الحدیقة الرضویة : از مدینه تا خراسان و خراسان در گذرگاه تاریخ

مشخصات کتاب

الحدیقة الرضویة

قبر امام هشتم و سلطان دین رضا از جان ببوس و بر این بارگاه باش

«تالیف»

محمد حسن بن محمد تقی خراسانی شهیر بهروی

ذیقعده (1366) قمری مطابق مهرماه «1336» خورشیدی

حق طبع و تحریف محفوظ و مخصوص بمولف است

(شرکت چاپخانه خراسان)

سرشناسه : ادیب هروی ، محمدحسن ، 1263 - 1347.

عنوان و نام پدیدآور : الحدیقة الرضویة / تالیف محمدحسن بن محمدتقی خراسانی شهیر بهروی .

مشخصات نشر : مشهد: شرکت چاپخانه خراسان ، 1326.

مشخصات ظاهری : ه، [399] ص . : مصور.

یادداشت : کتاب حاضر در سالهای مختلف تحت عنوان "ا ز مدینه تا خراسان و خراسان در گذرگاه تاریخ " توسط ناشران متفاوت منتشر شده است .

یادداشت : کتابنامه : ص . ه؛ همچنین به صورت زیرنویس .

عنوان دیگر : از مدینه تا خراسان و خراسان در گذرگاه تاریخ .

موضوع : علی بن موسی (ع)، امام هشتم ، 153؟ - 203ق. -- سرگذشتنامه

موضوع : علی بن موسی (ع)، امام هشتم ، 153؟ - 203ق. -- آرامگاه -- تاریخ

موضوع : مشهد -- تاریخ

موضوع : خراسان -- تاریخ

رده بندی کنگره : DSR2121 /ش87ه4 1326

رده بندی دیویی : 955/8222

شماره کتابشناسی ملی : م 81-17312

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

فهرست مندرجات کتاب با تعيين صفحات

اشاره

مقدمه سبب تالیف کتاب صفحه 2 - دوسواد اجازه ص 3- خراسان و حدود آن ص 4 باز هم خراسان ص 5 - اشاره ای بمسجد گوهرشاد ص 7 غزالی و برادرش ص 10 مرقومات قاضی نور الله راجع بفردوسی ص 10 - بیانات یاقوت حموی در خصوص شهر طوس ص 13 - خواجه نصير الدين و کیفیت هلاك مستعصم عباسی بدستور او ص 14 شیخ طوسي ونقل كلام مؤلف تاریخ مصر درباره آن بزرگوار ص 18 شرح حال غزالی وعزات او از خلق ص 19 احمد غزالی ص 23 خواجه نظام الملک طوسی وروساء مذاهب اربعه اهل سنت ص 24 مناظره فردوسی و عاقبت کارش ص 27 « پایان مقدمه »

باب اول

گفتار نورالدین حافظ ابرو در باب مشهد، ص 30 مشهد مقدس شهری است دلگشا ص 33 گفتار مورخین راجع بمشهد و شهر طوس : ابو اسحق در « مسالك الممالك » ميرزا حسن زنوزی در «رياض الجنة». ياقوت حموی در «معجم البلدان» میر مجدالدین درد «زينة الجالس» ، قاضی نور الله در «مجالس المومنين». ابن بطوطه در «تحفة النظار » . ص 34 قبۀ منوره حضرت ثامن الائمة و حالاتی که طاری بر آن گردیده است ص 26 نامه اهالی خراسان بخاقان سمرقند و شکایت از قتل وغارت طايفه غوص 37 بيان حسب و نسب آقا على بن موسى الرضا علیه السلام و تاریخ ولادت آن بزرگوار ص 41 اخلاق و عادات وجود اقدس رضوی ص 45 خطابه مرحوم سيدجمال الدين اسد آبادی در محفل وطنى راجع بعظمت مقام قرآن ص 47 نطق لرد کیچنر در خصوص اسلام و قرآن مجید ص 49

باب دوم

ذکر اخباری که مرحوم ابن بابویه «صدوق» در باب امامت حضرت رضا نقل فرموده ، از آن جمله است خبر : محمد بن اسمعيل - على بن يقطين - داود رقي سليمان بن حفص مروزی - زكريا بن آدم - عبد الله بن عبدالرحمن - يزيد بن سلیط - ابو الصلت هروی محمد بن ابراهيم بن اسحق طالقانی- علی بن عبد الحميد حسینی ص 51 تحقيق مؤلف طرائق الحقايق راجع بمرو شاهجان و مرو الرود ص 53 خلافت محمد امین پسر هرون الرشید و کیفیت کشته شدن او بدو روایت ص 57 نامه زبیده مادر محمد امین بعبد الله مامون پس از قتل پسرش و اشعاری که در این باب گفته است ص 61 خواستن مامون حضرت رضا را از مدینه بطوس ص 62 شمه ای از مظالم هرون ص 64 نهضت طالبيين وقيام ابن طباطبا وابوالسرايا در کوفه ابتدای خلافت امون ص 67.

باب سوم

حرکت آقاعلی بن موسی الرضا از مدینه به خراسان و داستان زینب کذا به ص 72 کراماتی که از وجود آن بزرگوار در اثناء سفر بروز نموده ، ص 75 کیفیت ورود آقا بشهر نیشابور و نقل حديث « سلسلة الذهب » ص 77 ورود حضرت رضا بمرو شاهجان پایتخت مامون و مذاکره خلیفه با آقا در باب ولایت عهد و خلافت می 82 برای چه مامون آن بزرگوارد اولیعهد خود قرارداد؟ ص84 تشکیل مجلس عام برای تفویض ولا يتعهد و عطایای مامون بخلق و اشعاری که شعراء در مدح حضرت ثامن الحجج سروده اند، يك سكه از مسكوكات ولیعهدی آقا ص 87 : حرکت بی بی فاطمه خواهر آقا از مدینه بقصد ملاقات برادر و فوت آن معصومه در شهرستان قم ص 93 سواد عهد نامه ای که

ص: 2

بخط مامون وبخط آقا علی بن موسی علیه السلام نوشته شده و مؤلف آن را ترجمه نموده است .

باب چهارم

وقایع و اتفاقاتی که پس از قبولی ولایتعهد روی داده ضمن چند مطلب ، اول اینکه تفویض ولایت عهد باشاره فضل بن سهل بوده ص 105 دوم كيفيت استسقاء حضرت ثامن الائمة برای اهالی مرو، سوم تشریف بردن آقا بنماز عید بدو خواست مامون ص 106 چهارم - واقعه قتل ذوالریاستین فضل بن سهل میان حمام سرخس ص 110 پنجم اعتراف مامون باینکه تفویض ولایت عهد به آقا حضرت رضا خدعه بوده ، و جسارت کردن حميد بن مهران بساحت اقدس رضوی در مجلس خلیفه و کیفر یافتن او در همان محفل ص 116 ششم - فرستادن مامون خليفه محمد بن عمر و طوسی را بطلب آن بزرگوار غریب و استخفاف او نسبت بوجود مبارك علوى و نفرين آقا علی بن موسی درباره مامون خلیفه ص 110 هفتم - درخواست مامون از آقا رفتن بنماز عید را و نادم شدنش از این تقاضا بسعایت تمام ص 120 هشتم قاتل حضرت رضا عبد الله مامون است ص 122 . بیانات هرثمه در خصوص مسموم شدن آقا علی بن موسى ص 124 نهم - ابن بابویه قمی از یاسر خادم روایت می کند ص 129 دهم کیفیت زهر خورانیدن مامون آقا امام رضا را بآب انگور ص 130 یازدهم - اختلاف روایات در باب رحلت مولی علی بن موسی ص 135 دوازدهم - ذکر بعضی از مراثی که درباره آن امام همام گفته شده ص 136 سیزدهم - یکی از خدام و حجاب حضرت رضا عليه السلام معروف کرخی است ص 137-

باب پنجم

پاره ای از اخبار که در فضیلت زیارت حضرتثامن الائمه روایت شده از رسول مختار و ائمه اطهار و خود آن بزرگوار صلوات الله علیهم اجمين وذكر بعضی از آداب زیارت ص 139 بحث در اینکه ابدان شريفه ائمه علیه السلام بعد از رحلت چه می شود ؟ ص 144 خوارق عادات و الطافی که بعد از شهادت امام هشتم از قبر مطهر ظهور یافته و مؤلف راهم شامل شده ص 148.

باب ششم بخش دوم

در اطراف تاریخ نگاری ص 158 شرح بمباران آستانه قدس رضوی بعهد تزاری 1230 قمری مطلب اول - ورود مرگان شوستر امریکائی بطهران برای ریاست کل خزانه داری طبق قانون 23 جوزا و عمليات او و بر خوردش ضمن اصلاحات بمخالفت دولت روس و انگلیس وحوادث تاریخی بعد صفحة ( 160 ) مطلب دوم - روسیه ارتباط سیاسی خود را با ایران قطع کرد ودو اولتيماتوم داد ص 163 مطلب سوم - ورود محمد على میرزا شاه مخلوع بخاك ايران برای استرداد تخت و تاج سلطنت و يك عزل سياسي ملك الشعراء ص 166 شروع بمقصود و کیفیت ورود قشون روس به مشهد ص 170 شرح حال يو سفخان هراتی ص 172 مادین نبی خواهیم مشروطه نمی خواهیم ص 176 بيانات طالب الحق راجع بادارات دولتی و مشروطه ص 178 رفتن رئیس نظمیه نزد رکن الدوله برای کسب تكليف ص 183 سواد مكتوب طالب الحق بوالی خراسان بضمیمه ورقه استفتاء از علماء مشهد در باب مشروطیت و جواب آقایان راجع باين موضوع ص 184 اواخر صفر کار بوسفخان بالا گرفت وراتق و فاتق

است ص 137

ص: 3

شهر مشهد گردید ص 187 محمد قوش آبادی بيو سفخان ملحق شد ص 188 سواد تلگراف هیئت وزراء - سواد تلگراف وزارت داخلة «قوام السلطنه» بوالی خراسان ص 190 ملاقات مؤلف با سردار یوسفخا ن ص 194 قسمتی از قصيده اديب الممالك راجع بخرابی اوضاع ایران ص 198 سواد مراسلات و تلگرافات و ابلاغات رسمی راجع باوضاع مشهد ص 201 درخواست اهالی مشهد از یوسفخان تامین جانی و مالی را ص 205 واقعه قتل نایب حبیب رعیت ایران و رئیس کمیسر نوقان و منجر شدن این پیش آمد بیم باران آستان عرش بنیان ص 206 آخرین اعلامیه ردكو رئيس كل قوای روس در خراسان یا فاجعه دهم ربیع الثاني «1330» هجری ص 208 قسمتی از اشعار سعدی مناسب مقام نفثة المهموم ص 210 شرح بعد از اجمال ص 211 ص 215 پیغام آوردن عبدالحمید بنقل مير مرتضی قره باغی برای میرزا ابراهیم ص 216 بيانات تولیت آستانه راجع بروز 10 ربیع الثانی ص 217 عده گلوله ها و شماره مقتولین ص 227 يك سند تاریخی ص 224 اعلامیه رد کو راجع باین که از آستانه چیزی مفقود نشده - بازهم دهم ربیع الثانی ص 227 کیفیت تطهير حرم و ضریح و رواق ها ص 232 ضایعات آستانه موقع بمباران ص 233 تذکر لازم راجع بطلا و نقره و قندیل های حرم که نقل شد بطهران بسال 1316 شمسی ص 235 کشته شدن يوسفخان وغزل عاشقانه او مرگ دابيژا قنسول روس ص 237 قصيده ملك راجع بمباران و سه بند از 12 بند ایشان - قطعه کلید دار ضريح منور و قسمتی از اشعار ادیب الممالك و مواد تاریخی ص 239 کیفیت قتل ولیعهد اتریش و شعله کشیدن آتش جنك بين الملل اول ص 246 تلگراف ويلهم بنيكلا وجواب تلگرافی امپراطور روس بویلهم ، و پیشنهاد سازانوف بنيكلا موضوع

جنگ را ص 247 شرح حال نيكلا و ویلهم ص 247 نطق امپراطور روس راجع بتشجيع قشون وبالاخرة استعفای او از سلطنت و تبعیدش بیکی از شهرهای سیبر با ص 150 كيفيت قتل نیکلا و خانواده او ص 252 تفال فقراء نعمت اللهی و اشعاری چند از مؤلف ص 255

باب هفتم فاجعه مسجد گوهر شاد

ورود شیخ تقی بهلول از تربت بمشهد و رفتن او منبر در مسجد گوهرشاد و بیانات او ص 261 اظهارات احتشام نواب روی منبرص 260 حمله نظاميان بمتحصنين صحن جدید و بستن مسلسل را بر روی آنها صبح روز جمعه دهم ربيع الثاني وذكر عدة كشتگان و مجروحین در این روز ص 264 عزیمت مرحوم آقای قمی از مشهد بطهران سپس مسافرت ایشان از عراق عجم به عراق عرب ص 267 مولف قیام خراسان می نویسد: روز شنبه اوضاع وخیم می نمود جمع زیادی در مسجد گرد آمدند ص 269 مشاهدات محرر این سطور ، بعضی از وقایع را ص 270 حمله دوم نظامیان شب یکشنبه (12 ربیع الثانی) بمسجديان ، بیانات یکی از خدام مسجد برای نگارنده ص 276 منظومة مؤلف ياشرح وقايم چنان که مشاهده نموده ص 277 بیانات آقای شوشتری راجع باین نهضت ص 281 ابلاغیه پاکروان، وعفو عمومی شاه از مقصرین و اعلامیه وزارت داخله ص 329 متحد المال از طرف وزارت داخله توسط استاندار نهم راجع بتبدیل کلاه پهلوی بکلاه تمام لبه و زندانی کردن بعضی از علماء و یادگار زندان آقای بهار ضمن اشعار ، ص 294 انفصال سرهنگ بیات از ریاست شهربانی و آمدن پاسیار محمد رفیع نوائی بمشهد بدین سمت و بازداشت

ص: 4

آقازاده آقای لطفی و عده ای دیگر و زندانی نمودن و انفصال اسدی از نیابت تولیت و حبس او تا موقع کشته شدنش و بیانات نوائی در جلسه محاکمه راجع بقتل اسدى ص 206 رفع حجاب و مناظره سعید و پریوش ، جلوگیری و سخت گیری آژانها از بانوان و تشکیل مجالس جشن، در خصوص رفع حجاب ، ص 299

باب هشتم

حمله قشون متفقين بمرزهای ایران یا قضایای شهریورماه 1320 شمسی ص 202 اوراق پراکنده خطاب بسربازان ایران خطاب بخلق های ساکن خراسان، متن بعضی از قسمت های افکار خلق ص 304 دولت ایران یادداشت سویتی را از خلق خود پنهان می دارد ص 307 فرامین ارتش سرخ ص 308 موقعیت لشكر نهم در روز پنجم شهریور 1320 ، ص 309 روس ها مراکز نظامی مشهد را بمباران می کنند ص 313 اختلاف نظر سرلشکر محتشمی با پاکروان ص 314 قیام محمد یوسفخان هزاره و کشته شدن او ص 0318 طهران چه خبر بود؟ ص 321 خطاب شاه بنخست وزیر روز سوم شهریور موقع ورودش بکاخ سعد آباد ها مگر چه شده؟ چرا رنگت پریده است؟ اتفاق بدی افتاده است ص 322 باغ شاه تخلیه می شود ، کابینه آقای منصور منحل و آقای محمد علی فروغی نخست وزیر می شود ص 324 مراسله دولت ایران به سفیر دولت جماهیر شوروی و وزیر مختار دولت انگلیس و جواب آندو دولت، شهر طهران نظامی می شود و شورش در قلعه مرغی ص 329 مرخص شدن افراد لشکر یکم و دوم ، جلسه مهم سر لشگر ضرغامی و سرلشکر احمد نخجوان و عده ای از افسران در باشگاه راجع باینکه از افراد مرخص شده ، سر باز داوطلب با حقوق کافی گرفته شود اعلیحضرت با تغیر سوال میکند این چه پیشنهادیست! توقیف شدن سرلشکر احمد نخجوان و سرتیپ ضرغامی باخلم درجه ص 332 استعفای شاه از سلطنت ، صلحنامه شاه اموال خود را بفرزندش ص 332 فرمان اعلاحضرت راجع باموال موهوبي وقسمتی از بیانات والاحضرت شاهدخت شمس پهلوی ص 334 مرك رضا شاه پهلوی و خلاصه زندگانی او ص 336 خاتمه کتیبه دور گنبد پیاده آمدن شاه عباس بمشهد ص 338 توضیحات راجع بحرم مطهر و ضریح منور و در مرصع ورواق های مبارك و پاره ای از کتیبه های روضه منوره وقصيدة دبیر الملك فراهانی ص 340 اشیاء نفیسه موضوعه میان چهار خوانچه که در میان حرم نصب شده است ص 345 رواق دارالحفاظ وقصيدة قاآنی من ص 350 رواق دارالسيادة و قصيدة ملك الشعراء صبورى 352 رواق دار السعادة ورواق توحید خانه ص 355 گنبد الله وردیخان ودار الضيافه ص 358 ایوان طلای نادری و کتیبه های آن ص 360 کتابخانه آستانه ، ص 382 کتابخانه ملى ملك « كه شعبه ایست از کتابخانه آستان رضوی بنص وقف نامه مرقوم درصفحه 363» صحن عتيق و ایوان ها و بعضی از کتیبه ها ص 368 صحن جدید و ایوان ها و برخی از کتیبه های آن ایوان طلای ناصری و قسمتی از قصیده سرخوش هروی با اشاره بشماره در بهای طلا و نقره حرم مطهر ورواق ها ص372 مسجد گوهر شاد و شرح چهار ایوان آن با ذکر کتیبه های ایوان ها و اشاره بساختمان گنبد دو مأذنه،

ص: 5

وماده تاريخ منظوم راجع بعمارت و مرمت دو گلدسته مسجد ص 375 آب مسجد ص 385 یاد آوری ها - تشرف ناصرالدین شاه بمشهد مقدس کمپانی رژی یا ادن امتیاز دخانیات بانگلیس و فتوای مرحوم میرزای شیرازی راجع باين قسمت ص 386 کشته شدن ناصرالدین شاه، تشرف مرحوم میرزا حسن ممقانی بارض اقدس و اقامه نماز جماعت تاریخی آن مرحوم در مسجد جامع و اشاره بجماعت مرحوم خالصی در مسجد گوهرشاد - دو قطعه مرثیه ادیب نیشابوری ص387 و بائی تاریخی مشهد اجتماع علمای طهران در شاه عبدالعظیم (4) برای تقاضای مشروطیت - فرمان مظفرالدین شاه راجع باعطاء مشروطیت ، ص 389 بستن توپ بمجلس شورای ملی، و دستگیری مشروطه طلبان مبرز و کشته شدن صور اسرافيل وملك المتكلمين ص 309- ورود سردار اسعدو سپهدار بطهران - مصلوب شدن مرحوم شیخ فضل الله نوری و کشته شدن اعتضاد التوليه وفوت مرحوم حاج میرزا حبیب الله شهیدی و قطعه ای از اشعار ایشان ص 391 کشته شدن مرحوم بهبهانی در منزلش - فوت مرحوم آخوند در کوفه - بمباران آستانه - محاصره کردن عبد المؤمن خان از يك مشهد مقدس را و فرمان دادن او بقتل عام اهل مشهد، و نامه تاریخی ، معاهده بستن دولت ایران با دولت افغانستان « رجوع شود بنهضت ایران » در عهد شاه فقید ، آمدن نخستین نماینده دولت افغان بمشهد مقدس و اشعار مؤلف راجع باین اتفاق و اتحاد ص 397 کشته شدن مرحوم محمد تقيخان کلنل در جعفر آباد قوچان و رثائیه عارف قزوینی راجع بكلنل ص 398

تصاویر و گراور های کتاب

1 - ركن الدولة 2 - يوسفخان 3 مؤلف 4 - ادیب الممالك 5 - دا بيژا 6- ميرزا ابراهيم 7 - مرتضی قلیخان 8- ثقة الاسلامي 9 - يوسف خان 10 - صمد آقای «مترجم» 11 - نیکلا امپراطور روس 12 - احتشام نواب 13 - حاج آقا حسین قمی 14 - محمد ولیخان اسدی 15 - شاه فقید 16 - اعليحضرت محمد رضا شاه پهلوی 17 - ناصرالدین شاه 18 - ملك الشعراء «صبوری » 19- علمای اعلام وحجج اسلام . 1 - گراور گنبد و گلدسته نقاره خانه 2 - گراور گنبد مطهر 3 - مسجد پیره زن 4- سقاخانه نادری 5 - منظره گنبد بعد از بمباران 6 - پنجره فولاد 7 – منبر تاریخی مسجد 8 - قسمتی از ساختمان بیمارستان شاه رضا 9 - مدخل بیمارستان 10 - نمای خارجی کتابخانه آستانه رضوی.

