سرشناسه : گزی برخواری ، عبدالکریم بن مهدی ، ق 1339 - 1260
عنوان و نام پدیدآور : ... صیغ العقود/ تالیف عبدالکریم جزی
مشخصات نشر : اصفهان .
مشخصات ظاهری : [99] ص
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : چاپ دوم
شماره کتابشناسی ملی : 37227
کتاب
((( صيغ العقود )))
حجة الاسلام والمسلمين مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم جزی
« چاپ دوم »
از انتشارات
کتابفروشی باستی بازار دالان مدرسه صدر
حق چاپ محفوظ
اصفهان رجب المرجب 1388
چاپ اسلام - اصفهان « ش 7 »
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی
ص: 1
«کتاب»
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ عاقد الْعُقُودِ وَ موفى الْعُهُودِ ومنجين الوعود الَّذِى جَعَلَ لِكُلِّ شيئى حَدّاً وَ لَيْسَ هُوَ بِذِى حَدُّ مَحْدُودُ وَ لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً وَ أَوْجَدَ كُلِّ مَوْجُودُ والصلوة وَ السَّلَامُ عَلَى الرَّسُولِ الْمَحْمُودِ عبلة كُلِّ مَوْجُودُ وَ غَايَةُ كُلِّ مَقْصُودٍ مقتنين قانون نِظَامُ عَالِمُ الْوُجُودِ وَ مؤسيس أَسَاسُ ارْتِبَاطِ الْغَيْبِ وَ الشُّهُودِ وَ آليه
ص: 2
الْغُرِّ الْمَيَامِينِ مُظَاهِرٍ الافاضة وَ الْجُودِ وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أهالى الْكُفْرِ وَ الْجُحُودُ
اما بعد چنین گوید این بنده محتاج بعفو رب رحيم ابن الحاج ملا مهدى الجزى الاصفهانى عبد الكريم على الله عنهما وبوئهما في جنات النعيم که چون صیغ عقود و ملاحظة جهات احتیاط در مسائل موارد آن از امور مهمه شریعت است و کسانی که دخیل در این امور هستند از پیشوایان و ملاهای دهات و محررين بلکه بسیاری از فضلا از جهاتی غفلت داشته وصيغ العقود هائی که علما نوشته اند و بسیار است و بعضی از آنها مشتمل بر تحقيقات ومسائل وفوائد كثيره است
خیلی جهانی را که باید ملتفت نموده و صوری را که غالباً فعلا محل حاجت ملاهای عجم است از صور
ص: 3
توکیل و اجرای صیغ بوکالت یا وکالت در توکیل دارا نبود لذا بجهت اجابت ملتمس احبا در ایام تعطیل درس در مقام تألیف این رساله بر آمده امید است مورد انتفاع عام شود و این عاصی را از دعای خیر در حیات و ممات فراموش نفرمایند و بالله استعين انه خير معين و در آن مقدمه و چند بابست
بدان که عمل ها و معاملاتی که مردم واقع می سازند که از قبیل عبادات نباشد هر گاه دو طرف دارد که ایجاب و قبول باشد مثل بيع وصلح واجاره ومزارعه ومساقات و هبه وعارية ووكالت و نكاح و امثال آن اینها را عقد می گویند که بمعنی بهم بستن است و آنها كه بيك طرف باشد ايقاع می گویند مثل طلاق و عنق و امثال اینها و بعضی معاملات هست که بملاحظه در عقد مذکور می شود و بملاحظه در ايقاع مثل خلع ومبارات و وقف وغير اينها و در بیان عقود
ص: 4
مثل وكالت و وصایت و عاریه و امثال اینها که از قبیل اذن در چیزیست چندان اهتمامی در صیغ آنها نیست چه بهتر تعبیری که واقع شود حاصل می شود و انشاء الله اشاره بآنها هم می شود
دیگر آن که چه عقد وچه ايقاع باید با قصد انشاء واقع شود که بی قصد انشاء محض صیغه های آن عقد و ايقاع نیست و انشاء مقابل اخبار است که بمعنی ایجاد چیزی است و این قصد انشاء چیزی است که شخص که اجراء صیغه می کند و معامله واقع می سازد همین فهمیده تکلم کند از این انشاء منفك نخواهد شد چون تمام این عوام که خرید و فروش یا معاملات دیگر می کنند بهر زبانی که باشد انشاء می کنند در مقام خرید و فروش که می گوید فروختم دیگری می گوید خریدم انشاء می کند یعنی ایجاد خرید و فروش می کند واضح است که خبر نمی دهد که از پیش فروخته یا خریده یا خبر آنکه حالا فروخته یا خریده در عربی بهمین
ص: 5
نحو می گوید بعت ما عهد بما عهد يعنى فروختم آن چیز معهود را باین وجه معهود خریدار می گوید اشتريت هكذا یعنی خریدم بهمین نحو بهمان نحوی که بفارسی معامله می کنند بعربی معامله می کنند در نکاح و تزویج هم چنین است همان نحو که می گوید بزنی دادم فلانه را بفلان بفلان قدر مهر آن طرف می گوید قبول کردم که با هم صحبت می دارند و معامله واقع می سازند بهمین نحو در عربی هم می گوید أنكحتُ فلانه من فلان جواب می گوید قبلت لفلان هكذا که هر گاه عرب هم نیستند كأنه دو نفر عرب با هم صحبت می دارند
و زن و شوئی ما بین واقع می سازند و او همین اندازه عربی یاد گرفته باشند و حرف بزنند و حقيقت لغويّه نکاح که عقد است یا وطی ندانند و تمیز حقیقت و مجاز ندهند ضرر ندارد همین قصد زن و شوئی را نماید بنحوی که معهود بين العوام است صحیح است و هر قدر سواد عربیت او و قاعده نحو و صرف و
ص: 6
ترکیب را بداند بهتر و بی اشکال تر می شود
ولی اگر تمیز فاعل و مفعول در مقام ترکیب اصطلاحی ندهد مثل عوام عرب که می فهمند چه می گویند و چه می کنند و این قاعده ها را نمی دانند عیبی ندارد .
پس عمده آن است که بفهمند چه آن استکه بفهمند چه می گویند و صحبت بدارند و معامله واقع سازند و از حيث قرائت و اعراب در مقام تصحیح برآید که حا را ها نگوید
مثلا و اعراب را هم صحیح کرده باشد و اجراء صیغه نماید و توجه او در هنگام اجراء صیغه بدقت در قرائت نباشد که از گفتگو و معامله خارج شود و اگرصیغه ها را مسلط خود کند و بقرائت و آداب بخواند
مثل خواندن قرآن و در دل هم در این حال قصد کند ایجاد علقه زوجیت می کنم که در دل بگذراند معلوم نیست فائده داشته باشد
ص: 7
اگرچه واقع آن همین است که بهمین صیغه ها و کلمات که می گویند ایجاد علقه زوجیت می کنند و همان صحیح است که قصد انشاء همین است که ایجاد علقه کند بهمین صیغه و قصدش ایجاد زن و شوئی باشد
و هم چنین در صلح و بیع و غیر اینها ایجاد همان چنانچه اگر قصدش آن باشد که بهمۀ این چند صورت ایجاد کند باز مشکل است که خیال کند بهمۀ این صیغه ها با هم زوجیت را موجود می کنم
نه اینکه همان يك صيغه که مثلا اول می گوید يا بعد احتیاطاً می گوید باشد و این تکرارها بملاحظه آنکه آن نحوی که در زمان پیغمبر و ائمه علیهم السلام و بزبان آنها استعمال می شده جاری شود و اگر
در اول غفلتی شده باشد در ثانی با التفات باشد و بشود و هكذا و عمده ذکر این صیغ برای آنست که آن ملا هائی که سواد زیاد ندارند که خود منصرف باشند
ص: 8
بلکه بسیاری از فضلا بدون آن مرتب و مرکب کرد نشان بر وجه صحیح مشکل است یا غفلت می کنند.
لذا متعرّض اقسام كثيره که محل حاجت است مناسب است و چون مناسب و متعارف و ممدوح که هنگام خواستگاری و هنگام اقرار گرفتن از دختر هنگام اجراء صیغه عقد که عمده آنست خطبه خوانده شود .
ما انشاء الله چند خطبه از منقول و غیر منقول در این بین ها درج می کنیم هر کدام را در هر يك بخوانند مناسبست حتى خطبه اولی رساله که انشاء خود حقیر است و بعضی مقدمات دیگر در بین درج می شود .
ص: 9
بدانکه صیغه مسلّمه نکاح انكحت وزوجت می باشد و در طرف قبول قبلت تنها کافیست و قبلت النکاح که متعارف است صحیح و بهتر اگر چه قبلت الانکاح و قبلت الزوجيه مثلا صحيح است و تزوجت هم در قبول گفته می شود و أنكحت بمفعول ثانی بنفس صحیح است در قرآن مجيد است أنكحك احدى ابنتى هاتين ومتعدى بمن هم در استعمالات عرب وفقهاء و اخبار مسلم است و بسیار
اگر چه در فارسی که ترجمه شود متعارف نیست بگویند بزنی دادم فلانه را از فلان بلکه غلط است و لازم نکرده ترجمه های فارسی مطلقا با عربی ها مطابق شود و متعدی بلام مشهور است و با معنی مناسبست واما تعدی بباء جمعی انکار کرده اند و بعضی تصحیح
ص: 10
کرده اند بهمان سه قسم استعمال شود بنفس و من ولام و اما تزويج تعدى او بمفعول ثاني بنفس و بیاء در قرآن است زوجناكتها وزوجنا هم بحور عين وبمن در استعمال عرب وفقها و اخبار بسيار در تعقیب نمازها وارد است و زوجنى من الحور العين و بلام هم متعارفست و مشهور
پس تزویج بچهار قسم استعمال میشود و تقديم زوج بر زوجه و زوجه بر زوج جایز است و لازم نکرده تشخیص آنکه مفعول اول زوج است ولو مؤخر شود چون اخذ و گیرنده است و مفعول ثانی زوجه چنانچه بعضی اختیار کرده اند و نه عکس چنانچه ببعضی ملاحظات چنین میآید و ظاهر معروف هم این است و نه هر کدام اول مفعول اول باشد همین استعمالات را بقصد حصول زن و شوئی بین ایشان بنماید کافیست و در اقرار شنیدن از دختر در توکیل یا اجراء صيغه بلکه آوردن
ص: 11
در خانه شوهر پاکی از حیض و نفاس و امثال آنها شرط نیست
بلی مقاربت در امست بتفصیلی که در کتب فقه و رساله ها است و چیزی که مناسبست ملاحظه و دقت کردن این است در دخترها تا ممکن شود اگر پدر یا جد پدری دارد بدون اذن آنها نباشد که جمعی از علما بدون اذن را جایز نمی دانند
بلکه اذن پدر را بعد از بلوغ هم بعضی کافی می دانند بی اذن دختر و بهر حال احوط آنست که بی اذن و رضای پدر و جد پدری که باشند نباشد یا بعد امضاء کند.
و اگر زوجه پیشتر شوهر داشته دقت شود که عقد در عده طلاق یا وفات نشود که ولو زوج وزوجه ندانند و عقد از روی جهل حاصل شود بمحض دخول که شود حرام مؤید می شود و بی طلاق باید جدا شوند عقد ثانی هم نمی شود .
