سرشناسه : احمدی، حسن
عنوان و نام پديدآور : سر دیدار: اسرار نهفته در دیدار و زیارت خداوند و انبیا با اباعبد الله الحسین علیه السلام / حسن احمدی.
مشخصات نشر : قم: طوبای محبت، 1384.
مشخصات ظاهری : 245 ص.
شابک : 15000 ریال : 964-8894-09-4
يادداشت : پشت جلد به انگلیسی:Hasan Ahmadi. Visitation secret.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
عنوان دیگر : سر دیدار: اسرار نهفته در دیدار و زیارت خداوند و انبیا با اباعبد الله الحسین.
موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- آرامگاه -- زیارت
موضوع : زیارت و زائران
شناسه افزوده : موسسه فرهنگی انتشاراتی طوبای محبت
رده بندی کنگره : BP263/2/الف3س4 1384
رده بندی دیویی : 297/7645
شماره کتابشناسی ملی : 2 1 5 6 4 1 8
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
سرّ ديدار
كتاب عرفانى و ولائى
ص: 3
شناسنامه
ص: 4
قَالَ أبُوعَبداللّه عليه السلام ... والّبُقْعَة المُبارَكَةَ هِىَ كَرْبَلا .. .
امام صادق(ع) فرمود : ... بُقعه مباركه (كه موسى(ع) با پروردگار سخن گفت) كربلا بود.
(كامل الزيارة ، ص 48؛ بحار ، ج 100 / 229 ح 14 .
قَالَ أبُو جَعْفَرٍ(ع) : ألْغاضَريّةَ هِىَ البُقْعَة اَلّتى كَلَّمَ اللّه فيها موسَى ابن عمران . بحار الانوار ، ج 101 ، ص 109 ، ح 13 .
امام باقر(ع) مى فرمايد : غاضريّه جايگاهى است كه موسى ابن عمران(ع) با پروردگار سخن گفت.
عَنْ عَلى ابن الحُسِين(ع) ... حَتّى أتَت كَربَلا فَوَضَعَتْه فى مَوْضِعِ قَبْرِ الحُسَيْن ثُمَّ رَجَعَتْ مَنْ لَيْلَتِها .
امام زين العابدين(ع) فرمود : «آن گاه كه مريم عيسى را به دنيا آورد» به كربلا آمد و عيسى(ع) را كنار جايگاه قبر حسين(ع) نهاده و شبانه برگشت. تفسير برهان ، ج 3 / 9 ح 5
عَنْ ابى عبداللّه(ع) فى قوله تعالى : «اِنّى سَقيمٌ» .. فَقالَ اِنّى سَقيمٌ لِما تَحِلّ بالحُسَينْ.
امام صادق(ع) ذيل اين آيه شريفه مى فرمايد : ابراهيم(ع) گفت من بيمارم به جهت آن چه به حسين(ع) خواهد رسيد.
تفسير برهان ، ج 4/25
ص: 5
ص: 6
عنوان صفحه
فهرست مطالب··· 7
پيشگفتار··· 9
معنا و انگيزه ى زيارت··· 15
ديدار شونده كسيت؟··· 30
خداوند مشتاق ديدار حسين عليه السلام··· 46
انبيا در ديدار سرزمين كربلا··· 63
آدم عليه السلام در ديدار كربلا··· 71
نوح در ديدار كربلا··· 74
اسماعيل در ديدار كربلا··· 76
ابراهيم خليل عليه السلام در سرزمين كربلا··· 78
سليمان عليه السلام در ديدار سرزمين كربلا··· 81
موسى عليه السلام در ديدار سرزمين نينوا··· 85
يحيى عليه السلام در ديدار سرزمين كربلا··· 90
روح خدا در ديدار سرزمين خون خدا··· 98
ديدار هفته به هفته ، يا زيارت در عالم برزخ··· 104
تجلى و ديدار نور از نور··· 111
گرفتن پيمان ولايت و شهادت از محمد و آل محمّد عليهم السلام··· 118
اندوه بسيارحضرت زهرا عليهاالسلام در ديدار فرزندش حسين عليه السلام··· 122
ص: 7
رسول الله صلى الله عليه و آله در ديدار ثار الله··· 126
محور ولايت در سرزمين خون و شهادت··· 131
زينب عليهاالسلام تنها زائر روزگار··· 136
بهترين ديدار يا برترى در زيارت ها··· 144
سر ديدار··· 153
ديدار مؤمن يا زيارت خداوند··· 164
سر ارتباط در ديدارهاى فاميلى··· 173
دشمنان دوستى و ديدار··· 179
ملائكه چگونه به ديدار مى روند؟··· 186
آشنايى و زيارت حيوانات از كربلا··· 196
يك ديدار كامل با آداب نمونه··· 212
اساس عجائب امور و علت رفع گرفتارى ها و بيمارى ها··· 225
شهادت جزء ديگر ولايت··· 228
آثار زيارت به حسب شناخت و مراتب ديداركننده··· 238
ص: 8
بسم اللّه الرحمن الرحيم
عن ابى عبداللّه عليه السلام ... واللّه يزوره فى كل جمعة يهبط مع الملائكة إليه والأنبياء والأوصياء ومحمّد صلى الله عليه و آله أفضل الأنبياء ونحن أفضل الأوصياء ...(1)
وفى روايةٍ عنه عليه السلام ... واللّه يزوره ... ويقعد معه ويصافحه ...
سپاس و ستايش از براى پروردگار قديم هميشگى، كه به هيچ گونه شناخته، و محيط افكار كوتاه واقع نشود، خداوندى كه به مجموعه ى آفرينش خود را ظاهر ساخت، و پندارهاى ديدار و تجلى و لقاء وصال را از ذات خود به گوشه ى انزوا نشانيد، و خويش را به آيات و آثار براى همگان آشكار نمود، و به مشاهدات قلب سايرين را به وصال خود رهنمون شد، و چون هيچ موجودى او را احاطه نمى كرد، پس مشتاقان ديدار را به ملاقات حقيقت وجه و جمال خود فرا خواند، و نااهلان را به فراق و حرمان نشانيده است.
ص: 9
صلوات و بركات مخصوص پروردگار به نور ولايت مطلق، كه روزگاران محو كبريايى و بزرگى، به شكرانه ى الطاف پروردگار، به بندگى حق مشغول بود، كه از پرتو درخشندگى وى، يكايك موجودات جهان، از هستى بهره گرفتند.
درود و سلام بى پايان به حجاب هاى بزرگ الهى محمد و آل محمد عليهم السلام، آنان كه به پرده جلال و جمال پروردگار خويش را مستور نمودند، كسانى كه به پرتو نور عظمت خود را از ديدگان همگان پنهان نموده اند.
صلوات بى پايان بر اسرار نهفته ى خداوند، برجايگاه تجليات ربوبى، نمونه هايى از مجموعه اسماء و صفات و بزرگوارى، كسانى كه ميزان ديدار پروردگار، و اندازه ى شوق وصال يار به شمار آمده اند، آنان كه انتها درجه ى ترقّى و كمال ديدار را، با برداشتن موانع، و پاره نمودن پرده ها به آخر رساندند.
بزرگوارانى كه با دانش و توانايى احاطى خود، به همه ى هستى نظاره گر هستند، سرورانى كه به نيروى لايزال الهى، خويش را در همه ى مكان ها و زمانها، به صورت هاى نيكو، ظاهر مى سازند، آنان چشم بيناى الهى، دست تواناى خدايى، و گوش شنواى ربوبى، و قلب آگاه پروردگار مى باشند.
صلوات و درود بر برترين، و كاملترين اُسوه ى جهان هستى، خاتم پيامبران محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله كه با پرواز ملكوتى خويش، حجاب ها و درياهاى دوازده گانه ى نورانى را كنار زده، در حالى كه محو جمال و كبريايى بود، و با خداى خويش پنهان به نجوا نشسته بود.
ص: 10
درود بى پايان به ممسوس ذات حق، على عالى اعلى، كه همچون موسى، با خداى خويش به نجوى نشست، و به تمناى وصال، به ميقات يار آمده، و رازهايى نهايى حبيب و محبوب را از نزديك شنيد، كه تنها گفتگو در آن ميان، سخن از پيمان ولايت بود، كه با شكوفايى آن نيز نعمت هاى مادى و معنوى را به جهانيان كامل نمود.
همه ى بركات و رضايت ها از براى قلب عالم امكان، يگانه اسوه ى ايثار و فداكارى و شهادت، كه از همه ى هستى خويش گذشت، و در انتها درجه ى صبر و رضا، خود را تسليم حق، و فانى در نور عظمت نمود.
سلام به روح پاكيزه تسكين يافته سالار شهيدان حسين بن على عليه السلام، كه تيرگى ها را زدود، و با خداى خويش به خلوت نشست، او سراپا شيفته ى وصال گرديد، و آفرينش را مجذوب يك لحظه اشتياق خود نمود، به گونه اى كه خداى بزرگ را در كنار عرش به مديحه ثرايى واداشت.
سلام به آن سر بريده ى نورانى، كه بر بالاى نى، آيه ى وصال تلاوت نمود، گرچه تيرگى ها به هر دير و كنيسه به ظاهر مانع لقاء او گشتند، امّا او انتها درجه ى اشتياق لقاء در نور عظمت، و درجه ى شهادت را، با قطرات خون تازه ى خويش به همگان نماياند، و عالم و آدم بلكه خدا را فريفته ى خود كرد.
سلام به گودال به خود آغشته مظلوم نينوا، و ميعادگاه طالبان وصال، و به خون خدا، كه خود خواست خون خويش را ريخته آن گاه جهانيان را به ماتم نشاند.
صلوات و بركات مخصوص پروردگار جهانيان، نثار دوازده هزار
ص: 11
حجاب نورانى، كه همچون خورشيد درخشان طلوع نموده، و همه هستى را به يگانگى خداى بزرگ فرا خوانده، و آنان را به كمالات خويش هدايت نمودند.
و سلام بر منتقم خون خدا مهدى زهرا عليهاالسلام و به خونخواه شهيدان كربلا، كه جهانيان را به انتظار نشانيده، تا روزى از پس پرده ى غيبت به در آيد، و پرده هاى تيرگى و تباهى را از ميان برداشته، و همگان را به نور عالمتاب خويش هدايت فرمايد.
رضوان و رحمت خداوند بر دل هاى نورانى مؤمنان و شيعيان، كه با اتصال به انوار پاكيزه ى محمد و آل محمد عليهم السلام پرده هاى ظلمت را دريده، و خويش را به نور ولايت، و كانون هدايت، و به شاهراه كمال و سعادت رسانيدند.
و رضايت بزرگ پروردگار از براى پرهيزكاران و صالحان روزگار، از انبياء و اوصياء، كه به شوق ديدار و وصال حق، با اراده اى خلل ناپذير، به جهت اتصال به منابع نور و هدايت و كمال، كنار مرقد به خون خفته ى سالار شهيدان آمده، تا در آن جا ديدارى تازه كنند، و به آن وسيله كمبودهاى مادى و معنوى خويش را جبران نمايند.
نفرين به مجموعه ى تيرگى ها و تباهى ها، كه با ظلمت خويش پرده هاى گوناگون گمراهى را دريده، و جهانيان را از اتصال به منبع نور و كمال محروم ساختند.
نفرين به دودمان كثيف ابوسفيان و معاويه و يزيد، آن جرثومه هاى كفر و طغيان و تباهى، كه مى پنداشتند مى توانند با تيرگى و تباهى خود، پرده اى بر اندام نورانى و چهره ى درخشان قرآن ناطق افكنند.
از آن جا كه اراده ى خلل ناپذير الهى بر آن قرار گرفته، كه چهره و
ص: 12
جمال تابنده خويش را به جهانيان بنماياند، لذا هر روز به درخشش آن افزوده، و آفرينش را از ظلمت كفر و تباهى رهانيده است.
حمد وسپاس فراوان به بزرگى مجموعه ى آفرينش، بر محور و محبوب قلب ها، كه اندكى از الطاف و عنايات خود را شامل حال اين حقير بى بضاعت نمود، و از آن جا كه رسيدن به وصال وجه و جمال، و ملاقات با يار دلربا، با هديه امكان پذير مى شود لذا بر آن شدم چون مورى غذاى خويش بر دهان گرفته، و نزد سلطان جهان آقا و ولى امر، صاحب الزمان روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، به التجاء آمده، و از خوان كريمانه ى او بخشش لغزش ها و كمبودهاى خود را طلب نمايم.
گرچه تأليفات بسيار پيرامون ادعيه و زيارات از بزرگان دين به انتشار در آمده، و در لابلاى آن ها كم و بيش به اسرار پنهان، و بزرگوارى خاندان جليل القدر محمد و آل محمد عليه السلام، اشاره شده است، با چنين وصف چه بسيار كمالات و مراتب و شئونات بلند، در ارتباط با ايشان مخفى مانده، كه كمتر كسى يادآور آن ها شده است.
لذا بزرگوارى هميشگى ايشان اين بار نيز نصيب جرعه نوش دانش ايشان گرديده، و مرا بر آن داشت، اندكى از آن را به رشته ى تحرير در آورم، و قلوب شيعيان را بيش از پيش به بزرگوارى و بزرگى مظلوميت و زيارت سيد الشهداء عليه السلام متوجه نمايم.
و آن را ذخيره قبر براى روزى كه اضطراب و وحشت، همگان را فرا گرفته، و هيچ موجودى را نيروى جبران كمبودها نباشد، قرار دهم.
آن روز كه صدرنشين عرش همه ى موانع و تيرگى ها را زدوده، و
ص: 13
عرصه ى محشر را به نور رأفت و خشنودى پر مى كند، به اميد آن روز كه او نيز به لطف خاص خويش، مرا مورد لطف قرار دهد، چرا كه طى مسافت و طريق هدايت از مسير اباعبداللّه الحسين عليه السلام سريعتر و آسانتر است.
يا أَيُّهَا العَزِيزُ مَسَّنَا وَ اَهْلَنَا الْضُّروجَئنَا بِبِضاعَةٍ مُزجاة فأوْفِ لَنَا الكيل وَ تَصَدّق عَلَيْنا اِنّ اللّه يَجْزِى الْمُتَصَدّقين.
ص: 14
زيارت يعنى ديدارى تازه، يا ديد و بازديد.
روشن و بديهى است كه پيدايش هر ديدارى استوار بر هر دوستى يا شناسايى است، كه در زمان هاى پيش از ملاقات تحقق يافته، كه اكنون با تجديد آن ميثاق، معناى واقعى زيارت هويدا مى گردد.
آيا مى شود دوستى اشتياق ديدار دوست را نداشته؟ و او را فراموش كند؟
اصولاً معنى ندارد هر انسان صاحب شعور و وجدان، از براى ديدار دوست خود كوچكترين تعلل و كندى در خود بيابد، بلكه با خرسندى و شادابى خود را براى ديدار وى مهيا مى كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ديدارها دوستى آفرين است.(1)
البته چون مراتب ارتباطات، گوناگون، و ميان هر دوست متفاوت مى باشد، كه ناگزير بازگشت به اين مى نمايد: كه دو دوست تا چه مقدار به حقيقت خود، و چه اندازه دوستى به يكديگر، آشنايى داشته و دارند، لذا به همان اندازه آرزوى وصال تجديد ديدار، بر هر كدام از ايشان هويدا مى گردد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: با ميل و رغبت يكديگر را زيارت كنيد كه دوستى را زياد مى كند.(2)
لذا گاه گاهى كه دو محبوب از جهات گوناگون خود را يافته، و يكديگر را آزموده، و به هم شناخت داشته باشند، آن هنگام اشتياق و
ص: 15
وله ديدارها چنان آشكار مى گردد، كه تحمل دورى و جدايى از يكديگر نمى توانند.
پس همه ى زيارت ها و ديدارها، نتيجه ى همه ى شناخت ها، همه ى اميدها و آرزوها، و تجلى و ظهور همه ى شوق ها، و محبت هاى درونى است.
اكنون با توجه به معناى زيارت يادآور مى شويم كه:
سراپا معارف حقّه ى انبياء بزرگ و مجموعه ى آيات قرآن،(1) و آثار و سنت پيامبر(2) صلى الله عليه و آله را چنانچه مؤمن با تأمل بنگرد، مى يابد كه الفاظ و تعبيرهايى هم چون زيارت ، وصال ، نظر به وجه، تجلى اعظم و مشاهده ى به قلب، كه نقطه ى مقابل آن فراق ، بُعد و حرمان تعبير شده است، كه پروردگار عالميان از براى مؤمنين جلوه مى كند، و مشتاقان ديدار نيز محو درياى وصال و وجه و جمال پروردگار مى باشند.
گرچه معناهايى گذرى بر آن گونه ملاقات و وصال، و ديدار حق،
ص: 16
يادآور شده اند، از باب نمونه رسيدن به ثواب و پاداش روز قيامت عنوان شده است.(1)
اما از آن جا كه مؤمن پاكيزه در مقام تنزيه حضرت احديّت مى باشد، مى يابد كه احاطه به ذات و كنه پروردگار و شناخت آن، براى هيچ كس امكان پذير نمى باشد، و هم چنين معناى تجلى و ديدار وصال پروردگار با اساس توحيد پرهيزكاران منافات دارد، زيرا به هر معنى كه اراده شود، تجلى و وصال و ديدارى خواهد بود، كه موهوم و مفهوم و آفريده ى افكار ناقص و كوتاه ما مى باشد، كه هرچه درك و فهم بر آن تعلق گيرد ساخته و پرداخته ى افكار ناقص ما و آفريده ى موهوم ذهن ما و محيط فكر كوتاه ما خواهد بود، كه خداوند از آن منزّه است.
امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: دقيق ترين معنايى كه به خاطر شما و فكر شما مى آيد، آفريده ى فكر شماست، و به شما باز مى گردد. اما از آنجا كه همه ى موجودات به حسب فطرت خدادادى محبوب حقيقى خود را يافته اند،به همان اندازه اظهار دوستى و آرزوى وصال و تجديد ديدار در وجود ايشان شعله ور است . بنابر اين، هر آن چه از اين گونه تعابير در تيررس ديد ما قرار گيرد، گوييم مقصود از ديدار وصال، و نظر به وجه، و مشاهدات قلبى كه مؤمن پاكدامن را به دوست هميشگى نزديك مى نمايد، هر آينه ديدار اولياء حضرت حق جلّ و علا، يعنى محمد و آل محمّد عليهم السلام مى باشد، چرا كه آن
ص: 17
بزرگواران وجه و نور احاطى و مظاهر بلكه حقيقت اسماء و صفات ربوبى ميان ممكنات مى باشند لذا ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله در معراج نيز از نور عظمت حضرت ذوالجلال ، پس از تنزّل حضرت ختمى مرتبت مى باشد تا از براى پيامبر صلى الله عليه و آله گفته نشود ، براى او نيز يك نمونه تجلى به ذات تحقق پيدا كرده است ، چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله از حقيقت خود تنزل نموده ، و اكنون كه به حقيقت خود كه همان نور عظمت باشد ، نظاره گر است .
بالوجدان اين موجود نازله ، توان تحمّل آن مثل اعلاىِ الهى و آن نور عظمت و بزرگوارى كه اول آفريده ى او است، خواهد داشت، چرا كه چون حقيقت خود اوست به او نزديك شده، كقاب قوسين او ادنى و ابدا اضطراب و ترس احساس نكرده و فرار ننموده است، اما چنانچه موسى كليم، تمناى وصال نمود، نور يكى از شيعيان كروّبى محمد و آل محمد عليهم السلام را به وى نمودند، مع الاسف از ترس فرار نمود و بى هوش بر زمين افتاد.
رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه مشتاق لقاء خداوند است پروردگار مشتاق ديدار او مى باشد، و هر آن كه كراهت وصال دارد محروم از ديدار حقتعالى خواهد بود.(1)
آيا ديدار پروردگار ناخوشايند ابراهيم خليل بود؟
امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: آن گاه كه خداى بزرگ اراده فرمود، جان دوست خود ابراهيم عليه السلام را بگيرد، ابراهيم عليه السلام به ملك الموت گفت: آيا پروردگار به مرگ دوست خويش راضى مى شود، ملك الموت به نزد پروردگار بازگشت و عرض كرد، بارلاها شنيدى
ص: 18
دوست تو ابراهيم چه مى گويد؟ خطاب رسيد آرى، به سوى وى بازگرد و به او بگو: آيا دوستى را ديده اى كه براى ديدار و ملاقات دوست خود سستى در خود يافته و ديدار وى ناخوشايند او باشد؟(1)
از امير مؤمنان على عليه السلام سؤال شد، به چه جهت مشتاق لقاء حق گرديده اى؟ آن حضرت فرمود: از آنجا كه پروردگار عالميان مرا فراموش ننمود، و براى من دين ملائكه و پيامبران خود را اختيار كرد، و مرا به آن گرامى داشت به اين جهت دوستدار ديدار او شدم.(2)
پروردگار عالميان نيز درود و ثناء از تنها محبوب خود على بن ابى طالب عليه السلام به اندازه اى، عنوان نمود، كه در كنار عرش طنين شوق، و ديدار نفس رسول را، براى ملائكه اين گونه ابراز مى دارد.
ذيل آيه شريفه، «وترى الملائكه حافين حول العرش» پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: در آن شب كه به آسمان بالا رفتم ناگاه على بن ابى طالب را در زير عرش در حال ستايش و تقديس حق، در مقابل خود نگريستم، به جبرئيل گفتم، على پيش از من به اين جا آمده، او گفت: هرگز! اكنون برايت بازگو مى كنم.
چون خداى بزرگ بر بالاى عرش، نيكى هاى على عليه السلام را فراوان عنوان مى داشت، عرش را شيفته ى او نمود، لذا خداوند ملكى را به
صورت على عليه السلام آفريد، تا با ديدار او اشتياق و وله عرش فرو نشيند، آن گاه پاداش تسبيحات آن ملك را، براى شيعيان اهل بيت او قرار داد.(3)
ص: 19
آرى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هميشه سراپا مشتاق پسرعموى خود على بن ابى طالب عليه السلام بود.
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از منزل بيرون آمد، در حالى كه لباس پشمينه به خود پيچيده بود، به او عرض كردم، چه كسى شما را اين گونه پوشانيده؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دوست من ، اختيار شده ى من ، وارث من ، برادر من ، شنواترين مردم به من ، آقاى مردم بعد از من ، پيشواى آنان كه نور از پيشانى ايشان مى درخشد ، اول مؤمنى كه تسليم من شد و ايمان خويش را پاكيزه نمود - و امام روى زمين، يعنى على بن ابى طالب عليه السلام مرا اين گونه پوشانيد.
آن گاه شوق محبت و ديدار على عليه السلام همه وجود رسول خدا صلى الله عليه و آله را فرا گرفت، آن قدر بر آن گريست، كه اشك آن حضرت هم چون دُرّ فرو ريخت.(1)
اما آن كه از همه بيشتر خود را فانى در ديدار، و رضاى حق نمود، او سالار شهيدان حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام بود، چه ديدارى كه تنها خداى عزوجل خونبهاى او گرديد، آن جا مى خوانيم «السلام عليك يا ثار اللّه و ابن ثاره».
چنان فانى در مقام وصل يار گرديد، كه حقيقت وصل و وصال و وجه و جمال گرديد.
در حديث قدسى است: كه حق تعالى مى فرمايد: هر كه مرا طلبيد مرا يافت، و هر كه مرا يافت مرا شناخت، و هر كه مرا شناخت عاشق ديدار من شد، و هر كه دلباخته من شد، او را دوست مى دارم آن گاه او
ص: 20
را به شهادت مى رسانم ، سپس خود خونبهاى وى مى گردم.
آرى خدا خواسته حسين عليه السلام را شهيد ببيند، كه: ان اللّه شاء ان يراك قتيلا.
لذا در آن هنگامه ى غم انگيز، و مصيبت بزرگ، آن چنان از جانب پروردگار عالميان نشانه ها و آثار عجيب و غريب، نمودار گرديد، كه تماما بيان گر آن بود كه دوست تحمل مصيبت دوست را ندارد، چرا كه آسمان خون باريد، گرد و غبارى قرمز رنگ آسمان را تيره و تار نمود، فرياد ملائكه ميان زمين و آسمان طنين وحشت زايى آفريد، همه ى ارواح انبيا و اوصيا و صالحان روزگار، از عالم غيب به فغان و امداد آمدند(1) و هر موجود صاحب شعور از رسيدن مصيبت به صاحب ولايت، اندوهگين شدند، و همه با فرياد آفريننده خود به يك صدا اظهار داشتند. «كه: «يا حسين يا من ديته على، على الدنيا بعدك العفا».
آرى اين همان مقام رضوان بزرگ الهى، و انتها درجه ى ديدار دوست از دوست مى باشد، كه شكوفايى و ثمرات آن در كنار مرقد مطهّر آن مظلوم آشكار مى گردد، و در دنيا شفاى بزرگ، و در آخرت شفاعت بزرگ، را به دنبال دارد.
بنابراين، چون پروردگار عالميان از صفات ممكنات منزه است، ديدار و لقاء در وجه براى او نيز معنا ندارد. لذا آنان كه حقيقت مقام توحيد، سرّ توحيد ، حقيقت تنزيه ، نشانه و جايگاه تجليات ربوبى و حقيقت اسماء و صفات اولوهى ميان آفريده ها بوده اند.
ص: 21
آنان كه معناى كامل براى جنب اللّه ، امراللّه ، حكم اللّه ، علم اللّه ، قدره اللّه ، لسان اللّه ، يداللّه ، عين اللّه ، اذن اللّه ، و آينه سراپا مجسم، از مجموعه صفات جمال و جلال و كبريايى و بزرگوارى مى باشند.
كسانى كه ولايت ايشان ولايت خدا شناخت ايشان شناخت پروردگار دوستى و دشمنى ايشان دوستى و دشمنى پروردگار مى باشد. بزرگوارانى كه رهگذر و مسير آگاهى ها، و دوستى ها و دشمنى ها قرار گرفته اند، آنان نيز ميزان و سنجش اشتياق ديدار، و اندازه ى اشتعال ملاقات ها، به شمار مى روند.
لذا هر كس و هر موجود به هر اندازه، به كانون محبّت، و به جايگاه اسرار نهفته ى پروردگار نزديك شد، به همان اندازه مورد الطاف و عنايات حضرت رب الارباب واقع مى شود. و از مسير وصال و ديدار آن يگانه محبوب عالم آفرينش كسب فيض مى نمايد.
از سوى ديگر: در جاى خود بيان شده كه فرقى ميان زندگانى و مرگ حضرات معصومين عليهم السلام نبوده، و آن بزرگواران حقيقت زندگانى و منابع كمال و دانش و بينايى مى باشند.
چرا كه مؤمن مى يابد، حضرت حق جل و علا آن چنان كه ايشان عليهم السلامرا سروران عالم آفرينش به جهانيان اعلام داشته است، دوستى و دشمنى خود را بر محور دوستى و دشمنى ايشان بيان فرموده، اكنون اى دوستدار و سراپا محو درياى بى پايان محبت الهى، و اى سراپا مشتاق ديدار پروردگار، خدا خواسته چنانچه اراده ى ديدار نمودى، او ديدار خود را، ديدار اولياء خود خوانده است. آرى همان دوستى كه تو را بر آن داشت، به شوق و لقاء حضرت حق بال گشوده اى، اكنون بنگر كه شوق لقاء او خلاصه شده است در ديدار
ص: 22
تنها محبوب پروردگار، يعنى محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين كه حقيقت جلوه و لقاء و وجه باقى پروردگار مى باشند.(1)
ص: 23
بنابراين چنانچه ريشه محبّت و شوق ديدار در همه ى موجودات نهفته شده است، و اساس و شالوده ى اين گونه ديدار، ميان انسان ها، و عهد و پيمان چنين ملاقات در عالم ذر گرفته شده است، چرا كه ملاقات و تجديد ديدار، نتيجه محبت و ولايتى است كه، در عالم پيشين بر محور تنها محبوب و تنها فدايى پروردگار، سيدالشهدا عليه السلام جلوه گر شده است.(1) لذا شكوفايى محبت حق، تجلى در زيارت محبوب كرده، و اصولاً شوق ديدار به اندازه ى آن چه در اخذ پيمان بوده، تجديد و آشكار گرديده و مى گردد، البته اوست كه «حبّب اليكم الايمان وزيّنه فى قلوبكم»
و معناى اين كه يكايك انبياء بزرگ الهى به زيارت و ديدار سيدالشهدا عليه السلام در زمين كربلا آمدند، با آن كه هنوز پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله آخرالزمان نيامده و اصولاً از شهادت وى خبرى نيست همين
ص: 24
مى باشد، چرا كه از آنان پيمان ولايت و محبت گرفته شده بود.(1) و بر آن عهد در اين دنيا تجديد ديدار مى نمايند، و پيرامون خاكى كه به جهت آن حقيقت شرافت پيدا نموده مى گردند، و بدان وسيله كسب شرافت و كمال مى كنند.
بايد گفت: پيمان ولايت و محبت و زيارت و شفاعت، از يكايك موجودات عالم گرفته شده، و كوچك و بزرگ ذرات عالم آفرينش به حسب ادراكات و شعور نهفته در درون خود، از اين ديدار بهره برده اند، و همه موظف به زيارت سيد الشهدا عليه السلام شده اند، كه قرآن مى فرمايد: «ان من شيى الا يسبح بحمده» بايد گفت هيچ موجودى نيست مگر آن كه توفيق درك فيض لقا و وصال، چه با ميل و رغبت و چه با اكراه، در او هويدا مى گردد، چرا كه چنان چه به نهاد خود بنگرد، مى يابد كه حسين بن على عليه السلام، حق زندگانى جاودانه و... بر تمام عالميان دارد، او مى يابد كه سيد الشهدا عليه السلام بر آب و خاك و هوا، بر خورشيد و ماه ستارگان، بر انسان و جن و پرى و بر جماد و نبات و حيوان، حق حيات و زندگانى دارد، كه چنان چه اراده ى حق تعالى به بقاء عالم تعلق نمى گرفت، مى بايست پس از شهادت يگانه فدايى و محبوب پروردگار، نظام آفرينش واژگون گردد. آرى خداى بزرگ جان هاى دوستانش را گرفت و در مقابل بهشت را بر ايشان گوارا نمود.(2)
ص: 25
كه بهشت حقيقى مؤمنان در دنيا، كربلا، و ديدار حسين بن على صلوات اللّه عليه مى باشد. لذا از آن زمان كه دست آدم از بهشت كوتاه گرديد، او به گفتن «يا قديم الاحسان بحقّ الحسين» حزن و اندوه تازه گرفت، و پس از آن كه گناه وى بخشوده شد، به وى گفتند اى آدم اكنون به مقامى دست يافتى، كه به آن وسيله تقرب يافته و آمرزيده گرديدى، اكنون از بالاى چهار پاى خويش پائين بيا، كه اين جا سرزمين كربلا، و ميعادگاه عاشقان خون خدا، و وصال است، فرود آى و ديدارى تازه نموده، تا گمشده خويش را يافته، آيا طالب حوّا نيستى؟ لذا سيد الشهدا عليه السلام نزد همه ى انبيا شناخته شده بود، و شهادت وى نيز مشهور و مشهود آن بزرگواران بود.(1)
بنابراين چنان چه اباعبداللّه الحسين عليه السلام شريف ترين و برترين و محبوب ترين آفريده ها نزد پروردگار باشد، شهادت وى نيز برتر از شهادت همه انبياء و جانشينان آنان خواهد بود و ملاقات قبر وى نيزبرتر از زيارت همه ى پيامبران، و همه ى آفرينش مى باشد چرا كه آن مظلوم نزد پروردگار برتر از همه انبيا و اوليا بوده، پس ديدار و زيارت قبر او نيز ملاقات همه شهدا از انبيا و اوصيا خدا قلمداد گرديده است، و در مقابل دشمنان وى نيز بدترين دشمنان خدا بر عالم مى باشند، پس يزيد نه تنها لعنت شده ى همه موجودات زمينى است، بلكه لعنت شده ى اهل آسمان ها نيز مى باشد، آرى يك الماس به اندازه همه سنگريزه هاى روى زمين بلكه بيش تر ارزش دارد،
به اين جهت يك ضربت شمشير امير مؤمنان على عليه السلام در جنگ
ص: 26
خندق برتر از بندگى جن و انس به شمار رفته است.
چرا يك نفس كشيدن حضرت امير عليه السلام، در ليلة المبيت بر بندگى و عبادت همه آفرينش مى ارزد؟!
اين ها اغراق نيست، حجّت هاى الهى نزد پروردگار محبوب ترين آفريده ها هستند، يك رفتار پسنديده آنان نيز، از كردار همه آفرينش برتر است، چرا كه يك شهادت ايشان نيز به مراتب برتر و بالاتر از نابودى همه آفرينش مى باشد، براى همين است كه گريه به اندازه بال پشه همه گناهان را مى آمرزد، زيرا كه با اندكى اشك خود را با اتصال به مبدأ رحمت و شفقت، كه سيد الشهدا عليه السلام سرچشمه عطوفت و رأفت و نرمى دل مى باشد، حقيقت خود را درك كرده و مى يابد، و شعور او نسبت به حقيقت خود، در رسيدن مصيبت، در او انقلاب درونى ايجاد نموده، و سوزش دل پيدا مى نمايد، از آن جا كه مبدأ ما از عليين مى باشد، لذا با جارى شدن، و سوزش قلب، موانع را برداشته، و خود را به عليين، و اهل بهشت مى رسانيم، و جاى هيچ گونه بُعدى نمى باشد، البته درجات اهل بهشت به مقدار همين انقلاب درونى گوناگون مى باشد، چرا كه هر كس تحّول درونى در وجود خود بيش تر يافت، سوزش دل در او بيش تر نمايان و گريه اش بيش تر خواهد بود.
پس در آن عالم، يگانه محبوب عالم آفرينش تنها فدايى حضرت حق، از سر تسليم و سراپا شيفته محبت و لقاء حق تعالى، پيمان شهادت با پروردگار عالميان بست، و در اين جهان در مقام آزمايش از جان و مال و فرزند، و هر چه منتسب به وى بود گذشت.
اكنون نيز خداى بزرگ اراده نموده، از مسير همان يكّه تاز ميدان عشق و سراپا محو ديدار و فدايى خود ديدار را تازه گردد، و چنان چه
ص: 27
هر موجودى اراده كسب فيض و لقاء و وصال داشت، كنار مرقد پاكيزه خون خدا آمده، و براى رسيدن به مراتب بلند، از آن سو از فيوضات حق بهره كافى گرفته، و پيمان ولايت و محبت و ديدار به شوق رضاى پروردگار و اداى ذى حق وصله پيامبر صلى الله عليه و آله در كربلا تجديد نمايد.(1)
و در قيامت نيز كه همگان مأيوسانه و سرافكنده، با كوله بارى از خطا و لغزش، ترسان و لرزان، در محضر پروردگار قدم مى گذارند، آن جا مقام شفاعت كبرى و مرتبه بلند، و بزرگوارى سيدالشهداء نيز هويدا مى گردد.(2)
ص: 28
آرى، معناى اين كه حضرات معصومين عليهم السلام در هنگام مرگ و پس از آن، به ديدار مؤمن و نزد وى حاضر مى شوند، و او را بشارت به نعمت ها و بهشت جاودان مى دهند، همين مى باشد.(1)
چرا كه مؤمن يك عمر شوق و اشتياق ديدار داشت، او به انتظار رسيدن زمانى كه حقيقت خود را باز يابد، روزگاران به تلافى ديدار قبور پاكيزه ايشان نشسته بود، اكنون كه هنگامه نگرانى و اضطراب رسيده، و نفس به گلوگاه مى فشارد، چشم به راه محبوب خود است آيا سزاوار نيست سروران جهان و آفرينش به ديدار وى آمده، و او را به نعمت ها و بهشت جاودانه بشارت دهند.(2)
ص: 29
ان الحجة قبل الخلق، و مع الخلق و بعد الخلق.(1)
چون اراده حق تعالى بر آن قرار گرفت موجودى بيافريند، و او را برترين و كامل ترين و گرامى ترين مخلوقات خود معرفى نمايد، و به واسطه وى نعمت هاى بى منتهاى خود را به ديگران منّت گذارد، انوار پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام را آفريد، و آن را با كامل ترين ارواح (روح القدس) خويش همراه نمود، و در پيكره مطهره خاندان عصمت جا داد.
بنابر اين آن انسان كامل، كه مقصد و مقصود همه آفرينش بوده، و حقيقت ولايت كليه گشته، و بر بزرگوارى او و ولايت او پيمان گرفته شده، همان حقيقتى است كه در زيارت جامعه مى خوانيم «اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحده» و چنين هيكله الهيه، و روح كليه مطهّره، پس از جدايى ميان بدن و روح كه مرگ حاصل مى گردد، روح ايشان پس از سه روز، دوباره به بدن بازگشته، و به مكان اوليّه خود مراجعت نموده، و در آن جا در مقام رضوان بزرگ خداوند، متنعّم به نعمات الهى هستند. در اين جا اين سؤال براى انسان تداعى مى شود پس در قبور ايشان آيا شخصى مدفون هست يا نه؟
عنوان بيانات گوناگون پيرامون اين موضوع، نيازمند به يادآورى چند نكته اساسى است، كه از لابلاى آثار و معارف بلند عصمت و طهارت عليهم السلام استفاده مى شود.
از مجموعه رواياتى كه پيرامون روح القدس سخن گفته، چنين به
ص: 30
دست مى آيد، كه همه پيامبران و اوصياء ايشان و ملائكه مكّرم، داراى روح اختصاصى پاكيزه، كه عصمت از او نشأت گرفته مى باشند، كه از ابتدا زندگانى در كالبد پيامبران و جانشينان آنان دميده مى شود، و با آن تا كنار عرش را نظاره گر هستند، و بدان روح شرق و غرب جهان، و آسمان و زمين را سير مى كنند.
گرچه ارواح حضرات معصومين عليهم السلام با ساير ارواح پاكيزه امتيازات فراوانى دارند،زيرا حقيقت و ريشه پيدايش آن ارواح، ارواح پاكيزه كليه الهيه، و حقيقت نوريّه پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد، چرا كه اول مخلوق و كاملترين موجود در همه مراتب از مرتبه هاى آفرينش مى باشند.
گرچه اين روح داراى افراد و مراتب گوناگون مى باشد، اما برترين درجه از آن روح پاكيزه متعلق به خود پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرات معصومين عليهم السلام بوده و مى باشد.
پس از توجه به اين نكته، بايد گفته شود، مرگ براى پيامبران و جانشينان آنان و ملائكه كه در حقيقت داراى روح پاكيزه مى باشند، چگونه است؟ چرا كه مرگ يعنى جدايى بدن و روح، كه مؤمن پس از خروج روح ايمانى از جسد، و خشكيده شدن روح حيوانى، كه از بخار خون تشكيل يافته، جَسَد را در قبر مى گذارد، و روح در غالب مثالى همانند بدن دنيايى به بهشت برزخى رفته، و در آنجا متنعم به نعمت خواهد بود.(1)
ص: 31
چنين گمان نشود به آن چه تاكنون گفته شد، ديگر مرگ براى اجساد و ابدان مقدسه آنان نخواهد بود،چون روح القدس براى هميشه زنده خواهد بود.
زيرا مى گوييم: اصولاً روح القدس، و روح پاكيزه همه انبيا و اوصيا، بلكه روح خاتم الانبياء و ساير معصومين عليهم السلامرا مرگ فرا خواهد گرفت، كه حقتعالى فرمود: اى محمد صلى الله عليه و آله اول عهدى كه پيمان او را از ميان پيشوايان گرفتم، پيمان بر ولايت على عليه السلام بود، و آخرين كسى كه روح او را از ميان ايشان بگيرم، روح او خواهد بود.(1)
البته در آن هنگام نيز چون سروران عالم آفرينش، آفريده اول، و حقيقت روح كليه الهيه، و روح من الامر، و وجه باقى پروردگار مى باشند، باقى به حضرت حق مى باشند، كه همگان از فهم و درك اين معنى عاجز مى باشند.
چون حضرات معصومين عليهم السلام مظهر و آينه تمام نماى جمال و جلال و كبريايى پروردگار مى باشند، خواست ايشان خواست خداوند، و جز خواست او چيزى نخواهند، دانش و بينش و توانايى اين بزرگواران دانايى و توانايى خداوندى است، كه احاطه قيومى بر
ص: 32
همه آفرينش دارد و همه ذرات عوالم هستى نزد آن بزرگواران و سروران و حجت هاى پروردگار پيش از آفرينش مخلوقات و با آن و پس از آن مى باشند.
بنابراين آنان كه حجت الهى و واسطه فيض ميان ممكنات و آفريده هاى پروردگار هستند، از جنبه جسم نيز براى ايشان فرقى نمى كند، در كدامين وقت و زمان و مكان باشند، چرا كه ايشان به حقيقت خود احاطه معنويه به همه ى آفرينش، حتى بر حقيقت زمان و مكان نيز داشته و دارند، زيرا اول آفريده و آگاه بر همه ى آفريده ها مى باشند، كه فرمود: «و شهداء على خلقه» اين كه هميشه امير المؤمنين على عليه السلام مى فرمود: من بودم كه ابراهيم خليل عليه السلامرا از آتش بيرون آوردم، و نجات بخشيدم، من بودم كه عيسى عليه السلام را در گهواره
انجيل آموختم، من بودم كه موسى و هارون عليه السلامرا از دست فرعونيان رهانيدم، من بودم كه انبياء پيشين را يارى كردم، چرا كه حقيقت نورى و روحى او، قبل از آفرينش جسم دنيايى در قالب هاى مثالى بسيار نيكو جلوه مى نمود، و يار و ياور همه انبياء بزرگ بوده است، كه فرمود: من تمامى انبيا را يارى نمودم، اما آنان مرا يارى نكردند و زود باشد كه مرا يارى كنند.
آرى خداوند خواسته برترين و شريف ترين فرد جهان هستى را چنان مورد احترام و تكريم خود قرار دهد، كه به واسطه وى، ديگران را از نعمت هاى خويش بهره مند نمايد، و آنان را مورد اكرام و يارى قرار دهد.
اما در پيامبران و اوصياء آنان گفته مى شود، چون اجسام ايشان از خالص طينت عليين بوده، كه حقيقت حيات است، لذا مرگ در ايشان
ص: 33
با ديگران متفاوت است، چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بدن ما گروه پيامبران همانند بدن هاى اهل بهشت مى رويد.(1)
بنابراين جسم ايشان كه همچون روح بهشتيان است، و پاكيزه تر و خالص تر از روح مؤمن كامل مى باشد، به يقين در قبر باقى نخواهد ماند.
لذا مرگ در پيامبران به خروج روح پاكيزه اى كه حقيقت حيات و بقاء است مى باشد، بنابراين جسم ايشان مندرس و پوسيده نمى شود، چرا كه جسم ايشان در اختيار روح پاكيزه آنان مى باشد، پيامبر صلى اللّه عليه و آله و حضرات معصومين عليهم السلام، حقيقت روح ايمان هستند، كه نور ايمان و عقل و علم از ايشان معنا يافته است، و ابدا شيطان را بر ايشان كوچك ترين سلطه اى نيست، پس هرگز اين حقائق نورانيه از ايشان جدا نبوده است، و به تصريحات سنت مسلمّه آشكار گرديده است كه روح همه مؤمنان و صالحان روزگار، از زيادى طينت و خميره، و جسم پيامبر و معصومين عليهم السلامآفريده شده است، و چنان چه ارواح مؤمنين تا نفح صور نمى ميرند، چگونه جسم هاى ايشان عليهم السلام، كه از خالص طينت عليّين است، مرگ داشته باشد.
اما چون مردم ايشان را پروردگار نپندارند، و در تحت قانون مرگ
ص: 34
همگانى درآيند،(1) لذا براى جدايى ميان روح و جسم پاكيزه آنان، نياز به سببى همچون شهادت مى باشد،(2) آن هم نه جدايى هميشگى، بلكه شوق علاقه ميان روح و جسم به امر حَقّ، مرگ سه روزه ايجاد مى كند، و از آن پس دوباره به بدن بازگشته، و به آسمان و مكان اوليه خود مراجعت مى كند، لذا پيامبر فرمود: من نزد حق گرامى تر از آن مى باشم كه بيش از سه روز مرا در زمين رها نمايد.(3)
امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ پيامبر و جانشين او بيش از سه روز، در زمين نمى ماند، با روح و استخوان و گوشت به آسمان بالا مى رود.
چرا كه بدن آنان، از خالص طينت عليين نشو و نما گرفته است، پس از مرگ نيز بايد به جايگاه اوليه خود باز گردد، چنان چه و بدون ترديد روح مؤمن به آنجا باز مى گردد. بنابراين اگر گفته شود حضرات معصومين عليهم السلامدر حفظ و حراست مشيت الهى مى باشند، اغراق
نشده، و گرفتن روح پاكيزه آنان نيز، به دست مشيت حق است، چرا كه مرتبه اى كه جبرئيل و اسرافيل و عزرائيل و ساير ملائكه مقرب از روح پاكيزه را دارا هستند، به مراتب پايين تر از روح پاكيزه و مطهره ايشان مى باشند.
لذا چنين توانايى به وى عنايت فرموده است كه به صورت هاى گوناگون و نيكو در مكان ها و زمان هاى مختلف جلوه نموده، و در نهان
ص: 35
يارى كننده پيامبران گذشته مى باشد كه فرمود: «كنت مع الانبياء سرا و مع النبى جهرا».
شواهد بسيار موجود است بر اين كه تمامى اين صورت هاى نمايان شده صورت هايى بوده كه خود را از قالب عنصرى دنيايى تخليه نموده است، چرا كه جسم هر شخص تكيه گاهش جسد دنيايى مى باشد، چرا كه از دنياست.
البته روشن است كه جسم و پيكره حضرات معصومين عليهم السلام تابع اراده روحى ايشان بوده، چرا كه به هر سو خواهند وى را مى برند، گر چه بشرى هستند كه در صورت و به مثال آدميان هستند، اما در حقيقت جسد ايشان از آن جايى مى باشد كه با تفاوت روح ما از آن جا آفريده شده است، اكنون به جهت ازدياد معرفت مؤمنين به مواردى از اين گونه ظهورات در قالب هاى مثالى اشاره مى شود.
مگر نه آن بود كه جبرئيل خود را به صورت انسان براى مريم عليهاالسلام ظاهر نمود، آن جا كه قرآن مى فرمايد: «فتمثل لها بشرا سويا».
مگر همين جبرئيل به صورت دحيه كلبى هميشه بر پيامبر فرود نمى آمد؟
پروردگار عالميان به خضر يك چنان توانايى عنايت فرمود كه توانا است كه به هر گونه و هر صورت خود را ظاهر سازد.
