سرشناسه : امینی ، عبدالحسین ، 1281 - 1349.
عنوان قراردادی : تفسیر فاتحة الکتاب .فارسی
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر سوره فاتحه الکتاب/ عبدالحسین امینی نجفی؛ با پیش گفتار رضاعبدالحسین امینی نجفی؛ مترجم و شارح عبدالعلی قنبری قادیکلاهی؛ ویراستار محمدجواد مصطفوی.
مشخصات نشر : قم : دارالکرامه، 1393.
مشخصات ظاهری : 200 ص.؛ 15×5/21 س م.
شابک : 65000 ریال : 978-600-7147-02-3
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : تفاسیر (سوره فاتحه)
شناسه افزوده : امینی، رضا، [شیخ]، مقدمه نویس
شناسه افزوده : قنبری قادیکلاهی، عبدالعلی، 1329 - ، مترجم
رده بندی کنگره : BP102/12/الف8ت7041 1393
رده بندی دیویی : 297/18
شماره کتابشناسی ملی : 3448758
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم سوگند حسن پور
ص: 1
تفسیر فاتحة الكتاب
ص: 2
مکتبة الامام امیر المومنین علیه السلام العاقة
(شعبه تهران)
ص: 3
تألیف : آیت الله اعظمی
علامه امینی
بزرگ ترین حماسه گر و مرزدار شیعه!!
ص: 4
اى ولىّ الله أعظم!
ای مدار دهر !
این اثر را که تراوشی از سخنان آباء پاک تو، پیرامون سوره ای از کلام الله مجید است، بآستان مقدّست تقدیم می دارم. از کرم و بزرگی ات! امید پذیرش است.
﴿یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَهٍ مُزْجَا هٍفَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنَاإِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ.﴾
ص: 5
ص: 6
ترجمه از: قدرت الله حسینی شاهمرادی
ص: 7
ص: 8
بسم الله الرحمن الرحیم
از آن جا که مرحوم ثقة الاسلام آقای حاج إسماعيل سيگاري، علاقة خاصّی به مرحوم آیة الله العظمی علامه امینی داشت، و مشتاقانه چشم براه إنتشار این ترجمه بود لذا بازماندگان آن مرحوم بخاطر یادبود آن فقید سعید، بچاپ این کتاب اقدام نمودند.
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
بسم الله الرحمن الرحيم
درباره «تفسير فاتحة الكتاب» که بقلم توانای علامه أميني قدّس سرّه! منتشر می شود. یادآوری نکاتی لازم و ضروری است:
1- درباره مؤلّف بزرگوار هیچ نیازی بتوصیف و معرفی نیست چه او بواسطة كتاب جاويد [الغدير] و آثار دیگرش بر جبین روزگار درخشان! و نامش شهره آفاق و زبانزد خاص و عام است! - آثاری که: هر کدام ،بتنهائی چراغ فروزان در محیط جهل و بیخبری است! - طبقات گوناگون مردم، شاعر و نویسنده و حکیم و دانشمند و مردم عادی، بتجلیل و بزرگداشت او پرداخته اند، ولی آن چه مسلّم است بایستی او را در آثار وجودش پیدا کرد؛ و از خلال صفحات آثارش یافت.
أصولاً : فردی که در مقام ستایش و تعریف دیگری است - هر که باشد دشمن با دوست! بد یا خوب! - در آئینه وجود خویش بنحوی او را منعکس می یابد و در واقع نوعی بتوصيف و تعریف خویش می پردازد آن چنان که خود ببیند و هر چه گوید از خود گوید مگر آن گاه که از ورطه خطرناک و دشوار خود بینی و خود پرستی آزاد و رها گشته و در دوست بکلی فانی شود در این صورت او بمنزلت و مقامی بس عظیم! نائل آمده، و دیگر؛ انّيّت و هوا در میان نیست!
2- در توضیح و تفسیر سورۂ «فاتحة الكتاب» نوشتجات فراوانی از نویسندگان و دانشمندان و حکما منتشر شده است. مؤلف بزرگوار «الذّریعه» در پژوهش خود، به هیجده تفسیر از تفاسیر شیعه، درباره سوره فاتحة الكتاب، واقف و آگاه شده اند (1) که هرگاه تفاسیر و تحقیقاتی را که ایشان پی نبرده و تفاسیر غیر شیعه را نیز ضمیمه کنیم مسلّماً پیش از این ها خواهد بود.
این تفسیر، اگرچه از جانب مؤلف دانشمند آن بلحاظی ناقص و ناتمام بجای مانده! ولی: نسبت بنوع خود از امتیازات ویژه ای برخوردار است! که مهمتر از همه تکیه بر حدیث و روایات معصومين عليهم السلام و غور و بررسی آن ها است. البتّه! واضح است که گفتار و نوشته ای که تنها بر اساس محور ولایت و آثار آن دور بزند قابل اعتنا است و گرنه؛ هیچ در صحنه حقایق علمی حریمی نخواهد داشت. این تفسیر، از این ویژگی بهره مند است.
3- ادیبان و نویسندگان می دانند که ترجمه از زبانی بزبان دیگر چه اندازه مشکل است، بخصوص اگر فنّی باشد و در اصطلاح خاصّ حکمت و عرفان!
اینجانب، فعلاً در پی شمردن مشکلات و چاره اندیشی از جمیع جهات نیستم، صرفاً برای یادآوری و تذكّر إجمالی است که مسئولان، توجّه داشته باشند که با موضوع مهّم و فراموش شده ای مواجه اند؛ امری که تا
ص: 13
بحال لااقل در این زمان! برای آن فکری نشده است، نه تنها در این زمینه، افراد متخصّص و پژوهشگر متناسب، تعلیم و تربیت نشده بلکه چنان بی اهمیّت تلقی شده، که هر کس بهر عنوان، دست بترجمه زده است؛ تباهي ثمرات، تا بانجا است، که نیازی بگفتن و بیان کردن نیست!
4- در این ترجمه، سعی شده که از عبارات و کلمات غير مستعمل پرهیز شود.بویژه: اصطلاحات نامانوس و لغات بیگانه که: استعمال لغات بیگانه، دأب گروهی است و کاربرد عبارات نامأنوس، دأب گروهی دیگر!
بعقیدۀ مردم آگاه و بیدار و دانا؛ بهترین نوشته، آنست که: با زبان معمول و مصطلح روز مردم، حرف بزند، تا هماهنگی و تبادل افکار بآسانی انجام گیرد چون: بکار بردن واژه های قرون گذشته و اصطلاحات بیگانه، خود نوعی فشار و تحمیل بر أفكار. و حاکی از بی اعتنائی به اعتبارات أصيل إجتماعي و نداشتن شعور اجتماعی است! البتّه بدیهی است که: اصطلاحات خاصّ علمی، که در محدوده فهم متخصّصين همان علم، عرضه شود، مستثنی است.
5- در خلال این تفسیر، مطالب و نکات قابل بحث، تا حدودی فراوان است.امّا مترجم، فقط به شرح و بیان چند مورد مهّم پرداخته مخصوصاً تصمیم گرفت که؛ إجمالاً مباحثی پیرامون سه موضوع مهّم این تفسیر، بآخر کتاب، بیفزاید مباحثی که بین دانشمندان و متکلّمین و حکما - از صدر اسلام تاکنون - مورد اختلاف بوده است سه موضوع عبارتند از:
1- تفسير إمام عسكرى عليه السّلام.
2- كتاب فقه الرّضا عليه السّلام.
3- مشيّت أزلي و حادث.
قدرت الله حسینی شاهمرادی
ص: 14
کتابی که؛ روبروی ما است!
ص: 15
ص: 16
در امکان هیچ دانشمند و بحائی نبوده (و نیست) که: در شناساندن کتاب عزیز خدا؛ در بحث گوشه ای از نواحی مختلف یک آیه، حقّش را ایفا کند! اگرچه از (موهبتِ) بیان، نصیبِ سرشاری و از علوم (الّهی) حظّ وافری داشته باشد!
يقيناً! بكُنُهِ سخنِ مولی - که پیوسته؛ نامش جلیل و پر شکوه باد! - کسی آگاه نیست! و به راز درونی كلماتش، راهي ني! جز (این که از حکمتِ أزلی) بین آفریدگان فردی (که محرم أسرار ألوهيّت او است) برگزیده، و از او راضی است.
پس، خرد های مقیّد و محدود را نرسد که در ژرفای آن دریای عظیم، فرو روند! و رموز آن معجزه جاودان را دریابند او آن چه از اسرار این دنیا و زندگیش در او پنهان است! - از آغاز تا هر کجا! - پی ببرند!
براستی قرآن کریم، با بلاغت بیان و فصاحت اسلوبش، بلغا و بزرگان ادب را مات و مبهوت کرده است!
«بگو :مسلّماً : اگر انس و جنّ گردهم آمدند، که مانند این قرآن بیاورند بمانندش نیاورند! اگرچه برخی از آن ها پشتیبان برخی دگر باشند!» (1)
و چون حاوي هرگونه معارف و علوم وأسرار تکوین است، خود، دلیل بر اینست که؛ قطعا؛«کلام خدا» است بنحوی که؛ با گذشت زمان فرسوده نگردد و با (طیّ)روزگاران، کهنگی نپذیرد حقیقتی است که در وصفش همه عاجزند و إحاطه بكُنهِ أسرارش محال!.
(از اين رو) إعتراف بزیونی و ناتوانی و بیچارگی! در برابر «کتابی که؛آیاتش استوار گشته و آن گاه از جانبِ حکیمِ آگاه - مفصلاً - گسترش یافته!» (2) از ورود بصحنه کارزار آن (بسی) بهتر است! زیرا که؛ در برابر عظمتش همّتِ نوابغ و سر آمد بزرگان، خُرد و ناچیز، شمرده شده! بلکه هیچ!.
براستی که : اعجاز قرآن باین چیز ها محدودیت و قید و بندی نپذیرد و هر گوشه از نواحی گوناگونش - ذاتاً - معجزه است.
مبانی عقیدتی! و قوانین تشریعی و نظام متین و محکمش برای بشر از سعادتی که در تدبیر شوّون زندگی قابل تصوّر است مقامی کاملتر بخشیده و شکل حقیقت داده است.
و چنان که آن، کتاب توحید و ایمان است و کتاب شرع و شریعت و سنن است، و کتاب فکر و عبادت است، و کتاب بلاغت و ادب است..... قبل از همه، کتابی است که؛ همه چیز و همگان در خزانه اش گرد آمده اند! و در آن، بیان هر چیزی است «و هدایت و رحمت و مژده برای مسلمان ها است!» (3) و در آن ریشه هر
ص: 17
علمی! و در آن حکمت و اندرز نیک و در آن مایحتاج دنيا و آخرت إنسان است!.
أمير المؤمنين سلام الله عليه، در طیّ سخنی - که در منتهای بلاغت است - کتاب خدا را چنین می ستاید: «... آن گاه بر او كتاب را نازل کرد!.
نوری که چراغ و نور افکن های او، خاموش نگردد! و چراغی که افروختگی اش، فروکش نکند! و دریائی که: قعرش ناپیدا است!.
راه روشنی است، که طیّ و سلوکش بگمراهی نکشد و پرتو روشنی است که نورش بظلمت و سیاهی نگراید و فرقانی است که برهانش ساکن نشود! بیان روشن و واضحی است که اصول و براهینش خلل ناپذیر است و درمانی است که از ناخوشی های روی آور باو ترسی نیست و عزّت و شوکتی است که؛ یاورانش را شکستی نِی! و حقّی است که مددکارانش را نمی مانند!
و او است، معدن إيمان و مرکز آن چشمه سار علم و دریا های آن بوستان عدل و رودخانه هایش! سنگ بِناهای اسلام و بنیانش! دره ها و راه های حقّ و دشت های هموارش!.
و دریائی است که؛ برندگان آب، خالیش نکنند! و چشمه هایی است که کشندگانش آن را از بین نبرند و كَمَش نکنند! و آبشخور هایی است که واردین از آن نکاهند! و منازلی است که مسافرین راه روشنش را گم نکنند و نشانه هایی است که راهروان آن نابینا نیستند! و تپّه هایی است که قاصدین، از آن، تجاوز نکنند!.
خداوند، او را، سيرابي عطش علما و بهار دل فقها و مقصد راه صلحا قرار داده است.
دوائی که: بعدش دردی نیست! و نوری که: با او ظلمتی نی! و ریسمانی که: دستاویزش محکم است و پناهگاهی که دژ بلندش استوار و عزّت (و شرف) برای کسی که تحت ولایتش قرار گرفت و او را دوست داشت! و ایمنی برای آن که واردش شد! و هدایت برای آن که پیرو او گردید! و عذر و پوزش، برای کسی که؛ او را بخودش نسبت داد! و برهان برای آن که بدان سخن گفت! و گواه برای فردی که بآن با دشمنان بدشمنی برخاست! و پیروزی برای کسی که بدان احتجاج کرد! و حامل، برای کسی که سراسر وجودش او را - پذیرفت!.
(خداوند او را) مرکب سواری برای کسی (قرار داد) که او را بکار برد! و علامت و نشانه برای آن که؛ بدنبال نشانه رفت! و سپر برای آن که در پی زره و آلتِ دفاع بود و علم و دانش برای کسی که (او را) در بر گرفت و نگهدارش بود و حدیث برای آن که روایت کرد! و حکم و فرمان برای آن که داوری نمود!.»
و حقيقة! خداوند، أسرار غامض كتاب آسمانی او رموز پنهان آیات مبینش را - که بر احدی از بندگانش اظهار نکرده - بآستان منور ختمی مرتبت صلى الله علیه و آله، بخشیده است:
«عالّم هر غیب است (و ویژه او است!) و بر غیبش احدی را چیرگی نبخشد و آگاه نسازد! جز آن فردی را که : (از او) راضی و خشنود است - از زمره رسول (و فرستادگان خویش) - ...» (1)
تحقيقاً! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تمام آن ها را در اوصیاء و جانشینان بعد از خودش بودیعه نهاده! جانشینانی که خدا طاعتشان را طاعت خویش و ولایتشان را ولایت خویش قرار داده است.
بنابراین هم ایشانند که با تلقی کامل از آن حضرت در رسالتِ پروردگارش تدبر نمودند و روی
ص: 18
بصیرتی که از امر خود داشتند! و هدایتی که: از پروردگارشان بود باقیانوسِ (بیکران اطمينان و) يقين، فرو رفتند! و از علوم و معارف إلّهى بعاليترين مقام! و بالاترین قلّه کمال! رسیدند!.
(این رشته، رشته علوم و دانشی است که) از نبّي أعظم صلى الله عليه و آله، بارت بردند. از این رو أمير المؤمنين عليه السّلام، اوّل فردی از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله است که؛ در تفسیر قرآن سخن گفت و او بلامنازع (و بدون استثناء) در کتاب الله و تأویلش از همه مسلمین داناتر است.
از ابن مسعود روایت است که:
«همانا، قرآن بر هفت حرف، نازل شده از آن حرفی نیست، مگر این که برایش ظاهری و باطنی است!. و همانا علی کسی است که علم ظاهر و باطن نزد او است.» (1)
و «سيّد أحمد زيني دحلان» در کتاب «فتوحات إسلامیّه» گفته است که:
«علی رضی الله عنه چنان بود که خدا علم زیاد و کشفّیاتِ فراوانی باو عطا کرده بود.
ابوطفیل، گفته: دیدم علی ضمن سخنرانی می گوید:
[از من، (هر چه بخواهید) از کتاب خدا سؤال کنید! بخدا قَسِم! آیه ای نیست مگر این که من داناترم شب نازل شده؟ یا روز !؟ در هامون؟ یا در کوه !؟ و اگر می خواستم هفتاد شتر از تفسير فاتحة الكتاب بار می کردم!.]
إبن عبّاس رضی الله عنه گفته:
[علم رسول خدا از علم خدای تبارک و تعالی است و علم علی رضی الله عنه، از علم پیامبر صلی الله عليه و سلّم است!، و علم من، از علم علی رضی الله عنه است! و علم من و علم أصحاب محمّد صلى الله عليه و سلّم، در برابر علم على رضي الله عنه چیزی نیست! جز مانند قطره ای در هفت دریا !]
و گویند که عبدالله بن عباس برای علی رضی الله عنه، زیاد گریه کرد تا این که بینائیش از دست رفت. و نيز، إبن عبّاس گفته است که:
هر آینه نُه دهم از علم و دانش به علیّ بن ابیطالب داده شده و قسّم بخدا! تحقیقاً در یکدهم دیگر (نیز) شریک مردم است!» (2)
و عترت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که راهنمایان حقیقی اند بعد از جدّ أطهر بعد از جد أطهر و پدر (بزرگوارشان) باسرار کتاب حکیم خدا داناترین مردم اند هم این ها پرچیم هدایت و محلّ أنوار الّهى ! و چشمه هاي ايمان و یقین اند! و خانه هایشان جای فرود آمدن وحی آشکار خدا است.
و بخاطر جلالتِ کتاب الله ! و بلندي مقام و برتری منزلتش دانشمندان مسلمان بتفسیر و بیان علوم و كشف أسرارش همّت گماشتند و در این زمینه بآثاری که از پیامبر اعظم صلی الله عليه و آله، و عترت هاديش رسیده است؛ تکیه کردند - بخاطر نهی که از آن ها درباره تفسیر برأی صادر شده است! -
بنابراین تمام کسانی که بتفسير همۀ قرآن یا بتفسیر پاره ای از سوره ها و آیاتش - پرداخته اند و یا از علوم و أسرارش بحث کرده اند، (همگی) چاره ای ندیدند، (جز) این که بروایاتِ رسول خدا صلّى الله عليه و آله
ص: 19
و آثار على عليه السّلام، و أولاد بزرگوار و مبارکش پناهنده شوند.
و تحقیقاً؛ گروهی از علمای عظیم انشّان ما، در ادوار و قرون مختلف، بتفسير سورة فاتحه، و كشف قسمتی از مشکلات و اسرار آن، و بیان آن چه که علوم عقلی و نقلی را شامل است. توجّه خاصّی مبذول داشته اند! و بخاطر جامعیّتش! و برای این که «أمّ القرآن» و أساس او است؛ تفسیر علیحده ای برایش ترتیب داده اند.
و از آن افراد ممتاز و برگزیده! و از آن سلف صالح (اجتماع مسلمین)؛ استاد و سر سلسله حفّاظ و محدّثین، مربّی و استاد ما، پدر بزرگوارم [أمینی] است - که روانش شاد! و تربتش پاک بادا -
وی، از آن شخصیّت های اسلامی است که حیات شان را (تبرُّعاً) نذر خدا کردند! و جانشان فدای إسلام شد! و بیشتر تاب و توان شان، در انتشار إسلام! و برافراشتن کلمۀ دین، و خدمت مصالح عموم، اختصاص یافت - بی آن که در فکر استراحت و استقرار خود باشند! - و مانند این فداکاری و جهاد مذهبی [در توسعه و گسترش دایره تبلیغ دین و نشر معارف إسلام - باقصی نقاط گیتی - و سوق مسلمین بترقّی و کمال] تاب و توان، نشان دادند!.
استاد و مربّی ما، پدر بزرگوارم - که رحمت ایزدی بر او باد! - در سراسر زندگی، وظیفه ای مهمتر از مسئولیّت (الّهی) و دینی. [در قبال مذهب و ملّتش] حس نمی کرد!. از این رو؛ لحظه ای از ساعات عمرش از مطالعه و تحقیق و تألیف و موعظه و ارشاد کوتاهی نکرد - چه در سفر چه در حضر -. و هر چیز گران و ارزان را برای محافظت میراث اسلامی و جلوگیری از ضایع و تلف شدنش بذل و بخشش نمود. بی آن که بسنگینی عمل و سنگینی کوشش! و جدّيّتش أهمیّت بدهد؛ - علی رغم طعن دشمنان و کینه ورزانی که؛ از هر دست انداز و دستاویزی به ناسزاگوئی پرداختند!
و آن مرحوم، ثروتِ علمي مهمّ و دیقیمتی از تألیف و تحقیق در بساتین و موضوعات گوناگون اسلامی - از تفسیر و حدیث و تاریخ و عقاید و... - از خود باقی گذاشت. و از تألیفات و آثار او همین «تفسیر فاتحة الكتاب» است. اگرچه حجم آن کوچک است ولی مؤلّف بزرگوارش - قدّس الله سرّه! - در آن مباحث مهمّی مندرج ساخته و آن را بدو بخش متمایز تقسیم کرده است.
در بخش أوّل، بتفسیر سوره توجّه شده، و در بخش دوّم، بتحلیل و بیان شمّه ای از دقایق سوره و آن چه در توحید و قضا و قدر و جبر و تفویض، از آیات کریمش استفاده می شود. بطوری که (ضمناً) تمام آن از روایات رسول خدا صلى الله عليه و آله، و عترت شریف و گرامی اش، بهره می گیرد.
و اینجانب بخش سومی بکتاب افزودم، بنام «دنباله پاورقی ها» که در آن متون احادیثی گرد آمده که بأن متون، شادروان پدرم، در آن دو بخش استدلال و برهان، اقامه نموده است!.
مربّی و استاد ما، پدر بزرگوارم که روانش شاد! و تریتش پاک باد! - دروسی از قرآن، در تفسیر و توضیح دسته ای از آیات کریم، ارائه داشته! و در اطراف مفاد و منطوق و شأن نزول آن ها بیاناتی دارد، امّا: توجّه او، بكتاب جاوداني اش - الغدير - برايش مجالی نگذاشت که بانتشار و چاپ این آثار بپردازد.
از آثار و تصانیفش:
کتابی است در تفسیر:﴿قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ﴾ (1)
ص: 20
و کتابی در تفسیر:﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ...﴾ (1)
و کتابی در تفسیر:﴿وَ كُنْتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً...﴾ (2)
و کتابی در تفسیر:﴿وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا...﴾ (3)
و در مجلّدات خطی و چاپی کتاب «الغدیر»، مباحث تحليلي مفصّل و دروس کاملی درباره عدّه ای از آیات که درباره عترت مطهّر پيامبر اكرم صلّى الله علیه و آله، نازل گردیده - بیان شده است. و آن آیات کریمه عبارتند از:
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ...﴾ (4)
و ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي...﴾ (5)
و ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ...﴾ (6)
و ﴿أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ...﴾ (7)
و ﴿أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا...﴾ (8)
و ﴿...هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ (9)
و ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (10)
و ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ.. ﴾ (11)
و ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ (12)
و ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ...﴾ (13)
و ﴿سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا﴾ (14)
و ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ...﴾ (15)
و ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ (16)
ص: 21
و ﴿وَ الْعَصْرِ،إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا...﴾ (1)
و ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ...﴾ (2)
و ﴿عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ﴾ (3)
و ﴿هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ ...﴾ (4)
و ده ها نظیر این آیات، که درباره مولی و سرور ما أمير المؤمنين عليه السّلام و عترت پاکش نازل شده، و بر متون أحاديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، استوار است.
شیخ جلیل ما [پدرم] - که رحمت ایزدی بر او! - در نیّتش بود که : رساله و کتابی جدا، در این گونه آیات تألیف کند. و بسیاری از آنان را در مجموعه خاصّی! بنام «الآيات النازلة في العترة الطاهرة» گرد آورده بود منتهی بعد از آن که در جلد چهاردهم کتاب جاودانی اش - الغدير - بتصحيح سند های مناقبی که از رسول أكرم صلّى الله عليه و آله - راجع بعترت پاکش - وارد است؛ پرداخت! بحث آن آیات. در بخش «مسند المناقب و مرسلها» مندرج گردید. و از تألیف و تصنیف کتابی جدا بی نیازی احساس کرد.
و این تفسير - فاتحة الكتاب - أوّلين تصنيف و اوّلین گام هاي تأليف او است. بدین جهت برای این که؛ حقّ بحث، از نواحی گوناگون ادا شود، (و در موارد لازم،) طرز بیان تغییر کند و مباحث و مصادر و فصول، گسترش یابد (و عند اللّزوم!) بتهذيب و إصلاح (مطالب و عبارات.) پرداخته شود، تجدید نظر را ضروری می دانست منتهی چون - شبانه روز - در مباحث کتاب جاودانيش - الغدير - و مسئولیّتش در برابر «کتابخانه عمومی جهانیش» مجدّانه (در این مباحث و وظائف) فرو رفته بود برایش دیگر مجالی نگذاشت که بتحقیق سایر آمال و آرزو های (مقدّسش) بپردازد.
و «مكتبة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام - العامة في النجف الأشرف» از تحفه های روزگار! و آثار (افتخار آمیز) پدر بزرگوار و استاد ما! - امینی - است! که روانش شاد و تربتش پاک باد!
آن مرحوم، در خلال نهضت علمی! و تعمقش در میدان تحقیق و تألیف! دریافت که در دانشگاه نجف أشرف، چه سختی و مشکلاتی محقق و مؤلّف را به رنج و مشقّت می افکند؛ تا به (أساس و) مصادر خطّی و چایی مطلوبش که بدرس و بحث او مربوط است - برسد!
إحساس مبرمی که دانشگاه بزرگ اسلامی ما - نجف اشرف - بیک کتابخانه عمومی - ابراز می کرد! [آن چنان که؛ هر حاجت و نیاز هر بحّاث و نویسنده را بر آورد - نیازی که با رنج فراوان بآن دست می یافت - از قبیل مصادر و وسائل آسایش و رفاه که در مسير هدف بلند او است] و نیز تحقیق رسالة جاودانی اش - الغدير - مرّبی و استاد ما [أمینی] را واداشت که آستین همت و کوشش بالا زند! و این کتابخانه عمومی را بوجود آوررد. کتابخانه ای که ناشی از نیروی شگفت انگیز! و مساعی شکر آمیز! و حسنات جاودانه او در انقلاب و دگرگونی حرکت علمی! و بالا بردن سطح فرهنگي آن شهر مقدس است و این خدمت فرهنگی، با گذشتِ
ص: 22
روزگاران، جاوید و پاینده خواهد ماند! و تاریخ، برای بنیانگذارش - أميني مجاهد! زيباتري نشان تقدير سپاس را با قلم نور! (بر جبین روزگار) می نگارد! و این بخاطر قدم های اصلاحی! و تهيه وسایل و اسباب إنقلاب حرکت علمی! و نهضت فعالیّت فکری او بر طرف ساختن نیاز دانشمندان و فرهنگیان و از لحاظ مصادر آن بنای عظیم اسلامی است. کتابخانه کانون اسلامی میثم تمّار
کتابخانه، از زمان تأسیس - تاکنون - خدمات بزرگ علمی و فرهنگی خود را در اختیار گروه فرهنگ و ادب قرار داده است. و بکوشش بنیانگذار و مؤسّس آن و تلاش گردانندگانش، توانسته است محیط مناسبی جهت مطالعه 45800 نفر - سالی ده ماه - برای واردین عراقی و کشورهای عربی و اسلامی ایجاد کند. و در خلال سالیان کوتاهی، مقدار زیادی از مصادر چاپی و خطی در علوم و فنون گوناگون بزبان های مختلف، فراهم آورد. همچنان - کتابخانه - از کتب خطی نفیس منحصر بفرد کتابخانه های عمومی کشور های اسلامی و غیر اسلامی، بر روی نوار های «میکرو فیلم» عکسبرداری کرده. و مقدار زیادی از آن را بر روی ورق های مخصوص «فستات» آورده. و آن را در دسترس مراجعین و پژوهشگران قرار داده است.
کتابخانه، در کنار این خدمات، بیش از سه هزار جلد از کتب علمی - چاپی - بکتابخانه های عمومی و مراکز فرهنگی جهان، اهدا کرده است.
گروه توليت «مكتبة الإمام أمير المؤمنين عليه السّلام»- گروهی که در تهران ساکنند - تأسیس شعبه ای از کتابخانه را در تهران [که پایتخت دولت (و مدار) تشیّع است] ضروری تشخیص دادند، که (هم) پیوسته؛ یادآور بنیانگذار این اساس بلند پایۀ علمی باشد! و( هم وسیله ای) برای تحقّق بخشیدن هدف های (آن مرد بزرگ!) و پیمودن راهی که او در تبلیغ و اشاعة دین طی کرده است. و (بهترین راه) برای انتشار ميراث علمي سلف صالح ما. و بهره برداری عمومی از آنان، در نواحی مترقّی است. و در مقدّم شان، تألیفات (خطّی و چاپی) مربّی و استاد ما، قهرمان میدان مبارزات مذهب و دین! «مرحوم امینی» است! که رحمت ایزدی بر او! -
برای این که؛ بخشی از این هدف عالى بثمر رسد و لباس عمل پوشد. بر این شدم که بیک سلسله انتشاراتی تحت عنوان «گنجینه های فکر اسلامی» مبادرت و رزم، که دارای مباحث و دروس علمی در حدیث و تفسیر و تاریخ و عقاید - بقلم نویسندگان و پژوهشگران بزرگ، از علمای شهیر اسلام باشد. و برای تبرک - بیاد قرآن کریم؛ - این اثر جاودانی «تفسیر فاتحة الکتاب» را نخستین شماره قرار دادم، و از خداوند در إدامة ابن دفاع مذهبي و إقامة اين برنامه مقدّس علمی، توفیق و مدد می طلبم. و خدا، وَرای هر قصد و نیّت است! و بسوی او است هر راهی!
دبیر کلّ کتابخانه: رضا أميني نجفي
ص: 23
ص: 24
ص: 25
ص: 26
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ
ص: 27
ص: 28
عناوین بخش :
أسامي سوره «فاتحه».
جامعیت «فاتحه» در علوم قرآن.
قسمت های مشترک بین «فاتحه» و قرآن.
شفا جستن، بوسیله «فاتحه».
(أميد و) آرزو بغير خدا.
ریا و شهرت طلبی.
خودپسندی.
کینه و حسد.
حرص و بخل.
ترس و آرزو.
ص: 29
ص: 30
این سوره - که از برکت و شرافت موج می زند! بأسامي گوناگون نامگذاری شده و تماماً نمودار فوائد (و آثار) بسیار قابل توجّهی است. باین ترتیب:
«المثاني»- چنان که در روایتی، «عیّاشی» با سندش از امام صادق علیه السّلام روایت کرده، که آن جناب فرمود:
«هرگاه حاجتی برای تو روی داد [مثانی] و یک سوره دیگر بخوان و دو رکعت نماز بجای آور و حاجت خود را از خدا بخواه!.
(راوى إظهار می کند) گفتم:
خدا، کارساز تو باشد؛ [مثانی] چیست؟
فرمود: فاتحة الكتاب.» (1)
«السّبع المثاني» - چنان که در چندین خبر آمده است (2) و مولی سبحانه! در کتابش، آن را، باین نام، نامیده. آن جا که فرمود:
﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾ (3)
و این آیه در جامعیّت سوره فاتحه - کلیاتی از علوم دینی و معارف الّهی! که در قرآن کریم وجود دارد - دروس عالی! (و حقایقی) بما می آموزد! و بالصّراحه بیان می کند که [فاتحة الکتاب] تصویر کوچک و نمودار قرآن است! این سوره مُجْمَل! و قرآن شرح مفصّل او است!. بهمین جهت ذات اقدس الهى آن دو را مقابل هم قرار داده و منّتی که با این سوره بر پیامبر اعظم دارد قرین منّتگزاري او (جلّ و علا!) با قرآن پر عظمت است؛ چنان که رسول خدا صلى الله عليه و آله، ضمن حدیثی - که در شأن این آیه (عظیم و) شریف است - صریحاً می فرماید:
«خدا، بفاتحة الكتاب منّتِ خاصّ جداگانه ای! بر من نهاد و آن را مقابل قرآن - که از جلال و عظمت دریای موّاج است قرار داد.» (4)
ص: 31
و این تخصیص و ویژگی! اشاره بجامعیّت سوره است. چنان که نامگذاریش به:
«أمّ الکتاب» روشنگر این جامعیّت است؛ چنان که در تحدیث عیاشی. از امام صادق علیه السّلام روایت شده! (1) و در حدیث دیگری در [ثواب الأعمال] - از آن جناب رسیده (2) و نیز علیّ بن إبراهيم، در تفسیرش روایت از آن حضرت دارد. (3)
و نامگذاریش به:
«أمّ القرآن»- نیز بدین سبب است چنان که علیّ بن إبراهيم - در تفسیرش - از امام صادق عليه السّلام می آورد! (4) و این از آن باب است که «أُمّ» هر چیز جامع و حاوی او است - بنیاد و ریشه ای که آن چیز شاخسار و فرع وی است. و مکّه را از آن جهت «أُمّ القُری» می نامند که زمین از زیرش گسترده و کشیده و منبسط گردیده و پیوست حاوي أجزاء مغز «أُمّ الرّأس» می گویند! و آتشی که بر گنهکاران محیط است. «أُمّ الإنسان» نامیده می شود چنان که خدا فرمود: ﴿فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾ (5)
و از این ها - تماماً - نمایان است که در این سوره دروس عالي معارف الهی و علوم سرشاری است که قرآن عظیم بتفصیل آن را بیان کرده بنحوی که این سوره مجمل و فشرده آن تفصیل است و هر آن چه خدای تعالی در کتابش ودیعه نهاده - کتابی که در آن بیان هر چیزی است - در این سوره یافت می شود!
و اینست؛ سرّ آن چه در حدیث نبوی صلى الله عليه و آله و سلّم آمده است. فرمود:
«هر مسلمانی که: فاتحة الکتاب بخواند. پاداش او باندازه ای است که قرآن خوانده باشد!» (6)
«و در «خصال» از پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله وارد است:
«کسی که فاتحة الكتاب بخواند خدای عزّوجلّ! بعدد هر آیه - که از آسمان نازل شده - ثواب تلاوت آن را عطا کند» (7)
جامعیّت این سوره معانی گوناگون و وجود مختلفی را تثبیت می کند از آن جمله: اینست که - سراسر
ص: 32
قرآن حاوی علوم و فرهنگ وجوه سه گانه [ مبدأ و معاد، و آغاز بفرجام] است و نواحی سه گانه را شامل چنان که: وجوه (گوناگون) علوم (و عرفان) را - تماماً - در بردارد.
درباره:
«بِسمِ اللهِ»
إمام حسن عسكری سلام الله علیه فرمود:
یعنی بر تمام امورم یاری از خدا می طلبم. خدائی که پرستش و بندگی جز برای او شایسته نیست. خدائی که دادرس است. آن گاه که از او دادخواهی شود پذیرا و جوابگو است هر آن گاه که خوانده شود.
و [الله]: همان کسی است که تمام آفریدگان بهنگام شدائد و نیازمندی ها و ناامیدی و انقطاع از جميع [ما سوى الله] و قطع رابطه از غیر خدا [بسوی او] و اله و شیدایند.
﴿الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ﴾
در آن اشاره ای است که؛ نعم سرشار و پراکنده در دو جهان - تماماً از او است! و برای او است ، رحمت همگانی دنیا و رحمت ويژه عالم آخرت.
روایت است که؛
«رحمن» همان (کسی) است که به روزی بندگانش شدیداً متمایل است! و مواد روزیش را از آنان نَبُرَد اگرچه فرمانش نَبَرند!.
بأفراد با ايمان در کاهش بندگی و طاعتشان «رحیم» است. و بافراد کافر کیش و ناسپاس که (از درگاه مقدّس او) خواستار (کمک و) همراهی اند با رفق و مدارا نسبت بآنان – [رحیم] است!
إمام حسن عسكري علیه السلام فرمود:
رحمن همان کسی است که به روزي بندگانش شدیداً متمایل است!.
فرمود:
و از رحمت او است که چون نیروی بلند شدن و غذا خوردن از کودک گرفته است بجای آن تاب و توان بمادرش داد! و او را بکودک (خویش) دلسوز و مهربان آفرید تا به تربیت و پرستاریش قیام کند. و چنان چه (دست روزگار) مادری از مادران را سنگدل و بی عاطفه پرورید تربیت این طفل (عاجز) را بدیگر مؤمنین واجب گردانید.
و از آن جا که نیروی تربیت و قیام بمصالح فرزند از (شالوده وجود) برخی از حیوانات گرفته شده! آن تاب و توان را در اولاد و فرزندشان جایگزین نمود که در زاد روزش بیا خیزد! و بدنبال روزي مقدّرش براه افتد.
از أمير المؤمنين عليه السّلام (روایت شده، که)
رحيم است به بندگان مؤمن و از رحمت وی است که صد رحمت آفرید و از آن رحمت واحدی در همۀ آفریدگان قرار داد و بآن مردم بیکدیگر رحیم و دلسوزند! و مادر بفرزندش مهربان! و (از این رو) مادران (در عالم) حیوانات بر اولادشان گرایش و عطوفت دارند! پس آن گاه که روز رستاخیز فرارسد! [رحمت واحد] را به نود و نه بخش دیگر بیفزاید و با آن بأمّتِ (جلیل) محمد صلى الله عليه و آله رحمت آورد!
ص: 33
آن گاه درباره کسانی از اهل این ملّت - که برایشان خواهان شفاعت اند - شفیعشان گرداند. (1)
و از آن حضرت دربارة «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ» چنین روایت شده:
«براستی وقتی که [الله] بزبان آوری بزرگ ترین نام! - از نام های خدا - را گفته ای! و آن اسمی است که غیر خدا، شایسته نیست بآن نامیده شود و هیچ آفریده ای آن نام خوانده نشده است.»
مرد سؤال کننده گفت: «بنابراین تفسیر [الله] چیست؟!»
فرمود:
«او است کسی که همه آفریدگان بهنگام شدائد و نیازمندی ها و ناامیدی و إنقطاع از جميع [ما سوى الله !] و قطع رابطه از غیر خدا، [بسوی او] واله و شیدایند!!
و این بدان جهت است که هر ریاست طلب و بزرگمنشی! - در این دنیا - اگر چه بی نیازی و طغیان وی چشمگیر است (ولی) هنگامی که؛ حوائج زیر دستانش باو زیاد شود (سرانجام) نیاز و حاجاتی بآن ها روی آور می شود که این (ریاست طلب و) عظمت خواه بانجامش قادر نیست و خود این نیز با حاجات و نیازی روبرو می شود که در انجامش ناتوان است. نتیجه بهنگام ناچاری و فقر و فاقه اش! بسوی خدا انقطاع و بریدگی پیدا می کند تا همّ و غمّ او که زائل شد (دوباره) بشرک خود باز گردد!!.
آیا بخدای عزّوجلّ! گوش نمی دهی؟ می فرماید:
بگو: رأیتان چیست؟ مرا باخبر کنید که هر گاه شما را عذاب خدا فرا گیرد! و یا شما را ساعت قیامت فرا رسد! اگر راستگواید ! آیا غیر خدا را می خوانید؟ بلکه [فقط] او را می خوانید! پس؛ آن چه خواهش و دعا، باو دارید - اگر بخواهد - (برآورده می کند و شرنگ و تلخی را) بر طرف می سازد. و آن چه شرک آورید فراموش می کنید!.] (2)
خدای عزّوجلّ به بندگانش فرمود:
ای نیازمندان رحمتم! براستی؛ ذلّت بندگی را [در همه حال] و نیاز را [در همه اوقات] گردنگیرتان ساختم پس در (هر چیز و) هر کاری که شروع می کنید و بتمام آن و بلوغ نهائی اش امیدوارید، بسوی من گرنش کنید. و یقین بدانید هرگاه اراده کنم که؛ بخشش و عطاء بشما روا دارم! أحدى، بمنع شما قادر نیست!. و هرگاه اراده کنم که (نعمتی) از شما باز دارم کسی بعطای شما قادر نیست!.
بدین جهت من ذیحق ترین فردی ام که بآستانش گدائی شود؛ و لایقترین کسی که (بایستی آفریدگان) بسویش تضرّع و زاری کنند.
از این رو در آغاز هر مطلب کوچک و بزرگی بگوئید:
ص: 34
﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِِ﴾
که در واقع چنین گفته اید:
بر این کار استعانت و یاری از خدا می طلبم خدائی که پرستش و بندگی غیر او جایز نیست! خدائی که دادرس است هر آن گاه از او دادخواهی شود پذیرا و جوابگو است هر هرگاه خوانده شود.
[رحمن] است!
چون با توسعه رزق و روزی برما رحمت آوَرَد.
[رحیم] است بر ما!
- در ادیان ما و دنیا و آخرت ما -
خدا دین را بر ما تخفیف داد و آن را سبک و آسان گردانید و او بر ما با جدائی و تمیّز ما از دشمنانش - رحمت آورد...» (1)
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾
إشاره باين است که آن چه در جهان های گوناگون وجود دارد، همه از لحاظ مبدأ و پیدایش - بخدای تعالی منتهی می گردد و او پرورش و تربیتش را بعهده دارد و شؤون او را در تمام عوالمش اداره می کند و او مُنعم همگان است.
از إمام سجّاد عليه السلام روایت است که:
«مردى بحضور أمير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت؛
مرا از [الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ] آگاه کن! تفسیرش چیست؟!
فرمود:
[الْحَمْدُ للهِ] آنست که خدا برخی از نعمی را (که) ببندگانش ارزانی داشته بآنها - سربسته - معرّفی کرده است چون تفصیلاً بشناسایی همۀ آنان قادر نیستند زیرا نعم و عطای او پیش از آنست که بشماره درآید و شناخته شود.
از این رو بأنها فرمود:
بگوئید: حمد و ثنا مخصوص خدا است بر آن چیزی که بدا نوسیله بر ما انعام فرمود!.
[رَبِّ الْعَالَمِينَ]:یعنی مالک و صاحب اختيار جهان ها است!
و جهان ها؛ گروه اجتماعات از همه مخلوق اجتماعات از همه مخلوق - از جماد و حیوان – است.
امّا حیوانات خداوندگار آن ها را در [یدِ] توان و قدرتش زیر و زبر می کند و از روزیش بآنان می خوراند! و در کنف حمایتش نگهدار! و بر آنان محیط است!. و بر اساس و بنای مصلحتش همه را تدبیر می کند.
و امّا جمادات: همو است که (با دستِ) قدرتش آن ها را نگه می دارد و آن چه را که بهم پیوند و پیوستگی دارد از سقوط شان جلوگیر است و آن چه در حال انهدام و سقوط است مانع از اتّصال و پیوند آنست!.آسمان را حافظ و نگهدار است که بر زمین واقع نشود مگر باذن و إجازة او و زمین را حافظ و نگهدار است که فرو نرود![جز بفرمان و امر او!] . براستی که او بر بندگانش - حقیقة! - رأفت و رحمت بسیار دارد؟
ص: 35
فرمود:
و [رَبِّ الْعَالَمِينَ] مالک و خالق و روزی رسان آن ها است. از آن جا که می دانند و از آن جا که نمی دانند!-
پس روزی معلوم و تقسیم شده است. فرزند آدم به هر روش و آئین که می خواهد! در دنیا، رفتار نماید - در هر حال و موقعیّتی که هست - روزی باو می رسد تقوای تقوی دار، زیادش نکند! و تبهکاری (فاسق و) فاجر بکاهش و نقصانش نیالاید! بین بنی آدم و روزیش پرده ای است که روزی طالب و جویای او است تا آن جا که اگر احدی از شما در طلب روزی اش درنگی نماید روزیش در جستجوی او است همچنان که؛ مرگ و میر بجستجوی وی است!» (1)
﴿الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ﴾
درخواست عطف و عنایت (بیشتری) است و یادی از نعم و ألطاف او است؛ که بر تمام آفریدگانش ارزانی داشته - بتفصیلی که در گذشته بیان نمودیم -
﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾
إقرار و اعترافی است برستاخیز و (روز) حساب و مجازات و پاداش!. و إثبات و تحکیم سلطنت و ملک آخرت، برای حضرت مولى سبحانه - همانند إثبات سلطنت و ملک دنیا -
و در حدیث چنین است:
(خدا) بر إقامة [روز جزا] - که همان روز حساب است - قادر و توانا است.
قادر است که آن را از زمان وقوعش جلو بیندازد و از اوقات بروزش بتأخير افكند!.
او در روز جزا - نیز - مالک است؛ از این رو بحق داوری کند آن که دامن خویش بجور و ستم آلوده است! در آن روز مالک هیچ حکم و داوری نیست [بدان گونه که - در دنیا- آن که صاحب اختیار و مالک أحكام است ستم کند.﴾ (2)
و از أمير المؤمنين عليه السّلام در حدیث دیلمی است:
امّا گفتار خدای تعالی در [مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.]
در حقیقت او روز رستاخیز - مالک سرنوشت خلایق است! و هر که در دنیا از شکّ و تردیدش اثری بجای مانده با سخت به گردنکشی پرداخته است،(چنین فردی را) بآتش افکند و از (رنج و) عذاب خدای عزّوجلّ برایش گریز و امتناعی نیست!. و هر که در دنیا جبین گرتش و فروتنی! بر آستان او سائیده! و بر این خصلت بندگیش رنگ دوام و حفاظت داده است برحمت (بیکرانش!) او را در بهشت برین جای دهد!﴾ (3)
و امّا:
ص: 36
﴿إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾
در حدیث وارد است که؛
خدای تعالی فرمود:
ای آفریدگان! - که: در نعمت سرشار، غوطه ورید! - بگوئید:
[تنها ترا می پرستیم!] ای خدائی که نعمت فراوان و رحمت گوناگون بما ارزانی داشته ای! با ذلّت و کُرتش و فروتنی! بدون ریا و شهرت و جاه! - خالصانه! - ترا فرمانبرداریم!. [و تنها از تو یاری می طلبیم!] بر طاعت و بندگی ات آن چنان که فرمودی از تو کمک می خواهیم و از دنیای خود آن چه از او نهیش کردی حذر کنیم و تقوی پیشۀ خود سازیم و از شیطان [که از درگاه مقدّست دور است!] و از جنّ و انس گمراه کننده سرکش! و از ستمگران آزار پیشه! بدامن عصمت و پاکی ات چنگ زنیم!. (1)
و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم روایت است که؛
خدای عزّوجلّ! فرمود:
بگوئید: إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.
(یعنی:) بر طاعت و بندگی ات (تنها از تو کمک می خواهیم!) و در کنار زدن حیله و شر دشمنانت (ای خدا! از تو کمک می جوئیم!) و آن چه بفرمائی! امر، آمر تو است!. (2)
بعد از آن که مولی سبحانه در آیات اول (این سوره) دقایق و نکات مهم شناسائی مبدأ و معاد (بنیادی) را بیان نمود و به (فرمانبران و) بندگان خویش آگهی داد که:
[او است پروردگار جهان و جهانیان و بسوی او است بازگشت هر چیزی و برای او است ملک و نعمت و رحمت دو جهان و از اینرو هر ستایش و ثنائی را شایسته!
و بعد از آن که نمایان ساخت که : بر عالمیان فرض است که بر آستانش خاضع و فروتن ایند! و بطاعت و بندگی اش طوق ذلّت و خواری! بگردن نهند! و خواست؛ روش حقّ و حقیقت را در افعال و کردار بندگان - از حيث «جبر و تفويض»-بپا کند فرمود:
﴿إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَستَعينُ﴾
إشاره بر این که افعال بندگان برای آن ها آفریده شده آن ها بیاری پروردگار - بگناه و عصیان - دامن خویش نیالایند و به نیروی او توفیق طاعت و بندگی حاصل کنند.
و اشاره بر این که بندگی مطلوب خدا آن عبادت خالصی است که از بندگان با اراده و اختیارشان صادر شود؟ - در حالی که از خدا بر إستكمال طاعت و سنّت و ادای وظیفه اش یاری بجویند!-
اینست معنى «الأمر بين الأمرين» که با «إيَّاكَ نَعْبُدُ»، جبر از بین می رود و با ﴿إِيَّاكَ نَستَعينُ﴾ تفویض و إمام صادق عليه السلام بر آن [قَدَری] (3) بهمین آیه استشهاد کرد و دلیل آورد. چنان که در تفسیر
ص: 37
عیّاشی، با سندش از برخی از اصحاب ما وارد است که:
«عبدالملک مروان، به عامل مدینه، (پیامی) فرستاد که:
[محمّد بن عليّ بن الحسین (1) را نزد من بفرست، ولی ترس و نگرانی و اضطراب در أو إيجاد مكن، و
ص: 38
حوائجش را برآور!]
چون : مردی از [قَدّریّه] بر عبدالملک وارد شده بود که تمامی اهل شام از مجادله اش عاجز بودند. بدین جهت عبدالملک گفت:
[مرد این میدان - فقط - محمد بن علی است (و این لباس تنها بقامت او برازنده است)!]
پس بنماینده مدینه پیامی فرستاد و نوشت که:
[وسائل آمدن محمّد بن علی را پیش من - فراهم کن!]
او هم نامه را بحضورش آورد امام باقر عليه السلام فرمود:
[من پیر سالخورده ام برای بیرون آمدن تاب و توانایی ندارم این پسرم - جعفر - را بجای من نزد او بفرست.]
زماني كه؛ إمام صادق علیه السّلام پیش عبدالملک اموی آمد عبدالملک، آن جناب را بخاطر جثّه کوچک او صفر سنّش! تقبیح نمود! و از این که مرد [قَدّری] و او را گرد آورد اکراه داشت! مبادا كه [قَدّری] پیروز گردد!.
مُقدّم گرامي إمام صادق علیه السّلام - برای مجادله [قَدّری] - بین مردم شام دهن بدهن منتشر گشت. فردای آن روز سر رسید و مردم برای (تماشای) مجادله آن ها گرد آمدند عبدالملك أموى بإمام صادق علیه السلام گفت:
مطلب اینست که حرکات این مرد قدری ما را عاجز کرده به پدرت نوشتم که [تو] و [او] را گردهم آورم (1) .نزد ما احدی باقی نمانده که از مجادله اش سالم در آید آن چنان زبردست و ماهر است که بر همگان فائق و پیروز! گشته است!)
إمام صادق علیه السلام، فرمود:
﴿يقين بدان خدا ما را بس که بر او پیروز شویم.﴾
راوی گوید:
«چون بگرد هم آمدند [قَدّری] بامام صادق علیه السلام گفت:
از هر چه خواهی بپرس.
إمام، باو فرمود:
سوره حمد را بخوان!
(او هم) خواند و عبدالملک اموی - در حالی که من با او بودم - می گفت:
(واقعاً) چه مطالبی بر ضدّ ما، در سوره حمد است!
﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ!﴾
راوی، اضافه نمود که؛
«قَدّری شروع کرد بخواندن سوره حمد تا رسید به ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾، بلادرنگ! إمام، باو فرمود:
ص: 39
[تأمل کن کمک از چه کسی می طلبی؟!
اگر حق بجانب تو است چه احتیاجی بکمک داری؟!]
طرف بیچاره شد! - فبُهت الّذي كفر -
و خدا گروه ستم پیشه را هدایت نمی کند!» (1)
و امّا:
﴿إهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ...﴾
بعد از بیان علوم و دانش همگانی و همه جانبه مبدأ و معادا و روشنگری وظیفه بندگی و إظهار آخرین گفتار ممتاز! مولی بعظیم ترین مقاصد و عالی ترین هدف اشاره نموده است و آن خواستن هدایت از پیشگاه مقدس خدای تعالی به [صراط مستقیم] است و خواستار استقامت و ثبات بر آن هدایت و آئین و خواهان رشد (و كمال) در دین (جاودانی) او تمسّك بحبل (متین) او! و افزون خواهی معرفت و بینش او و دوری از سلوک راه و روش گمراهان و دورویان و تبه کاران کسانی که جلوه های دل انگیز رحمت بیکران حق را نپذیرفتند و خشم و غضب أولیاتش را بر آشفتند!). کسانی که در آینده نزدیک - بحالشان - ترا واقف و آگاه سازیم!.
این گوشه ای از نواحی جامع و همگانی [فاتحه] در فرهنگ و علوم قرآنی است.
آن گاه اساسی ترین و مهم ترین هدف قرآن کریم از معارف دینی و الّهی و معرفة النّفس - اینست که؛ بين أصول دین و مذهب و فروعشان گرد آورد و سوره مقدس [ فاتحه]، إجمال و خلاصه آن ها را در بردارد؛ و صول پنجگانه توحید و عدل و نبوت و امامت و معاد را شامل است و بر عبودیت و بندگی دلالت دارد [عبودیتی که از آن جزئیات و شاخ و برگ دین متفرُع است.]
فاتحة شريف آئین و روش حق را واضح و روشن می سازد؛
این سوره با منشور: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ،الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ،مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾، بزرگ ترین و حدانّیت حق را بازگو می کند و از قیومیت ذاتی أحدى و ربوبیّت سَرمدی اش حکایت دارد و از سروري دائمي ألوهيتش نغمه سر دهد و از ملک ازلی و ابديش لب باز كند! و از نعّم و لطف بی دریغش [که پیوسته شامل همگان است و رحمت فراوان که ویژه مؤمنین است] خبر دهد! و حقيقةً : رحمت عامُّ و لطف عميش نهایت عدل و انصاف را متضمّن است!-[رحمتی که در ملک و ملکوت آفریدگان را - جميعاً - فراگیرد! و از إنصاف خدا به عالیترین مراتب کمال آگاه سازد.]
این توصیف همه جانبه [صفات ذات و صفات فعل] او است که دلالت بر رجوع و بازگشت خلایق بسوی او دارد!. «تا آنان را که پزشتی گرائیدند بجزای کردارشان برساند و بآنان که رفتار نیک از وجودشان سر زد نیکوترین پاداش دهد!.» (2)
آن گاه بعد از اشاره بر عبودیت کامل و همه جانبه - در فروع - و بعد از بیان اعتقاد درست در افعال بندگان بآنان فرمان داد که در جستجوی هدایت و راه به صراط مستقیم باشند و او است راه روشنگر حق
ص: 40
که سالک راه خدا را بخدا می رساند (راهی است که) بخشنودی پروردگار منتهی می شود.
صراط مستقيم جز طریق آن که بر بندگان ولایت دارد طریق دیگر نیست و باعتبار [حدوث و بقاء]. نبوّت و امامت از آن منشعب می گردد! که زمامش را بهر دو اعتبار پیامبر اعظم بر عهده دارد و امامت را بإعتبار دوّم - جانشین پاکش!. و هر که باین دو عزیز الوجود راهی یافت حقیقة بخدا رهنمون شد و فرمان خدا و رسولش را بگردن نهاد!
«و آنان که خدا و رسول (وی) را فرمان ببرند هم آن ها با کسانی اند که خدا بر آن ها نعمت ارزانی داشته! - از پیامبران و صدّیقین و شهداء و صلحا -» (1)
و در این هنگام ممکن است که از فرمایش:
﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾
سه وجه (گوناگون) اراده شود:
1- [یهود] در زمره غضب شدگان، (2) و [مسیحیان] از گمراهان بشمار آیند.
2- [ناصبی ها] در زمره غضب شدگان، و [شک کنندگان] در شمار گمراهان بحساب آیند. (شک کنندگان کسانی اند که: در حقّ إمام معرفت و شناسائی ندارند.)
3- [یهود و نصاری] در زمره غضب شدگان و [سرگشتگان و عدول کنندگان] از امیر المؤمنین علیه السّلام در ردیف گمراهان بحساب آیند.
و برای هر وجهی دلائل و شواهدی است.
امّا وجه أوّل:
از امیر المؤمنين عليه السّلام روایت است که فرمود:
﴿خدا، به بندگانش فرمان داد که راه [انعام شدگان] (3) را از او درخواست کنند؛ و (گروه ممتاز انسجام شده) همان پیامبران! و صدّیقین! و شهداء! و شایستگان اند!.﴾
و (دستور فرمود) که از راه غضب شدگان دوری کنند و پناهندگی بخواهند؛ و (گروه غضب شده) همان یهودند که خداوند درباره آن ها فرمود:
[آیا شما را بدتر از آن - از حيث پاداش و جزا - نزد خدا آگاه کنم؟
کسی (بدترین جزاء پاداش او است) که خداوند او را از در خویش رانده و بر او خشم و کرده است..... ] (4)
و (دستور فرمود) که از طریق گمراهان (دوری کنند و) از او پناهندگی بخواهند و آن ها کسانی اند
ص: 41
که خدای تعالی درباره آن ها فرموده:
[بگو ای اهل کتاب در دینتان - بناحق - غلو نکنید. و از هوای نفس گروهی که قطعاً پیش از این گمراه شدند! و (مردم) زیادی را گمراه کردند! و از میان راه راست بدور افتادند! تبعیّت نکنید.] (1)
و (این گروه) همان مسیحیان اند...» (2)
خدا فرمود:
«آیا توجّه نکردی یکسانی که در ولایت گروهی در آمدند که خدا بر آن ها غضب کرده است.» (3)
این آیه موید است که یهود در زمره [غضب شدگان] اند. (أهل نظر) معتقدند که منظور این ایه، گروهی از منافقین است که تحت ولایت یهود بودند و اسرار مؤمنین را نزد آن ها فاش می کردند. (4)
در سوره ممتحنه، فرمود:
«ای کسانی که! ایمان آوردید در ولایت گروهی نباشید که خدا بر آن ها غضب کرده است!.» (5)
این آیه - نیز - مؤید همان است و از آن گروه منظور یهود است چنان که مفسرین بر آن تصریح دارند. (6)
و اما وجه دوّم:
روايت از امام صادق علیه السّلام بر آن دلالت دارد. فرمود:
﴿غضب شدگان ناصبی هایند! و گمراهان شک کنندگان اند! آنان که: در حقّ إمام، معرفت و شناسائی ندارند!.﴾ (7)
و إمام رضا عليه السلام فرمود:
ص: 42
کسی که در عبودیت از امیر المؤمنین علیه السّلام، تجاوز کند! همو از غضب شدگان و گمراهان است. (1)
و آن چه در ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ روايت شده مویّد این نظر است.
عیّاشی، در تفسیر فاتحه از داوود بن فرقد از امام صادق عليه السلام روایت دارد که:
﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾، يعنى أمير المؤمنين عليه السلام. (2)
و علی بن إبراهيم از پدرش از حماد از امام صادق علیه السّلام درباره ﴿صِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ روایت دارد که :
﴿أن أمير المؤمنین و معرفت آن بزرگوار است و دلیل این که [صِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ]، أمير المؤمنين است گفتار خدا است که فرمود:
﴿وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ (3)
و او، أمير المؤمنين عليه السّلام است هم در [أمّ الكتاب] و هم در [صِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ] (4)
و آیات زیادی که در آن ها صراط مستقیم وارد شده مؤیّد این وجه است.
مانند:
﴿وَ أَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ﴾ (5)
و ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ (6)
و ﴿وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (7)
و ﴿هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ (8)
و ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (9)
و ﴿أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (10)
و ﴿وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (11)
و البته أحاديث فراوانی در این آیات وارد است که مراد از [صراط مستقیم] - در این آیات - همان أمير المؤمنين عليه السّلام است. (12)
ص: 43
و امّا؛ وجه سوّم:
[یهود و نصاری] در صف [غضب شدگان] باشند و ناصبی ها و شک کنندگان - که در ردیف مخالف اند! - از گمراهان بشمار آیند.
قسمت اول، بقرينه گفتار خدای تعالی است که فرمود:
«و کسانی که در خدا (و دین خدا) بعد از إجابتِ (فطرت سالم)، جدل و احتجاج کنند؛ (دلیل و) حجّت آن ها نزد پروردگارشان پوچ و نابود است!!
و بر آن ها غضبی است!!
و بر ایشان عذاب دشواری است!» (1)
جدل کنندگان در خدا (و دین خدا) به [یهود و نصاری] تفسیر شده است. (2)
و قسمت دوم بقرینه گفتار خدای تعالی است که فرمود:
«البتّه پروردگارت بآن که از راهش گمراه شده - هم او - داناتر است.» (3)
در این آیه از طریق شیعه و سنّی وارد است که براستی گمراهان همان گروهی اند که بأمير المؤمنین علیه السّلام دشنام دادند و گفتند: بوسیله او هر آینه - محمّد صلى الله عليه و آله و سلّم، در آشوب و فتنه افتاد!. وخدا «ن والقلم» را نازل کرد. (4)
این گوشۀ مهمّی از جامعیّت [فاتحه شریف] در علوم قرآن است! که پر از مسائل مهم و رؤوس مطالب است و آن - چنان که می بینید - دروس عالی و برجسته از کتاب (مقدس) را هویدا می سازد و فصول فراوانی از معارف الهی را آشکار می کند و نمایانگر مباحث سرشاری از فرهنگ و علوم دینی مترقّی است که در قرآن عظیم، بتفصیل بیان شده است.
از این رو شایسته است که مولی سبحانه بر پیامبر اعظم خویش باین سوره منّت گزارد و مستقلاً یادآوری کند.
از موارد مشترک قرآن کریم و این سوره:
براستی مرکز تجمع فرهنگ و معارف الّهی همان [تمجید و عبودیّت و حمد و ثنای] خداوند است. و هر یک از این ها - که مبانی علوم و ریشه دروس دین را در بردارد - جز با انبوهی از معالم و دانش و بینش مهم و قابل توجهی! تمام نمی شود.
امّا : حمد : آن فرع شناسائی و معرفتِ ذاتِ اقدس الهی! و نعمت های (بیکران) او است و (برای هیچ کسی) میسّر نشود مگر این که؛ یکدل و یکسو بذات لا يزال او پناهنده گردد! و بحقیقت توحید و یگانگی برسد. و بدون عرفان وسعتِ نعمش و بدون إعتراف (بحقیقت ویژه ای) ستایش او، تمام نشود. إعتراف
ص: 44
باین که: نِعَم فراوان بندگان [جميعاً] که قابل شماره نیست تنها از مولی سبحانه است و او [چنان که فطرة می یابی] غایت و هدف مبادی الهی و پایان هر آغازی است نتیجه معارف دین است و فرع وقوف و آگاهی بر اصول و آخرین دعا و درخواست متالهین است چنان که خدا فرمود:
«و آخرین دعا و درخواستشان [الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ] است.» (1)
و امّا ثناء:
تعریف و حدّثنا یاد او جل جلاله است؛ بصفات و افعال جمال و جلالش! (یاد همان دلارامی!) که مدحش در میان است.
بنابراین ستایش منعم - که برتر از هر گونه ستایش است! - مستلزم درک و آگهی! از صفات او است. آگهی و اطلاع بر آن چه که از مبدأ أعلی سرچشمه می گیرد. از قبیل افعال نیک او و هر آن چه؛ از فضل و رحمت بی دریغش بر بندگان خود افاضه می کند و این آگهی متضمن معرفت و آشنائی با صفات رحمت و عنایت و لطف و کرم و عطوفت و بخشش و رزق و آفرینش و سوق بمرگ و حیات و دیگر جلوات جلال و إكرام أو است.
امّا تمجید و عبودیّت:
تمجید قرین شدن شرافت (و عظمتِ) ذات بحُسن فعالِ او است (2) و نیازمندیش بمعرفت و شناسائی [صفات ذات و صفات فعل] از آن چیز هایی است که پنهان و پوشیده نیست چنان که [إقرار و اعتراف بگرنش عبودیّت و بندگی اظهار فقر و نیاز بدرگاه ذاتِ پروردگار کمک خواستن از پیشگاه مقدس و متعالیش که بر عهده نفس (إنسان) است، إحراز موقعیت و مقام سائلین و گدایان آستان او هدایت خواهی از ذات أقدس اولا قرار و آرامش و إعتراف به صراط من صراط مستقیم او صراطی که بآن بر شهداء و أنبیاء و پیامبران و صلحا، إنعام فرموده است! - دوری از راه غضب شدگان و گمراهان تماماً مستلزم إذعان و اعتراف بهدف های عالی! (و گرایش) و إعتقاد (و يقين) بمطالب فراوان است و انبوهی از مسائل دین را متضمن!!
پس چنان که قرآن محتویات این مجموعه چهارگانه را مشروحاً در بر دارد همچنین فاتحه نمونه و خلاصه آن مجموعه را در بر دارد! - در سراسرش همه چیز قرآن یافت می شود! -
از سوی دیگر:
آن چه در سراسر قرآن وجود دارد از سه حال بیرون نیست:
بخشی ویژه مولی سبحانه است که صفات ذات و فعلش را بیان می کند و آن چه بدو منتهی است - از آغاز و فرجام - روشن می سازد.
و بخشی دگر ویژه بندگان است و آن توضیح فروع دین و تکالیف شرعی و وظایف عبادت کنندگان و راهیایی و هدایت خواهى بذات اقدس او و تمسک بولايت و إطاعت أولو الأمر است.
و بخش سوّم بین خدا و بندگان مشترک است.
سورة فاتحه - نیز - چنین وضعی دارد:
ص: 45
ثلث أولش - همان سه آیه - مخصوص مولی سبحانه است؛ که صفات ذات و فعلش را بیان می کند. و ثلث آخرش که آن نیز آیاتش سه تا است ببندگان مربوط است![دعا و راهیایی و هدایت خواهی بذات اقدس او و تمسّک بولایت، و بیزاری از غضب شدگان و گمراهان طریق ولایت و منحرفین و سرخوردگان از حقّ].
و ثلث دیگر؛ و آن یک آیه است - ایاک نعبد و إياك نستعين - بين خدا و بندگان او مشترک است.
است- إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ در حدیث نبوی صلى الله عليه و آله باین مطلب اشاره شده که:
«خدای تعالی فرمود:
[نماز را بین خود و بنده ام بدو بخش مساوی تقسیم کرده ام نیمی برای بنده و نیمی برای من.]
هنگامی که بنده گفت: الْحَمْدُلله رَبِّ الْعالَمينَ
خدا می فرماید: بنده ام مرا ستود!.
وقتى گفت: الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
خدا می فرماید: بنده ام بر من ثنا خواند!
وقتی گفت : ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾.
خدا می فرماید: بنده ام مرا تمجید کرد!.
وقتی گفت: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ﴾.
خدا می فرماید این بین من و بنده من است و برای بنده ام آن چه درخواست کند - مهیّا است.
وقتی گفت: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاط الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾. خدا فرمود این برای بنده من است و برای بنده ام - آن چه درخواست کند - مهیّا است.» (1)
و از أمير المؤمنین علیه السلام روایت است که:
«البته خداى عزوجل فاتحة الكتاب را نیمی برای خود قرار داد و نیم دیگر برای بنده اش خدای تعالی! فرمود:
این سوره را بین خود و بنده ام تقسیم کرده ام! هر گاه یکی از آن ها گفت:[الْحَمْدُلله] هر آینه مرا ستایش کرد!.
وقتی گفت: [رَبِّ الْعالَمینَ]، هر آینه مرا شناخت!.
وقتی گفت : [الرَّحْمَنِ الرَّحيم]، هر آینه مرا ستود.
وقتی گفت : [مالِكِ يَوْمِ الدِّینِ] هر آینه بر من ثنا گفت!.