مدارك مندرجات - منية المريد ، عيون اخبار الرضا ، كليات سعدى ، حدود العالم حافظ ابرو ، مجالس المؤمنين ، معجم البلدان ، مطلع الشمس ، انقلاب طوس ، مجله یادگار ، طرایق الحقايق ، جواهر الكلام ، منتخب التواريخ، کشف الغمة ، خيرات حسان ، تاریخ بیهقی ، مفاتيح الجنان ، تحفة الرضويه ، حبيب السير ؛ جلاء العيون ، فردوس التواریخ، اختناق ایران ، تتمة المنتهى ، اطلاعات ، عده ای از جرائد مشهد تاریخچه مجلس، تاریخ مختصر ایران تالیف «سایکس» مجلة الكمال ، بحر الفوائد ، فوائد الرضوية ، عالم آرا ، آب زندگانی ، لهوف، از سوم تا 25 شهریور ، پاسخ اهرمن ، کتاب آبی ، اطلاعات هفتگی ، حقایق شهریور ، مشروطه ایران ، تالیف ادوارد برون، وقایع بیست روزه ، و . و . وه

ص: 6

بسم الله سبب تالیف کتاب تعالی شانه

اشاره

گوبروو آستین بخون جگرشوی * هر که در این آستانه راه ندارد

چنین گوید نویسندۀ این اوراق وفقه الله لما يحب ويرضى مدت 25 سال مرحوم پدرم ملا «محمدتقی» رضوان الله علیه که از زمره اهل علم بود در كشيك دوم سرخدمت بآستان و اینعمت خود حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه میشود تا عاقبة الامر بمفاد كريمة ( كل نفس ذائقة الموت ) در سن 53 سالگی بسال (1325) قمری داعی حق را لبيك اجابت گفته ؛ در جوار آقا و مولایش مدفون گردید رحمة الله عليه رحمة واسعة :

خانه ای کاندران نخواهی ماند * سال عمرت چه ده چه صد چه هزار

خود مؤلف هم پس از مرگ پدر بالغ بر چهل سال است که افتخار انتساب بدر بار سر کار فیض آثار را داشته و دارم . در فروردین ( 1364 ) هجری که ایام بهار و اوان فرح وانبساط ابناء روزگار است اندیشه کردم که شصت مرحله از مراحل زندگانی خود را در مجاورت این تربت

ياك ومهبط املاك پیموده ، خدمتی که شایان تقدیم این بارگاه فلك اشتباه باشد ننموده ام با خود گفتم : شصت بار آمده نوروز ترا مهمان * جزهمان نیست اگر ششصد بارآید

عظام خلك تحت التراب بالية* وانت تلعب فوق التراب كالاطفال :

چرا ؟ تاکنون برای ( يوم لا ينفع مال ولا بنون ) زاد و توشه ای نیندوختی و از خرمن فیض این مرقد مطهر منور خوشه ای نچیدی ! :

برگ عيشی بگور خویش فرست * کس نیارد ز پس تو پیش فرست

رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم فرمود : ﴿ اذا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ الاْمِنَ ثُلُثُ صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ . أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ . أَوْ وَلَدُ صَالِحُ يَدْعُو لَهُ ﴾ ملمع

( ای که درونت بگنه تیره شد * تر سمت آینه ینه نگیرد صقال )

( خاك من و تست که باد شمال * می بردش سوی یمین و شمال )

( مالك فى الخيمة مسلنقيا * قد نهض القوم وشد وا الرحال )

ص: 1

( عمر بافسوس برفت آنچه رفت * دیگرش از دست مده بر محال )

( قد و عر المسالك ياذا الفتى * افلح من هيا زاد المآل )

( بس که در آغوش لحد بگذرد * بر من و تو روز و شب و ماه و سال )

( لاتك تختر بمعمورة * يعقبها الهدم او الانتقال )

( زنده دل مرده ندانی که کیست ؟ * آن که ندارد بخدا اشتغال )

بالجمله این الهامات و اشراقات محرر این سطور را بر آن داشت و در واقع و نفس الامر راقد این مرقد شریف غلام دربارش را بر این خدمت گماشت کتابی تألیف نماید مشتمل بر شرح احوال این بزرگوار غریب و شامل پاره ای از وقایع مهمه ای که بعد از شهادت حضرتش و هم در عصر مود این اوراق روی داده است ولی بطریق اختصار که ذره نمونه مقدار و مشت نشانۀ خروار است بلی :

(معانی هرگز اندر حرف ناید * که بحر بی کران در ظرف ناید )

امید است زائرین و مجاورین بخصوص خدمۀ آستان قدس رضوی از این اثر حسن استقبال نموده مر این بنده و پدر و مادرم را در مظان استجابت دعا فراموش نفرمایند :

( مگر صاحبدلی روزی برحمت * کند در حق درویشان دعائی )

و از آنجا که این تألیف بنام مبارك آقا ( على بن موسى علیه السلام ) فراهم آمده موسوم نمود آن را به ( حديقة الرضوية ) وچون بهشت بهشت باب مرتب گردانيد وبالله التوفيق و هو حسبی و انا العاصى الجانى (محمد حسن هروی) علی الله عنه

تمثال مؤلف

ص: 2

سواد اجازه مرحوم آیة الله نائینی رضوان الله علیه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين وافضل صلواته وتحياته على من اصطفاه من الأولين والآخرين وآله الائمة الطيبين الطاهرين واللعنة الدائمة على اعدائهم اجمعین ابد الآبدين

وبعد فان جناب العالم الفاضل عماد الاعلام مروج الاحكام الشيخ حسن الهروى دامت تأییداته ممن بذل جهده في تحصيل العلوم الشرعيه والمعارف الالهية حتى بلغ درجة سامية من الفضل والسداد مقرونة بالصلاح والرشاد واقد اجزت له في تدريس الطوح الفقهية والأصولية ومقدماتها وان يروى عنى ما اودعه اصحابنا الامامية رضوان الله تعالى عليهم في مصنفاتهم بحق اجازتي عن مشايخي العظام باسانيدهم المفصلة في فهارست الشيوخ وكتب المشيخة بطرقهم المنتهية الى ارباب الجوامع العظام والكتب والاصول ومنهم الى اهل بيت النبوة ومهبط الوحي ومعدن العصمة صلوات الله عليهم اجمعين وارجومنه ان لاينساني من صالح دعائه انشاء الله تعالى والسلام عليه ورحمة الله وبركاته ( الاحقر محمد حسين القزوى النائيني )

سواد اجازه آیت الله حضرت مستطاب جامع المعقول والمنقول حاوى الفروع والاصول آقاسید هادی الخراسانی الحائری دامت برکاته

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله على ما وعد الخلق برحمته واراهم انجازه والصلوة و السلام على من بعثه بالرسالة الحتميه والنبوة الختميه وآتاه اعجازه محمد وعترته الذي فوض اليهم دينه في الاجازة والاستجازة وبعد فان من اعظم مواهب البارى جل وعلا وجود العلماء الربانيين في اكناف الارضين لا بلاغ احكام الدين وتعليم الانام وارشادهم الى حقایق الاسلام وعلوم الائمة الاعلام و حيث ان من تلك الجملة لابل من الاجلة جناب الشيخ الكامل الفاضل و العالم العامل مدرسي العلوم العربية ومبين الشروح الفقهيه الشيخ محمد حسن الخراساني الشهير بالهروی دامت تأییداته قد بذل عمره الشريف في المشهد الرضوى على مشرفه السلام بترويج العلوم الدينية وتكميل الصفات النفسانية وقد استجاز من الاحقر خادم الشريعة المطهره في القيام بوظائف التعليم وتدريس الانام و تفسير الاخبار الماثوره عن الائمة الكرام عليهم الصلاة والسلام فرأيته اهلا لذلك بل فوق ما هنالك

ص: 3

فاجزته دام تاییده فى هذه الجهات السامية وغيرها من المراتب الراقية فى نشر الاحكام وارشاد العوام وتدريس الخواص من علوم الاسلام و اوصيه و اقدم نفسى بتقوى الله تعالى في جميع الامور والاخلاص له عزشانه في الورودفيها والصدور و استدعى من انفاسه القدسيته دعاء الخير لي ولجميع المؤمنين والسلام، ليه وعلينا وعلى عباد الله الصالحين - الاحقر الخراسانی الحائری 3 ج 1 سنه 1366

محمد هادی الحسينى

مقدمه - برخی از گفتارهای مورخین راجع بخراسان

اشاره

خراسان - مشرق وی هندوستانست و جنوب وی بعضی از حدود خراسانست و بعضی بیابان کرکس کوه و مغرب وی نواحی گرگان است و حدود غور و شمال وی رود جیحون است و این ناحیتی است بزرگ با خواسته بسیار و نعمتی فراخ و نزديك ميانه آبادانی جهانست و اندروی مدن های زراست وسیم و گوهرهای که از کود خیزد و از این ناحیت اسب خیزد و مردمانی جنگی و در ترکستانست وازو جامۀ بسیار خیزد وزر وسیم و پیروزه و داروها و این ناحیتی است با هوای درست و مردمان با ترکیب قوی و تندرست و پادشای خراسان اندر قد بودی و پادشاه ماوراء النهر جدا واگنون (1) هر دو یکی است و میر خراسان بیخا را نشیند وزال سامان است و از فرزندان بهرام چوبین اند و ایشان را ملك شرق خوانند و اندر همه خراسان عمال او باشند و اندر حدهای خراسان پادشاهان اندو ایشان را ملوك اطراف خوانند نیشابور، بزرگ ترین شهریست اندرخراسان و بسيار خواسته تريک فرسنگ اندر يك فرسنگ است و بسیار ها مردمست و جای بازرگانست و مستقر سپاه سالار انسبت و او را قهندزاست و ریض است و شهرستانست و بیشتر آب این شهرها از (2) چشمه است که اندر زمین بیاورده اندو از وی جامه ای (3) گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه و او را ناحیتی است جد او آن سیزده روستاست و چهار خان

سبزوار ، شهر کیست خرد بر راه ری و قصبه روستای پنبه است ، خسرو گرد ، بنزديک اوست شهر کیست خرد ، بهمن آباد ، و هزنیان ، دو شهر کست خرد بر راه ری و اندروی کشت وبرز بسیار است. آزاد وار، شهر کیست اندر میان بیابان و با نعمت و بر راه گرگان ، جاجرم شهر کیست بر راه گرگان بر سرحد ، و بارکده گرگانست و این کومش و نشابور است ؛

ص: 4


1- یعنی سال (372) هجری
2- چشمه ها « قنات ها »
3- جامه ها « البسه »

سبر این (1) شهریست آبادان و با نعمت ، جرمکان وسبينكان ، خوجان، راوینی، شهرک هایی اند با کشت و برز بسیار و آبادان و اندر میان کوه و دشت نهاده و این همه از حدود نیشابور است نسا ، شهریست بر دامن کوه نهاده اندر میان کوه و بیابان با نعمت بسیار و هوای بد و آب های روان ، باورد. اندر میان کوه و بیابانست جایی بسیار کشت و برز و هوای درست و مردمانی جنگی ،

طوس ناحیتی است و اندروی شهرک هاست چون توران و نوقان ، بروغون ، رامکان بنوازنده ، واندر میان کوه هاست و اندر کوه های وی معدن بیروزه است و معدن مس است و سرب وسرمه وشبه وديگ ، سنگين وسنگ فسان و شلوار بندو جو رب از آن خیزد ، و بنوقان مرقد مبارك علی بن موسی الرضاست و آن جا مردمان بزیارت شوند وهم گور هارون الرشید است.

گنبد مطهر حضرت رضا علیه السلام

باز هم خراسان - خراسان از شمال محدود است بماوراء النهر و قسمت هایی که از آن جدا شد و از مشرق ، بهریرود و دشت ناامید، و از جنوب بکرمان، و از مغرب باستان دوم (2) طهران و گرگان، طول آن از شمال بجنوب (800) و از مشرق بمغرب (480) كيلو متر (3) و مساحت آن قريب (32) هزار کیلومتر مربع می باشد، زمین خراسان عموما کوهستانی و ارتفاع کوه های آن در شمال و مشرق بیش تر و امتداد آن ها عموما از شمال غربی بجنوب شرقی و دره های پر آب و حاصل خیز

ص: 5


1- اسفراین است که سبراین و اسپراین نیز خواننده .
2- اصطلاحی است جدید یعنی شهرستان و حکومت نشین و حاکم را استاندار گویند و مشهد مرکز آستان نهم است.
3- حدود خراسان - مشرق وی هندوستانست ، و جنوب وی، بیابان سند ست و بیابان کرمان، ومغرب وی حدود هر پست و شمال وی ، حدود غرجستان و کوزکانان و تخارستان «رجوع شود بكتاب حدود العالم».

بین این رشته ها قرار گرفته که در هر يك از آن ها مراکز پر نعمت و جمعیتی دیده می شود که در روزگار باستان آبادانی و اهمیت شایانی داشته است، دره هایی که در این استان شده از شمال بجنوب از این قراراند: درۀ قوچان و شیروان و بجنورد دره سبزوار ونيشابور و مشهد دره قائنات و بیرجند، رودهای مهمی مانند اترك و گرگان و كشف رود و رود ابریشم « قراسو » در آن جاری بوده و آب آن ها بمصرف زراعت می رسد ، بسیاری از مردان نامور ورجال علم وادب وسیاست ما از این استان برخاسته اند و ناموران بزرگی مانند فردوسی و حکیم خیام و غزالی و انوری و خواجه نصیر الدین طوسی در این دیار پرورش یافته اند که پیوسته باعث افتخار و سرافرازی قوم ایرانی و در شمار بزرگان عالم بشریت بشمار می روند ،

شهر مشهد که مرکز این استان می باشد در جلگه کنار کشف رودبین دو رشته جبال نیشابور وهزار مسجد واقع شده و ارتفاع آن از سطح دریا (1010) متر می باشد ، عرض شمالی وهزارمسجد آن 19 ,37 درجه و طول شرقی آن 59,36 درجه است فاصلۀ آن بخط مستقیم از طهران 714 کیلومتر می باشد ، جمعیت آن مطابق سرشماری که اخیرا (یعنی بسال 1319 خورشیدی) شده است 176471 تن بوده ، آب و هوای آن بسیار متغیر و حتی در ساعات مختلف روز و شب نیز تغییر می نماید شهر مشهد تا آغاز قرن سوم هجری اهمیتی بسزا داشته است و بجای شهر مشهد در آن تاریخ قریه ای وجود د داشته است بنام سناباد، درسنه 202 هجری که حضرت رضا علیه السلام پس از وفات در آن مدفون گردید این شهر موسوم بمشهد مقدس گردید و کم کم بر وسعت و جمیت آن افزوده شد، بویژه در روزگار شاهان و شهریاران صفوی مانند شاه طهماسب و شاه عباس کبیر و هم چنین نادرشاه بناهای بی شماری در آن برپا گردید مهم ترین بناهای مشهد بارگاه قدس حضرت رضا علیه السلام می باشد که یکی از مهم ترین بناهای عالم اسلامی است و از لحاظ اهمیت مذهبی و توجه مردم ایران از سال های پیش از این پیوسته هنرمندان و صنعت گران این دیار شاهکارهای مختلفی در آن بیادگار گذاشته اند ، حرم مطهر که در وسط شهر واقع شده در اطراف آن بناهای متعدد وجود دارد باین ترتیب مسجد گوهرشاد ، صحن عتيق صحن جدید، در اطراف این دو صحن نیز بتدریج بناهای دیگری برپاشده است.

حرم مطهر بنائی است مربع که طول و عرض آن ده متر و ارتفاع گنبد قریب 24 متر

ص: 6

است ، گنبد مظهر در خارج پوشیده از طلا و از داخل آئینه کاریست ، و دیوار حرم از کاشی هایی ساخته شده که از لحاظ زیبائی و نفاست مانند چینی های بسیار ممتاز می باشد و بعضی از این کاشی ها مربع و بر روی آن ها خطوط رقاع و اسلیمی برجسته ترسیم شده و برخی خشتی های مسدس سفید است که آیات قران و احادیث با خطوط طلا بر روی آن نقش شده است، در تمام دیوارها و اطراف صحنين و مسجد گوهرشاد و گلدسته ها همه جا کاشی های ممتاز بکار رفته که بر رونق و زیبایی این بناهای تاریخی افزوده است،

بانی مسجد گوهرشاد گوهر شاد آغا همسر میرزا شاهرخ پسر امیر تیمور گورگانی است این مسجد در زیبائی و استحکام و ظرافت هنری بحد کمال می باشد بطوری که نظیر آن کمتر دیده شده است - طول مسجد 58 و عرض آن 48 متر می باشد ،

ایوان جنوبی آن دارای گنبدی بسیار عالیست که دارای دو گلدسته بلند می باشد و دهنه ایوان 12 متر و ارتفاعش 20 متر و طول آن 34 متر است، ارتفاع گنبدی که در وسط آن واقع شده 41 متر است. در وسط این مسجد محوطه ای باسنک ساخته شده که موسوم بمسجد پیرزن می باشد (1)

ص: 7


1- الحال اين محوطه تبدیل گردیده بحوض بزرگی ، توضیحات بیش تری راجع بحرم و مسجد در باب هفتم داده خواهد شد.

اهمیت شهر مشهد بیش تر بواسطه موقعیت زیارتی آنست که همواره گروه گروه مردم ایران از سایر شهرها و دیارها برای زیارت رو باین شهر می آورند، گذشته از این چون این شهر مرکز استان نهم است دارای موقعیت بازرگانی و اقتصادی مهم می باشد ، شهر مشهد مرکز بازرگانی پشم مشرق ایران و قالی های مخصوص خراسان است، استان خراسان بواسطه آب و هوای مختلف وخاک حاصلخیز دارای هرگونه محصول سردسیری و گرم سیری می باشد ، پنبه گردو ، بادام ، انگور، سیب، هلو ، خربزه ، زعفران، وغلات بحد وفور بعمل مي آيد، در میان آن ها خربزه محصول تربت ومحولات و سیب و هلوی مشهد و انار سبزوار و بجستان و گلابی کاشمر از همه معروفتر می باشد ؛ پارچه های دستباف آن از قبیل شال شيروان و برك هزاره وقناويز مشهد و چوچونجه در جز نیز معروف است ، در میان کان های زیادی که در این استان واقع شده کان فیروزه نیشابور و سنگ مرمر خلج و خاك چينی گناباد در ایران از همه معروفت ر است ؛ سالنامه خراسان

یا قبر طوس سقاك الله رحمته * ماذا ضمنت من الخيرات یا طوص؟

طوس – از شهرهای قدیم خراسانست و توابع بسیار دارد و هوایش تندرستست در اوانواع میوه باشد و غله خوب آیدکان فیروزه در کوه طوس و نیشابور است و ديك سنگين بهمه روی زمین از کوه طوس برند شهری بزرگ بوده است و از مردم مشهور طوس یکی حکیم فردوسی است که شاه نامه نظم کرده است. چنین گویند که چون کتاب شاهنامه بنام سلطان محمود تمام کرد بعی وزیر احمد بن الحسن الميمندى صلۀ مناسب بفردوسی نرسید چندبیت دره جو سلطان محمود بگفت و از آن ابیات دوسه بیتی آمده است (بیت)

بر این سال بگذشت از سی و پنج * بد رویشی و ناتوانی و رنج

بدان تا پیری مرا بر دهد * مرا شاه هم تخت و افسر دهد

چو اندر تبارش بزرگی نبود * نیارست نام بزرگان شنود

سلطان محمود خواست که خاطر او بدست آرد مالی کرامند از برای او بفرستاد چون آنمال را بطوس آوردند فردوسی وفات یافته و از او دختری مانده آن دختر آن مال قبول نکرد سلطان فرمود تا آن مال بثواب روان فردوسی در راه طوس وسرخس رباطی ساختند نزديك چاهه و آن را رباط چاهه خوانند از رباط سنك بست تا این جا پنج فرسنگ

ص: 8

است بر راه سرخس و این حال در عشر وار بعمائه هجری بوده است - دیگر از مشاهیر طوی حسن بن علی بن اسحق است که لقب او نظام الملك بود و بدان شهرت دارد و او وزارت آل سلجوق کرد اول از آن الب ارسلان بعد از آن وزیر ملکشاه بود و مسجد جامع طوس از عمارت اوست و مسجد جمعه نوقان نیز او ساخته بوده است و در اطراف ممالك عمارات عالیه بسیار ساخته حکایت کنند که در وقتی که وزیر الب ارسلان بود الب ارسلان لشگر بجانب روم برد قیصر نیز غلبۀ از رومیان جمع کرده بود سلطان از نظام الملك سئوال كرد كه چون می بینی ؟ لشکر روم از لشگر ما زیاده است نظام الملك گفت ظفر بقلت و کثرت نیست خدای تعالی می دهد ما توکل برو کرده ایم و روز جمعه با ایشان ملاقی می شویم آن ساعت که منبرهای اسلام بخوانند ( اللهم انصر جيوش المسلمين ) پس همچنان کردند خدای تعالی نصرت بخشید . و اول کسی که مدرسه ساخت نظام الملك بود حكایت کنند که روزی سلطان الب ارسلان بنیشابور در آمد جمعی از فقها بر در مسجد ایستاده بودند سلطان فرمود این ها کسانند ؟ نظام الملك گفت اینها علمااند و ایشان بهترین آدمیانند از بهر آن که ترك لذات دنیای فانی کرده اند و روی بکسب فضایل و کمال نفس آورده . خاطر سلطان مایل عاطفت و عنایت ایشان شد نظام الملك عرضه داشت که اگر اجازت بود در هر شهری موضعی بنا نهند که آن جماعت در آنجا نشینند و از برای ایشان وظیفه مقرر کنند تا ایشان بفراغت بتحصيل مشغول توانند بود و دعای دوام دولت سلطان گویند سلطان اجازه فرمود نظام الملك احكام باطراف نوشت ببناء مدارس و چنین گویند هفتاد مدرسه در آنسال از مال سلطان بساختند و او اول کسی است که این سنت حسنه نهاده است و هم از نظام الملك روایت کنند که در زمان سلطان ملکشاه بعضی از مفسدان عرضه داشتند که چهارصد هزار مرد در قلمر و ملکشاه علفه خوار و اقطاع دار بودند گفتند بهفتاد هزار مرد این ممالک را می توان نگاه داشت جهت آن که هرجا که هفتاد هزار مرد باشد هیچ لشگر از جهت قلت ، برایشان غلبه نتواند کرد سیصد وسی هزار دیگر را از دفتر بیرون می باید کرد تا آن چه بدیشان می دادند خزانه را توفیر باشد. سلطان را این سخن معقول نمود خواست که اقطاعات و مرسومات آن جماعت بار بندد نظام الملك پيش ملكشاء عرضه داشت که آن کس که این تدبیر کرده است می خواهد که فتنه انگیزد و فساد در مملکت پیدا کند از برای آن که این ملك ما ماوراء النهر است و کاشغر تاحدود ختای و خراسان و بلاد

ص: 9

غور و خوارزم و دشت قبچاق و جبال عراق وفارس و کرمان رشام وار من و انطاکیه این مقدار مملکت را بکمتر از این اشکر محفوظ نمی توان داشت و دنیا از وقایع وحوادث خالی نیست و حالا بدولت مبارك پادشاه دنیا از فتنه و فساد خالی شده است و در این ممالک چهارصد هزار مرد سپاهی است هرگاه سیصد و سی هزار را بیرون کنند پیشۀ ایشان سپاهی گریست کاری دیگر نخواهند کرد هر گروهی یکی را پیشوا سازند و بنیاد فتنه کنند پس در اطراف فسادات عظیم پیدا شود آن زمان خصم را سیصد وسی هزار باشد و ما را هفتاد هزار پس آن کس که بجمع مال و تفریق رجال اشاره کرده است نتیجه آن این باشد . سلطان از آن معنی بگذشت و برقرار مرسوم لشگریان بدادند و نظام الملك دراستيصال ملاحده سعی بسیار می نمود از اصفهان بیرون آمده بود و اندك مرضی داشت بدان سبب در محفه می رفت نزديك دیهی از دیه های نهاوند می رفت تظلم نمود و فریاد می کرد نظام الملك گفت بپرسید که این شخص چه داد می خواهد ؟ گفت عرضه داشتی دارم می خواهم که بدست وزیر دهم چون پیش محفه رسید او را بکارد چند زخم بزد و این حالت در شب جمعه بیست و یکم ماه رمضان سنه خمس وثمانين وسبعمائه بوده است پس او را باصفهان آوردند و در مدرسه ای که در آنجا ساخته بود مدفون شد

