الكلمة الغرّاء في تفضيل الزهراء
نام كتاب: الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء
نام مؤلف: سیّد عبد الحسین شرف الدّین رحمة الله علیه
مترجم: بیدار فر - محسن
ناشر: انتشارات الزهراء
چاپ: چاپخانه علامه طباطبائی
تیراژ: 10/000
تاریخ انتشار: آذرماه 1392
آدرس: ناصر خسرو کوچه حاج نایب ساختمان قدس طبقه دوّم
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم آتنا وطن خواه
ص: 1
نام كتاب: الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء
نام مؤلف: سیّد عبد الحسین شرف الدّین رحمة الله علیه
مترجم: بیدار فر - محسن
ناشر: انتشارات الزهراء
چاپ: چاپخانه علامه طباطبائی
تیراژ: 10/000
تاریخ انتشار: آذرماه 1392
آدرس: ناصر خسرو کوچه حاج نایب ساختمان قدس طبقه دوّم
ص: 2
توضيح: كتاب «الكلمة الغراء» در حقیقت جزءِ دوّم از كتاب «الفصول المهمه» است که برای اوّلین بار به وسیله برادر عزیزمان آقای بیدار فر به فارسی ترجمه گردیده است.
تلاش ما اگر چه ناچیز می باشد ولی از درگاه خداوند متعال امید قبول آن را داشته و این هدیۀ بزرگ را به دوستداران و پویندگان راه خاندان عترت و طهارت - سلام الله عليهم اجمعین - تقدیم می داریم.
[ ناشر]
شرح احوال ... 5
شرح آثار ... 27
سخنی چند ...33
توضیح مؤلف ... 37
بخش اوّل ... 39
فصل اوّل: آیۀ مباهله ... 41
فصل دوّم: آیۀ تطهير ... 49
فصل سوّم: آيۀ مودت ... 73
فصل چهارم: آیات ابرار ... 91
بخش دوّم: ... 105
اعلام: ... 117
ص: 3
ص: 4
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
سیّد عبد الحسین شرفُ الدّین، به سال 1290 هجری قمری، در شهر «کاظمین»، زاده شد. پدر و مادر او، هر دو، از ساداتِ شریف و محترم بودند از آل شرف الدّین: پدر سیّد یوسفِ شرف الدّين، و مادر بانو زهرا صدر، دختِ آیت الله سیّد هادی صدر، و خواهرِ عالم دینی معروف، سیّد حسن صدر، صاحبِ تأليفات بسیار، از جمله: «تأسیسُ الشّيعةِ لِعلوم الاسلام».
نسب شریف و درخشان شرفُ الدّین، با 31 واسطه (1)، به ابراهيمُ المرتضى، فرزند امام هفتم، حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منتهی می شود. چنان که نسب دو عالم بزرگ و معروف شیعه، در نیمۀ نخستین سدۀ پنجم هجری. یعنی: سیّدِ رضی موسوی، و سیّدِ مرتضی عَلَمُ الهُدى موسوی. نیز، از همین طریق، به حضرت امام موسی کاظم می رسد.
شیخ آقا بزرگ تهرانی در این باره می گوید:
سیّد عبد الحسین بن سیّد یوسف بن سیّد جواد بن سیّد اسماعیل بن سیّد محمّد بن سیّد ابراهیم شرفُ الدّين، موسوی عاملی، از بزرگانِ عالمان اسلام، و از نوابغ شیعه، در این عصر (2).
ص: 5
هنگامی که پدر شرف الدّین، تحصیلات خویش را، در عراق به پایان رسانید، و از عالمان بزرگ اجازۀ اجتهاد گرفت، راهیِ زادگاه اجدادی خویش، جَبَل عامل، گشت. در این اوقات، سیّد عبد الحسین 8 ساله بود. مادر او می خواست تا فرزندش در عراق بماند، و در جوار عالمان آن سامان تربیت شود. پدر نپذیرفت که از فرزند جدا گردد. بدین گونه قرار بر آن شد که چون سیّد عبد الحسین تحصیلات مقدماتی را به پایان رسانید، به نجف باز گردانده شود، تا در آن جا به ادامۀ تحصیل برای رسیدن به مراحل عالی علم بپردازد.
این شد که شرف الدین به «عامِلَه» رفت، و تا 17 سالگی، در آن جا بزیست، و تحصیلات ابتدایی را فرا گرفت. و نزد پدر خویش سیّد يوسف شرف الدّين، صرف، نحو، منطق، معانی و بیان، و سطوح فقه اصول را بخواند، و در همان جوانی، به فضل و معلومات نامبردار شد.
از آن پس راهی نجف گشت و سالیانی چند، در آن حوزۀ علمی، به تکمیل مراحل تحصیلی خویش پرداخت، و در فقه، و اصول، و حکمت، و تفسیر، و حدیث تحصیلات مداوم کرد. و نزد عالمانی چند و مجتهدانی مشهور، به طلب علم نشست، از جمله، این عالمان بزرگ:
شیخ حسن کربلائی: وفات 1332 ه . ق
شیخ محمّد طه نجف: وفات 1323 ه . ق
آخوند ملا محمّد کاظم خراسانی: وفات 1329 ه . ق
سیّد محمّد کاظم یزدی: وفات 1337 ه . ق
سیّد اسماعیل صدر: وفات 1338 ه . ق
شیخ الشریعۀ اصفهانی: وفات 1339 ه . ق
سیّد حسن صدر: وفات 1354 ه . ق
حضور تحصیلی و علمیِ شرف الدّین منحصر به حوزۀ نجف نبود، بلکه وی به کربلا و کاظمین و سامرا نیز سفر می کرد، و با عالمان و استادان آن دیار و آن حوزه ها نیز اتصال می یافت، و از آنان بهره می گرفت، و با آنان به مذاکرات علمی و مباحثاتِ نظری می پرداخت.
در روزگار تحصیل، از جد مادری خویش، آیت الله سیّد هادی صدر، نیز استفادۀ بسیار برد. چنان که خود، این موضوع را در کتاب «بُغْیَةُ الرّاغِبین»، که در شرح حال عالمان آل شرف الدّین نوشته است، بازگو کرده است.
شرف الدّین، در حدود 15 سال در نجف ماند، و با شور و شوق
ص: 6
و پشتکار ویژۀ طلبگی به تحصیل ادامه داد، و از این حوزه به آن حوزه و از این درس به آن درس رفت، و هیچ گونه کوششی را در این مرحلهٔ مهم از عمر از دست نهشت، تا سرانجام به مرتبۀ عالمان رسید، و صاحب موقعیت علمی گشت. و در قدرتِ ذهن، و توانِ فکر، و امکانِ مناظره، و تسلط بر مسائلِ فقهی و اصولی، و سرعتِ استنباط، نام آور شد. در نجف به نوشتن مباحث فقهی پرداخت، و بسیاری از آن مباحث را به روش كتاب «مَدارِكُ الاَحكام» به رشته تحریر در آورد.
گفته اند که چون شرف الدّین، به سن 32 سالگی، از نجف روانه جبل عامل گشت، صاحب چندین اجازه اجتهاد بود. و اجتهاد مطلق او مورد قبول همگان قرار داشت.
شرف الدّین، به دلیل وجدان بیدار اسلامی خویش، و درک درست از مبانی دین و مذهب، و هم به دلیل نیازی که، در کار نشر معارف تشیّع و بیان حقایق شیعی، به شناخت محتوای حدیث پیدا کرد، به صورتی وسیع و عمیق، دست به کار شناختِ منابعِ اصیل و مآخذِ عمدۀ اسلام شد، یعنی کتب تفسیر و حدیث و تاریخ. از این رو به گونه ای گسترده، به حدیث و سُنَّت مراجعه کرد، و از این معارف سرشار سیراب گشت. آثار او مملو است از حدیث و استناد به آن، و استفادۀ درست از این منبع علم و معرفت و دین و تربیت، آن هم با ضبط و دقّت و شناخت و تحلیل.
و همین است که سیّد عبد الحسین شرف الدّین در کتاب های خویش، به صورت یک عالم حکیم، و محدث متبحر، و مصلحِ فرزانه، و پیشوایی صاحب علم و حكمت حديثى، جلوه می کند، نه تنها یک راوی و ناقل.
باری، شرف الدّین، در این مورد، یکی از نمونه های والا است. و یکی از انسان های بزرگی است که از معارف حَقّه بهره یافته است، و محتوای احادیث را به خوبی شناخته است، نهایت در حوزنۀ کار خویش، که روشن کردن اَبعادی چند از حکمتِ رهبری، و ولایتِ حَقّه، و فلسفۀ سیاسی، و مبانیِ اختلافی تشیع و تسنن است. و در رابطۀ این شناخت، و تحقيق، و وَعى، و فراگیری است که شیخ آقا بزرگ تهرانی - رحمة الله علیه - می گوید:
شرف الدّين، احادیثی که از پیامبر و صحابه و اهل بیت روایت شده است همه را خواند، چه از مآخذ سنی و چه شیعه، آن هم به صورتی دقیق و توأم با تحقیق. تا جایی که می توان گفت او همۀ احادیث را فرا گرفت. و از این جا بود که به نشان دادن مسائلی و روشن کردن حقایقی توفیق
ص: 7
یافت، که بسیاری از عالمان نیز، تا پیش از آن که قلمِ آزاد و منزّهِ او آن ها را بپراکند، اطلاعی از آن مسائل و حقایق نداشتند. (1)
علم کلام، دانشی است که در آن، مسائل اعتقادی را با استدلال عقلی عرضه می دارند. با توجّه به محتویات آثار شرف الدّین، باید او را در علم کلام اسلامی نیز، از استادان ز بردست بدانیم. در خلال مباحث و آثار او مسائل کلامی و استدلال های عقلی، دربارۀ حقایق اعتقادی، بسیار و بسیار به چشم می خورد، به ویژه در مواردی که - در رابطۀ مناظره - به طرح مباحث حساس می پردازد. با این که ویژگی ممتاز شرف الدّین رجوع به اصول و متون است و استفادۀ دقیق و سرشار از آن ها - چنان که یاد شد - با این وصف، در مقام عرضه و تبیین، از مبانی کلامی نیز به خوبی بهره می گیرد. و این همان بُعدی است که از او، متکلمی ز بردست و پرتوان می سازد.
شرف الدّین، در جایی به سرشاری استدلال های عقلی، و مبانی حِکمی و فلسفی، در کلام خود اشاره می کند، و خاطر نشان می سازد که او به هنگام بیان حقایق شیعی، از تنوّع استدلال و غنای منطق فروگذار نکرده است. به هنگام شمارش تأليفاتِ تلف شدۀ خويش - که دربارۀ آن ها سخن خواهیم گفت - می گوید:
چهارم: كتاب «سبيلُ المؤمنين» بود، در 3 جلد، دربارۀ امامت دوازده امام، و شرح احوال و مناقب و سیره و زندگی ایشان. در این موضوع، بدین صورت کتابی ننوشته بودند.
پنجم: کتاب «النُّصُوصُ الجَلِيَّةُ فى إمامةِ العِترَةِ الزَّکیَّة» بود. در این کتاب هشتاد نصّ (دلیل دینی روشن) بر امامت امامان گردآوری شده بود، چهل تا، از آن چه مورد اتفاق همۀ مسلمین است، چه سنی و چه شیعه، و چهل تا از آن چه شیعه نقل کرده است. در کتاب «سبیلُ المؤمنين» و در کتاب «اَلنُّصوُصُ الجَلِيَّة»، تا جایی که بخواهید، دلیل های عقلی و نقلی، و استدلال های حکمی عرضه شده بود. (2)
فهم شعر، به ویژه شعر عرب، برای فهم قرآن و لحن و تعبیرِ عرب و فهم «مَجاز»، و «استعاره»، و «کِنایۀ» آنان که در «قرآن کریم» به
ص: 8
کار گرفته شده است، تأثیر بدل ناپذیر دارد. این است که تفسیر عظیم «اَلتِّبیانِ» شيخُ الطّايفه ابو جعفر طوسى، و تفسير ارجمند «مَجمعُ البيانِ» امينُ الاسلام طبرسی، مملو است از نقل شعر و استشهاد به شعر.
و چه بسیارند عالمان ربّانی و بزرگ ما که با توجّه به مقاصد صحیح و مقدّس، به کار شعر و شاعری و شناخت و نقد و سرایش شعر نیز پرداخته اند، همچون سیّد رَضى، سيّدِ مرتضی، شهیدِ اوّل، شهیدِ ثانى، علامۀ بحرُ العلوم، ميرزا محمّد تقی شیرازی، و...
توجّه داریم که در این میان، شعر مکتبی و مرامی، اهمیتی ویژه دارد. و مهم تر از خود شعر، ذوق لطیف است که در همۀ مراحل درک و القاء و عرضه و تبیین مددگار خدمات مهم و مقدّس متعهدان آگاه است. و چگونه می شود که شرف الدّین، با آن همه آثار زیبا، و کلام سرشار از لطف و لطافت، از این موهبت برخوردار نباشند؟ آری، شرف الدّین نیز از این موهبتِ الاهی، به خوبی، برخوردار بوده است. در شرح حال وی آورده اند که شرف الدّین خود شاعر بود و شعر شناس. از شعر و رموز آن و مبانی شناخت و نقد شعر اطلاع داشت، و خود صاحب ذوقی لطیف بود. از شعر خوب، مقداری زیاد، در حفظ داشت. به هنگام گفتگو و بحث، قضایای ادبی ظریفی نقل می کرد، و کلام خود را با آن ها می آراست. در این مورد، قدرت عجیب حافظۀ او آشکار می گشت. شرف الدّین خود می توانست شعر را در سطح بالا بسراید. و در آغاز عمر از این گونه شعر می سرود، لیکن با اشتغال به کارهای علمی و تحقیقی، از پرداختن به شاعری دست کشید، اما از تلطیف ذوق خویش غافل نماند. در کار شعر و شناخت آن تا آن جا وارد بود و ممارست کرده بود که به وقوعِ «زِحاف» در بیت زود پی می برد، و بحر های نزدیک به هم را، از هم، باز می شناخت. (1)
شرف الدّین، در مقام خطابه و سخنرانی و منبر نیز، جایگاهی بس بلند داشت. گفته اند: «سیّد عبد الحسین شرف الدّین، در مقام سخنرانی و القاء خطابه، به پایگاهی بلند رسید، که خطبای عرب بر آن غبطه می بردند، و دین و علم و فرهنگ بدان عزت می یافت».
سخنرانی ها و خطابه ها و منبر های مؤثر او، همه سرشار بود از مطالب با ارجی که از معلومات بسیار او مایه می یافت. در مقام خطابه، معانی و مطالب درخشان را، در لباس الفاظ زیبا ادا می کرد. نخست در اندیشۀ توانای خود، موضوعات را دسته بندی و تنظیم می نمود، آن گاه روح استدلال و منطق خویش را در آن ها می دمید، و سپس بر همگان
ص: 9
عرضه می کرد. دربارۀ تسلط وی بر سخن و خطابه، و تأثیر سخنرانی های وی آورده اند:
هنگامی که سیّد شرف الدّین به مصر سفر کرد (1)، نخست در لباس اعراب کوچه و بازار ظاهر شد. روزی، با همین لباس، به یکی از مجامع بزرگ رفت. و در آن جا که مردمان بسیاری حضور داشتند، بر منبر پا نهاد و با این بیت آغاز سخن کرد:
إِنْ لَم أَقِف حَيثُ جَيشُ الموتِ يَزدَحِمُ *** فَلا مَشَتْ بِیَ فی طُرقِ العُلى قَدَمٌ
- اگر من، در بحبوحۀ مرگ بار میدان های مبارزات حاضر نباشم،
پایم، در پیمودن راه تعالی ها و عظمت ها، شکسته باد !
همین که شرف الدّین، این بیت حماسی و عالی را خواند، فریاد تحسین و هورا از همۀ آن اجتماع به آسمان برخاست. شرف الدّین دانست که حاضران، بیت را از خود او دانسته اند، این بود که دوباره آن را تکرار کرد، و یادآور شد که از سروده های شاعر آل محمّد، سیّد حیدر حِلّی است. در این جا بود که آن محفل سراسر، غرق در فریاد های آفرین و تحسین مجدد گشت. سپس شرف الدّین به سخن آغاز کرد. و با صدای رسا، و الفاظ بلیغ محمّدی، و کلمات خروشان عَلَوی برای انبوه مردمان سخن گفت. سخنان شیرین و فصیح و درخشان وی، مردم را غرق در توجّه ساخت. و تسلط او بر ادای معانی و مسائل دقیق، با الفاظی گزیده، آن اجتماع را شیفته کرد. همه از هم می پرسیدند: این گویندۀ توانا و خطیب دانا کیست؟ این شخصیت بزرگ که هم اکنون در برابر ما، در جامه ای ساده، همچون یکی از مردم کوچه و بازار، پیدا شده است چه کسی است؟ هنگامی که پرس و جو بسیار شد، کسی از آن میان فریاد زد:
این گویندۀ بزرگ، مرد میدان علم و وطن دوستی و اخلاص است. این قهرمان پهنه های مبارزات اجتماعی است. این دشمن نبرد آور استعمار و استعمارگران است. این زادۀ آزادۀ حید کَرّار، حضرت سیّد عبد الحسین شرف الدّین است.
گفته اند، در آن اجتماع، بانوی نویسندۀ مشهور، مَی زیادة (2) نیز
ص: 10
حضور داشته است و هنگامی که می بیند شرف الدّین به هنگام ادای خطابه، با انگشتری خویش بازی می کند، می گوید:
نمیدانم آیا انگشتری بیشتر رام انگشتان اوست، یا سخن و الفاظ رام زبان او.
سخنرانی های شرف الدّین، از جمله، در بیروت، و دمشق، و فلسطين، و مصر، القا شده است. و بسیاری از آن ها به وسیلۀ روزنامه نگاران ثبت شده، و پاره ای از آن ها انتشار یافته است. (1)
با توجّه به آن چه تاکنون گفته شد، برای خواننده به خوبی روشن می شود، که عالمی چون شرف الدّین، باید دارای معلوماتی وسیع، در رشته هایی گوناگون باشد، و از فرهنگی گسترده و ژرف برخوردار باشد. این چنین عالمی، باید دارای جامعیتی در خور باشد، و در جوانب مختلف فرهنگ اسلامی حضور داشته باشد: در ادبیات، شعر، تاریخ، حدیث، تفسیر، منطق، کلام، حکمت، فقه، اصول، رجال، درایه، مناظره، اخلاق، نقد، فنّ تأليف و ابتکار، نویسندگی و...
واقع نیز چنین است. حال در این جا، سخنان دوست و معاصرِ او، عالم سترک، شیخ آقا بزرگ، را که در این باره حجت است نقل می کنیم:
شرف الدّین یکی از افتخارات این روزگار است، و یکی از آیات بزرگ خداست که در عصر حاضر طلوع کرده است. برای این سدۀ اسلامی، همین بس که این نابغۀ یگانه در آن ظهور کرده است. و برای جبل عامل، همین بس که پایگاه این پرچم افراشتۀ دین، و این نیروی گسترندۀ هدایت است، یعنی: یادگار خاندانِ وحی، شرف الدّین، کسی که با دانش گستردۀ خویش بر همتایان فایق آمد، و نیز با بیان روشن و وزین و پرتوان، و استدلال فلج کننده، و سبک استوار، و تحریر رشیق، و دست یافتن به مطالب والا، و دقایق دیر یاب، و مقاصد گرانمایه.
شیخ آقا بزرگ، سپس، به سخنان خود این چنین ادامه می دهد:
چه کسی که بخواهد شرف الدّین را توصیف کند، چه بگوید؟ بگوید: او مجتهدی است دانا؟ متکلمی است بی همتا؟ فیلسوفی است پژوهنده؟ اصول دانی است متبحر؟ مفسری است بزرگ؟ محدثی است صادق؟
ص: 11
مورخی است حجت؟ خطیبی است زبان آور؟ پژوهشگری است نقد گرا؟ ادیبی است سترگ؟ آری، شرف الدّین این همه هست، و علاوه بر این ها، مجاهدی است نستوه در راه دین، و مبارزی است پیوسته در سنگر مذهب حق، گواه او، خامه و قلم اوست، و کتاب ها و نوشته های او، و سخنرانی ها و منبر های او، و خدمات سودمند، و مباحثات نوآیین، و استدلال های کوبندۀ او... (1)
رسیدیم به یکی از قله های رفیع بحث و گفتگو، دربارۀ سیّد عبد الحسين شرف الدّین، «نویسندۀ بزرگ»، و «کاتب کبیر». ما در این مقام، در برابر شرف الدّین، دچار هیجانی گسترده و عمیق می شویم. این فقیه محدث که در نجف تحصیل کرده و با کتاب ها و متون معهود سر و کار داشته است، چگونه است که وقتی قلم به دست می گیرد، و به بیان اندیشه و آفرینش تعبیر می نشیند، گوی سبقت از نویسندگانِ بزرگ و متخصصان اهل قلم می رباید !
پیروزی شرف الدّین، در کار آفریدن آثار خجسته و بدیعِ خویش، مرهون درک درست او بود. او به خوبی درک کرده بود که «عرضۀ فکر» کمتر از خود «فکر» نیست. او دانسته بود که هر چه معلومات و دلیل و استناد در دست داشته باشد، اگر آن ها در قالبی مناسب و اصیل و پر جاذبه عرضه نگردد، اثری چندان نخواه داشت. او دیده بود که متفکّران و مصلحان بزرگ، در راه تعلیم و پیشبرد مقاصد خود، از هنر بلاغت استفادۀ بسیار برده اند. بالاتر از همه، نگریسته بود که «قرآن کریم»، به سِلاح بلاغت مجهز است، و چشم خویش باز کرده و دیده بود که خداوند عالم، برای هدایتِ انسان، «کلامِ بلیغ» را وسیله قرار داده است. شرف الدّین به این حکمت خداوندی ایمان آورد همچنین سخنان پیامبر اکرم و امام علی بن ابیطالب را - که نمونۀ فصاحت و بلاغت است - سرمشق خویش ساخت. از این رو، به اهمیّت کلام و کیفیت آن اذعان کرد. او همواره کوشید تا «کلمه» و اسرار آن را، و چگونگی تأثیر آن را بشناسد، آن گاه آن را به کار گیرد.
آری، آثار جذاب و برجسته ای که شرف الدّین، برای ترویجِ حق و نشرِ حقایق، و هدایتِ نفوس، و تعلیمِ فضیلت، و تحکیمِ مبانی عدالت و آزادی، و اِحیای خلق پدید آورد، همه و همه، مرهونِ قدرتِ او بود بر گزینشِ کلمه، و پیدا کردنِ تعبیر، و کوششِ او در راه فهمِ اسرارِ بلاغت، و شناخت، او از اهمیتِ کلمه و کلام.
ص: 12
شرف الدّین، در تحصیل فن نویسندگی، و پرورش ملکۀ ادبی خویش، زحمات بسیار کشید، و اطلاعات لازم را به دست آورد، و ممارست ها و تمرین های خود را به سامان رسانید، تا توانست صاحب آن قلم توانا و غنی شود، و آن گونه که می نوشت بنویسد. در بارۀ یکی از اُدبای عرب نوشته اند:
جَعَلَ مِنَ العِلمِ نبراساً، و مِنَ الكَلِمَةِ رَايَةً خَفَاقَةً
- او از دانش، مشعلی ساخته بود، و از کلمه، درفشی افراشته.