وقتی بزبان آورد: [إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ]، هر آینه برای بنده من - بعد از آن چه که از من درخواست نمود - در عبادت و بندگیم راست گفت.» (2)
شیخ طوسی در [أمالی]، و شیخ (بزرگوار) ما - صدوق در [عيون أخبار الرضا علیه السلام]، حدیث زیر را از محمّد بن قاسم [مفسر] استرآبادی رضی الله عنه، از یوسف بن محمّد بن زیاد، و علیّ بن محمد بن سیّار، (و
ص: 46
آن دو) از پدرانشان روایت کردند که؛
«حسن بن علی، از پدرش؛ علیّ بن محمّد، از پدرش؛ محمّد بن علی، از پدرش؛ علیّ بن موسی الرّضا، از پدرش؛ موسی بن جعفر، از پدرش؛ جعفر بن محمّد، از پدرش؛ محمّد بن علی، از پدرش؛ علیّ بن الحسین، از پدرش؛ حسین بن علی، از پدرش؛ أمير المؤمنين - علىّ بن أبي طالب - عليهم السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده که خدای عزّوجلّ! فرمود:
سوره فاتحه را بین خود و بنده ام تقسیم کرده ام. نیمی برای بنده و تیمی برای من و برای او است هر آن چه سؤال کند.
وقتی گفت: بِسمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.
خدا جل جلاله فرمود: بنده ام بنام من آغاز نمود بر من سزاوار است که امورش را برای او تمام کنم و در احوالش بركت ایجاد کنم.
وقتی گفت: ﴿الْحَمْدُلله رَبِّ الْعالَمينَ﴾.
خدا جلّ جلاله فرمود: بنده ام مرا ستایش کرد و دانست که براستی تمام نعمت ها که برای او است از جانب من است و البته؛ بلیّاتی که از او برطرف نمودم به نیروی فضل من است شما را گواه می گیرم که به نعمت های دنیایش، نعم آخرت بیفزایم و بلا های آخرت از او بگردانم چنان که از او، بلای دنیا را بر طرف کردم.
وقتی گفت: ﴿الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾.
خدا جل جلاله فرمود: بنده ام گواهی داد که من رحمان و رحیمم شما را گواه می گیرم که البته از رحمتم بهره و نصیبش فراوان دهم.
وقتی گفت: ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾.
خدا جل جلاله فرمود: شما را گواه می گیرم همچنان که اعتراف نمود که من مالک روز جزایم، البته؛ حسابش را - روز حساب - آسان گردانم و از بدی هایش در گذرم.
وقتی گفت: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ﴾.
خدای عزّوجلّ فرمود: بنده ام راست گفت فقط - مرا عبادت می کند شما را گواه می گیرم که ماً ابرای عبادتش آن چنان توایی دهم که هر کس بندگی او را بر من مخالفت کرد. (افسوس و) غبطه خورد!.
وقتی گفت: ﴿وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ﴾.
خدای عزّوجلّ فرمود: بنده ام - فقط - از من کمک خواست و بمن پناهنده شد. شما را شاهد می گیرم که البته مددکار وی ام و در سختی ها - قطعاً بفریادش می رسم و روز گرفتاریش - حتماً ! - دست او را می گیرم.
وقتی گفت: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضالين﴾.. خدای عزّوجلّ فرمود: این برای بنده من است و برای او است آن چه سؤال کند هر آینه برای بنده ام مستجاب کردم و آن چه دلش خواست باو دادم او از آن چه در خوف و نگرانی است در أمن وأمان قرار دادم!.» (1)
ص: 47
و مهمترین ین نواحي جامعیّتِ فاتحه - بر أساس جامعیّت قرآن كريم - شباهتی است که در وجوه (گوناگون) شفا بین هر دو موجود است همچنان که براستی در نواحی گوناگون قرآن شفای علل و أمراض فراوان جسم و روح است همچنین در این سوره بتنهائی انواع شفا که در قرآن موجود است گرد آمده و بدین جهت؛ این سوره [شفا] نام دارد. (1)
و آن چه در این مقام برای ما جالب است؛ بیان علت پذيري قلب و چگونگی درمان با [فاتحة الكتاب] است بقرار زیر:
همچنان که برای بدن ها سلامتی و ناخوشی! و خوراک و دارو است؛ برای دل ها (نیز) چنین است. (2) زیرا سلامتی صفتی است که باعث می شود؛ افعال و کردار از محلّ و وضعشان مستقیم و سالم بر أساس خود ناشی گردد و ناخوشی تاریک و ظلمانی شدن طبیعت است! - بعد از اعتدال و صفایش - و بیرون شدن از اعتدالي كه ويژه انسان است؛ در این صورت خواه ناخواه! موجب صدور أفعال درهم و نابجا می گردد.
این دو، صفت های متقابلی اند که بر کالبد و دل (إنسان) يكسان وارد می شوند. إصابتشان بر أبدان و قلوب - از باب ترتیب اثر و عدمش - بیک منوال است.
همچنان که با امراض جسمي، عناصر و أعضاء بدن ضعیف می شود! و از اقدام بوظائف و تصرّف كامل و تماما در شئون مختلف آن و رسیدن به خواسته و نیازشان مانع است؛ همچنین ناخوشی و أمراض روانی، دل را مکدّر و سینه را تنگ می دارد! و از درک فضائل و کسب کمالات معنوی و ترقّی درجات سعادت و رسیدن
ص: 48
بعالم نور و سیر عوالم حقیقت باز می دارد تا آن جا که بین شخص و مبدأ علىّ أعلی! پرده ای می افتد و از مولی سبحانه - و از هرگونه برکت و نعمتی - منقطع و محروم می گردد.
بهمان گونه که برخی از امراض جسمی مانع می شود که بدن کاملاً از روح بخاری استفاده کند و از زندگی مادّی بهره بگیرد! و (حتّی) برخی از آن مرگ انسان را پیش می آورد که درمان برایش نیست بلکه - قطعاً - بدن از روح جدا می گردد. همچنین؛ برخی از خُلقیات پست! و أمراض روانی و قلبی مانع می شود که قلب انسان (که مرکز درک و محبت است) کمالات زندگی ابدی را تحصیل کند و بعالم آخرت - که زندگی جاوید است - گرایش پیدا کند؛ و بطرز خاصّی در انقطاع و گستن از [روح الإيمان]، تأثیر دارد. چنان که؛ در بیان معصوم علیهم السلام وارد است:
﴿زناکننده در حالی که مؤمن است، زنا نمی کند! و دزد در حالی که مؤمن است دزدی نمی کند.﴾ (1)
و خُلق و خوی دیگر - نیز - همین طور.
این در گناهان صغیره و صفات زشتی است که علاج و درمان دارد.
و از آنان برخی چنان سمّ کشنده ای است که درمان پذیر نیست! و اگر غالب آید و در آن استوار شود موجب انقطاع كامل دل از [روح الإيمان]، و جدا شدن حیات ملکوتی از آنست! مانند: جهل مرکّب! و نفاق! و إنكار عالمانه! و شك! و عناد! و سرسختی و لجاج! و خُلق و خوی نابود کننده دیگر!.
این صفات هلاک کننده! بهر که روی آورد مرگ حتمی! و مرده ای بین زنده ها است! (مرده متحرکّ!) چون زندگی دل بنور ایمان است - ایمان بخدا و جهان دیگر - و بأفعال وبژه ذکر و طاعت و بندگی!
همچنان که حیات بدن،بنیروی حرکت و حسّ! و رفتار و کردار ویژه آنست مانند: خوردن و آشامیدن و راه رفتن و همچنان که امراض بدنی باعث گرایش مریض بغذا ها و چیز های مضر است که در آن حال خورد و خوراکش صلاح نیست؛ و از آن چه منعش کنند بحرص و آز گراید!، همین طور؛ أمراض روحی، موجب تمایل نفس (مریض) بچیز هایی است که دل (و درون) را فاسد و کور و کر و گنگ می سازد! و او را بآفریده های بست إنعطاف می دهد و بزندگی زشت و ننگین - که دل (انسان) را می میراند گرایش می دهد همچون گفتگو با افراد نادان دشمنی با علما همنشینی با ثروتمندان شب نشینی با زنان خوشگذرانی با پست طینتان! هماهنگی با فساق و قهقهه با دوستان!.
[علاقه و ارتباط] بین روح و بدن دائر مدار صلاح و سلامتي و اعتدال و استقامت آن، و إقدام بشئون واجب. آنست درجاتش با اختلاف صلاح و سلامتی، مختلف می گردد! و با کم و زیاد شدن آن ها، کم و زیاد
ص: 49
می شود! بنحوی که هر چه اعتدال عضوی از بدن زیاد گردید و سلامتی و صلاح در آن ظاهر شد توجه روح بأن زیاد می گردد! و بینشان [حبّ و علاقه] شدّت می یابد و بآخرین درجه می رسد و با کمال سلامتی و صلاح حبّ و علاقه - نیز - کامل می شود. آن گاه که ناخوشی رو با فزایش است پائین رفتن و تنزّلش مانند همان است تا این که بجدائي و إنفصال بینجامد و روح از آن عضو تباه! روی بگرداند! و راضی بجدائی و انفصال گردد.
همچنان که بین روح و بدن چنین رابطه ای برقرار است بدین گونه حبّ و علاقه، بين قلوب و أرواح، و بین خالق شان [و آن که برایش آفریده گشته اند] موجود است.
محبّت و علاقه - منحصراً - بدرجات صلاح و سلامت قلوب اختلاف دارد و دائر مدار نور انیّت و إعتدال! و حيات قلوب است! - بر اساس آن چه برایش آفریده گشته اند! و بأن مکلّفند! -
سلامت قلب (و روان)، جز بعلم و توحید و معرفت و ذکر و موعظه و ترک شهوات تمام نشود و تکمیل نگردد.
از أمير المؤمنين عليه السلام وارد است که:
﴿توحید حیات نفس است و علم إحياكننده نفس و عرفان و معرفت (خدا)، نور قلب است و یاد خدا، نور عقول! و حیات نفوس و درخشندگی سینه ها است و اندرز و موعظه ها صیقل نفوس و جلای دل ها است. هوی و هوس سموم کشنده است!. و إنقياد (و اطاعت) شهوات بدترین درد ها است! و شهوات، رایج ترین مسبّب قتل است و بالاترین درمانش ملازمت صبر و تحمّل است!.» (1)
و همۀ این ها را علم و شکیبائی به طاعت و ترک معصیت، در بر دارد. و تجمّعش در [ تقوی] است!.
خلاصه این که صحّت و سلامت قلب (و روان) که در «روزی که مال و فرزندان سود ندهد؛ مگر بکسی که با قلب سلیم، بآستان الهی! قدم نهد.» (2) در نظر است - منحصرا - با تقوی و (حبّ و) علاقه، حاصل می گردد. و ارتباط روحي - فقط - دائر مدار [تقوی] است. و اینست معنی فرمایش خدا که:
﴿همانا گرامی ترین شما - نزد خدا - با تقوی ترین شما است!﴾ (3)
زیرا حقیقت (و بُن) تقوی، تهی ساختن دل از علل و أمراض است و خودداری از اعتقاد و عملی که او را فاسد و بیمار کند.
پس [تقوی] بیان دگری از صحّت و سلامت قلب است چنان که فرمایش أمير المؤمنين عليه السلام ؛ إشاره بر این است:
﴿بدان براستی که از بلاها (فقر و) فاقه را می توان شمرد و شدیدتر از فاقه مرض بدن است! و شدیدتر از مرض بدن مرض قلب است.
بدان براستی که از نِعَمِ (بیکران الّهی) وسعت مال است و برتر از سِعه مال، صحّت بدن است! و برتر از صحّت بدن تقويِ دل است!» (4)
ص: 50
و هر آینه مولی سبحانه مرض قلب و سلامتیش را به [فُجُور و تقوی]، تعبیر نموده است (1) فرمود:
[قَسّم به [نَفس!] و آن چه تعدیلش نمود! و باو [فجور و تقوايش] را الهام کرد!.] (2)
و همچنان که برای هر عضو بدن درد ویژه ای است که بآن دچار می شود؛ درد و مرض قلبی - نیز - هر کدام آثر ویژه ای روی آن دارد و هر یک از ذمائم نَفسی و ناخوشی های روانی فساد خاصّی در آن پدید می آورد! و او را از اعتدال بیرون می برد و کری و کوری و گنگی در آن بجای می گذارد از جمله چشم دلش نابینا می شود و شخص مبتلا آیات خدا را نمی بیند و حق را مشاهده نمی کند تا مرض و ناخوشی در او باقی است ، دیدن آن چه ملایم طبعش نیست برای او زشت است.﴾
خدای تعالی فرمود:
«و برایشان چشمانی است. (ولی) با آن نمی بینند!» (3)
و فرمود:
«نه چنین است اگر (آن را با) علم اليقين بدانید دوزخ را - البتّه ! البتّه ! - می بینید!» (4)
و فرمود:
البتّه چنین است که دیدگان کور نمی گردند اما دل هائی که در سینه ها است کور می شوند!» (5)
و از جمله گوش دل را کر می کند؛ و در آن سنگینی پدید می آورد و کسی که دچار است امکان شنوائی حقّ! و گوش دادن! و متأثر شدن از فرهنگ و معارف او برایش نیست.
خدای تعالی فرمود:
«و برایشان گوش هائی است (ولی) با آن نمی شنوند» (6)
و فرمود:
«توانایی گوش دادن ندارند.» (7)
و فرمود:
«توانایی گوش دادن نداشتند و نمی دیدند.» (8)
و از جمله بگرفتگی دل دچار می شود و فهم و درک عمیق و تدبر آیات خدا از او گرفته می شود و شخص گرفتار هیچ حدیث و گفتاری درک نمی کند!
خدای تعالی فرمود:
ص: 51
برایشان دل هایی است (ولی) با آن درک و احساس نمی کنند.» (1)
و از جمله : کسی را که دچار است گنگ و لال می سازد و از یاد خدا باز می دارد و قادر نیست درباره چیزی که باو مربوط است سخنی گوید و بحقّ (و راستی) اعتراف کند و با آن همه (نعمت و توان) که بایستی بتمجید و ستایش و تسبیح و تهلیل بیاد مولا و سرورش باشد سکوت اختیار می کند و بگفتار زشت و باطل می پردازد و یاوه سرانی را دوست دارد.
و از جمله : با تسلّط و استیلای امراض (گوناگون) بر دل موجب تمام آن بلا ها فراهم می شود و روح ایمان را بکلّی از بین می برد و زندگی معنوی را از او دور می سازد دیگر؛ شنوائی و بینائی و تعقّل و یاد حق از او گرفته می شود و شعور از بین می رود و گفتاری درک نمی کند!
مرکز تحقیقات کار پیر علوم اسراری
دمی
ص: 52
درمان بوسیله فاتحه:
البتّه از ظاهر آیات قرآن و قرائت و با خود داشتنش چنان که در او وجوه گوناگون شفا است در رفع ناخوشی و علل و أمراض (مختلف) استمداد می شود و با آن مرض های بدن معالجه می گردد و زیان و گرفتاری و بلا [باقتضای حکمت پروردگار!] از بین می رود و با تدبر معانی و درک مقصودش کوری جهل و حیرت شک و سرگردانی وادی ضلالت و گمراهی (و کجی) را از دل ها می زداید و با آیات یکتاپرستی و دادگری آن چه مرض کفر و نفاق و شقاق است درمان می کند و بشر را به کسب فضائل و صفات پسندیده و رفع موجبات ننگین خُلق و خوی می کشاند و از آن چه موجب سقوط انسان از آستان مولای او و باعث انحطاط از مکارم لطف او است برای دفعش سوق می دهد.
قرآن، در دنیا و آخرت درمان همگانی بدن و روح عامّه مردم (و شفاء) و رحمت مؤمنین است! - بویژه آن ها که از او بهره می برند!؛ - همچنین جميع درمان علل و أمراض مختلف روحی و قلبی و بدنی را که در قرآن است سوره فاتحه در بر دارد.
امّا علل و أمراضی که بر بدن رو می آورد:
از پیامبر اعظم صلى الله عليه و آله روایت است که فرمود:
فاتحة الكتاب درمان هر دردی است بجز مرگ (1)
إمام صادق علیه السلام فرمود:
خواندن سوره حمد شفای هر دردی است بجز مرگ (2)
«إمام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند:
کسی که سوره حمد - او را - بهبودی نبخشد چیز دیگر بهبودیش نبخشد (3)
سوره فاتحه پناهگاه بزرگ و وسیله معنوی نگهدارنده ای است که از درد و رنج و مرض ها بآن پناه برده می شود و برای از بین بردن علل و أمراض خطرناک بنابه احادیثی که از اهل بیت علیهم السلام وارد است - بطرق گوناگون از آن استفاده می گردد و برخی بقرار زیر است:
[راوندی] در دعواتش از امیر المؤمنین علیه السلام روایت دارد که:
حسین علیه السلام مریض شد فاطمه صلوات الله علیها او را برداشت و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت:
یا رسول الله از خدا بخواه که بفرزندت شفا که بفرزندت شفا مرحمت کند!.
ص: 53
آن جناب فرمود:
[دخترم البته خدا همان کسی است که او را بتو بخشیده و او قادر است که شقایش دهد.] در این گفتگو بودند که جبرئیل علیه السلام نازل شد و گفت:
ای محمّد! براستی خدای تعالی سوره ای از قرآن بر تو نازل نکرده مگر این که [فاء] در آن سوره است - و هر [فائی] از آفت است - بجز [حمد] که در آن [فاء] نیست صدا بزن قدحی از آب بیاورند و چهل مرتبه سوره حمد بر آن بخوان؛ آن گاه آن را بر او بپاش - البته - خدا شفایش دهد.
همان کار انجام شد - و باذن خدا - عافیت پیدا کرد. (1)
و شيخ الطّائفه (شیخ طوسی) در [أمالی] اش از امام حسن عسکری علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت از پدر و اجداد بزرگوارش می آورد (تا می رسد به) امام صادق عليه السلام که آن جناب فرمود:«کسی که دردی بر او عارض شد هفت مرتبه [الحمد] بایستی بگریبانش بخواند. (2) اگر آن علت برطرف شد (که خوب!)وگرنه بایستی [هفتاد مرتبه] بخواند و من برای او ضامن عافیتم!» (3)
و از معصوم علیه السلام روایت است:
کسی که بر او در دی عارض شد هفت مرتبه [أم الكتاب] بایستی به گریبانش بخواند؛ اگر ساکن شد (که خوب) و گرنه هفتاد بار بخواند ساکن می شود. (4)
از امام صادق علیه السلام روایتی با سندش رسیده که:
هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله کسل می شد یا چشم زخمی یا سر دردی باو عارض می شد دو دستش را باز می کرد و [فاتحة الكتاب و معوّذتین] را می خواند. (5) و آن گاه بصورتش می کشید! آن چه عارض شده بود از بین می رفت (6)
از أبوجعفر عليه السلام روایتی - با سندش رسیده، فرمود:
«هر که را دو سوره [حمد و اخلاص]، بهبودی نبخشد! چیزی بهبودش نخواهد کرد؛ و این دو، هر علّتی را از بین می برد.» (7)
از مفضّل بن عمر روایتی با سندش رسیده که:
«یکی از دوستان إمام صادق عليه السلام بحضور آن جناب شرفیاب شد - در حالی که تب شدید داشت! - إمام، باو فرمود:
[چه شده رنگت پریده!؟]
گفت:
ص: 54
[فدایت شوم! یک ماه است که تب شدید دارم بعد از آن تب از من قطع نشد! أفراد سرشناس هر چه گفتند خودم را با آن معالجه کردم! از هیچ کدام، فایده ندیدم!]
إمام صادق علیه السلام فرمود:
دکمه های پیراهنت را باز کن و سرت را به پیراهنت داخل كن و أذان و إقامه بگو، و هفت مرتبه سوره حمد بخوان!
گفت : چنین کردم مثل این که از بند آزاد شدم!» (1)
یکی از معصومین علیهم السلام فرمود:
(بر دردی) هفتاد مرتبه سوره حمد نخواندم مگر این که ساکن شد و اگر خواستید تجربه کنید و شک ننمائید (2)
و در مکارم الاخلاق از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود:
در (هفتاد مرتبه) حمد شفای هر دردی است. پس اگر دردمندی [صد مرتبه]، آن را بعنوان پناهندگی و درمان بخواند و روح از جسد بیرون شده باشد، خدا روح را بآن برگرداند !﴾ (3)
و از امام صادق علیه السلام روایت است که:
اگر بر مرد های [هفتاد مرتبه] سوره حمد خواندی؛ سپس روح در آن برگشت عجبی نیست! (4)
و در کافی در حدیثی از امام رضا علیه السلام - با سندش - موجود است که فرمود:
منحصراً درمان چشم (زخم) قرائت حمد و معوذتین و آیةالکرسی است. (5)
و امّا أمراض روحی با همه فراوانیش از کفر و نفاق و امید و آرزو بغیر خدا! و ریا! و شهرت طلبی! و عجب! و کبر! و کینه! و حسد! و بخل! و حرص! و ترس! و در دو علل دیگری که در دل ها است همچنان که قرآن در او شفای هر آن چه در سینه ها است و در آن نور و هدایت و رحمت مؤمنین است در فاتحه نیز همان درمان و شفا است بخاطر این که پنج اصل و اساس دین را شامل است - چنان که روشن ساختیم -
کثافاتِ کفر (و بد اندیشی) را زائل می کند و مرض نفاق و دورویی را شفا می دهد! و لوت دشمنی و عداوت را از بین می برد و به [صراط مستقیم] هادی و راهنما است. بمبدأ على أعلى إرشاد مي نمايد و بحق صریح و آشکار دعوت دارد و روشنگر معاد است درس عبودیت و بندگی و طریق هموار و ملایم آن را می آموزد و پیامبر اعظم و جانشین پاکش را معرف است. چنان که این سوره نفس (بشر) را از صفات زشت اصلاح می کند و رشد و صلاح او را در اختیارش می گذارد و از آن چه تباهش کند خالص و پاک می سازد و امراضش را معالجه می نماید و او را به صلاح (و رستگاریش) ورزیده می کند! و بمحاسنش مزّین می سازد.
از این رو خواندن آن و تدبر معانیش و درمان و شفا طلبیدن از آن در همه أمراض جسمی و روحی! هماهنگ و همتای قرآن است.
ص: 55
(امید و) آرزو بغیر خدا
کسی که: در معانی و ریزه کاری ها و نکات این سوره تأمل کند و بفهمد که نعمت سرشار عالم هستی - تماماً - از مولی سبحانه! است. و او مستحق ستایش نعمت های بیکران است و او است پروردگار جهان های (بیشمار)! و همۀ آفریدگان در تمام نشأت رهین پرورش و تربیت وی اند! - از او آغاز شده و باو بر می گردند؟ - و اشیاء همگی برای او است! آسمان و زمین و آن چه در آن ها موجود و پراکنده است - ساکن و متحرک و همه عوالم تماماً، در قبضه او است! پادشاهی و ملک او همه را در بردارد و مشتش آن ها را در بر می گیرد و از (جریان) امرش متصرّف و دگرگون می شوند و بتدبیرش زیرورو می گردند و (بداند که) از (جلوات) أمرش برای آنان بهره ای نیست مگر آن چه از حکم و قضایش صادر شده و از خیر (و برکت) سهمی ندارند جز آن چه عطا کرده است و (بداند که) حقیقةً! خدای تعالی همان ولی آن نعم سرشار است و بر همگان [در دو جهان]، رحمان و بویژه بمؤمنین در دو جهان رحیم و او است که بر خلقش نعمت های ظاهر و باطن را گسترش داده! از این رو حمد و سپاس ویژه او است تبارک و تعالی! و اینست معنی: ربوبیّت أحدى! و قيّوميّت أزلي! و ملک اعظم! - که در فاتحه بأن تصریح شده - (هرگاه این حقایق را بداند) بر او مجال و فرصتی نمی ماند که [امید و آرزو بغیر خدا] نشان دهد مالاً می یابد که آفریدگان، بندگان عاجز؛ و نیازمند و مربوب اند! چنان که در [ایاک نعبد و ایاک نستعین] تعبیر می شود و با آن درد [امید و آرزو بغیر خدا] را معالجه می کند و در امید و پیوند بغیر خدا و جهی نمی بیند! و در نفس خویش بهيچ كس إقبال و گرایش نمی یابد!.
چگونه بغير خدا إظهار امید کند در حالی که خیرات (و برکات) تماماً بدست او است و چگونه بغير خدا آرزو نشان دهد در حالی که خلق و أمر إختصاص باو دارند.
ریا و شهرت طلبی
هرگاه بنده (واقعی) در این سوره شریف دقّت و وارسی کند و بداند که مولی سبحانه است که او را در جهان و مراتب سیرش بسوی خود تربیت می کند و سرانجامش با و منتهی می گردد و او است مالک آغاز و انجامش و برای او است خلق و أمرا و او است [رحمن و رحیم]! و هر چه در وجود و هستی جلوه گر است از عطا و نعمت و رحمت او است و هر گاه؛ با کلمه حصر [إياك نعبد و إياك نستعين]، إقرار و اعتراف کند : که همگان بنده حق جل جلاله اند و او است، إله و معبود و مرجع کمک و استمداد از این راه و بدینوسیله؛ خودش را از مرض ویرانگر ریا و شهرت طلبی درمان خواهد کرد و مسلماً؛ رگ و ریشه آن را از دلش ریشه کن خواهد کرد و قلب و سینه اش را به صلاح و عملش را به خلوص پیوند خواهد داد و کسی را در بندگی و عبادت پروردگارش شریک نخواهد گرفت!.
زیرا تعریف ریا و شهرت طلبی همان اراده کردن بندگان باطاعت خدا و طلب منزلت و مقام در دل مردم است! - با ارائه صفات و خصال نیک بخاطر حرص و آز دنیا که آمال و هدفشان قرار گرفته است!. -
این مرض نابود کننده از بدگمانی انسان بمولی ریشه می گیرد و آن شرک (جلیّ و خفی) است که با حقیقت معارف إلهى و معاني بزرگ این سوره ناسازگار است و بعد از شناسائی و معرفت حق تعالی! - که او
ص: 56
است آغاز و مصدر جميع نعمت ها! و او است منعم على الإطلاق (آفریدگان) - دیگر هدفی برای ریاکار و مانندش - که صلاحیّت پیگیری داشته باشد! - نمی ماند! و قصد و غرضی که دست خدا و قضا و قدرش در آن نباشد (هرگز) یافت نمی شود!
خودپسندی!:
هنگامی که خواننده [فاتحة الکتاب]، از آن چنین بهره ای گرفت که بنده ای از بندگان آستان احدیت است و آن چه بدست او است برای مولای او است و آفریدگان بتمام معنی - جميعاً - فقیر و مربوب درگاه وی اند و او پروردگار مهربان و مالک آن ها است؛ پادشاهی و ملک (جهان) را بهر که خواست می دهد و از هر که خواست می گیرد و هر که را بخواهد عزیز کند و هر که را ذلیل هر خیری بدست او است و او بهر چیزی توانا است و چون دانست که طاعت و بندگی نعمتی است که خدای تعالی بر او عنایت فرموده و هر توفيق و تمکین و استعانت از او است و بدین سبب او بحسنات (آثار) بندگان خویش از خودشان سزاوارتر است چنان که در حدیث قدسی در کافی وارد است؛ (1) - دیگر [خود پسندی] او را فرا نمی گیرد و نفس او مسرورش نمی گرداند و آثار نو که در خویش می یابد شگفتی برایش نمی آورد توسعه مال و مكارم أخلاق و محاسن افعالش برای او تعجّب آور نیست زیرا: تعریف [خود پسندی]، همان بزرگ و عظیم پنداشتن (رحمت و) نعمت است و تکیه بر آن - بدون ارتباط و نسبتش بمنعم! -
و علّت پیدایش این خُلق و خوی زشت همان نادانی محض و بیخبری از معارف الهی است که مولی سبحانه و تعالی در این سوره خبر می دهد و ناشی از جهالت و غفلت از چیزی است که این سوره الهام بخش آنست.
در حدیث وارد است که:
خود پسند عقلی برایش نیست! (2)
شگفتی هر کس بخویش کودنی و حماقت است!﴾ (3)
خود پسندی منشأ نادانی است! (4)
خودپسندی منشاً حماقت است! (5)
خودپسندی عنوان حماقت است! (6)
خودپسندی خرد را تباه سازد! (7)
ص: 57
«شگفتی هر کس به خوش دلیل نقص و عنوان ضعف خرد او است» (1)
«خودپسندی حماقت است.» (2)
با توجّه بمعانی (گوناگون) که در این سوره منتشر است درد (خطرناک) عُجب و خودخواهی معالجه می شود معانی و حقایقی مانند شناسائي أصول! و ذکر مُنعم! و نسبت نِعَم گوناگون باو!، و إقرار و إعتراف بعبودیت و بندگی و فقر و بیچارگی بذات مقدسش [بیاری و استعانت او]، و منتهی شدنِ حُسن و جمال هر زیبا بحسن و جمال او!– تنها باو! -
دل (إنسان) زمانی که؛ از این معارف و دانش بیکران سیراب شد دیگر عُجب و خودبینی و خودخواهی را نقص! و حماقت! و سفاهت می بیند!.
زمانی که خودپسندی ریشه کن شد دیگر مجالی برای تکبر و گرد نفرازی! باقی نمی ماند چون تکبر و اقسام سه گانه اش - تکّبر بر خدا و پیامبران و بندگان - شاخ و برگ [عجب] است و خودپسندی بذر و هسته آن!.
بنده بهر درجه از شوکت و بزرگی برسد پس از اقرار به عبودیت و عجز و بندگی و بعد از شناسائی این حقیقت که :[آفریدگان جمیعاً - زیر دست و ذلیل و مربوب دست مولای او است!] (دیگر) تکّبر و گردنفرازی بر أحدى (أصلاً!) مناسب او نیست و این خوی ناپسند باو رخ نشان ندهد مگر آن گاه که غافل و جاهل از موقعیت خود باشد.
از این جا است که امیر المؤمنين عليه السلام فرمود:
«گردنفرازی سر منشأ نادانی است» (3)
و شاید برای از بین بردن این درد بی درمان از سینه و دل باشد که برای نمازگزار مستحب است که [إيّاك َ نَعبُدُ وَ إِيّاك َ نَستَعِين ُ] را تکرار کند!
کینه و حسد:
با این سوره (شفا) درد حسد، درمان می شود دردی که امیر المؤمنین علیه السلام در باره اش فرمود:
«براستی بدترین درد ها است» (4)
«و حسود - دائماً - بیمار است؛ اگرچه بدن و جسمش سالم است». (5)
«و حسد، درد بی درمانی است از بین نمی رود جز نابودی حسود یا بمرگ محسود». (6)
زیرا تعریف حسد اینست:
ص: 58
کراهت نعمت! و حبّ از بین رفتنش از دست کسی که بر او انجام شده، و حسبّ شرّ! و بقای آن در کسی که آن مبتلا گشته!.
بنابراین حسود - چنان که أمير المؤمنين عليه السلام فرمود: -
«به شرّ و بدی خوشحال است! و به شادمانی و سرور اندوهگین»! (1) و جز زوال نعمت درمانش نبخشد! (2)
و گمان می کند که:
«براستی زوال نعمت - از کسی که باو حسد روا دارد - نعمتی است بر او» (3) چنان که امیر المؤمنين علیه السلام آن را آشکارا بیان کرد.
و آن از آثار کینه است؛ و کینه از ثمرات درخت غضب است و از این رو: أبوالأئمه عليه السلام فرمود:
«حسود بر (قضا و) قَدرِ إِلَهی خشمناک است» (4)
پس اگر انسان بعبودیت و بندگی گردن نهد و بشناسد که تمام نعمت ها از مولی سبحانه است، و او پروردگار جهان و جهانیان است و برای هر یک از بندگان خود در نعمت هایش سهمی قرار داده و رحمتش را بین بندگان خویش تقسیم فرموده و معیشت آن ها را در حیات دنیا - بینشان قسمت کرده است و بداند که منعم و روزی دهنده همان مولی است و هر نعمت و بلایی که در عالم هستی است بقضا و اراده و مثبت او است همه اش بر اساس ربوبيت أحدى و مالكيت صمدی و رحمت عام او است که از سوره حمد، استفاده می شود در این صورت لزوماً نسبت بآن چه که مولای او در بندگان خود تقسیم فرموده راضی و فروتن است و بتقديرش شادمان با نعم او دشمنی نورزد و بزوال نعمت بندگان راضی نشود و تخم حسد در دلش نکارد!. زیرا؛ حسود، چنان که در حدیث قدسی وارد است:
دشمن نعمت خدا است! و به داوریش ناراضی و بتقسیمش - بین آفریدگان - ناخشنود است! (5)
و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
﴿نزدیک است که حسد بر قضا و قدر چیره شود﴾ (6)
و (نیز) فرمود:
«البته برای نعمت های خدا دشمنانی است»
ص: 59
گفته شد: [دشمنان نعمت های خدا کیستند؟ ای رسول خدا!؟]
فرمود: «کسانی اند که بمردم - نسبت بآن چه خدا از فضلش بأن ها داده - حسد می ورزند.» (1)
پس آن که بخدا و ربوبیتش ایمان دارد و بسلطنت و قیومیت و رحمانیتش! - مؤمن است مؤمن است که تمام نعمت ها از او است! - (دیگر) حسودی نورزد و نعمتی را که خدا برای بنده ای از بندگانش خواسته ناپسند نشمارد از این جا است که امیر المؤمنين عليه السلام فرمود:
«إيمان از حسد، بدور است!» (2)
و إمام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند که:
«براستی! حسد ایمان را می خورد چنان که آتش هیزم را!» (3)
از این رو حسود بایستی خود را با معارفی که در فاتحه شریف پراکنده است درمان کند و از آن چه گفته شد طریق درمان مرض [كينه]! بوسيله فاتحه معلوم می گردد!؛ چنان که امیر المؤمنين عليه السلام فرمود:
«براستی [کینه] مرضی است دردآلود و مسری!» (4)
زیرا حسد - چنان که بیان شد - از ثمرات (شوم) کینه است و آن پنهان کردن دشمنی و عداوت در دل است و انتظار فرصت (مناسب) براى إنتقام. و إنتقام از ثمرات (زهر آگین) غضب است و البته با وقوف و آگهی بر معانی فاتحه (این مرض) درمان می شود چون بنده (واقعی) بعد از اعتراف بعبودیت و بندگی و استعانت از مولى سبحانه و تعالی و بعد از این که او را به [ایاک نعبد و ایاک نستعین] خطاب می کند و بعد از آن که دانست واپسین روزی در پی دارد و آن روز پاداش و جزا است و برای او پادشاهی است که از او بازخواست کند با این حال چگونه خود را بغضب متصف کند در صورتی که آن از صفات سگان درنده و وحشیان تجاوزگر است!
پس؛ إقرار و إعتراف بعبودیت و عجز و بندگی و نیاز بکمک مولی و یادآوری مرگ و معاد و توجّه و یاد روز جزا و شناسائی مالک آن روز! غضب إنسان را تسكين می دهد و روبراه می کند.
و از این جا است که گفته شده در بنی اسرائیل هیچ پادشاهی نبود مگر این که با او حکیم (و دانشمندی) بود که هنگام که هنگام خشم و غضب صحیفه خاصی باو می داد که در آن نوشته بود:
[به فقیر و مسکین رحم کن و از مرگ و میر (خوف و) خشیت داشته باش و بیاد آخرت باش!]
آن را می خواند تا غضبش آرام می گرفت!.
صحيفة فاتحة شریف!- که بدینوسیله مولی سبحانه! به پیامبر اعظم منّت گزار ده - از لحاظ معنی و هدف بالاتر و مهمتر از صحیفه حکمای بنی اسرائیل است! و براستی ریشۀ غضب و أمراض قلبی را که از آن ناشی است از بین می برد و شاید جهت درک این اثر عظیم باشد که مستحب است که:[مالک یوم الدّین] تکرار شود روایت است که امام زین العابدین علیه السّلام در نمازش آن را تکرار می نمود تا حدّی که نزدیک
ص: 60
بود قالب تهی کند!. (1)
حرص و بخل:
با معانی و مفاهیمی که در فاتحه مندرج است این مرض نابود و ریشه کن می شود چون؛ تعریف بخل اینست:
[جلوگیری از واجبات شرعی یا واجباتی که عادت و مردانگی و مروّت إيجاب كند - در اثر حبّ مال و ثروت اندوزی و نگهداری اش -]
و این هنگامی است که با [حرص و آز] قرین نباشد در صورت مقارن بودنش [شُح] است. این مرض - جداً - با معرفت عبودیت و حقیقتش منافات دارد معارض است با علم باین که:
[بنده مالک نیست و حقیقه مربوبی است که بر او تدبیر نیست و قطعاً؛ عملش منقطع (و بریده) خواهد شد و ورای او پادشاهی است که او را مؤاخذه کند و روز جزاء او را بحساب بکشاند و بآن چه مستحقّ است پاداش و جزایش دهد!.]
بعد از این که بنده بحقیقت بندگی اش آگاه شد و شناخت که تمام برکات عالم وجود از آثار رحمت پروردگار او است! - خود و متعلّقاتش برای مولای است! - (در این حال) إنفاق و إحسان برايش سهل است و اَداي آن چه شرعاً و عرفاً واجب است. بر او آسان و (دیگر) إقامة وظائف بشری و قیام به حدود و وظائف إنساني بر او سنگینی نمی کند.
از این رو هر که معنی [فاتحه] را شناخت و در آن (واقعاً) تدبر نمود (دیگر) آلودگی اش باین مرض که ناشی از جهل و نادانی بمضامین این سوره است - معقول و شایسته نیست!.
بنابراین بخل و حرص و شحّ، أمراض ناشی از بدگمانی بخدا است چنان که امیر المؤمنين عليه السلام فرمود:
«ترس و بخل و حرص صفات و غریزه های زشتی است که بد گمانی بخدا - همه را - گرد هم آورد!» (2)
پس: إقرار و اعتراف بمعاني بزرگ و مهم فاتحه دل را از آن ها پاک و اصلاح می کند و از آلودگی و پلیدی آن ها شفا می بخشد.
ترس!:
چون فاتحه شريف روشنگر حقایق و معارف الهی است معارفی همچون صفات مولی سبحانه و
ص: 61
یقین باین که او پروردگار جهان و جهانیان است و آفریدگان - تماماً - در قبضه او بندگان مربوب آن حضرت اند که قادر بدفاعی از خویش نبوده و مالک سود و زبان و مرگ و حیات و رستاخیزی نیستند! و خدا است که بایجادشان پرداخته و تربیتشان می کند! نعمت ها را بر آن ها ارزانی داشته و گرفتاری و بلا را از آنان دور می سازد و بدست او است هر خبری و بسوی او است بازگشت آفریدگان «تا کسانی را که بد رفتار شدند بکردار زشتشان برساند و بآن ها که خوش رفتار شدند نیکوترین پاداش دهد!.» (1)
بنابراین کسی که باین معارف گردن نهد ترس و خوف از او برکنار می شود و از کسی خوف و هراس ندارد و از همگان قطع رابطه کند؟ آن چنان که توانائی و توان از احدی بر خود نبیند و این حدّ [یقین] بخدا است چنان که [مثنّی بن ولید حنّاط] در کتابش از ابو بصیر آورده که:
إمام صادق علیه السلام، بمن فرمود:
هیج شیئی نیست، مگر این که برایش حدّی است.
گفتم : حدّ توکّل چیست؟
فرمود: یقین.
گفتم : پس حدّ یقین چیست؟
فرمود :این که از چیزی نترسد.» (2)
آرزو
مؤمن با تأمّل و دقّت در [امّ الکتاب] از ستیز و نبرد آرزو ها نجات می یابد. و نفس خود را از قید و بندش آزاد می کند و از چنگالش می رهاند.
و آرزو چنان که أمير المؤمنين عليه السلام فرمود:
«حیله گر! و فریب دهنده! و ضرر رسان است؛ و هر که فریبش خورد ناخودآگاه باو، مکروه و زیان می رسد!» (3)
و فرمود:
ص: 62
«آرزو ها، نیرنگ و أباطيل أحمقان است!» (1)
و «آرزو مرگ و میر را از یاد (انسان) می برد!» (2)
و «آرزو حجاب مرگ است» (3)
این عیب و زشتی که منشأ شرور و سر آغاز عیوب و ریشه أمراض روانی است از غرور و جهل و نسیان ناشی می گردد و آن را [یاد بندگی و روی آوری بجانب حق سبحانه] درمان کند و تأمّل و دقّت در نکات زیر دل (انسان) را از آن پاک سازد. در این که:
آفریدگان بندگانی اند که پروردگار جهانیان رشد و پرورش آنها را عهده دار است و در دنیا برایشان [سررسید مقدری] است که آرزو ها در آن درو گردد و خواهانی و مطلوب هر جوینده ای - بأن أجل - منقطع شود و دستاویز و وسیله هر هدف و مقصد خاصي إنفصال پذیرد و وّرای آن ها روز [مشهود] است که آفریدگان بجرای خویش برسند. پروردگارشان رفتار و کردار آن ها را - حسرت انگیز و اندوهبار!- بأن ها نشان دهد. و همگان در دنیا و آخرت در قبضه وی اند!.
آن گاه با یاد مولی و ایمان بربوبیت او! و تصدیق بندگي و إذعان بروز جزاء و إعتقاد بملوكّيت مطلق و قيّوميّت أبدى و إنتظار روز حساب که تمام از فاتحه شریف استفاده می گردد - سینه و دل از [هول مطلّع] پر می شود و آن دل ها هراسان و لرزان و از هر گونه آرزو برکنار می گردد. چنان که طول آمال و دلبستگی آن ناشی از جهل و غفلت از معارف و معانی عقاید مورد نظر است که در این سوره منتشر شده و إشارة أمير المؤمنين عليه السلام باین نکته است که فرمود:
﴿و اگر آرزو نبود انسان بآن چه در وجود خویش است عالم و دانا می شد و اگر بآن چه در وجود خویش است عالم و دانا می شد از هول و ترس ناگهان سکته می کرد و می مرد!.﴾ (4)
بواسطه این مطالب وجه نامگذاری این سوره شريف به كافية شفاء، و أساس فهمیده می شود. چنان که از ابن عباس وارد است:
«برای هر چیزی اساسی است.
(تا این که می گوید)
و أساس قرآن فاتحه می باشد و أساس فاتحه [بسم الله الرحمن الرحيم] است.» (5)
و آن - چنان که شنیدی برای هر مرض جسمی و روحی شفا است و در اثر جامعیتش از ماسوای خود کفایت می کند چنان که از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله، بازگو شده که:
«أم القرآن بجای دیگران (و دیگر چیز ها) است و آن ها جای او را نمی گیرند.» (6)
و آن أساس معارف الهی و عقاید مذهبی است و أصول ایمان و اسلام است.چیز های دیگر بر آن استوار است و او مبتنی بر چیز دیگر نیست.
خلاصه
فاتحه شریف از آن رو که از نواحی گوناگون دارای جامعیّت است! و معانی بزرگ و مهّم! و معالم دینی
ص: 63
و (مذهبی) که قرآن عزیز آن را شامل است. [فاتحه] نیز در بردارد مولی سبحانه! بر پیامبر اعظم خویش باین سوره منّت گزارده چنان که بر امّت او بقرائتش - در نماز های پنجگانه - منت گزارده است! برای این که؛ ،نمازگزار نفسش را از آلایش ضلالت و گمراهی برهاند! و از آن راه بدرجات عالي إيمان! و تهذیب نفس و تطهیر و تقدیس و تکمیلش راه یابد و خود را بمکارم خُلق و خوی متصف گرداند و باوج کمالات (معنوی) نائل شود!.
بنابراین خواندن این سوره هر روز صبح و شام - پنج نوبت - مساوي خواندن همه قرآن است و توجّه بمعانی و حکم و جامعیت و أصول معارف قرآن یکی بعد از دیگری است.
شیخ بزرگوار ما - صدوق - در کتاب [فقيه] از امام رضا عليه السلام روایت نموده که:
«مردم در نماز به قرائت مأمور شدند برای این که قرآن ضایع و مهجور نگردد؛ و محفوظ بماند و آموخته شود نتیجه؛ بنابودی کشیده نشود و مجهول نماند!.
و حصراً بسوره حمد آغاز شد آغاز شد نه سوره های دیگر بدین جهت که از قرآن و کلام (دیگر) هیچ چیزی نیست که از لحاظ [خیر و حکمت] جامعیتی همانند سوره [حمد] در آن باشد.
(تا این که فرمود:)
هر آینه؛ از خیر و حکمتِ أمر دنیا و آخرت آن چنان جامعیّتی در او است که؛ در هیچ چیز دیگر نیست!» (1)
از این رو نمازگزار هنگامی که آن را می خواند اگر - کاملاً - بآن دقت کند و متوجه معانی اش گردد و بحكمت ها و حقایق همه جانبه ای که مولی در آن نمایان کرده التفات کند؛ - چنان که در گذشته بیان کردیم - نفسش را از علل و أمراض مهلک و اخلاق پست و نابود کننده و هر صفت زشت هلاک کننده ای درمان می کند. تا این که؛ نماز او که آغازش [فاتحة الكتاب] است، معراج و ورود باستان مولی سبحانه و تعالی گردد. و از این راه درمان و دوای هر دردی و رشد و رهنمون بهر معروفی و دوری از هر گونه کار زشت و ناروائی باشد!. (آری! نماز او) دور کننده از هر گونه مهلکه! و اتصال و تقرّب بهر وسیله نجات! و رهبر و راهنما بسوی رضوان و مدافع و مانع از عصیان است.
و اینست معنی کلام خدای تعالی که:
«براستی نماز (درست) از فحشاء و منکر باز می دارد!» (2)
و اینست معنی فرمایش پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلّم که:
«نماز معراج مؤمن است»
بلکه مقصود آیه فوق - بویژه - همان [فاتحة الكتاب] است زیرا مولی سبحانه از آن به [نماز] تعبیر کرده است. چنان که در حدیث نبوی صلى الله عليه و آله و سلّم آوردیم که خدا فرمود:
«نماز را بین خود و بنده ام بدو بخش مساوی تقسیم کرده ام!»
آن گاه نیمه کردن فاتحه را بیان می کند - چنان که در صفحات پیش گذشت.
*
ص: 64
ص: 65
ص: 66
عناوین بخش:
نه جبر است و نه تفویض، بلکه؛ امری است بین آن دو.
صفات ذات و صفات فعل.
علم إجمالي و تفصيلي.
مشيّت أزلي و حادث.
إرادة تكوين و تشريع.
إرادة حتم و إرادة إختيار.
ص: 67
ص: 68
چون که: در قرآن - در فاتحه و سوره های دیگر - بالصّراحه! تفصيل أسماء و صفات الهی را نیافتیم. بر آن شدیم که؛ از صفات الله و اقسام گوناگونش (شمّه ای) سخن گوئیم و چگونگی اتصاف ذات را بآن بیان کنیم بدین قرار:
گروهی از مردم بر آن شدند که مولی سبحانه را از همانندیش - بآفریدگان - منزّه بدارند! در عین حال جز این که او را در ممکنات تعقّل کنند صورت صحیح و درستی تصوّر ننمودند؛ نتیجه بمراع [تعطيل و نفى صفات از ذات اقدس الّهی!] گرایش پیدا نمودند! (و ناخودآگاه!) در این (ورطه خطرناک) افتادند. این دسته را [معتزله] می نامند.
گروه دیگر بر آن شدند که ذات پروردگار را به صفات أعلى و أسماء حُسنایش! توصیف کنند. و (این دسته نیز) بغیر این که او را در ممکنات تعقّل کنند بتوصیف درستی رهنمون نشدند و برایش صفات زائد برذات إثبات کردند و نتیجه در مراح [تشبیه بآفریدگان] واقع شدند و این دسته را [أشاعره] می نامند.
و بیشتر مردم یا بدسته اوّل پیوستند! یا بدسته دوّم!. البتّه؛ مذهب سوّمی (نیز) موجود است که نه این است و نه آن! بلکه امری است بین آن دو و بجا است که بآن گفته شود:[اثبات بی شبیه].
باین معنی که مولى سبحانه! بأسماء و صفات - با اختلاف و كثرت مفاهیم و تفاصيلش - آن چنان توصیف گردد که زائد برذات او نباشد؛ و جزئیت و اقتران (هم) برایش منظور نشود تا این که؛ ترکیب و تألیف، لازم آيد؛ بلكه باعتبار [أحدیّت معنی در ذات و صفات] توصیف گردد.
کتاب عظیم خدا بهر دو جهت - تعطیل و تشبیه - به نظر می دهد. از سوئی، مولی را با عبارتی نظیر بیان زیر می ستاید:
«همانندش چیزی نیست! و او شنوا و بینا است.» (1)
- که اشاره به نفی تعطیل است -
و از سوی دیگر از او هر گونه صفت را دور می سازد مانند:
«پروردگار تو [ربّ العزّة!] - از آن چه توصیف کنند - پاک و منزَه است» (2)
که اشاره به نفی و بطلان تشبیه است.
سه مذهب و روش احادیث فراوانی تصریح دارند. از آن ها:
1- در حدیثی از هشام وارد است که امام صادق علیه السلام فرمود:
«و از اثبات این مطلب چاره ای نیست که صانع و خالق اشیاء را بایستی از دو جهت مذموم برکنار بدانی
یکی [نفی] آن گاه که نفی همان إبطال و عدم باشد.
ص: 69
و دیگری [تشبیه] بصفت آفریدگان بنحوی که در تألیف و ترکیب نمایان است.» (1)
2- از إمام - أبو جعفر علیه السّلام - پرسیده شد:
«آیا جایز است گفته شود که
براستی خدای عزّوجلّ! [شیء] است؟
فرمود: آری! این عقیده خدا را از دو مرز [مرز تعطیل و مرز تشبیه] خارج می سازد.» (2)
شیخ بزرگوار ما - صدوق - آن را در توحید آورده است. (3)
3- از امام صادق علیه السّلام روایتی - با سندش - رسیده که فرمود:
«خدا بر تو رحم آورد بدان که مذهب درست یکتاپرستی آن چنانست که قرآن - از صفات خدای عزّوجلّ! - بأن نازل شده پس [بطلان و تشبیه] - هر دو - را از آستان أقدس إلهي دور بدان.
از این رو [نفی و شبیه] مردود است.
او است خدای ثابت و موجود!
ذات اقدس پروردگار! - از آن چه توصیف کنندگان، وصفش کنند! – برتر است.
و از قرآن یا فراتر مگذار که بعد از بیان (و هدایت) گمراه می شوی!» (4)
4- از یقطینی روایتی - باسندش - رسیده که:
حضرت رضا عليه السّلام بمن فرمود:
هرگاه بتو گفته گفته شد:
[از خدای عزّوجلّ مرا آگاه ساز که او شيء است یا نه؟]
در جواب چه گوئی؟
گفتم : تحقیقاً خدای عزّوجلّ خود را شیتی باثبات رسانده آن جا که فرماید:
[بگو از حیث گواهی - کدام شیتی بزرگ تر است؟ بگو خدا؛ بین من و شما گواه است] (5)
پس می گویم که؛ او [شيء] است نه چون اشیاء دیگر. زیرا؛ نفی و برکناری [شیئیّت] از او، نفی و ابطال او است.
فرمود: درست بیان کردی و راست گفتی!.
آن گاه حضرت رضا علیه السلام، افزود:
برای مردم در یکتاپرستی سه مذهب است:
[نفى تشبیه و اثبات بی تشبیه]
مذهب نفى، (أساساً) جایز نیست و روش و مذهب تشبیه (نیز) همین طور چون براستی خدای تبارک و
ص: 70
تعالی! (آن چنان خدائی است) که چیزی باو مانند و شبیه نیست! و راه (درست) در مذهب سوّم است يعني اثبات بی تشبیه!» (1)
و امّا؛ أحادیث دیگر این باب که ظاهر مختلفی دارند - یعنی: برای ذات الهى برخى صفت إثبات می کنند! و برخی نفی! - این روایت ها نیز پوچی آن دو روش را می فهماند. و ما را به [راه و مذهب حقّ] که در کنار آن در جهت است رهنمون می گرد.
پس؛ روایاتی که در مقام اثبات اند ناظر به [نفی تعطیل] اند و دسته دیگر - که نبود صفت را مؤیّدند - در [بطلان تشبیه] اند. از آن جمله:
1- در خطبة أمير المؤمنين عليه السلام که:[شریف رضی] در نهج البلاغه آورده است. چنین است: «سر آغاز دین معرفت او است و کمال معرفتش تصديق أو است و کمال تصدیقش توحید او است و کمال توحيدش إخلاص باو است و كمال إخلاص باو، نفى صفات از او است بگواهی هر صفتی که خود غیر موصوف است! و گواهی هر موصوفی که خود غیر صفت است!.
پس آن که خدا را توصیف کند؛ خدائی که پاک و منزّه از این ستایش است حقّاً او را بچیزی مقرون ساخته و آن که او را بچیزی مقرون ساخت تحقیقاً دوگانه اش شناخت. و هر که او را بدوگانگی شناخت قطعاً تجزیه اش کرده و هر که او را تجزیه کند تحقیقاً باو جاهل است و هر که باو جاهل شد، تحقیقاً باو إشاره نمود و هر که باو اشاره کند. تحقیقاً؛ محدودش ساخته و هر که محدودش ساخت حقيقة او را بشماره درآورده است!..» (2)
دلیل و برهانی که در این خطبه شریف آورده شده چنین است که آن جناب در مقام ردّ [تشبیه کنندگان] است و منظور از آن صفتی است که در وجودی غیر از وجود ذات موجود است مانند؛ [سفیدی] در سفید - نه مانند [ناطق] براي إنسان -
و چون بیشتر نام از صفتی برده می شود که امر عارضی است و (هیچ گاه) بمعاني ذاتي شیئی گفته نمی شود که [صفات آن شيء است] - چنان که در اذهان چنین سابقه دارد - از این رو امام علیه السلام صفت را از ذات اقدس الهی دور دانسته است آیا نمی بینی که فرمود:
«پس آن که خدا را توصیف کند! - خدایئ که پاک و منزّه از این توصیف است! - حقّاً او را بچیزی مقرون ساخته و هر که او را بچیزی مقرون ساخت تحقیقاً؛ دو گانه اش شناخته و هر که او را بدوگانگی شناخت قطعاً تجزیه اش کرده است» (3)
این گفتار آشکارا می نماید که؛ مقصود آن بزرگوار [صفتِ قرین ذات] است که تجزیه! و تعدّد! و دوگانگی و ترکیب را بذهن می آورد چنان که فرمایش آن جناب در ذیل حدیثی که بتوصيف (أنواع) فرشتگان می پردازد، روشنگر این حقیقت است.
فرمود:
ص: 71
«پروردگارشان را در وهم (و خیال) بتصوير نياورند و صفات و منش آفریدگان را، بر او جاری نسازند. و به أماكن محدودش نکنند! و بانظائر و أمثال باو إشاره ندارند.» (1)
ابتدا با این گفتار: «خدائی که برای صفتش حدّ معیّن و محدودی نیست» (2) برای خدا، صفت نامتناهی، إثبات فرموده و از این رو [نفی تعطیل] صورت گرفته است. آن گاه صفاتی را که ناشی از خرد آفریدگان است - مانند: حلول و إقتران - از او دور می سازد.
پس در آن نقی دو مرام [تعطيل و تشبيه] و إثبات مذهب سومی است.
و اگر بشگفت آئی! گفتار [ابن أبي الحديد]، در کتابش - شرح نهج البلاغه، جلد1، صفحه 24 - شگفت انگیز است می گوید:
«آن به توحید مذهب معتزله صراحت دارد و عقاید [أشعری] و دیگر ان را كه؛ معاني قديم إثبات می کنند - بدور می ریزد»!
ای کاش می دانستم؛ آن صراحتی که در اثبات مذهب معتزله - از نفی و تعطیل - در حدیث ادّعا شده کجا است؟ گذشته از این آیا [نفی تشبیه] با اثبات یکی از دو طرف نقیضش ملازم است؟ و هر گاه این عقیده را به یکسو نهیم! آیا عقاید منحصر بتعطیل است!؟ آيا إثبات صفت نامحدود و نامتناهی! برای خدا با این [صراحت مخفی] متناقض نیست؟! آیا [جاری نکردن فرشتگان صفات خلایق را بر خداوندگار] از ورای نفی و تعطیل چیزی آشکار نمی سازد؟؟
2- در حدیث طولانی - که سندش به امام رضا علیه السّلام می رسد و مربوط به زندیقی است که؛ بدست آن جناب مسلمان شد - زندیق از مسائلی پرسید از سؤالاتش این بود:
مرا از گفتارتان که [خدا لطیف و بینا و دانا و حکیم و شنوا است] آگاه کن!
آیا غیر از این است که شنوا با گوش (خود) شنوا است؟ و بینا با چشم (خود) بینا است؟ و لطیف با کار دو دستِ (خویش) لطیف است؟ و حکیم با صنعتی (که از او سرزند) حکیم است؟
إمام عليه السلام فرمود:
البتّه! [لطیف] از ما (مخلوقات) در حدّ (کارو) صنعت است مگر ندیدی که فردی چیزی برگیرد و در إتّخاذش ظرافت و باریک بینی بکار برد و گفته می شود که فلانی چه اندازه ریزه کاری و لطافت بکار برده پس با این حال چگونه بخالق جلیل و بزرگوارا، [لطیف] گفته نشود؟ هنگامی که آفریدگانی لطیف و جلیل آفرید؟! و در حیوان روان و ارواحی ترکیب نمود و هر جنسی را - صورة - متباین از جنسش بیافرید که برخی شبیه برخی نیست و برای هر کدام - در (مزج و) ترکیب صورتش - از جانب خالق لطيف ذرّه پرور آگاه! لطف و عنایتی است!.
آن گاه درختان و تمرات پاکیزه خوراکی و غیر خوراکی آن ها را در نظر آوردیم و گفتیم که خالق ما لطیف و ذرّه پرور است نه مانند ریزه کاری و دقت مخلوقات او - در کار و صنعت شان! -
و گفتیم که او شنوا است!؛ چون که أصوات آفریدگان او از عرش تا زمین در خشکی و دریا ریز و درشت - بر او پنهان نیست و زبان شان بر او مشتبه نگردد!. در این جا گفتیم که او شنوا است! [نه با گوش!]
ص: 72
و گفتیم که او بینا است! نه با چشم! زیرا اثر ذرّه سیاه را در شب تاریک بر سنگ سیاه می نگرد و حرکت مورچه را در شب ظلمانی می بیند! و مضارّ و منافع و أثر جفتگیری و اولاد و نسلش را می نگرد! در این جا گفتیم که او بینا است نه مانند بینش آفریدگان خویش!.»
شیخ بزرگوار ما - صدوق - آن را در [عیون و توحید] آورده است. (1)
3- از معصوم علیه السلام روایتی با سندش رسیده که (در آن) برخی از صفات الهی، سؤال شده و آن جناب فرموده:
«از آن چه در قرآن است تجاوز مکن» (2)
گفتیم که قرآن برای او (صفت) اثبات می کند و تعطیل را از آستانش دور می داند؛ چنان که تشبیه را.
4- برقی در [محاسن] روایتی - با سندش از فضل بن یحیی آورده که:
«پدرم از امام موسی کاظم علیه السّلام چیزی از صفت (خدا) پرسید. در این باره فرمود:
«از آن چه در قرآن است تجاوز مکن» (3)
شناختی که قرآن [تعطیل و تشبیه] را ناروا می داند.
5- در رجال کشی در نامه ای از امام موسی بن جعفر عليهما السلام از سؤال کسی جواب داده شده که پرسیده بود: چگونه ممکن است دیندار و معتقد صفات خدا بود.
جواب اینست:
«رحمت خدا بر تو بدان براستی خدا اجلّ و برتر و بزرگ تر از این است که بکُنه صفتش برسند. پس بآن چه خودش خود را توصیف کرده وصفش کنید و از ما سوای آن دست بردارید!» (4)
6- از [میمون البان] روایت است که شنیدم امام صادق علیه السّلام درباره اول و آخر - که از او پرسیدند - فرمود:
«أول است نه آن که قبلش اولی باشد و از او آغازی سبقت گرفته باشد. و آخر است و آخر بودنش از جهت پایان نیست - آن چنان که از صفت آفریدگان فهمیده شود (5) -
امّا؛ أزلاً و أبداً قديم و أوّل و آخر است؛ بدون آغاز و فرجام پدید آمدن بر او واقع نشود. از حالی بحالی برنگردد. آفریدگار هر چیز است.» (6)
7- در حدیثی از امام صادق علیه السّلام وارد است که آن بزرگوار - بعد از نفی تشبیه و نهی از بیان وصف او بصفت آفریدگان - فرمود:
ص: 73
«و خدا خالق هر چیز است. با قیاس مقایسه نشود و بمردم شباهتی ندارد!. از او مکانی خالی نیست و او را جایی فرانگرفته است!. در دوریش نزدیک است و در نزدیکی اش دور آن [خدا] پروردگار ما است! هیچ معبودی جز او نیست.
پس هر که اراده خدا کند و بدین صفت او را دوست بدارد او از موحّدین است و هر که بغیر این صفت او را دوست بدارد خداوند از او بیزار است! و ما (هم) از او بیزاریم!» (1)
8- إمام موسى بن جعفر عليهما السلام - در حالی که با راهبی نصرانی سخن می گفت - فرمود:
«راستی خدای تبارک و تعالی بزرگ تر و أجلّ از این است که به [دست و پا و حرکت و آرامش؟] محدود گردد. یا به کوتاه و بلندی توصیف شود. یا دستِ أوهام بمقام بلندش برسد! یا به صفتش خرد ها محیط گردد...» (2)
9- از إمام زين العابدين علیه السلام وارد است که:
«خدا - بمقتضای وحی محکمش - توصیف نمی گردد. پروردگار ما بزرگ تر (و برتر) از توصیف است. و آن که محدود نشود چگونه توصیف گردد. و او [بینش و أوهام] را دریابد، در حالی که او را بینش و أوهام در نیابند و او دقیق و ذرّه پرور و و آگاه است!» (3)
ص: 74
از این که فرمود: «خدا - بمقتضای وحی محکمش توصیف نمی گردد یعنی قرآن کریم [تشبیه] را از او دور می سازد.
10- مردی از امام رضا علیه السّلام پرسید:«یا بن رسول الله پروردگارت را برای من توصیف کن!»
فرمود:
«حقیقت این که هر کس پروردگار خود را با قیاس (معرّفی و) توصیف کند تا پایان روزگار اشتباه دامنگیر او است از راه روشن بدور افتاده (و) سیر او در پیچ و خمها است گمراه است گویا و گوینده زشت و ناروا است!
خدا را بآن چه که خود خویشتن را بدون رؤیت و دیدن شناسانده معرفی می کنم و بآن چه خود او بی صورت (و خيال) - وصف خویشتن کرده وصفش کنم! با حواسّ (ظاهری و باطنی) درک نشود و با مردم مقایسه نگردد. ...» (1)
11- در نامه ای ابوالحسن علیه السلام فرمود:
«پاک و منزه است آن که محدود نشود و توصیف نگردد و باو چیزی شبیه نیست و همانندش چیزی نیست و او شنوا و بینا است» (2)
12- خزّاز در [كفاية الأثر]، از ابن عباس آورده که رسول اکرم صلى الله عليه و آله فرمود:
یک یهودی نزد من آمد و گفت: ای محمد پروردگارت را برای من توصیف کن.گفتم البته آفریدگار جز بآن چه خود و صف خویشتن کرده بتوصیف نیاید آن خالقی که حواس (بشر) از درکش مانده! و (دست) أوهام از نیلش ناتوان و خاطرات و أذهان و بینش ها از احاطه و تحدیدش عاجزند! چگونه بتوصيف آید. او برتر از آنست که؛ واصفین بتوصیفش پردازند. در نزدیکیش دور است و در دوریش نزدیک کیف و چگونگی را آفرید پس باو گفته نشود چگونه است؟ و مکان را آفرید، پس باو گفته نشود او کجا است؟ از چگونگی و ظرف مکان منقطع است. او یکتا و سَروَر بی نیاز است - چنان که خود وصف خویشتن کرده - و توصیف کنندگان به کنه تجلّیات صفاتش نرسند. نزائیده و زائیده نشده است. و برایش کسی همتا نیست.
يهودي إظهار نمود:
ص: 75
راست گفتی ای محمد! این که گفتی: [خدا، واحد است و همانندی برایش نیست] یعنی چه؟ مگر نه اینست که خدا یکی است و انسان (هم) یکی!؟ نتيجة؛ وحدانيّتش شبيه وحدانيّت إنسان است؟؟
گفتم:
خدا، واحد است و [أحديّ المعنى] (1) و إنسان واحدی است [ثنويّ المعنی]، در معنی دوگانه است- مانند جسم و عَرض يا روح و بدن - فقط تشبیه، در معانی و مفاهیم است. نه چیز دیگر. یهودی گفت: راست گفتی، ای محمد!.»(2)
13- در حديثي، إمام رضا علیه السّلام کسانی را که بجسمیت خدا قائلند رد کرده است. (در آن) می فرماید:
«پاک و منزّهی ترا نشناختند و به یکتائیت قائل نشدند! از این رو؛ وصفت کردند!. پاک و منزّهی! اگر (آن ها) ترا می شناختند آن چنان بوصفت می پرداختند که؛ خود وصف خویشتن کردی!. پاک و منزّهی چگونه بخود اجازه دادند که بدیگری تشبیهت کنند!. بار إلها جز بآن چه كه وصف خویشتن کرده ای وصفت نکنم و ترا همانند خلقت نسازم تو به هر خیری شایسته و سزاواری!» (3)
ص: 76
إثبات صفات بی تشبیه برای خدا
بیانش اینست که:
آفریدگار أشياء حدّى ندارد و جزء و برهان برایش نیست زیرا حدود و اجزاء و براهین از ذاتیّات و صفات كلّى هر چيز إتخاذ می گردد و هر اسم و صفت محدودی تحت جنسی از اجناس عالی واقع است. و صفات إضافي، تحت مقولة [مضاف] قرار دارد و صفات حقیقی مانند: علم و قدرت (و شنوائی) - مفهوم شان تحت مقولة [كيف]. و هر چه دارای [جنس] باشد دارای [فصل] است و هر چه دارای جنس و فصل (منطقی) باشد دارای حدّ خدا، بسی منزّه و برتر از این گونه اوصاف! و انگاره! و پندار های ناروا است!.
از اين رو؛ إطلاق أسماء و صفات بر ذات أقدس إلهى و إنصافش بآن چه خود وصف خویشتن کرده بر اساس [مقارنه] و [زیاده بر ذات] نیست و همچنین باعتبار ترتّب غایات بی حصول مبادی نیست - چنان که گفته شده - زیرا غایات از مبادیش انفکاک نپذیرد، و هر جا مبداً (پیدایش) نباشد اثری بر آن مترتّب نیست.بلکه حقیقت جز این نمی تواند باشد که مبادی و غايات تماماً بوجود واحدی در ذات خدا موجودند [با داشتن بساطت و شرافت و برتری بیشتری که مناسب مقام قدس او است] چون؛ صفات جسم، مانند خود آن، جسمانی است، و صفات نفس (هم) نفسانی است، و صفات عقل، عقلانی، و صفات روح، روحانی، و صفاتِ خدا (نيز) إلّهى است.