دیگر از مشاهیر طوس الامام حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد الغزالی است که در انواع علوم تصانیف معتبره دارد و در ابتداء از تلامذة امام الحرمین است و هم در ایام امام الحرمین تصنيفات كرد امام الحرمین بدان مبتهج و مفتخر بود و نظام الملك در بغداد مدرسة نظاميه بساخت وامام محمد را بتدریس آن مشغول گردانید چندگاه بعد از آن امام ترك صحبت احباب دنیا کرده بحج رفت بعد از آن بزهد و عبادت مشغول گشته بطوس مراجعت نمود وفخر الملك پسر نظام الملك در زمان سلطان محمد بن ملکشاه چندان که او را ببغداد طلب کرد نرفت و در رابع شهر جمادى الاخرى سنه خمس وخمسمائه ( وكان مولده سنه خمس و اربع انه ) در طوس برحمت حق رفت و قبر او در ظاهر شهر طوس است (1)

ص: 10


1- برادر ابو حامد محمد ابو الفتوح احمد بن محمد بن الغزالی است هر چه او را بطریق تحصیل حاصل شده احمد را بطریق ریاضت حاصل شد و صاحب کرامات بود و سلطان ملکشاه مرید شیخ احمد غزالی بود گویند روزی ملکشاه سنجر بزیارت شیخ آمد و سنجر بغایت خوب صورت بود شیخ و سه ای برروی اوزد حاضران مجلس بپدرش رسانیدند سلطان از سنجر سؤال کرد که شیخ بوسه بر روی تو داد ؟ گفت آری گفت پادشاه يك نيمه روی زمین شدی و اگر بر هر دو رخساره تو بوسه میداد تمام روی زمین بحکم تو می بود و تربت شیخ احمد غزالی رحمه الله در قزوین است به وضعی که بدر بهشت معروف است و قزوین را خود باب الجنه خوانند (جلددوم حافظ ابرو)

فردوسی - خلاصه مرقومات قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنين - نامش حسن بن اسحق بن شرفشاه و بعضی گفته اند او منصور بن فخرالدین احمد بن مولانا فرخ الفردوسى است که باعتبار آن که پدر او باغبان چهارباغی بوده موسوم بفردوس از آن سوری بن معتز که اورا عميد خراسان می گفتند تخلص بفردوسی نمود و باتفاق کنیه اش ابو القاسم است چون متولد شد پدر او در خواب دید که پسرش بر بامی بلند برشد وروی بجانب قبله کرد و نعره زد و از آن طرف جواب شنید و همچنین بیمین و یسار نمره ها زد و از همه جانب آواز شنید بامداد از شیخ نجیب الدین معبر که از مشاهیر معبران آن زمان بود کیفیت این واقعه پرسید شیخ فرمود تعبیر آن آوازه و شهر تست این پسر سخنگوی شود که آوازه او بچه اور کن عالم رسد و آن جواب که از هر طرف شنیدی علامت آنست که از اطراف و اکناف سخن او را بقبول تلقى واستقبال نمایند - چون فردوسی بسن ( 20 ) رسيد بتحصيل علوم مشغول شد و در انواع کمال و دانش سرآمد اقران و امائل گردید چنان که انوری گوید :

آفرین برروان فردوسی * آن همایون نهاد فرخنده

او نه استاد بود و ما شاگرد * او خداوند بود و ما بنده

حکیم خاقانی گوید .

شمع جمع هوشمندانست در دیجور غم * نکته ای کز خاطر فردوسی طوسی بود

زادگان طبع پاکش جملگی حور او شند * زاده حور اوش او بود چون مرد فردوسی بود

بقولی فردوسی بوسیله ماهك ندیم سلطان محمود نزدوی تقرب جست و پس از آن معروض داشت مردی غریبم از شهر طوس آمده اهل و وطن گذاشته بواسطه جور و تعدی که بر من وارد آمده پناه بدرگاه سلطان آورده ام محمود احوال طوس و اهالی آنجا از او پرسید و در ضمن استفسار نمود طوس را که بنا کرده است ؟ فردوسی - طوس پسر نوذر منوچهر این شهر بنا نموده و سبب آن بود هنگامی که کیخسرو طوس را برزم افراسیاب بتوران فرستاد با او گفته بود زنهار از راه کلات نروی که برادرم فرود از دختر پیران و یسه آنجا است و او جوانی است سودا مزاج مبادا انديشه جنگ آورد و بر دست تو ضایع شود چون طوس بسرحد توران رسید بسخن کیخسرو کار نکرده براه کلات رفت و ميان ايشان جنگ قائم گشت و سر انجام فرود

ص: 11

کشته شد کیخسرو از حرکت طوس غمنده شد چه او را فرستاده بود که خون پدر او را باز خواهد برادرش نیز کشته گشت القصه چون طوس از توران بازگشت نتوانست نزد کیخسرو رود در خراسان رحل اقامت انداخت و در آن موضع شهری طرح کرد و بنام خود موسوم نمود چون فردوسی این سخن بعرض سلطان رسانید محمود او را خلعت بخشید و نوازش نمود ،

عروضی سمرقندی گوید : استاد ابوالقاسم از دهاقین طوس بود از دیهی که آن را باز خوانند از ناحیۀ طبران و در آن دیه اسباب تمام داشت و از عقب یک دختر بیش نداشت و شاهنامه منظوم می کرد و همۀ همت او آن بود که از صله آن جهاز دختر خویش بسازد پس این کتاب تمام کرد و نساخ او علی دیلم بود و راوی و خواننده او ابو دلف دور شکر وحسين قتیب که عامل طوس بود فردوسی را رعایت بسیار می نمود و در خراج مسامحت می فرمود و نام این سه کس در بعضی از ابیات شاهنامه مذکور ساخته آن جا که می گوید :

از این نامه از نامداران شهر * علی دیلم و بودلف راست بهر

حسين قتيب است از آزادگان * که از من نگیرد سخن رایگان

نیم آگه از اصل و فرع خراج * همی غلطم اندر میان دواج

پس شاهنامه را علی دیلم در هفت مجلد بنوشت فردوسی ابودلف را بر گرفت و روی بغزنین نهاد و برای مردی خواجه بزرك حسن میمندی کتاب عرضه کرد و قبول افتاد و محمود از خواجه منتها داشت اما خواجه را مخالفان بسیار بود که پیوسته در مقام قدح جاه او بودند محمود با آن جماعت مشورت نمود که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند پنجاه هزار درم و این خود بسیار باشد که او مردی را فضی است و این بیت بر رفض او دلیل آوردند که در توحید گفته :

ببینندگان آفریننده را * نبینی هر نجان دو بیننده را

محمود مردی متعصب بود این تخلیط در او گرفت و در جمله هفتاد هزار درم بفردوسی رسید

گذشت نوبت محمود و در زمانه نماند * جزاین فسانه که نشناخت قدر فردوسی !

(این اشعار در نعت حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم و آل او سروده است)

بگفتار پیغمبرت راه جوی * دل از تیرگی ها بدین آب شوی

چه گفت آنخداوند تنزیل و وحی؟ * خداوندا هر و خداوندا نهی

که من شهر علمم علیم در است * درست این سخن گفت پیغمبر است

ص: 12

گواهی دهم کاینسخن را از اوست * تو گوئی دو گوشم بر آواز اوست

منم بنده اهل بیت نبی * ستایندۀ خاک پاک وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد * (1) برانگیخته موج از او تند باد

خرد مند کز دور در یا بدید * کرانه نه پیدا و بن نا پدید

بدانست اگر موج خواهد زدن * کس از غرقه بیرون نخواهد شدن

بدل گفت اگر با نبی و وصی * شوم غرقه دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر * خداوند تاج و لوا و سریر

اگر چشم داری بدیگر سرای * بنزد نبی و وصی گیر جای

وفات فردوسی در شهور سنه احدی عشر واربعماه بوده است

در تذکره دولتشاه سمرقندی مسطور است که شیخ ابو القاسم گرگانی بر جنازه فردوسی نماز نکرد که او مدح مجوس کرده شب آن روز فردوسی را خواب دید که درجاتش در بهشت عدن عالی است پرسید که این مقام و درجه بچه یافتی؟ گفت بيك بيت كه در توحید گفتم :

جهان را بلندی و پستی توئی * ندانم چه ای هر چه هستی توئی

یاقوت حموی مؤلف معجم البلدان در جلد ششم صفحه 170 راجع بخطه طوس بیاناتی دارد که ترجمه اش اینست ، (2) طوس شهریست در خراسان که فاصله میان او و نیشابور ده فرسخ می باشد و مشتمل است بر دو شهر (طابران - لوقان) و نوقان یکی از آن دو شهر است كه دار الملك طوس را تشکیل می داده است و برای این دو شهر بیش تر از هزار قریه هست و طوس در زمان عثمان بن عفان فتح شده و در این شهر است قبر علی بن موسی الرضاع و هم چنین قبرهارون الرشيد. مسعر بن مهلهل می گوید طوس چهار شهر است که در شهرش بزرگ و دو ديگر كوچک و در طوس است آثاری عظیم و جلیل از بناهای اسلامی و در طوس است خانه حمید بن قحطبه که مساحتش يك ميل در يك ميل مي باشد و در بعضی از باغات آن قبر علی بن موسی و قبر شیداست

ص: 13


1- اشاره است بحدیثی که ابوذر نقل کرده است از حضرت رسول که آن بزرگوار می فرماید: ﴿انما مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجا ومن تركها هلك﴾.
2- طوس ، واقع است در اقلیم چهارم ، طولش بقول بطليموس هشتاد وبك درجه وعرض آن سی و هفت درجه می باشد .

و بين طوس و نیشابور کوشکی است هائل و عمارتی عالی محکم بنیان که ندیده ام مانند آن را در بلندی دیوار و استواری اساس و بنیان و در داخل قصر است خانه های مربع مستطیل که اوهام از حسن و زیبائیش حیران و سرگردان می شود و هم دارای حجرات و مخازن و اطاق های خلوت می باشد.

من خود پرسیدم از امر این بنا از اهالی شهر همگان متفق بودند بر این که این بنا از سلاطین تبایعه است «پادشاهان یمن» چه او از یمن اراده مسافرت بچین داشته همین که باین سرزمین می رسد رأیش بر این قرار می گیرد که حرم سرا و گنج ها و اندوخته هایش را در این مکان بگذارد و خودش خفیفاً حرکت نماید از این جهت عمارتی عالی بنانه و ده و نهری عظیم در آن جاری می سازد که آثارش هنوز آشکار و هویداست. و بعد از اتمام قصر امانت گذارد در آن جا كنوز وذخائر وحرم خود را سپس بطرف چین عزیمت نمود و چون بمقصودش نائل گشت بطوس مراجعت کرد و با خود حمل نمود آنچه را میان كوشك نهاده بود ولی باز برای او باقی ماند در آن عمارت اموال و ذخائری که بوسیلۀ صفات وعلامات مشخص بود لیکن مخفی می نمود ومدت ها كاروان ها وعابرين طریق از آن جا می گذشتند و نمی دانستند در آن عمارت چیست .

تا این که در دوران ما این موضوع برای اسعد بن ابي يعفر صاحب كحلان کشف شد و او بیرون آورد ذخائر واموال را زیرا که وی بر صفات و علامات و نشانه ها و امارات واقف و مطلع گردیده بود بنابراین جماعتی بطوس فرستاد و تمام آن ذخائر واموال و كنوز را برای اسعد که در یمن بود حمل نمودند ( انتهی )

خواجه نصیر الدین

یکی از بزرگان طوس، سلطان الحكماء خواجه نصیر الدین ابوجعفر محمد بن حسن طوسی است ولادتش روزشنبه 15 جمادی الاولی بسال 597 مقارن طلوع آفتاب بطلع حوت در مشهد طوس اتفاق افتاده است ، چون بحدر شد رسید علوم منقوله را نزد پدرش محمد بن حسن که شاگرد فضل الله راوندی که او شاگرد سید مرتضی بوده تحصیل نموده است ، علم معقول را هم خدمت

ص: 14

دائی خود و فرید الدین داماد در نیشابور و جز این دو فرا گرفته ؛ بالاخره در حضرت کمال الدین يونس مصرى و معین الدین سالم بن بدران معتزلی تکمیل تحصیل کرده از طرف ابن بدران مجاز گردید، چون خواجه در علوم معقول ومنقول مشاراليه بالبنان شد وصیت شهرتش در تمام بلاد اسلام انتشار یافت حاکم قهستان رئیس نامرالدین محتشم که از دانشمندان امرای اسماعیلیه بود بدیدار خواجه شائق گردید و او را بقاین که قصبه ای از قهستانست طلبیده متقدم و برا مغتنم شمرد و از حضورش استفاده می کرد . خواجه کتاب اخلاق ناصری را بنام وی نوشت و هم او در ایام توقف در قهستان قصیده ای عربیه در مدح مستعصم خلیفه عباسی انشاء کرده بضمیمۀ مکتوبی نزد مؤيد الدين محمد بن علقمی وزیر مستعصم فرستاد تا وی از نظر خلیفه قصیده را بگذراند ، ظاهراً مقصود خواجه از تقرب بخلیفه همانا ترویج مذهب شیعه بوده ولی این علقمی از آنجا که مراتب فضل و کمالات خواجه راشنیده بود یقین داشت که معرفی خواجه در حضرت خلافت موجب زوال اقبال و باعث تنزل رتبه اوست! اذا پشت مكتوب خواجه بناصر الدین محتشم نوشت که «نصیرالدین طوسی را دوری درگاه تو در خاطر آمده و مدحی در حق خلیفه عصر سروده و نامه ای بمن رقم کرده تا منظور او را در پیشگاه خلافت پناه متمشی سازم و از آن جا که انجام این معنی منافى مقام يك جهتی و دوستاری بود لازم نمود که اعلام کنم تاغافل نباشی » .

چون مکتوب ابن علقمی بناصر الدین رسید خواجه را حبس گرد موقعی که از قهستان قزوین می رفت ویرا بنزد علاء الدین محمد پادشاه اسماعیلیه برد، خواجه مدتی در قلاع صباحيات با باطنيه محشور بود وبتأليف و تصنیف اشتغال می داشت تا آن که در سال 653 هلاکوخان پسر توای خان پسر چنگیزخان بفرمان برادرش منكوقا آن بالنماس قاضی شمس الدین احمد قزوینی بقصد استيصال اسماعیلیان بایران آمد و قلاع ایشان را محاصره نمود ، خواجه خورشاه را که در آن تاریخ پادشاه آن فرقه بود باطاعت هلاکو اشاره کرد او نیز بر حسب صلاح دید خواجه از قاعه میموندز برآمده نزد هلاکو رفت این دو شعر را خواجه راجع باین واقعه سروده است ،

سال عرب چو ششصد و پنجاه و چار شد * یکشنبه روز اول ذیقعده بامداد

خورشاه پادشاه سماعیلیان از تخت * برخاست پیش تخت هلاکو بایستاد

ص: 15

از آن جا که هلاکو آوازه شهرت خواجه راشنیده بود و هم حس کرده بود كه خورشاه بصوابدید خواجه از در عصیان بیرون نیامده است خواجه را امر با حضار نمود ومراحم ملوکانه در حق وی مبذول داشت و بالتزام حضرت خویش مامورش کرد از آن پس در امور مهمه بآیین و راء بزرك باخواجه مشورت می نمود و از رأی او تخلف نمی جست وقتی که هلاکو بر حسب مواضعه باعلقمی و ترغیب خواجه لشگر ببغداد کشید و دولت عباسیان را منقرض کرد خواست مستعصم را بقتل رساند جماعتی بممانعت برخاستند و گفتند شمشیر آبدار بخون خلیفه پیغمبر نباید رنگین نمود که خون انقلاب جهان وهلاك عالميان است : خواجه فرمود عادة الله در این عالم چنین قرار یافته که امور بر مجاری طبیعت جریان یابد مستعصم در شرف وجود از یحیى بن ذكريا وحسين بن على بر تر نیست و این دو را اعادی سر بریدند و جهان همچنان بر قرار است و اگر ترادر این باب تردیدی است حکم فرما که خلیفه را در میان نمدی در پیچند واندك اندك او را بادست و با بیفشرند و لگد کنند اگر در این اثنا شنیدند که آسمان بخرید و یا دیدند که زمین بلرزید در حال از کار باز ایستند و گرنه خاطر ایلخان را از تشویش حیات وی آسوده سازند ، هلاکو براین رای تحسین کرد مثال داد بدستور خواجه معتصم را هلاک ساختند و دولت عباسیان برانداختند ، بالجمله خواجه بعد از فتح بغداد بحله رفت که در آن وقت محل اجتماع فقهاء شیعه بود و در مجلس درس با محقق أول شیخ نجم الدین ابو القاسم جعفر بن محمد بن حسن بن سعید صاحب (شرایع) ملاقات نمود و از مراتب علماء ومجتهدين که در حوزه حضور داشتند سؤال کرد محقق جواب داد از ایشان اگر یکی در علمی متخصص و ممتاز است دیگری درفنی دیگر بیانباز میباشد ، خواجه پرسيد كدام يك از حضار در علم کلام و اصول فقه اعلم است؟ محقق اشارت کرد بشیخ سدید الدین یوسف پدر علامه حلی و سعید الدین محمد بن الجهم و گفت هذان اعلم الجماعة بعلم الکلام سپس خواجه از آنجا بخوشدلی برفت، بعد از مدتی خواجه از جانب هلاکو مامور شد بیستن رصدی و ضمنا ایلخان موقوفات كل ممالک محروسه را بتصرف خواجه داد که عشر اوقاف را بمصارف رصدخانه مصروف دارد و علاوه بخزانه و عمال چندان مال حوالت کرد که از اندازه حساب بیرون رفت سوای آنچه بصیغه جامکی و راتبه برای حکما عمعاونین و قیمان بر قرار داشت و بحكم هلاکو جمعی از اساتيد ومشاهير علوم رياضيه و نجوم را از همه جا احضار کرد از آن جمله است:

ص: 16

علامه شیرازی قطب الدین محمود شاگرد خواجه و مؤید الدين العرضي الدمشقى وفخر الدین اخلاطی و نجم الدین قزوینی و محيى الدين مغربي وفخر الدین مراغی و غیر این ها که نام برده شدند. بالاخره خواجه در سال 657 هجری بمعاونت این جماعت رصدخانه ای بنیاد کرد در نهایت دقت و اتقان وزیچ خانی بنام هلاکو تصنیف نمود و چند جدول که در دیگر زیجات نبود علاوه نمود و کتابخانه ای برای رصد ساخت و آن کتابخانه را از کتب منهو به بغداد و شام و جزیره مشحون نمود بدرجه ای که چهار صدهزار نسخه در آن مخزون بود ،

بسال 672 باجماعتی از تلامذه و اصحاب از مراغه ببغداد آمد و در ذیحجه همین در گذشت ، مرقدش سرداییست که برای ناصر خلیفۀ عباسی در مشهد کاظمین پرداخته بودند ولی او در رصافه بخاک رفت و از عجایب آن که ختم بنائی آن محل که بکاشی های اعلی مزین بوده درست تاریخش مطابق امده با روز ولادت خواجه ! :

نصير ملت و دین پادشاه کشور فضل * یگانه ای که چنو مادر زمانه نزاد

بسال ششصد و هفتاد و دو بذى الحجه * بروز هیجدهم در گذشت در بغداد

مؤلف مطلع الشمس راجع بشهر طوس و بزرگان آن دیار چنین می نویسد : طوس، شهریست از خراسان از اقلیم چهارم طول آن 81 عرضش 37 درجه می باشد ، درده فرسخی نیشابور واقع و مشتمل بر دو شهر است یکی طابران و دیگری نوقان و زیاده از هزار قریه و آبادی در خاك طوس است، در عهد خلافت عثمان طوس مفتوح عساکر اسلام گردید ، قبر مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در طوس است و همچنین قبر هرون الرشید پسر مهدی عباسی ، حمد الله مستوفی در نزهة القلوب گوید. طوس از اقلیم چهارم است و جمشید پیشدادی آن را ساخته است بعد از خرابی طوس نوذر تجدید عمارتش کرد و بنام خود منسوب گردانید ،

از مزار عظماء ، قبر امام معصوم مظلوم شهید مسموم علی بن موسی الرضا در دیه سناباد بچهار فرسنگی طوس است و قبر هرون الرشید در پس پشت آن معصوم و از مشاهیر

فخر الدین کتبی در ترجمه حال خواجه چنین می نویسد : « وكان يعمل الوزاره لهلاكو من غير ان يدخل يده فى الاموال واحتوى على عقله حتى انه لا يركب ولا نيسا فرالاً في وقت يأمره به » .