ص: 12
بلی با چهل و عدم دخول عقد ثانی می شود کرد ند از عد
دیگر آنکه در ایجاب وقبول اتصال باشد عرفاً باین ملاحظه اگر در ایجاب بگويد على الصداق متعلوم أنكحتها که در جواب بگوید قبلت النكاح انه على الصداق
نه آنکه مثل ايجاب على الصداق را پیش اندازد که محتمل است اتصال قبول بايجاب حاصل نشود بلی ثل سرفه و عطسه ضرر ندارد مگر زیاد طول بکشد
دیگر آنکه در هر عقدی شرط طریق تعلیق نکند ثلا نکاح کردم اگر زوج فلان کار کند یا صلح کردم گر مصالح له چنین و چنان کند و امثال آنها که باطل دانسته اند و كذا
مثلا وکیل کردم اگر پدرم امضا کند و غيراينها مسئله شرط ضمن عقد که صحیح است غیر از این است انشاء الله اشاره بآن خواهد شد
ص: 13
بسم الله الرحمن الرحيم
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى زَوْجُ أَبَا نا آدَمَ بأمينا حَوَّاءُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ وَ أَكْرَمُ سَارَةُ وَ هَاجَرَ بصحبته خَلِيلِ الْجَلِيلُ ابراهيم وَ أَلِّفْ بَيْنَ زليخاء وَ يُوسُفَ الْكُرِّ وَ أَعَزَّ بِلْقِيسَ لِسُلَيْمَانَ واسلمت اللَّهِ الْعَلِيمُ وشرو خَدِيجَةَ الْكُبْرى بصحبته حبييه الْمُصَفَّى صا الْخَلْقِ الْعَظِيمِ وَ أَعْلَى عَلِيّاً بِفَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ زَوْجٍ يه فِي الْعَرْشِ الْعَظِيمِ بَا لِتَعْظِيمِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَى الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَانٍ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُ
ص: 14
ذوالحلم وَ الْكَرْمِ وَ التكريم صلی الله علیه وآله الطَّاهِرِينَ أَرْبَابِ النَّعِيمِ وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ كَانَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَى الانام انَّ أَغْنَاهُمْ بِالْحَلَالِ عَنِ الْحَرَامِ وَ قَالَ جَلَّ شَأْنِهِ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ وانكحو الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمَّا لَكُمْ انَّ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فضليه وَ اللَّهُ واسِعُ عَلِيمُ وَ رَوَى عَنِ النَّبِيِّ الْأَكْرَمُ صلی الله علیه وآله لنكاح سُنَّتِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنًى عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَسْنَةِ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وَ مِنْهَاجُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ واولاده الْمَعْصُومِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وکیل زوجه گوید بنکاح دائم دادم موکله خود فلانه دختر فلان را بموكل شما فلان پسر فلان بغلان تومان وکیل زوج قبول نمودم نكاح موكله شما را برای كل خود بهمین مهر بزوجیت دادم یا بهمسری دادم یا بزنی دادم یا بزن و شوئی دادم از اینگونه تعبیرات بگوید در آوردم یکی از آنها یا زیادتر بهمان نحو سابق فلانه را بفلان بمهر فلان قدر وكيل
ص: 15
زوج قبول زوجیت و همسری نمودم برای موکل خود به همین مهر بهمان طریق گفتگو و معامله کردن و مثلا اگر کسی استکه در خطاب می گویند تو تو بگوید و اگر خیلی محترم است مثلا جنابعالی یا سرکار رامثال این ها بگوید خوبست بزنی دادم فلانه را باذن خود و اذن پدرش بموكل شما بفلان مهر قبول کردم برای موکل خود فلان بهمین مهرو بملاحظه اذن پدر کافی بودن و ولایت بکلی با پدر بودن وکیل از پدر زوجه شده گوید بزنی دادم فلانه دختر موکل خود فلان را بموكل شما بفلان مهر قبول مثل سابق و بعربی وکیل زوجه گويد : أُنْكِحَتْ موكلتي موكتلك عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ وَكِيلُ زَوْجُ قَبِلْتَ النِّكَاحَ ليمو كُلًى عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ أُنْكِحَتْ موكلتي مين موكليك عَلَى الْمَهْرِ الْمَذْكُورِ قَبِيلَةِ النِّكَاحِ لموكيلى عَلَى الْمَهْرِ الْمَذْكُورِ أُنْكِحَتْ
ص: 16
موكلتى لمُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْهُودِ قَبِيلَةِ النِّكَاحِ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْهُودِ وَ دُرٍّ هريك بعكس هُمْ أُنْكِحَتْ مُوَكِلَکَ موكلتي يَا مَنْ موكلتى بالموكلتي عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ يمُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقُ و در هر یک که باشد عن موکلی بگوید بجای مو کلی مناسب است و طرف قبول که محترم است مُوَكِلَکَم يا من مُوكَّلِيكُمْ یا لموکلکم می گوید و گاهی مُوَكِلَکَ بملاحظه وضع متعارف عرب در استعمال حقیقت و در کسانی که فارسی تو می گویند و مطلق موكيلك مي گويد زَوْجَةُ موكلتي مُوَكِلَکَم عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لمُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ زَوْجَةُ موكلتي يمو كلك عَلَى الْمَهْرِ الْمُعِينُ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لمُوَكِلى علی الْمَهْرِ الْمُعِينُ زَوْجَةُ موكلتي لمُوَكِلَکَ عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْهُودِ قَبِيلَةٍ
ص: 17
التَّزْوِيجُ لمُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ الْمَشْهُودُ زَوْجَةُ موكلتى مِنْ مُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ قِيلَتْ التَّزْوِيجِ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ وَ عَكَسَ هريك زَوْجَةُ موكتلكم موكلتي يَامِينَ موكلتي يَا بمو كلتي يالموكلتي عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لمُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ وَ بضمیر آوردن دُرٍّ صُورَةِ غایب بودن زَوْجَيْنِ أَنْكَحَتْهَا اياه عَلَى الْمَهْرِ قَبِلتُ النيكاح لَهُ عَلَى الْمَهْرِ أَنْكَحَتْهَا مِنْهُ عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لَهُ عَلَى الصَّدَاقِ أَنْكَحَتْهَا لَهُ عَلَى الْمَهْرِ الْمَذْكُورِ قَبِيلَةٍ لَهُ عَلَى الْمَهْرِ وَ عَكَسَ هِرُّ يَكُ انكحته اياها يَا مينها يَا لَهَا عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ قَبِلتُ نِكَاحُهَا لَهُ هَكَذَا زَوَّجْتُهَا اياه عَلَى الْمَهْرِ الْمُعِينُ الْمَعْهُودِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لَهُ عَلَى الْمَهْرِ الْمُعِينُ الْمَعْهُودِ زَوَّجْتُهَا بِهِ عَلَى الصَّدَاقِ المشخص قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لَهُ عَلَى الصَّدَاقِ المشخص زَوَّجْتُهَا مِنْهُ عَلَى
ص: 18
الْمَهْرُ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لَهُ عَلَى الْمَهْرِ زَوَّجْتُهَا لَهُ عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لَهُ عَلَى الصَّدَاقِ دُرٍّ عکس زَوْجَتُهُ اياها یا لَهَا يَا بيها يَا مِنْهَا عَلَى الْمَهْرِ قُبِلَتْ لَهُ عَلَى الْمَهْرِ وَ دُرٍّ هِرُّ يَكُ قَبِيلَةٍ نِكَاحُهَا لَهُ وَ قُبِلَتْ تزويجتها لَهُ نیز خوبست و اگر زوج حاضر باشد و او بضمیر بهمان صیغه های سابقه میشود تصحیح کرد ولی باین نحو اولی است انكحتها ذا يا مين ذا يا لذا و زوجتها ذا يامين ذا يا بذا يا لذا گفته شود جواب قبيلتُ النكاح لذا و جمع دو صيغه می کنند أنكتحت وَ زَوْجَةُ موكلتى مُوَكِلَکَ يَا مَنْ موكتلك يَا لمُوَكِلَکَ يَا بموكتلك عَلَى الْمَهْرِ عَكَسَ هُمْ أُنْكِحَتْ وَ زَوْجَةُ موكتلك موكلتي يامن مُوَكِلى يَا يمو الَّتِى بالمو تَلْقَى عَلَى الصَّدَاقِ دُرٍّ هَمَّهُ جَوَابِ قَبِلتُ السكح لموكلي عَلَى الصَّدَاقِ وَ بِتَقْدِيمِ زَوْجَةُ برأنكحت هُمْ
ص: 19
می شود و با دختر بودن و جوان بودن أُنْكِحَتْ الفتاة الْمُعَيَّنَةِ مِنِ الْفَتَى الْمُعِينُ عَلَى الْمَهْرِ الْمُعِينُ قَبِلتُ الشكاح لِلْفَتَى عَلَى الْمَهْرِ الْمُعِينُ وَ دُرٍّ بزرگ بودن أُنْكِحَتْ الْمَرْئِيَّةِ الْمَعْلُومَةِ مِنَ الرَّجُلِ الْمَعْلُومِ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِلرَّجُلِ . الْمَعْلُومُ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ زَوْجَةُ المرثة الرَّجُلُ عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِلرَّجُلِ عَلَى الصَّدَاقِ زَوْجَةُ الْمُسَمَّاةَ مِنِ الشَّبَابِ الْمَعْلُومِ عَلَى الْمَهْرِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِلشَّبَابِ عَلَى الْمَهْرِ و از اینگونه تعبیرات هر تصرفی تواند می کند
و در دختر پدر دار که باذن پدر باشد باذنها واذن أبيها
أنكحتها مِنْهُ عَلى المهر قبلت النكاح على المهر و در هر يك از صیغه های مذکوره باذنها و اذن أبيها را بعد از آنکحت موكلتي يا زوجت
ص: 20
موكلتي يَا أَنْكَحَتْهَا يَا زَوَّجْتُهَا که بخواهد بگويد و يك صيغه كه بملاحظه ولایت پدر بر بکر كبيره باشد وکیل پدر نیز شود أُنْكِحَتْ ابْنَتَهُ متوكلى مُوَكِلَکَ تا آخَرَ قَبِلْتَ النِّكَاحِ تا آخر و هرگاه جد پدری باشد باذنها و اذن جدها و ببعضی از صیغه ها می توان اکتفا کرد و این بسیار گفتن ملاحظه عظم دادن و احتیاط در آوردن باقسام استعمالات عرب و عرب و آنکه هر گاه در بعضی غفلت شود از بعض دیگر واقع شود چنانچه اشاره شد
و معلوم باد که صداق و مهر هم بفتح صاد و ميم وهم بكسر صحيح است
و اگر در ایجاب علی الصداق را مقدم دارد در جواب قبیلت را باز مقدم دارد که در جواب علی الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ أُنْكِحَتْ موكلتي مُوَكِلَکَ
ص: 21
قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقُ گوید و در تمام صور قبلتُ له و قبلت تنها كافيست ولى وقف بسکون کند چنانچه در جواب أنكحت قبلت التزویج و با لعکس ظاهر این است که ضرر ندارد و چون متعارفست که مهر را مهر السنه می کنند که بپول قران يك مثقالی این زمان بیست و شش تومان و دو قران و نیم است که مطابق پانصد درهم است بملاحظه مطابعت سنت و کراهت سنگینی مهر و بعضی جاها چهارده تومان و دواز ده تومان و امثال آن و بعضی جاها سه تون و پنجاه شاهی یا سی شاهی که گویا مانده است از زمان مجلسی اعلی الله مقامه که السنه را بپول آن زمان حساب کرده سه تومان و سی شاهی معین نموده شاید قدری بعدتر سه تومان و پنجاه شاهی شده که در بعضی ولایات متعارف است و من بعد از خانه و املاك و گوسفند و فروش و طلا وجاريه ومصحف وغيرهها باختلاف ولایات مصالحه می کنند بقدر کمی از مهر
ص: 22
اجمالا اجراء این صیغه مصالحه هم مسطور می شود که گاهی احتراماً مثلاً پنجاه شاهی از مهرالسنه را وكيل زوجه که بنا است مقدم باشد مصالحه می کند بزوج بان املاك وتمليكات معينه بفارسی می گوید بعد از صیغه نکاح از جانب موکلۀ خود مصالحه نمودم بزوج اومو كل شما پنجاه شاهی از مهر را بغلان خانه وملك وطلا و امثال آنها که معین کند جواب گوید قبول کردم برای موکل خود بهمين نحو عَنْ قَبْلَ موكلتي صَالِحَتُ مُوكَلَكَ عَمَّا عُلِمَ بِمَا عُلِمَ قَبِلتُ الصُّلْحِ لِمُوَكَلى هَكَذَا يَا عَنْهَا صَالَحَتْهُ هَكَذَا قَبِلتُ الصُّلْحِ عَنْهُ هَكَذَا و گاهی عکس است که از طرف زوج مصالحه می کند می گوید از جانب موکل خود مصالحه نمودم با موكله شما زوجه او فلان خانه و فلان وفلان را بمال المصالحه فلان قدر از مهر وکیل زوجه گوید قبول کردم بهمين نحو وكيل زوج گويد عَنْ قَبْلَ موکلی صَالِحَتُ مُوَكِلَتَكُم عَمَّا عَهْدُ وَ ذِكْرُ بِما عَهْدُ وَ ذِكْرُ وَكِيلُ زَوَّجَهُ قِبْلَتُ لِمُوكِلَتي
ص: 23
هَكَذَا عَنْهُ صَالحتُها عَلَى ما ذُكِرَ قَبِلَتُ الصُّلْحِ عَنْهَا هَكَذَا ولی مجموع را جزء مهر قرار دادن از جهاتی اصلاح است بجهت اشکال تعلق خمس بزوجه و مسئله تنصیف در طلاق و فوت و غیر این ها و آنکه واقعش چنین است و مجموع مهر این زن می باشد که با و راضی شده
بلکه خوب است در قسم پیش بگوید بزنی دادم بفلان مهر و شرط کردم صلح آن تملیکات بفلان قدر از مهر مثلا قسمی دیگر آنست که از طرف زوجه وکیلی در توكيل معین می شود چنانچه در دهات کوچک یا دور وايلبات متعارف است که پدر دختر یا دیگری وکیل دختر می شود در توکیل ملائی در شهر یا ده دیگر وزوج خودش حاضر و توکیل می کند طریق آنرا بعد از این خطبه می نویسیم و این خطبه از خطب حضرت امیر علیه السلام در تزویج زنی از بنی عبدالمطلب منقول است
بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اَلْحَمْدُ للّهِ الْعَزيزِ الْجَبّارِ الْحَليمِ الْغَفّار الْواحِدِ
ص: 24
الْقَهّارِ، الْکَبیرِ الْمُتَعالِ سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ اَسَرَّ القَوْلَ وَمَنْ جَهَرَ بِه، وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَسارِبٌ بِالنَّهارِ اَحْمَدُهُ وَاَسْتَعینُهُ، وَاُؤْمِنُ بِه، وَاَ تَوَکَّلُ عَلَیْهِ وَکَفی بِاللّه ِ وَکیلاً، مَن یَهْدِ اللّه ُ فَلا مُضِلَّ لَهُ، وَمَنْ یُضْلِلْ فَلا هادِیَ لَهُ، وَلَنْ تَجِدَ مِن دوُنِه وَلِیّا مُرْشِدا وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ لَهُ اَلْمُلْکُ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ بَعَثَهُ بِکِتَابِهِ حُجَّهً عَلَی عِبَادِهِ مَنْ أَطَاعَهُ أَطَاعَ اَللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُ عَصَی اَللَّهَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ کَثِیراً إِمَامُ اَلْهُدَی وَ اَلنَّبِیُّ اَلْمُصْطَفَی ثُمَّ إِنِّی أُوصِیکُمْ بِتَقْوَی اَللَّهِ فَإِنَّهَا وَصِیَّهُ اَللَّهِ فِی اَلْمَاضِینَ وَ اَلْغَابِرِینَ اما بعد فقد كان من فضل الله تا آخر خطبه سابقه یا با افزودن بعض اخبار دیگر بنكاح دائم دادم موكلة موكل خود فلانه دختر فلان را بموكل شما فلان بمبلغ فلان
جواب قبول نكاح دائم نمودم برای موکل خود
ص: 25
بهمین مبلغ بزوجیت و همیشگی بدادم موکله موکل خود فلانه را تا آخر قبول زوجیت فلانه را نمودم برای موکل خود بهمین مهر و کذا بزنی همیشگی بهمسری و امثال آنها بنحو سابق
أُنْكِحَتْ مُوَكَّلَةُ موكلي مُوَكِلَکَم عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ أُنْكِحَتْ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى مِنْ مُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ أُنْكِحَتْ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى لمُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ الْمَذْكُورِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ الْمَذْكُورِ أُنْكِحَتْ مُوَكِلَکَ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ أُنْكِحَتْ مُوَكِلَکَ مِنْ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى يَا لموكلة مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ زَوْجَةُ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى مُوَكِلَکَ يَا مَنْ مُوَكِلَکَ يَا بمُوَكِلَکَ يَا لمُوَكِلَکَ عَلَى الصَّدَاقِ أَقْبَلَتِ التَّزْوِيجِ لمُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقُ و در عکس زَوْجَةُ مُوَكِلَکَ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى يَا بموكله