پس با کثرت مفاهیمی که در صفات متصوّر است، جز وجود واحد و معنی واحدی - که منزه از شماره و کثرت است - چیز دیگر نیست با ذات یکی است چنان که در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلّم، شنیدی (1) فرمود:
«خدا واحد است و [أحديّ المعنى]. و إنسان واحدی است [ثنويٌ المعنى]، در معنی دوگانه است - مانند جسم و عرض (یا) روح و بدن - فقط تشبیه در معانی و مفاهیم است نه چیز دیگر».
گفتار امام صادق علیه السّلام روشنگر این وحدت إلهى - با كثرت مفاهیم صفاتی - است. فرمود:
«البته خدای تبارک و تعالی توانائیش اندازه گیری نشود و بندگان بر صفت (و وصف) او قادر نیستند و به کنه علمش نرسند و به نهایت عظمتش پی نبرند و غیر او چیزی نیست. و او، نوری است که در آن ظلمتی نباشد و صدقی که در آن دروغی نی عدلی است که در آن ستمی نباشد و حقی که در آن باطلی نیست همواره چنین بوده و هست و خواهد بود . او ازلى و أبدى است! - » (2)
و در حدیث دیگر (چنین) فرمود:
«او نوری است که در آن ظلمتی نباشد و حیاتی که در او مرگی نیست و علمی که در او جهلی
ص: 77
نیست و حقّی که در او باطلی نیست» (1)
بیان دیگر:
شکی نیست که مفهوم هر صفتی از صفات (گوناگون)، غیر از مفهوم صفت دیگر است چنان که مفهوم ذات با مفاهیم صفات مغایر است. و حقیقت جز این نسیت که؛ إنصاف أشياء، بأن صفات، [بر سبیل حلول و عروض و ورود و إقتران]، موجب تعدّد و تکثّر و ترکیب و تألیف گردد و لازمه اش، تحوّل و تجدّد و انقلاب - از حالي بحال دیگر - است. و این تمامش در چیزی است که تجدّد و حدوث بپذیرد.
و امّا ذات الهى که برترین مبدأ است:
صفات اگرچه در مفهوم زیادند و برخی از آن مغایر دیگری است و با مفهوم ذات تباین دارد، اما بحسب وجود أمرى و راى ذات أقدس خدا نیست و ذات عين صفات ذاتی او است. باین معنی که؛ ذات إلهى بذات خودش [وجود و علم و قدرت و حیات و شنوائی و بینائی] است و نیز : [موجود و عالم و قادر وحیّ و شنوا و بینا] است. بر او آثار همۀ کمالات هستی مترتّب است و او از حیث ذاتش مبدأ كمالات و آثار آن ها است بی آن که (او) بمعانی دیگری بنام صفات که قیام شان با و است محتاج گردد و این صفات منشأ آثار باشند؛ چون در آن صورت بایگانگی و غنای ذاتی منافات دارد. از این رو ذاتش صفات او است و صفاتش ذات او و در وجود و هستی بین صفاتش مغایرتی نیست و مستلزم هیأتِ فاعل و ماده آن نیست مانند گفتار ما که می گوئیم عالم و قادر که ذاتی قائم به علم و قدرت (و توانائی) باشد و نتیجه مغایرتی بین ذات و صفت حاصل گردد بلکه عالم پاین معنی است که علم و دانائی بر او ثابت است - چه ثبوت عینش باشد و چه ثبوت غیرش آیا نمی بینی که اگر سفیدی را قائم بخود او فرض کنیم می گوئیم [سفید] است و مستلزم ثبوتِ غیری نیست صفات دیگر (نیز) همین طور است.
پس وحدانیت صرف خالص (از حيث ذات و صفات و این که صفات عین ذات است) با این منافی نیست که صفات در مفهوم مغایر یکدیگر باشند و ذات با صفات مغایر نباشد.
پس خدای تعالی بوحدانیت و سروری و بی نیازیش باعتباري [علم] است و باعتباری [عالم]. و صفات دیگر نیز چنین است و این اعتبارات عقلی بهیچ وجه من الوجوه در ذات او موجب تکتری نیست و أصلاً به يكتائي محض أو خللی وارد نمی سازد بلکه؛ وحدت او را تشدید می کند. چون فرضاً اگر چیزی از آن ها در ذاتش نباشد او واحد حقیقی نخواهد بود مانند فرضی که [علم است و توانایی نیست] یا [علم است و عالم نیست]. در این صورت جهتی - غیر از جهت وجوب و وجود - در او است و آن [جهت امکان] است. (2)
تصوّر نشود که ذات مولی سبحانه کُنهش برای ما مجهول باشد و مفاهیم صفات (او) معلوم در این صورت چگونه صفات عین ذات باشد و حال آن که؛ هر چه از مفاهیم بدست می آید همان کلی مشترک
ص: 78
است که با شدّت و ضعف و کم و زیاد بأفرادش صادق است - افرادی که وجود مختلف دارند - مانند: خود مفهوم ذات [نه أفراد مخصوصش].
پس همچنان که ذات او کُنَهش برای ما مجهول است صفات او نیز - که افراد خاصّی از مفاهیم روشن و معلوم اند - برای ما مجهول است و از عقل ما پوشیده! چنان که از شدّت نور و ظهور بی اندازه اش از دید و بینش ما پنهان است!
خلاصه کثرت معاني صفات - از حيث مفهوم - و إختلاف ما بين أن ها، منحصراً؛ از تعدّد مَناطی (1) که برای صفات است صورت می گرد. یعنی مناط هر صفتی غیر از مناط صفت دیگر است. مثلاً؛ مَناطِ شنوائی از مَناطِ بینائی جدا است و مَناطِ علم و دانش غیر از هر دوی آن ها است و مناط هر کدام غیر از مناط یارانی و توانائی است و بالعکس صفات دیگر نیز همین طور و این مستلزم إختلاف و تألیف و ترکیب و تعدّد است.
کما این که در مخلوقات چنین است.
امّا اگر جز این نباشد که:[وحدت معانی برای وحدتِ مناط صفات] است و براستی بدانیم که مناط علم و دانش همان مناط شنوائی است! و مناط شنوایی، همان مناط بینائی! و مناط بینائی، همان مناط یارائی و توانائی است! و بالعکس. و جز این نباشد که: مناط هر یک از صفات [کلّ او] و [ذات او] است در این صورت، اختلاف و مغایرتی بین ذات و صفات نیست! و تعدد و تکثر و ترکیب و تألیفی وجود ندارد. (تنها) إختلاف تعبیر است که در بیان صفات نمایان است آن هم - منحصراً - در یادگیری و فهماندن چون که غیر از این راهی ندارد مانند این گفتار که [بذاتش می داند] یا [بکلّ (وجودش) می داند]. و همچنین در صفات دیگر مستلزم ضرورت تعبیر است.
دو حدیثی که (مرحوم) کلینی در در کافی آورده است ما را باين اجمال هدایت می کند:
1- حدیثی با سندش از محمّد بن مسلم می آورد که امام باقر عليه السلام درباره صفت خدای قدیم فرمود:
«همانا او یگانه و سَرور و بی نیاز و [أحديُّ المعنى] است (2) . معاني كثير مختلف نیست.»
راوی گفت: «إظهار نمودم گروهی از اهل عراق گمان دارند که او می شنود بغیر آن چه می بیند و می بیند بغیر آن چه می شود.
فرمود: دروغ گفتند و منحرف شدند و تشبیه کردند خدا برتر از آنست همانا او شنوا و بینا است.می شنود بآن چه می بیند و می بیند بآن چه می شنود.»
راوی گفت:«إظهار نمودم معتقدند که او بینا است. بر آن چه عقل شان برسد. فرمود: خدا برتر است! فقط؛ آن چه در ردیف صفتِ آفریدگان است تعقل می شود و خدا چنین نیست.» (3)
2- و حديثي، باسندش از هشام بن حکم روایت است که إمام صادق عليه السّلام در جواب زندیق که پرسید [آیا معتقدی که او شنوا و بینا است؟ - فرمود:
ص: 79
او شنوا و بینا است. شنوا است بدون عضو و بینا است بدون ابزار بلکه بخود می شنود و بخود می بیند و این که می گویم [ بخود شنوا است] معنایش این نیست که او چیزی است و [خود] چیز دیگر ولیکن عبارتی از خودم پرداختم چون تو از من سؤال کردی من بایستی پاسخ گویم و بفهمانم پس می گویم با کُلش می شنود؛ [ نه بآن معنی که برای کُلش پاره ای باشد؛ چون کلّ ما، پاره دارد] بلکه خواستم بتو بفهمانم و تعبیر از خود من است و بازگشت سخنم در تمام آن ها جز این نیست که او شنوا و بینا و عالم و آگاه است - بدون إختلاف ذات، و بدون إختلاف معنى -» (1)
بایستی فهمیده شود که؛ آشیاء قبل از تکون و تشخّص بوجود خارجی متعلّق صفات ذاتی - مانند: علم و شنوائی و بینائی - واقع می شوند همچنان که بعد از تکّون و وجود خارجی بأن تعلّق پیدا می کنند. بعلاوه تعلّق صفات ذاتی.[حضوری] است نه [حصولی] و این بدان جهت است که علم [مناط إنكشاف] است يعني:هویدا شدن حضوری شی بر عالم همان وجود علمى شيء، و حصول إنكشافی آنست. بنابراین اشیاء بوجود علمی شان - تماماً - بر او منکشف می گردند و در این انکشاف ذاتِ شیء مناط است. و أشیاء، قبل از وجود عینی و تکّونشان در حيطة عالم قرار دارند و نسبت باو محاط اند. چنان که همان اشیاء، بعد از وجود عینی در علم او منکشف اند بدون این که در علم و انکشاف دگرگونی و اختلاف باشد - چه قبل از آفرینش و چه بعد از آن - .
پس با حضور وجود (عینی) زیادتی و افزونی در انکشاف رخ ندهد و شیئی که قرار از آن نبوده حاصل نشود تنها اختلاف [معلوم]، داشتن وجود خارجی و نداشتن آنست چنان که با اختلاف مراتب [قدر و قضاء و إمضاء] در علم حق تعالى إختلافی صورت نمی گیرد.
و صور علمی که از عالم سر می زند صدور أمور عینی نیست تا بالنتیجه از افعال مولی سبحانه و تعالى! محسوب گردد و لازم آید که با او وجود ازلی داشته باشد - چنان که گروهی چنین پنداشته اند - زیرا: صُوّر علمی، برای ذات عالم، توابع غیر عینی است. و هنگام انکشاف برعالم از وجود و حصول عینی برای ذاتش - أبداً - بهره ای نیست. و عالم جز بذات خویش نمی تواند از آن مسبوق باشد. و آن هم در رتبه ذاتش نیست.
پس أشياء - قبل از وجود عینیشان - بوجود علمی خود برای ذات خدا منکشف اند. و هنگامی که وجود خارجی و تشخّص پیدا کردند علم بر [معلوم]، واقع شود - آن هم بوجود عینی - بهمین گونه؛ شنوائی بر [مسموع] و بینائی بر [دیده شده].
و حدیثی که (مرحوم) کلینی در [کافی] با سندش از ابو بصیر آورده باین واقعیت اشاره دارد گفت:
شنيدم إمام صادق علیه السلام می فرماید:
«خدای عزّوجلّ پیوسته پروردگار ما است و علم ذات او است و حال آن که در آن مقام معلومی نیست و شنوائی ذات او است و حال آن که در آن مقام مسموعی نیست و بینائی ذات او است و حال آن که (آن مقام) در آن مرتبه دیده شده ای نیست و توانائی ذات او است و حال آن که در آن مقام چیزی که توانائی بان تعلق بگیرد نیست و همین که اشیاء را پدید آورد و [معلوم] بثبوت رسید، علم - از او - بر معلوم واقع شد.
ص: 80
بهمین گونه شنوائی بر [مسموع]: و بینائی بر [شيء دیده شده] و توانائی بر (چیزی که متعلّق توانایی است)»
أبوبصير افزود که:
«گفتم پس خدا همیشه متحرّک است؟
فرمود: (نه!) خدا برتر از آنست البته حرکت صفت پديد آمده بالفعل است.»
راوی گفت که:
«إظهار نمود: پس خدا همیشه متکلّم است؟
فرمود: البته کلام صفت پدید آمده ای است که ازلی نیست خدای عزّوجلّ بود و متکلّم نبود.» (1)
و از پیشوایان مذهب شیعه صلوات الله عليهم، فراوان در حدیث آمده است که خدا، ثابت أزلي و أبدى است و چیزی با او نیست و همواره بآن چه هستی پذیرد دانا است و علم او بآن قبل از وجودش همانند علم او بان بعد از وجود آن است.
بنابراین مولى سبحانه کلیات و جزئیات اشياء و موجودات را - جميعاً - با ادراک تامّ دریافت کرد! و قبل از آفرینش موجودات و بعد از آفرینش بأن ها [يكسان] إحاطه داشت - إحاطة كاملي! - (2)
و پیوسته عالم است باین که چه پدیده ای در کدام برهه زمان بوجود آید و چه اندازه بین آن و پدیده بعدش - يا قبلش - فاصله است چنان که می داند که هر شخصی در چه نقطه ای بوجود آید و چه نسبتی بین او و دیگران - که در جهات ششگانه او واقع اند - برقرار است. و أبعاد بين أشياء، چه اندازه است.
آن جا درباره شیتی چنین داوری نشود که موجود است یا معدوم حاضر است یا غائب چون خدا زمانی و مکانی نیست بلکه او - أزلاً و أبداً بهر چیز محیط است. «آن چه در برابرشان، و پس پشت آن ها است می داند! و بچیزی از علم او احاطه ندارد مگر بآن چه خواست» (3)
پس علم او باین که [شیئی موجود شد] عین علم او است باین که [در آینده موجود شود.] و فرقی در بین نیست. تفاوت تنها در اشاره بموضوع است و این در علم و دانائی بقضیه تفاوتی بوجود نمی آورد. خود این فرقی که در [اشاره] است به دگرگونی و تغیبر معلوم برمی گردد! نه به علم و تعلّق علم بر أشياء - با قيد وجود عينى - ممکن نیست و این امکان در آغاز حدیث [حمّاد بن عیسی] منفی تلقی شده است.
می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که: خدا پیوسته می داند؟
فرمود: چگونه بداند (و علمش ایجاد شود) در حالی که معلومی وجود ندارد»
افزود که «پرسیدم پس همواره می شنود؟
فرمود :چگونه چنین باشد و حال آن که مسموعی وجود ندارد.»
گفت که «پرسیدم پس همیشه می بیند؟
فرمود چگونه به بيند (و بينائيش إيجاد شود) و حال آن که دیده شده ای وجود ندارد.
آن گاه فرمود: پیوسته خدا دانا و شنوا و بینا است! ذاتی بسیار دانا شنوا بينا! - » (4)
ص: 81
صفات ذات و صفات فعل
صفات - از یکدیگر – بدو چیز ممتاز اند:
1- هر صفت وجودی که در مقابل صفتِ وجودی دیگری قرار گیرد از [صفات فعل] است زیرا ؛ صفتِ ذاتي، عين ذات او است. و ذاتش چیزی است که ضدّی ندارد. صفات فعل مانند:
رضا، که ضدّش سخط است.
وحبّ، که ضدّش بغض است.
لطف، ضدّش قهر.
توفيق، ضدّش خذلان.
ولایت، ضدّش عداوت.
این ها از صفات متقابلی است که در عالم وجود دو طرف دارد.
(اما) صفتی که صفت وجودی دیگر، روبرویش نیست - محض و ممتنع بالذّات، در برابرش قرار ندارد - [صفت ذاتی] است مانند علم و قدرت و حکمت و عزّت و حیات.
2- هر صفت که به [قدرت و توان] متعلق باشد چه از لحاظ وجود چه از لحاظ عدم از [صفاتِ أفعال] است. اما صفتی که بآن تعلق نگیرد [صفت ذاتی] است مثلاً جایز است گفته شود که او بثواب دادن و عقاب کردن، توانا است و بثواب ندادن و عقاب نکردن توانا است قادر است که زنده کند و قادر است که بمیراند! و رهنمون باشد و گمراه کند. اما جایز نیست گفته شود قادر است که بداند یا که نداند چون یکی از دو طرف [واجب بالذّات] است و دیگری ممتنع و درست کننده متعلق توان و قدرت همان [إمكان] است.
ص: 82
علم إجمالي و تفصيلي
برای علم و دانش دو مرحله بنحو إجمال و تفصیل - متصورّ است. و صفات ذات و صفات فعل در این دو مرحله مشترک اند. البته معلومات - بوجود علمی شان - گرچه بحدود و صفاتشان معلوم اند اما إنكشاف بوجود خارجی، غیر از انکشاف علمی است و گویا انکشافی که بوجود خارجی پدید آید [تفصیل] إنكشاف علمي است و این مجمل آن.
و از این جا است که در علم و دانش فرض پدیداری و حدوث ممکن می گردد و قبل از انکشاف وجودي - باعتبار إختلافی که در معلوم واقع است - تعبیر نفی علم از او صحیح است و آیات زیر بهمین معنی است:
«... مگر تا [بدانیم] چه کسی این پیامبر را تبعیّت می کند.» (1)
«آیا گمان کردید که داخل بهشت می شوید و حال آن که خدا هنوز کسانی از شما را که مجاهده کردند - و شکيبا يا ترا - ندانسته است.» (2)
«و تا خدا افرادی را که ایمان آوردند [بداند].» (3)
«تا [خدا بداند] چه کسی - بغیب و نهانی - از او خوف دارد.» (4)
«آیا گمان کردید که رها شوید در حالی که خدا هنوز کسانی از شما را که مجاهده کردند [ندانسته است].» (5)
«سپس آن ها را برانگیختیم تا بدانیم کدام دو گروه بر شمردند.» (6)
« ... مگر تا بدانیم کسی را که بآخرت ایمان دارد» (7)
«و تا خدا بداند چه کسی او و پیامبرانش را - بغیب و نهانی - یاری می کند.» (8)
«و البته حتماً شما را آزمایش کنیم تا از شما (أفراد) مجاهد و شکیبا را [بدانیم]» (9)
ص: 83
مشيّت أزلي و حادث
و همچنین در مشیت و اراده دو اعتبار است یکی از صفات ذات شمرده می شود و دیگری از صفات فعل ببیان زیر:
شیخ (بزرگوار) ما - کلینی - در کافی [جلد 1 : 111] بعد از حدیث [مشیّتِ حادث] می گوید:
«خلاصه گفتار در صفات ذات و صفات فعل:
البته هر دو چیز که خدا را آن توصیف کردی و با هم در عالم وجود باشند، آن صفت فعل است.
بیانش این که:
تو در عالم وجود چیز هائی را اثبات می کنی که؛ (خدا) اراده می کند و چیز هایی که اراده نمی کند و از چیزی راضی و از چیزی ناراضی است و چیزی را دوست دارد و چیزی مبغوض او است!.
پس اگر اراده از صفات ذات بود - همچون علم و توانائی - (در این صورت) آن چه را که اراده نکند ناقض آن صفت می شد و اگر آن چه را که دوست دارد از صفات ذات بود چیزی که مبغوض او است ناقض آن صفت می شد. آیا نمی بینی که ما - در عالم هستی چیزی که آن را خدا نداند! و بر آن قادر نباشد - نمی یابیم؟ و صفات ذات أزلی او بهمین ترتیب است. ما نمی توانیم او را بتوانائی و عجز [و علم و نادانی و كم خِرَدى و حکمت و اشتباه و عزّت] و ذلت توصیف کنیم ولی جایز است گفته شود:
کسی را که فرمانش بِبَرَد دوست دارد و آن که عصیانش کند مبغوض و کسی را که فرمان او بِبَرَد در ولایتش قرار دهد و آن که عصیانش کند در عداوت و او - در چنین شأنی است که - راضی گردد و ناراضی!
و در دعا گفته می شود:
[بار إلها از من راضى باش و بر من سخط إظهار مکن و ولایت خویش را نصیبم کن! نه عداوت خویش]
و جایز نیست گفته شود:[قادر است که بداند و قادر نیست که نداند و قادر است که مالک باشد و قادر نیست که مالک نباشد و قادر است که عزیز و حکیم باشد و قادر نیست که عزیز و حکیم نباشد و قادر است که جواد و بخشنده باشد و قادر نیست که جواد و بخشنده نباشد و قادر است که آمرزنده باشد و قادر نیست که آمرزنده نباشد.]
و همچنین جایز نیست گفته شود [اراده نمود که پروردگار و قدیم و عزیز و حکیم و مالک و عالم و قادر باشد زیرا که این ها از صفات ذات اند و اراده از صفات فعل. آیا نمی بینی که گفته شود:[اراده این کرد و اراده این نکرد.] و حال آن که از هر صفتی از صفات ذات ضدّش نفي (قطعی) می گردد. گفته می شود حیّ و عالم و سمیع و بصیر و عزیز و حکیم و غنّی و مَلِک و حلیم و عدل و کریم.
و علم ضدّش نادانی است.
ص: 84
و قدرت و توان، ضدّش ناتوانی.
حیات، ضدّش مرگ
عزّت، ضدّ آن ذلّت.
حکمت، ضدّش خطا.
و ضدّ بردباری، شتابزدگی و نادانی!
و ضد عدالت و دادگری، ظلم و جور است.»
مشيّت و إراده - باعتباری - فقط از صفات فعل بشمار آید و از لحاظ وجود و عدم متعلّق نفی و إثبات است.
امّا باعتبار دیگر از صفات ذات شمرده می شود و وجودش واجب و إنتساب عدمش بخدا غير ممكن است ببیان زیر:
البتّه! برای خدای تعالی! مشیّت ازلى إجمالي است که عین ذات او است. و مناطش همان مناط علم أزلي إجمالی است جز این که تعلق مشیت او یک جانبه است (1) و آن نسبتی است که پیرو علم است چنان که علم (و دانش) نسبتی است تابع معلوم. و برای علم اثری در معلوم نیست بلکه علم تابع معلوم است و آن چه روی معلوم داوری شود تابع و (پیرو) علم است.از این رو هیچ حکمی از علم و دانش بر معلوم صورت نگیرد جز بواسطة معلوم. و مشيّت شناسائي صفات و حدود أشياء است در حالی که متضمن علم و دانش است. بلکه آن پیش از نمایاندنش إيجاد أشياء و صفات أشیاء است - به ایجاد علمی -. و آن مرکز صدور إرادة او است چنان که در حدیث [حسین بن محمد] وارد است.
[او از [معلی بن محمد] آورده که:
[از عالم علیه السلام پرسیده شد؛ علم خدا، چگونه است؟
فرمود دانست و خواست و اراده نمود و تقدیر کرد و بقضا رساند و امضاء کرد.
پس آن چه در قضا استوار نمود بامضا رسانید و آن چه مقدر ساخت بقضا آورد و آن چه اراده نمود تقدیرش کرد.
از این رو بعلم او مشیت و خواهانی (استوار) است و بمشيّتش إراده و باراده اش تقدیر و بتقدیرش قضا و بقضايش إمضاء و علم (و دانش) بر مشیّت تقدّم دارد؛ و مشیّت در رتبه دوّم است! و اراده سوّم! و تقدير - بإمضاء - واقع بر قضا شود.
و [ بداء]، ویژه حق تبارک و تعالی است؛ در آن چه علمش تعلق گرفت - آن گاه که خواست - و در آن چه بتقدير أشياء اراده اش تعلق یافت. پس هرگاه قضا - بإمضاء - واقع شد، دیگر بداء نیست.
بنابراین علم در [معلوم]، قبل از بودن معلوم است و مشیّت در [خواسته شده]، قبل از عین (وجود خارجي) او و اراده در مراد پیش از قیام او و تقدیر این معلومات پیش از تفصیل و پیوست آن ها است - از حيث وجود خارجی و زمان و قضائي كه بإمضاء رسید همان چیز های انجام شده قطعی است که دارای جسم اند و با حواس (باطن و ظاهر) قابل درک از قبیل چیز هایی که دارای رنگ و بو (و نسیم) و وزن و
ص: 85
پیمانه است و از جنبندگان که انسان و جنّ و پرنده و درندگان را شامل است و دیگر چیز ها که با حواس (باطن و ظاهر) قابل درک اند.
پس: برای حق تبارک و تعالی در آن [بدا] است [در چیزی که وجود خارجی ندارد] و هرگاه وجود خارجی - که قابل درک و فهم است - پیدا شد دیگر بداء نیست و خدا آن چه بخواهد می کند!
پس: بعلم أشياء را قبل از ایجاد شان دانست و بشیت صفات و حدود شان را شناخت و قبل از نمایان کردن شان همه را إنشاء فرمود و با اراده (آفاق و) انفُسِ آنان را در رنگ و صفات شان جدا کرد و با تقدیر روزی آن ها را مقدر ساخت و آغاز و فرجام همه را شناخت و با قضا برای مردم مکان شان را آشکار نمود و بر آن دلالت شان کرد و با امضاء علل و اسباب آن ها را بشرح و بیان آورد و امرشان هویدا ساخت و ذلک تقدير العزيز العليم» (1)
پس : مولی - سبحانه بندگانش را بمشيّت و إرادة أزلي، دو قسمت کرده است و در افعال تفصیلی اش تنها هدف اینست که آن ها را به غایت و کمال شان برساند و بآخرین نقطه هدف سوق شان دهد.
از این رو؛ أفعالی که از اراده و توان او سر می زند. دو نوع است با برخی از آن در ایجاد شيء بغایت و حکمت سوق داده می شود و نوع دیگر پیش از رسیدن به غایت و هدف متوقف می گردد و برای هر کدام از آن ها نسبتی است به صفت قدرت و مشیّت آن که به غایت رسیده [محبوب] است و رسیدنش، [سعادت] نامیده می شود و همین طور آن که مانع است مبغوض است و حالت ممانعت و وقوفش [شقاوت] نام دارد.
و کسی که مشیّت حق در ازل برایش سبقت گرفته که نیروی الهی [که ودیعه ای است در کمون بشر] او را بکار گمارد و بسوی هدف و اوج ترقی و عالی ترین مقام ببرد بآن موفقش می دارد و اسباب رسیدن برای او فراهم می گردد و آن توفیق و هدایت و خوشنودی و لطفی درباره او است و کسی که مشیّت ازلی برایش سبقت گرفته که با عوامل و انگیزه هایی که بر او چیره می سازد، از غایت و هدف منقطع گردد و مقابل حکمت (او) قرار گیرد و بآن نرسد خود درباره اش نوعی قهر و غضب و گمراهی و رها کردن است.
﴿فَرِيقًا هَدَىٰ وَ فَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ﴾ (2)
و حديثي كه ثقة الإسلام كلينى روايت مي کند إشاره بتوضيح و بیان این معنی است:
از علیّ بن محمّد - مرفوعاً - می آورد که از شعیب عقرقوفی از ابو بصیر روایت کرده:
«در مقابل امام صادق عليه السلام نشسته بودم سائلی گفت:
جانم فدای شما - یا بن رسول الله - از کجا بگنهکاران [و اهل گناه]، شقاوت و بدبختی رسید؟ تا خدا در علم خویش برای آنان - برفتار و کردارشان - عذاب و هلاکت داوری نمود؟
إمام صادق علیه السلام فرمود:
﴿ای سائل حکم خدای عزّوجلّ! چنین است که هیچ یک از آفریدگان وی بحقش برای او - قیام نکند و زمانی که بآن داوری نمود بأهل محبتش نیروی معرفتِ خویش بخشید و از دوش آنان سنگینی (بار) عمل را - آن چنان كه حقيقةٌ ؛ سزاوارش بودند - برداشت و بأهل معصیت نیروی معصیت شان بخشید زیرا که
ص: 86
عملش در آنان سبقت داشت! (و چگونگی ذات و صفات و آثار آن ها را - پیش از این - می دانست).و آن ها را از توان و طاقت پذیرش فرمان خویش بازداشت!. بنابراین (آثار و صفات وجودشان) با آن چه در علمش برای آنان سبقت گرفته بود هماهنگ شد! و نتوانستند وضعی پیش آورند که آن ها را از عذاب او برهاند زیرا علم او بحقیقت راست انگاری و تصدیق سزاوارتر است.
و او است معنی :[خواست آن چه را خواست]
و او راز پنهان وی است» (1)
این حدیث آشکارا بیان می کند که معنی مشیّنی که یکسان بتمام اشیاء و موجودات تعلق دارد - تنها - همان انكشاف تفصیلی اش در علم خدا بر صفات و حدود آشیاء است و مشیتی که در دعای امام سجاد عليه السلام - در صحیفه آن جناب - وارد است. مراد همین است. می فرماید:
﴿آفرینش را بتوانائی و توان خود بی سابقه همانندیش [بطرز بسیار بدیعی] پدید آورد. و آن ها را طبق مشيتش بدون ماده [با اختراعی خاص] آغاز کرد. آن گاه وادارشان نمود که راه اراده او را بپیمایند.﴾ (2)
و باين مشيّت و إراده ازلی روایت شیخ (بزرگوار) ما - صدوق - إشاره دارد. او با سندش از امام کاظم علیه السّلام در [توحید] آورده است:
﴿... همواره برایش توانایی است. آن چه خواست هنگامی که خواست بمشیّت و قدرتش بوجود آورد ... ﴾ (3)
قطعاً ذات أقدس إلهى با مشیتِ مسلّم و حتمیش خواست که شیئی - جز بعلم خويش - قدم بعرصه هستی نگذارد و بتکون نرسد [مطابق آن چه در علم و مشبّتش راجع بنظام أعلى است! و مطابق آن چه که آن خیر و أصلح و لوازم این دو است.]
و از گفتار خدا همین مقصود است که فرمود:
«فرشتگان را با روح - از (عالم) أمر خویش - بهر که از بندگانش بخواهد فرود آورد.» (4)
و «روح را از (عالم) أمر خویش بهر که از بندگانش بخواهد القا می کند تا از روز تلاقی (رستاخیز) بترساند!» (5)
مراد از روح قرآن باشد یا هر کتابی که بر پیامبری از پیامبرانش فرود آورده یا وحی یا جبرئیل یا نبوت - بنابر إختلاف تفاسیر - فرقی نمی کند. البته همه این ها در علم و مشیتِ ازلی اش بآن چه صلاح و مصلحت است تعلق دارد و آن در آیه زیر مشخص و مورد نظر است:
«(جناب شعیب بگردنکشان قومش گفت:)
اگر به آئین و ملت شما برگردیم - بعد از آن که خدا ما را از آن نجات بخشیده - حتماً بر خدا
ص: 87
بدروغ افترا زده ایم! هرگز برای ما ممکن نیست که بآن برگردیم مگر این که مشیت خدا [که پروردگار ما است] تعلق گیرد پروردگار ما - علماً - بهر چيز إحاطه دارد. برخدا توکل کردیم.» (1)
گفتار خدای تعالی که بعد از ذکر مشیتش فرمود: ﴿پروردگار ما - علماً - بهر چیز احاطه دارد﴾ همان مشیت را واضح و تفسیر می کند و روشنگر این واقعیت است که أشياء و تمام أفعال - همگی در مشیت خدای تعالی محاط اند. و بایستی یکتاپرستان بر او توکل کنند چنان که [شعیب] بر او توکل نمود [که در إيمان ثابت قدمش بدارد و بحول و قوه خویش او را از شر بد اندیشان و بدکاران آزاد کند]
و این مشیت - در رتبه - از علم أزلی، متأخر است و بدنبال آن! [اگرچه در یک مناط اند.] در زبان حديث [ذكر أوّل، و مشيّتِ علم و إرادة عزم و آغاز فعل] نام دارد.
ذكر أوّل:
چنان که در حدیث يونس بن عبدالرحمن از امام رضا عليه السّلام روایت است آن جناب فرمود:﴿ای یونس تكوّن نیابد جز آن چه خدا خواست و اراده نمود و مقدر ساخت و بقضا رساند.
ای یونس: می دانی: [مشیت] چیست؟
گفتم: نه
فرمود: آن [ذكر أول] است و میدانی [اراده] چیست؟
گفتم: نه
فرمود: آن تصمیم و عزیمت است! بر آن چه بخواهد و می دانی [قَدر] چیست؟
گفتم: نه
فرمود: آن هندسه و اندازه گیری و مرزبندي بقا و فنا است.﴾
یونس گفت:﴿آن گاه فرمود قضا همان محکم ساختن و [وجود عینی] دادن است.﴾ (2)
ص: 88
پس مراد از [ذكر أول]، همان علم و مشيت او است بنظام خیر و آن زائد بر [علمش بدیگران] نیست. در ما - آفریدگان - چنین است هر گاه مطلبی را که مقدور ما است دانستیم! و هنوز در ما بسوی او شوقی پدیدار نشده ! علم و دانش ما باعث نمی شود که فعل و اثری از ما در او نمایان گردد. آن گاه نوبت إرادة
جازم می رسد که همان عزم (جدّی) است بعد از آن تحریک عضلات ما.
ولی ذات خدا چنین نیست بلکه علم او مشیت او است.
تعبیر:
مشيّت علم:
در حدیث حضرت رضا علیه السّلام - در فقه الرضا (1) - وارد است که:
«حقيقةً؟ خدا، از بندگانش معصیت و نافرمانی خواست و اراده نکرد و فرمانبری و طاعت خواست و از آن ها اراده نمود چون مشیّت، مشیّت [أمر] است و مشیّت [علم]. و إرادة أو إرادة [رضا] است و إراده [فرمان] - فرمان به طاعت و رضا به اطاعت ! -
معصیت را خواست؛ یعنی به نافرمانی و معصیت بندگانش عالم شد و آن ها را بأن فرمان نداد.» (2)
این حدیث در بیان مشیت و اراده، و أزليت و غیر ازليتش - برای ما - دروسی عالی و عمیق فرا می خواند و اختلاف معانى و دقايق آن را [با إختلاف متعلقاتش] می آموزد و روشنگر این حقیقت است که؛ مشیت و اراده ای که در طاعت و بندگی مؤثر است سوای آن مشیت و اراده ای است که بعصیان مربوط است.
و أما تعبير:
ص: 89
آغاز فعل:
در حدیث [هاشمی] وارد است که:
«شنیدم موسی بن جعفر عليهما السلام مي فرمايد:
چیزى تكون نيابد جز آن چه خدا خواست و اراده نمود و مقدر ساخت و بقضا رساند. گفتم: معني [خواست] چه باشد؟ فرمود: آغاز فعل.گفتم [مقدر ساخت] چه معنی دارد؟فرمود: اندازه گیری و تقدیر هر چیز از طول و عرضش ...» (1)
و در [محاسن برقی] با سند صحیح خود از یونس می آورد که:
«بحضرت رضا علیه السلام گفتم:
تَكَوّن نیابد جز آن چه خدا خواست و اراده نمود و بقضا رساند. فرمود: تكون نباید جز آن چه خدا خواست و اراده نمود و مقدَّر ساخت و بقضا رساند.»
إضافه نمود که:
«گفتم معنی [خواست] چه باشد؟
فرمود: آغاز فعل.
گفتم : پس معنی [إراده نمود] چیست؟
فرمود: ایستادگی و ثبوت بر آن.
گفتم : [مقدر ساخت] یعنی چه؟
(فرمود: اندازه گیری و تقدیر هر چیز از طول و عرضش گفتم:) ...» (2)
گمان می کنم در کافی (قسمتی) از حدیث افتاده باشد. (3)
ص: 90
این که فرمود: «آغاز فعل». یعنی صادر أول و نخستین چیز که از فاعل سر می زند و به [وجود معلوم] منجر می شود - همان وجود علمی انشائی که ناشی از مشیت است -
چنان که در حدیث معلی بن محمد - از گفتار معصوم علیه السّلام - گذشت (باین بیان):
«و بمشيّت صفات و مرز آن ها را شناخت و قبل از نمایان کردنشان همه را إنشاء فرمود» (1)
پس؛ أوّل عالم از عوالم سیر وجودی همان عالم إنشا و ايجاد علمی است که در آیه زیر بآن اشاره شده:
«تحقیقاً بر انسان زمانی از روزگاران گذشت که شیتی (بالفعل و) نامبر نبود.» (2)
در کافی از امام صادق علیه السلام روایت است که:
اندازه گیری و و مقدر شده بود (اما) نامبر نبود!» (3)
و در مجمع البیان است که:
«چیزی بود اندازه دار ولی مُكَوِّن نبود» (4)
در [محاسن] از امام باقر علیه السلام می آورد که:
«چیزی بود ولی نامبر نبود.» (5)
در مجمع البیان از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روایت است که:
«در علم و دانش نامبر بود اما یادی از وی در آفرینش و آفریده ها نبود.» (6)
و گاهی بر این ايجاد علمى تقديري آفرينش اطلاق می شود. چنان که شیخ (بزرگوار) ما - صدوق - در توحید از امام صادق عليه السلام روایت کرده است. فرمود:
«البته خدای عزوجل! پیش از این که خلقش را بیافریند خوشبختی و بدبختی را آفرید و کسی را که حق تعالی سعیدش دانسته هیچ گاه بغض و کینه باو روا نداشت و چنان چه عمل زشتی از او سر زد همان عملش را مورد بغض و کینه قرار داد و (بخود) او بغض و کینه روا نداشت و اگر بدبختش می دانست هیچ گاه محبتش را با و نثار نمی کرد﴾ (7)
پس مراد همان [آفرینش تقديري إنشائي] است که با مشتیت حاصل می گردد.
و اینست معنی گفتار معصومین علیهم السلام که فرمودند:
«أفعال بندگان آفریده شده است»
چنان که در حدیثی که؛ شیخ (بزرگوار) ما - صدوق - آورده بهمین معنی تفسیر شده است. او در [عیون] با سندش از عبد السلام بن صالح هروی روایت کرده که:
ص: 91
شنیدم على بن موسى الرضا عليهما السلام مي فرمايد:
أفعال بندگان آفریده شده است؟
گفتم یا بن رسول الله [آفریده شده!] یعنی چه؟
فرمود: اندازه گیری و مقدر شد! (1)
و در همان کتاب از امام رضا علیه السلام - که درباره (آئین) إسلام خالص بمأمون نوشته است می آورد:
«البته خدای تبارک و تعالی کسی را جز باندازه سعة وجودي و إمكانياتش مكلف نمی سازد. و البته أفعال بندگان آفریده شده [آفرینش تقدیر (و اندازه) نه آفرینش تکوین] و خدا آفریننده هر چیز است. (2)
و در توحید (روایتی) با سندش از امام صادق علیه السلام می آورد که:
البته؛ أفعال بندگان آفریده شده؟ - آفرینش تقدیر (و اندازه)، نه آفرینش تکوین- (3)
و در همان کتاب (روایتی) با سندش از حمدان بن سلیمان می آورد که
بحضرت رضا علیه السلام نوشتم سؤال کنم آیا افعال بندگان مخلوق است یا غیر مخلوق؟ نوشت افعال بندگان - پیش از آفرینش بندگان - در علم خدا اندازه گیری و مقدر شده است. (4)
از این رو باعتبار آن ،فعال که با مشیت اندازه گیری و مقدر و معلوم گردیده و با قلم اراده نگاشته شده! و با مشیت ازلی ایجاد گشته و نزد [علام الغیوب] بوجود علمیشان آفریده شده اند. - از آن روز - بندگان به خوشبختی و بدبختی متصف و بر محبت و کینه توزی نشاندار گشته اند و بآن در همه عوالم شان شناخته می شوند - از جهان مشیت تا جهان اراده و قدر و قضا و إمضاء و آفرینش تکوینی - بر آن آفرید گشته اند و بر آن می میرند و بر آن باستان پاک سرورشان برمی گردند.
اینست معنی گفتار خدا «همچنان که شما را ظاهر و پدیدار ساخت برمی گردید. گروهی را هدایت کرد. و گروهی برایشان گمراهی مسلّم است.» (5)
و همان معنی گفتار پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله و سلّم است که:
بدبخت آن کسی است که در شکم مادرش بدبخت است و سعادتمند آن که در شکم مادرش سعادتمتد ! (6)
و حضرت موسی کاظم علیه السلام در آن روایتی که شیخ بزرگوار ما - صدوق - با سندش از این أبي عمير آورده همین بیان را واضح و آشکار می سازد گفت: از معنی فرمایش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم که [بدبخت آن کسی است که در شکم مادرش بدبخت است و سعادتمند آن که در شکم مادرش
ص: 92
سعادتمند!] پرسیدم، فرمود:
بدبخت آن که خدا عالم است که در آینده از وی رفتار و کردار بدبختان سر می زند - و حال آن که او در شکم مادر خویش است -.
و سعادتمند آن که خدا عالم است که در آینده از وی رفتار و کردار سعادتمندان، سر می زند - و حال آن که او در شکم مادر خویش است-» (1)
هنگامی که؛ أفعال بندگان و منویات و حرکت شان از حالی بحالی مقدر و معلوم است و از جهت ایجاد علمی آفریده و إنشاء گشته اند و تماماً در وجود عيني تكويني عنصری [مطابق آفرینش علمی تقدیری و عوالم علمیش] آفریده و موجوداند و هر موجودی خود او است که در تمام عوالم سیر (نزولی و صعودی اش) بسوی خدا (بدون کم و کاستی!) در حرکت است از این رو؛ برخی از آن ها برای سعادت و خوشبختی زائیده گشت و برخی برای شقاوت و بدبختی و کلاً به همان وضعی که در عوالم گذشته بودند برمی گردند. چنان که؛ إمام سجاد علیه السّلام در دعای خویش می فرماید:
آفرینش را به توانائی و توان خود بی سابقه همانندیش بطرز بسیار بدیعی پدید آورد و آن ها را طبق مشيّتش بدون ماده - با اختراعی خاص - آغاز کرد. آن گاه وادارشان نمود که راه اراده او را بپیمایند. و آن ها را بر سبیل محبتش بر انگیخت در حالی که مالک هیچ بازیس و تأخیری نیستند [تأخیر از آن چه آن ها را بسويش پیش انداخت] و استطاعت و یاراى تقدّم ندارند [تقدّم بآن چه آن ها را از آن باز پس انداخت!]. (2)
و در دعای دیگری که از آن حضرت است می فرماید:
ای کاش می دانستم آیا مرا مادرم برای بدبختی زائید؟ با برای رنج و مشقت پرورید!؟
پس ای کاش مرا نمی زائید و نمی پرورید.
و ای کاش می دانستم آیا مرا از آن ها که اهل سعادتند قراردادی؟ و بقرب و جوار خود ویژگی بخشیدی؟ (و سرافرازم کردی!؟) تا چشمم بآن روشن گردد و دل و نفسم بر او آرام گیرد! (3)
و در آن حدیثی که؛ [ثقة الإسلام] کلینی از امام صادق عليه السّلام، روايت کرده باین [مشیت ازلی] اشاره است - مشیّتی که با خواسته (عینی و) خارجی مطابقت دارد و بتمام اشیاء مربوط است و به همه أفعال مكلّفين محيط.
کلینی از عبدالله بن سنان روایت دارد که:
شنيدم إمام صادق علیه السلام می فرماید:
خدا فرمان داد و نخواست و خواست و فرمان نداد!
بابلیس فرمان داد که بآدم سجده کند و خواست که سجده نکند و اگر می خواست، سجده می کرد. و آدم را از خوردن درخت بازداشت و خواست که از آن بخورد و اگر نمی خواست نمی خورد (4)
از أبوالحسن عليه السلام حديثى با سندش روایت است که
ص: 93
البتّه برای خدا دو اراده و دو مشیّت است إرادة حتم، وإرادة عزم.
باز می دارد [در حالی که او می خواهد!] و فرمان می دهد [در حالی که؛ او نمی خواهد!] آیا ندیدی که آدم و همسرش را از خوردن [درخت] بازداشت و (خوردن) آن را خواست و اگر که نمی خواست بخورند خواهانی آن دو بر مشیّت خدای تعالی چیره نمی شد.
و بإبراهيم فرمان داد که اسحاق را سر ببرد و سر بریدن او را نخواست و اگر می خواست خواهانی إبراهيم بر مشیّت خدای تعالی چیره نمی شد. (1)
و شیخ بزرگوار ما - صدوق - در توحیدش حدیث دوّمی [با اختلافی در بعضی الفاظش] می آورد. بگمانم این صحیحش باشد. فرمود:
البته برای خدا دو اراده و دو مشیّت است إرادة حتم و إرادة عزم.
باز می دارد [در حالی که او می خواهد] و فرمان می دهد [در حالی که او نمی خواهد!] آیا ندیدی که آدم و همسرش را از خوردن [درخت] بازداشت و او (خوردن) آن را خواست و اگر نمی خواست، نمی خوردند. و اگر می خوردند خواهانیشان بر مشیّت خدا چیره می گشت!
و بإبراهیم فرمان داد که فرزندش - إسماعيل - را سر ببرد و خواست که سرش را نَبُرد! و اگر نمی خواست که سرش را نبرد مشيّت إبراهيم بر مشیّت خدای عزّوجلّ! چیره می گشت.﴾ (2)
این دو حدیث آشکارا نشان می دهند که این مشیت در آمر و نهی چیزی، دخالت (و اثری) ندارد. و او را در شیء [خواسته شده و معلوم] تأثیری نیست!.
پس یقیناً خدا از خوردن [درخت]، آدم را بازداشت و برای او در اراده هر یک از فعل و ترک إختيار نهاد و به [مشیّت آزليش] خواست که نخورد.
و إبليس را - به أمر إيجابي - فرمان داد که سجده کند [و در طرفینش برای او اراده و اختیار بود] و خواست که سجده نکند.
و بإبراهيم عليه السلام فرمان داد که [با اراده و اختیار خود] فرزندش را سر ببرد و خواست که سر نبرد یعنی آن چه از هر کدام صادر می شد و با اراده اش اختیار می نمود خدای تعالی! می دانست. و شيء [خواسته شده] با مشیت تطبیق کرد و بر طبق مشیّت خدا أمرش وقوع خارجی پیدا کرد و اگر می خواست که خلاف آن واقع شود یعنی اگر مشیّت ازلی، خلاف آن را می دانست و می خواست - هر آینه! - وقوعش نیز بر طبق خواسته خدا انجام می گرفت و هر کدام [مطابق آن چه حق تعالی ! دانست و خواست] با اراده خويش انتخاب می نمود و خواستشان بر آن چه خدا خواست چیره نمی شد و با امنیت ازلی مخالف نبود. چون ایجاب می کند که علم با معلوم و مشیّت با خواسته شده بدون هیچ اثری در معلوم و خواسته شده - تطابق داشته باشد و گرنه خواهانی بندگان بر مشیت خدا چیره می گشت و این لازمه اش جهل است؟! و خدا، بسی منزبه و برتر از این گونه اوصاف و انگاره و پندار های ناروا است! تعالی الله عن ذلك علوُا كبيراً. حدیثی که از امام رضا علیه السلام بیان شد (3) ، این معنی را - در مشیّتی که با فعال بندگان متعلق است
ص: 94
- (خوب) واضح می کند. فرمود:
حقيقةً خدا از بندگانش معصیت و نافرمانی خواست و اراده نکرد و فرمانبری و طاعت خواست و از آن ها اراده نمود. چون مشيّت، مشيّتِ [أمر] است و مشيّت [علم]. و إرادة او، إرادة [رضا] است و إرادة [فرمان] - فرمان به طاعت و رضا به اطاعت -
و گناه و معصیت را خواست یعنی به نافرمانی و معصیت بندگانش عالم شد؛ و آن ها را بان فرمان نداد.
و ممکن است چنین گفته شود که مراد از مشیّت - در این دو حدیث - مشيّت حادث [بمعنى: إرادة إختيار] باشد بنحوی که خواهیم گفت. نه به معنی [إراده حتمی].
معانی دیگری (نیز) وجود دارد که اراده برخی از آنان ممکن است و علامه مجلسی آن ها را - بتفصيل - بیان کرده است. (1)
استاد حديث - فیض کاشانی - در بیان حدیث اول گفته است:
«راز این سخن و سر مطلب اینست که برای خدا سبحانه و تعالی درباره بندگانش دو فرمان است: فرمان إرادي إيجابي، و فرمان تكليفي إيجابي.
[فرمان إرادي إيجابي]، بدون واسطه پیامبران عليهم السلام است و نافرمانی و عصیان، در او راه ندارد و آن چه از او خواسته شده واقع شدن [مأمورٌبه] است (2) و با مشیّت پروردگار هماهنگ است و موافق.هر گاه مشیّت حق إیجاب کند آن واقع شود وگرنه، نه! البته از مشّیت او سر باز نمی زند و بناچار وقوع [مأمورٌبه] مسلم و حتمی است و گفتار خدای عزّ و جلّ! اشاره باین واقعیت است که فرمود: [جز این نیست که فرمانش چنین است هر گاه چیزی اراده نمود که بآن گوید باش (بلادرنگ) می باشد.]
﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ (3)
و [فرمان تكليفي إيجابي] بواسطه پیامبران علیهم السلام است و آن چه از او خواسته شده - گهگاهی - وقوع [مأمورٌبه] است نتیجه با مشیّت خدا هماهنگ است. و [مأمورٌبه] - بی آن که از آن سر باز زند - واقع شود مانند أوامرى كه خدا بأفراد مطيع و منقاد، تکلیف کرده است.
و گاه باشد که حقیقت مطلب بدون وقوع [مأمورٌبه] است و این بخاطر حکمت و مصالحی است که؛به بندگان مربوط است. در این صورت این فرمانی است که با مشیّت و اراده مزبور هماهنگ نیست. یعنی خدا بأن وقوع مأمور به را نخواسته و اراده نکرده است؛ گرچه آمر و فرمان باو را خواسته و اراده نموده و فرمان داده است و بدین جهت [مأمورٌبه] واقع نشده است.» (4)
مخفی نماند که این بیان - در حدّ ذات خود - درست است. و حاصلش این که؛
برای خدا دو فرمان است یکی [تکوینی] که تصور سرپیچی و مخالفت در او راه ندارد - آن چه خدا
ص: 95
فرمان دهد واقع می شود و آن چه واقع شود؛ خدا فرمان داده است - و دیگری [تشریعی] و این بر دو گونه است:
یکی وقوع [مأمورٌبه] از آن مطلوب است.
و دیگر این که؛ آن چه مطلوبست حقیقت فرمان و [نفس الأمر] است.
امّا مطلب در همین جا تمام نمی شود؛ زیرا گفتار آن حضرت که فرمود:
«و خواست که سجده نکند و اگر می خواست سجده می کرد.»
و «و خواست که از آن بخورد و اگر نمی خواست نمی خورد.»
و «و خواست که او را سر نبرد.»
روشنگر این معنی است که برای خدا مشیّتی موجود است بر خلاف مشیّتی که امر و نهیش بآن صورت گرفته است.
[خواسته شده] غیر از آن چیزی است که امر خدا یا نهیش بآن تعلق گرفته! نه این که نسبت به فعل و ترک مأمور به مشیّتی نیست و آن چه در بخش پذیری و انقسام أمر آورده شد، به طاعت فرمانبرداران و عصیان گنهکاران ربطی ندارد و مطلوب بودن وقوع [مأمورٌبه] و عدمش بدنبال طاعت و عصیان نیست و نیز طاعت و عصیان در پی آن نه! و چنین نیست که هر زمان مأمور به واقع نشد داوری شود که او مطلوب نیست و از قسم دوم بشمار آید و هر گاه واقع شد داوری شود که او مطلوب است و از قسم اول بشمار آید.
حق سبحانه و تعالی در دو جای کتابش فرموده
«و نمی خواهید مگر این که؛ خدا - که پروردگار جهان ها است - بخواهد.» (1)
«و نمی خواهید مگر این که خدا بخواهد ... .» (2)
در این دو جا صریح است باین که آن چه اراده شده - کلا با مشیّت ازلی مطابق است و واقع شدن أفعال - تماماً - در خارج با آن چه در مشیت و علم خدا است مطابقت دارد.
و اینست معنی [آن چه خدا خواست بود (و هست) و آن چه نخواست نبود (و نیست)!] این گفتار مجملی بود در [مشیت ازلی] که آن از صفات ذات است.
ص: 96
أمّا : مشيّت و إرادة حادث
إراده و مشیّتِ حادثی (نیز) وجود دارد که پیرو مشیّت ازلی است و نامش [ثبوت و عزم] است. [چنان که در دو حدیث یونس بن عبدالرّحمن گذشت] (1) و متعلق نفی و اثبات است. و از صفات فعل شمرده می شود و در حدیث محمد بن مسلم - که در کافی از امام صادق عليه السلام روایت شده - همین واقعیت است. فرمود:
«مشیّت حادث است» (2)
و أزليّت مشيّت در حديث [عاصم بن حميد] منتفی است. عاصم می گوید
«بإمام صادق عليه السلام گفتم: پیوسته خدا، اراده کننده است؟
فرمود: البته اراده کننده جز برای [مراد] با او نیست خدا پیوسته عالم و قادر بود سپس اراده کرد» (3)
و این همان مشیّت است که با [علم] مغایرت و مخالفت دارد و همان مشیّت است که؛ در حدیث بکر بن أعين- که در کافی روایت شده - مورد سؤال قرار گرفته است. می گوید.
بإمام صادق علیه السلام گفتم علم خدا و مشیتش یکی هستند؟ یا مختلف؟
فرمود علم همان مشیّت نیست آیا نمی بینی که در کلمات روزمره ات می گوئی: اگر خدا بخواهد چنین خواهم کرد و نمی گوئی: [اگر ؛ خدا بداند!]. پس همین گفتار تو : [اگر خدا بخواهد]، دلیل است بر این که او نخواسته است. و اگر می خواست [آن چه را که خواست] همان طور بود که خواست. و علم خدا پیش از مشیّت است. (4)
و چون که أشياء - تماماً - بقلم این اراده مقدر و اندازه گیری شده و با مشیّت ازلی پدید آمده - مشیت ازلی که در صحیفه علم أزلی ثبت است - و (چیزی) تکون نیابد، جز آن چه خدا خواست و اراده نمود، و مقدر ساخت و بقضا رساند، و إمضاء كرد (و بآن وقوع خارجی داد). و آن چه نخواست نشد پس موحد (واقعی) بايستي اراده اش بمشيت مولای خود ارتباط پیدا کند؛ و افعالش را بآن مشیّت واگذارد و از ایجاد آن مشیّت خبر دهد نه بصورت قطعی بلکه بقید هماهنگی و تطابق و همسانی با مشیت و این همان معنی گفتار خدا است که فرمود»
«برای چیزی هرگز نگو که من - براستی - فردا بجا آوردنده آنم مگر این که خدا بخواهد.» (5)
[قراء] می گوید:
ص: 97
«فرمایش خدای تعالی [این که خدا بخواهد.] بمعنی مصدر است و بآن چه که بر طبق ظاهرش بان متعلّق است تعلّق دارد. در واقع چنین است:
و هرگز نگو! که من - براستی - فردا بجا آورندۀ چیزی ام مگر مشیّت خدا (بجای آورد).»
و چون که این اراده - نسبت بتمام اشیاء در رتبة أول حدوث واقع است بدین جهت او [ورای مشيّت أزلي] حادث است. و بعد از آن بنوبت [تقدیر] حادث است. آن گاه [قضا]، و بعد از آن وقوع خارجی و حكم.
إمام سجّاد علیه السلام برآمدن حاجات خویش را از آستانِ اقدس الهی با این گفتارش - در صحيفه - خواستار است:
و همه آن چه؛ از تو خواستم!
- و در نیاز و طلب بتو رو زدم!
و در آن روی دل بتو باز کردم! -
آن را إجابت فرما و إراده كن و مقدر ساز و بقضارسان و وجود خارجی بده!
و از آن چه بصحنه داوری و قضا می آوری خیر و خوشی برایم پیش آور! و برایم در آن مبارکی و میمنت قرار بده! (1)
و این مشیبت و اراده، همانا - درما بدنبال علل و موجباتی پدید می آید و آن تصور شی دلخواه است - بصورت گمانی! یا تخیلی! با علمی! -
هر گاه ما بدرک چیزی نائل شدیم اگر تمایل و رغبت با تنفر و بیزاری آن چیز را بخودمان ناگهان با وهم (خویش) یا عقل بدیهی یافتیم از ما شوق و رغبتى بجذب (و إنجذاب آن) یا دفع و راندنش منبعث می گردد و شدت این شوق [عزم جازم] است که اراده نام دارد و اراده، هر گاه به نیروی توان - که هیئت و گردهم آئی برای قوّتِ فاعل است - ضمیمه شود آن قوّت فاعلی برای تحریک عضلات بر انگیخته شود و فعل صورت گیرد.
اما إرادة مولی سبحانه و تعالی! اگر [حتمی] متعلق بأفعال او باشد جز فعل (و أثر)، چیز دیگری نیست و اگر [عزمی] باشد فرمان بشيء است و خوشنودی و رضا بآن.
و این اراده حادث است که از مشیّت آیه زیر مشخص و معین است:
«خدا، آن چه بخواهد محو و نابود سازد و اثبات کند و نزد او [أم الكتاب] است.» (2)
و در تفسیر علی بن إبراهيم درباره ﴿فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ﴾ (3) وارد است که؛
«يعني: خدا هر امری از حقّ و از باطل و آن چه را که بایستی - در آن - سال باشد اندازه گیری و تقدیر می کند و برایش در آن تقدیر بداء و مثبت است از مرگ و میر! و گرفتاری و ناخوشی و رویداد و ارزاق آن چه بخواهد پیش اندازد و آن چه بخواهد تأخیر و آن چه بخواهد در آن می افزاید و آن چه بخواهد
ص: 98
می کاهد.» (1)
و در حدیثی که صفار از امام باقر علیه السّلام در [بصائر الدّرجات] آورده همین (واقعیّت) است. فرمود:
البته خدای تبارک و تعالی بآن چه از خلق او پنهان است عالم و دانا است و از شیئی هر چه مقدر کند و بقضا آورد قبل از این که آن را بیافریند و پیش از این که آن را بفرشتگان برساند در علم او است و آن [ای حمران!] علم و دانش مشروط و موقوفی است؛ نزد او برایش در آن مشیت است. و هرگاه اراده کند. بقضا آورد (2)
و از آن جمله در تفسیر عیاشی از حمران روایت شده که:
ص: 99
«از امام صادق علیه السلام راجع به این که خدا فرمود [سپس أجلى بقضا رساند و أجل مسمّى نزد او است] (1) پرسیدم فرمود:
[مسمّی] اجلی است که در آن شب برای [فرشته مرگ و میر!]، نشاندار و معین و حتمی است و همان أجلی است که خدا فرمود:
[هرگاه اجلشان رسید - از این رو - آنی را پس و پیش نمی افکنند!] (2)
(آری؟) همان اجلی است که در شب قدر (هر سال) برای [فرشته مرگ و میر] نشاندار و معین و حتمی است.
و (امّا) أجل دیگر (که مسمّی نیست) در آن برای خدا مشیت است. اگر خواست مقدّمش می دارد و اگر خواست تأخیر!» (3)
و در روایت دیگر [حمران] است که فرمود:
﴿أجل، بر دو گونه است: أجل مشروط و موقوف - (که) هر چه بخواهد انجام دهد - و أجل مسلّم حتمی.﴾ (4)
و در روایتی از او است
﴿و اما اجلی که نزدش مستی نیست همان أجل مشروط موقوف است. در آن، هر چه بخواهد پیش اندازد و در آن هر هر چه بخواهد تأخير.
و امّا أجل [مسمّی]، همان اجلی است که در شب قدر هر سال حتمی و نشاندار و معین می گردد.﴾ (5)
و عیاشی از مسعدة بن صدقه روایت می کند که امام صادق علیه السلام، راجع باین که خدا گفت [سپس أجلى بقضا رساند و أجل مسمّی نزد او است!] فرمود:
«اجلی که [مسمی] نیست مشروط و موقوف است. از آن هر چه خواست پیش اندازد و از آن هر چه خواست تاخیر!
و امّا أجل [مسمی] همان اجلی است که از آن چه اراده کند - که از شب قدر (هر سال) تا همانندش سال آینده - بتكون و هستی رسد نازل می کند.»
(آن گاه) إظهار داشت
«این همان گفتار خدا است که فرمود:
پس هرگاه اجل شان رسید آنی را پس و پیش نمی افکنند! (6) » (7)
ص: 100
إرادة تكوين و تشريع
این اراده و مشيت حادث (نيز) بتمام أشياء و موجودات تعلق دارد اما تعلقت بأن ها گوناگون است. باختلاف و دگرگونی متعلقاتش مختلف و دگرگون می شود. هر گاه؛ بأفعال خود او - سبحان ها - تعلق پیدا کند.بمعنى: [إيجاد و رضا بايجاد] است و [إرادة تكويني] نامیده می شود و بأمر [إرادی ایجادی] هستی پذیرد و آن جا گفتار و امر و نهی نیست؛ بلکه آفرینش و ایجاد است. چنان که امام سجاد علیه السلام در دعایش فرمود:
أشياء بمشيت تو - بی گفتنت - فرمانبردارند و به اراده ات - بی نهی تو - بازداشت شده اند. (1)
و حدیثی که شیخ بزرگوار ما - صدوق - در توحید و عیونش از صفوان بن یحیی روایت کرده باین واقعیت صراحت دارد گفت:
«بعرض إمام رضا علیه السلام رساندم که از اراده خدا و اراده آفریدگان مرا آگاه کن
فرمود:
إرادة مخلوق، ضمیر باطن است و بعد از آن فعلی که برای او آشکار می شود.
و اما از خدای عزّ و جلّ: إراده اش إحداث و پديد آوردن او است نه چیز دیگر. برای این که؛ او نظر و تعقل و همی ندارد و تفکر نکند. این صفات از (آستان پاک) او بدور است و از صفاتِ آفریدگان بشمار آید.
پس إراده خدا همان فعل او است نه چیز دیگر. بآن می گوید باش - بلادرنگ - می باشد. بدون گویائی و لفظی [بزبان] و بدون همت و کوشش و تفکر و بدون این که برای آن فعل، چگونگی باشد. چنان که خودش بدون کیف و چگونگی است؛!» (2)
و در آن (إراده) سرپیچی و تخلف نیست و منحصراً وقوع [مأمورٌبه] (3) از او مطلوب است و با مشیّت حق هماهنگ است و مشیت حق - نيز - با او موافق. البته از آن سر باز نمی زند و بناچار، آن چه [اراده شده] واقع می شود.
و اینست معنی گفتار خدای تعالی که فرمود: «همانا گفتار ما بشیئی (چنین است!) هر گاه آن را اراده نمودیم که بآن بگوئیم باش - بلادرنگ - می باشد» (4)
و اگر این اراده به چیزی متعلق گردد که از افعال خود او نیست [إراده تشریعی] نامیده شود و هر گاه بطاعات و عبادات تعلق گیرد بمعنی [فرمان بطاعات و رضا بطاعات] است و اگر؛ بشيء مباح تعلق
ص: 101
پیدا کند رخصت و اجازه است و اگر بگناهان تعلّق یابد نهی و عدم ممانعت از گناهان بجبر است - چون بایستی آزمایش و تکلیف و امتحان، تحقق یابد چنان که در حدیث [یزید بن عمیر] در عیون وارد است. او با سندش می آورد که:
«بعرض إمام رضا عليه السلام رساندم:
آیا برای خدای عزّ و جلّ در آن مشیّت و اراده ای است؟
فرمود: امّا طاعات (و عبادات): اراده و مشتیّتش در آن ها فرمان بطاعات و رضا بطاعات و کمک بر آن ها است و اراده و مشيت او در گناهان نهی و عدم رضایت از گناهان و رها کردن معاصی و گناهان است.
گفتم: آیا برای خدا در آن ها داوری و قضا است؟
فرمود: آری! هیچ فعلی - از خیر و شرّ - از بندگان سر نزند، جز این که برای خدا در آن داوری و قضا است.
گفتم :پس معنی این قضا چیست؟
فرمود: حکم و داوری بر آن ها بچیزی که آن را مطابق رفتار و کردارشان از ثواب و عقاب دنیا و آخرت - مستحق شده اند.» (1)
و شیخ بزرگوار ما - صدوق - در توحید خویش از حمزة بن حمران با سندش آورده که وی گفت:
«بعرض إمام صادق علیه السلام رساندم خدا کار ساز تو باشد! من عقیده ام اینست که؛ براستی! خدا، بندگان را جزء بآن چه توان و استطاعت دارند مکلف نساخته و آن ها از آن تکلیف کاری صورت ندهند مگر بمشيّت و إراده و قضا و قَدَر الّهى.
فرمود: این، دین خدا است، که من و پدرانم برآنیم.»
آن گاه؛ صدوق می افزاید:
«مشيّت خدا و إراده اش در طاعات (و عبادات)، فرمان بآن ها و خوشنودی است و در معاصی گناهان و منع شان با [راندن و دور باش و ترساندن] است.» (2)
و اراده ای که در دعای امام سجّاد سلام الله علیه - در صحیفه آن بزرگوار - آمده مراد همین معنی است می فرماید:
«سپس آفریدگان را وادار نمود که طريق إراده او را بپیمایند.» (3)
يعني: طريق امر و نهیش را (پیمایند)
و نیز مراد همین معنی است که فرمود:
«بار الها و من براستی؛ از هر چه با اراده تو مخالف است (بیزارم و) بسویت برمی گردم...» (4)
این عبارت فشرده ای است که فرمایش دیگر آن جناب - در دعای خویش - آن را گسترش می دهد. باین ترتیب:
ص: 102
«سپس ما را فرمان داد برای این که طاعت مان را بیازماید و نهیمان کرد تا شکر و سپاس مان را بیازماید آن گاه از طریق امرش تخلّف کردیم و بر پشت مرکب نَهیش سوار شدیم.» (1)
در [إرادة حتم إيجادی] که تخلف و سرپیچی در آن تصور نشود و سرپیچی در آن تصور نشود [مأمورٌبه] با اراده حق هماهنگ است و اراده حق با او موافق (این اراده) به أفعالی که از خود حق نیست [مانند: طاعت و گناه بندگان] تعلق نمی گیرد بلکه تمام افعال بندگان با اراده تشریع است و گرنه لازمه اش جبر و از بین رفتن تکلیف است.
أرى إرادة تكويني حتميش يقيناً! به احکام - مانند امر و نهی و رخصت - تعلق می گیرد و حکمش مطابق إرادة او واقع می شود و تأثیر می کند؛ و تخلف ناپذیر است.
