سرشناسه : پورنجاتی، مصطفی، 1358
عنوان و نام پدیدآور: این جا آسمان نزدیک تر است / مصطفی پورنجاتی؛ به سفارش اداره تدوین متون ترویجی معاونت فرهنگی، ارتباطات و امور بین الملل مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث
مشخصات نشر: قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، 1393.
مشخصات ظاهری: 26 ص؛
شابک:978-964-493-793-4
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
موضوع: علی بن موسی الرضا علیه السلام، امام هشتم، 153 - 203 ق
موضوع: نثر فارسی -- قرن 14.
شناسه افزوده: مؤسسه علمی - فرهنگی دارالحديث. اداره تدوین متون
رده بندی کنگره : 1393 9 الف 12 ف / 7992 PIR
رده بندی دیویی: 862 / 8فا8
شماره کتاب شناسی ملی: 3566519
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم فاطمه کدخدایی
ص: 1
سازمان چاپ و نشر
این جا آسمان نزدیک تر است
مصطفی پورنجاتی
اداره تدوین متون ترویجی معاونت فرهنگی، ارتباطات و امور بین المللِ مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث
ناشر: سازمان چاپ و نشر دار الحدیث
بازبین علمی: احمد غلامعلی
تصویرگر متن: محسن زمانی
تصویرگر جلد: جلال محدثی
طراح جلد و صفحه آرایی: حسین ونکی فراهانی
ویراستار: صدیقه چمن زاده
مدیر هنری: حسن فرزانگان
چاپ: اول / 1393
شمارگان: 1000 جلد
قیمت: 3000 تومان
دفتر مرکزی: قم، میدان شهدا، خیابان معلم، پلاک 125
دورنگار: 37740571 - 025
نمایشگاه دائمی علوم حدیث: قم، خیابان معلم
darolhadith.20@gmail.com
تلفن: 37740523 - 025
صندوق پستی: 37185/4468
تلفن: 37740545 - 025
darolhadith.ir
کلیه حقوق چاپ و نشر برای ناشر محفوظ است.
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحيم
تلاش در جهت شناساندن و ارتباط با الگوهای راستینی چون امام رضا علیه السلام، وظیفهٔ تمام علاقه مندان به اندیشۀ حق مدارانۀ شیعه است. از دیرباز تا کنون آثار متعددی در شخصیت شناسی و مطالب مرتبط با هر یک از معصومان منتشر شده است. اما ارادت شیعیان -و به ویژه ایرانیان - همواره سبب شده است که هر ساله حوزۀ نشر شاهد رخ نمایی آثار جدیدی در این زمینه ها باشد.
در این میان آثاری که با محوریت امام رضا علیه السلام سامان می یابد از شمارگان بیشتری برخوردار است.
معاونت فرهنگی مؤسسه دارالحدیث پس از درنگی در این گونه آثار و آسیب شناسی آن ها، دریافت که - گذشته از تعدادی اندک - بیشتر منشورات فارسی مرتبط با امام هشتم دچار آسیب هایی چون «برخورداری از شیوه های سُنّتی، گستردگی صفحات و یا مجلدات، نداشتن خاستگاه علمی، بی بهرگی از صنایع هنری و عدم جامعیت» است. بر این اساس در راستای همایش ملی حدیث رضوی در سال 1392 که رسالت عمومی سازی اندیشه های آن امام همام را نیز عهده دار بود، تصمیم به خلق مجموعه ای جدید از آثار مرتبط با امام رضا علیه السلام گرفت.
پنج ویژگی «بهره گیری از منابع معتبر»، «گزیده گویی»، «بهره مندی از صنایع هنری»، «تنوع» و «قابل استفاده بودن برای سلیقه های گوناگون» از نکاتی است که مجموعۀ حاضر را از آثار مشابه ممتاز می سازد.
ص: 3
شش کتاب مجموعه حاضر عبارت از:
1. کتاب «ماه هشتم»، مهدی غلامعلی، زندگی نامه امام از ولادت تا شهادت، در قالب متونی کوتاه، روان و علمی شامل 55 بخش (به تعداد سال های عمر شریف آن حضرت).
