سرشناسه:مهدی، عبدالزهرا
عنوان و نام پديدآور:نگرشی به اسناد و مدارک هجوم به خانه صدیقه طاهره علیهاالسلام از قرن اول هجری تا کنون/ تالیف [و ترجمه] عبدالزهرا مهدی؛ بازنوشت محمدحسن غروی
وضعيت ويراست:[ویراست ]2
مشخصات نشر:قم: مولود کعبه، 1424ق. = []1382.
مشخصات ظاهری:ص 255
شابک:964-6343-44-911000ریال ؛ 964-6343-44-911000ریال
وضعیت فهرست نویسی:فهرستنویسی قبلی
يادداشت:عنوان اصلی: الهجوم علی بیت فاطمه علیهاالسلام.
یادداشت:کتابنامه: ص. [239] - 252؛ همچنین به صورت زیرنویس
عنوان دیگر:الهجوم علی بیت فاطمه علیهاالسلام
عنوان دیگر:هجوم به خانه صدیقه طاهره علیهاالسلام از قرن اول هجری تا کنون
موضوع:فاطمه زهرا(س)، 8؟ قبل از هجرت - ق 11
فاطمه زهرا(س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- احادیث
شناسه افزوده:غروی، محمدحسن، 1352 - ، ویراستار
رده بندی کنگره:BP27/2/م 86ه3042 1382
رده بندی دیویی:297/973
شماره کتابشناسی ملی:م 82-9944
ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری
هجوم به خانه صديقه طاهره عليها السّلام
عبدالزّهراء مهدى
بازنوشت : محمدحسن غروى
انتشارات تك
چاپ پنجم : 3000 نسخه
ربيع الثانى 1434 / اسفند 1391
مركز پخش : نشر مولود كعبه
ق-م - خيابان شه-دا (صفائي-ه) ، كوچه 28، كوچه پنجم، پلاك 79
تلفن : 7737410 - فاكس : 7732298 - صندوق پستى : 1157 - 37153
شابك 5 - 0 - 95900 - 964 5 - 0 - 95900 - ISBN 964
6000 تومان
ص: 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ
ص: 2
نگرشى در اسناد و مدارك
هجوم به خانه صديقه طاهره عليهاالسلام
از قرن اوّل هجرى تا كنون
تأليف
عبد الزهراء مهدي
ص: 3
ص: 4
قال اللّه تعالى :
« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إلاّ أَنْ يُؤذَنَ لَكُمْ »
اى مؤمنان ! داخل خانه هاى پيامبر نشويد مگر آن كه به شما اذن داده شود .
سوره احزاب : 53
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وسلّم :
أَلا إنَّ فاطِمةَ بابُها بابِي وَبَيتُها بَيْتِي ، فَمَنْ هَتَكَهُ فَقَدْ هَتَكَ حِجابَ اللّه .
همانا درب خانه فاطمه ، درب خانه من و خانه او خانه من است ، هركس حرمت آن را پاس ندارد ، حجاب خدا را دريده است .
طرف : 19 ، بحارالأنوار : 22 / 477
ص: 5
اى جان پيمبر
اى هستى حيدر
اى ياور بزرگ مظلوم
اى فريادگر غربت على
و اى رسواگر غاصبان
اين شاخه گل را بر مزار ناپيداى خود پذيرا باش !
ص: 6
راهنماى كتاب
مقدّمه
10 - 9
بخش اوّل :
هجوم به خانه فاطمه عليهاالسلام در آيينه وحى
32 - 11
بخش دوم :
هجوم به خانه فاطمه عليهاالسلام در آيينه تاريخ
86 - 33
بخش سوم :
هجوم به خانه فاطمه عليهاالسلام در آيينه اسناد
134 - 87
بخش چهارم :
نكته هاى هجوم به خانه فاطمه
عليهاالسلام
237 - 135
ص: 7
ص: 8
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ
مقدّمه
از تو مى پرسم :
از تو مى پرسم ؛ آرى ، از تو ؛ مى پرسم : پيامبرت كيست ؟ او كه مردم أبترش(1) خواندند و خداوند كوثرش عطا فرمود ؛ كدامين يادگار از خود به جاى نهاد ؟ به راستى نسل ماندگار او كيست و از چه كسى پديد آمد ؟ آيا جز فاطمه عليها السّلام مى تواند كوثر او باشد ؟
حال از تو مى پرسم ؛ نه ! از آن وجدان نهفته و پنهان در لابلاى قلبت؛ مى پرسم : سرگذشت يكتا يادگار پيامبرت و كوثر موعود قرآن به كجا انجاميد ؟ آيا خاطراتش را شنيده اى ؟ آيا صفحات زندگيش را ورق زده اى ؟ آيا فرجام او را يافته اى ؟
شايد بتوان گفت سرگذشت دخت يگانه رسول گرامى صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فصل الخطاب بسيارى از گفتارها و انديشه هاست ؛ و تحليل
ص: 9
و بررسى منصفانه اين قطعه از زمان ، هر صاحب وجدانى را به حقيقت ناب رهنمون مى شود .
مهمترين رويدادهايى كه در اين فاصله زمانى رخ داد عبارت است از رحلت جانگداز عزيزترين پيام آور الهى و نصب جانشين براى وى و واكنش خاندان رسالت در برابر سياستهايى كه يكى پس از ديگرى اجرا مى شد .
برخى از مورّخان و نويسندگان در منعكس نمودن اين رويدادها مرتكب خيانتهايى شده اند و بنابر اميال درونى خويش به نقل و توجيه اين رخدادها پرداخته اند . ليكن در اين نوشتار(1) بر آنيم تا تصويرى شفاف و فراگير و خالى از موضع گيرى نابخردانه درباره يكى از مهمترين رويدادهاى زندگى دخت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم داشته باشيم ؛ البتّه سعى ما بر آن است كه اصول مطالبى كه بدان استدلال مى كنيم از كتب معتبر شيعه و سنى بوده و نظرات طرفين را بررسى نماييم ؛ شايد بتوانيم در ارائه حق بر حق جويان گامى برداشته و تكليفى را به انجام رسانيم .
تذكر به اين نكته را ضرورى مى دانيم كه در اين نوشتار بعد از اسامى مبارك اهل بيت عليهم السّلام تحيات آورده شده است اگر چه در مصدر نيامده باشد .
ص: 10
ص: 11
ص: 12
يكى از مهمترين معجزات پيامبران عليهم السّلام اخبار و سخنانى است كه درباره رويدادهاى آينده دارند كه البتّه اين اعجاز نشأت يافته از اتصال آنان به گنجينه دانش الهى و ارتباط با پروردگار هستى است .
حال با توجّه به اين نكته به احاديث و سخنانى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در كتب شيعه و سنّى روبرو مى شويم كه حكايت از ابتلاء و درگير شدن اهل بيت آن حضرت به رنجها و سختيهايى دارد كه پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم با آن روبرو مى شوند ؛ و اين در حالى است كه شيعه و سنّى از آن حضرت روايات بسيارى - كه در حد تواتر است - مبنى بر لزوم احسان و محبت و پيروى از اهل بيت عليهم السّلام نقل كرده اند . در اين بخش به جستجوى برخى از سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم كه حكايت از مصيبتها و رنجهاى اهل بيت عليهم السّلام دارد و در كتب اهل سنّت آمده است ، مى پردازيم و سپس احاديث شيعه را روايت خواهيم نمود .
ص: 13
روزى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در بين راه رفتن سر مبارك خود را بر شانه اميرمؤمنان عليه السّلام نهاد و گريست ؛ على عليه السّلام عرض كرد : چه چيز شما را به گريه آورده است ؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمودند :
گروهى از تو كينه ها در دل دارند و آشكار نخواهند كرد تا آن هنگام كه من از دنيا روم .(1)
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به فرزندش فاطمه عليها السّلام فرمود :
پس از من بى خوابى على - عليه السّلام - طولانى خواهد شد و خاندان من بر اثر ظلمهايى كه بر او روا مى شود ، ستم بسيار خواهندديد .(2)
روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به اميرمؤمنان عليه السّلام خبر از مشكلاتى مى داد كه پس از رحلت آن حضرت براى وى ايجاد خواهد شد ؛ سپس سخن پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در اين باره به طول انجاميد تا آن كه على عليه السّلام عرض كرد :
شما را به خدا و به حق خويشاوندى كه بين ماست ، سوگند مى دهم : از خداوند مرگ مرا تقاضا كنيد !(3)
بسيارى از راويان حديث حكايت كرده اند كه اميرمؤمنان عليه السّلام به
ص: 14
خداوند سوگند ياد مى نمود و مى فرمود :
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم مرا فرمود : مردم پس از من به تو خيانت كرده و پيمان شكنى خواهند كرد .(1)
اميرمؤمنان عليه السّلام روزى بيمار شد و به بستر افتاد . عمر و ابابكر از جمله كسانى بودند كه از آن حضرت عيادت نمودند . هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم حال على عليه السّلام را از آن دو جويا شدند ، در جواب گفتند : بيم آن مى رود كه او از اين بيمارى برنخيزد ! پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود :
هرگز ! او از دنيا نمى رود تا آن كه خيانتى بزرگ بر او روا شده و بر او ستم شود .(2)
ص: 15
يكى از سخنان مشهور پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم، خطاب به اهل بيت خود اين است :
« أما إنَّكُمُ المَقْهُورُوْنَ وَالْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِي .» پس از من شما مغلوب واقع شده و شما را ضعيف و خوار مى شمارند .(1)
ابن عباس مى گويد : امام حسن و امام حسين و حضرت زهرا و اميرمؤمنان عليهم السّلام يكى پس از ديگرى خدمت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم رسيدند ؛ نگاه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم كه به هر يك مى افتاد ، مى گريست . ياران از علت اين كار سؤال كردند ؛ آن حضرت - در ضمن گفتارى طولانى - فرمودند :
سوگند خداى را كه بر تمام خلق پيامبرم گرداند ! من و اين چهار نفر عزيزترين خلق نزد خداييم ؛ و من هيچ كس را چون اينها دوست نمى دارم ؛ اما على بن ابيطالب ، او برادر من ، شقيق(2) من و پس از من عهده دار امر ولايت و خلافت است ، او پرچمدار من در دنيا و آخرت مى باشد . . .
ص: 16
هنگامى كه او را ديدم به گريه افتادم ، زيرا به ياد آوردم كه امت من با او تزوير كرده و او را از جايگاه من كه خداوند به وى اختصاص داده است ، كنار مى زنند . . . اما دخترم فاطمه سرور زنان عالم از پيشينيان و آيندگان است ؛ او پاره تن من ، روشنى ديده من و ميوه قلب من است ؛ او روح در ميان دو پهلوى من ، و حوريه اى است در سيماى انسان . هنگامى كه برابر پروردگار در محراب عبادت مى ايستد ، نور او براى فرشتگان آسمان چنان مى درخشد كه ستارگان براى اهل زمين پرتو مى افكنند . خداوند به عبادت او مباهات كرده و مى فرمايد : «اى ملائكه من ! بنده ام فاطمه را ببينيد چگونه در برابر من ايستاده و از خوف من شانه هايش به لرزه افتاده(1) و با قلب خويش به عبادت من روى آورده است ؛ گواه باشيد كه شيعيان او را از آتش ايمن گردانيدم .» هنگامى كه چشمانم به او افتاد ، بدرفتاريهايى كه پس از من با او خواهد شد ، در نظرم آمد ؛ گويى مى بينم ذلّت و خوارى در خانه اش راه يافته و مردم حرمت او را نگاه نداشته و حقش را برده اند و از ميراثش محروم نموده اند و پهلويش را شكسته و طفلى را كه در شكم دارد مى كشند و او فرياد مى كند : يا محمّداه ! ليكن كسى او را اجابت نمى كند و هرچند يارى مى طلبد ، به فريادش نمى رسند . پس از من پيوسته غمناك و گريان خواهد
ص: 17
بود . گاه بر قطع شدن وحى الهى از خانه خود مى گريد و گاه از فراق من مى نالد . چون شب فرا رسد ، وحشت سراپاى وجودش را فراگيرد ، زيرا زمزمه قرآن در عبادت شبهايم را نمى شنود . او پس از آن همه عزت و سربلندى در زمان پدر ، خود را خوار و ذليل مى يابد ؛ از اين رو خداوند فرشتگان را براى انس او مأمور مى نمايد و آنها وى را بانگ مى دهند - آن گونه كه مريم را مى خواندند - و مى گويند : «اى فاطمه ! خداوند تو را برگزيد و پاك و پاكيزه قرارت داد و تو را از ميان زنان جهان گلچين نمود و برترى بخشيد . اى فاطمه ! به عبادت پروردگارت مشغول باش ، سجده كن و ركوع به جاى آور همراه با ركوع كنندگان .» پس آنگاه مريضى او شروع گردد و به بستر بيمارى افتد ؛ خداوند مريم دختر عمران - عليها السّلام - را براى پرستارى و انس او نزد وى فرستد . پس فاطمه - عليها السّلام - گويد : پروردگارا ! از زندگانى به ستوه آمده ام و از مردم دنيا ملول گشته ام ، مرا به پدرم ملحق ساز . خداى عزّوجلّ نيز ( دعايش را مستجاب كرده و ) او را به من ملحق خواهد نمود . از خاندان من او اولين كسى است كه نزد من خواهد آمد ؛ در حالى كه اندوهگين و غمناك از حق غصب شده خود است و او را به شهادت رسانده اند ، بر من وارد خواهد شد . من هنگام مشاهده اين حالت به درگاه خداوند عرض خواهم نمود : خداوندا ! لعنت نما كسى را كه بر فاطمه ستم نمود و مجازات كن
ص: 18
كسى را كه حقش ربود و خوار و ذليل ساز كسى را كه او را خوار كرد و در دوزخ جاويد گردان كسى را كه بر پهلويش زد و فرزندش را كشت . آنگاه فرشتگان آمين خواهند گفت .(1)
خداوند در شب معراج به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود :
پس از تو خاندانت را نابود سازند ؛ برادرت از امت تو ناسزاها شنيده و با او به خشونت رفتار نمايند ؛ او را سرزنش كرده و از حق خود محروم سازند و بر او ستم روا دارند ؛ و در آخر او را به قتل خواهند رساند .
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم عرض داشت :
پروردگارا ! من تسليم تو هستم و آن را پذيرا شدم و توفيق بردبارى از جانب توست .
خطاب آمد :
اما دخترت ! بر او ستم شده و از حق خود محروم مى گردد و آنچه را كه به او عطا كرده اى ، با زور از وى گرفته مى شود و او را در حالى كه باردار است ، كتك مى زنند و بى اجازت داخل خانه اش
ص: 19
شده و حرمتش را پايمال مى كنند و پس از آن ذلت و خوارى او را فرا مى گيرد . پس آنگاه فرزندى كه در رَحم دارد ، سِقْط مى گردد و دخترت از آن ضربات خواهد مرد .
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم عرض مى كند :
«إنّا للّه وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ » پروردگارا ! پذيرفتم و تسليم تو مى باشم و توفيق صبر از جانب توست .(1)
حضرت سجّاد عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم نقل نموده اند : جبرئيل مرا گفت :
اى محمّد ! پس از تو بر برادرت چيره مى شوند ؛ او را اذيت و آزار مى كنند و او از دشمنان تو به زحمت و سختى خواهد افتاد .(2)
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بارها مى فرمود :
اى على ! بشارت باد بر تو كه پس از من مظلوم گردى و سپس به
شهادت خواهى رسيد .(3)
تو پس از من وصىّ من خواهى بود و بر تو چيره شده ، با تو جفا كنند .(4)
اينان امر ولايت تو را برهم زده و به زور حكومت را به كام خود
ص: 20
مى كشند ؛ اينان از فرمان من درباره ولايت تو سرپيچى مى كنند ؛ وظيفه توست كه صبر پيشه سازى ، تا امر الهى فرارسد . اينان به تو خيانت مى كنند ، ليكن تو بر دين و آيين من خواهى زيست و در حالى كه بر طريقه من عمل مى نمايى ، تو را شهيد خواهند ساخت .(1) بهانه اى به دست آنان مده ! كه تو را خوار كرده و خونت را بريزند . جبرئيل از سوى خدا براى من چنين پيغام آورده است كه آنها پيمان خويش را خواهند شكست .(2)
حضرت با صراحت مى فرمودند :
يا على ! چه خواهى كرد هنگامى كه اين عده بر تو پيشى گرفته و بر تو رياست و امارت كنند . پس آن طاغى در پى تو فرستد تا با او بيعت كنى ؛ گريبانت را گرفته و چون شتر فرارى ! كشان كشان نزد او برند ؛ ( مردم ) تو را مذمت كرده و دست از يارى تو بردارند ؛ تو نيز غمناك و اندوهناك شوى ؛ پس از آن فاطمه عليها السّلام را خوار و ذليل سازند .
اميرمؤمنان على عليه السّلام عرض كرد : . . . بردبارى پيشه خواهم كرد ؛ ليكن با آنان ( به اختيار ) بيعت نخواهم نمود و تا يارانى نيابم ، با آنها نخواهم جنگيد .(3)
ص: 21
و نيز فرمودند :
به خداوند شكوه مى كنم : ازاين كه مردم حق برادرم را ناديده گرفته و دست در دست هم كرده بر او جفا كنند و حقش را بربايند . . .
زهرا عليها السّلام چون اين سخنان را شنيد ، گريست . پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود :
بر تو نيز ستم خواهد شد و حق تو را هم به يغما خواهند برد . . .(1)
هم چنين نقل شده است : پنج وجود مقدس عليهم السّلام در مجلسى حضور داشتند ؛ پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به آنان نظر نمود و سپس گريست . اميرمؤمنان عليه السّلام عرض نمود :
چرا گريه مى كنيد ؟
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمودند :
از رفتارى كه با شما مى شود ؛ ضربتى بر فرق تو وارد كرده و سيلى به روى فاطمه مى زنند ، با نيزه بر ران پاى حسن زده و او را مسموم مى كنند و حسين را به شهادت مى رسانند .(2)
روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در منزل حضرت زهرا عليها السّلام ميهمان بودند . پس از صرف غذا - چون از اجتماع آنان شاد گرديدند - سجده شكر طولانى به جاى آورده و سپس گريستند ... اميرمؤمنان
ص: 22
عليه السّلام از سبب گريه سؤال نمود ؛ در جواب چنين فرمودند :
جبرئيل بر من نازل شد و از آينده شما اين گونه خبر داد : «اوّلين كسى كه از اهل بيت به تو ملحق مى شود ، دخترت خواهد بود؛ پس از آن كه بر او ستم شده و حقّش را گرفته و او را از ارث تو محروم مى سازند ؛ پهلوى او را مى شكنند و بر شوهرش ظلم مى نمايند . امّا پسر عمويت ! بر او نيز ظلم كنند و از حق خود منعش نمايند و ( سرانجام ) او را به شهادت رسانند .»(1)
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم شبى قبل از وفات خود ، اميرمؤمنان و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام را نزد خويش خواند و دور از چشم نامحرمان ، آنان را از نقشه ها و توطئه هايى كه در پيش بود، خبردار نمود . سپس به اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود :
اينك زمان جدايى فرا رسيده است . تو را به خدا مى سپارم ؛ گريه و اندوه من تنها براى تو و فاطمه عليها السّلام است ؛ اينان همگى عزم
آن دارند تا بر شما ستم كنند .
پس آنگاه فاطمه عليها السّلام را در بر گرفت و سر او را بوسيد و فرمود :
پدرت فدايت باد !
صداى گريه فاطمه عليها السّلام بلند شد و ديگر بار پيامبر صلّى اللّه عليه وآله
ص: 23
وسلّم او را در آغوش كشيد و فرمود :
به خدا سوگند ! خدا انتقام تو را خواهد گرفت و براى خشم تو غضب خواهد نمود. واى ، واى ، واى برآنهاكه بر تو ستم مى كنند .
سپس رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم خود نيز گريست .
اميرمؤمنان عليه السّلام درباره آن مجلس چنين فرموده است :
سر مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بر سينه ام و آن حضرت
بر من تكيه كرده بود ؛ ديدگانش لبريز از اشك و چون ابرى مى باريد ؛ محاسن شريفش و ملحفه اى كه روى آن حضرت بود ، از آب ديده اش تر شده بود . چنان اندوهگين بودم كه گويى پاره اى از تنم جدا شده بود . پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فاطمه عليها السّلام را در آغوش كشيده ، از او جدا نمى شد . حسن و حسين عليهما السّلام
پاى مبارك او را مى بوسيدند و با صدايى بلند مى گريستند ، اگر بگويم : جبرئيل آن جا بود ، درست گفته ام . فاطمه عليها السّلام چنان اشك مى ريخت كه فكر مى كنم آسمانها و زمينها بر او مى گريستند . پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود : «دخترم ! . . . از گريه تو عرش خدا و فرشتگانى كه گرداگرد آنند و تمام آسمانها و زمينها و هرآنچه در آنهاست به گريه آمده اند .» سپس فرمود : «قسم به خدايى كه مرا بر پيامبرى برگزيد ! من به دفاع از تو ( در قيامت ) با دشمنان تو مى ستيزم .»(1)
ص: 24
پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در آخرين ساعات عمر شريف خود انصار را به حضور طلبيد و پس از قدردانى از زحماتى كه در راه دين اسلام كشيدند ، آنها را دعا نمود و - با تأكيد بر لزوم تمسّك به قرآن و اهل بيت عليهم السّلام - فرمود :
اى جماعت انصار ! به خاطر من رعايت اهل بيتم را بنماييد . . . اى كسانى كه در اين جا حاضريد ، گوش فرا دهيد : درب خانه فاطمه ، درب خانه من و خانه او ، خانه من است ؛ هركس بدان بى حرمتى كند ، حجاب خدا را دريده است .(1)
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بلال را فرمود تا امام حسن و امام حسين عليهما السّلام را حاضر نمايد . سپس آن دو را به سينه چسبانيده و مى بوييد ؛ اميرمؤمنان عليه السّلام خواست آنها را از سينه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله جدا نمايد تا مبادا آن حضرت به زحمت افتد ، ليكن حضرت فرمود : يا على ! بگذار مرا ببويند و از من توشه گيرند و من نيز از آنها توشه يابم . پس از من براى آنها حادثه اى ناگوار و بلايى سخت روى خواهد داد . خداوند لعنت كند كسى كه آنها را بترساند . خداوندا ! من آنها را به تو و صالح مؤمنان(2) مى سپارم .(3)
ص: 25
سپس حاضران را بيرون نمود . حضرت زهرا عليها السّلام ميان درب و پرده ايستاده بود كه جبرئيل از جانب خداوند براى اميرمؤمنان عليه السّلام عهد و پيمانى آورد . جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان مقرب پروردگار گواهان اين عهد و پيمان بودند كه در آن جا حضور يافتند . پيامبر صلّى اللّه
عليه وآله وسلّم فرمود :
يا على ! وفا مى كنى به آنچه در اين وصيت است ؟ و آن : دوستى با آنها كه ولايت خدا و رسول را بپذيرند و بيزارى و دشمنى با آنها كه با خدا و پيامبر دشمنى كنند . و آن كه صبر كنى و خشم خود فروبرى آنگاه كه حقّت را ببرند و خمس تو را غصب نمايند و حرمت تو را بشكنند .
اميرمؤمنان عليه السّلام عرض كرد : آرى ! يا رسول اللّه !
اميرمؤمنان عليه السّلام مى فرمايد :
به خدا سوگند ! شنيدم جبرئيل به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم مى گفت : «اى محمّد ! او را آگاه ساز حريمش را - كه همان حريم خدا و رسول است - پايمال خواهند نمود و محاسن او با خون سرش رنگين مى گردد ». هنگامى كه اين سخن جبرئيل را شنيدم و منظورش را يافتم ، بى هوش شده و با صورت بر زمين افتادم .(1) پس از آن گفتم : آرى ! پذيرفتم و راضى شدم ، اگر چه حريمم را بدرند و سنتها را تعطيل
ص: 26
كنند ؛ كعبه را درهم كوبند و محاسنم از خون سرم خضاب شود ، براى خشنودى خداوند صبر را پيشه خود خواهم ساخت تا آن كه نزد شما آيم .
پس آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام را نزد خود طلبيد و شرطها را تكرار نمود ، و آنها نيز پذيرفتند و هرآنچه اميرمؤمنان عليه السّلام فرموده بود تكرار كردند .
عيسى بن مستفاد مى گويد : از امام كاظم عليه السّلام پرسيدم : آيا در آن وصيت سخنى از غصب خلافت و پيشى گرفتن ديگران بر اميرمؤمنان عليه السّلام به ميان آمده بود ؟
حضرت فرمود : آرى ، به خدا ! نكته به نكته رويدادها بيان شده بود . پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ( براى تأكيد ) به اميرمؤمنان و حضرت زهرا عليهما السّلام مى فرمود :
آيا فهميديد چه چيزى را پذيرفته ايد ؟ !
گفتند :
آرى ، فهميديم و صبر خواهيم نمود بر آنچه ما را خوش نمى آيد و ما را خشمگين خواهد نمود .(1)
فاطمه عليها السّلام از شنيدن اين سخنان و خبرهاى ناگوار فرياد
ص: 27
مى كشيد و گريه مى كرد . رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وسلّم از گريه او به گريه افتاد و فرمود :
دخترم ! گريه مكن ؛ فرشتگان همنشين تو ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل - كه صاحب سرّ خداست - از گريه تو به گريه افتاده اند . دخترم ! گريه مكن ، آسمانها و زمين را به گريه انداخته اى .(1) دخترم ! پس از من بر تو ستم مى كنند و ضعيف و خوارت مى شمارند ؛ هركس تو را بيازارد ، مرا آزرده است ؛ هركس تو را خشمگين كند ، مرا به خشم آورده است . شادى تو ، شادى من و نيكى با تو ، نيكى با من و جفا در حق تو ، جفاى بر من و پيوند با تو ، پيوستن با من و جدا شدن از تو ، بريدن از من و انصاف با تو ، انصاف با من و ستم بر تو ، ظلم بر من است ؛ زيرا تو از منى و من از تو هستم ؛ تو پاره تن من و روح ميان دو پهلوى من هستى . سپس فرمود : «از آن گروه امتم كه بر تو ستم مى كنند نزد خداوند شكايت مى كنم ».
اميرمؤمنان عليه السّلام فرمودند : ( پس از تعهّد بدان شرايط ) خود را بر روى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم انداختم و گفتم :
آه ! از وحشتى كه پس از شما براى من و دختر و فرزندانت روى خواهد داد ؛ پدر و مادرم فدايت باد . آه ! كه پس از تو اندوهم به طول خواهد انجاميد .
ص: 28
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در ادامه فرمودند :
هرگاه وصيّتهاى مرا به انجام رساندى و مرا به خاك سپردى ، خلوت خانه برگزين . . . و بر مصيبتهايى كه براى تو و فاطمه رخ خواهد داد ، صبر كن تا نزد من آييد .(1)
هنگامى كه فرشتگان از محضر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم مرخص گرديدند ، آن حضرت فرمود :
اى على ! نزديك بيا ! دست زهرا عليها السّلام را بر سينه چسبانيد و با دست ديگر دست
على عليه السّلام را گرفت و هرچه مى خواست سخنى بگويد ، گريه او را مهلت نمى داد و همه به گريه افتادند .
حضرت زهرا عليها السّلام عرض كرد :
يا رسول اللّه ! با اين گريه ها قلبم را پاره كردى و جگرم را آتش زدى . . . پس از تو فرزندانم كه را دارند ؟ و در ذلتى كه براى من و برادرت على - عليه السّلام - روى مى دهد ، كه را خواهيم داشت ؟
پس آنگاه با گريه بر روى پدر افتاد و آن حضرت را مى بوسيد .
آنگاه همگى صورت بر بدن پاك پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم نهادند . پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم سر را بلند كرد و دست فاطمه عليها السّلام را در دست اميرمؤمنان عليه السّلام نهاد و فرمود :
اى ابا الحسن ! اين امانت خدا و پيامبر او محمّد نزد توست ؛ براى
ص: 29
خدا و براى من در پاسدارى از او كوشا باش ، هرچند از آن نگاهدارى خواهى كرد . يا على ، به خدا سوگند ! اين سرور زنان بهشتى از اولين و آخرين است ؛ به خدا سوگند ! اين مريم كبرى است . . . يا على ! هر آنچه فاطمه امر كند ، به انجام رسان ؛ جبرئيل دستوراتى آورده كه من به او گفته ام . يا على ، بدان ! هركسى كه فاطمه از او خشنود باشد ، من و خداى من و فرشتگان از او راضى خواهند بود . يا على ، واى بر كسى كه بر او ظلم كند ! واى بر كسى كه حق او را غصب نمايد ! واى بر كسى كه حرمت او بدرد ! واى بر كسى كه درب خانه او را به آتش كشد ! واى بر كسى كه خليل او ( اميرمؤمنان على عليه السّلام ) را بيازارد ! واى بر كسى كه با او بستيزد ! پروردگارا ! من از آنها بيزارم ، آنها نيز از من بيزارند . آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم يك يك آنان را نام برد .(1)
سر مبارك پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در دامان اميرمؤمنان عليه السّلام بود و آن حضرت در حال بى هوشى به سر مى برد . فاطمه عليها السّلام چشم از صورت او برنمى داشت و پيوسته اشك مى ريخت و زير لب سروده
ص: 30
عموى خود ابوطالب را درباره آن حضرت زمزمه مى كرد ؛ پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم چشمان خود را گشود و با صدايى ضعيف فرمود :
اين گفته عمويت ابوطالب است ، آن را نخوان؛ و اين آيه را تلاوت نما : «وَما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُل أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ » .(1)
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم با اين سخن به دختر خود مى فهماند كه مردم به گذشته تاريك خود بازمى گردند و رفتارى زشت با خاندانش خواهند داشت ؛ از اين رو بود كه زهرا عليها السّلام بسيار
گريست . سپس پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به وى اشاره كرد : نزديك بيا . و آهسته سخنى به او فرمود كه چهره فاطمه عليها السّلام چون غنچه اى شكفت و شاد شد .(2)
ابن عبّاس مى گويد : پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در لحظات آخر عمر خويش چنان مى گريست كه محاسن مباركش تر شده بود ، تا آن جا كه حاضران گفتند : چرا گريه مى كنيد ؟ ! فرمود :
« أَبكي لِذُريَّتي وَما تَصْنَعُ بِهِمْ شِرارُ أُمَّتي مِنْ بَعْدي ، كَأَنّي
ص: 31
بِفاطَمةَ بِنْتي وَقَدْ ظُلِمَتْ بَعدى وَهِيَ تُنادي يا أَبَتاه ! يا أَبَتاه ! فَلا يُعينُها أحدٌ مِنْ أُمَّتي .»
يعنى : گريه ام به خاطر رفتار زشت تبهكاران امت پس از من با خاندانم مى باشد ؛ گويى مى بينم : دخترم فاطمه را كه بر او ستم شده و هرچه فرياد مى كند : پدر ! پدر ! كسى از امت او را يارى نمى كند .(1)
آن حضرت به اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود :
برادر ! قريش با كمك يكديگر به مخالفت تو برخاسته و بر دشمنى و ظلم با تو دست به دست هم خواهند داد .
سپس به حضرت زهرا عليها السّلام فرمود :
تو سرور زنان بهشتى ؛ پس از من بر تو ستم كرده و تو را به خشم خواهند آورد و استخوان پهلوى تو را خواهند شكست . نفرين خدا بر قاتل تو ! نفرين خدا بر كسى كه فرمان بدين كار دهد ! و بر آنها كه بدان راضى شوند و يا آنها را يارى دهند و بر كسانى كه با شوهر و فرزندان تو جفا كنند .(2)
ص: 32
هجوم به خانه فاطمه عليها السّلام در آيينه تاريخ
ص: 33
ص: 34
يكى از كارهايى كه دشمنان اميرمؤمنان عليه السّلام
پيوسته با آن مخالفت كرده و عليه آن كارشكنى مى نمودند ، مسئله جانشينى آن حضرت بوده است ؛ آنان با يكديگر هم پيمان شدند تا امامت على عليه السّلام را نپذيرند و بدان تن ندهند . با وجود آن كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم آنان را به همراهى با لشكر اسامه بن زيد فرمان داده بود - تا هنگام وفات آن حضرت در مدينه نباشند - ليكن عايشه آنها را از حال پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم خبردار كرد ، و آنها از نيمه راه بازگشتند و با تدبير عايشه ، ابوبكر در محراب پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم براى اقامه نماز صبح ايستاد و اين در حالى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم از شدت بيمارى در مسجد حاضر نشده بودند ؛ ليكن بلال بى درنگ آن حضرت را با خبر ساخت و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم با زحمت بسيار خود را به مسجد رساند و ابوبكر را از محراب بيرون كشيد و خود به اقامه نماز جماعت پرداخت .
هنگامى كه آن حضرت به خانه بازگشت ، آنان را احضار نموده و بر
ص: 35
كارشان توبيخ نمود و سپس - در اثر خستگى و بيمارى - از هوش رفت و چون به هوش آمد ، مى خواست نوشتارى درباره امامت اميرمؤمنان عليه السّلام و ... بنگارد ، تا از گمراهى مردم جلوگيرى شود ؛ ليكن عمر - كه از اين مطلب سخت ناراحت شده بود - به بهانه آن كه قرآن براى ما كافى است ، از اين كار جلوگيرى نمود و گروهى - در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - به تأييد وى پرداختند .
ديگر از دسيسه هاى او انكار وفات پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بود . عمر پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به منظور آن كه براى خلافت كارى صورت نگيرد ، صريحاً رحلت آن حضرت را انكار نمود ؛ مردم نيز در پى اين ترفند در حيرت و شگفتى فرو رفتند . ابوبكر - كه در آن هنگام در حوالى مدينه به سر مى برد - چون به جمع آنان پيوست ، آياتى از قرآن را كه بر وفات پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم اشاره مى كند ، تلاوت نمود و پس از آن بدن مطهّر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را به مقصد سقيفه بنى ساعده رها كردند .
آنان كه اميرمؤمنان عليه السّلام را سرگرم تجهيز پيكر پاك پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم و بنى هاشم را به عزاى آن حضرت مشغول مى ديدند ، فرصت را غنيمت جسته و در سايه بان بنى ساعده به كشمكش درباره مسئله خلافت پرداختند .
مهاجرين و انصار هريك به حسن سابقه خود در يارى دين اسلام اشاره مى كردند و خود را لايق اين مقام مى شمردند . اختلاف به گونه اى شدت يافت كه يكديگر را تهديد مى كردند و نشانه هاى درگيرى
ص: 36
خونين پديدار شد . بنابر گفته طبرى - مورّخ و نويسنده بنام اهل سنّت - در همان مجلس انصار يا برخى از آنان گفتند :
ما با كسى جز على عليه السّلام بيعت نخواهيم كرد .(1)
عمر و ابابكر با اشاره به اين نكته كه ما از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم هستيم ، خود را سزاوار اين كرسى دانسته و همراه ابوعبيده هريك به ديگرى اين مقام را پيشكش مى نمودند و مى گفتند :
مى بايست تو خليفه شوى !
سرانجام چندى با ابوبكر بيعت كرده و گروهى نيز با پيروى از آنان دست ابوبكر را به نشان بيعت فشردند . يكى از مهمترين مخالفان خلافت ابوبكر سعد بن عباده - رئيس قبيله خزرج - بود ، كه گفت :
اگر جن و انس به كمك شما آيند ، هرگز با شما بيعت نخواهم كرد .(2)
پس از آن، عمر با گروهى ازاعراب وصحرانشينان - چوب به دست ! - به راه افتاد و با زور از مردم بيعت مى گرفت ؛ آنها را كه در خانه پنهان شده بودند ، از خانه بيرون كشيده و مجبور به بيعت مى نمود .(3)
در صحيح بخارى - كه مهم ترين كتاب روايى اهل سنّت است -
ص: 37
اشاره اى از عايشه به اين مطلب آمده است ، او پس از بيان حكايت سقيفه مى گويد :
« لَقَدْ خَوَّفَ عُمَرُ النّاسَ ، وَإنَّ فِيهِمْ لَنِفاقاً ، فَرَدَّهُمُ اللّه ُ بذلِك .» عمر مردم را تهديد كرده و ترسانيد ؛ در غير اين صورت در ميان آنها دورويى بود و خداوند به واسطه تهديد عمر مردم را از دورويى و نفاق بازگرداند !(1)
روزى ابوبكر بر منبر بالا رفت ، گروهى از مخالفان مقابل او بلند شده و بر وى اعتراض كردند ؛ او بر فراز منبر به عدم صلاحيّت خويش اعتراف كرد و گفت :
« وُلِّيتُكُمْ وَلسْتُ بِخَيْرِكُم ، أَقيلوُني أَقيلُوني .» اگر چه امور شما بر عهده من قرار گرفته است ، ليكن من بهترين شما نيستم ؛ بيعت خود را بازگيريد .
سپس وى از منبر به زير آمد .
امّا سه روز بعد، خالد بن وليد و سالم و معاذ بن جبل با چهار هزار شمشير به دست - به فرماندهى عمر - وارد مسجد شدند و اعتراض كنندگان را به قتل تهديد نمودند .(1)
برخى از بيعت با ابوبكر پشيمان شده و يكديگر را نكوهش مى كردند .(2) گروهى نيز تصميم به بركنارى وى گرفته بودند .(3) در اين ميان افرادى نزد اميرمؤمنان عليه السّلام آمدند و گفتند : براى بيعت با شما آماده ايم ؛ زيرا شنيديم پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم درباره شما
ص: 39
در غدير خم چه فرمود .
اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود : آيا ثابت و استوار هستيد ؟ گفتند : آرى ! امامعليه السّلام فرمود: صبحگاهان سرهارا بتراشيد ونزد من آييد.ليكن روز بعد كسى جز سلمان وابوذر ومقداد وزبير حاضر به چنين كارى نشد .(1)
بنابر سفارش پيامبرگرامىصلّى اللّه عليه وآله وسلّم اميرمؤمنانعليه السّلام پس از تجهيز و دفن آن حضرت درمنزل خود عزلت گزيد.(2) گروهى از بنى هاشم و مهاجرين و انصار به همراه عباس و زبير و مقداد و . . . - كه از بيعت با ابوبكر ناراضى بودند - به منظور مخالفت با وى نزد آن امام - سلام اللّه عليه - جمع شدند . آنان مى خواستند با اميرمؤمنان عليه السّلام بيعت كنند .(3)
عمر همراه گروهى نزد آنان رفت و گفت :
مى بايست با ابوبكر بيعت كنيد ؛ زيرا مردم با او بيعت كرده اند . وى
ص: 40
سپس اين افراد را به اجبار نزد ابوبكر برد و پس از تهديد به قتل از آنان به اكراه بيعت گرفت .(1) ليكن اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود :
خلافت مقامى است كه من سزاوار آنم و شما بايستى با من بيعت كنيد ؛ ادعاى شما آن است كه از نزديكان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم هستيد ، پس چرا حق ما اهل بيت را غصب مى كنيد ؟ من بر شما همان حجتى را اقامه مى كنم كه شما به انصار گفته ايد ؛ گذشته از اين كه من وصى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم و وزير او و منبع اسرار و دانش اويم ؛ منم صديق اكبر و اوّلين كسى كه به وى ايمان آورد و او را تصديق نمود . در امتحان الهى - هنگام جهاد با مشركان - از همه بهتر و در شناخت كتاب و سنّت از همگان بالاتر و در فقاهت دين والاتر و در دورانديشى از همه شما داناترم . زبان من از شما گوياتر و دل من از همه محكم تر است ؛ پس چرا با من در خلافت نزاع مى كنيد و به چه علت خود را سزاوار اين مقام مى دانيد ؟ ! اگر از خداوند ترسى در دل داريد ، راه انصاف طى كنيد ؛ وگرنه بپذيريد كه دانسته در حق من ستم مى كنيد .
عمر گفت: تو را رها نمى كنم تا بيعت كنى! چه بخواهى و چه نخواهى.
اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود :
شيرى مى دوشى كه نيمى آن را براى خود بردارى ؛ امروز كار را براى ابوبكر محكم مى سازى تا فردا تو را خليفه گرداند، به خدا
ص: 41
سوگند ! سخنت را نمى پذيرم و با او بيعت نخواهم كرد .
ابوعبيده بن جراح گفت : عموزاده ! ما كه فضيلتهاى تو را انكار نمى كنيم ، ليك تو جوان هستى و اينان بزرگان و سالخوردگان قومند و بهتر مى توانند امور را اداره كنند ؛ مردم نيز با او بيعت كرده اند . با او بيعت نما ! اگر زنده بودى ، تو را نيز خليفه خواهند كرد .
آن حضرت فرمود :
اى مهاجران و اى انصار ! از خدا بهراسيد و عهد و پيمان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را درباره خلافت من به فراموشى مسپاريد ؛ اهل بيت - عليهم السّلام - را از حقوقشان محروم مسازيد . خداوند چنين حكم فرموده است و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم نيز به شما اعلام داشت . شما نيك مى دانيد كه ما اهل بيت سزاوار خلافتيم نه شما !
بشير بن سعد انصارى - كه زمينه كار را براى ابوبكر آماده كرده بود - و جمعى از انصار گفتند :
اگر انصار قبل از بيعت با ابوبكر اين سخن را از تو شنيده بودند ، همگى با تو بيعت مى كردند .
اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود :
شما مى گوييد : من بدن پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را بر زمين گذارده و به خاك نسپارم و درباره خلافت بستيزم ؟ ! ! بيعت با من قبل از ابوبكر و در حضور پيامبر صلّى
اللّه عليه وآله وسلّم و به فرمان خداوند تحقق يافت ؛ آيا او [ ابوبكر ] با من بيعت
ص: 42
نكرد ؟ چرا ابوبكر و عمر مقامى را ادعا مى كنند كه لايق آن نيستند و ارتباطى با آنها ندارد ؟ ! پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در غدير خم براى هيچ كس عذرى واننهاد و براى همگان حجت را به اتمام رسانيد . شما را به خدا سوگند ! گواهى دهد هركسى كه از پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - در غدير خم شنيده است : « مَنْ كُنُتُ مَوْلاهُ فَهذا عَليٌ مولاه ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ
عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ .» هر كس من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست . پروردگارا ! دوست بدار كسى را كه ولايت او را پذيرفت و دشمن بدار هر آن كس كه با وى ستيز نمود و يارى فرما آن را كه يار اوست و واگذار هركه دست از يارى او بردارد .
پس آنگاه دوازده نفر از كسانى كه در جنگ بدر حضور داشتند ، بدين مطلب گواهى دادند .
فريادها از هر سو برخاست و هركس چيزى مى گفت ؛ عمر ترسيد كه مردم تحت تأثير سخنان على عليه السّلام قرار گيرند و سر به شورش بردارند ؛ از اين رو مجلس را برهم زد و خطاب به آن امام - سلام اللّه عليه - گفت : تو هميشه از آنچه مورد قبول مردم است ، روى مى گردانى .(1)
ص: 43
اميرمؤمنان عليه السّلام پس از بازگشت به خانه بنابر توصيه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - از همان روز چهارشنبه - در خانه نشست و به جمع آورى قرآن مشغول گرديد .(1)
بنابر گزارش منابع اهل تسنّن ، گروهى از مخالفان خلافت ابوبكر نزد آن حضرت رفت وآمد مى كردند ؛ عمر نزد زهرا عليها السّلام رفت و هشدار داد :
اگر اينان بار ديگر در اين جا جمع شوند ، دستور مى دهم خانه را همراه آنان به آتش كشند !(2)
فاطمه عليها السّلام كنار درب منزل ايستاد و فرمود :
پست تر ازاجتماع شما ، اجتماعى سراغ ندارم؛ بدن پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - را نزد ما وانهاديد و از پيش خود تصميم گرفتيد ؛ بدون آن كه با ما مشورت كنيد ، حق ما را ناديده انگاشتيد . گويى نمى دانيد پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - در غدير خم چه فرمود ! به خدا سوگند ! آن روز پيمان ولايت را بست تا اميدتان را قطع كند ؛ ليكن شما واسطه بين خود و پيامبر خدا را قطع نموديد . كافى است كه خدا بين ما و شما در دنيا و آخرت حاكم باشد .(3)
ص: 44
عمر نزد ابوبكر آمد و گفت : آيا از پى اين متخلّف نمى فرستى ؟ همگان جز او و يارانش با تو دست بيعت داده اند ؛ و تا او بيعت نكند ، ما كارى از پيش نبرده ايم ؛ و اگر بيعت نمايد ، از جانب او ايمن خواهيم بود .
ابوبكر قنفذ را نزد اميرمؤمنان عليه السّلام فرستاد و چنين پيغام داد : جانشين پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم با تو كار دارد .
قنفذ به راه افتاد و پس از اندى بازگشت و گفت : او مى گويد :
پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - كسى را غير از من به جانشينى انتخاب نفرمود ؛ چقدر زود به آن حضرت دروغ بستيد . تو خود مى دانى چه كسى جانشين پيامبر است ؛ اگر تو خليفه پيامبر هستى ، پس چرا در سقيفه مردم را به بيعت با ابوعبيده و عمر فراخواندى ؟
ابوبكر گفت : على راست مى گويد ؛ پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - مرا خليفه ننمود . پس از آن عمر به قنفذ گفت : به او بگو كه خليفه مسلمانان را اجابت نما .
حضرت در جواب اين پيغام فرمود :
اگر مسلمانان او را انتخاب كرده اند ، او بايد فرمان بردار آنها باشد ؛ نه آن كه به آنها دستور دهد .
ابوبكر چون اين سخنان را شنيد ، مدتى طولانى گريست . عمر با خشم از جاى برخاست و گفت : آيا از اين متخلف پيمان نمى گيرى ؟ ابوبكر به وى گفت : بنشين ! سپس رو به قنفذ كرد و گفت : به او بگو
ص: 45
كه اميرمؤمنان ، ابوبكر تو را مى خواند .
امام عليه السّلام چون اين پيغام را بشنيد ، فرمود :
به خدا سوگند ! دروغ مى گويد . به او بگو نامى به خود بستى كه ربطى به تو ندارد ؛ سبحان اللّه ! چندان زمانى نگذشته است تا فراموش كرده باشد ؛ او خود مى داند كه اين نام مخصوص من است ؛ او هفتمين نفرى بود كه به فرمان رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - مرا با اين نام خواند و بر من سلام كرد ؛ او و عمر از پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - پرسيدند : آيا اين دستور از سوى خدا و پيامبر -صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - است ؟ آن حضرت فرمود : آرى ! او اميرمؤمنان و سرور مسلمانان و پيشواى رو سفيدان است . خداى عزوجل در قيامت او را بر صراط مى نشاند تا دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را داخل جهنم نمايد .
هنگامى كه جواب امام عليه السّلام به آنها رسيد ، عمر خشمگين از جاى برخاست و گفت : كار ما سامان نخواهد يافت ، مگر آن كه او را به قتل رسانيم ؛ لختى درنگ كن تا سر او را برايت حاضر سازم .
ابوبكر گفت : بنشين ! ليكن عمر امتناع نمود ، اما ابوبكر او را قسم داد و او را نشاند .
سپس گفت : قنفذ ! به على بگو : ابوبكر را اجابت كن ؛ مردم همگى با او بيعت كرده اند ، تو نيز يكى از مسلمانانى و مى بايست مانند ايشان رفتار نمايى .
ص: 46
حضرت در جواب او فرمود :
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به من وصيت فرمود : هنگامى كه او را به خاك سپردم ، از خانه بيرون نروم تا قرآن را جمع آورى و تنظيم نمايم ، من كسى نيستم كه وصيت آن حضرت را مخالفت كرده و به جور و ستم شما بپيوندم .(1)
سُليم بن قيس اززبان سلمان فارسى حكايت(2)را چنين بازگو مى دارد:
هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود كه به جمع آورى قرآن مشغول است ، چند روزى او را رها كردند ؛ تا آن كه قرآن را جمع آورى نمود و در ميان جامه اى پيچيد و به مسجد آورد . مردم اطراف ابوبكر جمع بودند . اميرمؤمنان عليه السّلام با صداى بلند فرمود :
اى مردم ! پس از وفات پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به غسل ( و انجام امور ) آن حضرت مشغول بودم و سپس قرآن را جمع كردم و اينك تمام آن در ميان اين جامه است . خداوند بر پيامبرش آيه اى نازل نفرمود ، مگر آن كه بر من قرائت نمود و تأويل آن را به من آموخت . فردا ( روز قيامت ) نگوييد : ما از اين
ص: 47
مطلب غافل بوديم ! نگوييد : شما را به يارى نخواندم و حق خود را يادآورى نكردم و شما را به كتاب ( خدا ) - از نخست تا پايان - دعوت ننمودم .
عمر گفت : آنچه از قرآن نزد ماست ، ما را كفايت مى كند ؛ ما احتياجى به قرآن تو نداريم .
اميرمؤمنان عليه السّلام به خانه بازگشت و ابوبكر در پى آن حضرت فرستاد و كلماتى بين آنها ردّ و بدل گرديد .(1)
شب هنگام اميرمؤمنان فاطمه عليها السّلام را بر مركبى سوار نمود و دست فرزندان خود امام حسن و امام حسين عليهما السّلام را گرفت و به خانه يك يك ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم برد و آنان را قسم داد تا حق او را رعايت كنند و او را يارى نمايند .
در اين ميان تنها چهار نفر - سلمان و ابوذر و مقداد و زبير - بودند كه او را اجابت كردند و به فرمان آن حضرت سرهاى خود را تراشيدند و اعلام آمادگى نمودند . وقتى آن حضرت بى توجهى مردم را ديد ، گوشه خانه خويش را اختيار نموده و عزلت گزيد .
برخى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در توجيه بى اعتنايى خود مى گفتند : ما ديگر با ابوبكر بيعت نموده ايم ؛ چرا على پيشتر اقدام ننمود ؟ !
ص: 48
اميرمؤمنان عليه السّلام در جواب اين بهانه پوچ مى فرمود :
من بدن پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - را روى زمين وانهم و با مردم به ستيز در امر خلافت برخيزم ؟ ! !(1)
دومين يورش و خروج زبير(2)
عده اى از بنى هاشم و ديگر ياران نزد امام عليه السّلام جمع بودند كه ابوبكر عمر را با جمع بسيارى به سوى آنان گسيل داشت .(3) او چون به درب خانه آن حضرت رسيد ، فرياد برآورد و آنان را به بيعت با ابوبكر فراخواند . ليكن كسى به حرف او اعتنايى نكرد . او بار ديگر فرياد برآورد و به اطرافيانش گفت : براى من هيزم بياوريد !
ص: 49
سپس به كسانى كه در خانه بودند گفت : قسم به آن كه جانم در دست اوست ! از خانه خارج شويد و گر نه خانه را - با تمامى افرادى كه در آن هستند - به آتش خواهم كشيد .
به اوگفته شد : فاطمه [ يادگار پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ] در اين خانه است !
گفت : اگر چه فاطمه در خانه باشد .(1)
زبير كه اوضاع را چنين ديد ، با شمشير برهنه بيرون دويد و به سوى عمر حمله ور شد ؛ عمر - چون هميشه ! - پا به فرار گذاشت و زبير از پى او مى دويد تا آن كه پايش به سنگى گرفت و يا آن كه خالد با سنگى از پشت او را هدف گرفت و او به زمين افتاد ؛ عمر - يا ابوبكر - فرياد برآورد : اين سگ را بگيريد !
آنگاه چهل نفر اطراف او را گرفتند . زياد بن لبيد نيز به كمك ديگرى شمشير از دست او گرفت و شكست .(2) كسانى كه در خانه بودند - جز اميرمؤمنان عليه السّلام - از خانه خارج شده و بيعت كردند .(3)
ص: 50
عمر نزد ابوبكر رفت و گفت : بايد على بيعت كند و اگر تو كارى نكنى ، من اقدام خواهم كرد . سپس از نزد وى بيرون آمد و تمام قبايل و عشاير را فراخواند و با فريادى بلند گفت: خليفه پيامبر شما را مى خواند.
مردم از هر طرف به سوى ابوبكر روان شدند و نزد او اجتماع نمودند . او به ابوبكر گفت : من سواره و پياده را براى تو آماده نمودم .(1)
ابوبكر گفت : حال چه كسى را براى اين كار مأمور كنيم ؟
عمر گفت : قنفذ ، او مردى خشن و تندخو و از طلقاست .(2)
پس آنگاه قنفذ را با جمع بسيارى مأمور بدين كار كردند .(3) ابوبكر به وى دستور داد :
آنها را بيرون بياور ! اگر نپذيرفتند ، هيزم بر در خانه جمع كن و بگو اگر بيرون نياييد ، خانه را با اهل آن به آتش خواهم كشيد .(4)
قنفذ به راه افتاد و به خانه امام عليه السّلام رسيد و اجازه ورود خواست ؛ امّا به وى رخصت ندادند . چون بازگشت ، عمر گفت : بى اجازه وارد شويد ! امّا ديگربار چون به خانه آن حضرت رسيدند و خواستند بى اجازه وارد شوند ، فاطمه عليها السّلام فرمود :
ص: 51
نمى گذارم بدون اجازه وارد خانه شويد .(1)
چون اين خبر به عمر رسيد، با خشم بسيار ازجاى برخاست وگفت:
ما را با زنها چه كار ؟ !
پس از آن به همراهى خالد و قنفذ با هيزم و آتش به راه افتادند .(2) ابوبكر گفت : او را با تندى و خشونت خواهى آورد !(3) آنها را از خانه بيرون بكش و اگر مقاومت كردند با آنان جنگ نما .(4)
عمر با جمع انبوهى از صحابه و طلقا و منافقان و فرومايگان و باديه نشينان و باقى ماندگان از احزاب ( مشركين ) كار خود را آغاز نمود .(5) در آن بين افرادى چون خالد بن وليد ، قنفذ ، عبدالرحمن بن عوف ، اُسيد بن حضير اشهلى ، سلمة بن سلامة بن وقش اشهلى ، سلمة بن اسلم ، مغيرة بن شعبه ، ابوعبيدة بن جراح ، ثابت بن قيس ، محمد بن مسلمه ، سالم مولى ابى حذيفه ، اسلم عدوى ، عياش بن ربيعه ، هرمز فارسى ( جدّ عمرو بن ابى مقدام ) ، عثمان ، زياد بن لبيد ، عبداللّه بن ابى ربيعه ، عبداللّه بن زمعه ، سعد بن مالك و حماد به چشم
ص: 52
مى خوردند .(1) البتّه برخى ابوبكر(2) و زيد بن ثابت(3) را نيز ذكر كرده اند .
عمر دستور داد تا هيزم جمع آورى كنند .(4) جمعيت با هيزم و آتش(5) به قصد سوزاندن خانه امير مؤمنان عليه السّلام به راه افتادند .(6) عمر
شعله اى آتشين به دست گرفت ؛(7) و مى گفت : اگر بيعت نكنند خانه را بر سر آنها به آتش مى كشم . گفتند : فاطمه عليها السّلام در اين خانه است ، او را نيز مى سوزانى ؟ ! !
گفت : من با فاطمه برخورد خواهم كرد .(8)
اُبى بن كعب مى گويد : در خانه نشسته بوديم كه صداى شيهه اسبها و لگامها و برهم خوردن نيزه ها ما را از خانه بيرون كشيد .(9)
ص: 53
زهرا عليها السّلام در فراق پدر غمناك بود و جسمش رنجور و از شدت دردى كه بر سر مباركش عارض گرديده بود ، آن را بسته و پشت درب خانه نشسته بود .(1)
هنگامى كه آنها را ديد ، درب را بر روى ايشان بست ؛ او باور نمى كرد بدون اجازه او وارد خانه اش شوند .(2) آنان با شدت درب خانه را مى كوبيدند و هر كدام با صداى بلند سخنى مى گفتند .(3) عمر فرياد برآورد :
پسر ابوطالب ! درب را باز كن ؛(4) به خدا سوگند ! خانه را به آتش مى كشم !(5) سوگند به كسى كه جانم در دست اوست ، يا بيرون آمده و بيعت مى كنيد و يا آن كه خانه را با شما مى سوزانم .(6) اى على ! بيرون بيا و آنچه مسلمانان بدان اتفاق كرده اند ، پذيرا باش وگرنه تو را مى كشيم !(7)
فاطمه عليها السّلام پشت در آمد و فرمود :
اى گمراهان ! اى منكران خدا و پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - چه
ص: 54
مى گوييد و از جان ما چه مى طلبيد ؟
عمر گفت : چرا پسر عمويت تو را فرستاده و خود در پس پرده نشسته است ؟
فاطمه عليها السّلام فرمود : طغيان و گردن كشى تو بود كه مرا از جا حركت داد ، من براى اتمام حجت بر تو و ديگر گمراهان آمده ام .
- اين ياوه هاى زنانه را كنار بگذار و به على بگو تا بيرون آيد .
- تو هيچ ارزشى نزد ما ندارى ، تو مرا با حزب شيطان - كه گروهى ناچيزند - مى ترسانى ؟
- اگر على بيرون نيايد ، هيزم آورده و اين خانه را بر سرتان به آتش مى كشم .(1)
فاطمه عليها السّلام ديد او با شعله اى از آتش آمده است ، گفت : پسر خطاب ! مى خواهى درب خانه مرا بسوزانى ؟ !
عمر گفت : آرى !(2)
- آيا مى خواهى على و فرزندان مرا بسوزانى ؟ !
- آرى ، به خدا قسم ! مگر آن كه بيرون آمده و بيعت كند .(3) آنچه را كه امت پذيرفته اند ، شما نيز بايستى بپذيريد .(4) در را باز كن وگرنه خانه را بر شما به آتش مى كشم .(5)
ص: 55
- اى عمر ! چقدر در برابر خدا و پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - بى باك و جسورى ! آيا مى خواهى نسل او را نابود سازى و نور خدا را خاموش نمايى ؟ خداوند نور خود را كامل خواهد نمود .
- بس است ! نه محمّد در اين جا حضور دارد و نه ملائكه از سوى خداوند امر و نهى مى آورند ؛ على نيز چون ديگر مسلمانان است ، يا بيعت مى كند و يا آن كه همه شما را مى سوزانيم .
فاطمه عليها السّلام در حالى كه مى گريست ، مى گفت :
پروردگارا ! به تو شكايت مى كنيم : فقدان پيامبر برگزيده تو را ، و سرتافتن و ستيزه جويى امتش را با ما ، و خوددارى آنان از حقى كه در قرآن براى ما قرار داده اى .
- فاطمه ! اين حماقتهاى زنانه را كنار بگذار ! خداوند پيامبرى و خلافت را در خاندان شما جمع نخواهد نمود .(1)
- از خدا نمى هراسى ! به خانه من هجوم آوردى و مى خواهى وارد آن شوى ؟
اين سخنان هيچ گونه اثرى در عمر نگذاشت .(2) او دستور داد : هيزمها را اطراف خانه نهادند(3) و خود نيز آتش به دست گرفت(4)
ص: 56
و فرياد برآورد :
خانه را با اهل آن به آتش بكشيد !(1)
فاطمه عليها السّلام با صداى بلند فرمود :
« يا أَبَتِ يا رَسُولَ اللّه ! ماذا لَقِينا بَعْدَكَ مِنْ ابنِ الخَطّابِ وَابْنِ
أبي قُحافَةِ .» اى پدر ! اى رسول خدا ! پس از تو چه بلاها از عمر و ابوبكر كشيديم ؟ !
برخى از مردم گريه كنان بازگشتند ؛ ليكن عمر با گروهى ايستاد ؛(2) و
درب خانه را به آتش كشيد .(3)
درب مى سوخت(4) و دود خانه را فرا گرفته بود .(5) قنفذ مى خواست : درب ( نيم سوخته ) را باز كند ،(6) اما فاطمه عليها السّلام هر دو طرف درب را گرفته بود و مانع مى شد ؛ و مى فرمود :
شما را به خدا و حق پدرم قسم مى دهم كه از ما دست برداريد و بازگرديد .
ص: 57
عمر تازيانه را از دست قنفذ گرفت و بر بازوى فاطمه عليها السّلام زد ؛ تازيانه دور بازوى او پيچيد و جاى آن چون بازوبندى سياه شد(1) ؛ سپس با لگد به درب خانه زد و درب ( نيم سوخته ) را شكست .(2) فاطمه
عليها السّلام درب را سپر خود قرار داده و بدان چسبيده بود .
عمر با لگد بدان زد(3) و فاطمه را بين در و ديوار با نفرت و خشم فشرد .
نزديك بود فاطمه همان جا قالب تهى سازد ؛ ميخ در به سينه اش فرو رفت(4) و خون از آن جارى شد .(5)
او با صورت بر زمين افتاد ؛ زبانه هاى آتش نيز او را مى آزرد .(6)
پس آنگاه ناله اى از جگر كشيد و با آن ناله مدينه را زير و رو نمود ؛ او خروشيد و فرياد برآورد :
« يا أَبَتاهُ ! يا رَسُولَ اللّه ِ ! هكَذا يُصْنَعُ بِحَبيبَتِكَ وَابْنَتِكَ . . آه يا فِضَّةُ ! إِلَيْكِ فَخُذيني فَقَدْ وَاللّه ِ قُتِلَ ما في اَحْشائي ...» پدر ! اى پيامبر خدا ! آيا مى بايست با حبيبه و دختر تو چنين رفتار كنند ؟ آه فضه ! مرا درياب ، به خدا فرزندم را كشتند . . .
ص: 58
در اين هنگام درد زايمان او را فرا گرفت و او به ديوار تكيه داد(1) و
بچه شش ماهه اش محسن را - كه در رحم داشت - سِقْط نمود .(2)
عمر داخل خانه شد - در حالى كه خشم سرتا پاى او را فراگرفته بود - چنان با سيلى به صورت فاطمه عليها السّلام زد كه گوشواره او پاره شد و از زير مقنعه او بر زمين افتاد .(3)
ديدگان على عليه السّلام گويى در كاسه اى از خون غوطه مى خورد و با سر برهنه بيرون دويد و فرياد برآورد :
فضّه ! بانوى خود را فرياد رس ! او را كمك كن ، او در حال سِقْط فرزند خويش است .
سپس فرمود :
محسن نزد جدّ خود پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم رفته و از اين ستمگران شكايت خواهد نمود .
پس از اين به فضه دستور داد تا محسن را در انتهاى خانه به خاك سپارد .(4)
ص: 59
آنگاه اميرمؤمنان عليه السّلام به سوى عمر شتافت و گريبان او را گرفت و تكانى داد و او را بر زمين كوبيد و خواست او را به قتل رساند ؛ در اين حال سفارشهاى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در نظرش مجسم شد و فرمود :
اى پسر صُهاك ! اگر آنچه خداى متعال براى من نوشته و پيمانى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بسته ام ، نمى بود ؛ مى دانستى كه تو جرأت وارد شدن به خانه مرا نمى داشتى .
عمر پس از آن از پى مردم فرستاد و آنها نيز هجوم آوردند و داخل خانه شدند ؛ على عليه السّلام با سرعت به سوى شمشير خود شتافت ، ليكن آنها سبقت جستند و آن را برداشتند .
قنفذ نزد ابوبكر آمد [ و جريان را گزارش كرد ] او مى ترسيد على عليه السّلام با شمشير خارج شود ؛ ابوبكر گفت : بازگرد ! اگر ديدى سخن ما را نمى پذيرد به خانه اش هجوم بريد و اگر آن نيز ممكن نشد ، خانه را با آنان به آتش كشيد .
جمعيت به خانه ريخته بودند(1) و عمر به اميرمؤمنان عليه السّلام مى گفت : بلند شو ! با ابوبكر بيعت كن . آن حضرت امتناع مى ورزيد ؛ او دست على عليه السّلام را گرفت تا وى را بلند كند ، ليكن نتوانست ؛(2) و در آخر طنابى آوردند و به گردن آن حضرت انداختند .(3)
ص: 60
در بسيارى از روايتها آمده است :
آنان گريبان على عليه السّلام را گرفتند(1) و لباسهاى آن حضرت را مى كشيدند تا به مسجد ببرند .(2)
بانوى آزرده و پهلو شكسته - با آن كه شرايط سختى را پشت سر مى گذاشت و ضربه ها و صدمه هاى فراوان ديده بود - جلو آمد و راه را بر آن گروه بى شرم بست و نمى گذاشت على عليه السّلام را از خانه بيرون برند ؛ و مى فرمود :
به خدا سوگند ! نمى گذارم پسر عمويم را اين چنين ظالمانه كشيده و از خانه بيرون بريد ؛ واى بر شما ! چه زود بر خدا و پيامبر خيانت كرديد و حق ما اهل بيت را رعايت ننموديد .(3)
بسيارى از مردم به خاطر زهرا عليها السّلام ، على عليه السّلام را رها كردند ؛ ليكن عمر به قنفذ دستور داد تا دست فاطمه عليها السّلام را كوتاه گرداند . قنفذ - كه مردى پست و خشن بود - چنان با تازيانه به پشت و پهلوى فاطمه عليها السّلام زد كه از پا افتاد . نشان آن ضربه ها در بدن فاطمه عليها السّلام
تا هنگام شهادت باقى ماند .(4)
ص: 61
عمر رو به اطرافيان كرد و گفت :
فاطمه را بزنيد !
آن دژخيمان چنان فاطمه عليها السّلام را ضرب و جرح نمودند كه بيمار و بسترى گرديد(1) و بدنش رنجور و كاهيده شد و از فرط لاغرى چون سايه اى مى نمود .(2)
عمر خود نيز از آنان عقب نماند و با غلاف شمشير به پهلوى فاطمه عليها السّلام مى زد و با تازيانه بر دست او مى نواخت .(3) به گونه اى كه بدن فاطمه عليها السّلام سياه شد(4) و تا هنگام وفات اثر آن محو نگرديد .(5)
سلمان مى گويد : ابوبكر و اطرافيانش جز عمر و خالد و مغيره به گريه درآمدند ؛ ليكن عمر گفت :
ما را با زنان و ايده آنها كارى نيست .(6)
در برخى از روايات چنين آمده است :
قنفذ با سيلى به صورت فاطمه عليها السّلام زد و اين ضربه به چشم آن
ص: 62
عزيز اصابت نمود(1) ؛ و او بود كه آن بانوى مظلومه را به سوى درگاه كشيد و چنان با درب خانه به او زد كه پهلوى او شكست و جنينش سِقْط گرديد و تا آخر عمر كوتاه خود در بستر بيمارى افتاد .(2)
او با غلاف شمشير آن حضرت را آزرده و با تازيانه به سر و دست و كتف و بازوى آن بانو مى زد، جاى تازيانه هاى او چون بازوبند متورم شد .(3)
از برخى روايات چنين معلوم مى شود كه سبب شهادت محسن عليه السّلام يا مهمترين عامل آن قنفذ بوده است .(4)
از سوى ديگر خالد نيز با غلاف شمشير آن بانوى گرامى را آزرده و او را بين در و ديوار فشرده است .(5)
از ديگر كسانى كه حرمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را شكستند ، مغيرة بن شعبه بود. او چنان فاطمه عليهاالسّلام
را مى زد كه از بدن نازنينش
ص: 63
خون جارى شد . او در فشردن درب خانه نيز سهمى داشت و از اين رو اسقاط جنين هم به مغيره نسبت داده شده است .(1)
سرانجام دستان فاطمه عليها السّلام از رمق افتاد ، و ابرمردى تنها از آشيان خود غريبانه بيرون كشيده شد ؛(2) در حالى كه كفتارها با نيزه و شمشير گرداگرد شير بيشه زار مردانگى و صلابت را گرفته بودند ،(3)
آرى ! . . .
عمر با خشم و خشونت بسيار على عليه السّلام را از پشت سر هُل مى داد(4) و انبوه مردم او را به سختى مى كشيدند .(5) امام عليه السّلام در شرايط دشوارى بود : خشم و غضب دست در گريبان صبر و بردبارى او بودند ؛ ليكن او خشم خود را فرو مى برد .(6) كوچه هاى مدينه لبريز از
ص: 64
انبوه مردمى بود كه براى تماشا آمده بودند .(1)
مردم به او مى گفتند : رو ! بيعت نما .(2)
امام عليه السّلام مى فرمود :
به خدا سوگند ! اگر شمشير در دستم بود ، نمى توانستيد با من چنين كنيد . اگر چهل مرد ياور مى داشتم ، اجتماع شما را برهم مى زدم ؛ خداوند لعنت كند آنها را كه با من بيعت كردند ، ليك از يارى من دست شستند .(3)
و او در آن حال چنين آرزو مى كرد :
اى كاش امروز جعفر و حمزه داشتم .(4)
هنگامى كه از كنار مرقد پاك پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم او را عبور مى دادند ، لحظه اى درنگ كرد و - سخن هارون به موسى عليهما السّلام را - به برادر خود پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم گفت :
ي- «ابْنَ أُمّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَكادُوا يَقْتُلُونَني» .(5)
مقصود اين كه اين مردم مرا خوار شمردند و نزديك بود مرا بكشند .
آنگاه بود كه مردم با چشم خود دستان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را ديدند كه از قبر بيرون آمد و به سوى ابوبكر اشاره كرد و بانگ آن
ص: 65
حضرت قلب سخت آنان را به لرزه درآورد و خطاب به ابوبكر فرمود : . . . آيا بر خدايى كه تو را از خاك آفريد كافر شدى . . .(1)
عدى فرزند حاتم طايى مى گويد :
هيچگاه اين چنين دلم بر حال كسى نسوخت، كه گريبان اميرمؤمنان عليه السّلام را گرفته بودند و به زجر او را مى كشيدند .(2)
در آن هنگام سلمان مى گفت :
آيا با على - عليه السّلام - چنين رفتار مى شود ؟ ! به خدا سوگند ! اگر خدا را قسم دهد ، آسمان بر زمين خواهد آمد .(3)
ابوذر نيز مى گفت : اى كاش بارى ديگر شمشير به دست ما بازمى گشت .(4)
ناگهان سرها برگشت و ديده ها به آن سوى خيره شد ؛ آرى اين فاطمه است ، پيراهن پدر را بر سر انداخته و يادگاران رسول را در دست گرفته - بانوان هاشمى اطراف او را گرفته اند - مى گريد و مى نالد و از نهاد پر آتش ضجه مى كشد . بهت و حيرت لحظه اى دامن گير آنان شد و اندكى درنگ كردند . ليكن او چون شيرى مى غريد و مى فرمود :
اى ابوبكر ! چه زود بر خاندان پيامبر حمله ور شدى ؟ به خدا سوگند ! تا زنده ام با عمر سخن نخواهم گفت .
ص: 66
از پسر عمويم دست برداريد ! ابوبكر ! تو را با ما چكار ؟ مى خواهى طفلانم را يتيم سازى ؟ مى خواهى مرا بى شوهر كنى ؟ به خدا سوگند ! اگر از او دست برندارى ، با گيسوان پريشان و گريبان چاك زده نزد قبر پدر خواهم رفت و به درگاه خدا صيحه خواهم زد ؛ ( و بدان كه ) صالح پيامبر - عليه السّلام - از پسر عمويم ، و ناقه صالح از من ، و بچه شتر او از طفلان من نزد خدا عزيزتر نيستند .
بى كرانِ رحمت به خروش آمد ، كه از خروشش دلها به جوش ؛ على - عليه السّلام - سلمان را فرمود تا نگذارد فاطمه - عليها السّلام - لب به نفرين گشايد . سلمان به سوى آتشفشانى روان شد كه گدازه هايش جان هر مرغ در پرواز را مى سوزاند ؛ به سوى فاطمه - عليها السّلام - آمد و گفت :
اى دخت پيامبر ! خدا پدرت را براى رحمت فرستاد ؛ تقاضا دارم بازگردى !
فرمود :
سلمان ! اينان عزم آن دارند تا على - عليه السّلام - را بكشند ، مرا ياراى صبر نيست .
سلمان گفت : از آن ترسم كه مدينه ( با اهل آن ) در زمين فرو رود ( و عذاب پروردگار همگان را فرا گيرد ) ؛ على عليه السّلام مرا فرستاد تا بگويم : بازگرديد .
فاطمه - عليها السّلام - فرمود :
ص: 67
براى فرمان على - عليه السّلام - بازمى گردم و صبر خواهم نمود .(1)
امام باقر عليه السّلام فرمودند :
به خدا سوگند ! اگر فاطمه - عليها السّلام - گيسوان پريشان مى نمود همگان در آن لحظه هلاك مى شدند .(2)
آنگاه زهرا عليها السّلام به سوى قبر پدر روانه شد و با سوز و اشك و ناله زير لب اين اشعار را زمزمه مى نمود :
نَفْسي عَلى زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ *** يا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ
لا خَيْرَ بَعْدَكَ فِي الْحياةَ وَإِنَّما *** أَبْكي مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَياتي
جان من با آه جانكاه خود ( در سينه ) زندان شده است ، اى كاش
جانم با آن آه از كالبد خارج مى شد ، (پدر !)پس از تو ارزشى در زندگانى نيست ، ليك از آن مى گريم كه مبادا زندگانيم طول كشد .
سپس فرمود :
پدر ! مرگ تو برايم بس اسفناك است ! عجب داغى بر قلب على نهاده شد ! او را اسير كرده و مى كِشند ، آن گونه كه . . .
آنگاه ناله اى از جگر كشيد و گفت :
وا محمّدا ! وا حبيبا ! آه اى پدر ! . . . واى از بى ياورى ! اى كاش پناهى مى داشتم ؛ عجب غم طولانى ! عجب اندوهى ! عجب مصيبتى !
ص: 68
آنگاه افتاد و از هوش رفت . آواى گريه از سينه ها برخاست و مسجد
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم تبديل به مجلس عزا شد .(1)
سرانجام على عليه السّلام را كشان كشان بردند و نزد ابوبكر نشاندند .(2)
عمر با شمشيرى بالاى سر او ايستاده بود ، و خالد و ابوعبيدة بن جراح و سالم و معاذ بن جبل و مغيره و اسيد بن حضير و بشير بن سعد و گروهى ديگر ابوبكر را با شمشير حراست مى كردند .(3)
على اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود : عجب زود بر خاندان پيامبرتان يورش برديد ؟ ! اى ابوبكر ! به كدام حق و كدامين ميراث و كدام سابقه مردم را به بيعت خود خواندى ؟ مگر ديروز به فرمان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم با من بيعت ننمودى ؟ !(4)
عمر در حالى كه آستين بالا زده بود ،(5) ( فريادى كشيد و ) گفت : مى بايست بيعت كنى ! اين ياوه ها را رها كن !
امام عليه السّلام فرمود : اگر بيعت نكنم ، چه خواهيد كرد ؟
ستم پيشه گان گفتند : به خدا سوگند ! با ذلّت و خوارى تو را خواهيم كشت !
