز جان و دل گذشتن باید اول *** غبار هستی از دامن تکاندن
نه تحريك لب و جنباندن سر *** بكنج مسجدی خود را طپاندن
نمودن دل ز غیر دوست خالی *** بجانان نقد جان از دل سپردن
بلی (قدسی) طریق عشق این است *** نه در دل غیر و بر لب یار گفتن
عالمی است ادیب، مدرسه علمیه ای در قزوین ساخته و در آن مدرسه مجموعه ای بخط خود در سال 1265 نوشته است.
قصیده حضرت امام رضا علیه السلام را ترجمه کرده است بدین مطلع:
ناسازگاری فلك و ریب روزگار *** سوز سرشك كرد ز چشمان ما روان
در قزوین سکونت داشت، به فارسی و ترکی شعر می گفت به سال 1221 جنگی فراهم
ص: 178
آورد که در آن رسائلی چند و ابیاتی از شعر خود را نوشت.
از دانشمندان اوایل سده دوازدهم فاضل مطلع بر دانش های اسلامی، منشی شاعر، کتاب «محیی القلوب» را به سال 1117 پرداخته است.
این ابیات از اوست:
مپندار این ها ز خود گفته ام *** دُر و معرفت پیش خود سفته ام
ز هر میختنی نکته ای دیده ام *** ز هر خرمنی خوشه ای چیده ام
زهر باغ آورده ام میوه ای *** ز هر گلستان گل غنچه ای
ز هر داستان نقطه نکته سنج *** ز هر مخزنی گرد آورده گنج
همه با دلیل و سند منتخب *** شده از کتاب عجم وز عرب
اگر زاید و حشو یا ناقصی *** و يا سهو و نسیان ببیند کسی
ز خود دور گرداند او دارگیر *** ببخشد گناه فقیر و حقیر
از شاعران سده دوازدهم، به فارسی و عربی شعر می سرود با تخلص «قطب» و « قطب الدین» ، شعر عربی وی سست و شعر فارسیش متوسط می باشد.
از آثار وی «القصيدة الغراء » به عربی و «مناجاتیه» به فارسی و ترجمه چند قصیده عرفانی به نظم و نثر دیده ام.
در آغاز مناجاتیه گوید :
ص: 179
و نیز گوید :
اقل خلق قطب الدین محمد *** فقیر بارگاه آل احمد
مترجم ساخت در زیبا بیانی *** برای آن محب جاودانی
به آن الحاق شد بعضی مناجات *** ز قول شیعیان در عرض حاجات
که یاد آری توسل های عاری *** ز قول شیعیان آن موالی
پس آن گاهی مناجاتی که منظوم *** بود از قول و لاهای معصوم
ز من درخواست بعضی از عزیزان *** مترجم سازم این ها را به بنیان
بنوش این جرعه کاندر جام کردم *** «مناجاتیه» آن را نام کردم
و نیز می گوید:
چه از سکر هوای نفس خود رست *** کنندش از «سقاهم ربهم» مست
در آن مستی صداع ذو فنون است *** از این تعریف « لا يصدّعون » است
در آن مستی همه کبر است و ناز است *** در این مستی همه سوز و نیاز است
در آن مستی بود تشویش جان ها *** در این مستی بود « لا غول فيها »
در آن می غفلت است و بی شعوری *** در این هشیاری و عقل و حضوری
در آن می بعد و هجران و فراق است *** در این می فیض «عند الله باق» است
در آن می ترك آرام و قرار است *** در این می منزل « دار القرار » است
در آن می صد هزاران انتقام است *** در این می محفل دار السلام است
می عشق جناب لا يزالی است *** شراب دوستی ذو الجلالی است
حاجی سیاح در خاطرات خود، او را به نیکی و سخاوت و مردانگی یاد کرده و کارهای انسانیش را بسیار ستوده و این رباعی را از شعر وی نقل نموده است:
ص: 180
با قوت پیل مور می باید بود *** با ملك دو كون عور می باید بود
از خانۀ سرّ هر که گشتی آگه *** نادیده و گنگ و کور می باید بود
اصلاً قمی و در طهران سکونت داشت، دانشمندی جلیل و متتبع بود نیکو می نوشت و اشعاری می سرود ، کتاب «منتخب المصائب» و «منتخب العلل» از تألیفات وی و دومین را به سال 1322 پرداخته است.
در ارزش معارف پروری گوید:
از همه خوبان بچشم مردم دانا *** نیست بخوبی به از نگار معارف
مملکتی در جهان نکرد ترقی *** تا نفتادی در آن گذار معارف
هیچ مدار از مدار کار امیدی *** تا نشود منتظم مدار معارف
قدرت هر ملتی ز علم و عمل شد *** بین همه آثار اقتدار معارف
هست همه اعتبار ملت و دولت *** در گرو قدر و اعتبار معارف
بود معارف امانتی ز خداوند *** که آدم خاکی کشید بار معارف
از همگان برتر آمد آدمی از جان *** شد زتن و جان چو جان نثار معارف
جهل غم آرد اگر تو شادی خواهی *** از دل و جان باش غم گسار معارف
مردن آن قوم به ز زنده که ماند *** در اثر جهل شرمسار معارف
از دانشمندان اخباری مسلک سده دوازدهم، ادیب فاضل شاعر، دارای تألیفاتی است معروف چون «نور العيون » و «مشارق المهتدين» و «الحمدية ».
ص: 181
در مدح مولا امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
نه هر برقی دلیل ابر و آب است *** نه هر گرمی نشان آفتاب است
نه هر برگی شمیم سنبل آرد *** نه هر بادی وزد بوی گل آرد
نه هر جنبش نسیم نو بهار است *** نه هر گل آب ورنك شاخسار است
نه هر بوئی عبیر دلستان است *** نه هر جا سبزه خیزد بوستان است
نه هر لاله که روید رنگ باغ است *** نه هر آتش که افروزه چراغ است
نه هر بانگی نوای عندلیب است *** نه هر کس دست کس گیرد طبیب است
نه بر منبر هر آن کس رفت و بنشست *** روا باشد زدن بر دست او دست
نه هر کس دعوی ما و منی کرد *** تواند طالب حق را غنی کرد
کسی باید در این ره جست و چالاك *** که همسر باشد او را شاه لولاك
همیشه با پیمبر راز گوید *** گهی ز انجام که از آغاز گوید
به چشمش شاهد معنی نمایند *** هزاران باب بر رویش گشایند
بود مرآت حق لوح جبينش *** چراغ راه حق در آستینش
ز لوح دانش حق نکته خواند *** جواب هر سؤالی را تواند
بغیر راه حق راهی نپوید *** همه از حق بگوید هر چه گوید
دل از نقش غرض ها کرده ساده *** هوس ها را همه بر در نهاده
صوفی ادیب نیکو نگارش، مدعی مراقبات و سیر و سلوک و این که در مراقبه ای لقب «لسان العارفین » بدو داده اند، اخباری مسلک و از مریدان میرزا محمد اخباری نیشابوری بود به علوم غریبه اشتغال می ورزید با اعتراف به این که از حدود شریعت بیرون می باشد ، کتاب «گرداب عمیق» از اوست.
ص: 182
از اشعار وی:
کشته عشق ار شوی زنده شوی *** تا ابد باقی و پاینده شوی
عشق بازی را شعاری دیگر است *** رسم او رسم دیاری دیگر است
بی سبب با دوستداران دشمن است *** دشمنی او همی تا کشتن است
کشتگان خویش را شد دوستدار *** گر کشد عشق ای خوشا آن اعتبار
این بود آئین عشق ای کیش عشق *** چاره جز مردن نباشد پیش عشق
هم نهان دارد بمردن زندگی *** هم خداوندی نهان در بندگی
عشق اگر میراندت رو زنده باش *** ور خداوندی نخواهی بنده باش
دانشمندی است فاضل، عارفی است آشنا با فلسفه و علوم عقلی از دانشمندان اوایل سده یازدهم، نثرش نیکو و تألیفاتش سودمند می باشد چون «سلم السماوات » و «خطاب الغائبين ».
در وصف بعضی از کتاب هایش گوید:
شدند اهل سخن اما سخن ماند *** نباشد از سخن به یادگاری
غرض زین جمع و زین تألیف آنست *** که گیرم از فراموشان شماری
آریم یاران را از آن پیش؟ *** که بعد از ما بماند روزگاری
از شاعران سده یازدهم یا دوازدهم، بسیاری از فضایل مولا امیرالمؤمنین علیه السلام را بنظم کشیده، در ترجمه حدیث «اني تارك فيكم الثقلين» گوید:
ص: 183
در میان شما همی ماند *** آن چه بهتر زجاه و مال من است
آن چه از وی نگشت کس گمراه *** آن کتاب خدا و آل من است
از شاعران سده دهم، در نظم تاریخ و معما بسیار توانا و رساله ای در معما دارد گویند شاه طهماسب صفوی انگشتری بوی داد بداهتاً گفت «انگشتری داد»، انگشتر دومی بدو داد في الحال گفت «دو انگشتر داد» و این هر دو موافق تاریخ بخشش بود.
گویا از دانشمندان اواخر سده سیزدهم، عالم جلیل و فقیه متبحر و ادیب شاعر، کتاب های «عرفات الفقه » و « شرح عهد مالك اشتر» از او است.
از شاعران سده سیزدهم در فن تاریخ استادی مسلم و کتابی در قواعد ساختن آن پرداخته است.
عارف فاضل ادیب نیکو انشا، کتابی در «فضائل اهل بيت» عليهم السلام نگارش داده، به فارسی و عربی شعر می گفت ولی اشعارش استوار نیست از شاعران سده یازدهم در مدح
ص: 184
خواجه عماد الدین مسعود وزیر قصیدهای طولانی ملمع دارد این چند بیت از آغاز آن قصیده است:
يا حامي الوزارة يا ملجأ الورى *** يا مظهر السعادة يا معدن الصفا
ای منبع فضایل ای مجمع هنر *** ای مخزن شمایل گنجینه سخا
أنت الذي أقام خبيات رأيه *** بين الورى معالم الاحسان و العلى
در دیده دل خرد خرده دان پیر *** کرد رکاب توسل و هم را شفا
بدر أضاء قرة عين الصباح لا *** بل وجهك الكريم أم الشمس و الضحى
بر آسمان سروری و عزت شرف *** تو آفتاب دولتی و دیگران سها
أنت الذى أماط عن الخلق برهة *** من حسن رأيه أثر الهمّ و الأذى
در شأن حشمت تو سزد مخزن الکمال *** در وصف درگه تو بود ملجأ الوری
لا زلت للخلايق كهفاً و موئلاً *** عوناً و ملجاً لأولى الفضل و النهى
أعظم عماد منت دین شاه معدلت *** مسعود بوالمفاخر بوالفضل بوالعلا
طود أشم بل هو ضرغام أيكة *** بحر خضم بل هو البدر في الدجى
توقیع فتح نامه سلطان عزم او *** مسعود الابتدا و محمود الانتها
سرمایه سعادت پیرایه دول *** سر دفتر کرامت سرمایه عطا
پشت پناه طايفه أهل علم و فضل *** امیدگاه زمرة سادات أتقيا
در جنگی بتاریخ 12 ربیع الثانی 1320، این شعر را از خود نوشته:
از بهر تو ای نگار اندر نارم *** می سوزم می سازم دم در نارم
تا دست بگردن تو اندر نارم *** آغشته بخون چه داند اندر نارم
ص: 185
و نیز گوید :
ای عهد شکسته وفا داده بیاد از دست تو داد *** مادر همه شیر بی وفائی بتو داد از بهر چه داد
خود گفته بُدی که بی وفائی نکن ای عهد شکن *** آخر توچنان شدی که کس چون تو مباد لعنت بتو باد
عالم ادیب منشی، عارف صوفی بر طریقه عبداللهی، دارای جایگاهی برجسته نزد علما و دانشمندان، در دمشق سکونت داشت، کتاب «روضات الجنان» را به سال 975 پرداخت
بر مزار اسامة بن زید ثقفی گفت:
شهید قله عرفان اسامه غازی *** که قاف قرب و را مسکن است و منزلگاه
سری ز روی ارادت بر آستانش نه *** هر آن چه می طلبی از جناب او می خواه
اصلاً کرمانشاهی و سال ها عمر را در غربت سپری کرد واعظ ادیب شاعر ، دو کتاب « نجاة السالكين» و «سفینة النجاة » از اوست و دومین را به سال 1285 پرداخته است.
او راست :
بنام آن که گشته فرد و یکتا *** دو عالم گشته از فیضش هویدا
حریم کبریائی خلوت اوست *** رخ خوبان نمای طلعت اوست
جمالش آفتاب هر دو عالم *** دو عالم از ظهورش قطره یم
جمال آن وجود عالم آرا *** بود از باطن هر ذره پیدا
ص: 186
از شاعران سده سیزدهم، در کرمانشاه به درجه شهادت رسید.
در آغاز ترجیع بندی در منقبت حضرت پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله » گوید:
چو اراده شه ذوالکرم بظهور داشت تعلقی *** بکمال داشت شه قدم بجمال خویش تعشقی
که توجه صمدیتش به تجلی احدیتش *** ازليتش ابدیتش بکمال داشت تحققی
از لبش بدیع عبارتی ز مژه لطیف اشارتی *** بظهور داد بشارتی بكمال لطف تأنّقى
شه مطلقی مه عز و شان بکمال جان جهانیان *** ز نهان عیان شدش آن چنان که نماند راه تطرقی
بجناب حضرت خاص رب بكمال مسكنت و نصب *** به ثنا و حمد بگوش لب به تضرعی به تملقی
سوی حق چو کرد انابتی بگشود لب به شفاعتی *** ز حضور یافت کرامتی ببهار قاب تغرقی
چو خرد نموده اجابتش چو قبول کرده شفاعتش *** ز حیا رخ با لطافتش بنموده رشح تعرّقی
ز فيوض رشحه آن عرق فيضان قطرة ما خلق *** که بخلق حضرت مات حق بکمال داشت تخلّقی
رشحات روی بدیع او لمعات خوى شفيع او *** لمحات کوی رفیع او به تمام داده تصدقی
تو کجا و وصف جلال او تو کجا و حرف جمال او *** تو کجا و نعت خصال او که تمام ضعف و ترققی
ص: 187
من و وصف دلبر لايقم من و نعت خسرو فايقم *** تو بگوی سعدی ناطقم که تمام ذوق و تشوقی
بلغ العلى بكماله کشف الدجى بجماله *** حسنت جميع خصاله صلوا عليه و آله
در طب و پزشکی ماهر و گاهی به شعر می پرداخت مجموعه ای به سال 1245 در کرمان خرید و این رباعی را از خود در آن ثبت کرد:
وه وه که بتن مرا روان می آید *** هی هی که بجسم مرده جان می آید
گویا که بکام تشنه ام آب حیات *** از منبع بحر بیکران می آید
عالم فاضل عارف ادیب اریب، متبحر در کیمیا و صنعت خط نستعلیق را بسیار زیبا می نوشت و در علوم غریبه اهتمام بالغ داشت.