درست است، کسانی که علم را با هنر نویسندگی درآمیزند، از اطلاعات و معلومات خویش مشعل هایی می سازند که راه جامعه را روشن می کند، و به جامعه جهت درست می دهد، و از آثار خامۀ خود پرچم هایی می افرازند، که در آشفته بازار افکار و عقاید و تبلیغات، مردمان را به سوی حق و فضیلت فرا می خواند، و در گرداگرد نقطۀ هدایت گرد می آورد.
فرزند برومند و تربیت شدۀ او، ادیب و نویسندۀ معروف، سیّد صدرُ الدّين شرفُ الدّین، دربارۀ این خصلت پدر - گزینش کلمه و کوشش برای پیدا کردن تعبیر زیباتر - چنین نوشته است:
كانَتِ الكَلِمَةُ، عِنَدَ اَبى، حاسَّةً سادِسةً، لا يُرضيهِ مِنها، إلاّ أن تَجمَعَ إلى شروطِ الصِّحَة، مقاييسَ الجمال، و فضيلةَ الوضوح (1).
- کلمه، در نظر پدرم، به منزلۀ حس ششم بود. هیچ گاه راضی نمی شد کلمه ای به کار ببرد، مگر این که هم صحیح باشد، هم زیبا، هم روشن.
عالم و ادیب معروفِ نجفی، مرحوم میرزا محمّد علی اردو بادی نیز، نوشته های شرف الدّین را با تعبیر «لَفظهُ الفَخْم» (2) می ستاید، یعنی: واژه های فاخر و پرتوان او. و شیخ مرتضی آل یاسین، او را دارای «اسلوب حکیم» می خواند. (3)
یکی از مواردی که سِعَۀ روحی و اخلاقِ انسانی، بروز می کند، در مقام بحث و گفتگو و مناظره است، مقامی که انسان با آراء دیگری روبرو می شود، و خود نیز نظر های خویش را عرضه می دارد. اینجاست که رعایت اصول انسانی و اخلاقی اهمیت بسیار
ص: 13
دارد. و در این مقام است که شخصیت باطنی، و ظرفیت روحی عالم یا طالب علم، یا استاد، یا دانشجو - یا هر کس دیگر - به خوبی نمایانده می شود.
شرف الدّين - چنان که مطلعان نوشته اند - در این مقام نیز نمونه بوده است:
وی به سؤال علمی، و گفتگو دربارۀ مسائل مشکل علاقۀ بسیار داشت. در نجف که بود، همواره، از عالمان بزرگی که اهل دقّت نظر بودند، و به گفتگوی علمی و بیان مطالب علاقه داشتند، سئوال می کرد، و با آنان واردِ بحث و تبادل نظر می شد. و خود به هنگام بحث، مجادله و ژاژخایی را دوست نداشت، و از رد و ایراد های بی نتیجه پرهیز می کرد. فقط به این منظور مسئله را مطرح می ساخت که یا مطلبی را بفهمد، یا مطلبی را بفهماند. و هرگز به هم بحث خویش برتری نمی فروخت، و به هنگام داغ شدن بحث، کلمه ای که عاطفه ای را جریحه دارد سازد، بر زبان نمی آورد.
همه دیده بودند که هرگاه با کسی وارد بحث و مذاکراه می شد، با او به احترام رفتار می کرد، و به سخنان طرف خوب گوش می داد. و اگر با کسی وارد بحث می شد که از نظر مقام علمی و شخصیت، با خودش فاصلۀ بسیار داشت، هرگز نمی گذاشت این تفاوت را حس کند، بلکه با او، مانند دو همانند، سخن می گفت... (1)
از آن چه تاکنون گفته شد، شخصیت عظیم اسلامی شرف الدّین شناخته می شود. هنگامی که توجّه کنیم که عالمی چون حاج شیخ عباس قمی، از او با عظمت یاد می کند، به موقعیت وی به خوبی واقف می شویم. حاج شیخ عباس قمی، خود از محدّثان و مورّخانِ معروف و مورد اعتماد قرن چهاردهم است، و صاحب تألیفات بسیار. او از جمله چندین تألیف، در شرح حال عالمان اسلام دارد، و به تقریب هم سن است با شرف الدّین. وی از شرف الدّین با تجلیل یاد می کند و مقام او را بزرگ می دارد. در کتاب «مُنتَهَی الآمال»، باب نهم، فصل ششم، در ذکر اولاد امام هفتم، حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام، به هنگام یاد
ص: 14
کرد «سیّد صدر الدین عاملی» چنین می نویسد:
ذكر سيّدِ جليل، و عالمِ نبيل، سيّد صدرُ الدّینِ عاملیِ اصفهانی. و هو السّيّدُ الشّريف، محمّد بن سيّد صالح بن سيّد محمّد بن شرف الدّین بن زین العابدين ... و والدش، سیّدِ سَنَد، و ركن مُعتَمَد، آقا سیّد صالح، سِبطِ شيخنا الاَجَلّ شیخ حُرّ عاملی است، چه آن که والد ماجِدش، آقا سیّد محمّد تلمُّذ کرده بر شیخ حُرّ عاملی، و تزویج کرده کریمۀ او را، و حق تعالی، روزی فرموده از آن مُخَدَّره، سيّد صالح، که از علماء عصر خود و مرجع ریاست امامیّه، در بلاد شامیّه بوده، ولادتش سنۀ 1122، و هجرتش از جبل عامل به عراق، به سبب ظلم و تعدیات احمد جَزّار، در سنۀ 1197 بوده، و در نجف اشرف سکنی گرفت، و در سنهٔ 1217 وفات کرد. و نیز از بطن کریمۀ شیخ حر عاملی است برادر سیّد صالح، سیّد محمّد «شرف الدّین» ابوالسّادَةِ الأشراف، آل شرف الدّین، که در بلاد جبل عامل می باشند.
و از ایشان است سیّدِ جلیل، عاملِ فاضل، محدِّث کامل، آقا سيّد عبد الحسين بن شريف يوسف بن جواد بن اسماعيل بن محمّد شرف الدّین، که صاحب مُصَنَّفات فائقه، و مؤلَّفاتِ نافعهۀ جلیله است، که از جمله آنهاست: «الفصول المهمه فى تأليف الامة»، و «اَلكلمةُ الغَرّاء فی تفضيلِ الزهراء، عليها السَّلام»، که در صیدا طبع شده، و غیر ذلک. و من زیارت کردم این سیّدِ شریف را در بیروت، اَدامَ البارى بركاتِ وجوده الشَّريف، و اَعانَهُ لِنُصرةِ الدّين الحَنيف.
علامۀ امینی نیز، در این باره، چنین می گوید:
شرفُ الدّین، یکی از قله های رفیع تشیع است، و یکی از درفش های افراشتۀ اسلام. او در این روزگار، نمایندۀ عظمت سادات و بنی هاشم است. شیعه را می سزد که به شرف الدّین افتخار کند و به دانش سرشار، و شرف تابان، و پارسایی عمیق، و منطق فصیح، و تبلیغات سودمند او. وی هم اکنون ساکن «صور» است در جبل عامل. و تألیفات ارجدار بسیاری دارد، بیش از 30 تألیف. مشهورترین آن ها کتاب «الفصول المُهِمّة» (1) است، که در
ص: 15
صیدا، به سال 1347 (هجری قمری) (1) به چاپ رسیده است. (2)
عالم فاضل نجفی، شیخ مرتضی آل یاسین نیز، در نامه ای به شرف الدّين، چنین می نویسد:
سَيِّدَ حُماةِ الدين الاسلامیّ، و كبيرَ سَدَنَةِ المَذهَب الإمامیّ، إمام العلمِ و الدّين، حُجّةَ الاسلامِ و المُسلِمين، آيةَ اللهِ فى العالمين جُعِلْتُ فِداك. (3)
- سرور نگهبانان دین اسلام، و بزرگ خادمان مذهب تشیع، پیشوای علم و دین، حجت اسلام و مسلمین، آیت خدای جهان - جانم بَرخِیَت باد.
همچنین ادیب و مؤلفِ معروف، و عالم زاهدِ مُوَثَّق، مرحوم میرزا محمّد علی اردو بادی، در نامه ای به شرف الدّین چنین می نویسد:
سَيّد عَباقِرَةِ المُسلمين، و عَلَمَ العِلمّ و الدّين، ملا ذالفقهاءِ و المجتهدين، حُجَّةَ الاسلامِ و المُسلمين ... (4)
- سرور سر آمدان مسلمین، و درفش افراشتۀ دانش و دین، و مایۀ پشتگرمی فقها و مجتهدین، برهان حقانیت اسلام و مسلمانان...
شیخ مرتضی آل یاسین، در مقدمۀ جامعی که بر «المراجعات» نوشته است نیز، در این باره، چنین می گوید:
در هر یک از آفاق جهان اسلام، نام هایی چند، از تنی از رجال، نقش بسته و جاودان گشته است، رجالی که از نبوغ ها و عظمت هایی برخوردار بوده اند، و به قلّۀ عظمت صعود کرده اند، اینان نامشان، مانند ستاره های درخشان در آسمان می درخشند.
در این میان کسانی هستند که نامشان نه تنها در یکی از آفاق عظمت ها می درخشد، بلکه در همه این افق ها طالع و درخشان است. لیکن این گونه کسان که از همۀ عظمت ها
ص: 16
برخوردارند و در همۀ افق ها درخشان، بسیار بسیار اند کند. این گونه کسان همانانند که گوهر وجودیی عالی دارند، و از نبوغ کم مانندی بهره مندند، که آنان را، در سراسر جهان اسلام، یگانه و بی نظیر قرار داده است. از جمله این یگانگان روزگار، در تاریخ اسلام، سیّد عبد الحسین شرف الدّین است. خدا چنان خواسته است که وی از دانشی خجسته و قلمی فرخنده برخوردار باشد، تا از این دانش و قلم، بهترین بهره ها نصیب مردمان گردد. مبالغه نیست اگر بنویسیم که سیّد عبد الحسین شرف الدّین، با آثاری که پدید آورده است، در صفِ مُقدَّم عالمانِ شیعه جای دارد، عالمانی که همۀ عمر خود را در راه خدمت به دین و مذهب صرف کرده اند. و از اینجاست که او هم اکنون در میان متفکّران و عالمان، در جهان اسلام، در صدر مجلس جای دارد. (1)
دربارۀ مقام شرف الدّین در جهان اسلام و علم و فرهنگ ادب و جهاد و سیاست، مناسب است به سخن شیخ آقا بزرگ تهرانی توجّه کنیم. ایشان پس از گزارش درگذشت شرف الدّین و مراسم عظیمی که برای بزرگداشت او بر پا شده است اشاره به مقالات و قصایدی که در این حادثه نوشته و گفته شده است می نماید و می گوید:
قصایدی که در سوگ او گفتند، و مقالاتی که نوشتند، و آن چه روزنامه ها درج کردند، اگر همه جمع آوری شود چه بسا چندین جلد کتاب شود (2).
همچنین دیگر کسانی که شرح حال شرف الدّین را نگاشته اند، یا در نوشته های خود بدو اشاره کرده اند، یا ستایشنامه و تقریظی برای ادای حق او، و تقدیر از زحمات و هدایات او، نوشته اند، مقام بلند او را، در علم و ادب، و فضیلت و نبوغ، و علم و تقوی، و جهاد علمی، و جهاد سیاسی، و خدمات اجتماعی و اصلاحی، و هدایت و ارشاد به صراط مستقیم، ستوده اند.
شرف الدّین که فکر اتحاد اسلامی، به تعبیرِ خود او، از آغاز جوانی، مانند آذرخش که در دل ابرها می درخشد، درجانِ او
ص: 17
می درخشیده است، و چون خونِ غیرت در رگ های او می دویده است، از نخستین روزگاری که دست به قلم می برد، کتابِ «اَلفُصولُ المُهِمّه» را می نویسد، که منشور اتحاد اسلامی است، و سپس به اندیشۀ سفر کردن به مصر می افتد، تا در آن جا دست به کاری زند، و در ساحل «نیل» به آرزوی خویش نایل آید، و تفرقه ها را بزداید، و جلو تبلیغات و سمپاشی ها و خرابکاری های تفرقه افکنان و استعمارگران را بگیرد.
شرف الدّین، پس از 15 سال، از درگذشت «سیّد جمال الدّین اسد آبادی»، یعنی: سال 1329 هجری قمری، در نخستین سفر خویش به مصر، وارد آن دیار می شود. و این زمان، بحبوبۀ کوشش های استعمار، برای هر چه بیشتر کردن اختلاف ها و تفرقه ها و جدایی ها در میان مسلمانان است. شرف الدّین این تفرقه افکنی ها را، همراه اختلافات گذشته، یک جا، می نگرد. پیش از آن نیز این درد ها را به خوبی لمس می کرده است. این است که جانش از درد و دریغ آکنده می شود. و پیوسته می کوشد تا - در این سفر - با عالمان اهل سنّت و کسانی که نفوذ کلمه دارند، نزدیک شود، و درد ها را در میان گذارد، و به ادای تکلیف مقدّس الاهی قیام کند، و راهی برای رهایی اسلام، از چنگال این مشکلات و مصائب بیابد، و مسلمانان خفته را بیدار کند، و عزّت اسلامی از دست رفته را به مسلمین باز گرداند، و دین خدا را رونق مجدد بخشد، و بشریت را متوجّه صراط مستقیم سازد.
شرف الدّین خود، در این باره، با نثر بلیغ و بلند و شورانگیز خویش، در آغاز «المُراجعات» چنین می گوید - و از خود او بشنویم که، عند لیب آشفته تر می گوید این افسانه را - :
افسوس و صد افسوس، که برادران مسلمان، که به یک مبدأ معتقدند و به یک دین، حضورشان در پهنۀ حیات، همیشه، حضور خصمانه بوده است. و پیوسته با هم درگیر شده اند، و چونان مردم بی فرهنگ، درگیری را به اوج رسانیده اند. گویی زد و خورد نیز از آداب بحث علمی و مناظره است، و در شمار دلیل های روشنگر؟! همین وضع است که احساس وظیفۀ مرزبانی را زنده می کند، و آدمی را به چاره جویی می اندازد. همین وضع است که جان انسان را، از اندوه و غم و افسوس می آکند، و از خود می پرسد: آیا چاره چیست؟ آیا چه باید کرد؟
این است جو اجتماعی نگرانی بار مسلمین، در طول سال ها
ص: 18
و سده ها ! و این است مصیبت هایی که از هر سوی ما را در میان گرفته است: از پیش و پس، و از راست و چپ. و در این میان، قلم هایی که به کار می افتد (که باید در جهت خیر و صلاح و روشنگری جامعه باشد)، گاه قلم هایی است که امید هیچ خیری به نوشته های آن ها نیست، و گاه قلم هایی است مزدور، و گاه قلم هایی در گرو گروهگرایی، و گاه دستخوش احساسات. و در کشاکش این چگونگی ها و اوضاع است که جامعۀ اسلامی به سقوط کشانیده می شود. پس چه باید کرد؟ پس راه چاره کدام است؟
کمکم کاسۀ صبر من، در برابر این مصائب و مشکلات، لبریز شد و همۀ وجودم، در این اندوه غرق گشت. این بود که در اواخر سال 1329 (هجری قمری) روانۀ مصر شدم، به این امید که در کرانۀ «رود نیل»، نیل به آرمان خویش پیدا کنم. و چنان به دلم گذشت که به پاره ای از آرزوهایم خواهم رسید، و کسی را خواهیم یافت که نظر خویش را به او بگویم، و راه خیر طلبی برای مسلمین را با او بجویم. تا بدینسان به یاری خداوند، تیری از سرزمین مصر افکنده به آماجگاه رسانیم، و این بیماری جدایی مسلمانان را، که پیوسته اجتماعات مسلمین را به پراکندگی و از هم گسیختگی می کشاند، درمان کنیم. و شکر خداوند را، که آرزوی من تحقق یافت. زیرا که مصر سرزمینی است بارور به علم و اخلاص و پذیرش حقیقت های مسلم و دلیل های محکم. و این یکی از بهترین امتیازهایی است که مصر دارد.
در مصر با خوشی و آسوده دلی و شادمانی، بخت یار گشت، و مرا با یکی از عالمان مبرز آن سرزمین آشنا ساخت، عالمی برخوردار از خردی بزرگ، و خلقی خوش، و دلی زنده، و دانشی در یاوار، و پایگاه اجتماعیی بلند، که به حق و شایستگی، بر مسند والای «زعامت دینی» تکیه زده بود. و چه زیباست آشنایی عالمان دین با یکدیگر هنگامی که با روح پاک، و سخنان دلپسند، و اخلاقِ محمّدی با هم برخورد می کنند. اگر عالم دینی، به جامۀ زیبای فضل و فضیلت آراسته باشد، خودش در
ص: 19
آسایش است و نیک روزی، و پیروانش در آسودگی اند و رحمت. هیچ کس نگران نیست از این که مکنونات دلش را با او در میان گذارد، و آن چه در دلش می گذرد باز گوید.
آن عالم مصری مشهور و پیشوای مصریان - که من با او دیدار کردم - این چنین بود، و جلساتی که با هم داشتیم این چنین برگزار شد، با سپاس های بی پایان. در این ملاقات ها من از اندوه خویش نزد او شکایت بردم، و او از اندوه و بی تابی خویش - از اوضاع - نزد من شکایت آورد. و ساعت، ساعتی سعد بود، زیرا که در ما این اندیشه را انگیخت، تا دربارۀ اتّحاد اسلامی، و گرد همایی اهل قبله فکری بکنیم ...
این است و این. و عالمان آگاه شیعه این چنین اند. یکی از محققان مصری، دکتر حامد حَفنی داود، از رؤسا و استادان دانشگاهِ «عينِ شمسِ» قاهره، در مقدمه ای که بر «المراجعات» نوشته است، به این واقعیات و بیداری ها و تعهد ها چنین اشاره می کند:
اهمیت کتاب «المراجعات»، وقتی به خوبی روشن می شود، که ما به زمان انتشار آن توجّه کنیم، و به وقتی که در دسترس سنی و شیعه قرار گرفت، تا آن را بخوانند. مؤلف، این کتاب را، در اوایلِ قرنِ چهاردهم، خلال دهۀ سوّم و چهارم این سده، منتشر ساخت، در فترتی بحرانی و خطرناک، که ایادی استعمار، با سرنوشت مسلمین بازی می کردند، و برای رسیدن به مقاصد پست خویش هیچ وسیله ای بهتر از تفرقه افکنی در میان مسلمین و بهره گیری از اختلافات مذهبی نداشتند. آنان می کوشیدند تا بدین وسیله عظمت جهان عرب و اسلام را پایمال کنند. و این شکاف افکنی در اوائل این قرن به اوج خود رسیده بود (1).
و بدین گونه، خدمات این بزرگان، در حفظ عظمت اسلام، و زمینه سازی برای اتحاد اسلامی، و خنثی کردن نقشه های دشمنان پستِ اسلام و انسانیتِ والا، تا اندازه ای، شناخته می شود - رحمةُ الله عليهم رحمةً واسعة - .
ص: 20
لبنان کشوری است که در طول سده های گذشته مورد کشمکش های بسیار بوده است. سرانجام، در پایان جنگ جهانی اول، نیرو های متفقین لبنان را اشغال کردند، و آن را تحت ادارۀ نظامی فرانسه قرار دادند. در 1920 بیروت و سایر شهر های ساحلی و ناحیۀ بقاع و بعضی نواحی دیگر به «سرزمین خودمختار لبنان»، که در 1861 تعریف شده بود، منضم شد. و «لبنان بزرگ» که بعداً «جمهوری لبنان» خوانده شد، تشکیل یافت. در 1923، جامعه ملل، سوریه و لبنان را رسماً تحت قیومت فرانسه قرار داد. در تحت حکومت فرانسه، آرزو های لبنانی ها تحقق نیافت، و آرامش از جمهوری لبنان رخت بر بست (1).
پیش از این ها نیز لبنان تحت حکومت عثمانی قرار داشت، و همچنان انگلیس و فرانسه در کار آن تصرف می کردند، و فرقه هایی را، از جمله مارونیان و دُروزیان را، به جان هم می انداختند (2).
در ارتباط با این چگونگی هاست که مبارزات سیاسی شرف الدّین شکل می گیرد.
شرف الدّین، در راه آزادی مردم خویش، و گسترش عدالت و ایمنی، زحمات بسیار کشید، هم در دورۀ تسلط عثمانی ها در لبنان، و هم در دورۀ تسلط فرانسوی ها، و هم در دورۀ استقلال. قدرت های مسلط پیوسته با او مبارزه می کردند، و جلو اقداماتِ او را می گرفتند. شاید بتوان گفت سخنی هایی را که شرف الدّین، در راه تأمین سعادت مردم خویش تحمل کرده است، کمتر کسی از زُعَما و رهبران عرب تحمل کرده است (3).
کار شرف الدّین، در این مبارزات سیاسی، به ویژه، در برابر فرانسوی ها، به جایی رسید که حکم اعدام او را صادر کردند، و به خانۀ او هجوم بردند، و خانه و کتابخانۀ او را به آتش کشیدند، و هر چه بود سوزاندند. و در این جا بود که 19 کتاب از تألیفات خطّیِ شرف الدّین طعمه حریق شد. و او مجبور گشت با عائلۀ خویش، لبنان را ترک کند و به دیار دیگر رود. (4)
سیّد محمّد باقر صدر، در این باره می گوید:
مجاهدات شرف الدّین، در دوره عثمانی، منحصر به امور
ص: 21
دینی بود، زیرا که حکومت لبنان، حکومت اسلامی بود... لیکن در دورۀ استیلای فرانسویان - که دست به فساد و تباهی زدند، و بر مسلمین تسلط یافتند، و آثار اسلامی را از بین بردند - مبارزات سیاسی شرف الدّین آغاز گشت. وی شروع کرد به بیدار کردن افکار، و توجّه دادن مردم به ظلم ها و فساد های فرانسویان، و بدین منظور اجتماعاتی تشکیل می داد، و از کسانی که مورد اطمینان بودند و اهل شهامت و وطن خواهی، دعوت می کرد و همّت آنان را بر می انگیخت، تا در راه مبارزه با دشمن به پا خیزند، و صحنه ای درخشان بر تاریخ خویش بیفزایند. و معلوم است که در این گونه مبارزات، همیشه، عالمان دین پیشگامند، و رهبری با آنهاست. این بود که وی نخست با دیگر عالمان دینی وارد گفتگو شد، و آنان را به پذیرفتن برنامۀ واحد دعوت کرد، تا همه از یک خطِ مبارزاتی واحد پیروی کنند. آن عالمان در محفلی مشورتی که شرف الدّین در «وادی الحجیر» بر پا کرد گرد آمدند. رهبران لبنان نیز در آن محفل حضور یافتند. شرف الدّين، در آن جا، «فتوای جهاد» صادر کرد، و همه آن فتوی را تأیید کردند. سپس به شهر های خویش رفتند، تا برنامه را علیه فرانسویان، به موقع اجرا گذارند ... و بدین گونه مبارزات بزرگ و شورانگیز آغاز گشت. مردم همه به خانۀ شرف الدّین سرازیر می شدند، و طومارهایی، برای سرنگونی حکومت فرانسویان و ایجاد لبنان مستقل امضاء می کردند. (1)
شرح مبارزات سیاسی شرف الدّين (که مانند بسیاری از عالمان شیعه در 150 سال اخیر با استعمارگران و دشمنان بشریت درگیر بوده است)، در نوشته های فاضلانی که دربارۀ او چیزی نوشته اند آمده است.