و گفتار خداى تعالى (در آية زير) إشاره باين معنی است:
«و اگر پروردگارت می خواست آن ها که در زمین اند (بی چون و چرا؟) همه شان [یکسره!] إيمان می آوردند آیا تو - با این حال - بمردم إجبار می کنی که مؤمن شوند!؟» (2)
یعنی خدا با [اراده تشریح] خواست که از روی میل و رغبت و ایثار فرمان ببرند، نه از روی اجبار و إكراه. وگرنه - بی شک! - جميعاً، ایمان می آوردند. چون در آن جا تخلف و سرپیچی، قابل تصور نیست! آن گاه خدا برای پیامبرش روشن نمود که من در اکراه و وادار کردن تواناتر از توام ولی اکراهی در دین نیست! [قد تبين الرشد من الغي]
و همچنین گفتار خدا (در آیات زیر) باین واقعیت اشاره می کند:
«و اگر پروردگار تو می خواست آن را بجا نمی آوردند.» (3)
«و اگر می خواست همه شما را هدایت می کرد.» (4)
«و اگر خدا می خواست افراد پس از آن ها - بعد از آن که دلائل واضح بر ایشان آمد با یکدیگر جنگ نمی کردند ولی اختلاف کردند در نتیجه از آن ها افرادی ایمان آوردند و از آن ها افرادی کافر شدند.» (5)
«و اگر بخواهیم برای آن ها از آسمان آیه ای - تدریجاً - نازل کنیم که پیوسته در مقابلش [با گردنی خاضع] فروتن باشند.» (6)
و تحقیقاً خدا در کتاب عزیزش واضح و روشن نموده است که او شرک (و دوگانگی) را نخواست. و کسانی که آن را بوی نسبت دادند (حقیقت را) تکذیب کردند خدا فرمود:
«آن ها که مشرک شدند خواهند گفت : اگر خدا می خواست ما و پدرانمان مشرک نمی شدیم و از چیزی حرام نمی کردیم!» (7)
ص: 103
خبر دادند که آن ها - فقط - به مشیت خدا مشرک شدند بدین جهت آن ها را تکذیب کرد و فرمود:
«این چنین کسانی که پیش از آن ها بودند نشانه های خدا را تکذیب کردند تا عذاب و ترس ما را چشیدند بگو از علم و دانش آیا (چیزی) نزد شما است؟ پس آن را بما ارائه دهيد» (1)
یعنی از علم و دانشی که خدا شرک (و دوگانگی) را بخواهد آیا (چیزی) نزد شما است؟
آن گاه فرمود
«جز گمان چیزی را تبعیت نمی کنید و شما غیر از این که [چوب انداز] سخن می گوئید حرف دیگری ندارید!» (2)
و فرمود «و کسانی که مشرک شدند گفتند:
[اگر خدا می خواست چیزی غیر از او را - ما و پدران ما - نمی پرستیدیم و چیزی غیر از او (و بی دستور او) بتحریمش قائل نمی شدیم.]
کسان پیش از آن ها (نیز) این چنین کردند با این حال آیا بر پیامبران جز بلاغ آشکار (وظیفه دیگری) است؟» (3)
خبر داد که پیامبران واقعاً؛ بسوی ایمان دعوت کردند با این وصف اگر خدا شرک و دوگانگی را با إرادة حتم (خويش) می خواست پیامبران واقعاً بخلاف آن چه خدا می خواست دعوت می نمودند. و می دانستیم که قطعاً ! کفر و ناسپاسی با اراده حتم (او) مراد نیست چنان که ایمان (نیز) براستی همین طور است و اگر خدا می خواست مشرک نمی شدند.
ص: 104
البتّه! همۀ أفعال و تمام چیزهایی که؛ در مقابل یک دیگر واقع اند هم چون هدایت و گم راهی، ایمان و كفر، و خير و شر، و نفع و زیان و رحمت و بدی- همگی ﴿بالذّات یا بالتّبع﴾، به علم مولى سبحانه و تعالی؛ و مشیتّ و اراده اش منتهی می گردد. مانند تعلّق مشیّت و إرادة او، بأفعال خود. امّا؛ فرقی در بین است! باین ترتیب: مشیت و اراده، اگر؛ به طاعات و آن چه که مولی سبحانه دوست دارد تعلّق پیدا کند، منحصراً [بالذّات] است، و معنایش آن بود، که بیان کردیم. ولی؛ آن چه به کفر و زبان و بدی و گناهان، مستعلّق است، و آن چه؛ پروردگار متعال! آن را دوست ندارد- یقیناً!- بالتبّع وبالعرض، تحت إرادة او واقع می شود. و این مشیت و اراده را [إرادة إختيار] می نامند. و منافاتی ندارد که؛ مشیت و اراده به چیزی تعلق یابد، در عین حال، او را دوست نداشته باشد. زیرا؛ تعلّق مشیّت و اراده، به چیزی که او را دوست ندارد، بواسطه تعلقّشان بوقوع چیزی است که؛ إرادة بندگان- با اراده خودشان- با آن تعلّق می یابد، و بواسطة ترتّبِ این وقوع، بر (عزم و) اراده آن ها است. و تعلّق مشّيت و إراده، به قادر و مرید بودنشان بأفعال خود، [بالذّات] است، و ترتبِ آن، بر (عزم و) إرادة آن ها،و تعلقّش به مراد و مقصود آنان، [بالتّبع] و مانعی در بین نیست، که؛ مشیّت و اراده مولی! به شرّی که محبوبش نیست [بالعرض] تعلّق یابد. از اين رو؛ يقيناً دخول بالعرض شرّ- و چیزی که دوست ندارد- در متعلّق اراده او، جایز و (بی اشکال) است. و هر که؛ مشیّت و اراده اش به خیر (و حسنات) تعلّق یابد و برای آن شرّی لازم بداند، شرّی که در برابر [خیرّیت] آن، تاب مقاومت ندارد- تحقیقاً؛ مشیت و اراده، بأن شرّ (و زبان)، بالتّبع و بالعرض، تعلق پیدا می کند. و آن تعلّق تبعی، با این، منافاتی ندارد که؛ اراده کننده خیر خواه محض باشد! و هیچ گاه، شرّورا و دوستدار آن، بشمار نیاید.
این تقسیم و بیان، از روایت [صالح نیلی] - که در کافی است - نتیجه می شود.گفت: «از امام صادق عليه السّلام، پرسیدم: آیا بندگان، بهره ای از [استطاعت] دارند؟ بمن فرمود: هرگاه؛ فعلی از آنان سرزد- باستطاعتی که؛ آن را خدا، در ایشان قرار داده- مستطیع اندا گفتم: و آن چیست؟ فرمود: ابزار و آلت است. مانند این که؛ زناکار، آن گاه که زنا کند، هنگام زنا- برای زنا- مستطیع است؛ و چون؛ ترک زنا کند و مرتکب نشود - آن گاه که رها نمود - بترکش مستطیع است.
سپس فرمود:
پیش از فعل، برای او، بهره ای از استطاعت نیست! - نه کم، نه زیاد - ولیکن؛ با ترک و فعل (آن)، مستطیع است.(1)
گفتم: پس بر چه اساسی او را عذاب می کند؟
ص: 105
فرمود: با حجّت رسا، و ابزار و آلتی که در آن ها ترکیب نموده است. البتّه خدا، أحدى را بر معصیتش مجبور نکرده است. و کفر و ناسپاسی را از هیچ کس إراده نكرده! - يعنى: إرادة حتم او، تعلق نیافته است! - ولیکن؛ آن گاه که ناسپاس و کافر شد، در (مشیت و) اراده حق بود که؛ ناسپاس و کافر کیش گردد؛ و آن ها، در (مشيّت و) اراده و علم خدا بودند، که به سوی چیزی از خیر (و حسنات)، گرایش پیدا نکنند!.
گفتم: از آن ها، (خواست و) اراده نمود که؛ ناسپاس و کافرکیش گردند؟ فرمود: نظرم این چنین نیست. ولیکن می گویم؛ دانست که؛ آن ها، ناسیاس و کافر کیش خواهند شد. پس؛ بخاطر علمش در آن ها، کفر و ناسیاسی، اراده نمود! و آن، اراده حتم (او) نیست تنها إرادة إختيار است.» (1)
خلاصة جواب اینست که:
تعلق إراده بكفر، همانا بالعرض است نه بالذّات باین معنی که؛ چون، مولی؛ اراده نمود که؛ به [بنده]، إراده و إختيار عطا كند - و او و اختیارش را به حال خود، واگذار نماید - و بنده، إرادة معصیت نمود. گویا؛ آن چه (خدا) بالعرض إراده نمود، (او) اراده کرده است! زیرا؛ در علم و مشیّتش بود، که؛ با اختیار و اراده موثّرشان، به چیزی از خیر (و حسنات)، گرایش پیدا نکنند!. و چون؛ در ذهن سؤال کننده، [إراده حتم و إيجاد]، سابقه داشت، و از جواب حضرت، بوی جبر، استشمام کرد! از این لحاظ، امام سلام الله علیه، با بیان اقسام اراده، واضح نمود که؛ آن مسبوق ذهنی، مرادم نیست، بلکه؛ مرادم اینست که خداي تعالى؛ بحسب مصلحت تكليف، إراده نمود که؛ آن ها را به اختیار و اراده خودشان، واگذار نماید. و دانست که؛ اراده آن ها، به کفر و ناسپاسی؛ تعلّق می گیرد. از این رو؛ اراده اش بكفر آنان تعلّق گرفت؛ از این حیث که؛ اراده اش به چیزی تعلّق گرفت،که؛ سبی جهت إرادة أنان بکفر و ناسیاسی می گردد؛ - با این که؛ آن کفر و ناسپاسی را می داند - و این، مستلزم این نیست که؛ از آنان، کفر و ناسیاسی بخواهد. پس؛ قطعاً ! دخولش در قصد (و اراده)، منحصراً بالعرض است، نه بالذّات و
تعلّق بالعرض إراده [بكفر و ناسياسی]، برای فعل (و صدورش)، موجب خاصّی نیست، که آن را از إختيار (و اراده)، خارج کند!. برای این که؛ این تعلّق، از جهت اراده و اختیار آن ها است. و هر چه؛ از لحاظ إراده و إختيار، به چيزي تعلّق پیدا کند، از اختیارش بیرون نبرد. «گروهی را هدایت کرد» (2) و برای شان به [پیگیری و طلب هدایت]، داوری نمود. «و گروهی، بر ایشان گم راهی مسلّم است!.» (3)
تمامش بتعقيب إراده دو گروه [هدایت و گم راهی] است.﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.﴾ (4)
پس؛ هدايت و إيمان و خير - تمامش - بالذّات، منظور حق تعالی است. به معنایی که؛ بیان کردیم. یعنی: ذات أقدس أحديّت، آن را به [إرادة تكليف و إيجاب] إراده می کند، نه به [ إرادة تكوين و ایجاد] و آن را دوست دارد؛ و بآن، فرمان می دهد؛ و خوشنودی و رضایش در آنست. و کفر و شرّ و گم راهی، [بالعرض]، مراد و مقصود حضرت حق است. و اراده اش بآن، منافات ندارد که؛ بغض (و کینه)، باو روا دارد و نهیش کند؛ و بأن راضی نباشد.
ص: 106
حديثي كه؛ [ثقة الإسلام]، كليني - در کافی از فضیل بن یسار، بیان کرده، روشن گر این معنی است. می گوید:
«شنيدم؛ امام صادق علیه السّلام می فرماید: خواست و اراده نمود! و دوست نداشت! و راضی نشد! خواست که؛ شیئی - جز بعلم خويش - قدم به عرصه هستی نگذارد! و مثل آن را (خواست و) اراده نمود. و دوست نداشت که؛ گفته شود: [سوم سه تا است!] و کفر و ناسپاسی را برای بندگانش، راضی نشد.» (1)
یعنی: با مشیّت مسلم و حتمیش؛ خواست که شیئی - جز بعلم خویش - قدم به عرصه هستی نگذارد و بتَکَون نرسد! [مطابق آن چه؛ در علمش راجع بنظام أعلی است؛ و مطابق آن چه که؛ آن، خیر و أصلح و لوازم این دو است]. و آن چه اراده نمود، مانند آن (شیئی که) خواست و اراده نمود، اراده کرد. و به شرور و زشتی ها - که بدنبال خير و أصلح است - محبتّش تعلّق نگرفت؛ مانند این که؛ إظهار شود: [سوّمی سه تا است!] و این که؛ باو. ناسپاسی وکفران، ورزیده شود! و باین دو (آثار پوچ!) راضی نشد و فرمان نداد. بلکه: (آفریدگانرا) از این دو عقیده (کفرآمیز)، نهیشان فرمود. و در آیه زیر، منظور، همان اراده ای است که: با اختیار توأم است. فرمود: «بنابراین؛ کسی را که: خدا اراده نماید که هدایتش کند، با او شرح صدر! و ظرفیّت فراوان! برای اسلام، می دهد. و کسی را که؛ اراده نماید، او را بضلالت و گم راهی ببرد! کم ظرفیّت! و نظر تنگش می گرداند.» (2)
و اگر؛ هدایت و گم راهی، برای خدا - بالذّات - مراد و منظور بود، شرّ و ضلالت و گمراهی را بر هدايت، إختيار نمی کرد. چنان که اگر؛ هدایت را از همگان، سراغ داشت، بهر نفسی، هدایتش را عطا می نمود.
چنان که فرمود:
«و اگر می خواستیم، به هر نفسی هدایتش را می دادیم.» (3)
و «بنابراین؛ اگر می خواست شما را - یک سره - هدایت می کرد.» (4)
«واگر می خواست شما را - یک سره - هدایت می کرد.» (5)
بلکه: (حقیقت آمر، اینست که:) خدا، راه ها (ی گوناگون) را واضح و روشن کرد؛ و بخیر و خوبی، فرمان داد؛ و از شرّ و زيان، دور باش! و إخطار نمود! و فرمود:
«البتّه ،ما راهنمائیش کردیم و راه را نشان دادیم. و حال آن که؛ یا سپاسگزار است، و یا ناسپاس!.» (6) و خدا، فرستادگان را فرستاد، و کتب (آسمانی) را نازل کرد، و از او، نوری آمد که؛ «خدا با آن، کسی را که؛ رضا و رضوان او را پیروی کند، براه های سلام و امنیّت و سلامتی! هدایتش می نماید، و آن ها را از ظلمات (شب دیجور!) به سوی نور - با إذن و اجازه خود - بیرون می برد! و به سوی راه و صراط مستقیم، هدایتشان می کند.» (7)
ص: 107
از آن چه بیان کردیم، چنین بر می آید که؛ اراده خدا، راجع به هدایت و گم راهی، به معني [توفيق و خذلان! و حبّ و بغض! و نزدیکی و دوری! و نفع و ضرر!]، تنها؛ پيرو إرادة مكلّفين است و چنین برمی آید که؛ هر کس، بإراده و اختيار خویش، آن چه را که مستحقّ است و اقتضا دارد، به دست می آورد؛ چنان که؛ خدای تعالی! فرمود: «همه را مدد می رسانیم! هم، این ها (که دنیاطلب اند!) و هم، این ها (که آخر بین اند و سعی شان مشکور است!)(1)
و هر بنده - منحصراً - بر طبق مسیر خیر و شرّی که انتخاب می کند، از مهر و عنایات الهی! و آثار سخطش -که مقابل یک دیگراند - برخوردار است. بلکه؛ این، به عنوان پاداش نیک و بدی است که؛ هر بنده، بر أساس تدبّر و کاربرد آن، فراهم می سازد. هم چون؛ مهلت دادن؛ و ارزانی داشتن رزق و روزی! و طول عمر؛ در خلال روزگاران، به گونه ای که؛ در کتاب خدا، وارد است. و آیات چندی، پرده ابهام، از روی آن، برمی دارد. از آن جمله:
«کسی که؛ حیات (قانی) دنیا! و زیورش را اراده می کرد! باين افراد أعمالشان را - کاملاً در این دنیا می رسانیم. و آن ها، در این جهان، ضرر نمی کنند!. آن ها کسانی اند که؛ برای شان در آخرت، جز آتش، (بهره ای) نیست!» (2)
«کسی که؛ ثواب دنیا را اراده کند، از آن (بهره مناسب)، باو می دهیم. و کسی که؛ ثواب آخرت را اراده کند، از آن، (بهره مناسب) باو می دهیم.» (3)
و« این چنین؛ برای هر امتی، عملشان را زينت دادیم!» (4) و «البته کسانی که؛ با آخرت، إيمان نمی آورند. اعمال آن ها را، بر ایشان زینت دادیم! بدین جهت آن ها، گیج و متحیّرند!.» (5)
و «آن که؛ دنیای زودگذر را اراده می نمود، برایش آن چه بخواهیم، در آن، بتعجیل، فراهم کردیم! - برای هر كه اراده کنیم! - سپس؛ برای او، جهنم قرار دادیم. در حالی که؛ زشت و مطرود (توأم) با سرزنش و ملامت، بان سوخته شود!
و كسي كه؛ إراده آخرت نمود! و برای آن، سعیی که؛ در خور آن است، به کار برد - و او مؤمن بود - (این گونه افراد) سعی شان مورد سپاس گزاری است.» (6) «و آنان که؛ درباره ما، بکوشش و مجاهده پرداختند. البته! البته! آن ها را به راه های خویش، هدایت می کنیم!» (7)
ص: 108
نیز فرمود: «در دل شان، ناخوشی و مرضی است! و خدا آنان را - از حيث مرض و ناخوشی - بیفزود!. و بخاطر آن چه که؛ دروغ پنداشتند، برای شان عذاب دردناکی است.» (1)
و در تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام است که: «آن گروه، إضافه بر ناخوشی و مرض حسدشان، بر او و بر علیّ بن ابیطالب! بخاطر چیزی که؛ از آن، مشاهده کردند! دل شان مریض شد! و در آن صورت، خدا فرمود: [در دل شان مرضی است!]. یعنی؛ در دل این متمردین شک کننده پیمان شکن! [بخاطر این که؛ از بیعت علی، بر آن ها پیمان گرفتی!] و خدا، آنان را - از حیث مرض و ناخوشی - بیفزود! بنحوی که؛ دل شان در او، گم راه و متحیّر شد!. (و این) جزای این گونه آیات معجز آسانی است، که؛ با آنان داد!.» (2)
و هم چنین فرمود: «و کسانی؛ که در پی هدایت اند، آن ها را - از حیث هدایت (و رستگاری)! - بیفزود. و تقوایشان را با آنان داد.» (3)
و نیز فرمود: «و مانند مردمی نباشید که؛ خدا را فراموش کردند! نتیجه؛ نفس آن ها را از پادشان برد.» (4) «و هرگاه اراده نمودیم که؛ دیار و سرزمینی را نابود کنیم! بافراد خوش گذران و بی بند و بارشان؛ فرمان دادیم. آن گاه؛ در آن، بفسق و تباهی پرداختند!. بنابراین؛ رفتار و گفتار (هلاک کننده ما) بر آن دیار، مسلّم و حتمی شد! و بطرزی خاصّ! آن ها را زیرورو کردیم!.» (5)
آيه مزبور، واضح و روشن می سازد که؛ اراده هلاک، همانا؛ به إرادة إختيار] است. (6) و آن، به دنبال إرادة اد بی بند و بار و خوش گذران و عیّاش است! که؛ به نافرمانی و معصیت و خروج از فرمان پروردگارشان
به می پردازند. بدین جهت؛ [فرمان] و عملشان را مقدّمه آن اراده قرار داد. چون که؛ خدای تعالی! فرمود: «پروردگار تو، هلاک کننده دیار و سرزمین ها نبود! تا این که؛ در هسته مرکزیش فرستاده ای برانگیزد! که؛ آیات و نشانه های ما را بر آنان، تلاوت کند. و هلاک کننده دیار و سرزمین ها نبودیم! مگر این که؛ أهلش ظالم و ستم کار (و در حال ظلم و ستم) باشند.» (7)
«و عذاب کننده نبودیم! تا (این که؛) فرستاده ای بر انگیزیم.» (8)
ص: 109
پس؛ خدای تعالی! چنان که با [إرادة إيجاب و فرمان و رضا] هدایت هم گان را اراده می کند، هم چنین؛ با [إرادة إختيار]، هدايت و گم راهی و ضلالت را اراده می کند. گروهی را براه آورد و هدایت کرد. نتیجه؛ برای این دسته، هدایت (و خوش بختی)، اراده نمود، و گروهی را بضلالت افکند! و بی راهه برد! و ضلالت و گم راهی، بر آن ها. مسلم شد!. چنان که فرمود:
«و هر کس به خدا، ايمان بياورد! قلبش را هدایت می کند.» (1) و فرمود: «این چنین؛ خدا، کسی را که او، مسرف! و متزلزل و افسانه خواه است! گم راه می کند.» (2) و «این چنین؛ خدا، مردم کافر را گم راه می کند.» (3) «و بآن، جز مردم فاسق و تباه را گم راه نمی کند.» (4)
«و کسی که؛ از یاد (خدای) رحمان، رخ بتابد! و خویشتن را به تابینائی و کوری بزند، شیطانی مقدر کنیم! و بر او بیان گیزیم؛ که او، برایش همنشین باشد!» (5)
«و گروهی را که؛ بخدا و روز آخر، ایمان دارند (چنین نمی ایی که؛ با افرادی طرح دوستی و [وداد] بریزند! که؛ با خدا و رسولش کینه و دشمنی ورزیدند! اگر چه؛ پدرانشان با فرزندانشان یا برادرانشان یا بستگانشان باشند.
آن ها؛ (پاک دلانی اند که خداوند) در دل شان نور ایمان نگاشت؛ و بر وحی از (جانب) خود تأییدشان کرد.» (6)
و از (سوره) ناس، در این آیه، چنین وارد است: «بنابر این؛ خدا، مؤمن را با فرشته. کمک می رساند. و این است معنی گفتار او: و بر وحی از خود، تأییدشان کرد.» (7)
و از امام كاظم علیه السّلام است که: «خدای تبارک و تعالی مؤمن را به روحی از خود، تأیید کرد. در هر زمانی که در آن، به نیکی و تقوی
ص: 110
پردازد، (آن روح) نزد او، حاضر شود و هر زمان که در آن بگناه؛ روی آورد و تجاوز کند، از او پنهان گردد. آن روح، با او است. هنگام احسان او، از شادی و سرور! باهتزاز در آید و بگاه بدرفتاریش، در زمین، فرو رود.» (1)
و خدا فرمود:
«البتّه سعی شما - قطعاً ؛ - مختلف است:
و امّا؛ کسی که عطا کرد و تقوی را پیگیر بود! و بهترین (وعده خدا) را تصدیق نمود، او را، در اعمال شایسته (و خالص) موفق بداریم و تسهیلاتی قائل شویم! و برای (زندگی فرخنده آخرت) و آسایش، او را، بزودی آماده کنیم!.
و امّا؛ کسی که بخل (و پستی) ورزید؛ و (از این راه) طالب ثروت و بی نیازی بود! و بهترین (وعده خدا) را دروغ پنداشت؛ او را، برای (عدم توفیق حسنات) و سختی و فشار، به زودی آماده کنیم!.» (2)
﴿وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾
ص: 111
ص: 112
بخش سوّم:
دنباله پاورقی ها
ص: 113
ص: 114
عناوین بخش:
* أحاديث [سبع المثاني].
*حدیث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلّم، در شأن فاتحة الكتاب.
* أحاديث [أم الكتاب].
* أحاديث [أمّ القرآن].
* تفسير سوره فاتحه، در حديث إمام حسن عسکری علیه السّلام.
* تفسير فاتحة الكتاب، در نامة أمير المؤمنين علیه السّلام به پادشاه روم.
* أمير المؤمنين عليه السّلام، همان صراط مستقیم است.
* ناخوشی دل ها در روایات معصومین.
* أحاديث إيمان وأثرش در أعضاء و جوارح.
* حدیث قدسی، در صلاح بندگان.
* حديث امام صادق علیه السّلام در اثبات صانع.
* حدیثی که (می گوید:) مذهب صحیح در یکتاپرستی است.
* خطبة أمير المؤمنين عليه السلام در آفرینش.
* إحتجاج إمام رضا علیه السّلام در توحید.
* صفات خدا در حديث إمام موسى بن جعفر عليهما السّلام.
* حديث إمام صادق عليه السّلام در نهی از وصف خدا بصفت آفریدگان.
* علم خدا، در احادیث معصومین.
* نفى تشبيه در حديث إمام رضا عليه السّلام.
* بیانی در مشیّت و اراده.
ص: 115
ص: 116
در تفسیر عیّاشی - جلد 1 : 22 - از محمدّ بن مسلم می آورد که:
«از امام صادق عليه السّلام، دربارۀ ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾ (1) پرسيدم، فرمود: فاتحة الكتاب [(این چنین است که) در آن، گفتار و کلمات، دوبار گفته می شود. و رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
البته! خدا] از گنج بهشت، به فاتحة الکتاب، بر من منّت گزارد در آن ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ آیه ای است، که درباره اش می فرماید:
و هرگاه؛ - در قرآن - پروردگارت را به یکتائیش یاد کردی! (منکرین حق) با روی گردانی و نفرتی! بقه قری برگشتند!] (2)
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ : دعای اهل بهشت است. هنگامی که؛ خدا را به حُسن پاداش، سپاس گزار شدند.
﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ :
جبرئیل:گفت هرگز مسلمانی آن را نگفت مگر این که؛ خدا و اهل آسمان هایش، او را تصدیق کردند. ﴿إيَّاكَ نَعْبُدُ﴾ خالص و پاک نمودن عبادت است. ﴿وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ﴾ : برترین و بالاترین چیزی است که؛ بندگان، حوائج خود را با آن، طلب کردند. ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ﴾ راه انبیا است. و همان ها؛ کسانی اند که؛ خدا، بر آنان، نعمت، ارزانی داشته است.
﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ﴾ : يهوداند و ﴿غَيْرِ الضَّالِّينَ﴾، مسيحيان.» این حدیث را سیّد بحرانی، در تفسیر برهان [جلد 1: 42 و 51] و مجلسی، در [بحار جلد 92: 237] طبرسی در مجمع البیان [جلد 1 :31] نیز، روایت کرده اند.
و يونس بن عبدالرّحمن از شخصی - مرفوعاً - روایت کرده که: «از إمام صادق عليه السلام دربارة ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ ﴾ پرسیدم، فرمود: ،آن، سوره حمد است، شامل هفت آیه. از آن آیات؛ ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ است. و چون؛ در دو رکعت، تکرار می شود، همانا؛ [امثانی] نام گذاری شده!»
تفسير عیّاشی، جلد 1 : 19 برهان جلد 1: 42.
ص: 117
وأبو بكر حضرمی، گزارش داده که امام صادق علیه السّلام، فرمود: «هرگاه؛ برای تو، حاجتی روی داد! [مثاني] و سورۀ دیگری بخوان، و دو رکعت نماز، به جای آور! و دعا کن (و حاجت خویش) از خدا بخواه!
گفتم: خدا، کارساز تو باشد؛ [مثاني] چیست؟ فرمود: فاتحة الكتاب: ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ تفسیر عیّاشی، جلد 1 : 21، برهان، جلد 1: 42 و جلد 2 : 353 تفسیر صافی، جلد 1: 912، بحار جلد 92: 236.
و عیّاشی در تفسیرش - جلد 2 : 251 - از سدّی آورده که؛ شخصی، از علی علیه السّلام شنید، می فرمایند:
﴿سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي﴾، فاتحة الكتاب است.» این حدیث را سیّد بحرانی در برهان [جلد 2: 354] و مجلسی در بحار [جلد 92: 236] یادآوری کرده اند.
و از محمدّ بن عليّ بن محبوب، روایت است که؛ عبّاس، از محمدّ بن أبي عمير، از أبو أيوب، از محمدّ بن مسّلم، می آورد که:
«از امام صادق علیه السّلام، دربارة [سبع المثاني والقرآن العظيم] پرسيدم: آیا؛ همان، فاتحة الکتاب است؟ فرمود: آری گفتم: ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ از سبع المثاني است؟ فرمود :آری آن بهترین آن ها است!.» تهذيب الأحكام، جلد 1: 218، نور الثّقلين، جلد 1: 7، وسائل الشيعه، جلد 4: 745.
و در تفسیر فرات کوفی، صفحه 81 روایت است که: «جعفر بن أحمد - بطور معنعن - بر من حديث
کرد که؛ سماعة بن مهران گفت: از امام صادق عليه السّلام دربارة ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾ پرسیدم.
فرمود: مائیم - بخدا سوگند؛ - همان سبع المثاني، و مانیم وجه الله، که بین شما نازل شد. هر که؛ ما را شناخت، که ما را شناخته! و هر که؛ بر ما جاهل شد، [یقین] در مقابل او است! - یعنی؛ مرگ - »
و از او، در صفحه 82 روایت است که؛ « علیّ بن یزداد قمی- بطور معنعن - بر من حدیث کرد، که حسان عامری گفت: از ابو جعفر علیه السلام دربارة ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾ پرسيدم. فرمود: تنزیلش این طور نیست همانا؛ چنین است: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ مَثَانِي﴾ مانیم آن ها - فرزند فرزند - و قرآن عظيم، علىّ بن أبيطالب عليه السّلام است.»
ص: 118
شیخ صدوق، در [عيون أخبار الرّضا (علیه السلام)] - جلد 1: 235 - آورده که: «محمدّ بن قاسم مفسّر - معروف به؛ أبو الحسن جرجانی رضی الله عنه - بما گزارش داد که؛ یوسف محمدّ بن زياد، و علیّ بن محمدّ بن سّیار، از پدرانشان، و آن دو، از [حسن بن علی]، از پدرش [علیّ بن محمدّ]، از پدرش [محمدّ بن علی]، از پدرش رضا [علیّ بن موسی]، از پدرش [موسی بن جعفر]، از پدرش [جعفر بن محمدّ]، از پدرش محمدّ بن علیّ] از پدرش [علیّ بن الحسين]، از پدرش [حسین بن علیّ]، از برادرش [حسن بن علىّ] عليهم السلام آورده اند که، أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
يقيناً: ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾، آیه ای است از فاتحة الکتاب. و این سوره، شامل هفت آیه است که تمام شدنش به﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ است. شنیدم رسول خدا صلى الله عليه وآله، می فرماید که: خدای عزّوجّل! به من فرمود:
اى محمدّ! ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾ وخدا، بفاتحة الكتاب، منّتِ خاصّ جداگانه ای بر من! نهاد و آن را مقابل قرآن - که از جلال و عظمت، دریای موّاج است! - قرار داد. و يقيناً! فاتحة الکتاب، شریف ترین چیزی است، که؛ در گنج های عرش (الهی!) نهفته است. و به راستی! خدای عزّوجّل محمدّ را ویژگی بخشید؛ و بآن، او را شرافت و بزرگی داد. و در آن، هیچ یک از پیامبرانش را با او، شریک نگردانید! - جز سلیمان - که از فاتحة الكتاب، ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ را با و عطا فرمود. از زبان بلقیس می آورد، آن گاه که گفت: ﴿ أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾
زن هار! (ای شنوندگان!)، کسی که آن را بخواند، و بدوستی و موالات محمدّ و آلش - که طیّب و طاهرند! - معتقد باشد، و به دستورشان مطیع و منقاد! و به ظاهر و باطنشان مؤمن! خدا، بهر حرفی از آن، باو، حسنه ای مرحمت کند. که هر حسته، برایش بالاتر و برتر است از دنیا و آن چه در او [از انواع مال و خیرات] است!. و هر که؛ بخواننده ای - که آن را می خواند - گوش فرا دهد، آن چه برای خواننده مهیّا است، برای او نیز، بهمان مقدار، آماده است.
پس، بایستی هر یک از شما، در زیادی و کثرت این خیر و عنایت - که (رایگان) به شما روی آور است - بکوشد.
البتّه! غنیمتی است، (هشدار! که) وقتش منقضی نشود، که (در آن صورت) دل های شما، در اندوه و ندامت و حسرت، باقی می ماند.»
بحار، جلد 92 : 227، تفسیر نور الثقلين، جلد 1 : 5.
ص: 119
عیّاشی در تفسیرش - جلد 1 : 19 - باسندهایی از [حسن بن علیّ بن أبو حمزه بطائنی] روایت دارد - که؛ پدرش گفت: امام صادق علیه السّلام فرمود: «إسم أعظم خدا! در [أمّ الكتاب]، تکّه تکّه (پراکنده) گردیده است.» این حدیث را سیّد بحرانی، در تفسیرش [برهان] - جلد 1: 41 - یادآور است.
و عبدالملک بن عمر، از امام صادق علیه السّلام، روایت کرده که: «إبليس، چهار مرتبه، صدایش بگریه بلند شد!: 1- آن زمان که؛ از درگاه مقدس الهی رانده گشت. 2- لحظه ای که؛ به زمین فرود آمد. 3- لحظه ای که؛ محمدّ صلى الله علیه و آله، بر انگیخته شد - در آن زمان که؛ خاموشی و سکوت مرگ باری! از خُلُو پیامبران، همه جا را فرا گرفته - 4- زماني كه؛ أم الكتاب، يعنى: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، نازل شد. و دوبار، صدا و نفس، در بینیاش پیچاند! و خرنشی کرد: ،یک بار، هنگامی که؛ آدم از درخت (بهشت) خورد. و بار دیگر، موقعی که؛ (از بهشت،) به زمین فرود آورده شد.»
فرمود: «وکسی که؛ چنان فعلی از او سر زد! از درگاه مقدس پروردگار، رانده شد!.» تفسیر عیّاشیّ، جلد 1 : 20. برهان، جلد42:1، نور الثّقلين جلد 3:1. و قرطبی در تفسیرش - جلد 1 : 109 - یادآور شده که آن را [این انباری] بسندش از مجاهد، روایت می کند.
مرحوم صدوق، در ثواب الأعمال: 130 روایت دارد که: «مرحوم پدرم: گفت محمدّ بن یحیی عطّار، از محمدّ بن أحمد، از محمدّ بن حسّان، از إسماعيل بن مهران گزارش داد که؛ حسن بن علىّ بن أبو حمزة بطائنی، از پدرش برایم روایت کرد که؛ امام صادق علیه السّلام فرمود:
إسم أعظم خدا! در [أمّ الكتاب]، تکّه تکّه (پراکنده) گردیده است.»
عیّاشی در تفسیرش، جلد 1 :20 از إسماعيل بن أبان [مرفوعاً] می آورد که: «رسول خدا صلى الله عليه
ص: 120
وآله، بجابر بن عبدالله فرمود:
ای جابر! آیا بهترین و بالاترین سوره ای را که؛ خداوند در کتابش نازل فرموده، به تو یاد ندهم؟ جابر گفت: آری، پدر و مادرم فدای شما! ای رسول خدا! آن را به من یاد بده!»
راوی گفت: «الحمد لله را - كه؛ أم الكتاب است - باو یاد داد. سپس فرمود: ای جابر! آیا؛ از ویژگیش، آگاهت نکنم؟ (جابر) گفت: آری، پدر و مادرم فدای تو! آگاهم کن. فرمود: آن درمان هر دردی است، به جز مرگ!» این حدیث، در منابع زیر، موجود است:
بحار، جلد 92 : 237، وسائل الشّیعه، جلد 4 : 874 ، برهان، جلد 1: 42، مجمع البیان، جلد 1 : 17 و 18. وعلىّ بن إبراهيم قمی، در تفسیرش - جلد 1، صفحه 29 - آورده که؛ پدرم از حسین بن علیّ بن فضّال، از علیّ بن عقبه، روایت می کند که؛ امام صادق علیه السّلام، فرمود:
«إبليس، (دوبار) از درد و ناراحتی، به صدا درآمد! و به طرز خاصّی! آه و ناله کرد: 1- زمانی که؛ خدا، پیامبرش صلّى الله عليه و آله را برانگیخت - در آن زمان که؛ خاموشی و سکوت مرگ باری! از خُلُو پیامبران، همه جا را فرا گرفته بود! - 2- هنگامی که؛ أم الكتاب، نازل شد.»
ص: 121
در [دعوات] راوندی، از أبو الحسن - موسى بن جعفر - عليهما السّلام، روایت شده که: «یکی از پدرانم شنید: مردی [أم القرآن] می خواند. فرمود:
شکر و سپاس، به جای آورد و مزد گرفت!. آن گاه شنید؛ ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ می خواند، فرمود: ایمان آورد، و در امن و امان، واقع شد!. آن گاه شنيد؛ ﴿إنا أَنزَلْنَاهُ﴾ می خواند، فرمود: تصدیق نمود و آمرزیده گشت!. آن گاه شنید؛ [آیة الکرسی] می خواند، فرمود: به به! رهایی و تخلّص این - از آتش - نازل شد.» أمالي صدوق، مجلس 88، بحار، جلد 92 : 261.
و از أبي بن كعب، روایت است که: «فاتحة الكتاب را بر رسول خدا صلى الله عليه وآله، خواندم، فرمود: قسم به آن که؛ نفسم به دست او است؛ خدا در توراة و إنجيل، مانند او را نازل نفرموده! و (هم چنین،) نه در زبور و نه در قرآن!.
آن، أمّ القرآن است، و آن [سبع المثاني] است. و آن، بین خدا و بنده او، تقسیم شده! و برای بنده اش، آن چه درخواست نمود، (مهیّا است.)
بحار، جلد 92 : 259
و از محمدّ بن أحمد بن یحیی، از حسین بن موسی خشّاب، از غیاث بن کلّوب، از اسحاق بن عمّار، از
إمام صادق علیه السّلام، از پدر بزرگ وارش (امام باقر) علیه السّلام، روایت است که:
«دو نفر از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله، در نماز رسول خدا صلّی الله عليه وآله، اختلاف کردند، به [أبي بن کعب] نوشتند: برای رسول خدا صلّى الله عليه وآله، چند درنگ و وقفه بود؟
جواب داد: دو تا. یکی؛ هنگامی که از [أم القرآن]، فارغ می شد، و دیگری، آن گاه که از سوره.» تهذيب الأحكام، جلد 8 :190، نور الثقلين، جلد 21:1.
و مرحوم شیخ طوسی، در تبیان - جلد 1 : 22 - روایت دارد که؛ پیامبر صلّى الله عليه وآله، فاتحه را [أمّ القرآن] ناميد.
و در وسائل الشيعه - جلد 2 : 768 - از محمدّ بن یعقوب می آورد که؛ محمدّ بن یحیی، از أحمد بن محمدّ،
ص: 122
از حسین بن سعید، از قاسم بن محمدّ، از علیّ بن أبي حمزه، از أبو بصیر، روایت کرده که: «از امام صادق علیه السّلام، درباره مردی پرسیدم که؛ [أم القرآن] را فراموش کرد. فرمود: اگر برکوع نرفته، بایستی [أم القرآن] را بخواند.»
و قرطبى در تفسیرش [الجامع لأحكام القرآن] - جلد 1 : 108 - از ترمذی، از أبي بن كعب، روايت دارد که؛ رسول خدا صلی الله عليه وآله، فرمود:
«خداوند، در توراة و إنجيل، مانند [أم القرآن]، نازل نفرموده و آن [سبع المثاني] است....»
ص: 123
استاد و مربّی ما، پدر بزرگ وارم - که روانش شاد و تربتش پاک باد! - در چند مورد با آثاری که؛ در [تفسير فاتحه] از امام حسن عسکری علیه السّلام به جای مانده. استدلال کرده اند. و چون؛ در خلالش مضامین سودمند و انبوهی از معارف الهی! نهفته است، بر آن شدیم که؛ عین حدیث را بیاوریم.
إمام عليه السّلام فرمود:
﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾
[الله]! همان کسی است که؛ تمام آفریدگان، به هنگام شدائد و نیازمندی ها! و نا امیدی و انقطاع از جميع [ماسوى الله]، و قطع رابطه از غیر خدا. [به سوى او] واله وشیدایند!.
(گوینده) إظهار می کند:
[بسم الله]، یعنی: بر تمام امورم، یاری از خدا می طلبم! خدائی که؛ پرستش و بندگی، جز برای او، شایسته نیست!. خدائی که؛ دادرس است، آن گاه که؛ از او دادخواهی شود!. پذیرا و جواب گو است. هر آن گاه که؛ خوانده شود!.
(إمام عليه السّلام، فرمود:) و این، همان است که؛ مردی، بامام صادق علیه السّلام گفت: یا بن رسول الله؛ مرا، بر خدا، دلالت کن! او چیست؟! تحقیقاً؛ جدل کنندگان و پیکار جویان! بر من، زیاد شده اند. و مرا گیج و حیران ساخته اند!.
إمام عليه السّلام فرمود: ای بنده خدا؛ آیا هرگز سوار کشتی شده ای!؟ گفت: آری!
فرمود:آیا؛ (چنین شده که؛ آن) بشکند! و هیچ کشتی نباشد، که ترا نجات دهد!؟ و هیچ شناوری نباشد. که ترا بی نیاز سازد!؟
گفت: آری (پیش آمده است.) فرمود: آیا؛ در آن هنگام، به دلت افتاد که چیزی از چیزها، قادر است، ترا از ورطه بلایت آزاد کند؟ گفت: آری!
إمام صادق عليه السّلام فرمود: پس؛ آن چیز که (به دلت افتاد،) همان، خدا است؛ که؛ بر آزاد کردن و نجات دادن، توانا است! - هنگامی که؛ منجی (دیگری) نیست - و بدادرسی، توانا است! [هنگامی که؛ فریادرس و دادرسی نیست.]
و إمام صادق علیه السّلام فرمود:
ص: 124
و چه بسا! برخی از شیعیان ما، در آغاز کار، ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ را (فراموش کند و) واگذارد! نتیجه؛ خدا، به گرفتاری و بلا، دچارش کند (1) برای این که؛ آگاه و بیدارش سازد! تا شکر و ثنای او به جای آورد. و در آن گرفتاری و بلا، لگه تنگ و تقصیر و کوتاهی او را - به هنگام ترک ﴿ بِسْمِ اللَّهِ﴾ - از او، بزداید!. (هم چون؛ داستان زیر:)
هر آینه؛ عبدالله بن يحيى، به حضور أمير المؤمنین علیه السّلام وارد شد. و در مقابلش صندلی بود، أمير المؤمنين عليه السّلام با و دستور نشستن داد، و او هم، روی آن نشست. (ناگهان)؛ صندلی، کج شد! و با سرش (به زمین) فرود آمد؛ (و سرش شکست) و استخوان سرش اندکی نمایان شد! و خون، جاری گشت!. أمير المؤمنين عليه السّلام، دستور آب داد. آوردند و خون را از او شست. آن گاه فرمود: نزدیک من بیا. نزدش آمد. دست خویش بر آن (زخمی) که؛ استخوانش نمایان بود، گذاشت. از درد آن بی تاب شد و بر آن، دست مالید و آب دهان انداخت. بمجّرد این کار، زخمش خوب شد! آن چنان که گوئی _ أصلاً! - جراحتی با و نرسیده است.
أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: ای عبدالله! حمد و ستایش! برای خداوندی است که؛ پاک کردن گناه شیعیان ما - را در دنیا - به رنج و محنتشان قرار داده است! تا فرمانبری و طاعت آنان را، برایشان، بی آلایش و سالم گرداند! و مستحق أجر و ثواب آن گردند.
عبدالله بن یحیی گفت: یا أمیر المؤمنین! آیا به راستی؛ ما به گناهان مان مجازات نمی شویم، جز در دنیا؟!
فرمود: آری! (همین طور است)، آیا؛ نشنیدی که رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دنیا، زندان مؤمن است؛ و بهشت کافر!»
خدا، شیعیان ما را [بخاطر محنت و رنجی که در این دنیا متحمّل اند، و بخاطر آمرزشی که؛ نصیب آنان فرموده است] حتماً؛ از گناهان، پاک و پاکیزه می گرداند!. از این جهت است که خدا می فرماید: «آن چه از گرفتاری و پیشامدی شما رسد، از آن چیزی است که؛ تاب و توان شما، به دست آورده و (تعداد) بی شماری (از آن را) می بخشد و می گذرد.» (2)
تا هنگامی که؛ بآستان رستاخیز در آمدند، طاعات و عباداتشان بر آن ها، سرشار گردد! و دشمنان محمّد صلى الله عليه و آله، و دشمنان و بدخواهان ما را - بنا، به فرمانبری و طاعتی که از آنان سر می زند، در دنیا، پاداش و جزا می دهد! اگرچه؛ طاعتشان بی وزن و بی ارزش است! چون؛ خلوصی همراهش نیست. تا هنگامی که؛ باستان رستاخیز در آمدند، گناه و کینه خود [که از محمّد و آل محمّد و یاران خوب او، در دل داشتند] بر آنان بار گردد! و بخاطر آن، در آتش افکنده شوند!.
و هر آینه؛ شنیدم: محمّد صلى الله عليه وآله می فرماید:
«در زمان گذشته - قبل از شما - دو نفر بودند، یکی از آن ها، مطیع و مؤمن خدا بود! و دیگری کافر! - که آشکارا به دشمنی دوستان او، و موالاة (بدخواهان و) دشمنانش، می پرداخت! - و برای هر کدام، فرمانروائي عظیمی در گوشه ای از زمین بود.
ص: 125
آن کافر (دشمن خدا )بیمار شد. و در غیر وقتش هوس ماهی کرد، چون کنه؛ آن نوع ماهی، در آن هنگام، چنان بگرداب ها جا گرفته بود! که: به دست آوردنش امکان نداشت. بنابراین، پزشکان، او را از زندگی و جانش، نا امید کردند!. و گفتتند:
سپس؛ (تقدیر الّهی !) چنین واقع شد که؛ آن (پادشاهِ) مومن، مریض شد! همانند مرض آن کافر [زمانی که؛ عینا! جنس آن ماهی از کنار و سواحلِ (دریا) که به دست آوردنش آسان بود، جدا نمی شد] نتیجة؛ (پادشاه)، هوسِ آن ماهی کرد و پزشکان برایش توصیف کردند و گفتند:
آسوده خاطر باش! اکنون وقت آنست که برایت بگیرند، و از آن، بخوری و شفا یابی!. در این هنگام؛ خدا، آن فرشته را برانگیخت! و باو فرمان داد که؛ جنس آن ماهی را از سواحل و کرانه ها بگرداب ها براند؛ تا دسترسی به آن ها ممکن نشود. در نتیجه؛ (آن ماهی)، به دست نیامد. تا آن مومن. بخاطر هوس [ و دوری از درمانش] از دنیا رفت. و از این جریان، فرشتگان آسمان و اهل آن سامان - در زمین - بشگفتی فرو رفتند! تا آن جا که؛ نزدیک بود در فتنه قرار بگیرند!، چون؛ خدا بتعالی ؛ ( از روی فضل و حکمتش) بر آن کافر، آن چهرا که بر او راهی نبود، آسان گردانید. و بر آن مؤمن ، آن چه را که به سادگی، بر آن راهی بود، غیر ممکن گردانید؛.
آن گاه؛ خدا، به فرشتگان آسمان و پیامبر آن زمان - در زمین - بوحی (خویش) فرمود: البتّه من ! (بدون هیچ شک و شبهه ای؛) منم خدایِ کریمِ تفضّل کننده توانا!. آن چه عطا کنم، زیانم نرساند! و آن چه باز دارم، از من نکاهد؛ و مقدار [ذرّه ای] به کسی ستم نکنم!.
امّا کافر: از این که، برای او، به دست آوردن ماهی را - در غیر زمانش - آسان نمودم، جهتش تنها؛ این بود که؛ جز ای حسنه ای باشد که وی عمل کرده بود. [چون ؛ بر من حقّ است، که از هیچ کس، حسنه ای از بین نبرم] تا بر ستاخیز در آید. و هیچ حسنه ای در نامه عملش نباشد! و به کفر خویش، داخل آتش گردد. و بنده مطییع (خودم) را از عین آن ماهی، باز داشتم! به سبب خطائی که از او سر زده بود! و با منع و ردّ آن میل و هوس! و از بین بردن آن دارو، پاک شدنش را از آن اراده نمودم. و خواستم که؛ به (آستانِ) من بیاید و (جُرم) گناهی در او نباشد! و (پاک و پاکیزه) داخل بهشت گردد!.»
در این هنگام؛ عبداللّه بن یحیی گفت:
یا امیر المومنین! حقیقته، بال و پرم دادی! و مرا تعلیم فرمودی! پس اگر؛ صلاح بدانی، گناهم را در این جا - با آن امتحان شدم - معرّفیم کن، تا هم چنان؛ تکرارش نکنم.
فرمود: لحظه ای که نشستی، ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ نگفتی! نتیجه این شد که: بخاطر سهو و نسیانت از آن چه؛ با آن دعوت گشتی و خوانده شدی، خدا، با این مصیبت و گرفتاریت، تمحیص و پاکی از گناه قرار داد.آیا ندانستی که؛ رسول خدا صلُی اللّه علیه و آله از جانب خدای عزّوجّل! فرمود:
ص: 126
«هر إقدامِ قابلِ توجّه ! که در آن، یادی از ﴿ بِسْمِ اللَّهِ﴾ نشود، ناقص و بریده است!»
گفتم: آری، پدر و مادرم فدای شما؛ بعد از این، ترکش نمی کنم. فرمود: در این صورت: از آن، بهره مند و سعادتمندی!. سپس؛ عبداللّه بن یحیی گفت:
یا امیرالمومنین؛ و تفسیر ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ چیست؟ فرمود: البتّه بنده هرگاه؛ اراده خواندن یا به جا آوردن عملی دانست، می گوید؛ ﴿ بِسْمِ اللَّهِ﴾ با این معنا که:[با این اسم، این کار را به به جا می اورم]. پس هر عملی که به جا می اورد، در آن به﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ آغاز کند، یقیناً! برایش در آن می منت و مبارکی است!
امام باقر علیه السّلام فرمود: محمّد بن علی بن مسلم بن شهاب[ زُهری]، بر علی بن الحسین - زین العابدین علیهما السّلام - وارد شد، در حالی که او، غمگین و محزون بود. زین العابدین علیهم السّلام باو فرمود: تو را چه شده که، اندوهناک و غمگینی!؟
گفت: یا بنن رسول اللّه! بنابر امتحانی که نمودم، از جانب حسودان، و کسانی که در من طمع دارند! و از کسی که امید و آرزو باو دارم!و از کسی که باو حقیقتةً؛ احسان کردم، پیاپی، غم و اندوه، بر من می رسد، نتیجه؛ ظنّ و گمانم مختلف است!.
امام سجّاد علیه السّلام باو فرمود: زبانت به کام خویش، درکش! تا مالک برادران و دوستانت گردی. زُهّری گفت: یا بن رسول الّله! همانا ؛آن چه از سخنم منبادر در (ذهن )است! با آنان نیکی و احسان، به جا می آورم. امام سجّاد علیه السّلام باو فرمود: هیهات! هیهات! بر حذر باش؛ که بان، در خویشتن به شگفت آئی! و بر حذر باش! به سخنی لب باز نکنی. که انکارش بدل ها سبقت دارد؛ اگر چه؛ پوزش و اعتذار آن، به نزد خودت مهیّا است. پس؛ چنین نیست که: به گوش (و دلِ) هر کس که؛ بی میلی و انکار، داخل کنی، از حیث پوزش و اعتذار (هم چنان) در وسعت باشی!.
آن گاه فرمود: ای زهری! کسی که؛ عقلش از کامل ترین چیزی که در او است نباشد؛ نابودی وی، از ساده ترین چیز باشد، که در او است.
سپس فرمود: ای زهری! و چه مانعی دارد که؛ مسلمان ها را به منزله خاندان خویش قرار دهی؟ [بزرگ شان را به جای پدرت! و کوچیک شان را به جای فرزندانت! به هم سال خویش را - از آنان - به جای برادرت؛] در این صورت؛ به کدام یک از این ها. میل ظلم و ستم داری؟! و به کدام یک از این ها. به بدخواهی، متمایلی؟! او خواهان برده دریِ کدام یک از این هائ؟! و اگر؛ پلیس - که از رحمت خدا، بدور باد! اظهار کند که: تو، از یکی از قبله گرایان، برتری!. نگاه کن ببین! اگر که از تو بزرگ تر است. بگو: تحقیقاً؛ با ایمان و عمل صالح، از من سبقت گرفته. پس: او بهتر است. و اگر از تو کوچیک تر بود، بگو: به گناهان و معاصی . از او، یش افتاده ام؛ پس؛ او بهتر از من است. اگر؛ هم سنّ و سال تو بود، بگو: من، از گناه خویش بر یقینم و از کار او، در شک!، چرا یقینم را بشکم رها کنم!؟. و اگر دیدی که: مسلمان ها تعظیم و تکریمت می کنند! و تو را به بزرگی یاد می برند، بگو: این، (از
ص: 127
جانب خدا.) فضلی است که بآن پرداختند!. و اگر؛ از آن ها کناره گیری و جفا، دیدی، بگو: این به خاطر گناهی است، که پدید آوردم و به راستی؛ اگر چنین کاری از تو بروز نمود و آن را عمل کردی، خدا، زندگانی را بر تو آسان گرداند! و دوستانت، زیاد شوند و دشمنانت کم! و از نیکی آنان شادمان گردی! و به تبری و جفای آنان تأسف نخوری!.
و بدان! که محترم ترین و گرامی ترین مردم بر مردم، کسی است که؛ خیر و برکش بر آنان جاری و لبریز باشد! و از آنان بی نیاز! (و هم چنان) در پرهیز!.
و گرامی ترین مردم، بر آن ها - بعد از او - کسی است که از آنان برکنار باشد (و هم چنان) در پرهیز! اگر چه محتاج و نیازمند آن ها است. و تنها؛ أهل دنيا، بأموال، دنيا، عشق (و محبّت) دارند! پس هر که؛ در آن چه باو، عشق (و محبّت) دارند، مزاحم آنان نشود، پیش آن ها گرامی و محترم است!. و کسی که؛ [در آن] مزاحم شان نگشت! و از آن - تماماً یا قسمتی - برایشان فرصت و امکاناتی فراهم نمود، پیش آن ها، عزیزتر و محترم تر است!. إمام باقر علیه السّلام فرمود: آن گاه؛ مردی، بلند شد و گفت: یابن رسول الله؛ از معنى ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ مرا آگاه کن!
علىّ بن الحسین علیهما السّلام فرمود: پدرم از برادرش، از امیر المؤمنین علیه السّلام، روایت کرد که؛ مردی، بلند شد و إظهار نمود: يا أمير المؤمنین! از ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ مرا آگاه کن! معنایش چیست؟
فرمود:
به راستی! وقتی که [الله] به زبان آوردی، بزرگ ترین نام - از نام های خدا - را گفته ای! و آن، اسمی است که؛ غیر خدا، شایسته نیست بآن نامیده شود. و هیچ آفریده ای، بآن نام، خوانده نشده است!. به دنبالش، مرد سؤال کننده: گفت: پس؛ تفسیر [الله] چیست؟
فرمود:
همان کسی است که؛ همۀ آفریدگان، به هنگام شدائد! و نیازمندی ها و ناامیدی! و انقطاع از جميع [ماسوی الله!] و قطع رابطه از غیر خدا! به سوی او، واله و شیدایند!. و این، بدان جهت است که؛ هر ریاست طلب و بزرگ منشی! - در این دنیا - اگر چه بی نیازی و طغیان وی، عظیم و چشم گیر است! (ولی؛) هنگامی که؛ حوائج زیر دستانش با و زیاد شود! (سرانجام)، نیاز و حاجاتی بآنها روی آور می شود که؛ این (ریاست طلب) و عظمت خواه، بانجامش قادر نیست! و خود این، نیز، با حاجات و نیازی رو به رو می شود، که در انجامش ناتوان است! نتیجةً؛ به هنگام ناچاری و فقر و فاقه اش! به سوى خدا، إنقطاع و بریدگی پیدا می کند. تا هم و غم او که زائل شد، (دوباره) به شرک خود، باز می گردد!.
آیا؛ به خدای عزّوجّل! گوش نمی دهی؟ می فرماید:
«بگو: رأینان چیست؟ مرا با خبر کنید! که هرگاه؛ شما را عذاب خدا فرا گیرد! و یا شما را ساعت قیامت، فرا رسد! - اگر راستگواید! - آیا؛ غیر خدا را می خوانید؟. بلکه [فقط] او را می خوانید! پس آن چه خواهش و دعا باو دارید - اگر بخواهد. - (برآورده می کند! و شرنگ و تلخی را) بر طرف می سازد. و آن چه شرک آورید، فراموش می کنید!.» (1)
ص: 128
خدای تعالی! به بندگانش فرمود:
ای نیازمندان رحمتم! به راستی؛ ذلّت بندگی را [در همه حال] و نیاز را [در همه اوقات]، گردن گیرتان ساختم! پس؛ در (هر چیز و) هر کاری که شروع می کنید و به تمام آن، و بلوغ نهائیش امیدوارید، به سوی من، کُرنش کنید! و یقین بدانید؛ هرگاه اراده کنم که بخشش و عطا به شما روا دارم، أحدى، بمنع شما قادر نیست! و هرگاه اراده کنم که (نعمتی) از شما باز دارم، کسی، به عطای شما قادر نیست!. بدین جهت؛ من، ذیحق ترین فردی ام که؛ باستانش گدایی شود! و لایق ترین کسی که؛ (بایستی آفریدگان) به سویش تضرّع و زاری کنند!. پس؛ در آغاز هر مطلب کوچک و بزرگی، بگوئید ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ که در واقع، چنین گفته اید: بر این کار، استعانت و یاری از خدا می طلبم. خدائی که؛ پرستش و بندگی غیر او، جایز نیست! خدائی که دادرس است! هر آن گاه، که از او دادخواهی شود!. پذیرا و جواب گو است، هرگاه خوانده شود!.
[رحمن] است! چون؛ با توسعه رزق و روزی، برما، رحمت آورد!.
[رحیم] است بر ما - در ادیان ما و دنيا و آخرت ما -
خدا، دین را بر ما تخفیف داد! و آن را سبک و آسان گردانید! و او برما - با جدایی و تمیّز ما از دشمنانش - رحمت آورد!
سپس آن جناب، إظهار نمود که؛ رسول خدا صلى الله عليه وآله، فرمود: هر که را امری که؛ بدان پرداخته، غمگین و محزون کند، آن گاه ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ بگوید - در حالی که از او، خالصانه برای خدا سر بزند؛ و با جان و دل، باو، روی آورد! - در آن، یکی از دو فایده است: یا رسیدن به نیاز دنیایی او است!
و یا چیزی است که؛ به نزد خدا، برایش مهیّا است!. و آن چه نزد خدا است، برای مؤمنین، بهتر و پاینده تر است!.
و حسن بن علي عليهما السّلام افزود كه؛ أمير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود: و همانا: ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾، آیه ای از فاتحة الکتاب است. و این سوره، شامل هفت آیه است. که تمام شدنش به ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ است.
و إضافه نمود که؛ شنیدم رسول خدا صلّى الله علیه و آله می فرماید: که خدای عزّوجّل! به من فرمود: ای محمّد! ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾ (1)
و به (فاتحة الكتاب]، منّت خاصّ جداگانه ای بر من نهاد! و آن را مقابل قرآن - که از جلال و عظمت، دریای موّاج است! - قرار داد. و یقیناً؛ فاتحة الكتاب، بزرگ ترین و شریف ترین چیزی است، که در گنج های عرش (الهی!) است. و به راستی؛ خدا، محمّد را به آن، ویژگی بخشید! و شرافت و بزرگی داد!. و در آن، هیچ یک از پیامبرانش را با او، شریک نگردانید - جز سلیمان - که ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ را باو عطا فرمود. آیا نمی بینی که از زبان بلقیس می آورد؟ آن گاه که گفت:
﴿إنِّي أُلْقِيَ إِلَى كِتَابٌ كَريمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم.﴾ (2)
ص: 129
زن هار! (ای شنوندگان)! کسی که آن را بخواند، و به دوستی و موالات محمّد و آلش - که پاکان روزگارند!- معتقد باشد، و به دستورشان مطیع و منقاد! و به ظاهر و باطنشان مؤمن شود. خدای عزّوجّل! به هرحرفی از آن، باو، حسنه ای مرحمت کند؛ که هر حسنه، بالاتر و برتر از دنیا و آن چه در او - از انواع مال و منال و خیرات - است. وهر که؛ به خواننده ای [که آن را می خواند] گوش فرا دهد، برایش به اندازه ثلث پاداشی است، که برای خواننده مهیّا است!. بنابراین؛ بایستی هر یک از شما، در افزایش این خیر و عنایت - که (رایگان) به شما روی آور است - بکوشد. پس؛ برای شما، غنیمتی است(هشدار! که)وقتش منقضی نشود،که در آن صورت، غم و اندوه و ندامت، در دل های شما باقی بماند! دربارة ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ إمام عليه السّلام، فرمود:
مردى حضور امام رضا علیه السّلام آمد و گفت: یا بن رسول الله از ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ مرا آگاه کن تفسیرش چیست؟!
فرمود: پدرم از جدّم، از باقر، از پدرش - زین العابدين - عليهم السّلام برایم روایت کرد که: مردی حضور أمير المؤمنین علیه السّلام آمد و گفت: يا أمير المؤمنين! مرا از [الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِين] آگاه کن، تفسیرش چیست؟؟
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ ، آن است که: خداوند، برخی از نِعّمی را که ببندگانش ارزانی داشته! سر بسته - به آن ها معرّفي کرده است! چون تفصیلاً! بشناسائی همه آنان قادر نیستند. زیرا: نِعّم و عطای او، بیش از آن است که به شماره درآید و شناخته شود!. از این رو؛ به آنان فرمود:
[بگوئید حمد و ثناء، ویژه خدا است! بر آن چیزی که بدان وسیله - بر ما - إنعام فرمود!] ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ، یعنی: مالک و صاحب اختیار جهان ها است! [و جهان ها ؛گروه اجتماعات از همه مخلوق - از جماد و حیوان - است]
امّا حيوانات: خداوندگار، آن ها را در [یدِ] توان و قدرتش زیر و زبر می کند! و از روزیش به آن ها می خوراند! و در کنف حمایتش نگهدار! و برآن ها محیط است! و براساس مصلحتش همه را تدبیر می کند!.
و امّا جمادات: هم او است که؛ با (دستِ) قدرتش آن ها را نگه می دارد و آن چه را که بهم پیوند و پیوستگی دارد. از سقوطشان جلوگیر است. و آن چه که؛ در حال انهدام و سقوط است، مانع از اتّصال و پیوند آن است!. آسمان را حافظ و نگهدار است، که بر زمین، واقع نشود؛ - مگر به اذن و اجازه او - و زمین را حافظ و نگهدار است .که فرو نرود! [جز بفرمان و أمر او]. به راستی که: او، به بندگانش، حقیقة؛ رأفت و رحمت دارد!.
فرمود:
و ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، مالک و خالق و روزی رسان آن ها است - از آن جا که می دانند! و از آن جا که نمی دانند ! -
پس: روزی، معلوم و تقسیم شده است. فرزند آدم، به هرروش و آئین که می خواهد در دنیا رفتار نماید - در هر حال و موقعیّتی که هست - روزی، با و می رسد! تقوی تقوی دار، زیادش نمی کند! و تبه کاري (فاسق و) فاجر، به کاهش و نقصانش نمی آلاید. بین بنی آدم و روزیش، پرده ای است! که: روزی، طالب و جویای او است!
ص: 130
تا آن جا که اگر؛ احدی از شما، در طلب روزیش درنگی نماید، روزیش در جست جوی او است! هم چنان که؛ مرگ و میر، به جستجوی وی است!.
أمير المؤمنین، افزود که؛ آن گاه خدای تعالی! به آنان فرمود: بگوئید؛ حمد و ثنا، برای خدا است! بر آن چیزی که بدان وسيله، بر ما إنعام فرمود. و بدان وسیله؛ ما را از خیر و عنایتی، قبل از تكون ما - که در کتب و نوشته های اوّل است - یادآوری فرمود.
در این، فرض و ایجایی است بر[ محمّد و آل محمّد]، بنابر آن چه که پروردگار، آن وجود محترم و دودمانش را (نسبت به دیگران)، فضیلت و برتری داد و بر شیعیانشان، فرض و واجب است که؛ بآنچه آنان را فضیلت و برتری داد! سپاس گزار او باشند! و آن، بدین جهت است که؛ رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله فرمود: زمانی که؛ خدا، موسی بن عمران (پیامبرش) را برانگیخت! و رازدار، انتخابش نمود! و دریا را شکافت و بنی اسرائیل را با آن نجات داد! و باو، تورات و ألواح، عطا کرد! (او) منزلت و مقام خود را نزد پروردگار عزّوجّل! خويش ديد، إظهار نمود:
پروردگارا: تحقیقاً: مرا به کرامتی مشرّف گردانیدی که - پیش از من - هیچ کس را به آن مقام، نرساندی! خدای عزّ وجّل فرمود: ای موسی! آیا ندانستی که؛ [محمّد]، نزد من، از تمام فرشتگانم و همه آفریدگانم بالاتر و برتر است!؟
موسی گفت: پروردگارا! پس اگر؛ [محمّد]، پیش تو بالاتر و برتر از همه آفریدگان تو است، آیا؛ در [آلِ] پیامبران، نزد تو، شریف تر و گرامی تر از آل من، وجود دارد؟
خدای تعالی! فرمود: ای موسی! آیا ندانستی که برتری و فضل [آل محمّد] بر همۀ آل پیامبران، مانند فضل محمّد است بر جميع فرستادگان!؟
(موسی) گفت: پروردگارا؛ پس؛ اگر فضل [آل محمّد]، پیش تو این چنین است. آیا در أصحاب انبیاء - نزد تو- شریف تر و گرامی تراز صحابة من وجود دارد؟
خدا فرمود: ای موسی! آیا ندانستی که: فضل و برتری أصحاب [محمّد] بر تمام اصحاب فرستادگان، مانند فضل و برتري [آل محمّد] است بر همۀ آل پيامبران! و مانند فضل و برتري [محمّد] است بر جميع فرستادگان!؟
موسی گفت: پروردگارا! پس اگر؛ محمد و آل او و أصحابش ،چنان است که توصیف فرمودی! پس آیا: أمت پیامبران_ پیش تو_ برتر و بالاتر از أمت من وجود دارد؟( و حال آن که ؛) ابر آسمان را بر آن داشتی، که
بر امت من، سایه افکند! و [منّ و سلوی] بر آنان نازل فرمودی! و برایِشان دریا را شکافتی!؟ خدای تعالی؛ فرمود: ای موسی! آیا ندانستی که؛ فضل و برتری امت [محمّد] بر تمام امّت ها، مانند فضل و برتری من است بر همة آفریدگانم!
موسی گفت: پروردگارا! ای کاش! آن ها را می دیدم! در این هنگام، خداى عزّ وجلّ! باو وحى (و الهام)کرد: ای موسی! یقیناً؛ تو، آن ها را هرگز نخواهی دید! الآن وقت ظهورشان نیست. امّا؛ [در بهشت] در آینده، آن ها را می بینی! - در بهشت عَدن و فردوس برین ! - به پیش گاه محمّداند! در نعیمِ آن، به گردش و تفرّج گوناگون می پردازند !و در خیر و برکاتش مباهات و افتخار می کنند!. آیا؛ دوست داری که: سخن و کلام آن ها را به گوشت برسانم!؟
ص: 131
گفت: آری! پروردگارا! فرمود: روبه رویم بایست! و آستین خویش بالا زن! مانند ایستادن بندة دلیلِ خوار مقابل سيّدِ جليلِ صاحب إختيارا.