در مدح اهل بیت علیهم السلام گوید:
بعد خدا آن که بی شبیه و زوال است *** ذات رسول خدا محمد و آل است
آل کدام ابن عم او اسد الله *** بضعه او و آن دو شبل شیر مثال است
نه تن پاک دگر که آخر آنان *** قائم عصر آن قوام ماضی و حال است
از دانشمندان سده دهم زیبا می نوشت و نیکو شعر می گفت در علوم ریاضی و حساب
ص: 188
تبحر داشت، کاتب دیوان کرمان بود کتاب «جامع الحساب» از اوست.
از پدرش دانش اندوخت، منشئات و اشعاری به عربی و فارسی دارد ولی در شعر عربی ضعیف و سست می نماید دارای کتاب «الرد علی رد الشیخیه» و جنگی در خطب و منشئات خود می باشد.
او راست :
راه عقبی گیر دنیا را بهل *** دست بر زن بار بیرون کش ز گل
هر چه جز پیمان ایمان بر شکن *** هر چه جز پیوند پاکان بر گسل
گوش سر بگذار بگزین گوش سِرّ *** چشم تن بر بند و بگشا چشم دل
نوبتی هم صحبت از حور و قصور *** چند نام از لعبت چین و چکل
چند از آن پهن دشت خوش جوار *** داد از این باريك راه پر محل
ده ده از این کشته گردد پایمال *** نخ نخ از این رشته آید منفصل
هر کس از کوشش نیفزاید بهوش *** چل بس چل تر شود درسی و چل
دیده را زین فتنه به رنج رمد *** سینه را زین کینه به آسیب سل
دوستا خود کیست جز والی وقت *** آن که بپذیرد ز ما جهد المقل
در روزگار شاه طهماسب صفوی می زیسته و به لاهور افتاده، مثنویی سروده است در ستایش تفرش و آن را در خرمی به جبل عامل مانند کرده این مثنوی را در ذی حجه 1123 به
ص: 189
تفرش فرستاده است. در پایان آن گوید:
مرا نام کاظم تخلص «کریم» *** خطاب است از کردگار کریم
اصلاً از مردم کشمیر و در مشهد مقدس سکونت داشت و به سال 1127 در اصفهان بود، عالم فاضل نیکو نگارش از اوست:
سلامی چون گل سوری معطر بسان*** مشك از فر روح پرور
نثار خاک پای مصطفی باد *** بجنت باد روح آل او شاد
على مرتضی شاه مکرم *** ملاذ اولیا در هر دو عالم
دگر آن قرة العين نبوت *** دُر بحر كرم كان فتوت
حسن كز حُسن خلق و فرط احسان *** جهان را جسم پاکش بود چون جان
دگر مهر سپهر دین حسین است *** که در چشم خرد چون نور عین است
دگر سجاد و باقر بود و صادق *** که بر اعداء دین بودند فائق
دگر موسی که هادی امم بود *** بكظم خشم در عالم علم بود
دگر آن شمع محراب نبوت *** رضای خیل اصحاب کرامت
دگر آن مقتدای اهل تقوی *** سمی آفتاب برج بطحا
دگر هادی هم نام علی بود *** دلش سرچشمه فیض جلی بود
دگر آن دُر درج فضل و احسان *** حسن آن پیشوای اهل عرفان
دگر مهدی امام روح پرور *** که آمد حامی دین پیمبر
ص: 190
در علوم دینی متبحر و از علوم ادبی بی بهره نبود از دانشمندان هند در سده دوازدهم شاگرد ملا محمد صالح آقا بزرگ اصفهانی در سال 1161 به تألیف کتاب «الجامع الرضوى » پرداخته است.
در وصف کتاب خود گوید:
شکر الله کزین مروج دین *** یافت تألیف این خجسته کتاب
حبذا حاوى مسائل شرع *** که کند رهبری براه صواب
این چنین یادگار در عالم *** دیده کم ديدة أولى الالباب
یا رب این نخل باغ فضل و کمال *** تا ابد بارور شود به ثواب
یارب این معدن جواهر علم *** طالبان را همیشه باد مآب
باشد این شمع محفل فتوى *** روشنی بخش تا بروز حساب
چون مسمی به جامع الرضوی است *** سال آغازش از همان دریاب
گویا از عالمان سده سیزدهم میرزا ابوالحسن رودباری گیلانی بعضی اشعار وی را در جنگ هایش آورده .
از اوست :
بحق ذات میمون خدائی *** بحق اسم مکنون خدائی
تو را در سال نو دستان خدائی *** مبارك بر شما باد
به احمد نور حق فخر دو عالم *** به دامادش على رأس جماجم
شما باشید در دوران قماقم *** مبارك بر شما باد
ص: 191
در هفدهم ذی الحجه 1330 در دزفول چشم بدین جهان گشود، پس از مقداری تحصیلات جدید به حوزه علمیه پیوست و از دانشمندان همان شهر علوم دینی بیاموخت چون مدارج علمی را طی نمود به وعظ و خطابه اشتغال ورزید و بیش از چهل کتاب نگارش داد که مهمتر از همه «تفسیر قرآن کریم برای همه» هفت جلد و «سیمای دزفول» در ده جلد می باشد.
دارای اشعاری است با تخلص «کمالی» بیشتر آن ها نیکو و استوار در حدود هشتاد سالگی این قصیده را سروده است:
پیمانه ام به جرعه آخر رسیده است *** پایان شام تار و طلوع سپیده است
پستان زندگی که پر از شیر و شکّرست *** طفل دلم به قطره آخر مکیده است
هر دانه ریخت در قفس من شکارچی *** ریز و درشت مرغ گرفتار چیده است
خواندم کتاب شادی و غم را به روزگار *** آن خواندنم بصفحه آخر رسیده است
آن قد هم چو تیر که بس بود استوار *** از بار زندگی چو کمانی خمیده است
آن مرغ خوش نواز که خواندی سرود عشق *** از شاخسار زندگی من پریده است
پیش از دراز خواب بظلمت سرای گور *** از جنب و جوش پیکر من آرمیده است
مرگ و حیات خویش نه در اختیار ماست *** می راند ان که روز ازل آفریده است
دیدیم با بصر نه بصیرت در این جهان *** باشد که پیک مرگ مرا نوردیده است
آواز « الرّحيل» شنیدی بپای خیز *** خرّوب بین که از کف مسجد دمیده است
رهوار خسته را تو رها کن که مردنی است *** تن را که جان او به لبانش رسیده است
شد پنبه آن چه را که چو جولاهه بافتیم *** دیدیم عاقبت که گره ها بریده است
آن خود بزرگ بینی و آن شعله غرور *** خاموش افتاده چو طبل دریده است
بر ذروه خیال اگر بال و پر گشود *** آن مرغ سر بریده به گوری طپیده است
ص: 192
کو تخت و تاج و جاه و سپاه و طلا و کاخ *** کو آن که مال خویش به جانش خریده است
گر کاخ بود جایگه امن پس چرا *** مرداروار گوشه قبرش خزیده است
سر سبز بود گر دو سه روزی بهار عمر *** شد خشک زان که باد تموزی وزیده است
مرگ است رهگشای تو از این مغاک تنگ *** آن کرم بین که پرده به دورت تنیده است
پنهان زهوش ما همه در خواب زندگی *** پیدائی جهان همه از این پدیده است
گرچه کمالیم خبرم نیست از کمال *** جز آن که گوش من خبرش را شنیده است
دانشمند ادیب، به فارسی و عربی شعر می سرود تقریظی با حروف بی نقطه بر کتاب «اقوال الأئمه » محب الاسلام به دو زبان در سال 1341 ش نوشته و این ابیات از آنست :
ماه عمل مهر ولا صدر حلم *** حامی اسلام و همه راد مرد
سرور و سالار همه اهل دل *** مهد کمال و مدد اهل درد
همدم او اهل علوم و همه *** همره او در عمل مهر و عهد
لاله حلم وکرم و مهر و داد *** سرو علوم و گل هر کار سعد
از عارفان و شاعران اواخر سده سیزدهم، «ترجمه مصباح الشریعه» را به سال 1283 انجام داده است.
ص: 193
عارف صوفى نعمة اللهی دارای اشعاری متوسط ، کتاب «مفاتیح الاعجاز» را به سال 1284 بخط خود نوشت و تاریخ اتمام آن را چنین بنظم کشید:
در مه شوال روز بیست و پنج *** با هزاران محنت و اندوه و رنج
یک هزار و دو صد و هشتاد و چار *** شرح گلشن را نوشتم یادگار
در مه شوال با صد اضطرار *** ماند از فتاح این خط یادگار
کوثر آن پور نظام العارفین *** سید عالی نسب از هشت و چار
در طریق نعمت اللهی است قطب *** در صراط المستقیم است برقرار
ادیب فاضل عارف نیکو انشا، متبحر در علوم ادبی ، گویا در کاشان می زیست ، شعر بسیار به فارسی و عربی گفته، دارای کتابی است بنام «انیس الوحدة و جليس الخلوة».
او راست :
مثل علم او و دانش او *** مثل کور و شمع و راه و شب است
دیگران مستفید از آن نورند *** او از آن در حجاب و تاب و تب است
علم را زیب و رونق از عمل است *** نه بأصل من و تو و نسب است
نخل اگر چه بلند و سر سبز است *** عزت او و رتبت از رطب است
هر که را علم هست و نیست عمل *** گر فرشتست خوار و بی ادب است
دانشمندی است جامع و ادیبی است منشی نیکو نگارش ، بسیار تنگدست و نیازمند روزگار
ص: 194
می گذراند از دانشمند اوایل سدۀ یازدهم دارای مؤلفات بسیاری است چون «اسرار الحکم» و «لوازم الانشاء » و « انیس العاقلین» و «انیس العارفین» و «اسرار القرآن» و «زبدة الحقائق » و « رسوم العلاج » و « مطالب العشاق » و جز این ها .
از اوست :
همه وقت کم گفتن از روی کار *** گزیده است خاصه در این روزگار
پشیمان زگفتار دیدم بسی *** پشیمان نگشت از خموشی کسی
و در پایان رساله ای گوید:
این رساله تمام بی نقصان *** شد بنام خوش شه دوران
شد بنامش تمام این نسخه *** زین سبب یافت نام این نسخه
هست تألیف این کتاب حقیر *** از فقیر کسیر ملا میر
فاضل ادیب شاعر او راست:
منم زایر هشت درّ امامت *** که هستند هر يك شفیع قیامت
هران کس که پیچد بدامانشان دست *** بود او بفردای محشر سلامت
و نیز گوید :
جان من کاهید در تن از طپیدن های دل *** هم چو ساعت در بغل دارم دل بی تاب را
ادیب اریب و فاضل لبیب، از شاعران سده سیزدهم این رباعی از او است:
ای باد چو بر کوی نگارم گذری *** بر مسند بارگاه یارم گذری
برگوی که از هجر تو مردم امید *** امید که بعد بر مزارم گذری
ص: 195
فقیه متبحر در علوم دینی نیکو نگارش، در اصفهان می زیست و در اواخر عمر به رشت سکونت گزید، کتاب های «کشف المطلوب» و «تحفة «الكرام» را پرداخت و دومین کتاب در سال 1209 نگارش یافته است.
از او است :
بیا زن پنجه اخلاص در پنج *** که این پنج آخرت باشد تو را گنج
مگو چار از خردمندی که ناچار *** شوی با چار یاری در غم و رنج
ادیب فاضل نیکو نگارش، جمله « و تنزه عن مجانسة مخلوقاته» از دعای صباح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را چنین به نظم آورده است:
آن جای که مهر جان فزای تو بود *** خورشید چه ذره در هوای تو بود
تو واجب و خلق تست ممکن پس کی *** هم جنس تو آفریده های تو بود
از شاعران سده یازدهم، ادیب فاضل عارف متبحر در دانش های دینی و عقلی، رساله «توضیحات» را به نثر و نظم استوار نگارش داده است.
در مناجات گوید:
کعبه روان مرحله پیمای تو *** گم شدگان در ره سودای تو
مغبچه دیر بصد عز و ناز *** سوی تو دارد کف عجز و نیاز
ص: 196
معتكف مسجد و دير و مغان *** اهل مناجات و خراباتیان
مست می حمد و جلال تواند *** سجده بر شکر نوال تواند
جبهه طاعت همه را سوی تو *** کعبه آمال همه کوی تو
داغ تو گلدسته باغ دلم *** شعله سوز تو چراغ دلم
عالم متبحر در علوم عقلی و نقلی و ادبی پس از 1271 درگذشته است شعر را به روش فلاسفه و عرفا می گفت.
در آغاز قصیده ای طولانی گوید:
شبی بعالم فکرت بخاطری پر غم *** شدم به پیر خرد هم چو جسم و جان توأم
بگفتمش که تو آنی که در سرای وجود *** ز بهر علت ایجاد گشته ای محرم
اگر نبود وجودت نداد عالم کون *** بروز عالم تقدیر بر زبان قلم
اگر نبود وجودت مفيض فيض وجود *** نیافت خلعت ایجاد قامت عالم
اگر نه مخزن سر و لسان حق بودی *** که داد وقت تكلم جواب لا و نعم
که بود مظهر نور ازل اگر نشدی *** لوای شعشعه ای نور بخش کتم عدم
نهان به خلوت امکان مخدرات الست *** نمی زدی بفضای بلی اگر تو قدم
از شاعران اصفهان با تخلص «لقمانی » .
