امامت عامه و خاصه حضرت رضا علیه السلام
سید حسن مصطفوی
شناسنامه :
مقاله : امامت عامه و خاصه
نویسنده : سید حسن مصطفوی
ناشر : کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام
حروفچینی، چاپ و صحافی : دفتر انتشارات اسلامی وابسته بجامعه مدرسین حوزه علمیه قم
تیراژ : 1000 نسخه
تاريخ : ذي القعده 1404
محل نشر : آستان قدس رضوی - دانشگان علوم اسلامی
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم نرگس قمی
ص: 1
شناسنامه :
مقاله : امامت عامه و خاصه
نویسنده : سید حسن مصطفوی
ناشر : کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام
حروفچینی، چاپ و صحافی : دفتر انتشارات اسلامی وابسته بجامعه مدرسین حوزه علمیه قم
تیراژ : 1000 نسخه
تاريخ : ذي القعده 1404
محل نشر : آستان قدس رضوی - دانشگان علوم اسلامی
ص: 2
ص: 3
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام على خير خلقه وافضل بریته محمد خاتم النبيين وعلى آله الطاهرين لاسيما بقية الله في الارضين آنچه از نظر می گذرد مطالبی است فشرده که در طی دو مقاله تنظیم یافته.
مقاله اولی مباحثی است برهانی مستفاد از عقل و نقل پیرامون اصل امامت از نظر شیعه امامیه با ابعاد گسترده اش با مراعات کمال ایجاز و اختصار .
مقاله ثانيه مربوط به شخصیت علمی و معنوی و امامت حضرت ابی الحسن الرضا صلواة الله و سلامه عليه با ملاحظه ایجاز لازم .
امامت در عرف اسلام و مسلمین عبارت از زعامت و رهبری گسترده در جميع امور دینی و اجتماعی و سیاسی بعنوان خلافت و جانشینی از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) است.
از حضرت رضا (علیه السلام) در حدیثی مفصل تعریف امامت و ابعاد
ص: 4
گوناگون آن نقل شده که بخشی از آن را که به تعریف امامت و ابعادش مربوط است ذکر می کنیم می فرماید:
إِنَّ الإمامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَنِظامُ الْمُسْلِمِينَ وَصَلاحُ الدُّنْيا وَعِزَّ المُؤْمِنِينَ إِنَّ الإمامَةَ أس الإسْلامِ الثامى وَفَرْعُهُ الشامي بالإمامِ تُقَامُ الصَّلوة وَالزَّكَاةِ وَالصّيامِ وَالْحَجّ والجهادِ وَتَوْفِيرِ الْفَى وَالصَّدَقَاتِ وَ امُضاءُ الحُدودِ وَالأحْكامِ وَمَنْعُ النفور والأطراف. ترجمه و نقل به معنی:
امامت زمام دین است (که مسیر آن را معین می کند) و باعث نظم مسلمین و اصلاح زندگی دنیا و موجب عزت مؤمنین است امامت اساس اسلام و پرورش دهنده انسان ها و فرع عالی آن است و بواسطه امام تمامیت نماز و روزه و زکات وحج و جهاد حاصل شود و بواسطۀ امام غنائم و خراج ها و صدقات آوری و افزون گردد و بواسطه امام اجرای حدود واحکام و دفاع از مرزها و جوانب کشور اسلامی میسر است. (1)
با توجه به مضامین عالیه این حدیث پس از اصل نبوت امامت اساسی ترین اصل اعتقادی است، زیرا امامت متمم و مکمل نبوت و توجیه کننده اهداف این اصل می باشد، و با تحقق آن بر محوری متین و خارج از اهواء و عداوت و بغضاء و یا بر اصولی سست و توأم با اهواء و امیال دنیوی و عناد و لجاج می تواند چهره های مختلف و کاملاً متفاوت از اسلام ارائه دهد.
و با توجه باینکه تجلی و ظهور نبوت اسلامی در شخصیت رهبر عظیم اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله) برای هدایت و ايصال انسان ها بسعادت مطلقه و برداشتن قیود بندگی غیر خدا و تأمین آزادی و حریت واقعی آن ها و نجات تمام فرزندان آدم از ضلالت و گمراهی
ص: 5
بمعنای وسیع کلمه و رسانیدن بشر به کمال لایق انسانی بوده وظیفه خطیر مقام معظم رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را در رابطه با هدایت انسان ها بایستی در ابعاد مختلف مورد توجه قرار داد.
1- هدایت مردم در زندگی صحیح دنیوی از جهت مادی و معنوی و ایجاد جوی آزاد دور از هر قید و بند غیر خدائی. (1)
2- هدایت و تحریک نظام اجتماعی بشر بسوى عدل و قسط الهى بطوری که خود انسان ها برای اقامه قسط و عدل بپاخیزند و هرذی حقی به حق واقعیش واصل گردد. (2)
3- هدایت و رهبری آن ها بسوى تخلق باخلاق الله و ايصال مستعدين به کمال عالی انسانی (3) و چون مقام امامت مرتبۀ خلافت و جانشینی نبی اکرم (صلى الله علیه و آله) است و مظهر کامل شؤون مختلفه مقام نبوت می باشد لذا ضروری است که اصل امامت با توجه به ابعاد سه گانه فوق مورد توجه قرار گیرد.
و بحث در امامت همچون نبوت در دو مقام است 1- امامت عامه یعنی اثبات امامت بمعنای عام و شرائط آن 2- امامت خاصه یعنی اثبات امامت حضرت امیرالمؤمنین و یازده فرزندانش سلام الله علیهم اجمعین لذا در این مقاله بحث را در دو مقام تنظیم می نمائیم 1- امامت عامه 2- امامت خاصه.
***
ص: 6
شیعه امامیه در نحوه اثبات امامت و تعیین امام و شرایط خاصه امام نظریات خاصی دارد که می توان بطور فشرده آن ها را در چهار مورد دسته بندی نمود .
1- ضرورت وجود امام را همچون ضرورت لزوم دین عقلی دانسته که عقل مستقلا به آن حاکم است.
2- بحكم عقل تعيين و انتخاب شخص امام منحصر بذات اقدس احدیت بوده و از حیطه قدرت انتخاب بشر خارج است.
3- عصمت بمعنای وسیع کلمه یعنی عصمت از گناه و خطا و سهوچه در تلقی حقایق دین و چه در مقام تبلیغ و ارشاد و اجرای حدود و احکام برای شخص امام ضروری و لازم می باشد.
4- امام بایستی از حیث کمالات انسانی سر آمد همه باشد و اعلم و افضل مردم زمانش، بطوری که در تحقق بخشیدن باهداف رسالت اسلام کوچک ترین جهالت و ضعف در ارائه طریق حق به انسان ها در ذات او وجود نداشته و به جميع لغات و زبان های مردم زمانش عالم باشد - در مباحث آینده با اقامه براهین عقلی و دلائل نقلی نقطه نظر شیعه امامیه در مواضع چهارگانه فوق انشاء الله روشن خواهد گردید.
بجز خوارج و یاره ای از معتزله جمیع فرق اسلامی به ضرورت وجود امام
ص: 7
معترف می باشند گرچه بسیاری از عیر شیعه وجوب نصب امام را واجبی شرعی می دانند و لیکن شیعه امامیه و برخی از معتزله آنرا از مستقلات عقلیه شمرده اند.
ما برای برقراری عدالت اجتماعی و ایصال انسان ها به کمال لایق آن ها ارسال رسل و تشریع دین را بحکم عقل ضروری می دانیم و این دو امر هنگامی تحقق می پذیرد که در پناه این وحدت انسجامی کامل در اجتماع بشری بوجود آمده و حاکمیت دین برقرار گشته و بالنتيجه امنیت اجتماعی بوجود آید تا در محیطی امن و مساعد رشد همه افراد طبقات بتوانند به زندگی بر اساس قسط اسلامی ادامه داده و طالبین کمال به کمال نهائی واصل گردند چنانچه در زمان حیات حضرت رسول اکرم (صلی الله عليه و آله) چنین بود (پس از رحلت پیامبر اگر اجتماع اسلامی از رهبر و زعیمی مطاع برخوردار نباشد قهراً با اختلاف نظرهای افراد وحدت به تشتت و اختلاف منجر می گردد و پیروان هوا و طالبین منافع شخصی و قومی امنیت و آسایش عمومی و عدالت اجتماعی را بر هم می زنند و دشمنان اسلام نیز مراکز اسلامی را مورد هجوم خویش قرار می دهند و نیروی واحدی که بتواند مردم را برای دفاع از سرزمین اسلام مهیا کند وجود نداشته نتیجتاً اجتماع اسلامی متلاشی خواهد شد) و این خود نقض غرض از ارسال پیامبر و تشریع شریعت است پس عقل حاکم می باشد، به این که برای برقراری امنیت اجتماعی و اجرای حدود اسلامی و جمع آوری مالیات ها و تقویت بنیه دفاعی وجود امام و رهبری مطاع پس از رحلت رسول اکرم (صلی الله عليه و
ص: 8
آله) در هر دوره و زمانی لازم و ضروری است و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) چون شنید گفتار خوارج را که لاحکم الا لله در رد آن ها توجه انسان ها را به همین حکم عقل به ضرورت وجود یک رهبر معطوف داشته و می فرماید:
﴿كَلِمَهُ حَقَّ يُرَادُ بِهَا البَاطِلُ نَعَمْ إِنَّهُ لا حُكْمَ إِلا لِلهِ، وَ لكن هؤلاء يَقولُونَ لَا امْرَةً إِلا لِلَّهِ وَإِنَّهُ لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمير بَرٍ اوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ في اِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَيَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَيُبلغ اللهُ فيها الأَجَلَ وَيُجْمَعُ بِهِ الفيء وَيُقاتَلُ بِهِ الْعُدُو وَتَأْمَنُ به السُبُلُ وَيُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيف مِنَ الْقَوِى حَتَّى يَسْتَريحَ بَر وَيُسْتَراحَ مِنْ فَاجِرٍ﴾.
ترجمه: فرمود گفتار حقی است که به آن باطل اراده می شود آری نیست حکم و فرمان مگر برای خداو لیکن خوارج می گویند امارت و سروری نیست مگر برای خدا و حال آن که ناچار برای مردم رهبری لازم است خواه نیکوکار و خواه بدکار که مؤمن در حکومت او بکار خودش مشغول گشته و کافر نیز در امارت او متمتع گردد و خداوند انسان ها را در حکومت او به آجال مقرره برساند و غنائم به او جمع آوری گشته و با دشمن مقاتله شود و بوسیله او راه ها امن گردیده و حق ضعیف از قوی باز ستانده گردد و نتیجتاً نیکوکار در راحتی و آسایش و از شر بد کار آسودگی حاصل آید - خطبه چهلم.
شیعه امامیه نه تنها انتخاب امام را از ناحیهٔ انسان ها جایز ندانسته بلکه
ص: 9
غیر ممکن می داند پس بحث ما در این موضوع در دو بخش است.
1- عدم امکان انتخاب امام از ناحیه انسان ها 2- ضرورت تعیین امام از طرف پروردگار .