مقارن ایامی که انگلیس، به قصد تسلط بر عراق، به آن کشور اسلامی چنگ انداخته بود، فرانسه نیز به قصد تسلط بر لبنان، دست به کار شد، و به ظلم و تجاوز و خیانت و هتک مقدّسات اسلامی، و اسارت مسلمین، پرداخت چنان که اشاره شد. در حدود سال های 1338 تا 130 هجری قمری (مقارن 1919 تا 1920 میلادی)، مسلمانان
ص: 22
مظلوم، در عراق، با انگلیسِ ستمگر لا انسان درگیر بودند، و در لبنان، با فرانسه ستمگرِ لا انسان. در عراق، پرچم دارِ مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی، میرزا محمّد تقی شیرازی بود، و در لبنان، سیّد عبد الحسین شرف الدّین، هر دو از عالمان و مراجع بزرگ اسلام.
در یاد کرد مبارزات شرف الدّین، با امپریالیسم فرانسوی، یکی از نویسندگان عرب نیز، چنین می گوید:
... حضرت مجتهد بزرگ، سیّد عبد الحسین شرف الدّین
- خداوند خاکش را مشک بیزکناد، و نامش را عبیر آمیز
- حجت اسلام و حقیقت بود، و یک رهبر دینی و مردمی، رهبری که هیچ کس به مقام بلند او نمی رسید، و همچون او نمی توانست بود. با یک اشارۀ او، جنوب لبنان به حرکت در می آمد، وسپس همۀ لبنان، آن گاه دمشق، و آن گاه بغداد. اوامر حکیمانۀ او، در نزد همگان مطاع و پذیرفته بود. فرانسویان از او می ترسیدند، و در دل از او هراس داشتند، و به مقام ارجمند او حرمت می گذاشتند. دوست می داشتند که به روی یکی از آنان تبسمی کند، یا یک کدام از آنان را به حضور بپذیرد، اگر چه یکی از بالاترین مقامات آنان را. لیکن شرف الدّین دشمن حکام فرانسوی بود، و در برابر استعمار فرانسویان به مقاومت برخاست. این بود که اعلام «جهاد مقدّس» کرد، و با این اعلام، سرتا سر جبل عامل، شعله ور شد. البته در اثر فشار قوای فرانسوی، وی مجبور شد تا مدّتی به فلسطین برود. لیکن فرانسویان در برابر ایستادگی شرف الدّين، و مقاومت های مُستَمِرِّ او بیچاره شدند، و صدمات و سختی های بسیار دیدند ... (1)
در نوشتۀ یاد شدۀ آقای سیّد حسین شرف الدّین، در بخشی، این چنین آمده است:
شرف الدّین، جنبش هایی را که در جهان عرب و اسلام به وقوع می پیوست، پیگیری می نمود، و در برابر آن ها موضع مناسب اتخاذ می کرد. یک نمونه، جنبش مصر بود و ملی کردن کانال سوئز، که آن را تأیید کرد. نمونۀ دیگر، جنبش ملّی شدن صنعت نفت بود در ایران. شرف الدّین رهبران این جنبش ها را نیز به خوبی می شناخت. و اطّلاعات
ص: 23
خویش را با کسانی که نزد او می آمدند، و به مجالس او حاضر می گشتند، در میان می گذاشت، و با روشنفکران و مطلعان، درباره مسائل سیاسی - در این جنبش ها و نهضت ها - به بحث و گفتگو می پرداخت. در نتیجه، مردم سرزمين شرف الدّین نیز، رهبران جنبش های آزادی خواهانه را، یکایک، می شناختند، و همین امر بود که باعث تعجب آیت الله کاشانی شد. داستان این بود: وقتی که آیت الله کاشانی به لبنان آمد، یک روز عصر، بدون اطلاع قبلی، به «صور» آمد. پس از گذشت اندک زمانی، خانه پدر بزرگ مملو از جمعیتی شد که برای دیدار ایشان آمده بودند. آیت الله کاشانی تعجب کرد، که چگونه این جمعیت گرد آمدند، با این که ایشان بدون اطلاع آمده بود، و وقت زیادی هم بود و وقت زیادی هم از آمدنش نگذشته بود. و چون چنین دید، و دید که مردم از جریانات ایران آگاهند، بر پا خاست، و چنان که با مردمی آشنا سخن بگوید، مسائل ایران را، با مردم صور در میان گذاشت، و برای آنان دربارۀ مسائل نهضت سخن گفت گفت ... (1)
سیّد مجتبی نواب صفوی نیز به صور می رود، و با شرف الدّین ملاقات می کند. در نوشتۀ یاد شده، در این باره، چنین آمده است:
چگونگیی که در مورد آیت الله کاشانی پیش آمد، در مورد آقای نواب صفوی نیز پیش آمد. نواب صفوی، هنگامی که به کنفرانس اسلامی قدس می رفت، شبانگاه، در سر راه خود به قدس، به صور آمد، و وارد خانه شرف الدّین شد، و با این که شب بود، و فرصت چندان مناسب نبود، جمعیتی قابل توجّه، در آن جا، برای دیدار او حضور یافتند.
سرانجام، شرف الدّین با عمری خجسته و پر برکت، همچون عمر مردان بزرگ تاریخ، پس از 87 سال زندگی، بدرود حیات گفت.
جریان رحلت او را، شیخ آقا بزرگ تهرانی، چنین می نگارد:
شرف الدّین روزگار خویش را بدانسان سپری کرد که سراسر سرشار بود از کارهای بزرگ، و حضورهای
ص: 24
اجتماعی عظیم، و خدمت ها به دین، تا این که در یکی از بیمارستان های بیروت، روز سه شنبه، دهم جمادی الثانی، به سال 1377 هجری، به رحمت خدا پیوست. و بدین گونه جامعۀ اسلامی، و به ویژه، جامعۀ شیعی، یکی از زعمای بزرگ خویش را از دست داد، و از نعمت وجود یکی از بزرگترین رجال اسلام، و یکی از قهرمانان افتخار آفرین، و یکی از کم مانندترین مردان تاریخ خود، محروم گشت ...
پیکر شریف شرف الدّین را، پس از آن که در بیروت مورد تشییع رسمی قرار گرفت، در حالی که برخی از فرزندانش و گروهی از رجال برجستۀ لبنان، آن را همراهی می کردند، به بغداد آوردند. از بغداد تا کاظمین جنازه را بر سر دست بردند. در این جا تشییع پیکر او پنج ساعت به طول انجامید. و همه گونه تکریم و تجلیل که در خور مقام بلند، و خدمات بزرگ، و عظمت های والای او بود، در حق او گزارده آمد. سپس جنازۀ او را به کربلا بردند، و به همانگونه ها و کیفیت ها، بزرگداری و تجلیل و تشییع کردند. پس آن گاه جنازه روانۀ نجف گردید.
شهر نجف در سوگ شرف الدّین سیاه پوش گشت. عالمان و طالب علمان همه، از مرگ او، غرق در اندوه و ماتم شدند. مردم بازار ها و خیابان ها را تعطیل کردند، و همراه برجستگان شهر، تا نیمه راه کربلا، به استقبال رفتند. از دروازۀ نجف، جنازۀ او را، بر سر دست گرفتند. دسته های عزاداری، در حالی که پرچم های سیاه افراشته بودند، با نوحه های سوزان و اشک های ریزان، جنازه را همراهی می کردند، تا بدین گونه، آن پیکر پاک را به حرم امام علی بن ابیطالب علیه السّلام آوردند، و در حجرۀ مجاور آرامگاه «سیّد محمّد کاظم یزدی»، در سمت جنوبی صحن مطهر علوی، به خاک سپردند.
سپس در کشور های مختلف اسلامی، شب و روز، مجالس ترحیم بر پا گشت، در عراق (- در نجف، کربلا، کاظمین، بغداد و ...)، در ایران (- در طهران، اصفهان و ...)، در هند، در پاکستان، در سوریه، در لبنان و دیگر جاها ... و علما و بزرگان و اندیشمندان، در سوک
ص: 25
او سخن ها گفتند. اگر سخنانی که در مرگ او گفتند و قصایدی که سرودند، و آن چه روزنامه ها در شهر ها و کشور ها نوشتند، گردآوری گردد، خود چندین جلد کتاب خواهد شد (1).
تا آن جا که به یاد دارم، خبر درگذشت شرف الدّین، در حوزۀ علمی خراسان نیز، انتشاری غم انگیز یافت. عالمان، فاضلان، مدرسان و طالب علمان مشهد، به سوگ نشستند. و مردم، در «مسجد جامع گوهر شاد»، سوگ او را به پا داشتند. (2)
ص: 26
شماری از نوشته های عالی و مقدّس شرف الدّین:
1- الفصول المهمّة.
2- الكلمة الغراء.
3- المراجعات.
4- النّص و الاجتهاد.
5- ابو هريرة.
6- المجالس الفاخرة.
- مقدمه. شرحی است بر حرکتِ عاشورا، و تأثیر آن در بقای اسلام و مسلمین، و همچنین فلسفۀ سیاسی و اجتماعی و تربيتیِ اقامۀ شعائر حسینی.
- چاپ صيدا، و نجف، و تهران.
7- فلسفةُ الميثاق و الولایة.
بحثی است پیرامون میثاقِ الاهیِ ازلی، و شرح آیۀ ﴿ أَلَستُ بِرَبِّکُم ﴾، و بیانی از ولایت. گفته اند: در موضوع خود یگانه است (1).
- صيدا 1360 ه . ق، 1371، و...
8- اَجوِبةُ مسائلِ جار الله.
پاسخی است علمی و مستند به 20 سئوال که موسی جارالله، از علمای شیعه کرده است. در این کتاب مطالب و اطلاعات بسیاری عرضه شده است. مؤلّف در مقدّمه، مسلمانان را به اتحاد دعوت کرده است، و در خاتمه نشان داده است که موسی جارالله و بسیاری از قلم بدستان اهل سنّت، از کتب و منابع شیعه بی اطلاعند.
- صیدا / 1355 ه . ق، و 1373، و تهران.
9- مسائل خلافیّة (فقهیّة).
شامل بحث هایی است دقیق، در فقه تطبیقی، مؤلّف، در خلالِ این بحث ها، مسائلی را بر اساس پنج مذهب اسلامی، مطرح ساخته و مورد تحقیق قرار داده است.
- صيدا / 1355 ه . ق، و 1373، و تهران.
ص: 27
10- كلمةُ حولَ الرُؤیَة.
رساله ای است عقایدی، شامل بحثی فلسفی و عميق.
- صيدا 1371.
11- اِلى المجمعِ العلمیِّ العربیّ بِدِمَشق.
بحث و توضیحی است دربارۀ تهمت پراکنی هایی که مجمع علمی دِمِشق، در آن ایام، نسبت به شیعه روا داشته بود، و گفتاری است در رد آن اتّهامات، و دعوت به اتّفاق و اتّحاد اسلامی.
- صيدا / 1369.
12- ثبتُ الاَثباتِ فى سلسلة الرُّواة.
ذکر استادان و شیوخ مؤلّف است از علمای مذاهب اسلامی، و آنان که به سلسلۀ اسناد متّصل تا پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السّلام نقل حدیث کرده اند. و همچنین ذکر تالیفات آنان، و اجازاتِ مؤلّف در نقل روایت، از عالمان شیعۀ امامیه، و زیدیه، و اهلِ سنّت.
- صيدا، 2 چاپ.
13- مُؤَلِّفو الشيّعةِ فی صَدرِ الاسلام.
تحقیقی است پیرامون نخستین مؤلّفان و کتاب نویسان اسلامی، از شیعه. کتاب ناتمام است. بخش هایی که در مجلۀ «اَلعِرفان» (در صیدا) به چاپ رسیده است، به صورت رساله ای جدا انتشار یافته است. فاضل متتبِّع، حجّتُ الاسلام، سیّد احمد حسینی اشکوری در مقدّمه ای که به سال 1385، بر این کتاب نوشته است می گوید: «کتابی که هم اکنون آن را بیرون می دهیم، و بدین وسیله گوهرِ درخشان دیگری، از رشته تالیفات شرف الدّين - رحمة الله عليه - عرضه می داریم، نخستین بار، در حدود نیم قرن پیش، در صفحات تابانِ مجلۀ «اَلعِرفان»، سال اوّل و دوّم، به چاپ رسیده است. و موضوع آن، معرفی ویژه ای است از مؤلفان شیعه، در عصرِ نبوّت، و سپس عصر های دیگر، تا عصر امام هادى - عليه السّلام - و بیشتر مطالب این کتاب از مدارک اهل سنّت گرفته شده است». (1)
- نجف / 1385 و تهران (2).
ص: 28
14- زينب الكبرى
رساله ای است گران ارج، در بیان مقام والای بانوی انقلابیون و مجاهدان، افتخار آزادگان و مبارزان و شرف راد مردان و آزاده زنان، حضرت صديقۀ صغری زینب کبری - سلام الله عليها - این رساله، چاپ شدۀ سخنرانی شرف الدّین، است در صحن مبارک زینبیه.
- صيدا.
15- بُغيَةُ الرّاغبين
کتابی است ادبی، تاریخی، رجالی، در شرح حال عالمانِ خاندان شرف الدّین و خاندان صدر، و ذکر آثار و احوال و استادان و شاگردان آنان. شیخ مرتضی آل یاسین، دربارۀ این کتاب می گوید: ﴿ اِنَّهُ تاریخُ اَجیال، بِتاريخِ رِجال ﴾ - تاریخِ عصر ها و نسل هایی چند، به نام شرح زندگانی مردانی اَز آلِ شرف الدّین تدوین یافته است.
- خطى.
یکی از حوادث غم آوری که در گیراگیر مبارزات اجتماعی و درگیری های ضد استعماری شرف الدّین رخ داد، غارتِ خانه و سوختن کتابخانه شرف الدّین بود. شماری از آثار این خامه که یاد شد، در آن حادثه به دست جنایتکاران روسیاه، نصیب آتش گردید. شیخ آقا بزرگ تهرانی، از این حادثه در دخیز، اظهار تأسف می کند، و از این که تعداد عمده ای از آثار قلم شريف شرف الدّین، سوخته است، غمگنانه، سخن می گوید (1).
همچنین دیگر فاضلان و عالمانی که در ترجمۀ حال، و شرح احوال شرف الدّین قلم زده اند، به هنگام ذکر این حادثه، با سوز و گداز بسیار، آن را یاد کرده اند. خود شرف الدّین نیز، این فاجعۀ غمبار را، از سر درد و سوز یاد می کرده و می گفته است:
غم از دست دادن فرزند چه بسا از دل رخت بر بندد، امّا غم از دست دادن فرزندان فکر و زاده های اندیشه، تا روزگار باقی است، باقی است (2).
در همین زمینه است که شیخ مرتضی آل یاسین و سیّد محمّد صادق
ص: 29
صدر، تألیفات و آثار علمی و تحقیقی و اسلامیِ شرف الدّین را زیر دو عنوان بر شمرده اند: «آثار بر جای مانده»، و «آثار از دست رفته».
تعبیر شیخ مرتضی آل یاسین چنین است:
1- لآلِئَهُ المَنضُودَة.
2- نَفَائسُهُ المَفقُودَة. (1)
و تعبیر سیّد محمّد صادق صدر چنین است:
1- ذَخائِرُهُ الخالِدَة.
2- نَفائِسُهُ البائِدَة (2).
این تألیفات سوخته و از دست رفته، که برای فرهنگ انسانیِ اسلام، زیانی بزرگ بود، بیش از 20 مجلد بوده است. و در میانِ فهرست آن ها، به این نام ها و عنوان ها بر می خوریم:
1- شرحُ التَبصِرة (- فقه).
2- تعليقةُ على الاستِصحاب.
حاشیه ای بر بحثِ «استصحاب»، از رسائل شیخ انصاری.
3- سبيلُ المؤمنين
این کتاب دارای 3 جلد بوده است، دربارۀ امامت و تشریح حکمتِ رهبری، و فلسفۀ سیاسی در اسلام. شرف الدّین، خود به این کتاب نظر ویژه داشته و می فرموده است: «سبیلُ المؤمنين (راه مؤمنان)، کتابی بود اجتماعی، سیاسی، عُمرانی، و از ردۀ بهترین کتاب هایی بود که دربارۀ امامت و سیاست اسلامی نوشته اند».
4- اَلنُّصُوصُ الجَلِیَّة (- امامت).
5- تنزيلُ الآياتِ الباهِرَة (- امامت).
این کتاب، دربارۀ صد آیه، از آیات قرآن بوده است، که بنابر نوشته ها و اسناد كُتُبِ «صِحاحِ» اهلِ سنت، دربارۀ ائمّۀ طاهرین نازل شده است.
6- اَلَمجالسُ الفاخِرَة
آن چه از این کتاب در دست مانده و به چاپ رسیده است، قسمت مقدّمۀ آن است - چنان که در فصل پیش اشاره کردیم. قسمت اصلی این کتاب از دست رفته است. این قسمت در 4 جلد تنظیم شده بوده است:
ص: 30
جلد اوّل - شرح زندگانی پیامبر اکرم.
جلد دوّم - شرح زندگانی امام علی، و حضرت زهرا، و امام حسن مجتبی.
جلد سوّم - شرح زندگانی امام حسین.
جلد چهارم - شرح زندگانی دیگر امامان.
7- زكاةُ الاخلاق.
قسمتی از آن، در مجلۀ «العِرفان» انتشار یافته است (1)
8- تعليقةُ على صحيحِ البخارى.
9- تعليقةُ على صحيحِ المسلم.
گفته اند: از این دو حاشیه، که شرف الدّین بر «صحیحِ بخاری» و «صحیحِ مسلم» نوشته است، به خوبی دامنۀ اطلاعات وسیعِ او از احادیث اهل سنّت نیز روشن می شود، و هم نیروی تحقیق و تشخیص و قضاوت او دربارۀ صحّت و سُقم حدیث، و روش عمیق او در بحث و تحلیل. (2)
10- تُحفةُ المُحدِّثين.
نام کامل این کتاب چنین بوده است: «تُحفةُ المحدّثين، فيما اَخرَجَ عنه السِّنَّةُ مِنَ المُضَعَّفين». یعنی: هدیه ای برای اهل حدیث، در شناخت راویان ضعیفی که در «صِحاحِ سِتّ» از آنان حدیث نقل شده است. شیخ مرتضی آل یاسین می گوید: «این کتاب نوشته ای بوده است ابتکاری دربارۀ حدیث، و بی سابقه در فن نقدِ حدیث» (3).
صِحاحِ سِتّ، یعنی: شش کتاب حدیث صحیح. بنابراین نامگذاری، احادیث این شش کتاب همه صحیح است.
امّا شرف الدّین، در کتاب «تُحفةُ المحدّثين»، راویان ضعیف و غیر قابل اعتمادی، که از آنان در شش کتاب صحیح، حدیث نقل شده است؟ با سند و مأخذ معرفی کرده بوده است. (4)
ص: 31
ص: 32
بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ
تفصیل و برتری بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام و صدیقۀ کبری، دخت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و همسر امیرالمؤمنین علیه السّلام و مادر ائمه اثنى عشر و مصداق کریمۀ ﴿ اَنَا اَعْطَيْنَاكَ اَلْكَوْثَرَ ﴾ مطلبى نیست که کسی در آن تردید کند و شاید گروهی گمان برند مؤلف بزرگوار در پی توضیح واضحات و نمایاندن آفتاب نیم روز است.
ولی تبلیغات مزدوران بنی امیه و بنی عباس و حدیث سازان و عالم نمایان مزوّر آنان که رسانه های گروهی قدرت باطلِ روز، بشمار می رفتند. و فعالیت های مداوم آنان شُبهاتی را در ذهن عده ای به ارث نهاده بود که مؤلف - رضوان الله عليه - در این مطلب مورد سؤال قرار می گیرد و با وجود مشاغل فراوانی که داشته است با نوشتن این رسالهٔ مختصر به جواب سائل همت گماشته است. لذا كتاب در عین اختصار، شامل مباحث دقیق، ظریف و مستندی ست که نزد هیچ خوانندۀ منصفی، جای تردید باقی نمی گذارد.
مؤلف - رضوان الله علیه - مطلب را در دو بخش با استناد به آیات و اخبار پی می گیرد:
بخش اوّل: ذکر چهار آیه (آیه مباهله، آیه تطهیر، آیه المودة فی القربی، آیات سورۀ «هل اتی») و اثبات نزول این آیات در شأن عترت طاهرین می باشد.
بخش دوّم: ذکر دوازده حدیث که در آن ها به برتری حضرت زهرا علیها السّلام تصریح شده است.
ص: 33
همچنان که در مقدّمه و متن کتاب تصریح می شود، نویسندۀ بزرگوار در پی جمع کردن همۀ فضائل و مناقب و دلائل برتریِ آن حضرت نبوده و مقصود او صرفاً بیان مختصری در این رساله بوده است. چون تفصیل در این مقام احتیاج به نوشتار مبسوط و پر حجمی داشت که: «ترکنی سر انگشت و صفحه بشماری.»
بعضی از محبّین حضرتش ترجمۀ آن را خواستار بودند. این بنده نیز، چنین پیشنهادی را توفیق الهی دیده و به ترجمۀ آن همّت گماشت تا نفع آن همگان را شامل گردد و «ران ملخی» در پیشگاه فرزندش قطب دائرۀ امکان و پیشوای انس و جان، ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - بشمار آید.
همام لو السبع الطباق تطابقت *** على نقض ما يجريه من حكمه الجارى
لنکّس من ابراجها كل شامخ *** و سكّن من افلاكها كل دوّار (1)
پاورقی ها؛ به جز چند مورد که مشخص شده از مؤلف است و از ترجمۀ چند پاورقی که فارسی زبانان را مفید نمی نمود خودداری شد؛ همچنان که نَسَب نامۀ مؤلف را که به امام همام «موسی بن جعفر» - عليهما السّلام - می رسد و در آخر رساله یاد شده بود نیاورده ایم.
سعی شد عین عباراتِ مؤلف ترجمه شود، لیکن مقیّد به ترجمۀ تحت الفظی نبوده ام. آن چه انجام یافته نه در حد کمال، بلکه در حد توان مترجم است.
سروران گرامی که خطا و سهوی می بینند به نظر اغماض نگریسته و با تذکّر آن بر این بنده منّت نهند.
محسن بیدار فر
1362/1/17
هجری - شمسی
ص: 34
تألیف: السَّید عَبد الحسَین شَرف الدّین الموسَوي قدس سره
ترجمۀ: بیدار فر
ص: 35
ص: 36
بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ
﴿ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ، و صَلَّى اللَّهُ على خَيْرِ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً. ﴾
و بعد این كتاب «الكلمة الغراء» در تفضیل فاطمۀ زهرا - عليها السلام - جواب کسی است که از من پرسید:
آیا طائفه امامیه دلیل معتبری که مورد توجّه معارضین آن ها قرار گیرد، در تفضیل فاطمه زهرا علیها السّلام بر سائر امّت دارد؟ و این حجّت کدام است؟ امید است به تفصیل بیان دارید.