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ميل بمناظرات علمیه بود در آن ایام غزالی را با مشاهیر آن شهر مباحثه در گرفت با حضور خواجه که خود از علماء و دانشمندان بود و بر همگان در هر فنی غالب آمد و علما را مجاب و مفحم نمود از اینجا درجه اعتبار وی بالا گرفت و خواجه تدریس مدرسه نظامیه بغداد را بدو تفویض داشت و او در ماه جمادی الاولی سال ( 484 ) بدار السلام بغداد آمده مشغول تدریس گردید. تمام اهالی بغداد و عراق شیفته او شدند . عبدالله بن اسعد یافعی در تاریخ خود می نویسید: « و علت حشمته و درجته في بغداد حتى كان يغلب حشمة الاكابر و الامراء فى دار الخلافه » بالجمله در عین اقبال و ریعان شباب و حصول مراتب جاه و جلال بر منصب و مال آستین افشاند و داعی قطع علایق و سلوك الى الله از ضمیر منیرش سرزد و بدقائق تدبیر از دست اهالی بغداد خود را مستخلص نمود در سنه ( 488 ) عزیمت بیت الله کرد سپس بشام رفت و در آن جا مقیم شد و بتمام همت چنان که خود در کتاب «المنقذ من الضلال» می نگارد طریقۀ صوفیه را پیش گرفته است چه خودش در آنجا می نویسد: چون از علوم فارغ شدم بتمام همت خویش بطريقه صوفیه روی آوردم و بر من ظاهر گردید که در سعادت آخرت طمعی نمی توان کرد الا بتقوى و کف نفس ازهوی وجان این کار بقطع علاقه قلب از دنیا و تجافی از دار غرور و رجوع بعالم جاويد بحقیقت و اقبال الى الله تعالى حاصل می شود و این ها صورت تحققی نمی پذیرد الا باعراض از جاء ومال وتخلص از شواغل وعلائق و چون نگریستم خویشتن را در اغلال و قیود فریفته و گرفتار دیدم . و نیکوترین اعمال که اشتغال داشتم تدریس بنظر رسید وقتی که دقت نمودم و امعان نظر کردم دیدم این تدریس اقبالی است بعلوم غیر مهمه که در بازار آخرت این کالا را اصلا رواج نیست و نیت تدریس را تفتیش نمودم دیدم مشو بست و محرك این کار نیست مگر حب جاه و انتشار صیت پس یقین دانستم که من برکنار جهنم ایستاده و بر لب آتش پای نهاده ام و اگر تدارك ما سبق و تلافي ما مضى نکنم در عذاب الیم مقیم خواهم بود از این جا خیال قوت گرفت هر روز فکری می انگیختم که بچه تدبیر خود را برهانم پس مدتی گذشت تا همی در میان سلطان عقل و شیطان شهوت ، حروب قائم بود . لذا تذنعم و

ص: 20

شون جاه پای عزیمت بزنجیر اقامت می بست و منادی ایمان و داعی فوز رشته علائق می گسیخت. شیطان می گفت این حالت عارضه ایست بر تو طاری شده عن قریب زائد می گردد . بمان تا این خاطر بیارمد و این بیماری مالیخولیا بهبود یابد و اگر پند من نپذیری و از سر این تمول و تجمل برخیزی شاید نفس قاهر و عقل غالب آمد و در صدد مطالبه این مراتب و مناصب شد و تو از دست داده باشی و دیگر معاودت امکان نپذیرد باری شش ماه طول کشید که این تجاذب در میان بود و اوائل امر در خویشتن اختیاری می دیدم اما اواخر حال کار باضطرار کشید حتى برلسان تكلم من جانب الله قفل گنگی زده شد نمی توانستم شرط تدریس بگذارم رفته رفته این عقد لسانی مورث اندوهی عظیم در دل شد و این عارضه قلبیه بقوای بدنیه سرایت نمود قوت هضم از کار رفت نه طعامی در مزاج گوارنده بود و نه شرابی ! پس قوی سخت ضعیف گردیده اطباء از علاج باز ماندند و گفتنند : « هذا امر نزل بالقلب و سرى الى المزاج فلا سبيل اليه للعلاج الابان يتروح القلب عن الهم الملم » .

و چون خویشتن را از اختیار خارج و باضطرار و الج دیدم بدرگاه ایزد تمالی نالیدم که مرا نجات بخشد و کار اعراض از جاه و مال و اهل و اولاد بر من آسان سازد . پس عزیمت خروج بمكه ظاهر کردم و در دل تدبیر سفر شام می نمودم از بیم آن که خلیفه و اصحاب و خواجه و احباب مبادا از قصد اقامت من بشام مطلع شوند و مانع گردند . الغرض حیلت های لطیف بکار بستم تا از بغداد بر آمدم و ائمه عراق در حق من از این خروج بغداد زبان طنز دراز کردند چه از ایشان احدی نبود که این خروج مرا بسببی دینی بداند چرا که همان حالت تدریس نظامیه و افاضت فضائل و اشتغال بعلوم رسمیه را منصب اعلی در دین می دانستند و غیر آن ترویجی در شرع و تقویتی از اسلام در حق علماً قائل نبودند و ذلك مبلغهم من العلم ؛ آن گاه ترك و تاجيك از دور و نزديك در استنباطات فرو شدند آنان که دور بودند خروج مرا باین عمل می نمودند که امراء و اعیان وجود او رامكروه داشته اند ولاة و ارکان، سیرت و حال اورا نپسندیده اند، و آنان كه نزديك بودند و الحاح بزرگان بغداد والتماس اکابر عراق را با برام تمام برترك خروج می نگریستند می گفتند این کار را هیچ سبب نیست مگر امری سما وی همانا اهل اسلام را چشم زخمی مقدر بوده است .

ص: 21

الغرض از بغداد مهاجرت کردم و آن چه با خود داشتم از مال پراکنده ساختم الا بقدر کفاف و قوت اطفال پس داخل شام شدم و قرب دو سال در آن ملك مقيم بودم و بخلوت و ریاضت برای تزکیه نفس و تهذیب اخلاق و تصفیه قلب برای ذکر الله می گذرانیدم بدستوری که از علم صوفیه واقف شده بودم و در مسجد دمشق اعتكاف بجای آوردم بمناره مسجد بالا می رفتم و تمام روز آن جا بودم و در مناره می بستم آن گاه از دمشق بسوی بیت المقدس رحلت جستم و در آن محل شریف هر روز بصخره مقدسه داخل می شدم و در می بستم پس داعیۀ فریضه حج بیت الله از خاطرم سر برزد تا از بركات مكه و مدينه رسول الله بعد از فراغ از زیارت خلیل استمداد نموده باشم آنگاه بحجاز رفتم و از آنجا دعوت های اطفال مرا بوطنم طوس کشایند بمولد مألوف باز گشتم بعداز آنکه ابعد خلق الله بودم از رجوع بطوس و در طوس نیز عزات برگزیدم و از شوق وحرصی که بخلوت و تصفیه قلب برای یاد خدا داشتم از مردم انزواء گرفتم و حوادث زمانه و مهمات عیال و ضرورت معیشت روی سلوت دیگرگون می کرد و صفای خلوت آلوده می ساخت . پس ده سال براین منوال ببودم و در اثناء این خلوت ها اموری بر من کشف می شد که احصاء واستقصاء آن ها ممکن نیست و یقین کردم که سالكان طريق حق ، صوفیه اند خاصه ، وسیر ایشان بهترین سیر ها است و راه ایشان راسترین راه ها است و اخلاق آن جماعت پاکیزه ترین خلق های خلق پس از مراجعت غزالی بطوس و اعتزال جستن وی از مردم و اشتغال بتأليفات وتصنيفات مؤيد الملك وزير دیگر بار او را برای تدریس بغداد دعوت کرد چون اصرار از حد گذشت غزالی جوابی مشتمل بر امتناع صریح بدین مضمون نوشت : ؟

الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام على محمد وآله اجمعین اما بعد خدمت خواجه و ملجأ جهانيان متع الله المسلين بطول بقائه . این ضعیف را از حضیض خرابه طوس باوج دارالسلام بغداد عمره الله میخوانند کرم و بزرگی می نمایند بدین حقیر واجب است که خواجه را از حضیض بشری باوج مراتب ملکی دعوت نماید. ای عزیز از طوس و بغداد راه بخداوند یکسان است اما از اوج انسانی تا حضیض حیوانی مسافت فراوان و التماس حضور این فقیر فرموده اند لاشك این فقیر را وقت فراق است نه وقت سفر عراق ، فرض کن که غزالی ببغداد رسید و متعاقب، فرمان در رسید پس فکر مدرسی باید کرد امروز را همان روز انکار و دست از این بیچاره بدار والسلام علی من اتبع الهدی ، غزالی را تصنیفات بسیار است منجمله :

ص: 22

احياء العلوم . ياقوت التأويل . ميزان العمل . مشكوة الانوار و غيره .

روز دوشنبه 14 جمادی الاولی بسال پانصد و پنج هجری در بلده طابران در گذشت .

« نصیب حجة الاسلام از این سرای سپنج »

« حیات پنجه و پنج و وفات پانصد و پنج »

احمد غزالی طوسى - ملك الابدال مجدالدین ابوالفتوح احمد برادر حجة الاسلام است که در فقاهت تالی برادر بود چون ابوحامد تدریس نظامیه را ترك گفت و بجای برادر نشست و در نظامیه شرایط تدریس بجای می آورد لیکن شوق وعظ بر او غالب آمد و دیگر کمالاتش گمنام ساخت . عبدالله بن اسعد یافعی گوید : نوبتی احمد در محضر سلطان محمد سلجوقی موعظه می کرد سلطان را چندان وعظ وی دلنشین افتاد که دو هزار دینار باو عطا نمود . قاضی شمس الدین احمد بن خلکان گوید: احمد صاحب کرامات و اشارات بود کتاب احیاء العلوم برادرش ابوحامد را مختصر ساخت در يك مجلد و آن را «لباب الاحيا» موسوم نمود و او در بلاد سیاحت کرد و صوفیه را بنفسه خدمت نمود و بسیار بانقطاع و عزات مایل بوده است وقتی در مسمع احمد يك نفر قاری این آیه را تلاوت می کرد :

(یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم) احمد گفت : شرفهم بياء الاضافه الى نفسه بقوله ( یا عبادی ) (1)

حمد الله مستوفی قزوینی در تاریخ گزیده این اشعار را بدو نسبت داده است:

( چون چتر سنجری رخ بختم سیاه باد * با فقر اگر بود بود هوس ملك سنجرم )

( عريان ، ملك بخشم گوئی که خامه ام * خاموش، راز گویم گوئی که دفترم )

( تا یافت جان من خبر از ملك نيمشب * صد ملك نيمروز بيک جو نمی خرم )

وقتی بامام احمد گفتند: تو خود را درویش بنداری و چند طویله اسب و استر داری جواب داد: بلی! اما میخ طویله را بر گل زده ام نه در دل وفاتش زمان خلیفه مستر شد بالله در سال ( 520 ) بقزوین اتفاق افتاد.

ص: 23


1- آن گاه این دو شعر انشاد نمود : « و هان على اللوم في جنب حبها * و قول الا عادى انه لخليع » « اصم اذا نوديت باسمي وانتي * اذا قيل لي يا عبده لسميع »

( نظام الملك )

خواجه نظام الملك قوام الدين ابو على حسن بن على بن اسحق بن عباس طوسی . مولدش روز جمعه پانزدهم ذیقعده بسال ( 408) هجری در نوقان طوس بوده است پدرش دهقان بود که خدمت ارباب کردی اما حاصل خدمت بخرج او وفا ننمودی . در یازده سالگی خواجه قرآن یاد گرفتی و پیوسته با اهل علم و صلاح صحبت داشتی و بفقه امام اعظم شافعی (1) مشغول شد بعدا بغزنه رفت و با نویسندگان دیوان آمیخت و در فنون ادب ماهر شد مدتی با علی بن شاذان عمید بلخ کتابت می کرد ابن شاذان بهر چند نوبت با خواجه گفتی ای حسن فربه شدی! و هر چه داشتی بستدی ! چون این حرکت خسیسانه عمید مکررشد خواجه از خدمت وی ملول گردید و بمرو رفت . جغرى بيك داود پدر الب ارسلان محمد انجا بود خواجه پیش او برفت و حال خود بگفت .

جغرى بيك را سخن گفتن او خوش آمد و بنور فراستی که ملوك پاك عقیدت را باشد امارت نجابت و اقبال در ناصیه او مشاهده کرد او را نزد پسر خود الب ارسلان

ص: 24


1- رؤسای شعب مذاهب اربعه اهل سنت و جماعت چهارتن می باشند : اول - انس بن مالك كمه از شاگردان مقرب حضرت صادق علیه السلام بوده ولادتش بسال نودو پنج وفاش سنه ( 179 ) می باشد. دوم نعمان بن ثابت بن فردوس کابلی طخارستانی . میلادش در سنه (80) وفاتش بسال (151) روی داده ؛ سوم - محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع شافعی نسبش بهاشم بن عبدالمطلب می رسد. تولدش بسال (151) وفاتش سنه (224) است چهارم - احمد بن حنبل بن هلال شیبانی مروزی ولادتش سال (164) وفاتش سنه (241) اتفاق افتاده است. محدت قمی در جلد دوم تتمة المنتهى مي نويسد : ماه ربیع الاخر سنه (241) هجرى احمد بن حنبل وفات کرد و در بغداد در باب الحرب مدفون گشت و چون جاره او را حرکت دادند جماعت بسیاری از دوست و دشمن بر جنازه او جمع شده بودند و در تشیع اوامر عجیبی واقع شد چه جماعتی از آن مردم دشمن احمد بودند و یکی از ایشان پیوسته ندا مي كرد ايها الناس لمن کنید این کس را که بضد احکام شریف حكم ميدان وجرعتی دیگر که در محبت غالی بودند کسی را گماشته بودند که بصوت بلند در پیش جنازه این شعر می خواند : ( و اظلمت الدنيا لفقد ابن حنبل * و اظلمت الدنيا لفقد ابن حنبل ) « مراد محمد بن ادریس شافعی است »

فرستاد و مکتوبی بنوشت که باید حسن ترا محاسب و مشیر و مدبر باشد بجای پدر، از طرف دیگر امیر بلخو کس فرستاد بمرو در طلب خواجه و بسلطان نامه نوشت که کاتب بلخ گریخته است و بخدمت آمده اگر فرمان باشد تا او را باز گردانند که کار های بلخ مهمل میماند رأی عالی برتر باشد. سلطان انتفات نکرد و گفت پیش الب ارسلان می باشد رسول مقصود بازگشت . باری چون الب ارسلان در ملک متمکن گشت خواجه را رسما وزیر خویش کرد بسال (456) قمری . آورده اند که خواجه بعد از آنکه بخدمت سلطان عضدالدوله الب ارسلان ابو شجاع محمد بن داود بن میکائیل بن سلجوق بیامد و الب ارسلان را با پسر عم او قتلمش بن اسرائیل حرب افتاد و قتلمش کشته شد و سلطنت بر الب ارسلان مقرر گشت نظام الملك عميد الملك را با چندان حشمت و مهابت و مال و عظمت بدید بر آن داشت که عمیدالملک را از پیش برگیرد و در آن وقت ایشان هر دو بشرکت وزارت می کردند . پس سلطان بفرمود تا عمیدالملک را بگرفتند و بمرو آوردند و بعداز مدتی دو غلام بفرستاد تا او را کشتند از آن پس خواجه در امر وزارت استقلال یافت. نظام الملك مردی بود کریم النفس دوستار علما و سادات و زهاد بهیچ وجه متمایل به مشتهيات نفسا نبود و او اول کسی است که مدرسه بساخت و این باب مفتوح کرد و دیگران بوی تأسی نمودند . خواجه در چند شهر مدرسه بنا نمود ( بغداد . بصره . اصفهان . نیشابور . هرات ) و در اقصی بلاد روم مسجد و رباط ساخته و بر آن ها اوقاف همین کرده است . بالجمله مدت وزارت نظام الملك بیست و نه سال بوده است که چهارده سال مقام وزارت الب ارسلان را اشغال کرده و پانزده سال هم وزیر ملکشاه بوده است. «حکایت»

آورده اند وقتی که خواجه همه اقطار وممالك بتصرف داشت وسلطان مطیع امر وی بود نامه ای از عراق عجم بدو رسید خلاصه اینکه پانصد رأس اسب عر بی در بی د ر فلان موضع که میان دو کوه واقع است در حال چرا بواسطۀ حرکت کردن ناگهانی مرغان بزرك مانند : نسر وعقاب رمیده بی اختیار دویده خود را در مضیقه ای افکنده اند که آب از آن جا در جریان بوده است بیش تر از آنها در آب غرق شده و بقية السيف با دست و پای

ص: 25

شکسته بجای مانده اند. خواجه چون نامه بخواند مدت متمادی خاموش ماند بعد از آن سخت بقسمی که از مصلحتی که تدبیر آن می کرد باز ماند حاضران تعجب بگریست سخت بقسمی کردند که چنین وزیری بدین قدر زیان چنان متأثر گردیده گان زبان بتسلیت وی همی گشودند خواجه گفت جزع من بر تلف اسبان نبود بلکه از این نام چیزی مرا بیاد افتاد که از تذکر این قسم برقت افتادم . وقتی از غزنه می آمدم و بغیر از سه دینار چیزی نداشتم چهار دیگر وام کردم اسبی بهفت دینار بخریدم و همان روز بمرد و من بشدت اندوه ناك شدم و امروز بفضل الله پانصد اسب تازی تلف شد و در مال من اصلا نقصانی نرسید از شادی آن که حق تعالی مرا از آن حالت باین حالت رسانید گریه بر من مستولی شد. خواجه را دوازده پسر بود بعضی وزارت سلاطین همی کردند و برخی وزارت خلیفه عباسی مستر شد

گویند مؤيد الملك پسر خواجه از بلخ پیش پدر آمد در آن وقت بیست ساله بود و حسن صورت بکمال داشت دختر خواجه ابوالقاسم بن رضوان را ببغداد جهت او خطبه کرده بود پسر را طلبید تا ببغداد فرستد و مصاهرت با تمام رسد مؤيد الملك همين كه روى پدر بدید زمین ببوسید خواجه او را نزديك خويش خواند دیگر بار زمین ببوسید خواجه او را در کنار گرفت و رویش بوسه داد و بگریست و گفت ای فرزند همین ساعت ببغداد رو و بتدبیر زفاف مشغول شو پس پدر را وداع کرد و بیرون رفت خواجه این بیت بخواند :

« افترقنا حولا فلما التقينا * كان تسليه على وداعا »

چون مؤيد الملك بيرون رفت خواجه دیگر باره نگریست و با حاضران گفت : بخدا زندگانی بقالان و عيش ایشان از من خوشتر است زیراکه بقال بامداد بدکان آید و شبانگاه بخانه خود رود رزقی که خدای تعالی روزی کرده باشد با اهل و عیال خود می خورد و فرزندان او نزدش جمع شوند و پدر بدیدار آن ها خرم و خوش دل باشد . و من با این بسطت جاه و وسعت دستگاه فرزندی را که باین سن رسیده چند نوبت معدود دیده ام و عمر عزیز من در تحمل مشاق اسفار و ارتکاب اخطار می گذرد همۀ شب و روزم مستغرق مصالح سلطان و لشگر و خدم و حشم اوست و با این حال کاشکی از دشمنان و حسودان ایمن بودمی

ص: 26

و چون اوقات بچنین حال بگذرد لذت عیش کی توان یافت ؟ ! و ببندگی خدای عزوجل که در وجود جهت آن آمدیم چگونه توانیم پرداخت ؟ ! باری خواجه نظام الملك را در اواخر عمر عداوتی با خاتون بزرگ ملكشاه بر سر ولایت عهد روی داد خاتون ، خاطرملکشاه را نسبت بوی متغیر ساخت میان خواجه و سلطان سخنان درشت رد و بدل گردید تا آنگاه که ملکشاه از اصفهان ببغداد می رفت بسال ( 485) خواجه را در بروجرد یکی از فدائیان حسن صباح بضربت کاردی از پای در اورد غلامان و متعلقانش جسد ویرا باصفهان برده در محله کردان در موضعی که جوی آبی بزرگ بوده دفن کردند.

گویند خواجه پس از یاس از حیات ، شعری چند راجع بتودیع خود و توصیه از فرزند حضور ملکشاه فرستاد چنان که ذیلا نگاشته می شود :

( یکچند باقبال تو ایشاه جوان بخت * گرد ستم از چهره ایام ستردم )

( طغرای نکونامی و منشور سعادت * پيش ملك العرش بتوقيع تو بردم )

( آمد ز قضا مدت عمرم نود و سه * اندر سفر از ضربت يك كارد بمردم )

( بگذاشتم آن خدمت دیرینه بفرزند * او را بخدا و بخداوند سپردم (1) )

فردوسی - حسن بن اسحق بن شرف شاه فردوسی از دهاقین طوس بوده از قریه رزان من اعمال طوس گویند (2) سوری بن معتز که او را عمید خراسان می گفتند در روستاق طوس کاریزی و چهار باغی داشته فردوسی و پدرش باغبان آن مزرعه بوده و بهمین سبب حکیم ابوالقاسم بفردوسی

ص: 27


1- کتاب نصيحة الملوك از تألیفات خواجه است - شبل الدوله در مرتبه خواجه نظام الملك این دو بیت سروده : كان الوزير نظام الملك لؤلؤة * نفيسة صاغها الرحمن من شرف بدت فلم تعرف الايام قيمتها * فردها ضنة منه الى الصدف
2- در تذکره ها شرح حال فردوسی باختلاف ذکر شده است ولی اخیراً بسال (1313) خورشیدی که جشن هزارمین سال ولادت حکیم در آرامگاهش با تشریفاتی منعقد بود از طرف بعضی از اساتید دانشگاه طهران «از قبیل آقاى ملك الشعراء بهار و آقای فروزان فر» راجع بشرح احوال فردوسی مقالاتی نوشته شد که در شمارۀ 5 و 6 سال دوم مجله مهر درج گردیده بود متاسفانه موقع طبع، مؤلف را دسترس بآن مجله نبود که برخی از نکات تاریخیش را در این جا ایراد نماید.

تخلص یافته است عامل طوس بر او جور و بیداد می کرد و مهمی که داشت متمشی نمی شد اخیراً خود را در محضر عنصری گنجانید و در آن مجلس عسجدی و فرخی هم حضور داشتند. عنصری چون فردوسی را مردی روستائی شکل دید از روی ظرافت گفت در مجلس شعراء جز شاعر نمی گنجد فردوسی گفت مرا در این فن اندك مایه شروعی هست محض آزمایش وی.