موسی، چنین کرد.
آن گاه؛ پروردگار عزّوجلّ ما! ندا در داد: ای امَت محمّد! ناگاه تمامشان با و جواب دادند:
﴿بَّیْکَ اَللَّهُمَّ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ إِنَّ اَلْحَمْدَ وَ اَلنِّعْمَهَ لَکَ وَ اَلْمُلْکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ.﴾ و آن ها در صلب پدران و رحم مادرانشان بودند إمام فرمود: پس؛ خداي تعالى! إجابت آنان را (شعار حج) قرار داد. آن گاه؛ پروردگار عزّ و جلّ ما! ندا در داد:
ای امَت محمّد! يقين بدانيد، قضا( و قَدّرِ ) من بر شم ، چنین است که؛ رحمتم بر غضبم پیش افتاده است! و گذشتم بر عِقابم! پس: حقیقةً! قبل از این که مرا بخوانید، دعای شما را پذیرفتم! و قبل از این که از من بخواهید، شما عطا کردم؛ از شما، کسی که با شهادت ﴿إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ﴾ بدیدار من آید، و حال آن که؛ در اقوال و گفتارش صادق، و در افعال و کردارش، مُحق باشد! و گواهی دهد که؛ علیّ بن ابیطالب، برادر و وصیّ بعد از وی است و ولیّ او است، - به طاعت و پیرویش ملتزم باشد، هم چون پیروی و طاعت محمّد! - و گواهی دهد که؛ اولیائش [که برگزیدگان و اخیار و پاکان روزگارند!] به عجایب آيات حق، ملبّس اند! و دلائل حجج الّهى اند! و بعد از خدا و پیامبرش، اولیاء پروردگاراند. او را وارد بهشتم می سازم. اگر چه؛ گناهانش مثل کف دریا باشد!.
فرمود: زمانی که؛ پیامبر ما - محمّد صلّى اللّه عليه وآله - برانگیخته شد، خدای تعالی! گفت: [ای محمّد!و آن گاه که امّتت را ندا به این کرامت دادیم، به جانب طور نبودی! ولیکن؛ رحمتی از پروردگار تو است!]
سپس؛ خداى عزّ وجلّ! به محمّد صلّى اللّه عليه وآله فرمود: بگو: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، بر آن چه که مرا از این فضیلت، بأن، ویژگی بخشید!. و به امتش فرمود: و شما بگوئید: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، بر آن چه که ما را از این فضیلت، بآن ویژگی بخشید!. ﴿الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ امام علیه السّلام فرمود:
[رحمن]، همان کسی است که: بروزیِ بندگانش شدیداً متمایل است! و مواد روزي خود را از آنان نَبُرَد. اگر چه فرمانش نَبَرَند!.
به افراد با ایمان، در کاهِش بندگی و طاعت شان [رحیم] است. و بأفراد کافر کیش و ناسپاس! - که خواستار کمک و همراهی اند، با رفق و مدارا! بآنان - [رحیم] است.
امیرالمومنین فرمود:
ص: 132
[رحمن] ، همان کسی است که ؛به روزي بندگانش شدیداً متمایل است!. فرمود: و از رحمتِ او است! که چون؛ نیروی بلند شدن و غذا خوردن از کودک،گرفته است! به جای آن، تاب و توان به مادرش داد! و او را به به کودک (خویش) دل سوز و مهربان آفرید! تا به تربیت و پرستاریش قیام کند. و چنان چه؛ (دستِ روزگار)، مادری از مادران را سنگ دل و بی عاطفه پرورید! تربیت و پرستاري طفل (عاجز) را به دیگر مؤمنین، واجب گردانید.
و از آن جا که؛ نیروی تربیت و قیام به مصالح فرزند، از (شالودة وجودِ) برخی از حیوانات، گرفته شده، آن تاب و توان را در اولاد و فرزندشان جایگزین نمود! که در زاد روزش به پاخیزد! و به دنبال روزي مقدّرش به راه افتد!، إمام عليه السّلام فرمود: و تفسیر [الرّحمن]، این است: [الرّحمن] که قول خدا است، مشتقّ از رَحِم است. (1) شنیدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مي فرمايد: خدای عزّوجلّ! فرمود: من، [رحمن ]ام، و آن [رَحِم] است. برایش اسمی از اسمم مشتق نمودم، کسی که با آن، رابطه برقرار کرد، (من) با او، رابطه برقرار کردم! و کسی که از او جدا شد. از او جدا شدم!.
آن گاه علی علیه السّلام فرمود: آیا می دانی این [رّحِم] چیست؟ - که هر که با آن، رابطه برقرار نمود، (خداي) رحمن، با او، رابطه برقرار نمود! و هر که از آن، برید! (خداي) رحمن، از او برید!؟ - گفته شد: یا أمیر المؤمنین! هر قومی را به این وادار نمود که؛ خویشان و اقوام شان را إكرام و إحترام كنند! وصلة رَحِم به جای آورند!
به آن ها فرمود: آیا؛ بر این وامی دارد که؛ با ارحام کافر شان صلة رحم کنند!؟ و کسی را به عظمت شناسند که خدا، کوچکش شمرده!؟ و حال آن که؛ احتقار و کوچک شمردنِ کفّار را بر او واجب کرده است!؟. گفتند :نه، ولی؛ آن ها را به صله ارحام مؤمن شان وادار نموده است.
افزود،که؛ أمير المؤمنین علیه السّلام فرمود: آیا؛ برای اتصالشان به پدر و مادر خویش، حقوق أرحام و خویشانشان را واجب ساخت؟ (مخاطب، إظهار نمود:)گفتم: آری، ای برادر رسول خدا. فرمود: در این صورت، آن ها - فقط - حقوق پدران و مادران را دربارة آنان، برآورده می سازند. گفتم: آری! ای برادر رسول خدا.
فرمود: پدر و مادرشان - فقط - آن ها را در دنیا، غذا می دهند و از ناملایمات و مصائبش نگه می دارند! و آن، نعمتی است نابود شونده! و ناملایمی است که از بین می رود! در صورتی که؛ رسول پروردگارشان، به نعمت دائمی - که از بین نرود - سوقشان داد! و از ناملایمی نگهدارشان بود که ابدی است و فناناپذیر!.
پس؛ کدام یک از این دو نعمت، عظیم تر است؟ گفتم: نعمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، أجلّ و أعظم و بزرگ تر است! فرمود: پس چه گونه جایز باشد که؛ بر ادای حقّ کسی وادار نماید که؛ خدا، حقّش را کوچک شمرده! و
ص: 133
بر أداى حقّ کسی وادار نکند که؛ خدا، حقّش را به بزرگی یاد کرده است!؟
گفتم: آن جایز نیست. فرمود: پس؛ در این صورت، حقّ رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله، عظیم تر از حقّ پدر و مادر است! و حقّ رَحِم پیامبر - نیز - بالاتر و عظیم تر از حقّ رَحِم والدین است. بنابراین! رَحِم رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله. بصله و إتصال، سزاوارتر است (و جرم و گناهِ) قطعش عظیم تر!.
پس؛ وای! و صد وای!! بر کسی که؛ در رسول خدا [قطع رَحِم] کند!. و وای! و صد وای! بر کسی که: حرمتش را تعظیم و تکریم نکند!. آیا ندانستی: حرمت رَحِم رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، حرمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است؛ و حرمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، حرمت خدا است!؟ و البتّه! حق خدا، از هر منعم غير او، عظیم تر است!. و یقین بدان! هر مُنعِم - جز او - تنها از این حیث، انعام کرده که؛ پروردگارش برای آن، مقدّرِ او ساخته و او را بدان ترفیق داده است!.
یا ندانستی؛ خدا به موسی بن عمران، چه گفت؟ گفتم:پدر و مادرم فدای شما! باو چه فرمود؟ إظهار داشت که؛ خدای تعالی! فرمود: ای موسی!آیا بکنه این مطلب، پی می بری؟ که رحمت من، تو را تا چه حدّی فرا گرفته؟ موسى گفت: تو، از پدر و مادرم به من مهربان تری!
خدا فرمود: ای موسی! و حقیقت، جز این نیست که؛ به خاطر فضل رحمتِ من، مادرت به تو رَحم آوَرَد! بنابر این؛ منم که او را برِفق و مدارایش - بر تو - واداشتم! و قلب او را پاک و پاکیزه نمودم! تا خواب شیرین خویش را برای تربیت و پرورشت رها کند! و اگر؛ با او چنین کاری نمی کردم، با دیگر زنان، یک سان بود.
ای موسی! آیا بکنه این مطلب، پی می بری که؛ بنده ای از بندگانِ مؤمنم برایش خطا و گناهانی است،که با آخرین کرانه های آسمان رسد؛ آن ها را برایش می آمرزم و باکی ندارم! (موسی) گفت: پروردگارا! چگونه باکی نداری!؟ فرمود: برای خصلتِ شریفی که در بندة من است، و من آن را دوست دارم. و او آن است که؛ برادران فقیرِ مؤمنش را دوست دارد! و به آنان سر می زند! و خودش را با آن ها، یکی می داند! و بر آنان تکبّر نمی کند. هر گاه؛ چنین فعلی از او سر زد گناهان او را برایش می آمرزم و باکی ندارم!
ای موسی! یقین بدان! که فخر(و عظمت)، ردای من است! و کبریاء و بزرگی، روپوش من! پس؛ هر که: در چیزی که باین دو مربوط است، با من نزاع (و جدال) کند، به آتش خود، عذابش کنم!.
ای موسی! یقین بدان، از بزرگ داشتِ جلال من این است : بندة من - که از حُطام دنیا، بهره ورش ساخته ام - به بنده ای از بندگانِ مؤمنم [که در دنیا، دست او را کوتاه کرده ام،] إکرام و احترام کند. پس اگر؛ بزرگی و نخوت، بر او ابراز نمود، تحقیقاً: بزرگی و عظمتِ جلال مرا، سبک شمرده! و توهین کرده است!.
سپس؛ امیرالمومنین علیه السّلام فرمود:
البتّه رَحِمی که؛ خدا، بنا به فرمایش خود - أنا الرّحمن - از رحمت خود، مشتق نموده، همان [رَحِم محمّد (صلی الله علیه و آله)] است. و یقين بدان! از إجلال و تعظيم خدا، إجلال و تعظيم محمّد (صلی الله علیه و آله) است. و البتّه از إجلال و تعظيم محمّد (صلی الله علیه و آله)، إجلال و تعظيم رَحِم محمّد (صلی الله علیه و آله) است. و به راستی! هر مرد و زنِ مؤمن، از شیعیان ما - هم
ص: 134
و - از رَحِم محمّد(صلی الله علیه و آله) است. و یقین بدان! که إجلال و تعظيم آن ها، از إجلال و تعظیم محمّد (صلی الله علیه و آله)است. پس؛ وای! بر کسی که ؛ اندکی از حرمت محمّد (صلی الله علیه و آله) را سبک شمارد! و خوشا بر احوال کسی که؛ حرمتش را تعظیم کند! و بزرگش بداند! و رَحِمش را اكرام و احترام كند! و صلة رَحِم به جای آوَرَد!. دربارة ﴿الرَّحِيم.﴾ إمام عليه السّلام فرمود:
و أما؛ ﴿الرَّحِيم﴾، معنایش این است که: او به بندگانِ مؤمنش رحیم است. و از رحمت او است که صد رحمت آفرید!. از آن، رحمتِ واحدی در خلایق و همۀ آفریدگان، قرار داد، و به آن، مردم به یک دیگر، رحیم و دل سوزند! و مادر، به فرزندش مهربان!. و (از این رو ) مادران (در عالمِ) حیوانات، بر اولادشان گرایش و عطوفت دارند؛ پس؛ آن گاه که روز رستاخیز، فرا رسد [رحمتِ واحد] را به نود و نه بخش دیگر، بیفزاید! و با آن، به امت (جلیلِ) محمّد (صلی الله علیه و آله) رحمت آوَرَد؛ آن گاه ؛ دربارة کسانی از اهل این ملّت - که برایِشان خواهان شفاعت اند - شفیعشان گرداند. تا این که؛ فردی پیش مؤمنِ شیعه می آید و می گوید: شفاعتم کن!
و (او) گوید: چه حقّی بر من داری؟ می گوید: روزی، تو را آب دادم. - آن چه رخ داده، به یادش آوَرَد -پس: شفاعتش کند، و شفاعتش در او قبول افتد. و دیگری می آید و می گوید: به راستی: بر تو حقّی دارم! پس؛ شفاعتم کن! می گوید: و حق تو، بر من چیست ؟ جواب می دهد: ساعتی در روز گرم، بسایة دیوارم پناهنده شدی!
پس؛ شفاعتش کند، و شفاعت دربارۀ او، قبول افتد. و دائماً؛ شفاعت کند! حتّى شفاعتِ او، دربارة آشنایان و هم نشینان و هم سایگانش پذیرفته شود.و يقيناً؛ مؤمن، نزد خدا، از آن چه گمان ببرید،گرامی تر است!. دربارة ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ إمام عليه السّلام فرمود:
(خدا) بر إقامة روز جزا - که همان روز حساب است - قادر و توانا است. قادر است که آن را از زمان وقوعش جلو بیندازد! و از أوقاتِ بُروزش به تأخير افكند!
او، در روز جزا - نیز - مالک است. از این رو؛ به حق، داوری کند. کسی که؛ دامنِ خویش به جور و ستم، آلوده است! در آن روز، مالکِ هیچ حکم و داوری نیست؛ [همان گونه که در دنیا، کسی که صاحب اختیار و مالکِ أحكام است! ستم كند!.]
فرمود: و أمير المؤمنين عليه السّلام إضافه نمود که:آن، روز حساب است. و فرمود که شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: آیا شما را به زیرک ترینِ زیرک ها! و أحمق ترين أحمق ها! خبر ندهم؟
ص: 135
گفتند: آرى! يا رسول الله!
فرمود: زيرك ترين زيرك ها، كسي است كه؛ نفسش را محاسبه كند! و برای آن چه بعد از مرگ است، عمل نمايد. و أحمق ترين أحمق ها كسي است كه؛ پيرو هوای نفسش باشد! و آرزوهاي پوچ از خدا بخواهد.!. در اين هنگام، مردى گفت: یا أمير المؤمنين! و إنسان، نفسش را چطور محاسبه كند؟
فرمود: هر گاه؛ ( برايش) بامدادی! سپس شام گاه، فرا رسد به نفس خويش مراجعه كند و بگويد: اي نفس؛ به راستی: اين روز بر تو سپری شد. هر گز به سوى تو بر نمی گردد! و خدای تعالی درباره اش تو را بازخواست نمايد كه؛ در چه فاني أش كردي؟ در آن، چه عملي انجام دادی؟ آيا خدا را بياد آوردى؟ یا او را ستودي؟ آيا؛ حوائج مؤمنی را برآوردي؟ آيا؛ گرفتاري و بلا را از او برطرف ساختي؟ آيا؛ هنگامی که؛ از تو غايب بود، آبروی او را - در أهل و أولادش - نگهداشتي؟ آيا؛ بد از مرگ، إحترام او را در اخلافش رعايت كردی؟ آيا، از غيبت برادر مؤمنى [بفضل و برتري مقامت] صرف نظر كردی؟ آيا: مسلماني را كمک كردى؟ در آن چه کردی؟
و آن چه در کمون وجود او است، بیاد آورد.
پس؛ اگر بیادش آید که از او، خیری سر زده، به حمد و ستایش خدای عزّوجّل؛ پردازد و به توفیقش، او را به بزرگی یاد کند!.و هر گاه نافرمانی و عصیان یا تقصیری به یاد آورد. ذات اقدس الهی را به ترک تکرارش استغفار کند! و با طریق زیر، از نفس خویش، آن را بزداید:
[تجدید صلوات بر محمد و آل پاک و طاهر او! و پیشنهاد بیعت أمیر المومنین صلوات آله علیه، بر نفس خویش! و پذیرفتنش برای آن که! و تکرار لعن مبغضین و بدخواهان و دشمنان او و بازدارندگان از حقوقش!]
پس؛ هرگاه چنین فعلی از او سر زد، خدای عزّوجّل! گفت: با موالات و دوستی با أولیاء و دوستان من، و عداوت و دشمنی ات با دشمنانم، در چیزی از گناهان، با تو مناقشه نکنم!
دربارة ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾
امام علیه السّلام، اظهار نمود که در خدای تعالی! فرمود: ای آفریدگار! - که در نعمت سرشار (من). غوطه ورید - بگوئید:
[تنها، ترا می پرستم!] ای خدائی که؛ نعمت فراوان و رحمت گوناگون به ما ارزانی داشته ای! با ذلت و کرنش و فروتنی! بدون ریا و شهرت و جاه! - خالصانه! - ترا فرمانبرداریم!. [و تنها، از تو، یاری می طلبیم!] بر طاعت و بندگیت - آن چنان که فرمودی - از او کمک می خواهیم. و از دنیای خود، از او نهیش کردی، حذر کنیم! و تقوی، پییشه خود سازیم. و از شیطان [که از درگاه مقدّست دور است!] و از جّن و إنس گم راه کننده ی سرکش! و إز ستم گران آزار پیشه! به دامن عصمت چنگ زنیم!
فرمود: و از امیر ألمومنین علیه السّلام، و از بزرگ شقاوت و بدبختی! سؤال شد. فرمود: مردی که؛ دنیا را به خاطر دنیا، رها نمود! دنیا را از دست داد و زیان کار آخرت شد. و مردی که با ریاء مردم، بندگی نمود! و کوشید! و روزه گرفت!. او، همان کسی است که از لذّات دنیا، محروم گردید! و رنج و زحمتی گريبان گيرش شد! که هرگاه؛ خالصانه با روی می نمود. سزاوار (پاداش و) توابش بود. پس؛ وارد
ص: 136
آخرت شد در حالی که؛ به گمانش از او - واقعاً؛ - عملی آن چنان سر زده. که با آن، میزانِ عملش را سنگین و وزین می کند! ولی؛ آن را [هباء منثوراً] می یابد!.
گفته شد: از مردم، چه کسی پشیمانی و حسرتش از همه زیادتر است!؟ فرمود: آن که مالش را در میزانِ دیگری دید؛ و خدا، او را بآن، وارد آتش نمود! و و ارتش را بآن، داخل بهشت گردانید.
گفته شد؛ این، چه گونه شود؟ فرمود: چنان که برخی از برادران ما، داستان مردی را بیان نمود،که؛ بر او وارد شد در حالی که او. (مركبش را) می راند. با وگفت:
فلانی! دربارة صد هزار( پولی) که در این صندوق است. چه می گوئی؟ گفت: از آن، هرگز زکاتی ندادم! و هرگز صله رَحِمی از آن، به جا نیاوردم! إضافه نمود،گفتم: پس بر چه (أصول) آن را گردآوردی؟ گفت: بخاطر سخت گیری پادشاه! و عائله فراوان! و ترس فقر و تهیدستی عائله؛ و به علت گرفتاری زمانه!. گفت: آن گاه؛ از پیش او نرفت، تا قالب تهی کرد!. بعد از آن؛ على عليه السّلام فرمود: الحمد للّه؛که (خدا)، او را از دنیا خارج کرد، در حالی که؛ پست و موهون و ملامت گر بود! به باطلی که جمعش کرد؛ و حقّی که منعش کرد! - آن را جمع و نگهداری کرد! و آن را بست و به تحکیم درش پرداخت!. در آن، بیابان و سرزمین های بی آب و علف؛ و گردابِ دریاها را پیمود!.
ای (بشرِ) واقف و آگاه! به نیرنگ و خدعه می رداز! - آن چنان که رفیقت دیروز، پرداخت! - بیقین؛ روزِ رستاخیز، اندوه و پشیمانی فردی، از همه بیش تر است که؛ مالش را در میزان دیگری دید!. خدای عزوجل! این [بدارانی،] وارد بهشت کند! و آن را به [نداری]، وارد آتش!.
إمام صادق علیه السّلام فرمود: و روز قیامت، از این پشیمان تر مردی است که؛ مالی فراوان با ترس و هراس! و زحمت زیاد و روی آور شدن خطرات! گِردآوری نمود، آن گاه مالش را در صدقات و خیرات و مبّرات. فانی کرد! و نیرو و جوانیش را در عبادات و قُرُبات از دست داد!. و او، با این حال ، برای علیّ بن ابیطالب علیه السّلام، فضیلت و حقّش را تشخیص ندهد! و برای او، موقعیّت و محلّش را در اسلام نشناسد! و فردی را که: یک دهم و یک صدم از فضائل او را دارا نیست، بالاتر و برتر از آن جناب بداند!، بر حجج و دلائل، آگاه می شود . امّا؛ روی آن، تأمل نمی کند ! به آيات و أخبار، عليه او، إحتجاج می شود ! در عین حال، زیر بار نمی رود !جز این که به گمراهیش ادامه دهد و سرسختی کند. پس: آن، از هر پشیمانی و حسرت، عظیم تر است!، به روز قیامت در آید، و حال آن كه : صدقاتش - في المَثَل - همانندِ افعی، مقابلش نمودار می شوند که او را نیش بزنند! و عبادات و صلواتش همانندِ فرشتگانِ موّکلِ آتش، در پی او باشند!تا بگونة خاصّی! او را بدوزخ افکنند!.
(در این حال) می گوید : ای وای بر من! آیا از نمازگزاران نبود!؟ آیا از زکات پردازان نبودم!؟ آیا نسبت به ناموس و مال مردم، از پاک دامنان نبودم!؟ پس؛ چرا باین مصیبتِ عظمی گرفتار شدم!؟
به او گفته شود: ای بدبخت! آن چه عمل کردی . به تو سود نبخشید، و تحقیقاً؛ بزرگ ترین فرائض و واجبات را
ص: 137
- بعد از توحید خدای تعالی! و إيمان به نبوّت محمّد [رسول الله] (صلی الله علیه و آله) - ضایع کردی!. از معرفت حقّ علی [ولیّ الله] آن چه؛ لازم و ضروری بود. از بین بردی!. بامامت و پیشوائی دشمن خدا [که خدا، بر تو حرام نمود] اقدام کردی و ملتزم شدی!. و اگر؛ به جای این رفتار و اعمالت، طاعت و عبادت روزگار - از آغاز تا فرجامش - برای تو بود! و به جای صدقات و خیراتت، تمام أموال دنیا را صدقه می دادی! [ بلکه؛ بگنجایش زمین، طلا إنفاق مي كردي!] تماماً؛ جز این که از رحمت خدا، ترا دور سازد، چیز دیگری نبود! و جز این که؛ ترا بخشم خدا، نزدیک کند، اثری نِی!.
إمام حسن (عسکری) علیه السّلام فرمود: أمير المؤمنين عليه السّلام، از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله) إظهار داشت که خدای تعالی! فرمود: بگوئید: َ﴿إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾
(یعنی:) بر طاعت و بندگی ات (تنها از تو کمک می خواهیم!) و در کنار زدن حیله و شرّ دشمنانت (ای خدا! تنها، از تو کمک می جونیم!) و آن چه بفرمائي! أمر، أمر تو است!.
و آن حضرت (صلی الله علیه و آله)، از جبرئیل، از طرف خدای عزّوجّل! فرمود: ای بندگان من! تمام شما، گم راهید؟ جز کسی که هدایتش کردم. پس؛ از من، راهنمایی و هدایت، درخواست کنید، تا شما را هدایت کنم!. و تمام شما، فقیرید! جز کسی که بی نیازش کردم. پس؛ از من، بی نیازی و غنا، درخواست کنید، تا روزی و رزفتان دهم. و تمام شما، گنهکارید! جز آن که آمرزش و گذشتم را نصیبش کردم، پس؛ از من، مغفرت و آمرزش بخواهید! تا شما را بیامرزم. و هر که بداند که من، با آمرزش و مغفرت، دارای توان و قدرتم! و او، بتوان و قدرتم مغفرت و آمرزش بخواهد، او را می آمرزم و باکی ندارم!.
و اگر به راستی! اوّل و آخر شما و زنده و مرده شما، (خلاصه،) از شما، هیچ تر و خشکی نماند، جز این که؛ بر پاک و نظیف کردن دل بنده ای از بندگانم اجتماع کنند، در ملک و سلطنتم به اندازه پر مگسی نیفزایند!. و اگر به راستی! اوّل و آخر شما، و زنده و مرده شما، (خلاصه،) از شما هیچ تر و خشکی نماند، جز این که؛ بر آلوده و بدبخت کردن دل بنده ای از بندگانم اجتماع کنند، از مُلک و سلطنتم به اندازه پر مگسی نکاهند!. و اگر به راستى! أوّل و آخر شما و زنده و مرده شما، (خلاصه،) از شما، هیچ تر و خشکی نماند، جز این که؛ اجتماع کنند، و هر یک از آن ها، آن چه بخواهد و به ذهنش برسد، تمنا و آرزو کند، با و عطا کنم! آن در مُلک و سلطنتم نمودی ندارد!، هم چنان که اگر؛ یکی از شما، بر لب دریا گذر کند، و در آن، سوزنی فرو برد؛ آن گاه؛ بیرون آورد. و این، بدان جهت است که؛ من جواد و بخشنده ام؛ با عزّت و مجدم! بی نیاز و با محبتّم!. عطایم کلامی است و عذابم
کلامی پس آن گاه که چیزی اراده نمودم جز این نیست که باو می گویم باش بلادرنگ میباشد ای بندگان من برترین و بزرگ ترین بندگی و طاعات را بجا آورید تا این که بتسامح و مدارا، با شما رفتار کنم گرچه در ماسوای آن کوتاه آمدید و بزرگترین و زشت ترین معاصی را رها کنید تا در ارتکاب گناهان ما عدای آن با شما مناقشه نکنم البته؛ بزرگترین طاعات و بندگی توحید من و تصدیق پیامبر من و تسلیم بوصي او است و آن علی بن ابیطالب و پیشوایان پاک نسل او صلوات الله عليهم است و البته بزرگترین معاصی نزد من کفر و ناسپاسی بمن و پیامبر من و جدائی و مخالفت ولی محمد است یعنی على بن أبي طالب وأولياء بعد از او - پس اگر خواستید در [منظر اعلی!] و بالاترین ،شرف نزد من باشید نبایستی؛ هیچ یک از بندگان من
ص: 138
نزد شما از محمّد و بعدش علی - برادر او - آن گاه فرزندان شان [که به کار و امور بندگانم قائم اند!] ممتازتر و برتر باشد. به راستی؛ هر که عقیده اش چنین باشد، او را از شریف ترین پادشاهان بهشتم قرار دهم.
و بدانید که؛ مبغوض ترین آفریده برای من، کسی است که؛ به من تمثل و همانندی إبراز کند! و مدّعى ربوّبیتم شود! و بعد از او، می خوض ترینشان برای من، کسی است که: همانندی و تمثل به محمّد، إظهار نماید! و با نبوّتش، نزاع و درگیری داشته باشد! و ادّعای نبوّت کند!. و بعد از او مبغوض ترینشان برای من، کسی است که؛ تمثّل و همانندی به جانشین محمّد، نشان دهد! و با شرف و بزرگواری و مقام او، نزاع و جدال کند؛ و جانشینی و مقام او را مدّعی گردد!. و بعد از این ها - که متعرّض - خط من اند! و مدّعی اند! - آن چه را که مدّعی اند! - مبغوض ترین شان برای من، کسانی اند که؛ مددکار و معاون آن ها محسوبند!، و مبغوض ترین آفریده، برای من، بعد از این ها کسانی اند که؛ به رفتار و کردار آن ها راضی اند؛ گرچه مددکارشان نباشند.
و هم چنین؛ محبوب ترین آفریده، برای من، أفراد پایدار و قائمين به حق من اند. و برتر و أفضلشان نزد من، و گرامی ترینشان بر من، [محمّد]، سرور مخلوقات است. و گرامی ترین و أفضلشان بر من، پس از وی، برادر (محمّد) مصطفى - علىّ مرتضی - است. آن گاه؛ بعد از او، از أفراد پایدار و قائمین به عدل و داد [از إمامان حقّ و حقیقت] اند. و أفضل مردم، بعد از آن ها کسانی اند که؛ آن ها را بر حقّ مسلم شان، یاری و مدد کردند. و بعد از آن ها ، محبوب ترین آفریده - نزد من کسی است که؛ به آن ها محبت ورزد و به دشمنان شان بغض و عداوت! [اگر چه؛ یاری و مدد إمامان برايش امکان نداشته باشد؟]
دربارة ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ إمام عليه السّلام فرمود: در ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ می گویم: برما، توفيقت را إدامه بده! آن چنان که در روزگار، پیشینمان تو را إطاعت کردیم! تا هم چنان به روزگار آینده، خود تو را إطاعت کنیم!.
﴿الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾، خود دو صراط است: راهی در دنیا و راهی در آخرت، و أما؛ راه مستقیّم دنیا؛ همان کوتاهی از غلّو و از بین بردن تقصیر است؛ و (شخص،) آن چنان پایداری و إستقامت ورزد که؛ به چیزی از باطل، گرایش پیدا نکند. و راه دیگر؛ راه مؤمنین به بهشت است! که خود( راهی است) مستقیم - از بهشت به آتش و غیر آتش عدول نکنند - جز راه بهشت (راه دیگری نپویند)!.
و إمام صادق عليه السّلام در ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ فرمود:
می گویم ما را به صراط مستقيم، إرشاد فرما! یعنی: به لزوم و پیوستگی راهی که به دوستی و حّب تو، منجر شود؛ و به (سرای جاودان) بهشت و (رضوان) برساند! و مانع پیروی هوی و هوس ما گردد؛ [که اگر پیروی کنیم، پوچ و نابود شویم!] و مانع از اتخاذ آراء (شخصي) ما گردد! [که اگر اتخاذ کنیم، به هلاکت رسیم!]
آن گاه فرمود: البته! هر که؛ پیرو هوایش شد؛ و برای خویش، با ديده إعجاب نگریست؛ همانند مردی است که؛ شنیدم [ مردم پست؛ ] او را به بزرگی یاد می کنند و وصفش می نمایند؛. مایل دیدار او شدم به نحوی که مرا نشناسد، تا مقدار و منزلتش را ببینم، با این حساب، او را در موضع و محلیّ دیدم که گروهی از مردم پست! (هم چنان) به گردش حلقه زده اند. پنهان و مخفی از آن ها ایستادم. باو و ایشان - با پوشش نقاب نگاه می کردم همواره با مکر و حیله با آن ها رفتار می نمود تا این که؛ راهی مخالف راه دیگران، پیش گرفت! و از آنان، جدا شد
ص: 139
و به راه قبلی برنگشت. و عامَهّ مردم، به دنبال حوائج خود پراکنده شدند. و من، در پی اش راه افتادم. چیزی نگذشت که به نانوائی، گذر نمود و غافلگیرش کرد! و از دکانش دو قرص نان، به دزدی برداشت! . از او، در شگفت آمدم!. سپس با خود گفتم؛ شاید با همدیگر، حساب و معامله ای دارند. آن گاه؛ بعد از این جریان، به صاحب اناری گذر نمود. و پیوسته مراقب بود، تا غافل گیرش کرد! و از پیش او، به اندازة حاجتش به دزدی برداشت! سپس؛ دائماً ! او را دنبال کردم، تا به مریضی گذر نمود، و دو قرص نان و دو انار را پیش او نهاد و رفت، و دنبالش کردم. تا این که؛ در بقعه و مکانی از صحرا مستقر شد. با و گفتم: ای بنده ٔ خدا! حقیقت این است که؛ تعریف و خوبی تو راشنیدم و دیدارِ تو را مایل شدم؛ نتیجةً: تو را ملاقات کردم. امّا؛ از تو چیزی مشاهده کردم. که: فکر و ذهنم را مشغول ساخت. آن را از تو می پرسم تا خاطرم آسوده شود.
گفت: چیست؟ گفتم که؛ دیدم به نانوائی، گذر نمودی! و از او، دو قرص نان دزدیدی؛ آن گاه ، به صاحب آثاری مرور کردی. و از او، دو انار دزدیدی!.
إمام فرمود: که؛ او - قبل از هر چیز - به من گفت: تو کیستی؟
با و گفتم: مردی از اولاد آدم - از امَت محمّد (صلی الله علیه و آله) - به من گفت: از چه کسانی؟ گفتم: مردی از اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله). گفت: شَهرت کجا است؟ گفتم: مدینه. گفت: شاید تو جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن على بن ابيطالب هستی!؟ گفتم: آری!
گفت: با جهل و نادانی ات به چیزی که بآن مشرف شدی! و این که علم و دانش جدّ و پدرت را رها کردی. شرفِ جدّ و تبار تو، برایت بی فایده است؟ چون؛ نبایستی،آن چه را که حمد و ثنای آن و ستایش فاعل آن، واجب است. منکر شوی!.
گفتم: آن چیست؟ گفت: قرآن - کتاب خدا - گفتم: و آن چه از قرآن که باو جاهلم چیست!؟ گفت: فرمایش خدای عزّ وجلّ ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا﴾ (1)
همانا من: وقتی که دو قرص نان، دزدیدم دو [سینه] بود. و زمانی که؛ دو انار دزدی-دم، دو [سینه]. این (روی هم) چهار [سینه]. و چون، هر یک از آن ها را صدقه دادم، چهل [حسنه] شد! و از چهل حسنه، در ازاء چهار سینه چهار، حسنه کم کن! سی و شش حسنه، باقی ماند!.
گفتم: مادرت به عزایت بنشیند! تو، به کتاب خدا جاهلی؛آیا: گفتار خدا را نشنیدی که فرمود: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ
ص: 140
﴿اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ (1)
یقیناً تو؛ وقتی که دو قرص نان دزدیدی، دو سینه بود، و چون؛ دو انار دزدیدی. دو سینه!. چون؛ بدون أمر صاحبشان به غیر صاحبشان دادی، جز این نیست که؛ چهار سینه بچهار سینه افزودی! و چهل حسنه به چهار سینه نیفزودی! پس؛ شروع کرد به نگاه کردن من! که رهایش کردم و برگشتم!.
إمام صادق عليه السّلام فرمود: به مانند این تأویل زشت جاهلانه دور از حریم حق، گم راه می شوند! و گم راه می کنند!. و این، تأویل (و توجيه) معاویه است - که آن چه لایق او است، بر او باد! - او، زمانی که به قتل عمّار ياسر رحمة الله عليه، پرداخت! لرزه بر اندام گروه کثیری افتاد! و گفتند؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
«عمار را، گروه تجاوز کار می کشد!» در این لحظه، [عمرو عاص]، بر معاویه وارد شد و گفت: ای امیر المؤمنین! مردم، به هيجان و إضطراب در آمده اند!
گفت: برای چه!؟ گفت: بخاطر کشتن عمار یاسر!. آیا چنین نیست که واقعاً رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «عمار را گروه تجاوز کار می کشد!
معاویه با و گفت: در سخنت کوتاه آمدی! آیا؛ ما او را کشتیم؟! جز این نیست که؛ علیّ بن ابیطالب - هنگامی که؛ او را بین سرنیزه های ما افکند - او را کشت!.
این مطلب، به (گوش) علی رسید، فرمود: پس؛ در این صورت، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) است که؛ حمزه را کشت! - هنگامی که او را بین سرنیزه های مشركين افكند! -
آن گاه امام صادق عليه السّلام فرمود: خوشا به حال کسانی که؛ آن ها چنانند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:
«این دانش را دادگران هر نسلی حامل اند، که؛ تحریف خودسران و غاليان! وإدّعای دروغ پوچ گرایان! و تأویل جاهلان را از آن، دور سازند!.»
در این لحظه، مردی به آن جناب گفت: يا بن رسول الله! من بواسطه بدنم از یاری شما عاجزم! و جز بیزاری از دشمنان شما! و لعن آن ها را مالک نیستم! پس؛ حالم چه گونه است؟
إمام صادق عليه السّلام باو فرمود: پدرم از پدرش از جدّش حدیث نمود که، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: کسی که؛ از یاری ما - اهل بیت - عاجز و ناتوان شد! و در نهان و خلوت های خویش بلعن دشمنان ما پرداخت، صدای او را خدا، بجميع فرشتگان - از زمین تا عرش الهی - رسانید! و هر زمان که؛ این مرد، دشمنان ما را لعن خاصّی نمود، او را (فرشتگان)، باری و مساعدت کردند؛ و بلعن هر که مشغول است (آنان
ص: 141
نیز) لعنش کردند!. آن گاه؛ به ثنای این (مرد الهی) پرداختند و گفتند:
بارالها! بر این بنده خود، صلوات (وسلام) بفرست! بنده ای که؛ آن چه در امکانش بود (در راه تو) بخشید! و اگر بیش از آن، توانایی داشت، انجام می داد.
در این هنگام از جانب خدای عزوجل ندانی فرا رسد که حقيقةَ؛ دعای شما را دوست داشتم! و ندایتان را شنیدم! و بر روح وی - در روح ها - صلوات (وسلام) فرستادم! و او را نزد خودم از اخبار و برگزیدگان و پاکیزگان قرار دادم!.
درباره ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾
إمام عليه السّلام فرمود: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ یعنی؛ بگوئید: ما را به راه کسانی هدایت فرما، که؛ به توفیق دین و طاعتت بر آنان نعمت ارزانی داشتی!. و آن ها کسانی اند که؛ خدا فرمود:
«و آنان که؛ خدا و رسول (وی) را فرمان ببرند، هم آن ها با کسانی اند که؛ خدا، بر آنان نعمت، ارزانی داشته! - از پیامبران و صدّیقین و شهدا و صالحین - و آنان [از حيث رفاقت] چه خوب (أفرادی) اند.» (1)
و این مطلب، عیناً از أمير المؤمنین علیه السّلام، بیان شده است. (آن جناب) افزود که؛ آن گاه فرمود: اين ها، [إنعام شدگان] بمال و صحّت بدن نیستند - اگر چه؛ همۀ این ها نعمت بارزی از جانب خدا است - آیا نمی بینید که این ها، گاهی کافر یا فاسق اند!؟ پس؛ ترغیب و تحریک نشدید که در دعا بخواهید که؛ بر آنان رهنمون گردید؛ فقط مأمور شدید که بخواهید: به راه کسانی رهنمون شوید که؛ بر آنان نعمت [إيمان بخدا، و تصديق رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم، و ولایت محمدّ و آل طیّب و طاهر او، وأصحاب نیک و برگزیده اش] ارزانی گشته است!. و تقیه خوب (از در گاهش بخواهید) که بدا ن وسیله از شرّ بندگان خدا و شرّ زندیق ها [بدوران دشمنان خدا از کفرشان] سالم و در امان باشید؛ (تقیّه ای) که با آن، مدارا کنید! و بازار خود و مؤمنین، تحریک شان نكنيد! (و مأمور شدید که؛) شناسائی و معرفت حقوق برادران مؤمن را (بخواهید).
پس؛ حقیقت اینست که؛ هیچ بنده و کنیزی نیست که موالی محمدّ و آل محمدّ و یاران آن جناب باشد و با دشمنانشان دشمنی کند، مگر این که؛ حقيقةً! جایگاه امن و سیر محکمی از عذاب خدا اتخاذ کرده است!. و هیچ بنده و کنیزی نیست که؛ با بندگان خدا، به بهترین نوع، سازش و مدارا کرد - در حالی که؛ با آن، در باطلی داخل نشد و از حقّی خارج نگشت - مگر این که؛ خدا نفسش را تسبیح! و عملش را پاک و پاکیزه قرار داد! و باو بصیرتی بر کتمان سرّما و تحمّل خشم و غیظ [برآن چه از دشمنان ما می شنود] عطا کرد! و با و، ثواب کسی را داد که؛ در راه خدا بخونش غلطان است!.
و بنده ای نیست که؛ حقوق برادرانش را به عهده گرفت! و با جدّو جهد خود، حقشان را ایفا کرد! و آن چه در إمكانش بود، داد! و از آنان، به گذشت و عفوشان راضی شد! و کنجکاوی آن ها را رها نمود! و از (اشتباه و) لعزش آن ها - هر چه هست - درگذشت! مگر این که؛ خدای عزّوجّل! روز قیامت، باو فرمود:
ص: 142
ای بنده من! حقوق برادرانت را ادا کردی، و در آن چه به نفع تو بود، باستقصا و کنجکاوی آن ها نپرداختی، و من بخشنده تر و کریم تر و سزاوارترم به آن چه تو از باب کرم و مسامحه رفتار نمودی! و من، امروز، بر آن حقّی که ترا وعده دادم، رفتار کنم و از رحمت و فضل بی کرانم بر تو افزون کنم! و در کوتاهیت به برخی از حقوقم بر تو کنجکاوی نکنم!
(إمام) فرمود: آن گاه؛ ویرا به محمدّ و آل و اصحابش ملحق کند؛ و او را از شیعیان برگزیده آنان قرار دهد!. سپس (آن جناب) افزود که؛ رسول خدا صلى الله علیه وآله، روزی بیکی از صحابه خود فرمود: ای بنده خدا؛ در راه خدا، محبّت و دوستی کن. و در راه خدا، بغض و کینه ورز. و در راه خدا، موالات کن. و در راه خدا، دشمنی کن حقیقت اینست که؛ راهی به [ولایت خدا] جز بأن طريق، إمكان ندارد. و هیچ کس طعم إيمان را نیابد، تا چنین شود! - اگر چه؛ نماز و روزه اش فراوان باشد - و تحقيقاً؛ برادري مردم، امروزه، اکثرش در (باره) دنیا است! بر این اساس، به یک دیگر، اظهار دوستی کنند! و بر این اساس بهم دیگر، خشم و کینه ورزند. و آن، چیزی از خدا، بی نیازشان نکند!.
در این هنگام؛ مرد (صحابی) گفت: يا رسول الله! برایم چه گونه می شود که بدانم؛ يقيناً و حتماً؛ در راه خدا، موالات و دشمنی ابراز نمودم!؟ و ولیّ خدا کیست؟ تا موالی او باشم!؟ و دشمن خدا کیست؟ تا با و دشمنی ورزم!؟.
رسول خدا صلى الله عليه وآله، به عليّ بن ابيطالب عليه السّلام إشاره نمود و فرمود: آیا؛ این را می بینی!؟ گفت: آری.
فرمود: ولیّ این، ولیّ خدا است، پس موالی او باش! و دشمن این، دشمن خدا است، پس با او دشمنی کن!. و با ولیّ این، موالات کن! اگر چه به راستی؛ او، قاتل پدر و فرزند تو است! و با دشمن این، دشمنی کن! اگر چه به راستی؛ او، پدر و فرزند تو است!.
دربارۀ ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾
أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
خدا به بندگانش فرمان داد که؛ راه [انعام شدگان] را از او، درخواست کنند! و (گروه ممتاز انعام شده.) همان پیامبران و صدّیقین و شهداء و شایستگان اند.
و (دستور فرمود) که؛ از راه غضب شدگان، (دوری کنند و) پناهندگی بخواهند. و (گروه غضب شده) همان یهوداند که خدا، درباره آن ها فرمود:
«آیا؛ شما را به بدتر از آن - از حیث پاداش و جزا - نزد خدا، آگاه کنم!؟ کسی (بدترین جزاء پاداش او است) که؛ خداوند، او را از در خویش رانده! و بر او، خشم و غضب کرده است!.» (1)
و (دستور فرمود:) از طریق گم راهان (دوری کنند و) از او، پناهندگی بخواهند. و آن ها، کسانی اند که؛
ص: 143
خدا، درباره آنان فرمود:
«بگو: ای اهل کتاب؛ در دین تان - به ناحق - غلو نکنید! و از هوای نفس گروهی که قطعاً! پیش از این، گم راه شدند! و (مردم) زیادی را گم راه کردند! و از میان راه راست، بدور افتادند! تبعیت نکنید!.» (1)
و (این گروه) همان مسیحیان اند. سپس أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: هر که، به خدا کافر شد، او کسی است که بر او غضب شده! و از راه خدای عزّوجّل! گم راه گشته! و حضرت رضا علیه السّلام فرمود این چنین است.
و در آن افزود: و هر که؛ در عبودّیت و بندگی، از امیر المؤمنين، تجاوز کند، و در زمره کسانی است که؛ بر آن ها غضب شده! و جزو گم راهان است!.
تفسير إمام حسن عسکری علیه السّلام، صفحه 9 تا 24، و مرحوم مجلسی، آن را در بحار [جلد 92 : 240 تا 257] با اندک اختلافی - در لفظ - آورده است.
ص: 144
از كتاب [إرشاد القلوب] در آن چه أمير المؤمنين عليه السّلام، به پادشاه روم نوشت - هنگامی که از آن حضرت، از تفسیر فاتحة الكتاب پرسيد -
باو نوشت: امّا بعد؛ به راستی! من، خدا را ستایش می کنم! خدائی که؛ جز او معبودی نیست! تا آفریدگان، واله و شیدای او گردند!.
(خدائی که:) دانای رازهای نهان است! و نازل کننده برکات آسمان! «هر که را، خدا، هادی و رهنمون شود! گم راه کننده ای برایش نیست. و هر که را، خدا، گم راه کند! هدایت کننده ای برایش نیست.»
نامه ات رسید و عمر بن الخطّاب، آن را به من داد، خواندم. و امّا؛ سؤال تو، از نام «الله» تعالی!: در واقع، او، نامی است، که در آن، شفای هر دردی است! و یار هر درمان!.
و امّا؛ ﴿الرّحمن﴾: همان، پناه و پناهندگی است! برای تمام کسانی که؛ باو ایمان آوردند. و او، نامی است که؛ غیر (خدای) رحمن - تبارک و تعالى! - أحدى باين إسم، نامیده نشده.
و امّا؛ ﴿الرّحيم﴾: کسی که نافرمان شد! و بازگشت! و ایمان آورد! و عمل صالحی به جای آورد! از رحمت و مهربانیش بهره ور شد.
امّا؛ ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ آن، تنائی است از ما، به پروردگار ما - تبارک و تعالی! - بخاطر آن چه بر ما نعمت، ارزانی داشت!.
وامّا؛ ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾:در حقیقت؛ او روز رستاخیز، مالک سرنوشت خلایق است! و هر که در دنیا، از شک و تردیدش اثری به جای مانده! یا سخت به گردن کشی پرداخته! (چنین فردی را) با آتش افکند! و از (رنج و) عذاب خدای عزّوجّل! برایش گریز و امتناعی نیست! و هر که در دنیا، جبین گرنش و فروتنی! بر آستان او سائیده! و بر این او خصلت بندگیش، رنگ دوام و حفاظت داده است. به رحمت بی کرانش او را در بهشت برین. جای دهد!.
و امّا؛ ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ﴾:
ص: 145
به راستی؛ ما خدا را می پرستیم، و با او، چیزی را شریک نمی دانیم!.
و امّا؛ ﴿وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ : البتّه؛ ما عليه شيطان - که رانده درگاه خدا است! - از خدای عزّوجّل! یاری و کمک می طلبیم! تا آن چنان که شما را گم راه نمود، ما را گم راه نکند!.
و امّا؛ ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ : آن، طریق واضح و روشن است. هر که در این دنیا، عمل صالحی انجام داد، البتّه! او بر راهی است که؛ به سوی بهشت (برین!) می پیماید!.
و امّا؛ ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ : همان نعمتی است که؛ خدای عزّوجّل! آن را بر کسانی که پیش از ما بودند - از پیامبران و صدّیقین - ارزانی داشت. بدین جهت؛ از خدا، [که پروردگار ما است!] درخواست می کنیم، آن چنان که بر آنان، نعمت (خویش) ارزانی داشت، بر ما (نیز) إنعام فرمايد.
و امّا؛ ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ﴾ : آنان یهودند، که نعمت خدا را به کفر و ناسپاسی، مبدّل ساختند! در نتیجه؛ بر آنان خشم و غضب کرد! و از آن ها، خنزیر و میمون ها قرار داد. پس؛ ما، از خدا درخواست می کنیم، آن چنان که خشم و غضب بر آن ها کرد. (هیچ گاه؛) بر ما، خشم و غضب، روا ندارد.
و امّا؛ ﴿وَلاَ الضَّالِّینَ﴾ . تو و أمثال تو- ای پرستنده صلیب کثیف و آلوده! - بعد از عیسی بن مریم، گم راه شدید!. پس؛ ما، از خدا [که پروردگار ما است!] درخواست می کنیم؛ تا آن چنان که شما گم راه شدید، ما را گم راه نسازد.
بحار، جلد 92 : 260 تا 261.
ص: 146
مربّی و استاد ما، پدر بزرگ وارم - که روانش شاد! و تربتش پاک باد! - در بحث خویش، استدلال بآیاتی نمود، که در آن ها [صراط مستقیم]، وارد است. و فرمود:
«البتّه؛ این آیات (قرآن، در این ویژگی است که) در آن ها، روایات فراوانی آمده که مراد از[صراط مستقیم]، همان أمير المؤمنين عليه السّلام است»
و این جا، برای توضیح، برخی از روایاتی که در این آیات، رسیده، نگاشته می شود:
1- ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِيمَ﴾ (1)
ابن شهر آشوب، در [المناقب]، جلد 3 : 73 از امام باقر و امام صادق عليهما السلام، بیان نموده که؛ در ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ فرمودند:
«دین خدا است، که آن را جبرئیل (آمین)، بر محمّد، نازل کرد. ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، یعنی: به اسلام و ولايت علّى بن ابيطالب عليه السّلام، هدایت شان کردی! و بر آنان غضب نفرمودی! و گم راه نشدند!.
﴿الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ﴾، یهود و نصاری و (مردمان) شکاک اند! - که امامت أمير المؤمنین را نمی شناسند - و از امامت علیّ بن ابیطالب، [گم راهاند].
و در جلد 3 : 74 آورده که؛ حسن گفت:
«ابن مسعود، بیرون آمد و بموعظه مردم پرداخت! مردی بلند شد و گفت: اى أبو عبدالرّحمن! صراط مستقیم کجا است!؟ گفت: صراط مستقیم، طرفش در بهشت، و ناحیه اش نزد [محمّد و علیّ]، و هر دو کنارش دعوت کنندگان اند!.
پس؛ کسی که،؛ جادّه، برایش استقامت یافت، به محمّد در آمد! (و او را در یافت!) و هر که؛ از جاده منحرف شد پیرو دعوت کنندگان گردید.»
و شیخ صدوق در [معاني الأخبار] صفحه 32 آورده که: «مرحوم پدرم گفت: محمّد بن أحمد بن علىّ بن صلت، از عبدالله بن صلت، از یونس بن عبد الرّحمن، از کسی که یادآورش شد، از عبيد الله بن حلبی، بر ما روایت نمود که؛ امام صادق علیه السّلام فرمود:
ص: 147
صراط مستقيم، أمير المؤمنين - علىّ أمير المؤمنين - علىّ - عليه السّلام است.»
و از مرحوم صدوق است که: «أحمد بن علىّ بن إبراهيم بن هشام رحمة الله علیه، گفت: پدرم از جدّم، از حمّاد بن عیسی بر ما روایت نمود که؛ امام صادق عليه السّلام در ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ فرمود:
او، أمير المؤمنین علیه السّلام و شناسائی و معرفت او است! و دلیلش که او (باید) أمير المؤمنين علیه السلام باشد - بیان خدا است:
﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ (1)
و او در [أم الكتاب]. در ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾، أمير المؤمنين عليه السّلام است.» معاني الأخبار: 32 و مرّبی و استاد بزرگ وار ما - پدرم - که روحش شاد و تربتش پاک باد! در کتاب [الغدير] جلد 2 : 311 و 312 آورده و گفته:
«تعلیمی، در [الكشف والبيان] در ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ دارد که؛ مسلم بن حیّان گفت: شنیدم [أبو بریده] می گوید:
راه محمّد و آل او است.
و در تفسیر و کیع بن جرّاح، از سفیان ثوری از سدی از اسباط و مجاهد، از عبدالله بن عبّاس آمده که؛ در بيان ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ گفت: ای گروه بندگان! بگوئید:
ما را به حبّ محمّد و أهل بيت او، ارشاد فرما!
و حموی در [الفراید]، روایتی با سندش از اصبغ بن نباته آورده که علی علیه السّلام، در این گفتار خدای تعالى!: ﴿وَإِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ﴾ (2) فرمود:
صراط، دو صراط است: راهی در دنیا، و راهی در آخرت. امّا؛ راه دنیا، همان علیّ بن ابیطالب است. و امّا؛ راه آخرت، همان پل دوزخ است. کسی که راه دنیا را شناخت، بر راه آخرت گذشت.
حدیثی که؛ ابن عدی و دیلمی، روایت کرده اند - چنان که در [الصّواعق] صفحه 111 موجود است - معنی این روایت را واضح و روشن می گرداند، آورده اند که؛ رسول خدا را صلى الله عليه وآله، فرمود: ثابت ترین شما، بر صراط، کسی است که؛ بأهل بيت و أصحابم، بیش از دیگران محبّت و دوستی ورزد!.
و شیخ الاسلام حموی در [فرائد السمطین] در حدیثی از امام صادق علیه السّلام با سندش آورده که؛ او فرمود: [ما، برگزیده خدائیم! و ما راه واضح و صراط مستقیم به سوی خدائیم!.]
ص: 148
پس؛ آنان، صراط و راه، به سوی خدایند! بنابراین؛ کسی که با آن ها مستمسک شد - تحقیقاً! - به سوی پروردگارش راهی اتّخاد نمود، چنان که در حدیث أبو سعید در [اشرف النبوّة] وارد است. او، با سندش از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم آورده که؛
[من و أهل بيتم درختی در بهشتیم! و شاخه هایش در دنیا است. بنابراین؛ کسی که به ما متمسّک شد، به سوی پروردگارش راهی اتخاذ نمود!.] ذخاير العقبی، صفحه 16.
و مرحوم صدوق در [معاني الأخبار] صفحه 35 آورده که: «مرحوم پدرم ما گفت که؛ علیّ بن إبراهيم بن هاشم، از پدرش، از محمّد بن سنان، از مفضّل بن عمر، از ثابت ثمالی، از سید العابدین - عليّ بن الحسين عليهما السّلام - روایت کرده که:
بین خدا و حجّتش حجابی نیست! پس برای خدا (1) مقابل حجّتش پرده ای نیست! مائیم درهای خدا! و مائيم [صراط مستقيم]! ومائيم ظرف علم و دانش و مائيم مترجمين وحيش! و مائيم أركان توحيدش! و مائيم موضع سر او!.»
و از مرحوم صدوق است که: «حسن بن محمّد بن سعید هاشمی به ما گفت: که فرات بن إبراهيم کوفی، از محمّد بن حسن بن إبراهيم، به ما إظهار داشت که؛ ألوان بن محمّد، به ما گفت: حنّان بن سدیر، از امام صادق علیه السّلام، برای ما روایت نمود که:
﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ در فاتحة الكتاب، يعنى: محمّد و فرزندانش صلوات الله عليهم!»
و هم چنین مرحوم صدوق - در امالی: 173 - از پدرش روایت دارد که؛ سعد، از این عیسی، از ابن معروف، از حسین بن یزید، از یعقوبی، از عیسی بن عبدالله علوی، از پدرش، از ابو جعفر محمّد بن على - إمام باقر - و آن جناب از پدرش، از جدّش علیهم السّلام می آورد که: رسول خدا صلی الله عليه وآله وسلّم، فرمود:
«هر که را خوشایند است که؛ هم چون باد سریع و تند! بر صراط، عبور کند! و بدون حساب به بهشت درآید! بایستی؛ [حبّ و تولاّی] علیّ بن ابیطالب، که ولیّ و وصّی و صاحب و جانشين من، بر أهل و أمت من است، در او موجود باشد. و هر که را خوشایند است که؛ با آتش (دوزخ) درآید، پس [ولایت] او را رها کند! و به عزّت پروردگارم و جلال او سوگند! که البّته! او یقیناً در خدا است! که به غیر او، به خدا راه ورودی نیست! و او يقينا؛ [صراط مستقيم] است! و او به راستی! کسی است که خدا - روز رستاخیز - از ولایتش می پرسد.»
﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ﴾
این شهر آشوب، در [المناقب، جلد 3 : 72 گفته که؛
«إبراهيم ثقفی در روایتی - که سندش را به أبو برزۀ اسلمی - می رساند - آورده که: رسول خدا صلی الله عليه وآله، در آية ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾ (2) فرمود:
ص: 149
از خدا، درخواست نمودم که آن را برای علی قرار دهد، (خداهم) چنین کرد.» (1) و محمّد بن حسن صفار، از عمران بن موسی، از موسی بن جعفر، از علیّ بن أسباط، از محمّد بن فضیل، از أبو حمزه ثمالی روایت کرده که:
«از امام صادق عليه السّلام، دربارۀ ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ﴾ پرسیدم، فرمود: او، بخدا قسم! [علیّ] است. او بخدا قسم؛ میزان و صراط است.» (2)
و شیرازی از قتاده، آورده که؛ «حسن بصری، درباره ﴿هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًاً﴾ می گوید: اين، راه علىّ بن ابيطالب و أولاد او است، که راهی است مستقیم! و دینی است مستقیم! پس؛ آن را پیروی کنید و بآن متمسک شوید. و آن، البتّه؛ واضح و روشن است؛ در آن پیچ و خمی نیست.» (3)
و از جابر بن عبدالله روایت است که: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلّم، زماني كه اصحابش نزد او بودند - در حالی که با دستش به علیّ، إشاره نمود - فرمود: این است [صراط مستقیم]! پس؛ او را پیروی کنید.» (4)
و از سعد، روایت است که؛ امام باقر عليه السّلام در آية ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ﴾ فرمود: «آل محمّد، راه ی است که بر آن، دلالت شده است» (5)
شرف الدّین نجفی در [تأويل الآيات الباهرة] گفته: «علىّ بن يوسف بن جبیر، در کتابش [نهج الإيمان] یادآور شده که: صراط مستقیم مستقیم - در این آیه – همان علىّ بن ابيطالب است.» (6)
و در تفسیر [فرات کوفی] صفحه 43، از محمّد بن حسین بن إبراهيم - به طور معنعن(7) - از امام باقر عليه السّلام روایت است که:
«أبو برزه به ما گفت: زمانی که نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلّم بودیم، با دستش به علیّ بن ابیطالب، إشاره نمود و فرمود:
﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَ صَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴾ (8) در این هنگام، مردی گفت: آیا چنین نیست که خدا، منظورش - تنها - برتری این صراط (و اين اسلام) است بر ما سوای خود؟
ص: 150
رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: این جفای تواست! فلانی!
امّا؛ این که: گفتی [برتری إسلام بر ما سوای خود] همین طور است (و حقّ است). و امّا؛ قول خدا: ﴿هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ البتّه؛ آن زمان که، از غزوه أوّل تبوک، برمی گشتیم، من، به پروردگارم إظهار نمودم!
بار إلها! البتّه من، على را به منزلة هارون، نسبت به موسی قرار دادم - جز این که بعد از من، نبوّتی برایش نیست - پس؛ سخن مرا تصدیق کن! و وعده مرا عملی ساز! و به قرآن، علی را یاد کن! چنان که به یاد هارون بودی! و البّته! يقيناً تو، نامش را در (کتاب خود) قرآن، یادآور شدی!
در این هنگام، آیه ای خواند، و تصدیق حرف مرا نازل فرمود. در نتیجه؛ حسادت أهل قبله - در او - و تکذیب مشرکین، راسخ شد! تا آن جا که؛ در مقام و منزلت علی علیه السّلام، شک کردند! از این رو؛ ﴿هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ نازل شد، در حالی که؛ او، نزد من نشسته بود.
پس؛ نصیحت او را قبول کنید! و گفتارش را بپذیرید! واقعیّت، اینست: هر که مرا سبّ (و دشنام) گفت، تحقیقاً؛ خدا را سبّ (و دشنام) گفته! و هر که؛ علی را سبّ و دشنام گفت، یقیناً؛ مرا، سبّ و دشنام گفته است.»
و این روایت را مجلسی در بحار، جلد 24 : 14 آورده، و سر آغازش چنین است:
«محمّد بن حسن بن إبراهيم - به طور معنعن - از أبو برزه می آورد که گفت،...» و در تفسیر [فرات کوفی] : 44 و بحار جلد 15:24 از جعفر بن محمّد فزاری - به طور معنعن - از أبو مالک اسدی، روایت دارد که:
از إمام باقر عليه السلام دربارة ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ پرسيدم آن حضرت، دست چپ خود را باز نمود و آن گاه؛ دست دیگرش را در آن، بگرد آورد! آن گاه فرمود: مائیم صراط مستقیم او! پس، پیرویش کنید. و راه های دگر را پیروی ننمائید، که باعث پراکندگی و تفرّق شما، از راه او است! - تفرّق به چپ و راست! -
آن گاه با دستش خط کشید!» تصحيح کننده بحار - در حاشیه نسخه کمپاني - گفته:
«این، اشاره بر این است که: تعدد إمامان علیهم السلام با [یک راه] بودن و واحدیت شان منافات ندارد. چون؛ حقیقت نوری و هیاکل معنوی آنان، با هم متحّد است. چنان که از خودشان روایت است که: [نور واحد] اند:
- أوّلشان محمّد! و آخرشان محمّد! و گلشان محمّد است! - و امّا کسانی که؛ مقابل آن بزرگ واران قرار دارند، هر یک از آن ها [سبیل] و راهی است جداگانه! که بخویشتن می خواند، سوای دیگران. نتیجةً؛ یکی از آن ها به راست می برد و دیگری به چپ! و هر کدامشان خطی است مقابل دیگری (هم چون خطوط متمایز). بدیهی است که؛ دو خط متمایز، محال است یکی به شمار آید!. به خلاف دایره، که هر جزئش ممکن است اوّل و آخر و وسط، به حساب آید. چون؛ دایره، تمام اجزائش شبیه یک دیگر است! وإنصاف هر جزئش به صفت جزء دیگر، بلامانع است! دقّت کنید.»
روایتی که شیخ بزرگ وار، محمّد بن إبراهیم نعمانی در «کتاب الغیبة» صفحه 85 آورده، بیان فوق را تأیید
ص: 151
می کند. روایت، چنین است:
«علىّ بن الحسين، به ما خبر داد که؛ محمّد بن يحيی عطّار - در قم - از محمّد بن حسان رازی، از محمّد بر محمّد بن علی کوفی، از إبراهيم بن محمّد بن یوسف، از محمّد بن عیسی، از عبدالرزّاق بر ما حدیث کرد که؛ زید شحّام می گوید:
به امام صادق علیه السّلام گفتم؛ کدام یک افضل اند؟ حسن یا حسین؟ فرمود، همانا برترى أوّل ما، به برتري آخر ما می پیوندد! و برتري آخر ما به برتري أوّل ما ملحق می شود! (و در نسخه ای چنین است: برتري آخر ما، مانند برتري أوّل ما است) پس؛ همگی دارای فضل اند. (زید، افزود که:) با و گفتم؛ فدایت شوم! برایم بازتر صحبت کنید، که من - به خدا سوگند! - جز برای طلب حّق، از شما سؤال نمی کنم.
فرمود: ما از شجره ای هستیم که؛ خدا ما را از طینت واحدی سرشته! فضل ما از خدا است! و علم ما پیش خدا است! و ما أمنای خدائیم بر خلقش! و دعوت کنندگان به دینش! و دربان (و حجاب) بین او و خلقش! ای زید! باز هم بگویم؟
گفتم: آری. فرمود: خلق ما یکی است! و علم ما یکی است! و فضل ما یکی است! و همه ما نزد خدای عزّوجّل! یکی هستیم.
گفتم: از تعداد خودتان مرا با خبر سازید. فرمود: ما، در آغاز آفرین شمان دوازده نفر بودیم - این چنین - در اطراف عرش پروردگارمان جلّ وعزّا.. أوّل ما محمّد است؛ و أوسط ما محمّد است! و آخر ما محمّد است!»
و در تفسیر [فرات کوفی]: 41 و بحار، جلد 24: 15 از جعفر بن محمد فزاری - به طور معنعن - از حمران، روایت است که:
«شنيدم إمام باقر علیه السّلام، در آیة ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ فرمود: علىّ بن أبي طالب و أئمّه - از فرزندان فاطمه - همان صراط خداوند اند! پس هر که؛ از آن ها إبا کند، طرق (دیگر) را پیموده است!»
3- ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ (1)
عیّاشی در تفسیرش – جلد 2: 9 - از أبو بصير، آورده که امام صادق علیه السّلام فرمود:
«صراطی كه إبليس، در آيه ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ...﴾ گفت، همان على علیه السّلام است.»
و این حدیث را سیّد بحرانی، در تفسیر برهان، جلد 2: 5 و مولی محسن کاشانی، در تفسیر صافی، جلد 568:1 آورده اند.
ص: 152
4- ﴿وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (1)
از جعفر بن أحمد، از عبد الکریم بن عبدالرّحیم، از محمّد بن علی، از محمّد بن فضیل، از أبو حمزه، از إمام باقر عليه السّلام، روایت است در این که؛ خدا، به پیامبرش فرمود: ﴿مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا﴾ (2)
«یعنی؛ علی را، و علی همان نور است.» و فرمود:
«در این گفتار خدا: [هر که از بندگانمان را بخواهیم، بآن هدایت می کنیم] (3) علی، منظور است هر که از
خلقش که هدایت شد، با و هدایت شد!. و خدا به پیامبرش فرمود: [والبتّه؛ حتماً توا بصراط مستقیم، هدایت می کنی.] (4)
يعنى: البتّه، حتماً تو! به [ولایت علی] فرمان می دهی! و بآن دعوت می کنی!. و علی، همان [صراط مستقیم] است. صراط خدا (5) یعنی: علی» (6)
و از محمّد بن همام، از سعید بن محمّد، از عبّاد بن یعقوب، از عبدالله بن هیثم، از صلت بن حرّ، روایت است که:
«با زیدبن علی نشسته بودم و (این آیه را) خواند: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾
گفت: قسم بپروردگار کعبه! مردم، به سوی علی صلوات الله علیه، هدایت شدند. از او گم راه شد، هر که گم راه شد! و با و هدایت جست، هر که هدایت جست!.» (7)
و صفّار، از عبدالله بن عامر، از أبو عبدالله برقی. از حسن بن عثمان، از محمّد بن فضیل، از أبو حمزه روایت کرده که امام باقر علیه السّلام، در این آیه: [البتّه، حتماً تو! به صراط مستقیم، هدایت می کنی]
فرمود: «البّته، حتماً تو، به [ولایت علی] فرمان می دهی! و بآن، دعوت می کنی و او، صراط مستقیم است» (8)
5- ﴿هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ (9)
سعد بن عبدالله گفت:
ص: 153
«موسی بن جعفر بن وهب بغدادی، از علیّ بن أسباط، از محمّد بن فضیل، از أبو حمزه ثمالی، به ما گفت: از امام صادق علیه السّلام، از آية ﴿قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ پرسیدم، فرمود:
بخدا قسم! علىّ عليه السّلام است. و او، بخدا قسم! میزان و [صراط مستقیم] است.» (1) و أبو الحسن - محمّد بن أحمد بن علىّ بن الحسین بن شاذان - در مناقب صدگانة أمير المؤمنين علیه السّلام، گفته:
«(منقبت) هشتاد و پنجم: از جعفر بن محمّد، از پدرش از علیّ بن الحسین، روایت است که: عمر بن خطّاب، مقابل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلّم، ایستاد و گفت:
راستی که تو، همواره به علیّ بن ابیطالب علیه السّلام می گوئی: [تو، نسبت به من، به منزلة هارون، نسبت بموسیی ئی] و حال آن که؛ هارون، در قرآن یادآوری شده! و علی، یادآوری نشده!.