فرمود : پس بنده خدا و برادر پيامبر را كشته ايد .
ابوبكر - يا عمر - در جواب گفت :
ص: 69
بنده خدا ، آرى ؛ امّا برادر پيامبر نه !(1)
امير عليه السّلام فرمود :
قسم به خدا ! اگر نبود فرمان الهى و پيمان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم مى ديدى كه چه كسى ضعيف و بى ياور است .
سپس رو به مردم نمود و فرمود :
اى مسلمانان ! اى مهاجرين و انصار ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا در غدير خم از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم چنين نشنيديد ؟ آيا در غزوه تبوك چنين نفرمود . . .
و سپس هرآنچه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم درباره ( خلافت بلافصل ) او در حضور مردم فرموده بود ، يادآور شد .
مردم در جواب آن حضرت گفتند : آرى ! شنيديم .
ابوبكر در وضع دشوارى قرار گرفته بود و مى ترسيد مردم به يارى على عليه السّلام بشتابند و از خلافت او روى گردان شوند ؛ ازاين رو گفت: آنچه گفتى حقيقت است و ما خود ( از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ) آنها را شنيده ايم و بر دل سپرده ايم ؛ ليكن پس از آن از پيامبر شنيديم ، فرمود : خداوند ما خاندان را برگزيد و عزت بخشيد و براى ما آخرت را بر دنيا ترجيح داد ؛ خداوند براى ما خلافت و نبوت را جمع نخواهد نمود .
ص: 70
اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود : آيا جز تو كسى ديگر نيز اين سخن را از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم شنيده است ؟
عمر بى درنگ گفت : آرى ! من نيز شنيده ام . و سپس ابوعبيده بن جراح و سالم و معاذ بن جبل گفتار ابوبكر را تصديق كردند .
امام عليه السّلام فرمود : شما به آن پيمان نفرين شده خود وفا كرديد ! همان پيمانى كه در خانه كعبه بستيد ، تا اگر محمد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم كشته شد يا رحلت نمود ، خلافت را از اهل بيت دور سازيد .
ابوبكر [ كه از وحشت دست از پاى خود نمى شناخت ]گفت : چه كسى تو را آگاه ساخت ؟ ما كه سخنى از آن با تو نگفته ايم !
اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود :
اى زبير ، اى سلمان ، اى ابوذر ، اى مقداد ، شما را به خدا و اسلام سوگند ! آيا از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم نشنيديد كه نام اين پنج نفر را بُرد و از پيمانى كه براى اين منظور بسته اند ، خبر داد ؟
هر چهار نفر گفتند : آرى ! از پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - شنيديم ؛ و تو نيز گفتى : يا رسول اللّه ، پدر و مادرم فدايت باد ! وظيفه من چه خواهد بود ؟ در جواب فرمود : اگر يارانى داشتى كه با آنان بجنگى ، جهاد كن ؛ واِلاّ بيعت نما و خون خود را حفظ كن .
آنگاه اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود : به خدا سوگند ! اگر آن چهل نفر كه با من بيعت كردند ، بر پيمان خود وفادار بودند ، من در راه خدا با شما جهاد مى كردم . ليكن بدانيد : تا قيامت هيچ كس از نسل شما دو نفر - ابوبكر و عمر - به خلافت نخواهد رسيد .
ص: 71
اما شما بر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بهتان زديد [ كه او گفته است : خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع نخواهد كرد ] زيرا خداوند مى فرمايد :
«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّه ُ مِنْ فَضْلِهِ ، فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَالحِكْمَةَ وَآتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما» .(1)
منظور خداوند از كتاب همان پيامبرى و از حكمت نيز سنّت و مراد
از ملك همان خلافت است ؛ و ما خاندان ابراهيم هستيم .
در همين لحظات بُريده از جاى برخاست و گفت : اى عمر ! مگر پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - به تو و ابوبكر دستور نداد تا بر على - عليه
السّلام - با نام اميرالمؤمنين سلام و تحيت گوييد ؟ پرسيديد : آيا اين دستور خدا و پيامبر است ؟ پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - فرمود : آرى !
ابوبكر گفت: آرى ! ليك تو نبودى ودرغياب تو جريانى اتفاق افتاد،
و بار ديگر كلام گذشته خود را تكرار كرد كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود : خدا براى ما خاندان ، نبوت و خلافت را جمع نخواهد نمود .
بريده گفت : به خدا سوگند ! پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - چنين سخنى نگفته است .
عمر گفت : بُريده ! تو كيستى كه در اين كار دخالت مى كنى ؟
بريده گفت : شهرى كه شما در آن امير باشيد ، جاى من نيست .
در اين هنگام به دستور عمر او را با كتك از مسجد بيرون انداختند !
ص: 72
در همين حال سلمان نيز از جاى برخاست و گفت :
اى ابوبكر ! از خدا بترس ، اين مسند تكيه گاه تو نيست . برخيز و آن را به اهلش واگذار ؛ بگذار مردم تا قيامت از عيشى گوارا برخوردار شوند و صلح و صفا چنان بر اين امت حكومت كند كه هيچ كس با ديگرى نزاع ننمايد .
ابوبكر ساكت شد و سلمان سخن خويش از سر گرفت ، اما عمر از سخنرانى او جلوگيرى نمود و فرياد برآورد :
تو كيستى كه در كار خلافت دخالت مى كنى ؟
سلمان گفت : اى عمر اندكى آرامتر ! آنگاه رو به ابوبكر كرد و گفت : از اين جا برخيز و آن را به اهلش واگذار ؛ بگذار تا قيامت مردمان زندگانى خوشى داشته باشند ، وگرنه از پستان خلافت در عوض شير ، خون خواهى دوشيد و طلقا و طردشدگان و منافقان را به طمع خلافت خواهى انداخت . به خدا سوگند ! اگر قدرت آن داشتم كه ظلمى را دور سازم و براى عزت دين كارى به انجام رسانم ، شمشير بر شانه انداخته و قدم به قدم با شما ستيز مى كردم ؛ آيا بر وصى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم حمله ور مى شويد ؟ شما را به مصيبت و بلا مژده مى دهم و ( تا ابد ) از آسايش و رفاه چشم پوشيد و بدان اميد مبنديد .
پس از سلمان ، ابوذر از جاى برخاست و گفت :
اى مردمى كه پس از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم حيران و سرگردان شده ، و بر اثر گناهان به خود واگذار شده ايد ! خداوند مى فرمايد :
«إِنَّ اللّه اصْطَفى آدَمَ وَنوُحاً وَآلَ إِبْراهيم و آلَ عِمْرانَ عَلَى
ص: 73
الْعالَمينَ ذُرّية بَعضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللّه ُ سَميعٌ عَليمٌ » .(1)
آل محمد عليهم السلام يادگار نوح و آل ابراهيم و سلاله اسماعيل عليهم
السّلام و خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم مى باشند ؛ آنان اهل بيت نبوت و جايگاه رسالت و مكان آمد و شد فرشتگانند ؛ آنها چون آسمانى بلند و كوههايى استوارند ؛ ايشان كعبه مستور و چشمه زلال ( معرفت ) و ستارگان هدايت اند ؛ اينان همان درخت مبارك اند كه پرتو افشانده و زيتون او مبارك گرديده است .
محمد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم آخرين پيامبر و سرور فرزندان آدم است و على عليه السّلام نيز وصى ( برتر از تمام ) اوصياست ؛ او پيشواى تقواپيشه گان و روسفيدان است ؛ او صديق اكبر و فاروق اعظم و وصى محمد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم و ميراث دار علم او ؛ و بر مؤمنان سزاوارتر از خود آنهاست . خداوند نيز چنين فرموده است :
«النَبيُّ أَوْلى بالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَاُولو اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَولى بِبعْضٍ في كِتابِ اللّه » .(2)
حال كسى را كه خدايش پيش انداخته ، مقدم داريد و هرآن كه را خداوند عقب رانده ، دنبال سر اندازيد ؛ ولايت و وزارت را به كسى كه خدا فرموده است ، واگذار نماييد.
آنگاه ابوذر و مقداد و عمار بلند شده و به على عليه السّلام گفتند :
ص: 74
هر آنچه دستور فرمايى !
اگر فرمان دهى ، چنان شمشير زنيم تا كشته شويم .
امام عليه السّلام فرمود : رها كنيد ! رحمت خدا بر شما باد ؛ بياد آوريد : عهدى را ك-ه با پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم بستيد و وصيتى كه با شما فرمود .
در اين هنگام ام ايمن(1) و ام سلمه(2) وارد مسجد شدند و گفتند : اى عتيق ! چه زود [ كينه و ] حسدى كه از آل محمد صلّى اللّه عليه وآله وسلّم داشتيد ، آشكار كرديد ؟ !
عمر گفت : ما را با زنها كارى نيست . آنگاه دستور داد تا ايشان را از مسجد راندند . پس آنگاه به ابوبكر گفت : چرا بر فراز منبر نشسته اى و هيچ نمى كنى ؟ آيا فرمان مى دهى تا سرش جدا شود ؟
امام حسن و امام حسين عليهما السّلام كه در آن جا ايستاده بودند ، از شنيدن اين سخن به گريه افتادند ؛ اميرمؤمنان عليه السّلام آنان را به آغوش كشيد و فرمود :
گريه مكنيد ! قسم به خدا اينان نمى توانند پدرتان را بكشند .
عمر ديگر بار گفت : اى پسر ابوطالب ! برخيز و بيعت نما !
ص: 75
امام عليه السّلام فرمود : اگر بيعت نكنم ، چه ( خواهى كرد ) ؟ گفت : قسم به خدا گردنت را مى زنيم .
اميرمؤمنان عليه السّلام پس از آن كه سه بار با وى احتجاج نمود ، نگاهى به قبر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم انداخت و فرمود :
ي- « ابْنَ أُمّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَكادُوا يَقْتُلُونَني » .(1) و اشاره فرمود به اين كه اين مردم مرا خوار شمردند و خواستند مرا به قتل رسانند .(2)
پس آنگاه دست آن حضرت را با زور كشيدند ؛ ليكن هرچه كردند ، نتوانستند مشت امام عليه
السّلام را بگشايند . از اين رو ابوبكر دست خود را به دست مشت كرده آن حضرت زد و به همين مقدار بسنده كردند .(3)
برخى نيز بيعت اميرمؤمنان عليه السّلام را اين چنين حكايت كرده اند :
هنگامى كه عباس عموى پيامبر صلّى
اللّه عليه وآله وسلّم از ماجرا خبردار شد ، خود را با شتاب به مسجد رسانيد و كارگزاران خلافت ابوبكر را مخاطب قرار داد و گفت : با برادرزاده ام مدارا كنيد ! من ضامنم كه او بيعت كند ؛ و سپس دست على عليه السّلام را گرفت و بر دست ابوبكر زد ؛
ص: 76
و سپس حضرتش را در حالى كه خشمگين بود ، رها كردند .(1)
پس از آن اميرمؤمنان عليه السّلام خطاب به آنان فرمود :
از پيامبر بزرگوار صلّى اللّه عليه وآله وسلّم شنيدم : در قيامت گروهى از ياران من - كه ( در ظاهر ) نزد من از اعتبارى برخوردارند - خواهند آمد تا از پل صراط بگذرند ؛ چشمان من به آنها خواهد افتاد و آنان را خواهم شناخت و آنان نيز ؛ ليكن آنها از من جدا مى شوند ( و در جهنم سقوط مى كنند ) من خواهم گفت : پروردگارا ! اصحاب من ، اينان ياران من بودند . ندا خواهد رسيد : تو نمى دانى اينها پس از تو چه كردند ! اينان پس از تو به گذشته تاريك و زشت خود بازگشتند . آنگاه ايشان را لعن و نفرين كرده و هلاكت آنان را درخواست خواهم كرد .(2)
يگانه بانوى بارگاه اميرمؤمنان عليه السّلام در بستر درد و غم افتاده است و هم چنان از درد پهلو و بازو به خود مى پيچد و اندوه جانگدازش همچون فشار ديوار و در او را مى آزارد ؛ چرا بايستى صورت نيل فام خود را از تنها محرم رنجهايش پنهان داشته و درد سينه اش را از پرستار كوچكش مخفى دارد ؟ !
هنوز كه روزها از رستخيز مدينه مى گذرد ، نشانه هاى غربت يگانه
ص: 77
مرد اسلام از صحيفه مظلوميّت فاطمه عليها السّلام پاك نشده است .
هنوز فاطمه بيمار است و نشانه ها بر جاى جاى بدنش مونس تنهايى اويند .(1)
اگر درساحل اشك على عليه السّلام بنشينى ، كبوترى خونين را خواهى ديد كه ديگر بر گرد بام خانه نمى پرد و فرياد نگاه زينب، او را پرواز نمى دهد و طوفان ناله هاى حسنين، او را نمى خروشاند . او در نگاه على چون شمعى است كه چند قطره اشكى بيش از او نمانده است . بدنش كاهيده و در بستر افتاده و از شدت رنجورى چون سايه اى مى نمود .(2)
آرى ! على - عليه السّلام - و طفلانش در حسرت يك تبسم، خيره به لبهاى اويند . امّا او تا هنگام شهادت ديگر لبخندى نخواهد زد .(3)
وقتى به خانه آن حضرت رسيدند ، به آنان اجازه ورود داده نشد ؛(1)
و سپس بازگشتند . مدتى كار بدين منوال مى گذشت كه آنان رخصت ملاقات مى طلبيدند ، امّا آن بانو به آنان اذن ورود نمى داد .(2) تا آن كه نزد اميرمؤمنان عليه السّلام رفتند وگفتند : مى دانى كه بين ما و فاطمه - عليهاالسّلام - چه گذشت ! حال براى ما رخصتى بطلب تا از او عذرخواهى كنيم .(3)
آورده اند كه ابوبكر با خدا عهد نمود تا زير سقفى نيارامد مگر آن كه به عيادت فاطمه عليها السّلام رفته و از او حلاليّت طلب كند ؛ او شبى را در بقيع زير آسمان خفت وسپس عمر نزد اميرمؤمنان عليه السّلام رفت و گفت:
ابوبكر پيرمردى است نازك دل ! پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - را در غار همراهى كرده است ! بارها نزد فاطمه - عليها السّلام - رفتيم تا از او حلاليّت بطلبيم ، ليكن او رخصت نمى دهد ؛ حال اگر صلاح مى دانى براى ما رخصت طلب .
امام عليه السّلام پذيرفت و نزد فاطمه عليها السّلام رفت و ماجرا را حكايت فرمود ؛ فاطمه عليها السّلام گفت :
به خدا سوگند ! آنان را اجازه نخواهم داد و با آنان كلمه اى سخن نخواهم گفت تا آن كه نزد پدرم روم واز رفتار زشت ايشان شكايت كنم.
اميرمؤمنان عليه السّلام اصرار نمود و گفت :
( فاطمه جان ) من قول داده ام كه براى آنان اجازه بگيرم .
ص: 79
زهرا عليها السّلام فرمود :
( على جان ) اگر قول داده ايد ! خانه ، خانه شماست و زنان پيرو مردانند و من در هيچ كارى سرپيچى فرمان شما نخواهم كرد .
امام عليه السّلام به آنان خبر داد تا وارد خانه شوند . آنها نيز داخل خانه شده و خدمت فاطمه عليها السّلام رسيدند و بر او سلام كردند ؛ ليكن زهرا عليها السّلام جواب سلام آنها را نداد و روى مبارك از ايشان برتافت ! آنان نيز از جاى برخاستند و سوى ديگر روبروى فاطمه عليها السّلام نشستند ؛ ليكن آن بانو ديگر بار صورت از آنان گرداند و چند بار اين كار تكرار شد و فاطمه عليها السّلام به زنان - حاضر در مجلس - مى فرمود :
صورت مرا بگردانيد !
ابوبكر گفت : اى دخت پيامبر ! ما به جهت حلاليت و جلب رضايت تو آمده ايم ؛ تقاضا مى كنم : ما را عفو نما و از خطاى ما درگذر .
آن بانو - عليها السّلام - فرمود :
با شما سخنى نخواهم گفت ، تا آن كه پدرم را ملاقات نمايم و از شما و رفتار زشتى كه بر من روا داشتيد ، نزد او شكايت برم .
گفتند : ما به بدرفتارى خود اعتراف داريم ، ليكن اميدواريم از ما درگذرى و بغض ما در دل نگيرى .
فاطمه عليها السّلام رو به جانب امام عليه السّلام نمود و فرمود :
با اينان سخن نخواهم گفت تا آن كه مطلبى از ايشان بپرسم ؛ اگر حقيقت را گفتند ، نظر خود را بيان خواهم كرد .
آن دو نفر پذيرفتند و گفتند : جز حقيقت را نخواهيم گفت .
ص: 80
آنگاه زهرا عليها السّلام فرمود :
شما را به خدا ! آيا از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم شنيديد كه مى فرمود :
« فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي ، وَأَنَا مِنْها ، مَنْ آذاها فَقَدْ آذاني وَمَنْ آذاني فَقَدْ آذَى اللّه َ ، وَمَنْ آذاها بَعْدَ مَوْتي فَكانَ كَمَنْ آذاها في حَياتي ، وَمَنْ آذاها في حَياتي كَانَ كَمَنْ آذاها بَعْدَ مَوْتي .» فاطمه پاره تن من و من نيز از اويم ؛ هركه او را آزارد ، مرا آزرده است ؛ و آزار من ، اذيت خداوند است ؛ و هركس بعد از وفات من او را آزارد ، چون كسى است كه در حياتم او را اذيت كرده باشد و هركه او را در حياتم اذيت نمايد ، چون كسى است كه پس از رحلتم او را آزار نموده است .(1) « رِضا فاطِمَةَ مِنْ رضايَ ، وَسَخَطُ فاطِمَةَ مِنْ سَخَطي فَمَنْ أَحَبَّ فاطِمَةَ ابْنَتي فَقَدْ أَحَبَّني ، وَمَنْ أَرَضَى فاطِمَةَ فَقَدْ أَرْضاني وَمَنْ أَسْخَطَ فاطِمَةَ فَقَدْ أَسْخَطَني .» . . . هر آن كه دخترم فاطمه را دوست مى دارد ، مرا دوست داشته
و هركس او را خشنود سازد ، مرا خشنود كرده و هركس او را به خشم آورد ، مرا خشمگين كرده است .(2)
عمر و ابابكر بى درنگ گفتند : آرى ! شنيده ايم .
پس آنگاه فاطمه عليها السّلام فرمود :
شكر خداى را ؛ پروردگارا ! خود گواه باش ؛ اى حاضران گواه باشيد، اين دو در زندگانى و هنگام مرگ مرا آزار واذيت كردند ؛
ص: 81
به خدا سوگند! با شما كلمه اى سخن نخواهم گفت تا به لقاى پروردگار نايل آيم و شكوه شما نزد او برم و جفايى كه بر من روا داشتيد ، نزد او بازگويم .(1) خدا و فرشتگان الهى را گواه مى گيرم كه شما مرا به خشم آورديد و خشنودم نساختيد ؛ هرگاه به ملاقات پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم روم ، از شما نزد او شكايت خواهم كرد .(2)
ابوبكر گفت : به خدا پناه مى برم از خشم او و خشم تو ! و سپس شروع به گريه كرد . فاطمه عليها السّلام فرمود :
قسم به خدا درهرنمازى كه به جاى مى آورم، تورا لعن ونفرين مى كنم.
آنگاه وى گريان از خانه اميرمؤمنان عليه السّلام خارج شد .(3)
امام صادق عليه السّلام فرمودند :
آن دو در حالى از خانه ( فاطمه عليها السّلام ) خارج شدند كه زهرا عليها السّلام بر آنها خشمگين و غضبناك بود .(4)
هنگامى كه آنان از خانه بيرون رفتند ، فاطمه عليها السّلام خطاب به على عليه السّلام عرضه داشت : آيا آنچه مى خواستى ، به انجام رساندم ؟ على عليه السّلام فرمود : آرى ! گفت : اگر به شما دستورى دهم ، انجام
ص: 82
خواهى داد ؟ فرمود : آرى . گفت :
تو را به خداوند سوگند مى دهم ، اين دو بر جنازه من نماز نگذارند و بالين قبرم حاضر نشوند .(1)
در آن روزها - كه به تاريكى شب مى نمود - على عليه السّلام يكّه و تنها ، پرستار پرستوى سينه سوزى بود كه طفلانش در حسرت پر و بال محبّت او اشك مى ريختند . آرى ، بيمارى غريب... و پرستارى از او غريب تر و آشيانى سوخته كه ديگر جاى آرامش نبود .
ديگركسى سراغ آنان نمى گرفت وتنها اسماء، به دور از چشم نامحرم، به آن ماتمكده سرى مى زد و احوال بيمار مى پرسيد و يار پرستار بود .
فاطمه عليها السّلام واپسين لحظات خود را سپرى مى كند و دختر خردسالش دست در گريبان زمان انداخته و او را به توقفى هميشگى فرامى خواند . ليكن اگر چه پر و بال فاطمه عليها السّلام درهم شكسته است اما قلب او شوق پرواز گرفته و با اشتياق آن سوى خاك را مى نگرد .
لبانش در حركت است و نجوايى با على عليه السّلام دارد و مى گويد :
مرا خود تجهيز نما و شبانه به خاكم بسپار و تربتم را پنهان دار .(2)
ص: 83
اشك زهرا جارى بود - و على را ياراى ديدن گريه فاطمه نيست - پرسيد: اى بانوى من ! چرا گريه مى كنى ؟ پاسخ شنيد : براى مشكلات آينده تو !(1)
بنابر گزارش منابع اهل تسنّن ، فاطمه عليها السّلام در آخرين ساعات زندگانى بدن خود را شستشو داد و لباس نو پوشيد و فرمود :
(هنگام غسل) كسى لباس از تنم بيرون نكشد(2) و كتفم را باز ننمايد.(3)
آرى ، شايد او خون بدن و لباس خود را شست تا موجى ديگر در ساحل چشمان على نجوشد و آن مظلوم يار از كف داده - هنگام غسل - صحيفه غربت زهرا را ننگرد . امّا . . .
اين صداى آب است كه سكوت شب را مى شكند و آهسته بر نيلگون بدنى مى لغزد و مى نالد و از اين غصه خود را به درون خاكها مى كشد و زمزمه كودكانى كه خروش فرياد آنان در سينه به ستوه آمده و نزديك است اين قفس كوچك درهم بشكند و سيلى جهان سوز برپا سازد، امّا . . .
امّا ناگهان اين سكوت درهم شكست و گويى اقيانوسى به خروش آمد و آتشفشانى نعره كشيد ؛ در اين هنگام على عليه السّلام با صداى بلند گريه سرداد و چون از غسل فارغ شد ، هنوز اشك او جارى بود . از او
ص: 84
پرسيدند : چرا مى گريى ! فرمود :
هنوز نشان تازيانه و ضربه ها بر بدن فاطمه عليها السّلام باقى است .(1)
مقداد نيز روز بعد - در مقابل انبوه جمعيت - گفت : دختر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در حالى از دنيا رفت كه هنوز از پشت و پهلوى او خون جارى بود .(2)
آرى ! اميرمؤمنان عليه السّلام شبانه و پنهانى بر بدن فاطمه عليها السّلام نماز گذارد و تعداد اندكى به او اقتدا كردند .(3)
على عليه السّلام بر سفارشهاى فاطمه عليهاالسّلام جامه عمل پوشاند ودر
دل شب با دست خود همسر جوانش را در ميان خاك پنهان ساخت و چون خاك از دستها افشاند ، درياى غم او طوفانى و اشك حسرت بر صورتش جارى گشت ؛ پس آنگاه رو به جانب قبر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم نمود و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا !
ص: 85
و از جانب دخترت نيز ، سلام بر تو !
اى پيامبر خدا ! پس از فاطمه صبر و شكيبم را از كف داده ام «إِنّا لِلّهِ وَإنّا إليْهِ راجِعُونَ»(1) امانت تو بازگشت ، وآنچه نزد من بود، بازگرداندم .
زهرا را از كفم ربودند . . .
آسمان و زمين در برابرم زشت گرديده . . .
اى رسول خدا ! اندوهم هميشگى گرديد و شبهايم به بيدارى خواهد گذشت و غم و اندوه از دلم رخت نخواهد بست تا آن كه نزد تو آيم . . .
چه زود بين ما جدايى افتاد . . .
دخترت با تو خواهد گفت كه مردم پشت به پشت هم داده و به ظلم بر من و او شتافتند .
از فاطمه پرس وجو نما و از او ماجرا را جويا شو ! چه بسيار اندوههايى كه در سينه او انباشته شد و او راهى براى گفتن آن نداشت . . .
خداوند خود ناظر است كه دختر تو پنهانى به خاك سپرده شد اما در روز روشن [ او را آزرده و بر او جفا كردند و ] حقش را به زور گرفتند و از ميراث محرومش داشتند .(2)
ص: 86
هجوم به خانه فاطمه عليها السّلام در آيينه اسناد
ص: 87
ص: 88
سرگذشت آن روز مدينه در قلب آيينه تاريخ به خوبى پيدا است و بزرگتر از آن است كه پندارهاى پست و ناچيز توان پوشيدن آن را داشته باشند .
اگر خفاش صفتى نيز به گمان ستيز با نور در برابر اين تابش بال افشاند ، تنها خود رسوا شده و چهره زشتش در پرتو شعاع حقيقت نمايان خواهد شد .
حال به سراغ اهل قلم و فرزانگانى مى رويم كه حكايت يورش به خانه فاطمه عليها السّلام را به گونه اى بازگو كرده و يا بدان اشاره نموده و در اين باره سخنى گفته اند .
نخست به نويسندگان و راويان اهل سنّت پرداخته ، پس آنگاه بزرگان شيعه ، اعم از فرقه حقه اثنى عشرى و يا ديگر فرق چون زيدى و اسماعيلى را ياد خواهيم كرد .
تمام اسنادى كه در اين بخش بدان اشاره خواهيم نمود ، بيش از سيصد و شصت روايت و سخن و يا شعر است كه افزون بر شصت
ص: 89
نمونه آن از ائمه هدى عليهم السّلام و بيش از پنجاه نقل سخن از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم و تابعين و بقيه آن نظرات نويسندگان و دانشمندان بوده و يا آن كه روايتهايى است كه به طور ارسال نقل شده است .
لازم به ذكر است كه گزيده اى از مجموع مطالب و روايات در بخش گذشته آمده است و در اين بخش تنها به ذكر نام افرادى اكتفا خواهيم كرد كه به يك يا چند عنوان از عناوين ذيل اشاره كرده و درباره آن روايت و يا سخنى گفته اند(1) :
1 . تصميم آتش زدن خانه فاطمه عليها السّلام با اهل آن .
2 . تهديد فاطمه عليها السّلام به آتش كشيدن خانه .
3 . فراهم آوردن هيزم و آتش در اطراف خانه .
4 . يورش به خانه .
5 . به آتش كشيدن درب خانه .
6 . زدن سيلى به بانوى عالم .
7 . ضرب و جرح آن بانو با تازيانه و غلاف شمشير .
8 . آزردن آن حضرت بين درب و ديوار و شكستن پهلو .
9 . بر جاى ماندن نشانه هاى ضرب و جرح .
10 . بيمار شدن و به بستر افتادن آن حضرت پس از آن ماجرا .
11 . شهادت مظلومانه فاطمه عليها السّلام .
ص: 90
12 . كشتن جنين آن بانو و شهادت حضرت محسن عليه السّلام .
13 . بيرون كشيدن اميرمؤمنان عليه السّلام از خانه با وضعيتى ناهنجار .
14 . تهديد به قتل و اجبار آن حضرت براى بيعت با ابوبكر .
15 . اعتراف ابوبكر به هجوم هنگام مرگ .
5. حافظ ابوعبيد قاسم بن سلام بن عبداللّه - متوفّى 224 ه - .(1).
6. حافظ سعيد بن منصور - متوفّى 227 ه - .(2) .
7. ابوبكر عبداللّه بن أبى شيبه - متوفّى 235 ه - .(3) .
8. عثمان بن أبى شيبه - متوفّى 239 ه - .(4) .
9. حميد بن زنجويه - متوفّى 251 ه - .(5) .
10. ابن قتيبه دينورى ، ابومحمد عبداللّه بن مسلم - متوفّى 276 ه - .(6) .
11. احمد بن عمرو بن الضحاك مشهور به ابن ابى عاصم شيبانى - متوفّى 287 ه - .(7).
12. احمد بن يحيى بلاذرى - متوفّى 289 ه - .(8).
13. مورّخ شهير يعقوبى - متوفّى 292 ه - .(9)
ص: 92
14. ابوجعفر محمد بن جرير طبرى - متوفّى 310 ه - .(1).
15. احمد بن أعثم كوفى - متوفّى 314 ه - .(2).
16. ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى بصرى بغدادى - متوفّى 323 ه - .(3).
17. ابن عبد ربّه اندلسى - متوفّى 328 ه - .(4).
18. خيثمة بن سليمان إطرابلسى - متوفّى 343 ه - .(5)
على بن حسين مسعودى - متوفّى 346 ه - (6).
19. مطهر بن طاهر مقدسى - متوفّى 355 ه - .(7).
20. حافظ طبرانى - متوفّى 360 ه - .(8)
21. ابوبكر محمد بن عبدالرحمن معروف به قاضى ابن قريعه
ص: 93
بغدادى ، شاعر - متوفّى 367 ه - .(1).
22. ابوالحسين ملَطى شافعى - متوفّى 377 ه - .(2).
23. ابن حنزابه ( جعفربن فضل بغدادى - متوفى 391 ه - يا پدرش فضل بن جعفر - متوفى 327 - كه هر دو معروف به ابن حنزابه مى باشند ) .(3).
24. حاكم نيشابورى - متوفّى 405 ه - .(4).
25. ابوالحسن عبدالجبار قاضى اسد آبادى - متوفّى 415 ه - .(5).
26. عبدالقاهر بن طاهر بغدادى - متوفّى 429 ه - .(6).
27. حافظ بيهقى - متوفّى 458 ه - .(7).
28. ابن عبدالبرّ - متوفّى 463 ه - .(8)
ص: 94
29. مقاتل بن عطية - متوفّى 505 ه - .(1).
30. امام محمد غزالى - متوفّى 505 ه - .(2).
31. شهرستانى - متوفّى 548 ه - .(3).
32. ابن حمدون - متوفّى 562 ه - .(4).
33. خطيب خوارزمى - متوفّى 568 ه - .(5).
34. حافظ ابن عساكر - متوفّى 571 ه - .(6).
35. ابن أثير جزرى - متوفّى 630 ه - .(7).
36. سيف الدين ابوالحسن على آمدى - متوفّى 631 ه - .(8).
37. ابوالربيع سليمان بن موسى كلاعى اندلسى - متوفّى 634 ه - .(9).
38. ضياء الدين مقدسى حنبلى - متوفّى 643 ه - .(10)
ص: 95
39. ابن ابى الحديد ، ابوحامد عزّالدين عبدالحميد مدائنى - متوفّى 656 ه - .(1).
40. احمد بن عبداللّه محب الدين طبرى - متوفّى 694 ه - .(2).
41. ابراهيم بن محمد جوينى شافعى - متوفّى 722 ه - .(3).
42. ابن تيميه - متوفّى 728 ه - .(4).
43. ابوبكر دوادارى - متوفّى 732 ه - .(5).
44. ابوالفداء - متوفّى 732 ه - .(6).
45. نويرى - متوفّى 737 ه - .(7).
46. حافظ ذهبى - متوفّى 748 ه - .(8)
ص: 96
47. صفدى - متوفّى 764 ه - .(1).
48. ابن كثير دمشقى - متوفّى 774 ه - .(2).
49. ابوالوليد محمد بن شحنة - متوفّى 815 يا 817 ه - .(3).
50. قلقشندى - متوفّى 821 ه - .(4).
51. مقريزى - متوفّى 845 ه - .(5).
52. ابن حجر عسقلانى - متوفّى 852 ه - .(6).
53. باعونى شافعى - متوفّى 871 ه - .(7).
54. يكى از محشّين شرح تجريد قوشچى - متوفّى 879 ه - .(8).
55. مير خواند - قرن نهم - .(9).
56. حافظ جلال الدين سيوطى - متوفّى 911 ه - .(10)
ص: 97
57. صالحى شامى - متوفّى 942 ه - .(1).
58. غياث الدين بلخى معروف به خواندمير - متوفّى 942 ه - .(2).
59. ابن حجر هيتمى - متوفّى 974 ه - .(3).
60. ملا على متقى هندى - متوفّى 975 ه - .(4).
61. حسين بن محمد دياربكرى - متوفّى 982 ه - .(5).
62. ابراهيم بن عبداللّه يمنى - قرن دهم - .(6).
63. رسول بن محمد ( ؟ ).(7).
64. محمد بن رسول برزنجى - قرن يازدهم - .(8).
65. عصامى مكي - متوفّى 1111 ه - .(9).
66. شاه ولى اللّه دهلوى - متوفّى 1176 ه - .(10).
67. شاه عبدالعزيز دهلوى - متوفّى 1239 ه - .(11)
ص: 98
68 . دكتر محمد بيومى مهران .(1).
69. دكتر طه حسين .(2).
70. دكتر عبدالعزيز سالم .(3) .
71. استاد توفيق ابوعلم .(4).
72. استاد عبدالفتاح عبدالمقصود .(5).
73. دكتر عايشه بنت الشاطى .(6).
74. عباس محمود عقاد .(7).
75. محمد حافظ ابراهيم ، شاعر نيل .(8).
76. دمياطى .(9).
77. محمد حسين هيكل .(10).
78. جلال السيد .(11)
ص: 99
79. محمد رضا .(1).
80. خيراللّه طلفاح .(2).
81. محمد يوسف كاندهلوى .(3).
82. عمر رضا كحالة .(4).
83. عبدالكريم خطيب .(5).
84. محمد فريد وجدى .(6).
85. عبدالرحمن احمد بكرى .(7).
86. دكتر عبدالرحمن بدوى .(8).
87. عمر ابوالنصر .(9)
89. ابومخنف لوط بن يحيى - متوفّى 158 ه - .(1).
90. ابوهاشم اسماعيل حميرى ، شاعر - متوفّى 173 ه - .(2).
91. على بن جعفر عريضى فرزندامام صادق عليهماالسّلام - قرن سوم- .(3).
92. عيسى بن مستفاد ضرير - قرن سوم - .(4).
93. ابن ابى زينب نعمانى - قرن چهارم - .(5).
94. فرات بن ابراهيم كوفى - قرن سوم يا چهارم - .(6).
95. عبدالسلام بن رغبان ، شاعر معروف به ديك الجن - متوفّى 236 ه - .(7).
96. برقى ، شاعر معروف - شهادت 245 ه - .(8).
97. فضل بن شاذان - متوفّى 260 ه - .(9)
ص: 101
98. ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن سعيد ثقفى - متوفّى 283 ه - .(1).
99. محمد بن حسن صفار - متوفّى 290 ه - .(2).
100. يحيى بن حسين يمنى از أئمه زيديه - متوفّى 298 ه - .(3).
101. عبيداللّه بن عبداللّه بن طاهر خزاعى ، شاعر - متوفّى 300 ه - .(4).
102. محمد بن جرير طبرى كبير - متوفّى اوائل قرن چهارم - .(5).
103. سديدالدين محمود حُمّصى رازى - قرن ششم - .(6).
104. ناصرالدين حسن بن على اطروش ازأئمه زيديه- متوفّى304ه - .(7).
105. محمد بن مسعود عياشى - متوفّى حدود 320 ه - .(8).
106. ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشّى - معاصر عياشى - .(9)
ص: 102
107. شيخ كلينى - متوفّى 329 ه - .(1).
108. ابن بابويه قمى ( على بن حسين متوفى 329 ه - يا پسرش شيخ صدوق متوفى 381 ه - ) .(2).
109. حسين بن حمدان خصيبى - متوفّى 334 ه - .(3).
110. على بن حسين مسعودى - متوفّى 346 ه - .(4).
111. سيد ابوالعباس احمد بن ابراهيم حسنى از ائمه زيديه - متوفّى 352 ه - .(5).
112. سيد ابوالقاسم كوفي كه جدّ سوم او امام جواد عليه السّلام مى باشند - متوفّى 352 ه - .(6).
113. قاضى نعمان مغربى - متوفّى 363 ه - .(7).
114. ابوالقاسم جعفر بن محمد قولويه - متوفّى 367 ه - .(8)
ص: 103
115. شيخ صدوق - متوفّى 381 ه - .(1).
116. على بن محمد بن على خزاز قمى - متوفّى 400 ه - .(2).
117. على بن حماد عدوى ، شاعر - معاصر شيخ صدوق - .(3).
118. ابومحمد طلحة بن عبداللّه عونى ، شاعر - قرن چهارم - .(4).
119. سيد رضى مؤلف نهج البلاغة - متوفّى 406 ه - .(5).
120. شيخ مفيد - متوفّى 413 ه - .(6).
121. مهيار ديلمى ، شاعر - متوفّى 428 ه - .(7).
122. سيد مرتضى معروف به علم الهدى - متوفّى 436 ه - .(8).
123. ابوالصلاح حلبى - متوفّى 447 ه - .(9)
ص: 104
124. ابوالفتح محمد بن على كراجكى - متوفّى 449 ه - .(1).
125. شيخ طوسى - متوفّى 460 ه - .(2).
126. محمد بن هارون بن موسى تلعكبرى - معاصر شيخ نجاشى - متوفّى 450 ه- .(3).