2. کتاب «مینوی نگاه تو» مجموعه ای از داستان های کوتاه با مضمون سیره و شخصیت امام رضا علیه السلام با فضاسازی و شخصیت پردازی داستانی
3. کتاب «در حضور دریا» حسین علیزاده، در دو فصل شامل «مجموعه های گزیده شعر رضوی شامل اشعاری از حکیم سنایی تا امروز (حدود هزار سال)» و «اشعار کوتاه، تک بیتی و رباعیات رضوی».
4. کتاب «این جا، آسمان نزدیک تر است»، مصطفی پورنجاتی، دل نگاره هایی با مضمون زیارت آستان حضرت امام رضا علیه السلام که اشاراتی غیرمستقیم به معارف امام شناسی دارد.
5. کتاب «مسیحای طوس»، حمید احمدی جلفایی، گلچین چهل کرامت از کرامت های امام هشتم.
6. کتاب «برگزیدۀ کتاب شناسی امام رضا علیه السلام»، هادی ربانی، معرفی گزارش گونه از منابعی که به کار مخاطبان عمومی می آید در دوازده موضوع همراه با مشخصات کتاب شناختی. از نویسندگان ارجمندی که در پیدایش آثار موجود کمر همت بستند صمیمانه سپاس گزاریم و امیدواریم مجموعۀ فعلی بتواند به دانش خوانندگان بیفزاید و رضایت ایشان را فراهم سازد.
معاونت فرهنگی و ارتباطات
ص: 4
بسم الله
آقا هر جا قدم گذاشت، فورانِ برکت شد؛ برکت دنیا و آخرت.
آقا به هر کس نگاه کرد او را دچار کرد؛ دچار محبت.
اینک دل من، در هوای او در هوای خوب زیارت!
*
این برگ ها، از دل نوشته شده. از دل زائری که آقا او را می طلبد و روی دلش می نویسد: «بیا». پس آن چه از دیدگانتان می گذرد، حکایتی است از اشتیاق.
آستان او نزدیک ترینِ نقاط زمین است به آسمان. تشرّف به آستان او، سیر همزمان آفاق و انفس است. و تو بهتر می دانی که راه بهشت و جهنم، از خیابان های همین دنیا می گذرد.
آقا! زیارت بهشت ات را مکرّر قسمت مان کن!
[م. پ. دهۀ کرامت 1392]
ص: 5
پایان جاده ها دور است.
و راه ها فقط برای نقشه ها خسته کننده نیست.
اما کدام کودک
از سفر مهمانی بدش می آید؟
جادۀ تو
نه زمینی ست
نه هوایی؛
شاهراه وصل است از مسیر «طلب».
عاشقی را تو خود آغاز کردی، از مدینه تا مرو: جادۀ ولایت.
*
از خانه راه می افتم
دشت ها، کوه پایه ها آستین بالا زده اند به پذیرایی من.
این جاده دیگر دور نیست. همچون نخی است که باید گم نکنم تا مرا به تو برساند.
گرسنه می شوم، تشنه می شوم، خواب چشمم را پُر می کند.
می خورم، می نوشم، می خوابم؛ اما این راه دراز را، فقط به شوق تو می شود طی کرد.
«دشت هایی چه فراخ! کوه هایی چه بلند!» (1) روی همه قله ها
گنبدت را جستجو کرده ام. پدر می گفت: «راه با رفیق خوش است».
يا رفيق من لا رفيق له !
يا على بن موسى الرضا!
ص: 6
عکس
ص: 7
مشهد، یک شهر نیست؛ وطن است!
مشهد یعنی امنیت دیدار، و عبور از مرزهای فاصله و فراق.
مشهد، فُرصت است و مهاجرت؛ فرصت بیتوته ای معنوی به قدر دقایقی، شبی، روزی، هفته ای؛ و مهاجرت از زندان روزمرّگی و روزمرگی. انگار در گوش تو گفته باشند: «بنده ام! می توانی دوباره سری بزنی به بهشت خودت که روزگاری دور، از آن رانده شدی. بیا و ببین که روزی، جایی، خانه ای داشتی به نام خودت! حالا خانۀ قدیمی ات را شناختی؟ یادت آمد؟».
*
مشهد یعنی حس دعا.
یعنی پناه خواهی انسان، که به صورت یک شهر تجسم یافته است
**
خورشید قبله، هر صبح از توس طلوع می کند.
هرکه دارد هوس مشهد ما، بسم الله!