ص: 26
مُوَكِلى يَا لموكلة مُوَكِلى يَا مَنْ متوكلة مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ و در ضمیرها بهمان نحو که در سابق مرقوم شد أَنْكَحَتْهَا اياه يَا مِنْهُ يَا لَهُ زَوَّجْتُهَا اياه يَا مِنْهُ يَا بِهِ يَا لَهُ تا آخر آنها که ذکر شد و هرگاه عکس آن فرض باشد که از طرف زوجه وکیل بلا واسطه و از طرف زوج کالت در توکیل که حاضر نیست مثلا و وکیل کرده در توکیل طریق آنرا بعد از این خطبه ذکر می کنیم و این خطبه از حضرت شاه عبد العظیم علیه السلام که از حضرت ابی الحسن امام علی النقی علیه السلام شنيده منقول است بسمه تعالی
اَلْحَمْدُ للّه ِِ الْعالِمِ بِما هُوَ کائِنٌ مِنْ قَبْلِ اَنْ یَدینَ لَهُ مِنْ خَلْقِه دائِنٌ فاطِرِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، مُؤَْلِّفِ الاَْسْبابِ بِما جَرَتْ بِهِ الاَْقْلامُ وَمَضَتْ بِهِ الاَْحْتامُ مِنْ سابِقِ عِلْمِه، وَمُقَدَّرِ حُکْمِه اَحْمَدُهُ عَلی نِعَمِه، وَاَعُوذُ بِه مِنْ نِقَمِه، وَاَسْتَهْدِی اللّه ُ الْهُدی وَاَعُوذُ بِه مِنَ الضَّلالَهِ وَالرَّدی، مَنْ یَهْدِ اللّه ُ فَقْدِ اهْتَدی، وَسَلَکَ الطَّریقَهَ الْمُثْلی، وَغَنَمَ الْغَنیمَهَ
ص: 27
الْعُظْمی وَمَنْ یُضْلِلِ اللّه ُ فَقَدْ حادَ عَنِ الْهُدی، وَهَوی اِلَی الرَّدی. وَاَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وَاَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ الْمُصْطَفی، وَ امینهُ الْمُرْتَضی، وَبَعیثُهُ بِالْهُدی أَرْسَلَهُ عَلَی حِینِ فَتْرَهٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ اِخْتِلاَفٍ مِنَ اَلْمِلَلِ وَ اِنْقِطَاعٍ مِنَ اَلسُّبُلِ وَ دُرُوسٍ مِنَ اَلْحِکْمَهِ، وَ طُمُوسٍ مِنْ أَعْلاَمِ اَلْهُدَی وَ اَلْبَیِّنَاتِ فَبَلَّغَ رِسالَهَ رَبِّهِ ، وصَدَعَ بِأَمرِهِ ، وأدَّی الحَقَّ الَّذی عَلَیهِ ، وتُوُفِّیَ فَقیداً مَحموداً صَلّیَ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وَسَلَّمَ ثمَّ إِنَّ هذه الأمُورَ كُلّهَا بِیَدِ اللهِ تَجْرِی إلَی أسْبَابِهَا وَ مَقَادِیرِهَا فَأمْرُ اللهِ یَجْرِی إلَی قَدَرِهِ وَ قَدَرُهُ یَجْرِی إلَی أجَلِهِ، وَ أجَلُهُ یَجْرِی إلَی کِتَابِهِ وَ لِکُلِّ أجَلٍ کِتابٌ اما بعد فقد كان من فضل الله تا آخر آنچه سابق ذکر شد خوبست و در حدیث آن افزودن يا بجای النكاح سنتی بگوید وعن النبى صلی الله علیه وآله تناكحوا
ص: 28
تمّناسّلوا تُكْثِرُوا فَإِنِّى أَ بَاهَى بِكُمُ الْأُمَمَ الَىَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ بنكاح دائم دادم موکله خود فلانه را بموكل موكل شما فلان بفلان مهر
قبول کردم از جانب موكل موكل خود بغلان مهر و بهمین نحو بتزویج همیشگی بزوجیت بزن و شوئی بزنی بهمسری و امثال اینها تا آخر قبول بهمان نحو أُنْكِحَتْ موكلتي موكيل مُوَكِلَکَ عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لموكل مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ أُنْكِحَتْ موكلتي مِنْ مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ يَا لموكل مُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِمُوكل مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ زَوْجَةُ موكلتى مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَم يَا بموكل مُوَكِلَکَ يَا مَنْ مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ يَا لموكل مُوَكِلَکَ عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلتُ الترويج لموكل مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقُ و در هر يك عكس
ص: 29
أُنْكِحَتْ مو كُلِّ مُوَكِلَکَ موكلتي يَا مَنْ مُوَكِلَتی یَا لِمُوَكِلَتِی تا آخر
وَ زَوْجَةُ مُوَكَّلُ مُوَكِلَكَ مُوَكِلَتِي يَا مَنْ مُوَكِلَتِي یَا لِمُوَکِلَتِی یَا بِمُوَکِلَتِی تا أَخَّرَ وَضَمِيرِهَا مِثْلَ سَابِقٍ هَا أَنْكَحَتْهَا اياه يَا مِنْهُ وَ لَهُ وَ زَوَّجْتُهَا اياه يَا مِنْهُ یا بِهِ یا لَهُ تا آخَرَ قَبُولِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لَهُ وَ قُبِلَتْ التَّزْوِيجِ لَهُ تا آخر و در جمیع اقسام در ایجاب که ضمیر باشد قبول باسم ظاهر جایز است و بالعکس مثلادر أَنْكَحَتْهَا مِنْهُ قَبُولِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِمُوَكِلِى يَا مُوَكَّلُ مُوَكِلى وَ كَذَا در أُنْكِحَتْ مُوَکِلَتِی تا آخَرَ قَبِيلَةِ النِّكَاحِ لَهُ كافيست و درصورت وکالت در توکیل گاهی موکلی یا موکلتی تنها بگوید چون بعضی گفته اند وکیل از وکیل وکیل از خود موکل است که همان موکل موکل این وکیل در مرتبه ثانیه است که در همین صورت هم أُنْكِحَتْ مُوَكِلَتِي مُوَكِلَكَ وَ قَبِيلَةٍ لِمُوَكِلى
ص: 30
گفته شود و همچنین در صورت سابقه أنکحتُ مُوَکِّلَتی مُوَكَّلَكَ تا آخر
و هرگاه در طرف زوج وزوجه هر دو بوکالت در توکیل باشد چنانچه متعارف است از دهات و ایلات از طرفین وکیل معین می شود در توکیل کسی که اجراء صیغه کند که بعضی جاها صورت آنرا می نویسند و پا گیر می گویند طریق آنرا بعد از این خطبه ذکر می کنیم
ص: 31
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى رصع عَقَدَ عَرُوسِ الْفَلَكِ باللؤلؤإلا لاءِ وَ زَيْنُ أَجْنِحَةٍ طَاوُسِ الْمَلِكِ بِالْحَمْرَاءِ وَ الْخَضْرَاءِ معطر حُلَلِ الرَّيَاحِينِ وكلل الْبَسَاتِينِ ببخار لخلخة الْهَوَى والصلوةُ وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِهِ خَيْرُ الْوَرَى وَ شَمْسِ الضُّحَى وَ آلِهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَوْلَى الرَّدَى أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ قَالَ جَلَّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وأنكحو الْأَيامى أَلَحَّ وَ عَنِ النَّبِىِّ الْأَكْرَمُ صلی الله علیه وآله وَ سَلِمَ مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ فِي النِّصْفِ الْآخَرِ
بنكاح دائم دادم موكله موکل خود فلانه دختر فلان را بموكل موكل شما بمهر فلان قبول نكاح دائم نمودم برای موکل موکل خود بهمین مهر
بزنی دادم یا بهمسری و زن و شوئی و غیر اینها بنحو سابق
أُنْكِحَتْ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ
ص: 32
عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لموكل وَ كُلًى عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ أُنْكِحَتْ موكتلة مُوَكِلى مِنْ مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ يَا لموكل مُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لموكل مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ زَوْجَةُ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ يَا مَنْ مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ يَا لِمُوكِل مُوَكّلكَ يَا بموكل مُوَكِلَکَ عَلَى الصَّدَاقُ الْمَعْهُودِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لموكل مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْهُودِ أُنْكِحَتْ وَ زَوْجَةُ با هم هم بهمین نحو كه ذكر شد و در عكس أُنْكِحَتْ مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى يَا لموكلة مُوَكِلى یا مِنْ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ قَبُولِ مِثْلَ سَابِقٍ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لموكل مُوَكِلى زَوْجَةُ مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ مُوكِلَهُ مُوَكِلى يَا بموكلة مُوَكِلى يَا مَنْ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى يَا لِمُوكّلَة مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ قَبُولِ مِثْلَ سَابِقٍ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِمُوكِّلِ
ص: 33
مُوَكِلى تا آخر وضميرها مثل سابق ها است که ذکر شد فرق نمی کند و هرگاه واسطه در وکالت زن باشد می گوید أُنْكِحَتْ مُوَكَّلَةُ موكلتي تا آخر واگر واسطه زوج زن باشد من موكلة مُوَكِلَکَ اينها محض تذكر است باندك سواد عربيت وذهن تصرف می شود کرد و هرگاه بولایت صبيه صغيره عقد شود برای كبير بوکالت از ولی مثل وکیل پدر وجده پدری و در طرف قبول بوکالت از کبیر بطریق مذکور بعد از این خطبه ذکر می شود و این خطبۀ شریفه ای است که در تزويج فاطمه زهرا سلام الله عليها منقولست که اختیار آن در جميع مجالس اجراء صیغه و در مقام اختصار خطبه جوادیه که بعد نقل می شود خیلی خوب است و سزاوار است انتخاب آن
ص: 34
بسم الله الرحمن الرّحيم
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَحْمُودِ بنمته الْمَعْبُودِ بِقُدْرَتِهِ الْمُطَاعِ بِسُلْطَانِهِ الْمَرْهُوبِ مِنْ عذابيه الْمَرْغُوبِ إِلَيْهِ فِيمَا عِنْدَهُ التَّابِعَةُ أَمْرُهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ الَّذِى خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ مَيَّزَهُمْ بِحِكْمَتِهِ وَ أُحَكِّمُهُمْ بِعِزَّتِهِ وَ أَعَزَّهُمْ بِدِينِهِ وَ اکرمهم بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وآله ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عزوجل قداحل الْمُصَاهَرَةِ نَسَباً لَاحِقاً وَ أَمْراً مُفْتَرَضاً نُسَخِ بِهَا الْآثَامِ وَ اوشح بِهَا الْأَرْحَامَ وَ أَلْزَمَهَا الْأَنَامَ فَقَالَ عزوجل وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً فَأَمْرُ اللَّهِ يُجْرَى فِي قَضَائِهِ وَ قَضَاؤُهُ يُجْرَى الَىَّ قَدَرِهِ وَ قَدَرُهُ يُجْرَى الَىَّ أَجَابَهُ فَلِكُلِّ قَضَاءِ قَدَّرَ وَ لِكُلِّ قَدَرٍ أَجَلُ وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابُ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ
اما بعد بهمان نحوهای سابق بنكاح دائم دادم فلانه دختر موکل خود فلان را بموكل شما بمهرفلان
ص: 35
قبول نکاح نمودم برای موکل خود بمهر فلان بنكاح دائم یا بزنی یا همسری یا زوجیت و امثال آنها تا آخر بهمين نحو
و اگر جده اذن داده بزنی دادم فلانه نوه موکل خود فلان را بموكل شما بفلان مهر قبول نمودم برای موکل خود بهمین نحو
أُنْكِحَتْ بِنْتِ موكلي مُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْهُودِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْهُودِ أُنْكِحَتْ ابْنَةَ مُوَكِلِي مِنْ مُوَكِلَكَ عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلتُ تا آخر أُنْكِحَتْ بِنْتِ مُوَكِلي لِمُوَكِلَكَ تا آخر در عکس اَنکَحتُ مُوَكِلَكَ بِنْتِ مُوَكِلى يَا لَبِنَةُ مُوَكِلى يَا مِنْ بِنْتِ مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ قُبِلَتْ تا آخر یا آنکه أُنْكِحَتْ مُوَكِلَکَ ابْنَتَهُ مُوَكِلى يَا مِنِ ابْنَةِ مُوَكِلى يَا لِابْنَةِ مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِمُوَکِلِی تا آخر زَوْجَةُ بِنْتِ مُوَكِلِى مُوَكِلَكُم عَلَى الْمَهْرِ الْمَذْكُورِ قَبِيلَةٍ
ص: 36
لِتَزوِيجَ لِمُوَكِلِى عَلَى الْمَهْرِ الْمَذْكُورِ زَوْجَةُ بِنْتِ مُوَكِلى مِنْ مُوَكِلَکَ يَا لمُوَكِلَکَ يَا بمُوَكِلَکَ تا آخر و عکس هم زَوْجَةُ مُوَكِلَکَ بِنْتِ مُوَكِلى يَا مِنْ بِنْتِ مُوَكِلى يَا لَبِنَةُ مُوَكِلى بِهِ بِنْتِ مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ الْمُعِينُ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ الْمُعَيَّنِ و در ضميرها مثل سابق است أَنْكَحَتْهَا اياه يَا مِنْهُ يَا لَهُ وَ زَوَّجْتُهَا اياه یا لَهُ یا مِنْهُ تا آخر أُنْكِحَتْ الموکلى عَلَيْهَا مُوَكِلَکَ يَا مَنْ مُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ زَوْجَةُ الْمُوَلَّى عَلَيْهَا الشَّابُّ مَعْلُومٍ عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِلشَّابِّ الْمَعْلُومِ عَلَى الصَّدَاقِ أُنْكِحَتْ وَ زَوْجَةُ با هم در همه می شود مثل این مذکورات
و در وکالت از جد أُنْكِحَتْ ابتة وَلَدُ موكلي مُوَكِلَکَ يَا مَنْ مُوَكِلَکَ يَا لمُوَكِلَکَ
ص: 37
عَلَى الْمَهْرِ الْمَذْكُورِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ الْمَذْكُورِ وَ كَذَا
زوجت ابنة ولد موکلی تا آخر یا آنکه زَوْجَةُ بِنْتِ وَلَدُ موكلي مُوَكِلَکَ يَا مَنْ مُوَكِلَکَ بمُوَكِلَکَ تا آخر
هر جا بنت می گوید بکسر با بی تغییر و هر جا ابنة بگوید همزه را ساقط کند و در هر دو صورت أُنْكِحَتْ الْمُوَلَّى عَلَيْهَا يَا أَنْكَحَتْهَا يَا وَ زَوْجَةُ الْمُوَلَّى عَلَيْهَا يَا زَوَّجْتُهَا كافيست
و در عكس أُنْكِحَتْ مُوَكِلَکَ لِمَوْلَى عَلَيْهَا تا آخَرَ قَبِلتُ التكاح لِمُؤکلی تا آخر و همچنين من المولى عليها تا آخر
و هرگاه دختر کبیره و پسر صغیر که بولایت پدر یا جد پدری پسر عقد شود بطریق مذکور بعد از این خطبه است
ص: 38
این خطبه از حضرت امام محمد تقی علیه السلام است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اقرارا بِنِعْمَتِهِ وَ لَا اله الَّا اللَّهِ اخلاصا لوحدانينه وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ بَرِيَّتِهِ والأسفياء مِنْ عِتْرَتِهِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ كَانَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَى الْأَنَامِ أَنْ أَغْنَاهُمْ بَا اخْتِلَالِ الْحَرَامِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ أنكحو الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ أَنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فضليه وَ اللَّهُ واسِعُ عَلِيمُ
وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ تَنَاكَحُوا تَنَاسَلُوا تُكْثِرُوا فانى أباعى بِكُمُ الْأُمَمَ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ لَوْ بِالسِّقْطِ
وَاَيضاً قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله النِّكَاحُ سنتى فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنًى فَعَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ عَلَى شَدِّهِ رَسُولَ اللَّهِ وَ عَلَى مِنْهَاجِ أُمَنَاءُ وَحْىِ اللَّهُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ تا آخر
ص: 39