عنصری گفت : چون عارض تو ماه نباشد روشن

عسجدی گفت : مانند رخت گل نبود در گلشن

فرخی گفت : مژگانت گذر همی کند از جوشن

فردوسی گفت : مانند سنان گیو در جنگ پشن (1)

همگنان از حسن گفتار او تعجب کردند آنگاه عنصری فردوسی را گفت زیبا گفتی مگر تو را در تاریخ و داستانهای پادشاهان عجم و قوفی هست گفت بلی تاريخ ملوك عجم همراه دارم عنصری او را در ابیات مشگله امتحان کرد فردوسی را برشیوه شاعری و سخنوری قادر یافت و بعرض سلطان رسانید خراسانی آمده و بسیار خوش و برسخنوری قادر است و گمان بنده آنست که از عهده نظم تاریخ عجم بیرون آید سلطان محمود گفت او را بگوی بیتی چند بگوید عنصری فردوسی را بمدح محمود اشارت کرد وی چند شعر در مدح سلطان با لبداهه سرود از آن جمله است: (2)

چو کودک لب از شیر ما در بشست * بگهواره محمود گوید نخست

سلطان را بغایت این بیت خوش آمد فردوسی را فرمود تا بر نظم شاهنامه قیام نماید و به مدت چهار سال در غزنین بنظم شاهنامه مشغول بود بعد از آن اجازه حاصل نمود که بوطن بر گردد و دد و بنظم بقیه مشغول شود و مدت چهار سال دیگر بطوس ساکن بود و باز بغزنه مراجعت کرد و چهار دانگ شاهنامه را منظوم ساخته بود و بعرض سلطان رسانيد ومقبول نظر محمود آمده دیگر بار بکار اشتغال یافت و مربی او خواجه احمد بن حسن میمندی بود که

ص: 28


1- این صنعت را ارباب بدیع صنعت اجازه گویند و نیز «لزوم مالايلزم» دارد .
2- قريب باين مضمون شاعر عرب در مدح فضل بن یحیی بن خالد بر مکی گفته است: و لو ان امامها جوع طفلها * غذته باسم الفضل لاغتذء الطفل

مدح او گفتی و با یاز که از جمله خاصان سلطان محمود بود التفات نمی کرد ایاز از این معنی تافته شد و از روی معادات در مجلس خاص بعرض سلطان رسانید که فردوسی رافضی است .

سلطان محمود در دین و مذهب بغایت صلب بود از این سبب بر فردوسی متغیر شده روزی اور اطلب کرده گفت تو قرمطی بوده ای؟ بفرمایم تا تو را در زیر پای فیلان هلاك كنند فردوسی فی الحال در پای سلطان افتاد که من قرمطی نیستم بلکه از اهل سنت و جماعتم و بر من افترا کرده اند . محمود گفت مجتهدان بزرگ این بدعت از طوس بوده اند اما من تو را بخشیدم بشرط این که از این مذهب رجوع نمائی بالجمله چون خاطر سلطان و گران شده بود او را صلهٔ

به شاهنامه شصت هزار درم نقره انعام فرمود که هر بیتی را در می باشد !

فردوسی بغایت این انعام را در حق خود حقیر داشت اما بستد و بیازار شد و بگرمابه درآمد بیست هزار درم را اجرت حمامی داد و بیست هزار درم فقاعی خرید و بیست هزار درم باقی بمستحقان قسمت نمود و خود را در شهر غزنین مخفی ساخت و مدت چهار ماه در غزنه متواری بود بعد از آن مخفیانه بهرات آمد و در خانه ابوالمعالی صحاف چند گاه سر برد از طرف سلطان رسولان بتفحص او میرسیدند و در شهرها منادی می کردند.

فردوسی بمشقت تمام خود را بطوس رسانید و در آنجا نیز نتوانست بودن اهل وعیال و اقربا را وداع کرد و عازم رستمدار شد و در آن حین اسپهبد جرجانی که از قبل منوچهر بن قابوس حاکم رستمدار بود بدو پناه برد . اسپهبد او را مراعات کرد و از فردوسی ابیات هجو سلطان محمود را بیکصد و شصت مثقال طلا بخرید که از شاهنامه محو سازد او هم اجابت کرد از آنجمله است :

( ایا شاه محمود کشور گشای * ز کس گرنترسی بترس از خدای )

( بسی سال بردم بشهنا مه رنج * که تا شاه بخشد مرا تاج و گنج )

( اگر شاه را شاه بودی پدر * بسر بر نهادی مرا تاج زر )

( چو اندر تبارش بزرگی نبود * نیا رست نام بزرگان شنود )

فردوسی دیگر بار بطوس مراجعت کرد و پیری بروی مستولی شده بود و در وطن

ص: 29

مألوف متواری بود وقتی که (1) سلطان محمود در سفر هند نامه اى بملك دهلی نوشت روی بخواجه حسن میمندی کرد که اگر جواب نه بر وفق مراد ما آید تدبیر چیست ؟ خواجه این بیت از شاهنامه خواند :

( اگر جز بكام من آيد جواب * من و گرز و میدان افراسیاب )

سلطان را رقتی پیدا شد و گفت در حق فردوسی جفا و کم عنایتی کردم تا احوال او چیست ؟ خواجه بعرض رسانید که فردوسی پیر و عاجز و مستمند شده و در طوس متواریست محمود از غایت عنایت و شفقت فرمود تا دوازده نفر شتر رانیل بار کرده جهت انعام فردوسی

بطوس فرستند رسیدن شتران و نیل بدروازه رود بار طوس همان بود و بیرون رفتن جنازه فردوسی بدروازه رزان همان ! ! وفات فردوسی بقولی بسال (411) بوده (پایان مقدمه)

بسم الله الرحمن الرحيم

باب اول

اشاره

سلام على الترب الذى ضم جسمه * فيا نعم مشهود و یا نعم مشهد

نورالدين الطف الله ( حافظ ابرو ) در خصوص مشهد مقدس چنین می نگارد : مشهد امام رضا صلوات الله علیه این موضع که حالا بمشهد معروف است قریه ایست که آن را سناباد می خوانند و بسبب مزار متبرکه سلطان خراسان شهرتی گرفت و سادات در آن جا مقام گرفتند و حکام و سلاطین تعظيم قبر و رعایت ادب نموده اهالی آن جا را از زحمات و تکالیف معاف داشتند ببرکت آن جایی معتبر شد و امروز از شهرهای معظم خراسان یکی آنست و احوال امام و وفات وی در آن موضع چنین تقریر کنند که چون مأمون پسر هرون الرشید بخلافت بنشست و ملك روی زمین او را مسخر شد او را هوای خراسان از عراق خوشتر آمد هر چند ارکان دولت او گفتند كه ممالک عراق و شام باز گذاشته ناگاه فتنه پیدا شود مأمون گفت آن طرف را طاهر بن حسین که او را ذوالیمنیین می خوانند ضبط کند چون مدت مقام او در خراسان امتداد یافت در آن طرف بعضی علویان را سودای خلافت

ص: 30


1- این قسمت را عروضی سمرقندی در کتاب چهار مقاله طور دیگر نقل نموده چون زمانش بعهد فردوسی نزدیکتر است اعتبار قولش بیشتر .

بود خروج کردند و در هر طرف سر بر آوردند مأمون آن فتنه را اندیشه کرد که اگر از فرزندان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام کسی که بعلم و زهد اعلم و اتقی باشد او را ولی عهد خود گرداند تا علویان بدین سبب ترك نزاع گیرند علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام را طلب داشت و او را در شب دویم شهر رمضان سنه احدی و مأتین ولی عهد خودگردانید و برضا ملقب ساخت از پس او محمد محمد از اهل بیت امیر المؤمنين علیه السلام هر کدام فاضل تر و پرهیز کارتر باشد و او شعار عباسیان طرح کرد و گفت جامۀ سیاه جامۀ دوزخیان است و جامه سبز زینت بهشتیان بفرمود تا جام ها و علم ها سبز کردند اهل شیعه گفتند امیر المؤمنين حق بخداوند بازداد واهل بیت پیغمبر را بر اهل بیت خود بگزید و دانست که ایشان حق تراند بخلافت وامامت و بهمه شهرها کسان فرستاد تا جامه و علم سبز کردند و جامه و علم سیاه بیفکندند علی بن موسی علیه السلام بهر شهری که علوی بود نامه کرد که حق بمرکز خود قرار گرفت و بغداد نیز همچنین کردند پس در بغداد عباسیان و تبع ایشان گرد آمدند و مأمون را لعنت کردند و گفتند وی حرام زاده است اگر به خلافت از خاندان خود بیرون نزدی پس اتفاق کردند و ابراهيم بن المهدی که عم مأمون بود بخلافت بنشاندند و مأمون را در بغداد خلع کردند و این حال در اوایل محرم سنه اثنی و مأتین بود میان لشگر مأمون که در بغداد بودند و ابراهیم بن مهدی حرب قایم شد و مدت یکسال بر آن گذشت بعد از آن مأمون از خراسان عزیمت عراق کرد بوقت توجه بعراق بطوس رسید علی بن موسی علیه السلام در آن ولا یک روز انگور بسیار خورده است شکمش درد گرفت و فجاة وفات یافت اهل شیعه گویند مامون آن انگور را مسموم گردانیده بود مأمون بایستاد و علی بن موسی علیه السلام را در پهلوی پدر خود هارون الرشید دفن کرد بعد از آن متوجه بغداد شد وفات علی بن موسی علیه السلام در شوال سنه ثلث و ماتین بود و از آن وقت باز مشهد را حرمت و عزت پیدا شد و از ممالك مصر و شام مردم بزیارت او نصرت می جویند و اکابر و اشراف در آن ها عمارات عالی بنا نهادند در این ایام همایون امرا واركان دولت عمارت ها ساختند بتخصيص مهد عليا مخدومۀ خواتین جهان فاتحه امارات الخيرات نتيجه مقدمات السعادات صفوة الدنيا والدين عصمة الاسلام والمسلمين

ص: 31

گوهر شاد آغا ابدالله ظلال جلالها و بسط على الخافقين لواء فضلها و افضالها از سرصفاء عقیدت و کمال حسن ایمان که ( انما يعمر مساجد الله من آمن بالله واليوم الآخر ) ببناء مسجد جامعی در جوار مزار متبرك مشهد مقدس اشاره فرمود و در تأکید ارکان و تشیید اساس آن مبالغه نمود قاعدۀ آن اساس و دولت روز افزون رسوخ پذیرفت طاق سپهر آسای و ایوان فرقد سای آن از غایت نزهت غیرت بهشت برین و از کمال صنعت رشك نگارخانه چین شد و دو پایۀ مقصوره در دقت پایه ایست که (بیت) بتوان از آن مشاهده کردن بچشم سر کیفیت کواکب و اشکال آسمان دیوارها بر اطراف آن از بیرون و درون با فنون آرایش و انواع تکلف و نمایش در زمین رشك خلد برین مشاهده افتاد و نمودار ارم ذات العماد التي لم يخلق مثلها في البلاد معاینه گشت ( بيت ) تبارك ذو العرش ماذا ترى؟ من الحسن فى جانب المسجد . و دیه های معتبر و مستقلات معمور بر آن بقعه طاعات ومهبط اجابت دعوات وقف فرمود حق سبحانه وتعالى چندان که آدمی زا در ابقا ممکن است سایه چتر همای آسایش را که عالم و عالمیان در کنف ظل ظليل اوست پاینده و مستدام داراد بمحد و آله الامجاد و این مشهد مقدس چند محله است که مفصل می گردد و محل های آن اینست : محلۀ کاریز . مجله سناباد . محله چاه نو - محله دستجرد محله منصور مد . محلۀ ابوبکر آباد . محلۀ بس باره «انتهى» ( بالفعل ، معروف از این محال چاه نو و دستجرد می باشد ) - راجع باوضاع و جغرافیای مشهد ، سیاحان فرنگی از قبیل مسيو نيكلاخانيكوف سیاح معروف روس Forshire فورشاير سياح انگلیس . Mac Donald ماكدونان مصاحب سرجان ملکم سفیر انگلیس در عهد فتحعلی شاه . Hanoj هانوئی سیاح انگلیس Fraser مسيو فرزر . Conolly مسیو کنولی Ferrier مسیو ریه Nicolas hannikooExplorateur Russe مطالبی را نوشته اند که مؤلف مطلع الشمس اقوال آن ها را نقل نموده است ولی نگارنده بایراد قسمتی از گفته های مورخین اسلامی از کتاب نامبرده که از روضة الصفا و دیگر کتب ذکر کرده در این جا اقتصار می نماید كه گفته اند : في طلعة الشمس ما يغنيك عن زحل (1)

ص: 32


1- آقای میرزا عباس اقبال تحت عنوان ( جغرافیای ایران ) در مجله یادگار مقاله ای دارد كه يك قسمتش اینست ، در یکی از این نقشه ها که در عهد ناصر الدين شاه بتوسط يك نفر خارجی رسم شده بود در اراضی کردستان چندین محل را دیدم که نام تمام آن ها بخط لاتينى ( نذانم ) نوشته شده بود از این مکرر شدن نام در يك ناحية محدود تعجب کردم و پس از مختصر تأملی معلوم شد که نقشه کش از يك يا چندتی کرد نام محل هائی را که نمی دانسته است پرسیده و مخاطبین چون نام آن ها را نمی دانسته اند هر کدام در جواب او گفته اند ( نذانم ) یعنی نمی دانم و نقشه کش بیچاره هم این ( نذانم ) ها را نام قرى و قصبات پنداشته است ؛ انتهی و هم در تاریخ قاجاریه تألیف آقی وثوق مستوفی جملانی خواندم قریب باین مضمون : یکی از زن های اروپائی بایران آمده کمان حلاجی را می بیند گمان می کند قسمی از ساز و نوعی از آلات لهو است بعد در سیاحت نامۀ خودش شرحی راجع باين آلت می نویسد !! و همچنین صنیع الدوله در جلد 2 مطلع الشمس ضمن مدارس مشهد نقل از قول مسيو فرزر مرقوم می دارد چهارم مدرسه فاضلخان که املاك ودكاكين بر آن وقف کرده اند این مدرسه کتابخانه ای دارد که هفتاد هزارتومان قیمت می نمایند بانی مدرسه شخصی است که در هند با ثروت شده مسیو ، مدرسة فاضلیه را اشتباه کرده بمدرسة سعد به چرا که مدرسه فاضلیه را فاضلخان تونی بنانهاده و مدرسة سعدیه را « محل فعلی موزه » سعدالدین ساخته و او را گویند بهند رفته نه فاضلخان بعلاوه نگارنده که تحصیلاتم در مدرسه فاضليه بوده چنین کتابخانه ای که بپول آن زمان 70 هزار تومان ارزش داشته باشد ندیده و نشنیده ام.

مشهد مقدس ، شهر یست دلگشا و مدینه ای روح افزا سابقاً قریه ای بوده از توابع طوس موسوم بسناباد و آن در نزهت بمثابه ای بوده است که حضرت رضا علیه السلام درشانش فرموده روضة من رياض الجنة = و چون آن قريه مضجع ومدفن امام ثامن عليه السلام واقع شد بتدریج آبادی یافت و شهر طوس ویران گردید و تا بجائی آبادی رسید که گرداگر با رویش دو فرسنگ شد و مدت ها بواسطه لشکر کشی او زبکیه خرابی تمام یافت ، پس از استقلال شاه عباس صفوی صورت آبادانی بخود گرفت ، علی الجمله شهریست از اقلیم چهارم وحوالیش گشاده آبش خوشگوار است و هوایش سازگار دویست قلعه وقریۀ آباد در اطراف دارد وفور نعمت گوناگون در این بلدة بحد کمال رسیده، دورۀ شهرش اکنون ده هزار و هشتصد و هشتاد ذرع است و مشتمل است برشش دروازه : (1)

1 - دروازۀ عیدگاه ، « میانه جنوب ومغرب »

2 - دروازه ارك ، « میانۀ جنوب و مغرب »

ص: 33


1- الحال که سال (1366) قمری است مطابق سنة ( 1326 ) شمسی ، مشهد دارای دروازه نیست بملاحظه اینکه اراضی سعد آباد ، عشرت آباد ، الندشت ، احمد آباد ، دستجرد ، کوه سنگی ، وغيره جزء شهر گردیده و بر آبادی این شهرستان فوق التصور افزوده شده است .

3 - دروازه سراب ؛ «روی غرب»

4 - دروازه نوغان « میانۀ شمال و مشرق »

5 - دروازه پائین خیابان ، « ميانه جنوب و مشرق »

6 - دروازه بالا خیابان ، « میانۀ مغرب و شمال »

سناباد ، بلدۀ کوچکی بوده است و حمید بن قحطبه که از جانب هرون حکومت این ولایت می نموده در سناباد عمارت و باغی داشته است همین که هرون بطوس در گذشت در خانه حمید بن قحطبه مدفون گردید وقبه ای بارادۀ مأمون برفراز تربت او ساخته شد و بقبه هرونیه اشتهار یافت، چون حضرت امام ابوالحسن علی بن موسى الرضا صلوات الله علیه در طوس رحلت فرمودند در قبۀ هرونیه مدفون گردیدند.

امین احمد رازی در کتاب هفت اقلیم گوید : مشهد مقدس از عظائم بقاع عالم و كعبه حاجات طوائف بني ادم آدم است و این ولایت در ازمنه سابقه بطوس شهرت داشته و در احادیث آمده که هر کس از سر ارادت آن مرقد معطر را دریابد ثواب هفت حج در دیوان اعمال او نویسند .

ابو اسحق : ابرهيم بن محمد الفارسى الاصطخرى المعروف بالكرخي در كتاب « مسالك الممالك گوید » : اگر طوس را از اعمال نیشابور بدانیم شهرهای آن رادکان وطابران و بزدغورو نوغانست و قبر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در نوقان می باشد همچنین قبر هرون الرشید لیکن باید دانست که قبۀ حضرت رضا سلام الله علیه در ربع فرسخی شهر ، در قرية سناباد است ، در نوقان کوهی است که از سنگ آن ديگ و بعضى ظروف دیگر می سازند.

میرزا حسن زنوزی در ریاض الجنه ضمن طوس گوید :

قبر منور امام الجن والانس علی بن موسی الرضا علیه السلام در دیه سناباد بچهار فرسنگی طوس است الله الحمد از برکت قبر منور آن حضرت ، مشهد از اعاظم بلاد خراسان است ، نیز گوید: در مدح آن بقعه متبرکه مفاد حدیث « بین جبلی طوس روضة من رياض الجنة » کافی و وافی است .

شهاب الدین یاقوت حموی در معجم البلدان گوید : سناباد قصبه ایست متعلق بنوقان و در

ص: 34

آن جا مرقد حضرت علی بن موسی الرضا عليه السلام وقبر هرون الرشید مشاهده می شود از سناباد تا طوس يك ميل است .

مير مجد الدین محمد در زينة المجالس گوید : شهر مشهد مقدس که مدفن امام همام مظلوم معصوم ابو الحسن على بن موسى الرضا عليه التحيه و الثناست در زمان خاقان مغفور ( شاه طهماسب اول) بغایت آبادانی و معموری رسیده بود اما در این ایام که بتصرف حشم اوزبك در آمد خرابی تمام بحال آن راه یافته از ارتفاعاتش « نقصان پذیرفته » ، اقسام میوه ها بغایت خوبست غله بسیار حاصل می شود و شرح خصوصیات مشهد را دفتر علیحده باید این مختصر را گنجایش آن نباشد

قاضی نور الله بن شريف الحسينى المرعشی شوشتری در مجالس المؤمنین گوید : مشهد مقدس رضوی در اصل دهی بود که سناباد نام داشت و از توابع طوس و بعد از آن که مرقد منور حضرت امام رضا علیه السلام در آنجا واقع شد باندک مدتی از اعاظم بلاد خراسان شد و شهر طوس منسوخ بلکه مندرس و مطموس گردید و بسبب برکات مرقد منور حضرت رضا علیه السلام وحسن اهتمام سادات رفیع الدرجات موسوی و رضوی اهالی آنجا همیشه تابعان دین مصطفوی و ناهجان مناهج مرتضوی بودهاند و شرح رواج و رونقی که در زمان پادشاه صاحبقران مغفور ( شاه طهماسب ) در آن آستان ملايك پاسبان بظهور رسیده حاجت ببیان ندارد :

بآفتاب چه حاجت شب تجلی را؟! در فضیلت مشهد مقدس و ثواب زیارت آن حضرت روایات بسیار است اگر خواهند بکتب زیارات اصحاب رجوع نمایند «انتهی»

قاضی شمس الدین محمد بن بطوطه طنجی که در سنۀ هفتصد و سی و چهار هجری خراسان را سیاحت کرده در کتاب ( تحفة النظار ) گوید : از جام آمدیم بطوس ، این شهر اعظم و اکبر بلاد خراسان و شهر عالم فاضل ابو حامد غزالی است و ابو حامد در همین بلده مدفون است و از این جا بشهر مشهد الرضا ( على بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زين العابدين بن الحسين الشهيد بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب سلام الله عليهم ) رفتم این شهر نیز بزرگ و پر جمعیت است میوه و آب آن بسیار آسیاهای زیاد در آن مشاهده می شود. طاهر محمدشاه در این شهر است و طاهر در این جا بجای نقیب است در مصر و شام و عراق ، و اهل هند و سند و ترکستان چنین شخصی را سیداجل می گویند، و در مشهد مکرم قبه عظیمی

ص: 35

است در داخل زاویه و در جنب آن، مدرسه و مسجدیست که همه از ابنیه عالیه مطبوعه است دیوارهای این ابنیه را باخشت کاشی مزین کرده و بر روی صندوق صفحات نقره کوبیده اند و قندیل های نقره بالای مرقد آویخته و آستانه در قبه نیز نقره است و بر در مزبور پرده ای از پارچه حریر مذهب مشاهده می شود و انواع فرش ها درقبه گسترده اند و در برابر مرقد حضرت رضا قبر هرون الرشید است که بر روی آن نیز صندوقی نصب شده و شمعدان ها روی آن گذاشته اند. زکریا بن محمد بن محمود قزوینی در کتاب ( آثار البلاد ) ذیل شرح بلده سناباد می نویسد: سناباد قریه ایست از طوس واقع در یك میلی آن و قبر رشید در آن قریه است ، گویند منجمین خبر دادند که هرون در طوس خواهد مرد هرون گفت من هرگز قدم باين خاك نخواهم گذاشت پس از چندی رافع بن لیث در خراسان رایت طغیان برافراشت و کار او بالا گرفت ، هرون را عرضه داشتند که تاخود بدفع او نروی رفع این فتنه نخواهد شد ، هرون از توجه باین ناحیه اکراه داشت ، گفتند مصالح فلك را بجهت حكم منجمين مهمل نتوان گذاشت و ممکن است بخراسان رفت و بطوس وارد نشد بنابراین بخراسان آمد چون بنیشابور رسید شبی راه گم کرد بشدت راندند صبحگاه نزديك دروازه طوس بودند هرون چون این ناحیت بدید برخود بلرزید هر چه خواست خود را از این اندیشه منصرف سازد نتوانست و بر اضطراب او افزود تا در گذشت (1) مأمون بارشید در خراسان بود قبر رشید و قبر علی بن موسی الرضا را در يك قبه قرار داد ،

قبه منوره - آنچه از تتبع بلیغ و تصفح شدید در کتب سیر وخبر بدست آمده است قبه مبارکه و روضه مقدسه حضرت امام ثامن صلوات الله عليه چهار بار بدست چهار بانی عمارت شد، بتخلل سه ویرانی . اول قبه هرونی است که بامر عبدالله مأمون بناشده و قبل از ارتحال امام همام آن را ساخته اند .