آن چه مورد قبول هر فرد مسلمان بوده این است که امام و رهبر و خلیفه پیامبر بایستی حافظ دین و مجری احکام و حدود و بر پا کننده عدل و قسطی واقعی باشد که تمام پیامبران برای آن مبعوث گردیده اند و حصول این غرض موقوف است بر دو امر 1- علم و دانشی کامل به همه جوانب دین چه در مقام بیان و چه در مقام قضا و چه در مقام اجرا که این علم باطلاع کامل بر قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) حاصل آید.
2- در مقام اجرا و برقراری قسط و عدل امام بایستی روحی كاملاً آسیب ناپذیر داشته باشد که تحت تأثیر ثروت و مال و زن و فرزند و قوم و
عشیره و مقام و ریاست و عاطفه و احساس هیچ گاه قرار نگیرد و فقط مطیع پروردگار باشد و هوا بر او غالب نگردد و با توجه باین که ما انسان ها فقط از ظواهر و حالات آشکار یکدیگر می توانیم مطلع گردیم و اطلاع از حالات نفسانی و حقیقت میل افراد برای ما میسور نیست و چه بسا افراد که دارای ظاهری آراسته و فریبا هستند اما روحی آلوده و دور از خصال نیکوی انسانی دارند و علاوه ما از آینده انسان ها در مقابل پیشامدهای مختلف از ثروت و مقام و سایر امور با خبر نیستیم حتی آینده خود را نمی دانیم ممکن است انسانی در زمانی فردی منظم و درست باشد اما با پیدا شدن موفقیت های خاص و دگرگونی اوضاع کاملاً تغییر کند و نیز چگونه می توانیم فردی را
ص: 10
پیدا کنیم که بدانیم به تمام امور دینی عالم و واقف است لذا شناخت فردی به تمام معنی آراسته و عالم به همه معارف و احکام بطوری که در هیچ زمانی تحت هیچ شرایطی از صراط مستقیم و اطاعت پروردگار منحرف نشود از حیطه قدرت بشر خارج بوده و جز خداوند که آفریدگار انسان ها است کسی از بواطن نفوس انسان ها با خبر نیست.
گرچه با توجه بآنچه در اول بحث گذشت که وجود امام در نظام اجتماع اسلامی ضروری است و با توجه بآنچه در بخش اول روشن شد که نصب امامی مصلح و حافظ دین برای انسان ها مقدور نیست ضرورت تعیین امام از طرف پروردگار مبین است ولی از جهت اهمیت این امر برهانی جداگانه اقامه می کنیم و این برهان از قاعده لطف و قبح نقض غرض نشأت می گیرد پیش از تقریر برهان بایستی لطف را معنی کنیم که چیست؟ .
لطف این است که آمر و مکلف شرایط و امکاناتی برای مکلف فراهم کند که بواسطهٔ آن ها بطاعت نزدیک و از معصیت دور گردد بحیثتی بسرحد الجاء و اجبار نرسد و لطف بر خداوند لازم است زیرا مقتضای حکمت خداوند که هیچ موجودی را عبث نیافریده و هر موجودی را غایت و کمالی طبیعی است که بایستی بآن نائل شود و کمال نهائی انسان وصول و عكوف بر حضرت معبود است فراهم نمودن شرایط و امکانات رسیدن به کمال لایق است.
اذ مقتضى الحكمة و العناية *** ایصال كل ممكن لغايه
اکنون که قاعده لطف و لزوم آن روشن گردید بتقریر برهان می پردازیم
ص: 11
نصب امام از طرف خداوند لطف به بندگان است و لطف بر خداوند لازم است پس نصب امام بر خداوند لازم است.
اگر امامی معصوم و عالم بتمام مقررات و حدود اسلامی از طرف خداوند معین شود و مردم در برابر او تمکین کنند که حدود اسلام را اجرا و از منکرات و فحشا و مراکز آن ها جلوگیری و حقوق ضعفا را تأمین و درآمد مملکت اسلامی را با رعایت اولویت ها بین افراد تقسیم و مشاغل را به افراد با کفایت و پرهیز کار سپرده و عدل و قسط واقعی را در جمیع شؤون اجتماع و نظام حکومت اسلامی برقرار نماید کشمکش واختلاف و محروميت ها و اختلاف فاحش طبقاتی که معلول ظلم و جهل است از بین خواهد رفت و مفسدین با اجرای صحیح حدود و ترس از کیفر قدرت ایجاد فساد و اظهار فحشا پیدا نخواهند کرد و در نتیجه عموم مردم به مقام اطاعت و بندگی خدا نزدیک شده و به کمال عالی انسانی نائل گشته و از معصیت و نافرمانی خدا و حرمان از وصول به کمال دور خواهند گردید.
غرض از فرستادن پیامبران و از آن جمله حضرت رسول اکرم (صلی الله
ص: 12
علیه و آله و سلم) برقراری وحدت بین طبقات و افراد مختلف (1) و ایجاد محیطی مساعد برای اقامه قسط (2) و تزکیه انسان ها و تعلیم کتاب و حکمت بآن ها بوده (3) و در زمان نبی اکرم این غرض تحقق یاقت اگر پس از رسول گرامی اسلام خداوند امامی معصوم و عارف کامل بدین معین نکند و معرفی ننماید موجب نقض غرض است و نقض غرض برای شخص حکیم ذاتاً قبیح است.
خداوند می داند که مسلمین مانند تمام انسان ها اهواء مختلفه دارند و هر کس مایل جلب منافع برای خود و بستگان خویش بوده و حب مال و مقام بر آن ها حاکم است و پس از رحلت پیامبر هر قوم و گروهی جهت نیل به مقام ومنافع مادی به دسته بندی جداگانه خواهد افتاد و از طرفی بسیاری از مسلمین از درک همه احکام و معارف دینی بی خبر بوده و قرآن به تنهائی بدون همراهی مفسر و مبین کاملی نمی تواند رفع مشکلات نماید بلکه با وجود آیات متشابهات بدون مفسری الهی موجب اختلافات بیشتر خواهد شد چنانچه ملاحظه می کنیم همه فرق اسلامی با تمام اختلاف عمیق و نظریات گوناگون مدعی دلالت قرآن بر مدعای خود هستند اگر امامی معصوم و دانای به کتاب و سنت را خداوند معین و معرفی ننماید خود
ص: 13
موجبات نقض غرض خود را فراهم نموده ولی اگر معین کرد و مردم نپذیرفتند مقصر خود انسان ها خواهند بود پس با توجه باین دو برهان نصب و تعیین امام بر خداوند حکیم لازم است.
پس از اقامه برهان عقلی بر وجوب تعیین امام از طرف خداوند به
روایاتی در این زمینه که دال بر این امر است اشاره می کنیم.
1- پیامبر اسلام هنگامی که در مکه تشریف داشتند در ایام حج که قبائل مختلف به مکه می آمدند دین خود را بر آن ها عرضه می داشت و آن ها را به اسلام دعوت می فرمود از آن جمله نزد قبیله بنی کلاب که قبیله جمعیت و شجاعت معروف بودند آمد و اسلام را بر آن ها عرضه داشت در پاسخ پیامبر گفتند دین ترا می پذیریم و با تو بیعت ترا می پذیریم و با تو بیعت می کنیم و در برابر دشمنانت از تو حمایت می نمائیم مشروط بر این که حکومت و فرمانروائی بعد از تو برای ما باشد پیامبر فرمود ﴿الأمْرُ لِلهِ فَإِنْ شَاء كانَ فِيكُمْ أَوْفي غَيْرِكُمْ﴾ یعنی فرمان برای خداوند است پس اگر خواست در میان شما خواهد بود و یا در میان غیر شما.
آن ها منصرف شده و اسلام را نپذیرفتند و گفتند ما حاضر نیستیم در جنگ با دشمنان تو شمشیر بزنیم و سپس غیر بر ما حکومت کند. (1)
2- محمد بن ابراهيم بن جعفر نعمانی نقل کرده از ابن عقده کوفی از
ص: 14
عبدالله بن احمد از محمد بن عبدالله حلبی از عبدالله بن بکیر از عمرو بن الاشعث که گفت ما در حدود بیست نفر بودیم در حدمت حضرت صادق (علیه السلام) پس آن حضرت متوجه بما شد و فرمود:
﴿لَعَلَّكُمْ تَرَوْنَ اَنَّ هَذَا الْأَمْرَ في الإمامَةِ اليَ الرَّجُلِ مِنَا يَضَعُهُ حَيْثُ يَشاءُ وَاللهِ إِنَّهُ لَعَهْدُ مِنَ اللهِ نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ إِلى رِجالِ مُسَمِّينَ رَجُلٍ فَرَجُلٍ حتَّی يَنْتَهِيَ إلى صاحِبِها﴾.
ترجمه: شما شاید گمان کنید که این امر در امامت بدست مردی از ما است که هر کجا بخواهد قرارش دهد؟ بخدا سوگند امامت پیمان و عهدی است از خداوند که بر رسول خدا نازل گشته نسبت به مردانی نام برده شده از مردی بمردی تا در هر زمانی به صاحبش منتهی گردد. (1)
از نظر شیعه امامیه عصمت شرط اولی و ضروری مقام امامت است یعنی امام بایستی از هر گونه گناه و لغزش و خطا و اشتباه مصون بوده و الگوی واقعی یک انسان کامل باشد عصمت ملکه ای است نفسانیه که شخص امام را از هر گونه معصیت و خطا و لغزش باز می دارد و قدرت بر ارتکاب گناه را از او سلب نمی نماید چنان چه مثلاً عدالت ملکه ایست نفسانیه که شخص را از ارتکاب گناهان کبیره باز می دارد در صورتی که صاحب آن قدرت بر ارتکاب گناه کبیره دارد.
***
ص: 15
1- امام چون برای ارشاد و هدایت انسان ها است اگر هیچ گونه گناه و لغزش و خطا و اشتباهی نداشته باشد بهتر انسان ها را می تواند به مقام عبودیت نزدیک نموده وسخن و اعمال او اوقع در قلوب خواهد بود و به لطف الهی نزدیک تر است در صورت امکان انتخاب چنین فردی از طرف خداوند بحكم قاعده لطف و قاعدۀ امکان اشرف و اخش ضروری و لازم و ترک آن قبیح و غیر جائز است.
2- امام در مقام محبت الهی درحد اعلی و نهائی می باشد چون شناخت او نسبت به خداوند از دیگران کامل تر است و محبت معلول شناخت و در شدت و ضعف تابع آن است و هیچ محبی معصیت محبوبش را هر چند کوچک باشد مرتکب نمی شود و حتی المقدور در جلب رضای او می کوشد چنان چه از حضرت رضا (علیه السلام) نقل شده که می فرمود:
تعصى الاله وانت تظهر حبه *** هذا لعمرك في الفعال بديع
لو كان حبك صادقاً لاطعته *** ان المحب لمن يحب مطيع
تو نافرمانی خدا می کنی در حالی که اظهار محبت او می کنی بجان تو
سوگند این عمل در میان کردارها نوظهور است اگر چنان چه محبت تو صادق بود خدا را اطاعت کرده بودی زیرا هر محبی مطیع و فرمانبردار محبوب خود می باشد . (1)
بنابراین امکان ندارد از شخصی که در مقام کامل محبت بخدا است
ص: 16
همچون امام عملی خلاف رضای خداوند صادر شود.