127. محمد بن على طرازى - معاصر نجاشى - .(4).
128. منصور فقيه ، شاعر ( ظاهرا منصور بن حسين آبى شاگرد شيخ طوسى است ) .(5).
129. قاضى ابن برّاج - متوفّى 481 ه - .(6).
130. على بن محمد عمرى نسّابه - متوفّى 490 ه - .(7).
131. محمد بن جرير طبرى صغير - قرن پنجم - .(8)
ص: 105
132. شيخ محمدبن على فتال نيشابورى فارسى - شهادت 508 ه - .(1).
133. محمد بن مشهدى - قرن ششم - .(2).
134. شيخ أحمد طبرسى - قرن ششم - .(3).
135. هاشم بن محمد - قرن ششم - .(4).
136. سيد مرتضى حسنى رازى - قرن ششم - .(5).
137. ابوجعفر عماد الدين محمد بن قاسم طبرى - قرن ششم - .(6).
138. مؤلف كتاب ألقاب الرسول و عترته عليهم السّلام - قرن ششم - .(7).
139. طلائع بن رزيك ، شاعر - متوفّى 556 ه - .(8).
140. عبدالجليل قزوينى رازى - قرن ششم - .(9).
141. قطب الدين راوندى - متوفّى 573 ه - .(10)
ص: 106
142. محمد بن على بن شهرآشوب مازندرانى - متوفّى 588 ه - .(1).
143. يحيى بن حسن بن بطريق أسدى حلى - متوفّى 600 ه - .(2).
144. على بن محمد الوليد داعى اسماعيلى - متوفّى 612 ه - .(3).
145. ابن حمزه زيدى - متوفّى 614 ه - .(4).
146. قتادة بن ادريس حسنى جد اشراف مكه - متوفّى 618 ه - .(5).
147. محمد بن احمد بن وليد قرشى زيدى - متوفّى 623 ه - .(6).
148. امير على بن مقرب احسائى ، شاعر - متوفّى 629 ه - .(7).
149. حسام الدين محلّى - متوفّى 652 ه - .(8).
150. شاذان بن جبرئيل قمى - متوفّى 660 ه - .(9)
ص: 107
151. سيد رضى الدين على بن طاووس - متوفّى 664 ه - .(1).
152. المنصور باللّه حسن بن بدر الدين حسينى زيدى - متوفّى 670 ه - .(2).
153. خواجه نصيرالدين طوسى - متوفّى 672 ه - .(3).
154. سيد احمد بن طاووس - متوفّى 673 ه - .(4).
155. محقق حلّى صاحب كتاب شرايع الاسلام - متوفّى 676 ه - .(5).
156. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى - متوفّى 679 ه - .(6).
157. ابوالحسن على بن عيسى اربلى - متوفّى 693 ه - .(7).
158. شيخ جمال الدين يوسف بن حاتم الشامي - قرن هفتم - .(8).
159. سيد رضى الدين على فرزند سيد بن طاووس - قرن هفتم - .(9)
ص: 108
160. ابوالسعادات أسعد بن عبدالقاهر اصفهانى - قرن هفتم - .(1).
161. عماد الدين حسن بن على طبرى آملى - قرن هفتم - .(2).
162. رضى الدين على بن يوسف حلّى ( برادر علامه ) - قرن هفتم - .(3).
163. عزّ الدين محمد بن احمد بن حسن ديلمى زيدى - متوفّى 711 ه - .(4).
164. علامه حلّى - متوفّى 726 ه - .(5).
165. شيخ على خليعى ، شاعر - متوفّى 750 ه - .(6).
166. حسن بن محمد ديلمى - متوفّى 771 ه - .(7).
167. محمد بن جمال الدين مكّى عاملى شهيد اوّل - شهادت 786 ه - .(8).
168. سيد حيدر علوى حسينى آملى - قرن هشتم - .(9)
ص: 109
169. حسن بن سليمان حلّى - قرن هشتم - .(1).
170. ابوسعيد حسن بن حسين شيعى سبزوارى - قرن هشتم - .(2).
171. ابوالحسن علاء الدين حلّى ، شاعر - قرن هشتم - .(3).
172. سيد هادى بن ابراهيم الوزير - متوفّى 822 ه - .(4).
173. فاضل مقداد سيورى - متوفّى 826 ه - .(5).
174. عزّ الدين مهلبى حلّى - متوفّى بعد از 840 ه - .(6).
175. عماد الدين قرشى اسماعيلى - متوفّى 872 ه - .(7).
176. زين الدين عاملى بياضى - متوفّى 877 ه - .(8).
177. صالح بن عبدالوهاب معروف به ابن العرندس حلّى - قرن نهم - .(9).
178. ضياء الدين بن سديد الدين جرجانى - قرن نهم - .(10)
ص: 110
179. شيخ مغامس حلّى ، شاعر - قرن نهم - .(1).
180. شيخ مفلح . . . ابن صلاح بحرانى - قرن نهم - .(2).
181. شيخ خضر بن شمس محمد رازى - قرن نهم - .(3).
182. شيخ مفلح صيمرى فقيه ، شاعر - متوفّى 900 ه - .(4).
183. شيخ كفعمى - متوفّى 905 ه - .(5).
184. ابن ابى جمهور احسائى - متوفّى اوائل قرن دهم - .(6).
185. محقق ثانى ، كركى عاملى - متوفّى 940 ه - .(7) .
186. ابوالفتح بن مخدوم عربشاهى جرجانى - متوفّى 976 ه - .(8).
187. محقق اردبيلى - متوفّى 993 ه - .(9).
188. محمد بن اسحاق حموى - قرن دهم - .(10).
189. سيد شرف الدين استرآبادى - قرن دهم - .(11)
ص: 111
190. مؤلف كتاب التهاب نيران الأحزان - از اعلام قرن هفت تا دهم هجرى - .(1).
191. يكى از نويسندگان قرن دهم ؟(2).
192. سيد احمد بن تاج الدين استرآبادى - قرن دهم - .(3).
193. عقيلى رستمدارى - قرن دهم - .(4).
194. سيد تاج الدين حسينى عاملى - اوائل قرن يازدهم - .(5).
195. قاضى نوراللّه شوشترى - شهادت 1019 ه - .(6).
196. عبدالرزاق لاهيجى - متوفّى 1051 ه - .(7).
197. شرفى اُهنومى زيدى - متوفّى 1055 ه - .(8).
198. امير شعراى يمن : الهَبَل ، شاعر - قرن يازدهم - .(9).
199. ملا محمد باقر لاهيجى - قرن يازدهم - .(10)
ص: 112
200. على بن داود خادم استرآبادى - قرن يازدهم - .(1).
201. أسداللّه بن ظهير الدين على دوانى - قرن يازدهم - .(2).
202. شيخ محمد تقى مجلسى - متوفّى 1070 ه - .(3).
203. ملا محمد صالح مازندرانى - متوفّى 1081 يا 1086 ه - .(4).
204. فيض كاشانى - متوفّى 1091 ه - .(5).
205. سليمان بن عبداللّه ماحوزى بحرانى - متوفّى 1121 ه - .(6).
206. ضياءالدين يوسف حسنى يمنى صنعانى - متوفّى 1121 ه - .(7).
207.شيخ محمد مشهور به سراب تنكابى - متوفّى 1124 ه - .(8).
208. امامى خاتون آبادى - متوفّى 1128 ه - .(9).
209. شريف ابوالحسن نباطى عاملى - متوفّى 1138 ه - .(10).
210. خواجوئى مازندرانى - متوفّى 1173 ه - .(11)
ص: 113
211. محدث شهير شيخ يوسف بحرانى - متوفّى 1186 ه - .(1) .
212. حيدرعلى شروانى - اوايل قرن دوازدهم - .(2).
213. شيخ صفى الدين طريحى - اوائل قرن دوازدهم - .(3).
214. محمد باقر شريف حسينى اصفهانى - قرن دوازدهم - .(4).
215. ملا مهدى نراقى - متوفّى 1209 ه - .(5).
216. سيد محمد مهدى بحر العلوم طباطبائى - متوفّى 1212 ه - .(6).
217. مخزون سلماسى - متوفّى 1223 ه - .(7).
218. فقيه كبير شيخ جعفر كاشف الغطاء - متوفّى 1228 ه - .(8).
219. سيد محمد باقر موسوى - متوفّى 1240 ه - .(9).
220. محمد حسن قزوينى - متوفّى 1240 ه - .(10).
221. محمد هادى نايينى - متوفّى 1242 ه - .(11)
ص: 114
222. سيد عبداللّه شبّر - متوفّى 1242 ه - .(1).
223. سيد محمد نقوى هندى - متوفّى 1284 ه - .(2).
224. ملا اسماعيل سبزوارى - متوفّى 1312 ه - .(3) .
225. آغا نجفى - متوفّى 1332 ه - .(4).
226. شيخ محمد باقر قايينى بيرجندى - متوفّى 1352 ه - .(5).
227. سيد ناصر حسين هندى - متوفّى 1361 ه - .(6).
228. شيخ على اكبر نهاوندى - متوفّى 1369 ه - .(7).
229. علامه محمد حسين مظفر - متوفّى 1375 ه - .(8).
230. علامه شرف الدين - متوفّى 1377 ه - .(9).
231. شيخ محمد مهدى حائرى مازندرانى - متوفّى 1384 ه - .(10).
232. شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء .(11).
233. هاشم معروف حسنى .(12)
ص: 115
234. مجد الدين حسينى مؤيدى زيدى .(1).
235. احمدبن على بن حسن بن محمدبن اسماعيل كفعمى جباعى .(2)
236 . شيخ عبدالخالق بن عبدالرحيم يزدى - متوفّى 1268 ه - .(3).
237.شيخ محمد على كاظمى - متوفّى 1281 ه - .(4).
238. حسن بن على يزدى - متوفّى 1297 ه - .(5).
239. محمد ( مهدى ) بن على اكبر خراسانى معروف به فرشته - قرن سيزدهم - .(6).
240. شيخ حسين بن عبدالرزاق تبريزى - قرن سيزدهم - .(7).
241. ملا اسماعيل سبزوارى - متوفّى 1312 ه - .(8).
242. شيخ محمد باقر فشاركى - متوفّى 1314 ه - .(9).
243. سيد محمد باقر مجتهد گنجوى .(10)
ص: 116
244. شيخ محمد جواد يزدى شيبانى .(1).
245. صدر الواعظين قزوينى .(2).
246. جرمقى بسطامى خراسانى .(3)
1 . محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى - متوفّى 588 ه - .(4).
2. محقق اردبيلى - متوفّى 993 ه - .(5).
3. شيخ حرّ عاملى - متوفّى 1104 ه - .(6).
4. محدث خبير سيد هاشم بحرانى - متوفّى 1107 ه - .(7).
5. علامه مجلسى - متوفّى 1110 يا 1111 ه - .(8).
6. شيخ عبداللّه بحرانى .(9)
ص: 117
7. سيد عبداللّه شبّر - متوفّى 1242 ه - .(1).
8. علامه سيد محمد قلى موسوى هندى - متوفّى 1268 ه - .(2).
9. مورّخ شهير سپهر - متوفّى 1297 ه - .(3).
10. سيد اسماعيل طبرسى نورى - متوفّى 1321 ه - .(4).
11. محقق شيخ حبيب اللّه خويى - متوفّى 1324 ه - .(5).
12. سيد اسداللّه حسينى تنكابنى - متوفّى 1339 ه - .(6).
113. شيخ ابوالحسن مرندى - متوفّى 1349 ه - .(7).
14. محدث خبير شيخ عباس قمى - متوفّى 1359 ه - .(8).
15. علامه امينى - متوفّى 1390 ه - .(9).
16. سلطان الواعظين شيرازى - متوفّى 1391 ه - .(10).
17. شيخ ذبيح اللّه محلاتى .(11)
ص: 118
18. دكتر محمّد بيومي مهران .(1).
19. محقق شيخ محمد تقى شوشترى .(2).
20. سيد عبدالرزاق كمونه حسينى .(3).
21. شيخ احمد رحمانى همدانى .(4).
22. على اكبر بابازاده .(5).
23. سيد ياسين موسوى .(6).
24. سيد مسعود آقائى .(7).
25. سيد ابوالحسن حسينى .(8).
26. شيخ حسين غيب غلامى .(9).
27. سيد جعفر مرتضى عاملى .(10).
28. محمد سپهرى .(11)
ص: 119
29. شيخ عبدالكريم عقيلى .(1).
30. شيخ نزيه القميحا .(2).
31. نجاح الطائى .(3).
32. شيخ مهدى فقيه ايمانى .(4).
33. السيد محمد على الحلو .(5).
34. شيخ قيس العطّار .(6).
35. سيد هاشم الناجى موسوى جزائرى .(7).
36. شيخ عبدالمحسن عبدالزهراء القطيفى .(8).
37. سيد محمد حسين سجاد .(9).
38. دائرة المعارف بزرگ اسلامى .(10)
از برخى سخنان چنين معلوم مى شود كه قسمتى از احاديث هجوم به
ص: 120
خانه وحى در كتابهايى نقل شده است كه اينك در دسترس نمى باشد ؛ از آن جمله اند :
1 . كتاب السقيفه تأليف ابى مخنف لوط بن يحيى أزدى- متوفّى158ه - .(1)
2 . كتاب السقيفه تأليف ابو عبداللّه ، ابان بن عثمان ، احمد بصرى كوفى از ياران امام صادق عليه السّلام .(2)
3 . كتاب السقيفه وبيعة ابى بكر تأليف محمد بن عمر واقدى - متوفّى 207 ه - .(3)
4 . كتاب السقيفه تأليف عمر بن شبه - متوفّى 262 ه - .(4)
5 . كتاب السقيفه تأليف ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن سعيد ثقفى - متوفّى 283 ه - .(5)
6 . كتاب الامامه تأليف ابوالحسن احمد بن يحيى بغدادى معروف به ابن راوندى - متوفّى 298 ه - كه خياط ، بزرگ معتزله خياطيه، و قاضى عبدالجبار اسدآبادى بدان اشاره كرده اند .(6)
7 . كتاب السقيفه تأليف محمد بن هارون ، ابوعيسى وراق از متكلمين قرن سوم هجرى .(7)
ص: 121
8 . الاستذكار لما جرى فى سالف الاعصار تأليف على بن حسين مسعودى - متوفّى 346 ه - كه خود مسعودى بدان تصريح كرده است .(1)
9 . حدايق الاذهان [ الأزهار ] تأليف مسعودى .(2)
10 . كتاب السقيفه تأليف ابوالصالح سليل بن احمد بن عيسى - اوائل قرن چهارم هجرى - .(3)
11 . لوامع السقيفه و . . . تأليف عبيداللّه بن عبداللّه سعد آبادى [ سدآبادى ] .(4)
12 . لوامع السقيفه و . . . تأليف ابو عبداللّه حسين بن محمد حلوانى .(5)
13 . غرر الأخبار تأليف ابومحمد حسن بن محمد ديلمى - قرن هفتم هجرى - .(6)
در گفتار برخى بزرگان شيعه و سنى سخنانى ديده مى شود كه اشاره به كثرت و استفاضه و حتى تواتر رواياتى دارد كه به ماجراى يورش به خانه فاطمه عليها السّلام پرداخته است .
و برخى نيز اين رويداد را مشهور و مورد اتفاق همگان قلمداد
ص: 122
كرده اند . ما اين سخنان را در سه بخش جمع نموده و نام هريك از اين انديشمندان را ذيل آن خواهيم آورد :
همچون : چگونگى بيرون كشيدن آن بزرگوار از خانه ؛ اجبار آن حضرت براى بيعت با ابوبكر ؛ تهديدكردن آن امام - عليه السّلام - به قتل و ...
برخى درباره اين عنوانها گفته اند كه روايات آن از حدّ شمارش خارج است ، مانند :
سيد مرتضى - متوفّى 436 ه - از بزرگان شيعه .(1)
شيخ طوسى - متوفّى 460 ه - از بزرگان شيعه .(2)
حمّصى رازى - قرن ششم - از بزرگان شيعه .(3)
ابن ابى الحديد معتزلى - متوفّى 656 ه - از بزرگان عامّه .(4)
برخى نيز چنين اظهار نظر كرده اند : آنچه بر اميرمؤمنان على عليه السّلام گذشت ، بين همگان معروف و مشهور است ، مانند :
ابن شهرآشوب مازندرانى - متوفّى 588 ه - از بزرگان شيعه .(5)
ابن ميثم بحرانى - متوفّى 679 ه - از بزرگان شيعه .(6)
ص: 123
لمعانى معتزلى - قرن هفتم هجرى - از بزرگان اهل سنّت .(1)
ابن ميثم در اين باره مى نويسد :
شيعه متّفق است كه اميرمؤمنان عليه السّلام را براى بيعت با ابوبكر
اجبار نمودند .(2)
ابن شهرآشوب مى فرمايد :
گذشته از شيعه ، بسياى از اهل سنّت نيز آن را روايت كرده اند .(3)
و از سخن ابن ابى الحديد نيز استفاده مى شود كه شيعه اتّفاق دارد بر اين كه اميرمؤمنان عليه السّلام را طناب به گردن انداختند و او را به قتل تهديد نمودند .(4)
شيخ مفيد - متوفّى 413 ه - درباره فرستادن قنفذ و هجوم به خانه و فرمان جمع آورى هيزم و تهديد به آتش زدن خانه - مى فرمايد :
اين حديث مشهور است .(5)
سيد مرتضى و شيخ طوسى نيز پس از بيان آتش آوردن عمر - براى به آتش كشيدن خانه با اهل آن - مى گويند :
ص: 124
شيعيان با اسناد بسيارى آن را روايت كرده اند .(1)
شيخ طوسى در جاى ديگر مى نويسد :
روايات آن به حدّ استفاضه مى رسد .(2)
ابن شهرآشوب در اين باره مى گويد :
شيعه ( همگان ) و بسيارى از اهل سنّت آن را قبول دارند .(3)
حسينى زيدى - متوفّى 670 ه - مى نويسد :
دوست و دشمن [ سخن عمر ، يعنى ] تهديد به آتش زدن و منهدم كردن خانه فاطمه عليها السّلام را روايت كرده اند .(4)
محقق اردبيلى - متوفّى 993 ه - پس از اشاره به آتش كشيدن خانه فاطمه عليها السّلام و . . . مى گويد :
بسيارى از اين رويدادها واضح و روشن است به گونه اى كه جاى هيچ انكارى نيست ؛ زيرا در كتب اهل سنّت نيز نقل شده است .(5)
ابن ابى جمهور احسائى - متوفى اوائل قرن دهم هجرى - درباره ضرب و جرح و . . . مى نويسد :
ص: 125
ثقات در كتابهاى سيره و تاريخ آن را آورده اند .(1)
شرفى اُهنومى زيدى - متوفّى 1055 ه - نوشته است :
حكايت به آتش كشيدن خانه فاطمه عليها السّلام مشهور و روايات آن مستفيض است و دوست و دشمن آن را نقل كرده اند .(2)
شيخ محمدتقى مجلسى - متوفّى 1070 ه - چنين مى نگارد :
شهادت فاطمه عليها السّلام در اثر فشار درب خانه بر دست عمر و تازيانه زدن قنفذ نزد شيعه و سنى مشهور است .(3)
علاّمه محمّدباقر مجلسى مى فرمايد :
در روايات مستفيضه آمده است كه فاطمه عليها السّلام را با تازيانه و غلاف شمشير چنان زدند كه بدن مباركش مجروح گرديد .(4) و اخبار متواترى شهادت آن حضرت را حكايت كرده است .(5)
علاّمه قاضى نوراللّه شوشترى - شهادت 1019 ه - و سراب تنكابنى - متوفّى 1124 ه - يورش به خانه حضرت زهرا عليها السّلام را قضيه اى مشهور مى دانند .(6)
ص: 126
شريف نباطى عاملى - متوفى 1138 ه - درباره هجوم به خانه زهرا عليها السّلام و كتك زدن به آن حضرت و جمع آورى هيزم به منظور آتش زدن خانه مى گويد :
ما هيچ گونه شكى در آن نداريم و روايات متواتر حكايت از آن دارد .(1)
سيد محمدباقر موسوى - متوفّى 1240 ه - مى نويسد :
هجوم به خانه فاطمه عليها السّلام و به آتش كشيدن درب خانه او نزد شيعيان مشهور است و شهرت آن كمتر از قتل عثمان و يا واقعه كربلا نيست .(2)
علاّمه موسوى هندى - متوفّى 1268 ه - چنين مى فرمايد :
بزرگ راويان حديث اهل سنّت - آنها كه از اطمينان وافرى نزد ايشان برخوردارند - تهديد به آتش زدن و فراهم آوردن هيزم و آتش و . . . را روايت كرده اند .(3)
آقا نجفى - متوفّى 1332 ه - نيز شهادت حضرت زهرا عليها السّلام را از جمله روايات متواتر دانسته است .(4)
علاّمه محمدحسين مظفر مى نويسد :
ص: 127
تصميم آنان - عمر و ابابكر و همراهان - براى سوزاندن خانه فاطمه عليها السّلام در روايات متواتر شيعه آمده است .(1)
علاّمه طبرسى نورى جزئيات آنچه بر زهرا عليها السّلام وارد آمد را از روايتهاى متواتر و قطعى مى داند .(2)
علاّمه شرف الدين عاملى نيز در اين باره مى نويسد :
تهديد به سوزاندن خانه با روايتهاى متواتر ثابت گرديده است .(3)
شيخ محمدحسين آل كاشف الغطاء گفته است :
كتب [ معتبر ]شيعه بر مصيبتهاى وارد بر فاطمه زهرا عليها السّلام - كتك زدن ، ضربه سيلى ، شكسته شدن پهلو و آزرده شدن بين درب خانه و ديوار - اتفاق كرده اند .(4)
سيد محمدعلى قاضى طباطبايى آورده است :
شيعه اتفاق دارد بر اين كه حضرت فاطمه عليها السّلام پس از پدر به گونه اى مورد آزار قرار گرفت كه پهلوى او شكست و جنينش ساقط گرديد و در حالى از دنيا رفت كه نشان تازيانه در بازوى او مانند بازوبند باقى بود .(5)
وى اين فاجعه را از رخدادهاى قطعى تاريخ و بديهى نزد شيعه
ص: 128
عنوان كرده كه همگان - از نخستين افراد شيعه تا حال - آن را ياد كرده و خواهند كرد .(1)
محمد حسين هيكل - نويسنده بنام اهل سنّت - مى نويسد :
هجوم به خانه زهرا عليهاالسّلام وآزار واذيت نمودن او مشهور است.(2)
از سخنان ابن ابى الحديد نيز چنين برداشت مى شود كه سوزاندن خانه حضرت فاطمه عليها السّلام و كتك زدن به آن حضرت و بر جاى ماندن آثار آن همچون بازوبند ، و اهانت و درشتى كردن با او و زدن عمر - با دست - به سينه زهرا عليها السّلام [ در جريان فدك ] از مواردى است كه شيعه به آن اتفاق دارند .(3)
مرجع فقيد علامه نجفى مرعشى - متوفّى 1411 ه - اين مصائب را مورد اتفاق دانشمندان بزرگ دانسته و روايات آن را متواتر خوانده است.(4)
در بسيارى از منابع معتبر اعتراف ابوبكر در مورد هجوم به خانه فاطمه عليها السّلام آمده است .
حافظ سعيد بن منصور - متوفّى 227 ه - و ضياءالدين مقدسى حنبلى - متوفّى 643 ه - كه هر دو از بزرگان اهل سنّت اند - آن را معتبر دانسته؛(5) و ابن عساكر - متوفّى 571 ه - گفته : جماعتى از مشايخ ما در
ص: 129
كتابهايشان آن را روايت كرده اند .(1)
ابن شهر آشوب مازندرانى - متوفّى 588 ه - مى نويسد: امت اسلام بر نقل آن اجماع و اتفاق دارند.(2) و حسينى زيدى - متوفّى 670 ه - اين حديث را از ابى بكر معروف و مشهور مى داند.(3)
اتفاق دانشمندان شيعه و سنى در نقل اين روايت ، نشان اعتبار آن است ، بزرگانى از اهل سنّت به آن استناد كرده اند ، مانند :
حافظ أبو عبيد - متوفّى 224 ه - .(4)
حميد بن زنجويه - متوفّى 251 ه - .(5)
ابن قتيبة دينورى - متوفّى 276 ه - .(6)
يعقوبى - متوفّى 292 ه - .(7)
طبرى - متوفّى 310 ه - .(8)
جوهرى - متوفّى 323 ه - .(9)
ابن عبد ربّه اندلسي - متوفّى 328 ه - .(10)
ص: 130
خيثمة بن سليمان إطرابلسي - متوفّى 343 ه - .(1)
مسعودى - متوفّى 346 ه - .(2)
طبرانى - متوفّى 360 ه - .(3)
ذهبى - متوفّى 748 ه - .(4)
ابن كثير دمشقى - متوفّى 774 ه - .(5)
سيوطى - متوفّى 911 ه - .(6)
متقى هندى - متوفّى 975 ه - .(7)
عصامى مكى - متوفّى 1111 ه - .(8)
خير اللّه طلفاح .(9)
محمد حسين هيكل .(10)
و دانشمندان شيعه ، مانند:
فضل بن شاذان - متوفّى 260 ه - .(11)
ص: 131
شيخ صدوق - متوفّى 381 ه - .(1)
ابو الصلاح حلبى - متوفّى 447 ه - .(2)
شيخ طوسى - متوفّى 460 ه - .(3)
ابو جعفر نقيب - قرن هفتم - .(4)
عمادالدين طبرى - قرن هفتم - .(5)
علامه حلى - متوفّى 726 ه - .(6)
حسن بن محمد ديلمى - متوفّى 771 ه - .(7)
عزّالدين مهلبى حلى - قرن نهم - .(8)
علامه بياضى - متوفّى 877 ه - .(9)
شيخ مفلح ابن صلاح بحرانى - قرن نهم - .(10)
احمد بن تاج الدين استرآبادى - قرن دهم - .(11)
محقق كركى - متوفّى 940 ه - .(12)
ص: 132
علامه مجلسى - متوفّى 1110 يا 1111 ه - .(1)
برخى از دانشمندان و نويسندگان آن را حكايت كرده و ماجرايى مشهور دانسته اند ، مانند :
قاضى نعمان مغربى - متوفّى 363 ه - .(2)
علاّمه بياضى - متوفّى 877 ه - .(3)
علاّمه محمدتقى مجلسى - متوفّى 1070 ه - .(4)
آقا نجفى - متوفّى 1332 ه - .(5)
شيخ عبدالواحد مظفر .(6)
محقق اردبيلى نيز آن را آشكار و غير قابل انكار دانسته است .(7)
ابن ابى جمهور احسائى گفته است : ثقات آن را در كتب سير و تاريخ آورده اند .(8)
علاّمه مجلسى روايات آن را مستفيض (9) و آقا نجفى(10) و سيد ناصر
ص: 133
حسين هندى(1) روايات آن را متواتر دانسته اند .
از گفتار برخى ديگر چنين به دست مى آيد كه شهادت محسن عليه السّلام در اثر هجوم به خانه فاطمه عليها السّلام نزد شيعيان اجماعى و همگانى است ، مانند :
مقدسى - متوفّى 355 ه - .(2)
عمرى نسابه - متوفّى 490 ه - .(3)
ابن ابى الحديد - متوفّى 656 ه - .(4)
ابن صباغ مالكى - متوفّى 855 ه - .(5)
البتّه برخى چون شيخ طوسى(6) و عمادالدين قرشى اسماعيلى - متوفّى 872 ه -(7) و شيخ محمدحسين آل كاشف الغطاء(8) به اجماع و اتفاق شيعه در اين مورد تصريح كرده اند .
شيخ عبدالجليل قزوينى رازى - قرن ششم - مى نويسد :
كتب شيعه وسنّى بر نقل آن - شهادت محسن عليه السّلام - اتفاق دارند.(9)
ص: 134
نكته هاى هج-وم به خانه فاطم-ه عليها السّلام
ص: 135
ص: 136
از آن جا كه در گذشته تنها به تشريح جوانب تاريخى رويداد شوم مدينه پرداختيم و سير زمانى آن مانع از پرداختن به برخى از زواياى مهم اين رخداد بود ، از اين رو بخشى جداگانه براى بيان اين نكات گشوديم .
درباره آخرين فرزند فاطمه زهرا عليها السّلام سخن بسيار است كه با بررسى آثار و اخبار ويژگى اين فرزند از ديگر امام زادگان بزرگوار عليهم السّلام به خوبى آشكار مى گردد .
بزرگ محقق شيعى ، علاّمه ابن شهرآشوب از كتاب «ما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين عليه السّلام» نوشته ابوبكرشيرازى - يكى ازبزرگان اهل سنت - در مورد آيه شريفه :«وَلَقَد آتَيْنا مُوسَى الكِتابَ . . . » ،(1) نقل مى كند :
ص: 137
در كتاب تورات در اين باره آمده است : «اى موسى ! من تو را برگزيدم و براى تو وزيرى انتخاب نمودم - كه برادر پدرى و مادرى توست ( حضرت هارون عليه السّلام ) - چنانكه براى محمد
- صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - «إليا» را اختيار كردم كه او برادر و وزير و وصى و جانشين پس از اوست . خوشا بر حال شما دو برادر ! و خوشا بر حال آن دو برادر ! إليا پدر دو سبط ( پيامبرزاده ) حسن و حسين - عليهما السّلام - است ؛ سومين فرزند او محسن نام دارد ؛ همان گونه كه براى برادر تو - هارون - شبر و شبير و مشبّر را قرار داده ام .»(1)
از امام صادق عليه السّلام در توضيح آيه شريفه « وَإِذَا المَوْءُودَةُ سُئِلَتْ
بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ » ،(2) چنين نقل شده است كه فرمود :
اى مفضل ! به خدا سوگند مقصود از «مؤوده» محسن است . زيرا او از دودمان ماست ؛ هركس چيزى جز اين گفت اورا تكذيب كنيد .(3)
و نيز امام صادق عليه السّلام در ضمن روايتى فرموده اند :
خداى عزوجل در شب معراج - پس از آن كه به مصيبتهاى فاطمه
ص: 138
عليها السّلام و كتك خوردن در حال باردارى و سِقْط جنين و علت شهادت آن بانو اشاره مى كند - به پيامبرش مى فرمايد : «اولين جنايتى كه در دادگاه عدل قيامت بررسى مى گردد ، كشته شدن محسن فرزند على [ بن ابيطالب عليهما السّلام ] است ؛ پس از آن كه
قاتلش محكوم مى گردد نوبت قنفذ فرامى رسد و آنگاه هر دو را حاضر نموده و آن سان با تازيانه آتش بر آنان بنوازند كه ضربه اى از آن ، درياهاى شرق و غرب را به جوش آورد و كوههاى دنيا را ذوب سازد و خاكسترشان گرداند .»(1)
اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود :
براى فرزندان خود پيش از ولادت نامى برگزينيد . . . اگر از شما فرزندى سِقْط گرديد و نامى براى او ننهاده باشيد ، روز قيامت بر شما اعتراض كرده و مى گويد : پدر ! چرا براى من نامى نگذاشتى ؟ با اين كه پيامبر خدا - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - نام محسن را قبل از ولادتش انتخاب نمود .(2)
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم فرمودند :
اى على ! تو را گنجى در بهشت است كه مالك همه آن باشى .(3)
ص: 139
شيخ صدوق رحمه اللّه درباره اين روايت مى نويسد :
برخى از بزرگان ما بر اين باورند كه منظور از اين گنج فرزند آن حضرت ، محسن عليه السّلام است ؛ هنگامى كه مادرش زهرا عليها
السّلام را بين در و ديوار فشردند ، او سِقْط گرديد .(1)
اميرمؤمنان عليه السّلام پس از سِقْط شدن محسن عليه السّلام فرمود :
محسن نزد جدش رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله وسلّم - رفته و به او شكايت خواهد نمود . اى فضّه ! در عالم أظله - كه در چهره نور، طرف راست عرش بوديم - پيامبر رخداد امروز را به محسن و من و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السّلام - خبر داد .(2)
اميرمؤمنان عليه السّلام هميشه و در هر مناسبتى انزجار خود را از رفتار كارگزاران خلافت غاصبانه اظهار مى نمود ؛ از آن جمله دعاهايى است كه از آن بزرگوار نقل گرديده است ؛ در ضمن يكى از اين دعاها شكايت خود را از آنان به درگاه الهى چنين عرض مى دارد :
پروردگارا ! آنان را از رحمت خود دور بدار . . . در ازاى هر جنايتى كه بدان دست زدند . . . و هر طفل در شكمى كه او را ساقط نمودند . . .(3)
فاطمه عليها السّلام نيز در حسرت دُردانه خود چنين مى گويد :
ص: 140
او با لگد بر درب خانه زد ؛ من باردار بودم . . . درد زايمان مرا به خود پيچيد؛ جنين خودرا سِقْط نمودم ومحسن بى گناهم كشته شد.(1)
امام مجتبى عليه السّلام خطاب به مغيره فرمود :
اى مغيره ! . . . تو آن هستى كه فاطمه دختر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را چنان زدى كه خون از بدن مباركش جارى شد و جنين خود را سِقْط كرد ؛ كسى كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم درباره او فرمود : تو سرور بانوان بهشتى ! انگيزه تو خوار كردن پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم و سرپيچى از فرمان او و شكستن حرمتش بود . سوگند به خدا بازگشت تو به سوى آتش جهنم خواهد بود .(2)
امام باقر از امام سجاد عليهما السّلام از محمد فرزند عمار ياسر از پدرش عمار حكايت كرده اند :
زهرا عليها السّلام محسن را حامل بود ؛ پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه
عليه وآله وسلّم كه آن رويدادها براى اهل بيت عليهم السّلام رخ داد و به خانه فاطمه عليها السّلام هجوم آوردند و على عليه السّلام را بيرون كشيدند ، رفتار [ وحشيانه ] آن شخص ( عمر ) باعث شد تا جنينى كه فاطمه عليها السّلام داشت و به كمال رسيده بود ، سِقْط شود و
همين موجب مريضى و شهادت زهرا عليها السّلام شد.(3)
ص: 141
امام صادق عليه السّلام فرمودند :
عمر با ضربه پا به زهرا عليها السّلام زد و اين در حالى بود كه او به محسن حامل بود ؛ اين لگد موجب سِقْط جنين او گرديد . . . به همين جهت، هفتاد و پنج روز بيمار گرديد و سپس به شهادت رسيد .(1)
در حديث طولانى كه مفضل از آن امام نقل كرده است ، مكرر به شهادت محسن عليه السّلام اشاره شده كه به بخشهايى از آن بسنده مى كنيم :
هنگامى كه امام زمان عجّل اللّه فرجه ظهور نموده و به شهر مدينه آيد ، جنازه آن دو را از قبر بيرون كشيده و به فرمان الهى آنان را زنده خواهد كرد . او پيش از قصاصِ آنان جنايتهايى را كه مرتكب شده اند ، يادآور خواهد شد ؛ از آن جمله : به آتش كشيدن خانه اميرمؤمنان و فاطمه زهرا و امام حسن و حسين عليهم السّلام به منظور سوزاندن آن عزيزان ؛ و نيز زدن تازيانه بر دستان فاطمه عليها السّلام و ضربه اى كه با پا به شكم آن بانو زد و محسن عليه السّلام ساقط گرديد . . .
هم چنين پس از بيان رجعت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم مى فرمايد :
فاطمه عليها السّلام نزد پدر آمده و حكايت هجوم و جمع آورى هيزم و سوزاندن درب خانه خود . . . و اين كه عمر با پا به درب خانه زد و در به شكم او اصابت نمود و محسن شش ماهه او سِقْط گرديد و . . . همه را بازگو مى فرمايد . . .
ص: 142
سپس امام صادق عليه السّلام در ادامه سخن فرمود :
حضرت خديجه و فاطمه بنت اسد عليهما السّلام محسن عليه السّلام را در بر گرفته و با دادوشيون [نزد پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ]مى آيند.
آنگاه امام صادق عليه السّلام چندان گريست كه محاسن مباركش از اشك ديده تر شد و فرمود :
روشن مباد ! آن چشم كه هنگام ذكر اين واقعه نگريد .
مفضل نيز پس از گريه بسيار عرض نمود : روز قصاص شما از روز مصيبتتان بالاتر است .
امام عليه السّلام فرمود :
هيچ روزى مانند آن روز نخواهد شد كه مصيبتهاى كربلا روى داد ؛ اگرچه روز سقيفه و آن روز كه خانه اميرمؤمنان و فاطمه عليهما السّلام را آتش زدند . . . و شهادت محسن عليه السّلام عظيم تر و ناگوارتر و تلخ تر است .(1)
هم چنين امام صادق عليه السّلام فرموده اند :
علّت شهادت فاطمه عليها السّلام آن بود كه قنفذ - غلام عمر - به دستور وى با نوك غلاف شمشير به آن بانو زد و موجب شد كه
ص: 143
محسن سِقْط شود ؛ آنگاه زهرا عليها السّلام به شدت بيمار شد . او اجازه نداد آنها كه وى را آزردند ، از او عيادت كنند .(1)
نيز آن حضرت به گروهى اشاره مى كند كه در كوه كَمَد معذب اند ؛ از آن جمله: قاتل حضرت زهرا وحضرت محسن عليهماالسّلام را نام مى برد.(2)
هم چنين امام صادق عليه السّلام مى فرمايند :
آنگاه كه قيامت برپا مى شود . . . منادى از عرش از سوى پروردگار به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم خطاب مى كند : ... نيكو جنينى است جنين تو - كه او محسن است - .(3)
حضرت على بن موسى الرضا عليهما السّلام نيز در فرازهايى از دعاى خود به برخى رفتارهاى زشت خلفا اشاره كرده و مى فرمايد :
پروردگارا ! . . آن دو نفر فرزند پيامبرت را كشتند .(4)
عمر در طى نامه اى به معاويه تازيانه زدن به فاطمه عليها السّلام را تصريح مى كند و سپس مى نويسد : فاطمه پشت درب بود و آن را سپر خود قرار داده و بدان چسبيده بود ؛ با لگد بر در زدم و او فريادى كشيد كه گمان بردم مدينه زير و رو گرديد ؛ او ( با آه و ناله ) مى گفت :
ص: 144
پدر ! اى پيامبر خدا ! آيا مى بايست با حبيبه و دختر تو چنين رفتار كنند ؟ آه فضه ! مرا درياب ، به خدا فرزندم را كشتند . . .