ص: 8
گنبد، اشتیاق طواف را در جان بیدار می کند
گنبد را در ارتفاع ساخته اند، تا از هر جای شهر رد شدی آقا را ببینی، دست به سینه بگذاری و بگویی:
﴿أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ﴾ !
گنبد، راز قبله را با تو درمیان می گذارد؛ راز نگاه را؛
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست (1)
*
از هر جای نقشه نگاه کنی، ایران یک خورشید بیشتر ندارد؛ خورشیدی که قرن هاست از فراز قُبهٔ نورانیِ بارگاهت سر می زند و دل این همه ارادتمند را گرمِ گرم نگه می دارد.
**
گنبد، راز قبله را با ما در میان می گذارد.
ص: 9
چه غربتی؟!
من فکر می کنم خودت به دهانمان انداخته ای بگوییم: «یا غریب الغرباء» که خجالت نکشیم. وگرنه، غریب که خودِ ماییم؛ گمشده در پهنای خاک. حتی اگر وطنمان همین نقشۀ بزرگ ایران باشد.
*
به صحن تو قدم می گذارم.
صحن تو فرشی است بزرگ که از خادم هایت خواسته ای پیش پای زائرانت پهن کنند.
به سنگفرش نگاه می کنم. و دلم از این همه وسعت باز می شود.
تا چشم کار می کند، زمینِ آراستۀ خداست. چپ و راست، خدمت گزارانت در تب و تاب اند مبادا لکه ای بر سنگ باشد؛ مبادا نخاله ای بی هوا از دستی افتاده باشد.
به گسترۀ فرشی که برایمان گشوده ای دل خوشم.
چه فرقی می کند؟!
من هم از خاک آستانت دانه بر می چینم، کبوترانه. و روی این صحن تابناک، مشق سلوک می کنم؛ تاتی تاتیِ «رفتن»؛ رفتن، به عشقِ شاید «رسیدن». دانه ام: لا اله الّا الله، سبحان الله، الحمد لله.
صلوات می فرستم و قدم می زنم. دانه برمی دارم.
**
چه شاه راه زیبایی! چه صحن دلبازی داری عزیز نازنینم!
ص: 10
عکس
ص: 11
از کودکی های دور، آب گوارای سنگابخانه ات، در خاطره هایم برق می زند. انگار برشانهٔ خشت های مطلایش، کبوتر کودکی ام آبمی خورَد.
چه کسی می گوید آب، آب است؟! زمزم توس کجا و ترکیب اکسیژن و ئیدروژن کجا؟!
اسماعیل خان و سنگ مرمر و طلا و بنای هشت گوش، حاشا که می توانست این همه سال و کام را سیراب کند. این سقاخانه آب نه، آب طلا دارد از وقتی تو به آن نظر کرده ای.
تشنگی ام را نذر حرمت می کنم آقا! بلکه کاسه ای لبریزتر پیشکشم کنی؛ به صفای زائر پرور خودت.
«آب کم جو، تشنگی آور به دست!»
مرا تشنه تر کن سقاخانه!
*
وقتی خوب فکر می کنم، می فهمم حق با تو بود:
از آب، همه چیز را زنده کرده ای (1)
ص: 12
عکس
ص: 13
به پاداش کدام نجابت، پرهای نرم و سفید و خاکستری ات جواز همسایگی گرفت!
و چگونه از این همه پرنده قرعه کام به نامت افتاد!
چه زودتر از آن های دیگر، فال خوبِ جوارش را از رواق تقدیر ربودی!
حلالِ دلت!
*
کبوتر جان!
حالا که ایستاده ای بر سقف اسماعیل طلایی
بر قشر زرین گنبد
بر ساحل صحن
حالا که دانِ مقدس آستانش بردهان می گذاری
سفیر خواهش من باش!
من هنوز رازهای دلم را روی نامه می نویسم، کبوتر!
و به پای تو می بندم.
چقدر خوشبختی پرندۀ مقیم حرم!
**
«برسان سلام ما را»
ص: 14
عکس
ص: 15
اگر به من بود، می گفتم «پنجرۀ «حریر»، «پنجره مهتاب»، «پنجره مهر».
ولی قبول! مثل فولاد، محکم است علاقه ای که از پشت این درِ فلزی تا روضه منورت، کشیده اند بین تو و زائرت.