بنكاح دائم وزوجیت همیشگی دادم موکله خود فلانه را بفلان ولد موكل شما بفلان مهر قبول نمودم برای ولد موکل خودولی او بهمین مهر وهكذا تعبيرات دیگر و در صورت اذن جد پدری بزنی دادم فلانه موكله خود را بفلان نوه موکل شما بفلان مهر قبول نمودم برای نوه موکل خود ولی او بهمین مهر وكذا تعبیرات دیگر انکحت موكلتى وَلَدُ مُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِوُلْدِ مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلُومِ أُنْكِحَتْ موكلتى مِنْ وُلْدِ مُوَكِلَکَ يَا لِوُلْدِ مُوَكِلَکَ تا آخر وَ كَذَا زَوْجَةُ موكلتى وَلَدُ مُوَكِلَکَ عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْهُودِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِوُلْدِ مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ زَوْجَةُ موكلتي مِنْ وُلْدِ مُوَكِلَکَ یا بِوَلَدٍ مُوَكِلَکَ يَا لِوُلْدِ مُوَكِلَکَ تا آخَرَ وَ دُرٍّ عَكَسَ أُنْكِحَتْ وَلَدُ مُوَكِلَکَ موكلتى يَا مَنْ موكلتي يَا لمو كلتي عَلَى الْمَهْرِ وَ كَذَا زَوْجَةُ
ص: 40
مُوَكِلَكَ مُوَكِلَتِى يَامَن مُوَكِلَتِي يَا بِمُوَکِلَتِی لِمُوَکِلَتِی تا آخر يَا أُنْكِحَتْ موكلتى ابْنِ مُوَكِلَكَ تا آخر كه ياء مفتوحه را بباء ابن وصل کند
أُنْكِحَتْ مُوَكِلَتِي مِنِ ابْنِ يَا لِابْنِ تا آخَرَ یا زَوْجَةُ مُوَكِلَتِى أَ بْنِ يَا مِنِ ابْنِ يَا بِابْنِ يَا لِابْنِ مُوَكِلَكَ تا آخر زه های این ها ساقطه می شود اَنکَحتُ مُوَكِلَتِي الْمُوَلَّى عَلَيْهِ عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِلْمَوْلَى عَلَيْهِ عَلَى صَدَاقٍ زَوْجَةُ مُوَكِلَتِي مِنَ الْمُوَلَّى عَلَيْهِ يَا الْمُوَلَّى عَلَيْهِ تا آخر أُنْكِحَتْ الفَناة الْمُعَيَّنَةِ مِنْ مُوَلًّى عَلَيْهِ الْمُعِينُ عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلْتَ النِّكَاحُ مِنَ الْمُوَلَّى عَلَيْهِ وَ دُرٍّ ولایت جَدٍّ أُنْكِحَتْ موكلتي وَلَدِ وَلَدٍ مُوَكِلَكَ عَلَى الْمَهْرُ قَبِلْتَ النِّكَاحَ وَلَدِ وَلَدٍ مُوَكِلِى عَلَى الْمَهْرِ وَ هَكَذَا أُنْكِحَتْ مُوَكِلَنى مِنْ وَلَدِ وَلَدٍ يَا لِوُلْدِ وَلَدُ تا آخَرَ زَوْجَةُ مُوَكِلَتِى وَلَدِ وَلَدٍ مُوَكِلَكَ يَا مِنْ وَلَدِ وَلَدٍ يَا بِوَلَدٍ وَلَدُ يَا لِوُلْدِ وَلَدُ تا آخر
ص: 41
وَ أُنْكِحَتْ مُوَكِلى مِنَ الْمُوَلَّى عَلَيْهِ و امثال آن يا أنكحتها منه و امثال آن مثل سابق ها است فرق نمی کند و بجای ولد و ولد ولد می شود بگوید من اين مُوَكِلَکَ يامن ابن ولد مُوَكِلَکَ و امثال آنها و هر گاه دختر و پسر هر دو صغیره و بولایت پدر یا جد پدری عقد شود بنحوی که بعد از این خطبه مذکور می شود .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أُحِلَّ لَنَا لنكاح وَ تدب اليه وَ حَرَّمَ عَلَيْنَا الزِّنَا وَ السِّفَاحُ وَ تَوَعَّدَ عَلَيْهِ والصلوة وَ السَّلَامُ عَلَى خَيْرِ مَنْ أَرْسَلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ اليه وَ آلِهِ الْهُدَاةِ عَنْهُ وَلَدَيْهِ
اما بعد فقد كان من فضل الله تا آخر وکیل پدر دختر بزوجيت دادم فلانه دختر موکل خودم فلان را بفلان پسر موكل شما فلان بمهر فلان قدر وکیل پدر پسر قبول زوجیت آن دختر را نمودم برای ولد موکل خود فلان
ص: 42
بمهر مذکور بوکالت از ولی فلانه بزنی دادم فلانه بفلان فرزند موكل شما بمهر معهود قبول نمودم برای او بهمین مهر و سایر تعبیرات هر کدام را بخواهد از نکاح و همسری وغيرها أُنْكِحَتْ بِنْتِ مُوَكِلى وَلَدُ مُوَكِلَکَ عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ قَبِلتُ نِكَاحُهَا لِوُلْدِ مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْلُومِ أُنْكِحَتْ بِنْتِ مُوَكِلى مِنْ وُلْدِ مُوَكِلَکَ يَا لِوُلْدِ مُوَكِلَكَ عَلَى الْمَهْرِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِوُلْدِ مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ أُنْكِحَتْ ابْنَةَ مُوَكِلِى مِنِ ابْنِ مُوَكِلَکَ يَا لأبن مُوَكِلَك تا آخَرَ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِابْنِ موکلی تا آخر زَوْجَةُ ابْنَتَهُ موكلي وَلَدُ مُؤَكِلَكَ عَلَى الْمَهْرِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِوُلْدِ مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ زَوْجَةُ بِنْتِ مُوَكِلِى مِنْ وُلْدِ يَا لِوُلْدِ يَا بِوَلَدٍ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِوُلْدِ موکلی دُرٍّ عکس زَوْجَةُ وَلَدُ مُوَكِلَکَ بِنْتِ مُوَكِلِى عَلَی الْمَهْرِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِوُلْدِ مُوَكِلِى عَلَى الْمَهْرِ أُنْكِحَتْ
ص: 43
وَلَدَ مُوَكِلَکَ ابْنِهِ مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِوُلْدِ مُوَكِلى عَلَى الصَّدَاقِ وَ هَكَذَا زَوْجَةُ وَ أُنْكِحَتْ هر يك تنها يا باهم وَلَدَ مُوكلكَ مِنْ ابْنَتَهُ مُوَكِلى یالابنته يَا بِابْنَتِهِ موکلی تا آخَرَ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِوُلْدِ مُوَكِلى عَلَى الْمَهْرِ وده ضمیرها مثل سابق است أَنْكَحَتْهَا مِنْهُ يَا اياه يَا لَهُ زوجتا اياه یا بِهِ یا مِنْهُ یا لَهُ تا آخَرَ أُنْكِحَتْ الْمُوَلَّى عَلَيْهَا الْمُوَلَّى عَلَيْهِ عَلَى الصَّدَاقِ مَعْهُودُ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لِلْمَوْلَى عَلَيْهِ عَلَى الصَّدَاقِ الْمَعْهُودِ زَوْجَةُ الْمُوَلَّى عَلَيْهَا بِالْمَوْلَى عَلَيْهِ عَلَى الْمَهْرِ قَبِلتُ التَّزْوِيجِ لِلْمَوْلَى عَلَيْهِ عَلَى الْمَهْرِ وَ بَا لکس هُمْ أُنْكِحَتْ وَ زَوْجَةُ الْمُوَلَّى عَلَيْهِ الْمُوَلَّى عَلَيْهَا عَلَى الْمَهْرِ قَبِلْتُ النِّكَاحَ وَ التَّزْوِيجَ عَنِ الْمُوَلَّى عَلَيْهِ عَلَى الْمَهْرِ
و در وکلالت در توکیل از همان صیغه های سابقه وکالت در توکیل اخذ نماید
ص: 44
در متعه كه عقد تمنع ونكاح منقطع گفته می شود و ما بين عوام صیغه می گویند حقیقت آن با عقد دائمی در اجل و مدت داشتن فرق دارند و باید در اوذکر مدت شود بلکه وجه هم و در مدت ولو نیم ساعت بلکه کمتر هم می شود چنانچه نود ساله می شود و در صیغه های نود ساله همین که متارف شده و لو مرد هفتاد سالش باشد صیغه نود ساله می خوانند اشکال دارد خوبست بیست ساله بخوانند که نود سال شود مثلا بیست ساله تا هفتاد سال بخوانند و فرق ها و احکام دیگر او با نکاح دائم از عدم وجوب نفقه مگر باشرط و كذا ارث نبردن مگر با شرط و حق نداشتن و غیر اینها بكتب فقهيه رجوع شود و مخفی نماند که تجویز شده اجراء صیغه آن باَنكَحتُ وَزَوّجتُ وَ مَنَعْتَ وَ مَتّعتُ مُتَعدّی
ص: 45
بنفس بمفعول اول مسلّم است و بمفعول ثانی بیا و بمن از اهل عربیت یافته اند و بنفس هم معروفست پس طریق اجراء صيغه بنحو مرقوم بعد از این خطبه می شود .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَجَلٍ لَنَا نِكَاحِ الأنقطاع وَحَلٍ لَنَا عَقَدَ الغروبه بحل عَقَدَ المتعه وَ الِاسْتِمْتَاعُ والصلوة وَ السَّلامُ عَلى مَنِ سُنَنِ هَذِهِ السنته لمزيج بِهِ الْعِلَّةُ جَمِيعِ الْأَصْقَاعِ وَ أَسَّسَ هَذَّ الاساس ليقلع بِهِ السِّفَاحِ فِي هَذَّ الملته فِي جَمِيعِ الأرباع وَ آلِهِ أَرْبَابِ الْأَنْوَاعُ .
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ نَزَلَ فِي كَلَامِ اللَّهِ الْمَجِيدِ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فاتوهن أُجُورَهُنَّ وَ رَوَى عَنِ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلَمِ يُسْتَحَبُّ لِلرَّجُلِ الْمُتْعَةَ وَ مَا أُحِبُّ لِلرَّجُلِ مِنْكُمْ أَنْ يَخْرُجَ الدُّنْيَا حَتَّى يَتَزَوَّجَ الْمُتْعَةَ وَ لَوْ مُرْهُ وَ عَنْهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ مَا مِنْ رَجُلٍ تَمَتَّعَ ثُمَّ اغْتَسَلَ الَّا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ كُلِّ
ص: 46
قَطرَه تَقْطُرُ مِنْهُ سَبْعِينَ مَلَكاً یستغفرون لَهُ الَىَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ يَلْعَنُونَ مُتِجَنبِيِها إِلَى تَقُومَ السَّاعَةُ وَ رَوَى انْهَ عَلَيْهِ السَّلَمِ سُئِلَ عَنِ المتعه فَقَالَ اكْرَهْ الرَّجُلِ انَّ يَخْرُجَ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يَتَزَوَّجَ الْمُتْعَةَ وَ لَوْ مَرَّةً وَ عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام قُلْتُ لَهُ لِلتَّمَتُّعِ ثَوَابِ فَقُلْ إِنْ كَانَ يُرِيدُ بذالك وَجْهُ اللَّهِ تَعَالَى وَ خِلَافاً عَلَى مَنْ أَنْكَرَهَا لَمْ يُكَلِّمْهَا كَلَّمَهُ الأ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِهَا حَسَنَتُهُ وَ لَمْ يَمُدَّ يَدَهُ اليها الَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حُسْنِهِ فَإِذَا دنى مِنْهَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ بذالك ذَنْباً فاذا اغْتَسَلَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ بِقَدْرِ مَا مَرَّ مِنَ الْمَاءِ عَلَى شَعْرِهِ قُلْتُ بِعَدَدِ الشَّعْرِ قَالَ نَعَمْ بِعَدَدِ الشَّعْرِ
متعه دادم موکله خود فلانه را بموكل شما فلان تا یک سال یا هفتاد سال یا نود سال هر چه هست بمباغ فلان قبول کردم از برای موکل خود فلان در مدت مذکوره بهمین مبلغ بلكاح منقطح دادم فلانه را بفلان در فلان مدت بفلان مبلغ قبول نمودم برای فلان بهمین نحو وهكذا بزنی
ص: 47
ما
انقطاعی زوجیت منقطعه و امثال آنها دادم جواب به این نحو قبول كند مُتْعَةً موكلتي مِنْ مُوَكِلَکَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ بالمبلغ الْمَعْلُومِ قَبِلتُ الْمُتْعَةِ لمُوَكِلى فِى الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ بالمبلغ الْمَعْلُومِ يَا قَبِلتُ التمتيع لمُوَكِلى تا آخر قَبِلتُ الْمُتْعَةِ وَ قُبِلَتْ التمتيع هر دو خوبست مُتْعَةً موكلتى بمُوَكِلَکَ فِى المُدَّةِ المَعهُودِهِ بَا الْمَبْلَغُ الْمَعْلُومِ قَبِلتُ الْمُتْعَةِ لمُوَكِلى هَكَذَا مُتْعَةً مُوَكِلَتِي مُوَكِلَكَ فِي المُدَّةِ بِالمَبلَغِ قَبِلتُ لمُوَكِلى فِى الْمُدَّةِ بالمبلغ أُنْكِحَتْ موكلتى مُوَكِلَکَ فِي الْمُدَّةِ المَعلُومِه بِالمَبلَغِ الْمَعْلُومِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى فِى الْمُدَّةِ بِالمَبلَغ و همچنین زوجت تا آخر
و درضميرها مُتْعَتُهَا بِهِ فِى الْمُدَّةِ بالمبلغ قُبِلَتْ لَهُ هَكَذَا منتها مِنْهُ تا آخر
و همچنین أَنْكَحَتْهَا اياه يَا مِنْهُ يالَهُ يَا زَوَّجْتُهَا اياه يَا بِهِ يَا مِنْهُ يَا لَهُ فِى الْمُدَّةِ بالمبلغ قُبِلَتْ
ص: 48
له هكذا ودر وکالت در توکیل از طرف زوجه یا زوج یا هر دو بهمان تفصیلاتی است که در نکاح ذکر شد بصیغه نکاح و تزویج که باشد بهمان صیغه ها یعنی انکحت يا زوجت موكلتي مُوَكِلَکَ ضم مي كند في المدة المعلومة با المبلغ المعلوم وصيغه منعت را بیا یا من متعدی می کند بهمان نحو مثلا مَنَعْتَ موكلتى مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ يامن مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ يَا بموكل مُوَكِلَکَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ بالمبلغ الْمَعْلُومِ قَبِلتُ الْمُتْعَةِ لموكل مُوَكِلى هَكَذَا مَنَعْتَ مُوكِلَهُ موکلی مِنْ مُوَكِلَکَ تا آخر مُتْعَةً مُوكِلَهُ موکلی مُوَكَّلُ مُوَكِلَکَ تا آخر قَبِلتُ هَكَذَا
اینها را از تفصیلات نکاح دقت نموده مطابقه کندود اجراء صيغه متعه بولایت در صغیر ها که بسیار می شود بجهت محرمیت بطریق متعه واقع ساخته می شود بهمان نحو که در نکاح گفته شد مثلا متعه دادم فلان دختر موکل
ص: 49
خودم فلان را بفلان تا فلان مدت بفلان وجه قبول کردم بهمين نحو مُتْعَةً بِنْتِ مُوَكِلى بمُوَكِلَکَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ بِالمَبلَغِ الْمَعْلُومِ قَبِلتُ الْمُتْعَةِ لمُوَكِلى فِى الْمُدَّةِ بالمبلغ مُتْعَةً بِنْتِ مُوَكِلى مِنْ مُوَكِلَکَ فِي الْمُدَّةِ المَعهُودِه بِالشَئىِ الْمَعْهُودِ قَبِلتُ الْمُتْعَةِ لِمُوَكِلِى هَكَذَا وَ همچنین در اَنکَحتُ وَ زَوْجَةُ بهمین نحو تا آخر
و در هر دو صغیر بودن متعه دادم فلانه دختر فلان موکل خود را بفلان پسر فلان موكل شما تافلان مدت بفلان مبلغ قبول کردم برای فلان در همین مدت بهمین مبلغ مُتْعَةً بِنْتِ مُوَكِلى مِنْ وُلْدِ مُوَكِلَکَ فِي الْمُدَّةِ بِالمَبلَغِ قَبِلتُ المُتَعَهِ لِوُلْدِ موكلي فِي الْمُدَّةِ بِالمَبلَغِ وَ همچنين بِوَلَدٍ مُوَكِلَکَ يَا مِنِ ابْنِ مُوَكِلَکَ يَا بِابْنِ مُوَكِلَكَ تا آخر
و هرگاه در ضمن شرط داشته باشد می گوید متعه دادم فلانه را بفلان و شرط کردم نفقه دادن او را و هر
ص: 50
شرطی که قرار گذارده اند ذکر می کنند و در جواب قبول متعه نمودم با همان شرط
و بدان که صیغه محرمیت چیز دیگری نیست که بعضی خیال می کنند نظیر صیغۀ اخوت و برادری این هم صيغه باشد برای محرمیت بلکه یا نکاح دائم یا منقطع باید باشد نهایت متعارف همان نکاح منقطع و متعه می باشد و چون امر شرط کردن در او اشکالی ندارد و در ضمن صیغه نکاح منقطع شرط می شود دخول نکردن و تقبیل
نکردن و امثال آنها که ثمره آن نظر ولمس باشد آن نحو لمس که شرط عدم آن را نکرده باشند آن وقت بمقتضای شرط بر او حرام است و چیزهای دیگر که شرط شده ولی بدون شرط عدم قسمتی از آن همه قسم نظر و لمس جایز می شوداین است که در زن های بزرگ برای مرهم های قبل و دبر مرد و حاجات آن مواضع صیغه کرده شود همه قسم جایز می شود و در صغيرها هم می شود صیغه او را خواند و مدت تا نزديك بلوغ صغیره که تلذذ بغير وطى مثل نظر و لمس جایز
ص: 51
ممکن باشد و اثرش فعلا این باشد که مادر وجده اش بر آن محرم شوند یا دختر کبیره را مثلا برای پدر و معلمش مثلا صيغه با شرط عدم وطی مثلا بخوانند و او پدر آنجا نباشد و مدت را خیلی کم قرار دهند که با معلم که پسر آن پدر است محرم شود یا بواسطه همسفر بودن چنین کند یا کبیره را برای پسر هم سفر صیغه بخوانند و بعضی از علما صیغه متعه نمودن صغیره را ولو یک ساله و کمتر باشد تا یک روز هم کافی می دانند و قابلیت استمتاع شرط نمی دانند که اثر آن همان حصول محرمیت مادر وجده او است مثلا واول احوط است و بهرحال در بین صیغه ها با آن خصوصیات پدر یا جد پدری که ولایت دارند ملاحظه مناسبتی نمایند که بطریق فساد نباشد مداخله از بابت ولایت بلکه احوط آنست که در تعیین مهر ولو ملاحظه آن اندازه مدت متعه اندازه که خلاف شأن باشد نباشد و لو از خودشان بدهند یا مادر بدهد و بهر صیغه های این اقسام همان صیغه متعه است که ذکر شد چه در کبیرها چه در صغیر ها هر کدام بهمان قسم که گفته شد که عین آن است.