درد زايمان او را فراگرفت و به ديوار خانه پناه برد ؛ من نيز با فشار درب را گشودم و داخل خانه شدم . او به سوى من آمد آن گونه كه چشمم پوشيده شد ؛ از روى خمار چنان سيلى بر روى او زدم كه گوشواره اش جدا شد و بر زمين افتاد . . .
درد زايمان اش شدت يافت و داخل خانه شد و جنينى كه على او را محسن ناميده بود ، سِقْط كرد .(1)
سلمان - كه يكى از شاهدان ماجراى آن روز مدينه است - مى گويد :
عمر به قنفذ گفته بود : اگر فاطمه از آوردن على جلوگيرى نمود ، او را بزن ! قنفذ، زهرا عليها السّلام را به طرف چهارچوبه درب سوق داد و درب را بر او فشرد كه استخوان پهلوى فاطمه عليها السّلام شكست و جنين او سِقْط گرديد و پس از آن تا هنگام شهادت در بستر بيمارى افتاده بود .(2)
ابن عباس - يكى ديگر از ناظران اين واقعه - مى گويد :
هنگامى كه عمر با تازيانه فاطمه عليها السّلام را مضروب ساخت ،
ص: 145
اثر آن چون بازوبندى برجاى ماند و فرزند شش ماهه خود را سِقْط نمود . پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم پيشتر اين مولود را مژده داده و او را محسن ناميده بود .(1)
ابوجعفر نقيب استاد ابن ابى الحديد معتزلى گفته است :
پس از آن كه هبار بن اسود ، زينب ( دختر خديجه عليها السّلام ) را ترساند واو جنين خودرا سِقْط نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم
خون هبار را مباح شمرد؛ واگر او زنده بود خون كسى كه فاطمه عليهاالسّلام را ترساند و موجب سِقْط جنين او شد نيز مباح اعلام مى نمود .
ابن ابى الحديد مى نويسد :
به او گفتم: آيا من قضيه ترساندن فاطمهعليهاالسّلام وسِقْط شدن محسن عليه السّلام را از تو روايت كنم ؟ استاد ( به منظور تقيه ) در جواب گفت: من دراين قضيه متوقفم؛ نه آن را مى پذيرم ونه انكار مى كنم.(2)
عقاد - نويسنده بنام اهل سنّت - چنين مى نگارد :
زهرا عليها السّلام مرضى كه موجب فوت نابهنگام او در بهار جوانى شود ، نداشت ؛ خانواده او در وصف اين گونه مطالب مهارت داشتند ؛ و اگر مطلبى بود ، بيان مى نمودند . آنچه از سخن آنان به دست مى آيد ، آن است كه علت رحلت وى از پاى درآمدن و ضعف و غم و اندوه بوده ؛ و چه بسا ناتوانى هاى زايمان - نابهنگام - نيز در اين نكته دخيل بوده است . اگر اين
ص: 146
مطلب صحيح باشد كه فاطمه عليها السّلام پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم محسن عليه السّلام را سِقْط نمود ؛ چنانكه در برخى روايات آمده است .(1)
بايد به اين نكته تذكر دهيم كه بسيارى از بزرگان اهل سنّت حضرت محسن عليه السّلام را در شمار فرزندان اميرمؤمنان از فاطمه عليها السّلام آورده اند .(2)
ص: 147
ص: 148
فراموشى سپرده شود ، روايتى جعل كرده كه محسن عليه السّلام در زمان
ص: 149
رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به دنيا آمد .(1)
ليكن جمعى ديگر از نويسندگان اهل سنّت تصريح كرده اند كه حضرت محسن عليه السّلام سِقْط گرديد ؛ بعضى بدون اين كه اشاره اى به چگونگى آن داشته باشند ، مانند :
محمد بن طلحه شافعى - متوفّى 652 ه - .(2)
حافظ جمال الدين مزىّ - متوفّى 742 ه - .(3)
حسنى فاسى مكىّ - متوفّى 832 ه - .(4)
ابراهيم طرابلسى حنفى - متوفّى 841 ه - .(5)
ابن صباغ مالكى - متوفّى 855 ه - .(6)
صفورى شافعى - متوفّى 894 ه - .(7)
جمال الدين مقدسى - متوفّى 909 ه - .(8)
محمّد صبّان - متوفّى 1206 ه - .(9)
عدوى حمزاوى.(10)
ص: 150
محمد بن يوسف بلخى شافعى.(1)
و گروهى ديگر رواياتى آورده اند كه حكايت از اسقاط محسن عليه السّلام هنگام هجوم به خانه فاطمه عليها السّلام دارد ؛ از جمله به اين افراد مى توان اشاره كرد :
ابن قتيبه دينورى - متوفّى 276 ه - .(2)
ملطى شافعى - متوفّى 377 ه - .(3)
مقاتل بن عطيه - متوفّى 505 ه - .(4)
شهرستانى - متوفّى 548 ه - .(5)
جوينى - متوفّى 722 ه - .(6)
ذهبى - متوفّى 748 ه - .(7)
صفدى - متوفّى 764 ه - .(8)
ابن حجر عسقلانى - متوفّى 852 ه - .(9)
عباس محمود عقاد.(10)
ص: 151
وبعضى از صاحب نظران اهل سنت اسقاط محسن عليه السّلام بر دست عمر بن الخطّاب را تحت عنوان ديدگاه شيعه مطرح نموده اند مانند :
مقدسى - متوفّى 355 ه - .(1)
ابن أبى الحديد - متوفّى 656 ه - .(2)
ابن تيميه - متوفّى 728 ه - .(3)
ابن حجر هيتمى - متوفّى 974 ه - .(4)
تازى مغربى - قرن دهم - .(5)
موسوى برزنجى - قرن يازدهم- .(6)
عصامى مكّى - متوفّى 1111 ه - .(7)
احمد زينى دحلان.(8)
بسيارى از اهل سنّت بر اين باورند كه بحث و بررسى درباره لغزش و اشتباه و درگيرى هاى بين همراهان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم و بلكه هر
ص: 152
چيزى كه موجب خدشه دار شدن موقعيت آنان مى شود ، نارواست .
ليكن براى رسيدن به حقايق مى بايست بدون هر گونه تعصب ورزى سراغ آيات قرآن و گفتار پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم - كه شيعه و سنى اعتبار آن را پذيرفته است - رفت و بدون توجيه و تأويل غير منطقى با دقت در آن تدبر و تأمل نمود .
آنچه در آن جاى هيچ درنگ نيست ، اين كه بعضى از آيات قرآن درباره رفتار ناپسند گروهى از صحابه نازل شده است و بعضى ديگر نيز اشاره ب-ه وجود منافقان در بين آنها دارد و گاهى نيز به كافر شدن برخى از آنان صراحت مى نمايد .
حال اگر بخواهيم از مطالبى كه مناسب شأن برخى از همراهان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم نيست ، سكوت كنيم ؛ مى بايست تعداد بسيارى از آيات قرآن را وا نهيم و از قرائت و تفسير و تدبر و تفكر در آنها سخنى به ميان نياوريم .
آيا اين گونه نيست كه برخى از آيه هاى قرآن در مذمت و توبيخ منافقان نازل شده است ؟ و يا آن كه به اشارت يا صراحت رفتار زشت برخى از صحابه را ياد آور مى شود ؟
مگر برخى از صحابه نسبت دزدى به پيامبر - صلى اللّه عليه وآله وسلم - ندادند؟(1) - العياذباللّه - مگر بعضى ناموس اورا به فحشا متهم نساختند؟(2)
مگ-ر نبودند كه در ميان خطبه آن حضرت ، او را رها كرده و در پى
ص: 153
لهو و تجارت رفتند ؟(1)
كيستند آنها كه در جنگ احد و حنين از ميدان گريختند ؟
مگر . . .
خداوند در قرآن مى فرمايد :
آنان بر تو منت مى نهند كه اسلام را پذيرفته اند . آنان ايمان خود را سپر خويش قرار داده اند . آنها پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم را اذيت نموده و مى گويند : او اُذن است - يعنى هر آنچه مى شنود ، مى پذيرد - . بر كيفيت تقسيم صدقه ها عيب جويى مى كنند . نسبت به خداوند بدگمانند . با كافران رفاقت دارند . براى دشمنان جاسوسى مى كنند . با بى رغبتى و براى ريا نماز مى گذارند . از مردم مى هراسند . از شركت در جنگ مى ترسند . براى فرار از جنگ عذر و بهانه مى آورند و آنگاه از اين كه جان سالم بدر برده اند ، شادمان اند . سوگندهاى دروغ مى خورند . به منظور مخالفت با پيامبر توطئه شبانه دارند . در قلبهاى آنها مرض است . مى خواهند بر خداوند نيرنگ زنند . در برابر مؤمنان اظهار ايمان كرده ولى در خلوت با شيطانها [ و كافران ] مى گويند : ما با شماييم ، ما آنان را به مسخره گرفته ايم .(2)
ص: 154
بلكه نزول آيات در مذمت برخى اصحاب در سوره مباركه توبه موجب شده بود تا بعضى از آنان - مانند عمر بن الخطاب - از سوره توبه بهراسند . سيوطى از ابن عباس نقل مى كند :
عمر مى گفت : سوره توبه به عذاب نزديك تر است ؛ اين سوره مردم را رها نكرد تا آن كه نزديك بود كسى را بى عيب نگذارد .(1)
هم چنين او نقل مى كند كه عمر گفت :
قبل از آن كه نزول سوره توبه به پايان رسد ، گمان داشتيم كه كسى از ما باقى نخواهد ماند ، مگر آن كه در مذمت او چيزى نازل خواهد شد ؛ كار به جايى رسيد كه اين سوره را فاضحه ( رسوا كننده ) ناميدند .(2)
بى ترديد همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم - گذشته از شرافت همسرى آن حضرت و ام المؤمنين بودن - از صحابيات ( زنان پيرو رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم ) نيز به شمار مى روند ؛ ليكن خداوند در قرآن آنها را تهديد به عذاب مضاعف مى فرمايد .(3)
و يا در سوره تحريم پس از آن كه حفصه و عايشه را توبيخ مى نمايد ،(4) همسران نوح و لوط عليهما السلام را ياد آور شده كه همسرى پيامبر براى آنان سودى نبخشيد .
ص: 155
آنچه گذشت شمه اى بود از حال آنها در زمان حيات پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم ، حال آيا معنا دارد كه بگوييم پس از رحلت آن گرامى ، همه آنها بر ايمان و عدالت و تقوى استوار بوده و كسى را نمى رسد كه درباره انحرافات آنها سخنى به ميان آورد ؟ !
بلكه بسيارى از آنان پس از نيل به ايمان ديگر بار به گذشته زشت خود باز گشتند ؛ چنانكه قرآن فرموده است :
«وَ ما مُحَمَّدٌ إلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّه َ شَيْئاً وَسَيْجزِي اللّه ُ الشاكِرين » .(1)
از اين آيه نيز چنين معلوم مى شود كه برخى از همراهان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم پس از شهادت آن حضرت راه انحراف درنورديده و به پيشينه زشت و تاريك و كفر جاهليّت خويش باز مى گردند .
در آيه اى ديگر نيز مى خوانيم :
«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ . . . وَلَوْ شاءَ اللّه ُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ بَعدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ البَيِّناتُ وِلكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ » .(2)
اين آيه حكايت از آن دارد كه پس از درگذشت پيامبران عليهم السلام بين يارانشان اختلاف افتاده و گروهى كافر شده اند . حال اگر اين آيه را با رواياتى همراه كنيم كه شيعه و سنى بر نقل آن اتفاق دارند مانند :
ص: 156
هر آن چه در اُمّتهاى گذشته روى داده است ، در امت اسلام نيز رخ خواهد داد .(1)
نتيجه چه خواهد شد ؟ ! جز آن كه جمعى از ياران پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله وسلم نيز پس از رحلت آن بزرگوار از دين خارج شده و گمراه مى شوند .
جمع بسيارى از دانشمندان اهل سنّت از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله
وسلم حكايت كرده اند :
در قيامت مردانى از امت مرا خواهند آورد و آنان را از من جدا خواهند نمود و در جرگه اصحاب شمال قرار خواهند داد . من خواهم گفت: پروردگارا ! اينان اصحاب من بودند . خطاب مى رسد: تو نمى دانى پس از تو اينان چه كردند ! هنگامى كه ازآنان جدا شده اى ، به گذشته خويش [ كفر و جاهليت ] باز گشته اند .(2)
ص: 157
بسيارى از دانشمندان ايشان اين قسمت از خطبه مِنا - كه در حجّة الوداع ايراد شده - را با عبارتهاى گوناگون حكايت كرده اند :
آگاه باشيد ! شما پس از من از دين روى تافته و كافر شده و يكديگر را به قتل خواهيد رسانيد .(1)
احمد بن حنبل از آن حضرت آورده است كه:
همانا برخى از اصحاب من پس از آن كه از آنها جدا شوم ديگر مرا نخواهند ديد .(2)
مسلم گويد: پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم به اصحاب فرمود:
پس از فتح فارس و روم چگونه خواهيد بود ؟ عبدالرحمن بن عوف گفت : آن گونه كه خداوند فرمان داده است . پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم فرمود : يا بر خلاف آن ! بر يكديگر فخر فروشى كرده
ص: 158
و حسادت ورزيده و با هم اختلاف و دشمنى نموده و كينه ورزى و عداوت خواهيد كرد . . .(1)
مالك بن انس مى گويد :
پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم درباره شهداى اُحُد فرمودند : من براى آنان گواهى خواهم داد [ كه آنها با ايمان بودند ] . ابوبكر گفت : مگر ما برادران آنها نيستيم ؟ ما نيز چون آنها اسلام آورديم و جهاد نموديم !
پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم فرمودند :
آرى ! ليك نمى دانم پس از من چه خواهيد كرد ؟ !(2)
ابن أبى مليكه مى گويد :
من سى نفر از ياران پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم را درك كردم كه همگى آنان از نفاق مى هراسيدند .(3)
اهل سنّت در همين زمينه نقل كرده اند كه عمر بن الخطاب از حذيفه سؤال مى كرد :
آيا من نيز از منافقانم ؟(4)
حال بايد پرسيد : چرا حذيفه ؟ ! !
ص: 159
آرى ! او در ليلة العقبه همراه پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم بود و منافقانى كه قصد كشتن آن حضرت را كرده بودند ، مى شناخت .
حال مى پرسيم : چگونه ما به ايمان آنان يقين كنيم ، در حالى كه - به نقل خودشان - خود در آن ترديد داشتند .
بخارى به نقل از حذيفه مى نويسد :
منافقان امروز از زمان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم بدترند زيرا در آن هنگام كارهاى خود را پنهانى انجام مى دادند و اينك نفاق خود را آشكار كرده اند .(1)
اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمود : . . . حَتَّى إِذا قَبَضَ اللّه ُ رَسُولَهُ صلى اللّه عليه وآله وسلم رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى اْلأَعْقابِ ، وَغالَتْهُمُ السُّبُلُ ، وَاتَّكَلُوا عَلَى الْوَلائِجِ ، وَوَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ ، وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذي أُمِروُا بِمَوَدَّتِهِ ، وَنَقَلُوا البَناءَ عَنْ رَصِّ أَساسِهِ ، فَبَنَوهُ في غَيْرِ مَوْضِعِهِ . . .(2)
آن هنگام كه خداوند پيامبر خود را قبض روح نمود ، گروهى به پيشينه خود باز گشتند و راههاى انحراف پى گرفتند و به پناهگاههاى نامطمئن پناه آوردند ( و امور را به كسانى واگذار كردند كه از جانب خدا معين نشده بودند ) و با غير رحم پيوند كردند و آن سبب ( بين خدا و خلق ) - كه خداوند فرمان به دوستى با آنان داده بود - ( يعنى خاندان پيامبرصلى اللّه عليه وآله وسلم )
ص: 160
را رها كردند و بناى ( خلافت ) را از ريشه كندند و در محل نامناسب بنا نمودند .
نتيجه اين كه چنين نيست كه هر كس روزگارى با پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم همراه شد تا ابد راه خير و صلاح را مى پيمايد و هرگز رفتار ناپسند از او ديده نخواهد شد و ايمان و تقواى او قطعى است تا اين كه رفتارهاى زشت برخى اصحاب با خاندان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم بعيد شمرده شود .
محمد فريد وجدى - نويسنده سنّى معاصر - چنين مى نگارد :
پيش كسوتان در تاريخ وحديث اسلامى در برابر رخدادهايى كه براى نخستين گروه اين امت روى داد سكوت كرده و ادب و احترام ظاهرى را حفظ مى كنند و از اظهار نظر روى مى تابند ؛ آن هم درباره حوادث وحشتناكى كه بزرگترين دگرگونى را در اين امّت بر جاى نهاد . با اين دليل كه در اين رويدادها اسرار و رموز تقّدم و تأخّر نهفته است . از اين روست كه تاريخ آن دوران براى ما تاريك و پيچيده و مبهم گرديده است . بيشتر مسلمانان بر اين باورند : اگر شخصى نسبت به يكى از اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم انتقادى داشت و يا بر خلاف نظر او سخنى گفت ، مرتكب گناهى شده است . اين گمان آنان را به وسوسه انداخته تا وقايع و حوادث آن دوران را از پس پرده، وارونه ببينند ؛ از اين رو هر چيزى را نيك پنداشته و هر كارى را محكم و متقن تصور كرده اند . برخى آن سان زياده روى كرده اند كه مى گويند : قاتل و مقتول از اصحاب در بهشت جاى دارند . حقيقت امر آن است كه آنان نيز بشرى چون ما هستند . . . اگر ما
ص: 161
با آزادى كامل در ( بررسى ) اين رويدادها وارد نشويم و ترس و واهمه بر دل راه دهيم ، مانند كسى خواهيم بود كه خود را فريب مى دهد !(1)
شايد پس از مطالب گذشته اين پرسش در نظر آيد كه انگيزه صحابه در محروم ساختن اميرمؤمنان عليه السّلام از خلافت چه بوده است ؟ !
در جواب مى توان به جهات گوناگونى اشاره نمود ، از آن جمله : حسب و نسب والا ، دانش و شجاعت و ديگر صفات ممتازى كه آن حضرت هر كدام را در حد كمال دارا بود و او را از ديگر اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم امتياز مى داد ؛ و از طرفى ديگر پيامبر بزرگوار صلّى اللّه عليه وآله وسلّم سخنانى بسيار درباره فضيلتهاى او مى فرمود و او را در تمام كارها بر ديگران مقدم مى داشت و در خصوص او آياتى از قرآن نازل شده بود . از اين رو بود كه بسيارى به او حسادت مى ورزيدند ؛ چنانكه درباره پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم نيز چنين بودند .
چون پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم نقاب در خاك كشيد ، آنها كه سينه هاشان مجمر آتش كينه و حسد بود ، فرصت را غنيمت جستند و
ص: 162
خلافت را از محل حقيقى خود بيرون كشيدند . آنان خيال خامى در سر مى پروراندند كه روزى رياست سراغى از آنها گرفته و ايشان نيز كامى گيرند .
بدين جهت در صدد كارشكنى برآمده و حق مسلم اميرمؤمنان على عليه السّلام را با سخنان پوچى ناديده مى انگاشتند و ياوه سرايى ها داشتند كه: على جوان است ! على تكبر دارد ! على فرزندان عبدالمطلب را بر ديگران مقدم مى دارد ! على در نظر قريش يك قصاب ( قاتل خون ريز ) است ! عرب از على كينه ها در دل دارد ، زيرا او بسيارى را در راه دين خدا كشته است ! خلافت و نبوت نبايد در يك خانواده جمع شود !(1) . . .
و ياوه هاى ديگرى كه چشمان طمع خيز را برق اميد مى بخشيد و دلهاى كينه توز را مرهم مى نهاد .
آرى محبّت رياست نيز بستر خوبى براى شيوع و پذيرش اين سخنان بى منطق بود و در نتيجه برخى چنان پيش رفتند كه گفتند : اگر اهل بيت بيعت نكنند ، آنها را نابود خواهيم ساخت ! !
اميرمؤمنان على عليه السّلام به معرفى چهره نفاق آنان اشاره كرده و مى فرمايد :
قريش نام پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را نردبانى براى رسيدن به
ص: 163
رياست و عزت خويش قرار داد ؛ در غير اين صورت پس از وفات قريش حاضر نبود حتى يك روز خدا را پرستش نمايد !(1)
حال جاى اين پرسش است كه اطرافيان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به چه منظور رفتارى چنين زشت بر يكتا دختر او روا داشتند ؟ او كه غضبش خشم آفرين خدا و خشنودى اش جوشش رضاى خداوند است.
بايد گفت : صرف نظر از عداوت و دشمنى برخى با پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم و اهل بيت او ، شيعه و سنى روايت كرده اند : اميرمؤمنان همراه فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام شبانه نزد مهاجر و انصار رفت و آنها را دعوت به يارى و قيام عليه خلافت غاصبانه نمود ؛ درپى اين كار آخرين هجوم به خانه وحى طراحى شد و به انجام رسيد . به دنبال اجراى اين طرح بود كه دشمن وفادارى و پايبندى فاطمه عليها السّلام
را نسبت به امام زمان خود مشاهده نمود و دريافت كه با وجود تنها يادگار پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم و سند گوياى غدير بيم آن مى رود كه مردم از غفلت بازآمده و حكومت به صاحب حقيقى آن بازگردد ؛ از اين رو بود كه طرح نابودى آن را رقم زدند و دست خود به جنايتى آلوده ساختند كه هرگز پاك نخواهد شد .
يكى از مطالبى كه در گذشته به آن اشاره كرديم اين بود كه گروهى از منافقان قبل از وفات پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم با يكديگر هم پيمان
ص: 164
شدند تا ولايت و خلافت اميرمؤمنان عليه السلام را نپذيرند و به مخالفت با آن پردازند .
آثار واخبارى كه از اين پيمان شوم حكايت مى كند بسيار است ؛(1) در
اين جا به برخى شواهد از كتب اهل سنّت بسنده مى كنيم :
1 . در كتب اهل سنّت آمده است كه در جريان سقيفه ابى بكر بن ابى قحافه و عمر بن خطاب و ابوعبيده بن جراح با تعريف و تمجيد از يكديگر منصب خلافت را به يكديگر تعارف نموده و هر يك ديگرى را لايق اين منصب مى دانست .(2)
عاقبت اين جماعت انگشت شمار طبق هواها و اميال نفسانى خود
ص: 165
ابى بكر را به عنوان خليفه معرفى كردند .
حال بايد از اهل سنّت پرسيد :
آيا اين جماعت طبق چه قانون و ضابطه اى دست به تعيين خليفه زدند ؟ آيا آنها وكيل و قيّم مردم بودند ؟ !
آيا شورايى كه اهل سنّت اين همه روى آن حساب باز كرده و آن را ملاك مشروعيت خلافت مى دانند ، منحصر در همين سه نفر مى باشد و بقيه مسلمانها هيچ سهمى براى ابراز نظر خود نداشتند ؟ !
آيا اجتماع اين چند نفر اجماع مسلمين تلقى مى شد ؟ !
2 . هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رفت ، عمر چنان سر و صدا و جار و جنجالى راه انداخت كه دهانش كف كرده بود .(1)
او مى خواست مردم را سرگرم كند تا كسى به فكر انتخاب خليفه نباشد ؛ ولى پس از آمدن ابوبكر(2) به جار و جنجال خود خاتمه داد و ساكت شد و سپس همان جا مردم را به خلافت ابوبكر دعوت كرد !(3)
3 . آنگاه ابوبكر خود را پيش انداخته شروع به ايراد سخنرانى كرد و از مردم خواست كه نظر خود را در مورد خلافت اعلام كنند(4) و به طور
ص: 166
غير مستقيم براى احراز مقام خلافت وارد عمل شد .
4 . هنگامى كه عمر جريانات سقيفه را مطرح مى كند ، خود اعتراف مى نمايد كه قبل از آن كه ابى بكر خطبه بخواند و سخنرانى نمايد ، من نيز مقاله اى را تهيه كرده بودم كه آن را بين مسلمانان ايراد نمايم .(1)
لذا عثمان وقتى كه به عنوان خليفه انتخاب شد و بر فراز منبر رفت چون نتوانست خطبه مناسبى بخواند و زبانش بند آمد ، گفت :
ابى بكر و عمر هر يك از قبل خود را براى خلافت مهيّا كرده بودند وبراى سخنرانى آمادگى داشتند ؛ من نيز پس از اين براى شما خطبه مفصل ايراد خواهم كرد .(2)
5 . در انتخاب ابوبكر و تقويت اساس خلافت او ، نقش حساس و اساسى به عهده عمر بود ؛ او بود كه - به ظاهر !- به زور ابوبكر را بالاى منبر برد (3) و سپس خود نيز بالا رفته و قبل از اين كه ابوبكر شروع به صحبت نمايد ، مقدّمات كار را فراهم كرده و از مردم دعوت
ص: 167
نمود تا با ابوبكر بيعت نمايند .(1) ابوبكر بعدها به اين مطلب تصريح كرده و به او گفت :
« أنْتَ كَلَّفْتَني هذَا الأَْمرَ .»(2) تو مرا بر پذيرفتن خلافت وادار كردى .
در خلافت ابى بكر ، سياست گذار واقعى و همه كاره عمر بود .(3) و در بسيارى از موارد ابى بكر هيچ نقشى نداشت .
عمر در بسيارى از موارد آشكارا بر خلاف نظر خليفه عمل نموده و حرف و نظر خود را مقدم مى دانست و ابى بكر نيز توان مخالفت با وى را نداشت ؛ هنگامى كه مورد اعتراض واقع مى شد ، در جواب مى گفت : خليفه حقيقى اوست ، ولى خودش نمى پذيرد .
يا در بعضى موارد مى گفت : من هرگز بر خلاف نظر عمر عمل نمى كنم .(4)
6 . آنچه كه شنيدنى است وتوجّه انسان را جلب مى كند ، آن است كه:
عمر قبل از وفاتش و پس از آن كه خلافت را به شوراى شش نفره سپرد ، گفت :
اگر ابوعبيده بن الجرّاح يا سالم و يا معاذ بن جبل زنده بودند ، من
ص: 168
آنها را براى خلافت لايق دانسته و يكى از آنها را معرفى مى نمودم .(1)
و جالب اين كه اين سه نفر از همدستان عمر در اين پيمان بودند و همين مشاركت آنها با عمر در اين امر علّت اصلى عنايت عمر به آنهاست؛ در غير اين صورت وجهى نداشت تا عمر آنها را براى احراز پست خلافت سزاوارتر بداند .
مگر آنها نمى گفتند كه خليفه رسول خدا بايد از قريش باشد ؟ سالم و معاذ كه از قريش نبودند .
7 . از جمله آثارى كه بر آن پيمان دلالت دارد ، روايتى است مشهور بين شيعه و سنى كه اُبىّ بن كعب درباره همين پيمان شوم گفته :
«ألا هَلَكَ أهْلُ الْعُقْدَةِ ، وَاللّه ما آسى عَلَيْهِمْ ، إنَّما آسى عَلى مَنْ يُضِلُّونَ.» آگاه باشيد كه اهل پيمان هلاك شدند، به خدا سوگند برآنها تأسف نمى خورم، براى بيچارگانى كه به واسطه آنها گمراه شدند، ناراحتم.(2)
ص: 169
كوتاهى مردم در حمايت و رعايت اهل بيت عليهم السّلام قابل انكار نيست ؛ در اين امتحان - جز تعدادى انگشت شمار - همگان به مصلحت دنياى خود انديشيدند و آخرت را ناديده انگاشتند . در پى اين سخن مى توان به گفتارى اشاره داشت كه بزرگان اهل سنّت از عايشه حكايت كرده اند :
تا هنگامى كه فاطمه زنده بود ، على در ميان مردم از وجهه و آبرويى برخوردار بود ؛ ليكن چون او از دنيا رفت ، مردم از على نيز روى تافتند .(1)
تنهايى و غربت خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم به آن جا انجاميد كه شبها - و گاه حتى روزها - على عليه السّلام زهرا عليها السّلام را بر مركبى سوار مى نمود و دستان حسن و حسين عليهما السّلام را مى گرفت و خانه ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را دق الباب مى نمود و حق خويش را بدانها يادآور مى شد و آنان را به يارى مى طلبيد ؛ ليكن صد افسوس ؛ در جواب چيزى جز اين نمى شنيد :
اينك كار از كار گذشته و ما با ابوبكر بيعت كرده ايم ؛ چرا پيشتر ما را نخواندى تا با تو پيمان بنديم ؟ !
ص: 170
غريب كوچه هاى مدينه در جواب مى فرمود :
آيا جنازه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را بر زمين وامى نهادم و به نزاع در خلافت برمى خاستم ؟ ! !
برخى نيز وعده يارى مى دادند ، ليك به عهد خود وفا نكرده و غربتى ديگر قلب تنها مرد شهر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را مى آزرد .(1)
گروهى از انصار در نشستهاى پنهانى خود خلافت را حق مسلم اميرمؤمنان على عليه السّلام عنوان مى كردند ، ليكن درصدد احقاق آن و بازگرداندن آن بر نيامدند . ابوبكر نيز - پس از خطبه فدكيه فاطمه زهرا عليها السّلام - در سخنان خود ( به اين نشستها اشاره كرد و ) اين گفتار را سفيهانه خواند و آنان را تهديد نمود .(2)
در يك تقسيم بندى مى توان مردم را پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه
ص: 171
وآله وسلّم در سه گروه جاى داد :
گروه اوّل كه اكثريت مردم را شامل مى شد و متشكل ازصحرانشينان و مردم پست و بى فرهنگى بود كه از خود فكر و نظرى نداشتند و در پى هر هياهويى به راه مى افتادند .
اينان در پى برپايى غوغاى غصب خلافت به پيروى از آنهايى برخاستند كه بيشتر فرياد مى كشيدند و دژخيمانه تر رفتار مى كردند .
گروه دوم كه بعد از گروه اوّل بيشترينها بودند، از چند دسته تشكيل مى شدند :
نخست : كسانى كه نسبت به اميرمؤمنان على عليه السّلام حسادت مى ورزيدند .
ديگر : آنها كه كينه هايى از وى به سبب كشته شدن نزديكان و دوستان به دست آن حضرت داشتند .
و نيز : آنها كه از عدالت او مى هراسيدند .
اين چند دسته نيز به يارى غاصبان خلافت شتافتند و اگر ابوبكر را زيبنده اين مسند نمى دانستند ، ليكن مى گفتند : او از على آرام تر و نرم تر است .
گروه سوم و آن اقليت، مخالفان ابوبكر بودند كه در ميان آنها بيشتر به امامت اميرمؤمنان على عليه السّلام ايمان داشتند ، امّا از آن جا كه حضرتش در چنگال غاصبان غريب مانده بود - جز اندكى - دست از يارى او كشيدند و او را تنها وانهادند .
يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم در پاسخ به سُليم گفت :
ص: 172
فتنه اى براى ما رخ داد كه دل و گوش و چشم ما را گرفت ( و قدرت تشخيص و بصيرت ما را ربود ) .(1)
حذيفه نيز در اين باره مى گويد :
مشكل ما بس دشوارتر از آن بود كه گمان مى رفت ؛ به خدا سوگند ! بصيرت ديده ها رفت و يقين مان زايل شد ؛ حق ستيزان بسيار و حق جويان اندك بودند . . . به خدا سوگند ! چشم و گوش ما بسته شد و از مرگ هراسان شديم و دنيا در نظرمان جلوه كرد .(2)
بررسى و تحقيق در حالات پيامبران و اوصيا به اين نكته منتهى مى گردد كه حكمت پروردگار بر اين بوده و هست كه مردمان به سبب اينان آزموده شده و خود نيز مبتلا گرديده اند ؛ از اين رو گاه پيروز و غالب و صدرنشين مسند عزّت ؛ و گاه در ظاهر مغلوب و مقهور و حتى مضروب و مقتول بوده اند .
يكتا گوهر صدف عفت و عصمت ، فاطمه زهرا عليها السّلام نيز از اين قانون مستثنى نبوده است ؛ كه در نتيجه حريم الهى هتك گرديد و بانوى بيت وحى مضروب و مجروح و سپس به شهادت رسيد .
البتّه حرمت شكنى نسبت به آن بانو هيچ گونه منافاتى با عظمت
ص: 173
حضرتش ندارد ؛ چرا كه آنان حرمت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم را نيز رعايت نكرده و فرمانش را ناديده گرفته و در بسيارى از موارد بر وى اعتراض كردند .
چنانكه در واپسين لحظات عمر شريفش از آوردن قلم و كاغذ براى آن حضرت دريغ داشتند و گفته او را هذيان ناميدند و على رغم نفرين آن بزرگوار از لشكر اسامه كناره گرفتند و در محرابش قدم نهادند ، تا زمينه را براى ادعاى خلافت آماده سازند ؛ ليكن او - با وجود بيمارى سخت - بستر بيمارى را ترك نمود و براى اقامه نماز حاضر شد و تا زنده بود از گمراهى مردم جلوگيرى كرد .
آيا جسارتى بالاتر از اين گمان مى رفت كه ابوبكر به نزديكان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم گويد : شما به جنازه رفيقتان مشغول باشيد !(1) پس
آنگاه به زمينه سازى براى غصب خلافت مشغول گرديد .
آرى ! شايد گمان آن مى رفت كه با فاطمه عليها السّلام نيز رفتار ناپسندى داشته باشند. ضرب و جرح و كشتن و سوزاندن ، همه و همه موجى از درياى نفرت و كينه آنان با خانه وحى بود ؛ و در وقوع آنها جاى هيچ گونه درنگى نيست . اگرچه تماس مستقيم ضربت سيلى ثابت نگرديده و در برخى از روايات به اين مطلب اشاره شده است كه از روى مقنعه و روبند بدان بانو سيلى زده اند .(2)
ص: 174
ليكن بايد گفت كه عظمت و بزرگوارى آن بانو و انتسابش به جناب رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله وسلّم مانع ظلم و ستم آن دژخيمان نگرديد و از هيچ اذيت و آزارى دريغ نكردند .
آيا با كدامين پاسخ مى توان در برابر فرياد تاريخ ايستاد كه دختر پيامبرى پيروان پدر خود را در دفاع از مظلوميت خويش فراخواند و آنان به ياريش نمى شتابند و با كدام منطق مى توان سكوت انبوه مردم را توجيه نمود آنگاه كه خطبه فدكيه خود را ايراد نمود و سپس ابوبكر به جواب برخاست و زبان به جسارت و اهانت گشود .(1)
آنچه تا كنون بنابر مصلحت و حكمت پروردگار در جهان بشرى جريان داشته است ، فراخوانى به سوى حق و حقيقت به واسطه پيامبران و جانشينان آنان - سلام اللّه عليهم اجمعين - مى باشد . در اين راستا خداوند مردم را در پذيرش و انتخاب اجبار نكرده و عرصه را براى امتحان و آزمايش ايشان فراهم آورده است .
در پى اين آزمون برخى راه سعادت درنورديده و برخى به بيشه شقاوت چريده اند ؛ در بسيارى از دورانها ياغيان و طاغيان بيشترين ها بوده اند ، كه آنان نيز به اذيت و آزار و ظلم بر مؤمنان و حق طلبان پرداخته اند و بيش از هر كس ديگر نيش اين پيكان ، پيام آوران
ص: 175
و اوصياى آنها را نشان رفته است .
در سايه اين كشمكش ها ايمان و بندگى مؤمنان و صبر و استقامت صالحان به ظهور آمده و پستى و رذالت ظالمان و كافران اسطوره بشر گرديده است .(1)
به منظور همين اهداف و مصلحتها بود كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله وسلم در زمان حيات خويش دشمنان تداوم اسلام حقيقى را نابود نساخت و اميرمؤمنان عليه السّلام يكتا وصىّ آن عزيز درگير جريانهاى انحرافى پس از آن حضرت گرديد .
بنابر آنچه در برخى روايتها اشاره شده است يكى از علتهاى اين اغماض آن بود كه تاريخ مى گفت : او پس از آن كه با كمك يارانش به پيروزى رسيد و به قدرت دست يازيد ، يك يك آنان را كشت و عرصه را براى حكومت خود تمهيد نمود .(2) علاوه آن كه چنين فرمانى از سوى خداوند براى اين كار نرسيده بود .(3)
ليكن اين پرسش هنوز جواب نيافته است كه چرا اميرمؤمنان عليه السلام از درگيرى با غاصبان خلافت سرباز زد و حق خويش از آنان باز نستاند ؟ !(4)
ص: 176
در پى اين پرسش جهات گوناگونى براى اين عملكرد به ذهن مى رسد كه بدانها اشاره خواهيم كرد .