در تاریخ چاپ کتاب «زاد الواعظین » میرزا حسین عارفچه اصفهانی به سال 1373 چنین
ص: 197
گوید:
بشنو از عارفچه آن عزلت گزین *** بُد حسینش نام و بود از اهل دین
واعظى بُد نکته دان و بس فصیح *** ناطقی بس خوش کلام و دلنشین
در بیان وعظ بودی بی عدیل *** در وفا و زهد و منطق بی قرین
با صفا و با حقیقت با خلوص *** می نمودی خدمت سلطان دین
الغرض چون رفت زین دار فنا *** ماند باقی زو بسی دُرّ ثمین
يك بود « زاد المواقف » زان درر *** نام دیگر دان تو « زاد العارفین »
این سوم دفتر بود از آن جناب *** طبع شد از لطف خلاق مبین
سال طبعش را چو جستم از خرد *** گفت در پاسخ جوابم این چنین
سال تاریخش از این مصرع بجو *** نور طيب جوز زاد الواعظین (1373)
ادیب خوش خط دیوان منوچهری را به سال 1283 نوشت و آن را با شعر خود با تخلص « لطفی » ستود.
عارف مورخ و فاضل متتبع، از شاعران سده سیزدهم در اصفهان سکونت داشت، کتاب «جنة الأخبار» را به سال 1260 پرداخته است.
در آغاز مثنوی که در آن قصه اصحاب فیل را بنظم کشیده گوید:
بنام نگارنده نه سپهر *** چه تابنده ماه و چه رخشنده مهر
ص: 198
خدای زمین و خدای زمان *** زبود و نبود آشکار و نهان
بيك تازیانه ز يك پیشه کار *** دواند ز گیتی شه زنگ بار
شه روم را پادشاهی دهد *** جهان را ز مه تا بماهی دهد
عالم جليل و ادیب فاضل به فارسی و عربی شعر می گفت از دانشمندان اوایل سده چهاردهم، با برادر و شاگردش شیخ عبد الكريم معتدى مكاتبات ادبی و شعری داشت.
در کاشان به سال 1293 چشم بدین جهان گشود در زادگاهش و نجف اشرف علم بیندوخت، در فقه و دانش های اسلامی متبحر و به عربی و فارسی با تخلص «مجد» شعر می گفت، «آمال المجتهدين » و « شرح العوامل » و « عوائص العلوم » و «الکتاب المبین» از اوست.
در نجف این قصیده را گفته:
قربان یکی موی تو جان و تن و مالم *** ای آیینه روی تو بر برده خیالم
هر يك ز حواس من بی حاسه جانا *** فانی شده در قوه فکریه و بالم
با آن که بهر حاسه ام گشته مناسب *** چندی است که از این مسأله در تیه ضلالم
خواهم دهنی هم چو فلک تا بنمایم *** بیداد ز وصفت چه که در وصف تو لالم
پا در حرم وصف جلالت چه نهادم *** از غیب رسد برقی و سوزد پر و بالم
این ناز مرا تا به کی آخر سپری شد *** جان من و من مرده این غنج و دلالم
هر تیر که از شصت تو آمد دهمش جان *** زین واقعه نبود بجهان هیچ ملالم
ص: 199
جان چیست تو صد معدن جانی جانا *** تاجانان نه بجز أحرف جمعی است مقالم
قصد تو ز آزردن من مردن من بود *** قصد من از این ناله همین بود وصالم
من مردنيم ليك مرا با تو سخن ان که *** از جمله گناهان بكن أى دوست حلالم
مأنوس تو با آرزوی خویش شدستی *** مأیوس من از آرزوی خویش و خیالم
تو راحت و بگذار مرا با الم خویش *** اندر نفس باز پسین تا که بنالم
(مجدی) است یکی بنده عبد تو به دوران *** وین مجد مرا بس که یکی عبد بلالم
دانشمند، ادیب، در اصفهان اقامت داشت و بخشی از کتاب «الاستبصار » را به سال 1070 نوشت و تاریخ کتابت را در نه بیت با تخلص «مجدی » بنظم کشید
نواده فتحعلی شاه قاجار نیکو می نوشت و زیبا شعر می سرود به خاندان پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله» ارادت خاص داشت «حمله حیدری» را به سال 1308 به نظم کشید در کربلا به سال 1329 درگذشت
ضمن وصیت منظومش گوید:
ندارم به کف غیر حب رسول *** ولاى على زوج پاك بتول
پس از وی حسن پس حسین شهید *** علی زان سپس خار بزم یزید
محمد ز پی جعفر و موسی است *** پس از وی علی سرور طوسی است
محمد ردیفش علی پس حسن *** ز پی مهدی آن میر آخر ز من
ص: 200
كه هر يك خور برج ربانیند *** همه يك بيك حاتم طائی اند
برای شفاعت اگر دم زنند *** قلم بر معاصی عالم زنند
امیدم به الطاف آن سروران *** نگنجد به عالم کران تا کران
دریغا نکردم دمی بندگی *** نشد زندگی غیر شرمندگی
به سال 1222 چشم بدین جهان گشود با کسب دانش علاقه فراوان به شکار داشت روزگار خود را در خدمت سران دولت تهران و هرات و مشهد گذراند و سال های آخر عمر را در مشهد اقامت گزید و بنا بگفته اش هیچ گاه خود را به محرمات نیالود
ادیب شاعر با تخلص «محروق » ، پاره ای از شعرش دینی و باقی غزلیات و نظم تاریخ می باشد. دیوان خود را با خط نستعلیق پخته به سال 1276 گرد آورده است .
او راست :
ای شب تو مگر سحر نداری *** خون شد جگرم خبر نداری
ای آه نمی کنی تو کاری *** وی ناله مگر اثر نداری
ای داغ ز داغ یار می سوز *** جز داغ تو در جگر نداری
ای درد بگو بصبح صادق *** سر بر زن اگر حذر نداری
از بار فراق قامتم خم *** ای عشق جز این ثمر نداری
از محنت هجر كام من تلخ *** شیرینی اگر شکر نداری
( محروق ) ز فراق یار می نال *** جز ناله تو راهبر نداری
ص: 201
از علم و فضل دارای بهره و در ادبیات با اطلاع بود کتاب « مصائب الأبرار و نوائب الأخیار» از تألیفات وی و گاهی اشعار خود را در آن آورده است، روز جمعه دوم ربيع الأول 1230 درگذشت
به سال 1238 در ایروان چشم بدین جهان گشود و در سال 1256 به تبریز منتقل شده و به کار تجارت پرداخت برای توسعه تجارت به شهرهای ایران و اسلامبول و مسکو و فرنگستان سفر نموده و در کار خود توفیق حاصل کرد ولی در اواخر عمر با مشکلات فراوان برخورد و در تبریز روز 13 ماه رجب 1304 درگذشت. در جغرافی و هندسه و نجوم و حساب ماهر و فرانسوی نیکو می دانست. سفرنامه فرنگستان را در سال 1279 به نام «راهنمای مسافرین» نگاشته است با این که ادبیات نخوانده نیکو شعر می گفت با تخلص «محزون».
این غزل از اوست:
وقت آنست که منزل در میخانه کنم *** پا ز مسجد بکشم دست به پیمانه کنم
هم چو پروانه صفت خویش بر آتش بزنم *** در ره مغبچه گان سوزم و پروانه کنم
زاهد ار پنبه دهد خرقه به صهبا مفروش *** حاجتی نیست که تقلید بدیوانه کنم
برو ای اهل ریا این قدرم قصه مخوان *** من نه آنم که دگر گوش به افسانه کنم
بهتر آنست که گیرم سر زلف ساقی *** با حریمان حرم عشرت مستانه کنم
و در مطلع چکامه ای که حالات خود را سروده ، گوید:
کنم حمد بی حد به یزدان پاک *** که انسان بدین سان نموده ز خاك
پری چهرگان را دهد رنگ و بو *** سیه چشمگان را کند مشك سو
ص: 202
سر زلفشان خم بخم چین بچین *** ز گردن فرو ریخته تا بر زمین
بهر تار او تا شود دستگیر *** دل مستمندان چو بیژن اسیر
ادیب نیکو انشاء، شاعر با تخلص «محزون» ، دارای «گلشن خیال» و جنگی که به سال های 1111 - 1118- فراهم آورده است.
عالم متبحر شیخی مسلک ، نگارش هایش بر طریقت شیخ احمد احسائی است ، پاره ای از اشعارش با تخلص «محنت» در مؤلفات وی آمده ، چون « اللطائف » و « مسالك المكارم » و «مجمع البلاغة » ، دو کتاب اخیر را به سال 1242 پرداخته است.
از شاعران سده چهاردهم دارای دیوانی است با تخلص « مخزن»، در همدان سکونت داشت.
او راست :
دریغا که عالم سرای غم است *** در او هر که بینی بغم مدغم است
دریغا که زال ستمکاره است *** دریغا که بی مهر و پتیاره است
سزای غرور است دهر سپنج *** بود صاحبش سر بسر درد و رنج
ذلیلی نشد در پناهش عزیز *** عزیزی نبرد از جوارش جهیز
ص: 203
نشد کس خریدار بازار او *** که نابرده همواره آزار او
اگر سیرت صدق در کار تست *** بدو دل مده کاین نه دلدار تست
منه روی طاعت بدیوان او *** بزن پشت پائی به ایوان او
دل افسرده (مخزن ) که پا در گل است *** گرفتار ز دام بلای دل است
الهی زخود ساز بیگانه ام *** بخود آشنا کن در این خانه ام
چنان کن که چون ترکتاز آورم *** بسوی تو روی نیاز آورم
خدایا چسان گویمت بنده ام *** که رویم سیاهست و شرمنده ام
گویا از واعظان اوایل سده چهاردهم، ادیب فاضل شاعر با تخلص « مداح » ، بیشتر شعرش را به مدایح و مراثی حضرات معصومين عليهم السلام اختصاص داده است.
از او است:
بر درد غریب مرهمی جز غم نیست *** بالين غريب غير غم همدم نیست
سهل است غم اسیری و درد فراق *** یاران بخدا درد غریبی کم نیست
در ادبیات متبحر و دارای خطی زیبا، در انشاء فارسی و عربی استاد، ملقب به، «فخر العلماء » ، دارای مؤلفاتی است چون « منتخبة «الشواهد» و «نصاب الأبيات » ، نزديك 1300 درگذشت.
از اوست :
ص: 204
ای شه والا گهر وی خسرو جمشیدشان *** با قضا رايت موافق با قدر خو هم عنان
حمد کت صحت پذیرفتی ز فضل کردگار *** شکر کامد عافیت را ذات پاکت توامان
شکر این نعمت کجا بتوان نمودن تا بحشر *** گر ز سر تا پا مرا هر موی گردد صد زبان
بر وجود اشرفت هرگز مبادا درد و رنج *** بر تن خصمت همانا باد هر وقت و زمان
چند روزی که گشتت عارضه حمى و تب *** گشت جسم ملك از آن بی روح و بی تاب و توان
باش اندر صحت و در عافیت مادام عمر *** ره نیابد بر تنت سوء المزاجی هم چنان
از دانشمندان اصفهان، ادیب نیکو انشاء شاعر ، «ترجمه تنبیهات علیه» از اوست ، به سال 1309 درگذشت.
این بیت از اوست:
اگر آن شوخ بازاری نبودی *** کسی را با کسی کاری نبودی
شغلش نساجی و تخلص شعریش «مرشد» ، بنا بگفته سید مصلح الدین مهدوی اصفهانی
ص: 205
بسال 1257 ش دیده بجهان گشوده و تا سال 1317 زنده بوده است. دو عریضه منظوم به حضرت صاحب الزمان علیه السلام تقدیم داشته و عریضه ای دیگر به عنوان پاسخ از آن حضرت به نظم کشیده در آغاز عریضه اول گوید:
ای کرده کسب نور ز رخسارت آفتاب *** شکل هلال ماه بهر ماه در رکاب
تا نعل کفش پای تو گیرد بانجذاب *** القصه مدح وصفت نگنجد در این کتاب
دارم عریضه ای بتو ای فرقدان جناب *** جمعی برای آمدنت اندر اضطراب
يا صاحب الزمان بظهورت مكن شتاب *** حیف است راحتی ز چه افتی در انقلاب
دانشمند متتبع ماهر در طب و نجوم، فاضل ادیب شاعر، جامع علوم دینی و عقلی به سال 1249 به حج رفت، در مسیر راه دزدان آن چه داشت به غارت بردند. این چند رباعی یادگار این سفر و واقعه است:
در کعبه رسیدیم چو از لطف اله *** کردیم سفید از حجر این روی سیاه
در عمره و حج و روضه پیغمبر *** جای همه بود خالی اما نه به راه
***
گر مشتاقی به کعبه ای محرم راز *** زنهار مرو تو از ره نجد و حجاز
کز قلت آب و كثرت جور عرب *** مشکل عجمی ز مکه برگردد باز
***
« زُلفی» به مراجعت چو شد منزل ما *** جز غصه و غم نشد در آن حاصل ما
جمّالان دروغ گویش همه را *** یا رب تو کباب کن ز غم چون دل ما
ص: 206
دانشمند متتبع در علوم دینی، فاضل ادیب نیکو انشا، به خط و ادوات آن همت می ورزید تخلصش در شعر «مرکب» بود دارای کتاب «صحيفة الأنام» و رساله «مرکب سازی » و جنگی که بعضی فواید آن را به سال 1236 نوشته
از اوست :
کار بسیار است در پیش قلم *** گشته لیکن قوت تحریر
باد الطاف الهی رهبرم *** خامة تحرير بادا یاورم
تا دهم این داستان را اختتام *** رو نهم سوی دگر حسب المرام
از فاضلان اواخر سده سیزدهم در کتابی به رسم یادگار شیخ محسن گنابادی را چنین یاد کرده است:
بخشنده مهربان روان کرد *** یکتن سوی طوس از گناباد
تا مردم طوس باز بینند *** اخلاق نکوی رفته از یاد
محسن که ز فیض حسن خلقش *** آن را که دلت ز او بود شاد
وز اوست بخطه خراسان *** آرایش فضل و دانش و داد
از دانش و از درستی اوست *** در طوس بنای عدل آباد
گاهی در سامرا به تحصیل اشتغال داشت به طهران رفت و به آموختن علوم عقلی اهتمام
ص: 207
ورزید ادیب فاضل عارف شاعر با تخلص «مشفق»، از دانشمندان اوایل سده چهاردهم دارای چند دیوان فارسی بود
این دو بیت از اوست:
ز در در آید اگر آن مه جهان آرا *** کجاست تاب اقامت به حضرتش ما را
ندیده چون رخ خوب تو در جهان ( مشفق ) *** اگر چه دیده بسی مهوشان سیما را
اصلاً از نور مازندران و در تبریز سکونت داشت، ادیب فرزانه با اطلاع از دانش های ریاضی، دارای اشعاری است با تخلص «مضطر » ، کتاب «گلزار بهار» را به سال 1305 نگاشته است
در ستایش حضرت الله گوید:
او بنای چرخ را محکم نهاد *** آفریده آب و آتش خاك و باد
بانی این چرخ و این افلاک اوست *** خالق آدم زآب و خاك اوست
اوست چون که قادر و حی و قدیم *** در قیامت محیی عظم رمیم
آفرید از صنع خود لوح و قلم *** بر وجود آورد ما را از عدم
و در منقبت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گوید:
رسول خدا افضل كاينات *** که بی مهر او نیست کس را نجات
خوشا آن کسی در کف همتش *** بود از محبت مر او را برات
از دانشمندان اواخر سده هشتم، ادیب شاعر فاضل، در شعر به نام خود «مطهر » تخلص می نمود، در «جنگ تاج الدین احمد وزیر» به سال 782 بعضی از آثار و اشعار خود را نوشته
ص: 208
«جوامع الكلم فى نوابغ الحکم» را پرداخته است.