ص: 52
بدان که ممکن است عقد نکاح دائم و منقطع که متعه باشد باذن مولی وعمل مولی بلکه یک طرف آزاد و طرف دیگر کنیز یا غلام باذن مولی و آقای او و در بعضی صوران شرایط خاصه دارد و در هر يك احکام بسیار است و تحلیل هم جایز است بی نکاح و تزویج در کنیزها که آقا و مولای کنیز حلال کند وطی آن کنیز رايا تقبيل يا لمس یا هرچه را بخواهد برای کسی اما در نکاح و متعه بهمان قسم ها که صیغه ذکر شد در مثل بنت مو کلی این جا می گوید بنكاح دائم دادم کنیز موکل خود فلانه را بموكل شما یا بغلام موكل شما بفلان مهر طرف قبول قبول کردم برای او بهمين مهر أُنْكِحَتْ جَارِيَةً مُوَكِلى موکلک عَلَى الصَّدَاقِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ لمُوَكِلى عَلَى
ص: 53
الصداق وهكذا صیغه های دیگر باین میزان از متعدی بمن و باو از زوجت مثلا زَوْجَةُ أَمَةً مُوكلى مُوَكِلَکَ تا آخر و هم چنین صیغه های دیگر و در متعه كنيز ولا تعیین مدت و وجه نموده بفارسی می گوید متعه دادم كنيز کنیز موکل خود را تا آخر در عربی انکحت يازوجت يَا مُتْعَةً جَارِيَةً مُوَكِلى مِنْ مُوَكِلَکَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ بالمبلغ الْمَعْلُومِ قَبِلْتَ النِّكَاحَ يَا قَبِلتُ التَّزْوِيجِ يَا قَبِلتُ الْمُتْعَةِ لمُوَكِلى فِي لِمُدَّةٍ المعلومه بالمبلغ الْمَعْلُومِ و در تزویج کنیز باعبد مثلا بعد از فارسی مي گويد أُنْكِحَتْ أَمَةً مُوَكِلى عَبْدِ مُوَكِلَکَ عَلَى الْمَهْرِ و همچنین زَوْجَةُ وَ مَنْ عَبْدٍ وَ لِعَبْدِ وَ بِعَبْدٍ وَ دُرٍّ مَتِّعْهُ هُمْ مُتْعَةً جَارِيَةً مُوَكِلى مِنْ عَبْدٍ مُوَكِلَکَ فِى الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ بالمبلغ الْمَعْلُومِ یا بجای جاریه امه می گوید و در ضمیرها مثل سابق ها أَنْكَحَتْهَا مِنْهُ يَا اياه يالَهُ وَ زَوَّجْتُهَا اياه يَا بِهِ يامنه تا آخر و احتیاط از جانب خود امه
ص: 54
و عبدهم وکالت نموده صیغه مثل سابق ها جاری کند أُنْكِحَتْ موكلتي مُوَكِلَکَ و غير آنها
و اما تحلیل که حلال می شود کنیز بحلال کردن آقای او هر چه حلال کند حتی وطی بملاحظه آنکه عقد باشد وکیل مولی می گوید از جانب موکل خود فلان حلال کردم و طی فلانه کنیز او را برای موکل شما فلان قبول کردم برای موکل خود احلات وَ طَىَّ جَارِيَةً مُوَكِلى لمُوَكِلَکَ قَبِلتُ هَكَذَا وَ بضميرا حَلَلْتُ وطيتها لَهُ قُبِلَتْ لَهُ يَا حَلَلْتُ بجای احلات أَحْلَلْتَ دیگر بقیه مثل سابق
و در حلال کردن غیر و طی اینرا می گوید دیگر بعد از ملاحظه مسطور است تصرفات برای شخصی که قدری قوه علمیت و تصرف فی الجمله داشته باشد باختلاف مواضع از مؤنت و تثنیه و جمع و وکالت در توکیل ها و تعبیرات دیگر مناسبته سهل می شود .
ص: 55
بدان که شرایطی شایسته است کسانی که اجراء صیغه طلاق می کنند ملاحظه کنند که طلاق صحیح باشد چو بعضی همین که می پرسد از زوج که زوجه مانعی ندارد خیال می کنند حامله است یا نه و حال آنکه حامله بودن مانع نیست پس تحقيق حال کنند اگر حامله است مطلقا طلاق او صحيح است چو حایض باشد چو پاك چو اوایل حمل چو او آخر و اگر حامله نیست یا شكوك است پس اگر غیر مدخوله
يا است آن هم حتی حال حیض طلاقش صحیح است و اگر مدخوله است اگر زوج سفر باشد و این قدر گذشته باشد از وقت دخول که بحسب متعارف ممکن باشد حایض شده باشد و پاك شده باشد باز صحیح است ولو در واقع حين طلاق حایض باشد و اگر حاضر باشد یا اطلاع بر حال
ص: 56
زوجه باشد استفسار شود اگر حایض می شود باید از آن پاکی که مقاربت شده حایض شده باشد و پاک شده باشد در این پاکی بعد از حیض که مقاربت نشود که طهر غیر مواقعه باشد طلاق صحیح است و در حال حیض و پاکی که مقاربت شده باطل است و نفاس هم مثل حیض است و اگر حایض نمی شود مثل بعضی
بلکه بیش تر زن ها اوایل بلوغ که حایض نمی شوند تا پانزده شانزده سال و بعضی زن ها که از کل حایض نمی شوند وزن هائی که شیر می دهند و حایض نمی شوند كما هو الغالب این ها باید از وقت مقاربت سه ماه بگذرد آن وقت طلاقش صحیح است والا باطل بعد هم سه ماه عده نگاه دارد چون حایض نمی شود تا سه طهر عده او باشد و این که ما بین عوام معروف است سه ماه و ده روز بی جا است
شاید از چهار ماه و ده روز عده وفات این هم بزبان مردم رواج یافته و احوط ملاحظۀ سه ماه تمام است که سه سی روز باشد .
ص: 57
اگر چه هرگاه طلاق قبل از غروب شب اول ماه جاری شود ظاهراً شبهه نباشد در کفایت سه ماه ولو هر سه ناقص باشد و در جميع صور يك احتیاط هم خوبست که ملاحظه کند وقتی که طلاق می دهد شب او شب نوبت خوابیدن پیش او نباشد چون از بعضی قول بحرمت نقل شده و در شرط عدل بودن دو نفر که نزد او طلاق می دهد بیش از امام جماعت احتیاط نمایند چون با ظهور فسق بعد از آن نماز صحیح است ولی طلاق اشکال پیدا می کند واگر یائسه باشد که در غیر سادات پنجاه سال تمام و در سادات شصت سال تمام داشته باشد كما هو المشهور یا قبل از بلوغ مطلقا مانعی ندارد طلاق تفتن واما خلع و مبارات پس خلع در آن است که کراهت و رنجش از جانب زوجه باشد که شوهر را نخواهد و مبارات کراهت و رنجش از طرفین را در مبارات زیاد از مهر را نمی شود عوض طلاق قرار داد و در خلع زیاده هم می شود و در هر دو کمتر جایز است و تمام شرایط طلاق در هر دو معتبر است از طهر غير مواقعه یا صبر کردن تا سه ماه از وقت
ص: 58
مقاربت یا حامله بودن و غیر اینها بتفصیلی که ذکر شد و حضور عد لین و احتیاطات مذکوره و بعضی مردم خیال می کنند که اختیار طلاق بدست زوج یا مجری صیغه است و می گویند طلاق خلعی بده حتی بی عوض ولی کراهت زوجه و بسا باشد که زوجه کمال میل دارد و دستگاه چینی کرده اند باينجا رسیده که مهر را صلح کند این ها ظاهر این است خلع خلع بی صیغه طلاق فائده نداشته باشد بلی بعضى بطلاق دادن و بعد صلح حق الرجوع مي خواهد مثل طلاق خلی شود و اگرجه جمعی از علماء مثل محقق قمی و حجة الاسلام حاجى سيد محمد باقر و آقا میرزا محمد هاشم چهار سوقی اعلی الله مقامهم و بعضی دیگر تجویز صلح حق الرجوع نموداند ولی کمال اشکال دارد و ظاهر عدم جواز است و فعلا معروف علما ومحققين عصر جایز نمی دانند سیما صلحی که متعارف محررها شده که حق الرجوع را بنفقه ایام عده صلح می کنند که از جهت دیگر هم اشکال دارد
ص: 59
و بهر حال در مواردی که شرایط خلع واضح نیست چنانچه خیلی جاها چنین است خوبست صلح کند از جوجه مهر و مافی القباله را مثلا بزوج بشى يسيرى وضمن العقد شرط کند طلاق دادن و رجوع نکردن و آنکه هر گاه بخلاف شرع رجوع کند خیار فسخ با زوجه و اگر بخواهد سخت بگیرد چیز دیگری هم بر زوج شرط کند در صورت رجوع بدادن يا فعلا صلح کند از جانب زوج چیزی بزوجه و شرط کند گاه طلاق داد و رجوع نکرد تا عده گذشت خیار فسخ داشته باشد والا لازم باشد و در نفقه عنه هم که بخواهند ساقط باشد یا در ضمن عقد شرط کند تحمل زوجه مجاناً نفقه خود را در ایام عده یا بر پدر زوجه مثلا یا از جانب زوجه یا پدر او مثلا مصالحه معادل شود و شرط شود صرف مخارج عده نماید و اما صیغه طلاق اینکه متعارف است اول مطلق می گوید من كان عليه ذنب فليستغفر الله خوبست چو آن عدلین هر گاه فسقی از آنها سر زده باشد بهمين استغفار و توبه با عدالت می شوند
ص: 60
ولی شرط ومقدمه وجزء مستحبی هم نیست وصيفه باين نحو است که بعد از آنی که تعیین زوج و زوجه می کنند با اسم خود و پدر مثلا وکیل زوج در طلاق بفارسی می گوید فلانه دختر فلان زوجة موكل من فلان پسر فلان مطلق العنان و رها است زوجه موکل من از قید زوجیت پله و رها است یا سر خود و رها است زَوْجَةُ مو كُلًى طَالِقُ هِيَ طَالِقُ المرئة الْمُسَمَّاةَ عَنْ نِكَاحِ بَعْلُهَا طَالِقُ هِىَ طَالِقُ طُلِّقَتْ هِيَ طَالِقُ مَرَّةً و اگر وکیل در توکیل است در فارسی زوجه موكل موکل من و عربي زوجة موكل موکلی طالق هي طالق تا آخر دیگر صور را از صور نكاح اخذ نماید مثل موكل وكلى وغير ذالك تصرف نمايد و بعضی از این تعبیرات اکتفا می توان کرد و اگر زوج مجنون باشد و پدر او وکیل کند در طلاق چنانچه تجویز کرده اند گوید فلانه زوجه فلان پسر موكل من مطلق العنان و رها است زَوْجَةُ وَلَدُ موكلي طَالِقُ هِيَ طَالِقُ
ص: 61
بقيه مثل سابق کافیست و در صورتی که مجتهد اذن طلاق بدهد زوجه فلان مولى عليه موكل من رها است زوجه فلان رها است زوجة المولى عليه لمُوَكِلى طالق وهمان هي طالق و غیر آن هم کافیست
و اما طلاق خلع با تحقق شرایط پس هم می شود اول از طرف زوج انشاء کرد و هم از طرف زوجه مثل آنکه زوج بزوجه می گوید خالعتك على مهرك زوجه می گوید قبلت هكذا
و چون بنای رساله برصیغ تو کیلیه است می گوئیم بتقديم از طرف زوجه که متعارف است زوجه وکیل می کند در بذل مهر با هر چه باشد برای طلاق خلع دادن وزوج هم وکیل می کند در طلاق خلع
هر گاه وکیل هر دو یکی باشد می گوید از جانب موكله خودم فلانه بذل كردم مهر وما فى القباله زوج او را بزوج او موکل خودم که اورا خلع کند زوجه بهمین بذل رها است زوجه بر همین بذل مختلعه است عن
ص: 62
قَبْلَ موكلتي بَذَلَتْ مَهْرَهَا لِزَوْجِهَا ليخلعها بِهِ هِىَ عَلَى مَا بَذَلَتْ مختلعة هِيَ طَالِقُ وَ مختلعه را هم بكسر لام بگوید هم بفتح احتياطاً عَنْ موكلتى بَذَلَتْ لمُوَكِلى مَا ذَكَرَ ليخلعها بِهِ قَبِلتُ عَنْ مُوَكِلى هِىَ عَلَى مَا بَذَلَتْ مختلعة
و از اول آنچه بذل کرده از مهر یا غیر مهر ذکر می کند آن وقت ما ذكريا ما عهد و امثال آن ها کافیست و اگر وکالت در توکیل باشد از صورت های نکاح اخذ نماید مثلا عَنْ قَبْلَ مُوَكَّلَةُ مُوَكِلى يَا لموكل مُوَكِلى ياعن مو كُلِّ موکلی و امثال آنها و هر گاه وکیل زوجه وزوج دو تا باشد می گوید از جانب موکله خود زوجه ولان بذل كردم بموکل شما که او را طلاق خلع دهد وکیل زوج گوید زوجه موكل من بهمين بذل رها است زوجه مذکوره مختلف است و در عربی عَنْ موکلتی بَذَلَتْ لمُوَكِلَکَ تا آخر جواب هِيَ عَلَى مَا بَذَلَتْ مختلعة هِيَ طَالِقُ و چو فارسی و چو عربی بعد از بذل
ص: 63
قبول کردم یا قبلت اول هم یک دفعه بگوید بعد هي على ما بذلت که یک دفعه همان هى على ما بذلت قبول است و خلع وطلاق و یکدفعه قبول را هم تصریح می کند و بعد صیغه طلاق خلع را واگر اول طرف زوج باشد در وکیل هر دو طرف می گوید از جانب موکل خود خلع کردم موکله خود را بمهر او قبول کردم از جانب موکلۀ خود و در دو وکیل وکیل زوج از جانب موکل خود خلع کردم كله شما را بمهر او قبول کردم تا آخر و اگر غیر مهر است آنچه باشد ذکر کنند