اوّل : نزد ما مسلّم و قطعى است كه جبرئيل از سوى خداوند براى پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم دستورالعملى آورد ، تا اوصياى آن حضرت طبق آن عمل كنند .(1) از اين رو اگر زوايايى از سيره عملى آن بزرگواران براى ما روشن نگردد ، باز آن را از دستورات پروردگار مى دانيم .
البتّه با دقت و ظريف بينى در شواهد و قرينه ها معلوم خواهد شد كه رفتار آنان برخاسته از مصلحتهايى بوده كه كم و بيش بدان مى توان پى برد .
دوم : مخالفان ابوبكر اگر چه اندك نبودند ،(2) ليكن همگى حاضر به مبارزه مسلحانه و احقاق حق تا سرحدّ جان نبودند ؛ در نتيجه آن امام نيروى كافى براى رويارويى با دشمن نداشت .(3)
امام پس از به خاك سپارى پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم وگِردآورى قرآن ، نخست با ايراد سخنرانى و سپس به همراهى همسر و فرزندان خود نزد مهاجر و انصار رفت و آنان را به يارى دين و نابود سازى اين
ص: 177
جريان انحرافى فرا خواند و حقوق خود را بر آنان يادآور شد و حجت را بر ايشان تمام ساخت .
يگانه ياور او ، فاطمه عليها السلام نيز در گفتارى آتشين و برخاسته از نهادى سوزان آنان را به رويارويى با سران سقيفه دعوت كرد و با صراحت فرمود :
«قاتِلُوا أَئِمَةَ الْكُفْر » . با پيشگامان كفر بجنگيد ! !
ليكن غفلت بر اين قلبها به گونه اى سايه افكنده كه شرار ناله هاى فاطمه عليها السلام نيز آنان را نَياشُفت .
حال كه حجت بر آنان تمام گرديد ، اينك تكليف مردم است تا به يارى امام عليه السلام بشتابند ؛ زيرا او چون كعبه است كه مردم به طوافش مى روند نه او در پى مردم !
سوم : پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم از آن حضرت پيمان گرفت تا اگر ياورى نداشت ، سكوت كرده و اقدامى ننمايد .(1)
چهارم : با توجّه به شرايط حاكم بر آن جامعه مبارزه نتيجه مطلوب را در پى نمى داشت و حتى زيانهايى به بار مى آمد ؛ از آن جمله :
ص: 178
الف ) جمع انبوهى از مردم بر اثر ضعف ايمان از همان اسلام ظاهرى و اعتقاد سست خويش نيز دست مى كشيدند .(1)
ب ) كار مسلمانان به هرج و مرج كشيده شده و دشمنان در پى جبران ضربه هايى بر مى آمدند كه از اسلام خورده بودند ؛ و حمله به سراسر سرزمين اسلام از هر سو آغاز مى گرديد .(2)
ج ) با توجّه به اين نكته كه اميرمؤمنان عليه السلام مأمور به اعجاز نبودند ، در صورت شعله ور شدن آتش فتنه آن حضرت با تمامى ياران به شهادت مى رسيدند و اين بالاترين آرزوى مخالفان آن امام - عليه السلام - بود و در نتيجه تمام زحمات پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم نابود مى گرديد .
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم به آن حضرت فرموده بود :
اگر براى مبارزه ياورى نيافتى ، دست بردار و خون خويش را حفظ نما .(3)
ابن ابى الحديد مى نويسد : از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند : اگر از پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم پسرى يادگار مى ماند ، آيا عرب خلافت را تسليم وى مى نمود ؟
ص: 179
در جواب فرمود :
هرگز ! اگر رفتارى - جز آنچه من كردم - داشت ، او را مى كشتند . . . آنان در زمان حيات پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم با يكديگر پيمان بستند تا خلافت را از خاندان او بيرون كشند . . .(1)
عبدالفتاح عبدالمقصود - نويسنده معاصر اهل سنّت - نيز مى گويد :
آنچه از نوشتار مورّخان به دست مى آيد ، آن است كه عمر رفتار تند و خشنى داشته است ؛ و او مى خواست على - عليه السلام - را بكشد و يا آن كه خانه اش را با اهل آن به آتش كشد .(2)
آنچه تا كنون گفتيم در تحليل و بررسى ابعاد سكوت اميرمؤمنان عليه السلام بود ؛ ليكن در جواب به اين پرسش كه چرا آن امام با ابوبكر بيعت نمود ؟ بايد گفت :
نخست آن كه امام عليه السلام را به اجبار و با طرزى فجيع و دهشتناك از خانه بيرون كشيدند ، تا براى بيعت نزد ابوبكر ببرند .
ديگر آن كه حضرتش را به قتل تهديد كردند و او را بر بيعت اجبار نمودند ، چنانكه پيشتر گذشت ؛ و آن چنان كه نقل كرديم : پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم على عليه السلام را سفارش به حفظ جان نموده بود ؛ در نتيجه آن حضرت مجبور به بيعت با ابوبكر گرديد .
ص: 180
جريان عيادت ابى بكر و عمر بعد از آن حمله بى رحمانه و پس از شدّت يافتن بيمارى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها - به شرحى كه در بخش دوم گذشت - از مسلّمات تاريخى بوده و هيچ ترديدى در آن نيست .
ولى اين واقعه سؤالاتى را براى هر شخص عاقل و منصف بر مى انگيزد .
اوّل : اين كه چرا اين دو زودتر براى ملاقات و عيادت نيامده و درست زمانى را انتخاب كردند كه بيمارى حضرت هر ساعت بيشتر شده و همه مى دانستند كه فاطمه بر اثر اين كسالت ايام و يا ساعاتى بيش زنده نخواهد ماند ؟
دوم : اين كه چرا فاطمه زهرا سلام اللّه عليها با اصرار زياد اين عيادت را نپذيرفته و از ملاقات با ابى بكر و عمر سر باز زد ، ولى على عليه السلام
بالاخره پذيرفت كه براى آنان رخصت بگيرد ؟ !
سوم : بعد از آن كه به آنها اجازه ورود داده شد ، چرا فاطمه سلام اللّه عليها جواب سلام آنها را نداده و روى از آنها برگرداند ؟ !
مگر جواب سلام از واجبات مسلّم در دين اسلام نيست ؟ ! مگر نه اين است كه جواب سلام هر شخص مسلمان واجب و ترك آن گناه است ؟ آيا فاطمه سلام اللّه عليها آن دو را مسلمان نمى دانست ؟ !
چهارم : مگر نه اين است كه سيره پدر بزرگوارش بر عفو و گذشت و بخشش گنهكاران بود ، پس چرا فاطمه زهرا سلام اللّه عليها با آن همه اصرارى كه آن دو نفر مبنى بر عفو و گذشت نمودند ، آنها را نبخشيد ؟ !
ص: 181
با توجّه به آنچه ذكر شد و با توجّه به مقام و عظمت و عصمتى كه فاطمه سلام اللّه عليها دارد ، جواب اين پرسشها يكى پس از ديگرى معلوم مى شود :
فاطمه زهرا سلام اللّه عليها مى دانست كه اين عيادتِ ظاهرى نشأت گرفته از افكار پليدى است كه آن دو نفر در سر پرورانيده و با اين عيادت مى خواهند سرپوشى بر اعمال زشت و ناروايشان بگذارند .
آنها مى خواهند با يك عيادت مختصر لكّه ننگ حمله به خانه وحى و رسالت را از بين ببرند . از اين روى در آخرين لحظات و ساعات زندگى فاطمه سلام اللّه عليها ترسيدند كه وقت را از دست داده و رفتار آنها نقطه عطفى براى بيدارى انسانهاى هوشيار و با وجدان باشد .
فاطمه سلام اللّه عليها با مخالفت صريح و اميرمؤمنان سلام اللّه عليه با اجازه
دادن به آنها اين نقشه خائنانه را نقش بر آب كردند .
فاطمه سلام اللّه عليها صريحاً موضع خود را در قبال اعمال و رفتار آنها نشان داد و انزجار خويش را اعلام نموده ، به ابوبكر فرمود :
« واللّه لأدْعُوَنَّ اللّه َ عَلَيْكَ في كُلِّ صَلاةٍ أُصَلِّيهَا .» به خدا سوگند من در هر نمازى تو را لعن و نفرين مى كنم .
وهمگان ديدند كه ابوبكر چگونه گريه كنان از خانه خارج شد .
با توجّه به آنچه ذكر شد معلوم مى شود كه چرا فاطمه سلام اللّه عليها - كه سنّت حسنه گذشت و عفو و بخشش را به خوبى از پدر عزيزش به ارث برده بود - از كردار زشت آن دو چشم پوشى نفرمود و آنها را لعن و نفرين نموده و تا هنگام شهادت از آنها تبرى مى كرد .
ص: 182
گرچه عفو و گذشت از گنهكاران سنتى نيكوست و سرلوحه رفتار انبيا و ائمه و صلحا در طول تاريخ بوده است ، ولى به تعبيرى كه از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده اند : گذشت و عفو از كسى سزاست كه از عمل زشت خود شرمگين و از كرده نارواى خود پشيمان باشد .
شخص نادم سعى بر آن دارد كه گناهى را كه مرتكب شده است ، تدارك نمايد و در مقابل ظلمى كه نموده ، به نحوى آن اشتباه را جبران كند ؛ راستى اگر ابى بكر و عمر از كرده خود پشيمان بودند ، چرا باز با كمال بى حيايى بر مسند خلافت كه حق مسلّم على عليه السلام بود تكيه زده و حق آن مظلوم را از او گرفتند ؟ !
اگر آن دو پشيمان شده بودند ، چرا از بازگرداندن فدك كه مسلما متعلق به فاطمه سلام اللّه عليها بود ، سرباز زده و امتناع نمودند ؟ !
البتّه اين عكس العمل فاطمه عليها السّلام بقدرى كوبنده و رسوا كننده بود كه بعدها برخى از مخالفين اهل بيت عليهم السلام سعى كردند كه در اين واقعه تاريخى تحريف ايجاد كرده و چنين قلمداد كنند كه حضرت از آن دو نفر گذشت نموده و آنها را عفو فرمود .
شعبى كه از مخالفين سر سخت اهل بيت عليهم السلام
مى باشد دست به جعل يا نقل روايتى ساختگى زد كه متضمن عفو و گذشت فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم از ابوبكر است .
ولكن هر شخص عاقلى مى فهمد كه اين حرف ياوه اى بيش نيست كه براى تنزيه خليفه ساخته شده ؛ چون :
ص: 183
اولاً : شعبى كه جاعل يا ناقل اين روايت ساختگى مى باشد ، در سال 104 قمرى از دنيا رفته و بين عصر او تا زمان واقعه عيادت سالها فاصله است و مسلماً وى آن زمان را درك نكرده ، و در روايتى كه ساخته هيچ گونه ذكرى از راويان اين خبر به ميان نياورده است .
ثانياً : اين روايت ساختگى بر فرض صحت ، خود دليل متقن و محكمى است بر اين كه ابوبكر ظالم بوده است ، و چنين شخصى صلاحيّت تكيه زدن بر منصب عظيم خلافت را ندارد ؛ چرا كه در اين روايت شعبى ادعا مى كند كه ابوبكر از آن حضرت درخواست عفو و بخشش نمود، تا اينكه فاطمه سلام اللّه عليها او را بخشيده و از جرمش چشم پوشى كرده است ؛ پس ظلم كردن او مسلم بوده است !
ثالثاً : روايتى را در كتب معتبره اهل سنّت مى يابيم كه پرده از جعلى ب-ودن روايت شعبى بر مى دارد . اين روايت را بخارى و مسلم نقل نموده و از جهت سند در نزد اهل سنّت بسيار محكم و غير قابل خدشه مى باشد . آن دو از عايشه دختر خليفه اوّل نقل مى كنند كه گفت :
فاطمه از ابى بكر دورى گزيد و اعراض نمود و با او تا هنگام مردن سخن نگفت ، او درحالى از دنيا رفت كه بر ابى بكر غضبناك بود.(1)
ص: 184
اين روايت و امثال آن كه علماى بزرگ اهل سنّت در كتب معتبر خود ذكر كرده اند به وضوح مى رساند كه روايت شعبى جعلى است و اساسى ندارد .
رابعاً : به راستى چه چيز باعث شد كه جنازه مطهّر تنها يادگار پيامبر و بانوى زنان هستى شبانه تشييع و مخفيانه دفن شود ؟ !
چرا فاطمه سلام اللّه عليها به على عليه السلام سفارش كرد كه بدنم را شبانه بردار و شب دفن كن ؟ !
چرا ابى بكر كه خود را خليفه رسول خدا مى دانست بر جنازه او حاضر نشده و بر آن نماز نخواند ؟ !
و چرا قبر آن مظلومه تاريخ تا حال مخفى بوده و عاشقان وشيفته گان آن حضرت از فيض زيارت قبر شريفش محرومند ؟
چرا . . .
و چرا . . .
و چرا . . .
اين پرسشها هر شخص عاقلى را به تفكر وا مى دارد و به اين جواب رهنمون مى شود كه فاطمه عليها السلام حاضر نبوده است كه آن دو در مراسم تشييع و تدفين او حاضر شوند . او خواست با مخفى بودن قبرش به همه انسانهاى بيدار و آگاه بفهماند كه بعد از پدر عزيزش چه بر سر او آورده و اسلام را چگونه دستخوش انحراف و تحريف نمودند .
ص: 185
مى پرسم «تنها همين يك پرسش است و بس» اگر رويداد يورش به خانه فاطمه عليها السلام بر دست كسانى كه در سقيفه به حكومت نايل آمدند ، صحت داشته باشد ! آيا تاريخ نگارانى كه قلب شان از محبت خلفا - آنها كه از سقيفه بيرون آمدند - لبريز است ، رويداد يورش را بى هيچ كم و كاست بر خامه تحرير مى كشند ؟ ! !
سياستى كه يكتا دخت پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم را از گريستن منع مى كند - چرا كه گريه او همراه با تظلم و شكوه از غاصبان حكومت بود - چگونه اجازه مى دهد تا سوزاندن خانه وحى حكايت شود و براى نسل هاى بعد تاريخ، روشن و بى ابهام باقى ماند ؟ !
اگر چه خداوند براى هدايت حق جويان گوشه هايى از حقيقت را بر زبان و قلم برخى از آنان جارى ساخته و همان موجب رهيابى اهل انصاف گرديده است .
با توجّه به آنچه گفتيم پس از كاوش و جستجوى لازم در لابلاى منابع و مصادر ، نخست به اين نتيجه مى رسيم كه بسيارى از دانشمندان و نويسندگان اهل سنّت نيز رويدادهاى مربوط به رفتارهاى نارواى برخى اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم - حال در زمان حيات يا پس از رحلت آن حضرت - را نقل كرده اند ؛ ليكن در اثر عوامل گوناگونى اين حكايتها از بين رفته و يا در هاله اى از ابهام و حتّى گاهى تحريف شده ، نقل گرديده است .
ابن عدى - متوفى 365 ه - درباره ابن خراش مى نويسد :
ص: 186
او دو جزء ( كتاب ) درباره حرك-تهاى ناروا و معايب ابوبكر و عمر تاليف كرده است .
سپس ابن عدى او را توثيق مى نمايد .(1)
وى در شرح حال عبدالرزاق بن همام - پس از ستايش او - مى گويد :
ليكن به او نسبت تشيع داده اند . . . او درباره مثالب ( عيبهاى برخى اصحاب و خلفا ) سخنانى دارد كه من در اين كتاب ذكر نخواهم كرد ! . . . او در فضائل اهل بيت عليهم السلام و رفتارهاى ننگ آور
ديگران ( صحابه و خلفا ) مطالب غير قابل قبولى آورده است .
آنگاه ابن عدى وى را نيز توثيق كرده است .(2)
ذهبى - متوفى 748 ه - در ترجمه ابوالصلت هروى(3) و رواجنى ،(4) و
هم چنين ابن حجر - متوفى 852 ه - در ترجمه جعفر بن سليمان(5) و . . . آورده اند كه آنان عيبهاى صحابه را روايت كرده اند ؛ و اين خود يكى از علتهاى تضعيف راويانى قرار گرفته كه از خلفا و صحابه عيب جويى مى كنند .
مسلم در كتاب صحيح خود آورده است :
عبداللّه بن مبارك در برابر انبوه مردم مى گفت : از عمرو بن ثابت
ص: 187
سخنى نقل نكنيد ! زيرا او به صحابه ناسزا مى گويد .(1)
در اين راستا مى توان به شرح حال برخى چون احمد بن محمد بن سعيد بن عقده ،(2) اسماعيل بن عبدالرحمن السدى ،(3) تليد بن سليمان ،(4) قادسى ،(5) عمرو بن شمر ،(6) محمد بن عبداللّه شيبانى ،(7) زياد بن منذر ،(8) و
برخى ديگر(9) مراجعه نمود .
حكايت آورده اند كه از احمد بن حنبل سؤال شد : آيا از حسين اشقر روايت نقل خواهى كرد ؟ گفت :
او كسى نيست كه دروغ بگويد . گفتند : او درباره ابابكر و عمر رواياتى نقل كرده و بابى را درباره عيب هاى آنان تدوين نموده است. گفت : اگر چنين باشد او صلاحيت آن را ندارد كه از وى روايت كنيم .(10)
هم چنين احمد بن حنبل نقل مى كند :
ابوعوانه كتابى درباره عيوب برخى اصحاب پيامبرصلى اللّه عليه وآله وسلم
ص: 188
تدوين نمود ؛ در آن كتاب مطالبى ناگوار آمده بود . سلام بن ابى مطيع ك-تاب را از وى به امانت گرفت و سوزاند .(1)
بلكه از سخنان زائدة بن قدامه - قرن سوم هجرى - چنين فهميده مى شود كه در آن دوران صحبت از رفتارهاى زشت خلفا رايج بوده ؛ از اين رو وى بر آنها اعتراض كرده و مى گويد : كى مردم به ابوبكر و عمر ناسزا مى گفتند ؟ !(2)
زائده در جاى ديگر از مشايخ خويش استفتاء مى كند كه : آيا جايز است روزه دار بدگويى كند از كسانى كه نسبت به ابوبكر و عمر بدگويى مى كنند ؟ و پاسخ مثبت دريافت مى نمايد .(3)
پس از اين بزرگان اهل سنّت بر آن شدند تا از يادآورى و گفتگو در مورد رفتارهاى يزيد و معاويه و ديگران نيز جلوگيرى كنند ، تا با گذشت زمان جسارت به خلفا در مردم شيوع نيابد . چنانكه تفتازانى خود به اين نكته تصريح مى نمايد .(4)
نتيجه آن كه كتب و رواياتى نزد اهل سنّت وجود داشته و دارد كه حكايت از عملكردهاى نارواى برخى از صحابه و خلفا مى كند و در آنها اشاره به رخداد هجوم و سوزاندن خانه فاطمه عليها السلام و ديگر مصيبتهاى آن حضرت شده است ؛ در پاره اى از موارد نيز تصريح شده
ص: 189
كه مؤلّف و يا راوى اين روايت مورد وثوق و اطمينان است . ليكن متأسّفانه اين كتب در دسترس عموم نبوده و بسيارى از نيل به حقيقت محرومند .
به راستى اين كتب و روايتها كجاست و يا چه فرجامى يافته است ؟
آيا فرجامى ديگر دارند جز آنچه احمد بن حنبل بدان اقرار كرده كه آنها را سوزاندند ، تا در دسترس مردم قرار نگيرد و پرده از حقايق تلخ و ناگوار برداشته نشود و يا آن كه در صندوقهاى تعصب و لجاجت پنهان شده اند و قفلهاى گران حق ستيزى دسترسى به آنها را ناممكن ساخته است . ذهبى مى نويسد :
گر چه كتابها و نوشته ها لبريز از مطالبى است كه حكايت از مشاجره ها و درگيرى هاى بين اصحاب دارد و رويدادهاى جنگ و ستيزگى هاى بين آنان را رقم زده است ؛ ليكن بسيارى از اين روايتها ضعيف يا بدون سند و يا دروغ است . مى بايست آنها را پنهان سازيم و حتى بايد آنها را نابود كنيم تا آن كه دلها درباره اصحاب صاف شود و همگان ايشان را دوست بدارند و از آنان خشنود و راضى باشند . ومخفى ساختن اين گونه مطالب بر عموم مردم و فرد فرد عالمان لازم است . آرى اگر عالمى با انصاف بوده باشد ، برخى اجازه داده اند كه مخفيانه آنها را مطالعه كند ؛ مشروط بدانكه براى ايشان استغفار نمايد . . . آنها سابقه اى نيكو داشته اند و اعمالى انجام داده اند كه موجب بخشودگى گناهان آنان خواهد شد .(1)
ص: 190
در اين جا به عوامل و انگيزه هايى اشاره مى كنيم كه تحريفِ در رخدادهاى بين اوّلين نسل از مسلمانان را توجيه مى كند :
محبت نابجا نسبت به عموم اصحاب پيامبرصلى اللّه عليه وآله وسلم .
پا فشارى بر اين مطلب كه تمام اصحاب، عدالت داشته اند .
اعتقاد به اين كه هر عملى كه از اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم سر زند ، خداوند آن را خواهد بخشيد .
لزوم سكوت در برابر رفتارهاى اصحاب .(1)
تحفّظ بر موقعيت شخصى خويش و يا موقعيت شاگردان و ملازمان .
ترس از عدم تحمل مردم از شنيدن واقعيتها .
ترس از اتهام به رفض و تشيع .
ترس بر جان و . . . كه ترك از باب تقيه مى باشد .
و . . .
مجموع اين عوامل و شايد انضمام پاره اى از عوامل ديگر موجب شد تا پيشينه تاريخى و معارف دينى ما دستخوش تحريفها قرار گرفته و با شيوه هاى گوناگونى دست در گريبان انحراف باشد .
ص: 191
با دقت و بررسىِ موارد تحريف چنين مى يابيم كه روشها و شيوه هاى پيچيده اى در معكوس جلوه دادن حقايق به كار رفته است كه به گوشه هايى از آن اشاره مى كنيم :
در برخى موارد مطلب مهمى به دست شخص نويسنده و يا راويان و نسخه نويسان و گاهى ناشران حذف شده است ؛ به نمونه هايى از اين نوع توجّه كنيد :
ابن هشام - متوفى 218 ه - در مقدمه سيره خود مى نويسد :
من قسمتى از مطالب مربوط به سيره و تاريخ را نخواهم آورد . . . ( از جمله ) چيزهايى كه نقل آن زشت و ناپسند بوده و يا آن كه براى برخى مردم ناخوشايند باشد .(1)
طبرى - متوفى 310 ه - هنگامى كه به نقل نامه هاى محمد پسر أبوبكر و معاويه مى رسد ، مى گويد :
من آن نامه ها را نمى آورم ؛ چون عموم مردم تاب شنيدن آن را ندارند .(2)
محمد بن عمر واقدى - متوفى 207 ه - پس از آن كه به بعضى از جريانهاى سقيفه اشاره كرده ، مى گويد :
اين قسمت كه آوردم از روايت دانشمندان بود ، من نمى خواهم
ص: 192
زياده گويى هاى رافضه را در اين جا نقل كنم ؛ شايد اين كتاب به دست ديگران افتد و تو را متهم سازند .(1)
احمد بن اعثم كوفى - متوفى 314 ه - نيز گفتارى با همين مضمون دارد .(2)
ابن أبى الحديد معتزلى مى نويسد :
مدتها بود كه ازاستادم ابوجعفر نقيب درخواست مى كردم تا قصيده ابوالقاسم مغربى را براى من روايت كند ، ليكن وى نمى پذيرفت و مرا از آن محروم مى ساخت . تا آن كه پس از زمانى طولانى قصيده را برايم قرائت نمود و من نگاشتم ؛ من نيز در اين جا قسمتى از آن را نقل مى كنم ، زيرا جايز نمى دانم تمام آن را بياورم .(3)
آرى ! اينان گاه مطلبى راازروايت - باتمام اهميتش! - به بهانه فراموشى ترك مى كنند(4) و گاه مى گويند : نسخه ما فاقد اين قسمت مى باشد ؛(5) برخى نيز كلمات را حذف كرده و به جاى آن سه نقطه مى گذارند ؛(6) وگهگاهى نيز مطالب را حذف نموده و هيچ اشاره اى بدان نمى كنند كه با
ص: 193
مراجعه به نسخه هاى مختلف جاى خالى آن به چشم مى خورد .(1)
از همه مهم تر و آنچه باعث شك و ترديد هر خواننده منصف و دقيق مى شود ، آن است كه تمام اين مخفى كارى ها و حذفها در مورد رفتار ناپسند برخى صحابه به ويژه اولى و دومى و گاهى نيز فضيلتهاى خاندان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم اعمال شده است !
اما روش ديگرى كه در تحريف نقلهاى تاريخى به چشم مى خورد ، تغيير وتبديل نام افراد ويا استفاده ازالفاظ مبهم مانند : « فلان » ويا مبهم آوردن جمله ها است كه از اين باب به فقراتى مى توان اشاره داشت :
ابوعبيد - متوفى 224 ه - و حميد بن زنجويه - متوفى 251 ه - سخن معروف ابوبكر را كه گفته است :
« فَوَدَدْتُ أَنِيّ لَمْ أَكْشِفْ بَيْتَ فاطِمَةَ .» دوست داشتم كه من هرگز به خانه فاطمه يورش نبرده بودم .(2)
ص: 194
چنين نقل كرده اند :
« فَوَدَدْتُ أَنيّ لَمْ أَكُنْ فَعَلْتُ كَذا وَكَذا .»(1) دوست داشتم كه من چنين و چنان نكرده بودم .
ابن عبدالبرّ - متوفى436ه - ونويرى - متوفى737ه - گفته عمررا كه :
« لَأَحْرِقَنَّ البَيْتَ عَلَيْهِمْ .» همانا خانه را با آنها به آتش خواهم كشيد .
اين گونه حكايت كرده اند : « لَأَفْعَلَنَّ وَأَفْعَلَنّ »(2) يعنى : البتّه چنين و چنان خواهم كرد .
در مواردى نيز رخدادها مبهم و بدون اشاره به سياست گذاران و مجريان حركتهاى شوم طرح شده است ؛ از اين موارد مى توان به برخى نسخه هاى مروج الذهب اشاره نمود كه در آنها چنين آمده است : « أُرْهِبَ بَنُو هاشِمْ » ، « جُمع لهم الحطب »(3) يعنى : بنى هاشم ترسانده شدند ، و هيزم براى سوزاندن آنها جمع آورى شد .
اما اين كه چه كسى اين كار را انجام داد ، هيچ اشاره اى به آن نكرده است .
بلاذرى از مشاجرات بين اميرمؤمنان عليه السلام و ابوبكر چنين تعبير مى كند : « جَرَى بَيْنَهُما كَلام »(4) يعنى : بين آن دو حرفهايى رد و بدل شد .
ص: 195
عبدالرزاق درباره دفن شبانه بدن زهرا عليها السلام و در پى آن ، عدم حضور ابوبكر در نماز بر بدن پاك فاطمه عليها السلام چنين روايت آورده است : « كانَ بَيْنَهُما شَيءٌ »(1) يعنى : بين آن دو اختلافى وجود داشت .
در برخى موارد ديگر نام ابوبكر و عمر و عثمان به كلمه « فلان » تغيير يافته است كه مى توان به گريز از ميدان جنگ اُحد در اين باره اشاره نمود .(2)
از آن جا كه اين روشها در تحريف كارآيى جدى نداشته و سرانجام از لابلاى گفتارها و نوشتارها خورشيد حق پرتو خود را بر دلها خواهد تاباند ؛ برخى از آنان شيوه ديگرى را پى گرفته و به انكار صريح و يا بعيد شمردن وقوع چنين رخدادهايى دامن مى زنند و بزرگانى را كه از قلب اهل سنّت برخاسته اند ، به جرم نقل چنين رويدادهايى به دروغ گويى و رفض و تشيع متهم مى سازند .
احمد بن حنبل مى گويد :
كسى كه سخن از لشكر اسامه به ميان آورد ، رافضى است .(3)
فضل بن روزبهان نيز پس از آن كه به آتش كشيدن خانه فاطمه عليها السلام را دروغ مى انگارد ، مى گويد :
ص: 196
گويند : طبرى اين ( حكايت ) را نقل كرده است ؛ البتّه طبرى خود از رافضى هاى معروف و تشيع او مشهور است ! . . . هر كس اين خبر را نقل كند ، بدون شك رافضى متعصبى است كه مى خواهد بر صحابه طعنى وارد سازد .(1)
عجيب تر از همه سخن برخى معاصران است كه درباره مطالبه قلم و كاغذ توسط پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم در آخرين لحظات عمر شريف و واكنش ناهنجار عمر در اين باره - كه مهم ترين منابع روايى و تاريخى اهل سنت آن را آورده و حكم به اعتبار آن نموده اند - مى نويسد :
بعيد نيست اين قصه ساخته و پرداخته متأخرين شيعه باشد .(2)
وى چون به نقل طبرى در اجبار اميرمؤمنان عليه السلام به بيعت با ابابكر مى رسد ، مى گويد :
چنين به نظر مى رسد كه شيعيان اين خبر را به كتاب وى اضافه كرده باشند .(3)
آرى ! فرجام حق ستيزى به آن جا مى انجامد كه عده اى براى بازگرداندن حيثيت عايشه و برخى از صحابه گفته اند : اصلاً جنگى با نام « جمل » وجود ندارد .(4)
ص: 197
شيوه ديگرى كه براى پنهان ساختن حقايق و به فراموشى سپردن تدريجى آن به كار رفته است ، جلوگيرى و نهى از نوشتن و بازگو كردن و گوش فرادادن به اين گونه مطالب و برخورد شديد با راويان و مستمعان چنين احاديث بوده و هست .
ابن بطه عكبرى - متوفى 387 ه - مى نويسد :
نمى بايست كتاب جنگ صفين و جنگ جمل و رخداد كشته شدن عثمان و ديگر نزاعهاى صحابه مطالعه شود ؛ نگاشتن چنين مطالبى - براى خود وديگران - وحتى خواندن وشنيدن آن جايز نمى باشد؛ زيرا دانشمندان بزرگ امت چنين دستور داده اند . . . درباره كسانى كه مرتكب اين نهى شده اند ، مطالب بسيار ( بدى ) نقل شده است .(1) ( كه براى آنان پيش آمدهاى ناگوارى رخ داده است . )
پيشتر از همه عمر بن الخطاب اين روش را پى گرفت و اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم را از ذكر احاديث آن حضرت ممنوع داشت و به محدثان اجازه خروج از شهر مدينه را - جز در مواردى خاص - نمى داد .(2) وى با اين سياست از نشر معارف دين و به ويژه فضيلتهاى اهل بيت عليهم السلام و مطاعن منافقان جلوگيرى نمود .
شيوه ديگرى كه در تحريف تاريخ از ديرباز به كار گرفته شده و از
ص: 198
آن بهره كافى برده اند ، سكوت از تفسير و تبيين يا تأويل و توجيه آيات و رواياتى است كه به بررسى رخدادهاى مهم تاريخ صدر اسلام پرداخته و پرده از چهره منافقانه برخى از همراهان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم برداشته است . براى توضيح بيشتر به چند نمونه توجّه كنيد :
احمد بن حنبل - پيشواى بزرگ فرقه حنبلى - درباره دسته اى از احاديث مى گويد :
ما اين احاديث را تنها نقل كرده و از تفسير و شرح مقصود آن خوددارى مى كنيم ؛ از آن جمله اين سخن پيامبر صلى اللّه عليه وآله
وسلم است : «پس از من با شمشير كشيدن بر روى يكديگر كافر و گمراه نشويد .»(1)
قبل از وى استادش على بن مدينى نيز همين شيوه را در پيش گرفته و به چهره پوشى حقيقت پرداخته است .(2)
قطفى - معروف به ابن سيّد الكّل - متوفى 697 ه - مى نويسد :
آثارى كه حكايت از خطا و يا گناه صحابه مى كند ، اگر خبر واحد باشد، مى بايست آن را انكار نمود! و اگر به تواتر اين خبر نقل شود، مى بايست آن را توجيه نمود و هرگز نبايد ظاهر آن را پذيرفت .(3)
تفتازانى - متوفى 793 ه - نيز جنگها و كشمكشهاى بين ياران
ص: 199
پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم را قابل توجيه مى داند .(1)
يكى از مهم ترين شگردهايى كه براى پنهان ساختن واقعيتهاى تاريخ به كار رفته است ، جعل ونشر فضيلتهاى ساختگى براى برخى از صحابه مى باشد ؛ چون عارى بودن آنان از فضيلتى در برابر بيكران منقبتها و مكرمتهاى خاندان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم سؤال برانگيز بوده است .
از اين رو مدافعان نفاق به سازش و پردازش اكاذيب بسيارى دست زده اند و با طرح و اجراى چنين توطئه اى اذهان مردم را از توجّه به رفتارهاى زشت صحابه باز داشته اند و در نتيجه آنچه هدف نهايى نظريه پردازان تحريف است تحقق يافته ، و ديگر كسى باور نخواهد كرد كه صاحبان اين فضائل و مناقب با خاندان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم جفا كرده و آنان را از حقوق خويش محروم داشته باشند .
ابن أبى الحديد در توضيح بخشى از سخن اميرمؤمنان عليه السلام :
در دست مردم مجموعه رواياتى است كه مشتمل بر حق و باطل و راست و دروغ است .
مى نويسد :
دانشمندان علم حديث بسيارى از احاديث جعلى را جدا كرده اند ، ليكن درباره صحابه آنان نيز جرأت حرف زدن نداشته اند .(2)
وى از روايتهاى ساختگى جملات ذيل را مى داند كه به پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم نسبت داده اند :
ص: 200
اگر من براى خود دوستى انتخاب مى كردم ، ابوبكر بود ! خداوند و مؤمنان غير از ابوبكر را نمى پذيرند ! خدا مى گويد : ابوبكر ! من از تو راضى هستم ، آيا تو از من راضى هستى ؟ !(1)
هم چنين وى از كتاب الاحداث مدائنى حكايتى طولانى نقل ميكند كه معاويه به كارگزاران خود نوشت :
هر كس در فضيلت على عليه السلام روايتى نقل كند ، امان نخواهد داشت ( و خونش هدر است ) .
و نيز دستور داد كه مردم را تشويق كنند تا درباره صحابه و خلفا فضيلت نقل كنند و هر فضيلتى كه براى على عليه السلام نقل شده است ، مى بايست درباره آنها نيز جعل گردد .
ونيز به كارگزاران دستور داد اين گونه افراد را اكرام كنند . از اين رو انبوه فضيلتهاى دروغين براى صحابه پديد آمد و بر منابر نقل شد و انتشار يافت و معلمان مغز طفلان را از آن انباشتند و براى دست يازيدن به دنيا از هيچ دروغ و بهتانى دريغ نكردند ؛ پس از آن اين سخنها تحت عنوان سخن پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم به دست كسانى افتاد كه دروغ نمى گفتند ، ليكن آنها را پذيرفته و روايت كردند .(2)
ص: 201
درباره دلالت روايات هجوم توجّه به چند نكته ضرورى است :
برخى راويان آنچه را مشاهده كرده اند حكايت كرده اند ؛ ولذا انبوه جمعيت از يك سو و برخورد شديد مهاجمان از سوى ديگر به گونه اى بوده است كه همه مردم شاهد جوانب گوناگون اين رخداد نبوده اند . از اين رو نقل گوشه اى از اين ماجرا به معناى انكار بقيه آن نيست ؛ گواه اين سخن را مى توان در سخنانى كه در اين باره گفته شده است، شاهد بود :
برخى به ذكر تهديد اكتفا كرده اند و عده اى قصد سوزاندن را نيز يادآور شده اند و برخى ديگر به آتش كشيدن خانه را هم حكايت كرده اند و گروهى هم تهديد و تصميم به سوزاندن و هم شعله ور شدن خانه فاطمه عليها السلام را روايت كرده اند .
با تأمل در اين گفته ها مى يابيم كه منظور گروه اوّل و دوم آن است كه مهاجمان تصميم به سوزاندن خانه با ساكنان آن را داشته و تهديد آنان نيز در همين باره بوده است . و مقصود از رواياتى كه به تشريح آتش سوزى پرداخته ، همان سوزاندن درب خانه مى باشد نه همه خانه .
نكته ديگرى كه بدان بايد توجّه داشت آن كه مطالبى هم چون آوردن آتش و جمع آورى هيزم و تهديد نمودن حضرت زهرا عليها السلام - مبنى بر آتش زدن خانه با ساكنان آن - و . . . كه از اين روايتها به دست مى آيد ، هر يك براى پرده بردارى از چهره زشت آمران و مجريان اين حركت شوم كافى بوده و نام آنان را از جرگه پيروان پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم قلم خواهد زد .
ص: 202
و اگر مانند جرم شناس آگاه - كه به بررسى قرينه ها و شواهد در جنايتها پرداخته و حقيقت را يافته و مجريان را باز مى شناسد - به دقت و بدون هر گونه تعصب و جمود به بررسى رواياتى كه بزرگان اهل سنّت آن را نقل كرده اند ، بپردازيم ؛ خواهيم يافت كه باور شيعه برخاسته از حقيقتى غير قابل انكار است .