و همچنين گرفتارى ايوب عليه السلام نيز به جهت ترديد در صورت مثالى على عليه السلامبود و بر آن آزموده شده بود.(1)
مگر ملائكه به صورت بشر براى هلاك كردن قوم نوح عليه السلام(يا ابراهيم عليه السلام) نزد ايشان حاضر نشدند؟
مگر نه آن است كه شياطين توانا هستند به هر صورت خود را ظاهر سازند(2)؟
ص: 36
چنان چه حضرت موسى عليه السلام هنگامى كه دستور نجات از بيابان تيه داده شد بر بالاى درب كوتاهى مثال صورت پيامبر و على را آويخته، و بر اسرائيليان لازم نمود كه هنگام ورود به شهر بر آن دو صورت تعظيم و تكريم نموده، سپس داخل شهر اريحا شوند.
مگر خداوند عالميان در جنگ بدر پيامبر صلى الله عليه و آله خود را به ملائكه اى كه به صورت على عليه السلام بودند يارى ننموده است؟!(1)
يا آن كه پروردگار صورت على عليه السلام را در بالاى آسمان ها و در كنار بيت معمور، به ملائكه خود نشان نداده است؟(2)
چنان چه وقتى پيامبر به معراج تشريف بردند صورت هاى مثالى نورى و روحى امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را ديدار نمودند.
ص: 37
آيا هنگام وضع حمل خديجه و فاطمه زهرا و فاطمه بنت اسد چهار بانوى مجلله بهشتى نمودار نگرديده اند؟
آيا پروردگار عالميان صورت مهدى عليه السلام را به ملائكه خود در آسمان ها نشان نداد؟ كه با اين شخص از آنان انتقام خواهم كشيد؟
چنان چه حضرت امير عليه السلام صورت پيامبر را بر مسجد قبا به ابوبكر نشان داد.
آيا امام مجتبى عليه السلام پرده از كنار تربت پدر بزرگوار خويش كنار نزد؟ و انبياء بزرگ را در آن جا ديدار نكرد؟
همان گونه كه شب يازدهم محرم پيامبر و على و فاطمه و امام مجتبى عليهم السلام و ساير پيامبران در كربلا به ديدار سالار شهيدان آمدند
چنان چه امام سجاد عليه السلام فرمود: از اين مردم بپرس آيا على بن الحسين مى تواند خود را به صورت فرزند خويش امام باقر عليه السلام ظاهر سازد؟ و موارد گوناگون ديگر كه عنوان نمودن آن ها نياز به كتابى جداگانه دارد.(1)
اصولاً كسانى كه خود تغيير دهنده صورت ها به شكل هاى گوناگون مى باشند آيا از تغيير دادن صورت خود به شكل هاى گوناگون نيكو عاجز خواهد بود؟ هرگز!
چنان چه ابن شهر آشوب در قضيه مالك اشتر و آب آوردن وى و تغيير يافتن صورت او به صورت حجل و يزيد و معاويه را يادآور شده
ص: 38
و ناگزير آن را از عجائب و غرائب و شئونات امير مؤمنان عليه السلام پنداشته اند.(1)
پس يكايك حضرات معصومين عليهم السلام توانا هستند در يك زمان صورت هاى مثالى بسيارى داشته باشند در حالى كه بدن عنصرى آنان در يك مكان مستقر باشد چنان چه حضرت سجاد عليه السلام به مردى از اهل يمن كه نزد وى بود فرمود: از وقتى كه بر ما وارد شده اى چهار هزار عالم را سير نموده و از مكان خويش حركت نكرده ام.
اكنون آيا حضرات معصومين محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين كه داناتر و تواناتر و برتر و شريف تر و گرامى تر نزد پروردگار عالميان از همه موجودات و همه جهان آفرينش مى باشند نخواهند توانست خود را به صورت هاى گوناگون در مكان هاى مختلف ظاهر سازند؟
خود فرمودند: «نحن وجه اللّه الذى نتقلب بين اظهركم»
چنان چه در زيارت مى خوانيم: سلام بر شما كه چشم بيناى الهى هستيد، شهادت مى دهم كه سلام مرا مى شنويد و جوابگوى آن مى باشيد.
لذا چه بسيار روايت وارد شده است كه خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام بر بالين محتضر در هنگام مرگ ظاهر مى شوند و اين حقيقت بيان گر آن است كه آن بزرگواران توانا هستند كه در يك لحظه در مكان هاى گوناگون با صورت هاى نيكو خود را ظاهر ساخته و جلوه نمايند.
چنان چه سيد شهدا عليه السلام در مجلس ابن زياد لعنة اللّه بود و قرآن
ص: 39
تلاوت مى نمود و در واقعه حضور انبياء عليهم السلام بزرگ در صحنه كربلا حضور داشت.
اكنون گفته مى شود: آيا يكايك حضرات معصومين عليهم السلام را در قبرهاى محفور خود مدفون ننموده اند؟ و آيا آن چه كه انبياء بزرگ و جانشينان آنان و سايرين از زيارت بهره برده و مى برند چه بوده است؟
از سوى ديگر اكنون مؤمنان و صالحان روزگار چه چيز را در قبر زيارت مى كنند؟ و آيا آن چه در ملاقات انبيا عليهم السلام در زيارت سالار شهيدان حسين بن على عليه السلام مورد ديدار بوده آن چگونه و چه بوده است؟ اين ها پرسش هايى است كه پس از توجه و اعتراف و اعتقاد به دو نكته قبل ايراد مى گردد. چون قبر روزنه اى است كه به سوى عالم برزخ گشوده مى شود بدون ترديد ارواح مؤمنين پس از سؤالات نكير و منكر در قالب مثالى به بهشت برزخى رهسپار مى شوند، و در آنجا متنعم به نعمت ها مى باشند.
از سوى ديگر: آشكار است كه بدن هاى مقدسه حضرات معصومين عليهم السلام با ساير بدن ها تفاوت هاى آشكارى داشته و دارد و آن چه تاكنون ما نيز در صدد بيان آن بوده ايم اختصاص به خاندان بزرگ محمد و آل محمد عليهم السلام دارد و هيچ كس را سزاوار مقايسه و سنجش با ايشان نبوده و نيست. لذا در اين مورد عده اى گويند پس از جدايى ميان روح و بدن از براى يكايك ائمه معصومين كه با شهادت براى ايشان تحقق پيدا مى نمايد روح پاكيزه آنان از جسد اصلى ايشان جدا شده پس از آن به آسمان بالا مى رود و پس از سه روز يا چهل روز به مكان دفن باز مى گردد و پس از آن با بدن اصلى اوليه با گوشت و استخوان و ساير ارواح مختصه خويش به آسمان باز مى گردد و در
ص: 40
كنار عرش پروردگار متنعم به نعمت هاى پروردگار خواهد بود كه در خصوصيات روح پاكيزه فرموده اند «لا يفارقهم و لا يفارقونه»(1)
و آن چه كه در قبرهاى ايشان به جاى مى ماند، يكى از قالب هايى است كه در همه جا داشته اند او نيز همانند ساير بدن هاى مادى دنيايى مى باشد.
عده اى ديگر گويند: پس از آن كه روح پيامبران از جسدهاى پاكيزه ايشان جدا شد، روح القدس در قالب مثالى برزخى خواهد بود و آن چه كه به آسمان بالا مى رود، همان روح با اجساد مثاليه برزخيه مى باشد، همانند آن چه را كه براى مؤمنين عنوان مى دارند، لذا آنان را در اين قانون با همگان از نيكان روزگار شريك مى دارند. عمده دليل اين گروه فرمايش امام صادق عليه السلام مى باشد آن جا كه فرمود: هر گاه به ديدار اميرالمؤمنين على عليه السلام به عنوان زيارت مهيا شوى آگاه باش كه از استخوان هاى آدم عليه السلامو بدن نوح و جسم حضرت امير عليه السلام ديدار مى كنى.(2)
بايد گفت البته آن شخص كه به زيارت مى رود در مكان قبر آن بزرگواران جز استخوان و هيكل مدفون شده چيز ديگرى نمى يابد اما توجه به اين مطلب نيز ضرورى است اين كه گفته شد، بدن مثالى پيامبران و اوصيا مى باشد يعنى مثال همان را كه در زمان زندگانى داشته اند و خضر در مكان هاى گوناگون آن را دارا مى باشد ايشان نيز دارند. اين گونه تحليل طريق جمع ميان آن روايتى است كه فرمودند:
ص: 41
موسى عليه السلام جسد يوسف را همراه خود به بيت المقدس آورد، يا فرمايش حضرت امير عليه السلام به اهل شوش كه جسد دانيال هويدا گشته است، و يا آن كه در زمان متوكل لعنه اللّه قبر سيد الشهدا عليه السلام را شكافتند و بدن مطهر وى را بر روى بوريا يافتند. و چنان چه پذيرفته شد كه آن چه در قبر مدفون گرديده، اجساد اصليه ايشان عليهم السلاممى باشد، و در اين قانون با همه مؤمنان يكسان مى باشند اينها با رواياتى كه فرمودند: پس از سه روز با گوشت و استخوان و روح به آسمان بالا مى روند و براى هميشه در كنار عرش در نعمت هاى پروردگار غوطه ور هستند منافات خواهد داشت.(1)
اصولاً حقيقت خميره بزرگان عالم آفرينش محمد و آل محمد عليهم السلام هم چون ارواح مؤمنين لطافت فوق العاده دارد و جسدهاى ايشان تابع اراده ارواح پاكيزه آنان بوده كه به هر كجا خواهند آن را مى برند.
لذا تفاوت هاى بسيار در بدن هاى آن بزرگواران و ابدان سايرين است، چرا كه اگر روح مؤمن به آسمان برده شود اما جسم امام عليه السلام با آن كه حقيقت روح مؤمن است چنين نباشد، در اين صورت هيچ گونه جدايى و برترى ميان ايشان و ديگران نخواهد بود.
ص: 42
عبداللّه بن بُكير گويد: كنار خانه خدا با امام صادق عليه السلام ملاقات نمودم عرض كردم يا بن رسول اللّه چنان چه قبر سيد شهدا حسين بن على عليه السلامشكافته شود آيا او در قبر يافته مى شود؟ امام صادق عليه السلام در ابتدا فرمود: چه سؤال بزرگى نمودى آن گاه فرمود:
جد ما حسين عليه السلام با پدر و مادر و برادر در منزلگاه رسول خدا روزى مى خورد، او در طرف راست عرش بر كرسى عظمت و بزرگوارى تكيه زده است.(1)...
شايد به گمان آيد چون عبداللّه مى پنداشت كه اجساد طيّبه انبيا و اوليا، مانند سايرين مى پوسد امام عليه السلاماين معنا را بر او خاطر نشان داشته كه كسى كه جايگاه او در عرش باشد، چگونه جسد مطهّرش پوسيده مى شود.
گمان مى شود كه عبداللّه بن بُكير از سيد الشهدا عليه السلام پرسيد: زيرا نسبت به ساير معصومين عليهم السلام يقين داشت كه اجساد آنان به آسمان ها صعود مى كند او از آن جا كه پيكر سيد الشهدا اباعبداللّه روحى لنفس الفداء را پاره پاره و سر جدا شنيده بود براى او مورد سؤال بود لذا از آن حضرت پرسيد.
از سوى ديگر چنان چه روشن و مبرهن است كه دانايى و توانايى امام از دانايى و توانايى پروردگار بوده كه به هر چه دانا و توانا هستند و فرقى ميان زندگانى و مرگ در اين جهت ميان ايشان نبوده و نيست، پس اين خاندان عصمت و طهارت توانا هستند در صورت ها و قالب هاى مثالى نيكو ظاهر شوند.
بنابراين پس از گذشت از اين دنيا و جدايى چند روزه ميان بدن و
ص: 43
روح، و بازگشت جسم و روح به مكان اوليه خود، آن چه كه در قبر محفور باقى مى ماند، يكى از آن صورت هاى مثالى نيكويى است، كه به عنوان تجديد پيمان با حقيقت ولايت، و روح القدس به يادگار ميان انسان ها گذارده شده است، همان است كه مورد ديدار و زيارت واقع مى شود.
علامه بزرگوار مرحوم دربندى در توجيه اين گونه فرمايشات خاندان عصمت اين گونه عنوان داشته كه روايات از باب تقيه وارد شده است چرا كه معصومين عليهم السلام القاء اين گونه شبهات مى نمودند تا قبور آن بزرگواران از صدمه خلفاء ستمگر و بنى العباس محفوظ بماند.(1)
ناگفته نماند، با چنين وصف بايد گفت: پس چرا با يادآورى آن بزرگواران، مع الاسف قبر سيد الشهدا عليه السلام مورد تهاجم و تجاوز متوكل عباسى لعنه اللّه واقع شد، و اين گونه سخنان مانع تجاوز به حريم مقدس آن مظلوم نشد. اصولاً يادآورى اسرارى هم چون بالا رفتن بدن هاى ايشان ميان گروه سنى هاى منكر حقوق خاندان معصومين عليهم السلام با اساس تقيّه منافات داشته و دارد.
آرى، آن انسان كامل و شريف كه برتر از جن و ملك و ساير موجودات كه تحمل ولايت نموده و حقيقت ولايت كليه گشته و مقصد و مقصود عوالم گوناگون و از براى او پيمان گرفته شده، و به مقدار پذيرش ولايت او پاداش داده شده است، همان حقيقت محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين مى باشند.(2)
ص: 44
آنان را به برترين مرتبه از مراتب روح پاكيزه گرامى داشته، و جسم ايشان عليهم السلام را از خالص طينت بهشت فردوس، كه خميره اش به مثال ارواح بهشتيان مى باشد، به هم آميخت، كه در زيارت جامعه مى خوانيم «اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحده طابت و طهرت بعضها من بعض» چنان نيرو و توانايى به آنان عنايت فرمود، كه خود را با بدن هاى مثالى در قبر گذارده باشند و خود به آسمان ها عروج نمايند مگر نه آن است كه جسد پاكيزه عيسى مسيح عليه السلام به آسمان ها عروج نموده است؟
چرا كه صعود به آسمان ها با گوشت و استخوان براى حقيقت روح كليه الهيه امرى آسان مى باشد، زيرا جسم آنان هم چون روح ما از جوهره بهشتى است.
پس از بيانات گذشته يادآورى اين نكته لازم است كه هر آن چه از دعاها و زيارت ها كه در هنگام ديدار با قبور مطهره ايشان وارد شده، و رنگ استحباب به خود گرفته است تماما بيانگر آن است كه پيمان ولايت و محبت در اين ديدار تازه گردد، و چون ايشان واسطه فيوضات پروردگار ميان آفرينش مى باشند، از مسير اين بزرگواران كسب تقرب پيدا شود، زيرا ايشان احاطه بر عوالم گوناگون دارند، لذا هر كه نزد قبور ايشان به عنوان زيارت و تقرب به خداوند حاضر گردد، بر او آگاه بوده، و با مهربانى و رأفت از خداوند طلب حوائج او را مى نمايم، آرى كور و كر و لال و مفلوج و تمام بيمارى هاى زمين گير را شفا مى دهند، بلكه به خواست خداوند مرده زنده مى كنند، تمامى اين گونه كرامت ها بزرگوارى است، كه حق تعالى آنان را به آن وسيله گرامى داشته است.
ص: 45
پروردگار عالميان حقيقتى دانا و توانا ازلى و ابدى است كه هيچ گونه و به هيچ وجه به پندارها و تفكرات احاطه و شناخته نشود كه هر چه صاحبان خرد و دانايان گويند آفريده ى افكار كوتاه ايشان و محيط فكرهاى ناقص آنان مى باشد كه در نتيجه توحيد آنان شرك خواهد شد.
آن گاه كه خواست پروردگار بر اين قرار گرفت گنج پنهان خود را آشكار سازد، از نور فروزان اولين و برترين محبوب آفرينش نورى آفريد، كه همه موجودات را واله و شيداى او نمود، بلكه خود مشتاق و خون بهاى او گرديد، آن هنگام كه نه عرش و كرسى و لوح و قلم بود و نه خورشيد و ستاره و ماه، آن زمان كه هيچ موجود كوچك و بزرگى به هيچ وجه واقعيتى نداشت، او هزاران هزار روزگار محو ديدار جمال و جلال و بزرگوارى خداوند روزگاران سپرى نمود، و پروردگار بزرگ را مجذوب حركات شورانگيز مستانه خود نموده بود، به گونه اى كه حق تعالى قسم ياد نمود، چنان چه شما نبوديد، هيچ موجودى را نمى آفريدم، زيرا خواست او بر آن قرار داشت كه از مسير وسيله، موجودات را بهره مند سازد، آن گاه بزرگوارى و سلطنت و توانايى و دانايى و حكمت خود را بر اندام او پوشانيد، چشم او را بينا، گوش او را شنوا، زبان او را گويا، خواست او را خواست خود، رضاى او را رضاى خود، ديدار او را ديدار خود، آمد و شد او را آمد و شد خود و... آن را از براى او خواند، خلاصه ملك و ملكوت را نزد حقيقت ولايت كليه و روح پاكيزه و آن هيكل الهيه فرمانبردار گرداند، و سپس از حركات شورانگيز وى كه در حال بندگى محو جمال يار
ص: 46
گرديده بود، اساس هستى را پايه گذارى كرد.
عرش را آفريد او را دو گوشواره آن قرار داد، سپس با خط نور كنار آن نوشت حسين عليه السلام چراغ هدايت، و كشتى نجات است، آن گاه به قلم خطاب نمود بنويس، چون سخن از بزرگوارى ها و فداكارى ها و حركات مجذوبانه وى به ميان آمد، اولين گفته و نوشته لوح و قلم نيز يادآورى فداكارى و جانبازى اسوه ايثار و شهادت گرديد، چون آسمان و زمين را به پا داشت، سيد الشهدا عليه السلام را زينت بخش آن به جهانيان معرفى نمود، بلكه بزرگوارى او را نزد اهل آسمان ها به مراتب بيش از آن چه ميان اهل زمين است مورد گفتگو قرار داد.
به يك سجده شكر كه در مقابل چنين شكوه و بزرگوارى كه حق تعالى به او عنايت نموده بود، صد و بيست و چهار هزار پيامبر بزرگ را به گرداگرد خود همچون حاجيان مشغول طواف و سپاس گذارى يافت.
چنان چه اراده ى آفريننده جهان به آفرينش انسان ها قرار گرفت، اعتراض ملائكه گوش فلك را پر نمود، و گفتند: بارالها اين انسان متمرّد و خودخواه، و نافرمان به چه كار آيد، خطاب ملوكانه صادر گرديد كه خود چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد، «انى اعلم ما لا تعلمون»
امام عليه السلام مى فرمايد: ملائكه نظر به شهادت مظلومانه سالار شهيدان سرور آزادگان جهان نمودند، لذا خطاب گرديدند، آيا ميان شما چه بسيار ملائكه مقرب «فطرس، صلصائيل، دردائيل» نبودند كه در اثر نافرمانى از مقام خود سقوط نموده بودند؟ آيا اين مظلوم جان باخته، فرزند پيغمبر بال و پر تازه به ايشان نداد؟ مگر شما به جهت توسل و
ص: 47
نزديكى به بارگاه من او را نزد من شفيع نكرديد؟ اكنون من براى همه عالميان و آدميان و اهل زمين شفيعى قرار دادم، كه همه لغزش هاى بزرگ در مقابل بزرگى و بزرگوارى و شهادت او كوچكى مى كند كه حسين عليه السلام باب مبتلى همه موجودات است، آرى خود خواسته ام او را شهيد ببينم، و خود خون بهاى او مى گردم كه در حديث قدسى مى فرمايد، هر كه مرا طلبيد مرا يافت، و هر كه مرا يافت مرا شناخت، و هر كه مرا شناخت، واله و شيداى ديدار من شد، و هر كه دلباخته من شد او را دوست مى دارم، آن گاه او را به شهادت مى رسانم، سپس خود خون بهاى وى مى گردم.
اكنون هر آفريده اى به واسطه آقاى شهيدان جهان حسين بن على عليه السلامبه سوى من تقرّب جويد، و به ديدار او كه ديدار من است نائل آيد، به خاطرخواهى او وى را مى بخشم، و او را مورد الطاف شايانه خود قرار مى دهم.
چنان چه هميشه يادآور شده ايم و از توحيد خالص مؤمنان روشن بوده كه حق تعالى حقيقتى است كه ذات او به هيچ گونه شناخته نمى شود، بلكه تمامى آمد و شدها و تجلى ديدارها و ملاقات ها، ديدار اولياء حق محمد و آل محمد عليهم السلامخوانده شده است.
با توجه به اين نكته امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در هر شب جمعه حق تعالى با ملائكه و همه پيامبران از آدم تا خاتم و جانشينان آنان و يكايك معصومين عليهم السلام به ديدار مظلوم كربلا حسين مرتضى صلوات اللّه عليهما مى آيند.(1)
ص: 48
اكنون بايد گفت: خداوند آن هم در شب جمعه، با آن تشكيلات وسيع به ديدار مى آيد يعنى چه؟
مقصود آن است كه همان حقيقت ولايت كليه نوريه، و فانيه در جمال و لقاء نور عظمت پروردگار، كه در كنار عرش سكنى گزيده است.(1) با ملائكه بزرگ و ارواح پيامبران، و برترين روح پاكيزه، و
ص: 49
يكايك خاندان معصومين عليهم السلام، مشتاق ملاقات گرديده، و به ديدار مظهر وجه، و عظمت پروردگار، ديدارى تازه مى كنند، زيرا هنگامه فرود آمدن بركات و فيوضات به ممكنات است، كه از جانب مشيت الهى، به سوى آينه حق نماى وجه و جمال سرازير گشته، چرا كه حسين بن على عليه السلام وسيله و واسطه فرود الطاف و بركات پروردگار مى باشد. در اين جا دو نكته لازم به بيان است: يكى آن كه چرا شب جمعه اختصاص به ملاقات گرديده؟ ديگر آن كه چرا عالى به ديدن دانى آيد؟ بايد گفت: اولاً جمعه روز تجديد پيمان است.(1)
روز عهد معهود بر ولايت است، روز گرفتن پيمان بر مظلوميت سيد شهدا عليه السلام، و روز عزت و شادمانى مؤمنين بر ولايت است، روزى است كه عنايات حق تعالى به وسيله اباعبداللّه الحسين عليه السلام به همه جهانيان خصوصا به زائرين آستانش سرازير مى گردد.
شب جمعه شب تثبيت امر است، شب امضاء حكم است، شب ايصال حكم فيض پروردگار است، چنان چه در شب قدر امورات يك
ص: 50
سال همه آفرينش به دست باكفايت صاحب الامر روحى لتراب مقدمه الفداء ارسال مى گردد، و تا سال آينده به مرحله اجرا گذارده مى شود، امّا قدر حسين عليه السلام كجا و قدر صاحب الامر عليه السلامكجا...
و ثانيا بايد گفت: جسم و طينت و روح و نور و مشيت و امر و حكم الهى، كه همه اين شئونات حقيقت محمد و آل محمد عليهم السلام است، يك جوهره مى باشند، آرى حسين بن على عليهما السلام يك حقيقتى است كه گاهى در عرش، و گاهى ميان ملائكه، و گاهى بر زمين كربلا، و گاهى ميان دل هاى دوستانش جا دارد، چرا كه شرافت آن مكان نيز به جهت آن مظلوم عالم است، اما چون اراده خلل ناپذير حق بر آن قرار گرفته، كه در تمام آفرينش مكان هاى پاكيزه به جهت اتصال به منبع ولايت محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم طريق فرود بركات گردد، كه همه موجودات از آن بهره كافى گرفته، و در گرفتارى ها و مشكلات به آن جا پناه برده و بدان وسيله خود را نجات بخشند، لذا در اين دنيا بهترين مكان «كربلا» نيز محل ورود و خروج حقيقت ولايت و جايگاه فرود عنايات رحمانيه و رحيميه حق گرديده است.
جبرئيل نازل شده و فرمود: پروردگارت سلام مى رساند و بشارت
اين مولود پاكيزه را به تو مى دهد، او فدايى من است، خاطر غمناك زهرا عليهاالسلام را بگو از اين حادثه محزون نباشد، خود خواسته ام او را آغشته به خون بينم، و پاداش شما آن است كه امامت و جانشينى تو را در اولاد او قرار مى دهم، آن جا كه فرمود: «و وصينا الانسان بوالديه حملته كرها و وضعته كرها»
چنان پروردگار شيفته جان و روح و خون خود گرديده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند على اعلى در اين ساعت به بهترين صورت
ص: 51
بر من نمايان گرديد و فرمود: اى محمد صلى الله عليه و آله آيا حسين عليه السلام را دوست دارى گفتم آرى حسين عليه السلام ميوه دل من، نور چشم من، پوست مابين بينايى من، ثمره قلب من است، آن گاه دست خود را بر سر حسين عليه السلام نهاد و فرمود: اى محمد اين مولود بر شما مبارك باد، بركات و درودها و رحمت و رضوان من بر او باد، هر آينه او از ابتداى دنيا تا انتهاى آن آقاى شهيدان مى باشد، او آقاى جوانان همه ى آفريدها است، و پدر او برتر از او مى باشد سپس حق تعالى فرمود: اى محمد سلام مرا به او برسان، و او را بشارت ده كه او پرچم هدايت و راهنماى دوستان من است، ميان اهل آسمان و زمين و جنيان و انسان ها، نگهبان و شاهد و خزينه دار دانش و حجت بر آفريدهاى من او مى باشد.
آن چنان خداى بزرگ او را به عنايات خاصه خود مورد توجه قرار داده است، كه يكايك مضامين فرمايشات او بيانگر مقام بلند پايه سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين عليه السلام مى باشد.
رفتار و گفتار برجسته اى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به مظلوم كربلا سيّد الشهداء عليه السلام ظاهرگرديده است گوياى شوق فراوان او نسبت به ديدار او است، آرى همان دستى كه در شب معراج خداى اكبر بر كمر پيامبر خود گذارد، كه احساس خنكى آن تا هنگام مرگ بر قلب رسول خدا مشاهده مى شود، اكنون همان دست بر سر مقدس سيد شهيدان جهان قرار مى گيرد.
گر چه به ظاهر گوياى افاضات و رحمت هاى واسعه مخصوصه اى است كه بر قلب و مغز، دو عضو رئيسه بدن نهاده شده، و هر دو را واله و شيداى حق نموده است.
اگر چه يك آيه پيامبر را پير نمود، اما دستى كه بر كمر و موضع
ص: 52
قلب نهاده شد، تسكينى بود كه در مقابل مصيبات طاقت فرسايى بوده است كه بر قلب آن اسوه ى آفرينش نشسته، آن هم به جهت آزارى بوده، كه بر ذريّه و پاره تن و روح و جان او حسين عليه السلام وارد شده است، اما دستى كه بر سر نهاده شد، آن نيز آرامشى است كه آيه صبر بر لبان او هويدا گرديده، چرا كه ديرى نمى پايد، كه اين سر نيز در راه لقاء و وصال حق از بدن جدا شده و آواره هر كوى و برزن مى شود اما اين كجا و آن كجا...
چنان چه يك جمله كه بيانگر اشتياق و وله حق تعالى را در اين ديدار خواسته باشيم، همين بس كه فرمود: سلام مرا به حسين عليه السلام برسان، به به، عجب مولود مبارك، كه درودهاى من و بركات و رحمت ها و رضايت هاى من از براى او باشد.
با آن كه سيد الشهداء عليه السلام اساس و ريشه همه ى نعمت ها و بركت هاى مادى و معنوى است و مجموعه رضايت حق در او خلاصه شده است او جايگاه رحمت بى منتهاى حق گرديده است اكنون چه شده كه حق تعالى او را اين گونه مخاطب مى سازد.
بايد گفت: اكنون كه بهترين و برترين فرد عالم آفرينش را آفريدم، و او را فدايى خود يافتم، بهاء و قيمت خون او آن است كه دوست دارم عنايات و رحمت ها و الطاف و افاضات و رضايت ها و بركات رحمانيه و رحيميه خود را كه از جانب من به همه ى موجودات فرود مى آيد، از جانب او و به وسيله ى او جارى كنم، كه رضوان و رحمت بزرگ و بى منتهاى من او مى باشد. چرا كه نگهبان و حافظ و گواه ميان همه آفريده هاى من حسين عليه السلام است، لذا چه مى شود كه مشتاقان ديدار و وصال حق و عاشقان ديدار و لقاء پروردگار نيز به ملاقات و
ص: 53
زيارت قبر آغشته به خون شيفته حق روند، و از جانب او به وصال حضرت حق وجل و علا ديدارى تازه كنند.
چرا كه سيد الشهداء عليه السلام هر چه داشت از جان و مال و فرزند، فدايى حق نمود، اكنون خداوند نيز خواسته، همه ى آفرينش از مسير او به وى تقرب جويند و كمبودهاى خويش را جبران كنند.(1)
آن هنگام كه سخن از پيمان شهادت مى شود، براى پيامبرش اين گونه عنوان مى دارد:(2) اى محمد صلى الله عليه و آله حسين با من چنين پيمان بسته، كه خود را فدايى من كند، من نيز مقام شفاعت كبرى خود را به وى عنايت كنم و جان او و دوستانش و اموال ايشان را مى ستانم و در مقابل بهشت برين را به ايشان بخشيدم آيا راضى شدى؟
اين جا ابتدا ولادت آن مظلوم جان باخته بود، كه به عنوان تسلى خاطر پيامبر و صديقه طاهره، پروردگار عالميان بر پيامبر ظاهر گرديده، و آنان را با ابراز احساسات خداگونه خويش آرامش مى بخشد.
اما گاه گاهى سخن از ديدار حبيب و محبوب به ميان مى آيد و در
ص: 54
مقام اسماء و صفات ظاهر مى گردد و با فدايى خود به نجوى مى نشيند مگر پيامبر به مردم نفرمود خدا با على نجوى مى كند؟! مگر موسى در كوه طور با پروردگار خود نجوى نداشت؟! اكنون چه مى شود دمادم شهادت كه فرا مى رسد، يك بار ديگر با تنها فدايى و ياور خود مخفيانه، راز و نياز عنوان دارد، و او را مورد الطاف شايانه و شاهانه دوست قرار گيرد.
أنس مى گويد: همراه سيد الشهداء عليه السلام بودم كه آن حضرت در كنار قبر خديجه پاكيزه گريان بود، آن گاه فرمود: اى انس از من دور شو تا با خداوند خلوت كنم . گويد: خود را پنهان كردم، اما او را يافتم كه نماز خويش را طول داد، سپس شنيدم گويا با كسى اين گونه نجوى دارد:
يارب يارب انت مولاه
فارحم عبيدا اليك ملجاه
يا ذالمعالى عليك معتمدى
طوبى لمن كنت انت مولاه
ناگهان صدايى دلربا ميان آسمان و زمين مرا متوجه خود ساخت:
لبيك عبدى و انت فى كنفى
و كلما قلت قد علمناه
صوتك تشتاقه ملائكتى
طوبى لمن كنت انت مولاه
سل ما تشاء بلاخوف و لا وجل
و لا حساب انى انا اللّه (1)
ساليانى پيش از شهادت مظلومانه عزيز فاطمه عليهاالسلام خطاب عاشقانه و مستانه اى به زبان وحى گوش آدميان را طنين افكند، كه حاكى از شوق ديدار پروردگار به حسين بن على عليهما السلام بود آن
ص: 55
جا كه او را با خطاب «فادخلى فى عبادى» به ميهمانى دعوت نمود.(1)
سيد الشهداء عليه السلام برترين و كامل ترين افراد جهان و وجه باقى و نور احاطى پروردگار است، روح پاكيزه او روح كليه الهيه، و جسم و جان او خميره بهشت فردوس است، اى روح تسكين يافته من، اكنون بهشت آغوش خود را گشوده، پيش آى و با پروردگار خويش ديدارى تازه كن، كه هنگام وصل فرا رسيده است.
از آن هنگام كه حسين بن على عليهماالسلام چشم به جهان گشود و جهانيان را به غم و اندوه نشانيد، از آن زمان كه قنداقه يگانه فدايى و محبوب حق به دست آقاى عالميان سپرده شد، خداى بزرگ به زبان وحى سخن از بزرگى مصيبت و مظلوميت او عنوان مى دارد، به گونه اى كه بر بالاى آسمان ها و كنار سدرة المنتهى روضه خوان و مديحه ثراى او گشته، كه مجموعه هستى را بر اين مصيبت داغ دار نموده است، جمعى از ملائكه ى مقرب خود را جمع نموده و بر اين فاجعه اسفناك گريان و غمناك نشسته اند.(2)
خود براى موسى كليم روضه عطش اين گونه عنوان مى دارد، كه «...يا موسى صغيرهم يميته العطش و كبيرهم جلده منكمش...»
ص: 56
ملك مقرب خود را مأمور مى سازد براى آدم ابوالبشر از تشنه كام كربلا سخن به ميان آورد...
«...يا آدم و لو تراه و هو يقول و اعطشا حتى يحول العطش بينه و بين السماء كالد خان...»
به گونه اى كه فاجعه ى سوزناك سالار شهيدان حسين بن على عليهماالسلام ميان مجموعه آفرينش اثر گذارده، كه حوريان در بهشت به خود لطمه مى زنند، ملائكه به يارى بر مى خيزند، و تا قيامت بزرگى اندوه و غم را فراموش نمى كنند.
آسمان خون مى بارد، غبار خون آسمان را تيره مى سازد، گويا حق تعالى غضب نموده(1) و ارواح انبيا و اوصياء بزرگ الهى، از عالم غيب طنين ناله و فغان برداشته، جنيان بامداد برخواسته، و خاك غم به سر مى ريزند.
اما آن كه بيش از همه در اين واقعه محزون است، جز پروردگار و آفريننده جهانيان شخص ديگرى نمى باشد!!!.
ديرى نمى يابد كه فريادى رسا در ميان زمين و آسمان همگان را اضطراب مى گيرد چه شده است؟!! مگر هنگام نزول بلا فرا رسيده كه نزديك است عالم واژگون، و غضب و قهر الهى دامن گير همه ى هستى گردد.؟!!
طنين وحشت زايى از جانب صاحب اختيار جهانيان برخواسته است، اى امت حيران نافرمان، از اين پس بهره اى از روز فطر و قربان نخواهيد برد.(2)
ص: 57
زيرا تجلى و شكوفايى پيمان با ولايت در اين روزها بسته و تحكيم شده است، آنان با چنين جنايت خود را براى هميشه از اتصال به حقيقت ولايت محروم نمودند.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پس از انتقام از خون سيد الشهداء عليه السلام به دست منتقم خون خدا، آن گاه از اين روزها بهره خواهند برد، چرا كه دوباره حقيقت ولايت را باز مى يابند. با چنين وصف آيا غضب الهى فروكش مى نمايد؟ بايد گفت: هرگز...!!!
اما چون حسين بن على عليهماالسلام مظهر صفت رحمت براى جهانيان است، ناگهان با يك كلام او، آرامش دوباره بر همه جهان حكم فرما مى شود، كه در مقام صبر و شكرگذارى اختصاصى خداوند ايراد مى كند «الهى رضىً برضاك صبرا على بلائك لا معبود سواك» درست همان گفتارى كه از عقيله بنى هاشم عليا مخدره زينب كبرى عليهماالسلام هنگام عبور از قتلگاه ايراد گرديد، كه صبر از تحمل بزرگى صبر وى به شگفت آمد، آن جا كه فرمود: «الهى اين قربانى را از محمد و آل محمد قبول بفرما» در اين ساعت غضب پروردگار فرو نشست، رضاى خداى بزرگ در رضاىِ محبوب جلوه نمود، چرا كه سيد الشهداء مرتبه ى بزرگ رضاى الهى را دارد و از آن پس انتقام از مصيبت و
ص: 58
فاجعه بروز موعود به تأخير افتاد.
حسين بن على عليهما السلام جسم و جان و روح و وجه باقى پروردگار است، او با دلى آرام و قلبى تسكين يافته به سوى پروردگار خويش شتافت،بلكه سيد الشهداء عليه السلامبه حقيقت و جايگاه اوليه خود بازگشت نمود.(1)
او آغشته به رضوان بزرگ الهى گشت، بلكه رضايت پروردگار در او تجلى نمود، ياران او نيز كه رضوان پروردگار بر ايشان باد، فرداى قيامت خدا را ديدار مى كنند، در حالى كه از ايشان راضى خواهد بود، و پاداش آنان فردوس برين مى گردد، با چنين وصف آيا انتقام فاجعه بزرگ از جانب حق تعالى بدين جا خاتمه مى پذيرد، پيش از اين نيز به زبان پيامبر يادآور شده بود كه «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» روز نخواهى خون خواهى خواهد رسيد.
حسين عليه السلام قلب عالم بود، سيد الشهداء برتر از همه ى آفرينش، و شهادت او بزرگ تر از شهادت همه ى آفرينش است، اكنون خون خواه او نيز خداوند عالميان است، بنابراين آن هنگام كه تجلى و ظهور سلطنت كليه الهيه ميان انسان ها به پا شود، سيطره و نفوذ فرمانروايى خاندان عصمت و طهارت شرق و غرب عالم را فرا گيرد و تنها منتقم خون خدا به خون خواهى اباعبداللّه به پا خيزد، آن روز روز انتقام از مظلوم كربلا است، هنگامه سلطنت، يعنى هنگامه انتقام و قصاص از خون سيد شهيدان جهان مى باشد.
ص: 59
در آن هنگام فرياد روح بخش منتقم حقيقى گوش جهانيان را پر مى كند «باى ذنب قتلت» در آن ميان آيا تنها از كشندگان وى قصاص به عمل خواهد آمد؟ آيا تنها متجاوزان به حقوق او و خاندان معصومين مورد انتقام قرار خواهند گرفت؟ آيا آنان كه در صحنه كربلا حضور داشتند، و يا به هر گونه در قضاياى شهادت آن مظلوم شريك جرم بودند،و يا سياهى لشگر محسوب مى شدند مورد مؤاخذه واقع مى شوند؟
بايد گفت: هر كس از ابتداى آفرينش تا انتهاء آن راضى به چنين جنايت باشد. مورد انتقام واقع خواهد شد، چرا كه حسين بن على عليهما السلام محبوب ترين آفريده ها نزد پيامبر بوده است، يك شهادت او نيز به اندازه نابودى همه ى جهانيان بلكه همه ى آفرينش ارزش دارد. با چنين وصف، آيا مسئله عاشورا، و انتقام از خون خدا، بدين جا خاتمه مى پذيرد؟ بايد گفت هرگز!!!
دادخواه و خون بهاى او خداوند است هنوز روز موعود و خون خواهى بزرگ باقى مانده است، براى آن روز كه خطاب مى رسد: اى اهل محشر سر فرود آوريد فاطمه پهلو شكسته عليهاالسلام با پيراهن غرقه به خون فرزندش حسين عليه السلام، به عنوان دادخواهى به پا خواسته، آن روز روز ديدار و زمان انتقام است، همان دستى كه روزى به عنوان رحمت و عطوفت بر سر سالار شهيدان گذارده شد، و سر را شيداى خود در هر كوى و بيابان نمود، اكنون آن سر دست قدرت غضبناك پروردگار را شيفته خود نموده، كه به عنوان دادخواهى و انتقام برخواسته است.
آن چنان غضب پروردگار ميانه محشر شعله آتش مى افروزد، كه زبانه آتش همچون مرغ كه دانه مى چيند، بر ايشان فرياد كشيده، و آنان
ص: 60
را به وادى عذاب و نقمت و نيستى فرا مى خواند، چنان چه سابقا يادآور شديم: كه حضرات معصومين عليهم السلام آينه تمام نماى اسماء و صفات پروردگار هستند خصوصا سيد الشهداء عليه السلام كه نمونه كامل تجلى و ظهور عنايات كريمانه حق تعالى گرديده است.
آن زمان كه قيامت به پا شود و ديدگان همگان به سوى او دوخته گردد، و نفس ها در سينه ها به طپش در آيد، آن زمان كه هنگامه بر پايى نمونه كامل عدل الهى آشكار گردد چه كسى است كه غضب مى كند؟ چه حقيقتى حكم مى كند؟ و غم و غصه از چه شخصى فرو نشانيده مى شود؟
چون همه آمد و رفت ها از مسير حقيقت ولايت، و مشيت حكم آن صادر مى شود، از سوى ديگر حسين بن على عليهماالسلام اساس و بنياد ولايت كليه و مشيت الهى است لذا آن روز، روز ظهور انتقام ولايت كليه است، روز شوكت و تجلى نيرومندى حقيقت نور خدا مى باشد، آن روز، روز حسين عليه السلام است.
پيغمبر فرمود: چون قيامت فرا مى رسد، براى دخترم فاطمه بارگاهى از نور آويخته مى گردد... آن روز حسين عليه السلام من، به بهترين مثال نورى و صورت نيكو جلوه مى نمايد و با دشمنان خود مخاصمه مى كند...(1)
ص: 61
در جاى ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم فاطمه عليهاالسلام به سوى محشر بر مى خيزد... آن گاه بر استوانه اى از ستون هاى عرش خود را مى آويزد، و مى فرمايد: اى حقيقت عدل، اكنون ميان من و كشندگان فرزندم حكم فرما.
آرى بالا و پائين عرش جايگاه حسين فاطمه عليهاالسلام است آقا اباعبداللّه عليه السلامصدر نشين عرش و از آن جا حكم فرما است.
در آن روز يك نمونه از صورت مثالى حسين بن على عليهماالسلام كه مظهر قهر و غضب الهى است هويدا مى گردد، و دشمنان خود را براى هميشه به جايگاه حقيقى و سجينى آنان، كه براى ايشان مهيا شده فرا مى خواند.
چرا كه در تمامى صفات، هر آن چه به اولياى خود نسبت مى دهد، همه آن را به خود منتسب مى نمايد.
لذا حساب و كتاب همه ى آفرينش با حسين عليه السلام خواهد بود، هر كه را او خواهد به بهشت، و هر كه را او نخواهد به جهنم مى فرستد كه فرمود: «ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم»(1)
ص: 62
پروردگار عالميان گنج پنهان خود را آشكار نموده است، شريف ترين و برترين آفريده خود محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم را بر تمام آفرينش به بزرگى ياد نموده است اكنون زمان آن فرا رسيده كه به خاطرخواهى و شناسايى شئونات ايشان موجودات ديگرى بيافريند، تا وى را شناخته و از مسير آنان بزرگى خود را به جهانيان آشكار سازد.
جوهرى آفريد و آن را برترين و كامل ترين جلوه از براى نور عظمت خود به عالميان شناساند، آن گاه پيامبران را از آن آفريد.(1)
آن گاه عصاره نورى و طينت پاكيزه و درخت تنومند و پربار حقيقت ولايت كليه را انبياء بزرگ خود قرار داد، پس از محمد و آل محمد اول تسبيح و تقديس كننده را ايشان خواند، آن گاه همه آفرينش بلكه بهترين آنان از پيامبران و جانشينان آنان را ريزه خوار خوان كريمانه و جرعه نوش درياى بى كرانه كمالات و فضايل و دانش سرشار و بزرگوارى ايشان شمرده است، به گونه اى كه راه رسيدن به مقامات بلند همچون مقام كليمى و خليلى و روح اللهى را براى آنان جز از مسير شناخت و پذيرش فرمانروايى و بزرگوارى اسوه هاى عالم
ص: 63
آفرينش از طريق ديگر به جهانيان ابلاغ نفرموده است.(1)
آرى، همگان از مسير خاندان پاكيزه ى محمد و آل محمد عليه السلام كسب فيض نموده و به هر مقدار به كانون ولايت كليه الهيه نزديك
شدند، به همان اندازه از آن حقيقت بهره برده اند، و برترين شئون و منزلت و بالاترين جاه و مقام براى يكايك ايشان آن بوده، كه خود را در شمار شيعيان آن بزرگواران قلم داد كرده اند آن جا كه قرآن فرموده «ان من شيعته لابراهيم»(2)
از آن زمان كه دستور گرفتن پيمان ولايت از جانب پروردگار صادر گرديد، همان زمان حكم عهد معهود بر شهادت به امضاء حق جل و علا رسيد.(3)
ص: 64
در آن هنگام جز حقيقت محمد و آل محمد عليهم السلام توان تحمل چنان امامت بزرگ الهى را نداشتند، و از آن زمان كه صورت شهادت به ملائكه نموده شد، در مقابل بزرگى فاجعه كربلا و مصيبتى كه بر قلب عالم امكان وارد شده بود، فرياد اعتراض ملائكه گوش فلك را پر نموده بود و ميان آفرينش هيچ كس لياقت لقاء و وصال حق و فناء و شهادت در وجه باقى الهى را جز آقاى شهيدان عالميان نداشت و اين روز هنگامه فاجعه و حادثه هولناك خون و شهادت و پيدايش مبدأ بازگشت و يافتن مبدأ حقيقى بر عالميان آشكار گشت كه در «فقره اى از زيارت اربعين مى خوانيم «... اشهد انك و فيت بعهد اللّه...»
ولايت مظهر تمام و كمال بزرگى و بزرگوارى به خداوند گرديد، اما شهادت نمونه آشكار مظلوميت و ايثار و شهادت گرديد. آن روز روز شناسايى و هدايت، و هنگامه تجلى و ظهور كمال و نجات همگانى جهانيان شناسايى شد، پيمان امامت بزرگ الهى - ولايت - بر پذيرش دوستى و بزرگوارى سروان عالم آفرينش محمد و آل محمد عليهم السلام از ذره ذره موجودات آسمانى و زمين گرفته شده است، و يكايك موجودات عالم دانستند، تنها راه نزديكى و تقرب به حق جز از مسير
ص: 65
خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام تحقق نمى پذيرد.
لذا هر چه و هر كه شناخت و اتصالش به مبدأ كمال بيشتر بود، شرافتش بيش خواهد بود، از آسمان و زمين كوه و دشت، حيوان و نبات و جماد، و به طور خلاصه، از ذره ذره آفرينش عهد پذيرش آن، به ميل يا به اكراه و اجبار، گرفته شده است.
اما در آن ميان آنان كه بيش از همه با ميل و رغبت خود را آماده پذيرش نموده، و از سر و جان و مال شيفته و مبتلاى آن گرديده اند پيامبران بزرگ و جانشينان آنان بوده اند.