عَنْ قُبَيْلَ مو كُلًى خَالَفْتَ موكلتي عَلَى مَهْرَهَا قَبِلتُ عَنْ موکلتی و در دو وکیل در اول خالعت موكلتك می گوید ودر غير مهر على ماذكر يا ما عهد يا ما علم مثلا و آخرش در هر دو قسم صیغه طالق گفته شود از وکیل زوج اتم است
آنچه متعارفست در وکالت نام ها که می نویسند زوجه صلح نمود مهر و فلان چیز را بزوج بصد دینار و
ص: 64
شرط کرد که اورا طلاق خلعی دهد خلع نمی شود بملاحظه اتصال ایجاب و قبول بلی در صیغه خلع بجای بذلت صالحت بگوید دور نیست کافی باشد
پس در وکالت نامها آن وکیل مطلق را از جانب زوجه و زوج هر دو وکیل کنند در بذل و طلاق خلع یا دو نفر را وکیل کنند در بذل وخلع تا متصل باشد
و اما صيغه مبارات آن هم بطریق خالمت در خلع بارات گفته شود زوج بزوجه گوید
باراتك بكذايا على كذا زوجه گوید قبلت در توکیل بعد از تعیین آنچه می دهد در مقام توکیل طرفین عَنْ قُبَيْلَ مُوَكِلى بارات موكلتي عَلَى مَا ذَكَرَ قَبِيلَةٍ عَنْ موكلتي وَ بَا تَعَدُّدِ عَنْ مُوَكِلى بارات موكلتك عَلَى ماذكر طَرَفِ زَوَّجَهُ قَبِلتُ هَكَذَا و در تقدم از قبل زوجه که متعارف تر است با اتحاد وکیل هر دو فارسی می گوید از جانب موکلۀ خود بذر کردم
ص: 65
بزوج او فلان چیز را که مبارات کند او را قبول کردم از جانب زوج زوجه مبارئه و رها است
عَنْ قُبَيْلَ موكلتي بَذَلَتْ مَا عَهِدَ لِزَوْجِهَا لِسَيارَتِها بِهِ هِيَ عَلَى مَا بَذَلَتْ مُبَارَكَةُ هِيَ طَالِقُ زَوْجَةُ مُوَكِلى عَلَى مَا بَذَلَتْ مُبَارَكَةُ هِيَ طَالِقُ المَرئَهِ المَساةِ طَالِقُ عَنْهَا بَذَلَتْ مَا عِلْمَ لَهُ لِيُبَارِئُها بِهِ قَبِلتُ عَنْهُ فِي عَلَى مَا بَذَلَتْ مُبَارِئَهِ وَ بَا تَعَدُّدِ عَنْ قَبْلَ موكلتي بَذَلَتْ مَا ذَكَرْتَ لِزَوْجِهَا مُوَكِلَکَ لِيُبارِئُهَا بِهِ
طرف زوج قبلت هي على ما بذلت مبارئه بی گفتن قبلت و گفتن و اگر بجای بذلت صالحت بگوید هم دور نیست کفایت
ص: 66
چون فعلا مرجع شده و غالب معاملات را بطریق مصالحه اجراء می نمایند و ظاهر این است که از اول فتح باب این مطلب برای آن کرده اند که حق شفعه نماند و بعضی خیارات نماند و استحکام داشته باشد ولی در بسیاری از این معاملات که بعنوان مصالحه است حقیقت آن بیع و اجاره و امثال آنها است که اقرار می کند فروخته ام اجاره کرده ام با آنکه در قبالحه صلح نوشته ولی گاهی هم حقیقت قاصد مصالحه هستند و بهر حال صيغه صلح در خیلی جاها اوسع و بی اشکال تر است بلکه بعضی جاها حقیقت بیع مشكل است یا باطل مثل بیع کار کرد مزارع حق السبق و امثال آن ها و بعضی جاها اجاره مسامحه است و اجاره نیست مثل اجاره رعیت از مالك زرعی که کرده و موجود است و حال آنکه عین گندم و جو مثلاً از مالك است و زارع باندازه قبول می کند دخلى ببقاء عين وتمليك منفعه
ص: 67
ندارد که مورد اجاره است و مثل اجاره دادن باغ که میوه آن موجود است بلکه پیش از وجود هم نسبت بثمره وميوه که آن هم عین است اگرچه این را بعضی تصحیح کرده اند پس اجاره نوشتن و صیغه اجاره در زرع بپا و سر خرمن و میوه درخت که می نویسند بیخود است در این گونه امور مصالحه حق و نما ومنافع تا فلان مدت را نماید ومصالحه منافع تا مدتی هم مفید فائده اجاره است چنانچه متعارف است دیگر ملاحظه کنند آنچه مصالحه می کنند ببینند قابل صلح است یا خیر نه مثل حق الرجوع كه فعلا مشهور عدم صحت است و مثل حق المطالبه که بعضی بجهت فرار از ربا تصور کرده اند که حق المطالبه را مصالحه کنند تا شش ماه مثلا مصالحه کند بفلان قدر چون حق المطالبه حکم شرعیست قابل مصالحه نیست و در مسئله فرار از ربای قرضی طریق صحیح این است که از جانب قرض گیرنده اول مصالحه شود چند تومان مثلاً بقرض دهنده بشئی جزئی و ضمن عقد شرط کند قرض دادن فلان قدر را و مطالبه نکردن تا چند
ص: 68
ماه معین که حقیقت آن صلحی شود که در ضمن او شرط قرض شده باشد نه قرض که شرط کند صلح کردن چیزی را که زیاده حکمیه است و قرض يجر نفعاً بالشرط باشد که هر نحو کنند و با است دیگر آنکه صلح عقدیست برای رفع تحاذب و خصومت و در بودن مرافعه و اختلاف و نبودن می شود و مناسبت آن رفع اختلاف موجود ياما يحتمل آن يوجد و بهر حال در معنی صلح یا رفع الخصومه که بفارسی آشتی تعبیر می کنند و مناسب آن تعدی بعن است مثلاً
صَالِحَتَكَ عَمَّا عَلِمَ كانه يَقُولُ رَفَعْتَ الْخُصُومَةَ عَنْ هَذِهِ الدَّارِ مثلاً بهذ الوجه يا تسالم وسازش با هم در مطلبی و باهم بر آمدن که این معنی جامع اول است که صالحتك يعنى سالمتك و مناسبست تعدى بعلى
صالحتك على كذا یعنی با تو سازش و مسالمه نمودم بر فلان امر که بر او مترتب شود نقل عين يا منفعت يا حق یا اسقاط باشد و آنچه متعارفست تعدي بنفس بمعقول ثانى محل تأملست
ص: 69
با آنکه در نوشتن تعبیر از مورد مصالحه بمصالح عنه می شود و از وجه مصالح به و قبول کننده را مصالح له متعا رفست ولو مناسب مصالح بالفتح يا متصالح است و صالحت لك متعارف نیست و چون معروفست می توان تصحیح کرد وصیغه توکیل مصالحه نمودم از جانب موکل خود فلان چیز را بفلان چیز آن طرف قبول کردم بهمین نحو عَنْ قَبْلَ مُوَكِلى صَالِحَةُ مُوَكِلَکَ عَمَّا عَلِمَ بِمَا عَلِمَ قَبِلتُ الصُّلْحِ لمُوَكِلى عَمَّا عَلِيمُ بِما عُلَيْمٍ عَنْ مُوَكِلى صَالِحَةُ مُوَكِلَکَم عَلَى مَا عَهِدَ قَبِلتُ الصُّلْحِ عَنْ مُوَكِلى هَكَذَا
ووکیل دو طرف که باشد بعد از تعبیر تفصیلی فارسی عَنْ موکلی صَالِحَةُ مُوَكِلِى تا آخَرَ قَبِلتُ الصُّلْحِ لِمُوَكِلى هَكَذَا و در مؤنث و تثنيه و جمع عَنْ مُوَكِلَتِي يَا مُوَكِلِى يَا مُوَكِلَتِي يَا مُوَكِلِى يَا مُوَکِلاتِی و در ضمایر و اشارات هم عَنْهُ وَ عَنْهَا وَ عَنْهُمَا وَ عَنْهُنَّ وَ عَنْهُمْ وامثال آنها
ص: 70
و هر گاه شرطی در ضمن باشد می گوید از جانب موکل خود مصالحه کردم با فلان فلان چیز را بفلان چیز و شرط کردم فلان و فلان را قبول کردم برای فلان بهمین نحو عَنْ قَبِلَ مُوَكِلى صَالِحَةُ مُوَكِلَکَ عَمَّا عَلِمَ بِمَا عِلْمٍ وَ شَرَطَتْ مَا عَلِمَ قَبِلتُ الصُّلْحِ لمُوَكِلى هَكَذَا وَ أَزُّ جَانِبِ هِرُّ دو که باشد عَنْ قُبَيْلَ موکلی صَالِحَةُ مُوَكِلى عَلَى الشَّرْطِ قَبِلتُ الصُّلْحِ لمُوَكِلى عَلَى الشَّرْطِ ودر شرط ضمن صلح باید مسائل آنرا درست کنند مثلاً بعضی صلح های باولاد شرط می کند که هرگاه یکی مرد بدیگری برسد و این شرط باطلست تدبیر در اینمقام می شود که صلح کند باولاد و شرط کند صلح هر يك سهم مخصوص خود را بدیگری با شرط خیال فسخ و اگر صغیر باشد همین صلح را هم خودش بنماید و اگر كبير باشد وا دارد چنین کند آن وقت بفوت یکی مال اومال دیگری است و آن دیگری از خودشر افسخ می کند همه باو می رسد
ص: 71
بدانکه اجاره چیزی ملک قرار دادن منفعت آن چیز است و باین ملاحظه است که اجاره دادن غله سر پا یا درو شده و خرمن صحیح نیست که این ها عین موجود است باید بصلح یا فروختن باشد چنانچه میوه درخت و امثال آنها اجاره اش صحیح نیست بلی خود درخت پیش از میوه را بعضی تصحیح کرده اند و آنها را هم بطریق صلح نماء و منافع و امثال آنها صیغه بخوانند و خصوصیات این مسائل را از رساله ها يا سؤال از علما اخذ نمایند و در صیغه اجاره اجاره را نسبت بعین بدهند وقتی هم می نویسند مثلا اجاره فلانی دادم فلان ملك يا فلان خانه یا نفس خود را واگر بنویسند یا بگویند اجاره داد منفعت فلان ملك يا منفعت نفس خود را غلطست و اگر بصیغه صلح منافع باشد نسبت بمنفعت می دهند که مفید اجاره است و صیغه اجاره در توکیل می گوید
ص: 72
از جانب موکل خود اجاره دادم بفلان فلان ملك را تا فلان موعد بمبلغ فلان آن طرف قبول کردم برای فلان در این مدت بمبلغ مذکور و هر شرایطی که هست می گویند
وَ بعربي مِنْ قِبَلِ مُوَكِلى أُجْرَةِ مُوَكِلَکَ مَا ذُكِرَ فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ بَا الْمَبْلَغُ الْمَعْلُومِ قَبِلتُ لِمُوَكِلَتى هَكَذَا وكيل طرفين باشد بجاى مُوَكِلَکَ موکلی می گوید وَ ماذكر وَ مَا عُلِمَ وَ ما عُهِدَ وَ مَا قُصِدَ همه خوب است
چنانچه في المدة المذكورة والمعلومة والمقصودة وكذا بالمبلغ المعهود يا المقصود يا المذكور همه خوب است
ص: 73
و در آن چند ملاحظه شود که بی اشکال شود یکی ایجاب و قبول که از عقود شمرده شده و قبول آنهم و قبول آنهم از متولی شود و هم از حاکم شرع در وقف های مساجد و مدارس وروضه خوانی و خیرات و غیرها و اگر وقف بر اولاد و اولاد اولاد و امثال آنها باشد از جانب موقوف علیهم که موجودند و در صغیر ولی وقیم او نیز قبول شود دیگر آنکه بقبض وقف داده شود ولو آنکه بید متولی داده شود بابت وقف یا خود واقف که متولی باشد بنا بر این بگذارد که ید او تولیت است و من باب وقف مداخله می کند و اخبار و اخطار کند و اگر اجاره و مزارعه بعنوان وقف شود بهتر خواهد بود دیگر آنکه مصرف وقف را راجع بنفس واقف قرار ندهد مثل اداء ديون واقف يا رد مظالم بلکه استیجار صوم و صلوه برای خود واقف مگر بطریق شرط مستثنی در مصارف موقوفه و خصوصیات این امور را از علماء سؤال نمایند
ص: 74
که بی اشکال شود دیگر قصد قربت که شاید در جمیع اقسام وقف احوط باشد و باین ملاحظه خود واقف ولو بفارسی وقف نماید که قصد قربت خود اولی است چون وقف از مستحبات مؤکده است که از جابر انصاری منقولست که در زمان حضرت رسول صلی الله علیه وآله نبود صاحب مکنتی مگر آنکه وقف می کرد چیزی را از مال خود و وکیل هم بنيابت ممکن است قصد قربت موکل خود دیگر آنکه چیز دوام داری باشد و محلل باشد نه مثل اسباب لهو مانند دائره که دف و عربانه گویند و امثال آنها و اسباب قمار که حرام اندر حرامست و وقت هم معین نشود و الاحبس می شود دیگر در شرایط متولی هر عصر تا بشود تعیینات واضحه کند که اسباب اختلاف نشود و سایر خصوصیات از کتب فقها و سؤال از ایشان بشود اما سیغه آن در فارسی با وکالت از جانب موکل خود وقف نمودم فلان محل را برای فلان مصرف یا فلان
اشخاص و تولیت او را مقرر داشتم برای فلان و بعد برای فلان و با اقراض يا مجتهد جامع الشرايع يا امام جماعت
ص: 75
فلان و هر چه خصوصیات است متعرض شود و در آخرش بگوید قربة الى الله ظاهراً خوب باشد بعد از جانب متولی و حاكم شرع و يا ماذون از قبل او يا موقوف عليه قبول شود که بگوید قبول کردم بهمین نحو عَنْ قَبْلَ موكلي وَقَفْتَ مَا عَهِدَ عَلَى مَا عَهِدَ وَ جَعَلْتُ التولية لِمَنْ ذَكَرَ قَبِلتُ هَكَذَا و در مؤنث وتثنيه وجمع در سابق معين شد عَنْ موكلتي يَا مُوَكِلى يَا مُوَكِلى یا موکلاتی یا موکلتی و در اشارات و ضمایر عن ذين يا تين يا هؤلاء يا عَنْهُ يا عَنْها يَا عَنْهُم يَا عَنْهُنَّ و امثال آنها خود تصرف نماید در وقف مسجد و امثال آن وَقَفْتَ مَا ذَكَرَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ لِيَكُونَ مَسْجِداً لَهُمْ يَا وَقَفْتَ مَا ذَكَرَ عَلَى أَبَى عَبْدُ اللَّهِ الْحُسَيْنُ علیه السلام لِذِكْرِ مَصائِبِه وَاِقَامَةِ عَزائِه يَا عَنْ مُوَكِلى وَقَفْتَ مَا ذَكَرَ عَلَى أَوْلَادِي ثُمَّ أَوْلَادُ أولادِم وَ جَعَلْتُ التولية لِنَفْسِهِ ثُمَّ لِفُلَانٍ ديگر آنها را خود تصرف نماید و طرف قبول قبلت هكذا