پيامبر اكرم فرمود:
ای خشن! ای پشت کوهی! راستی نمی شنوی که خدا می فرماید: ﴿هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ (2)
و از أبو جميله، روایت است که؛ امام صادق علیه السّلام، از امام باقر، از برادرش، درباره ﴿هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ فرمود:
«و أمير المؤمنين عليه السّلام است» (3)
6- ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (4)
کلینی در [أصول کافی] جلد 1 : 461 از محمّد بن یحیی از محمّد بن حسین، از نضر بن شعیب، از خالدین مادّ، از محمّد بن فضل، از تمالی، روایت می کند که؛ امام باقر عليه السّلام فرمود:
«خدا، به پیامبرش صلى الله عليه و آله و سلّم - بوحی خود - فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾
(... حتماً! تو بر صراط مستقیمی، یعنی:) حتماً؛ تو بر [ولایت علی] هستی، و علی، همان صراط مستقیم است.» و ابن شهر آشوب، آن را در [المناقب] جلد 3 : 74 یادآور شده و گفته: «وآن بدین معنی است که؛ علیّ بن ابیطالب علیه السّلام، راه به سوی خدا است!. چنان که گفته می شود: فلانی [باب السّلطان] است، هر گاه با او، به سوی پادشاه، رابطه برقرار شود.
آن گاه؛ البتّه! صراط، همان است که؛ علی بر آن مستقرّ است. آية ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ (5) بر اين حقیقت، آشکارا دلالت دارد.
نعمتی که در این ،آیه مطرح است؛
ص: 154
(أولاً:) نعمت إسلام است، به دليل آية ﴿ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ﴾ (1)
و (ثانياً:) علم است، به دليل آية ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ (2)
و (ثالثاً:) فرزند پاک و پاکیزه است، به دلیل آية ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ...﴾ (3)
و (رابعا:) إصلاح زوجات است، به دليل آية ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ وَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾ (4)
و در این نعمت ها، علّى عليه السّلام بالاترین نقطه را دارا بود.» و کلینی در [روضه کافی]، روایتی با سندهایش بإمام صادق عليه السّلام رسانده، که او فرمود: «خدای تعالی! به پیامبرش - بوحی خویش - فرمود: ﴿فَاسْتَمْسِك بِالذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾
و او گفت: بارالها! صراط مستقیم، چیست؟ :فرمود ولايت علىّ بن أبيطالب؛ پس؛ علی، همان [صراط مستقیم] است.» (5)
شیخ موثّق، محمّد بن عبّاس بن ماه یار، در تفسیرش گفته: «عليّ بن عبدالله، از إبراهيم بن محمّد، از عليّ بن هلال، از حسن بن وهب، از جابر بن یزید، از امام باقر علیه السّلام، بر ما روایت نمود که او، در آیه ﴿فَاسْتَمْسِك بِالذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ﴾ فرمود: درباره علىّ بن ابيطالب است.»(6)
حافظ - إبن مغازلي شافعی - در کتابش [مناقب على، بن أبيطالب] (7) آورده که: حسن بن أحمد بن موسي عندجانی، به ما خبر داد که؛ هلال بن محمّد حقّار، از اسماعیل بن علیّ، گفت: پدرم علی، از علیّ بن موسی الرّضا روایت دارد (که فرمود:) پدرم موسی به ما گفت: پدرم جعفر، چنین فرمود که؛ پدرم محمّد بن علىّ - إمام باقر - از جابر بن عبدالله انصاری، روایت دارد که:
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلّم، در حجة الوداع - در حالی که من نسبت باو، نزدیک تر از همه بودم - در منی بیاناتی فرمود، تا این که اظهار داشت:
نبینم که شما - بعد از من - به كفر و ناسیاسی برگردید! نتیجةً! برخی، دیگری را گردن بزند!. قسم به خدا! اگر شما، چنان وضعی پیدا کردید! و چنین فعلی از شما سر زد! یقیناً؛ در سیاهی که با شما در زد و خورد است، مرا می شناسید!] :گفت
آن گاه؛ به پشت سرش توجّهی نمود و سپس گفت: [مگر؛ علی! مگر؛ علی! مگر؛ علی!] و دیدیم که جبرئيل، باو اشاره کرد و خدای عزّوجّل! این آیه را به دنبالش نازل فرمود:
ص: 155
[پس اگر ترا ببریم، در این صورت، يقيناً (بعلى بن أبيطالب) از آن ها انتقام می گیریم](1) [یا؛ آن چه را که بانان وعده دادیم، يقيناً! به تو ارائه مي دهيم! و البته ما بر آن ها مقتدريم!] (2)
سپس؛ این آیه نازل شد: ﴿قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ (3) سپس این آیه نازل شد: ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (4)
و این که؛ علی، برای رستاخیز، البتّه! علم و دانش است! «[و این که او، یقیناً! ذکر و یادآوری است] برای تو و قوم تو! و در آینده، (راجع به عليّ بن ابيطالب) از شما بازپرسی شود!» (5)
7- ﴿أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (6)
کلینی در اصول کافی - جلد 1 : 433 - می آورد که -
«علیّ بن محمّد، از برخی از یاران ما، از این محبوب، از محمّد بن فضیل، روایت دارد که؛ درباره ﴿أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.﴾ از أبو الحسن علیه السّلام پرسیدم، فرمود:
البتّه! خداوند درباره کسی که از ولایت علیّ، منحرف گشت! مثل زده، (فرمود، او) هم چون کسی است که؛ به روی خود افتاده و راه می رود! برای (سعادت) أمر خویش، هدایتی نمی یابد! و آن را که پیرو [علی] است، بر [صراط مستقيم،] معتدل و استوار ساخت. و صراط مستقيم، أمير المؤمنين عليه السّلام است.» و از محمّد بن،عبّاس، از حمید بن زیاد، از حسن بن محمّد بن سماعه، از صالح بن خالد از منصور بن حریز، از فضیل بن یسار، روایت است که؛ امام باقر عليه السّلام، آية ﴿أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى...﴾ را تلاوت کرد در حالی که؛ نگاه به مردم می کرد، گفت:
«(از صراط مستقيم) به خدا قسم! على و أوصياء. منظور است» (7) و از محمّد بن یعقوب، از علیّ بن الحسن، از منصور بن حریز، از عبدالله، از فضیل، روایت است که: «با إمام باقر عليه السّلام، وارد مسجد الحرام شدم، و آن جناب بر من، تکیه داده بود. و ما، در [یاب بنی شیبه] بودیم، به مردم، نگاهی افکند و فرمود:
فضیل! (مردم،) این چنین، در جاهلیّت، طواف می کردند، حقّی را نمی شناختند! و به دینی گرایش نداشتند! فضیل! آن ها را به بین یقیناً؛ به روی خود افتاده اند! خدا - از (میان) خلقی که مسخشان کرده - آن ها را از
ص: 156
در خویش رانده است! به نحوی که؛ به روی خود افتاده اند!
آن گاه، این آیه را تلاوت کرد: ﴿أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.﴾ و فرمود: (از صراط مستقيم) به خدا قسم! على و أوصياء، منظور است.» (1)
8- ﴿وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (2)
إبن شهر آشوب در [المناقب] جلد 3 : 74 از علیّ بن عبد الله بن عبّاس، از پدرش و زیدبن علیّ بن الحسين عليهم السّلام، روایت کرده که:
«در آية ﴿وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلَامِ﴾، دار السّلام، یعنی بهشت.
و در این کلام خدا: ﴿وَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾، صراط مستقيم، يعنى: ولايت علىّ بن أبيطالب عليه السّلام.»
آیات و احادیث فراوانی باین لفظ و معنی موجود است که؛ برای اختصار، از آن صرف نظر شد.
ص: 157
کلینی آورده که:
«محمّد بن یحیی، از أحمد بن محمّد، از عبد الله بن محمّد حجّال، از برخی از یارانش - مرفوعاً - روایت دارد که؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم فرمود:
با یک دیگر، مذاکره و ملاقات و گفت گو کنید! مسلماً؛ گفت گو جلای دل ها است!. یقیناً؛ دل ها را زنگار می گیرد؛ چنان که شمشیر، زنگ می زند جلایش حدیث و گفت گو است.»
أصول کافی، جلد 1 : 41.
و صدوق، در خصال - جلد 1 : 18 - از خلیل از أبو ال عبّاس سراج، از قتیبه، از رشید بن سعد بصری، از شراحیل بن یزید، از عبدالله بن عمر، و أبو هریره، آورده که؛ پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله و سلّم فرمود: «هرگاه دل انسان، پاک شد، جسدش (نیز) پاک و پاکیزه می شود!. هر گاه؛ دل انسان، خبیث و ناپاک شد، جسدش (نیز) خبیث و ناپاک شود!.»
و از علىّ بن إبراهيم، از پدرش، از ابن أبي عمیر، از حفص بن بختری - مرفوعاً - روایت است که؛ أمير المؤمنين عليه السّلام می فرماید:
«بنفس خویش، با حکمت بی نظیر و نو، روح بدمید! که آن، ناتوان و خسته می شود! چنان که؛ بدن ها خسته ناتوان می گردد!.» کافی، جلد 1 : 48
و فرمود: «زن هار! و البتّه؛ از گرفتاری و بلا، فقر و فاقه است. و شدیدتر از فقر و فاقه، ناخوشی بدن است. و شدیدتر از ناخوشی بدن، مرض دل است!.
زن هار! و البّته؛ از نعم (پروردگار)، وسعت مال است! و بالاتر از وسعت مال، تندرستی! و بالاتر از تندرستی، تقوای دل است!.»
نهج البلاغه، شرح عبده (چاپ مصر)، جزء سوّم، کلمه قصار 388، و أمالی طوسی، جلد 1: 146 و تحف العقول: 140
و فرمود: «یقیناً؛ برای دل ها، شهوت و إقبال و إدباری است! بنابر این؛ از جانب شهوت و إقبالش با آن روبه رو شوید!. و یقیناً؛ دل - آن گاه که به اجبار و إكراه، وادار گردد - نابینا شود!»
نهج البلاغه، شرح عبده (چاپ مصر)، جزء سوّم، کلمه قصار 193 و فرمود: «البتّه؛ این دل ها، ملول و افسرده گردد! چنان که بدن ها، ملول و افسرده شود. پس؛ برایش حکمت های تورس و تازه، جست جو کنید.»
نهج البلاغه، شرح عبده (چاپ مصر)، جزء سوّم، کلمه قصار 91
ص: 158
و فرمود: «همانا؛ براى دل ها، إقبال و إدبارى است! بنابر این هرگاه إقبال کرد، آن را بر نافله ها وادار کنید! و هرگاه؛ إدبار نمود، بر( واجبات و) فرائض، منحصرش کنید!
نهج البلاغه، شرح عبده (چاپ مصر) جزء سوم، کلمه قصار 312
إمام صادق عليه السّلام فرمود: «همانا؛ دل زنده می شود و می میرد بنابر این هرگاه زنده شد. به نوافل و مستحبات تربیتش کن. و هرگاه مرد، (هم چنان) بر واجبات و فرائض، منحصرش كن!»
کتاب روضة بحار، جلد 78 : 278 از کتاب الأربعين (مخطوط) و از محمّد بن موسی برقی از علیّ بن محمّد، ماجیلویه، از برقی، از پدرش، از محمّد بن سنان - مرفوعاً - روایت است که: أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
شگفت انگیز ترین چیزها - در إنسان - قلب او است. و برای آن، موادی از حکمت است و أضدادی از خلاف آن:
اگر؛ امید، بر آن روی آورد! طمع، خوار و ذلیلش کند. و اگر؛ طمع او را برانگیخت! حرص و آز نابودش کند. و اگر؛ یأس و نومیدی بر او مسلط شد! تأسف و اندوه، ویرا می کشد. و اگر؛ غضب بر او عارض شد؛ غیظ بر او شدیداً روی آورد! و اگر؛ بخشنودی و رضا سعادت یافت! خویشتنداری از پادش رود. و اگر خوف و هراس، او را دریابد! إحتراز و کناره گیری، مشغولش کند!. و اگر ؛ امنیت، او را - گسترده - فرا گیرد! غرور و خودباختگی، او را برباید!. و اگر؛ نعمت و کرم بر او تجدید شود! عزت و شوکت،. او را فراگیرد. و اگر؛ با و مصیبت و( بلانی) رسد! جزع و بینایی، رسوایش سازد. و اگر؛ مالی را استفاده برد! بی نیازی و غنا ،بطغیانش وا دارد. و اگر؛ فقر و فاقه او را بگزد! گرفتاری و بلا، مشغولش کند!. و هرگاه باو گرسنگی فشار آورد! ضعف و ناتوانی، از پایش در آورد و هر گاه؛ به سیری، زیاده روی کند! پرخوری و شکمبارگی، راه نفس را بر او ببندد!
پس؛ هر کوتاهی، برایش مضرّ است! و هر زیاده روی برایش مفسده انگیز!»
روضه کافی: 21 و بحار، جلد 70 : 52
ص: 159
در کافی - جلد 2 : 285 - از ابن أبي عمير، از علیّ بن زبات، روایت است که؛ عبید بن زراره گفت: «إبن قيس ماصر و عمر و بن زرّ، بر امام باقر علیه السّلام وارد شدند - و گمان می کنم ابو حنیفه هم بود - ابن قيس ماصر، به سخن درآمد و گفت:
البتّه ما، أهل دعوت و أهل ملت مان را از ایمان، خارج نسازیم و به گناه و معاصی وارد نکنیم!» راوی گفت:
إمام باقر علیه السّلام با و فرمود: ای پسر قیس! امّا؛ رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلّم، فرموده است: زناکننده، خود را بزنا آلوده نمی کند، در حالی که او، مؤمن است!. و دزد (هیچ گاه) مرتکب دزدی نمی شود، در حالی که او، مؤمن است!. بنابراین؛ تو و أصحابت هر جا که می خواهید بروید!.»
و در ثواب الأعمال: 312 از علیّ بن إبراهيم، از محمّد بن أبي عمير، از معاوية بن عمّار، روایت است که؛ صباح بن سیّابه گفت:
«نزد امام صادق علیه السّلام بودم، با و گفته شد: زناکننده، زنا می کند! در حالی که، او مؤمن است؟ فرمود: نه، هنگامی که روی شکم زن، قرار گرفته! از او سلب ایمان شده است...» و در کافی، جلد 2 : 281 - در حدیثی دراز و طولانی - گفته است:
«عدهّ ای از اصحاب ما، از أحمد بن محمّد بن خالد، از پدرش - مرفوعاً - از محمّد بن داوود غنوی، از أصبغ بن نباته آورده اند که؛ مردی به حضور أمير المؤمنين صلوات الله عليه آمد و گفت:
يا أمير المؤمنين! به راستی؛ عده ای گمان دارند که؛ بنده زنا نکند در حالی که او مؤمن است! و دزدی نکند در حالی که او مؤمن است! و شراب نخورد در حالی که او مؤمن است! و ریا نخورد در حالی که او مؤمن است! و خون حرام نریزد در حالی که او مؤمن است!. هنگامی که؛ در اندیشه فرو رفتم که این بنده، نمازی چون نماز من می خواند! و مثل من دعا می کند! و او، با من و من با وی ازدواج می کنیم. و او از من و من از او ارث می بریم. و به خاطر گناهی اندک - که باو رسیده - حتماً از ایمان، خارج است! این، حقیقةً؛ بر من گران آمد و از آن، سینه ام تنگ شد!.
أمير المؤمنين صلوات الله علیه، فرمود: راست گفتی! شنیدم رسول خدا صلى الله عليه و آله،...» این روایات، آن چه را که از معصومین علیهم السّلام رسیده - كه إيمان، بر أعضاء و جوارح (إنسان) پراکنده است - تأیید می نمایند. و برای هر یک از آن ها، ایمانی است مخصوص خود، و آن جارحه، مسئول آنست. و حدیثی که از امام صادق علیه السّلام، روایت شده، گواه راستی! بر این مطلب است. فرمود: «کسی که قاتل شد: ایمان، گفتار بدون عمل است، او، دور از رحمت و برکات الهی است!» (1)
ص: 160
و روایات، در [ایمان جوارح و مسئولیتّش] مستفیض و متواتر است. و از آن جمله، کلینی در کافی - جلد 2 : 37 - آورده که:
«عدّه ای از اصحاب ما، از أحمد بن محمّد بن خالد، از پدرش، و محمّد بن یحیی از أحمد بن محمّد بن عیسی - جميعاً - از برقی، از نضر بن سوید، از یحیی بن عمران حلی، از عبید الله بن حسن روایت دارند که؛ حسن بن هارون گفت:
إمام صادق علیه السّلام به من فرمود: [یقیناً! گوش و چشم و دل، از او – همه شان - مسئول اند!] (1) فرمود: گوش، از آن چه شنیده، بازپرسی شود! و چشم، از آن چه نظر افکنده؛ و دل، از آن چه بدان گرویده!.»
و (هم چنین) وی در کافی - جلد 2 : 33 تا 37 - گفته است؛ علیّ بن ابراهیم، از پدرش، از بکر بن صالح، از قاسم بن برید، آورده که؛ أبو عمر و زبیری، به ما إظهار داشت:
«یامام صادق علیه السّلام گفتم: ای عالم! مرا آگاه ساز! که؛ نزد خدا، کدام یک از اعمال، برتر و بالاتر است؟ فرمود: آن چه که خدا، جز بآن، چیزی را نپذیرد! گفتم: و او چیست؟
فرمود: إيمان بخدائی كه؛ جز او، معبودی نیست! که بالاترین اعمال، از لحاظ درجه! و شریف ترین عمل از حیث منزلت و مقام! و بیش ترین و بلندترینش از جهت نصیب و قسمت است!.»
أبو عمرو افزود: «گفتم: آیا از ایمان، مرا با خبر نمی کنی؟ که آیا او، گفتار است و عمل؟ یا گفتار بدون عمل؟ فرمود: ایمان، تمامش عمل است! و گفتار، برخی از آن عمل! به فرض (و واجب کردن) خدا، در کتابش روشن است! و نور آن واضح! و دلیلش ثابت است. بدا ئوسیله؛ کتاب، بر او گواه است! و او را به سویش می خواند.»
وی افزود؛
«گفتم: فدایت شوم! آن را برایم توصیف کن تا بفهمم. فرمود: ایمان، حالات و درجات و طبقات و منازلی است. از آن، ایمان نامّی است! که تمامش بانت ها رسیده. و از آن، ایمان ناقصی است! که نقصانش بسین و آشکار است. و از آن، ایمان راجحی است! که رجحانش زیاد است.
گفتم: به راستی؛ ایمان، تمام شود و کم و زیاد گردد!؟ فرمود: آری گفتم: آن، چه گونه است!؟
فرمود: برای این که؛ خدای تبارک و تعالی! ایمان را بر أعضاء و جوارح فرزند آدم، فرض و واجب
ص: 161
گردانیده! و بر آن ها، تقسیم کرده! و بین شان، پراکنده ساخته است!. بنابراین؛ از جوارحش عضوی نیست مگر این که؛ بر عهده اش ایمانی است به غیر ایمانی که بر عهده عضو دیگر است!. از آن جمله؛ قلب او است، که بآن، عقلش به کار اندازد و تفقّه کند و بفهمد! و آن، أمير بدن او است! که جوارحش جز برأی و فرمان او، وارد و صادر نشود!. و از آن جمله؛ دو چشم او است، که با آن ها می بیند!. و دو گوش او است، که با آن ها می شنود!. و دو دست او، كه با آن ها صولت و شدّت، إظهار می نماید!. و دو پای او، که با آن ها راه می رود. و عورت او، که قوة باه، از جانب او است!. و زبان او، که بآن گویا است!. و سر او، که در آن، صورت وی است. بدین جهت؛ از این جوارح، عضوی نیست، مگر این که؛ ایمانی بر عهده او است! به غیر ایمانی که؛ بر عهده عضو دیگر است - به فرض (و واجب کردن) خدائی که اسمش همواره! پر برکت است! - که با آن، کتاب، بر او گویا است! و با آن؛ علیه او گواهی دهد!.
پس؛ بر قلب إنسان، (چیزی) فرض و واجب کرده! غیر آن چه بر گوش، فرض و واجب کرده است!. و بر گوش، (چیزی) فرض و واجب کرده! غیر آن چه بر چشم ها فرض و واجب کرده است!. و بر چشم ها (چیزی) فرض و واجب کرده! غیر آن چه بر زبان، فرض و واجب کرده است. و بر زبان، (چیزی) فرض و واجب کرده؛ غیر آن چه بر دست ها، فرض و واجب کرده است. و بر دست ها، (چیزی) فرض و واجب کرده! غیر آن چه بر پاها فرض و واجب کرده است. و بر پاها (چیزی) فرض و واجب کرده؛ غیر آن چه بر عورت، فرض و واجب کرده است. و بر عورت، (چیزی) فرض و واجب کرده! غیر آن چه بر صورت، فرض و واجب کرده است.
و امّا؛ از ایمان، آن چه بر دل انسان، فرض و واجب كرده (از این قرار است): [إقرار و معرفت و پیمان و رضا و تسلیم باینکه؛ اله و معبودی نیست، جز خدا، که یگانه و یکتا است! و شریکی برايش نيست! - إله واحدی (که؛ توصیف نشدنی است!) - یار و صاحب و فرزندی اتّخاذ نکرده است!. و این که؛ محمّد صلوات الله علیه و آله، بنده و پیام آور او است. و إقرار بآنچه؛ پیامبر یا کتاب، از جانب خدا آمده است.]
پس؛ آن، چیزی است! که؛ خدا بر قلب انسان، از اقرار و معرفت و شناسائی. فرض و واجب کرده! و آن، عمل او است. و آن، گفتار خدای عزّوجّل! است، که فرمود:
[... مگر آن که؛ مجبور شود! و قلبش با ایمان مطمئن! و لیکن کسی که؛ به کفر و ناسپاسی، (دل و) سینه، باز نمود!...] (1)
و فرمود: [الا (ای مردم)! به یاد خدا، دل ها. مطمن شود و آرام گیرد] (2) وفرمود: [کسانی که؛ بدهانشان مؤمن شدند! و دل های آنان، مؤمن نشده است!.] (3) و فرمود: [اگر؛ آن چه که در نفس شما است، آشکار سازید، یا پنهان کنید! بآن، شما را - خدا - محاسبه
ص: 162
کند؛ نتيجةً؛ بهر که خواهد، آمرزش و غفران نصیب گرداند! و هر که را خواهد عذاب کند!.] (1) :پس؛ آن، چیزی است که؛ خدای عزّوجّل! از إقرار و معرفت و شناسائی بر قلب إنسان، فرض و واجب کرده است. و آن، عمل وی است! و آن رأس إيمان است.
و فرض و واجب کردن خدا، بر زبان، تعبیر و گفتار از قلب است! بآن چه بر او پیمان بسته و إقرار نموده است.
خدای تبارک و تعالی! فرمود: [و گفتار خوب، به مردم بگوئید و فرمود و بگوئید] (2) و فرمود: [و بگوئید؛ بآن چه که؛ بر ما نازل شد! و بر شما نازل شد، گرویديم! و إله ما و إله شما، يكى است! و ما، بر او تسلیمیم!.] (3)
پس؛ این، چیزی است که خدا بر زبان، فرض و واجب کرده! و آن، عمل وی است! و بر گوش، فرض و واجب است! که از گوش دادن به چیزی که خدا حرام کرده، اجتناب کند! و از آن چه برایش حلال نیست - آن چه نهی خدا بر آن تعلّق یافته - و از گوش دادن به چیزی که؛ مورد خشم خدا است، اعراض کند. و در این باره فرمود:
و در کتاب، بر شما نازل کرده است که؛ هر گاه شنیدید؛ آیات و نشانه های خدا، مورد کفر و ناسیاسی قرار می گیرد و مسخره انگاشته می شود! با آنان منشینید، تا به حدیث دیگری پردازند! و غور کنند.] (4)
آن گاه؛ خدای عزّوجّل! مورد فراموشی را استثنا کرد و فرمود: [و اگر چنان چه شیطان - مؤكداً - ترا به فراموشی و نسیان کشد، در این حال، بعد از یادآوری، با گروه ستم گر، منشین!.] (5)
و فرمود: [پس؛ بندگانم مژده رسان! بندگانی که؛ قول و گفتار را گوش می دهند، و بهترین آن را پیروی
می کنند!. همان ها، کسانی اند که؛ خدا، هدایتشان کرده! و آن ها، همان صاحبان عقل و خرداند!.] (6)
وفرمود: [تحقيقاً؛ مؤمنین، رستگار شدند؛! کسانی که؛ همان ها، در نمازشان دل خاشع و فروتن دارند؛ و
کسانی که؛ همان ها، از لغو (و سخن بیهوده) رویگردان اند! و کسانی که؛ همان ها بر زکات، (عامل و) فاعل اند!] (7) و فرمود: [و هرگاه؛ لغو (و هرزی) شنیدند، از آن رویگردان شدند! و گفتند: أعمال و کردار ما، برای ما است! و أعمال و کردار شما، برای شما!.] (8)
ص: 163
و فرمود: [و هرگاه؛ به لغو (وهرزی) گذر نمودند، کریمانه! گذشتند!.] (1)
و این،آن چیزی است که: خدا، از ایمان، بر گوش ،فرض و واجب ساخت. که به آن چه برایش حلال (و جایز ) نیست، گوش فرا ندهد!. و آن، عمل وی است! و آن، از ایمان است.
و بر [دیده]. فرض و واجب ساخت، که؛ به آن چه خدا، برایش حرام کرده، نگاه نکند. و آن چه خدا، نهیش فرموده - از آن چه؛ برایش حلال (و جایز) نیست - دوری کند! و آن، عمل وی است! و آن، از إیمان است. بنابر این؛ خدای تبارک و تعالی! فرمود:
[به مؤمنين بگو: از دیدگان شان فرو پوشند! و عورتشان را حفظ و نگهداری کنند.] (2)
پس؛ آن ها را از نگاه صورت شان باز داشت! و بازداشت که: فردی به صورت برادرش نگاه کند.(و هر کس بایستی؛) عورت خود را از نظر، حفظ و نگهداری کند. و فرمود: [و به زنانِ مؤمن بگو: از دیدگان شان فرو پوشند! و عورت شان را حفظ و نگهداری کنند.] (3)
محافظت از این که؛ فردی از آنان، به صورت دیگری نگاه کند. و (بایستی) عورتش را از نگاه، حفظ و نگهداری کند!.
و فرمود: آن چه در قرآن، از نگهداری و حفظ (عورت) و فرج آمده، آن از زنا است. مگر این آیه، که البتّه از [نگاه] است.
سپس؛ آن چه بر قلب و زبان و گوش و چشم انسان، فرض و واجب ساخت. در آیه دیگر (آن را) به نظم آورد و فرمود: [...دنبال پنهان ساختن نبودید! تا گوش و دیدگان و پوست هایتان، به زیان شما گواهی دهد...] پوست - در این آیه - ران و عورت است.
و فرمود: [آن چه را که برایت، بآن، دانش و علمی نیست دنبال مکن! که قطعاً! گوش و چشم و دل از او - همگی - مسئول اند!] (4)
و این، فرو پوشیدن از محرّمات الّهی است که: خدای عزّوجلّ؛ بر [دیدگان]، فرض و واجب کرد. و آن، عمل آن ها است؛ و آن، از ایمان است.
و خدا، بر دو دست (إنسان)، فرض و واجب ساخت، که شدّت و صولت! به آن چه خدا حرامش کرد، ابراز نکند، و آن را در جائی که ذات اقدس إلّهى، فرمان داد، به کار اندازد. و بر آن ها، صدقه و صلة رحم و جهاد در راه خدا و طهارت برای نماز را فرض و واجب کرد. و فرمود:
[ای کسانی که ایمان دارید! هر گاه به نماز ایستادید، صورت و دست های خود را تا مرفق بشوئید! و بسر و پایتان - تا برآمدگی - مسح کنید.] (5)
ص: 164
و فرمود: [پس اگر؛ با آن ها که؛ ناسپاس و کافرند روبه رو شدید، آن ها را گردن بزنید! تا زمانی که آنان را - با خشونت - از پای درآوردید! و زمین را از خونشان سیراب نمودید! (اسیران جنگی را) محکم به قید و بند در آورید! یا بعداً بر آنان منت گزارده(و آزادشان کنید) و یا فدا گیرید. تا جنگ و جدال، سنگینی و نا ی و فشار خود را فرو نهد!] (1)
پس، این چیزی است که؛ خدا بر دو دست (إنسان)، فرض و واجب ساخت. زیرا؛ [زدن] از تمرین و ممارست آن ها است.
و بر [دوبا] فرض و واجب نمود که؛ هر کس به اندک معصیتی- از معاصی خدا - قدم بر ندارد. و بر آن ها واجب است به سوئی گام نهند، که در آن، خوشنودی و رضای خدا است. و فرمود:
[با کبر و ناز - در زمین - راه مرو! که قطعاً تو، زمین را هرگز نتوانی شکافت! و در بلندی قد، به کوه ها نخواهی رسید!.](2)
و فرمود: [و در گام نهادن و رفتارت، میانه رو باش! و از صدایت فرو به نشان که به راستی؛ خشن ترین صداها، صدای الاغ ها است!.] (3)
و درباره آن چه که دست و پا، به زیان خود و أرباب خویش، گواهی دادند - از نابودی و تضییعشان دستورات و فرائض (و واجبات) خدا را، که بر آن ها واگذار شده است - فرمود:
امروز، بر دهان شان مهر می زنیم؛ و به آن چه می اندوختند دستشان با ما سخن گوید؛ و پایشان گواهی دهد.] (4) پس؛ این - نیز - از آن چیزهایی است. که خدا، بر [دست و پا] فرض و واجب ساخت. و آن، عمل آن ها است! و آن از ایمان است.
و بر صورت إنسان، شبانه روز - در اوقات نماز - سجده بر خدا، فرض و واجب است. فرمود: [ای کسانی که إیمان دارید! به رکوع و سجده روید و پروردگار خویش را عبادت و بندگی کنید! و خیر را فعلیت دهید. باشد که رستگار شوید!.] (5)
پس؛ این، فریضه همگانی و جامعی است. نسبت بصورت إنسان و دست و پای او. و در جای دیگر فرمود: [و البته؛ مساجد، برای خدا است. بنابراین؛ با خدا، أحدى را نخوانید.] (6) و درباره آن چه از پاکی و نماز به جوارح انسان، فرض و واجب ساخت - و این از زمانی است که؛ خداى عزّوجّل پیامبرش را از بيت المقدس به كعبه، إنصراف داد - فرمود:
[او ممکن نیست! که خدا، ایمان شما را ضایع کند؛ البته خدا به مردم رؤوف و رحیم است.] (7)
ص: 165
نماز را ایمان نامید.
پس: کسی که به دیدار خدای عزّوجلّ! نائل شد! در حالی که؛ حافظ جوارحش بود، و فرائض و حقوقی را که؛ خدا، به هر عضوش محول ساخته، ايفا نمود، خدا را در استكمال إيمانش ملاقات کرد. و او، از اهل بهشت است. و کسی که؛ در قسمتی از آن، خیانت ورزید! یا از آن چه که خدا، دربارة آن ها دستور داد. تجاوز کرد! [ناقص الإيمان]، به ديدار حق، نائل شد.»
أبو عمرو افزود: «گفتم؛ تحقيقاً؛ نقصان إيمان و تمام شدنش را فهمیدم، افزونیش از کجا آمد!؟ إظهار داشت؛ گفتار خدای عزّوجّل! (که می فرماید):
[و اگر؛ چنان چه سوره ای نازل شد، از آن ها فردی است که می گوید : این، کدام یک از شما را - از حیث إيمان - فزونی داد!؟
(در جواب شان بگو:) اما کسانی که ایمان دارند. آن ها - را از حیث ایمان - فزونی داد؛ و آن ها در پی مژده اند!. و امّا؛ کسانی که در دلشان ناخوشی و مرض است،آن ها را - پلیدی بر پلیدی - افزود!] (1) و فرمود:
[ما، قصة خبر شان را بر تو - به حق - گوئیم:البتّه! آن ها جوان مردانی بودند! که پروردگار خویش ایمان داشتند! و آن ها را از حیث هدایت، فزونی دادیم.](2)
و اگر همه اش - بی کم و زیاد - یکی بود، برای هیچ کدامشان نسبت به دیگری، فضل و برتری نبود! و قطعاً: نعمت ها در آن بالسَویّه بود! و مردم، مساوی یک دیگر بودند، و برتری از بین می رفت! ولیکن؛ به [تمام بودنِ إيمان]، مؤمنين، داخل بهشت گردیدند! و با [فُزونی إیمان]، مؤمنین - نزد خدا - به درجات (مختلف)، برتری جستند؟. و به [نقصان إيمان]، أهل تفريط، به آتش رفتند!»
ص: 166
کلینی در کافی - جلد 2 :60 از محمّد بن یحیی، از أحمد بن محمّد بن عیسی، از إین محبوب، از داوود رقّی، از أبو عبيدة حذاء، از امام باقر عليه السّلام، از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده که؛ خدای عزّوجّل فرمود:
«به راستی؛ از بندگان مؤمنم بندگانی اند که؛ امر دین آن ها، برايشان إصلاح نمی شود! جز به (ثروت و) بی نیازی و وسعت زندگی و تندرستی! بدین جهت، آن ها را به (ثروت و) بی نیازی و وسعت زندگی و تندرستی! آزمایش می کنم، و أمر دین شان - خواه ناخواه - إصلاح می شود.
والبتّه! از بندگان مؤمنم بندگانی اند که؛ امر دین آن ها ، بر ایشان إصلاح نمی شود ! جز به فقر و فاقه و زمین گیری و ناخوشی بدن آنان! بدین جهت؛ آن ها را به فقر و فاقه و زمین گیری و ناخوشی، گرفتار می سازم. و أمر دین شان - خواه ناخواه - اصلاح می گردد. و من می دانم که؛ امر دین بندگان مؤمنم، با چه إصلاح می شود.
و به راستی که! از بندگان مؤمنم هر آینه؛ فردی است، که در عبادت، من، کوشا است! و از خواب ناز! و رختخواب گرم و نرمش ! - شب ها - بتهجّد من بر می خیزد! و خودش را در بندگیم به رنج و تعب می اندازد! آن گاه؛ یک شب، دو شب، بر چشم او، خواب (شیرین)، مسلّط کنم؛ - به خاطر نظری که بر او دارم! و برای نگهداری و إبقايش! - نتيجةً: می خوابد و صبح بر می خیزد! در حالی که؛ به خویشتن، غضبناک و ملامت گر است! و اگر؛ بین او و آن چه از بندگیم اراده می کند، آزاد بگذارم، از آن، خودپسندی و عُجب و شگفتی؛ بر او وارد می شود. و عجب، او را به غرور و خودباختگی به أعمالش می کشاند. و از آن، به خاطِر پسنِد اعمال و از خود راضی بودنش، به خوی زشتی می گراید! که نابودیش در او است!. حتّی؛ گمان می کند که حقیقه؛ به عبادت کنندگان، فائق آمده! و در بندگیش از حدّ و مرزِ کوتاهی و تقصیر، گذشته! آن گاه؛ از من، دور می شود، و به گمانش به من، تقرّب پیدا کرده است.
پس: عاملین، بر اعمالی که از آنان - برای ثوابم - سر می زند، تکیه نکنند. و البتّه؛ آن ها هر چند کوشش کنند؛ و خود را به رنج افکنند و عمرشان را در عبادتم فانی کنند![ در آن چه که ؛نزد من، از کرامت و نعیم بهشتم می خواهند و درجات عالی بلندپایه؛ در جوارم می طلبند] مقصّرند! و بکنه بندگیم [در عبادتشان] نارسا!. ولیکن؛ برحمتم، بایستی وثوق و اطمینان پیدا کنند، و بفضل و عنایتم، بایستی مسرور و خوشحال باشند! و به جانب حُسن ظنّ و خوش گمانی به من! بایستی مطمئن و دل آرام گردند. البتّه؛ رحمتم در آن لحظه، آن ها را دریابد؛ و از جانب من، بجنّت رضوانم برساند! و آمرزشم به آن ها، لباسِ گذشتِ مرا بپوشاند!. و يقيناً؛ من، منم؛ الّله و رحمنِ و رحیم! و بآن، خود را مسمی کرده ام.
ص: 167
طبرسی در احتجاج - جلد 2 : 69 روایت کرده [و مجلسی در بحار، جلد 29:3 از او آورده است] که هشام بن حکم گفت:
«از سؤال زندیقی که؛ حضور إمام صادق عليه السّلام آمد، این بود که گفت: چه دلیل بر (وجود) صانع جهان داری؟
إمام صادق علیه السّلام فرمود: وجود أشياء و مصنوعات، که دلالت دارد آن ها را صانع شان به وجود آورده. آیا نمی بینی که هر گاه؛ تو به یک بنای ساخته شدة بر افراشته ای نگاه کنی، می دانی که بنا کننده ای دارد - اگرچه بانی را ندیده و مشاهده نکرده ای! -
گفت: او کیست؟ فرمود: و او شیئی است به خلاف اشیاء! از این که گفتم [ شیء]، باثباتش برگرد! و این که او، شیئی است به حقیقت شیئیت! جز این که او، جسم و صورت و محسوس نیست! و با حواسّ پنج گانه، درک نشود! اوهام، او را در نیابند !و گذشتِ (قرون و اعصار و) دهور، از او! نگاهند! و زمان، تغییرش ندهد!.
سائل گفت: البتّه ما، در واهمه، به جز مخلوقی نمی یابیم!.
إمام صادق علیه السّلام فرمود: اگر آن، چنین بود که می گویی، یکتاپرستی از ما، (جدّا) مرتفع بود. چون به راستی ما، مکلّف نشدیم که به غیر موهوم، معتقد شویم، ولیکن ما قائلیم: هر موهومی که با حواسّ، ادراک شود و حواسّ آن را به طور ممثَّل، محدود کند، آن مخلوق است. و از اثباتِ این مطلب، چاره ای نیست! که؛ صانع (و خالق) أشياء را بایستی؛ از دو جهتِ مذموم، بر کنار بدانی:
یکی [نفی] ، آن گاه که نفی، همان إبطال وعدم باشد.
و دیگری [تشبیه] به صفت آفریدگان، به نحوی که در تألیف و ترکیب، نمایان است.
از اثبات صانع برای وجود مصنوعات و اضطرارشان باو، چاره ای نبوده که؛ مصنوع اند و صانع شان غیر آن ها است. نه مانندشان، زیرا اگر در ظاهرِ تألیف و ترکیب و جریان حدوثشان [بعد از این که نبودند] و تنقّل شان از خُردی به کلان! و سیاهی به سفیدی! و نیرو به ضعف! و حالات موجود، همانند و شبیه آنان بود، ما را نیازی به تفسيرشان برای ثبات و وجودشان نبود.
سائل گفت: پس؛ تو محدودش کردی! چون، به إثبات وجودش پرداختی!إمام صادق علیه السّلام فرمود: محدودش نکردم، بلکه؛ اثباتش کردم، چون؛ بين إثبات و نفی،(دِگر) منزلی نبود.
سائل گفت: پس؛ گفتار او به چه معنا است؟ (که فرمود:):
ص: 168
[خدای رحمان، بر عرش (خود) إستيلا و غلبه یافت!] (1)
إمام صادق عليه السّلام فرمود: بآن، توصیف خویش کرده. و این چنین، او بر عرش (عالم وجود،) مستولی و غالب است و از خلقش دور!. بی آن که؛ عرش (هستی) تاحامل او باشد و محلّی برای او!. ولی کن ما، قائلیم که او، نگهدار و حامل عرش است. و آن چه در این باره گفت، ما قائلیم، فرمود:
[کرسی او به آسمان ها و زمین، وسعت گرفته است.](2)
از عرش و کرسی، آن چه او تثبیت فرموده، تثبیتش کردیم. و این که؛ عرش و کرسی، حاوی او باشد؛ و او نیازمند مکان یا محتاج چیزی از آفریده اش باشد، تفیش کردیم. بلکه؛ آفریدگان، نیازمند وی اند. سائل گفت: پس؛ چه فرقی است بین این که دست خود، طرف آسمان، بلند کنید! یا طرف زمین، پائین آورید؟
إمام صادق عليه السّلام فرمود: آن در علم و إحاطه و قدرتش یک سان است. ولیکن؛ به أولیاء، و بندگانش دستور فرموده که؛ دست شان به سوی آسمان - به طرف عرش او - بلند کنند، چون که؛ او را معدن رزق و روزی قرار داد. پس؛ آن چه قرآن و اخبار پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله، تثبیتش فرموده، ما تثبیت کردیم، جائی که فرمود: [دست هاي آن را به طرف خدا بلند کنید.] و این، فرقه های امَت را - تماماً - گِرد هم آوَرَد.
ص: 169
مرحوم صدوق در توحید: 102 آورده است که؛ مرحوم محمّد بن حسن بن أحمد بن ولید، از محمّد بن حسن صفّار، از عبّاس بن معروف. از ابن أبي نجران، از حماد بن عثمان، از قول عبد الرّحيم قصير گفت:
«درباره مسائلی، با دست عبدالملک بن أعين، بإمام صادق عليه السّلام نوشتم، از جمله این که: از خدای عزّوجّل! مرا آگاه کن، آیا؛ به صورت و نقشه برداری، توصیف می گردد؟. فدایت شوم! اگر صلاح بدانید؛ مذهب درست یکتا پرستی را بر من بنویسید.
آن بزرگ وار، با دست عبدالملک بن اعین نوشت:
رحمت خدا بر تو! از توحید و روش افراد پیش از خود، پرسیدی. بنابراین؛ خدائی که؛ همانندش چیزی نیست (از این گونه اوصاف و انگاره ها منّزه و) برتر است! و او شنوا و بینا است!. از آن چه توصیف کنندگان، به توصيف خدای تبارک و تعالی! پردازند و تشبیه کنندگان - از روی تهمت و افترا - به خلقش تشبیه کنند، منزّه و برتر است!.
و رحمت خدا بر تو! بدان! که مذهب درست در یکتاپرستی، چیزی است که؛ قرآن، از صفات خدای عزّوجّل! با آن نازل شده پس؛ بطلان و تشبیه - هر دو - را از آستان قدس الّهی، دور بدان! از این رو؛ [نفی و تشبیه ]. مردود است.
او است، خدای ثابت موجود!. خدا، از آن چه توصیف کنندگان، و صفش کنند برتر است. و از قرآن، پا فراتر مگذار! که بعد از بیان (و هدایت)، گم راه می شوی!»
و کلینی، آن را در کافی - جلد 1 : 100، روایت کرده است.
ص: 170
أمير المؤمنين علیه السّلام در این خطبه، آغاز خلق آسمان و زمین و آفرینش آدم و پیامبران را یادآوری فرمود، و ما از این خطبه، آن چه ویژه توحید است - که استاد و مربّی ما، پدر بزرگ وارم قدّس سره! در مباحتش بدان استدلال کرده - مندرج می سازیم:
إمام فرمود:
حمد و ستایش، مخصوص خداوندی است که؛ تمام گویندگان بمدح و ثنایش نمی رسند! و شمارش گران و حساب گران، نعمت های او را احصا نتوانند! و کوشش کنندگان، حق او را ادا نکنند!. خدائی كه؛ نهايت أفكار (ژرف اندیش)، در کش ننمایند! و زیرکی های غوّاص (معانی) با و نائل نگردند!. خدائی که؛ برای صفتش حدّ معيّن و محدود! و أوصاف (جمال متغيّرى) موجود نیست! و زمان معدودي و أجل معدودی نی!. آفریدگان را به توانائی و توانش بیافرید! و بادها را به رحمت خویش، پراکنده ساخت! و جنبش و اضطراب زمین را به صخره ها، میخ کوب و استوار نمود!.
سر آغاز دین، معرفت او است. و کمال معرفتش، تصدیق باو است. و کمال تصدیقش، توحید او است. و کمال توحيدش، إخلاص باو است. و کمال إخلاص باو، نفی صفات از او است. به گواهی هر صفتی که خود، غیر موصوف است. و گواهی هر موصوفی که خود، غیر صفت است. پس؛ هر که خدا را توصیف نمود - خدائی که منزّه از این توصیف است! - حقاً برایش همتا قرار داد! و هر که؛ برای او، همتا قرار داد! تحقیقا! دوگانه اش شناخت!. و کسی که او را، به دوگانگی شناخت، قطعاً تجزیه اش کرد!. و هر که او را، تجزیه کند. تحقيقاً؛ باو جاهل است!. و هر که با و جاهل شد، حقیقةً؛ باو اشاره نمود! و هر که باو اشاره نمود، تحقیقاً محدودش ساخته!. و هر که محدودش ساخت، حقیقةً؛ او را به شماره در آورد!. و هر که بگوید: در چیست؟ حقیقةً؛ او را در ضمن چیزی آورد!. و هر که بگوید: بر چیست؟ تحقیقاً؛ از او تهی دانست!. بوده است، نه از حدت و پیدایش!. موجود است، نه از عدم، (سابقه عدم برایش نیست)!. با هر چیزی است، نه این که؛ قرین باشد! و غیر هر چیزی است، نه این که؛ از آن، بی گانه و بر کنار باشد!. فاعل است، نه به معنی حرکات و آلت!. بینا است، درآن مقام که؛ از آفریدگان او، (قابل دیدن و) منظور
نظر نبود!. یکتا و یگانه است، چون که؛ هیچ دلارامی نبود، که باو مأنوس شود! و از فقدانش به ترس و وحشت نیفتد!. آفرینش را به طرز خاصّی! ایجاد کرد، و به طرز خاصّی! آغاز نمود، بی آن که؛ اندیشه ای به کار برد! و بی آن که؛ از تجربه ای استفاده نماید! و بی آن که؛ حرکتی را احداث کند!. و بی اهتمام نفسی که در آن مضطرب و نگران شود!. اشیاء را به وقت مناسب شان موکول ساخت! و بين (أوضاع) مختلف شان سازش داد!. و غرائز آن ها را به سرشت! و أشباح آنان را ملازمشان گردانید در حالی که؛ قبل از
ص: 171
شروع شان به آن ها دانا بود! و به حدود و إنتهاي شان محيط؛ و به قرائن و اطراف شان عارف!.
آن گاه ؛ خدا _که منزّه از توصیف است ! _جوّ گوناگون را از هم گشود و کرانه ها و بالاترین فراز هوا را شکافت! و در آن، آبی که امواج متلاطمش روی هم می غلطید، جاری ساخت! آن را بر پشتِ طوفانی شدید و پرصدا بر نشاند! و پس از آن، باد را به بازگرداندنش فرمان داد. و آن را به نگهداریش چیره! و به حدّ و مرزش مقرون ساخت. هوا، از زیر باد، از هم باز شد! و آب، از فوق آن، در جهش و حرکت!.
آن گاه؛ خدا - که منزّه از توصیف است! - بادی پدید آورد. [آن چنان بادی که: وزیدنش باردار نکند] و ماندنش را (در این حال) با دوام گردانید! و وزیدنش را تند و قوی کرد! و مرکز نشو و نمای آن را دور ساخت. و به تحریک و زیر و رو کردن آب زخّار (1) و بر انگیختن موج دریاها فرمانش داد!. و آن را، همانند مشک (دوغ و آب) به هم زد! و شدیداً بآن وزيد؛ همچون وزیدنش بفضا - که اولش را بآخر آن، و ساکنش را به متحرک و مواج آن، باز گرداند - تا این که؛ موجش ارتفاع گرفت! و قسمت متراکمش کف کرد!(و کف را به خارج پرتاب کرد)! و آن را در هوای باز و جوّ باز وسیع، بالا برد و از آن کف، (خداوندگار)، هفت آسمان را تسویه کرد. پائین ترین آسمان را موجی مهار شده، و بالاترینش را سقفی محفوظ با قامتی، بلند، قرار داد! بی آن که؛ ستونی نگاهش دارد و میخ و بندی نظمش دهد!.
آن گاه؛ بزیب و زیور ستارگان! و نور و ضیاء نور افکن ها مزیّنش فرمود. و در آن، چراغ نور افشان (خورشید) و ماه درخشان را جاری ساخت؛ - در مداری دایره وار! و سقفی در سیر! و لوحی متحّرک -
آن گاه؛آسمان ها ی زیرین را از هم گشود. و آن ها را از انواع فرشتگان خود، مالامال! پر نمود. گروهی از آن ها در حال سجده اند، به رکوع نمی روند. و (برخی) در رکوع اند و بر پا نمی شوند!. و (گروهی) در صف اند، این حالشان از بین نمی رود!. و( برخی) تسبیح گوی اند؛ و خسته نمی شوند!.آن ها را خواب چشمان! و سهو عقول! و سستی ابدان؛ و غفلت نسیان؛ فرا نمی گیرد. از آن ها؛ گروهی آمین وحی پروردگارند! و لسانی به سوی او!. و بحکم و فرمانش در رفت و آمدند. و از آن ها؛ گروهی پایشان در زمین های زیرین، ثابت است! و گردنشان از آسمان زَبَرین در گذشته! و ارکان شان از اقطار جهان، بیرون است. و دوش آن ها؛ مناسب و همسانِ پایه های عرش الهّی است!. در مقابل عرش او، دیده بزیر افکنده! و زیر آن، پروبال خود را بهم پیچیده اند. بین این فرشتگان و زیر دستشان، حجاب های عزّت و پرده های قدرت، زده شده! پروردگار شان را در وهم (خیال) به تصوير نیاورند! و صفات و مَنِش آفریدگان را بر او، جاری نسازند! و به أماکن، و أمثال، به او اشاره ندارند.
نهج البلاغه: جلد 1 : 20 تا 27
و حديث إمام رضا علیه السّلام، که مرحوم کلینی در کافی - جلد 1 : 140 - روایت کرده، و صدوق، در توحید: 56 آورده. به همین معنی است. فرمود:
مرحوم علّى بن أحمد بن محمّد بن عمران، دقّاق، از محمّد بن أبو عبد اللّه كوفي، از محمّد بن إسماعيل برمکی، از علّی بن عبّاس، از جعفر بن محمّد أشعری، از فتح بن یزید جرجانی آورده که؛
« بأبو الحسن - علّي بن موسى الرّضا عليهما السلام - نوشتم و از او در توحید، مسأله ای پرسیدم. با
ص: 172
خط شریفش به من نوشت؛ [جعفر گفت: البته فتح بن یزید، نامه را برایم فرستاد و خواندم. به خط إمام علیه السّلام (چنین) بود]:
﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾
حمد و ستایش! مخصوص خداوندی است که؛ به بندگان الهام بخش حمد و ثنا است!. و آفریننده سرشت آن ها است بر اساس معرفت ربوبیتش به آفرینش خود، دال بر وجود خویشتن است. و با حدوث خلقش دلالت بر ازلیت خویش دارد و به أشباهشان حاکی است که؛ برای او، شبهی نیست.
خدائی که بر توانائیش به آیات و نشانه های خود إستشهاد می کند و ذات او از صفات، و رؤیت او از دیدگاه بصر، إمتناع دارد. و إحاطه به آستان قدس او، از دسترس أوهام به دور است!. مدتی برای [بودنش] نیست! و غایتی برای بقایش نی، مشاعر، او را فرا نگیرد. و حجاب، او را نپوشاند. پس؛ حجاب، بین او و خلق او است! [زیرا؛ آن چه در ذات آن ها، إمکان دارد! در ذات او، ممتنع است!. و آن چه که؛ ذات او، از آن إمتناع دارد، برای ذات آنان ممکن است!. و به خاطر إفتراق صانع و مصنوع، و ربّ و مربوب، و حاد و محدود!].
[یکتا] است نه بر أساس تأویل: عدد خالق، است نه به معنی حرکت شنوا است، نه با وسیله، بینا است. نه با تفریق و جدائی ابزار. شاهد است نه با تماس گرفتن(هم دیگر) بر کنار است، نه بزائل شدن مسافت باطن است، نه با پوشش و إستتار. ظاهر است. نه بر محاذي أشياء.
خدائی که حقيقةً؛ بصيرت ها و چشم نقاد و تیزبین، در برابر کنهش نابه کار است! و وجودش از جولان أوهام و دست اندازیش بسی دور!
سر آغاز، دیانت، شناسائی و معرفت او است. و کمال معرفت، توحید او است. و کمال توحید، نفی صفات از او است [به گواهی هر صفتی که خود، غیر موصوف است و گواهي موصوف، که خود، غیر صفت است. و گواهی هر دو [با هم] بر خودشان - با دلیل و برهان - که ازل، ممتنع از صفت است.]
پس آن که خدا را توصیف کرد تحقیقاً محدودش ساخت و هر که محدودش ساخت. تحقیقاً؛ او را به شماره در آورد. و کسی که او را به شماره در آورد، تحقیقاً؛ أزليت او را باطل کرد. و هر که بگوید: چگونه است؟ در پی وصف او است و هر که بگوید: بر چیست؟ تحقیقاً بارش کرده و کسی که بگوید: کجا است؟ تحقیقاً؛ از او، تهی برنداشت. و هر که بگوید: بر چیست؟ قطعاً او را در [زمان]، قرار داده.
عالمی است. آن گاه که [معلومی] نیست!. و خالقی است آن گاه که [مخلوقی] نیست!. و پروردگاری است. آن گاه که [مربوبی] نیست! و الهی است. آن گاه که [شیدائی] نیست و این چنین، پروردگار ما، توصیف گردد! و او بالاتر از وصف توصیف گران است!.»
ص: 173
صدوق در توحید؛ 250 روایت کرده که؛
محمّد بن على ما جيلویه رضی الله عنه، از عمویش - محمّد بن أبو القاسم - از أبو سمينه [محمد بن علی صیرفی]، از محمّد بن عبدالله خراسانی [خادم حضرت رضا علیه السّلام] آورده است که:
«مردی از زندیق ها به حضرت رضا علیه السّلام وارد شد. و نزدش جماعتی بودند. حضرت به او فرمود: ای مرد! چه نظر داری اگر قول، قول شما درحال آن که چنان نیست که شما می گوئید - آیا؛ ما و شما یک سان نیستیم!؟ و هر چه نماز می خوانیم و روزه می گیریم و زکات می دهیم و إقرار می کنیم، به ما زیان نرساند!.
زندیق، ساکت شد!. أبو الحسن علیه السّلام، فرمود: و اگر قول، قول ما باشد - و حال آن که؛ همین طور است که ما می گوئیم -آیا؛ شما هلاک نشدید و ما رستگار!؟
گفت: رحمت خدا بر تو! پس؛ برایم وجدانی کن! که او چگونه است؟ و کجا است؟ فرمود: وای بر تو! البتّه آن چه که بآن (ذهنت) رفت، غلط است! او[ جا و کجا] را به وجود آورد؛ و بود، در حالی که [جا و کجا] نبود. و او [چگونگی] را آفرید! و بود. در حالی که [چگونگی] نبود. و به [چگونگی و کجا بودن] شناخته نگردد! و به حسّی درک نشود و به چیزی مقایسه نگردد!.
زندیق گفت: پس، در این صورت، یقیناً؛ او چیزی نیست! چون با حسیّ از حواسّ درک نشده است. أبو الحسن علیه السّلام فرمود: وای بر تو، هنگامی که؛ حواس تو، از ادراکش عاجز شد، ربوبیت او را إنکار کردی؟ و حال آن که: ما (چنینیم) هرگاه؛ حواسّ ما، از إدراكش عاجز شد! یقین کنیم که او پروردگار ما است - به خلاف أشياء (ديگر) -
گفت: پس مرا با خبر کن کی بود؟ فرمود: مرا با خبر کن، کي نبود! تا خبر دارت کنم، کي بود!. گفت: او، چه دلیلی است!؟
فرمود: البّته! من، وقتی به جسدم نگاه کردم در آن کم و زیادی! در عرض و طول، و برطرف کردن ناملایم از آن، و جلب سودش، برایم ممکن نشد؛ دانستم که؛ برای این بنا کننده ای است باو اقرار کردم. به اضافه؛ می بینم؛ گردش فلک - که به قدرت او است - و إیجاد ابر! و تحریک باد! و جریان خورشید و ماه و ستارگان! و دیگر آیات [که عجیب و متقن است!] دانستم که: برای این، تقدیر کننده و ایجاد کننده ای است!.
گفت: برای چه: خود را در حجاب، افکنده است؟
ص: 174
فرمود: البتّه؛ پوشش و حجاب، از خلق است - به علّت زیادی گناه شان! - و امّا او، چیز پنهانی! در سراسر شب و روز، بر او مخفی نیست!.
گفت: پس چرا حسّ بینائی، در کش نمی کند ؟
فرمود: به علّت فرق بین او و خلقش! که حسّ بینائی آن ها و دیگر موجودات، آن ها را درک می کنند . آن گاه ؛ او، اجّل! و برتر از اینست که؛ چشمی، بدرکِ او نائل شود! يا وَهمی، باو احاطه کند! یا عقلی، او را بضابطه آوَرَد.
گفت: پس؛ حدّ او را برایم مشخَص کن!فرمود: برایش حدّ و اندازه نیست. گفت: برای چه؟
فرمود: برای این که هر محدودی به [اندازه ای] منتهی می گردد، و هر گاه: اندازه، پیش آید؛ [زیاد شدن] پیش آمده! و هرگاه؛ زیادتی رخ داد، نقصان پیش آمده! و او نامحدود است! نه کم شود، نه زیاد! تجزیه نپذیرد! و بوهم (و خیال)، نگنجد!.
گفت: مرا از گفتارتان که [خدا، لطیف و بینا و دانا و حکیم و شنوا است]. آگاه کن! آیا غیر از این است که؛ شنوا، باگوشِ (خود) شنوا است؟ و بینا با چشمِ (خود) بینا است؟ و لطیف، با کارِ دو دستِ (خویش) لطیف است؟ و حکیم، با صنعتی (که از او سر زند) حکیم است؟.
إمام عليه السّلام فرمود: البتّه؛ لطيف، از ما (مخلوقات)، در حدّ (کار و) صنعت است. مگر ندیدی که؛ فردی چیزی برگیرد؛ و در إتخاذش ظرافت و باریک بینی، به کار بَرَد! و گفته می شود که: فلانی چه اندازه، ریزه کاری و لطافت بکار برده! پس (با این حال)؛ چه گونه به خالق جلیل و بزرگ وار، [لطیف] ، گفته نشود!؟ هنگامی که؛ آفریدگانی لطیف و جلیل، آفرید!؟ و در حیوان، روان و ارواحی ترکیب نمود و هر جنسی را - صورة - متباین از جنسش بیا آفرید! که برخی شبیه برخی نیست! و هر کدام، از جانبِ خالق لطیف و ذرّه پرور و آگاه؛ - از لحاظ ترکیب صورتش - بر او، لطف و عنایتی است!.
آن گاه؛ درختان و ثمراتِ پاکیزة خوراکی! و غیر خوراکی آن ها را در نظر آوردیم! و گفتیم که: خالق ما.
لطیف و ذرّه پرور است! نه مانند ریزه کاری و دقّت مخلوقات او - در کار و صنعتشان - و گفتیم که: او شنوا است؛ چون که؛ أصوات آفریدگانش (همواره) از عرش تا زمین؛ - در خشکی و دریا! ریز و درشت! - بر او پنهان نیست!. و زبان شان بر او مشتبه نگردد!. در این جا گفتیم که: او شنوا است؛ [نه با گوش].
و گفتیم که؛ او بینا است! نه با چشم!. زیرا؛ اثر ذرّه سیاه را در شب تاریک، بر سنگ سیاه، می نگرد! و حرکت مورچه را در شب ظلمانی. می بیند ! و مضارّ و منافع و اثر جفت گیری و اولاد و نسلش را می نگرد!. در این جا گفتیم که؛ او بینا است، نه مانند بینش آفریدگان خویش!.»
راوی گفت: « قدم از قدم بر نداشت، تا این که مسلمان شد.»
ص: 175
شیخ صدوق، در توحید: 76 آورده است که: مرحوم پدرم و عبدالواحد بن محمّد بن عبدوس عطار: گفتند علی بن محمّد بن قتیبه، از فضل بن شاذان، روایت می کند که: محمّد بن أبي عمیر گفت:
«بر آقایم موسی بن جعفر عليهما السّلام وارد شدم و به او گفتم: یا بن رسول الله! مرا توحید، بیاموز! فرمود: اى أبا محمّد! در توحید، از آن چه خداي تعالی! در کتابش یاد آور شده، تجاوز مکن، که هلاک می شوی. و بدان! که خدای تعالى واحد و [أحد] وصمد است زائیده نشد، که ارث بگذارد! و زائیده نشد، که مشارکتی در بین باشد. و صاحب و فرزند و شریکی نگرفت!. و او زنده ای است که مرگ و میر ندارد. و توانائی است که عاجز نشود. و قاهری است که مغلوب نگردد. و بردباری است که شتاب نکند. و دائمی است که از بین نرود. و باقی است که فانی نشود. و ثابتی است که زائل نگردد. و بی نیازی است که بر او، تهی دستی، راه ندارد. و عزیزی است که خوار نشود. و عالمی است که نادان نگردد. و عدلی است که ستم نکند. و بخشنده ای است که بخل نورزد.
و او، موجودی است که خردها اندازه اش نگیرد! و أوهام بر او واقع نشود! و أقطار به او إحاطه نکنند! و مکان، او را در بر نگیرد! و بینش و دیده ها، در کش ننماید! و او بینش ها را درک کند! و او لطیف و ذره پرور و آگاه است! و همانندش چیزی نیست! و او شنوا و بینا است.
[از نجوی، سه نفر نباشد. جز، این که او چهارمی آن ها است. و پنج نفر نباشد، جز این که او، ششمی آن ها است. و نه کم تر از آن و نه بیش تر! جز این که هر جا باشند - او- با آن ها است.] (1)
و او، أوّلى است که قبلش چیزی نیست! و آخری است، که بعدش چیزی نی!. و و، قدیم است و ما سوای او، مخلوق و حادث. از صفات آفریدگان، لذت منزّه و برتر است! برتری فراوان - علوّا کبیراً -
و مجلسی در بحار جلد 3 :262 از [فقه الرّضا (علیه السّلام)] آورده (ودر آن جا) گفته: «و از عالم علیه السّلام روایت می کنم - و از چیزی از صفات، از او پرسیدم - فرمود: از آن چه در قرآن است تجاوز مکن.»
ص: 176
مجلسی در بحار، جلد 3 : 287 آورده که: علیّ بن الحسین، از هارون بن موسی، از محمّد بن همام، از حمیری، از عمر بن علىّ العبیدی، از داوود بن کثیر رقّی، روایت کرده است که؛ یونس بن ظبیان گفت:
«بر إمام صادق عليه السّلام وارد شدم و گفتم: يا بن رسول الله! من بر مالک و أصحابش، در آمدم و شنیدم؛ بعضی از آنان می گوید: [البتّه؛ برای خدا، صورتی است مانند صورت ها!]
و برخی اظهار می کند: [دارای دو دست است!] و بر این عقیده، به فرمایش خدای تعالی دلیل، می آورند که فرمود: ﴿بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ﴾ (1) و برخی از آن ها می گوید: [او، مانند جوان سی ساله است!] در این باره چه می فرمائید؟ يابن رسول الله! » يونس گفت: «آن بزرگ وار، تکیه داده بود، در این موقع صاف نشست و فرمود: [ ای خدا! بخششت! بخششت!] آن گاه فرمود: ای یونس! هر که گمان کند که؛ برای خدا، صورتی مانند صورت ها است! تحقیقاً؛ مشرک شده! و هر که گمان کند که؛ برای خدا، جوارحی است. چون جوارح آفریدگان! او، به خدا، کافر است. بنابراین؛ گواهی اش را قبول نکنید! و ذبیحه او را نخورید.
خدا منزّه و برتر است! از آن چه تشبیه کنندگان به صفت،آفریدگان و صفش کنند!. صورت و وجه خدا، أنبياء و اولیای او است (2)
و این که فرمود: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ﴾، [ید] به معنی قدرت است، مانند این که فرمود: ﴿وَأَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ﴾ (3) پس هر که گمان کند که؛ خدا در چیزی است! یا بر چیزی است! یا از چیزی به چیزی محول شود! یا از او، چیزی خالی است! یا چیزی به او إشتغال دارد! تحقیقاً؛ به صفت آفریدگان او را توصیف کرده!! و خدا، خالق هر چیز است. با قیاس، مقایسه نشود! و به مردم شباهتی ندارد! از او، مکانی خالی نیست! و او را جایی فرا نگرفته! در دو ریش نزدیک است! و در نزدیکیش دور!. آن، [خدا]، پروردگار ما است! هیچ معبودی، جز او نیست!. پس؛ هر که اراده خدا کند، و بدین صفت، او را دوست بدارد، او، از موحدّین است. و هر که؛ به غیر این صفت، او را دوست بدارد، خداوند، از او بیزار است! و ما (هم) از او بیزار!»
ص: 177
از محمّد بن یحیی، از محمّد بن الحسین، از إبن أبی عمیر، از هشام بن سالم، از محمّد بن مسلم، روایت است که؛
شنیدم إمام باقر علیه السّلام، می فرماید: خدای عزّوجّل! بود و غیر او چیزی نبود! (هست و غیر او چیزی نیست!) و پیوسته؛ به آن چه تکوّن و هستی یابد، عالم است. بنابراین؛ علمش باو - قبل از بودنش - چون علمش باو، بعد از بودن او است.»
أصول كافى، جلد 1، صفحه 107 و توحید صدوق، صفحه 145. از محمّد بن یحیی، از سعد بن عبدالله از محمّد بن عیسی، از أیوب بن نوح، روایت است که؛ بأبو الحسن نوشت، درباره خدای عزّوجلّ! بپرسد که؛ آیا به أشیاء [قبل از این که آن ها را بیافریند و مکوّن سازد] علم و( آگاهی) داشت؟ یا بآن، علم (و آگاهی) نداشت؟ تا این که ؛ آن ها را آفرید و خلق و تكوين شان را إراده کرد و نتیجةً؛ [به آن چه آفرید - نزد آن چه آفرید - و به آن چه مکوّن ساخت. نزد آن چه مکوّن ساخت] علم و (آگاهی) یافت؟
(آن حضرت) توقیعی بخطّ شریف خود، نگاشت: «پیوسته؛ [خدا] به أشياء - قبل از آفرینش آن ها - عالم و آگاه است؛ مانند علم او به أشياء، بعد از آفرینش آنان.»