با چنين وصف در مقابل بزرگى آقايان و واليان مجموعه ى هستى توان تحمل از دست داده اند، با آن كه هر يك از ايشان داراى روح پاكيزه بوده اند كه هيچ گونه لغزش و گناه در ايشان راه نيافته بود، اما چه بسا آيات قرآن نسبت خطا و گناه به ايشان داده كه در موضوع ديگر چگونگى آن را يادآور شده ايم كه در حقيقت كوتاهى انبياء گذشته نسبت به امر ولايت بوده و به آن جهت سرزنش و يا گرفتار شده اند، لذا بازگشت براى آنان نيز جز از طريق محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله چيز ديگرى نبوده و نيست.(1)
ص: 66
از همان زمان پيمان سوزناك حادثه تنها فدايى پروردگار سرور آزادگان جهان حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام ريخته شد، و همه ى هستى را به حزن و غم و اندوه نشانيد، چرا كه حق تعالى مى دانست، اين انسان نافرمان گردنكش به امر ولايت روزى به وى باز خواهد گشت، و حقيقت خود را باز خواهد يافت، لذا حق تعالى يك نفر را فداى عالم نمود، و به خاطر خواهى و راه بازگشت را براى جهانيان خود سيد الشهداء عليه السلام قرار داد، و يك نمونه از بزرگوارى و الطاف خدا گونه اين مظلوم جان باخته را به جهانيان نمايان ساخت.
بنابراين هر چه و هر كه بيش از ديگران بزرگى فاجعه مصيبت بار و جان سوز قلب عالم امكان را در وجود خود بيابد، به مبدأ حقيقى خود نزديك گرديده كه سيد الشهداء عليه السلام اساس پيدايش مهربانى و شفقت است، لذا در اين ميان، آنان كه بيش از همه بر شهادت جان گداز مظلومانه اباعبداللّه عليه السلام گريه نمودند، و بر وجود ايشان اثر گذارد و شوق ديدار او در همه ى عوالم بر سايرين بيشتر هويدا بود، كسانى بودند كه از زيادى نور و روح و بدن پاكيزه اباعبداللّه عليه السلام آفريده شده
بودند، چرا كه آنان بيش از ديگران به حقيقت ولايت نزديك بوده اند، آرى، چنان چه انبياء عليهم السلام را به حسب آفرينش از زيادى طينت سيد الشهداء عليه السلامبشماريم، شوق وصال و اشتعال ديدار ايشان عليه السلام نيز از محبتى ظاهر و نشأت گرفته كه در عوالم پيش به مبدأ و ريشه خود داشته اند.
ص: 67
لذا از پروردگار خويش در عالم مثال درخواست نمودند، پروردگارا ملكوت فاجعه خونين كربلا و ايثار سيد الشهداء عليه السلام را به ما بنمايان، آن گاه چون آن را ديدند، از صبر محمد و آل محمد عليهم السلام به تعجب آمدند و يافتند، كه ايشان برترين و كامل ترين(1) اسوه كمالات و فداكارى مى باشند.
بنابراين هر پيامبر كه نحوه اتصال او به مبدأ خود بيشتر بوده، در اين دنيا وله و اضطراب او بر ديدار و حزن و غم او بيش مى باشد.
بنابر آن چه گفته شد، روشن گشت كه انگيزه زيارت انبيا به دست آوردن همان حقيقتى است، كه در عوالم پيش آن را يافته بودند، كه اكنون به مصلحت هايى آن را فراموش نموده اند. اصولاً چون قبل از اين جهان به سيد الشهداء شناسايى داشته و آگاه بوده اند. با اين تجديد ديدار راه ارتباط معنوى كه با صاحبان ولايت گشوده بودند هموار مى گردد، به اين جهت است كه پس از تجديد ملاقات در ابتدا نفرين بر قاتلان آن مظلوم لازم بر آنان گرديد، زيرا چون شناخت واقعى به حقيقت نوريه و روح پاكيزه آنان براى ايشان امكان پذير نبوده و نيست، ايشان به واسطه نفرين بر دشمنان و كشندگان وى كسب فيض و ثواب به اندازه اى مى كنند، كه در خور شأن آنان بوده و به آن وسيله مقام بلند پيدا كرده اند و به آن سبب خود را به صاحب
ص: 68
ولايت و اسوه شهادت و ايثار نزديك مى گردانند.
به بيان ديگر: پس از آن كه خداوند پيامبران را از زيادى بدن هاى پاكيزه ايشان آفريد، برترين و نيكوترين صفات مردان عاقل و هوشمند را به ايشان عنايت فرمودند، كه در آن ميان صفت محبت و ألفت و ديدار آشكارا ديده مى شود.(1)
پس اساس زيارت ها و ديدارها مبتنى بر احكام بديهى نزد هوشمندان مى باشد، چرا كه از آن هنگام كه بزرگوارى برترين و كامل ترين فرد عالم به جهانيان هويدا گرديد، دوستى و دشمنى او نيز معيار حق و باطل به شمار آمد.
بنابراين هر پيغمبر كه ظرف وجودى او بهره ى كافى از تثبيت محبت و ديدارى گوناگون در خور استعداد خود برد، به حكم عقل سالم بيشتر تقرب پيدا نموده، و به هر اندازه به كانون محبت و شفقت نزديك گرديد، در اين عالم شوق ديدار در وى بيشتر نمودار خواهد بود، لذا درجات انبيا از مرسل و غير مرسل نيز به مقدار بهره اى است كه از اين ديدار برده اند.
آرى حسين بن على عليه السلام باب نجات مؤمنين و شفيع المذنبين است، و همه ى انبيا براى بازگشت به جوهره و مراتب بلند خود، و رسيدن به ثواب ها و كرامت ها، كه براى يك ديدار واقعى نزد پروردگار
ص: 69
مقرّر شده است، جز رفتن به ديدار و ملاقات قبر به خون آغشته سيدالشهداء عليه السلام براى ايشان از مسير ديگر امكان پذير نيست.
لذا آنان براى رسيدن به آن درجات گوناگون به ديدار آمده اند تا به كمال واقعى نسبى خويش دست يابند.(1)
ص: 70
از آن زمان كه حقيقت ولايت كليه در مقابل عظمت آفريننده جهان به سجده فرو رفته، و به اطراف عرش حلقه وار در گردش بود، صد و بيست و چهار هزار قطره از آن تراوش نمود، كه هر يك از آن قطرات پيامبر گرديد.
از همان زمان بزرگوارى آن انوار از همه انبيا گرفته شد، و به آن ها فهمانده شد، كه همه شما در مقابل بزرگوارى محمد و آل محمد عليهم السلام همچون قطره مى باشيد.
آن چنان آدم عليه السلام را فريفته عظمت خود گرداند كه موجبات تمناى وصال را در او به وجود آورد و پس از آن موجبات گرفتارى خود را فراهم ساخت، نگاهش را به ساق عرش دوخته، مگر آدم را چه شده است كه همانند زن بچه مرده به گريه نشسته؟ گويا سايه اى از نور ديده كه قلب او خاشع و اشك از چشمان وى جارى گرديده است، چرا كه مصيبتى بر روح و روان او نشسته، كه همه غم هاى ديگر در مقابل بزرگى آن مصيبت كوچك است، چرا كه جبرئيل مرثيه خوان آن گرديده و روضه تشنگى و وله يار را براى دوست مى خواند.
ساليانى كه از بهشت رانده شده بود، و جدايى او از انوار پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام بر وى آشكار گرديده بود، او دويست سال بر آن جدايى گريست، و پس از آن به حقيقت رحمت و مهربانى سيد الشهداء عليه السلام نزديك شد، لذا حق تعالى به جهت اظهار بزرگوارى سروران عالم، راه بازگشت را نيز براى آدم عليه السلام، خود سيد الشهداء عليه السلام خوانده است.
اى آدم اين گونه خداى خويش را بخوان «يا قديم الاحسان بِحَقِّ
ص: 71
الحسين عليه السلام» مگر آدم را چه شده كه هنگام خواندن نام پنجم همه وجود او را اندوه فرا مى گيرد، گاه گاهى كه شعله محبت و شوق ديدار و آرزوى پاداش براى مصيبت بزرگ او به دل راه مى داد، به انگشت شست مى نگريست، و غم و غصه تازه احساس مى كرد، آرزوى ديدار و تمناى وصال يار، او را به سرزمين خون و ايثار و غم فرا خواند، او به شوق مكانى كه پس از گذشت قرن ها، حادثه اى هولناك و جان سوز روى خواهد داد، و سلاله اى از دودمان پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام را به خاك و خون خواهد نشانيد، آواره كوه و بيابان گرديد، در وادى بى آب و علف، حيران، با غم و اندوهى فراوان، كه از مصيبت سيد الشهداء عليه السلام به دل داشت، به دنبال گمشده خود، به هر گوشه و كنار سير مى نمود، كه ناگاه طنين سوز و گداز را از سرزمينى غمناك و بلا خير بر دل خود احساس كرد.
در آن هنگام، گرفتارى تازه و اندوهى دوباره بر جانش نشست، پروردگارا آيا لغزشى دوباره از من سر زده، كه خون از انگشتان پاى من جارى گرديده است، در اين ميان پيك وحى فرود آمد و او را مخاطب ساخت، اى آدم بزرگى مصيبت دوست تو را كه از يك پيكر مى باشيد، مبتلا ساخته است، چرا كه خون فرزند تو با اين سرزمين آغشته گرديده، برخيز و دشمنان او را نفرين كن، و به حقيقت خود باز گرد.(1) ناگاه غم و اندوه وى برطرف شده و گم گشته خود «حوّا» را يافت.
اكنون زمان آن فرا رسيده كه يگانه محور وجه و جمال را كه در صورت و سجده گاه وى تجلى نموده بود، به يادگار گذارد، لذا چون اراده حق تعالى به انتقال آن نور قرار گرفت، به اين احساس كه حق
ص: 72
تعالى چنان بزرگوارى به وى عنايت نموده كه حامل نور گرديده است، به چنين پندار مبتلا به بلا شد، چرا كه مى دانست با انتقال نور پاكيزه به رحم هاى مطهره آن نور را به مصيبت فرزند مى نشاند، لذا خود مبتلا به شهادت هابيل گرديد، تا او نيز بهره و پاداشى از ميان داغديدگان بر فرزند برده باشد.
البته آدم عليه السلام در اين گرفتارى و ابتلا تا هنگام مرگ مى گريست، بلكه اگر تا نفخ صور ناله مى داشت، به اندازه يك لحظه غم و اندوه پيامبر صلى الله عليه و آله و فرزندش حسين عليه السلام در شهادت فرزند خود (على اكبر)، بهره از مثوبات نمى برد، چرا كه شهادت سيد الشهداء عليه السلامو فرزندش على اكبر عليه السلام به اندازه نابودى همه هستى بلكه بيشتر ارزش داشته و دارد.
على اكبر عليه السلام شبيه به پيغمبرى بود كه عالم و آدم به خاطر خواهى او آفريده شده بودند، و خوددارى آدم عليه السلام از انتقال نور به جهت سيد الشهداء عليه السلام بود، نه به خاطر شهادت فرزند خود، و به همين مقدار نيز از وى پذيرفته شد، او نيز يك فدايى نثار مقدم برترين اسوه شهادت مى كند، و اندوه خود را فداى غم و اندوه او مى نمايد، و به اين وسيله برترين ثواب ها را كه براى داغ ديدگان بر فرزند مقرر شده است، كسب مى كند.
ص: 73
يكايك انبياء بزرگ فريفته و شيفته حادثه كربلا شده اند و تمناى ديدار آن مكان به دل مى بردند، به گونه اى كه زبان زد بزرگ مردان گرديده بود پيغمبر كهنسال داراى شريعت، و بنيان گذار قبله گاه و مركز تجديد بيعت را در جايگاه كعبه به اندوه فرو برده بود.
با آن كه در راه به پا داشتن حقيقت ولايت عمرى را با پايدارى سپرى نموده بود، به گونه اى كه او را زدند و خون از گوش او جارى گرديد، با چنين وصف مگر شيخ المرسلين چه خطا و لغزشى از او صادر گرديده، كه غم و غصه به جان و روان او نشسته است.
زيرا از آن هنگام كه نوح احساس رهايى از ميان امّت را مى شنود، او مأمور مى شود، كشتى به پا دارد، او براى ساختن چنين كشتى نيازمند به ميخ هاى بسيار مى باشد، در آن ميان پنج عدد ميخ فوق العاده نظر او را به خود جلب مى كند، او پس از آن كه دست خويش را به ميخ پنجم زد، در ميان دست خود احساس رطوبتى به رنگ خون نمود.
آن گاه خود را اين گونه عتاب نمود، مگر از پيكر من خون جارى گرديده است، آيا خون از مجراى ميخ جوشيدن گرفته است؟ چرا كه او شعور به صاحب اختيار خود دارد، با آن كه او عمرى به خوارى و مذلت زيست و گم گشتگان از ولايت را به شاهراه هدايت راهنمائى نمود اما او هيچ گاه اندوه ميخ را فراموش نمى كرد، آيا مأموريت او به پايان رسيد؟ آن چنان كشتى وى در تلاطم سهمگين و امواج دريا به پيش مى رود، كه ناگاه غمى بروى غم هاى نوح نشست، چه حادثه اى اتفاق افتاده است كه كشتى به گل نشسته، و اضطراب واژگون شدن
ص: 74
كشتى و غرق، همگان را فرا گرفته است.
ناگاه پيك وحى فرود آمد و فرمود: اى نوح آيا ديدارى تازه مى خواهى؟ آيا گم گشته حقيقى خود را طالب نيستى؟ آيا به ياد دارى كه ميخ يادآور چنين غم و ديدار بود؟ اكنون هنگام تجديد عهد مشهور خون و شهادت و بهره بردارى از عنايات پروردگار عالميان است، برخيز و در مناجات خود كشندگان او را نفرين كن، كه تنها وسيله نزديكى به من در اين حقيقت خلاصه شده است.
آيا لغزش نوح نبى چه بود؟ كه اندوه و اضطراب همه وجود او را فرا گرفته بود، بايد گفت: پس از گذشت مأموريت و فرود به جودى، نوح عليه السلامدر وجود خود احساس آرامش و آسايش از قوم خود نمود، او چنين مى پنداشت كه وظيفه او در ابلاغ ولايت و ايراد بزرگى مصيبت خون و شهادت سالار شهيدان به پايان رسيده است، لذا حق تعالى دوباره او را به ياد مظلوميت شهيد به خون آغشته كربلا آورد، كه اى نوح يك ساعت در روز عاشورا، پسر پيامبر صلى الله عليه و آله به روى زمين قرار گرفت، كه مساوى با يك عمر زحمات و تلاش بى پايان تو مى باشد، بلكه تلاش بى وقفه تو را از ابتداء زندگانى تا هنگام مرگ را، حسين عليه السلام تضمين نموده است، و اگر درود بى پايان و نجات ابدى من نصيب تو گرديد، سلام على نوح فى العالمين... تنها به جهت اندوهى است، كه از آن حادثه به روان تو نشسته است، اكنون برخيز و به ديدار خون من آى و هر چه دوست مى دارى از خوان كريمانه او طلب نما، كه سيد الشهداء عليه السلام باب نجات و مسير وصال مؤمنين است.(1)
ص: 75
چون اسماعيل صادق الوعد وعده نيكويى از پروردگارش دريافت نمود، او خوب پيمان بر ولايت و ايثار و شهادت را از عالم ذر مى دانست و آن را به پا داشت، بزرگى فداكارى حادثه جان سوز كربلا در مقابل ديدگان او، آرزوى وصال، و پس از آن انتقام از دشمنان سيد الشهداء عليه السلامرا در وجود خود احساس مى كرد، اما اى كاش او به يقين مى دانست كه حسين بن على عليه السلامبرترين و شريف ترين فرد عالم هستى است، و شهادت او به اندازه فنا و نيستى همه عوالم، بلكه بيشتر ارزش دارد، لذا خود را گرفتار بلا نمود.
اكنون كه چنين پنداشتى، بايد در راه اعتلاء كلمه توحيد كه حسين عليه السلامسرّ وحدانيت حق است، بيش از پيش گام بردارى، لذا رسالت خود را همگام با ابراز شهادت با شدت بيشتر به پيش برد، تا آن كه او را تكذيب نموده و كشتند، و پوست صورت او را كندند، با چنين وصف آرزوى ديدار و وصال در نهاد او شعله مى كشيد.
او مى گفت: بار پروردگارا تو به من وعده دادى، و وعده تو تخلف ناپذير است، من طاقت تحمل دورى را تا بازگشت دوباره به دنيا «رجعت» ندارم، آيا مى شود جايگاه ايثار و خون و شهادت را به من بنمايانى؟ تا از نزديك صحنه انتقام را ببينم، تا آتش اندوه بزرگ در نهاد من بيش از پيش شعله كشيده و بهره اى از ثواب ديدار كننده واقعى را ببرم.
لذا به دنبال گوسفندان خود آواره دشت و بيابان شد، تا به سرزمينى غمناك وارد گرديد، او هنوز براى رسيدن به وصال در ترديد به سر مى برد، كه ناگاه حقيقت حال بر او ظاهر گرديد، آن زمان كه
ص: 76
يافت گوسفندان وى از آب فرات نمى آشامند گفت: پروردگارا آيا اين حيوانات نيز حادثه جانگداز نينوا را مى دانند؟ خطاب رسيد آرى، حسين بن على عليهماالسلام از آب نيز بهره دارد، او حقيقت ماء معين مى باشد، با آن كه پنج نهر بزرگ جهان مهريه ما در او است، اما از اين آب محروم مانده، و در اين سرزمين با لب تشنه سر او را از قفا جدا ساختند.
از آن جا كه او حقيقت آب زندگانى است، لذا برترين و پاكيزه ترين آبى (خون قلب و اشك ديده) كه تو را به مبدأ اصلى خويش نزديك مى كند، اختصاص به او يافته. لذا برخيز و با گوسفندان خويش هم ناله شده، و چنان چه باور ندارى از اين گوسفندان بپرس؟
ناگاه گوسفندى با زبانى شيوا به سخن آمد، و بزرگى شهادت جان گداز اُسوه شهادت را چنين عنوان داشت.
آيا مى دانى چرا از آب ننوشيدم؟، زيرا در اين سرزمين فرزند پيامبر را در كنار اين نهر لب تشنه سر مى برند.
پس اى اسماعيل برخيز و بر يزيد نفرين كن و به اين وسيله شناخت خود را به حقيقت شهادت بيشتر نما، تا در اين ديدار به برترين ثواب ديدار كننده گان دست يابى.(1)
ص: 77
از آن زمان كه بزرگوارى سالار شهيدان حسين بن على عليه السلام در كنار عرش چشم ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام را متوجه خود نمود، او با ديدار مثال نورى آن انوار پاكيزه، حزن و اندوه به روان خويش نشست، سرّ ديده گريان خود را پس از گرفتن پيمان شهادت يافت، او باور نداشت يك نفر فدايى همه آفرينش گردد.
آن زمان كه پير شريعت و بنيان گذار ملت حنيف ديانت از نافرمانى، و بت پرستى قوم خود به ستوه آمده بود، او چون بت ها را بر زمين ريخت احساس خستگى نمود، زيرا به پا داشتن يكتاپرستى حق و زنده كردن ميثاق ولايت و شهادت، نزد وى بزرگ و سنگين مى نمود، لذا از آن جا اندوه مظلوم دشت نينوا را به روان خود جا داد و در عزاى آقاى جوانان اهل بهشت به غم و اندوه نشست، پيمان از خود گذشتگى و فداكارى در مقابل ديدگان او بزرگ جلوه نموده بود، لذا تمناى ايثار فرزند كرد ابراهيم خليل چنين پنداشت كه شايد مانند پيغمبر خاتم كه در مصيبت فرزند به برترين پاداش هاى داغ ديدگان و ايثارگران در راه رضاى حق رسيده اند، او هم به آن دست، يابد لذا تمناى برترين پاداش ها در ذبح فرزند نمود كه در واقع خود را مبتلا به غم و اندوه بيشتر نمود.
اكنون كه بزرگى مصيبت و پيمان ايثار شهادت را فراموش نموده و آن را تمنا كرد، مسئوليت خويش را دو چندان نمود، لذا خطاب شد اى ابراهيم عليه السلام پدر تو آدم نيز چنين آرزو را به دل برد، و مبتلا به مصيبت فرزند گرديد، گويا شوق و اشتعال مصيبت فرزند در تو بيشتر ظاهر گرديده، لذا بايد شخصا سر فرزند خويش را جدا ساخته، تا غصه و اندوه دو چندان خود را فداى اندوه بسيار پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله
ص: 78
نمايى با اين وصف به همان مقدار كه در جزع و ناله فرزند زهرا، اندوه و غم به دل راه دادى، به همان اندازه به تو پاداش مى دهند، زيرا كه تو ايثار و فداكارى او را كوچك شمردى، كه آيه نازل گرديد:
«و فديناه بذبح عظيم»(1)
لذا دوست خدا از شنيدن فاجعه بزرگ خون خدا، با وله و شوق ديدار آرامش ندارد، او به انتظار روزى نشسته كه ديدار تازه كند، شايد او از نزديك جايگاه خون و شهادت را ديده، و بزرگى حادثه عاشورا بر او هويدا گردد. روزگار بر او گذشت، تا روزى گذر او به سرزمين كربلا افتاد، ناگاه از زين اسب بر زمين واژگون شد و خون از پاى او جارى گرديد، آيا ديدار دوست مجازات دارد؟ آيا لغزشى از دوست هويدا گرديده است؟
پيك وحى فرا رسيده و مى گويد: اى ابراهيم عليه السلام چنان چه اندكى ترديد در بزرگوارى دوست و فدايى ما و بزرگى اندوه و مصيبت او در دل تو رخنه نموده از اين اسب جويا شو!
مگر او صاحب ولايت و سرزمين خون شهادت را مى شناسد؟ آرى... سيد الشهداء عليه السلام شيرازه و محور جهان هستى و مشهور ميان همه موجودات است.
ناگهان ناله غم انگيز حيوان ظاهر گرديد، كه اى ابراهيم با نشستن تو بر پشت من بر حيوانات ديگر مباهات نمودم، كه ناگهان پاى من لغزيد و از شرمندگى تو يزيد را نفرين نمودم، زيرا تمام كمبودها از جانب او است، اكنون تو نيز او را نفرين نما و من آمين مى گويم.
ص: 79
اى ابراهيم عليه السلام درياب كه يزيد چه جرسومه جنايت و خباثت و تيرگى ميان آفرينش مى باشد هرگاه كه خود را يافتى به همان اندازه به حقيقت ولايت نزديك مى شوى، لذا ديدارى با شناخت بيشتر به مبدأ خود تازه مى كنى كه بهترين پاداش براى آن مى باشد.
پس در حقيقت ديدار از سرزمين كربلا، يعنى تجديد پيمان با ولايت و شهادت، كه به شوق ديدار آن آواره گرديده اى، اى ابراهيم: اين سرزمين جايگاه خليل من حسين عليه السلامجگر گوشه زهراى بتول است، نپندارى تنها تو در بيابان بى آب و علف سكنى گزيدى و موجبات تقرب خويش را به درگاه من فراهم نمودى، مظلوم عالم را نيز كنار دو نهر آب تشنه و گرسنه سر بريدند، با آن كه آب و غذاى فراوان در آن جا بود، امّا در مقابل ديدگان او هفتاد و دو نفر از بهترين ياران باوفاى او را قطعه قطعه نمودند.
اى ابراهيم: بنگر در مقابل ذبح فرزند گوسفند براى تو فرستاده شد و آن را ذبح نمودى. امّا اين جا سرزمينى است كه در مقابل ديدگان پدر دل سوخته، شبيه ترين فرد به رسول خدا را به شمشير پاره پاره نمودند.
آيا به ياد دارى آن زمان كه هاجر اثر كارد را بر گلوى اسماعيل خود ديد، بر زمين غش كرد، در حالى كه فرزندش در مقابل ديدگان او سالم ايستاده بود؛ نبودى ببينى چگونه در مقابل ديدگان ام ليلا و ساير ذريه پيغمبر، بهتر از هزاران اسماعيل او على اكبر عليه السلامو ديگر جوانان بنى هاشم هم چون دسته هاى گل پر پر گرديده و به خون خويش آغشته گرديدند.
مع الوصف يكايك بانوان حرم حلقه وار اطراف او را گرفته بودند و براى حمايت از حقيقت ولايت و خون خدا، او را مهياى ميدان شهادت نمودند.
ص: 80
پيش از آن كه آوازه شوكت و سلطنت و نيرومندى سليمان عليه السلام گوش جهانيان را پر نموده باشد، پادشاهى و سلطنت و سيطره خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام بر عوالم گوناگون حكم فرما بوده است. پروردگار تواناى داناى بى نهايت، آنان را مورد عنايت و كرامات بى پايان خويش قرار داد، و ايشان را به همه اشياء عالم دانا و توانا و بينا نمود، آنان را سرپرستان و حكمرانان و اختيارداران همه آفرينش به عالميان شناساند، آن جا كه فرمود: «و آتيناهم ملكا عظيما» «آتيكم اللّه مالم يوت احدا من العالمين».
از آن هنگام كه اراده حقتعالى بر آن قرار گرفت، فيوضات و كرامت ها و الطاف خويش را از مسير سبب ها و وسيله ها به همگان رسانيده، و همه را بدين گونه بهرمند سازد، چرا كه ميان آفرينش، بخشش لغزش گنهكاران، و نيازمندى همه محتاجان و تكامل و ترقى همه كوته فكران، نياز به برترين و كامل ترين وسيله بلند مرتبه اى است، كه وجود او و شئونات او به اندازه همه موجودات ارزش داشته باشد، و چون سالار شهيدان حسين ابن على عليه السلام در انتهاء درجه رضا و تسليم و برترين مرتبه ايثار و فداكارى مى باشد لذا وسيله همه كمبودها محسوب مى شود چرا كه او پناه گاه همه نيازمندان و چراغ هدايت و كشتى نجات است، بنابراين سيطره و حكمرانى سليمان عليه السلام ميان همه پادشاهان روزگار زبانزد همگان گرديده است، گويا شرافت و بزرگوارى تنها بوى اختصاص يافته و شايد او از خاطر خود برده، آن زمان راكه پيمان ولايت و بزرگوارى و پادشاهى عظيم محمد و آل محمد عليهم السلام را به او نمودند.
ص: 81
او چون از پيامبران اولوالعزم نبود، كه با تصميم جدّى و بى وقفه تسليم كامل بزرگوارى خاندان عصمت باشد.
لذا به همان مقدار كه در مقابل نفوذ و سيطره جهانى سروران عالم آفرينش سَر فرود آورده بود، الطاف شايانه آنان نيز نصيب وى گرديد.
مگر سليمان عليه السلام فراموش نموده است، كه توانايى او با داشتن يك اسم اعظم الهى است، در حالى كه خاندان عصمت داراى هفتاد و دو اسم اعظم، بلكه معنا و حقيقت نام هاى نيكو و بزرگ پروردگار مى باشند، لذا شايد تقصير او بدين جهت، و بازگشت او نيز به وسيله توسّل و تقرّب به خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلامبوده باشد.
لذا در آن هنگام كه نيرومندى خود را در معرض ديد همگان قرار داده بود، به سرزمينى رسيد، كه باد شديد وزيدن گرفت، سه بار او را با اطراف زمين چرخانيد، كه نزديك بود بساط وى واژگون گردد، دستور فرود اجبارى داده شد، مگر چه اتّفاق روى داده؟ آيا نافرمانى از باد هويدا گرديده است؟! تا او رامؤاخذه كنيم،! شايد سليمان بزرگى پيمان شهادت و ولايت را كه در عالم ذر ميثاق آن گرفته شده فراموش نموده است.!!!
باد صاحب اختيارى چون اسمائيل داردكه او نيز خدمت گذار آستان ولايت و داناى به پيمان خون و شهادت ابا عبداللّه عليه السلام است. او هرگز از انجام سرپيچى نمى كند، او در روز عاشورا طوفان سهمگينى گرديد، كه شرر بر جان دشمنان بود، كه نزديك بود اساس خون خواران را واژگون كند، او نمايانگر قهر و غضب و انتقام الهى بود.
آن گاه باد او را اين گونه خطاب نمود: اى سليمان بنشين تا بزرگى پيمان و بزرگوارى سالار شهيدان را بيش از پيش برايت بازگو نمايم، او
ص: 82
فرزند خاتم پيامبران و جگرگوشه زهراى عليهاالسلام جوان است، كسانى كه به خاطرخواهى آنان عزت و شوكت يافتى، افرادى كه عالم و آدم به خاطر ايشان آفريده شده اند، و اين سرزمين جايگاه همان خون خدا مى باشد.
در اين وادى دژخيمان دور از خدا و حقيقت، خون خدا را ريخته، و كسانى را چو گل پرپر نمودند، كه اسوه آفرينش بودند.
اكنون زمان آن فرا رسيده تا حقيقت خود را باز يافته، و تنها راه بازگشت و تقرب آن است، كه كشندگان او را نفرين كنى، و با انزجار از رفتار وحشيانه آنان خود، و همه انسان ها و جنيان و وحشيان، و هر آن چه فرمانبردار تو مى باشند، به كانون محبت و مهربانى و بزرگوارى نزديك نمايى.
اى سليمان آيا مى پندارى پروردگار عالميان تنها به تو پادشاهى بزرگ عنايت نموده است؟! كه وحشيان و پرندگان و آب و باد و خورشيد و جن و انس و پرى فرمان بردار تو هستند.
با چنين وصف پس چرا و چگونه حقيقت سِرِّ خويش را گم كردى، و مدتى انگشتر خود را نيافتى، چرا كه اهريمن آن را ربوده بود ، اى سليمان نبودى بنگرى چگونه وحشيان بيابان نيز بر مظلوم كربلا نوحه سرايى مى كنند.
آيا نديدى آسمان چگونه بر او گريه خون كرد؟ آيا نديدى پرندگان خود را به خون او آغشته نمودند؟ آيا در شهادت او نديدى چگونه درياها به تلاطم در آمد؟ مگر نديدى چهل روز خورشيد چگونه مى گريست؟ چنان چه با ديده دل بنگرى خواهى يافت، هر كوچك و بزرگ موجودات صاحب اختيار خود را مى شناسد.
ص: 83
كجا بودى آن هنگام كه اهريمن خون آشام به طمع يك انگشتر، انگشت و انگشتر او را بيغما برد.
اى سليمان هنگام مرگ از شوكت و اقتدار خود شرمگين بودى، كه چگونه مى شود جان به جان جانان تسليم كنى، و تايك سال با عزَّت بر عصاى خويش تكيه نمودى، كه كوچكترين آفريده حق، بزرگى تو را در مقابل بزرگى محمد و آل محمد عليهم السلام به خاك فراموشى سپرد.
اكنون ديده حق بين خويش را بگشاو ببين، اين حسينى كه حقيقت وجه و جمال و وصال حق است، با آن كه او يگانه هستى و سرور همه جهانيان و بهشت بود، چگونه تسليم رضاى حق و واله و شيداى او مى باشد، كه نه تنها با همه وجود خود، بلكه با بهترين و پاكيزه ترين انسان هاى جهان، به يك ساعت در راه رضاى حق از خون خويش گذشت، و خدا را خون بهاو مشتاق خود گرداند، كه هيچ زبان و گوشى طاقت گفتن و شنيدن مصيبت جانسوز او را ندارد.
ص: 84
با آن كه موسى كليم عليه السلام در ميان پيامبران اولوالعزم مرتبه بلندى را دارا است، و بدون تأمل و با تصميم جدى پيمان ولايت و شهادت و بزرگوارى سيد الشهداء عليه السلام را پذيرفته بود و به خوبى ميثاق عالم ذر را به پا داشت.(1)
اكنون گويا غفلت نموده كه اين گونه در كوه طور مورد خطاب قرار مى گيرد.(2)
اى موسى پدر تو آدم نيز از ميان پيامبران الوالعزم اين گونه خارج شد، چرا كه عهد ميثاق ما را فراموش نمود، و در آن ترديد به خود راه داد، او به تمناى وصال و ديدار بر ما حسد و غبطه برد، لذا بدين جهت از بهشت رانده شد، اكنون تو نيز هم چون آدم تمناى وصال دارى.(3) لذا امام عليه السلامفرمود: چيزى از نور عرش «جايگاه سيد الشهداء عليه السلام» را به وى نمودند.(4)
ص: 85
اى موسى: آيا مى دانى آن حقيقتى كه تو طالب ديدار آن هستى حقيقت ولايت كليه الهيه و مشيت باقيه و وجه و جمال من مى باشد، چگونه به خود اجازه مى دهى و آرزوى وصال به دل مى پرورانى؟ اين گونه برداشت تو به بزرگوارى عالم آفرينش، نزد من تقصير و جرم شمرده مى شود، بايد دانا و بينا گردى، با آن كه خود دانا و آگاه به اسرار بسيار بود، با چنين وصف آواره كوه و صحرا و در كنار جزيره اى گرفتار صاحب سرّ پنهان خضر عليه السلام و داناى به اسرار ديدار گرديد، با آن كه پيرمرد داناى به اسرار پيش از سفر او را يادآور شده بود، كه توان تحمل اسرار مرا ندارى، «انك لن تستطع معى صبرا» اما اكنون زمان آن فرا رسيده، تا سرّ عدم ديدار را بيابد، بنشين تا سخنى از دوستان قديمى خود محمد وآل محمد عليهم السلامعنوان داريم، كسانى كه برترين و كامل ترين اسوه ايثار و فداكارى هستند.
اى موسى آيا گرفتارى و مصيبت هاى جگرگوشه پيغمبر خاتم را نشنيده اى؟ آن گاه اندكى از ويژگى هاى برجسته آن بزرگواران و چگونگى ابتلائات خون خدا سيد الشّهدا عليه السلام در روز عاشورا را برشمرد، كه فرياد هر يك به ناله و گريه فضا را پر نمود.(1)
ص: 86
با آن كه پيمان عدم ديدار لن ترانى ياموسى پيش از آفرينش از او گرفته شده بود، با چنين وصف آيا و له و اشتعال ديدار به اين جا
خاتمه پذيرفته است؟ هرگز...
اكنون نيز آرزو مى كنى كه اى كاش از آل محمد صلى الله عليه و آله بودم، اى موسى آن هنگام كه تمناى وصال نمودى، بزرگى مصيبت مظلوم كربلا را داناى به اسرار نهان بر تو آشكار نمود، آيا هنوز در بزرگى حادثه خونين نينوا و بزرگوارى خون خدا ترديد دارى.
حسين عليه السلام پسر همان پيامبر است كه در كوه طور بزرگوارى او را يادآور شدم، در اينجا موسى عليه السلام عرض كرد...
پروردگارا سخن از بخشش جرم و بزرگى ظالم است، اكنون زمان آن فرا رسيده كه خوارى بزرگ دشمنان او را از زبان وحى بشنود.
اى موسى اگر شفاعت و وساطت و بزرگوارى تنها فدايى من نبود، هر آينه زمين را واژگون مى كردم و كشندگان او را به خوارى بزرگ مى نشانيدم، كه اهل جهنم از بزرگى غضب و انتقام من به من پناه برند.
اكنون يافتى؟ برخيز و در مناجات خود از آنان بيزارى بجوى و آگاه باش، تنها راه نزديكى به حقيقت وجه و جمال و وصال ، اتصال به مبدء واقعى خود مى باشد، كه پس از آن انقلاب درونى در تو ايجاد مى شود، كه گريه به همراه دارد.
از اين جا شعله اشتياق ديدار كربلا در موسى عليه السلام بيشتر هويدا مى گردد، و بدان اميد روزگارى را واله و سرگردان سير مى كند.
ص: 87
تا روزى با يوشع گذرش به كربلا مى افتد، آرى اكنون زمان آن فرا رسيده كه بيش از پيش سيد الشهداء عليه السلام را بشناسد. هنوز بر زمين فرود نيامده بود كه بند نعلين او پاره گرديد و خارى به پاى او فرو رفت، و خون جارى گرديد. به درگاه ربوبى به عذرخواهى لغزش برخواست، از ترس و وحشت رنگ صورت او زرد گرديد، زانوهاى وى به حركت در آمد، چشمانش به گودى فرو رفت، جسم نازنين وى به لرزه درآمد
و ضعف شديد بر او مستولى شد، اكنون زمان مناجات با قاضى الحاجات فرا رسيده و موسى عليه السلام عذر لغزش مى طلبيد. بارالها چه خطايى از من سر زده كه مراخون آلود نموده؟ خطاب رسيد: مگر طالب ديدار نبودى؟ و به جهت گرفتن مدال قهرمانى يد و بيضابه خود فخر نمى نمودى؟
اكنون بنگر سرزمين ديدار و وصال اينجا است، حسين عليه السلام همان روح پاكيزه و نفس مطمئنه مرضيه اى است كه پيشانى و سر و صورت او هزاران اعجاز يد و بيضاء مى كند، آيا در آن وادى نزد من عصاى خود را نياوردى؟ و از ترس آن - اژدها - فرار نكردى؟ در اين سرزمين سيد الشهداء عليه السلام مظهر نيرومندى من و شجاعت علوى بود، كه با يك شمشير هزاران نفر را تار و مار نمود، با آن كه گرداگرد او را دشمنان فرا گرفته بودند، و با شمشيرهاى برهنه بر جان وى حمله ور بودند، اما او هم چنان تا آخرين نفس، دست از حمايت دين و آثار همه انبياء بر نداشت، تامحو ديدار وجه پروردگار و انوار الهى گرديد.
اى موسى... گويا فراموش نموده اى آن هنگام كه مى خواستى نزد فرعون با معجزات آشكار بازگردى، با آن كه ما تو را به جانشينى هم چون هارون يارى نموديم، امّا اضطراب و واهمه بسيار روح و روان
ص: 88
شما را آزرده بود. اما نبودى بنگرى، در اين سرزمين غم و غصّه، يكه تاز ميدان ايثار و شهادت، به عنوان امداد و يارى برادر خويش ابوالفضل عليه السلام همراه او به ميدان آمد، اما تو با عزت و سلامت از نزد فرعون بيرون آمدى، لكن بدتر از وحشيان درنده، ميان خورشيد امامت و ولايت خونين جگر ميدان پيكار و ولايت سيدالشهداء عليه السلامو ماه برج ولايت و بنى هاشم جدايى افكندند، كه زبان را ياراى ايراد بزرگى مصيبت وى را ندارد، اما آن مظلوم تنهاى با اندوه فراوان، با كمر خميده، ميان يك عده زن و فرزند بازگشت. چنان اشتياق شنيدن غصه هاى سالار شهيدان اباعبداللّه روحى لنفس الفداء در وجود موسى عليه السلام شعله ور شد، كه فرمود: پروردگارا براى من مرثيه بخوان، روضه ديدار براى من عنوان دار... .
اى موسى به ياد آور زمانى كه اسب بى صاحب او با كاكل و يال غرقه به خون، با فرياد جان گداز الظليمه الظليمه... كه مرا نيز به اندوه نشانيد، به طرف خيمه آمد، آن گاه كه كنار خيمه رسيد... و آن زمان كه مظلوم بى غسل و كفن با بدن آغشته به خون سه روز ميان خاك و خون غوطه ور بود.
اى موسى نبودى ببينى چگونه خيمه هاى ايشان را غارت كرده و آتش زدند و يك گروه از زنان و فرزندان ذريه پيغمبر را اسير هر كوى و صحرا نمودند.
نبودى ببينى چگونه سرهاى ايشان را بر نيزه زدند، و مقابل ديدگان عزيزان او و اجانب چرخانيدن آه آه «صغير هم يميته العطش و كبير هم جلده منكمش»(1)
ص: 89
«سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا»
سلام بر برترين نمونه هاى جهانيان آنان كه از ابتداء پيدايش تا زمانى كه به جايگاه ابدى خويش باز گردند، يك پارچه محو ديدار جمال و جلال و عظمت پروردگار مى باشند.
سلام بر يگانه فدايى حق و حقيقت حسين بن على عليه السلام، او كه با ايثار و فداكارى خويش همه هستى را نجات بخشيد، خود را
نمونه كامل رضا و رحمت حق به جهانيان معرّفى نمود.
سلام بر آموزگار شهادت، او كه به يحيى عليه السلام و سايرين درس ايثار و شهادت آموخت، چرا پس از گذشت قرن هاى متمادى هنوز مسيحيان جهانيان نياموخته اند، كه خاتم پيامبران محمد بن عبداللّه برترين فرد آفرينش مى باشد، على عليه السلام نيز جان و نفس رسول است و زهرا عليهاالسلام بتول ميان جهانيان اسوه و پاكيزه ترين زن بود، دو فرزند او نيز برتر و گرامى تر از بزرگ مردان جهان چون عيسى و يحيى عليهم السلام مى باشند.
اكنون هنوز شما نصارى نجران در بزرگوارى محمد و آل محمّد عليهم السلامبه خود ترديد راه داده ايد، و به بزرگى عيسى با پيامبر به مباهله برخواسته ايد.
آيا از خاطره برده ايد، عيسى و يحيى و همه انبياء بدين پندار گرفتار بلا شدند؟!
زكريا بزرگى مريم و عيسى عليهم السلام در مقابل ديدگانش جلوه نموده بود، او نظاره گر بود، در غير موقع براى مريم از آسمان طعام آسمانى فرود مى آيد، او عيسى را روح خدا مى خواند، عيسى مسيح، كلمه
ص: 90
پروردگارى است كه در گهواره به سخن آمده است.
او پيامبرى است كه در گهواره به وى دانش و بينش و اسرار نهان داده شده است.
لذا چون زكريا عليه السلام چنين بزرگوارى را در مريم يافت، بيش از پيش نزد عيال خود اين گونه سخن از مقام او عنوان مى دارد.
بنگر چگونه پروردگار عالميان مريم عليهاالسلام را به عيسى عليه السلام گرامى داشته است گويا مريم دسته گل آورده است.
زكريا عليه السلام با چنين پندار خود را مهياى گرفتارى شديد و بزرگ
نموده است گويا از خاطر برده، آن هنگام كه به ساق عرش مى نگريست، آن زمان را كه ميثاق ولايت محمد و آل محمّد عليهم السلام و بزرگوارى و دوستى آنان از وى گرفته شده بود.
آيا فرموش نموده؟ زهرا عليهماالسلام نيز حوريه انسيه اى است كه نه تنها برترين زنان جهانيان است، بلكه برتر از همه مردان جهان است، لذا بدين جهت، خود را گرفتار بلا نمود، و براى فرار از نسبت هاى نارواى شيطان، به ميان درخت پناه برد، و سرانجام در ميان درخت به دو نيم گرديد.(1)
گرفتارى خود را پس از ابتلاء، آن هنگام كه سه روز ميان درخت به خون خود آغشته بود، از زبان وحى اين چنين شنيد: اى زكريا اكنون كه گرفتار شهادت و لقاء من كه لقاء اولياء من است، شدى، و خود را همانند اسوه شهادت قطعه قطعه مى يابى، خود را به كانون فداكارى و ايثار نزديك كن، و چون سرور شهيدان عالم درس استقامت را از او پيشه گير....
ص: 91
آيا به ياد دارى ساليانى پيش كه تقاضاى فرزند نمودى، حل مشكل خود را از جايگاه كمالات و واسطه آرزو و آمال، محمد و آل محمد عليهم السلام از من درخواست نموده، و با نام هاى نيك محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مرا خواندى. آيا به خاطر دارى آن هنگام را كه نام حسين عليه السلام را بر زبان جارى نمودى، ياد ايثار و شهادت او در وجود تو شعله اندوه و غم بپا نمود، غصه گلوگير و اشك بر چشمان تو جارى گرديد، و اشتياق و اضطراب تو را در ديدار و يادآورى مصائب او بيشتر كرد.
اى زكريا مصيبت بزرگ سيد الشهداء عليه السلام را كوچك شمردى؟! كه فرزند طلب نموده اى؟ تا او نيز هم چون حسين فدايى من گردد. تو بدين جهت مبتلا شدى، اكنون گوش فرادار، تا بزرگى حادثه خون خود را بيش از پيش برايت بازگو كنم. در آن هنگامه ايثار و خون، كه بهترين فرد هستى آغشته به خون خويش، به روى زمين غلطان افتاده بود، و از سوز تشنگى لب هاى خشكيده نازنين وى، هم چون جگر سوخته وى طفتيده بود، از يك سو ديدگان مبارك به سوى يك عده زن و فرزند ذريه پيغمبر دوخته و اندوه آنان به دل راه مى داد، و از سوى ديگر ديدگان بى سوى خون آلود خود را به سوى آسمان افكنده و با قلبى سرشار از رضا و تسليم و صبر، صورت و پيشانى خود را به عنوان سپاس گذارى از حق به روى خاك سوزان گذارده بود و با كلمه رضا برضاك انتهاء درجه رضايت را از كردگار خويش درخواست مى نمود. اى زكريا داستان ايثار و شهادت را شنيدى گويا پيمان ولايت و شهادت كه در عالم ذر گرفته شده بود در تو تكرار شد، اما چون از پيامبران اولوالعزم نبودى، كه به بزرگى آن كاملا و بدون تأمل اعتراف
ص: 92
نموده باشى شايد خود را باين جهت گرفتار نمودى!!!
بدين جهت سه روز در جايگاه عبادت، جايگاه مقدس انبياء با گرسنگى و با اندوه و غم فراوان، آرزوى فرزند در وجود خود مى پرورانى، گويا مرتبه بلندى را خواهانى، شايد پاداش بزرگترين اندوه از مصيبت زدگان و داغديدگان فرزند آرزو مى كنى؟! يا آن كه مصيبت بزرگ و شهادت خونين خون خدا را كوچك پنداشته اى؟! آيا خود را مبتلا نموده و به فيض نائل آمدى كافى نبوده و نيست؟! و پس از آن نيز تقاضاى ايثار شهيدى ديگر و پاداشى بيشتر مى كنى؟! تا او را نيز فدابى حق و ولايت نمايى...
گرچه زكريا عليه السلام با آرزوى شهادت به درجات مخصوصه شهيدان رسيد، و روشن است، اين گونه گرچه فيض و رحمت و لطف است، اما اين خود يك ابتلاء و گرفتارى است، كه براى شيدايان وصال چيزى جز محو رضا و تسليم، چيز ديگر نبوده و نيست، حسين بن على عليه السلامبرترين و محبوب ترين فرد عالم امكان و مصيبت جانگداز وى نيز ميان آفرينش بى مانند است.
آرى درخواست زكريا در روز اول محرم به هدف اجابت رسيد، چرا؟
زيرا در اولين روز زنده شدن نام و ياد حسين عليه السلام بود، او در وجود خود احساس درد و اندوه مصيبت هاى جانسوز سرور شهيدان عالم به دل راه داده بود، دست به دعا برد، كه پروردگار عالم نازدانه اى به خاطر خواهى حسين عليه السلام به وى بخشيده، و او را فدايى وى نمود. آيا پيامد حوادث و درخواست هاى زكريا به اين جا خاتمه پذيرفته است بايد گفت: هرگز!... زكريا فرزند طلبيده، بلكه در حقيقت اندوه و غم
ص: 93
براى خويش خريده است، او گرفتارى و وصال دوست و شهادت براى فرزند خود مهيا ساخته است.