ص: 76
و وقف مساجد و مدارس و غیرها هم راجع می شود بوقف بر مؤمنين ومؤمنات وطلاب وغیر آنها اگر چه وقف برای مصرف مساجد و مدارس و تعمیرات مثلاً لازم نکرده باشخاص برخورد و چون وقف را بملکیت بمعنائی راجع نموده اند ارجاع بوقف بر اشخاص می شود ولی بر وقف کنندگان و صیغه خوانان آن لازم نیست تحقیقات خصوصات وقف و آنكه فك ملك است يا تمليك خاص و غير آنها همين مفهوم و معنای عرفی که خودشان می فهمند از وقف بر فلان محل یا فلان مصرف یا برای مسجد بودن و امثال آن صحیح است و بنابراین وَقَفْتَ مَا عَهِدَ لِمَا عَهْدِ بلام هم تصحيح می شود و در صیغه وقف وقفت بتشديد و اوقفتُ بباب افعال بلكه حبست وسبلت ابداً يا دائماً خوبست بچند
تعبیر هم مناسب است
ص: 77
که قریب بوقفند و اینها منقطع الاخر می شود و وقف باید ابدی باشد و سکنی مسکن دادن خانه و اطاق و نحو آنها است بکسی تا مدتی می گویند سکنی دادم فلان مکان را تافلان وقت بتو آن طرف گوید قبول کردم و در وکالت از جانت موکل خود فلان سکنی دادم تا آخر
و در عربى أَسْكَنْتُكَ الدَّارِ المعهودة إِلَى الْمُدَّةِ الْمَعْلُومَةِ قَبُولِ قَبِلتُ هَكَذَا وَ دُرٍّ توکیل عَنْ مُوَكِلى أَسْكَنْتُ مُوَكِلَكَ مَا عَهِدَ الَىَّ مَا عَهِدَ قَبِلتُ عَنْ مُوَكِلِى و یك وكيل هر دو أَسْكَنْتُ مُوَکِلِی می گوید و بعد از صیغه لازم می شود نمی تواند اخراج او کند و سکنی مختص بمسكونا تست و مدة العمر احدهما را هم تجویز نموده اند
ص: 78
و اما عمری و رقبي و حبس در منقول و غیر منقول می شود از زمین زراعت و حیوان مثل قاطر واسب وغيرهما و عمری حبس موقت بعمر یکی از طرفین است و رقبی و حبس چنین نیست بلکه رقبی آنست که مدت معین شود نه مادام العمر در عمری می گوید عمری دادم این خانه یا زمین یا حیوان را مدت عمر شما یا عمر خودم هر کدام باقی باشد آنطرف قبول کردم در وکالت عَنْ مُوَكِلى أَ عُمْرَةً مُوَكِلَکَ مَا عنهد مُدَّةِ عُمَرَ مُوَكِلَکَ يَا مُدَّةِ عُمَرَ موکلی قَبُولِ قَبِلتُ لمو کلی وَ دُرٍّ رقبی ارقبت مُوَكِلَکَ هَذَا الَىَّ سِتَّةَ مِثْلًا قَبُولِ قَبِلتُ هَكَذَا در فارسی هم رقبی دادم فلان چیز را تا فلان وقت آن طرف قبول کردم وكيل طرفين عن موکلی ارقبت موکلی تا آخر
و اما خبس پس او عمده است و فعلا معمول است و او اعم از مسکونات وغير مسكونات منقول وغیر منقول برای شخصی یا برای سبیل الله و مسجد و روضه خوانی و خیرات
ص: 79
از آب یخ و غیر آنها و بوقت معین می شود و مادام العمر شخصی هم تجویز کرده اند و مادام البقاء آن چیز مثل حیوان تا هست برای سقتائی بلکه حبس ابدی هم نظیر وقف تجویز شده و صیغه آن بفارسی حبس نمودم فلان چیز را برای فلان مطلب یا فلان شخص تا فلان وقت هر کدام هست اسم می برد قبول کردم و طرف قبول نظير وقف محبوس عليه ومتولي وحاكم شرع وبعربي
حَبَسْتُ مَا ذَكَرَ عَلَى مَا ذَكَرَ يَا مَا عَهْدُ وَ أَمْثَالُ آنَ قَبِلتُ هَكَذَا
و در حبست بتشديد و تخفيف وتوكيلات بهمان نحو ها که در نکاح و غیره ذکر شد
ص: 80
بدان که بیع های چند هست یا در جاهلیت بوده یا حال هم عوام که ملتفت نیستند معامله می کنند و در شریعت حرام است مثل بیع ملاقیح که فروختن بچه در شکم کنیز یا حيوان باشد که حال هم بعضی می کنند و باطل است و بیع مضامین که فروختن نطفه در صلب عبد يا شتر نر مثلا وبيع حصات که ریگ بیندازند بجامه ها مثلا هر کدام خورد مال تو بفلان وجه و بيع ملامسه که بفروشد بی مشاهده مشتری که هر چه لمس نمودی و دست با و گذاردی مال تو بفلان وجه و بیع نابذه که مشتری بگوید اگر فلان چیز را انداختی و بمن رسید مال من است بفلان وجه وبيع متعلق بر شرط مثلاً فروختم اگر فلانی بیاید و امثال آنها که اصل بیع معلق بشرط باشد نه آنکه شرط در ضمن بیع شود که آن صحيح است مثل فروختم و شرط کردم فلان عمل را با شرط کردم خیار فسخ را و امثال آنها که شرط ضمن العقد غیر از
ص: 81
معلق بودنست که فرموده اند در حقیقت انشاء ندارد وجرم در وقوع معامله نیست و مثل بیع کالی بکالی که فروختن دین بدین باشد مثل آنکه فروختم دینی که بردمه تو یا فلانی دارم یا فروختم آن دینی را که تاده یا هشت ماه باشد بغلان ماه و متعارف فعلی آنکه چیزی را سلف بخرد که پولش را هم در آن موعد بدهد همین کالی بکالی می شود که هیچ کدام نقد نیست و اینها را باطل می دانند که لابد باید یک طرف نقد باشد بلی بيع كلّى بكلى مثل فروختم صد من گندم سفیده بده تومان که هیچ کدام مشخص نباشد این نسیه بنسیه و دین بدین نیست و مثل بيع مزاينه ومحاقله که فروختن خرما بر درخت را بعد از تخمین بخرما از همان درخت یا غیر آن و فروختن زراعت در خوشه بعد از تخمین مقداری از حاصل خودان زراعت یا غیر آن و ملحق کرده اند بآن میوه های دیگر حتی فروختن زردآلو بر درخت را بقیسی باطل دانسته اندو اینها را بطریق صلح می شود صورتی داد اما بیع های صحیحه که صیغ آنها بعضی
ص: 82
اختلافات دارد اقسامیست اگر چه هم در آنها هم می شود بطلان باعتبار ربا یا صرف بی قبض مجلس که این ها تفاصیلی دارد که از فقها باید اخذ کرد اول بيع نقدی چو درعین باشد هر دو مثل فروختم آن چیز را بفلان چیز مثلاً این عبارا بان کتاب یا این خانه را بآن ملك يا بپول های معينه يا هر دو کلی مثل فروختم صدمن گندم بده تومان که این هم نقدیست یا یکی عین دیگری کلی مثل فروختم این چیز را بده تومان در عربی گوید در توكيل عن وکیلی بیعت مُوَكِلَکَ ما علم بما علم طرف خریدار اشتريت هكذا يا قبلت هكذا و كافيست بعد از معلوم کردن ثمن ومثمن وخصوصيات بعت وجواب اشتريت ولی هر دو وقف کنند و اینکه متعارفست در عوام از دلال و غیر آن که
می گوید بعت و آنطرف اشتريت و هر دو بحركت وضم تاء غلط می شود بنا بر آنکه وقف بحرکت را جائز ندانسته اند اگر چه می شود اصل معامله را تصحیح کرد بکفایت هر لفظ دال بر رضایشان و انشاء معامله ولو غلط باشد و در بیع نفدی با شرط مثل بيع شرط متعارف می گوید فروختم از جانب
ص: 83
موکل خود فلان چیز را بفلانی بفلان وجه و شرط کردم که هر گاه تا فلان موعد رد بمثل ثمن كرد مختار بر فسخ باشد آنطرف خریدم بهمین نحو عن قبل مُوَكِلى بعت مَا ذَكَرَ بِمَا ذَكَرَ عَلَى الشَّرْطِ قَبِلتُ هَكَذَا يَا اشْتَرَيْتَ هَكَذَا بِعْتُ مَا عَهِدَ بِما عَهْدُ وَ شَرَطَتْ مَا ذَكَرَ اشْتَرَيْتَ هَكَذَا وَ قَبِلَتِ الشَّرْطُ دیگر بیع نسيه است که مبیع معين وموجود و او کلی باشد مدت نداشته باشد و ثمن مدت و اجل داشته باشد که معین باشد بنابراین بعضی معاملات که چیزی را می خرد و شرط کند پولش را مدتی بعد بدهد بی تعیین باطل می شود حتى تعيين وقت غله يا آمدن حاج و امثال آنها را باطل می دانند و تعیین تحقیقی می خواهد مثل سه ماه یا صد و بیستم یاعید و امثال آن ولی غالب این معاملات بازار که نسیه می گویند در حقیقت نسیه ومؤجل نیست بلکه حالست که هر وقت بخواهد مطالبه کند می تواند و بنابر مدارا می باشد و در مدارا می باشد و در صیغه بیع نسیه می گوید فروختم فلان چیز را بده تومان که سه ماه دیگر مثلا بدهد
ص: 84
خریدم بهمین نحو و در وکالت و عربي عَنْ قَبْلَ مُوَكِلى بِيعَتْ مُوَكِلَکَ مَا عَلِمَ بِمَا عَلِمَ واجلت فِي الثَّمَنِ الَىَّ الْمُدَّةِ المعهودة قَبُولِ اشْتَرَيْتَ هَكَذَا يَا اِشتَرَیتُ مَا ذَكَرَ بِمَا ذَكَرَ عَلَى مَا ذَكَرَ يَا قَبِلتُ هَكَذَا دیگر بیع سلف است که سلم نیز گويند وعينه بكسر عين هم يك معنی او این است و آن این است که چیز برا فروشنده بر دمه می فروشد که چند ماه دیگر مثلا ترياك را نودم گندم را صد و بیستم بدهد بوجه نقد که وجه باید نقد باشد و این بیع سلف گاهی ایجاب از مشتری است و قبول از بایع می گوید سلف خریدم صد من گندم سفید مثلا یا هر چه هست بگوید که در فلان جا داده شود بده تومان بایع گوید قبول کردم و فروختم آن مبيع مسلم فيه مي شود و ثمن مسلم به در تعبیرات فقها و بعربی با توکیل می گوید عَنْ مُوَکِلی أَسْلَفَتْ مُوَكِلَكَ فِيمَا ذَكَرَ بِمَا ذَكَرَ مِنَ الْوَجْهِ وَكِيلُ بَايَعَ قَبِلتُ عَنْ مُوَكِلي هَكَذَا
یا در ایجاب أَسْلَمْتُ إِلَى مُوَكِلِكَ فِيمَا ذَكَرَ بِمَا
ص: 85
ذكر قبلت هكذا و گاهی ایجاب از بایع می گوید فروختم صد من گندم مثلاً که صدو بیستم بدهم بفلان وجه آنطرف خریدم بهمین نحو در توكيل عَنْ قَبْلَ مُوَكِلِى بِعْتُ مُوَكِلَکَ مَا ذَكَرَ الَىَّ مَاذُكِرَ بِمَا ذَكَرَ اشْتَرَيْتَ هَكَذَا وَ وَكِيلٍ طَرَفَيْنِ أَسْلَفَتْ مُوَكِلِى يَا أَسْلَمَتِ الَىَّ مُوَكِلِی یا بِعْتُ مُوَکِلِی تا آخر دیگر بیع مرابحه است که راس المالی می گویند و باید خرید معین شود با خصوصیات که مثلا مدت داشته یا خصوصیات دیگر گفته شود و بعضی تقلبات بازری موجب فساد معامله يا عدم لزوم بالا اقل عصيان است و صیغه آن می گوید فروختم باین نحو خرید و ده و نیم نفع او خریدم بهمین نحو در عربی با وكالت عَنْ مُوَكِلِى بِعْتُ مَا ذَكَرَ بِمَا اشْتَرَى وَ رِبْحِ مَا ذَكَرَ از طرف مشترى اشْتَرَيْتَ لِمُوَكِلِى هَكَذَا يَا بِعْتُ بِمَا قَامَ عَلَى مُوَكِلِى وَ رَبِحَ مَاذُكِرَ اِشْتَرَيْتَ يَا قَبِلتُ هَكَذَا يَا بِعْتُ بِرَأْسِ الْمَالِ وَ رَبِحَ مَاذُكِرَ قَبِلتُ هَكَذَا يَا اشْتَرَيْتَ لکن در تعبیر اول اجرت
ص: 86
دلال و حمال و غیر آنها را نمی شود حساب کند که همان وجهی که بآن خریده ما اشتری می باشد و در تعبیر دوم که بما قام باشد آن خرج ها را می تواند جزء کند ولی زحمات و کارهای خودش مشکلست چنانچه در سیم که براس المال باشد اشکالست پس بهتر آن است که متعرض این خصوصیات شوند دیگر بیع تولیه است که مساوی بفروشد بی نفع و ضرر می گوید عَن مُوکلی بعت بما اشترى يا بما قام عليه اشتريت هكذا و این بیع تولیه در ثمن نقد بی اشكالست و در غیر آن اشکالی دارد دیگر بیع مواضعه است که بکمتر از راس المال باشد و صیغه آن مثل مرابحه است و بجای و ربح و کسر می گوید مثلا در توکیل بیعت بِمَا قَامَ عَلَى مُوَكِلى وَ كَسْرِ مَا ذَكَرَ جَوَابِ اشْتَرَيْتَ هَكَذَا و بهتر ترک این معامله است که قول بحرمت نقل شده دیگر بیع مساومه است که همین بیع های متعارفی بی اخبار برأس المال باشد و از همه بهتر است صیغه آن بِعْتُ مَا ذَكَرَ بِمَا ذَكَرَ اشْتَرَيْتَ هَكَذَا
ص: 87