برخى در پى اين سخن گفته اند : اهل سنّت روايات بسيارى - در فضيلت خلفا و غير آن - نقل كرده اند كه شما بدان ملتزم نمى شويد ؛ حال چگونه برخى از روايات آنها را پذيرفته و بعضى را انكار مى كنيد ؟ !
در جواب بايد گفت : آنان كه از نعمت خرد بهره مندند اعتراف و اقرار هر كسى را بر عليه خودش مى پذيرند ؛ ليكن در آن جا كه در جهت منافع خود سخنى داشته باشد ، بدون دليل و برهان نخواهند پذيرفت . ما نيز به رواياتى از اهل سنّت استدلال مى كنيم كه - بر خلاف عقيده آنها - باور شيعه را بازگو مى دارد .
گفته اند : در لابلاى برخى روايات مطالبى به چشم مى خورد كه قابل التزام نيست !
گوييم : تفكيك در حجيت امرى شايع است ؛ بدين معنا كه هرگاه روايت معتبرى متضمن مطلبى باشد كه از دليل ديگرى غير قابل التزام بودن آن را يافته ايم ، در اين موارد آن قسمت روايت استثنا شده و به بقيه آن استناد مى شود . چنين روشى را در برخورد با روايات فقهى و كلامى و تاريخى و . . . مى توان ديد ؛ كه جهت مذكور موجب بى اعتبار شدن اصل روايت نشده است .
ص: 203
گفته ديگرى كه در اين باره به ميان آمده است ، آن كه در برخى احاديث سبب شهادت حضرت زهرا عليها السلام ضربه هاى غلاف شمشير به دست قنفذ و به دستور عمر عنوان شده است و در برخى ديگر چنين آمده كه اين جنايت از شخص عمر به وقوع پيوسته است . هم چنين در روايات گوناگونى اسقاط جنين به عمر و يا قنفذ و يا خالد و يا مغيره منسوب مى باشد .
جواب اين كه اين احاديث هيچ گونه تعارضى با يكديگر ندارند ؛ چون عمر از اين جهت كه مسبب اصلى اين رويداد بوده و ديگران را بر اين كار وادار و تشويق مى نمود ؛ در نتيجه مى توان تمام اين فجايع را به وى نسبت داد . چنانكه اين سخن درباره ابوبكر نيز گفته خواهد شد .
علاوه بر اين كه هر گاه گروهى توطئه كنند و فردى را با همكارى يكديگر به قتل رسانند ، فرزند مقتول يكايك آنان را قاتل پدر خويش مى شمارد و بنا بر دستورات اسلامى مى تواند همه آنان را به خونخواهى مقتول قصاص كند ؛(1) چرا كه همگى در قتل دست داشته و قاتل محسوب مى شوند .
زمان يورش به خانه حضرت زهرا عليها السلام دقيقا براى ما معلوم نيست ؛ ولى شايد با ملاحظه قرائن ، بتوان زمان تقريبى آن را حدس زد كه در اين جا به پاره اى از آن شواهد و قرائن اشاره اى داريم :
ص: 204
1 . چندين بار دنبال اميرمؤمنان عليه السلام فرستادند و در مرتبه اوّل حضرت را به مسجد بردند ، ولى حضرت از بيعت امتناع ورزيد،(1) بنابر
گزارش اهل تسنن پس از آن بار ديگر - هنگام جمع آورى قرآن - به در خانه حضرت آمدند ولى كار به تهديد ختم شد . در يورش دوم عده اى از ياران حضرت بيرون آمده و زبير نيز شمشير كشيده به عمر حمله ور شد و در آخرين نوبت در خانه را به آتش كشيدند و با آزردن حضرت زهرا عليها السلام و به شهادت رسانيدن فرزند دلبندش به اجبار از مولى على عليه السلام بيعت گرفتند . البتّه هجوم دوّم و سوّم در يك روز و با فاصله زمانى بسيار كوتاه واقع شده است .
دليل اين تعدد ، امتناع حضرت از بيعت - پس از اخراج - در هجوم اوّل و بيعت اجبارى در مرتبه اخير مى باشد .
2 . در روايات بسيارى وارد شده است : وقتى آن غاصبان و از خدا بى خبران اميرمؤمنان عليه السلام را جهت امر بيعت طلبيدند ، حضرت در جوابشان فرمود : من اكنون مشغول جمع آورى و منظم كردن قرآن مى باشم و تا اين كار تمام نشود ، هرگز از خانه خارج نخواهم شد . و يا اين پاسخ را ديگران از جانب حضرت نقل مى كردند .(2) و بدون شك
ص: 205
جمع آورى قرآن پس از فارغ شدن از غسل و دفن پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم بوده است .(1)
ولى در تعيين مقدار زمانى كه حضرت از منزل خارج نشده و مشغول تدوين و تنظيم قرآن بودند ، احتمالاتى وجود دارد :
احتمال اوّل : از روايتى كه فرات كوفى از حضرت امام باقر عليه السلام نقل كرده است ، چنين استفاده مى شود كه جمع قرآن سه روز طول كشيده باشد . ابن نديم نيز بدين باور است .(2)
بنابر اين احتمال ، روزهاى چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه بعد از وفات پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم ايام جمع قرآن مى باشد .
احتمال دوم : مطلبى است كه از روايات خطبة الوسيله استفاده مى شود ؛ چون حضرت اين خطبه را پس از تدوين و تنظيم قرآن ايراد فرموده اند ، لذا از اين روايات استفاده مى شود كه تدوين قرآن تا شش روز بعد از وفات پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم ادامه داشته و حضرت خطبه را در روز هفتم ايراد كرده اند .(3)
ص: 206
احتمال سوم : از نسخه ديگر خطبة الوسيله به دست مى آيد كه روز نهم آن خطبه ايراد شده است ، پس جمع آورى قرآن تا روز هشتم به طول انجاميده است .(1)
3 . اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد :
بعد از آن كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم جان به جان آفرين تسليم
نمود ، من به تنهايى عهده دار تغسيل و تكفين آن عزيز شدم و چون از آن فارغ شدم ، سوگند خوردم كه عبا بر دوش نيافكنده و از خانه بيرون نيايم ، تا قرآن را تدوين و جمع آورى نمايم . پس از جمع آورى كتاب خدا ، دست همسرم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين - عليهم السلام - را گرفته و نزد اهل بدر و آنهايى كه داراى سابقه اى بودند ( و از مقام و منزلت من نزد خدا و رسولش اطلاع كامل داشتند ) رفتم و درخواست كمك كردم و آنها را به حقى كه خداوند متعال براى من قرار داده بود قسم دادم . . .(2)
حضرت در اين سخنان به سه امر مهم اشاره مى فرمايد:
كفن و دفن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم .
جمع آورى و تنظيم قرآن .
كمك خواستن از اصحاب .
آنچه از سير در تاريخ به دست مى آيد اين است كه مى بايست يارى خواستن آن حضرت از اصحاب پس از تدوين قرآن و قبل از
ص: 207
آخرين حمله وحشيانه عمال خلافت بوده باشد ؛ چرا كه حضرت بعد از اين حمله بى رحمانه به اجبار بيعت را پذيرفت(1) و با پذيرفتن بيعت ديگر عملاً سكوت اختيار فرمود و براى كمك خواهى وجهى باقى نخواهد ماند .(2)
با توجّه به آنچه ذكر شد به وضوح معلوم مى شود كه اين حمله وحشيانه پس از ايراد خطبة الوسيله و پس از كمك خواهى آن حضرت از اصحاب واقع شده است .
در اين جا جهت روشن تر شدن مطلب دو اثر نقل مى كنيم .
ص: 208
الف) در اثبات الوصية مسعودى آمده است :
هنگامى كه على عليه السلام از دفن رسول خدا فارغ شد ، از مردم دورى نموده و مشغول جمع آورى قرآن شد و بعد از تمام شدن قرآن ، آن را بر مردم عرض كرد و فرمود : «اى مردم اين كتاب خدا ( و برنامه هدايت شما ) است كه طبق دستور و سفارش پيامبر خدا جمع آورى نموده و تدوين كردم .» ولى آن غافلان در جواب گفتند : آن را ( نزد ما ) بگذار و به دنبال كار خود برو . و بعد از امتناع حضرت گفتند : ما هيچ نيازى به تو و قرآنى كه تدوين كرده اى نداريم . على عليه السلام با دوستان و يارانش به خانه بازگشتند . ولى آنها گروهى را براى يورش به خانه حضرت گسيل داشتند ؛ مهاجمان درب خانه را به آتش كشيده وحضرت را به زور واجبار ازخانه بيرون آورده (و در برابر ديدگان او) چنان بين ديوار و در همسر مظلومه اش را فشار دادند كه محسن عزيزش را ازدست داد. در چنين اوضاع اسف بارى آن يگانه دوران را مجبور به بيعت با ابى بكر كردند . ولى آن عزيز هم چنان امتناع مى ورزيد ، سرانجام حضرت را تهديد به قتل كرده و چون نتوانستند دست او را كه مشت كرده بود ، باز كنند لذا ابوبكر دستش را به دست حضرت زده و همين را به عنوان بيعت پذيرفت .(1)
ص: 209
ب) سليم از جناب سلمان رضوان اللّه عليهما نقل مى كند كه :
على عليه السلام بعد از خاك سپارى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم به جمع آورى قرآن همت گماشت . ابوبكر جهت بيعت گرفتن از حضرت به دنبال او فرستاد . ولى حضرت در جواب فرمود : «تا تدوين وجمع آورى قرآن پايان نيابد ، ازخانه بيرون نخواهم آمد .» پس از چندين روز حضرت به مسجد آمد - در حالى كه مردم گرد ابوبكر جمع شده بودند - با صداى بلند فرمود : «اى مردم . . . اين كتاب خدا و قرآنى است كه بر پيامبر شما نازل كرده كه به دستور و وصيت آن حضرت تدوين و جمع آورى نمودم . . .» در اين لحظه عمر سكوت جمعيت را شكسته و گفت : آنچه از قرآن نزد ماست براى ما كافى است و ما نيازى به قرآن تو نداريم . حضرت ( با شنيدن اين كلمات بى ارزش ) رو به خانه كردند . در اين لحظه عمر به ابى بكر گفت : دنبال او بفرست كه بيايد و با تو بيعت كند . ابى بكر هم گروهى را براى همين امر فرستاد ، بين آنها و حضرت كلماتى رد و بدل شد و آنان بازگشتند و آن روز عمال خلافت متعرض حضرت نشدند . در شب همان روز آن حضرت به همراه همسر مظلومه و دو فرزند عزيزش حسن و حسين عليهم السلام به قصد كمك خواهى به خانه ياران رسول خدا رفت ( كسانى كه به خوبى مى دانستند كه على عليه السلام چه جايگاهى نزد خدا و رسولش دارد ) ولى در بين آن همه، فقط ما چهار نفر ( يعنى : سلمان و ابوذر و مقداد و زبير ) به دعوت حضرت لبيك گفتيم و ديگران هيچ گونه
ص: 210
عكس العملى نشان ندادند . حضرت با ديدن اين بى وفايى و بى اعتنايى مردم از آنها كناره گرفت وملازم خانه شد . بعد از اين واقعه ابى بكر عده اى را براى گرفتن بيعت از آن حضرت فرستاد .
سلمان در ادامه اين روايت ، چگونگى جريان هجوم - يعنى هجوم اخير - و حمله به خانه اميرمؤمنان عليه السلام را ذكر مى كند .(1)
با توجّه به آنچه گذشت و بنابر اين كه حمله به خانه حضرت بلافاصله پس از كمك خواهى حضرت واقع شده باشد ، در تعيين زمان آخرين حمله احتمالاتى است كه از اختلاف در تعيين زمان جمع آورى قرآن نشأت مى گيرد :
الف ) روز يكشنبه شش روز بعد از وفات پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم بنا بر روايت حضرت باقر عليه السلام .
ب ) سه شنبه هشت روز پس از وفات كه از خطبة الوسيله استفاده مى شد .
ج ) روز پنج شنبه ده روز بعد از وفات بنابر نسخه دوم خطبه .
اهل بيت عليهم السلام در مقام برخورد با ظلم و ستم دستگاه حاكم دو عكس العمل بسيار كوبنده و افشا كننده داشتند : يكى گفتارى و ديگرى رفتارى .
ص: 211
اين برخوردها گذشته از روشن كردن موضع آنان در برابر خلفا ، حاكى از رفتار وحشيانه و كينه ، حسادت ، ظلم و جنايت آنها نسبت به اهل بيت عليهم السلام مى باشد .
اما واكنش گفتارى همان كلمات و سخنانى بود كه در قالب نظم و يا نثر در شكايت از دشمنان خود داشتند ، چنانكه در روايات بسيارى از اميرمؤمنان و فاطمه زهرا عليهما السلام نقل شده است .
واكنش رفتارى اهل بيت عليهم السلام نيز گريه ها و ناله هايى است كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها بعد از وفات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم داشت و هم چنين تشييع شبانه پيكر پاك آن حضرت و پنهان كردن تربت مطهرش به دست اميرمؤمنان عليه السلام كه موجب شد عمر و ابى بكر موفق به خواندن نماز بر جنازه آن حضرت نشوند .
اينك بخشهايى از كلمات جگرسوز مولى على عليه السلام و دردِ دلهايى كه در اوج تنهايى ، بيان فرمودند ، نقل مى كنيم :
« الَلّهُمَّ إنّي أسْتَعديكَ عَلى قُرَيْش ، فَإنَّهُمْ ظَلَمُوني فِي الْحَجَر وَالمَدر .» بار الها از تو مى خواهم كه مرا در مقابل ستمهاى قريش يارى
ص: 212
فرمايى كه در حقّم ستم نمودند . . .(1) هر كينه و دشمنى كه قريش با رسول خدا داشت بعد از وفات آن حضرت با من جبران نمود . و بعد از من هم اين كينه ها را در حق فرزندانم آشكار خواهند كرد ، مرا با قريش چكار ؟ !(2) قريش براى از بين بردن رسول خدا نقشه ها ريخته و از هيچ ظلم و ستمى دريغ ننمودند ، ولى چون من مانع ( نيرنگها و نقشه هاى ) آنها بودم ، مرا بعد از وفاتش از پاى در آوردند .(3) ( اى خداى بزرگ . . . تو خود شاهدى كه اين جماعت چگونه حق مرا از من گرفته و ) مرا در بين مردم خوار و ذليل نمودند ، و مرا از رسيدن به حقى كه بعد از پسر عمويم براى من قرار دادى منع كردند و از هيچ تحقير و استخفافى نسبت به من و اهل بيت من دريغ نورزيدند .(4) آنچه بعد از وفات رسول خدا بر سر ما آمد بر خاندان هيچ پيامبرى نيامده بود ( و مصائبى را كه ما تحمل نموديم اهل بيت هيچ پيامبرى تحمل نكردند ) .(5)
آن حضرت در بعضى از كلمات سوزناكش اشاره به علّتِ صبر
ص: 213
و شكيبايى خويش بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم مى كند و مى فرمايد :
من ديدم كه در اين طوفان سهمگين وحوادث تلخ ، يار وياورى جز اهل بيت وخانواده ام ندارم ، لذا نخواستم آنها را درخطر اندازم. در پى آن در حالى كه خار و خاشاك به چشم و استخوان در گلو داشتم ، ديده خود بر هم نهاده و آب گلوى خويش فرو بردم و با اين همه دشوارى صبر نمودم و خشم خود را فرو بردم و در مقابل مشكلاتى كه از حنظل تلخ تر و از تيرى كه بر قلب نشيند سخت تر بود ، با تمام نيرو صبر نمودم .(1)
روزى اميرمؤمنان عليه السلام مشغول ايراد خطبه بودند كه باديه نشينى فرياد برآورد : وامظلمتاه ! ... بر من ظلم شده است . و به قصد دادخواهى به محضر حضرت رسيد .
آن حضرت او را فرا خواند و فرمود :
اى مرد به تو فقط يك ظلم شده است ، ولى با من به اندازه همه كلوخهاى زمين و به عدد مويى كه در بدن همه حيوانات مى باشد ، ظلم شده است .(2)
و بنابر برخى روايات حضرت فرمود :
ص: 214
من هم مظلوم و ستمديده ام ، بيا تا در حق كسانى كه به ما ظلم نموده و حقمان را ناديده گرفتند ، نفرين نماييم .(1)
اى مرد ظلمى كه به من شده به مراتب از ظلمى كه در حق تو نموده اند ، بالاتر است . . . .
هيچ خانه اى از عرب نمى يابى كه در ظلم به من شريك نباشد ، من تا حال - كه در مقابل تو نشسته ام - هميشه مظلوم بوده ام .(2)
و فرمود :
بعد از وفات پيامبر - صلى اللّه عليه وآله وسلم - من هميشه مظلوم بوده ام .(3) من از آن هنگام كه از مادر زاده شدم ، مظلوم بوده ام .(4)
ص: 215
حتى آن حضرت در زمان خلافت خويش هم كه برفراز منبر خطبه ايراد مى فرمود از اين مظلوميت ياد مى كرد .
او هميشه در خطبه ها آخرين جمله هايش يادآور همين مظلوميت بود و مى فرمود :
من پس از وفات رسول خدا هميشه مظلوم بوده ام .(1)
در بسيارى از منابع آمده است كه حضرت مى فرمود :
اولين كسى كه در محكمه عدل خدا براى دادخواهى بپاخيزد(2) من مى باشم .(3) هيچ كس مبتلا به مصائب و مشكلات من نشد و هيچ كس مانند من از مردمان زمان خويش ستم نديد .
ص: 216
سپس حضرت از يادآورى آن مصائب گريه مى كرد .(1)
اگر عمويم حمزه و برادرم جعفر زنده بودند ، بعد از وفات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم هرگز با ابى بكر بيعت نمى كردم . امّا چه كنم كه مبتلا به مصاحبت دو تازه مسلمان - عقيل و عباس - شدم . و نخواستم در اين تنهايى خانواده خويش را به خطر اندازم .(2) ما را با قريش چكار ؟ ! اين جماعت دنيا را به اسم ما بلعيدند . ولى ( با كمال بى شرمى ما را همچون مركبى راهوار دانسته و ) بر گردن ما سوار شدند ( و از هيچ ظلم و ستمى در حق ما دريغ نكردند ) راستى چقدر عجيب است : اسمى با اين همه عظمت ومسمّايى چنين ذليل! !(3)
ص: 217
در زيارتى كه از ناحيه مقدسه حضرت هادى عليه السلام وارد شده است ، خطاب به جدش مى فرمايد :
« أشْهَدُ أنَّكَ أوَّلُ مَظْلُومٍ وَأوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّه .»(1) گواهى مى دهم كه تو اولين مظلوم و اولين كسى هستى كه حقش را غصب كردند .
ابوذر غفارى از على عليه السلام به عنوان شيخ مظلوم ياد مى كرد .(2)
مقداد ابن اسود مى گويد :
ظلمى كه اهل بيت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم بعد از وفات آن حضرت از دشمنان ديدند، مانند آن را نديده و در هيچ جا سراغ ندارم.(3)
و نكته جالب تر اين كه شخص عمر - در ضمن كلامى به ابن عباس - اشاره به همين مطلب نموده و مى گويد :
ص: 218
« ما أظُنُّ صاحِبَكَ إلاَّ مَظْلُوماً .»(1) در مورد على چيزى جز اين فكر نمى كنم كه او مظلوم واقع شد .
مورّخ شهير يعقوبى جريان عيادت عده اى از زنان مدينه را از حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها نقل مى كند. در اين ملاقات حضرت خطاب به آنها جملاتى دارد كه پرده از مظلوميّت و اوج غربت اهل بيت عليهم السلام
پس از وفات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم برمى دارد .
او مى گويد :
عده اى از زنان پيامبر و جماعتى از زنان قريش براى عيادت به خدمت حضرت رسيدند . وقتى آنها جوياى حال حضرت شدند . در جوابشان فرمود :
«به خدا سوگند، از دنياى شما بيزار و از دورى شما خوشحالم . در حالى به ديدار خداوند متعال و ملاقات پدرم نايل مى شوم كه از شما حسرتها به دل داشته (واز بى وفايى هاى شما سخت غمگينم) حق من مراعات نشد و به عهدى كه راجع به من بسته شده بود ، وفا نشد . آن همه سفارشات پدرم درباره ما ناديده گرفته شد و حرمت ما رعايت نشد .»(2)
ص: 219
سوز دل آن حضرت از همه بيشتر در خطبه فدكيه نمودار مى باشد ؛ اين خطبه را بسيارى از دانشمندان شيعه و سنى در كتب معتبر خود نقل نموده اند .
ما به نكته هايى از اين خطبه اشاره نموده و قضاوت و داورى را به وجدانهاى سليم و قلوب آگاهى كه زنگار عصبيت آنها را مكدر نكرده است ، وا مى نهيم . حضرت فرمود :
بعد از وفات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم نفاق در ميان شما آشكار و دين خدا در بين شما كهنه و بى ارزش گرديد . شيطان شما را ندا داد ( شما هم لبيك گويان به فرمان او در آمديد ) و دريافت كه شما سراپا گوش به فرمان اوييد . هنوز پيامبر به خاك سپرده نشده بود كه خود را پيش انداخته و براى به دست آوردن مقام و منصب دست به كار شديد ، به اين بهانه كه ما از فتنه ( و تفرقه ) مى ترسيم ؛ ( ولى بدانيد كه در فتنه سقوط كرده ايد ! ) آيا مى پنداريد كه ما را از رسول خدا ارثى نيست ؟ ! اى پسر ابى قحافه : آيا رواست كه تو از پدرت ميراث برى و من از ارث پدرم محروم باشم ؟ ! ( به خدا و پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم ) افترا بستى .
سپس رو به جماعت انصار كرده و فرمود :
چرا شما از يارى من دست كشيديد و در حقم كوتاهى نموديد ؟ ! آيا نشنيديد كه رسول خدا فرمود : « المَرءُ يُحفظ في وُلده .»
ص: 220
حفظ حرمت شخص به اين است كه فرزندان او نيز احترام شده و حقوقشان رعايت گردد . آيا پيامبر كه از دنيا رفت ، بايستى دين او را ضايع كنيد ؟ ! پس از او حرمت او را هتك نموده و به دخترش - كه به واسطه او محترم بود - اهانت كنيد . آرى اين فتنه و مصيبتى است كه در قرآن به آن اشاره شده است : «وَمَا مُحمَّدٌ إلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإِنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن
يَضُرَّ اللّه َ شَيْئاً » . بدانيد كه آنچه گفتم اظهار نفرت و خشمى است كه از شما به دل دارم . . . و اتمام حجتى است براى شما . . .
فاطمه زهرا سلام اللّه عليها در بين خطبه متوجه مزار پدر بزرگوار شد و با آهى جگرسوز اشعارى قرائت فرمود :
پدر پس از تو شدائد ناگوارى پيش آمد كه اگر توبودى چنين نمى شد.
پدر جان بعد از تو مانند زمين بى باران شديم . پدر جان ببين كه چگونه قوم تو شيوه انحراف و جهالت پيش گرفته ( و چسان سفارشات تو را فراموش كردند ). اى كاش ما قبل از تو(1) مرده بوديم . دشمنان بعد از تو كينه هاى نهفته را ( به بدترين ) وجه ظاهر كردند ، و از هيچ تحقيرى دريغ نكرده و حق مسلّم ما را
ص: 221
به يغما بردند .(1)
ص: 222
يكى از شيوه هاى فاطمه سلام اللّه عليها براى رسواسازى دشمنان و بيان مخالفت خويش با دستگاه خلافت گريه هاى مستمر و شبانه روزى حضرتش بود كه مخالفان را پريشان ساخته بود ؛ چرا كه مردم يكى از دو دسته بودند :
يا بر او ظلم كرده بودند و يا در برابر ستم پيشگان بر حضرتش سكوت اختيار نموده بودند .
اين گريه ها براى آنان عذاب وجدانى شديد و آنها را تحمل شنيدن اين ناله هاى جگرسوز ناممكن بود .
ص: 223
حضرت زهرا سلام اللّه عليها در اين مدت كوتاه بر اثر گريه هاى فراوان و مستمر يكى از بكّائين ( گريه كنندگان بسيار ) روزگار به شمار رفت كه گريه آنها قطع نگرديد .
حضرت صادق عليه السلام در شمار بكّائين فرمود :
فاطمه سلام اللّه عليها آن قدر بر پدر گريست كه اهل مدينه به حضرتش گفتند : تو ما را اذيت مى كنى . به همين جهت حضرت به مزار شهدا رفته و آن جا گريه مى كرد .(1)
ابن ابى الحديد صاحب شرح نهج البلاغه مى گويد : برخى گويند : فاطمه سلام اللّه عليها اين گريه ها را با اظهار تظلم و شكوه آميخته و ظلمهايى كه از طرف عده اى بر او شده بود ، گوشزد مى كرد . خدا بهتر مى داند !
شيعيان مى گويند : عده اى از صحابه از اين گريه هاى طولانى ناراحت شده و او را نهى كردند ! بلكه از حضرت خواستند كه براى گريه كردن از مجاورت مسجد دور شده و به اطراف مدينه برود .(2)
فضه خادمه در ضمن روايتى طولانى به شرح گريه هاى حضرت مى پردازد و پرده از برخى مصائب آن مظلومه برمى دارد ، او مى گويد :
ص: 224
فاطمه سلام اللّه عليها از فرط گريه هاى بسيار و ناله هاى مستمرى كه داشت از حال رفته و بيهوش بر روى زمين افتاد ؛ وقتى به هوش آمد ، خطاب به پدر عزيزش مى گفت :
( پدر جان ) دگر تواناييم تمام گشت ، دشمن شاد شدم و غم و اندوه مرا خواهد كشت . . .
يا أبَتاه ! أمْسَيْنا بَعدَكَ مِنَ المُسْتَضْعَفينَ ، ياأبَتاه ! أصْبَحَتِ النّاسُ عَنّا مُعْرِضينَ ،وَلَقَدْ كُنّا بِكَ مُعَظَّمينَ في النّاسِ غَيْرُ مُسْتَضْعَفينَ ، فَأيُّ دَمْعَةٍ لفِراقِكَ لا تَنْهَمِلُ ، وَ أيُّ حُزْنٍ بَعدَكَ عَلَيْكَ لا يَتَّصِلُ ، وَأيُّ جَفْنٍ بَعَدكَ بِالنَّومِ يَكْتَحِل . . .
آه اى پدر ! بعد از تو ما را ناتوان شمردند . پدر ! پس از تو مردم از ما روى گردان شدند . ما به واسطه تو در ميان مردم عزيز بوديم و كسى ما را خوار نمى شمرد . پس چگونه اشك ما ( پيوسته ) جارى نگردد ؟ ! چرا غم و اندوهمان هميشگى نباشد ؟ ! و چگونه بعد از تو خواب راحت داشته باشيم ؟ !
سپس آهى كشيد و چنان ناله جگرسوزى سر داد كه گمان كردم كه روح از بدن او مفارقت كرده است .
پس از آن كارش شب و روز گريه بود ؛ عده اى از شيوخ و بزرگان مدينه به محضر على عليه السلام رسيده عرضه داشتند كه ما از گريه فاطمه بى قراريم ، نه شب استراحتى داريم و نه روز مى توانيم به دنبال كارى
ص: 225
رويم ؛ به او بفرما كه يا شب گريه كند و يا روز .
حضرت نزد فاطمه عليها السلام آمد و گفته آنها را به آن حضرت رسانيد . ولى فاطمه سلام اللّه عليها پاسخ داد :
به آنها بگو كه من جز مدتى قليل در بين آنها نخواهم بود ، به خدا سوگند كه دست از گريه بر پدرم بر نخواهم داشت تا اين كه به او ملحق شوم .
در پى همين اعتراضات آنها ، اميرمؤمنان عليه السلام براى همسر مظلومه اش مكانى را در بقيع در نظر گرفت - كه به نام بيت الاحزان معروف شد - و فاطمه سلام اللّه عليها همراه امام حسن و امام حسين عليهما السلام به اين مكان رفته و مى گريست .(1)
اشعارى كه از فاطمه سلام اللّه عليها در كتب عامّه و خاصّه ثبت شده است ، روشنگر اين مظلوميّت و حاكى از شكوه هاى اوست ، از آن ميان به نمونه هاى ذيل توجّه كنيد :
«صُبَّتْ عَلَيَّ مَصائِبُ لَوْ أ نَّها *** صُبَّتْ عَلَى_'feالأيَّامِ صِرْنَ لَيالِيا»(2)
پدر جان !
پس از تو مصائبى به سويم سرازير شد كه اگر بر روزها وارد مى شدند ، روزها به شب مبدّل مى شد .
ص: 226
ويا اشعار ديگر :
پدر جان ! تو بسان كوهى محكم بودى كه من به آن پناه مى بردم . تو رفتى و من تنها ماندم ، مانند برهنه اى كه در زير آفتاب سوزان مانده باشد . تا تو را داشتم عزيز و سربلند بودم ، تو پناهگاه و پشتيبان من بودى . امروز بايد در برابر كسانى كه در زمان تو خوار و ذليل بودند ، خضوع كرده و از آنها بترسم ( و چون يار و ياورى ندارم بايد در مقابل آنها سكوت نموده ) و با كف دست خويش ظالمين را از خود دور نمايم . وهنگامى كه پرنده شب با صدايى حزين ناله سر مى دهد ، من نيز با ناله هاى دلسوزش هم ناله شوم .(1)
بدون ترديد دفن شبانه فاطمه زهرا عليها السلام كه به دست امير مؤمنان على عليه السلام صورت گرفت ، به وصيت خود آن حضرت بوده
ص: 227
است .(1)
ص: 228
اين وصيت اوج خشم و نفرت آن حضرت را از كسانى كه خود را خليفه پيامبر مى دانستند، آشكار مى سازد؛ آرى زهرا عليهاالسلام جز اظهار مخالفت با عمر و ابى بكر هيچ مقصودى از اين وصيت نداشته است . چنانكه انعكاس اين مطلب در آثار متعددى از اهل سنّت نيز مشاهده مى شود ؛(1) مانند : نامه منصور عباسى - متوفى 158 ه - به نفس زكيه(2) و
احتجاج مأمون عباسى - متوفى 218 ه - با علماى اهل سنّت(3) و نوشته هاى جاحظ - متوفى 255 ه - كه از متعصبين علماى اهل سنّت است .(4)
سمهودى - متوفى 911 ه - كه يكى از نويسندگان بنام اهل سنّت است - علت مخفى بودن قبر حضرت را دشمنى و كينه آن حضرت نسبت به دستگاه خلافت مى داند .(5)
جالب آن است كه ابن ابى الحديد معتزلى پس از آن كه كلامى از مرحوم سيد مرتضى نقل مى كند ، مى گويد :
مخفى بودن قبر فاطمه زهرا عليها السلام و كتمان وفات او ( تشييع شبانه پيكر پاك آن حضرت ) و موفق نشدن ابى بكر براى خواندن نماز بر بدن حضرت ، همه نزد من ثابت و قوى است ؛ حق همانى
ص: 229
است كه سيد مرتضى گفته و رواياتى كه بر آن دلالت دارد ؛ بيشتر و صحيح تر است ؛ در مورد خشم و غضب فاطمه عليها السلام نيز كلام او تمام مى باشد .(1)
اصبغ ابن نباته گويد :
از اميرمؤمنان سؤال شد كه چرا فاطمه را شبانه دفن كردى ؟ ! حضرت در جواب فرمود :
آن بانوى گرامى بر گروهى غضبناك بود و نمى خواست كه آنها در مراسم تشييع و تدفين حضور داشته باشند . و بر هر كس كه پيرو و تابع آن جماعت باشد ، نيز حرام است كه بر فرزندان فاطمه عليها السلام نماز گزارد .(2)
حضرت باقرالعلوم عليه السلام از پدر بزرگوارش حضرت سجاد عليه
السلام نقل فرمودند كه محمّد فرزند عمار ياسر به نقل از پدرش مى گفت :
هنگامى كه فاطمه زهرا عليها السلام بيمار شد عباس براى عيادت از آن حضرت به منزل على عليه السلام آمد ، ولى به او گفته شد كه حال فاطمه عليها السلام براى عيادت مناسب نيست و كسى را به حضور نمى پذيرد .
عباس از منزل حضرت بازگشته و براى اميرمؤمنان عليه السلام پيغام فرستاد : من از بيمارى فاطمه عليها السلام بسيار محزون و غمگينم و فكر مى كنم كه او از همه ما زودتر به رسول خدا ملحق شود .
ص: 230
به تو سفارش مى كنم كه اگر پيش آمدى رخ داد ، مهاجر و انصار را جمع كن كه با عظمت و شكوه فاطمه تشييع شود كه ( اين هم احترام از فاطمه است و هم ) مايه شوكت اسلام خواهد بود .
حضرت به قاصد فرمود :
به عمويم سلام رسانده و بگو : « . . . إنَّ فاطِمَةَ بِنْتَ رَسُول اللّه - صلى اللّه عليه و آله و سلم - لَمْ تَزَلْ مَظْلُومَةً ، مِنْ حَقِّها مَمْنُوعَةً ، وَ عَنْ ميراثِها مَدْفُوعَةً ، لَمْ تُحْفَظْ فِيها وَصِيةُ رَسُول اللّه - صلى اللّه عليه وآله و سلم - وَلا رُعِيَ فيها حَقُّهُ وَ لا حَقُّ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ ، وَ كَفى باللّه ِ حاكِماً وَمَنَ الظالمين مُنْتَقِما .»
فاطمه دختر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم هميشه مورد ظلم و ستم
واقع شده و از حق خويش محروم مانده است ؛ ميراث او را به يغما برده و سفارشات پيامبر درباره او را ناديده گرفتند . . . همانا كافى است كه خدا بين ما و اين ظالمان حكم كند و انتقام ما را از آنان باز ستاند . عمو ! از اين تقاضا بگذر و آن را ناديده بگير ، چرا كه فاطمه سفارش به مخفى بودن تجهيزش نموده است و من جز خواسته او كارى نخواهم كرد .(1)
امام صادق عليه السلام - پس از اشاره به لگد زدن عمر و سِقْط جنين فاطمه عليها السلام و سيلى زدن عمر به صورت آن حضرت - مى فرمايد :
بعد از اين جريان حضرت به مدت هفتاد و پنج روز بيمار شد
ص: 231
و سپس از دنيا رفت ؛ در خلال اين مدت روزى على عليه السلام را فرا خوانده و به حضرت عرضه داشت : يا على ! اگر تضمين مى كنى كه به وصيتهاى من عمل نمايى تو را وصى خويش قرار مى دهم وگرنه فرزند زبير [ بن عبدالمطلب ] را وصى خويش قرار مى دهم .
حضرت در جواب فرمود :
قول مى دهم كه وصيت تو را هر چه باشد ، عمل كنم .
حضرت فرمود :
تو را به حق پيامبر - صلى اللّه عليه و آله و سلم - قسم مى دهم كه اجازه
ندهى ابوبكر و عمر بر جنازه من نماز بگذارند .(1)
حسين بن حمدان خصيبى - متوفى 334 ه - وصيت آن حضرت را چنين نقل نموده است :
نبايد بر جنازه من امتى نماز بخواند كه پيمان خدا و پيامبر و شوهرم على را شكسته و ميراثم را به زور به يغما بردند . نامه فدك را پاره نموده وشاهدانى را كه اقامه نمودم ، تكذيب كردند. اميرمؤمنان - عليه السلام - مرا با حسن و حسين شب و روز به خانه آنها برده و آنها را به خدا و رسول قسم مى داد كه دست از ستم ما برداشته و حق ما را برگردانند ( و در مقابل ظالمان از ما حمايت نمايند ) ، آنها شب وعده نصرت و يارى مى دادند ، ولى روز كه مى شد وعده هايشان را فراموش كرده و به ما پشت مى كردند . قنفذ و خالد را فرستادند تا شوهرم على را به زور از خانه بيرون
ص: 232
برده و از او بيعت گيرند ؛ هيزم بر در خانه ما آورده و در را به آتش كشيدند ؛ من دو لنگه در را گرفتم كه آنها داخل خانه نشوند و به آنها گفتم كه شما را به خدا و پيامبرش سوگند ! دست از ما برداشته و ما را رها كنيد . در اين حال عمر تازيانه را از دست قنفذ گرفته و آن چنان به بازويم زد كه جاى آن بر بازوى من نقش بست ، او چنان با لگد بر در زد كه در به رويم فرود آمد؛ و من بر زمين افتادم و او در حالى كه آتش زبانه مى كشيد ، داخل خانه شده و ( بى رحمانه ) سيلى به صورتم زد كه گوشواره ام به زمين افتاد . من باردار بودم ناراحتى زايمان آن چنان بر من فشار آورد كه جنين خود را سِقْط نموده و محسن بى گناهم كشته شد . حال چگونه اجازه دهم كه اين مردم بر جنازه من نماز بگزارند ، خدا و رسولش و من از اين مردم بيزاريم .(1)
منابع معتبر اهل تسنّن در ضمن گزارشى به تفصيل از عايشه نقل كرده اند كه :
فوجدت - أي فغضبت - فاطمة على أبي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتى توفّيت ، وعاشت بعد النبي - صلى اللّه عليه و آله وسلم - ستّة أشهر فلمّا توفّيت دفنها زوجها عليّ ليلاً ولم يؤذن بها أبا بكر وصلّى عليها .(2)
يعنى فاطمه زهرا عليها السلام بر ابوبكر خشمگين گردد و با او قهر نمود و تا آخر عمر با او سخن نگفت ... هنگامى كه از دنيا رفت على عليه السلام شبانه او را به خاك سپرد و خود بر او نماز گزارد و ابوبكر را خبر نكرد .