آيا يحيى نيز فراموش نموده كه زكريا عليه السلام براى يادآورى و تجديد پيمان و خون و شهادت، او را از خداوند خواسته است؟
آيا از خاطر برده اى آن زمان را كه هرگز از هستى عالم خبرى نبود و انوار پاكيزه محمد و آل محمد عليه السلامگرداگرد عرش در حال سپاس گذارى بودند؟ كه نور او هم چون قطره اى آفريده شد؟! آيا به ياد دارد ساليانى طولانى آنان محو عظمت پروردگار مشغول شكرگذارى بودند؟! و او تسبيح و تقديس و تنزيه حق را از آنان آموخته بود؟! اكنون لغزش در او هويدا گرديده، او در مقابل يك كلمه از كلمات بزرگ پروردگار به سجده درآمده است، بزرگى عيسى مسيح او رامتوجه خود نموده، شايد او از كلمات جامعه تامه الهيه غفلت نموده است، گويا پيمان عالم ذر را از ياد برده كه عيسى را بزرگ و بزرگ تر شمرده است.
اكنون نيز بايد از مسير او مجازات شود، چرا كه شش ماه پيش از ولادت عيسى عليه السلام، كه در حقيقت ابتداء ولادت او به شمار مى رفت، يحيى در شكم مادر به عيسى سجده نمود، و از همان مكان بزرگى مقام نبوت او را تصديق نمود، كه دو بانوى پاكيزه جهان مادر وى و مريم بر آن آگاهى تمام داشتند.(1)
گرچه عيسى و يحيى عليه السلام دو ميزان و معيار حدود و قوانين شريعت پاكيزه مسيحيت به شمار مى آيند، و يحيى به ظاهر به جهت اجراء حدود الهى و حد زانى به پا خواسته، و زانيه روزگار او را به خاك و خون كشيد، اما او خوب مى دانست، طريق ايثار و فداكارى، سپس
ص: 94
ديدار وجه و جمال الهى از مسير اجراء حدود شريعت عيسى عليه السلام حكم آن به امضاء خواهد رسيد.
لذا در راه اعتلاء كلمه واحد و يكايك فرامين پيغمبر بزرگ عيسى مسيح عليه السلام كمال كوشش و جديت را داشت، فرزندان هر كه كوى و برزن او را كوچك مى پنداشتند، اما او در حقيقت مردى بزرگ بود، مادران روزگار همانند او نزاييده و نخواهند زاييد، حكمت و كتاب در كودكى به وى عنايت شده بود، خود به آن ها فرمود: من به عنوان بازى آفريده نشده ام، و بازيچه ديگران نمى باشم، بلكه خداوند ما را براى كوشش بر مسئله مهم و گران بها آفريده است.(1)
آرى يحيى خاطره پيمان ولايت و شهادت را خود به يادداشت، و در ميان مردم آن را هميشه بازگو مى نمود.(2)
او هرگز خاطره پيمان ديدار و شهادت حسين ابن على عليه السلام را فرموش ننموده بود، كه اكنون يادآور آن گردد، گفته هاى زكريا و خواست پدر در شهادت خود را فرموش نكرده است، هر لحظه به ياد ديدار وجه خدا و ملاقات با اسوه شهادت سالار شهيدان جهان را به خاطر مى پروراند. آرى او به آرزوى شهادت و رسيدن به درجات مخصوصه اى كه براى ايثارگران و حاميان از حقيقت ولايت است، خود را مهيا و آماده ساخته بود، بنابراين جايگاه شهداء و ايثارگران در كنار عرش و عليين است، يادآورى و نام ايشان نيز از آن جا آمده، لذا حقتعالى نام يحيى و حسين عليهم السلام را از ميان نام هاى خويش برگزيده و نام گذارى نموده است.(3)
ص: 95
در هنگام ولادت بشارت يحيى را به زكريا و بشارت حسين عليه السلام را به فاطمه پاكيزه داد. هر دو در شش ماهگى به دنيا آمدند، ايشان در آسمان از دست حق شير نوشيدند، لذا فدايى خون خدا گرديدند، و حسين فاطمه عليهاالسلام از زبان پيامبر شير نوشيد، و داناى به اسرار شهادت گرديد، و خود را فدايى جد خويش و زبان گوياى توحيد و نبوت كرد.
از ابتداء ولايت همان نورى كه در كنار عرش سايه بر جهانيان افكنده بود، از پيشانى دو فدايى در راه حق و حقيقت يحيى و حسين عليهم السلامدرخشندگى مى نمود، آرى يحيى فدايى اسوه شهادت گرديد و مدال افتخار شباهت به حسين عليه السلام را در بهشت در مواردى براى خود كسب نمود، در آنجا نيز خود را هم نشين و ريزه خوار خوان عطاياى حسين عليه السلاممى نمايد.
كشنده يحيى فرزند زنا بود، و كشندگان سيدالشهداء مجموعه زناكاران روزگار، كه در پس آنان شيطان رانده شده جن و انس، كه حقيقت جهنم و سجين هستند، قرار داشتند.
لذا در شهادت اين دو شهيد مظلوم، آسمان خون گريست، چرا كه عليين در آسمان است، جايگاه پاكيزگان و نمو يافتگان از آب بهشتى است، بنابراين افغان و ناله به حقيقت گريه، كه گريه خون باشد، از او جارى خواهد شد.
سر يحيى را در مقابل زانيه روزگار جدا نموده، آن گاه شراب نوشيد، كه آن سر جداى آغشته به خون هم چنان آنان را موعظه و به پرهيزكارى دعوت مى نمود.
اما چه گويم از سر جداى آغشته به خون كربلا، كه در همه جا آيه قرآن به لب داشت، آيه صبر و استقامت بر لبان او جارى بود.
ص: 96
با آن حال آن جر ثومه شقاوت و پستى ازل و ابد، در حالى كه مست شراب بود، در مقابل ديدگان يك عده زن و فرزند ذريه رسول خدا و سَر كشته گانى كه تشنه و گرسنه آواره دشت و صحرا...
چوب خيزران به دست گرفت و با لب هاى كه پيامبر آن را مى مكيد و بوسه مى داد، بازى و هتّاكى مى كرد و با اشعار خود حقيقت خدا و قرآن و دين را به باد استهزا گرفته بود.
اى يحيى ياد بزرگى اندوه و غم بر دوست گران است و به شنيدن آن نيز رضايت نمى دهد. آرى...
همين لبان نانين مكيده ختم مرسلين
تو چوب مى زنى زكين مزن چگونه مى زنى
سرى كه ديده در جهان فراغ اكبر جوان
زنى تو چوب خيزران مزن چگونه مى زنى
ص: 97
درود و سلام به روح پاكيزه به خون خفته سالار شهيدان، آن روح پاكيزه كه يك لحظه از نور كليه ولايت غفلت نداشت و سراپا محو ديدار وجه و جمال و كبريايى حق مشغول ستايش پرورگار و به انتظار فداكارى و رضاى او نشسته بود.
درود و سلام به روح پاكيزه روح اللّه، كه در ميان آسمان ها به انتظار ظهور منتقم خون خدا نشسته است ، با آن كه بزرگوارى رهبان روزگار، روح پروردگار، از زبان اسوه خاتم رسالت، گوش دوستان خاندان عصمت را پر نموده بود، با اين وصف چرا گذشت زمان غم و اندوه او را چند برابر نموده، و آواره دشت و صحرا گرديده است، شايد او پنداشته بود، كه وى به حقيقت بنده پروردگاريست كه شهادت به پاكيزگى مادر مطهرش داده و ديگران را با نسبت هاى ناروا به خوارى نشانيده است، البته چنين بود... عيسى عليه السلام سخن شيوا و پاكيزه اختيار
شده حقتعالى است.
توجه به نكته اى بيش از پيش براى او لازم بود، اگر چه روح عصمت ساز وى حتى يك لحظه در وجود او غفلت را از او زدوده بود، و وى را از پيامبران اولوالعزم نموده است، شايد او به چنين احساس كه مادر مكرّمه اش مريم عليهاالسلام يكى از زنان پاكدامن، و خود روح خدا مى باشد، آرزوى وصال در او كمتر نمودار بوده است.
شايد سستى او از پيمان ولايت و شهادت كه در ابتداء آفرينش از او با تصميم جدى و كامل گرفته شده بود، او را مبتلا به يهوديان نمود و سرانجام گرفتارى او به آوارگى انجاميد....
پروردگارا مرا آواره كن، خطاب رسيد، اى عيسى، چرا با تصميم
ص: 98
جدى پيمان ولايت و حقيقت روح بزرگ مرا به اتمام نرساندى؟!
اكنون نيز سبب آوارگى تو توسل به عنايت و وساطت حقيقت ولايت خاندان عصمت و طهارت محمد و آل محمّد عليهم السلام مى باشد.
از اين جا شوق ديدار و اشتعال وصال خون خدا، در نهاد او زبانه مى كشد.
حسين عليه السلام باب مبتلى همگان گشته، عيسى عليه السلام را آواره دشت و صحرا نموده و براى ديدار زمين كربلا درس رهبانيت و مشقت و رياضت به او مى آموزد، آرى پيدا كردن جايگاه پاره تن فاطمه عليهماالسلام ميان خاك و خون دشوارى فراوان دارد.
عيسى مسيح عليه السلام كه با يك اسم اعظم بر آب راه مى رفت، چه شده، يك عمر سرگردان ميان بيابان حيران است؟ سرّ اين قضيه را بايد از هنگام ملاقات جويا شويم.
چرا در دو مورد هنگام ورود به كربلا روح خدا با گروهى از حيوانات برخورد نمود؟! زيرا اراده پروردگار عالميان بر آن قرار گرفته بود، كه بزرگوارى ولايت كليه و روح پاكيزه خود را به عيسى بنماياند، تا وى را به حقيقت بزرگان آفرينش آگاهى بيشتر دهد، تا او ميان جهانيان اظهار بزرگى بيشتر نكند، لذا كوچك ترين موجودات خود را در مقابل ديدگان او ظاهر نمود، تا بزرگى آنان را از زبان ايشان آگاه شود، با آنكه خود صاحب اسرار الهى است، اما چرا يك بار با آهو و بار ديگر شير تنومند برخورد نموده و راه او را مسدود نمود ، شايد بتوان گفت: شكستگى و فروتنى با وجود يك جر ثومه تندى سريع تر تأثير مى گذارد، كه مقتضيات زمان و مكان آن را مهيا داشته است.
اكنون هنگام آن فرا رسيده است، انگيزه ورود به سرزمين
ص: 99
اندوهناك را از زبان وحشيان بيابان بشنود و يك حيوان وحشى اين گونه بيانگر مظلوميت خون خدا شود.
اين جا سرزمين عاشقان است، سرزمين آغشته به خون جگر گوشه زهراى جوان است، كه خدا به پاكيزگى او شهادت داده است، بانويى كه مادر مطهره تو خدمت گذار هميشگى او مى باشد، برخيز از خداوند خوارى دشمنان او را آرزو كن، كه وحشيان بيابان و همه آفرينش از آنان بيزار مى باشند.
آيا با توقف و آرامش كوتاه از اين ديدار تسكين يافته اى، و گمشده خود را يافتى، اندوه او به پايان رسيده و از حيوانات پرسيد: آيا اين سرزمين مكان آرامى است، كه من با خاطر آسوده به بندگى حقتعالى مشغول باشم؟ در جواب گفتند: اى عيسى: شعله ديدار و اشتياق دوست ما را به سرزمينى غمناك آواره نمود، تا به اين جا رسيديم، در اين مكان يافتيم، كه در اين سرزمين، خون خواران و وحشيان ازل و ابد بودند، كه بدن پسر پيغمبر را با نيزه ها و شمشيرهاى خود پاره پاره نمودند، آنان جرثومه هاى تيرگى و تباهى بودند، ناپاكان و وحشيان درنده خويى بودند، كه دل هاى ذريه پيغمبر آخر الزمان عليه السلام را آتش زدند، بلكه خيمه هاى ايشان را آتش زده و اثاثيه ايشان را به غارت بردند.
اكنون بنگر تو به جهت زهد و فروتنى ، سنگ به شكم خود بسته و لباس خشن به تن نموده اى، نبودى بنگرى، در آن هنگامه خون و ايثار، آن مظلوم را تشنه و گرسنه سر بريدند، نبوى ببينى، چگونه يك لباس پاره و كهنه نيز براى او باقى نگذارند. آيا عيسى ديدراى كامل به جا آورد و در آن مكان شناخت به حقيقت روح پاكيزه سيد
ص: 100
الشهداء عليه السلام پيدا نمود، و گم گشته خود را يافت، بايد گفت: ديدار كامل او آن هنگام است، كه با منتقم خون خدا مهدى زهرا و روحى لنفسه الفداء وارد اين سرزمين گردد، و بيش از پيش روح كليه پاكيزه الهى را شناخته، و از كنار مرقد مطهر او بهره هاى معنوى و فيوضات گوناگون نصيب او گردد.
عيسى عليه السلام كلمه واحده اى است كه به انتظار ديدار كلمات جامعه تامه الهى نشسته، كه تا او نيز منتقم خون خدا گردد.
كه «اين جامع الكلمه على التقوى».(1)
تاكنون به اين نتيجه رسيديم كه: آقا اباعبداللّه عليه السلامبنده فرمانبردار و راضى به رضاى حق بود، او با شهادت خويش به درجات مختصه اى كه حقتعالى براى او مقرر نموده بود رسيد، بدون ترديد به پيامبر و حقيقت اوّليه خويش ملحق گرديد.
اما چون اراده حقتعالى بر آن قرار گرفته، كه بنده خاص خود را بيازمايد، و از مسير او همگان را بهره مند سازد، و شفاعت را نصيب وى گرداند، او را فداى خويش و رضاى حق گرداند، و انتهاء درجه رضايت و رحمت و بركت خداوندى را براى خويش كسب نمود، و ديگران نيز براى جبران كمبودهاى خويش از مسير او تقرب به حق خواهند جست كه فرمود: «بورك على مولود عليه بركاتى و صلواتى و رحمتى و رضوانى»
ص: 101
گرچه نافرمانى گردنكشان عالم با شهادت سالار شهيدان به انتهاء درجه خود رسيد، كه اگر اراده حق پس از شهادت وى به خرابى عالم تعلق مى گرفت، همه هستى واژگون مى گرديد، و در مقابل بزرگى فاجعه كوچك بود، چرا كه سيدالشهداء برترين موجود جهان بود، كه به خاطرخواهى او عالم و آدم آفريده شده بودند و شهادت او به اندازه نابودى همه آفرينش، بلكه بيشتر نزد حق ارزش داشت.
اما چون اراده حقتعالى بر آن قرار گرفته بود، كه از مسير اسباب و وسائل ميان آفرينش گام بر دارد، لذا براى بخشش لغزش همه گنهكاران و برآوردن احتياج همه نيازمندان و تكميل عقل هاى همه كوته فكران، وسيله اى بزرگ نياز است، بايد بهترين آفريده خود، با ارزش ترين كيميا يعنى جان و هستى را در طبق اخلاص نهاده و ميان آفرينش نجات بخش عالميان و شفيع گناهكاران گردد.
سيدالشهداء عليه السلام با ايثار و فداكارى تمام، راضى به رضاى حق و تسليم امر حق گرديد، او خود را فداى رضاى حق نمود، به گونه اى كه مظهر رحمت و عطوفت و مهربانى و بركات پروردگار گرديد.
آرى يكايك انبياء گذشته به مقدار تحمل خود از پيمان شهادت و فداكارى كه از سيد الشهداء به ياد داشتند. و آنان با توجه به آن، به عنوان ديدار و بازگشت به حقيقت خود به آن ديار سفر نموده، شناخت بيشتر پيدا نموده و بازگشت ايشان نيز مورد قبولى حقتعالى قرار گرفت.
چرا كه كربلا جايگاه تجديد پيمان و ديدار به شمار مى آيد، و سيدالشهداء عليه السلام نيز ميزان كردار همگان بوده و مى باشد، او باب مبتلى همگان است، لذا شهادت او نيز وسيله كمال و رحمت و بركات براى
ص: 102
دوستانش قرار گرفته، كه همه بازگشت ها و بخشش ها و ديدارها و رضايت ها و بركت ها و رحمت ها به بركت و شهادت و از ناحيه او جارى مى گردد، كه باب رحمت واسعه الهى، به سبب نزديكى به او، ديدار قبر او براى همگان گشوده مى گردد.
با آن كه سيدالشهداء عليه السلام در زمان هيچ يك از انبياء نبوده است و از شهادت وى به ظاهر خبرى نبوده، اما آنان به ديدار مكانى كه در آينده جايگاه ظهور و تجلى پيمان محبت است آمده، و در اين ديدار پيرامون خاكى كه شرافت او نيز به حقيقت ولايت و شهادت اباعبداللّه است، مى گردند و كسب فيض مى كنند.
به گونه اى كه هر پيامبر كه شناخت او نسبت به سيدالشهداء عليه السلام بيشتر بود، تقاضاى لطف خاصه او و ديدار كربلا در او آشكارتر گرديده است، كه پيش از ولادت آن مظلوم ديدار تازه نموده و تقاضاى دفن در آن سرزمين داشته، كه در آينده از نزديك توفيق ديدار نصيب ايشان گردد.
ص: 103
قال عليه السلام «و اللّه يزوره فى كل جمعه يهبط مع الملائكه اليه و الانبياء و الاولياء و محمد افضل الانبياء و نحن افضل الاوصياء»
سيدالشهداء عليه السلام بهترين و برترين فرد جهان هستى است، شهادت و مصيبت او نيز بزرگ، و بالاترين وسيله براى ترقى و تكامل همگان به شمار مى رود، از آن جا كه او معيار و ميزان حق و باطل در همه عوالم شمرده شده است، لذا همه دوستى ها و رضايت ها و ديدارها از جانب او، و بر او ظاهر مى گردد.
و چون آشكار گشت كه تمامى انبياء بزرگ و جانشينان آنان به انگيزه به پا داشتن پيمان نخستين ولايت و شهادت، خود را آواره نموده اند، گروهى به آرزوى وصال يار، خود را هم چون اسوه ايثار، به خاك و خون كشيدند، چرا كه شوق شهادت و ديدار حق در وجود آنان شعله مى كشيد، اكنون كه جان به جان آفرين تسليم نموده اند و تقدير الهى «مرگ» آنان را فراگرفته است و از جايگاه قبر خويش روزنه اى به عالم غيب بر ايشان گشوده شده است، زمان آن فرا رسيده كه همه مؤمنان و نيكان روزگار كه يك عمر به آرزوى ديدار از جان و مال و هستى خويش گذشته بودند، و با غم و اندوه، شعله وصال يار در وجود ايشان شور افكنده بود، اندوه آنان خاتمه پذيرد، و آرامش خاطر يابند و با بشارت كامل بهشتى كه به ايشان وعده داده شده بود، براى ايشان مهيا گرديده رهسپار گردند و در پناه خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام به بهشت و نعمت هاى برزخى دست يابند كه فرمود: «قد ضمنا لكم الجنه بضمان اللّه و ضمان رسوله و ضمان اهل بيته.(1)
ص: 104
در اين ميان بدون ترديد پيامبران بيش از پيش و با كوشش بيشتر و اله و شيداى ديدار و زيارت حسين بن على عليهماالسلام بوده و هستند، آنان خود را با پروردگار در هر شب جمعه براى زيارت و ديدارى تازه مهيا مى سازند، چرا كه شوق وصال حق و نزديكى به خون خدا و تقرب به رضوان بزرگ پروردگار، در ايشان بيشتر نمودار گرديده است.
اسحاق بن عمار گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم مى فرمايد: در ميان آسمان و زمين هيچ پيامبرى نمى باشد، مگر آن كه از پروردگار خويش زيارت مرقد پاكيزه سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين عليه السلام را مسئلت مى نمايند، گروهى از آنان كنار قبر آن مظلوم به ديدار آمده و به آسمان بالا مى روند و عده اى فرو مى آيند و باز نمى گردند.(1)
اكنون كه مجموعه تيرگى ها زدوده شده و در بى به جهان حقايق بر ارواح گشوده گرديد، زمان آن فرا رسيده است، كه كامل ترين و بهترين افراد از مؤمنان و صالحان روزگار، يعنى پيامبران و جانشينان آنان كه به اشتياق وصال و ديدار وجه و جمال، عمرى را سپرى نموده اند، در عالم برزخ يا عالم اروح، به عنوان يادآورى پيمان ولايت و شهادت، با
ص: 105
قالب هم سنخ آن عالم گرد هم جمع شده و به ديدار جمال نيكوى پرورگار، ديدارى تازه كنند و گفتار آنان يادآورى شهادت و بزرگوارى اسوه ايثار و شهادت باشد.
در اين جا سر ديدار و زيارت در شب جمعه براى انبياء كه پيش از اين نيز متذكر آن شديم آشكار مى گردد.
از آن جا كه عهد معهود شهادت، هم گام به پيمان ولايت، از يكايك انبياء.(1) بلكه از همه موجودات پيش از اين جهان در روز جمعه گرفته شده است، و سر شهادت نيز جبران كمبودهاى كوته فكران و ترفيع مرتبه صاحب نظران و بازگشت به حق و حقيقت و ولايت عنوان گرديده شده است.
لذا آنان پس از ديدار و زيارت خود در شب هاى جمعه كه با روح پاكيزه به ملاقات آمده اند، ايشان به مقدار سعه وجودى خود از كنار مرقد به خون خفته ابا عبدالله الحسين عليه السلام بهره گرفتند، به همان اندازه خويش را به حقيقت روح پاكيزه سيدالشهداء عليه السلام كه در كنار عرش به زائرين حرمش نظاره گر است، نزديك نموده اند.
چرا كه سيدالشهداء عليه السلام نور و روح و جسم پاكيزه وى به حقيقت در كنار عرش سكنى گزيده و به شيعيان و پرهيزكاران زائرين حرم خود مى نگرد لذا در آن هنگامه تجديد پيمان شهادت، نيز به هر اندازه انبياء بزرگ الهى خود را به حقيقت اوليه خويش و كانون ولايت و ايثار نزديك نمايند، به همان مقدار از كنار مزار پاكيزه او راهى براى كمال و تقرب به حق براى خويش مى گشايند، كه فرمود: «ان ارواحنا و ارواح
ص: 106
النبيين لتناول العرش كل ليله جمعه»(1)
در اين ميان آن چه كه توجّه همگان را به خود جلب مى كند، التهاب و اضطراب ديدار و اندوه بيش از اندازه روح پاكيزه رسول خدا و فاطمه زهرا و ساير ائمه عليهم السلام مى باشد.(2)
كه آنان چگونه با شدّت اشتياق و شوق ملاقات، بالاترين غم و اندوه خويش را ابراز داشته اند، به گونه اى كه فرياد و شهقه و صراخ و زفره فاطمه زهرا عليهاالسلام در روز محشر آشوب برپا مى كند، آن زمان كه رسول خدا با ارواح انبياء در صحراى كربلا به ديدار فرزند به خون آغشته خويش مى آيد، كه يكايك ظلم هاى دشمنان ولايت را به روح وجان حق و حقيقت و ديانت و مصيبت هاى بيش از اندازه پاره تن خود را از نزديك مشاهده بنمايد، او انتها درجه ديدار دوستانه و اندوه فراوان خويش را اينگونه ابراز مى دارد.
خاك هاى آن سرزمين اندوه و خونين را بر سرو روى خويش ريخته و با جگر گوشه خود به نجوى مى نشيند .
پس از آن كه كرارا يادآور شديم كه يكايك حضرات معصومين از جنبه واقع و حقيقت، نورو روح و بدن هاى پاكيزه آنان، از بالاى
ص: 107
بهشت جاودان و فوق عليين آفريده شده و مسكن گزيده اند و خود مى دانند در آن مقام و مرتبه چگونه اتصال به نور حق دارند، اما از آن جا كه ايشان نمونه هاى كامل نور عظمت حق بوده اند، و در هر عالمى انتها درجه نزديكى و بندگى و كمال خود را به همگان نموده اند و از خود هيچ نديده اند، بلكه همه را از خداوند عالميان دانسته اند، سپاس گذار آن بوده و مى باشند، اكنون نيز اسوه هاى زيارت و دوستى و نمونه هاى عطوفت و اندوه، كامل ترين صفات برجسته نيكان روزگار را نمايان گر شده اند و با كسب آن برترين مقام لقاء و وصال خداوند كه مرتبه رضايت بزرگ پروردگار است، براى خويش اختيار نموده اند، با آن كه اهل بهشت برزخى مستغرق در لذت ها و نعمت هاى الهى هستند، اما برترين زنان و بهترين و كامل ترين نمونه جهانيان محو رضايت حق سراپا شيفته ملاقات و جمال پروردگار به ديدار آمده و از آن جا خود را به حقيقت رضوان بزرگ پروردگار و نور ولايت كه اكنون سيد الشهداء ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام نمايان گر آن گرديده است، متّصل نموده و بهره كافى و كامل كه در خورشان ايشان است، كه خود مى داند، بهره مى برند، كه همگان را هيچ گونه فهم و دركى در چگونگى(1) آن براى ايشان نبوده و نيست، كه خود مى دانند به چه
ص: 108
چيز دست مى يابند.
به طور آشكار از لابلاى قضاياى جان گداز كربلا و شهادت مظلومانه خون خدا و مرور خاندان مصيبت ديده اسرار و هويدا شدن امور عجيبه از كربلا تا به شام روشن مى شود كه:
پس از شهادت آن مظلوم ارواح همه انبيا و اوصيا بزرگ در آن حادثه هولناك حضور داشته و هم چنان به حسب شناخت خود در حال ملاقات و ديدار بودند، آنان تحمل هيچ گونه دورى و جدايى از نور حق را نداشته اند، زيرا ايشان فانى در وجه و جمال و نور باقى و عظمت حق بوده اند، كه حسين بن على عليهم السلام نمايان گر آن مى باشد.
در اين جا توجه به نكته اى لازم مى باشد ، آن چه در قضاياى عاشورا در ديدار انبيا از آن سخن به ميان آمده است، يا ملاقات با بدن پاكيزه و جسد شريف آن مظلوم به خون خفته در ميان بوده،يا ديدار سر نورانى آن سر جداى مظلوم عنوان شده است بايد گفت:
آن چه كه محور ملاقات واقع شده، آن بوده كه ارواح پاكيزه انبيا و اوصيا و ملائكه تماما حضور به هم رسانيده و بدن و سر مطهر آن شهيد مظلوم را زيارت نمودند، چرا كه نمى توانستند حقيقت آن روح پاكيزه كليه الهى را زيارت نمايند، زيرا آن مرتبه و مقام خود آنان مى باشد، كه در آن مقام خود مى دانند ديدار يعنى چه؟و چگونه و به چه چيز دست يافته اند، آن چه كه بر تمامى پيامبران لازم بود آن است كه به حسب سعه وجودى خود و بهره اى كه از روح قدسى داشته اند، به همان اندازه ديدار تازه نموده و بهره از روح پاكيزه سيد الشهداء عليه السلام ببرند.
نه آن كه آنان توانسته باشند روح ملكوتيه كلّيه الهى و نور ولايت و عظمت حق ، كه در اطراف عرش جلوه پاكيزه و نورانى داشته، زيارت
ص: 109
كرده باشند، زيرا آن روح پاكيزه پس از شهادت نزد پروردگار خويش مراجعت نموده، و مخاطب به خطاب دوستانه «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية» گرديده بود.آرى يادآور اسرار نهانى ورود يكايك انبيا و اوصيا در عوالم گوناگون نيازمند به تدوين صد و بيست و چهار هزار كتاب مى باشد، كه نويسنده آن عالم آل محمد عليهم السلامبوده باشد، و اسرار نهفته آن مجموعه كمالات و سروران جهانيان را دانسته، و تمامى آن را بازگو نمايد كه تاكنون بر هيچ كس آشكار نگرديده است.
لذا شيرازه اين داستان سر دراز دارد، باشد تا اختيار دار جهانيان ظاهر گردد، و آن را براى جهانيان از آدم تا خاتم بازگو نمايد.
اللّهُمَ عَرّفنى نَفسَكَ فَاِنَّكَ اِنّ لَمْ تُعَرَّفنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ نَبيَّكَ
اَللّهُمَ عَرّفنى رَسُولَك فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَك لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكْ
اَلَّلهُمَ عَرِّفْنى حُجَّتِكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرّفْنى حُجَّتِكَ ظَلَلْتَ عَنْ دينى.
ص: 110
ستايش از براى پروردگار يكتاى بى همتائى است كه نه به چيزى ماند، زنده هميشگى سرمدى بى مانندى است كه خود را به اول آفريده اش آشكار نمود با آن كه ظاهرتر از هر چيز بود.
او چون خواست خود را از همه هستى جدا سازد، و در مقام تنزيه از حد تشبيه و تعطيل خود را خارج نمايد، گنج پنهان خويش را آشكار ساخت، نورى آفريد و با نور خويش همراه نمود، آن هنگام هيچ چيز به هيچ گونه جز نور ولايت واقعيتى نداشت زيرا همه أشياء را تيرگى فراگرفته و از خود هيچ گونه نورى نداشته، بلكه روشنائى آنها به جهت اتصال به حقيقت نور ولايت و كانون علم و كمال محمد و آل محمّد عليهم السلاممى باشد، بلكه هيچ كس را ياراى فهم و درك و بيان اندكى از شئونات و مرتبه بلند پايه اين مقام نبوده و نيست، كه حقتعالى چگونه بر ايشان خود را ظاهر نموده و ديدار آنان از حق نيز چگونه بوده و هست.
از همان ابتدا پروردگار عالميان آنان را كامل و تمام ميان آفرينش آفريده و لحظه اى از حق دور نبوده اند، ايشان در آن ميان سراپا و با همه وجود محو ديدار كبريايى و بزرگوارى حقتعالى بوده اند و هزاران هزار روزگار به عظمت خداوند مى نگريستند و به تسبيح و تقديس حضرت ذوالجلال مشغول بودند، اكنون زمان آن فرا رسيده كه از پرتو آن نور ، موجودات ديگر را بيافريند، تا وى را شناخته و به بندگى حق بپردازند، لذا از درخشندگى آن نور، دوازده حجاب نورانى آفريد، كه ايشان روزگاران در ميان آن حجابها مشغول ستايش حق بودند.
با فرود آمدن نور و تنزلات وى، يكايك آفرينش به اندازه استعداد
ص: 111
خود از آن بهره گرفتند،به خاطر خواهى آنان همه هستى را آفريد و اسرار پنهان و نامهاى نيكو و فرمانروايى برجهانيان را به آنان بخشيد.
بزرگوارى سروران عالم آفرينش محمد و آل محمد عليهم السلام را به همه جهانيان، شناساند و بر آن پيمان ولايت و محبت گرفت،حكم و امر آنان را امر خود ، دوستى و دشمنى آنان را دوستى و دشمنى خود، شناخت آنان را شناخت خود، ديدار آنان را ملاقات خود و خلاصه لقاء و وصال وجه و جمال خود را ديدار و تجلى و وصال آنان معرّفى نمود.
و در نتيجه به جهانيان شناسانده كه مرتبه اى برتر و بالاتر از مرتبه ايشان تصور نمى شود، و تنها راه رسيدن به خود را از مسير خاندان بزرگوار محمد و آل محمد به عالميان ابلاغ فرمود.
چنانچه درگذشته يادآور شديم كه حقتعالى به هيچ گونه براى آفريده اش تجلى ننموده، بلكه تجلى به اسم و صفات مى باشد، كه مظهر حقيقى و مسير روشن آن محمد و آل محمد عليهم السلام مى باشد.
بنابراين گفته مى شود،پيامبر برترين و كاملترين آفريده خداوند است، او هميشه در منظر اعلاى الهى جا داشته، رسول خدا دائم الحضور بود، او هميشه به نور عظمت اتصال حقيقى داشت، او با عروج و نزديكى خود وحى را مى شنيد:چرا كه از نور عظمت حق آفريده شده بود و او جز نور عظمت و ولايت چيز ديگرى نبوده، و چنانچه تجلى خداوند را به هر معنا براى او تقرب آفرين پنداريم، هر چه باشد آن را نمى فهميم...
لذا پيامبر گرامى اسلام در مسير تكامل و ترقى امكانى خويش كه به معراج تشريف برد مى گوييم چيزى به دانايى و توانايى و ساير
ص: 112
كمالات او به حقيقت افزوده نشد، او به آنجا بازگشت كه از همانجا آمده بود.(1)
پيامبر از ابتداى مسير با عدم توجّه به غير و توجه كامل به پروردگار، محو جمال و جلال گرديده بود، لذا آن چه پيامبر در معراج از نور عظمت ديدار كرد. به جز حقيقت نور ولايت كليه چيزى نبوده است. زيرا ذات حقتعالى براى هيچ موجود و آفريده اى شناخته نمى شود.
اكنون پيامبر به حقيقت خود عروج نموده و به حقيقت نور خويش بازگشته و به آن نظاره گر مى باشد.(2)
زيرا نزد همه دانايان و هوشمندان روشن است، موجودى كه مرتبه بلند خويش را رها نموده و از مقامات اوليه خود در عوالم تنزل نموده، چرا كه حجاب هاى دوازده گانه را پشت سر گذارده، او درياهاى بيست گانه نورانيه را كنار زده است، اكنون اين موجود نازله بدون ترديد توان تحمل آن مثل اعلاو كلمه بلند و نور عظمت را خواهد داشت، چرا كه حقيقت خود او مى باشد، اكنون زمان آن فرا رسيده كه خود را نزديك به حق گرداند، آيا خداى بزرگ مهمان
ص: 113
طلبيده؟ كه در آسمان هياهو به پا شده و خداى بزرگ با كمال صفا و صميميت منزل براى او آراسته و پيغمبر خود را به ميقات وصال و ديدار يار طلبيده است.
بدون ترديد پيامبر همه پرده ها را بدون توجه به آن ها كنار خواهد زد، و همچون نيم دايره كمان به حق نزديك مى گردد، خداى بزرگ انتها درجه اتّحاد و نزديكى را اين گونه بيان مى دارد، «كقاب قوسين او ادنى دنوا و اقترابا من العلى الاعلى...» خطاب به وى نمود «اُدُنْ مِنّى» نزديك تر آى سپس آن چنان پيامبر ميان نور فرو رفت، كه محو وصال با يار به نجوى نشست.
وى ابدا وحشت و اضطراب و واهمه در وجود خود احساس ننمود.
آرى «ما كذب الفؤادما راى» آن چه كه پيامبر صلى الله عليه و آله ديده و براى شما بازگو مى كند، با حقيقت ديد قلبى كه از نور عظمت و ولايت در وجود او است، هيچ گونه مخالفت نداشته و نمى كند.
اما چون موسى به ميقات آمد و اظهار تجلى و وصال كرد، جواب لن ترانى شنيد، با آن كه نور يكى از شيعيان كروبى به وى نموده شد، بر روى زمين بى هوش افتاد، با چنين وصف اشتياق ديدار حق در وجود او شعله مى كشيد، اين بار خود تنها براى ديدار جمال و جلال و به عنوان وصال رفت.
امام عليه السلام مى فرمايد: در اين ديدار كه در كوه طور موسى كليم به ميقات پروردگار آمد، يك قسمت از هشتاد قسمت نور پيامبر را به وى نمودند، كه با اضطراب و ترس فرار كرد.(1)
ص: 114
از طرفى چون ميان اماميّه اتفاق كامل است، كه يكايك حضرات معصومين عليهم السلام نَفْسِ نفيس پيامبر مى باشند.
چرا كه آنان به حقيقت همان نور ولايت و روح و پيكره الهيه اى مى باشند، كه از نور عظمت پروردگار آفريده شده اند.
بنابراين چون حقايق نورانيه و روحانيه آن بزرگواران يك حقيقت بوده، كه در آن مرتبه و مقام، همگى محو ديدار حقتعالى روزگاران به سر برده اند، به اين جهت آنان مظهر جمال و جلوه وجه پروردگار و نمايش گر صفات نيكو و مقامات بلند و منابع ايصال فيوضات ميان جهانيان و همه هستى مى باشند، در اين مقام جدايى ميان هيچ يك از ايشان آشكار نبوده و نيست، به هر يك خداوند خوانده مى شود، چرا كه باب و وسيله و مسير نزديكى به پروردگار مى باشند، به ديدار هر از ايشان موفق شديم، لقاء و وصال و ديدار حقتعالى خواهد بود.
در اين مرتبه يك حقيقت هستند، گرچه پس از تنزلات و به جهات ديگر آنان را از يك ديگر جدا مى سازيم، لذا آنان مظاهر اسماء و صفات پروردگار مى باشند، كه هميشه در حال حضور و محو درياى وجه و جمال و وصال يك ديگر مى باشند.
اكنون يادآورى اين نكته لازم است، كه چون فهم اين مراتب بلند و شئونات گوناگون سروران جهان هستى براى هيچ كس امكان پذير نبوده و نيست، تنها خود مى دانند كه نزديكى و يكى بودن ايشان به يكديگر يعنى چه، و چگونه تحقق مى پذيرد.
اما اى مؤمن سراپا تسليم كمالات خاندان بزرگوار معصومين عليهم السلام چنان چه اندكى دورنگر باشيم، نهايت قرب و نزديكى پيامبر صلى الله عليه و آله را به
ص: 115
حسين، و حسين را به پيامبر عليهم السلام مى يابيم كه در ميان ايشان هرگز جدايى معنا نداشته، زيرا كه يك حقيقت بيش نيستند.(1)
چه نيكو پيامبر صلى الله عليه و آله بارها فرمود: «حسين منى و انا من حسين» يعنى چنان چه من و فرزندم حسين را به نظر حقيقت بنگريد، مى يابيد، كه من و او از هم جدا نبوده ايم، من از حسين و حسين از من است، حسين عليه السلاملخته خون قلب من است، حسين روح من است، حسين نور من است، در اين مقام يكايك ايشان يك واقعيتى هستند، كه خود دانا و آگاه بر حقيقت خويش مى باشند، كه فرمود: «اولنا محمد و اوسطنا محمد و آخرنا محمد و كلنا محمد»
اين معنا نسبت به همه رواياتى كه مى فرمايد: هر كه ما را زيارت كند پيغمبر را زيارت نموده، يا در عرش پروردگار را ملاقات كرده جارى مى شود، فرموده اى نسبت به زيارت يكايك ايشان در دست رس باشد، يا نباشد(2) كه در حقيقت زيارت هر كدام زيارت ديگرى است، آرى دوستى و ولايت هر يك از ايشان، يا ديدار و زيارت قبر هر كدام از آن بزرگواران، بدون ولايت و دوستى و ديدار ديگران معنا نداشته، بلكه بى ارزش خواهد بود.
اصولا سرّ اين كه بسيار ترغيب و سفارش به خواندن زيارت جامعه مى شود همين بوده است، زيرا مؤمن پاكيزه و سراپا شيفته و دوستار آن بزرگواران، ايشان را يك حقيقت مى بيند، لذا زيارت هر يك از
ص: 116
ايشان را ديدار ديگرى خواهد يافت.
چه نيكو در اين مقام امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من زار واحدا منا كمن زار الحسين» هر كس يكى از ما را زيارت كند، گويا سيدالشهدا عليه السلام
را زيارت و ديدار نموده است.
ص: 117
«بنا فتح الله و بنا يختم»
سروران جهان هستى محمد و آل محمد عليهم السلام برترين و كامل ترين نمونه كمالات در ميان همه عوالم بوده اند، آن هنگام كه نور ايشان آفريده شد، اول تسبيح و تقديس كننده بوده اند.
خداوند عالميان آنان را دانا و توانا به همگان معرفى نمود، و از كوچك و بزرگ موجودات عالم پيمان بزرگوارى و فرمانروايى آنان را گرفت، بنابراين ولايت غرض نهايى و گنجينه خدايى بود، كه بر همه آفرينش منّت نهاده شده است، و بر همه پيامبران پيمان رساندن آن را لازم نموده است، گرچه عوالم گوناگون ديگرى بوده كه فهم ما از درك آن كوتاه بوده و هست، اما خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام چون فرقان حقيقى ميان حق و باطل و انذاركننده واقعى جهانيان بوده و مى باشد.(1) چرا كه حجت هاى آشكار و واسطه هاى نزول و فرود فيوضات و در انتها درجه كمالات ميان موجودات بوده اند، چنان چه حقتعالى با جهل اين گونه مخاصمه نمود، اى جهل بنگر چگونه عقل فرمانبردار من بوده، كه او را مقرب درگاه خويش نموده ام، لذا چون ايشان در همه مراتب و شئونات، برترين اُسوه براى عالميان بوده اند، بنابراين پيمان ولايت و ايثار و شهادت در ابتداء امر، نيز از سروران عالم آفرينش محمد و آل محمد عليهم السلام گرفته شده است.(2)
ص: 118
شايد چنين پنداشته شود با آن كه سيدالشهداء عليه السلام خود را فدا ساخته است و به حقيقت او بود، كه پيمان شهادت را پذيرفت، پس چرا اول شخصى كه پيمان ولايت و شهادت به او نموده شده است، رسول خدا بوده، كه به تمام معنا پذيرفته است.
گفته مى شود، پيش از اين نيز يادآور شديم، كه خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام يك حقيقت بيش نبوده و نيستند، چرا كه به حقيقت نور و روح و طينت و تمامى شئونات سلطنتى آنان از نور عظمت و جلال پروردگار مى باشد، گرچه موجبات برترى آنان بر يكديگر به لحاظ هاى گوناگون ديگر، از قبيل نبوت و ابوت و غير اين ها، يا به جهت بروز كمالات امكانى متناسب به حال خويش، در اين جهان ظاهر گرديده است.
و يا به گونه تشريفات خود انجام گرفته است، چنان چه نزول ملائكه براى ديدار قبر سيدالشهداء عليه السلام به گونه اى است، كه در ابتدا به ديدار پيامبر و پس از طى سلسله مراتب، به ديدار قبر به خون خفته اباعبدالله عليه السلام به كربلا مى آيند، لذا چون تنزلات آنان ميان ممكنات
ص: 119
گوناگون بوده است، ظهورات و شئونات ولايتى ايشان نيز ميان جهانيان مختلف ديده مى شود.
اكنون زمان آن فرا رسيده است، پروردگار عالميان تنها امانت خود را كه از انسان ها و ساير موجودات پيمان آن را گرفته بود، و به ولايت و دوستى او همه آفرينش سنجيده شده اند و بر آن وعده داده است، آشكار سازد لذا از آن هنگام كه آدم در بهشت بود و از آن پس خارج گرديد و تا آن زمان كه نوح در كشتى و يا ابراهيم ميان آتش رفت، و تا آن هنگام كه با موسى بود و در كوه طور به ميقات وصال يار آمد، و تا آن موقع كه به عبدالله و ابى طالب منتقل شد.
انوار و ارواح پاكيزه بهترين سلاله از پاكان و نيكان جهان از پاكى به پاكيزه اى ديگر به عنوان وديعه سپرده شد، آنان از پشتى، به پشتى و از رحمى به رحم ديگر، در اصلاب شامخه و ارحام مطهره سير، و به وديعه سپرده شدند.(1)
در آن زمان شرافت و بزرگوارى هر پيامبر به مقدار تحمل بار اين امانت بوده است آنان به هر مقدار از اين انوار بهره برده و پذيرفتند، به همان اندازه سيطره بر جهانيان داشته اند.(2)
ص: 120
همچنان در اصلاب پدران و رحم هاى پاكيزه مادران مشغول ستايش و تنزيه بودند، و كمتر از لحظه اى غفلت از حق نداشته اند.
تا كه زمان جدايى به ظاهر فرا مى رسد، نيمى به ابوطالب و ديگر به عبدالله به امانت سپرده شد، چنان بر آن دو بزرگوار اثر نمود كه مانند خورشيد بر پيشانى ايشان درخشندگى داشت، كه هر پرنده و درنده به جهت آن درخشندگى بر ايشان سلام مى نمودند.
شكوفايى و برازندگى اين نور در هنگام ولادت با سعادت رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به انتها درجه خويش ظاهر گرديد، كه آسمان مكه را روشن، و دگرگونى بسيار در جهان به وجود آورد.
نيم ديگرش تجلى حق بود كه خانه زاد حق گرديد، كه در حقيقت احياگر نور خدا و پيامبر بود.
سراپا زندگانى پيامبر و امير مؤمنان على عليهماالسلام گوياى اين نكته مى باشد، كه در هيچ مكان و زمان اين دو چكيده و سلاله انبياء گذشته، به حقيقت يك لحظه نيز از يكديگر جدا نبوده اند، قرآن شريف نيز بر اين گفته شهادت داده است، آن جا كه فرموده است: «قل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و انفسنا و انفسكم...»
اكنون زمان آن فرا رسيده است، كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى ديدار فرزندش به انتظار نشسته باشد، جان و نفس رسول نيز به آرزوى ديدار وصال مولود پاكيزه، نزد پيامبر آمده و بشارت نسل پاكيزه را از رسول خدا مى طلبد.
ص: 121
در اين مرتبه از ديدار كه از هنگام انتقال نور پاكيزه سيدالشهداء عليه السلام به دامن مطهره صديقه كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها ابتدا ملاقات ها شروع مى گردد، يادآور مى شويم.
با آن كه والده مكرمه اش خود حقيقت و جوهره نور اول بود، بسيار مى فرمود، كه در شب هاى تيره و تاريك، به جهت نورى كه از جنين من درخشش داشت نياز به روشنايى نداشتم.
از هم آن زمان كه نور او از دريايى به دريايى ديگر به تلاطم درآمد، مادر را به اندوه فراوان خود نشانيد، از همان گاه با مادر خويش سخن از پيمان شهادت داشت.
لذا چون زهراى مرضيه برترين بانوان جهانيان بود، كه پيمان ايثار و فداكارى را به خوبى به ياد داشت و پذيرفته بود، بنابراين اقتضاء اول بودن نيز آن مى شود، كه زودتر از موعود، با كراهت و غم و غصه فراوان، فرزند خويش را از رحم خارج نمايد، كه قرآن مى فرمايد: «و وصينا الانسان بوالديه حملته كرها و وضعته كرها»
لذا همچون يحيى شش ماهه فرزند خود را به دنيا آورد و در همان هنگام، قابله خود را با فرياد شهقه، به گريه و اندوه نشانيد.