ضمان نقل از ذمه بذمه است که آنچه بر ذمه مدیون بود بذمه ضامن تعلق می گیرد پس این ضمانت ها که اگر نداد من ضامنم یا می دهم یا بر ذمه من ضمان نمی آورد و در لزوم آن شرط کرده اند ضامن چیز دار یا با اعتبار باشد و صیغه آن در فارسی ضامن شدم این وجهی را که طلب داری از فلان طلب کار گوید قبول کردم و امثال آنها در تَوَكَّلَ عَنْ موكلي ضَمِنْتُ لمُوَكِلَکَ مَا يَسْتَحِقُّهُ فِى ذِمَّةِ مِنْ ذِكْرٍ مِنِ الدَّيْنِ الْمَعْهُودِ قَبِلتُ هَكَذَا و كفاله تعهد نفس است نه مال که کفیل متعهد می شود حاضر نمودن مدیون و مدعی علیه را هر وقت مطالب و مدعى و صاحب حتی که مكفول له می گویند او را بخواهد و کفالت را مکروه دانسته اند حديث است الكفالة
ص: 88
خَسارَة غَرامَة نِدامَة ولی ضمانت از اخبار رجحان او نقل شده و احوط در کفالت موجله بودن است گوید کفیل شدم تا فلان وقت با مطالبه تو اورا حاضر کنم مكفول له قبول کند عربی با توكيل عَنْ مُوَكِلى تَكَفَّلْتَ لمُوَكِلَکَ اِحضَارَة إِلَى الْوَقْتِ الْمَعْهُودِ قَبِلتُ هَكَذَا يَا ضَمِنْتُ اِحضَارَه يَا اَلتَزَمتُ وامثال آنها و دريك وكيل هر دو بجاى لمُوَكِلَکَ لمُوَكِلى وحواله هم نقل از ذمه است بذمه دیگری و قدر متیقن اوجائی است که ذمه آن دیگری مشغول باشد یعنی آنکس که حواله می کند طلب کار باشد از کسی که سر او حواله می کند و حواله بر بری الذمه موکول بتقليد از مجوز است مثلا وصيغه آن در فارسی معلومست
وعربي با توكيل عَنْ مُوَكِلى أَحَلَّتْ مُوَكِلَکَ يَا موکلی که در وکیل طرفین باشد على المعهود بما عهد قبلت هكذا و رضای هر سه شرط است
و اما شرکت پس معامله ایست که عمده در آن ممزوج کردن سرمایه است یا عین پول و امثال آنرا مخلوط کردن
ص: 89
که از هم متمیز نباشد یا بطریق اشاعه جنسی را احدهما بدیگری بفروشد یا بی اختیار داخل هم شود و از این باب است که بارث مالی منتقل بچند نفر شود و بسیاری از شرکت ها که مردم می کنند با طلست مثل آنکه چند نفر دلاک در يك حمام بشرکت کار می کنند که شرکت عملست این باطلست بلکه هر کدام هر چه کار کرده مزد آن از خودش می باشد و همچنین هر گاه دو نفر قرار بگذارند هر کدام هر چه هر جا پیدا کردند شرکت باشد باطلست دخل هر کسی با خودش می باشد و همچنین فروختن حق شرکت که متعارف شده مالی ممزوج می کنند یا قسمتی دیگر شريك می شود آن وقت یکی حق شرکت بدیگری می فروشد بزیاده از مال خود که در حقیقت نفع مالش مي شود اين هم باطلست اگر بعد از چندی شرکت و حصول نفع قطعا في الجمله حق در سهم خود از جنس مشترك ونفع را مصالحه کند بنقدی و وجهی ولو زیاد تر از معادل و قرار بگذارند ماهانه مثلاً داده شود می شود صحیح کرد و احکام شرکت
ص: 90
بسیار است و صیغه آن بهر تعبیری که باشد کافیست مثل آنکه هر دو بگویند شريك شديم باین سرمایه و این نحو بعربی تشار کنایا در وکالت عَنْ قَبْلَ موکلى تَشارَكتُ مَعَ مُوَكِلَکَ آن یکی هم چنین یا یکی می گوید عَنْ قَبْلَ موكلي أَشْرَكْتَ مُوَكِلَکَ فِي الْمَالِ الْمَعْهُودِ آن يك قبلت و چون عقد جایز است چندان دقتی نیست و نمی شود در مال مشترك مساوی یکی زیاد تر نفع بردارد بلکه نفع مطابق مالست بلی برای عمل جدا منظور آورند ممكن است اما مضاربه که قراض هم می گویند و ما بین مردم می گویند فلانی مضارب کارکن فلانست که مایه را شخصی می دهد بدیگری که از برایش معاملات کند و دخل و نفع را مثلا نصف کنند و شرط کرده اند که باید نقدی باشد که پول باشد بدهد نه جنس و صیغه آن ضار بنت وقار ضنت جایز است در فارسی در توکیل می گوید از جانت موکل خود مضاربه کردم با موکل شما فلان بفلان وجه که تجارت نماید و دخل آن بالمناصفه باشد آن
طرف قبول کردم بهمین نحو عَنْ قَبِلَ مُوَكِلى قارَضتُ مُوَكِلَكَ عَلَى مَا ذَكَرَ قَبِلتُ لِمُوَكِلى هَكَذَا يا بجای قارضت ضاربت
ص: 91
که مزارعه است كه مالك يازارع مقرر می دارد در زمین زراعت کند و نصف يا ثلث یا نحو دیگر از زارع و بقیه از مالک و این در املاک و مزارع است که حاصل مشاع می شود و مدت را هم معین کنند و محل هم قابل انتفاع زرع باشد اول بفارسی می گوید در توکیل از جانب موکل خود معامله نمودم با موکل شما برای زمین معین و زراعت آن در فلان مدت بنصف یا هرچه قرار گذارده اند آن طرف هم قبول می کند بعربی
عَنْ مُوَكِلى عامَلَتُ مُوَكِلَکَ عَلَى الْأَرْضِ الْمَعْلُومَةِ فِى الْمُدَّةِ المَلومَة عَلَى مَا عَيْنُ آنطرف قَبِلتُ لمُوَكِلى هَكَذَا يا بگوید زارعت مُوَكِلَکَ عَلَى مأذكر آن طرف قبلت ولی اول خصوصیات را از قبیل خدمات زراعت و گاو و خصوصیات دیگر کدام با ارباب کدام با زارع معین کند آن وقت اجراء
ص: 92
صیغه شود و مساقات معامله بر درختان کشته شده میوه دهنده است از ماده سقی و آب دادن است و در درختانی که مقصود برگ آن است مثل توت ابريشم و حناء و آنها که مقصود چوب است مثل کبوده و چنار اشکال است باین عقد و او هم نظیر مزارعه است و بنصف میوه یا زیاد تر یا کمتر معین می کند می گوید خودش که باشد مساقات دادم این باغ را بتو که توجهات و آب دادن و اموراتی که معین کند متحمل شوی بنصف آنطرف قبول کردم و وکیل از جانب موکل خود و بموكل تو و بعربي عَنْ موكلی سَاقَيتُ مُوكَلِكَ مَا عَلَمُ فِيمَا عُلِمَ عَلَى مَا عُلِمَ آنطرف قَبِلتُ الْمُسَاقَات هَكَذَا
بدانکه عقود و ایقاعات غیر از آنچه متعرض شدیم هست که بیست و نه عقد گفته اند شانزده عقد لازم از دو طرف بيع وصلح واجاره ومزارعه ومساقات ونكاح ووقف وصدقه و عمرى وتجنيس وضمان وحواله وكفاله وسبق ورمايه وضمان جزیره و ده عقد جایز از طرفین جعاله شرکه مضاربه ودیعه
ص: 93
عاريه قرض وهبه ووكالت ووصيت وسه عقد لازم از یک طرف رهن که از طرف راهن لازم است و خلع ومبارات که از طرق با زوج لازم است اولاد زوجه تواند رجوع ببذل کند بعد از آن زوج هم تواند رجوع بکند و ایقاعات را سیزده شمرده اند طلاق ورجوع ظهار ايلاء لعان عنق تدبير يمين نذر عهد حجر شفعه حکم و بعضی اختلافات و اشکالات در اینها است
و چون در غیر آنچه ذکر کردیم چندان حاجتی نیست مثل سبق و رمايه وضمان جریره و در مثل وديعه وعاريه بنابر اجراء صيغه نیست لذا متعرض آنها بتفصیل نشدیم بلی در قرض بعضی صیغه شرط کرده اند همان قرض دادم و قبول کردم کافیست
و در توكيل عَنْ مُوَكِلى أَقْرَضْتَ مُوَكِلَکَ آنطرف قبلت کافیست و با مدت و بی مدت هم جایز است بلی در قرض اگر بخواهیم رباء قرضی را رفع کنیم سابق اشاره کردیم سالم ترین آن این است که قرض گیرنده مصالحه کند
ص: 94
چیزی بقرض دهنده و شرط کند در ضمن عقد صلح که او فلان قدر قرض باین بدهد و تا چند ماه مطالبه نکند و صیغه آن بعد از فارسی در توکیل
عن مُوَكِلى صالحت مُوَكِلَکَ عما ذكر بما ذكر وشرطت ما ذكر قبلت هكذا
و ضمان جزیره غیر از صیغه اخوتست که این زمان ها معروفست بلکه صیغه ایست که ما بین دو نفر معاهده می شود تعهدات هر يك بر دیگری از دیه و غیر آن وارث بردن از یکدیگر
و در اول اسلام چون مسلمین کم بودند این عقدر واجی پیدا کرد که از یکدیگر ارث هم ببرند و صیغه آن باین نحو است
عاقدتك عَلَى أَنْ تَنْصُرْنِي وَ انصرك وَ تَدفَعُ عَنّى وَ ادْفَعْ عَنْكَ وَ تُعْقَلُ عَنَى وَ اعْقِلْ عَنْكَ وَ تَرثَنِى وَارِثَكَ آن طرف بگويد قبلت هكذا
ص: 95
و اما صیغه اخوت که ما بین شیعیان رواجی دارد سیما روز قدیر در حرم امیر المؤمنین علیه السلام و با هم برادری می کنند واصل آن از زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله است که میان اصحاب برادری مقرر فرمود و امیرالمومنین علیه السلام را برادر خود قرار داد و عمده این است که برادرانه باهم سلوك كنند در دعا وزيارت و شفاعت بیاد یکدیگر باشند و صیغه آن اینست اخَيتُكَ فِي اللَّهِ وَ صَافَحْتُكَ فِي اللَّهِ وَ صَافَيْتُكَ فِي اللَّهِ وَ عَاهَدْتُ اللَّهَ وملئِكَتَهُ وَ رُسُلِهِ وَ كُتُبُهُ وائمتَهُ عَلَى أَنِّى إِنْ كُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفَاعَةِ وَ أُذِنَ لِي الدُّخُولُ فِيهَا لَا أَدْخُلُهَا الَّا وَ اَنتَ مَعِى یعنی برادر شدم با تو در راه خدا و مصافحه کردم با تو در راه خدا و صاف کردم محبت خود را با تو در راه خدا و عهد کردم با خداوند وملئکه او و پیغمبران او و کتاب های او و امامان او بر اینکه اگر بوده باشم من از اهل بهشت وشفاعت ومأذون شوم در دخول در آن داخل نشوم در وی مگر در حالتی که تو با من باشی پس برادر كوچك بگويد
ص: 96
قَبِلتُ واسقطت عَنْكَ جَمِيعَ حُقُوقِ الْأُخُوَّةِ مَا خَلَا الدُّعَاءَ وَ الزِّيَارَةِ وَ الشَّفَاعَةَ
یعنی قبول کردم برادر یر ا بآن قسم و ساقط کردم از تو حقوق برادریرا سوای دعا و زیارت و شفاعت را و بفارسی وغير ان نیز جایز است خاتمه
در اقاله بدان که در عقد هائی که معامله مالیه است از قبیل بیع و صاح و اجاره ومزارعه ومساقات و غير آنها اقاله را تجویز یعنی فسخ کردن هر دو طرف بتراضی و صیغه آن در فارسی هر کدام می گوید فسخ کردم و در عربی هر دو
تَفاسَخنا يَا وَكِيلُ آنها عَنْ قِبَلِ مُوكِلى تَفاسَخنا یا یکی بگوید فَسَخَتْ الْبَيْعِ الْمَعْهُودِ ياهر معامله دیگر که باشد آن طرف قبلت الفسخ وحقيقتاً اقاله قبول کردن پشیمانی طرف مقابل است ببرهم زدن حدیث است هر بنده مسلمی که اقاله کند مسلمانی را در بیعی کند و بر طرف کند خدا لغزش او را در قیامت أَقَالَ اللَّهُ عَثَرَ تنا فِى جَمِيعِ أُمُورِنَا
ص: 97
و بدانکه در این رساله بنا بر رجوع بصيغ العقودها که نوشته اند نبود هر گاه در صبغ اختلا فی دارد اشکالی نیست
چو در اینها هر تعبیری که مطلب را در تکلم انسانی ظاهر نمايد كافيست و مثل قرآن و ذکر حفظ کردن و خواندن نیست
و این ها که نوشته شد برای آسانی و آنان که عربیت کامله ندارند یا تصرف زیاد ندارند بطریق واضح بدست آمدن است و غالباً نکاتی که باید ملاحظه شود اشاره شد .
ص: 98
صیغه توبه اگرچه ظاهر صیغه تو به به اتوب الى الله و امثال آن و استغفار طلب آمرزش وصيفه او أستغفر الله و نحو آن است
ولی صیغه جامعه این نحو خوبست و دارای استغفار و اظهار پشیمانی و عزم برترك باشد
اسْتَغْفَرَ اللَّهُ الَّذِى لَا اله الَّا هُوَ الْحَىِّ الْقَيُّومُ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ مِنْ جَمِيعِ الذّنوُبِ وَالأثامِ صَغائِرِهَا وَكَبائِرِهَا ظَوَاهِرِ هَا وَ بِواطِنِها وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ اللَّهُمَّ إِنِّي نَادِمُ عَلَى مَا سَلَفَ وَ عَازِمِ أَنْ لَا أَعُودُ إِلَيْهَا فَاغْفِرْ لِى وَ تُبْ عَلَى وَاعصَمَنِى أَنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ
پایان کتاب عقود و ايقاعات
اقل خلق الله حبيب الله
التماس دعا دارم
ص: 99