از اوست :
اگرم دولت وصل تو میسر می شد *** کارم از ساعد سیمین تو چون زر می شد
پایمال غم عشقت شدم امروز ولی *** دوش بی روی تو آتش بسرم بر می شد
و ز تف آتش سوزان و غم بار فراق *** آبم از دیده همی رفت و زمین تر می شد
یاد بادا [؟] شب و روز برغم أعدا *** چشمم از دیدن روی تو منور می شد
چون در آن گوشه چشم تو نظر می کردم *** دلم از گوشه نشینان مکدر می شد
باد چون در سر زلفت بگذشتی در دم *** عالم از نکهت آن باد معطر می شد
باده کان نه بیاد لب تو خوردم پاك *** خون دل بود که از چشم (مطهر) می شد
عالم ادیب شاعر با تخلص «مظهر» ، از دانش های دینی بهره کافی داشت و علوم ادبی را نیکو می دانست در اواخر سده سیزدهم می زیست و یادداشتی به سال 1298 نگاشته است. خط و ربطش دل پسند و در رساله «عقل و ذوق» خود پند و اندرزهای دینی و عرفانی را زیبا و به روشی ابتکاری عرضه داشته است.
در پایان آن رساله گوید:
توای در قید هستی پای بند *** تا توانی دل بغیر از حق مبند
حق طلب تا حق طلبکارت شود *** این جهان و آن جهان یارت شود
دل ز صورت خانه نقش اول است *** گر خدا را خانه ای باشد دل است
آشنا شو خو به بیگانه مکن *** خانه حق را صنم خانه مکن
آشنا جو دل به بیگانه مده *** شیشه را بر دست دیوانه مده
کز تغافل بر زمینش می زند *** ور برنجانیش ریشت می کند
ص: 209
سال 1255 چشم بدین جهان گشود آغاز تحصیلاتش در گرگان پس از آن در نجف اشرف بود، دانشمندی فقیه و به فارسی و عربی شعر می گفت «الهداية المهدية في فقه الامامية » و « هدية الأصحاب فى حجية الاستصحاب » و جنگی متفرقه از اوست.
عالم فاضل ادیب نیکو انشا، در جفر و علوم غریبه متبحر، از شاعران سده دوازدهم و در اصفهان سکونت داشت، رساله ای در قواعد «زبر و بینات» به سال 1121 پرداخته است.
در زبر و بینات دو نام «محمد » و « علی » گوید :
مهر سپهر کرم ماه ملايك خدم *** مرسل قدسی حشم مجمع لطف و عطا
حامی اهل صلاح حادى خسرو فلاح *** حایز فضل و نجاح حضرت خير الورى
معدن لطف عميم منبع فضل جسیم *** مثل و شبیهت عدیم مدح تو گوید خدا
دست و دلت بحر و جود داده خدایت درود *** داشت ز تو هر که بود دولت هر دو سرا
والى ملك علو وارث عز و سمو *** واحد بی مثل و كفو وصف تو کرده ادا
عالم و عالم مطيع عاصی و مجرم شفیع *** عرصه مدحت وسیع عالى ذو الاعتلا
ص: 210
لطف و عطایت جلیل ليس لكم من عديل *** لایق ذکر جمیل لمعه نور هدی
یافت (معین) مقبلی یاور او گر تویی *** یا شه مردان علی یا وصی مصطفی
از دانشمندان بزرگ قم، مخصوصاً در علم حدیث و فقه معروف بوده و به سال 1341 درگذشته است، به فارسی و عربی شعر می گفت با تخلص «مفجع » ، کتاب های «تشیید البنیان لفتاوى البيان » و « حاشية الذکری» از اوست.
دیوانی از وی دیده ام دارای حدود دو هزار بیت بیشتر آن در مدایح حضرات معصومین عليهم السلام میباشد روز یکشنبه 12 ربیع الثانی 1317 پایان یافته و گویا بخط سراینده باشد.
این دو بیت از آغاز دیوان نقل می شود:
چو اورنگ حَمَل گردید شاه اختران را جا *** کشید از بوستان دست تطاول لشكر سرما
نه سوزی دارد و نه ریشه این خیاط طبع آخر *** چسان بر پیکر شیخ دوخته این حلیه خارا
شاعری شوخ طبع و با فضل و کمال همواره خوراکش ارده شیره بود و بدین نام معروف
ص: 211
شد تا پایان عمر تنها زیست و با کمال قناعت روزگار گذراند ، «تاریخ قم » را بتفصیل نگاشت و به سال 1367 درگذشت.
از شاعران سده چهاردهم دارای اشعاری است عرفانی با تخلص «مقری » ، در همدان سکونت داشت و به مکتب داری اشتغال می ورزید.
در ترجیع بندی گوید:
جز خداوند را مجو فیاض *** غیر او از تمام کن اعراض
زان که او هست دافع الأقسام *** غیر وی کیست شافي الأمراض
کرم لطف او بود به عباد *** روح و ریحان از او و راض ریاض
وه چه نیکوست دوستی با دوست *** من که بر خود نمودم استقراض
درد خود را دوا کن از آن در *** نبض خود بین اگر توئی نباض
عهد با کس مکن اگر کردی *** عهد را از کجاست استنقاض
عیب جوئی مکن اگر مردی *** از عیوبات خلق کن اعراض
حسد و کینه ره مده در دل *** دامن مهر را مکن مقراض
دیو را سوی خویش راه مده *** گر زایمان ترا بود معراض
تا حقیقت نباشد اندر کار *** کی رسد بر مراد خود مرتاض
تو که مانند گل فرح بودت *** رو ترش کرده از چه چون حماض
دل خود بر جهان دون بستیم *** هست ما را از این که استمراض
حالیا روی کن بسوی خدا *** هوی را کن باین ترانه بیاض
که یکی هست و نیست غیر اله *** وحده لا اله الا الله
ص: 212
عارف شاعر، لقبش «حزین» و «منزوی» تخلص داشت، بعضی از اشعارش را در سال 1338 نوشته است.
در مناجات گوید:
از گنه کاری هلاکم ای خدا *** رحم كن يك مشت خاکم ای خدا
من ندارم طاقت نار جحيم *** بگذر از جرمم توئی رب رحیم
یا ربا بگذر سیه رو بنده ام *** عاصيم عاصی بسی شرمنده ام
شرم دارم گویمت بگذر گنه *** این من و این جرم و این روی سیه
کی بگویم من عبادت کرده ام *** مجرمم مجرم خیانت کرده ام
يا الهي رحم بر روی سیاه *** هم ترحم کن باين حال تباه
ای خدا چون بنده ای شرمنده ام *** بگذر از جرمم که من درمانده ام
از غلط هایم گذر دستم بگیر *** شرمسارم باریا عذرم پذیر
رو سیاهی دارم از عصیان خویش *** سر فکنده گشتم از طغیان خویش
با همه باشد امیدم بس دراز *** درگه حی غفور کارساز
(منزوی) بس ابتهال از سرگذشت *** آه جان سوزت ز بحر و بر گذشت
مختصر ساز ای ظلوم و ای جهول *** دست زن بر دامن آل رسول
شعر بسیار سروده است با تخلص «موسوی»، بیش تر شعرهایش سست و به مدایح و مراثی حضرات معصومين عليهم السلام اختصاص دارد گویا به وعظ و ارشاد اشتغال
ص: 213
داشت به سال 1307 زاده شد و پس از 1367 درگذشت
او راست :
کسی که عاشق صادق بود وفا دارد *** برای حضرت معشوق جان فدا دارد
فدای عاشق صادق جناب بوفاضل *** جهان نشان ز کجا هم چو با وفا دارد
دانشمند عارف ادیب با اطلاع از دانش های عقلی گویا از شاعران سده سیزدهم
در آغاز کتاب «معارف الایمان» خود گوید:
یا ازلى الظهور یا ابدى الخفا *** نورك فوق النظر حسنك فوق الثنا
نور تو بینش گذار حسن تو دانش کسل *** فکر تو اندیشه گاه کنه تو حیرت فزا
دانش و بینش همه کرد رها در رهت *** چشم ارسطو نظر عقل فلاطون ذكا
نکته توحید تو آن چه پسند آمده است *** عقل نگیرد فرو کشف نیابد فرا
فرقة اشراقیان در غمت آشفته سر *** زمره مشائیان در رهت افگار پا
علم تو آن جا که شد پرده نشین بطون *** نیست مطالب درست نیست دلائل رسا
گویا از شاعران سده سیزدهم فاضل ادیب عارف شاعر با اطلاع از علوم عقلی، در شعر «موفق » تخلص داشت.
در مدح مولا امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
زهى حقایق اکوان بعلت تو معلق *** فهی عوالم امکان ز حکمت تو منسق
ص: 214
بذات توست عروض همه صنوف فيوضات *** ز ذات تو همه ذرات ما سوی شده مشتق
پر از جواهر احسان تمام صفحه امکان *** كف بحار فعالت إذا افاض وأنفق
بجوف قطره احسان دو صد کرورچه طوفان *** غریق عالم امکان إذا احاط و أغرق
پر از کرایم اخلاق گشته عرصه آفاق *** جمال شمس مثالت إذا أضاء و أشرق
نه اسم تو است که از اسم ایزد است مولّد *** نه رسم تو است که با رسم أحمد است ملفق
ز بهر مكنسه مطبخ تو گشته مقرر *** طباق ارض و تمامی نه رواق مطبق
یقین که مکنسه مطبخ تو کلبه دنیاست *** جمار نجم از آن بر تلال گشته مفرق
ز بس منیعی و میمون تو ای همای همایون *** بأوج قرب حق از هر جهت مماس ملصق
ز بس بلیغی و اعلم ز بس فصیحی و افهم *** بنزد عقل سکوت است در مدیح تو أوفق
ز شرح مدح کمین رتبه مراتب ذاتت *** لسان عشق شده شق بسان دانه فستق
ز قال آمده لال ز قیل گشته کلیل *** دو صد هزار کرور افصح از صواحب عمعق
ص: 215
ز مدح خادم و قنبر هماره عاجز و مضطر *** دو صد کرور چه حسان دو صد کرور فرزدق
بحسن حضرت خلاق از اعاظم عشاق *** توئی بس اعرف و اعلم توئی بس اشوق و اعشق
عیان بر هر هجوم از فنون کل علوم است *** درخت طوبی علمت إذا استنار و أورق
از دانشمندان بنام اوایل سده دوازدهم، ادیب فاضل، شاعر به فارسی و عربی با تخلص «مهذب» در شعر فارسی، دارای بیش از پنجاه کتاب و رساله می باشد چون «مهذب المقال فى علم الرجال » و « عمدة الاعتماد » و «التحفة الصفوية » و « التحفة العلوية » و « غوث العالم » و « المنهج القويم » .
از اوست در پایان بعضی از رساله هایش:
برآور دو دستت بصد عجز و زاری *** برویت کن اشکی چو یاقوت جاری
دعا کن ز اخلاص با کردگارت *** چنین ای مهذب بليل و نهارت
الهى بمركز محیط نبوت *** الهى بماه سماء فتوت
الهى بفاطم که زهرای اکبر *** الهى بسبطین نفس پیمبر
الهی الهی به اهل هدایت *** الهی الهی به اهل ولایت
بده يك رحيقى ز جام کرامت *** ز مینای توفیق وفق سلامت
بدست (مهذب ) که عاصی و جانی *** بد کو ضعیف است و بالی و فانی
بکن از کرامت بکارم الهی *** که جز فيض فضلت ندارم الهی
ص: 216
از ادیبان و شاعران سده یازدهم ادیب شاعر با تخلص «مهندس» ، بیشتر مهارت وی در ستاره شناسی و علوم ریاضی بود.
تاریخ اتمام اسطرلاب سید رضی را چنین گفته :
آمد تمام تحفه سطرلاب این چنین *** از سعی سیدی که چو خورشید با ضیاست
(سید رضی ) که از پی قدرش بدست چرخ *** ربع مجیب مه و خورشید سال هاست
ترتیب یافت از پی ساعات روز و شب *** این لوح کز صفا گل رعنای مدعاست
ساعات معوجش همه چون ابروی بتان *** ساعات مستویش چو دعوای عشق راست
نجمی است بی نحوست و مهریست بی کسوف *** ماهی است بی خسوف شهری بمدعاست
قلب سپهر حلقه بگوش علاقه اش *** کرسی نشین عضاده اش از راه غیب نماست
خورشید عنکبوت زوایای حجره اش *** از صفحه اش صفحه تعلاس باصفاست
فکر (مهندس) از پی تاریخ زد رقم *** ( آیینه سکندر و جام جهان نماست )
عالم فاضل ادیب شاعر واعظ، کتاب هایش را به فضایل و مصایب امام حسین علیه السلام اختصاص داده و به ترتیب مجالس تنظیم کرده است از شاعران سده سیزدهم کتاب « اليوسفيه » و « شرح دعاء عرفه» و «نخبة الأسرار » از تألیفات وی می باشد .