﴿وإذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَاتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُك لِلنَّاسِ إماماً قال وَمِنْ ذُرِّيَّنِي قَالَ لَاتِنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ.﴾
و هنگامی که ابراهیم را پروردگارش بکلماتی آزمود چون آن ها را به اتمام رسانید گفت من قرار دهندۀ تو هستم امام برای مردم گفت و از ذریه من خدا فرمود عهد و پیمان من به ظالمین نمی رسد. (1)
پیش از تعریف استدلال به این آیه ضرورت دارد واژه ظلم را در لغت و عرف قرآن معنی کنیم.
در کتاب قاموس اللغة ظلم راچنین معنی می كند - ﴿الظُّلْمُ وَضْعُ الشَيء في غَيْرِ مَوْضِعِهِ وَ الْمَصْدَرُ الْحَقيقى الظلْمُ بِالفَتْحِ ظَلَمَ يَظْلِمُ ظَلْمًا بِالفَتح فَهُوَ ظَالِمٌ وَظَلُومٌ﴾ . - پس معنی ظلم در لغت نهادن چیزی در غیر موضع حقیقی آن است.
و در قرآن ظالم بر مطلق متعدی از حدود و مقررات الهی اطلاق شده اعم از شرک و غیر شرک ﴿وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَاولئكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ پس از روشن شدن معنی و مورد استعمال واژۀ ظلم در لغت و قرآن استدلال باین آیه بر عصمت امام اعم از پیامبران و اوصیاء آن ها چنین است.
حضرت ابراهيم (عليه السلام پس از اینکه خداوند باو فرمود ترا امام مردم قرار دادم تقاضا کرد این امامت در ذریه او نیز ادامه یابد خداوند در
ص: 17
پاسخ او فرمود عهد من به ظالمین نمی رسد اگر بخواهیم بدانیم این ظالمین چه کسانی هستند بایستی تقاضای حضرت ابراهیم (علیه السلام) را مورد دقت و بررسی قرار دهیم.
حضرت ابراهیم میدانسته ذریه و فرزندان آینده اش از سه گروه خارج نیستند.
1- کسانی که همیشه پاک بوده و از هر گونه شرک و لغزش و گناه در تمام دوران عمر منزه می باشند.
2- کسانی که سراسر عمر را بشرک و گناه و انحراف و معصیت می گذرانند.
3- کسانی که گاهی معصیت و گاهی اطاعت نموده و یا پاره ای از عمر خود را مشرک و گناه کار بوده و سپس تو به کرده و رو بخدا می آورند در مقام تقاضای مرتبه امامت برای ذریه اش قطعاً دسته دوم مورد نظرش نبوده چون هر عاقلی می داند که چنین افرادی شایستگی کوچک ترین مقام الهی ندارند چه برسد به مرتبه امامت و پیغمبری از اولوا العزم چون ابراهیم تقاضائی بی جا و خلاف عقل نمی کند پس مورد تقاضایش گروه اول و سوم بوده و چون خداوند در جوابش فرمود که عهد من به ظالمین نمی رسد پس مقام امامت منحصر می گردد بگروه اول یعنی کسانی که همیشه از گناه و انحراف و شرک در سراسر زندگی خود محفوظ و مصون بوده اند و کسانی که گاهی اطاعت و زمانی معصیت کرده و یا قسمت زیادی از عمر خود را بشرک و گناه گذرانیده باشند اگر چه بعداً توبه کرده و رو بخدا آورده باشند لیاقت تعهد مقام امامت را ندارند.
و به بیان دیگر قرآن مجید ذریه اسماعیل و اسحاق را که همان ذریه ابراهیم (علیه السلام) هستند فقط به دو گروه تقسیم کرده محسن و ظالم ﴿وَ مِنْ
ص: 18
ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنُ وَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ، مُبِينٌ﴾ (1)
محسن همان گروه اول در تقسیم بالا هستند و ظالم دو گروه دیگر با توجه به این که القرآن يُفَسِر بعضه بعضاً مقصود از ظالمی که عهد الهی بآن ها نمی رسد مقابل محسن است و محسن کسی است که زشتی در عمل و اعتقاد نداشته باشد که مرادف با معصوم می شود.
بر مورد فوق می توان براهین عقلیه و شواهد نقلیه را بیان نمود نخست براهین عقلیه
شخص مورد نظر خداوند برای امامت یا مساوی با امت است در صفات و کمالات و یا بعضی از امت افضل بر او هستند و یا او افضل بر جمیع در فرض اول انتخاب او به امامت مستلزم ترجیح بلا مرحج است و در فرض دوم ترجیح مرجوح بر راجح و مفضول بر افضل که هر دو عمل برای شخص حکیم قبیح است و فرض سوم مستلزم اثبات مطلوب ما است.
شکی نیست که انتخاب افضل امت به امامت نسبت به نظام اجتماع اسلامی و همچنین افراد، اصلح و احسن است و بحكم قاعده امکان اشرف و اخش انتخاب افضل و اصلح بر خداوند لازم است.
ص: 19
همه می دانیم امام برای رهبری انسان ها به کمال لایق آن ها و هدایت به مصالح دنیوی و اخروی مردم می باشد و رهبری متوقف بر شناخت صحیح واقعیات و درک حقایق است و هر کس بهتر واقعیات و مصالح دنیوی و اخروی را درک کند سزاوارتر به رهبری است از کسی که در درک واقعیات نیازمند دیگری است و قرآن مجید نیز انسان ها را به همین مسأله فطری توجه داده و بر مخالفت آن سرزنش می نماید - ﴿اَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ أَنْ يُتبعَ أَمَّنْ لا يَهْدِى إِلا أَنْ يُهْدَى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾. (1)
ترجمه: آیا کسی که بحق رهبری می کند سزاوارتر است برای پیروی یا کسی که قدرت رهبری ندارد مگر اینکه از ناحیه دیگری خودش راهنمائی شود پس چیست برای شما چگونه قضاوت می کنید؟
پس بحکم این برهان و آیه شریفه قرآن امام بایستی در دانش و دین و قدرت رهبری بحق بر همه امت افضل باشد و بحکم برهان اول و دوم امام بایستی در دانش و علوم مربوط بدین و اصول صفات کمالیه مانند حکمت و عفت و شجاعت و عدالت و فضایل نفسانیه بر همه امت در جمیع اعصار و ادوار افضل و برتر بوده باشد.
فيلسوف بزرگ اسلام شیخ الرئیس ابن سینا در فصل 5 مقاله دهم کتاب شفا صفات امام را چنین بیان می کند.
﴿إِنَّهُ مُسْتَقِلُ بالسياسَةِ وَ إِنَّهُ أصيلُ الْعَقْلِ حاصِلُ عِنْدَهُ الأَخْلاقُ
ص: 20
الشَّريفَة الشَّجَاعَةِ وَالْعِفَةِ وَ حُسْنُ التدبير وَ إِنَّهُ عَارِفُ بِالشَريعَةِ حتّى لا أعرِف مِنْه﴾ (1) .
ترجمه و تفسير: 1 امام بایستی در سیاست و اداره مملکت مستقل باشد -2 بایستی از لحاظ عقل و فکر اصیل باشد (در فکر و اندیشه اش دنباله روی دیگران نبوده و تحت تأثیر آن ها قرار نگیرد و به تعبیر روز، دارای افکار التقاطی نباشد) 3- تمام اخلاق شریفۀ انسانی را بایستی دارا باشد و همچنین شجاعت و عفت را 4- دارای حسن تدبیر و مدیریت صحیح در تمام شؤون زندگی باشد 5- بایستی عارف و آگاه به شریعت باشد به حدی که از او آگاه تر به امور دینی کسی نباشد (یعنی هر مشکلی در مسائل دینی چه در اصول و چه در فروع و چه تفسیر و سایر جهات مذهبی از ناحیه هر شخص در هر سطح از علم و دانش مطرح گردد جواب گو باشد.
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: ﴿وَقَدْ عَلِمْتُم أَنَّهُ لا يَنْبَغِى أَنْ يَكونَ الوالى عَلَى الفُرُوح وَ الدّماء وَالْمَعَانِي وَالأحْكامِ وَإِمَامَةِ المُسْلِمينَ الْبَخيلُ فَتَكُونَ فى أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَلاَ الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بجَهْلِهِ ولاً الجافى فَيَقْطَعَهُمْ بجَفائِهِ وَلا الْخائف للدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ فَوْماً دُونَ قَوْم وَلا المُرْتَشِى في الحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقوقِ وَبَقِفَ بِها دُونَ الْمَقاطِع، و لاَ الْمُعَطِلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الأُمَّةَ﴾. (2)
ص: 21
ترجمه و نقل به معنا : و شما دانسته اید که حاکم و فرمانروای برناموس و خون ها و غنائم و احکام و رهبری مسلمین سزاوار نیست که بخیل باشد زیرا در چنین حالتی میل و حرصش در اموال مسلمین خواهد بود و نه نادان زیرا مردم را بجهل خود گمراه خواهد نمود و نه ستمکار زیرا مردم را از دین و حقوقشان خواهد برید و نه ترسنده از تغییرات حکومت خود زیرا در آن صورت گروهی را بر گروهی بر خواهد گزید و نه رشوه گیرنده در مقام حکومت و قضاوت زیرا در آن صورت حقوق را از بین خواهد برد و بدون فيصل یافتن حقیقی در رشوه متوقف خواهد شد و نه تعطیل کننده سنت زیرا امت را به هلاکت خواهد انداخت .
و چنانچه بخشی از حدیث مفصل از حضرت رضا (علیه السلام) را در شروع، مبحث امامت نقل کردیم در ختام این بحث نیز بخش دیگر آن را نقل می کنیم.
﴿ألإمامُ أمينُ اللهِ فى أَرْضِهِ وَحُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَخَلَيْقَتُهُ فِي بِلادِهِ الداعى إِلَى اللهِ، وَالذَّابُ عَنْ حَرَمِ الله الأمامُ المُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ المرء مِنَ العُيُوبِ مَحُصُوصٌ بِالعِلمَ مَوْسُومٌ بِالْحِلْمِ نِظامُ الدِّينِ وَعِزُّ الْمُبَ- المُسلمينَ وَ غَيْظٌ المُنافِقِينَ وَ بَوَارُ الْكَافِرِينَ الأمَامُ وَاحِدُ دَهْرِه لا يُدانِيهِ اَحَدٌ وَلا يُعادِلُهُ عَالَمٌ وَلا يُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ وَلَا لَهُ مِثْلُ وَلَا نَظِيرٌ مَخصُوص بالفَضْلِ كُلَّهُ مِنْ غَيْرِ طَلَبِ مِنْهُ لَهُ وَلَا اكْتِسابِ بَلِ اخْتِصاص مِنَ الْمُفَضِلِ الْوَقَابِ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الإِمَامِ وَ يُمْكِنُهُ اختيارة؟﴾. (1)
ص: 22
ترجمه: امام امین خداوند در زمین خدا و حجت او است بر بندگانش و جانشین او در شهرهایش دعوت کننده مردم است بسوی خدا و دفاع کننده از خداوند، امام پاکیزه از گناهان و مبراء از همه عیوب اختصاص یافته بدانش مشخص شده به صفت حلم باعث نظم دین و عزت مسلمین و موجب خشم منافقین و هلاکت کافرین امام یگانه روزگارش که احدی باو نمی رسد و هیچ دانشمند هم پایۀ او نیست و بدل و نظیر و مانند برای او نیست اختصاص یافته به تمام فضائل بدون طلب و تکاپوئی از او برای كسب فضائل بلکه به جهت اختصاص از طرف خداوند فضل دهنده و بخشنده او را پس چه کسی می تواند بشناخت امام برسد و برای چه کسی اختیار امام ممکن و میسر است؟
و حضرت رضا (علیه السلام) در سفری که به بصره فرمودند در مجلس بحثی که با علمای مختلف ادیان و فرق اسلامی شرکت فرمودند برای تشریع مقام امامت مطالب مبسوطی فرمودند که بخشی از آن را نقل نموده و به بحث امامت عامه خاتمه می دهیم .