لازم به تذكر است كه در مورد قبر حضرت زهرا عليها السلام رواياتى به دست ما رسيده است ، ولى محل دقيق قبر را مشخص نكرده اند.
گذشته از آن كه در بين اين روايات تعارضى وجود دارد كه قابل حلّ نيست : در برخى بقيع را محل دفن معرفى كرده اند(3) و بعضى روضه منوره - وبنابر
ص: 233
نقل جمعى از همين گروه بين قبر و منبر(1) - و دسته سوم از روايات خانه حضرت - كه بعدا داخل مسجد شده(2) - و آخرين دسته از روايات خانه عقيل را محل دفن حضرت معرفى كرده اند .(3)
و به جهت همين تعارض برخى از دانشمندان هر سه گروه اوّل را - بدون ترجيح و اختيار - آورده اند .(4)
گرچه نزد آنها كه تعصب و لجاج سر تا پايشان را گرفته و خداوند براثر همين تعصب بيجا مُهر بر دلهاى ناپاكشان زده است ، آزار و ظلم و اذيت اهل بيتعليهم السلام چندان اهميتى ندارد؛ مانند ابن كثير دمشقى كه مى گويد:
فاطمه ناراحت شده و بر ابى بكر غضبناك و عصبانى بود و تا زمان
ص: 234
وفات با او حرف نزد، ولى نمى شود ازفاطمه اميد عصمت داشت...(1)
يا مثل ابن ابى الحديد كه با اعتراف بر اين كه فاطمه عليها السلام از عمر و ابى بكر غضبناك بوده و تا آخر عمر با آنها صحبت نكرد و . . . مى گويد :
رفتارى كه عمر و ابى بكر با فاطمه كردند ، قابل بخشش و عفو مى باشد ؛ البتّه خوب بود كه آنها احترام فاطمه و خانه او را حفظ مى كردند .(2)
ولى اين منطق از ديدگاه قرآن و سنت مردود است ؛ چگونه ممكن است در عصمت فاطمه زهرا عليها السلام ترديد نمود ؟ ! مگر بسيارى از اهل سنّت نزول آيه تطهير را در شأن آن حضرت روايت نكرده اند ؟ !(3) آيا سندى محكم تر از قرآن وجود دارد ؟ !
آيا نخوانده و يا نشنيده اند رواياتى را كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم خطاب به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرمود :
« أنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ و حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ .»(4) و با صراحت خصومت و دشمنى خويش را با دشمنان خاندانش اعلام فرمود .
ص: 235
مگر اينان خود با اسناد متعدّد روايت نكرده اند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمودند :
« فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي يُؤْذيني ما آذاها .»(1) فاطمه پاره تن من است ، آزار او آزار من است .
« فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَنْ أغْضَبَها أغْضَبَني .»(2) فاطمه پاره تن من است ، هركه او را غضبناك كند مرا غضبناك كرده است .
« إنَّ اللّه َ يَغْضِبُ لِغَضَبِكِ وَيَرْضى لِرِضاكِ .»(3) ( اى فاطمه ! ) خداوند به جهت خشم تو غضبناك شده و به واسطه رضاى تو خشنود مى گردد .
و يا اين كه فرمود :
« مَنْ آذى عَليّاً فَقَدْ آذاني .»(4) هر كس على را بيازارد گويى مرا آزرده است
ص: 236
چگونه ستم بر كسى كه غضب او غضب خدا و پيامبر و رضاى او رضاى خدا و پيامبر است ، بخشوده خواهد شد ؟ !
مگر خداى تعالى در قرآن نمى فرمايد :
«إنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّه َ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّه ُ فِي الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ » .(1)
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كسانى كه خدا و رسول را مى آزارند ، خداوند در دنيا و آخرت آنها را لعن مى كند و عذابى دردناك براى آنها فراهم آورده است .
آيا كسانى كه مورد لعن صريح خدا واقع شدند ، قابل بخشش اند ؟ !
پس واى بر آنان كه با شعله آتش بر خانه وحى هجوم بردند ؛ خانه اى كه اهل سنّت گويند : وقتى كه آيه شريفه «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّه ُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ»نازل گرديد از حضرت سؤال شد كه اين خانه ها كدام است ؟
حضرت فرمود : خانه هاى پيامبران خدا .
ابوبكر سؤال كرد : يا رسول اللّه آيا اين خانه ها شامل خانه على و فاطمه نيز مى شود ؟ پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم در جواب فرمودند :
« نَعَمْ مِنْ أَفاضِلِها .» آرى - خانه على و فاطمه - از برترين آن خانه هاست .(2)
ص: 237
ص: 238
قرآن كريم
آثار احمدى ، استرآبادى نشر ميراث مكتوب ، تهران
الآحاد والمثانى ، ابن أبى عاصم رياض
الأئمة الاثنى عشر عليهم السلام ، ابن طولون دار صادر ، بيروت
أبكار الأفكار ، آمدى نسخه عكسى ، مركز احياء ميراث اسلامى ، قم
الأحاديث المختارة ، مقدسى مكّه مكرّمة
إتحاف السائل ، مناوى قاهرة
إثبات الوصية ، مسعودى دار الأضواء ، بيروت
إثبات الهداة ، شيخ حرّ عاملى علميه ، قم
احتجاج ، شيخ طبرسى اعلمى ، بيروت
إحقاق الحق ، شهيد قاضى نوراللّه شوشترى كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم
أخبار الخلفاء ، بستى ( همراه با السيرة النبوية بستى )بيروت
اختصاص ، شيخ مفيدجامعه مدرسين ، قم
اختيار معرفة الرجال ، شيخ طوسى مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
إرشاد القلوب ، شيخ ديلمى شريف رضى ، قم
الاُرجوزة المختارة ، قاضى نعمان مغر بىمعه د الدراسات الاسلامية ، بيروت
الإرشاد ، شيخ مفيدمؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
ص: 239
إزالة الخفاء ، دهلوى پاكستان
الاستيعاب ، ابن عبدالبرّدار الجيل
الاستيعاب ، ابن عبدالبرّ ، (در حاشيه الاصابة)دار الفكر ، مصر
أُسد الغابة ، ابن اثير دار التراث العربى
إسعاف الراغبين ، الصبان ، (در حاشيه نور الأبصار)البابى ، مصر
الإصابة ، عسقلانى دار الفكر ، مصر ؛ دار صادر ، مصر
أعلام النساء ، كحالةمؤسسه الرسالة ، بيروت
إعلام الورى ، شيخ طبرسى اسلامية ، مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
إفحام الأعداء والخصوم ، ناصر حسين موسوى مكتبه نينوى ، تهران
الإقبال ، سيد بن طاووس دار الكتب الاسلامية ، تهران
الاكتفاء ... مغازى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم والخلفاء ، كلاعى عالم الكتب
التهاب نيران الأحزان ؟نسخه عكسى ، مركز احياء ميراث اسلامى
الألفاظ الكتابية ، همذانى دار الكتب العلمية ، بيروت
امالى ، شيخ طوسى چاپ خانه النعمان ، نجف
امالى ، شيخ صدوق اعلمى بيروت ؛ كتابخانه اسلامى
امالى ، شيخ مفيدجامعه مدرسين ، قم ؛ حيدريه نجف
الإمام على عليه السلام ، عبد الفتاح عبد المقصودمصر
الإمامة والسياسية ، ابن قتيبةدار المعرفة ، بيروت
الأموال ، أبو عبيدمكتبة الكليات الازهرية
الأموال ، حميد بن زنجويه رياض
الأنباء المستطابة ، قطفى دمشق
الانتصار ، خياط مصر
أنساب الأشراف ، بلاذرى تحقيق محمودى ، بيروت
أنساب النّواصب ، استرآبادى نسخه عكسى ، آستان قدس رضوى
أنوار اليقين فى إمامة أمير المؤمنين عليه السلام ، حسينى نسخه عكسى مركز عقائد ، قم
ص: 240
انيس المؤمنين ، حموى مؤسسه بعثت ، تهران
أهل البيت عليهم السلام ، توفيق أبوعلم مصر
الإيضاح ، فضل بن شاذان دانشگاه تهران
الإيقاظ من الهجعة ، شيخ حرّ عاملى اسماعيليان ، قم
الباب الحادى عشر مع شرحيه دانشگاه تهران
بحار الأنوار ، علامه مجلسى تهران
بحر الأنساب (ترجمه) ، منسوب به ابى مخنف نسخه خطى ، آستان قدس رضوى
البدء والتاريخ ، مقدسى بغداد
البداية والنهايه ، ابن كثيردار إحياء التراث العربى ، بيروت
بشارة الباكين ، تبريزى نسخه عكسى ، مركز احياء ميراث اسلامى ، قم
بشاره المصطفى صلى الله عليه و آله وسلم ، طبرى حيدريه، نجف
بصائر الدرجات ، شيخ صفاركتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم
بلاغات النساء ، ابن طيفورشريف رضى ، قم
البلد الأمين ، شيخ كفعمى
بناء المقاله الفاطمية ، احمد بن طاووس مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
بهجة المباهج ، سبزوارى نسخه عكسى ، مركز احياء ميراث اسلامى ، قم
البيان والتبيين ، الجاحظ دار الفكر
بيت الأحزان ، محدث قمّى چاپ خانه سيدالشهداء عليه السلام ، قم
بيت الأحزان ، يزدى چاپ سنگى
تاج المواليد ، شيخ طبرسى ، (در ضمن مجموعه نفيسه)بصيرتى ، قم
تاريخ أبى الفداء دار المعرفة ، بيروت
تاريخ أبى زرعةتحقيق قوچانى
تاريخ الأئمة ، بغدادى ، (در ضمن مجموعه نفيسه)بصيرتى ، قم
تاريخ الإسلام ، ذهبى دار الكتاب العربى
تاريخ الخميس ، دياربكرى مؤسسه شعبان ، بيروت
ص: 241
تاريخ الصحابة ، بستى دار الكتب العلمية
تاريخ الطبرى دار التراث ، بيروت ؛ دار المعارف ، مصر
تاريخ المدينة المنوّرة ، ابن شبّه دار الفكر ، قم
تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكردار الفكر
تاريخ اليعقوبى دار صادر ، بيروت
تاريخ أهل البيت عليهم السلام مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
تاريخ بغداد ، خطيب بغدادى دار العلمية ، بيروت
تأويل الآيات ، سيد شرف الدين استرآبادى جامعه مدرسين ، قم
تبصرة العوام ، سيد مرتضى رازى تصحيح ، عباس اقبال
تتمة المختصر ، ابن الوردى دار المعرفة ، بيروت
تثبيت الإمامة ، امام هادى زيدى دار الإمام السجّاد عليه السلام ، بيروت
التحفة اللطيفة ، سخاوى سعودى
تحفة إثناعشريه ، دهلوى لكنهو
تحقيق أنساب الأئمّة عليهم السلام، دوانى نسخه عكسى ، مركز احياء ميراث اسلامى ، قم
تحقيق مواقف الصحابة ، دكتر محمد أمحزون رياض
تذكرة الحفاظ ، ذهبى هند
تذكرة الخواص ، ابن الجوزى تهران
تذكرة المصائب ، شيبانى چاپ سنگى
تراجم سيّدات بيت النبوّة ، عائشة بنت الشاطى دار الكتاب العربى ، بيروت
تشييد المطاعن ، موسوى هندى چاپ خانه مجمع البحرين
تفسير عياشى علميه اسلاميه ، تهران
تفسير قمى دار الكتاب جزائرى ، قم
تقريب المعارف ، أبوالصلاح الحلبى تحقيق تبريزيان ، قم
تلبيس إبليس ، ابن الجوزى دار الكتب العلمية ، بيروت
تلخيص الشّافى ، شيخ طوسى چاپخانه الآداب ، نجف اشرف
ص: 242
التنبيه والاشراف ، مسعودى مؤسسه نشر منابع الثقافة الاسلامية
التننبيه والردّ ، ملطى مكتبه المثنى ، بغداد ؛ المعارف ، بيروت
التوضيح الأنور ، رازى نسخه خطى ، آستان قدس رضوى
التهذيب ، شيخ طوسى دار الاضواء ، بيروت
تهذيب الأسماء واللغات ، نووى مصر
تهذيب التهذيب ، عسقلانى دار صادر ، بيروت
تهذيب الكمال فى أسماء الرجال ، مزى مؤسسه الرسالة ، بيروت
الثقات ، ابن حبان هند
جامع الأحاديث الكبير ، سيوطى دار الفكر ، بيروت
جامع المسانيد والسنن ، ابن كثيردار الفكر ، بيروت
جامع النورين ، السبزوارى العلمية الاسلامية ، تهران
جلاء العيون ، علامه مجلسى اسلاميه ، تهران
جمال الأسبوع ، سيد بن طاووس شريف رضى ، قم
الجمل ، شيخ مفيدالاعلام الاسلامى
جمهرة أنساب العرب ، ابن حزم دار المعارف ، مصر
جنات الخلود ، خاتون آبادى چاپ سنگى
جنة العاصمة ، ميرجهانى كتابخانه صدر ، تهران
جنة المأوى ، آل كاشف الغطاء دار الأضواء ، بيروت
الجواب الحاسم لشبه المغنى ، محمد بن أحمد همراه با مغنى اسدآبادى الدار المصرية
الجواهر السنية ، شيخ حرّ عاملى مكتبة المفيد ، قم
جواهر المطالب ، باعونى شافعى مجمع احياء الثقافة الاسلامية
الجوهرة ، تلمسانى مكتبة النورى ، دمشق
حاشية الكستلى على شرح العقائد اسلامبول
الحاشية على شرح التجريد ، محقق اردبيلى كنگره مقدس اردبيلى ، قم
حبيب السّير ، غياث الدين بلخى مكتبه خيام ، چاپ سوم
ص: 243
الحدائق الناضرة ، محدث بحرانى جامعه مدرسين ، قم
الحدائق الوردية ، محلى دار اُسامة ، دمشق
حقّ اليقين ، شبّر العرفان ، صيدا
حقّ اليقين ، علامه مجلسى علميه اسلاميه ، تهران
حلية الأبرار ، علامه بحرانى علميه ، قم
حلية الأولياء ، أبونعيم دار الكتب العلمية ، بيروت
حياة الصحابة ، كاندهلوى دار المعرفة
الخرائج ، قطب راوندى مؤسسه امام مهدى عليه السلام ، قم
خزائن المصائب ، جرمقى بسطامى نسخه خطى ، آستان قدس رضوى
خصائص الأئمة عليهم السلام ، سيد رضى مجمع البحوث الاسلامية
الخصائص الكبرى ، سيوطى دار الكتاب العربى ، بيروت
الخصال ، شيخ صدوق جامعه مدرسين ، قم
الخطط المقريزية ( المواعظ والاعتبار )، مقريزى مكتبة المثنى ، بغداد
خلاصة الوفاء ، سمهودى مدينه منوره
الخلافة والإمامة ، عبدالكريم الخطيب دار المعرفة ، بيروت ، چاپ دوم
دائرة المعارف ، وجدى مكتبة المثنى ، بغداد ، چاپ چهارم
الدرّ المنثور ، زينب عاملى مكه مكرّمه
الدرّ المنثور ، سيوطى دار الفكر ، بيروت
الدّر النظيم فى مناقب الأئمة الهاميم، جمال الدين شامى جامعه مدرسين ، قم
الدرجات الرفيعة ، سيد على خان مكتبة بصيرتى ، قم
درخت عقايد اسلامى ، مركز المصطفى صلى الله عليه و آله وسلم
دعائم الاسلام ، قاضى نعمان مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
دلائل الإمامة ، طبرى دار الذخائر ؛ مؤسسه بعثت ، قم
دلائل الصدق ( فضائل أمير المؤمنين عليه السلام ) ، علامه مظفر ،بيروت
دلائل النبوة ، البيهقى دار الكتب العلمية ، بيروت
ذخائر العقبى ، محب طبرى مؤسسة الوفاء ، بيروت
ص: 244
ذخيرة يوم المحشر ، ماحوزى بحرانى نسخه عكسى ، مركز احياء ميراث اسلامى ، قم
الذرية الطاهرة ، دولابى جامعه مدرسين ، قم
رجال كشى = اختيار معرفة الرجال
الرسائل ، جاحظ دار مكتبة الهلال
الرسائل الاعتقادية ، خواجوئى دار الكتاب الإسلامى ، قم
رساله اصول الدين ، اردبيلى ، ( در ضمن هفده رساله)كنگره مقدّس اردبيلى ، قم
رساله عقائد الدينيّة ، جرجانى نسخه خطى ، آستان قدس رضوى
رساله عقائد الشيعة ، جرجانى (در ضمن رسائل فارسى)نشر ميراث مكتوب ، تهران
رسالة فيما ورد فى صدر هذه الأُمّة، شروانى نسخه عكسى مركز احياءميراث اسلامى
روضة المتقين ، شيخ محمدتقى مجلسى كوشانپور
روضة الواعظين ، فتال نيشابورى اعلمى ، بيروت ؛ شريف رضى ، قم
رياحين الشريعة ، محلاتى دار الكتب الاسلامية
رياض الأبرار ، عقيلى نسخه خطى ، آستان قدس رضوى
الرياض النضرة ، محب طبرى دار مكتبة العلمية ، بيروت ؛ مكتبة القيّمة ، قاهرة
سبيل الهدى والرشاد ، صالحى شامىدار الكتب العلمية ، بيروت
سعد السعود ، سيد بن طاووس دار الذخائر
السقيفة والخلافة ، عبدالفتاح عبدالمقصود مصر
السمط الثمين ، احمد طبرى حلب
السنن ، ابن ماجه دار الفكر
السنن ، أبى داود دار الفكر
السنن ، بيهقى دار المعرفة ، بيروت
السنن ، ترمذى دار الفكر
السنن ، دارمى دهمان ، دمشق
السنن ، نسائى دار احياء التراث العربى
السيدة فاطمة الزهراء عليهاالسلام ، بيروت
ص: 245
سير أعلام النبلاء ، ذهبى دار المعارف ، مصر ؛ مؤسسه الرسالة
سيره ابن اسحاق ، (السير والمغازى)اسماعيليان ، قم
سيرة الأئمة الاثنى عشر ، هاشم معروف الحسنى دار التعارف ، دار القلم
السيرة الحلبية ، حلبى بيروت
السيرة النبوية ، أبى الفداءدار احياء التراث العربى ، دار المعرفة
السيرة النبوية ، بستى بيروت
سيرة عمر بن الخطاب ، تاجى مصطفى البابى وأولاده
الشّافى ، سيد مرتضى مؤسسه امام صادق عليه السلام
شرح الأخبار ، قاضى نعمان جامعه مدرسين ، قم
شرح الأصول الخمسة، قاضى عبدالجبارمصر
شرح التجريد ، علامه حلى قم
شرح التجريد ، قوشچى چاپ سنگى
شرح صحيح مسلم ، نووى دار الفكر
شرح المقاصد ، تفتازانى افندى
شرح المواهب اللدنيّة ، زرقانى المطبعة الأزهرية ، مصر
شرح نهج البلاغة ، ابن ميثم مؤسسه النضر ، تهران
شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم
شفاء صدور الناس ... ، شرفى اهنومى نسخه عكسى مركز عقائد
شواهد التنزيل ، حاكم حسكانى ارشاد ، قم
صبح الأعشى ، قلقشندى وزراة الثقافة والارشاد القومى
صبح الأعشى ، قلقشندى دار الكتب العلمية
صحيح البخارى مصر
صحيح مسلمدار الفكر ، بيروت
الصديق أبوبكر ، محمد حسين هيكل مصر ، چاپ هشتم
الصراط المستقيم ، بياضى المكتبة المرتضوية
صفوة الصفوة ، ابن الجوزى قاهرة
ص: 246
الصواعق المحرقة ، هيتمى مكتبة القاهرة
ضياء العالمين ، نباطى عاملى نسخه عكسى ، مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
الطبقات ، ابن سعد دار الفكر
طبقات الشافعية الكبرى ، سبكى هجر
الطرائف ، سيد بن طاووس خيام
الطرف ، سيد بن طاووس نجف
طريق الرشاد ، خواجوئى ، (در ضمن الرسائل الاعتقادية )دار الكتاب اسلامى ، قم
طعن الرماح ( الفوائد الحيدرية ) ، سيد محمّد هندى
العدد القوية ، حلى كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم
عقاب الأعمال ، شيخ صدوق شريف رضى ، قم ، صدوق تهران
عقائد الثلاث والسبعين فرقة ، يمنى مكتبة العلوم والحكم ، مدينه منوّره
العقد الفريد ، ابن عبد ربّه افست مكتبة النهضة المصرية ؛ دار الكتاب العربى
علل الشرائع ، شيخ صدوق داورى ، افست حيدرية نجف
علم اليقين ، فيض كاشانى دار البلاغة
عمدة التحقيق ، عبيدى ، (در حاشيه روض الرياحين) قبرس
العمدة ، ابن بطريق تهران
عوالم العلوم ، ج 11 ، شيخ عبداللّه بحرانى مؤسسه امام مهدى عليه السلام ، قم
العين ، خليل مؤسسه دار الهجرة ، قم
عيون أخبار الرضا عليه السلام ، شيخ صدوق جهان
عيون الأثر ، ابن سيد الناسدار الجيل ، بيروت ؛ عزّ الدين
عيون الأخبار ، عمادالدين قرشى دار التراث فاطمى ، بيروت
الغارات ، ثقفى دار الكتب الاسلامى
الغدير ، علامه امينى دار الكتب الاسلامية ، چاپ دوم
غريب الحديث ، ابن الجوزى دار الكتب العلمية ، بيروت
غريب الحديث ، ابن قتيبةبغداد
الغيبة ، نعمانى اعلمى ، بيروت ؛ مكتبة الصدوق
ص: 247
الفائق ، زمخشرى عيسى البابى الحلبى
فاطمة الزهراء عليهاالسلام والفاطميون ، عقادبيروت ، چاپ دوم
فاطمة بنت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم ، عمر أبوالنصرالمكتبة الأهلية ، بيروت
الفتح المبين ، أحمد زينى دحلان ، (در حاشيه السيرة النبوية)دار المعرفة ، بيروت
الفتوح ، احمد بن اعثم كوفىدار الكتب العلمية ، بيروت
فجر الاسلام ، احمد اميندار الكتاب العربى ، بيروت
فرائد السمطين ، جوينى تحقيق محمودى ، بيروت
الفرق بين الفِرَق ، بغدادى دار المعرفة ، بيروت
الفصول المختارة ، سيد مرتضى كنگره شيخ مفيد ، قم
الفصول المهمة ، ابن صباغ مالكى حيدريه ، نجف
الفضائل ، شاذان بن جبرئيل قمى شريف رضى
فضائل الصحابة ، أحمد بن حنبل مكّه مكرّمه
الفقيه = من لا يحضره الفقيه
قرة العينين ، دهلوى پيشاور
قواعد عقائد آل محمّد عليهم السلام ، ديلمى نسخه عكسى ، مركز عقائد ، قم
الكافى ، شيخ كلينى دار الاضواء ، بيروت
كامل الزيارات ، ابن قولويه المرتضوية ، نجف
كامل بهائى ، طبرى قم
الكامل ، ابن اثيردار صادر ، بيروت
الكبريت الأحمر ، بيرجندى اسلامية
كتاب سليم بن قيسدار الفنون ، بيروت ؛ الهادى ، قم
كشف الغمة ، اربلى مكتبة بنى هاشم
كشف المحجة ، سيد بن طاووس داورى ، قم
كشف اليقين ، علامه حلى مجمع احياء الثقافة الاسلامية ، قم
الكشكول ، شيخ بهائى دار الزهراء عليهاالسلام ، بيروت
الكشكول ، سيد حيدر آملى شريف رضى ، قم
ص: 248
كفاية الأثر ، خزاز قمى بيدار ، قم
كفاية الطالب ، گنجى شافعى حيدريه نجف
كفاية الموحدين ، سيد اسماعيل طبرسى علميه اسلاميه ، تهران
كمال الدين ، شيخ صدوق جامعه مدرسين ، قم
كنز العمّال ، متقى هندى مؤسسه الرسالة ، بيروت
كنز الفوائد كراجكى دار الذخائر ، بيروت ؛ المصطفوى ، قم
الكوكب الدرّى ، حائرى مازندرانى شريف رضى ؛ الحيدرية ، النجف
گوهر مراد ، لاهيجى وزارة ارشاد
لسان العرب ، ابن منظوردار صادر
لسان الميزان ، عسقلانى اعلمى ، بيروت
لوامع الأنوار ، حسينى مؤيدى مكتبة التراث الاسلامى ، صعدة
اللوامع النورانية ، علامه بحرانى اصفهان
مؤتمر علماء بغداد ، مقاتل بن عطية مسترحمى ، چاپ چهارم
مآثر الإناقة ، قلقشندى عالم الكتب ، بيروت
مأساة الزهراء عليهاالسلام ، سيد جعفر مرتضى عاملى دار السيرة ، بيروت
متشابه القرآن ، ابن شهر آشوب مازندرانى بيدار ، قم
مثالب النّواصب ، ابن شهرآشوب مازندرانى نسخه عكسى ، مركز احياء ميراث اسلامى
المحاسن المجتمعة ، صفورى نسخه عكسى ، كتابخانه محقّق طباطبائى ،قم
المجدى فى أنساب الطالبين ، عُمرى كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم
المجلّى ، احسائى چاپ سنگى
مجمع الزوائد ، هيثمى دار الكتب العلمية ، بيروت
مختصر البصائر ، شيخ حسن بن سليمان حلى افست حيدريه ، نجف
مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظوردار الفكر
المختصر فى تاريخ البشر ، أبوالفداء دار المعرفة ، بيروت
مدارك الأحكام ، سيد محمد عاملى مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
مدينة المعاجز ، علامه بحرانى المعارف الاسلامية ، قم
ص: 249
مرآة الجنان ، يافعى اعلمى ، بيروت
مرآة العقول ، علامه مجلسى تهران
المراجعات ، شرف الدين مؤسسه بعثت، تهران
مروج الذهب ، مسعودى دار الهجرة ، قم ؛ دار الأندلس
المزار ، شيخ مفيدكنگره شيخ مفيد ، قم
المزار الكبير ، ابن مشهدى القيوم ، قم
مسائل على بن جعفرمؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
المستجاد ، علامه حلى ، (در ضمن مجموعه نفيسه)بصيرتى ، قم
المستدرك ، حاكم نيشابورى دار المعرفة، بيروت
المسترشد، طبرى مؤسسه كوشانپور
المسلك فى أُصول الدين محقق حلى آستان قدس رضوى
مسند أحمددار صادر ، بيروت
مسند فاطمة الزهراء عليهاالسلام ، سيوطى حيدرآباد ، هند
مشكل الآثار ، طحاوى
مصائب الأبرار ، مخزون سلماسى نسخه خطى ، آستان قدس رضوى
المصباح (جنة الأمان ... ) ، شيخ كفعمى شريف رضى ، قم
مصباح الأنوار ، هاشم بن محمّدنسخه عكسى ، كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم
مصباح الزائر ، سيد بن طاووس مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم
مصباح المتهجد ، شيخ طوسى مؤسسه فقه الشيعة ، بيروت
المصنف ، ابن أبى شيبةدار السلفية بومباى هند
مطارح النظر ... ، طريحى نسخه عكسى ، مركز احياء ميراث اسلامى ، قم
مطالب السؤول ، ابن طلحة شافعى سنگى ، تهران
المعارف ، ابن قتيبةدار احياء التراث ، بيروت
معانى الأخبار ، شيخ صدوق جامعه مدرسين ، قم
المعجم الكبير ، طبرانى دار احياء التراث العربى ، چاپ دوم
المغنى ، قاضى اسدآبادى الدار المصرية
ص: 250
مفتاح الباب ، عربشاهى (همراه با الباب الحادى عشر مع شرحيه)تحقيق: دكتر محقق
المقتل ، خوارزمى مكتبة المفيد ، قم ؛ افست از چاپ نجف اشرف
المقنعة ، شيخ مفيدجامعه مدرسين ، قم
الملل والنحل ، شهرستانى بيروت
من لا يحضره الفقيه ، شيخ صدوق جماعة مدرسين ، قم
مناظرات فى الإمامة ، عبداللّه الحسن أنوار الهدى ، قم
المناظرة والمعارضة ، تازى مغربى نسخه خطى ، آستان قدس رضوى
مناقب آل أبى طالب ، ابن شهر آشوب المكتبة العلمية، قم
المناقب ، ابن مغازلى مكتبه اسلاميه ، تهران
المناقب ، خوارزمى تهران
المناقب ، كلابى ، همراه با المناقب لابن مغازلى مكتبه اسلاميه ، تهران
منال الطالب ، ابن اثيرمكه مكرّمه
منتخب الأنوار المضيئة ، نيلى نجفى مكتبة الخيام
منتخب كنز العمّال ، متقى هندى دار احياء التراث العربى
المنتظم ، ابن الجوزى دار الكتب العلمية ، بيروت
من حياة الخليفة عمر بن الخطاب ، بكرى بيروت
المنقذ من التقليد ، حمّصى رازى جامعه مدرسين ، قم
منهاج السنّة ، ابن تيميةالمكتب العلمية ، بيروت
مواسم الأدب ، بيتى علوى السعادة ، مصر
المواهب اللدنّية ، قسطلانى افندى
موسوعة رجال الكتب التسعة ، بندارى ، كسروى حسندار الكتب العلمية ، بيروت
موسوعة العقاد الاسلامية ، عقاددار الكتب العربى
مهذب الروضة الفيحاء ، عمرى بغداد
ميزان الإعتدال ، ذهبى دار احياء الكتب العربية ، عيسى البابى الحلبى
ناسخ التواريخ (بخش خلفا) ، سپهراسلاميه ، چاپ دوم
ناسخ التواريخ (مجلد فاطمة الزهراء عليهاالسلام) ، سپهرمطبوعات دينى
ص: 251
النافع يوم الحشر ، سيورى (الباب الحادى عشر مع شرحيه)تحقيق دكتر محقق
نزل الأبرار ، بدخشانى كتابخانه أمير المؤمنين عليه السلام ، اصفهان
نزهة المجالس ومنتخب النفائس ، صفورى شافعى احمد البابى الحلبى ، مصر
نساء حول الرسول صلى الله عليه و آله وسلم ، بسّام حمامى دار دانية
نسمات الأسحار ؟نسخه عكسى ، كتابخانه محقق طباطبائى ، قم
نصيحة الشيعة ، رسول بن محمّدنسخه خطى ، آستان قدس رضوى
النقض ، قزوينى تحقيق محدّث ارموى ، تهران
نوائب الدهور ، مير جهانى كتابخانه صدر ، تهران
نوادر الأخبار ، فيض كاشانى مؤسسه المطالعات والابحاث الثقافية
نوادر المعجزات ، طبرى امامى مؤسسه امام مهدى عليه السلام ، قم
النواقض للروافض ، برزنجى نسخه عكسى ، آستان قدس رضوى
نور الأبصار ، شبلنجى دار الفكر
نور العيون ، حسينى نسخه خطى ، كتابخانه آيت اللّه گلپايگانى ، قم
النّهاية ، ابن اثيراسماعيليان ، قم
نهاية الإرب نويرى افست دار الكتب ، مصر
نهاية التنويه فى إزهاق التمويه ، ابن الوزيرنسخه عكسى ، مركز إحياء ميراث اسلامى نهج البلاغة ، سيد رضى ، (نسخه معجم)جامعه مدرسين ، قم
نهج الحق ، علامه حلى دار الهجرة ، قم ، چاپ چهارم
وسيلة الإسلام ، ابن قنفذ دار المغرب الإسلامى
وفاء الوفاء ، سمهودى دار إحياء التراث العربى
وفاة الصدّيقة الزهراء عليهاالسلام ، مقرّم شريف رضى ، قم
وقعة صفين ، نصر بن مزاحم كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم
الهداية الكبرى ، حسين بن حمدان خصيبى مؤسسه البلاغ ، بيروت
اليقين ، سيد بن طاووسدار الكتاب الجزائرى ، قم
ينابيع المودة ، قندوزى اعلمى ، بيروت ؛ اسلامبول
ص: 252
مقدّمه ··· 9
بخش اوّل : هجوم به خانه فاطمه عليها السّلام در آيينه وحى ··· 11
روايات اهل سنّت ··· 14
روايات شيعه ··· 19
شبى پيش از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ··· 23
روز وفات پيامبر صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ··· 52
واپسين لحظه ها ··· 30
بخش دوم : هجوم به خانه فاطمه عليها السّلام در آيينه تاريخ ··· 33
مقدّمات هجوم ··· 53
بيعت اجبارى ··· 37
مخالفت با ابوبكر ··· 38
اوّلين يورش به خانه وحى ··· 40
تهديدى ديگر هنگام جمع آورى قرآن··· 44
بهانه هاى هجوم ··· 54
درخواست يارى اهل بيت عليهم السّلام ··· 48
دومين يورش و خروج زبير··· 49
ص: 253
وحشيانه ترين هجوم ··· 51
اجبار اميرمؤمنان عليه السّلام بر بيعت ··· 64
سرانجام فاطمه عليها السّلام ··· 77
عيادت از بيمار هجوم ··· 78
بر مزار شهيد هجوم ··· 83
بخش سوم : هجوم به خانه فاطمه عليها السّلام در آيينه اسناد ··· 87
راويان اهل سنّت ··· 91
معاصرين ··· 99
راويان شيعه ··· 100
روايات گريه أميرمؤمنان هنگام غسل فاطمه عليهما السّلام ··· 116
جمع آورندگان روايات و مصادر هجوم ··· 117
كتب ناياب مربوط به قضيّه هجوم ··· 120
كثرت و اعتبار روايات هجوم ··· 122
اوّل : مظلوميت اميرمؤمنان عليه السّلام ··· 123
دوم : رنجهاى فاطمه زهرا عليها السّلام ··· 124
سوم : شهادت حضرت محسن عليه السّلام ··· 133
بخش چهارم : نكته هاى هجوم به خانه فاطمه عليها السلام ··· 513
حضرت محسن عليه السّلام شهيد هجوم ··· 137
محسن عليه السّلام در كلام خدا ··· 137
الف ) تورات ··· 137
ب ) قرآن ··· 138
ج ) حديث قدسى ··· 138
ص: 254
محسن در كلام پيشوايان معصوم عليهم السّلام ··· 139
شهادت حضرت محسن عليه السّلام در آثار ديگران ··· 144
تحليلى از مسئله هجوم : گامى به آن سوى جاهليّت ··· 251
انگيزه هاى هجوم و غصب خلافت ··· 162
پيمان شوم مهاجمين ··· 164
غربت على عليه السّلام ··· 170
هتك حرمت حرم ··· 173
مظلوم در سكوت ··· 517
عيادت سياسى مهاجمين ··· 181
تحريف تاريخ ··· 186
عوامل تحريف تاريخ ··· 191
شيوه هاى تحريف ··· 192
بررسى مفاد روايات هجوم ··· 202
زمان وقوع حادثه هجوم ··· 204
شكوه و گلايه اهل بيت عليهم السلام از جنايات مهاجمين ··· 211
گلايه اميرمؤمنان عليه السلام ··· 212
اشاره ··· 218
اعتراض فاطمه عليها السلام ··· 219
اشك و آه فاطمه سلام اللّه عليها ··· 223
دفن شبانه ··· 227
بازنگرى مسئله هجوم ··· 235
كتابنامه ··· 239
ص: 255
صفحه : 91 شماره 1/1 . ضرار بن عمرو غطفانى - قرن دوم - .
التحريش والاغراء : 52 (چاپ دار الارشاد ، استانبول ، تركيا ، سنه 1435 )
صفحه : 93 شماره 1/15 . أبو جعفر عقيلى - متوفى 322 - .
ضعفاء العقيلي : 3 / 33 .
صفحه : 94 شماره 1/23 . ابوبكر باقلانى متوفّى 403 ه - .
نكت الانتصار لنقل القرآن : 361 .
صفحه : 94 دنباله شماره 25 . ابوالحسن عبدالجبار قاضى اسد آبادى -
متوفّى 415 ه - . تثبيت دلائل النبوة : 1 / 240 و 2 / 595 ، 652 .
صفحه : 95 شماره 1/35 . ابن ابي طيّ حلبي - متوفّى 630 ه - .
نهر الذهب فى تاريخ الحلب للغزّي : 2 / 210 ، كتابات ابن ابي طيّ 158 .
صفحه : 97 شماره 1/46 سعيد بن محمد بن مسعود كازرونى - متوفّى 758 ه - . موسوعة العلاّمة الاُردبادي : 22 / 280 - 281 به نقل از مطالع الانوار .
صفحه : 104 دنباله شماره 115 . شيخ صدوق - متوفّى 381 ه - .
المناظرة (مناظرة الشيخ مع اهل السنة في حضور ركن الدولة): 33 (چاپ الماس 1437)
صفحه : 106 شماره 1/138 احمد بن منير اطرابلسى شاعر شام ، مشهور به رفّاء - متوفى 548 ه - ديوان عين الزمان ، الغدير 4 / 326 .
صفحه : 109 شماره 1/162 . زين الدين علي بن يوسف بن جبر - قرن هفتم - . نهج الإيمان 492 .
صفحه : 118 شماره 1/6 . نوّاب ابراهيم خان - متوفّى 1121 ه - و همكارانش . البياض الإبراهيمي : 1 / 38 - 42 ، 312 - 314 ، 394 - 402 .
ص: 256