جواب گفتم:
بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ، کتاب خدا که بدون شک هادی متّقین است و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله که هیچ مسلمانی را در آن شبهه نباشد، دو گواه این مطلبند. این دو دلیل قاطع که هیچ منکری انکار آن نتواند کرد، و این دو قاضی عادل که هیچ معاندی در پذیرش آن تکبّر نتواند ورزید، اثبات این معنی را کافیست. بنابراین سخن در دو بخش خواهد آمد:
ص: 37
ص: 38
دلالت کتاب: و در این مورد آیات محکم و روشن مباهله، تطهیر، مودت و ابرار؛ براهین قاطعی هستند که سر همگان در برابر آن به خضوع فرود آید، پس این بخش شامل چهار فصل است:
ص: 39
ص: 40
این آیه گفتار خداوند است در سورۀ آل عمران آیه 61:
﴿ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَائَنَا وَ أَبَنَاتِكُمْ وَ نِسَائِنَا وَ نِسائِكم وَ أَنْفُسِنَا وَ اُنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى اَلْكَاذِبِينَ ﴾ (1)
همگی أهل قبله - حتّى خوارج - متّفقند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای مباهله از زن ها کسی جز پارۀ تن خود، زهرا علیها السّلام را فرا نخواند، و از فرزندان جز دو نوه و دو ریحانه اش را، و از جان ها جز برادرش را که موقعیتش به او مانند موقعیت هارون نسبت به موسی بود. پس به حکم ضرورتی که انکار آن ممکن نیست، مورد نظر این آیه، اینانند و در این معنی، کسی دیگر از عالمیان با آن ها شریک نمی باشد. این مطلب برای هر کس که آشنائی با تاریخ مسلمین دارد از بدیهیاتست که آیه مختّص آن ها و نه دیگران نازل شد. (2)
با این عده بود که پیامبر اکرم با مخاصمه کنندگان که از اهل نجران بودند به مباهله بیرون شد و آنان عقب نشستند. در این میان امّهات مؤمنین (همسران
ص: 41
پیامبر) - رضی الله عنهن - در خانۀ پیامبر بودند ولی هیچ کدامشان را - در حالی که همگی پیش چشم بودند - فرا نخواند، و نه «صفیه» که خواهر تنی پدر و بازمانده خویشان پیامبر بود، و نه «ام هانی» که دخت ابوطالب عموی گره گشای پیامبر صلی الله علیه و آله و میان مسلمین چون جواهری درخشان بود، و نه کس دیگر از بانوانی که نمونه های شرافت و بزرگی بشمار می رفتند، و نه همسر هیچ کدام از خلفای ثلاثه و یا همسران دیگران از مهاجر و انصار را.
همچنان که همراه «حسنین» علیه السّلام، دو سرور جوانان بهشت، هیچ یک از فرزندان هاشمیان را (که به مثابه لؤلؤ های پراکنده بودند) نیز فرا نخواند. و نه هیچ کدام از فرزندان صحابه را با این که تعدادشان فراوان و فضائلشان بسیار بود.
همچنین از أنفس (جان ها) همراه «علی» علیه السّلام، عمویش (برادر تنی پدرش) عباس ابن عبد المطلب را که بزرگ هاشمیان و کریمترینِ قریشیان و بزرگترین (1) فرد نزد رسول الله صلی الله علیه و آله بود، فرا نخواند، و بلکه هیچ کس از همۀ خویشان نزدیکش و نه کسی از اولین گروندگان به اسلام - رضی الله عنهم اجمعین - با این که همگی در کنار دیدگاه مباهله بودند، و نه احدی از ساکنان طول و عرض زمین را همراه آن چند کس برای مباهله دعوت نمود. بلکه آن چنان که فخر رازی در «تفسیر کبیر» خود تصریح کرده:
آن روز پیامبر در حالی که پارچه ای سیاه و پشمین بر خود داشت، بیرون آمد و حسین را به بغل گرفته و دست حسن به دستش، فاطمه پشت سرش می آمد و علی در
ص: 42
پشت او، و پیامبر می فرمود:
چون من دعا کردم، شما آمین گوئید.
اسقف نجران به جماعت نصرانیان گفت:
ای جماعت نصرانیان ! صورت هائی می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از زمین بر کَند، به دعای آنان بر می کند، با اینان مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و تا روز قیامت دیگر نصرانی به روی زمین باقی نماند. (1)
شگفتا ! چه نیکوست ! هر کس به ترس سهمگین و وحشت عجیبی که بزرگان و نمایندگان دینی و دنیائی نجران را - به مجرّد بیرون آمدن اصحاب کساء برای مباهله - فرا گرفت (2)، دقّت کند، می فهمد که محمّد صلی الله علیه و آله و آل او را جلالتی خدائی است که چشم ها را خیره می کند، و آن ها را مهابتی روحانی است که همه را در مقابل خود به کوچکی وا می دارد.
آیا نمی بینی ! شصت سوار قهرمان چون شیران دمان که چگونه بند بندشان به لرزه در آمده و قلب هایشان از حرکت ایستاده است.
و بزرگشان وحشتزده و پریشان آن چه را که بیان شد، به زبان آورد.
و این نتواند بود جز به خاطر جلالت خدائی و عظمت روحیِ «آل کسا»
ص: 43
که معارض آنان به نگاه اوّل در صورت های مبارکشان، آن را دریافت. گویا که جلالت و عظمت و مهابت و قرب منزلت در پنهانگاه پیشانی های مبارکشان، به نور خدائی نوشته شده بود و از شمایل آن بزرگواران آشکارا بود. و به خدا قسم بسی در شگفتم از مسلمانی که قدر و منزلت این مقام نشناسد.
بدیهی است که مباهلۀ حضرت صلی الله علیه و آله به وسیلهٔ اینان و این که حضرت از آنان خواسته بود چون دعا کند، آمین گویند، خود فضلی است عظیم، و همچنین انتخاب آن ها برای این امر بسیار مهم و ترجیحشان بر دیگر سابقه داران، فضلی است علاوه بر فضل گذشته، که نه گذشتگان بدان مقام رسیده اند و نه آیندگان خواهند رسید. نازل شدن دستور قرآن کریم برای مباهله به همراهی اینان نیز فضل سوّمی است که فضیلت مباهله را بیشتر می گرداند و شرف دیگری به شرافت اختصاصشان به مباهله، و نوری بر نور آن، می افزاید.
در این جا نکته ای است که عمق آن را علمای بلاغت در یابند و قدر آن را راسخین در علم و آشنایان به اسرار قرآن می شناسند، و آن این که دعوت آیه کریمه همگی فرزندان و زنان و جان ها را فرا می گیرد. آن چنان که علمای علم بیان بر این گواهند که «کلمه جمع» اگر حالت «اضافه» داشته باشد، شامل تمامی افراد معنی می شود. (1)
جز این نیست که اطلاق این الفاظ - که دلالت بر عموم دارد - به خصوص این چند نفر، برای بیان این مطلب است که اینان نمایندگان اسلامند، و اعلان این که اینان کاملترین مردمانند، و اظهار این که اینان برگزیدۀ عالمند و دلیلی بر این که بهترین بهتران بنی آدمند، و آگاه ساختن مردم از این که روحانیت و اخلاصی
ص: 44
که اینان دارا هستند، دیگر ساکنان زمین دارا نمی باشند. دعوتشان بر امر مباهله در حکم دعوت همه است، و حضورشان به تنهائی به جای حضور همۀ امّت، به طوری که آمین گفتنشان برای دعای پیامبر صلی الله علیه و آله از آمین گفتن دیگران بی نیاز می کند. به همین جهت امکان یافته است الفاظ امکان یافته است الفاظ عمومی که همه را فرا می گیرد، فقط بر اینان اطلاق شود.
هر کس در اسرار قرآن حکیم تعمّق و تدبّر کرده و بر اغراض آن آگاهی یافته باشد، می داند اطلاق این الفاظ که دلالتشان عام است بر خصوص اینان، همچون گفتۀ آن شاعر است:
از قدرت خدائی به دور نیست *** که همه عالم را در یک نفر جمع آرد (1)
به همین جهت زمخشری در کشاف ذیل این آیه گوید:
در این آیه دلیلی بر برتری اصحاب کسا علیهم السّلام وجود دارد که قوی تر از آن نتوان یافت.
نکتۀ دیگری نیز باقی است که باید به آن اشاره شود، و آن این که انتخاب حضرت زهرا علیها السّلام به تنهائی از میان زن ها و انتخاب فقط حضرت علی علیه السّلام از میان جان ها، در حالی که از میان فرزندان، هر دو سبط فرا خوانده شدند و به یکی اکتفا نگردید، دلیلی است بر فضلی که یاد شد. چه علی علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام را همانندی میان جان ها و زن ها نبود و لذا وجودشان از دیگران بی نیازی می بخشید، به خلاف دو سبط که چون هر دو همانندند، وجود هر کدام از دیگری بی نیاز نمی کند، و به همین جهت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هر دو را فرا خواند، چه اگر یکی را دعوت می کرد و همتایش را وا می گذاشت، ترجیحی بدون مرجّح داده شده بود و با حکمت و عدالت منافات داشت.
آری ! اگر میان فرزندان، شخص دیگری همآنند آنان می بود، پیامبر او را نیز همراهشان فرا می خواند، همچنان که اگر علی علیه السّلام را همانندی از جان ها و یا فاطمه علیها السّلام را همسانی میان زن ها می بود، هرگز او را وا نمی گذاشت تا همان طور
ص: 45
که گفتیم به حکمت و عدالت عمل شده باشد.
آن چه ناگفته ماند، ذکر فضیلتی برای علی - علیه السّلام - است که این آیه بدان دلالت دارد، فضیلتی که دیگر امتیازات در برابر آن به نابودی گرایند و دیگر فضائل و مناقب در کنار آن فانی شوند و به حساب نیایند و آن این که:
حضرت به نصّ آیۀ شریفه نفس نبیّ به حساب آمده و جاری مجرای آن شمرده شده است. فضلی که سر ها در مقابل آن فرود آید و دل ها را هیبت و جلال آن فرا گیرد و همّت ها در رسیدن به کرانه های آن کوتاهی پذیرد.
﴿ ذَلِكَ فَضْلُ اَللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اَللَّهُ ذُو اَلْفَضْلُ اَلْعَظِيمُ ﴾
و تو - که خدایت هدایت کناد - چون دانستی خداوند در کتاب محکم خود، او را نفس نبیّ خوانده، شکّ نخواهی داشت که او برترین مردم و اولی ترین آنان به پیامبر اکرم در حال حیات و ممات است. بر این فضیلت که یاد آن در قرآن جاویدان گشته است، اولیای اهل بیت تصریح و دشمنانشان اقرار کرده اند. حتّی فخر رازی با ولعی که در نقض محکمات و عطشی که در ایراد شبهات دارد، نتوانسته است در دلالت آیه بر فضل حضرتش تشکیک کند و فقط با «محمود بن حسن» که به فضیلت حضرتش بر همگی انبیاء جز حضرت محمّد صلی الله علیه و آله تصریح دارد، به مناقشه پرداخته است.
فخر رازی گوید (1) :
در ری مردی به نام «محمود بن حسن حمصی»، معلّم اثنا عشریان بود، و اعتقاد داشت که علی - رضی الله عنه - بر همۀ پیامبران به جز محمّد صلی الله علیه و آله برتری دارد و بدین قسمت از آیه استدلال می کرد:
﴿ وَ اَنْفُسْنَا وَ اَنْفُسُكُمْ ﴾ که مراد از کلمه «اَنْفُسْنَا» (جان های ما) نفس محمّد صلی الله علیه و آله نتواند بود، چون انسان خود را دعوت نمی کند، بلکه مراد کسی دیگر است؛ و اجماع بر این است که علی بن ابیطالب - رضى الله عنه -
ص: 46
مراد بوده است. پس آیه دلالت می کند که نفس علی نفس محمد صلی الله علیه و آله است. (1)
و از آن جا که این نفس نمی تواند خود آن نفس باشد، لا جرم باید گفت که این نفس مثل آن نفس است. این معنى مقتضی برابری در همه موارد است، به جز در مورد نبوّت که چه براهین بر این قائم است که محمّد صلی الله علیه و آله نبیّ بود و علی نبود، و اجماع به برتری محمّد بر علی منعقد است. پس آن چه غیر از نبوّت باشد باید مورد نظر قرار گیرد. و چون اجماع منعقد است که محمّد صلی الله علیه و آله از دیگر پیامبران برتر بوده است، لازم می آید که علی نیز برتر از دیگر پیامبران باشد.
این وجه استدلال به ظاهر این آیه است و بنگر ! که چگونه «رازی» دلالت آیه را بر این مطلب واضح ساخته، و (برخلاف خواستش) صلای ﴿ حَيَّ عَلِيَّ اَلْفَلاَحُ ﴾ در داده است و در آن چه از سخنان قدما و متأخرین شیعه نقل کرده، کلمه ای مناقشه نداشته و نشان داده که به گفتار آنان اعتراف دارد و دلالت آیه را بر عقیده آنان اذعان می کند. تنها با «محمود بن حسن» به بهانۀ اجماع، به مناقشه برخاست؛ در حالی که محمود و کسانی که به مذهب اویند، نظر «رازی» را نمی پذیرند.
ص: 47
ص: 48
خداوند - جَلَّ و عَلا - در سورۀ احزاب آیۀ 33 می فرماید:
﴿ ...اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجْسَ أَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهَّرَكُمْ تَظهيراً ﴾ (1)
شکی نیست که مراد از «اهل» در این آیه که خداوند ناپاکی را از آنان دور کرده و پاکشان نموده است، پنج تن «آل عبا» می باشند؛ و این دلیلی است قاطع بر این که اینان برترین کسانی بودند که در آن روز زمین سنگینی شان را تحمل می کرد و آسمان بر آنان سایه افکنده بود.
آری ! این افراد عبارت بودند از: پیامبر اکرم - صلى الله عليه و آله و سلم - و برادر او که به نصّ قرآن همسان نفس اوست، و پاره تن او - که خداوند به خاطر غضبش غضب می کند و برای رضای او راضی می شود - و دو ریحانۀ پیامبر از آن چه در دنیاست (دو سبط شهیدش و دو سرور جوانان بهشت).
اینان - به حکم براهین قاطع و روشن - اصحاب این آیه اند (2) و کسی از فرزندان آدم در این معنی شریکشان نباشد، و در زیر آن «عبا» شخص دیگری از
ص: 49
افراد این عالم جایگزین نبوده است.
امام جلال الدّین سیوطی - مفسّر و محدّث شهیر اهل سنّت - در کتاب الدّر المنثور (1) در تفسیر این آیه، بیست روایت به سَنَد های گوناگون ذکر کرده به این مضمون که مراد از اهل بیت در این آیه این پنج نفرند و نه دیگری. و ابن جریر طبری در تفسیرش پانزده روایت به سند های مختلف آورده که این آیه تنها در خصوص این پنج تن نازل شده است.
در این خصوص، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله (2) به تنهائی کافیست که فرمود:
این آیه دربارۀ پنج تن نازل شده؛ دربارۀ من و علی و حسن وحسین و فاطمه. (3)
همۀ اهل قبله و فِرَق مسلمین متّفقند که چون این وحی بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد، دو نوه اش و پدر و مادرشان را در آغوش گرفت، آن گاه عبا را به روی خود و آن ها کشید تا از دیگران مشخّص شوند و هنگامی که از میان همۀ اهل خانه تنها ایشان زیر آن عبا قرار گرفتند و از بقیه امّت مشخّص و جدا شدند، آیه را به آنان ابلاغ کرد تا دیگری از صحابه یا اهل خانه طمع مشارکت با آنان در این حکم ننماید.
در این موقعیت که این پنج تن از دیگران جدا شده بودند، آنان را مخاطب قرارداده، گفت:
خداوند اراده فرموده است تا ناپاکی از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک گرداند.
آن حضرت با پوشاندن اینان به عبای خود، پرده های شک و تردید و شبهه را کنار زد؛ آن امر مخفی به حکمت بالغۀ وی بروز کرد و انوار درخشانش به تبلیغ
ص: 50
آشکار آن حضرت پرتو افکند - ﴿ وَ اَلْحَمْدُ اَللَّهُ رَبُّ اَلْعَالَمِينَ ﴾ - .
با تمام این احوال حضرتش با این مقدار توضیح برای اختصاص آیه با این چند نفر بسنده نکرد، بلکه دست ها را از زیر عبا بیرون آورده سوی آسمان گرفت و گفت:
خداوندا ! اینان اهل بیت منند، ناپاکی را از آن ها ببر و پاکشان گردان، بسیار پاک.
«ام سلمه» می دید و می شنید که حضرت این دعا را تکرار می کند، چرا که نزول این آیه و داستان «کسا» در خانۀ او اتفاق افتاد. پیش آمده، گفت: من هم با شمایم، ای پیامبر خدا ! آن گاه گوشۀ عبا را بلند کرد تا او نیز زیر آن رود.
حضرت عبا را از دست او کشید و گفت:
«تو خوبی» (1)
ص: 51
بر تمامی این گفتار احادیث صحیح فراوان از طریق عترت طاهرین وارد گشته است.
اکنون، ای کسانی که به رسول الله صلی الله علیه و آله بینش دارید ! و پایه حکمت و عصمت وی را می شناسید ! و به سنجش گفتار و کردار وی می پردازید !
آیا هیچ جهتی برای جمع کردن این چند نفر در زیر عبا هنگام تبلیغ این آیه، جز همان مبالغه فراوانی که برای اختصاص این ها به مضمون آیه و جدا کردنشان از بقیۀ عالمیان ذکر کردیم، می بینید؟
و آیا از جمله ای که پیامبر اکرم فرمود: خدای من اینان اهل بیت منند، ناپاکی را از اینان ببر و پاکشان گردان، بسیار پاک، چیزی جز حصر این سخن بر
ص: 52
آنان و اختصاصش بر ایشان می فهمید؟
و آیا از کشیدن عبا از دست «ام سلمه» و منع او از این که همراهشان در زیر عبا قرار گیرد - با وجود قدر و شأن عظیم این زن - چیزی جز آن چه یاد کردیم، فهمیده می شود؟
ص: 53
به کدام طرف می روید؟ و به کدام بهتان می اندیشید؟
این گفته پیام آوری گرامی است؛ قدرتمندی که به نزد صاحب عرش قرارگاه دارد، فرمانروا و در عین حال امین، و هم سخنتان دیوانه نیست. (1) که تا بیهوده آنان را زیر عبا پوشانده باشد.
یا هنگامی که می گوید، خدای من این ها اهل بیت منند، هذیان گفته یا عبا را به گزاف از دست «ام سلمه» کشیده باشد؟! حاشالله؛
این جز وحیی که به او می رسد نیست و اسراری است که جبرئیل شدید القوی به وی تعلیم داده است (2).
داستان «کسا» را آن حضرت تکرار کرده است. به طوری که عدّه ای از علما احتمال داده اند آیه مکرّر نازل شده باشد. لیکن به عقیدۀ اینجانب درست تر اینست که این آیه یکبار نازل شده، ولی اندیشۀ حکیمانه حضرت برای تبلیغ این آیه اقتضا می کرد داستان را تکرار کند. یک بار در خانۀ ام سلمه - هنگامی که وحی نازل شد (3) - آن را به مخاطبین آیه تبلیغ نمود، و باردیگر در خانه فاطمه علیها السّلام و هر بار در حالی که آنان را جدا از دیگران زیر عبای خود جای داده بود، مخاطب قرارداده و آیه را بر آنان تلاوت می فرمود تا صدای شبهه آفرینان را در گلوگاه آنان - که دل های زنگ زده
ص: 54
دارند - خفه کند (1)
- و به جان پدر و مادرم - برای توضیح اختصاص آیه به این چند نفر آن چه را می دانسته انجام داده و برای اعلان آن راهی را پیموده که راه فتنۀ هر فتنه جوئی را بریده و بعد از آن جائی برای هذیانات ناصبیان نگذاشته است. تا آن جا که پس از نزول آیه هر بار که برای نماز صبح بیرون می شد کنار خانۀ فاطمه می آمد و می فرمود:
نماز ! ای اهل بیت ! هر آینه خدا اراده فرموده است تا ناپاکی را از شما اهل بیت بزداید و پاکتان گرداند، بسیار پاک.
ص: 55
و بر این منوال طبق روایت «انس» (1) شش ماه و آن چنان که «ابن عباس» روایت کرده، هفت ماه و مطابق روایتی که نبهانی (2) و دیگران نقل کرده اند هشت ماه مداومت می فرمود، تا حق آن چنان که خالص باید، ظاهر شد و آنان که چشمان بینا داشتند روشنائی روز را دریافتند. با این همه، تفاله هائی از دشمنان اهل بیت و مزدوران بنی امیه و داعیان خوارج به هر دری زده اند تا شاید دلالت آیه را از اهلش برگردانند.
گروهی گفته اند آیه به زنان پیامبر اختصاص دارد و دلالت سیاق آیات را دستاویز خود کرده اند. «عکرمه» و «مقاتل بن سلیمان» آن چه در توان داشته اند برای کمک به این توجیه، استدلال به سیاق آیه نموده اند. حتّی عکرمه به خاطر دشمنی که با آل عبا داشت، در کوچه و بازار بر این مطلب جار می زد (3). جای
ص: 56
تعجب هم نیست، زیرا عکرمه از مبلغان برای دشمنی با علی علیه السّلام بود. و از کسانی بود که برای برگرداندن مردم از آن حضرت کوشش ها می کردند. و به هر طریقی متوسل می شدند. [و ما اکنون به روشنگری این دو چهره در تاریخ خواهیم پرداخت]
از یحیی بن بکیر روایت شده:
عکرمه قصد رفتن به مغرب را داشت که به مصر آمد.
او گوید:
پس خوارجی که در مغربند، مذهب خود از او دریافت کرده اند (1).
از خالد بن عمران روایت شده که:
ما در مغرب بودیم و در ایام حج عکرمه نزد ما بود.
او می گفت:
دوست داشتم سلاحی به دستم بود و تمامی کسانی را که به موسم حج حاضر شده اند، از راست و چپ می زدم (چرا که او معتقد به کفر همگی اهل قبله جز خوارج بود).
و از یعقوب حضرمی روایت شده از جدش که:
عکرمه بدر مسجد ایستاد و گفت: این جا تنها کافرانند.
گوید:
اعتقاد او اعتقاد اباضیه بود (اباضیه از غلات خوارجند).
ص: 57
از ابن مدینی روایت شده که:
عکرمه عقیده نجده حروری را داشت (نجده از میان خوارج دشمنترین آن ها با علی علیه السّلام است).
از مصعب زبیری آمده است:
عکرمه عقیده خوارج را داشت.
و از عطا نقل شده:
عکرمه اباضی بود.
و احمد بن حنبل نیز گوید:
عکرمه عقیده صفریه را داشت (صفریه هم از غلات خوارجند).
ایوب از عکرمه روایت کند که گفته است:
خداوند آیات متشابه را جهت گمراهی نازل کرده است. (بنگر تا چه عقیده کثیفی !).
از ابن ابی شعیب روایت گردیده است که می گوید:
از محمد بن سیرین درباره عکرمه پرسیدم.
گفت:
بدم نمی آید که او اهل بهشت باشد ولی کذّابست.
و از وهیب نقل شده که گفت:
يحيى بن سعید انصاری و ایوب را دیدم و صحبت عكرمه شد.
یحیی گفت:
کذّابست.
از ابن مسیب نقل شده که عکرمه را دروغگو می خواند.
و از عبد الله بن حارث که گفت:
بر علی بن عبد الله بن عباس وارد شدم و عکرمه را در بند دیدم.