امام رضا (عليه السلام) فرمودند: ﴿فَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ بِاِمامٍ بَعْدَ مُحَمَّدٍ إلا مَنْ قامَ بما قامَ بِهِ مَحَمَّدٌ حِينَ يُفْضَى الأَمْرُ إِلَيْهِ وَلَا يَصْلَحُ لِلأمامَةِ إلا مَنْ حاجَّ الأمم بِالْبَرَاهِينِ لِلاِمامَةِ فَقالَ رَأسُ الجالوتِ وَما هذا الدليلُ عَلَى الإمام؟ قالَ أَنْ يَكونَ عالِماً بالتَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالزَّبُورِ وَ القُرآنِ الحَكيم فَيُحاج أَهْلَ التَّوْرَاةِ بِتَوْراتِهِمْ وَأَهْلَ الإِنْجِيلِ بِانْجِيلِهِمْ وَ أهْلَ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ وَ أَنْ يَكُونَ عالِماً بِجَميعِ اللغاتِ حَتَّى لا يَخْفَى عَلَيْهِ لِسانُ وَاحِدٍ فَيُحَاجٌ كُلَّ قَوْمٍ بِلغَتِهِمْ ثُمَّ يَكُونُ مَعَ هذِهِ الْخِصالِ تَقيّاً نَقيّاً مِنْ كُلّ دَنَسٍ طَاهِراً مِنْ كُلِّ عَيْب عادِلاً مُنْصِفاً حكيماً رَوفاً رحيماً
ص: 23
غَفُوراً عَطوفاً صادقاً مُشْفِقاً باراً أميناً مأموناً رايقاً فايقاً ﴾. (1)
ترجمه و نقل به معنا : پس بدانید که نیست امام بعد محمد (صلى الله علیه و آله) مگر کسی که قیام کند بآن چه بآن قیام نمود محمد (صلی الله علیه و آله) هنگامی که امر امامت به او می رسد و شایستگی برای امامت ندارد مگر کسی که به براهین امامت با امم مختلف محاجه نماید پس بزرگ علمای یهود پرسید چیست آن دلیل و برهان بر امام؟ فرمود: اینکه دانا باشد به تورات و انجیل و زبور و قرآن حکیم پس محاجه و بحث کند با اهل تورات به توراتشان و با اهل انجیل بانجیلشان و با اهل قرآن به قرآنشان و این که دانا باشد به تمام لغات بطوری که زبان هیچ کس بر او مستور و پنهان نباشد تا بتواند محاجه کند با هر قومی بلغت آن ها سپس با همه این خصلت ها پرهیزکار و پاک بوده و از هر گونه پلیدی پاکیزه باشد و از هر عیب منزه دادگر و انصاف دهنده و حکیم و رؤوف و مهربان باشد آمرزنده لغزش ها و توجه کننده به زیر دستان راستگو و خیر خواه و نیکی کننده وامین و مورد اعتماد بوده باز کننده گره ها و مشکلات و جمع کننده اختلافات و پر کننده شکاف ها باشد.
شیعه امامیه پس از حضرت رسول اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
معتقد است به امامت 12 نفر بدین ترتیب.
1- حضرت امیرالمؤمنين على بن ابيطالب 2- حضرت حسن بن
ص: 24
على المجتبى سبط الرسول 3- حضرت حسین بن على سيد شهداء سبط الرسول 4- حضرت على بن الحسين زين العابدين 5- حضرت محمد بن على باقر العلوم 6- حضرت جعفر بن محمد الصادق 7- حضرت موسی بن جعفر الكاظم 8- حضرت علی بن موسی الرضا 9- حضرت محمد بن على التقی الجواد 10- حضرت علی بن محمد النقي الهادی 11- حضرت حسن بن على الزكى الامین 12- حضرت محمد بن الحسن المهدى الحجة المنتظر سلام الله عليهم اجمعين.
بحث ما در این مقام در دو فصل خواهد بود فصل اول اثبات امامت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (عليه الصلوة والسلام) و فصل دوم اثبات امامت یازده نفر فرزندان آن حضرت .
برای اثبات امامت خاصه حضرت امیرالمؤمنین (عليه السلام) ادله عقلی و نقلی فراوانی اقامه شده حتی علامه حلی در این باب کتابی بنام الفین تألیف فرموده که در آن هزار دلیل عقلی و هزار دلیل نقلی بر خلافت بلافصل حضرت امیر اقامه فرموده و هم چنین سایر علمای شیعه کتاب های مبسوطی در این باب نوشته اند و چون بنای ما در این مقاله بر اختصار است به سه دلیل که مورد قبول عامه و خاصه است اشاره می کنیم.
پیش از ذکر ادلهٔ مورد نظر مقدمه ای کوتاه بیان می کنیم که با توجه به آن بهتر مسألۀ مورد بحث روشن می گردد.
مقدمه: همه می دانیم اصول عقاید بایستی از طریق عقل اثبات گردیده و مورد قطع و یقین عقلی واقع شوند و لیکن باید توجه داشت که قطعیات
ص: 25
عقليه بلحاظ مقدماتی که در براهین عقلیه مورد استفاده قرار می گیرند یک سان نبوده و به سه نوع تقسیم می گردند نوع اول قطعیات عقليه محضه نوع دوم قطعیات عقلیه به کمک حس و نوع سوم قطعیات عقلیه به کمک نقل نوع اول براهینی را گوئیم که تمام مقدماتش عقلی است مانند براهین بر امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین و امتناع دور و تسلسل و پاره ای براهین بر اثبات آفریدگار جهان مانند برهان صدیقین قطعیات عقلیه به کمک فرضیه های قطعی و اثبات شده در علوم تجربی که عقل به کمک حس و تجربه و آزمون فرضیه را اثبات و پایه و اساس علوم قرار می دهد.
قطعیات عقلیه به کمک نقل اعم از نقل متواتر و یا نقل غیر متواتر محفوف بقرائن قطعیه که موجب یقین و قطع برای انسان می گردد - پس از روشن شدن این مقدمه می گوییم.
اثبات امامت خاصه حضرت امیر (علیه السلام) از نوع سوم قطعیات است یعنی از قطعیات عقلیه به کمک نقل چه نقل های متواتر مانند حدیث غدیر خم و حدیث منزله و حدیث اخوت و امثال آن ها و چه نقل های غیر متواتر و ليكن محفوف بقرائن قطعیه مانند آنچه علمای بزرگ اهل سنت ومحدثین مورد اعتماد آن ها در کتب صحاح و غیر آن ثبت نموده اند که احتمال کذب و جعل در آن ها منتفی است زیرا جعل فضیلت برای شخصی یا انگیزه اش طمع مال و مقام است و یا محبت و دوستی و یا ترس و وحشت و هر سه انگیزه، نسبت به فضائل منقول در بارهٔ حضرت امیرالمؤمنين (عليه السلام) در کتب اهل سنت منتفی است زیرا حکومت و قدرت همیشه در دست مخالفان آن حضرت بوده داشته اند فضائل او را از بین ببرند و علمائی که فضائل خاضۀ آن حضرت را نقل نمودند معروف بمحبت و دوستی آن حضرت نیستند بلکه پاره ای از آن ها به عداوت با آن حضرت معروف می باشد
ص: 26
پس اگر حقیقت نمی داشت جهت و انگیزه ای برای نقل آن ها نبود.
از حضرت امیرالمؤمنین نقل شده که چون آیه ﴿وَ انْذِرْ عَشيرَتَك الاقْرَبينَ﴾ نازل شد رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) مرا فرمودند که نزدیک ترین خویشان آن حضرت را به مهمانی دعوت کرده و مقدار یک دست گوسفند را طبخ و با سه قرص نان و یک صاع شیر جهت پذیرائی آن ها آماده کنم تا پیامبر با آن ها سخن بگوید چهل نفر بودند شدند و پیغمبر با آن غذای کم همه را سیر نمود و ابو لهب این عمل را سحر و جادو شمرد و با استهزاء و سخریه به پیغمبر مهلت سخن گفتن نداد لذا روز دیگر مجلسی به همان کیفیت تشکیل گردید پس نبی اکرم فرمود:
﴿ما أعْلَمُ شاباً في الْعَرَبِ جاءَ فَوْمَهُ بِأَفْضَلِ مَا جِئتُكُمْ بِهِ إِنّى جنكُمْ بِخَيْرِ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَقَدْ أَمَرَني اللهُ اَنْ اَدْعُوكُمْ فَاتِكُمْ يُوا زِرنى عَلى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِي وَ خَلِيفَتى فِيكُمْ فَأَحْجَمَ الْقَوْمُ عَنْها جَمِيعاً وَقُلْتُ آنَا وَإِنِّي احْدَتْهُمْ سِنَا يَا رَسُولَ اللهِ اكُونُ وزيرك عَلَيْهِ فَاعَادَ الْقَوْلَ فَامْسَكُوا وَاَعُودُ ما قلتُ فَاَخَذَ بِرَقَبَنى ثم قال لَهُمْ هذا آخى وَوَصتِي وَخَليفَتى فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا فَقَامَ الْقَوْمُ يَضْحَكُونَ وَيَقُولُونَ لأَبي طَالِب قَدْ أَمَرَكَ أَنْ تَسْمَعَ لِابْنِكَ وَتُطِيعَ﴾. (1)
ص: 27
ترجمه و نقل به معنا: فرمود جوانی را در میان عرب نمی شناسم که برای قومش بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد من برای شما خیر دنیا و آخرت آوردم و خداوند مرا امر کرده شما را باین امر دعوت کنم پس کدام یک از شما مرا کمک می کنید بر این امر که وصی و برادر و جانشین من باشد در میان شما پس همۀ آن قوم در برابر پیشنهاد نبی اکرم ساکت ماندند و که از همه آن ها به سن کمتر بودم گفتم من يا رسول الله تحمل این مسؤولیت سنگین را با تو می کنم پس پیغمبر دو مرتبه تقاضای خود را تکرار کرد قوم از پاسخ امساک ورزیدند پس نبی اکرم گردن مرا گرفت و فرمود این برادر و وصی و جانشین من است در میان شما گفتار او را بشنوید و فرمان او را اطاعت نمائید پس آن گروه در حالی که می خندیدند بر خاستند و به ابوطالب می گفتند ترا فرمان داد که گفتار پسرت را بشنوی از او اطاعت کنی .
حضرت رسول خدا به امیر المؤمنین فرمود: ﴿أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هرون مِنْ مُوسَى إِلا أَنَّهُ لانَبَى بَعْدى﴾.
تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی جز این که پس از من پیغمبری نیست دلالت حدیث
در این حدیث پیامبر (صلى الله علیه و آله) موقعیت حضرت امیر را نسبت به خود مانند موقعیت هارون نسبت به موسی دانسته و از میان مقاماتی که هارون داشته فقط نبوت را استثناء کرده اکنون باید دید مناصب و مقامات هارون نسبت به موسی چه بوده که حضرت امیر (علیه السلام) طبق
ص: 28
این حدیث همۀ آن ها را جز نبوت دارا میباشد چون به قرآن مراجعه می کنیم موسى (عليه السلام) مناصب زیر را از خداوند برای هارون تقاضا کرد.
1- مقام وزارت موسى - ﴿وَ اجْعَلْ لى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى هرونَ اَخى﴾ (1) برای من وزیری از اهل من برادرم هارون را قرار بده.
2- شرکت در نبوت ﴿وَ اَشْرِكْهُ فی اَمری﴾ (2) و او را در امر من شریک گردان.
3- تقویت و تأیید موسی بواسطه هارون - ﴿اُشْدُدْ بِهِ أَزْری﴾. (3)
و خداوند نیز تقاضای موسی را نسبت به هارون اجابت فرمود - ﴿قَدْ أوتيتَ سُولكَ يا مُوسى﴾ (4) - و به تحقیق خواست تو یا موسی بر آورده شد.
4- و نیز موسی از هارون خواست که در غیبت او خلیفه و جانشین او باشد - ﴿وَقالَ مُوسى لأخيه هرونَ اخْلُفْنى فِي قَوْمِي وَأَصْلَحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ (5) - و گفت موسی به برادرش هارون که جانشین من باش در قوم من وامورشان را اصلاح نما و راه مردمان مفسد را پیروی ننما.
و نیز خداوند در آیه دیگر صراحتاً می فرماید که ما هارون را وزیر موسی قرار دادیم - ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَرُونَ وَزيراً﴾ (6)
با توجه بآیات ذکر شده مقامات و مناصب هارون کاملاً آشکار می شود که از جمله آن ها مقام وزارت و خلافت نسبت به موسی است و بحكم حدیث منزله همۀ آن ها جز شرکت در نبوت برای حضرت امیر (علیه السلام)
ص: 29
نسبت بحضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ثابت است حدیث منزلت از احادیث متواتر است که به اسناد مختلف در کتب شیعه و سنی نقل شده. (1)
در سال دهم از هجرت پس از مراجعت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از حجة الوداع که در حدود یکصد و بیست هزار نفر در خدمت آن حضرت بودند پس از نزول آیه ﴿یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلّغ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ (2) ای پیامبر ابلاغ نما آنچه بر تو نازل شده از طرف پروردگار تو و اگر انجام ندادی رسالت او را ابلاغ ننمودی و خدا تو را از شر مردم نگه داری می کند.
در روز هیجدهم ذیحجه در محلی بنام غدیر خم مردم را امر بتوقف فرمود و پس از اقامه نماز خطبه مفصل ایراد نمود تا این که فرمود ﴿مَنْ أَوْلى مِنكُمْ بِأَنْفُسِكُمْ؟﴾ کیست سزاوارتر از شما بجان های شما - پس همه مسلمین با صدای بلند پاسخ دادند خدا و پیامبرش سپس بازوی امیرالمؤمنین را گرفت و فرمود ﴿مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلَى مَوْلاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَعَادِ مَنْ عاداهُ وَأنصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ فَإِنَّهُ مِني وَ أَنَا مِنْهُ﴾ هر کسی که
ص: 30
من مولای او هستم پس این علی مولای او است بارالها دوست بدار هرکس را که علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس که او را دشمن بدارد یاری نما هر کس را که او را یاری نماید و مخذول گردان هر کس را که او را مخذول نماید زیرا علی از من است و من از او هستم.
دلالت حدیث: با توجه به نزول آیه فوق الذکر و دستور اکید پیامبر بر توقف در آن صحرای سوزان در هنگام زوال و با توجه به اقراریکه پیامبر راجع به ولایت خود از مردم گرفت و بلافاصله فرمود ﴿مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيُّ مَوْلاهُ﴾ و با توجه به امر رسول اکرم پس از اتمام خطبه که مسلمین بر امير المؤمنين بعنوان امارت مسلمین سلام کنند و تهنیت بگویند با همهٔ معانی مختلفی که برای واژهٔ ولایت ذکر شده فرمایش پیامبر دلالتی صریح و روشن دارد بر این که مراد از ولایت در گفته رسول اکرم قطعاً سر پرستی حکومت مسلمین به نحو ولایت خدا و رسول است - این حدیث نیز از متواترات است. (1)
از طرق عامه و خاصه روایاتی فراوان از حضرت رسول اکرم (صلی الله
ص: 31
علیه و آله و سلم) وارد شده که خلفاء و اوصیای پیامبر 12 نفراند از طرق اهل سنت در حدود شصت حدیث از رسول اکرم به این مضمون نقل شده که (لايزال الدين قائماً حتى تقوم الساعة ويكون عليهم اثنا عشر خليفه كلهم من قریش) این دین تا قیام قیامت برپا می باشد و 12 خلیفه که همه آن ها از قریش می باشند بر مسلمین حکومت خواهند نمود - و این مضمون منطبق نمی شود مگر بر مذهب شیعه امامیه و مضمون این حدیث از متواترات است که در کتب صحاح و کتب دیگر اهل سنت نقل شده . (1)
و همچنین اسماء ائمه اثناعشر از طرق اهل سنت و طرق شیعه از رسول اکرم نقل شده که به نقل حدیثی از کتب اهل سنت و حدیثی از کتب شیعه برای نمونه می پردازم.
در کتاب ينابيع المودة به نقل از کتاب فرائد السمطین بسندش از مجاهد از ابن عباس حديثى مفصل نقل کرده که مردی یهودی نزد پیغمبر آمد و اظهار داشت که مشکلاتی دارد اگر پیامبر آن ها را پاسخ داد ایمان خواهد آورد پیامبر فرمود بپرس نخست از صفات خدا پرسید و جواب وافی دریافت داشت و سپس اظهار داشت برای هر پیغمبری وصی و جانشینی بوده اوصیای شما چند نفرند و اسماء آنها چیست پیامبر در پاسخ فرمود: ﴿اِنَّ
ص: 32
وَصِييَ عَلِيُّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَبَعْدَهُ سِبْطايَ الحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ تَتْلُوهُ تِسْعَةُ أَيْمَةٍ مِنْ صُلْبِ الحُسَيْنِ﴾ پس مرد یهودی گفت آنها را برای من نام ببر پیامبر فرمود: ﴿إذا مَضَى الْحُسَيْنُ فَابْنُهُ عَلِيٌّ فَإِذَا مَضى عَلِيٌّ فَإِبْنُهُ مُحَمَّدٌ فَإِذا مَضى مُحَمَّدَ فَإِبْنُهُ جَعْفَرُ فَإِذَا مَضَى جَعْفَرُ فَابْنُهُ مُوسَى فَإِذَا مَضَى مُوسى فَابْنُهُ عَلِيٌّ فَإِذا مَضى عَلِيٌّ فَإِبْنُهُ مُحَمَّدٌ فَإِذا مَضى مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ عَلِيٌّ فَإِذا مَضى عَلِيٌّ فَابْنُهُ الْحَسَنُ فَإِذا مَضى الْحَسَنُ فَابْنُهُ الْحُجَّةُ مُحَمَّدٌ الْمَهْدِى فَهُؤلاء اثْنَا عَشَرَ.﴾ (1)
و پس از آن از کیفیت شهادت امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین (عليهم السلام) سؤال می کند و رسول اکرم کیفیت شهادت آن ها را بیان می فرماید مرد یهودی که نامش نعثل است ایمان می آورد و می گوید همین مطالب را در کتب پیامبران گذشته و در آنچه از موسی نزد ما است یافته ام.
ابن بابویه باسنادش از سهل سعد انصاری نقل کرده که گفت از
حضرت فاطمه (علیها السلام) درباره ائمه پرسیدم پس فرمود:
﴿كانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ لِعَلِي عليه (السلام يا عَلِيُّ أَنْتَ الْاِمَامُ وَالْخَلِيْفَةُ بَعْدى وَاَنْتَ أَوْلَى بِالْمُؤمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذا مَضَيْتَ فَابْنَكَ الْحَسَن أولى بالْمُؤمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذا مَضَى الْحَسَنُ فَالْحُسَيْنُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى الحُسَيْنُ
ص: 33
فَابْنُهُ عَلِيُّ بْنُ الْحَسَيْنِ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى عَلِيٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدُ أَوْلَى بِالمُؤمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذا مَضَى مَحَمَّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضى جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَى أَولَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ فَإِذَا مَضَى مُوسَى فَابْنُهُ عَلِيٌّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضى عَلَى فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ اَوَلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا مَضَى مُحَمَّدُ فَإِنْبُهُ عَلى اَولى بِالمُؤمِنينَ مِنْ انفسِهِم فَإِذَا مَضَى عَلِيٌّ فَابْنُهُ الْحَسَنُ أَوْلى بِالْمُؤمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذا مَضى الْحَسَنُ فَابْنُهُ الْقَائِمُ المَهْدِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ يَفْتُحُ اللهُ بِهِ مَشارِقَ الْارْضِ وَمَغارِبَها﴾. (1)
ترجمه - رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به علی (علیه السلام) می فرمود یا علی تو امام و خلیفه بعد از من هستی و تو سزاوارتر به مؤمنین از خود آن ها پس چون تو در گذشتی پس پسر تو حسن سزاوارتر است به مؤمنین از خود آن ها و چون حسن درگذشت پس حسین سزاوارتر است به مؤمنین از خود آن ها و همین طور تا آخر مقام ولایت را پس از درگذشت هر امامی برای امام بعد ثابت است تا بحضرت قائم مهدی می رسد که خداوند بوسیله او مشارق و مغارب کره زمین را می گشاید.
ص: 34
ص: 35
احاطه بر ابعاد بی منتهای شخصیت حضرت رضا (عليه السلام) مانند تمام معصومين (عليهم السلام) از حیطه توان بشر خارج بوده و این ذره بی مقدار بسیار خود را کوچک تر از آن می دانم که در این دریای ژرف و وادی بی منتها قدم گذارم زیرا هستی این حقیر بلکه هستی تمام موجودات نسبت بملوک ،هستی هستی تعلقی و وجود ربطی محض بوده بلکه در مقایسه با کلمات تامات الهیه هستی بشمار نیاید.
خود ثنا گفتن زما ترک ثنا است *** کان دلیل هستی و هستی خطا است
و ليكن بمقتضاى الميسور لايترك بالمعسور با كمال پوزش و معذرت از آستان ملک پاسبانش باندازه توانم نوک خامه را با نمی رقیق از این بحر عمیق بر این اوراق بعنایت او رقم می زنم باشد که منظور نظر کیمیا اثرش گردد.