او راست :
خامه ام خضر و دواتم ظلمات *** فكرتم جام و سخن آب حیات
سخنم آب ولی آتش وار *** هست سوزنده دل های فکار
ص: 217
هر که نه در طلب این آب است *** زاتش روز جزا در تاب است
آب نه آتش نخل است و کلیم *** به امید من است این جا مقیم
نی درختی است همه درد ثمر *** آب ها خورده ز خوناب جگر
مدتی خون دل از غم خوردم *** تا کنونش بثمر آوردم
ثمرش گاه بود لؤلؤ صاف *** گاه یاقوت به او گشته مضاف
هر چه زان ها بنظر می باید *** صاف از نرگس تر می باید
این چنین دانه که مانندش نیست *** درة التاج رسول مدنی است
این سرشك غم آن تشنه لب است *** که علی طینت و زهرا نسب است
قرة العين شه بدر و حنین *** گلبن گلشن اعزاز حسین
در فلسفه و کلام متبحر و در ادیان و عقاید پر اطلاع، نگارشش نیکو و شعرش بلند پایه، دارای جایگاهی والا نزد عالمان برجسته روزگار خود «ریاض الأخبار » و « عبرة الناظرين و استبصار المستبصرين» و « خصائل الملوك» از تألیفات او است و کتاب اخیر را به سال 1255 نگاشته است.
در نظم تاریخ استاد و در دانش های دینی ماهر، از شاعران اوایل سده سیزدهم، در سوگ ملا عبدالجلیل کرمانشاهی قصیده ای سروده و تاریخ درگذشت وی را (1219) در چند مصرع یافته است که گویای قدرت تاریخ سازی وی می باشد. گوید :
آه کز جور و جفای آسمان پر رکید *** واه کز دور و قضای روزگار پر رکین
ص: 218
مقتدای اهل دین عبدالجلیل از دهر رفت *** آن که بود از بندگان خاص رب العالمين
آن که او را بود در دل حب فخر الأوصيا *** آن که او را بود در جان مهر خير المرسلين
بود آثار امانت ظاهر او را در جمال *** بود انوار دیانت باهر او را از جبین
بود شغل وی عبادت در نهار و در لیال *** بود فعل وی اطاعت در شهور و در سنین
هم به ایوان افادت بود او منبر طراز *** هم بدیوان افاضت بود او مصدر نشین
از وفات او شدند اصحاب فضل افسرده دل *** از ممات وی شدند اطیاب عقل اندوهگین
خواست آه از سینه احباب تا سبع سپهر *** رفت اشک از دیده طلاب تا سابع زمین
منکسف شد مهر علم و منهدم شد قصر شرع *** منخسف شد ماه حلم و منعدم شد بدر دین
چون به جسم ازکیا جسم شریفش شد جلیس *** چون به روح اتقيا روح لطیفش شد قرین
خازن الفردوس قد نادى لهم بشرى لكم *** أيها الأرواح طبتم فادخلوها خالدين
بهر تاریخ وفاتش کلک ناطق زد رقم *** این مصارع را که هر یک هست تاریخی متین
( از جهان شد مقتدای بزم دین عبدالجلیل) *** (حامی دین قائد ایمان بجنت شد مکین)
(شد ز دنیا مهتدی علم و دین عبدالجليل) *** (شد جلیل الدین ازین دنیا به فردوس برین)
(شد بجنت قدوه دین امین عبدالجليل ) *** (شد بجنت مجد دين و قبله اهل يقين )
(رفت ازین ملک فنا آن مؤمن آداب دان) *** (تا در ایوان بقا مسکن کند با مؤمنین)
(از جفای آسمان جورجو رفت از جهان) *** (پیشوای فوج علم و مقتدای اهل دین )
(پادشاه اهل علم اندر جنان شد از جهان) *** ( شد ازین دنیا جلیل الدین بفردوس برین)
(شد ز دنيا واسع اسرار دین عبدالجلیل) *** (سوی جنت شد زکی وقبله اهل يقين )
(شد بفردوس برین ناجي حق عبدالجليل*** (اکمل دین شد ز دنیا سوی فردوس برین)
(عادل دین محمد شد سوى جنات عدن ) *** (شد ز دنیا سوی جنت قبله گاه مؤمنین )
(مالك و محيى دين شد عازم جنات عدن) *** (حامی دین قدوه ایمان بجنت شد مکین)
(صاحب دار جنان شد پیشوای اهل علم ) *** ( قابل فردوس باشد پیشوای اهل دین )
ص: 219
از شاعران اوایل سده چهاردهم، ادیبی است در نظم تاریخ استاد گویا «ناطق » تخلص داشت ، قصیده ای دارد هر شطر آن تاریخ 1318 را نشان می دهد ، « بحر الألفاظ » را در قواعد نظم تواریخ پرداخته است
از شاعران اواخر سدۀ یازدهم، گویا «ناطق» تخلص شعری وی بوده نه نام او، در تاریخ ولادت میرزا محمد علی فرزند میرزا عبد الباقی ( 1090) گوید:
تعالى الله زهی دولت که از تأیید ربّانی *** دمید از مشرق مجد و علا خورشید نورانی
دُر دُرج شرافت مهبط لطف خداوندی *** مه برج نجابت مظهر اوصاف سبحانی
شدم در فکر تاریخ ولود و مصرعی جستم *** و لیکن مرضی طبعم نبود از نابسامانی
سمّى مصطفى و مرتضى چون آیه نازل شد *** به ماه روز هنگام سحر با فیض یزدانی
در این اندیشه چون خفتم سحرگاهم به خواب آمد *** غریق بحر آمرزش فروغ بزم روحانی
چو عبدالباقی از میلاد این فرزند شد آگه *** بخاک آورد بهر شکر همچون مهر پیشانی
ص: 220
به صحن روضه با فیض عبد المؤمن جدّش *** که طالع بود چون صبح از جبینش نور رحمانی
پس آن گه آن قدر شکرانه داد آشفته حالان را *** که دیگر زلف خوبان هم نمی بیند پریشانی
بمن فرمود تاریخی که گفتی بهر فرزندم *** بخوان خواندم تبسّم کرد و گفتا خوش تو می دانی
در این جا ما غرض تاریخی از این گونه بنوشتیم *** که آن فرزند عبدالباقیا را باد ارزانی
از شاعران اواخر سده سیزدهم و احتمالاً در اوایل سده چهاردهم می زیسته.
از گفته او است در مولود سبط دوم سید الشهدا عليه السلام:
باز می خواهد که طبعم گوهر افشانی کند *** دیده ها را روشن از آن لعل رمانی کند
عرش اعلی بهر زهرا نور بارانی کند *** مرغ روح امروز از مولدش شبخوانی کند
***
تا بیان سازم ز اوصاف شه گلگون قبا *** هست از نام خوشش درد نهانی را دوا
چون که باشد طینتم با تربت او آشنا *** مور را نبود عجب وصف سلیمانی کند
***
گوهر منظوم در هر سینه از لطف خداست *** ابلهان را کیمیا دادن يقين عين خطاست
همت روح القدس بر نیت خالص رواست *** عاشقان خویش را ارشاد عرفانی کند
***
می رسد از تربتش هر دم شمیمی بر مشام *** بسته راه کربلا از دور گویم السلام
شور عشق مرقدش باشد مرا بر سر مدام *** تا برای شیعیان روزی به آسانی کند
ص: 221
ماه شعبان بر تمام سال دارد افتخار *** زان که مولود حسین بن علی شد آشکار
تا خدا سرّ شهادت را نموده برقرار *** چون قلم بر لوح ثبت عهد پیمانی کند
تا این که گوید :
می رسی بر کام ای ناکام در وقت ممات *** از در این آستان باشد ترا راه نجات
باشد این اشعار باقی در جهان عین حیات *** ثامن و ضامن غریبان را نگهبانی کند
ادیب شاعر متبحر در علوم و فنون ، اصلاً از ایروان و به آذربایجان آمده، از شاعران سده سیزدهم بوده، «نجمی » تخلص وی و نامش را نیافتیم
در مدح مولا امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
در چمن باز شور مرغان است *** هایهوی هزار دستان است
روح را روح و انبساط و سرور *** چهچه بلبل خوش الحان است
باغ رشك نگارخانه چین *** ساحت راغ باغ رضوان است
صحن گلزار و صفحه صحرا *** پر ز عطر و شمیم ریحان است
بتقاضای فصل فروردین *** ابر گریان و غنچه خندان است
بهمن زار و باغ و صحن و چمن *** باد گلبیز و عنبر افشان است
از شکوفه نسیم سیم فشان *** سنبل از باد صبح لرزان است
در سر شاهدان حجله باغ *** چتر زرکش زمهر رخشان است
از بنفشه چمن عبیر آگین *** پر ز گل دامن بیابان است
بر گلستان ز ابر نیسانی *** دور تا دور نور باران است
تا این که گوید:
نظم عالم باين بساط و شکوه *** با وجود علی عمران است
والضحى روئی و هل أتى افسر *** حکم فرمای کون و امکان است
ص: 222
صاحب اختیار عالم امر *** عالم كل علم ما کان است
نار نمرود بر خلیل خدا *** بتولای او گلستان است
نوح از التفات آن مولا *** ایمن از غرق و موج و طوفان است
نقطه باء اسم ربانی *** عالم نکته های قرآن است
علم مخلوق پیش علم ولی *** نسبت قطره پیش عمان است
حکمران قلمرو لاهوت *** لو كشف مدح و لافتی شان است
خرمن عمر خصم سرکش را *** آذر افروز و برق سوزان است
منکرش روز حشر شرمنده *** مستحق عذاب نیران است
هادی خلق و پیشوای سبیل *** رونق دین و نور ایمان است
گوهر شب چراغ بحر وجود *** شمع مشكاة بزم عرفان است
باك از معصیت مکن (نجمی) *** شافع حشر شاه مردان است
شاعری است شوخ طبع شعرش آمیخته به طنز ولی اخلاقی ، گویا از شاعران اوایل سده سیزدهم ، نام وی و تاریخ زندگیش بدست نیامد.
این حکایت از اوست:
مرد پیری بست عقد دختری *** در سپهر حسن زیبا اختری
شب چو پیر آمد بر دخت جوان *** از کهانت شد چنین افسانه خوان
کای گرفته از همه خوبان خراج *** مقدمت بر تارك من هم چو تاج
بخت بیدارت نگر چون کار کرد *** با خودِ مندی ترا چون یار کرد
شد سر و کارت بچون من کاملی *** پای تا سر دانشی اهل دلی
نه زبان بر ناسزائی آخته *** نه به ملك ظلم توسن تاخته
ص: 223
نه جوانی سرو قدی تند خو *** کش بود هر دم نگاری آرزو
چشم در جائی و دل جای دگر *** هر دمش میل دل آرای دگر
دختر از وی چون همه افسون شنود *** بر کشید آهی و گفت ای بحر جود
این همه وعظ و فسون تو بمن *** نیست یکمو آشنا با این سخن
مادرم گفت آن زن نیکو نهاد *** در دم رفتن که روحش شاد باد
دختران را سینه و پهلو به تیر *** به که همزانو شدن با مرد پیر
نیست بر پیران زنان را آرزو *** حرف بی مهری از این دفتر بشو
پیر چون در آن بری دلدار نیست *** جز جوانی شیوه این کار نیست
عهد و پیمانی که بدشان از نخست *** هر دو بشکستند و بگسستند چُست
از شاعران نیمه اول سده چهاردهم با تخلص «نسیم»، این مخمس را که گویا از اوست به سال 1312 به خط خود نوشته است:
چه باك اركه من مجرمم ارکه یار *** که باشم به لطف تو امیدوار
چه خوش گفته سعدی ماه اقتدار *** کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرد است و او شرمسار
فاضل ادیب شاعر، منشئاتش بلند و در آن ها بسیار آیات قرآنی و احادیث و اشعارش را بکار می برد. از دانشمندان سده سیزدهم است.
ص: 224
ادیب شاعر، در تاریخ وفات میر ابوالقاسم فندرسکی گوید:
تا شد ز جهان خرد فوج دانش *** شد بحر جهان تهی ز موج دانش
تاریخ وفاتش زخرد جستم گفت *** صد حیف ز آفتاب اوج دانش (1049)
عارف ادیب شاعر با تخلص «نصرت» ، بعضی اشعار خود را در جنگی به سال 1242 نوشته است.
او راست :
لبم از لعل لب یار شرابی دارد *** بخرابات نبازم که چه آبی دارد
خال هندو که بران عارض گلگون دارد *** جلوه حسن به بیند که چه تابی دارد
به تمنای جمالش بدرونم نایی است *** دلم از آتش شوقش چه کبابی دارد
کشتی عمر من از غایت هجر تو شکست *** این چه بحری است که در جلوه سرابی دارد
جام صهبای وصال تو بنوشید مدام *** هر که از شوق تو در سینه ربابی دارد
جوشش عشق تو در هر که نمودار شود *** هم چو دریاست که از خویش حبابی دارد
عارف از هستی خود رست بجانان پیوست *** (نصرت ) از جلوه تو حال خرابی دارد
از شاعران سده دوازدهم، نیکو می نوشت و نیکو شعر می گفت ادیب فاضل،
ص: 225
«نصیحت نامه» را به سال 1143 پرداخت.