ص: 58
گفتم:
از خدا نمی ترسی؟
گفت:
این خبیث بر پدرم دروغ می بندد (1)
و از ابن مسیب روایت شده که به «برد» غلام خود می گفت:
بر من دروغ مبند آنسان که عکرمه بر ابن عباس دروغ می بندد.
مانند همین سخن از ابن عمر شنیده شد که به غلام خود «نافع» می گفت.
و از طاوس نقل شده که:
اگر عکرمه، غلام ابن عباس ترسی از خدا می داشت و حدیث نمی کرد بار های سفر به سوی او بسته می شد.
و از ابن ذؤيب نقل شده است که:
ص: 59
عکرمه را دیدم و او را شخصی غیر قابل اعتماد یافتم.
از یحیی بن سعید آمده است که گفت:
به خدا قسم مرا از ایوب حکایت کرده اند که نزد او گفته شد عکرمه نماز نیکو نمی تواند بخواند.
ایوب گفت: مگر عکرمه نماز می خواند؟
محمد بن سعید گفته است:
عکرمه دانش فراوانی داشت و به حدیث او اعتماد نمی توان کرد و مردم درباره او حرف ها می زنند.
مطرق بن عبد الله گفت:
شنیدم مالک اکراه داشت از این که از عکرمه سخن آید و درست نمی دانست که از او روایت شود.
و احمد بن حنبل گوید:
ندیده ام مالک جز در یک مساله از عکرمه روایت کرده باشد.
سليمان بن معبد سنجی می گوید:
عکرمه و «کثیر عزه» (شاعر) در یک روز مردند. مردم بر جنازۀ «کثیر» حاضر شدند و جنازۀ عکرمه را واگذاردند. (1)
و فضل شیبانی از مردی روایت کرده که:
عکرمه را دیدم که «نرد» می باخت.
یزید بن هارون گوید:
عکرمه به بصره آمد و ایوب و یونس و سلیمان نزد او رفتند. صدای غنائی بگوش عکرمه رسید.
ص: 60
گفت:
ساکت باشید ! خدا بکشد او را خیلی خوب خواند.
یونس و سلیمان پس از آن دیگر نزد او برنگشتند...
و مطالب دیگری که از این مرد نقل شده دلالت بر سقوط او می کند. در صورت لزوم به شرح حال او در کتاب میزان الاعتدال ذهبی مراجعه باید کرد که آن چه این جا نقل کردم در آن مسطور است (1).
او نیز دشمن امیرالمؤمنین علیه السّلام بود. و عادتش برگرداندن فضائل از آن حضرت؛ تا جائی که کارش به رسوائی کشید.
ابن خلکان در وفیات الاعیان از قول ابراهیم حربی می نویسد:
«مقاتل بن سلیمان» برای این که نور امیرالمؤمنین را خاموش کند، بر نشسته گفت:
دربارۀ هر چه از عرش پائین تر باشد از من سئوال کنید.
مردی از او پرسید:
سر تراشیدن حضرت آدم علیه السّلام را هنگام حج بگو.
او مبهوت ماند.
ذهبی (2) از جوزجانی روایت می کند:
مقاتل کذّابی بی باک بود. از ابا الیمان شنیدم که گفت:
مقاتل به این جا آمد و پشت خود را به قبله کرد و گفت:
مرا از آن چه پائین تر از عرش است سئوال کنید.
ص: 61
گوید:
شنیده ام چنین سخنی را نیز در مکّه گفت. پس مردی برخاست و پرسید:
بگو ببینم روده های مورچه کجاست؟
مقاتل ساکت شد.
همین حکایت را ابن خلکان در شرح حال مقاتل از «سفیان بن عیینه» نقل کرده است.
با همۀ این احوال، مقاتل از «رجال مُرجئه» (1) و «غُلاة مشبّهه» (2) بوده است. چنان چه عدّه ای بر این معنی تصریح کرده اند. از آن جمله ابن حزم (3) و شهرستانی (در کتاب ملل و نحل)، او را از رجال مُرجئه بشمار آورده اند.
و در میزان الاعتدال در شرح حال «مقاتل» آمده است که:
امام ابو حنیفه گفت:
«جهم» در نفی تشبیه [درباره خدا] آن قدر افراط کرد که گفت: خدا چیزی نیست و «مقاتل» در مقابل او آن قدر در اثبات افراط کرد که خدا را چون مخلوقش ساخت.
ص: 62
ابن خلکان می نویسد که ابو حاتم بن حیان بستی گوید:
مقاتل علم به قرآن را از یهود و نصاری و آن چنان که موافق كتب آن ها بود دریافت می کرد. او از مشبّهه بود و خداوند را به مخلوق تشبیه می کرد. و با این همه در حدیث در وغپرداز بود.
علمای جرح و تعدیل روات از این قبیل مطالب فراوانی دربارۀ او نقل کرده اند. اینان در جرح عکرمه و مقاتل، سخنانی واضح تر و در گمراهیشان اقوالی صر يح تر دارند. لیکن مجال ذکر همۀ آن ها نیست. ما به همین مقدار اکتفا می کنیم و آن چه را که ذکر شد در بیان سقوط این دو مرد و فساد آراء و بطلان گفته هاشان، خصوصاً سخنان آن ها دربارۀ مطلب مورد بحث، کافی می دانیم. چه از آنان سخنی جز آن چه اقتضای کینه، حسد، خارجی و ناصبی بودنشان را کند، انتظاری نیست و از این دو تعجبی نباید کرد، بلکه تعجب از کسانی ست که به اینان اعتماد می کنند در حالی که به چهرۀ واقعی آن ها هم آشنایند.
اما آن چه را که آن ها دستاویز خود کرده اند که: سیاق آیه در خطاب به زنان پیامبر است؛ صرفاً آشفته سازی و ایجاد گمراهی می باشد اگر چه صاحب نوادر الاصول و دیگر دشمنان آل رسول در ساختن و پرداختن آن سخن به درازا کشانده اند، و از هیچ کوششی برای اصلاح و آرایش سخن خود فروگذار نکرده اند و همگی توان خود را در تقریر و تحریر این معنی بکار گرفته اند، لیکن مَثَل اینان در این کار مَثَل عنکبوت است که برای خود خانه ای تنیده و ﴿ إِنَّ أَوْهَنَ اَلْبُيُوتِ لَبَيْتُ اَلْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ. ﴾
این گفتار به چند جهت مردود است:
اوّل: این سخن اجتهاد در مقابل نصوص صریحه و احادیث متواتره ای می باشد که بخشی از آن ها ذکر شد.
دوّم: اگر این آیه در خصوص بانوان می بود - آن چنان که اینان پنداشته اند - می باید ضمیر های خطاب در آیه، ضمیر مؤنث باشد؛ همچنان که در دیگر آیاتی که مخاطب زنان هستند، چنین است. و حتماً می بایست خداوند بجای «عنکم» و
ص: 63
«يطهركم»، «عنكن و يطهركنّ» می فرمود، در صورتی که آوردن ضمیر مخاطب مذکر در این جا، برخلاف دیگر آیاتی است که مخاطب آن را تنها بانوان تشکیل می دهند. این سخن در دفع گمراهی اینان کفایت می کند.
سوّم: می دانیم که جملۀ معترضه در کلمات بلغا فراوان یافت می شود - غرض جمله ای غریبه است که میان دو جملۀ هم سیاق وارد می شود - . برای مثال خداوند تعالی در حکایت خطاب عزیز به زنش چنین می فرماید:
این از حیلت شماست هر آینه حیلۀ شما سنگین است يوسف از این بگذر - و تو (خطاب به زن) برای گناه خویش طلب آمرزش کن (1).
پس جملۀ «یوسف از این بگذر» - میان دو خطابی که عزیز به زنش دارد - به عنوان جملۀ معترضه و به طور استطراد ایراد شده است.
نظیر همین سخن آیۀ مبارکه:
پادشاهان چون به دیاری وارد شوند، آن کشور را ویران سازند و عزیز ترین اشخاص مملکت را ذلیل ترین افراد می گیرند - و چنین می کردند - . من برای ایشان هدیه ای بفرستم تا ببینم فرستادگانم (از جانب سلیمان) چگونه پاسخ باز آرند (2).
جملۀ «و چنین می کردند» کلام خداوند است که میان نقل قول بلقیس جا گرفته است.
از همین مقوله است قول خداوند تعالی:
قسم نمی خورم به جایگاه ستارگان - و این قَسمی بزرگ است اگر می دانستید - هر آینه این قرآن کتابی گرامی است (3).
ص: 64
جملۀ معترضه ﴿ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ ﴾ میان دو جملۀ قسم آمده است که خودِ جمله نیز معترضه می باشد. این معنی در کتاب و سنت و سخنان عرب و دیگر بلغا فراوان یافت می شود.
آیۀ «تطهیر» نیز به همین سبک به صورت معترضه میان آیات خطاب به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله واقع گردیده است تا روشن کند، او امر و نواهی و نصایح و آدابی را که در این آیات آمده به جهت عنایتی است که خداوند به تطهیر اهل بیت (آن پنج تن) دارد. زیرا خداوند نمی خواهد که ولو از سوی این زن ها نکوهشی به آنان رسد، و یا به واسطۀ این زنان ننگی به آن ها بچسبد و یا منافقین به سبب این زن ها راهی برای لُغَز گوئی با آنان بیابند. و چنان چه این جمله به طور استطراد در میان این سياق نمی آمد مقصود حاصل نمی شد - غرضی که بلاغت قرآن کریم با آن عظمت یافته و اعجازش از این راه کامل گشته است - همچنان که پوشیده نیست.
چهارم: مسلمین متفقند که ترتیب قرآن کریم به ترتیب نزول آن نیست. و بنابراین استدلال به سیاق آیات در جائی که با ادلّۀ قطعیه معارض باشد با آن برابری نخواهد کرد. و چون اطمینانی از این که آیه هنگام نزول در همین سیاق نازل گردیده است، موجود نمی باشد، به همین جهت اگر هم سیاق آیۀ مورد بحث دلالت اعتقاد مخالفین دارد؛ لازم است فحوای سیاق را ترک کنیم و به حکم ادلّۀ قاطع و حجت های روشنی تسلیم شویم که بخشی از آن ها را در این جا ذکر کردیم؛ زیرا حمل آیه بر خلاف سیاق آن نه با بلاغت مخالف است و نه به اعجاز آن خللی می رساند و براین معنی اجماع است که چون دلیل های قاطعی داشته باشیم حمل بر خلاف سیاق بی اشکال است.
عدّه ای نیز مراد از «اهل بیت» در آیه را کسانی دانسته اند که صدقه بر آنان حرام است - که آن ها بنی هاشم باشند - استدلال اینان به حدیثی می باشد که مسلم در کتاب صحیح خود در باب فضائل علی علیه السّلام آورده است که:
از زيد بن أرقم سئوال شد:
اهل بیت او چه کسانی هستند؟ آیا زن های اویند؟
جواب گفت:
ص: 65
نه، بخدا که چه بسا، زن مدّتی با مرد زندگی می کند، پس از چندی مرد او را طلاق می دهد و زن به نزد پدر و قوم خود باز می گردد.
اهل بیت او کسانی هستند که بعد از او صدقه بر آنان حرام است.
استدلال به این حدیث به دو جهت باطل است:
اوّلاً: اگر این حدیث را در کتاب صحیح مسلم ببینی؛ متوجّه می شوی سئوالی که از زید شده است در مورد تفسیر «اهل بیت» آن هم در این جملۀ پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: من در میان شما چیزی را باقی می گذارم که اگر به آن
چنگ زنید هرگز گمراه نمی گردید: کتاب خدا و عترت من - اهل بيتم (1) - .
سئوال در خصوص این حدیث بوده است که زید چنین جوابی را می دهد و در مقام تفسیر «اهل بیت» که در آیه مذکور آمده نبوده است، چرا که مورد سئوال نبوده است. و حال چگونه می توان به کلامی که زید در تفسیر حدیث گفته است در تفسیر آیه استناد کرد. آیا این مغالطه نیست؟! و اگر از زید تفسیر آیۀ مورد بحث را می پرسیدند، چنین جواب نمی داد. همچنان که ابوسعید خدری و مجاهد و قتاده و دیگران چنان کردند، و او نیز کسی نبوده است که حدیث «کسا» را ندانسته باشد و یا در تفسیر آن مخالفت سیّد الانبیاء کند.
خلاصه این که آن چه مسلم از زید نقل می کند خارج از موضوع بحث ماست و استدلال به آن در تفسیر این آیه بی مورد است.
ثانیاً: فرض کنیم که زید آن چه را که به او نسبت می دهند تفسیر کرده باشد. جز این نخواهد بود که او آیه را به رأی خود تفسیر کرده است، که نه چیزی به
ص: 66
آن ثابت می شود و نه آن را برهانی بر مطلبی می توان قرارداد. چرا که هر کس به کتاب صحیح مسلم مراجعه کند می تواند ببیند که این تفسیر را از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نکرده است. پس چگونه آن را معارض ادلّۀ قاطع و براهین ساطع قرار دهیم، و بر نصوص صریح و احادیث متواتر صحیح مقدّمش داریم؟
امّا چه توان کرد با قومی روبرو شده ایم که انصاف نمی دهند - ﴿ فَاناللَّهُ وَ اِنَا اِليْه رَاجِعُونَ ﴾ - .
سخن غریب تر را فخر رازی در تفسیر خود گفته است. او می گوید:
در مقصود از اهل بیت اختلاف است، اوّلی در این مورد سخن «بقاعی» است که می گوید:
اطلاق اهل بیت به همۀ کسانی می شود که ملازم پیامبرند، از مردان و زنان و همسران و کنیزان و نزدیکان...
سخنان وی که بر منوال بقاعی به بافندگی پرداخته مخالف سخنان پیامبر بشیر نذیر صلی الله علیه و آله می باشد.
ارزانیتان باد اندوخته هاتان که پیامبر و خویشان و گروه آنان اندوخته من اند روزی که اندوخته می جوئیم دوستی فاطمیان را وسیله تقرّب خود به سوی خالقم قرار داده ام تا روزی که هستم (1)
گروهی نیز گفته اند آیه شامل همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و آل عبا می شود تا میان ادلّۀ مذکوره و آن چه از سیاق آیه ظاهر می شود جمع کرده باشند.
این قول نیز به چند جهت مردود است:
اوّلاً: آن چه در مورد عدم اعتنا به استفاده از مفهوم سیاق گفتیم.
ثانياً: منع «ام سلمه» از این که او نیز زیر «عبا» قرار گیرد، چه این خود
ص: 67
بهترین دلیل بر خارج بودن زن های پیامبر صلی الله علیه و آله از شمول آیه می باشد.
ثالثاً: اگر کسی جز فاطمه علیها السّلام و علی علیه السّلام و دو فرزندشان - علیهما السّلام - نیز مراد آیه بود، حضرتش زمانی که آنان را زیر عبا گرفت باید می فرمود: خداوندا ! اینان از اهل بیت منند. ولی آن حضرت اهل بیت را در این عدّه محصور فرمود و گفت: خدای من ! این ها اهل بیت و نزدیکان منند، ناپاکی را از اینان زایل کن، و پاکشان گردان بسیار پاک.
و در روایتی که این حجر در صواعق نقل کرده اضافه می کند:
من با هر کس با اینان بجنگد در جنگم و با هر کس که با اینان در صلح باشد در صلحم و دشمن آن کسی هستم که با اینان دشمنی ورزد.
و احمد بن حنبل (1) از حدیث «ام سلمه» آورده است که گفت:
رسول الله صلی الله علیه و آله در خانۀ من بود که خادم گفت:
علی و فاطمه در آستانۀ درب هستند.
ام سلمه گوید حضرت به من فرمود:
برای من از اهل بیتم کنار رو.
- کمی در خانه دورتر رفتم. علی و فاطمه وارد شدند و همراهشان حسن و حسین که دو بچّۀ کوچک بودند بودند.
حضرت دو کودک را در آغوش خود گرفت و بوسید و دستی به گردن علی و دست دیگر به گردن فاطمه افکند. آن ها را بوسید و گلیمی سیاه روی سر آنان افکند و گفت:
خداوندا ! به سوی تو نه به سوی آتش، من و اهل بیتم... (2)
ص: 68
این حدیث همچنان که مشهود است ظهور در حصر اهل بیت در آن چند نفر دارد، آیا حضرتش آنان را از پیش خود به زیر عبایش گرفت و آن دعا و ثنایی را که شنیدی خواند؟ یا این سخنش که: آیه در مورد من و علی و حسن و حسین و فاطمه نازل شده، از روی اشتباه و گمراهی بوده است؟
آیا وقتی حضرت هر روز وقت بیرون شدن برای نماز صبح می گفت: نماز ! ای اهل بیت ! هرآینه خدا اراده کرده که ناپاکی را از شما زایل کند و پاکتان گرداند، بسیار پاک، از روی هوس سخن گفته بوده است؟ یا - العیاذ بالله - سخنی که به ام سلمه گفت: برخیز و برای من از اهل بیتم کناره گیر، هذیان بوده است؟
نه بخدا قسم:
گمراه نشده است هم صحبت شما و اشتباه نکرده و از روی هوس سخن نمی گوید. آن چه می گوید به جز وحی ای که به او می رسد نمی باشد. اسراری است که جبرئیل شديد القوى به وی آموخته است (1).
و در این مقام چه نیکو سروده است امام ابی بکر بن شهاب الدّین در کتاب خود رشفة الصادى:
واگذارید هر سخنی جز سخن محمد را *** که هنگام طلوع آفتاب ستاره ناپیدا شود (2).
1 - این آیه دلالت بر عصمت این پنج تن دارد. چرا که کلمه «رجس» در این جا همان طور که در کشاف و غیر آن مذکور می باشد عبارت از گناهانست، و چون به اوّل این جمله کلمه حصر «انّما» اضافه شده است چنین
ص: 69
فهمیده می شود که اراده خداوند (که در این جا ذکر شده است) محصور در نابودی گناهان از اینهاست و پاک گردانیدنشان از گناه، عمق و حقیقت عصمت نیز همین است. (1)
ص: 70
2 - این آیه به دلالت التزامی شاهدی بر امامت امیرالمؤمنین علیه السّلام است، چرا که او برای خویش، و حسنين - عليهما السّلام - و فاطمه علیها السّلام نیز برای او ادعای خلافت نموده اند و این ها دروغگو نتوانند بود، زیرا که دروغ خود از انواع «رجس» است که خداوند از آنان زائل کرده و آنان را پاکیزه نموده است.
ص: 71
ص: 72
خداوند - تبارک و تعالی - در سوره آل حم شوری آیات 23 و 24 می فرماید: ﴿ قلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلا الْمَوَدَّةَ في القُربى وَ مَنْ يَفْتَرفَ حَسَنَةٌ نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفورٌ شَكُورٌ * أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللهِ كَذِباً. ﴾ (1)
اهل بیت بر این معنی متّفق و دوستانشان نیز در هر نسلی چنین باور داشته اند که منظور از «قربی» (2) (نزدیکان) در این جا علی و فاطمه و دو فرزند ایشانند. و منظور از «حسنه» در این آیه دوستی آنان است و خدای تعالی «غفور و شکور» برای دوستان آنان است. این مطلب نزد ما از ضروریاتی است که جای بحث ندارد و براین معنی
ص: 73
اخبار صحیح و متواتر از ائمۀ عترت طاهرین وارد شده، و اکنون نیز احادیثی که از غير طریق ایشان، نقل شده است، ذکر می کنیم:
احمد بن حنبل و طبرانی و حاکم نیشابوری و ابن ابی حاتم نقل کرده اند، (1) که بن عباس گفت
چون این آیه نازل شد پرسیدند:
یا رسول الله ! نزدیکان تو چه کسانی هستند، هم آن هایی که دوستی شان بر ما واجب گردیده است؟
حضرت فرمود:
علی و فاطمه و دو فرزندشان. (2)
همین حدیث را زمخشری بدون ذکر سند نقل کرده (3) و برای تائید آن احادیث دیگری نیز از پیامبر خدا صلی الله علیع و آله ذکر کرده است. از آن جمله روایتی که از علی علیه السّلام نقل می کند که فرمود:
از حسد مردم به خودم، به رسول خدا شکایت بردم.
فرمود:
آیا راضی نمی شوی یکی از چهار نفری باشی که نخستین داخل شوندگان در بهشتند؟ من و تو، حسن و حسین؟
دیگر آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
حرام شده است بهشت بر کسی که بر اهل بیت من ظلم کند و با آزار عترتم مرا بیازارد.
و از آن جمله سخن پیامبر است که فرمود:
ص: 74
هر که با دوستی آل محمّد بمیرد، شهید مرده است آگاه باشید ! هر که با دوستی آل محمّد بمیرد، بخشوده مرده است.
آگاه باشید ! هر که با دوستی آل محمّد بمیرد تائب مرده است.
آگاه باشید ! هر که با دوستی آل محمّد بمیرد مؤمن و با ایمان کامل مرده است.
آگاه باشید ! هر که با دوستی آل محمّد بمیرد ملک الموت و پس از او نکیر و منکر به بهشت بشارتش دهند.
آگاه باشید ! هر که با دوستی آل محمّد بمیرد چنان با تشریفات او را به بهشت برند گویی عروس به خانه داماد می برند.
آگاه باشید ! هر که با دوستی آل محمّد بمیرد برای او دو درب از قبر به بهشت بگشایند.
آگاه باشید ! هر که با دوستی آل محمّد بمیرد خداوند قبر او را زیارتگاه ملائکه رحمت قرار دهد.
آگاه باشید ! هر که با حُبّ آل محمّد بمیرد بر سنّت و جماعت مرده است.
آگاه باشید ! هر که با بغض آل محمّد بمیرد کافر مرده است.
آگاه باشید ! هرکس با بغض آل محمّد بمیرد چون روز قیامت بیاید، میان دو چشمش نوشته خواهد بود «مأیوس از رحمت خدا»... (1)
ص: 75
همین حدیث را امام ثعلبی در تفسیر کبیرش از جزير بن عبد الله بجلّی نقل نموده است و همچنین عدۀ دیگری از محدثین و مفسرین و مؤلفین مناقب نیز آورده اند.
خواننده توجّه دارد که این منزلت بلند بدان جهت از طرف خداوند تعالی برای آنان ثابت گشته است که این ها خلفای او در روی زمین، و اولیای گرامش در قبص و بسطند. این ها حُجَج بالغۀ خداوند و اُمنای او بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله بروحی و سفرای او در امر و نهی اند. پس کسی که اینان را به این جهت دوست بدارد، دوستدار خداست و کسی که غضب کند بر آنان، هر آینه مبغض خدای تعالی خواهد بود. به همین مناسبت فرزدق در اشعاری که در مدح حضرت سجاد علیه السّلام سروده است می گوید:
از گروهی است که حُبّ آنان دین، و بغضشان کفر، قُرب آنان نجات بخش و دستاویز است. اگر اهل تقوی را بشمارند، اینان پیشوایانشان خواهند بود
و اگر سئوال شود بهترین اهل زمین چه کسانی اند؟ گفته می شود: اینان (1)
حاکم نیشابوری طبق نوشتۀ مجمع البیان حدیثی مسند از ابی امامه باهلی نقل می کند که گفت:
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
ص: 76
خداوند پیامبران را از درختان مختلفی آفرید، و من و علی از یک درخت آفریده شدیم. من ساقۀ درختم و على شاخه است. فاطمه شکوفۀ آن و حسن و حسین میوه های آن و پیروان ما برگ های آنند. پس هرکس به شاخه ای از شاخه های آن دست گیرد، نجات یابد و آن کس که از آن انحراف پیدا کند سقوط خواهد کرد. حتّی اگر بنده ای هزار سال عبادت خدای را بجای آرد و پس از آن هزار سال دیگر عبادت خدا کند و باز هم هزار سال دیگر عبادت کند به طوری که (از فرط عبادت) چون مشگ کهنه گردد، ولی ما را دوست نداشته باشد خداوندش او را با سر در آتش افکند.