نام شریفش علی و کنیه اش ابوالحسن والقابش صابر و رضی و وفی و رضا است که مشهورترین آنها رضا می باشد برخی چنان پنداشته اند که این
ص: 36
لقب را مأمون پس از ولایت عهد بر آن حضرت نهاده و این پندار باطلی است زیرا از روایات و اخبار و جریان تاریخ استفاده می شود که در بیت نبوت مسلم بوده که رضا من آل محمد لقب یکی از اوصیای پیامبر است و از این جهت می بینیم که زید بن علی بن الحسين (عليهما السلام) هنگام خروجش مردم را به رضا من آل الرسول دعوت می نمود گرچه مقصود زید از رضا غیر امام هشتم بوده ولی آنچه غرض ما است این است که این لقب در خاندان نبوت معروف بوده مانند لقب مهدی که از القاب معروف مصلح کل امام دوازدهم است گرچه در طول تاریخ عده ای کوشیده اند که بر دیگران تطبیق کنند .
بهر حال چون در علم پروردگار گذشته بود که هشتمین خلیفه پیامبر مورد قبول و خواست عموم مسلمین از سنی و شیعه خواهد بود به لقب رضا ملقبش فرمود و شاهد بر گفتار ما احادیث فراوانی است که در کتب معتبر شیعه نقل شده که دو نمونه از آن را به ی برگردانده می نگاریم.
1- احمد بزنطی می گوید به حضرت امام نهم عرض کردم گروهی از مردم می پندارند که چون مأمون پدر شما را بولایت عهدش برگزید ملقبش به رضا نمود آن حضرت فرمود دروغ گفته اند و بخدا سوگند به باطل رفته اند بلکه خدای تبارک و تعالی او را رضا نامید زیرا پدرم مورد رضای خدای عز وجل در عوالم بالا و مورد رضای پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه بعد از او در روی زمین بود گفتم مگر هر یک از پدران گذشته شما مورد رضای خدا و پیامبر و ائمه (علیهم السلام) نبودند؟ فرمود: آری گفتم پس چرا فقط پدر شما از بین آنها به لقب رضا اختصاص یافت؟ فرمود: زیرا پدرم همچنان که دوستانش بحکومتش رضایت دادند مخالفینش (یعنی اهل سنت) نیز باو راضی گردیدند و این امر برای هیچ یک از پدرانش بوقوع نپیوست پس بدین
ص: 37
جهت او تنها از میان آنها رضا نامیده شد. (1)
2- عبدالعظیم حسنی میگوید حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام فرزندش علی را رضا می نامید مثلاً می گفت فرزندم رضا را بخوانید و یا بفرزندم رضا گفتم و یا فرزندم رضا بمن گفت و هر زمان خطابش می کرد می فرمود یا ابا الحسن . (2)
بنا بمشهور تولد آن حضرت روز جمعه یازده ذی القعدة الحرام سال 153 از هجرت پنج سال پس از رحلت حضرت صادق (علیه السلام) در مدینه اتفاق افتاد و در آخر صفر سال 203 از هجرت در قریه سناباد از قراء طوس به شهادت رسید مدت زندگانی آنحضرت 49 سال و سه ماه بوده و از این مدت 29 سال و دو ماه با پدر بزرگوارش بسر برده و در سن 29 سالگی به مقام عالی امامت نائل گردید و در این مدت 8 سال و 2 ماه و 17 روز با هارون معاصر بوده و چهار سال و هشت ماه با امین و پس از قتل امین بقیه دوران امامت را با مأمون گذرانیده لذا دوران امامت آن حضرت را میتوان به دو بخش تقسیم نمود دوران قبل از سلطنت مأمون و دوران پس از حکومت او.
***
ص: 38
امامت آنحضرت در این دوران پس از شهادت حضرت موسی بن جعفر شروع می شود حضرت موسی بن جعفر پیش از حرکت به طرف عراق به بیانات مختلف حضرت رضا (علیه السلام) را به عنوان جانشین و امام پس از خود به شیعیان معرفی نمود که سه نمونه از آن نصوص را ذکر می کنیم.
کلینی به اسنادش از داود رقی نقل . به ابی ابراهیم حضرت موسى بن جعفر گفتم ﴿جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ كَبُرَتْ سِنِّي فَخُذْ بَيَدِى وَأَنْقِدْنِي مِنَ النَّارِ مَنْ صاحِبُنَا بَعْدَكَ ؟ فَأَشَارَ إِلَى ابْنِهِ أَبي الحَسَن فَقَالَ هذا صاحبُكُمْ مِنْ بَعْدى﴾. (1)
ترجمه: گفتم فدایت شوم كبير السن گردیدم دست مرا بگیر و از آتش نجاتم ده کیست صاحب ما پس از شما؟ پس اشاره کرد به پسرش حضرت ابي الحسن (عليه السلام) و فرمود اینست صاحب شما پس از من.
حدیث ونص دوم : عبد الرحمن بن الحجاج گفت وصیت فرمود حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر به پسرش علی و نوشته ای مرقوم نمود و شصت نفر از مردان سرشناس مدینه را بر آن شاهد گرفت که ذیل آن و رقه را گواهی نمودند. (2)
ص: 39
نص سوم: سلیمان مروزی گفت وارد شدم بر حضرت موسی بن جعفر و اراده داشتم از حجت بعد از او بپرسم که قبل از سؤال من خودش فرمود: ﴿یا سُلَيْمَانُ إِنَّ عَلِيّا ابْنِي وَوَصِبّى وَالْحُجَّةُ عَلَى النَّاسِ بَعْدِى وَهُوَ أَفْضَلُ وُلدى فَإِنْ بَقيتَ بَعْدِى فَاشْهَدْلَهُ بِذلِكَ عِنْدَ شِيعَني وَ أَهْلِ وِلايَتي وَ الْمَسْتَخْبِرينَ عَنْ خَلِيفْتِي مِنْ بَعْدى﴾. (1)
ترجمه: ای سلیمان به تحقیق پسرم علی وصی من است و حجت بر مردم است پس از من ، او برترین پسران من است پس اگر بعد از من باقی ماندی باین حقیقت برای او نزد شیعیان و اهل ولایت من و کسانی که از خلیفه پس از من پرسش می کنند شهادت بده.
پس از شهادت حضرت موسی بن جعفر در دوران هارون حضرت رضا (علیه السلام) بی درنگ امامت خود را برای شیعیانش آشکار نمود در صورتی که عده ای از دوستان و شیعیان روی جهات سیاسی آنحضرت را از دعوت علنی مردم بامامت خویش در زمان هارون برحذر می داشتند محمد بن سنان می گوید بحضرت ابى الحسن الرضا (علیه السلام) در دوران هارون گفتم شما خود را به امامت مشهور فرمودی و در جای پدر نشستی و هنوز از شمشیر هارون خون می چکد آنحضرت فرمود گفتار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به ابی جهل به من این جرأت را داده پیغمبر فرمود اگر ابوجهل توانست یک تار موی مرا بگیرد و کم کند شما را شاهد می گیرم که من پیغمبر نخواهم بود حضرت رضا فرمود منهم می گویم اگر هارون توانست یک تار موی سرم را کم کند و بگیرد پس شاهد باشید که من امام نخواهم بود. (2)
ص: 40
در این زمان حضرت رضا (علیه السلام) برای تمشیت امور شیعیان بصره و کوفه و رفع اختلافات آن ها دو سفر به بصره و کوفه نمود و امور شیعیان را در این دو شهر سامان بخشیده و با اظهار کرامات و معجزات شکوک امامت خود را از دل های آنها بر طرف فرمود و با علمای ادیان مختلف بخصوص يهود و نصاری و همچنین گروه های متعدی از متکلمین مباحثاتی نموده و از کتب خودشان با آن ها محاجه کرده و بر آن ها غالب گردید از این جهت به اندک زمانی صیت علمی آن حضرت بنقاط مختلف کشور پهناور اسلامی بویژه عراق و ایران و حجاز رسید و حقیقت فرمایش امام صادق (عليه السلام) که از حضرت رضا به عالم آل محمد تعبیر نموده بود برای مردم محقق گردید.
چنان چه در مبحث امامت عامه گفتیم که امام بایستی اعلم و افضل مردم زمانش بوده و به تمام لغات و السنه آشنا باشد حضرت رضا (عليه السلام) در زمان خودش از حیث علم و کمال همه مردم برتری داشته و مبین این گفتار مجالس مناظره مختلفی است که قبل از حکومت مأمون و بعد از آن با علمای ادیان و منکرین خدا و همچنین متکلمین اسلامی داشته اند بخصوص مأمون در مقام خلافت مسلمین بزرگ ترین علماء و رهبران فرق گوناگون را از هر ملت و قومی برای مناظره با آن حضرت به مرو دعوت کرد شاید بواسطه آن ها بتواند شخصیت علمی حضرت رضا (علیه السلام) را در نظرها اندک کند ولی بشهادت تاریخ در تمام این مناظرات حضرتش باستناد کتب و مبانی مسلمۀ نزد آن ها با ایشان مناظره می فرمود و بر آن ها غالب می گشت و شخصیت هائی چون نسطاس الرومي و جاثليق النصراني و
ص: 41
هر بذ الاكبر رهبر زردشتیان و عمران الصابی و علی بن محمد الجهم در برابر مقام علمی آنحضرت خاضع و سرافکنده و بسیاری از آن ها مانند عمران الصابی از عقاید باطله خویش نادم گشته و به مذهب حق اعتراف می نمودند و تمام این مباحث به لغات و السنهٔ مختلف آن ها انجام می گرفت.
ابوالصلت هروی می گوید ندیدم احدی را که از حضرت رضا (علیه السلام) داناتر باشد و هیچ عالمی ندیدم مگر اینکه به آن چه شهادت دادم معترف بود مأمون در مجالس عدیده علمای ادیان مختلف و فقهاء و متکلمین شریعت اسلام را جمع می کرد پس حضرت رضا (علیه السلام) بر همۀ آن ها غالب می گشت و احدی نبود از آن ها مگر این که به ناتوانی خود معترف و به فضیلت آن حضرت اقرار می نمود و من شنیدم از حضرت رضا (علیه السلام) که می فرمود من در مسجد رسول اکرم کنار روضه مقدسه نشسته بودم و دانشمندان زیادی در مدینه بودند و در مسجد به بحث مشغول چون در مسأله ای وا می ماندند بسوی من اشاره می کردند و برای مسائل خود نزد من می فرستادند و من پاسخ می گفتم.