و امارت سبق این عمارت چند عبارتست یکی روایت عیون ( ثم دخل دار حميد بن قحطبة الطائي ودخل القبة التي فيها قبر هرون الرشيد ) یعنی حضرت رضا علیه السلام داخل خانه حمید بن قحطبه طائی شد و بقبه ای که در آن قبر هرون بود ورود نمود دیگر حدیث ابو الصلت هروی

ص: 36


1- عباس بن احنف شاعر که در این سفر با هرون بود این دو بیت سرود : ( قالوا خراسان اقع ما يراد بنا * ثم التغول فقد جئنا خراسانا ) ( اين الذي كنت ارجوه و آمله * ذاك الذي كنت اخشاه فقد كانا )

است که حضرت بوی فرمودند : ( ادخل هذه القبة التي فيها قبر هرون ) .

دیگر کلمات مورخین و محدثین است که می گویند ؛ ( ودفن في دار حميد بن قحطبة الطائى التى فيها قبر هرون الى جنبه ) یعنی وجود مقدس حضرتش مدفون گردید در خانه حمید بن قحطبه طائی که در آن خانه بود قبر هرون در پهلویش. خلاصه این بنای عبدالله مأمون را که نخستین بنابوده و بزعم بعضی ملوک دیالمه پاره ای از تزییناتش مزین نموده اند سبکتکین برانداخت و ظاهرا منشاء حرکت امیر مذکور تعصب دینی بوده است ! در هر حال چندین سال روضهٔ آن بزرگوار خراب افتاده از خوف مخالفین کسی باعادت عمارت نمی پرداخت . تا آنکه يمين الدوله سلطان محمود غزنوی پسر ناصر الدین سبكتكين ، امير المؤمنين علی بن ابی طالب علیه السلام را در خواب دید که آن حضرت با وخطاب فرمودند ( تا چند این چنین خواهد ماند ) محمود دانست مقصود امر مشهد حضرت رضا علیه السلام است همین که بیدار شد بشغل عمارت پرداخت و بارگاهی نيك بساخت وقبه ای بلند برافراخت بمباشرت سوری بن معتز بن مسعود حاکم نیشابور . عز الدين بن الاثیر در کامل می گوید :

( وجدد سلطان محمود عمارة المشهد بطوس الذى فيه قبر على بن موسى الرضا و الرشيد واحسن عمارته وكان ابوه سبكتكين اخر به و كان اهل طوس يؤذون من يزوره فمنعهم منذلك وكان سبب ذلك انه راى امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام فى المنام و هو يقول له الى متى هذا ؟ : فعلم انه يريد امر المشهد فامر بعمارته ) همانا این بنای ثانی را در تطرقات قبائل غز (1) سانحه ویرانی پدید آمد. سپس در عهد سلطان سنجر سلجوقی شرف الدین ابوطاهر قمی آن را اصالة از مال خاص خود يا وكالة از جانب سلطان سنجر اگر کیفیت انکشاف تربت مطهر استوار بوده باشد عمارت نمود و خلاصه این قضیه بر وجهی که در السنه خلق مشهور و از بعضی کتب تاریخ منقول است چنین باشد : «حکایت»

ص: 37


1- فتنه غز و استمداد از خاقان سمرقند طایفه ترکمان غز که ابتدا در نواحی بین در باچه آرال ( بحيرة خوارزم ) و دریای مازندران ساکن بودند و پس از استیلای قراختائیان بر آن نقاط بحدود بلخ کوچ کردند در سال ( 547 ) بر بلخ دست یافتند سلطان سنجر لشگر بجنك ایشان کشید لیکن دوبار یکدفعه در محرم (548) و دفعه دیگر در جمادی الاولی از همین سال از آن طایفه شکست خورد و خود وزوجه اش در ششم جمادی الاولى بچنك غز اسیر افتادند و ترکمانان غز مانند مور و ملخ بشهرهای پرثروت و آباد خراسان ریختند و خرابی و قتل وغارت و خونخواری و ظلمی نبود که از ایشان سر نزد مخصو و بلخ وطوس ونيشابور و سرخس در این فتنه صدمه کلی دید و بسیاری از علما واهل زهد و تقوى بدست غز شربت شهادت چشیدند هنگامی که سنجر در حبس غز بود مردم بلخ برای استخلاص خراسان ودفع شر مهاجمین خواجه برهان الدین صدر جهان را پیش خاقان سمرقند رکن الدین ابو القسم محمود بن ارسلان خان محمد بن بغراخان که خواهرزاده سلطان سنجر و مردی ادب دوست و شعر پرور بود و از جانب سنجر بر سمرقند امارت می کرد شفیع کردند و شاعر فحل خراسان یعنی اوحدالدین انوریرا که در این تاریخ بزرگ ترین گویندگان عصر ومداح مخصوص سلطان سنجر بود و ا داشتند که عرض حال ایشان را در طی قصیده ای بنظم آورد تا آن را پیش خاقان رکن الدین محمود که خود نیز شعر خوب می گفت بفرستند ، انوری قصیده ای که یکی از بهترین قصاید او بلکه یکی از عالی ترین نمونه های شعر فارسی است و در فصاحت عبارت ورقت احساسات وصدق لهجه و بلاغت کلام بی نظیر است گفت و مردم خراسان آن را همراه خواجه کمال الدین از محارم سلطان سنجر بخدمت خاقان سمرقند فرستادند از جمله اشعار، این ابیات اشعار می شود : (بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر * نامۀ اهل خراسان بیر خاقان بر) (نامه ای مطلع آن رنج تن و آفت جان * نامه ای مقطع آن درد دل وخون جگر) (نامه ای بر رقمش آه عزیزان پیدا * نامه ای در شکنش خون شهیدان مضمر ) (نقش تحریرش از سينه مظلومان خشك * سطر عنوانش از دیده محرومان تر) این قصیده قرب 73 بیت است که در مجله یادگار سال دوم شماره ( 5 ) و هم در تاریخ سرجان ملکم مذکور است « وقت انوری سال (547) می باشد »

گویند سلطان سنجر را پسری بود مبتلا بمرضی مزمن معالجه و تغییر آب وهوا را سفری بطوس نمود در اراضی طوس روزی اتنای شکار آهوئی را تعاقب می گرد آهو داخل چهار دیوار روضه مقدسه شده پناه بدان مکان شریف برد. امیر زاده هر چه کرد اسب داخل چهار دیوار بشود میسر نگردید دانست که این جا روضه مقدسه حضرت رضا علیه السلام می باشد بدعا و استشفای خود پرداخت و روان امام همام را شفیع ساخت و در حال شفایافت واقعه را بعرض سلطان رسانید و تجدید عمارت روضۀ مطهره را استدعا نمود سلطان بشرف الدين ابوطاهر مثال داد و این کار پرداخته شد و او شهر بند کوچکی نیز بنا نمود .

ابوطاهر شرف الدين سعد بن على القمی بانی گنبد مطهر مردی متدین و فاضل بوده در

ص: 38

جوانی از قم ببغداد رفته ملازم عارض لشگر ملکشاه سلجوقی شد و چون رعایای مرواز عامل خود شاکی بودند خواجه نظام الملک طوسی او را عامل مرو نمود و مقرر داشت که در منشور از وى بوجيه الملك تعبير کنند و چهل سال تمام در مرو عامل بود . آن گاه دیواندار والده سلطان شد و بعد از فوت شهاب الملك بوزارت سلطان سنجر رسید سه ماه وزیر بود که در گذشت و از قرار مذکور در جوار روضهٔ عرش درجه مدفون گشت .

در هر صورت بنای شرف الدین را که بنیاد سوم بود درفتنۀ چنگیز خان و یورش تولی خان ویرانی سوم طاری گردید! چه تو لی پسر چنگیز بعد از قتل اهالی نیشابور بطوس رفته روضه مقدس و آبادانی این ناحیه را منهدم ساخت بتصريح دوعالم معتبر :

( ابن ابى الحديد وعز الدين على بن الاثير الجزري )

همانا عمارت این خراب و اعادت صورت سابقۀ آن بوجه احسن بدست ارکان دولت سلطان محمد اولجایتو شده است و از تاریخ هفتصد و سی و چهار كه ابن بطوطه بمشهد آمده و بدین عمارت در عبارات خود اشارت کرده باز در جایی دیده و از کسی شنیده نشده که خرابی و انهدامی بر این قبه و بارگاه وارد آمده باشد مگر در عهد سلاطین صفویه که از زلزله شدیدی انشقاقی در گنبد مقدس بهم رسیده و بمرمت آن پرداخته اند . چنان که در کتیبه دور گنبد باین معنی اشاره شده است.

بلی در سال (1804) بسبب زلزلة ، قبه مباركه حضرت رضا علیه السلام با منارهای مسجد جامع خراب شد چنان که شیخ احمد برادر شیخ حر عاملی که متوطن خراسان بوده خود در کتاب « درالمسلوك » ذكر نموده ؛ ( وفى سنة اربع وثمانين والف في شهر ربيع الأول بعد العصر كانت زلزلة عظيمة بخراسان وقعت منها قبة الرضا علیه السلام ومنارتى المسجد الجامع وبيوتها وجدرانها و اهلكت جماعة من الناس تحت الحيطان وتبعها زلازل عديدة في مدة مديدة اخف منها وخرج الناس الى الصحارى فامر الشاه سليمان باعادة قبة الرضا فاعيدت على الاساس القديم ورهم ما استهدم من الحضرة والمسجد وبذل فى ذلك مالا عظيما وزاد الذهب في الهلال و القبة ابتغاء لوجه ربه ) انتهى مافى تتمة المنتهی ، بلی مهم ترین اصلاحات و مرمت ها در زمان سلاطین صفویه مخصوصاً شاه سلیمان صفوی انجام شده ، این زلزله کلیه کاشی کاری های ظاهر عمارت جامع را

ص: 39

از لب دیوار تا قریب نصف از غرفه های طبقۀ دوم را فرو ریخته هرگاه کسی بدقت تمام این معنی را در بنای مسجد توجه نماید بخوبی واضح است که کتیبه دور جامع و کتیبه های سردرها و قسمتی از پشت بغل ایوان ها و غرفات فوقانى كليه مرمت و عمارت شده و اصلاحی که در کتیبه خط بایسنقر شده مربوط بهمین زلزله است . کاشی های جدید تمام خشتی وغیر معرق می باشد و از جهت رنگ تفاوت فاحشی با آنچه از سابق مانده دارد و در اثر زلزله مزبوره ایوان دارالسيادة وسر در آن و کتیبه دورۀ جامع و کتیبه گنبد مقصوره و بقیه سردرها اصلاحی و مرمتی است و غالب خطوط آن خط محمد رضای امامی اصفهانی است.

بالای در نقره ای که از وسط دار السيادة وار درواق دار الحفاظ می شوند این اشعار بخط نستعلیق جلی روی صفحات ذهبی مسطور و اشارت باین زلزله دارد ؛

( سلیمان زمان چشم و چراغ دوره شاهان * که کمتر چاکر در گاه او فغفور و خاقا نشد)

(بنا تا کرد قصر دولتش از صنع یزدانی * بنای ظلم در روی زمین یکباره ویران شد)

(شهنشاهی که گرگ از ارزۀ بیم شبان دائم * بدور عدل او در پوستین بره پنهان شد)

(کجا شیر ژیان دارد بعهدش دست بر صیدی * بن ناخن بخون آغشته اش از زخم دندان شد)

(بفرق شاه گر تاج شهی نازد روا باشد * که خاک در گهش زینت ده دیهیم شاهان شد)

(بحمد الله عطا فرمود ایزد این سلیمان را * هر آن چیزی که فخر خسروان و تاجداران شد)

(تزلزل چون باین عالی بنا افتاد از ارزش * بهر سو رخنه ها چون چاک در دل ها نمایان شد)

(بتجدید بنایش داد فرمان شاه دین پرور * کف گنجور همت از پیش سیم و زرافشان شد)

(چو نیسان کف جودش نمود آغاز در پاشی * کف سائل صدف سان پر زگوهرهای الوان شد)

(چراغ دولت شه باد روشن تا ابد یارب * چنان کز مهر این گنبد فروزان شمع ایوان شد)

(خرد گفت از زبان قدسیان تاریخ تعمیرش * مطاف جن و انس آباد در عهد سلیمان شد)

مؤلف گوید: و در عهد تزاری هم از طرف قشون روس روز شنبه دهم ماه ربیع الثانی 1330 هجری قمری مطابق دهم برج جمل «فروردین» ؛ قبه مطهره هدف تیرهای آتشین گردید ! !

ز چرخ کج مدار آ بنوسی * شد این گنبد نشان توپ روسی

بکاخ دین شکست آمد چو بگذشت * ز هجرت یکهزار و سیصد و سی

« محمد طاهر رضوی »

ص: 40

نتیجه آن که اول قبه، قبه هرونیه بوده و آخرین قبه هم که اکنون برقرار است از بناهای نتیجه عهد الجایتو بهادر خانست که قبۀ چهارمی می باشد . و اما تغییر اسم و و آبادانی مشهد مقدس بموجب استقراء و استقصاء معلوم می شود از عهد سلطنت میرزا شاهرخ گورگانی است زیرا که پس از خرابی بلاد خراسان در اسفار و لشگر کشی های امیر تیمور این پادشاه فرزند خود شاهرخ را حکومت خراسان داد و او در صدد آباد نمودن بلاد منهدم شده بر آمد خلاصه بعد از فوت امیرتیمور واغتشاش سمرقند که شاهرخ خود عازم آنصوب بود خواست اول متصرفات خود را مضبوط کند بعد بجانب سمرقند راند لهذا درسنه (808) جلال الدین فیروز شاه را مرمت برج و بارۀ هرات و خواجه سید میرزا را بعمارت طوس مأمور نمود وقتی که او بطوس آمد دید در کروفرهای امیر تیمور چون طوس خراب شد، بقية السيف از مردم بر دور مرقد سناباد اجتماع نموده برای خود خانه های گلی ساخته اند ! آن ها را تکلیف بکوچیدن از آنجا ومعاودت بطوس کرد قبول نکردند و آن جا را مأمن خود شمردند بنا بر این باجازهٔ شاهرخ در همان جا بر دور بیوتات آن ها حصاری کشید آن جا شهر و معروف بمشهد شد و طوس يكباره متروك ماند . باوجود لطمه های اوزبك و ترکمان پیوسته بر آبادی آن افزود واگر احیانا دو روزی نکس و وقوفی در آن پدید آمد بزودی باز اسباب ترقی آن فراهم شد (1)

« يا سائراً وافدا الى طوس * مشهد طهر و ارض تقدیس »

« ابلغ سلامي الرضا وحط على * اکرم رمس لخير مرموس »

بیان حسب و نسب آقا علی بن موسي الرضا عليه السلام

اسم مبارکش علی کنیه اش ابو الحسن لقب مشهورش رضا است و این اقبی است که حق تعالی آن بزرگوار را بدان ملقب فرموده بنابر خبری که شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا از بزنطی نقل می کند که با بی جعفر محمد بن علی بن موسی علیه السلام عرض کردم جماعتی ، از مخالفین شما گمان می کنند مأمون پدر بزرگوارت را باین نام نامیده موقعی که او را بولایت عهدنامزد کرد

ص: 41


1- اکنون که سال ( 1366 ) قمری است مطابق سنة ( 1326 ) شمسی مشهد از لحاظ آبادی و عمران یکی از شهرهای بزرگ ایران می باشد که روزی هزاران نفر از طبقات مختلفه داخل وخارج می شوند » وانی لارجوفوق ذلك مظهرا -

حضرت جواد الائمه فرمود : بخدا قسم دروغ گفته اند و فاجر هستند بلکه خداوند پدرم را رضا نامیده است ﴿ لِاَنَّهُ كَانَ رَضِی اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ فِي سَمائِهِ وَ رِضَى لِرَسُولِه وَ الاَئِمَة عَلَیهِمُ السَّلَامُ مِنْ بَعْدِهِ فِي أَرْضِهِ ﴾ راوی عرض می کند مگر هر يك از پدران گذشته ، شما مرضی خدا و پیغمبر و ائمه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم نبودند؟ فرمود بلی همه پسندیده حضرت حق ورسولش بودند، عرضه داشتم پس چرا از میان آنها والد ماجد شما رضا نامیده شده است ؟ جواب داد برای اینکه مخالفین از دشمنان پدرم خشنود بودند باو همانطوری که موافقین از دوستان پدرم بدو رضایت داشتند و نبود این مقام برای هيچ يك از آباء بزرگوارش باين سبب از میان آنها باین نام ملقب گردید .

پدر بزرگوارش ابوابرهیم موسی بن جعفر صلوات الله وسلامه عليهماست .

ولادت باسعادتش بنابر مشهور ، شب یازدهم ذیقعده در مدینه طیبه بسال یکصدو پنجاه وسه هجری روی داده است (1) والده ماجده اش، باشهر اقوال «طاهره» يانجمه است .

مؤلف « طرائق الحقايق » مي نويسد :

اسم مباركش على - كينه اش ابو الحسن - القاب شريفش صابر، وفى . مرتضی . رضا می باشد نقش خانمش «لاحول ولاقوة الا بالله» بوده. پدر بزرگوارش ابوابرهيم موسى بن جعفر علیه السلام

ص: 42


1- و همین شب را در دربار امامت یعنی در آستان قدس مجلس جشن منعقد می شود ، همانطوری که شب آخر ماه صفر مجلس سوگواری در آستان رضوی تشکیل می گردد علی بن عیسای اربلی « در كشف الغمة » مي نويسد : ولادت آقا علی الرضا علیه السلام یازدهم ذیحجه (153) بعد از وفات جدش حضرت صادق علیه السلام پپنج سال بوده ، مادرش خیزران مرسیه ، بقولى شقراء نوبية ، و نامش اروى لقبش شقر است ، اسم شريفش ( على ) است بنام حضرت امیر و حضرت سید الساجدين سلام الله عليهما بهمين مناسبت وجود مقدس آقا معروف است بعلی ثالث ، كينه اش ابوالحسن القابش : رضا صابر رضی ، و في اشهر آنها رضاست ، و قال الاربلی ایضا بلغنی من اثق به ان السيد رضى الدين على بن طاوس كان لا يوافق على ان المأمون سقى الرضا علیه السلام السم ولا يعتقده وقبض عليه السلام في طوس بخراسان في قرية يقال لها سناباذ في آخر صفر وقيل انه تو فى في شهر رمضان بسبع بقين منه يوم الجمعة من سنة ثلث ومأتين وله يومئذ خمس وخمسون سنة ، ( انتهى ) . وفى العيون وقدتم عمره تسعا واربعين سنة وستة اشهر منها مع ابيه موسى علیه السلام تسعا وعشرين سنة و شهرين و بعدا به بايام امامته عشرين سنة واربعة اشهر .

نام مخدره مادرش بقولى شقراء نوبية وبروايتى سكنيه نوبيه يا خيزران مرسيه (1) وبقولى تكتم است. لقب عليا حضرتش طاهره کنیه اش ام البنین می باشد. و بعضی نام اورا اروی و نجمه ضبط کرده اند و تأیید می کند قولی را که تکتم نام آن مخدره است این اشعار که در مدح حضرت رضا علیه السلام گفته شده است :

الا ان خير الناس نفسا و والدا * و رهطا و اجدادا على المعظم

اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا * اماما يؤدى حجة الله تكتم

عمر شريف آقا علی الرضا علیه السلام هنگام جلوسش بر سرير امامت و هدایت با اختلاف تاريخ وفات پدر بزرگوارش و ولادت حضرتش از چهل زیاده و از سی سال تقریباً کمتر نمی شود

در میلاد مبارکش بين الفريقين اختلاف بسیار است اينك خلاصه را ذکر می نمائیم : صدوق در باب سوم از عیون باسناد خودش روایت کرده ولادت آقا در مدینه طیبه روز پنجشنبه یازدهم ربیع الاول 153 هجری پنج سال بعد از وفات جدش حضرت صادق اتفاق افتاده است. در کافی ولادت آن بزرگوار را بسال (147) نگاشته . ابن اثیر هم در کامل همین طور نوشته و همچنین در وافی بالوفیات. اینست عبارت ابن خلكان : وكانت ولادة على الرضا عليه السلام يوم الجمعة في بعض شهور سنة ثلث وخمسين ومأة في المدينة (153) بعضى ولادت

آقا را ششم شوال دیگری هفتم و برخی هشتم شوال بسال (151) ایراد کرده اند .

قاضی معین الدین میبدی در شرح دیوان می گوید میلاد حضرتش در مدینه روز پنجشنبه یازدهم ربیع الاخر بسال (153) بوده ، ابو علی در منتهی المقال از کمال الدین بن طلحه نقل فرموده بسال (153) بوده که ولادت آن حضرت در مدینه یازدهم ذیحجه ( 153 ) هجری روی داده است ،

از مخدره نجمه خاتون روایت شده که آن معظمه می فرمود: هنگامی که من حامله بودم بوجود فرزندم رضا در خود احساس درد و سنگینی نمی کردم و پیوسته در خواب صدای تسبیح و تهلیل ازمیان

رحم خود می شنیدم. چون وضع حمل نمودم دیدم پسرم دست های خود را بر زمین نهاده سر خود را بجانب آسمان بلند کرد و لب های مبارکش را حرکت می داد پنداری حرف می زد ! آن گاه پدرش موسی بن جعفر بر من وارد شد و فرمود : «هنيالك يا نجمه كرامة ربك» پس آن

ص: 43


1- مرسيه بالضم مخففة بلد اسلامى بالمغرب ، ق - نوبية منسوبست بنوبة بضم نون وسكون واو وفتح باء موحده بلادیست میان صعيد مصر وحبشه .