آن گاه این آیه را تلاوت فرمود:
﴿ قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلا الْمَوَدَّةَ فِی القُربى. ﴾
ابو شیخ و دیگران طبق نقل الصواعق المحرقه از علی علیه السّلام روایت کرده اند:
درباره ما در سوره آل حم آیه ایست؛ حفظ نمی کند
دوستی ما را مگر هر مؤمنی، آن گاه خواند:
﴿ قُل لا أَسْلُكُمْ عَلَيْه أجراً إِلا المَوَدَّةَ فِی القُربى وَ مَنْ يَفْتَرف حَسَنةٌ نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ. ﴾
«کمیت» شاعر اشاره به همین مطلب نموده می گوید:
دربارۀ شما در آل حم آیه ای یافته ایم که تاویل کرده اند آن را از ما، آنان که تقیّه می کنند و آنان که عقیده خود را آشکار می دارند (1)
همچنین بزاز و طبرانی، طبق نوشته صواعق و دیگران از امام ابی محمّد حسن المجتبی علیه السّلام به سند های مختلف روایت کرده اند که:
ص: 77
آن حضرت خطبه ای خواند و در آن فرمود:
و من از اهل بیتی هستم که خداوند دوستی و محبت آنان را واجب نموده است و در آن چه بر محمّد صلی الله علیه و آله نازل کرده می فرماید: ﴿ قُل لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْه أجراً إلا المَوَدَّةَ فِى القُربى وَ مَنْ يَفْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً ﴾. آن حضرت فرمود: معنای «اقتراف الحسنه» مودّت ما اهل بیت است.
طبرانی نیز طبق نقل صواعق و دیگران، از امام زین العابدین علی بن الحسين علیه السّلام روایت می کند که:
چون آن حضرت را - پدرم و مادرم به فدایش - در وسط دمشق به اسیری گرفته بودند، سفله ای از شامیان به او گفت:
شکر خداوندی را که شما را بکشت.
حضرت به او فرمود:
آیا نخواندی (این آیه را) که: ﴿ قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةُ فِي اَلْقُرْبی ﴾ ؟
آن مرد گفت: مگر شمائید آنان؟
حضرت فرمود: بله (1).
همچنین احمد بن حنبل به نقل صواعق از ابن عباس روایت می کند که گفته است:
آیۀ ﴿ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْلَهُ فيها حُسْناً ﴾ این دوستی آل محمّد صلی الله علیه و آله است.
همین حدیث را چنان که در کتاب الشرف المؤبد (ص 95) مذکور شده ابن ابی حاتم نیز نقل نموده است.
ص: 78
ابی حمزه ثمالی در تفسیرش از ابن عباس نقل می کند:
چون اسلام بعد از هجرت استحکام یافت انصار گفتند، پیش پیامبر رویم و بگوئیم گرفتاری هایی به تو می رسد و اکنون این اموال ما در اختیار توست، آن چنان که خواهی دستور ده که این آیه نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله آیه را بر آنان خواند. انصار با حالت تسلیم از نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بیرون شدند.
منافقین گفتند:
این سخنی ست که فی المجلس ساخت تا ما را پس از خود به وسیلۀ این حکم، پیش خویشانش ذلیل گرداند.
پس این آیه نازل شد:
﴿ أمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللهِ كَذِباً. ﴾
همین حدیث را ثعلبی و بغوی از ابن عباس روایت کرده اند. (1)
خداوند حسد را نابود کند که در هر کسی باشد او را به درک اسفل جهنم می فرستد. بنگر ! چگونه عدّه ای از دین خارج شدند و به خاطر حسدورزی به اولیای خدا، پیامبر صادق و امین خود را تکذیب کردند، تا خداوند در نفاق آنان آیه ای نازل فرمود که مسلمانان شبانه روز آن را تلاوت می کنند، با این همه بذر حسد و نفاق با پشتیبانی حکمرانانی چون بنی امیه و دیگران ریشه دواند و در حالی که جماعت مسلمانان در غفلت بودند، رشد و نمو یافت، تا امر مشتبه شد و شبهه پیش آمد. علّت پیش آمدن این بلا، اعتماد عامّه بر تمامی کسانی است که در صدر اوّل بوده اند، و مبنای آنان بر عدالت آن بود که هر کسی فقط مصاحبتی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشته باشد، در حالی که آیات و روایاتی که راجع به کار های منافقین است می خوانند و بر منتظر ماندن آن ها - تا این که اوضاع بر علیه سرور انبیاء و مرسلین برگردد - آگاهند. منع از کنجکاوی در این احوال و بستن راه بررسی حقائق احوال رجال سبب بزرگ شدن
ص: 79
این بلا گردیده و فهم بسیاری از حقائق را از دست اینان گرفته است و چه بسا ناخواسته و ندانسته دنباله رو منافقین شده اند.
از اینجاست که با وجود نصوص آشکار راجع به نزول این آیه در مورد عترت
زکیّه در تفسیر آن اختلاف کرده اند و تا آن جا که می دانم مخالفین چهار قول دارند:
قول اوّل: در این آیه خداوند به پیامبرش دستور داده است که به مشرکین قریش بگوید:
از شما پاداشی نمی خواهم جز دوستی در حق خویشاوندان.
یعنی این که مرا بخاطر خویشاوندی که با شما دارم دوست داشته باشید، و صلۀ رحمی که میان من و شما هست بنمائید.
این گفتار به چند وجه مردود است:
1- همچنان که از تفسیر بغوی و ثعلبی نقل شده و در آینده نیز از دیگران ذکر خواهیم کرد، این آیه در مدینه نازل شده است، پس چه ربطی به مشرکین قریش دارد؟!
2- به حکم اخباری که آمد و تعدادی هم ذکر خواهد شد سبب نزول آیه تقدیم نمودن انصار، اموال خود را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و یا تفاخر آنان بر بنی هاشم بوده است پس در هر صورت خطاب آیه به آنان خواهد بود نه به مشرکین قریش.
3- مشرکین نمی توانند مخاطب آیه باشند، زیرا چقدر زشت است که شخص حکیم برای ادای رسالت، از کسانی که به رسالت او کفر ورزیده و نهایت انکار و تکذیب را بر او دارند، طلب اجر کند. طلب اجر از کسی نیکوست که به این رسالت ایمان آورده و آن را نعمتی برخود می شمارد.
4- این سخن مخالف حدیث گذشته است که دلالت بر این آیه در دوستی علی و فاطمه و دو فرزند ایشان داشت.
5- این قول، قول عکرمه است و گروهی از مزدوران بنی امیه و دشمنان اهل بیت، دنباله روی وی را کرده اند. بدانسان که ما در کتاب سبیل المؤمنین خود این مطلب را آشکار ساخته ایم. و اقوال این گروه خصوصاً در مثل این مقام پذیرفته
ص: 80
نیست، و با بیاناتی که در فصل سابق ذکر شد روشن گشت که عکرمه از داعیان خوارج و محدثین در وغپرداز است، و کسانی که این قول را به اعتماد روایتی که در کتاب تفسیر از صحیح بخاری ضمن باب «قوله المودة فی القربى» - از محمّد بن بشار از محمّد بن جعفر نقل شده - به ابن عباس نسبت داده اند به خطا رفته اند؛ چه امامیه بر ضعف این دو نفر متّفقند و - آن چنان که در کتاب میزان الاعتدال است - یحیی بن معین نیز در ضعیف شمردن محمّد بن بشار با آنان هم داستان است، بلکه فلاس نیز او را تکذیب نموده است (برای مطالعۀ بیشتر به آن کتاب مراجعه شود).
چگونه ممکن است ابن عباس در تفسیر «قُربی» سخنی جز آن چه ما گفتیم بگوید، با وجود احادیث ثابتی که از او روایت شده و ذکر آن ها گذشت که در آن ها «قُربی» را به علی و فاطمه و فرزندانشان و «حسنه» را به دوست داشتن آنان تفسیر نموده است؟
قول دوّم: می تواند معنی آیه چنین باشد:
بگو اجری نمی خواهم بر آن از شما جز این که نزدیکی (قُربی) از خداوند را دوست دارید، به وسیله عمل های صالح.
قول سوّم: این که معنی آیه چنین است:
جز این که نزدیکان خود را دوست داشته باشید و ارحامتان را صله کنید.
خواننده متوجّه است که گویندگان این اقوال غرضی جز پریشان نمودن افکار و گمراه کردن ندارند و در رد این ها کافی است بگوئیم: این ها سخنانی است مخالف با نصوص وارده و ادلّۀ قاطعه ای که ذکر پاره ای از آن ها گذشت.
قول چهارم: این که این آیه با آیۀ دیگری که در سورۀ سبا آمده است: (1) ﴿ قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرِ فَهُوَلَكُمْ ﴾، نسخ شده است و این از یاوه ترین سخنان و عجیب ترین اباطیل است؛ چرا که وجوب «مودّت قربی» - به هر گونه تفسیر شود - به حکم ضرورت اسلامی، تا روز قیامت استمرار دارد.
ص: 81
پس ای مسلمانان ! این نسخ چه معنایی می تواند داشته باشد؟! گذشته از این که هیچ منافاتی بین دو آیه نیست تا بتوانند ناسخ و منسوخ بشمار آیند؛ چون معنی آیۀ مورد بحث در سورۀ شوری چنین است:
نمی خواهم از شما برای ادای رسالتم اجری، مگر دوستی نزدیکانم.
و معنی آیۀ واقع در سوره سباء این است که:
بگو هر اجری من برای رسالتم از شما طلبیدم از آنتان باشد، و آن چه را به عنوان اجر بر آن از شما خواسته ام هر آینه به نفع شماست نه من.
چرا که نزدیکان من حُجَج بالغۀ خدایند نزد شما و نعمت های تامه اند بر شما. اینان امان اهل زمین و باب حطّه و سفینۀ نجات این امّت اند و چون قرآن حکیم اند؛ پس دوستی ایشان بر شما لازم است و فایده اش هم به شما بر می گردد.
یکبار دیگر دو آیه را بنگر! - خدایت هدایت کناد و تعمق کن که این دو آیه که یکی می فرماید: ﴿ قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلا الْمَوَدَّةَ فِى القُربى. ﴾ و آیه دیگر که خداوند سبحان فرموده است: ﴿ قُل ما سألتُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرِ فَهُوَ لَكُم. ﴾ خواهی دید که آیۀ دوّم مؤکّد مفاد آیۀ اوّل است و مشوّق به آن؛ چنان چه روشن می باشد.
دو اعتراض دیگر به ما شده است:
اشکال اوّل: اگر غرض آیۀ مودّت، «قُربی» بود باید گفته می شد: ﴿ اِلْأَ مَوَدَّة اَلْقُرْبَى ﴾ يا ﴿ إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ لِلْقُرْبَى ﴾.
جواب: این گوینده تغافل می کند از مطلبی که هیچ صاحب فهمی از آن غافل نشود و تجاهل می کند در بارۀ چیزی که هیچ سخن شناسی بدان جاهل نباشد؛ چرا که «اضافه» و «لام» هرگز نمی توانند مبالغه ای را که کلمۀ «فی» در این جا می رساند، برسانند (1)، و چون کلمه «فی» آنان را موضع و محل دوستی می سازد، بدانسان که قهرمانان ادبیات عرب آشنا و رهبران فن بلاغت بر آن گواهند. (2)
ص: 82
اشکال دوّم: گفته اند این آیه در سوره شوری می باشد و سوره «مکی» است (در مکّه نازل شده است) ولی حسن و حسین در مدینه متولد شده اند و نمی توانند مراد آیه باشند.
جواب: این آیه و آیات بعد تا آخر آیۀ سوّم؛ بدون شک به حکم اخبار فراوانی که از عترت طاهرین رسیده است «مدنی» اند.
این معنی را صاحب مجمع البیان از ابن عباس و قتاده نقل کرده است و آن چه از ابی حمزۀ ثمالی و دو تفسیر ثعلبی و بغوی نقل شده گواه بر آن است. و کافی ست برای تائید سخن ما آن چه را امام واحدی در کتاب اسباب النزول از ابن عباس نقل می کند، این جا بیاوریم:
چون پیامبر اکرم به مدینه آمدند، گرفتاری ها و مخارجی برایش پیش آمد و ثروتی هم نداشت.
انصار گفتند:
خداوند به وسیلۀ این مرد شما را هدایت کرده است. او فرزند خواهر شماست و مخارج و پرداخت هائی برایش پیش می آید و ثروتی هم در مقابل ندارد، مقداری که به شما نیز ضرری نداشته باشد از اموال خود جمع کنید و پیش او آرید تا در گرفتاری ها به آن کمک جوید.
چنین کردند و اموال را پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند و گفتند:
ای پیامبر خدا !
ص: 83
تو خواهر زادۀ مائی و خداوند ما را به دست تو هدایت نموده است. گرفتاری ها و مخارجی برایت هست که در مقابل ثروتی هم نداری. اندیشیدیم که از اموال خود مقداری جمع کرده پیش تو آریم تا در گرفتاری ها کمک تو باشد. این اموال است.
پس این آیه نازل شد:
از شما پاداشی بر آن نمی خواهم جز دوستی نزدیکان.
این حدیث در کشاف و دیگر تفاسیر معتبر و کتاب هائی که در شأن نزول آیات تألیف شده مسطور است.
در کشاف و کتاب های دیگر روایت دیگری در شأن نزول این آیه آمده است:
انصار بر بعضی از بنی هاشم فخر فروشی نمودند، بدین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله بر آنان عتاب نمود.
به زانو در آمده گفتند:
دارائی ما و آن چه بدست ماست از آنِ خدا و رسول اوست.
پس این آیه نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله بر آنان بخواند.
آیا این اخبار دلالت روشن به نزول آیه در مدینه ندارد؟ و آیا گواه بر این که مخاطب این آیه انصارند، نیست؟
ص: 84
این مطلب منافاتی با «مکی» بودن سوره ندارد. چون بر این معنی اتّفاق است که ترتیب جمع آوری قرآن به ترتیب نزول آیات نیست. (1) به همین سبب به حکم علمای گذشته و جانشینانشان از شیعه و سنی بیشتر سوره های «مدنی» مشتمل بر آیاتی «مکی» هستند. (2) و جهت نامیده شدن سوره ای به «مکی» یا «مدنی» فزونی آن آیات در سورۀ مربوط است. چنان که ائمه فن از هر مذهبی بر این معنی تصریح نموده اند.
علیرغم این مسائل حتی اگر به فرض محال، آیۀ مورد بحث در مکّه و قبل از ولادت حسنین علیه السّلام نازل شده باشد؛ مانعی ندارد که حکم را شامل ایشان نیز بدانیم. چرا که دوستی مذکور در آیه تنها برای نزدیکان موجود هنگام نزول آیه نیست، بلکه در آنان ثابت است و آنان مطلقاً ظرف و محل دوستی اند، چنان که شرح آن گذشت. بنابراین این آیه شبیه آیۀ ﴿ يُوصيكُمُ اللهُ فى اَوْلادِكُمْ ﴾ در سورۀ نساء است. آیا هیچ مسلمانی حکم وصیت در این آیه را منحصر به اولادی می داند که هنگام نزول آیه موجود باشند؟
هرگز ! بلکه چنین فکری بخاطر هیچ بشری هم خطور نکرده است. حال چه فرقی میان دو آیه هست؟!
و امّا آن چه از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تفسیر «قربی» مذکور شد (فاطمه و على و دو فرزند ایشانند) ممکن است بعد ها و پس از نزول آیه بوده باشد با این که آن حضرت از طرف خداوند اخبار به غیب فرموده و این از نشانه های نبوّتش بوده است و خبر دادن پیامبر صلی الله علیه و آله از
ص: 85
آینده چیز تعجب آوری هم نیست. چه آن حضرت از «خلفای خود» مبنی بر این که تعدادشان دوازده نفر است خبر داده بود. و از جریان «جنگ جمل» و «سگ های حوأب» و «فئۀ باغیه» [گروه متجاوز و ظالم که غرض لشکر معاویه است] و این که آن ها عمار را خواهند کشت، سخن ها گفته بود. از «مارقین» - کسانی که از دین بیرون روند آن چنان که تیر از کمان خارج می شود - و «ناکثین» و «قاسطین» و کینه هائی که در قلب های گروهی مخفی ست و تا آن حضرت صلی الله علیه و آله زنده است آشکار نخواهند کرد [امت را ] آگاه نموده بود. آن حضرت از «اشقى الآخرين» [ابن ملجم] و ضربت شمشیری که بر سر مبارک «سیّد الوصیّین» علیه السّلام می زند به طوری که محاسن سفیدش از خون سرش خضاب می گردد نیز خبر داده بود. و از حال پارۀ تن خود «زهرا» علیها السّلام پس از خود، و این که آن حضرت اوّلین نفر از اهل بیت است که به او ملحق می شود؛ از گرفتاری امام «حسن» علیه السّلام و زهری که به او خورانده می شود و از مصائب سیّد الشهداء علیه السّلام در کربلا و گرفتاری ها و بلا ها و کشتار ها و سرگردانی ها و شهر گرداندن ها، [آیندگان را] خبر کرده بود. و از «حکام ظالمی» که پس از او بر این امّت سلطه پیدا می کنند و شرارت های «بنی امیه» و «بنی مروان» و این که طول حکومت آنان هزار ماه خواهد بود؛ از «بنی عباس» و حکومت آنان، از «فتنۀ نجد» و «طوع قرن الشيطان» و دیگر خبر های غیب بی شماری که خداوندش به آن ها آگاهش ساخته بود؛ خبر داده بود که امّت او آن ها را بعد ها چون روزِ روشن دیدند.
پس علم ازلی خداوند تعالی که همه چیز را پیش از آن که به وجود آید فرا گرفته، از تولد حسنین از علی و فاطمه، کوتاهی نپذیرد؟ و آیا جای تعجّب است که پیامبرش را به آن بشارت دهد و دوستی آنان را پیش از تولدشان - به جهت کرامت و قرب منزلتی که پیش او دارند - بر امّت واجب گرداند؟ همچنان که آدم و نوح و ابراهيم و موسی و عیسی و دیگر پیامبران - علیهم السّلام - را به
ص: 86
محمّد صلی الله علیه و آله بشارت داد و از جلالت قدر و بزرگی مقام او آگاهشان کرد تا به او ایمان آورده و در مقابل عظمتش سر تعظیم فرود آوردند.
و کسی را جای تردید نیست که «عترت» و «کتاب» دو «ثقل» پیامبرند که هر کس به آن دو چنگ زند گمراه نشود و هر کدام از این دو متمّم دیگری ست و از هم جدا شدنی نیستند تا در حوض کوثر بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد گردند.
و اخبار در تفسیر «قربی» بدانسان که ما معنی کردیم از اهل بیت به تواتر رسیده و برای اثبات آن چه گفتیم، که غرض از «قربی» علی و فاطمه و دو فرزند ایشانست، همین کافی ست که عموم اهل سنت، بر این باور بوده اند، و بزرگانشان بر این معنی یقین کرده اند. (1)
کافی ست شعری را که امام خلف و سلفشان محمّد بن ادریس شافعی - رحمه الله - سروده است در این جا بیاوریم:
ای اهل پیامبر خدا ! دوستی شما واجب خدائی ست که در قرآن نازل فرموده در عظمت قدر شما همین بس که هر کس بر شما درود نفرستد نمازش نباشد. (2)
و ابن عربی نیز چنین سروده است:
آشکارا ولایت آل طه را برخود امر واجبی می دانم که علیرغم از خدا دوران، به خدایم نزدیک می سازد
ص: 87
پیامبر برانگیخته، پاداشی برای هدایت به تبلیغ خود، جز دوستی نزدیکان را نخواسته. (1)
و نبهانی عالم معاصر گوید:
ای آل طه ! ای آل بهترین پیامبر ! جد شما برگزیده و شما برگزیدگانید خداوند ناپاکی را در ازل از شما اهل بیت زائل کرد پس شما پاکیزگانید جد شما برای دین پاداشی نخواسته جز دوستی «قربی» و چه پاداش خوبی (2)
وقتی اعتقاد به این سخن از ائمه اهل سنّت و جماهیر امّت ثابت شد، مخالفت چند مخالف و پرت و پلاگویی چند بیهوده گو اهمیتی نخواهد داشت. کسانی که نبهانی در کتاب الشرف الموبد به آنان اشاره کرده و در خطبه کتابش می گوید:
از این قبیل گروهی در زمان ما هستند. (3) جاهلانی در اثر بغض «آل محمّد» در لجنزار غرقه شده و در اثر نادانی خود اخبار و احادیثی را که در فضل اهل بیت نبوّت و معدن رسالت و مهبط وحی و منبع حکمت وارد شده تأویل می کنند؛ و آن ها را با درک مریض و انکار پست خود از ظاهرشان خارج ساخته و با این همه گمان دارند که از دوستداران اهل بیت اند و نمی دانند در اثر
ص: 88
بیچارگی سرگردان بیابان هایند...
در مقصد ثالث از کتاب مذکور گوید:
گروهی را دیده ایم که چون مزیتی را که اهل بیت بدان ممتازند یا منقبتی را که به آنان نسبت داده شود بشنوند؛ یا خدا و رسول یا صلحای گذشته و علما و اولیای امّت، اهل بیت را بدان وصف کنند، رخ در هم کشند و حالشان تغییر کند و به زبان حال آرزو کنند که این امتیاز مخصوص آنان نمی بود و گاهی به زحمت سخنان واهی و اخبار مجعول و احادیث ساختگی فراهم می آورند تا نور خدا را بدان ها خاموش کنند ﴿ وَ ٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَ لَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ. ﴾
این ها جملات نبهانی ست. آری ! حقیقت منصف و معاند هر دو را به سخن در می آورد.
از خداوند برای خود و جمیع مسلمین توفیق و هدایت می طلبم.
بمنّه و کرمه انه ارحم الراحمین
ص: 89
ص: 90
خداوند - عَزَ اسمه - در سوره دهر آیات 5 - 7 می فرماید:
﴿ إِنَّ الأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَاسِ كَانَ مِزَاجُها كافُوراً ﴾ * ﴿ عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجَّرُوْنَهَا تَفْجيراً ﴾ * ﴿ يُوفُونَ بِالنَّدْرِ... ﴾ (1)
دوستان اهل بیت به پیروی از کافۀ امامانشان متّفقند که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین نازل گشته است. در این معنی احادیث صحیحه به تواتر از طریق عترت طاهرین رسیده است و این مطلب نزد آنان از ضروریاتی ست که کسی از ایشان بر آن جاهل نباشد.
گروهی از بزرگان اهل سنت نیز همین مطلب را از ابن عباس روایت کرده اند، مانند امام واحدی در کتاب البسيط و امام ابی اسحاق ثعلبی در تفسیر كبيرش و امام ابى المؤيد موفق بن احمد در کتاب الفضائل وعدّه دیگری از حفّاظ اهل ضبط احادیث.