او راست :
برهنه پا به خارستان دویدن *** به دوش خودگران سنگی کشیدن
به ذلت دیدن اوضاع خود را*** به ناخن چاه در خارا کشیدن
به غربت رفتن و تنها گرسنه *** در آن جا مفلس و بیمار دیدن
همه اوقات بودن در تعسر *** بجای انگبین زهری چشیدن
همه آسان (نصیرا) پیش عاقل *** که حرف و منت دونان شنیدن
از دانش های دینی بهره ای داشته، در سال 1239 رسائلی را بخط خود نگاشته، در شعر نیز طبع آزمائی می کرد گوید:
و نیز گوید :
منم بیچاره و درمانده در کار *** به دام معصیت گشته گرفتار
امیدم نیست جز عفوت چو دانم *** که وهابی و ستاری و غفار
و نیز گوید:
الهى منم بنده رو سیاه *** غریقم به گرداب بحر گناه
منم عاصی و بی عمل اسیر زمان *** فسوس و دریغم بود در زبان
گذشته است عمرم به جهل و غرور *** رسیده است ایام کهل و فتور
زمام شبابم بشد ز اختیار *** دریغا که رفته است دستم زکار
ادیب فاضل شاعر در اصفهان سکونت داشت و گویا در آن جا دانش بیندوخت، جنگی را به سال 1291 فراهم آورده است.
ص: 226
اصلاً از سیستان و در سبزوار سکونت داشت، با فقر و نیاز شدید روزگار می گذراند ، خالی از فضل نبود و اشعارش سست با تخلص «نظام»، دارای تألیفاتی است چون «انموذج العلوم » و «تهذیب الكلام» و «جامع الاعراب» و «اصول العقائد» و جز این ها نزدیک 1361 درگذشت.
در مدح مولا امیرالمؤمنین علیه السلام گوید:
أيا طوطی طبع شیرین سخن *** نوا را برافراز اندر چمن
بكن مدح شاه ولایت علی *** که ماند نشان از تو اندر زمن
خدايا عطا کن من بی نوا *** هزاران زبانم تو اندر دهن
که تا مدح شاهنشه خافقین *** بگویم بجمع خلايق علن
توئی شیر حق رهنما و دليل *** توئی مقتدا ای امام مبین
توئی بعد پیغمبر تاجدار *** وصی و خلیفه بروی زمین
کنم فخر بر هر دو عالم که من *** بمدحت بدین گونه رانم سخن
از دانشمندان اوایل سده سیزدهم، شعر بسیار گفته است با تخلص نامش «نقی»، در کاشان اقامت داشت و گویا به وعظ و ارشاد می پرداخت دارای تألیفاتی است چون «عین البكاء » .
از اوست :
ای مسافر اندکی آهسته تر تنها مرو *** اشتیاقت را خبر دارم ولی بی ما مرو
ص: 227
رو به وا پس ماندگان کن حال مهجوران ببین *** آمدم من از پیت ای یار بی همتا مرو
تیغ اعدا عهد ما را قطع نتواند نمود *** از پی تیر مخالف بی من از دنیا مرو
سر بزانوی غمت نتوان نهادن بیش از این *** در پس بار فراق ای یار بی پروا مرو
و در تاریخ تألیف کتاب خود « عین البکاء » گوید:
بهر این تألیف چون بستم کمر *** خواستم امداد از شاه شهید
چون فراغت یافت کلکم از سخن *** گشت سیراب این گلستان امید
تا گشایم باب این غم خانه را *** از (نقی) جستم سراغ این کلید
غوص در عمان معنی کرد و گفت *** گشت از عین البکا این در پدید
گویا از شاعران سده دوازدهم یا اوایل سده سیزدهم باشد و نوائی تخلص می کرد محمد جعفر نائی نوری پاره ای از شعر او را به سال 1229 نوشته است
او راست :
رنجور بود هر آن که عاشق باشد *** غم در دل او طبیب حاذق باشد
جام دلم از خون جگر لبریز است *** آب رخ من گواه صادق باشد
و نیز گوید :
عهدی کردم که چندی بگدائی سازم *** با تقوی و زهد و پارسائی سازم
از فیض نوای تو گذشتم ای چرخ *** یک چند به کنج بی نوائی سازم
عالم متبحر در دانش های دینی ، گاهی در هند می زیست و کتابش نور الهداية » را به سال
ص: 228
1224 در شهر فیض آباد نگارش داده و در تاریخ تألیف آن چنین سروده است:
نسخه نور الهدایه چون تمام *** شد به فضل ایزد پروردگار
از برای سال تاریخش سرود *** غوطه ور گشتم بدریای شمار
چون شدم غواص بهرآن صدف *** یافتم مقصود مرواریدوار
از ره ابجد اگر خواهی شمر *** ور بخواهی کن حسابش آشکار
گشت تاریخش زوی بر دانشم *** در هزار و دوصد و بیست و چهار
عالم فاضل ادیب اریب گویا در کربلا مراحل تحصیل را پیمود از شاعران سده دوازدهم با طنز در شعرهایش از معاصران خود نکوهش می کند کتاب های «فواید علیه » و «سنگ محك » و «اوضاف الناس» از اوست.
فاضل عارف و ادیب اریب خطیب سخنور و متبحر در تاریخ اسلامی دارای انشائی استوار و شعری نسبتاً نیکو با تخلص « نیاز » ، از دانشمندان اواخر سده سیزدهم کتاب «سیر پیامبر» را نگارش داده است.
در مدح پیامبر گرامی اسلام «صلی الله علیه و آله » گوید:
امین خدا پادشاه رسل *** شفیع جزا رهبر جزو و كل
نخستین شعاعی ز شمس وجود *** درخشنده دری ز دریای جود
محمد که هر چیز کامد پدید *** خداوند از نور او آفرید
ببازار حسنش بسودا گری *** شده عقل کل اولین مشتری
ص: 229
هنوز آشکار و نهانی نبود *** ز پست و بلندی نشانی نبود
که بود این مهین گوهر تابناك *** به تسبیح و تحمید یزدان پاك
نه ز افلاك نامی نه از عرش بود *** که ایوان اجلال او فرش بود
شد از نور او عالم آراسته *** پی خدمتش عالمی خواسته
کلید قضا رفته در مشت او *** قدر چون نگینی در انگشت او
ز خاك درش هر سری تاج یافت *** ز معراج او قدر معراج یافت
بر این گوهر پاک صد آفرین *** که کرد آفرینش جهان آفرین
از دانشمندان و شاعران اواخر سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم در روزگار جوانی به تحصیل دانش پرداخته مولدش در یزد بود و چندی نیز در شهرهای ایران مخصوصاً تهران رحل اقامت افکند و با بزرگان عصر خود روابط ادبی و اجتماعی داشت، گویا در سال های آخر عمر در کرمانشاه برای همیشه توطن گزید دیوانی از وی به یادگار مانده است با تخلص «نیازی» و گاهی «حکیم» یا «حکیم نیازی».
او راست :
نیست در چشم من بی سر و پا خواب چرا *** رود از چشمه چشمم همه شب آب چرا
بجز از عشق مرا نیست گناه دگری *** به غم و غصه قرینم به همه باب چرا
می زند صدمه مرا حالت هشیاری من *** ندهد ساقی سرمست می ناب چرا
شادمان آمده اعدا همه در مجلس عیش *** می خورم غصه که محرومی احباب چرا
ماه من گشته همه روشنی بزم رقیب *** بی نصیبم من بیچاره ز مهتاب چرا
از گل عارض او بستر من خار ستم *** مدعی تکیه کند بر خز و سنجاب چرا
ص: 230
من که در خلوت او راه ندارم همه عمر *** بشنوم این همه بدگوئی بوّاب چرا
يا رب از چیست مرا پیر و جوان طعنه زنند *** طعنه شیخ رضایم سخن شاب چرا
عمر عشاق ( نیازی) به ملامت گذرد *** پیشه کن صبر اگر نیست تو را تاب چرا
فاضل ادیب شاعر، گویا از شاعران سده سیزدهم
او راست :
اين اشك عزاكز جگر سوزان است *** این گوهر تر که رشته اش مژگان است
هر چند بهشت است بهایش اما *** چون بهر حسین است عجب ارزان است
و نیز گوید:
گفتی که علی غالب هر غالب بود *** پس حق و را چون دگری غاصب بود
از مهلت فرعون برو پندی گیر *** حق خود نه از کم ابن ابی طالب بود
در سال 1231 زاده شد و در نجف اشرف علم بیندوخت، کتابهای فراوانی در دانش های دینی پرداخت در شعر «نیر» و در بعضی منظومه هایش «اصغر» تخلص داشت، نزديك 1300 درگذشت.
ادیب فاضل، در سال های 1253 - 1258 مجموعه ای از چند دیوان بخط خود نوشت و در آن بعضی اشعارش را آورد.
ص: 231
اصلاً از تربت حیدری و گاهی در مشهد مقدس برای تحصیل اقامت نمود و در طهران و ری ساکن و به وعظ و ارشاد اشتغال داشت، ملقب به «قاضی» و در شعر « واعظ » تخلصش بود، منظومه «نان و سرکه» را به سال 1245 سرود و در این سال عمرش به شصت رسیده بود.
از دانشمندان اواخر سده دهم ظاهراً در کربلا اقامت گزید و به وعظ و ارشاد اشتغال داشت ، ادیب نیکو نگارش در فارسی و عربی، کتاب «مشهد السبطين» را نگارش داده است.
او راست :
الهی به خاصان درگاه تو *** که راهی نپویند جز راه تو
به آنان که مست الست تواند *** بهر جا که هستند مست تواند
به آنان که شب ها بسوز و گداز *** بسوی تو دارند روی نیاز
بگوشه نشینان پرهیزگار *** که بر مرکب طاعتند استوار
به پیران وا مانده از کار و بار *** فتاده بخاك مذلت فكار
به آن نوجوانان طاعت پذیر *** که گیرند از مرحمت دست پیر
به اشك یتیمان بی پا و سر *** که نبود کسی را از ایشان خبر
که عصیان ما را ز انعام عام *** ببخشی به آل محمد تمام
از شاعران سده دوازدهم با تخلص «واله » ، «دستور نظم» را به سال 1140 در یک
ص: 232
مقدمه و سه باب و يك خاتمه پرداخته است.
گویا اصلاً از ری و در شیراز سکونت داشت در نجوم و تقویم ماهر بود، ادیب شاعر با تخلص « واهب » ، کتاب «اشراق الأنوار » از اوست .
در دارالفنون طهران پزشکی بیاموخت، ادیب شاعر گویا «وصالی » تخلص وی بود، لقب «حافظ الصحه » بدو داده شد و در سفارت ایران در ترکیه به کار پزشکی پرداخت ، از شاعران أوائل سده چهاردهم می باشد.
این رباعی از اوست :
ما شب گله از پر طاوسی تو کردیم *** خورشید و مه از پرتو فانوسی تو کردیم
از کعبه و بتخانه و در دیر و کلیسا *** تکمیل زیارات بپابوسی تو کردیم
جامع کمالات و فضایل، خط زیبا و نگارشی نیکو داشت علوم ادبی را تدریس می کرد و گروهی از فضلا در محضر درسش تربیت یافته اند دارای اشعاری بلند به فارسی و عربی با تخلص «وفا» می باشد.
از نگارش های وی رساله ای در معما بنام «سبحه معما» و رساله ای در عروض می باشد که اولی را به سال 1252 و دومی را به سال 1255 ساخته است.
ص: 233
از خاندانی که به تجارت و زراعت اشتغال داشتند برخواسته و خود به عمل دیوانی در طهران چندی پرداخت و گاهی در هند روزگار می گذراند و با بزرگان آن دیار حشر و نشر داشت با اهل فضل و دانش معاشرت نمود تا بنا بگفته اش فی الجمله روشنی در دیده و صفائی در دل و تزکیه ای در نفس بهم رسانید.
در نگارش استاد و دارای قصاید و غزلیات و اشعاری پراکنده در هجویات و تواریخ و مراثی می باشد نمونه اشعار وی را با کتاب «وصایای وفا» که به سال 1296 برای فرزندش «محمد» پرداخته، در نسخه ای دیدم
در غزلی گوید:
گل رفت و عندلیب لب از گفتگو به بست *** لب از حدیث عاشقی و رنگ و بو به بست
یک صد هزار رشته محکم بپای دل *** آن سرو ناز من ز یکی تار مو به بست
بیداد خصم و لشکر غم هجر دوستان *** از شش جهت رسید و ره از چار سو به بست
وی ماه من ز چهره خود پرده برفکند *** خورشید سرفکند و خجل گشت و رو به بست
افغان و ناله دل و آه جگر چنان *** بگرفته کار تنگ که ره در گلو به بست
سروی کنار او بنشانند هر که او *** از دیده تا بدامن خود یک دو جو به بست
شاید نظاره ای ز سر مهربر (وفا) *** زیرا که دل ز خلق گسست و بر او به بست
ص: 234
این رباعی ها از اوست:
گر زشت فعالم من و گر گبر و یهود *** تو خوب خصالی و تو را عادت جود
گر عفو و و گر غضب کنی دانم فاش *** کز خوب بجز خوب نیاید بوجود
***
گر ذره ای از مهر علی در دل توست *** خورشید فلك چراغی از محفل توست
رو شاد نشین که شاه گشتی بدو کون *** خوش باش که فردوس برین منزل توست
***
تنگ است بسی بسینه ام راه نفس *** از بس که براه حق نمی بینم کس
پر گشته جهان سراسر از ظلم و نفاق *** ای پادشه عصر بفریاد برس
***
به گیتی دمی آب بی رنج نیست *** جز اندر دم اژدها گنج نیست
سخن های سنجیده دارم بس *** چه سازم كه يك تن سخن سنج نیست
از شاعران نیمه اول سده سیزدهم با تخلص « وفائى » ، متتبع در دواوین شاعران و کتاب های ادب فارسی، «قرابادین شفائی» را به خط خود در سال 1252 نوشته و گویا به طب و پزشکی اشتغال داشت.