مولود سعید را پارچه سفیدی پیچیده بدست آن بزرگوار دادم آنجناب اذان بگوش راست و اقامه بگوش چپش گفت و بآب فرات حنکش را برداشت آن وقت بمن فرمود: خذ به فانه بقية الله فى ارضه . یعنی بگیر او راهمانا اوست حجت خدا بروی زمین

ابن بابویه بسند معتبر از علی بن میثم روایت کرده است که حمیده مادر امام موسی علیه السلام که از جمله اشراف و بزرگان عجم بود کنیزی خرید و اورا بتكتم گردانید و آن جاریه سعادتمند بهترین زنان بود در عقل و دین و حیا و خاتون خود حمیده را بسیار تعظیم می نمود و از روزی که او را خرید هرگز نزد او نمی نشست برای تعظیم و اجلال او ، پس حمیده روزی با حضرت امام موسی علیه السلام گفت که ای فرزند گرامی تکتم جاریه ایست که من از او بهتر ندیده ام در زیرکی و محاسن اخلاق و می دانم هر نسلی که از او بوجود آید پاکیزه و مطهر خواهد بود و او را بتو می بخشم و از تو التماس می کنم که رعایت حرمت او بنمائی ، و بسند معتبر دیگر شیخ صدوق روایت کرده است که چون حمیده ، نجمه مادر حضرت امام رضا را علیه السلام خرید شبی حضرت رسالت را در خواب دید و آنحضرت با او فرمود که ای حمیده نجمه را بفرزند خود موسى تمليك نما که از او فرزندی بهم خواهد رسید که بهترین اهل زمین باشد و باین سبب حمیده نجمه را بآن حضرت بخشید و او بکر بود؛ ايضا بسند معتبر از هشام روایت کرده است که گفت روزی حضرت امام موسی علیه السلام از من پرسید که آیا خبر داری که کسی از برده فروشان مغرب آمده باشد؟ گفتم نه حضرت فرمود بلکه آمده است بیا تا برویم نزد او پس حضرت سوار شد و من در خدمت آن حضرت سوار شدم چون بمحل معهود رسیدیم دیدیم که مردی از تجار مغرب آمده است و کنیزان و غلامان بسیار آورده است، حضرت فرمود که کنیزان خود را بر ما عرض کن او نه کنیز بیرون آورد و هريك را حضرت می فرمود که نمی خواهم پس فرمود که دیگر بیاور گفت دیگر کنیزی ندارم حضرت فرمود که داری و باید بیاوری گفت بخدا سوگند که ندارم مگر يک جاريه بيمار حضرت فرمود که او را بیاور چون او مضایقه کرد حضرت مراجعت کرده روز دیگر مرا نزد او فرستاد و فرمود بهر قیمت که بگوید آن جاریۀ بیمار را برای من خریداری کن و بنزد من آور ، چون رفتم و آن کنیز را طلب کردم قیمت بسیاری برای او گفت ، گفتم من باین قیمت خریدم گفت من

ص: 44

نیز فروختم ولیکن مرا خبرده که آن مرد کی بود؟ که دیروز با تو همراه آمد گفتم مردیست از بنی هاشم گفت از کدام سلسله بنی هاشم گفتم بیش از این نمی دانم بنی هاشم گفتم بیش از این نمی دانم ، گفت بدان که من این كنيزك را از اقصای بلاد مغرب خریدم روزی زنی از اهل کتاب که این کنیز را با من دید پرسید که این را از کجا آورده ای؟ گفتم این را برای خود خریده ام گفت سزاوار نیست که این کنیز نزد مانند تو کسی باشد و می باید که این نزد بهترین اهل زمین باشد و چون بتصرف او درآید بعد از اندک زمانی پسری از او بوجود آید که اهل مشرق و مغرب او را اطاعت کنند ، پس بعد از اندك وقتی حضرت امام رضا از او بوجود آمد « منتهی الامال »

اخلاق آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام

شیخ صدوق در باب (43) از عیون ، راجع باخلاق و عادات و کیفیت عبادت آن بزرگوار از ابراهیم بن عباس نقل می کند که او گفت : هرگز ندیدم ابوالحسن علیه السلام را که در گفتار کسی جفا کند یا اینکه کلام کسی را قطع نماید تا وقتی که سخنش تمام شود ، هیج گاه حاجت احدی را که قادر بر انجاحش بود رد نمی فرمود هرگز پای مبارکش را نزد جلیس دراز نمی کرد و پیش همنشین تکیه نمی نمود ندیدم آن حضرت را هیچ زمان که یکی از موالى ومماليك را ناسزا گوید ، هرگز خنده با صدا از آقا ندیدم بلکه آن بزرگوار هنگام تبسم می فرمود ، و از عاداتش این بود هرگاه خلوت خاص می داشت و سفرۀ طعام گسترده می شد می نشانید بر سفره ، تمام موالی ومماليك راحتی در بان و سائس را (1) شب ها را کم می خوابید

ص: 45


1- بلی در آخرین روزی هم وفات یافت باز هم در فکر موالی و خدمه بود چنان که از یاسر خادم نقل شد که وی می گفت : هفت منزل بطوس مانده حضرت رضا مریض شد وارد طوس شدیم مرض آقا شدت کرد روزی چند در آنجا ماندیم مأمون روزی دو مرتبه بعیادت آن بزرگوار می آمد روز آخری که آقا در آن روز قبض روح شد ضعف بر وجودش مستولی گردید نماز ظهر را خواند آنگاه بمن فرمود: ای یاسر مردم چیزی نخورده اند ؟ عرض کردم با این حال شما کرا یارای ناهار خوردنست ! پس امر کرد غذا حاضر کردند هيچ يك از خدم و حشم باقی نماند مگر آن که نشانید هر يك از آنها را برکنار سفره و دلجوئی می نمود يكايك را آنگاه فرمود برای زنان هم طعام ببرید برای نسوان نیز غذا بردند ، همین که همگان از خوردن ناهار فارغ شديم يك مرتبه حال اغماء برای آقا علی بن موسی دست داد فریاد زنان و كنيز كان مأمون بصيحه وضحه بلند شد ، بقیه خبر را در جای خودش ذکر خواهیم کرد.

و زیاد بیدار می ماند و بیش تر شب ها را از سرشب تاصبح احیاء می داشت و زیاد روزه می گرفت مخصوصاً در ماه سه روز صائم بود و می فرمود اینست روزه تمام عمر ، بفقراء ومساکین در نهان زیاد صدقه می داد و احسان می کرد و بیش تر ، در شب های تاریک این عمل از او سر می زد پس پس هر گمان کند دیده است مثل ابوالحسن علیه السلام را در فضل و بزرگواری تصدیق نکنید او را ؛ و هم از عاداتش بود که تابستان روی حصیر و زمستان روی پلاس می نشست و جامه درشت می پوشید اما وقتی که خود را برای مردم ظاهر می نمود لباس های فاخر می پوشید وعود هندی را بخور می داد گلاب و مشك را زیاد استعمال می نمود - از احمد بن علی انصاری منقول است که شنیدم از رجاء بن ابی ضحاک که او می گفت : مأمور کرد مرا مأمون برای حرکت دادن علی بن موسی الرضا را از مدینه و دستور داد مرا اینکه حضرتش را از طریق بصره واهواز و فارس حرکت دهم نه از راه قم و همچنین مثال داده را اینکه شخص من شب وروز مراقب او باشم تا هنگامیکه برخلیفه وارد گردد، پس با آن حضرت بودم از مدینه تام رو بخدا قسم ندیدم کسی را پرهیزگارتر و یاد آورنده تر و خوفناک تر از او نسبت بخدای تعالی عزوجل ، هرگاه صبح می شد دوگانه برای یگانه بجا می آورد نماز را سلام میداد و روی مصلی می نشست تسبیح وتحمید و تكبير و تهلیل می گفت سپس برجدش پیغمبر و آلش صلوات می فرستاد وقتی که آفتاب طلوع می کرد بسجده می رفت و در سجده می بود تاروز بلند می شد آنگاه رو می آورد بسوی مردم حدیث می کرد آنها را و موعظه می فرمود برایشان تا نزديک زوال ، بهمین ترتیب نمازظهر و عصر و مغرب و عشارا بانوافل می خواند ، پس از اداء فريضه ظهر و تعقیبات ، بسجده می رفت و صد مرتبه می گفت: شكر الله ، و بعد از نماز عصر پس از تعقیب ، باز بسجده می رفت و صد مرتبه می گفت : حمد الله و در هر سه روز يك ختم قرآن تلاوت می نمود و می فرمود اگر بخواهم بکمتر از این مدت نیز می توانم قرآن را ختم نمایم ولی نمی گذرم هرگز بآیه ای مگر اینکه فکر می کنم در آن آیه

که درچه موضوعی نازل شده و در چه وقت فرود آمده است، (انتهى ملخصاً)

قال عز من قائل «افلا يتدبرون في القرآن ؟ »

( عجب نبودگر از فرقان نصیبت نیست جز حرفی * که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا )

( عروس حضرت قرآن نقاب آنکه براندازد * که دارالملک ایمان را مجرد بینی از غوغا )

در اینجا مناسب است مؤلف . بیانات شاد روان آقا سید جمال الدین اسدآبادی را که

ص: 46

راجع بقرآن در جلسۀ (15) انجمن محفل وطنی ایراد نموده ذکر نماید شاید در این دورهٔ فترت اسلامی بیش از پیش مسلمانان جانب احترام این کتاب آسمانی را مرعی دارند ، پیغمبر اكرم فرمود ﴿ أَنَّى تَارِكُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِترَتِى ﴾

اینست خطابه سید ، بارالها گفته تست :

وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَانِ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ

و گفت تو محض حق است ، از آنجا که دعوت من واجابت این نفوس زکیه خالصا مخلصاً لوجهك الكريم بود مرا بموجب گفته خودت بسبیل هدایت راهنمائی فرمودی. آقایان مدینه فاضلۀ انسانی وصراط المستقیم سعادت بشری قرآن مجید است ، گرامی دستور مقدسی است که نتیجه شرافت کل ادیان حقۀ عالم و برهان قاطع خاتمیت مطلقه دین اسلام الى يوم القيام وضامن سعادت دارین وفوز نشأتين است آه آه چسان از فرط غفلت مهجور شده ! گرامی دستور مقدسی که مختصر شراره ای از قبسات انوار مضیهٔ اش عالم قدیم و دنیای جدید را بآن حقارت و باین تمدن رسانید، آه آه چسان فوائد امروز آن از فرط جهل و غفلت منحصر در امور ذیل است : تلاوت بالای قبور شب های جمعه - مشغوليت صائمين - زباله مساجد کفار گناه - بازیچه مکتب - چشم زخم - نظر قربانی - قسم دروغ - مایه گدائی - زینت قنداق سینه بند عروس - بازوبند نانوا - گردن بند بچه ها - حمایل مسافرین - سلاح جن زده ها زینت چراغانی - نمایش طاق نصرت - مقدمۀ انتقال اسباب خانه - حرز زور خانه کار - مال التجاره روسیه و هند - سرمایه کتاب فروش ها - آه آه وا اسفاه يك سوره و العصر فقط كه سه آیه بیش نیست اساس نهضت یک دسته اصحاب صفه گردید که از فیض مقدس همین مختصر سورۀ میمون ، شرکزار بتخانه مکه را قبل از هجرت ، بستان وحدت و یزدا نخانه بطحا نمودند؟ آه و الهفاه این کتاب مقدس آسمانی این گرامی تصنیف حضرت سبحانی این ماية كل السعادات انسانی از دیوان سعدی و حافظ و مثنوی و ابن فارض مصری امروزه کم تر محل اعتنا و مورد اهتمام است در هر مجمعی که یکی از منسوجات شعری خوانده شود نفس ها از ته دل کشیده چشم ها ، گوش ها، دهن ها برای او بازمانده و چه اندازه مواعظ و معانی عرشی و فرشی از او استفاده کنند ؛ برعکس! قرآن برعکس که هرگز در هیچ جا باقیل

ص: 47

وقال وفكر و کار کسی مزاحم نخواهد بود ! اى وحقك سبحانك اللهم انت القائل وقولك حق نسوا الله فانساهم انفسهم ترا فراموش کردیم تو هم آئینه قلوب ما را از انعکاس تو فیق حقایق ذکر مقدست محروم نمودی، (1)

حضار مجلس پس از استماع این خطابه از فرط گریه حالت بهت بآن ها دست داد و بعضی غش کردند و خود سید نیز پشت میز خطابه گریستن آغاز نهاد و می گفت : اى وحقك اللهم نسيناك فانسيتنا، این کلمه را آن قدر تکرار کرد و گفت و گفت تاغش کرد بعد حسن عطابك داماد خدیو مصر پزشك حاضر کرده با گلاب و عطریات و دستور دکتر او را بهوش آوردند بالاخره پس از آنکه همه بحال آمدند دیگر بار مجلس رسمی شده باتفاق آراء چنین رای گرفتند که تنها راه علاج جامعۀ مسلمین پیروی قرآنست و باید با سلاف خود در صدر اسلام اقتداء کرده حلال خدارا حلال شمارند و حرام او راحرام بدانند و از روی خلوص نیت وصفا در ترویج شریعت مطهره حضرت ختمی مرتبت بكوشند و هر يك از اعضاء خود را ملزم ساختند که وجدانا خویشتن را در برابر قرآن مجید مسئول بدانند و لااقل در هر شبانه روزفریضهٔ ذمه خود دانسته كه روزي يك حزب قرآنرا تلاوت نمایند و اساس کار خود را در پیشرفت مقاصد خویش مجاهده نمودن در انجام 17 ماده زیر بدانند :

1 - نمازهای یومیه راحتی المقدور باجماعت بخوانند ، 2 - امر بمعروف و نهی از منکر را در هر حال فریضه بدانند ، 3 - کسانی که از اسلوب و رویه اسلام بی بهره اند با سلام دعوت شوند ، 4 - بادعاة ومبلغين نصارا بحث نموده بطريق وجادلهم بالتي هي احسن یعنی با دلیل و برهان و زبان خوش ، 5 - احسان بفقراء بقدر وسع خویش، 6 - برآوردن حاجات هر نیازمندی بقدرت مکن ، 7 - صله رحم ، 8 - دلجوئی بیماران 9 - پرسش ازحال غائبین 10 - دیدن کردن از واردین ، 11 - اداء حقوق خدا که بر ذمه باشد ،12 - ارشاد جاهل

ص: 48


1- عبدالعزيز بن مسلم گفت: که از حضرت رضا علی بن موسی علیه السلام پرسیدم از قول خدای عزوجل نسوا الله فنسيهم فرمود حق تعالی فراموش و سهو نمی نماید همانا فراموش وسهو می کند مخلوق محدث ، نشنیده ای که ایزد متعال فرموده است « وماكان ربك نسيا». بلکه مقصود از فراموشی حق اینست که بندگان معصیت کار را بخود وا می گذارد. «عيون اخبار الرضا»

و تنبیه غافل ، 13 - پاك كردن آیینۀ قلب از گرد و غبار حسد و کینه ورزی وسائر اخلاق رذیله 14 - عفو و گذشت از خطاهای شخصی 15 - كظم غيظ ، 16 - اعراض از لغو وسخنان بیهوده ، 17 - اینکه هريك دارای دفتر بغلى كوچك بوده که در هر آن یکی از مواد شانزده گانه بالا را انجام داده باقید تاریخ در آن دفتر یادداشت نموده بعد بدفتر كل جمعیت انتقال دهد.

پس از آنکه عدۀ هیئت عامله محفل وطن بچهل نفر رسید در مدت 9 ماه شماره افراد حزب بیست و یک هزار و صد و هشتاد و یک نفر با داشتن یکسر ما یه کمپانی ارتقاء یافت در این موقع لرد كرومر LORD CROMER مستشار مالیه انگلیس متوجه گشت که نفوذ انگلستان صدی چهل و پنج کاسته گردیده است در ظرف يك ماه هشتاد نفر از کارمندان ادارات انگلیس مسلمان شده اند سی و پنج نفر نصرانی پانزده نفر یهود هفتاد تن مشرك بدین اسلام مشرف گردیده دیگر کمتر کسی بدشمن قرآن كمك می کند اوضاع ادارات درهم و برهم گردیده است بالاخره از طرف دولت مصر مرحوم سید باروپا تبعید و بساط حزب برچیده شد ! ! « نقل از پاسخ اهرمن »

پس از تبعید سید جمال الدین نقشه دیگری طرح شد نهایت پیش آمد جنك بين المللی اول، مانع تسريع اجراء آن گرديد. اينك قسمتی از ترجمه نطق لارد كيچنر (1) وزیر جنگ انگلیس را از جریده دیلی نیوز که تقریباً سی سال پیش انتشار یافته بود در این مقام نقل می نمائیم تا معلوم شود که دشمنان اسلام و قرآن چه اندیشه هایی درباره مسلمانان عالم داشته و دارند و معنای کریمۀ شریفه ﴿ انَّ يُظْهَرُوا عَلَيكُم لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ الَّا وَ لَا ذِمَّةُ ﴾ بحقیقت مشهود مسلمانان عالم گردد . اینست خلاصه ترجمۀ نطق : ما ایتلاف مثلث « انگلیس . روس . فرانسه »

قریب سیصد سال است که تمام صعوبات و مشقات را متحمل گردیده و در راه ترقی انسانیت و تسهيل وسائل حيات ومعيشت بشریت کوشش ها کرده ایم و بانواع و اقسام کشفیات فنيه و اختراعات علمیه موفق شده و اصلاح قوانین ملل و حكومات امم نموده و تعیین حدود حاکمیت ومحکومیت که اس اساس هر نحو رفاهیت و هر نوع آزادی و حریت است از قوت بفعلیت آورده ایم بنابراین تمام عائله بشری منت دار و وظیفه خوار خوان احسان ماهستند اگر افراد

ص: 49


1- لرد کیچنر LORD KITCHENERوزیر جنگ انگلستان تقریباً در سال 1915 در دریای شمال در يك رزمنا و غرق شد . این شخص موقعی هم نایب السلطنه هندوستان بوده .

بشر چشم بصیرت وقوۀ عقل وانصاف داشته باشند خواهند دید که سیادت و آقائی ما بر آن ها يك امر بسیار مبرهن شرعی و عقلی بلکه از ساده ترین قوانین طبيعة است بعضی از اقوام آسیائی و افریقایی می گویند ما بیدار شده ایم باید حقوق خودمان را از روس وانگلیس و فرانسه كه ممالك اسلاميه را تملك كرده اند مطالبه نمائیم عجبا ایشان چه حقی دارند آیاحقی غیر از قوت بنالیت در فطرت اشیاء و طبیعت کائنات هست؟ آیا ضعیف را غیر از اضمحلال وجزء قوی شدن حقی می توان تصور نمود؟ آیا مریض راغیر از موت و فنا نصیبی هست؟ اگر این ها را مهلت دادیم و از اتحاد اسلام نتیجه گرفتند چه خواهد شد از این ها گذشته آزادی مذهب در مستعمرات یعنی چه! ما اگر بدقت نگاه کنیم می بینیم راهی که پدران مذهبی و کشیش ها وروحانی های ما در قرون وسطی گرفته بودند اگر چه خیلی شدید و برخلاف رفق و نرمی بود لكن بسيار مناسب و شایسته بود این فکری که کشیش های تازه نموده اند که مادر مستعمرات برای اطفال چهار پنج ساله مدارس مذهبی باز نموده و پدرها راجبر کنیم که اولادشان را بدست کشیش ها بدهند فکریست بسیار عالی و شایان تقدیر و کشیش ها یک دفعه دیگر مارا رهین منت فرموده بودند که خیلی منتفع شدیم که در اثنای تبشیر هر که نصرانیت را قبول نمی کرد بشبهات ملاحدة و طبيعيين او را لامذهب و بی دین صرف می کردند در حقیقت لا مذهبان و فرنگی مآبان مشرق لاعن شعور عجب کارهائی بزرگ برای ماصورت می دهند نفع اینان بعالم نصرانیت از نفع ملانمایانی که در بلاد اسلام منتشر ، با عمال ناشایسته عوام را از دیانت اسلام منزجر می سازند کمتر نیست بالجمله اولین وسیله محو مشرق و بقای حکومت مشروعه مادر آن سرزمین محو اسلام و قرآن است بهمان ترتیب که پطر کبیر PIERRE LE GRAND و کلا دستون GLADSTONE و سالی سپوری SALISBURY توصیه نموده ساليسبوری و سراد وارد گری S1 EDWARD GREY و سازانوف SAZONAV او را تعقیب کرده اند فعلا اجرای این ماده قانونی و ظیفه دول ایتلاف مثلث است ماده اول بستن تمام مدارس و مکاتب آن ها باين معنى كه مسلمان ها حق نداشته باشند که الفبای هیچ قومی را بنویسند و بخوانند بلکه باید عموماً جاهل بقرائت و کتابت باشند مگر بطوری که کشیشان صلاح دانند ماده دوم - هیچ قانونی

ص: 50

از قوانین اسلام مثل نكاح وطلاق ومواريث محترم نبوده باشد ماده سوم مسلمان ها از تمام حقوق مدنيه محروم باشند ماده چهارم مسلمان ها باید تمام امتیازات مذهبی و جنسی خود را بمدت ربع قرن ترك نمايند ماده پنجم دول ایتلاف مثلث در اجرای این مواد قانونی در حق مسلمین متفق بوده و همدیگر را بهر نحو که ممکن است مساعدت نمایند اگر این قوانین مجری شود و این علاج برء الساعة بمسلمانان خورانیده شود بلا شبهه در نصف قرن دیگر از تمام شرور و مفاسد آن ها آسوده خواهیم بود وگرنه سیصد و پنجاه مليون مسلم تا ابد بحالت خواب نخواهد ماند و بعد از بیداری دیگر معالجه ممکن نخواهد بود و وصایای عقلای ما عقیم و زحمت کارکنان ما بی نتیجه خواهد بود و اختلاف در تقدیم و تاخير هدم كعبه وتخريب مدینه بر استیلای اسلامبول هرگز از اجرای مواد مذکوره مانع نتوان بود حل این مشکل بسیار آسان است و قابل اعتنا نیست .