او بدون ترديد از شهادت جگرگوشه خود آگاهى كامل داشت و چنان از هنگام ولادت بر آن به غم و اندوه نشست، كه شير از همان ابتدا در وجود او خشكيد، و در اين غم و غصه نه تنها مادر، بلكه همگان را به اندوه فرو برد.(1) آرى سيدالشهدا عليه السلامروحى لنفسه الفداء
ص: 122
قطره اى از شير فاطمه عليهاالسلام ننوشيد، او بايد از وجود پيامبر و انگشت ابهام و زبان وى شير بنوشد، چرا كه حسين عليه السلام تنها فدايى رسول خدا بود، ناگزير پيامبر نيز بايد از اين اندوه بهره اى داشته باشد.
در ايام زندگانى چند ساله فاطمه عليهاالسلاماحساس ملاقات و شوق ديدار حسين عليه السلام، لحظه اى از خاطر زهرا عليهاالسلام نمى رفت، او بى ديدار حسين عليه السلامآرامش نداشت.
روزى گريان نزد پدر آمد و فرمود پدر جان مشغول آرد نمودن بودم، حسين من در ميان گهواره بود، ناگاه ناپديد شد، ناگهان پيك وحى فرود آمد، يا رسول الله صلى الله عليه و آله خاطر آزرده زهرا را بگو، پروردگار مرا امر نموده كه حسين عليه السلام را به آسمان ها بالا برم، تا ملائكه آسمان ها تنها دوست و فدايى خدا را ملاقات كنند.
در اين جا پيغمبر حاضر بود و زهرا را آرام نمود، اما روزى پيامبر از مدينه خارج و به سفر تشريف برده بودند و حسين عليه السلام كودك سه ساله بيش نبود، كه ناپديد گرديد، نوشته اند، آن چنان اندوه و غم همه وجود زهراىِ مظلومه عليهاالسلام را فرا گرفت، كه هفتاد نوبت از خانه تا مسجد براى يافتن فرزندش بيرون آمد، امّا پس از نوميدى در آخرين مرتبه به فرزندش حسن عليه السلام فرمود: حسن جان برخيز كه نزديك است قلب من از دورى حسين پاره پاره گردد.(1)
آرى چنان چه سِرِّ كوتاهى عمر فاطمه عليهاالسلام را خواسته باشيم، از آن جا روشن مى گردد، كه هنوز سه روز از رحلت پيامبر نگذشته بود، با
ص: 123
آن كه مظلوميت شوهر خويش را آشكارا مى ديد، اما از همان لحظه به ياد مصيبت هاى فرزندش حسين عليه السلام آمد، و از همه هستى خويش گذشت، چرا كه بيش از هر چيز در ميان شعله آتش و خون سفارش نازدانه خود را به شوهر خود على، اول مظلوم عالم، عنوان مى داشت.
آرى زهراى جوان به سوزش اندوه فرزندش حسين عليه السلام دنيا را وداع نمود، چرا كه از همان پشت درب نيم سوخته، خيمه هاى آتش گرفته اهل بيت رسالت خود را مى نگريست.
فاطمه زهرا عليهاالسلام مادر پدرى «ام ابيها» است كه رحمت براى عالميان بود، خود مظهر تمام و كمال رحمانيت پروردگار در آخرت مى باشد.
گرچه آن هنگام كه شوهر خويش را مظلومانه به سوى مسجد كشان كشان مى بردند، مظهر قهر و غضب پروردگار به جوش آمد، و فرمود: اكنون كنار قبر پدر بزرگوار خود خواهم رفت، و موهاى خويش را پريشان نموده و شكايت و جفاهاى شما را نزد او خواهم برد.
ناگاه ناله جانسوى او را آرامش بخشيد، دخترم اندوه خود را بگذار براى آن روزى كه به ديدار پيكر به خون آغشته حسين عليه السلام رويم، آن جا موهاى خود را پريشان نما، لذا در آن روز جانگذار فرمود: «يا اباه يا رسول الله أ تأذن لى ان آخذ من دم شيبه و اخضب به ناصيتى».
در آن جا خود پيامبر نيز محاسن خويش را به خون فرزندش خضاب نمود و انتها درجه ديدار را نشان داد.
آرى چون نزد زهرا سخن از عهد معهود شهادت مى گردد، آن هنگام كه بشارت فرزند را از جبرئيل، همراه با امامت و ولايت در
ص: 124
اولاد وى مى شنود، آن را به حقيقت مى پذيرد، چرا كه به خوبى به خاطر دارد انگيزه پيمانى شهادت فرزندش حسين عليه السلام جبران كمبود كوته فكران و بخشش لغزش گنه كاران مى باشد، كه اكنون فرزند وى شفاعت و بازگشت بزرگ را به خود اختصاص داده است...
ص: 125
«اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحده»
چنان چه سابقا بادآور شديم كه سروران جهان آفرينش پيامبر و يكايك معصومين عليهم السلام، حقايق نورانيه و روحانيه اى بوده اند، كه در همه احوال محو ديدار جلوه و جمال پروردگار به سر مى بردند، كه هرگز جدايى در اين مقام ميان هيچ كدام آشكار نبوده و نيست، آنان يك حقيقتى بوده اند كه دائما در حال حضور، محو جلوه هاى كمال خويش مشغول تنزيه و تقديس حق تعالى بوده اند.
اكنون سخن به اينجا منتهى مى شود كه محمد و آل محمّد عليهم السلامكه منابع عطوفت و مهربانى و به حقيقت جايگاه دوستى و الفت ها هستند، و اصولا صفات برجسته و كمالات نيكو در واقع از آنان معنا يافته است، اكنون چگونه به زيارت رفته و ديدار در ايشان چه مفهوم و معنا دارد.
بنابراين چون آن حقايق فروزنده و هياكل الهيه را به درجات نازله پايين آورديم، و سخن از مراتب ديدار و پاداش آن به ميان آمد، گوييم.
پيامبر و حضرات معصومين عليهم السلام بهترين و كامل ترين اسوه زيارت و نمونه ديدار و الفت ها و مهربانى ها به شمار مى روند.
چرا كه در انتها درجه صفات نيكوى هوشمندان روزگار مى باشند و چنان چه يكايك آقايان جهانيان در مجموعه صفات و خصال نيكو بر همگان پيشى گرفته اند، اكنون نيز كه هنگامه ديدار و شوق و وصال يار و رسيدن به انتها درجه پاداش آن مى باشد، كه آن نيز حقيقت شئونات خود ايشان بوده، بر همگان پيشى گرفته اند.
بلكه در آن ميان از خود چيزى نداشته، و فانى در آن بوده اند، آنان
ص: 126
سرا پا محو ديدارهاى جلوه يار فرو رفته، كه در حقيقت با همه وجود، خود به زيارت رفته اند، كه قرآن فرمايد: «كُلِّ شيٍ هالك الا وجهه».
در اين مرتبه گفته اى جز ديدار او ندارند، كه خود دانند در آن مقام به چه چيز دست مى يابند، لذا چنانچه در روايات وارد شده است، پس از شهادت سيدالشهداء عليه السلام اول زائر و ديداركننده، خداوند و پيامبران و معصومين عليهم السلام بوده اند، به حقيقت چنين بوده است، چرا كه آنان نمونه كامل كمالات و صفات برجسته مى باشند، بنابراين بهترين و كامل ترين پاداش ها و جزاى زائرين اباعبدالله عليه السلام از براى ايشان ثابت است، و ايشان را در اين مقام هرگز به ديگران قابل مقايسه و سنجش نبوده و نيست.
پس در مرتبه نخست هيچ كس در عالم ديدارى كامل و با محتوا همچون پيامبر و ساير معصومين انجام نداده، و هرگز براى ديگران تحقق نخواهد يافت، كه فرمود: «ان رسول الله فى كربلا... يحثّو التراب على راسه و شيبته الطاهره».
به گونه اى اشتعال و اشتياق ديدار از جناب رسول خدا هويدا بود، كه ميان هر كوى و بر زن به دنبال نازدانه خود مى دويد، او را به آغوش محبت مى كشيد، و لب هاى نازنين وى را مى بوسيد، سر و صورت و گلو و چشم و همه اعضاى او را مى بوسيد، آيا پيامبر روح قرآن را مى بوسيد؟ او را در آغوش مى فشرد و انگشت ابهام و زبان خويش را در دهان وى مى گذارد، در حالى كه آن كودك شير مى نوشيد او را به دامن نشانيده نيكى و ثناء او را مى گفت:
و مى فرمود: فداى تو شوم كه فرزندم ابراهيم فدايى تو شد، با فريادى رسا براى همگان اين گونه بزرگى او را عنوان مى داشت، خون
ص: 127
قلب من حسين عليه السلام است، روح پيكر من حسين عليه السلام است، نور چشم من حسين عليه السلام است، هر گاه به او مى نگرم گرسنگى و تشنگى من فرو مى نشيند، آرى بدون ترديد تا پيامبر تشنه ديدار پاره تن خود مى شد، انتها درجه محبت و شوق ديدار خود را با يك جمله ابراز مى داشت، حسين از من است و من از حسينم عليه السلام اين كلام را هميشه بر زبان داشت، تا كسى نپندارد پيغمبر يك لحظه از حسين عليه السلام جدا بوده، با چنين كلام بلند شائبه جدايى ميان خود و فرزندش حسين عليه السلام را از ميان برمى دارد، آيا اين گونه سخنان و حركات فوق العاده كه انتها درجه دوستى خود را نشان داده، اندوه او فرو مى نشاند، و به اين جا و اين مقدار خاتمه مى پذيرد؟ هرگز.......
پيامبر اول فردى است كه در همه عوالم پيمان ولايت و شهادت را بر روح و جان خويش كاملا به ياد دارد، و آن را پذيرفته و به جهانيان ابلاغ فرموده است.
چرا كه روح كليه و پيكره الهيه در همه جا و همه زمان ها حاضر بوده و هست كه فرمود: «ان الحجه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق»
در اين ميان اندوه و غم نيز به خود او، كه به حقيقت از يك پيكره مى باشند، وارد آمده است، چرا كه سيدالشهداء روحى الفداء همچون پيامبر از حقيقت توحيد حمايت نمود، و خود را فداى آن ساخت، كه در حقيقت با يك كردار پيامبر گونه، خود را به حقيقت پيامبر متّصل نمود، و خود را فدايى حقيقت پيامبر و شئونات وى نمود.
امام صادق عليه السلام نيز فرموده اند: چون از آن حضرت پرسيده شده در شهادت سيدالشهداء عليه السلام براى خود او چه مى باشد، آن حضرت
ص: 128
فرمود: خداوند او را به پيامبر ملحق و به او باز مى گرداند.(1)
پيامبر نيز چه نيكو ابلاغ رسالت و ولايت فرمود، و چه نيكو پيمان ايثار و شهادت را گرفت، مصيبت و فاجعه هولناك و جانگداز اباعبدالله الحسين عليه السلام به گونه اى خاطر پيامبر رحمة للعالمين را آزرده نموده بود، كه او را در رساندن امر ولايت به سستى نشانيد، تا آيه نازل شد، «ان لم تفعل فما بلغت رسالته» نارضايتى پيامبر بدان جهت بود كه پيمان ولايت همراه با عهد معهود شهادت از او گرفته شده بود، لذا او بايد به همگان دوستى و ولايت ذريه خود را بيشتر برساند، بايد به همگان يادآور شود كه مزد رسالت و ولايت و دوستى من دوستى اهلبيت و ذريه من مى باشد.
و او خوب مى دانست با گرفتن پيمان ولايت در روز غدير دشمنان از خدا بى خبر، طرح آشوب را منافقانه به سر مى پرورانند، و پس از آن نقشه تجاوز و خونريزى را در روز عاشورا به انتها درجه خود مى رسانند.
اكنون زمان آن فرا رسيده كه رسول خدا خود به كربلا آيد، و بيش از پيش فاجعه اسفناك را به جان و روان خود احساس نمايد.
گاهى كه حسين عليه السلام بزرگتر شده بود، او را روى پاى خويش مى نشانيد، به اميرالمؤمنان مى فرمود: وى را نگه دار سپس بر روى بدن فرزندش مى افتاد و از زير گلو و جايگاه شمشير و نيزه و جاى جاى بدن مطهر او بوسه مى گرفت. او انتها درجه دوستى و ديدار را به اين كيفيت ظاهر مى ساخت.
هر گاه كه ملائكه به عنوان ديدار و آرامش خاطر، خاك كربلا را
ص: 129
براى پيامبر مى آوردند، شوق و وله او را بر ديدار كربلا بيشتر مى نمودند، به گونه اى كه بارها خود به عنوان ديدار و زيارت به جايگاه به خون خفته سالار شهيدان ابا عبدالله عليه السلام عزم سفر نمود.
او با بهترين آداب زيارت به ملاقات آمد، گرد و غبار سرزمين آغشته به غم و اندوه كربلا بر روى او نشسته بود، به آن حال سراسيمه از خواب بر مى خواست، او يك روز در حجره ام سلمه از شدّت اندوه فاجعه گريان مى شود، و اندكى از خاك آن سرزمين را به عنوان همدردى به او مى سپارد، همچنان با حالت اندوه فراوان مى فرمود: «كانى انظر الى معسكر هم و الى موضع رحالهم و تربتهم»(1)
پيامبر تا هنگام شهادت بر مصيبت جگر گوشه و پاره تن خود سيدالشهداء گريان بود، در هنگام وداع آخرين او بود كه فرزند خود را به سينه چسبانيد، و فرمود: «مالى و ليزيد» مرا به يزيد چه كار آيد، آن گاه بى هوش شد، او چون به هوش آمد با چشمان اشك آلود از يكايك اعضاء او بوسه گرفت و جان داد.(2)
كه پيامبر در حقيقت با رضايت كامل خويش بر شهادت آن مظلوم، شفاعت بزرگ الهى را براى خويش كسب نمود.
ص: 130
چنان چه پيش از اين اندكى از اشتياق ديدار و اندوه بسيار رسول خدا و فاطمه عليهم السلام را در ملاقات سيدالشهداء عليه السلام يادآور شديم، اكنون نيز اشاره مختصرى به شوق ديدار و اندوه اميرمؤمنان و خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام مى نماييم.
يكايك خاندان بزرگوار و سروران جهان هستى حضرات معصومين عليهم السلام، پيمان ولايت را از غدير به خوبى به ياد داشته و آن را براى ديگران يادآور مى شدند، آنان به خوبى مى دانستند، طرح و نقشه مخالفت و دشمنى با پيامبر و على از هنگام گرفتن پيمان ولايت در غدير ريخته شده، كه سرانجام آن به مظلوميت و شهادت ابا عبدالله عليه السلاممى انجامد، در اين ميان شناسنامه و ابو الائمه، پدر غم و اندوه، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام كه محور ولايت بود، به خوبى از حادثه مظلومانه جگر گوشه خود باخبر بود.(1) على عليه السلام اول مظلوم عالم پدر شهادت و ايثار و فداكارى است، لذا بيش از ديگر معصومين عليهم السلام نيز بر مصيبت و اندوه فرزندش اندوهگين مى باشد، كه فرمود: أبوهُما أفضلهما.
لذا چنان چه انگيزه شهادت ابا عبدالله الحسين عليه السلام و انتها درجه دوستى و شوق ديدار امير مؤمنان على عليه السلام را در ديدار سيدالشهداء و زيارت كربلا جويا شويم.
بايد گفت سرّ شهادت مظلوم كربلا دشمنى با على و روز غدير بود، يعنى از آن هنگام كه پيمان ولايت گرفته شد، طرح و نقشه خون ريزى در عاشورا ريخته شد، چرا كه سيدالشهداء عليه السلام را به خاطر
ص: 131
دشمنى با ولايت و على كشتند، كه در حقيقت دشمنى به پيامبر و خداوند بوده است، بنابراين به دشمنى با امير مؤمنان با امام حسن و حسين عليهاالسلام به ستيزه برخواستند، در حالى كه دوستى فراوان رسول خدا نسبت به اين بزرگواران چون روز براى همگان روشن بود، و آن را از زبان پيامبر در مكان هاى و موارد مختلف و بسيار شنيده و ديده بودند.
على پدر حزن و اندوه است، ايثار و فداكارى در راه رضاى حق از رخساره او هويدا است، او اُسوه شجاعت و شهامت و شهادت بود، او خود درس از خودگذشتگى به فرزند آموخته بود، بنابراين مى بايست بزرگى پيمان ولايت و از خود گذشتگى سرور شهيدان عالم و حادثه بزرگ كربلا را بيش از پيش آشكار سازد، لذا پيش از ساير معصومين، و با غم اندوهى بيشتر بر آن ديار وارد مى شود.
اصولا سرّ اين كه امير مؤمنان عليه السلام در زمانى به ديدار زمين كربلا آمد، كه در حال ستيزگى با دشمنان بود، آن است كه حسين را به بهانه پدر به ظلم فراوان در آن سرزمين در مقابل ديدگان زينب سر مى برند، لذا بايد از هم اكنون خود به پا خيزد،(1) و به انتقام از جانى هاى از خدا بى خبر به پا خواسته و آنان را مجازات نمايد.(2)
لذا نه تنها خود مى رود بلكه فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام را نيز همراه خويش مى برد. پيامبر به وى فرمود: على جان بايد به آن ديار عزم سفر كنى، لذا چون وارد سرزمين پر غم و اندوه نينوى شد اندكى چشمان مبارك روى هم نهاد، ناگاه مضطربانه
ص: 132
برخواست و حادثه جانسوز را بازگو نمود، او با فرياد بلند به گريه نشست، و انتها درجه شوق ديدار و وصال پروردگار را اين گونه ظاهر نمود، با ديدار صحنه خونين و پرتلاطم كرب و بلا و پس از گريه شديد، با صورت بر زمين، بى هوش افتاد و مدتى محو ديدار رخ يار گرديد.
على پدر شهيد است، چنان چه خون سر خويش را با مظلوميت ريخته، و محاسن را خضاب نمود، اكنون نيز بر مظلوميّت جگر گوشه خود محاسن شريف را با اندوه و گريه خضاب مى كند، و مى فرمايد: واى واى مرا با فرزند ابوسفيان چه كار است.
آيا اندوه و غم وى به اينجا خاتمه مى پذيرد؟ هرگز... بايد خود كنار تربت پاكيزه به خون آغشته فرزند دلبند خويش بنشيند و نه تنها آن را ببويد و ببوسد، بلكه اندكى از آن را به عنوان تجديد پيمان و ديدار هميشگى همراه خود بياورد.
على پدر ايثار و شهامت و شجاعت و فداكارى است، لذا او را تسليت بايد گفت.(1)
به اين جهت در قيامت نيز اختيار ميزان و كوثر و شفاعت و بهشت به دست او خواهد بود. در اين ميان مسموم به زهر جفا سبط اكبر مرتضى امام مجتبى روحى له الفداء، در يكايك قضايا از ابتدا ولادت و از آن زمان كه در دامن محبت جد خويش بود، و تا آن هنگام كه در بستر شهادت افتاده بود، از نزديك محو ديدار برادر، و مظلوميت و ايثار و شهادت برادر خود را ديده و شنيده بود.
لذا يك روز سيدالشهداء به برادر وارد شد، همين كه ديده امام
ص: 133
مجتبى عليه السلام به برادر افتاده اشك از ديدگان وى جارى گرديد، و فرمود: «لايوم كيو مك يا ابا عبدالله»
آرى حتى يك لحظه فاجعه اسفناك و خونين كربلا از مقابل ديدگان سيد الساجدين زين العابدين عليه السلام جدا نشد، او سرا پا محو مظلوميّت و ديدار پدر بود، چرا كه از نزديك حادثه غم انگيز و خونين را ديده بود، و آن چنان غم و اندوه بزرگ آن روز، او را شيداى خويش نموده بود، كه چهل سال و تا هنگام زندگانى هر گاه آب و غذا مى ديد، گريان مى شد، پس از واقعه جانسوز كربلا زندگى براى او ديگر مفهومى نداشت، با آن كه راضى و تسليم كامل امر حق بود، با چنين وصف غم و اندوه هولناك عاشورا چنان وجود او را آزرده، و همه هستى وى را نابود نموده بود، كه مى فرمود: «ليت امى لم تلدنى»
يكايك حضرات معصومين عليهم السلام نيز پس از حادثه غم انگيز عاشوراى ابا عبدالله آن را فراموش نمى كردند.
اصولا تنها همّ و غم آنان بر گريه و زيارت سيدالشهداء حسين بن على عليه السلام خلاصه شده بود، كه داناى به فرمايش آن بزرگواران به خوبى آن را دانسته و مى يابد.
به گونه اى مصيبت بر صاحب غم و اندوه آقا وى عصر حجه ابن الحسن روحى لتراب مقدمه الفداء اثر نموده است، كه مى فرمايد: اى جدّ بزرگوار آن قدر هر صبح و شام بر تو گريه مى كنم، چنان چه اشك ديدگان من تمام شود، خون گريه مى كنم.
فاجعه اسفناك و جانسوز تو به قدرى بزرگ است، كه سوزش اندوه مصيبت گلوگير من شده است، و من به حسرت ديدار و اندوه فراوان تو، چنان مى گريم تا به اندوه بسيار دنيا را وداع نمايم.
ص: 134
جدّ بزرگوار: چنان چه خداى بزرگ به من وعده داده و وعده او تخلف ناپذير است، و من به آرزوى آن روز نشسته ام كه او را ديدار نموده، و انتقام خون مظلومانه تو را از خون خواران بى رحم و وحشيان ازل و ابد بگيرم كه «أين الطالب بدم المقتول بكربلا»
«الَلّهُمَّ اَنّا نَرْغَبُ اَلَيْكَ في دَوْلَةِ كَريمَةُ تُعَزِّبُهَا الاِسْلامَ وَ اَهْلَهْ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهْلَهْ وَ تَجْعَلُنا مِنَ الدُّعاةَ اِلى طاعَتِه.»
آمين رب العالمين
ص: 135
سلام بر ناموس و عصمت صغرى، صابره روزگار، ام المصائب، عليا مخدره، عقيله بنى هاشم، خورشيد درخشنده غم و اندوه، دختر بزرگ امير مؤمنان، زينب عليهاالسلام، او كه هم چون مادر، نمونه كامل بزرگوارى و دانايى و توانايى بود، مجموعه صفات برجسته و كمالات نيكو از سيماى درخشان او نمايان بود، كسى كه پروردگار به پاكيزگى وى شهادت داد، و او را نگهبان حريم توحيد، و احياگر آئين و قوانين و شئونات همه پيامبران از آدم تا خاتم به جهانيان معرفى نمود.
او يگانه بانوى عالمه فاضله، و داناى به اسرار بود، كه از شخصى نياموخته بود.
به يك كلام اين گونه وى را ستود كه مجموعه كمالات و فضائل و نيكويى ها و مصيبت ها از او معنا يافته، و او تنهاى روزگار بود، برترين و كامل ترين نمونه مهربانى و الفت به شمار مى رفت، بلكه همه ديدارها و وصال ها به خاطر خواهى او و از او معنا يافته بود.
زينب عليهاالسلام سياست مدارى بود، كه در يك ساعت نقشه هدايت مجموعه آفرينش را ريخت، و باعث حفظ حيثيات يكايك انبياء گشت، بلكه از ابتداء آفرينش تا روز قيامت، كوچك و بزرگ موجودات عالم را، شيدا و فريفته يك حركت روز عاشورا، كه قلم اول از بزرگى آن متحير ماند، نمود، او هم چون پدر در ليلة المبيت حافظ ناموس شريعت و نگهدار دين و ديانت گرديد.
به يك كلمه خلاصه كنيم: كه با چنين وصف او در حقيقت صاحب اختيار مجموعه هستى و همه موجودات عالم گرديد، كه «لولا الحجة لساخت الارض باهلها»
ص: 136
بنابراين: چنان چه يك اندوه فاجعه اسفناك عاشوراى ابا عبداللّه عليه السلامرا كه به جان و روان آن مظلوم عالم نشسته بود، به كوه ها تحميل كنند، كوه ها را واژگون مى كند، و روز روشن را چون شب تيره و تار مى نمايد.
در اين جا يك شيمه و خصلت آشكار وى را كه از ابتدا ولادت و اله و شيداى ديدار و زيارت برادر بزرگوار خود بود يادآور مى شويم، و آن را ذخيره قبر و قيامت خويش مى نماييم. از آن هنگام كه سيدالشهداء عليه السلامروحى لنفسه الفداء پيمان ولايت و شهادت را پذيرفت، او در حالى كه محو درياى وجه و جمال به وصال حق رسيد، و محبوب آفرينش گرديد، از همان زمان جوهره نور و روح يگانه روزگار محو وصال برادر بود.
از آن زمان كه نام حسين بن على عليهماالسلام در آسمان ها مشهورتر از ميان اهل زمين بود، نام زينب نيز از جانب پروردگار در لوح محفوظ بود.
در آن ميان قلب سيدالشهداء عليه السلام محل اراده حق و تجليات انوار الهى بود قلب زينب عليهاالسلام نيز جايگاه درخشش انوار غم و اندوه برادر گرديده، كه در حقيقت حرم الحسين عليه السلام بود.
سيدالشهداء چراغ هدايت و كشتى نجات به جهانيان معرفى شد، كه در حقيقت آن كشتى شكسته در موج طوفان كربلا را زينب به مقصد و به ساحل رساند، و حيات و بقاء آن مظلوم به ايثار و فداكارى زينب عليهاالسلام كامل گرديد.
حسين بن على عليهماالسلام حقيقت قرآنى بود كه در هنگام قرائت آن را بر زمين مى گذارد و به جهت احترام خواهر برمى خواست
ص: 137
سيدالشهداء روحى لنفسه الفداء نخبه اولاد آدم بود در حالى كه زينب عليهاالسلام از دودمان خاتم بود.
از آن زمان كه جبرئيل خبر از ابتلائات سيدالشهداء به ميان آورد كه خدا خواسته تو را شهيد ببيند، از همان زمان سخن از غم و اندوه زينب عليهاالسلامبه ميان مى آيد، كه پروردگار اراده نموده زينب عليهاالسلام را اسير ببيند.
آرى، حسين عليه السلام در راه رضاى حق از جان و مال و فرزند و زن و هر چه داشت گذشت، زينب عليهاالسلام نيز از جان و مال و فرزند و بهترين فرد جهان يعنى برادر گذشت، به گونه اى كه ملائكه آسمان از صبر او به تعجب در آمدند.
لذا چنان چه همه موجودات عالم بر سيد الشهداء عليه السلام گريسته، و كنار مرقد پاكيزه اش كمبودهاى خويش را جبران و پاداش مى طلبند، همه جهانيان نيز بر اندوه زينب عليهاالسلام اندوهگين مى باشند، كه مسير نزديكى به ابا عبداللّه عليه السلام نيز از طريق وى امكان پذير است، كه فرمود: «بكت عليهن كل شيى ما يرى و ما لا يرى»
از آن زمان كه زهراى مرضيه عليهاالسلام بر زينب حامله شد، روز به روز انواع و اقسام غصه و اندوه بر قلب وى افزوده مى شد، تا آن كه قندانه نازدانه آفرينش به دست خاتم انبيا سپرده شد،ناگهان پيك وحى فرود آمد، كه يا رسول الله، پروردگارت سلام مى رساند، و مى فرمايد:نام او را زينب گذار، در آن ميان نه تنها جبرئيل به گريه فرو رفت،بلكه اندوه گذشته فاطمه و پدر و شوهر و برادر نيز براى چندمين بار تكرار شد، كه فرمود:«ان رسول الله بكا بكاءاً عاليا،و سال الدمع على محاسنه الشريف»
ص: 138
در آن ميان آن كه بيش از همه گريان ديده مى شود، خود ابا عبد الله عليه السلام است، گرچه نقطه ى مقابل اين غم و اندوه را از نهاد زينب در دوستى برادر بايد جويا شد، او نيز سراپا از ميان همان گهواره غرق محبت و ديدار برادر گشته، به گونه اى كه بى ديدار برادر آرامش را از دست مى دهد، لذا تا برادر از حجره بيرون مى رفت، گريان بود، به گونه ى كه دوستى فوق العاده خواهر و برادر مادر را نيز به تعجب وا داشته بود.
به گونه اى كه روزى به برادر شب نمى گذشت، مگر آن كه زينب در آن روز به ديدار برادر مى آمد، شدّت علاقه در هنگام ازدواج به اوج خود رسيد، كه امير مؤمنان على عليه السلام به در خواست زينب عليه السلام بر شوهرش عبد الله بن جعفر در ضمن عقد ازدواج شرط نمود، كه بايد همه روزه مرا اجازه دهى تا به ديدار برادرم حسين عليه السلام نائل آيم.
زينب عليهاالسلام مادر غم اندوه و مصيبت است، او به خوبى خاطره پيمان ولايت و شهادت را به ياد دارد، به آرزوى آن روز نشسته است، او حادثه شهادت را از آن روز به ياد داشت، كه در كوفه تفسير رموز كاف،هاء،ياء،عين،صاد،را از پدر شنيده، و براى بانوان و شاگردان خويش ايراد مى نمود.
او نه تنها از رسول خدا در مكان هاى مختلف حادثه شهادت و اسارت را شنيده بود، و خود را آماده همه گونه گرفتارى نموده بود، بلكه چهار ساله بود، كه از كنار در نيم سوخته و در بستر بيمارى از زبان مادر مكرمه مظلومه خود به ياد داشت و از او ماموريت و نيابت خاص دريافت نمود.
روز يازدهم محرم آن هنگام كه با فرزند برادر كنار بدنهاى پاره پاره
ص: 139
غرق به خون برادر رسيد، و بى تابى باقى مانده از نسل بتول و پاره تن محمد مصطفى را ديد فرمود:پسر برادر«مالى تجود بنفسك» آيا از خاطر برده اى؟!...هرگز...
سپس فرمود:«انه عهد معهود من عند الله سبق لرسوله».
بنابراين چون اراده حقتعالى بر آن قرار گرفته بود يك نمونه از ايثار و فداكارى و صبر و رضاى خويش را به جهانيان بنماياند، و كمبودهاى همه ى هستى را به او جبران نمايد، و سايرين را از آن مسير به پاداش هاى بسيار برساند، تا او شناخته و به بندگى وى بپردازند.
لذا بهترين فرد و كامل ترين زن بلكه بهترين و برتر از مردان را انتخاب نمود و به همگان برترى و بزرگوارى او را آشكار ساخت، و او را نمايان گر شهادت و صبر و رضاى خويش شناسند، او را گرفتار مصيبتى بزرگ نمود، كه همه ى اندوه ها و گرفتارى ها در مقابل آن ناچيز مى باشد.
اكنون زمان آزمايش فرا رسيده است، زينب عليهاالسلام به خوبى مى داند كه مصيبتى بزرگ در پيش رو دارد، چرا كه او نمونه جهانيان به شمار مى رفت، اندوه او نيز نمونه خواهد بود، لذا شريك اندوه بزرگ و فراوان برادر گرديد.
از همان ابتدا و روز اول كه وارد سرزمين غم و اندوه و بلاخيز گرديد، چون سخن از شهادت و اسارت به ميان مى آيد، فرمود:گويا امروز جد و پدر و مادر خود را از دست داده ام،آرى او با شهادت برادر حقيقت پيغمبر را از دست مى دهد، لذا بايد خود را نيز فدا كند.
ناگاه مى فرمايد:اى كاش خداوند جان مرا نيز بگيرد «ليت الموت
ص: 140
اعدمنى الحيوه» به گونه اى كه واله و شيفته شهادت مى شود، و بر آن پيراهن پاره مى كند.
نه تنها در يك مورد بلكه در جاى جاى صحنه خونين كربلا حضور به هم مى رساند، كه به حقيقت به استقبال شهادت مى شتافت، او به دنبال فرصتى مناسب بود، تا همه ى هستى خود را «جان» فداى برادر كند.
زيرا سيد الشهداء عليه السلام قلب عالم امكان بود، و به غم و اندوه كه بر قلب و روانش مى نشست، بر جان و روح زينب نشسته، و در غم و اندوه او خود را شريك مى نمود، او همه جا محو ديدار و همدوش برادر بود، لحظه اى مظلوميت برادر را فراموش نمى كرد، اگر چه هر يك از مصيبت هاى آن روز از شهادت ابوالفضل و على اكبر و قاسم و دو فرزند خويش بار غمى بود، كه بر غم هايش افزوده شده بود، اما هيچ كدام صبر و تحمل او را نبود.
لذا چون هنگام جدايى ميان خود و برادر را به ظاهر ديد، گويا آن را باور نداشت لذا فرمود:
برادر اكنون ما را به حرم رسول الله باز گردان، كه مجموعه اين گونه كلمات حاكى از بى تابى بوده، كه او را در فراق و جدايى برادر، سرگردان نموده بود.
بدون ترديد چنان چه عقيله بنى هاشم زينب كبرى سلام الله عليها به پيمان شهادت و اسارت يقين كامل نمى داشت، او بى تابانه از بزرگى مصيبت جان مى داد، وى به خوبى در مقابل رضا و خشنودى حق تسليم، و محو مهربانى ها و ديدارهاى برادر بوده.
لذا چون زمان جدايى به ظاهر فرا مى رسد، شوق و اشتعال ديدار
ص: 141
را در بوسيدن يك موضع از بدن برادر «زير گلو» خلاصه مى كند، اما آيا شعله ديدار و وصال و كاميابى از حقيقت وجه و جمال در او فرو مى نشيند؟! هرگز...
او به انتظار فرصتى مناسب تر نشسته، لذا روز يازدهم آن گاه كه خويش را از روى ناقه به زمين افكند، و گم گشته آغشته به خون خود را يافت، او لذت ديدار را با بوسيدن رگهاى بريده، به انتها درجه ى خود رساند، او جايگاهى را بوسيد، كه از ابتداء آفرينش تا انتهاء آن هيچ كس آن را نبوسيده و نخواهد بوسيد.
اكنون بايد شكر رسيدن به وصال دوست و انتها درجه ى رضاى خود و برادر را در رضاى حق ثابت كند، لذا فرمود: «پروردگارا اين قليل قربانى را از محمد و آل محمد عليهم السلام قبول بفرما».
از اين پس غمى بر غم هايش افزوده شد، ديگر سخن از وصال وجه و جمال براى او جا ندارد، چرا كه او را با تازيانه از آن سرزمين و از برادر جدا نمودند، اما مگر جدايى از خاطر او مى رود.
بزرگى فراق زانوهاى او را سست نموده، كه نماز را نشسته مى خواند، وى را سرگردان بيابان ها و خرابه نشين نموده است، لذا او بايد براى رسيدن به وصال گرسنگى ببرد كه:ناگهان خورشيدى بر قلب زينب درخشش نمود، كه بازتاب آن خون بود، كه بر چوبه ى محمل نقش بست، كه در واقع تسكين و آرامش شوق ديدار بود، كه بر قلب زينب نشست.
فرمود:برادر خوش آمدى، اكنون اگر با من سخن نمى گويى، با نازدانه ات فاطمه چند كلامى سخن گو، كه نزديك است روح او از بدن بيرون آيد ناگاه ديدگان به خون آغشته به حركت در آمد و
ص: 142
تسكينى به جان و روح خواهر داد، سيد الشهداء عليه السلام آيه فراق بر زبان مبارك جارى نمود و شيداى خود را اين گونه آرام نمود.
خواهرم مى پندارى بين من و تو جدايى افكندند هرگز!...
وسيعلم الذين ظلموا آل محمد حقّهم اَىّ منقلب ينقلبون
ص: 143
چنان چه ياد آور شديم كه سروران جهان آفرينش حضرات معصومين عليهم السلام حقائق نورانيه با ارواح پاكيزه مى باشند، كه از نور عظمت حقتعالى آفريده شده اند. همگى آنان يك حقيقتى هستند، كه مجموعه كمالات نيكو و فيوضات بر همه ى آفرينش مى باشند.
در اين مرتبه و مقام دوستى و ولايت عده اى از آنان بدون ديگرى، و يا زيارت و ديدار گروهى بدون ديگرى، امكان پذير نيست، چرا كه جدايى ميان هيچ كدام آشكار نمى باشد، كه به ديدار و زيارت هر كدام از ايشان موفق شويم، ملاقات و وصال و ديدار وجه پروردگار خواهد بود.
در اين معنى هيچ گونه ترديد نمى باشد، فرموده اى و روايتى نسبت به زيارت يكى از ايشان در دسترس ما باشد، يا نبوده باشد، البته روايات بسيارى موجود است، بر اين كه هر كه ما را زيارت كند، پيغمبر را زيارت نموده و يا در عرش خدا را ديدار كرده است.(1)
ص: 144
ناگفته نماند چون نور پيغمبر به حسب حقيقت از نور عظمت،و از حيث مرتبه برتر و كامل تر و شريف تر ظاهر گرديده است و به حكم عقل بايد اعتراف كنيم، در ساير جهات نيز برتر و كامل تر و شريف تر خواهد بود، كه در واقع مجموعه ديدارها و پاداش ها از جانب فرد كامل آن جارى خواهد گرديد كه فرمود «انا عبد من عبيد محمد صلى الله عليه و آله»
به اين جهت اميرمؤمنان باب دانش پيامبر گرديد، البته ديگران را براى فهم و بيان چگونگى آن هيچ راهى نيست، كه فيوضات در مرحله ظهور آن، چگونه انتشار و گسترش يافته ايت.
در روايات بسيار موجود است كه ملائكه در ديدارهاى خود چون ديد واقع بينانه دارند، و به جهت تشريفات و وظائف خود، ترتيب را ملاحظه نموده اند لذا در ابتدا به ديدار پيامبر، سپس اميرمؤمنان، آن گاه به ترتيب به ديدار يكايك معصومين عليه السلام نائل و مشرف مى شوند.
بنابر اين فيوضات و بهرهاى خويش را نيز به سلسه مراتب، از مسير واقعى خود كامياب، و دريافت مى نمايند، چرا كه بيش از ساير موجودات، ملائكه نظر به حقيقت انوار مقدسه محمد و آل محمد عليهم السلامداشته و دارند.
از لابلاى روايات نكته اى كه در صدد بيان آن هستيم ياد آور آن مى شويم.
گويد نامه اى به امام هادى عليه السلام نوشتم، و از برترى زيارت سيد الشهداء و امام جواد و موسى ابن جعفر عليهم السلام پرسيدم، آن حضرت در
ص: 145
جواب فرمود: ابا عبد الله المقدم چون سيد الشهداء قبل از دو امام ديگر است، زيارت او نيز برتر است، آن گاه فرمود: «هذا اجمع و اعظم اجرا» اين كه تو اين جا را زيارت كنى، سپس قبر سيد الشهداء عليه السلام را ديدار نمايى، بدون ترديد جامع تر و پاداش آن بيشتر خواهد بود.(1)
يا روايتى كه در مقام برترى ايراد گرديده است، كه در فراز آخر آن فرموده اند.... مانند آن است كه رسول خدا و امير مؤمنان عليه السلام را زيارت نموده ايد «ان لرسول اللّه و لامير المؤمنان فضلهما» مگر آن كه پيغمبر و على عليه السلام هر دو كسب برترى نموده اند.
بدون ترديد مؤمن داناى هوشمند، با يادآورى حقائق نورى آن بزرگواران، به خوبى مى يابد، آن برترى كه در پاداش زيارت عنوان گرديده است، طى سلسله مراتب خود مى باشد، كه از مسير رسول خدا و امير مؤمنان عليهما السلام دو پدر امّت، ميان همگان جارى مى گردد.
كه در واقع نظر به حقيقت جريان ثواب و پاداش مى باشد، كه به حقيقت، اصل و ريشه همه خيرات و پاداش ها پيامبر صلى الله عليه و آله است.
اكنون يادآور مى شويم: چنان چه در صدد معرفى برترين ديدار و يا در مقام بررسى و كسب پاداش بهترين زيارت ها در دنيا باشيم، مى گوييم.
بهترين زيارت ها، زيارت قبر سيد الشهدا ابا عبداللّه الحسين عليه السلام
ص: 146
مى باشد، و ما پيش از آن كه جنبه هاى گوناگون برترى آن را بشماريم به تعدادى از روايات كه پنداشته شده است، كه در صدد برترى زيارت امير مؤمنان و حضرت رضا عليهم السلامبر زيارت ابى عبداللّه عليه السلام عنوان نموده و بررسى مى نماييم.
گويد: به على بن موسى الرضا عليه السلام عرض كردم زيارت حضرت امير مؤمنان عليه السلاميا زيارت قبر ابى عبداللّه عليه السلام، كدام يك برتر است...
آن حضرت فرمود: برترى زيارت قبر امير مؤمنان على عليه السلام بر زيارت سيد الشهداء، مانند برترى خود امير مؤمنان بر ابى عبداللّه الحسين عليه السلاممى باشد.(1)
با توجه به مطالب گذشته روشن مى شود كه در فرمايش آن بزرگوار چون نظر به جنبه زيارت، و آثار مترتّبه بر آن مى باشد، بدون ترديد زيارت سيد الشهداء عليه السلامبرتر خواهد بود.
اما چون نظر به جنبه پدرى و پسرى شود و به حقيقت طى سلسله مراتب گردد، البتّه ديدار پدر بر ديدار پسر و فرزند اولى و برتر مى شود، چنان چه در فراز آخر حديث آن حضرت يادآور اين نكته مى باشند.
در حديث ديگر گويد: در مدينه شرفياب محضر مقدّس صادق آل محمد عليهم السلام شدم و عرض كردم: فدايت شوم به ديدار شما آمدم، پيش از آن كه به ديدار جدّ شما مشرف شدم، آن حضرت فرمود: كار زشتى انجام دادى، و چنان چه از شيعيان ما نبودى، هرگز به تو نگاه نمى كردم، آن گاه فرمود...
بدان، به درستى كه امير مؤمنان عليه السلام نزد پروردگار برتر از همه
ص: 147
ائمه عليهم السلام مى باشد، و پاداش كردار آنان براى او مى باشد، و آنان به مقدار كردار خويش برترى مى يابند.(1) از اين فرمايش درست آن چه را سابقا گفتيم آشكار مى گردد، كه در فرمايش آن حضرت نسبت سنجى ميان امير مؤمنان و ساير ائمه عليهم السلام به جهت پدرى و فرزندى شده است و اين گفتار به دليل «فاعلم» قسمت دوم فرمايش آن حضرت از فراز اول جدا مى گردد، بدون ترديد امير مؤمنان اب الائمه، و به اين جهت برتر از ساير معصومين عليهم السلام مى باشد، چرا كه پيدايش ايشان از پدر و كردارشان نيز منسوب به پدر خواهد بود، زيرا هرچه به فرزند نسبت داده شود به حقيقت به پدر منتسب است، و اين مطلب در همه جا جارى است، و ما گفتيم پاداش زيارت نيز به حقيقت از مسير رسول خدا و امير مؤمنان عليه السلامميان آفرينش جارى مى گردد.
گويد: به امام جواد عليه السلام گفتم: فدايت شوم زيارت حضرت رضا يا زيارت ابا عبداللّه الحسين كدام برتر است؟ آن حضرت فرمود: زيارت پدر من برتر است، چرا كه همه مردم به زيارت ابى عبداللّه عليه السلام مى روند، اما به زيارت پدر من فقط شيعيان مخصوص «خالص» ما مشرف مى شوند.
در جاى ديگر فرمود: زائرين سيد الشهداء بسيار مى باشند، اما زائرين حرم پدر من كم مى باشند.
اين گونه فرمايش آن بزرگواران گوياى روشنى است، بر اين كه دستور زيارت متوقف به زمان خاص و حكم بُرهه اى و مناسب با زمان اختناق بنى العباس دارد، چرا كه پس از گذشت چندين سال از مرگ
ص: 148
متوكل لعنه اللّه عليه و رونق يافتن حضور زائرين كنار مرقد پاكيزه سيد الشهداء عليه السلام احترام و شكوفايى ولايت بيش از حد، مردم را متوجه قبر غريب و مظلوم آن حضرت نموده بود.
اما آن چه كه حرمت او مخفى مانده و لازم بود، براى همان عنوان شود، تا شيعيان سراپا مخلص خاندان عصمت و طهارت در آن مكان حضور به هم رسانيده، و احياگر سنت ديدار و زيارت در آن مكان گردند، زيارت على بن موسى الرضا عليه السلام بوده است.
بديهى است هيچ گاه زيارت عده اى از شيعيان مخلص، موجب برترى زيارت معصوم نمى شود، البته با حضور آنان بهره هاى بيشترى عائد ايشان و ديگران خواهد شد.
اكنون لازم است به اندكى از روايات آن بزرگواران پيرامون سفارشان به زيارت اباعبداللّه الحسين عليه السلام و برترى آن به ساير زيارات معصومين اشاره كنيم.
البتّه زيارت ابا عبداللّه با پاداش بيشتر از زيارت معصومين مى باشد، كه ما در اينجا سه برهان روشن بر اين مدعى اقامه مى كنيم، و آن را هديه به پيشگاه همايونى سيد الشهداء روحى له الفداء مى نماييم، بدان اميد كه روزى عنايت آن مظلوم به خون آغشته متوجه ما گردد، و از نزديك اندوه نهفته خويش را در آن جا ظاهر سازيم، و بدان وسيله به كانون ولايت نزديك و بهره هاى فراوان ببريم.
1- شناخت و تشخيص يك ديدار و ملاقات جامع و كامل كه پاداش آن بيشتر و تقرب آفرين باشد كه همه آفرينش از آن انواع و اقسام بهره هاى مادى و معنوى برده و در مجموعه صفات و خصائص نمونه و ممتاز باشد، مى توان گفت زيارت قبر سالار شهيدان ابا
ص: 149
عبداللّه الحسين عليه السلام مى باشد.
از لابلاى فرمايشات يكايك معصومين اين معيار و سخن را بايد جستجو نمودو هر كس اندك تأمل ميان فرمايشات بزرگان جهان، در اين زمينه نمايد، خواهد يافت، كه وعده و وعيدهايى كه در روايات زيارت سيد الشهداء عليه السلام از حيث كيفيت و چگونگى آن وارد شده است، به مراتب بيش از ساير معصومين مى باشد، به گونه اى كه فرمودند: تارك زيارت سيد الشهداء اهل آتش است، عاق رسول اللّه است.
زيارت ابى عبداللّه عليه السلام موجبات زيادى روزى و عمر و ساير پاداش هاى ديگر مى شود، بنابراين كثرت روايات وارده با خواص شديد، و آثار عجيب، كه بر آن مترتب گرديده است، گوياى بزرگى زيارت آن مظلوم بر ساير زيارات است چرا كه باب الحسين عليه السلام اسرع است.
2- انگيزه برترى زيارت سيد الشهداء عليه السلام را مى توان در يك جمله خلاصه نمود، و آن اين كه ابا عبداللّه عليه السلام حق احياء اسلام و همه
شئونات صالحان روزگار رادارد، چرا كه هم چون جدّ خويش احياگر سنت هاى همه انبيا و اوصيا گرديد.