یک قدم مانده به بوسۀ دیدار. چه فرقی می کند؟! اصلاً اسم این جا را بگذار: باب دل، باب نظربازی، باب شرم حضور!
سلام به فیض ملاقاتت!
این قاب قدسی، درِ آمادگی است برای نوشیدن عطر حریم تو. چشم اندازِ دلگشای روضه منوره.
دلم می خواهد مژده ملاقات با تو را نه یک جا، که قطره قطره در کام ریزم. و قدم به قدم شکر بگزارم برای هر یک دانه قدم. و قلبم حضور داشته باشد در این اتفاق معنوی.
پنجره فولاد، وصل تو را قیمتی تر به رُخم می کشد. وقتی روبه رویت می ایستم، اذن دخول را بار دیگر زمزمه می کنم. و صلوات خاصه را.
*
در نزدیک ترین فاصله های جهان با تو، از تو اجازه می گیرم که راهم بدهی آقا! ببین! پنجرهٔ مهربان خانه ات، مشتاق ترم کرده!... قبول؟
يا على!
ص: 16
می شناسمت. درباره آقایی ات چه بسیار خوانده ام. وقتی کنار سفید و سیاه، دارا و ندار، و فقیر و غنی، می نشستی بر سفره ای که گشوده
از کَرمِ خودت بود، من نیز مهمانت بودم.
و چه غذایی لذت بخش تر از همنشینیِ تو!
مهمانت را به آبی سرد و نانی گرم می پذیری، و با طعام گوارای مهرت سیر می کنی!
کنار ضریح، بر سرمان دست می کشی. دوست دارم بدانم همین حالا، چه کسی را در آغوش نوازشت گرفته ای! شاید دل شکسته تر ها را!
دست به دست ضریحت می دهم. و خواهش مطلق را به همۀ پاسخ ها گره می زنم، ضریح، در جانم به نجوا می گوید:
- اینک «رضا» (علیه السلام)! عالِم آل محمد، داناترینِ دانایان؛
- اینک او که صمیمی ترین مقتدر است و نرم ترین آهنگ استجابت؛
- و او، که بخشنده ترین دارا و عزت بخش ترینِ دهندگان است؛
- و دوا و شفا، یک جا پیشِ روی توست!
*
ضریح یعنی: گرفتار تواَم، بیمار تواَم، محتاج تواَم رضا!
ص: 17
آهسته قدم برداشته ای
ذکر گفته ای
حالا حرف های دلت را یک به یک مرور می کنی تا در ازدحام، التماس هایت را گم نکنی؛ و به لکنت نیفتی از ابهت آقای رئوف.
اذن دخول می خوانی...
... و زیارت آغاز می شود.
حالا مكث كن... کتاب دعا را ببند... همه کائنات، سراپا گوشِ شنوا و چشمِ بینایند... این تو و این گوش و چشم خدا. خدایی که زنده است. بگو! سدِّ عقده ها را باز کن!
*
حباب غصه هایم در گلو می ترکد.
اشک که نه، قطرات ستاره است، به عنایت امام که بردیده می نشیند.
از پنجره دیدگانم، از فراز روضه منوره، نم نم باران می بارد؛ نم نمِ استجابت، به مدد آقای مهربان!
حالا می خواهم از صمیم دل، همۀ گره هایم را پیش تو باز کنم مولا!
همه را... من سراپا نیاز و اشتیاقم...؛ بگویم و بگویم، «بدین زبان» که تو دانی!
**
قطره های ستاره، هنوز می بارد...
و اشک، بهترین زبان دل شکستگان است... .
ص: 18
عکس
ص: 19
آن روز، بر لوح خاطره ها نقش زدی: نمازِ توحید، بی وضوی امامت قبول نمی شود. ﴿لا إلهَ إلاّ اللّه حِصْني، فمَنْ دَخلَ حِصْني أمِنَ مِن عَذابيِ... بِشُروطِها و أنا مِن شُروطِها﴾ (1)
و زنجیرۀ کلام زرّینت، «سلسلة الذهب»، تا امروز امتداد دارد: تا جانشین حیّ و حاضر تو در روزگار ما عجله الله تعالی فرجه ! که انگار هم اکنون می گوید: و انا من شروطها.