باب دوم

اشاره

« در بیان اخباری که ابن بابویه قمی رحمه الله باسناد معتبر در خصوص امامت حضرت ثامن الائمه صلوات الله و سلامه علیه از لسان پدر بزرگوارش نقل فرموده است »

اول - محمد بن اسمعیل بن فضل هاشمی گفت : وارد شدم برابوالحسن موسى بن جعفر عليهما السلام در حالی که آقا سخت مریض بود عرض کردم خدا نیارد روزی را که ببینیم مرگ شما را وهر گاه چنین روزی پیش آمد کرد بچه کسی رجوع نمائیم ؟ حضرت فرمود بعلی پسرم کتاب او کتاب منست و اوست وصی و جانشین بعد از من دوم - على بن يقطين گفت: خدمت ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام مشرف بودم و علی بن موسی هم نزدش بود آن گاه فرمود : یاعلی اینست پسر من و سید فرزندانم همانا بخشیدم او را کنیه خودم را علی بن یقطین می گوید چون هشام بن سالم این کلام بشنید دست خود را بپیشانی زد و من را گفت انا لله بخدا قسم آقا خبر مرگش را می دهد بتو . سوم - داود رقی گفت : عرض کردم بابی ابراهیم موسی بن جعفر فدایت گردم من پیر شده ام خبر ده مرا کیست امام بعد از شما آن بزرگوار اشاره کرد بسوی پسرش ابوالحسن علی الرضا عليه السلام و فرمود

ص: 51

اینست صاحب و امام شما پس از من . چهارم - سلیمان بن حفص مروزی گفت : وارد شدم برابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام قصد داشتم سؤال کنم از کسی که بعد از اوحجت است بر خلق ، همین که نظرش بر من افتاد پیشی گرفت بر من در کلام و فرمود ای سلیمان همانا علی پسر منست و بعد از من وصى وحجت می باشد بر مردم و اوست افضل اولادمن پس هرگاه ماندی بعد از من گواهی ده باین امر نزد شیعیان و دوستانم که استعلام می نمایند از خلیفه بعد از من. پنجم - زکریا بن آدم از علی بن عبدالله هاشمی روایت کرده است که بالغ بر شصت تن از ماو دوستاران ما بودیم نزد قبر «ظاهرا مراد ، قبر حضرت رسول باشد » در این اثناء رو آورد بما ابوابراهیم موسی بن جعفر در حالی که دست فرزندش علی در دستش بود پس فرمود آیا می دانید من کیستم ؟ عرض کردیم شما آقای ما و بزرگ ما می باشید فرمود اسم ببرید و نسبت بدهید مرا گفتیم شما موسی بن جعفر هستید آن گاه فرمود کیست این که با من است؟ گفتیم او علی بن موسی بن جعفر می باشد آقا فرمود گواهی دهید که فرزندم علی وکیل منست در حيات من ووصی منست پس از مرگم . ششم - عبد الله بن عبد الرحمن از مفضل بن عمر نقل نموده است که او گفت داخل شدم بر ابوالحسن موسی بن جعفر حالی که پسرش علی در کنارش بود می بوسید او را و می مکید زبانش را و می نهاد او را روی دوشش و می چسبانید علی را بسینه اش و می فرمود پدر و مادرم قربانت چه قدر پاکیزه است بویت ! چه قدر طاهر است خلقت ! و چه اندازه آشکار است فضل تو ! عرض کردم فدایت شوم محبت این طفل در قلبم افتاده اهمان درجه ای که ترا دوست دارم آقا فرمودای مفضل او نسبت بمن بمنزلت منست بالنسبة بپدرم علیه السلام ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم عرض کردم اوست صاحب این امر یعنی امام بعد ازشما ؟ فرمود، بلی، کسی که اطاعت نماید او را هدایت می شود کسی که نافرمانی کند وی را کافر می گردد ، هفتم - حدیثی است که حضرت موسی بن جعفر سلام الله عليهما بيزيد بن سلیط زیدی فرمود ای یزید همانا من در این سال گرفته و حبس خواهم شد ولی پسر من سمى علی بن ابی طالب وسمى على بن الحسين عطا شده است فهم وعلم ونصر ورداء جدم علی بن ابی طالب را و روا نیست پسرم علی را این که تکلم کند بامر امامت مگر بعد از چهار سال از رحلت هرون پس هر گاه گذشت این مدت پس بپرس او را از هر چه می خواهی

ص: 52

جواب می دهد تورا انشاء الله هشتم - ابو الصلت هروی گفت : وقتی که دعبل بن علی خزاعی در شهر مرو (1) بخدمت حضرت رضا سلام الله علیه مشرف شد عرض کرد ای پسر رسول خدا قصیده ای در شأن شما گفته و برخود عهد کرده ام که نخوانم آن را قبل از ملاقات شما براحدی آن بزرگوار فرمود بخوان آن گاه دعبل قصیده معروفۀ تائیه اش را خواند تا باین شعر رسید :

ص: 53


1- مؤلف طرائق الحقائق ، چنین می نویسد : بمرو شاهجان رسیدیم یکی از شهرهای خوب روس شده و از مرو تاهرات و مشهد واور كنج و بخارا هر يك شصت فرسخ است و حقیقت نقطه اهمی است و در واقع چهار سوی خراسانست ، و مرکز خوارزم و افغانستان و ترکستان وسیستان این حدود است بی سبب نبوده که مأمون مدت ها با حضرت رضا علیه السلام در این جا بوده، جای هزار افسوس است شکست مرو و گریستن خون از چشم ایرانیان سزاوار است بملاحظة حق وطن ترجمه مختصری از مرو نمودن مناسب است . در صحاح جوهریست که مرو نام شهریست و در نسبت بآن مروزی گویند یعنی بغیر قیاس و صواب مروی است بقياس، ومرو بفتح میم وسکون مهمله در خراسان نام دو موضع است قریب بیک دیگر یکی را مروالرود گویند و دیگر را مرو شاهجان ، قال فى المراصد : مروالرود مدينة قريبة من مر والشاهجان بينهما خمسة ايام وهي على نهر عظیم نسبت اليه وهى اصغر من مر و الاخرى ثم قال مر و الشاهجان هي اشهر مدن خراسان وقصبتها وهى العظمى بينها وبين نيسابور سبعون فرسخا و بها نهر الرزيق بتقديم الراء على الزاء والشاهجان و هما نهران كبيران ينحرف شوارعهما ومنهما يسقى اکثر ضیاعها به حملت ام احمد بن حنبل ثم قدمت به بغداد وهو حمل فولد بها گویند آن شهر از بناهای طهمورث دیوبند بوده و اسکندر رومی در عمارت آن سعی نموده سال ها دارا املك ملوك سلاجقه بوده و در زمان چنگیز خان بقتل عام خراب شد دو کرور و نیم تقریبا عدد مقتولین را نوشته اند و در زمان شاهرخ میرزای گورگانی و شاهان صفویه کسوت عمارت پوشید و بعد از انقراض آن دولت بارکان عمارتش خلل رسید و در زمان آقا محمدخان قهرمان قاجار حکومت بالاستقلال بیرام علیخان را بود و در آبادی آن جا بسیار کوشید ولی افسوس که تمام مرو خراب و اهالی اسیر اوزبكان شده بما وراء النهر متفرق شدند و در سی سال قبل تقریبا واسطه نادانی سردار ایرانی شکستی عظیم در آن حدود وارد آمد و از آن ببعد نفوذ دولت در خراسان رو بنقصان نهاد وعلى الاسلام السلام و امروز روز دولت روس نه چندان آن مملکت را آباد نموده و تراکمه را تربیت کرده که بوصف گنجد دور نیست شعبه ای از راه آهن مرو بزودی داخل مشهد آید و خداوند، عالم است که سر بکجا در آورد. «انتهی»

و قبر ببغداد لنفس زكية - تضمنها الرحمن في الغرفات

شیخ صدوق عليه الرحمة مي نويسد چون دعبل این بیت را بر حضرتش خواند آن بزرگوار فرمود : می خواهی در این جا دو بیت بقصيده ات ملحق نمایم تا کامل شود عرض کرد بفرما ای فرزند رسول خدا پس آن بزرگوار این دو شعر را انشاء فرمود:

و قبر بطوس يا لها من مصيبه * الحت على الاحشاء بالزفرات

الى الحشر حتى يبعث الله قائما * يفرج منا الغم و الكربات

دعبل عرض کرد آن قبری که در طوس خواهد بود قبر کیست ؟ حضرت فرمودند قبر من است و منقضی نخواهد شد شب ها و روزها تا آنکه بگردد شهر طوس محل آمد و شد شیعیان من وزائران من همانا هر که در طوس ومكان غربت من مرا زيارت کند با من باشد در درجه من در روز قیامت و گناهانش آمرزیده شود این بود بعضی از اخبار ، که تصریح داشت با مامت آقا حضرت رضا علیه السلام بخصوص اينك دو خبر نقل می نمائیم كه تصریح دارد بامامت (علی الرضا) ضمن اسامی ائمه دیگر از آن جمله است خبری که محمد بن ابراهیم بن اسحق طالقانی آن را منتهی می کند بابی نصرة که او گفت : همین که حضرت باقر علیه السلام را حالت احتضار دست داد پسرش صادق آل محمد را نزد خویش خواند برای اینکه اسرار امامت را بدو سپارد ، در این هنگام برادرش زید بن علی گفت اگر مرا وای عهد و وصی خود قرار دهی همانطوری که حضرت مجتبی برادرش حسین را وصی خود کرد امیدوارم کارزشی نکرده باشی ، حضرت فرمود ای ابوالحسن امانات وعهود را مناسبتی با مثال ورسوم نیست بلکه امر امامت و ولایت عهد از جانب خدای عزوجل می باشد بعد آن بزرگوار جابر بن عبدالله انصاری را نزد خود طلبید که از صحابه خاص پیغمبر اکرم بود و او را فرمود خبر ده مارا ای جابر آن چه را دیدی از صحیفه جده ام فاطمه عليها السلام جابر عرض کرد بچشم آقای من آن گاه گفت داخل شدم روزی بر سیدۀ دو عالم فاطمه دختر پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم برای آن که تهنیت بگویم آن مخدره را بولادت فرزندش حسین بن علی علیه السلام ناگاه چشمم بصحیفه و نام سفیدی که در دست مبارکش بود و مانند مروارید می درخشید ! افتاد عرض کردم ای سیدۀ نساء عالم چیست؟ این صحیفه که در دست شما می بینم. فرمود در این صحیفه نوشته شده است اسامی «ائمه اثنا عشر» از اولادهای من عرض کردم این صحیفه

ص: 54

را بمن مرحمت فرما تا در آن نظر کنم فرمود اگر نهی نبود این نامه را بتو می دادم بدان نمی کند این صحیفه را مگر پیغمبر یا وصی پیغمبر و ال اوا ماتو ای جابر می توانی نظر کنی بباطن و درون این صحیفه از ظاهرش، جابر می گوید خواندم صحیفه را نوشته شده بود در آن نام پیغمبر و اسامی ائمه اثنا عشر صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين :

اساميا لم تزدك معرفة * و انما لذة ذكر ناها

محمد بن عبدالله. مادرش امنه

ابو الحسن علی بن ابی طالب مرتضی ، مادرش فاطمه بنت اسد پسر هاشم پسر عبد مناف ، ابو محمد حسن بن على بار. ابو عبدالله حسين بن على تقى . مادرشان فاطمة دختر محمد صلی الله علیه وآله وسلم ، على بن الحسين عدل . مادرش شهر بانو دختر یزد جرد، ابو جعفر محمد بن علی باقر . مادرش ام عبدالله دختر حسن بن ابی طالب ، ابو عبدالله جعفر بن محمد صادق . مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر ، ابو ابراهیم موسی بن جعفر ، مادرش ام ولد اسمش حميدة مصفاة ،

ابو الحسن علی بن موسی الرضا . مادرش ام ولد اسمش نجمة ، ابوجعفر محمد بن علی زکی مادرش ام ولد اسمش خیزران ، ابو الحسن علی بن محمد امین. مادرش ام ولد اسمش سوسن، ابو محمد الحسن بن على رفيق، مادرش ام ولد اسمش سمانة كنيه اش ام الحسن ، ابوالقاسم محمد بن الحسن . اوست حجت خدا که قائم است بحق. مادرش ام ولد اسمش نرجس «انتهی» نص دیگر که علی بن عبدالحمید حسینی نجفی قدس سره در شرح مصباح المتهجد از شیخ ابوعبدالله محمد مفید رحمه الله نقل کرده خبریست که ایشان منتهی می نمایند حضرت صادق علیه السلام که آن بزرگوار از جدش حضرت رسول نقل نموده که فرمود : حدثنی جبرائيل عن رب العزة جل جلاله انه قال من علم ان لا اله الا انا وحدى وان محمد اعبدی و ر سولی و ان على بن ابی طالب خلیفتى و ان الائمة من ولده حججى ادخلته الجنه و نجيته من النار بعفوى و ابحت له جواری و او جبت له کرامتی و اتممت علیه نعمتی و جعلته من خالصتی و خالصتی ان نادانی لبيته و ان دعانى اجبته و ان سئلنى اعطيته و ان سكت ابتداته و ان اساء رحمته و آن فرمنی دعوته و ان رجع الى قبلته و ان قرع بابي فتحته . و من لم يشهد ان لا اله الا انا وحدى او شهد و لم يشهدان محمدا عبدی و رسولی او شهد ولم يشهدان علی بن ابی طالب خلیفتی او شهد و لم يشهدان الائمة ججی فقد جهد ممتی و صغر عظمتی و کفر بایاتی کتبی ان قصدنی حجبة، وان سئلنى حرمته وان نادانی

ص: 55

لم اسمع ندائه و ان دعانى لم استجب دعائه و ان رجانی خیبته و ذلك جزاؤه منى و ما انا بظلام للعبيد . فقام جابر بن عبدالله الانصاری فقال يا رسول الله من الائمة من ولد على بن ابی طالب فقال : الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة ثم سيد العابدين في زمانه علی بن الحسين ثم الباقر محمد بن علی وست در که یا جابر فاذا ادركته فاقراء عنی السلام ثم جعفر بن محمد الصادق ثم الكاظم موسى بن جعفر ثم الرضا علي بن موسى ثم التقى محمد بن على ثم النقى على بن محمد ثم الزكي الحسن بن على ثم ابنه القائم بالحى مهدى امتى يملا الله به الارض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا هولاء یا جابر خلفائی و خلصائی و اولیائی و عترتي من عصاهم فقد عصاني ومن انكر واحدا منهم فقد انكرنى بهم، يمسك الله السماء ان تقع على الارض الا باذنه و بهم يمنع الارض ان تعيد باهلها (مجالس المؤمنين ) مقصود از ذکر این اخبار هما نارد بر کسانی است که فرقه واقفیه باشند و منکر شدند مرگ حضرت موسی بن جعفر را برای طمع مال زیرا وقتی که حضرت رضا بر مسند امامت قرار گرفت نزد هر کدام از وکلاء و قیمان پدر بزرگوارش اموالی زیاد اندوخته شده بود از جمله زیاد قندی؟ هفتاد هزار دینار با خود داشت و علی بن حمزه سی هزار دینار و عثمان بن عیسی که بمصر بود مال زیاد با شش کنیز نزدش بود همین که حضرت رضا علیه السلام اموال و امانات را مطالبه کردند آن ها راه ضلالت پیش گرفته (1) موت حضرت موسی الکاظم و امامت فرزندش رضا را انکار نمودند و بعضی قائل شدند با مامت اسماعیل فرزند دیگر آن بزرگوار خلاصه این که چون حضرت امام ابو ابراهيم موسى الكاظم صلوات الله علیه در بیست و پنجم رجب یکصد و هشتاد و سه از هجرت رسول صلى الله عليه و آله بدار السلام بغداد در گذشت حضرت امام ابو الحسن على ثالث عليه السلام بموجب نصوص

ص: 56


1- مانند فرقه کیسانیه - گویند که چون حضرت زين العابدين علیه السلام بعد از مراجعت از شام بمدينه و از زیارت مرقد منور رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم باز شد نزد عمش ابن الحنفيه آمد واو را از قتل سیدالشهداء علیه السلام خبر داد جناب محمد گریست که از هوش شد و چون بخویش پیوست برخاست زره پوشید و شمشیر حمایل کرد بر اسب خویش برآمد و بر کوه رضوی صعود نمود و مردم بروی نگران بودند تا غایب شد و دیگر ظاهر نشد مگر در زمانی که مختار خروج کرد. فرقه ای از کیسانیه که ایشانرا حسانیه خوانند و ایشان از اصحاب حسان سراج باشند گویند که امیرالمؤمنین و حسنين علیه السلام هر سه تن امام هستند و چهارم محمد بن الحنفیه است و امام غائب . و در بحار منقول است که : اول من صد عن الحق من فرق الاماميه الكيسانيه. «جواهر الكلام»

غیر محصاة از پدرش و دیگر ائمه هداة در مدینه بر مسند امامت بنشست و در آنوقت سی سال از عمر عزیزش برآمده عزیزش برآمده بود وقتی که امامت خویش ظاهر ساخت برخی از خاصگان شیعه بروی بترسیدند که مبادا خليفة وقت هرون الرشيد وجود مبارك اورا عرضه هلاك سازد. از آنجمله محمد بن سنان (1) بحضور بر نور وی معروض داشت كه ( انك قد شهرت نفسك بهذا الامر وجلست مجلس ابيك وسيف هرون مقطر الدم ) یعنی همانا تو مشهور کردی خودت را بامر امامت و نشسته ای بجای پدر بزرگوارت و حال آن که از شمشیر هرون خون می چکد حضرت فرمود : «جرأنى على هذا ما قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ان اخذ ابوجهل من رأسى شعرة فاشهد واانى لست بنبي وانا اقول لكم ان اخذ هرون من رأسى شعرة فاشهدوا انى لست بامام» یعنی جری کرد مرا بر اظهار امر امامت فرمایش رسول خدا که فرمود: اگر ابوجهل یک موی از سر من کم کرد گواهی دهید که من پیغمبر نیستم من نیز می گویم بشما اگر هرون یک موی از سرم بگیرد شاهد باشید که من امام نیستیم ، «مطلع الشمس»

ذکر خلافت ابو موسی محمد امین پسر هرون و کیفیت قتل او

اول محرم (197) محاربه محمد امین با طاهر ذوالیمینین اتفاق افتاد ومحمد امین عبدالرحمن بن جبله را باسی هزار مرد جنگی بمحاربه طاهر فرستاد و در نواحی همدان میانشان مقاتلت دست داد، بدین تفصیل :

چون روز شنبه سیم جمادی الاولى سنه «193» در طوس رشید از دنیا رخت کشید از مردم برای پسرش محمدامین بیعت گرفتند و محمد در آن وقت در بغداد بود لاجرم قاصدی خاتم خلافت و فضیلت و برد رسول خدا را که گفته شده در نزد هرون بود در آن روز بتعجيل تمام برای محمد برد و روز نیمه آن ماه ببغداد رسید مردم بغداد در آن روز با محمد بیعت کردند و محمد امین از عبدالله مأمون شش ماه کوچک تر بوده و هرون در زمان خلافت خود محمد را ولیعهد خویش نموده بود و از برای او بیعت گرفته بود و از پس او برای مأمون، چون هجده شب از بیعت امین بگذشت امین در صدد برآمد که مأمون را از

ص: 57


1- مخفی نماند که این خبر باخبر هشتم که سابقا از « عيون اخبار الرضا » نقل کردیم ظاهر التنافی است - رجوع شود بصفحة 52 سطر بيستم ،

ولایت عهد خلع کند و از برای موسی ناطق فرزند خود قرار دهد ، پس بامراء و وزراء در این باب مشورت کرد ایشان صلاح ندیدند مگر علی بن عیسی بن ماهان که اقدام برخلع مأمون نمود پس امین علی بن عیسی را بالشکری عظیم (1) بجهت دفع مأمون بخراسان روانه کرد چون علی بالشكر امين نزديك برى شدند طاهر بن حسین از جانب مأمون با چهار هزار سوار بجنك او آمد و چون علی طریق حزم و احتیاط را فرو نهاده بود بجهت كثرت اشكر خويش لاجرم منكوب لشکر طاهر شد و او را بکشتند و تنش را در چاهی افکندند - طاهر در این باب کاغذی بمأمون نوشت مأمون بسی مسرور مأمون نیز برادر خود امین را از خلافت خلع کرد و طاهر بن حسین را باهرثمه بن اعین بجهت دفع امین بسمت بغداد روانه داشت ، پس طاهر وهرثمه بالشكر خويش بجانب بغداد شدند و دور بلد را محاصره کردند و جنگ های بسیار ما بين لشکر امین و مأمون واقع شد و منجنیق های بسیار بر اطراف بغداد نصب کردند و بسیاری از خانه ها سوخته و خراب گشت و اموال بی شمار از مردم بغداد تلف شد و بسیاری از عیاران در این گیر و دار مال مردم را ببردند و اجناس در بغداد قیمت پیدا کرد بسبب آنکه راه تردد بسته گشت و این واقعه درسنه (196) بود و پیوسته تا چهار ده ماه کار بدین گونه می رفت تا آن که مردم بغداد بتنگ آمدند کار برایشان سخت شد لاجرم بسیاری بعنوان مسافرت بحج از بغداد فرار کردند وكثيرى جزو لشكر مأمون گشتند و کار برامین زیاد سخت شد و بیش تر اصحابش دست از او برداشتند و او را تنها گذاشتند ! طاهر نیز برای وجوه و اعیان اهل بغداد نوشت که امین را بقتل آورند وعده سیم وزر بسیار در مقابل آن کارداد جميعا نوشتند که ما امین را از خلافت خلع کردیم و دست از یاری او برداشتیم ،

ص: 58


1- علی بن عیسی بن ماهان از سرداران بزرك هرون الرشيد بود که با پنجاه هزار قشون بجنك طاهر ذواليمينين رفت و اخیرا با این لشگر انبوه شکست خورده کشته شد و این اول قشونی بود که امین بدفع برادرش مامون گسیل داشت وقتی خبر قتل علی بن عیسی و شکست لشکرش امین رسید او باکوثر غلام بچه اش مشغول گرفتن ماهی بود گفت مرا بحال خود گذارید کوتر دوماهی گرفته و من تاکنون ماهی صید نکرده ام ! محمدامین کوثر را دوست میداشت زیاد «مقتبس از مجانى الادب» چه نیکو گفته : دست زمانه پاره شاهی نیفکند * بر بازوئی که او نکشیدست رنج تیغ

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109