أصول کافی، جلد 1 : 107 و توحید صدوق، صفحه 145.
شیخ صدوق در ،توحید صفحه 134 روایت کرده است که:
«مرحوم پدرم گفت: سعد بن عبدالله، از ابراهيم بن هاشم، از إبن أبي عمير، از منصور بن حازم، به ما گفت که؛ به عرض إمام صادق علیه السّلام رساندم که؛ نظر شما چیست؟ آیا؛ آن چه [بود] و آن چه تا روز قیامت، تكوّن و هستی یابد، در علم خدا نبود؟
فرمود :آری! قبل از این که ؛ آسمان ها و زمین، بیافریند.»
و از او، در توحید، صفحه 135 روایت است که؛ مرحوم حسین بن أحمد بن إدریس؛ از پدرش، از محمّد بن أحمد بن يحيى بن عمران أشعری، از علىّ بن إسماعيل و إبراهيم بن هاشم - همگی - از صفوان بن یحیی، از منصور بن حازم آورده اند که:
«از إمام صادق علیه السّلام پرسیدم: آیا؛ امروز، چیزی هست که در علم خدای عزّوجلّ! نبوده؟ فرمود: نه! بلکه در علمش بود (و هست) - پیش از آن که آسمان ها و زمين، إيجاد كند -» و از او - هم چنین - در توحید: 136 روایت است که؛ عبدالله بن محمّد بن عبدالوهّاب گفت: أحمد بن فضل بن مغیره، از أبو نصر - منصور بن عبد الله - اصفهانی، از علیّ بن عبدالله، از حسین بن بشّار آورده که:
«از أبو الحسن - عليّ بن موسى الرّضا عليهما السّلام - پرسیدم: آیا؛ خدا، چیزی را که نبوده، می داند
ص: 178
که اگر بود، چه گونه می بود؟ یا این که؛ تنها چیزی را که تکّون و هستی یابد، می داند؟ فرمود: البتّه! خدای تعالی! او است که بأشياء - قبل از بودنشان - عالم است. خدای عزّوجّل! فرماید: ما، آن چه عمل می کردید، إستنساخ می نمودیم] (1)
و بأهل آتش فرمود: [و اگر باز گشتند، بآن چه از آن، نهی شدند، عودت کنند! و به راستی که آن ها - حقيقة! دروغگویند!] (2) - پس؛ تحقيقاً خدای عزّوجّل! دانست که؛ اگر آن ها را بر گرداند، بآن چه از او نهی شدند، عودت کنند!. و آن گاه که فرشتگان گفتند: [آیا در آن، کسی می گماری که؛ در آن، تباهی ببار آورد!؟ و خون ها بریزد!؟ و ما، به حمد و ستایشت تسبیح کنیم! و برایت تقدیس نمائيم!] (3) بأنها فرمود:
يقينا! من مي دانم آن چه را که نمی دانید] (4) بنابراین پیوسته خدای عزّوجّل! از قدیم، علمش بر أشياء (و موجودات) - قبل از این که آنان را بيافريند - سبقت گرفته است. فتبارك ربّنا تعالى! علوّاً كبيراً!.
أشياء (و موجودات،) بیافرید! و علمش بآنان - بآن چه خواست - بر آنان سبقت گرفت. این چنین، پیوسته - پروردگار ما - دانا و شنوا و بینا است!.»
و از او - هم چنین - در توحید: 136 روایت است که؛ علیّ بن عبدالله، از صفوان بن یحیی، از عبدالله بن مسکان، می آورد که:
«از امام صادق عليه السّلام درباره خدای تعالی! پرسیدم: آیا مکان را - قبل از این که بیافریند - می دانست!؟ یا این که علمش هنگام آفریدن و بعد از آفریدن او است!؟
فرمود: خدا، بالاتر و برتر است! بلکه دائماً به مكان - قبل از تکوین او - عالم است. مانند علمش باو، بعد از تکوین او و هم چنین؛ دانش و علم او، به تمام أشياء، مانند علم او به مکان است.»
ص: 179
از شیخ صدوق در توحید :60 روایت است که؛ مرحوم على بن أحمد بن محمّد بن عمران [دقاق]، از محمّد بن أبی عبدالله کوفی، از محمّد بن إسماعيل برمكی؛ از حسین بن حسن بن برده، از عباس بن عمرو فقمی، از أبو القاسم - إبراهيم بن محمّد - علوی، از فتح بن یزید جرجانی، آورده است که:
حضرت رضا علیه السّلام را در راه - هنگام مراجعه از مکه به خراسان - ملاقات کردم، و او به عراق می رفت. شنیدم می فرماید :
[هر که تقواي خدا را مراعات کند! در مصونیت و پرهیز، به سر برد! و هر که خدا را إطاعت کند، در إطاعت او باشند.]
مایل شدم که به او برسم. رسیدم و سلام کردم. جواب داد. آن گاه فرمود: ای فتح! هر که به رضایت خالق پردازد، بنا رضایتی آفریدگان، اهمیت ندهد!. و هر که آفریدگار را ناراضی کند. سزاوار است که خشم خلایق بر او مسلّط گردد.
و البتّه! آفریدگار، توصیف نشود، جز آن چه خود به وصف خودش پرداخته. و کسی که ؛ حواس از درک او، عاجز است؛ و أوهام از نیکش ناتوان! و خاطرات از تحدید! و دیدگان از إحاطه اش در مانده! وصفش چه گونه ممکن است!؟. أجل! و بزرگ تر از آن است که؛ واصفين، وصفش کنند! و بالاتر و برتر از آن است که؛ بنعت صفاتش پردازند!. در نزدیکیش دورو بر کنار است! و به دوری و بر کناریش نزدیک!. و او، در دورش نزدیک است! و در نزدیکیش دور! چگونگی را [چگونگی] داد! به او گفته نمی شود چه گونه است! ؟ و[ کجا بودن] را بیافرید، به او گفته نمی شود: کجا است!؟. در این صورت؛ او، إبداع کننده [چگونگی و کجا بودن] است.
ای فتح! هر جسمی به غذائی تغذیه شده! جز خالق روزی دهنده! که او به أجسام جسمیت داد. و او جسم و صورت نیست. تجزیه نشده و إنتها نپذیرفته و زیاد نشده و کم نگشته!. از ذاتِ آن چه مرکبّ ساخت مبرّا است - چیزی که؛ در ذات کسی که بآن جسمیت داد، ترکیب نمود!. و او، لطیف و آگاه و شنوا و بینا است! . واحد و [أحد]و صمد است. نزائیده و زائیده نشده! و برایش أحدى همتا نبود. إيجاد كننده اشیاء! و تجسّم دهنده أجسام و تصوير کننده صور است. اگر؛ چنان بود که [مشتبّهه] می گویند، خالق از مخلوق! و رازق از مرزوق! و موجد از موجود، شناخته نمی شد؛ اما؛ او است، ایجاد کننده. بین او و کسي که؛ جسم و صورتش داده و إیجادش کرده، فرق (بسیاری) است! زیر : چیزی مانند او نیست.
گفتم: خدا یکی است، و إنسان، یکی! پس؛ واقعاً! یگانگی خدا، إنسان، شبیه نیست؟ فرمود: چیز محالی گفتی! خدا، تو را ثابت قدم بدارد! منحصراً؛ تشبیه در معانی است. و امّا در أسماء، همه یکی است، و آن، دلالت بر مسمی است. و آن، چنین است که؛ اگر گفته شود: إنسان یکی است، با خبر می سازد که او، پیکر واحدی است؛ و دو پیکر نیست. و إنسان - خودش - یکی نیست، زیرا که أعضایش مختلف و
ص: 180
رنگش گوناگون و متعّدد است. و او، أجزاء مجزّا است! یک سان نیست. خونش سوای گوشت! و گوشتش سوای خون او است. و عصبش غير عروق او، و مويش غیر پوست او، و سیاهیش غیر سفیدی او است، و هم چنین؛ تمام خلایق دیگر.
پس انسان، در نام، [یکی] است! در معنی، [یکی] نیست. و خدا جلّ جلاله! یکتا و یگانه ای است! که یگانه ای جز او نیست. و در او، تفاوت و إختلاف و زیاد و نقصان نیست. و أما إنسان، مخلوق و مصنوع و [جمع و جور شده] است. و مرکبّ از (مواد و) أجزاء مختلف و جواهر گوناگون! جز این که - او - جمعاً - یک چیز است.
گفتم: این که فرمودید: [لطيف] ، برایم تفسیر کنید. البته! می دانم که؛ لطف او، خلاف لطف دیگران است - به خاطر فرق این دو لطف - جز این که من دوست دارم، برایم مشروحاً بیان کنید.
فرمود: ای فتح! گفتم [لطیف]، برای خلق لطيف! و علمش به چيز لطیف. آیا به أثر صنعش نمی نگری؟ در گیاه لطیف و غير لطيف؛ و خلق لطيف أجسام حیوان از پشه ریز و درشت و کوچک تر از آن! - موجودات ریزی که؛ دیده ها به روشنی آن را نیابد!. بلکه از خُردیش نرو ماده، و قدیم و نوزاد، تشخیص داده نشود!. و چون؛ خُردی آن را در لطافت و راهیابیش به جفت گیری! و گریز از مرگ! و گردآوری مصالحش در بیابان ها و کویر و گرداب دریاها و پوست درختان دیدیم! و فهماندن برخی از آن ها اندکی از سخن خویش را، ملاحظه کردیم! او آن چه از آن به فرزندانش می فهماند! و برای آنان غذا می برد، (همه را فهمیدیم!) آن گاه؛ رنگ آمیزی آنان - سرخی با زرد و سفیدی با قرمز- (مشاهده کردیم!) دانستیم که؛ خالق این آفریده ها [لطیف] است! و این که؛ هر سازنده ای صنعتش را از چیزی ساخته، و خدای خالق لطيف جلیل، آفرید و ساخت! (اما) نه از چیزی!.گفتم: فدایت گردم! و غیر از خالق جلیل، آفریننده دیگری است؟
فرمود: البتّه خدای تبارک و تعالی؛ می فرماید: ﴿تَبَارَکَ اَللّهُ أَحْسَنُ اَلْخالِقِینَ﴾ (1). و خبر داده که؛ در بندگانش آفرینندگانی است! از آن ها، عیسی بن مریم است که - به أذن خدا - از گل، هم چون؛ هیأت پرنده آفرید! و در آن بدمید و [به أذن خدا] پرنده شد. و سامری، گوساله ای - پیکری که صدای گوساله داشت - برایشان آفرید!.
گفتم: البتّه، عیسی، از گل، پرنده ای آفرید که، دلیل پیامبری بود! و سامری، گوساله ای - پیکری - برای نقض نبوت موسى عليه السّلام آفرید!. و آن را خدا خواست که چنین باشد؟ این - مسلماً - شگفت آور است؟!.
فرمود: وای بر تو! اى فتح؛ البتّه براى خدا، دو إراده و دو مشيّت است: إرادة حتم، وإرادة عزم. باز می دارد. [در حالی که او می خواهد !] و فرمان می دهد [در حالی که او نمی خواهد!] آیا ندیدی؛ که آدم و همسرش را از خوردن درخت، باز داشت! و او (خوردن) آن را خواست. و اگر نمی خواست، نمی خوردند! و اگر می خوردند، خواها نیشان بر مشیّت خدا، چیره می گشت!. و به إبراهیم فرمان داد که فرزندش - إسماعيل - را سر ببرد! و خواست که، او را سر نبرد! و اگر نمی خواست که سرش را نبرد، مشيت إبراهيم بر مشیّت خدای عزّوجّل! چیره می گشت!.
ص: 181
گفتم: از من گره گشودی؛ خدا گره گشای تو باشد!. جز این که گفتی: [شنوا، بينا] . شنوا با گوش؟ و بینا با چشم؟!
فرمود: او می شنود با آن چه می بیند!. و می بیند با آن چه می شنود!. بینا است! نه با چشم - مثل چشم آفریدگان - و شنوا است! نه مانند شنیدن شنوندگان! لیکن وقتی که؛ چیز پنهانی [از اثر ذرّه سیاه! بر سنگ سخت! در شب ظلمانی! زیر خاک و دریاها] بر او پوشیده نیست، گفتیم؛ [بینا] است! نه مانند چشم آفریدگان. و زمانی که؛ أنواع لغات و زبان ها بر او مشتبه نشد، و شنیدن از شنیدن دیگر، بازش نداشت، گفتیم: [شنوا] است! نه مثل شنیدن شنوندگان.
گفتم: فدایت گردم! مسأله ای باقی ماند. فرمود بیاور، خدا پدرت را بیامرزد!. گفتم: خدای قدیم، می داند چیزی که، نبود، اگر بود، چه گونه می بود؟ فرمود: وای بر تو:البتّه؛ مسائلت مشکل .است آیا نشنیدی، خدا می فرماید: [اگر معبودی - جز خدا - در آسمان و زمین بود! اين دو، فاسد می گردید.] (1) [و هر آینه؛ برخی از آن ها به برخی، برتری می حبستند.] (2) و خدای تعالی! گفتار أهل آتش را (چنین) بازگو می کند: [ما را بیرون بیاور تا عمل صالحی به جای آوریم؛ غیر آن چه به جا می آوردیم](3) و فرمود: [و اگر باز گشتند، به آن چه از آن نهی شدند عودت کنند!] پس؛ چیزی را که نبود، دانسته است که؛ اگر بود، چه گونه می بود.
ایستادم که دست و پایش ببوسم سرش را نزدیک کرد، صورت و سرش را بوسیدم و بیرون رفتم. و به خاطر خیر و صلاحی که روشن گردید، آن چنان سرور و شادی در من بود! که از (بیان و) وصفش عاجزم.»
ص: 182
مرحوم مجلسی در مرآة العقول - جلد 1 : 105 - در معنی مشیت و إراده [بنابر آن چه که؛ مربی و استاد ما، پدر بزرگ وارم - أمینی - که تربتش پاک باد! إظهار نموده] و جوهى به تفصيل آورده که؛ خلاصه اش این است:
1- گفته می شود که: مراد از [مشیّت]، علم است. و آن چه در کتاب [فقه الرضا (علیه السّلام)] است، آن را تأييد می کند . آن جا که فرموده:
«تحقیقاً! خدا، از بندگانش معصیت خواست! و إراده نکرد. و طاعت خواست! و از آن ها إراده کرد. چون؛ مشیّت، مشیت [أمر] است و مشیّت [علم]. و إراده اش إرادة رضا است و إراده فرمان - فرمان بطاعت و رضا به إطاعت - و گناه و معصیت را خواست، یعنی: به نافرمانی و معصیت بندگانش عالم شد! و آن ها را به آن فرمان نداد...»
2- گفته می شود که: مراد، از [مشیّت] ، طاعت است - هدايت ها و ألطاف خاص او، که از ضروریات( وظائف و) تکلیف نیست -
و مراد از معصیت خواهیش، رها کردن او، و نسبت باو عدم انجام ألطاف و أنعام است. و چیزی از هدایت و عدم هدایت، باعث جبرش بر فعل و ترک (اعمال و رفتار) نیست. و با إستحقاق ثواب و عقاب، منافات ندارد.
3- گفته شده که مراد(از مشیّت)، آماده کردن أسباب فعل، بنده است، بعد از إراده بنده، (به انجام) آن.
4- گفته می شود: وقتی که مصلحت، إقتضا نمود، از علم خدا، تکلیفی صادر می شود. و از جمله تکالیف [معصیت] است!. با علمی که به آن دارد، او را مکلف می سازد؛ و آن را به إختیارش می گذارد و معصیت را انجام می دهد. گوئی صدور آن را از وی خواسته است.
و هم چنین؛ در طاعت. هر گاه؛ عدم صدورش را از او دانست. آن مجازاً [مشیّت] نامیده می شود. و این، مجاز شایعی است. چنان که هرگاه مولی، بنده اش را به او امری فرمان داد، و او را در آن مخیر ساخت - و با علمش به این که انجامش نمی دهد - او را بر انجام و ترک، إمکان داد. به او گفته می شود: تو آن را انجام دادی! زیرا؛ می دانستی که او را انجام نمی دهد! و إمكانش دادی و به خودش واگذار نمودی!.
5 - گفته می شود که: مراد از مشیتّش عدم جبر او است بر انجام طاعت یا ترک معصیت. به بیان دیگر: عدم مشیّت، مشیّت عدم، نامیده شده. و این به وجه سابق، نزدیک است. بلکه به آن بر می گردد.
6 - مشيّت إسناد دادن به [علت بعید] است برای فعل. پس البتّه: بنده - و قدرت و إراده اش چون که برای خدا، مخلوق است. او جل و علا! برای همه أفعالش [علّت بعيد] است.
7- آن چه از [مشیّت بالتبع] در خبر گذشته، به آن اشاره نمودیم.
ص: 183
و چه بسا؛ بوجه روشن تری محقَق شود!. آن طور که بعضی از محققین، «الأمر بين الأمرين» را نتیجه گرفته اند که؛ فعل بنده، از مجموع دو نیرو است: نیروی خدا و نیروی بنده. و بنده، (هرگز) در ایجاد فعلش - آن گونه که نیروی خداوند، در او دخل و تصرّفی نکند - مستقل نیست .به این معنی که ؛بنده را بفعلش آن گونه توانا کرده باشد که؛ سر رشتهٔ فعلِ مقدَّر بندگان خود، از اختیار او [مطلقاً] بیرون شود. چنان که؛ مفوَضه به این روش اند .یا این که؛ نیروی خدا را تأثیری در بنده نیست! اگر چه بر طاعتِ گنهکار ،جبراً قادر است! [ بعلّت ؛عدم تعلُق إراده اش در أفعال إختيارى او بخاطر جبرش] چنان که؛ معتزله به این راه رفته اند. و این نیز، نوعی تفویض است. و نیروی بنده، آن گونه نیست که؛ برای او، اصلاً در افعالش تأثیری نباشد! خواه این توان، کسب کننده باشد [چنان که؛ اشعری، بدین راه رفته! و برگشت مذهبش به جبر است] و خواه نباشد. [ به این معنی که؛ أصلاً برايش قدرت و إختياري به حساب نيايد !به نحوی که راه رفتن زید و حرکت لرزان، تفاوت نکند!] چنان که جبريّه، بدین مذهب اند! و آن ها، جهم بن صفوان و پیروان وی اند. و این، معنی «الأمر بين الأمرين» است.
و زمانی که مشیّت و ارادة بنده و تأثیرش در فعل او، جز أخيرِ علّت تامَه است، و منحصراً؛ تحقّق فعل و ترک، با وجود و عدمِ آن تأثیر است، بنابر این؛ صدور قبیح از خدا، منتفی است، بلكه منحصراً؛ با مشيّت وإرادة حادث و با تأثیر بنده - که متمّم علّت نامّه است - محقّق شود. و به مجرّد مشيّت حقّ و إراده و قدرتش، با عدم تأثیر بنده و منع وی[ که با إختيار و إرادة او است] تحقّق نپذیرد. زیرا؛ مشیّت و إراده و تعلّق إراده ای از خدا، بأن فعل، بی تأثیر بنده، تحقّق نیافت. پس ؛در این هنگام، افعال - مخصوصاً فعل قبیح - به بنده مستند است.
و چون؛ مراد خدا، از اندازه گیری و تقدیر بنده اش - در افعالِ او - و امکان دادنش در آن، صدور أفعال او به إراده و اختيار او است. در این صورت؛ برای هر فعلی [ از ایمان و کفر و طاعت و معصیت] که اراده و اختيار نمود، مانعی در بین نیست. و از او چیز خاصّی از طاعت و معصیت، اراده نشده! و إجبار او در افعال و کردارش إراده نگشته است، تا این که؛ تکلیفش به خاطر مصلحتی که برایش مقتضی است، صحیح باشد. و بعد از آن تقدير، با إعلام و آگهى به مصالح و مفاسد أفعالش به صورت امر و نهی، او را مکلّف ساخت. چون؛ امر و نهي او، از قبیل دستور آشامیدن دوای مفید است، که طبیب به بیمار می دهد! و نهی وی از خوردن غذای مضرّ!.
بنابر این: صدور کفر و ایمان و سرپیچی بنده - که با اراده مؤثَر او است! و بدان جهت، سزاوار مجازات می گردد - ملازم این نیست که؛ بنده، بر خدای تعالی! چیره شود! و خدای تعالی! عاجز و ناتوان گردد؛ [چنان که اگر بیماری، طبیبی را مخالفت کند و هلاک شود، چیرگی مریض بر طبیب و عجز وی را ملازم نیست]. و هم چنین؛ ملازم این نیست که؛ در مُلک و پادشاهی اش کاری صورت گیرد، که بخواست و ارادة او نباشد!. و ملازم ظلم و ستم در مجازات و عقابش نیست ،چون: فعل قبیح، با اراده او، مؤثَر است! و طبیعتِ آن فعل، موجب استحقاق مجازات فاعلش می گردد.
و چون؛ با آن (مشخَصات) و آگهیِ امر و نهی، به وساطت حجج پروردگار علیهم السّلام، لطف و توفیقی در خیرات و طاعات، از جانب خدا بود، از این جهت؛ انسان به هر خوبی که موفّق شد، سزاوار است که؛ به خدا مستند و منسوب گرداند! چون؛ با اندازه گیری و امکان بخشیدن و توفیق دادنش - به حسنات - او را به مصالح إرتكابِ حسنات و زبانِ ترک و انصراف از آن ها را - با أوامرش - آگاه نمود!. و آن چه (بنده) از بدی، انجام داد، از خود او است! زیرا: با آن، به مفاسدِ إرتكاب سيّات و منافع (دوري و) إنصراف از آن ها را - با نهیش - گاه کرد!. و این، از باب مخالفت پزشک و اطاعت او است، که هر کس باطاعت او درآمد و از ناخوشی،
ص: 184
بهبودی یافت، گفته می شود: طبیب او را معالجه کرد. و آن که مخالف بود و هلاک شد! گفته می شود: با سرپیچی از دستور طبیب، به نابودی و هلاک خویش، اقدام کرد!.
بنابراین؛ معنی گفتار إمام عليه السلام كه :خدا فرمان داد و نخواست این می شود که؛ بندگان را به أعمالی که برایشان سودمند است - مثل طاعت و إیمان - آگاه کرد و به آنان خبر داد، و خصوصاً؛ صدور آن أفعال را از آنان نخواست. چگونه بخواهد! و حال آن که؛ اگر می خواست و از برخی از آنان صادر نمی شد. لازمه اش مغلوبیّت و عجزش بود!. و خدای بزرگ! از این گونه أوصاف، بسی منزّه و برتر است! - تعالى عن ذلك علوّاً كبيراً! - بلکه منحصراً؛ هر فعلی که إراده نمودند، صدور فعل شان را به [توان و إختیارشان] خواست. پس؛ هر چه خدا خواست، شد!.
و معنی گفتار او که فرمود: «خواست و فرمان نداد این می شود که؛ صدور أفعال بندگان را - هر فعلی که إراده نمودند - به إختيار آنان خواست. و به همۀ آن چه إراده نمودند دستور نداد، بلکه؛ از برخی از آن ها، نهیشان فرمود، و آن ها را به زیانش آگاه نمود! [مانند: کفر و عصیان!]
پس معنی گفتار او که فرمود: «ابلیس، فرمان داد که به آدم سجده کند چنین است: به او إعلام کرد که؛ سجده به آدم برایش سودمند است و سجده نکردنش مضر!. و خواست که سجده نکند. یعنی؛ خصوصاً سجده او را نخواست. و اگر مخصوصاً سجده او را می خواست سجده می کرد؛ [زیرا؛ عجز او، و چیره شدن ابلیس بر او محال است!] بلکه منحصراً: صدور هر یک از [سجده و ترک آن] را خواست - ترک آن، یعنی: سجده نکردن به إراده و إختيار او - و زماني كه إبليس، سجده نکرد [یعنی: به إراده خویش سجده نکرد] حق تعالی! به خاطر آن سجده نکردنش را خواست. و چون سجده نکردن، به [خواست] إبليس و إرادة مؤثرش تحقق می یابد! _و آن جزء أخير علت تامه است - بنابراین؛ إبليس، مستحق سرزنش و عقاب است؛ و فعل قبیح، از او صادر است؛ نه از خدای تعالی!.
و سخن در[ نهی آدم از خوردن درخت] نیز، همین طور است. این، منتهی سعی و تلاشم بود. که در گردآوری أحادیث و گفتار متناسب با مباحث کتاب، انجام گرفت. و از آستان قدس إلهی؛ مسألت دارم که؛ ثوابش را بروح استاد و مربی، ما پدر بزرگ وارم - أمینی - نثار فرماید. روحش شاد و تربتش پاک باد! که خدا، شنوا و إجابت کننده دعا است!.
رضا امینی نجفی
این ترجمه، به توفیق پرودگار متعال - در ظل عنایت حضرت ولی عصر أرواحنا فداه - ظهر پنجشنبه بیست و پنجم شوال یک هزار و سیصد و نود و هشت هجری (روز وفات مولا و سرور ما، إمام صادق عليه السّلام) پایان یافت. ولله الحمد.
قدرت الله حسینی شاه مرادی
ص: 185
ص: 186
بخش چهارم:
مباحثی پیرامون سه موضوع:
ص: 187
ص: 188
عناوین بخش:
1- تفسير إمام عسكري عليه السّلام.
2- كتاب فقه الرّضا عليه السلام.
3- مشيّت أزلي و حادث.
ص: 189
ص: 190
﴿قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.﴾
***
بگو: بار إلها!
ای آفریدگار آسمان ها و زمین!
أي داننده نهان و آشکار!
تو، بین بندگانت - در آن چه درباره اش در
إختلاف اند - داوری می کنی!.
ص: 191
ص: 192
تفسير إمام عسكرى، عليه السّلام شامل: تفسير فاتحة الکتاب و بخشی از سوره بقرهء است، که إمام عليه السّلام، إملاء کرده و شيخ أبو جعفر محّمد بن علّى بن بابویه قمی - ساکن ری - آن را از طریق (روانی) خودش، روایت کرده، و چندین بار، به چاپ رسیده است. چاپ اوّل؛ در تهران، سال 1268 هجری قمری، و چاپ دوّم در سال 1313، قمری، و چاپ سوّم؛ در حاشیه تفسیر قمی در سال 1315.
گر چه در شناخت روایات، عوامل گوناگون دخالت دارد، امّا؛ آن ها را می توان در دو عامل زیر - که؛ أساس معرفة الحديث است - خلاصه نمود:
1- سند روایت. 2- دلالت متن آن.
کسانی که؛ تار و پود وجودشان با معارف و شناخت، روایات، عجین شده! و شامه حدیث، پیدا کرده و مدال «منا أهل البيت» دریافت کرده اند، در سند حدیث و بررسی آن، چندان مشکلات و گرفتاری ندارند! و صحّت و سقّم بیش تر آن ها، مانند روز، برایشان واضح است و دلالت حدیث برای آن ها، کاملاً روشن گر است!
گرچه؛ متن تفسير إمام عليه السّلام در سوره ءفاتحه، از لحاظ دلالت آن، کاملاً بي إشكال است، امّا؛ در صحّت صدور، آن، همۀ پژوهشگران و بزرگان متّفق و هماهنگ نیستندا گروهی؛ به تحقیق سندش پرداخته و بر آن اعتماد کرده اند. و عدّه ای بی نظر، و گروهی؛ مردّد و احیاناً! به نقد و رّد آن پرداخته اند! از این میان، دشمنان شیعه نیز، برای «گل آلود کردن آب و ماهی گرفتن» فرصت را غنیمت شمرده! درباره رجال سند آن، مانند محّمد بن قاسم استر آبادی، یا دو فرزند -راوی - که؛ مستقیماً از إمام عليه السّلام روایت کرده اند (یعنی: يوسف بن محمّد بن زیاد و علی بن محّمد بن سیّار) مسموماتی پخش کرده اند. شگفتا! برخی از بزرگان نیز، سهواً آن را تکرار نموده اند! که از ساحت قدس آنان، بسیار بعید به نظر می رسد، امّا چه باید کرد؛ الجواد قدیكبو!.
تحقیقات زیر، برای پژوهشگران منصف، می تواند راهنما - و چه بسا قانع کننده - باشد: علّامه میرزا حسین نوری، در خاتمه المستدرک - صفحه 661 - مفصّلاً در اعتبار این تفسیر، سخن گفته و کسانی را که بر آن اعتماد دارند، بیان کرده است.گفتار او، ملخصاً. چنین است:
محّمد بن قاسم استرآبادی، از مشایخ شیخ صدوق، در تفسیر منسوب به إمام - أبو محّمد عسكري - علیه السّلام است، که؛ در اغلب کتب او، مانند: من لا يحضره الفقيه، و أمالي، و علل الشّرایع، و غیر آن ها - که نزد ما موجود است - زیاد از آن نقل شده! و بر آن چه در آن تفسیر است، اعتماد کرده است، کما این که؛ این مطلب بر آن ها که؛ بتألیفاتش مراجعه کنند پوشیده نیست، و در این مطلب، استوانه های مذهب و سدنة أخبار، از او پیروی کرده اند. از جمله آن ها:
أبو منصور أحمد بن علّى بن أبيطالب، در احتجاج.
ص: 193
قطب الدّين سعيد بن هبة الله راوندی، در خرائج .
رشيد الدّين محّمد بن علّی بن شهر آشوب، که جزماً: تفسیر را بامام علیه السّلام نسبت داده، و در جاهای مختلف مناقبش، از آن نقل کرده است.
محقّق ثاني - علی بن عبد العالی کرکی -که در اجازه اش به [صفّی الدّین حلّي] بعد از ذکر جمله ای از طرق و أسانيد عاليه اش، عالی ترین سند را چنین دانسته:
« جمال الدّين أحمد بن فهد، از سیّد عالم نسابه تاج الدّین محّمد بن معّية، از سیّد عالم، علّى بن عبد الحميد بن فخّار، حسینی، از پدرش سیّد عبدالحمید، از سیّد فقیه مجد الدّين أبو القاسم علّی بن عریضی، از شيخ سعيد رشيد الدّين أبو جعفر محمّد بن، شهر آشوب مازندرانی، از سّید عالم، ذو الفقار محّمد بن معبد العلوي الحسنی، هر دو آن ها، از شیخ الإمام، عماد فرقة ناجيه، أبو جعفر محّمد بن حسن طوسی، که او گفت: أبو عبد الله حسین بن عبید الله غضائري، به ما خبر داد كه: أبو جعفر محمّد بن بابويه به ما خبر داد که؛ محّمد بن قاسم مفسّر جرجانی، بر ما حدیث کرد که؛ یوسف بن محّمد بن زیاد و علّی بن محّمد بن سنان (1) از پدرشان، از مولای ما و مولای کافّه مردم، أبو محمد حسن عسکری از پدرش، از پدرش... صلوات الله عليهم أجمعين! فرمود که؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، روزی ببرخی از اصحابش فرمود:...»
از این مطلب، ظاهر می شود که این تفسیر، نزد او در غایت اعتبار است. و هم چنین؛ ظاهر می شود که؛ شیخ و غضائری، از امام عليه السّلام با سند مذکور روایت می کنند و نزد آن دو معتبر است، وإلا؛ از مروبّانشان مستثنی می کردند.کما این که؛ این مطلب بر کسی که به طریق مشایخ. عارف باشد، پوشیده نیست.
فخر الفقهاء، شهید ثانی بر اساس اعتمادی که بر آن تفسیر دارد، از آن نقل می کند. و در آخر إجازة کبیرش به شیخ حسین بن عبدالصّمد گفته:
«اگر طریقی را که؛ تا هر یک از مصنّفین و مؤلّفین، وجود دارد، همه را یادآور شویم، مطلب بدرازا می کند. و خدای تعالی ولّی التّوفیق است. بایستی؛ از بین طرقی که؛ به مولا و سّید ما و سيّد الكائنات! رسول خدا (صلی الله علیه و آله )، می رسد، طریقی را بیان کنیم،که عالی تر باشد...»
آن گاه سندی بیان می کند که ؛در ،آن محمّد بن قاسم جرجانی است.
علامّه مجلسی، در بحار می گوید: «كتاب تفسير إمام، از کتب معروف است و صدوق، بر آن اعتماد کرده، و از آن اخذ نموده است. اگر چه؛ بعضی از محّدثین، در آن طعن زده اند ولی؛ صدوق؛ أعرف است؛ و زمانش، از کسی که بر آن کتاب طعن زده نزدیک تر است، و تحقیقاً؛ بیش تر علماء از او روایت کرده اند. بدون این که در آن غمزی روا بدارند.» آن گاه می گوید: «آن چه در افتتاح تفسير إمام عسكري صلوات الله علیه می یابیم، بیان می کنیم: شيخ أبو الفضل شاذان بن جبرئيل بن إسماعيل قمى، أدام الله تعالى تأییده، گفت که؛ سیّد محّمد بن سر اهنگ حسینی جرجانی بر ما حدیث کرد که؛ سیّد أبو جعفر مهتدى بن حارث حسینی، مرعشی، بر ما حدیث کرد که شیخ صدوق أبو عبد الله جعفر بن محمّد دوریستی، از پدرش، از شیخ فقيه أبو جعفر محّمد بن علّى بن
ص: 194
بابویه قمی رحمه الله روایت کرده که؛ أبوالحسن محمّد بن قاسم إسترآبادي، به ما خبر داد...»
آن گاه گفته:
«و در بعضی نسخه ها در أوّل سند، این چنین است: محمّد بن علىّ بن محمّد بن جعفر بن دقّاق، گفت: دو شیخ فقیه؛ أبوالحسن محمّد بن أحمد بن علىّ بن حسن بن شاذان، و أبو محمّد جعفر بن أحمد بن علىّ قمى رحمهما الله! بر من حدیث کردند، که: شیخِ فقیه؛ أبو جعفر محمّد بن علىّ بن حسين بن موسى بن بابويه...»
علاّمه حلی در [خلاصة] گفته است: «محمد بن قاسم، يا أبوالقاسم مفسّر إسترآبادی - که أبو جعفر بن بابویه، از او روایت کرده - ضعیف و کذّاب است و تفسیری را از او روایت کرده که؛ او، از دو نفر مجهول روایت می کند. یکی از آن ها، به یوسف ابن محمّد بن زیاد، معروف است. و دیگری، به علیّ بن محمّد بن یسار، که این دو، از پدرشان، و او از أبوالحسن ثالث علیه السّلام روایت می کنند. تفسیر از جانب سهل دیباجی، از پدرش وضع شده، که شامل این نوع أحاديث منكر است.»!
از کتب رجال و حدیث - آن چه که در دست ما است - أحدى جز إبن الغضائری، چنین مطلبی نگفته! و نیز، در این باره، کسی جز محقّق داماد، أحدى با او ملحق نشده است. وی در [شارع النّجاة] در مبحث ختان، می گوید:
«و در أصول أخبار أهل البيت عليهم السّلام، وارد است که؛ در زمان جنگ معاویه، زمین «نجو» أميرالمؤمنين عليه السّلام را إبتلاع نموده است. و در تفسیر مشهور عسکری علیه السّلام، که به مولای ما، صاحب العسكر! منسوبست، حدیثی مطّول، که شامل حکایت آن حال است؛ مفصّلاً بیان شده، و من می گویم: صاحب آن تفسیر - چنان چه؛ محمّد بن علیّ بن شهر آشوب رحمه الله! در معالم العلماء آورده، و من، در حواشی کتاب نجاشی و کتاب رجال شیخ، تحقیق کردم - حسن بن خالد برقی است [برادر أبي عبد الله محمّد بن خالد برقي و عم أحمد بن أبي عبد الله برقى.] و بإتفاق علماء، لقه و مصنّفِ کتبِ معتبر بوده است. در معالم العلماء گفته: [و هو؛ أخو محمّد بن خالد، من كتبه تفسير العسكرى من إملاء الإمام عليه السّلام]
و امّا، تفسير محمد بن قاسم - که محمّد بن قاسم، از مشیخة روایت آبی جعفر بن بابویه است، و علماء رجال، او را، ضعيف الحديث شمرده اند - تفسیری است که، آن را از دو مرد مجهول الحال، روایت کرده، و ایشان بأبي الحسن الثالث؟ الهادى العسكرى عليه السّلام إسناد کرده اند. و قاصران نامتمهّران، اسناد را معتبر می پندارند! و حقیقت حال آن که؛ تفسیر، جعلی است! و به أبو محمّد سهل بن أحمد دیباجی، استناد دارد، و بر أحاديث منكر! و أكاذيب أخبار، محتوی و منطوی است؛ و اسناد آن بإمام معصوم، مجعول بوده و افترائي بيش نیست»
وی، چیزی بر آن چه که در [خلاصة] است، نیفزوده و آن چه در [خلاصه] است از ابن الغضائری إتّخاذ شده، - چنان چه، از نقد الرّجال ظاهر است. - محقّقین بر این گفتار، بوجوهِ مسختلف! بطعن و إيراد، پرداخته اند! از آن جمله:
1- در جای خود مقرّر است که؛ تضعيفات إبن الغضائری، ضعیف است! و بر آن، إعتمادی نیست!. 2- صدوق، که از محمّد بن قاسم - مصاحب خودش - تفسیر را أخذ کرده، کسی است که؛ از این
ص: 195
کتاب فراوان از او نقل می کند، و یادی از او نمی برد، مگر این که؛ پشت سرش [رضي الله عنه] يا [رحمه الله] می گوید و گاهی؛ با کنیه اش او را یاد می کند. چه گونه ضعف و کذبش، بر او پوشیده مانده؛ و ابن الغضائری، بعد از قرونی آن را شناخته است!؟.
3- چه گونه ضعف و کذبش، بر جماعتی که این تفسير جعلى را! - بزعم إبن الغضائری - از صدوق روایت کرده اند، مخفی مانده است؟ و این جماعت، عبارتند از: محمّد بن أحمد بن شاذان پدر أحمد - شیخ کراچکی - و جعفر بن أحمد - شيخ القمیّین در زمان خودش - که صاحب کتب زیاد است، و نیز شیخ و أستادِ صدوق، بوده است.
و حسین بن عبیدالله غضایری، چنان که؛ در إجازۀ کرکی است. و محمّد بن أحمد دوریستی. و أبو منصور، أحمد بن علىّ بن أبيطالب، طبرسي.
4- تفسير به أبو محمّد حسن عسکری علیه السّلام منسوب است، نه پدرش، أبو الحسن ثالث عليه السلام!.
5- سهل دیباجی و پدرش، در سند این تفسیر، داخل نیستند. و این دو را أحدی در سند آن ذکر نکرده است!. بنابراین، نسبت جعل با او، کذب و إفتراء است!. تمام این ها، کاشف از خلط مبحث است! و کلمات آن ها را از إعتبار ساقط می کند!.
6- طبرسی در إحتجاج، تصریح می کند که: آن دو نفر راوی، از شیعۀ امامیّه اند. چه طور، می گوید که: از دو نفر مجهول! روایت می کند!؟. از محقّق داماد، عجیب است که؛ کسانی را که سند را معتبر دانسته و بر تفسیر، إعتماد کرده اند، نسبت قضور و عدم تمهّر داده است!؟ و حال آن که آن ها عبارتند از: جدّش، محقّق ثانی و شهید ثانی، و قطب راوندی، و إبن شهر آشوب و طبرسی و دیگران. علاوه بر این که؛ در این اشتباهاتِ واضح در كلام إبن الغضايري و خلاصة الأقوال، تأمل نکرده! و در آن ها، ندانسته و (نسنجیده!) فرو رفته! بلکه؛ اشتباهاتی، إضافه بر آن ها مرتکب شده است!.
7- این مطالب، نسبت تضعیف به علمای رجال است. إضافه بر این که؛ در رجال کشتی؟ و رجال نجاشی و فهرست شیخ طوسی و رجال شیخ طوسی، أصلاً! ذکری از آن نیست. و این اصول چهارگانه خود تکیه گاه این فنّ است. و او، فقط در [ابن الغضايری] تضعیف شده، و امّا [خلاصة الأقوال] نیز، گر چه به آن راضی است؛ امّا ناقل کلام او است. و ناظر کلام او، غیر آن چه واقع است تو هم؟ می کند و این خالی از نوعی تدلیس نمی باشد!.
8- گمان کرده که؛ تفسیری را که إسترآبادی روایت می کند، غیر تفسیری است که، حسن برقی آن را روایت کرده! و این، توهّم فاسدی است!. إبن شهر آشوب، که در نسبت دادن آن ببرقي، هم او، أصل و أساس است! در مناقبش، از تفسیر موجودی نقل می کند که، آن را إسترآبادی، در مواضعی روایت کرده، کما این که این مطلب، بر مراجعه کننده، پوشیده نیست. و در صدر آن، چنین گفته: «تفسیر الإمام أبی محمّد الحسن العسكري عليه السّلام»
پس؛ آن تفسیر، نزد او، معتبر است و بر آن إعتماد دارد. بنابر این؛ اگر غیر آن تفسیری است، که آن را برقی روایت کرده، لازم می آید؛ دو تفسیر معتبر - که هر دو از إملاء إمام عليه السّلام است - موجود باشد!. و
ص: 196
گمان نمی کنم، أحدی باین ملتزم باشد پس؛ ناچار، یکی است و راوی آن، متعدّد است. و حسن برقی، یا در مجلس إملاء، حاضر بوده، یا این که؛ از یکی یا هر دو آن ها روایت کرده است. بلکه؛ جماعتی که بأسامی همۀ آن ها إشاره کردیم، از تفسیر موجود که آن را، استرابادی روایت کرده نقل می کنند.
9- حدیث [نجو] که به آن اشاره نمود، در این تفسیر، موجود است. و إبن شهر آشوب، در [المناقب] آن را با عبارتش آورده است.
10- حكم بوجود مطالب ناپسند! و أكاذيب، در آن، پیروی از ابن الغضائری است! ای کاش؛ به برخی از آن، إشاره می کرد. آری؛ در آن، برخی معجزه های غریب! و قصّه های طویلی است! که در غیر آن نیست. و آن ها را به حساب «زشت و ناپسند!» آوردن، موجب می شود که؛ عدّه ای از کتب قابل إعتماد، از حريم حدّ إعتبار، خارج گردد!. در آن چیزی از أخبار غلوّ، أبداً نيست...(1)
علاّمه شیخ آغابزرگ تهرانی، در کتابش «الذّریعه» می گوید: شيخ ما (میرزا حسین نوری) در [خاتمة المستدرک صفحه 1661] مفصلاً! در إعتبار این تفسیر، سخن گفته، و کسانی را که بر آن، إعتماد دارند! بیان کرده است، (هم چون:) شیخ صدوق، در [من لا یحضره الفقيه] و کتاب های دیگرش. و طبرسی در [إحتجاج]. و إبن شهر آشوب در [المناقب] و محقّق کرکی در إجازه اش بصفيّ الدّین. و شهید ثانی در [المنیه]، و مولی محمد تقی مجلسی، در شرح المشيخة. و فرزندش علاّمه مجلسی، در بحار، و دیگر بزرگان. و برخی از سندهای آن را، که در صدر نسخه های این تفسیر، مذکور است، بیان داشته! که تمام آنها، به شیخ أبو جعفر «إبن بابویه»، منتهی می شوند. من جملۀ آن ها این سند است که در چاپ أوّل آن، مذکور است. در أوّلش، بعد از ﴿بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم﴾، و حمد پروردگار متعال! این چنین سندش به إبن بابویه می رسد:
إبن بابویه گفت: أبوالحسن محمّد بن قاسم مفسّر إستر آبادی خطیب - که رحمت خدا، بر او! به ما خبر داد که؛ أبو يعقوب يوسف بن محمّد بن زياد و أبو الحسن علیُ بن محمّد بن سیّار، بر من حدیث کردند - و این دو نفر، شيعة إماميّه اند - ... [و تشیّع این دو فرزند، از ناحیۀ پدرشان است، نه این که؛ ابتداءً خودشان مستبصر شده باشند!]...»
(و این دو فرزند، از إمام حسن عسکری علیه السّلام، تعلیم گرفته اند، چنان که در الذّریعه، چنین می خوانیم: آن گاه؛ إمام علیه السّلام پیدرهای آن دو فرزند فرمود:
این دو فرزند خود را بگذارید نزد من بمانند، تا علمی به آن ها إفاده کنم، که؛ خداوند، آن ها را به این وسیله مشرف گرداند!) (2)
باید دانست که؛ طریق صدوق؛ باین، تفسیر؛ در محمّد بن قاسم خطیب - که نسبت داده اند که؛ إبن الغضائري، بجرح او پرداخته؛ - منحصر نیست؛ بلکه؛ در بعضی از مصنّفات صدوق، طریق دیگری در روایت این تفسیر از آن دو نفر است؛ چنان که، در أمالی صدوق، أوّل مجلس سی و سه، چنین روایت شده است:
«محمّد بن على إسترابادی، رضي الله عنه گفت: یوسف بن محمّد بن زیاد و علی بن محمّد بن سیّار، بر ما حدیث کردند»
ص: 197
و نسخه، ظاهرا صحیح است. و إحتمال وقوع تصحیف از طرف ناسخ و تبدیل قاسم به علیّ، خلاف أصل است. إضافه بر این که از اول تفسیر، پیداست که؛ [دو فرزند]. حدود هفت سال در سامراء اقامت داشتند.
و به ناچار، بعد از برگشت به إسترآباد، تفسیر را به أهل إسترآباد روایت کرده اند. پس؛ چه مانعی دارد که؛ از جمله آن ها، محمّد بن علیّ إیتر آبادی جلیل القدر! باشد؟ بطوری که؛ شاگردش صدوق، اورا دعا می کند و درباره اش رضی الله عنه می گوید! و این، کاشف از جلالت مقام او است! و وایت [دو فرزند]، فقط؛ منحصر نیست به روایت تفسیری که بر آن ها إملاء شده، بلکه می بینیم؛ علیّ بن محمّد بن سیّار، که یکی از دو فرزند است. ندبه مشهور سیّدالسّاجدین علیه السلام را - که علامه حلی، به ذکر طرق روایت خود، در إجازه کبیرش به بنی زهره، اختصاص داده - روایت می کند.(1) و از آن طرق ،روایت همین [إبن سیّار] ترابیان کرده که :[ندبه] را از أبو یحیی (محمّد) بن عبدالله بن زید المقری، از سفیان بن عیینه، از زهری، از امام سجاد علیه السّلام بازگو می کند. و یادآور شده که؛ [ندبه] را أبومحمد قاسم بن محمّد إسترآبادی [که او نیز، یکی از پنج نفر از مشایخ صدوق است، که صدوق، به درک آن ها نائل شد! و از آن ها در إسترآباد و جرجان روایت کرده!]
از علی بن محمد بن سیار نام برده روایت می کند. و از این پنج نفر، أبومحمد عبدوس بن علی بن عباس جرجانی است. که از او، به[أبو محمد بن عباس جرجانی] نیز تعبیر می شود. و صدوق، از همین أبومحمد قاسم، [ندبه] را روایت کرده، چنان که در إجازه نام برده است. در این أبومحمد قاسم، غیر از أبوالحسن محمد مفسر إسترآبادی خطیب است، که صدوق، از او، فراوان روایت کرده! چون که! إختلاف کینه وإسم ورسم دارند، اگرچه در بعضی مشایخ، مشترک اند. به طوری که؛ هر دو، از ابو الحسن علی بن محمد بن سیار روایت می کنند [مفسر، از او تفسیر را روایت کند، و أبومحمد از او ندبه را.] و بر ایشان مشایخ ویژه ای نیز وجود دارد. أبومحمد قاسم بن محمد، به روایت [ندبه] از عبدالملک بن إبراهیم، إختصاص دارد! _ چنان که در اجازه نام برده است و أبوالحسن محمد بن قاسم مفسر خطیب، به مشایخ زیاد دیگری إختصاص دارد! و از آن ها، روایت زیادی_ غیر از تفسیر إمام عسکری علیه السلام_ روایت می کند. و آن ها در کتب صدوق، مانند: من لا یحضره الفقیه، و عیون أخبار الرضا (ع) و أمالی، و إکمال الدین، توحید، و کتب دیگرش یافت می شود. و به خاطر بودن خطیب مفسر، و کثرت طرق بر روایت اوست،که؛ صدوق _ تحقیقاً_ فراوان! از او، روایت می کند! نه از محمّد بن علیّ إسترآبادی و أبومحمد قاسم بن محمد إسترآبادی. و این به جهت آن است که این دو، در رتبه خطیب نیستند. و کثرت روایت از او، موجب شده که صدوق، در تعبیر از او،
بمؤلفین پردازد! گاهی؛ کینه از او نام ببرد؛ و گاهی؛ بدون کینه. و گاه؛ اورا خطیب، توصیف کند! وگاه؛ بدون آن. گاه؛ مفسر، یاد کند! وگاه؛ غیر آن و زمانی؛ لفظ مفسر را بر إسترآبادی مقدم بدارد! و زمانی؛ عکس آن رفتار کند. و گاهی؛ إسترآبادی رابه جرجانی تبدیل کند؛ یا از او [محمّد بن أبو القاسم مفسر] تعبیر کند.وغیر ذلک از چیزهایی که فهمیده، می شود؛ تمام آن ها، تعبیرات مختلفی از یک نفر صاحب شأنی است! که؛ أستاد فردی مانند شیخ صدوق - که عارف بشئون أساتی خویش است - می باشد. و در این باره؛ حقیقت معرفت و شناسائی را واجب است! و او را، با أوصاف
ص: 198
مشهورش معّرفی می کند. بخصوص با این توصیف ،که باو [مفّسر] می گوید! بلکه؛ از این توصیف ،پیدا است،که؛ او از کسانی است که؛ در تفسیر، کتابی تألیف کرده، اگر چه مصنّفی نباشد! لا أقل! کسی است که؛ از مشایخ إجازة فردى مثل صدوق است؛ و إحتياجي بتصریح ثقه بودن او نیست - چنان که در محلِش مقّرر است - و لذا؛ صدوق، به طرز شگفت آوری؛ از او تجلیل می کند و هنگامی که؛ تفسیر را از آن [ دو فرزند] روایت می نماید، یا بروایت احادیث دیگری از سایر مشایخش می پردازد، هر زمان که از او نام می برد، به طرز شگفت انگیزی؛ تجلیل می کند؛ و دعا را در حّق او، با [رضّی الله عنه] و [رحمة الله علیه] ترک نمی کند.
و از آن احادیث، روایت خطیب، از شیخش جعفر بن أحمد، از ابویحیی محّمد بن عبد الله بن زید مقری - در امالی - است. (1)
و از آن جمله؛ روایت او، از شیخش عبدالملک بن أحمد بن هارون از عثمان بن رجاء است،که در امالی است. (2) و از آن جمله روایات فراوان خطیب، از شیخش أحمد بن حسن حسینی است، که او از کسانی است که از إمام أبو محّمد حسن عسکری علیه السّلام روایت می کند اما او در کتب رجال مذکور نیست؛ چنان که شرح حال و ترجمه دو فرزندی که تفسیر را از امام حسن عسکری علیه السّلام روایت می کنند، در آن کتاب ها نیست!.
شیخ صدوق، در أوّل باب سی ام، که اول جزء دوم كتابش؛ - عيون أخبار الرّضا (علیه السّلام) است. می گوید: «أبو الحسن محّمد بن قاسم مفسّر جرجانی رضی الله تعالى عنه! بر ما، حدیث نمود که: أحمد بن حسن حسن، بن علی- أبو محمّد عسکری - از پدرش از محّمد بن علی (تقّی جواد) از پدرش رضا، از پدرش موسى بن جعفر ... بر ما حدیث کرد»
آن گاه؛ با این اسناد، هشت حدیث دیگر- از آن چه که در تفسیر امام عسکری نیست - آورده است. و بعین این سند، حدیثی در امالی (3) این چنین می آورد:
«صدوق از مفسّر، از أحمد بن حسن حسینی، از حسن بن علی، از پدرش، از محّمد بن علی، از پدرش رضا، از پدرش موسى عليهم السّلام»
و از این جا پیدا است که؛ سند دیگر که در امالی (صفحه 215) مذکور است، در آن، افتادگی و تصحیفی روی داده! و آن چنین است:
«صدوق از مفّسر، از أحمد بن حسن حسینی، از حسن بن علّی بن ناصر، از پدرش رضا، از پدرش موسى بن جعفر عليهم السّلام»
البتّه؛ کسی که از پدرش رضا، روایت می کند جز محمّد بن علّی جواد نیست، پس؛ ناصر، تصحیف آن است! و واسطه، ساقط است.
بنابراین از آن چه بیان کردیم، آشکار است که؛ مفسّر نام برده، از معروفین عصر خویش است و از
ص: 199
مشايخ إجازة كثير المشايخ و واسع الروايه است!. و اکنون می گوئیم که او، أهلیئت و شایستگی دارد که به رواياتش وثوق و إعتماد حاصل گردد! و سزاوار است که به صحت آن روایات، و جزم و یقین بحجیت آن ها، إطمينان به وجود آید. و تحقیقاً ما؛ آن چه که از سیرة راوی و شاگرد او - شیخ صدوق - و شرح وقایعش [از ولادت تا وفات او] می دانیم، بر این واقعیت، دلالت می کند. و ما، آن چه که از أحوال شاگرد او، معرفت و شناسائی داریم، اين است که؛ او از علمای متوسط نبود! بلکه؛ در جانب عظیمی از تفقه و وثوق و تقوی بود! و در أمور دین، در غایت ورع و پایداری و إستقامت بود! و از کسانی نبود که در امور دین، سهل انگار باشد! یا در أخذ حدیث، از غیر موثق، روایت کند! - چه رسد به کذابین ! - بلکه؛ برجال (حدیث.) بینا و بصیر و ناقد أخبار بود! [چنان که در فهرست شیخ طوسی مذکور است!]. بنابراین؛ حدیث ناقص العيار را أخذ نمی کرد!. چرا این چنین نباشد؟ در صورتی که او، کسی است که؛ به دعای حضرت حجّة عليه السلام متولد شده! و آن جناب، وی را چنین توصیف کرده که: [او، فقیه و خیر و مبارک است] و در طول زنگانی اش در طلب حدیث، به گردش بلاد پرداخته! و در سفرهایش به درک دویست و
اندی! از شیوخ أصحاب ما، نائل آمد! و از جمله آن ها، این مفسر است. و شيخ ما (میرزا حسین نوری) در خاتمة المستدرک (صفحه 713) آن ها را إستقصاء نموده است، و در كتب رجال ما، جز تعداد کمی از آن ها (بقیه) ترجمه نشده است. و ما، فقط از این جهت، آن ها را می شناسیم و بر آن ها إعتماد داریم، که آن ها، از مشایخ صدوق اند! که با دعای رحمت و رضوان! در حق آن ها ، از آنان روایت می کند ! چون که؛ با آن ها معاشرت داشت، و أحوال آنان را تحقیق کرد، و شناخت که آن ها إستحقاق دعا دارند. و آن أحادیثی که در کتب و مصنفاتش به ودیعه نهاده، از آن ها شنیده، یا بر آن ها قرائت کرده است - مصنفاتی که بالغ بر حدود سیصد تألیف است (1) - و او خودش در أول [من لا يحضره الفقيه] بالصراحه می گوید که؛ مصنفاتش به دویست و چهل و پنج کتاب رسیده است!. چنان که باز در آن تصریح می کند که؛ در آن، از أحادیث، ذکری به میان نمی آورد مگر آن چه که آن، حجت بین او و پروردگار او است!. با این أوصاف، در کتاب حجش - در باب تلبیه - روایت طولانی از این تفسیر آورده است. و از آن، غایت إعتماد صدوق، بر این مفسر [كه راوی تفسير إمام عسگری علیه السّلام است] آشکار می شود! تا این حد که؛ گفتارش را حجّة بین خود و خدایش می بیند. اما؛ متأسفانه! برای این مفسر، شرح حال و ترجمه ای، در أصول چهارگانه رجالی، که محقّق باشد و نسبتش بمؤلفين از ائمه رجال، ثابت باشد. (أصلاً) وجود ندارد! وأحدی از قدمای أصحاب، متعرض او نشده است، نه از لحاظ مدح! و نه از لحاظ قدح!. فقط؛ ترجمه مختصری از او را در «کتاب الضعفاء» که منسوب به [إبن الغضائري] رحمة الله علیه است، یافتم. بنابراین؛ ناچاریم از تاریخ إبتدای ظهور این کتاب، و أحوال مؤلف و صحت إنتساب أن به [إبن الغضائري] و عدم صحتش، بتفحص پردازیم. بنابراین می گوئیم؛ أما؛ أصل «كتاب الضعفاء» و تاریخ بدو ظهورش: بعد از تتبع و پژوهش، برای ما ظاهر شده است که؛ أول کسی که بآن پی برد. سید جمال الدين أبو الفضائل أحمد بن طاووس حسنى حلّی است (که در سال 673 وفات یافته) و سید، در کتاب خود «حل الإشكال في معرفة الرجال» که در سال 644 تألیف کرده، آن را به ترتیب خاص آن، مندرج ساخته، و عبارات کتب پنج گانه
ص: 200
رجالی را -که عبارتند از؛ رجال شیخ طوسی، و فهرست او، و إختيار ،کشّنی و نجاشی و [كتاب الضّعفاء] - منسوب به إبن الغضائری- در آن جمع کرده است. و سّید، در اوّل کتابش، بعد از ذّکر کتب پنج گانه، چنین می گوید:
«و برای من، دربارۀ همۀ این کتاب ها، روایات متّصله ای است به جز كتاب إبن الفضائري» و از این عبارات، آشکار می شود که؛ سیّد آن را از أحدی روایت نکرده! فقط؛ آن را منسوب به او یافته است. و سّید، کتاب دیگری، راجع به ممدوحین، که منسوب به إبن الغضائری باشد. نیافته !و إلّا؛ بدرج آن نیز می پرداخت، و بر [ضعفاء] إکتفا نمی کرد. سپس در این مطلب، دو شاگرد سّید عّلامه حلّی (1) در [خلاصة]، وإبن داوود در رجالش (2) از سید، تبعّیت کرده اند .و آن چه استادشان سّید ابن طاووس در «حّل الإشكال» بدرجش پرداخته، آن ها در کتاب شان ، عین آن را وارد ساخته اند. و [إبن داوود]، هنگام بیان شرح حال استاد نام برده اش، تصریح می کند که؛ أکثر فوائد و نکته های این کتاب، از إشارات و تحقیقات این أستاد است. آن گاه ؛ متأخرین علّامه و این داوود، همگی از این دو نفر نقل می کنند، چون که نسخۀ «کتاب الضّعفاء» که سّید بن طاووس، آن را یافته، تحقيقاً؛ خبرش از متأخّرین سّید منقطع است. و از کتاب منسوب به إبن الغضائری، به جز آن چه سیّد بن طاووس در کتاب خود «حّل الإشكال» جاداده، چیزی باقی نمانده است. و اگر آن نبود، از این کتاب، أثری باقی نبود. و درج آن از طرف سیّد، به خاطر إعتبارش نزد سّید نیست، بلکه؛ برای اين است که، ناظر کتابش، از روی بصیرت، به آن نظر کند! و بر جمیع آن چه در حّق این شخص -حق یا باطل- گفته شده یا گفته می شود ، آگاه و مطّلع باشد، تا ملزم بتتّبع و إستعلام از حقیقت مطلب گردد. بنابر این، سّید، آن را درج ننمود، مگر؛ بعد از چنین إشاره و إيماني بشأن كتاب كه: أولاً: به حسب ترتیب یادآوریش بعد از همه، آن را یادآور شده. ثانياً: تصريح به این که ؛آن، از مرویّات او نیست، بلکه؛ آن را منسوب به إبن الغضائری یافته است. نتيجة؛ صحّت إنتساب آن را به إبن الغضائری از نمۀ خود، تبرئه می کند. و به این نیز! إکتفا نمی کند، بلکه؛ در اوّل کتابش به تأسيس ضابطة كلّى پرداخته که سستی تضعیفاتی را که در این کتاب وارد است. إفاده می کند - حتّی اگر فرضاً نسبت آن بمؤلّفش معلوم باشد -
عنوان این ضابطه را چنین قرار داده است: «قاعده کلی در جرح و تعدیل، که در این، باب از آن بی نیازی نیست!» و حاصلش این که: سكون به قول مادح، با عدم معارض، راجح است. أمّا سكون به قول جارح - ولو این که بدون معارض باشد - مرجوع است،...
مرادش این است که؛ از قدح، آن چه در «کتاب الضّعفاء» است، أثری ندارد. و بنابر تقدیر هر دو صورت - وجود معارض با آن و عدمش- بآن إطمينان حاصل نمی شود، (یعنی:) با وجود معارض، به معارضه ساقط است، و با وجود عدم معارض هم ساقط است.- إلحاقاً له بالغالب - به جهت شیوع تهمت در قدح و شایع نبودنش در مدح
ص: 201
خلاصه: «کتاب حل الإشكال» که در آن، «کتاب الضعفاء» مندرج است، به خطّ مؤلفّش سیّد بن طاووس، تا سال یک هزار و اندی، موجود بود. ابتداء؛ نزد شهید ثانی بود - چنان که آن را در اجازه اش به شیخ حسین بن عبد الصّمد، بیان کرده است - و بعد از او، به فرزندش صاحب معالم، منتقل شده! و از آن، کتابش را که موسوم به «تحریر طاووسی» است، إستخراج کرده (1)، سپس؛ آن نسخه، عیناً نزد مولی عبدالله تستری (که در سال 1021 در اصفهان وفات یافته) موجود بوده است. [البته آن چنان کهنه! که در معرض تلف و نابودی، قرار داشته!]. به خصوص :عبارات «کتاب الضعفاء» منسوب به إبن الغضائری را به ترتیب حروف، از آن، إستخراج کرده و در أولش فقط سبب إستخراجش را بیان داشته. آن گاه: شاگردش مولی عنایت الله قهبائی، تمام آن چه را که، مولی عبدالله نام برده، إستخراج کرده، در کتابش «مجمع الرّجاّل» جاداده است! و در این «مجمع الرجال» کتب پنج گانه رجالی، جمع آوری شده، حتى خطبه هايش - عيناً - در أول این مجمع، آورده شده است.
أمّا: إبن الغضائری که «کتاب الضّعفاء» با و منسوب است نه در فهرست شیخ، شرح حال مستقلّی دارد؛ و نه در «نجاشی»! و مراد از إبن الغضائری، همان أبو الحسين أحمد بن أبي عبدالله حسین بن عبد الله بن إبراهيم غضائری است، که: پدرش حسین بن عبید الله (2) از أجله مشایخ طوسی و أبو العبّاس نجاشی است. او، معاصر این دو نفر بود، و شیخ طوسی در أول «فهرست» او را از شیوخ طایفه و أصحاب تصانيف، به شمار آورده! و با نجاشی، در قرائت بر پدرش حسین بن عبیدالله شرکت داشته - چنان که؛ نجاشی، آن را در حالات أحمد بن حسين بن عمر، بیان داشته است - و در قرائت بر أحمد بن عبد الواحد نیز، مشترک بوده اند! [چنان که آن را در شرح حال علی بن حسن بن فضال، بیان کرده است] . بلکه چه بسا! از شرح حال علیّ بن محمّد بن شیران (متوفّی در سال 410) ظاهر می شود که أبو الحسین أحمد، نیز، از مشایخ نجاشی است. زیرا نجاشی با این شیران نام برده، نزد أبو الحسين أحمد إبن غضائری جمع می شدند. و إجتماع نزد عالم و حضور در مجلسش، جز برای إستفاده علمی از آن عالم نیست. و شاید إستظهار آية الله بحر العلوم رحمة الله علیه در «فوائد الرّجالّيه» که فرمود: [او،مانند پدرش از مشایخ نجاشی است] و جهش این باد. ولی؛ به خاطر کوتاهی عمرش بعید است - چنان که بیان خواهیم کرد - اگر چه قهبانی هم در «مجمع الرّجّال» از این شرح حال آن را حمایت کرده است. به هر حال؛ وفاتش در حیات شیخ طوسی و نجاشی و پیش از تألیف دو کتاب این ها، اتفّاق افتاد. زیرا: در تراجم کتاب هایشان هر جا از او یادی کرده اند، برایش از خدا، طلب رحمت نموده اند!. بلکه: شیخ طوسی، به سبب وفات او، که قبل از چهل سالگی اش اتفاق افتاد! بر او، إظهار تأسف می کند و در أول «فهرست» گفته که؛ شیوخ طایفه از أصحاب حدیث، برای تصانیف أصحاب و أصول شان، فهرست تهّیه کردند، ولی او، در بین آن ها، کسی را نیافت که آن را به طور کامل أنجام داده باشد یا اکثرش را بیان کرده باشد! مگر؛ إبن الغضائری، که چنین کاری را کرده است. او، دو کتاب تألیف کرد، یکی در ذکر مصنفّات و دیگری در أصول و به اندازه ای که یافته و بر آن قادر بوده این دو کتاب را کامل کرده است. جز این که؛ از أصحاب ما، أحدی، این دو کتاب را إستنساخ نکرده است. و او رحمة الله علیه از دنیا رفت! و برخی از ورثه او، شروع به از بین بردن این دو کتاب - الذریعه، جلد 3 : 385
ص: 202
و کتاب های دیگرش کردند. و از وفاتش به [إخترام] تعبیر شد، (چون؛) در حدیث است که؛ «من مات دون الأربعين فقد إخترم» (1) و شاید از شدت جزع و ناراحتی بر کوتاهی عمر او بود، که؛ برخی از جهال ورثه اش، قصد از بین بردن آثار او کردند - أعم از آن دو کتاب و کتاب های دیگرش - برای این که أثرش را بعد از او بینند! و غم و اندوه شان تجدید نشود!.
خلاصه: صریح کلام شیخ این است که؛ او، دو کتاب تألیف کرد. أمّا؛ با کتب دیگرش تلف شد. نجاشی، برای او، تصنیفی غیر آن چه ما، از او به عنوان «التّاريخ» نقل کردیم، بیان نکرده است. اما؛ برای ما، بعد از تأمل، عدم صراحت کلامش- در این که برای او کتاب تاریخ است - ظاهر شد. به خاطر إحتمال این که ضمیر در[تاریخه] به مرگ برقی برگردد، و مراد و مرادش چنین باشد: «قال ابن الغضائری فی تاریخ موت البرقی کذا» آن گاه؛ قول [ما جيلویه] را در تاریخ مرگش، بر آن معطوف داشته است. بعد از زمان شیخ و نجاشی، نسبت «کتاب الضعفاء» يا غير آن را به [إبن الغضائری] نیافتیم! تا عصر سید بن طاووس، که وی، کتاب نام برده را یافت! و در کتابش به خاطر هدفی که به آن اشاره کردیم مندرج نمود. در عین این که - صریحاً - صحّت نسبتش را تعهّد نکرده است.