هنگام درگذشت فتحعلی شاه قاجار بدیهتاً گفته:
چو فتحعلی شاه فیروز بخت *** فرو هشت تاج و رها کرد تخت
به مخروبه قم بتربت درش *** نهادند خشتی بزیر سرش
زن و گنج و فرزند و ملکت گذاشت *** نه شامش مهیا ز مطبخ نه چاشت
چو بشنید این عارفی در نهفت *** ببین تا چسان سخته و پخته گفت
ص: 235
چو بندی دل اندر سرای سپنج *** نگر تا چه بردند از تاج و گنج
مخور بهر اسباب دنیا غمی *** که هر يك پشیزی نیرزد همی
کف خاکی از تربت خسروی *** شنیدا که می گفت با رهروی
الا ای که بر خاک پا می نهی *** سبک تر که بر فرق ما می نهی
نظامی کز او نظم دارد نظام *** چنین داد داد سخن در کلام
مقیمی نبینی در این باغ کس *** تماشا کند کر كسى يك نفس
در او هر دمی نوبری می رسد *** یکی می رود دیگری می رسد
ز سعدی شنو کان چو نیکو سرود *** که بر تربتش صد هزاران درود
بَرِ مرد هشیار دنیا خس است *** که هر مدتی جای دیگر کس است
فریدون که بر عالمی حکم داشت *** در آن گه که می رفت عالم گذاشت
(وفائی) بدنیا تعلق مگیر *** که نا پایدار است و نا دل پذیر
شاعر ادیب، از شاعران سده سیزدهم، گویا از اهالی تارم بود
در سال 1243 جنگی ادبی شعری فراهم آورده و تاریخ پایان یافتن آن را چنین گفته است:
ختم الله يختم بالتوفيق *** كانتها گشت این کتاب انیق
گلشنی گشت هم چو خلد برین *** هر نقط اندرو گلی رنگین
غزلش جمله چون غزال ختن *** که نیاراست وصف آن گفتن
شعرش از شعر طره جانان *** بسته با نافه ختن پیمان
بیت او چون بیوت دار نعیم *** اهل معنی در او بگشته مقیم
ص: 236
حرف او اهل عشق را رهبر *** گشته بر چشمه حیات خضر
صفحه اش هم چو ساعد سیمین *** مشك پاشیده بر گل نسرین
در لطافت شده رباعی او *** چار جوی جنان روان هر سو
الغرض جُنگکی لطیف و ظریف *** که زبان قاصر است از تعریف
پس بتكليف قبله گاه عظام *** گشت تحریر این سه ماه تمام
بهر تاریخ این خجسته کتاب *** سوی پیر خود شدم بشتاب
تا که تاریخ او بیان سازد *** بهر اتمام او مکان سازد
بعد فکرت چه دُر معنی سفت *** سر برون زد ز جیب فکرت گفت
از هزار و دویست و چهل و سه *** ختم این گلستان قرارش نه
از شاعران اوایل سده چهاردهم مردی متدین و شوخ طبع و اهل طیبت بود با علم منطق و حکمت و فلسفه مخالف، اشعارش دینی در فضایل و مناقب اهل بيت عليهم السلام و پیرامون صفات اخلاقی می باشد دیوانش را به سال 1301 نوشته است.
دانشمندی است ادیب، از دانشمندان اواخر سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم دو قصیده معروف برده بوصیری و عینیه حمیری را شرح کرده و خود به عربی و فارسی شعر می گفت .
قصیده عینیه ای در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام سروده و آن را به فارسی منظوم ترجمه
ص: 237
کرده است، این دو بیت از آغاز ترجمه می باشد:
جوانی رفت و ما غافل نباشد بازگشت او را *** مثالی بود کاندر شب بخواب آید خیال او را
به مثل برق چابك رخ نمود و برقعش انداخت *** بمثل ابرها در فرقتش با چشم خون پالا
برای دانش اندوزی به حوزه های مختلف رفت چندی در اصفهان به تحصیل اشتغال داشت و فنون گوناگون را تکمیل کرد در دانش ها تبحر داشت و از فلسفه نکوهش می نمود بیش از صد کتاب در علوم دینی و ادبی و تاریخی نگارش داد در سال 1324 در اصفهان درگذشت.
در احوال خود گوید:
مرگ مرا روبروی نشسته *** می نتوانم سخن کنم کم و افزون
مدت سی سال کنجکاوی کردم *** قول ارسطو و فکرهای فلاطون
مشكل من حل نکرد با همه کوشش *** بر سخن من گواست ایزد بی چون
من که چنینم قیاس کن دگران را *** وان که ندارند بجز شواهد مطعون
عیسویان آگهند اگر که از این رمز *** از پی گفت و شنود حاضرم اکنون
جز سخنان خدا و گفت پیمبر *** باقی دیگر فسانه دیدم و افسون
این نه قیاسی است ناپسنده و مطعون *** این نه دلیلی است نارسنده و مظنون
کیست بداند سپهر پر شده خود چیست *** یا ز چه او گشته است علت گردون
باغ چرا در بهار خرم و سبز است *** یار فسرده ز چیست در مه کانون
ص: 238
اصلاً قزوینی و گاهی در یزد سکونت داشت و سال های آخر عمر در مشهد مقدس اقامت گزید، از شاگردان شیخ احمد احسائی و به سال 1268 درگذشت دارای مؤلفاتی بود چون «اصول دین» و «انفسنا » و «فضل علم » و «معین الطلاب» و «تعریف تحصيل العلم» و جز این ها.
از اوست:
شرح این بنیان و این بیت الشرف *** با لسان الغیب گردد منکشف
من عيان سازم بسی اسرار آن *** گر بیابم گوش قدس از هر طرف
عالمی است پیرو آزمون های شیخ احمد احسائی و مخالف حاج کریم خان کرمانی، از شاعران اوایل سده چهاردهم دارای نگارش هائی چند می باشد چون «کاشف الرموز » و « خان کرمانی » .
خطاب به ولی عصر «عجل الله تعالی فرجه الشریف » گوید:
ای امیر منتظر ای دست حق *** ای ز تو ایجاد بعد ما سبق
وی ز تو این سقف گردون را مدار *** از وجودت فرش خاکی را قرار
ذوالفقار خود براور از نیام *** نیست گردان از جهان مشتی لئام
تا که این نو افسران بی سر شوند *** بار دیگر بر خر خودشان جهند
عالمی از لوث ایشان پاك كن *** پاک از این نا پاکیان این خاک کن
دین پاکت را برای آغشته اند *** رأی خود بگرفته دین را هشته اند
هر یکی شرعی جدا دینی جدا *** برفشان يك آستین بهر خدا
ص: 239
هر چه محرومند از آن باشد حرام *** هر چه دست آید حلال لا کلام
هم چو گرگی کو فتد اندر رمه *** در میان شیعیان تو همه
رخنه کرده جمله اندر خان ما *** الامان زین نابکاران الامان
جلوه ده آخر رخ چون آفتاب *** تا که خفاشان شوند اندر حجاب
از شاعران سده یازدهم، در ساخت تاریخ استاد بود، گویا از خادمان روضه رضوی و در مشهد مقدس سکونت داشت.
تاریخ جلوس شاه صفی دوم صفوی را چنین به نظم کشیده:
ای شهنشاه جهان وی زیب تخت خسروی *** پادشاه صورت و مالك رقاب معنوی
نام و تاریخ جلوست خواستم گفتا خرد *** پادشاه کامران سلطان صفی موسوی (1077)
و تاریخ تولیت میرزا شاه تقی محمد فرزند میرزا باقر رضوی را چنین سروده :
شکر کز فیض فضل سبحانی *** صاحب رتبه جلی آمد
خلف مرتضی وکیل رضا *** نایب شاه دین صفی آمد
صاحب رتبه رفيع منيع *** میرزای جهان تقی آمد
بهر تاریخ این موقع شریف *** مصرعی خواستم جلی آمد
سر دشمن فتاد چون گفتی *** متولی متقی آمد (1)
ص: 240
از شاعران سده سیزدهم، از قزوین بوده یا در آن شهر اقامت داشته است، در علم حدیث متبحر و دارای نگارشی نیکو و شعری استوار بود، گویا در شعر به نامش «یوسف» تخلص می نمود ، «تحفة الأحاديث » و « ترجمه تحفة الأحادیث » از اوست.
در قصیده ای گوید:
به پستی و بلندی گر بگردم *** نه بینم جز غبار و گردت ای دوست
بگلزار و گلستان گر شوم من *** نمی بویم بغیر بویت ای دوست
بدشت و کوه و صحرا پا گذارم *** نه بینم جز نشان پایت ای دوست
به آبادی گذر افتد مرا راه *** نه بینم هر که بینم جز تو ای دوست
زبان گر بر همه ذکرها گشایم *** همه لغو است بغیر ذکرت ای دوست
هر آواز خوشی گوشم بیاید *** نیاید گوش من جز صوتت ای دوست
شعاع آفتاب و ماه بینم *** همه ذره به پیش نورت ای دوست
بیا تا دست و پایت من ببوسم *** بگردم من بلا گردانت ای دوست
بخواهم عرض حاجاتم بگویم *** بدارم روی خود بر رویت ای دوست
ص: 241
ص: 242
آثم. نامش معلوم نیست...25
آقا بابا اصفهانی ثابت...59
ابراهیم امینی...37
ابراهیم حسینی، کدخدا...185
ابراهیم، میرزا...25
ابراهيم بن زین العابدین شیرازی...135
ابراهيم بن محمد حسین اولیاء سمیع شیرازی، صفا...145
ابراهيم بن يعقوب موسوی سیوجانی...122
ابو البقاء تفریشی...56
ابوتراب بن ابوالقاسم حسینی نطنزی...226
ابوالحسن بن محمد کاظم جاجرمی62
ابو طالب حسینی...72
ابو طالب بن محمد بيك تبریزی اصفهانی...31
ابو طالب بن محمد علوی شیرازی...136
ابوالقاسم خواجوئی...87
ابو القاسم بن ابی حامد انصاری کازرونی...183
ابو القاسم بن ابو الحسن هزار جریبی مازندرانی...237
ابو القاسم بن عبدالحمید تفریشی، شائق...122
ابو القاسم بن علی اشرف شیرازی ، وفا233
ابو القاسم بن علی نقی طباطبائی بروجردی...43
ابو القاسم بن محمد، جناب...66
ابوالقاسم بن محمد حسین خوانساری، داعی...90
ص: 243
ابو القاسم بن محمد مهدی موسوی خلخالی...81
ابو القاسم بن نظام الدین کاشانی، رضوان...104
ابو المجد بن محمود طباطبائی بروجردی...43
ابو هاشم بن مفید شیرازی...136
احمد تبریزی...54
احمد سجادی قمی...111
احمد عاملی...162
احمد لاهیجی، بدر...42
احمد بن عبدالرضا مهذب الدين بصری، مهذب...216
احمد بن عبدالکریم نوری طهرانی، ظریف...153
احمد بن محمد رضا زنجانی، شوریده...130
اسد الله بن عبدالغفار اشرفی مازندرانی، نادر...218
اسد الله بن محمد رفیع نیاکی لاریجانی...195
اسد الله بن مهدی کاشانی، شعری...127
اسماعیل خاوری...77
اسماعیل دردی اصفهانی...92
اسماعیل همدانی، مخزن...203
اسماعیل بن ابوتراب یزدی لاهیجانی، سید...120
اسماعيل بن محمدکریم تبریزی، ابوالفضل...54
اسماعیل بن محمد کرمانشاهی شهسواری...131
اسماعيل بن محمد تقی دبیر...90
اشرف علی، اشرف...30
اشرف بن محمد علی مشهدی، اشرف...29
اظهر رانکوهی املشی...34
الله قلی بن شاه میرزا سلماسی، محزون...202
بهبود علی بن ابوالحسن رازی...98
بيضا. نامش یافت نشد...50
تقى دلسوز...94
ص: 244
تقی علی آبادی...165
تقی قزوینی...178
تقی کرمانی...187
تقى بن محمد ساوجبلاغی، دبیر اعلم...166
توكل بن ولی ملایری، حامد، توکل...56
جعفر سبوئی رودباری، جعفر...64
جعفر، همدانی ریاض...108
جلال الدين بن غیاث الدین حسینی افجه ای...35
حافظ عزلتي...163
حبيب الله بن زين العابدین زیوانی قمی...110
حسام الدین دولت آبادی...95
حسام الدين بن يحيى لاهيجي...196
حسن اصفهانی صدر الافاضل، تسلیم...56
حسن حسینی آملی، نظام الدین...70
حسن حسینی ساوجی، محنت...203
حسن قاری سبزواری...70
حسن بن سلیمان تونی سلیمی...118
حسن بن علی طهرانی، خفائی...81
حسن بن محمد حسنی طباطبائی، نیاز...229
حسن بن محمد حسن کرمانشاهی همدانی...238
حسنعلی بن جعفر على بيات...47
حسنعلی بن محمد قمی طهرانی...181
حسن على بن يعقوب انجدانی سلطان آبادی...37
حسین اصفهانی...31
حسین تبریزی، بیدار...48
حسین قزوینی تبریزی کربلائی...186
حسین کرمانی، خاکی...76
حسین بن اسماعیل طبسی اصفهانی، عارفچه...156
ص: 245
حسین بن حسین قاری اصفهانی، جلال الدین...71
حسین بن رضا موسوی کرد محله ای...213
حسين بن عبدالعلی کرمانی، عاصی...159
حسين بن لطف الله موسوی جهرمی...67
حسین بن محمد رضوی سبزواری، قدری...177
حسین بن محمد سمنانی...119
حسین بن محمد حسین ارده شیره قمی، مفلس...211
حسین بن محمد علی انصاری اصفهانی، ثمر...61
حسینعلی بن علی اصغر مازندرانی، وفا...234
حسینعلی بن محمد...71
حیدر کاشانی...184
حیدر علی بن حسین طهرانی، مجد الأدباء ، ثريا...60
حیدر قلی بن محمد خان سردار کابلی جاوید...63
خان بابا بن خان محمد نائب اسدآبادی، ذره...96
خبازان خوئی...78
خسرو...80
داود بن محمد مخدوم، تفریشی، عارف...154
درویش خلیل اصفهانی، خلیلی...85
رجبعلی بن عباس على شكيب...129
رضا فروغ...172
رضا بن حسین عطار مشهدی، سید...120
رضا قلی بن موسی خان خوئی، ساقی...110
روح الله بن محمد همدانی، روحی...107