اکنون سخنان زمخشری را از کشاف در تفسیر این سوره نقل می کنیم که می گوید:
از ابن عباس - رضى الله عنه - روایت شده که حسن و
ص: 91
حسین مریض شدند و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله همراه عدّه ای به عیادتشان آمده و گفتند:
يا ابا الحسن ! خوب بود برای فرزندانت نذر می کردی
پس علی و فاطمه و خدمتکارشان «فضّه» نذر نمودند که اگر آن دو بهبودی یابند، سه روز روزه بگیرند.
حسنين - عليهما السّلام - شفا یافتند، چون چیزی با آن ها نبود، علی از شمعون خیبریِ یهودی سه صاع گندم وام گرفت. یک صاع آن را فاطمه آسیاب کرد و پنج قرص نان به تعداد اهل خانه پخت و آن ها را در سفره نهاد تا افطار کنند.
سائلی به در خانه آمد، صدا کرد:
سلام بر شما ! ای اهل بیت محمّد ! مسکینی از مساکین مسلمینم، اطعامم کنید که خدایتان از مائده های بهشتی اطعام کند.
او را برخود مقدّم داشتند و (نان ها را به او دادند). آن شب چیزی جز آب نچشیدند و فردا روزه دار بودند.
چون شب شد و کنار سفره نشستند یتیمی به درب خانه نزدیک شد، او را مقدّم داشتند (و غذای خود را به او دادند).
روز سوّم نیز اسیری به آنان روی آورد، اینان نیز به رسم معهود عمل کردند.
صبحگاهان علی - رضى الله عنه - دست حسن وحسين بدستش، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد.
چشم پیامبر بر آنان افتاد که از شدّت گرسنگی چون جوجه ها می لرزیدند. فرمود:
چقدر ناراحت می شوم که شما را این چنین ببینم.
ص: 92
حضرت برخاست و همراه آنان آمد. فاطمه را در محرابش دید در حالی که شکمش به پشت چسبیده و چشمانش گود رفته، ناراحت شد.
جبرئیل - علیه السّلام - نازل گشته و گفت: بگیر ای محمّد ! خداوند تو را درباره اهل بیتت تهنیت می گوید.
پس او را به خواندن سوره وا داشت.
ما نه نیازی به صرف وقت در نشان دادن سند های این حدیث و طرق روایت آن از ابن عباس و مجاهد و ابی صالح و عطا و دیگران داریم و نه نیازی به برشمردن ناقلان آن و حفّاظ حدیث و ائمّه تفسیر. چرا که این معنی به تواتر از ائمه طاهرین به ما رسیده است و هیچ شبهه ای در آن نمی باشد. تنها به قسمتی از اسرار بلاغت که این آیات روشن، متضمن آن است اشاره می کنیم تا اصحاب عقل را سبب بیداری گردد و گوش های شنوا بدان گوش فرا دهند.
علمای علم بیان و دیگر اهل زبان شک ندارند که اگر «ال» تعریف بر سر لفظ «جمع» در آید، همه افراد آن جمع را در بر می گیرد. این مطلبی ست که احدی از ادبای عرب در آن مخالفتی نکرده است.
روشن است که لفظ «ابرار» در آیه، جمع «بّر» یا «بارّ» (1) است و همچنان که دیده می شود «الف و لام» تعریف بر آن داخل شده پس شکی در ظهور شمول این لفظ نیست. و اطلاق آن بر علی و فاطمه و حسن و حسین برای بیان این سخن است
ص: 93
که اینان کاملترین ابرارند و اعلان این که اینان بهترینانند، و دلیلی بر این که برگزیدۀ برگزیدگانند و حجّتی که انتخاب شده از انتخاب شدگانند.
دیگر گویندگان در وصف نیکی این ها چه توانند گفت و توصیف کنندگان، وصف بزرگی آنان چسان کنند؟ چه مدحی هم تراز مدح قرآن تواند بود؟ و چه ثنائی هم وزن ثنای کتاب حکیم تواند شد؟ و کدام عبارت شریف و مقدّسی برابری با قول خداوند تعالی تواند کرد که می فرماید:
﴿ اِنَّ الْاَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَاس كانَ مِزَاجُها كافوراً. ﴾ (1)
هر آینه ابرار (علی و فاطمه و حسن و حسین) از ظرف بلورین (2) نوشابه ای نوشند (نوشابۀ طیّب و طاهر را روز عطش اکبر) که طبعش کافور (3) است.
﴿ عَيْناً يَشْرَبُ بها عِبادُ اللهِ يُفَجِّرونَهَا تَفْجيراً ﴾ (4)
چشمه ای (5) که می نوشد با آن بندگان خاص خدا (علی و فاطمه و حسنین و امثال آنان از کاملین در عبودیت خداوند سبحان، کسانی که روی زمین آرام راه می روند و چون نادانان آنان را مورد خطاب قرار دهند می گویند: «سلام». و آنان که شب ها را در حال سجده و قیام برای پروردگار خود به روز آرند... (6) تا آخر، صفاتی که
ص: 94
آیات قرآن برای آنان بر می شمرد) می شکافندش و به اختیارشان هر کجا جاری شود، چه شکافتنی (به راحتی و آسانی که هیچ زحمت و خستگی به آنان نرسد).
علّت این که در آیۀ اوّل فعل «یشربون» را با کلمه «من» که به معنی شروع و ابتداست آورده، و در آیۀ دوّم با «باء» که معنی چسباندن را می رساند. چون نوشیدن از «کأس» آغاز می شود و نوشابه را با آب چشمه مخلوط می کنند، پس معنی چنین خواهد بود: «نوشابه را با آب این چشمه می نوشند» به همانسان که گفته می شود «آب را با عسل نوشیدیم». آن گاه خداوند جهت سزاواری، این ها را به این کرامت بیان می فرماید که:
يوفُوُنَ بالنَّدْرِ (1) ...
روشن است که غرض از توصیفِ «وفای به نذر»، مبالغه در کوشش برای ادای واجبات است. چه؛ کسی که بر آن چه خود با اختیار بر خویشتن واجب کرده عمل کند، در عمل بدان چه خداوند بر او واجب گردانیده است کوشاتر خواهد بود. این خداست که درباره شان چنین گواهی می دهد و چه کسی از خدا راستگوتر می تواند بود؟
و خداوند به تعهد آنان در ادای واجبات به این مقدار گواهی بسنده نفرموده، بلکه با توصیف آنان به ترس از خدا و خوف از روز قیامت، کمال مبالغه را در بیان دوری ایشان از محرمات و شبهات نموده و او که راستگوترین گویندگان است چنین می فرماید:
﴿ و يَخافُونَ يَوماً كانَ شَرُّهُ مُستَطيراً. ﴾ (2)
کسی که در قرآن حکیم تدبر کند و در ژرفنای اسرار آن غوطه ور شود، در
ص: 95
این آیات روشنگر، عنایات عظیمی از خداوند را بر این ابرار در می یابد که توصیف آن نتوان نمود و اندازه آن را نتوان سنجید.
نمی بینی ! گواهی ها برای دفع شبهه ها در مورد تزکیه آن ها چگونه مرتب چیده شده است، آن چنان که هر شهادتی از شهادت پیش بزرگتر است. آن گاه که گواهی می دهد: «اینان به نذر وفا می کنند» سپس شهادت می دهد که: «از روزی می ترسند که شرّ آن همه گیر است». که این بزرگتر از گواهی اوّل است؛ چرا که به عبارت صریح دلالت به رسوخ ایمان به خدا و روز قیامت دارد.
بار سوّم شهادتی بالاتر داده می شود که:
﴿ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّه مسكيناً و يَتيماً وأسيراً. ﴾ (1)
ظاهر آیه این است که ضمیر در «دوستی او» به طعام برمی گردد، و معنی چنین می شود:
اطعام می کنند طعام را با دوستی آن (بخاطر شدّت گرسنگی به سبب سه روز روزه داری که در شب ها هم بجز آب افطار ننمودند)...
این عبارت نظیر این آیۀ شریفه است: ﴿ وَ اُتِي اَلْمَالُ عَلَى حُبِّهِ ﴾ (2) و آیۀ دیگر: ﴿ لَن تَنالُوا البَرَّ حتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ ﴾ (3) و همچنین آیۀ دیگر: ﴿ و يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بهِمْ خَصَاصَةٌ. ﴾ (4)
جز این نیست که این شهادتی بالاتر از قبل است زیرا دلالت بر تکامل نفوس اینان دارد و این که در «دوستی خیر» و «ایثار بر نفس» و در «شفقت برمسکین» و «رأفت بر یتیم» و «عطوفت بر اسیر» به اوج آن چه ممکن است رسیده اند.
ص: 96
روشن است که اگر (به فرض محال) این ایثار ها را هم نمی کردند گناهی مرتکب نشده بودند، لیکن آنان با وجودی که چنین تکلیف و مسئولیتی نداشتند، به بارزترین مظاهر رحمت و عطوفت تجسّم بخشیدند، و این از بالاترین صفات مقرّبین است.
حال می ماند، بیان بالاترین گواهی و قویترین دلیل بر پاکی ایشان. این گواهی را خداوند به زبان حال ایشان بیان می کند وقتی که از اعماق درونشان خبر می دهد:
﴿ انّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ الله لأتُريدُ مِنْكُم جزاء و لاشكوراً ﴾ * ﴿ اِنّا نَخاف مِنْ رَبِّنَا يَوْماً عَبوساً قَمْطريراً. ﴾ (1)
از این به بعد با تدبّر در بشارت هایی که در مورد امنیّت آن ها در این روز داده می شود، عنایت فراوان خداوندی را در مورد ایشان - علیهم السّلام - در می یابیم. چه به یک بشارتِ تنها، اکتفا نشده است بلکه بشارت ها را یک یک و پشت سر هم آورده است. به طوری که هر کدام بزرگتر از قبلی ست.
اوّلاً:
﴿ فَوَفِيهُمُ اللهُ شَرَّذَلِكَ اليَوْم ﴾ (2)
آن گاه بالاتر رفته می فرماید:
ص: 97
﴿ و لَقّيهُمْ نَضْرَةً و سُرُوراً. ﴾ (1)
آن گاه بشارت بالاتری داده می فرماید:
و جَزيهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةٌ و حَريراً. (2)
سپس بشارت به بهشت را به اجمال بسنده نمی کند، بلکه به تفضیل پرداخته و می فرماید:
﴿ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْآرَائِكَ لَايَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَ لازَمْهَرِيراً. ﴾ (3)
و در عین این که از آفتاب دورند به سایه نزدیکند؛ چه خداوند اشاره می فرماید:
﴿ وَ دَانِيَةٌ عَلَيْهِمْ ظِلاَلُهَا ﴾ (4)
ص: 98
باز هم خداوند سبحان به بیان این مقدار از کرامت آنان بسنده نمی کند و لذا می فرماید:
﴿ وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً ﴾ (1)
اگر خداوند به همین مقدار توضیح به شرافت و کرامت آنان اکتفاء می فرمود برای بیان فضل و شرف آنان کفایت می کرد؛ لیکن به کلام معجزش طول بیشتری داده تا عنایت تامّ خود را در مورد این ها تجسم بخشد و ایشان را بر دیگران برتری دهد، لذا می فرماید:
﴿ وَ يُطَافُ عَلَيْهِمْ بَانِيَةً مِنْ فِضَّةٌ وَ اَكْوَابٌ. ﴾ (2)
خداوند به قدرت با هر وصُنع متقن خود خلق کرده و آن ها را از جنس نقره ولی شفاف و بلورین ساخته است، به این جهت می فرماید:
﴿ كَانَتْ قَوَارِيراً ﴾ * (3) ﴿ قَوَارِيرَ مِنْ فِضَّةٍ ﴾ (4)
ص: 99
- ﴿ فَتَبَاركَ الله أحْسَنَ الخالِقین ﴾ - که چگونه در این ظرف ها نمای دو شی معدنی متباین را کنار هم جمع کرده است.
باز هم به این مقدار در بیان جنس این بلور ها اکتفا نمی شود و می فرماید:
﴿ قَدَّرُوها تَقديراً. ﴾ (1)
آن گاه خداوند تبارک و تعالی به مورد استعمال این قدح ها می پردازد و می فرماید:
﴿ يُسْقَوْنَ فِيها كَانْساً كانَ مِزَاجُها زَنجَبيلاً. ﴾ (2)
«زنجبیل» نیز اسم چشمه ای در بهشت است. دلیل آن آیۀ بعد است که می فرماید:
عَيْناً (3) فِيهَا تُسمَّى سَلْسَبِيلاً. (4)
خداوند - عَزَّوَجَلَّ - باز هم به این که گفته شود «به گِرد ایشان می گردانند»
ص: 100
بسنده نفرموده است. بلکه آنان را - که به گرد ایشان می گردند و به خدمتشان ایستاده اند - به بهترین وجه و نیکوترین صورت توصیف نموده است و می فرماید:
﴿ وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَان مُخَلَّدُونَ ﴾ * ﴿ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَنْثُوراً. ﴾ (1)
باز هم خداوند به این تفاصیل اکتفا ننموده، بلکه بیان می فرماید که دربارۀ آن چه خداوند برای این عدّه آماده نموده است چاره ای از اِجمال نیست و تفصیل آن ها به سبب تنگی میدان کلمات و عبارات و کوتاهی فهم و درک مردم امکانپذیر نمی باشد و بدین جهت می فرماید:
﴿ وَ اذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً و مُلْكاً كَبيراً ﴾ (2)
این آیه در بیان عزّت آنان از تمام آیات گذشته رساتر است و باژرف بینی
در می یابیم که احاطه به امتیازاتی که در این مقامات خواهد بود، جز خداوند را میسور نمی باشد. با همۀ این احوال سخن از این وعده و وعده هایی که به اینان داده می شود، به همین جا تمام نمی گردد و بدنبال آن می فرماید:
﴿ عَالِيهِمْ يُبَابُ سندُس خُضْرٌ وَ اِسْتَبْرَقَ وَ حَلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَفِيهُمُ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً ﴾ (3)
برتر و بلند مرتبه این نوشاننده ! چقدر عنایت بر اینان عظیم است و چه
ص: 101
اهتمامی در بیان اکرام ایشان می نماید که خود را - جَلَّ وَ عَلا - به رسم مجاز ساقی خوانده است.
در مقابل این توصیف دیگر سخنوران - سمند سخن تا هر کجا که تا زند - چه توانند گفت، چه تصوری توان داشت در مورد کسی که پروردگارش او را به قدحی چنین «شرابی پاک» بنوشاند، که پس از نوشیدنش عرقی خوشبوتر از مشک از نوشندگان تراوش کند. نه چون شراب دنیا، نجس و ناپاک، خبث و گند بو. از بین برندۀ عقل و تلف کنندۀ جسم، کشنده مروّت که با دست های کثیفی فشرده و با پاهای ناپاکی لگد کوب کرده اند، در خمره هایی ریزند که چه بسا از میکرب های کُشنده خالی نیست و در کوزه هایی که به نظافتش اهتمامی نمی ورزند و در گیلاس هایی که دائماً به دست های گناهکار در گردش است و دهان های بد بو از آن جام ها نوشیده است.
حال ای خواننده ! - خدایت هدایت کناد - اگر در آن چه خداوند در پایان بشارت های عظیم و مواهب بیکران خویش بر اینان یاد می کند، ژرف بنگری، عنایت خداوند بر ایشان در منظرت تجسّم می یابد و بلندی مقام و مرتبه شان نزد خدا، پیش چشمانت جان می گیرد.
خداوند گفتار خود را در شرح احوال ایشان - علیهم السّلام - در حالی که آنان را مخاطب قرار داده این چنین به پایان می برد:
إنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزَاءً وَكانَ سَعْبُكُمْ مَشْكُوراً. (1)
ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاء وَاللَّهُ ذُوالفَضْلِ العَظيمٍ.
ذکر نکته دیگری در این سورۀ شریفه باقی مانده و آن این که سورۀ مبارکه در
ص: 102
مقابل ذکر بشارت های این نیکان، دشمنان ظالم و کافر اینان را نیز به یاد آوری آن چه از «زنجیر ها» و «غُل ها» و «عذاب دردناک» و «آتش سوزانی» که برایشان آماده ساخته ترسانیده است. (1)
با دقّت در این آیات دریافت می شود که چگونه به هر دو طرف تصریح شده است همچنان که این معنی بر غوّاصان اقیانوس قرآن حکیم و متدبّرین و جویندگان اسرار آن مخفی نباشد ؛ آنان که چون قرآن بخوانند یا بشنوند، با تمامی وجود به آن توجّه کنند و در مقابل معانی آن سر فرود آرند، و در برابر او امر و نواهی آن متواضع باشند.
خداوند ما را نیز در زمرۀ کسانی که چنین منّتی بر آنان نهاده قرار دهد
بمنّه و كرمه
ص: 103
ص: 104
دلالت سنّت مقدّس: تعداد احادیث صحيحه و نصوص صریحه در این باره به قدری زیادست که این رساله را مجال ذکر آن ها نباشد لذا در این جا تنها دوازده حدیث را ذکر می کنیم تا به این عدد مبارک تبرّک جوئیم:
ص: 105
ص: 106
1- رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - فرموده است:
برترین زنان اهل بهشت «خدیجه» دخت خویلد است و «فاطمه» دخت محمّد صلی الله علیه و آله و «آسیه» دخت مزاحم، زن فرعون و «مریم» دخت عمران.
این حدیث را عدّۀ زیادی از محدّثین روایت کرده اند، مانند امام احمد حنبل (1) که از ابن عباس روایت کرده و ابی داود (2) و قاسم بن محمّد (3) و همچنین عدّه دیگر از روات و حفّاظ اخبار که این مقام مجال ذکر همه را ندارد.
2- قول پیامبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - :
بهترین زنان دو عالم چهارند: «مریم» دخت عمران و «آسیه» دخت مزاحم و «خدیجه» دخت خویلد و «فاطمه» دخت محمّد.
این حدیث را آن چنان که در کتاب استیعاب مذکور است ابو داود با سند خود از «انس» نقل کرده و همچنین به نقل استیعاب در شرح حال زهرا و خدیجه - عليهما السّلام - عبد الوارث بن سفیان به سندش از «ابو هریره» نقل می کند وعدۀ دیگری از ثقات و محدّثین بسند های خود از «انس» و «ابو هریره» نقل کرده اند.
3- قول رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - :
و بس است از زنان دو عالم «مریم» دخت عمران و «خدیجه» دخت خویلد و «فاطمه» دخت محمّد و «آسیه» زن فرعون.
این حدیث را طبق نقل نبهانی (4)، ترمذی از انس روایت می کند و همچنین طبق نقل استیعاب در شرح حال زهرا علیها السّلام «سراج» از «انس» روایت کرده و به نقل همان کتاب در شرح حال خدیجه علیها السّلام ابو داود نیز روایت را آورده و در شرح حال زهرا علیها السّلام
ص: 107
در کتاب اصابه از ثعلبی همین روایت را نقل نموده و اکنون امکان آن نیست که سند های مختلف این حدیث را تا «جابر» و «انس» برشماریم.
البته توجّه دارید که این سه روایت و روایات مشابه آن در تفضیل این چهار بانو برهمگی زنان، نصوصی آشکارند و در این ها ذکری از برترین این چهار زن نرفته، لیکن احادیث متواتر صحیح و غیر قابل تأویلی در تفضیل زهرا علیها السّلام از عترت طاهرین نقل شده، همچنان که همگی کسانی را نیز که خدا نعمت تسلیم شدن این احادیث را بدانان عطا فرموده بر این معنی گواهند. و کافی ست در تفضیل زهرا علیها السّلام این که آن حضرت پارۀ تن سیّد انبیاست و ما او و پارۀ تنش را با احدی از دو عالم برابر نمی کنیم و در اعتقاد به این برتری بیشتر مسلمین با ما موافقند و عدّۀ زیادی از محقّقین بر آن تصریح نموده اند، و این معنی را عدّۀ زیادی از علمای کاوشگر و پژوهنده از آنان نقل کرده اند؛ از جمله عالم معاصرِ ما نبهانی که در احوال زهرا علیها السّلام در کتابش «الشرف المؤبد» گوید:
عدّۀ زیادی از محقّقین علما به برتری وی بر دیگر زنان حتّی بر حضرت مریم علیها السّلام تصریح کرده اند، از آن جمله تقی سبکی و جلال الدّین سیوطی و بدر زرکشی و تقی مقریزی است.
گوید:
چون از «سبکی» در این باره پرسیدند چنین گفت:
آن چه ما اختیار می کنیم و به آن متدیّنیم این که فاطمه دخت محمّد برتر است.
گوید:
و همین سئوال از ابن ابی داود شد؛ گفت:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
فاطمه پاره تن من است.
و من پارۀ تن پیامبر خدا را با احدی برابر نمی کنم.
مناوی نیز همین معنی را از گروهی قدما و متأخّرین نقل کرده، مراجعه شود.
ص: 108
4- ابو داود بسند خود از ابن عباس روایت کرده که گفت: (1)
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
بانوی زنان اهل بهشت بعد از «مریم» دخت عمران «فاطمه» دخت محمّد و «خدیجه» و «آسیه» است.
این حدیث همچون احادیث گذشته دلالت بر تفضیل این چهار بانو بر دیگر زنان دو عالم می کند، جز این که ممکن است اِشعاری به برتری مریم علیها السّلام بر فاطمه علیها السّلام از این حدیث استفاده شود، ادلّۀ دیگری که تعدادشان بیشتر و سندشان معتبرتر و دلالتشان صریحتر از این حدیث است ایجاب می کنند تا به این توهّم توجّه نشود، علاوه بر آن که این حدیث از طریق اصحاب ما نرسیده است چنان چه مخفی نباشد.
5- حدیثی که بخاری (2) و مسلم (3) و ترمذی در «صحاح» خود روایت کرده اند و همچنین صاحب کتاب الجمع بين الصحيحين و كتاب الجمع بين الصحاح السّته و امام احمد حنبل (4) در باب احادیث زهرا و ابن عبد البر (5) و محمّد بن سعد (6) در شرح حال آن حضرت آورده اند:
موسی بن ابی عوانه روایت کند از فراس، از عامر، از مسروق که عایشه امّ المؤمنین گفت:
ما همسران پیامبر صلی الله علیه و آله همگی نزد او بودیم و هیچ کداممان بیرون نرفته بود، فاطمه قدم زنان آمد. بخدا قسم راه رفتنش با راه رفتن رسول الله صلی الله علیه و آله فرقی
ص: 109
نداشت. چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را دید خوش آمدش گفته فرمود:
مرحبا ! به دخترم.
آن گاه او را در طرف راست یا چپ خود نشانید، و سخنی در گوش او گفت. فاطمه علیها السّلام سخت گریست. چون پیامبر اندوه او را دید بار دیگر سخنی در گوش او گفت که فاطمه خندید.
از میان زن ها من به او گفتم: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از میان ما تو را برای سِرّ خود اختصاص بخشید و تو می گریی؟
چون پیامبر برخاست از او پرسیدم: سخنی که در گوش تو مخفیانه گفت چه بود؟
گفت:
هرگز سِرّ رسول الله صلی الله علیه و آله را فاش نمی کنم.
چون پیامبر وفات یافت؛ به او گفتم:
بحقّی که من به گردن تو دارم مرا خبرده؟
گفت:
اکنون اشکالی ندارد. پس به من خبر داده گفت:
سخنی که بار اوّل در گوش من فرمود این بود که:
جبرئیل هر سال یک بار (قرآن را) عرضه می کرد ولی امسال دو بار آن را عرضه کرد. جهتی جز این نمی بینم که اَجل من نزدیک است، پس از خدا بترس و صبر داشته باش که من سلف نیکوئی برای توام.