لذا زيارت يعنى زنده كردن آثار و شئونات همه پيامبران، كه از آن جمله احياء حقوق حقّه حضرات معصومين عليهم السلام مى باشد.
چرا كه خود آن بزرگواران از مسير زنده كردن روز عاشورا و برگزارى مصائب سيد الشهداء عليه السلام، و زيارت قبر مطهر ثاراللّه، مظلوميت خود را به جهانيان ابلاغ فرمودند.
3- سيد الشهداء روحى الفداء آن نور و روح كليه الهيه است، كه
ص: 150
يك پارچه محو ديدار درياى عظمت و بزرگوارى پروردگار بوده و هست، او خود را فداى حق نمود و در انتها درجه ايمان به يقين و صبر و رضا آرميده، لذا به همين جهت سيد الشهداء عليه السلام در حقيقت به شهادت خود مسرور و خشنود بود.
درخشندگى نور صورت سالار شهيدان، در آخرين لحظات شهادت گوياى، روشنى بر اين بود، كه او در چه مرتبه اى از شهادت خويش كسب نموده، كه وى را شاداب محو درياى وجه و جمال و غوطه ور در صبر و رضاى حق نموده است.
اصولاً خون هايى كه پس از شهادت ابى عبداللّه از سر و بدن آن مظلوم در مكان هاى مختلف جارى گرديد، بدين جهت بود كه او انتها درجه رضاى خود را به حق ظاهر ساخت، و اين اشاره به كمال خشنودى از شهادت خويش مى باشد.
گرچه در مراتب پايين تر چون نظر به مظلوميّت خويش و حادثه سوزناك افكند، انتها درجه مهربانى و رأفت دل را آشكار مى سازد، او را به اندوه فرو مى نشاند و چون ابر بهارى گريان مى سازد.
بنابر آن چه تاكنون گفته شد و نزد همه هوشمندان آشكار است، روشن مى گردد، هر كس هر چيز را از هر فردى درخواست نمايد، بدون ترديد در حال نشاط و شادمانى بهتر و بيشتر بر آن دست مى يابد.
لذا بهترين مسير كه موجبات بخشش گناه و زيادى روزى و پاداش هاى بى شمار را به آسانى مى توان از آن طريق به دست آورد، رفتن به زيارت قبر سيد الشهداء عليه السلام مى باشد.
اكنون سرّ اين كه چرا در روز قيامت پيغمبر و ساير معصومين عليهم السلام
ص: 151
مختار را در ميان آتش جواب نمى فرمايند، مگر خود سيد الشهداء عليه السلام آشكار مى گردد.
چرا كه اندوه و غم فراوان مظلوم كربلا سيد الشهداء عليه السلام از خاطر آزرده پيغمبر و على و فاطمه و امام مجتبى عليهم السلامبيرون نرفته و نمى رود، تا آن كه قاتلان آن مظلوم معذب گردند، اما تنها كسى كه مسير قهر و انتقام حقتعالى قرار گرفته، آقا ابا عبداللّه الحسين عليه السلام مى باشد. اكنون نيز رضايت و رحمت حقتعالى از جناب او آشكار مى گردد.
پس اى دوستان خاندان بزرگوار محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين برخيزيم، كه تنها راه نزديكى به رضوان بزرگ خداوند، از مسير ملاقات و زيارت قبر به خون آغشته سيد الشهداء عليه السلام امكان پذير است كه باب الحسين عليه السلام اسرع مى باشد.
ص: 152
پروردگار عالميان حقيقى است كه هيچ گونه كُنه او شناخته نمى شود، ذات قديمى است كه تعريف ها و توصيف هاى جهانيان را او محدود ننمايد، دانا و توانايى بى مانندى است، كه هيچ گونه محيط افكار كوتاه واقع نشود، بلكه هر چه گفته شود، از آن برتر بوده، و پندارهاى ناروا به خود ما باز مى گردد.
بسيار يادآور شديم، كه به هيچ معنا دسترسى به خداوند بى همتاى ازلى و ابدى نمى توان يافت، بنابراين همه ديدارها و وصال ها و تجلى ها و مشاهدات قلبى كه براى خداوند گفته شده است، ديدار و وصال به وجه و جمال اولياء او مى باشد، چرا كه سروران جهان آفرينش خاندان محمد و آل محمد عليهم السلام وجه باقى و نور احاطى و مظاهر نام هاى نيكو و خصال پسنديده حقتعالى مى باشند، لذا [پروردگار جهانيان بزرگوارانى را صاحب اختيار مجموعه هستى قرار داد، سپس دست، چشم، گوش، زبان، و پهلو و امر و حكم خود را براى آنان خواند، دانش و نيرومندى خود را به ايشان عنايت فرمود، دوستى و دشمنى ايشان را دوستى و دشمنى خود خوانده است، اكنون نيز ديدار لقاء و وصال خود را ملاقات و تجلى نور اولياء خود اظهار داشته است، او اين گونه خواسته، كه هرگاه مؤمن اراده نموده، به زيارت و لقاء حق دست يابد، به زيارت سيد الشهداء عليه السلام آمده و در آن جا خداى بزرگ را زيارت كند.(1)]
ص: 153
زيرا بهترين و كامل ترين انسان ها، خود را فداى رضاى حق نمود، از همه هستى خويش گذشت، اكنون نيز چه مى شود كه صاحب اختيار و قيوم جهانيان رضاى خود را در رضاى او ظاهر سازد، و ديدار و زيارت او را ملاقات وجه و جمال خويش خواند.
كسى كه اندك تأمل در توحيد خالص و پاكيزه پزهيزكاران و صالحان روزگار داشته باشد، از طرفى شناخت كامل به حقائِق نورانيّه سروران جهان محمد و آل محمد عليهم السلام داشته باشد، او اين معنا راخواهد يافت و نيازمند به برهان و استدلال نمى باشد، البته گر چه در اين ميان فرمايشات آن بزرگواران نيز گوياى درستى بر معارف عقلى و فطرى بوده است، اگر چه دشمنان و نا اهلان در صدد انكار آن برآيند.(1)
در اين جا توجه به دو نكته ضرورى است، در ابتدا بايد يادآور شد
ص: 154
مؤمن به زيارت سيد الشهداء عليه السلام مى رود يعنى چه؟ پس از آن معناى فرمايشات آنان كه زيارت سيد الشهداء عليه السلام، زيارت خداوند در بالاى عرش و كرسى است چه مى باشد؟
بديهى است: چون هرگونه ديد و بازديد و ديدارها و ملاقات ها نتيجه و ثمره شوق هاى درونى است، كه شكوفايى آن هنگام زيارت ظاهر مى گردد.
لذا هر بازديد فرع شناسايى است، پيش از زمان ملاقات در دنيا انجام گرفته، و به ثمر رسيده است، و آشكار است كه دوستى و شوق زيارت قبر به خون آغشته سرور آزادگان جهان حسين بن على عليه السلام، از محبت پروردگار و رسول مكرم اسلام منبعث گرديده است.(1)
البته بايد گفت به حقيقت اين گونه اظهار ميل و اشتعال درونى، ارتباط آشكار به پيش از اين جهان داشته است، كه فراموشى ما آن را
ص: 155
به جهت هدايت و راهنمايى همگان بوده است، كه اگر دوستى ها از خداوند ديده مى شد، ديگران براى به دست آوردن محبت هيچ گونه تلاش نمى كردند، و اين معنا با اساس بعثت انبياء مخالفت داشت.
بنابراين تنها انگيزه اى كه مؤمن پرهيزكار هوشمند و داناى با اسرار شناخت بزرگوارى خاندان معصومين عليهم السلامرا در ديدارش از قبور ايشان به آن جا مى رساند، كه گويا در بالاى عرش و كرسى خداى بزرگ را ديدار نموده، اشتعال و اشتياق و دوستى است، كه بازگشت به عوالم گذشته مى نمايند، كه از آن جا آن را براى خود برگزيده است، كه فرمود: «انه عهد سبق لرسوله» ميثم تمار نيز اين گونه اظهار دوستى حقيقت مى نمايد «اعلم ذالك لعهد عهد الىَّ مولاى امير المؤمنين».
بدين معنى كه همان ديدار و شناخت كه پيش از اين جهان داشته و ارواح پاكيزه آن را براى خويش اختيار نموده اند اكنون نيز همان را با اين ارواح و انوار پاكيزه تجديد مى كنند، چنان چه مفصّل اين گفته را در پيمان ولايت و عهد معهود شهادت ايراد نموديم.
اما فرمايش امام آن جا كه فرمود: زيارت ابا عبداللّه زيارت پروردگار در بالاى عرش مى باشد، آن خواهد بود كه: چون روح و طينت مؤمن از عليين آفريده و نشو و نمو گرفته است، چنان چه ديدار و زيارتى با شناخت كامل به جا آورد، در حقيقت خود را در مرتبه ترقّى و تكامل به آنجايى مى رساند، كه از همان جا آمده است، يعنى كمال لايق به حال او بوده كه حقيقت نورى و روحى خود را باز يابد.(1)
ص: 156
آن گاه است كه عرشى و عليينى شده، و در قيامت نيز با عرشيان هم نشين مى شود.(1)
بلكه او با چنين زيارت نيكو به مكان اوليّه خود بازگشت نموده است، او در آن جا حقيقت خود را كه تسبيح و تقديس از آن جا آموخته بود، باز مى يابد، و همان بندگى را به مرحله كمال ظاهر مى سازد.(2)
به آن چه تاكنون گفته شد، روشن گرديد، كه حقتعالى هيچ گونه شباهتى به آفريده اش ندارد، و تمامى آمد و رفت ها، رسيدن به پاداش ها و بركت هاى مادى و معنوى است كه از مسير ايشان به همگان جارى مى شود، كه اساس و ريشه و ابتداء و انتهاء همه نعمت ها، از مسير سرور شهيدان جهان ابا عبداللّه عليه السلام جارى ميگردد.
بنابراين از آن جا كه مؤمن پرهيزكار با دانش و بينش و اعتقادى كه به سروران جهان هستى داشته و دارد، او به نور ايمان و عقل و روح زنده، داناى خويش، بلكه با همه وجود، به ديدار قبر به خون آغشته سيد الشهداء روحى لنفسه الفداء آمده، و در آستانه مقدسه آن مظلوم به انتها درجه ترقى و تكامل خويش دست مى يابد، او در اين زيارت به چيزى دسترسى پيدا مى كند، كه ارواح مؤمنين كامل در آن جا يافته
ص: 157
و مسكن گزيده اند كه فرمود: «من اتى الحسين عارفا بحقه أسكنه اللّه فى عليين»...
چنان چه گفته شد يك قطره اشك چشم، بلكه به اندازه بال پشه، در مصائب سيد الشهداء عليه السلام بهشت را بر انسان لازم مى گرداند، چرا كه روح مؤمن با رسيدن غم و اندوه بر صاحب روح كليه و قلب و محور هستى اندوهناك شده، به اين جهت شعور او به حقيقت خود و اتصال به مبدأ خويش در او انقلاب به وجود آورده است، و چون حقيقت او از عليين مى باشد، او را بهشتى نموده است، به اين جهت كه ارزش و پاداش يك ذرّه سوز دل و يك قطره اشك چشم، نيز به دست سيد الشهداء عليه السلام مى باشد.(1)
اكنون به چند نمونه از فرمايشات آن بزرگواران اشاره مى كنيم، كه در صدد بيان اين معنى بوده، كه همه رفت و آمدها و حضور خداوند در عرش ، در حقيقت رفت و آمدها و حضور و ملاقات سيد الشهداء عليه السلام مى باشد.
در حديثى به اين جا مى رسد كه.... چون قيامت فرا مى رسد سيد الشهداء عليه السلام در سايه عرش مى نشيند و به گرد خود شيعيان و
ص: 158
زائرين خويش را جمع نموده، آن گاه كرامت ها و خشنودى و رضاى كامل خويش را به ايشان مى نماياند، به گونه اى كه هيچ كس را ياراى فهم و درك چگونگى و مقدار آن نمى باشد، بلكه تنها خداى بزرگ بر بزرگى آن آگاه مى باشد.(1)
در جاى ديگر فرمود: آيا مى دانى هر كس به جهت اضطراب ما به خويش اندوه وترس راه دهد، در كنار عرش با ابا عبداللّه الحسين عليه السلام هم سخن خواهد بود و حقتعالى وى را از اضطراب و فزع روز قيامت محفوظ خواهد داشت.(2)
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: سيد الشهداء حسين بن على عليه السلام نزد پروردگار خويش بوده و از آن جا به لشكرگاه شهيدان و زائرين حرم پاكيزه اش نظاره گر مى باشد، او گريه كنندگان خود را مى بيند و براى آنان آمرزش مى طلبد...(3)
آرى به حقيقت سيد الشهداء عليه السلام با گوشت و استخوان و روح پاكيزه خويش نزد روح كليه الهيه و نور ولايت و عظمت حق و جايگاه اوليه خويش بازگشته، و الطاف و عنايات خداگونه خود را كه خداوند اراده نموده، از مسير مشيت خود كه فرود آيد، نصيب ايشان مى نمايد.
در جاى ديگر در معناى ديدار در عرش مى فرمايد: آن گاه كه قيامت
ص: 159
به پا شود، چهار نفر از آخرين بر عرش پروردگار تكيه مى زنند، اما چهار نفر اول نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام مى باشند، و چهار نفر بعد محمد و على و حسن و حسين عليهم السلام مى باشند، پس از آن اين رشته به ما منتهى مى شود، هر كه قبور ائمه معصومين عليهم السلام را زيارت نمايد، هم جوار ما مى باشد.(1)
امام صادق عليه السلام در حديثى ديگر فرمايد: گويا تختى از نور مى بينم، كه بر عرش آويخته شده است، بارگاهى از ياقوت سرخ كه با جواهر تزيين گرديده شده، نصب مى گردد، آن گاه سيد الشهداء بر آن تخت تكيه مى زند، گرداگرد او نود هزار بارگاه سبز قرار دارد، در آن جا مؤمنين به ديدار و زيارت وى مى روند، بر او سلام مى كنند، آن گاه خداى بزرگ مى فرمايد: بندگان من، اكنون پاداش زيارت را، درخواست نماييد.(2)
در جاى ديگر آن حضرت فرمود: هر كه خوش دارد، بر طعام هاى نور در روز قيامت بنشيند، در دنيا از زائرين حرم سيد الشهداء عليه السلام باشد.(3)
ص: 160
از زيارت سيد الشهداء از امام باقر عليه السلام پرسيده شد آن حضرت فرمود: هر كس به زيارت ابى عبداللّه رود و به خاطر رضاى خداوند يك ركعت نماز در آن جا بگذارد در حالى خداوند را ديدار مى كند كه نور وى چشم ها را پر مى نمايد.(1)
در فرمايش عليا مخدره زينب كبرى سلام اللّه عليها در روز يازدهم به زين العابدين عليه السلام آمده....
بر صورت هاى ايشان از نور عرش نشانه زده، كه زائر قبر بهترين شهيد فرزند فاطمه پاكيزه اين شخص مى باشد، چون قيامت بر پا مى گردد، به گونه اى كه نور به پيشانى آنان، كه نشانه زده شده اند، مى درخشد، و چشم ها را پر مى نمايد، كه بدان شناخته مى شوند.
در آن روز در ميان محشر هر كه از آن نور به وى نشانه شده باشد، وى را بر مى چينيم، و از شدت ها و گرفتارى هاى آن روز وى را مى رهانيم.
لذا چون انسان پرهيزكار با زيارت و ملاقات خويش در صدد تجديد پيمان بوده و مى باشد، او به گونه اى اظهار مهربانى و شفقت و دوستى به مبدأ خويش نموده، كه ثمره و نتيجه آن در زيارت وى خلاصه شده است، لذا به هر اندازه كه نزديكى و شناخت او به كانون ولايت وشهادت بيشتر، و بامحتوا بود، به همان مقدار ظهور شوق ديدار در وى نمودار گشته و پاداش نصيب وى مى گردد، او به همان
ص: 161
اندازه راه نزديكى خويش را به حقيقت ارتباط او با روح كليه هموار مى نمايد.(1)
كه فرمود: «نظر اليه نظرة توجب له الفردوس» «يدخل فى ضمان النبى».
امام صادق عليه السلام فرمود: مرا رسيده كه يكى دو سال بر شيعيان مى گذرد، و ايشان به زيارت قبر جد ما حسين عليه السلام مشرف نمى شوند... قسم به پروردگار عالميان آنان از بهره هاى مادى و معنوى و پاداش محروم مى شوند، اين گروه خود را از هم نشينى با پيامبر دور و محروم نموده اند.(2)
از آن جاكه الطاف شايان رسول خدا شامل حال مؤمنى گرديده، كه به جهت خشنودى فاطمه زهراو اداى حق و صله پدر امت، به پا خواسته(3) لذا فاطمه زهرا عليهاالسلام براى او طلب آمرزش نموده، و كمبودهاى او را جبران مى كند.(4) زيرا مؤمن كامل در ديدار و زيارت خود خويش را به مبدأ اصلى خود متصل نموده و به آن جايى دست مى يابد كه حقيقت او بوده است، لذا از اهلبيت شمرده مى شود، به همين جهت است كه پاداش و ثواب همان زيارت كه حج رسول خدا باشد، به وى مى دهند، بل حج رسول اللّه... و چنان چه آن را رها نموده
ص: 162
و با ديدار بى محتوا، بدون آشنايى شناخت و زيارتى ناقص از او صادر گرديد، در حقيقت بايد گفت: آن شخص بهره و پاداش كافى نبرده است، كه در واقع از رسيدن به جايگاه اوليّه خود محروم مانده است، كه فرمود: از همنشينى با خاندان بزرگوار محمّد و آل محمّد عليهم السلام و اتصال به روح پاكيزه سيد الشهداء محروم مى ماند.
لذا چنان چه بدون جهت اين گونه احترامات و وظايف بندگى را ناديده شمارد، عاقّ رسول خدا مى گردد، چرا كه انتها درجه مجموعه زيارت ها و ديدارها كه با شناخت كامل انجام گيرد، تجلّى شوق و دوستى است، كه از خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام به دل راه داده، كه با تجديد آن ايشان را خشنود و مسرور مى نمايد.(1)
به يك كلمه خلاصه كنيم، كه انتها درجه ومقصود از زيارت رسيدن به رضاى حقتعالى مى باشد.(2)
كه سيد الشهداء خود را فدا و فانى در رضاى حق كرده است، لذا پاداش زائرين حرمش نيز به دست او سپرده مى شود، او از كنار عرش به زائرين مرقد پاكيزه خود مى نگرد، و كرامت و بزرگوارى و مرتبه بلند و رضايت خداى بزرگ را براى ايشان مى خواهد، و در روز محشر براى ايشان به تماشا مى گذارد، و دوستان خويش را دستگيرى مى نمايد كه فرمود: «ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم»
ص: 163
«و عن ابى جعفر عليه السلام أيما مؤمِنٍ زار مؤمنا كان زائرً الِلّه عز و جل»
پس از پيدايش انوار درخشنده خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلامدر همه آفرينش نزد پروردگار موجودى كامل تر و شريف تر از پرهيزكاران و صالحان روزگار هم چون انبيا و اوصيا و مؤمنان آفريده نشده است، ايشان نمونه هايى از جلوه هاى نور و روح و جوهره پاكيزه اى هستند، كه هميشه در حال ستايش حق به سر برده بودند.
بنابر اين چون حقتعالى مؤمن پرهيزكار را از نور عظمت خويش آفريد او نيز به همان درخشندگى و نورانيّت باطن خود، كه از آن آفريده شده است، به حقيقت مى نگرد.(1)
لذا در تيرگى ها و تاريكى هايى كه روشن فكران جهان در آن متحير هستند، آنان هيچ گاه در وجود خود ترديد و تحيّر راه نداده و احساسى نمى كنند.(2)
بنابر اين از آن جا كه ايشان از ابتداء آفرينش غرق درياى تجليات انوار پاكيزه معصومين عليهم السلام بوده اند و در مشكلات و گرفتارى ها به آنان پناه برده و كمبودهاى خويش را جبران مى نمودند، اكنون نيز كه به جهان آخرت به عنوان پاداش و جزا قدم نهادند خود را به نور حقيقى خويش مى آويزند و در آن وادى هولناك و وحشت زا و حيرت به جايگاه اوليه خويش بازگشته و هم چنان محو بزرگوارى سروران و صاحب اختياران جهان هستى، مشغول ستايش حق مى شوند.(3)
آرى از آن هنگام كه پيكره الهى نورانى محمد و آل محمد عليهم السلام از
ص: 164
گلى در خزانه عرش آفريده شد، و درخت تنومند و پاكيزه خاندان عصمت و طهارت از پنج جوهره پاكيزه بهشتى نشو و نما نمود، از آن زمان هيچ كس را جز پيامبران و پرهيزكاران روزگار از آن خميره بهره اى نبود، روح و روان پاكيزه مؤمن و شيعه را از زيادى بدن هاى پاكيزه آنان آفريد.(1)
آرى آن انسان كامل و دانا و هوشمند كه برتر از جن و ملك و ساير موجودات آفريده شده است، انسانى شريف و اصيل و پاكدامنى است، كه داراى صفات برجسته و كمالات نيكو، نمونه بندگان پرهيزكار خداوند مى باشد.
لذا چون او از خميره بهشت و باقيمانده طينت معصومين آفريده شده است، برترين خصيصه و نيكوترين شيمه اى كه او را به انتها درجه سعادت مى رساند، اتصال كامل او به حقيقت ولايت و خميره انبيا مى باشد، چرا كه مقصود از آفرينش آن بوده و بر آن عهد و پيمان گرفته شده و به مقدار پذيرش آن ترقّى و كمال و پاداش معنا يافته است.
بنابر اين هر شخص كه نزديكى وى به كانون محبت و ولايت بيشتر بود، تجلى و ظهور شوق ديدار در او بيشتر نمايان مى گردد.
زيرا از آن جا كه مؤمن واقع بين مى باشد، مى يابد كه مؤمنين از جنبه نورانيت و ولايت از يك پيكره بوده اند.
آن گاه او به ديدار دوست مؤمن خود مى رود، به حقيقت او به ديدارروح اوليه خود رفته چرا كه ارواح مؤمنين جزئى از يك پيكره بوده اند.
ص: 165
چرا كه ارواح مؤمنين جزوئى از پيكره حضرات معصومين مى باشد كه فرمود: «شيعتنا جزء منا»(1) پس چنان چه انسان پرهيزكار قسمتى از پيكره مؤمن كامل شناخته شود.(2)
هر جزء به متابعت از كل خويش و حقيقت روح هم چنان در صدد تجديد ميثاق و اظهار عطوفت و مهربانى و شفقت و دوستى مى باشد، كه اكنون ثمره ونتيجه آن در اين ديدار و ملاقات خلاصه مى شود.
اكنون با توجه به نكات گذشته يكايك فرمايشات آن بزرگواران كه در ارتباط به ديدار مؤمن وارد شده روشن مى گردد.
آن جا كه فرمودند: هر كس به ديدار دوست مؤمن خود رود، چنان است كه به زيارت و وصال خداى بزرگ دست يافته است.(3)
ص: 166
گرچه معنايى گذرى براى اين گونه روايات مى توان ايراد نمود، به اين گونه كه چون هر انسان هوشمند به خاطرخواهى پروردگار عالميان و كسب رضاى او به ديدار دوست مؤمن خود رود، او رضاى خويش را فداى رضاى حق نموده است، اكنون نيز خداى بزرگ پاداش كردار پسنديده او را مى دهد، و چنان است كه به ديدار خداوند رفته است.
اصولا توجه به اين نكته از لابلاى فرمايشات آن بزرگواران ضرورى به نظر مى رسد.
با آن كه دو دوست در هنگام ملاقات و ديدار به هر اندازه كه به يكديگر شناخت داشته اند و از جهات گوناگون يكديگر را آزموده باشند، به همان اندازه ديدار در ايشان شكوفا مى شود.
با چنين وصف چرا در فراز آخر روايات ديدار مؤمنين، سخن از زنده كردن امر ولايت، گفتگو پيرامون بزرگوارى خاندان عصمت و طهارت عليهم السلامبه ميان آمده است.(1)
كه فرمود: «رحم اللّه عبدا احيا امرنا» زيرا اساس و انگيزه برقرارى مجموعه ديدارها به جهت محبت و مهربانى و دست يابى به كانون ولايت و يادآورى مجموعه فضائل و نيكويى هاى خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلاممى باشد، كه در اين ديدار شكوفا شده، و سزاوار است اندكى از آن كمالات برشمرده شود.
بنابر اين محور سخن و انگيزه ديدار دو دوست مؤمن، ديدار از خود ولايت عنوان گرديده شده است، به اين معنا كه گفتگو پيرامون محور حقيقى جهان آقا ابا عبداللّه الحسين عليه السلام به ميان آيد، چرا كه
ص: 167
اساس ديدارها با بدن عنصرى پيرامون گل عالم و نمونه جهان هستى ابا عبداللّه الحسين عليه السلام و بر گرد مزار پاكيزه آغشته به خون او ظاهر گرديده است.
لذا آن چه كه در آن ميان به عنوان دستيابى از اين گونه ملاقات ها مورد گفتگو واقع مى شود، يادآورى فضائل و بزرگوارى و صفات نيكو و پسنديده خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام مى باشد، خصوصا يادآورى مظلوميت سيد الشهداء عليه السلامكه در حقيقت زنده كننده اساس محبت و مهربانى و ديدار است، در نتيجه دوستى به ديدار دوست مؤمن خود رفته است، لذا به همان اندازه كه شناخت به خدا و ائمه عليهم السلام در وجود خويش اندوخته بود، و مورد گفتگو قرار داده است، به همان مقدار مورد الطاف و پاداش پروردگار و خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام قرار مى گيرد.(1)
بنابر اين ثمره و اساس و پى ريزى شالوده زيارت و ملاقات به جهت شناسايى حقيقت ولايت برپا شده است.(2)
كه به ظاهر محور كلام در آن ميان نيز، عنوان نمودن برترى هاى ايشان و يادآورى زشتى ها و پستى هاى دشمنان ايشان مى باشد، زيرا آن چه كه بيش از همه مظلوم روزگار واقع شده است، مظلوميت بيش از اندازه حضرات معصومين عليهم السلام بوده، كه با عنوان شدن آن ها دست
ص: 168
شياطين جن و انس كوتاه شده و راه براى بازگشت و جبران كمبودهاى مادى و معنوى براى دوستان ايشان هموار مى گردد.(1)
لذا چنان چه هرگونه تجمع و كنگره و ديدار ميان هر فرد يا دسته اى از انسان ها، بلكه ساير موجودات واقع گردد، كه از يادآورى نيكى ها و مظلوميت ايشان خالى باشد، همه بر باطل بوده و آن مجالس لهو و بيهوده خواهد بود، و شئونات و پيامد آن دامن گير برپاكنندگان آن بوده و خواهد بود.
البته ناگفته نماند، از آن جا كه بهره بردارى افراد از مسئله ولايت، به مراتب مختلف آن براى دوستداران خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلامگوناگون مى باشد، لذا هر كس به هر مقدار به مبدأ خويش و كانون ولايت نزديك تر نمودار شد، شوق ديدار در او بيشتر نمايان خواهد گشت.
از سوى ديگر چون پرهيزكاران و نيكان از شيعه، انگيزه ديدار مؤمن را يافتند، شوق ديدار مؤمن را در وجود خويش بيش از ديگران احساس مى كنند، چرا كه مؤمن پرهيزكار به جهت اتصال به ولايت از اهلبيت شمرده شده است، بلكه قدم فراتر گذارده شده و زيارت او ديدار خداوند محسوب گرديده، كه در حقيقت قدر و منزلت اين گونه ملاقات و ديدار به دست با كفايت خداى بزرگ مى باشد، و پاداش آن به هيچ گونه به اندازه نيايد.(2)
در اين ميان شيعيان و دوستان واقعى خاندان معصومين عليهم السلام به
ص: 169
بزرگوارى و شئونات ايشان كاملا اطمينان داشته و آن را به جان و دل پذيرفته اند، چرا كه توانسته اند به مقدار ظرف وجودى خويش كه نورانيت داشته اند، از انوار مقدسه بهره برده و امانت بزرگ و گران بها الهى «ولايت» را بپذيرند، كه در واقع آنان مرتبه بلندى را براى خويش كسب نموده اند، با چنين وصف همان گونه كه شناخت و آگاهى و پذيرش كامل و به تمام معنا از ولايت خاندان عظيم القدر معصومين عليهم السلام جز به ايمان و تسليم بر آن امكان پذير نبوده و نيست.
شناخت به كنه و حقيقت مؤمن پرهيزكار و شيعه پاكيزه هم، چون سلمان كه با همه وجود تسليم كامل به شئونات ايشان بوده، براى هيچ كس امكان پذير نمى باشد كه فرمود: «المؤمن لايوصف»(1)
چرا كه لازمه شناخت ها توصيف هايى است، كه در خور افكار كوتاه يكايك انسان ها بوده، كه عنوان مى گردد، و از آن جا كه حقيقت نور و روح صالحان روزگار از نور حق آفريده شده است، لذا لازمه تعريف ها و بيانگرى ها از اين موجود ناشناخته نيز، احاطه بر نور اول مى باشد كه همگان از دسترسى به آن و دستيابى بر آن سرافكنده شده، و با شرمندگى محرومانه بازگشته اند.
بدين جهت امام صادق عليه السلام فرمود: حقوق شيعيان ما بر ما لازم تر از حقوق ما بر ايشان است، چرا كه آنان به جهت ما خود را به مخاطره افكنده اند و ما از جنبه آنان به زحمت نيفتاده ايم.(2)
بنابر آن چه تاكنون از ديدار مؤمنين از يكديگر گفته شد آشكار
ص: 170
مى گردد، همان گونه كه ديدار يك شخص پرهيزكار دوستدار خاندان عصمت ديدار خداوند شمرده شده است، توهين به او نيز اهانت به خداوند مى باشد.(1)
در اين ميان شايد بتوان گفت: كربلاى حقيقى و مشهد معنوى دوستان اهلبيت نيز ديدار و ملاقات مؤمن پرهيزكار مى باشد، آن جا كه فرمود: زيارت عبدالعظيم عليه السلام در رى، زيارت سيد الشهداء عليه السلام مى باشد.(2)
زيرا ارواح شيعيان و مؤمنين از زيادى بدن هاى پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام آفريده شده است و روح آنان از طينت فردوس برين است.(3)
و قلب ها و روان ايشان جزئى از بدن هاى پاكيزه آنان مى باشد، كه امام صادق عليه السلام فرمود: «شيعتنا جزءمنا»(4)
و از آن جا كه هر جزء و قسمت به كل و حقيقت خود نسبت داده مى شود، لذا از اهلبيت شمرده شده و به آنان متمايل است.
و بديهى است كه در هيچ گفته اى نداريم، زيارت از سرزمين كربلا زيارت خداوند باشد، اما راجع به ديدار مؤمن پرهيزكار كامل در مقام ولايت داشته و داريم.(5)
ص: 171
از آن جا كه شرافت و حرمت زمين كربلا، به جهت بدن پاكيزه سيد الشهداء عليه السلام ابا عبداللّه الحسين عليه السلام مى باشد.
بنابر اين ديدار مؤمن كه جزئى از پيكره صاحب ولايت مى باشد، اشرف و برتر از زمين كربلا خواهد بود كه فرمود: «المؤمن اعظم حرمة من الكعبه»(1)
ص: 172
و الذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر اللّه به ان يوصل».
پس از آن كه انگيزه ديدار مؤمنين را بر محور ولايت يادآور شديم.
اكنون مناسب است، سرّ صله رحم و ديدارهاى فاميلى را نيز در اين جا عنوان نمايم، تا مؤمنين بيش از پيش به حقيقت خود پى برده و قدر نعمت ولايت را دانسته، نزد پروردگار سپاس گذار آن باشند، كه آن اولين و برترين نعمت هاى خداوند عالميان است.
بدون ترديد، به حقيقت ميان پيمان ولايت و صله رحم ارتباط آشكارى است، كه پس از ايمان به ظاهر و باطن فرمايشات قرآن و روايات عترت طاهره، ارتباط واقعى ميان ظاهر كلمات ايشان با واقع آن به دست مى آيد.(1)
اصولا اساس پيدايش بستگى و فاميلى از حقيقت محمد و آل محمد عليهم السلام معنى يافته است، چرا كه از آن زمان كه همه هستى را تيرگى و ظلمت فرا گرفته بود، كامل ترين و برترين آفريده حضرت حق نور عظمت و ولايت محمد و آل محمد عليهم السلام هم چون خورشيد مى درخشيدند و محور بزرگوارى پروردگار مشغول ستايش پروردگار بودند.
آنان يك لحظه خود را از حضرت حق و علا جدا نساخته بودند،
ص: 173
معناى كامل بستگى به حق را به جهانيان نمايانده بودند و بدين وسيله به انواع و اقسام بزرگوارى نزديكى خويش را به خداوند ظاهر نموده و براى سايرين نيز از مسير مختلف خود را شناسانده بودند.
هم چون پدر و مادرى كه سبب پيدايش مادى هر انسان مى باشند، و يا نزديكان و خويشان هر فرد كه از جنبه هاى حسب و نسب مرتبه هاى فاميلى و ساير نسبت ها راكسب نموده و موجبات حقوق و شئونات فراوان شده و آن را به خويش اختصاص دهند.
پيغمبر و حضرات معصومين كه اساس و محور پيدايش همه موجودات و پدر واقعى همه آفرينش و امت ها مى باشند، چنين مرتبه اى را دارا خواهند بود آنان كه سبب پيدايش همه موجودات گرديده اند، سرورانى كه حق معنوى، ايمانى بر انسان ها و ملائكه و... و مادى بر مجموعه جهان هستى دارند، بدون ترديد ايشان حقوق و شئونات پدر و مادر ظاهرى را نيز به خويش اختصاص داده و پدر واقعى همه امت ها مى باشند، كه در نتيجه اساس و محور ديدارهاى فاميلى بوده و مى باشند، همان گونه كه اساس برادرى بر محور ولايت تاسيس شده و مؤمنين با يكديگر برادر شده اند.
لذا از روايات بسيار در باب صله رحم استفاده مى شود، كه رحم پيامبر به عرش آويخته شده و مى فرمايد: پروردگارا هر كه خود را به من متصل نمايد، او را درياب و هر كه خويش را از من جدا سازد او را رها كن.(1)
بنابر اين مقصود از رحم، محمد و آل محمد عليهم السلام مى باشد، و پيامبر نيز وابسته به حقيقت اوّليه و نور ولايت بوده، كه حقيقت او اصل
ص: 174
ريشه آن مى باشد، آن جا كه فرمود: «بل رحم رسول اللّه منها».(1)
به همين جهت چون در آيات و روايات سخن از ديدار فاميل و بستگان فاميل به ميان آمده، همراه با پذيرش امامت عنوان گرديده شده است، چرا كه ديدارها با محبت و ولايت، كه امانت پروردگار است، همراه گرديده و در حقيقت ديد و بازديد واقعى انجام گرفته است.(2)
اكنون سرورانى كه فرمودند، باديد و بازديد بستگان خويش، حساب و كتاب روز بازپسين را آسان مى نماييد، آشكار مى گردد، زيرا محور ارتباطات و اتصال و تقرب به حقّ اتصال به ولايت عنوان گرديده است.
باين جهت نيز پيمان ولايت در روز غدير ميان مسلمين ايراد و جدايى از آن موجبات گمراهى به همگان معرّفى شد، بنابر اين هر ديد و بازديد كه به عنوان تجديد ميثاق ولايت و به ياد بود احياء حقوق و شئونات ولايت و غدير با خاندان عصمت برپا شود، بدون ترديد مشكلات ميزان و حساب و قيامت را آسان مى گرداند.
لذا چون حقيقت پيامبر از فوق عرش است، خود را به عرش آويخته و در روز محشر از خداى بزرگ رسيدن به مراتب بالا و محو در نور ولايت را براى خود مى طلبد.
از سوى ديگر: چون حقيقت علم و عقل و روح و جوهره پرهيزكاران و صالحان روزگار از زيادى پيكره ائمه معصومين عليهم السلام آفريده شده است، در قيامت نيز خود را به حقيقت خويش آويخته و آن را باز مى يابند.
ص: 175
بنابر اين، چنان چه اول بلى گوى عالم بر پيمان ولايت، خود پيامبر بوده است، اول پاسخ گوى بر ولايت ميان ارحام پاكيزه نيز خود پيامبر خواهد بود، زيرا او حقيقت بدن مؤمنين است.(1)
بدون ترديد هر فرد در ديدار بستگان خويش، حقيقت خود را كه از عليين مى باشد، ديدار مى كند، لذا محور گفتگوهاى ايشان نيز پيرامون زنده كردن امر ولايت و بزرگوارى محمد و آل محمد عليهم السلام مى باشد.
با چنين برداشت سؤالى در اين جا مطرح است و آن اين كه:
چنان چه بستگان پرهيزكاران و نيكان روزگار، كافر يا منكر ولايت باشند، آيا با اساس و انگيزه صله رحم منافات نخواهد داشت؟
چرا كه شيرازه برقرارى با فاميل به جهت احياء امر ولايت استوار شده و اجراء قانون انسانى اسلامى بستگى با فاميل و صله رحم، به عنوان نزديكى به كانون ولايت وضع شده است، در حالى كه در اين جا موجود نيست.
در پاسخ بايد گفت: از آن جاكه انسان دانا و هوشمند به اسرار ولايت مى داند، پيش از آن كه معنايى براى جدايى بيايد، روح پاكيزه كليه آن بزرگواران به تمام وجود به نور حق متصل بوده و هرگز جدايى معنا نداشته مى يابد كه، تيرگى و دورى از جايگاه و منبع كمال آنان را از حقيقت وصال حق و رحم پاكيزه و پدر واقعى جدا ساخته است.
بنابر اين هر انسان كافر و منكر ولايت، چنان چه با بينش وسيع خود بنگرد، مى يابد، كه حقيقت نسبت ها و فاميلى ها از پيامبران مى باشد.
ص: 176
لذا او هيچ گاه خود را از كانون ولايت جدا نمى سازد، محمد و آل محمد عليهم السلام را پدران آفرينش و خيرخواه همگان مى پندارد، لذا او چون اين گونه يافت، دست از انكار و ارتداد و گمراهى برمى دارد.
به اين جهت نيز پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همه نسبت ها و سبب ها در روز قيامت، جز حسب و نسب من از يكديگر گسيخته مى گردد.
زيرا بازگشت هر چيز به اصل خود از واقعيات بديهى شمرده مى شود، بر فرض كه كافر بر عناد و كفر خويش در امر توحيد و ولايت ثابت باشد، و تيرگى ها و لغزش ها دامن گير او شود، اما وظيفه مؤمن چنين اقتضاء مى كند، كه او به جهت اتصال به منبع وحى به ديدار كافر و منكر ولايت برود.(1)
زيرا كه مؤمن به جهت اتصال به ولايت، از مسير فرمايشات ايشان، مى يابد كه آنان رعايت حقوق اسلام و شئونات ولايت را ننمودند، اما او به جهت كمال ايمان، مراعات رحم را نموده و با ارتباط خويش اداى امانت الهى را مى نمايد.
در اين ميان بزرگوارى و الطاف شايانه خاندان جليل القدر محمد و آل محمد عليهم السلام بيش از پيش بر همگان، بلكه دشمنان آشكار مى گردد، كه چگونه عنايات گسترده خويش را شامل حال دشمنان خود نيز نموده اند.
اگرچه سود و نفع يك ديدار فاميلى در ابتدا متوجه انسان پرهيزكار مى گردد، اما بيش از آن عائد منكرين ولايت مى شود، كه فرمودند:
ص: 177
عمر كوتاه و روزى كم آنان را، مؤمن با چنين ارتباط و ديد و بازديد برطرف نموده و تضمين مى نمايد.(1)
با توجه به مطالب گذشته يادآورى اين نكته نيز لازم است.
از آن جا كه مقصود از ديد و بازديد ميان بستگان پيرامون و به انگيزه زنده كردن امر ولايت انجام مى گيرد.
لذا چنان چه هنگامى خشونت و تندى و غضب ميان هر فرد از فاميل، شعله اختلاف و جدايى برپا نمايد، تنها فردى كه خواهد توانست، به عنوان ميانجى و اختلاف برانداز قدم ميان گذارد، شخصى مى باشد، كه بيش از سايرين با خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام آشنا باشد و خود را تسليم فرامين سرپرستان دين و دنيا نموده باشد.
زيرا منشأ هر ديد و بازديد در ابتدا از مسير ايشان ظاهر شده، اكنون استحكام و برطرف كننده مشكلات آن نيز، وابسته به پشتكار فاميلى
است، كه بيش از ديگران به كانون ولايت نزديك باشد، كه فرمودند: «فان الرحم اذا مسّتها الرّحم استّقرت».(2)
ص: 178
قال اللّه تعالى «قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدورهم اكبر»(1).
از آن هنگام كه خداوند عالميان نور عقل را از حقائق نورانيه آفريد، با اطاعت وى او را با سپاهى مجهّز مورد اكرام خويش قرار داد، به گونه اى كه رسيدن به انتها درجه كمال را در همگان به مقدار بهره بردارى از اين موجود ناشناخته معرفى نمود، كه در آن ميان تنها انبيا و اوصيا از آن بهره كافى گرفتند، از آن زمان جهل را از دريايى ظلمانى آفريد، و او را هم چون عقل مورد مكرمت خويش قرار داد و لشگرى همانند لشكر عقل براى او مهيا و مجهّز نمود.
از آن جا كه او پرچم مخالفت با روشنايى و حقيقت عقل را برپا نمود، مورد غضب حقتعالى قرار گرفت و مطرود از عنايات و الطاف او واقع شد.
بنابر اين كه از كوچك و بزرگ موجودات آفرينش و جهان هستى عهد و پيمان ولايت گرفته شده است و از آن جا كه جهل خود را از نور جدا ساخت و مظهر تيرگى و تباهى گرديد، لذا او در ميان سپاهان خود با نافرمانى و دشمنى و انكار، موجبات شقاوت و كفر و شرك و ارتداد خويش را فراهم ساخت.
از آن جا كه مؤمن پاكيزه خود را با انوار مقدسه محمد و آل محمد عليهم السلامآويخته و نورانيّت چشم و قلب او را روشن نموده است.(2)
لذا آنان مظهر گشاده رويى و برخورد نيكو با صفات پسنديده
ص: 179
مى باشند، به اين جهت فرمودند: اگر شخصى را بدون آن كه به شما بدى كند، دشمن داشتيد، از او بپرهيزيد.(1)
بنابر اين چون الطاف الهى شامل حال ايشان گرديده و آنان به نور عقل و دانش و بينش بهره مند، وگرامى داشته شده اند، چنان چه مجموعه دشمنان اسلام به كفر و افكار شيطانى و تيرگى هاى نفسانى، كه ريشه آن جهل است، باقى باشند، آنان از مسير پاكيزه هوشمندان خارج نشده، و ايشان به هر اندازه به كانون درخشان عقل و كمال نزديك باشند، به همان مقدار، شوق ديدار دروجود خود، نسبت به دوستان و خويشاوندان نيز احساس مى كنند، زيرا پيش از آفرينش اين جهان، پروردگار عالميان اصحاب راست و چپ را به هم آويخت و آنان را با داشتن سپاه نور و ظلمت در انتخاب حق و باطل آزاد و با اختيار آفريد.(2)
در اين ميان گروهى كه قساوت هاى شيطانى قلب و همه وجود آنان را به تيرگى و تباهى فرو برده، هم چون كوه، سخت دل، و قسى القلب مى باشند.(3)
آنان كه به جهت تيرگى باطن، صفا و صميميت و شفقت و مهربانى را از دست داده، و به طمع رسيدن به مظاهر دنياى پست، از هيچ گونه وحشى گرى و تندخويى فروگذار نكرده اند، و بهره اى از صفات
ص: 180
برجسته انسان هاى هوشمند نبرده اند، و منشأ دشمنى با حق و ولايت بوده اند، به اين جهت سراسر وجود آنان را سرپيچى از حق و صفات جهل فرا گرفته است، زيرا شيطان هميشه بر قلب دشمنان خدا و پاكيزگى نشسته، و درخشندگى و صميميت باطن آنان را ربوده است.
لذا آنان چون حيوانات، بلكه بدتر و پست تر به شمار آمده و هرگز بوى عطوفت و مهربانى و شفقت و دوستى و ديدار و صفا و صميميت از وجود ايشان استشمام نمى شود.(1)
بدون ترديد اين دسته افراد از جدايى ها و شيطنت ها و محروميت ها به نفع خويش لذت مى برند، چرا كه خلاصه جهل نادانى به شمار آمده و از روح ايمان و نورانيت دل هرگز بهره نبرده اند، آنان چون شمشير كشيده اى هستند، كه به ظاهر مى درخشد، ولى خشونت و خون از او مى بارد.(2)
چنان چه در مواردى سخن از ديدار به ميان آيد، بدون شك اساس ارتباط ، در ديدار آن ها، نيز بر شيطنت و بر محور دوستى مال و منال دنيا سير مى كند، كه در حقيقت نتايج مجموعه ملاقات و گفتگوى ايشان در آن ميان، با حقه و حيله آميخته است.
چنان چه به زن و فرزند خويش اظهار صفا و مهربانى مى نمايند و در حقيقت آنان را مظاهر و لوازم كسب و كار خويش پنداشته و از آنان براى رسيدن به مقاصد شوم شيطانى خويش بهره بردارى مى كنند.
بنابراين چون شالوده ملاقات دوستانه آنان بر محور دنيا پايه ريزى
ص: 181
شده است، چنان چه در مواردى بر مظاهر دنيا مخاصمه نمايند، يا از ايشان گرفته شود، دشمنان جانى يكديگر مى شوند.(1)
اما از آن جا كه اساس ارتباطات دوستانه مؤمنين با يكديگر بر محور ولايت و دوستى خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام و بر محبت آنان مى باشد لذا به هر گونه مال و منال و مجموعه دنياى پست، موجبات كدورت براى ايشان فراهم آورد، آنان به جهت دوستى و ولايتى كه از خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام به دل راه داده اند، پيرامون آن، مسائل گوناگون خويش را حل نموده و ارتباطات دوستانه خويش را به خاطرخواهى آقايان آفرينش حفظ مى كنند.