پس؛ روشن شد که؛ این إبن الغضائری، اگر چه از أجله معتمدین و از نظائر شیخ الطائفه و نجاشی است! و این دو بزرگوار، با او مصاحب بوده اند! و بر آراء و أقوالش مطلع گشته اند! و در دو کتاب خود، أقوالش را از او نقل می کنند . الا این که ؛ نسبت این «کتاب الضعفاء» باو، از آن چیزهایی است که؛ أصلی برایش نیافتیم، حتی ناشر آن، صحتش را بر عهده نگرفته! و از آن، تبری جسته است!. بنابراین؛ برای ما شایسته است که؛ إبن الغضائری را از إقدام در تألیف این کتاب، مبرا بدانیم! و از ارتکاب در هنک این بزرگوارانی که؛ به عفاف و تقوی و صلاح مشهورند! و در آن کتاب، مذکوراند! و به أنواع جرح، مطعون اند؛ ساختش را منزّه بداریم. بلکه؛ جمله ای از جرحش به کسانی سرایت دارد که از عیوب، مبرّا هستند؛ چنان که ؛ در جرح این مفسر إستر آبادی،این است که؛ او «ضعیف و کذّاب است» و حال آن که؛ صدوق تحقیقاً؛ زیاد از او روایت می کند! و بر او، غایت إعتماد را دارد! تا آن اندازه که؛ وی را حجت بین خود و خدایش قرار داده است!. (با این وصف!) آیا؛ از اين که او کذّاب باشد! یکی از دو حالت لازم نمی آید!؟. یا تکذیب شیخ طوسی در این که صدوق را چنین توصیف کرده که [او، برجال بصير!
و نقّاد أخبار است!]. یعنی: صدوق، که از او أخذ حدیث کرده! و بر او إعتماد شدید دارد؛ اگر؛ از روی جهل و نادانی اش باو باشد! (و نداند) که او کذاب است! در آن صورت ؛ نتیجه این می شود که؛ آن طور که طوسی، او را بصیرونقّاد! توصیف نموده، واقعیت ندارد!. و یا، لازم می آید که؛ (نعوذ بالله! ) حضرت حجّة عليه السّلام، تکذیب شود!. چون که حضرت، در توقیعش، او را به؛ خیر و فقیه در دین، توصیف کرده، چنان که؛ آية الله بحر العلوم رحمة الله علیه، در «فوائد الرجاليه» آن را حکایت کرده است. [اگر چنان چه، (صدوق) از روی عمد و علم و آگاهی به حالش، آن را از او أخذ کرده باشد!.]
با این وصف؛ چه گونه بر شیخ صدوق، که شاگرد و معاصر او بود، کذّاب بودنش پنهان مانده! و بر آن، مطلع نشده است! أمّا؛ کسی که در سالیان درازی! بعد از وفات صدوق، به دنیا آمده، بر آن مطلع گشته است! ؟ و
ص: 203
چه گونه؛ پدر إبن الغضائری بر کذب او، واقف نشده! و آن را با سندش - با سایر علمانی که؛ محقق کرکی، آن ها را در إجازه اش یادآور شده - از او روایت کرده! و فرزندش بر کذب او، بعد از مرگ پدرش مطلع شد است؟؟ همه این ها قرائنی است، که ما را بر این دلالت می کند که؛ این کتاب، از تألیف او نیست، و جز این نیست که؛ برخی معاندين إثنا عشرى - كه دوست دار إشاعه فحشاء! در بین مؤمنین اند! - تألیف کرده، و بعضى أقوال را در آن مندرج ساخته، و به شیخ و نجاشی نسبت داده! که آن ها در دو کتاب شان به إبن الغضائری نسبت داده اند؟ تا نسبت دادن باو، برایش امکان دهد تا بتواند از إفترائات و أکاذیب، آن چه که در آن مندرج نموده، ترویج کند!. و از آن إفتراثات، قول او است به این که؛
«مفسّر إسترآبادی، را از دو نفر مجهول، روایت کرده است» چون؛ در راوی، بعد از شناسایی إسم و کنیه و نسب و نسبت و مذهب و آئین و متر و سرزمینش، جهالتی باقی نمانده است.
و از جمله، قول او است با این که: «آن دو نفر مجهول، از پدران شان از إمام، روایت می کنند». با این که؛ در أول كتاب و خلال أن، بعدم واسطه، تصریح شده است. و از جمله، قول او است با این که «إمام، همان أبو الحسن سوم است». با این که در موارد زیادی از آن، تصریح است باا ین که إمام، أبو محمّد حسن، پدر حجة، عليهما السّلام است.
و از جمله قول او است بااین که: «تفسیر، از سهل دیباجی، از پدرش جعل شده است». با این که؛ نه برای سهل إسمی در سند تفسیر است؟و نه برای پدرش؟!. و از جمله؛ قول او است با این که: «مشتمل بر مطالب زشت و ناپسند است».
با این که در آن جز بعضی معجزات غریب! -که در جای دیگرنیست - پیدا نمی شود. و آن چه، ما بیان کردیم، همان و جهی است که؛ - قديماً و جديداً - سيرة جاری بین أصحاب ما است، از عدم إعتناء به آن چه كه إین الغضائری از جرح، بأن متفرد است، و این، به جهت عدم ثبوت، جرح او است، نه عدم قبول جرح او - چنان که بعضی، سابقه ذهنی دارند. (1)
ص: 204
پژوهشی در حجیّت كتاب فقه الرّضا عليه السّلام، بقلم آية الله سيّد مهدی بحر العلوم، که در مقدّمه آن کتاب، در سال 1274 هجری قمری، به چاپ رسیده است. در زیر - ملخصاً - فارسی آن را ملاحظه می کنید:
﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾
مرحوم مجلسی، کتاب «فقه الرّضا علیه السّلام» را در بحار الأنوار آورده، و قبل از او، پدرش - مجلسی أوّل - أوّل كسی است که، این کتاب را ترویج نمود! و در کتاب «اللّوامع» که شرح من لا يحضره الفقيه است، مطابقت آن را با عبارات شیخ صدوق و پدرش و فتاوى أكثر أصحاب، متذكّر شد. و بعد از مجلسی اوّل و دوّم، محمّد بن الحسن اصفهانی - معروف به فاضل هندی - در کتاب خود «کشف اللثام شرح قواعد الأحكام» اين کتاب را در ردیف اخبار و تعدادی روایت از حضرت رضا علیه السّلام آورده، و گروهی از مشایخ بزرگوار ما - عطر الله مرا قدهم - در این جریان، وارد شده اند. عدّه ای بر آن اعتماد کرده، و جماعتي إنكار، و گروهی متوقف شده اند!. شیخ محدّث ما - شیخ حرّ عاملی - چیزی از آن، در وسائل الشيّعه نياورده. و در «أمل الأمل» جرعاء آن را از کتب مجهول المؤلّف، شمرده است!. و چه بسا! بعضی گمان کرده اند که؛ آن، تأليف پدر صدوق - علىّ بن الحسين بن بابویه قمی - است! که در فساد این گمان، شکی نیست! اگر چه؛ در بسیاری از عبارات، با آن موافق است. و کتاب شرایع، که با و منسوب است، عین همان رساله ای است که؛ به فرزندش نگاشته، چنان که نجاشی بر آن تصریح دارد، اگر چه؛ کلام شیخ در فهرست، غیر آن را می رساند.
علاوه بر این؛ نام مصنّف این کتاب در اوّلش آورده شده است. فرموده: «يقول عبد الله عليّ بن موسى الرّضا» و در باب غسل ها فرموده: «شب نوزدهم ماه رمضان همان شبی است که جدّ ما أمير المؤمنين، در آن، مضروب شد.» و در باب غسل میّت و کفن کردنش، فرموده: «قدروى أبي عن أبي عبد الله (علیه السّلام)...» و در كتاب زكوة: «روى أبي عن العالم عليه السّلام...» و در باب ریا و غیبت، «حدیث لولوه» را روایت کرده، آن گاه فرموده: «وقداً مرني آبي فقبلت هذا» و در جای دیگر فرمود: «و ممّانداوم به نحن معاشر أهل البيت». روی هم رفته؛ این کتاب، پر از مطالبی است که، احتمال این را که از علیّ بن بابویه، یا فقهاء دیگر باشد، از بین می برد. بنابر این؛ (از دو حال خارج نیست:) یا از امام (علیه السّلام) است، و یا جعلی است!. و به خاطر حقيقتِ حقّ! ورداء صدقی که در این کتاب، آشکار است! و شامل أصول و فروع و اخلاقی است که، با مذاهب إماميّه و آن چه از ائمه عليهم السلام به صحّت رسیده، مطابق است، احتمال وضع و جعل آن، بعید است!. در این گونه مطالب، داعیه ای برای جعل أخبار نیست، زیرا؛ غرض جاعلین، از بین بردن حقّ و ترویج باطل است!
ص: 205
و غالباً از ناحیه غلاة و مفوّضه، انجام می گیرد. و این کتاب، از آن چه در این باره توهّم شود، خالی است.
و در بحار (چنین آمده است): «كتاب فقه الرّضا عليه السّلام؛ سيّد فاضل محدّث، قاضی امیر حسین - که تربتش پاک باد! - بعد از آن که به اصفهان وارد شد، مرا از آن، آگاه ساخت و گفت: در بعضی از سال های مجاور تم در بیت الله الحرام، پیش آمد که؛ از اهل قم، جماعتی حاجی! نزد من آمدند، و با آن ها، کتاب کهنه ای بود، که تاریخش موافق زمان حضرت رضا علیه السّلام بود. (مجلسی می افزاید:) از پدرم (رحمة الله علیه) شنیدم که گفت: شنیدم سیّد (رحمة الله علیه) می گوید: بر آن، خط حضرت رضا علیه السّلام بود. و بر آن إجازات جماعت زیادی از فضلا بود. کتاب را گرفتم و آن را نوشتم و تصحیح کردم، آن گاه پدرم قدس سرّه! این کتاب را از سّید گرفت و آن را استنساخ کرد و تصحیح نمود، و اکثر عباراتش با آن چه صدوق - أبو جعفر محمّد بن بابویه - در کتاب فقیه، بیان می کند، و با آن چه که پدر او، در رساله اش برای صدوق فرستاده، و با بسیاری از احکامی که اصحاب ما، بیان کرده اند، موافق است،...» (1)
و از مولی محمّد تقی مجلسی، نقل است که گفته:
«از فضل خدا، بر ما، اینست که؛ سیّد فاضل ثقة محدّث، قاضي أمير حسين - که تربتش پاک باد! - نزد بیت الله الحرام! سال های زیادی مجاور بود. و بعد از آن، باین سرزمین - یعنی اصفهان - آمد. و چون؛ به حضورش مشرّف شدم، و او را زیارت کردم، گفت: من هدیه نفیسی برای شما آورده ام! و آن فقه، رضوی است. گفت: زمانی که در مکّه معظّمه بودم، جماعتی از اهل قم با کتابی کهنه - که در زمان أبو الحسن علیّ بن موسى الرّضا عليهما السّلام نوشته شده بود - نزد من آمدند. و در جاهای مختلف آن، خطّ آن حضرت وإجازات گروه زیادی از فضلا بود. به طوری که؛ در علم عادی، چنین به دست می آید که؛ آن تألیف حضرت است. بنابراین؛ از آن استنساخ کردم، و با آن نسخه، مقابله نمودم. آن گاه؛ کتاب را به من داد، و از آن، نسخه ای استنساخ کردم. و برخی از فضلا آن را گرفتند که از روی آن بنویسند، فراموش کردم آنرا دریافت کنم. پس از اتمام شرح عربی و کمی از شرح فارسی که بر «فقیه» - موسوم به روضة المتقّين - نوشتم، آن نسخه را برایم آورد. آن گاه؛ وقتی در آن تفکّر نمودم، برایم آشکار شد که این کتاب، نزد صدوق و پدرش بود. و هر آن چه که؛ علیّ بن بابویه، در رساله خود به فرزندش نگاشته، از
عبارت او است، مگر اندکی از آن. و تمام آن چه که صدوق در این کتاب، بدون سند آورده، آن نیز، عبارت او است. نظرم این شد که در موارد (مختلف) آن متذکّر شوم که؛ این کتاب، از آن بزرگ وار است، تا اعتراضات و شبهات أصحاب، مرتفع گردد. و به گمانم؛ این کتاب، نزد شیخ مفید، نیز، موجود بوده! و یا نزد آنان معلوم بود! که آن، تألیف حضرت است. لذا؛ صدوق گفته که؛ من، به آن فتوا می دهم! و به صحتّش حکم می کنم...»
و در کتاب «اللّوامع» که شرح «فقیه» است، آن جا که صدوق، عبارت پدرش را در رساله ای که برایش فرستاده، بازگو می کند - در مسألة «تخلّل الحدث الأصغر في أثناء غسل الجنابة» می گوید:
«علىّ بن با بويه، رحمة الله علیه، این عبارت، و سایر عبارات خود را در رساله خویش به فرزندش، از فقه رضوی گرفته! بلکه، أكثر عبارات [فقیه] را که به مضمون آن، فتوی می دهد، و بروایتی اسناد نداده، گوئی از
ص: 206
این کتاب است. و این کتاب در قم آشکار شد، و آن نزد ما است. وثقه عادل، قاضي أمير حسین - که تربتش پاک باد! - این کتاب را تقریباً ده سال پیش، استنساخ کرده و در اکثر موارد آن، خط إمام رضا عليه السّلام است. و من، آن را مشخّص کردم، و صورت خطّ آن جناب را بر اساس آن چه؛ که قاضی ترسیمش کرده، ترسیم نمودم! و از این که؛ کتاب [فقیه]، با این کتاب، موافقت دارد، ظنّ قوی حاصل می گردد که؛ علیّ بن بابویه و محمّد بن علیّ می دانستند که این کتاب، تصنيف إمام عليه السّلام است، به طوری که؛ صدوق، آن را حجّت بین خود و پروردگارش قرار داده است،...»
و در کتاب الحّج در شرح روایت إسحاق بن عمّار [دربارۀ کسی که؛ در اثناء سعى (بين صفا و مروه) به یادش بیاید که؛ قسمتی از طواف را ترک کرده، و این که مشهور بین اصحباب است که؛ هر گاه؛ قسمتی از طواف که فراموش شده، کم تر از نصف باشد، طواف و سعی، درست است] گفته است که؛ «آن، موافق است با آن چه در فقه رضوی است. و گمان می رود که؛ صدوق، یقین داشت که این کتاب، تأليف إمام أبو الحسن الرّضا عليه السّلام است! و با آن عمل می کرد. و از قدما، عدّه ای بودند که این کتاب، نزدشان بود. و از آن ها، عده ای بر فتاوای صدوق، که از این کتاب، گرفته شده بود - به خاطر جلالت قدرش نزد آن ها - اعتماد داشتند»
آن گاه؛ از دو شیخ فاضل صالح ثقه، حکایت می کند که گفته اند: این نسخه، از قم به مکّه مشرّفه آورده شد. و بر آن، خطوط علماء و إجازه آن ها و خطّ إمام عليه السّلام، مواضع متعدّد آن بود».
می افزاید: «و قاضی أمير حسين رحمة الله علیه، از آن، نسخه ای گرفته، و به شهر ما آورده، و من، نسخه ای از کتابش استنساخ کردم. و عمده اعتمادی که بر این کتاب است، مطابقت فتاوی علیّ بن بابویه، در رساله خود و فتاوی فرزندش صدوق، در [فقیه] با آن است، بدون تغییر، یا در بعضی موارد با اندکی تغییر. و از این کتاب، عذر أصحاب پیشین، در آن چه که بآن فتوی داده شده، روشن می گردد.»
وقاضى أمير حسين - که هر دو مجلسی از او حکایت می کنند - همان سیّد أمير حسين بن حيدر عاملی کرکی، فرزند دختر محقّق، شیخ علیّ بن عبد العال کرکی (رحمة الله علیه) است. و در دولت صفویّه، زمان شاه طهماسب صفوی، قاضی اصفهان و مفتی آن دیار بود. و او، یکی از فقهای محقّق و فردی از فضلای مدقّق بود. در تصنیف (و تألیف) زیبا می نوشت! وید طولانی داشت و كثير الإطلاع بود!. از او، رسالة مبسوطی یافتم که؛ در نفی وجوب عینی نماز جمعه - در زمان غیبت - بود، و نيز كتاب «النّفحات القدسيّة في أجوبة المسائل الطبّرسيّة» و كتاب «رفع المناوات عن التّفضيل و المساوات» که آن را برای بیان افضلیّت أمير المؤمنين عليه السّلام بر جميع پیامبران و تساویش با پیامبر ما - جز در نبّوت - تألیف کرده است. و آن، کتاب جلیلی است! که از فضل و ذکاوت مؤلّفش حکایت می کند. و نیز، کتاب إجازات، که در آن، إجازه جمع کثیری از علمای مشهور است. من جمله؛ دائی او، محقّق مدقّق، شیخ عبد العال بن محقّق شیخ علی کرکی، و پسر خاله اش؛ سیّد معتمد، أمير محمّد باقر داماد، و شیخ فقیه یگانه؛ شیخ بهاء الدّين محمّد عاملی، و همۀ آن ها را به علم و فضل و فقه و ذکاوت، توصیف کرده است...
و ما، از این سيّد أمجد! او سند یگانه!، آن چه که روایتش برای او صحیح است، و در ایتش نزد او واضح است، با طرق زیاد خودمان از علاّمه مجلسی - که تریش پاک باد! - از پدر او، «مجلسى أوّل قدس سرّه»
ص: 207
روایت می کنیم. و در آن سند، این کتاب - که همان فقه رضوی است - داخل است، به طوري كه؛ به روايت أفراد ثقه از او، ثابت است که این کتاب، از قول حضرت رضا علیه السّلام نزد او بوده، و این سیّد بزرگوار، ثقه است و به چیزی ممکن، خبر داده و ادّعای علم کرده! پس راست می گوید. و حکایت فرد ثقه ای هم چون مجلسی (رحمة الله علیه) آن را تأیید می کند - در آن بیانش که، از صدوق و پدرش تمجید کرد، و درباره چیزی که با آن ادّعا، مطابقت دارد و آن را تصدیق می کند، موفقّشان دانست -
سال هائی که در مشهد مقدّس رضوی، مجاور بودم، برایم پیش آمد که در نسخه ای از این کتاب - از کتب موقوفه خزانه رضوی - پی بردم که؛ امام علیّ بن موسی الرّضا (عليهما السّلام)، این کتاب را برای محمّد بن سکّین، تصنیف کرده، و اصل نسخه را در مکّه مشرّفه، به خطّ إمام عليه السّلام يافتم! به خطّ کوفی بود. و مولی أمير محمّد محدّث، که گویا صاحب رجال است، آن را به خط معروف (و متداول)، نقل کرده است. و محمّد بن سکّین در رجال حدیث، شخص واحدی است، و آن، محمّد بن سكّين بن عمّار نخعی جمّال است. که ثقه است، و کتابی دارد که بدرش از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است. این را نجاشی در کتابش آورده. در آن کتاب و در فهرست (نجاشی) است که: طریق روانی به سوى او، إبراهيم بن سليمان است. و آن، إبراهيم بن سلیمان بن عبد الله بن حیّان است. و طبقه روات، ایجاب می کند که؛ از اصحاب حضرت رضا علیه السّلام باشد. و گفته شده که؛ ابن أبي عمیر - که از اصحاب حضرت رضا و جواد عليهما السّلام است - از او روایت کرده است. پس؛ محمّد بن سکّین، از بزرگان اصحاب حضرت رضا علیه السّلام است...
از جمله چیزهایی که آن را تأیید و تأکید می کند، اینست که؛ شیخ جلیل، منتجب الدّین، که همان شیخ أبو الحسن، علىّ بن عبيد الله بن الحسن بن الحسين بن علیّ بن بابویه قمی است، در رجالی که برای ذکر علمای متأخّر از شیخ طوسی نگاشته، چنین می گوید:
«سیّد جلیل، محمّد بن أحمد بن محمّد حسینی، صاحب كتاب الرّضا عليه السّلام، فاضل موثّق است» در عدّه ای از نسخ تصحیح شده رجال منتجب، همین طور است. و نیز، در کتاب «أمل الأمل» - که از آن، نقل کرده - همین طور است. و ظاهراً؛ مراد از کتاب الرّضا عليه السّلام، همین کتاب است،...
و از بزرگ ترین شاهدها بر إعتبار اين كتاب و إنتسابش به إمام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السّلام، مطابقت فتاوای دو شیخ جلیل - صدوق و پدرش - با آن، و شدّت تمسکشان بآن است! تا این که؛ آن ها، در اکثر مسائل، براساس روايات صحيح وأخبار مستفيض و غیر آن، پیش قدم بودند. و با اختیار آن چه در این کتاب است، متفّق اند. و برای خاطر آن، با اصحاب پیش از خودشان مخالفت کردند. و غالباً؛ عین عبارت کتاب را آورده اند. و صدوق، آن ها را در «فقیه» آورده است. و «فقیه» کتاب حدیث در ایه است، و آن را به روایت، اسناد نداده است. و از شیخ مفید، چنین آشکار است که؛ در مواردی از مقنعه، بأن أخذ و عمل کرده! و معلوم است که؛ این بزرگان، که اساطین شیعه! و أركان شریعت اند! به جائی که نباید استناد کنند، نمی کنند! و با آن چه که نباید اعتماد کنند، نمی کنند. و فتاوای آن ها که بمتأخّرینشان سرایت کرده، به خاطر حسن ظنّ و شدّت إعتمادشان بر آن ها است. و می دانند که آن ها؛ ارباب نصوص اند! و فتوایشان عین نصّ ثابت از حجج الّهی است!. و شهید (رحمة الله علیه) در «ذکری» بیان داشته که؛ اصحاب، به شرایع علیّ بن بابویه، عمل می کردند، و مرجع و مآخذ کتاب شرایع، همین کتاب «فقه الرّضا علیه السّلام» است. چنان که؛ بر کسی که در هر دو تتبّع و تفحّص نماید، و یکی را بر
ص: 208
دیگری عرضه کند، روشن و معلوم است. و از این مطلب، عذر صدوق - در این که؛ رساله پدرش را از کتبی می شمارد که مرجع و تکیه گاه است! - آشکار و واضح می گردد. چون که؛ آن رساله، مأخوذ از فقه رضوی است. که نزد او حجّت است. و برای هم چون صدوق، شایسته نیست که؛ در فتاوای خود، از پدرش تقلید کند! حاشا و كلاً!. و إعتماد أصحاب برکتاب علیّ بن بابویه، این چنین است که؛ آن، تقلید نیست، بلكه إجتهاد است...
ص: 209
مترجم، بعد از پایان ترجمه تفسير فاتحة الكتاب وافزودن دو مقاله تحقیقی! راجع به تفسير إمام عسكري عليه السّلام و فقه الرّضا عليه السّلام، مصلحت چنان دید، که در مشیّت و اراده ازلی و حادث، هم موجزاً نظرات برخی از متکلّمین و حکما و دانشمندان معروف شیعه را ضمیمه کند. و قبل از بیان آرام بزرگان، مقدّمۀ زیره از جهاتی ضروری است:
مشيّت وإرادة أزلی و حادث، موضوعی است که؛ از صدر اسلام تا کنون، درباره اش بین متکلمّین و حکماء و دانشمندان، بحث دامنه داری است! که نه تنها معظم اهل سنّت آن را از صفات ذات می دانند، بلکه؛ از علمای شیعه نیز، بر این عقیده اند که؛ هم صفت ذات است و هم صفت فعل. علاّمه امینی قدّس سرّه نیز، بر این عقیده است. براهین و دلائل وی را در خلال تفسیر فاتحة الكتاب، خوانديم.
روایاتی که از ناحیه معصومین علیهم السّلام، در مشيّت و إرادة حق تعالی! رسیده، أصولاً بر دو نوع است: دسته اوّل حاکی از مشیّت و اراده حادث است. و دسته دوّم، روایاتی است که؛ مشیّت و اراده را عین علم و ازلی می داند. که هر دو دسته، با توجیهات مستدلّ و معقول و متناسب، با یک دیگر هماهنگ است!.
برخی از محققّین، در مقام نفي و إنكار مشيّت و إرادة عين ذات، برآمده اند، و گفته اند که: «علم حق تعالی! مصداقی برای اراده نیست. وإراده، تنها، به معناى كيف نفسانی است، و از مقام فعل، إنتزاع می شود. و غیر از این معنی، برای اراده، مفهوم دیگری نمی شناسیم.» و تنها روایاتی منظور آن ها است که؛ دلالت دارند بر مشيّت وإرادة حادث، که نفس معلوم خارجی است. و در روایاتی که؛ اراده را عین علم می داند - و نتیجهً ذاتي و أزلی است - أصلاً وارد نشده اند. مثلاً؛ روایتی که در کتاب فقه الرّضا عليه السّلام از مولا أمير المؤمنين عليه السّلام وارد است، که، در آن می خوانیم: ﴿لأنّ المشية مشيّة الأمر و مشيّة العلم...﴾ مورد نظرشان قرار نگرفته، زیرا؛ فقه الرّضا علیه السّلام را معتبر ندانسته اند! و حال آن که؛ در مقاله ای که گذشت، در اعتبار و حجیّت آن، بیان کافی و مستدلّ، عنوان شد.
البتّه؛ نمی خواهیم براهين فلسفی در اثبات مشیّت ازلی را در این مقدّمه، عنوان کنیم، فقط؛ با اشاره می گوییم که؛ محققّین، در تعریف قدرت، پذیرفته اند که؛ فاعل در ذاتش بحیثی است که: ﴿إن شاء فعل و إن لم يسألم يفعل﴾ (1) و این، همان مبدئیت و علم و اختيار است. این تعریف متضمن مشیّت به عنوان صفت ذاتی است. (2) روایات معصومین سلام الله عليهم نیز مؤید این واقعیت است هم چون؛ روايت فقه الرّضا عليه السّلام.
ص: 210
که بآن اشاره گردید. علاّمه، أميني هم باين روايت إستناد کرده و در اطرافش بیانی دارند (چنان که ملاحظه شد) هم چنان که؛ مرحوم مجلسی، نیز، در مرآة العقول، آن را یکی از وجوه معنی مشیّت، به شمار آورده است.(1) از این روایت، به خوبی واضح و روشن است که؛ مشیّت، صفت وجودی است - نه فقط کیفیت نفسانی - و تنها از مقام فعل، إنتزاع نمی شود، بلکه؛ مشیّت، به معنی علم است و صرفاً نام گذاری نیست. بنابر این! مشیّت و اراده، می توانند از صفات ذات باشند.
روایت دیگری که مویّد این واقعیت است، گفتار حضرت رضا علیه السّلام است، به عمران صایی - در مجلس مأمون -:
بران گفت: «پس خدا را به چه چیزی شناختیم؟» حضرت رضا علیه السّلام فرمود: «به غیر او» عمران گفت: «غیر او، چه چیزی است؟» فرمود:
«مَشِیَّتُهُ وَاسْمُهُ وَصِفَتُهُ وَمَا أشْبَهَ ذَلِکَ، وَ کُلُّ ذَلِکَ مُحْدَثٌ مَخْلُوقٌ مُدَبَّرٌ»(2) «مشیّت و اسم و صفت او، و آن چه شبیه آن ها است، و همۀ این ها؛ مُحدّت و مخلوق و مدّبر است.» (3)
در این حدیث، مشیّت، مشیّت حادث است، وصفت، صفتِ مُحدّث. وبه قرينة لفظ «صفت» كاملاً روشن است که؛ امام علیه السّلام، در مقام إنكار مشیّتی غیر از «مشیّت حادث» نیست. زیرا غیر از «صفتِ مُحدث» - که در این روایت آمده - عقیده بر صفت عین ذات، برای حق تعالی! از عقاید مسلّم اسلامی است. و به قرینه صفت، که باعتباری حادث است و باعتباری ازلی، مشیّت، نیز، باعتباری حادث است و باعتبارى أزلي.
در تأیید آن، روایت دیگری است که از امام کاظم علیه السّلام رسیده است. می فرماید: «لم يزل له القدرة أنشأ ما شاء حين شاء بمشيته و قدرته...» (4)
«همواره، برایش توانائی است. آن چه خواست - هنگامی که خواست! - به مشيّت و قدرتش به وجود آورد.» در این حدیث، مرادف بودن مشیّت و قدرت، و اين كه إمام عليه السّلام، لفظ مشیّت را پیش از قدرت، آورده، قرینه ای است صفت وجودی مشیّت و قدرت، بنابراین؛ هر دو ازلی اند.
آیا چه سرّی است! که وقتی جمیل بن درّاج از امام صادق علیه السّلام، درباره قضا و قدر، سؤال می کند، جواب مناسبی می دهند، امّا؛ هنگامی که از مشیّت از امام، سؤال می کند. جوابش نمی دهند!؟
جمیل می گوید: «از قضا و قدر، از او پرسیدم.
فرمود: آن ها، دو خلق از خلق خدا هستند. و خدا در آفرینش، آن چه بخواهد می افزاید. خواستم که؛ راجع به مشیّت، از او سؤال کنم. به من نظر افکند و فرمود: جمیل! درباره مشیّت، به تو جواب نمی دهم.» (5)
ص: 211
در این جا سخن را کوتاه می کنیم و إدامه گفتار را به مقاله دیگری موکول می سازیم: ذيلاً؛ نظر برخی از محققیّن و حکمای شیعه را مطرح می کنیم، «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید!»
مرحوم صدر المتألهین شیرازی، معتقدّ است که؛ إراده، عین علم و از صفات ذات است. در کتاب خود «شرح أصول كافى» ذیل حدیثی که از إمام صادق علیه السّلام روایت است که:
﴿إِنَّ اَلْمُرِیدَ لاَ یَکُونُ إِلاَّ لِمُرَادٍ مَعَهُ لَمْ یَزَلِ [الله] عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَادَ.﴾ (1) «إراده کننده، جز برای مرادی که با او است نمی باشد. خدا پیوسته؛ عالم و قادر بود، آن گاه إراده کرد.» می گوید: «این حدیث، به ظاهرش دلالت دارد که: إرادة حق تعالی، حادث است» تا این که می گوید: «إراده - به إشتراک صناعی - به دو معنی به کار می رود:
یکی از آن ها، چیزی است که عامه مردم، آن را می فهمند، و همان است که ضدّش کراهت است. و همان است که؛ به دنبال تصور شيء ملايم طبع و به دنبال تردّد، حاصل می گردد، تا أمری که داعی به فعل یا ترک است، نزد ما، رجحان پیدا کند، و یکی از آن ها از ما صادر شود. و این معنی، در ما، از صفات نفسانی است. و در ما هم چون؛ شهوت و غضب ما و حیوان است. و حمل این معنی برخدا، جایز نیست. بلکه؛ إراده خدای تعالی! خود صدور أفعال حسنه از او است [ بخاطر علمش بوجه خیر]. و کراهت، او عدم صدور فعل قبیح، از او است.[به خاطر علمش بقیح و زشتی آن].
معنى ديگر إراده بودن ذاتِ او است، به حیثی که؛ از او، أشیاء، به خاطر علمش به نظام خیر، صادر می شود .» تا این که بعد از شرح و تفصیلی می گوید:
«واجب است که إراده او به أشياء، علم او أشیاء باشد! نه چیزی دیگر، و این همان إراده او است، که منزه از عیب و إنفعال است. و در مقابلش جز نفی محض، چیزی نیست. و چون؛ فهم عموم، به إراده - به این معنی - نمی رسد، بلکه فهم شان به نحوی از إراده، که در حیوان وجود دارد و ضدش کراهت است، متوجه می شود[إراده ی نزد حدوث مراد، حادث است] بنابراین؛ (امام صادق علیه السّلام) آن را از صفات أفعال و از صفات إضافي متجدّد - چون خالقیت و رازقیت زید - قرار داده است، تا کسی گمان نکند که، اگر چنان چه؛ إراده حادث از صفات ذات بود، خدای تعالی! محلی برای حادث است! . إراده حادث، مانند علم حادث به شمار می رود، كه إضافه عالميت حق تعالی! به حوادث تکوینی است. و آن مرتبه أخير علم حضرت احدیت است.» (2)
و در همان صفحه، ذیل حدیث دیگر، إظهار می دارد: «واجب است دانسته شود که؛ برای خدا، مشیّت أزلی إجمالی است، که آن، عین ذات او و عین علم أزلي إجمالي او است؟»
و در کتاب [المبدأ و المعاد] نیز، بیانی، نظیر همین دارد.(3)
ص: 212
و ذیل گفتار ابو الحسن علیه السّلام، که فرمود: ﴿إِنَّ اللّه لَا یُشْبِهُهُ شَیْءٌ﴾ می گوید: علم خدا بأشياء عين قدرت او بر أشياء است. و علم و قدرت، عين إرادة او است. و جمعاً عين حيات او، و آن ها - كلاً - موجود به وجود ذات اند.» (1)
و در ضمن گفتار امام صادق عليه السّلام كه فرمود: ﴿العشية مُحدثة﴾ إظهار مي دارد:
«آن چه دانستنش واجب می نماید، اینست که؛ از صفات، شامل صفات: ذات و فعل و إضافه است، مانند دو علم، که از علم حق تعالی! آن چنان علمی است که؛ عین ذات او است [مانند علم إجمالی اش] و از آن علمی است که؛ عین فعل او است، [مانند علم تفصیلی بهویت اشیائی که نزدش موجوداند!] و ديگرى إضافة إشراقيّه علمی است بذوات أشياء...»
بعد از توضیحاتی می گوید: «إراده خدا و مشيّتش ممكن است بروجهی اتخاذ شود و اعتبار گردد که؛ از صفات ذات و فعل - جميعاً - باشد [در قدیم قدیم باشد و در حادث حادث] مانند علم إجمالي و تفصیلی. و اراده های فعل، تفاصيل إرادة ذاتی و اجمالی باشد. و شاید؛ آن چه که در این حدیث و احادیث دیگر، بیان شده که مشّیت، حادث است و إراده از صفات فعل، به حسب مرتبه تفصیلی آن باشد، که در آیات قرآن، مذکور است یا به جهت اینست که فهم مردم آن برسد، چنان که بآن اشاره کردیم» (2)
ملاّ عبدالله زنوزی، که از علما و حکمای بزرگ شیعه در قرن سیزده هجری است، در کتاب خود [لمعات الهیّه] می گوید:
«اراده را مطلقاً از صفات فعل شمردن مخالف برهان محکم البنیان است!. و بعد از این، محقّق خواهد شد که؛ اراده واجب الوجود بالذّات، عین ذات است. و این معنی، منافات ندارد با آن که در این حدیث و سایر أخبار، وارد است که؛ اراده، حادث و زايد برذات خداوند أحد است. زیرا که؛ محقّق خواهد شد که؛ اراده را مثل علم، مراتب و درجات است. و آن چه در اخبار و آثار، حکم به حدوث و زیادتی آن فرموده اند، مرتبه ثانیه است نه مرتبه أوّلى، نمی بینی که در اخبار از اراده حادثه، به إحداث تعبیر فرموده اند.» (3)
آن گاه می گوید:
«إراده به معنى؛ إحداث در مرتبة إيجاد، بلکه؛ عین مرتبة إيجاد است. و بآن، ماهيّات أشياء، موجود می شوند...» (4)
بعد از بیاناتی می گوید: همه دلایل قدرت ازلیّه، دلالت می کنند بر تحقیق اراده ازلیّه چنان که در نزد تأمل ظاهر و واضح است. متأمّل و متفطّن باش! و بدان که هر گاه نه چنین باشد و مشیّت و اراده خداوند أحد، بإراده حادثه و مشیّت زايد، منحصر باشد، لازم می آید که؛ ایجاد مشيّت وإحداث إراده، نه از روی مشیّت و اراده باشد. و این معنی، لازم دارد که؛ إيجاد إراده و مشيّت، به قدرت و إختيار نباشد! زیرا که؛ حقّ معنى قدرت [ إن شاء فعل وإن لم يشأ لم
ص: 213
يفعل است، چنان که در مبحثِ، قدرت، محقّق خواهد گردید، و یا صحّت فعل و ترک است نظر بذات، چنان که مذاق جمهور متکلّمین است. و هر دو معنی، لازم دارند مسبوقّیت فعل را باراده، چنان که نزد متأمل، ظاهر و منکشف است. و لازم مبرهن الإستحاله و محال بالذّات است! زیرا که؛ مستلزم خلوّ مرتبه ذات است از کمالات ذاتيه و أوصاف حقيقّيه، و منافى واجب الوجود بالذّات، واجب الوجود من جميع الجهات است! و مناقض براهين عينيّتِ صفاتِ حقيقّيه وأوصاف ذاتّيه است» (1)
و در [لمعات إلهية] - صفحه 390 - از صدر المتألهین نقل می کند (2) که: «إراده در أشیاء، تابع وجود أشیاء است. و هم چنان که حقیقتِ وجود، مختلف است به: وجوب و إمكان و غنا و حاجت و بساطت و ترکیب و صفا و کدورت و تجرّد و تجسّم و به: خلوص از شوائب أعدام و جهات و إمتزاج بأن أعدام و نقصانات....»
آن گاه می گوید که: إراده و محبّت «رفیق وجوداند! و وجود، در همۀ أشياء، محبوب و لذيذ است.» و إضافه می کند: «پس محقّق شد که؛ آن چیزی که مسمّی است گاهی باراده و گاهی بعشق و گاهی به میل و گاهی به غیر این ها، ساریست مثل وجود در همۀ أشیاء. ولی؛ گاهی در بعضی مراتب، باین اسم مسمّی نمی شود! بجهت جریان عادت و إصطلاح بر غیر آن، و یا از برای خفای آن، در این مراتب در نزد جمهور، و یا از برای عدم ظهور آثار مطلوبه از إراده برایشان در آن مراتب...
بعد از تمهید این مقّدمه، می گویم که :إراده و محبّت، یک معنی دارند! و آن، در واجب الوجود بالذّات. عین ذات و عین داعی است. و در غیر او، گاهی زائد می باشد بر ذات و میباشد غیر قدرت و غیر داعی. مثل إنسان، كه إرادة او، غالباً منفک می شود از قدرت او، که عبارت از صحّت فعل و ترک است در مثل کتابت و مشی و مانند آن ها، و منفک می باشد نیز از داعی بفعل [مثل نفعی که متوقّع است از فعل کتابت] و از داعی به ترک [مثل ضرری که مترتّب می شود بر فعل او] پس؛ قدرت و إراده وداعی، متعدّد می باشند در إنسان نسبت ببعضی از أفعال و متّحد می باشند در حق مبدأ أعلى، زائدند برذات در أوّل، و عین ذانند در دوّم...»
«إنسان هرگاه؛ قصد کند بإحداث فعلی یا حرکتی، ناچار است أولاً: از [تصوّر] آن و [تصديق] به فايدة آن. و بعد از آن، ناچار است از [إراده و عزم] آن. و بعد از آن، ناچار است از [میلی] که متحقّق باشد در أعضاى آن، به تحصیل آن فعل پس؛ در حقیقت، اين أمور أربعه - يعني؛ علم، وإراده، و شوق، و میل - حقیقت واحده اند، که موجود می شود در عوالم أربعه و ظاهر می شود در هر موطنی بصورت خاصّه که مناسب باشد با آن موطن،....»
سپس؛ در این باب، بیان دیگری دارد و إظهار می کند، که از معنای أوّل، أعّم است. ملخّصش این که: «حقایق وجودیّه - از آن جهت که حقایق وجوديّه اند - خير محض اند! و إدراك خير، إبتهاج والتذاذ است. و سابقاً محقّق شد که هر حقیقتی از حقایق وجودیّه، با نفس خویش بذات خود، شاعر است! بحیثی که؛
ص: 214
علم و عالم و معلوم، به حسب ذات، متّحدند و باعتبار مفهوم، متغایر، پس؛ هر وجودی، إراده و مراد و مرید است. چنان که؛ هر وجودی، علم و عالم و معلوم است. و تفاوت، جز بإعتبار مفهوم و عنوان نیست. هر چند؛ در بعضی مراتب، (آن را) إراده نگویند و مرید ننامند. و باین إراده و مرادیّت بالذّات - که عین ذات اند - أفعال و آثار فایض از آن ذات، مراداند. چنان که؛ إشیاء صادر از آن ذات، به علم ذات - که عین ذات است - معلوم میشوند. و از این إراده، تعبیر یارادهْ إجمالی شده. چنان که از آن علم، هم، به علم إجمالی تعبیر شده است. ولی ذات، مراد است بالذّات! و أفعال صادره مراداند بالعرض. و إراده و مرادیّتِ آثار و أفعال در مرتبه ایجاد، باين إرادة إجمالی، مرتب می شود، بحیثی که؛ جهت صدور و فیضان، [بعينها] جهت إراده و مرادّیت است. و حیثّیت إراده و محبت، [بعينها] حیثیت مرادیّت و محبوبیّت. چنان که در علم حضوریِ إشراقی منکشف است. و از این إراده، باراده تفصیلی تعبیر شده، چنان که از آن علم، به علم تفصيلي. ولی این إراده و مرادیّت، بتبعیّت و بالعرض آن إراده و مرادیّت است. زیرا که خیریّتِ آثار، تابع خیریّتِ مبدأ آثار و مترشّح از منبع خیرات و فیوضات است. و آثار شيء آن جهت که آثار او است، محبوب و مطلوب او است - به محبوبیّت و مطلوبیّت مبدأ آثار- نه محبوبیّت دیگر...»
مولا محمّد صالح مازندرانی رحمة الله علیه - که در سال 1081 قمری (یا 1086) از دنیا رفته، در کتاب خود - شرح أصول کافی، جلد 3 صفحه 345 - در ذیل حديث ﴿إنّ المريد لايكون إلاّ نمراد معه﴾.....» می گوید:
«در این حدیث، دلالت واضحی است که؛ إراده غیر علم و قدرت است، هم چنان که آن، مذهب أشاعره است - بر خلاف محقّقین، که از جملهْ آن ها، محقّق طوسی رحمة الله علیه است - محقّقین بر این اند که؛ اراده، همان [داعی] یعنی علم و دانائی به نفع و مصالح است. و ممکن است گفته شود که؛ إراده، بدو معنى إطلاق می شود [چنان که برخی از حکمای الّهی، بآن تصریح دارند.] یکی؛ ارادهّ حادث، و همان است که در حدیث، تفسیر شده که[نفس ایجاد و إحداث فعل] است. و دیگری؛ إراده ای است، که آن، از صفات ذاتی است. که ذات - أزلاً و أبداً - بنقيض آن، متّصف نشود، و همان است که در آن، نزاع(و خلاف)، واقع شده. و گروهی - که از جملة آن ها، محّقق طوسی است - بر این عقیده اند که؛ آن، خود علم حقّ او است. به مصالح و خیرات! و عين ذات أحديث او است. وأشاعره بر این اند که؛ صفتی غیر علم است.»
و در ذیل حدیث ﴿اَلْعِلْمُ لَیْسَ هُوَ الْمَشِیَّهَ﴾ - جلد 3: 346 - می گوید: «مراد از این مشیّت، إراده حادثی است که آن، نفس إيجاد است، نه إرادة قدیم بهر خیری، که نزد محقّقین ، آن، ذات او و عین علم او به خیرات است. و مغایرت بين إرادة حادث و علم، ظاهر و واضح است. برای این که؛ إراده حادث، از[صفات فعلی] است و علم از[صفات ذاتی] است.»
مرحوم فیض کاشانی در شافی - جلد 1: 47 - در باب صفات می گوید: «هم چنین برای إراده و مشّیت، معنی ثابتی است در أزل، بر وجهی زائد بر آن چه که بیان کردیم. و آن [بودن] ذات حق تعالی است، در أزل، بحیثی که؛ علمش به خیر، او را - در خلقش - لایزال! کفایت کند. بر حسب قدرت و إختيار. و آن، از صفات ذات است.»
در وافی در ذیل حدیث ﴿الإِرادَهُ مِنَ الخَلقِ الضَّمیرُ وما یَبدو لَهُم....﴾ می گوید: «پس؛ خودِ ذاتِ قّيوم واحدِ أحدِ خداوند، إراده ای است بر آن چه که إراده کند و بفعل آورد، هم چنان که؛
ص: 215
ذات او، علم بأشياء و مشيّت أو است بأفعال إختياري و آن جا، اراده و مشیّتی وَرای خودِ ذات نیست، به جز خودِ فعل وإحداث، كه به معنی ديگر؛ فعل و إحداث، عبارت اند از إرادۀ او» (1)
و در ذیل حدیث «المنية محدثة» می گوید: «قصد إمام علیه السّلام از مشیّت (در این حدیث)، اِحداث و ایجاد است، نه بودن ذاتش بحيثى که إختيار کند آن چه را که إختیار کند.»(2)
مرحوم شیخ عبدالحسین مظفّر (معروف به أبوذر زمان خود!) که در سال 1377 قمری از دنیا رفته، در شرحی که بر اُصول کافی دارد (3) در ذیل حديث ﴿إنّ المريد لايكون إلاّ نمراد معه﴾...» می گوید:
«برای خدا، دو إراده است: إرادۀ ذاتي، و آن عبارت است از؛ إبتهاج ذات او بذاتش. و إراده دوّم، و آن چنان است که؛ صحیح است از آن به] إرادۀ حادث [تعبیر شود، برای این که آن، از صفات إضافی است. و آن جز خودِ صدور أفعال نیک؛ از جهت علمش بوجه خیر و کراهتش نیست، و آن عدمِ صدورِ فعل قبیح است از او، به خاطر علم... و آگاهیش بقیح آن، و [بودن] ذات او است بحیثی که؛ از او، أشیاء، صادر می شود، به خاطر علمش به نظام خير أشياء، که تابع علم... او بذات خود است. و إتّباعش مانند إتّباع نور به نوردهنده و گرما به گرمادهنده نیست. و یا؛ هم چون فعل طبایع بدون علم و شعور نیست. و یا؛ چون فعل مجبور و مسخّر نیست، و یا؛ چون فعل مختاران به قصد زائد نیست»
مرحوم مجلسی در ذیل حدیث ﴿العلم لَيس هو المشيّة﴾...» می گوید: «... إراده، مطلق علم نیست، زیرا علم به هر چیزی تعلّق پیدا می کند. بلکه اراده، علمی است که؛ خیر و صلاح و سودمند باشد. و جز به چیزی که این چنین باشد، تعلّق پیدا نمی کند.»(4)
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾
قدرت الله حسینی شاه مرادی
ص: 216
فهرست های عمومی
1- فهرست موضوعی 2- فهرست آیات قرآن 3- فهرست أعلام 4- مصادر کتاب
ص: 217
ص: 218
(1)
فهرست موضوعی:
ص: 219
شماره ردیف موضوع صفحه
1- سخنی از مترجم 11
2- کتابی که رو به روی ما است 15
- ستایش قرآن به زبان أمير المؤمنين عليه السّلام 18
- گوشه ای از شخصّیت علاّمه امینی 20
- کتاب خانه عمومی أمير المؤمنين عليه السّلام، در نجف اشرف 22
3- بخش اول؛ تفسیر سوره: 25
4- نام های سوره «فاتحه» 31
5- جامعیت سوره فاتحه 32
6- تفسیر ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ 33
7- تفسير ﴿الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ 33 و 36
8- تفسير ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ 35
9- تفسیر ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ 36
10- تفسیر ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ 37
11- تفسير ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ...﴾ 40
12- تفسير ﴿غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾ 41
13- موارد مشترک بین «فاتحه» و قرآن 44
14- أمراض روحی و جسمی، و درمان آن 48
15- شفا، نام دیگر فاتحه 48
16- خلاصه درمان ها، تقوی است! 50
17- درمان به وسیله فاتحه 53
18- امید و آرزو به غیر خدا 56
19- ربا و شهرت طلبی 56
20- خودپسندی 57
21 - کینه و حسد 57
22- حرص و بخل 58
23- ترس 61
24- آرزو 62
25- خلاصه بحث ها 63
26- بخش دوّم؛ تحلیل سوره: 65
27- در توحید و صفات الهی، مردم سه دسته اند 69
28- مذهب درست یکتاپرستی 71
ص: 220
شماره ردیف موضوع صفحه
29- إثبات صفات بی تشبیه، برای خدا 77
30- صفات ذات و صفات فعل 82
31- علم إجمالي و تفصيلي 83
32- مشيّت أزلي و حادث 84
33- ذكر أوّل 88
34- مشّیت علم 89
35- آغاز فعل 90
36- إرادة حتم و إرادة عزم 94
37- نظر فیض کاشانی (رحمه الله علیه) درباره فرمان و اراده حق تعالی! و نظر علاّمه امینی، در این باره 95
38- مشیّت و اراده حادث 97
39- إرادة تكوين و تشريع 101
40- إرادة حتم وإرادة إختيار 105
41- بخش سوّم؛ دنباله پاورقی ها: 113
42- أحاديث سبع المثاني 117
43- حدیث پیامبر أكرم صلّى الله عليه وآله در شأن فاتحة الكتاب 119
44- أحاديث أم الكتاب 120
45- أحاديث أم القرآن 122
46 - تفسير فاتحة الكتاب، در حديث إمام عسكرى عليه السّلام 124
- تفسیر ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ 124
- داستان عبدالله بن یحیی 125
- داستان دو فرمان روای مؤمن و کافر 125
- نصیحت پربار إمام سجاد عليه السّلام به زُهرى 127
47- تفسير ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ 130
48- تفسير ﴿الرَّحْمَنِ﴾ 132
49- تفسیر ﴿الرَّحِيمِ﴾ 135
50- تفسیر «﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ 135
51- تفسیر ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ 136
52- تفسير ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ 139
- داستان کسی که؛ نان و انار دزدید و اتفاق کرد! 139
53- تفسیر ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ 142
ص: 221
شماره ردیف موضوع صفحه
- تقيّة نيكو 142
54- تفسير ﴿ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾ 143
55- تفسیر فاتحه، در نامه أمیر المؤمنین علیه السّلام به پادشاه روم 145
56- أمير المؤمنین، همان صراط مستقیم است! (با استفاده از آیات:) 147
- ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ (فاتحه: 6) 147
- ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ ﴾ (أنعام:153) 149
- ﴿ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ (اعراف: 16) 152
- ﴿وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (شوری: 52) 153
- ﴿هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ﴾ (حجر: 41) 153
- ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (زخرف:43) 154
- ﴿أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (ملک:22) 156
- ﴿وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (یونس:25) 157
57- ناخوشی دل ها، در روایات معصومین 158
58- أحاديث إيمان و أثرش در أعضاء و جوارح 160
59- حدیث قدسی، در صلاح بندگان 167
60- حديث إمام صادق علیه السّلام در اثبات صانع 168
61 - مذهب درست در یکتاپرستی 170
62- خطبة أمير المؤمنین علیه السّلام در آفرینش 171
63- بيان إمام رضا علیه السلام در توحید 172
64- إحتجاج إمام رضا عليه السّلام در توحید 174
65- صفات خدا، در حديث إمام كاظم عليه السّلام 176
66- حديث إمام صادق علیه السّلام، در نهی از وصف خدا، به صفت آفریدگان 177
67- علم خدا، در احادیث معصومین 178
68- نفی تشبیه، در حديث إمام رضا عليه السّلام 180
69- خلاصة وجوهی که مجلسی (رحمه الله علیه) در مشّیت و اراده آورده است. 183
70- بحثی پیرامون تفسير إمام عسكري عليه السّلام 193
71- پیرامون حجیت کتاب فقه الرّضا عليه السّلام 205
72- نظر دانشمندان، پیرامون مشّيت و إرادة أزلي و حادث 210
ص: 222
(2)
فهرست آیات قرآن:
ص: 223
شماره آیه متن آیه صفحات
سوره فاتحه:
1و 2 ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ 117،63،47،46،40،35،33،129،128،127،170،118،145،132،130
3و4 ﴿الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.﴾ 135،132،47،46،40،36،117،61،60،47،46،40،36،145،135
5 ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ 60،58،56،47،47،46،39،37،146،145،136،117
6 ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ 139،117،47،46،43،40،148،147،146
7 ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ﴾ 142،117،47،46،42،41،154،149،147،146،143
سوره بقره:
10 ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ﴾ 109
26 ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ﴾ 110
30 ﴿أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ 179
83 ﴿وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا﴾ 163
117 ﴿بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ 99
143 ﴿... إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ﴾ 83
143 ﴿وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ﴾ 165
253 ﴿ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ﴾ 103
ص: 224
شماره آیه متن آیه صفحات
255 ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ﴾ 81
255 ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ﴾ 169
284 ﴿إِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ﴾ 163
سورة آل عمران:
33 ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ...﴾ 155
140 ﴿وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ 83
142﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ﴾ 83
145 ﴿ وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا﴾ 108
سورة نساء:
69 ﴿وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًاً.﴾ 142،41
113 ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ 155
140 ﴿وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ﴾ 163
سوره مائده:
3 ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ 21
ص: 225
شماره آیه متن آیه صفحات
6 ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ﴾ 164
16 ﴿يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.﴾ 107
27 ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.﴾ 141،140
40 ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ 162
55 ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ 21
60 ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ﴾ 143،41
67 ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ 21
77 ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ.﴾ 144،42
94 ﴿لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ﴾ 83
سورة أنعام:
2 ﴿ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ﴾ 100
19 ﴿قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ ﴾ 70
28 ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾ 182،179
40 و 41 ﴿قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شَاءَ وَ تَنْسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ.﴾ 128،34
68 ﴿وَإِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.﴾ 163
ص: 226
شماره آیه متن آیه صفحات
101 ﴿بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ 99
103 ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾ 74
104 ﴿قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا ﴾ 74
108 ﴿كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾ 108
112 ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ﴾ 103
117 ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾ 106
125 ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا ﴾ 107
148 ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ ﴾ 104،103
149 ﴿فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ 107
153 ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴾ 152،151،150،149،43
160 ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا﴾ 140
سورة أعراف:
16 ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ﴾ 152،43
29 و 30 ﴿كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقًا هَدَى وَ فَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ﴾ 106،92،86
34 ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ 100
46 ﴿وَ عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ﴾ 22
89 ﴿قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ
ص: 227
شماره آیه متن آیه صفحات
إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا وَمَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِيهَا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا﴾ توكلنا 88
172 ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ 21
179 ﴿هُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا﴾ 52،51
180 ﴿وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى﴾ 21
سورة أنفال:
26 ﴿وَأَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ﴾ 177
62 ﴿ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾ 21
64 ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.﴾ 21
سوره توبه:
16 ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ ﴾ 83
19 ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾ 21
124 و 125 ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ﴾ 166
سورة يونس:
10 ﴿وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.﴾ 45
ص: 228
شماره آیه متن آیه صفحات
25 ﴿وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.﴾ 157،43
49 ﴿ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ.﴾ 100
99 ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ.﴾ 103
سوره هود:
1 ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ.﴾ 17
7 ﴿وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ ﴾ 99
15 و 16 ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لَا یُبْخَسُونَ، مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ أُولَئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ﴾ 108
20 ﴿مَا كَانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُوا يُبْصِرُونَ﴾ 51
سوره رعد:
28 ﴿أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.﴾ 162
39 ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ.﴾ 98
سوره حجر:
41 ﴿هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ ﴾ 154،153،151،43
87 ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ.﴾ 129،119،118،117،31
ص: 229
شماره آیه متن آیه صفحات
سوره نحل:
2 ﴿يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ 87
9 ﴿وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ 107،103
35 ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ.﴾ 104
40 ﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.﴾ 101
61 ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ 100
89 ﴿وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ﴾ 17
106 ﴿ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًاً﴾ 162
125 ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ﴾ 44
سورة إسراء:
15 ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا﴾ 109
16 ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا﴾ 109
18 و 19 ﴿مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًاً.﴾ 108
20 ﴿كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ﴾ 108
36 ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا.﴾ 164،161
37 ﴿وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا .﴾ 165
ص: 230
شماره آیه متن آیه صفحات
46 ﴿وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا .﴾ 117
88 ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا .﴾ 17
سوره كهف:
12 ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى﴾ 83
13 ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى.﴾ 166
23 ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ﴾ 97
101 ﴿ لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا ﴾ 51
سورة مريم ساری:
96 ﴿سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّاً﴾ 21
سورة طه:
5 ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ﴾ 169
سورة أنبياء:
22 ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ 182
90 ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾ 155
ص: 231
شماره آیه متن آیه صفحات
سورة حج:
46 ﴿فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ .﴾ 51
77 ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.﴾ 165
سوره مؤمنون:
1 تا 4 ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴾ 163
14 ﴿تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴾ 181
74 ﴿وَإِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ.﴾ 148
91 ﴿وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ﴾ 182
94 و 93 ﴿قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَرَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.﴾ 156
سوره نور:
30 ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ﴾ 164
31 ﴿وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ.﴾ 164
سوره فرقان:
72 ﴿وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًاً.﴾ 164
ص: 232
شماره آیه متن آیه صفحات
سورة شعراء:
4 ﴿إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ.﴾ 103
88 و 89 ﴿يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.﴾ 50
سوره نمل:
4 ﴿إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.﴾ 108
29 و 30 ﴿ أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ، إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ.﴾ 129،119
سوره قصص:
55 ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ .﴾ 163
59 ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ.﴾ 109
سورة عنكبوت:
45 ﴿إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ ﴾ 64
46 ﴿وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَأُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.﴾ 163
69 ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ 108
ص: 233
شماره آیه متن آیه صفحات
سورة لقمان:
19 ﴿وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ.﴾ 165
20 ﴿وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ﴾ 155
سوره سجده:
13 ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا﴾ 107
18 ﴿أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِناً﴾ 21
سورة أحزاب:
23 ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ﴾ 21
سورة سبأ:
21 ﴿ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ﴾ 83
سورة فاطر:
37 ﴿أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ﴾ 182
سورة يس:
65 ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ﴾
ص: 234
شماره آیه متن آیه صفحات
82 ﴿أرجلهم بما كانوا يكسبون. 165 إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون.﴾ 95
سوره صافّات:
180 ﴿سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ.﴾ 69
سورة ص:
75 ﴿بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ﴾ 177
سوره زمر:
17 و 18 ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ.﴾ 163
﴿أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ﴾ 21
22 ﴿قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ﴾ 46
﴿وَالشَّهَادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.﴾ 191
سورة غافر (مؤمن):
11 ﴿قالوا ربنا أمتنا اثنتين وأحييتنا اثنتين﴾ 20
15 ﴿ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ .﴾ 87
34 ﴿ كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ.﴾ 110
ص: 235
شماره آیه متن آیه صفحات
74 ﴿ كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ.﴾ 110
سورة فصّلت:
22 ﴿وَمَا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلَا أَبْصَارُكُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ ﴾ 164
سوره شوری:
11 ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.﴾ 69
16 ﴿.﴾ 44
23 ﴿قل لا أسألكم عليه أجراً إلا المودة في القربي﴾ 22
30 ﴿وما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم ويعفوا عن كثير.﴾ 125
52 ... ﴿مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.﴾ 153،43
سوره زخرف:
4 ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ 148،43
36 ﴿وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ .﴾ 110
41 ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ﴾ 156
42 ﴿أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ.﴾ 156
43 و 44 ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ﴾
ص: 236
شماره آیه متن آیه صفحات
﴿مستقيم، وَإ ِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُونَ﴾ 156،155،154،43
سوره دخان:
4 ﴿فيها يفرق كل أمر حكيم.﴾ 98
سورة جانيه:
21 ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ.﴾ 21
29 ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.﴾ 179
سورة محمّد (صلی الله علیه و آله ):
4 ﴿فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا﴾ 165
17 ﴿وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾ 109
31 ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ﴾ 83
سوره حجرات:
13 ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ 50
سورة نجم:
31 ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَيَجْزِيَ الَّذِينَ﴾
ص: 237
شماره آیه متن آیه صفحات
﴿أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى.﴾ 62،40
سوره واقعه:
7 ﴿وَكُنْتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً﴾ 105،92،21
سورة حديد:
25 ﴿وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ﴾ 83
سوره مجادله:
7 ﴿مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ﴾ 176
22 ﴿ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ﴾ 110
سوره حشر:
19 ﴿وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ 109
ص: 238
شماره آیه متن آیه صفحات
سوره ممتحنه:
13 ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ﴾ 42
سوره تغابن:
11 ﴿يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ 110
سوره ملک:
22 ﴿أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.﴾ 157،156،43
سورة قلم:
1 ﴿ن وَالْقَلَمِ﴾ 44
سوره معارج:
1 ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ﴾ 21
سوره جن:
18 ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا ﴾
27 و 26 ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ﴾ 99،18
ص: 239
شماره آیه متن آیه صفحات
سورة إنسان:
1 ﴿هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا﴾ 91،22
3 ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًاً﴾ 107
30 ﴿وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ﴾ 96
سوره نازعات:
9 و 8 ﴿قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ﴾ 75
سوره تکویر:
29 ﴿وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ 96
سوره شمس:
8 و 7 ﴿وَ نَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ 51
سورة ليل:
4 تا 10 ﴿إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى ، فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى ، وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى، وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى، فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى﴾ 111
ص: 240
شماره آیه متن آیه صفحات
سوره بينه:
7 ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ 21
سوره قارعه:
9 ﴿فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾ 32
سوره تکاثر:
5 و 6 ﴿كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ.﴾ 51
سوره عصر:
1 و 2 و 3 ﴿وَالْعَصْرِ ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ 22
سوره توحید:
1 ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴾ 122
ص: 241
(3)
فهرست أعلام
ص: 242
(3)
فهرست اعلام:
ص: 243
آدم 181، 185
آغا بزرگ تهرانی 197
أبان بن تغلب 110
إبراهيم عليه السلام 94 181
إبراهيم ثقفی 149
إبراهيم بن حميد 76
إبراهيم بن سليمان بن عبدالله 208
إبراهيم بن شریک 32
إبراهيم بن محمّد 155
إبراهيم بن محمّد علوی 180
إبراهيم بن محمّد بن يوسف 152
إبراهيم بن هاشم 178
إبليس 88 93، 94، 120، 121، 127، 152، 185
إبن أبي عمير 49، 158
إبن أبي عمير (محمّد) 160، 176 178، 208
إبن أبي الحديد 72
إبن أبي نجران 74 170
إبن أذينه 42
إبن إسحاق 42
إبن أنباری 120
إبن خالويه 74
إبن داوود 201
ابن شهر آشوب 147، 149، 154، 157, 196.
إبن طاووس 201 202 203
إبن عبّاس (عبدالله) 19، 42، 63، 75، 76، 148
إبن عدی 148
إبن عيسى 149
إين الغضائری ،195 196، 197، 201،200
إبن قيس ماصر 160
إبن محبوب 156، 167
إبن مسعود 19، 147
إبن معروف 149
إبن المغازلي 155
إبن منذر 42
أبو أمامه 32
أبو أيّوب 118
أبو برزه (أسلمی) 149، 150، 151
أبو بريده 148
أبو بصير 80،62، 81ُ، 86، 163، 152
أبوبكر حضرمی 118
أبو جعفر (علیه السّلام) 54، 70
أبو جميله 154
أبو الحسن عليه السّلام 49، 75. 93، 174، 178
213 ،156
أبو الحسن ثالث (عليه السّلام) 195، 196، 204
أبو الحسن جرجانی 119
أبو الحسن مقرى 32
أبو حمزه 153
أبو حمزۀ ثمالی 150، 154
أبو حنيفه 160
أبو سعيد 149
أبو سعيد خدری 48
أبو سمينه 174
أبو طفيل 19
أبو العبّاس سرّاج 158
أبو عبدالرّحمن 147
أبي عبدالله عليه السّلام 205
أبو عبدالله برقی 153
عبدالله بن محمّد حجّال 158
أبو عبدالله مروزی 48
أبو عبيدة حذّاء 167
أبو عمرو (زبیری) 161، 166
أبو عمّار 76
أبو الفضل شیبانی 76
ص: 244
أبوالقاسم علوی 180
أبو مالك أسدى 151
أبو نصر 178
أبوهاشم 76
أبوهاشم جعفری 74
أبو هريره 158
أبي بن كعب 32، 122، 163
أحمد بن إبراهيم 36
أحمدبن أبي عبدالله 90
أحمد بن أبي عبدالله برقی 195
أحمد بن حسن حسینی 199
أحمد بن حسين بن عبيدالله = إبن الغضائري
أحمد بن حسین بن عمر 202
أحمد زيني دحلان 89
أحمد بن طاووس حسنی حلّی 200
أحمد بن عبدالواحد 202
أحمد بن علىّ بن إبراهيم بن هشام 148
أحمد بن علىّ بن أبيطالب (أبو منصور) 193 196
أحمد بن فضل بن مغيرة 178
أحمد بن فهد 194
أحمد بن محمّد 99، 122، 158
أحمد بن محمّد برقی 74
أحمد بن محمّد بن خالد 160، 161
أحمد بن محمّد بن عیسی 74، 110، 161، 167
أحمد بن مطوّق بن سوار 76
أحمد بن يونس 32
أسباط 148
استرأبادی = محمّد بن قاسم
إسحاق عليه السّلام 94
إسحاق بن عمّار 207
إسماعيل عليه السّلام 94، 181
إسماعيل بن أبان 48، 120
إسماعيل بن على 155
إسماعيل بن مرّار 88
إسماعيل بن مهران 120
أشعت بن حاتم 74
أصبغ بن نباته 948، 160
أمير حسين قاضي (بن حیدر عاملی) 206، 207
أمير المؤمنين عليه السلام: 18، 19. 22، 31، 33، 35، 36، 38، 41، 43،44، 44، 46، 47، 49، 53، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 71، 76، 115، 119، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135، 136، 138، 142، 143، 144، 145، 147، 148، 154، 156، 158، 159، 160، 171، 195، 205، 207، 210
أمير محمّد 208
أميني (علاّمه) 13، 20، 22، 23، 183، 185، 210، 211
أيّوب بن نوح 178
(إمام) باقر عليه السّلام 53، 60، 79، 91، 99، 166، 127، 128، 130، 147، 149، 150، 151، 152، 153، 154، 154، 155، 156، 160، 167، 178
بحرانی 117، 118، 120، 152
بحر العلوم 202 203 205
برقی ،70 73 ،91،90، 99، 161، 203
بكر بن أعين 97
بكر بن صالح 161
بلقیس 119، 129
بهاء الدین محمّد عاملی 207
پيامبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم: 18، 19، 22، 31، 32،38، 41، 48، 53، 55، 60، 63، 64، 92، 115، 119، 121،14، 141، 150، 154، 158، 162، 169
ترمذی 123
ص: 245
ثابت ثمالی 149
تعلیی 148
تمالی 154
جابر بن عبدالله 48 121، 150 155
جابر بن یزید 155
جبرئیل 54 87، 117، 147، 155 جعفر بن أحمد 99، 118، 153 196
جعفر بن أحمد بن علىّ 195
جعفر بن محمد) عليهما السّلام: 39، 47، 119 155 ،154 ،140
جعفر بن محمّد أشعري 172، 173
جعفر بن محمّد دوریستی 194
جعفر بن محمّد فزاری 151 152
جميل بن دراج 211
جهم بن صفوان 184
(إمام) جواد عليه السّلام 208
حرّ عاملی 205
حسان عامری 118
حسن بن أحمد غندجانی 155 را ترکاری
حسن برقی 196 197
حسن بصری 150
حسن بن خالد برقی 195
حسن بن عثمان 153
(إمام ح