زكى بن عبدالباقی حسینی خلخالی...81
زلفعلی بن محمد کریم اغوزلوئی، زنجانی، خادم...75
زيب العلماء بن حسام حسامی...70
زيرك حسين نقوی لکهنوی، رضی...105
زین العابدین بن آقا میرزا اصفهانی، دلال...94
ص: 246
زين العابدين بن حسین صفوی گنجوی، سیاح...120
زين العابدين بن محمد ایروانی محزون...202
زین العابدين بن محمد يوسف لاریجانی مازندرانی...196
سلطان محمد بیارجمندی...47
سميع طبيب، طالع...149
شكر الله بن لطف الله قاجار، مجنون...200
شهیدی . نامش معلوم نیست...132
صادق العلوي الحسيني، صادق...141
صادق کرمانی، ناطق...218
صادق مكتب دار، ابو علی همدانی مقری...212
صادق بن علی حسینی کاشانی...184
صالح بن محمد قائنی هروی...174
صالح بن محمد تقی جرجانی مازندرانی...199
صدر الشعرا...144
ضياء الدين بن محمد باقر بیرجندی، ضیا...147
ضياء الدين بن محمد نبی تویسرکانی...58
طالب بن محمد طالب مازندرانی، طالب...148
طاهر بن حسن خادم بسطامی...45
عاتب . نامش معلوم نیست...153
عاشور استرابادی...28
عبد الجواد اصفهانی، لقمانی...197
عبدالجواد بن عبدالرحیم باغبادرانی اصفهانی...40
عبدالحسین بن عبدالله بسطامی...44
عبدالحسین بن علی طهرانی شیخ العراقين...134
عبدالحسین بن علی جان سیفی کابلی...121
عبدالحسين بن عیسی رشتی، سحاب...113
عبدالحسین بن محمد فومنی غمناك...169
عبد الخالق بن عبدالرحیم یزدی...239
ص: 247
عبد الرحيم سحری، محمد...114
عبدالرحیم شیروانی حزین...68
عبدالرحيم بن ابراهیم حسینی یزدی...239
عبدالرحيم بن کرم علی پاچناری اصفهانی...51
عبدالرحیم بن نعمت موسوی قزوینی...178
عبد الرزاق بن عبدالنبی شریف کرمانی...188
عبدالرزاق بن علی اصغر قمی، خائف...75
عبد السلام بن علی اکبر تربتی شهاب...130
عبدالصمد بن عبد الباقی کشمیری...190
عبدالغفار تویسرکانی...58
عبدالغنی بن ابی طالب کشمیری...190
عبد القادر بسطامی اصفهانی، محزون...203
عبدالکریم بیرجندی، فایض...171
عبدالکریم قاری...174
عبدالکریم قمی، کوثر...193
عبدالكريم لاری...195
عبدالکریم بن محمد تقی گرگانی مازندرانی، معتدی...210
عبد الكريم بن محمد علی تربتی واعظ...232
عبدالكريم بن محمود روحی سرمست...116
عبدالله رضوی جائسی هندی...61
عبدالله قمصری...180
عبدالله بن ابوتراب طباطبائی، ضیا... 147
عبدالله بن عبدالجبار سمرقندی... 119
عبدالله بن علی اشرف فخر العلماء شیرازی، مدرس... 204
عبدالله بن مهدی بافقی، کتابخوان ....40
عبدالله بن نوروز علی بروجردی... 44
عبداللطیف کازرونی...183
عبدالمؤمن بن ابو محمد بسطامی...45
ص: 248
عبدالمطلب بن حسن بن محمد اصفهانی...32
عبدالواسع بن محمد هادی ،قاری شائق...123
عبدالوهاب بن عبدالرحمن دبیلی شیرازی... 91
عقيل...164
علی صوفی اصفهانی، صوفی...146
علی مهری، عرب...162
على بن ابى القاسم مجدالدین نراقی، مجد...199
على بن رضى الدین دزفولی، کمالی...192
على بن زين العابدین اصفهانی، عابد...153
على بن عبدالعظیم نیشابوری...231
على بن عبدالله حائری، حقیقی...73
علی بن عبدالله نهاوندی...229
على بن محمد رشتی گیلانی...101
علی بن محمد نیریزی شیرازی، دعاء...94
علی بن محمد جعفر شریعتمدار، استرآبادی، خوشدل...88
علی بن محمد سلیم مازندرانی سلیم...118
علی بن محمد صالح خاتون آبادی، مدرس...205
علی بن محمد علی میبدی یزدی عاشق...158
علی بن مرتضى حبيب دزفولی...93
علی اصغر منشی باشی سلماسی، مفخر...211
على اصغر بن علی اکبر بروجردی، نیّر...231
على اکبر حزین منزوی...213
علی اکبر حکیم افتخاری سبزواری، افتخاری...35
علی اکبر ناکام...221
علی اکبر بن ابراهیم قراچه داغی، دیوانه...96
علی اکبر بن احمد یزدی مصلائى راغب الشعراء...99
علی اکبر بن عبدالحسین بحر العلوم، مشفق...207
علی اکبر بن غلامعلی مروج الاسلام خراسانی، شفیق...129
ص: 249
علی رضا کلارستائی...191
علی محمد انجدانی...37
على محمد لواسانی کرمانی...188
علی محمد بن محمد علی اژه ای اصفهانی، شریفی...127
علینقی بن رمضانعلی...166
غلامحسین بن محمد صادق قریشی، جوهر...67
غلام رضا روحانی...107
غلامعلی بن محمد هروی حائری، صفا...145
غیاث الدین کرمانی، ابواسحاق...188
فتاح بن نظام الدین اردبیلی، کوثر...194
فتح بن محمد رضا شریف خوئی...86
فتح الله بن محمد رضا مرعشی شوشتری...206
فضل الله فاضل...169
قاری گیلانی کاشانی...194
قاسم سامنی ملایری، قاسم...175
قاسم علی قائنی...174
قربانعلی قزوینی بیدل...48
کاظم ،تفریشی، کریم...189
كاظم بن طالب تفریشی بها...46
لطف علی فانی...171
لطف الله بن محمد معصوم...197
لطفی شیرازی...198
مجد الدین مجدی...200
محبعلی بن ناصر الدین سرایانی...115
محسن اشرف زاده مدرس ، اشرف...30
محسن بن مؤمن مؤمنی قزوینی عاصی...160
محسن بن محمد رفیع گیلانی اصفهانی، عاصی...160
محمد حائری طهرانی...152
ص: 250
محمد خان بیرجندی تائب...53
محمد رازی طهرانی...152
محمد رفیع الدین خادم یزدی...240
محمد طبیب اصفهانی، طبیب...151
محمد غفاری...168
محمد مجاهد دیمی پوینده...51
محمد موسوی...214
محمد بن ابوتراب مرودشتی شیرازی جلال...65
محمد بن ابو طالب صفوی شیرازی، قطب...179
محمد بن ابو طالب موسوی استرآبادی حزینی...69
محمد بن اسدالله لك سلماسی، پیرایه...52
محمد بن حسین بنابجوئی مهرآبادی...46
محمد بن زین العابدين قمی تفریشی...56
محمد بن سعید موسوی گلپایگانی طایر...150
محمد بن عبدالحسین رشتی...102
محمد بن عبدالحسین قزوینی، خاك...76
محمد بن عبد الرحیم دماوندی معین...210
محمد بن عبدالغفور خوئی تبریزی، حکیم قبلی...47
محمد بن عبدالنبی اخباری نیشابوری سیل...121
محمد بن علی سلماسی، قاصد...176
محمد بن علی مقری کاشانی...184
محمد بن علی نیشابوری خراسانی شائق...124
محمد بن محمد باقر طباطبائی يزدى طالب الحق...148
محمد بن محمد باقر موسوی واله...232
محمد بن محمد تقی ارباب قمی، مفجع...211
محمد بن محمد صالح روح افزائی دماوندی، عبرت...162
محمد بن محمد علی حسینی، زمزم...108
محمد ابراهیم شربتدار...126
ص: 251
محمد ابراهيم بن احمد محلاتی، خلوتی...84
محمد ابراهیم بن درویش محمد کازرونی شیرازی...136
محمد ابراهيم بن علی اکبر حاج شریفی خوانساری، ادیب...26
محمد ابراهيم بن محمد علی سمنانی...120
محمد اسماعیل بن محمد هادی کزازی فدائی...172
محمد اشرف بن عبد الحسیب علوی عاملی...165
محمد امین، امین...36
محمد امین بن محمد هاشم نصر آبادی اصفهانی...224
محمد باقر بن عبدالملك لاهیجانی باقر...41
محمد باقر بن محمد تقی رضوی اصفهانی قمی...181
محمد باقر بن محمد حسن البيرجندى القائنی، صافی...142
محمد تقی موفق...214
محمد تقی بن ابوالحسن حسینی...72
محمد تقی بن محمد عراقی هجران...236
محمد تقی بن محمد حسن رضوی...104
محمد تقی بن محمد حسن شیرازی...137
محمد تقی بن محمد رضا شاه تقی...124
محمد جعفر بن محمد طاهر کرمانی خراسانی اصفهانی...80
محمد جواد بن عباس گلپایگانی، صافی...142
محمد جواد بن عبدالمجید پوده ای نجفی شیخنا...207
محمد حسن ،خراسانی مسعودی...207
محمد حسن علوی رضوى...105
محمد حسن بن ابراهیم زارع عمرو آبادی، شاهد...125
محمد حسن بن علی محمد بیهودی قائنی فنائی...173
محمد حسن بن محمد رحیم خوئی تبریزی، جعفری...64
محمد حسن بن محمد رحیم لنجانی اصفهانی... 198
محمد حسن بن محمد علی جابری انصاری...62
محمد حسین ادیب آزاد، ادیب...27
ص: 252
محمد حسین اصفهانی، خیالی...88
محمد حسین اصفهانی، فدا...172
محمد حسین تدریسی...55
محمد حسین فارسی سری...116
محمد حسین حسینی نطنزی...226
محمد حسین بن ابراهيم حائری، فخر المتكلمين...68
محمد حسین بن ابراهیم فارسی شیرازی...169
محمد حسین بن علی میرجهانی حیران...73
محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی طوبی...51
محمد حسین بن محمد حسن همدانی، اقبال...35
محمد حسین بن محمد شفیع، اختر...26
محمد حسین بن محمد صادق حسینی اصفهانی...33
محمد حسین بن محمد علی لاری، طاير...150
محمد خليل بن حسنعلی مهندس...217
محمد رحیم حسینی...73
محمد رحیم لنجانی اصفهانی، رحیم...100
محمد رحيم بن کریم خان کرمانی...189
محمد رحيم بن محمد مؤمن استرآبادی، عقیلی...164
محمد رضا مازندرانی وصالی...233
محمد رضا بن ضیاء الدین شیرازی...139
محمد رضا بن کمال الدین حسینی استرآبادی...29
محمد رضا بن محمد علی میبدی نیازی...230
محمد رفیع بن علی رضا نوری...228
محمد رفیع بن محمد شفیع قزوینی...179
محمد زکی درودی مشهدی...92
محمد زمان بن كلب علی تبریزی...54
محمد زمان بن کلب علی جلایر خراسانی، ساقی... 111
محمد شفیع بن محمد قزوینی، قانع...176
ص: 253
محمد صادق خان نوائی...228
محمد صادق ناطق...220
محمد صادق بن علی شریف خراسانی کرمانی اطوار...33
محمد صادق بن غلام رضا اوحدی زهانی...38
محمد صادق بن محمد حسین شیرازی...140
محمد صالح رضوی...105
محمد صالح یزدگردی بروجردی، مداح...204
محمد علی تنکابنی، قانع...177
محمد علی خورشاهی، راجی...97
محمد علی کمالی... 193
محمد علی واعظ کرمانشاهی...186
محمد علی بن اسدالله انزلجی شریعتمدار مازندرانی...126
محمد علی بن حسن بیرجندی، صفا... 146
محمد علی بن محمد حسین سبزواری نظام...227
محمد علی بن محمد حسین طبسی اصفهانی عارفچه...157
محمد علی بن محمد رشید قمی...182
محمد علی بن محمد مقیم لاریجانی، مرکب...207
حمد قاسم بن شجاع الدین ،نجفی قاسم...175
محمد کاظم رحمت رحمت...100
محمد کاظم بن زین العابدین همدانی، نصرت...225
محمد مؤمن نصرآبادی...225
محمد محسن قندهاری رجائی...100
محمد مفید بن محمد سعید لاهیجانی...196
محمد مقیم تویسرکانی...59
محمد مهدی بن باقر شریف معلم بیدل...49
محمد نقی بن احمد بروجردی، نقی... 227
محمد هادی کاشانی وفائی...235
محمد هادی نسیم...224
ص: 254
محمدهادی بن ابوالحسن شريف نائینی...217
محمدهادی بن محمد سعید شیرازی واهب...233
محمد هادی بن محمد صالح شیرازی...140
محمد هاشم صفوی اصفهانی، رستم الحکماء...101
محمود موسوی قدسی...177
محمود بن عبدالعظیم موسوی خوانساری...87
محمود بن محمود بن علی گلستانه...194
مریخ قاجار...174
مصطفی خراسانی سرابی سجادی...115
مصطفی قلی بن حیدر قلی شاملو محروق...201
مطهر بن عبدالله حسنی، مطهر...208
مظفر علی بن عبدالرسول اصفهانی، مظهر...209
معین الدین حسنی...71
ملك سعيد بن محمد خلخالی...84
موسی فرزند محمد تنکابنی، پزشك...51
مهدى سعدى...117
مهدی کاشانی، مرشد...205
ناطق بن ملك كرمانی، ناطق... 220
نجمی ایروانی...222
نداف کاشی...223
نصر الله ،زنجانی شیخ الاسلام...134
نصير بن محمد معصوم مراغی، نصیر... 225
نظر علی بن ابو الحسن اسدی حبیبی، عاصی...161
نعمة الله نیاکی...231
ولى نورى بكاء...45
هاشم تبریزی، غمکده...168
هداية الله مهدوی فراهانی هدایت...237
يحيى بن على محمد لاریجانی، بقائی...45
ص: 255
یحیی بن محمد علی ساروی مازندرانی، صبا...144
یحیی بن مصطفی نوری تبریزی مضطر...208
یدالله قاضی دماوندی جلال الدین...95
يوسف صديق...145
يوسف بن خداداد افشار رفعت...106
يوسف بن محمد عز الدین یزدی واعظ...232
يوسف بن محمد قاضی، یوسف...241
ص: 256