*
تویی که شفاعت می کنی. و شفیع یعنی ضامن پذیرش خواسته ها. خواستۀ آدم هایی که زبانشان را خاک، بیشتر می فهمد تا افلاک؛ تو می شوی ترجمان دعای ما زمین گیرها تا به گوش کائنات برسد و شنیده شود. اگر مدد و وساطت تو نباشد، حاجات از زبان بی هنر ما، دیواره های آتشینِ فاصله را رد نمی کند.
**
حالا در ازدحام بالاسر مبارکت، منتظر می مانم به شوق آن دو رکعتِ طلایی. چه کسی بود گفت: «نماز، نماز است؛ هر جا خواستی بخوان»! قبول. نماز، نماز است، هر جا که ادا شود. اما اقامۀ نماز در بالاسر، رمز توسل است برای قبول.
و قفل های اجابت پروردگار، به سرانگشت اهل بیت علیهم السلام باز می شود.
***
در ازدحام بالاسر می ایستم برای نماز. گواهم: خليفة الله. ياسين و الرحمن را آینه وار به سمت آسمان می گیرم؛ به سمت خدا.
به انتظار ایستاده ام.
باران نزدیک است.
ص: 20
عکس
ص: 21
اگر زمین و زمان و باد و باران، رامِ امام علیه السلام است، اثرِ شأن ملکوتی اوست بر طبیعت. امام علیه السلام پا بر زمین می گذارد و همزمان، جانش در عرش سیر می کند؛ به کائنات روح می دمد و در عین حال، در کوچه و بازار رفت و آمد می کند. در این حال، عالم بالا و جهان خاکی درآمیخته اند و در رابطه ای دوسره و دوسويه اند : ﴿أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَالسَّماءِ﴾ (1)
این ها را زائر امام علیه السلام بهتر می داند.
زائر، همان جور که دلش را تا مضجع شریف پرواز می دهد، نانش را هم از سفرهٔ گستردۀ حضرت بردهان می گذارد. ببینید مهمان سرا چه قدر مشتاق دارد! و چه قدر نبات و زعفران متبرک، خریدار! سوغات تبرک نشده سوغات نمی شود؛ هرچه به خاک کوی تو نزدیک تر، به بویت آغشته تر! و چاشنی محبت حسین علیه السلام است که غذای هیئت را خوردنی می کند.
راز طعم ها را در عالم بالا بهتر می دانند.
آقا جان! اگر در حضور تو دست به غذا می برم، نقلِ خوردن نیست؛ پیِ نوری می گردم که تو به خوراکِ خاکیان بخشیده ای.
راز لذت ها و طعم ها با توست!
ما گرسنۀ طعامِ نظر کرده ایم، ای علی موسی الرضا!
ص: 22
عکس
ص: 23
ایستاده ام در برابر بارگاهت
برای آخرین بار!
و به رسم تعقیبات زیارت
ادب وداع به جا می آورم؛
که خداحافظی نیست
طلب سلامی دیگر است برای تشرف آینده!
وداع، مرور هزار لحظه عشق ورزی با تو و آغوش گستریِ توست؛ آن جا که در پیشگاهت، با گلاب اشک، گناه را شستشو می دهم.
و ختام حجّی دیگر، که این بار به جای مسجد الحرام، در مشهد الرضا تقدير شد.
چه دقیقه های سنگینی!
دلم می خواهد صحن و رواق را، گنبد و گلدسته را، با خویش همراه کنم تا نه بی همسفر، که با این همه باز گردم.
چه دقیقه های دشواری!
و شگفتا که این بار، هجرت و غربت و جلای وطن، آسان تر است از بازگشت به وطن!
ص: 24
عکس
ص: 25
وداع، شستن تن نیست از خاک آستانت، که این غبار را به سوغات می برم.
وداع، باز گذاشتن پنجره است برای ورود پرنده ای که مژدۀ فراخوان تو را می دهد برای تشرّف بعد؛ وقتی باز مرا می طلبی و دگربار روی دلم می نویسی: زودتر بیا!
*
ادب وداع به جا می آورم؛
که خداحافظی نیست
طلب سلامی دیگر است برای تشرف آینده!
تا رسیدن آن روز، از همین لحظه به تو سلام می کنم.
يَا سُلطان، يَا ابَا الحَسَن، يَا عَلى بْنِ مُوسَى الرّضا!
ص: 26