در نتيجه همنشينى هاى معاويه با عمروعاص و ساير هم فكرانش در حقيقت، به عقيده خود معاويه، بر معيار ارزش هاى اخلاقى ايمانى انسانى كه براساس تمايلات قلبى و ملاقات دوستانه عطوفت آميز قرار گرفته باشد، نبوده است، بلكه يكپارچه به حيله و حقه و خشونت و تندى آغشته بوده است.
بهترين و شيواترين گفته اى كه بيانگر هم آميختنى هاى آنان را كه براساس شيطينت و شرارت گويا باشد فرمايش امام معصوم عليهم السلام است آن جا كه فرمود: آن چه معاويه عليه الهاويه از عقل بهره برده بود، بيش از حيله و شيطنت چيز ديگرى نبود.(2)
چرا كه خود آن ها براى معاويه گويند هرگز روح ايمان در وجود او
ص: 182
دميده نشده بود، او از ابتدا ايمان نياورده بود، كه اكنون با جنگ با امير مؤمنين عليه السلام كافر شده باشد.
اكنون به اصل مطلب بازمى گرديم، قبل از اين يادآور شديم كه همه ديدارها براساس آشنايى استوار است، كه اكنون با ملاقات دوستانه مهربانى و محبت دوباره تجديد و نوين مى گردد، كافر، دشمنى كه هيچ گونه آگاهى و آشنايى به مراتب و شئونات خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام نداشته و ندارد، چگونه زيارت در وى معنا و مفهوم خواهد داشت؟(1)
بنابراين چون انگيزه ملاقات آنان به عنوان تجديد ايمان به ولايت نبوده، كه از شوق ديدار شكوفا شده باشد كه به ديدار دوستانه دست يابند، هيچ گونه بهره و پاداش نصيب آنان نمى گردد.
اگر گفته شود چه بسا دشمنان توحيد و ولايت كنار مرقد پاكيزه ابا عبدالله آمده، و كمبودهاى مادى و معنوى خود را جبران نموده اند، بلكه به شرف اسلام و ولايت نائل آمده اند مى گوييم كه دشمنان خارج از مذهب، چون خود را از لجاج و عناد پاكيزه نموده، و با قلبى سرشار از صفا و صداقت و ايمان و اخلاص به آن بارگاه قدم گذارده اند، مورد الطاف شاهانه و شايانه هميشگى سروران جهان واقع شده، و موجبات بازگشت خود را فراهم كرده اند، زيرا كه آنان حقيقت روشنايى و هدايت هستند، البته تا مادامى كه پرده هاى تيره و تار بر قلب ها و ديدگان افكنده نشده باشد كه سيدالشهداء عليه السلام با نگاه لطف خويش آنان را از نادانى و تيرگى كفر مى رهاند، كه فرمود: «بنا عرف الله».
ص: 183
در اين ميان دشمنان سرسخت حضرات معصومين عليهم السلام كه پرچم مخالفت و دشمنى را به پا نموده اند، بدون شك آنان هم چون بنى اميه و بنى العباس لعنهم الله جميعا دشمنان دوستى ها و ديدارها به شمار مى آيند.(1) در ميان آن ها نه تنها سخن از دوستى نبوده، بلكه با همه وجود به ستيزه با سروران جهان برخواسته اند، به اين جهت يكايك حضرات معصومين عليهم السلام فرموده اند: هر گاه با سنى ها و دشمنان ما ملاقات و نشست و برخواستى داشتيد، پنداريد، كه بر سنگ گداخته بر آتش نشسته ايد، چرا كه هر لحظه امكان دارد قهر و غضب پروردگار آنان و شما را نيز فرا گيرد.(2) آنان جرثومه ها خباثت و خشونت و شيطنت مى باشند، آنان بدسيرتان وحشى صفت بوده و مى باشند، كه شرارت و خون خواهى از وجودشان هويداست، لذاست كه شيطان هاى جن و انس يار و مددكار آنان بوده و مى باشند.(3)
چه نيكو امام صادق عليه السلام زائرين حرم سيدالشهداء ابا عبدالله الحسين عليه السلام را در دعاى خويش ستوده است، بار پروردگارا بخشش و آمرزش خويش را نصيب برادران من، و زائرين قبر سيدالشهداء بفرما، آنان كه به جهت خشنودى و رضا و اداى حقوق ما، پيامبر را مسرور نموده اند، و دشمنان ما را خشمگين ساخته اند...
ص: 184
بارلاها شرّ شيطان هاى جن و انس و ستمگران خيره سر را از آنان بازدار... خداوندا دشمنان دوستى و ديدار و زيارت، ايشان را سرزنش نموده، با چنين وصف آنان از هيچ كوششى دريغ نورزيده و به جهت كينه توزى با دشمنان، خود را در صحنه ديدار حاضر، نموده، و اظهار دوستى و مهربانى مى كنند....
ص: 185
عن الصادق عليه السلام: «ألا و ان الملائكه زارت كربلا الف عام من قبل ان يسكنه جدى الحسين عليه السلام و مامن ليلة تمضى الا و جبرئيل و ميكائيل يزورانه...
پروردگار عالميان قيوم و آفريننده و صاحب اختيار مجموعه هستى مى باشد، آن جا كه قرآن مى فرمايد: «بيده ملكوت كلشيى».
از آن هنگام كه انوار و ارواح مقدسه محمد و آل محمد عليهم السلام محو عظمت آفريننده خود، در حال بندگى با خضوع و خشوع در حال سپاس گذارى و ستايش حضرت حق به سر مى بردند، و هم چنان مورد الطاف شايانه خداى بزرگ قرار گرفته بودند.
از آن زمان چون اراده حقتعالى بر آفرينش موجودات ديگر تعلق گرفت، مجموعه هستى از دسترسى به پروردگار عالميان، خود سرافكنده و محروم مانده بودند.
خداوند براى شناسايى خود، همگان را از مسير نور اول بهره مند نمود، او موجودات نورى ديگرى آفريد و آنان را در ميان آسمان ها به ستايش و بندگى خود فراخواند.
از آن جا كه انوار مقدسه و پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام واسطه و مجارى فيوضات و عنايت و رحمت هاى بى منتهاى پروردگار در همه عوالم بوده اند.
لذا پيش از آن كه ملائكه خود را شناخته و به بندگى خداى بزرگ مشغول شوند، لطف خاصه و هدايت پنهان آن بزرگواران، در آن مكان نيز شامل حال آنان گرديد، و ايشان را هدايت و راهنمايى نموده، و
ص: 186
تسبيح و تقديس و تنزيه حق را به آنان آموخت .(1)
چرا كه چون نظر به بزرگى انوار مقدسه نمودند پنداشتند، كه آن نور عظمت پروردگار است، كه همه جا را فرا گرفته است، آنان به عنوان هدايت ايشان، سپاس و ستايش خداوند داناى تواناى بى همتايى كه آفريننده همه موجودات است به ايشان آموختند، بدون ترديد از همين جا بزرگى نور ولايت و بزرگوارى خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام، ديدگان ملائكه را متوجه خود نمود، گرچه شناسايى مقام بلندپايه و منصب شاهانه اولياء و سروران جهان آفرينش، به حقيقت براى هيچ كس امكان پذير نبوده و نيست، و همگان را يارى فهم درك اسرار واقعى و مقامات عالى و شئونات ولايتى ايشان نبوده و نمى باشد.(2)
و همه مأيوسانه با شرمندگى از رسيدن با مقامات بلند و شئونات ايشان و فهم و درك مراتب و صفات برجسته آنان، سرافكنده باز مى گردند، بدون ترديد نه ملك مقرب و پيامبران مرسل و نه پرهيزكاران آزموده شده، هيچ كدام توان تحمل درك حقيقت اسرار و شئونات سلطنتى آن بزرگواران را نداشته و ندارند.(3) اما از آن جا كه يكايك حضرات معصومين عليهم السلام نمايان گر و نمونه كامل نام هاى نيكوى
ص: 187
پروردگار و صفات برجسته بندگان شايسته او مى باشند، آنان سروران و صاحب اختياران جهان هستى، به معناى كامل و تمام آن مى باشند، لذا بر همه جهانيان از بالا و پايين، شرق و غرب، از انس و جن، و حيوان و نبات و جماد تا انبيا و ملائكه ولايت داشته و دارند، آن جا كه قرآن شريف مى فرمايد: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة».
از سوى ديگر از آن جا كه از هر كوچك و بزرگ موجودات جهان عهد و پيمان بر اين گونه بزرگوارى و آقايى گرفته شده است، و همگان آن را به ميل و يا به اكراه پذيرفته اند.(1) چرا كه تنها راه نزديكى و بندگى خداوند بزرگ، از مسير خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام امكان پذير مى باشد، زيرا كه ايشان عليهم السلام معيار و ميزان حق و باطل به شما مى آيند.
بنابراين چون مراتب آفرينش همه موجودات و ملائكه گوناگون مى باشد، لذا هر ملكى كه به كانون ولايت كه مظهر يكتاپرستى حق مى باشد، نزديك تر گرديد، به حقيقت به كمال مطلوب خويش دست يافته است.
ص: 188
بنابراين چون ملائكه بيش از سايرين آگاهى و آشنايى به حقيقت ولايت و صاحب اختياران خود داشته و دارند، به گونه اى كه بر بزرگى آن در هنگام حل مشكلات خود، قسم ياد مى نمايند.(1)
لذا آنان هيچ گونه سرپيچى و نافرمانى، بلكه هرگز حركت و رفتارى بدون رضا و خواست صاحبان ولايت نداشته و ندارند، كه فرمودند: «نحن الذين الينا تختلف الملائكه».(2)
اصولاً ملائكه نيز هم چون ساير آفريده ها در شمار خدمت گذاران آنان و دوستان ايشان به شمار آمده اند، آن جا كه فرمود: «ان الملائكه خدامنا محبينا»(3) با آنكه جبرئيل اشرف ملائكه مقرّب و داراى مقام بلند پايه ميان ملائكه بود او آن گاه كه نظر به مراتب بلند پايه و شئونات برجسته محمّد و آل محمد صلى الله عليه و آله افكند ، افتخار خدمت گذارى آنان را از آن جا براى خويش برگزيد ، ولى نه تنها از غلامان و خدمتگزاران خانه وحى و آستانه مقدسه منزل فاطمه عليهاالسلام بود و با اجازه بر ايشان وارد مى شد و خود را از اهلبيت قلمداد مى نمود، بلكه نسبت به سيدالشهداء عليه السلام روحى لنفسه الفداء علاقه فراوانى داشت، و خود را گهواره جنبان فرزند زهرا نموده بود از آن جا كه او نمونه كامل كمالات در ميان ملائكه و مقام جانشينى خداوند و رهبرى ملائكه را دارا بود، از آن زمان يادآور پيمان شهادت بود، چرا كه او به خوبى مى دانست، بازگشت و جبران كمبود همه ملائكه مقرب از مسير
ص: 189
حسين بن على عليهم السلام امكان پذير است، لذا مى بايست اين بزرگوارى را به همه ملائكه برساند.
او از ابتداى ولادت سيدالشهداء عليه السلام كه به عنوان تهنيت پيغام اندوه و غم را بر پدر امت ابراز داشت، و او را اندوهگين نمود، خود نيز بر آن غم و اندوه بزرگ به سوگ نشست، هر لحظه جايگاه پاكيزه ملكوتى كربلا را مى نگريست، و گاهى اندكى از آن جوهره مطهره را به عنوان تبرك و يادآورى و ديدار تازه برمى داشت.
به اين جهت در آن واقعه سوزناك خون و شهادت، بسيارى از ملائكه به فرمان خداوند خود را حاضر نموده، و در آن ميان از هيچ گونه انجام وظيفه و دفاع از حريم ولايت دريغ نداشتند.(1)
بنابراين از آن زمان كه ملائكه هم چون فطرس، دردائيل، صلصائيل، و... در پذيرش ولايت و بزرگوارى خاندان معصومين عليهم السلام به خود ترديد راه داده، و در پذيرش كامل آن تعلل و كندى نمودند، از رحمت واسعه الهى، كه اكنون نمونه تمام و كامل آن در دوستى و فرمانروايى و آقايى محمد و آل محمد عليهم السلام تجلى نموده، محروم ماندند، كه بر زمين پرتاب شده و پر و بال خويش را يافتند، آنان از حركت و هدايت تكوينى و سير تكاملى خويش باز ماندند، و در ميان جزيره اى مؤاخذه دنيا را بر عذاب آخرت برگزيدند.
گرچه ملائكه مقرّب الهى داراى روح پاكيزه بودند و خطا و لغزش
ص: 190
در آنان مفهوم ندارد، البته ناگفته نماند، با آن كه ارواح پاكيزه نيز براى آنان به حسب مراتب خود مختلف بوده است، با چنين وصف آن چه كه آنان از آن محروم گرديده اند و موجبات دورى و سقوط از مراحل بلند خويش را فراهم نموده اند، اعتراف و تسليم كامل به منصب و مقام خداگونه ولايت كليه الهيّه، كه نمونه روشن آن اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام بوده است. مى باشد، چرا كه آن حضرت ابو الائمه و شناسنامه همه معصومين عليهم السلام بوده است.
از آن جا كه مسير بازگشت به حقيقت ولايت سيدالشهداء ابا عبدالله الحسين عليه السلام شمرده شده است، لذا با بودن صاحب ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام. به طفل و نازدانه آفرينش پناه بردند و به ايشان فهمانده شد، به نيكى بنگريد، كه تفاوتى ميان كوچك و بزرگ اين خاندان عظيم الشأن نمى باشد.(1)
آنان به وساطت سيدالشهداء عليه السلام راه بازگشت خويش را فراهم
ص: 191
نموده و پر و بالى تازه يافتند و به جايگاه اوليه خويش بازگشتند.(1)
بنابر آن چه تاكنون گفته شد، روشن گرديد، كه ملائكه به جهت ديد وسيع و گسترده نورانى خود به حقيقت همه اشياء مى نگرند، و از آن جا كه پيكره نورانى آنان از زيادى روح محمد و آل محمد عليهم السلام آفريده شده است، بدين جهت آنان بيش از ساير موجودات، آن بزرگواران را شناخته، و بر بزرگوارى و سلطنت و مراتب بلند آنان اعتراف و ايمان داشته اند و به اين جهت فرياد اعتراض بر آفرينش انسان ها برداشته اند، كه پروردگارا اين انسان نافرمان و متمرد و روگردان از ولايت به چه كار آيد، سپس مخاطب گرديدند. «انى اعلم ما لاتعلمون»
البته آنان چون نظر به بزرگى شهادت و برترين اسوه آفريده پروردگار نموده، و جنايت بى مانند دژخيمان دور از خدا را يافته بودند، فرياد اعتراض برداشتند، اما آنان از نكته اى غفلت نموده اند،
كه خداوند عالميان در ميان آفرينش وسيله اى قرار داده است، كه جبران كننده لغزش و كمبود همه گنهكاران مى باشد، اكنون شما نيز بايد مبدأ بازگشت خويش را بازيافته، و براى دستيابى به مراحل كمال جديّت نماييد.
لذا چون آنان پيش از هر آفريده اى شرافت و بزرگى جوهره پاكيزه سرزمين كربلا را دانسته بودند، به ديدار جايگاهى كه در آينده فرودگاه و منزلگاه مجموعه پرندگان آسمان است، فرود آمده، و كسب ترقّى و
ص: 192
كمال و شرافت نموده و جبران كمبود مى نمايند.(1)
پس از آن واقعه مى بايست، گروهى در آن مكان بمانند و آن بزرگوارى و ايثار و فداكارى را كه مجموعه جهان هستى را مجذوب خود نموده است اظهار، سپس امداد و يارى نموده و بر آن مظلوميت و شهادت به اندوه فراوان فرو روند.
از سوى ديگر: ضمن اينكه كمبودها و لغزش هاى مناسب به حال خويش را جبران مى كنند، واسطه فرود بركات و رحمت هاى بى منتهاى پروردگار و الطاف سرشار و شايانه سيدالشهداء عليه السلام روحى لنفسه الفداء گرديده و يكايك دوستان و شيعيان آن مظلوم را از ابتداى حركت تا بازگشت به منزلگاه خويش بدرقه مى نمايند.(2) نه تنها در اين مدت آنان را از شر شياطين جن و انس و مجموعه پليدى ها محفوظ مى دارند.
بلكه گروهى از آنان تا هنگام مرگ حافظ و نگهبان آن دوستدار شيعه اى كه به شوق احياء حقوق و شئونات خاندان عصمت عليهم السلام به پا خواسته، آمده اند، و هم چنان يادآور آن مظلوميت بوده، و بر آن به
ص: 193
سوگ و اندوه هميشگى فرو رفته اند، به اين جهت ملائكه نيز از او جدا نشده و نمى شوند.
عده اى نيز به عنوان ملاقات و ترقى و تكامل به ديدار آمده و در آن جا با حفظ تشريفات و آداب، خويش را به كانون ولايت ابا عبدالله الحسين عليه السلام نزديك مى نمايند، و باز مى گردند، آنان از پروردگار عالميان قضاء حوائج مؤمنين را مى طلبند و نيكويى ها و پاداش كردار خود به آنان مى دهند، بيماران آنان را عيادت نموده و مردگان آن ها را تشيع مى كنند.
در اين ميان عده اى و گروهى از ايشان را مى نگريم، در حالى كه غبارآلود و بااندوه فراوان به گونه اى كه بزرگى مصيبت همه وجود آنان را فراگرفته، و با فرياد و ضجه و ناله به ركوع و سجود فرو رفته اند.(1)
آنان كمتر از لحظه اى در مقابل عظمت پروردگار سستى به خود راه نداده، و خواب ديدگان آنان را فرا نمى گيرد. و همچنان در حال سپاس و ستايش خداى بزرگ به سر مى برند.
آنان بدين وسيله ترقى و كمال مى يابند و بيش از پيش، حادثه جان گداز عاشورا را بزرگ مى شمارند، چرا كه آن هنگام كه سيدالشهداء عليه السلام در آن سرزمين سوزناك به خون خويش غلطان افتاده بود، او به حقيقت بندگى و عبادت مجموعه ملائكه، بلكه همه موجودات جهان را در ساعتى به جا آورد او به زانوهاى خويش به ركوع و سجده اى فرو رفت، كه تا قيامت از آن بر نمى خيزد، در حالى كه خواب نيز ديدگان او را فرا نمى گيرد.
ص: 194
در آن هنگامه اى كه تيرگى ها و تباهى ها در آن سرزمين گرداگرد او جمع شده، و در صدد اطفاء نور حق بودند، رفتارى خداپسندانه در راه رضا و بندگى پروردگار از او نمودار گرديد، از فريادها و استغاثه ها و حمله ها و كشته ها و خون ها و... كه هيچ كس را توان فهم آن مصيبت بزرگ را نمى باشد، آرى سيدالشهداء عليه السلامخود را فداى رضايت بزرگ
خدا نمود و برترين و كامل ترين نمونه براى همه صفات پسنديده و رضوان بزرگ و رحمت واسعه پروردگار گرديد، تا همه آفرينش و ملائكه و ساير موجودات از مسير او و كنار مرقد نورانى او بهره مند گردند.
ص: 195
قالَ عَلىٌ عليه السلام «بِاَبِى وَ اُمى الْمَقْتُولُ بِظَهْرِ الْكُوفَه وَ الْكَأنىِ اَنْظُرُ اِلى الْوَحْشِ مادة اَعناقِهَا عَلِى قَبْره مِنْ اَنواع اَلْوَحشُ يبكوُنَهُ وَ يَرِثُونَه لَيْلاً حَتّى الصَّباح، فَاِذَا كَانَ كَذلِكَ فَاِيّاكُم وَ الْجَفاء...(1)
بدون ترديد از مجموعه جهان هستى عهد و پيمان بر يگانگى و يكتاپرستى خداوند عالميان گرفته شده است و همه موجودات و ذرّات آفرينش مفطور به فطرت خداپرستى مى باشند.(2)
آنان پس از آگاهى و شناخت و اقرار به پروردگار قيوم و دانا و توانا و آفريننده اى كه مجموعه تدبيرهاى عالم به دست تواناى او و از جانب او جارى مى شود، و به اندازه آگاهى و شناخت و آشنايى خويش اظهار عبوديت و بندگى و اطاعت او را مى نمايند، آنان از هر
ص: 196
گونه سرپيچى و نافرمانى، كه در نتيجه خذلان و خوارى و قهر و غضب حقتعالى مى باشد، دورى مى جويند.
لذا از آيات شريفه قرآن(1) و سنّت سنّيه پيغمبر و خاندان معصومين عليهم السلام چنين آشكار است، كه مجموعه جهان هستى سپاس گذار و ستايش گر آفريننده و روزى دهنده خود مى باشند، كه به حقيقت هر ذرّه ذرّه موجودات از كوچك و بزرگ آن، در حال تسبيح و تقديس و تنزيه حضرت حقّ بوده، و دانا و آشناى به عظمت و بزرگى پروردگار عالميان بوده و مى باشد.(2)
روشن است كه تمام موجودات جهان، به حقيقت داراى كلمات و سخنانى هستند، كه مناسب حال خود آنان است، كه بيان كننده معناى باطنى آن و وسيله سپاس گذارى پروردگار مى باشند، بدون
ص: 197
ترديد اين گونه تكلم با زبان قراردادى هر موجود، و به حسب حال آن چيز تحقّق مى يابد، اگر چه ما تسبيح آنان را نمى فهميم.
بديهى است ميان مسئله يكتايى پروردگار و ولايت و بزرگوارى محمد و آل محمد عليهم السلام ارتباط آشكارى است، اصولا پذيرش نبوّت همه پيامبران و ولايت همه اولياء بزرگ الهى آميخته با اقرار به يكتاپرستى حق است، و آشكار است كه خاتم پيامبران كامل ترين و نمونه پيامبران، و جانشينان او برترين سروران جهانيان شناسانده شده اند، كه در عالم ذر پيمان آن را از كوچك و بزرگ موجودات گرفته اند.
ذيل آيه شريفه «انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال» امانت خود را «ولايت» به آسمان ها و زمين ها و كوه ها... عنوان داشتيم، آنان از پذيرش كامل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند و انسان ها آن را اختيار نموده و پذيرفتند.
امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: پروردگار عالميان امانت مرا «ولايت» بر آسمان هاى هفت گانه با پاداش عنوان و اظهار داشت، آنان نپذيرفتند، اما بدون پاداش آن را پذيرفتند، ولايت مرا بر پرنده ها عرضه داشتند، اول پرنده اى كه آن را پذيرفت باز و قنبره بود.(1)
اول مرغى كه آن را انكار كرد، جغد و عَنقاء بوده است، لذا جغد از ترس پرندگان ديگر در روز پرواز نمى كند، و عنقاء خود را در درياها مخفى نموده و به چشم نمى آيد.
پروردگار ولايت مرا بر زمين ها ابراز داشت، هر مكانى كه ولايت مرا پذيرفت، پاك و پاكيزه، آب آن شيرين و زلال و گوارا گرديد، و هر
ص: 198
زمينى كه ولايت مرا نپذيرفت، و انكار كرد، شوره زار با ميوه اى بد طعم و تند و خار زار و نى زار، و آب آن را شور و كدر قرار داد.(1)
چرا كه محرّك اصلى، در سير تكاملى همه موجودات، براى رسيدن به كمال مطلوب، كه آن ها را از ضعف و كمبود، به قوّت و كمال مبدّل سازد، همانا سروران و صاحب اختياران ايشان مى باشند، بنابراين هر موجود كه در تحت تعاليم صاحب اختيار و آفريننده و روزى دهنده خود قرار گيرد، به ناچار كمال مطلوب خويش را درمى يابد، و كمبودهاى مادى و معنوى خود را جبران مى نمايد، و بدون ترديد به مراحل بهتر و عالى ترى كه در خور استعداد او بوده، دست مى يابد.
چنان چه آب بوده شيرين و گوارا، خاك باشد عقيق و ياقوت و لؤلؤ و معادن گران بها، و چنان چه ميوه باشد، لذيذ و معطر، و اگر حيوان باشد، چاق و فربه و با آواز دل نشين مى گردد.
لذا آنان با استفاده از علّت هاى مادى و طبيعى خويش، كمال كه سزاوار حال خود بوده، كسب نموده، و به هر مقدار به كانون تكوينى نزديك شدند، به صاحب اختيار و گرداننده امور و تأثير دهنده موجودات نزديك شده اند.
اصولا هر چه و هر كه به اين واسطه، صاحب شرافت و بزرگى و داراى صفات برجسته و كمالات روحى مى گردد.
از آن جا كه اساس و ريشه و جايگاه و معدن آن خاندان بزرگوار
ص: 199
معصومين عليهم السلام بوده و مى باشند، و به ايشان نسبت داده مى شود، چرا كه آنان منزل و مأواى همه نيكويى ها و بركات مادى و معنوى مى باشند.
از سوى ديگر: هر آن چه بوى زشتى و پستى در او ظاهر گرديد، آن نيز بازگشت به دشمنان آن بزرگواران مى نمايد زيرا باطن و حقيقت، بلكه پيدايش همه زشتى ها، پيشوايان ستمگر و دشمنان محمد و آل محمد عليهم السلام بوده و مى باشند، كه قرآن مى فرمايد: «انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن»
در اين ميان نكته اى سزاوار به يادآورى مى باشد، و آن اين است پس از آن كه عنوان نموديم تمامى حيوانات سپاس گذار پروردگار مى باشند، مى گوييم، اكنون چگونگى سخن آنان را چه كسى مى فهمد؟
بديهى است سخن هيچ موجودى از آن بزرگواران مخفى نبوده و نيست، آيا ساير موجودات و حيوانات يادآور بزرگوارى خاندان عصمت و طهارت نيز بوده؟ و صفات برجسته و نيكو و كمالات و آقايى آنان را برشمرده، و بر آن نيز تكلم مى نمايند؟
مرحوم مجلسى مى فرمايد: آگاه و دانا بودن يكايك حضرات معصومين عليهم السلام به مجموعه لغات ، و كمالات همه آفرينش از روايات بى شمار استفاده مى شود، آن گاه گويد روايات و اخبار در اين زمينه بسيار و به حد تواتر از شيعه و سنى به ما رسيده، كه مجال تأمل و ترديد براى هيچ كس باقى نمى گذارد.
او در مجموعه پربار و با محتواى بحار الانوار، باب هايى را به اين عناوين اختصاص داده است، كه يكايك خاندان بزرگوار
ص: 200
معصومين عليهم السلامبه تمام زبان ها تكلم مى نمايند و تكلم حيوانات را نيز مى شوند.(1)
آقا ثامن الائمه على بن موسى الرضا عليه السلام نيز فرموده است: خداوند حجّتى كه تمام زبان هاى آفريده ها را نداند ندارد.(2)
در سنين كودكى از آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام از شرايط امام و پيشوا پرسيده شد، كه آيا امام به صداها و سخنان حيوانات آگاه مى باشد؟ سپس آن حضرت يكايك تسبيحات حيوانات را برشمرده، آن گاه فرمود: خداوند هيچ نيافريده مگر آن كه تسبيح و ستايش خداى بزرگ مى كند.(3) در جايى كه قرآن شريف براى سليمان عليه السلام كه داراى يك اسم اعظم الهى بوده است، اثبات منطق الطير نموده است، خاندان بزرگوار عصمت و طهارت عليهم السلام كه ولايت تامه كليه الهيه بر تمامى موجودات و به همه آفريده هاى جهان به فرمان خداوند عالميان داشته و دارند، چگونه خواهند بود؟ آيا آنان كه حجت هاى آشكار و دانايان به اسرار و هفتاد و دو نام نيكو و بزرگ پروردگار مى باشند؟(4)چگونه اند؟
ص: 201
آيا با تمام حيوانات و كوه ها و سنگ ريزه ها، بلكه هر ذره ذره موجودات سخن نخواهند گفت؟ كه فرمودند: «و قدو الله علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شيى»
از آن جا كه اراده خداوند عالميان بر آن قرار گرفته، كه جبران كمبود همه ناقصان و رسيدن به مراتب بلند براى كاملين از موجودات از مسير تنها وسيله و واسطه فيض بخش خويش ابا عبدالله الحسين عليه السلام ميان جهانيان جارى گردد، زيرا همان گونه كه راه و وسيله تقرب به خود را، خداى بزرگ براى بندگان خويش انواع و اقسام گوناگون قرار داده است، گروهى براى كسب رضاى پروردگار در حال نيايش و تضرع، و عده اى در نماز و روزه و ساير اعمال و فرامين مى باشند، آنان براى نزديكى به خداوند، از هيچ گونه رفتار و بندگى فروگذار نمى باشند، به همين جهت خداوند عالميان رضاى خويش را در رضاى فدايى خود ظاهر ساخته است، چرا كه سيدالشهداء عليه السلام در روز عاشورا مجموعه صفات كمال و بندگى حق را به تمام و كمال به جا آورد، اكنون خداوند خواسته است، يك نماز و دعا و زيارت و ساير اعمال از گريه و توسل به ذيل عنايات او را وسيله نزديكى به خويش خواند، لذا اندوه و گريه او قرين به كلمه توحيد شد، گفتن لا اله الا الله بهشت را بر انسان لازم مى گرداند، يك قطره اشك چشم نيز، بر مظلوميت ابا عبدالله عليه السلام انسان را به بالاى عرش و عليين مى رساند، چرا كه سيدالشهداء عليه السلام براى احياء كلمه لا اله الا الله و توحيد خويش را فدا ساخت، كه به حقيقت گريه بر مظلوميت او يعنى گريه بر غربت دين و خدا و احياء كلمه توحيد مى باشد، بلكه بدون ترديد بايد گفت از آن جا كه حسين عليه السلام نمايان گر كلمات جامعه
ص: 202
الهيه بود، كلمه توحيد مرهون تلاش و جانبازى و ايثار ابا عبدالله مى باشد چرا كه او سرّ توحيد، و حقيقت تنزيه و نشانه يكتاپرستى حق جلا و علا مى باشد.
لذا چنانچه كوچكترين لطمه به قلب و محور جهان هستى كه نمونه تمام و كمال وحدانيت پروردگار مى باشد، وارد آيد، اقتضاء مى كند عالم واژگون گردد.
به اين جهت انقلاب و دگرگونى بزرگ در مجموعه هستى روى داد، كوچك و بزرگ موجودات عالم بر اين مصيبت و فاجعه جان گداز با خداى خويش به اندوه و ماتم نشستند، و در فقدان و مظلوميت او به ناله و اندوه و ماتم نشسته، و در اين جا هر موجودى به اقتضاء حال خود به يك گونه اظهار اندوه نمودند.
البته انسان عاقل و هوشمند مى داند، چنان چه سپاس گذارى هر موجود نسبت به خداوند به ملاحظه خود آن موجود مورد توجه قرار مى گيرد، گريه و اندوه هر چيز نيز به ملاحظه حال خود آن چيز مى باشد، كه در اين جا به عنوان نمونه بر مواردى از گريه موجودات و چگونگى ترقى آن ها اشاره مى كنيم، اميد است مورد توجه صاحب اختيار جهانيان آقا ولى عصر روحى لتراب مقدمه الفداء قرار گيرد، از آن جا كه انسان ها و اجنه و ملائكه و حيوانات از چهارپايان و پرندگان و وحشيان موجوداتى هستند، كه داراى ديدگان و چشم مى باشند.(1)
ص: 203
پس از آن كه اندوه و مصيبتى بر قلب ايشان وارد شد، سوزش قلب هويدا مى گردد، و خون تبديل به بخار و آب شور مى گردد، و از مجارى مستعّده و چشم خارج مى شود، گاهى كه اندوه از اندازه مى گذرد، بدون تصفيه خارج مى گردد، كه فرمود: «لابكين لك بدل الدموع دما» اما گريه درياها به تلاطم و موج هاى شديد اوست در رودخانه ها به راه افتادن و يا خشكيدن آن ها است، گريه كوه ها به قطعه قطعه شدن آن ها، و در ديوارها به شكسته شدن و انهدام آن ها مى باشد، گريه مجموعه نباتات و اشجار به كمى و نداشتن ميوه و خشكيدن و زرد شدن برگ آن ها مى باشد، گريه خورشيد و ماه و ستاره به گرفتگى ها و سرخى و زردى آنان است و گريه آسمان ها و هوا به كدورت و دگرگونى و وزش بادهاى شديد و غبارآلود شدن، آن مى باشد.
از آن جا كه حوريان بهشتى از زيادى طينت و نور سيدالشهداء عليه السلام آفريده شده اند، لذا آنان سزاوارتر هستند، كه در بهشت به صورت خود لطمه بزنند.
ص: 204
به طور خلاصه بايد گفت: مجموعه جهان هستى با صاحب اختيار و رب حقيقى خود، در يك مجلس وسيع گرد هم آمده اند، و آن ايثار و فداكارى و بزرگوارى را بزرگ شمرده، و بر يگانه فدايى و محبوب آفرينش به اندوه و گريه نشسته اند، به گونه اى كه خداوند خود خونبهاى آن گرديده، و سايرين را براى رسيدن به كمال از مسير او فرا خوانده است.
به اين جهت كه همه ذرات عوالم از اين حادثه سوزناك بهره بردند، و بر وجود آنان اندوه وارد آمده، با آن كه در پذيرش آن اجبار و اكراه در ميان نبوده است، برخلاف انسان ها كه با همه وجود شئونات ولايت را پذيرفتند.
لذا هر موجودى از اين اندوه و گريه بهره برد، بيش از پيش به مظهر كمالات نزديك تر شد، و كسب افتخار و كمال نمود.
از آن هنگام كه عرش اندوه سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام را به خود راه داد، او را صدر نشين خود و بر بالا و راست و گوشواره و زينت بخش خود نمود.
از آن زمان كه بهشت بر مصيبت و اندوه ابا عبدالله عليه السلام به خود لطمه وارد آورد، جايگاه نورانى و قصر سرخ، و درب مخصوص «باب الحسين» براى او گشود، و دشمنان او را از خود محروم نمود.
آسمان و زمين چه نيكو اندوه او را در وجود خويش احساس كرد، كه سيدالشهداء عليه السلام را زينت بخش به عالميان معرفى نمودند.
از پاكيزه ترين جايگاه بهشت، خميره پاكيزه اى كه اساس برپايى زمين گردد، جوهره اى بر زمين قرار داد، و مجموع سرزمين ها را از او، و به خاطر او گسترده نمود، او را پاك و پاكيزه و برترين و كامل ترين
ص: 205
جايگاه اوليا و آقايان شهيدان خود قرار داد.
چه نيكو قصه ولايت و شهادت و اندوه را به خود راه داده بود، كه هر ذرّه ذرّه او شفاى درد و اندوه همگان گرديد، آيا به همين اندازه اكتفا كرد؟ هرگز...
بايد ميان عالم بزرگى خود كه به حقيقت بزرگوارى صاحب اختيار خود است، آن را بازگو كند، لذا صد دانه تسبيح بلكه جواهر گرديد، و در ميان انگشتان بهترين دوستان و موالين و كامل ترين نمونه هاى انسان ها به تسبيح و ستايش آن بزرگواران بر آمد، بلكه تحمّل يك ساعت روى زمين قرار گرفتن، آن گونه او، بارگاه با عظمت و قبه عاليه بر آن مكان برپا داشت كه روز به روز بر شوكت و عظمت او افزوده مى شود.
اى دوستان خاندان بزرگوار حضرات معصومين عليهم السلام، و اى دل سوختگان و گريه كنندگان بر مصائب سرور شهيدان جهان. آيا روشن شد، چرا بوييدن خاك قبر سيدالشهداء عليه السلام موجب گريه مى شود؟ همان گونه كه براى پيامبران و... اتفاق افتاد، چرا كه اساس پيدايش و كسب شرافت او، به جهت گريه بر اباعبدالله عليه السلامبود، لذا ورود به آن سرزمين نيز باعث حزن و غم و اندوه و گريه است.
بلكه آن سرزمين مى بايست، جايگاه آمد و شد و بهره بردارى از بهره هاى مادى و معنوى بر همگان باشد، تا جران به جهت بركت در ميان اموال خويش آن را همراه داشته باشند، اى مؤمن و پرهيزكار و دوستدار سيدالشهداء عليه السلام، از آن جا كه تو از زيادى خاك و گل و خميره ابا عبدالله عليه السلام آفريده شده اى، لذا خوردن آن خاك نيز بر تو حلال شمرده، شده است.
ص: 206
به اين جهت از ابتداى ولادت، كام تو را از خاك كربلا برمى دارند، تو نيز مى بايست، آن تربت پاكيزه را محفوظ داشته، بلكه خود و دوستان و شيعيان و آن را از وساوس شياطين جن و انس در امان دارى.
آيا اكنون يافتى چرا مدفونين همراه خويش خاك كربلا به چشم مى گذارند، و در آن سرزمين بدون محاسبه وارد بهشت مى شوند، بلكه به حقيقت، بهشت واقعى دوستان وى آن جا است، كه با برپايى قيامت، يك پارچه به حقيقت نورانى خويش باز مى گردند.(1)
در اين ميان از آن جا كه حيوانات و هر ذى شعور رب حقيقى و صاحب اختيار واقعى خود را شناخته اند، لذا از آن مسير كسب كمال مى كنند.
به اين جهت با آن كه جغد «بومه» در ابتدا از پذيرش ولايت سرباز زد، و آن را نپذيرفت و موجبات دورى خود را از رحمت واسعه تكوينى حق فراهم نمود، او از ترس ، خود را آواره نموده است، با چنين وصف با نظر به بزرگى شهادت و اندوه ابا عبدالله عليه السلام، او نيز مانند ساير موجودات وسيله كمال و نجات را براى خويش فراهم نمود، همان گونه كه فطرس و... در ميان ملائكه، و زهير عثمانى را نجات داد، و از اهلبيت شمرد، او نيز با شعور زنده خود يافت، كه انسان هاى وحشى صفت چگونه به پاره پيكر فرزند پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله ترّحم ننمودند، و هم چون گرگان درنده بدن آن مظلوم را پاره ساختند، لذا اضطراب به او نيز سرايت كرد، دانست به او نيز ترحم نمى نمايند، به اين جهت پس از آن كه به اندوه فرو رفت، از ترس و
ص: 207
وحشت آن، روزها روزه، و خود را در كوه و صحرا و خرابه ها از چشم همگان مخفى مى دارد، و شب ها آذوقه خويش را تهيه مى نمايد.(1)
مگر مرغابى ها در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان بر مصيبتى كه بر قلب و محور عالم امكان وارد آمد، صيحه برنداشتند، اكنون نيز صيحه برداشته و بر اين مصيبت به اندوه و غم و فرياد و گريه برخواسته اند.(2) مرغان آسمان خود را به خون آن مظلوم آغشته نموده و پس از آن به تمام نواحى پراكنده شدند و در ميان هوا مى گفتند:
ألا قُتِلَ الْحُسَينُ بِكَرْبَلا
اَلا ذَبِحَ الْحُسَيْنُ بِكَربَلا(3)
به اين جهت سفارش شده است كبوتر راعبيه را در خانه هاى خويش نگه داريد، چرا كه آنان كشندگان سيدالشهداء عليه السلام را نفرين مى كنند.(4)
بلكه شياطين را به خود مشغول نموده، و از شما مصروف مى دارند، به گونه اى قصه اندوه و غم حيوانات شهرت پيدا نمود، كه انبياء بزرگ الهى فاجعه هولناك و اسفبار خون و شهادت و درنده خويى و شرارت دشمنان و جرثومه هاى تيرگى و تباهى را از زبان حيوانات جويا شدند، چنان چه شير و آهو براى عيسى مسيح اين گونه يزيد را معرفى نموده اند.
«قاتله لعين الوحوش و الذباب و السباع اجمع خصوصا يوم عاشورا»(5)
ص: 208
آن گاه كه گوسفندان اسماعيل از كنار شريعه گذر نمودند، از آب فرات ننوشيدند، كه تعجب او را زياد نموده كه ناگاه يكى از آنان با زبان شيوا به سخن درآمد و بزرگى شهادت آن مظلوم را اين گونه بيان داشت.
... قد بلغنا ان ولدك الحسين عليه السلام سبط محمد يقتل هنا عطشانا فنحن لانشرب من هذه المشرعه حزنا عليه»(1)
آرى خداوند عالميان نيز براى موسى عليه السلام در كوه طور سخن از عاشورا و گريه وحشيان بيابان و پرندگان آسمان ها و ماهيان دريا دارند، آن جا كه مى فرمايد: «هو لعين السمك فى البحار و الوحوش فى القفار و الطير فى الهواء»
نه تنها خداى بزرگ به زبان وحى سخن از چگونگى گريه اسب او ايراد داشته، آن جا كه مى فرمايد: اى موسى نبودى بنگرى آن هنگام را كه اسب بى صاحب او با يال غرق خون و زين واژگون، همهمه و صيحه و شيهه كنان با نواى اندوه و ظلم بيش از اندازه دشمن، به كنار خيام پاكيزه آل الله بازگشت، و اين گونه ناله داشت «الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها»
بلكه صاحب غم و اندوه مهدى فاطمه عليهاالسلام و طالب خون او را به گريه فراوان نشانيده، و او را يادآور بزرگى مصيبت او نموده است.(2)
آن حيوان درس وفادارى و انصاف را به همه دوستان و شيفتگان ولايت آموخت، آن گاه كه با صاحب خود وارد شريعه شد، قطره اى از
ص: 209
آن آب را ننوشيد، او سر خود را بلند نمود و با زبانى كه حاكى از همه وجود خود بود گفت: اى صاحب من و مولاى من، تا آب ننوشى، من نيز از اين آب نمى نوشم، سپس حضرت به عنوان لطف و ترحم به وى اين گونه فهماند، دست مبارك خويش را به زير آب فرو برد.(1)
اما پس از شهادت آن مظلوم، هم چنان حيوان از مقام ولايت و شهادت حمايت نمود، به گونه اى كه چهل نفر از دشمنان را به جهنم فرستاد، آن گاه خود را به خون صاحب خود آغشته با صيحه و شيهه فراوان، در حالى كه دستان خود را بر زمين مى كوبيد، به كنار خيمه ها بازگشت، و در آن جا انتها درجه حزن و غم و اندوه را در فراق صاحب اختيار آفرينش ابا عبدالله الحسين عليه السلام نشان داد(2) مگر نه آن بود همان شترى كه صبح عاشورا سيدالشهداء عليه السلام بر آن خطابه فرمود: با آن كه عقال شده بود، پس از شهادت آن مظلوم، آن چنان سر و صورت خود را بر زمين كوبيد، تا جان داد.
چنان چه پس از شهادت آن بزرگوار شيرى هويدا گرديد، و براى جلوگيرى از شرارت بيش از اندازه آن جرثومه هاى پستى و زشتى مانع صدمات و لطمات بيشتر بر پيكره ايمان و شهادت گرديد، و خود را حافظ و نگهبان آن و اسوه ايثار و بندگى و رضا و تسليم به جهانيان شناساند.(3)
به آن چه تاكنون گفته شد، ظاهر گرديد، هر يك از موجودات و حيوانات نحوه اتصال او به كانون ولايت و شهادت بيشتر گرديد، تحوّل درونى و دگرگونى و اندوه و غم و گريه و شوق ديدار و زيارت
ص: 210
در وى بيشتر نمايان بوده و مى باشد، و چون حيوانات نيز از اين مسير به حسب حال خود بهره برده اند، لذا شوق ديدار نيز در ايشان به مراتب خود مختلف ديده مى شود، آنان از اين ملاقات هاى خود بهره هاى گوناگون كسب نموده، اگر چه چگونگى آن قابل درك و فهم ما نبوده باشد.(1)
در اين ميان يادآورى زيارت وحشيان بيابان در فرمايشات آن بزرگواران، ما را به بزرگى مسئله زيارت آن مظلوم، بيش از پيش آشنا و آگاه مى سازد.
ص: 211
عَن ابى عَبداللّهِ عليه السلام «قالَ اِذَا زُرّتَ اَبا عَبْداللّهِ الْحُسَينِ عليه السلام فَزُّرُه وَ اَنْت حَزين مَكرُوبٌ شَعْث مُغْبرٌ جائِعٌ عَطْشانٌ فَاِنَّ الْحُسَيْن عليه السلام قُتِلَ حَزينا مَكْروُبا كَئيبا شَعّثا مُغّبَرا جائِعا عَطْشانا».(1)
پروردگار عالميان به بهترين و كامل ترين آداب و كردار پسنديده پيامبر صلى الله عليه و آله و يكايك خاندان معصومين عليهم السلام را مؤدب و تعليم و آگاه نمود.(2)
سپس آنان را به شريعتى پاكيزه گرامى داشت، مجموعه صفات پسنديده و رفتار نيكوى خدا گونه را به آنان آموخت، آن گاه آنان را زبان گوياى خود به جهانيان معرفى نمود.
در نتيجه آن بزرگواران تربيت كننده همه آفرينش و معلّم انسان ها و متّصف به تمام صفات نيكو و آداب گوناگون انسانى اسلامى مى باشند.
و هر كس به اين أدب يافتگان و پاكيزگان و به اين كانون ادب و كمال و دانايى و توانايى نزديك گرديد، بدون ترديد مسير بندگى و نجات و ترقى و كمال را براى خويش هموار نموده است، از آن جا كه راه و روش ترقّى و تكامل براى افراد بشر از مسير گوناگون امكان پذير است، و هر كس به تناسب دانش و بينايى و شناخت خويش، بر آن جديّت و كوشش دارد، عده اى آن را در خدمت به خلق خلاصه نموده اند، گروهى ديگر آن را در عبادت و برپايى يكايك فرامين آفريننده جهان ظاهر نموده اند، و به طور خلاصه گفته مى شود، گرچه
ص: 212
حقتعالى راه هاى بندگى و رضايت و بخشايش و نزديكى به خويش را انواع و اقسام گوناگون قرار داده است، نماز را وسيله بالا رفتن و ترقى و كمال پرهيزكاران به خود اظهار داشته است، يكايك رفتار و كردار آموزنده عبادى اجتماعى انسان ساز را وسيله هايى براى رسيدن به اوج كمال بيان فرموده است.
اما از آنجا كه سيد الشهداء ابا عبداللّه عليه السلام تجلى گاه و نمونه تمام و كمال و روشن رفتارهاى خداگونه شمرده شده است، كه بندگان را به پروردگار خويش نزديك مى نمايد، او نمونه يك فرد كامل و نمايان گر مجموعه صفات پسنديده به جهانيان معرفى شده است، و بدون ترديد شهادت او نيز نمونه يك ايثار و فداكارى و بندگى تمام و كمال بود، كه در راه رضاى خداى بزرگ از هيچ گونه تلاش فروگذار نكرده، و به حقيقت خويش را فداى يكتاپرستى و وحدانيّت پروردگار نمود.