فاطمه گفت:
من آن چنان که دیدی گریستم، چون ناراحتی مرا دید بار دوّم در گوش من گفت:
راضیت نمی کند که بانوی زنان مؤمنین باشی یا بانوی
ص: 110
زنان این امّت؟
عبارتی که ابن حجر در اصابه و همچنین دیگر محدّثین نقل کرده اند چنین است:
آیا راضی نمی شوی که بانوی زنان دو عالم باشی؟
هر کدام از دو عبارت که باشد حدیث، حدیثی ست صحیح، و نصّی صریح در تفضیل آن حضرت.
ابن سعد (1) از امّ سلمه نقل می کند:
چون (زمان) رسول خدا صلی الله علیه و آله فرا رسید، فاطمه علیها السّلام را فراخواند و با او آهسته سخنی گفت. فاطمه گریست. حضرت آن گاه دوباره مطلبی فرمود که فاطمه خندید. من چیزی نپرسیدم تا رسول خدا وفات یافت. پس از آن علّت گریه و خندۀ فاطمه را پرسیدم، گفت:
مرا از مرگ خود خبر داد، آن گاه به من گفت تو بانوی زنان اهل بهشتی - تا آخر حدیث - .
همین حدیث را چنان که اصابه در شرح حال حضرت زهرا علیها السّلام می نویسد، ابو یعلی بسند خود از امّ سلمه نقل کرده و محدّثین دیگر نیز نقل نموده اند.
6- حدیثی ست که گروهی از حفاظ و ائمه اهل حدیث بسند ها و طرق مختلف نقل نموده اند. از آن جمله ابن عبد البر صاحب کتاب استیعاب که در شرح حال آنان حضرت نقل نموده:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به عیادت فاطمه علیها السّلام که مریض بود آمد و پرسید:
دخترکم ! چگونه ای؟
گفت:
ناراحتم و ناراحتی ام بیشتر می شود از این که غذائی برای خوردن ندارم.
ص: 111
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
دخترکم ! راضیت نمی کند که تو بانوی زنان دو عالمی؟
فاطمه گفت:
پس مریم دختر عمران چه؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: او بانوی زنان عالم خود بود و تو بانوی زنان عالم خودی و بخدا قسم تو را به همسری سروری در دنیا و آخرت درآورم.
7- احمد بن حنبل و ترمذی و نسائی و ابن حیان به نوشته ابن حجر (1) از «حذیفه» نقل کرده اند که:
پیامبر به او فرمود:
ندیدی آن کسی را که کمی قبل پیشم آمد؟ او مَلِکی بود که پیش از این به زمین هبوط نکرده بود. از خداوند خواست تا بر من سلام کند و بشارتم دهد که حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند و فاطمه بانوی زنان بهشت است.
و ابن حبان و دیگران نقل کرده اند - بنوشته الشرف المؤبد و دیگران - از ابو هریره که:
رسول خدا فرمود:
مَلِکی از آسمان مرا زیارت نکرده بود، از خداوند اذن خواست تا مرا زیارت کندو پس بشارتم داد که فاطمه بانوی زنان بهشتست.
8- حافظان و حاملان آثار چون عبد الرحمن بن نعیم به نوشته استیعاب در شرح حال زهرا علیها السّلام و اصابه و دیگران از ابی سعید خدری روایت کرده اند که:
پیامبر صلی الله علیه فرمود:
ص: 112
فاطمه بانوی زنان اهل بهشت است - تا آخر حدیث - .
9- مسلم و بخاری در کتاب صحیح خود (1) روایت کرده اند از مسور که گفت:
شنیدم از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که بالای منبر می فرمود:
فاطمه پاره تن من است. آن چه او را بیازارد مرا می آزارد و آن چه او را نگران کند مرا نگران می کند.
و نبهانی در شرح حال زهرا در كتاب الشرف المؤبد از بخاری بسندش از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود:
فاطمه پاره ای از تن من است، آن چه او را خشمناک کند مرا خشمناک می کند.
گوید: و در روایتی چنین آمده است:
پس هر که او را بخشم آرد مرا بخشم آورده.
گوید: و در کتاب الجامع الصغیر چنین آمده:
فاطمه پاره ای از تن منست. مرا ناراحت می کند آن چه او را ناراحت کند و مرا شاد می کند آن چه او را شاد کند.
و حضرتش - پدر و مادرم فدایش باد - آن چنان که امام ابن قتیبه در اوائل كتاب الامامة و السياسة تصریح می کند؛ به ابوبکر و عمر گفت:
شما را به خدای ! آیا از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نشنیدید که فرمود: رضای فاطمه از رضای منست و خشم فاطمه از
خشم منست، پس هر که دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را راضی کند مرا راضی کرده، و هر که او را خشمناک کند مرا خشمناک کرده؟
گفتند:
بله، این سخنان را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدیم.
ص: 113
و این حدیث از طریق ائمه عترت طاهرین متواتر است و همین یک دلیل برای برتری آن حضرت بر دیگر زنان عالم کافیست. و آیا شخص دیگری از مردم را با پاره تن پیامبر برابر توان کرد؟!
و عدّه ای از متفکّرین با تعمق در این حدیث اشارۀ به عصمت آن حضرت را
دریافته اند، چون این سخن دلالت دارد که اذّیت و ناراحتی و خشم و غضب و رضا و گرفتگی و خوشی وی بی مورد واقع نمی شود، چنان که اذّیت و ناراحتی و رضا و خشم و گرفتگی و خوشی پیامبر صلی الله علیه و آله چنین است. و این عمق و حقیقت عصمت است چنان که مخفی نباشد.
10- ابن ابی عاصم (1) بسند خود از علی علیه السّلام روایت کند که:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه فرمود:
خداوند به خشم تو خشمناک می شود و به رضای تو راضی می گردد.
این حدیث که طبرانی (2) و دیگران نیز با سند های مورد وثوق نقلش کرده اند چون حدیث سابق دلالت بر تفضیل و عصمت آن حضرت دارد.
11- گروهی از بزرگان و مشاهیر محدّثین چون امام احمد حنبل (3) از ابو هریره روایت کرده اند که:
پیامبر صلی الله علیه و آله به علی و حسن و حسین - عليهم السّلام - نگریست و فرمود:
هر که با شما بجنگد من با او بجنگم و هر که با شما در صلح باشد من با او در صلحم.
و ترمذی (4) از زید بن ارقم روایت کند که:
پیامبر اشاره به علی و فاطمه و حسن و حسین فرمود و
ص: 114
گفت:
من در جنگم با هر که با اینان بجنگد و دوستم با هر که با اینان دوستی کند.
این حدیث نیز در دلالت بر عصمت و تفضیل آن حضرت چون حدیث سابق است مضافاً این که این حدیث دلالت بر کفر جنگ کنندگان با آنان را هم دارد.
12- محدّثین بسند های خود از علی علیه السّلام نقل کرده اند (1) :
پیامبر بر من وارد شد و من در رختخواب خوابیده بودم، حسن یا حسین آب خواست. پیامبر به سوی گوسفند کم شیری که داشتیم رفت و او را دوشید - شیر زیادی دوشیده بود - حسن پیش پیامبر آمده پیامبر او را پس زد.
فاطمه گفت:
یا رسول الله ! گویا برادرش را دوست تر داری؟
حضرت فرمود:
نه؛ ولی او پیش تر آب خواست.
آن گاه فرمود:
من و تو و این که خوابیده روز قیامت یک جا خواهیم بود.
عجبا ! چه نیکوست ! اینست فضیلتی که اولین و آخرین در مقابل آن سر فرود آرند و آیندگان بدان نتوانند رسید، و کسی طمع درک آن نکند.
﴿ ذَلِكَ فَضْلُ اَللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اَللَّهُ ذُواَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ ﴾
در این جا آن چه فرصت امکان می داد و این رساله مجال آن داشت به پایان می رسد که در راه مؤمنین آن چه را در تفضیل اهل بیت - عليهم السّلام - بود استقصا کردیم.
ص: 115
و کافی ست در این مورد خصوصاً آن چه طبرانی در کتاب المعجم الاوسط در ضمن شرح حال ابراهیم بن هاشم از عایشه روایت کرده که گفت:
هرگز کسی را از فاطمه برتر ندیدم، جز پدرش (1).
و ابن عبد الله در استیعاب ضمن شرح حال زهرا علیها السّلام بسند خود از ابن عمیر نقل می کند که:
بر عایشه وارد شدم و از او سئوال کردم:
رسول خدا چه کسی را دوست تر می داشت؟
گفت: فاطمه.
گفتم: از مردان؟
گفت: شوهرش.
و در همان محل از استیعاب از «بریده» نقل می کند که:
دوست ترین مردم به نزد پیامبر از زنان، فاطمه علیها السّلام و از مردان علی علیه السّلام بود.
و عایشه گفت:
کسی را راستگو تر از فاطمه ندیدم مگر پدرش صلی الله علیه و آله.
این حدیث را نیز ابن عبد البر در استیعاب نقل کرده است.
﴿ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَولا وَ آخِراً وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٌ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً ﴾
به پایان آمد این کتاب
در شهر صور
اول ماه رجب
سال 1346 ه
به قلم
الاقل عبد الحسين بن الشريف
ص: 116
ص: 117
ص: 118
آدم ... 49 - 61 - 86
آسیه ... 107 - 109
آقا سیّد صالح ... 15
آقا سیّد محمّد ... 15
آل یاسین ... 13 - 16 - 28 - 31
ابا الیمان ... 61
ابراهیم المرتضی ... 5
ابراهیم بن هاشم ... 116
ابراهیم حربی ... 61
ابن ابی حاتم ... 52 - 54 - 55 - 79
ابن ابی داود ... 108
ابن ابی شیبه ... 55 - 56
ابن ابی شعیب ... 58
ابن ابی عاصم ... 114
ابن حیان ... 112
ابن حبان ... 112
ابن حجر هیثمی ... 50 - 56 - 68 - 74 - 87 - 112
ابن حجر= شهاب الدّین...61
ابی الفضل عسقلانی ابن حجر= شهاب الدّین...111-116
احمد بن علی بن محمّد عسقلانی
ابن حزم ... 62
ابن خلکان ... 61 - 62 - 63
ابن حازن ... 49
ابن دؤیب ... 59
ابن سعد ... 111
ابن عباس ... 42 - 74 - 78 - 79 - 81 - 83 - 91 - 93 - 107 - 109
ابن عبد البّر ... 109 - 111 - 116
ابن عبد الله ... 116
ابن عربی ... 70 - 77
ابن عطیه ... 70
ابن عمر ... 59
ابن عمیر ... 116
ابن قتیبه ... 113
ابن مدینی ... 58
ابن مردویه ... 52 - 56 - 74
ابن مسیب ... 58 - 59
ابن ملجم ... 86
ابن منذر ... 52 - 55 - 56 - 74
ابوبکر ... 113
ابو جعفر طوسی ... 9
ابو جعفر محمّد بن جریر طبری ... 50 - 52 - 54 - 55 - 56 - 70
ابو حاتم بن حیان بستی ... 63
ابو حنیفه ... 62
ابو داود ... 107 - 109
ابو سعید خدری ... 49 - 50 - 66 - 112
ابو شیخ ... 77
ابو طالب علیه السّلام ... 42
ابو نعیم، حافظ ... 74
ابو هریره ... 107 - 112 - 114
ابو یعلی ... 111
ص: 119
ابی اسحاق ثعلبی ... 50 - 51 - 74 - 79 - 80 - 83 - 91 - 108
ابی الدیلم ... 78
ابی المؤید موفق بن احمد ... 91
ابی امامه باهلی ... 76
ابی حمزه ثمالی ... 79 - 83
ابی زید ... 70
ابی صالح ... 93
ابی علی اهوازی ... 57
احمد ابن حنبل ... 50 - 51 - 54 - 55 - 56 - 58 - 60 - 68 - 74 - 78 - 107 - 109 - 112 - 114
اردو بادی، میرزا محمّد علی ... 13 - 16
ازهری ... 70
اسد آبادی، سیّد جمال ... 18
اصفهانی، شیخ الشریعه ... 6
اصمعی ... 60
امام حسن علیه السّلام ... در اکثر صفحات
امام حسین علیه السّلام ... در اکثر صفحات
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ... 34
امام سجاد علیه السّلام ... 76 - 78
امام علی بن ابیطلب علیه السّلام ... در اکثر صفحات
امام موسی بن جعفر علیه السّلام ... 5 - 14 - 34
امام هادی علیه السّلام ... 28
امّ سلمه ... 51 - 52 - 53 - 54 - 56 - 67 - 68 - 69 - 111
امّ هانی ... 42
امینی ... 15
انس بن مالک ... 56 - 107 - 108
انصاری ... 30
انصاری، جابر بن عبد الله ... 41 - 108
انصاری، یحیی بن سعید ... 58 - 60
ب
بجلّی، جریر بن عبد الله ... 76
بحر العلوم ... 9
بخری ... 85 - 109 - 113 - 116
بدر زرکشی ... 108
برد ... 59
بریده ... 116
بزاز ... 77
بغوی ... 49 - 74 - 79 - 80 - 83
بقاعی ... 67
بلقیس ... 64
بندار ... 85
بیهقی ... 52 - 55
پ
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ... در اکثر صفحات
ص: 120
ت
تزمذی ... 12 - 16 - 65 - 68
تهرانی، شیخ آقا بزرگ ... 5 - 7 - 11 - 17
ج
جزّاز، احمد ... 15
جوزجانی ... 61
جهم ... 62
ح
حاکم نیشابوری ... 52 - 54 - 55 - 56 - 74 - 76
حذیفه ... 112
حرّ عاملی ... 15
حسینی اشکوری، سیّد احمد ... 28
حضرت خدیجه سلام الله علیها ... 107 - 109
حضرت سلیمان علیه السّلام ... 64
حضرت زینب کبری سلام الله علیها ... 29
حضرت عیسی علیه السّلام ... 86
حضرت فاطمه سلام الله علیها ... در اکثر صفحات
حضرت مریم سلام الله علیها ... 107 - 108 - 109 - 112
حضرت موسی علیه السّلام ... 53 - 86
حضرت نوح علیه السّلام ... 86
حضرت یوسف علیه السّلام ... 64
حضرمی، یعقوب ... 57
حفنی داود، حامد ... 20
حکیمی، محمّد رضا ... 26
حلی، سیّد حیدر ... 10
حموینی شافعی ... 74
خ
خالد بن عمران ... 57
خراسانی، ملا محمّد کاظم ... 6
خویلد ... 107
د
دارقطنی ... 42
ذ
ذهبی ... 59 - 61
ر
ص: 121
ریاشی ... 60
ز
زمخشری ... 45 - 74 - 82 - 91
زید بن ارقم ... 65 - 66
س
سبکی، تقی ... 64
سدی ... 78
سراج ... 107
سفیان بن عیینه ... 62
سلیمان بن حرب ... 85
سلیمان معبد سنجی ... 60
سلیمان ... 60 - 61
سیوطی، جلال الدّین ... 50 - 74 - 108
ش
شرف الدّین سیّد صدر الدّین ... 15
شرف الدّین سیبد عبد الحسین ... 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - 11 - 12 - 13 - 14 - 15 - 16 - 17 - 18 - 21 - 22 - 23 - 24 - 25 - 26 - 27 - 28 - 29 - 30 - 31 - 32
شرف الدّین، سیّد محمّد ... 15
شرف الدّین، سیّد یوسف ... 5 - 6
شعبه ... 85
شمعون خیبری ... 92
شهرستانی ... 61 - 62
شهید اوّل ... 9
شهید ثانی ... 9
شیرازی، میرزا محمّد تقی ... 9 - 23
ص
صدر، سیّد حسن ... 5 - 6
صدر، سیّد محمّد باقر ... 21
صدر، سیّد محمّد صادق ... 29
صدر، سیّد هادی ... 5 - 6
صدر، زهرا ... 25
صفیه ... 42
ط
طاوس ... 59
طبرانی ... 50 - 52 - 55 - 56 - 74 - 77 - 78 - 114 - 116
طبرسی، امین الاسلام ... 9
طه نجف، شیخ محمّد ... 6
ص: 122
ع
عاملی، سیّد صدر الدّین ... 15
عایشه ... 53 - 54 - 109 - 116
عامر ... 109
عامر بن سعد بن ابی وقاص ... 53
عبد المسیح ... 44
عبد الرحمن بن ازرق ... 115
عبد الرحمن بن نعیم ... 112
عبد الوارث بن سفیان ... 108
عبد الله بن حارث ... 58 - 59
عزیز ... 64
عطا ... 58 - 93
عِکرمه ... 56 - 57 - 58 - 59 - 60 - 61 - 63 - 80 - 81
علوی، ابی بکر ... 49 - 54 - 56 - 69
شهاب الدّین ... 87
علم الهدی موسوی ... 5 - 9
سیّد مرتضی علی بن عبد الله بن عباس ... 56 - 58 - 59
علی بن عبد الله بن مسعود ... 59
عمار یاسر ... 86
عمر ... 114
عمران ... 107 - 109 - 111
غ
غندر ... 85
ف
فخر رازی ... 42 - 43 - 46 - 67
فراس ... 109
فراء ... 71
فرزدق ... 76
فرعون ... 107
فضل شیبانی ... 60
فضّه ... 92
فلاس ... 81
ق
قاسم بن محمّد ... 107
قاضی جعابی ... 57
قتاده ... 49 - 66 - 70
قمی، حاج شیخ عباس ... 14
ک
کاشانی ... 24
كثير عزه ... 60
کربلائی، شیخ حسن ... 6
کمیت ... 77
مالک ... 60
م
مجاهد ... 49 - 66 - 93
ص: 123
محمّد بن ادریس شافعی ... 87
محمّد بن بشار ... 81
محمّد بن جعفر ... 81
محمّد بن سعید ... 60 - 109
محمّد بن سیرین ... 58
محمود بن حمصی ... 46 - 47
مزاحم ... 107
مسروق ... 109
مسلم ... 53 - 65 - 85 - 109 - 113 - 116
مسور ... 109
مصعب زبیری ... 58
مطرق بن عبد الله ... 60
معاویه ... 53
مقاتل بن سلیمان ... 56 - 61 - 62 - 63
مقریزی، تقی ... 64 - 74
مناوی ... 108
موسوی، سیّد رضی ... 5 - 9
موسی بن ابی عوانه ... 109
موسی جار الله ... 27
مَی زیادة ... 10
ن
نافع ... 59
نافع مدنی ... 60
نبهانی ... 49 - 50 - 55 - 56 - 70 - 74 - 78 - 82 - 88 - 89 - 107 - 108 - 113
نجده حروری ... 58
نسائی ... 112
نواب صفوی، سیّد مجتبی ... 24
نووی ... 70
و
واثلة بن اسقع ... 55
واحدی ... 41 - 50 - 52 - 56 - 83 - 91
وهیب ... 58
ه
هارون ... 53
ی
یاقوت ... 57 - 59 - 60 - 61
یحیی بن بکیر ... 57
یحیی بن معین ... 81
یزدی ... 6 - 25
سیّد محمّد کاظم یزید بن زناد ... 59
یزید بن هارون ... 60
یونس ... 60 - 61
ص: 124
ا
ابو هریره ... 27
اجوبة مسائل جار الله ... 27
ارشاد الساری ... 85
اسباب النزول ... 41 - 43 - 50 - 52 - 56 - 83
اقبال ... 43
الاربعین من احادیث ... 74 - 107
سیّد المرسلین الاستیعاب ... 107 - 109 - 111 - 112 - 116
الاصابه ... 38 - 108 - 111 - 112 - 113
الامامة و السیاسة ... 113
البسیط ... 91
التبیان ... 9
الجامع الصغیر ... 113
الجمع بین الصحاح السته ... 54 - 109
الجمع بین الصحیحین ... 109
الدر المنثور ... 50 - 74
الشرف المؤبد لآل محمّد ... 49 - 50 - 55 - 56 - 70 - 74 - 78 - 82 - 87 - 88 - 108 - 112 - 113 - 114 - 116
الصواعق المحرقه ... 38 - 50 - 56 - 68 - 74 - 77 - 78 - 79 - 112
العرفان ... 28 - 31
الفصل ... 62
الفصول المهمّه ... 5 - 8 - 15 - 16 - 18 - 27
الفضائل ... 91
الکلمة الغراء ... 5 - 15 - 27 - 37
المجالس الفاخره ... 27 - 29
المجتمع العربی ... 23
المراجعات ... 11 - 13 - 16 - 17 - 18 - 20 - 27 - 29 - 31
المساواة ... 10
المعجم الاوسط ... 116
الموالی ... 57
المیزان ... 93 - 94
النّصوص الجلیه فی امامة العترة الزّکیه ... 8 - 30
النصّ و الاجتهاد ... 5 - 9 - 11 - 13 - 14 - 22 - 27 - 29 - 31
الی الجمع العربی بدمشق ... 28
ب
باحثة البادیه ... 10
بغیه الراغبین فی آل شرف الدّین ... 5 - 6
ص: 125
ت
تأسیس الشیعه العلوم الاسلام ... 5 - 28
تحفة المحدثین، فیما اخرج عنه السّنة من المضعفین ... 31
تعلیقةٌ علی الاستصحاب ... 30
تعلیقةٌ علی صحیح البخاری ... 31
تعلیقةٌ علی صحیح المسلم ... 31
تفسیر کبیر ... 38 - 42
تنزیل الآیات الباهره ... 30
ث
ثبت الاثبات فی سلسله الرواة ... 28
ح
حلیة الاولیاء ... 74
د
دائرة المعارف فارسی ... 21
ر
رشفة الصادی ... 49 - 54 - 56 - 69 - 87
ز
زکاة الاخلاق ... 31
زینب الکبری ... 29
س
سبیل المؤمنین ... 8 - 30 - 80
سنن ابن ابی حاتم ... 55
سنن ابن ابی شیبه ... 55
سنن ابن جریر ... 52
سنن ابن منذر ... 55
سنن بیهقی ... 52 - 55
سنن حاکم ... 52
سنن طبرانی ... 55
سوانح فتاة ... 10
ش
شرح التبصره ... 30
شرف الدّین ... 26 - 31
شهداء الفضیله ... 16
ص: 126
ص
صحیح بخاری ... 81 - 109 - 113
صحیح ترمذی ... 52 - 109
صحیح مسلم ... 53 - 65 - 66 - 67 - 109 - 113
ط
طبقات ابن سعد ... 109 - 111
ف
فتح الباری ... 61
فتوحات ... 70
فرائد ... 74
فلسفة المیثاق و الولایة ... 27
ک
کشّاف ... 41 - 69 - 74 - 82 - 84 - 85 - 91 - 97
کلمة حولَ الرویة ... 28
م
مجمع البیان ... 9 - 76 - 83 - 85
مدارک الاحکام ... 7
مسائل خلافیّه ... 27
مسند احمد بن حنبل ... 51 - 54 - 55 - 56 - 68 - 107 - 114 - 115
مصفی المقال ... 29
معجم الادباء ... 57 - 59 - 60
مفاتیح الغیب ... 42
ملل و نحل ... 61 - 62
منتهی الآمال ... 14
مؤلفو الشیعه فی ... 28
صدر الاسلام میزان الاعتدال ... 59 - 61 - 62 - 81
نقباء البشر ... 8 - 12 - 17 - 26
و
وفیات الاعیان ... 61
ص: 127