و ابوالصلت می گوید حکایت کرد برای من محمد بن اسحاق بن موسی جعفر از پدرش حضرت موسی بن جعفر که به فرزندانش می فرمود برادر شما على بن موسى عالم آل محمد است پس راجع به امور دینی خود از او پرسش کنید و آن چه می گوید نگهداری نمائید زیرا من از پدرم امام جعفر بن محمد (عليهما السلام) شنیدم که مکرر بمن می فرمود که عالم آل محمد در صلب تو است و ای کاش من او را درک می کردم و او همنام امير المؤمنين على علیه السلام است. (1)
ص: 42
محمد بن عيسی یقطینی می گوید چون مردم در امر امامت حضرت رضا (عليه السلام) اختلاف نمودند مسائل متعدد گوناگون از آن جناب سؤال کردند مجموع مسائل و پاسخهائی که حضرت رضا داده اند آوری
جمع آوری نمودم هیجده هزار مسأله گردید. (1)
ابوالصلت هروی می گوید حضرت رضا (علیه السلام) با مردم مختلف بلغت آن ها تکلم می فرمود و به خدا فصیح ترین و داناترین مردم بود بهر زبان و لغتی روزی به آنحضرت گفتم یا بن رسول الله من در شگفتم از معرفت و آگاهی شما بالسنهٔ مختلف فرمود یا ابا صلت من حجت خدا هستم بر خلق خدا و خداوند حجتی برای قومی بر نمی گزیند که بلغت آن ها عارف نباشد آیا گفتار امیرالمؤمنين (عليه السلام) بتو نرسیده که فرموده: أوتينا فَضلُ الخطاب داده شده ایم فصل الخطاب را آیا فصل الخطاب مگر غیر از معرفت و شناخت لغت ها است؟ (2)
بر اثر کوشش شیعیان از زمان حضرت صادق (عليه السلام) و ورود آن ها در سازمان های اداری و حکومتی وقت از یک طرف و انحراف و آلودگی دستگاه خلافت بنی العباس و برملاء شدن نیرنگ ها و فساد آن ها بخصوص از مرگ هارون و ظهور کرامات و خوارق عادات و زهد و تقوا و موقعیت علمی و خلق پیغمبر گونه حضرت رضا (عليه السلام) علاقه عموم مردم
ص: 43
بخصوص ایرانیان که از دیر زمان به خاندان نبوت اخلاص داشتند به حضرت رضا (علیه السلام) از آباء گرامش بیشتر بوده و این گرایش عمومی پس از قتل امین بدست ایرانیان مضاعف گردید زیرا اعراب نیز با نفرتی که از مأمون در دل داشتند شخصیت یک انسان والا را که از اصالت عربی و هاشمی برخوردار بوده و بحق در خور مقام خلافت باشد فقط در وجود مبارک حضرت رضا (علیه السلام) متجلی می دیدند لذا اکثر مسلمین و غیر مسلمین از عرب و غیر عرب شدیداً متمایل به حضرت رضا بودند و آنحضرت حقيقتاً مصداق واقعى رضاء مخالف و موافق بود.
پس از مرگ هارون در زمان خلافت امین و دوران آشفته پس از او حضرت رضا (علیه السلام) در مدینه با زندگی بسیار ساده از چنان نفوذی در توده مسلمین برخوردار بود که والی مدینه در پیشبرد امورش خود را ناچار به مشورت با آن حضرت می دانست و فرمان مبارکش در شرق و غرب کشور پهناور اسلامی نافذ و جاری بود شاهد بر این مدعی فرمایش خود آنحضرت است بمأمون در هنگامی که اراده داشت خواسته خود را در موردی به حضرتش تحمیل کند (1) حضرت رضا (عليه السلام) می فرماید مأمون بمن گفت یا ابا الحسن لازم است به بعض کسانی که در این نواحی خروج کرده و فساد می کنند و فرمان شما را اطاعت می نمایند دستوری جهت آرامش آن ها مرقوم فرمائید گفتم من بشرطی ولایت عهد را پذیرفتم که امرو نهی و عزل و نصبی نکنم اگر وفا کنی باین شرط من هم وفا خواهم کرد و مپندار این ولایت عهدی که بر من تحمیل نمودی و در آن داخل شدم چیزی از نعمت را بر من زیاده نموده من در مدینه ساکن بودم و دستور من در شرق و
ص: 44
غرب نافذ بود و بر حمارم سوار و در کوچه های مدینه حرکت می کردم در حالی که محترم تر و عزیزتر از من کسی نبود و کسی از من تقاضائی نمی کرد که قدرت برآوردن آن را می داشتم مگر این که او را حاجت روا می کردم پس مأمون تقاضای خود را پس گرفت و گفت وفا می کنم به پیمانم .
پس از قتل امین مأمون که زمینه خلافت را برای خودش فراهم می نمود عظمت معنوی و نفوذ گسترده حضرت رضا (عليه السلام) سخت وحشت زده اش نمود و تصمیم گرفت آن حضرت را از مدینه خارج و در خراسان زیر نظر بگیرد و نامه های مکرر تملق آمیز به محضرش ارسال و می کرد که آن حضرت بخراسان تشریف آوردند حضرت که از نیات شوم مأمون با خبر بود موافقت نمی فرمود تا بالأخره مأمون رجاء بن ابي الضحاك دائى و محرم راز و سردار وفا دارش را باتفاق پیشکار مخصوصش یاسر با پنجاه نفر از زبده ترین سواران را به مدینه روانه کرد که طوعاً و کرهاً حضرت (علیه السلام) را به خراسان آورند رجاء بن ابي الضحاك گوید مأمون مرا به مدینه گسیل داشت که رضا (علیه السلام) را از مدینه بمرو آورم و فرمان داد که از طریق کوفه و قم عبور ندهم (زیرا این دو شهر مرکز تجمع شیعیان بود مأمون ترس از آن داشت که مأمون ترس از آن داشت که بورود حضرت رضا به این شهرها و اطلاع شیعیان چنان انقلابی بوقوع پیوندد که اساس خلافت بنی العباس را از بیخ و بن برکند) لذا دستور داد از طریق بصره و اهواز و فارس آنحضرت را عبور دهند و حتی الامکان در شهرها توقف طولانی ننمایند.
ولی با همۀ تضییقات و محدودیت ها هنگامی که به نیشابور شهر پر جمیعت خراسان وارد شدند ازدحام طبقات مختلف مردم که قبلاً از عبور
ص: 45
حضرت به نیشابور مطلع گردیده بودند بحدی بود که بر خلاف دستور مأمون مأمورین نتوانستند مانع شور و شوق و هیجان عمومی گردند و علماء به اصرار مردم پیش آمدند و مانع حرکت مرکب حضرت گردیدند و تقاضا کردند حدیثی را بر آن ها املاء فرماید و چند روزی در نیشابور توقف نمایند لذا حضرت پرده کجاوه را کنار زدند و حدیث معروف سلسلة الذهب لا إله إلا اللهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذابی را بیان فرمودند و بغیر از دوات های معمولی بیست و چهار هزار قلمدان جهت ضبط این حدیث مورد استفاده قرار گرفت نقل کرده اند چون استر حضرت توقف کرد و چشم مسلمین بطلقه مبارکش افتاد چنان مردم را شوق و فوز بلقای آنحضرت منقلب نمود که عده ای از کثرت اشتیاق ضجه می کشیدند و عده ای به خاک افتادند و عده ای لباس ها را دریدند و اشک شوق در دیده همگان که یادگار پیغمبر و وصی او را می دیدند دیده می شد عده کثیری عنان مرکب حضرت را می بوسیدند و عده بسیاری گردن های را کشیده و متوجه تخت روانی بودند که حضرتش در آن قرار داشت و این امر تا زوال ظهر ادامه داشت تا بالأخره علماء و قضات توانستند مردم را آرام کنند وحدیث را از دو لب مبارک بشنوند. (1)
و مدت زمانی در محلۀ غربی نیشار در کوی لاشناباد در منزل شخصی که به پسنده معروف گردید (چون حضرت رضا منزل او را پسندیدند) توقف فرمود و معجزات و خوارق عادات و شفای بسیاری از مرضی بدعای آن حضرت در همین مدت کوتاه بظهور رسید حتی نهال کوچک بادامی که بدست مبارک در آن منزل غرس فرمود بعدها درختی بارور شد و سال ها میوه
ص: 46
و حتی برگ آن برای مرضهای صعب العلاج و زایمان های سخت مورد استفاده مردم دور و نزدیک قرار می گرفت. (1)
پس از این توقف کوتاه بطرف مرو رهسپار گردیدند و چون در مسیر به قریه سناباد طوس رسیدند پس از اقامه نماز وارد منزل حمید بن قحطبه طائی که قبر هارون در آن قرار داشت شدند و چون به کنار گور هارون آمدند بدست خود در کنار قبر او خطی کشیدند سپس فرمود این مکان گربت من است که در آن مدفون خواهم شد و در آینده خداوند این مکان را محل ازدحام شیعیان و دوستان من قرار خواهد داد به خدا سوگند هیچ زائری از آن ها مرا زیارت نکند و بر من سلام ندهد مگر این که آمرزش و رحمت خداوند بشفاعت ما اهل بیت برای او لازم گردد.
حضرت رضا (علیه السلام) در سال 200 از مدینه به شهر مرو خراسان رسید و مأمون بی درنگ تفویض خلافت را بآن حضرت عرضه داشت و آن حضرت نپذیرفت بالأخره پس از اصرار و تهدید مأمون ولایت عهد را قبول فرمود مشروط به آن که در هیچ امری از امور حکومت و عزل و نصب حکام مداخله نفرماید و در روز پنجم رمضان سال 201 هجری مجلس جشنی عظيم جهت تفويض مقام ولایت عهدی حضرت رضا (عليه السلام) تشكيل گردید.
این مطلب شایان توجه است که مأمون هرگز واقعاً مایل نبوده که
ص: 47
خلافت را به آل علی (علیه السلام) منتقل کند و تصمیم او بر تفویض مقام ولایت عهد به حضرت رضا جنبه های سیاسی داشته.
1- چنان چه در ابتدای بحث نفوذ معنوی حضرت رضا (علیه السلام) بیان کردیم فضیلت و عظمت مقام معنوی و نفوذ روحانی آن حضرت برای عموم مسلمین محرز بود و روی دل های اکثر از مخالف و موافق جهت احراز مقام خلافت به حضرتش معطوف گردیده بود که اگر آن حضرت در مدینه مانده و تحت نظر مأمون قرار نگرفته بودند بیعت عمومی با آن حضرت تحقق می یافت و اساس خلافت بنی العباس که مورد تنفر مردم بود فرو می ریخت لذا مأمون چارۀ این کار را چنین اندیشید که محترمانه حضرت را از مدینه و حجاز خارج کرده و به تحمیل مقام ولایت عهد آن حضرت را در خراسان کاملاً تحت نظر بگیرد و مأمون در پاسخ نامه بني العباس که او را بر تفويض مقام ولایت عهد بحضرت رضا ملامت می کردند و از سیاست و دوراندیشی او بی خبر بودند عظمت مقام و نفوذ معنوی آن حضرت را چنین بیان می دارد - ﴿وَأَمَّا مَا ذَكَرْتُمْ مِن اسْتِبْصارِ المَأْمُونِ في البَيْعَةِ لأَبي الحَسَنِ الرّضا عَلَيْهِ السَّلامُ فَمَا بَايَعَ لَهُ المَأْمُونُ إِلا مُسْتَبْصِراً في أَمْرِهِ عَالِماً بأنَّهُ لَمْ يَبْقَ أَحَدُ عَلى ظَهْرِها أَبْيَنُ فَضْلاً وَلا أَظْهَرُ عِفَةٌ وَلا أَوْرَغْ وَرَعاً وَلَا أَزْهَدُ زُهْداً فى الدُّنْيا وَلا أَطْلَقَ نَفْسَاً وَلا أرْضى في الخاصَّةِ وَ العامَّةِ وَلا اَشَدُّ في ذاتِ اللهِ مِنْهُ﴾.