بايد گفت به حقيقت اسلام مرهون پيكار و زحمات و جان فشانيهاى او گرديد، چرا كه او معناى واقعى و باطن يكتاپرستى و بندگى خداوند عالميان را به جهانيان آشكار ساخت.
حسين بن على عليهماالسلام از جان و مال فرزند، بلكه دنيا گذشت، و خود را فداى حق و حقيقت و روح عبادت نمود، به گونه اى كه روح و جان يكايك فرامين الهى گرديد، او در يك روز بلكه يك ساعت مجموعه فرامين و عبادات ظاهرى و باطنى از واجب و مستحب را به تمام و كمال انجام داد.
از آن جا كه اراده خلل ناپذير پروردگار بر آن قرار گرفته بود، همگان را از مسير او بهره مند سازد، لذا ديدار و ملاقات جايگاه و مرقد پاكيزه او را نيز ديدار و ملاقات خود خواند، و براى همگان اظهار داشت، كه
ص: 213
جبران كمبودها و آمرزش لغزش ها و رسيدن به پاداش ها و مراتب بلند در دنيا و آخرت در اين مكان و از اين مركز و خانه امكان پذير مى باشد.(1)
اكنون كه خويش را به عنوان تجديد با ولايت و اسوه خون و شهادت در اين ديدار، با آگاهى و شناخت دوستانه مهيا ساخته ايم و ما در مقام اظهار صفاى باطن خويش، با خلوص و پاكدامنى و صداقت برآمده ايم.
بنگريم چنان چه شهادت سيد الشهداء عليه السلام ابا عبداللّه الحسين عليه السلام نمونه يك ايثار و فداكارى تمام و كمال بوده است، اندوه و مصيبت بى مانند و بزرگ او نيز، هم چون عظمت و بزرگوارى و مقام بلندپايه او بزرگ مى باشد، كه سخن از ايراد آن ناتوان و فهم ها از ادراك آن عاجز است.
آن چه كه يادآورى آن در اين جا به توجّه بيشتر لازم بود، آن است كه آداب زيارت آن شهيد مظلوم عليه السلام همچون آداب زيارت ساير حضرات معصومين عليهم السلام نمى باشد.
به اين معنا كه: چنانچه سيدالشهداء عليه السلام با غم و اندوه فراوان تشنه و گرسنه، ميان گرد و غبار و خاك و خون، در صحرايى خشك و سوزان، در حالى كه جرثومه هاى تيرگى و تباهى، گرداگرد او را احاطه نموده بودند، غرق به خون خويش گرديد، و به سوى رضايت پروردگار شتافت.
اكنون تو نيز يادآور بزرگى آن مظلوميت باش، و به عنوان تجديد به او، با ولايت و اسوه شهادت به ديدار آمده و هم چون لحظات آخرين
ص: 214
آن مظلوم، با گرسنگى و تشنگى، در حالى كه گرد و غبار راه به روى تو و اندوه و غم بر قلب تو نشسته باشد، خود را براى ديدارى دوستانه و پاكيزه مهيا نما، آيا از خاطر برده ايم، كه هر روز كنار مرقد پاكيزه وى هزاران فرشته از آسمان فرود مى آيند، در حالى كه گرد و غبار اندوه و غم همه وجود آنان را فرا گرفته و گريان مى باشند؟(1) آيا به ياد داريم كه ارواح پاكيزه انبيا و اوصيا بلكه خاتم پيامبران و معصومين عليهم السلام پيش از شهادت او، و پس از آن، با اندوه و گريه فراوان در حالى كه گرد و غبار سر و صورت ايشان را فرا گرفته بود، با فرياد و ناله سوزناك، در آن سرزمين به عنوان ملاقات و ديدار آمدند، اكنون چه معنا دارد يك دوست پرهيزكار كه به شوق تجديد ديدار دوستانه، و اظهار صفا و صميميت باطنى خود با خاندان معصومين عليهم السلام، راه پر پيچ و خطرناك را با مشكلات فراوان طى نموده است، آذوقه و توشه و... همراه خويش آورد.(2) در ابتداء حركت با پرداخت صدقات مستحبى، پليدى هاى نفسانى و شيطانى را از خود بزداييم(3) و راه وصال و ديدار را هموار نموده، زيارت و ملاقاتى با ميل و اشتياق باطنى انجام داده، پيمان نخستين با ولايت را تحكيم بخشيم، آگاه باشيم در اين بارگاه شكوهمند، جبرئيل بدون اجازه وارد نمى شود، بلكه برترين و بهترين فرشته وحى و ملك مقرب خدمت گذار آستانه پاكيزه او مى باشد، به نيكى و با كمال خضوع و خشوع و مسكنت آن را به پاس داريم، كه بسيارى از ملائكه هر شب و روز از زائرين و نگهبان حريم و
ص: 215
قبه با بركت و فيض بخش او مى باشند، ديدگان خود را به نيكى بگشاييم، و به آگاهى خويش بيفزاييم، كه اين مكان وادى مقدس طور و تجلى گاه نور رب براى موسى كليم مى باشد، كه قرآن مى فرمايد: «فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى».(1)
سرزمينى است كه بر هر گوشه و كنار آن، خون نقش بسته، اكنون تو نيز به عنوان ادب كفش هاى خود را به دور افكن.(2) با كمال ادب و با همه وجود، قلب خويش را از غير دوست جدا نموده و ديدارى دوستانه با ميل و رغبت بدون توجه به ديگران و... با اخلاص و تواضع و صفا و تسليم بر بزرگى مقام ولايت و شهادت، ملاقاتى نيكو و صميمانه به جا آوريم.
اينجا خانه وحى و با ازدحام ملائكه است، آرام باش و با قلبى مطمئن سكوت خود را حفظ نموده، چرا كه فرقى ميان زمان زندگانى و مرگ ايشان نبوده و نمى باشد.(3)
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هر گاه اراده زيارت سيدالشهداء ابا عبدالله الحسين عليه السلامنمودى، پيش از آن سه روز - چهارشنبه و پنج شنبه - جمعه - را روزه بدار.(4) آرى هم چون زكريا عليه السلام كه سه روز روزه
ص: 216
داشت و درخواست او به وساطت انوار خمسه طيبه و سيدالشهداء عليهم السلام در روز اول محرم به هدف اجابت رسيد، تو نيز سه روز روزه بدار و به سوى جايگاه حقيقى و مقدَّس پاكيزگان از سر تسليم و اخلاص گام بردار، پس از آن كه نافله هاى نيمه شب جمعه را خواندى، خود را براى زيارت مهيا نما، كه جمعه روز تجديد پيمان با ولايت است،(1) روز يافتن مبدأ حقيقى و بازگشت به اسوه خون و شهادت ابا عبدالله الحسين عليه السلاممى باشد، بدون ترديد از آداب مؤمنين پاكدامن است، كه با غسل و لباس پاكيزه و پاى برهنه با ذلت و وقار و طمأنينه بر آن آستانه مقدّسه قدم گذارند.(2)
چرا كه آن جا حرم خدا و جايگاه خون خداوند است، و ورود در حريم پروردگار با پليدى هاى ظاهر و باطن خلاف ادب است، ناگفته نماند كه تصريح بعضى روايات بر آن است، كه زيارت
ص: 217
سيدالشهداء عليه السلام غسل ندارد.(1) زيرا مؤمن پاكيزه كه با قلبى آرام سرشار از محبت و صفا و با همه وجود به ديدار دوستانه آمده است،(2) يافته كه سيدالشهداء عليه السلامدر شب عاشورا به ظاهر بهترين و كامل ترين غسل شهادت را انجام داد، و فرداى آن با خون شريف و پاكيزه خود سر و صورت و همه اعضاء خود را شستشو داد، كه درواقع حقيقت پاكيزگى ظاهرى و باطنى را به ما تعليم نمود.
لذا از آن جا كه شوق ديدار دوستانه مؤمنين اشتعال اندوه و غم فراوان به دنبال دارد، آنان با آب ديدگان از ابتداء مسير تا كنار مرقد آن مظلوم به خون خفته مى روند، و به شستشوى ظاهر و غسل نياز ندارند، آنان خباثت باطنى و پليدى هاى ظاهر را با اندوه و گريه بسيار خويش كاملا فراموش مى نمايند.
به اين جهت آنان هرگز بوى خوش روغن و سرمه... استفاده نمى كنند.(3)
بلكه غبار غم و اندوه و گريه، همه وجود آنان را فرا گرفته است، از همان ابتداء حركت بزرگى شهادت و بزرگوارى خاندان عصمت و
ص: 218
طهارت عليهم السلام در مقابل ديدگان زائر نمودار مى باشد.
همان گونه كه انوار مقدسه آنان ميان هر دسته و گروه در عوالم مختلف جلوه و ظاهر مى گرديد، و اهل آن عالم مى پنداشتند، آفريننده آنان ايشان مى باشند، چنان چه ملائكه گفتند: «ما اشبه نوره بنور ربنا» چه قدر شباهت به نور پروردگار ما دارد، لذا در آن جا نيز به تعليم پيامبر آموختند، كه خداوند برتر و گرامى تر از براى توصيف و سپاس و ستايش همگان است، اكنون نيز خداوند اراده نموده، كه بزرگى و بزرگوارى سيدالشهداء عليه السلامرا به جهانيان بنماياند و همه كمالات و پاداش ها را از مسير او، و از كنار بارگاه و تربت باصفاى او بهرمند سازد.
بنابراين اى مؤمن پاكيزه كه به شوق وصال حق و ديدار وجه و جمال باقى پروردگار به سوى مرقد پاكيزه و شكوهمند و بلندمرتبه خون خدا وارد سرزمين اندوه و غم و بلاخيز شده اى، گام ها را با استوار آهسته و كوتاه برداشته(1)، و با ناله اى سوزناك كه حاكى از بزرگى مصيبت و اندوه است، مشغول سپاس و ستايش خدا بزرگ شده،(2) و وارد آستانه مقدسه و با شوكت و جلالت آن مظلوم شده، و
ص: 219
به نيكى بنگر، گرچه مصيبت و فاجعه خونين او به گونه اى بزرگ است، كه هر كوچك و بزرگ موجودات را به اندوه نشانيده است، اما سرّ شهادت سيد الشهداء عليه السلامبرتر از توصيف و بيان است، چرا كه او بزرگ ترين مرد جهان آفرينش بود و خود را فداى رضايت و رضوان بزرگ خداوند نمود، به گونه اى كه نمونه كامل رضايت پروردگار گرديد، لذا هم گام با ستايش، تسبيح و تكبير پروردگار عالميان درود و ثناء خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام نيز (صلوات) بر همگان لازم مى باشد، اكنون هنگامه اظهار شوق باطنى شيعيان و دوستان ابا عبدالله الحسين عليه السلام بر ولايت و حادثه شهادت فرا رسيده، آرى اكنون ديدار دوستانه مؤمنين با ناله و فرياد آشكار مى گردد، كه گفتگو در اين زمينه و پيرامون شوق باطنى و نهاد آنان، خارج از تشخيص و آگاهى بر آن مى باشد.
بنابراين به هر اندازه مؤمنين آشنا و آگاه به بزرگوارى سيدالشهداء عليه السلام، و بزرگى اندوه او را بر نهاد خويش اندوخته باشند، به همان مقدار آن را ظاهر مى سازند.
آرى ناگهان اندوه گرفتگان بر مصيبات جان گداز تشنه كام به خون آغشته كربلا، غصه گلوگير ايشان شده، و به جهت احترام نه تنها سر و صورت، بلكه همه اعضاء و با همه وجود، خويش را بر خاك هاى كنار درب حريم دوست افكنده و به شكرانه توفيق درك زيارت و شوكت و جلالت آن بارگاه، سجده گاه خويش را بر خاك مذلت افكنده اند و با
ص: 220
سوز و گدازى فراوان، با روح و جان، خود را كنار گودالى آورده اند، كه روزگارى پيش عزيز فاطمه عليه السلام در ميان آن غرقه به خون خويش بر زمين افتاده بود و...
اين جا سرزمين شيفتگان و ايثارگران خداوند و ذرّيّه رسول الله مى باشد، چه ناله و ضجه و فريادها داشته اند، سرزمين غم و اندوه دختر على عليه السلام عليا مخدره زينب كبرى عليهاالسلام است، او نيز پس از آن كه شمشير و نيزه شكسته ها را كه از جاى جاى پاره تن آغشته به خون برادر كنار زد، از جايى بوسه گرفت كه از ابتداى آفرينش انسان ها تا انقراض عالم، هيچ كس چنين موضعى را نبوسيده است.
اى آغشته به اندوه و غم و گريه، نزديك تر آى، و به تبعيّت از زينب عليهاالسلام به سوى قبر خم شده و صورت خويش را بر آن تربت پاكيزه بگذار، گاهى گونه راست و گاهى چپ را بر قبر نهاده، و از جاى جاى ضريح پاكيزه او بوسه گرفته، و خويش را به كانون ولايت و صفا و صميميت و مهربانى نزديك تر نموده و اندوه و اشتياق مخفى خود را به مقام و مصيبت سيدالشهداء عليه السلام اظهار نموده،(1) كه فرمود: «انا قتيل
ص: 221
العبره لايذكرنى مومن الا بكى» در اين ميان پس از اظهار آداب ظاهرى، ديدگان حقيقت بين خود را بگشا، كه يكايك مضامين ادعيه وارده كه در زيارت سيدالشهداء عليه السلام وارد شده است، چيزى جز يادآورى بزرگوارى و مراتب بلند و شئونات و صفات پسنديده و نيكو و بزرگى مصيبت آن آزاد مرد جهان و ايراد رسوايى و خباثت و خون آشامى بيش از اندازه آن جرثومه هاى تيرگى و تباهى چيز ديگرى نبوده و نيست، از آن جا كه اظهار مراتب بلند خاندان معصومين عليهم السلام جز از مسير ابراز مظلوميت سيدالشهداء عليه السلاماز راه ديگر امكان پذير نبوده است.
بدين جهت تنها يادآورى مصائب بزرگ او از گريه ها، فريادها، استغاثه ها، جراحت ها، خون ها، كشته ها و مظلوميت بزرگ او و ذريّه رسول خدا، شعله اندوهى است، كه مؤمنين را به ناله و گريه و ضجه فرا داشته است، كه همه هوشمندان از توصيف آن متحير مانده اند.
اكنون برخيز و به شكرانه الطاف پروردگار كه در اين مكان نصيب تو شده است، كمبودهاى خويش را جبران نموده، و پاداش بى شمار كسب كرده، از سر تسليم و با فروتنى و اظهار بندگى به نيايش با پروردگار خويش بنشين و نماز شكر به جا آور.(1)
ديدگاه حق بين خود را كاملا بگشائيم كه حسين بن على عليه السلام نمازى در شب و روز عاشورا خواند، كه همه عالميان را شيفته و دلباخته همان نماز نمود، كه او در واقع مجموعه فرامين و عبادات ظاهرى و باطنى از واجب و مستحب را به تمام و كمال در آن جمع نمود، او در
ص: 222
ظهر عاشورا نماز خوف خواند، كه خداوند عالميان را مجذوب تكبير و قرائت و ركوع و سجود آن نمود، آن جا كه فرمود: «و اقمت الصلوه» تكبير آن به حقيقت همان صبر و استقامت و بردبارى و ايستادگى بود، كه با گام هاى استوار خويش ساعتى پياده شكرگذار بود.
چه ركوعى، هنگام فرود از اسب به جا آورد، كه ديگر برنخواست صورت بر خاك گرم گذارده و به سجده شكر فرو رفت و در تشهد آن جان به جانان تسليم نمود.
او در همه احوال مشغول سپاس و ستايش حضرت حقّ جل و علا عمرى را سپرى نمود، اكنون نيز به عنوان راهنمايى مردمان گمراه بر بالاى نيزه آيه وصال، و اظهار نورانيت و هدايت مى كند، او به ظاهر چند شبى از آب و غذا محروم شده، و روزه كامل گرفت، كه خود را از همه محبت هاى دنيايى امساك نمود، بلكه از مجموعه آفرينش خود را آزاد نموده بود، كه ناگاه در دامن پيامبر افطار نمودو خويش را به حقيقت اوليّه خود نزديك نمود، و از حوض كوثر نوشيد، از آن جا كه مؤمن پاكيزه آشنايى كامل به مقام بلند پايه خاندان معصومين عليهم السلام داشته و دارد، و او با ديدار دوستانه و بااخلاص خود، يادآور بزرگى سرور شهيدان جهان گشته است، لذا از او غفلت و سستى نورزيده، و از سر تسليم هر لحظه متوجّه و آداب ملاقات را مراعات مى كند.
او به جايگاه حقيقى خويش آمده و از آنان استمداد مى جويد، بدين جهت اكنون كه در وادى طور قدم گذارده، گام هاى او از جاى خويش حركت نمى كند، تااز آن مكان مقدس خارج گردد.(1) هم چون
ص: 223
زينب كبرى عليهاالسلام كه فرمود: برادر اگر مى گذاردند كنار بدن پاكيزه تو
مى ماندم، تا مرگ فرا گيرد، او نيز مى گويد: «يا ليتنى كنت معكم فنفوز فوزا عظيما» با آن كه همه وجود زائرين او را غم و اندوه فرا گرفته است، آنان پس از بهره بردارى و جبران لغزش ها و كمبودهاى مادى و معنوى فراوان، آرام آرام با اندوه حسرت بسيار، در حالى كه به عقب برنمى گردند، بلكه به پشت راه مى روند، خود را كنار درب آستانه مجلّله مى رسانند و خارج مى شوند، كه در واقع اين گونه رفتار، گوياى عدم تحمل دورى آنان مى باشد، كه امام صادق عليه السلامفرمود: هر گاه از حرم سيدالشهداء عليه السلام و ابا عبدالله الحسين عليه السلامبيرون آمدى، صورت خود را از قبر برمگردان.(1)
ص: 224
از كنار قبور پاكيزه خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام
و اسرار و خواص و ثمرات زيارت سيدالشهداء عليه السلام
خداوند عالميان صاحب اختيار و قيوم بر مجموعه هستى مى باشد، او به ذات خويش به تمام عوالم وجود به شرق و غرب، آسمان ها و زمين ها، و به طور خلاصه به هر كوچك و بزرگ موجودات، احاطه قيومى دارد.
از آن جا كه خاندان عظيم الشأن محمد و آل محمد عليهم السلام جايگاه اراده پروردگار مى باشند او به خواست حكيمانه خويش و به اقتضاء حقائق نورانيه و روحانيه ذوات پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام، به اختيار و انتخاب، مقام ارجمند و مرتبه بلند و منصب ولايت را به ايشان واگذار نمود.
در نتيجه پادشاهى و سلطنت و سيطره بلندپايه خاندان بزرگوار محمد و آل محمد عليهم السلام، رياست و ولايت و سرپرستى بر مجموعه آفرينش مى باشد، كه همه موجودات فرمانبردار ايشان مى باشند.
پروردگار كريم دانا و توانا، آنان را مورد الطاف و عنايات بى پايان خويش قرار داد، و ايشان را به همه چيز دانا و توانا نمود، آن گاه سلطنت و حاكميت ايشان را بر آسمان و زمين، دنيا و آخرت، جن و انس و ملك، جماد و نبات و حيوان، و به طور خلاصه آنان را اختيارداران همه هستى و حكمران شرق و غرب، به جهانيان معرّفى نمود.(1)
ص: 225
بديهى است خداى بزرگ آنان را به چنين نيرو و توانايى مورد اكرام خويش قرار داده است، تا آنان حافظ و سلطان و فرمانرواى جهان هستى ميان آفرينش شمرده شوند، تا بدين وسيله اندكى از بزرگى و بزرگوارى خاندان جليل القدر محمد و آل محمد عليهم السلام، ميان آفرينش
بازگو شود و مراتب بلند ايشان و نزديكى ايشان به پروردگار بيش از هر چيز ميان جهانيان آشكار گردد، او اين را خواسته و از خواست او سئوال نشود.(1)
بنابراين يكى از ويژگى هاى برجسته و ممتاز صاحبان ولايت، سلطنت و سيطره بر مجموعه هستى است، و كسى را سزاوار مقايسه و سنجش با اين ذوات مقدسه نبوده و نيست.(2)
بديهى است: از آن جا كه آن بزرگواران نمونه و نشانه هاى بزرگ و حجّت هاى پروردگار، با ولايت كليه، بر مجموعه موجودات مى باشند، با اين وصف بايد بر احوالات و سخنان همه موجودات آگاهى كامل و كافى داشته باشند.
ص: 226
لذا چنان چه اراده فرمايند، هر گونه تغيير و تحوّل در ميان آفرينش، از آسمان و زمين ابر و باد و... ماه و خورشيد، حيوان و نبات و جماد و انسان و ملك نمايند، هيچ گونه جاى تعجب نخواهند بود، زيرا اين گونه تصرّف و حاكميت و فرمانروايى لازمه ولايت خداگونه اى است، كه حضرت حق و جل و علا به ايشان عطا نموده است.
آن بزرگواران را به داشتن نام هاى نيكو و اسم هاى اعظم خويش و به ارواح پاكيزه نورانيه يارى و تأييد نموده است، به گونه اى كه به آن اسباب، امورات عجيبه و شئونات خداگونه از ايشان ظاهر مى گردد.
ص: 227
در لابلاى آثار و اخبار و روايات، ادله فراوان موجود است، كه چون اراده خلل ناپذير پروردگار عالميان بر آفرينش مجموعه هستى تعلق گرفت، تنها انگيزه و منظور حقيقى براى آفرينش همه موجودات اظهار بزرگى و بزرگوارى ذوات پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام عنوان گرديد.(1)
به گونه اى كه بر آن بزرگى نيز، از آن ذوات پاكيزه پيمان آن گرفته شد، آنان نيز كوى سبقت را از سايرين ربوده بودند و پيش از همه موجودات به بزرگى و بزرگوارى آن اقرار نموده اند.(2)
او اين گونه اظهار داشته است، كه تنها مسير روشن و پاكيزه براى كمال و نزديكى به خويش را با پذيرش كامل به ولايت و دوستى محمد و آل محمد عليهم السلام امكان پذير بوده و مى باشد، كه از كوچك و بزرگ موجودات پيمان آن گرفته شده است.
از همان زمان عهد معهود و ميثاق شهادت طرح آن ريخته شد و عالم و آدم بلكه همه هستى را به اندوه و غم نشاند، و راه بازگشت به
ص: 228
ولايت را براى همگان هموار ساخت.(1)
زيرا حقتعالى خواسته است، تا بار ديگر بزرگوارى ذوات پاكيزه را به جهانيان بنماياند، حقتعالى به خوبى مى داند كه روزى مجموعه موجودات به وى «ولايت» باز خواهند گشت.
لذا تنها مسيرى كه مى توانست جواب گوى اين خواسته باشد، شهادت بود كه ابى عبدالله عليه السلام وسيله كامل و باب نجات همگان گرديد.(2)
البته بديهى است هرگز و هيچ گاه بلند مرتبگان را فداى فرو مايگان و ناچيزها نمى كنند، و اصولا با يكديگر قابل سنجش نمى باشند، حقتعالى اين گونه خواسته كه بار ديگر بنده خالص و پاكيزه خويش را بيازمايد و از مسير او همگان را بهره مند سازد ، لذا او را فداى خويش و رضاى خود نمود، كه وى در منتها درجه رحمت و بركت آرميد.(3)
آن گاه براى سايرين راهى به رحمت واسعه خويش گشود، با آن كه آن بزرگواران هيچ گونه كمبود نداشتند و عمده جهت ابتلاء ايشان به شهادت آن بوده، كه سايرين ايشان را پروردگار نپندارند.(4)
ص: 229
حقتعالى آنان را به شديدترين و بزرگ ترين مصيبت و بلا مبتلا نموده و آزمود، تا به سايرين نيز آشكار گردد، كه ايشان نيز آزموده شده اند و به استحقاق و اختيار مرتبه و مقام يافته اند.(1) به طور خلاصه آن بزرگواران خود را فداى رضاى حق نمودند و انتها درجه حكمت و كمال و خصيصه شهادت و شفاعت و ارتقاء در نور ولايت، كه هيچ گونه ما را راهى براى فهم آن نبوده، دست يافته اند، پس شهادت ابى عبدالله عليه السلام براى آن حضرت فنا در وجه و جمال و رحمت واسعه پروردگار است و در واقع به حقيقت پيامبر گرويدن است، البته براى سايرين بهترين درى براى بازگشت به ولايت، به وسيله شفاعت، ايراد گرديده شده است.
حقتعالى بهترين افراد آفرينش را مبتلا به شديدترين مصائب نمود تا در تمام عوالم به برترين مراتب و مقامات مقربان و كامل ترين درجات مختصّه نائل آيند، كه هيچ كس را راهى براى فهم آن نبوده و نيست، تا به همگان نيز اين گونه بزرگى و بزرگوارى نموده شود.(2)
بنابر آن چه تاكنون گفته شد به اين نتيجه دست يافتيم، كه اين خاندان بزرگوار نزد پروردگار آبرومند مى باشند، به گونه اى كه واسطه هاى كامل براى مجموعه خوبى ها و نيكويى ها و بركات براى همگان به شمار آمده اند، آنان به گونه اى اظهار كمال نموده، كه جهانيان را مجذوب رفتار معجزه آساى خويش و افكار خود
ص: 230
نموده اند، به اين جهت سيدالشهداء عليه السلام مسير آشكار جبران همه كمبودها شمرده شده است.
بديهى است از آن جا كه شهادت و مصيبت او نمونه يك ايثار و فداكارى است، تنها وسيله اى كه تقرب آفرين نيز هست، كه همگان را به سوى خداى بزرگ نزديك نموده، و در بردارنده بهره هاى مادى و معنوى بوده و محتوى مجموعه صفات نيكو و خصائص ممتاز باشد، تنها در شهادت آن بزرگوار و از كنار مرقد پاكيزه او امكان پذير است، بنابراين سيدالشهداء عليه السلام وسيله و واسطه بزرگ و جايگاه و مسير بازگشت براى همگان شمرده شده است، اكنون خداى بزرگ نيز خون خواه او است و او اين گونه خواسته، كه مجموعه الطاف و عنايات و فيوضات خويش را از اين كانون فرو ريزد، و همگان را از اين مسير دانايى و توانايى بهره مند سازد، لذا هر موجود خود را به اين نمونه هستى نزديك نمود، خويش را به خداوند نزديك نموده است، به اين جهت مى گوييم، تنها راه رسيدن به بركت هاى مادى و معنوى و نعمت هاى دنيايى و آخرتى براى همگان، از سوى آن مظلوم بزرگوار امكان پذير است، پروردگار اين گونه خواسته، كه به اين صورت خود را ظاهر كند و آسان ترين راه براى رسيدن به مقصود و ترقى در درجات و كمالات انسانى را به بشر بنماياند، كه آن را از مسير زيارت و مرتبه شهادت بلند سيدالشهداء عليه السلام بايد جستجو كند.
در اين ميان برترين و آسان ترين و كامل ترين داروى شفابخش كه مجموعه بيمارى ها را شفا بخشيده و كمبودها را به سرعت جبران نموده، و كوچك ترين مانعى سدّ راه آن نمى شود، بلكه روز به روز آثار و ثمرات آن تا هنگام احتضار و مرگ و قيامت و پس از آن كه
ص: 231
همنشينى با خاندان بزرگوار رسالت است، همه و همه از خواص فراوانى است، كه تنها از كنار مرقد پاكيزه سيدالشهداء عليه السلام امكان پذير مى باشد، مخفى نباشد، از آن جا كه مؤمن پاكيزه به نيكى يافته، كه اين گونه اظهار ميل و اشتياق درونى ارتباط آشكارى به پيش از اين جهان دارد، اكنون نيز به همان انگيزه آن را در اين مكان تجديد مى كند، پس نتيجه اين گونه زيارت ها ثمره شناخت و شوق درونى است، كه به جهت ارتباط با صاحبان ولايت، در نهاد او جوانه و روييده شده است، و در اين ديد و بازديد نيز با ارزش ترين بازتاب و بهره اى كه عائد ديداركننده مى شود، هر آينه بازگشت به جايگاه اوليه اى است، كه بهشت برين و اعلى عليين مى باشد، ديدار كننده در جوار پيامبر و حضرات معصومين عليهم السلام براى خويش مسكن گزيده است، چرا كه در اين ديدار به عنوان اداى حق خدا و رسول او و رضاى آن بزرگواران گام برداشته است.(1)
و اين منتها درجه ميل و رغبت عارفان و دانايان به شئونات آن بزرگواران شمرده مى شود، به طور خلاصه تمامى اين ها گوياى درستى همراه با شناخت كامل مى باشد كه نتيجه اش رحمت و
ص: 232
رضايت خدا و آن بزرگواران مى باشد، كه سراپا فرمايشات آن بزرگواران اين معنا را اثبات مى نمايد.(1)
البته ديدارى غريبانه براى غريبان است، كه مخصوص به شفاعت مى باشند، و آنان از راستگويان اين امّت قرار گرفته اند.(2)
اما آن چه كه قابل توجه است، كه مؤمن پاكيزه و دلباخته و فريفته ابا عبدالله عليه السلام در اين ديدار براى خود كسب مى كند و برتر از آن هرگز مرتبه اى قابل تصور نيست، اختيار همنشينى بر خوان كريمانه و الطاف شايانه ابا عبدالله عليه السلام مى باشد، كه حقتعالى اراده كرده است، از اين كانون كمال و پاكيزگى سرازير و لبريز گردد، به گونه اى او را همنشين و محدثة الحسين عليه السلام نموده است، پس مؤمن پرهيزگار
ص: 233
هوشمند و داناى به شئونات آن بزرگواران با شناختى كامل به ديدار آمده، كه خداى بزرگ را بر بالاى عرش ديدار نموده است.
با اين وصف، چون هميشه شيفته و فريفته جلوات نورانيّه و اشراقات خداگونه سرور شهيدان حسين بن على عليه السلام بوده است، او به روح ايمان و عقل، بلكه با همه وجود، به ديدار جايگاهى آمده، كه او را صاحب ولايت كليه، و نمايان گر دانايى و توانايى، و معدن تمام و كمال رحمت و بركت پروردگار مى دانسته است، و در نتيجه او به چيزى دست يافته، كه خود نيز آن را هرگز توصيف نمى توان نمود.
او در حقيقت خود را عرش نشين نموده و به خوان كريمانه، آغشته به كرامت ها و خشنودى ها و رضاى كامل پروردگار مى نشيند.(1)
تاكنون در معناى يك ديدار كامل يادآور شديم، كه شالوده ملاقات سيدالشهداء عليه السلام از دوستى و شوق باطنى به ذوات پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام نشأت گرفته است.(2)
ص: 234
لذا ترك كننده «زيارت ابى عبدالله عليه السلام» به ايشان جفا كرده است(1) چرا كه اين گونه نزديكى و اتصال، اداى حق پروردگار و اداى حق رسول خدا و ساير معصومين عليهم السلام مى باشد.(2)
بلكه او خود را از خير بسيار محروم نموده است.(3)
از آن جا داعى در اين ديدار دست يابى به حقيقت ولايت و ديداركنندگان، به اشتياق كامل و دوستى به خاندان معصومين عليهم السلام به ديدار آمده اند، در منطق اخبار رهاكنندگان بر آن نيز خود را عاق والدين حقيقى نموده اند.(4)
و چون بدون جهت، ايشان، ترك صله رحم نموده اند، در نتيجه عمر خود را كوتاه نموده و به همين جهت در روايت آمده است، كه زيارت سيدالشهداء عليه السلامعمر را طولانى مى كند.(5)
لذا اين گونه ديدار كه به عنوان اداى حقوق پروردگار و مزد رسالت و ولايت عنوان نموده است، بر هر مرد و زن لازم و واجب شده است.(6)
ص: 235
بنابراين چنان چه فرموده اند، ترك كننده زيارت ابى عبدالله عليه السلام شيعه نيست،(1) يا ايمانش ناقص است(2) و از خوبى ها و بهره هاى نيكو خود را محروم نموده است، بلكه او را در رديف كسانى كه اهل آتش هستند، شمرده اند.(3)
گوياى درستى بر صحت فرمايشات آن بزرگواران مى باشد، مجموعه اين گونه مضامين در لابلاى آثار و اخبار معصومين عليهم السلام زبان گويايى است، بر آن كه اداى حقوق الهى و شئونات خاندان عصمت و طهارت بر همگان لازم و واجب مى باشد، چنان چه شخصى كه داعيه دوستى و ولايت به سرمى پروراند، و عمرى به انتظار ديدار سپرى نموده است و در نتيجه نكند، هم چون گروهى كه سستى ايشان را فرا گرفته، به قهر و غضب و آتش پروردگار مبتلا شوند، او به اين زيارت خود را از آتش قهر الهى نجات داده است، و چنان چه با اشتياق به زيارت رود، خود را به گروه پاكيزگان و سعادت يافتگان ملحق نموده است.(4)
«به انگيزه ولايت، آثار و خواص زيارت نيز اعطايى خدا و اولياء الله است»
از آن جا مؤمن پاكيزه به انگيزه تجديد ميثاق و اظهار شوق درونى
ص: 236
با ولايت به ديدار آمده است، لذا سزاوار است، مورد توجّهات حضرت حق و عنايات شايانه ولى نعمت خويش قرار گيرد، و از خوان كريمانه يكايك معصومين عليهم السلام بهره گيرد، لذا مى توان پاداش ها و آثار و خواص چشم گير زيارت را، تنها اعطايى از جناب پروردگار و اولياء او دانست...(1)
ص: 237
نكته ديگرى كه شايد بتوان از لابلاى فرمايشات آن بزرگواران بهره برد آن است، كه چه بسا اثرات و خواص و پاداش هاى اين ديدار را نيز به مراتب ديداركننده اظهار نموده اند.(1) چرا كه هر شخص، به هر مقدار، شناخت و ايمان به خاندان بزرگوار معصومين عليهم السلام داشته، و ديدارى نيكو با كمال خضوع و اخلاص به جا آورد، به همان مقدار از پاداش ها و درجات بهره خواهد برد، چنان چه در پاداش زيارت آن حضرت عليه السلامآمده است، كه ثواب يك حج، يك عمره، يا سى حج پيامبر، يا بيست و پنج حج، يا شصت حج و عمره، يا هزار حج و عمره، يا پاداش هزار شهيد، يا هزار روزه دار، يا هزار صدقه پذيرفته شده، يا آزادى هزار بنده در راه خدا، به او مى دهند.(2)
البته اين زيارت ها به حسب زمان ها و اشخاص گوناگون مى باشد و ثمرات و خواص بر آن ها، نياز به تدوين كتابى ديگر است.
خواص عجيبه خود زيارت
چه بسا از مجموعه اخبارى كه پيرامون پاداش و اثرات و خواص يك ديدار كامل و آثار عجيبه اى كه براى يك زائر و ديداركننده اظهار داشته اند، بسيارى از آن ها از خواص خود زيارت و از ويژگى هاى برجسته خود زيارت مى باشد.(3) كه نسبت به زيارت ساير معصومين عليهم السلامچنين بازگو نشده است، لذا اين گونه آثار فراوان براى
ص: 238
افراد خارج از دين و تشيع نيز ظاهر مى شود.(1) اگرچه هر شخص در ديدارش با كمال دوستى و اخلاصى كه به خاندان معصومين عليهم السلام شنيده و يا دارد، به پا خواسته، و نزديك آمده و به زيارت ايشان راهى شده است، با چنين وصف خاصيت چشم گير زيارت ابى عبدالله عليه السلام و ثمره و بهره دنيايى و آخرتى آن را هيچ گوينده و نويسنده اى نمى تواند بازگو كند.
چرا كه هيچ كس را ياراى بازگويى اسرار خاندان پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام به حقيقت نبوده و نمى باشد، و چنان چه اندكى از پاداش را ايراد نموده اند، تنها نمونه هايى از مجموعه خواص چشم گيرى است، كه جنبه احياگرى داشته است.
همان گونه كه هيچ كس ياراى اظهار شئونات و مراتب بلند پايه و درجات و مقامات خدا گونه ايشان را نداشته و نمى تواند آن را بازگو كند، مصائب بزرگ ابى عبدالله عليه السلام را نيز نمى توان برشمارد، چرا كه آن حضرت عليه السلامدر شديدترين حالات، تشنه و گرسنه و خسته و مضطرب، غصه دار و غريبانه و بى كسانه، با فريادها و استغاثه هاى فراوان، طلب يارى نمود و در مقابل ديدگانش بهترين ياوران و مردان خدا و شبيه ترين و پاكيزه ترين انسان ها به رسول خدا قطعه قطعه و هم چون گل پرپر شدند.
به گونه اى كه در لحظات آخرين كودكان و زنان به امداد وى برخواستند، كه كوه ها، بلكه همه هستى توان تحمل اندوه فراوان او را از دست داده اند، اما او با تسليم و رضاى كامل به امر حق، و با وجود
ص: 239
نفسى آرام، به سوى پروردگار خويش شتافت، و در جوار رحمت واسعه و لطف بى پايان پروردگار آرميد.
او از همه هستى خويش به گونه اى گذشت، كه هيچ زبانى را طاقت گفتن و قلبى را توان شنيدن بزرگى اندوه جان سوز او را ندارد.
و در مقابل پروردگار عالميان، مجموعه الطاف و بركات و رحمت ها و رضايت هاى خويش را به وى اختصاص دهد، اكنون چه مى شود امر دنيا و آخرت به وى واگذار شود تا وى هر چه را خواهد و به هر گونه، به تغيير و تحوّل ايجاد نمايد.(1)
از باب مثال و نمونه در لابلاى اخبار و احاديث، فراوان به چشم مى خورد كه ازدياد روزى، شفاى بيماران، رفع گرفتاى ها، از قبيل خرابى،غرق،سوختن،ابتلاء به درنده،و به طور خلاصه مجموعه خواسته ها و خواهش هاى دنيايى را بر مى آورند.(2)
بله ايشان را در هنگام مرگ و تنگى قبر و سوال نكير و منكر و قيامت و حساب و ميزان و صراط و اعراف و شفاعت و...رهايى مى بخشند.(3)
ص: 240
تمام اين ها به خواست پروردگار و عوض و پاداش از خود گذشتگى سيدالشهداء عليه السلام در روز عاشورا است، كه حقتعالى اراده نموده است، كه از مسير او مجموعه كمبودها جبران شود، و كوچك ترين مانعى سدّ راه اثرات خواص چشم گير زيارت نمى تواند شد، چرا كه سيد الشهداء عليه السلاماز همه چيز خود گذشت و حقتعالى همه چيز را به او عطا كرد.
با توجه به آن چه گفته شد، خصوصيت زائرى كه در لابلاى فرمايشات آن بزرگواران توجّه همگان را به خويش جلب مى كند، اين است، كه هر كار و عملى، خاصيت و اثر آن، تا انقضاى آن فعل و يا اندكى پس از آن باقى مى باشد، بلكه اگر بگوييم، خاصيت و ثمره هر فعل براى هميشه باقى مى باشد، اما خود آن عمل خاتمه مى يابد، اما يكى از خواص چشم گير زيارت ابى عبد الله عليه السلام، تداوم همان عمل و پاداش آن تا روز بازپسين مى باشد و چنين زيارتى براى او از باقيات صالحات شمرده مى شود.(1)
امام صادق عليه السلام فرمودند: هرگاه مردى به قصد زيارت ابى عبد الله عليه السلاماز منزل خويش خارج شود، هفتاد هزار ملك از تمامى اطراف راست و چپ، بالا و پايين، او را مشايعت مى كنند، تا به جايگاه و منزلگاه خويش بازگردد، پس هر گاه زيارت ابى عبدالله عليه السلام نمود،
ص: 241
منادى او را ندا دهد، به تحقيق بخشيده شدى، كردار خويش را از سر گير، آن گاه او را تا جايگاهش بدرقه نموده، و او را به خدا مى سپارند، هم چنان تا هنگام مرگ به ديدار وى مى آيند و هر روز به زيارت ابى عبد الله عليه السلاممشرف مى شوند و پاداش آن زيارت را براى او قرار مى دهند.
روى اين ميزان و آن چه تا كنون در لابلاى آثار اخبار معصومين عليهم السلام از ويژگى هاى برجسته و آثار و ثمرات يك ديدار نمونه استفاده شد، به وضوح يادآور نكته جامع و كاملى مى شويم، چنان چه از قبور پاكيزه يكايك خاندان بزرگوار معصومين عليهم السلام به خصوص زيارت ابى عبد الله عليه السلام هر روز و هر لحظه صدها و هزاران مرد و زن كوچك و بزرگ، نيازها و كمبودهاى مادى و معنوى، دنيايى و آخرتى و...خويش را جبران مى نمايند، و الطاف خدا گونه سرازير و به ايشان عطا مى شود، جاى هيچ گونه ترديد و تامّل نخواهد بود...
بهترين دليل و شيواترين گفتار، بر اين ادّعاى وجود و ثبوت خارجى آن است، كه تاكنون كتاب هاى بسيار پيرامون اين موضوع تدوين شده است، كه هر روز در گوشه و كنار تربت هاى پاكيزه آن بزرگوار و يا در مجالس، براى ايشان، بلكه هر چه به ايشان انتساب دارد و هر جايى كه ايشان را واسطه و وسيله به سوى حق قرار دهند، صدها و هزاران بيمار و مفلوج و گرفتار و...را نجات داده اند و اين گونه عجائب امور و الطاف و عنايات از اين خاندان چيزى نبوده و نيست...
اصولا بازتاب خوارق عادات و توجهات و اشراقات و عنايات ولائيّه ذوات پاكيزه محمد و آل محمد عليهم السلام از اندازه و سفارش خارج
ص: 242
است، به گونه اى كه هر ترديد و تزلزل را از صاحبان بصيرت برطرف نموده است.(1)
در اين زمينه به ترجمه چند حديث اكتفا نموده و تكميل آن ها را به مباحث و لائيّه، و نفوذ خواست و دانايى و توانايى ايشان مراجعه مى دهيم.
گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم: كه از پدران بزرگوار خويش حديث نمود كه ابى عبدالله عليه السلام به ديدار مريض تب دار سختى رفتند، چون به درب خانه او رسيدند، تب از آن مرد برطرف شد، آن گاه فرمود:آيا به آن چه به شما به حقيقت رسيد راضى شديد، به گونه اى كه تب از شما فرار نمود، آن گاه ابى عبد الله عليه السلامفرمود:به خدا قسم پروردگار هيچ چيز را نيافريده، مگر آن كه اطاعت نمودن او را از ما بر او امر نموده است، آن شخص گويد: ناگهان صدايى شنيدم درحالى كه كسى را نمى ديدم مى گفت: «پذيرفتم» سپس حضرت به او فرمود: آيا امير مؤمنان به تو امر نكرده، كه نزديك دوستان ما نشوى؟ بلكه بر دشمنان ما و هر گناه كارى وارد شوى، تا جبران گناهانى باشد، كه او مرتكب شده است.(2)
گويد از امام زين العابدين عليه السلام شنيدم فرمود: زنى به نام نظره از قبيله ازد بر پدرم وارد شد، پدرم به او فرمود: جهت سستى و نيامدن تو نزد ما چيست؟آن زن گفت:يابن رسول الله، به جهت بيمارى كه در
ص: 243
پيشاپيش سر من پيدا شده، كمتر خدمت شما مى رسم، كه اندوه و غم مرا فراوان و طولانى نموده است، حضرت به او فرمودند: پيش بيا، آن گاه نزديك آمد و حضرت با انگشت مبارك خويش، بر ريشه سفيدى سر او گذارد، كه ناگاه سياه شد، آن گاه امر فرمود: آينه حاضر نمودند و چون به آن نگريستم، سفيدى سر خود را مبدل، به سياهى يافتم و خشنود شدم، حضرت نيز مسرور گرديد.(1)
آن شخص گويد: نزد ابى عبد الله عليه السلام بودم جوانى بر حضرت وارد شد، در حالى كه مى گريست، حضرت به او فرمودند: چرا گريانى؟ گفت: مادرم اكنون وفات نمود، در حالى كه اموال فراوان داشت، او وصيت نكرد و به من امر نمود، پيش از آن كه كارى براى وى انجام دهم، شما را آگاه سازم، آن حضرت فرمودند:بر خيزيد تا نزد آن زن رويم و همه برخواستيم، تا به در خانه زن رسيديم، آن حضرت خدا را خواند، تا آن زن زنده شود و به آن چه دوست دارد، به امر خويش وصيت كند، خداوند او را زنده نمود، ناگهان آن زن نشست، در حالى كه شهادت مى گفت،با نگاهى به امام حسين عليه السلام گفت: اى آقاى من به منزل من داخل شويد و هر چه مى خواهيد، بفرماييد، آن حضرت در كنار زن نشست و فرمود: خدا تو را رحمت كند، وصيت خويش را بازگو، آن زن گفت يابن رسول الله براى من اموالى چنان و چنين است، كه يك سوم آن را براى شما قرار دادم، تا آن گونه كه مى خواهى، براى دوستان خويش قرار دهى، و چنان چه از مخالفان شما باشد، آن اموال را شما بگير، زيرا مخالفين شما را بر اموال مؤمنين هيچ گونه حقى نيست، ناگهان آن زن همان گونه كه در ابتدا
ص: 244
مرده بود، ميت شد، و آن پسر از حضرت درخواست نمود، تا آن حضرت بر مادر وى نماز خواند و متولى امورات او گردد.(1)
در خاتمه توجه به اين نكته نيز ضرورى است:
از آن جا كه مؤمن پاكيزه به جهت تجديد پيمان و به اشتياق فراوان، شيفته و فريفته زيارت شده است، لذا بر او لازم است، بيش از هر چيز به شكرانه اين عنايت و لطف، گوياى بزرگى و بزرگواى ايشان باشد و با تمام وجود و اخلاص، شكر گذار آن و ثناخوان الطاف شاهانه ابى عبدالله الحسين بن على عليه السلام باشد.
لذا عمده خواسته خويش را، در اين تجديد ميثاق به صاحب ولايت و صاحب اختيار همه هستى، حجة بن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء قرار مى دهد، و بيش از هر چيز از پروردگار خويش، خواهان شوكت و جلالت و برپايى سلطنت و آقايى و دولت كريمه آن بزرگوار مى باشد، كه تنها خواسته صالحان روزگار همين است.
«اللّهم اَنَا نَشْكُو اِلَيْكَ فَقَدْ نَبينا وَ غَيْبَةِ اَمامِنا»
«وَ شَدَّةِ الزَّمانِ عِلَيْنا وَ وُقُوعِ الْفِتْنَ بِنا»
«وَ تَظاهر الاِْعْداءَ عِلَيْنا»
«وَ كَثْرَةِ عُدُوِّنا»
«و قلة عددنا»
ص: 245