نقل به معنا - و اما آن چه ذکر نمودید از بصیرت مأمون در بیعت با ابی الحسن الرضا (که آیا از روی آگاهی انجام گرفته یا نه) پس بدانید مأمون با او بیعت نکرد مگر از روی بصیرت در امرش زیرا مأمون آگاه است که در روی زمین هیچ کس فضل و عفت و ورع و زهدش در دنیا آشکارتر از ابی الحسن الرضا نیست و از او نفسی آزاده تر و مورد رضایت و خواست بیش تر در
ص: 48
میان خواص و عامه مردم و استوارتر نسبت به فرامین خداوند وجود ندارد.
2- چون ایرانیان که بنیان گذاران خلافت بنی العباس بودند شدیداً به آل علی (علیه السلام) ارادت می ورزیدند و مأمون در ابتدای خلافت سخت نیازمند کمک و جلب اعتماد آن ها بود با این عمل توجه ایرانیان بویژه مردم خراسان را بخود جلب می نمود.
3- مأمون به این عمل می خواست دوستان و شیعیان واقعی را که در همه جا بخصوص دستگاه حکومتی نفوذ گسترده ای داشتند کاملاً شناسائی کرده و سپس تصفیه نماید.
4- مأمون با این عمل به گمان خودش می خواست که امام علی بن موسى الرضا را که هاله ملکوتی و قدسی و زهد نبوی بر سرش سایه افکنده بود به امور دنیوی و حکومتی آلوده ساخته و به مردم بنمایاند که او را بر دیگر مردمان امتیاز و برتری نیست و این جهت عمده ترین جهات مورد توجه مأمون بوده زیرا بزرگ ترین چهره های تقوا و زهد اگر با دستگاه های ظلم و جور و فساد همراهی و مراوده مختصری داشته باشند از نظر توده مردم ساقط می شوند چه برسد باین که مقام ولایت عهد خلیفه ای را بپذیرد که خاندانش به فساد و ظلم و کشتار و نیرنگ و خدعه در میان عموم مسلمین شهرت داشته و دارند و ما بغیر از حضرت رضا (علیه السلام) در میان مسلمین چهره ای نمی توانیم بیابیم که ولایت عهد خلیفۀ مقتدر و خونریز و منفور عامه مردم هم چون مأمون را بپذیرد و با او هم نشین و هم مجلس بوده و از تشریفات ظاهری مقام خلافت و ولایت عهد به نحو کامل برخوردار باشد و کوچک ترین آلودگی پیدا نکند و ذره ای از مقام معنوی و نفوذ روحانی او در دل های مسلمین کاسته نگردد بلکه روز بروز بیش تر و بیش تر شود و این خود یک اعجاز و خرق عادت است که از یک نفوذ ژرف الهی پرده بر می دارد
ص: 49
که برای انسان های معمولی و مقامات خلقی و صوری میسر نیست و چنان چه فساد و شرک و تشریفات ظاهری دستگاه فرعون مصر يوسف صديق (علیه السلام) را آلوده نکرد و از صراط تقوا وزهد منحرفش ننمود و تشریفات فوق العاده سلطنتی حضرت سلیمان بن داود (علیه السلام) را از مقام معنوی و زهد نبوی اش تنزل نداد و چهره ملکوتی هر دو پیغمبر بزرگوار در هاله ای از نور و قدس باقی ماند همین طور آن همه فساد دستگاه خلافت بني العباس و آن همه تشریفات و تکلفات خلافت و ولایت عهد کوچک ترین اثری در نفوذ معنوی و توجه مسلمین بساحت قدس حضرت رضا (علیه السلام) نکرده بلکه هر چه می گذشت شوق عامه بحضرتش بیشتر می گردید وزهد و تقوا و قداست آنحضرت همچون آباء گرامش در دل ها مستحکم تر کشته و برای همیشه چهرۀ مقدس نورانیش در آسمان علم و فضیلت و تقوا همچون خورشید تابناک درخشیده و پرتوافشانی می نماید.
5- مأمون به تحمیل ولایت بحضرت رضا (علیه السلام) می خواست از نفوذ حضرت استفاده کرده و آشوب ها و قیام شیعیان را ساکت و آرام نماید.
اکنون لازم به نظر میرسد فرمایش حضرت رضا (علیه السلام) را در
پاسخ اصرار مأمون بر تفویض خلافت به پارسی برگردانده و نقل نماییم تا حقیقت امر و نیات شوم مأمون کاملاً روشن گردد.
مأمون بحضرت رضا (علیه السلام) چنین گفت ای پسر رسول خدا من مراتب فضل و دانش وزهد و تقوا و عبادت شما را دانسته ام از این جهت شما را بخلافت از خود سزاوارتر می دانم حضرت رضا (عليه السلام) فرمود به عبودیت پروردگار متعال افتخار می کنم و بزهد در دنیا امید نجات از شر دنیا را دارم و بپرهیزکاری از محرمات امید رسیدن به بهره های خداوند و
ص: 50
بتواضع در دنیا رفعت مرتبه را نزد خدای عزوجل آرزو مندم مأمون گفت من تصمیم گرفتم خود را از خلافت خلع و خلافت را برای شما قرار داده و با شما بیعت نمایم حضرت رضا (علیه السلام) فرمود اگر این خلافت واقعاً حق تو است و خداوند برای تو قرار داده جایز نیست لباسی که خداوند بر تو پوشانیده بیرون آوری و برای دیگری قرار دهی و اگر خلافت حق تو نیست پس نیز جایز نیست امری را که در اختیار تو نیست برای من قرار دهی مأمون پسر رسول خدا برای تو چاره ای نیست از پذیرفتن این امر حضرت فرمود ابداً باطوع و رغبت اینکار را نخواهم کرد مأمون چندین روز کوشش بسیار کرد تا مأیوس شد از پذیرفتن آن حضرت پس گفت اکنون که خلافت را نمی پذیرید و بیعت مرا برای خود نمی پسندید پس ولی عهد من باشید که پس از من خلافت برای شما باشد.
حضرت رضا (عليه السلام) فرمود بخدا سوگند پدرم از پدرانش از امیرالمؤمنین از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برای من نقل نمود که من پیش از تو به زهر کشته شده و از دنیا خارج می گردم در حالی که مظلومی هستم که فرشتگان آسمان و زمین بر من می گریند و در کنار هارون در سرزمین غربت مدفون می شوم مأمون گریست و سپس گفت ای پسر رسول خدا چه کسی شما را می کشد در حالی که من زنده هستم چه کس قدرت بدی کردن بشما را دارد؟ حضرت رضا فرمود: اگر بخواهم می توانم بگویم چه کسی مرا می کشد مأمون گفت شما با این گفته می خواهید این امر را دفع کرده و خود را سبک گردانی تا مردم بگویند که شما زاهد در دنیا هستی .
پس حضرت رضا فرمود: به خداوند سوگند از لحظه ای که پروردگار مرا آفریده به دروغ سخن نگفته و برای رسیدن به دنیا در دنیا زهد نور زیدم و من
ص: 51
می دانم که تو از این پیشنهاد چه قصدی داری مأمون گفت چه اراده کرده ام؟ فرمود: اگر بگویم براستی در امانم مأمون گفت آری امان برای تو است حضرت فرمود به این عمل قصد کردی که مردم بگویند علی بن موسی در دنیا زهد نورزیده بود بلکه دنیا تابحال بطرف او نیامده بود آیا نمی بینید چگونه ولایت عهد را برای طمع در خلافت پذیرفت؟
پس مأمون سخت برآشفت و گفت تو از سطوت من ایمن گشتی و همیشه به آن چه مکروه می دارم با من مواجه می گردی سوگند به خداوند اگر چنانچه ولایت عهد را پذیرفتی فبها والا تو را بر قبولی آن مجبور می کنم اگر انجام ندادی تو را خواهم کشت پس حضرت رضا (عليه السلام) فرمود خدای عزوجل مرا از این که خود را در هلاکت بیاندازم بر حذر داشته اگر امر به این صورت است پس به آن چه در اراده تو ظاهر گشته عمل نما ولی من ولایت عهد را بدان شرط می پذیرم که احدی را نصب و عزل ننمایم و هیچ گونه تغییری از ناحیه من صورت نگیرد و فقط از دور مورد مشورت قرار بگیرم پس مأمون به این شرط راضی شد و آن حضرت را با کراهتی که داشت ولی عهد خود گردانید. (1)
بهر حال مأمون اگر چه توانست با تحمیل ولایت عهد به حضرت رضا (علیه السلام) به بعضی از هدف های خود برسد مثل این که با حرکت حضرت رضا از مدینه از یک انقلاب عمومی قریب الوقوع به نفع حضرت رضا و به زیان بنی العباس توانست جلوگیری نماید و یا با این عمل عوام فریبانه توانست توده ایرانیان را به خود متمایل و از آن ها در استحکام پایه های لرزان خلافت خود استفاده نماید و هم چنین توانست عده ای از سرشناسان شیعه را
ص: 52
شناسائی و بعدها تصفیه نماید.
اما هیچ گاه نتوانست به دو هدف دیگر خود برسد به واسطه شرطی که حضرت رضا در قبولی ولایت عهد فرمود که عزل و نصب و دخالت در امور حکومتی و مملکتی نفرماید مأمون نتوانست از نفوذ معنوی حضرت در سرکوبی انقلابیون و شورشیان استفاده کند چنان چه به نمونه ای در سابق اشاره کردیم . (1)
مأمون نتوانست بسبب تحمیل ولایت عهد از نفوذ معنوی حضرت بکاهد و چهرۀ مقدس ملکوتی آن حضرت را آلوده نماید بلکه چنانچه گفتیم روز بروز بر عظمت معنوی و نفوذ الهی آنحضرت افزوده می گردید چنان چه چندماهی پس از تحمیل ولایت عهد مأمون خواست از اندازه تأثیر قبولی ولایت عهد در نفوذ معنوی آن حضرت مطلع گردد پیغام داد که بر اثر کسالتی مقدورم نیست بنماز عید حاضر گردم تقاضا دارم شما نماز عید را اقامه نمائید حضرت پذیرفتند و با پای برهنه ولباس سفید و به ترتیبی که حضرت رسول اکرم به نماز عید تشریف می بردند از منزل خارج و بطرف مصلی تکبیر گویان روانه گردیدند مردم هنگامی که از خروج حضرت مطلع گردیدند برای
بوسیدن دست مبارکش و دیدار صورت نورانیش چنان ازدحامی نمودند که سابقه نداشت و شوق مردم نسبت بآن حضرت و کثرت جمعیت های مختلف به حدی بود بعضی از دوستان مأمون به سرعت خود را به او رسانیدند و وادارش نمودند که زودتر به مصلی رود و خود نماز بخواند زیرا اگر علی بن موسی الرضا باین کیفیت به مصلی رود و نماز بخواند مأمون از خلافت ساقط می گردد و یک انقلاب عمومی به هواخواهی حضرت رضا
ص: 53
تحقق می یابد لذا مأمون به سرعت خود را به مصلی رسانید و نماز عید را با دوستان خود و عده قلیلی اقامه نمود و هنوز حضرت رضا (علیه السلام) در اثر ازدحام جمعیت به مصلی نرسیده بودند. (1)
﴿ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى - الْإِمَامُ الْتَقَى النفى وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صلوةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً كَافَضلِ ماصلَّيت عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ .﴾
تهران
سید حسن سعادت مصطفوی
ص: 54